ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد23

مشخصات كتاب

سرشناسه: بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور: ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر: قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري: 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9: ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2: ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382(30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات: ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع: تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده: كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده: ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده: شركت به نشر (انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره: ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 1390

رده بندي ديويي: ‫ 297/179 ‮

[جلد بيست و سوم ]

[ادامه سوره احقاف ] ... ص : 6

اشاره

آيات 21- 25 احقاف 46

[سوره الأحقاف (46): آيات 21 تا 25] ... ص : 6

اشاره

وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (21) قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (22) قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (23) فَلَمَّا رَأَوْهُ عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِيحٌ فِيها عَذابٌ أَلِيمٌ (24) تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْ ءٍ بِأَمْرِ رَبِّها فَأَصْبَحُوا لا يُرى إِلاَّ مَساكِنُهُمْ كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ (25)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 7

ترجمه آيات: ... ص : 7

21- بياد آورد برادر عاد «هود» را هنگامى كه قومش را در احقاف از عذاب خدا ترسانيد در حالى كه قبل از او پيامبرانى بودند، كه بجز خدا پرستش نكنيد، من براى شما از عذاب روزى بزرگ مى ترسم.

22- گفتند: آيا نزد ما آمده اى كه ما را از خدايان بازدارى؟ اگر راست مى گويى آن عذابى را كه به ما وعده مى دهى براى ما بياور.

23- گفت: علم تنها نزد خدا است، من آنچه را كه رسالت دارم به شما مى رسانم، ولى من شما را مردمى مى بينم كه خويشتن را به نادانى مى زنيد.

24- هنگامى كه عذاب موعود را ديدند كه به صورت ابرهايى به طرف سرزمين هايشان روى مى آورد گفتند: اين ابرى است كه مى خواهد باران براى ما ببارد، بلكه اين همان عذابى است كه شما عجله داشتيد زودتر بيايد، بادى است كه در آن عذابى دردناك است.

25- هر چيز را به فرمان پروردگارش هلاك مى سازد، به صبح رسيدند در حالى كه جز خانه هايشان چيزى به چشم

نمى خورد، ما مجرمين را اينسان مجازات خواهيم نمود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 8

قرائت آيات: ... ص : 8

لا يرى- اهل كوفه بجز كسايى و يعقوب و سهل (لا يرى) به ضم يا و (الّا مساكنهم) به رفع قرائت كرده اند، و بقيّه (لا ترى) به فتح تاء و (الّا مساكنهم) بنصب خوانده اند، و در قرائت نادرى حسن و أبى رجاء و قتاده و مالك بن دينار و أعمش (لا ترى) به ضم تاء و (الّا مساكنهم) به رفع خوانده اند، و أعمش (مسكنهم) «1».

دليل قرائت: ... ص : 8

ابو على گويد: مذكّر آوردن فعل در (لا يرى الا مساكنهم) كار خوبى است، و اين عمل بهتر است از الحاق علامة تأنيث به فعل به خاطر جمع بودن آن، زيرا در اينجا كلام حمل بر معنى شده است، و به همين جهت است كه عرب مى گويد: (ما قام الّا هند) و نمى گويد: (ما قامت الّا هند) چون در معنى (ما قام أحد) است، و در اين گونه موارد علامة تأنيث راه نمى يابد مگر در قرائتهاى نادر و در ضرورتها، و از اين باب است گفتار شاعر عرب كه مى گويد:

(برى النخز و الأجراز ما فى غروضها فما بقيت الّا الصّدور الجراشع)

يعنى: (دويدن و زمينهاى سخت و خشن تمام گوشت بدنش را ريخت و ديگر جز مشتى استخوان سينه چيزى از آن بر جاى نمانده است).

و گفتار شاعر ديگرى به نام ذى الرّمه:

__________________________________________________

(1)- و دو قارى حرم و أبو عمرو در آيه 21 (انى أخاف) بفتح خوانده اند، و نيز ابو عمرو (أبلغكم) را به سكون باء و تخفيف لام قرائت كرده اند، و نافع و بزى و أبو عمرو (انى أراكم) را به فتح خوانده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 9

(كأنّها جمل وهم و ما

بقيت الّا النحيزة و الألواح و العصب)

يعنى: (شتر من گويى طناب ضخيمى است كه جز نفسى و استخوانها و رگهايى از آن چيزى نمانده است).

ابن جنى گويد: بنا بر آن قرائت كه (مسكنهم) خوانده اند اگر بخواهى آن را مصدر قرار مى دهى و مضاف را محذوف مى گيرى، يعنى: (لا ترى الّا آثار مسكنهم) همان گونه كه ذو الرّمة گفته است:

(تقول عجوز مدرجى متروحا على بابها من عند أهلى و غاديا)

كه مدرج در اينجا مصدر است، و لذا مى بينيم متروحا را بنا به حاليت نصب داده است و اگر بخواهى مى گويى (مسكنهم) به صورت واحد به جاى جماعت.

لغات آيات: ... ص : 9

الأحقاف- جمع حقف است كه عبارت است از تپّه هاى شنى بزرگ و طولانى كه به حدّ كوه نمى رسد، مبرد گويد: حقف توده هاى فراوان شن را گويند كه روى هم انباشته شده است كه بسيار بلند نيست، و داراى پيچ و خم هايى است، عجاج گويد:

(بات على أرطاة حقف أحقفا).

عارض- ابرها را گويند كه در عرض آسمان قرار مى گيرد.

اعشى شاعر عرب گفته است:

(يا من رأى عارضا قد بت أرمقه كأنّما البرق فى حافاته شغل)

تدمر- تدمير عبارت است از به هلاكت رساندن، و افكندن بعضى از چيزها روى همديگر تا ويران شده، نابود گردد، جرير شاعر گفته است:

(و كان لهم كبكر ثمود لما رغى ظهرا فدمّرهم دمارا)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 10

معناى آيات: ... ص : 10

سپس خداوند بزرگ به پيامبرش (ص) مى فرمايد:

«وَ اذْكُرْ» براى قومت أهالى مكّه يادآورى كن.

«أَخا عادٍ» داستان قوم هود را.

«إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ» آن گاه كه آنان از خدا ترسانده، به فرمانبرى پروردگار دعوتشان نمود.

«بِالْأَحْقافِ» از ابن عبّاس نقل شده است كه محلّ أحقاف صحرايى است بين عمان و مهرة.

ابن اسحاق گفته است اين احقاف توده هاى شنى است كه بين عمان تا حضرموت قرار دارد.

قتاده گويد: منظور از احقاف در اينجا يك رشته تپه هاى شنى است در شحر كه در ساحل درياى يمن واقع شده است «1».

از حسن نقل شده است كه احقاف سرزمينى است كه در آن تپّه هاى شنى وجود دارد.

«وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ» يعنى: پيش از هود (ع) و پس از او پيامبرانى آمدند و رفتند.

«أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ» و مى گفتند: كه جز خداى يكتا را

نپرستيد، يعنى:

من نه پيش از هود و نه پس از او هيچ پيامبرى را نفرستاده ام، مگر آنكه به آنان دستور يكتا پرستى داده ام.

__________________________________________________

(1)- ترتيب القاموس المحيط جزء دوّم، صفحه: 679 (الشحر) ساحل دريا است بين عمان و عدن (مترجم).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 11

و اين جملات به صورت معترضه- داخل پرانتز- بين ارشاد هود و سخنش به قومش قرار گرفته، آن گاه خداوند به بيان سخن هود براى قومش پرداخته مى- فرمايد:

«إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ» و تقدير كلام اين است: (اذ انذر قومه بالأحقاف فقال انّى أخاف عليكم ...) آن گاه آنچه را كه قومش در پاسخ او گفته بودند نقل مى كند كه:

«قالُوا أَ جِئْتَنا» يعنى: اى هود آيا نزد ما آمده اى «لِتَأْفِكَنا» تا ما را روى گردان ساخته منصرف كنى «عَنْ آلِهَتِنا» از پرستش خدايانمان؟! «فَأْتِنا بِما تَعِدُنا» آنچه كه از عذاب به ما وعده مى دهى بر سر ما فرود آر «إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ» اگر تو راست مى گويى و عذاب بر ما نازل خواهد شد.

«قالَ» هود گفت:

«إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ» اين خداوند است كه مى داند چه هنگام عذاب بر شما نازل خواهد شد نه من.

«وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ» و من تنها رسول هستم، و آنچه را كه مأموريّت تبليغ آن را دارم براى شما بيان مى كنم.

«وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ» ولى من شما را مردمى نادان مى بينم، چون نسبت به آنچه كه خير و مصلحت شما و نجاتتان در آن است پاسخ مثبت نمى دهيد.

و بر عكس عجولانه خواستار عذابى هستيد كه موجب هلاكت و نابودى شما خواهد شد و اين

عمل را انجام نمى دهد مگر آن كس كه نسبت به منافع و مضرّات خويشتن نادان است.

«فَلَمَّا رَأَوْهُ» يعنى: پس از آنكه آنچه را وعده داده شده بودند ديدند،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 12

و هاء در (رأوه) به (بِما تَعِدُنا) باز مى گردد در (فَأْتِنا بِما تَعِدُنا).

«عارِضاً» يعنى ابرى كه در گوشه اى از آسمان عارض مى گردد، و سپس تمامى آسمان را فرا مى گيرد.

«مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ» مى گويند: قوم عاد مدّتها باران بر آنان نمى باريد، خداوند ابرى سياه به سوى آنان رهسپار كرد كه از صحرايى به نام (مغيث) (يعنى باران دهنده) به سوى آنان آمد، همين كه قوم عاد اين ابر را مشاهده نمودند كه در پهنه آسمان ظاهر شده، و به سوى دشتهاى آنان سرازير مى شود، به يكديگر مژده و بشارت مى دادند.

«قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا» و مى گفتند: اين ابر كه ظاهر شده است براى ما باران به ارمغان آورده است، و (هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا) در تقدير) هذا سحاب ممطر ايّانا) خواهد بود، زيرا ممطر نكرده است، چون صفت عارض است، آن گاه هود (ع) فرمود:

«بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ» يعنى: آن طور كه خيال مى كنيد نيست، بلكه اين همان عذابى است كه من براى شما وعده مى كردم و شما در آمدن آن شتاب داشتيد، آن گاه آن را تفسير كرده مى فرمايد:

«رِيحٌ فِيها عَذابٌ أَلِيمٌ» يعنى: اين ابر، بادى است كه در آن عذابى دردناك نهفته است، بعضى هم گفته اند اين سخن گفتار خداوند بزرگ است.

«تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْ ءٍ بِأَمْرِ رَبِّها» يعنى: بادى است كه بر هر چيز وزد از مردم و چهار پايان و اموال همه را

نابود مى سازد.

هود و همراهانش از مؤمنين در باغى از مردم كناره گرفتند و از اين باد جز نسيمى روح افزا به آنان چيزى نمى رسيد.

از عمر بن ميمون نقل شده است كه اين باد از مردم عاد شتران با هودج را به هوا مى برد، بطورى كه بين آسمان و زمين به اندازه يك ملخ به چشم مى آمد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 13

«فَأَصْبَحُوا لا يُرى إِلَّا مَساكِنُهُمْ» صبح كه شد جز خانه هاى خود، چيزى بر جاى نديدند، و همه چيز نابود شده بود، كسانى كه با تاء قرائت نموده اند بنا بر آن است كه خطاب آيه به پيامبر (ص) باشد.

«كَذلِكَ» يعنى: همانگونه كه ساكنان احقاف را عذاب كرديم و آنان را به كيفر گناهانشان رسانديم.

«نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ» مردم كافر را كه راه آنان را در پيش گيرند به كيفر خواهيم رسانيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 14

آيات: 30- 26 از سوره احقاف

[سوره الأحقاف (46): آيات 26 تا 30] ... ص : 14

اشاره

وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيما إِنْ مَكَّنَّاكُمْ فِيهِ وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْ ءٍ إِذْ كانُوا يَجْحَدُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (26) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا ما حَوْلَكُمْ مِنَ الْقُرى وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (27) فَلَوْ لا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ قُرْباناً آلِهَةً بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَ ذلِكَ إِفْكُهُمْ وَ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (28) وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ (29) قالُوا يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقاً

لِما بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ (30)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 15

ترجمه آيات: ... ص : 15

26- ما به آنان (قوم عاد) چنان قدرتى داديم كه به شما نداده ايم، و با اينكه به آنان گوش و چشم و عقل داده بوديم، اما گوش و چشم و عقل به حالشان مفيد واقع نشد، زيرا منكر آيات الهى ميشدند، و سرانجام آنچه مورد تمسخرشان بود بر آنان احاطه يافت.

27- اين روستاها كه اطراف شما است هلاك ساختيم، و نشانه هاى خود را بگردش در آورديم تا شايد بسوى خدا بازگشت نمايند.

28- پس چرا آن خدايانى كه بجز خدا مى پرستيدند آنان را يارى نكردند بلكه بوقت عذاب آن خدايان گم شدند، و خدايى اين بتها سخنى بى حقيقت بود كه بدروغ به آنان مى بستند.

29- به يادآور هنگامى را كه گروهى از جنيان بسوى تو روى آوردند تا به آيات قرآن گوش دهند، و چون حضور يافتند، بيكديگر گفتند:

گوش دهيد، همين كه تلاوت قرآن تمام شد براى هدايت و تبليغ قومشان بسوى آنان بازگشتند.

30- گفتند: اى قوم ما، ما آيات كتابى را شنيديم كه پس از موسى نازل شده است، در حالى كه بسوى حق و راه راست هدايت ميكند، تورات و انجيل را كه قبل از آنان نازل شده است تصديق مى نمايد.

(پنج آيه)

قرائت آيات: ... ص : 15

افكهم- در قرائتهاى نادر از ابن عباس و عكرمه و ابى عامر نقل شده است كه (افكهم) بفتح الف و فاء و كاف قرائت نمودند.

و در قرائت عبد اللَّه بن زبير (آفكهم) آمده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 16

و ابن عياض (افّكهم) با تشديد فاء قرائت نموده است «1».

و از قط و از قطرب روايت شده است كه ابن عباس (آفكهم) بر وزن و معنى (صارفهم)

قرائت نموده است «2».

دليل قرائت: ... ص : 16

افكهم- بمعنى صرفهم و ثناهم است شاعر عرب گفته است:

(ان تك عن احسن المرؤته مأفو كا ففى آخرين قد افكوا)

يعنى: (اگر از حسن جوانمردى محروم هستى، ديگران نيز مانند تو محروم هستند).

آفكهم- از باب افعال است بر وزن (افعلهم) يعنى آنان را بسوى دروغ كشانيده است، و نيز ممكن است از باب مفاعله باشد بر وزن (فاعلهم) و مانند آنست (خادعهم).

افّكهم- اما افكهم به تشديد فاء بر وزن (فعّلهم) است از باب تفعيل براى اينكه اين نسبت دروغ را بسيار زياد به آنان داده اند.

لغات آيات: ... ص : 16

التمكين- تمكين عبارت است از دادن قدرت و وسيله اى كه انسان با آن بتواند كارى را انجام دهد، و قدرت و وسيله و ديگر چيزهايى كه فاعل بدان نيازمند است در آن ميباشد.

بعضى گفته اند تمكين عبارت است از برطرف نمودن موانع، و اين معنى در معناى

__________________________________________________

(1)- كسايى كه به تنهايى (بل ضلّوا) را ادغام كرده است، و ابو عمرو و هشام و خلّد و كسايى (اذ صرفنا) را ادغام كرده اند. [...]

(2)- قرائت ابن عباس بخاطر تناسب از آخر بخش دليل قرائت به اينجا منتقل شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 17

اول داخل است، زيرا همانگونه كه فاعل در انجام فعل نياز به وسائل و آلات دارد، نيازمند برطرف شدن موانع نيز ميباشد، بنا بر اين هنگامى كه هر نوع مانعى از سر راهش برداشته شد، قدرت بر انجام فعل خواهد يافت.

قربانا- قربان عبارت است از هر عبادت و طاعتى كه به وسيله آن به پيشگاه الهى تقرّب جسته مى شود و جمع آن (قرابين) است.

اعراب آيات: ... ص : 17

فِيما إِنْ مَكَّنَّاكُمْ فِيهِ- إن در اين جمله به معنى ماء نافيه است، و إن نافيه با ماء موصوله اى كه به معنى الّذى است بهتر است از ماء نافيه، و لذا مى بينيم كه اگر بگوئيد: (رغبت فيما رغبت فيه) بهتر آن است كه به جاى آن بگوئيد:

(رغبت فيما إن رغبت فيه)، زيرا در صورت دوّم لفظ ما و إن با يكديگر اختلاف دارند.

معنى آيات: ... ص : 17

آن گاه خداوند بزرگ كفّار مكه را ترسانده، و از برترى جسمى و نيروى قوم عاد سخن به ميان آورده مى فرمايد:

«وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيما إِنْ مَكَّنَّاكُمْ فِيهِ» بنا به قول ابن عبّاس و قتاده يعنى: ما به قوم هود و ... از نظر نيروهاى بدنى و قدرت جسمى و طول عمر و ثروت فراوان امكاناتى داديم كه نظير آن را به شما نداده ايم.

و بعضى هم گفته اند: إن زائده است و معنى آن است كه ما قوم هود و ...

را نسبت به انجام طاعات تمكن بخشيديم، و قدرت استدلال بر توحيد و مطالعه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 18

در باره آن به ايشان داديم، و آنان را به كارهاى نيك تشويق نموده، از كار- هاى زشت باز داشتيم، و هر نوع مانعى از سر راهشان برداشتيم.

«وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً» و به آنان گوش و چشمها و دلها داديم ..

آن گاه خداوند از حال آنان خبر مى دهد كه از پذيرفتن برهان هاى الهى و تفكر در مطالبى كه آنان را به سوى توحيد راهنمايى مى كند سرباز زده، حاضر نيستند در اين باره فكر كنند، با اينكه خداوند به آنان فهم و دركى صحيح داده

بود كه مى توانستند به وسيله آن دليل و برهان را درك كنند.

«فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْ ءٍ» يعنى: گوش و چشم و دل براى آنان فايده اى ندارد، زيرا پند نگرفته چشم و قلب خود را در نگريستن و تدبّر بكار نگرفته اند.

«إِذْ كانُوا يَجْحَدُونَ بِآياتِ اللَّهِ» زيرا نسبت به نشانه ها و دليلهاى خداوند انكار مى ورزيدند.

«وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ، وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا ما حَوْلَكُمْ مِنَ الْقُرى » يعنى: اى مردم مكه! ما قوم هود را كه در يمن بودند، و قوم صالح را كه در حجر بودند، و قوم لوط را كه در سر راه مكه به شام بودند بهلاكت رسانديم.

«وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ» يعنى: و آيات را گردانديم، و گرداندن آيات عبارت است از تغيير اين آيات گاهى بصورت معجزه گاهى بصورت هلاك ساختن، گاهى بصورت يادآورى نعمتها، و گاهى بصورت يادآورى بلاها، و گاهى بصورت توصيف نيكان تا ديگران از آنان پيروى كنند، و گاهى بصورت توصيف گناهكاران تا از اعمال آنان دورى جويند.

«لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» يعنى: تا از كفر بازگردند.

«فَلَوْ لا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ قُرْباناً آلِهَةً» يعنى چه مى شد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 19

اين بتها كه مورد پرستش هلاك شدگان قرار مى گرفتند و آنان گمان مى كردند كه بمنظور تقرّب جستن بخدا آنان را مى پرستند- آنان را يارى مى نمودند؟ ولى بتها بياريشان نشتافتند، زيرا اين استفهام، استفهام انكارى است.

«بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ» يعنى: در آن هنگام كه بت پرستان نياز به كمك داشتند خدايانشان ناپديد گشتند، و موقع نزول عذاب بمالشان سودى نداشتند.

«وَ ذلِكَ إِفْكُهُمْ»

يعنى: و اين عمل كه خدايانى بغير از اللَّه مى پنداشتند دروغ و افتراء آنان بود.

«وَ ما كانُوا يَفْتَرُونَ» يعنى: دروغ مى گفتند كه آنان را خدا بر ميشمردند، آن گاه خداوند بيان مى كند كه در ميان جنّيان هم مانند بشر مؤمنان و كافران وجود دارد و مى فرمايد:

«وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ» يعنى: اى محمّد! ياد آور آن هنگام كه جماعتى از جنّيان را بسوى تو فرستاديم تا به قرآن گوش فرا- دهند.

بعضى گفته اند: يعنى ما جنّيان را از شهرهاى خودشان با توفيق و لطف و عنايت منصرف كرديم و بسوى تو گسيل داديم.

و از ابن عبّاس و سعيد بن جبير نقل شده است يعنى: جنّيان را از استراق سمع با شهابهاى آسمانى منصرف ساخته بسوى تو گسيل داديم، در حالى كه بعد از حضرت عيسى (ع) جنّيان از استراق سمع ممنوع نبودند، و لذا گفتند:

اين حادثه اى كه در آسمان اتّفاق افتاده است و ما از استراق سمع بازداشته شده ايم نيست مگر بخاطر آنكه در روى زمين اتّفاقى رخ داده است، و بدين منظور بزمين آمده در جستجو شدند تا آنكه در (بطن نخله) در راهى كه حضرت بسوى عكاظ مى رفت و در حال خواندن نماز صبح بود خدمت حضرت رسيدند، و از حضرت قرآن شنيدند و در كيفيّت نماز خواندن حضرت توجّه نمودند، و روى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 20

اين حساب طرد جنيّان بوسيله پرتاب تيرها و شهابهاى آسمانى نوعى لطف و عنايت نسبت به آنان مى باشد.

«فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا» يعنى: هنگامى كه جنّيان براى شنيدن قرآن خدمت پيامبر حضور يافتند، برخى از آنان

به ديگران گفتند: ساكت باشيد تا به قرائت قرآن گوش فرا دهيم، تا چيزى مانع شنيدن صداى قرآن نشود.

«فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ» و پس از آنكه پيامبر (ص) از قرائت قرآن فراغت يافت جنّيان بسوى قوم خود بازگشتند در حالى كه آنان را اندرز مى دادند، و در صورت ايمان نياوردن آنان را از عذاب الهى مى ترساندند.

«قالُوا يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى » منظورشان از اين كتاب قرآن است.

«مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ» يعنى: كتابهايى را كه قبل از قرآن آمده است تصديق مى كند.

«يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ» يعنى: بسوى دين حق رهبرى مى كند، و مردم را بدان دعوت مى نمايد.

«وَ إِلى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ» و براهى مستقيم دعوت مى نمايد كه سالك اين راه را به بهشت مى رساند.

داستان جنّيان از نظر روايات:

از زهرى روايت شده است هنگامى كه ابو طالب (ع) وفات نمود كار بر رسول خدا (ص) بسيار سخت شد، رفت كه در طائف اقامت كند به اميد آنكه مردم طائف او را پناه دهند، حضرت سه نفر از آنان را ديد كه از بزرگان طائف بودند و برادرانى بودند به نامهاى عبد يا ليل و مسعود و حبيب فرزندان عمرو، حضرت وضع خود را براى آنان تشريح فرمود، يكى از آنان گفت: من پرده خانه كعبه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 21

را دزديده باشم اگر تو از طرف خدا رسالتى داشته باشى، ديگرى گفت: مگر خداوند عاجز بوده است كسى غير از تو را برسالت فرستد، سوّمى گفت: بخدا سوگند پس از اين جلسه ديگر هيچگاه با تو سخن نخواهم گفت، اگر تو همانگونه كه

مى گويى پيامبر هستى از آن مهمتر مى باشى كه سخنت رد شود، و اگر بخدا نسبت دروغ مى دهى شايسته نيست كه من بعد از اين با تو سخن بگويم.

حضرت را مسخره كردند، و در ميان قوم خود گفتگوهايى كه با حضرت نموده بودند افشاء ساختند، و سر راه حضرتش در دو صف كمين كردند، و بهنگامى كه رسول خدا (ص) از ميان دو صف آنان رد مى شدند حضرتش را مورد حمله قرار دادند، و با سنگ به پاهاى حضرت مى زدند بطورى كه پاهاى حضرت خون آلود شد، اما حضرت از ميان آنان نجات يافت در حالى كه خون از پاهايش مى ريخت و با همين حالت خسته و ناراحت وارد باغى از باغهاى آنان شده زير سايه يكى از درختان خرما نشست.

در همين هنگام حضرت متوجّه شد كه اين باغ مربوط به عتبة بن ربيعة و شيبة بن ربيعه است، وقتى حضرت آنان را در باغ ديد از وجود آنان ناراحت شد، زيرا از دشمنى آنان با خدا و رسول بخوبى آگاه بود.

عتبه و شيبه كه حضرت را ديدند غلام خود را كه نامش عداس بود با مقدارى انگور خدمت حضرت فرستادند، اين غلام مسيحى و اهل نينوا بود، همين كه اين غلام خدمت حضرت رسيد حضرت از او پرسيد: از چه سرزمينى هستى؟ غلام گفت: من از سرزمين نينوى هستم، حضرت فرمود: از شهر بنده صالح يونس بن متى هستى؟

عداس پرسيد تو از يونس بن متى چه اطلاعى دارى؟

حضرت فرمود: من پيامبر خدا هستم، و خداوند از حال يونس بن متى بمن خبر داده است، پس از آنكه حضرت از حال يونس بن متى آنچه را

كه بر او وحى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 22

شده بود براى غلام شرح داد عداس در پيشگاه خدا و رسول بسجده افتاد، و سپس شروع به بوسيدن پاهاى پيامبر (ص) نمود در حالى كه از پاهاى حضرت خون مى چكيد.

عتبه و شيبه كه غلام خود را در آن حال ديدند ساكت شدند، وقتى غلام بسوى آنان بازگشت، گفتند: تو را چه شد كه در برابر محمّد بسجده افتادى و پايش را بوسيدى، در حالى كه تا بحال از تو ديده نشده است با ما كه آقاى تو هستيم اين رفتار را كرده باشى؟

عداس گفت: اين شخص بنده شايسته اى است و در باره پيامبرى به نام يونس بن متى كه خدا براى ما فرستاده بود چيزهايى برايم تعريف كرد كه از آن اطّلاع كامل داشتم.

هر دو خنده سر داده گفتند: اين مرد تو را از دينت گمراه نسازد، زيرا او مردى است سخت شيّاد.

پيامبر خدا (ص) بسوى مكه بازگشت تا اينكه بدرخت خرمايى رسيد، در نيمه شب براى خواندن نماز بپا خاست، گروهى از جنّيان كه اهل نصيبين و به قولى اهل يمن بودند بر حضرت عبور كردند، حضرت را ديدند كه نماز صبح مى گذارد و به قرائت قرآن مشغول بود، گوش به قرآن خواندن حضرت فرا دادند و اين گفتار مستفاد از قول سعيد بن جبير و گروهى از مفسّرين است.

عده ديگر گفته اند: رسول خدا (ص) مأمور شد كه جنّيان را اندرز دهد و آنان را به سوى خدا دعوت كند، و قرآن برايشان بخواند، خداوند عدّه اى از جنّيان را از نينوى بسوى حضرت فرستاد، حضرت به ياران خود فرمود من

مأموريت دارم كه امشب بر جنيّان قرآن بخوانم، كداميك از شماها همراه من خواهد آمد؟

عبد اللَّه مسعود همراه حضرت شد، عبد اللَّه گويد: بجز من كسى با حضرت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 23

نبود، رفتيم تا بالاى شهر مكه و پيامبر خدا (ص) وارد دره حجون شد، و دائره اى براى من ترسيم فرمود و به من دستور داد كه وسط آن دائره بنشينم، و فرمود: از اين دائره بيرون نمى شوى تا من به سويت باز خواهم گشت.

حضرت رفت تا اينكه در نقطه اى ايستاد، و قرآن را بازكرد، و اطراف حضرتش را سياهى هاى بسيارى فرا گرفت كه ميان من و حضرت فاصله شدند، بطورى كه ديگر صداى حضرت را نمى شنيدم، آن گاه سياهى ها رفتند، و مانند پاره هاى ابر قطعه قطعه شده مى رفتند تا آنكه عدّه اى از آنان باقى ماند، و حضرت با طلوع فجر از كار خود فراغت يافت، و به راه افتاده پيش من آمد.

حضرت از من پرسيدند آيا چيزى مشاهده كردى؟ گفتم: آرى مردان سياهى را مشاهده مى نمودم كه لباسهاى سفيدى به پاهاى خود پيچيده بودند.

فرمودند: اينان جنّيان أهل نصيبين بودند.

علقمه از عبد اللَّه روايت مى كند كه من در شب جن همراه رسول خدا (ص) نبودم، ولى بسيار دوست داشتم كه با حضرت مى بودم.

و از ابن عبّاس روايت شده است كه تعداد جنّيان هفت نفر بود، و از نصيبين بودند كه رسول خدا (ص) آنان را بعنوان قاصد خود بسوى اقوامشان روانه كرد.

زرّ بن حبيش گويد: جنّيان نه نفر بودند كه يك نفر از آنان زوبعه نام داشت.

و محمّد بن منكدر از جابر بن عبد اللَّه روايت كرده است گفت:

هنگامى كه رسول خدا (ص) سوره الرحمن را بر مردم مى خواند ساكت بودند و چيزى نمى گفتند، حضرت فرمودند: هنگامى كه من بر جنّيان آيه (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ)؟ را مى- خواندم آنان از شما بهتر جواب مى دادند، مى گفتند: (لا و لا بشى ء من آلائك ربّنا نكذّب) «1».

__________________________________________________

(1)- تفسير على بن ابراهيم قمى ج 2 ص 299 (... سبب نزول اين آيه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 24

...

__________________________________________________

(- (يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا ...) اين بود كه رسول خدا (ص) از مكه بسوى بازار عكاظ رفت در حالى كه زيد بن حارثه همراهش بود، حضرت مردم را به اسلام دعوت مى فرمود ولى احدى دعوت او را نمى پذيرفت، و كسى را نيافت كه دعوتش را بپذيرد، حضرت بمكه بازگشت، در بين راه همين كه به وادى (مجنة) رسيد- كه معروف بود به اينكه جن زياد دارد- نيمه شب مشغول قرائت قرآن شد، در اين حالت عدّه اى از جنّيان بر حضرت گذشتند، همين كه صداى صوت قرآن حضرت را شنيدند گوش فرا دادند، و به يكديگر گفتند: ساكت باشيد پس از آنكه حضرت تمام كرد (بسوى قومشان بازگشتند و آنان را ارشاد كردند، و گفتند: اى قوم، ما قرآنى را شنيديم كه پس از موسى نازل شده است، و كتابهاى آسمانى پيش از خود را تصديق نموده، و اين كتاب بسوى حق و راه راست هدايت مى كند، اى قوم ما، به پيامبر خدا پاسخ مثبت دهيد و به او ايمان بياوريد) به دنبال اين جريان جنّيان خدمت رسول خدا (ص) آمدند و ايمان آورده مسلمان شدند، و حضرت احكام اسلام را به آنان آموخت،

آن گاه خداوند سوره جن را نازل كرد (قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ ...) و لذا خداوند اينجا از زبان آنان نقل مى كند، حضرت رسول از ميان آنان كسى را انتخاب فرمود و براى هدايت آنان گماشت، و اينان هميشه خدمت پيامبر (ص) مى رسيدند، آن گاه حضرت به امير المؤمنين (ع) دستور فرمود كه به آنان بياموزد، و لذا در ميانشان مؤمن هست، كافر هست، ناصبى هست، يهودى هست، مسيحى هست، مجوسى وجود دارد، و اينان فرزندان جان هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 25

آيات 31- 35 از سوره احقاف- 46

[سوره الأحقاف (46): آيات 31 تا 35] ... ص : 25

اشاره

يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِيَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (31) وَ مَنْ لا يُجِبْ داعِيَ اللَّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الْأَرْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءُ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (32) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (33) وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (34) فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ (35)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 26

ترجمه آيات: ... ص : 26

31- اى قوم ما بدعوت داعى الهى پاسخ دهيد، و به او ايمان آوريد كه گناهان شما را خواهد بخشيد، و از عذاب دردناك پناه مى دهد.

32- و هر كس كه به دعوت كننده الهى پاسخ ندهد در روى زمين كسى را عاجز نمى كند، و بجز خدا سرپرستانى ندارد، و اينان در گمراهى آشكار هستند.

33- آيا نمى بينند آن خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده است، و از آفرينش آنها عاجز نيست مى تواند مردگان را زنده كند؟ آرى او بر هر كارى قدرت دارد.

34- و آن روز كه كافران بر آتش دوزخ عرضه خواهند شد، آيا جهنّم بر حق نيست؟ گويند: آرى بخداوندگارمان سوگند، گويند: پس عذاب را بخاطر آنكه كافر شده ايد بچشيد.

35- و صبر كن آن گونه كه پيامبران مرسل صبر كردند، و در باره آنان شتاب مكن، گويا

آنچه را كه به آنان وعده داده اند مشاهده مى كنند.

درنگ ننمودند بجز ساعتى از روز، و اين تبليغى است، آيا بجز مردمان فاسق كسى به هلاكت خواهد رسيد؟

قرائت آيات: ... ص : 26

يعقوب به تنهايى در آيه 33 يقدر با ياء قرائت كرده است، و اين طرز قرائت مربوط به جدّش عبد اللَّه بن أبى اسحاق حضرمى و عاصم جحدرى و مالك بن دينار است.

امّا بقيّه قرّاء (بقادر) خوانده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 27

و در آيه 35 جزء قرائت هاى نادره در قرائت حسن و عيسى ثقفى (بلاغا) به نصب آمده است.

و نيز در قرائت ابن محيصن آمده است (فهل يهلك) به فتح ياء.

دليل قرائت: ... ص : 27

ابو على گويد: اينكه قرّاء خوانده اند: (أ و لم يروا أن اللَّه الذى خلق السماوات و الأرض) تا (بقادر) از باب حمل بر معنى است، و علّت آنكه باء بر (قادر) وارد شده است آن است كه آيه به اين معنى است: (أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ) «1».

و از لحاظ حمل بر معنى مثل اين مورد است قول شاعر كه گفته است:

بادت و غيّر آيهنّ مع البلى الّا رواكد جمرهنّ هباء «2»

.

و سپس شاعر گويد: (و مشجّج أمّا سواء قذاله) زيرا چون جمله (غيّر مع البلى الّا رواكد) بمعنى بها رواكد است مصرع بعدى (مشجج) بر آن عطف شده است.

و بر همين منوال است آيه (يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ) كه به دنبال آن مى فرمايد: (وَ حُورٌ عِينٌ) زيرا يطاف عليهم بكذا در معنى لهم فيها كذا است. «3»

__________________________________________________

(1)- و چون جمله در معنى نفى است باء بر سر خبر منفى در آمده است.

(2)- ضمير در (بادت) به (ديار) بر مى گردد، و در يك نسخه بجاى مع من آمده است، و رواكد بمعنى سه پايه است و مشتق از ركود است بدين

جهت كه سه پايه ثابت است، و دنباله مصرع دوم و مشجج چنين است (فبدأ و غيّب ساره المعرّاء و المشجج).

(3- منظور مؤلّف محترم آيه 20- 17 از سوره واقعه است (وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 28

و نيز گفته اند: (إنّ أحدا لا يقول ذلك إلّا زيد) و كلمه أحدا در جمله موجب آمده است زيرا جمله در معنى نفى است.

و در آيه 35 هر كس (بلاغا) به نصب خوانده است بنا بر تقدير فعلى است مضمر اى (بلّغوا بلاغا) همانگونه كه رفع نيز بنا بر تقدير مبتداى مضمرى است اى (هو بلاغ) يا (هذا بلاغ).

و ابو مجلز (بلّغ) بصيغه امر قرائت كرده است «1».

معنى آيات: ... ص : 28

آن گاه خداوند تمامى خبر جن را نقل كرده مى فرمايد:

«يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِيَ اللَّهِ» منظورشان حضرت محمّد (ص) كه آنان را به يكتا پرستى و دور انداختن خدايان دروغين دعوت فرموده است.

«وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ» يعنى: به خدا ايمان آوريد كه اگر به خدا و رسول ايمان آوريد گناهان شما را خواهد بخشيد.

«وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ» يعنى: شما را از عذابى دردناك رها مى سازد.

__________________________________________________

(- وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ بِأَكْوابٍ وَ ... حور عين (و آيه مذكور (يطاف) در سوره صافّات آيه 37 است كه (و حور عين) بر آن عطف نشده است، روشن است كه اين اشتباه در اثر اعتماد به حافظه بوده است، بنا بر اين هنگامى كه (و حور عين) معطوف بر يطاف نشد بلكه معطوف بر يطوف عليهم بود از حمل بر معنى خارج و نمى تواند شاهد بحث ما باشد، زيرا (وَ حُورٌ عِينٌ) عطف

بر لفظ يطوف عليهم خواهد شد و معنى هم درست است، زيرا در فرض توهّم مؤلّف محترم عطف (حور عين) بر يطاف عليهم بصيغه مجهول بدين معنى بود كه حور عين را براى آنان مى گردانند، و چون اين معنى صحيح نبوده است و حور عين را عطف بر معنى گرفته مى فرمايند يطاف عليهم يعنى: لهم فيها كذا- مترجم).

(1)- و در يك نسخه ابو مجاز است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 29

علىّ بن ابراهيم گويد: جنّيان خدمت رسول خدا (ص) آمدند و به او ايمان آوردند، و حضرت رسول (ص) احكام اسلام را به آنان تعليم فرمود، و خدا سوره جن را نازل كرد (قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ ...) و هميشه به خدمت حضرت پناه مى آوردند، و از اينجا معلوم مى شود كه حضرت محمّد (ص) همانگونه كه مبعوث بر انسانها بوده است مبعوث بر جنّيان هم بوده است، و خداوند پيش از آن حضرت هيچ پيامبرى را بر انس و جن مبعوث نفرموده است.

«وَ مَنْ لا يُجِبْ داعِيَ اللَّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الْأَرْضِ» يعنى: كسى كه به پيامبر خدا (ص) ايمان نياورد نمى تواند خدا را عاجز نمايد و از چنگ او فرار كند.

«وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءُ» يعنى: و يارانى كه او را از عذاب خدا حفظ كند ندارد، و مى توان گفت كه اين قسمت از آيه از كلام الهى است كه ابتداء بيان شده است.

«أُولئِكَ» يعنى: آنان كه به دعوت رسول خدا (ص) پاسخ مثبت نميدهند.

«فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» در گمراهى آشكارى هستند.

آن گاه خداوند با اشاره به قدرتش بر زنده نمودن اموات

و بازگشت دوباره مى فرمايد:

«أَ وَ لَمْ يَرَوْا» يعنى: آيا نمى دانند.

«أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» آن خدايى كه آسمانها و زمين را به وجود آورده.

«وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ» و در آفرينش آنها هيچ نوع خستگى و رنجى نديد، و از آفرينش آنها هم عاجز نبود، گفته مى شود: (عيى فلان بأمره) يعنى: فلانى راه بكار خود نبرد، و نتوانست آن را انجام دهد.

«بِقادِرٍ» باء در آن زائده است، و محل قادر رفع است كه خبر آن باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 30

«عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى » يعنى كسى كه از آفرينش آسمان و زمين عاجز نبوده ميتواند مرده را زنده كند، يعنى: آفرينش آسمانها و زمين از زنده كردن مردگان شگفت آورتر است.

«بَلى » آرى او قدرت دارد.

«إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» و بر هر كارى توانا است، و سپس بدنبال آن از عذابهاى آخرت ياد كرده مى فرمايد:

«وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ» يعنى: روزى كه كافران بر آتش دوزخ عرضه مى شوند بطريقه استدلال به آنان گفته مى شود آيا اين عذاب كه بعنوان مجازات در انتظار شما است حق نيست و آيا قبول داريد كه هيچ ظلمى نسبت به شما نشده است؟

«قالُوا بَلى وَ رَبِّنا» يعنى: در پاسخ اعتراف به استحقاق خويشتن نموده سوگند ياد كرده خواهند گفت: آرى سوگند به پروردگارمان كه اين مجازات حق ما است، هر چند كه قبلا منكر بودند.

«قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ» يعنى: بخاطر كفرتان در دنيا و انكارى كه مى كرديد اينك عذاب خدا را بچشيد، و آن گاه به پيامبرش مى فرمايد:

«فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» يعنى: اى محمّد همانگونه كه پيامبران مرسل صبر نمودند تو نيز بر آزار اين كافران و نپذيرفتن دعوتت صبر كن.

از ابن زيد و جبائى و جماعتى آمده است كه (من) در اين آيه براى تبيين جنس است، يعنى: (اولوا العزم كه عبارتند از رسولان) همانگونه كه در (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ)، و بنا بر اين قول بايد گفت كه: تمامى پيامبران اولوا العزم هستند، زيرا همگى عزم نموده اند بر اداء رسالت و تحمّل مشكلات آن.

و بيشتر مفسّرين گفته اند: حرف (من) در اين آيه براى تبعيض است كه قهرا معنى اين است كه بعضى از رسولان اولوا العزم هستند، و از ظاهر روايات

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 31

اصحاب اماميّه نيز همين بر مى آيد.

مفسّرين در اولوا العزم اختلاف نموده اند:

1- ابن عبّاس و قتاده- و مروى از حضرت باقر و حضرت صادق (ع) نيز هست- گفته اند: اولوا العزم از رسل كسانى هستند كه شريعتى جديد آورده اند كه شريعت پيامبر پيش از خود را نسخ كرده است و اين دسته از پيامبران پنج نفرند كه اول آنان حضرت نوح و سپس ابراهيم و سپس موسى و سپس عيسى و آن گاه محمّد (ص) است، كه در روايت امام صادق (ع) مى فرمايد: (و اينان انبيايند و ديگر پيامبران بر مدار اينان مى چرخند).

2- مقاتل گويد: پيامبران اولوا العزم شش نفرند 1- نوح كه بر آزار قومش صبر نمود 2- ابراهيم كه بر آتش صبر كرد 3- اسحاق كه بر سر بريدن صبر نمود 4- يعقوب كه بر گمشدن يوسف و كورى چشم صبر نمود 5- يوسف كه در چاه

و زندان صبر نمود 6- ايّوب كه بر ناراحتى و بيمارى صبر كرد.

3- سدى و كلبى گويند: پيامبران اولوا العزم آنان هستند كه مأمور به جهاد بوده اند و اظهار مكاشفه نموده اند و در مسير گسترش دين مبارزه كرده اند.

4- أبى العالية گويد: پيامبران اولوا العزم ابراهيم و هود و نوح و حضرت محمّد (ص) مى باشند.

و عزم عبارت است از: حتم و وجوب و پيامبران صاحب عزم آن دسته از پيامبران هستند كه قوانين اديان را آورده اند و آنها را بر مردم واجب نموده اند كه به آنها حتما عمل كنند و قوانين و راه و روشهاى ديگر را دور اندازند.

«وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ» يعنى: خيلى براى عذاب آنان عجله نداشته باش، زيرا به زودى اينان گرفتار عذاب خواهند شد، و عذابى حتما خواهد آمد مانند آن است كه آمده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 32

«كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ» يعنى: روزى كه عذاب آخرت را مى بينند گويى.

«لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ» در دنيا درنگ نداشته اند مگر يك ساعت از روزى، يعنى: هنگامى كه عذاب الهى را ديدند، مدت اقامتشان در دنيا و در عالم برزخ براى آنان مانند يك ساعت از يك روز و برهه اى از زمان جلوه مى كند زيرا زمان گذشته هر چند كه طولانى بوده است مثل آن است كه اصلا نبوده است.

«بَلاغٌ» يعنى: اين قرآن و بياناتى كه در آن آمده است پيامى است از سوى خدا براى شما، و بلاغ بمعنى تبليغ است، و قولى هم هست كه يعنى:

اين مدّت اقامت بلاغ است.

«فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ» يعنى: عذاب الهى جز بر عصيانگران

كه از فرمان الهى خارج هستند واقع نخواهد شد.

قتاده گفته است يعنى: هلاك نمى شوند مگر مشركين كه با اسلام جنگيده اند يا منافقين كه به زبانش تصديق نموده و در عمل مخالفت ورزيده است.

زجاج گويد: يعنى: با اين رحمت خداوندى و تفضّل او جز فاسقين احدى هلاك نخواهد شد، و سپس اضافه مى كند كه پيرامون اميدوارى به رحمت خدا آيه اى محكمتر از اين وارد نشده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 33

سوره مباركه محمّد (ص) ... ص : 33

اشاره

47

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 34

سوره محمّد اين سوره مدنى است، و ابن عباس و قتاده گفته اند تنها يك آيه از اين سوره مكى است و اين آيه هنگامى نازل شده است كه پيامبر (ص) قصد حركت به سوى مدينه را داشته است و با حالت گريان به خانه كعبه نگاه كرده اندوهناك بوده است كه آيه نازل مى شود: (وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ ...).

تعداد آيات آن:... ص : 34

بنظر بصريون چهل آيه، بنظر كوفيون سى و هشت آيه و بنظر بقيه سى و نه آيه است.

اختلاف آيات: ... ص : 34

دو آيه مورد اختلاف است، اوزارها آيه است بنظر همه غير از كوفيان، للشاربين آيه است بنظر بصريين.

فضيلت سوره: ... ص : 34

ابى بن كعب گويد كه: (پيامبر خدا (ص) فرمودند: هر كس سوره محمّد را ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 35

بخواند بر خداوند لازم است كه از جويبارهاى بهشت به او بنوشاند».

ابو بصير از حضرت صادق (ع) روايت كرده است كه فرمودند: (هر كس سوره محمد را بخواند هيچگاه در دينش شك وارد نخواهد شد، و هميشه از شرك و كفر محفوظ خواهد بود تا آن گاه كه بميرد، و پس از مرگش خداوند هزار فرشته را مأمور مى كند كه در قبرش نماز بخوانند و ثواب نمازشان براى او خواهد بود، و همراه او هستند تا اينكه او را در پيشگاه خداوند بجايگاه امنى مى برند، و در امان خدا و پيامبرش محمد (ص) مى باشد.

و نيز حضرت صادق (ع) فرموده اند: هر كس مى خواهد حال ما و حال دشمنان ما را بداند بايد سوره محمد (ص) را بخواند، كه در اين سوره يك آيه در مورد ما و يك آيه در مورد دشمنان ما خواهد يافت.

ارتباط با سوره قبلى: ... ص : 35

خداوند سوره قبلى را با عذابهاى كافران ختم كرد و اين سوره را نيز با كفّار شروع كرده است كه مى فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 36

آيات 1- 6 سوره محمّد (ص)

[سوره محمد (47): آيات 1 تا 6] ... ص : 36

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ (1) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ (2) ذلِكَ بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْباطِلَ وَ أَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثالَهُمْ (3) فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِكَ وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ (4)

سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ (5) وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ (6)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 37

ترجمه آيات: ... ص : 37

بنام خداى رحمان و رحيم 1- آنان كه كافر شده سد راه خدا مى شوند اعمالشان بهدر مى رود:

2- آنان كه ايمان آورده عمل نيك انجام مى دهند، و به آنچه بر محمّد نازل شده است كه حق بوده از جانب پروردگارشان مى باشد ايمان دارند، خداوند گناهانشان را پاك نموده، كارشان را بصلاح آورد.

3- بعلّت اينكه كافران از باطل پيروى نمايند، و مؤمنان پيرو حقّى باشند كه از سوى پروردگارشان است، خداوند براى مردم اين چنين مثالهايشان را مى- زند.

4- و هر گاه كافران را ديديد زدن گردنها است، تا آن گاه كه كشتارى سنگين از آنان نموديد، بندهاى اسارت را محكم سازيد، از آن پس يا منّت گذاريد، و يا به فديه مبادله نمائيد، تا هنگامى كه جنگ فروكش كند، اين چنين بايد كرد، امّا اگر خدا مى خواست خودش بر آنان پيروز مى شد، ولى تا شما را بهمديگر

بيازمايد، و آنان كه در راه خدا كشته شده اند اعمالشان از بين نمى رود.

5- خداوند بزودى هدايتشان فرمايد و كارشان را بصلاح آورد.

6- و آنان را وارد بهشت موعود سازد كه قبلا به آنان شناسانده است.

قرائت آيات: ... ص : 37

و الّذين قتلوا- أهل بصره و حفص و الّذين قتلوا بصورت ماضى مجهول خوانده اند امّا بقيه قراء قاتلوا با الف از باب مفاعله خوانده اند.

دليل قرائت: ... ص : 37

قتلوا- ابو على گويد: قاتلوا از قتلوا عموميّت بيشترى دارد، زيرا كسانى كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 38

جنگيده اند و كشته نشده اند آنان هم اعمالشان از بين نمى رود، همانگونه كه آن كس كه در راه خدا كشته شده است عملش از بين نخواهد رفت، بنا بر اين قاتلوا بخاطر عموميّت بيشترى كه دارد بهتر از قتلوا خواهد بود.

لغات آيات: ... ص : 38

بالهم- بمعنى حال و شأن است، و بال به قلب هم گفته مى شود، ميگويند (خطر ببالى كذا) يعنى: فلان مطلب بخاطرم آمد، بال جمع بسته نمى شود زيرا كه از دو لغت مشترك ديگرش حال و شأن ابهام بيشترى دارد.

أثخنتموهم- اثخان بمعنى كشتار فراوان و پيروزى دشمن و غلبه آنان است، و در مورد بيمارى كه مرض او را از پاى در آورده است مى گويند: (أثخنه المرض) يا زخم خورده اى كه زخم شديدى داشته باشد گويند: (أثخنه الجراح).

الوثاق- وثاق اسم است براى ايثاق يعنى: بشدّت در بند كشيدن در مورد كسى كه سخت به اسارت كشيده شده است كه ديگر رهايى نداشته باشد، ميگويند:

(أوثقه ايثاقا و وثاقا).

أوزارها- أوزار بمعنى سلاحهاى جنگى است، اصل وزر به چيزى گويند كه انسان آن را بدوش كشد، بعدا اسلحه را اوزار ناميدند چون اسلحه نيز حمل مى شود، اعشى شاعر گفته است:

(و أعددت للحرب أوزارها رماحا طوالا و خيلا ذكورا

و من نسج داود يحدو بها على اثر الحىّ عيرا فعيرا). يعنى: (براى جنگ سلاحهاى آن را آماده ساخته ام نيزه هايى بلند و اسبهايى نر و از زره هاى بافت داود و شترانى پشت سرهم كه براى آنان حدى خوانده مى شود).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص:

39

اعراب آيات: ... ص : 39

ذلك- كلمه ذلك در آيه 4 خبر مبتداى محذوف است كه تقديرش (الأمر ذلك) مى باشد، و نيز ممكن است ذلك را مبتداى محذوف الخبر بگيريم كه تقديرش: (ذلك كائن) باشد.

فَضَرْبَ الرِّقابِ- مصدر است براى فعل محذوف كه تقديرش (فاضربوا الرّقاب ضربا) بوده است كه فعل حذف شده و مصدر اضافه به مفعول شده است، و اين اضافه در تقدير انفصال است زيرا تقديرش (فضربا الرقاب) است كه ضرب در اصل تنوين داشته است، شاعر گفته است: (فندلا زريق المال ندل الثّعالب) «1».

يعنى: (اى زريق مال را همچون روباهها بدزد و بچاب).

معنى آيات: ... ص : 39
اشاره

«الَّذِينَ كَفَرُوا»

يعنى آنان كه به يكتايى خدا كافر شده، و با او ديگرى را پرستيده اند «2».

«وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» يعنى و مشركين عرب سد راه مردم شده آنان را از ايمان و اسلام مانع شدند، و آنان را به تكذيب پيامبر (ص) وا ميداشتند.

«أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ» يعنى: خداوند اعمالشان را- كه بخيال آنان موجب تقرّب بخداوند است و بحالشان مفيد خواهد بود مانند آزاد كردن بندگان، صدقه،

__________________________________________________

(1)- شاهد بر سر ندلا است كه مطابق اصل تنوين دارد.

(2)- تفسير ابن عبّاس ص 315 (الَّذِينَ كَفَرُوا) يعنى: بمحمّد عليه السلام و القرآن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 40

مهمان نوازى- از بين ميبرد، يعنى: اينگونه اعمالى كه بجا آورده اند باطل شده مثل آنكه اصلا انجام نداده اند، زيرا در آخرت براى اين اعمال پاداشى نخواهند ديد.

بعضى گفته اند كه اين آيه در باره آن ده نفرى نازل شده است كه هر كدامشان يك روز لشكر اسلام را غذا دادند «1».

«وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» يعنى: آنان كه به يكتايى

خدا ايمان آورده و اعمال نيك هم انجام داده اند.

«وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ» و به قرآن و عباداتى كه بر محمّد نازل شده است ايمان آورده اند، و علّت اينكه حضرت محمّد را جداگانه ياد كرده است، و ايمان به او مخصوصا اشاره نموده است، تعظيم و تشريف آن حضرت بوده است، و نيز براى آنكه اهل كتاب نگويند: ما بخدا و پيامبران و كتابهاى آسمانى خود ايمان آورده ايم.

__________________________________________________

(1)- شواهد التنزيل حسكانى ج 2 ص 172: (از حسين بن على (ع) در مكه شنيدم كه يادآور شد آيه: (الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ...) سپس فرمود:

اين آيه در مورد ما و بنى اميه نازل شده است) كه (الَّذِينَ كَفَرُوا) بنى اميه و (الَّذِينَ آمَنُوا) اهل بيت (ع) است.

تفسير ابن عبّاس صفحه 315 در باره (وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ گفته است:

يعنى: مردم را از دين خدا و اطاعت او منصرف كرده اند و آنان كسانى هستند كه در جنگ بدر غذا دادند: عتبه و شيبه دو پسر ربيعه و منبه و بنيه دو پسر حجاج و ابا البحرى فرزند هشام و ابو جهل فرزند هشام و يارانشان).

لباب النقول فى اسباب النزول سيوطى صفحه 197 ميگويد: (ابن ابى حاتم از ابن عباس در باره قول خدا الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ نقل كرده است كه در باره اهل مكه نازل شده است، و «الَّذِينَ آمَنُوا ...» را گفته انصار، مى باشد).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 41

«وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ» يعنى: آنچه كه بر حضرت محمّد (ص) نازل شده است حق است و از جانب پروردگارشان نازل

گشته است، زيرا دين او ناسخ اديان ديگر بوده، و ناسخ حق است.

و بعضى گفته اند: هُوَ الْحَقُّ يعنى: محمّد حق است كه از طرف پروردگارشان مى باشد نه آن كس كه آنان خيال مى كنند كه در آخر الزمان پيامبرى از عرب خروج خواهد كرد، و اين محمّد آن پيامبر نيست، كه خداوند اين خيالشان را رد مى كند.

«كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ» يعنى: گناهانشان را براى آنان مى پوشاند به اينكه گناهانشان را بيامرزد، يعنى با ايمان آوردن گناهان گذشته آنان بخشيده شد، و حكم شده است به اسقاط عذاب از آنان كه استحقاق آن را داشته اند.

«وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ» قتاده گويد: يعنى حال آنان را در زندگى دنيايشان اصلاح نمايد.

و بعضى گفته اند يعنى: امر دين و دنياى آنان را اصلاح نموده است.

به اينكه آنان را در دنيا بر دشمنانشان پيروز ساخته، و آنان را در آخرت وارد بهشت مى سازد، آن گاه خداوند بيان فرموده است كه چرا اين عمل را انجام داده است و چرا آنان را به اين دو دسته تقسيم نموده است و مى فرمايد:

«ذلِكَ بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْباطِلَ، وَ أَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ» يعنى: اين اضلال اعمال و اصلاح با پيروى نمودن كفّار از شرك و عبادت شيطان، و پيروى كردن مؤمنين از توحيد و قرآن و آنچه كه خداوند فرمان به پيروى از آن را داده است بدان جهت است كه كافران از باطل پيروى نموده، مؤمنين از حق.

«كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثالَهُمْ» زجاج گويد: يعنى: خداوند براى مردم مثالهاى آنان را مى زند مانند بيانى كه در مورد مؤمنين و كافران آورده شد،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن،

ج 23، ص: 42

كه خداوند در آن براى مردم مثال حسنات مؤمنين و سيّئات كافران را زد «1» زيرا معنى گفته كسى كه مى گويد: (ضربت لك مثلا): (بيّنت لك ضربا من الأمثال)، است يعنى براى تو قسمتى از مثالها را بيان كردم.

بعضى گفته اند منظور مثال اخير است «2» كه ضمن آن كافر را در پيروى از باطل مانند كسى قرار داد كه باطل او را به سوى خود دعوت كند و او بپذيرد، و مؤمن را در پيروى از حق مانند كسى قرار داد كه حق او را بسوى خود فرا خواند و او بپذيرد.

بعضى گفته اند يعنى: همانگونه كه عاقبت كافران و مؤمنان را بيان نمودم، و پاداش هر كدام را توضيح دادم مثالهايى براى مردم مى زنم تا بدان استدلال نمايند و بر دانش و پند آموزيشان افزوده شود.

و علّت اينكه امثال را به هم اضافه نموده است آنست كه اين امثال براى آنان قرار داده شده است، آن گاه خداوند سبحان فرمان بقتل كفار داده مى فرمايد:

«فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا» يعنى اى مؤمنين هر گاه كافران اهل دار الحرب را كه با شما در حال جنگ هستند ديديد «3».

«فَضَرْبَ الرِّقابِ» گردنشان را بزنيد يعنى: آنان را بكشيد، زيرا بيشتر موارد قتل با شمشير گردن زدن است، هر چند كه زدن جاهاى ديگر بدنشان هم جايز است، چون هدف كشتن آنان است.

«حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ» يعنى: آنان را با زخم فراوان سنگين ساختند، و بر

__________________________________________________

(1)- در آيه 1 و 2 (الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا، وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ).

(2)- در آيه 3 (بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا ...).

(3- تفسير ابن عبّاس صفحه:

315 در باره برخورد با كافران گويد: منظور روز بدر است. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 43

آنان پيروز شديد و بعضى گفته اند يعنى: تا هنگامى كه از آنان زياد كشته تا ضعيف شوند.

«فَشُدُّوا الْوَثاقَ» يعنى: در اسير گرفتن بند آنان را محكم سازيد.

خداوند فرمان داده است به كشتن آنان و سنگين ساختن ضربات آنان تا به ذلّت افتند، و پس از آنكه با كشتار به ذلّت افتادند اسير شوند، زيرا اسارت هميشه پس از كشتار زياد است، همانگونه كه خداوند در مورد اسير گرفتن فرموده است براى هيچ پيامبرى حق اسير گرفتن نيست مگر آن گاه كه در زمين كشتار بسيار كند.

«فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً» يعنى: پس از اسير كردن آنان يا بر سرشان منّت مى گذاريد و آنان را آزاد مى كنيد بدون آنكه چيزى در عوض بگيريد، و يا آنكه در مقابل چيزى آنان را آزاد مى كنيد.

در مورد اسارت اختلاف شده است شافعى و ابو يوسف و محمّد بن اسحاق مى گويند: اسير گرفتن به وسيله آيه سوره انفال «1» حرام بود، و سپس با اين آيه حلال گرديد، زيرا اين سوره پس از سوره انفال نازل شده است، و هر گاه اسير گرفتند امام مخير است بين (من و فداء) كه منت گذارد و آزاد سازد، يا اسيران را با اسراى مسلمين عوض كند يا آنان را در مقابل گرفتن وجهى يا امتيازى آزاد سازد، يا آنان را بكشد يا تبعيد سازد.

حسن گويد: امام مخيّر است بين من و فداء و استبعاد و حق كشتن اسير را ندارد.

مثل آنكه در اين آيه تقديم و تأخيرى انجام گرفته

است تقديرش چنين است:

(فضرب الرقاب حتى تضع الحرب أوزارها) سپس بايد بيايد

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 67: (ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 44

(حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً» «1».

از قتاده و سدى و ابن جريح نقل شده است كه حكم آيه اسارت كه اجازه كشتن اسير را نداده است با آيه (فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ) «2» و آيه (تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ) «3».

ابن عبّاس و ضحاك گفته اند: آيه فداء منسوخ است.

ابن عمر و حسن و عطاء گفته اند: حكم آيه فداء ثابت است و نسخ نشده است زيرا پيامبر (ص) بر ابى غره منت گذاشت و عقبة بن ابى معيط را كشت و اسراى بدر را هم در مقابل فديه و امتياز آزاد شدند.

نظر أهل بيت (ع): ... ص : 44

از ائمّه هدى صلوات اللَّه عليهم رسيده است كه اسيران جنگى بر دو قسم هستند، يك قسم از اسيران هستند كه پيش از انقضاء جنگ دستگير مى شوند، در مورد اين اسيران امام مخيّر است بين اينكه آنان را بكشد يا دستها و پاهايشان را چپ و راست قطع كند تا آن قدر خون ريزى كند كه بميرد، و در مورد اين دسته اسيران هيچگونه آزادى بلا عوض يا با عوض جايز نيست.

قسم ديگر اسيرانى هستند كه پس از پيروزى دستگير مى شوند كه ديگر جنگى نيست، امام در مورد آنان مختار است بين آنكه با منّت گذاردن آزادشان كند يا آنكه در مقابل امتيازى مانند مال، تعويض با اسير مسلمان، يا برده ساختن آنان و زدن گردنشان.

__________________________________________________

(1)- چون اوّل كشتار است بعد

تسليم شدن دشمن و فرو نهادن سلاح، و سپس اسير گرفتن.

(2)- سوره نساء، آيه 89.

(3- سوره أنفال، آيه 57.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 45

امّا اگر در هر دو حالت اسلام آورند تمام اين احكام ساقط شده حكم آنان حكم مسلمانان ديگر است.

«حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها» يعنى تا آن هنگام كه جنگجويان دشمن اسلحه خود را زمين گذاشته ديگر نجنگند.

ابن عبّاس گويد: تا آن گاه كه ديگر از مشركين كسى باقى نماند.

مجاهد گويد: تا آن گاه كه دينى غير از اسلام باقى نماند.

و معنى چنين مى شود تا آن گاه كه جنگ شما و جهادتان اسلحه مشركين و اعمال زشت آنان را فروكش كرده، تسليم شوند و جز اسلام كه بهترين اديان است آئينى باقى نماند، و ديگر بتها را نپرستند، و اين معنى همانگونه است كه در حديث آمده است:

(از آن هنگام كه خداوند مرا مبعوث به رسالت فرموده است جهاد ادامه دارد تا آن گاه كه آخرين قشر از امّتم با دجّال بجنگند).

فراء گويد: (يعنى تا آن گاه كه جز مسلمان يا تسليم شده احدى باقى نماند).

زجاج گويد: (يعنى با كافران بجنگيد و آنان را به اسارت بگيريد تا ايمان آورند و ما دام كه كفر باقى است جنگ هم ادامه خواهد يافت.

«ذلِكَ» يعنى: اين كه گفته شد وظيفه شما است.

«وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ» يعنى: اگر خداوند بخواهد مى تواند خودش كفّار را هلاك سازد و در دنيا هم گرفتار عذابشان نمايد.

«وَ لكِنْ» خدا به شما دستور جنگ و از جان گذشتگى در راه دين ميدهد.

«لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ» تا شما را با

همديگر امتحان كند و مطيع از عاصى مشخّص گردد، يعنى: اگر هدف خداوند تنها از بين بردن كفر بود، خداوند خودش با انواع وسائل هلاكت آنان را از بين مى برد، ولى خداوند اراده فرمود كه مردم استحقاق ثواب پيدا كنند، و اين بدست نخواهد آمد مگر با اطاعت خدا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 46

و تحمّل مشقّتها.

«وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ» از قتاده نقل شده است يعنى: آنها در راه خدا در جهاد روز أحد مى جنگيدند «1».

كسانى كه قاتلوا قرائت كرده اند معنى آن است آنها كه جهاد كردند چه آنكه شهيد شده باشند يا نه.

«فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ» يعنى: خداوند اعمال اينان را از بين نخواهد برد، بلكه اعمال اينان را پذيرفته و پاداش آنان را ثواب هميشگى بهشت قرار ميدهد.

«سَيَهْدِيهِمْ» يعنى: خداوند به زودى آنان را براه بهشت و پاداش الهى هدايت خواهد فرمود.

«وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ» يعنى: شأن و حال آنان را اصلاح كند، و علّت تكرار كلمه (بالهم) آن است كه منظور از اوّلى آنست كه خداوند احوال آنان را در دين و دنيا اصلاح مى كند، و منظور از دوّمى آن است كه خداوند حال آنان را در نعمتهاى آخرت اصلاح مى نمايد، پس اوّلى در مورد سبب نعمت و دوّمى در مورد عين نعمت است.

«وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ» بنظر سعيد بن جبير و ابى سعيد خدرى و قتاده و مجاهد و ابن زيد يعنى: خداوند مؤمنان مجاهد را وارد بهشت فرموده بهشت را به آنان معرّفى مى كند تا بهنگام ورود به منزلهاى آن آن را بشناسند، بطورى كه هر كس منزل بهشتى خود

را آن چنان مى شناسد همانگونه كه مؤمنين در دنيا پس از نماز جمعه هر كس روانه منزل خود مى شوند.

جبائى گويد: يعنى اوصاف بهشت را خداوند براى آنان بيان نمود تا بسوى

__________________________________________________

(1)- در تفسير ابن عبّاس صفحه 315 آمده است: (يعنى: آنان كه در راه اطاعت فرمان خدا در روز جنگ بدر كشته شدند كه ياران محمّد بودند).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 47

آن شوق نموده با رغبت بدان بشتابند و براى آن بكوشند.

ابن عبّاس گويد: يعنى خداوند بهشت را به مؤمنان مبارز خوب شناسانيد.

و در روايتى عرف بوى خوش است، گفته مى شود: (طعم معرف) يعنى طعمى خوشبو «1».

__________________________________________________

(1)- شواهد التّنزيل حسكانى ج 2 صفحه 173: (از عبد اللَّه بن عبّاس روايت شده كه در مورد آيه (وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ...) گفته است اينان كه در راه خدا كشته شده اند بخدا سوگند حمزة بن عبد المطّلب سيد الشّهداء و جعفر طيار (و على (ع) هستند (كه اعمالشان باطل نخواهد شد) يعنى حسناتشان در جهاد باطل نمى شود و ثوابشان در بهشت محفوظ است (آنان را بزودى هدايت خواهد نمود) يعنى: آنان را توفيق اعمال شايسته خواهد داد (و كارشان اصلاح كند) يعنى حالشان و نياتشان و عملشان را بصلاح آورد (و آنان را وارد بهشت ميكند كه قبلا آن را به ايشان معرّفى كرده است) يعنى: قبلا به منازل خود در بهشت راهنمايى شده اند).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 48

آيات 7- 10 از سوره محمّد- 47

[سوره محمد (47): آيات 7 تا 10] ... ص : 48

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ (7) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ

(8) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ (9) أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكافِرِينَ أَمْثالُها (10)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 49

ترجمه آيات: ... ص : 49

7- اى آنها كه ايمان آورده ايد اگر خدا را يارى كنيد، خداوند شما را يارى نموده و قدمهايتان را ثابت خواهد نمود.

8- و آنان كه كافر شده اند بدا بحالشان كه اعمالشان از بين مى رود.

9- اين ناكامى كافران بدان جهت است كه آنان نسبت به آنچه كه خداوند نازل فرموده است بى ميلى نشان دادند خدا هم اعمالشان را از بين برد ..

10- چرا در زمين نمى گردند تا بنگرند عاقبت آنان كه پيش از آنان بوده اند چگونه است، كه خدا آنان را هلاك ساخته، و كافران در انتظار سرنوشتى مشابه آنان مى باشند).

لغات آيات: ... ص : 49

فتعسا- تعس بمعنى انحطاط و سقوط است و عثار و اتعاس و ازلال و ادحاض به يك معنى است، و آن عبارت است از سقوطى كه صاحبش استقلال ندارد، هر گاه كسى سقوط كرد و خواستند استقامت و نشاط او را بيان كنند باو گفته مى شود (لعاله) ولى اگر نخواهند از سقوط او بخوبى ياد كنند مى گويند:

(تعسا) شاعر عرب اعشى در مذمت كسى كه سقوط كرده است مى گويد:

(فاه لتعس اولى لها من ان اقول لعا) يعنى: (گفتن تعس نسبت به او شايسته تر است تا آنكه بگويم: لعا).

معنى آيات: ... ص : 49

آن گاه خداوند مؤمنين را مورد خطاب قرار داده مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ» يعنى: اى ايمان آوردگان! اگر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 50

دين خدا و پيامبر خدا را با هم با جهاد و جنگ با كفّار يارى كنيد.

«يَنْصُرْكُمْ» خداوند هم شما را بر دشمنتان پيروز خواهد ساخت.

«وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ» يعنى: خداوند شما را جرأت داده قوّت قلب بخشيده است تا ثابت قدم مانيد.

و بعضى گفته اند يعنى: خداوند شما را در آخرت يارى مى كند، و قدمهاى شما را در وقت حساب و بر پل صراط ثابت مى گرداند.

و بعضى گفته اند: خداوند شما را در دنيا و آخرت يارى مى دهد، و قدمتان را در دنيا و آخرت ثابت مى سازد، و اين وجه بهتر است «1».

قتاده گفته است: بر خداوند لازم است هر كس را كه ياريش كرده است يارى دهد زيرا در قرآن فرموده است: (إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ).

و نيز بر خدا لازم است بر نعمت افراد شكرگزار بيفزايد، زيرا فرموده است:

(لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ).

و نيز بر خدا

لازم است هر كس كه او را ياد كند بيادش باشد، زيرا فرموده است: (فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ).

و نيز بر خدا لازم است وفا كند بعهد هر كس كه بعهد الهى وفا نموده است، زيرا فرموده است (وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ).

«وَ الَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ» يعنى: آنها كه كافر شده اند بدا بحالشان.

مبرد گفته است يعنى: خداوند آنان را هلاك ساخت كه تقديرش چنين بوده است: (أتعسهم اللَّه فتعسوا تعسها) «2».

__________________________________________________

(1) در تفسير ابن عبّاس صفحه 316 آمده است: (يعنى: قدمهاى آنان را در جنگ ثابت مى فرمايد، تا فرار نكنند).

(2)- تفسير ابن عبّاس صفحه 316 يعنى: (يعنى آنان كه به محمّد و قرآن كافر شدند كه همان غذا دهندگان روز بدر باشند).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 51

ابن عبّاس گويد: منظور آن است كه خداوند كافران را در دنيا گرفتار سختى نمايد، و در آخرت به آتش جهنّم سقوط دهد.

«وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ» معنايش گذشت «1».

«ذلِكَ» يعنى اين هلاكت و بطلان اعمال بخاطر آن است كه «بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ» نسبت به قرآن و أحكام اسلام كه بر پيامبر خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) نازل شده بود بى علاقه بودند، و با اينكه دستور داشتند كه مطيع دستورات پيامبر باشند ولى مخالفت مى نمودند.

حضرت باقر (ع) مى فرمايد: اينان از آنچه كه در باره على نازل شده بود بدشان مى آمد در نتيجه:

«فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ» اعمالشان باطل شد، زيرا كه اين اعمال طبق دستور انجام نگرفته بود «2».

آن گاه خداوند براى آنان بر صحّت دعوت خود بتوحيد و اخلاص در عبادت استدلال كرده مى فرمايد:

«أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا

كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» چرا نمى روند كه ببينند عاقبت پيشينيان آنان چيست؟ كه خداوند براى آنان پيامبرانى فرستاد و آنان را به سوى يكتاپرستى و توحيد و اخلاص در پرستش دعوت كردند، ولى از آنان نپذيرفتند و نافرمانى كردند، يعنى: اى كاش مى رفتند و از عواقب اينان آگاه مى شدند.

__________________________________________________

(1)- تفسير ابن عبّاس صفحه 316 يعنى: (خداوند اعمال آنان را و مخارجى كه روز بدر كرده اند باطل فرمايد).

(2)- تفسير ابن عبّاس صفحه 316: باز مى گويد يعنى: (حسنات و مخارج آنان را در روز بدر باطل ساخت).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 52

«وَ لِلْكافِرِينَ «1» أَمْثالُها» يعنى: اى محمّد براى آنان كه نسبت به تو نافرمانى مى كنند اگر ايمان نياورند و دعوتت را نپذيرند همانند آن عاقبت در پيش است، يعنى: به آخرت انداخته است يك نوع تفضّل است.

__________________________________________________

(1)- تفسير ابن عبّاس صفحه 316: در مورد كافرين مى گويد: منظور (كفّار مكّه است).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 53

آيات 11- 15 از سوره محمّد- 47

[سوره محمد (47): آيات 11 تا 15] ... ص : 53

اشاره

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى لَهُمْ (11) إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ (12) وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْناهُمْ فَلا ناصِرَ لَهُمْ (13) أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ (14) مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ

أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ (15)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 54

ترجمه آيات: ... ص : 54

11- اين به خاطر آن است كه خداوند دوستدار كسانى است كه ايمان آورده اند، و كافران دوستى ندارند.

12- خداوند كسانى را كه ايمان آورده، كارهاى شايسته نموده اند وارد بهشتهايى خواهد نمود كه زير درختان آن جويبارها روان است، و آنان كه كافرند در دنيا بهره گيرند و روزى خورند آن گونه كه چهارپايان مى خورند، امّا آتش دوزخ جايگاه آنان است.

13- چه بسيار قريه ها از قريه اى كه تو را از آن بيرون راندند قوى تر بودند، ولى ما آنان را هلاك ساختيم و ياورى نداشتند.

14- آيا آن كسى كه با دليل روشنى از خدا است مانند كسانى است كه عمل زشت آنان برايشان زينت داده شده است، و از هواى نفس خويشتن پيروى مى نمايند.

15- آن بهشت كه پرهيزكاران را وعده داده اند وصفش چنين است، در آن جويبارها از آب تغيير ناپذير است، و جويبارها از شير كه طعم آن تغيير ناپذير و جوى هايى از مى كه لذّت بخش نوشندگان است، و جوى ها از عسل مصفّى، و همه گونه ميوه ها دارند، توأم با آمرزش پروردگارشان (آيا اين كس) مانند كسى است كه در جهنّم جاويدان است و آب جوشان به آنان مى نوشانند كه روده هايشان را پاره پاره مى كند.

قرائت آيات: ... ص : 54

آسن- ابن كثير (أسن) بدون مد مقصورا قرائت كرده، بقيه قرّاء (آسن) با مد قرائت كرده اند. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 55

مثل الجنّة- على (ع) و ابن عبّاس «أمثال الجنّة» با صيغه جمع قرائت كرده اند.

دليل قرائت: ... ص : 55

أسن- ابو ذر گويد: گفته مى شود: (أسن الماء يأسن أسونا) هنگامى كه آب تغيير پيدا كند و نيز گفته مى شود: (أسن الرّجل يأسن أسنا) هنگامى كه شخص بعلّت باد و يا گاز مسمومى بيهوش گردد، و چه بسا كه بدين وسيله هم بميرد شاعر گفته است:

(التّارك القرن مصفرا أنامله تميل فى الرّمح ميل المائح الأسن) «1»

أبو عبيده گويد: (أسن) عبارت است از متغيّر، بنا بر اين دليل ابن كثير آن است كه اسم فاعل از فعل يفعل فعل خواهد شد، و ابو الحسن گويد: (أسن) براى حالتى است كه انسان بر آن قرار دارد، و هر كس (آسن) بر وزن فاعل بخواهند منظورش آن است كه اين حالت در آينده بسوى آن نخواهد رفت.

مثل الجنّة- أمثال الجنّة بنا بر قرائت عامه كه مثل خوانده اند دليل است بر اينكه در مثل معناى كثرت است چون معناى مصدريّت دارد.

لغات آيات: ... ص : 55

مثوى- بمعنى اقامتگاه است، عرب مى گويد: (ثوى بالمكان، ثواه) هنگامى

__________________________________________________

(1)- مائح كسى است كه وارد چاه شده از ته چاه آب بيرون مى آورد، أسن كسى است كه در ته چاه بخاطر گاز چاه مسموم شده غش مى كند دچار سرگيجه مى شود، مائح در مقابل ماتح است در باره متح و ميح از أصمعى پرسيدند گفت (الفوق للفوق و التّحت للتّحت) متح كشيدن آب از سر چاه و ميح از داخل چاه.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 56

كه در مكان اقامت نمايد، و به زن گفته مى شود: (امّ المثوى) يعنى مادر اقامتگاه مثل- مثل و مثل هر دو به يك معنى هستند مانند شبه و شبه و بدل و بدل. امعاء- جمع معى بمعنى

روده است، و در حديث است: (

المؤمن يأكل فى معى واحد، و الكافر يأكل فى سبعة امعاء

) و در اين حديث چند وجه تأويل وجود دارد:

1- آنكه حضرت على (ع) اين حديث را در مورد شخص معيّنى فرموده است.

2- آنكه مؤمن به هنگام غذا خوردن بسم اللَّه مى گويد و لذا در غذايش بركت مى افتد.

3- آنكه مؤمن در دنيا راه در آمدش محدود است، ولى كافر از هر سو بهره مى برد.

4- اين حديث مثل است براى زهد مؤمن در دنيا و حرص كافر بر آن و اين وجه بهترين وجه است.

اعراب آيات: ... ص : 56

زجاج گويد: (مَثَلُ الْجَنَّةِ) مبتدا و خبرش محذوف است، تقدير چنين است (مثل الجنّة الّتى وعد المتّقون ممّا قد عرفتموه من الدّنيا جنّة فيها النّهار ...).

كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّارِ، تقديرش اين است: (أ فمن كان على بيّنة من ربّه و أعطى هذه الأشياء كمن زيّن له سوء عمله و هو خالد فى النّار).

معنى آيات: ... ص : 56

«ذلِكَ» يعنى اينكه در مورد مؤمنان و كافران انجام داده ايم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 57

«بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا» بدان جهت است كه خداوند دوستدار مؤمنان است و آنان را يارى كرده از آنان دفاع مى فرمايد «1».

«وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى لَهُمْ» و كافران دوستدارى ندارند كه بتواند آنان را يارى كند، و كسى نيست كه در دنيا و آخرت از آنان يارى نمايد، آن گاه خداوند حال هر دو فرقه را يادآورى فرموده و سپس مى فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» يعنى: خداوند مؤمنين و نيكوكاران را وارد بهشتهايى مى كند كه از زير درختان آن و بناهايش نهرهاى آب روان است.

«وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ» يعنى: روش كافران بسان چهارپايان است كه لذّات دنيا و شهوترانى هاى آن را ترجيح مى دهند، و از عبرتها روى گردان شده اند، براى سير شدن مى خورند و براى عيّاشى شهوترانى مى كنند.

«وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ» يعنى: آتش جايگاه آنان است كه در آن اقامت خواهند داشت، آن گاه خداوند آنان را ترسانيده و تهديد نموده مى فرمايد:

«وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ» يعنى: اى محمّد بسيار قريه بوده است كه از قريه تو يعنى

مكه قوى تر و شديدتر بوده است.

«الَّتِي أَخْرَجَتْكَ» يعنى: كه اهل آن قريه تو را بيرون كردند، يعنى:

بسيار مردانى بوده اند كه از مردم مكه نيرومندتر بوده اند و لذا مى گويد:

«أَهْلَكْناهُمْ» كه اينجا ضمير را به مردم برگردانده است به نقل ابن عبّاس.

«فَلا ناصِرَ لَهُمْ» ياورى ندارند كه از آنان حمايت كند و نگذارد ما ايشان

__________________________________________________

(1)- شواهد التنزيل ج 2 ص 174 (از سعيد بن جبير منظور اين آيه على و حمزه و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 58

را هلاك كنيم، يعنى: اگر ما بخواهيم اينان را هلاك كنيم چه كسى هست كه آنان را در امان قرار دهد؟ سپس خداوند بمنظور توبيخ و توهين كافران و منافقين مى فرمايد:

«أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ» يعنى: آيا كسى كه در دين خود يقين دارد، و در اعتقادش به يكتاپرستى و أحكام دين داراى برهانى روشن است.

«كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ» يعنى: شيطان گناهانش را برايش زينت داده، و او را گمراه ساخته است.

«وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ» و از خواسته هاى نفسانى خود پيروى نمودند، و اين صفت مربوط به كسانى است كه مشركين هستند و از ابن زيد نقل شده است كه اينان منافقين مى باشند كه داراى اين وصف هستند.

و از حضرت باقر (ع) هم روايت شده است كه منظور از اينان منافقين هستند «1».

آن گاه به توصيف بهشتهايى كه به مؤمنين وعده آن را داده اند پرداخته مى فرمايد:

«مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ» تفسير آن در سوره رعد گذشت.

«فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ» يعنى: آبهاى بهشت بخاطر زياد ماندن مانند

آبهاى دنيا تغيير پيدا نمى كند.

«وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ» كه نه ترش است و نه زبان گز، و هم- چنين ديگر عوارضى كه در دنيا به شيرها مى رسد.

«وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ» يعنى: نهرها از خمرى كه لذيذ است و

__________________________________________________

(1) تفسير ابن عبّاس صفحه 316 مى گويد: منظور از كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ أبو جهل است. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 59

انسان از آشاميدن آن لذّت مى برد و آزارى ندارد، و دنباله اش مستى و شرارت نيست، بر خلاف مشروبات دنيا كه لذّت ندارد و مستى و سردرد هم دارد.

«وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى» يعنى و نهرهايى از عسل خالص كه موم و كثافت و عيبهاى عسلهاى دنيا را ندارد.

«وَ لَهُمْ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ» و از هر نوع ميوه اى چه آن را بشناسند و چه نشناسند خالى از عيب هايى كه ميوه هاى دنيا دارد به آنان مى دهند.

«وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ» يعنى: علاوه بر اين نعمتها مؤمنين را خداوندى بخشد و گناهانشان را مى پوشاند و اعمال زشتشان را فراموش مى كنند تا اين نعمتها بر آنان ناگوار نشود.

«كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّارِ» يعنى: آيا كسى كه از اين نعمتهاى خداوندى بهره مند است مانند كسى است كه جاودان در جهنم خواهد ماند؟! «وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً» و آب جوشيده و پر حرارت به او مى نوشانند؟

«فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ» وقتى وارد بدنشان شود روده هايشان را پاره پاره كند.

بعضى گفته اند: (كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّارِ) عطف شده است بر (كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ) كه تقديرش اينطور بوده است: (كمن زيّن له سوء عمله و من هو خالد فى

النّار) كه بعدا واو عطف حذف شده است، همانگونه كه مى گويند: (قصدنى فلان شتمنى ظلمنى).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 60

آيات 16- 20 از سوره محمّد- 47

[سوره محمد (47): آيات 16 تا 20] ... ص : 60

اشاره

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ (16) وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ (17) فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها فَأَنَّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِكْراهُمْ (18) فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ (19) وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلى لَهُمْ (20)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 61

ترجمه آيات: ... ص : 61

16- بعضى از آنان به تو گوش فرا دادند و چون از نزد تو بيرون روند به كسانى كه عالم هستند گويند هم اكنون چه چيز مى گفت، اينان كسانى هستند كه خداوند مهر بر دلهايشان زده از هواى نفس خود پيروى مى كنند.

17- آنان كه هدايت يافته اند هدايتشان را افزون سازد، و آنان را در تقوايشان توفيق دهد.

18- مگر بجز رستاخيز انتظار ديگر دارند، كه ناگهان آنان را فرا گيرد، كه نشانه هاى آن آمده است، و هنگامى كه رستاخيز آمد ديگر يادآورى چه سودشان دهد؟

19- بدانكه جز خداى يكتا خدايى نيست، براى گناه خود و مردان و زنان با ايمان آمرزش بخواه، خداوند از اعمال شما و قرارگاهتان آگاه است.

20- و آنان كه ايمان آورده اند گويند: اى كاش سوره اى نازل مى شد، و هر گاه سوره محكمى نازل مى شد و در آن از جهاد يادى مى شد، آنان را كه در دلهايشان بيمارى است مى ديدى

كه به تو مى نگريستند آن چنان نظاره اى كه گويى از ترس مرگ خود را باخته است، آرى اينان سزاوار مرگ اند.

قرائت آيات: ... ص : 61

آنفا- در بعضى روايات از ابن كثير نقل شده است كه (انفا) با قصر قرائت كرده است، ولى قرائت مشهور همان (آنفا) با مدّ است.

دليل قرائت: ... ص : 61

ابو على گويد ابو زيد شاعر گفته است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 62

(وجدنا آل مرة حين خفنا جريرتنا هم الانف الكراما

و يسرح جارهم من حيث يمسى كأنّ عليه مؤتنفا حراما) «1»

.

ابو على گويد: بنا بر اين شعر أنف كه وزن فعل است بر وزن (فعل) جمع بسته شده است، زيرا كه مفرد انف انف است به دليل شعر شاعر كه گفته است:

(و حمّال المئين اذا المّت بنا الحدثان و الأنف النصور) «2»

.

و انف و انف در هر دو شعر با لغتى كه در آيه آمده است فرق دارد، زيرا آنچه كه در شعر است به معنى عدم تحمّل است، و آنچه كه در آيه آمده است به معنى ابتداء است، ولى انف در معنى ابتداء شنيده نشده است، ممكن است ابن كثير آنف و أنف مانند حاذر و حذر و فاكه و فكه گمان كرده است و (آنف) با مدّ مناسبتر است كه به معنى آينده است از ائتناف بمعنى ابتداء، پس آنفا بمعنى اوّلين فرصت نزديك است.

لغات آيات: ... ص : 62

أهوائهم- أهواء جمع هواء بوده و عبارت است از خواست نفس، گفته ميشود:

(هوى يهوى هوى فهو هو) و استهواه هذا الأمر، يعنى: او را به سوى خواسته- اى فرا خواند.

أشراطها- أشراط بمعنى علامات و نشانه ها است، و (أشرط فلان نفسه للأمر) يعنى: فلانى براى فلان كار خود را نشان كرد، اوس بن حجر گويد:

__________________________________________________

(1)- يعنى: (با گناهانى كه داشتيم هنگامى كه ترسيديم خاندان مرة را مردمى يافتيم كه حاضر به ستم نبوده آقا و بزرگوارند، همسايگانشان از منازل خود به راه مى افتند، تو گويى كه آل مرة حرمت

ماه حرامى را گرفته باشند).

(2)- يعنى: (بهنگام پيش آمدهاى روزگار داراى صدها افراد جنگى و ياورى)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 63

(فاشرط فيها نفسه و هو معصم و ألقى بأسباب له و توكّلا) «1»

و مفرد أشراط شرط است، و شرط متحرك الوسط به معنى علامت است، و أشراط السّاعة كه در قرآن آمده است به معنى نشانه هاى قيامت است، و نيز شرط به معنى كثافت مال هم آمده است همانگونه كه جرير در شعر خود گفته است

(ترى شرط المعزى مهور نسائهم فى شرط المعزى لهنّ مهور) «2»

.

و اينكه به پليس (شرطة) گفته مى شود به علّت آن است كه لباس هايى مى- پوشند كه علامت است براى آنان، و شرط در بيع علامتى است بين خريدار و فروشنده.

معنى آيات: ... ص : 63

آن گاه خداوند حال منافقين را بيان كرده مى فرمايد:

«وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ» يعنى: بعضى از كافران كه قبلا از آنان ياد شد كسانى هستند كه گوش به قرائت و دعوت و سخنان تو مى دهند، زيرا منافق كافر است «3».

«حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» منظور كسانى است از مؤمنين كه خداوند به آنان دانش و فهم عطا فرموده است.

__________________________________________________

(1)- يعنى: (خود را در آن كوه نشان كرد در حالى كه چنگ زده بود و طنابهايى انداخته و به آنها چسبيده بود).

(2)- يعنى: (مى بينى كه اموال فقيرانه اى مهر زنان ايشان است، و در اين اموال پست آنان مهرهايى دارند).

(3- تفسير ابن عبّاس ص 316 (يعنى: كسانى كه روز جمعه گوش بخطبه ات مى دهند).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 64

ابن عبّاس گويد: من از

كسانى هستم كه علم قرآن بمن داده شده است «1».

و از اصبغ بن نباته از على (ع) آمده است كه فرمود: ما نزد رسول خدا (ص) بوديم كه حضرت از آمدن وحى به ما خبر مى داد من و كسانى كه درك آن را داشتيم آن را فرا مى گرفتيم و هر گاه از محضر حضرت بيرون مى آمديم مى گفتند:

«ما ذا قالَ آنِفاً» يعنى: الآن چه مى گفت؟ و اين را بمنظور مسخره نمودن گفته اند، يا به اين معنى كه ما در فهم سخنان او نكوشيده ايم.

و بعضى هم گفته اند اين را بدان جهت گفته اند كه معناى سخنان حضرتش را نمى فهميده اند، و آنچه را كه شنيده اند درك نمى كرده اند.

بعضى هم گفته اند: منظورشان از اين سخن تحقير حضرت بوده است، كه سخنى مفيد فايده نگفته است.

و نيز ممكن است اين پرسش را بخاطر نفاق و رياكارى پرسيده اند يعنى: من از سخنان حضرت بجز همين قسمت اخير چيزى را فراموش نكرده ام، در قسمت أخير چه مى گفت؟ دوباره بازگو كن تا آن را هم حفظ كنيم.

و اينكه گفته است يستمع اليك به لفظ مفرد و سپس گفته است خرجوا من عندك به لفظ جمع چون در يستمع ضمير به لفظ من بر مى گردد و در خرجوا بمعناى من، چون من لفظش مفرد و معنايش جمع است، آن گاه مى فرمايد:

«أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» يعنى: دلهايشان را به مهر كافران نشان كرده است، يا آنكه آنان را بخودشان واگذار نموده است.

«وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ» يعنى: و از خواهشهاى نفسانى خود و تمايلات طبيعى خود پيروى نمودند، و به دنبال دليل و برهان نرفتند، آن گاه خداوند

__________________________________________________

(1)- تفسير ابن عبّاس ص 316

(منظور از أُوتُوا الْعِلْمَ عبد اللَّه بن مسعود است).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 65

خداوند مؤمنين را توصيف فرموده مى فرمايد:

«وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا» آنان كه با شنيدن بيانات پيامبر خدا (ص) هدايت شدند.

«زادَهُمْ هُدىً» خداوند يا خواندن قرآن يا پيامبر (ص) بر هدايت آنان افزود. و بعضى گفته اند يعنى: استهزاء منافقين بر ايمان و علم و بصيرت آنان افزوده پيامبر خدا (ص) را بيشتر تصديق مى كردند.

«وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ» يعنى: آنان را براى تقوى موفّق مى سازد.

از سعيد بن جبير و أبى على جبائى روايت شده است كه يعنى: و ثواب پرهيز- كارى.

و بعضى گفته اند يعنى: براى آنان بيان نمود كه چگونه تقوى داشته باشند، كه چگونه كارهاى مباح را رها كرده واجبات را انجام دهند.

«فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ» يعنى: انتظارى جز آمدن قيامت ندارند.

«أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً» كه قيامت يكباره بيايد، كه (أَنْ تَأْتِيَهُمْ) بدل (السّاعة) است كه تقديرش اين است: (الّا السّاعة اتيانها بغتة) كه يعنى: آيا مگر اين نيست كه تنها منتظرند قيامت يكباره براى آنان فرا رسد؟

«فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها» يعنى: علامتهاى قيامت آمده است، ابن عبّاس گويد يعنى: نشانه هاى قيامت آمده است، و پيامبر (ص) هم جزء نشانه هاى قيامت است، و پيامبر (ص) فرمود: من و ساعت قيامت مانند اين دو انگشت با هم مبعوث شده ايم.

و مقاتل گويد: از علامتهاى قيامت شقّ القمر، و دود معين و بعثت پيامبر خدا (ص) و نزول آخرين كتاب آسمانى است.

«فَأَنَّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِكْراهُمْ» يعنى: پس از آنكه قيامت رسيد ديگر يادآورى و اندرز و توبه چه سودى به حال آنان خواهد داشت؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 23، ص: 66

و محلّ ذكراهم رفع است، مانند (يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى )؟

يعنى: يادآورى براى آنان فايده ندارد، و يادآورى آن است كه خداوند دستور فرموده است كه يادآورى شوند، و معنا چنين خواهد شد كه اينان چگونه ميتوانند نجات يابند با اينكه ساعت قيامت فرارسيده، زيرا در اين هنگام ديگر ايمان آوردن و انجام عبادات به حالشان فايده نخواهد داشت، چون تكليف از آنان ساقط شده است.

سپس خداوند به پيامبرش خطاب كرده و منظور از آن تمام مكلّفين است كه مى فرمايد:

«فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» «1» زجاج گويد: جايز است معنى اينطور باشد كه بر اين دانش ثابت بمان، و آنچه را كه در آينده خواهى دانست هم اكنون بدان.

و روايتى كه در اين مورد از پيامبر خدا (ص) وارد شده است كه (هر كس بميرد در حالتى كه مى داند خدايى جز خداوند يكتا نيست) وارد بهشت خواهد شد دلالت بر اين مطلب دارد، و اين روايت هم از صحيح مسلم نقل شده است «2».

__________________________________________________

(1)- تفسير ابن عبّاس صفحه 317 نقل مى كند كه گفته شده است يعنى:

(بدان كه چيزى فضلش مانند فضل لا اله الّا اللَّه نيست).

(2)- نور الثّقلين ج 5 ص 40 حديث 54: (از حضرت صادق (ع) روايت شده است: هر كس با اخلاص بگويد: لا اله الّا اللَّه وارد بهشت خواهد شد، و اخلاص در گفتن لا اله الّا اللَّه به آن است كه اين جمله او را از كليه كارهاى حرام باز دارد.

اين روايت، روايت صحيح مسلم را بيان مى كند و معلوم مى شود منظور از اينكه-

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 23، ص: 67

بعضى گفته اند كه جمله (فَاعْلَمْ أَنَّهُ ...) متعلّق بما قبل است به اين معنى كه (اذا جاءتهم السّاعة فاعلم انّه لا اله الّا اللَّه) يعنى: هنگام آمدن ساعت قيامت سلطنت و مالكيّت افراد باطل خواهد شد، و هيچ ملك و هيچ حكومتى جز براى خدا نمى باشد.

و بعضى گفته اند كه اين نوعى اخبار حضرت (ص) از مرگ خود بوده است، بنا بر اين مراد آن است كه آن زنده اى كه نخواهد مرد خداى يكتا است.

بعضى هم گفته اند حضرت در اثر آزار قومش دلش گرفته بود، كه به او گفته شد: هيچكس بجز خدا نمى تواند اندوهت را بر طرف سازد.

«وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ» اينجا مورد خطاب پيامبر است، ولى منظور از آن امّت او است، و بدان جهت حضرتش مورد خطاب قرار گرفته است كه امّت براه و روش او اقتداء نمايند، و بعضى هم گفته اند منظور از آن انقطاع بسوى خداوند بزرگ است، زيرا استغفار عبادتى است كه انسان به وسيله آن استحقاق ثواب مييابد.

و حديث صحيح در اين باره از حذيفة بن يمان آمده است كه مى گويد: (من شخصى بد زبان بودم نسبت به خانواده ام، گفتم: يا رسول اللَّه من مى ترسم كه زبانم مرا به جهنّم كشاند؟ حضرت رسول (ص) فرمودند: تو چرا استغفار نميكنى؟

من هر روز يكصد بار استغفار مى كنم) «1».

«وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ» خداوند مؤمنين و مؤمنات را بدين وسيله مورد

__________________________________________________

(- علم به يكتايى خدا موجب نجات و بهشت است در صورتى است كه انسان داراى اخلاص و عمل هم باشد.

(1)- نور الثّقلين ج 5 ص 38 حديث 47: (رسول خدا (ص) فرمودند:

بهترين عبادت استغفار است، و

اين به دليل گفته خداوند است در كتابش:

(فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 68

احترام و تكريم قرار داده است، زيرا خداوند به پيامبرشان دستور فرموده است كه براى گناهان آنان استغفار نمايد، و بدون پيامبر هم شفيعى است كه دعايش در حق آنان به استجابت خواهد رسيد. آن گاه خداوند از دانش خود نسبت به آنان و حالات مردم و سرانجامشان خبر داده مى فرمايد:

«وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ» از ابن عبّاس نقل شده است كه يعنى:

خداوند از تصرّفات شما و اعمالتان در دنيا و مصيرتان در آخرت كه بسوى بهشت خواهد بود يا جهنّم اطّلاع دارد.

و از عكرمه نقل شده است كه يعنى خداوند از نقل و انتقال شما در أصلاب پدران به ارحام مادران و اقامتتان در زمين آگاه است.

و از ابن كيسان نقل شده است كه يعنى: خداوند از گردش شما از پشت به رو و اقامتگاهتان در قبرها خبر دارد.

و بعضى هم گفته اند يعنى: خداوند از گردش شما در روز و اقامتگاه و خوابگاهشان در شب خبر دارد، يعنى خداوند از جميع حالات شما آگاه است و چيزى بر او پوشيده نيست، و سپس به نقل از مؤمنين مى فرمايد:

«وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ» يعنى مؤمنين مى گويند: چه مى شد كه سوره اى نازل مى شد؟ زيرا با نزول قرآن انس گرفته بودند، و هر گاه دير قرآن نازل مى شد به وحشت مى افتادند، تا أوامر الهى را نسبت به خود دانسته و آنها را بكار بندند.

«فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ» يعنى: هر گاه سوره اى محكم كه در آن

آيه متشابهى و تأويلى وجود ندارد نازل مى شد.

بعضى گفته اند يعنى سوره اى كه تخفيف قبلى را در مورد جهاد نسخ كند.

قتاده گويد: هر سوره اى كه در آن از جهاد ذكرى بميان آمده باشد سوره

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 69

محكمه است، و آن سوره براى منافقين بدترين سوره است.

بعضى گفته اند سوره محكمه سوره اى را گويند كه مقرون به وعيد و تهديد به عذاب باشد و در آن تأكيد شده باشد، مانند (إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً).

بعضى گفته اند: محكمة يعنى الفاظ آن سوره روشن است، بنا بر اين قرآن همه اش محكم است.

بعضى هم گفته اند: سوره محكمه سوره اى است با صراحتى كه در تأويل آن اختلاف نشود، و به دنبال آنهم نصّ ديگرى نيامده باشد.

و در قرائت ابن مسعود آمده است (سوره محدثة) يعنى: سوره اى تازه.

«وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتالُ» يعنى: و در آن جنگ واجب شده بود، و مأمور به جهاد شده بودند.

«رَأَيْتَ» مى ديدى اى محمّد.

«الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» آنان را كه در دلهاشان بيمارى شك و نفاق است.

«يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ» زجاج گويد: منظور آن است كه آنان چشمان خود را به سوى تو خيره مى كردند، و با تندى مى نگريستند، همانگونه كه افراد در حال جان كندن بعلّت سنگينى مرگ بجايى خيره مى شوند.

«فَأَوْلى لَهُمْ» اين جمله نوعى تهديد و وعده عذاب است.

اصمعى گويد: اينكه در مقام تهديد مى گويند: (أولى لك) يعنى: چيزى كه موجب ناراحتى تو باشد در كنارت قرار گيرد (وليك و قارنك ما تكره).

قتاده گويد: يعنى: عذاب و كيفر الهى براى آنان باد، بنا بر اين (أولى) اسم است براى تهديد و وعيد،

و (فَأَوْلى لَهُمْ) مبتدا و خبر است، و أولى قابل صرف نيست زيرا بر وزن فعلى است و اسم شده است براى وعيد، و اينكه أصمعى بمعنى (وليّك ما تكره) گرفته است منظورش آن نيست كه اولى فعل است، بلكه آن را تفسير به معنى نموده است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 70

و نيز گفته شده است كه (فَأَوْلى لَهُمْ) يعنى: (اولى لهم طاعة اللَّه و رسوله و قول معروف بالاجابة) يعنى: اگر اطاعت مى كردند و اجابت مى نمودند اطاعت و اجابت شايسته آنان بود، و اين است معناى قول ابن عبّاس در روايت عطاء و اختيار كسايى، بنا بر اين (طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ) در آيات آينده متّصل بما قبل مى باشد، و بنا بر قول زجاج همچنين است اگر (طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ) صفت (سورة) باشد، و تقديرش اين است: (فاذا أنزلت سورة ذات طاعة و قول معروف) و بنا بر قول اوّل طاعة مبتداى محذوف الخبر است و تقديرش (طاعة و قول معروف أمثل أو أحسن) يا اينكه خبر مبتداى محذوف است كه تقديرش (أمرنا طاعة) است، و وقف در اولى لهم نيكو است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 71

آيات 21- 25 از سوره محمّد 47

[سوره محمد (47): آيات 21 تا 25] ... ص : 71

اشاره

طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ (21) فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ (22) أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ (23) أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها (24) إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ

(25)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 72

ترجمه آيات: ... ص : 72

21- اطاعتى و گفتارى نيك براى آنان بهتر است، و هر گاه كار جهاد مقرّر شود، اگر با خدا راست گويند براى آنان بهتر است.

22- آيا مى توانيد هر گاه بحكومت رسيديد در روى زمين فساد كنيد، و رابطه خويشاونديتان را قطع كنيد؟

23- آنان كسانى هستند كه خداوندشان لعنت كرده و كر و كورشان ساخته است.

24- آيا در قرآن تدبّر نمى كنند؟ يا آنكه بر دريچه دلهايشان قفلهايى است؟

25- كسانى كه پس از تبيين هدايت برايشان بعقب بازگشتند، شيطان اعمال بدشان را نيكو جلوه داد، و آرزوهايشان را دراز كرد.

قرائت آيات: ... ص : 72

تقطّعوا- يعقوب و سهيل (تقطعوا) بفتح تاء و طاء و سكون قاف قرائت كرده، ديگران «تقطّعوا» با تشديد طاء و ضمّ تاء قرائت كرده اند.

املى لهم- اهل بصره (املى لهم) بضم همزه و فتح ياء خوانده اند، و در روايت رويس از يعقوب آمده است كه (املى لهم) را بسكون ياء قرائت نموده است و بقيّه (و املى لهم) بفتح همزه و لام.

ان توليتم- از پيامبر خدا (ص) روايت شده است كه (

فهل عسيتم ان ولّيتم

) قرائت فرموده است، امّا على (ع) (ان تولّيتم) قرائت كرده است، و ابو حاتم گفته است بنا بر قرائت على (ع) معنى چنين است اميدوار بوديد كه مردم شما را دوست بدارند؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 73

دليل قرائت آيات: ... ص : 73

تقطعوا- دليل كسى كه (و تقطعوا) با تخفيف خوانده است آيه (وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ) است، و كسانى كه با تشديد خوانده اند منظورشان مبالغه بوده است.

تولّيتم- وليتم از ولايت است، و نقل قول دلالت دارد بر اينكه قرائت مشهور توليتم بمعنى (توليتم الأمر) است.

و املى لهم- ابو على گفته است: (انتظرته مليّا من الدّهر) يعنى: زمانى وسيع از روزگاران در انتظارش بودم، كه مليّا صفت است و بسبك اسماء استعمال شده است.

و اينكه گفته اند (تمليت حبيبا) يعنى با او زمانى از روزگار را گذرانيدم.

و ملوان كه ميگويند منظورشان رفت و آمد شب و روز و طول مدّت آنها است، شاعر عرب گفته است:

(نهار و ليل دائم ملواهما على كلّ حال المرء يختلفان)

يعنى: (روز و شبى كه تكرار آن دائمى است، كه بر هر حالت انسان رفت و آمد ميكنند) و اگر منظور از (ملوا)

عين شب و روز بود بضمير نهار و ليل اضافه نميشد، چون اضافه شى ء بنفسه غلط است، ولى ظاهرا شاعر منظورش تكرار روزگاران و وسعت زمان با آن بوده است.

املى لهم- و ضمير در (املى لهم) به اسم اللَّه برميگردد همانگونه كه در جاى ديگر قرآن آمده است: (وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ) و هر كس كه (و املى لهم) بصورت مجهول قرائت كرده است خوب كارى كرده است، زيرا معلوم است كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 74

احدى نميتواند عمر احدى را بتأخير بيندازد مگر خداوند بزرگ.

معنى آيات: ... ص : 74

«طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ» گفتم در معنى آن دو نظر است: اوّل آنكه كلامى باشد متّصل بما قبلش كه شرح آن گذشت. دوّم آنكه كلامى باشد مستقل، و در تقدير آن بر دو وجه اختلاف شده است:

1- آنكه مبتداى محذوف الخبر باشد، و سپس گفته شده است يعنى: (طاعة و قول معروف امثل و اليق من احوال هؤلاء المنافقين) «1» و از حسن نقل شده است يعنى: (طاعة و قول معروف خير لهم من جزعهم عند نزول فرض الجهاد) «2».

2- وجه دوّم آنكه طاعة و قول خبر مبتداى محذوف است و تقدير آن عبارت است از (ارنا طاعة و قول معروف) يعنى (فرمان ما فرمان و سخنى است نيك كه شنونده منكر آن نخواهد شد، و مجاهد گويد و اين فرمانى است كه خداوند به منافقين داده است.

بعضى گفته اند كه اين دستور نقل قول است از آنان كه اين را ميگفته اند، و قسمت بعدى آيه (فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ) با آن مناسبت دارد.

«فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ» يعنى: هنگامى كه

مطلب جدّى شد، و واجب كردن جهاد لازم گشت و اين فرمان به تصميم و عزم نهاده شد.

عزم عبارت است از تصميم گيرى در كارى با اراده كه آن را انجام دهد، هر گاه تصميم گيرنده مصممّ شد كه عمل را انجام دهد، گفته ميشود: (عزم الأمر) و اين يك

__________________________________________________

(1)- يعنى: اطاعت و سخن نيك بهتر و شايسته تر است از حالات اين منافقين

(2)- يعنى: اطاعت و سخن نيك بهتر است از اين جزع و زارى كه بهنگام نازل شدن دستور جهاد ميكنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 75

نكته ادبى است در بلاغت و جواب اذا محذوف است كه:

«فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ» بر آن محذوف دلالت ميكند، و تقدير چنين است (فاذا عزم الأمر نكلوا و كذبوا فيما وعدوا اللَّه من أنفسهم، فلو صدقوا اللَّه فيما امرهم به من الجهاد و امتثلوا أمره لكان خيرا لهم فى دينهم و دنياهم من نفاقهم) «1».

«فَهَلْ عَسَيْتُمْ» اى گروه منافقين آيا ميتوانيد.

«إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ» اگر بشما حكومت دادند با رشوه گرفتن و ريختن خونهاى حرام و كشتار يكديگر و قطع رحم با خويشاوندان- همانگونه كه قريش و بنى هاشم يكديگر را ميكشتند- فساد كنيد؟

و بعضى گفته اند (إِنْ تَوَلَّيْتُمْ) يعنى: اگر از كتاب خدا و عمل به آنچه در آن است روى ميگردانيد تا بازگرديد بسوى آنچه كه در جاهليّت بر آن بوديد و با

__________________________________________________

(1)- يعنى: (هر گاه تصميم به جهاد گرفته شد كوتاه آمدند، و در وعده اى كه بخدا نسبت به جانهاى خويش داده بودند دروغ گفتند، اگر در فرمان جهاد با خدا

راست ميگفتند و فرمانش را مى پذيرفتند براى دنيا و دينشان از اين نفاق و دو رويى بهتر بود).

شواهد التنزيل ج 2 ص 176: (ابن عبّاس در باره اين آيه (فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ) ميگويد: در باره بنى اميّه نازل شده است كه در ايمان به خدا و جهاد صداقت داشته باشند، يعنى: اگر فرمان خدا را اطاعت كنند براى آنان بهتر از نافرمانى خداوند است (فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ) كه اگر شما بحكومت رسيديد نافرمانى خدا كرده و (تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ) ابن عبّاس گفته است خداوند آنان را بحكومت رسانيد (خودشان را بر مردم تحميل كردند!) و خيره سرى و عصيان را شروع كرده و ارحام پيامبرشان محمّد و اهل بيت او را قطع نمودند).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 76

كشتن يكديگر فساد نمائيد.

قتاده گويد: چگونه ديديد قوم را آن گاه كه از قرآن روى گرداندند؟ آيا خونهاى ناحقّى را نريختند؟ و با خويشاوندانى قطع نكردند، و نافرمانى خداوند ننمودند، سپس خداوند كسانى را كه چنين قصدى دارند مورد ملامت قرار داده مى فرمايد:

«أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ» يعنى: خداوند آنان را از رحمت خود دور ساخته است.

«فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ» ابى مسلم گويد: يعنى: آنان خبرهاى آسمانى را درك نمى كنند، و چيزهايى را كه موجب عبرت گرفتن آنان خواهد شد نميبينند گويا كه كر و كور هستند.

و از ابى على جبائى است كه بدون خلاف جايز نيست (صم و عمى) در آيه را بر كرى و كورى جسمانى حمل كنيم، زيرا اگر آنان از نظر جسمى ناشنوا و نابينا بودند بخاطر آن مورد ملامت قرار نميگرفتند، و اينكه ناشنوايى مطلق آمده است (فأصمّهم)، بخاطر

آنكه جز در گوش ناشنوايى راه ندارد، و اينكه نابينايى مقيّد به چشمان آمده است (و أعمى أبصارهم) زيرا بينايى گاهى مربوط به چشم و گاهى مربوط به قلب مى باشد.

«أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ» يعنى: چرا در قرآن تدبّر نمى كنند تا با آن عبرت بگيرند؟ و از حضرت امام صادق و امام موسى بن جعفر (ع) نقل شده است يعنى: پس چرا در قرآن فكر نمى كنند تا هر حقّى كه بر آنان است درك كنند؟

«أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها» و اينكه در آيه (قلوب) بحالت نكره آمده است بدين معنى است كه قلوب اينان و ديگر كسانى كه مانند آنان هستند قفل شده است، و اين آيه دلالت دارد بر اينكه كسانى كه مى گويند جايز نيست هيچ قسمتى از ظاهر قرآن را جز با خبر و منقول تفسير كرد گفتارشان باطل است «1» و نيز در اين آيه

__________________________________________________

(1)- چون در اين آيه انسان به تدبّر و تفكّر در قرآن وادار شده است. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 77

دلالت دارد بر اينكه آنها كه مى گويند بايد حديث را نقل كرد هر چند هم كه مخالف اصول ديانت باشد، زيرا خداوند در اين آيه مردم را به تدبّر و تفكّر فرا- خوانده و اين معنى با نداشتن بينايى و خود را به نادانى زدن منافات دارد، سپس خداوند ميفرمايد:

«إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ» يعنى: آنان كه مرتد شده از حق و ايمان بازگشته اند.

«مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى» يعنى اين منافقان پس از آنكه راه حق برايشان روشن شد از اين راه بازگشتند.

از ابن عبّاس و ضحّاك و سدى روايت

شده است كه منافقان نزد پيامبر (ص) اظهار ايمان ميكردند، ولى هنگامى كه نزد خود جمع ميشوند كفر خويش را اظهار ميدارند، و اين همانى است كه در آيه از آن با (ارتدوا) ياد شده است.

از قتاده نقل شده است اينان كافران اهل كتاب هستند كه بحضرت محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله) كافر شده اند با اينكه او را شناخته و صفات و خصوصيّات او را در كتابهاى خود ديده بودند.

و در اين آيه دلالتى بر اين نيست كه مؤمن هم گاهى كافر مى شود، زيرا مانعى نيست كه منظور از بازگشت، بازگشت در باطن از ايمان باشد، پس از آنكه دليل و برهان بر صحّت ايمانش اقامه شده و آن را اظهار نموده است.

«الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ» حسن گويد: يعنى گناهان را براى آنان نيك جلوه مى دهد.

ابى مسلم گويد: يعنى شيطان آرزوهايشان بر مى آورد، زيرا آنان را بسوى چيزهايى فرا مى خواند كه موافق با ميل و خواسته هاى نفسانى آنان است.

«وَ أَمْلى لَهُمْ» يعنى: شيطان آرزوهاى آنان را طولانى ساخته فريب او را مى خوردند. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 78

و بعضى گفته اند، شيطان به آنان تلقين ميكرده است كه عمرى طولانى بدور از هر ناملايمى خواهند داشت. و آرزوهاى آنان را دور و طولانى ميساخته است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 79

آيات 26- 30 از سوره محمّد 47

[سوره محمد (47): آيات 26 تا 30] ... ص : 79

اشاره

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ (26) فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ (27) ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ (28) أَمْ حَسِبَ

الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ (29) وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ (30)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 80

ترجمه آيات: ... ص : 80

26- زيرا آنان به كسانى كه نسبت به آيات نازل شده از طرف خدا بيعلاقه بودند مى گفتند ما در پاره اى از امور از شما اطاعت خواهيم كرد، و خداوند از اسرارشان آگاه است.

27- چه رسد به هنگامى كه فرشتگان الهى جانشان را بگيرند و بر چهره ها و دستهايشان بزنند.

28- اين رفتار بدان جهت است كه اينان بكارهايى روى مى آورند كه خشم الهى را برانگيزد، و رضايت خدا را نميخواهند، در نتيجه خداوند اعمال نيكشان را محو ساخت.

29- آنان كه در دلهايشان مرض است آيا ميپنداريد كه هرگز خداوند كينه- هاى آنان را آشكار نخواهد ساخت.

30- و اگر ميخواستيم آنان را به تو نشان ميداديم، و با چهره هايشان ميشناختى كيانند، و آنان را در گفتار با آهنگ سخنان ميشناسى، خداوند از كارهاى شما آگاه است.

قرائت آيات: ... ص : 80

قاريان كوفه بغير از ابى بكر همگى (اسرارهم) بكسر همزه و بقيّه قرّاء (اسرارهم) بفتح همزه قرائت نموده اند.

دليل قرائت: ... ص : 80

اسرارهم- ابو على گويد دليل كسى كه (اسرارهم) بكسر همزه خوانده است آنست كه آن را چون مصدر است مفرد آورده و جمع ننموده است، و مفرد بودن اين ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 81

لغت را آيه ديگر تأييد مى كند كه مى فرمايد: (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ؟) «1» همانگونه كه در اين آيه (سر) مفرد آمده و جمع بسته نشده است، همين طور هم در آيه مزبور فرموده است: (اسرارهم).

و آنان كه همزه را فتح داده (اسرارهم) خوانده اند آن را جمع (سرّ) گرفته اند چون اقسام سر مختلف است، و چند جنس متخالف را جمع بستن خوب است، و آن گونه كه عمده مصادر گواه است در آيه (يَعْلَمُ سِرَّهُمْ) سر بصورت مفرد آمده است، زيرا سر مصدر است و شامل تمام اقسام آن خواهد شد، و يك بار مفرد آورده شده است و بار ديگر جمع.

لغات آيات: ... ص : 81

اضغان- جمع ضغن عبارت است از حقد و كينه.

لحن- در اصل بمعنى منحرف ساختن كلمه از جهتش مى باشد، كه سپس در دو جهت صواب و خطاء استعمال شده است:

1- امّا استعمال لحن در صواب بمعنى كنايه از چيزى است كه انسان نخواهد آن را بطور صريح بيان كند، شاعر گفته است:

(و لقد وحيت لكم لكيلا تفطنوا و لحنت لحنا ليس بالمرتاب)

يعنى: (بشما اشاره نمودم تا آنان متوجّه نشوند و كنايه اى زدم كه زشت نبود) و بعضى گفته اند لحن بمعنى زيركى و سرعت فهم است، و فاعل (لحن يلحن) (لحن) است هر گاه زيرك باشد، و از اين باب است حديث كه ميگويد:

(لعلّ احدكم يكون الحن بحجته من بعض

)

يعنى: (چه بسا يكى از شما براى رساندن برهانش قويتر از ديگرى باشد) يعنى زيركتر و چابكتر از ديگرى

__________________________________________________

(1)- سوره توبه 9 آيه 78.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 82

است، و از اين نمونه است شعر شاعر ديگر كه ميگويد:

(منطق صائب و تلحن احيانا و خير الحديث ما كان لحنا)

يعنى: (داراى منطقى با نفوذ است كه گاهى هم كنايه آميز است، و بهترين گفتار آن است كه در آن كنايه و اشاره باشد).

و علّت اينكه به (تعريض) (لحن) گفته ميشود آنست كه لحن عبارتست از كشاندن سخن به جهت خلاف مسير آن، و از همين باب است كه عمر گفته است كنايه و لحن گويى را بياموزيد همانگونه كه قرآن را مى آموزيد.

2- امّا استعمال لحن در غلط و خطاء، اين نوع لحن عبارتست از منحرف ساختن اعراب (حركات حروف) از جهت صحيح آن، و فعل آن (لحن يلحن) است كه اسم فاعل آن (لاحن) ميباشد.

معنى آيات: ... ص : 82

آن گاه خداوند علّت تسلّط شيطان را بر آنان بيان داشته مى فرمايد:

«ذلِكَ» يعنى: اين وسوسه ها و فرمانهاى شيطانى «بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ» بدان جهت بود كه آنان به كسانى كه از آنچه خداوند نازل فرموده است بدشان مى آيد گفتند ...

حضرت امام محمّد باقر و امام جعفر صادق (ع) ميفرمايند: (منظور از اينان بنى اميّه است كه از آنچه خداوند در مورد ولايت على ابن ابى طالب (ع) نازل كرده بود بدشان آمد.

«سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ» يعنى بعضى از خواسته هاى شما را بجا مى آوريم «1».

__________________________________________________

(1)- تفسير نور الثقلين ج 5 صفحه 42 حديث 67: (از اصول كافى از

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 23، ص: 83

«وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ» يعنى: خداوند از گفته هايى كه بعضى از آنان به ديگران بطور سرّى مى گويند و عقائدى كه در دلهايشان پنهان ميسازند آگاه است.

__________________________________________________

(- حضرت صادق (ع) روايت شده است در باره گفتار خداوند بزرگ (إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى) فلان و فلان و فلان است كه اينان در ترك ولايت امير المؤمنين (ع) از ايمان خود مرتد شدند.

گفتم: از گفتار ديگر الهى (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ) منظور چيست؟

گفت: بخدا سوگند اين آيه در باره آن دو نفر و پيروانشان نازل شده است.

اين آيه قول خداوند بزرگ است و جبرئيل بر محمّد (ص) نازل فرموده است.

(كه آنان بكسانى كه از آنچه در باره على (ع) نازل شده است ناراحت بوده مى گويند ما در پاره اى از امور شما را اطاعت خواهيم كرد) سپس گفت: اينان بنى اميّه را به پيمان با خود فرا خواندند كه نگذارند امر ولايت و حكومت پس از پيامبر خدا (ص) در ميان ما خاندان نبوّت قرار گيرد، و چيزى از بيت المال را به ما ندهند، و گفتند: اگر ما خمس را به آنان بدهيم ديگر بچيزى محتاج نخواهند بود، و ديگر اهميّت نمى دهند كه حكومت در ميان آنان باشد، و لذا گفتند: ما در بعضى از كارها كه ما را براى آن فراخوانديد اطاعت ميكنيم و آن عبارتست از خمس كه چيزى از خمس را به آنان نميدهيم، و قوله: (كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ) آنچه كه خداوند نازل كرده چيزى است كه آن را بر بندگانش فريضه ساخته است كه

ولايت امير المؤمنين (ع) است، ابو عبيده نيز همراه آنان و كاتبشان بود كه بدنبال اين قرارداد خداوند نازل فرمود: (أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ، أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ ...).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 84

«فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ» يعنى: هنگامى كه فرشتگان الهى جانهاى آنان را ستانند آن وقت حالشان چگونه است، و اينكه چيزهايى از جمله حذف شده است بخاطر تعظيم آن مصيبتى است كه در آن وقت بر آنان وارد مى شود.

«يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ» يعنى بخاطر مجازات بصورتها و پشتهاى آنان ميزنند آن گاه خداوند بزرگ بعلت اين ضربت پرداخته ميفرمايد:

«ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ» چون آنان دنبال گناهانى ميرفتند كه خداوند از آنها بدش آمده و بخاطر آن مجازات خواهد كرد.

«وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ» و از ايمان بخدا و اطاعت رسول (ص) كه موجب رضايت الهى است بدشان مى آمد.

«فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ» در نتيجه خداوند كارهاى نيكى را كه انجام ميدادند مانند نماز صدقه و ديگر اعمال از بين برد، زيرا اين كارها بدون ايمان انجام ميگرفت «1» سپس ميفرمايد:

«أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ» يعنى اينان فكر ميكردند كه خداوند كينه توزيهايشان را نسبت به مؤمنين ظاهر نساخته، و عيبهاى آنان را براى پيامبر (ص) ظاهر نميسازد.

__________________________________________________

(1)- نور الثقلين ج 5 صفحه 43 حديث 70: (از روضة الواعظين مفيد رحمه اللَّه از حضرت باقر (ع) روايت شده است كه فرمودند: (ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ، اينان از على (ع) ناراحت بودند و قبلا خداوند روز بدر و

روز حنين و در بطن نخله و روز ترويه و روز عرفه فرمان ولايت على (ع) را صادر فرموده بود، و پانزده آيه در سفر حجّى كه رسول خدا (ص) از مسجد الحرام ممنوع شد در جحفه و نجم نازل گرديد).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 85

«وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناكَهُمْ» و اگر بخواهيم اينان را بشما نشان ميدهيم تا بشناسيدشان، كه ميفرمايد:

«فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيماهُمْ» يعنى: نشانه هايى براى شناسايى آنان خواهيم گذاشت تا آنان را بشناسى.

«وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ» يعنى: هم اكنون آنان را در فحوى و معنى و مقصود كلامشان خواهى شناخت، زيرا سخن ايشان پرده از باطن او برميدارد.

از ابى سعيد خدرى روايت شده است كه (لحن القول) در آيه عبارتست از بغض و كينه آنان نسبت به علىّ بن ابى طالب (ع) «1» و گفت ما در زمان رسول خدا (ص) منافقين را با كينه اى كه نسبت به علىّ بن ابى طالب (ع) داشتند مى شناختيم.

و نظير اين حديث از جابر بن عبد اللَّه انصارى نقل شده است.

و از عبادة بن صامت روايت شده است كه ما فرزندانمان را با دوستى على (ع) آزمايش ميكرديم، هر گاه ميديديم يكى از فرزندانمان على (ع) را دوست نميدارد ميدانستيم كه اين فرزند ناپاك و زنا زاده است.

انس گويد: پس از اين آيه ديگر هيچ منافقى در زمان رسول خدا (ص) پنهان نماند.

«وَ اللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ» يعنى خداوند از ظاهر و باطن اعمال شما خبر دارد.

__________________________________________________

(1)- شواهد التّنزيل حسكانى جلد 2 صفحه 188 حديث 883 و 884 و 885

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 86

آيات 31-

35 سوره محمّد 47

[سوره محمد (47): آيات 31 تا 35] ... ص : 86

اشاره

وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرِينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ (31) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ (32) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ (33) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ (34) فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ (35)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 87

ترجمه آيات: ... ص : 87

31- حتما شما را خواهيم آزمود تا مجاهدين و صبر پيشگان شما را بشناسيم و از اخبار شما آگاه شويم.

32- آنان كه كافر شده مانع راه خدا گرديده پس از آنكه راه راست برايشان روشن شده است با پيامبر خدا (ص) بدشمنى و ستيزه برخاسته اند زيانى بخدا نرسانده، بزودى اعمالشان از بين خواهد رفت.

33- اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا و رسول اطاعت كنيد، و اعمال خود را باطل نكنيد.

34- آنان كه كافر شدند و مانع راه خدا گرديدند و سپس در حالى كه كافر بودند مردند، خداوند آنان را نخواهد آمرزيد.

35- در جنگ سستى نكنيد و كافران را بصلح فرا نخوانيد با اينكه شما برترى داريد، خدا با شما است و تلاشتان را بى نتيجه نخواهد ساخت.

قرائت آيات: ... ص : 87

ليبلونّكم- ابو بكر ليبلونّكم و ما بعد آن (حتّى يعلم) و ... را با ياء قرائت نموده است، و از حضرت امام محمّد باقر (ع) نيز همين قرائت روايت شده است.

امّا بقيّه قرّاء با نون قرائت كرده اند.

يعقوب (نبلو) بسكون واو قرائت كرده است.

دليل قرائت: ... ص : 87

ابو على گويد: دليل قرائت با ياء آنست كه پيش از آن (و اللَّه يعلم اعمالكم) قرار دارد، و اسم غيبت نزديكتر است از لفظ جمع به آن و لذا اينطور قرائت شده ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 88

است.

و دليل قرائت با نون قوله (و لو نشاء لأريناكهم) است.

لغات آيات: ... ص : 88

يتركم- گفته ميشود و تره تيره و ترا هنگامى كه آن را كم سازد، و حديث (

فكأنه و تر اهله و ماله

) نيز از اين باب است، و اصل آن بمعنى بريده شده و قطع است و از اين باب است (التره) كه بريدن بوسيله قتل را گويند، و نيز از اين باب است (وتر) كه در اثر جدايى از ديگر اشياء منقطع و بريده است.

معنى آيات: ... ص : 88

آن گاه خداوند سوگند ياد كرده ميفرمايد:

«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ» يعنى: با تعيين وظائف سنگين شما را آزمايش مى نمائيم «حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرِينَ» يعنى: تا بشناسيم چه كسانى از ميان شما در راه خدا جهاد ميكنند و چه كسانى در جهاد صبر دارند.

بعضى گفته اند يعنى: تا دوستان ما مجاهدين شما را بشناسند، و اينكه خداوند شناسايى را بخودش نسبت داده است بمنظور تعظيم و تشريف دوستانش بوده است، همانگونه كه ميفرمايد: (إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ) باين معنى كسانى كه دوستان خدا و رسول را مى آزارند.

ديگران گفته اند يعنى: (تا جهاد شما را موجود به ببينيم) زيرا منظور آنست كه شما جهاد كنيد تا خداوند بشما پاداش دهد.

«وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ» يعنى: با اعمالى كه در آينده انجام ميدهيد به اسرار نهانى باطن شما پى ببريم.

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» يعنى: كسانى كه از پيروى دين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 89

خدا سرباز زدند، و گاهى باجبار مانع شدند كه ديگران از دين خدا پيروى كنند، و گاهى با گمراه ساختن آنان مانع راه خدا ميشدند.

«وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ» يعنى: با رسول خدا عناد و دشمنى نمودند.

«مِنْ بَعْدِ ما

تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى » يعنى: پس از آنكه براى آنان روشن شد كه محمّد (ص) بر حق بوده و دانستند كه رسول خدا است.

«لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً» ولى اينان با اين اعمال خود بخدا ضررى نزده بخودشان ضرر ميزنند.

«وَ سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ» يعنى: خداوند اعمال آنان را محو نموده و در آخرت پاداشى براى اعمال خود نمى بينند.

اين آيه دلالت دارد بر اينكه راه راست براى اين كافران روشن شده ولى آن را نپذيرفته با عناد و نفاق از راه راست منحرف شده اند.

بعضى گفته اند آنان اهل كتاب هستند كه حقّانيّت پيامبر اسلام (ص) بر آنان ثابت شده است ولى نپذيرفته اند.

ديگران گفته اند آنان سردمداران ضلالتند كه بخاطر جاه طلبى و رياست مانع راه حق شده اند، بدليل اينكه در قرآن معمولا لغت (عناد) به سردمداران قوم نسبت داده ميشود.

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ» اى مؤمنان با اعتقاد به توحيد خداوند را اطاعت كنيد.

«وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ» و با اقرار به رسالت پيامبر (ص) از او اطاعت نمائيد.

بعضى گفته اند يعنى: با احترام گذاشتن به پيامبر (ص) خدا را اطاعت كنيد، و با بزرگداشت فرمان خدا از پيامبرش اطاعت نمائيد.

«وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ» از عطاء نقل شده است يعنى: با شكّ و نفاق اعمال خود را باطل نسازيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 90

از كلبى نقل شده است يعنى: با رياء و فريبكارى اعمال خود را باطل نسازيد.

از حسن نقل شده كه با گناهان كوچك و بزرگ اعمال خويشتن را باطل نكنيد.

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» معناى آن گذشت.

«ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ» يعنى بر كفرشان پافشارى نمودند تا

آنكه در حالت كفر مردند.

«فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» يعنى: خداوند براى هميشه آنان را ديگر نخواهد بخشيد، زيرا حرف (لن) براى نفى ابد است.

«فَلا تَهِنُوا» يعنى: سست نشويد و در جنگ با كفّار از خود ضعف نشان ندهيد.

«وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ» و كافران را به صلح فرا نخوانيد.

«وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ» مجاهد گويد: يعنى: در حالى كه شما پيروز و برتر هستيد صلح نكنيد (و آتش بس نپذيريد).

بعضى گفته اند: واو براى بيان حال است يعنى: در حالى كه در جنگ پيروزى براى شما است آنان را به صلح دعوت نكنيد.

ديگرى گفته است كه اين يك خبر ابتدايى است از طرف خداوند و بوسيله آن حالت مؤمنين را بيان ميكند كه هر چند در پاره اى از موارد شكست بخورند ولى سرانجام پيروز خواهند شد.

«وَ اللَّهُ مَعَكُمْ» يعنى: خداوند در پيروزى بر دشمن با شما است.

«وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ» مجاهد گويد يعنى: خداوند چيزى از ثواب اعمالتان نمى كاهد، بلكه پاداش اعمال شما را داده از فضل خود بر آن خواهد افزود.

و از ابن عبّاس و قتاده و ابن زيد نقل شده است يعنى: خداوند هيچگاه بشما ستم نخواهد كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 91

آيات 36- 38 از سوره محمّد 47

[سوره محمد (47): آيات 36 تا 38] ... ص : 91

اشاره

إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ (36) إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ (37) ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا

يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ (38)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 92

ترجمه آيات: ... ص : 92

37- زندگى دنيا بازيچه و زودگذر است. اگر ايمان آورده تقوى پيشه سازيد، خداوند پاداشهايتان را خواهد داد، و از اموالتان نخواهد گرفت.

38- اگر تمامى اموالتان را بخواهد بخل ميورزيد و كينه ها بيرون آوريد.

39- آگاه باشيد اين شما هستيد كه ازتان ميخواهند در راه خدا انفاق كنيد، امّا بعضى از شما بخل ميورزد، هر كس كه بخل كند بزيان خود بخل كرده است، خداوند بى نياز بوده و شمائيد كه فقير هستيد، و اگر پشت كنيد ملّت ديگرى جايگزين شما خواهد شد، و آنان ديگر مانند شما نخواهند بود.

قرائت آيات: ... ص : 92

يخرج- در بعضى از روايات از ابى عمرو نقل شده است كه (و يخرج) برفع قرائت كرده است.

امّا در روايت مشهور از او و ديگران (و يخرج) بجزم قرائت شده است.

دليل قرائت: ... ص : 92

بنا بر قرائت رفع كلام استئناف شده يعنى در هر حال او كينه هاى شما را بيرون مى آورد «1».

__________________________________________________

(1)- امّا در قرائت جزم (يخرج) عطف شده است بر (يحفكم) جزاى شرط كه معنى ميشود (در صورت خواستن اموال كينه هاى شما را بيرون مى آورد).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 93

لغات آيات: ... ص : 93

يحفكم- احفاء عبارتست از تأكيد و اصرار در خواستن تا آنجا كه منتهى شود به پا برهنه رفتن و گفته ميشود: (احفاه بالمسألة) يعنى: با اصرار زياد از او خواست، مضارع (يحفيه) مصدر (احفاء).

ابى مسلم گفته: احفاء در خواستن بمعنى توجّه دادن است.

يبخل- بخل عبارتست از دريغ نمودن در پرداخت حقّ واجب.

از علىّ بن عيسى نقل شده است بخل عبارتست از دريغ نمودن سودى كه از نظر عقل رساندنش بهتر است.

اعراب آيات: ... ص : 93

إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ- در جمله (يسألكموها) بدان جهت مخاطب بر غائب مقدم شده است كه مخاطب نزديكتر است و نيز مفعول اوّل هم ميباشد، و همين جمله را اگر بدين شكل بياوريم: (ان يسألها جماعتكم) ضمير غائب مقدم خواهد شد زيرا در اين جمله بندى هر دو مفعول غائب بوده با اين تفاوت كه مفعول دوّم ضمير متّصل است و بدين جهت بر مفعول اوّل مقدم شده بفعل اتّصال دارد.

ها أنتم هؤلاء- در دو مورد تنبيه بوسيله هاء تكرار شده است تا تأكيد بيشترى شده باشد و أنتم مبتداء است و هؤلاء بدل از آنست و تدعون خبر مبتداء است.

معنى آيات: ... ص : 93

سپس خداوند بزرگ بندگان خود را به گرايش مذهبى و فكر آخرت واداشته

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 94

ميفرمايد:

«إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ» يعنى: دنيا زودگذر و فانى شدنى است، و هر كس كه فانى را بر باقى گزيند نادان و ناقص است.

حسن مفسّر گويد: آن كس كه دنيا را آفريده است از آن آگاهتر است.

«وَ إِنْ تُؤْمِنُوا» يعنى: اگر بخدا و رسول ايمان آوريد.

«وَ تَتَّقُوا» يعنى: و از نافرمانى او بترسيد.

«يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ» يعنى: در سراى آخرت پاداش اعمالتان را خواهد داد.

«وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ» از سفيان بن عيينه و جبائى نقل شده است كه:

خداوند تمام اموال شما را بعنوان ماليات از شما نميخواهد، گرچه در قسمتى از اموالتان زكات قرار ميدهد.

بعضى گفته اند يعنى: خداوند اموالتان را از شما نميخواهد، زيرا تمام اموال از آن خدا است و او است كه اين اموال را مى بخشد.

بعضى هم گفته اند يعنى: رسول خدا (ص) در مقابل اداء رسالت

از شما نميخواهد كه اموالتان را به او بدهيد.

«إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ» اگر خداوند بخواهد با جدّيت زياد تمام اموالتان را از شما مطالبه نمايد.

«تَبْخَلُوا» از دادن تمام اموالتان دريغ خواهيد نمود، از ابى مسلم نقل شده است كه يعنى: اگر بهنگام گرفتن زكات با شما نرمش بخرج دهند و بشما پاداشهاى بزرگ وعده نمايند از دادن اموالتان كوتاهى خواهيد كرد.

«وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ» يعنى: اگر تمام اموالتان را از شما بخواهند كينه توزى و دشمنى شما نسبت بخدا و رسول ظاهر خواهد شد، و لذا خداوند در صدى از ثروت شما را بعنوان عشريه و غيره واجب كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 95

قتاده گويد: خداوند ميدانسته است كه پول خواستن از مردم موجب ناراحتى آنان خواهد شد و كينه هاى درونى آنان را به ظهور ميرساند.

«ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ» يعنى: شما دعوت ميشويد كه آنچه در اموالتان واجب شده است بيرون كرده در راه خدا آن را خرج كنيد.

«فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ» يعنى: كسانى از شما هستند كه از پرداخت زكات واجب خود دريغ ميورزد.

«وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ» يعنى: هر كس از دادن مال خود بخل ورزد نسبت به خويشتن بخل كرده است، زيرا با اين عمل خود را از يك پاداش بزرگ الهى محروم ساخته مستوجب مجازاتى عظيم خواهد گشت، و اين اشاره به آنست كه پرداخت كننده حقوق واجبه بيشتر از گيرنده آن به پرداخت آن احتياج دارد. بنا بر اين اگر در پرداخت آن دريغ نمايد نسبت بخويشتن دريغ كرده است، و اين نوع بخل شديدترين نوع

آنست.

مقاتل گويد: يعنى: چنين كسى موجب محروميّت خويشتن از خيرات آخرت ميشود.

بعضى هم گفته اند يعنى: اين كس كه بخل ميورزد در درون خود انگيزه اى دارد كه او را وادار به اين عمل ميكند، زيرا خداوند بخل را نهى فرموده از آن بدگويى كرده است، بنا بر اين انگيزه بخل از سوى خداوند نميباشد.

«وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ» و اين را هم بدانيد كه خداوند از ثروتى كه داريد بى نياز است.

«وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ» و اين شما هستيد به آنچه كه نزد خدا است از خير و رحمت نياز داريد، يعنى: خداوند بخاطر احتياج خودش بشما دستور انفاق نميدهد، بلكه بدان جهت دستور ميدهد كه شما در آخرت سود بريد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 96

«وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا» يعنى: اگر از فرمان خدا و دستور رسولش سرپيچى كنيد.

«يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ» خداوند مردمى شنواتر و فرمانبردارتر از شما را جايگزين شما خواهد ساخت.

«ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ» يعنى: و آنان مانند شما نخواهند بود، بلكه از شما بهتر بوده بيشتر مطيع فرمان الهى هستند.

ابو هريره روايت كرده است كه تعدادى از ياران رسول خدا (ص) در حالى كه سلمان در كنار حضرت بود گفتند: يا رسول اللَّه اين افراد كه خداوند در قرآن از آنان ياد كرده است چه كسانى هستند؟ حضرت دست خود را روى ران سلمان زده فرمود: منظور از آن اين شخص و قوم او است، سوگند به خداوندى كه جانم در قبضه قدرت او است اگر ايمان بسته به ستاره ثريّا باشد مردانى از فارس آن را بچنگ خواهند آورد.

و ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق (ع) روايت

ميكند كه فرمودند: اى مردم عرب اگر روى گردان شويد مردمى غير از شما را جايگزين شما خواهد فرمود يعنى: غلامان (موالى) را جايگزين شما خواهد ساخت.

و نيز از حضرت صادق (ع) روايت شده است فرمودند: خداوند موالى و غلامان را كه بهتر از آنان بودند جايگزين آنان فرمود «1».

__________________________________________________

(1)- منظور از (موالى) در روايات ايرانيان است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 97

سوره مباركه فتح ... ص : 97

اشاره

48

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 98

سوره الفتح

شماره آيات: ... ص : 98

اين سوره در مدينه نازل شده، به اجماع مفسّرين داراى بيست و نه آيه مى باشد.

فضيلت سوره: ... ص : 98

ابىّ بن كعب از پيامبر خدا (ص) روايت مى كند:

(هر كس اين سوره را قرائت كند مانند آن است كه با حضرت محمّد (ص) در فتح مكّه شركت داشته است).

و در روايت ديگر آمده است:

(... مانند كسى است كه زير آن درخت با حضرت محمّد (ص) بيعت كرده است).

عمر بن خطّاب گويد: (در يكى از سفرها با پيامبر خدا (ص) بوديم كه فرمود:

شب گذشته سوره اى بر من نازل شد كه از دنيا و ما فيها نزد من بهتر است: إِنَّا فَتَحْنا تا ... وَ ما تَأَخَّرَ).

اين روايت را بخارى در صحيح خود آورده است.

قتاده از انس نقل مى كند:

(هنگامى كه از جنگ حديبيه بازگشتيم، از انجام اعمال حج ما جلوگيرى شده بود، و ما همگى محزون و غمگين بوديم كه ناگهان خداوند نازل فرمود: (إِنَّا فَتَحْنا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 99

لَكَ فَتْحاً مُبِيناً

) پيامبر خدا (ص) فرمودند: آيه اى بر من نازل شده است كه در نظر من از تمام دنيا بهتر است).

عبد اللَّه بن مسعود گويد:

(رسول خدا (ص) از جنگ حديبيه بازگشت فرمود، ناگهان ديديم كه شتر سوارى حضرت از سرعت خود كاست، نزديك شديم ديديم خداوند (إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً) را بر حضرت نازل فرموده است، و حضرتش را فوق العاده مسرور يافتيم، و فرمودند كه اين سوره بر او نازل شده است).

عبد اللَّه بن بكير از پدرش روايت مى كند كه:

(حضرت صادق (ع) فرمودند: اموال و زنان و كنيزان خود را با خواندن (إِنَّا فَتَحْنا) از تلف شدن حفظ كنيد،

اگر انسان از كسانى باشد كه اين سوره را زياد بخواند روز قيامت منادى بطورى كه همه مردم بشنوند او را صدا مى زند كه تو از بندگان خالص من هستى، او را به بندگان صالح من ملحق نمائيد، و او را در بهشتهاى پر نعمت جاى داده، از شربت گواراى رحيق مختوم آميخته به كافور سيراب سازيد).

ارتباط سوره: ... ص : 99

خداوند اين سوره را به جملات: (وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ) ختم فرموده است، و از بى نيازى پروردگار است كه براى پيامبرش آنچه را كه در دين و دنيايش بدان نياز داشت براى او فتح كرد و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 100

آيات 1- 5 فتح 48

[سوره الفتح (48): آيات 1 تا 5] ... ص : 100

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً (1) لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً (2) وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً (3) هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (4)

لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ كانَ ذلِكَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِيماً (5)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 101

ترجمه آيات: ... ص : 101

(به نام خداى رحمان و رحيم 1- ما براى تو فتحى آشكار نموديم 2- تا خداوند گناه گذشته و متأخّرت را ببخشد، و نعمتش را بر تو تمام كند، و تو را به راه راست هدايت كند 3- و خداوند تو را پيروزمندانه يارى خواهد داد.

4- او خداوندى است كه آرامش بر دلهاى مؤمنين نازل مى كند تا بر ايمانشان ايمانى افزايد، و لشكريان آسمانها و زمين از آن خداوند بوده، و هم او دانا و فرزانه است 5- تا مؤمنين و مؤمنات را وارد بهشتهايى سازد كه زير درختانش نهرها جارى است، و در اين بهشت ها هميشه خواهند بود و خداوند گناهانشان را پاك خواهد ساخت، و اين پاداش در نظر خدا پيروزى بزرگى است براى مؤمنين).

لغات آيات: ... ص : 101

فتح- ضدّ اغلاق و بستن است، و اين معنى اصلى لغت فتح است، ولى بعدا لغت فتح در موارد ديگرى هم استعمال شده است كه از آن جمله است حكم و قضاوت، و بر اين اساس است كه به حاكم فتاح و به حكومت فتاحه گفته مى شود، و از آن جمله است پيروزى كه بدان نيز فتح گفته مى شود و استفتاح به طلب پيروزى گفته مى شود، و از اين قبيل است فتح كشورها و نيز به علم هم گفته ميشود و در آيه (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ) نيز در معنى علم استعمال شده است.

معنى آيات: ... ص : 101
اشاره

(إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً) قتاده مى گويد: يعنى: ما براى تو قضاوت نموديم قضاوتى آشكار. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 102

و از مقاتل نقل شده است يعنى: ما براى تو آسان نموديم آسانى آشكارى. و بعضى گفته اند يعنى: ما تو را دانا ساختيم دانايى ظاهرى در مورد آنچه كه از قرآن بر تو نازل كرده ايم، و از امر دين به تو خبر داده ايم.

و از زجاج نقل شده است يعنى: ما تو را به سوى اسلام ارشاد نموديم و كار دين را برايت گشايش داديم.

در مورد فتح اختلاف شده است كه منظور از آن كدام فتح است:

وجه اول:

از انس و قتادة و جمعى از مفسّرين نقل شده است كه منظور از فتح در اين آيه فتح مكه است كه خداوند در سال صلح حديبيه پس از خاتمه يافتن جريان حديبيه خداوند فتح مكه را وعده فرمود.

قتاده گويد: اين آيه هنگامى نازل شد كه پيامبر خدا (ص) در حال بازگشت از صلح حديبيه بودند، و در آن وقت

حضرتش به فتح مكه بشارت داده شد، و تقدير آيه اينطور است: (انّا فتحنا لك مكة اى قضينا لك بالنّصر على أهلها) يعنى ما براى تو حكم نموديم كه مكه را فتح كنى و بر اهل آن پيروز گردى ..

و از جابر نقل شده است كه ما از فتح مكه آگاه نشديم مگر در روز حديبيه.

وجه دوّم:

منظور از فتح در اينجا صلح حديبيه است كه فتحى بود بدون درگيرى و جنگ فراء گويد: فتح گاهى عبارت است از صلح، و فتح در لغت به معنى گشايش چيزى است كه بسته باشد، و صلحى كه در حديبيه با مشركين بدست آمد، در بن- بست بود تا اينكه خداوند آن روز صلح را از بن بست بيرون آورده گشايش شد.

زهرى مى گويد: فتحى مهمتر از صلح حديبيه نبود، زيرا مشركين در جريان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 103

اين صلح با مسلمين در آميختند و سخنان و منطق آنان را شنيدند و اسلام در دلهايشان نفوذ كرد و در طول سه سال مردم بسيارى اسلام آوردند، و با اسلام آوردن آنان تعداد مسلمين افزوده شد.

شعبى گويد: در جريان صلح حديبيه بيعتى انجام شد كه همان (بيعت رضوان) است، و نيز نخيل خيبر اطعام شدند، و روميان بر ايرانيان پيروز گشتند، و مسلمانان بخاطر پيروزى اهل كتاب كه روميان باشند بر مجوسيان شاد گشتند، زيرا اين پيروزى يك پيشگويى بود كه در قرآن آمده بود: (انهم سيغلبون) و قربانيان به قربانگاه خود رسيدند، و حديبيه چاهى است كه مى گويند آب آن تمام شده بود كه معجزه معروف نبوّت در آن ظاهر گشت.

براء بن عازب گويد:

(شما فتح

مكه را فتح مى دانيد، آرى فتح مكه فتح بود ولى ما فتح را بيعت رضوان در روز صلح حديبيه مى دانيم، ما يكهزار و چهار صد نفر همراه پيامبر خدا (ص) بوديم و حديبيه چاه آبى بود كه ما تمام آب آن را كشيديم بطورى كه در ته چاه ديگر حتّى يك قطره آب هم باقى نماند، تمام شدن آب چاه بگوش حضرت رسيد، حضرت سر چاه آمد و كنار آن نشست و ظرف آبى خواسته وضوء گرفت، آن گاه مضمضه كرده دعا خواند و آب را در چاه ريخت، و ما و تمام مركوبهايمان را سيراب كرد).

و در حديث سلمة بن اكوع آمده است:

(حضرت همين كه دعا خواند و آب دهان در آن افكند آب چاه جوشيدن گرفت هم خود سيراب شديم هم شتران و اسبان خود را سيراب نموديم).

و از محمّد بن اسحاق بن يسار از زهرى از عروة بن زبير از مسور بن مخرمة «1».

__________________________________________________

(1)- مخرمة نسخه بدل.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 104

روايت شده است كه:

(رسول خدا (ص) براى زيارت خانه خدا بيرون آمد و قصد جنگ نداشتند و بقيّه حديث گذشته را نقل كرد تا اينكه مى گويد: رسول خدا (ص) فرمود:

پياده شويد، گفتند: يا رسول اللَّه در اين وادى آب يافت نمى شود، رسول خدا (ص) از تركش خود تيرى بيرون آورد و آن را به مردى از يارانش داده فرمود پياده شو و سر يكى از اين چاه ها رفته اين تير را در آن فرو ببر، آن مرد همين كار را انجام داد آب از چاه جوشيد و مردم همه سيراب شدند).

و نيز از عروة

روايت شده است كه از بيرون آمدن پيامبر خدا (ص) ياد كرده مى گويد:

(قريش از مكه بيرون آمده و از پيامبر جلو افتادند و پيش از حضرت سر آب رسيدند و از آنجا پياده شدند، همين كه پيامبر خدا (ص) مشاهده فرمود كه قريش پيش از او سر آب رفته اند، در حديبيه پياده شد در حالى كه گرما سخت شدّت داشت و آنجا جز يك چاه وجود نداشت، مردم از تشنگى ناراحت شدند و جمعيّت هم زياد بود، كسانى سر چاه رفته آب آن را تا ته كشيدند، رسول خدا (ص) دلوى آب خواست وضوء گرفت و آب در دهان خود گردانده در سطل آب ريخت و دستور فرمود كه آب سطل را در چاه بريزند، و سپس تيرى از تركش خود بيرون آورده در چاه انداخت و بدرگاه خداوند دعائى كرد آب از چاه جوشيد و بالا آمد تا جايى كه مردم با دست از چاه آب مى كشيدند در حالى كه لب چاه نشسته بودند).

سالم بن أبى الجعد روايت كرده مى گويد:

(بجابر گفتم روز شجره چند نفر بوديد؟ گفت: ما يكهزار و پانصد نفر بوديم، و از تشنگى آن روزشان ياد نموده گفت مقدارى آب در يك ظرف براى پيامبر آوردند حضرت دست خود را در آن آب گذاشت ناگهان ديديم آب از لابلاى انگشتان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 105

حضرتش مانند چشمه جوشيدن گرفت، و تا توانستيم از آن آب نوشيديم و براى تمام جمعيّت ما كافى بود.

سالم مى گويد: بجابر گفتم: شما چند نفر بوديد؟ گفت: اگر يكصد هزار نفر مى بوديم آن آب براى ما بس بود، ولى جمعيّت

ما آن روز هزار و پانصد نفر بود).

وجه سوّم:

منظور از فتح، فتح خيبر باشد به نقل از مجاهد و عوفى، و از مجمع بن حارثه انصارى روايت شده است كه يكى از قرّاء مى گفت:

(همراه رسول خدا (ص) در حديبيه حاضر بوديم، پس از آنكه از حديبيه بازگشتيم ناگهان ديديم مردم شتران خود را به نشانه شادمانى به حركت در آوردند، بعضى از مردم به ديگران گفتند: چه شده است كه مردم شادى مى كنند؟ گفتند: بر رسول خدا (ص) وحى شده است، مركبهاى سوارى خود را دوانده نزد رسول خدا (ص) رسيديم، حضرتش را در حالى كه در (كراع الغيم) روى اثاثيه خود ايستاده بود مشاهده نموديم، پس از آنكه مردم اطرافش جمع شدند به خواندن پرداخت: (انّا فتحنا لك فتحا مبينا) تا آخر سوره عمر پرسيد يا رسول اللَّه آيا فتح است؟ حضرت فرمودند: آرى سوگند به كسى كه جان محمّد در دست او است فتح است، آن گاه خيبر را ميان اهل حديبيه تقسيم فرمود و و احدى را وارد خيبر نساخت مگر آنكه در حديبيه حضور يافته بود.

وجه چهارم:

فتح عبارت است از پيروزى تمامى بر دشمنان به وسيله برهان ها و معجزات ظاهره و عظمت منطق اسلام.

«لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» در تفسير اين آيه گفته هاى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 106

بسيارى هست كه همه آنها مخالف مذهب اصحاب اماميّه است، زيرا پيامبران معصوم از گناه مى باشند، چه گناهان صغيره و چه گناهان كبيره، چه قبل از نبوّت و چه بعد از نبوّت، اينك أقوالى كه گفته اند:

اقوال عامّه در معنى آيه: ... ص : 106

1- گفته اند يعنى: گناهانى را كه

قبل از نبوّت و بعد از آن انجام داده اى خدا بيامرزد.

2- قول دوّم آنكه: گناهان قبل از فتح و بعد از فتح تو را ببخشد.

3- قول سوّم آنكه: خداوند وعده داده است گناهانى كه از پيامبر سر زده يا خواهد زد در صورتى كه اتّفاق افتد خواهد بخشيد.

4- قول چهارم يعنى: تا خدا گناهان گذشته پدر و مادرت آدم و حواء را به بركت تو ببخشد، و گناهان آينده امّتت را نيز به بركت دعوتت ببخشايد.

امّا بحث در گناه آدم همانند بحث پيرامون گناه حضرت محمّد است، و چنانچه اين گناهان را حمل بر گناهان صغيره كنند كه بنظر آنان عقابش ساقط خواهد شد، گفتارشان باطل خواهد بود به دليل آنكه اگر گناهان صغيره عقابش ساقط باشد ديگر جرمى باقى نمى ماند، آن گاه براى خداوند چگونه جايز است كه بر پيامبرش منّت گذارد كه آن گناهان را برايش خواهد بخشيد، منّت گذاردن و تفضّل از جانب خداوند در مورد گناهى بايد باشد كه داراى كيفر و مؤاخذه است نه در باره گناهى كه اگر خداوند در آن مورد عقاب كند بقول آنان ظالم خواهد بود، بنا بر اين فساد قولشان روشن است.

نظر شيعه در معنى آيه: ... ص : 106

اصحاب ما اماميّه در معنى اين آيه دو نوع تأويل دارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 107

1- آنكه يعنى: تا خداوند براى تو گناهان گذشته امّتت و گناهان آينده آنان را به وسيله شفاعتت ببخشد، و منظور از ما تقدّم و ما تأخّر گناهانى است كه زمان آن گذشته يا آنها كه زمانش نرسيده است، همانگونه كه كسى به ديگرى مى- گويد: گناه گذشته و آينده ات را بخشيدم.

و اينكه

نسبت دادن گناهان امّت به خود حضرت صحيح است به جهت آنكه ميان پيامبر و امّتش جدايى نيست، و مؤيّد اين جواب است روايتى كه مفضل بن عمر از حضرت امام جعفر صادق (ع) نقل مى كند:

مفضل گويد: شخصى در باره اين آيه از حضرتش سؤال كرد حضرت فرمودند:

(به خدا سوگند كه حضرت محمّد (ص) گناهى نداشت، ولى خداوند براى او ضامن شد كه گناهان شيعيان على (ع) را گذشته و آينده آن را ببخشد).

عمر بن يزيد روايت كرده مى گويد: از حضرت صادق (ع) در باره فرموده خدا (لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ) پرسيدم فرمودند:

(حضرت محمّد (ص) گناهى نداشته و اراده بر انجام گناهى هم نفرموده است و لكن خداوند گناهان شيعيانش را بر او بار كرده آن گاه آنها را برايش بخشيده است).

2- آنچه از مرحوم سيّد مرتضى قدّس اللَّه روحه نقل شده است كه (ذنب) مصدر است و مصدر هم جايز است به فاعل اضافه شود و هم جايز است به مفعول اضافه گردد، و در اين آيه ذنب به مفعول اضافه شده است، و منظور (ما تقدّم من ذنبهم اليك) مى باشد، يعنى: خداوند گناهان كفّار را كه مانع ورود تو به مكّه و مسجد الحرام شدند بخشيد، و بنا بر اين تأويل مغفرت بمعنى ازاله و نسخ احكام مشركين و دشمنان پيامبر است نسبت به حضرتش، يعنى: خداوند اين منع را از تو بر مى دارد، و با فتح مكه قدرتى به تو خواهد بخشيد كه وارد مكه شوى، و لذا اين معنى را پاداشى نسبت به جهاد او قرار داده است، و بر طرف مانع

ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 108

را دنبال فتح آورده، سپس سيد مرتضى اضافه مى كند: اگر خداوند اراده فرموده بود از اين مغفرت آمرزش گناهانش گفتار خداوند بدين طريق (إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ) معنى نداشت، زيرا آمرزش گناهان ربطى به فتح ندارد، و نمى تواند پشت سر آيه فتح باشد.

و امّا (ما تقدم و ما تأخر) بنا بر اين تأويل اشكالى ندارد كه مراد از آن جناياتى باشد كه كفّار قريش در گذشته نسبت به تو و قومت انجام داده اند «1».

__________________________________________________

(1)- قول سوّمى نيز اماميّه در تأويل اين آيه دارد كه مستفاد است از بعضى روايات از جمله روايت ذيل:

- نور الثّقلين ج 5 ص 56 ح 18 از عيون أخبار الرّضا (ع) نقل مى كند كه علىّ بن محمّد بن جهم مى گويد: (در مجلس مأمون حاضر شدم، در حالتى كه حضرت رضا (ع) هم آنجا بود، مأمون گفت: يا بن رسول اللَّه مگر شما نمى گوئيد پيامبران معصوم هستند؟ حضرت فرمود: بله، مأمون گفت: پس قول خداوند بزرگ كه مى فرمايد: (لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ) چيست؟ حضرت فرمودند: هيچكس از نظر مشركين مكه از پيامبر خدا (ص) گناهكارتر نبود زيرا آنان سيصد و شصت بت را مى پرستيدند پس از آنكه پيامبر خدا (ص) آنان را به يكتاپرستى دعوت كرد بر آنان سخت بود (و گفتند آيا خدايان را به يك خدا تبديل مى كند، اين چيزى است شگفت آور؟!) آنان رفتند و گفتند برويد و بر خدايان خود صبر نمائيد اين خواسته محمّد چيزى است كه ما در ملّت اخير نشنيده ايم و اين جز يك چيز خود ساخته

نيست) پس از آنكه خداوند مكه را براى پيامبرش فتح كرد به او فرمود اى محمّد (ما براى تو مكه را آشكارا فتح نموديم تا خداوند برايت گناهان گذشته و متأخّرت را ببخشد) يعنى: گناهان تو در نظر مشركين أهل مكه، چون در گذشته و اخيرا تو آنان را به يكتاپرستى دعوت-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 109

چند وجه ديگر: ... ص : 109

و نيز در تفسير اين آيه چند وجه ديگر گفته شده است كه ذيلا يادآورى ميشود:

1- معنى آيه آن است كه اگر در گذشته و تازگى گناهى مى داشتى برايت مى بخشيديم.

2- اينجا منظور از گناه ترك اولى است، زيرا معلوم است كه پيامبر (ص) از كسانى است كه با فرمانهاى واجب خداوندى مخالفت نخواهد نمود، بنا بر اين جايز است همان ترك اولى ها كه اگر از ديگران سر مى زد گناه محسوب نمى شد نسبت به حضرت گناه محسوب گردد، و اين نشانه عظمت شأن و منزلت حضرت است.

3- آنكه اين گفته به منظور تعظيم حضرت و حسن خطاب آمده است همانگونه در مقام احترام و دعا نسبت به ديگران مى گويند: (عفا اللَّه عنك) خدايت بيامرزد،

__________________________________________________

(- مى كردى، زيرا مشركين مكه بعضى اسلام آوردند و بعضى از مكه گريختند و آنها كه ماندند قدرت بر انكار يكتاپرستى را نداشتند زيرا مردم گرايش به يكتا- پرستى يافتند، و لذا گناه پيامبر در اين مورد از نظر آنان چون بر آنان پيروز شده بود بخشوده شده بود، مأمون گفت: احسن اى ابو الحسن).

و در روايت ابن طاووس آمده است كه:

(منظور از بخشيدن گناه گذشته و متأخّر از نظر اهل مكه و قريش است، يعنى گناهان تو از نظر

آنان قبل از هجرت و بعد از هجرت، زيرا هنگامى كه تو مكه را فتح كردى بى آنكه كسى از آنان را بكشى و يا آنان را اسير سازى و يا در مورد گذشته آنان را مؤاخذه كنى آنان هم آنچه را كه در گذشته و اخيرا از تو گناه مى پنداشتند بخشيدند ...).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 110

ولى اين قول ضعيف است چون در اينگونه موارد معمولا بصورت دعا آورده ميشود.

«وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ» يعنى: خداوند در دنيا با پيروز ساختنت بر دشمن، و بالا گرفتن امر دعوتت، و يارى دينت، و پايدار ماندن شريعتت نعمت را بر تو تمام مى كند، و در آخرت هم با ارتقاء درجه ات نعمت را بر تو تمام مى كند، زيرا معنى اتمام نعمت آن است كه آنچه كه مقتضى است انجام داده و آن نعمت را براى صاحبش حفظ كرده بلكه بر آن بيفزايد.

بعضى هم گفته اند يعنى: خداوند با فتح خيبر و مكه و طائف نعمتش را بر تو تمام مى كند.

«وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً» يعنى: تو را بر طريقه اى استوار سازد كه رهرو آن به بهشت خواهد رسيد.

«وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً» نصر عزيز عبارت است از يك نوع پيروزى كه هر جبّار سركش و متمرّدى را طرد نمايد، و خداوند هم اين را براى پيامبرش انجام داد، زيرا دينش را عزيزترين اديان و حكومتش را مهمترين حكومتها قرار داد.

«هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ» و اين سكينه عبارت است از آنكه خداوند در باره آنان لطفى نمايد و در اثر آن چنان بصيرتى به حق پيدا كنند كه روحشان آرامش يابد

و اين بصيرت در اثر كثرت ادلّه اى است كه دلالت بر وجود حق دارد، و اين نعمت مخصوص مؤمنين است، و امّا غير مؤمنين روحشان با اوّلين شبهه اى كه بر آنان دارد مى شود گرفتار شك و ترديد خواهد شد، زيرا آنان از آرامش يقين و روح مطمئن بهره نداشته، قلبشان در اضطراب است.

و نيز گفته اند سكينه عبارت است از يارى مؤمنين تا بدان وسيله دلهايشان آرامش گرفته در ميدان جنگ ثابت قدم باشند.

و نيز گفته شده است كه اين سكينه عبارت است از آرامش قلبى كه در تعظيم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 111

خدا و رسول دارند «1».

«لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ» يعنى: با ديدن اين فتوحات و پيشرفت منطق اسلام طبق وعده اى كه خداوند داده بود يقين آنان را افزايش خواهد يافت.

بعضى گفته اند يعنى: تا بيشتر دستورات الهى را تصديق نمايند، زيرا به علّت وجود آرامش و سكينه اى كه خداوند در دلهايشان قرار داده است هر گاه به چيزى از احكام و دستورات شرع فرمان داده مى شوند مانند نماز، روزه، و صدقات آنان را تصديق مى نمايند.

و از ابن عبّاس نقل شده است يعنى: خداوند در دلهايشان سكينه قرار داده است تا بر معرفتى كه دارند معرفتهاى ديگر افزوده شود.

«وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» از ابن عبّاس نقل شده است يعنى:

خداوند لشكريان آسمان و زمين را كه عبارتند از فرشتگان و جنّيان و انسانها و شياطين در اختيار دارد.

يعنى: اگر خداوند خواسته باشد شما را به وسيله اينان يارى خواهد فرمود.

و در اين آيه اين نكته بيان شده است كه اگر خداوند بخواهد مشركين را به هلاكت مى رساند، ولى

خداوند نسبت به آنان و آنچه كه از نسلشان بيرون مى- آيد آگاه است، و به جهت علم و حكمت خود به آنان مهلت داده است، و از روى عجز و نياز به بندگان خود دستور جهاد با دشمنانش را نداده است، بلكه بدان منظور تا به مجاهدين راهش پاداش نيكو عطا فرمايد.

«وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً» و تمام كارهايش از روى حكمت و بينش است.

__________________________________________________

(1)- تفسير نور الثقلين ج 5 صفحه 58: (از حضرت صادق (ع) در باره اين آيه مى پرسند مى فرمايد: منظور از سكينه ايمان است).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 112

«لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ» تقديرش اين است كه ما برايت فتح نموديم تا خداوند گناهان امّتت را بيامرزد، و ما برايت فتح نموديم تا مؤمنين و مؤمنات وارد بهشتهايى شوند كه از زير آن نهرها جارى مى شود.

«جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» و لذا واو عطف در ليدخل وارد نشد تا إشعار بتفصيل داشته باشد، و از زير بهشت نهرها جارى مى شود يعنى از زير درختان آن نهرهاى گوناگون جارى مى شود.

«خالِدِينَ فِيها» يعنى مؤمنين و مؤمنات بطور دائم و هميشه در بهشت بوده و نعمتهاى آن هميشگى است.

«وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ» يعنى: و كيفر گناهانى را كه در دنيا انجام داده اند بر آنان خواهد پوشانيد.

«وَ كانَ ذلِكَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِيماً» يعنى: و اين يك پيروزى است كه نزد خدا ارزشمند است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 113

آيات 6- 10 از سوره فتح- 48

[سوره الفتح (48): آيات 6 تا 10] ... ص : 114

اشاره

وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ

وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً (6) وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (7) إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (8) لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (9) إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (10)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 114

ترجمه آيات: ... ص : 114

6- و خداوند زنان و مردان منافق و مشرك را كه در مورد خدا گمان بد دارند عذاب خواهد فرمود، روزگارشان سياه و مورد خشم الهى هستند، و خداوند آنان را لعنت فرموده و براى آنان جهنّم را آماده ساخته و بد سرانجامى است.

7- و لشكريان آسمان ها و زمين از آن خدا است و هم او پيروز و فرزانه است 8- ما تو را اى محمّد شاهد بر مردم و بشارت دهنده و بيم دهنده قرار داديم 9- تا به خدا و رسولش ايمان آوريد و او را يارى نموده احترام كنيد، و خداى را صبح و شام تسبيح نمائيد 10- آنان كه با تو دست بيعت مى دهند با خدا بيعت مى كنند، دست خدا بر از دست آنان است، هر كس بيعت خود را بشكند به زيان خود بيعت شكنى كرده، و آنان كه بر سر پيمانى كه با خدا بسته اند وفادار بمانند خداوند به زودى پاداشى بزرگ به آنان خواهد داد).

قرائت آيات: ... ص : 114

سوء- اختلاف قرّاء را در مورد قرائت كلمه «سوء» در سوره توبه بيان نموديم.

لتؤمنوا- ابن كثير و ابن عمرو (ليؤمنوا باللّه) و ما بعدش را با ياء خوانده اند، ولى بقيّه قرّاء با تاء (و لتؤمنوا) و (تغرروه) و (توقّروه) و (تسبّحوه) قرائت كرده اند.

فسيؤتيه- أهل عراق (فسيؤتيه) با ياء و بقيّه قرّاء (فسنؤتيه) با نون قرائت كرده اند.

تعزروه- و در قرائت هاى نادر جحدرى از قرّاء (تعزروه) به فتح تاء و ضمّ زاء بدون تشديد قرائت نموده است، ابو حاتم گويد: بعضى (تعزروه) خوانده-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 115

اند يعنى او را عزيز قرار دهيد كه از (عزز) باشد نه (عزر).

دليل قرائت: ... ص : 115

لتؤمنوا- أبو على گويد: دليل قرائت با ياء آن است كه با اينكه مورد خطاب حضرت رسول (ص) مى باشد صحيح نيست گفته شود (لتؤمنوا باللَّه و رسوله)، و چون صحيح نيست پس بايد قرائت با ياء باشد (ليؤمنوا)، و هر كس كه (لتؤمنوا) با تاء خوانده است بنا بر قولش بايد تقدير گرفت: (قل لهم انّا أرسلناك اليهم شاهدا لتؤمنوا).

فسيؤتيه- دليل ياء در فسيؤتيه (و من أوفى بما عاهد عليه اللَّه) كه قبل از فسيؤتيه غايب آمده است مى باشد، و آنها كه فسنؤتيه با نون خوانده اند به گمانشان از مفرد به كثرت انصراف شده است.

تعزروه- ابن جنى گويد: هر كس تعزروه بدون تشديد بخواند بدين معنى است كه از خدا و دينش و پيامبرش دفاع كنيد، مانند اين آيه (إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ) كه به معنى ان تنصروا دينه مى باشد كه به حذف مضاف است.

و امّا تعزّروه با تشديد به معنى يارى نمودن دين خدا است با شمشير.

از كلبى نقل شده

است (و عزرت فلانا) به معنى (فخمت أمره) آمده يعنى: بر احترامش افزودم، و (عزرة) كه نام شخصى است از اين باب است، و به نظر من (تعزير) حاكم شرع كه كمتر از اندازه حد است از اين باب است، زيرا كسى كه تعزير مى شود به ذلّت حدّ كامل نمى رسد و گويا همين يك نوع احسان و احترام است نسبت به او.

معنى آيات: ... ص : 115

پس از آنكه خداوند به مؤمنين وعده هايى داد اينك منافقين و مشركين را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 116

تهديد به عذاب كرده مى فرمايد:

«وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ» يعنى: خداوند مردان و زنان منافق را عذاب خواهد فرمود، و منافقان كسانى هستند كه در ظاهر خود را مسلمان معرّفى مى كنند ولى در باطن مشرك و كافر هستند، بنا بر اين نفاق عبارت است از پنهان سازى كفر و اظهار ايمان، واژه نفاق از (نافقاء يربوع) گرفته شده است، يربوع يك نوع موش صحرايى است، كه براى لانه خود به منظور فرار يك در پنهانى دارد كه اگر از در آشكار به او حمله شد از در پنهانى فرار خواهد نمود.

«وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ» و اينان كسانى هستند كه با خدا غير خدا را نيز پرستش مى كنند.

«الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ» يعنى: اينان گمان مى كنند كه خداوند آنان را بر پيامبرش پيروز خواهد ساخت، و اين گمان خيالى است زشت و فاسد، و كلمه (سوء) به فتح سين مصدر و (سوء) به ضمّ سين اسم است.

بعضى هم گفته گمان و توهّم فاسد آنان اين بوده است كه پيامبر ديگر به هيچ وجه به زادگاه خود مكّه باز نخواهد گشت.

و

نيز گفته شده است كه توهّم فاسدشان اين بوده است كه ديگر خداوند احدى را به نبوّت مبعوث نخواهد فرمود، و مانند اين آيه است آيه (وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ) «1».

«عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ» يعنى: عذاب و هلاكت بر آنان واقع خواهد شد، و (دائرة) به معنى بازگشت كننده است، چه به خير چه به شر.

حميد بن ثور در شعر خود گفته است: (و دائرات الدّهر أن تدور) يعنى:

چرخهاى روزگار بايد كه بگردد.

__________________________________________________

(1)- سوره فتح، آيه: 12

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 117

بعضى گفته اند: هر كس كه كلمه (سوء) را به ضمّ سين خوانده باشد منظورش از گردش، گردش عذاب است، و هر كس آن را به فتح خوانده است منظورش آن سرنوشتى است كه براى آنان به دست مؤمنين است از كشتار آنان و به غنيمت رفتن اموالشان.

«وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ» يعنى: خداوند آنان را از رحمت خود دور كرده.

«وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ» كه آنان در جهنّم جاى خواهد داد.

«وَ ساءَتْ مَصِيراً» يعنى: و اين جهنّم بد راهى است كه سرانجام بدان منتهى خواهند شد.

«وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» علّت اينكه اين جمله در اوّل سوره و اينجا تكرار شده است اين است كه در اوّل سوره آنجا كه از مؤمنين ياد شده است آمده به اين معنى كه خداوند لشكريانى دارد كه مى تواند به وسيله آنان شما را يارى نمايد، و اينجا به دنبال يادى كه از كافران شده است آمده به اين معنى خداوند لشكريانى دارد كه مى تواند به وسيله آنان از كفّار انتقام بگيرد.

«وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً» يعنى: خداوند

در قهر و انتقام گيرى پيروز و مقتدر است «حَكِيماً» يعنى: در كارها و قضاوتهايش متين و استوار است.

آن گاه خداوند پيامبرش را مورد خطاب قرار داده مى فرمايد:

«إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً» يعنى: اى محمّد ما تو را بعنوان شاهدى بر اعمال امّتت فرستاديم تا معلوم شود كه اطاعت مى كنند يا نافرمانى، دعوتت را مى پذيرند يا رد مى كنند، يا به اين معنى كه تو را بر آنان در مورد تبليغ رسالت شاهد قرار داديم.

«وَ مُبَشِّراً» يعنى: تو را نسبت به مؤمنين و اطاعت كنندگان بشارت دهنده به بهشت قرار داديم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 118

«وَ نَذِيراً» و نسبت به آنها كه نافرمانى كننده تو را بيم دهنده از آتش قرار داده ايم.

آن گاه خداوند هدف خود را از فرستادن پيامبر بيان كرده مى فرمايد:

«لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» يعنى: هدف آن است كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد، و به نظر آنها كه ليؤمنوا با يا قرائت نموده اند معنى آن است كه: تا آن كافران به خدا و رسولش ايمان آورند.

«وَ تُعَزِّرُوهُ» يعنى: او را با شمشير و زبان يارى كنيد، و ضمير هاء به پيامبر (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) بر مى گردد.

«وَ تُوَقِّرُوهُ» يعنى: خدا و رسول را تعظيم و تكريم نمائيد.

«وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا» يعنى: و صبح و شام براى خدا نماز بخوانيد، بعضى گفته اند يعنى: خدا را از آنچه كه شايسته اش نيست تنزيه نمائيد.

و بسيارى از قرّاء اختيار نموده اند كه در اين آيه وقف بر (و توقّروه) باشد زيرا ضمير در اين كلمه و كلمات بعدى از نظر بازگشت به مرجع اختلاف دارد

«1».

بعضى گفته اند: تعزّروه ضميرش تنها به اللَّه بر مى گردد، تعزّروه يعنى:

خدا را يارى دهيد و توقّروه يعنى خدا را تعظيم و احترام كنيد و از او اطاعت نمائيد، همانگونه كه آمده است هيچگاه براى خداوند وقارى انتظار نداشته باشيد و بنا بر اين قول تمامى ضمائر متّفقا يك مرجع داشته همگى به اللَّه بر مى گردد.

ضمنا اين آيه دلالت دارد بر بطلان مذهب جبريّه كه مى گويند: خداوند از كافران كفر مى خواهد، زيرا اين آيه با صراحت دلالت دارد بر اينكه خداوند از

__________________________________________________

(1)- زيرا ضمير در تعزّروه و توقّروه به خدا و رسول بر مى گردد، ولى ضمير بعدى در تسبّحوه فقط به خدا بر مى گردد، روى اين حساب بر توقّروه توقّف كرده و واو تسبّحوه را استينافيّه گرفته اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 119

تمامى مكلّفين ايمان و اطاعت را خواسته است.

«إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ» منظور از بيعت در اين آيه بيعت حديبيه است كه همان (بيعت رضوان) مى باشد كه مسلمانان در اين روز با پيامبر (ص) بيعت مرگ نمودند.

«إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ» يعنى: بيعت با تو بيعت با خدا است، زيرا اطاعت از تو اطاعت از خدا است، و علّت اينكه بيعت را بيعت نامند، براى اينكه بيعت بر اين اساس بسته مى شود كه بيعت كنندگان جانهاى خويشتن را در مقابل بهشت معامله مى كنند، تا در جنگ پيروزيشان حتمى باشد.

«يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ» سدى گفته است: يد اللَّه فوق أيديهم يعنى: در اين بيعت قرار داد خداوند مهمتر از قرار داد آنان است، زيرا اينان به وسيله بيعت با پيامبر خدا (ص) با خدا بيعت نموده اند، پس مانند آن كسى است كه

مستقيم با خدا بيعت كرده اند.

ابن كيسان گويد: يعنى اى پيامبر دانسته باش كه نيروى الهى در ياريت از نيروى اينان كه با تو بيعت مى كنند برتر است، و بايد به يارى خدا تكيه كنى نه به يارى اينان هر چند كه با تو بيعت نموده اند.

از كلبى نقل شده است يعنى: نعمت خدا بر آنان به وسيله پيامبرش برتر است از نعمت آنان كه طاعت و بيعت باشد.

ابن عبّاس گويد: نعمت خداوند كه ثواب و پاداش او در برابر بيعتشان است برتر است از نعمت آنان كه صداقت و وفادارى در بيعت باشد.

«فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ» ابن عبّاس گويد يعنى: هر كس بيعت شكنى كند زيان عملش به خودش باز خواهد گشت، و ديگر از نعمت بهشت و كرامت الهى بهره اى نخواهد داشت «1».

__________________________________________________

(1)- نور الثقلين ج 5 صفحه 62 حديث 40: از ابن عبّاس از پيامبر- [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 120

«وَ مَنْ أَوْفى » يعنى: كسى كه بر وفاء ثابت قدم ماند.

«بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ» نسبت به پيمان و بيعتى كه انجام داده است.

«فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً» يعنى به زودى پاداشى با ارزش به او خواهيم داد.

__________________________________________________

- خدا (ص) روايت شده است كه ضمن حديثى طولانى فرمودند: (... من به زودى از ميان شما خواهم رفت، پيرامون پيمان على (ع) به امّتم گفتم، و گفتم كه به زودى سنّتهاى أمم سالفه در مخالفت با جانشين من و وصيّم اجراء مى شود، آگاه باشيد كه من پيمان خودم را در باره على با شما دوباره تجديد مى كنم، هر كس اين عهد را بشكند به زيان خود شكسته

است، و هر كس بعهد الهى وفا كند خداوند به زودى أجر بزرگ به او خواهد داد).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 121

آيات 11- 15 فتح 48

[سوره الفتح (48): آيات 11 تا 15] ... ص : 121

اشاره

سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (11) بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً (12) وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَعِيراً (13) وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (14) سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (15)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 122

ترجمه آيات: ... ص : 122

11- به زودى تخلّف كنندگان از اعراب خواهند گفت: اموال و خانواده ها ما را به خود مشغول داشتند، براى ما از درگاه خدا آمرزش بخواه، چيزهايى به زبان گويند كه در دل ندارند، بگو اگر خداوند نسبت به شما زيان و يا سودى اراده فرمايد چه كسى در مقابل خدا صاحب اختيار مى باشد، خداوند نسبت به اعمال شما آگاه است 12- بلكه شما مى پنداشتيد كه رسول خدا و مؤمنين ديگر به سوى خاندان خود باز نخواهند گشت، و اين خيال زشت در دلهايتان زينت گشته بدگمانى مى برديد، و مردمى بوديد شايسته هلاكت 13- كسانى كه به خدا و رسول او ايمان نمى آورند بدانند كه ما براى كافران عذابى سوزنده مهيّا ساخته ايم 14- ملك آسمانها و زمين از آن خدا

است، هر كه را بخواهد مى- بخشد و هر كس را بخواهد عذاب مى فرمايد، و خداوند بخشنده و مهربان است 15- آنان كه از حضور در حديبيه تخلّف ورزيدند خواهند گفت: هر وقت خواستيد برويد غنائم خيبر را تصرّف كنيد بگذاريد ما نيز همراه شما بيائيم، و مى- خواهند سخن پروردگار را تغيير دهند، بگو شما حق نداريد همراه ما بيفتيد، خداوند قبلا چنين فرموده است، خواهند گفت شما نسبت به ما حسادت ميورزيد، بلكه اينان جز اندكى درك و شعور ندارند).

قرائت آيات: ... ص : 122

ضرّا- قاريان كوفه غير از عاصم (ضرّا) به ضمّ ضاد خوانده اند و بقيّه قرّاء (ضرّا) به فتح خوانده اند.

يبدّلوا كلام اللَّه- قاريان كوفه غير از عاصم (كلم اللَّه) بدون ألف خوانده- اند، و بقيّه (كلام اللَّه) با ألف قرائت نموده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 123

دليل قرائت: ... ص : 123

ضرّا- أبو على گويد (ضرّ) خلاف نفع است، و در قرآن آمده است: (ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً) كه ضرّ و نفع در مقابل هم آمده است، و ضربه ضمّ ضاد به معنى بدى حال آمده است همانگونه كه در اين آيه مى بينيد: (فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ) به نظر من اين بيان بهترى است در مورد اين لغت، و نيز جايز است كه ضر به فتح و ضر به ضم دو لغت باشد در يك معنى مانند فقر به فتح فاء و فقر به صم و ضعف به فتح ضاد و ضعف به ضم ضاد. كلام اللَّه- هر كس كلام اللَّه با الف خوانده است دليلش آن است كه به متخلّفين گفته شده است (شماها با من به طرف غنائم خيبر بيرون نخواهيد آمد) و اين جملات مفيد و كامل بوده و به آن كلام گفته شده و با لفظ كلام اللَّه آمده است و هر كس كلم اللَّه خوانده است مى گويد: گاهى كلم بر جملاتى كه كلام به آن گفته مى شود اطلاق شده است، و بر غير آن هم اطلاق شده است، گر چه در اين مورد كلام مناسب تر است، همانگونه كه مى بينيد در آيه (وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ) كه خدا بهتر مى داند ولى ظاهرا منظور از كلمه

در اين آيه (نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ) و دنباله آن باشد كه خداوند به بنى اسرائيل وعده پيروزى داده است.

لغات آيات: ... ص : 123

مخلّفون- مخلف به كسى گويند كه پشت سر كسانى كه از شهر بيرون مى روند، در شهر بجاى مى مانند، و از خلف اشتقاق يافته است، و ضدّ آن مقدم است.

اعراب- اعراب به گروهى از عربهاى صحرا نشين گويند، و به عربهايى كه شهر نشين هستند اعراب گفته نمى شود تا فرق بين اين دو دسته باشد گر چه هر دو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 124

جمع عرب هستند.

بور- فاسد و هالك را گويند، بور مصدر است و تثنيه و جمع ندارد، گفته مى شود رجل بور و رجال بور.

شاعر عرب گفته است:

يا رسول المليك انّ لسانى راتق ما فتقت اذ أنا بور

يعنى: اى قاصد سلطان زبان من بسته است و من آن را نگشوده ام زيرا كه من فاسدم.

و حسان شاعر معروف گويد:

لا ينفع الطول من نوك القلوب و قد يهدى الاله سبيل المعشر البور

يعنى: معمولا انعام نسبت به صاحبان دلهاى مرده سودى نمى بخشد، و گاهگاهى خداوند مردم فاسد را هدايت مى نمايد.

معنى آيات: ... ص : 124

آن گاه خداوند از آنها كه تخلّف نموده همراه پيامبر به سوى حديبيه نرفته اند سخن به ميان آورده مى فرمايد:

«سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ» يعنى آنان كه از همراهى تو تخلّف ورزيدند و حاضر نشدند همراه تو به سفر مكه و عمره بيايند، و جريان بدين قرار بود هنگامى كه پيامبر اكرم (ص) در سال حديبيه اراده فرمودند به منظور انجام مراسم عمره به مكه روند- و اين در سال ششم هجرت و در ماه ذيقعده بود- و اعراب اطراف مدينه كه قبيله هاى غفّار، أسلم، مزينة، جهينة، اشجع، دئل بودند، براى آنكه مبادا از طرف قريش متعرّض حضرت شوند

و با او جنگ كنند يا مانع سفر او گردند همراه حضرت به راه افتادند، و حضرت در ميقات به عنوان عمره احرام بستند و قربانى خود را نيز همراه خود راه انداخت تا مردم بدانند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 125

كه سر جنگ ندارد، عدّه اى از اعراب كه ديدند حضرت با احرام حركت مى كند از ادامه سفر سنگين كردند و گفتند: ما به طرف مردمى مى رويم كه آمده اند و ياران پيامبر را كشته اند، و لذا پشت به حضرت كردند و هر كدام به بهانه كارى جا ماندند، و خداوند مى فرمايد اگر آنان را سرزنش كنى در جوابت خواهند گفت:

«شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا» اموال و خانواده هاى ما مانع شد كه با تو همراه شويم.

«فَاسْتَغْفِرْ لَنا» به خاطر اين گناه و تخلّف از خدا براى ما آمرزش بخواه.

«يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ» ولى خداوند آنان را تكذيب كرده مى فرمايد اينان در اين عذرخواهى هم دروغ مى گويند و از دلهاشان خبر مى- دهد كه اينان باك ندارند كه پيامبر براى آنان طلب آمرزش بكند يا نكند.

«قُلْ» به آنان بگو اى محمّد.

«فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً» يعنى: اگر خداوند اراده فرمايد كه به شما زيانى برساند چه كسانى مى تواند عذاب الهى را از شما دور سازد.

و از ابن عبّاس نقل شده است كه (نفعا) در اينجا به معنى غنيمت جنگى است.

و علّت بيان اين قسمت آن است كه متخلّفين گمان مى كردند تخلّف از پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) مى تواند زيانى را از آنان دفع كند، يا

آنكه براى آنان متضمّن سودى باشد كه از نظر جان و مالشان در سلامت باشند، بدين جهت خداوند به آنان خبر داد كه اگر خداوند بخواهد ضررى به مال يا جانشان وارد كند كسى نمى تواند اين ضرر را از آنان دور نمايد.

«بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً» يعنى: خداوند نسبت به تخلّف شما آگاه است.

«بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ أَبَداً» يعنى: شما

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 126

گمان مى كنيد كه پيامبر (ص) و همراهانش به سوى خانواده هاى خود كه در مدينه بر جاى گذاشته اند باز نخواهند گشت، زيرا دشمن آنان را خواهد گشت و اسير خواهد گرفت.

«وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ» يعنى: شيطان اين خيال باطل را در دلهايتان زينت داده آن را تقويت مى كند.

«وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ» و در مورد هلاكت پيامبر (ص) و مؤمنين گمان بد برديد، و تمام اين قسمت اخبار از غيب بوده است كه غير از خدا كسى از آن آگاه نبوده است و لذا اين آيه براى پيامبر (ص) معجزه اى بوده است.

«وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً» مجاهد گويد: يعنى: شما قومى هستيد كه شايسته نيكى نبوده سزاوار هلاكت مى باشيد.

و از قتاده نقل شده است كه يعنى: شما مردمى فاسد هستيد.

«وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَعِيراً» يعنى: خداوند براى كافران عذابى سوزان مهيّا ساخته است كه آنان را مى سوزاند.

«وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ» يعنى گناهان هر كس را كه بخواهد مى بخشد.

«وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ» يعنى: و هر كس را كه شايسته عذاب باشد عذاب مى نمايد.

«وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً» يعنى: خداوند بخشنده و مهربان است.

«سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ» يعنى: به زودى اين تخلّف كنندگان خواهند گفت:

«إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها» يعنى: اى مؤمنين هر گاه براى تصرّف غنائم جنگى خيبر رفتيد.

«ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ» بگذاريد ما نيز همراه شما بيائيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 127

و علّت اين گفتار آن است كه پس از آنكه پيامبر (ص) و مسلمانان در سال حديبيه با صلح بازگشتند خداوند به آنان وعده فرمود كه خيبر را فتح خواهند نمود، و غنائم جنگى خيبر را هم اختصاص داد به كسانى كه در جريان صلح حديبيه شركت داشته اند، پس از آنكه مسلمانان عازم خيبر شدند تخلّف كنندگان از حديبيه گفتند: بگذاريد ما هم دنبال شما بيائيم، لذا خداوند فرمود:

«يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ» ابن عبّاس گويد: تخلّف كنندگان ميخواهند وعده الهى را در مورد اختصاص غنائم خيبر به شركت كنندگان در صلح حديبيه تغيير دهند، و خود را در اين غنائم جنگى شريك آنان سازند.

و از مقاتل نقل شده است يعنى: مى خواهد فرمان خدا را كه فرموده است احدى از تخلّف كنندگان حق ندارند همراه مؤمنين به طرف خيبر روند تغيير دهند.

«قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ» يعنى: خداوند قبل از خيبر در جريان حركت به سوى حديبيه و پيش از بازگشت ما از حديبيه فرموده است كه شما حق نداريد دنبال ما راه بيفتيد، زيرا غنيمت جنگى خيبر مخصوص آن كسانى است كه در جريان حديبيه حضور داشته اند و ديگران حق ندارند با آنان شريك شوند اين قول ابن عبّاس و مجاهد و ابن اسحاق و ديگران

از مفسّرين است.

و جبائى گفته است: كه خداوند منظورش از (يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ) (فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً، وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا) «1» است چون اينجا فرموده است شماها با من بيرون نخواهيد آمد اينجا كه اصرار دارند با حضرت راه بيفتند پس مى خواهند كلام خدا را تبديل نمايند.

ولى سخن جبائى غلطى است فاحش زيرا آن سوره بعد از انصراف از حديبيه

__________________________________________________

(1)- سوره توبه، آيه 83.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 128

در سال ششم هجرت نازل شده است، و اين آيه در باره كسانى كه از جنگ تبوك تخلّف كرده اند نازل شده است، و جنگ تبوك بعد از فتح مكه و بعد از جنگ حنين و طائف و بازگشت پيامبر (ص) از اين جنگ به مدينه و اقامت در مدينه از ذيحجة تا رجب است، آن گاه حضرت در ماه رجب آماده مى شود كه براى جنگ تبوك حركت كند، و بازگشت حضرت از جنگ تبوك در باقى مانده ماه رمضان از سال نهم هجرت است كه ديگر حضرت پس از اين جنگ براى هيچ جنگ و جهادى خارج نشد تا آنكه از دنيا رحلت فرمود، بنا بر اين چگونه ممكن است منظور از (كَلامَ اللَّهِ) در آيه مورد بحث اين آيه باشد با اينكه اين آيه چهار سال بعد نازل شده است سپس مى فرمايد:

«فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا» يعنى: به زودى تخلّف كنندگان از حديبيه بشما خواهند گفت كه خداوند به شما چنين فرمانى نداده است بلكه شما نسبت به ما حسادت مى ورزيد كه با شما در غنائم جنگى شريك شويم، و لذا خداوند ميفرمايد:

آن طور كه مى گويند نيست.

«بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ» يعنى بلكه حقيقت را درك نمى كنند، و نمى فهمند كه آنان را به چه چيزى دعوت مى كنيد.

«إِلَّا قَلِيلًا» يعنى جز اندكى نمى فهمند يا كم درك مى كنند.

بعضى گفته اند يعنى: درك نمى كنند جز اندكى از آنان كه معاندين باشند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 129

آيات 16- 20 از سوره فتح 48

[سوره الفتح (48): آيات 16 تا 20] ... ص : 129

اشاره

قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً (16) لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِيماً (17) لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً (18) وَ مَغانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (19) وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً (20)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 130

ترجمه آيات: ... ص : 130

16- بگو به اعراب تخلّف كننده به زودى به جنگ ملّتى سرسخت فراخوانده مى شويد كه با آنان جنگ كنيد يا آنان تسليم شوند، اگر اطاعت كنيد خداوند پاداش نيكو به شما خواهد داد، و اگر باز هم مانند گذشته رويگردان شديد خداوند شما را گرفتار عذابى دردناك خواهد فرمود 17- بر نابينايان و لنگها و بيماران فشارى نيست، هر كس فرمان خدا و رسول را اطاعت كند خداوند او را وارد بهشتهايى خواهد نمود كه از زير درختان آن نهرهاى آب جريان دارد، و هر كس پشت كند خداوند او را به عذابى دردناك گرفتار سازد 18- خداوند از مؤمنين راضى گشت آن هنگام كه زير آن درخت با تو بيعت مى كردند، خداوند از منويات دلشان با خبر بود و بر آنان آرامشى نازل فرمود و فتحى نزديك نصيبشان كرد

19- و غنيمتهاى جنگى فراوانى كه تصرّف خواهند نمود و خداوند پيروز و فرزانه است 20- خداوند به شما غنائم جنگى بسيارى وعده داده است كه تصرّف خواهيد نمود، اينها را براى شما مقرّر فرموده و شرّ مردم را از شما دور ساخته است تا براى مؤمنين نمونه باشيد، و شما را به راهى راست هدايت ميكند.

قرائت آيات: ... ص : 130

يدخله و يعذبه- اهل مدينه و ابن عامر (ندخله و نعذبه) با نون قرائت كرده اند، و بقيّه با ياء خوانده اند و هر دو در معنى يكى هستند.

معنى آيات: ... ص : 130
اشاره

آن گاه خداوند به پيامبرش (ص) مى فرمايد:

«قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ» يعنى: اى محمّد به اعراب تخلّف كننده كه از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 131

حركت به سوى حديبيه تخلّف نمودند بگو:

«سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ» يعنى در آينده نزديك شما را بجنگ قومى نيرومند دعوت مى كنيم. (و در باره اين قوم كه چه كسانى بوده اند هفت قول است):

1- از سعيد بن جبير و عكرمه روايت شده است كه اين قوم هوازن و حنين است.

2- از قتاده روايت شده است كه اين قوم هوازن و ثقيف است.

3- از ضحّاك روايت شده است كه اين قوم ثقيف است.

4- زهرى گفته است كه اين قوم بنو حنيفه و مسيلمه كذّاب بوده است.

5- ابن عبّاس گويد كه منظور از اين قوم مردم فارس بوده است.

6- حسن و كعب گفته اند كه منظور از اين قوم روميان بوده است.

7- بعضى هم گفته اند منظور از آن قوم مردم صفّين و ياران معاويه است.

و صحيح آن است كه دعوت كننده آنان به جنگ با قوم نيرومند همان پيامبر خدا (ص) است، زيرا عملا حضرت آنان را بعد از اين به جنگهاى بسيارى مانند جنگ با اقوام نيرومندى مانند اهل حنين و طائف و موته تا تبوك و غيره، بنا بر اين معنى ندارد كه جنگ با اين اقوام را به پس از وفات حضرت حمل كنيم.

«تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ» يعنى: بناچار در جنگ با اين قوم يكى از اين دو

كار بايد انجام گيرد يا با آنان بجنگيد يا آنان تسليم شوند يعنى: اقرار به اسلام آورند و آن را بپذيرند، بعضى گفته اند (يسلمون) يعنى: تسليم شما شوند.

و نيز گفته شده است كه (أو يسلّموا) به حذف نون قرائتى است و تقديرش الى ان يسلّموا است، و در نصب (يسلموا) دلالت است بر اينكه ترك قتال به خاطر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 132

اسلام آوردن طرف است «1».

«فَإِنْ تُطِيعُوا» يعنى: اگر آماده شويد و به جنگ آنان برويد.

«يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً» يعنى: خداوند پاداش خوبى به شما خواهد داد.

«وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا» يعنى: اگر از جنگ پيشنهادى رويگردان شويد و عقب نشينى كنيد.

«كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ» يعنى: همانگونه كه قبلا از رفتن به جنگ حديبيه رو- گردان شديد.

«يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً» خداوند شما را در آخرت سخت عذاب خواهد فرمود.

«لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ» يعنى: براى نابينايان اگر به جهاد نروند سخت- گيرى در كار نيست، و اعمى كسى است كه با عضو چشم چيزى را نمى بيند.

«وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ» يعنى: اينان نيز در ترك جهاد سختگيرى ندارند.

مقاتل گويد: خداوند در اين آيه افراد زمين گير و بيماران را كه از حركت به سوى حديبيه تخلّف نموده اند معذور شناخته است.

«وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» يعنى: هر كس در فرمان جهاد از خدا و رسول اطاعت نمايد بهشت خواهد رفت.

«وَ مَنْ يَتَوَلَّ» يعنى: هر كس از فرمان خدا و رسول در امر جهاد سر- پيچى كند و از رفتن به جنگ عقب نشينى نمايد.

«يُعَذِّبْهُ عَذاباً

أَلِيماً» به عذابى دردناك گرفتارش خواهد ساخت.

«لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ» يعنى: خداوند از

__________________________________________________

(1)- زيرا در صورت نصب (الى أن) تقدير گرفته خواهد شد و الى براى محدود ساختن است يعنى جنگ با آنان تا هنگامى است كه اسلام آورند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 133

مؤمنين كه زير درخت در جريان بيعت حديبيه با تو بيعت كردند راضى شد، و اين بيعت را بيعت رضوان هم ناميده اند، و علّت نامگذارى آن به (بيعت رضوان) همين آيه است كه در آن از رضايت الهى به خاطر اين بيعت ياد شده است، و رضايت خداوند از مؤمنين عبارت است از اراده تعظيم و احترام آنان و دادن پاداش «1» و اين خبر است از اينكه خداوند هنگامى كه مؤمنين زير درخت معروف

__________________________________________________

(1)- اگر بگوئيم خداوند راضى مى شود و غضب مى كند و رضا و غضب در ذات الهى راه دارد لازمه اش آن است كه ذات الهى متغيّر باشد و متغيّر نمى تواند قديم باشد، در اين باره از امام صادق (ع) روايتى رسيده است كه ذيلا توجّه مى فرمائيد:

معانى الأخبار ص 19 ج 2: (از حضرت صادق (ع) در ذيل آيه (فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ) آمده است كه فرمودند: خداوند مانند ما تأسّف نمى نمايد، و لكن براى خود دوستانى خلق كرده است كه متأسّف مى شوند و راضى مى گردند، و آنان مخلوق و مورد تدبير الهى هستند، كه خداوند رضايت آنان را رضايت خود و خشم آنان را خشم خويشتن قرار داده است، زيرا خداوند آنان را داعيان به سوى خود و راهنمايان قرار داده است، و بدين جهت است كه

رضايت و خشم آنان رضايت و خشم خدا است.

اينطور نيست كه اسف به خدا برسد همانگونه كه به بندگانش مى رسد، و اينكه گفتيم معنى آن است كه مى گويند، و نيز خداوند فرموده است: (هر كس دوستى از دوستان مرا توهين كند با من به نبرد برخاسته است، و مرا به جنگ خويش فرا خوانده) و نيز فرموده است: (هر كس از رسول اطاعت كند از خدا اطاعت نموده است) و نيز فرموده است: (آنان كه با تو بيعت مى كنند با خدا بيعت كرده اند) تمام اينها و آنچه كه مانند آن است همانگونه است كه برايت گفتم، و-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 134

در حديبيه با پيامبر (ص) بيعت كردند از آنان راضى شده است.

«فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ» مقاتل گويد: يعنى: خداوند از صدق نيست آنان در جنگ و بى ميلى ايشان نسبت به جهاد خبر دارد، زيرا پيامبر خدا (ص) با آنان بيعت به جهاد كرده است.

و بعضى گفته اند يعنى: خداوند از يقين و صبر و وفايى كه در دل دارند با خبر است.

«فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ» و اين سكينه عبارت است از يك لطف قوى نسبت به قلوب آنان و آرامشى كه به آنان بخشيده است.

«وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً» يعنى: و پاداش آنان را فتحى نزديك قرار داد كه به قول قتاده و اكثر مفسّرين فتح خيبر است، و از جبائى نقل شده است كه منظور از آن فتح مكه است.

«وَ مَغانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَها» يعنى: غنائم خيبر، زيرا غنائم خيبر مشهور بود و شامل اموال و باغ و بستان هاى فراوانى بود.

و از جبائى نقل شده است كه منظور از

اين غنائم، غنائم جنگ هوازن است پس

__________________________________________________

(- همچنين است رضا و غضب خداوند و ديگر صفات كه مانند آن است، اگر تأسّف و ناراحتى به ذات آفريدگار مى رسيد با اينكه خداوند آن صفات را آفريده است براى گوينده اى جايز بود كه بگويد: چنين آفريدگارى روزى هم هلاك خواهد شد، زيرا هر گاه ناراحتى و خشم در ذات او راه يافت در ذاتش تغيير راه يافته است و هر گاه در ذات او تغيير راه يابد تأمينى در هلاكت او نيست، و اگر چنين باشد خالق از مخلوق باز شناخته نخواهد شد، خداوند از اين گفتار بسيار برتر است، او است خالق اشياء بى آنكه نيازى به آنها داشته باشد و هنگامى كه نياز نداشت حد و كيف در او راه نخواهد داشت).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 135

از فتح مكه.

«وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً» يعنى: خداوند در كار خود مسلط و پيروز است.

«حَكِيماً» يعنى: خداوند در كارهايش حكيم و دانا است، و روى همين جهت بود كه در جريان حديبيه دستور صلح داد، و براى مسلمانان حكم فرمود كه غنيمت بگيرند، و براى اهل خيبر حكم به شكست آنان فرمود.

و سپس از غنائمى كه در آينده خواهند گرفت ياد كرده مى فرمايد:

«وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها» يعنى: خداوند به شما وعده داده است كه در ركاب پيامبر (ص) و نيز پس از او تا دامنه قيامت غنيمت هاى جنگى بسيارى به دست آوريد.

«فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ» و اين غنيمت را كه غنيمت خيبر باشد براى شما قرار داده است.

«وَ كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنْكُمْ» و جريان آن بدين قرار بود كه

پيامبر (ص) همين كه قصد خيبر نمود و اهالى آن را محاصره كرد قبائلى از اسد و غطفان به فكر افتادند كه در غياب مسلمين به اموال و خانواده هاى آنان دستبرد زنند و آنان را غارت كنند، خداوند رعب مسلمانان را در دلشان انداخت و از فكر خود منصرف شدند.

بعضى گفته اند كه: مالك بن عوف و عيينة بن حصين با بنى اسد و غطفان براى يارى يهوديان خيبر آمده بودند، خداوند رعب مسلمين را در دلشان افكند و برگشتند.

«وَ لِتَكُونَ» تا غنيمتى كه خداوند براى جنگجويان مؤمنين قرار داده است.

«آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ» نمونه و نشانه اى براى راست بودن وعده هاى الهى باشد و بدانند همانگونه كه خدا قبلا وعده تصرّف اين غنائم را داده بود آنان هم موفّق شدند و غنائم را به چنگ آوردند.

«وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً» و بدينوسيله بر هدايت شما افزوده نسبت به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 136

محمّد (ص) و قرآنش ايمان بيشتر پيدا كنيد، زيرا صدق وعده هاى قرآن در مورد فتح و غنائم جنگى مشاهده كرده ايد.

جريان فتح حديبيه ... ص : 136

ابن عبّاس گويد: رسول خدا (ص) از مدينه خارج شد در حالى كه عازم مكه بود، همين كه به حديبيه رسيد شتر سوارى حضرت ايستاد، هر چه حضرت به ناقه نهيب زد كه به راهش ادامه دهد حركت نكرد و همانجا خوابيد، ياران حضرت گفتند: ناقه از پا در آمد، حضرت فرمودند: شتر من چنين عادتى نداشته است، گويا او را رفتن باز داشته است، حضرت عمر بن الخطّاب را احضار كرد تا او را به سوى اهل مكه بفرستد تا به حضرت اجازه دهند وارد مكه شود و

اعمال عمره خود را انجام دهد و شتر خود را قربانى نمايد، عمر گفت: يا رسول اللَّه من در مكه دوست و رفيقى ندارم و از قريش مى ترسم، زيرا من سخت با آنان دشمن هستم، ولى شخصى را به شما معرّفى مى كنم كه او از نظر قريش از من عزيزتر است، و اين شخص عثمان بن عفّان است، حضرت فرمودند: راست گفت: و حضرت رسول (ص) عثمان را فراخوانده او را به سوى ابو سفيان و اشراف قريش فرستاد تا به آنان خبر بدهد كه براى جنگ نيامده است، و تنها براى زيارت خانه خدا آمده است تا حرمت بيت را تعظيم دارد.

قريش عثمان را پيش خود نگهداشتند، خبر به پيامبر (ص) و مسلمانان دادند كه عثمان كشته شد، حضرت فرمود ما آرام نخواهيم گرفت تا با اين قوم نبرد كنيم، و مردم را به بيعت فرا خواند، حضرت بپا خاست و تكيه بر درختى فرمود و با مردم بيعت فرمود كه با مشركين جنگ كنند و فرار نكنند.

عبد اللَّه بن معقل گويد: من آن روز بالاى سر رسول خدا (ص) ايستاده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 137

بودم و در دستم شاخه اى از درخت بود و مردم را از اطراف حضرت دور ميساختم و حضرت با مردم بيعت مى كردند، ولى حضرت با مردم تا مرگ بيعت نمى كرد، بلكه با آنان بيعت مى كرد كه فرار نكنند.

و زهرى و عروة بن زبير و مسوّر بن مخزمه «1» گويند: رسول خدا (ص) همراه چند صد نفر از يارانش از حديبيه بيرون آمد تا به (ذى الحليفه) رسيدند، حضرت در اينجا قربانى خود را نشانه

كرد و احرام عمره بست و يك نفر جاسوس از خزاعه پيشاپيش فرستاد تا برود و از طرف قريش برايش خبر بياورد، حضرت حركت كرد تا اينكه به عذر اشطاط نزديكى عسفان رسيد، اينجا جاسوس خزاعى آمده گفت: من كعب بن لؤى و عامر بن لؤى را پشت سرگذاشتم در حالتى كه دسته ها و گروه هاى مختلفى را به منظور جنگ با تو جمع آورى نموده اند و مى- خواهند با تو بجنگند و مانع شوند كه به زيارت خانه كعبه بروى.

حضرت به ياران خود فرمود: راه بيفتيد، ياران حضرت حركت كردند تا قسمتى راه رفتند، حضرت فرمود خالد بن وليد در (غميم) به سركردگى لشكرى از قريش به عنوان مقدمة الجيش آمده است، از طرف راست حركت كنيد، حضرت به راه خود ادامه داد تا به (ثنيه) رسيد اينجا شتر حضرت خوابيد، حضرت فرمود شترم (قصواء) خسته نشده است بلكه او را از ادامه سير باز داشته است، آن گاه حضرت فرمود به خدا سوگند از من هيچ سرزمينى را نخواهيد خواست كه در آن شعائر الهى بزرگداشت مى شود مگر آنان كه آن سرزمين را به شما تحويل خواهم داد، سپس شتر خود را راند و شتر به راه افتاد، راوى گويد حضرت به راه ادامه داد تا به انتهاى حديبيه رسيد و سر چاهى فرود آمد كه مختصرى آب داشت كه

__________________________________________________

(1)- و در بعضى از نسخه ها مخرمه آمده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 138

مردم آب خود را اندك اندك تهيه مى نمودند، از تشنگى حضرت شكوه نمودند حضرت تيرى از تركش خود بيرون كشيد و به آنان دستور داد آن را

در ميان آن آب كم بگذارند، به خدا سوگند هم چنان آب براى مردم مى جوشيد تا آنجا كه همگى سيراب گشتند.

در همين حال بديل بن ورقاء خزاعى همراه با جماعتى از خزاعه به سوى آنان آمد و مردم خزاعة از اهل تهامة خيرخواه پيامبر خدا (ص) بودند، بديل گفت:

من كعب بن لؤى و عامر بن لؤى را در حالى كه لشكرى مجهّز كرده بودند پشت سر گذاشتم و آنان با تو خواهند جنگيد و مانع ورودت به مكه خواهند شد.

حضرت فرمودند: ما براى جنگ با كسى نيامده ايم، بلكه براى انجام اعمال عمره آمده ايم، قريش هم از جنگ خسته شده اند و زيان فراوان ديده اند، اگر خواستند براى آنان مهلتى تعيين مى كنيم و در اين مدّت بين ما و مردم فاصله نشوند، و اگر هم خواستند با مردم در عمره شركت كنند، و گرنه همانگونه كه جمع شده اند باشند، و چنانچه پيشنهاد مرا نپذيرفتند به آن خدايى كه جانم در كف قدرت او است به خاطر دين با آنان خواهم جنگيد تا قدرت دارم تا آن گاه كه فرمان خداوند اجراء شود.

بديل گفت: گفته شما را به آنان مى رسانم، بديل حركت كرد تا آنكه وارد بر قريش شد و به آنان گفت: من از نزد محمّد (ص) مى آيم و او چنين و چنان گفته است، عروة بن مسعود ثقفى بپاخاسته گفت: محمّد برنامه خوبى را به شما پيشنهاد كرده است از او بپذيريد و بگذاريد تا من به نزد او بروم، گفتند: نزد او برو، عروه خدمت حضرت آمده حضرت با او به مذاكره پرداخت و همان سخنانى را كه به بديل گفته بود براى عروه نيز

بيان كرد، عروه گفت: اى محمّد آيا مى- خواهى قومت را ريشه كن سازى؟ آيا هيچ شنيده اى مردى از عرب پيش از تو ريشه خود را قطع نمايد؟ به خدا من جمعيّتى همراه شما مى بينم و مردمى از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 139

قبائل مختلف كه فرار خواهند كرد و تو را تنها خواهند گذاشت، ابو بكر گفت:

برو كثافت فرج بتان را بمك آيا ما از اطراف محمّد فرار مى كنيم، و او را تنها مى- گذاريم؟! گفت: اين چه كسى بود؟ گفت: ابو بكر است، عروه گفت: سوگند به آن خدايى كه جانم در دست او است اگر يك نيكى پاداش نداده پيش من نداشتى جوابت را مى دادم.

راوى گويد: پيامبر (ص) به گفتگو ادامه داد و هر گاه با حضرت سخن مى- گفت ريش حضرت را در دست مى گرفت، مغيرة بن شعبه كه بالاى سر حضرت ايستاده بود شمشيرى در دست داشت و كلاه خودى بسر، هر گاه عروه دست به طرف ريش پيامبر دراز مى كرد مغيره با نوك غلاف شمشير خود روى دست او مى- زد و مى گفت: دستت را از ريش رسول خدا (ص) كنار بكش پيش از آنكه قطع شود، عروه پرسيد اين چه كسى بود؟ گفتند: او مغيرة بن شعبه است، گفت:

عجب خيانتكارى است، نمى خواهم از خيانتت به پيامبر سعايت كنم.

راوى گويد: مغيره در دوران جاهليّت با مردمى رفيق شد آنان را كشت و اموالشان را تصاحب كرد، سپس آمد اسلام آورد، حضرت رسول (ص) فرمودند:

امّا اسلام آوردن او را ما پذيرفتيم، امّا ثروتش را چون ثروتى است كه با خيانت به دست آمده است بدان نيازى نداريم.

عروة زير

چشمى به ياران پيامبر نگاه مى كرد مى ديديد هر گاه پيامبر (ص) به آنان فرمانى مى دهد فورا اجرا مى كنند، و هر گاه مى خواهد وضوء بگيرد بر سر قطرات آب وضويش همديگر را مى كشند، و هر گاه در پيشگاه او حرف مى زنند با آهستگى سخن مى گويند، و به خاطر تعظيم حضرتش سر بزير افكنده به حضرت تند نگاه نمى كنند.

راوى گويد: عروه به سوى ياران خود بازگشت و به آنان گفت: ياران محمّد عجب ملّتى هستند! به خدا سوگند من بر پادشاهان وارد شدم و بر قيصر روم و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 140

كسراى فارس و نجاشى حبشه وارد شدم به خدا هيچ پادشاهى را نديدم كه يارانش به اندازه ياران محمّد او را تعظيم نمايند، هر گاه به آنان فرمانى ميدهد فورا به اجراى آن مى شتابند، و هر گاه وضوء مى گيرد مى خواهند بر سر قطرات آب وضويش همديگر را بكشند، و هر گاه در پيشگاهش سخن مى گويند آهسته حرف مى زنند، و به احترام او تند به صورتش نگاه نمى كنند، و پيشنهاد خوبى به شما كرده است گفته اش را بپذيريد.

مردى از بنى كنانة گفت: بگذاريد من به ديدار او بروم، گفتند: برو، همين كه وارد بر پيامبر شد حضرت به يارانش فرمود: اين شخص فلانى است و از قومى است كه نسبت به قربانى احترام فوق العاده اى دارند، قربانى خود را جلو او ببريد، قربانى را جلو او بردند و ياران پيامبر لبّيك گويان به استقبال او رفتند.

همين كه اين برنامه را ديد گفت: سبحان اللَّه اين مردم سزاوار نيست كه از زيارت خانه خدا منع شوند، مردى از ميان آنان بپاخاست كه نامش

مكرز بن حفص بود، گفت: بگذاريد من بنزد محمد روم، گفتند: برو، همين كه وارد بر ياران پيامبر شد حضرت فرمود: اين شخص مكرز است و مردى است بى دين با حضرت به گفتگو پرداخت در اين بين سهيل بن عمرو وارد شد، حضرت فرمود:

كارتان آسان شد سهيل گفت: بين ما و خودتان چيزى بنويس، حضرت رسول (ص) على (ع) را فرا خواند، حضرت رسول (ص) فرمود بنويس: (بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم) سهيل گفت: امّا رحمن به خدا كه من نمى دانم چه كسى است، و لكن بنويس (باسمك الهم) مسلمانان گفتند: به خدا غير از بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم چيز ديگرى نخواهيم نوشت، پيامبر (ص) فرمود: بنويس: (باسمك اللَّه هذا ما قاضى عليه محمّد رسول اللَّه) سهيل گفت: اگر ما تو را رسول خدا مى شناختيم سدّ راه تو براى زيارت خانه خدا نمى شديم، و با تو هم نمى جنگيديم، ولى بنويس محمّد بن عبد اللَّه.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 141

حضرت رسول (ص) فرمود: هر چند شما نپذيريد من رسول خدا هستم، و سپس به على (ع) فرمود: بنويس: (... هذا ما قاضى عليه محمّد بن عبد اللَّه سهيل بن عمرو و ... يعنى: (به نام خدا اين نوشته قراردادى است كه محمّد بن عبد اللَّه و سهيل بن عمرو بر آن توافق نموده اند، و هر دو قرار گذاشتند كه تا ده سال ميان مردم جنگ برداشته شود و مردم در اين مدّت در امان باشند، و به يكديگر كارى نداشته باشند، و اينكه هر كس از ياران محمّد به منظور حج يا عمره يا تجارت وارد مكه شود از لحاظ جان

و مال در امان باشد، و هر كس از قريش در راه مصر و شام عبورش به مدينه افتد از نظر جان و مال در امان است، و دو طرف نسبت به يكديگر هيچ نوع كينه اى در دل نداشته هيچكس ديگرى خيانت و سرقت ننمايد، و هر كس مايل بود وارد پيمان محمّد شود.

و هر كس كه ميخواهد وارد عقد و پيمان قريش شود وارد شود، بدنبال اين توافق طايفه خزاعه جلو جسته گفتند: ما وارد پيمان محمد شديم، در مقابل آنان طايفه رقيبشان بنو بكر پيش آمده گفتند: ما هم در پيمان قريش وارد مى شويم.

پيامبر فرمودند و نيز اضافه كنيد كه ميان ما و خانه كعبه مانع نشده تا برويم طواف كنيم؟

سهيل گفت: بخدا سوگند امكان ندارد، زيرا عرب خواهد گفت كه ما را غافل گير كرده در تنگنا گذاشته ايد، ولى از سال آينده مانعى نيست، اينهم نوشته شد.

آن گاه سهيل اضافه كرد كه هيچكس از ما بسوى تو نيايد مگر او را بما باز پس گردانى هر چند هم كه بر دين تو باشد، و اما هر كس كه از طرف تو بسوى ما او را بتو بازنگردانيم؟ ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 142

مسلمانان گفتند: سبحان اللَّه كسى كه آمده و مسلمان شده است چگونه جايز است او را به مشركين باز پس داد؟! حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند: هر كس از ما نزد آنان رفت خدا او را بيشتر از ما دور سازد، و هر كس از آنان پيش ما آمد ما او را به آنان باز پس خواهيم داد، اگر خداوند بداند

كه قلباً اسلام آورده است پيش پاى او راه نجاتى خواهد گذاشت.

سهيل گفت: بنا بر اين مقرر شد كه امسال از همين جا بازگردى و وارد مكه نشوى، سال آينده ما از مكه بيرون ميرويم، و تو و يارانت وارد ميشوى و سه روز در آن مى مانى، و آن وقت هم با اسلحه وارد نميشوى و سواره و پياده افرادت بايد سلاحشان در غلاف باشد، و نيز اين قربانى ها كه امسال همراه آورده ايد هر جا كه ما آن را متوقف ساختيم همانجا بايد بماند، و حق نداريد آنها را جلو ما بيندازيد.

حضرت فرمود: ما قربانهاى خود را بطرف قربانگاه ميبريم شما نگذاريد، در حالى كه اين مذاكرات رد و بدل ميشد ناگهان ديدند ابو جندل بن سهيل بن عمرو در حالى كه بر دست و پايش زنجير بود بطرف پيامبر مى آمد، ابو جندل از جنوب مكه از حبس مشركين فرار ميكند و خود را به مسلمانان مى رساند.

سهيل گفت: اى محمد اين اولين مورد است كه از تو ميخواهم مطابق قرار داد حكم كنى و ابو جندل را كه از دست ما گريخته است بما تحويل دهى.

حضرت فرمودند: هنوز ما قرارداد را تمام نكرده ايم.

سهيل گفت: بخدا سوگند ديگر در هيچ موردى با تو صلح نخواهم نمود.

حضرت فرمود: پس بگذار اين يك نفر در پناه من باشد.

سهيل گفت: من حاضر نيستم او را به تو تحويل دهم.

حضرت فرمود: بلى انجام ميدهى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 143

سهيل گفت: من اين كار را نخواهم كرد.

مكرز گفت: بلى ما پناهندگى او را پذيرفتيم.

ابو جندل گفت: اى مسلمانان آيا سزاوار است من دوباره تحويل مشركين داده

شوم، با اينكه مسلمان هستم، نمى بينيد چه شكنجه هايى را بر من وارد كرده اند و آثار شكنجه هايى بر بدن او ديده ميشد.

عمر بن خطاب ميگويد: بخدا سوگند هيچگاه در رسالت محمد شك نكرده بودم مگر در اين روز، خدمت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله رفتم و به او گفتم: مگر تو پيامبر خدا نيستى؟ گفت: چرا گفتم مگر ما بر حق نيستيم؟ و دشمن ما بر باطل نيست؟ فرمود بلى گفتم: پس چرا در دينمان تن به پستى ميدهيم؟ فرمود: من رسول خدا هستم و نافرمانى او را نميكنم و ميدانم كه خدا ياور من است.

گفتم: مگر براى ما نميگفتى كه بزودى روانه خانه خدا شده بطواف ميپردازيم؟

فرمود: بلى گفته ام ولى آيا بتو گفتم: امسال ما موفق به طواف كعبه خواهيم شد؟

گفتم: نه، فرمود: پس خاطرت جمع باشد كه بزودى خواهى آمد و به طواف كعبه خواهى پرداخت رسول خدا (ص) يك شتر قربانى كرد و تيغ سلمانى خود را خواسته سر خود را تراشيد سپس زنانى مؤمنه خدمت حضرتش آمدند، خداوند بزرگ اين آيه را نازل فرمود:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ ...» «1».

يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر گاه زنان مؤمنه اى كه در راه خدا هجرت كرده اند نزد شما آمدند ...).

محمد بن اسحاق بن يسار گويد: بريده بن سفيان از محمد بن كعب برايم نقل كرد كه نويسنده رسول خدا (ص) در اين صلح على بن ابى طالب (ع) بود، رسول خدا (ص) به او فرمود: بنويس اينست كه آنچه كه محمد بن عبد اللَّه و سهيل

__________________________________________________

(1)- سوره ممتحنه آيه 10.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23،

ص: 144

بن عمرو بر آن مصالحه نموده اند، على عليه السلام در نوشتن اين متن سنگين بود و نميخواست با تعبيرى غير از پيامبر خدا (ص) از آن حضرت ياد كند، رسول خدا (ص) فرمود: تو نيز نظير اين برنامه را خواهى داشت، و در حالتى كه مظلوم شده اى چنين متنى را امضاء خواهى نمود، على (ع) هم آنچه گفته بودند نوشت، و سپس رسول خدا (ص) از اين سفر بسوى مدينه بازگشت فرمود:

در مدينه مردى از قريش كه اسلام آورده بود بنام ابو بصير خدمت پيامبر آمد، مردم قريش طبق قرارداد صلح دو نفر بسراغ او فرستادند، و يادآور شدند كه با ما عهدى بسته ايد، ابو بصير طبق قرارداد تحويل آن دو نفر داده شد، او را از مدينه بيرون بردند تا به محلى بنام ذو الحليفه رسيدند پياده شدند، تا از خرمايى كه همراه داشتند بخورند، ابو بصير بيكى از آن دو نفر گفت: راستى كه مى بينم شمشيرت بسيار عالى است، آن مرد شمشير خود را از غلاف بيرون كشيده گفت: آرى اين شمشير، شمشير خوبى است و بارها هم آن را آزمايش كرده ام: ابو بصير گفت: آن را بده به بينم، مرد قريش شمشير خود را به ابو بصير داد، ابو بصير قريشى را مهلت نداده با شمشير خودش چنان ضربتى به او زد كه جان داد رفيق ديگرش از ديدن اين صحنه گريخت و آمد تا بمدينه رسيد، و دوان دوان، وارد مسجد حضرت رسول (ص) شد، حضرت كه او را ديد فرمود اين مرد صحنه هول انگيزى را مشاهده كرده است، همين كه خدمت حضرت رسول (ص) رسيد گفت: بخدا سوگند او

دوستم را كشت، منهم كشته خواهم شد.

راوى گويد: پس از مدتى ابو بصير آمد و گفت: يا رسول اللَّه شما عهد خودت را وفا كردى و مرا بسوى آنان بازگرداندى ولى خداوند مرا از چنگال آنان نجات بخشيد، حضرت فرمودند: اى واى اگر اين مقتول كس و كارى داشته باشد ابو بصير باعث شعله ور شدن جنگى شده اى ابو بصير با شنيدن اين سخنان از حضرت متوجه شد كه دو باره او را نزد قريش بازخواهند گرداند، از مدينه بيرون آمد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 145

تا اينكه خود را به محلى بنام سيف البحر رسانيد، ابو جندل بن سهيل نيز از قريش گريخت و خود را به او رسانيد، و از آن پس ديگر هيچكس كه مسلمان شده بود از ميان قريش بيرون نمى آمد مگر آنكه به دسته ابو بصير ملحق ميشد، تا اينكه يك گروه زبده اطراف ابو بصير جمع شدند، راوى ميگويد: بخدا سوگند گروه جابر خبر بيرون آمدن هيچ قافله اى را از قريش كه قصد شام داشت نمى شنيد مگر آنكه بر آن شبيخون زده آنان را كشته اموالشان را بيغما ميبردند.

قريش بناچار خدمت پيامبر فرستاده او را بخويشاوندى سوگند داد كه قاصد نزد گروه جابر بفرستد و آنان را از اين عمل باز دارد، و از اين پس هر كس از ميان قريش مسلمان شود و خدمت پيامبر رود در امان باشد، حضرت هم سراغ جابر فرستاد و آن را فرا خواند.

داستان فتح خيبر ... ص : 145

پس از آنكه رسول خدا (ص) از حديبيه بمدينه بازگشت شب در مدينه اقامت فرموده سپس رهسپار سوى خيبر گرديد.

ابن اسحاق به استاد خود ابى مروان

اسلمى از پدرش از جدش نقل ميكند همراه پيامبر خدا (ص) بسوى خيبر رفتيم تا اينكه بنزديكى خيبر رسيده بطورى كه بر آن مسلط شديم، حضرت فرمودند: توقف كنيد، مردم همگى ايستادند، حضرت دست بدعا برداشته اين دعا را خواندند:

«اللهم رب السماوات السبع و ما اظللن و رب الارضين السبع و ما اقللن و رب الشياطين و ما اظللن، انا نسألك خير هذه القرية و خير اهلها و خير ما فيها و نعوذ بك من شر هذا القرية و شر اهلها و شر ما فيها»

يعنى: (بار خدايا اى پروردگارا آسمانهاى هفتگانه و آنچه بر آن سايه افكنده اند، و اى پروردگار زمينهاى هفتگانه و آنچه بر روى خود برداشته اند و اى پروردگار شياطين و آنها كه گمراه كرده اند، ما از خير اين قريه و خير ساكنان آن را و خير آنچه در آنست درخواست داريم، و از شر اين قريه و شر اهل آن و شر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 146

آنچه در آنست بتو پناه ميبريم).

و پس از خواندن اين دعا فرمودند: بنام خدا پيش رويد.

و از سلمة بن اكوع روايت شده است كه ما همراه رسول خدا (ص) بسوى خيبر روانه شديم و شبانه راه افتاديم، شخصى از قوم به عامر به اكوع گفت: آيا از اشعار دل انگيزت چيزى براى ما نميخوانى، و عامر مردى شاعر بود و اين اشعار را خواند:

(لاهم لو لا انت ما حجينا و لا تصدقنا و لا صلينا فاغضر فداء لك ما اقتتينا و ثبت الاقدام ان لاقينا و انزلن سكينة علينا انا اذا صيح بنا أتينا و بالصباح عولوا علينا يعنى: (سوگند

بخدا اگر تو نبودى ما حج نميرفتيم و صدقه نداده و نماز نميخوانديم بفداى سرت گناهان ما را ببخش، و بهنگام برخورد با دشمن ما را ثابت قدم و با استقامت ساز، بر ما آرامش نازل فرما كه هر وقت فرياد زدند ما بيائيم، و صبحگاهان بر ما اعتماد نمايند).

حضرت رسول (ص) فرمودند: اين كه جلو افراد شعر ميخواند كيست؟

گفتند: او عامر است حضرت فرمود: خداوند رحمتش فرمايد، عمر كه بر شترى تنبل سوار بود گفت: يا رسول اللَّه چه ميشد كه ميگذاشتى از عامر بهره مند باشيم؟

و علت اين سخن عمر اين بود كه هيچگاه رسول خدا (ص) براى شخصى مخصوصا دعا نميفرمود مگر آنكه آن شخص بشهادت ميرسيد، ميگويند: هنگامى كه جنگ آغاز شد و دو صف در برابر يكديگر قرار گرفتند يك نفر يهودى بميدان آمد در حالى كه رجز خوانده ميگفت:

قد علمت خيبرانى مرحب شاكى السلاح بطل مجرب

اذ الحروب اقبلت تلهب يعنى: مردم خيبر ميدانند منم مرحب كه هميشه سلاحم آماده است و من

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 147

قهرمانى كار آزموده هستم).

از صف مسلمانان عامر بميدانش رفت و در حالى كه رجز خوانده ميگفت:

قد علمت خيبر انى عامر شاكى السلاح بطل مغامر

اين دو پهلوان رقيب دو ضربت رد و بدل كردند، كه شمشير يهودى روى سپر عامر فرود آمد، و چون شمشير عامر كوتاه بود ساق پاى يهودى را هدف گرفت تا بر آن ضربتى وارد كند كه شمشير بهدف اصابت نكرد و به ران خودش خورد و در اثر ضربت خودش بشهادت رسيد.

سلمه گويد: ناگهان عده اى از ياران رسول خدا (ص) را

ديدم كه ميگويند:

كار عامر باطل شد او خودش را كشت، من خدمت پيامبر رسيدم و در حالى كه گريه ميكردم گفتم: ميگويند: عمل عامر باطل شده است؟! حضرت فرمودند اين حرف را چه كسى گفته است؟ گفتم: افرادى از اصحاب شما، فرمودند: دروغ گفته اند بلكه عامر دو بار اجر دريافت نمود، راوى گويد: ما عاقبت آنان را به محاصره در آورديم، بطورى كه ما نيز در وضع نامناسبى قرار گرفتيم، ولى سرانجام خداوند فتح و پيروزى را نصيب ما فرمود، و جريان آن بدين ترتيب بود:

پيامبر خدا (ص) پرچم جنگ را بدوش عمر بن خطاب گذاشت و آنچه كه از سپاه اسلام لازم بود همراه او براه افتادند، و با مردم خيبر برخورد كردند، عمر و يارانش عقب نشينى كردند و خدمت پيامبر خدا (ص) آمدند، در حالى كه ياران عمر او را ميترسانيدند، و عمر نيز آنان را از عظمت و قدرت دشمن ميترسانيد، پيامبر (ص) نيز سردرد داشتند و بميان مردم نمى آمدند، پس از آنكه دردش خوب شد فرمود: مردم با خيبر چه كردند؟ جريان را بحضرتش خبر دادند حضرت فرمود:

(لاعطين الراية غدا رجلا يحبّ اللَّه و رسوله، و يحبّه اللَّه و رسوله كرارا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 148

غير فرار لا يرجع حتى يفتح اللَّه على يديه

). يعنى: (فردا پرچم را تحويل كسى خواهم داد كه خدا و رسول را دوست داشته خدا و رسول نيز را دوست دارد، سخت يورش كننده اى است كه فرار نخواهد كرد، و از جبهه باز نخواهد گشت مگر آنكه خداوند خيبر را بدست او فتح خواهد فرمود).

بخارى و مسلم از قتيبة

بن سعيد روايت ميكنند كه يعقوب از عبد الرحمن اسكندرانى از ابى حازم براى ما نقل كردند كه سعد بن سهل براى من گفت رسول خدا (ص) روز خيبر فرمودند:

(لاعطين هذه الراية غدا رجلا يفتح اللَّه على يديه، يحب اللَّه و رسوله، و يحبه اللَّه و رسوله

). راوى گويد: مردم آن شب را خوابيدند در حالى كه همگى در هم مى لوليدند كه پيامبر فردا پرچم را بدوش كدامشان خواهد داد، همين كه صبح شد مردم همگى اطراف پيامبر اكرم (ص) جمع شدند در حالى كه هر كس انتظار داشت پيامبر پرچم را بدوش او خواهد داد، مردم كه جمع شدند حضرت فرمود على بن ابى طالب كجا است؟

گفتند: يا رسول اللَّه على از درد چشم مى نالد.

فرمودند: بفرستيد سراغش.

على را آوردند، حضرت از آب دهان مبارك خود بچشمان على (ع) ماليد و براى او دعا كرد، چشمان على (ع) طورى شفا يافت گويى كه اصلا دردى نداشته است، حضرت (ص) پرچم را بدست على (ع) داد، على (ع) گفت: يا رسول اللَّه من ميروم با آن ميجنگم تا هنگامى كه مانند ما اسلام بياورند، حضرت فرمود:

حركت كن ابتدا با ملايمت و مدارا هنگامى كه نزديك آنان رسيدى آنان را بسوى خدا دعوت كن، و به آنان خبر ده كه چه حقوقى از خدا بر آنان واجب است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 149

«

فو اللَّه لان يهدى اللَّه بك رجلا واحدا خير لك من ان يكون لك حمر النعم

) يعنى: (بخدا سوگند اگر خداوند بوسيله تو يك نفر را هدايت كند براى تو بهتر است از گله شتران سرخ مو).

سلمه گويد: از

طرف يهوديان مرحب بميدان آمد در حالتى كه رجز خود را ميخواند: «قد علمت خيبر انى مرحب ...».

از لشگر مسلمانان هم على (ع) بميدانش رفت در حالى كه اين اشعار را رجز ميخواند:

«انا الذى سمتني امى حيدره كليث غابات كريه المنظره او فيهم بالصاع كيل السندرة» .

يعنى: (منم آنكه مادرم مرا شير ناميد، بسان شيران جنگل كه تاب ديدنش نيست، دمار از دشمن بر آورده قتل عامشان خواهم نمود).

و در جنگ با مرحب ضربتى بر سرش زد و فرقش را شكافت و او را كشت و فتح و پيروزى بدست او انجام گرفت، اين روايت را مسلم در صحيح خود وارد نموده است.

ابو عبد اللَّه حافظ با سندهاى خود از ابى رافع غلام رسول اللَّه (ص) روايت كرده است هنگامى كه رسول خدا (ص) على (ع) را بطرف خيبر فرستاد ما نيز همراه على (ع) راه افتاديم، همين كه به قلعه نزديك شد مردم خيبر بيرون آمدند، على با آنان جنگيد، مردى از يهود ضربتى بطرف حضرت نواخت كه سپر او از دستش افتاد، حضرت در قلعه را از جا كند و از آن بعنوان سپر استفاده كرد، و اين لنگه در هم چنان در دست على (ع) بود و با آن ميجنگيد تا آنكه خداوند قلعه خيبر را بدست او فتح كرد آن گاه حضرت لنگه در را زمين انداخت، من خودم با هفت نفر كه من نفر هشتم آنان ميشدم هر چه كوشش كرديم اين لنگه در را بر گردانيم نتوانستيم.

نيز ابو عبد اللَّه حافظ با سندهاى خود از ليث بن ابى سليم از ابى جعفر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن،

ج 23، ص: 150

محمد بن على (ع) روايت ميكند كه فرمودند: جابر بن عبد اللَّه انصارى نقل كرده است كه على (ع) در روز جنگ خيبر در قلعه را روى دست گرفت و مسلمانان از روى آن رد شدند، و بعدا اين لنگه در را كه ميخواستند جابجا كنند چهل نفر نتوانستند آن را از جا بلند كنند.

راوى گويد: از طريق ديگرى از جابر روايت شده است كه سپس هفتاد نفر آمدند و تلاش نمودند و اين لنگه در را سر جاى اولش بازگرداندند! از عبد الرحمن بن ابى ليلى روايت شده است كه على (ع) هميشه در گرماى تابستان و سرماى زمستان قباى ضخيمى را مى پوشيد و از گرما باك نداشت، جمعى از يارانم نزد من آمدند و گفتند: ما از امير المؤمنين (ع) چيزى شگفت آميز ديده ايم آيا تو نيز مشاهده نموده اى؟

گفتم: چه ديده ايد؟ گفتند: او را مى بينيم كه در گرماى بسيار شديد در حالى كه قباى آستردار ضخيم پوشيده است بميان ما مى آيد و از ما هم ناراحت نيست، و بر عكس در سرماى سخت زمستان هم ديده ايم كه با دو عدد پيراهن سبك بيرون مى آيد در حالى كه از سرما هم ناراحت نيست، آيا در اين باره چيزى شنيده اى؟! گفتم: نه، گفتند پس از پدرت در اين مورد براى ما بپرس، زيرا پدر تو با او بسيار ميزيسته است، از پدرم پرسيدم گفت: من نيز در اين باره چيزى نشنيده ام، رفت وارد بر على (ع) شد و شب خدمت حضرت ماند و از او در اين باره پرسيد؟ حضرت فرمود: آيا تو در روز جنگ خيبر شاهد نبودى؟ گفتم: چرا شاهد بودم،

فرمود: آيا رسول خدا (ص) را نديدى هنگامى كه ابو بكر را فرا خواند و فرماندهى لشگر را به او سپرد او را بسوى خيبر فرستاد، ابو بكر نيز رفت و با كفار خيبر برخورد كرد مقدارى با آنان جنگيد و سپس در حالتى كه شكست خورده بود بازگشت نمود، آن گاه رسول خدا (ص) فرمودند: امروز پرچم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 151

را به مردى خواهم سپرد كه خدا و رسول را دوست دارد، و خدا و رسول هم او را دوست دارند، خداوند قلعه خيبر را بدست او فتح خواهد فرمود: او يورش كننده اى است كه فرار نخواهد كرد، آن گاه مرا فرا خواند و پرچم را بمن سپرده سپس براى من دعا كرده فرمود:

(اللهم اكفه الحر و البرد

) يعنى: (خداوند او را از حرارت و سرما حفظ كن).

و از اين پس نه احساس گرما كردم و نه احساس سرما، و اين روايت تماما از كتاب دلائل النبوة امام ابى بكر بيهقى نقل شده است.

آن گاه رسول خدا (ص) مرتب قلعه هاى خيبر را يكى پس از ديگرى فتح ميكرد و اموال آن را تصرف ميفرمود تا اينكه به قلعه وطيح و سلالم كه آخرين قلعه هاى خيبر بود رسيدند و آنهم فتح شد، و رسول خدا (ص) مدت بيست و چند روز آنان را در محاصره گرفت.

پس از آنكه قموص قلعه ابن ابى حقيق فتح شد صفيه دختر حى بن اخطب را با دختر ديگرى كه همراهش بود خدمت پيامبر خدا (ص) آوردند، بلال آنان را كه همراه خود داشت از كنار كشته هايى از مقتولين يهود عبور داد، دخترى

كه همراه صفيه بود وقتى اين كشته ها را ديد فرياد زد و بصورت خود لطمه زد و خاك بر سر خود ريخت، و هنگامى كه رسول خدا (ص) او را مشاهده كرد فرمود اين شيطان را از من دور سازيد، و دستور فرمود صفيه را نگهدارند و رداء خود را روى او انداخت، مسلمانان فهميدند كه پيامبر صفيه را براى خودش انتخاب فرموده است.

بعد از آنكه رسول (ص) از آن دختر يهوديه آن گريه و زارى و بيتابى را مشاهده كرد به بلال فرمود اى بلال مثل اينكه رحم و عاطفه از تو سلب شده است، كه اين زنان را ميبرى و از كنار جسد كشتگانشان ميگذرانى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 152

البته صفيه كه عروس كنانه بن ربيع بن ابى الحقيق بود شب قبل در خواب مشاهده ميكند كه ماه آمد و در دامنش قرار گرفت، و خواب خودش را براى شوهرش بيان ميكند، شوهرش ميگويد: اين خواب تو هيچ معنايى ندارد مگر آنكه تو آرزوى همسرى پادشاه حجاز محمد را دارى و يك سيلى بيخ گوش او مينوازد كه در اثر آن چشم صفيه كبود ميشود، و هنگامى كه او را خدمت پيامبر (ص) مى آورند هنوز اثر آن سيلى از بين نرفته است، حضرت از صفيه ميپرسد اين كبودى در اثر چيست؟ صفيه نيز جريان خواب خود و سيلى خوردنش را تشريح ميكند.

چيزى نگذشت كه ابن ابى الحقيق خدمت پيامبر (ص) فرستاد كه پياده شود تا با همديگر در مورد جنگ مذاكره كنند حضرت اجابت فرمود و پياده شد و با رسول خدا (ص) قرار گذاشتند كه تمام افرادى

كه در قلعه او هستند از نظر جانى در امان باشند، و كسى متعرض زن و فرزندان آنان نشود، و آنان هم بدون اموال و اثاثيه دست زن و بچه هاى خود را گرفته از خيبر خارج شوند، و كليه اموال و زمينها و باغها و كشتزارها همگى در اختيار حضرت محمد (ص) باشد و تنها آنان حق داشته باشند يك دست لباس بتن كنند و بيرون روند، حضرت نيز فرمود اگر چيزى از اموالتان را از ما كتمان كنيد از امان خدا و رسول بى بهره خواهيد بود، و بر اين اساس مصالحه نمودند.

هنگامى كه ساكنان قلعه فدك از اين صلحنامه با خبر شدند خدمت پيامبر (ص) قاصد فرستادند و از حضرت خواستند كه به آنان هم تأمين جانى دهد و در مقابل كليه اموالشان و املاكشان را بگذارند و كوچ كنند، حضرت درخواست آنان را نيز عملى فرمود.

و از جمله كسانى كه در اين مذاكرات بين حضرت و يهوديان رفت و آمد ميكرد محيصة بن مسعود فردى از بنى حارثه بود، پس از آنكه اهل خيبر نيز بهمين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 153

سبك امان گرفتند از حضرت درخواست كردند كه در مورد اموال با آنان نصف شود، و گفتند: ما بهتر از شما به اين اموال و دارايى آشنا هستيم، و بهتر از شما بطريقه آباد كردن آنها آشنا هستيم، حضرت رسول (ص) نيز با آنان مصالحه به نصف فرمودند با اين شرط كه ما هر وقت خواستيم شما را بيرون كنيم حق داشته باشيم، و اهل فدك نيز بر همين اساس با حضرت مصالحه نمودند.

و اموال خيبر بصورت غنيمت

جنگى ميان مسلمانان تقسيم شد، و از ميان آن باغها و مزارع فدك سهم مخصوص رسول خدا (ص) شد، زيرا مسلمانان فدك را با تاخت و تاز تصرف نكرده بودند.

پس از آنكه حضرت از جنگ آسوده شد، زنى از يهود خيبر بنام زينب دختر حارث زن سلام ابن مشكم كه دختر برادر مرحب خيبرى بود يك بره بريان براى پيامبر (ص) هديه فرستاد، و قبلا پرسيده بود كه حضرت چه جاى گوسفند را بيشتر دوست دارد؟ گفته بودند حضرت دست گوسفند را بيشتر دوست دارد، و لذا زهر بيشترى در دست گوسفند ريخته بود و بقيه گوسفند را نيز مسموم كرده بود، سپس گوسفند بريان را خدمت حضرت مى آورد، گوسفند را كه جلوى حضرت ميگذارد حضرت دست گوسفند را جدا ميكند و يك لقمه از آن بدهان مى گذارد و مشغول جويدن آن ميشود، همراه حضرت بشر بن براء بن معرور است كه او نيز مقدارى از اين گوشت ميخورد، كه حضرت توجه پيدا ميكند و ميفرمايد دست از خوردن اين گوشت برداريد، زيرا كتف اين گوسفند بمن خبر ميدهد كه مسموم است، سپس حضرت بسراغ زن يهوديه ميفرستد و او را ميآورند، زن يهوديه اعتراف ميكند كه گوسفند را مسموم كرده است، حضرت از او ميپرسد چه چيز تو را وادار نمود كه اين عمل را انجام دهى، زن يهوديه گفت: خوب ميدانى كه چه بر سر اقوام من آورده اى پيش خودم گفتم: اگر پيامبر باشد كه به او خبر ميدهند و مسموم نميشود، و اگر پادشاهى است كه ما از شرش خلاص خواهيم شد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 154

حضرت از خطاى اين زن در گذشت، و بشر بن براء در اثر همان زهر مرد.

راوى گويد: مادر بشر بن براء وارد بر پيامبر خدا (ص) شد كه از بخاطر بيمارى اى كه در اثر آن فوت كرد از حضرت عيادت كند، حضرت فرمود: اى مادر بشر همان يك لقمه گوشت مسمومى كه در خيبر با پسرت خوردم ناراحتى آن هم چنان بسراغ من مى آيد و هم اكنون هنگام آن رسيده است كه كارم را يكسره كند.

و مسلمانان چنان ميديدند كه رسول خدا (ص) علاوه بر آنكه نبوت بحضرتش كرامت شده است، شهيد از دنيا هم ميرود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 155

آيات 25- 21 از سوره فتح 48

[سوره الفتح (48): آيات 21 تا 25] ... ص : 155

اشاره

وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْها قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيراً (21) وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (22) سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً (23) وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً (24) هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً (25)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 156

ترجمه آيات: ... ص : 156

21- و غنيمتهاى ديگر كه قدرت بر آن نداشتيد كه خداوند بر آن تسلط يافت، و خداوند بر هر چيز قادر است.

22- اگر كافران با شما ميجنگيدند پشت كرده بر ميگشتند، و ديگر يار و ياورى نمى يافتند.

23- اين سنت الهى است كه از پيش مانده است، سنت الهى را تبديلى نمى بينى.

24- او خدايى است كه در وادى مكه شما را از كشتار آنان و آنان را از كشتار شما باز داشت پس از آنكه بر آنان پيروز ساخت، و خداوند اعمال شما را مى بيند.

25- آنان كسانى هستند كه كافر شده و شما را از رفتن به مسجد الحرام باز داشتند، و مانع شدن كه قربانى شما به محل قربانگاه برسد، و اگر مردانى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 157

مؤمن و زنانى مؤمنه نبودند كه آنان را نمى شناختند

كه ناآگاهانه آنان را پايمال نمائيد و بدين سبب بشما گناهى رسد، و تا داخل كند هر كس را كه ميخواهد در رحمتش، اگر جدا ميشدند كافران را عذاب ميكرديم عذابى دردناك.

قرائت آيات: ... ص : 157

ابو عمرو (بما يعلمون) با ياء قرائت نموده است، و بقيه با تاء.

دليل قرائت: ... ص : 157

ابو على گويد: دليل قرائت ابى عمرو كه با تاء خوانده است اينست كه معنى آيه ميشود خدا و از عمل كفار كه كافر شده شما را از مسجد الحرام باز داشتند و نگذاشتند وارد مسجد الحرام شويد آگاه است، و آنان را بر اين كردارشان مجازات خواهد فرمود.

و وجه قرائت با تاء آنست كه در آيات قبل (هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ، وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ) ضمير مخاطب آمده اينجا نيز (تعملون) با تاء خطاب آمده است.

لغات آيات: ... ص : 157

تبديلا- تبديل عبارتست از برداشتن چيزى و جايگزين ساختن چيز ديگرى بجاى او در موردى كه حك شده است به استمرار آن چيز بر وضعى كه دارد، و اگر خداوند حكمى را بردارد تا خلاف آن جايگزينش گردد، اين عمل تبديل حكم نيست، زيرا خداوند هيچ چيز را بر نميدارد مگر آن گاه كه حكمت اقتضاى رفع آن حكم را نموده باشد.

معكوفا- معكوف يعنى ممنوع از رفتن به سوى جهتى، و مقيم شدن آن چيز در مكان خود، و اعتكاف نيز از همين ماده است كه عبارتست از اقامت در مسجد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 158

بمنظور عبادت، و عكف على هذا لامر يعكف عكوفا هنگامى گفته ميشود كه بر كارى يا چيزى اقامت نمايد.

معرة- و معره به كار زشت گويند، و گويند (و فلان فلانا) هنگامى كه او را سرزنش نمايد و عيبى را به او نسبت دهد، و لذا بيمارى (جرب) را (عر) و كثافت انسان را (عرة) نامند.

اعراب آيات: ... ص : 158

سُنَّةَ اللَّهِ- اين كلمه منصوب است بنا بر مصدريت و تقدير چنين است: (سن اللَّه خذ لانهم سنة).

أَنْ تَطَؤُهُمْ- موضع آن رفع است بنا بر آنكه بدل از رجال باشد و معنى آن چنين است: اگر نبود كه رجالى مؤمن و زنانى مؤمنه را پايمال ميكرديد، و سپس ميگويد: (لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا ...) و تقدير آنست (و طو رجال و نساء اى قتلهم) كه أَنْ تَطَؤُهُمْ بدل اشتمال است مانند (نفعنى عبد اللَّه علمه) و (اعجبتنى الجارية حسنها).

و نيز جايز است كه محل (ان تطؤها) نصب باشد بنا بر بدليت از هم در (تعلموهم) كه تقدير چنين است: (و لو

لا رجال و نساء لم تعلموا أن تطؤهم) اى لم تعلموا وطأهم، كه باز هم بدل از نوع بدل اشتمال خواهد بود.

لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ- در موضع رفع است كه صفت براى رجال و نساء باشد.

لو لا- و براى لو لا جواب لو در (لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا) كافى است وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً- عطف شده است به كاف و ميم در (وَ صَدُّوكُمْ) اى صدوكم و صد و الهدى و معكوفا حال است.

أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ- تقديرش اينست: (كراهة ان يبلغ) كه مضاف حذف شده است، و بعضى گفته اند: معكوفا من ان يبلغ بوده است كه (من) حذف شده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 159

است.

شأن نزول آيات: ... ص : 159

بقول ابن عباس علت نزول (وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ ...) آنست كه مشركين در سال صلح حديبيه چهل نفر را ميفرستند تا بمسلمانان آسيب برسانند، مسلمانان آنان را دستگير كرده بحالت اسارت خدمت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آوردند، حضرت آنان را آزاد فرمود.

و از انس روايت شده است كه آنان هشتاد نفر بودند از اهل مكه كه از كوه تنعيم بهنگام نماز صبح در سال حديبيه سرازير شدند تا مسلمانان را بكشند كه رسول خدا (ص) آنان را دستگير و سپس آزادشان فرمود.

و از عبد اللَّه بن مغفل روايت شده است كه رسول خدا (ص) زير درختى نشسته بود در حالى كه على صلوات اللَّه عليه مشغول نوشتن صلحنامه بود كه سى نفر جوان مسلح بطرف مسلمانان يورش آوردند كه پيامبر (ص) آنان را نفرين فرمود و خداوند بينايى را از آنان گرفت، ما بپا خاستيم و آنان را اسير كرديم كه

پيامبر آزادشان فرمود كه اين آيه بدنبالش نازل شد.

معنى آيات: ... ص : 159

سپس خداوند آيات را عطف بر گذشته كرده، به پيامبر (ص) و مؤمنين براى فتوحات ديگرى در آينده وعده داده ميفرمايد:

«وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا» از قتاده نقل شده است يعنى: خداوند بشما غنيمتهاى جنگى ديگرى را وعده فرموده است كه قدرت آن را نداريد، ولى خداوند آن را براى شما آماده فرموده است و آن عبارتست از مكه.

و از مجاهد روايت شده است منظور از آن مواردى است كه از آن پس تا بحال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 160

خداوند براى مسلمين فتح كرده است.

و از ابن عباس و حسن و جبائى آمده است كه منظور از آن فتح فارس و روم است.

ابن عباس گفته است همانگونه كه خداوند گنجهاى كسرى و قيصر را به مسلمانان وعده فرمود، ولى عرب قدرت جنگ با فارس و روم و گرفتن شهرهاى آنان را در خود نمى ديد، بلكه بردگان آنان بودند، تا اينكه از بركت اسلام بر آنان قدرت يافتند.

«قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها» يعنى: خداوند بر آن قدرت داشته و از نظر علم و آگاهى بر آن احاطه دارد، و آنان را مانند قومى قرار داده بود كه در محاصره باشند و احدى از آنان نتواند فرار كند.

فراء گويد: خداوند مكه را زير سلطه خود قرار داده آن را براى شما حفظ فرمود تا بدست شما فتح شود، مثل اينكه گفته است، خداوند مكه را براى شما حفظ كرد و نگذاشت ديگران آن را تصرف كنند تا آن را فتح نموده بتصرف خود در آوريد.

«وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيراً» مانند

فتح قريه ها و ديگر اماكن.

«وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا» اى مؤمنين اگر روز حديبيه كافران قريش را با شما ميجنگيدند.

«لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ» قتاده و جبائى گويند يعنى: حتما خداوند شما را يارى ميكرد و آنان را خار ميفرمود و نيز گفته اند: منظور از اين كافران كسانى از طايفه اسد و غطفان است كه ميخواسته اند خانواده هاى مسلمانان را غارت كنند.

«ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً» يعنى: ياورى كه آنان را حمايت كند و از آنان دفاع كند نخواهند يافت، و اين يك خبر از علم غيب است، و در آيه دلالت دارد بر اينكه امورى كه اتفاق نمى افتد اگر اتفاق مى افتاد چگونه ميشد، و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 161

نيز در اين آيه اشاره شده است به اينكه معدوم در علم راه دارد.

«سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ» از ابن عباس نقل شده است يعنى: اين است سنت من در باره آنان كه از من اطاعت ميكنند و آنان كه نافرمانيم مى نمايند:

هميشه ياورانم را يارى نموده دشمنانم را خار ميسازم.

بعضى گفته اند يعنى: اين روش خداوند و عادت ديرين او نسبت به اقوامى است كه با پيامبران خود ميجنگند: شكست خورده كشته شوند.

«وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا» يعنى سنت الهى در يارى پيامبرانش تغيير پذير نخواهد بود.

«وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ» خداوند رعب شما را در دل آنان افكند و باعث شد كه آنان از شما دست بردارند.

«وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ» و شما را از جنگ كردن با آنان نهى فرمود.

«بِبَطْنِ مَكَّةَ» يعنى در محل حديبيه.

«مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ» خداوند اينجا

منتى بر مؤمنينى گذاشته است كه بين دو گروه مانع شده است و نگذاشته است با يكديگر بجنگند تا آنكه بين آنان صلح برقرار گرديده است كه اين صلح بيش از فتح مكه ارزش داشت.

«وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً» تفسير آن گذشت، آن گاه خداوند از سبب منع ورود پيامبرش در اين سال به مكه ياد كرده مى فرمايد:

«هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» يعنى قريش مانع شدند كه شما بطواف خانه خدا رفته از احرام عمره خود محل شويد.

«وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ» يعنى: مانع شدند قربانى پيامبر و آن شترانى همراه حضرت بود كه هفتاد شتر قربانى بود تا آنكه به محلى بنام ذى الحليفه رسيدند، حضرت كوهان شتران خود را بعلامت قربانى زخم كرده احرام عمره بست تا اينكه وارد حديبيه شدند، و آنجا بود كه مشركين مانع رفتن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 162

آنان بطرف مكه شده، قرارداد صلح را بستند، پس از پايان قرارداد صلح شتران قربانى را همانجا نحر كردند، و اين است معنى معكوفا يعنى: قربانيان شما را حبس كرده نگذاشتند به محل قربانگاه خود كه مكه است برسند، زيرا قربانى عمره جز در مكه ذبح نخواهد شد، همانگونه كه قربانى حج در منى در جاى ديگر ذبح نميشود «1».

«وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ» يعنى: مستضعفانى با ايمان كه در مكه ميان مشركين بودند.

«لَمْ تَعْلَمُوهُمْ» كه بخاطر مخلوط بودن با ديگران آنان را عينا نميشناختيد.

«أَنْ تَطَؤُهُمْ» آنان را با كشتن و زد و خورد پايمال كنيد.

«فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ» از ابن زيد

نقل شده است كه معره بمعنى گناه و است.

و بعضى گفته اند يعنى: با كشتن مؤمنين بشما عيب وارد شود و مشركين شما را سرزنش نمايند كه اينان اهل دين خود را كشتند.

و از ابن عباس آمده است كه منظور از آن ديه و كفاره قتل غير عمدى است.

زيرا اگر آنان وارد مكه ميشدند با اينكه در ميان آنان مؤمنين هستند، مؤمنين از كفار شناخته نميشدند، و از كشتن مؤمنين در امان نبودند و كفاره

__________________________________________________

(1)- احتجاج طبرسى بنقل از ج 5 نور الثقلين ص 69: (حسن بن على (ع) ضمن يك حديث طولانى به معاويه ميفرمايد: رسول خدا (ص) ابا سفيان را در شش مورد لعنت فرموده است تا اينكه ميفرمايد: پنجم قول اللَّه عز و جل: (وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ) تو و پدرت و مشركان قريش مانع رسول خدا (ص) شديد، و لذا خداوند او را چنان لعنتى فرمود كه شامل خاندانش نيز شده تا روز قيامت ادامه خواهد داشت).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 163

بگردنشان مى آمد، و بخاطر كشتن كسانى كه بر دينشان بوده بگناه مى افتادند، و اين همان گناهى است كه خداوند مؤمنين را از آن حفظ كرده است، و جواب لو لا محذوف است، و تقدير آن چنين است (لو لا المؤمنون الذين لم تعلوهم لوطأتم رقاب المشركين بنصرنا اياكم) و قوله:

«بِغَيْرِ عِلْمٍ» در موضع تقديم است، زيرا تقدير چنين است: (لو لا ان تطؤهم بغير علم) و قوله:

«لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ» لام متعلق است به محذوف است كه معنى كلام بر آن دلالت ميكند، تقديرش آنست: (فحال بينكم و بينهم ليدخل

اللَّه فى رحمته من يشاء) يعنى: آنان كه از كفار بعد از صلح اسلام آورده اند، و بعضى هم گفته اند يعنى: تا خدايتان را با سالم شدن از قتل در رحمت خود داخل كند و آنان را با سالم شدن از گناه و طعنه ديگران در رحمت خود وارد سازد.

«لَوْ تَزَيَّلُوا» يعنى: اگر مؤمنين از كافرين تميز داده شوند «1».

__________________________________________________

(1)- تفسير على بن ابراهيم قمى جلد 2 صفحه 316 (مردى بحضرت صادق (ع) گفت: آيا على (ع) از نظر جسمى قدرت نداشت؟ و آيا در امر خدا قوى نبود؟ حضرت فرمود چرا قوى بود! پرسيد: پس چه مانع شد كه از حق خود دفاع كند و نگذارد حقش پايمال گردد؟ حضرت فرمود پرسيدى جواب بشنو، يك آيه از كتاب خدا نگذاشت كه على (ع) اقدام نمايد، پرسيد آن كدام آيه است؟ حضرت خواند: (لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً) زيرا خداوند افرادى مؤمن را در اصلاب مردمى كافر امانت دارد، حضرت على (ع) نميخواست پدران را بكشد تا آن گاه امانتهاى الهى بيرون آيند، پس از آنكه مؤمنين بيرون آمدند، بر ضد آن كس كه ميخواهد قيام ميكند و او را ميكشد، و قائم ما اهل بيت نيز همين كار را خواهد فرمود، تا امانتهاى الهى بيرون نيايند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 164

«لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ» يعنى: كافران از اهل مكه را عذاب مى كرديم.

«عَذاباً أَلِيماً» با شمشير و كشته شدن آنان بدست شما، و لكن خداوند بواسطه حرمت اختلاط مؤمنين به كافران آنان را عذاب نميفرمايد.

__________________________________________________

(قيام نخواهد فرمود، هر گاه امانتهاى الهى بيرون آمدند ظاهر

ميشود و هر كس را كه بخواهد ميكشد).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 165

آيات 26- 29 فتح 48

[سوره الفتح (48): آيات 26 تا 29] ... ص : 165

اشاره

إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً (26) لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً (27) هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً (28) مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً (29)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 166

ترجمه آيات: ... ص : 166

26- بدان جهت كه كافران در دلهايشان حميت جاهليت هست، خدا و آرامشى بر رسول خدا و مؤمنين نازل فرموده و آنان را ملزم به كلمه تقوى فرمود.

و مؤمنين نسبت به آن و اهلش شايسته ترند، و خداوند از هر چيز آگاه است.

27- خداوند خواب پيامبرش را بدرستى تحقق بخشيد، بخواست خداوند شما بدون ترس در حالى كه سرهاى خود را تراشيدن تقصير نموده ايد با امنيت كامل وارد مسجد الحرام خواهيد شد، آرى خداوند چيزى را ميدانست كه شما نميدانستيد، و پس از اين پيروزى هم فتحى نزديك خواهيد داشت.

28- او است خدايى كه پيامبر خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا اسلام را

بر تمام اديان پيروز سازد، و كافى است كه خدا شاهد است.

29- محمد فرستاده خداست، و آنان كه با او هستند نسبت به كافران سر سخت و در ميان خود مهربان ميباشند، آنان را در حال ركوع و سجود مى بينى، و در پى عنايت و رضايت خدايند، در چهره آنان و صورتشان آثار سجده است، اينست مثال آنان در تورات و مثال آنان در انجيل همانند زراعتى است كه جوانه ها زده و تقويت گشته و با قدرت روى ساقه خود استوار گشته موجب اعجاب و شگفتى كشاورز گرديده است، تا كافران را بخشم در آورد، خداوند مؤمنين و آنان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 167

را كه عمل صالح انجام داده اند از ايشان وعده آمرزش و پاداشى بزرگ داده است.

قرائت آيات: ... ص : 167

شطأه- ابن كثير بنقل از ابن فليح و ابن ذكوان (شطأه) بفتح طاء و بقيه قراء بسكون طاء قرائت كرده اند، و در قرائت نادر عيسى همدانى (شطاءه) بمد و همزه و (شطاه) بمد بدون همزه آمده است.

فآزره- ابن عامر (فأزره) بقصد همزه و بقيه قرار (فآزره) بمد همزه قرائت نموده است.

اشداء- در قرائتهاى نادر حسن (اشداء على الكفار رحماء بينهم) بنصب اشداء و رحماء خوانده است.

دليل قرائت: ... ص : 167

ابو على ميگويد: مثل اينكه شطأ لغتى باشد در شطء مانند شمع و شمع و نهر و نهر و هر كس همزه را تخفيف داده در شطاه آن را حذف كرده و حركت همزه را به طاء داده و گفته است شطاه، ابو زيد ميگويد: (اشطأت الجرة بغصونها) هنگامى كه شاخه هاى آن بيرون آيد.

ابو عبيده گويد: (اخرج شطاه فراخه و اشطأ الزرع فهو مشطئ اى مفرخ) آزره- بر وزن فاعله بمعنى ساواه يعنى: جوانه ها برابر اصل شاخه ها رشد كرده اند، و فاعل آزر شطء است يعنى شطا كه جوانه باشد اصل كشت را تقويت مى نمايد و در طول آنها قرار ميگيرند، امرؤ القيس گويد:

بمحنية قد آزر الضال نبتها مضم جيوش غانمين و خيب

يعنى: (در دامنه صحرايى كه بته هاى خود روى سدر جوانه هاى آن اصل بته

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 168

را قوى ساخته، در محلى كه لشگريان غنيمت گرفته و محروم از غنيمت هستند).

و نيز جايز است كه فاعل آزر زرع باشد يعنى زرع جوانه هاى و شطء را تقويت مى نمايد.

و بعضى از مردم (آزره) را بمعنى (اعانه و قواه) تفسير ميكنند، بنا بر اين معنى آن ميشود: زرع جوانه هاى خود را نيرومند ساخت.

ابو الحسن

گويد: آزره بر وزن افعله مناسبتر خواهد بود تا قول ابن عامر كه ميگويد ازره بر وزن فعله است، بنا بر اين در آن دو لغت است فعل و افعل زيرا آن دو اكثرا بر كلمه متعاقبا وارد ميشوند.

اشداء- و هر كس اشداء را بنصب خوانده است آن را حال از ضمير معه گرفته است يعنى آنان با پيامبرند با حالت شدت.

لغات آيات: ... ص : 168

الحمية- حميت بمعنى انكار و زير بار نرفتن است، گفته ميشود (فلان ذو حمية منكرة) هنگامى كه داراى خشم و سرسختى باشد.

كفار- اينجا بمعنى كشاورزان است، زيرا كشاورز بذر را بپوشاند، و هر چيزى را كه انسان بپوشاند آن را كفر نموده است، و از اين باب است كه ميگويند:

(اليل كافر) زيرا شب با تاريكى خود هر چيز را ميپوشاند.

شاعر گفته است: (القت ذكاء يمينها فى كافر) يعنى: (ذكاء سوگند خود را بشب افكنده است).

و نيز لبيد شاعر گويد: (فى ليلة كفر النجوم غمامها) يعنى: (در شبى كه ابرهايش ستارگان را پوشانده بود).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 169

اعراب آيات: ... ص : 169

محمد مبتدا و رَسُولُ اللَّهِ عطف بيان است، وَ الَّذِينَ مَعَهُ عطف است بر محمد و اشداء خبر محمد است و آنچه كه بر او عطف شده است.

و بعضى گفته اند محمد مبتداء و رَسُولُ اللَّهِ خبر است، و الذين معه مبتداء و ما بعدش خبر است، و يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ را اگر خواستى در موضع حال قرار ميدهى، و اگر خواستى خبر بعد از خبر ميگيرى، و اگر خواستى آن را خبر ميگيرى بنا بر قول كسى كه اشداء را نصب داده است، بنا بر اين تراهم نيز در موضع نصب است مانند اشداء.

ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ مبتداء و خبر است و كلام تام است، سپس ابتداء شده ميگويد: وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ، كه براى آنان دو مثال وجود دارد مثالى در تورات و مثالى در انجيل.

مجاهد ميگويد: بلكه قوله (أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ) با ما بعدش همه در تورات و انجيل است، و نيز قوله (كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ)

در تورات و انجيل است، بنا بر اين قوله (كزرع) خبر مبتداى مضمر است كه تقدير ميشود: (هم كزرع اخرج شطأه).

معنى آيات: ... ص : 169
اشاره

سپس خداوند ميفرمايد:

«إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ» اذ متعلق است به قوله لعذبنا يعنى: حتما ما كافران را عذاب ميكرديم و بشما در كشتن آنان اجازه داديم چون در دلهايشان يك نوع تعصب و سرسختى ها و خشم و نفرت وجود دارد، آن گاه اين حميت را معرفى كرده ميفرمايد:

«حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ» يعنى: همان عادت پدرانشان در دوران جاهليت را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 170

دارند كه هيچگاه حاضر نيستند احدى را قبول كنند و تسليم او شوند، زيرا كفار مكه گفته بودند محمد و يارانش پدران و برادران ما را كشته اند و اينك وارد منزلهاى ما ميشوند، و اعراب با خود گفتند كه ياران محمد بر خلاف ميل ما ميخواهند وارد بر ما شوند و لات و عزى بتهاى ما نيز نمى خواهند اينان بر ما وارد شوند، و اين يك نوع تعصب جاهلانه بود كه وارد دلهاى آنان شده بود.

زهرى گفته است منظور از حميت جاهليت سرسختى كفار بود از اقرار به رسالت حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله و نيز شروع نمودن صلحنامه حديبيه كه بين مسلمانان و آنان نوشته ميشد به كلمه (بسم اللَّه الرحمن الرحيم).

«فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى ) و كلمه تقوى عبارتست از كلمه (لا اله الا اللَّه) و اين نظر مربوط است به ابن عباس و قتاده و مجاهد «1».

__________________________________________________

(1)- علل الشرائع بنقل نور الثقلين ج 5 صفحه 74 (از حسن بن

على بن ابى طالب (ع) از پيامبر خدا (ص) ضمن حديثى طولانى در تفسير سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر آمده است كه پيامبر فرمود: قوله لا اله الا اللَّه بمعنى يكتاپرستى حق است، كه خداوند اعمال را جز با آن نخواهد پذيرفت و آن كلمه تقوى است كه ميزانها در روز قيامت بوسيله آن سنگين خواهد شد).

اصول كافى بنقل از نور الثقلين ج 5 صفحه 73: (از جميل روايت شده گفت از حضرت صادق (ع) پرسيدم معنى (وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى ) چيست؟ فرمود: ايمان است).

امالى صدوق بنقل نور الثقلين ج 5 صفحه 73: (از پيامبر خدا (ص) روايت شده است كه فرمودند خداوند در باره على بن ابى طالب بمن عهدى فرمود گفتم پروردگارا اين عهد را برايم بيان كن فرمود: بشنو گفتم شنيدم، فرمود: (على

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 171

«وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها» گفته شده است در اين قسمت تقديم و تأخير است و تقدير آن چنين است: (كانوا اهلها و احق بها) يعنى: مؤمنين اهل اين كلمه بود، و از مشركين نسبت به آن شايسته تر هستند، و بعضى هم گفته اند مؤمنين از نازل شدن سكينه بر آنان و از اهل مكه شايسته تر هستند.

و بعضى گفته اند يعنى مؤمنين نسبت به مكه سزاوارتر از اهل آن هستند، و گاهى ممكن است حقى باشد كه از ديگران حقتر باشد، و لذا است كه مى بينيم آن حقى كه طاعت است و صاحب آن شايسته مدح است احق است از آن حقى كه مباح است و صاحب آن شايسته مدح و ثنا نيست.

«وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً» پس از آنكه كفار را به حميت جاهلى مذمت كرده و مؤمنين را به پيروى از كلمه تقوى و داشتن آرامش مدح نمود، از آگاهى خود نسبت به ضمائر و نيات باطنى آنان اشاره فرمود.

«لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ» ميگويند: خداوند در مدينه پيش از حركت بسوى حديبيه در خواب به پيامبرش نشان داد كه مسلمانان وارد مسجد الحرام شده اند، حضرت جريان خواب خود را به يارانش فرمود، مسلمانان خوشحال شدند و فكر ميكردند كه آنان امسال وارد مكه خواهند شد، پس از آنكه از حديبيه بازگشتند و وارد مكه نشدند منافقان گفتند: نه ما سر تراشيديم نه

__________________________________________________

(پرچم هدايت و پيشواى دوستان من و نور مطيعان من است، و او همان كلمه اى است كه براى متقين لازم نموده ام، هر كس على را دوست بدارد مرا دوست داشته است، و هر كس از او اطاعت كند از من اطاعت كرده است).

كمال الدين و تمام النعمة بنقل نور الثقلين ج 5 صفحه 74: (ضمن حديثى طولانى از حضرت رضا (ع) نقل شده است كه فرمودند: ما هستيم كلمه تقوى و عروة الوثقى).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 172

تقصير كرديم و نه وارد مسجد الحرام شديم، خداوند اين آيه را نازل فرمود و خبر داد كه خداوند در خواب به پيامبرش راست نشان داده است نه دروغ، و عاقبت مسلمانان وارد مسجد الحرام خواهند شد و بر اين معنى هم سوگند خورده ميفرمايد:

«لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ» يعنى سال آينده حتما وارد مسجد الحرام خواهيد شد.

«إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ» ابو العباس ثعلب گويد: اينكه خداوند در

مورد آنچه كه ميداند آن را مقيد به خواست خود كرده است براى آنست كه مردم در مورد چيزهايى كه آگاه نيستند هميشه اراده خداوند را با گفتن كلمه انشاء اللَّه استثناء كنند. از جبائى نقل شده است: كلمه ان شاء اللَّه در مورد وارد شدن به مكه بوده است، و بين نزول آيه و دخول مكه يك سال طول كشيده است، و در اين بين كسانى از مردم مرده بودند، بنا بر اين تقدير آيه اينست كه اگر خداوند بخواهد همه شما وارد مسجد الحرام خواهيد شد، زيرا خداوند ميداند كسانى از اين مردم پيش از رسيدن سال خواهند مرد يا بيمار خواهند شد و ديگر نميتوانند وارد مسجد الحرام شوند و لذا كلمه ان شاء اللَّه را اضافه نموده است تا در خبر تخلف نشده باشد.

و بعضى گفته اند استثناء داخل است در خوف و امن، اما در مورد اصل وارد شدن به مسجد الحرام جاى ترديد نيست، و تقديرش اينست (شما حتما وارد مسجد الحرام ميشويد، و اگر خدا بخواهد با امنيت وارد خواهيد شد) اين سه قول مربوط به اهل بصره بود.

ابو عبيده گفته است كه ان در اين آيه بمعنى اذ است يعنى اذ شاء اللَّه هنگامى كه خداوند در خواب به پيامبرش نشان داد وارد مسجد الحرام خواهيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 173

شد.

و مثل اين آيه است قوله (وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ) كه گفته اند بمعنى اذ كنتم مؤمنين است، ولى اين قول مورد قبول بصريين نيست.

«مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ» يعنى در حالى كه محرم هستيد و بعضى از شماها سر خود را

ميتراشد، و بعضى تقصير ميكند، و تقصير آنست كه قسمتى از موى خود را بگيرند، و در اين آيه دلالت است بر اينكه محرم مختار است كه بهنگام بيرون آمدن از احرام اگر خواسته باشد سر خود را بتراشد و اگر بخواهد تقصير كند.

«لا تَخافُونَ» از هيچ مشركى نترسيد.

«فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا» خداوند در صلح حديبيه چيزى را مصلحت ميدانست كه شما نميدانستيد، و بعضى گفته اند خداوند در تأخير دخول مسجد الحرام چيزى را از خير و صلاح ميدانست كه شما نميدانستيد، و آن عبارت بود از بيرون آمدن مؤمنين از ميان آنان و صلحى درست و بموقع. «1»

«فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ» يعنى قبل از دخول مكه براى شما مقرر فرمود.

«فَتْحاً قَرِيباً» فتحى نزديك را كه فتح خيبر باشد بقول عطا و مقاتل، و بعضى هم گفته اند يعنى صلح حديبيه.

عمرة القضاء: ... ص : 173

همچنين سال بعد در عمرة القضاء، سال بعد از صلح حديبيه كه سال هفتم

__________________________________________________

(1)- تفسير ابن عباس صفحه 321: (يعنى: خداوند ميدانست كه وعده داخل شدن مسجد الحرام مربوط به سال آينده است، و شما اين را نميدانستيد).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 174

هجرى در ماه ذيقعده بود در اين ماه نيز مشركين راه مسجد الحرام را بر پيامبر (ص) بستند اما پيامبر بيرون آمد و در حالى كه احرام عمره بسته بودند با ياران خود وارد مكه شدند و سه روز در مكه مانده سپس بمدينه بازگشتند.

زهرى گويد: رسول خدا (ص) جعفر بن ابى طالب (ع) را از پيش بنزد ميمونة دختر حرث عامريه فرستاد و او را خواستگارى فرمود، ميمونة كار خودش را به عباس

بن عبد المطلب رجوع كرد كه خواهرش ام الفضل دختر حرث زنش بود، عباس نيز ميمونة را به عقد رسول خدا (ص) در آورد، همين كه رسول خدا (ص) وارد مكه شد بياران خود دستور فرمود با سرها و شانه هاى برهنه بسرعت در طواف كعبه بچرخند تا مشركين چالاكى و قدرت شما را ببينند، مردان و زنان و بچه هاى مكه بيرون آمده اطراف رسول خدا (ص) جمع شده از هر طرف به او و يارانش نگاه ميكردند در حالى كه حضرت و ياران اطراف خانه خدا طواف ميكردند، و عبد اللَّه بن رواحه پيشاپيش رسول خدا (ص) با شمشير برهنه رجز خوانده ميگفت:

خلوا بنى الكفار عن سبيله قد انزل الرحمن فى تنزيله

(اى بچه كافرها از سر راه پيامبر كنار رويد، كه خداوند در قرآن او وحى نازل فرموده است).

فى صحف تتلى على رسوله اليوم نضر بكم على تأويله

(در اوراقى كه بر رسولش خوانده ميشد، امروز طبق تأويل قرآن شما را خواهيم زد).

كما ضربناكم على تنزيله ضربا يزيل الهام عن مقيله

(همانگونه كه شما را طبق تنزيل قرآن زديم، زدنى كه سر از گردن مى پريد)

و يذهل الخليل عن خليله يا رب انى مؤمن لقيله

(كه دوست دوست خود را فراموش ميكند، خداوندا من به گفتارش ايمان دارم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 175

انى رأيت الحق فى قبوله من حق را در پذيرش او ديدم و در حال رجز خواندن مرتب با دست خود اشاره به پيامبر ميكرد، و خداوند در اين عمره نازل فرمود: (الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ)، و اين بدان جهت بود كه رسول خدا

(ص) در ماه حرام احرام بست و مشركين مانع آن حضرت شدند، سپس خداوند فرمود:

«هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى » يعنى خداوند رسول خود را با دليل روشن و برهان واضح، و بعضى هم گفته اند يعنى با قرآن فرستاد.

«وَ دِينِ الْحَقِّ» يعنى اسلام.

«لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» يعنى: تا دين اسلام را با حجتها برهانها بر تمامى اديان ظاهر سازد، بعضى گفته اند: اسلام با پيروزى و قوه قهريه و گسترش در سرزمينها بر اديان پيروز گردد «1».

بعضى هم گفته اند اين همه بهنگام ظهور حضرت مهدى (ع) است كه ديگر دينى بجز اسلام در روى زمين باقى نخواهد ماند.

«وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً» و خداوند براى شهادت آن كافى است.

__________________________________________________

(1)- تفسير برهان ج 4 صفحه 200: (محمد بن فضيل از حضرت موسى بن جعفر (ع) روايت ميكند كه از حضرت پرسيدم منظور از هو الذى ارسل بالهدى و دين الحق چيست؟ فرمودند: يعنى او است كسى كه به پيامبر خود فرمان داد كه در مورد ولايت على (ع) وصيت كند، و اين دين حق است، گفتم، ليظهره على الدين كله يعنى چه؟ فرمود: يعنى تا بهنگام قيام قائم دين حق را بر تمام اديان ظاهر سازد، و لذا ميفرمايد: خداوند نور خود را كه ولايت قائم است تمام خواهد فرمود، هر چند كه كافران به ولايت على (ع) را ناخوش آيند باشد) ضمنا اينجا آيه (وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ) تفسير شده است. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 176

«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» اينجا خداوند صريحا نام پيامبر را برده است تا هر نوع شك و شبهه اى را

بر طرف سازد، در اينجا سخن تمام شده، سپس خداوند مؤمنين را مورد مدح خود قرار داده ميفرمايد:

«وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ» حسن گويد: شدت مؤمنين بجايى رسيده بود كه حتى از لباس مشركين دورى ميجستند كه بلباس آنان نچسبد، و نيز بدنهاى خود را از بدنهاى آنان دور ميگرفتند كه ببدن آنان تماس پيدا نكند، و مهربانى آنان در بين يكديگر بجايى رسيده بود كه هيچ مؤمنى برادر دينى خود را نميديد مگر آنكه با او روبوسى كرده دست ميداد، و مثل اين آيه است (أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ) يعنى: مؤمنين نسبت به يكديگر متواضع و نسبت به كافران مغرور و سرسخت ميباشند.

«تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً» اين قسمت از بسيار نماز خواندن آنان و مداومت آنان بر نماز خبر ميدهد.

«يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً» يعنى: و بدين وسيله از درگاه خداوند زيادى نعمتهايش و رضايت او را ميخواهند.

«سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» از ابن عباس و عطيه نقل شده است كه علامت آنان روز قيامت آنست كه محل سجده آنان بسيار سفيد خواهد بود.

شهر بن حوشب گويد: محل سجده آنان مانند ماه شب چهاردهم خواهد بود.

از عكرمه و سعيد بن جبير و ابى العاليه آمده است كه اثر سجده در پيشانى مؤمنين اثر خاكى است كه جاى مى ماند زيرا مؤمنين بر خاك سجده ميكنند نه روى لباس و فرش.

از ضحاك نقل شده است يعنى: زردى چهره و لاغرى و رنجورى مؤمنين اثر سجدهاى آنان است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 177

حسن گويد: مؤمنان طورى هستند كه وقتى آنان را مى بينى

فكر ميكنى بيمار هستند در صورتى كه بيمار نيستند.

عطاء خراسانى گويد: تمام كسانى كه نمازهاى پنجگانه را ميخوانند در اين آيه وارد هستند.

«ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ» يعنى: آنچه كه در قرآن از وصف آنان گفته شده است همان اوصافى است كه در باره آنان در تورات آمده است، سپس صفت آنان را در انجيل بيان كرده ميفرمايد.

«وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ» از ضحاك نقل شده است اخرج شطأه يعنى: مانند زرعى كه جوانه هاى خود را بيرون داده است.

از مجاهد نقل شده است كه بين اين دو توصيف وقفى نيست، بلكه معنى اينست كه اين مثل آنان است در تورات و انجيل هر دو، و معنى آنست كه مانند زراعتى كه جوانه هاى خود را بيرون داده است.

«فَآزَرَهُ» يعنى آن را محكم ساخته و نيرو بخشيده است، مبرد گفته است يعنى:

اين جوانه ها به شاخه هاى مادر پيوسته و مانند آنها شده است.

«فَاسْتَغْلَظَ» يعنى اين زراعت قوت گرفته و رشد نموده است.

«فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ» يعنى: اين كشت بر ريشه ها و شاخه هاى استوار گشته بطورى كه جوانه ها با اصله ها بيك حد رسيده اند، و سوق جمع ساق است، و معنى آنست كه اين زراعت رشد نهايى خود را يافته است.

«يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ» يعنى اين زراعت طورى است كه كشاورزان خود را كه آن را كاشته اند شادمان و شگفت زده نموده است.

واحدى گويد: اين يك مثال است كه خداوند براى حضرت محمد و يارانش، زده است كه منظور از زراعت حضرت محمد است، و منظور از جوانه ها ياران او و مؤمنين است كه دور او هستند، كه در ابتداء ضعيف و ناتوان بودند همانگونه كه

هر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 178

زراعتى در اول ضعيف است و سپس قوت يافته رشد مى كند، همين طور هم مؤمنين بعضى ديگران را يارى نمودند تا آنجا كه قدرت يافته بر كارها مسلط شدند.

«لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ» يعنى: اينكه خداوند مؤمنين را بسيار و نيرومند ساخته است تا با فراوانى و تظاهر و انفاق و اتحادشان بر طاعت خدا موجب خشم كافران شوند، سپس خداوند ميفرمايد:

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» يعنى: خداوند كسانى كه بر ايمان و فرمانبردارى خداوند استقامت ورزيده اند وعده فرموده است «1».

__________________________________________________

(1)- شواهد التنزيل ج 2 صفحه 182: (سعيد بن جبير از ابن عباس روايت ميكند كه در باره قوله خدا وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ از او سؤال شد گفت: در اين باره مردمى از پيامبر پرسيدند و گفتند: يا رسول اللَّه اين آيه در باره چه كسى نازل شده است؟ حضرت فرمودند: هنگامى كه روز قيامت ميرسد پرچمى از نور سفيد نصب ميگردد آن گاه ندا كننده اى فرياد ميزند آقاى مؤمنين و همراهانش كه پس از بعثت محمد به او ايمان آورده اند بپا خيزند، على بن ابى طالب (ع) برميخيزد و پرچمى كه از نور سفيد است بدست او داده ميشود، كه زير اين پرچم تمامى گذشتگان اولين از مهاجرين و انصار هستند كه ديگران با آنان مخلوط نخواهند شد، تا آنكه على (ع) روى منبرى از نور پروردگار با عظمت قرار ميگيرد، و تمامى مردم يك يك بر آن عرضه ميشوند و هر كس پاداش و سهم نور خود را بر ميگيرد، پس از آنكه همگى آمدند به

آنان گفته ميشود شما منزلهاى خود را از بهشت دانستيد، خداوند بزرگ شما ميفرمايد: براى شما نزد آمرزش و پاداشى بزرگ موجود است- يعنى بهشت- آن گاه على بن ابى طالب (ع) بر ميخيزد در حالى كه تمام مردم زير پرچم او هستند تا اينكه آنان را وارد بهشت ميكند، سپس بطرف منبر خود باز ميگردد، و هم چنان دسته دسته تمامى مؤمنين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 179

«مِنْهُمْ مَغْفِرَةً» يعنى: بمنظور پوشاندن گناهان گذشته آنان.

«وَ أَجْراً عَظِيماً» يعنى: پاداشى مهم و هميشگى.

__________________________________________________

(بر او عرضه ميشوند و هر يك سهم خود را گرفته روانه بهشت ميشوند، و كسانى هم براى جهنم باقى مى مانند، و اينست معنى قول خدا كه ميفرمايد: (و الذين آمنوا معه و عملوا الصالحات لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ) يعنى گذشتگان اولين و اهل ولايت و قوله: (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا) يعنى كسانى كه به ولايت و حق على كافر شدند، و حق على بر تمام جهانيان واجب است (أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ) و اينان كسانى هستند كه على (ع) جهنم را ميان آنان تقسيم كرده، شايسته جهنم و عذاب الهى شده اند.).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 180

سوره مباركه حجرات ... ص : 180

اشاره

- 49-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 181

آيات 1- 6 سوره حجرات 49

[سوره الحجرات (49): آيات 1 تا 5] ... ص : 181

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (1) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (2) إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ (3) إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (4)

وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 182

ترجمه آيات: ... ص : 182

1- اى ايمان آوردگان بر خدا و رسول او پيشى نگيريد، و از خدا بترسيد كه خدا شنوا و دانا است.

2- اى كسانى كه ايمان آورده ايد صداى خود را از صداى پيامبر بلندتر نسازيد و با او سخن به درشتى مگوييد آن گونه كه با يكديگر سخن مى گوييد، كه اعمالتان باطل ميشود، در حالى كه آگاه نيستيد.

3- آنان كه نزد رسول خدا (ص) احترام و صداى خود را آرام مى كنند، كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى تقوى آزموده است، و براى آنان است آمرزش اجر عظيم خواهد بود.

4- بيشتر آنان كه ترا از پشت حجره ها با صداى بلند ندا ميدهند نادان هستند.

5- و اگر صبر كنند تا بسوى آنان خارج شوى براى آنان بهتر است، و- خداوند بخشنده و مهربان است.

6- اى ايمان آوردگان هر گاه فردى بى دين براى شما خبرى آورد خوب دقت كنيد تا مبادا از روى نادانى بمردمى آسيب رسانيد، و به خاطر كارتان سخت پشيمان شويد.

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 23، ص: 183

سوره مدنى است: ... ص : 183

از حسن و قتاده و عكرمه و ابن عباس نقل شده است كه اين سوره همه اش مدنى است جز آيه (يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى ).

تعداد آيات سوره ... ص : 183

با اجماع تمام مفسرين تعداد آيات اين سوره هيجده آيه است.

فضيلت سوره: ... ص : 183

ابى بن كعب از پيامبر خدا (ص) روايت كرده است كه فرمودند: (هر كس سوره حجرات را بخواند خداوند بتعداد هر نفر كه او را اطاعت كرده يا نافرمانى ميكند ده حسنه به او خواهد داد.)

حسين بن علاء از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده است كه فرمودند:

(هر كس هر شب يا هر روز سوره حجرات را بخواند جزء زيارت كنندگان حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله محسوب خواهد شد).

ربط با سوره قبلى: ... ص : 183

پس از آنكه خداوند سوره فتح را با ياد پيامبرش ختم فرمود اين سوره را نيز با فضائل و تجليل و تعظيم او شروع كرد.

قرائت آيات: ... ص : 183

لا تقدموا- يعقوب لا تقدموا بفتح تاء و دال قرائت نموده است و بقيه لا تقدموا بضم تاء و كسر دال خوانده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 184

حجرات- ابو جعفر و حجرات بفتح جيم و بقيه بضم جيم قرائت كرده اند.

دليل قرائت: ... ص : 184

ابن جنى گويد: يعنى: كارى را كه خود بهتر ميدانيد انجام ندهيد و آنچه را كه خدا و رسول بشما امر كرده اند ترك كنيد، و اين معناى قرائت مشهور است، لا تقدموا تقديرش ميشود: لا تقدموا امرا على ما امركم اللَّه به كه بنا بر اين تقدير مفعول در اينجا همانطور كه مى بينيد محذوف است «1».

و هر كس (حجرات) خوانده و ضمه جيم را تبديل بفتحه نموده است، منظورش اين بوده است كه دو ضمه پشت سرهم ثقيل است، و بعضيها نيز جيم را ساكن كرده گفته اند (حجرات) مانند: (عضد و عضد).

و ابو عبيده گفته است حجرات جمع حجرات است بنا بر اين جمع الجمع ميباشد.

لغات آيات: ... ص : 184

تقدموا- قدم، تقديما، و اقدم اقداما، و استقدم و قدم تمامى بمعنى تقدم يعنى جلو افتاد ميباشد.

لا تجهروا- جهر عبارتست از ظاهر شدن صدا با نيرو و اعتقاد، و از اين باب است (الحجارة فى المنطق) و (جاهر بالامر مجاهرة) و نيز جهارا هم گفته ميشود، و نقيض جهر همس است، و حروف مجهوره نوزده حرف است كه همه آنها در اين جمله ها جمع شده است: (اطلقن ضرغم عجز ظبى ذواد) و بقيه

__________________________________________________

(1)- و بنا بر اين قرائت يعقوب (لا تقدموا) بفتح تا و دال فعل لازم است و مفعولى در تقدير نداشته معنى ميشود در راه رفتن جلو پيامبر نيفتيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 185

حروف كه در اين جمله ها جمع شده است: (حث فسكت شخصه) حروف مهموسه ناميده ميشوند.

يغضون- غض عبارتست از پائين آمدن از يك موقعيت بعنوان كوچكى، گفته ميشود (غض فلان من فلان) هنگامى كه انسان حالت كسى را كه از

او بالاتر است كوچك سازد، و (غض بصره) هنگامى كه انسان از تيزبينى چشم خود بكاهد، جرير شاعر گويد:

فغض الطرف انك من نمير فلا كعبا بلغت و لا كلابا

يعنى (چشم فروكش كه تو از نمير هستى، نه بپاى طايفه كعب ميرسى و نه كلاب).

اعراب آيات: ... ص : 185

أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ در محل نصب است بنا بر اينكه مفعول له است «1»، و نيز جايز است در محل جر باشد بوسيله لام مقدر، كه تقديرش اينطور باشد (لأن تحبط اعمالكم) و بعضى هم گفته تقدير (كراهة ان تحبط) يا (حذأر ان تحبط) است.

شأن نزول آيات: ... ص : 185

از ابن اسحاق نقل شده است كه: قوله (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ) تا (غَفُورٌ رَحِيمٌ) در باره گروهى از تميم نازل شده است كه عبارت بودند از عطارد بن حاجب بن زراره در ميان افرادى از اشراف بنى تميم از آن جمله اقرع بن حابس، و زبرقان بن بدر، و عمرو بن اهتم، و قيس بن عاصم و اينان

__________________________________________________

(1)- مفعول له است براى ترفعوا.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 186

همراه جمعيتى فراوان وارد مسجد شدند و از پشت در حجره ها فرياد زدند كه اى محمد بيا بيرون نزد ما، اين حركت پيامبر را ناراحت كرد، پيامبر بسوى آنان رفت، آنان گفتند: ما آمده ايم تا با تو بمفاخره بپردازيم، اجازه بده تا شاعر و گوينده ما شروع كند، حضرت فرمود: اجازه دادم، عطارد بن حاجب بپاخواست و گفت:

(سپاس خداى را كه ما را پادشاهانى قرار داد، اين خود يك عنايت است كه بما كرده است، و سپاس خدايى را كه بما اموالى فراوان داده است كه با آن اعمالى نيك انجام ميدهيم، و ما را گراميترين مردم مشرق زمين ساخته است، و تعداد و تجهيزات ما را بيشتر قرار داده است، اينك چه كسى مانند ما است در ميان مردم؟ هر كس ميخواهد با ما مفاخره كند مانند امتيازاتى كه داريم بر شمرد،

و اگر بخواهيم بيش از اين خواهيم شمرد ولى ما از زياده گويى شرم داريم سپس گوينده نشست.

حضرت رسول (ص) به ثابت بن قيس بن شماس فرمود: برخيز و پاسخ او را بده، ثابت بپاخواسته گفت:

(سپاس پروردگارى را كه آسمانها و زمين آفريده او هستند، و در آنها فرمانى خود را جارى ساخت، و دانش او بر كرسى قدرتش احاطه داشته، هيچ نعمتى نيست مگر از بخشش او است، و از بخششهاى او است كه بما قدرت بخشيده، و از بهترين بندگانش پيامبرى برگزيده كه از همه نسبش گراميتر، گفتارش راست تر، شرافتش بيشتر ميباشد، و بر او كتابى نازل فرموده او را بر بندگانش امين ساخته است، و او برگزيده خدا است بر جهانيان، سپس اين پيامبر را بسوى ايمان خدا فرا خواند، و مهاجرين از قومش و بستگانش كه شريفترين مردم و بهترين چهره ها بودند به او ايمان آوردند، و اولين گروه مردم كه دعوت او را پذيرفتند ما بوديم، ما ياوران رسول خدا (ص) و پاسداران

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 187

او هستيم، با مردم ميجنگيم تا ايمان آورند، هر كس بخدا و رسولش ايمان آورد مال و جانش در امان است، و هر كس پيمان شكنى كند، هميشه در راه خدا با او جهاد ميكنيم، و كشتنش براى ما ساده است، اين سخنان را ميگويم و از درگاه خداوند براى مردان و زنان با ايمان آمرزش ميخواهيم، و السلام عليكم).

سپس زبرقان بن بدر بخواندن اشعارى پرداخت، كه حسان بن ثابت بپا سخگويى او پرداخت، پس از آنكه حسان از گفتارش فارغ شد، اقرع گفت: اين مرد هم گوينده اش از

گوينده ما قويتر بود، و هم شاعرش از شاعر ما هنرمندتر بود، و نيز صداى آنان بر صداى ما تفوق داشت، پس از اتمام برنامه پيامبر خدا (ص) به آنان جوائز خوبى داد، و همگى اسلام آوردند، ابى حمزه ثمالى و عكرمه و ابن عباس گفته اند: (اينان مردمى بودند از بنى الغبر كه پيامبر (ص) تعدادى از آنان را باسارت گرفته بود، آمده بودند تا با پرداخت فديه آنان را پس بگيرند، و بدين منظور وارد مدينه شده به مسجد آمدند و عجله داشتند كه پيامبر (ص) زودتر نزد آنان بيايد، و لذا ميگفتند:

اى محمد نزد ما بيا).

معناى آيات: ... ص : 187

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»

زراره از حضرت باقر (ع) روايت نموده است كه فرمودند: (هنوز شمشيرها از غلاف بيرون نيامده بود، و صفهاى نماز و جنگ آراسته نشده بود، و هنوز اذان بلند گفته نميشد، و هنوز خداوند (يا ايها الذين آمنوا) را نازل نكرده بود كه فرزندان قبيله اوس و خزرج اسلام آوردند.

«لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» بين يدى عبارت است از جلو رو، زيرا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 188

بين دو دست انسان پيش روى انسان است، و باين معنى است كه در هيچ كارى بدون خدا و رسول تصميم گيرى نكنيد، و در امر و نهى آن كار عجله نكنيد.

و قدم در اينجا بمعنى تقدم است و لازم ميباشد.

از زجاج نقل شده است معنى آن اينست كه عبادات خود را پيش از وقتى كه خداوند و رسول تعيين كرده اند انجام ندهيد، تا آنجا كه گفته اند پيش از رسيدن وقت زكات پرداخت آن جايز نيست.

بعضى گفته اند يعنى: بكسى اجازه

ندهيد جلوى رسول خدا (ص) راه بروند:

بلكه پشت سر او راه برويد، و هميشه گفته ها و اعمال خود را از سخنان و افعال او عقب نيندازيد.

حسن گفته است اين آيه در مورد كسانى نازل شده است كه قربانى خود را پيش از نماز عيد ذبح كرده بودند، حضرت رسول (ص) به آنان دستور داد تا باره قربانى كنند.

ابن عباس گويد: با اين آيه نهى شده بودند كه پيش از پيامبر سخن نگويند، يعنى: هنگامى كه در مجلس رسول خدا (ص) نشسته ايد و در باره مسأله اى از حضرت ميپرسند، پيش از حضرت بجوابگويى نپردازيد، تا قبلا حضرت خودش جواب بدهد.

از كلبى و سدى نقل شده است كه يعنى: پيش از حضرت گفتارى و كردارى انجام ندهيد تا اينكه بشما فرمان بدهد.

ولى بهترين نظر آنست كه آيه را حمل بر همه اين وجوه كنيم، زيرا هر چيز كه خلاف دستور خدا و رسول باشد اگر انجام داده شود يك نوع جلو افتادن از پيامبر (ص) ميباشد، و ممنوع است.

«وَ اتَّقُوا اللَّهَ» يعنى: از گناه و نافرمانى خداوند دورى جوييد.

«إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» خداوند گفته هاى شما را ميشنود، و از كردارتان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 189

آگاه بوده شما را به مكافات اعمالتان خواهد رسانيد.

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ» زيرا بلند كردن صدا بيشتر از صداى پيامبر از دو حال بيرون نيست يا يك نوع سبك شمردن آن حضرت است كه موجب كفر خواهد شد، يا يك نوع بى ادبى نسبت بحضرت است، اين نيز بر خلاف احترام پيامبر است كه بما دستور داده اند.

«وَ لا تَجْهَرُوا

لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ» يعنى: هنگام گفتگو با حضرتش و در مجلس او صداى خود را كوتاه كنيد، زيرا او مانند شما نيست و از هر جهت تعظيم او لازم است.

بعضى گفته اند يعنى: همانطور كه همديگر را صدا ميزنيد هنگامى كه با پيامبر كار داريد نگوئيد اى محمد، بلكه او را با تجليل و احترام صدا زده بگوئيد يا رسول اللَّه.

«أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ» يعنى از ترس اعمالتان از بين رود، يا براى آنكه اعمالتان از بين نرود، گفته شده است كه در قرائت عبد اللَّه (فتحبط اعمالكم) آمده است.

«وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ» يعنى: شما نميدانيد كه با بلند نمودن صداى خود در برابر صداى پيامبر و ترك احترام حضرتش اعمال خود را از بين ميبريد.

انس ميگويد: هنگامى كه اين آيه نازل شد ثابت بن قيس گفت: اين من بودم كه صدايم را از صداى پيامبر (ص) بلندتر ميكردم و با صداى بلند با او حرف ميزدم، اعمالم باطل شده من از اهل جهنم خواهم بود، و ثابت داراى صدايى بلند بود، اين جريان را براى حضرت رسول (ص) توضيح دادند، حضرت فرمود: او از اهل بهشت است.

اصحاب ما ميگويند: معنى (أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ) آنست كه ثواب اين عمل از بين خواهد رفت، زيرا اگر آنان اين عمل را بصورت تعظيم پيامبر (ص) و توقير او

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 190

انجام داده بودند استحقاق ثواب ميداشتند، ولى از آنجا كه اين عمل را بر خلاف اين برنامه انجام داده اند شايسته عقاب و مجازات شده از اين پاداش محروم ميباشند، و بدين جهت عمل آنان از بين رفته است،

بنا بر اين آيه مربوط به اهل عذاب نيست، و نيز از آنجا كه خداوند بزرگ احباط را در اين آيه بخود عمل مربوط ساخته است، در حالى كه مفسرين ديگر احباط را به كسى كه با عمل استحقاق يافته است مربوط دانسته اند، و اين نوع تفسير خلاف ظاهر است، سپس خداوند كسانى را كه پيامبر (ص) را مورد احترام و تنظيم قرار داده اند مدح كرده ميفرمايد:

«إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ» يعنى: آنان كه بمنظور احترام پيامبر (ص) در مجلس او صداى خود را كوتاه مى نمايند.

«أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى » از قتاده و مجاهد نقل شده است يعنى: خداوند دلهاى مؤمنين را مورد امتحان قرار داده و آنها را براى تقوى خالص ساخته است.

امتحان دلها يك امتحان معنوى است كه از امتحان طلا بوسيله آتش كه آن را ذوب نموده غش آن را جدا كرده خالص آن باقى مى ماند.

بعضى گفته اند يعنى: خداوند از نيتهاى خالص آنان آگاه بود، زيرا انسان چيزى را امتحان ميكند تا از حقيقت آن آگاه شود.

بعضى گفته اند يعنى: با آنان به سبك امتحان كننده رفتار كرد چون آنان را باين نحو عبادت دستور داد، و از امتحان خوب در آمدند، همانگونه كه طلاى خالص بوسيله آتش جدا ميشود.

«لَهُمْ مَغْفِرَةٌ» آمرزشى از خدا براى گناهانشان.

«وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ» و پاداشى بزرگ براى فرمانبرداريشان، آن گاه پيامبر (ص) را مورد خطاب قرار داده ميفرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 191

«إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ» كه ستمگران طايفه بنى تميم هستند و نميدانستند پيامبر (ص) در كدام حجره است لذا اطراف حجره ها گشته

او را صدا ميزدند.

«أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ» خداوند آنان را به نادانى و كم فهمى و كم عقلى توصيف كرده است چون قدر پيامبر را نميدانستند و از ميزان احترام او خبر نداشتند، لذا مانند چهارپايان بى عقلند.

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ» يعنى: اگر صبر ميكردند تا بطرف آنان بروى آنان بهتر بود از اينكه از پشت حجره ها تو را صدا بزنند، براى دينشان بهتر بود كه ثواب ميبردند، و براى دنيايشان بهتر بود كه در برخورد با پيامبرشان مؤدب بوده در زمره عقلاء بشمار مى آمدند.

بعضى گفته اند يعنى: اگر مؤدب بودند اسيرانشان را بدون فديه آزاد ميكردى، زيرا رسول خدا (ص) در جنگ تعدادى از مردم بنى الغبر را اسير كرده بود، بستگانشان براى آزاد كردنشان آمده بودند، حضرت نصف آنان را بدون وجه آزاد كرد و نصف ديگر را در مقابل گرفتن وجه آزاد فرمود، اين آيه ميفرمايد: اگر آنان صبر ميكردند و رعايت ادب داشتند تو همه آنان را بدون گرفتن وجهى آزاد ميكردى.

«وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» و خداوند توبه كنندگان را مى بخشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 192

آيات 6- 10 حجرات 49

[سوره الحجرات (49): آيات 6 تا 10] ... ص : 92

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ (6) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (7) فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (8) وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما

فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (9) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (10)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 193

ترجمه آيات: ... ص : 193

6- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر شخصى فاسق براى شما خبرى آورد، در باره آن تحقيق كنيد، مبادا از روى نادانى بقومى زيان رسانيد، و آن گاه از كرده خود پشيمان شويد.

7- بدانيد كه رسول خدا در ميان شما است، اگر در بسيارى از كارها اطاعت كند به گناه خواهيد افتاد، ولى خداوند ايمان را براى شما محبوب ساخت، و آن را در دلهايتان زينت بخشيد، و كفر و فسق و عصيان را در نظرتان زشت ساخت اينان هدايت يافتگانند.

8- و اين تفضلى است از طرف خدا و نعمتى، و خداوند دانا و فرزانه است.

9- و اگر دو طايفه از مؤمنين با يكديگر بجنگ پرداختند بين آنان صلح برقرار كنيد، اگر يكى از آن دو طائفه بر ديگرى ستم ميكرد با آنكه ستمگر است بجنگيد تا تن بفرمان الهى دهد، اگر آن دسته از ستمگرى بازگشت دو باره آن را بعدالت صلح دهيد، و عدالت كنيد كه خداوند عدالت كنندگان را دوست دارد.

10- مؤمنان برادرند، بين برادرانتان صلح برقرار كنيد و از خدا بترسيد تا مورد ترحم خداوند قرار گيريد.

قرائت آيات: ... ص : 193

فاصلحوا بين اخويكم- يعقوب (فاصلحوا بين اخوتكم) بصيغه جمع قرائت كرده است، و اين قرائت، قرائت ابن سيرين نيز هست، و بقيه قراء (بين اخويكم) به تثنيه قرائت كرده اند چون طائفتان بصورت تثنيه آمده است، و در قرائت نادر از زيد بن ثابت و حسن (اخوانكم) قرائت با الف و نون بصورت جمع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 194

نقل شده است.

فتبينوا- در سوره نساء اختلاف قراء را در مورد (فتبينوا) و دليل هر دو قرائت را بيان كرديم، و از

حضرت باقر (ع) (فتثبقوا) با ثاء و تاء روايت شده است.

لغات آيات: ... ص : 194

عنت- عنت عبارتست از مشقت، گفته ميشود: (عنت الدابة تعنت عنتا) يعنى:

(اسب سخت به مشقت افتاد) هنگامى كه ساق پاى اسب پس از آنكه شكستگى آن خوب شده دو باره شكست كه ديگر نميتواند راه رود، ابن الانبارى گويد اصل عنت بمعنى تشديد است، گفته ميشود: (فلان يعنت فلانا) يعنى: (فلانى را در فشار ميگذارد) و او را وادار بكارى سخت مى نمايد) آن گاه از آن معنى هلاكت گرفته شده است.

اقسطوا- قسط بمعنى عدل است، و مانند ان اقساط و قسوط، و قسط بفتح بمعنى ستم و بازگشت از حق است، بنا بر اين اصل باب عدول بمعنى بازگشت است، هر كس بازگشت بسوى حق كرد عدالت كرده است، و هر كس بازگشت از حق ميكند ستم نموده است.

اعراب آيات: ... ص : 194

أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ- خبر آن بنظر نحويين در طرف است كه فيكم باشد، ولى اين اعراب اشكال دارد، زيرا شايسته است كه خبر داراى فايده باشد، بنا بر اين گفته نميشود: آتش گرم است زيرا اين خبر فايده اى در بر ندارد، بنظر من بهتر است كه او با جملات بعد از آن خبر باشد، كه معنى ميشود: (بدانيد كه در ميان شما پيامبرى است كه اگر در بسيارى از كارها از شما اطاعت كند بگناه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 195

خواهيد افتاد).

و بنا بر وجه اول ميشود گفت منظور آن بوده است كه موقعيت رسول خدا (ص) به آنان تفهيم شود، همانگونه كه اگر انسان بخواهد طرف را متوجه مطلبى كند ميگويد: فلانى حاضر است، با اينكه طرف خود از وجود فلانى آگاه است.

و اگر گفته ميشد: (ان رسول اللَّه

فيكم) احتمال داشت كه غير رسول خدا كسانى در ميان آنان است كه بمنزله رسول خدا هستند، ولى وقتى گفته شود: (أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ) ديگر اين احتمال نميرود، و بنا بر اين تقدير:

لَوْ يُطِيعُكُمْ- لو با ما بعدش در محل رفع هستند كه خبر بعد از خبر ان باشند.

فَضْلًا مِنَ اللَّهِ- مفعول له است و تقديرش اينست (فعل اللَّه ذلك لكم فضلا منه و نعمة) و نيز جايز است عامل در آن راشدون و فعلى كه در آن است باشد يعنى: (رشد او فضلا من اللَّه).

بجهالة و بالعدل- «1» هر دو در محل نصب هستند بنا بر حاليت، و عامل در اولى فتصيبوا و در دومى فاصلحوا است.

شأن نزول: ... ص : 195

إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ- بنقل ابن عباس «2» و قتاده و مجاهد اين آيه در مورد وليد بن عقبة بن ابى معيط نازل شده است كه رسول خدا (ص) او را براى جمع صدقات طايفه بنى المصطلق فرستاد، مردم از شادى بمنظور استقبال از او بيرون

__________________________________________________

(1)- بجهالة در آيه 6 و بالعدل در آيه 9

(2)- تفسير ابن عباس صفحه 323.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 196

آمدند، ولى چون در دوران جاهليت بين وليد و آنان دشمنيهايى وجود داشت پيش خودش فكر كرد قصد كشتن او را دارند، بطرف رسول خدا (ص) بازگشت و گزارش داد كه اين طائفه از پرداخت زكات و صدقاتشان خوددارى كردند، با اينكه جريان درست بر عكس بود، حضرت سخت ناراحت شد و بفكر افتاد كه با آنان جنگ كند، كه اين آيه نازل شد.

بعضى گفته اند كه: (اين آيه در باره يك فرد «1» نازل شده است كه

بپيامبر گفته است ماريه مادر ابراهيم پسر عمويى قبطى دارد كه مى آيد و با او همبستر ميشود، رسول خدا (ص) على (ع) را فرا خواند و فرمود برادرم! اين شمشير را بگير و برو اگر آن شخص را نزد ماريه ديدى او را بكش، على (ع) گفت: يا رسول اللَّه براى اجراى فرمان شما هر جا كه مرا بفرستى تند و تيز هستم، و دستور شما را بفوريت انجام خواهم داد، يا اينكه شاهد چيزى مى بينيد كه غائب نمى بيند (و من طبق مشاهدات خودم عمل كنم)؟ حضرت فرمود: (معيار مشاهدات خودت است) شاهد چيزى بيند كه غائب نمى بيند.

حضرت على (ع) ميفرمايد: در حالى كه شمشيرم برهنه بود راه افتادم و آنجا آن مرد را در منزل ماريه ديدم، شمشير را كشيدم همين كه فهميد من آهنگ او را دارم بطرف درخت خرمايى دويد و از آن بالا رفت و خود را به پشت انداخت، و ميان پاهايش را باز كرد، ناگهان ديدم صاف است و آلت مردانگى نه كم و نه زياد بكلى ندارد «2» برگشتم به پيامبر خدا (ص) خبر دادم، حضرت فرمود: شكر

__________________________________________________

(1)- و بنا بر روايت نور الثقلين اين فرد عايشه بوده است كه حسادت زنانه او را وادار كرده است بدروغ ماريه زن ديگر پيامبر را بدام اندازد ج 5 صفحه 81.

(2)- تفسير على بن ابراهيم قمى ج 2 صفحه 319 اينجا اضافه دارد (حضرت رسول خدا (ص) كه جريح قبطى را خواجه و بى آلت برايش توصيف كردند.

فرمود: جريح اين چه حالتى است كه دارى؟ جريح در جواب گفت يا رسول اللَّه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23،

ص: 197

خداى را كه هر نوع زشتى را از ما اهل بيت بر طرف ساخته است).

و قوله ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا- بنقل از سعيد بن جبير در باره طايفه اوس و خزرج نازل شده است كه ميان آنان جنگى با ليف خرما و نعلين اتفاق افتاده بود.

بعضى هم گفته اند اين آيه در مورد تيره عبد اللَّه بن ابى بن سلول از طايفه خزرج و تيره عبد اللَّه بن رواحه از طايفه اوس نازل شده است، و علتش هم اين بوده است كه حضرت رسول (ص) جلو عبد اللَّه بن ابى مى ايستد الاغ

__________________________________________________

(قبطيها خادمان خود و كسانى را كه ميخواهند بر خانواده خود وارد كنند او را باين حالت در مى آورند، و قبطيها جز با قبطيان انس نمى گيرند پدر ماريه مرا نزد او فرستاده است تا بر او وارد شده به او خدمت كنم و با او مانوس باشم ..)

و نيز در تفسير نور الثقلين ج 5 صفحه 81 حديثى وارد شده است كه در آن (عبد اللَّه بن بكير ميگويد: بحضرت صادق (ع) گفتم: فدايت شوم آيا رسول خدا (ص) ميدانست عايشه دروغ گفته است و دستور قتل آن مرد را دادند يا اينكه نميدانستند، و خداوند در اثر تحقيق و درنگ على (ع) كشته شدن را از مرد قبطى برداشت؟

فرمودند: بخدا سوگند پيامبر عالمتر از اين بود، و اگر اين دستور از طرف فرمان قاطعى مى بود على (ع) باز نميگشت مگر با كشتن مرد قبطى، ولى هدف پيامبر از اين دستور آن بود كه عايشه از گناه خود توبه كند، ولى عايشه نه از گناه خود بازگشت و نه بكشته شدن

مرد مسلمانى با دروغگويى خود اهميت ميداد).

و نيز در كتاب (السبعة من السلف) ص 157 بنقل از مستدرك حاكم ج 4 ص 39 اين جريان با مختصر تفاوتى در باب شدت حسادت عايشه نقل شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 198

سوارى حضرت پهين مى اندازد، عبد اللَّه دماغ خودش را ميگيرد و بحضرت ميگويد از جلو من دور شو «1» عبد اللَّه بن رواحه به او ميگويد: الاغ رسول خدا (ص) بويش از تو و پدرت بهتر است، دودمان عبد اللَّه بن ابى ناراحت شده عبد اللَّه نيز از قومش كمك خواست، و بين آنان با آهن و دست و نعلين زد و خود درگرفت «2».

معناى آيات: ... ص : 198
اشاره

آن گاه خداوند بمؤمنين خطاب كرده ميفرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ» يعنى: اگر فاسقى خبر مهمى براى شما آورد، و فاسق كسى است كه از اطاعت فرمان خدا به معصيت او، روى آورده است.

«فَتَبَيَّنُوا» اول صدق و كذب او را بدست بياوريد، و فورا با خبر او اقدام به عمل نكنيد، و بنا بر قرائت كسى كه فتثبتوا خوانده است معنايش اينست كه در برابر خبرى كه فاسق آورده است بايستيد تا حقيقت آن براى شما روشن شود.

«أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ» يعنى اين احتياط را بخاطر آن انجام دهيد كه

__________________________________________________

(1)- لباب النقول سيوطى صفحه 202 ميگويد: (پيامبر (ص) سوار بر الاغى شده بطرف عبد اللَّه بن ابى رفت، عبد اللَّه بن ابى بحضرت گفت: از من دور شو كه بوى گند الاغت مرا ناراحت كرد، مردى از انصار گفت بخدا سوگند كه الاغ حضرت از تو خوشبوتر است، آن

گاه مردى از قوم عبد اللَّه خشمناك شد و ...).

(2)- تفسير ابن عباس 323: (اين آيه در باره عبد اللَّه ابن ابى بن سلول منافق و يارانش و عبد اللَّه بن رواحه مخلص و يارانش كه بر سر يك سخن نزاع كردند وارد شده است ...).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 199

مبادا با عدم آگاهى از حال مردى و مطيع بودن و اسلامشان به مال و جان آنان لطمه وارد شود.

«فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ» تا در اثر خطايى كه مرتكب شده اند.

«نادِمِينَ» طورى پشيمان شوند كه ديگر جبران آن ممكن نباشد.

يك استفاده فقهى: ... ص : 199

اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه خبر واحد موجب علم و عمل به آن نميشود، زيرا معنى آنست كه اگر كسى براى شما خبرى آورد كه در امان نيستيد از اينكه خودش دروغ باشد، در مورد آن خبر توقف كنيد، و اين علت در خبر كسى كه احتمال دروغ دارد موجود است.

و بعضى هم بهمين آيه استدلال كرده اند بر وجوب عمل كردن بخبر واحد در صورتى كه خبر دهنده عادل باشد، زيرا خداوند توقف نمودن در خبر فاسق را واجب فرموده است، بنا بر اين دلالت دارد بر اينكه در خبرى كه شخص عادل بدهد درنگ و تحقيق واجب نيست، و اين صحيح نيست، زيرا دليل خطاب بنظر ما و بيشتر محققين قابل اعتماد نيست.

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ» يعنى: از خدا بترسيد كه پيامبر را تكذيب كنيد يا اينكه در حضور او سخن باطلى بگوئيد، زيرا خداوند عمل شما را به او خبر ميدهد و شما رسوا خواهيد شد.

و بعضى گفته اند يعنى: از اينكه خداوند

دروغگويى وليد را به پيامبر اطلاع داد بدانيد كه رسول خدا در ميان شما است، و اين اطلاع يكى از معجزات او است.

«لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ» يعنى: اگر در بسيارى از موارد مطابق ميل شما عمل به گناه و هلاكت خواهيد افتاد، و در اينجا بطور مجاز موافقت خداوند نسبت به خواسته هاى مردم به اطاعت تعبير شده است، چون ميدانيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 200

كه در اطاعت، رتبه و مقام منظور ميشود، بنا بر اين انسان هيچگاه مطيع افراد زير دست خود نخواهد شد، بلكه انسان در صورتى مطيع بالا دست خود خواهد بود كه دستورات او را اجراء كند.

آن گاه خداوند مؤمنين را كه دروغ نميگويند مورد خطاب قرار داده ميفرمايد:

«وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ» يعنى: خداوند اسلام را در نظر شما بهترين اديان قرار داده است، كه دلائل متعددى بر صحت آن اقامه نموده و نيز وعده ثواب براى پيروى از اسلام داده است.

«وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ» و با برنامه ها جالبى كه در اسلام قرار داده است مردم بطرف آن جذب ميشوند.

«وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ» و با توصيف عذاب كافران و بيان انواع و اقسام مظرات ناشيه از كفر مردم را از آن دور ساخت.

«وَ الْفُسُوقَ» يعنى: خروج از طاعت به معصيت، و بنقل از ابن عباس و ابن زيد فسوق عبارتست از دروغ، و همين معنى از حضرت باقر (ع) نيز روايت شده است «1».

«وَ الْعِصْيانَ» يعنى: كلمه نافرمانيهاى خداوند «2».

__________________________________________________

(1)- معانى الاخبار چاپ مكتبة الصدوق صفحه 294: (زيد شحام گويد از حضرت صادق (ع) پرسيدم معنى

رفث و فسوق و جدال چيست؟ فرمودند: اما رفث همبستر شدن است، و اما فسوق دروغگويى است، مگر فرموده الهى را نشنيده اى كه ميفرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ ...).

كه در آيه بدروغگو فاسق گفته شده است.

(2)- نور الثقلين ج 5 صفحه 82 بنقل از اصول كافى (عبد الرحمن بن كثير

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 201

سپس خداوند بخبر دادن از حال آنان بازگشته ميفرمايد:

«أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ» يعنى: كسانى كه خداوند آنان را به ايمان و زينت داشتن آن در دلهايشان توصيف كرده است آنان هستند كه به خوبيها ارشاد گشته اند، و بعضى گفته اند راشدون كسانى هستند كه راه رشد را يافته و به سوى بهشت هدايت شده اند.

«فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً» ابن عباس گويد: يعنى: و اين تفضلى است از من و رحمتى نسبت به آنان.

«وَ اللَّهُ عَلِيمٌ» خداوند بتمام اشياء عالم است.

«حَكِيمٌ» و در تمام كارهايش حكيم و فرزانه است.

استفاده كلامى: ... ص : 201

و اين آيه بچند جهت بر بطلان مذهب جبر دلالت دارد:

1- چون خداوند ايمان را در دلهاى بندگان محبوب ساخته و كفر را ناپسند ديگر چيزى را كه دوست ندارند باجبار محبوب آنان نميسازد، و چيزى را كه دوست دارند برايشان ناپسند نخواهد ساخت.

2- در صورتى كه خداوند با الطاف خود در محبوب ساختن ايمان در دلها به بندگانش عنايت فرموده است اين دليل گفتارى است كه ما در بحث لطف داريم

سپس ميفرمايد:

«وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا» يعنى: اگر دو طائفه از مؤمنين با يكديگر جنگ كردند.

__________________________________________________

(از حضرت صادق (ع) در باره (حَبَّبَ إِلَيْكُمُ

الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ) روايت ميكند كه مراد امير المؤمنين (ع) است، (وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ) اولى و دومى و سومى است). [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 202

«فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما» بين آنان را اصلاح دهيد تا صلح كنند، البته اين آيه دلالت ندارد بر اينكه اگر دو طائفه مؤمن با يكديگر جنگ كردند باز هم بر ايمان خود باقى خواهند بود، و باز هم ميشود به آنان مؤمن گفت، و آيه مانع از اين نيست كه از جنگ بگوئيم: يكى از اين دو طايفه يا هر دو طايفه فاسق شده اند.

«فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى » اگر يك طايفه با داشتن انتظارى نامشروع از طايفه ديگر نسبت به او ستم روا داشت، و ستمگرانه با آن طايفه بجنگ پرداخت».

«فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي» چون اين طائفه ستمگر است نه آن ديگرى پس با او بجنگيد.

«حَتَّى تَفِي ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ» تا به اطاعت فرمان خدا بازگشته، دست از جنگيدن با آن طايفه مؤمن بردارد.

«فَإِنْ فاءَتْ» يعنى: اگر بفرمان خدا بازگشت و توبه نموده دست از جنگ برداشت و تن بفرمان الهى داد.

«فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما» يعنى: بين طايفه متجاوز و بين طائفه اى كه مؤمن است صلح دهى.

«بِالْعَدْلِ» يعنى: عادلانه آنان را صلح دهيد تا بين آنان يكسان رفتار شود، و از يك طرف نسبت بديگرى ظلم نشود، و در مورد خسارت و زيان حق كسى ناديده گرفته نشود.

«وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ» يعنى: و در گفتار و كردار بعدالت رفتار كنيد «1».

__________________________________________________

(1)- تفسير صافى بنقل از كافى و تهذيب و قمى در تفسير اين

روايت ميكند (كه حضرت صادق از پدرش عليهما السلام ضمن حديثى نقل كرده است پس از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 203

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» مؤمنين در دين برادر يكديگرند و بايد همديگر را يارى كنند «1».

__________________________________________________

(آنكه اين آيه نازل شد رسول خدا (ص) فرمودند: از ميان شما كسى هست كه پس از من بر طبق تأويل قرآن خواهد جنگيد همانگونه كه من طبق نزيل قرآن جنگيدم، پرسيدند: آن كس كيست؟ فرمود: كسى مشغول دوختن كفش است (يعنى امير المؤمنين (ع) عمار ياسر گويد: من با اين پرچم سه بار در ركاب رسول خدا (ص) جنگيده ام، و اين بار چهارم است كه ميجنگم ...).

(1)- بطرق مختلف عامه و خاصه وارد شده است كه پيامبر خدا (ص) پس از نزول اين آيه ميان يك يك اصحابش عقد اخوت برقرار كرد، و از ميان اصحاب على (ع) را براى خود برادر گرفت، اينك بچند حديث در اين مورد توجه فرمائيد:

و از كتب خاصه بسيار نقل شده است از آن جمله است:

تفسير برهان ج 4 صفحه 207 بنقل از مجالس شيخ از ابن عباس نقل شده است گفت: پس از آنكه آيه إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ نازل شد رسول خدا (ص) ميان مسلمانان پيمان اخوت برقرار كرد، بين ابو بكر و عمر و بين عثمان و عبد الرحمن و بين فلان تا اينكه بين تمام يارانش هر كس طبق منزلتش با ديگرى پيمان اخوت بسته شد، سپس بعلى بن ابى طالب (ع) فرمود: تو برادر من هستى و من برادر توام).

و نور الثقلين ج 5 صفحه 88 بنقل از ارشاد مفيد.

اللوامع النورانية بحرانى صفحه

402 از طريق عامه ميگويد: (ابن مغازلى شافعى در كتاب مناقب از حذيفه يمانى روايت ميكند كه رسول خدا (ص) بين مهاجر و انصار اخوت برقرار كرد، و هر كس را با نظيرش برادر ميكرد، سپس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 204

«فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ» يعنى: بين هر دو نفرى كه جنگ ميكنند صلح دهيد، و معنى تثنيه بجمع هم انطلاق ميشود، زيرا تأويل چنين است كه بين هر دو برادرى را اصلاح دهيد، يعنى: شما برادران جنگ كنندگان هستيد بين اين دو دسته اصلاح دهيد، يعنى: شر ظالم را از سر مظلوم كوتاه كنيد، و بيارى مظلوم رويد «1».

__________________________________________________

(دست على بن ابى طالب (ع) را گرفته فرمود: اين برادر من است ...).

صحيح ترمذى ج 2 صفحه 299 بسندش از ابن عمر روايت ميكند كه (رسول خدا (ص) بين ياران خود اخوت برقرار كرد، على (ع) آمد در حالى كه از چشمانش اشك ميريخت فرمود: يا رسول اللَّه ميان اصحابت اخوت برقرار كردى و بين من و احدى اخوت برقرار نفرمودى؟! رسول خدا (ص) به او فرمود: تو در دنيا و آخرت برادر من هستى).

و جريان اخوت پيامبر (ص) در كتابهاى ديگر عامه آمده است:

(1)- اصول كافى مترجم ج 3 صفحه 297: (حبيب احول گويد: از حضرت صادق (ع) شنيدم كه فرمودند: اصلاح بين مردم هنگامى كه با هم بد شدند، و نزديك ساختن آنان وقتى كه از هم دور شدند، صدقه اى كه خداوند آن را دوست دارد).

اصول كافى ج 3 صفحه 297: (ابو حنيفه سر گروه حجاج ميگويد: من و دامادم بر سر ارثى دعوا ميكرديم كه مفضل بر ما

گذشت، مدتى ايستاده سپس بما گفت:

بيائيد برويم منزل ما، ما نيز نزد او رفتيم، مفضل با چهار صد درهم كه از خود بما داد بين ما را اصلاح كرد، و از ما هر دو براى ديگرى تعهد گرفت، گفت اما اين پول از مال خودم نبود، حضرت صادق (ع) بمن دستور داده بود هر گاه دو نفر از ياران ما بر سر چيزى نزاع داشتند از مال حضرت صرف كنم، و اين از مال امام صادق (ع) بود).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 205

«وَ اتَّقُوا اللَّهَ» يعنى: از خدا بترسيد كه در اصلاح دادن آنان كوتاهى نكنيد، يا اينكه از خدا بترسيد و از دادن حق ديگران دريغ نداشته باشيد.

__________________________________________________

(صحيح ابن ماجه ص 122 و مستدرك حاكم ج 3 ص 4 و 111 و 126 و 134 و مسند احمد حنبل ج 1 ص 159 و 230 و طبقات ابن سعد ج 8 ص 114 و ج 3 قسم اول ص 13 و 14 و سيوطى در الدر المنثور ذيل تفسير ان الذين آمنوا و هاجروا و ذيل تفسير رب اشرح لى صدرى و كنز العمال ج 6 ص 391 و ص 400 و ج 3 و ص 61 و ص 154 و ص 155 و ج 6 ص 122 و 398 و مجمع الزوائد ج 9 ص 112 و 121 و 131 و فيض القدير ج 4 ص 355 و الرياض النضره ج 1 ص 13 و 15 و 17 و ج 2 ص 168 و ص 169 و 201 و ذخائر العقبى ص 92 و اسد الغابة ج

3 ص 317 و استيعاب ج 2 ص 460 و حلية الاولياء ج 7 ص 256 و تاريخ بغداد ج 12 ص 268 و الصواعق المحرقة ص 74 و 75 كنوز الحقايق ص 27 و اصابه ابن حجر ج 8 قسم 1 ص 183 و كفاية الطالب ص 34 (بنقل از ج 1 ص 332 فضائل الخمسه).

اين بود رواياتى در مورد اخوت خاصى بين مؤمنين در عصر پيامبر خدا (ص) و نيز در مورد اخوت عامه بين تمام مؤمنين روايات بسيارى كه بچند نمونه آن توجه ميفرمائيد:

اصول كافى مترجم ج 3 صفحه 241 (مفضل بن عمر ميگويد حضرت صادق (ع) فرمود: (مؤمنين برادر بوده فرزندان يك پدر و مادرند و هر گاه يكى از آنان رگى از بدنش آسيب ببيند ديگران برايش نميخوانيد).

اصول كافى مترجم ج 3 صفحه 241: (على بن عقبه از حضرت صادق (ع)، روايت كرده است كه فرمودند: مؤمن برادر مؤمن است، چشم او راهنمايى اوست، نه به او خيانت ميكند و نه در معامله او را فريب ميدهد، و نه هيچگاه به او

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 206

«لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» تا مورد ترحم قرار گيريد.

زجاج گويد: افراد مؤمن در صورتى كه از نظر دينى متحد باشند (برادر) اخوة ناميده ميشوند، زيرا در دين يكى هستند و از لحاظ اصل نسب هم كه متحد هستند چون از يك مادرند كه حواء باشد.

زهرى از سالم از پدرش از رسول خدا (ص) روايت ميكند كه فرمودند: مسلمان برادر مسلمان است نه به او ستم ميكند، و نه او را رها ميسازد، هر كس در فكر بر آوردن نياز برادرش باشد،

خداوند در فكر نياز او است، و هر كس از مسلمانى اندوهى را برطرف كند خداوند بدان وسيله اندوهى از اندوههاى او را روز، قيامت بر طرف خواهد فرمود، و هر كسى عيب مسلمانى را بپوشاند خداوند روز قيامت عيب او را خواهد پوشانيد) و اين روايت را بخارى و مسلم در كتابهاى خود نقل كرده اند.

از پيامبر خدا (ص) ضمن وصيتى كه به امير المؤمنين (ع) فرمودند روايت شده است (يا على ارزش دارد كه يك ميل «1» پياده روى كنى تا بيمارى را عبادت نمايى، و دو ميل راه روى تا جنازه اى را مشايعت كنى، و سه ميل راه بروى تا دعوتى را اجابت كنى: و چهار ميل مسافرت كنى تا يك برادر دينى را

__________________________________________________

(وعده اى ميدهد و تخلف كند).

نور الثقلين ج 5 صفحه 87 حديث 39 معاوية بن عمار گويد از حضرت صادق (ع) پرسيدم: فدايت شوم اين حديثى كه از تو شنيده ام تفسيرش چيست؟ فرمود چه حديثى؟ گفت:

المؤمن ينظر بنور اللَّه

، فرمودند: اى معاويه خداوند مؤمنين را از نور خود آفريد و آنان را غرق رحمت خود فرمود، و روزى كه خود را به آنان معرفى كرد پيمان ولايت ما را از آنان گرفت، پس مؤمن برادر مؤمن است از پدر و مادرش، پدرش نور و مادرش رحمت است، و با اين نور است كه مؤمن ميبيند).

(1)- ميل معادل 1482 متر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 207

ملاقات كنى، و پنج ميل سفر كنى تا بفرياد بيچاره اى برسى، و شش ميل مسافرت روى تا مظلومى را يارى كنى، و بر تو باد كه هميشه بدرگاه خداوند استغفار كنى).

ارتباط آيات با يكديگر: ... ص : 207

ارتباط قوله (إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ) بما قبلش اينست: پس از آنكه خداوند دستور داد كه مسلمانان از فرمان خدا و رسولش اطاعت كنند بدنبالش بيان فرمود كه رسول خدا (ص) جايز نيست از خواسته آنان پيروى كند، بلكه بر او لازم است مطابق دستورى كه از طرف خداوند دارد عمل كند.

ارتباط (وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ) [با ما قبلش آنست كه لعنتم بمنزله اينست كه بگويد: شما بگناه نيفتاديد، يعنى: خداوند در بسيارى از كارها مطابق شما عمل نكرد كه شما بگناه بيفتيد، و لكن خداوند ايمان را محبوب شما ساخت ] «1» جمله مقدرى است مثل (لئلا تقعوا فى العنت) و اين را گفتيم: چون كلمه لكن اگر بعدش اثبات باشد بايد قبل از او نفى واقع شده باشد.

و قوله لَوْ يُطِيعُكُمْ لعنتم هم بمعناى اينست كه (لم يطيعكم فما عنتم).

__________________________________________________

(1)- اين قسمت نسخه بدل داخلى كروشه از پاورقى اصل عربى بداخل متن آورده شده است «مترجم».

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 208

آيات 11- 14 حجرات 49

[سوره الحجرات (49): آيات 11 تا 14] ... ص : 208

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (11) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ (12) يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ

جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (13) قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (14)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 209

ترجمه آيات: ... ص : 209

11- اى كسانى كه ايمان آورده ايد هيچگاه نبايد مردمى مردم ديگر را مسخره كند، چه بسا اين مردم از مردم ديگر بهتر باشند، و نيز نبايد زنانى زنان ديگر را بباد مسخره گيرند، چون ممكن است آنان از اينان بهتر باشند، از يكديگر عيبجويى نكنيد، و يكديگر را با يادآورى لقبهاى زشت سرزنش ننمائيد، پس از ايمان آوردن اسم نافرمانى بد اسمى است، و آنان كه توبه نكنند جزء ستمكاران هستند.

12- اى آنها كه ايمان آورده ايد از بسيارى گمانهاى بد دورى كنيد، كه بعضى از گمانهاى بد گناه است، و در مورد يكديگر كنجكاوى نكنيد، و پشت سر همديگر بعيب جويى نپردازيد، آيا كسى دوست دارد كه گوشت جسد مرده برادرش را بخورد؟ حتما از آن تنفر داريد، از خدا بترسيد، خدا توبه پذير و مهربان است.

اى مردم! ما شما را از مرد و زنى آفريديم، و اينكه شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله قرار داديم تا از يكديگر شناخته شويد، گرامى ترين فرد شما با تقواترين شما است، خداوند دانا و آگاه است.

14- عربهاى باديه نشين گويند: ايمان آورديم، بگو: هنوز ايمان نياورده ايد، ولى بگوئيد: ما تسليم شده ايم، هنوز ايمان به هيچ وجه در دلهاى شما وارد نشده است، و اگر از خدا و رسول اطاعت كنيد خداوند چيزى از ثواب

اعمالتان را ناقص نخواهد ساخت، كه خداوند بخشنده و مهربان است.

قرائت آيات: ... ص : 209

لا يلتكم- اهل بصره لا يألتكم با الف و بقيه لا يلتكم بدون الف قرائت ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 210

كرده اند.

دليل قرائت آيات: ... ص : 210

ابو زيد ميگويد: (الته حقه) يألته التا) گفته ميشود كه حق او را ناقص كند، و كسانى ميگويند: (لات يليت ليتا) و نيز گفته ميشود: (رلت الرجل اليته ليتا) هنگامى كه خبر را از او پنهان سازى، و به او بغير از چيزى كه ميپرسد خبر دهى روبه شاعر گويد:

و ليلة ذات ندى سريت و لم يلتنى عن سراها ليت

يعنى: (در شبى بارانى رفتم، و هيچ مانعى از شبروى من نكاست).

و كسانى ميگويند: (ألاتنى عن حقى) و (ألاتنى عن حاجتى) يعنى: مرا از حقم و نيازم بازداشت.

دليل كسى كه (لا يألتكم) قرائت كرده است، جمله (وَ ما أَلَتْناهُمْ) «1» است.

و هر كس كه (يلتكم) خوانده است آن را از (لات يليت) گرفته است.

لغات آيات: ... ص : 210

الهمز و اللمز- بمعنى عيب و زشتى مردم است، و (لمز) يعنى از كسى كه عيبجويش جايز نيست عيب جويى نمودن، و اين عمل حرام است، اما بدگويى از شخص فاسق (لمز) نيست، و در حديث وارد شده است هر عيبى كه فاسق دارد افشاء كنيد تا مردم از او دورى جويند.

لا تنابزوا- نيز سرزنش نمودن افراد است با لقبهايى كه روى آنان ميگذارند

__________________________________________________

(1)- سوره طور آيه 21 (وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ) يعنى: (از عملشان چيزى ناقص نكرديم).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 211

عرب ميگويد: (نبزته، انبزه) «1».

لا يغتب- غيبت آنست كه انسان پشت سر افراد از آنان عيبهايى را كه دارند بازگو كند، اما اگر پشت سر او چيزى را بگويى كه در او نيست بهتان و تهمت است.

شعوبا و قبائل- شعوب بكسانى گويند كه عرب را كوچك دانسته براى آنان هيچ

نوع برترى نسبت به ديگر ملتها قائل نيستند «2» و علت اينكه بدين نام شناخته شده اند آنست كه آيه (وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً) را عجم معنى كرده اند همان گونه كه قبائل را از عرب دانسته اند.

ابو عبيده گويد: شعوب عبارتست از عجم و اصل آن از تشعب است، و اين بعلت تفرقه آنان است در نسب، و گفته ميشود (شعبته) كه بمعنى (جمعته) است و چون شعب از لغات اضداد است بمعنى (فرقته) نيز آمده است.

شأن نزول آيات: ... ص : 211

لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ- بنا بقول ابن عباس اين آيه در باره (ثابت بن قيس بن شماس) نازل شده است «3» كه در گوش خود پنبه ميگذاشت، و هنگامى كه وارد مسجد ميشد به او جا ميدادند تا در كنار پيامبر (ص) بنشيند و بسخنان حضرت گوش فرا دهد، روزى كه مردم نماز را تمام كرده بودند و هر كس در جاى خود نشسته بود وارد مسجد شد، از ميان مردم عبور ميكرد و ميگفت:

__________________________________________________

(1)- يعنى: با يادآورى لقب زشتى او را سرزنش كردم، و يا با يادآورى، لقب زشتى ملامتش خواهم كرد.

(2)- المنجد- شعب 2.

(3- تفسير ابن عباس صفحه 323.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 212

راه بدهيد، تا اينكه بيكنفر رسيد به او گفت: جا پيدا كردى بنشين، ثابت با حالتى خشمناك پشت سر او نشست، همين كه هوا روشن شد پرسيد كه اين مرد كيست؟ آن مرد گفت: من فلانى هستم، ثابت نام مادر او را كه در جاهليت زن بدنامى بوده برده گفت پسر فلان زن هستى؟ آن مرد از خجالت سر خود را بزير انداخت، بلافاصله اين آيه بر پيامبر

خدا (ص) نازل شد.

وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ- از انس نقل شده است كه اين قسمت نيز در زنان پيامبر (ص) است كه ام سلمه يكى از زنان حضرت را مسخره كرده بودند «1» و علت اين مسخره اين بود كه ام سلمه يك تكه پارچه كتان سفيد بكمر خود بسته بود كه دو طرف آن از پشت سرش آويخته بود و موقع راه رفتن بزمين كشيده ميشد، عايشه (دختر ابو بكر) به حفصه (دختر عمر) گفت: ببين پشت سر خودش چه ميكشد مثل زبان سگ آويزان شده است؟! اين بود سبك مسخره آنان.

حسن گفته است كه عايشه ام سلمه را به كوتاهى قدش سرزنش كرده و براى فهماندن اين معنى با دست اشاره نموده است، وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً- در باره دو نفر از ياران رسول خدا (ص) نازل شده است كه دوست خود سلمان را غيبت كرده بودند، اين دو نفر سلمان را فرستاده بودند كه برود از خدمت حضرت رسول (ص) براى آنان غذا بياورد، حضرت نيز سلمان را نزد سامة بن زيد كه انباردار قافله بود فرستاده بود، اسامه به آنان ميگويد: غذا تمام شده است و چيزى پيش من نيست، سلمان نيز دست

__________________________________________________

(1)- تفسير ابن عباس صفحه 323 در اين باره ميگويد (اين آيه در باره دو نفر از زنان پيامبر (ص) نازل شده است كه ام سلمه زن پيامبر (ص) را مسخره كرده بودند، كه خداوند آنان را از اين عمل بازداشته فرمود: و لا نساء.) [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 213

خالى بر ميگردد، آن دو نفر ميگويند اسامه بخل ورزيده است، و

به سلمان هم ميگويند: اگر او را سر چاه پر آبى بفرستيم خشك خواهد شد، آن گاه خودشان راه مى افتند كه نزد اسامه جستجو كنند، با اينكه پيامبر (ص) به آنان اين دستور را نداده بود.

حضرت به آنان فرمود: چه شده است كه مى بينم دهانتان آلوده بگوشت است گفتند: يا رسول اللَّه ما امروز گوشتى دريافت نكرديم، فرمود: گمراه شده ايد داشتيد گوشت سلمان و اسامه را ميخورديد، و بدنبال آن اين آيه نازل شد.

از ابى قلابه روايت شده است كه به عمر بن خطاب گفته شد كه ابا محجن ثقفى با جمعى از دوستانش در خانه شراب مينوشند، عمر بمنزل او رفته هنگامى كه بر او وارد شد ديد كه تنها يك نفر نزد او است، ابو محجن به عمر گفت: اى امير المؤمنين! اين كار بر تو حلال نيست، خداوند تجسس را بر تو حرام كرده است، عمر گفت: اين چه ميگويد؟

زيد بن ثابت و عبد اللَّه بن ارقم گفتند: يا امير المؤمنين راست ميگويد.

راوى ميگويد: عمر از خانه او بيرون رفته او را رها كرد.

يك بار ديگر عمر بن خطاب همراه عبد الرحمن بن عوف بمنظور گشت بيرون رفتند، آتشى ديدند جلو رفتند و از صاحبخانه اجازه گرفتند، صاحبخانه در را باز كرد وارد خانه شدند ديدند در اين خانه مردى است و زنى كه زن آواز ميخواند، در حالى كه مرد پياله اى در دست دارد.

عمر گفت: اين زن چه نسبتى با تو دارد؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 214

گفت: زن من است، عمر گفت: در اين پياله چيست؟ گفت: آب خوردن است، عمر به زن گفت: چه آوازى

مى خواندى؟ زن گفت: اين اشعار را مى خواندم:

(تطاول هذا اللّيل و اسودّ جانبه و أرّقنى ألّا حبيب ألاعبه

فو اللّه لو لا خشية اللَّه و التقى لزعزع من هذا السّرير جوانبه

و لكن عقلى و الحياء يكفّنى و أكرم بعلى أن تنال مراكبه)

يعنى: (اين شب طولانى شد و دامنه آن سياه گرديد، و مرا به بيدار خوابى مبتلا ساخت، مگر دوستى نيست كه با او سرگرم شوم، به خدا سوگند اگر ترس از خدا و پرهيزكارى نبود، از اين تخت اطرافش مى لغزيد.

ولى عقل من و شرم و حياء مرا باز مى دارد، و به شوهرم احترام مى گذارم كه كسى به مراكب او دسترسى يابد).

سپس آن مرد گفت: يا أمير المؤمنين ما اينطور دستور نداريم، خداوند مى فرمايد: (وَ لا تَجَسَّسُوا) عمر گفت: راست گفتى، و از منزل او بيرون رفت.

و قوله يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى ، ابن عباس گفته است اين آيه در باره ثابت بن قيس بن شماس و گفتارش در باره مردى كه در مجلس به او جا نداد (اى پسر فلان زن) نازل گرديده است، كه حضرت رسول (ص) فرمودند:

چه كسى از فلان زن ياد كرد؟ ثابت برخاسته گفت: من بودم يا رسول اللَّه، حضرت فرمود: به صورت اين مردم نگاه كن. ثابت نظرى به چهره هاى مردم افكند، حضرت از او پرسيد چه ديدى اى ثابت؟ گفت: چهره هاى سفيد رنگ و سياه رنگ و سرخ رنگ را ديدم، تو اين رنگهاى مختلف را جز به وسيله تقوى و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 215

دين نمى توانى بر يكديگر ترجيح دهى، و به دنبال آن آيه نازل

شد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ ...).

از مقاتل نقل شده است روز فتح مكّه رسول خدا (ص) به بلال حبشى دستور فرمودند بلال روى پشت بام خانه كعبه رفته اذان گفت، عتاب بن اسيد سپاس خداوند را كه پدرم را كشت و اين روز را به خود نديد، حرث به هشام گفت: آيا محمد غير از اين كلاغ سياه مؤذّنى پيدا نكرده است؟! سهيل بن عمرو گفت: اگر خدا بخواهد چيزى را تغيير دهد مى دهد، ابو سفيان گفت: من حرفى نمى زنم چون مى ترسم خداى آسمانها خبر مرا براى محمد بازگو كند، جبرئيل بر حضرت نازل شد و گفته هاى آنان را به حضرت رسانيد، حضرت آنان را احضار كرده در مورد گفته هايشان از آنان پرسش فرمود، همگى به گفته هاى خود اقرار كردند، به دنبال آن، آيه فوق نازل شد، و خداوند آنان را از تفاخر در انساب و سرزنش فقراء، و تكاثر اموال مذمت كرد.

معنى آيات: ... ص : 215

پس از آنكه خداوند دستور به اصلاح ذات البين داده از تفرقه نهى فرمود، به دنبال آن از كارهايى مانند مسخره نمودن، آزار مستمندان و مساكين نهى كرده مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ» خليل گويد: قوم به مردان گفته مى شود نه زنان، زيرا اين مردان هستند كه در انجام امور بعضى از آنان بر ديگران قائم هستند، زهير شاعر عرب گفته است:

(و ما أدرى و لست أخال أدرى أقوم آل حصن أم نساء)

يعنى: (نمى دانم و فكر نمى كنم كه عاقبت هم بدانم، آيا آل حصن مردانند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 216

يا زنان) «1».

بنا بر اين معنى آيه اين است كه مردانى مردان ديگر را مسخره نكنند.

و سخريه به معنى استهزاء است، مجاهد گويد يعنى: هيچگاه ثروتمندى حق ندارد بينوايى را به خاطر فقرش مسخره كند، و چه بسا آن فقيرى كه در ظاهر حال به نظر پست جلوه مى كند در پيشگاه خداوند از آن ثروتمندى كه به ظاهر شريف جلوه مى كند منزلت و مقام بيشترى دارا باشد.

اما اگر مؤمنى فرد كافرى را مسخره كرده تحقير نمود گنهكار نيست.

ابن زيد گويد: اين آيه مسلمانان را نهى كرده است كه مؤمنين كسانى را كه داراى فسق علنى هستند مسخره نكنند كه چه بسا شخص مسخره شده از نظر عقيده در پيشگاه خداوند از شخص مسخره كننده بهتر باشد، يا اينكه در باطن اسلام آورده باشد، «وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ» به همان معنى كه گذشت «2».

«عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ، وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ» يعنى به يكديگر ناسزا نگوئيد، همانگونه مى فرمايد و لا تقتلوا أنفسكم، زيرا مؤمنين مانند يك نفر هستند، كه هر گاه برادرش را بكشد مانند آن است كه خودش را كشته است، اين تفسير از ابن عباس و قتاده نقل شده است.

لمز عبارت است از عيب جويى روبرو، و همز عبارت است از عيب جويى پشت سر.

__________________________________________________

(1)- شاهد در شعر بر اين است كه قوم در مقابل نساء قرار داده شده.

(2)- گفتيم بنا بر قول خليل قوم به معنى رجال است كه در مقابل نساء آمده است، بنا بر اين معنى آيه مى شود: نه مردان حق دارند مردان را مسخره كنند، نه زنان حق دارند زنان ديگر را مسخره نمايند.

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 23، ص: 217

بعضى گفته اند: لمز عبارت است از عيب جويى با زبان چشم و اشاره، و همز جز به وسيله زبان نخواهد بود.

ضحاك گفته است يعنى: يكديگر را لعنت نكنيد.

«وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» القاب جمع لقب است، و آن عبارت است از اسمى غير از نام انسان، بعضى گفته اند لقب اسمى است كه انسان به آن ناميده نشده است، و هر وقت با آن اسم ناميده شود بدش مى آيد، و چنانچه لقب بگونه اى باشد كه انسان از آن بدش نيايد اشكالى ندارد مانند لقب فقيه، قاضى و ...

از قتاده و عكرمه نقل شده است كه تنابز به لقب عبارت است از اينكه افراد به يكديگر بگويند: اى كافر! اى فاسق! اى منافق!.

از حسن نقل شده است يهوديان و مسيحيان كه مسلمان مى شدند، پس از اسلام آوردنشان بعضى از مسلمانان به آنان مى گفتند: اى يهودى! اى مسيحى! كه از طرف پيامبر (ص) نهى شدند.

از ابن عباس نقل شده است كه تنابز به لقب آن است كه انسان گناهى انجام داده و توبه كرده است آن گاه به خاطر گناهى كه توبه كرده است او را سرزنش بزنند.

ابن عباس گويد: صفيّه دختر حى بن أخطب خدمت پيامبر آمده گريه مى كرد، حضرت به او فرمود: چرا گريه مى كنى؟ صفيه گفت: عايشه مرا سرزنش مى زند و مى گويد: يهوديه و دختر زن و مردى يهودى، حضرت به او فرمود: چرا تو نيز، در پاسخ او نگفتى: پدرم هارون، عمويم موسى، همسرم محمد (ص) است؟ به دنبال اين جريان اين آيه نازل شد.

«بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ» از حسن و ديگران نقل شده است فسوق پس از

ايمان آن است كه به كسى كه ايمان آورده است بگويند: اى يهودى! اى مسيحى! بنا بر اين معنى آيه اينطور است: بد است آنچه كه آن را به نام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 218

فسوق مى ناميد، يعنى كفر پس از ايمان.

بعضى گفته اند: يعنى بد چيزى به دست آوردن اسم فسوق با غيبت مسلمين و عيب جويى آنان، و اين معنى دلالت ندارد بر اينكه (اسم) ايمان و فسق جمع نمى شوند، زيرا اين مانند آن است كه گفته شود: (بئس الحال الفسوق بعد الشيب) و معنايش آن است كه بد حالى است گناهكارى با پيرى و (بئس الاسم الفسوق مع الايمان) و به ظاهر معنى آن خواهد شد كه آن فسوق و گناهانى كه پس از ايمان است بد اسمى است، و آن كفر است.

«وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ» يعنى: هر كس از عيب جويى ديگران و گناهان، توبه نكند و به اطاعت از فرمان الهى بازگشت نكند.

«فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» به خودشان ظلم مى كنند كه عملى انجام مى دهند و با آن مستحقّ عذاب الهى مى شوند.

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ» زجاج گويد: منظور آيه آن است كه انسان نسبت به نيكان بدگمانى كند، اما بدكاران و گنهكاران همان گونه كه از ظاهر آنان ديده مى شود ما حق داريم نسبت به آنان بدگمان باشيم.

بعضى گفته اند: اين گمانى كه دستور داده شده است از آن اجتناب كنيم آن است كه انسان نسبت به برادر مسلمان خود گمان بد داشته باشد، البتّه گمان بد داشتن تا ما دام كه انسان به زبان نياورده است اشكال ندارد، ولى اگر به زبان بياورد و

آن را ظاهر سازد گناه كرده است، كه دنبال آيه بدان اشاره شده است:

«إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» مقاتل بن حسان و مقاتل بن سليمان گويند: منظور از آن گمانها كه گناه است گمانهايى است كه انسان نسبت به برادر مسلمان خود ظاهر ساخته است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 219

بعضى گفته اند: اينكه خداوند فرموده است: (كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ) براى اينكه بعضى از ظن ها بايد بدان عمل شود و مخالفت با آن جايز نيست، و عمل كردن به اين گونه ظن هنگامى كه گناه است كه شخص با اينكه ميتواند علم پيدا كند به گمان خود رفتار نمايد، و اين گمان است كه در آيه گناه شمرده شده است، و نبايد بدان عمل نمود، اما آن دسته از ظن و گمانها كه راهى براى تبديل آنها به علم نيست گناه نيست، و روى همين اصل است كه خداوند فرموده است بعضى از گمانها گناه است، نه همه آنها، و ظنّ نيكو در قرآن مجيد بيان شده و در اين آيه به آن اشاره شده است: (لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً) «1».

بعضى از مفسّرين گفته اند معنى آيه اين است بر مؤمن واجب است كه (نسبت به ديگر برادران) خوش بين باشد، و در مواردى كه قابل توجيه است هر چند كه ظاهر آن مورد پسند نباشد بدگمان نباشد.

«وَ لا تَجَسَّسُوا» ابن عباس و قتاده و مجاهد گويند: يعنى: در جستجوى لغزشهاى مؤمنين نباشيد.

و ابو عبيده گفته است تجسّس و تحسّس هر دو به يك معنى است.

و در قرائتهاى شاذ و نادر از ابن عباس نقل شده است

كه (لا تحسسوا) با حاء قرائت مى شود.

اخفش گويد: تجسس و تحسس دو واژه هستند كه در معنى از يكديگر جدا نيستند جز اينكه تجسّس نسبت به چيزهايى است كه پوشيده شده است، و جاسوس هم از آن گرفته شده است، و تحسّس با حاء عبارت است از بحث نمودن پيرامون چيزى كه آن را مى شناسى.

__________________________________________________

(1)- سوره نور آيه 12.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 220

بعضى ديگر گفته اند: تجسّس با جيم در شر است، و جاسوس صاحب سرّ سرّ است، (و تحسس در حيز است و حاسوس صاحب سر خير است) و ناموس صاحب سر خير است. بعضى گفته اند: يعنى در جستجوى عيبهاى مسلمين نباشيد تا عيبهايى را كه پوشانده اند ظاهر سازيد.

از اوزاعى نقل شده است يعنى: از عيبهاى پنهان جستجو نكنيد كه ظاهر شود.

و در حديث آمده است: (بر شما باد كه از پيروى ظنّ و گمان بپرهيزيد، زيرا گمان دروغترين پندارها است، هيچگاه در جستجوى عيب ديگران نباشيد، و با ديگران قطع رابطه نكنيد، و نسبت به ديگران حسادت نورزيد، و نام بد روى همديگر نگذاريد، و براى بندگان خدا با يكديگر برادر باشيد).

«وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً» غيبت عبارت است از يادآورى عيبهاى ديگران پشت سر آنان به گونه اى كه خلاف حكمت باشد.

در حديث آمده است (هنگامى كه در باره فردى از عيبى سخن گفتى كه داراى آن عيب است و خداوند آن عيب را بد مى داند، او را غيبت كرده اى .. و اگر با عيبى از او ياد كردى كه در او نيست به او بهتان زده اى).

از جابر روايت شده است كه رسول خدا (ص) فرمودند: (از غيبت

بپرهيزيد كه گناه غيبت از گناه زنا سخت تر است، سپس گفتند: زيرا مرد زنا مى كند و آن گاه توبه كرده، خداوند او را مى آمرزد «1»، اما غيبت كننده آمرزيده نخواهد شد

__________________________________________________

(1)- البته منظور آسانى توبه زنا است نسبت به غيبت كه هم حقّ اللَّه دارد و هم حقّ الناس بر خلاف زنا كه اگر محصنه نباشد فقط حقّ اللَّه دارد، و گرنه عظمت گناه زنا نسبت به غيبت روشن است (كاظمى).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 221

مگر آن گاه كه غيبت شده او را عفو كند، پس خداوند براى غيبت مثالى زده مى- فرمايد:

«أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً» زجاج گويد: تأويل اين مثال بدين طريق است همان گونه كه اگر گوشت بدن برادر دينيت را كه مرده است بخورى چون مرده است دردى را حس نمى كند، پشت سر برادر دينى بدگويى كردن از او نيز همين حالت را دارد.

پس از آنكه به آنان گفتند: آيا هيچ كس از شما دوست دارد كه گوشت برادر دينى خود را كه مرده است بخورد؟ گفتند: نه! به آنان گفته شد:

«فَكَرِهْتُمُوهُ» از مجاهد نقل شده است يعنى: همان گونه كه خوردن گوشت بدن مرده برادرتان را زشت مى دانيد، پشت سر برادرتان از غيبت او نيز اجتناب ورزيد.

از حسن نقل شده است يعنى: پس همان گونه كه از خوردن گوشت مرده برادرتان اجتناب مى كنيد از غيبت زنده او نيز پرهيز نمائيد، و تقدير آيه نيز به همين شكل خواهد بود «1».

«وَ اتَّقُوا اللَّهَ» معطوف است على آن فعل مقدر كه بدان اشاره شد، و مانند آن است آيه (أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ وَ وَضَعْنا)

يعنى: و قد شرحنا و وضعنا.

و در زبان و ادبيات عرب متداول است كه به غيبت كننده مى گويند: فلانى گوشت مردم را مى خورد، شاعر عرب گفته است:

(و ليس الذّئب يأكل لحم ذئب و يأكل بعضنا بعضا عيانا)

يعنى: (گرگ گوشت گرگ را نمى خورد در حالى كه ما گوشت همديگر را آشكارا

__________________________________________________

(1)- تقدير بدين شكل ميشود: (... فكما كرهتم لحمه ميتا فاكرهوا غيبته حيّا) كه فعل بعدى (وَ اتَّقُوا اللَّهَ) نيز معطوف است بر فعل مقدر كه (فاكرهوا) باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 222

مى خوريم).

شاعر ديگر مى گويد:

(فإن يأكلوا لحمى و فرت لحومهم و ان يهدموا مجدى بنيت لهم مجدا)

يعنى: (اگر با غيبت من گوشت بدن مرا بخورند، من با گفتن خوبى هايشان گوشت بدنشان را خواهم افزود و اگر عزت مرا پايمال كنند، من عزّتشان خواهم داد).

قتاده در تفسير اين آيه مى گويد: همانگونه كه شما از نظر مخالفت طبع حاضر نيستيد گوشت بدن برادر مرده خود را بخوريد، بايد به علت مخالفت عقل و شرع او غيبت او اجتناب ورزيد، زيرا انگيزه هاى عقل و شرع از انگيزه هاى طبع سزاوارتر است كه پيروى شود، زيرا انگيزه هاى طبع كور است، و انگيزه هاى عقل بينا است.

از ميمون بن شاة (شاه)- كه بر حسن برترى داشت، چون اساتيدى را ملاقات كرده بود كه حسن آنان را نديده بود- روايت شده مى گويد: در عالم خواب ناگهان جنازه يك زندگى را جلوى روى خود مشاهده نمودم، و شنيدم كه گوينده اى به من مى گفت: اى عبد اللَّه از اين لاشه بخور، گفتم چرا مردار بخورم؟ گفت: چون فلانى در حضور تو غيبت شد، گفتم: به خدا سوگند

نه خيرى در باره اش گفتم نه شرى، گفت: امّا به غيبت او گوش دادى و راضى شدى.

ميمون پس از ديدن اين رؤيا ديگر به هيچ وجه نمى گذاشت در حضور رو كسى را غيبت كنند.

مردى به ابن سيرين گفت: من تو را غيبت كردم حلالم كن، ابن سيرين گفت: من دوست ندارم آنچه را كه خدا حرام كرده است حلال كنم.

«إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ» يعنى: خداوند توبه پذير است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 223

«رَحِيمٌ» و نسبت به مؤمنين مهربان است.

«يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى » يعنى: شما را از آدم و حواء آفريديم، به اين معنا كه شما در نسب متساوى هستيد، چون همگى در نسب به آدم و حواء مى رسيد، اينجا خداوند مردم را از تفاخر به وسيله انساب نهى فرموده است.

عكرمه از ابن عباس روايت كرده است كه پيامبر خدا (ص) فرمودند: (شماها از يك زن و مرد آفريده شده ايد، همانند ... احدى بر ديگرى برترى ندارد مگر به وسيله تقوى).

سپس خداوند يادآور شده است كه نسبهاى مردم را متفرق ساخته است كه بدين وسيله از يكديگر شناخته شوند، نه آنكه بر يكديگر تفاخر نمايند، و ميفرمايد:

«وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ» شعوب جمع شعب است كه عبارت است از توده هاى عظيم انسان مانند مضر و ربيعه، و قبائل عبارت است از گروه هايى از انسان كه از شعوب كمترند مانند قبيله بكر از شعب ربيعه و قبيله تميم از شعب مضر، اين معنا مطابق گفته اكثر مفسّرين است.

حسن گفته است: شعوب به جمعيتهايى كمتر از قبيله گفته مى شود، و اينكه به آنان شعوب مى گويند چون

رشته رشته و متفرّق شده اند.

و در روايت عطاء از ابن عباس آمده است كه منظور از شعوب موالى (ايرانيان) و منظور از قبائل عرب است.

از حضرت صادق (ع) روايت شده است كه شعوب از عجم است، و قبائل از عرب و اسباط از بنى اسرائيل و قومى نيز بر اين قولند.

«لِتَعارَفُوا» يعنى: من شما را اين گونه قرار دادم كه يكديگر را بشناسيد.

و نصب و قوم و خويش و پدران يكديگر را بدانيد، و اگر اينطور نبود داد و ستدها فاسد مى شد، و دنيا خراب مى گرديد، و نقل حديث امكان نداشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 224

«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» يعنى: آن كس كه بيش از همه از نافرمانى خدا بپرهيزد و بيشتر از فرمان خداوند اطاعت كند، داراى پاداشى بيشتر و منزلتى رفيع تر خواهد بود.

از پيامبر خدا (ص) روايت شده است كه فرمودند: خداوند بزرگ روز قيامت مى فرمايد: به شما فرمان دادم اما شما آنچه را كه سفارش كرده بودم ضايع ساختيد، و در فكر بالا بردن انساب خود بوديد، امروز هم من نسب خود را بالا برده انساب شما را پائين مى آورم كجا هستند پرهيزكاران؟ كه گرامى ترين فرد در پيشگاه الهى با تقواترين فرد خواهد بود.

روايت شده است كه مردى از حضرت عيسى بن مريم (ع) پرسيد: كدامين انسان برتر است؟ حضرت از روى زمين دو كف خاك برگرفته فرمود: كداميك از اين دو كف خاك برتر است؟ مردم از خاك آفريده شده اند هر كدام كه با تقواتر باشند برتر خواهند بود.

ابو بكر بيهقى با اسناد خود از عباية بن ربعى از ابن عباس روايت مى كند كه

رسول خدا (ص) فرمودند: خداوند بندگان خود را به دو قسم تقسيم كرده مرا در بهترين قسم قرار داده است آنجا كه مى فرمايد: (و أصحاب اليمين و أصحاب الشّمال) «1» من از ياران دست راستم، و از بهترين آنان مى باشم، سپس اين دو قسم را به سه دسته تقسيم كرده مرا در بهترين ثلث آن قرار داد آنجا كه فرمود: (و أصحاب الميمنة و أصحاب المشئمة وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ) «2» من از سابقين هستم و بهترين آنان هم هستم، آن گاه اين سه دسته را تقسيم به قبائلى كرد و مرا در بهترين قبيله ها قرار داد، آنجا كه فرمود:

__________________________________________________

(1)- سوره الواقعه آيه 41.

(2)- سوره الواقعة آيه 9.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 225

(وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ) «1» كه من با تقواترين فرزندان آدم هستم و فخرى هم ندارم، و گرامى ترين آنان هستم و مباهاتى هم نمى كنم، آن گاه قبائل را به بيت ها تقسيم كرده مرا در بهترين آن بيت ها قرار داد آنجا كه مى فرمايد: (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) «2» من و اهل بيتم از گناهان پاكيزه هستم.

«إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ» خداوند نسبت به كارهاى شما دانا است.

«خَبِيرٌ» و نسبت به حالات شما آگاه است، و هيچ چيز از او پوشيده نخواهد ماند.

«قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا» اين دسته از اعراب كه به دروغ اظهار ايمان مى كردند قومى از بنى اسد بودند كه در يك سال خشكسال خدمت پيامبر آمده با اينكه در واقع ايمان نياورده بودند ولى به منظور گرفتن صدقه از آن حضرت اظهار ايمان مى كردند و مى گفتند: (صدقنا بما

جئت به) خداوند به پيامبر دستور فرمود كه از باطنشان به آنان بگويد تا براى آنان معجزه اى باشد و لذا مى- فرمايد:

«قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا» يعنى: در حقيقت از باطن ايمان نياورده ايد.

«وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» سعيد بن جبير و ابن زيد گويند: ما از ترس آنكه اسير نگرديم و كشته نشويم منقاد و تسليم شده ايم.

سپس خداوند بيان مى فرمايد كه محل ايمان قلب است نه زبان:

«وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ» زجاج گويد: اسلام عبارت است از اظهار تسليم و پذيرش آنچه را كه پيامبر از طرف خدا آورده است، و با همين است كه خون حفظ مى شود، اگر همراه اين اظهار يك اعتقاد و تصديق قلبى باشد آن را ايمان مى خوانند، و صاحب آن بحق مؤمن و مسلمان است، اما كسى كه تظاهر

__________________________________________________

(1)- سوره حجرات آيه 13.

(2)- سوره احزاب آيه 33.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 226

به قبول شريعت كرده و به خاطر دفع مكروه تسليم شده است، اين گونه افراد در ظاهر مسلمانند و در باطن اسلام را تصديق نمى كنند، و خداوند اين گونه افراد را از دائره ايمان خارج دانسته مى فرمايد: وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ يعنى: پس از آنكه از ترس قتل تسليم شديد تصديق نكرديد، بنا بر اين مؤمن كسى است همانگونه كه تظاهر به اسلام مى كند در باطن نيز تصديق داشته باشد، و مسلمان تمام عيار كسى است علاوه بر اينكه در ظاهر فرمانبردارى مى كند ايمان به فرمان الهى هم داشته باشد، و كسى كه از ترس كشته شدن اظهار اسلام كرده است در حقيقت مؤمن نيست، ولى در ظاهر نسبت به

او حكم به اسلام مى شود.

انس از پيامبر خدا (ص) روايت كرده است كه فرمودند: اسلام آشكار است و ايمان امر قلبى است و با دست اشاره به سينه خود فرمود.

«وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً» مقاتل و ابن عبّاس گفته اند: يعنى: از ثواب اعمال شما چيزى كم نخواهد كرد.

«إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ».

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 227

آيات 15- 18 حجرات 49

[سوره الحجرات (49): آيات 15 تا 18] ... ص : 227

اشاره

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (15) قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (16) يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (17) إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 228

ترجمه آيات: ... ص : 228

15- مؤمنان كسانى هستند كه به خدا و رسول او ايمان آورده و سپس در ايمان خود ترديد ننموده، و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد نموده اند، و اينان صادقان هستند.

16- بگو آيا مى خواهيد دين خود را به خداوند بياموزيد، با اينكه خداوند از آنچه در آسمانها و زمين است آگاه مى باشد، و همه چيز را مى داند.

17- اينان بر تو منّت مى گذارند كه اسلام آورده اند، بگو شما به خاطر اسلام آوردنتان بر من منّت نگذاريد، بلكه اگر راست مى گوئيد اين حق خداوند است كه بر شما منّت گذارد كه شما را به سوى ايمان هدايت فرموده است.

18- خداوند از غيب آسمانها و زمين آگاه است، و به كردار شما آگاه است.

قرائت آيات: ... ص : 228

تعملون- ابن كثير، يعملون با ياء، و بقيّه قرّاء با تاء قرائت نموده اند.

دليل قرائت: ... ص : 228

دليل قرائت با تاء آن است كه افعال قبلى به صورت خطاب به حضار آمده است كه (لا تمنوا) باشد.

و دليل قرائت با ياء آن است كه قبل از آن جملاتى به لفظ غايب آمده است ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 229

كه عبارت است از (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا)

اعراب آيات: ... ص : 229

خبر مبتداء كه مؤمنون باشد أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ است، و الَّذِينَ آمَنُوا صفت مؤمنون است.

معنى آيات: ... ص : 229

سپس خداوند آنهايى را كه در ايمانشان صادق هستند توصيف نموده مى فرمايد:

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا» يعنى: پس از آنكه ايمان آوردند در دينشان شك نكردند.

«وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ» يعنى:

اينان در گفتارشان صادقند، نه آنان كه چيزهايى به زبان مى گويند كه در قلبشان نيست، گويند: هنگامى كه اين دو آيه نازل شد خدمت حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) رسيدند و سوگند ياد كردند كه براستى ايمان آورده در ادّعاى ايمان راست مى گويند، به دنبال آن خداوند اين آيه را نازل فرمود:

«قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ» يعنى: آيا مى خواهيد از وضع ديانت خودتان به خداوند خبر دهيد، به اين معنا كه خداوند از اين معنى خود آگاه است و نيازى به خبر دادن شما ندارد، و اين يك نوع استفهام انكارى و توبيخى است، يعنى: شما چگونه به خود حق مى دهيد كه از وضع دين خودتان به خدا خبر بدهيد؟! «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ» زيرا كسى كه علم صفت ذاتى او است تمامى معلومات را خودبخود مى داند، و نياز

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 230

به علمى كه به واسطه آن آگاهى پيدا كند ندارد، و نيز احتياجى به تعليم ديگران هم ندارد، همانگونه كه خداوند اگر قديم بوده و از ازل موجود بوده است ديگر نيازى به موجد و آفريننده اى ندارد.

و اينان مى گفتند: ما بدون جنگ به شما ايمان

آورديم ولى فلان طائفه با تو جنگيدند، خداوند در پاسخ اينان فرموده است:

«يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا» يعنى: بر تو منّت مى گذارند كه اسلام آورده اند.

«قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ» يعنى: اسلام آوردنتان را بر من منّت مگذاريد.

«بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ» بلكه خداوند بر شما منّت دارد كه شما را به سوى ايمان ارشاد و هدايت نمود، و دليل و برهان براى شما نصب كرده، موانع را از سر راهتان برداشته وسائل توفيق شما را فراهم ساخت.

«إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» اگر در ادّعاى ايمان صادق هستيد.

«إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ» خداوند از غيب آسمانها و زمين و اعمال شما از اطاعت و نافرمانى، ايمان و كفر شما آگاه است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 231

سوره مباركه ق ... ص : 231

اشاره

- 50-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 232

آيات 1- 5 ق 50 سوره مكية و خمس و الربعون آية

[سوره ق (50): آيات 1 تا 5] ... ص : 232

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ (1) بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْ ءٌ عَجِيبٌ (2) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ (3) قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ (4)

بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ (5)

ترجمه آيات: ... ص : 232

بنام خداى رحمان و رحيم 1- سوگند به قرآن مجيد.

2- بلكه در شگفتى شدند كه انذار دهنده اى از آنان برايشان آمده است، و لذا كافران گفتند: اين چيز شگفت آورى است.

3- آيا پس از آنكه مرديم و خاك شديم؟ اين بازگشت بسيار بعيد است! 4- ما مى دانيم كه زمين از آنها چه مى كاهد، و نزد ما كتابى است نگهدارنده.

5- بلكه آنان پس از آمدن حق آن را تكذيب نمودند، و آنان در يك سردرگمى هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 233

سوره ق (مكى) حسن گويد: اين سوره مكّى است غير از آيه (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ) تا (وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ).

و معدل از ابن عباس نقل كرده است كه اين سوره مكى است، بغير از آيه (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ) تا آخر آيه.

و تعداد آيات سوره (ق) به اجماع مفسّرين چهل و پنج آيه مى باشد.

فضيلت سوره: ... ص : 233

ابى بن كعب از پيامبر خدا (ص) روايت مى كند كه فرمودند: هر كس سوره ق را بخواند خداوند سكرات موت را بر او آسان سازد.

ابو حمزه ثمالى از حضرت باقر (ع) روايت كرده است كه فرمودند: هر كس بطور مداوم در نمازهاى فريضه و نافله خود سوره ق را بخواند، خداوند روزى او را وسعت داده، كتابش را به دست راستش داده، حساب آسانى از او خواهند كشيد.

توضيحى در باره سوره: ... ص : 233

پس از آنكه خداوند سوره قبلى را با يادآورى ايمان و شرايط آن براى بندگان ختم فرمود، اين سوره را با ياد نمودن چيزهايى كه ايمان به آن واجب است مانند قرآن و ادلّه توحيد شروع كرده مى فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 234

ق به عنوان يك آيه به حساب نيامده، و نيز حروفى نظير آن مانند ن و ص، آيه حساب نشده اند، زيرا ق حرف مفرد است، و حروف مفرد آيه به حساب نمى آيند چون از شباهت به جمله دور هستند، اما حروف مركب كه به جمله شباهت دارند و در اوائل سوره ها قرار دارند مانند طه و حم و الم و ... يك آيه محسوب مى شوند.

لغات آيات: ... ص : 234

مجيد- يعنى: بزرگوار و صاحب مجد و عظمت و مورد احترام، مجد در زبان عرب به معنى شرافت فوق العاده است، گفته مى شود: (مجد الرّجل و مجد مجدا) هنگامى كه شخص داراى عظمت و احترام باشد.

اصل اين لغت از گفته اعراب گرفته شده است كه مى گويند: (مجدت الإبل مجودا) هنگامى كه شكم شتر در اثر بسيار خوردن علف در بهار بزرگ شود، و (امجد فلان القوم) يعنى از آنان پذيرايى نمود، شاعر عرب گويد:

(أتيناه زوارا فامجدنا قرى من البت و الداء الدخيل المخامر)

عجبوا- و عجيب و عجب چيزى را گويند كه سبب و علّت آن شناخته نشده است.

مريج- چيزى است كه به هم آميخته و از هم شناخته نمى شود، و در اصل به معنى روانه چيزى است با چيز ديگر كه از (مرج) است، شاعر عرب گويد:

(فجالت فالتمست به حشاها فخرّ كأنّه غصن مريج)

يعنى در اثر كثرت شعب آن

به هم اشتباه شده بود.

و (مرجت عهودهم و امرجوها) يعنى: پيمانهاى خود را در هم ريختند و به آنها وفا نكردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 235

اعراب آيات: ... ص : 235

جواب قسم در جمله (ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ) محذوف است كه جمله (أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً) بر آن دلالت مى كند، و تقديرش اين است: (انّكم مبعوثون) سپس آنان در پاسخ مى گويند: آيا پس از آنكه مرديم و تبديل به خاك شديم دوباره برانگيخته خواهيم شد، و نيز جايز است كه جواب قسم اين باشد: (قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ) و علّت حذف لام آن است كه در ما قبل عوض آن آمده است، همانگونه كه آمده است (وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها) تا (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها) كه در معنى (لقد أفلح است، و عامل در أ إذا متنا پنهان است كه تقدير (أ إذا متنا بعثنا) است.

معنى آيات: ... ص : 235

«ق» كه تفسير آن قبلا گذشت.

از ابن عباس روايت شده است كه اين حرف اسمى است از اسماء اللَّه.

از ضحاك و عكرمة روايت شده است كه ق اسم كوهى است كه بر زمين احاطه دارد كه اين كوه از زمرد سبز بوده، و سبزى آسمان از آن است «1».

__________________________________________________

(1)- تفسير نور الثقلين جلد 5 صفحه 104 به نقل از معانى الأخبار نظير اين گفته را از امام صادق (ع) نقل مى كند، و در اين حديث اضافاتى وجود دارد كه ذيلا آن را نقل مى كنيم:

(عن الصادق (ع) حديث طويل يقول فيه: (

و أمّا ق فهو الجبل المحيط بالأرض، و خضرة السّماء منه، و به يمسك السّماء أن تميد بأهلها

). يعنى: (امّا ق نام كوهى است كه فراگير زمين است، و سبزى آسمان از آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 236

بعضى گفته اند: ق به معنى (قضى الأمر) يا (قضى ما هو

كائن) است يعنى:

كار از كار گذشته يا آنچه بايد انجام گيرد شده است، همانگونه كه در (حم) گفته اند به معنى: (حمّ الأمر) است «1».

«وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ» يعنى: قرآنى كه در پيشگاه خداوند داراى احترام بوده، خودش ذاتا داراى عظمت است، و خير بسيار و نفع بيشمار دارد، سوگند به اين قرآن كه روز قيامت برانگيخته خواهى شد.

بعضى هم گفته اند تقديرش اين است سوگند به قرآن مجيد كه محمد رسول خداوند است، و دليل آن هم آيه بعد است كه مى فرمايد:

«بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ» يعنى: قوم تو بدين جهت تكذيبت ننمودند كه تو را دروغگو دانسته باشند، بلكه از اين در شگفت بودند كه بيم دهنده اى از خودشان آمده است، و فكر مى كردند كه هيچگاه وحى نخواهد شد مگر بر فرشته! «فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْ ءٌ عَجِيبٌ» يعنى: اين مطلب تعجّب آور است، و تعجّب مى كردند كه محمّد (ص) رسول خدا به سوى آنان باشد، و لذا رسالت او را منكر شدند، و برانگيخته شدن پس از مرگ را نيز انكار نمودند كه آيه بعدى بدان اشاره كرده مى فرمايد:

«أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً»؟! يعنى: آيا پس از خاك شدن دوباره برانگيخته

__________________________________________________

(است، و به وسيله آن، آسمان حفظ مى گردد كه ساكنانش به هلاكت نرسند).

قسمت آخر حديث اشاره به عوامل جوّى مانند نيروى جاذبه كه موجب نگهدارى كرات آسمان است دارد، و اين نيز از معجزات علمى قرآن و حديث مى باشد.

(1)- حم الأمر با صيغه مجهول يعنى: تمام شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 237

شده، زنده باز مى گرديم؟! «ذلِكَ» يعنى: اين بازگشت كه مى گويند:

«رَجْعٌ بَعِيدٌ» بازگشتى است دور

از توهّم و فكر انسان، و بازگشتى است باور نكردنى از جهان، يعنى: اين شدنى نيست، زيرا امكان ندارد، سپس خداوند بزرگ مى فرمايد:

«قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ» يعنى: ما خوب مى دانيم كه زمين چگونه گوشت و خون آنان را مى خورد، و چگونه استخوانهايشان را فرسوده مى سازد، بنا بر اين براى ما بازگرداندن آنها سخت نمى باشد.

«وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفِيظٌ» يعنى: ما كتابى داريم كه تعداد و اسامى آنان را حفظ مى كند، و اين كتاب لوح محفوظ است كه هيچ چيز از آن استثناء نخواهد شد، و بعضى گفته اند: حفيظ يعنى كتابى كه از فرسودگى و كهنه شدن محفوظ است، و آن كتاب حافظان است كه اعمال آنان را مى نگارند، آن گاه خداوند از تكذيب آنان خبر داده مى فرمايد:

«بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ» و حق عبارت است از قرآن، و بعضى هم گفته اند حق عبارت است از رسول خدا (ص).

«فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ» يعنى: آنان در اين باره سردرگم هستند، گاهى مى گويند محمّد ديوانه است، گاهى مى گويند: افسونگر است، گاهى مى گويند شاعر است، و در كار خود سرگردانند، چون از حال او آگاهى ندارند، و بر يك سخن تكيه نمى كنند، و نسبت به قرآن نيز يك بار مى گويند سحر است، بار ديگر مى گويند شعر است، گاهى هم مى گويند به خدا افتراء بسته شده است، و در اين باره سردرگم هستند، حسن گويد: هيچ ملتى حق را رها نساختند مگر آنكه كارشان در هم پيچيده شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 238

آيات 6- 11 سوره ق 50

[سوره ق (50): آيات 6 تا 11] ... ص : 238

اشاره

أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها

مِنْ فُرُوجٍ (6) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (7) تَبْصِرَةً وَ ذِكْرى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ (8) وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ (9) وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ (10)

رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ (11)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 239

ترجمه آيات: ... ص : 239

6- آيا به آسمان بالاى خود نمى نگرند كه چگونه آن را بنا نموده زينت داديم، و هيچ شكافى در آن نيست.

7- و زمين را گسترش داده كوه هايى در آن قرار داديم، و در آن از هر جفتى خوش منظر رويانديم.

8- و بينشى و يادآورى است براى هر بنده اى كه به درگاه خداوند انابه كند.

9- و از آسمان آبى پر بركت فرو فرستاديم و به وسيله آن باغها و دانه هاى دروكردنى رويانديم.

10- و درخت خرما رويانديم بلند كه شاخسار آن روى هم افتاده است.

11- روزى براى بندگان، و با آن آب سرزمين مرده را زنده ساختيم، و بيرون آمدن از قبرها اين چنين است.

لغات آيات: ... ص : 239

الفروج- سوراخها و شكافها است، و به شكاف ديوار (فرجة) به ضم فاء گفته مى شود، و هر گاه گفته شود (فرجه) به فتح فاء نجات يافتن از يك گرفتارى است، شاعر عرب گويد:

(ربّما تكره النّفوس من الأمر له فرحة كحلّ العقال)

يعنى: چه بسا انسانها چيزى را ناپسند انگارند كه در آن راه نجات از گرفتارى است مانند باز شدن گره ها.

كلمه ما در اينجا نكره موصوفه است، و فرج به محل ترس نيز گفته شده است، و عهدنامه حجّاج آمده است كه به والى خود مى گويد: (انّى ولّيتك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 240

الفرجين) يعنى: من تو را بر دو محل كه از آن ترس داشتم والى ساختم، و منظور خراسان و سيستان بوده است.

الحصيد- حصيد به انواع گياهانى كه درو مى شوند گفته مى شود.

باسقات- يعنى: بلند قامتها، بسق النخل بسوقا، يعنى: درخت خرما بلند شد.

طلع- شاخه درخت خرما است، و اينكه طلع ناميده شده است چون ظاهر

مى شود.

نضيد- نضيد به چيزهايى گفته مى شود كه روى هم انباشته شده باشند.

اعراب آيات: ... ص : 240

كيف- ميشود در محل نصب باشد بنا بر حاليت، و نيز ممكن است مصدر باشد.

وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ- در موضع نصب است بنا بر حاليت، و تقدير آن چنين است (غير مفروجة).

وَ الْأَرْضَ- منصوب است به وسيله فعلى مضمر كه ظاهر آن را تفسير مى كند، و تقديرش اين است: (و مددنا الأرض أمددناها).

تبصره- مفعول له است، و نيز كلمه ذكرى هم مفعول له است.

حَبَّ الْحَصِيدِ- تقديرش اين است (و حب النبات الحصيد) و حصيد صفت است براى موصوف محذوف.

باسقات- و باسقات هم بنا بر حاليت منصوب است، و نيز جمله (لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ) حال پس از حال است.

و رِزْقاً لِلْعِبادِ- مفعول له است، يعنى: ما اين اشياء را به منظور روزى بندگان آفريديم، و نيز جايز است كه مفعول مطلق يعنى مصدر باشد، كه تقدير آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 241

مى شود: (رزقناهم رزقا).

معناى آيات: ... ص : 241

سپس خداوند استدلال مى نمايد كه قدرت برانگيختن مردگان را دارد، و مى فرمايد:

«أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ»؟ يعنى: آيا در بناء آسمان با عظمتش و نظم و ترتيب عالى آن، هيچ تفكّر نمى كنيد كه:

«كَيْفَ بَنَيْناها»؟ چگونه آنها را بناء نموده ايم؟ بى آنكه تكيه گاه و ستونى داشته باشند؟

«وَ زَيَّنَّاها» و اين آسمانها را با ستارگان ثابت و سيّار زينت داديم.

«وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ» يعنى: آسمان داراى شكافها و جدايى نيست.

از كسايى نقل شده است يعنى: در آن تفاوت و اختلاف نيست، و اينكه گفته است (فوقهم بنيناها) بنا بر اين است كه آسمان را مى بينند ولى در باره آن تفكّر نميكنند.

«وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها» يعنى: زمين را گسترش داديم.

«وَ أَلْقَيْنا فِيها

رَواسِيَ» يعنى: كوه هايى پا برجا روى زمين گذارديم تا زمين را از لرزش بازدارد.

«وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ» به قول ابن زيد: يعنى از هر صنفى خوش منظر، و بهجت عبارت است از حسنى كه به هنگام ديدن جلوه اى دارد مانند گل و درختان و باغهاى سرسبز.

اخفش گويد: بهيج چيزى را گويند كه هر كس آن را ببيند با ديدن آن خوشحال مى شود، پس به معنى مبهوج به است.

«تَبْصِرَةً وَ ذِكْرى » يعنى: اين كار را انجام داديم به خاطر آگاهى دادن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 242

تا به وسيله آن امر دين روشن شود، و نيز براى يادآورى:

«لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ» بندگانى كه روى به سوى خدا نهاده اند.

«وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً» يعنى: از آسمان، بارانهاى پر منفعت فرو فرستاديم.

«فَأَنْبَتْنا بِهِ» يعنى: به وسيله اين آبها رويانديم.

«جَنَّاتٍ» باغهايى را كه در آن انواع و اقسام ميوه هاى لذيذ وجود دارد.

«وَ حَبَّ الْحَصِيدِ» به قول قتاده يعنى: دانه گندم و جو و هر دانه اى كه درو مى شود، زيرا پس از كامل شدن چيده خواهد شد، و دانه همان است كه چيده مى شود، بنا بر اين حب همان حصيد است مانند اضافه حق به يقين در (حقّ اليقين) و مسجد به جامع در (مسجد الجامع) و مانند آن.

«وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ» يعنى: با اين باران درختان خرما را كه طولانى و بلند قامتند رويانديم.

«لَها طَلْعٌ نَضِيدٌ» مجاهد و قتاده گويند: يعنى: اين درخت خرماى بلند قامت داراى شاخه هاى روى هم افتاده است.

طلع أوّل چيزى است كه از ميوه درخت خرما ظاهر مى شود، پيش از

آنكه شكافته شود، و در داخل پوسته خود مى باشد، و آن گاه كه از پوسته خارج شد ديگر نضيد ناميده نمى شود.

«رِزْقاً لِلْعِبادِ» يعنى: اين اشياء را براى روزى شما رويانديم، و هر نوع رزقى از طرف خداوند است، بدين ترتيب كه يا آن روزى را خداوند آفريده است يا سبب آن را آفريده است، زيرا خداوند اراده فرموده است، و گاهى كسى از ما به ديگرى روزى مى رساند همانگونه كه رئيس يك كشور به لشكريانش روزى مى رساند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 243

«وَ أَحْيَيْنا بِهِ» يعنى: با اين آب كه از آسمان فرستاده ايم زنده مى سازيم.

«بَلْدَةً مَيْتاً» يعنى: محلى خشك و قحطى زده كه هيچ گياهى در آن نمى- رويد، كه در اثر بارندگى گياهانش روئيده و زنده شده است، سپس مى فرمايد:

«كَذلِكَ الْخُرُوجُ» يعنى: خارج شدن از قبرها نيز به همين شكل است، يعنى: همانگونه كه اين زمين هاى مرده را با آب زنده ساختيم، همين طور روز قيامت مردگان را هم زنده ساخته از قبرهايشان بيرون خواهيم آورد، زيرا كسى كه بتواند يكى از اين دو برنامه را انجام دهد ديگرى را نيز مى تواند انجام دهد، ولى مردم هميشه عادت كرده اند كه احياء مردگان را فقط در احياء زمينهاى مرده با نزول باران ديده اند، ولى احياء مردگان انسانى را نديده اند، اما اگر خوب فكر مى كردند، و دقّت بيشترى مى نمودند مى دانستند كه هر كس قدرت بر يكى از اين دو عمل را داشته باشد بر دوّمى نيز قادر خواهد بود «1».

__________________________________________________

(1)- تفسير ابن عباس صفحه 325 در تفسير كذلك الخروج مى گويد:

يعنى: (روز قيامت نيز اين چنين به وسيله باريدن

باران زنده شده از قبرها بيرون مى آيند).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 244

آيات 12- 20 ق 50

[سوره ق (50): آيات 12 تا 20] ... ص : 244

اشاره

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ (12) وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ (13) وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ (14) أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ (15) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (16)

إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ (17) ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ (18) وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ (19) وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ (20)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 245

ترجمه آيات: ... ص : 245

12- پيش از اينان قوم نوح و اصحاب رس و ثمود تكذيب نمودند.

13- و عاد و فرعون و برادران لوط.

14- و نيز ياران شعيب و قوم تبع همگى پيامبران را تكذيب نمودند، و عذاب بر آنان ثابت گرديد.

15- آيا ما در آفرينش اوليّه عاجز بوديم، بلكه آنان از آفرينش جديد در شك هستند.

16- ما انسان را آفريديم، و آگاهيم كه چه وسوسه اى در خودش ايجاد مى كند، در حالى كه ما از رگ گردن به او نزديك تر هستيم.

17- آن گاه كه دو فرشته فراگير اعمال، اعمال انسان را از چپ و راست فرا گيرند.

18- سخن اداء نكند مگر آنكه دو فرشته رقيب و عتيد نزد او حاضرند.

19- بيهوشى مرگ به حق فرا رسيد، و اين همان است كه تو از آن مى گريختى.

20- و در صور دميده شود، اين همان روز وعده عذاب است.

قرائت آيات: ... ص : 245

در قرائتهاى نادر آمده است كه ابى بكر قرائت نموده است: (و جاءت سكرة الحق بالموت) و اين قرائت سعيد بن جبير و طلحه است، و اصحاب ما اين قرائت را از ائمه هدى عليهم صلوات اللَّه روايت نموده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 246

دليل قرائت: ... ص : 246

ابن جنى گويد در باء مى توانى دو نوع تقدير بگيرى، اگر خواستى آن را متعلق به جاءت مى گيرى مثل آنكه بگويى (جئت بزيد) أى أحضرته، و اگر بخواهى باء را متعلّق به فعل محذوف مى گيرى و آن را حال قرار مى دهى، يعنى: (و جاءت سكرة الحقّ و معها الموت) مثل آنكه مى گويى: (خرج بثيابه) يعنى خارج شد در حالى كه لباسهايش را بر تن داشت، و مثل آن است كه آيه (و خرج على قومه فى زينة) يعنى: (در حالى كه زينتش بر تنش بود)، و مانند قول شاعر ابى ذويب كه مى گويد:

(يعثرن فى حدّ الظّباة كأنّما كسيت برود بنى يزيد الأذرع)

يعنى: (با تيزى لبه شمشير ساقط مى شوند، و دستهايشان به خون رنگين مى گردد گويا لباسهاى سرخ بنى يزيد را پوشيده اند) «1».

و مانند شعر شاعر ديگر عرب كه گفته است:

(و مستنة كاستنان الخروف و قد قطع الحبل بالمرود) «2»

.

يعنى: كره اسب طناب را بريده است، در حالى كه ميخ طويله نيز با طناب است.

و همچنين در قرائت عامه (وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ) اگر خواستى باء را متعلق به جاءت ميگيرى، و اگر بخواهى آن را متعلق به محذوف مى گيرى كه به معنى (و جاءت سكرة الموت و معها الحق) است كه با به معنى مع باشد.

__________________________________________________

(1)- شاهد در فى حد الظباة است

كه جار و مجرور به معنى حاليت آمده است مانند جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ. [...]

(2)- شاهد در بالمرود است كه به معنى حالكونه مع المرود آمده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 247

لغات آيات: ... ص : 247

أ فعيينا- گفته مى شود: (عييت بالأمر) هنگامى كه بدان راه نبرى و برايت امكان آن عمل نباشد، و مى گويى: (أعييت) هنگامى كه از كارى خسته شده باشى، و ماده (عيى) همه اش به معنى خستگى است، با اين فرق كه گاهى خستگى در حال يافتن است، و گاهى به هنگام فراغت از كارى.

الوريد- رگى است در حلقوم، در طرف راست و سمت چپ گردن دو رشته رگ وجود دارد كه به آن وريد گويند، و گويا وريد رگى است كه كليه موى رگهاى سر به آن اتصال دارد، و حبل الوريد رشته اى است در گردن كه از حلقوم جدا شده رو به كتف مى رود.

رقيب- به معنى حافظ و نگهبان است.

عنيد- به معنى آماده براى اجراى امر.

معنى آيات: ... ص : 247

آن گاه خداوند به منظور تسليت خاطر پيامبر (ص) و تهديد كفّار از امتهايى كه پيامبران را تكذيب مى نموده اند ياد كرده مى فرمايد:

«كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ» از امتهاى گذشته.

«قَوْمُ نُوحٍ» كه خداوند آنان را در آب غرق فرمود.

«وَ أَصْحابُ الرَّسِّ» به نقل از عكرمه اينان صاحبان چاههايى هستند كه پيامبر خود را پس از كشتن در اين چاهها دفن نمودند.

و از ضحاك نقل شده است كه رس چاهى است كه صاحب ياسين در آن كشته شده است.

و از قتاده نقل شده است كه ياران رس قومى هستند در يمامه كه بر سر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 248

چاههاى خود مى باشند «1».

بعضى هم گفته اند كه اينان صاحبان اخدود «2» هستند.

و از امام باقر و امام صادق (ع) روايت شده است كه عمل زشت سحق «3» زنان در قوم رس بوده است «4».

__________________________________________________

(1)- تفسير ابن عباس صفحه 325

مى گويد: رس چاهى است در نزديكى يمامه و اين مردم همان قوم شعيبند كه او را تكذيب كردند.

(2)- اخدود به معنى جوى و كانال است.

(3- هم جنس بازى زنان با يكديگر.

(4- تفسير برهان ج 4 ص 217، از حضرت صادق (ع) روايت مى كند كه زنانى بر آن حضرت وارد شدند، يكى از آن زنان در باره عمل سحق از حضرت پرسيد؟ حضرت فرمودند: حد شرعى آن حد شرعى زنا كننده است، زن گفت:

خداوند اين حد را در قرآن يادآور نشده است؟ فرمودند: آرى خداوند از آن ياد كرده است و اينان همان اصحاب رس مى باشند.

و در تفسير على بن ابراهيم قمى ج 2 ص 322 آمده است: (اصحاب رس قومى هستند كه به هلاكت رسيدند، زيرا اين قوم مردانشان به مردان، و زنانشان به زنان اكتفاء مى كردند، و رس نهرى است در ناحيه آذربايجان).

تفسير صافى ج 2 صفحه 193 داستان اصحاب رس را بنقل از عيون أخبار الرضا (ع) و علل الشرائع از حضرت رضا (ع) از پدرانش از امام حسين (ع) بدين بيان نقل مى كند: (سه روز پيش از شهادت على (ع) فردى از اشراف قبيله تميم به نام عمرو خدمت حضرت آمده پرسيد: يا امير المؤمنين به من خبر بده كه اصحاب رس چه زمانى بوده و در چه مكانى مى زيسته اند؟ و پادشاه آنان كى بوده؟ و آيا خداوند براى آنان پيامبرى فرستاده است يا نه؟ و با چه طريقى به هلاكت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 249

«وَ ثَمُودُ» و اينان قوم صالح پيامبر (ع) مى باشند.

__________________________________________________

(رسيدند؟ زيرا من در كتاب خداوند بزرگ مى بينم كه از آنان

ياد شده است، اما در جايى داستان آنان را نمى يابم؟

على (ع) فرمودند: در باره حديثى از من پرسيدى كه پيش از تو كسى از من نپرسيده است، و پس از من نيز احدى برايت از آن نخواهد گفت مگر از قول من، و هيچ آيه اى در قرآن نيست مگر آنكه من آن را مى دانم و از تفسير قرآن آگاهم، و مى دانم كه در چه مكانى نازل شده است، و در بيابان يا كوه، و در چه وقتى نازل شده است؟ در شب يا روز، و اشاره به سينه خود كرده فرمود:

در اينجا دانشى فراوان نهفته است، اما جويندگان آن اندك است، و به زودى مرا كه از دست داديد سخت پشيمان خواهيد شد، از داستانهاى آنان اى برادر تميم اين بود كه اينان مردمى بودند درخت صنوبرى را كه به آن (شاه درخت) مى گفتند و آن را يافث پسر حضرت نوح (ع) بر سر چشمه اى به نام (روشاب) كاشته بود مى پرستيدند، و اين چشمه پس از طوفان براى حضرت نوح (عليه السلام) براى او از زمين جوشيده بود.

و علت اينكه اين قوم را اصحاب رس ناميده اند، آن است كه پيامبر خودشان را زنده زنده در زمين دفن كردند، و اين جريان پس از حضرت سليمان بن داود بود، و اين قوم دوازده قريه كنار رودخانه اى در بلاد مشرق كه به آن رود (ارس) مى گفتند داشتند، و اين نهر به نام آنان نامگذارى گرديد، و آن روزها نهرى پر آب تر و گواراتر از اين نهر وجود نداشت، و نيز قريه هايى پر جمعيّت تر و آبادتر از اين قريه ها وجود نداشت.

يكى از اين قريه ها آبان و ديگرى

آذر و سومى دى و چهارمى بهمن، پنجمى اسفند، ششمى فروردين، هفتمى ارديبهشت، هشتمى خرداد، نهمى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 250

«وَ عادٌ» و اينان قوم حضرت هود (ع) ميباشند.

__________________________________________________

(مرداد، دهمى تير، يازدهمى مهر، دوازدهمى شهريور، ناميده مى شدند، و بزرگترين شهرهاى آنان اسفندار نام داشت، و اين شهر محل سكونت پادشاه آنان بود كه نامش تركوذ بن غابور بن يارش بن ساذن بن نمرود بن كنعان فرعون ابراهيم (ع) بود، و در همين شهر چشمه اى و درخت صنوبرى وجود داشت، و در هر يك از شهرهاى آن منطقه تخمه اى از اين درخت را كاشته بودند و تخمه ها روئيده به صورت درختهاى بزرگى در آمده بود، و آب آن چشمه و نهرهاى آن را بر خود حرام كرده، و نه خودشان و نه حيواناتشان از آب آن، نمى نوشيدند، و هر كس از اين آبها مى نوشيد او را مى كشتند، و مى گفتند اين چشمه مايه زندگى خدايان ما است و احدى حق ندارد زندگى خدايان ما را ناقص كند، و اين مردم و حيواناتشان از رود ارس آب مى آشاميدند كه قريه هاى آنان در كنار آن قرار گرفته بود، و در هر ماه از سال در هر يك از اين قريه ها روزى را عيد قرار داده بودند، و اهل آن قريه آن روز اطراف آن درخت گرد مى آمدند كه پرده اى از حرير روى آن نصب مى شد و انواع و اقسام تصويرها بر آن نقش بسته بود، سپس يك گوسفند و يك گاو مى آوردند و آنها را به عنوان قربانى براى آن درخت سر مى بريدند و هيزم روى آنها گذاشته آتش مى زدند، و هنگامى كه

دود اين قربانى ها بالا مى رفت و ميان آنان و ديدن آسمان فاصله مى شد براى درخت به سجده مى افتادند، و در پيشگاه درخت گريه و زارى مى نمودند كه از آنان راضى شود، و شيطان هم مى آمد و شاخ و برگ درخت را حركت داده و از ساق درخت مانند بچّه فرياد مى زد كه اى بندگان من از شما راضى شدم، خوشحال باشيد و چشمتان روشن باد، آن گاه آنان سر از سجده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 251

«وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ» يعنى: و نيز فرعون حضرت موسى را تكذيب كرد.

__________________________________________________

(برداشته مشغول خوردن شراب و نواختن موسيقى و گرفتن دست بند ميشدند، و شب و روزشان را بدين طريق مى گذرانيدند، و بر مى گشتند، و ايرانيان اسامى ماههاى خود را آبان و آذر و غيره ناميدند و اين اسامى را از روى شهرهاى دوازده گانه خود برداشته بودند، چون به يكديگر مى گفتند:

اين عيد شهر فلان و عيد شهر فلان است تا اينكه نوبت عيد قريه بزرگشان مى رسيد كه بزرگ و كوچك آنجا جمع مى شدند، و كنار درخت صنوبر و چشمه سرا پرده اى از ديبا مى زدند كه روى آن انواع تصويرها نقش بسته بود و اين خيمه دوازده در داشت كه هر در آن مربوط به مردم اهل يك قريه بود، و بيرون اين چادر براى درخت صنوبر سجده مى كردند، و چندين برابر قربانى درخت قريه خود اينجا قربانى مى كردند، اينجا نيز شيطان مى آمد و درخت را به شدّت تكان مى داد، و از داخل آن با صداى بلند حرف مى زد، و به آنان بيش از همه شيطانها وعده و وعيد مى داد، و سر از سجده بر

مى داشتند، در شادى و سرور فرو مى رفتند و به عدد عيدهاى گذشته دوازده روز به نوشيدن شراب و عياشى مى پرداختند و سپس باز مى گشتند.

پس از آنكه كفر آنان نسبت به خداوند بزرگ و پرستش غير او طولانى گرديد، خداوند پيامبرى را از پيامبران بنى اسرائيل كه از فرزندان يهودا ابن يعقوب بود به سوى آنان مبعوث فرمود، اين پيامبر مدت زمانى طولانى در ميان آنان گذراند كه آنان را به عبادت خداوند بزرگ و معرفت او فرا مى خواند، ولى از او پيروى نمى كردند.

پيامبر كه ديد اين قوم سخت در گمراهى به سر مى برند، و دعوت او را به رستگارى و سعادت نمى پذيرند، روزى كه عيد قريه بزرگشان فرا رسيده بود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 252

و قوم لوط حضرت لوط را تكذيب نمودند، و اينكه قوم لوط را برادران آن حضرت

__________________________________________________

(دست به دعا برداشته گفت: پروردگارا اين بندگانت جز تكذيب من و كفر ورزيدن نسبت به تو عملى ندارند، و به پرستش درختى مى پردازند كه نه قدرت سود رساندن و نه ياراى زيان رساندن به كسى را دارد، خداوند تمام درختان آنان را خشك كن، و قدرت خود را به آنان نشان ده! فردا صبح كه شد مردم آن قريه ها ديدند درختانشان خشكيده است، اين پيشامد براى آنان سخت مصيبت بار و دردناك بود و آنان در بن بستى عجيب قرار داد، و با اين پيش آمد به دو دسته تقسيم شدند:

يك دسته گفتند: اين مرد كه گمان مى كند فرستاده خداى آسمان و زمين است خدايان شما را سحر كرده است تا شما را از خدايانتان و ديگران ساخته متوجّه خداى خودش نمايد.

دسته ديگر

گفتند: اينطور نيست، بلكه خدايان شما چون ديده اند اين مرد به آنان بد مى گويد و شما را به سوى خداى ديگرى فرا مى خواند خشمناك شده اند و منظره زيبا و حسن و طراوت خود را از شما پنهان ساخته اند، تا شما بر او خشمناك شويد و بر او پيروز گرديد.

بدين ترتيب همگى متّحدا تصميم به كشتن پيامبر خدا گرفتند، و لذا شروع به كندن چاههاى بزرگى نمودند و اين چاهها را تا دهانه چشمه به همديگر ربط دادند، و تمام آب چشمه را كشيدند، آن گاه در كف آن چشمه چاهى كه دهانه اى بسيار تنگ داشت حفر نمودند و پيامبرشان را داخل آن چاه فرو كرده تخته سنگ بزرگى روى در چاه گذاردند، آن گاه آب چاهها را باز كردند، سپس گفتند: اينك اميدواريم خدايان ما كه ديده اند چگونه دشمن آنان را كه به آنان بد مى گفت و مانع عبادتشان مى شد كشته ايم از ما راضى شوند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 253

دانسته است چون آنان در نسب با لوط شريك بودند.

«وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ» و اينان قوم شعيب پيامبرند.

«وَ قَوْمُ تُبَّعٍ» و او تبّع حميرى است كه در تفسير (أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ) از او ياد نموديم.

__________________________________________________

(و سپس جسد پيامبر را كنار درخت بزرگ دفن نمودند تا دلش آرام گيرد، و دوباره نور و سرسبزى آن مانند گذشته به ما بازگردد، و اينان آن روز را تا به آخر آنجا بودند و صداى ناله پيامبرشان را مى شنيدند كه مى گفت: خدايا مى بينى كه مرا در چه تنگنايى قرار داده اند و چگونه ناراحتم ساخته اند به بيچارگى و بى پناهيم رحم كن، و

هر چه زودتر جانم را بستان، و اجابت دعايم را به تأخير مينداز، تا اينكه مرد.

خداوند به جبرئيل فرمود: اى جبرئيل آيا اين بندگان من كه از صبر من مغرور گشته اند، و از مكر من در امان مانده اند، و به غير از من چيزهايى را پرستش نموده اند، و پيامبرم را كشتند، آيا مى توانند در برابر خشم من مقاومت نمايند؟ و از سلطه من بگريزند؟ چگونه مى توانند با اينكه من از عصيانگرانم كه از عذاب من نمى ترسند انتقام خواهم گرفت، و به عزتم سوگند ياد كرده ام كه اين قوم را مايه عبرت جهانيان خواهم ساخت.

همانطور كه آن قوم مراسم عيد خود را مى گذرانيدند تندبادى سرخ و شديد بر آنان فرستاد كه همگى را متحيّر و هراسناك ساخت، و آنان به روى يكديگر افكند، و زمين زير پايشان تبديل به گوگرد شده آتش گرفت، و ابرى سياه بالاى سرشان آمده مانند پاره هاى آتش بر سرشان فرو ريخت و بدنهايشان مانند سرب كه در آتش ذوب مى گردد آب شد.

از عذاب الهى و فرود آمدن خشم او به درگاهش پناه مى بريم، و لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظيم).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 254

«كُلٌّ» همه اين اقوام كه از آنان ياد شد.

«كَذَّبَ الرُّسُلَ» پيامبرانى را كه به سوى آنان مبعوث شده بودند تكذيب نموده نبوّت آنان را انكار نمودند.

«فَحَقَّ وَعِيدِ» يعنى: آن عذابى كه آنان را بدان وعده مى دادم بر ايشان واجب شد.

بنا بر اين در صورتى كه سرانجام كار ملّتهاى گذشته كه پيامبران را تكذيب مى نمودند هلاكت و نابودى است، شما هم اى اعراب در تكذيب رسولان و انكار

پيامبريشان راه آنان پيموده ايد، و حالت شما نيز همانند آنان زيانكارى و هلاكت است.

آن گاه خداوند در پاسخ آنان كه مى گويند: (ذلك رجع بعيد) يعنى اين بازگشت بعيد به نظر مى رسد مى فرمايد:

«أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ» آيا آن گاه كه آنان را آفريديم در حالى كه چيزى نبودند ما از آفرينش آنان عاجز بوديم؟ پس چگونه از برانگيزاندن مجدّد و بازگشت دادن آنان عاجز خواهيم بود؟ و اين يك نوع به اقرار آوردن آنان است، زيرا آنان اعتراف نمودند كه خداوند آفريدگار آنان است و سپس منكر برانگيختن مجدّد شدند.

به هر كس كه از انجام كارى عاجز باشد مى گويند (عيى به)، آن گاه يادآور مى شود كه آنان از برانگيخته شدن پس از مرگ در شك هستند و مى فرمايد:

«بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ» يعنى: بلكه آنان نسبت به بازگشت مجدّد آفرينش در گمراهى و شك و ترديد هستند، و لبس مانع از درك معنى است، چون به منزله پرده است روى آن معنى، و جديد تازه پديد آمده را گويند.

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» منظور از انسان جنس بشر است يعنى فرزند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 255

آدم.

«وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ» يعنى: از آنچه در قلب آنان بگذرد آگاهيم، و نيز از مكنونات دل او كه آن را براى احدى از مخلوقين آشكار نمى سازد آگاه هستيم.

«وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ» ما از نظر آگاهى نزديك تر از رگ گردن به او هستيم.

«مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» و حبل الوريد، رگى است كه در بدن انسان پراكنده است، و در تمام اعضاء بدن انسان مخلوط است.

ابن عباس و مجاهد

گفته اند: حبل الوريد رگى است در حلقوم.

حسن گفته است: حبل الوريد رگى است وابسته به قلب، يعنى: ما از قلب انسان به او نزديك تر هستيم.

بعضى هم گفته اند: يعنى ما به او نزديكتر هستيم از كسى كه در نزديكى به منزله حبل الوريد او است.

بعضى گفته اند يعنى: ما بيشتر از حبل الوريد بر انسان تسلّط داريم، با اينكه حبل الوريد به بدن انسان نزديكتر از هر چيز و بر آن مسلط است.

بعضى هم گفته اند يعنى: ما در ادراك از حبل الوريد به او نزديكتر هستيم اگر حبل الوريد داراى ادراك باشد.

آن گاه خداوند يادآور مى شود كه با آگاهى نسبت به انسان دو فرشته را بر او گمارده است كه اعمال او را ثبت مى نمايند تا با دليل او را ملزم كنند و ميفرمايد:

«إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ» اذ متعلق است به (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ) يعنى: ما داناتر و با تسلّطتريم نسبت به انسان هنگامى كه آن دو برخورد كننده كه دو فرشته اند اعمال او را مى گيرند و براى او مى نويسند همان گونه كه نويسنده املاء مى نويسد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 256

«عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ» منظور آن است كه اين دو فرشته در طرف راست او نشسته و در طرف چپ او نيز نشسته اند، و كلمه قعيد را براى يكى از آن دو آورد با اينكه منظور هر دو بوده است، و اينجا منظور از قعيد كسى است كه هميشه ملازم و مراقب او است نه نشسته در مقابل ايستاده.

حسن و مجاهد گويند: فرشته دست راست نويسنده حسنات انسان است، و فرشته دست چپ نويسنده اعمال زشت انسان.

حسن گويد: فرشتگان

كاتب اعمال چهار فرشته هستند كه دو نفر آنان كاتب اعمال روز و دو نفر كاتب اعمال شب هستند.

«ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ» يعنى: انسان هيچ كلامى را نمى گويد كه آن سخن را از دهانش بيرون پراند مگر آنكه نزد او حافظى با او حضور دارد يعنى فرشته اى كه مأمور آن سخن ها است، يا فرشته دست راست و يا فرشته دست چپ كه عمل او را حفظ مى كند و هيچ عملى از او پنهان نخواهد ماند.

و هاء در كلمه (لديه) به كلمه (قول) بر مى گردد يا به قائل باز مى گردد.

از ابى امامة از پيامبر خدا (ص) روايت شده است كه فرمودند: فرشته دست چپ نسبت به مسلمانى كه گناه كرده است مدت شش ساعت قلم خود را بر مى دارد، اگر در ظرف اين مدّت پشيمان شد و توبه كرد آن گناه را نمى نويسد، و گر نه يك گناه براى او مى نويسد.

و در روايت ديگرى حضرت مى فرمايد: فرشته دست راستى نسبت به فرشته دست چپ فرمانروا است، هر گاه مسلمان عمل نيكى انجام داد فرشته دست راست ده برابر در نامه اش مى نويسد، و هر گاه عمل گناهى انجام داد و فرشته دست چپ خواست آن را به حسابش بنويسد، فرشته دست راستى به او ميگويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 257

دست نگهدار، و فرشته دست چپ هفت ساعت صبر مى كند، اگر از اين گناه به پيشگاه خداوند پوزش خواست و آمرزش طلبيد آن گناه را به حساب او نمى نويسد، و اگر توبه نكرد يك گناه به حسابش مى نويسد.

از انس بن مالك روايت شده است كه رسول خدا (ص)

فرمودند: خداوند بر بنده اش دو فرشته گمارده است كه اعمال او را مى نويسند، هر گاه كه بنده خدا فوت كرد آن دو فرشته گويند: پروردگارا بنده ات فلان كس را قبض روح كردى اينك ما كجا رويم؟ خداوند در پاسخ آنان مى فرمايد: آسمان من از فرشتگانم پر است كه مرا ستايش مى كنند، و زمينم نيز پر است از بندگانم كه اطاعتم مى نمايند، برويد به سوى قبر بنده ام و مرا تسبيح و تكبير و تهليل نمائيد و آنها را تا روز قيامت در زمره حسنات بنده ام بنويسيد.

«وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ» يعنى: سختى و شدّت جان كندن كه انسان را بيهوش نموده بر عقلش چيره مى گردد، بالحق يعنى امر آخرت كه صاحبش آن را شناخته به سوى آن اضطرار يابد.

بعضى گفته اند: معنى آيه اين است كه جان كندن مرگ را كه حق است آورد.

مقاتل گويد: يعنى مرگ حق است و حتما پيش خواهد آمد، و منظور آن است كه جان كندن مرگ به شما نزديك است براى آن آماده شويد، چون به قدرى نزديك است كه گويا تحقّق يافته است مانند آنجا كه خداوند مى فرمايد:

(أَتى أَمْرُ اللَّهِ).

روايت شده است كه عايشه به هنگام مرگ ابى بكر اين شعر را خواند:

(لعمرك ما يغنى الثراء عن الفتى اذا حشرجت يوما و ضاق بها الصدر)

يعنى: (به جان تو ثروت انسان را بى نياز نخواهد ساخت، آن گاه كه نفس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 258

به شماره آمد و سينه تنگ شد).

ابو بكر در پاسخ عايشه گفت: اين گونه سخن نگو، بلكه آن گونه كه قرآن گفته است بگو: (وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ).

و

كسى كه در چنگال مرگ افتاده است به او گويند:

«ذلِكَ» يعنى: اين مرگ.

«ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ» همان است كه از آن فرار كرده كناره مى گرفتى.

«وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ» تفسير آن قبلا گذشت.

«ذلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ» يعنى: اين روز، روز تحقّق وعده عذابى است كه خداوند با آن بندگانش را ترسانيده است تا آماده شده، به فرمان خدا به كردار شايسته پردازند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 259

آيات 21- 30 سوره ق 50

[سوره ق (50): آيات 21 تا 30] ... ص : 259

اشاره

وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ (21) لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (22) وَ قالَ قَرِينُهُ هذا ما لَدَيَّ عَتِيدٌ (23) أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ (24) مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ (25)

الَّذِي جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّدِيدِ (26) قالَ قَرِينُهُ رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ وَ لكِنْ كانَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ (27) قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ (28) ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (29) يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ (30)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 260

ترجمه آيات: ... ص : 260

21- هر فردى خواهد آمد در حالى كه همراه او فرشتگانى هستند كه او را جلو انداخته شهادت به اعمالش خواهند داد.

22- تو تا به حال از اين روز در غفلت بودى، ما پرده را از جلو ديدت برداشتيم، و امروز چشمت تيزبين است.

23- قرين انسان گويد: اين كه نزد من است حاضر است.

24- هر كافر منكر حقّى را به دوزخ افكنيد.

25- اينكه سخت مانع نيكى بوده ستمگر و شكّاك است.

26- كسى كه با خدا خدايى ديگر قرار داده است، او را در عذابى شديد افكنيد.

27- قرين انسان گويد: پروردگارا من او را گمراه نكردم، و لكن او خودش در گمراهى آشكارى بود.

28- خداوند گويد: در پيشگاه من با يكديگر به دشمنى نپردازيد، من قبلا وعده هاى عذاب به شما دادم.

29- آنچه گفته شده است در نزد من تبديل پذير نبوده، و من نسبت به بندگان ستمگر نيستم.

30- روزى كه به جهنّم گوئيم آيا پر شدى؟ جهنّم گويد: آيا بيشتر هست؟

قرائت آيات: ... ص : 260

نقل- نافع و ابو بكر يوم يقول با ياء قرائت كرده اند، و بقيّه قاريان نقول با نون قرائت كرده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 261

دليل قرائت آيات: ... ص : 261

قرائت با يا (يقول) به معنى آن است كه خداوند مى فرمايد: و قرائت با نون (نقول) به آيه قبلى (قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ) و (ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ) شباهت و مناسبت خواهد داشت.

لغات آيات: ... ص : 261

سائق- سوق به معنى وادار ساختن به حركت.

حديد- به معنى حاد يعنى تيز است مانند حفيظ و حافظ.

عنيد- كسى است كه متمايل از ميانه روى باشد، و به معنى عنود و عاند هم هست، و ناقه عنود به شترى گويند كه در حركت مستقيم نيست، و عنيد سرگردان در حركت است.

اعراب آيات: ... ص : 261

هذا ما لَدَيَّ عَتِيدٌ- ما در اينجا نكره موصوفه است، و تقديرش اين است (هذا شى ء ثابت لدىّ عتيد) بنا بر اين ظرف (لدى) صفت است براى (ما)، و همين طور (عتيد) صفت ما است.

جهنّم- غير منصرف است چون داراى تعريف و تأنيث است، و ريشه آن از گفتار اعراب است كه گويند: (بئر جهنام) در صورتى كه چاه بسيار عميق باشد.

بعضى هم گفته اند: جهنّم اعجمى است، بنا بر اين قول باز جهنّم غير منصرف است به خاطر دو عامل تعريف و عجمه.

أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ- در اين جمله چند قول گفته شده است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 262

1- اينكه عرب به مفرد و جمع مانند تثنيه امر مى كند، و به يك مرد مى گويد: قوما و اخرجا، و از حجاج نقل شده است كه مى گفته است: (يا حرّسى اضربا عنقه) كه منظور اضرب است «1».

فراء گويد: از يك عرب شنيدم كه مى گفت: (ويلك ارحلاها).

و بعضى از اعراب براى من شعرى بدين گونه انشاء كرد:

(فقلت لصاحبى لا تحبسانا بنزع اصوله و اجتز شيحا)

و ابو ثروان براى من انشاد كرد:

(فان تزجرانى يا ابن عفان انزجر و ان تدعانى احم عرضا ممنعا)

فراء گويد: بنظر من علت آوردن تثنيه براى مفرد و جمع آن است كه كمترين ياران انسان دو

چيز است كه شتر و گوسفند باشد، و همين طور همراهان حد اقل سه نفر مى باشند، و لذا كلام فرد طبق دو ياورش جارى شده است، همانگونه كه مى بينيم شعرا بيشتر سخن از دوست و معشوق به صورت تثنيه مى آورند امرؤ القيس شاعر عرب گفته است:

(خليلىّ مرّا بى على أم جندب لنقضى حاجات الفؤاد المعذّب

فانّكما ان تنظرانى ليلة من الدّهر تنقضى لدى أم جندب)

سپس مى گويد:

__________________________________________________

(1)- شايد منظور اضربوا به صيغه جمع باشد چون (حرّس) جمع است، و شاهد بر سر اين است كه (اضربا) به صيغه تثنيه براى حرس كه جمع است آمده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 263

(أ لم تر أنى كلّما جئت طارقا وجدت بها طيبا و ان لم تطيّب «1»

.

كه به مفرد بازگشته است، چون در اوّل كلام هم واحد بوده كه در لفظ تثنيه آمده است.

باز شعر ديگرى سروده مى گويد:

(خليلىّ قوما فى عطالة فانظروا أنارا ترى من نحو ما بين أم برقا «2»

.

كه گفته است ترى و نگفته است تريا.

2- علّت تثنيه آوردن القيا آنست كه دلالت بر تكثير كند، مثل اينكه گفته است الق، الق و ضمير تثنيه آورده است تا دلالت بر تكرير فعل كند، و اين به علّت شدّت ارتباط فاعل به فعل است، بطورى كه هر كدام از آن دو مكرّر شوند مثل آن است كه دوّمى مكرّر شده است، و اين قول مازنى است، و در نظر او آيه

(قال ربّ ارجعون) هم از اين قبيل است كه ارجعون جمع بسته شده است تا دلالت بر تكرير كند، مثل اينكه گفته است: (ارجعنى ارجعنى ارجعنى) و

مانند آن است كه قول امرئ القيس شاعر كه گفته:

(قفا نبك من ذكرى حبيب و منزل) و مانند آن كه مثل آن است كه دو بار گفته است: قف قف.

__________________________________________________

(1)- كه در دو بيت اول خليلى و انكما تثنيه آمده است اما در بيت سوم ا لم تر به صيغه مفرد آمده است.

(2)- عطاله كوهى است بلند در سوده از ديار بنى سعد، و در لسان العرب بدين شكل آمده است:

(أ نارا ترى من ذى ابانين أم برقا) و ما بين اسم محلى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 264

3- اينكه امر القيا شامل سائق و شهيد مى شود، مثل اينكه گفته است:

(يا ايّها السائق و الشّهيد القيا).

4- اينكه الف آخر القيا نون تأكيد خفيفه بوده است، و در اصل القين بوده است، و وصل جارى مجراى وقف شده و نون تبديل به الف گرديده است، همان گونه اعشى شاعر گفته است:

(و ذا النّسك المنصوب لا تنسكنّه و لا تعبد الشّيطان و اللَّه فاعبدا) «1»

.

و مؤيد اين قول روايتى است كه از حسن در قرائت اين آيه آمده است كه (القيا) با تنوين خوانده است.

الَّذِي جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ- اگر الّذى را مبتدا بگيريم خبرش مى شود (فألقياه) و نيز جايز است آن را منصوب بدانيم به وسيله فعلى مضمر كه فألقياه آن را تفسير مى كند، و نيز مى شود آن را منصوب بگيريم بنا بر اينكه بدل باشد از (كُلَّ كَفَّارٍ) كه قبلا آمده «2» ولى نمى شود الّذى را مجرور بدانيم كه صفت براى كفّار باشد، چون نكره با موصول صفت آورده نمى شود، و موصول وصله است

براى توصيف اسمايى كه با جمله ها معرفه مى شوند.

معنى آيات: ... ص : 264

آن گاه خداوند بزرگ از حالت مردم پس از برانگيخته شدن مردگان خبر داده مى فرمايد:

__________________________________________________

(1)- اين شعر در ج 1 عربى تفسير صفحه 209 آمده است و شاهد بر سر فاعبدا است كه فاعبدن بوده، نون تبديل به الف شده است. [...]

(2)- و مفعول القيا بوده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 265

«وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ» يعنى: در روز موعود هر فرد مكلّفى خواهد آمد در حالى كه فرشته اى همراه او است كه او را به سوى حساب سوق مى دهد، و فرشته ديگرى كه شاهد اعمال او است و تمام اعمال او را ياد- داشت نموده است، كه ديگر راهى براى فرار و انكار نخواهد داشت.

ضحاك گفته است سائق از فرشتگان خواهد بود، و شاهد از اعضاء و جوارح بدن انسان است كه شهادت بر اعمال آنان مى دهد.

«لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ» يعنى: به او گفته مى شود كه تو در اشتباه و فراموشى به سر مى بردى.

«مِنْ هذا» و در دنيا از اين روز غافل بودى، و غفلت عبارت است از رفتن معنايى از خاطره و ذهن.

«فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ» و ما آن پرده اى را كه در دنيا قلب و گوش و چشمت را پوشانيده بود برداشتيم تا اينكه همه چيز برايت روشن شد، حقيقت اشياء تنها در آخرت براى انسان كشف مى شود، چون خداوند علوم ضرورى را در انسانها مى آفريند، و با داشتن اين علوم است كه پرده از چشم و گوش و دل آنان برداشته مى شود، و منظور از اين كشف و بينش عموم مكلّفين

است، چه نيكان و چه تبهكاران، چون تمام افراد بشر بطور ضرورى اين آگاهى را خواهند يافت.

«فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» يعنى: امروز ديگر چشمت تيزبين خواهد بود كه هيچ نوع شك و شبهه اى در آن راه نخواهد يافت.

بعضى گفته اند يعنى: امروزه دانشت نسبت به حالاتى كه در دنيا داشتى نافذ است، و منظور از بصر در اينجا چشم سر نيست، همانگونه كه مى گويند:

فلانى بصيرت به نحو يافته است.

و از ابن عباس روايت شده است كه اين آيه مخصوص كافران است، يعنى: تو امروز آنچه را كه در دنيا ندانستى خوب مى دانى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 266

«وَ قالَ قَرِينُهُ» حسن گفته است: قرين فرشته شاهد اعمال انسان است، و همين معنى نيز از امام باقر و امام صادق (ع) روايت شده است.

از مجاهد نقل شده است منظور از اين قرين همان شيطانى است كه بر او گمارده شده است.

بعضى هم گفته اند: منظور از قرين همنشين او است از انسانها.

«هذا ما لَدَيَّ عَتِيدٌ» اگر منظور از قرين فرشته شاهد باشد معنى اين است: اين حساب او است كه نزد من در اين پرونده آماده است، يعنى به پروردگارش مى گويد: مرا بر او موكل ساخته بودى اينك اعمال او را كه نوشته ام نزد من حاضر است.

و اگر منظور از قرين شيطان يا همنشين انسى باشد معنى اين است اين عذاب نزد من حاضر است و به سبب گناهانى كه انجام داده ام برايم فراهم آمده است.

«أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ» اين خطاب به خازن جهنّم است.

زجاج گويد: خطاب به دو فرشته موكّل بر انسان است كه سائق و شهيد مى باشند، و

آنچه در اين باره آمده است يادآور شديم.

ابو القاسم حسكانى با اسناد خود از اعمش روايت كرده است كه گفت:

ابو المتوكّل ناجى از ابى سعيد خدرى روايت كرده است كه رسول خدا (ص) فرمود:

(هنگامى كه روز قيامت مى شود خداوند به من و به على مى فرمايد: القيا فى النّار من ... يعنى: دشمنان خود را به جهنّم اندازيد، و دوستان خود را وارد بهشت سازيد، و اين معناى أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ ...) و عنيد كسى است كه از حق و رشد روى گردان شده است.

«مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ» يعنى: مانع نيكيها است كه خداوند فرمان داده است ثروت-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 267

گذاشته اند آنست كه در عذاب جهنم اين شيطان هم قرين انسان خواهد بود.

بعضى هم گفته اند: منظور از اين قرين انسان است و آنان عبارتند از علماى فاسد و پيروانشان. «1»

«رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ» شيطان گويد: خدايا من او را گمراه نساخته و او را با بى ميلى وادار به طغيان نساخته ام، يعنى: من او را عصيانگر نكرده ام.

هاى خود را در راه او خرج كنيم.

«مُعْتَدٍ» ستمگر متجاوزى كه از حدود الهى تجاوز نمايد.

«مُرِيبٍ» يعنى: در وجود خدا و آنچه كه از طرف او نازل شده است شك مى كند.

بعضى گفته اند يعنى: متّهم است و با انجام كارهايى مورد سوء ظن قرار مى- گيرد، مانند شخص مورد ملامت كه كارهايى انجام مى دهد، و به خاطر آن كارها ملامت مى گردد.

بعضى گفته اند: اين آيه در باره وليد بن مغيره نازل شده است، چون فرزندان برادرش در باره اسلام آوردن با او مشورت كرده بودند، كه وليد آنان را از اسلام

آوردن مانع شد، بنا بر اين منظور از خير اسلام خواهد بود.

«الَّذِي جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» كه بتها را با خدا شريك دانسته است.

«فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّدِيدِ» و اين قسمت تأكيد قسمت قبلى است، مثل، اينكه گفته است آنچه را كه بشما گفته ام عمل كنيد كه او مستحق عذاب است.

«قالَ قَرِينُهُ» از ابن عباس و قتاده و مجاهد نقل شده است كه منظور از قرين شيطانى است كه او را گمراه ساخته است، و علت آنكه نام آن شيطان را قرين

__________________________________________________

(1)- شواهد التنزيل حسكانى ج 2 ص 189 در دنباله حديث آمده است كه (ابو حنيفه بقوم گفت: برخيزيد ديگر از اين محكمتر چيزى نخواهد آمد).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 268

«وَ لكِنْ كانَ فِي ضَلالٍ» و از ايمان گمراه بود.

«بَعِيدٍ» يعنى با انتخاب راه بد طغيان نمود، و مثل اين آيه است آنجا كه آمده است (وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي).

«قالَ» خداوند بزرگ ميفرمايد:

«لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ» يعنى: بعضى از شمار با بعض ديگر نزد من نزاع نكنيد.

«وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ» يعنى: در دنيا كه جاى تكليف بود به شما گفتم ولى اعتنا نكرديد، و با دستور من مخالفت كرديد.

«ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ» يعنى: آنچه را كه در دنيا به شما گفتم كه هر كس را منكر مى شود و پيامبرانم را تكذيب كند، و با فرمان من مخالفت نمايد، عذاب خواهم نمود، اين گفتار به چيز ديگرى تبديل نخواهد يافت، و بر خلاف آن نخواهد شد.

«وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ» يعنى: من

در مجازات هيچكس نسبت باو ستم نميكنم، بلكه او با ارتكاب گناهان بخويشتن ظلم ميكند، و اينكه گفته است (ظلام) از باب مبالغه است، به منظور رد كسى كه ظلم را بخداوند بزرگ و مقدس نسبت داده است.

«يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ» يوم، متعلّق است به (ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ ..)

بعضى گفته اند: متعلّق است به مقدّر كه تقدير آن عبارت است از (اذكر يا محمّد ذلك اليوم الّذى يقول اللَّه فيه لجهنّم هل امتلأت من كثرة ما ألقى فيك من العصاة)؟

«وَ تَقُولُ»، جهنّم مى گويد:

«هَلْ مِنْ مَزِيدٍ» انس گويد: يعنى جهنّم بيشتر مطالبه مى كند، مجاهد گويد: اينجا هل من مزيد به معنى كفايت است، يعنى ديگر براى پر شدن جهنّم ظرفيّت اضافى باقى نمانده است، و بر اين قول دلالت دارد آيه (لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ) «1».

__________________________________________________

(1)- سوره سجده، آيه: 13.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 269

و در باره وجه اوّل گفته شده است: اين گفتار از جهنّم پيش از وارد شدن تمام اهل جهنّم در آتش است.

و نيز مى تواند به آن معنى باشد كه جهنّم خواستار تعداد بيشترى از گناه- كاران شده است، بر اين اساس كه بر ظرفيّتش افزوده شود، همان گونه كه در روايت آمده است روز فتح مكّه از پيامبر خدا (ص) پرسيدند: آيا به منزل خودت وارد نمى شوى؟ حضرت در پاسخ فرمودند: آيا عقيل براى ما خانه اى باقى گذاشته است؟ چون هنگامى كه بنى هاشم از مكّه به سوى مدينه هجرت نمودند، عقيل خانه هاى بنى هاشم را فروخته بود، بنا بر اين معنى مى شود: آيا چيزى اضافه مانده است.

امّا سخنى كه

از زبان جهنّم آمده است، در باره آن چند وجه گفته شده است:

1- اين جمله به صورت يك مثل آمده است، يعنى: جهنّم از نظر وسعت و عظمت مانند يك موجود داراى نطق است كه هر گاه به او گفته شود: آيا پر شده اى؟ گويد: پر نشده ام و هنوز گنجايش بسيارى دارم، و مانند آن است گفته عنتره:

فازور من وقع القنا بلبانه و شكا الى بعبرة و تحمحم

يعنى: (مركب سوارى من برگشت و از تيرى كه به سينه اش نشسته بود با اشك چشم و زمزمه اى كه سر مى داد به من شكايت نمود) «1».

__________________________________________________

1- شاهد بر سير اين است كه شاعر در شعر خود زبانحال مركب سوارى را به شكايت تعبير نموده است، همانگونه كه در قرآن زبانحال جهنّم بيان شده است، در شعر بعدى نيز شاهد بر سر نقل زبانحال است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 270

و شاعر ديگر مى گويد:

(امتلأ الحوض و قال قطني مهلا رويدا قد ملأت بطنى)

يعنى: (حوض پر شده گفت: مرا بس است، مهلتى ديگر بس است كه شكم خود را پر نموده ام).

2- آنكه خداوند براى جهنّم وسيله نطق خواهد آفريد و روز قيامت به سخن خواهد آمد، و اين قابل انكار نيست، زيرا همان خدايى كه دستها و اعضاء و پوست بدن انسان را به زبان آورد، قدرت دارد كه جهنّم را نيز به سخن آورد.

3- جمله اين خطاب باشد به موكّلين بر جهنّم كه خداوند مى خواهد از آنان اقرار بگيرد، و از آنان مى پرسد آيا جهنّم پر شده است؟ موكّلين جهنّم در پاسخ مى گويند: بلى ديگر جايى براى افزودن نمانده است، تا خداوند

به راستى وعده خداوند پى ببرند «1» و اين سخن از حسن است و حسن ميگويد:

(هَلْ مِنْ مَزِيدٍ)؟ بمعنى: (ما من مزيد است) مانند آنجا كه مى فرمايد: (هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ) «2» كه به معنى: (لا من خالق غير اللَّه) است، و اين گفته نيز از واصل بن عطاء، و عمرو بن عبيد مى باشد.

__________________________________________________

(1)- آنجا كه وعده فرموده است: (لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ) سوره هود، آيه: 119 يعنى: (حتما جهنّم را از جنيّان و مردم همگى پر خواهم نمود).

(2)- سوره فاطر، آيه: 3

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 271

آيات 31- 40 سوره ق 50

[سوره ق (50): آيات 31 تا 40] ... ص : 271

اشاره

وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ (31) هذا ما تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ (32) مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ (33) ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ (34) لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ (35)

وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِي الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحِيصٍ (36) إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ (37) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ (38) فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ (39) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ (40)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 272

ترجمه آيات: ... ص : 272

31- و بهشت به پرهيزكاران نزديك گشته دور نباشد.

32- اين است كه به توبه كنندگان و نگهدارندگان حدود الهى وعده مى دادند.

33- آن كس كه از خداوند رحمان به ناديده ترسد، و با قلبى مطيع آيد.

34- سلامت داخل بهشت شويد كه اين روز جاويدانى است.

35- آنجا آنچه بخواهند دارند، و نزد ما بيشتر هست.

36- پيش از آنان چه نسلها كه به هلاكت رسانديم كه آنان از اينان نيرومندتر بودند، و در شهرها راه مى گشودند، مگر راه فرارى وجود دارد؟

37- كه در اين براى آنان كه دل دارند يا با آمادگى گوش مى دهند اندرزى است.

38- آسمانها و زمين و آنچه ميانشان موجود است به شش روز آفريديم و خستگى بما نرسيد.

39- بر آنچه گويند صبر كن، و پيش از بر آمدن خورشيد، و قبل از پنهان شدن آن خدايت را تسبيح گوى.

40- و پاسى از شب نيز پروردگارت را تسبيح

كن، و به نماز خواندن بپرداز.

قرائت آيات: ... ص : 272

ادبار- اهل حجاز و حمزه و خلف (ادبار) به كسر همزه قرائت نموده اند، و بقيّه قرّاء (ادبار) به فتح خوانده اند.

نقّبوا- در ضمن قرائتهاى نادر آمده است كه ابن عبّاس و أبى العالية و يحيى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 273

ابن يعمر (فنقبوا فى البلاد) را به كسر قاف خوانده اند.

ألقى السّمع- و در قرائت سدى آمده است (أو ألقى السمع).

لغوب- و أبى عبد الرّحمن سلمى و طلحه خوانده اند: (و ما مسنا من لغوب) به فتح لام.

دليل قرائت: ... ص : 273

ادبار- ابو على گويد: (ادبار) مصدر است و مصادر ظرف قرار داده ميشوند، به خاطر اراده اضافه شدن اسماء زمان به آنها، و حذف اسماء زمان، مانند آنكه مى گويى: (جئتك مقدم الحاج و خفوق النّجم و خلافة فلان) كه در تمام اين امثله منظورت (وقت مقدم الحاج و ...) است، همچنين در مورد بحث نيز تقدير گرفته مى شود (وقت ادبار السّجود) با اين تفاوت كه مضاف محذوف در اين باب ظاهر نمى شود، و استعمال نمى گردد، بنا بر اين در باب ظروف اين قرائت مناسب تر است از قول كسى كه (ادبار) را به فتح قرائت مى كند، مثل اينكه فرمان داده است كه پس از فراغت از نماز تسبيح گويد، و هر كس به فتح خوانده است (ادبار) را جمع (دبر) يا (دبر) به ضمّ دال قرار داده است ما قفل و اقفال و طنب و اطناب، و اين واژه به صورت ظرف نيز استعمال شده است مانند اين مثال كه گفته مى شود: (جئتك فى دبر الصّلاة) و (فى أدبار الصّلاة).

و نيز اوس بن حجر شاعر عرب گفته است:

(على دبر الشّهر الحرام بأرضنا و ما حولها جدب

سنون تلمّع)

نقّبوا- امّا بنا بر قرائت كسى كه (فنقّبوا) به كسر قاف قرائت كرده است ابن جنى گفته است از باب (فعّلوا) است از نقب يعنى: وارد زمين شده خود را در آن پنهان كنيد، زيرا شما راه فرارى نخواهيد داشت.

ألقى السمع- قرائت او ألقى السّمع به معنى آن است كه (ألقى السّمع منه).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 274

لغوب- ممكن است (لغوب) به فتح لام از جمله مصادرى باشد كه بر وزن (فعول) به فتح فاء آمده است، مانند (وضوء) (ولوغ) (وزوع) (قبول) بفتح واو و قاف و اينها صفاتى هستند براى مصادر محذوفه كه در مثال: (توضأت وضوءا) تقدير خواهد شد: (توضّأت وضوءا حسنا)، و همين طور است در مورد بحث كه (ما سنا من لغوب لغوب) يعنى: (تعب متعب).

لغات آيات: ... ص : 274

أزلفت- ازلاف به معنى نزديكى به خير است، و از آن باب است (زلفة) و (زلفى) و (ازدلف اليه) يعنى: به او نزديك گشت، و (مزدلفة) منزلتى است در نزديكى موقف مشعر و جمع، و از اين باب است قول راجز شاعر:

(ناج طواه الأين ممّا أوجفا طىّ اللّيالى زلفا فزلفا سماوة الهلال حتّى احقوقفا) نقبوا- تنقيب به معنى تنقيح يعنى باز كردن راه براى رفتن است، و از باب نقب به معنى فتح و باز كردن است، امرؤ القيس شاعر عرب گفته است:

(لقد نقّبت فى الآفاق حتّى رضيت من الغنيمة بالإياب)

يعنى: در راههاى جهان گردش نمودم و در نقبهاى آن سير كردم، لغوب- به معنى خستگى است.

اعراب آيات: ... ص : 274

غَيْرَ بَعِيدٍ- صفت است براى مصدر محذوف، تقديرش اين است: (ازلافا غير بعيد) و نيز جايز است اين جمله منصوب باشد، بنا بر حاليت كه حال براى (الجنّة) باشد، و نگفته است (غير بعيدة) چون در تقدير نسبت است كه (غير ذات بعد) باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 275

لِكُلِّ أَوَّابٍ- جايز است در محلّ رفع باشد، بنا بر اينكه خبر مبتداى محذوف باشد، كه تقديرش (هو لكلّ أوّاب) است، جايز نيست خبر بعد از خبر باشد كه تقديرش (هذا لموعود هذا لكلّ أوّاب حفيظ) باشد، و نيز جايز نيست كه لام متعلّق به توعدون باشد، زيرا أوّابين همان موعودان هستند، نه آنكه آنان موعود له باشند.

مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ- جايز است كه در محل جر باشد، بنا بر آنكه بدل باشد از أوّاب، و بنا بر اين تركيب در جمله (وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ) كلام تمام خواهد شد، و نيز جايز

است كه (مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ) مبتدا باشد و خبرش محذوف است بنا بر آنكه تقدير چنين باشد: (يقال لهم ادخلوها) و بنا بر اين تركيب جمله در (لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ) تمام مى شود، و نيز مناسب است كه (ادخلوها) خطاب به متّقين باشد، و تقديرش مى شود (و تزلف الجنّة للمتّقين و يقال لهم ادخلوها بسلام).

معناى آيات: ... ص : 275

پس از آنكه خداوند از آن عذابهايى كه براى كافران و گنه كاران آماده ساخته بود خبر داد، به دنبال آن از آن نعمتهايى كه براى پرهيزكاران آماده ساخته است خبر داده مى فرمايد:

«وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ» يعنى: بهشت براى آنان كه از شرك و گناهان دورى جسته اند نزديك شده و آراسته گرديده است تا در آن از نعمتهاى خداوندى برخوردار گردند، (و جنّة) باغى را گويند كه در آن انواع و اقسام لذّتها از نهرهاى روان و درختان و ميوه هاى پاكيزه و همسران نيكو و حوريان ماه طلعت، و خدمتگزاران جوان و بناهاى فاخر و تزيين شده به ياقوت و زمرّد و طلاى ناب، از درگاه الهى خواستاريم كه ما را موفّق سازد به آنچه كه موجب رضايت و تقرّب به او است.

«غَيْرَ بَعِيدٍ» يعنى: اين بهشت به آنان نزديك است، و در رسيدن به آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 276

هيچ ضرر و مشقّتى نخواهند ديد، بعضى گفته اند يعنى: آمدن بهشت دور نيست، زيرا هر آينده اى نزديك است، و مانند اين قول است قول حسن كه مى گويد: مثل اينكه در دنيا اصلا نبوده اى و در آخرت مثل آنكه زوال نخواهى داشت.

«هذا ما تُوعَدُونَ» يعنى: آنچه را كه ما از آن ياد كرديم همان است

كه بر زبان پيامبران به عنوان پاداش به شما وعده داده اند.

«لِكُلِّ أَوَّابٍ» از ضحّاك و ابن زيد نقل شده است كه اوّاب يعنى: بسيار توبه كننده، و بازگشت كننده به فرمان الهى، و از ابن عبّاس و عطاء نقل شده است كه أوّاب بمعنى تسبيح كننده است.

«حَفِيظٍ» آنچه را كه خداوند فرمان داده است حفظ مى كند، و از انجام دادن كارهايى كه جايز نيست مانند گناهى كه دامنش را آلوده سازد يا خطايى كه از ارزش او بكاهد خويشتن دارى مى كند.

«مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ» يعنى: او كسى است كه از خدا مى ترسد، و فرمان او را مى برد، و به ثواب و عقاب ايمان دارد با اينكه او را نديده است.

و از ضحّاك و سدى نقل شده است كه (... بِالْغَيْبِ) يعنى در پنهان، آنجا كه كسى او را نبيند از خدا مى ترسد.

«وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ» يعنى: بر اين پرهيزكارى و ترس از خدا ادامه داده تا اينكه با قلبى كه رو بر طاعت خداى نهاده و با نهانيهاى درونى به سوى او توجّه دارد وارد جهان ديگر مى شود.

«ادْخُلُوها بِسَلامٍ» يعنى: به آنان گفته مى شود با امنيّت از هر ناملايمى و با سلامت از هر آفتى وارد بهشت شويد.

بعضى گفته اند: يعنى سلام و درود خدا و فرشتگان بر شما باد وارد بهشت شويد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 277

«ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ» يعنى: اين زمانى كه مؤمنان در بهشت متنعّم خواهند بود ابدى است و محدود به زمان خاصّى نخواهد بود.

«لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها» يعنى: آنان در بهشت از نعمتها آنچه دلشان بخواهد و اراده كنند خواهند داشت.

«وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ» يعنى: علاوه بر آنچه كه مى خواهند نعمتهايى كه به فكرشان نمى رسد، و در آرزو هم ندارند نزد ما موجود است.

بعضى گفته اند: (مزيد) عبارت است از پاداشهايى كه علاوه بر ميزان استحقاق بندگان، از طرف خداوند در مقابل اعمالشان به آنان عطا مى شود.

آن گاه خداوند سبحان كفّار مكّه را ترسانده مى فرمايد:

«وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» يعنى: پيش از اين مردم، نسلهايى كه پيامبران را تكذيب نموده بودند به هلاكت رسانديم.

«هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً» يعنى: آنها كه هلاكشان ساختيم از نظر قدرت و نيرو از اينان برتر و فزونتر بودند، و با اين وصف هلاك ساختن آنان براى ما كارى نداشت، پس اين قوم كه طغيان مى كنند در مقابل عذاب ما چه تأمين يافته اند؟

«فَنَقَّبُوا فِي الْبِلادِ» يعنى: آن قوم كه هلاك شدند راهها را در شهرها با خشونت و شدّت براى خود مى گشودند، اصل نقبوا از نقب است كه به معنى راه مى باشد، بعضى گفته اند يعنى اينان در شهرها راه افتاده، و با قدرت خود مى گشتند، و هر راهى را پيموده، و سفرهاى طولانى انجام مى داده اند.

«هَلْ مِنْ مَحِيصٍ» آيا راه فرارى از مرگ وجود دارد؟ يعنى: در تمام اين مراحل اينان از هلاكت و مرگ راه گريزى نيافتند.

«إِنَّ فِي ذلِكَ» يعنى: در آنچه خبر دادم و داستان سرايى كردم.

«لَذِكْرى » مايه عبرت و منشأ تفكّر است در آن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 278

«لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ» از ابن عبّاس نقل شده است كه قلب در اينجا به معنى عقل است «1» همان گونه كه مى گويند: (أين ذهب قلبك) يعنى: قلبت كجا رفته است؟

كه منظور از قلب عقل است «2» يا مى گويند: (فلان قلبه معه) يعنى: عقل

__________________________________________________

(1)- نور الثّقلين ج 5 ص 116 از اصول كافى نقل مى كند كه هشام بن حكم گويد: امام موسى بن جعفر (ع) به من فرمود: (اى هشام خداوند در قرآن مى فرمايد: (اينها موجب عبرت است براى آنان كه قلب دارند) يعنى عقل دارند).

(2)- شواهد التّنزيل حسكانى ج 2 ص 192 در روايتى از على (ع) روايت مى كند كه فرمودند: (من آن صاحب قلبى هستم كه خداوند اينجا در نظر دارد).

در روايت ديگر باز از حضرت على (ع) روايت كرده است كه فرمودند: (منظور از ذكرى در اين آيه من هستم).

در روايت ديگرى از ابن عبّاس نقل مى كند كه (دو شتر بزرگ به پيامبر خدا (ص) اهداء شد، حضرت به يارانش نظر افكنده فرمود: آيا كسى در ميان شما هست كه بتواند دو ركعت نماز بخواند كه در آن به هيچ كارى از دنيا فكر نكند و در قلبش فكر دنيا راه نيابد تا يكى از اين دو شتر را به او جايزه دهم، على به پا خاست و به نماز ايستاد، پس از آنكه سلام داد، جبرئيل نازل شده گفت: يكى از دو شتر را به على جايزه بده، رسول خدا (ص) فرمود: امّا على در تشهّد كه نشست به اين فكر فرو رفت كه كداميك از دو شتر را بگيرد؟! جبرئيل گفت: آرى على در اين فكر بود كه شتر چاق تر را بردارد و آن را نحر كرده در راه خدا صدقه دهد، پس تفكّرش براى خدا بوده، نه براى خودش و نه براى دنيا.

حضرت رسول (ص) نيز هر

دو شتر را به على (ع) داد، و خداوند نازل فرمود: (إِنَّ فِي ذلِكَ ...) يعنى: در نمازى كه على خواند اندرز است براى آنان كه عقل دارند ...).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 279

فلانى با او است.

و علّت اينكه خداوند فرموده است اينها موجب عبرت عاقلان است، براى آن است كه آنها كه عبرت پذير نيستند توجّهى به عقل خويشتن نمى كنند.

از قتاده نقل شده است منظور آن است كه اين سرگذشت موجب عبرت آن كسانى است كه داراى قلبى زنده باشند «1».

«أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ» از ابن عبّاس و مجاهد و ضحّاك نقل شده است يعنى: اين سرگذشتها مايه عبرت است براى كسى كه گوش فرا داده، و قلب خويشتن را مشغول چيزهاى ديگرى غير از آنچه مى شنود نمى سازد، و آنچه را كه مى شنود تحويل گرفته آن را درك مى كند، و از آن غافل نشده، و فراموش نمى كند، گفته مى شود: (الق الىّ سمعك) يعنى: به سخنان من گوش فرا ده.

ابن عبّاس گويد: منافقين مى آمدند و خدمت حضرت رسول خدا (ص) نشسته، سپس كه بيرون مى رفتند به يكديگر مى گفتند: او چه حرفهايى مى زد؟

و گويى كه در محضر پيامبر دلهاى آنان همراهشان نبوده است.

از قتاده نقل شده است يعنى در حالى كه او شاهد صفت پيامبر است كه در كتب سلف آمده است، و منظور از آن اهل كتاب مى باشد.

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ».

لغوب به معنى خستگى و ملال است، و در اين آيه خداوند يهوديان را تكذيب فرموده است كه اعتقاد دارند خداوند در روز شنبه

پس از آفرينش جهان استراحت كرده است، و روى همين حساب است كه روز شنبه، يهوديان كارهاى

__________________________________________________

(1)- تفسير ابن عبّاس صفحه 326 قلب را به (عقل حىّ) يعنى: عقل بيدار و زنده معنى كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 280

خود را تعطيل مى كنند «1».

«فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ» يعنى: اى محمّد از اين نسبت هاى ناروا كه يهوديان مى دهند و اين دروغها كه مى گويند: و اينكه تو را ساحر و مجنون مى خوانند صبر كن، و همه اين ناملايمات را بر خود هموار كن، تا از طرف خداوند گشايشى شود، و اين دستور بردبارى پيش از آن بود كه خداوند دستور جهاد بدهد.

«وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ» يعنى: نماز بخوان و خدا را سپاسگزارى كن.

ابن عبّاس و قتاده و ابن زيد گفته اند: علّت اينكه نماز را تسبيح ناميده اند آن است كه نماز مشتمل تسبيح و تحميد است.

بعضى هم گفته اند: منظور از تسبيح اينجا نماز نيست، بلكه تسبيح لفظى است كه انسان خدا را از نسبتهاى ناروا منزّه خواند.

«قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ» از قتاده و ابن زيد روايت شده است

__________________________________________________

(1)- نور الثّقلين ج 5 ص 126 حديث 47 از روضة الواعظين مرحوم مفيد نقل مى كند: (يهوديان خدمت پيامبر خدا (ص) آمده از حضرتش در باره آفرينش آسمانها و زمين پرسيدند؟ فرمود: خداوند زمين را روز يكشنبه و دوشنبه آفريد، و كوه ها را و آنچه در آن است روز سه شنبه آفريد، و روز چهارشنبه درختان و آب و تمدّنها و شهرها و آبادانى و ويرانى را آفريد، و روز پنجشنبه آسمان را آفريد، و روز جمعه ستارگان و خورشيد و

ماه و فرشتگان را آفريد.

يهوديان گفتند: آن گاه چه شد اى محمّد؟ حضرت فرمود: آن گاه خداوند بر اريكه قدرت استقرار يافت، يهود گفتند: اگر تمام مى كردى خوب گفته بودى و گفتند آن گاه خداوند به استراحت پرداخت (يعنى روز يكشنبه) حضرت از اين سخن كفرآميز به شدّت خشمگين شد، و اين آيه نازل شد: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ ...»).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 281

يعنى: نماز صبح و ظهر و عصر «1».

«وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ» يعنى: مغرب و عشاء، مجاهد گفته است: و من اللّيل يعنى نماز شب و نماز مغرب و عشاء نيز در آن هست.

از حضرت صادق (ع) روايت شده است كه از حضرت در باره (وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ) پرسيدند؟ فرمودند: صبحگاهان و عصر ده بار مى گويى: (لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له، له الملك و له الحمد، يحيى و يميت و هو على كلّ شى ء قدير).

«وَ أَدْبارَ السُّجُودِ» در آن چند قول است:

1- از على بن أبى طالب (ع) و حسن بن على (ع) و حسن و شعبى و نيز از ابن عبّاس در روايتى مرفوعه از پيامبر (ص) روايت شده است كه منظور از آن دو ركعت نماز نافله است كه پس از نماز مغرب مى خوانند، و منظور از (إِدْبارَ النُّجُومِ) دو ركعت نماز نافله قبل از طلوع فجر است.

2- از ابن عبّاس و مجاهد نقل شده است: منظور از (أَدْبارَ السُّجُودِ) تسبيح پس از هر نماز است.

3- از ابن زيد و جبائى نقل شده است منظور از (أَدْبارَ السُّجُودِ) نافله ها است پس از

نمازهاى واجب.

4- از امام جعفر صادق (ع) روايت شده است منظور از (أَدْبارَ السُّجُودِ) نماز وتر است در آخر شب.

__________________________________________________

(1)- تفسير ابن عبّاس ص 326 قبل طلوع الشّمس را نماز صبح و قبل الغروب را نماز ظهر و عصر دانسته است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 282

آيات 41- 45 سوره ق 50

[سوره ق (50): آيات 41 تا 45] ... ص : 282

اشاره

وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ (41) يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ (42) إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ (43) يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسِيرٌ (44) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ (45)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 283

ترجمه آيات: ... ص : 283

41- گوش فرا ده در آن روزى كه منادى از مكان نزديك ندا در دهد.

42- روزى كه آن صدا را به حق خواهند شنيد آن روز، روز قيامت است.

43- ما هستيم كه زنده كرده، مى ميرانيم، و به سوى ما است سرانجام همه.

44- روزى كه براى آنان زمين به سرعت شكافته شود، و اين گردآورى براى ما آسان خواهد بود.

45- ما بهتر مى دانيم چه مى گويند، و تو بر آنان سلطه اى ندارى، پس آنان را كه از وعده هاى عذاب مى ترسند، با قرآن اندرزشان ده.

اعراب آيات: ... ص : 283

وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ- تقديرش اين است: (و استمع حديث يوم ينادى المنادى) كه مضاف (حديث) حذف شده است، و اين محذوف مفعول به است، و ظرف نيست.

و يَوْمَ يَسْمَعُونَ- بدل است از يوم ينادى المنادى، و همين طور است.

يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ- كه بدل است از يوم ينادى المنادى، و نيز جايز است يوم تشقّق منصوب باشد به (وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ) يعنى: در اين روز به سوى ما خواهند آمد.

معنى آيات: ... ص : 283

سپس خداوند بزرگ به پيامبرش مى فرمايد:

«وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ» و منظور از اين خطاب تمامى افراد مكلّف است، يعنى به اين نداء و پيامى كه داده مى شود گوش فرا ده، يعنى: آن ندايى كه در روز قيامت و رستاخيز و نشور منادى الهى سر خواهد داد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 284

كه عبارت است از (نفخه دوّم).

و نيز مى شود گفت منظور آن است كه گوش كن گزارش حال آنان را روزى كه منادى از جانب (صخره بيت المقدّس) ندا در خواهند داد كه اى استخوانهاى پوسيده، و اى مفصلهاى از هم گسسته، و اى گوشتهاى از هم پاشيده به پا خيزيد، براى فيصله دادخواهى و آنچه را كه خداوند براى شما به عنوان پاداش آماده ساخته است، و اين معنى را قتاده گفته است.

و از مقاتل نقل شده است منادى اسرافيل است كه مى گويد: اى آفريدگان الهى براى حساب رسى به پا خيزيد.

و اينكه گفته است از مكانى نزديك، به دليل آن است كه همه خلائق اين ندا را بطور يكسان مى شنوند، و بر احدى چه دور چه نزديك مخفى نمى ماند، گويى كه همگى اين ندا

را از مكانى نزديك شنيده اند.

«يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ» صيحه، عبارت است صدايى يكباره و شديد، و اين صيحه همان (نفخه دوّم) است، و كلمه بالحق بنا به نقل كلبى به معناى رستاخيز قيامت است، و به گفته مقاتل يعنى اين صيحه بطور تحقيق انجام خواهد گرفت.

«ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ» يعنى: اين روز روز بيرون آمدن از قبرها به سوى صحراى محشر است.

و از ابى عبيده نقل شده است كه (يَوْمُ الْخُرُوجِ) يكى از نامهاى قيامت است، و در اين مورد به قول شاعر عرب استشهاد شده است كه گفته است:

(أ ليس يوم سمّى الخروجا أعظم يوم رجّة رجوجا)

يعنى: (آيا روز قيامت همان روز نيست كه به (خروج) ناميده شده است؟ بزرگ روزى كه جنبشى سخت خواهد داشت).

«إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ» خداوند بزرگ از كار خودش خبر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 285

مى دهد كه او است آن كس كه آفريدگان را پس از آنكه به صورت جماد در آمده و مرده اند دوباره زنده مى كند، و پس از آنكه زنده شدند، دوباره آنان را مى- ميراند، و دگر بار روز قيامت آنان را زنده خواهد ساخت، و منظور از (وَ إِلَيْنَا الْمَصِيرُ) نيز همين است.

«يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ» يعنى: روزى كه زمين براى آنان شكافته مى شود و از دل آن بيرون مى آيند.

«سِراعاً» و بدون توقّف به سوى منادى حق خواهند شتافت.

«ذلِكَ حَشْرٌ» و حشر به معنى جمع آورى است كه از هر سو رانده شوند.

«عَلَيْنا يَسِيرٌ» يعنى: و اين عمل براى ما ساده و آسان است، با اينكه مخلوقات قبور و

ديارشان از يكديگر فاصله بسيار دارد.

آن گاه خداوند پيامبرش را تسليت داده مى فرمايد:

«نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ» يعنى: آنچه را كه اين كافران در مورد تكذيب تو و انكار پيامبريت و انكار رستاخيز مى گويند بر ما پوشيده نيست، و از هر چيز آنان آگاهيم.

«وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ» يعنى: تو بر دلهاى آنان سلطه و قدرت ندارى كه بتوانى آنان را مجبور به ايمان آوردن كنى، و تو تنها برانگيخته شده اى كه آنان را بيم داده، دعوت كنى، و تشويقشان نمايى، و اين معنى گفتار ابن عبّاس است.

تغلب گويد: كلماتى بر وزن فعال داريم كه به معنى مفعل مى آيد، مانند دراك كه بمعنى مدرك آمده است و مانند (سراع) كه به معنى مسرع است، و سيف سقاط به معنى مسقط است و بكاء كه به معنى مبكى است.

علىّ بن عيسى گويد: از اين باب شنيده نشده است مگر دراك از ادركت، و بعضى هم جبّار را نيز از جبرته على الأمر، بمعنى أجبرته گفته اند، و اين لغت كنانه است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 286

بعضى گفته اند (ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ) يعنى: تو نسبت به آنان سخت و بيرحم نيستى، كه بردبارى نداشته باشى، پس آزار آنان را تحمّل كن.

«فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ» كسانى را كه از وعده هاى عذاب الهى مى ترسند در اينجا ذكر كرده است، چون اينان هستند كه از پندهاى قرآن بهره خواهند برد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 287

سوره مباركه الذّاريات ... ص : 287

اشاره

- 51-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 288

عدد آيات سوره: ... ص : 288

تعداد آيات اين سوره به اجماع قاريان شصت آيه مى باشد.

فضيلت سوره: ... ص : 288

(أبىّ بن كعب از پيامبر خدا (ص) روايت كرده: (هر كس سوره ذاريات را بخواند به تعداد هر بادى كه در جهان مى وزد، ده حسنه به او خواهند داد).

(داود بن فرقد از حضرت صادق (ع) روايت كرده است كه فرمودند: هر كس سوره ذاريات را در روز يا شب بخواند، خداوند زندگى او را رو به راه كرده، و رزق فراوان به او خواهد داد، و با چراغى نورانى قبرش را روشن مى كند كه تا روز قيامت روشن باشد.)

ارتباط سوره: ... ص : 288

پس از آنكه خداوند سوره ق را با وعده هاى عذاب ختم كرد، اينك اين سوره را با تحقّق يافتن وعده هاى عذاب شروع كرده، مى فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 289

آيات: 1- 14 ذاريات 51

[سوره الذاريات (51): آيات 1 تا 14] ... ص: 289

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً (1) فَالْحامِلاتِ وِقْراً (2) فَالْجارِياتِ يُسْراً (3) فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً (4)

إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ (5) وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ (6) وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ (7) إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ (8) يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ (9)

قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ (10) الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ ساهُونَ (11) يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ (12) يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ (13) ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (14)

ترجمه آيات: ... ص : 289

به نام خداى رحمان رحيم.

1- سوگند به بادهاى سخت پراكنده ساز.

2- سوگند به ابرها كه بار گران دارند.

3- سوگند به كشتى ها (يا ابرها) يى كه به آسانى جريان مى يابند.

4- آن گاه سوگند به فرشتگانى كه مأمور تقسيم هستند.

5- آنچه به شما وعده داده مى شود راست است.

6- روز جزا و حساب فرا خواهد رسيد.

7- سوگند به آسمان كه داراى خطوط ارتباطى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 290

8- كه شما در گفت وگويى پراكنده هستيد.

9- كسانى را كه از راه حق روگردان ساخته اند از ايمان به حق منصرف مى سازند.

10- مرگ بر دروغگويان و نفرين بر آنان.

11- آنان كه در بى خبرى و نادانى درماندگانند.

12- مى پرسند: پس روز پاداش چه وقت است؟

13- بگو آن روز است كه در آتش دوزخ از شما پرس و جو كنند.

14- بچشيد عذاب و مجازات خويش را، و اين همان است كه سراسيمه به سويش مى شتافتيد.

لغات آيات: ... ص : 290

الذّاريات- ذرت الرّيح التّراب يعنى باد خاك را به هوا برد، و (أذرته و تذريه) نيز، به همان معنى است.

حبك- موجهايى را گويند كه در اشياء ايجاد شود، مانند موجهايى كه در آسمان ديده مى شود، و مانند موجهايى كه به هنگام وزيدن باد روى آب مى افتد، و به موهاى فرفرى (مجعّد) گفته مى شود حبك، و مفرد آن حباك و حبيكه است، و حبك عبارت است از اثر نيك در يك صنعت و اعتدال آن، و گفته مى شود: (حبكه، يحبكه، يحبكه).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 291

زهير شاعر در باره واژه حبك گفته است:

(مكلّل بأصول النجم تنسجه ريح خريق لضاحى مائه حبك)

يعنى: (با ساقه گياهان تزئين گشته، و بادى

تند و سرد آن را مى بافد كه در سطح آب آن موجهايى دارد).

الخراصون- خراص بمعنى دروغگو است، و خرص بمعنى گمان و حدس ميباشد، و اينكه (حرز) نيز بمعنى (خرص) آمده است چون بهمان معنى است، گفته ميشود: (كم خرص أرضك) بكسر خاء يعنى: (ميزان تقريبى زينت چقدر است؟)، و خرص در اصل بمعنى قطع است، كه از كلام عرب گرفته شده است كه ميگويند: (خرص فلان كلاما و اخترصه) در صورتى كه بخواهد سختى را بى اساس قطع كند.

غمرة- از غمره الماء يغمره، و غمره الدين گرفته شده است، و در جايى گفته ميشود كه بعلت فراوانى چيزى چيز ديگر را فرا گيرد، و (غمر) به فرد پر بخشش گويند زيرا با بخشش خود فراگير خواهد شد.

اعراب آيات: ... ص : 291

يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ- زجاج گويد: يوم منصوب است به دو جهت:

1- آنكه بمعنى (يقع الجزاء يومهم على النار يفتنون) باشد «1».

2- آنكه لفظ آن لفظ نصب است و معنايش معنى رفع، زيرا اضافه شده است به جمله كلام، مى گويى: (يعجبنى يوم أنت قائم، و يوم أنت تقوم) و اگر بخواهى آن را نصب ميدهى و اگر بخواهى آن را رفع ميدهى، همانگونه كه شاعر ميگويد:

__________________________________________________

(1)- كه يومهم مفعول فيه باشد براى يقع.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 292

(لم يمنع الشّرب منها غير ان نطقت حمامة فى غصون ذات او قال)

يعنى: (چيزى مانع آب خوردن آن شتر نشد غير از صداى كبوتر ماده اى كه در شاخه هاى درخت ميوه دار بود).

و نيز روايت شده است (غير أن نطقت) برفع غير چون اضافه شده است به (أن) و آن نميتواند مفتوح باشد، و همچنين

يوم نيز چون اضافه به جمله شده است مفتوح ميشود، همانطور كه خوانده شده است (من خزى يومئذ) كه يوم مفتوح است با اينكه در موضع جر است، زيرا تو آن را به غير متمكن اضافه نموده اى.

بعضى گفته اند هنگامى كه در كلام عرب ظرفى جريان يافت بر اين استعمال در موضع رفع باقى مى ماند، و گاهى هم مفتوح مى آيد همانگونه كه در (و منا دون ذلك) و (لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ) آمده است.

معنى آيات: ... ص : 292

«وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً»

روايت شده است ابن كوا از امير المؤمنين عليه السلام كه روى منبر سخن ميگفت پرسيد منظور از ذاريات ذروا چيست؟ حضرت فرمودند:

منظور باد است، پرسيد: «فَالْحامِلاتِ وِقْراً» چيست؟ فرمود: منظور از آن ابر است، پرسيد: «فَالْجارِياتِ يُسْراً» چيست؟ فرمود: منظور كشتيها است، پرسيد:

«فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً» چيست؟ فرمودند: منظور فرشتگانند.

و اين معنى از ابن عباس و مجاهد نيز روايت شده است.

و ذاريات بادها هستند كه خاك و خاشاك گياهان را پراكنده ميسازد، و حاملات وقر (يعنى: حمل كنندگان چيزهاى سنگين) ابرها هستند كه وزن معيّنى از آب را از منطقه اى به منطقه ديگر حمل ميكنند، و اين ابرها بخاطر حمل آن آبها سنگين ميگردند.

وقر بكسر بمعنى سنگينى بارى است كه بر دوش است يا در شكم است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 293

وقر بفتح سنگينى گوش است.

فَالْجارِياتِ يُسْراً كشتيها هستند كه به آسانى بر روى آب راه مى افتند و تا آنجا كه آن را برانند ميرود.

بعضى گفته اند منظور از (جاريات سيرا) ابرها است كه به آسانى هر جا كه خداوند بخواهد آنها را سير ميدهد.

بعضى ديگر گفته اند منظور از آن سيارات هفتگانه: خورشيد و ماه و

زحل و مشترى و مريخ و زهره و عطارد است.

«فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً» منظور از آن فرشتگان است كه كارها را طبق دستور بين آفريدگان الهى تقسيم مى نمايند.

علت اينكه خداوند به اين اشياء سوگند ياد كرده است منافع فراوانى است كه براى بندگان دارند، و نيز اين اشياء دلالت بر وحدانيت خداوند دارند، و از صنعتهاى بديع خداوند ميباشند.

بعضى از مفسرين گفته اند در تقدير سوگند به خداى اين اشياء است، زيرا سوگند خوردن جز بخداوند عالم جايز نيست.

از امام باقر و امام صادق (ع) روايت شده است كه براى احدى جايز نيست كه سوگند ياد كند مگر بخداى بزرگ، اما خداوند بهر چيزى از مخلوقاتش سوگند ياد ميكند.

آن گاه مطلبى را كه بخاطر آن سوگند ياد شده است بيان كرده ميفرمايد:

«إِنَّما تُوعَدُونَ» يعنى چيزهايى مانند پاداش نيك و مكافات عمل و بهشت و دوزخ كه بشما وعده ميدهند.

«لَصادِقٌ» يعنى اين وعده ها صدق است و حقيقت ميباشد و بناچار تحقّق خواهد يافت، بنا بر اين (صادق) اسم است كه بجاى مصدر قرار گرفته است، بعضى هم گفته اند (صادق) بمعنى ذو صدق است مانند (عيشة راضية).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 294

«وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ» يعنى: پاداش اعمال داده خواهد شد.

بعضى هم گفته اند يعنى: روز قيامت بحساب اعمال خواهند رسيد، آن گاه سوگند ديگرى ياد كرده ميفرمايد.

«وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ» حسن و ضحاك گفته اند: يعنى: سوگند به آسمان كه داراى راههاى خوبى است، ولى چون اين راهها از ما دور است ما آن را نمى بينيم.

و از ابن عباس و قتاده و عكرمه و ربيع روايت شده است يعنى: سوگند به آسمان

كه داراى صفت و خلق نيكو و مستقيم است.

از على (ع) روايت شده است يعنى: سوگند به آسمان كه داراى حسن و زينت است.

(و از على بن ابراهيم بن هاشم از پدرش از حسين بن خالد از حضرت رضا (ع) روايت شده است كه از حضرت پرسيدم: منظور خداوند از (وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ چيست؟) فرمودند: يعنى: آسمان بزمين مربوط است، و انگشتان خود را در يكديگر فرو برد.

گفتم: چگونه آسمان مربوط به زمين خواهد بود با اينكه خداوند فرموده است: (رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ) «1».

حضرت فرمودند: سبحان اللَّه مگر نمى بينيد كه خداوند فرموده است (بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها)؟ يعنى: (خداوند آسمان را با ستونى كه شما نمى بينيد بپاداشته است).

گفتم: بله درست است.

فرمودند: پس اينجا ستونى هست، ولى نامرئى است.

__________________________________________________

(1)- سوره رعد، آيه 2.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 295

گفتم: خدا مرا فدايت كند، به چه شكلى؟

ميگويد: حضرت كف دست چپ خود را باز كرده، كف دست راست خود را روى آن قرار داد، و سپس فرمود: اين زمين دنيا است، و آسمان دنيا بصورت گنبدى روى آن است، و زمين دوم بالاى آسمان دنيا است، و آسمان دوم گنبدى است كه بالاى آن قرار گرفته است، و زمين سوم بالاى آسمان دوم است، و آسمان سوم گنبدى است بالاى آن، همين طور تا زمين هفتم كه بالاى آسمان ششم است، و آسمان هفتم گنبدى است بالاى آن، و عرش پروردگار بالاى آسمان هفتم است، آنجا كه ميفرمايد: (خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ) «1» و صاحب اين امر پيامبر خدا (ص) و وصى او بر روى

زمين پس از او ميباشد، و اين امر از بالاى اين آسمانها و زمينها به صاحب امر ميرسد.

گفتم: يك زمين كه بيشتر زير پاى ما نيست؟

فرمودند: آرى زير پاى ما بيشتر از يك زمين نيست ولى شش زمين ديگر بالاى سر ما قرار گرفته است) «2»

.

«إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ» اين جمله جواب قسم است، يعنى: شما اى اهل مكه در باره حضرت محمّد (ص) سخنان مختلفى مى گوييد، بعضى از شماها مى گوييد او شاعر است، و بعض ديگر مى گوييد: ديوانه است، و در باره قرآن ميگويند: آن سحر است و جادوگرى، و رجزهايى است كه پيشينيان ساخته اند.

بعضى گفته اند يعنى: بعضى از شما محمد (ص) را تكذيب ميكنيد، و بعضى او را تصديق ميكنيد، و بعضى هم در باره او شك داريد، و فائده اش اينست كه

__________________________________________________

(1)- سوره طلاق، آيه 12 يعنى: (خداوند هفت آسمان و از زمين مانند آن را آفريد كه بين آنها فرمان نازل ميگردد). [...]

(2)- تفسير قمى، جلد 2، صفحه 328.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 296

دليل حق ظاهر است، برويد حق را با دليلش بيابيد و گر نه هلاك خواهيد شد.

«يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ» يعنى: كسانى كه از نيكى روى گردان باشند از ايمان به او روى مى گردانند، يعنى: كسى كه از اين دين روى بر تافت از تمامى نيكيها رو بر تافته است.

بعضى گفته اند يعنى: از حق و صواب رو ميگرداند آن كس كه روى بگرداند، و اينكه از قول مختلف ياد شده است دلالت بر يادآورى حق دارد، و لذا جايز است كه از آن كنايه آورده شود.

از مجاهد نقل شده است يعنى: با

اين گفتار مختلف كسانى از ايمان رويگردان ميشوند، و بنا بر اين معنى (هاء) در عنه به (قول مختلف) بازگشت ميكند، بنا بر اين خودشان موجب رويگردانى خويشتن هستند، همانگونه كه گفته ميشود: فلانى خيلى خودپسند است، يا فلانى بسيار از خود راضى است، يا به كسى كه دنبال كار خود ميرود ميگويند (اين يذهب بك؟) يعنى خودت را بكجا ميبرى؟

بعضى هم گفته اند موجب گمراهى آنان سردمداران بدعت و پيشوايان ضلالت بوده است، زيرا عامه پيرو آنان هستند.

«قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ» يعنى: لعنت بر دروغگويان، يعنى بر آنان كه دروغ بر خدا و رسول مى بندند.

ابن عباس گفته است يعنى: لعنت بر شكّاكان.

ابن انبارى گفته است: اينكه قتل در اينجا به لعنت معنى شده است، چون كسى كه خداوند لعنتش كند مانند آنست كه مرده و بهلاكت رسيده است.

آن گاه خداوند اين كافران را توصيف كرده ميفرمايد:

«الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ» يعنى آنان كه در بيخبرى و اشتباه هستند، و نادانى آنان را فرا گرفته است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 297

«ساهُونَ» يعنى: از آنچه كه بر آنان واجب است غفلت دارند.

از ابن عباس آمده است يعنى: اينان در گمراهى خويش فرو رفته اند.

قتاده گفته است يعنى: اينان در بى خبرى سرگردانند.

بعضى گفته اند: جهل داراى مراتبى است اول لهو بعد غفلت سپس غمرة، بنا بر اين (غمرة) عبارت است از نهايت جهل، يعنى آنان در نهايت جهل بسر ميبرند و از حق و هدف آفرينش خود در غفلتند.

«يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ»؟ اينان ميپرسند هنگام مجازات كى خواهد رسيد؟ و منظورشان از اين پرسش انكار قيامت و به مسخره گرفتن آنست، نه آنكه بخواهند

براستى وقت قيامت را بفهمند، و لذا در پاسخ آنان به يك حقيقت تلخ اشاره شده كه بناچار گريبانگير آنان خواهد شد و آمده است:

«يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ» يعنى: اين مجازات كه آن را مسخره ميكردند روزى خواهد بود كه در آن عذاب شده به آتش دوزخ خواهند سوخت.

عكرمه گويد: مگر نمى بينيد هنگامى كه طلا را در آتش مى افكنند گفته ميشود آزمايش شد، يعنى اينان هم با سوختن در آتش آزمايش ميكردند، همانگونه كه طلا با سوختن غل و غشى كه در آنست خالص ميشود، و خازنان دوزخ به آنان ميگويند:

«ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ» يعنى: اينك آتش و عذاب خود را بچشيد.

«هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ» يعنى: اين عذاب همانى است كه در دنيا با مسخره و به منظور تكذيب در ديدن آن عجله داشتيد، اينكه به آن رسيديد و به صحّت آن پى برديد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 298

آيات 15- 23 ذاريات 51

[سوره الذاريات (51): آيات 15 تا 23] ... ص : 298

اشاره

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (15) آخِذِينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنِينَ (16) كانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ (17) وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (18) وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (19)

وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ (20) وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (21) وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ (22) فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ (23)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 299

ترجمه آيات: ... ص : 299

15- پرهيزكاران در بهشتها و كنار چشمه هاى جارى بسر ميبرند.

16- چون قبلا نيكوكار بودند آنچه خداوند به آنان عطا ميكند تحويل ميگيرند.

17- آنان كسانى هستند كه شبها اندكى از آن را ميخوابيدند.

18- و سحرگاهان بدرگاه الهى استغفار مى نمودند.

19- و در اموال خود براى در خواست كنندگان و محرومين حقى مى شناختند.

20- و در زمين براى اهل يقين نشانه هايى هست.

21- و در جانهاى شما نيز آياتى وجود دارد، چرا در آنها نظر نمى كنيد؟

22- و روزى شما و آنچه كه بشما وعده داده ميشود در آسمان قرار دارد.

23- سوگند به خداوند آسمان و زمين اين مسئله حقيقت دارد مثل اينكه شما حرف ميزنيد.

قرائت آيات: ... ص : 299

اهل كوفه بجز حفص (مثل ما) را به رفع قرائت كرده اند، و بقيه قرّاء آن را بنصب ميخوانند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 300

دليل قرائت: ... ص : 300

ابو على گويد: هر كس (مثل) را رفع بدهد آن را صفت براى (حق) قرار داده است، و با اينكه مثل اضافه شده است به معرفه باز هم جايز است آن را صفت براى نكره بگيريم، زيرا مثل با اضافه شدن تخصص پيدا نخواهد نمود، زيرا آن چيزهايى كه بوسيله آنها بين دو متماثل تشابه ايجاد ميشود بسيار ميباشد، بنا بر اين از آنجا كه با اضافه شدن تخصيص پيدا نميكند و اضافه آن ابهام و شياعى را كه قبل از اضافه داشته است بر طرف نميسازد، مثل هم چنان نكره باقى خواهد ماند، و بر همين اساس است كه ميگويند: (مررت برجل مثلك) «1»

و بهمين جهت (مثل) در آيه با اضافه شدن به (أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ) معرفه نشده است، گرچه (انكم تنطقون) بمنزله (نطقكم) است، و ما در (مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ) زائد است.

اما بنا به روايت نصب (مِثْلَ ما أَنَّكُمْ) سه نوع احتمال وجود دارد:

احتمال اول- پس از آنكه مثل اضافه شده است به مبنى كه (انكم) باشد، مثل نيز مبنى شده است، همانگونه كه مبنى شده است يومئذ در (مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ) و (على حين عاتبت المشيب على الصبى) و قول شاعر:

(لم يمنع الشّرب منها غير أن نطقت حمامة فى غصون ذات أوقال)

كه غير در موضع رفع است بنا بر آنكه فاعل يمنع باشد، و علت اينكه اسماء مبهمه مانند مثل، يوم، حين، غير هر گاه بمبنى اضافه شوند مبنى ميشوند، اينست كه

__________________________________________________

(1)-

شاهد بر سر اينست كه مثل با اينكه اضافه به ضمير معرفه شده است ولى بهمان دليل كه گفتيم توانسته است صفت براى رجل نكره قرار بگيرد.

ولى چون رجل نكره موصوفه است و در حكم معرفه ميباشد اين اشكال، وارد نيست كه در جواب نياز به اين توجيه باشد (مترجم).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 301

اين اسماء از مبنى كسب بناء ميكنند، زيرا مضاف از مضاف اليه آنچه دارد از تعريف و تنكير، و جزاء و استفهام كسب ميكند، گفته ميشود (هذا غلام زيد) و (صاحب القاضى) كه اسم نكره با اضافه شدن به معرفه كسب تعريف ميكند، و نيز گفته ميشود:

(غلام من يضرب؟) كه كسب استفهام ميكند، و نيز مى گويى: (صاحب من يضرب اضرب) كه جزاء ميباشد.

بنا بر اين هر كس اين اسم مبهم (مثل) را بهنگام اضافه نمودن به مبنى، مبنى ميخواند، بناء را يكى از مسائلى دانسته است كه مضاف از مضاف اليه كسب ميكند، و لذا جايز نيست گفته شود: (جاءني صاحب الخمسة عشر) و نيز نميتوان گفت: (جاءني غلام هذا) زيرا اين اسماء از اسماء غير مبهمه هستند، ولى اسم مبهم در ابهامش و بعدش از اختصاص مانند حروف است كه دلالت بر امور مبهمه دارد، و پس از آنكه بچيز مبنى اضافه شد، بناء در آن نيز راه يابد، و در مثل قول سيبويه مبنى بر فتح خواهد شد.

احتمال دوم- آنكه ما و مثل را بمنزله يك چيز قرار دهى، و آن را مبنى بر فتح نمايى، گر چه ما زائده باشد، و اين قول ابى عثمان است، و در اين باره قول شاعر عرب

آمده است كه گفته است:

(و تداعى منخراه بدم مثل ما اثمر حمّاض الجبل)

يعنى: (لوله هاى بينيش آغشته بخون بود، مانند ثمره علف صحرايى توشه سرخ رنگ).

ابى عثمان گفته است كه (مثل) هنگامى كه با (ما) باشد بمنزله يك كلمه خواهد بود، و شايسته است كه (اثمر) صفت باشد براى (مثل ما) زيرا بهر حال يا بايستى صفت باشد براى مثل، يا بايد بگوئيم كه مثل اضافه شده است به فعل، چون اضافه نمودن آن بفعل جايز نيست، زيرا در جايى ديده نشده است كه كلمه مثل بفعل اضافه شده باشد، اينجا نيز آن را بفعل اضافه نميكنيم، وقتى كه اضافه جايز

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 302

نشد «1»

قهرا (اثمر) صفت خواهد شد، و هنگامى كه وصف شد ميبايست در آن ضميرى باشد كه به موصوف برگردد، بنا بر اين حذف ميگردد، همانگونه كه آن ضمير عائد از صفت بموصوف حذف ميگردد.

ممكن است مثل را با ما يك چيز تصوّر نكنيم، و آن را اضافه كنيم به ما كه تقدير خواهد شد (مثل شى ء اثمر حماض الجبل) كه اينجا مثل بخاطر اضافه شدن به كلمه غير متمكن مبنى بر فتح شده است.

و بر اين تركيب ديگر ابى عثمان در شعر دليلى ندارد بر اينكه (مثل) با (ما) بمنزله يك كلمه هستند.

و نيز جايز است كه ما و فعل به منزله مصدر باشند كه تقدير ميشود: (مثل أثمار الحماض) بنا بر اين مثل اين آيه خواهد شد: (وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ) و (بِما كانُوا يَكْذِبُونَ).

احتمال سوم: كه مثل منصوب باشد بنا بر حاليت از نكره در نطق، و اين قول

ابى عمرو جرمى است، و ذو الحال حق است كه قبل از آن آمده است و عامل در حال نيز (حق) است، زيرا حق از جمله مصادرى است كه با آن توصيف شده است، و نيز جايز است كه حال باشد براى نكره اى كه حق باشد در قوله (انه لحق)، ابو عمرو نيز همين را گفته است، و ندانسته است كه آن را حال براى ضمير موجود در حق قرار داده است، و اين معنى اختلافى در جوازش نيست.

و ابو الحسن در قوله تعالى (فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ أَمْراً مِنْ عِنْدِنا) امرا من

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: چون ما مصدريه است جمله فعليه را تحويل مصدر برده مثل در حقيقت به اسم اضافه ميشود نه فعل كه اشكال اضافه شدن به فعل پيش بيايد و تقدير اينطور خواهد شد: (مثل ثمر الحماض) همانگونه كه مؤلّف نيز اشاره خواهد كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 303

عندنا را حال دانسته، و ذو الحال را كل امر حكيم دانسته كه نكره است.

اين بود احتمالات نصب در (مثل ما).

اعراب آيات: ... ص : 303

قليلا- كانوا قليلا من الليل ما يهجعون جايز است كه قليلا خبر كان باشد و فاعل آن ما يهجعون است، و تقدير اينست: (كانوا قليلا هجوعهم) و جايز است كه قليلا صفت باشد براى مصدر محذوف بنا بر اين تقدير: (كانوا يهجعون هجوعا قليلا) بنا بر اين تركيب ما زائده خواهد بود و يهجعون خبر كان است.

و من در قوله: (مِنَ اللَّيْلِ) جايز است بمعنى باء باشد، همانگونه كه باء بمعنى من مى آيد در قوله: (عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ) كه بمعنى (منها) است كه تقدير ميشود:

(كانوا يهجعون بالليل قليلا) و بعضى گفته اند: (ما يَهْجَعُونَ) بمنزله هجوعهم است، و آن بدل است از واو در كانوا.

و (مِنَ اللَّيْلِ) در موضع صفت است براى قليل، و تقدير اينست: (كان هجوعهم قليلا من الليل).

آيات- و قوله وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ وَ فِي أَنْفُسِكُمْ، اگر آيات مرفوع باشد بنا بر اينكه مبتداء باشد، وَ فِي الْأَرْضِ خبر باشد، ضمير در (وَ فِي أَنْفُسِكُمْ) مانند ضمير در خبر مبتداء است، و اگر آيات را مرتفع بوسيله ظرف بگيريم ضمير در و فى أنفسكم مانند ضمير در فعل است، مثل اينكه بگويند: (قام زيد و قعد) و تقدير چنين است، (و فى أنفسكم آيات).

همين طور است آنچه كه بعدا مى آيد: (و فى موسى) يعنى: (و فى موسى آيات، و فى هود آيات، و فى ثمود آيات، و فى قوم نوح آيات، و فى عاد آيات).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 304

معناى آيات: ... ص : 304

آن گاه خداوند بيادآورى نعمتهايى كه در بهشت براى بهشتيان آماده ساخته است پرداخته ميفرمايد:

«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ» كه تفسير آن گذشت.

«آخِذِينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ» يعنى آنچه كه از خير به آنان عطا فرموده است:

«إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ» يعنى: آنان در دار تكليف و دنيا.

«مُحْسِنِينَ» نيكوكار بودند و دستورات الهى را انجام ميدادند، و با انواع و اقسام خوبيها نسبت به ديگران نيكى ميكردند، و آن گاه به اعمال نيك آنان اشاره كرده ميفرمايد:

«كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ» از زهرى و ابراهيم نقل شده است يعنى: مقدار اندكى از شب را مى خوابيدند، و بيشتر اوقات شب را نماز ميخواندند.

از سعيد بن جبير از

ابن عباس و حضرت صادق (ع) روايت شده است يعنى اينان كمتر شبى بر آنها ميگذشت مگر آنكه در آن نماز ميخواندند، يعنى: آنچه در آن ميخوابيدند رويهم اندك بود، و ليل اسم جنس است.

و مجاهد گويد: يعنى آنان تمام شب را نمى خوابيدند.

از ضحاك و مقاتل نقل شده است كه وقف بر قليلا خواهد بود، باين معنى كه اندكى از مردم بودند كه شب را اصلا نميخوابيدند، كه بر قليلا وقف شده سپس (مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ) جداگانه و ماء نافيه باشد، كه بطور كلى خواب از آنان نفى شده يعنى: شبها را تا صبح با نماز خواندن و قرائت قرآن احياء ميگرفتند.

مؤلف گويد: اگر ما نفى باشد آنچه كه در تحت نفى او باشد بر او مقدم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 305

نميشود، مگر آنكه بگوئيم: من الليل متعلق است بفعل محذوفى كه يهجعون بر آن دلالت ميكند، همانگونه كه در (إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ) و در (كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ) گفته شده است.

«وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» حسن گويد: اينان تا سحر به نماز خواندن ميپرداخته و سپس در سحر به استغفار مشغول ميشده اند.

حضرت صادق (ع) ميفرمايد: سحر در نماز وتر هفتاد بار استغفار ميگفته اند.

از مجاهد و مقاتل و كلبى روايت شده است يعنى: اينان سحرها نماز ميخوانده اند، زيرا نمازى كه سحرها ميخوانده اند نوعى طلب آمرزش است از سوى آنان آن گاه خداوند از صدقاتى كه ميداده اند ياد كرده ميفرمايد:

«وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» از ابن عباس و مجاهد نقل شده است سائل يعنى كسى كه از مردم درخواست ميكند، و محروم كسى است كه درخواست

كرده و به او چيزى نداده اند.

قتاده و زهرى گفته اند محروم كسى است كه عفيف است و از كسى درخواست نميكند.

ابراهيم نخعى گويد: محروم كسى است كه سهمى در غنيمت جنگى نداشته است.

و در اصل محروم كسى است كه روزى او با ترك سؤال يا از دست دادن مال يا ويرانى باغ و زراعت، يا سقوط سهم از غنيمت جنگى از او سلب شده است، زيرا انسان با اين راهها فقير ميگردد.

و اراده پروردگار از كلمه (حق) آن ديون لازمه از زكات و غيره است، يا آنچه كه مردم با ايثار و به اختيار خود بر خويشتن قرار داده اند.

شعبى گويد: من نتوانستم معنى محروم را درك كنم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 306

و بعضى بين فقير و محروم فرق گذاشته اند، كه گاهى مردم او را محروم ميسازند كه چيزى به او نميدهند، و گاهى خودش با ترك سؤال خويشتن را محروم ميسازد، پس هر گاه سؤال كرد و به او چيزى ندادند، از آن كسانى نيست كه خود را با ترك سؤال محروم كرده باشند، بلكه ديگران او را محروم ساخته اند، اما اگر سؤال نكرد خودش موجب حرمان خويش شده است، و مردم او را محروم نكرده اند.

«وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ» يعنى در زمين راهنماييها و برهانهاى روشنى وجود دارد.

«لِلْمُوقِنِينَ» براى آنان كه توحيد الهى را بطور تحقيق ميدانند، و اينكه تنها موقنين را بيان كرده است چون اينان هستند كه در آيات الهى دقّت ميكنند و براى آنان بموجب دقت در اين آيات علم حاصل ميشود، و آيات زمين عبارتست از آنچه در آنست از انواع مخلوقات و كوه ها و

درياها و گياهان و درختان، كه همه اينها دلالت بر كمال قدرت و حكمت الهى دارند، شاعر عرب گفته است:

(و فى كل شى ء له آية تدلّ على انه واحد)

يعنى: (در هر چيزى براى خدا دليلى وجود دارد كه انسان را به وحدانيّت او راهنمايى مى كند).

«وَ فِي أَنْفُسِكُمْ» يعنى در وجود خودتان نيز آيات و نشانه هاى وجود دارد كه دلالت بر وحدانيّت خداوند دارد.

«أَ فَلا تُبْصِرُونَ» يعنى آيا نمى بينيد كه خودتان از حالى بحال ديگر تغيير مى يابيد، و از صفتى به صفت ديگر انتقال مى يابيد، زيرا اول نطفه بوديد، سپس زندگى يافتيد، سپس بصورت طفلى رشد كرديد، آن گاه جوان شديد، آن گاه به سن پيرى ميرسيد، آيا اين تغيير و تبديل ها شما را راهنمايى نميكند كه اين آفرينش سازنده اى دارد، كه خلقت او را تدبير نموده، و گرداننده اى دارد كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 307

آن را طبق حكمت ميچرخاند.

در روايت عطاء از ابن عباس نقل شده است كه منظور از آن اختلاف زبانها و صورتها و رنگها و طبيعت ها است.

بعضى هم گفته اند منظور از دقت در خويشتن دقت در دستگاه مدفوع و بول و دستگاه گوارش و هضم غذا است كه خوردن و آشاميدن از يك مجرا صورت ميگيرد، اما دفع آن از دو مجرا صورت ميپذيرد.

اينجا سخن در (وَ فِي أَنْفُسِكُمْ) تمام شده، آن گاه خداوند آنان را مورد عتاب قرار داده ميفرمايد: (أَ فَلا تُبْصِرُونَ) يعنى: (چرا چشم باز نميكنيد؟!).

از حضرت صادق (ع) روايت شده است يعنى: خداوند تو را شنوا و بينا آفريده است كه هم خشم ميكنى و هم رضايت پيدا ميكنى

و هم گرسنه ميشوى و هم سير ميشوى، و اينها همه از نشانه هاى پروردگار است.

بعضى هم گفته اند يعنى: چرا با دلهاى خود آن گونه نمى نگريد كه گويا حق را با چشم خود مى بينيد.

«وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ» يعنى: خداوند روزى شما را از آسمان براى شما فرود خواهد آورد، بدين صورت كه باران را بر شما فرود مى آورد، تا زمين انواع و اقسام خوراكيها و پوشاكيها، و اشياء مفيد را براى شما بروياند.

«وَ ما تُوعَدُونَ» از عطاء روايت شده است يعنى: و آنچه كه از ثواب و عقاب كه بشما وعده داده شده است.

و از مجاهد و ضحاك نقل شده است يعنى: آنچه كه از بهشت و دوزخ بشما وعده داده ميشود.

بعضى هم گفته اند: يعنى اندازه گيرى روزى شما در آسمان است، يعنى آنچه خداوند براى شما قسمت كرده است در كتاب مادر ثبت شده است، و آنچه نيز بشما وعده داده شده است در آسمان است، زيرا فرشتگان براى گرفتن ارواح

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 308

و نوشتن اعمال انسان، و فرود آوردن عذاب، و روز قيامت براى پاداش و حساب از آسمان فرود مى آيند، همانگونه كه در قرآن مجيد فرموده است: روزى كه آسمان با ابرها شكافته شود و فرشتگان فرود آيند چه فرود آمدنى، آن گاه خداوند ميفرمايد:

«فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ» زجاج گويد: خداوند بخودش سوگند ياد ميكند كه آنچه در باره روزى گفته حق است و در آن هيچ شك و ترديدى نيست.

كلبى گفته است: يعنى: آنچه در كتاب گذشته است خواهد شد.

«مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ» يعنى: همانطور كه سخن مى گوييد، و

هيچ شكى نداريد كه حرف ميزنيد، همين طور شك نكنيد در انجام پذيرفتن آنچه كه بشما وعده داده شده است.

خداوند بزرگ اينجا تحقّق يافتن وعده هاى خود را به نطق انسان تشبيه فرموده است، و خواسته است بگويد همانطور كه نطق انسان حقيقت دارد، اين وعده ها نيز حق است، مثل اينكه شما بديگرى مى گوييد: اين حق است همانطور كه تو اينجا هستى، و اين حق است همانطور كه تو حرف ميزنى، و معنى آنست كه تحقق اين وعده ها و راست بودن آن مثل آنچه كه تو به آن علم دارى ضرورى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 309

آيات 24- 37 ذاريات 51

[سوره الذاريات (51): آيات 24 تا 37] ... ص : 309

اشاره

هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ (24) إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (25) فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ (26) فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ (27) فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِيمٍ (28)

فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ (29) قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ (30) قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ (31) قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ (32) لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِينٍ (33)

مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ (34) فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (35) فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (36) وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً لِلَّذِينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِيمَ (37)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 310

ترجمه آيات: ... ص : 310

24- آيا از داستان ميهمانان محترم ابراهيم آگاهيد؟

25- هنگامى كه بر او وارد شدند و گفتند: سلام، گفت: سلام اينان قومى گنهكارند.

26- آهسته بسوى خانواده خويش رفت و گوساله چاقى آورد.

27- و غذاى آماده را جلوى آنان گذاشته گفت: چرا نميخوريد؟

28- از آنان ترس بدل بود، گفتند: نترس، و به او مژده پسرى دانا دادند.

29- زن ابراهيم فرياد زنان جلو آمد و سيلى بصورت خود زده گفت: پير زنى از كار افتاده و نازا؟! 30- گفتند: خداوندت اين چنين گفته است، كه او فرزانه و دانا است.

31- ابراهيم گفت: پس شما اى رسولان براى چه مهمى آمده ايد؟

32- گفتند: ما بسوى مردمى مجرم فرستاده شده ايم.

33- تا سنگهايى از گل بر سرشان بباريم.

34- كه از نظر پروردگارت براى اسراف كنندگان مقرر شده است.

35- آن گاه مؤمنين را از ميان آنان بيرون آورديم.

36- و در ميان آنان غير از يك خانواده

از مسلمانان نيافتيم.

37- و در قوم لوط نشانه اى بر جاى نهاديم براى عبرت آنان كه از عذاب دردناك ميترسند.

لغات آيات: ... ص : 310

فراغ- روغ بمعنى مخفيانه رفتن بطرف چيزى است، گفته ميشود: راغ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 311

يروغ روغا و روغانا، و ميگويند (هو أروغ من ثعلب) يعنى: (فلانى از روباه مخفى كارتر است).

صرّة- عبارتست از صداى بلند و فرياد، و اين لغت از صرير گرفته شده است كه بمعنى صداى (جيره) در است، و به جماعت نيز (صرة) ميگويند.

امرؤ القيس ميگويد:

(فألحقنا بالهاديات و دونه جواهرها فى صرّة لم تزيّل)

صكّ- بمعنى زدن با كوبيدن شديد است، و عبارتست از اينكه در حال راه رفتن پاهاى انسان بهم بخورد.

عقيم- بمعنى نازا است، و اصل عقم بمعنى بسته شدن است، و در حديث آمده است: (

تعقم أصلاب المشركين فلا يستطيعون السجود

) يعنى كمر مشركين خشك است كه براى سجود در پيشگاه خدا خم نميشود، و (داء عقام): دردى را ميگويند كه شدت يافته باشد، تا آنجا كه انسان از خوب شدن آن مأيوس شده باشد، و (معاقم الفرس) به مفاصل اسب گويند كه بعضى از آنها بعض ديگر را محكم كند، و عقيم و عقمة لباسى است كه داراى نشانها است و نشانهايى به آن بسته شده است، و به زن نازا گويند: (عقمت المرأة فهى معقومة) و به زنان عقيم، عقم و عقمت گفته ميشود، و نسبت بمردان نيز گويند: (رجل عقيم من قوم عقمى) و شاعر عرب گفته است:

(عقم النساء فما يلدن شبيهه انّ النساء بمثله عقم)

يعنى: (زنان ديگر نخواهند زائيد، و مانند او را بدنيا نميآورند، زنان از

زائيدن مانند او عقيم هستند).

و باد عقيم به بادى گويند كه نميتواند ابرها را آبستن باران كند.

و اينكه بعنوان يك مثال ميگويند: (الملك عقيم) يعنى رياست و سلطنت رابطه پدر و فرزندى را قطع ميكند، زيرا پدر بخاطر سلطنت فرزند خود را ميكشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 312

خطبكم- خطب عبارتست از كار مهم، و از اين ريشه است خطبه، زيرا خطبه نيز سخنى است رسا بمنظور تثبيت مطلبى مهم كه با حمد و ثناى الهى شروع ميشود، و خطاب نوعى يادآورى است كه مهمتر از ابلاغ است.

معناى آيات: ... ص : 312

پس از آنكه خداوند وعد و وعيد خود را براى گنهكاران بيان داشت، به دنبال آن بشارت حضرت ابراهيم و داستان هلاكت قوم لوط را بيان فرمود تا كفّار را بترساند كه ممكن است آنچه بر اينان نازل شده بر آنان هم نازل گردد، و لذا فرمود:

«هَلْ أَتاكَ» يعنى: اى محمد آيا برايت آمده است و اين لفظ در مواردى استعمال ميگردد كه انسان يك خبر گذشته را شنيده باشد، و گفته ميشود آيا چنين خبرى برايت آمده است؟ هر چند هم كه بداند آن خبر به او نرسيده است.

«حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ» كه اين ميهمانان در پيشگاه پروردگار محترم بودند، زيرا اينان فرشتگان محترمى بودند، و نظير اين آيه، آيه ديگرى است كه ميفرمايد: (بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ).

از مجاهد نقل شده است كه ابراهيم اين فرشتگان را احترام كرده بود، آنان را در جايگاهى رفيع نشانده خويشتن بخدمت آنان ميپرداخت، زيرا ميهمان افراد محترم هميشه محترم خواهد بود، و ابراهيم از همه مردم عصر خود بزرگوارتر و جوانمردتر بود.

و اينكه قرآن

آن فرشتگان را ميهمان مى ناميد با اينكه از خوراكيها و نوشيدنيهاى حضرت ابراهيم (ع) چيزى نخورده اند؟، براى آنست كه اين فرشتگان بصورت ميهمان و بجايگاه ميهمان وارد شده بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 313

در عدد فرشتگان اختلاف شده است، از ابن عباس و مقاتل نقل شده است كه اينان دوازده فرشته بودند.

محمد بن كعب گويد: آنان عبارت بودند از جبرئيل بهمراهى هفت فرشته ديگر.

بعضى هم گفته اند: اينان سه فرشته بوده اند: جبرئيل و ميكائيل و يك فرشته ديگر.

«إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً» يعنى: هنگامى كه بر ابراهيم وارد شدند بعنوان احترام او گفتند سلام بر تو (اى اسلم سلاما)، حضرت ابراهيم (ع) هم در پاسخ آنان فرمود: (سلام)، و بعضى هم (سلم) خوانده اند، و اين قسمت در سوره هود تفسير شده است.

«قَوْمٌ مُنْكَرُونَ» از ابن عباس نقل شده است: يعنى ابراهيم پيش خود گفت اينان مردمى ناشناس هستند، زيرا ابراهيم آنان را از جنس بشر تصوّر كرده بود، و انكار عبارتست از نفى صمت امر و نقيض آن اقرار و اعتراف است.

«فَراغَ إِلى أَهْلِهِ» يعنى: آهسته از نزد ميهمانان بطرف خانواده خود رفت، و علت اينكه آهسته و مخفيانه رفت اين بود كه مبادا مانع شوند از تهيّه غذا، و اين يك كار معمولى است كه افراد ميهماندوست انجام ميدهند.

«فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ» براى ميهمانان خود يك گوساله چاق بريانى آورد، در جاى ديگرى آمده است (جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ) «1»

يعنى گوساله بريان آورد «2»

قتاده گويد: تمامى ثروت حضرت ابراهيم گاو بود.

__________________________________________________

(1)- سوره هود، آيه 69.

(2)- اما اينجا (عجل سمين) گوساله چاق است پس معلوم

ميشود يك گوساله چاق بريان شده براى ميهمانان خود تهيّه ديده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 314

«فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ» گوساله بريان را نزد آنان گذاشت كه بخورند، فرشتگان دست بطرف غذا نبردند، همين كه ابراهيم ديد غذا نميخورند، به آنان گفت:

«قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ» و در عبارت جملات محذوف هست.

«فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً» يعنى همين كه از خوردن غذا خوددارى نمودند، از آنان ترس بدل راه داد، يعنى: از آنان ترسيد و فكر كرد كه اين ميهمانان نسبت به او قصد سويى دارند.

«قالُوا» يعنى: فرشتگان گفتند:

«لا تَخَفْ» اى ابراهيم نترس.

«وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِيمٍ» و بشارت پسرى به او دادند كه پس از آنكه بزرگ شد و به سنّ رشد رسيد عالم خواهد شد.

از مجاهد نقل شده است اين پسر كه فرشتگان بشارت آن را به حضرت ابراهيم داده اند اسماعيل بوده است.

بعضى هم گفته اند كه اين پسر اسحاق بوده است، زيرا از ساره بوده است، و بيشترين مفسرين در باره اين داستان قلم فرسايى كرده اند، و قبلا هم تفسير شده است.

«فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ» از ابن عباس و مجاهد و قتاده نقل شده است يعنى: همين كه ساره زن ابراهيم اين بشارت را شنيد فريادكنان روى آورد.

از امام صادق (ع) روايت شده است كه ساره با شنيدن بشارت در ميان جماعتى آمد.

از سفيان نقل شده است پس از آنكه ساره بشارت را شنيد در ميان جمعى از همراهانش وارد شد «1»

.

__________________________________________________

(1)- بنا بر اين نقل (أقبلت فى رفقة) بود كه معنى شد، اما در دو نسخه ديگر آمده است: (اقبلت فى رنة) يعنى: (ساره در حالت ناله

و فرياد آمد.)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 315

و باين معنا است كه شروع به داد و فرياد كرد، همانگونه كه از زبان او نقل كرده است گفت: اى واى بر من.

«فَصَكَّتْ وَجْهَها» از مقاتل و كلبى روايت شده است يعنى: انگشتان خويشتن را جمع كرده و از روى تعجّب بر پيشانى خود كوبيد.

ابن عباس گفته است يعنى: سيلى بصورت خود زده است.

و صك در زبان عرب بمعنى زدن چيزى است بچيز ديگر با پهناى آن.

«وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ» يعنى: من پير زنى نازا هستم، چگونه فرزند خواهم آورد؟

«قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ» يعنى: همانگونه كه ما برايت بشارت داديم خدايت فرموده است: تو بزودى پسرى خواهى زائيد، هيچ شك بخودت راه نده.

«إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ» كه خداوند از امور نهان آگاه است.

«قالَ» ابراهيم (ع) به آنان فرمود:

«فَما خَطْبُكُمْ»؟ پس كار شما چيست؟ و به چه منظورى آمده ايد؟

«أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ»؟ مثل اينكه گفته است: شما براى كارى بزرگ آمده ايد، كارتان چيست؟

«قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ» يعنى: ما بسوى مردمى مجرم فرستاده شده ايم، و مجرمين يعنى: افرادى كه نسبت بدستورات الهى نافرمانى ميكنند، و نعمتهاى او را كفران مى نمايند، و بدين جهت شايسته عذاب الهى و هلاكت هستند.

اصل واژه (جرم) بمعنى (قطع) است، بنا بر اين (مجرم) بمعنى قطع كننده واجب است بوسيله باطل، و اينان مجرمند بدين معنى كه رشته ايمان را با كفر قطع كرده اند.

«لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِينٍ مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ» اين قسمت در سوره هود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 316

تفسير شده است.

«لِلْمُسْرِفِينَ» يعنى سنگهايى از

گل بر سر آنان كه در گناه زياده روى كرده- اند از حد گذرانده بودند فرو فرستاديم، بعضى گفته اند: سنگها براى افرادى از قوم لوط كه غائب بودند فرستاده ميشد، و آنها كه حاضر بودند روستاها زير و رو شده بر سرشان خراب ميگرديد.

«فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» يعنى: در ديار قوم لوط آنچه افراد مؤمن كه بودند قبلا بيرون فرستاديم، و اين معنى در سوره هود (فأسر بأهلك ...) «1»

به آن اشاره شده است.

و خداوند به حضرت لوط فرمان داده است كه همراه آنان كه به او ايمان آورده اند از ديار خود خارج شوند تا گرفتار عذاب نشوند.

«فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ» يعنى: غير از خانواده اى از مسلمانان كه لوط و فرزندانش باشند نيافتيم، خداوند قوم لوط را به ايمان و اسلام هر دو توصيف فرموده است، زيرا هيچ مؤمنى نيست مگر آنكه مسلمان هم هست، و ايمان عبارتست از تصديق به تمام آنچه كه خداوند تصديق آن را واجب فرموده است، و اسلام عبارتست از تسليم شدن بوجوب عمل فريضه اى كه خداوند آن را واجب فرموده است، و انسان را نسبت بدان ملزم كرده است.

و جدان ضاله عبارتست از درك آن پس از جستجوى آن.

«وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً» يعنى و ما در شهر قوم لوط نشانه اى گذاشتيم.

«لِلَّذِينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِيمَ» و اين نشانه به آنان ميفهماند كه خداوند آن قوم را بهلاكت رسانده است، و لذا ميترسند كه مانند آنان گرفتار عذاب نشوند

__________________________________________________

(1)- سوره بقره، آيه 17 يعنى: (آنان در ظلمتها رها ساخت).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 317

و ترك در

اصل ضد فعل است و منافات دارد با اقدام به انجام عمل در جايى كه بر آن قدرت هست، و قدرت بر عمل قدرت بر انجام آنست، بنا بر اين ترك در افعال خداوند داخل نيست، پس در اينجا به اين معنى است كه ما در آن ديار عبرتى بر جاى نهاديم، و مانند اين آيه است آنجا كه ميفرمايد: (وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ ...).

بعضى گفته اند كه عذاب قوم لوط بوسيله زير و رو شدن و انقلاب ديار آنان بوده است، زيرا از جا كنده شدن شهرها كارى است كه بجز خداوند از هيچكس ساخته نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 318

آيات 38- 46 ذاريات 51

[سوره الذاريات (51): آيات 38 تا 46] ... ص : 318

اشاره

وَ فِي مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (38) فَتَوَلَّى بِرُكْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (39) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ وَ هُوَ مُلِيمٌ (40) وَ فِي عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ (41) ما تَذَرُ مِنْ شَيْ ءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ (42)

وَ فِي ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّى حِينٍ (43) فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (44) فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ وَ ما كانُوا مُنْتَصِرِينَ (45) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ (46)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 319

ترجمه آيات: ... ص : 319

38- و در موسى نيز نشانه اى است آن گاه كه او را با قدرتى آشكار بسوى فرعون فرستاديم.

39- و سپس فرعون با اطرافيانش از پذيرفتن حق سر باز زده گفت: موسى جادوگر است يا ديوانه.

40- فرعون و لشكريانش را گرفتيم، و آنان را در دريا افكنديم در حالتى كه فرعون سرزنش ميشد.

41- و در قوم عاد نيز نشانه اى است آن گاه كه بر آنان بادى بى خير و بركت فرستاديم.

42- بادى كه بر هيچ چيز نميگذشت مگر آنكه نابودش ميساخت.

43- و در قوم ثمود نيز نشانه اى است آن گاه كه به آنان گفته شد: تا مدّت معيّنى بهره بردارى كنيد.

44- اما از فرمان خداوندشان سرپيچى نمودند، در نتيجه نظاره كنان صاعقه بگرفتشان.

45- كه ديگر ياراى برخاستن نداشتند، و كسى بياريشان نشتافت.

46- و نيز قوم نوح را از پيش هلاك ساختيم كه آنان مردمى عصيان پيشه بودند.

قرائت آيات: ... ص : 319

صاعقه- كسانى آن را «صعقه» خوانده، و بقيه ادباء «صاعقه» با الف قرائت نموده اند.

قوم نوح- أبو عمرو و أهل كوفه غير از عاصم «و قوم نوح» بكسر قوم و بقيه بنصب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 320

قرائت كرده اند.

دليل قرائت: ... ص : 320

صاعقه- ابو على گويد كه: ابو زيد گفته است صاعقه رعد و برقى است كه از آسمان فرود آيد، (و صاقعه) آن چيزى است كه بر سر فرود آيد، اصمعى گويد:

(صاقعه) و (صاعقه) هر دو به يك معنى است و اصمعى شعرى سروده است كه در آن ميگويد:

(يحكون بالمصقولة القواطع تشقق البرق من الصواقع) «1»

و اما (صعقة) بعضى گويند: مانند زجرة است، و آن عبارتست از صدايى كه ناشى از صاعقه ميباشد.

بعضى از رجز خوانان گفته اند:

(لاح سحاب فرأينا برقه ثم تدانى فسمعنا صعقه)

قوم نوح- و هر كس (قوم نوح) را بكسر خوانده است آن را عطف بر (و فى موسى) گرفته است يعنى: (و فى قوم نوح)، و قوله (وَ فِي مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ) عطف است بر يكى از دو چيز يا عطف است بر (وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً)، و فى موسى يا اينكه است عطف است بر قوله (وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ) و فى موسى، يعنى: در فرستادن موسى آيات روشنى است، و نيز در قوم نوح نشانه اى است.

و هر كس قوم نوح را نصب داده و گفته است (وَ قَوْمَ نُوحٍ) در نصب آن نيز دو وجه جايز است كه هر دو حمل بر معنى است:

1- آنكه (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ) بمعنى أهلكناهم است، پس مثل آنكه گفته

__________________________________________________

(1)- كه به جاى «صواعق» «صواقع» استعمال نموده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 321

است (و أهلكنا قوم نوح) «1»

.

2- آنكه (َخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِ

) بمعنى أغرقناهم است، مانند آن مى ماند كه گفته است (أغرقناهم و أغرقنا قوم نوح) «2»

لغات آيات: ... ص : 321

بركنه- ركن عبارتست از آن قسمتى كه بر آن تكيه ميشود، گفته ميشود: ركن يركن «3»

و ركن يركن بر وزن نصر ينصر.

مليم- كسى را گويند كه مرتكب عمل زشتى شده است كه بخاطر آن سرزنش ميگردد، و ملوم كسى است كه مورد سرزنش قرار گرفته است، و در مثل آمده است: (رب لائم مليم) و (رب ملوم لا ذنب له) يعنى: (چه بسيار كسانى هستند كه ديگران را سرزنش ميزنند در حالى كه خودشان شايسته سرزنش ميباشند) و (چه بسيار افرادى كه سرزنش ميشوند در حالى كه گناهى ندارند).

فعتوا- عتو و تجبّر و تكبّر به يك معنى است.

الريح- جمع ريح ارواح و رياح است، و (راح الرجل الى منزله) از اين ريشه است يعنى: (آن مرد به منزل خود بازگشت) همانگونه كه باد بر ميگردد.

الرميم- به چيزى گويند كه مغز آن بعلت از هم پاشيدگى فاسد شده باشد، و اما (رمه يرمه رما) و الشي ء مرموم يعنى: با تناسب قسمتى با قسمت ديگر اصلاح گرديده است، و در اصل رميم به استخوان پوسيده و پودر شده گفته ميشود.

__________________________________________________

(1)- كه قوم بنا بر آنكه مفعول اهلكناى مقدر باشد منصوب است.

(2)- كه قوم بنا بر آنكه مفعول أغرقناى مقدر باشد منصوب است.

(3- بر وزن حسب يحسب.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 322

معنى آيات: ... ص : 322

آن گاه خداوند آنچه را كه بر سر امّتها گذشته است بيان كرده ميفرمايد:

«وَ فِي مُوسى » يعنى در باره موسى نيز آيه اى است.

«إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ» يعنى: او را با دليلى آشكار كه عبارت بود از عصا بسوى فرعون فرستاديم.

«فَتَوَلَّى بِرُكْنِهِ» يعنى: فرعون

با تكيه بر لشكريان و قومش از پذيرفتن حق رويگردان شد، و لشكريان و قوم فرعون براى او مانند ستون هستند نسبت به ساختمان، و باء در جمله (بركنه) براى تعديه است، (أى جعلهم يتولّون).

«وَ قالَ» يعنى نسبت به موسى گفت:

«ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ» يعنى: موسى ساحر است يا مجنون، و اين دلالت بر نادانى فرعون دارد، زيرا جادوگر كسى است كه داراى نيرنگهاى زيركانه باشد، و اين صفت با جنون منافات دارد، زيرا جنون صفت كسى است كه عقلش آشفته باشد، بنا بر اين چگونه ميتوان يك نفر را به اين دو صفت موصوف دانست؟!َأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ»

يعنى: آنان را به دريا افكنديم، همانگونه كه چيزى را در خشكى افكنند.

َ هُوَ مُلِيمٌ»

در حالى كه فرعون با كفر و سركشى و انكارى كه داشت مورد سرزنش بود.

« «وَ فِي عادٍ» عطف است بما قبل يعنى: در مورد عاد نيز نشانه اى عبرت انگيز و آموزنده وجود دارد.

«إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ» يعنى: هنگامى كه فرستاديم به سوى آنان «الرِّيحَ الْعَقِيمَ» بادى كه خيرى در پى ندارد، و نه ابرى را بارور ميسازد و نه درختى را، و نه براى خرمنى مفيد است، و نه براى حيوانى خاصيت دارد،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 323

و اين باد همانند زنى عقيم است كه فرزند نميزايد، زيرا اين باد بمنظور هلاكت آنان وزيده بود، آن گاه خداوند اين باد را توصيف كرده ميفرمايد:

«ما تَذَرُ مِنْ شَيْ ءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ» يعنى: اين باد بر آنچه كه گذشت چيزى از آن بر جاى نگذاشت.

«إِلَّا جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ» يعنى: همه چيز را نابود

مى ساخت، مانند گياهان خشكيده زمين كه سائيده شده باشد، بعضى هم گفته اند رميم استخوان پوسيده و سائيده شده است.

«وَ فِي ثَمُودَ» يعنى: در مورد قوم ثمود نيز نشانه اى است.

«إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا» چون هنگامى كه شتر مخصوص را پس كردند حضرت صالح به آنان فرمود سه روز از آب بهره گيريد، آنجا كه ميگويد:

«تَمَتَّعُوا حَتَّى حِينٍ، فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ» يعنى: آنان تكبّر ورزيده با گردنكشى از زير بار فرمان الهى شانه خالى ميكردند.

«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ» ابن عباس گويد: يعنى پس از سه روز مرگ آنان را دريافت، و مقاتل گويد: آن عبارتست از عذاب، و صاعقه عبارتست از هر عذابى كشنده.

«وَ هُمْ يَنْظُرُونَ» در حالى كه به آن عذاب مى نگريستند و قدرت بر طرف ساختن آن را نداشتند.

«فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ» يعنى: قدرت بپاخاستن نداشتند، يعنى: از اين عذاب كه ديدند ديگر نتوانستند بپاخيزند.

«وَ ما كانُوا مُنْتَصِرِينَ» يعنى: كسى عذاب را از آنان بر طرف نميساخت.

بعضى هم گفته اند يعنى: آنان از كسى نميخواستند كه عذاب الهى را از آنان دفع نمايد.

«وَ قَوْمَ نُوحٍ» يعنى و نيز قوم را قبلا هلاك نموديم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 324

«مِنْ قَبْلُ» يعنى: پيش از قوم عاد و ثمود.

«إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ» يعنى: آنان قومى بودند كه از اطاعت خداوند بيرون رفته به سوى نافرمانى او رو مى آورند، و از ايمان به سوى كفر ميشتافتند، و به همين جهت استحقاق هلاكت يافتند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 325

آيات 47- 60 ذاريات 51

[سوره الذاريات (51): آيات 47 تا 60] ... ص : 325

اشاره

وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ (47) وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها

فَنِعْمَ الْماهِدُونَ (48) وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (49) فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ (50) وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ (51)

كَذلِكَ ما أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (52) أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (53) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ (54) وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ (55) وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ (56)

ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ (57) إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ (58) فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ فَلا يَسْتَعْجِلُونِ (59) فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ يَوْمِهِمُ الَّذِي يُوعَدُونَ (60)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 326

ترجمه آيات: ... ص : 326

47- ما آسمان را با قدرت بنا نهاديم، و هم چنان آن را گسترش خواهيم داد.

48- و زمين را گسترديم، كه خوب گسترده ايم.

49- و از هر چيز جفت آفريديم تا شما يادآور شويد.

50- پس به سوى خدا بشتابيد كه من از جانب او براى شما هشدار دهنده اى آشكار هستم.

51- و با خداوند خدايى ديگر مگيريد كه من از سوى او بيم رسانى آشكار هستم براى شما.

52- بدين ترتيب هيچ پيامبرى براى اسلافشان نيامد مگر آنكه او را جادو يا ديوانه خواندند.

53- آيا بهمديگر اين را سفارش كرده بودند؟ نه، بلكه آنان مردمى طغيانگر بودند.

54- حال كه چنين است تو نيز از آنان روى گردان كه سرزنش نخواهى شد.

55- و پند ده كه پند براى مؤمنان سودمند خواهد بود.

56- و من جن و انس را نيافريده ام مگر براى آنكه مرا بپرستند.

57- از آنان هيچ رزقى

نميخواهم و نميخواهم كه غذايم دهند.

58- كه خداوند روزى دهنده و قدرتمند و استوار است.

59- آرى كه ستمگران همانند يارانشان از عذاب بهره خواهند داشت، شتاب ننمايند.

60- واى بحال آنان كه كافر شده اند از آن روز كه وعده شان ميدهند؟!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 327

قرائت آيات ... ص : 327

ذو القوّة المتين- در قرائتهاى نادر يحيى و اعمش (ذو القوّة المتين) بكسر متين قرائت نموده اند.

دليل قرائت: ... ص : 327

ابن جنى گويد: اين قرائت ممكن است به يكى از دو دليل باشد:

1- بدليل آنكه متين صفت (القوة) باشد، و متين را بمعنى ريسمان، آورده است، و منظورش آنست كه خداوند رشته و ريسمانش قوى است، مانند آنجا كه فرموده است (فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى ).

2- آنكه متين در واقع مرفوع باشد كه صفت رزّاق باشد، ولى در ظاهر مجرور آورده شده است بخاطر هم جوارى با (القوّة) بنا بر گفتار عرب كه مى گويند:

(هذا حجر ضب خرب) «1»

ولى اين اعراب ضعيف است.

لغات آيات: ... ص : 327

الأيد- أيد بمعنى قدرت است، گفته ميشود: (آد الرجل يأيد ايد) هنگامى كه انسان نيرومند گشته قدرت يابد، و مؤيّد به امر عظيم گويند.

لموسعون- ايساع بمعنى اكثار و فراوان ساختن است كه چيزى در جهتهاى مختلف برده شود.

__________________________________________________

(1)- كه خرب هر چند صفت است براى حجر و در واقع هم مرفوع است ولى بخاطر هم جوارى با ضب كه مجرور است بجر خوانده شده است (مترجم).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 328

ماهدون- ماهد بمعنى آماده كننده چيزى است، و آماده نمودن چيزى كه صلاحيت استقرار بر آن دارد، گفته ميشود (مهد يمهد مهدا و مهد تمهيدا) بمعنى (وطى ء توطئة).

أ تواصوا- تواصى بمعنى سفارش نمودن بيكديگر است، كه مردم بعضى به ديگران سفارش مى نمايند، و وصيّت بمعنى دستور دادن به كارهاى با اهميّت است با نهى از مخالفت.

ذنوبا- ذنوب در اصل بمعنى دلو پر از آب است كه هم مذكّر آورده ميشود و هم مؤنّث، شاعر عرب گفته است:

(لنا ذنوب و لكم ذنوب فان أبيتم فلنا القليب)

و علقمه گويد:

(و فى كلّ حىّ قد خبطت بنعمة فحقّ لشاس

من نداك ذنوب)

معناى آيات: ... ص : 328

«وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ» از ابن عباس و مجاهد و ابن زيد و قتاده نقل شده است تقدير چنين است: (و بنينا السماء بنيناها بقوّة) يعنى: ما آسمان را آفريديم و آن را با نظامى خوب برپا داشته ايم.

«وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ» بنقل از ابن عباس يعنى: ما قدرت داريم كه از آسمان با عظمت تر نيز بيافرينيم.

حسن گفته است يعنى: ما قدرت داريم كه به وسيله باران روزى مردم را بيشتر توسعه دهيم.

و بعضى گفته اند يعنى: ما نسبت به مخلوقات خود دستمان باز است و از آن عاجز نيستيم، بنا بر اين (موسع) بمعنى صاحب (سعه) است كه آن نيز بمعنى بى نيازى و توان داشتن است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 329

«وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها» تقدير چنين است: (فرشنا الأرض فرشناها) يعنى: ما بساط زمين را گسترديم.

«فَنِعْمَ الْماهِدُونَ» يعنى: ما كه اين كار را ميكنيم بمنظور منافع و مصالح بندگان خدا است، به بمنظور جلب منفعت و يا دفع زيانى است.

«وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ» حسن و مجاهد نقل كرده اند: يعنى ما از هر چيز دو صنف را آفريديم مانند شب و روز، آسمان و زمين، ماه و خورشيد، جن و انس، خشكى و دريا، نور و ظلمت.

از ابن زيد نقل شده است كه منظور از (زوجين) نر و مادّه است.

«لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» يعنى: براى آنكه بدانيد آفريدگار اين جفتها همگى يگانه و تك است كه هيچ چيز به او مانند نيست.

«فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» يعنى: با پرستش خالصانه خداوند از عذاب او به سوى رحمت و ثوابش بگريزيد.

بعضى هم گفته اند يعنى: بارها نمودن آنچه كه

شما را سرگرم ميكند و از فرمانبردارى حق و اجراى دستورات الهى باز ميدارد بسوى خداوند بگريزيد.

از امام جعفر صادق (ع) نيز رسيده است كه منظور آنست كه به حج برويد.

«إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ» من از جانب خداوند.

«نَذِيرٌ» براى شما بيم دهنده از عذاب الهى هستم.

«مُبِينٌ» بيان كننده مأموريّت و رسالت خود براى شما هستم.

«وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» يعنى: با خداوند معبود ديگرى را از پيكره ها و بتها ستايش نكنيد.

«إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ» و علّت تكرار اين جمله در آخر هر دو آيه اينست كه جمله دوم براى مطلبى آمده است كه اوّلى براى آن نيامده است، زيرا تقدير آيه اينست (انّى لكم منه نذير فى الامتناع من جعل اله آخر معه) يعنى: من از سوى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 330

خداوند شما را بيم ميدهم كه خداى ديگرى با او قرار ندهيد، و تقدير جمله اينست: (انّى لكم منه نذير فى ترك القرار اليه بطاعته) يعنى: من از سوى خداوند شما را ميترسانم كه مبادا با فرمانبردارى او بسويش نشتابيد.

بنا بر اين تكرار اين جمله در آخر هر دو آيه مانند آنست كه بگويى: (أنذرك أن تكفر باللّه، أنذرك أن تتعرّض لسخط اللَّه.)

و نذير كسى را گويند كه خبرى بدهد كه ضمن آن تحذير نيز باشد، و اين معنى ايجاب ميكند كه بصيغه مبالغه باشد.

و منذر صفت جارى بر فعل است.

و مبين كسى است كه حق را از باطل روشن كند، آن گاه ميفرمايد:

«كَذلِكَ» يعنى: كار بر اين روال است كه «ما أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ

أَوْ مَجْنُونٌ» يعنى: هيچ گاه براى امتهاى پيش از آنان- كفّار مكه- پيامبرى نيامده است مگر آنكه گفته اند او ساحر و حيله گر است يا مجنون است كه از نعمت عقل بى بهره ميباشد، و چيزى را درك نمى كند، سپس خداوند ميفرمايد:

«أَ تَواصَوْا بِهِ» يعنى: آيا اولين آنان به آخرينشان توصيه مى كردند كه پيامبران را تكذيب نمايند؟! و اين استفهام بمنظور توبيخ و ملامت آمده است.

«بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ» يعنى: اينان بيكديگر توصيه نميكردند، بلكه آنان مردمى طغيانگر بودند كه در معصيت خدا طغيان مى نمودند، و نعمتهاى فراوانى كه من به آنان دادم و بر آنان گشايش نمودم آنان را وادار نمود كه پيامبرانم را تكذيب كنند، آن گاه به پيامبر خدا (ص) ميفرمايد:

«فَتَوَلَّ عَنْهُمْ» يعنى: از آنان رو گردان شو اى محمّد! زيرا تو رسالت خويش را انجام داده و آنان را بيم داده اى.

«فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ» يعنى: در مورد كفر و انكار آنان ديگر تو ملامت نخواهى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 331

داشت، بلكه سرزنش و مذمّت براى آنان است كه دعوتت را نپذيرفته اند.

مفسّرين گويند: پس از آنكه اين آيه نازل شد رسول خدا (ص) و مؤمنان اندوهناك شدند و فكر ميكردند كه ديگر وحى از پيامبر قطع شده است و ديگر عذاب الهى فرا خواهد رسيد، تا اينكه آيه بعدى نازل شد.

با سند از مجاهد روايت شده است ميگويد: على بن ابى طالب (ع) غمگين و در حالى كه دستارى بخود پيچيده بود بيرون آمد، و هنگامى كه آيه نازل شد (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ) هيچكدام از ما نبود مگر آنكه يقين بهلاكت پيدا كرده بوديم،

چون به پيامبر گفته شده بود از آنان روى بگردان، اما پس از آنكه نازل شد:

«وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ» ما نفس راحتى كشيديم، كلبى گفته است يعنى بوسيله قرآن مؤمنين قومت را موعظه كن زيرا پند و اندرز براى مؤمنين سودبخش است.

«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» يعنى: من جن و انس را نيافريده ام مگر براى آنكه مرا بپرستند و ربيع گفته است ليعبدون بمعنى (لعبادتهم اياى) ميباشد، يعنى آنان مرا عبادت كنند و شايسته پاداش نيك گردند.

و از مجاهد نقل شده است يعنى: من آنان را نيافريده ام مگر براى آنكه به آنان امر و نهى كنم و از آنان بخواهم كه مرا پرستش كنند.

لام در (ليعبدون) لام غرض است باين معنى كه هدف از آفرينش جن و انس آنست كه آنان را در معرض پاداش نيك قرار دهم، و اين بدست نمى آيد مگر بوسيله انجام دادن عبادتها پس اينطور ميشود كه خداوند هدفش از آفرينش جن و انس عبادت است، بنا بر اين اگر گروهى او را عبادت نكردند غرض و هدف آفرينش باطل نخواهد شد، و مانند كسى مى ماند كه غذايى را براى مردمى فراهم آورده و آنان را دعوت كرده است كه آن غذا را بخورند، و آن مردم حاضر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 332

شده اند، ولى بعضى از آنان از آن غذا نخورده است، در اين صورت آن شخص دعوت كننده به سفاهت موصوف نخواهد شد، و هدفش درست بوده است، زيرا خوردن غذا موقوف است به اختيار و انتخاب ديگرى، بهمچنين در مسئله مورد بحث هنگامى كه خداوند با دادن

قدرت و وسيله و لطفهايى كه فرموده است مانع را از سر راه مكلّفين برداشته است و به آنان دستور داده است كه او را پرستش كنند هر كس با فرمان او مخالفت كند، اين نافرمانى از جانب آن شخص و بانتخاب او بوده است و ربطى به خداوند ندارد.

از ابن عباس نقل شده است معنى آيه اينست كه ما جن و انس را نيافريده ايم مگر براى آنكه خواه ناخواه اقرار به بندگى خداوند كنند.

«ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ» اينجا خداوند ميخواهد اين توهّم را دفع كند كه خداوند آنان را براى پرستش خود آفريده است تا از پرتو عبادت آنان نفعى برگيرد، و لذا بدنبال آن فرموده است كه هدف از آفرينش آنست كه سودى متوجه آنان گردد نه خداوند بزرگ، زيرا نفع رسيدن به خدا محال است چون ذات خداوند بى نياز است و بديگرى محتاج نخواهد شد، و بر عكس تمامى مخلوقات به او نياز دارند.

بعضى گفته اند: بدين معنا است من از آنان نميخواهم كه احدى از بندگانم را روزى بدهند، و نه خودشان را روزى دهند، و نميخواهم كه هيچكدام از بندگانم را غذا دهند، و اينكه اطعام را بخودش نسبت داده است، چون تمام مخلوقات عيال خدا هستند، و هر كس عيال ديگرى را غذا بدهد خودش را غذا داده است.

«إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ» خداوند روزى رسان بندگانش و مخلوقاتش همگى است، و نيازى به يارى دهنده ندارد.

«ذُو الْقُوَّةِ» يعنى: داراى قدرت است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 333

«الْمَتِينُ» يعنى: خداوند نيرومند است كه ضعف و عجز براى

او امكان ندارد، زيرا او ذاتا نيرومند است به كسى گفته ميشود: (متن متانة فهو متين) هر گاه آن كس نيرومند باشد.

«فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا» يعنى: آنان كه بوسيله كفر و گناه به خويشتن ظلم كرده اند.

«ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ» يعنى: ستمگران همانند ديگر ياران خود كه به هلاكت رسيده اند مانند قوم نوح و عاد و ثمود از عذاب بهره اى خواهند داشت.

«فَلا يَسْتَعْجِلُونِ» بنا بر اين نبايد براى نازل شدن عذاب عجله داشته باشند، زيرا از نظر دور نخواهند بود.

«فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ يَوْمِهِمُ الَّذِي يُوعَدُونَ» و اين دلالت بر آن دارد كه عذاب آنان به روز قيامت افتاده است.

و ويل كلمه اى است عرب آن را به كسى ميگويد كه در هلاكت افتاده است.

نظم آيات: ... ص : 333

رابطه و السماء بنيناها بأيد بما قبلش آنست كه در داستان قوم نوح نشانه و آيتى وجود داشت، و در آسمان نيز آيتى است بنا بر اين در معنى بهم ربط دارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 334

سوره مباركه و الطّور ... ص : 334

اشاره

- 52-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 335

تعداد آيات: ... ص : 335

بنظر كوفى و شامى تعداد آيات سوره و الطور چهل و نه آيه است، و بنظر بصرى چهل و هشت آيه و بنظر حجازى چهل و هفت آيه.

اختلاف تعداد آيات: ... ص : 335

در تعداد آيات دو آيه مورد اختلاف است كه عراقى و شامى (و الطور) را يك آيه دانسته اند، و نيز كوفى و شامى (دعا) را آيه دانسته اند.

فضيلت سوره: ... ص : 335

ابى بن كعب از پيامبر خدا (ص) روايت كرده است كه فرمودند: هر كس سوره و الطور را بخواند بر خداوند لازم است كه او را از عذاب خود امان بخشد، و در بهشت خود او را نعمت دهد.

از جبير بن مطعم روايت شده است ميگويد: از رسول خدا (ص) شنيدم كه در مغرب سوره و الطور را قرائت ميفرمودند.

محمد بن هشام از حضرت باقر (ع) روايت كرده است كه فرمودند: هر كس سوره و الطور را بخواند خداوند خير دنيا و آخرت را براى او جمع خواهد فرمود.

ارتباط سوره با ما قبل: ... ص : 335

پس از آنكه خداوند سوره و الذاريات را با وعده هاى عذاب ختم فرمود، اين سوره را به وقوع عذابها افتتاح كرده فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 336

آيات 1- 16 طور 52

[سوره الطور (52): آيات 1 تا 16] ... ص : 336

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الطُّورِ (1) وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ (2) فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ (3) وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ (4)

وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ (5) وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ (6) إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ (7) ما لَهُ مِنْ دافِعٍ (8) يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً (9)

وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً (10) فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (11) الَّذِينَ هُمْ فِي خَوْضٍ يَلْعَبُونَ (12) يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلى نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا (13) هذِهِ النَّارُ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ (14)

أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ (15) اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (16)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 337

ترجمه آيات: ... ص : 337

10- سوگند به كوه طور.

2- سوگند به كتاب نوشته شده.

3- كه در برگه اى است منشور.

4- و سوگند به آن خانه اى كه آباد است.

5- و سوگند به آن سقف برافراشته شده.

6- و سوگند به آن دريايى كه شعله ور خواهد شد.

7- كه عذاب خداوندت حتما خواهد آمد.

8- و احدى قدرت بر طرف كردن آن را ندارد.

9- روزى كه آسمان آن چنان گردشى نمايد.

10- و كوه ها آن چنان از جا حركت كنند.

11- در آن روز واى به حال تكذيب كنندگان.

12- آنان كه در يك سخن باطلى بازيچه ميشوند.

13- روزى كه به سوى آتش جهنم سخت افكنده ميشوند.

14- كه اين آن جهنمى است كه آن را تكذيب مى نموديد.

15- آيا اين سحر است يا اينكه شما نمى بينيد؟

16- سختى آن را بچشيد چه صبر كنيد يا صبر نكنيد براى شما يكسان است، پاداش اعمال خويشتن است كه مى بينيد.

لغات آيات: ... ص : 337

الطور- مبرد گويد: عرب به هر كوهى (طور) گويد، اما هنگامى كه الف و لام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 338

بر سر آن آوردند منظور از آن كوه معيّنى است.

الرق- رق پوستى است كه روى آن مى نويسند و اصل آن از معناى لمعان و درخشش است، گفته ميشود (ترقرق الشي ء) آنجا كه چيزى درخشش داشته باشد، و نيز ميگويند: (ترقرق السراب) يعنى: (سراب برق زد).

المسجور- مسجور بمعنى مملو است، گفته ميشود (سجرت التنور) يعنى:

آن را پر از آتش نمودم، و (عين سجراء) يعنى: چشمى كه در آن سرخى راه يافته، گويى كه در اثر آنچه كه اطراف آنست سرخ شده است، مانند سجار براى تنور كه بمعنى سفيدى آميخته به سرخى است، لبيد شاعر گويد:

(فتوسطا عرض السرى فصدعا

مسجورة متجاوز أقلامها)

المور- مور عبارتست از رفت و آمد اشياء همانگونه كه دود رفت و آمد ميكند تا از بين ميرود، و صرف آن عبارتست از (مار يمور مورا فهو ماير).

و اعشى در شعر خود گفته است:

(كان مشيّتها من بيت جارتها مور السحابة لا ريث و لا عجل)

بعضى هم گفته اند: (مرّ السحابة) يعنى: آسمان بسان ابرها در حركت است.

خوض- عبارتست از وارد شدن با پا در آب، و اينجا وارد شدن در گفتار به آن تشبيه شده است.

دعّا- دع بمعنى دفع است در صرف آن گفته ميشود: (دعّه يدعّه دعّا) مانند (صكّه يصكّه صكّا).

اعراب آيات: ... ص : 338

و الطور- واو در آن براى قسم آمده است، و ما بعدش عطف بر آن شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 339

عامل در (يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً) قوله واقع است، يعنى: (يقع فى ذلك اليوم) و نيز جايز است يوم در اينجا بر تقدير اذا باشد كه عامل در آن جواب شرط خواهد بود كه فاء و ما بعد آن باشد كه (فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ) است، همانگونه آمده است و (يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ)، و يَوْمَ يُدَعُّونَ بدل يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ است، و اگر هم بخواهى ميتوانى تقدير بگيرى (يوم يدعون الى نار جهنّم دعا يقال لهم هذه النار التي كنتم بها تكذّبون) كه يقال در آن عمل كند.

أَ فَسِحْرٌ هذا، مبتدا است و خبرش أَمْ أَنْتُمْ است، يعنى: (بل انتم لا تبصرون).

معناى آيات: ... ص : 339

«وَ الطُّورِ» از جبائى و جماعتى از مفسّرين نقل شده است كه خداوند به آن كوهى سوگند ياد كرده است كه در سرزمين مقدّس در آن با موسى هم سخن شد.

از مجاهد و كلبى نقل شده است منظور از طور هر كوهى است، زيرا خداوند انواع و اقسام نعمتهاى خود را در كوه بوديعت گذاشته است.

«وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ» مسطور بمعنى مكتوب است، و آن كتابى است كه خداوند آن را براى فرشتگانش در آسمان نوشته است كه در آن آنچه را كه شده است و خواهد شد ميخوانند.

بعضى گفته اند: كتاب مسطور قرآن مجيد است كه در لوح محفوظ در پيشگاه الهى نوشته شده است، و منظور از رق منشور هم همين كتاب است.

از فراء نقل شده است كه كتاب مسطور نامه هاى

اعمال است كه روز قيامت براى بندگان خدا بيرون آورده خواهد شد، كه بعضى كتاب خود را به دست راست و بعضى به دست چپ گيرند، و اين مانند آن آيه خواهد شد كه ميفرمايد:

(وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 340

از كلبى روايت شده است كه منظور از آن تورات است كه خداوند آن را براى موسى (ع) نوشته است، و اينكه طور را تنها ياد كرده است چون بركت آن بسيار است و در دنيا داراى منافع بسيار ميباشد، و اينكه از كتاب ياد كرده است چون موقعيت آن در دين بزرگ است.

بعضى هم گفته اند منظور از آن قرآن است كه مؤمنين آن را مى نويسند.

«فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ» يعنى: آن كتاب را باز كرده ميگسترانند تا آن را بخوانند.

و رقّ صفحه اى است كه روى آن چيزى را مى نويسند، ابى عبيده گفته است رق همان و رق است.

بعضى هم گفته اند اينكه رق در كلام آمده است چون رق از جمله بهترين چيزهايى است كه روى آن كتاب نويسى ميشده است، و هر گاه كه سخنان حكيمانه را روى رق مى نوشتند جالبتر ميشد.

منشور نيز بمعنى گسترده است.

«وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ» از مجاهد و ابن عباس روايت شده است كه: بيت معمور خانه اى است در آسمان چهارم از راست خانه كعبه كه فرشتگان با عباداتى كه در آن انجام ميدهند آن را آباد كرده اند.

و نيز از امير المؤمنين (ع) روايت شده است كه هر روز هفتاد هزار فرشته وارد بيت معمور ميشوند كه ديگر هيچگاه از آن بيرون نمى آيند.

از زهرى از سعيد بن مسيّب از

ابى هريره از پيامبر خدا (ص) روايت شده است كه فرمودند: (بيت معمور در آسمان دنيا و در آسمان چهارم نهرى است كه به آن حيوان گويند كه هر روز كه خورشيد طلوع ميكند جبرئيل وارد آن ميشود و هر گاه خارج شد بخود تكانى ميدهد كه هفتاد هزار قطره از آن جدا ميشود كه خداوند از هر قطره اى فرشته اى مى آفريند كه دستور دارند وارد بيت معمور شوند و در آن نماز گذارند، و اين فرشتگان اين عمل را انجام ميدهند و ديگر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 341

هيچگاه باز نخواهند گشت).

و از ابن عباس روايت شده است كه رسول خدا (ص) فرمودند: (بيت معمور خانه اى است كه در آسمان دنيا است و به آن (صراخ) گفته ميشود، و اين خانه درست از راست همين خانه كعبه است بطورى كه اگر بيفتد روى آن خواهد افتاد، كه هر روز هزار فرشته وارد آن ميشوند كه هيچگاه باز نخواهند گشت).

و از حسن روايت شده است كه (بيت معمور همان خانه كعبه و بيت اللَّه الحرام است كه با حج و عمره معمور ميگردد، و اين همان اوّلين مسجدى است كه در روى زمين براى عبادت نهاده شده است).

«وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ» بنقل از على (ع) و مجاهد و قتاده و ابن زيد منظور از آن آسمان است، كه گفته اند اين آسمان همانند سقف است براى زمين كه خداوند آن را برافراشته است.

«وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ» از قتاده نقل شده است بحر مسجور يعنى درياى پر از آب.

از مجاهد و ضحاك و اخفش و ابن زيد نقل شده است كه بحر مسجور بمعنى

درياى برافروخته و گداخته مانند تنور است، بعضى گفته اند روز قيامت درياها خواهد جوشيد، و بصورت آتش در خواهد آمد، و قسمتى از آن از قسمت ديگر خواهد جوشيد، آن گاه در آن خواهد جوشيد، و حديث بر طبق آن وارد شده است.

«إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ» اين جمله جواب قسم است، و خداوند به اين اشياء سوگند ياد كرده است تا به اشاره كند به عظمت قدرتى كه در آنها نهفته است، و اينكه عذاب مشركين حقيقتى است كه بناچار انجام خواهد گرفت.

«ما لَهُ مِنْ دافِعٍ» و كسى كه اين عذاب را از آنان دفع كند وجود ندارد، آن گاه خداوند زمان وقوع اين عذاب را بيان كرده ميفرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 342

«يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً» يعنى: روزى كه آسمان دور زند و دوران پيدا كند، يا بهيجان در آيد، يا موج زند، يا بحركت در آيد و بچرخد و همه اين عبارتها در كلمات مفسّرين آمده است.

«وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً» يعنى: روزى كه كوه ها از جا كنده شوند تا با زمين يكسان شوند.

«فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» اينكه فاء در كلام وارد شده است چون در كلام معنى مجازات وجود دارد، و تقدير چنين است (اذا كان هذا فويل لمن يكذب اللَّه و رسوله) يعنى: حال كه چنين است پس واى بحال آن كسانى كه خدا و رسول را تكذيب ميكنند.

«الَّذِينَ هُمْ فِي خَوْضٍ» يعنى: آنان كه سرگرم سخنان باطل ميشوند، و آن سخنان باطل كه كافران سرگرم آن ميشوند عبارتست از انكار قيامت و تكذيب پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم.

«يَلْعَبُونَ»

يعنى: با يادآورى اين سخنان باطل به غفلت مى افتند.

«يَوْمَ يُدَعُّونَ» خيعنى: روزى كه آنان خواهند افكند.

«إِلى نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا» بسوى آتش جهنم، افكندنى با فشار و قدرت، مقاتل گفته است اين شكل افكندن طورى است كه دستهاى آنان را در گردنشان قفل نموده، سرهايشان بين پاهايشان قرار گيرد و آن گاه آنان را برو در جهنم اندازند، كه خازنان جهنم آنان را صدا زنند و گويند:

«هذِهِ النَّارُ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ» بچشيد اين همان آتشى است كه شما در دنيا آن را دروغ مى پنداشتيد، آن گاه آنان را با همان آتشى كه تكذيبش ميكردند عذاب ميكنند، و به آنان گويند:

«أَ فَسِحْرٌ هذا» اينكه مى بينيد آيا سحر و جادو است؟

«أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ» چون مشركان به حضرت محمد (ص) نسبت سحر و جادو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 343

ميدادند، و ميگفتند: با سحر چشم بندى ميكند، پس از آنكه وعده هاى عذابى را كه داده بود بچشم خود ديدند، آنان را توبيخ كردند، و سپس به آنان گفتند:

«اصْلَوْها» يعنى: شدّت عذاب آن را بچشيد.

«فَاصْبِرُوا» چه بر عذاب صبر كنيد.

«أَوْ لا تَصْبِرُوا» و چه بر عذاب صبر نكنيد.

«سَواءٌ عَلَيْكُمْ» ديگر بحال شما فرقى ندارد.

«إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» اينك به مكافات گناهانى خواهيد رسيد كه در دنيا انجام ميداده ايد، گناه كفر و تكذيب رسول.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 344

آيات 17- 28 طور 52

[سوره الطور (52): آيات 17 تا 28] ... ص : 344

اشاره

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَعِيمٍ (17) فاكِهِينَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ (18) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (19) مُتَّكِئِينَ عَلى سُرُرٍ

مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ (20) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهِينٌ (21)

وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ (22) يَتَنازَعُونَ فِيها كَأْساً لا لَغْوٌ فِيها وَ لا تَأْثِيمٌ (23) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ (24) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (25) قالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنا مُشْفِقِينَ (26)

فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ (27) إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ (28)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 345

ترجمه آيات: ... ص : 345

17- تقوى پيشگان در بهشت ها و نعمتها هستند.

18- از نعمتهايى كه خداوند به آنان عطا فرموده است بهره مند بوده، خداوند آنان را از عذاب جهنم دور نگهداشته است.

19- بخوريد و بياشاميد، بپاداش اعمال نيكتان گوارايتان باد.

20- بر تختهايى كه بهم پيوسته تكيه زده، از حوريان بهشتى به ازدواجشان در آورده ايم.

21- آنان كه ايمان آورده اند، و نسلشان در ايمان از آنان پيروى نموده اند، فرزندانشان را نيز به آنان ملحق نموديم، و از عمل آنان چيزى نكاستيم، هر فردى در گرو عملكرد خويشتن است.

22- و پى در پى ميوه و گوشتهايى كه ميل داشتند به آنان داديم.

23- در بهشت جامهاى شرابى را رد و بدل ميكنند كه در آن نه باطلى هست و نه گناهكارى.

24- و گرداگرد آنان غلامانى از بهشت ميچرخند كه بسان درهاى داخل صدف سفيد و نورانى هستند.

25- بهشتيان به يكديگر كه ميرسند از هم ميپرسند:

26- گويند: ما قبل از اين در ميان خويشاوندان خود از عذاب ميترسيديم.

27- خداوند بر ما منت نهاد و ما را از عذاب

جهنم حفظ كرد.

28- ما از پيش در دنيا خداى را عبادت ميكرديم، كه او نيكو و مهربان است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 346

قرائت آيات: ... ص : 346

و أتبعهم- ابو عمرو و أتبعناهم با نون و الف و همزه قطع و ذرياتهم با الف و كسر تاء و ألحقنا بهم ذريّاتهم نيز بهمين سبك قرائت نموده است.

و اهل مدينة و اتبعهم با تاء و همزه وصل و ذرّيتهم برفع تاء و ألحقنا بهم ذريّاتهم بصورت جمع قرائت كرده اند.

و ابن كثير و اهل كوفه و أتبعتهم ذريتهم و ألحقنا بهم ذريتهم خوانده اند.

و ابن عامر و يعقوب و سهل أتبعتهم ذرياتهم و ألحقنا بهم ذرياتهم به جمع قرائت نموده اند.

التناهم- ابن كثير و ما التناهم بكسر لام و بقيه التناهم به فتح لام قرائت نموده اند.

انه- اهل مدينه و كسايى أنه هو البر الرحيم بفتح انه و بقيه بكسر قرائت نموده اند.

و زوّجناهم و در قرائت نادرها قرائت عبد اللَّه و ابراهيم و زوّجناهم بعيس عين آمده است.

و در قرائت اعرج و ما التناهم بر وزن أفعلناهم آمده است.

دليل قرائت آيات: ... ص : 346

ذرّيه- ابو على گويد: ذريّه به صغير و كبير گفته ميشود، از نوع اول است (ذريّة طيّبة) «1»

و از نوع دوم است: (وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ) «2»

.

اگر ذريّه در آيه حمل بر فرزندان كوچك شود جمله (بايمان) در موضع نصب

__________________________________________________

(1)- آل عمران، آيه 38.

(2)- انعام، آيه 84. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 347

خواهد بود بنا بر آنكه حال باشد از دو مفعول كه تقدير آن ميشود: (أتبعتهم بايمان من الآباء ذريتهم) يعنى: فرزندان را در اينكه در حكم اسلام هستند به پدرانشان ملحق ساخته، آنان را در ارث بردن و ارث دادن و دفن در قبرستان مسلمانان به پدرانشان ملحق نموده ايم، و حكم آنان حكم پدران ميباشد، مگر در

آنچه كه از فرزندان كوچك به خاطر صغير بودنشان برداشته شده باشد.

و اگر ذرّيه در آيه حمل بر بزرگتران شود قوله (بايمان) حال خواهد بود از فاعلين كه ذريتهم باشند، يعنى ذريه آنان را در احكام دنيا و ثواب آخرت به آنان ملحق ساختيم.

ألتناهم- وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ يعنى: ما از پاداش عمل آنان چيزى نكاستيم، همانگونه كه گفته ميشود (فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً) يعنى: از عمل كسى نخواهيم كاست، و همانگونه كه آمده است: (وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً).

ذريّتهم- و هر كس ذرّيتهم قرائت كرده و آن را مفرد خوانده است دليلش آنست كه ذريه در حالى كه مفرد است به جماعت اطلاق ميگردد، و لذا از جمع آوردن آن بى نياز هستيم، و همين طور است سخن در (بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ) و هر كس ذريّتهم را مفرد خوانده و تاء تأنيث در أتبعتهم آورده است دليلش تأنيث اسم ذريّة است، و هر كس هم ذريّاتهم بصيغه جمع قرائت كرده است دليلش آنست كه گاهى مجموع نيز جمع بسته ميشود مانند (أقوام و طرقات) و در حديث آمده است:

(انكّن صواحبات يوسف

) «1»

و هر كس التناهم را بكسر لام خوانده است، مثل آنست كه فعلناهم را نيز يك لغت گرفته است همانگونه كه ميگويند: (نقم ينقم و نقم ينقم).

__________________________________________________

(1)- شاهد بر سر آنست كه صواحب جمع است و با الف و تاء جمع آورده شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 348

و هر كس خوانده است (ندعوه أنّه) بفتح انّ معنايش آنست (ما خدا را ميخوانيم چون او نيكو و مهربان است)

و هر كس آن را بكسر خوانده است، كلام را از ما قبلش قطع كرده است و از سر نو شروع كرده است ...

و گفته ميشود: (ألته يألته ألتا، و آلته يولته ايلاتا، و لاته يليته ليتا، و ولته يلته ولتا) يعنى: نقصه، حطيئة شاعر گفته است:

(أبلغ لديك بنى سعد مغلغلة جهد الرسالة لا ألتا و لا كذبا) «1»

معناى آيات: ... ص : 348

پس از آنكه وعده هاى عذاب براى كفّار بيان شد، به دنبال آن خداوند وعده بهشت و نعمتهاى آن را براى تقوى پيشگان بيان ميكند و ميفرمايد:

«إِنَّ الْمُتَّقِينَ» يعنى: آنان كه بخاطر ترس از عذاب الهى از نافرمانى خدا دورى ميجويند.

«فِي جَنَّاتٍ» يعنى: در بستانهايى كه درختان آن را پوشانيده بود.

«وَ نَعِيمٍ» يعنى: متّقين در باغها و در ميان نعمتها هستند.

«فاكِهِينَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ» يعنى: با انواع نعمتهايى كه خداوند به آنان عطا فرموده است بهره مند خواهند بود، و از زجاج و فراء روايت شده است كه (فاكهين) يعنى از آنچه خداوند به آنان عطا فرموده است راضى و خوشحالند.

«وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ» يعنى: و خداوند آنان را از عذاب دوزخ حفظ كرده است.

«كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» يعنى: به آنان گفته ميشود: بخوريد و بياشاميد كه گوارايتان باد، خوردنى و آشاميدنى كه پى آمد سويى از بيمارى و غيره نخواهد داشت، آن گاه حالت آنان را در خوردن و آشاميدن يادآور شده

__________________________________________________

(1)- كه التا بمعنى نقصا است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 349

ميفرمايد:

«مُتَّكِئِينَ عَلى سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ» سرر جمع سرير است، و مصفوفة بصف در آمده كه پيوسته بيكديگر باشد، بعضى گفته اند:

در جمله چيزى حذف شده است كه تقديرش چنين است: (متّكئين على نمارق موضوعة على سرر) لكين اين جملات حذف شده است چون لفظ بر آن دلالت دارد، زيرا تكيه عبارتست از نشستن راحت و بى تكلّف، و اين نميشود مگر با نشستن روى تشك و تكيه بر پشتى.

«وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ» حور عبارتست از سفيد روى پاكيزه كه در حسن و كمال نمونه است، و عين عبارتست از درشت چشمان كه داراى چشمانى بزرگ و زيبا و با صفا هستند، بدين معنى كه ما اين تقوى پيشگان را با حور العين مقرون ساختيم تا از آنان بهره مند شوند.

از زيد بن ارقم روايت شده است كه مردى از اهل كتاب خدمت رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) آمده گفت: يا أبا القاسم! شما فكر ميكنيد كه اهل بهشت ميخورند و مى آشامند؟ حضرت فرمود: سوگند به كسى كه جانم در دست قدرت او است يك نفر بهشتى داراى نيروى چهل نفر است در خوردن و آشاميدن و آميزش، پرسيد: كسى كه ميخورد و مى آشامد نياز به تخليه دارد؟

فرمودند: به صورت عرق از بدنش دفع ميشود، و بويى مانند مشك كه شكمش سبك ميشود.

«وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» يعنى: به ذريّه آنان فرزندان كوچك و بزرگشان را ملحق نموديم، زيرا فرزندان كوچك و بزرگشان را ملحق نموديم، زيرا فرزندان بزرگ با ايمان خودشان به پدران ملحق ميشوند، و فرزندان كوچك با ايمان پدران به آنان ملحق ميشوند، بنا بر اين فرزند به تبع پدر مسلمان، حكم به اسلام او ميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 350

و

أتبع بمعنى تبع است، و كسانى كه (و أتبعناهم) قرائت كرده اند منقول از تبع است كه متعدى به دو مفعول شده است.

بعضى گفته اند: اتباع عبارتست از الحاق دومى به اول در آن معنى كه اولى دارد، زيرا اگر دومى به اولى ملحق شود بدون آنكه الحاق در معنى اولى باشد به آن اتباع نخواهند گفت، بلكه الحاق خواهد بود.

ابن عباس و ضحاك و ابو زيد گفته اند معنى ميشود ما فرزندان را در بهشت و درجه بهشتى به پدرانشان ملحق ميكنيم به خاطر ايمان پدران تا پدران چشمشان بديدار فرزندان در كنار خود روشن شود، همانگونه كه در دنيا چشمشان به آنان روشن بود.

و در روايت ديگرى از ابن عباس نقل شده است كه اين فرزندان به سنّ بلوغ رسيده هر چند اعمالشان ناقص باشد بمنظور گرامى داشت پدرانشان به درجات آنان ملحق ميشوند.

اگر گفته شود: چگونه ممكن است در ثواب به آنان ملحق بشوند با اينكه استحقاق آن را ندارند؟ جواب داده ميشود فرزندان به پدرانشان در محل اجتماع ملحق ميشوند نه در ثواب و رتبه.

زاذان از على (ع) روايت ميكند كه رسول خدا (ص) فرمودند: مؤمنين با فرزندانشان در بهشت خواهند بود، و سپس اين آيه را تلاوت فرمودند.

از امام جعفر صادق (ع) نيز روايت شده است كه فرمودند: روز قيامت فرزندان مؤمنين به سوى پدرانشان هدايت خواهند شد.

«وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ» از مجاهد و ابن عباس روايت شده است يعنى: هنگامى كه فرزندان را به پدران ملحق ميسازيم از ثواب پدران چيزى نميكاهيم، و در اينجا اين سخن به پايان رسيده، آن گاه خداوند به يادآورى دوزخيان پرداخته ميفرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 351

«كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهِينٌ» مقاتل گويد: يعنى: هر انسان كافرى در جهنّم در گرو اعمال شرك آميزى است كه انجام داده است.

و اما مؤمن در گرو نخواهد بود زيرا خداوند در جاى ديگر فرموده است:

(كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ إِلَّا أَصْحابَ الْيَمِينِ) «1»

كه در آن مؤمنين استثناء شده اند.

بعضى گفته اند يعنى: با هر انسان آن گونه رفتار خواهد شد كه استحقاق آن را دارد، و طبق آنچه كه انجام داده است مجازات ميشود، اگر عبادتى انجام داده است ثواب آن را مى بيند، و اگر گناهى كرده است به مجازات آن ميرسد و هيچكس را بخاطر گناهى كه ديگرى كرده است مجازات نخواهند نمود، آن گاه خداوند به يادآورى آنچه از نيكيها و نعمت كه بر آنان خواهد افزود پرداخته ميفرمايد:

«وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ» يعنى: پشت سرهم به آنان كمك رسانديم، زيرا امداد بمعنى آوردن چيزى است پس از چيز ديگر، و فاكهة عبارتست از جنس ميوه.

«وَ لَحْمٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ» يعنى: به آنان عطا كرديم و ياريشان نموديم با گوشت از جنسى كه ميل داشتند.

«يَتَنازَعُونَ فِيها كَأْساً» يعنى: ميان خود جامهاى شراب را رد و بدل مى نمايند، آن گاه به توصيف جامهاى شراب پرداخته ميفرمايد:

«لا لَغْوٌ فِيها وَ لا تَأْثِيمٌ» كه در اثر نوشيدن اين شراب كارهاى زشت از آنان سر نميزند، زيرا لغو بمعنى كارهاى باطل است، و نيز كارهايى گناه باشد

__________________________________________________

(1)- سوره مدثر، آيه 38 يعنى: (هر انسانى در گرو اعمال خويشتن است جز اصحاب يمين.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 352

انجام نميدهند، همانگونه كه در

دنيا بهنگام شراب خوردن مرتكب ميشوند، و تأثيم از باب تفعيل است از ماده اثم، گفته ميشود (اثمه) هنگامى كه او را صاحب گناه سازد، يعنى اين جام شراب آنان را صاحب گناه نخواهد ساخت.

از مجاهد نقل شده است يعنى: به خاطر نوشيدن اين شراب به يكديگر دشنام نخواهند داد، و نيز يكديگر را به گناه وادار نميكنند.

«وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ» و بمنظور خدمت نمودن به آنان اطرافشان گردش ميكنند.

«غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ» غلامانى كه در خوبى و زيبايى و صفا و سفيدى بسان لؤلؤ درخشان هستند، و مكنون بمعنى محفوظ و مخزون است.

بعضى گفته اند: غلامان در خدمت اهل بهشت احساس هيچنوع رنج و مشقّتى نميكنند، بلكه در خدمت نمودن به اهل بهشت احساس لذّت و شادمانى ميكنند، زيرا آنجا جاى درد و رنج نيست.

از حسن روايت شده است كه گفتند: يا رسول اللَّه وقتى در بهشت خادمان بهشتيان مانند لؤلؤ زيبا و درخشان باشند خود بهشتيان چه حالتى خواهند داشت؟ حضرت فرمودند: سوگند به آن خداوندى كه جان من در كف قدرت او است برترى زيبايى بهشتيان بر غلامانشان مانند برترى ماه در شب چهاردهم است.

بر ستارگان.

«وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ» از ابن عباس نقل شده است يعنى:

بهشتيان از ترس و درد و رنجهايى كه در دنيا داشته اند ياد ميكنند، كه آيه بعدى آن را تفسير كرده ميفرمايد:

«قالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنا مُشْفِقِينَ» يعنى: ما پيش از اين در دنيا كه بوديم از عذاب آخرت ترس داشتيم.

«فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ» يعنى: خدا بر ما منّت نهاد و ما را از عذاب جهنّم نجات داد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 353

حسن گفته است: سموم اسمى است از اسماء جهنّم، و بعضى گفته اند:

معنى آنست كه بعضى از بهشتيان از ديگران ميپرسند كه شما در دنيا چه كار- هايى انجام داديد كه با آن استحقاق يافتيد امروز به اين پاداش نيك و بودن در بهشت دست يابيد؟ در جواب ميگويند: ما در دار تكليف از عذاب خدا ميترسيديم، و قلبمان نازك بود، زيرا إشفاق بمعنى رقّت قلب است، در موردى كه انسان از چيزى بترسد، و شفقت ضد غلظت است و اصل آن ناشى از ضعف است، از قول عرب كه ميگويد: (ثوب شفق أى ضعيف النسج) يعنى: پيراهن نازك بافت و نيز از آن قبيل است (شفق) كه به سرخى دم غروب خورشيد گفته ميشود، زيرا اين شفق يك سرخى ضعيف است.

منظور از (فِي أَهْلِنا مُشْفِقِينَ) كسانى است كه از نزديكان هستند، و اهل كسى است كه وابستگى به كسى دارد از راهى كه نسبت به او اولى باشد، و سموم حرارتى را گويند كه از راه سوراخهاى بدن نفوذ كند و انسان را آزار دهد، و اصل آن (سم) است كه در زبان عرب به محل بيرون آمدن نفس گويند، بنا بر اين هر سوراخى سم است، يا از (سمّ) گرفته شده است به معنى زهر كشنده.

زجاج گويد: منظور از آن عذاب سموم جهنّم است و آن عبارتست از شعله آتش و حرارت آن.

«إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ» يعنى: در دنيا:

«نَدْعُوهُ» يعنى: خداوند را خوانده، يكتا دانسته پرستش ميكنيم.

«إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ» يعنى: خداوند لطيف است، و اصل معناى (بر) لطف است با عظمت شأن،

و از اين باب است (برة) بخاطر لطف آن با عظمت سود آن، و بعضى گفته اند (بر) كسى است كه در وعده خود راستگو باشد.

«الرَّحِيمُ» يعنى: مهربان نسبت به بندگانش.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 354

آيات 29- 40 طور 52

[سوره الطور (52): آيات 29 تا 40] ... ص : 354

اشاره

فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (29) أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ (31) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (32) أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا يُؤْمِنُونَ (33)

فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ (34) أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ (35) أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ (36) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ (37) أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (38)

أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ (39) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (40)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 355

ترجمه آيات: ... ص : 355

29- يادآورى كن كه از لطف پروردگارت نه جادوگرى و نه ديوانه.

30- يا آنكه گويند شاعرى است كه در انتظار مرگ او هستيم؟! 31- بگو در انتظار باشيد كه من نيز همراه شما منتظر مى مانم.

32- آيا عقلهايشان به اين كارها وادارشان ميكند يا آنها مردمى سركشند؟

33- آيا ميگويند پيامبر قرآن را از پيش خود ساخته و به خدا نسبت ميدهد؟ يا اينكه ايمان نمى آورند.

34- اگر راست ميگويند گفتارى مانند قرآن بياورند.

35- آيا آنان بدون هيچ علتى آفريده شده اند، يا آنكه خود آفريدگار خويشتن هستند؟

36- يا آنكه آسمانها و زمين را آفريده اند، بلكه به يقين نرسيده اند.

37- يا گنجهاى پروردگارت نزد آنان است يا ايشان تسلّطى دارند؟

38- يا نردبانى بسوى آسمان دارند كه از راه آن گفتار فرشتگان را مى- شنوند، پس شنونده ايشان دليل روشنى آرد.

39- يا او داراى دختران است و شما پسران داريد؟

40- يا آنكه از آنان مزدى ميخواهى كه از پرداخت آن گران بارند؟

قرائت آيات: ... ص : 355

مصيطرون- ابن كثير مسيطرون با سين قرائت كرده است، و در سوره غاشيه بمصيطر با صاد آمده است «1»

و ابن عامر در هر دو مورد آن را با سين قرائت

__________________________________________________

(1)- سوره غاشيه آيه 22 (إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 356

نموده است، و نيز در هر دو مورد حمزه راء را اشمام نموده است، اما عجلى هر دو مورد را با صاد قرائت كرده، و ديگران از قرّاء نيز با صاد قرائت نموده اند.

دليل قرائت: ... ص : 356

ابو عبيده گويد: مسيطرون به اربابان گويند، گفته ميشود (تسيطرت علىّ) يعنى مرا از خدم و حشم خود ساخت، و اصل در آن سين است، و طبق قاعده هر سينى كه بعد از آن طاء باشد جايز است كه منقلب به صاد گردد، مى گويى:

صطر و سطر و بيان آن در تفسير سوره فاتحه گذشت «1»

لغات آيات: ... ص : 356

كاهن- كاهن كسى است كه مى گويند از طريق خواندن وردها و دعاها خبر از واقعيتها ميدهد، و كهانت حرفه كاهن ميباشد.

منون- عبارت است از مرگ، و ريبه آن عبارت است از حوادثى كه بهنگام آمدنش انسان را به شك مى افكند، شاعر گفته است:

(تربص بها ريب المنون لعلّها سيهلك عنها لعلها أو يسجنح)

تربص- و تربص عبارتست از انتظار در مورد چيزى كه حالت آن بحالت خلافش تغيير يابد.

احلام- و احلام جمع حلم است و آن عبارتست از مهلتهايى كه عقل و حكمت انسان را بدان فرا ميخواند.

مسيطر- و مسيطر بمعنى الزام و اجبار كننده ديگرى به كارى است، و از

__________________________________________________

(1)- در دليل قرائت (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ) كه صراط در اصل سراط بوده و بخاطر مواخاه بين صاد و طاء در استعلاء و پرهيز از تسفل به سين و سپس تصعد به طاء صاد قرائت شده است (مترجم).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 357

سطر گرفته شده است.

مثقل- كسى را گويند كه چيزى بر او بار شده است كه برداشتن آن بر او سخت است.

معناى آيات: ... ص : 357

آن گاه خداوند بزرگ به پيامبرش خطاب كرده ميفرمايد:

«فَذَكِّرْ» يعنى: اى محمد اين مكلفين را پند و اندرز ده، و دست از دعوت آنان بر مدار هر چند كه در باره ات بدگويى كرده باشند.

«فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ» يعنى: تو با لطفى كه خداوند در باره ات نموده است كه يك قسم آن نبوّت است.

«بِكاهِنٍ» كاهن كسى است كه مردم در باره اش بغلط تصوّر ميكنند كه از راه بخدمت گرفتن جنّيان علم غيب دارد.

«وَ لا مَجْنُونٍ» مجنون آفت زده اى است كه عقلش را از دست

داده باشد، البته كفار بخوبى آگاه بودند كه پيامبر خدا (ص) نه جادوگر است و نه ديوانه، و لكن اين سخنان را بمنظور تكذيب او ميگفته اند تا به آن دل خوش كنند، همانگونه كه سفهاء سعى ميكنند تا با تكذيب دشمنان خود عقده خالى كنند.

«أَمْ يَقُولُونَ» يعنى: بلكه ميگويند:

«شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ» ما در مورد محمد منتظر حوادثى مانند مرگ و ديگر حوادث روزگار هستيم تا همانگونه كه شاعران پيش از او هلاك شده اند به هلاكت برسد، منون بمنون دهر و روزگار است، و نيز بمعنى مرگ و اجل هم مى آيد.

و حرف (ام) در اينجا منقطعه است و بمعنى ترك و تحوّل است مانند گفتار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 358

علقمه «1»

(هل ما علمت و ما استودعت مكتوم أم حبلها اذ نأتك اليوم مصروم)

كه گويا گفته است: (حبلها مصروم) زيرا بعد از آن آمده است:

(أم هل كبير بكى لم يقض عبرته اثر الأحبة يوم البين مشكوم)

سپس خداوند بزرگ ميفرمايد:

«قُلْ» يعنى: اى محمد به آنان بگو:

«تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ» يعنى: اگر شما منتظر مرگ و حوادثى براى من هستيد، من نيز براى شما انتظار مرگ و حوادث روزگار را دارم، البته با اين فرق كه انتظار كفار نسبت به مرگ پيامبر و مؤمنين عملى است زشت و نابجا، اما از آن طرف انتظار پيامبر نسبت به وقوع حوادثى براى كفار انتظارى پسنديده و بمورد است، و قوله (فتربّصوا) گر چه بصيغه امر است ولى منظور از آن تهديد كفّار است.

«أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا»؟ يعنى: و آيا اين عقلهاى آنان است كه

به آنان فرمان ميدهد اينگونه حرفهايى بزنند و در انتظار مرگ تو باشند؟ مفسرين گويند بزرگان قريش به (احلام و عقول) توصيف ميشدند، و لذا خداوند اين عقول و احلام را مورد تحقير و ملامت قرار داده است، زيرا كه براى آنان نتوانسته اند اين خاصيت را داشته باشند كه بين حق و باطل را تميز دهند، آن گاه خداوند خبر از سركشى آنان داده ميفرمايد:

«أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ» مجاهد آن را (بل هم قوم طاغون) خوانده است، و اينجا بل در معنى به ام نزديك است، با اين فرق كه ما بعد بل متيقن است، ولى ما بعد أم مشكوك ميباشد، و باين معنى است كه عقلهاى آنان ايشان را به اين

__________________________________________________

(1)- و در دو نسخه آمده است: (علقمة بن عبدة).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 359

عمل فرمان نداده است بلكه سركش و طغيان آنان را وادار به تكذيب تو نموده است.

«أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ»؟ يعنى: يا آنكه ميگويند: پيامبر از پيش خود قرآن را ساخته است، و از پيش خود آن را بدروغ بخدا نسبت داده است.

و تقوّل عبارتست از گفتار تحميلى، و اين لغت جز در مورد دروغ استعمال نميشود.

«بَلْ لا يُؤْمِنُونَ» يعنى: ولى جريان آن طور كه اينان فكر ميكنند نيست، بلكه براى آنان نيز ثابت شده است كه اين قرآن از سوى خداوند است، و لكن آنان از روى عناد و حسادت و استكبار آن را تصديق نميكنند، سپس خداوند آنان را ملزم به آوردن دليل فرموده آنان را به ميدان بحث و استدلال فرا خوانده ميفرمايد «فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ» يعنى: اگر راست ميگويند پس

بروند گفتارى بفصاحت و نظم و حسن بيان و زيبايى قرآن يا سخنى نزديك آن بياورند.

«إِنْ كانُوا صادِقِينَ» يعنى: اگر راست ميگويند كه محمد قرآن را از پيش خود ساخته است، حال كه توانايى آوردن سخنى مانند قرآن را ندارند پس بدانند كه محمد اين قرآن را از پيش خود ساخته، بلكه اين قرآن از جانب خداوند نازل شده است، آن گاه خداوند بر آنان به ابتداى آفرينش استدلال كرده ميفرمايد:

«أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ ءٍ» يعنى: آيا اينان فكر ميكنند كه بيهوده آفريده شده اند؟ و خلقت آنان عبث بوده است، و حساب و كتابى در كار نخواهد بود، و كسى به آنان امر و نهى نخواهد كرد، و نظير اين معنا از زجاج نقل شده است.

از ابن كيسان نقل شده است يعنى: آيا اينان بيهوده آفريده شده اند؟

و آنان را رها نموده اند، و اين معنى مانند معناى اولى است.

بعضى هم گفته اند يعنى: آيا اينان بدون آنكه آفريدگار و مدبّرى داشته

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 360

باشند كه آفرينش آنان را تدبير نموده باشد خلق شده اند؟

«أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ»؟ ابن عباس گويد يعنى: آيا آنان خويشتن را خود آفريده اند و فكر ميكنند كه ديگر از طرف خداوند فرمانى بر آنان واجب نميشود؟

«أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»؟ يا آنكه آسمانها و زمين را آنان آفريده اند و بدين جهت است كه به وجود خدا اقرار نميكنند، و خداوند را آفريدگار خود نميشناسند.

«بَلْ لا يُوقِنُونَ» بلكه اينان يقين ندارند كه براى آنان خداوندى است كه تنها او شايسته پرستش است، و اينكه تو از طرف خداوند پيامبر هستى.

«أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ»

مقاتل و عكرمه گويند يعنى: آيا كليدهاى رسالت پروردگارت در دست آنان است كه هر جا بخواهند رسالت را قرار دهند؟

از كلبى و ابن عباس روايت شده است كه منظور از خزائن در آيه خزائن باران و رزق است.

جبائى «1»

گويد: خزائن الهى عبارتست از آنچه تحت قدرت او است، يعنى:

خيال ميكنند كه هيچ پيش آمدى براى آنان نخواهد شد مگر آنكه بدلخواهشان باشد.

«أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ»؟ يعنى: خيال ميكنند كه ارباب و صاحب سلطه هستند بر مردم و كسى بر آنان سلطه اى ندارد، و كسى نيست كه نسبت به آنان امر و نهى كند و موجب قوام آنان باشد.

جبائى گويد: يعنى: آيا آنان مالك مردم و مسلط بر آنان هستند؟

«أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ» يعنى: آيا نردبانى براى صعود به آسمان دارند؟

«يَسْتَمِعُونَ فِيهِ»؟ كه با آن نردبان ميتوانند وحى را از آسمان بشنوند، زيرا

__________________________________________________

(1)- در نسخه اى بجاى جبائى ابن عباس آمده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 361

اينان بر اعتقاد باطل خود ايستادگى ميكنند و هر چيز ديگرى را رد مى نمايند؟

«فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ» يعنى: آن كس كه وحى را مى شنود دليل روشنى ارائه كند، و تقدير (يستمعون عليه) است «1»

كه مانند قوله (وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ) است «2»

و اينكه خداوند به آنان چنين فرموده است، براى آنست كه هر كس ادعاى مطلبى را بنمايد كه ابتداء با عقل قابل فهم نباشد، بايد دليل و برهان ارائه دهد.

«أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ»؟ و اين يك نوع تحقير است نسبت به عقلهاى آنان زيرا چيزى را بخداوند نسبت داده اند كه خودشان آن را دوست ندارند، و

اين دليل نهايت نادانى آنان است، كه براى خداوند داشتن فرزند را تجويز نموده آن گاه مدعى شده اند كه خداوند براى خود دختر انتخاب كرده است، با اينكه پسر بنظرشان بهتر از دختر است.

«أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً» يا آنكه از آنان در مقابل آوردن دين و شريعت و اداى رسالت الهى مزدى مطالبه كرده اى؟

«فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ»؟ و پرداخت اين مزد كه از آنان مطالبه كرده اى بر دوش آنان سنگينى، مانع ايمان آوردنشان گرديده است.

__________________________________________________

(1)- يعنى: (بسلطان مبين يستمعون عليه).

(2)- كه تقدير آن چنين است: (و لأصلبنكم فى جذوع النخل أصلبنكم).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 362

آيات 41- 49 طور 52

[سوره الطور (52): آيات 41 تا 49] ... ص : 362

اشاره

أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (41) أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ (42) أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ (43) وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ (44) فَذَرْهُمْ حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ (45)

يَوْمَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (46) وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذاباً دُونَ ذلِكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (47) وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ (48) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ (49)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 363

ترجمه آيات: ... ص : 363

41- يا آنكه علم غيب دارند، و آن را مى نويسند.

42- يا آنكه قصد مكرى دارند، ولى كافران دچار مكر ميشوند.

43- يا خدايى دارند بجز خدا، منزّه است از آنچه آنان شرك ميورزند.

44- و اگر ببينند قطعه اى از آسمان در حال سقوط است ميگويند ابرى است متراكم.

45- پس آنان را رها كن تا بروزگار هلاكتشان گرفتار شوند.

46- روزى كه مكرشان بدردشان نميخورد، و يارى نخواهند شد.

47- و براى ستمگران گذشته از آن نيز عذابى هست، و لكن بيشتر آنان نميدانند.

48- براى فرمان پروردگارت صبر كن كه تو در چشم ما هستى، و بهنگام برخاستن پروردگارت را تسبيح كن.

49- و پاسى از شب و بهنگام پشت كردن ستارگان تسبيح خدا كن.

قرائت آيات: ... ص : 363

يصقعون- ابن عامر و عاصم (يصقعون) بضم ياء و بقيه بفتح قرائت نموده اند.

أدبار النجوم- زيد از طرف يعقوب (و أدبار النجوم) بفتح الف قرائت نموده است، و بقيه به كسر قرائت نموده اند.

دليل قرائت: ... ص : 363

يصقعون- گفته ميشود: صعق الرجل يصقع، و هر كس يصقعون بضم ياء خوانده است بنا بر نقل فعل است به باب افعال كه صعقهم، و أصعقهم غيرهم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 364

گفته ميشود.

و ابو الحسن از قول عرب (صعق) نقل نموده است، بنا بر اين ميشود (يصقع) از اين باب باشد.

أدبار النجوم- و هر كس كه ادبار النجوم بفتح الف قرائت كرده است مانند قول آنان است و اعقاب النجوم، شاعر عرب گفته است:

(فأصبحت من ليلى الغداة كناظر مع الصبح فى أعقاب نجم مغرّب) «1»

لغات آيات: ... ص : 364

كيدهم- كيد عبارتست از مكر، بعضى گفته اند: كيد عبارتست از انجام عملى كه مخفيانه موجب خشم شود.

كسف- جمع كسفة است و مانند (سدرة و سدر) است، و كسفه عبارتست از پاره اى از ابر به قدرى كه بتواند موجب پنهان شدن نور خورشيد گردد.

مركوم- مركوم عبارتست از چيزى كه بعضى از آن روى بعض ديگر گذاشته شده است.

معناى آيات: ... ص : 364

آن گاه خداوند ميفرمايد:

«أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ» بقول قتاده يعنى: آيا اينان از عذاب آگاه

__________________________________________________

(1)- حال شاعر در وصال ليلى و هجران آن و يأس از وصال شباهت دارد به كسى كه صبحگاهان، مأيوسانه بدنبال ستاره اى كه در حال غروب است نظاره ميكند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 365

بودند كه بدانند محمد (ص) پيش از آنان خواهد مرد، و اين پاسخ آن گفتارى است كه ميگفتند: (نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ).

ابن عباس گفته است: يعنى: آيا لوح محفوظ در اختيار آنان است، و از روى آن نوشته، و به مردم خبر ميدهند؟

حسن گفته است: اين قسمت جواب گفتار آنان است كه اگر جريان آخرت آن طور كه شما مى گوييد حق باشد بهشت بماه نيز خواهد رسيد، و مانند آنست آيه:

(وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى ).

و آن غيب كه بجز خدا كسى از آن آگاه نيست، آن چيزهايى است كه افراد عاقل بطور ضرورت آن را نميدانند، و هيچ دليلى بر آن وجود ندارد، و تنها خداوند از آن آگاه است، زيرا خداوند آن آگاهى را لنفسه دارد، و عالم لنفسه از جميع معلومات آگاه است، و چيزى بر او پوشيده نميباشد.

«أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً» يعنى: نسبت به تو مكرى

و سوء قصدى بكار بندند و اين سوء قصد نقشه اش در دار الندوة طرح شده است.

«فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ» و اين كافران به مكافات مكر خود خواهند رسيد، و ضرر آن به خودشان باز خواهد گشت، و مكرشان گريبان گيرشان خواهد شد، همانگونه كه خداوند توطئه گران دار الندوة را بخاطر مكرشان مجازات فرمود و آنان را در جريان جنگ بدر به قتل رسانيد.

«أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ» يعنى: آيا آنان خدايى دارند غير از اللَّه كه آنان روزى داده و حفظشان ميكند و ياريشان ميدهد؟ يعنى: اين افرادى را كه اينان خدا گرفته اند براى آنان نميتوانند مفيد باشند، و نيز قدرت دفاع از آنان هم نخواهند داشت، آن گاه خداوند خويشتن را تنزيه كرده ميفرمايد:

«سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ» يعنى: خداوند از اين شريكان كه ميپندارند منزّه است، سپس خداوند عناد و قساوت قلب آنان را يادآور شده ميفرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 366

«وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً» يعنى: اگر آنان را با فرو فرستادن قطعه هايى از آسمان بخواهيم عذاب كنيم دست از كفر و عناد خود بر نداشته، ميگويند اين پاره اى است از ابرهاى آسمان كه ميگويند:

«يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ» ابرهايى متراكم كه بر روى هم انباشته شده است، و تمام اين امور كه پس از (أم) در اين سوره آمده است نوعى محكوم ساختن بت پرستان است كه با قرآن مخالفت ميكنند، آن گاه خداوند بزرگ پيامبر (ص) را مورد خطاب قرار داده ميفرمايد:

«فَذَرْهُمْ» يعنى: اى محمد آنان را رها كن.

«حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ» يعنى: با افتادن صاعقه روى آنان بهلاكت

ميرسند.

بعضى گفته اند: صعقه اى كه در اينجا آمده است منظور از آن نفخه اولى است كه تمامى خلايق با آن به هلاكت ميرسند، سپس خداوند به توصيف اين روز پرداخته ميفرمايد:

«يَوْمَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً» يعنى: مكر آنان به حالشان مفيد نبوده، و چيزى از آنان دفع نخواهد ساخت.

«وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ، وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا» منظور از اين ظالمان كفار مكه هستند.

«عَذاباً دُونَ ذلِكَ» ابن عباس گفته است: منظور از عذاب غير از عذاب آخرت كشته شدن اين كافران در جنگ بدر است، و جاى ديگر از ابن عباس و براء بن عازب روايت شده ميگويند: منظور از آن عذاب قبر است.

مجاهد گفته است: منظور از آن گرسنگى و قحطى در هفت سال است، ابن زيد گفته است: اين عذاب عبارتست از مصائب دنيا.

بعضى هم گفته اند: اين عذاب دانستن همه اينها است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 367

«وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ» و لكن آنان نميدانند چه بر سرشان آمده است، «وَ اصْبِرْ» اى محمد صبر كن.

«لِحُكْمِ رَبِّكَ» نسبت به حكمى كه خداوند فرموده و تو را به اجراى آن ملزم ساخته است صبر كن، تا عذابى كه به آن محكوم شده اند بر آنان نازل شود.

بعضى گفته اند: يعنى بر اذيت آنان صبر كن تا فرمان خدا براى رهائيت از دستشان بيايد.

«فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا» يعنى: تو زير نظر ما خواهى بود، و تو را كنترل خواهيم نمود، و چيزى از كار تو بر ما مخفى نخواهد بود، و تو را حفظ كرده تا بكار تو دسترسى پيدا نكنند، تو را نگهدارى ميكنيم تا نتوانند به تو آزار

رسانند.

«وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ» بنظر ابى الاحوص منظور بهنگام برخاستن از خواب است.

ضحاك گويد: يعنى هنگامى كه براى خواندن نماز واجب بپا ميخيزى بگو:

(سبحانك اللَّهمّ و بحمدك).

ابن زيد گويد: يعنى: هنگامى كه از جايت برميخيزى به فرمان خدايت نماز بخوان.

ابن عباس و حسن گويند: منظور از آن دو ركعت قبل از نماز صبح است.

از زيد بن اسلم نقل شده است يعنى: هنگامى كه از خواب قيلوله بر ميخيزى كه نماز ظهر باشد.

از عطاء و سعيد بن جبير روايت شده است يعنى: بهنگام برخاستن از مجلس بگو: (سبحانك اللّهم و بحمدك لا اله الّا أنت اغفر لى و تب علىّ).

بعضى گفته اند: منظور از آن كفاره مجلس است.

از كلبى ضمن روايت مرفوعه اى نقل شده است يعنى: هنگامى كه براى نماز بر ميخيزى تا وقتى كه وارد نماز ميشوى خداوند را ياد كن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 368

اين بود هفت قول در اين مورد.

«وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ» يعنى: نماز شب بخوان.

(زراره و حمران و محمد بن مسلم از امام باقر و امام صادق (ع) در مورد اين آيه روايت كرده است كه: رسول خدا (ص) شبها سه مرتبه بيدار ميشد، و به آفاق آسمان مينگريست، و پنج آيه از آخر سوره آل عمران را تا آخر آن (انك لا تخلف الميعاد) قرائت ميفرمود، و سپس شروع بنماز شب ميكرد ...).

مقاتل گفته است يعنى: نماز مغرب و عشاء را بخوان.

«وَ إِدْبارَ النُّجُومِ» از ابن عباس و قتاده و امام باقر و امام صادق (ع) روايت شده است منظور از آن دو ركعت قبل از نماز صبح است،

و اين هنگامى است كه با روشنايى صبح ستارگان پنهان ميشوند.

ضحاك گفته است يعنى: نماز صبح واجب.

بعضى گفته اند: معنى آنست كه از ياد خدايت صبح و شام غفلت نكن، و در تمامى احوال شب و روزت خداوند را از عيب منزّه بخوان، زيرا خداوند از تو و نگهداريت غافل نيست.

و در اين آيه دلالت است بر اينكه خداوند سبحان حفاظت و نگهدارى از پيامبر (ص) را تا تبليغ رسالتش تضمين فرموده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 369

سوره مباركه نجم ... ص : 369

اشاره

- 53-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 370

معدل از ابن عباس و قتاده نقل كرده است كه اين سوره مكى است غير از يك آيه از آن كه در مدينه نازل شده است، و آن آيه اينست: (الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ ...).

و از حسن نقل شده است كه اين سوره مدنى است.

تعداد آيات سوره: ... ص : 370

به نظر كوفيان اين سوره داراى شصت و دو آيه است، و بنظر غير كوفيان شصت و يك آيه.

اختلاف در سوره: ... ص : 370

در سه مورد اختلاف است در (مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً) «1»

بنظر كوفيان وقف شده است. بنظر شامى در (عَنْ مَنْ تَوَلَّى) وقف شده است، و غير شامى در (الْحَياةَ الدُّنْيا) وقف كرده است.

فضيلت سوره: ... ص : 370

ابى بن كعب ميگويد: رسول خدا (ص) فرمودند: هر كس سوره النجم را بخواند به او ده حسنه، و بتعداد تمام كسانى كه بحضرت محمد (ص) ايمان آورده، و حضرت را منكر شده اند پاداش خواهد داد.

يزيد بن خليفه از حضرت صادق (ع) روايت ميكند كه فرمودند: هر كس همه شب يا همه روز بر خواندن سوره النجم مداومت نمايد بين مردم به شايستگى زندگى كرده، داراى محبوبيّت خواهد شد.

__________________________________________________

(1)- در آيه 28.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 371

ارتباط سوره: ... ص : 371

خداوند اين سوره را با ياد پيامبر (ص) شروع كرده است، همانگونه كه سوره طور را با ياد آن حضرت ختم فرموده، تا آخر سوره قبلى به ابتداى اين سوره با دو مطلب همگون اتصال يابد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 372

آيات 1- 10 نجم 53

[سوره النجم (53): آيات 1 تا 10] ... ص : 372

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ النَّجْمِ إِذا هَوى (1) ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى (2) وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى (4)

عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى (6) وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى (7) ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى (8) فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى (9)

فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى (10)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 373

ترجمه آيات: ... ص : 373

بنام خداى رحمان و رحيم 1- سوگند به آن ستاره هنگامى كه فرو افتد.

2- نه پيامبر از راه حق منحرف گشته و نه گمراه شده است.

3- و از روى هوا سخن نميگويد.

4- و آنچه ميگويد چيزى بجز وحى الهى نيست كه بر او نازل ميگردد.

5- جبرئيل به او آموخته است.

6- كه نيرومند است و بر او ظاهر ميشود.

7- و او در افق اعلى است.

8- آن گاه پيامبر نزديك شد و نزديكتر شد.

9- كه در فاصله دو كمان يا نزديكتر بود.

10- آن گاه خداوند به بنده اش آنچه كه وحى ميكرد وحى نمود.

قرائت آيات: ... ص : 373

حمزه و كسايى و خلف اواخر تمام آيات اين سوره و موارد مشابه آن را با (اماله) قرائت نموده است.

اهل مدينه و ابو عمرو بين فتح و كسر قرائت نموده، و با تمايل به فتح نزديكتر خواهد بود، و همچنين هر سوره اى كه آخر آيات آن با ياء ختم شود مانند سوره طه و وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها، وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى ، و و الضحى و مانند آن، و هر آيه اى كه بر وزن فعلى يا فعلى يا فعلى باشد در هر جاى قرآن، كه ابا عمرو اين موارد را بين فتح و كسر قرائت ميكند.

و در روايت شجاع و اكثر روايات از يزيدى و بقيه قراء نقل شده است كه اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 374

موارد را فتحه ميدهند و با تفخيم قرائت ميكنند.

و ابن كثير و عاصم در تمام اين موارد بشدت تفخيم ميدهند.

دليل قرائت آيات: ... ص : 374

اما ترك امالة و تفخيم الف قول بسيارى از قرّاء است، اماله نيز مطابق نظر بسيارى است، بنا بر اين هر كس اماله و تفخيم را ترك كند طبق نظر جمعى عمل كرده است، و هر كس هم با اماله و تفخيم قرائت كند باز طبق نظر جماعتى عمل كرده است و هر دو قرائت بى دليل نخواهد بود.

لغات آيات: ... ص : 374

هوى- هوىّ و نزول و سقوط واژه هايى شبيه يكديگرند، و صرف ميشود:

هوى يهوى هويا هذلى شاعر گفته است:

(و اذا رميت به الفجاج رأيته يهوى مخارمها هوىّ الأجدل) «1»

و بهمين جهت جهنم به (هاويه) ناميده شده است، زيرا اهل جهنم را از بالا به پائين سقوط ميدهد.

غوى- از غى است بمعنى ناكامى و نرسيدن بمقصود، و غوايت نيز كه بمعنى گمراهى است از همين ريشه است.

__________________________________________________

(1)- مخارم عبارتست از دهانه تنگه ها، فجاج جمع فج راه گشاد و روشنى را گويند كه بين دو كوه قرار گرفته است، و اجدل باز شكارى را گويند، در اينجا شاعر است را به باز شكارى تشبيه نموده است، يعنى: هر گاه با آن اسب از تنگه ها عبور كنى او را خواهى ديد كه مانند باز شكارى از دهانه تنگه ها فرود مى آيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 375

وحى- بمعنى آنست كه مخفيانه معنايى در روان انسان القاء شود، ولى بمنزله علم شده است براى آنچه كه فرشته از سوى خداوند به پيامبرى از انسان القاء ميكند، و از اين ريشه است قوله (وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ) يعنى: خداوند ارشادهايى را به زنبور عسل الهام فرموده است.

قوة- عبارت است از نيرو و قدرت، و اصل معناى

آن شدت است.

مرة- مره در اصل بمعنى شدت بافت است، و سپس مرة بمعنى قدرت آورده شده است، بنا بر اين (مرة، قوة، شدة) از نظر معنى مانند يكديگرند.

افق- عبارتست از كرانه آسمان و جمع آن آفاق است، و اطراف زمين آفاق ناميده شده است چون كرانه زمين همجوار و شبيه كرانه آسمان است، شاعر در معناى اول گفته است:

(أخذنا بآفاق السماء عليكم لنقا قمراها و النجوم الطوالع)

و امرؤ القيس در معنى دوم سروده است:

(لقد طوقت فى الآفاق حتى رضيت من الغنيمة بالإياب)

تدلّى- عبارتست از فرود آمدن و امتداد يافتن در جهت سفلى، گفته ميشود: (ولاه صاحبه فتدلى).

قاب- و قاب و قيب، و همچنين قاد و قيد عبارتست از اندازه هر چيز.

اعراب آيات: ... ص : 375

هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى مبتداء و خبر و در موضع حال است، فراء گفته: معطوف است بر ضمير در استوى يعنى: (استوى جبرئيل و النبى بالأفق الأعلى) و تقدير ميشود (استوى هو و هو) حسن گفته است علت آنست كه هو تكرار نشود و شعرى انشاد كرده است: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 376

(أ لم تر أنّ النبع يصلب عوده و لا يستوى و الخروع المتقصّف) «1»

زجاج گويد: اين عمل (حذف ضمير) بجز در شعر جايز نيست، زيرا عرب قبيح ميدانند كه گفته شود: (استويت و زيد) و معنا آنست كه (فاستوى جبرئيل و هو بالأفق الأعلى على صورته الحقيقية) يعنى: جبرئيل به صورت اصلى خود استقرار يافت در حالتى كه در افق اعلى بود، زيرا جبرئيل هميشه كه بر پيامبر وحى نازل ميكرد بصورت يك انسان بر حضرت نازل ميشد، اين بار رسول خدا

(ص) دوست داشت كه جبرئيل را بصورت حقيقى خود مشاهده كند، لذا جبرئيل در افق مشرق اعلى ظاهر شد و سرتاسر افق را پوشانيد.

معناى آيات: ... ص : 376

«وَ النَّجْمِ إِذا هَوى » گفته شده است كه در معناى آن چند قول است:

1- قول ضحاك و مجاهد و كلبى: خداوند بقرآن سوگند ياد كرده است، زيرا قرآن همانند ستارگان پراكنده در طول 23 سال بر پيامبر (ص) نازل شده است، و لذا قرآن به (نجم) ناميده شده است چون متفرق نازل شده است، و عرب به (تفريق) (تنجيم) گويد، و مفرق را منجم نامد.

__________________________________________________

(1)- نبع درختى است كه بر سر قله كوه روئيده ميشود و از آن كمان و از شاخه هايش تير ساخته ميشود، و خروع درختى است كه نزديكى آبها رشد ميكند (كرچك) و از ثمره هايى كه ميدهد مسهلى معروف است بنام (روغن كرچك) متقصف آنست كه قسمتى از آن بر روى قسمت ديگر ريخته باشد، منظور آنست كه اين دو درخت در صلابت و سستى برابر نيستند.

شاهد بر سر حذف ضمير است پس از يستوى (أى لا يستوى هو) همانگونه كه در آيه حذف شده است (مترجم).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 377

2- قول ابن عباس و مجاهد كه گفته اند: منظور از اين ستاره ثريّا است كه خداوند بهنگام سقوط و غايب شدنش در طلوع فجر سوگند ياد كرده است، و نيز عرب اسم (نجم) را مخصوصا بر ستاره ثريا اطلاق نموده است، و شاعر عرب ابو ذويب ميگويد:

(فوردن و العيّوق مقعد رابئ الضرباء فوق النجم لا يتتلّع) «1»

ابن دريد گويد: (ثريّا) هفت ستاره است كه شش عدد آن ظاهر است،

و يك عدد آن مخفى است كه مردم چشم خود را با آن آزمايش ميكنند.

3- قول حسن است كه منظور از نجم دسته اى از ستارگان است كه سقوط كرده از ديده پنهان شوند، و منظور از آن جنس ستاره است همانگونه كه راعى گفته است:

و بات يعدّ النّجم فى مستحيرة يريع بأيدى الآكلين جمودها «2»

و گفته شده است كه خداوند با اشاره نمودن به سقوط و غروب ستاره اشاره به طلوع آن فرموده است، زيرا آنچه كه غروب كند طلوع خواهد كرد، و از غروب و طلوع آن بر يكتايى خداوند استدلال شده است، جبائى گفته است: حركات ستاره به هوى توصيف شده است.

از حسن روايت شده است كه غروب اين ستاره عبارتست از سقوط آن روز قيامت بنا بر اين مثل آنجا است كه ميفرمايد: (وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ).

__________________________________________________

(1)- ربأهم و ربأ لهم يعنى: مراقب آنان شد، و ضرباء جمع ضريبة است كه بمعنى ضارب است، و لا يتتلّع يعنى: براى كار بپا نميخيزد، و سرش را براى قيام بر نميدارد، و از ابن برى آمده است كه صحيح آن (خلف النجم) است، در روايت سيبويه نيز چنين است. [...]

(2)- مستحيره به كاسه بزرگ جاى روغن گويند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 378

4- قول ابن عباس است كه ميگويد: منظور از آن تيرهاى شهابى است كه از ستارگان رها ميشود، و آن عبارتست از آنچه كه بوسيله آن شياطين بهنگام استراق سمع رجم ميشوند.

عامه از حضرت امام جعفر صادق (ع) روايت كرده است كه پيامبر خدا (ص) در شب معراج از آسمان هفتم نازل، پس از آنكه

اين سوره نازل شد به عتبة بن أبى لهب خبر دادند، او نيز خدمت پيامبر (ص) آمد و دخترش را طلاق داده تف بر صورت او انداخت و گفت: تو به ستاره و به خداى ستاره كافر شدى، حضرت رسول (ص) او را نفرين كرده فرمود: (خداوند سگى از سگهايت را بر او مسلّط فرما) عتبه بطرف شام حركت كرد، در بين راه پياده شد، خداوند ترس را بر وجود او مسلّط فرمود، به ياران خودش گفت: شب مرا در وسط خودتان بخوابانيد دوستانش اين كار را كردند، شيرى آمد و او را در ميان يارانش پاره پاره كرد، و حسان شاعر در اين باره ميگويد:

(سائل بنى اصفران جئتهم ما كان ابناء بنى واسع

لا وسع اللَّه له قبره بل ضيّق اللَّه على القاطع

رمى رسول اللَّه من بينهم دون قريش رمية القاذع «1»

و استوجب الدعوة منه بما بين للناظر و السامع

فسلط اللَّه به كلبه يمشى الهوينا مشية الخادع «2»

و التقم الرأس بيافوخه و النحر منه فغرة الجائع

من يرجع العام الى أهله فما اكيل السبع بالراجع

قد كان هذا لكم عبرة للسيد المتبوع و التابع). __________________________________________________

(1)- قذعه يعنى با فحش و ناسزا و سخنان زشت او را سرزنش نمود.

(2)- در يك نسخه خطى پس از اين شعر آمده است: (حتى اتاه وسط اصحابه، و قد علاهم سنة الهاجع).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 379

«ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى » يعنى: پيامبر از حق رو گردان نگشته است، و از مسير هدايت به گمراهى منحرف نشده است، و در آنچه براى شما آورده است، راه

باطل نپيموده است، غوى بمعنى ضل است، و اينكه دو بار يك معنى آمده است بمنظور تأكيد بيشتر بوده است.

بعضى گفته اند: يعنى تلاش او بى اثر نمانده است، بلكه به ثواب الهى و كرامت او خواهد رسيد.

«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى » اى: (ليس ينطق بالهوى) يعنى: پيامبر از روى هوا و هوس سخن نميگويد، ينطق هم با عن متعدى ميشود و هم بوسيله باء همانگونه كه مى گويى: (رميت بالقوس و عن القوس).

و بعضى گفته اند يعنى: پيامبر از روى ميل نفسانى و هوا و هوس خويشتن آيات قرآن را نميخواند، و براى شما پيام نمى آورد.

«إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى » يعنى: قرآن و آنچه را كه از احكام براى شما ميخواند چيزى جز وحى از طرف خداوند نيست كه بر او بوسيله جبرئيل نازل ميشود، كه ميفرمايد:

«عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى » ابن عباس و ربيع و قتاده گفته اند (شديد القوى) يعنى كسى كه داراى قدرت و نيرو است و از نظر آفرينش قوى ميباشد، و قوى جمع قوة است.

«ذُو مِرَّةٍ» يعنى: كسى كه از نظر خلقت داراى قوت و قدرت است.

كلبى گويد: از نيرومندى جبرئيل يك نمونه آن بود كه شهرهاى قوم لوط را از ريشه و آب سياه بر كند و به آسمان برد و سپس وارونه ساخت، و نمونه ديگر از قدرت او فريادى است كه بر سر قوم ثمود زد كه همگى هلاك شدند.

از ابن عباس و قتاده نقل شده است يعنى: داراى سلامتى و حسن خلق است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 380

بعضى گفته اند: (شَدِيدُ الْقُوى ) يعنى: در راه خدا نيرومند است (ذو مرة) يعنى: داراى جسمى

سالم و دور از آفات است.

جبائى گفته است (ذُو مِرَّةٍ) يعنى: داراى قدرت عبور از هواء است، كه از روى هوا ميرود و ميآيد و فرود آمده اوج ميگيرد.

«فَاسْتَوى » يعنى: جبرئيل با صورتى كه آفريده شده است پس از نزول بر محمد استقرار يافت.

«وَ هُوَ» منظور از آن باز هم جبرئيل (ع) است.

«بِالْأُفُقِ الْأَعْلى » يعنى: افق مشرق، و منظور از اعلى سمت مشرق است در روى زمين و سمت مشرق بالاتر از سمت مغرب است، نه در هوا.

ميگويند: جبرئيل هميشه بصورت انسانهايى بر حضرت محمد (ص) نازل ميشد، حضرت از او خواست كه بصورت اصلى خودش كه آفريده شده است بر او نازل شود؟

جبرئيل نيز دو بار خودش را بصورت اصلى بحضرت نشان داد، يك بار در زمين و يك بار در آسمان، اما در زمين در افق اعلى بود، و آن هنگامى بود كه حضرت در غار حراء بود كه جبرئيل از طرف مشرق بر حضرت ظاهر شد، و تمام سطح افق را تا مغرب پوشانيد، كه پيامبر بر اثر آن غش كرد و افتاد، آن گاه جبرئيل بصورت انسانى ظاهر شد و حضرت را در آغوش كشيد و اينجا است كه ميفرمايد:

«ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى» تقديرش آنست (ثم تدلّى أى قرب بعد بعده و علوّه فى الأفق الأعلى فدنى من محمّد (ص).

حسن و قتاده گفته اند: سپس جبرئيل بعد از آنكه در افق اعلى استقرار يافت بر پيامبر نازل شد.

زجاج گويد: معنى دنى و تدلى هر دو يكى است، زيرا دنى بمعنى نزديك شد و تدلى بيشتر نزديك شده است، همانگونه كه بگويى: (قد دنا منى فلدن و قرب) و نيز

اگر بگويى: (قرب منّى و دنا) آن نيز جائز است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 381

سعيد بن مسيّب گويد: استوى يعنى: جبرئيل پس از آنكه به پيامبر اطلاع داد بلند شد و بسوى آسمان بالا رفت.

جبائى گويد: استوى، يعنى: پس از آنكه بسرعت نازل ميشد تا پيامبر او را ببيند در هواء استقرار يافت.

فراء گويد: استوى، يعنى: جبرئيل و محمد (ص) شب معراج در افق اعلى يعنى آسمان دنيا استقرار يافتند.

«فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ» از مجاهد و عكرمه و عطاء روايت شده است يعنى:

ما بين جبرئيل و رسول اللَّه مسافت دو كمان وجود داشت، و قوس چيزى است كه با آن تير مى اندازند.

ابن عباس گويد: اينكه قوس بعنوان يك معيار فاصله ذكر شده است چون در تبيين فاصله عادت بر اين است گفته ميشود: (قاب قوس، و قيب قوس، و قيد قوس، و قاد قوس) و اين نظر مختار زجاج نيز ميباشد.

از عبد اللَّه بن مسعود و سعيد بن جبير و شقيق بن سلمة روايت شده است يعنى: بقدر دو ذراع.

ضمن روايتى مرفوعه از انس بن مالك آمده است كه رسول خدا (ص) در باره قوله تعالى (فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى ) فرمودند يعنى: بقدر دو ذراع يا نزديكتر از آن، بنا بر اين قوس چيزى است كه وسيله مقياس و اندازه گيرى خواهد بود، و ذراع نيز چيزى است كه با آن اندازه گيرى ميشود.

ابن سكيت گويد: (قاس الشي ء يقوسه قوسا) لغتى است در (قاسه يقيسه) هنگامى كه آن را تقدير كنند.

«أَوْ أَدْنى » زجاج گويد: بندگان از طرف خداوند با زبانشان و بميزان فهمشان مورد خطاب قرار گرفته اند، و اينجا نيز

به آنان گفته شده است آنچه كه گفته ميشود به كسى كه ميخواهد فاصله تعيين شود، پس معنى آنست كه فاصله به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 382

اندازه اى بود كه شما آن را بقدر دو قوس يا كمتر ميدانيد، و اين مورد درست مانند قوله تعالى است كه ميفرمايد: (أَوْ يَزِيدُونَ) كه سخن در باره آن گذشت «1».

عبد اللَّه بن مسعود گويد: رسول خدا (ص) جبرئيل را ديد در حالتى كه داراى ششصد بال بود، و اين حديث را بخارى و مسلم در صحيح نقل كرده اند.

«فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى »

يعنى: خداوند بر زبان جبرئيل به سوى محمد (ص) آنچه را كه ميخواست وحى كند وحى فرمود، ما در آيه احتمال هست كه مصدريه باشد، و نيز ممكن است موصوله باشد بمعنى الذى.

از حسن و ربيع و ابن زيد روايت شده است كه معنى آنست كه جبرئيل آنچه را كه خداوند به او وحى كرده بود بر محمد (ص) وحى نمود، و اين روايت از عطا و ابن عباس رسيده است.

سعيد بن جبير گويد: خداوند بر پيامبر وحى فرمود: (أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى ) تا (وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ).

بعضى گفته اند خداوند بر پيامبر وحى فرموده است: (بهشت بر پيامبران حرام است تا آنكه اول تو وارد آن شوى، و نيز بر امتها حرام است تا امت تو وارد آن شوند.

بعضى هم گفته اند: يعنى: خداوند بر پيامبر سرى از اسراء را نازل فرمود، و در اين باره شاعر گفته است:

(بين المحبين سر ليس يفشيه قول و لا قلم للخلق يحكمه سر يمازجه انس يقابله نور تحيّرنى بحر من التيه) __________________________________________________

(1)- در تفسير سوره صافات آيه 147.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 383

آيات 20- 11 سوره نجم 53

[سوره النجم (53): آيات 11 تا 20] ... ص : 383

اشاره

ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى (11) أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى (12) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى (13) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى (14) عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى (15)

إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى (16) ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى (17) لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى (18) أَ فَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى (19) وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى (20)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 384

ترجمه آيات: ... ص : 384

11- آنچه را با چشم ديد دلش آن را تكذيب نكرد.

12- آيا نسبت به آنچه كه ديده است با او ستيزه ميكند؟

13- جبرئيل را يك بار ديگر هم كه نازل شد مشاهده كرده است.

14- و او را كنار درخت سدرة المنتهى ديده است.

15- و بهشت كه اقامتگاه است نزد آن درخت مى باشد.

16- آن گاه كه درخت سدره ميپوشاند آنچه را كه ميپوشاند.

17- و چشم محمد به چپ و راست گردش نكرد و از حد اعتدال خارج نشد 18- و از آيات بزرگ پروردگار خود چيزها ديد.

19- براى ما از لات و عزى بگوئيد؟

20- و نيز از سوّمين بت كه منات نام دارد بگوئيد؟

قرائت آيات: ... ص : 384

كذب- ابو جعفر و هشام (ما كذّب) با تشديد قرائت كرده اند، اما بقيّه قراء با تخفيف خوانده اند.

أ فتمارونه- اهل كوفه غير از عاصم و يعقوب (أ فتمرونه) بدون الف قرائت كرده اما بقيه با الف (أ فتمارونه) خوانده اند.

مناة- ابن كثير و شمونى از اعمش و أبّى نقل كرده اند كه (مناءة) با مد و همزه قرائت شده، اما بقيه و (مناة) بدون همزه و مد خوانده اند.

جنة المأوى- از على (ع) و ابو هريره و ابى درداء و زر بن جيش نقل شده است كه (جنه المأوى) با هاء قرائت كرده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 385

اللات- از ابن عباس و مجاهد (لاتّ) با تشديد تاء نقل شده است.

دليل قرائت آيات: ... ص : 385

كذب- هر كس كذب را با تشديد ذال خوانده است يعنى: آنچه را كه محمد (ص) با چشم ديده بود قلبش آن را تكذيب نكرد، بلكه آن را تصديق نمود و حقيقت دانست، و هر كس آن را با تخفيف خوانده است يعنى: قلب محمد (ص) آنچه را ديده بود دروغ نبود.

ابو على گويد: كذب فعلى است كه متعدى بمفعول ميشود به دلالت قول شاعر:

(كذبتك عينك ام رأيت بواسط غلس الظلام من الرباب خيالا) «1». كذبتك عينك يعنى: چشمت چيزى را بتو نشان داد كه حقيقت ندارد، بنا بر اين معنى آيه چنين خواهد بود: قلبش آنچه را كه چشمش ديده است- تكذيب ننموده است، يعنى: آنچه با چشم ديده بود درست بود و دروغ نبود و نوعى ادراك حقيقى بود، و ممكن است منظور كسى كه (كذب) را با تشديد خوانده است نيز همين باشد، و اين معنى را تاكيد كرده ميفرمايد:

(أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى ) يعنى: آيا با مجادله ها و ستيزهاى خود ميخواهيد او را نسبت به حقيقتى كه درك نموده و به آن علم پيدا كرده است مردد نمائيد، يا اينكه منكر چيزى ميشويد كه نسبت بآن يقين دارد و در آن شك و ترديدى نميكند، زيرا معناى (أ فتمارونه) اينست كه آيا با او طورى ستيزه ميكنيد كه ميخواهيد او را نسبت به آنچه علم دارد و با ديدن آيات بزرگ الهى مشاهده نموده است مردد سازيد، و هر كس (أ فتمارونه) خوانده است باين معنى است كه آيا او را انكار ميكنيد؟

مناة- بتى است سنگى، و لات و عزّى نيز بتهايى از سنگ بوده اند، و شايد (مناءة) با مد نعتى باشد.

__________________________________________________

(1)- شاهد بر سر (كذبتك) است كه در اين شعر كذبتك (ك) را مفعول خود گرفته است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 386

جنة المأوى- و هر كس (جنة المأوى) قرائت كرده است منظورش فعل آنست كه (جن عليه فأجنه اللَّه) و مأوى فاعل آنست، يعنى خداوند او را مستور فرموده است، اخفش گفته است بمعنى (ادركه) ميباشد.

اللّات- از ابن عباس نقل شده است كه مردى بود در بازار عكاظ كه بر روى صخره اى قاووت و روغن ميساخت همين كه آن را مى فروخت دوباره روغن و قاووت روى صخره ميريخت و درست ميكرد، پس از آنكه مرد، طايفه ثقيف آن صخره را بخاطر بزرگداشت آن مرد پرستش نمودند «1».

معناى آيات: ... ص : 386

سپس خداوند آنچه را كه پيامبر (ص) در شب معراج ديده بود بيان نموده و ديده هاى او را محقق دانسته است و ميفرمايد:

«ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى » يعنى: آنچه

را پيامبر (ص) با چشم ديده بود دلش آن را تكذيب نكرد، بنا بر اين (ما رأى) مصدر است كه در محل نصب ميباشد زيرا مفعول كذب است باين معنى كه قلب و عقل حضرت منكر ديده هاى چشم او نشده است بلكه عقل و دل آن حضرت ديده هاى چشمش را تصديق ميكند.

مبرد گفته است: معنى آيه اينست كه پيامبر خدا (ص) چيزى را ديده و در آن ديده ها تصديق شده است.

ابن عباس گفته است يعنى: حضرت محمد (ص) پروردگار خود را با چشم دل ديده است «2».

و اين معنى را نيز محمد بن حنفيه از پدرش از على (ع) روايت كرده است، و اين به معنى علم پيدا كردن به وجود خدا است، يعنى با ديدن آيات الهى علم به وجود خدا بمرحله يقين رسيده است، مانند گفته حضرت ابراهيم (ع) كه فرمود:

__________________________________________________

(1)، 2- تفسير ابن عباس صفحه 332.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 387

(وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ- قَلْبِي) با اينكه قبلا به حشر و نشر علم داشته است.

و از ابن مسعود و عايشه و قتاده نقل شده است كه: آنچه را پيامبر خدا (ص) ديده است جبرئيل بوده است او را بصورتى كه آفريده شده ديده است.

از حسن نقل شده است آنچه را كه پيامبر خدا (ص) ديده است ملكوت الهى و انواع مختلف قدرتهاى او بوده است، و نيز گفته است كه روح پيامبر از زمين بآسمان برده شده است و جسد آن حضرت در زمين مانده است.

اما اكثر مفسرين و ظاهر مذهب علماى شيعه و مشهور در اخبارى كه نقل مى كنند اينست كه خداوند پيامبر اسلام (ص) را

با جسمش سالم و زنده بمعراج برده است و با چشم سر در حالت بيدارى آنچه را كه از ملكوت گفته شده است مشاهده نموده، و ما اين مطلب را در سوره بنى اسرائيل آورده ايم.

و فرق است بين ديدن در بيدارى و ديدن در خواب، ديدن چيزى در بيدارى عبارت است از درك آن چيز با چشم سر، اما ديدن در خواب عبارتست از تصور چيزى در قلب بنا بر خيال ديدن آن با حس بصر، بدون آنكه واقعا با حس بصر ديده شده باشد.

از ابى العاليه روايت شده از رسول خدا (ص) پرسيدند: آيا در شب معراج پروردگارت را ديدى؟ حضرت فرمودند: شب معراج نهر آبى را ديدم كه پشت آن پرده نورى را ميديدم و به جز اين چيز ديگرى را نديدم.

از ابى ذر و ابى سعيد خدرى روايت شده كه از پيامبر خدا (ص) پرسيده شد در باره (ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى )؟ فرمودند: من نورى را ديدم، و همين معنى از مجاهد و عكرمه نيز روايت شده است.

شعبى از عبد اللَّه بن الحارث از ابن عباس نقل كرده است كه: حضرت محمد «ص» خداى خود را ديده است، و نيز شعبى گويد: مسروق بمن خبر داده گفت:

از عايشه در باره ديد خداوند پرسيدم، عايشه گفت: تو چيزى را مى گويى كه از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 388

شنيدن آن مو بر بدن من راست ميشود، مسروق ميگويد گفتم:

اى مادر مؤمنين پس بمن خبر بده از اين آيات و سپس براى او (وَ النَّجْمِ إِذا هَوى ) را خواندم تا رسيدم به (قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى )؟

عايشه گفت: مهلت بده تو

چه فهميده اى؟ آنچه پيامبر ديده است جبرئيل بوده است كه او را بصورتى كه آفريده شده است ديده، هر كس بتو گفت: محمد خدا را ديد است بتو دروغ گفته است، خداوند بزرگ ميفرمايد:

(لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ) «1» و هر كس بتو خبر داد كه محمد (ص) علم غيب ميداند بخدا دروغ گفته است، زيرا خداوند ميفرمايد: (إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ- السَّاعَةِ) «2» ...

و هر كس بتو گفت كه محمد (ص) مطلبى را از وحى كتمان نموده است دروغ گفته است، زيرا خداوند ميفرمايد: (بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ) «3» خداوند در قرآن مجيد آنچه را كه پيامبر (ص) ديده است با بيانى گويا توضيح داده است و فرموده:

(لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى ).

«أَ فَتُمارُونَهُ» يعنى آيا با او ستيزه ميكنيد.

«عَلى ما يَرى » نسبت به آنچه كه ديده است، زيرا با حضرتش ستيزه كردند پس از معراج و به او گفتند: براى ما بيت المقدس را توصيف كن، و بما خبر بده از حالات قافله اى كه در راه شام داريم و از اين قبيل ايرادها كه بعنوان ستيزه باو ميگفتند.

و هر كس (أ فتمارونه) قرائت كرده است بمعنى (أ فتحجدونه) است يعنى (آيا منكر او ميشويد)؟ گفته ميشود: (مريت الرجل حقه) هنگامى كه منكر حق او شوى.

از مبرد نقل شده است بمعناى (أ فتدفعونه عما يرى) است و اينجا (على) بجاى عن بكار رفته است، يعنى آيا نسبت به آنچه ديده است او را دفع ميكنيد، و بهر حال

__________________________________________________

(1)- سوره انعام آيه 103.

(2)- سوره لقمان آيه 34.

(3- سوره مائده آيه 67.

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 23، ص: 389

هر دو بيك معنى است چون هر ستيزه كننده اى منكر است.

«وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى » يعنى پيامبر اسلام (ص) جبرئيل را بار ديگر كه بر او نازل شده بود در حال نزول به همان صورتى كه آفريده شده است ديده بود، كه حضرت پيامبر (ص) جبرئيل را بصورت اصلى دو مرتبه ديده است، همانگونه كه قبلا بيان كرديم.

«عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى » يعنى حضرت محمد (ص) جبرئيل (ع) را ديد در حالتى كه جبرئيل كنار سدرة المنتهى بود، و سدره درختى است بالاى آسمان هفتم در طرف راست عرش كه دانش هر فرشته اى به آن منتهى ميشود و اين از كلبى و مقاتل روايت شده است.

و از ابن عباس و ضحاك نقل شده است كه سدرة المنتهى چيزى است كه آنچه از زمين به آسمان ميرود منتهاى معراجش آنجاست و آنچه از آسمان از فرمان الهى مى آيد بآنجا منتهى ميگردد.

بعضى هم گفته اند: ارواح شهدا تا آنجا بالا ميروند.

بعضى گفته اند: آنچه از بالاى سدرة المنتهى نازل ميگردد در سدرة قرار مى گيرد و سپس از آنجا تحويل گرفته ميشود، و نيز آنچه كه از ارواح بمعراج ميرود سدره نهايت معراج آنان است و از آنجا تحويل گرفته ميشود.

و منتهى بمعنى محل پايان يافتن است، و اين درخت چون پايان عروج- فرشتگان است سدره به آن اضافه شده است.

و از مقاتل نقل شده است كه سدرة المنتهى همان درخت معروف (طوبى) است.

و نيز گفته شده است كه (سدره) درخت نبوّت است.

«عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى » يعنى: در كنار سدرة المنتهى اقامتگاه بهشت قرار دارد كه اين بهشت همان بهشت جاويدان است كه در

آسمان هفتم و بقولى در آسمان ششم ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 390

مى باشد.

از جبائى و قتاده نقل شده است كه اين بهشت همان بهشتى است كه حضرت آدم (ع) در آن سكونت يافته بود، و ارواح شهدا نيز به آنجا ميروند.

از حسن نقل شده است كه جنة المأوى بهشتى است كه بهشتيان به آن مى روند.

از عطاء از ابن عباس نقل شده است كه جنة المأوى بهشتى است كه جبرئيل و ديگر فرشتگان در آن سكونت دارند «1».

«إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى » از حسن و مقاتل نقل شده است كه فرشتگان مانند كلاغهايى كه روى درختى مى نشينند هنگامى كه روى درخت (سدرة المنتهى) مى نشينند تمام سدره را ميپوشانند.

از پيامبر خدا (ص) روايت شده است كه فرمودند روى هر برگى از برگهاى سدرة المنتهى فرشته اى را ايستاده ديدم كه مشغول تسبيح پروردگار متعال بود.

از حسن نقل شده است يعنى: سدرة المنتهى در حاله اى از نور و تابش و حسن و صفا فرو ميرود آن چنان كه چشمها را خيره ميكند و توصيف آن پايان پذير نميباشد.

ا ز ابن عباس و مجاهد روايت شده است كه پروانه هايى طلايى سدرة المنتهى فرا ميگيرند، و گويا اين پروانه ها فرشتگانى هستند بصورت پروانه كه سرگرم عبادت خداوند هستند.

معنى آيه چنين است: حضرت محمد (ص) جبرئيل (ع) را مشاهده فرمود، در حالى كه تصوير آن گذشت كه درخت سدره بفرمان الهى پوشيده شده بود، و از- شگفتيهايى كه انسان را به كمال قدرت الهى ارشاد ميكند آن چيزى است كه سدرة المنتهى

__________________________________________________

(1)- تفسير ابن عباس صفحه 332 ميگويد: (تأوى اليها ارواح الشهداء) يعنى جنة

المأوى بهشتى است كه ارواح شهداء در آن سكونت گيرند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 391

را فرو ميپوشاند، و اينكه خداوند در پوشش درخت با ابهام ياد فرموده است علتش عظمت اين امر بوده است، همانگونه كه بعدا ميفرمايد:

«فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى »

جمله (ما يغشى) رساترين تعبير در اين معنى است.

«ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى » يعنى: نه چشم پيامبر خيره شد و نه بچپ و راست گردش نمود، ما طغى يعنى چشم او از حد اعتدال و ميزانى كه براى او تعيين شده بود منحرف نگشت، و اين يك نوع توصيف ادب پيامبر خدا (ص) است در آن مقام كه نه چشم خود را اينطرف و آن طرف گردانيده است، و نه در مقابل روى خود به چيزى خيره شده است.

«لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى » و اين آيات نشانه هاى بزرگى از قدرت الهى بود كه حضرت در آن شب مشاهده فرمود، مانند سدرة المنتهى، و قيافه جبرئيل (ع) و ديدن آن در حالتى كه داراى ششصد بال بود كه با پرهاى خود افق را پوشانده بود، و اين معنى از مقاتل و ابن زيد و جبائى نقل شده است، و (من) در اينجا بمعنى تبعيض آمده است يعنى: برخى از آيات پروردگارش را ديد.

از ابن مسعود نقل شده است كه حضرت يكى از فرشهاى سبز رنگ بهشت را مشاهده نموده است كه تمام افق را پوشانده بود.

و از ابن عباس نقل شده است كه حضرت رسول (ص) خداوند را با چشم دل ديده است «1».

بنا بر اين معنى ممكن است منظور اين باشد كه آن حضرت

با ديدن آيات پروردگار بر يقينش افزوده شد.

و كبرى مؤنث اكبر است كه در توصيف ارزش چيزهاى ديگر را كم ميكند.

پس از آنكه خداوند سبحان اين داستانها را بيان فرمود بدنبال آن مشركين

__________________________________________________

(1)- تفسير ابن عباس صفحه: 332.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 392

را مورد خطاب قرار داده ميفرمايد:

«أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى » يعنى: از اين خدايانى كه بدون خدا ميپرستيد، بمن خبر دهيد، و نيز از فرشتگانى كه با خدا ميپرستيد و خيال ميكنيد فرشتگان دختران خدا هستند؟

از جبائى نقل شده است يعنى: اى كسانى كه خيال ميكنيد لات و منات و عزى دختران خدا هستند بمن بگوئيد آيا اين درست است؟ زيرا كسانى بوده اند كه ميگفته اند ما اين بتها را ميپرستيم چون آنها دختران خدا هستند.

بعضى هم گفته اند كه بت پرستان خيال ميكردند كه فرشتگان دختران خدا هستند و لذا بتهاى خود را بشكل آنان ميساختند و بجاى عبادت خدا بپرستش آنها ميپرداختند، و براى بتهاى خود نامهايى از اسامى خدا انتخاب مى نمودند، و ميگفتند (لات) از (اللَّه) و (عزى) از (عزيز) گرفته شده است.

و كسايى وقف را بر (لات) با تاء انجام ميداد، چون پيروى از عبارت مصحف مى نمود كه با حرف تاء نوشته شده است، و (عزى) تأنيث (اعز) است كه بمعنى (عزيزه) ميباشد.

از حسن و قتاده نقل شده (لات) بتى بوده است كه طايفه ثقيف آن را ميپرستيده است، و نيز (عزّى) بت است.

از مجاهد نقل شده است (عزى) درخت بزرگى بود از (طلح) كه طايفه غطفان آن را ستايش ميكردند كه رسول خدا (ص) خالد بن وليد را فرستاد و آن

را بريده گفت:

(يا عز كفرانك لا سبحانك انى رأيت اللَّه قد اهانك)

يعنى: (اى عزى من بتو كافرم و تو را منزّه نميدانم، زيرا من ديده ام كه- خداوند بتو اهانت كرده است).

قتاده گفته است مناة بتى بوده است در روستاى (قديد) بين مكه و مدينه.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 393

ضحاك و كلبى گويند: (مناة) بت طايفه هذيل و خزاعه بوده است كه اهالى مكّه آن را مى پرستيده اند.

بعضى گفته اند (لات) و (عزى) و (مناة) بتهايى بودند از سنگ كه در خانه كعبه بود و آنها را ميپرستيدند، و (الثالثة) صفت مناة است (اخرى) نيز صفت مناة است، و معنى آيه اينست كه بمن خبر دهيد از اين بتها، آيا ضرر دارند، يا سود ميرسانند، يا كارى از آنها ساخته است كه آنان را با خدا برابر بدانيد؟ و اين جملات حذف شده است چون كلمات قبلى بر آن دلالت دارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 394

آيات 21- 30 سوره نجم 53

[سوره النجم (53): آيات 21 تا 30] ... ص : 394

اشاره

أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى (21) تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى (22) إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى (23) أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى (24) فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى (25)

وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاَّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى (26) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى (27) وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي

مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً (28) فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا (29) ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى (30)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 395

ترجمه آيات: ... ص : 395

21- آيا شما پسران داريد و خدا دختران؟

22- اينكه يك قسمت ظالمانه است.

23- اين بتها چيزى جز نامهايى كه شما و پدرانتان ناميده ايد نيستند و خداوند دليلى در باره آن نازل نساخته است، اينان از ظن و گمان و هواى نفس خويش پيروى ميكنند، با اينكه از طرف خداوند براى آنان هدايت آمده است.

24- آيا انسان هر چه آرزو كند شدنى است؟

25- دانسته باشيد كه هم سراى آخرت و هم اين جهان از آن خداست.

26- چه بسيارى از فرشتگان در آسمان هستند كه شفاعتشان كارى از پيش نمى برد، مگر بعد از آنكه خداوند نسبت بهر كس كه ميخواهد اجازه فرمايد و رضايت دهد.

27- آنان كه به سراى آخرت ايمان ندارند فرشتگان را بنام دختران خوانند.

28- در صورتى كه نميدانند و فقط از ظن و گمان پيروى ميكنند، در حالتى كه هيچگاه گمان نميتواند جايگزين بجاى حق باشد.

29- هر كس از ياد ما روى گردان شد و جز زندگى اين دنيا را نخواست تو نيز از او روى گردان شو.

30- ميزان دركشان همين است، خدايت بهتر ميداند چه كس از راهش گمراه شده، و بهتر داند چه كسى هدايت يافته است.

قرائت آيات: ... ص : 395

ضيزى- ابن كثير ضئزى با همزه قرائت نموده، و بقيه قراء غير از ابن فليح بدون همزه خوانده اند.

دليل قرائت: ... ص : 395

ابو على گفته است (قوله تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى ) يعنى آنچه كه بخدا نسبت داده ايد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 396

كه براى خود دخترانى گرفته است اين يك نسبت ظالمانه است، و قول عرب كه گفتند (قسمته ضيزى و مشيته حيكى) آن را نحويين حمل بر اين نموده اند كه در اصل «فعلى» بضم فا بوده است، هر چند كه لفظ آن بر وزن «فعلى» است، همانگونه كه (بيوت) و (عصى) در اصل فعول بوده است، هر چند كه فاء مكسور است، و علت اينكه نحويين آن را بر (فَعلى) حمل نموده اند اينست كه چيزى از صفات را بر وزن «فعلى» بكسر فاء نيافته اند، اما صفات را بر وزن «فعلى» بفتح يافته اند.

ابو عبيده گويد: (ضرته حقه، و ضرته اضوزه اى نقصته و منعته) يعنى:

حق او را ناقص گذاشته، مانع حق او گرديده است، هر كس عين الفعل آن را واو قرار دهد قياس آنست كه بگويد: (ضوزى) و اين نيز حكايت شده است، و اما كسى كه فاء الفعل را ياء قرار داده است از (ضرته) قياس آنست كه باز گفته ميشود (ضوزى) و نسبت به قلب نمودن واو بياء عمل نميشود، زيرا اين نوع قلب فقط در (بيض) و (عين) عمل شده است كه جمع (بيضاء) و (عيناء) است و علت قلب واو بياء نزديك بودن واو در طرف است، اما در مورد مثال ما بعلت فاصله شد ياء با حرف تأنيث از طرف فاصله دارد و لذا قلب بياء نميشود، و اين

علامت تأنيث (ياء) در تقدير انفصال مانند (تاء) نيست، و لذا قياس آنست كه آن را قلب به واو نكنند.

معناى آيات: ... ص : 396

آن گاه خداوند بزرگ در حالتى كه گفتار قريش را كه ميگفتند فرشتگان دختران خدا هستند و بتان نيز دختران خدايند، زشت دانسته ميفرمايد:

«أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى »؟ يعنى: چگونه اين سخن درست است در حالتى كه اگر خودتان را در انتخاب مختار مى نموديد پسر را بر دختر ترجيح ميدهيد؟

بنا بر اين چگونه بخود اجازه ميدهيد كه چيزى را بخدا نسبت بدهيد آن را براى خود نمى پسنديد؟.

«تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى » يعنى اين يك تقسيم ظالمانه و غير معتدل است، به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 397

اين معنى كه اين نوع تقسيم كه دختران سهم خدا و پسران را سهم خود دانسته ايد يك تقسيم غير عادلانه است.

«إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ» يعنى اينكه شما اين بتها را خدا ناميده ايد و آنان را دختران خدا دانسته ايد يك نوع نامگذارى بى معنى و مفهوم است، زيرا اين بتها نه قدرت ضرر رساندن به كسى را دارند و نه سودى از آنان عايد كسى خواهد شد، بنا بر اين يك نوع نامگذارى بر اجسام بى جان است.

«ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ» مقاتل گفته است يعنى، در اين باره خدا بر شما كتابى نازل نفرموده است كه در آن دليلى بر گفته هاى شما باشد.

آن گاه پس از آنكه خداوند طى جملاتى با آنان بصورت مخاطب سخن ميگفت دو باره در سياق مغايب به يادآورى اخبار آنان پرداخته فرمود:

«إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ» از گمان كه ارزش علمى

ندارد پيروى ميكنند.

«وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ» و آنچه هوسهاى آنان ايجاب ميكند.

«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى » يعنى: براى آنان بيانات ارشادى بوسيله كتاب و فرستاده آمده بود، اينجا خداوند در مورد آنان اظهار تعجب ميكند كه چرا اين مردم دست از پرستش بتها بر نداشته اند با اينكه آنان را با توضيحات كافى ارشاد نموده است؟

سپس از اينكه آرزوى شفاعت بتها را دارند آنان را مورد سرزنش قرار داده و ميفرمايد:

«أَمْ لِلْإِنْسانِ» منظور اينجا كافر است.

«ما تَمَنَّى» آيا اين انسان باز هم به شفاعت بتها اميد بسته است؟

«فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى » كه احدى در دنيا و آخرت جز بفرمان او مالك چيزى نخواهد شد.

بعضى گفته اند يعنى: آيا انسان هر چه بخواهد عمل ميكند بى آنكه كيفرى در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 398

پيش باشد؟

خير، اينطور نيست، زيرا خداوند مالك آخرت و دنياست، هر چه بخواهد از دنيا و آخرت و به هر كس كه اراده كند مى بخشد، و هر كس را كه خواسته باشد محروم ميسازد.

از جبائى نقل شده است يعنى: آنچه كه انسان از نعمتهاى دنيا و آخرت اراده كند حتما بآن نميرسد، بلكه خداوند بر حسب مصلحت انجام ميدهد، و آخرت را منحصرا به مؤمنين خواهد داد، و كافران از آن بهره اى نخواهند داشت.

و اين معنى بهترين معنى است، زيرا اين معنى داراى عموميت بيشترى است، و بقيّه معانى در آن جمع خواهد شد- آن گاه خداوند همين معنى را مورد- تأكيد قرار داده ميفرمايد:

«وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً» اينجا جمع كنايه اى است زيرا منظور از (كَمْ مِنْ مَلَكٍ)

كثرت است.

«إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ» مگر آنكه خداوند به آنان اجازه شفاعت دهد.

«لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى » يعنى خداوند اجازه شفاعت كسانى را از اهل ايمان و توحيد به آنان ميدهد.

ابن عباس ميگويد: منظور اين است كه فرشتگان جز نسبت به كسانى كه خداوند از آنان رضايت دارد شفاعت نخواهد نمود، همانگونه كه خداوند فرموده است:

(وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى ) «1» آن گاه خداوند سبحان گفتار آنان را مورد مذمت قرار داده ميفرمايد:

«إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» يعنى، كسانى كه بعث و ثواب و عقاب را قبول ندارند.

«لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى » چون خيال ميكردند فرشتگان دختران خدا

__________________________________________________

(1)- سوره انبياء 21 آيه: 28.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 399

هستند.

«وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ» يعنى: آنان نسبت به اين نام گذارى دانشى نداشته و يقين نداشته اند كه فرشتگان دخترند.

«إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ» اينان از ظن و گمان پيروى ميكنند كه در ظن و گمان احتمال خطا و صواب وجود دارد و نيز:

«وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً» منظور از حق در اين آيه علم است، يعنى ظن و گمان نميتواند ما را از علم بى نياز سازد، و نيز نميتواند جايگزين علم گردد، سپس به پيامبر خود خطاب كرده ميفرمايد:

«فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا» يعنى: اى محمد هر كس از ياد ما روگردان شد و اقرار به توحيد ما ندارد تو نيز از او رويگردان شو.

«وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا» اينان تمايلات مادى و دنيوى دارند و دنبال سودجويى هستند، يعنى: تو با آنان بخاطر اعمالشان مقابله

نكن و با صبر و بردبارى آنان را تحمل كن، و دست از موعظه و اندرزشان بر مدار، و آنان را بسوى حق دعوت كن.

«ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» يعنى: بى توجهى به امور آخرت، و همّت گماشتن و توجه به لذتهاى زودگذر نهايت علم و دانش آنان است، و اين يك بهاى اندكى است كه هيچ انسان عاقلى به آن راضى نخواهد شد، زيرا اين خصلت از ويژگيهاى چهارپايان است، كه در فكر خوراك فعلى ميباشد و به عواقب كار خود نمى انديشد، و در دعا آمده است (اللهم لا تجعل الدنيا اكبر همنا و لا مبلغ- علمنا).

يعنى: «خداوندا دنيا را مهمترين هدف و نهايت دانش ما قرار مده».

«إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ» اى محمد خداى تو از تمام مخلوقات و از تو داناتر است.

«بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ» يعنى: خداوند نسبت به كسانى كه ستم مى كنند و از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 400

راه حق منحرف مى گردند آگاه است.

«وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى » و نيز خداوند نسبت به كسانى كه هدايت يافتند آگاهى دارد، و هر دسته اى را بر حسب عملكردشان مجازات خواهد فرمود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 401

آيات 31- 41 سوره نجم 53

[سوره النجم (53): آيات 31 تا 41] ... ص : 401

اشاره

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى (31) الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى (32) أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى (33) وَ أَعْطى قَلِيلاً

وَ أَكْدى (34) أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرى (35)

أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما فِي صُحُفِ مُوسى (36) وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى (37) أَلاَّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى (38) وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى (39) وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى (40)

ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى (41)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 402

ترجمه آيات: ... ص : 402

31- آنچه در آسمانها و زمين است ملك خدا است، تا اينكه بدكاران را به كيفر اعمالشان رسانده، و به نيكوكاران پاداش نيك دهد.

32- آنان كه از گناهان بزرگ و فحشاء اجتناب ميكنند، مگر گناهان كوچك،- پروردگارت داراى بخششى وسيع است و نسبت بشما آگاهتر است، آن گاه كه شما را از زمين آفريده، و آن گاه كه شما در شكم مادرانتان بصورت جنين بوديد، پس خويشتن را بى عيب ندانيد، اين خدا است كه ميداند چه كسى با تقوى است.

33- اى محمد! آيا ديدى آنكه را روى گرداند؟

34- اندك صدقه اى داد و سپس آن را قطع كرد.

35- آيا علم غيب نزد او است، و او را مى بيند.

36- يا آنكه از آنچه در كتب موسى آمده است آگاهى ندارند.

37- و نيز از كتب ابراهيم كه بعهد خود وفا كرد آگاهى ندارند.

38- كه بار مسئوليت هيچ مسئولى را ديگرى بعهده نميگيرد.

39- و هر كس ثمره تلاش خود را خواهد داشت.

40- و ثمره تلاش خود را بزودى خواهد ديد.

41- آن گاه بخوبى و كامل پاداش عملكرد نيك خود را مى بيند.

لغات آيات: ... ص : 402

اللمم- فراء ميگويد: لمم آنست كه انسان بطور تصادفى گناهى را مرتكب شود، و عادت به ارتكاب آن گناه نداشته باشد، و از اين باب است (المام الخيال) يعنى:

(بفكر آمدن) و لغت المام بمعنى زياده اى است كه امتداد ندارد، و نيز همين طور است (اللمام) اميّه شاعر در اين مورد شعرى دارد:

(ان تغفر اللهم تغفر جمّا و اى عبد لك لا المّا)

يعنى: (خداوندا اگر مى بخشى همگى را ببخش، كدام بنده ات نافرمانى تو را ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 403

نكرده است).

روايت

شده است كه پيامبر (ص) اين اشعار را هميشه ميخوانده است، (لا الما) بمعنى (لم يلمّ) است، و اعشى باهله شاعر گفته است:

(تكفيه حذة فلذان الم بها من الشواء و يروى شربه الغمر)

اجنّه- جمع جنين است، روبه شاعر گفته است:

(اجنة فى مستكنات الحلق) يعنى: (جنين هايى در نهانگاهاى رحم).

و عمرو بن كلثوم گفته است:

(و لا شمطاء لم يترك شقاها لها من تسعة الا جنينا)

كه اينجا جنين بمعنى مدفون در قبرش ميباشد.

اكدى- يعنى عطاء و بخشش خود را قطع نمود همانگونه كه آب در اثر رسيدن به زمين سخت قطع ميشود، و اين لغت از (كدية الركية) گرفته شده است كه بمعنى (صلابت و سختى چاه) است، هنگامى كه مقنى به آن سختى رسيد از آب نااميد ميشود، گفته ميشود (اكدى) هنگامى كه بآن سختى برسند، و نيز گفته ميشود (كديت اظفاره) هنگامى كه ناخنهايش كند شود، (كدى النبت) هنگامى كه گياه شادابى خود را از دست دهد، و رشدش متوقف شود، و اصل در تمام اين لغات يكى است.

اعراب آيات: ... ص : 403

اللمم- إِلَّا اللَّمَمَ منصوب است بنا بر آنكه استثناء باشد از الاثم و الفواحش زيرا لمم درجه نازلتر از اثم و فواحش است، ولى از جنس آنها است.

إِذْ أَنْشَأَكُمْ- عامل در اذ قوله (اعلم بكم) است.

فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ- جايز است متعلق باشد بخود اجنه، و تقديرش چنين خواهد شد: اذ انتم مستترون فى بطون امهاتكم، و نيز جايز است كه متعلق باشد به محذوف كه صفت براى (اجنه) باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 404

أَلَّا تَزِرُ وازِرَةٌ- تقديرش چنين است: لا تزروهم، و اين جمله در موضع جر

است كه بدل باشد از قوله (بِما فِي صُحُفِ مُوسى ) و ما اسم موصول است.

شأن نزول آيات: ... ص : 404

هفت آيه كه از (أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى) شروع ميشود بنقل از ابن عباس و سدى و كلبى و جمعى از مفسرين اين آيه در باره عثمان بن عفان نازل شده است كه اموال خود را صدقه ميداد، برادر شيريش عبد اللَّه بن سعد بن ابى سرح به او گفت:

اين چه كارى است كه تو انجام ميدهى، با اين عمل بيم آن ميرود كه چيزى براى تو باقى نماند؟

عثمان در پاسخ برادرش به او ميگويد: من گناهانى دارم و با اين عمل مى خواهم رضايت الهى را جلب كنم و به عفو و بخشش او اميدوار هستم، عبد اللَّه به او گفت:

اين شتر سواريت را با جهاز بمن بده تا من تمامى گناهان تو را بگردن بگيرم، عثمان شتر سوارى خود را به برادرش داد و كسانى را بر معامله خود شاهد گرفت، و ديگر صدقه را قطع كرد، كه بدنبال آن اين آيات نازل شد: (أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى) يعنى: در روز احد «1» هنگامى كه آن تنگه را رها كرد و بخاطر اين گناهش مقدارى اندك صدقه داد و سپس صدقه را قطع كرد.

تا آنجا كه ميفرمايد: (وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى ) آن گاه با نازل شدن اين آيه عثمان دوباره صدقه دادن را از سر گرفت.

__________________________________________________

(1)- فخر رازى در تفسير كبير خود ذيل آيه 155 از سوره آل عمران (إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ) گفته است: (يك نفر از كسانى كه در جنگ احد از تنگه فرار كرد عمر بود، ولى او از بقيه

فراريان جلو نبود، و زياد از معركه دور نشد، بلكه روى كوه ماند تا اينكه پيامبر (ص) هم روى كوه آمد، و باز ميگويد: يك نفر ديگر از فراريان عثمان بود كه همراه دو نفر ديگر از انصار گريخت كه به آنان سعد و عقبه مى گفتند كه فرار كردند و بنقطه دوردستى رسيدند و پس از سه روز بازگشتند)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 405

بعضى گفته اند آيه در باره وليد بن مغيره نازل شده است كه از نظر دينى پيرو رسول خدا (ص) شد، بعضى از مشركين بخاطر اين عمل او را سرزنش نمودند و به او گفتند تو دين بزرگان را رها ساختى و آنان را گمراه پنداشته خيال ميكنى كه آنان در جهنّم هستند؟

وليد در پاسخ آنان ميگويد: من از عذاب الهى ترسيدم، آن كسى كه وليد را مورد سرزنش قرار داده بود براى وليد ضامن شد كه اگر مقدارى از مالش را به او بدهد و به شرك خود باز گردد هر نوع عذاب الهى را از طرف او متحمل خواهد شد وليد به حرف او عمل كرد و بر سر شرك خود بازگشت، و به آن شخص كه او را سرزنش كرده بود مقدار كمى از مال خود را داد و بخشش خود را قطع كرد و ديگر نداد، و اين معنى از مجاهد و ابن زيد نقل شده است.

__________________________________________________

(در حديث ديگر ابن حجر عسقلانى ج 2 قسمت اوّل صفحه 190 در ترجمه رافع بن معلّى انصارى زرقى ميگويد: (ابن منده از طريق ابن الكلبى از ابى صالح از ابن عباس ذيل آيه (إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا

مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا) روايت ميكند كه اين آيه در باره عثمان و رافع بن معلى و خارجة ابن زيد وارد شده است).

و باز ابن حجر در ج 3 قسمت اول ص 101 از كتاب خود در ترجمه حالات سعيد بن عثمان انصارى نقل ميكند كه اسحاق بن راهويه در سند خود از طريق زبير روايت ميكند كه گفت: بخدا سوگند كه هنوز آهنگ صداى معتب بن قشير در گوش، من است، در حالى كه چرت مى زدم مى گفت اگر در آن جنگ به حرف ما گوش ميكردند آن همه كشته نميداديم، سپس گفت:

اما فرموده الهى: (إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ) گفت: از جمله فراريان در جنگ احد بودند: عثمان بن عفان و سعيد بن عثمان و علقمة بن عثمان انصارى، گفت: اينان به كوهى رسيدند اطراف مدينه در بطن اعواض و آنجا سه روز توقف كردند. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 406

از سدى نقل شده كه اين آيه در باره عاص بن وائل سهمى نازل شده است كه گاهى از اوقات در پاره اى از امور با رسول خدا (ص) موافقت ميكرد.

از عطاء بن يسار نقل شده است كه اين آيه در باره كسى نازل شده است كه به خاندان خود گفت: وسائل سفر مرا فراهم كنيد تا بسوى پيامبر بروم، آماده شد و حركت كرد در بين راه مردى از كفار به او برخورد و از او پرسيد كجا ميروى؟

گفت: ميخواهم بسراغ محمد بروم شايد از خير او برخوردار شوم، آن مرد كافر به او گفت: تو وسائل و توشه سفر خودت را

بمن ببخش من تمام گناهانت را به گردن ميگيرم.

از محمد بن كعب قرظى نقل شده است اين آيه در باره ابو جهل نازل شده است كه ميگفت: بخدا محمد جز به اخلاق نيك و عالى دعوت نمى نمايد، و اين معنى قول خدا است كه فرمود: (أَعْطى قَلِيلًا وَ أَكْدى ) يعنى ايمان نياورد.

معنى آيات: ... ص : 406

آن گاه خداوند از قدرت كامله و وسعت ملك خود خبر داده ميفرمايد:

«وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» اين آيه بصورت معترضه بين آيه قبلى و آيه بعدى آمده است، كه ميفرمايد:

«لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا» و لام در ليجزى متعلق است به معنى آيه اوّل زيرا چون خداوند نسبت به آنان آگاهى داشته است، هر يك از آنان را بميزان استحقاقشان مجازات كرده است، و اين لام، لام عاقبت است چون خداوند در- نتيجه علمش به هر دو دسته آنان را بر حسب استحقاقشان مجازات ميفرمايد، و نيز روشن است كسى قدرت بر پاداش دادن نيكوكاران و مجازات بدكاران دارد كه داراى قدرت و سلطنت بسيارى باشد، و لذا در آيه معترضه فرموده است:

(وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) تا آنان را كه گناه كرده اند يعنى شرك ورزيده اند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 407

بخاطر رفتار شرك آلودشان مجازات نمايد.

«وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا» يعنى: تا كسانى را كه خدايشان را به يكتايى ستائيده اند پاداش دهند.

«بِالْحُسْنَى» يعنى بهشت را به آنان پاداش دهد، بعضى گفته اند لام در ليجزى متعلق است به ما در قوله (وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) زيرا معنى ما چنين است: خداوند

آنان را آفريده است تا او را پرستش كنند، قهرا بعضى از آنها نيكوكار و بعضى بدكار را آفريده است تا او را پرستش كنند، قهرا بعضى از آنان نيكوكار و بعضى بدكار خواهند بود، و اينكه آنان را مكلّف ساخته است تا هر كس را بر اساس دانش و عملكردش پاداش بيند، بنا بر اين لام براى بيان غرض آمده است.

آن گاه خداوند نيكوكاران را توصيف كرده ميفرمايد:

«الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ» يعنى آنان كه گناهان بزرگ مرتكب ميشوند.

«وَ الْفَواحِشَ» فواحش جمع فاحشه است كه عبارتست از زشت ترين گناهان و كثيفترين آن، و ما در سوره نساء «1» اختلاف در مورد گناهان كبيره را بيان كرديم.

بعضى گناهان كبيره را هر گناهى دانسته اند كه در قرآن تهديد به آتش جهنم شده باشد، اما فاحشه هر گناهى كه داراى حد شرعى باشد.

و هر كس آن را (كبير الاثم) خوانده باشد منظورش يك گناه بزرگ است، زيرا هر چند منظور از آن گناهان بسيار است اما اضافه به واحد شده است.

«إِلَّا اللَّمَمَ» در معناى آن اختلاف است، از ابن مسعود و ابى هريره و شعبى روايت شده است كه منظور از آن گناهان كوچك است مانند نگاه كردن بنامحرم و بوسيدن آن و كارهاى حرامى پائين تر از زنا.

__________________________________________________

(1)- جلد 5 ترجمه تفسير صفحه 119 و در نسخه عربى جلد 3 ص 38.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 408

از زيد بن ثابت نقل شده است منظور از (لمم) گناهانى است كه در دوران جاهليت مرتكب شده اند و در اسلام مورد عفو قرار گرفته است بنا بر استثناء منقطع است. از حسن و

سدى نقل شده است (لمم) به گناهى گويند كه انسان يك مرتبه مرتكب آن شود و سپس توبه كند و ديگر مرتكب آن نگردد، زجاج نيز اين معنى را انتخاب كرده است، زيرا در معنى «لمم» ميگويد: لمم آنست كه انسان مرتكب گناهى شده، و بر آن اصرار نورزد، و دنباله آيه نيز دليل اين معنى است كه ميفرمايد:

«إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ» ابن عباس گفته است: براى كسى است كه آن گناه را مرتكب شده و توبه كرده است مغفرت الهى گسترش دارد، يعنى رحمت الهى شامل تمامى گناهان ميگردد، و خداوند از نظر رحمت و بخشش گناهكاران دريغ نخواهد داشت «1» سخن اينجا تمام ميشود، و سپس خداوند ميفرمايد:

«هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ» يعنى پيش از آفرينش شما خداوند نسبت بشما آگاه است «إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ» يعنى: هنگامى كه خداوند پدر شما آدم را از- پهنه زمين آفريد، بلخى گفته است جايز است منظور از آن تمام مخلوقات باشد، يعنى: خداوند شما را از راه غذاهايى كه ميخوريد آفريد، و خدا آن غذاها را در روى زمين آفريده است و عادت بر آن است كه با تركيب بعضى از اين غذاها- چيزهاى ديگرى آفريده شود، كه گويا خداوند انسانها را از اين غذاهاى زمين آفريده است.

«وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ» از حسن نقل شده است يعنى: در آن هنگام كه شما در رحم مادرانتان بوديد خداوند ميدانست كه هر انسانى چه خواهد كرد، و بسوى چه مسيرى رهسپار خواهد گرديد.

بعضى گفته اند يعنى خداوند بزرگ از ضعف شما انسانها و تمايلات نفسانيتان

__________________________________________________

(1)- تفسير ابن عباس 332 ميگويد: منظور از وسعت

مغفرت الهى آنست كه (خدا گناه كسى را كه از گناه كبيره و صغيره توبه كرده است مى آمرزد).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 409

بسوى گناهان آگاه بود، و آن هنگام كه در رحم مادران بوديد ميدانست كه پس از تولد چه عملى مرتكب خواهيد شد، و هنگامى كه پيش از ارتكاب عمل و تحقق گناه خداوند از آن اطلاع داشته باشد، چگونه نسبت به گناهى كه در خارج تحقق يافته است آگاهى نخواهد داشت.

«فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ» يعنى از خودتان بعظمت ياد كنيد، و هيچگاه خود را با خوبيهايى كه نداريد مدح ننمائيد، زيرا من نسبت به شما آگاهى بيشترى دارم.

بعضى هم گفته اند يعنى: خويشتن را بعلت داشتن خوبيهايى كه داريد تزكيه ننمائيد تا به عبادت و خشوع نزديكتر بوده از رياء دورتر باشيد.

«هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى » يعنى: خداوند آگاهتر است نسبت به كسى كه از شرك و گناهان كبيره اجتناب ميكند.

بعضى هم گفته اند يعنى: خداوند آگاهتر است نسبت به كسى كه خوبى كرده، فرمان خدا را اطاعت كنيد، و با نيت خالص عمل نمايد.

«أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى» يعنى: كسى كه پشت بحق كرده است.

«وَ أَعْطى قَلِيلًا وَ أَكْدى » فرّاء گفته است اكدى يعنى از بخشش دست نگه داشته و كوتاه آمده است.

از مبرد نقل شده است اكدى يعنى از بخشش بسختى مانع گرديده است.

«أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ» يعنى آيا او نسبت به عذاب خودش علم غيب دارد؟

«فَهُوَ يَرى » و چنين ميداند كه دوستش عذاب را از طرف او تحمل خواهد كرد؟

«أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما فِي صُحُفِ مُوسى » يا آنكه از آنچه در كتاب توراة است

به او خبر و حديثى نداده اند؟

«وَ إِبْراهِيمَ» يعنى و آنچه كه در كتاب ابراهيم است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 410

(الَّذِي وَفَّى) يعنى ابراهيم كه فرمان الهى را بتمام و كمال انجام داد «1».

بعضى هم گفته اند يعنى: رسالت الهى را بقوم خود رسانيد و آنچه دستور داشت به آنان ابلاغ كرد.

بعضى گفته اند يعنى: آنچه را كه خداوند بر او واجب كرده بود بطور كامل انجام داد، و امتحان خود را نيز داد.

آن گاه خداوند آنچه را كه در كتابهاى موسى و ابراهيم بوده است بيان كرده ميفرمايد:

«أَلَّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى » يعنى: هيچكس بار ديگرى را بدوش نخواهد كشيد، يعنى هيچكس با گناه ديگرى مؤاخذه نميشود.

«وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى » اين جمله نيز عطف است بر (أَلَّا تَزِرُ) و اين مطلب نيز از جمله مطالب كتابهاى موسى و ابراهيم است، يعنى: انسان پاداشى جز پاداش عمل خودش را ندارد، و پاداش عمل ديگرى را باو نميدهند، هر گاه انسان ديگرى را دعوت به ايمان كرد و آن ديگرى دعوت او را اجابت نمود، او نيز به تبع آن ديگرى مورد ستايش قرار ميگيرد، و اگر عملى انجام نداده باشند هيچگاه استحقاق پاداش يا مجازاتى نخواهد يافت.

از ابن عباس در روايت والبى نقل شده است كه ميگويد: اين آيه در شريعت ما نسخ شده است، زيرا خداوند ميفرمايد: (ما ذريه آنان را به ايشان ملحق ساختيم) «2» كه خداوند درجه ذريه آنان را بالا برده است، هر چند كه با اعمال

__________________________________________________

(1)- وسائل الشيعه ج 4 صفحه 1235 حديث 3 از امام صادق (ع) روايت شده است

كه در باره (وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى) فرمودند: حضرت ابراهيم هر صبح و شام اين ذكر را ميگفت: (أصبحت و ربّى محمود، أصبحت لا اشرك باللَّه شيئا و لا أدعوا مع اللَّه الها آخر، و لا اتخذ من دونه وليا) و لذا بنده شكرگزار ناميده، شد، و بعد از نماز مغرب بجاى اصبحت (أمسيت) گفته ميشود.

(2)- سوره طور آيه: 21.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 411

خودشان استحقاق آن ترفيع را نداشته اند.

عكرمه نيز گفته است، اين معنى مربوط به قوم ابراهيم و موسى عليه السلام است، اما اين امت براى آنان است نتيجه اعمال ديگران كه به نيابت از آنان انجام دهند، و هر كس كه گفته است حكم اين آيه نسخ نشده است، منظورش آن است كه آيه دلالت دارد بر منع نيابت در عبادات مگر آن دسته از عبادتهايى كه دليل دارد مانند حج كه در روايت است: زنى به رسول خدا (ص) گفت: يا رسول اللَّه پدرم حج بجا نياورده است؟ حضرت در پاسخ فرمودند به نيابت از او حج بجا آور.

«وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى » يعنى: آنچه را كه انسان انجام ميدهد و در آن مورد تلاش ميكند به ناچار بايد بعدا آن را ببيند، به اين معنى كه بر اساس آن مجازات خواهد شد، و اين معنى را بدين شكل بيان كرده ميفرمايد:

«ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى ) يعنى براى عبادتهايى كه انجام داده است، به بهترين وجهى كه استحقاق آن را دارد و ثواب دائم پاداش داده خواهد شد، و هاء در يجزاه به سعى بر ميگردد، يعنى:

انسان روز قيامت تلاش خود را مى بيند و پاداش

عمل خود را به بهترين وجهى خواهد ديد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 412

آيات 42- 62 سوره نجم 53

[سوره النجم (53): آيات 42 تا 62] ... ص : 412

اشاره

وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى (42) وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى (43) وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا (44) وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى (45) مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى (46)

وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى (47) وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى (48) وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى (49) وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولى (50) وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى (51)

وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى (52) وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى (53) فَغَشَّاها ما غَشَّى (54) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمارى (55) هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى (56)

أَزِفَتِ الْآزِفَةُ (57) لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ كاشِفَةٌ (58) أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ (59) وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ (60) وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ (61)

فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا (62)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 413

ترجمه آيات: ... ص : 413

42- و بطور قطع سرانجام هر كس بسوى پروردگارش ميباشد.

43- و هم او است كه همه را ميگرياند و ميخنداند.

44- و هم او است كه همگان را مى ميراند و زنده مى سازد.

45- و هم او است كه زن و مرد و نر و ماده را.

46- از نطفه اى كه ريخته شود بيافريد.

47- و خلقت جهان ديگر به عهده او است.

48- و او بينياز سازد و عطا كند.

49- و او پروردگار ستاره شعرى است.

50- و او قوم عاد قديم را به هلاكت رسانيد.

51- هم او قوم ثمود را نيز هلاك ساخت و اثرى از آنان باقى نگذاشت.

52- و نيز قوم نوح را پيش از آنان به هلاكت رساند كه آنان ستمگرتر و سر كش تر بودند.

53- و دهكده هاى واژگون گشته را بيفكند.

54- و بر سر آن دهكده ها آمد آنچه

آمد.

55- در باره كدامين نعمت پروردگارت ترديد ميكنى؟.

56- و اين بيم رسانى از بيم رسانان پيشين است.

57- آن حادثه نزديك شده است.

58- كه جز خداوند كسى برطرف كننده آن نتواند شد.

59- آيا از اين سخن تعجّب ميكنيد؟

60- و ميخنديد و گريه نمى كنيد؟

61- و شما مردمى غافل هستيد.

62- خدا را سجده كنيد و او را پرستش نمائيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 414

قرائت آيات: ... ص : 414

عادا الاولى- اهل مدينه و بصره بجز سهل (عاد لولى) با حالت ادغام و بدون تنوين و بدون همزه قرائت كرده اند، مگر در روايت قالون از نافع كه از روايات كرده است (عاد لولى) با همزه ساكن.

و بقيه (عادا الاولى) با تنوين و همزه بدون ادغام قرائت كرده اند.

و ثمود- عاصم و حمزه و يعقوب (و ثمود فما ابقى) قرائت كرده اند بدون تنوين و بقيّه (و ثمودا) با تنوين خوانده اند.

دليل قرائت: ... ص : 414

عادا الاولى- ابو على گويد: ابو عثمان گفت: ابو عمرو نزد من در قرائت خود غلط خواند، زيرا او نون را در لام معرفه ادغام كرد با اينكه با حركت همزه لام حركت پيدا كرده است، و حركت آن لازم نيست، بدليل اينكه مى گويى: (الحمر) و پس از آنكه حركت همزه را روى لام بياندازى الف وصل حذف نميشود، زيرا آن حركت لازم نيست، ابو عثمان گويد:

و لكن ابو الحسن از بعضى اعراب نقل كرده است كه ميگويد: (هذا الحمر قد جاء) كه بخاطر حركت لام الف وصل حذف ميشود.

ابو على گويد: سخن در عاد الاولى اينست كه هر كس همزه را در الاولى محقق سازد لام معرفه را ساكن خواهد ساخت، و هر گاه لام معرفه و تنوين در عادا هر دو ساكن باشند و دو ساكن كه نون عادا و لام معرفه باشد بهم ميرسند قهرا اينجا تنوين ساكن را حركت كسره خواهى داد زيرا التقاء ساكنين شده است، و اين است دليل قول كسى كه ادغام نكرده است، و نيز دليل كسى است كه ميگويد: (احد اللَّه) كه تنوين را بخاطر التقاء ساكنين حذف ميكنند، بنا بر اين در مثال ما نيز تنوين

را حذف ميكند همانطور كه در مثال (احد اللَّه) حذف نمود، و نيز همانگونه كه در مثال (و لا ذاكر اللَّه) نيز تنوين حذف شده است، ولى اين قبيل حذف در قرائت نمى آيد هر چند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 415

كه از روى قياس باشد، البته هم در شعر آمده است هم در بعضى از قراءتها.

و در قرائت كسى كه همزه را در (الاولى) حذف كرده و مخفف خوانده است بنا بر قول كسى كه (الحمر) گفته و همزه وصل را حذف نكرده جايز است تنوين را حركت دهيم: (عادن الولى) «1» همانگونه كه در صورت ثابت ماندن همزه نيز همين قرائت خواهد بود، زيرا بنا بر اين فرض لام در تقدير سكون است، همانگونه كه نون بخاطر التقاء ساكنين كسره داده ميشود، در اين قول نيز نون را كسره ميدهيم زيرا تنوين در تقدير التقاء ساكنين است، و هر كس لام معرفه را حركت دهد و همزه وصل را حذف كند، قاعده اش آنست كه نون را از (عادن) ساكن كند و بگويد: (عادن- لولى) زيرا لام در تقدير سكون است، همانطور كه در درجه اول بود، مگر نمى بينى كه همزه وصل حذف شده است، و لذا وقتى همزه وصل حذف شده نون بر سكون خود خواهد ماند، همانگونه كه نون را بحالت سكون خواهى گذاشت در (عاد ذاهب).

اما قول ابى عمرو (عاد لوى) پس از آنكه همزه كه منقلب از فاء الفعل است براى تخفيف حذف شد چون در ابتداء اجتماع دو حرف واو شده بود، حركت الف به لام ساكن منتقل ميشود، و نون قبل از لام ساكن است

و لذا در لام ادغام ميشود، همانگونه كه در مثل (منّ راشد) نون ساكن در راء ادغام شده است، و اين ادغامها پس از آنست كه نون قلب به لام يا راء شده است، بنا بر اين هنگامى كه نون عادا در لام ادغام شد، ميشود (عاد لولى).

ابو الحسن به يكى از دو راه از اين اشتباهى كه ابو عثمان به او نسبت داده، خود را خلاص نموده است:

1- آنكه حذف همزه از (الاولى) بنا بر قول كسى باشد كه ميگويد: (لحمر) مثل اينكه در حذف همزه قبل از ادغام گفته شده است (لولى) و لام بدلالت حذف

__________________________________________________

(1)- و در دو نسخه آمده است: عادن لولى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 416

همزه قبل از ادغام گفته شده است (لولى) و لام بدلالت حذف همزه وصل از سكون خارج شده، لذا ادغام در آن نيكو ميباشد.

2- آنكه ادغام شده است بر اساس قول كسى كه گفته است (الولى) و (الحمر) و همزه وصل در آن نيافتاده، با اينكه حركت به لام معرفه منتقل شده است، زيرا اين لام در تقدير ساكن است، و لذا مانعى نيست از اينكه حرف قبلى در آن ادغام گردد، همانگونه كه مانعى نيست از ادغام در مثل (ردّ) و (فرّ) و (عضّ) هر چند كه لام الفعل در آنها ساكن بوده و به خاطر ادغام حركت داده شده اند همانطور كه حروف ساكن كه گفته شد بخاطر ادغام حركت داده شده است.

اما آنچه از نافع روايت شده است كه با همزه قرائت نموده و گفته است:

(عاد لولى) اين قول مانند روايتى است كه از ابن كثير نقل

شده كه (على سؤقه) قرائت نموده است، و دليل آن هم اين است كه چون حركت ضمّه نزديك واو است و چيزى بين آنها فاصله نشده است مانند آن است كه بر سر واو در آمده، و لذا همزه قرائت شده است، همانگونه كه واوها اگر مضموم باشند همزه خوانده ميشوند، مانند (ادؤر) و (الغؤور) و اين يك لغت است كه روايت شده و نقل گرديده است، هر چند با اين صراحت نباشد.

لغات آيات: ... ص : 416

تمنى- منى بمعنى تقدير است، گفته ميشود: منى يمنى منهومان، شاعر عرب مى گويد:

(حتّى تبين ما يمنى لك المانى) يعنى: (تا اينكه روشن شود آنچه كه تقدير كننده برايت تقدير نموده است).

و از اين باب است (المنية) بمعنى (مرگ) زيرا مرگ هم يك تقدير است.

النشأة- بمعنى صنعت و اختراع است بر خلاف مشيّت.

أقنى- از (القنية) است كه عبارت از اصل مال و آنچه كه ذخيره ميشود، و اقتناء آنست كه انسان بصورت مداوم چيزهايى را براى خود ذخيره كند، و از اين باب است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 417

(القناة) بمعنى (كهريز) زيرا (كهريز) چيزى است كه آب را جمع و هدايت ميكند.

الشعرى- ستاره ايست كه در ما وراء ستاره جوزاء قرار دارد، و يكى از سيارات ذراع اسد است و سوگند عشيره مرازم است كه در دوران جاهليت آن را ميپرستيدند المؤتفكة- بمعنى منقلبه است كه بمعنى زير و رو شده است، گفته ميشود:

ائتفكت بهم، تأتفك ائتفاكا، و از اين باب است (افك) كه بمعنى كذب است كه بمعنى وارونه ساختن معنى از جهت خود ميباشد.

اهوى- يعنى آن را در هوى فرود آورده است، و از اين

باب است (اهوى بيده ليأخذ كذا) يعنى: دست انداخت كه فلان چيز را بگيرد، و لغت هوى يهوى بمعنى آنست كه وارد در هوى شده است، اما اگر انسان از روى بلندى به وسيله نردبان يا پله پائين بيايد گفته نميشود (اهوى) و نه (هوى).

ازفت الأزفة- يعنى آنچه نزديك شدنى است نزديك شد.

نابغه شاعر گفته است:

(ازف الترحل غير ان ركابنا لما تزل برحالنا و كان قد)

يعنى: (هنگام كوچ كردن نزديك شده است، اما هنوز بار و بنه ما بر مركبها سوار نشده است، گرچه نزديك است).

شاعر ديگر كعب بن زهير گفته است:

(بان الشباب و امسى الشبيب قد ازفا و لا ارى لشباب ذاهب خلفا)

يعنى: (جوانى رفت و پيرى نزديك شد، و من براى جوانى رفته بازگشتى نمى بينم).

سامدون- سمود بمعنى لهو و بازى است، سامد بمعنى بازيگر و لهو كننده است كه گفته ميشود: سمد يسمد، شاعر عرب گويد:

(رس الحدثان نسوة آل حرب بمقدار سمدن له سمودا)

(فرد شعورهن السود بيضا و ردّ وجوههن البيض سودا)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 418

يعنى: (حوادث روزگار زنان خاندان حرب را همان قدر كه عياشى كرده بودند در هم كوبيد، در نتيجه موهاى سياهشان سفيد، و روهاى سفيدشان سياه گرديد).

معناى آيات: ... ص : 418

سپس خداوند اين آيه را به آيات قبلى عطف كرده ميفرمايد:

«وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى » يعنى: سرانجام كار بسوى پاداش الهى و يا عذاب او خواهد بود، و كلمه (منتهى) و (آخر) بيك معنى است، و در اينجا منظور از (منتهى) سرانجام كار است تا آن گاه كه ديگر پايان كار و اعمال دنيا است.

«وَ أَنَّهُ هُوَ

أَضْحَكَ وَ أَبْكى » از عطاء و جبائى نقل شده است كه (أَضْحَكَ وَ أَبْكى ) يعنى موجبات خنده و گريه را كه سرور و حزن باشد بوجود آورد، همانگونه كه گفته ميشود: (اضحكنى فلان) و (ابكانى) يعنى فلانى مرا خنداند و يا گرياند.

از مجاهد نقل شده است يعنى: خداوند بهشتيان را در بهشت خندانيد و جهنميان را در جهنم گريانيد، خنده و گريه از افعال انسان است، خداوند ميفرمايد: (فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً) و ميگويند: (تَعْجَبُونَ وَ تَضْحَكُونَ) كه ضحك به انسان نسبت داده شده است.

حسن گويد: خداوند آفريننده خنده و گريه است، خنده بخاطر سرور، و خوش آيندى كه در قلب است چهره انسان را شاداب ميسازد، هنگامى كه حالتى بر انسان عارض گردد كه قابل دفع نيست، قهرا آن حالت از فعل الهى محسوب مى شود، و گريه عبارتست از جارى شدن اشك بر گونه بخاطر اندوهى كه در دل مى باشد، و گاهى هم گريه از روى يك خوشحالى آميخته با يادآورى اندوهى است كه از رقت قلب نشأت ميگيرد.

بعضى گفته اند: يعنى خداوند مطيع را با رحمت خود خندانده و عاصى را با عذاب خود گريانده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 419

بعضى گفته اند اينست كه خداوند درختان را با انوار خود خندانده و ابرها را با ريزش باران گريانده است.

«وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا» يعنى: خداوند مرگ را آفريده است و بوسيله آن، زندگان را مى ميراند، و اين عمل كارى است كه غير از خدا هيچكس بر آن قدرت ندارد، زيرا اگر كسى قدرت بر ميراندن داشته باشد قدرت بر زنده كردن نيز خواهد داشت، زيرا

كسى كه قدرت بر چيزى داشته باشد قدرت بر ضد آن هم خواهد داشت، و احدى بجز خداوند قدرت بر زنده كردن ندارد.

و نيز خداوند زندگى را آفريده است كه بوسيله آن حيوانات را زنده ساخته است، و در دنيا مخلوقات را ميرانده و در آخرت براى دريافت مجازات آنان را زنده ميسازد.

«وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ» يعنى: خداوند هر دو صنف نر و ماده را آفريده است.

«الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى » يعنى: نر و ماده را از هر حيوانى.

«مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى » عطا و ضحاك و جبائى ميگويند: يعنى: هنگامى كه نطفه از مذكر و مؤنث مشتركا خارج شده در رحم ريخته شود، و نطفه عبارتست از آب مرد و زن كه از آن فرزند متولد ميگردد.

بعضى هم گفته اند: (تمنى) يعنى تقدير ميشود، كه معنى اصلى اين ماده مى باشد، بنا بر اين معنى چنين خواهد شد، نطفه بر اساس يك تقدير در رحم زن قرار ميگيرد.

«وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى » نشأة اخرى يعنى: آفرينش دوباره در روز قيامت يعنى: بر خداوند لازم است كه روز قيامت مردم را زنده كند تا بپاداش برسند.

اگر بگويند: لفظ (على) كلمه الزام و ايجاب است بنا بر اين چگونه بر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 420

خداوند زنده كردن مردگان واجب ميشود؟

پاسخ آنست كه خداوند سبحان چون مردم را مكلّف ساخته است ضامن ثواب نيز هست، بنا بر اين اگر خداوند (دردها و مصائبى را بمردم ميدهد قهرا ضامن پاداش آن نيز ميباشد، و اگر در دنيا پاداش و مكافاتى داده نشد، و مظلوم و ظالم را بحال خود رها ساخت، پس بايد سراى

ديگرى باشد كه در آن پاداش و كيفر و عدل و انصافى برقرار گردد، و چون خداوند وعده پاداش و عدل- و انصاف را داده است بايد به آن عمل كند.

«وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى » از ابى صالح روايت شده است يعنى: مردم را با اموال و بخشيدن سرمايه ها و ذخاير مالى بى نياز ميسازد.

از حسن و مجاهد و قتاده نقل شده است كه (اغنى) بمعنى (موّل) است يعنى: ثروت بخشيد، و (اقنى) يعنى: با بخشش خود كسى را راضى ساخت.

از سفيان نقل شده است يعنى (اغنى بالقناعة) «با قناعت مردم را بى نياز ساخت» و (اقنى بالرضا) «با رضايت مردم را ثروت بخشيد».

بعضى هم گفته اند: يعنى (اغنى بالكفاية) «با بخشش در حد كفايت بى نياز ساخت» و (اقنى بالزيادة) «با بخشش بيش از حد كفايت او را ثروتمند ساخت).

از ابن زيد روايت شده است يعنى: (اغنى من شاء) «هر كس را ميخواهد بى نياز ميسازد» و (اقنى اى افقر و حرم من شاء) «هر كس را بخواهد فقير و محروم ميسازد.

«وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى » يعنى: خداوند آفريدگار ستاره (شعرى) و اختراع كننده و مالك آنست، پس چيزى را كه مخلوق و مملوك است خداى خود قرار ندهيد.

بعضى گفته اند كه قبيله خزاعه اين ستاره را ميپرستيده اند، و اولين كسى كه اين ستاره را پرستيده است (ابو كبشه) يكى از اجداد مادرى پيامبر (ص)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 421

بوده، و لذا مشركين حضرتش را به (ابن ابى كبشه) مى ناميدند، زيرا همانگونه كه ابو كبشه در پرستش آن ستاره با ديگران مخالفت ميكرده است، پيامبر (ص) نيز با آنان در دين

مخالفت مى نموده است.

«وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولى » و اين عاد عبارتست از عاد بن ارم، و اينان قوم هود هستند كه خداوند آنان را بوسيله طوفانى تند بهلاكت رسانيد، و اينان داراى نسلى بودند كه قوم دوم ميباشند.

ابن اسحاق ميگويد: اينان بعلّت آنكه نسبت به يكديگر ظلم كرده اند به هلاكت رسيدند، و با كشتار يكديگر نابود گشتند.

«وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى » يعنى: قوم ثمود بهلاكت رسيده باقى نماندند.

و جايز نيست نصب (وَ ثَمُودَ) بوسيله (فَما أَبْقى ) باشد، زيرا ما بعد (ما) در ما قبلش عمل نميكند، گفته نميشود: (زيدا ما ضربت) زيرا (ما) از لحاظ صدارت طلبى جارى مجراى استفهام است.

و علت اينكه (انّ) در چند مورد اين آيه بفتح خوانده شده است آنست كه همه اين موارد در صحف ابراهيم و موسى بوده است، مثل اينكه گفته است (ام لم ينبأ بما فى صحف موسى و ابراهيم الذى و فى بأنه لا تزر وازرة و زر اخرى و بانه كذا و كذا).

«وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ» يعنى: پيش از قوم عاد و ثمود قوم نوح را بهلاكت رسانديم.

«إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى » يعنى: قوم نوح از اقوام ديگر ظالمتر، و طاغى تر ميباشند، زيرا دعوت نوح طولانى بود و قوم او در كفر و تكذيب سركشى بيداد ميكردند.

«وَ الْمُؤْتَفِكَةَ» يعنى: قريه هاى قوم لوط كه بوسيله عذاب الهى ويران گشته است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 422

«أَهْوى » يعنى: ساقط گرديد، كه جبرئيل پس از آنكه آن قريه ها را از زمين بلند كرد دو باره بر زمين فرو كوبيد، و خداوند آنان را سنگ باران فرمود كه خداوند ميفرمايد:

«فَغَشَّاها ما غَشَّى» بنا بقول قتاده و ابن زيد يعنى: آن عذابى كه خداوند اراده فرموده بود كه سنگ باران باشد بر آن نازل فرمود.

بعضى هم گفته اند: اين طرز بيان بخاطر اهمّيت عذابى است كه وارد شده است، زيرا عبارت (ما غَشَّى) با ابهامى كه دارد اين معنى از آن فهميده ميشود و گويا گفته است عذاب و شكنجه اى بر آنان نازل گشته است كه برتر از بيان و توضيح ميباشد.

«فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمارى » از قتاده نقل شده است يعنى: اى انسان تو در مورد كدامين نعمت پروردگارت كه دلالت بر وحدانيت او دارد تشكيك ميكنى؟

علت اينكه خداوند پس از بيان نقمتها و عذابهاى خود به يادآورى نعمتها پرداخته است اينست كه اين عذابها براى ما نعمت ميباشد، زيرا در اين عذابها كه جنبه تنبيهى دارد يك نوع لطف و عنايت الهى نهفته است كه ما را از كارهاى زشت باز ميدارد، بدليل آنكه اين عذابها بخاطر كفران نعمت گريبانگير آنان گرديده است.

«هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى » قتاده ميگويد: (هذا) اشاره است به پيامبر خدا (ص).

و منظور از نذر اولى پيامبران قبل از آن حضرت است.

ابى مالك گويد: (هذا) اشاره است به قرآن، و نذر اولى عبارتست از صحف ابراهيم و موسى.

از جبائى نقل شده است كه (هذا) باين معنى است: اخبارى كه از هلاكت امتهاى قبل داده ايم براى شما پند و اندرز ميباشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 423

«أَزِفَتِ الْآزِفَةُ» يعنى: قيامت نزديك شد و ساعت آن فرا رسيد، و اينكه قيامت در اين آيه آزفه ناميده شده است بدان معنى است كه هر چه آينده است نزديك است.

«لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ كاشِفَةٌ» از عطاء و ضحاك و قتاده نقل شده است يعنى: هنگامى كه سختيهاى روز قيامت مردم را فرا گيرد، هيچكس بجز خداوند قادر نيست اين ناملايمات را از مردم دور سازد، و مؤنث آمدن «كاشفة» بنا بر تقدير (نفس كاشفة) يا (جماعة كاشفة) است، و نيز جايز است (كاشفة) مصدرى باشد مانند (عافية) و (عاقبة) (واقية) (خائنة) بنا بر اين معنى ميشود: (ليس لها من دون اللَّه كشف) يعنى: غير از خدا هيچكس قدرتى بر زايل نمودن اين شدتها را ندارد، و احدى بجز او نميتواند اين سختيها را روشن كند، مانند آيه ديگر كه ميفرمايد: (لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ).

«أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ» منظور از (حديث) آنچه ميباشد كه قبلا بوسيله معصوم راستگو (ع) از آن خبر داده شده است.

بعضى هم گفته اند: يعنى اى مشركين آيا از اين قرآن و نازل شدن آن از جانب خداوند بر حضرت محمد (ص) و معجزه بودن آن در شگفت هستيد؟

«وَ تَضْحَكُونَ» يعنى از روى مسخره ميخنديد.

«وَ لا تَبْكُونَ» و بخاطر وعده هاى عذاب قرآن بر خود نميگرييد؟

«وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ» از ابن عباس و مجاهد نقل شده است كه «أَنْتُمْ سامِدُونَ» يعنى: شما از عذاب الهى غفلت داريد و دنبال بازى و سرگرمى هستيد.

از عكرمه نقل شده است كه منظور از آن غنا و موسيقى است، كه هر گاه قرآن را ميشنيدند با نواختن موسيقى با آن مقابله و ستيز مى نمودند، تا مردم را از شنيدن قرآن محروم سازند.

«فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا» اينجا خداوند به آنان فرمان داده است كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23،

ص: 424

او را سجده كنند، و با اخلاص پرستش نمايند، ضمنا در همين آيه دلالت است بر اينكه سجده در اين آيه واجب است، بنا بر عقيده اصحاب ما، زيرا ظاهر صيغه امر دلالت بر وجوب دارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 425

فهرست مطالب ... ص : 425

مقدمه مترجم 4 آيات 21- 25 احقاف 46 6 ترجمه آيات 7 قرائت آيات، دليل قرائت 8 لغات آيات 9 معناى آيات 10 آيات 26- 30 احقاف 46 14 ترجمه آيات و قرائت آيات 15 دليل قرائت و لغات آيات 16 اعراب آيات و معنى آيات 17 داستان جنيان از نظر آيات 20 آيات 31- 35 احقاف 46 25 ترجمه آيات و قرائت آيات 26 دليل قرائت 27 معنى آيات 28 مفسرين در معنى اولوا العزم اختلاف نموده اند 30 سوره محمد (ص)- 47 33 تعداد آيات، اختلاف آيات، فضيلت سوره 34 ارتباط با سوره قبل 35

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 426

آيات 1- 6 سوره محمد (ص) 36 ترجمه آيات و قرائت آيات، و دليل قرائت 37 لغات آيات 38 اعراب آيات و معنى آيات 39 معناى فداء 43 نظر فداء 44 آيات 7- 10 سوره محمد (ص) 45 ترجمه آيات و لغات آيات و معنى آيات 49 آيات 11- 15 سوره محمد (ص) 53 ترجمه آيات، قرائت آيات 54 دليل قرائت، لغات آيات 55 اعراب آيات، معنى آيات 56 آيات 16- 20 سوره محمد (ص) 47 60 ترجمه آيات، قرائت آيات، دليل آيات 61 لغات آيات 62 معنى آيات 63 آيات 21- 25 سوره محمد (ص) 47 71 ترجمه آيات و قرائت آيات

72 دليل قرائت 73 معنى آيات 74 در باره بنى اميّه 75 آيات 26- 30 سوره محمد (ص) 47 79

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 427

ترجمه آيات و قرائت آيات و دليل قرائت 80 لغات آيات 81 معنى آيات 82 آيات 31- 35 سوره محمد (ص) 47 86 ترجمه آيات، قرائت آيات، دليل قرائت 87 لغات آيات و معنى آيات 88 آيات 36- 38 سوره محمد (ص) 47 91 ترجمه آيات و قرائت آيات و دليل قرائت 92 لغات آيات و معنى آيات 93 سوره فتح 48 97 شماره آيات و فضيلت سوره 98 ارتباط سوره 99 آيات 1- 5 فتح 48 100 ترجمه آيات، لغات آيات، معنى آيات 101 اختلاف در مورد فتح، وجه اول، وجه دوم 102 اختلاف در مورد وجه سوم، وجه چهارم 105 اقوال عامه در معنى آيه و نظر شيعه 106 چند وجه ديگر 109 آيات 6- 10 سوره فتح 48 113 ترجمه آيات و قرائت آيات 114 دليل قرائت و معنى آيات 115 آيات 11- 15 فتح 48 121

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 428

ترجمه آيات و قرائت آيات 122 دليل قرائت و لغات آيات 123 معنى آيات 124 آيات 16- 20 سوره فتح 48 129 ترجمه آيات و قرائت آيات و معنى آيات 130 معنى رضا و غضب خدا 133 جريان فتح حديبيه 136 داستان فتح خيبر 145 آيات 21- 25 سوره فتح 48 155 ترجمه آيات 156 قرائت آيات و دليل قرائت و لغات آيات 157 اعراب آيات 158 شأن نزول آيات و معنى آيات 159 آيات 26- 29

سوره فتح 48 165 ترجمه آيات 166 قرائت آيات و دليل قرائت 167 لغات آيات 168 اعراب آيات و معنى آيات 169 در معنى انشاء اللَّه آمنين 172 عمرة القضاء 173 سوره حجرات 49 180 آيات 1- 6 سوره حجرات 181

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 429

ترجمه آيات 182 سوره مدنى است، تعداد آيات، فضيلت سوره 183 دليل قرائت، لغات آيات 184 اعراب آيات و شأن نزول 185 معناى آيات 187 آيات 6- 10 سوره حجرات 49 192 ترجمه آيات و قرائت آيات 193 لغات آيات و اعراب آيات 194 شأن نزول 195 معنى آيات 198 اخوت على (ع) با پيامبر (ص) 203 ارتباط آيات با يكديگر 207 آيات 11- 14 سوره حجرات 49 208 ترجمه آيات و قرائت آيات 209 دليل قرائت و لغات آيات 210 شأن نزول آيات 211 معناى آيات 215 معناى تنابز به لقب 218 معناى تجسّس و تحسّس 219 غيبت كدام است؟ 221 ملاك برترى انسان؟ 223 آيات 15- 18 سوره حجرات 49 227

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 430

ترجمه آيات و قرائت آيات و دليل قرائت 228 اعراب آيات، معنى آيات 229 سوره ق 231 آيات 1- 5 سوره ق 50 232 سوره مكّى است، فضيلت سوره، توضيحى در باره سوره 233 لغات آيات 234 اعراب آيات، معنى آيات 235 آيات 6- 11 سوره ق 50 238 ترجمه آيات، لغات آيات 239 اعراب آيات 240 معناى آيات 241 آيات 12- 20 سوره ق 50 244 ترجمه آيات، قرائت آيات 245 دليل قرائت 246 لغات آيات، معنى آيات 247 اصحاب اخدود كيانند؟

248 اصحاب رس كيانند؟ 249 رقيب و عتيد 256 آيات 21- 30 سوره ق 50 259 ترجمه آيات، قرائت آيات 260 دليل قرائت، لغات آيات، اعراب آيات 261 معناى آيات 264

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 431

آيات 31- 40 سوره ق 50 269 ترجمه آيات، قرائت آيات 272 دليل قرائت 273 لغات آيات، اعراب آيات 274 معناى آيات 275 قلب بمعنى عقل است 278 آيات 41- 45 سوره ق 50 282 ترجمه آيات، اعراب آيات، معنى آيات 283 سوره الذّاريات: 51 287 عدد آيات، فضيلت سوره، ارتباط سوره 288 آيات 1- 4 الذّاريات 51 289 لغات آيات 290 اعراب آيات 291 معنى آيات 292 آيات 15- 23 ذاريات 51 298 ترجمه آيات، قرائت آيات 299 دليل قرائت 300 اعراب آيات 303 معناى آيات 304 آيات 24- 37 ذاريات 51 309 ترجمه آيات، لغات آيات 310 معناى آيات 312

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 432

آيات 38- 46 318 ترجمه آيات، قرائت آيات 319 دليل قرائت 320 لغات آيات 321 معنى آيات 322 آيات 47- 60 ذاريات 51 325 ترجمه آيات: 326 قرائت آيات، دليل قرائت، لغات آيات 327 معناى آيات 328 نظم آيات 333 سوره و الطّور 52 334 تعداد آيات، اختلاف آيات، فضيلت سوره، ارتباط سوره 335 آيات 1- 6 طور 52 336 ترجمه آيات، لغات آيات 337 اعراب آيات 338 معناى آيات 339 آيات 17- 28 طور 52 344 ترجمه آيات 345 قرائت آيات و دليل قرائت 346 معناى آيات 348 آيات 29- 40 طور 52 354 ترجمه آيات، قرائت آيات 355 ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 23، ص: 433

دليل قرائت، لغات آيات 356 معناى آيات 357 آيات 41- 49 طور 52 362 ترجمه آيات، قرائت آيات، دليل قرائت 363 لغات آيات، معناى آيات 364 سوره نجم: 53 369 ارتباط سوره 371 آيات 1- 10 نجم 53 372 ترجمه آيات، قرائت آيات 373 دليل قرائت، لغات آيات 374 اعراب آيات 375 معناى آيات 376 آيات 20- 11 نجم 383 ترجمه آيات، قرائت آيات 384 دليل قرائت 385 معناى آيات 386 معناى لات و عزى 392 آيات 21- 30 نجم 53 394 ترجمه آيات، قرائت آيات 395 معناى آيات 396 آيات 31- 41 نجم 53 401 ترجمه آيات، لغات آيات 402

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 23، ص: 434

اعراب آيات 403 شأن نزول آيات 404 معناى آيات 406 آيات

42- 62 سوره نجم 53 412 ترجمه آيات 413 قرائت آيات، دليل قرائت 414 لغات آيات 416 معناى آيات 418 پايان 424 فهرست مطالب 425

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109