ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد 20

مشخصات كتاب

سرشناسه : بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور : ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر : قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري : 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9 : ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2 : ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382( 30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات : ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده : ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده : شركت به نشر ( انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره : ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 1390

رده بندي ديويي : ‫ 297/179 ‮

جلد بيستم

سوره احزاب … ص: 3

اشاره

در مدينه نازل شده و باتفاق مفسّرين هفتاد و سه آيه است.

ثواب قرائت … ص: 3

ابي بن كعب از پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله روايت نموده كه آن حضرت فرمود كسي كه سوره احزاب را قرائت نموده و آن را بخانواده خود و هر كس كه در تحت تملّك اوست تعليم نمايد. خداوند متعال او را از عذاب قبر ايمني دهد.

و عبد اللَّه بن سنان از حضرت ابي عبد اللَّه (جعفر بن محمد الصادق) عليه السلام روايت نمود كه فرمودند كسي كه زياد سوره احزاب را قرائت كند روز قيامت در همسايگي پيامبر «ص» و خاندان و همسران آن حضرت خواهد بود.

تفسير سوره احزاب … ص: 3

خداوند سبحان امر فرمود پيمبرش را در پايان سوره سجده بانتظار سپس در اينجا وي را فرمان داد كه در انتظارش پرهيزگار و متقي باشد و او را از پيروي خط كفّار نهي نموده و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 4

سوره الأحزاب (33): آيات 1 تا 5 … ص: 4

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً (1) وَ اتَّبِعْ ما يُوحي إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (2) وَ تَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ وَ كَفي بِاللَّهِ وَكِيلاً (3) ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللاَّئِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ (4)

ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَوالِيكُمْ وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فِيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (5)

ترجمه … ص: 4

1- اي پيامبر از خدا بترس و پيروي از كفّار و منافقين نكن به تحقيق كه خداوند دانا و درستكار است.

2- و پيروي نما آنچه را كه از پروردگارت بتو وحي ميشود بدرستي كه خداوند بآنچه ميكنيد آگاه است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 5

3- و بر خداوند توكّل نما و كافيست كه خدا كارگذار همه كارهاست.

4- خدا قرار نداده براي هيچ مردي دو دل در درون و كالبدش و همسراني را كه آنها را ظهار نموديد مادران شما قرار نداده و پسر خوانده هاي شما را پسران شما نگردانيد، آن گفته هاي شماست كه بدهانتان، و خدا درست ميگويد و او راه را هدايت ميكند.

5- پسر خوانده ها را نسبت به پدرانشان دهيد كه آن نزد خداوند درست تر است پس اگر پدرانشان را ندانيد پس آنان برادران ديني و دوستان شمايند، و بر شما گناهي نيست در آنچه خطا و اشتباه كرديد، و ليكن

آنچه را كه دلهاتان تعمد نمايد و خداوند آمرزنده و مهربانست.

قرائت … ص: 5

ابو عمرو (بما يعملون خبيرا) با ياء قرائت كرده و ديگران با تاء خوانده است.

ابن عامر و اهل كوفه (اللآئي) با همزه ممدوده اشباع شده كه بعدش ياء است خوانده اند، و در سوره مجادله و طلاق نيز همين طور ولي نافع و يعقوب اللآء با همزه ممدوده بدون اشباع و ياء قرائت نموده و ما بقي (اللاي) بدون همزه و مد در هر جا كه باشد خوانده اند.

عاصم (تظاهرون) با ضمه تاء و تخفيف ظاء خوانده و اهل كوفه غير عاصم با فتح تاء و تخفيف ظاء قرائت نموده اند.

ابن عامر (تظّاهرون) بفتح تاء و تشديد ظاء خوانده و ما بقي از قراء (تظهرون) بدون الف و تشديد ظاء و هاء خوانده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 6

دليل قرائتهاي مذكور … ص: 6

ابو علي (صاحب تفسير) گويد كسي كه (بما يعملون) با ياء خوانده پس بنا بر (لا تطع الكافرين انه بما يعملون) است و قرائت با تاء بنا بر مخاطبه است كه غايب هم در آن داخل ميشود، و اللائي اصلش فاعل مانند شائي است پس قاعده اينست كه ياء در آن ثابت باشد، چنانچه در شائي و نايي ثابت است و گاهي ياء را حذف نموده اند، در حروفي از قول آنان (ما باليت به باله) و از آنست (جايه) و همين طور هر گاه ياء از اللائي حذف شود «اللاء» ميشود، پس اگر همزه مخفف شود پس قاعده آنست كه بين بين قرار داده شود.

و از سيبويه حكايت شده حذف ياء از (اللاي).

و هر كس كه (تظهرون) قرائت كرده پس او (تتظهرون) خوانده پس تاء را در ظاء ادغام كرده، و كسي كه (تظاهرون) به ضمّه

تاء خوانده پس او از (ظاهر من امرأته) گرفته و تقويت ميكند اين مطلب را قول ايشان در مصدر (الظهار).

و كسي كه (تظاهرون) با تخفيف ظاء خوانده پس معناي آن (تتظاهرون) پس حذف كرده تاء (تتفاعلون) را كه غير او ادغام نموده و او كسي كه:

(تظّاهرون) با تشديد ظاء با الف خوانده است.

شأن نزول … ص: 6

اين سوره در باره ابو سفيان بن حرب و عكرمة بن ابي جهل و ابي الاعور السلمي نازل شده كه آمدند بمدينه و بر عبد اللَّه بن ابي (رئيس منافقين) وارد شدند بعد از غزوه احد با اماني كه از رسول خدا صلّي اللَّه عليه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 7

و آله دريافت كرده بودند تا با آن حضرت صحبت كنند، پس برخاستند باتفاق عبد اللَّه بن سعد بن ابي سرح و طعمة بن ابيرق و وارد شدند بر رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله و گفتند اي محمد ترك كن بدگويي به خدايان ما لات و عزّي و منات را و بگو كه براي آنها شفاعت است براي كساني كه آنها را مي پرستند و ما تو و پروردگارت را وا ميگذاريم.

پس اين سخن بر پيامبر گرامي سخت دشوار آمد، پس عمر بن خطاب گفت اي رسول خدا اجازه بده ما آنها را بكشيم.

فرمود من بايشان امان داده ام و فرمان داد تا آنها را از مدينه بيرون كردند و نازل شد آيه وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ پيروي نكن كفّار از اهل مكه ابو سفيان و ابا الاعور و عكرمه، (و المنافقين) و نيز اطاعت نكن منافقين از اهل مدينه عبد اللَّه بن ابي و ابن

سعد و طعمه.

و برخي گفته اند: اين آيات نازل شده در باره مردي از ثقيف كه بر رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله وارد شده و تقاضا كردند از آن حضرت كه يك سال آنها را مهلت دهد تا از لات و عزّي بهره مند گردند (يعني آنها را به پرستند) و گفتند منظور ما اينست كه قريش بدانند رتبه و مقام ما را نزد شما چه اندازه است.

و قول خدا: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ در باره ابي معمّر جميل بن معمّر بن حبيب فهري نازل شده كه مردي عاقل و خوش حافظه بود و هر چه مي شنيد حفظ ميكرد و ميگفت كه در درون من دو قلب است و من به هر يك از آن دو قلب فكر ميكنم بهتر از عقل محمد و قريش او را ذو القلبين مي ناميدند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 8

پس چون جنگ بدر پيش آمد و مشركين فرار كردند ابو معمر مذكور هم در ميان فراريها بود.

و ابو سفيان بن حرب باو برخورد كرد (در حالي كه يك تاي كفش خود را بدست گرفته و تاي ديگرش در پايش بود) و گفت اي ابو معمّر حال مردم چگونه است؟ گفت همه فرار كردند، گفت پس چطور يك پاي نعلينت را در دست گرفته و تاي ديگر در پايت ميباشد؟

پس ابو معمّر گفت: من نفهميدم مگر اينكه خيال كردم هر دو در پاي منست، پس در آن روز دانستند كه او يك قلب بيشتر ندارد چون فراموش كرده بود كه يك پاي آن را در دست گرفته است.

تفسير … ص: 8

خداوند سبحان در اين

سوره پيامبرش را خطاب فرمود، و گفت:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ يعني اي پيمبر ثابت و استوار باش بر پرهيزكاري و تقواي الهي و ادامه بده بر پرهيز كردن از خدا.

و بعضي گفته اند: معنايش اينست كه به ترس از خدا در پيروي از آنچه را كه مشركين التماس نمودند، و برخي گفتند، كه چون از مسلمين (مانند- عمر بن خطاب) كوشش ميكردند در كشتن آنهايي را كه از مكّه بمدينه آمده بودند با در دست داشتن امان نامه از پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله، پس خداوند فرمود: اتَّقِ اللَّهَ به ترس از خدا در شكستن پيمان و خلاف عهد كردن.

وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ كه بيانش گذشت.

و بعضي هم گفته اند كه آن تعميم دارد همه كفّار و منافقين را شامل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 9

ميشود و آن وجه خوبي است، و كافر آنست كه، كفر باطن خود را اظهار مي كند، و منافق، آنست كه اظهار ايمان نموده و كفر خود را در دل ميگيرد.

إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً بدرستي كه خداوند بآنچه بعدها ميشود قبل از وجودش داناست.

(حَكِيماً) عالم است در آنچه را كه ايجاد و خلق مينمايد و مصلحت، انديش است براي آنچه را كه از پيروي كفّار و اهل نفاق نهي نموده.

امر فرمود او را به متابعت كردن از اوامر و نواهيش مطلقا و گفت:

وَ اتَّبِعْ ما يُوحي إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ پيروي نما از آنچه كه از پروردگارت بتو امر شده از قرآن و احكام دين پس آن را بمردم رسانيده و خود بآن عمل نما.

إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً قطعي است كه

خدا بآنچه مي كنيد آگاه است، يعني چيزي از اعمال شما بر او پوشيده نيست، پس شما را به حسب آن كيفر و مجازات نمايد اگر خوب باشد پاداش خوب دهد و اگر بد باشد كيفري سخت نمايد.

وَ تَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ يعني تمام كارهايت را بخدا واگذار نما و از غير او ترسي بخود راه نده و بغير او اميد نداشته باشد.

وَ كَفي بِاللَّهِ وَكِيلًا يعني اوست كه قائم به تدبير امور تو و نگهبان تو و دافع از حقوق توست.

ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ قرار نداده خدا براي هيچ مردي دو قلب در شكم و درونش، پس امر و كارهاي يك مرد منظّم نمي شود در حالي كه با او دو قلب باشد، پس چطور امور عالم و جهان هستي با

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 10

بودن دو خداي معبود اصلاح و منظّم گردد.

مجاهد و قتاده گفته اند: كه اين آيه در باره ابي معمّر نازل شده چنانچه بيانش گذشت.

ابن عباس گويد: كه منافقين ميگفتند كه محمد داراي دو قلب است و نسبت زيركي و تيز عقلي باو ميدادند، پس خداوند ايشان را تكذيب فرمود.

حسن گويد: مردي بود كه ميگفت من داراي دو نفس و دو دل هستم كه يكي مرا فرمان داده و ديگري مرا نهي ميكند، پس آيه مزبور در باره او نازل شد.

ابي مسلم گويد: اين آيه ردّ بر منافقين است و مقصود اينست كه براي هيچكس دو دل كه بيكي ايمان آورد، و با ديگري كفر بورزد نيست بلكه فقط يك قلب است يا ايمان مي آورد و يا كفران ميكند.

و بعضي گفته اند: كه آن آيه متّصل

بقول خدا وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ است، و تقدير آن اينست كه چنانچه خداوند براي يك مرد دو قلب در درونش قرار نداده فرزند انسان را هم پسر ديگري قرار نداده است.

و برخي گفته اند: بلكه آن آيه متصل بما قبلش ميباشد، و مقصود اينست كه ممكن نيست جمع كردن بين دو پيروي و تبعيّت متضاد را يعني پيروي و متابعت وحي و قرآن را پيروي از اهل كفر و طغيان را پس از اين دو پيروي بطور كنايه دو قلب (قلبين) ياد نموده بجهت اينكه متابعت از اعتقاد صادر ميشود و آن از افعال قلوب است پس هم چنان كه دو قلب جمع نميشود در يك كالبد، دو عقيده متضادّ هم در يك دل جمع نميشود «1»

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: بعضي از اهل معرفت و سالكان راه حق گفته اند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 11

و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ دوست بدارد با اين قلب قومي را و نيز دوست بدارد بهمين قلب دشمنان آنها را، (اين غير ممكن است).

و دانشمندان اختلاف كرده اند: در اينكه آيا ممكن است براي يك انسان دو قلب باشد، پس بعضي منع نموده از امكان اين و گفته است كه اين مؤدّي ميشود به اينكه يك نفر دو انسان باشد بجهت اينكه ميشود كه بيكي از دو قلبش بخواهد چيزي را كه قلب ديگرش نميخواهد، پس مثل

__________________________________________________

(كه چون دل مركز و جاي محبّت است و آن مخصوص باري تعالي- محبوب علي الاطلاق جهان هستي است نبايد محبّت ديگري از ما سوي او در آن

راه يابد چنانچه از حضرت امير المؤمنين علي عليه السلام روايت شده كه فرمود چون دل مخصوص خداست بر در دل نشسته غير او را در دلم راه ندادم.

در دعاء شريف ابي حمزه ثمالي از حضرت امام زين العابدين عليه السلام است

اللّهمّ اني اسئلك ان تملأ قلبي حبالك و خشية منك و تصديقا بكتابك و ايمانا بك و خوفا منك و شوقا اليك يا ذا الجلال و الاكرام

: بار خدايا من ميخواهم از تو كه پر نمايي دلم را از حبّ خودت و نيز سرشار از خشيت و ترس از خودت و آن را مملو نمايي از تصديق بقرآنت و نيز پر سازي از ايمان بخودت و لرزش و ترس از خودت و اشتياق بدرگاهت اي صاحب جلالت و بزرگواري.

مترجم گويد: از اين آيه استفاده ميشود كه دوستي پيامبر اسلام و خاندانش با دوستي دشمنان و ستمكاران بآنها جمع نميشود. يعني محبّت علي عليه السلام و محبّت غاصبين و ظالمين بر آن بزرگوار و خاندان مظلوم او در يك دل جمع نخواهد شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 12

دو نفر ميشود (و اين غير ممكن است).

و بعضي هم تجويز كرده و گفته اند چنان كه يك انسان ممكن است براي او قلبي باشد كه اجزاء او زياد باشد، و غير ممكن است كه با بعضي از اجزاء چيزي را بخواهد كه بعضي ديگر نميخواهد، براي اينكه اراده و كراهت اگر چه در دو جزئي از قلب موجود شود، پس دو حالت صادره از آنها: - (خواستن و نخواستن) به يك چيز برميگردد و آن يك جمله است، پس اجتماع دو معناي ضد در

يك انسان محال ميباشد.

و ممكن است دو معناي مختلف يا دو معناي مثل هم در دو جزء از قلب باشد و موجب دو صفت براي يك زنده شوند، پس قاعده همين طور است، هر گاه دو معني در دو قلب باشد وقتي كه موجود در آن برگشتن بيك زنده شود، لكن آنچه مسموع شده منع و عدم امكان از اين مطلب- است.

وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللَّائِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ و قرار نداد همسرانشان را كه ظهارشان ميكنيد (يعني بآنها مي گوييد ظهرك عليّ كظهر امي پشت تو بر من و يا تو براي من چون مادرم هستي) مادران شما، ميگويند (ظاهر من امرأته و تظاهر و تظهر) همسرش را ظهار كرد و آن آنست كه بگويد به همسرش (انت عليّ كظهر امّي) تو بر من مانند پشت و كمر مادرم هستي و بزودي آن را در سوره مجادله خواهيم گفت، و مقصود اينست كه خداي تعالي بما آگاهي داد كه همسر و عيال مادر نميشود، پس فرمود: و ما جعل نسائكم اللاتي تقولون هن علينا كظهر امهاتنا امهاتكم و قرار نداد همسران و زناني را كه مي گوييد آنان براي ما مانند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 13

پشت و كمر مادران ما هستند، مادران شمايند بجهت اينكه مادران شما حقيقة آن زناني هستند كه شما را زائيده اند و شير داده اند.

وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ و قرار نداده پسر خوانده هاي شما را پسرانتان، ادعياء جمع دعي، و آنست كه انسان او را به پسري خود ميگيرد خداوند سبحان بيان فرمود كه او حقيقة پسر نيست.

و اين آيه نازل شده در باره زيد بن حارثة

بن شراحيل كلبي از بني عبد ود كه پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله او را قبل از نزول وحي و پيامبري به پسري گرفته بود زماني كه او در قيد اسارت قريش درآمده بود پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله او را در بازار عكاظ خريد، پس چون بآن حضرت فرمان رسالت و وحي رسيد وي را باسلام دعوت نمود و او بي درنگ مسلمان شد.

پس پدر زيد حارثه بمكّه آمد و نزد ابو طالب رفت و گفت به فرزند برادرت (محمّد «ص» بگو كه يا او را بفروشد و يا آزاد نمايد و چون ابو طالب به حضرت رسول صلّي اللَّه عليه و آله اين پيام را داد فورا آن حضرت فرمود زيد آزاد است هر كجا خواهد برود.

پس زيد از جدا شدن و دور گشتن از پيامبر (ص) امتناع كرد پدرش حارثه گفت اي گروه قريش گواه باشيد كه او پسر من نيست.

پس پيغمبر (ص) فرمود: مردم شاهد باشيد كه زيد پسر من است، پس از آن زمان او را زيد بن محمد ميخواندند و چون پيغمبر (ص) با زينب بنت جحش (دختر عمه اش) كه قبلا همسر زيد بود و طلاقش داده بود ازدواج كرد، يهود (عنود) و منافقان گفتند محمد زن پسرش (يعني- عروسش) را بزني گرفت و حال آنكه مردم را از اين عمل نهي ميكند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 14

پس خداوند سبحان فرمود، خدا قرار نداده پسر خوانده شما را فرزند شما و حال آنكه نسبت او از غير شما ثابت و مسلّم است.

ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ اينست سخن ايشان كه بزبان خود ميگويند يعني بدرستي

كه قول شما كه مي گوييد پسر خوانده پسر اين مرد (مقصود پيامبر (ص) است چيزيست كه شما آن را بزبانتان مي گوييد حقيقتي براي آن نزد خداي تعالي اينست.

وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ و خداست كه حق و درست ميگويد، آن چنان خدايي كه واجب است اعتقاد و ايمان باو و براي آن حقيقتي است و آن اين است كه همسر و عيال بسبب ظهار مادر نميشود، و پسر خوانده بسبب پسر خواندگي پسر نميشود.

وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ و اوست كه راه را هدايت ميكند، يعني براه حق ارشاد نموده و بر آن راهنمايي ميكند قول حق تعالي است.

ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ يعني ايشان را به پدرانشان نسبت دهيد، آنهايي كه آنان را توليد كرده اند و ايشان را بآنها نسبت دهيد يا بكساني كه آنان را بر فراش خود بوجود آورده و همسرانشان آنان را زائيده اند.

هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ آن از جهت گفتن و حكم كردن نزد خدا درست تر و محبوبتر است.

سالم از عبد اللَّه بن عمر روايت كرده كه گفت ما زيد بن حارثه را نمي خوانديم مگر آنكه او را زيد بن محمد ميگفتيم، تا در قرآن نازل شد:

ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ بخاري اين مطلب را از ابن عمر در صحيح خود آورده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 15

فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ پس اگر نشناختيد پدرانشان را بشخصه.

فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ يعني پس آنان برادران ديني شما هستند در ملّت، پس بآنها يا اخي، اي برادر بگوئيد.

وَ مَوالِيكُمْ يعني آنها پسران عموهاي شمايند.

زجاج گويد: و ممكنست كه مقصود اولياء شما در دين باشند در وجوب ياري كردن، و بعضي گفته اند

معناي اولياء شما آزاد كننده شمايند هر گاه شما را از بردگي آزاد كردند، پس بر شما دوستي و ياري آنها لازم است.

لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فِيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ يعني بر شما باكي نيست، در نسبت دادن آن بكسي كه او را بفرزندي گرفته هر گاه شما گمان كرديد كه او پدر آنست و ندانستيد كه پسر او نيست، پس خدا شما را مؤاخذه و عقوبت بآن انتساب نميكند.

وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ يعني و ليكن گناه در آن چيزهايي است كه قلوب شما عمدا و متعمّدا قصد نمايد از نسبت دادن آنها بغير پدران ايشان پس شما مؤاخذه بآنها خواهيد شد.

مجاهد گويد: آنچه را كه شما قبل از نهي خطا كرديد و آنچه را كه بعد از نهي تعمّد بآنها نموديد.

وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً و خداوند آمرزنده و بخشنده است براي آنچه در گذشته گفتيد.

رَحِيماً مهربانست بشما.

و در اين آيه دلالت است بر اينكه انتساب بغير پدر جايز نيست و در سنت و اخبار صحيحه از حضرت رسول صلّي اللَّه عليه و آله وارد شده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 16

كه آن حضرت فرمودند:

لعنت خدا بر كسي كه خود را به غير پدرش نسبت دهد و يا غير موالي خود را دوست داشته و قصد نمايد (يعني غاصبين حقوق و ظالمين آل محمد عليهم السلام را دوست بدارد)

سوره الأحزاب (33): آيات 6 تا 10 … ص: 16

اشاره

النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلي أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفاً كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً (6) وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ

مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسي وَ عِيسَي ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً (7) لِيَسْئَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً أَلِيماً (8) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً (9) إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا (10)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 17

ترجمه … ص: 17

6- پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله بمؤمنان اولي و شايسته تر است از- خودشان و همسران او مادران ايشانند و صاحبان رحم و خويشاوندان بعضي از آنان اولي و مقدّم به بعض ديگر است در كتاب خدا از مؤمنان و مهاجران مگر آنكه بدوستانتان خوبي كنيد، اين در كتاب خدا نوشته شده است.

7- و هنگامي كه گرفتيم از پيامبران پيمان و عهدشان و از تو و از نوح و ابراهيم و موسي و عيسي بن مريم و گرفتيم از ايشان پيماني سخت.

8- تا به پرسند راستگويان را از راستيشان و آماده ساخته براي كافرين عذابي دردناك.

9- اي گروه مؤمنين ياد آوريد نعمت خدا را بر خودتان هنگامي كه لشگري آمد بسوي شما، پس ما فرستاديم باد و لشگر غيبي را كه آنها را نمي ديدند و خداوند بآنچه كه ميكنيد بيناست.

10- هنگامي كه آمدند بسوي شما از بالاي سر شما و از پائين تر از شما و هنگامي كه چشمها حيران شد و دلها از ترس بگلوگاه و حنجره ها رسيد و گمان ميبرديد بخدا گمانهايي.

قرائت … ص: 17

اهل مدينه و ابن عامر و ابو بكر و قتيبه، الظنونا و الرسولا و السبيلا با الف قرائت كرده اند در وصل و وقف ولي اهل بصره و حمزه در وصل و وقف بدون الف خوانده و بقيه از قرّاء در وقف با الف، و در وصل بدون الف قرائت كرده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 18

دليل … ص: 18

ابو علي طبرسي گويد: دليل قول كسي كه در وصل الف را تثبيت كرده اينست كه در قرآن مجيد چنين آمده و آن اساس آيه و آيات قرآني است تشبيه بقوافي نموده از جهتي كه آن مقاطع آيات است، پس هم چنان كه تشبيه كرده (اكرمن و اهانن) را بقافيه ها در حذف ياء از آنها چنانچه حذف شده در مثل قول شاعر:

من حذر الموت ان ياتين و اذا ما انتسبت له انكرن

كسي كه مردم را از مرگ ميترسانيد كه ناگهان آيد وقتي كه مرگ به سراغش آمد انكار نمود.

همين طور تشبيه نموده اين را در اثبات الف بقافيه ها، و امّا كسي كه الف را در وصل انداخته، پس او اثبات آن را در قوافي ميداند و حال آنكه رؤس آيات قافيه نيست، پس در وصل حذف ميشود چنانچه در غير آنهم حذف ميشود از چيزهايي كه در وقف ثابت ميماند مثل تشديدي كه ملحق ميشود بحرفي كه بر آن وقف ميشود، و اين هنگاميست كه در خطا ثابت باشد پس شايسته است كه حذف نشود چنانچه هاء وقف از كلمه (حسابيه و كتابيه) حذف نميشود و اينكه آن جاري ميشود مجراي موقوف عليه و وصل هم نميشود.

اعراب … ص: 18

أَنْ تَفْعَلُوا موصول وصله است در محلّ رفع بسبب مبتداء بودن براي اينكه آن استثناء منقطع، و خبر آن محذوف و تقديرش اينست لكن فعلكم الي اوليائكم معروفا جائز لكن كار خوب شما بدوستانتان رواست.

وَ إِذْ أَخَذْنا در ظرف عامل، اذكروا قول خداي سبحان إِذْ جاءَتْكُمْ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 19

جُنُودٌ

العامل اينجا محذوف تقديرش چنين است، اذكروا نعمة اللَّه

عليكم كائنة وقت مجي ء جنود (اذ جاءكم) بدل از اذ اوّل و همين طور از إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ است.

شأن نزول … ص: 19

كلبي گويد: پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله ميان اصحابش برادري و مواخات برقرار كرد و هر دو نفر مرد را با هم برادر نمود، پس هر گاه يكي از آن دو از دنيا ميرفت آنكه زنده بود ميراث او را تصاحب كرده و به نزديكان نسبي او چيزي نميداد و اين مدّتي تا خدا ميخواست ادامه داشت تا آيه أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ … نازل شد، پس آيات مواريث نسخ كرد قانون ميراث مؤاخات و برادري و هجرت را و نزديكتر به ميّت (مانند پسر و دختر و پدر و مادر و همسر) وارث گرديد، پس نزديكتر مانند برادر و خواهر و جد و جدّه از نزديكان و خويشاوندان.

قتاده گويد: مسلمانها به سبب مهاجرت وارث ميشدند و اعرابي مسلمان كه هجرت نكرده بود از مهاجرين چيزي را ارث نمي برد، پس اين آيات نازل و ميراث بنسب و خويشاوندان مقرّر گرديد.

تفسير … ص: 19
اشاره

النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله سزاوارتر است بمؤمنين از خودشان يعني آن حضرت اولي و شايسته تر است بايشان از خودشان.

مقصود از اينكه پيامبر سزاوارتر است چيست؟

چند قول در معناي اولي گفته شده است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 20

1- ابن زيد گويد: پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله سزاوارتر است به تدبير ايشان و فرمان او بر ايشان نافذتر است از حكم ايشان بر ايشان خلاف آنچه حكم ميشود بر آن براي وجوب طاعت و پيروي از آن حضرت كه مقرون بطاعت خداي تعالي است «1».

2- ابن عباس و عطا گويند: يعني آن حضرت اولي و شايسته است به ايشان

در دعوت كردن، پس هر گاه پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله ايشان را براي كاري و چيزي فراخواند و يا فرمان داد ولي نفوسشان آنها را بچيزي خلاف خواسته پيامبر دعوت نمود اطاعت و پيروي خط و فرمان پيامبر (ص) اولي و واجب است از اطاعت نفوسشان" و اين از قول اوّل نزديكتر است" 3- بدرستي كه حكم آن حضرت نافذتر است از حكم بعضي از آنها بر بعضي ديگر مثل قول خدا فَسَلِّمُوا عَلي أَنْفُسِكُمْ" پس سلام كنيد بر خودتان" پس هر گاه او با سزاوارتريش بايشان از مال امتش ارث نبرد چگونه ارث ميبرد كسي كه حق او را بسبب پسرخواندگي واجب ميدانيد، و از پيامبر (ص) روايت شده كه وقتي خواست غزوه تبوك برود فرمان داد كه مردم همه بسيج نموده بيرون

__________________________________________________

(1)- بحكم يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ … و مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ … و قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ. اي مؤمنين اطاعت كنيد خدا و اطاعت كنيد پيامبر خدا را و كسي كه اطاعت كند پيامبر را حقيقة خدا را اطاعت نموده. و بگو اگر خدا را دوست داريد مرا پيروي و متابعت كنيد تا خدا شما را دوست بدارد.

مترجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 21

روند، گروهي گفتند ما از پدران و مادران مان اجازه ميگيريم اگر آنها موافقت كردند ميرويم و گرنه نخواهيم رفت، پس اين آيه نازل شد.

و از ابي بن كعب و ابن مسعود و ابن عباس روايت شده كه ايشان آيه را اينطور قرائت ميكردند (النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه امّهاتهم

و هو اب لهم) و در قرآن ابي بن كعب هم چنين بود، و از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام هم همين طور روايت شده است.

مجاهد گويد: هر پيغمبر براي امتش پدر بود «1» و براي همين مومنين با هم برادرند، زيرا پيامبر (ص) پدر ايشانست در دين (چنانچه فرمود:

" انا و علي أبوا هذه الامه"

من و علي دو پدر اين امّت هستيم.

و مفرد انفس نفس است و آن مخصوص حيوان حسّاس دراكي است كه نفيس ترين اعضايي است كه در وجود اوست.

و محتمل است كه اشتقاق آن از تنفّس نفس كشيدن باشد كه آن تروح است، و محتمل است كه از نفاسه يعني ارزشمندي باشد كه آن پربهاترين و گرامي ترين اعضاء اوست.

وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ و همسران آن حضرت مادران شمايند يعني آنان براي مؤمنان مانند مادرند در احترام و حرمت ازدواج و حال آنكه مادر حقيقي نيستند زيرا اگر بودند هر آينه دختران آنها هم خواهران مؤمنين مي بودند حقيقة و تزويج آنها بر مؤمنين حلال نبود، پس معلوم شد كه مقصود از آن حرمت عقد ايشان است نه بر چيز ديگر براي اينكه ثابت نشده چيزي از احكام مادري ميان آنها و مؤمنين مگر حرمت ازدواجشان فقط، آيا

__________________________________________________

(1)- و تأييد ميكند قول مجاهد را آيه شريفه، ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ …

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 22

نمي بيني كه نگاه كردن بر ايشان بر مؤمنين جايز نيست و نيز آنها نمي توانند بر مؤمنين نظر نمايند «1» و مؤمنين ارث نمي برند از آنها و براي همين است كه شافعي ميگويد وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ

در يك معني مخصوصي است نه معناي مادري عمومي مطلق و آن باين معناست كه آنها محرّمات

__________________________________________________

(1)- خداوند همسران پيامبر را مادران مؤمنين قرار داده ولي مشروط به اينكه ايجاد فتنه و حادثه نكنند و هتك حرمت و حريم پيامبر (ص) را ننمايند پيامبر (ص) طلاق آنان را در اختيار حضرت علي عليه السلام قرارداد و فرمود آنها بشرف امومة و مادري مؤمنين مفتخرند مادامي كه در منزل خود نشسته و حفظ حريم و ناموس آن حضرت و موقعيت خود را نمايند اما اگر از منزل بيرون زدند و مانند عايشه بسيج لشگر كرده و به بصره آمده و جنگ جمل را بر پا و با خليفه بلا فصل پيغمبر (ص) حضرت امير المؤمنين علي بن ابي طالب (ع) جنگيدند آن حضرت مختار است كه آنها را طلاق گويد تا از شرافت مادري ساقط شوند، در اينجا مناسب ديدم حكايتي را كه سيد استادم فقيه اهل البيت آية العظمي مرعشي نجفي مدّ ظله در درسش، فرمودند براي تنبيه برادران اهل تسنن و يا سني زدگان داخلي بنويسم فرمودند آيت اللَّه حاج سيد محمد باقر حجّت كه از علماء طراز اوّل كربلاء و ادباء عرب بوده قصيده در مدح حضرت زهراء عليها السلام ميگويد و در آن قصيده خطاب بعايشه و ميگويد: يا آمنّا فسبّك محرّم- لاجل عين الف عين تكرم- اي مادر ما بدگويي بتو حرام است براي اينكه تو همسر پيامبري و براي يك چشم هزار چشم احترام ميشوي، پس يكي از خطباء مخلص عرب كه شارح ازريه است در عالم خواب حضرت زهرا عليها سلام را مي بيند ميفرمايد برو به پسرم سيد

محمد باقر حجت بگو كسي كه مادري مانند من دارد به عايشه مادر نميگويد، پس او از خواب بيدار شده درب منزل سيد آمده و ميگويد آيا تازگي شعري گفته اي؟ ميگويد چطور؟ خواب خود را ميگويد پس سيد بسيار گريه كرده فورا آن بيت را عوض كرده و ميگويد:

فيا حميرا سبّك محرّم) حميرا لقب عايشه است. مترجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 23

ابدي هستند ولي محرمهاي در خلوت و مسافرت نيستند و اين همان معنايي است كه مسروق از عايشه روايت كرده كه زني باو گفت اي مادر، پس عايشه گفت من مادر تو نيستم بلكه مادر مردان شمايم.

و بنا بر اين مطلب جايز نيست كه بخواهران و برادران ايشان خال المؤمنين و خالة المؤمنين گفته شود «1».

شافعي گويد: زبير اسماء دختر ابي بكر را تزويج كرد و نگفت كه او خاله مؤمنين است.

وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ و اين آيه در آخر سوره انفال تفسير شده، و اولوا الارحام صاحبان نسب و خويشاوندانند، چون خداوند سبحان فرمود كه همسران پيامبر (ص) مادران مؤمنين هستند در تعقيب آن اولوا الارحام را فرمود و بيان نمود كه ميراث نمي برد مگر بانتساب ولادتي و خويشاوندي، و مقصود اينست كه صاحبان نزديكان هم بعضي از آنها بارث بردن شايسته تر از بعضي از مؤمنين، يعني انصار و مهاجرين كه از مكّه هجرت بمدينه كردند هستند.

و بعضي گفته اند: مقصود از مؤمنين آنهايي هستند كه با هم پيمان و عقد برادري بستند و يا مهاجرت نمودند، پس اين آيه نسخ نمود توارث به هجرت و مؤاخات در دين

را و آن دلالت دارد بر اينكه ميراث بقرابت و خويشاوندي است، پس هر كس نزديكتر باشد (مثل پسر و دختر و پدر و

__________________________________________________

(1)- پس بني اميه و مروان كه بمعاويه عليه الهاويه (خال المؤمنين) مي گويند مانند ساير كارهايشان نسبت نابجايي داده و كار خطا و حرامي مرتكب شده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 24

مادر) پس او سزاوارتر بميراث است از آنهايي كه دورترند (چون برادر و خواهر، يا عمو و عمه، دايي و خاله).

إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلي أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفاً مگر اينكه بدوستانشان خوبي نمائيد.

الّا استثناء منقطع است و معنايش اينست، لكن اگر شما بدوستانتان كه مؤمن هستند و يا هم پيمان هاي خودتان چيزي كه خوب شايسته باشد نموديد (مثلا احساني كرديد) آن كار خوبي است.

سدي گويد: مقصود از اين وصية كردن مؤمن است به برادران دينيش (كه از ثلثش بگويد به دوستان و برادران دينيش بدهند).

و غير سدي گويند: وقتي توارث بمؤاخات و برادري و هجرت نسخ شد به آيه اولوا الارحام وصية را مباح فرمود كه انسان وصية كند براي هر كس كه دوست دارد او را بآنچه كه ميخواهد از ثلث مالش معناي معروف وصيّت در اينجا است.

از محمد بن حنفيه (فرزند امير المؤمنين عليه السلام) و عكرمه و قتاده حكايت شده كه معناي آن وصيت به نزديكان است از مشركين.

و بعضي گفته اند: كه اين صحيح است براي اينكه خداوند تعالي از اين كار نهي فرموده بقولش لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد … و بسياري از فقهاء (عامّه) تجويز كرده اند وصيّت براي نزديكان كافر را، و اصحاب ما گفته اند

كه وصيّت براي نزديكان كافري كه پدر و مادر و يا فرزند باشند جايز است.

كانَ ذلِكَ يعني نسخ ميراث بسبب هجرت و رد آن بارحام از نزديكان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 25

فِي الْكِتابِ يعني در لوح محفوظ ثابت است.

و بعضي گفته اند: يعني در تورات است (مَسْطُوراً) يعني نوشته شده و من در قول خدا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ دو احتمال در آن ميرود، يكي از آن دو آنچه ما ياد نموديم و ديگري تقديرش اينست، و اولوا الارحام من المؤمنين و المهاجرين اولي بالميراث، صاحبان ارحام از مؤمنان و مهاجران سزاوارتر بميراث هستند.

وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ و آن گاه كه ما از پيامبران پيمان شان را گرفتيم.

قتاده گويد: يعني اي محمد (ص) ياد كن هنگامي كه خداوند تعالي پيمان از پيامبران گرفت خصوصا كه بعضي از آنها تصديق كنند بعضي ديگر را و پيروي نمايند بعضي از ايشان برخي ديگر را.

مقاتل گويد: پيمان از ايشان گرفت بر اينكه خدا را عبادت كنند و مردم را بعبادت خدا بخوانند، و اينكه بعضي از آنان بعضي ديگر را تصديق نموده و ملّت و قوم خود را نصيحت نمايند.

(وَ مِنْكَ) اي محمد، و البتّه آن حضرت را براي فضل و شرفش مقدم داشت.

وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسي وَ عِيسَي ابْنِ مَرْيَمَ اين پنج پيغمبر (ص) را بنامهايشان ياد نمود و اختصاص داد براي اينكه آنان اصحاب شرايع «1» بودند.

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: و اولوا العزم بودند، يعني صاحبان عزم راسخ و ثابت بودند و در مقابل طغيان و عصيان ملّتشان صبر نموده و پايداري مي كردند و زود بآنها

نفرين نكرده و از آنان قهر نميكردند و دليل بر اين آيه [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 26

وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً و ما گرفتيم از ايشان پيمان سختي يعني پيمان محكمي گرفتيم بر وفاء كردن بآنچه را كه متحمل شده از بار رسالت و ابلاغ كردن احكام دين و شريعت.

و بعضي از مفسّرين و دانشمندان گفته اند: يعني ما از ايشان عهد و پيمان محكم گرفتيم كه بملّت خود اعلان كنند كه محمد (ص) رسول و فرستاده خداست و پيامبري بعد از او نخواهد بود، و البتّه ذكر ميثاق را مكرّر فرمود براي تأكيد در اوّل آيه بطور مطلق ياد نمود و در آخرش آن را مقيّد ساخت بزيادتي صفت غليظ، سپس خداوند فايده ميثاق و پيمان بستن با انبياء را بيان فرمود، و گفت:

لِيَسْئَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ تا اينكه به پرسند راستگويان را از صداقت و راستگوييشان.

مجاهد گويد: يعني البتّه اين كار را كرد و پيمان را گرفت تا اينكه سؤال كند از پيامبران مرسل كه امتهاي شما چه جواب دادند بشما.

بعضي گفته اند: تا اينكه از راستگويان سؤال كنند در توحيد و يگانگي خدا و عدل او و شرايع از راستيشان يعني آنچه را كه در باره خدا ميگويند،

__________________________________________________

(كريمه فاصبر كما صبر اولوا العزم من الرسل و لا تستعجل، پس صبر نما چنانچه انبياء اولو العزم صبر كردند و شتاب نكن در نفرين كردن (سوره احقاف 34 و در سوره" ن و القلم" آيه 48 فرمود فاصبر لحكم ربك و لا تكن كصاحب الحوت اذ نادي و هو مكظوم، پس صبر كن حكم پروردگار ترا و

مباش مثل رفيق ماهي (يونس نبي) هنگامي كه در شكم ماهي افتاد و در تاريكي شكم ماهي و قعر دريا ندا كرد يا لا آله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين، و پر خشم بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 27

پس بآنها گفته ميشود آيا خداي متعال به هيچ كس ظلم و ستم نموده است آيا هر انساني را باعمال خودش مجازات و پاداش داده، آيا كسي را بدون گناه عذاب نموده است مثل اين، پس ميگويند بلي در قضاوتشان عدالت نمود و هر كس را بكردار خودش كيفر داد.

و بعضي گفته اند: يعني براي اينكه راستگويان را به پرسد در گفتار ايشان از راستي و صداقت در كارهايشان.

و بعضي گفته اند: تا اينكه از راستگويان به پرسند هدف شما از راستگويي چه بود، آيا فقط خدا بود، يا غير خدا، و در آن تهديدي براي دروغگويانست.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: وقتي از راستگويي او سؤال شود كه به چه وجه و جهت بود، ميگويد (مثلا براي خدا و يا … بود) پس به حسب آن پاداش داده ميشود، پس حال دروغگو چگونه خواهد بود آن گاه خداي سبحان فرمود:

وَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً أَلِيماً يعني مهيّا نموده براي كفّار عذاب دردناكي، سپس مؤمنان را مخاطب ساخته و فرمود:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ اي گرويدگان بحق و كساني كه ايمان آورده ايد يادآور شويد نعمت خدا را بر خودتان، و تذكر داد بايشان بزرگ نعمت خود را بر آنها كه رفع احزاب (گروهاي مختلف عرب از قريش و غير آن) بود.

إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ و ايشان آنهايي بودند كه تحزّب (گروه

گرايي) كردن بر رسول خدا (ص) در ايّام جنگ خندق.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 28

فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً و آن باد تندي بود كه بر ايشان وزيد تا ديگهاي غذاي برگشته و خيمه هاي آنها كنده شد.

وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها و لشگري كه نديديد آنها را از فرشتگان.

و بعضي گفته اند: كه فرشتگان در آن روز جنگ نكردند و كسي را نكشتند بلكه مؤمنان را تشجيع كرده و كفار را ميترسانيدند.

وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً و خداوند بآنچه را كه ميكنيد بيناست كسي كه با تاء قرائت كرده ميگويد روي خطاب با مؤمنين است، و كسي كه با ياء خوانده مقصودش اينست كه خدا عالم است بآنچه را كه كفّار انجام ميدهند سپس فرمود:

إِذْ جاءُوكُمْ يعني ياد آوريد هنگامي كه لشكر مشركين بسوي شما آمدند.

مِنْ فَوْقِكُمْ يعني از بالاي وادي از طرف مشرق، بني قريظه و بني نضير و غطفان.

وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ يعني از طرف مغرب از سمت مكّه ابو سفيان در مردم قريش و كساني كه پيرو او بودند.

وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ يعني ديدگان شما از هر جهت مات و حيران شده و نمي گريست مگر دشمن را كه از هر طرف روي آورده است.

و بعضي گفته اند: يعني چشمها از وحشت و ترس از جاي خود برگشته چنانچه شخص ترسو ميشود و در حال ترس نميداند چه مي بيند.

وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ و دلها بگلو رسيد، حنجره داخل گلو ميباشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 29

قتاده گويد: يعني دلها از جاي خود كنده شد و اگر نبود كه گلو و حلقوم تنگي از آن ميكرد كه بيرون

رود، هر آينه بيرون ميرفت.

ابو سعيد خدري گويد: روز خندق گفتيم اي رسول خدا بفرما ما چه بگوئيم، بحقيقت جان ما بگلو رسيد، فرمود بگوئيد: اللّهم استر عوراتنا، و آمن روعاتنا، بار خدايا مستور و مصون دار ناموس ما را و ايمن فرما وحشت ما، گويد پس آن را خوانديم، پس چهره هاي دشمنان خدا بسبب باد تندي زده شد، پس فرار كردند.

فراء گويد: معناي بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ چنين است يعني آنها ترسيدند و بيشترشان بجزع افتادند، و شخص ترسو و جبان هر گاه ترسش سخت شد كبدش باد ميكند و وقتي كبد متورّم شد جان بگلو ميرسد.

وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا يعني گمانهاي شما دگرگون و مختلف- خواهد بود، پس بعضي از شما گمان نصر و ياري خدا را ميبرد و برخي هم از خدا مأيوس و نااميد ميشود.

حسن گويد: يعني گمان مبريد گمانهاي مختلف منافقين خيال ميكنند كه محمد (ص) مستأصل و بيچاره ميشود و مؤمنين گمان ميكنند كه آن حضرت ياري ميشود.

و بعضي گفته اند: افرادي كه ضعيف القلب و ايمان بودند مثل منافقين فكر ميكردند، لكن اين معني وارد نشده.

و بعضي گفتند: كه اختلاف گمان آنها اين بود كه بعضي گمان ميكردند كه كفّار غالب ميشوند، و بعضي گمان ميكردند كه ايشان بر شهر مدينه مستولي ميشوند، و بعضي گمان ميكردند كه جاهليّت عود خواهد نمود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 30

چنانچه قبل از اسلام بود، و بعضي گمان ميكردند كه آنچه خدا و پيامبر وعده دادند از ياري دين و اهلش آن غرور و فريب است، پس اقسام ظنون بسيار است خصوصا گمان ترسوها از همه بيشتر است.

ترتيب … ص: 30

قول

خداي تعالي، النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ پيوست بقول او وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ دارد زيرا چون بيان فرمود كه پسر بودن بر او جايز و روا نيست در تعقيب آن فرمود كه آن حضرت با وصف اين بر مؤمنين- از خودشان شايسته تر است از جهت اينكه خداوند آن حضرت را بر آنها ولايت داد، پس بر ايشان واجب است او را پيروي و اطاعت نمايند، و اصل ولايت براي خداي تعالي است، چنانچه فرمود:

هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ ولايت در اينجا مخصوص خداست «1» پس براي

__________________________________________________

(1)- موضوع ولايت كه مسئله روز است معركه آراء فقهاء و دانشمندان است بعضي از علماء معتقدند كه ولايت خدا و پيامبر (ص) و امام در عصر غيبت حضرت وليّ عصر روحي له الفداء براي فقيه ثابت است و از آنهاست مرحوم ميرزا حسين نائيني قدس اللَّه سره و نايب الامام خميني و من تبعه و بعضي هم بكلّ انكار ولايت را نموده براي فقهاء و بعضي هم قائل به تفصيل شده يعني ميگويند ولايت دارند ولي نه ان ولايت مطلقه پيامبر و ائمه (ع) را بلكه ولايت آنان در محدوده امور حسبيه و نصب قيم براي صغار و طلاق- ممتنع و امثال ذلك است، و قائلين باين قول بيشتر است و ولايت فقيه بآن معني را قبول ندارند و هو الحق، و ما اگر از ديدگاه قرآن و اخبار صحيحه خاندان رسالت ملاحظه كنيم خواهيم دانست كه ولايت مطلقه مخصوص به خدا و پيامبر (ص) و امام است زيرا در قرآن مجيد انحصار بآنها داده لا غير انما وليكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا … فرموده و چون

خدا عالم و داناي بتمام امور جزئي و كلي بندگانش ميباشد و مصالح و مفاسد آنان را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 31

هيچكس حظي و نصيبي نيست در آن ولايت مگر كسي را كه خداي سبحان او را ولي نموده و توليت امر بندگانش را در اختيار او گذارده و به اين معني پيامبر (ص) در روز غدير اشاره نموده و فرمود

الست اولي بكم من انفسكم

آيا من از شما بنفوس شما سزاوارتر نيستم؟ پس چون همه جواب مثبت داده و گفتند آري شما بر ما از هر جهت شايسته تري فرمود

من كنت مولاه فعلي مولاه

هر كس را كه من بر او ولايت دارم پس علي بر او ولايت دارد و مولا بمعناي اولي است بدلالت كريمه مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ جايگاه شما آتش و آن مولاي شماست يعني براي شما سزاوارتر است و نيز قول لبيد شاعر جاهليت كه ميگويد:

فغدت كلا الفرجين تحسب انّه مولي المخافة خلفها و امامها

پس صبح نمود هر دو شكاف كه خيال ميكرد ترس و خطر از جلو و عقب متوجه باوست، يعني به ترس و مخافت سزاوارتر است. سپس برگشت خداوند سبحان به كلامش در تأكيد نبوّت پيامبر" ص" بذكر آنچه را كه از انبياء و پيامبران پيمان گرفته بود در اين باب و دنبال كرد آن را به بيان آيات و معجزاتش در روز احزاب و ذكر آنچه را كه انعام فرموده بر آن حضرت و بر مؤمنين از ياري كردن آنان مضافا بر آنچه كه براي ايشان از ثوابهاي اخروي مهيّا نموده بود.

حكايت جنگ خندق … ص: 31

محمد بن كعب قرظي و غير او از اصحاب تاريخ

پيامبر (ص) داستان

__________________________________________________

ميدانيد بر آنها ولايت دارد و چون خدا علم مزبور را به پيامبر و امامان عليهم السلام داده آنها هم چنين ولايتي دارند.

مترجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 32

جنگ خندق را چنين گفته اند، كه عده اي از يهود كه از آنها سلام بن ابي الحقيق و حيّ بن اخطب با جماعتي از بني النضير كه پيامبر خدا (ص) آنها را تبعيد و اخراج نموده بود رفتند تا در مكّه بر قريش وارد شده و آنها را بجنگ با پيامبر (ص) خوانده و گفتند ما با شما بر ضدّ مسلمانها هستيم تا آنها را مستأصل و بيچاره كنيم.

قريش گفتند اي جماعت يهود شما اهل كتاب اوّل هستيد، آيا دين ما بهتر است يا دين محمد (ص) گفتند بلكه دين شما بهتر از دين اوست و شما سزاوارتر بحق از او هستيد، پس ايشان يعني (يهود عنود) همان مردمي هستند كه خداوند در باره آنان نازل فرمود، آيا نظر نميكني به آنهايي كه بهره اي از كتاب (تورات) داده شده است به جبت و طاغوت ايمان آورده و به كفّار قريش ميگويند شما راه را از مؤمنين بهتر يافته ايد تا آنجا كه فرمود و كافيست براي آنها سعير جهنّم يعني شعله آتش دوزخ.

پس قريش از گفته آنها مسرور و تحريك شده، پس براي جنگ با رسول خدا (ص) اجتماع نموده و آماده پيكار شدند، سپس يهوديان مذكور از مكّه بسوي قبيله غطفان رفته و آنها را دعوت بجنگ با رسول خدا (ص) كرده و با آنها هم گفتند كه ما با شما خواهيم بود و قريش هم براي اين كار با ما پيمان بسته اند،

پس قبيله غطفان هم موافقت و آمادگي خود را اعلام نمودند پس قريش برهبري و فرماندهي ابو سفيان بن حرب حركت كرده و غطفان هم بسركردگي عيينة بن حصين بن حذيفة بن بدر با قبيله فزاره و حرث بن عوف با قبيله بني مره و مسعود بن جبلة الاشجعي با مردمي كه از اشجع متابعت او را نمودند بيرون آمده و بهم پيمانهاي خود هم نوشته از بني

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 33

اسد كه با آنها موافقت كنند، پس طليحه با عدّه از بني اسد كه هم پيمان با اسد و غطفان بودند بآنها پيوستند.

و قريش بجماعتي از مردان بني سليم مثل ابو الاعور سلمي و پيروانش از قبيله مذكور نامه نوشتند كه قريش را كمك كنند، و چون اين اخبار بپيغمبر اسلام (ص) رسيد خندقي بر دور شهر مدينه با اشاره جناب سلمان فارسي رضوان اللَّه تعالي عليه كنده و اين اوّلين جنگي بود كه سلمان شركت كرده و او در آن موقع آزاد بود گفت يا رسول اللَّه (ص) ما در فارس وقتي در محاصره دشمن قرار ميگيريم بر دور خود خندق قرار ميدهيم، پس پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله رأي سلمان را پذيرفته و باتفاق مسلمانها خندق را كنده و آن را محكم ساختند.

و از دلايل و معجزات پيامبري آن حضرت كه در حفر خندق ظاهر شد روايت ابو عبد اللَّه حافظ است كه باسنادش از كثير بن عبد اللَّه بن عمرو عوف مزني آورده كه گفت پدرم براي من از پدرش حديث كرد كه پيغمبر (ص) در سال احزاب نقشه خندق را چنين پياده نمود

كه كندن چهل زراع را در عهده ده نفر از مسلمين گذارد، پس در ميان مهاجرين و انصار در باره سلمان اختلاف شد و سلمان مرد نيرومند و پرتواني بود پس انصار گفتند كه سلمان از ماست و مهاجرين گفتند سلمان از ماست، پس پيامبر خدا (ص) فرمود سلمان از ما خاندان است.

عمرو بن عوف گويد من و سلمان و حذيفة بن اليمان و نعمان مقرن و شش نفر از انصار چهل زراع را بريده و كنديم تا رسيديم به خاك رس خداوند از ته خندق سنگ سفيد گردي را بيرون آورد و بيل و كلنگ ما-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 34

شكست و بر ما سخت شد، پس بسلمان گفتيم از خندق بالا برو و پيامبر (ص) را از اين سنگ خبر بده كه يا ما از سنگ بگذريم كه گذشتن از سنگ نزديك است و يا اينكه ما را برأي و نظر مباركش در باره سنگ فرمان دهد چون ما دوست نداريم از خط نقشه آن حضرت تجاوز كنيم، پس سلمان از خندق بالا آمده و خدمت پيامبر (ص) رسيد در حالي كه برايش قبّه اي زده بودند، پس عرض كرد يا رسول اللَّه سنگ سفيدي گردي از ته خندق بيرون آمده و آهن آلات ما را شكسته و كار بر ما دشوار شده زيرا چيزي در آن اثر نميكند نه زياد و نه كم، پس نظر مبارك را در باره آن بفرما، پس آن حضرت با سلمان وارد خندق شده و كلنگ بدست گرفته و بر آن سنگ زد كه برقي از آن ظاهر شد كه تمام مدينه را

روشن نمود مثل اينكه چراغ پر نوري در شب تاريكي افروخته اند، پس پيامبر تكبير فتح گفت مسلمانها نيز اللَّه اكبر گفتند، سپس دو مرتبه زد باز برقي ظاهر شد آن گاه ضربت سوم را زدند كه برق ديگري برخاست.

پس سلمان گويد: گفتم پدر و مادرم بفدايت يا رسول اللَّه اين برقهايي كه مي بينيم چيست فرمود: برق اوّل نشانه فتح يمن است كه خداوند نصيب ما خواهد نمود و امّا دوّم نشانه فتح شام و مغرب است و امّا برق سوّم علامت فتح مشرق (و عجم) است، پس مسلمانان خوشحال شدند و گفتند الحمد للَّه موعد صادق، سپاس و شكر مخصوص خداونديست كه وعده دهنده صادق است، و احزاب ظاهر شدند، مؤمنين گفتند:

" هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ" اينست آنچه كه خدا و پيغمبر (ص) بما وعده داد و خدا و پيامبرش راست گفتند و منافقين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 35

گفتند آيا تعجّب نمي كنيد كه محمد شما را خبر داده و وعده باطل ميدهد و بشما ميگويد كه در يثرب (مدينه) قصور حيره و مدائن و كسري را مي بينيد و اينكه آنها را براي شما فتح ميكند و حال آنكه شما حفر خندق نموده، و جرئت مبارزه و ظاهر شدن را نداريد.

معجزه دوّم … ص: 35

و نيز از آيات و معجزات پيامبري آن حضرت حكايتي است كه ابو عبد اللَّه حافظ با اسنادش از عبد الواحد بن ايمن مخزومي روايت نموده گويد:

شنيدم جابر بن عبد اللَّه انصاري گفت ما در آن روز خندق مي كنديم پس كوهكي در آن ظاهر شد، پس ما گفتيم يا رسول اللَّه

كوهكي پيش آمده در خندق، پيغمبر (ص) فرمود: بر آن آب بپاشيد، آن گاه برخاست، پس بطرف آن كوهك آمد در حالي كه از گرسنگي دامن خود را بشكم مباركش بسته بود، پس كلنگ يا بيل را گرفت و سه مرتبه بسم اللَّه گفت آن گاه بر آن سنگ زد، پس آن سنگ مانند رمل و شن نرم رونده گرديد، پس گفتم به من اجازه دهيد بمنزلم بروم، پس اجازه فرمود، پس بهمسرم گفتم آيا از خوراكي چيزي داري گفت: يك صاع (سه كيلو) جو و يك بزغاله هست، پس او جو را آرد نموده و خمير كرد و من بزغاله را ذبح كردم و پوست كندم و در اختيار عيالم گذاشتم و خدمت پيامبر آمدم و ساعتي نشسته، سپس باز رخصت گرفته و بمنزل آمده و ديدم همسرم آن خمير را نان ساخته و گوشت را هم پخته است، پس حضور پيامبر (ص) برگشته و گفتم نزد ما غذايي آماده است يا رسول اللَّه شما و دو نفر از اصحابتان تشريف بياوريد.

فرمود اي جابر غذا چه مقدار است، گفتم يك صاع نان جو و يك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 36

بزغاله است، پس پيغمبر (ص) بمسلماناني كه در خندق كار ميكردند فرمود برخيزيد براي صرف غذا بمنزل جابر بيائيد، پس همه آنها برخاسته و بطرف منزل من آمدند و من از خجالت حالتي كه پيدا كردم كه جز خدا كسي نميدانست براي كمي غذا و ميگفتم همه مردم آمدند بر يك من نان جو و يك بزغاله، پس نزد زنم آمده و گفتم ما رسوا شديم پيغمبر (ص) با تمام

مردم مدينه آمدند، پس عيالم گفت آيا پيغمبر" ص" از تو از مقدار غذا پرسيد؟

گفتم بلي، پس گفت خدا و پيامبر (ص) داناترند ما او را از موجودي خود خبر داديم، پس اين سخن زن من غم و غصّه مرا برطرف كرد.

پس رسول خدا (ص) وارد شده و فرمود گوشت و نان را با من گذاريد پس آن حضرت شروع كرد به ريز كردن نان و در آبگوشت ريختن و گوشت بزغاله پخته را از هم جدا ميكرد و در ظرف غذا ميگذارد، و مرتبا جلوي مردم ميگذارد تا همه خورده و سير شدند و تنور نان و ديگ آبگوشت پر از نان و آبگوشت و گوشت بود مانند اولش سپس پيغمبر (ص) بعيال جابر فرمود خودت بخور و بهمسايه ها اهداء كن، پس ما غذا خورده و به تمام خويشان خود نيز هديه فرستاديم، و بخاري اين معجزه را در صحيح خويش آورده است.

براء بن عازب گويد: در روز احزاب رسول خدا (ص) با ما خاك حمل ميكرد و خاك سفيدي شكم آن بزرگوار را پوشانيده بود و بصداي بلند مي فرمود:

لا همّ لو لا انت ما اهتدينا و لا تصدّقنا و لا صلّينا

بار خدايا اگر تو نبودي ما هدايت نشده و نه زكاة داده بوديم و نه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 37

نماز ميخوانديم.

فانزلن سكينة علينا و ثبت الاقدام ان لاقينا

پس خدايا بر ما سكينه و اطمينان را نازل فرما و قدمهاي ما را در هنگام ملاقات دشمن استوار دار.

ان الاولي قد بغوا علينا اذا أرادوا فتنة ابينا

بدرستي كه حزب اوّل (كه يهود مدينه اند)

بر ما ستم كردند و هر وقت آنها ميخواستند آشوبي برپا كنند ما ممانعت ميكرديم، و اين رجز را نيز بخاري در صحيح خود نقل نموده است.

ابي الوليد از شعبه از ابي اسحاق از براء نقل نموده كه چون رسول خدا (ص) از حفر خندق خلاص شد قريش با ده هزار نفر از مردم مختلف و پيروان قريش از بني كنانه و اهل تهامه رسيده و بين جرف و غابه «1» فرود آمدند و غطفان و پيروانش از اهل نجد آمده و در دامنه كوه احد منزل نمودند.

پيغمبر (ص) با سه هزار نفر از مسلمين از سور مدينه بيرون آمد، و سلع را در پشت خود قرار داده و در آنجا اردوگاه ساختند و خندق در ميان ايشان و جبهه دشمن بود، و امر فرمود كه زنان و كودكان را در مكان بلند منزل دهند، پس دشمن خدا حيّ بن اخطب نضيري بدرب قلعه كعب بن اسد قرظي رئيس بني قريظه كه با پيامبر (ص) پيمان بسته و مواعده گذارده بود كه بر عليه اسلام و مسلمين اقدامي ننمايد آمده و فرياد

__________________________________________________

(1)- جرف جايي است سيل ها آنجا را برده باشد و غابه چاه عميق را گويند و سلع كوهيست در مدينه.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 38

زد و وي را طلبيد و چون كعب صداي نحس ابن اخطب را شنيد درب قلعه را بروي او بست، پس اجازه ملاقات خواست و او خودداري نمود، پس فرياد زد اي كعب در را باز كن كعب گفت واي بر تو اي حي تو مردي بد قدم و ميشوم هستي و من با محمد

(ص) پيمان بسته ام كه بر عليه او كاري نكنم و نقض پيمان نميكنم، و از آن حضرت هم جز وفاء و صداقت چيزي نديده ام، ابن اخطب گفت واي بر تو در را باز كن تا با تو سخني بگويم گفت من اين كار را نميكنم گفت آري تو در را بسته اي كه مبادا من از آذوقه و علوفه تو چيزي بخورم.

پس در را گشود و حي بن اخطب وارد و گفت واي بر تو اي كعب من عزّت دنيا را برايت آورده ام، من برايت قريش را با تمام رؤسا و بزرگان آن و غطفان را با همه سرانش آورده ام و با من پيمان بسته اند كه از پاي ننشينند تا اينكه محمد و پيروانش را مستأصل و بيچاره كنند.

كعب گفت بخدا تو ذلّت و بدبختي دنيا را براي من آورده اي ابري آورده اي كه رعد و برق دارد ولي يك قطره باران با آن نيست، مرا واگذار با محمد (ص) زيرا من جز صداقت و وفاء چيزي از او نديدم.

پس ابن اخطب ملعون كعب را مكرّر اغوا و بوعده شيطاني فريفت تا او را حاضر كرد بر اين پيمان و قرار كه اگر قريش و غطفان شكست خورده و نتوانستند به محمد (ص) صدمه اي بزنند و بمكّه برگشتند من بر قلعه تو وارد شوم، تا هر بلائي بر سر تو آمد به منهم برسد، پس كعب پيمان خود شكست و از قراري كه ميان او و آن حضرت بود برائت جست.

پس چون اين خبر به پيامبر (ص) رسيد سعد بن معاذ بن نعمان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 39

ابن امرء القيس كه يكي

از بني عبد الاشهل و در آن موقع رئيس قبيله اوس بود باتفاق سعد بن عباده يكي از بني ساعدة بن كعب بن خزرج كه در آن وقت رياست قبيله خزرج را داشت با عبد اللَّه بن رواحه و خوات بن جبير فرستاد و فرمود برويد و به بينيد آيا خبر نقض پيمان كعب صحّت دارد يا نه، پس اگر درست است براي ما روشن كنيد كه بدانيم و بمردم نگوئيد و اگر كه بر وفاء و عهد خود باقي هستند بمردم ابراز كنيد.

پس آن گروه نزد كعب آمدند و ديدند كه آنها بر پليدترين حالت هستند و علنا ميگويند ميان ما و محمد عهد و قراري نيست، پس سعد بن عباده آنها را بد گفته و ملامت كرد و آنها هم بسعد بدگويي كردند.

سعد بن معاذ گفت بدگويي را واگذار، پس بدرستي كه آنچه بين ما و آنهاست از بدگويي و شماتت بزرگتر است، سپس نزد پيغمبر (ص) آمده و گفتند آنها مانند قبيله عضل و قاره كه با اصحاب رسول خدا حبيب بن عدي و يارانش اصحاب رجيع مكر كردند هستند.

پيامبر (ص) فرمود اللَّه اكبر اي مسلمانان بشارت باد شما را در اين موقع بلاء بزرگ و سخت شد و ترس زياد عارض گرديد، و دشمن از بالاي مدينه و پائين آن هجوم آورد تا مؤمنان هر گماني از خاطرشان گذشت و نفاق بعضي از منافقين ظاهر گشت.

پس پيامبر (ص) با مشركين حدود 27 روز در مقابل هم ايستاده ولي نبردي در ميان آنان نشد مگر تير اندازي.

پس چند نفر از قهرمانان و شجاعان قريش مثل عمرو بن عبد ود برادر بني عامر

بن لوي و عكرمة ابي جهل و ضرار بن خطاب و هبيرة بن ابي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 40

وهب و نوفل بن عبد اللَّه لباس رزم پوشيده و بر مركب هاي خود سوار و از خيام بني كنانه عبور و گفتند اي بني كنانه آماده جنگ شويد كه به زودي خواهيد دانست در اين روز مرد ميدان كيست، سپس هي بر اسبهاي خود زد، و آمدند تا در لب خندق رسيدند و گفتند بخدا سوگند كه اين يك نقشه اي است كه عرب آن را نمي دانست، پس گشتند تا جاي تنگي از خندق را يافتند و بر اسبها نهيب دادند تا از خندق پريده و در آن طرف كه زمين سخت و محكمي بود جولاني كرده و مبارز طلبيدند.

پس علي بن ابي طالب عليه السلام با چند نفر از مسلمين به مبارزه آنان شتافته و آن مرزي كه عبور كرده بودند گرفتند و عمرو بن عبد ود پهلوان قريش كه در روز جنگ بدر هم حاضر و مجروح شده و نتوانسته بود كه در جنگ احد شركت كند با اقرانش بطرف علي عليه السلام آمد و او در اين روز براي اينكه دلاوري و شجاعت خود را اعلام كند، بميدان آمده بود و قريش او را با هزار سوار برابر و باو فارس يليل ميگفتند براي اينكه او با چند سوار از قريش آمدند تا به يليل كه بياباني نزديك بدر است رسيدند، پس بنو بكر با جماعتي جلوي آنها را گرفتند، پس عمرو به يارانش گفت شما برويد و آنها رفتند و او به تنهايي با بنو بكر بمقاتله برخاست و

آنها را كشت و يا فراري نمود تا بفارس يليل معروف گرديد.

و نام زميني كه در آن خندق كندند (مداد) بود و اوّل كسي كه از آن پريد عمرو و يارانش بودند، پس در اين باره گفته شده است.

عمرو بن عبد ود كان اوّل فارس جزع المداد و كان فارس يليل

عمرو بن عبد ود، اوّل قهرمان و اسب سواري بود كه از خندق پريد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 41

و او فارس يليل و شجاع بيقرين بود.

ابن اسحاق گويد: كه عمرو بن عبد ود فرياد ميكرد (هل من مبارز) آيا كسي هست كه به نبرد و مبارزه با من آيد، پس علي عليه السلام در حالي كه در لباس رزم بود و خودي از آهن بسر داشت برخاست و گفت يا رسول اللَّه من به جنگ او خواهم رفت پيامبر (ص) فرمود بنشين يا علي او عمرو است و عمرو پياپي ميگفت، الا رجل، الا رجل، آيا مردي نيست، بميدان من آيد و ميگفت بهشتي كه شما گمان ميكنيد هر كس از شما كشته شود و يا بكشد داخل آن ميشود كجاست؟

پس علي عليه السلام برخاست و گفت يا رسول اللَّه من آماده نبرد عمروم، و عمرو براي بار سوم فرياد زد و گفت:

و لقد بححت من النّداء بجمعكم هل من مبارز

و هر آينه بحقيقت كه من فرياد زدم بجمع شما مسلمين آيا كسي هست كه به نبرد من آيد.

و وقفت اذ جبن المشجع موقف البطل المناجز

و من ايستادم زماني كه دلاوران ترسيدند در مكان شجاع دلير و بي پروايي.

انّ السماحة و الشجا

عة في الفتي خير الغرائز

بدرستي كه كرم و شجاعت در جوان مرد بهترين غريزه و صفات است.

پس علي عليه السلام برخاست و عرض كرد يا رسول اللَّه من مرد ميدان اويم و آن حضرت فرمود: علي او عمرو است، گفت: گرچه عمرو باشد و از پيامبر اجازه نبرد با او را گرفت و پيامبر باو اجازه داد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 42

و در رواياتي كه ابو محمد حسيني قائيني براي ما نموده از حاكم ابو القاسم حسكاني باسنادش از عمرو بن ثابت از پدرش از جدش از حذيفه گويد، كه پيامبر زره خود را بنام (ذات الفصول) بر تن او نمود و شمشير ذا الفقارش را باو داده و عمامه خود را بر سر او گذارد آن گاه فرمود اكنون پيش برو و چون شروع برفتن كرد فرمود:

بار خدايا او را از جلو و پشت سر و راست و چپ و بالا و پائين محافظت بفرما، ابن اسحاق گويد، پس علي عليه السلام بطرف عمرو رفت در حالي كه ميگفت:

لا تعجلن فقد اتا ك مجيب صوتك غير عاجز

عجله و شتاب نكن كه آمد پاسخ گوينده ي صداي تو كه عاجز و ناتوان نيست.

ذو نيّة و بصيرة و الصدق منجي كلّ فائز

كسي كه صاحب اراده و قصد و بينايي و بينش و صداقت و نجات دهنده رستگاري است.

انّي لارجو ان اقيم عليك نائحة الجنائز.

من بحقيقت اميدوارم كه بر تو اقامه كنم نوحه و عزاي جنازه ها را.

من ضربة نجلاء يبقي ذكرها عند الهزاهز

از ضربت سختي كه خاطره آن باقي بماند نزد طعنه زن ها و

مسخره كن ها.

پس عمرو بآن حضرت گفت، تو كيستي؟ فرمود: من علي هستم.

گفت، ابن عبد مناف؟ فرمود: من علي بن ابي طالب بن عبد المطلب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 43

ابن هاشم ابن عبد منافم.

عمرو گفت، اي پسر برادر از عموهاي تو افرادي هستند كه از تو بزرگترند من كراهت دارم كه خون تو را بريزم، علي عليه السلام فرمود، لكن من بخدا قسم كراهتي ندارم كه خون تو را بريزم، پس عمرو خشمگين شده و از اسب پياده و شمشيرش را كه گويي شعله اي از آتش بود كشيد بطرف علي" ع" در حال غضب آمد، پس علي عليه السلام با كلاخودي كه بر سر داشت به جلوي او آمد و عمرو چنان ضربتي بر آن زد كه آن را دو نيم كرد و شمشير در آن مانده و به جلوي سر مبارك آن حضرت رسيد، و آن را شكافت و آن حضرت هم ضربتي بر رگ گردن عمرو زد كه بزمين افتاد.

و در روايت حذيفه هست كه آن حضرت شمشيري بر هر دو ساق پاي عمرو زد كه از پشت بزمين افتاد و ميان آنها گرد و غباري برخاست، پس صداي اللَّه اكبر علي عليه السلام بگوش رسول خدا (ص) رسيد فرمود:

بآن خدايي كه جان من در دست اوست علي عمرو را كشت، و اوّل كسي كه مبادرت كرد بسوي آن گرد و غبار عمر بن خطاب بود كه ديد علي عليه السلام شمشير خود را بزره عمرو مي مالد، پس عمر فورا برگشت و گفت يا رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله علي عمرو را كشت، و علي سر

خود را بست و به سوي پيامبر (ص) آمد و صورتش مانند ماه مي درخشيد، پس عمر بن خطاب، گفت چرا زره ارزنده او را كه در عرب بهتر از او نيست از تن او در نياوردي فرمود: چون او را زدم عورتش را وسيله مصونيت خود قرار داد و من از پسر عمويم خجالت كشيدم كه او را لخت كنم.

حذيفه گفت: پس پيامبر (ص) فرمود، اي علي بشارت باد تو را كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 44

اگر عمل امروز با عمل امت محمد (ص) ميزان كنند عمل تو (ضربت زدن تو) برتر از عمل آنان آيد، و اين براي اين بود كه خانه اي باقي نماند از خانه هاي مشركين مگر آنكه بكشته شدن عمرو محزون گرديده و ناتوان شد، و نماند منزلي از منازل مسلمين مگر اينكه عزت و تواني در آن داخل گرديد.

و نيز ابو القاسم حسكاني باسنادش از سفيان ثوري از زبيد ثابي از مره از عبد اللَّه بن مسعود «1» روايت نموده كه آيه: كَفَي اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ «2» را بعلي ميخواند، پس ياران عمرو فرار را بر قرار اختيار كرده و ليكن اسبهاشان در خندق افتاده و مسلمانان آنها را تعقيب و محاصره نموده و ديدند كه نوفل بن عبد العزي در درون خندق است، پس او را از اطراف سنگ باران كردند، پس نوفل بايشان گفت يك بار كشتن از اين بهتر است، يكي پائين آيد تا با او مبارزه كنم، پس زبير بن عوام وارد خندق شده و او را كشت. و ابن اسحاق گويد: كه علي عليه السلام نيزه اي بزير گلوي او زد و

او هلاك شد در خندق و مشركين خدمت پيامبر (ص) ده هزار دينار فرستاده كه مرده او را بخرند، پيامبر (ص) فرمود: آن مال شما ما قيمت و بهاء مرده را نمي خوريم، و امير المؤمنين علي عليه السلام ابياتي در آنجا انشاد كرد كه اين چند بيت از آنهاست.

نصر الحجارة من سفاهة رأيه و نصرت ربّ محمد بصواب

ياري كرد عمرو بتهاي سنگي را از ناداني و حماقت رأي و عقل، و من

__________________________________________________

(1)- شواهد التنزيل ص 3 جلد 2 طبع بيروت.

(2)- سوره احزاب (33) آيه: 25.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 45

ياري نمودم پروردگار محمد را بدرستي و راستي.

فضربته و تركته متجدّلا كالجذع بين دكادك و رواب

پس من او را زدم و انداختم روي زمين مانند تنه درختي كه ميان رمل و تپّه هاي شني افتاده باشد.

و عففت عن اثوابه و لو انّني كنت المقطّر بزيّ اثوابي

و من از گرفتن لباسهاي رزمي او كه ارزنده و بي نظير بود خودداري كردم و گرچه من نيازمند بودم براي كهنه بودن لباسهايم.

و عمرو بن عبيد از حسن بصري روايت كرده كه گفت وقتي علي عليه السلام عمرو بن عبد ود را بقتل رسانيد سر نحس او را برداشت و انداخت در پيش روي رسول خدا (ص)، پس ابو بكر و عمر برخاسته و سر مبارك علي (ع) را بوسيدند.

و از ابي بكر بن عياش روايت شده كه گفت علي عليه السلام ضربتي زد كه در اسلام ارزشمندتر از او نبوده است، يعني ضربتي كه از آن حضرت بر عمرو بن عبد ود زد و بر علي عليه السلام ضربتي

زده شد كه در اسلام از او بد تر نبوده، يعني ضربه ابن ملجم كه بر آن لعنتهاي خدا باد.

ابن اسحاق گويد: حيان بن قيس بن عرقه تيري بر سعد بن معاذ انداخت و گفت، بگير اين تير را و من ابن عرقه هستم، پس رگ اكحل او را قطع كرد، پس سعد گفت خدا تو را در آتش اندازد، بار خدايا اگر من مدتي بعد از جنگ قريش باقي ماندم، پس مرا زنده بدار تا انتقام خود را از ابن عرفه بگيرم، زيرا كه قومي نيست كه محبوب تر نزد خدا باشد كه جهاد كنم با آنها از قومي كه اذيّت كردند پيامبر تو را و تكذيب او نموده و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 46

او را بيرون كردند، و اگر جنگ بين ما و آنها پايان يافته خدايا اين زخم تير را وسيله شهادت من قرار بده و مرا نميران تا چشم مرا از انتقام از بني قريظه روشن نمايي.

گويد: نعيم بن مسعود اشجعي خدمت پيامبر (ص) گفت اي رسول خدا (ص) من مسلمان شده ام و هيچكس از خويشان من خبر ندارد، پس حكم و فرمان خود را بمن بفرمائيد، پس پيامبر (ص) باو فرمود تو در ميان ما يك نفر بيشتر نيستي پس هر چه ميتواني براي ما انجام بده كه جنگ مكر و خدعه است الحرب خدعة پس نعيم بن مسعود رفت تا بقلعه بني قريظه رسيد و گفت من دوست صميمي شمايم و گفت شما و قريش و غطفان در نزد محمد (ص) يكي نيستيد، شهر شهر شماست و در آنجا اموال و فرزندان و زنان شماست.

قريش

و غطفان بلادشان دور است و آنها آمدند تا بر شما وارد شوند پس اگر فرصتي بدست آوردند كه شكستي باسلام بزنند خواهند زد و گرنه بوطن خود برگشته و شما را با اين مرد (محمد) واگذار خواهند نمود و شما را توان مقابله با او نيست، پس شما مبارزه و جنگ نكنيد مگر آنكه چند تن از اشراف قريش را به گروگان بگيريد تا وثيقه شما باشد كه قريش حركت نكنند تا با محمد (ص) جنگ كنند.

پس بني قريظه باو گفتند تو مطلبي را بآن اشاره كردي كه ما از آن غافل بوديم.

سپس آمد نزد ابو سفيان و اشراف قريش و گفت اي گروه قريش شما دوستي من را نسبت بخودتان دانسته ايد و ميدانيد كه من از محمد و دين او

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 47

بي زارم، من آمده ام نصيحتي بشما كنم خواهش دارم آن را كتمان نمائيد گفتند تو پيش ما مورد اطمينان هستي هر چه بخواهي انجام ميدهيم.

گفت آيا ميدانيد كه بني قريظه از پيمان شكني خود پشيمان شده و نزد محمد (ص) فرستاده اند كه تو از ما راضي نيستي مگر اينكه عده اي از رؤساء قريش را بگروگان بگيريم و تحويل شما دهيم تا آنها را بكشي آن گاه باتفاق شما با آنها بجنگيم تا ايشان را از زمينهاي خودمان بيرون كنيم، پس محمد (ص) پذيرفت، پس اگر فرستادند كه از شما گروگان بگيرند مواظب باشيد كه يك نفر را هم بآنها ندهيد، و جدا از اين كار حذر و پرهيز كنيد.

سپس نزد قبيله غطفان آمد و گفت اين گروه غطفان من مردي از شما هستم و آنچه

به قريش گفته بود بايشان گفت. پس چون صبح شد و آن روز شنبه ماه شوّال سال پنجم از هجرت بود، ابو سفيان عكرمه پسر ابو جهل را با عدّه اي از قريش نزد بني قريظه فرستاد و گفت بآنها بگو كه ابو سفيان ميگويد اي بني قريظه علوفه و اسبهاي ما از بين رفتند و ما ساكن اينجا نيستيم، پس بيرون بيائيد تا با محمد مبارزه و پيكار كنيم، آنها در پاسخ گفتند كه امروز روز شنبه است و ما هيچ كار نمي كنيم، و علاوه بر اين ما باتفاق شما با محمد كارزار نميكنيم مگر اينكه شما چند نفر از بزرگان قريش را به عنوان گروگان بما بدهيد تا مورد وثوق و اطمينان ما شود كه شما نرويد، و ما را تنها نگذاريد كه با محمد بجنگيم.

ابو سفيان گفت بخدا سوگند اين همان مطلبي بود كه نعيم گفت و ما را از آن بيم داد، پس پيغام فرستاد كه ما يك نفر را هم بشما نخواهيم داد و اگر دلتان ميخواهد بيرون بيائيد. جنگ كنيد و اگر هم خواستيد كنار بنشينيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 48

و جنگ نكنيد.

پس يهود بني قريظه گفتند بخدا قسم اين همان چيزي بود كه نعيم بما گفت، پس پيام فرستادند كه ما بخدا جنگ نخواهيم كرد مگر آنكه چند نفري از شما بگروگان بگيريم و خداوند بين آنها تفرقه انداخت و بادي، بسيار سرد در شبهاي زمستان برايشان فرستاد تا منصرف از جنگ شده و برگشتند.

محمد بن كعب گويد: حذيفة اليمان ميگفت قسم بخدا كه ما در روز خندق ديديم از كوشش و گرسنگي و

ترس آن قدري كه جز خدا كسي نداند، و پيامبر (ص) برخاست و آن قدري كه خدا ميخواست در آن شب نماز خواند، پس فرمود كسي هست برود و خبر قريش را بياورد تا در بهشت رفيق من باشد حذيفه گويد بخدا قسم هيچكس از ما در اثر خستگي و ترس و گرسنگي بر برنخاست، پس پيامبر" ص" مرا طلبيد و من چاره اي جز اجابت نداشتم پس گفتم لبّيك، فرمود: برو و خبر قوم را بياور و كاري نكن تا برگردي.

گفت من نزد قريش آمدم در حالي كه باد كه لشكر خدا بود بساط، و اردوي آنها را بر هم زده نه بنائي برايشان مانده بود و نه آتشي و نه ديك غذايي، و من در همين حال بودم كه ابو سفيان از خيمه اش بيرون آمد و گفت اي مردم قريش هر كس به بيند كه در كنار او كيست، حذيفه گويد من زرنگي كرده و پيش دستي كردم بر ران دست راستي خود زدم و گفتم تو كيستي گفت من فلاني هستم، آن گاه ابو سفيان مركب خود را خواسته و سوار شد و گفت اي گروه قريش بخدا قسم كه شما در اينجا نميتوانيد بمانيد زيرا سواره و پياده هلاك شد، و بني قريظه هم با ما خلاف كرد و اين هم باد سرد-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 49

سخت كه هيچ چيز براي ما باقي نگذارد، پس سوار بر شتر خود شد در حالي كه پاي او را باز نكرده بود.

حذيفه گويد: در دل خود گفتم اگر اين دشمن خدا را تيري زده و ميكشتم كار بزرگي كرده ام

پس تيري در كمان گذارده و ميخواستم بر او بزنم و عالم را از شرّ وجود او پاك كنم كه ياد سفارش پيامبر (ص) افتادم كه فرمود كاري نكن تا برگردي، پس تير را از كمان درآورده و خدمت رسول خدا" ص" رسيدم در حالي كه مشغول نماز بود، و چون احساس برگشت مرا فرمود مرا نزد خود جاي داده و نماز خود را تمام كرد و فرمود چه خبر داري؟ پس تمام جريان را معروض داشتم.

و حافظ باسنادش از عبد اللَّه بن اوفي روايت نموده كه گفت رسول- خدا (ص) نفرين كرد بر احزاب و گفت

اللّهم انت منزل الكتاب سريع الحساب اهزم الاحزاب الهمّ اهزمهم و زلزلهم

بار خدايا تو نازل كننده كتاب و زود حسابي اين احزاب را فرار بده، بار خدايا ايشان را هزيمت بده و زير و رو نموده و پراكنده كن.

و از ابي هريره روايت نموده كه رسول خدا (ص) در روز جنگ احزاب مي گفت:

«دعاء وحدت»

لا اله الّا اللَّه وحده وحده وحده انجز جنده و نصر عبده و غلب الاحزاب وحده فلا شي ء بعده

«1».

نيست خدايي مگر خداي عالم كه يكتا و بي همتاست ارتش خود را عزيز

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: دعاء وحدتي كه شعار روز زمان انقلاب و جمهوري

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 50

و پيروز داشت و بنده خاصّ خود (محمد (ص) را ياري نموده و احزاب را بيكتايي خود مغلوب داشت، پس بعد از او چيزي نيست.

و از سليمان بن صرد، روايت نموده كه گفت رسول خدا (ص) زماني كه احزاب فرار كرده و از آن حضرت دور شدند فرمود:

اكنون ما

با آنها پيكار مي كنيم و آنها ديگر بجنگ ما نخواهند آمد و همانطور شد كه فرمود بعد از جنگ احزاب ديگر قريش بجنگ پيامبر" ص" نيامد ولي آن حضرت با آنها جنگيد تا خدا مكّه را براي ايشان گشود.

__________________________________________________

(دنباله پاورقي از صفحه قبل:

اسلامي است كاملش اين است.

سوره الأحزاب (33): آيات 11 تا 20 … ص: 51

اشاره

هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدِيداً (11) وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً (12) وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُرِيدُونَ إِلاَّ فِراراً (13) وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاَّ يَسِيراً (14) وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ كانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلاً (15)

قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (16) قُلْ مَنْ ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَةً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (17) قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلِيلاً (18) أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشي عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَي الْخَيْرِ أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيراً (19) يَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْرابِ يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ وَ لَوْ كانُوا فِيكُمْ

ما قاتَلُوا إِلاَّ قَلِيلاً (20)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 52

ترجمه … ص: 52

11- در آنجا مؤمنان آزمايش و امتحان شدند و (از بيم دشمنان) لرزيدند لرزيدني سخت.

12- و نيز زماني را كه منافقان و آناني كه در دلهايشان بيماري (ضعف ايمان و ترديد) بود گفتند كه خدا فرستاده وي جز وعده اي بفريب ما را وعده نداده.

13- و نيز آن هنگام كه گروهي از منافقان گفتند اي اهل مدينه براي شما در لشگرگاه محمد (ص) جاي ماندن نيست، پس بازگرديد و گروهي از ايشان از پيغمبر رخصت مي طلبيدند و (از روي بهانه جويي) ميگفتند خانه هاي ما در مدينه عورتست (ديواري ندارد) و حال آنكه خانه هاي ايشان خللي نداشت ايشان (از اين رخصت) جز گريختن از جهاد را نمي خواهند.

14- و اگر از اطراف مدينه كافران به خانه هاي شان درآيند يا گرداگرد مدينه را بگيرند آن گه به شرك دعوتشان كنند مسلّما فتنه را نسبت بكافران بدهند (و مشرك شوند) و در آن توقّف نكنند مگر اندكي.

15- و در حقيقت پيش از روز خندق (در جنگ احد كه فرار كرده بودند) با خدا عهد كردند كه (از جنگ) پشت نگردانند و پيمان خدا باز خواست شد نيست.

16- اي (رسول خدا) بگو گريختن شما را سود ندهد اگر از مرگ يا كشته شدن بگريزيد (در اجل شما نيفزايد) پس آنكه جز اندكي برخوردار نمي شويد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 53

17- و نيز بگو كيست كه شما را از حكم خداي تعالي نگاه دارد اگر خدا براي شما بدي يا براي شما نعمتي و رحمتي خواهد براي خويش جز خداي سرپرست و ياوري نمي يابند.

18-

خدا بازدارندگان (مردم را از ياري پيغمبر) از گروه شما ميداند و نيز گويندگان ببرادران خويش كه بسوي ما بيائيد (و محمد ص) را واگذاريد) مي شناسد و منافقان به نبرد جز اندكي نمي آيند.

19- (در حالي كه بمعاونت) با شما بخيلانند و چون ترس از دشمن بياييد، مي بيني ايشان را كه بسوي تو نگاه ميكنند در حالي كه چشمايشان (در حدقه بچپ و راست) ميگردد مانند گرديدن چشم كسي كه از سكرات مرگ بيهوش شده و چون ترس از ميان برود شما را با زبانهاي تيز برنجانند در حالي كه بر غنيمت بخيلانند، اين گروه ايمان نياورده اند در نتيجه خدا كردار ايشان را تباه گردانيده است، و اين تباه كردن بر خدا آسان است.

20- منافقان (از بيم و بد دلي) خيال ميكنند كه احزاب بازنگشته اند (شكست نخورده اند) و اگر احزاب (نوبتي ديگر) بيايند منافقان دوست دارند كه صحرا نشين باشند، (و روي شهرها را نبينند) در حالي كه از اخبار (فتح و هزيمت) شما ميپرسند و اگر در ميان شما باشند جز اندك (آنهم) از روي ريا) پيكار نكنند.

قرائت … ص: 53

حفص (لا مقام لكم) به ضمه ميم خوانده و ديگران بفتحه خوانده اند.

اهل حجاز (لآتوها) بدون مد قرائت كرده و ديگران (لآتوها) با مد، خوانده اند، يعقوب (يسائّلون) با تشديد و مد خوانده و ما بقي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 54

از قراء با تخفيف قرائت كرده و در شواذ قرائت ابن عباس و ابن يعمر و قتاده (ان بيوتنا عورة و ما هي بعورة) بكسر واو در هر دو موضع" عوره آمده.

و در قرائت حسن (ثم سئلوا الفتنة) با ضمه سين بدون ياء و

مد آمده و در قرائت ابن عباس (لو انهم بدي في الاعراب) ياد شده است.

دليل اين قرءات … ص: 54

ابو علي (طبرسي) گويد: (المقام) احتمال دو امر در آن ميرود:

1- (لا موضع اقامة لكم) مكاني براي اقامت كردن شما نيست، و اين بهتر است بجهت اينكه در معناي (لا مقام) بفتح ميم است يعني نيست براي شما هنگامي كه در آن اقامت نمائيد.

2- (لا اقامة لكم) اقامتي براي شما نيست.

و كسي كه (لاتوها) را بدون مد خوانده، پس بجهت اينكه تو مي گويي (اتيت الشي ء) هر گاه كه آن را بجا آوردي و مي گويي: اتيت الخير و تركت الشر" كار خوبي كردم و كار بدي را ترك كردم.

و معناي (ثم سئلوا الفتنة لآتوها) اين است، پرسيدند از كار فتنه و آشوبي كه كرده بودند، و كسي كه (لآتوها) قرائت كرده معنايش (لا عطوها) است يعني امتناع در آن نكردند، بعبارت ديگر اگر بآنها گفته مي شد با مشركين بر عليه مسلمين باشيد هر آينه اين كار را ميكردند.

و كسي كه (يسّائلون) با تشديد خوانده، پس آن (يتساءلون) يعني بعضي از آنها از بعضي ديگر ميپرسيد، پس تاء را در سين ادغام كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 55

و كسي كه (عورة) بكسر واو خوانده، پس آن نادر از طريق استعمال است، و اين براي حركت داشتن بعد از فتحه است و قاعده آنست كه عاره بگويي چنانچه گويند: رجل مال و امرأه ماله، و كبش صاف و «1» نعجة صافه و مثل عوره در صحه واو قول ايشانست رجل عوره لا مال له، مرد فقيري كه مال براي او نيست، و قول اعشي:

و

قد غدوت الي الحانوت يتبعني شاو مشلّ شلول شلشل شول

يعني اوّل صبح به ميخانه رفتم و با من غلامي بود كه متصف به اين صفات بود، كباب پز و در كارها زرنگ و كم خرج و در انجام حوائج جدّي و و آورنده گوشت از ديك بود و شاهد اين بيت شول بر وزن كتف است كه واوش قلب بالف شده مثل عز بزاي عجمي (من لا مال له) چنانچه در (رجل مال) منقلب شده، چون اصلش مول، و قول او كه سولوا خوانده از باب قول ايشان سئل يسئل مثل خاف يخاف است، پس عين الفعل بر اين لغت واو است، و ابو زيد حكايت كرده قول ايشان را (هما يتساولان) چنانچه ميگويند: يتقاومان و بنا بر اين قياس بهتر اينكه گفته شود (سيلوا) مثل (عيدوا) و بعضي گفته اند، و لغت ديگر اشمام ضمه است مثل سئلوا، و لغت سوّم سولوا بر اخلاص ضمه فعل ليكن اين پست ترين لغات است، شاعر گويد:

" و قول لا اهل له و لا مال"

يعني و قيل گفته شد كه او نه زن دارد و نه مال و شاعر ديگر گويد:

نوط الي صلب شديد الحل

يعني نيط آويخت بكمري كه سخن باز ميشد.

و قول آنكه بدي خوانده جمع باد پس او مثل غاز و غزي است.

لغت … ص: 55

هنا براي مكان نزديك گفته ميشود و هنا لك براي دور، و هناك براي

__________________________________________________

(1)- كبش صاف اصلش صوف يعني قوچ صاحب پشم، و نعجه صاف ميش پر پشم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 56

متوسّط ميان دور و نزديك و قاعده آن قاعده ذا

و ذلك و ذلك است.

و الزلزال: بمعناي اضطراب بزرگ و سخت لرزيدنست، و زلزله لرزيدن زمين است، و گفته شده كه آن فعل مضاعف زلّ و زلزله غيره، يعني غير او او را لرزانيد.

و الشدّه: قوه و نيرويي است كه بسبب حواس احساس ميشود براي اينكه قوّتي كه آن قدرت است بسبب حاسه درك نميشود، فقط بدلالت معلوم ميگردد، و براي همين خداي تعالي موصوف به قوي است و به شديد، وصف نميشود. «1»

و الغرور: باشتباه انداختن محبوب است بسبب مكروهي و الغرور الشيطان، يعني مكر و فريب شيطان.

حرث بن حلزه گويد:

لم يغروكم غرورا او لكن يرفع الآل جمعهم و الضّحاء

دشمن در حال غفلت و ناآگاهي شما نيامد و لكن شما آنها را ديديد كه ميآيند در موقعي كه روز بالا آمده بود و يثرب" نام زمين مدينه است" ابو عبيده گويد: مدينه رسول خدا در كنار ناحيه و سمتي از يثرب است و بعضي گفته اند: كه يثرب خود شهر مدينه است.

جناب سيد مرتضي علم الهدي «2» قدس اللَّه روحه ميفرمايد كه مدينه

__________________________________________________

(1)- در دعاء جوشن كبير و غيره يا شديد و يا شديد المال و يا شديد …

آمده است.

2- ابن سيد احمد نقيب بن موسي السبحه بن ابراهيم المرتضي بن الامام موسي بن جعفر عليهما السلام از علماء قرن پنجم شاگرد شيخ مفيد و استاد شيخ طوسي ره صاحب تأليفات بسيار است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 57

13 نام دارد: 1- مدينه 2- يثرب 3- طيبه 4- طابه 5- دار 6- سكينه 7- حابر 8- محبوره 9- محبه 10- محبوبه 11- عذراء 12- مرحومه 13-

يندد است، پس اين 13 نام است.

و العوره: هر چيزيست كه در مرز و جنگ از آن ميترسند، و مكان معور و دار معوره هر گاه حفاظي نداشته باشد.

القطر: الناحيه و جانب و كنار چيز را گويند و جمع آن اقطار است، ميگويند: طعنه. نيزه اي بر او زد فقطره هر گاه او را بيكي از دو پهلويش بياندازد.

التعويق: بمعناي تثبيت ثابت ماندن و حركت نكردن است، و العوق بمعناي منصرف كردن است و رجل عوق و عوقه مرديست كه مردم را از كار خير منصرف ميكند.

و البائس: جنگ و اصلش شدّة و سخت گيري است.

و الاشحة: شجع و شح بمعناي بخل با حرص است، ميگويند شحّ يشح و يشح با ضمّ شين است و فتح آنست.

و السلق: اصلش الضرب و سلق يعني صاح و از آنست خطيب مسلق و مسلق فصيح را گويند سلقته بالكلام ناروايي باو گفتم، و در حديث آمده كه از ما نيست كسي كه در موقع مصيبت صدايش را بلند كند يا سر و موي خود را در وقت مصيبت به تراشد، گفته شده كه فلاني لطمه و سيلي بصورت خود مي زند.

الحديد: ضد كليل زبان تيز و تند را گويند جمعش حداد است.

و الاحزاب: جمعيتها و گروه ها را گويند، مفردش حزب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 58

است و تحزبوا يعني گرد هم آمدند و اجتماع كردند از مكانهاي مختلف.

و البادي: آنست كه در بيابان و صحرا منزل ميكند، و از آنست حديث من بدا جفا، يعني كسي كه صحرا نشين شود جفا كرده يعني روح و دل او حفوة اعراب است.

و البداره: بيرون رفتن به سوي باديه

بفتح ياء و كسر آن است" قطامي" گويد:

و من تكن الحضارة اعجبته فايّ اناس بادية ترانا

و كسي كه سكونت در شهر او را بشگفتي ميآورد ميگويد آي مردم صحرا نشين چگونه ما را مي بينيد.

اعراب … ص: 58

ضمير در" دخلت" به بيوت برميگردد (إِلَّا يَسِيراً) تقديرش إلا تلبثا يسيرا و زمانا يسيرا است پس آن صفت است ظرف زمان محذوف است وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ اذا عمل نكرده براي واقع شدنش بين واو و فعل، و گاهي عمل ميكند بعد از آن در قول شاعر:

لا تتركني فيهم شطيرا انّي اذا اهلك او اطيرا

مرا در ميان قوم البتّه ساعتي تنها مگذار كه من در آن زمان هلاك شده و يا مانند پرندگان سر به بيابان و كوه و صحرا ميگذارم.

وَ لا يَأْتُونَ: جمله معطوفه بر صله موصول است يعني آن كساني كه مردم را از كار خير منصرف ميكنند و اقدام بكار خير نميكنند و قول خدا إِلَّا قَلِيلًا: تقديرش الا زمانا قليلا و اگر خواستي بگو الا اتيانا قليلا.

اشحّه: منصوب است بنا بر حاليت در دو موضع، و بعضي گفته اند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 59

آن منصوب شده بنا بر ذمّ.

كَالَّذِي يُغْشي عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ، يعني ديدگان آنها دور ميزند دور زدني مانند دوران چشمهاي آن كسي كه مرگ بر او فرود آمده و در حال سكرات افتاده، پس كاف صفت مصدر محذوف است و گاهي حذف ميشود بعد از كاف مضاف و مضاف اليه.

هلم: معنايش اقبل و تعال يعني بيا ميباشد، و اهل حجاز براي واحد و اثنين و جمع يكي و دو تا و جمع و

مذكر و مؤنث هلّم بلفظ مفرد مي گويند و آن لمّ است كه بآن هاء تنبيه اضافه شده سپس الف هاء از آن- حذف شده زيرا آن يك چيز شده مانند قول ايشان ويله و اصل آن ويل لامه است، پس چون آن را يك چيز قرار دادند (لا) را حذف كرده و تغيير دادند، و امّا بني تميم: پس آن را مانند تصريف فعل صرف نموده و ميگويند هلّم يا رجل و هلّما و هلمّوا يا رجال و هلمي يا امرأه و هلما و هلمن يا نساء لكن ايشان بطور قطع آخر مفرد آن را فتحه ميدهند.

تفسير … ص: 59

چون خداوند سبحان سختي جنگ را در روز خندق بيان كرده، و گفت:

هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ يعني مؤمنان در آنجا آزمايش و آزمون شدند تا آنكه بر تو حسن عقيده و ايمان و صبرشان ظاهر شود بر آنچه را كه خداوند ايشان را امر فرموده بآن از پيكار و جهاد با دشمنان، پس آنكه ايمانش ثابت و قوي بود معلوم و آنكه هم كه ضعيف الايمان بود شناخته شد.

وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً يعني تكان خوردند بسبب ترس تكان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 60

خوردن سختي و لرزيدن بزرگي و اين جهتش اينست كه شخص ترسو پريشان و ناراحت و بر جاي خود مستقرّ نيست. جبائي گويد: بعضي از ايشان افرادي بودند كه از ترس كشته شدن پريشان بودند، و برخي از ايشان آنهايي بودند كه بر دينشان پريشان بود.

وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ حسن گويد: و زماني كه منافقين و كساني كه بيماري دل داشتند، يعني در دل شك و

ترديد داشتند، و بعضي گفته اند كه در ايمانش ضعف و سستي بود.

ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً خدا و پيامبر او بما وعده نداد مگر فريب را.

ابن عباس گويد: كه منافقين گفتند محمد (ص) بما وعده ميدهد كه ما مدائن كسري و قيصر را فتح ميكنيم در حالي كه ما امنيت خلا (توالت) رفتن را نداريم اين بخدا قسم فريب است.

وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ سدي گويد: يعني عبد اللَّه بن ابي و يارانش.

و مقاتل گويد: ايشان از منافقين بني سالم بودند.

يزيد بن رومان گويد: گوينده آن سخن اوس بن قبطي و هم عقيده هاي او بودند.

يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا يعني اي اهل مدينه در اينجا براي شما اقامتگاهي نيست يا مكاني كه در آن براي جنگ قيام كنيد نيست، وقتي كه ميم مقام را فتحه دهيم، پس بمنازلتان در شهر برگرديد و مقصودشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 61

فرار از لشگر رسول خدا (ص) بود.

(وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ (ص) و گروهي از ايشان از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اجازه ميگيرند در برگشتن بمدينه و ايشان بنو حارثه، و بنو سلمه بودند.

(يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ) ميگويند كه منازل ما حفاظي ندارد.

ابن عباس و مجاهد گويند: يعني منازل ما محفوظ نيست چون ديوار ندارد.

حسن گويد: يعني خانه هاي ما خالي از مردان است ما از دزدها ميترسيم.

قتاده گويد: گفتند منازل ما در طرف دشمن قرار دارد و ما ايمن بر خانواده خود نيستيم، پس خداوند ايشان را تكذيب نموده و فرمود:

وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ و آن باز و بي حصار و ديوار نيست، امام

صادق عليه السلام فرمود: بلكه آنها بلند پايه و بنا و محصور و محكم است.

إِنْ يُرِيدُونَ إِلَّا فِراراً قصد نكردند از اين بهانه مگر فرار از جنگ و ياري كردن مسلمين را.

وَ لَوْ دُخِلَتْ يعني و اگر چه بمنازلتان يا بشهر مدينه وارد شوند.

(عَلَيْهِمْ) يعني و اگر اين گروهي كه قصد جنگ و پيكار را دارند و ايشان احزاب مي باشند داخل شوند بر اين مردم بهانه جوي منافق كه ميگويند خانه هاي ما بي حفاظ است.

مِنْ أَقْطارِها يعني از اطراف مدينه يا خانه ها.

ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها ابن عباس گويد: يعني پس ايشان را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 62

دعوت به شرك نمايند مشرك شوند، پس مقصود از فتنه شرك بخداست.

وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا يَسِيراً قتاده گويد: يعني از پذيرفتن كفر سرپيچي نكنند مگر اندكي.

حسن و فراء گويند: يعني بعد از اعطاء كفر به منافقين در مدينه اقامت نكنند مگر كمي تا خداوند تعجيل فرمايد در عذاب ايشان، سپس خداوند سبحان خاطرنشان آنها نمود پيمانشان را با پيامبر (ص) به پايداري و ثبات قدم در چند مورد و فرمود:

وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ و هر آينه بحقيقت آنها پيمان بستند از قبل از خندق.

لا يُوَلُّونَ الْأَدْبارَ كه پشت بر جنگ نكنند و به عقب برنگردند، يعني بيعت كردند با پيامبر (ص) و براي او سوگند خوردند كه او را ياري كنند و از او دفاع نمايند چنانچه از خود دفاع ميكنند و بازگشت نكنند.

مقاتل گويد: مقصود بيعت شب عقبه است.

وَ كانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا و عهد و پيمان خدا پرسيده خواهد شد يعني در آخرت از آن سؤال خواهد

شد، بلفظ ماضي آمده براي تأكيد و محقق بودن آن «1» سپس خداوند سبحان فرمود:

__________________________________________________

(1)- مثل اذا وقعت الواقعة ليس لوقعتها كاذبة. هر گاه روز قيامت بر پا شد كه براي وقوع آن دروغي نيست، اين سوره خبر از قيامت آينده داده ولي چون حتمي است بصيغه ماضي خبر داده است براي تحقق آن مترجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 63

(قُلْ) بگو اي محمد به كساني كه از تو رخصت برگشتن ميخواهند و علّت مي آورند كه بر منازلشان مي ترسند.

لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ هرگز فرار شما سودي برايتان ندارد اگر فرار كنيد از مردن يا كشته شدن، اگر اجل هاي شما سر رسيده باشد چاره اي از يكي از آن دو (مرگ يا كشته شدن) نيست و اگر چه بگريزند و گريختن در اجل هاي شما تمديد نميكند.

وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلًا يعني و اگر اجلهاي شما نرسيده باشد و از مرگ يا كشته شدن سالم مانديد در اين واقعه جنگ خندق در دنيا بهره مند نخواهيد بود مگر روزگاري اندك.

و البتّه مرگ را از قتل و كشته شدن جدا كرده براي اينكه قتل غير از مرگ است زيرا مرگ ضد حياة و زندگي است نزد كسي كه آن را از جهت معني ثابت كرده و نفي حياة است نزد كسي كه آن را معنا ثابت ندانسته، و قتل (كشته شدن) آن نقض بنيه حيوانيه است، پس غير خدا بر قتل قدرت و توانايي دارد ولي مرگ را غير از خدا بر آن قدرت ندارد «1».

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: مرگ و قتل هر دو با اراده و تقدير

خداوند بسته است اگر ذات باري نخواسته باشد همه مردم و مخلوق هم بخواهند چون خدا نخواسته واقع نخواهد شد چنان كه گفته اند:

اگر تيغ (تير) عالم بجنبد زجا نه برد رگي تا نخواهد خدا

قال علي عليه السلام:

ايّ يومين من الموت افر يوم ما قدر ام يوم قدر

، از كدام دو روز مرگ فرار كنيم روزي كه مقدر نشد يا روزي كه از تقدير گذشته است، در حادثه 15 خرداد 1342 شمسي مرا مأمورين مسلّح طاغوت به تير و آتش بستند و بقصد كشت تيرباران كردند ولي چون خدا نخواسته بود تيرها اصابت نكرد ما شاء اللَّه كان و ما لم يشاء لم يكن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 64

(قُلْ) بگو اي محمد (ص) (مَنْ ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللَّهِ) كيست آنكه شما را از خدا حفظ كند يعني نفي كند از شما قضاء خدا را و منع كند شما را از خداي تعالي.

إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً اگر او بشما قصد و اراده عذاب و عقوبت نمايد أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَةً يا اراده رحمت يعني نصرت و عزّت شما را نمايد پس مسلّما هيچ كس قدرت و توان گرفتن جلوي خواسته خدا را ندارد.

وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا و نمي يابند برايشان جز خدا دوستي كه متولّي امورشان شود.

وَ لا نَصِيراً و نه ناصر و ياوري كه آنها را ياري نموده و از ايشان دفاع نمايند. و آن گاه فرمود:

قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ خداوند بطور قطع ميداند از شما آنهايي را كه مردم را منصرف از جهاد ميكنند و ايشان كساني هستند كه ديگران

را از جهاد با رسول خدا (ص) باز ميدارند و ايشان ترسانيده و مشغول ميكنند تا از جنگ منصرف گردند و اين كار را براي اين ميكردند كه ميگفتند محمد و يارانش يك لقمه بيش نيستند و اگر آنها گوشت بودند ابو سفيان و اين گروه ها آنها را ميخوردند.

وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ يعني يهود كه به برادران منافقين خود گفتند …

هَلُمَّ إِلَيْنا يعني بيائيد بطرف ما و واگذاريد محمد را و بعضي گفته اند: كه گويندگان منافقين بودند كه به برادران- ضعيف الايمان خود گفتند جنگ نكنيد محمد را ول كنيد، زيرا ما ميترسيم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 65

كه شما نابود و كشته شويد.

وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ يعني در جهاد في سبيل اللَّه حاضر نشدند و شركت ننمودند.

إِلَّا قَلِيلًا سدي گويد: مگر كمي كه از روي رياء و خودنمايي بيرون ميروند، باندازه اي كه توهّم و خيال بودن ايشان با شما شود، خداوند سبحان ميداند احوال ايشان را و چيزي از آن بر او مخفي نيست.

قتاده گويد: يعني حاضر بجنگ نميشوند مگر از روي كراهت كه دلهايشان با مشركان است.

أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ يعني به جنگ مي آيند در حالي كه بخيلانند از جنگ كردن با شما.

قتاده و مجاهد گويند: بخيلانند در كمك رساني بجنگ زدگان و مجاهدين في سبيل اللَّه و ياري كردن آنان. يعني ياري نميكند شما را، آن گاه خبر ميدهد از ترس و بزدلي آنها و فرمود:

فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشي پس هر گاه ترس و بيم آمد مي بيني ايشان را كه بسوي تو نگاه ميكنند در حالي كه ديدگان آنها دور ميزند مانند چشم

كسي كه غشوه و بيهوشي ميآورد.

(عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ) مرگ بر او، و او كيست كه حال سكرات مرگش نزديك شده است، و غشوه و بيهوشي او اسباب و مقدمات مرگ است، پس غافل ميشود و عقلش ميرود و چشمش خيره ميشود و ديگر چشمك نمي زند، همين طور اين گروه چشمهايشان خيره ميشود و از شدت ترس مات ميگردد، پس هر گاه ترس و ناراحتي رفت و امنيت و غنيمت پيش آمد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 66

سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ فراء گويد: يعني شما را بسخنان زننده اذيّت ميكنند و با زبانهاي تيز و جانگداز با شما مخاصمه و دشمني مينمايند قتاده گويد: يعني زبانهايشان را در موقع تقسيم غنائم جنگي سر شما دراز ميكنند و ميگويند، اعطونا اعطونا، بما بدهيد، بما بدهيد، كه شما از ما سزاوارتر نيستيد باين غنائم، گويد، و امّا موقع جنگ و نبرد ترسوترين مردمند، و امّا در موقع تقسيم غنائم بخيل ترين قومند و آن قول خداي سبحان است:

أَشِحَّةً عَلَي الْخَيْرِ يعني بخيلانند بغنيمت نسبت بمؤمنين در موقع تقسيم غنائم بخل ميورزند.

جبائي گويد: يعني بخيلانند كه سخني بگويند كه در آن خير باشد.

(أُولئِكَ) آن گروهي كه وصفشان گذشت.

لَمْ يُؤْمِنُوا ايمان نياورده اند چنانچه غير ايشان ايمان آوردند و گرنه اين كارهاي زشت را انجام نمي دادند.

فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ پس خداوند اعمال ايشان را باطل كرد، براي آنكه بر وجوهي كه مستحق ثواب شوند واقع نشده، زيرا وجه اللَّه تعالي را قصد نكردند و در اين آيه دلالت است بر صحّت مذهب ما در احباط و بطلان عمل، زيرا براي منافقين ثوابي نيست براي اعمالشان، تا باطل

شود پس چون جهادشان مقرون بايمان و اعتقاد بخدا نيست مستحق ثوابي نيستند.

وَ كانَ ذلِكَ و اين احباط و بطلان اعمال ايشان و يا نفاقشان.

عَلَي اللَّهِ يَسِيراً يعني بر خدا سهل و آسانست، سپس خداوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 67

سبحان گروه منافقين را توصيف كرده و فرمود:

يَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا يعني گروه هايي از قريش و غطفان و اسد و يهوداني كه بر عليه رسول خدا (ص) تشكيل حزب دادند ميپندارند منصرف نشده اند و حال آنكه آنها منصرف شده و فرار را بر قرار اختيار كردند و البته ايشان اين گمان را براي ترسشان و كثرت محبّتشان بشكست مسلمين بردند.

وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزابُ يعني اگر احزاب و مشركين دوباره برگردند براي نبرد با مسلمين.

يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْرابِ يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ يعني اين گروه منافقون دوست دارند كه در بيابان با اعراب صحرا نشين باشند و از اخبار شما پرسش كنند و با شما نباشند كه كشته شوند و منتظر حوادث باشند وَ لَوْ كانُوا فِيكُمْ ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِيلًا يعني و اگر اين گروه منافقين با شما و ميان شما بودند جنگ نمي كردند با دشمنان شما مگر اندكي كه توهّم و خيال شود كه ايشان در جمله و جمعيّت شمايند، نه براي آنكه شما را ياري كنند و با شما بر عليه دشمنان به نبرد برخيزند.

جبائي و مقاتل گويند: يعني قتال و نبرد كمي از روي رياء و خودنمايي از غير آنكه بحساب خدا بگذارند و اگر قتالشان براي خدا بود كم نمي شد (بلكه دوش بدوش مسلمين با دشمنان مي جنگيدند).

قول خداي تعالي:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن،

ج 20، ص: 68

سوره الأحزاب (33): آيات 21 تا 25 … ص: 68

اشاره

لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً (21) وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إِيماناً وَ تَسْلِيماً (22) مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً (23) لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (24) وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً وَ كَفَي اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ وَ كانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزاً (25)

ترجمه … ص: 68

21- و هر آينه بحقيقت براي شما (اي ترسندگان و بد دلان) برسول خدا (ص) تاسّي نيكويي و تقليد پسنديده ايست، اين براي كسي است كه اميد بخدا و بثواب و روز قيامت باشد، و خدا را بسيار ياد كند.

22- و چون مؤمنان احزاب را ديدند گفتند اين است آنچه را كه خدا و پيامبر او بما وعده داده بود خدا و پيغمبرش راست گفتند و مشاهده ايشان دشمن را جز باور داشتن و فرمان برداري نيفزايد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 69

23- و از مؤمنان مرداني هستند كه آن چيزي را كه با خدا بر آن پيمان بسته بودند راست گفتند، پس برخي از ايشان پيمان خويش را گذراندند (كارزار كردند تا شهيد گرديدند) و برخي از ايشان هستند كه انتظار- (شهادت) دارند و پيمان خويش را هيچ تغيير ندادند.

24- تا خدا راستگويان را براي وفا كردن به پيمانشان جزا دهد، و منافقان را اگر خواهد شكنجه

يا برايشان بآمرزش برگردد (اگر توبه كنند) البته خدا آمرزنده و مهربانست.

25- و خدا احزاب (ابو سفيان و سپاهش و غطفان و پيروانش) را خشمناك (از اطراف مدينه) برگردانيد در آن حال كه ظفر نيافتند و خدا مؤمنان را در جنگ (به وزيدن باد تند و بفرستادن فرشتگان) كفايت كرد و خدا توانايي عزّتمند است.

قرائت … ص: 69

عاصم (اسوه) را بضم الف قرائت كرده همانطور كه در تمام قرآنها است و ديگران بكسر الف خوانده و آن دو لغت و معناي آن تقليد است.

لغت … ص: 69

نحب داراي سه معني است:

1- النحب: يعني نذر، بشر بن ابي حازم گويد:

و انّي و الهجاء لآل لام كذات النحب توفّي بالنذور

يعني، من تصميم گرفتم كه بر آل لام هجوم برم، مانند زني كه نذر ميكند و با نذرش مي ميرد.

2- و النحب: به معناي مرگ، ذو الرمّه گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 70

عشيّة مرّ الحارثيّون بعد ما قضي نحبه في ملتقي الخيل هوبر

شامگاهي بود كه حارثي ها گذشتند بعد از آنكه رئيس آنان در برخورد بسواران هوبر هلاك شد. و هوبر نام مردي از قهرمانان عرب است.

3- و النحب: بمعناي خطر، جرير شاعر گويد:

بطخفه جالدنا الملوك و خيلنا عشيّة بسطام جرين علي نحب

در طخفه (كه نام محلّي است) در شامگاهي جنگي ميان ايشان و بسطام واقع شد كه خطري بود.

4- النحب: امتداد در سير روز و شب.

تفسير … ص: 70

سپس خداي سبحان تحريص و تشويق بجهاد و صبر در پيكار نموده و فرمود:

لَقَدْ كانَ لَكُمْ هر آينه ميباشد براي شما اي گروه مكلّفين.

فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ يعني در رسول خدا اقتداء شايسته گفته ميشود (لي في فلان اسوة) يعني براي من باو اقتداء است.

و الاسوه: از اتّساء چنانچه قدوه از اقتداء است، اسم است كه وضع شده در موضع مصدر و معنايش اينست: براي شما برسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله اقتداء است، اگر اقتداء ميكرديد به آن حضرت در ياريش، و صبر با او در موارد جنگ، چنانچه در روز جنگ احد آن بزرگوار صبر نمود هنگامي كه دندانهاي پيشين او را شكستند و پيشانيش شكافته شد و عمويش (حضرت حمزه

(ع) كشته شد و با اين مصائب با شما بجان خودش مواسات نمود، پس آيا شما اينگونه مواسات نموديد چنانچه آن حضرت نمود؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 71

و قول خدا كه فرمود:

لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ بدل از قول او (لكم) است و آن تخصيص- بعد از عموم است براي مؤمنين يعني بدرستي كه اقتداء و تأسّي برسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله فقط منحصر است لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ براي كسي كه اميد بخدا دارد.

ابن عباس گويد: يعني اميد دارد نعمت و ثوابي را كه نزد خداست.

مقاتل گويد: يعني مي ترسد از خدا و روز قيامتي را كه در آن كيفر و پاداش اعمال است و آن قول خداست (وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ).

وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً يعني خدا را بسيار ياد كنند و اين جهتش اين است كه آنكه ذاكر و بياد خداست اوامر و خواسته هاي او را پيروي و متابعت ميكند بخلاف آنكه غافل از ياد اوست، سپس برگشت خداي سبحان بذكر احزاب و فرمود:

وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ يعني چون گرويدگان بحق و تصديق كنندگان خدا و پيامبر (ص) او بچشم خود ديدند گروه هايي را كه بر جنگ با پيغمبر اجتماع كرده اند، با زيادي افرادشان قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ گفتند اين آن چيزيست كه خدا و پيامبر او بما وعده دادند و راست گفت خدا و پيغمبر او، در معناي اين آيه بر دو قول اختلاف كرده اند:

1- جبائي گويد: پيغمبر (ص) از پيش بايشان خبر داده بود كه احزاب عرب بر عليه آنان قيام نموده و بايشان مقاتله

خواهد نمود، ولي وعده داد كه غلبه و پيروزي با مسلمين خواهد بود پس چون ايشان احزاب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 72

را ديدند روشن شد بر ايشان مصداق اخبار او و اين پيش گويي معجزه اي براي او بود. وَ ما زادَهُمْ و مشاهده دشمنانشان بر ايشان نيفزود.

إِلَّا إِيماناً مگر تصديق بخدا و رسول او (وَ تَسْلِيماً) و فرمان برداري از اوامر و خواسته هاي او.

2- قتاده و غير او گويند: خداوند تعالي ايشان را در سوره بقره «1» وعده داد، بقول خودش: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا تا قولش إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ آيا خيال كرديد كه داخل بهشت ميشويد و حال آنكه نيامد شما را مصائب و بلاهايي را كه بر سر گذشتگان شما آمد … بدرستي كه ياري خدا نزديك است آنچه را كه بزودي از شدت و سختي كه از دشمنشان بآنها مي رسد، پس چون گروه هاي عرب را ديدند در روز خندق آن جمله را گفتند بجهت علم و اعتقادي كه

__________________________________________________

(1)- آيه 214 و تمام آيه چنين است: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتي نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ..

آيا پنداشتيد اي مؤمنان كه به بهشت ميرويد در حالي كه هنوز گرفتاري كساني كه پيش از شما در گذشته بسوي شما نيامده است بآنان سختي و گرفتاريها رسيد و دهشت زده شدند تا آنجا كه پيغمبر و مؤمناني كه با او بودند گفتند:

ياري خدا چه وقت است؟ آگاه

باشيد ياري خدا نزديك است. [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 73

داشتند به اينكه بآنها نمي رسد مگر آنچه را كه به پيامبران و مؤمنان جلوتر ايشان رسيد و انبوه مشركان نيفزود بر ايشان جز تصديق و يقين و پايداري در جنگ را.

مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ بعضي از مؤمنان مرداني هستند كه باور كردند آنچه را كه با خدا پيمان بر آن بستند، يعني بيعت كردند كه فرار نكنند، پس راست گفتند در برخورد با دشمنانشان فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ پس برخي از ايشان كسي بود كه مرد يا كشته شد در راه خدا، پس بآرزويش رسيد، پس اينست وفاء بنذر و عهد خدا. محمد بن اسحاق گويد: قضي نحبه: يعني از عملش فارغ و خلاص شد و بپروردگارش رجوع نمود، يعني در روز احد شهيد گرديد «1» و حسن گويد: يعني اجلش بر وفاء و صداقت رسيد، ابن قتيبه گويد: اصل نحب نذر است، مردمي بودند كه نذر كردند اگر با دشمن برخورد كردند مقاتله و نبرد كنند تا كشته شوند تا خدا از فتح و پيروزي نصيب آنان كند، پس گفته شده فلاني هر گاه كشته شد" قضي نحبه" به نذرش وفا كرد، و از انس بن مالك روايت شده كه عمويش از جنگ بدر غايب شد، پس گفت من از شركت در اوّل جنگي كه رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله با مشركان نمود غايب بودم هر آينه اگر خدا مرا موفّق نمود بر قتال و نبرد با مشركين، هر آينه خدا البتّه خواهد ديد چگونه خواهم جنگيد.

__________________________________________________

(1)- چون جناب حمزة بن

عبد المطّلب (سيد الشهداء) و عبيد اللَّه بن حارث ابن عبد المطلب و حنظلة بن عامر غسيل الملائكه و عمرو بن جموح و خواهر زاده او عبد اللَّه انصاري پدر جابر معروف و جماعت ديگر از شهداء احد كه بعضي در احد مدفون و بعضي هم در قبرستان بقيع بخاك رفته اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 74

پس چون روز احد شد و مسلمين فرار نمودند گفت بار خدايا من اعتذار ميجويم از آنچه را كه اين جماعت يعني مسلمين نمودند و بيزارم بسوي تو از آنچه را كه اين گروه مشركان آورده اند، آن گاه پيش روي كرد، پس سعد نزديكي احد باو برخورد نمود و گفت من با تو هستم، سعد گفت من نتوانستم آن طور كه او پيكار كرد نمايم، پس بر زمين افتاد و در بدن او ديده شد 87 زخم شمشير و نيزه و تير، ما گفتيم در باره او و يارانش نازل شد:

فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ.

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ و برخي از ايشان كسي است كه انتظار شهادت مي برد، بخاري آن را در صحيح خود از محمد بن سعيد خزاعي از عبد- الاعلي از حميد بن انس روايت نموده است.

محمد بن اسحاق گويد: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ آنهايي هستند كه در روز بدر و احد شهيد شدند. وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ آنچه را كه خدا وعده داده از ياري و نصرت مسلمين يا شهادت بر آنچه كه يارانش شهيد شدند و گذشتند.

وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا يعني عهدي را كه بسته بودند با خداي خود تغيير ندادند چنانچه منافقين تغيير دادند.

ابن عباس گويد: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ حمزة

بن عبد المطلب عليهما- السلام و افرادي كه با آن جناب كشته شدند و اسّ بن النضر و يارانش مي باشند.

و كلبي گويد: پيمان و عهد خويش را به سبب صبر و بردباري تغيير نداده و آن را بوسيله فرار نشكستند، و حاكم ابو القاسم حسكاني باسنادش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 75

از عمرو بن ثابت از ابي اسحاق از علي عليه السلام روايت نموده كه فرمود:

رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ در باره ما نازل شده و من به خدا قسم منتظر شهادتم و تبديل نشده تبديل شدني.

لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ تا آنكه خدا پاداش دهد راست گويان را بصداقتشان، يعني مؤمنين در عهد و پيمانشان صداقت و راستي نمودند تا خدا پاداش راستگويي آنها را بدهد.

وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ و عذاب نمايد منافقين را بشكستن پيمانشان.

إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ اگر خواهد يا ببخشد بر ايشان اگر توبه كردند يعني خداوند سبحان اگر خواهد قبول كند توبه ايشان را و ساقط نمايد عقوبتشان را، و اگر هم خواهد قبول نكند توبه آنها را و عذابشان كند، زيرا سقوط عذاب بنا بر مذهب صحيح به سبب توبه تفضّل است از خداي تعالي كه عقلا واجب نيست و ما آن را به سبب مسموعات و اجماع علماء اماميّه دانسته ايم بر اينكه خداي سبحان بفضلش قبول مينمايد «1» پس آيه كريمه مقتضي است چيزي را كه عقل اقتضاء آن را ميكند و تأكيد مي ميكند اين را قول خدا كه فرمود:

إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً بدرستي كه خدا آمرزنده مهربانست،

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: روي همين جهت است كه در قرآن مجيد فرموده: قُلْ

بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ، بگو بفضل و رحمت خدا خشنود باشيد كه آن بهتر است از آنچه را كه جمع مينمائيد و در دعاء مأثور از پيامبر گرامي صلّي اللَّه عليه و آله رسيده كه ميفرمود:

اللّهم عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعدلك

بار خدايا بفضلت با ما معامله فرما و با عدلت معامله مفرما.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 76

براي اينكه مدح آن وقتي حاصل ميشود كه خداوند سبحان ترحّم كند كسي را كه مستحق عذاب و عقوبت بوده و بيامرزد آن را كه مؤاخذه او بر حضرت او جايز و روا بوده است، و مدحي نيست در مغفره و رحمت كسي كه بر او آمرزش و رحمت او واجب بوده است (مانند سلمان و بو ذر … )

جبائي گويد: يعني و عذاب ميكند منافقين را بعذاب سريعي در دنيا اگر خواهد يا آنكه توبه نمايند، سپس خداوند سبحان برگشت بشمردن و ياد نمودن نعمتش و گفت:

وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا يعني و رد نمود خدا آناني كه كافر شدند چون احزاب، ابو سفيان و لشگرش و غطفان و كساني كه با آنها بودند از قبائل عرب (بِغَيْظِهِمْ) يعني بغضبشان كه آنها را آورد بسوي مدينه و كينه و عقده آنها كه شفا نيافت برسيدن به اهدافشان كه قتل پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله و نابودي اسلام و مسلمين بود).

و لَمْ يَنالُوا خَيْراً و به خيري كه آرزوي آن را داشتند از ظفر و پيروزي بر پيامبر (ص) و مؤمنين و خدا آن را خير ناميد زيرا اين پيروزي و غلبه نزد ايشان خير

بود.

و بعضي گفته اند: مقصود از خير مال است چنانچه در سوره عاديات فرمود وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ البته و او مال را سخت دوست دارد.

وَ كَفَي اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ و خداوند قتال را به مباشرت مؤمنين كفايت فرمود به سبب آنچه را كه نازل فرمود بر مشركين از باد سخت سردي كه آنها را از منازلشان دربدر و آواره كرد و نيز بآنچه كه از فرشتگان ارسال فرمود و بآنچه كه از ترس و رعب در دلهايشان انداخت. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 77

عبد اللَّه بن مسعود گويد: كفي اللَّه المؤمنين القتال بعلي بن ابي طالب عليه السلام و كشتن او عمرو بن عبد ود را كه همين سبب فرار ايشان شد، و از حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق عليه السلام هم همين گونه روايت شده «1».

وَ كانَ اللَّهُ قَوِيًّا يعني خدا بهر چه خواهد توانا است.

(عَزِيزاً) هيچ چيزي در عالم بر او ممتنع نيست، و بعضي گفته اند كه در ملك و سلطنت خود قوي و توانا و در قهر و انتقامش عزيز و غالب است

__________________________________________________

(1)- حاكم ابو القاسم حسكاني درج 2 شواهد التنزيل ص 3 گويد خبر داد ما را ابو بكر تميمي و ابو بكر مسكري گفتند خبر داد ما را ابو بكر بن مقري از اسماعيل بن عباد بصري از عباد بن يعقوب از فضل بن قاسم از سفيان ثوري از زبيد از مره از عبد اللَّه (بن مسعود) كه او ميخواند:

و كفي اللَّه المؤمنين القتال بعلي بن ابي طالب، حاكم مذكور حديث مزبور را بچند طريق نقل كرده است و در قصّه

فتح جنگ احزاب گويد:

ما را خبر داد و الدم از ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان در بغداد، از علي بن محمد بن احمد عسكري از محمد بن عثمان از احمد بن طارق از عمرو بن ثابت از پدرش از جدش حذيفه، گويد: چون روز خندق شد عمرو ابن عبد ود از خندق عبور كرد و آمد در مقابل لشگر پيامبر (ص) ايستاد و مبارز خواست.

پس پيامبر (ص) فرمود اي مردم كدام يك از شما به نبرد عمرو ميرود پس هيچكس جز علي بن ابي طالب (ع) برنخاست پس پيامبر (ص) فرمود بشين يا علي و براي بار دوم فرمود كدام از شما بجنگ عمرو ميرود باز احدي برنخاست جز علي (ع) بلند نشد باز پيامبر (ص) فرمود بنشين يا علي و براي مرتبه سوم فرمود در اين دفعه هم جز علي كسي از جا حركت نكرد پس گفت من آماده ام كه به جنگ او روم، پس پيامبر (ص) او را طلبيد و فرمود او عمرو بن عبد ود است، عرض كرد و من علي بن ابي طالبم، پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 78

__________________________________________________

زره خود ذات الفضول را بر تن او كرد و شمشير ذو الفقارش را به دست او داد و عمامه سحابش را بر سر او گذارده و نه بار گردانيد (و آن را نه پر كرد) و فرمود برو و چون رو بميدان گردانيد، گفت اللهمّ احفظه بار خدايا او را حفظ فرما از پيش روي و پشت سر و از سمت راست و چپ و بالاي سر و زير پاي.

پس آمد تا در برابر عمرو

قرار گرفت و گفت تو كيستي، عمرو گفت، من گمان نميكردم كه در محلّي بايستم كه ناشناس باشم من عمرو بن عبد ودم پس تو كيستي،؟ فرمود، انا علي بن ابي طالب (ع).

گفت تو كودك بودي كه من ترا در دامن ابي طالب ديدم فرمود آري گفت پدرت دوست من بود من خوش ندارم كه تو را بكشم، علي فرمود امّا من بدم نميآيد كه تو را بكشم، بمن رسيده كه تو به پرده هاي خانه كعبه آويخته و با خداي عز و جل پيمان و عهد بسته اي كه هيچ مردي تو را بين سه چيز مخيّر نكند مگر آنكه يكي از آنها را اختيار نمايي، گفت راست گفته اند.

فرمود: اول اينكه از هر كجا آمده اي برگرد، گفت نه بر نمي گردم زيرا قريش ميگويد عمرو ترسيد و فرار كرد.

فرمود دوّم بيا داخل در دين ما اسلام بشو تا در سود و زيان- شريك هم باشيم گفت نه اين را هم نمي پذيرم.

فرمود سوّم، تو سواره و من پياده هستم، پس فورا پياده شو و گفت تا كنون نديدم از هيچكس آنچه از اين جوان ديدم، پس بر سر و صورت اسب خود زد و او را برگردانيد و خود بطرف علي عليه السلام آمد و او مردي بلند قد بود كه شتر ايستاده را مداوا ميكرد و يا بر پشت او سوار ميشد و علي عليه السلام بر روي زمين نرم و خاك سستي بود كه قدمهايش بر آن استوار نبود و به عقب خود برميگشت كه جاي محكم در زمين محكم و سفتي پيدا كند كه پاهايش در آن ثابت باشد كه عمرو (لعنه اللَّه) شمشيرش را

بلند و بر سر آن حضرت فرود آورد، و آن حضرت سپر خود را جلوي شمشير او قرار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 79

__________________________________________________

داد و سپر دو نيم شده و لبه تيز شمشير عمرو بر سر علي عليه السلام اصابت و آن را مجروح نمود و علي عليه السلام با يك ضربت ذو الفقار هر دو پاي عمرو را از ساق قطع كه هيكل غول پيكرش چون كوهي از پشت بر زمين، افتاد و غبار عجيبي برخاست، پس شنيده شد كه علي عليه السلام ميگويد:

اللَّه اكبر، پيامبر (ص) فرمود: به آن خدايي كه جان من در دست اوست عمرو را علي كشت.

پس اوّل كسي كه بميدان آمد عمر بن خطاب بود كه ديد علي عليه السلام شمشيرش را بزره عمرو مي مالد، پس عمر هم تكبير گفت و آمد نزد رسول خدا و گفت عمرو را كشت.

پس علي عليه السلام سر (نحس) عمرو را بريده و آورد پيش پاي پيامبر انداخت در حالي كه سنگين و با وقار ميامد، پيامبر (ص) باو فرمود اي علي اينگونه قدم برداشتن را خدا مكروه دارد مگر در اين موقع، سپس فرمود چرا لباس عمرو را نگرفتي كه ارزش داشت، عرض كرد اي رسول خدا او با من با عورتش مواجه و روبرو شد، پس پيامبر (ص) فرمود

بشّر يا علي

- مژده باد تو را كه اگر عمل امروز موازنه با عمل امت محمد (ص) بشود اين عمل سنگين تر آيد …

و در حديث 636 گويد: ما را خبر داد ابو محمد بن عبد اللَّه از ابو سعيد سعدي كه مكرر براي او خوانده گويد، خبر داد

ما را لؤلؤ قيصري در بغداد سال 67 از ابو اسحاق ابراهيم بن محمد بن نصيبي از ابو عبد اللَّه حسين بن حسن بن شداد در عسكر گويد، حديث كرد مرا محمد بن سنان حنظلي از اسحاق بن بشر قرشي از بهترين حكيم از پدرش از جدش از پيامبر (ص) كه فرمود:

" مبارزه علي بن ابي طالب لعمرو بن عبد ود يوم الخندق افضل من عمل امتي الي يوم القيامة"

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 80

__________________________________________________

هر آينه جنگيدن علي بن ابي طالب با عمرو بن عبد ود در روز خندق بالاتر از عمل امّت من است تا روز قيامت.

شعراء عرب و عجم مانند حسّان و كميت بن زيد و اسماعيل حميري و ديگران اين داستان را بنظم آورده و مولا جلال الدين محمد رومي هم در مثنويش سروده است:

از علي آموز اخلاص عمل شير حق را دان منزّه از دغل

در عز ابر پهلواني دست يافت از براي كشتنش از جان شتافت

او خيو انداخت بر روي علي افتخار هر نبيّ و هر ولي

او خيو انداخت بر رويي كه ماه سجده آرد نزد او در سجده گاه

تا آنجا كه گويد:

تو بتاريكي علي را ديده اي زين سبب غيري بر او بگزيده اي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 81

سوره الأحزاب (33): آيات 26 تا 27 … ص: 81

اشاره

وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصِيهِمْ وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقاً (26) وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها وَ كانَ اللَّهُ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيراً (27)

ترجمه … ص: 81

26- و خداوند آنهايي را كه از اهل كتاب احزاب را پشتيباني نمودند از قلعه ها و دژهايشان فرود آورد و ترس (مؤمنان) را در دلهايشان افكند گروهي را ميكشتيد و گروهي را برده گرفتيد.

27- و خدا زمين و منازلشان و مالهايشان را و زميني كه هنوز قدم بآن نگذاشته ايد بشما ميراث داد و خدا بر همه چيز تواناست. (دو آيه)

قرائت «1

شرح لغات … ص: 81

المظاهره: بمعناي معاونت و كمك رساني است و آن افزايش نيرو ميباشد به اينكه معاون پشتيبان است براي رفيقش در دفاع از او، و ظهير

__________________________________________________

(1)- ابن عامر و كسايي از قراء هفتگانه رعب را بضم راء خوانده و ابو جعفر (تطوها) را با طاء مفتوحه قرائت كرده كه بعدش واو ساكنه بدون همزه است.

مترجم گويد: البته در متن قرائت ذكر شده ولي شرح آن را نياورده بلكه شرح لغات را بدون ذكر لغت آورده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 82

معين است.

و الصياصي: جمع صيصه و آن قلعه ها و دژهاي محكم است كه ممتنع از ورود بآنست گفته ميشود جذ اللَّه صيصة فلان يعني آن را چنان محكم نمود كه دخول بآن ممتنع است، و هر چيزي كه ممتنع و مشكل باشد صيصه است و از آنست كه بشاخهاي گاو و آهو صياصي گفته ميشود، و نيز بتاج خروس و شانه جولاگر و قالي باف، و بافنده ها هم صيصه ميگويند، گويد، مثل واقع شدن شانه بيافته است.

تفسير … ص: 82
اشاره

آن گاه خداوند سبحان ياد نمود آنچه كه به يهود بني قريظه نموده و فرمود:

وَ أَنْزَلَ الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ و خداوند فرود آورد آنهايي را كه- معاونت و ياري كردند مشركين احزاب را و شكستند پيماني را كه با رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله نموده بودند كه ياري نكنند دشمنان از اهل كتاب را يعني يهوديان را و كلّيه مفسّرين اجماع كرده اند كه ايشان بنو قريظه بودند مگر حسن كه گويد ايشان بني النضير بودند، و قول اوّل صحيح تر است، و سزاوارتر بسياق آيات براي اينكه براي بني النضير چيزي در قتال

و نبرد با اهل احزاب نبود و آنها جلوتر كوچ كرده و رفته بودند.

مِنْ صَياصِيهِمْ يعني از قلعه ها و حصارهايشان.

وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يعني انداخت در دلهايشان ترسي از پيامبر (ص) و ياران مؤمن او.

فَرِيقاً تَقْتُلُونَ يك دسته از مردانشان را كشتيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 83

وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقاً و يك دسته از زنان و كودكان ايشان را باسارت گرفتيد وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ يعني و اعطا فرمود بشما زمينهايشان را.

وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها ابن زيد و يزيد بن رومان و مقاتل گويند: يعني و اعطا فرمود بشما زمينهايي را كه قدمهايتان بر آنجا نرسيده و بزودي آن را خدا براي شما فتح خواهد نمود «1» و آن زمين خيبر بود كه خدا بعد از زمينهاي بني قريظه بر ايشان فتح نمود.

قتاده گويد: آن زمين مكّه بود.

حسن گويد: آن زمين روم و فارس بود.

عكرمه گويد: آن هر زمين است كه فتح شود تا روز قيامت.

__________________________________________________

(1)- عده اي از علماء باين آيه استدلال كرده اند بر اينكه اراضي، و زمينهايي كه بدون لشكر و جنگ كه از آن (مفتوحة العنوة) تعبير ميكنند بدست آمده ملك همه مسلمين است، ولي جصاص اعتراض كرده كه آيه محتمل است غلبه و پيروزي بر اراضي بدون مالكيت گويد، و آن خلاف ظاهر است، بلي مالكيت بر چند قسم است و ملكيت عموم مسلمين باين اراضي نوع مخصوصي است كه منافات با ثبوت مالكيت اشخاص را تبعا ندارد براي آثار عمارت و احياء و حق اولويت بجهت ذو اليد بودن قبلي.

مثل آنچه كه براي سلطان گفته ميشود كه شاه مالك تمام بلادش مي باشد

با اينكه هر يك از اراضي ملك يكي از رعيتهاي اوست و براي سلطان ماليات گرفتن و نگرشي در مصالح آنست و برابر همين سيره از عصر امامان عليهم السلام جاري شده بر فروختن زمينهاي عراق و وقف آن و بناء مساجد در آن و بمسجديت هم باقي خواهد بود گرچه ويران هم شده باشد، و مالك بودن مردم خيابانها را نوع ديگري از ملكيت است كه منافات با ملك اشخاص ندارد و مالكيت امام عليه السلام هم انفال را نوع ديگريست غير مال اوست كه تمام اولادش بارث مي برند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 84

ابي مسلم گويد: آن هر چيز است كه خدا بدون لشگركشي و سرباز و جنگ در اختيار پيامبر (ص) گذارد.

وَ كانَ اللَّهُ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيراً و خداوند بر هر چيز تواناست.

داستان اعدام بني قريظه … ص: 84

زهري (محمد بن شهاب) از عبد الرحمن بن عبد اللَّه بن كعب بن مالك از پدرش روايت نموده كه گفت هنگامي كه پيامبر (ص) با مسلمانها از خندق برگشته و رفع خستگي نموده و شستشو كردند جبرئيل عليه السلام براي او ظاهر شده و گفت، شما از دشمن معذور هستي آيا نشان نداد تو را كه نكوهش را از تو برداشت و آن را بعيدا بر نخواهيم داشت.

پس پيامبر (ص) از جا پريد در حالي كه ترسان بود، و عازم شد كه نماز عصر را نخواند با مردم مگر در حصن قلعه بني قريظه، پس مردم لباس رزم پوشيده و نيامدند بني قريظه را تا اينكه آفتاب غروب كرد، و مردم با هم- مخاصمه و مجادله كردند، بعضي گفتند كه پيامبر تصميم گرفت بر ما

كه نماز عصر را بخوانيم تا اينكه بني قريظه را محاصره قرار دهيم و ما در عزم و برنامه پيامبر (ص) هستيم بر ما گناهي نيست و گروهي هم روي گمان خود نماز خوانده و گروهي نماز را ترك كردند تا آفتاب غروب كرد و وقتي بحصار بني قريظه رسيدند نماز عصر را خواندند روي پندار و گمان خود و پيامبر يك دسته از اين دو گروه را نه بخشود.

عروه گويد: پس پيامبر (ص) علي بن ابي طالب عليه السلام را در مقدم جبهه فرستاد و پرچم را بدست او داد و او را فرمان داد كه تا درب قلعه و حصار بني قريظه توقف نكند، پس علي عليه السلام اطاعت از فرمان پيامبر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 85

نمود و آن حضرت هم در عقب او بيرون رفت، پس عبور كرد بر گروهي از انصار در قبيله بني غنم كه انتظار پيامبر (ص) را داشتند، پس پنداشتند كه فرمود آيا در اين نزديكي سواري بر شما گذشت؟ گفتند آري، دحيه كلبي سوار بر قاطر ابلقي كه قطيفه ديباج بر روي بود از ما گذشت، پيغمبر خدا فرمود آن دحيه نبود بلكه جبرئيل بود و خدا او را به بني قريظه فرستاد تا آنها را لرزانيده و ترسي در دلهايشان بياندازد.

گويند: علي عليه السلام رفت تا نزديك قلعه آنها شد و شنيد از آنها سخن زشت و ناروايي به پيغمبر خدا (ص) ميدهند، پس برگشت و پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله را در راه ملاقات كرد و گفت يا رسول اللَّه شايسته نيست بر شما كه نزديك اين گروه خبيث

و پليد شويد، فرمود گمان ميكنم كه شما از ايشان سخن زشتي شنيدي، گفت آري يا رسول اللَّه، فرمود اگر آنها مرا ميديدند چيزي از اين مقوله نمي گفتند.

پس چون پيامبر خدا (ص) نزديك حصار قلعه آنان شد، فرمود اي برادران بوزينگان و خوكها آيا خدا شما را رسوا نكرد و بر شما غضب ننمود و بلا نفرستاد، پس گفتند اي ابو القاسم شما جاهل نبودي، و پيامبر (ص) بيست و پنج شبانه روز آنها را در محاصره قرار داد تا اين محاصره آنها را به تنگ آورد، و در دلهايشان خدا رعب و ترسي ايجاد كرد و حي بن اخطب با بني قريظه بعد از فرار قريش و غطفان وارد قلعه آنها شده بود و چون يقين كردند كه پيامبر خدا (ص) منصرف نخواهد شد از ايشان تا اينكه با آنها جنگ و نبرد كند، كعب اسد گفت اي جماعت بر شما نازل شده چيزي كه خودتان مشاهده ميكنيد و من بر شما سه چيز را پيشنهاد مي كنم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 86

هر كدام را خواستيد اختيار كنيد، گفتند آن كدام است؟ گفت: اوّل با اين مرد (يعني پيامبر اسلام (ص) بيعت نموده و او را تصديق نمائيم زيرا به خدا سوگند بر شما قطعا ثابت و روشن شده كه آن پيامبر مرسل خداست و او آنست كه در كتبتان (تورات) ياد شده، پس جانتان و اموالتان و زنان خود را به سبب ايمان باو تأمين نمائيد.

گفتند ما هرگز حكم تورات را رها نكنيم و هيچگاه كتاب ديگري را بر او اختيار ننمائيم.

گفت، پس اگر اين را نمي پذيريد، پس بيائيد

كودكان و زنان خود را بكشيم سپس بيرون رويم و با محمد و يارانش مردانه با شمشيرهاي كشيده پيكار و جنگ كنيم، و چيز مهمّي پشت سر ما نباشد كه ما را مشغول نمايد تا خدا بين ما و محمد حكم فرمايد، پس اگر كشته شديم ديگر زن و بچه نداريم كه غصه اسيري آنها را بخوريم و اگر ما زنده مانده و پيروز شديم زن و فرزند پيدا خواهيم كرد.

گفتند اين بيچاره ها را بكشيم، پس خيري ديگر در زندگي بعد از ايشان نيست.

گفت پس هر گاه اين را هم قبول نكرديد امشب شب شنبه است شايد محمد و يارانش از ما ايمن باشند در اين شب، پس از قلعه بيرون رويم، و شبيخون بزنيم شايد بطور ناگهاني حظّي از ايشان بهره ما شود گفتند پس سنت خود را فاسد كنيم و كاري كه گذشتگان ما كردند در تغيير و ابطال سنّت پس مسخ شدند ما انجام دهيم تا بسرنوشت آنها مبتلا شويم.

گفت، پس مردي از شما از اوّل ولادتش شبي را استوار و راسخ نبوده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 87

است؟.

زهري گويد: پيامبر خدا (ص) هنگامي كه از آن حضرت خواستند كه مردي در باره آنها قضاوت و داوري كند فرمود، هر كس كه از اصحاب من خواستيد اختيار كنيد، پس ايشان سعد بن معاذ را اختيار كردند، و پيامبر خدا (ص) هم رضايت داد.

پس بر حكم و داوري سعد بن معاذ تن در دادند و تسليم شدند، پس پيغمبر (ص) امر فرمود آنها را خلع سلاح كنند و آنها را در قبه اي قرار دادند و دستور داد شانه آنها

را بسته و آنها را در خانه اسامه حبس نمودند، و فرستاد عقب سعد بن معاذ پس او را آوردند و او حكم نمود كه مردان رزمنده آنها را بكشند و زنان و كودكان آنها را اسير نمايند و اموال آنها را تقسيم و اراضي و منازلشان مخصوص مهاجرين باشد (و چون انصار ناراحت شدند) فرمود شما صاحب منزل و زمين هستيد ولي مهاجرين از خود سكنايي ندارند.

پس پيامبر (ص) تكبير گفت و به سعد فرمود، حقيقتا در باره آنها حكم كردي بحكم خداي عز و جل، و در بعضي از روايات است كه فرمود، هر آينه بحقيقت حكم كردي در ميان ايشان بحكم خدا از بالاي هفت آسمان «1» و ارقعه جمع رقيع نام آسمان دنياست.

پس پيامبر (ص) مردان رزمنده آنها را كه گمان كرده اند ششصد نفر

__________________________________________________

(1)- خداوند تبارك و تعالي منزّه از مكان بلكه او بما و شما از رگ گردن مان نزديكتر است و اختصاص بآسمان ندارد بلكه اين عبارت از علوّ و بلندي معنوي است بچيزي كه در تفاهم مردم تعبير از آن ميشود از علو ظاهري و دلالت بر اثبات مكان يقين براي خدا ميكند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 88

بودند كشت و پاره اي گفتند چهار صد و پنجاه نفر مرد بودند، و هفتصد و پنجاه نفر هم اسير گرفتند.

و روايت شده كه ايشان بكعب بن اسد كه رسانه و رسول آنها بود نزد پيامبر (ص) گفتند اي كعب چه ميبيني كه پيامبر با ما خواهد كرد كعب گفت آيا در هر موقع و مكان خواهيد گفت مگر نمي بينيد كه پيغمبر (ص) ول نميكند نزاع نميكند

و هر كس از شما رفت برنميگردد بخدا قسم كشتن است وحي بن اخطب دشمن خدا را آوردند كه بر تنش حلّه اي بود كه خواهرش آن را از هر طرف پاره كرده بود مثل جاي بند انگشتها كه شايد از تنش بيرون بياورند و دو دست او را با ريسماني بگردنش بسته بودند پس چون رسول خدا (ص) را ديد فرمود اما بخدا قسم من خود را بدشمني تو ملامت نميكنم و لكن كسي كه خدا را ترك كند خوار و بيچاره خواهد شد.

آن گاه فرمود: اي مردم اعتراضي بامر خدا نيست كتاب خدا و تقدير او متصلا بر بني اسرائيل نوشته شده است سپس نشست و امر كرد گردن او را زدند، آن گاه رسول خدا (ص) زنان و كودكان و اموالشان را ميان مسلمين تقسيم نمود و اسيرانشان با سعد بن زياد انصاري فرستاد بطرف نجد تا در آنجا فروخته و پول آن را اسب و سلاح خريداري كند.

گويند: چون اعدام بني قريظه تمام شد جراحت پاي سعد بن معاذ باز شد و خون از آن جاري شد و پيامبر او را برگردانيد به خيمه اي كه برايش در كنار مسجد زده بودند.

و از جابر بن عبد اللَّه انصاري روايت شده كه جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر خدا (ص) آمد و گفت اين بنده شايسته خدا كيست كه مرده و درهاي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 89

آسمان براي او باز و عرش خدا براي او لرزيد، پس پيغمبر (ص) بيرون آمد آمدند و ديدند كه سعد بن معاذ (رضي اللَّه عنه) از دنيا رفته «1».

__________________________________________________

1- سعد بن معاذ كيست؟

1- مترجم

گويد: سعد بن معاذ را شيخ طوسي در رجالش از اصحاب رسول خدا (ص) ياد كرده و او سيد و رئيس قبيله اوس مدينه و از اصحاب بدر و داراي مقام بزرگي بوده است، و ابن عبد البر و ابن منده و ابو نعيم هم او را از صحابه شمرده و او سعد بن معاذ بن نعمان بن امرء القيس و كنيه او ابو اسحاق و باو ابو عمر و انصاري اوسي اشهلي هم ميگفتند و او همانست كه پيامبر (ص) در حقش فرمود

اهتز له العرش

. و مجلسي عليه الرحمه گويد در تفسير امام حسن عسگري عليه السلام مدح فراواني در باره او شده و پاره اي از آن را در باب حبّ ائمه عليهم السلام در بحار ياد نموده كه مناسب دانستم كه مختصري از آن را در اينجا ياد آور شوم.

در جلد هفتم بحار- در باب حبّ ائمه عليهم السلام، از تفسير امام عليه السلام گويد، كه پيامبر (ص) فرمود زماني كه خداوند عرش را آفريد 360 ركن براي آن ايجاد كرد و در هر ركني سيصد هزار فرشته خلق نمود آن گاه توصيف فرشتگان حمله عرش را نمود كه نيازي در اينجا بنقل آن نيست پس اصحاب پيغمبر گفتند چقدر عجيب است، امر اين فرشتگان در زيادي آنان و توانايي و بزرگي خلقتشان، پس پيامبر فرمود، اين فرشتگان با پر تواني و بزرگي جسمشان نيرو و توان برداشتن پرونده هاي حسنات يكي از مردان امت مرا ندارند.

گفتند يا رسول اللَّه آن كيست تا ما او را دوست بداريم و بزرگ بشماريم و بدوستي او تقرّب بخدا پيدا كنيم فرمود: اين شخص مرديست كه با

اصحابش نشسته بود، پس مردي از خاندان من كه سر خود را پوشانيده بود كه- شناخته نشود بر او گذشت، پس چون رد شد متوجه باو شده و او را شناخت پس از جا پريد و پا برهنه دويد و دست او را گرفت و بوسيد و نيز سر و سينه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 90

__________________________________________________

و ميان دو چشم او را بوسيد و گفت پدر و مادرم بفدايت اي جفت رسول خدا (ص) كه گوشتت از گوشت او و خونت از خون او و دانشت از دانش او و صبرت از صبر او و عقلت از عقل اوست، از خدا مسئلت دارم كه مرا از محبّت شما اهل بيت (رسالت) سعيد و نيكبخت نمايد، پس خداوند لازم فرمود باين عمل و اين گفتار از ثواب باندازه اي كه اگر نوشته شود در اوراقي تمام اين فرشتگاني كه طواف عرش ميكنند و همه فرشتگاني كه حامل عرشند طاقت برداشتن آن را ندارند.

پس چون او برگشت بجاي خود اصحاب او باو گفتند تو با اين موقعيّت و مقامي كه در اسلام و مرتبه اي كه نزد پيغمبر (ص) داري با اين شخص اين كار را كه ما ديديم مي نمايي، پس گفت اي نادانان آيا در اسلام ثوابي داده ميشود جز محبت و دوستي محمد (ص) و محبت اين شخص و خداوند باين سخن و گفتار او نيز واجب فرمود براي او مثل آنچه را كه براي فعل و قولش براي او لازم كرده بود تا آنجا كه گويد: پس گفتند يا رسول اللَّه (ص) اين دو مرد كيستند.

فرمود: اما فاعل اين كار اين مردي كه

سر پوشيده است كه ميآيد پس بطرف او دويدند كه ببينند او كيست، پس ديدند كه او سعد بن معاذ اوسي انصاري است و امّا آن ديگري كه سعد براي او اين سخنان را گفت اين شخص سرپوشيده ديگريست كه ميآيد، پس نگاه كردند ديدند كه او علي ابن ابي طالب عليه السلام است، سپس فرمود چه بسيار است كساني كه بحب اين دو نفر نيكبخت و سعيد ميشوند و نيز چه بسيارند افرادي كه بدبخت و بيچاره ميشوند آنهايي كه نسبت به يكي از آن دو اظهار دوستي نموده و بآن ديگري دشمني ميكنند آن دو خصم و دشمن اويند و كسي كه علي (ع) و سعد دشمن او باشد محمد (ص) خصم اوست و هر كس كه محمد (ص)- خصم او باشد خدا خصم اوست و او را عذاب نمايد.

آن گاه رسول خدا (ص) فرمود اي بندگان خدا البته ميشناسد فضل را براي اهل فضل آنهايي كه اهل فضلند (قدر زر زرگر شناسد، قدر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 91

__________________________________________________

گوهر گوهري) سپس پيغمبر بسعد فرمود بشارت باد تو را كه خدا شهادت را روزي تو نموده و بسبب تو امّتي از كفر نابود ميشوند و عرش خدا بمرگ تو ميلرزد، و داخل بهشت ميشود بشفاعت تو مانند موهاي حيوانات بني كلب …

و چون سعد بعد از هلاك و اعدام بني قريظه عهد شكن زخم پايش كه در جنگ خندق بواسطه تيري از دشمنان مجروح شده بود خونريزي كرده تا از دنيا رفت، پيغمبر (ص) پاي برهنه بدون عباء تشييع جنازه او نمود، و گاهي راست جنازه و گاهي در

چپ جنازه ميرفت، شيخ بزرگوار صدوق در كتاب امالي خود باسنادش از عبد اللَّه بن سنان از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود كه چون سعد بن معاذ از دنيا رفت پيغمبر و اصحابش برخاسته و بدن سعد را بر روي لنگه دري غسل داده و كفن نموده و بر روي تابوتي گذارده و تشييع نمودند پيغمبر" ص" او را تشييع و گاهي راست تابوت را ميگرفت و گاهي چپ آن را تا اينكه بقبرستان رسيده پس پيغمبر (ص) خودش وارد قبر شده و بدن سعد را گرفته و در قبر گذارد و لحد بر او ترتيب داد و فرمود خاك تر (يعني گل) بدهيد بمن تا شكافهاي خشت و لحد را بگيرم و چون فارغ شد و خاك بر آن ريخت و قبر او را صاف نمود، فرمود من ميدانم كه بزودي او پوسيده ميشود و لكن خدا دوست دارد بنده اي را كه وقتي كاري ميكند آن را محكم نمايد، پس چون قبرش- را هموار كرد مادر سعد از طرفي گفت گوارا باد بر تو بهشت پيغمبر فرمود آرام باش اي مادر سعد جرئت بر خدا ميكني بدرستي كه قبر سعد را فشار داد، پيامبر (ص) برگشت و مردم هم برگشتند و گفتند يا رسول اللَّه هر آينه ما ديديم كه در تشييع جنازه سعد كوششي كردي كه با هيچكس نكردي بدون عباء و كفش تشييع نمودي فرمود فرشتگان را ديدم بدون رداء و كفش تشييع نمودند من با آنها تأسّي كردم، گفتند گاهي راست جنازه را ميگرفتي و گاهي چپ جنازه را فرمود دست من در دست جبرئيل بود او چنين

ميكرد منهم ميكردم گفتند فرمودي قبر او را فشار داد فرمود آري نسبت بخانواده اش سوء خلق- داشت. (رجال مامقاني ج 2 ص 21)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 92

سوره الأحزاب (33): آيات 28 تا 31 … ص: 92

اشاره

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلاً (28) وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً (29) يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيراً (30) وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً (31)

ترجمه … ص: 92

28- اي پيامبر به همسرانت بگو اگر زندگاني و آرايش آن را ميخواهيد پس بيائيد تا شما را بهره مند گردانم (بغير از مهر بشما چيزي بدهيم) و شما را رها كنم رها كردني نيكو.

29- و اگر خشنودي خدا و رسول او را ميخواهيد پس خدا براي نيكو كاران از شما پاداشي بزرگ مهيّا گردانيده است.

30- اي همسران پيغمبر هر كه از شما نافرماني آشكار كند براي او شكنجه بدو برابر افزوده شود و اين براي خدا آسانست.

31- و هر كه از شما خدا و فرستاده وي را فرمان ببرد و كرداري پسنديده كند پاداشش را دو بار باو ميدهيم و براي او روزي گرامي مهيّا كرده ايم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 93

قرائت … ص: 93

ابن كثير و ابن عامر (نضعّف) با نون و تشديد قرائت كرده (و العذاب) را بر فتح خوانده اند، و ابو جعفر و اهل بصره (و يضعف) با ياء و تشديد (العذاب) را بر فتح خوانده و ديگران يضاعف با ياء و الف و فتح عين خوانده اند.

و اهل كوفه غير عاصم (و من يقنت و يعمل صالحا يؤتها) همه را با ياء قرائت كرده و روح و زيد، (من تأت و من تقنت و تعمل) تمام را با تا (نؤتها) را با نون خوانده و ديگران (من يأت و من يقنت) (و تعمل) را با تا (نؤتها) را با نون قرائت كرده اند.

دليل اين قراءتها … ص: 93

ابو علي گويد: ضاعف و ضعف بيك معني است، پس هر كس فاعل را نام نبرده فعل را اسناد بعذاب داده و هر كس بكسر عين خوانده پس فعل را اسناد بضمير، اسم اللَّه تعالي داده و معناي (يضاعف) لها- العذاب ضعفين) آنكه چون همسران پيغمبر مشاهده كردند از ملامت و سرزنشهايي كه مانع از ارتكاب گناه است سزاوار است كه امتناع و خودداري آنها از گناه بيشتر باشد از آنكه موانع و ملامتها را نديده است.

و گفت (يضاعف لها العذاب) پس ضمير برگردد بمعني بدون لفظ آن و اگر برگردد بلفظ آن هر آينه آن را ياد كرده بود، و كسي كه (يقنت با ياء) خوانده پس به جهت اينست كه اسناد فعل بضمير من و فاعل فعل را بعدا هم بيان نشده، پس چون ياد نمود چيزي را كه دلالت كند بر اينكه فعل براي مؤنث است حمل بر معني شده، پس مؤنث آورده و همين طور است قول خدا

ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 94

كه گفت مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ سپس گفت فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ و هر كس كه همه اينها را با ياء خوانده پس او حمل بر لفظ بدون معني نموده و هر كس (من تأت) با تاء خوانده حمل بر معني نموده، پس مثل آنست كه گفته است هر كدام زني از شما كه كار بدي انجام دهد اية امرأة منكن اتت بفاحشة اوتأن بفاحشة و مانند آن در كلام براي بيان بسيار است مثل قول خدا سبحان وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ و قول فرزدق شاعر:

تعش فان عاهدتني لا تخونني تكن مثل من ياذئب يصطحبان «1»

زندگي نما پس اگر با من پيمان بستي بمن خيانت مكن، تا باشي مانند كسي كه با گرگ رفاقت كرده است.

يعني (مثل الذين يصطحبان) مانند كسي كه رفاقت و همراهي ميكنند ابن جنّي گويد صله بودن (من) از صفت بودنش اولي و شايسته تر است.

لغت … ص: 94

الضعف: دو برابر بودن چيزي را گويند ميگويند (ضاعفته) يعني مثل آن را بر آن افزودم و از آنست (الضعف) و آن نقصان و كم بود توانايي است به اينكه يكي از دو نيرو برود، پس آن رفتن دو برابر بودن قوه و نيرو است.

__________________________________________________

(1)- اين بيت از ابو فراس فرزدق شاعر و مادح معروف اهل البيت و صاحب قصيده ميميّه در مدح حضرت علي بن الحسين عليهما السلام است كه اولش: هذا الذي تعرف البطحاء وطئته و البيت تعرفه و الحل و الحرم گويند، در يكي از سفرهايش منزل كرده بود كه غذا بخورد و استراحت كند كه گرگي نزديك او آمد، پس

چيزي از توشه و غذاي خود را جلوي او انداخت و اين بيت را انشاد كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 95

شأن نزول … ص: 95

مفسرين گفته اند: كه زنان پيغمبر (ص) چيزي از مال دنيا از آن حضرت خواستند و گفتند خرجي ما را زيادتر كن و براي حسدورزي بعضي (مانند عائشه) به بعضي ديگر (مثل ماريه و ام سلمه) او را اذيت كردند، پس پيغمبر خدا صلّي اللَّه عليه و آله يك ماه از آنها اعراض كرد، پس آيه تخيير كه قُلْ- لِأَزْواجِكَ … است نازل شده و آنها در آن موقع 9 نفر بشرح زير بودند.

همسران پيامبر اسلام (ص) … ص: 95

1- عايشه دختر ابي بكر بن ابي قحافه.

2- حفصه دختر عمر بن خطاب.

3- ام حبيبه دختر ابو سفيان بن حرب.

4- سوده دختر زمعه.

5- ام سلمه دختر ابي اميه مخزومي، اين پنج نفر از قريش بودند.

6- صفيه دختر حيّ بن اخطب خيبري.

7- ميمونه دختر حارث الهلاليه.

8- زينب دختر جحش (كه مادرش اميمه دختر عبد المطلب عمه پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله بوده).

9- جويريه دختر حارث مصطلقيه «1».

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: ماريه قبطيه مادر ابراهيم بن رسول اللَّه (ص) نيز يكي از همسران پيامبر (ص) است كه پادشاه اسكندريه با قاطر و هداياي ديگر بآن حضرت اهداء كرد و او جاريه و كنيز پيغمبر بود كه از آن حضرت فرزندي بنام ابراهيم آورد و جز او و جناب خديجه كبري سلام اللَّه عليهما هيچ يك ديگر از زنان آن حضرت فرزنددار نشدند، و ابراهيم در سن 18 ماهگي از [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 96

داستان كتك زدن عمر دخترش حفصه را … ص: 96

واحدي باسنادش از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده كه رسول خدا (ص) با حفصه (دختر عمر) نشسته بود كه بين آنها گفتگو و نزاع شد پس پيامبر بحفصه فرمود آيا حاضري كه مردي ميان من و تو حكومت كند؟

حفصه گفت آري، پس عقب عمر فرستاد و چون عمر وارد بر آنها شد، و بحفصه گفت حرف بزن، حفصه گفت اي رسول خدا سخن بگو ولي نگو مگر حق پس عمر دستش را بلند كرد و سيلي آبدار و محكمي بگوش حفصه از راست و چپ زد، پس پيامبر (ص) فرمود اي عمر او را بس است ديگر نزن.

عمر بحفصه گفت اي دشمن

خدا پيامبر نگويد مگر حق بآن خدايي كه او را براستي برانگيخته و مبعوث نموده اگر حضور پيغمبر (ص) نبود دست از تو بر نمي داشتم و آن قدر تو را ميزدم تا بميري.

پس پيغمبر (ص) برخاست و بغرفه مخصوص خود بالا رفت و يك ماه در آن تنها بسر برد و به تنهايي نهار و شام خورد و هيچ نزديك زنان خود نشد و آنها را هم نپذيرفت، تا اين آيات را خدا نازل فرمود.

تفسير … ص: 96

سپس خداوند سبحان برگشت به ذكر همسران پيغمبر (ص) و خطاب به پيمبرش نمود بگونه امر كه زنان خود را مخيّر كن، پس فرمود:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها اي پيامبر بزنان خود بگو اگر شما سعه زندگي در دنيا و زيادي مال و زر و

__________________________________________________

(دنيا رفت و در بقيع شريف مدفون و اكنون قبر خراب شده اش- زيارتگاه مسلمانان جهان است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 97

زيور آن را ميخواهيد.

فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ بيائيد تا بشما بهره طلاق را بدهم و بتحقيق بيانش در سوره بقره گذشت، و بعضي گفته اند، شما را بهره مند كنم به زيادي و وفور مهر.

وَ أُسَرِّحْكُنَّ يعني شما را طلاق بدهم (و از شرف ام المؤمنيني ساقط نمايم).

سَراحاً جَمِيلًا و سراح جميل طلاق بدون خصومت و نزاع بين زن و شوهر است.

وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ يعني و اگر ميخواهيد كه اطاعت خدا و اطاعت پيامبر را نمائيد و صبر كنيد بر تنگي معيشت رفتن به بهشت.

فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ پس خداوند مهيّا ساخته براي زنان نيكوكار يعني زنان عارفه اي كه قصد

نيكوكاري و نيكويي دارند و مطيع پيامبرند.

مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً از شما پاداش بزرگي، و مفسّرين درباره اين تخيير اختلاف كرده اند.

حسن گويد: خداوند آنها را مخيّر ساخت بين دنيا و آخرت پس اگر آنان دنيا و محبّت آن را برگزيدند، در اين موقع طلاق آنها را پيشنهاد كرد، به قولش أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلًا.

مجاهد و شعبي و جماعتي از مفسّرين گفتند، آنها را مخيّر نمود بين طلاق و ماندن با پيغمبر (ص) را. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 98

اختلاف علماء در باره تخيير زنان پيغمبر ص دانشمندان در حكم اين تخيير بر چند قول اختلاف كرده اند:

1- عمر بن خطاب و ابن مسعود گويند: هر گاه مردي زنش را مخيّر نمود و زن شوهرش را برگزيده چيزي براي او نيست و اگر آزادي خودش را اختيار كرد يك طلاق واقع شد، و همين مبنا را ابو حنيفه و اصحابش پذيرفته اند.

2- زيد بن ثابت گويد: وقتي زن خودش را اختيار كرد سه طلاق خواهد شد، و اگر شوهرش را اختيار كرد يك طلاق محسوب ميشود، و مالك اين مذهب را گرفته.

3- شافعي گويد: اگر نيّت طلاق كرده طلاق است و اگر نكرده نه.

4- مبنا و مذهب اهل بيت و ائمه معصومين عليهم السلام اينست كه به صرف تخيير طلاق واقع نميشود و اين مخصوص و از خصايص پيامبر (ص) كه اگر زنان آن حضرت خودشان را اختيار كردند در موقع تخيير از آن حضرت جدا خواهند شد و امّا غير آن حضرت از افراد مسلمين، پس برايشان تخيير زنان ايشان جايز نيست. (و اگر آنها را نخواهند بايد صريحا صيغه طلاق را

با شرايطش جاري سازند) پس خداوند سبحان زنان پيغمبر را مورد خطاب قرار داده و فرمود:

يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ اي زنان پيامبر هر كدام از شما كه مرتكب معصيت علني شود يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ در آخرت عذاب او (ضِعْفَيْنِ) دو برابر خواهد بود، يعني دو برابر عذابي كه بر ديگران است و علّت اين براي اينست كه نعمتهاي خداي سبحان بر ايشان بيشتر از ديگران بود براي مقام پيامبر اسلام و براي نزول وحي در منازل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 99

ايشان.

پس هر گاه نعمت بر ايشان بزرگتر و فراوان تر باشد گناه هم از ايشان زشت تر و عقوبت و كيفر آنها هم بزرگتر و بيشتر خواهد بود.

و ابو عبيده گويد: ضعفان اينست كه يكي را سه برابر كنند، پس بر آنهايي كه از حريم نبوّت «1» خارج شدند سه حدّ خواهد بود، براي اينكه دو برابر واحد مثل آنست و دو برابر چيزي دو مانند آنست.

و غير او گويد: مقصود از ضعف مثل آنست، پس معني اينست كه در عذاب ايشان اضافه ميشود چنانچه در ثوابشان اضافه ميشود همانطور كه فرمود:

نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ.

وَ كانَ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيراً مقاتل گويد: يعني عذاب آنان بر خدا آسان است.

وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ يعني و كسي كه اطاعت خدا و پيامبر نمايد و قنوت اطاعت است.

و بعضي گفته اند: يعني كسي كه از شما مواظبت كند بر طاعت خدا و پيروي

__________________________________________________

(1)- مانند عايشه كه از حدود خود تجاوز بر خلاف حكم خدا و رضاي پيامبر (ص) باغواء طلحه و زبير جنگ جمل را ترتيب

داده و با خليفه بلا فصل پيغمبر (ص) كه جنگ باو جنگ با پيغمبر بوده در بصره بمقاتله و محاربه برخاست و دها هزار نفر از مسلمين را بكشتن داد و پس از چندي علي عليه السلام هم سوار بر قاطر شد و با اراذل بني مروان و اوباش ديگر، مانع بردن جنازه حضرت امام حسن مجتبي (ع) بحرم پيغمبر (ص) گرديد و فرمان داد جنازه آن مظلوم را تيرباران كنند.

مترجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 100

از پيامبر (ص).

و برخي هم گفته اند: يعني و كسي كه مواظبت كند از شما بر طاعت خدا كه از آنست قنوت و دست بدعاء گرفتن در نماز و آن مداومت بر دعاء معروف است «1».

وَ تَعْمَلْ صالِحاً در ما بين خودشان و پروردگارشان عمل صالح نمايد.

نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ يعني ميدهيم پاداش عمل صالح آنها را دو برابر عمل غير ايشان.

ابو حمزه ثمالي، از زيد بن علي بن الحسين عليهما السلام روايت كرده كه گفت من اميدوارم كه براي نيكوكاران ما دو پاداش باشد و ميترسم بر تبهكاران و بدكاران از ما كه عذابشان دو برابر شود چنانچه همسران پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را وعده داد.

و محمد بن ابي عمير از ابراهيم بن عبد الحميد از علي بن عبد اللَّه بن الحسين از پدرش از علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام روايت كرده كه مردي بآن حضرت گفت شما خانداني هستيد كه مشمول غفران خدائيد گويد: آن حضرت غضب كرد و فرمود ما سزاوارتريم كه جاري باشد در باره ما آنچه خداوند درباره زنان پيغمبر (ص) جاري فرمود از اينكه ما بوده باشيم هم

چنان كه مي گوييد كه ما ميبينيم براي نيكوكارانمان دو اجر و پاداش

__________________________________________________

(1)- بدعاء فرج لا اله الا اللَّه الحليم الكريم لا اله الّا العلي العظيم- سبحان اللَّه رب السماوات السبع و رب الارضين السبع و ما فيهن و ما بينهنّ و رب العرش العظيم و الحمد للَّه رب العالمين و صلي اللَّه علي سيدنا محمد و آله الطاهرين، اللّهم عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعدلك يا كريم.

مترجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 101

و براي بدكارانمان دو عذاب و مجازات سپس آن دو آيه را قرائت فرمود:

وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً و مهيّا ساخته ايم برايشان روزي سالمي يعني بزرگ منزلت و بلند مرتبه.

و بعضي گفته اند كه رزق كريم آنست كه از هر آفت و بلا سالم و مصون باشد.

و برخي هم گفته اند: آن ثواب چنانيست كه ابتداء بمثل آن نيكو نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 102

سوره الأحزاب (33): آيات 32 تا 35 … ص: 102

اشاره

يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً (32) وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولي وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (33) وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلي فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ لَطِيفاً خَبِيراً (34) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقِينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرِينَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعِينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمِينَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرِينَ

اللَّهَ كَثِيراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً (35)

ترجمه … ص: 102

32- اي همسران پيغمبر (ص) اگر پرهيزگار و خداترس باشيد مثل يكي از زنان امت نيستيد، پس در سخن گفتن (با مردان) نرمي نكنيد و صدايتان را نازك ننمائيد، تا كسي كه در دل او بيماري (شهوت و نفاق است) به طمع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 103

افتد و گفتاري پسنديده بگوئيد.

33- در خانه هاي خود قرار گيريد و اظهار آرايش خود چون اظهار زنان در ايّام جاهليّت نخستين مكنيد (و مانند آنان بيرون نيائيد) و نماز را بپاي داريد و زكات را بپردازيد و خداي تعالي و پيغمبرش را فرمان بريد.

فقط خدا ميخواهد اي خاندان رسالت معصيت را از شما ببرد و شما را پاك گرداند پاك گردانيدني «1».

34- اي همسران پيغمبر (ص) آنچه از آيه هاي كلام خدا و از حكمت (سخنان پيغمبرش كه مشتمل بر مصلحت و حكمت و خير انديشي است) در خانه هاي شما خوانده ميشود ياد كنيد كه خدا لطف كننده اي داناست

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: حاكم ابو القاسم حسكاني حنفي در شواهد التنزيل ج 2 ص 10- گويد، روايات بسياري رسيده كه آيه مذكور در باره حضرت علي و فاطمه و حسن و حسين نازل شده است كه از آنهاست روايت انس ابن مالك انصاري- گويد خبر داد ما را محمد بن موسي بن فضل از محمد ابن يعقوب ابن يوسف از محمد بن اسحاق از عفان بن مسلم از حماد بن سلمه از علي بن زيد از انس بن مالك كه رسول خدا (ص) شش ماه تمام وقتي براي نماز صبح بيرون ميآمد از درب

منزل فاطمه عبور ميكرد و ميگفت:

الصلاة يا اهل البيت إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً و حاكم مزبور در شواهدش حدود يكصد و چهل روايت از طرق اهل سنّت نقل نموده كه اين در باره خاندان رسالت است نه زنان و همسران آن- حضرت و حتّي امّ سلمه هم كه بعد از خديجه كبري سلام اللَّه عليها بهترين زنان آن حضرت است از اين آيه نيست زيرا در ج 2 شواهد ص 55 حديث 606 باسنادش از عطيه عوفي از ابي سعيد روايت نموده كه گفت امّ سلمه فرمود آيه مذكور نازل شد و من در اطاق نشسته بودم، پس گفتم يا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 104

35- البتّه مردان فرمان برنده خالص و زنان فرمان بر مخلص و مردان باور دارنده، و زنان ايمان آورنده، و مردان مداومت كننده بر كارهاي پسنديده و زنان مداومت كننده بر كارهاي شايسته و مردان راستگو و زنان راستگو و مردان شكيبا و زنان شكيبا و مردان و زنان خاشع و مردان و زنان صدقه دهنده و مردان روزه دار و زنان روزه دار، و مرداني كه بسيار ياد خدا ميكنند و زنان ياد خدا كننده خداي برايشان آمرزش و پاداش بزرگ مهيّا كرده است.

قرائت … ص: 104

اهل مدينه و عاصم (و قرن) بفتح قاف خوانده و بقيه قاريان و هبيره از حفص از عاصم (و قرن) بكسر قاف قرائت كرده و در شواذ و قرائت

__________________________________________________

(رسول اللَّه من از اهل البيت نيستم فرمود تو عاقبت بخيري تو از زنان پيغمبري.

در ص 31 ج 2- كتاب مذكور باسنادش در حديث 656- از عامر بن سعد

از پدرش روايت كرده كه معاويه عليه الهاويه بر سعد گذشت گفت چه چيز مانع شده كه ابو تراب (يعني علي (ع) را بد نمي گويي گفت سه جمله ايكه شنيدم پيغمبر (ص) باو فرمود، كه اگر يكي از آنها براي من محبوب تر بود از شتران سرخ مو، شنيدم در بعضي از غزوه ها كه او را بجاي خود گذاشت فرمود،

اما ترضي ان تكون مني بمنزلة هارون من موسي الا انّه لا نبي بعدي

و شنيدم كه ميفرمود در روز خيبر

لاعطين الراية غدا رجلا يحب اللَّه و رسوله و يحبه اللَّه و رسوله

فردا پرچم را دست مردي ميدهم كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارد، پس علي (ع) را طلبيد و بدست او داد و خدا بدست او فتح خيبر نمود و چون نازل شد آيه إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ … رسول خدا (ص) طلبيد علي و فاطمه و حسن و حسين را و گفت،

اللّهمّ هؤلاء اهلي.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 105

اعرج و ابان بن عثمان فيطمع الذي بكسر عين آمده.

دليل … ص: 105

ابو علي طبرسي گويد: قول خدا (و قرن) از دو حال بيرون نيست يا از ماده قرار است و يا از وقار، پس اگر از وقار باشد (وقر، يقر، قر، وعد، يعد عد) پس امر حاضر مؤنث عدن- قرن ميشود و از معتل الفاء واوي خواهد بود كه فاء الفعلش حذف ميشود و آن واو است، پس ميماند از كلمه علن، و اگر از قرار باشد، (قرّ، يقرّ، اقرر) پس امر حاضر مؤنثش اقررن ميشود، پس تبديل ميشود از عين ياء بجهت كراهت تضعيف

چنانچه در قيراط و دينار تبديل شده، پس حركت گرديده بدل حرفي كه حذف شده، سپس حركت برخورد ميكند بر فاء الفعل و ساقط ميكند همزه وصل را براي حركت ما بعد خودش، پس مي گويي قرن بجهت اينكه حركت راء در تقرّ كسره است آيا نمي بيني كه قاف متحرّك بكسره است.

و امّا آنكه با فتح خوانده (قرن) پس كسي كه قررت جاي اقر جايز دانسته ندانسته، البته ميگويد قررت اقرّ، پس فتحه فاء نزد او جايز نيست و آنكه اجازه داد اين را بنا بر قول او جايز است چنانچه جايز است قرن و آن يك لغت است كه كسايي آن را حكايت كرده.

و ابو عثمان گويد: گفته ميشود قررت به عينا اقر، و گفته نميشود قررت في هذا المعني و قررت في المكان فانا اقر فيه گفته ميشود قررت في هذا المعني و كسي كه (فيطمع الذي) بكسر عين خوانده، پس آن معطوف بر قول خدا (فلا تخضعن) يعني پس طمع نكنند آنكه در دلش مرض است، پس هر دو تاي آن مورد نهي است مگر آنكه نصب اقوي است زيرا كه آن به معناي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 106

اينست كه طمع او مسبب از خضوع و نرم گفتن آنهاست و هر گاه عطف باشد نهي است براي آنها و براي آن منافق بيمار و دليلي در آن نيست بر اينكه طمع از براي خاطر آنها ايجاد ميشود.

شرح لغات … ص: 106

التبرّج: ابراز كردن زر و زيور و موارد زينت و زيبايي خود را گرفته شد از برج است و آن گشادي در چشم است و طعنه برجاء واسعه و چشمك با

چشم گشاد و در دندانهاي او برج است يعني ميان دندانهاي او باز و گشاد است.

اعراب … ص: 106

قول خدا (ليذهب) لام متعلّق به محذوف است و تقدير آن (و ارادته ليذهب) و جايز است كه متعلّق باشد به يريده.

(اهل البيت) منصوب بر مدح است تقدير آن (اعني اهل البيت) است و جايز است كه منادي مضاف باشد، و در عربيت جايز است جر دادن لام اهل البيت و رفع آن، پس جر بنا بر اين است بدل از كم باشد و مرفوع باشد بنا بر مدح بودنست.

تفسير … ص: 106
اشاره

آن گاه خداوند سبحان اظهار نمود فضيلت زنان پيغمبر (ص) را بر ساير زنها بقولش:

يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ اي زنان پيغمبر (ص) شما مانند يكي از زنها نيستيد؟

زجاج گويد: نگفت مثل واحدي از زنها بعلّت اينكه احدا براي نفي عام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 107

است.

و ابن عباس گويد: يعني مقام شما نزد من مانند مقام غير شما از زنهاي صالحه نيست، شما گرامي تر براي من هستيد و من بشما مهربان ترم و ثواب شما بزرگتر هست، براي مقامتان از رسول خدا (ص).

إِنِ اتَّقَيْتُنَّ خداوند برايشان شرط تقوا نموده تا واضح شود كه فضيلت آنها بداشتن تقوي است نه بواسطه اتصال و نزديكيشان به پيامبر (ص).

فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ يعني صداي خود را نازك نكنيد و با مردان به نرمي حرف نزنيد، و با بيگانگان مخاطبه و روبرو سخن نگوئيد كه منجر به طمع آنها شود، پس مانند زني باشيد كه اظهار تمايل بمردان ميكنيد.

فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ قتاده گويد: پس طمع كند آنكه در دل او بيماري نفاق است.

عكرمه گويد: آنكه در دلش شهوت زناست، و بعضي گفته اند: كه براي زن مستحبّ است وقتي با بيگانه

صحبت ميكند صداي خود را خشن و كلفت نمايد براي اينكه اين دور از طمع و ريبه و شهوت است.

وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً و بگويند سخن پسنديده يعني مستقيم نيكويي كه بري ء از تهمت و دور از ريبه و موافق با دين و اسلام است.

وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ و در خانه هاي خود آرام بگيرند، امر فرمود ايشان را باستقرار در منازلشان و مقصود ثابت بودن شماست در منازلتان و ملزم بسكونت در آن بودن، و اگر از ماده وقر يقر باشد، پس معنايش اينست كه اهل وقار و سكينه (و خلاصه سنگين باشيد) و مانند برخي سبك نشويد و از خانه خود بيرون نزنيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 108

وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولي يعني بيرون نيائيد بنا بر عادت زنان جاهليت نخستين و ظاهر نكنيد زر و زيور خود را چنانچه زنان جاهليت ميكردند.

قتاده و مجاهد گويند: تبرّج به معناي تبختر و خودنمايي در راه رفتن است.

مقاتل گويد: تبرّج اينست كه روسري خود را بر سرش اندازد ولي آن را نبندد كه گلوبند و گوشواره اش مستور دارد، پس اينها ظاهر گردد.

قتاده گويد: و مقصود از جاهليت اولي عصر قبل از اسلام است.

حكم گويد: آن زمان ميان آدم و نوح (ع) است و آن هشتصد سال بوده.

شعبي گويد: آن دوران ما بين عيسي (ع) و حضرت محمد (ص) است گويد و اين اقتضا نميكند كه بعد از آن جاهليّتي در اسلام باشد براي اينكه اول اسم است براي پيشين ديگري از او متأخر باشد، يا نباشد.

و بعضي گفته اند: كه معناي تبرّج جاهليت اولي اين است كه آنها تجويز ميكردند كه

يك زن جمع كند بين شوهر و رفيقش را، پس پائين تنه خود را براي شوهرش قرار دهد (كه با او آميزش و مجامعت كند) و براي رفيقش بالا تنه خود را قرار دهد كه او را بوسيده و معانقه نموده و در آغوش كشد آن گاه فرمود:

أَقِمْنَ الصَّلاةَ يعني آن را در اوقاتش با شرايطش انجام دهيد.

وَ آتِينَ الزَّكاةَ و زكاة واجب را بدهيد در اموالتان.

وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و فرمان خدا و پيامبر را به بريد در آنچه شما را امر و نهي مينمايند، سپس خداوند عز و جل فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 109

إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً فقط خدا ميخواهد كه از شما خاندان رسالت دور دارد پليدي را و پاك نمايد شما را پاك كردني.

ابن عباس گويد: الرجس عمل شيطاني است و كاريست كه رضاي خدا در آن نيست، و البيت: الف و لام تعريف در آن الف و لام عهد است و مقصود از آن بيت نبوّت و رسالت است، و عرب مكاني را كه بآن پناه برده مي شود بيت گويد، و براي همين انساب عرب را بيوت ناميده اند، و مي گويند بيوتات العرب مقصودشان نسب است گويد:

الا يا بيت بالعلياء بيت و لو لا حبّ اهلك ما اتيت

الا يا بيت اهلك اوعدوني كانّي كلّ ذنبهم جنيت

آهاي اي خانه اي كه به بلندي تو بيتي نيست، اگر علاقه و محبت اهل تو نبود نمي آمدم بطرف تو، آهاي اي خانه اي كه اهليت مرا تهديد كرده و بيم دادند كه گويا تمام گناهشان را من مرتكب

شدم، اراده نموده بيت نسب را شاهد در اين دو بيت، بيت نسب است، و بيت نبوّت و رسالت مثل بيت نسب است فرزدق شاعر گويد:

بيت زرارة محتسب بفنائه و مجاشع و ابو الفوارس نهشل

لا يجتبي بفنائه بيتك مثلهم ابدا اذا عدّ الفعال الاكمل

بيت زراره محدود و مجتمع بفضاء و اطراف آنست و نيز بيت مجاشع و ابو- الفوارس نهشل همين گونه است امّا قضاء بيت شما هرگز محدود و محصور مانند بيت آنان نيست و وقتي مردان كامل فعّال شمرده ميشوند كه همواره بوده و هستند، شاهد اين شعر دو كلمه بيت است كه مقصود از آن نسب زراره و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 110

مجاشع است، و برخي گفته اند كه مقصود از بيت اللَّه الحرام است و اهل آن پرهيزگارانند بجهت قول خدا، ان اوليائه الّا المتقون، نيستند اولياء خدا مگر پرهيزگاران.

و بعضي گفته اند: كه مقصود از البيت، مسجد رسول خدا (ص) و اهل آن كساني هستند كه پيغمبر (ص) آنها را در آن اسكان داده و خارج نكرده و درب او را هم نبستند و امّت اسلامي بتمامي اتفاق كرده اند بر اينكه مقصود از اهل البيت در آيه اهل بيت پيغمبر ما (ص) است، سپس اختلاف كرده اند.

عكرمه گويد: اراده كرده از اهل البيت زنان پيغمبر را براي آنكه اوّل آيه متوجه بآنهاست.

ابو سعيد خدري و انس بن مالك و وائلة بن اسقع و عايشه و ام سلمه گويند، كه آيه مختص و ويژه برسول خدا (ص) و علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام است.

احاديث شيعه و سني در اينكه مقصود از اهل البيت آيه تطهير خاندان رسالت است نه غير ايشان … ص: 110

1- ابو حمزه ثمالي در تفسيرش

گويد: حديث كرد مرا حوشب از ام سلمه گويد، فاطمه عليها سلام نزد پيغمبر (ص) آمده و حريره اي براي آن حضرت آورد، پيامبر فرمود شوهرت و دو پسرت را بخوان، پس فاطمه آنها را آورده و از آن حريره خوردند آن گاه پيغمبر كساء خيبري را بر سر آنان انداخته و گفت

اللّهم هؤلاء اهل بيتي و عترتي فاذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهيرا

بار خدايا اينان خاندان و خويشان منند، پس به بر از ايشان پليدي را و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 111

ايشان را پاك كن پاك كردني.

ام سلمه گويد: پس گفتم يا رسول اللَّه و من با ايشانم، فرمود تو بخير و سعادتي.

2- ثعلبي در تفسيرش نيز روايت كرده باسنادش از ام سلمه كه پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله در منزلش بود كه فاطمه با قدحي آمد كه در آن حريره بود، پس فرمود شوهر و پسرانت را بطلب، پس حديث را مثل حديث ابو حمزه ياد كرده، سپس گفت پس خدا نازل كرد، انما يريد اللَّه، آيه تطهير را گويد پس گرفت اطراف كساء را و بر آنها افكند، آن گاه دست خود را بيرون آورد و بسوي آسمان بلند نمود، سپس گفت:

اللهمّ هؤلاء اهل بيتي و حامتي فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا

، بار خدايا اينها اهل خانه من و رحم منند، پس به بر از ايشان پليدي را و پاكيزه كن آنها را پاكيزه كردني ام سلمه گويد: پس من سرم را داخل اطاق كرده و گفتم من با شما هستم اي رسول خدا (ص) فرمود، تو بخيري، تو بخيري.

3- و نيز ثعلبي باسنادش روايت

كرده از مجمع كه گويد من با مادرم وارد بر عايشه شديم، پس از خروجش بر علي عليه السلام در روز جمل پرسيد گفت آن تقدير خداوند بود «1» پس از علي عليه السلام پرسيد، پس عايشه گفت مي پرسي از من از محبوب ترين مردم او و همسرش فاطمه محبوب ترين

__________________________________________________

(1)- از اين جمله عايشه معلوم ميشود كه او جبري مذهب بوده و مانند اشاعره كه جبري قدري هستند و افعال بندگان را از ثواب و گناه كار خدا ميدانند و بنده را مسلوب الاختيار، و بنا بر اين يا منكر عذاب و عقاب و پاداش خواهند بود و يا نسبت ظلم و فعل قبيح بخداي تعالي خواهند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 112

مردم نزد رسول خدا بودند، بحقيقت ديدم علي و فاطمه و حسن و حسين" ع" را كه پيغمبر آنها را در زير پارچه اي كه بر سر آنها انداخته بود جمع نموده آن گاه گفت:

اللّهمّ هؤلاء اهل بيتي و حامتي فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا

، گويد، پس گفتم يا رسول اللَّه من از اهل شمايم فرمود دور شو كه تو بخيري «1».

4- و باسنادش از ابي سعيد خدري از پيغمبر (ص) روايت كرده كه اين آيه در باره پنج نفر است، من و علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) نازل شده است.

5- و خبر داد ما را سيد ابو الحمد گفت حديث كرد ما را ابو القاسم حسكاني گفت حديث كرد ما را از ابي بكر سبيعي گفت حديث كرد ما را ابو عروه هراتي گفت حديث كرد ما را ابن مصفّا گفت حديث كرد ما را

عبد الرحيم بن واقد از ايّوب بن سيار از محمد بن منكدر از جابر گفت اين آيه نازل شد بر پيغمبر (ص) در حالي كه در خانه نبود مگر فاطمه و حسن و حسين و علي عليهم السلام، إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ پس پيغمبر (ص) گفت:

اللّهمّ هؤلاء اهل بيتي و عترتي …

6- و حدثنا سيد ابو الحمد، گفت حديث كرد ما را حاكم ابو القاسم باسنادش از رازان از حسن بن علي عليه السلام گويد، چون آيه تطهير نازل شد پيغمبر خدا (ص) ما را جمع نمود در زير كساء خيبري ام سلمه

__________________________________________________

(داد، چون وقتي فعل از خدا باشد عذاب و ثواب بندگان معنا ندارد و اگر خدا بنده بي اختيار را عذاب كند ظلم باو كرده است. مترجم

(1)- البته اين جمله انك الي خير از مجعولات عايشه است كه براي تبرئه خود اضافه كرده.

مترجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 113

سپس گفت،

اللّهم هؤلاء اهل بيتي و عترتي

، و روايات در اين موضوع از طريق عامه و خاصه زياد است كه اگر ما بخواهيم آنها را نقل كنيم هر آينه كتاب ما طولاني ميشد و در آنچه را كه ما ايراد كرديم كفايت است.

و شيعيان استدلال كرده اند بر اينكه آيه تطهير اختصاص باين پنج نفر عليهم السلام دارد به اينكه گفتند كه لفظ انّما براي حقيقت است براي آنچه ثابت كرده بعد ماء نافيه مر چيزي را كه ثابت نشده، پس بدرستي قول گوينده كه ميگويد انّما لك عندي درهم فقط براي تو پيش من درهم است، و انّما في الدار زيد فقط در خانه زيد

است، مقتضي اينست كه نزد او غير درهم و در خانه سواي زيد نباشد، و هر گاه اين مطلب تقرير شد پس اراده در آيه خالي نيست از اينكه آن اراده محصنه يا اراده اي كه پيرو آن تطهير- و اذهاب رجس و پليدي باشد، و وجه اوّل جايز نيست زيرا كه خداي تعالي اراده مطلقه از هر مكلّفي خواسته، پس اختصاصي براي اراده باهل البيت داد نه مردم ديگر، و براي اينكه اين قول اقتضا ميكند مدح و تعظيم ايشان را بدون شك و شبهه و مدحي نيست در اراده مجرّده، پس وجه دوّم ثابت است و در ثبوت آن ثبوت عصمت ممدوحين و مقصودين در اين آيه است از تمام قبايح و بتحقيق ما دانسته ايم كه غير افرادي كه ما ياد كرديم از اهل البيت عصمتشان قطعي نيست، پس ثابت شد كه آيه مخصوص بآنهاست بجهت بطلان تعلق آيه بغير ايشان.

و وقتي گفته شود كه صدر آيه و ما بعدش در باره همسران و زنان پيغمبر (ص) است، پس جواب او اينست كه كسي كه عارف و شناسايي به عادت فصيحان عرب داشته باشد انكار نميكند كه ايشان در كلامشان از خطاب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 114

بغايب و بالعكس ميروند و قرآن از اين برنامه و مقوله است و همين طور كلام عرب و اشعارشان آن گاه برگشت خداوند سبحان بذكر زنان پيغمبر (ص) و فرمود وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلي فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ قتاده گويد:

يعني و شكر كنيد خداي تعالي را در خانه هايي كه در آن قرآن و سنّت تلاوت ميشود.

و بعضي گفته اند: (اذكرن)

يعني حفظ كنيد آن را و هميشه بخاطر شما باشد تا بموجبش عمل كنيد و اين تحريص و تأكيد مر ايشان است بر حفظ قرآن و اخبار و مذاكره كردن آنها قرآن و سنّت را با يك ديگر و خطاب اگر چه اختصاص بايشان دارد لكن غير ايشان هم در اين موضوع با آنها مشاركت دارند براي آنكه بناء شريعت بر قرآن و سنّت، اخبار خاندان رسالت است (پس همه امّت اسلام بايد اهمّيت بحفظ قرآن و اخبار دهند).

إِنَّ اللَّهَ كانَ لَطِيفاً بدرستي كه خدا لطيف با لطف است نسبت به اوليائش.

خَبِيراً دانا است بتمام خلقش.

و بعضي گفته اند: لطيف است در تدبير امور خلقش و رسانيدن منافع بايشان با خبر است از آن اعمالي كه از ايشان صادر ميشود و دانا است به مصالح و مفاسدشان، پس فرمان ميدهد ايشان را بافعالي كه صلاح و خير ايشان در آنست، و نهي ميكند از كارهايي كه مضرّ است براي آنها.

مقاتل گويد: چون اسماء بنت عميس با همسرش جناب جعفر بن ابي طالب عليه السلام از مهاجرت حبشه مراجعت كرد وارد شد بر همسران، پيغمبر (ص) و گفت آيا چيزي در باره ما از قرآن نازل شده گفتند خير، پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 115

خدمت پيغمبر (ص) رسيد و گفت يا رسول اللَّه آيا زنان در خسران و زيانند فرمود: از چه جهت گفت براي آنكه آنها بخوبي ياد نشده اند چنانچه مردان ياد شده اند، پس خداوند تعالي نازل فرمود اين آيه:

إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ يعني مردان و زنان مخلص در طاعت خدا و زنان مخلصه از باب قول خدا وَ رَجُلًا

سَلَماً لِرَجُلٍ يعني خالص.

و بعضي گفته اند: يعني مردان و زناني كه داخل در اسلام شده و مي شوند، و برخي گفته اند، يعني آن مردان و زناني كه تسليم اوامر خدا و مطيع فرمان اويند.

وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يعني مرداني كه توحيد خدا را تصديق نموده و زناني كه وحدانيّت او را باور كرده اند، و ايمان و اسلام نزد بيشتر مفسّرين (مرادف) و بيك معني است، و تكرارش براي اختلاف دو لفظ است.

و بعضي گفته اند: آنها با هم فرق دارند، اسلام اقرار بزبانست و ايمان تصديق و باور كردن دل است و مؤيد اين قول خداست قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا «1» و هر گاه عربها گفتند ايمان آورديم بگو نه، ايمان نياورده ايد، و لكن بگوئيد اسلام آورده ايم.

و بعضي گفته اند: اسم دين اسلام، و ايمان تصديق بآنست.

بلخي گويد: پيامبر خدا (ص) مسلم را و مؤمن را تفسير و معرّفي

__________________________________________________

(1)- سوره حجرات آيه: 14- و تمام آيه اين است، و لكن قولوا اسلمنا و لمّا يدخل الايمان في قلوبهم، و ايمان در دلهايشان داخل نشده است و روايات از پيغمبر (ص) و خاندان رسالت بسيار است كه ايمان داراي سه ركن است: 1- اقرار بزبان 2- تصديق بقلب و جنان 3- عمل به اركان دين …

مترجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 116

نموده بقولش كه فرمود، المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده، مسلمان آنست كه مسلمانان از شرّ زبان و دست او سلامت داشته باشند، و المؤمن من آمن جاره بوائقه، و مؤمن كسي است كه همسايه اش از آفات و شرور او ايمن باشد، و ما آمن

بي من بات شبعان و جاره طاو، ايمان بمن نياورده آنكه سير بخوابد و همسايه اش- گرسنه باشد.

وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ يعني مرداني كه همواره اقبال و توجّه به اعمال صالحه دارند و زماني كه هميشه مراقب كارهاي شايسته اند، و بعضي گفته اند يعني مردان و زنان دعا كننده وَ الصَّادِقِينَ و راستگويان در ايمانشان و در آنچه آشكار است ايشان را و در سرّ و نهانشان.

وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرِينَ و زنان راستگو و مردان صابر و شكيبا بر طاعت خدا و بر آنچه خدا آنها را آزمون بآن نمايد.

وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعِينَ و زنان شكيبا و مردان متواضع و فرمان بردار خداي تعالي.

وَ الْخاشِعاتِ و زنان فرمان بر خدا، و بعضي گفته اند، مردان و زنان ترسان از خدا.

وَ الْمُتَصَدِّقِينَ يعني مرداني كه صدقات واجبه مثل زكاة را از مالشان خارج ميكنند.

وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمِينَ و زناني كه زكاة واجبه را از اموالشان ميدهند و مردان روزه داري كه به نيّت صادق و راست روزه ميگيرند.

وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظِينَ فُرُوجَهُمْ و زنان روزه دار و مرداني كه عورت خود را از زنا و ارتكاب فجور حفظ ميكنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 117

وَ الْحافِظاتِ و زناني كه خود را از اعمال خلاف عفّت نگهدارند، فروج آنها در اينجا حذف شده براي دلالت كلام بر آن.

وَ الذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَ الذَّاكِراتِ و مرداني كه بسيار خدا را ياد ميكنند و نيز زنان زياد ياد كننده خدا (و اللَّه كثيرا) در اينجا حذف شده بجهت دلالت كلام بر آن.

أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مهيّا ساخته خدا بر ايشان يعني براي اين دسته مردان و زناني كه موصوف بصفات

مذكوره و خصال حميده اند.

(مَغْفِرَةً) آمرزشي براي گناه هايشان.

وَ أَجْراً عَظِيماً پاداشي بزرگ در آخرت.

ابو سعيد خدري از پيغمبر (ص) روايت كرده كه فرمود: هر گاه مرد خاندانش را در شب از خواب بيدار كرد، پس برخيزند و وضو بسازند و نماز شب بخوانند نوشته ميشوند از زياد ياد كنندگان خدا.

و مجاهد گويد: بنده از ذاكرين اللَّه كثيرا نميباشد مگر آنكه خدا را ياد كند در حال قيام و قعود و در موقع خوابيدن (ايستاده و نشسته و خوابيده) بياد خدا باشيد.

و از حضرت ابي عبد اللَّه (امام جعفر صادق) عليه السلام روايت شده كه كسي كه با گفتن تسبيح حضرت فاطمه عليها سلام بخوابد «1» از مردان زياد ياد كننده خدا و زناني باشد كه بسيار خدا را ياد كرده اند.

__________________________________________________

(1)- و تسبيح فاطمه (ع) كه پيغمبر (ص) بوي تعليم فرمود عبارت است از- گفتن 34، اللَّه اكبر و 33 بار الحمد للَّه و 33، بار سبحان اللَّه، و در روايتي از حضرت صادق (ع) رسيده كه فرمود تسبيح فاطمه ع نزد من از هزار نماز مستحبي بهتر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 118

سوره الأحزاب (33): آيات 36 تا 40 … ص: 118

اشاره

وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً (36) وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضي زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا

قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً (37) ما كانَ عَلَي النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً (38) الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ كَفي بِاللَّهِ حَسِيباً (39) ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً (40)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 119

ترجمه … ص: 119

36- براي هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنه اي صحيح نيست كه چون خدا و رسولش كاري را حكم كند براي ايشان اختياري در كار خويش باشد و هر كه خدا و فرستاده وي را نافرماني كند، پس بي ترديد گمراه شده گمراه شدني آشكار.

37- (اي پيامبر بخاطر بياور) كه چون بآنكس (زيد بن حارثه) كه خدا بر او (به اسلام) انعام كرده است و تو نيز (به آزاد كردن) بر او انعام كردي گفتي همسرت (زينب) را براي خويش نگهدار (او را طلاق مده) و از خدا بترس و نيز (ياد كن) آنچه را كه خدا آشكار كننده آنست در نهاد خويش پنهان ميداشتي و نيز (ياد كن كه) حيا ميكردي و حال آنكه خدا سزاوارتر است كه از او حيا كني، پس آن هنگام كه زيد حاجت خود را از او گرفت او را بتو بزني داديم تا براي مؤمنان در ازدواج زنان پسر خواندگانشان وقتي كه پسر خواندگان از زنان خويش حاجت خود را بردارند (و طلاق گويند) گناهي نباشد و فرمان خدا شد نيست.

38- در آنچه خدا براي پيغمبر حكم كرده بر او

هيچ گناهي نيست (كه تزويج با زن پسر خوانده كند) مانند سنّت خدا در باره آنان كه (پيغمبراني كه) پيش از محمد (ص) در گذشته اند و كار خدا قضايي است واقع شدني.

39- (پيغمبران گذشته) آنانند كه پيامهاي خدا را ميرسانيدند و از او ميترسيدند و از هيچ كس جز خدا نميترسيدند و محاسب (اعمال بندگان)، خدا بس است.

40- محمد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نيست و لكن او فرستاده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 120

خدا و آخرين پيامبر خداست (كه بعد از او پيامبري نخواهد بود) و خدا بهمه چيز دانا است.

قرائت … ص: 120

اهل كوفه و هشام (ان يكون) را بياء خوانده و باقي از قراء بتاء قرائت كرده اند. و عاصم به تنهايي (و خاتم النبيين) بفتح تاء خوانده و بقيّه از قاريان بكسر آن خوانده اند.

دليل … ص: 120

ابو علي طبرسي گويد: تدكير و تأنيث هر دو نيكوست، و اين آيه دلالت ميكند بر اينكه ماء در قول خدا يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ ماء نافيه است نه موصوله و كسي كه تاء از خاتم را كسره داده پس او پيامبران را ختم نموده و او خاتم و آخرين ايشان است، و آنكه تاء را فتحه داده پس معنايش آخر النبيين است و پيامبري بعد از او نخواهد آمد.

حسن گويد: خاتم آنست كه بوسيله او پايان مييابد.

مبرّد گويد: خاتم فعل ماضي بر وزن فاعل و آن در معناي ختم النبيين و منصوب بودن النبيين بنا بر اين وجه است كه آن مفعول به، و در حرف و مصحف عبد اللَّه (و لكن نبيّا و ختم النبيين) ميباشد.

شرح لغات … ص: 120

زجاج گويد: الخيره، بمعناي تخيير است، علي بن عيسي گويد:

الخيره، اراده اختيار چيزيست بر غير آن.

الوطر: الارب و الحاجة، بمعني قضاء شهوت است. گويد:

و كيف ثوابي في المدينة بعد ما قضي وطرا منها جميل بن معمر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 121

و چگونه جاي من در مدينه خواهد بود بعد از آنكه جميل بن معمر از آن زن قضاء حاجت و اطفاء شهوت نمود.

خليل گويد: وطر هر نياز و حاجتي است براي تو در آن همت و كوشش باشد، پس هر گاه رسيد صاحب حاجت بآن گفته ميشود قضي وطره و اربه.

اعراب … ص: 121

سنت اللَّه منصوب است بنا بر مصدريّت تقديرش سن اللَّه سنة ميباشد (الذين يبلغون رسالات اللَّه) جايز است كه مرفوع باشد بنا بر مدح تقديرش اين است: هم الذين يبلّغون رسالات اللَّه، و جايز است كه منصوب باشد بنا بر، اعني الذين، و لكن رسول اللَّه تقديرش اينست و لكن كان رسول اللَّه و كان خاتم النبيين و اگر رسول اللَّه و خاتم النبيين به رفع قرائت شود هر آينه جايز است يعني و لكن هو رسول اللَّه و خاتم النبيين كه خبر باشد براي هو كه مبتداء مقدر است.

شأن نزول: قصه زيد و زينب … ص: 121

اين آيه در باره زينب دختر جحش اسديه نازل شده، مادر زينب (اميمه) دختر عبد المطلب عمه رسول خدا (ص) بوده، پس پيغمبر خدا (ص) او را خطبه و خواستگاري براي آزاد كرده خود زيد بن حارثه نمود، و او خيال ميكرد كه پيامبر او را براي خودش خطبه كرده و چون دانست كه براي زيد است امتناع و انكار كرد و گفت من دختر عمه شمايم، پس من موافق با اين ازدواج نيستم و همين طور برادرش عبد اللَّه پسر جحش هم موافق با اين وصلت ننمود، پس نازل شد آيه وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ يعني نيست براي عبد اللَّه بن جحش و خواهر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 122

او، و چون آيه نازل شد زينب گفت راضي شدم يا رسول اللَّه، و اختيار كار خود را بدست رسول خدا گذارد و همين طور برادرش عبد اللَّه.

پس پيغمبر (ص) او را براي زيد عقد بست، پس زيد با زينب آميزش كرد و پيغمبر (ص) بنا بر نقل

ابن عباس و مجاهد و قتاده، ده دينار- و شصت درهم مهر او را با يك دست لباس از مقنعه و بالا پوش و پيراهن و بيرجامه و پنجاه كيلو گندم و سي من خرما فرستاد.

زينب گويد: عدّه اي از بزرگان قريش مرا خواستگاري كردند و من خواهر خود حمنه دختر جحش را خدمت پيامبر (ص) فرستادم تا با او مشورت كنم پس پيغمبر (ص) زيد را معرّفي كرد، پس خواهرم خشمگين شده و گفت آيا دختر عمه ات را به غلامت تزويج ميكني، سپس بمن خبر داد و من از خواهرم خشمناك تر شدم، پس آيه مذكور نازل شده، پس من نزد پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله فرستادم و گفتم مرا بهر كس ميخواهي تزويج كن، پس مرا بزيد كابين بست.

ابن زيد گويد: آيه مذكوره در باره ام كلثوم دختر عقبة بن ابي معيط نازل شده و او خود را به پيغمبر هبه كرده بود، پس پيامبر قبول نمود و او را بزيد بن حارثه تزويج نمود، پس او و برادرش خشمگين شدند گفتند ما- مقصودمان پيامبر بود و او مرا به غلامش تزويج كرد، پس آيه نازل شد.

و علي بن ابراهيم در تفسيرش ياد كرده كه رسول خدا (ص) زيد بن حارثه را سخت دوست ميداشت و هر گاه زيد دير ميكرد پيغمبر (ص) به منزل او ميرفت و از او پرسش مينمود، يك روز نيامد، پيامبر (ص) به منزل او آمد در حالي كه زينب در ميان حجره اش نشسته و چيز خوش بويي را ميسائيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 123

پس پيغمبر خدا در را باز كرد و چون نظرش بزينب

افتاد گفت

سبحان اللَّه خالق النور تبارك اللَّه احسن الخالقين

و برگشت، پس زيد آمد و زينب جريان را باو گفت.

پس زيد گفت شايد محبّت تو در قلب پيامبر (ص) واقع شده، پس آيا مي خواهي تو را طلاق بدهم تا پيغمبر خدا (ص) تو را ازدواج كند، گفت من ميترسم كه تو مرا طلاق بدهي و پيغمبر (ص) مرا نگيرد، پس زيد نزد رسول خدا آمد و قصه را تماما بيان كرد، پس نازل شد، وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ.

تفسير … ص: 123
اشاره

و چون ذكر همسران پيامبر (ص) گذشت در تعقيب آن خداوند سبحان قصه زيد و زنش را بيان كرد و فرمود:

وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ يعني و نيست براي هيچ مرد مؤمن و نه زن مؤمنه اي هر گاه خدا و پيامبر او واجب و حكم نمودند (أَمْراً) كاري را و آن را لازم كرده و بآن حكم نمودند.

أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ اينكه بوده باشد بر ايشان اختياري.

مِنْ أَمْرِهِمْ از امرشان بر اختيار خداي تعالي و معناي آن اينست كه هر چيزي را كه خداي تعالي بآن امر فرمود يا حكم بآن كرد براي هيچ كس نيست كه مخالفت كند آنچه را كه بآن امر شده بغير خود واگذارد.

وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و كسي كه خدا و پيغمبر را معصيت كند در آنچه براي او اختيار كرده اند.

فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِيناً پس حقيقة گمراه شده گمراهي آشكارايي يعني

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 124

رفته از حق رفتن ظاهري، سپس پيامبر را مخاطب فرموده و گفت:

وَ إِذْ تَقُولُ و زماني

كه مي گويي يعني اي محمد يادآور هنگامي كه ميگفتي لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ با آن كسي كه خدا بر آن انعام فرمود بهدايت و رهنمايي بايمان.

وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ و تو انعام نمودي بر آن و او را آزاد كردي.

سدي و ثوري گويند: خدا بر او به محبت پيغمبر (ص) انعام فرمود و پيامبر بر او انعام نمود بآنكه او را پسر خوانده خود قرار داد و او زيد بن حارثه بود.

أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ يعني زنت را نگهدار و او را طلاق نده و اين كلام اقتضا ميكند كه مشاجره و نزاعي ميان آنها واقع شده باشد، تا پيغمبر (ص) او را موعظه نموده و فرمود او را نگهدار.

وَ اتَّقِ اللَّهَ و به ترس از خدا در طلاق گفتن آن و مفارقت از او و زيانهاي آن.

وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ و آنچه كه در خاطرت پنهان داشته اي كه اگر زيد او را طلاق گفت براي خود تزويج كني و ميترسيد آن حضرت از ملامت مردم كه بگويند دستور داد كه زيد طلاقش دهد تا خودش بگيرد.

و بعضي گفته اند: كه آنچه را كه در دل خود مخفي كرده بود اين بود كه خداي سبحان او را آگاهي داده بود كه زينب بزودي از همسران او خواهد بود و زيد هم بزودي او را طلاق خواهد داد، پس چون زيد نزد پيامبر (ص) آمد و گفت ميخواهم كه زينب را طلاق بدهم پيامبر (ص) باو فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 125

أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ همسرت را براي خودت نگهدار، پس خداوند سبحان باو

فرمود چرا گفتي زنت را براي خودت نگهدار و حال آنكه اعلام كردم تو را كه بزودي زينب از همسران تو خواهد بود؟

و از حضرت علي بن الحسين (ع) هم همين روايت شده است و اين تأويل موافق تلاوت آيه است، كه خداوند سبحان اعلام كرد كه او ظاهر مي كند آنچه را كه او مخفي داشته و ظاهر نكرده غير تزويج را، پس فرمود: ما او را بتو تزويج كرديم، پس اگر آنچه را كه محبت آن را پنهان داشته يا اراده طلاق او را مخفي نموده خداوند تعالي هر آينه آن را اظهار ميكرد، اين با وعده خداوند است كه او ظاهر ميسازد، پس اين دلالت دارد بر اينكه فقط آن حضرت مورد عتاب خدا شده براي اينكه بزيد گفت: " أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ" با علمش به اينكه بزودي از همسران او خواهد بود، و كتمان او چيزي را كه خدا باو آگاهي داده بود بآن وقتي كه شرم و حيا نمود كه بزيد بگويد كه اين زني كه تو داري به زودي زن من خواهد بود.

بلخي گويد: و جايز است كه نيز بوده باشد بنا بر آنچه كه ميگويند كه پيامبر او را ديد و از او خوشش آمده و آرزو كرده كه زيد از او جدا شود تا او وي را تزويج كند و اين را مكتوم و مخفي داشت براي اينكه اين تمنّي و آرزو غريزه و طبيعت بشري است و براي احدي هم باكي و اشكالي نيست، كه از چيزي كه خوشش آمد آرزوي او را نمايد «1».

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: آري غريزه و طبيعت بشري چنين اقتضايي دارد، اما

بشر و انسان معمولي نه مثل پيامبري كه خود فرمودند ما را قياس با ساير مردم نكنيد- پيغمبر (ص) بحكم قرآن وليّ است بر همه ممكنات كه يكي از آنها غريزه و طبيعت است، پس آن نفعي در پيغمبر ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 126

جبائي گويد: كه پيامبر (ص) تزويج زينب را در دل خود پنهان داشت در صورتي كه زيد او را طلاق دهد از جهت آنكه او دختر عمه آن حضرت بود پس خيال كرد وي را منضم بخود كند كه مبادا باو زيان و بلائي برسد، چنانچه انسان با نزديكانش مينمايد، گويد، پس خداوند سبحان مردم را خبر داد به چيزي كه پيامبر پنهان ميداشت، از منضم كردن او را بخود براي آنكه ظاهرش مطابق با باطنش باشد و براي همين در روز فتح مكه باصحابش فرمود، در حالي كه عثمان، عبد اللَّه بن سعيد بن ابي سرح را آورده بود كه پيغمبر او را امان دهد در صورتي كه پيش از اين خون او را هدر كرده، و امر به قتل او فرموده بود، پس چون عثمان را ديد حيا نمود كه او را رد كند پس مدت طولاني سكوت كرد تا بعضي از مؤمنين او را بكشند، پس او را امان داد بعد از تكرار درخواست عثمان، و فرمود آيا از شما مردي رشيد و توانا نبود كه بر خيزد و او را بكشد، پس عباد بن بشر گفت اي رسول خدا من چشمم مرتب در چشم شما بود و انتظار داشتم كه اشاره فرمايي تا برخيزم و او را بكشم پس فرمود بدرستي كه براي

پيامبران خدا خيانت چشم نيست و خوش نداشتم كه بقتل كافري اشاره كنم اگر چه اين كار مباح است.

و بعضي گفته اند: اگر پيامبر (ص) قصد تزويج او را داشت هر گاه زيد از او جدا ميشد و لكن تصميم داشت كه او را تزويج نكند براي ترس از اينكه مردم باو طعنه زنند، پس خدا اين آيه را نازل فرمود تا اينكه امتناع از فعل مباح بسبب ترس از مردم نكند.

و اشكال نشود بقول خدا، وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ، خداوند شايسته تر است به اينكه از او بترسي ترسيدن پرهيزكاري بجهت آنكه آن حضرت از خدا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 127

پرهيز ميكرد حق پرهيز كردن و ميترسيد در چيزي كه واجب است كه ترسيد در آن و لكن خدا اراده كرد ترسيدن حيا را بعلّت اينكه حيا و آزرم غالب بود بر اخلاق كريمانه آن حضرت (ص) چنان كه خداي سبحان فرمود:

(ان ذلكم كان يؤذي النبي فيستحي منكم) اين عمل شما پيامبر را اذيت ميكند، پس از شما حيا مينمايد «1».

و بعضي گفته اند: كه زينب شريفه از خاندان شرف بود زيرا نوه عبد المطلب و دختر عمّه پيامبر بود و پيامبر او را تزويج بزيد غلام و پسرخوانده خود كرده بود و براي زينب ننگ بود كه همسر بنده اي باشد، پس پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله اراده كرد شرفي به شرافت ذاتيش بسبب تزويجش با او افزوده شود و اين بود سبب تزويج او بزيد، پس قصد نمود كه هر وقت زيد او را رها كند با او تزويج نمايد.

داستان ازدواج زينب با پيامبر (ص) … ص: 127

ابو مسلم گويد: كه عرب جاهلي پسر

خوانده را نازل منزله فرزند صلبي خود قرار ميدادند در احكام توارث و غيره، پس پيامبر (ص) خواست كه اين را بكلّي باطل كند و سنّت و آئين جاهليت را نسخ نمايد، پس تزويج زينب را در دل خود مخفي ميداشت براي همين مقصود تا اينكه مردم نگويند زن پسر (عروس خود) خود را گرفته و به آن حضرت نسبت بدهند چيزي را كه آن جناب از آن منزّه است و براي همين فرمود أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ و گواهي بر اين تأويل قول خدا در ما بعد آن كه فرمود:

فَلَمَّا قَضي زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً

__________________________________________________

(1)- احزاب آيه: 53 (همين سوره اي كه در ديدگاه شماست).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 128

يعني چون زيد حاجت و- خواسته خود را از ازدواج با زينب انجام داد، پس طلاقش داد و عدّه اش منقضي شد و در دلش ميلي بآن نبود و وحشتي هم از فراق و جدايي با او را نداشت.

پس بحقيقت كه معناي قضاء فراغت از چيز است بتمامه زَوَّجْناكَها يعني ما اذن داديم در تزويج آن و فقط ما اين كار را براي توسعه دادن بمؤمنين كرديم تا برايشان گناهي نباشد در اينكه همسران پسر خوانده هاي خود را كه بفرزندي خود برگزيده اند تزويج كنند وقتي پسر خوانده حاجت خود را از آنها برطرف كرد و آنها را رها ساختند، پس خداوند سبحان بيان نمود كه مقصود در اين اينست كه پسر خوانده در حكم پسر صلبي و رضاعي نيست كه همسر گرفتن شان حرام باشد بر پدر وقتي او را

طلاق داد.

وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا يعني امر خدا شدني است البتّه.

و در حديث آمده كه زينب افتخار بر ساير زنان پيامبر (ص) مي كرد و ميگفت خدا مرا به پيامبر تزويج كرد ولي شما را اوليائتان تزويج كرد.

و ثابت از انس بن مالك روايت كرده كه گفت هنگامي كه عدّه زينب سر آمد پيامبر (ص) بزيد فرمود برو زينب را بگو كه آماده باشد براي پيامبر" ص" زيد گفت، پس بخانه زينب رفتم و گفتم اي زينب مژده بده كه رسول خدا" ص" تو را ياد نمود و قرآن نازل شده و رسول خدا (ص) بدون اجازه وارد بر زينب شد و با او آميزش كرد براي قول خدا زَوَّجْناكَها.

و در روايت ديگر، زيد گويد، پس رفتم ديدم زينب مشغول خمير كردنست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 129

پس چون او را ديدم چنان بزرگ در نظرم جلوه كرد كه نتوانستم باو نگاه كنم وقتي دانستم كه رسول خدا (ص) او را ياد نمود، پس باو پشت كرده و گفتم اي زينب مژده بده كه رسول خدا (ص) تو را خواستگاري نمود، پس مسرور و خوش حال شد و گفت من نميتوانم كاري انجام دهم تا پروردگارم فرمان دهد، پس برخاست و براي عبادت و شكر اين نعمت بمسجد خود رفت و نازل شد آيه:

زَوَّجْناكَها.

پس پيامبر (ص) با او ازدواج كرد و آميزش نمود و وليمه اي براي اين عروسي داد كه براي ازدواج هيچ كدام از همسرانش نداده بود، گوسفندي ذبح نمود و همه مردم مدينه را تا آخر روز نان و گوشت داد.

و از شعبي: روايت شده كه گفت زينب

(ع) به پيامبر (ص) ميگفت من سه موضوع را بشما تذكر ميدهم كه هيچيك از زنان شما آنها را تذكر ندادند 1- جدّ من و شما كيست (عبد المطلب) 2- مرا خداوند متعال بشما در آسمان تزويج كرد 3- واسطه اين امر براي من حضرت جبرئيل (ع) بود. سپس خداي سبحان فرمود:

ما كانَ عَلَي النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ يعني بر پيامبر گناهي و تنگي نيست در آنچه كه خدا براي او حلال كرده از تزويج با زن پسري كه به پسر خواندگي اتخاذ كرده است.

و بعضي گفته اند: در آنچه كه خدا واجب و فرض بر او نموده از تزويج با زينب (زن پسر خوانده اش) تا باطل كند حكم جاهليت را در پسرخوانده ها سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ يعني مانند سنّت و آئين خدا در پيامبران گذشته و طريقه و شريعت او در ايشان در زوال حرج از ايشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 130

و از امتهايشان بآنچه كه خداي سبحان براي آنان حلال نموده است.

و بعضي گفته اند: بر پيامبر حرجي و گناهي و مشقتي نيست از كثرت ازدواج چنانچه داود و سليمان (ع) نمودند، و داود (ع) صد تا زن داشت و پسرش سليمان سيصد تا زن و هفتصد تا كنيز داشت.

و بعضي گفته اند: اشاره فرموده بسنّت به نكاحي كه از سنّت پيامبرانست چنانچه پيامبر اسلام (ص) فرمود:

النّكاح سنّتي فمن رغب عنه فقد رغب عن سنّتي

نكاح و ازدواج- سنّت من است، پس كسي كه اعراض كند از نكاح پس البتّه از سنّت من اعراض نموده «1».

وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً يعني آنچه كه

خدا بر پيامبرانش از امور و كارهايي را انجام آن را اراده نموده انجام شدني.

و بعضي ها گفته اند: معنايش اينست كه هر چه خدا خواسته جاريست بر مقداري كه تفاوتي در آن از جهت حكمت نيست، و برخي ديگر گفته است كه قدر مقدور آن بر مقدار ما تقدّم است بدون كم و زياد، شاعر گويد:

و اعلم بانّ ذا الجلال قد قدر في الصحف الاولي التي كان سطر

__________________________________________________

(1)- در شرح لمعه اوّل نكاح دارد

فمن رغب عن سنّتي فليس مني و من سنتي النكاح

، كسي كه اعراض كند از سنّت من از من نيست يعني از امّت من نيست و از سنّت من نكاح است و در وسائل شيعه طبع جديد جلد 14 ص 6 باسنادش از حضرت صادق (ع) روايت نمود كه امير المؤمنين (ع) فرمود:

تزوّجوا فانّ رسول اللَّه (ص) قال من احب ان يتبع سنتي فان من سنتي التزويج

، ازدواج كنيد كه پيامبر (ص) فرمود، كسي كه دوست دارد كه پيروي كند سنّت مرا پس ازدواج از سنّت من است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 131

بدانكه خداوند صاحب جلال بتحقيق كه در كتابهاي پيشين مسطور است.

سپس خداوند سبحان پيامبران گذشته را توصيف فرمود و بر آنها درود فرستاد و گفت:

الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ آن كساني كه ميرسانند پيامهاي خدا را بمردمي كه مبعوث بر آنها شده و كتمان نميكنند آن را.

وَ يَخْشَوْنَهُ يعني با مقام رسالت ميترسند از خدا در ترك، آنچه خدا بر آنها واجب كرده است.

وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً و نمي ترسند از غير خدا در آنچه كه متعلّق باداء رسالت و تبليغ احكام است، و

اين آيه دلالت دارد بر اينكه بر پيامبران (ع) در تبليغ رسالتشان تقيّه جايز نيست.

و اگر گفته شود، پس چطور به پيامبر (ص) (در آيه 37) فرمود وَ تَخْشَي النَّاسَ و ميترسي از مردم.

پاسخ اينست كه آن خشية و ترس براي تبليغ رسالت نبود بلكه ميترسيد كه مبادا سخنان زشت در باره او بگويند و شخص عاقل و دانا چنانچه از مضارّ و چيزهاي زيان آور دوري ميكند همين طور از موارد سوء ظن و بدگماني و اتّهام و بدگويي مردم هم اجتناب ميكند، و چيزي از اينها متعلّق بتكليف و انجام وظيفه نيست.

وَ كَفي بِاللَّهِ حَسِيباً و خداوند حافظ و حسابدار اعمال مردم و پاداش دهنده آنهاست بر آن اعمال، و چون پيامبر (ص) با زينب دختر جحش ازدواج كرد، مردم گفتند كه محمد زن پسرش را تزويج كرد، پس خداوند سبحان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 132

فرمود:

ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ محمد پدر يكي از مردان شما نيست پدر آن كسي كه او را فرزند ميخوانيد نيست و در اين بيان و دليل است كه آن حضرت پدر زيد نيست كه زنش بر او حرام باشد، زيرا حرمت زن پسر (عروس) متعلّق بثبوت نسب است پس كسي كه نسبت ندارد حرمتي براي تزويج زن او نيست و براي همين اشاره فرمود مِنْ رِجالِكُمْ.

و پيامبر (ص) فرزنداني ذكور بنام ابراهيم «1» و قاسم و طيب و مطهّر داشته كه پدر آنها بوده است و مسلّم است كه آن حضرت ميفرمود كه اين حسن پسر من است و نيز ميفرمود:

الحسن و الحسين (ع) ابناي هذان امامان قاما

او قعدا

حسن و حسين اين دو پسران منند هر دو امامند چه قيام كنند و چه صلح نموده و سكوت نمايند.

و باز فرمود بدرستي كه براي هر پيامبري دختري بوده كه اولادشان به پدرانشان منسوبند مگر فرزندان فاطمه عليها سلام كه من پدر آنهايم.

و بعضي گفته اند: كه اراده نموده بقولش (رجالكم) آنهايي كه در آن هنگام بحدّ بلوغ و مردي رسيده اند و هيچكدام از پسران آن حضرت در آن موقع بالغ بحدّ مردي نبوده.

__________________________________________________

(1)- در سابق ياد نموديم كه مادر ابراهيم ماريه قبطيه جاريه اي بود كه امپراطور روم بوسيله دحيه كلبي فرستاده پيامبر (ص) براي آن حضرت فرستاد و آن سه پسر ديگر فرزندان حضرت خديجه كبري (ع) بودند كه در كودكي قبل از تولد ابراهيم از دنيا رفتند. [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 133

وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ يعني و ليكن او پيغمبر خداست و ترك نمي كند به گفته نادانها چيزي را كه خدا براي او حلال و مباح نموده است (يعني تزويج زن پسر خوانده را).

و بعضي گفته اند: دليل و جهت در پيوست اين آيه بما قبلش اينست كه- خداوند سبحان اراده نموده كه طاعت و پيروي از او و بزرگداشت و احترام او لزومش براي نسبت ميان او و شما و يا مقام پدري و ابوّت نيست بلكه وجوب طاعتش بر شما فقط براي مقام رسالت و رهبري اوست.

وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ يعني و آخرين پيامبرانست كه دفتر نبوّت و رسالت بسبب او مهر شد و پايان يافت، پس دين و شريعت او تا روز قيامت باقيست «1» و اين فضيلت مخصوص و مختص بآن حضرت (ص)

است كه خداوند او را در ميان تمام پيامبران مختص فرموده.

اشكال در اين موضوع و جواب آن اگر كسي بگويد: كه يهود (عنود) در باره حضرت موسي اين ادّعا را ميكنند جواب: خواهيم گفت كه اوّلا بعضي از يهود ادعاء كرده كه شريعت

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: روايات و احاديث نبويّة و ولويه كه از پيامبر بزرگوار" ص" و امامان معصوم (ع) در خاتميّت آن حضرت رسيده و سني و شيعه نقل كرده اند بسيار و از حد تواتر هم گذشته و حديث شريف منزلت كه صاحب عقبات الانوار يك جلد در باره اش از كتب حضرات نوشته و نيز علامه معاصر استاد ما- آيه اللَّه … نجفي مرعشي در تعليقات احقاقش بطرق كثيره آورده از متواتر فريقين است كه آن حضرت بعلي (ع) فرمود:

انت منّي بمنزلة هارون من موسي الّا انّه لا نبي بعدي

، تو براي من بمنزله و مقام هارون بن عمران از موسي هستي مگر آنكه پيامبري بعد از من نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 134

موسي منسوخ نميشود ولي با اين ادعاء تجويز كرده كه بعد از او پيامبراني خواهند آمد و ما وقتي اثبات كرديم نبوّت و پيامبري پيامبر خود را بمعجزات بزرگ و آشكارا (مانند شق القمر و تسبيح گفتن سنگ ريزه و سخن گفتن شتر و سوسمار و بزبان فصيح شهادت دادنشان به پيامبري آن حضرت و صدها معجزه ديگر) واجب است منسوخ بودن شريعت موسي (ع) باينها و غيره.

وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً يعني بر او چيزي از مصالح بندگان او مخفي و پنهان نيست، و صحيح است حديث جابر بن عبد اللَّه انصاري از

پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله كه فرمود، مثال من در ميان پيامبران مانند مرديست كه خانه اي را بنا كرده و آن تكميل و نيكو نموده مگر جاي يك خشتي را كه باز گذاشته كه هر كس داخل آن خانه ميشود و بآن نگاه ميكند ميگويد چه اندازه زيباست مگر جاي اين خشت، فرمود، من جاي آن خشت هستم و بمن پيامبران خدا پايان يافتند، اين حديث را بخاري و مسلم در دو كتاب صحيح خود آورده اند

__________________________________________________

(و از احاديث اهل بيت كه از اصح و احسن احاديث است حديث شريف عرض دين حضرت عبد العظيم حسني (ع) است كه شيخ صدوق تمام آن را در امالي خود آورده و ما در اينجا موضع حاجت را ياد ميكنيم در آنجاست كه وقتي آن جناب خدمت امام زمانش حضرت امام علي النقي امام دهم شرفياب شده و مي گويد ميخواهم عقايدم را عرض كنم كه اگر صحيح است امضاء فرمائيد و الّا تصحيح، بعد ميگويد تا ميرسد به نبوّت ميگويد كه عقيده ام اين است كه پيامبر آخرين پيامبران حق است (فلا نبي بعده الي يوم القيامة و انّ شريعته خاتم الشرائع فلا شريعت بعدها الي يوم القيامة) پس پيامبري بعد از او نخواهد بود تا روز قيامت و اينكه شريعت و دين او آخرين اديان و شرايع است كه- شريعت و ديني بعد از آن نخواهد آمد تا روز قيامت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 135

سوره الأحزاب (33): آيات 41 تا 48 … ص: 135

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً (41) وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (42) هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَ

كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً (43) تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً (44) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (45)

وَ داعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً (46) وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلاً كَبِيراً (47) وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ وَ كَفي بِاللَّهِ وَكِيلاً (48)

ترجمه … ص: 135

41- اي آن كساني كه گرويده ايد خداي را ياد كنيد ياد كردني بسيار.

42- و او را بامداد و شبانگاه بپاكي ياد نمائيد.

43- اوست آن خدايي كه بر شما رحمت ميكند و فرشتگان او براي شما آمرزش ميخواهند تا شما را از تاريكيها بسوي روشنايي بيرون آورد و خدا نسبت به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 136

مؤمنان مهربانست.

44- درود مؤمنان به يكديگر روزي كه پاداش خداي را ملاقات كنند سلام است و خدا براي ايشان پاداشي گرامي مهيّا كرده است.

45- اي پيغمبر (ص) ما بي ترديد ترا گواه و مژده دهنده و بيم رسان فرستاديم.

46- در آن حال كه خواننده بسوي خدا بفرمان او چراغي پر فروغ روشن باشي.

47- و مؤمنان را بشارت بده كه از جانب خدا براي ايشان بخششي بزرگست.

48- و از كساني كه ايمان نياورده و از منافقين پيروي نكن و آزاري را كه بتو ميرسانند واگذار و بر خدا توكّل كن و وكيل بودن خدا كافيست.

تفسير … ص: 136
اشاره

آن گاه خداي سبحان مؤمنان را مخاطب ساخته و فرمود:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً ابن عباس از پيامبر" ص" روايت كرده كه فرمود كسي كه از شب ناتوانست كه او را عذاب و رنج دهد و از دشمن ميترسند كه با او مبارزه و پيكار كند و از انفاق مالش امساك ميكنند، پس بايد خداي عز و جل را زياد ياد نمائيد.

بسيار ذكر خدا يعني چه؟ … ص: 136

علماء و مفسّرين در معناي ذكر كثير اختلاف كرده اند.

مجاهد گويد: يعني هرگز او را فراموش نكنند.

و بعضي گفته اند: يعني خدا را بصفات عالي و اسماء حسني او ياد نموده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 137

و او را از آنچه كه لايق او نيست تنزيه نمايد.

مقاتل گويد: در هر حال بگويد: سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر، و از امامان معصوم ما (ع) وارد شده كه فرموده اند كسي كه سي مرتبه آن ذكر را بگويد خدا را زياد ياد كرده.

و از زراره و حمران پسران اعين از حضرت امام جعفر صادق (ع) روايت شده كه فرمود كسي كه تسبيح حضرت فاطمه (ع) (34، اللَّه اكبر 33، الحمد للَّه، 33 سبحان اللَّه) را بگويد البتّه خدا را بسيار ياد كرده است.

و واحدي باسنادش از ضحاك بن مزاحم از ابن عباس روايت كرده كه گفت جبرئيل نزد پيغمبر (ص) آمد و گفت اي محمد (ص) بگو، سبحان اللَّه، و الحمد للَّه، و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر و لا حول و لا قوة الّا باللّه عدد ما علم وزنة ما علم و ملا ما علم، كه البته هر كس

آن را بگويد براي او شش خصلت نوشته ميشود:

1- از ذاكرين اللَّه كثيراً محسوب ميشود.

2- بالاترين كسي باشد كه شب و روز بياد خداست 3- براي او درختي در بهشت كاشته ميشود 4- گناه هاي او ريخته شود چنانچه برگهاي خشك درخت ريخته ميشود 5- خدا باو نظر عنايت فرمايد 6- و كسي را كه خدا باو نظر نمايد عذابش نكند

وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا يعني او را تنزيه كنيد از تمام چيزهايي كه لايق باو نيست در بامداد و شبانگاه، و اصيل بمعناي شامگاه است.

قتاده گويد: مقصود نماز صبح و نماز عصر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 138

و بعضي گفته اند: مراد نماز صبح و نماز عشاء آخر است، آن دو را اختصاص داد بذكر و تأكيد جهت اينكه براي آن دو مزيّت مخصوصي است بر غير آنها چون فرشتگان شب و روز در موقع آن دو نماز اجتماع ميكنند.

و كلبي گويد امّا بكرة، پس نماز صبح است، و اما اصيلا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء آخر است، و نماز را موسوم به تسبيح نمود براي آنكه در آن تسبيح و تنزيه خداست (سبحان ربي العظيم و بحمده و سبحان اللَّه ربي الاعلا و بحمده و سبحان اللَّه سبحان اللَّه سبحان اللَّه و … )

هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ اوست آن خدايي كه رحمت بر شما ميكند.

سعيد بن جبير و حسن گويند: صلاة از خداي تعالي آمرزش و رحمت است.

ابي العاليه گويد: صلوه درود و ثناء است، سفيان گويد: صلاة كرامت است، و اما صلاة فرشتگان، ابن عباس و ابي العاليه گويند: پس آن دعاء ايشان

است.

و بعضي گفته اند: كه آن خواستن فرشتگان است بنزول رحمت خداي تعالي را.

لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ تا آنكه شما را از ناداني بخداي سبحان بيرون آورد بنور معرفت و شناختن حق تعالي، پس جهل را تشبيه بظلمات و تاريكيها نمود و معرفت را تشبيه بنور فرمود براي آنكه معرفت آدمي را سوق به بهشت ميدهد و ناداني بسوي آتش ميكشاند.

و بعضي گفته اند: از گمراهي بهدايت ميآورد بالطاف و هدايت-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 139

خودش.

و برخي هم گفته اند: از تاريكيهاي آتش بنور بهشت هدايت مينمايد.

وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً مخصوص نمود مؤمنين را برحمت از غير ايشان براي آنكه خداي سبحان ايمان را بمنزله علّت در ايجاب و لزوم رحمت و نعمت بزرگي كه آن ثواب است قرار داده.

تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ درودشان در روز ملاقات او سلام است يعني بعضي ببعض ديگر در روزي كه ثواب خدا را ملاقات ميكنند درود ميفرستند به اينكه ميگويند السلامة لكم سلامتي براي شما از تمام آفات و لقاء خداي سبحان معنايش لقاء ثواب است چنانچه جلوتر گفته شد.

و از براء بن عازب: روايت شده كه گفت روزي كه ملك الموت عزرائيل" ع" را ملاقات ميكنند و او قبض روح مؤمن نميكند مگر اينكه بر او سلام ميكند و بنا بر اين معنايش تحيّه و درود ملك الموت است بمؤمنين در روزي كه او را ملاقات ميكنند كه بر ايشان سلام مينمايد و ملك الموت (فرشته مرگ) در ميان فرشتگان نام برده شده معروف است.

وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً و مهيّا ساخته برايشان ثواب فراوان و پاداش بزرگي را، سپس پيامبر (ص) را مخاطب

ساخته و فرمود:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً اي پيغمبر البتّه ما تو را فرستاده ايم كه گواه باشي بر امّتت در آن كارهايي كه ميكنند از طاعت و فرمان برداري يا گناه و ايمان و گروش آنان با كفران و ناسپاسي آنها تا گواهي دهي به نفع ايشان يا بر ضرر ايشان در روز قيامت كه ما موافق گواهي پيامبر پاداش دهيم آنها را.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 140

وَ مُبَشِّراً يعني بشارت دهنده بر كسي كه مرا و تو را اطاعت و فرمان برداري كند، ببهشت.

وَ نَذِيراً و ترساننده باشي كسي را كه نافرماني من و تو را نمود بآتش دوزخ.

وَ داعِياً يعني ما تو را خواننده بسوي خدا و اقرار بوحدانيّت و يكتايي او و امتثال اوامر و نواهي او مبعوث كرديم.

بِإِذْنِهِ يعني بعلم او و امر او.

وَ سِراجاً مُنِيراً و چراغ پر فروغي كه بسبب تو هدايت شوند در دين چنانچه بسبب چراغ هدايت ميشوند، و منير آنست كه نور از جهت او صادر مي شود يا بفعل آن و يا براي آنكه آن سبب فعل خواهد بود، پس ماه نوراني و چراغ نوراني باين معناست و خدا روشن كننده و منوّر آسمانهاست.

زجاج گويد: مقصود از سراج منير قرآنست و تقديرش اينست و ما تو را مبعوث كرديم در حالي كه صاحب چراغ پر فروغي چون قرآن ميباشي، پس- مضاف حذف شده است.

وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا كَبِيراً و بشارت بده مؤمنين را به اينكه براي ايشان از طرف خدا زيادتي لطف است بر آنچه مستحق آنند از ثواب.

وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ و

پيروي از كفّار و منافقين مكن و تفسير آن در اوّل همين سوره گذشت.

وَ دَعْ أَذاهُمْ يعني اعراض و دوري از اذيت ايشان بكن كه من البتّه باين زودي امر ايشان را كفايت ميكنم هر گاه بر من توكّل نموده و عمل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 141

بر طاعت من كردي پس مسلّما تمام آنها در تحت سلطنت من ميباشند به منزله چيزي كه آن در كف دست بنده من است.

كلبي گويد: يعني خود داري نما از اذيت و كشتن ايشان و اين قبل از فرمان قتال و پيكار با آنهاست.

وَ تَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ يعني اسناد بده كار خود را بخدا كه تو را بر ايشان ياري نموده و غلبه و پيروزي ميدهد.

وَ كَفي بِاللَّهِ وَكِيلًا يعني خدا كافي و متكفّل است بآنچه باو اسناد داده شده.

ترتيب … ص: 141

البتّه اين آيات بما قبلش متصل است از قول او وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ زيرا كه خدا منّت گذاشت بر ايشان بسبب او سپس فرمان داد ايشان را كه او را بر اين نعمت شكر و سپاس گويند و قول او كه فرمود هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ متصل است بما قبلش از امر بذكر و تقديرش اينست كه خداوند كه عزيز است اسم او با بي نيازيش از شما شما را ياد ميكند پس شما سزاوارتر هستيد كه او را ياد نمائيد و اقبال باو نمائيد با نيازتان بسوي او.

و بعضي گفته اند: كه خداوند سبحان نعمتهايش را بر مؤمنين شمرد و از جمله آن رحمت او بر ايشان بوده، سپس بيان نمود ارسال او پيامبر را بسوي ايشان با بزرگي قدر و بلندي مقامش.

ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 142

سوره الأحزاب (33): آيات 49 تا 50 … ص: 142

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِيلاً (49) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللاَّتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ بَناتِ عَمِّكَ وَ بَناتِ عَمَّاتِكَ وَ بَناتِ خالِكَ وَ بَناتِ خالاتِكَ اللاَّتِي هاجَرْنَ مَعَكَ وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَيْهِمْ فِي أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ لِكَيْلا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (50)

ترجمه … ص: 142

49- اي كساني كه ايمان آورده ايد هر گاه زنان مؤمنه را بازدواج خود درآورديد آن گاه پيش از اينكه بايشان دست بزنيد (آميزش كنيد) طلاقشان داديد پس براي شما بر ايشان عده اي (سه ماه و ده روز) نيست، پس بهره مندشان كنيد و رهاشان نمائيد رها كردني نيكو (بدون آزار).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 143

50- اي پيغمبر (ص) ما براي تو زناني را كه مهرشان را پرداختي و نيز كنيزاني را كه مالك شدي از غنائم اسيران جنگي كه خدا بهره تو گردانيده و نيز دختران عمويت و دختران عمّه هايت و دختران دائيت و دختران خاله هايت كه با تو مهاجرت كردند براي تو حلال كرديم و نيز زن مؤمنه اي كه خودش را بدون مهر به پيغمبر ببخشد اگر پيغمبر (ص) خواهد كه او را به تزويج خويش درآورد، تنها از خصايص تست نه ساير مؤمنان البتّه آنچه را بر مؤمنان درباره همسرانشان و در داشتن مملوكات ايشان واجب- كرده ايم دانيم" براي تو حلال كرديم" تا

اينكه بر تو سختي و زحمتي نباشد و خدا آمرزنده و مهربانست.

قرائت … ص: 143

در شواذ آمده كه ابي بن كعب و حسن و ثقفي ان و هبت به فتح الف قرائت كرده اند «1».

دليل … ص: 143

ابن جني گويد: تقديرش اينست (لان وهبت نفسها) يعني بدرستي كه آن زن حلال است بر او از خاطر اينكه خودش را باو بخشيد و مقصود از اين زن معيّن و مخصوصي نيست كه خودش را بخشيده باشد باو و حاصل و خلاصه اين اينست كه اگر زني خودش هبه كند و ببخشد بر پيغمبر (ص) براي آن حضرت از جهت هبه او حلال است، پس حلّيت البته مسبب از هبه و بخشش است هر كه باشد و تأكيد اين معني را ميكند اگر بكسر آن قرائت شود، پس هبه شرط صحّت حلّيت است.

__________________________________________________

(1)- حمزه و كسايي تماسوهنّ با الف از باب مفاعله قرائت كرده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 144

اعراب … ص: 144

عامل در ظرف از قول خدا إِذا نَكَحْتُمُ چيزيست كه متعلّق به لكم است و تقديرش اينست اذا انكحتم المؤمنات ثم طلقتموهنّ من قبل ان تمسوهن لم تثبت لكم عليهن عدّة، و گاه كه تزويج كرديد زنان مؤمنه را آن گاه طلاقشان داديد پيش از آنكه آميزش كنيد با آنها ثابت نشود براي شما بر ايشان عده اي.

مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ جار و مجرور در محل نصب بنا بر حاليّت است از ضمير محذوف در قول خدا، و ما ملكت بيمينك يعني ما ملكته ان وهبت نفسها للنبي جزاء شرط محذوف است تقديرش اينست، ان وهبت نفسها للنبي احللناها له، اگر هبه كرد خودش را به پيغمبر ص ما حلال كرديم بر او و جزاء شرطيه آن اينست، إِنْ أَرادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها (شرط و جزاء متقدم) تقديرش اين است (ان اراد النبي ان يستنكحها او وهبت نفسها له احللناها له)

و أَنْ يَسْتَنْكِحَها در محل نصب است به اينكه آن مفعول اراد است، خالصه لك نصب است بنا بر حاليت و هاء در آن براي مبالغه است.

تفسير … ص: 144
اشاره

آن گاه خداوند سبحان برگشت بذكر زنها و فرمود:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ اي كساني كه ايمان آورده ايد هر گاه تزويج كرديد زنان مؤمنه را آن گاه طلاقشان داديد پيش از آنكه دخول كرده باشيد بآنها.

فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها پس براي شما بر آن زنها- نيست عده اي كه آن را بعدد استيفاء كنند و بحيض و طهر و سه ماه و ده روز حساب نمايند خداوند سبحان عدّه را ساقط نموده از زن طلاق داده شده اي كه با

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 145

او آميزش نشده براي پاكي رحم او از نطفه پس اگر خواست ميتواند همانروز طلاق و بديگري شوهر نمايد.

فَمَتِّعُوهُنَّ ابن عباس گويد: اين زمانيست كه صحبت مهري بر آن نشده باشد و امّا اگر برايش صداق و مهري فرض شده باشد پس نصف مهر را مستحق خواهد بود، ولي استحقاق بهره را ندارد و اين از امامان ما عليهم السلام روايت شده، پس آيه در نزد ما حمل بزني ميشود كه مهري برايش نام برده نشده است، پس واجب است كه بآن زن بهره اي داده شود.

وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِيلًا جبائي گويد: يعني رها كنيد آنها را رهايي سنّتي بدون هيچ ظلم و آزاري.

و بعضي گفته اند: آنها را از خانه رها كنيد كه هر كجا ميخواهند بروند چون عدّه اي بر ايشان نيست، پس لازم نيست بر آنها كه در خانه شوهرشان

بمانند رهايي و آزادي نيكويي بدون هيچ گونه ستم و اذيتي.

سراح جميل دادن بهره و مال است بحسب توانايي و توانگري و يا تنگدستي، حبيب بن ابي ثابت گويد: من خدمت حضرت علي بن الحسين عليهما السلام نشسته بودم كه مردي آمد و گفت من گفتم روزي كه فلان زن را تزويج كردم او مطلقه است، حضرت فرمود: برو و او را تزويج كن كه خداوند متعال نكاح را پيش از طلاق قرار داده و اين آيه را خواند، سپس پيامبر را خطاب فرمود و گفت:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ اي پيغمبر ما حلال كرديم بر تو زناني را كه مهرهاي آنها داده اي (و ايتاء) گاهي به پرداختن و دادن است و گاهي بملتزم شدن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 146

وَ ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ يعني ما حلال كرديم آن زنهايي را كه مالك آنها شدي از كنيزان.

مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ از غنائم و اسيران جنگي و انفال كه از آن غنائم ماريه قبطيه مادر و فرزندش ابراهيم بود «1» و از انفال صفيه و جويريه بودند كه پيغمبر (ص) آنها را آزاد و تزويج فرمود.

وَ بَناتِ عَمِّكَ يعني و حلال كرديم بر تو دختران عمويت را.

وَ بَناتِ عَمَّاتِكَ) و دختران عمه هايت يعني زنان قريش.

وَ بَناتِ خالِكَ وَ بَناتِ خالاتِكَ دختران دايي و دختران خاله هاي تو، يعني زنان بني زهره.

اللَّاتِي هاجَرْنَ مَعَكَ آن زناني كه از مكه با تو هجرت بمدينه نمودند، اين پيش از تحليل غير زنان مهاجره بوده، سپس شرط هجرت در تحليل نسخ شد.

وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ يعني ما حلال

كرديم بر تو زني را كه توحيد خداي تعالي را تصديق كرده كه خود را بتو بدون صداق هبه نمايد، و زن غير مؤمنه اگر خود را بتو ببخشد براي تو حلال نيست.

إِنْ أَرادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها يعني اگر اختيار كرد پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله نكاح او را و تمايل بآن داشت.

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: ما در چند صفحه قبل ياد نموديم كه ماريه را پادشاه اسكندريه با تحف و هدايايي بوسيله نماينده و سفير آن حضرت اهداء نمود، و اكثر محدثين هم مانند علامه مجلسي در بحار الانوار و مرحوم محدث قمي در منتهي الآمال اين مطلب را متذكر شدند كه ماريه هديه بود نه غنيمت و اسير جنگي …

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 147

خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ يعني اين موضوع هبه زن مخصوص و مختص بتو است نه غير تو.

ابن عباس گويد: و اين براي غير تو حلال نيست تنها و فقط براي تو حلال است، و اين از خصايص و ويژگيهاي آن حضرت است در نكاح، پس ازدواج و زناشويي براي آن حضرت بلفظ هبه منعقد ميشد و براي هيچكس غير از آن حضرت منعقد نميشد.

آيا پيامبر (ص) همسر هبه اي داشته يا نه؟ … ص: 147

مفسّرين و دانشمندان علم تاريخ و سيرة النبي اختلاف در اين موضوع كرده كه آيا نزد پيغمبر (ص) زني بوده كه خود را بآن حضرت هبه كرده باشد يا نه؟ (اوّل در اصل موضوع، دوّم در اينكه آن زن كه بوده است).

ابن عباس و مجاهد گويند: چنين زني كه خود را بآن حضرت هبه كرده باشد نزد آن حضرت نبوده.

ابن عباس و قتاده در روايت ديگر گويند بلي

ميمونه دختر حارث بدون مهر بود كه خود را بآن حضرت هبه كرده بود.

شعبي گويد: آن زينب ام المساكين دختر خزيمه زني از انصار بود.

علي بن الحسين عليهما السلام و ضحاك و مقاتل گويند: آن زني از بني اسد كه باو ام شريك دختر جابر ميگفتند بود.

عروة بن زبير گويد: آن خوله دختر حكيم بود گفته اند وقتي او خود را به پيغمبر (ص) بخشيد عايشه گفت براي چي زنها خودشان را بدون مهر هبه نمايند، پس آيه مذكور نازل شد، عايشه گفت نديدم خداي تعالي را مگر آنكه شتاب كند در هوا و خاطر تو، پيغمبر (ص) فرمود، و تو هم البته اگر او را اطاعت ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 148

و فرمان برداري كني در هوايت شتاب كند «1».

قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَيْهِمْ فِي أَزْواجِهِمْ يعني البته ما دانسته ايم آنچه را كه شرط كرديم بر مؤمنين در همسرانشان از مهريه و منحصر بودن به عدد محدود (چهار زن دائمي) و ما آن را از تو براي تخفيف و آسان كردن برداشتيم.

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: پيامبر گرامي (ص) خصايص و ويژگي هايي داشتند كه هيچكس از امتش حتي خاندان جليلش در آن شركت نداشته اند، و علماء اسلامي درباره آن اختلاف نموده و برخي تا صد و پنجاه خصيصه ذكر كرده و محقق در شرايع پانزده خصيصه ذكر كرده اند، كه از خصايص مسلّمه و قطعيه نزد همه خصايص زير است:

1- جواز بيش از چهار زن دائمي كه بر احدي جز آن حضرت حلال نيست بيش از چهار زن عقدي دائمي در يك زمان داشته باشند.

2- وجوب نماز شب و بخصوص نماز وتر

كه بر ديگران مستحبّ مؤكدست 3- هبه كردن زنها خودشان را بدون مهر بآن حضرت.

4- حرمت زنان آن حضرت ابدا براي افراد امت.

5- هر كدام از اسيران و غنائم جنگي را كه انتخاب ميكرد خاص و خالص او بود و بر ديگران حرام.

6- تخيير ميان همسرانش كه هر كدام را خواست نگهدارد و هر كدام را خواست طلاق گويد.

7- حرمت تبديل كردن آنان بزنان ديگر.

8- حرمت تزويج دائمي كنيزان.

9- وجوب مسواك كردن بر آن حضرت.

10- وجوب قرباني كردن در روز عيد قربان.

11- وجوب برخاستن شب براي عبادت.

12- حرمت صدقه واجبه بر آن حضرت.

13- حرمت چشمك زدن و با چشم اشاره كردن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 149

وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ يعني و آنچه كه ما بر ايشان عهد كرديم در زناني كه در ملك و تصرّف آنهاست كه ملكيت بر آنها واقع نشود مگر بوجوه معيّنه اي از خريدن و بخشوده شدن و ارث بردن و اسارت و ما مباح كرديم بر تو غير آن را و آن انتخاب و برگزيدن تو است كه از اسيران براي خودت اختيار نمايي و ما البتّه تخصيص داديم تو را باين ويژگي ها بنا بر علم و دانش ما به مصلحتي كه در آن است، نه از روي هوا و بيقاعدگي و بي مصلحتي.

لِكَيْلا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ يعني تا اينكه حرج را از تو بردارد و آن تنگي و گناه است.

وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً و خداوند آمرزنده گناه هاي بندگانست.

(رَحِيماً) و بايشان و يا بتو مهربانست در رفع و برداشتن حرج و زحمت از تو.

__________________________________________________

(14- ديدگانش بخواب ميرفت ولي قلبش بيدار بود.

15- هم چنان كه جلو

و پيش روي خود را ميديد عقب سر و راست و چپ خود را ميديد بدون آنكه سر برگرداند.

16- در آفتاب و مهتاب كه ميرفت سايه اي براي او نبود.

17- وجوب قضاء دين كسي كه از دنيا رفته و مالي نداشته كه دين خود را اداء كند.

18- حرمت نوشتن با خط مباركش با اينكه ميتوانست بتمام لغات- بنويسد و بخواند. 19- حرمت شعر گفتن با اينكه اگر ميخواست بگويد اشعر شعراء بود.- 20- حرمت نكاح زنان كفّار و مشركان مگر آنكه ايمان آورند.

خلاصه اختلاف در ميان علماء سنت و فقهاء شيعه درباره خصايص و خصال مختصه آن حضرت بسيار است، علامه حلي عليه الرحمه در كتاب تذكره مفصّلا ذكر كرده و حتي اقوال شافعي و غير او را هم در اين موضوع ياد كرده است و مرحوم علامه مجلسي در ج 16 بحار الانوار طبع جديد ص 382 بسياري از اين خصايص را ياد نموده، بدانجا مراجعه شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 150

سوره الأحزاب (33): آيات 51 تا 55 … ص: 150

اشاره

تُرْجِي مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِي إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ ذلِكَ أَدْني أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لا يَحْزَنَّ وَ يَرْضَيْنَ بِما آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَلِيماً (51) لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلاَّ ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَ كانَ اللَّهُ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ رَقِيباً (52) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلي طَعامٍ غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ وَ لكِنْ إِذا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِينَ

لِحَدِيثٍ إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَ اللَّهُ لا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيماً (53) إِنْ تُبْدُوا شَيْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً (54) لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيداً (55)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 151

ترجمه … ص: 151

51- هر يك از آن زنان را كه خواهي تبرك مصاحبت باز پس دار و هر كه را خواهي از ايشان بسوي خويش جاي ده و از آن زنان كه از خويشتن دور كرده اي هر كه را خواهي بخود بپذير، پس بر تو گناهي نيست اين نزديكتر است به اينكه ديدگان ايشان روشن گردد و اندوهناك نشوند و همه آنها به آنچه بايشان داده اي خرسند شوند و خدا بآنچه را كه در دلهاي شماست، ميداند و خدا داناي بردبارست.

52- (اي پيغمبر) از پس اين همسران زنان ديگر براي تو حلال نيستند و نه بجاي اينان همسراني ديگر اختيار كني و هر چند زيبايي و قشنگي آنان ترا بشگفت آورد مگر آنكه مالكشان شوي و خدا بر همه چيز نگهبان است.

53- اي كساني كه ايمان آورده ايد بخانه هاي پيغمبر (ص) داخل مشويد مگر آنكه شما را بسوي خوان طعامي رخصت دهند نه آنكه مدتي قبل بانتظار پختن طعام

برويد و لكن آن دم كه شما را خواندند، پس درآئيد و هر گاه طعام خورديد پراكنده و متفرّق شويد نه آنكه بسخن گفتن انس گيريد، البتّه توقف شما پيغمبر (ص) را رنج ميدهد و او از شما شرم ميدارد و خدا از گفتن حق شرم نميكند، و هر گاه از زنان پيغمبر (ص) كالايي خواستيد پس آن را از پشت پرده بخواهيد اين براي دلهاي شما و دلهاي ايشان پاكيزه تر است، و شما را نشايد كه رسول خدا را بيازاريد، و شما را نرسد كه از پس وفات او (و پس از طلاق دادن او) همسرانش را نكاح كنيد البته اين عمل پيش خدا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 152

گناهي بزرگست.

54- اگر چيزي را آشكار كنيد يا پنهان داريد البته خدا بهمه چيز داناست.

55- بر زنان پيغمبر (ص) در نمودن روي به پدرانشان گناه نيست و نه به پسرانشان و نه به برادرانشان و نه بپسران برادرانشان و نه بپسران خواهرانشان و نه بزنان خود و نه آنچه دستهاي ايشان مالكست اي زنان از خدا بترسيد زيرا كه خدا بهمه چيزي گواهست.

قرائت … ص: 152

اهل كوفه جز ابي بكر و اعشي و عياش و اهل مدينه عموما (ترجي) بدون همزه قرائت كرده و ديگران با همزه (ترجي) خوانده اند، ابو عمر و يعقوب (لا تحل) با تاء خوانده و بقيه از قراء با ياء قرائت كرده اند، و سهل و ابو حاتم مخيّر كرده كه با تاء و يا با ياء بخوانند.

دليل … ص: 152

ابو علي: گويد: در اين حرف و قرائت و غير اين بهمزه آمده و همچنين ارجنه و ارجه پس قرائت بهر يك از دو (با همزه و بدون آن) نيكوست و تا و ياء در لا تحل نيز هر دو نيكوست براي تأنيث نساء غير حقيقي و البتّه تأنيث آن جمع است پس تأنيث و تذكير هر دو خوب است.

شرح لغات … ص: 152

الارجاء بمعناي تأخير ميباشد از دور كردن وقت چيزي از وقت غير آن و از آنست ارجاء و تأخير در فاسقين اهل نماز كه بدون عذر نماز را از وقت آن عقب مي اندازند، و آن تأخير حكم ايشان است، بخداي تعالي در عقابشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 153

الايواء: منضم نمودن توانگر است غير خودش را از زنده هايي كه ايشان از جنس معقولند بكنار خود، ميگويند، آويت الانسان اويه ايواه و آوي هو يأوي او يا هر گاه منضم كند بجايگاه خودش، و گفته ميشود اني الطعام يأني، اني مقصور است يعني با الف كوتاه بدون مد هر گاه طعام بحالت پختگي برسد و وقت خوردنش فرا رسد و هر گاه مفتوح شود ممدود گشته و گفته شود اناء حصرائيه. شاعر گويد:

و آنيت العشاء الي سهيل او الشعري فطال بي الاناء

در وقت خوردن شامگاهي آمدم بسوي سهيل يا شعري، پس بر من پخته شدن طعام طولاني شد.

و الاستياس: ضد استيحاش و انس ضد وحشت است.

اعراب … ص: 153

ذلِكَ أَدْني أَنْ تَقَرَّ تقديرش (من ان تقر يا لالي ان تقر اعينهنّ) است كلهنّ تأكيد براي ضمير و آن يرضين است، و اگر منصوب شود جايز است، بنا بر تأكيد قول خدا (هنّ) در آتيتهنّ،" غَيْرَ ناظِرِينَ" منصوب است بنا بر حاليّت، (وَ لا مُسْتَأْنِسِينَ) معطوف عليه پس آن حال عطف بر حال قبل از آن است، و تقديرش، و لا تدخلوا مستأنسين لحديث است.

شأن نزول … ص: 153

آيه اولي نازل شده هنگامي كه بعضي از مادران مؤمنين همسران پيامبر بر پيغمبر (ص) حمله كرده و خواستار زيادتي نفقه و خرجي شدند، پس پيغمبر" ص" يك ماه از آنها دوري نمود تا آيه تخيير نازل شد و خداوند تعالي او را فرمان داد كه ايشان را مخيّر بين دنيا و آخرت نمايد و هر كس كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 154

دنيا را برگزيد او را رها سازد كه برود و از شرف همسري پيامبر (ص) محروم باشد و آن كس كه خداي تعالي و رسولش را اختيار نمود نگهدارد براي اينكه ايشان مادران مؤمنان باشند و براي هميشه تزويج نشوند و بنا بر اينكه (يؤوي من يشاء منهنّ و يرجي من يشاء منهنّ و يرضين به) ابن زيد و غيره گويند:

يعني هم خوابگي باشد براي همه آنها يا نباشد، و يا براي برخي باشد و براي بعضي ديگر نباشد يا بعضي را بر بعض ديگر فزوني در خرجي و حتي هم خوابگي و حق معاشرت دهد يا اينكه تساوي قرار دهد بين ايشان.

و حكم در اين با آن حضرت است هر طوري كه بخواهد مينمايد و اين از خصايص و ويژگيهاي

آن بزرگوار است، پس تمام زنان آن جناب راضي شده و آن حضرت را اختيار كردند بنا بر اين شرط.

پس پيغمبر (ص) تسويه و يكساني قرار دهد ميان آنان مگر زني از آنها را كه خواست طلاق گويد و او سوده دختر زمعه بود، پس او راضي شد به ترك هم خوابگي و نوبت خود را بعايشه واگذار كرد.

ابن زيد گويد: وقتي آيه نازل شد زنان پيامبر (ص) نگران شدند كه پيغمبر (ص) آنها را طلاق گويد، و گفتند اي پيامبر خدا قرار بده از مالت و خودت براي ما آنچه كه ميخواهي و ما را بحال خودمان واگذار، پس نازل شد آيه مذكوره، و از آنهايي كه طالب تأخير و كناره گيري شد سوده و صفيه و جويريه و ميمونه و ام حبيبه بود، پس آن حضرت حق هم خوابگي را آن طور كه خودش ميخواست با آنها مينمود.

و از آنهايي كه ايواء و هم خوابگي را طالب بود عايشه و حفصه و ام سلمه و زينب بود و پيامبر حق قسم هم خوابگي را ميان آنها بطور مساوي قرار داد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 155

و بعضي را بر برخي ديگر ترجيح و تفضيل نداد، و آيه حجاب نازل شد زماني كه رسول خدا (ص) زينب دختر جحش را تزويج فرموده و وليمه و سور عروسي براي آن داد.

انس گويد: پيامبر وليمه داد بخرما و نان گندم و گوسفندي، مادرم ام سليم فرستاد بسوي پيامبر خرمايي كه هسته آن را جدا كرده بود در ظرفي سنگي پس پيامبر (ص) مرا فرمان داد كه اصحابش را براي غذا خوردن دعوت كنم،

پس من ايشان را دعوت كردم، پس مردم دسته دسته ميآمدند و غذا ميخوردند و ميرفتند و گفتم اي پيامبر خدا من همه را دعوت كردم و ديگر كسي نيست كه بخوانم فرمود، غذا را برداريد و سفره را جمع كنيد پس غذا را كه جمع كردند و مردم بيرون رفتند سه نفر ماندند كه سرگرم صحبت بودند در خانه و توقفشان طول كشيد، پس پيغمبر (ص) برخاست و منهم برخاستم با آن حضرت تا شايد آن سه نفر بروند بيرون، پس رفتند تا بحجره عايشه رسيدند و گمان كردند كه آنها رفته اند، پس برگشتند و منهم با آن حضرت برگشتم، پس ديدم كه آنها هنوز نشسته و حرف ميزنند، پس آيه مذكوره نازل شد.

و نظير اين را سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده گويد: كه رسول خدا (ص) ميخواست كه منزل براي او خلوت شود براي آنكه تازه با زينب، عروسي كرده و او را دوست ميداشت و ايذاء مؤمنين را هم مكروه ميداشت.

مجاهد گويد: پيغمبر (ص) اطعام ميكرد و با او بعضي از اصحابش بودند پس دست مردي از ايشان بدست عايشه خورد كه با آنها بود، پس پيغمبر (ص) ناراحت شد، پس آيه حجاب نازل شد.

ابن عباس گويد: نازل شد آيه وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ تا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 156

آخر آيه درباره مردي از اصحاب كه گفته بود هر آينه اگر پيغمبر خدا از دنيا برود من عايشه دختر ابي بكر را خواهم گرفت، مقاتل گويد و آن طلحة بن عبيد اللَّه بود.

ابي حمزه ثمالي گويد: در باره مردي كه

گفتند كه آيا محمد زنان ما را تزويج كند و ما زنان او را نكاح نكنيم سوگند بخدا كه اگر مرد ما زنان او را خواهيم گرفت و مقصود يكي از آنها عايشه و ديگري ام سلمه بود.

تفسير … ص: 156

سپس خداوند سبحان پيامبرش را خطاب فرموده و او را مخير ساخت و گفت تُرْجِي مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِي إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ يعني عقب بيانداز و دور كن كسي را كه ميخواهي از همسرانت، و ضميمه نما بخودت و منزل بده به كسي را كه ميخواهي از ايشان.

اختلاف مفسّرين در معناي اين آيه:

مفسرين و دانشمندان در معناي اين آيه اختلاف، و پنج معني گفته اند 1- قتاده گويد: كه مقصود اينست كه هر كدام از همسرانت را كه ميخواهي در ضميمه كردن و نزديك كردن بخود مقدّم بدار (و آن فرا خواندن بهم خوابگي و هم بستريت) و عقب بدار هر كدام را كه ميخواهي و داخل شو به هر كدام كه خواستي گويد: و پيغمبر (ص) تقسيم فرمود ميان همسرانش و خدا براي او ترك اين را مباح نمود 2- مجاهد و جبائي و ابو مسلم گويند: مقصود اينست كه از هر كدام كه خواستي بدون طلاق انزوا و عزلت اختيار كن و وارد كن بر خودت هر كه را كه خواستي از ايشان بعد از عزلت از او بدون تجديد عقد.

3- ابن عباس گويد: مقصود اينست كه هر كدام از ايشان را خواستي طلاق

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 157

بده و هر كه را ميخواهي نگهدار.

4- حسن گويد: مقصود اينست ترك نما تزويج هر كه را خواستي از زنان امتت

و نكاح كن از ايشان هر كه را كه ميخواهي گويد، و پيغمبر (ص) هر گاه زني را خواستگاري و خطبه ميكرد جايز نبود براي ديگري كه او را خواستگاري كند تا آنكه پيامبر او را تزويج نموده و يا ترك گويد.

5- زيد بن اسلم و طبري گويند: يعني بپذير هر كدام از مؤمنات كه خود را بتو ميبخشند پس او را نزد خود منزل بده و هر كدام را هم نخواستي- نپذير، حضرت ابو جعفر باقر و حضرت ابو عبد اللَّه صادق عليهما السلام فرمودند: هر كس را كه عقب زد تزويج نكرد و هر كه را نزد خود خواند نكاح كرد.

وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ يعني اگر خواستي كه نزديك بخود نمايي زني از ايشان را كه كنار زدي و بخود بچسباني، پس ملامتي و عتابي و گناهي بر تو نيست در طلبيدن آن خداوند سبحان براي آن حضرت مباح نمود ترك آميزش و هم بستري در همسرانش تا اينكه هر كدام را خواست تأخير بياندازد از وقت نوبتش و هر كس را كه خواست در غير وقت نوبتش آميزش نمايد، و براي آن بزرگوار است كه از هر كه خواست منزوي شود و براي او است كه زن عزل شده خود را اگر خواست برگرداند خداي تعالي او را برتري و فضيلت داد باين تخيير بر تمام مخلوق.

ذلِكَ أَدْني أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لا يَحْزَنَّ وَ يَرْضَيْنَ بِما آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ ابن عباس و مجاهد گويند: يعني البته وقتي ايشان دانستند كه براي آن حضرت است برگردانيدن ايشان به بسترش بعد از آنكه منزوي كرد ايشان را ديدگان ايشان روشن

شود و محزون نشوند و بآنچه كه پيامبر (ص) ميكند از تساوي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 158

و فزوني دادن خرسند ميشوند براي آنكه ميدانند كه ايشان را طلاق نگفته است.

قتاده گويد: يعني اين تخيير براي خاطر آنها خوشتر است و غصّه آنها كمتر هر گاه دانستند كه براي تو از خداي تعالي رخصت است، و بآنچه كه پيغمبر (ص) از تساوي و يا ترجيح دادن بعضي را بر بعضي ديگر خرسند خواهند بود، و روشني چشم عبارت از خوشحالي و سرور است.

جبائي گويد: يعني اين معرفت و شناخت از ايشان به اينكه هر گاه كنار زدي يكي را براي تو اختيار هست كه او را فرا خوانده و نزديك خود بعدا جاي دهي، اين مطلب نزديكتر است بخرسندي و سرور ايشان.

و بعضي گفته اند: يعني نزول رخصت از خداي تعالي روشن تر است براي ديدگان ايشان و نزديكتر است براي خرسندي و رضايت آنان باين رخصت براي علم ايشان بآنچه را كه براي آنهاست در اين از ثواب در طاعت خداي تعالي و اگر اين عمل از طرف خودت بود هر آينه آنها محزون و غمناك مي شدند و حمل ميكردند اين عمل را بر ميل تو به بعضي از آنان.

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي قُلُوبِكُمْ و خدا ميداند آنچه در دلهاي شماست از خرسندي و خشم و ميل به بعضي از زنها و ترجيح بر بعضي ديگر.

وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً و خداوند داناست بمصالح بندگانش.

(حليما) صابر است در ترك تعجيل در مجازات و كيفر ايشان.

لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ ابي بن كعب و عكرمه و ضحاك گفته اند حلال نيست براي

تو زنان ديگر از بعد زناني كه ما آنها را بر تو حلال كرديم در قول ما إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ، الآيه ما بر تو حلال كرديم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 159

همسراني را كه مهرهاي آنها را داده اي و آنها شش طايفه بودند:

1- زناني كه مهرهاي آنها را داده است 2- دختران عموي او.

3- دختران عمه هاي او 4- دختران دايي او 5- دختران خاله هاي او كه با او مهاجرت كردند 6- و زني كه خودش را باو بخشيده است براي اوست كه آنچه ميخواهد از تعدد زوجات جمع نمايد و براي او غير از آنها از زنها حلال نيست.

از حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق عليه السلام است كه فرمود مقصود محرمات در سوره نساء است «1».

و بعضي گفته اند: يعني بر تو زنان يهودي و نصراني حلال نيست.

وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ مجاهد و سعيد بن جبير گويند: و نه اينكه تبديل و تعويض نمايي زنان اهل كتاب را با زنان مسلمان براي آنكه شايسته نيست كه آنها مادران مؤمنان باشند مگر آنچه را كه از اهل كتاب به اسارت گرفته و مالك آن شده اي، پس حلال كرد براي او آنها را جاريه و كنيز خود قرار دهد (مانند ماريه و صفيه).

__________________________________________________

(1)- آيه 23- حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ وَ أُمَّهاتُكُمُ اللَّاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ

الَّذِينَ مِنْ- أَصْلابِكُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ، حرام است بر شما مادران شما و دخترانتان و خواهرانتان و عمه هايتان و خاله هايتان و دختران برادر و دختران خواهر و مادران رضاعي شما و خواهران رضاعي شما و مادرهاي زنهايتان و دختر زني كه در خانه شماست از زناني كه با آنها آميزش كرده ايد و اگر بآنها آميزش نكرده اي گرفتي دخترشان گناهي براي شما ندارد، و زن پسرانتان كه از صلب خود شماست و اينكه بين دو خواهر را در يك وقت جمع نمائيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 160

و بعضي گفته اند: يعني براي تو حلال نيست زنها از بعد از همسرانت بهترين زنانند، پس خدا و رسول او آنها را برگزيدند آنها نه (9) نفر بودند (كه قبلا ياد شدند) تو محدود و محصور بآنها شده و از غير آنها ممنوع و از تبديل و عوض كردن آنها هم با غير آنها ممنوع ميباشي.

وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ حسن و شعبي گويند: يعني واقع شود در دلت زيبايي و قشنگي آنها كه تلافي و مكافات نمايي مر آنها را بر اختيار كردن خدا و رسول او ايشان را و گفته شده كه زني كه زيبائيش پيامبر را به شگفتي آورد اسماء بنت عميس بود بعد از شهادت شوهرش جناب جعفر بن ابي طالب عليه السلام.

ضحاك گويد: يعني كه آن حضرت منع شد از طلاق زني كه از ميان زنانش او را برگزيده چنانچه امر شد بطلاق كسي كه اختيارش نفرمود، و امّا حرمت نكاح بر او پس نه (حرام نيست).

و بعضي گفته اند: كه اين آيه

منسوخ شده و براي او مباح بود نكاح هر كه و هر چه ميخواهد و از عايشه روايت شده كه پيغمبر (ص) از دنيا نرفت تا آنكه براي او حلال شد هر چه ميخواست از زنها و قول خدا كه فرمود (و لا ان تبدل بهنّ من ازواج) و نه اينكه تبديل نمايي از آنها بهمسرهاي ديگر پس نيز گفته شده در معناي آن اينكه در عرب مرسوم بود كه زنهاي خود را با زنهاي ديگران عوض ميكردند پس يكي از آنها زنش را ميداد بمردي و زن او را بدل از آن ميگرفت پس خدا از اين معامله جاهلي نهي فرمود.

و بعضي گفته اند: در معناي اين آيه اگر چه زيبايي و قشنگي آن زناني كه از جمله زنان بر تو حرام شده تو را بشگفتي آورد، و اين معني از حضرت ابي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 161

عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت شده است.

وَ كانَ اللَّهُ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ رَقِيباً حسن و قتاده گويند: و خداوند بر هر چيزي دانا و نگهبانست.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلي طَعامٍ غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ يعني اي مؤمنان داخل منازل پيامبر (ص) نشويد مگر آنكه شما را براي صرف غذا رخصت دهد طعامي كه انتظار پختن آن را نداشته باشيد، خداوند سبحان نهي فرمود از ورود بخانه پيغمبر (ص) بدون اذن و آن قول اوست إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ يعني در دخول يعني مگر آنكه شما براي غذا خوردن دعوت كند، پس داخل شويد و منتظر و آماده شدن، و پختن غذا نباشيد، پس توقّف شما

در منزل پيغمبر طولاني شود، و مقصود اين است بدون اذن و پيش از پخته شدن غذا داخل نشويد در حالي كه انتظار پخته شدن غذا را داشته باشيد پس توقّف و درنگ شما در منزل او به درازا كشد.

وَ لكِنْ إِذا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا و لكن هر گاه دعوت شديد داخل شويد و هر وقت غذا خورديد پراكنده شده و بيرون رويد.

وَ لا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ يعني و داخل نشويد كه بعد از صرف غذا بنشينيد بصحبت كردن و گفت و شنود بعضي شما با برخي ديگر تا مأنوس با او باشيد سپس بيان نمود مقصود از اين را پس گفت:

إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ يعني طول توقف و درنگ شما در منزل پيغمبر (ص) موجب ايذاء و آزار است براي تنگي منزلش پس حياء و شرم او را منع ميكند كه شما را امر به بيرون رفتن از منزلش كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 162

وَ اللَّهُ لا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ يعني خدا ترك نميكند از بيان كردن حق پس شما را فرمان ميدهد به بزرگداشت و تعظيم پيغمبرش و ترك دخول، بدون اذنش و امتناع از آنچه كه موجب آزار و ناراحتي اوست عايشه گويد:

كافيست براي صحابه اي كه سنگين مي نشستند كه خدا برايشان تكليف حمل وظيفه اي نكرد و گفت هر گاه غذا خوردند متفرّق شوند.

و بعضي از علماء گفته اند اين تأديب است كه خداوند (صحابه) اي را كه سنگين نيستند بآن ادب فرمود.

وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ يعني هر گاه از زنهاي پيغمبر (ص) چيزي خواستيد كه مورد نياز شماست،

پس از پشت پرده بخواهيد.

مقاتل گويد: خداوند مؤمنان را فرمان داد كه با زنان پيغمبر (ص) سخن نگويند مگر از پشت پرده و مجاهد از عايشه روايت كرده كه گفت من با پيامبر" ص" مشغول خوردن (حيس) «1» بوديم كه عمر بر ما گذشت، پس پيامبر (ص) او را طلبيد و مشغول خوردن شد ناگاه انگشتش با انگشت من خورد پيغمبر (ص) فرمود (حس) يعني چه كردي، اگر مرا بيرون ميكرديد هيچ چشمي شما را نمي ديد، پس آيه حجاب نازل شد.

ذلِكُمْ يعني سؤال شما متاع و چيزي كه بآن محتاج هستيد از پشت، پرده و حجاب باشد.

__________________________________________________

(1)- مصباح المنير: گويد، حيس يك خوراكي است كه از خرماي هسته گرفته شده و با روغن و آرد ميسازند، و بسيار مقوّي است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 163

أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ پاكتر است براي دلهاي شما و دلهاي ايشان از ريبه و از هواهاي شيطاني كه مردها را ميخواند و تحريك ميكند بسوي زنها و زنها را مايل ميكند بسوي مردها.

وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ يعني براي شما نيست كه اذيت كنيد رسول خدا (ص) را بمخالفت آنچه بآن امر شده در باره زنانش و نه در چيزي از چيزها نبايد او را آزار نمائيد.

وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً و نبايد هرگز همسران او را از بعد از وفاتش تزويج نمائيد، يعني و حلال نيست براي شما كه يكي از همسران او را بعد از مرگش نكاح كنيد چنانچه حلال نيست براي شما كه او را در حال حيات و زندگانيش اذيت كنيد.

و بعضي گفته اند: از بعد

از او يا از بعد طلاق گفتن او در حال حياتش چنانچه فرموديد جانشيني كرديد مرا بعد از من.

إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيماً يعني اذيت پيامبر بآنچه كه ما ياد كرديم گناه بزرگي است نزد خداي تعالي.

إِنْ تُبْدُوا شَيْئاً أَوْ تُخْفُوهُ يعني اگر چيزي را اظهار كنيد يا مخفي، و پنهان نمائيد از آنچه را كه از آن نهي شده ايد از تزويج زنان پيغمبر (ص).

فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً پس خداوند بهر چيزي از ظواهر و باطنها داناست.

از حذيفه روايت شده كه او بزنش گفت اگر ميخواهي زن من در بهشت باشي پس بعد از من با كسي ازدواج مكن زيرا زن مخصوص آخرين شوهر است و براي همين خداي تعالي حرام كرد بر زنان پيغمبر" ص" كه بعد از او تزويج

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 164

نمايند.

و از پيامبر (ص) روايت شده كه سؤال شد از آن حضرت از زني كه دو شوهر كرده پس بميرد و داخل بهشت شود براي كدام يك از شوهرها خواهد بود، فرمود براي هر كدام كه خوش اخلاق تر و با او در دنيا بوده خوش اخلاق با خير و آخرت از دنيا ميرود «1».

و چون آيه حجاب نازل شد پدران و پسرها و نزديكان گفتند اي رسول خدا و ما هم از پشت پرده با آنها سخن بگوئيم، پس خداوند تعالي نازل فرمود:

لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ- إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ گناهي بر ايشان نيست در پدرانشان و نه در فرزندانشان و نه در برادرهايشان و نه در پسران برادرانشان و نه

در پسران خواهرانشان كه آنها را ببينند و بدون حجاب صحبت كنند.

وَ لا نِسائِهِنَّ ابن عباس گويد: مقصود زنان مؤمنين است نه زنان يهود و نصاري كه اگر ديدند آنها را پس توصيف ميكنند براي شوهرانشان زنان پيغمبر (ص) را.

و بعضي گفته اند: مقصود تمام زنانست وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ مقصود بندگان و كنيزها و بردگاني است كه خريده و مالك شده آنها را وَ اتَّقِينَ اللَّهَ يعني از خدا بترسيد و گناه ها را ترك نمائيد، و گفته شده بترسيد- از عقوبت خدا كه مرد بيگانه اي بر شما وارد شود.

__________________________________________________

(1)- در منتخب فخر الدين طريحي منقولست در روايت حسن از حسن از ابي الحسن از ابي محمد الحسن كه فرمود

انّ احسن الحسن الخلق الحسن

، خوب ترين خوبيها خلق خوب است. مترجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 165

إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيداً بدرستي كه خدا بر هر چيزي گواه است، يعني نگهبان است، چيزي از او مخفي نيست.

شعبي و عكرمه گويند كه خداوند عمو و دايي را ياد نكرد براي آنكه مبادا آنها براي پسرانشان كه بيگانه و نامحرمند تعريف كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 166

سوره الأحزاب (33): آيات 56 تا 62 … ص: 166

اشاره

إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً (56) إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً (57) وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً (58) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلابِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْني أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا

يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (59) لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فِيها إِلاَّ قَلِيلاً (60)

مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلاً (61) سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً (62)

ترجمه … ص: 166

56- همانا خدا و فرشتگانش بر پيغمبر درود ميفرستند اي كساني كه ايمان آورده ايد شما نيز بر او صلوات بفرستيد و گردن نهيد گردن نهادني نيك.

57- آنان كه خدا و پيغمبرش را ميرنجانند قطعا خدا در دنيا و آخرت ايشان را از رحمت خويش دور گردانيده و براي ايشان شكنجه اي خوار كننده آماده كرده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 167

58- آنان كه مردان مؤمن و زنان گرويده را بدون خيانتي كه سزاوار آزار باشند ميرنجانند حقا بار گراني از دروغي بزرگ و گناهي آشكار برداشته اند.

59- اي پيغمبر (ص) بهمسران و دختران خود و زنان مؤمنه بگو كه از روپوشهاي خويش بر روي و بدنهاي خود نزديك گردانند اين پوشيدن نزديك تر است كه ايشان را بشناسند و آزارشان نكنند و خدا آمرزنده مهربانست.

60- و اگر منافقان و آناني كه در دلهايشان بيماري (نفاق) است و اراجيف گويان در مدينه باز نايستند البته ترا بر ايشان برگماريم پس در مدينه جز اندك زماني با تو همسايگي نكنند.

61- از رحمت خدا راندگانند هر كجا يافت شوند دستگير شوند و به خواري كشته گردند.

62- خدا سنّت نهاد سنّت نهادني درباره كساني كه پيش از اين گذشته اند و براي طريقه خدا هرگز تغييري نمي يابي، هفت آيه.

قرائت … ص: 167

در شواذ حسن (فصلّوا عليه) قرائت كرده است.

دليل … ص: 167

فقط دخول فاء جايز است وقتي كه در كلام از معناي شرط باشد و اين براي اين جهت است كه صلاة و درود بر آن حضرت از ما واجب شده كه خدا و فرشتگان او بر آن حضرت صلاة فرستاده اند، پس جاري مجراي قول گوينده است كه ميگويد (اعطيتك فخذ) يعني هر آينه عطا كردم تو را، پس بر تو گرفتن آن واجب است.

شرح لغات … ص: 167

الجلباب: مقنعه و روسري زن است كه سر و صورت او را ميپوشاند وقتي كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 168

براي حاجتي بيرون ميرود.

الارجاف: شيوع دادن باطل است براي مهموم ساختن و غمگين نمودن بسبب آن و اصلش اضطراب است و از آنست كه گفته ميشود براي دريا، رجّاف لاضطرابه، موّاج است براي اضطرابش، پس ارجاف مردم به چيزي اضطراب و پريشاني ايشانست، بفكر كردن در باره آن و از آنست ترجف الراجفة «1» جنباننده بلرزاند.

الاغراء: خواندن براي گرفتن چيزي بسبب تشويق بر آن گفته مي شود اغراء بالشي ء اغراء ففري به يعني گول زد بچيزي گول زدني پس بآن فريب خورد.

اعراب … ص: 168

يدنين در محل جزم است براي اينكه جواب شرط مقدر است و تقديرش اينست (قل لازواجك ادنين عليكن من جلابيبكن) پس تو اگر اين را بگويي نزديك گردانند.

ملعونين منصوب است بنا بر ذمّ، اينما ثقفوا اخذوا، شرط و جزاء است.

و اين ظرف براي (ثقفوا) و معموله آنست و البته جايز است اين مطلب براي آنكه جازم در اصل، ان، محذوفه است، پس" اينما" متضمن ان گشته، پس از آن بي نياز نموده و خود قائم مقام آن شده است و جايز نيست كه (اخذوا) در آن عمل كند براي آنكه آن جواب شرط است و جواب در ما قبل شرط عمل نمي كند.

__________________________________________________

(1)- سوره و النازعات آيه: 6.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 169

تفسير … ص: 169
اشاره

چون خداي سبحان اول اين سوره را بذكر پيامبر (ص) قرار و در ميان آن مقرّر داشت تعظيم و بزرگداشت او را ختم فرمود آن را بتعظيمي كه هيچ تعظيم نزديك او و برابر او نميشود، پس فرمود:

إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يعني همانا خدا درود فرستاد بر پيامبر (ص) و ستايش نمود بر او بستايش نيكويي و احترام نمود او را به بزرگ ترين مراتب احترام و نيز فرشتگان درود بر او فرستاده و او را ستودند ببهترين ستودنها و دعا كردند بر او به پاكيزه ترين دعاها.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً اي آن كساني كه ايمان آورده ايد شما هم درود بر او بفرستيد و گردن نهيد گردن نهادني.

كيفيت صلوات بر پيامبر و خاندان او … ص: 169

ابو حمزه ثمالي گويد: مرا سدي و حميد بن سعد انصاري و بريد بن ابي زياد از عبد الرحمن بن ليلي از كعب بن عجزه حديث كرد گفت وقتي اين آيه نازل شد گفتيم اي رسول خدا سلام بر شما را شناختيم پس صلوات بر شما چگونه است؟

فرمود: بگوئيد،

اللّهمّ صلّي علي محمد و آل محمّد كما صلّيت علي ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد و بارك علي محمد و آل محمد كما باركت علي ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد.

بار خدايا درود بفرست بر محمد و آل محمد چنانچه درود فرستادي بر ابراهيم و آل ابراهيم البتّه تو در خور ستايش و بزرگي، و بركت بده بر محمد و آل محمد چنانچه بركت دادي بر ابراهيم و آل ابراهيم بدرستي كه تو در خور ستايش و بزرگي هستي.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 170

و از عبد اللَّه بن مسعود روايت شده كه گفت هر گاه بر پيامبر (ص) صلوات فرستاديد، پس خوب صلوات بر آن حضرت اهداء كنيد پس مسلّما شما ميدانيد شايد كه اين صلوات را بمحضر آن حضرت برسانند، گفتند پس ما را ياد بده كه چگونه صلوات بفرستيم گفت بگوئيد:

اللّهمّ اجعل صلواتك و رحمتك و بركاتك علي سيّد المرسلين و امام المتّقين و خاتم النبيين محمد عبدك و رسولك امام الدين و قائد الخير و رسول الرحمة اللّهمّ ابعثه مقاما محمودا يغبط به الاولون و الآخرون، اللّهمّ صلّ علي محمد و آل محمد كما صليت علي ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد.

بار خدايا قرار بده صلوات و رحمت و بركاتت را بر آقاي رسولان و پيشواي پرهيزگاران و آخرين پيامبران محمد بنده و فرستاده ات رهبر و پيشواي دين و جلودار خوبي ها و پيغمبر رحمت، بار خدايا بر انگيز او را بر مقام پسنديده اي كه پيشينيان و پسينيان حسرت بمقام والاي او برند، بار خدايا صلوات بر محمد و آل محمد بفرست چنانچه صلوات بر ابراهيم و آل ابراهيم فرستادي به تحقيق كه تو ستوده و بزرگي.

از ابو بصير روايت شده كه گفت از حضرت ابي عبد اللَّه صادق عليه السّلام از اين آيه پرسيدم و گفتم صلوات خدا بر پيامبر چگونه است، فرمود اي ابو محمد تزكيه و پاكيزه نمودن اوست در آسمانهاي بلند، پس گفتم شناختم صلوات خود را بر آن حضرت، پس تسليم چگونه است؟ فرمود آن تسليم شدن و گردن نهادن براي اوست در كارها پس بنا بر اين معناي قول خدا وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً چنين است گردن نهيد باوامر

او و جدّيت و كوشش كنيد در طاعت و پيروي از او در تمام آنچه شما را بآن امر ميكند. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 171

و بعضي گفته اند: يعني سلام كنيد بر او بدعاء، يعني بگوئيد السلام عليك يا رسول اللَّه …

و از انس بن مالك از ابي طلحه روايت شده كه گفت داخل شدم بر پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله، پس نديدم هيچ روزي كه مسرورتر و شاداب تر از آن روز باشد و نه خشبوتر شخص را از آن حضرت، گفتم اي رسول خدا نديدم هرگز شما را خشبوتر و پاكيزه تر و مسرورتر از امروز، فرمود و چي منع ميكند مرا از سرور و حال آنكه جبرئيل همين لحظه بيرون رفت از نزد من و گفت كه خداوند تعالي فرمود: من صلّي عليك صلاة صليت بها عليه عشر صلوات و محوت عنه عشر- سيئات و كتبت له عشر حسنات، كسي كه بر تو يك صلوات بفرستد من در عوض آن صلوات ده صلوات بر او ميفرستم و ده گناه از او محو نمايم و ده حسنه براي او در پرونده اش بنويسم.

إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ البته كساني كه اذيت ميكنند و ميرنجانند خدا و پيامبر او را.

و بعضي گفته اند: كه ايشان منافقين و كفّار بودند و آن كساني كه خدا را- توصيف نمودند بصفاتي كه لايق مقام ربوبي نبوده و تكذيب كردند پيامبران او را و نسبت دروغ بخدا دادند، پس بنا بر اين معناي يُؤْذُونَ اللَّهَ كساني كه مخالفت با فرمان خدا ميكنند و او را توصيف مينمايند به چيزي كه او منزّه از آنست و

او را تشبيه بغير او ميكند، پس البتّه خدايي كه نامش بزرگ است باو اذيّت نميرسد و لكن چون مخالفت امر در ميان ما اذيت ناميده ميشود لذا خدا ما را مخاطب نموده بآنچه كه معمول و متعارف در ميان ما باشد.

و بعضي گفته اند: يُؤْذُونَ اللَّهَ يعني الحاد ميكنند در اسماء خدا و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 172

صفات او.

و بعضي گفته اند: يعني اذيت ميكنند رسول خدا را، پس ذكر اللَّه را بنا بر اين جهت تعظيم مقدّم داشته زيرا اذيت و رنجش رسول را رنج و آزار خود قرار داد براي تشريف و تكريم پيامبر، پس گويا كه او ميگويد اگر ممكن بود بخدا آزاري از چيزي برسد هر آينه از آزار و رنجش پيغمبر (ص) سيد، و اتصال دادن اين آيه را بما قبلش كه گويا ميگويد (صلّوا عليه و لا تؤذوه) صلوات بر او بفرستيد و او را اذيت نكنيد پس مسلّما هر كس او را برنجاند، پس او كافر است، سپس تهديد نمود بر او بگفته اش:

لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ يعني دور ميدارد ايشان را خدا از رحمت خودش و روا ميشود بايشان زيان وخامت خشم و انتقام خدا، به سبب محروميّت از زيادي هدايت در دنيا و جاوداني در آتش آخرت.

وَ أَعَدَّ لَهُمْ و مهيّا ساخته براي ايشان در آخرت.

عَذاباً مُهِيناً شكنجه اي كه خوار و موهون كننده ايشانست.

حديث حاكم ابو القاسم حسكاني حنفي «1» … ص: 172

حديث كرد ما را سيد ابو الحمد گفت حديث كرد ما را حاكم ابو القاسم حسكاني گفت حديث كرد ما را حافظ گفت حديث كرد ما را احمد بن محمد بن ابي دارم حافظ گفت حديث

كرد ما را علي بن احمد عجلي گفت حديث كرد ما را عباد بن يعقوب گفت حديث كرد ما را ارطاة بن حبيب گفت حديث كرد ما را ابو خالد واسطي در حالي كه او ريش خود را گرفته بود گفت حديث كرد مرا زيد بن علي ابن الحسين در حالي كه او محاسن خود را گرفته بود گفت حديث كرد مرا علي بن

__________________________________________________

(1)- شواهد التنزيل ج 2 ص 97 طبع بيروت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 173

حسين عليهما السلام در حالي كه او نيز محاسن خود را گرفته بود گفت حديث كرد مرا حسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام و حال آنكه محاسن خود را گرفته بود گفت حديث كرد مرا علي بن ابي طالب عليه السلام در حالي كه او نيز محاسن خود را گرفته بود گفت مرا حديث كرد رسول خدا در حالي كه دست بمحاسن خود داشت و گفت كسي كه سر مويي ترا اذيّت كند البته مرا اذيت كرده و هر كس مرا برنجاند قطعا خدا را رنجانيده و كسي كه خدا را برنجاند، پس بر اوست لعنت خدا «1».

وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا و كساني كه اذيت ميكنند مؤمنين و مؤمنات را بدون هيچ مجوّزي و عملي كه موجب رنجانيدن ايشان باشد.

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد مناسب ديدم در اينجا مصاحبه اي كه يكي از بقالهاي قم بنام حاج علي بقال در اوائل تأسيس حوزه علميه قم در مكّه معظمه در مسجد الحرام با علماء وهّابي در حضور ملك عبد العزيز سعودي نموده در اينجا ياد كنم حديث كرد براي مترجم

مرحوم ثقة المحدثين حاج سيد مرتضي سجّادي قمي كه يكي از اخيار قم بود گفت در اوائل رياست مرحوم آيه اللَّه حاج شيخ عبد الكريم حايري يزدي مؤسس حوزه، مشهدي علي بقال كه در حدود ميدان مير بقالي داشت مشرف بحج شد و پس از فراغت مناسك روزي كه لباس ساده معمولي خود را در بر داشت در مسجد الحرام براي نماز و طواف آمده بود در آن اثناء در انجمني كه از علماء حجاز و ملك عبد العزيز آل سعود- تشكيل شده بود صحبت از شيعيان و بي مهري ايشان نسبت بخلفاء ميشود پس ميگويند بايد يكي از عوام آنها را بخواهيم و به پرسيم آيا دليلي براي تبرّي و لعن بر آنها دارند، پس ناگاه مشهدي علي كه از آنجا ميگذشت وضع، و قيافه و سادگي او جلب نظر آنان ميكند پس او را طلبيده از اين موضوع سؤال ميكنند كه چرا شما روافض و شيعه بخلفاء لعن ميكنيد، اوّل تقيه ميكند كه چنين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 174

__________________________________________________

نيست ميگويند ما يقين داريم كه شما ميان خوبي با آنها نداريد و آنها را سبّ و لعن ميكنيد ميخواهيم به بينيم آيا مدركي و دليلي براي اين داريد ناچار مي گوييد من عوام و بقّال هستم از علماء ما سؤال كنيد ميگويند ما نميخواهيم با علماي شما مباحثه كنيم خواستيم از شما كه عامي هستيد به پرسيم گفت اگر من جواب بدهم در امانم، گفتند آري گفت در امان خدا و رسول و در امان ملك، گفتند آري، گفت امان نامه بنويسيد، فورا در كاغذي نوشتند كه حاج علي بقال قمي

در امان خدا و پيامبر و امان ملك عبد العزيز آل سعود است در گفتن حقيقت و حجّت، پس آن امان نامه را گرفته و در جيب خود گذاشت و گفت بسم اللَّه الرحمن الرحيم، ما از حضرات خلفاء بالاخص اوّلي و دوّمي بيزار و آنها را لعن ميكنيم چون خدا ايشان را در قرآن لعن كرده، تا اين جمله را گفت فرياد حضرات بلند شد كه رافضي دروغ ميگويد بهتان ميزند بخدا و بخلفاء جسارت ميكند بكشيد او را بكشيد او را، حاج علي امان نامه را درآورده و ميگويد شما بمن امان داديد، اگر دليل نياوردم هر چه خواهيد بكنيد، پس ملك عبد العزيز فرياد ميزند كه ساكت شويد راست ميگويد بگذاريد اقامه دليل كند اگر نكرد آن گاه او را مجازات كنيد همگي ميگويند جز قرآن (حسبنا- كتاب اللَّه) قبول نداريم.

پس حاج علي ميگويد منهم از قرآن ميگويم، ميگويند بگو، ميگويد اين مقدمه كوچكي از كتب خود شما كه مورد اعتماد و سند شماست، ميگويند كدام كتاب مي گويد صحاح سته و مسند احمد بن حنبل بياوريد تا بگويم فورا ملك دستور ميدهد كتابها را بياورند پس ميگويد احوال حضرت فاطمه دختر پيامبر اكرم (ص) را بياوريد و بخوانيد و من چون سواد ندارم بخود شما واگذار ميكنم، پس ميآورند و بلند ميخوانند كه پيغمبر اكرم (ص) بيرون آمد در حالي كه دست فاطمه را گرفته بود و فرمود:

من عرف هذه فقد عرفها و من لم يعرفها فهي فاطمه بنت محمد" ص" و هي بضعة مني و هي قلبي و روحي التي بين جنبي فمن آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد

آذي اللَّه

، هر كس اين را ميشناسد كه ميشناسد و هر كس، نشناسد، پس اين فاطمه دختر محمد (ص) و اين پاره قلب من است و اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 175

__________________________________________________

قلب و روح واقع در پهلوي من است پس كسي كه او را اذيت كند و- برنجاند مرا رنجانيده و كسي كه مرا آزار نمايد خدا را رنجانيده است.

و نيز از مسند احمد بن حنبل باسنادش از پيغمبر (ص) در حديثي فرمود

انها فاطمة بضعة مني يؤذيني ما آذاها و ينصبني ما انصبها

، بدرستي كه اين فاطمه پاره دل من است آنچه او را اذيت كند مرا اذيت نموده و آنچه او را به غضب و خشم آورد مرا بخشم و غضب آورده، و دها روايت ديگر باين مضمون از صحيح مسلم و بخاري و ساير اعلام اهل سنت.

پس گفت براي شما از كتب صحيح و معتبر شما ثابت شده كه اذيت و، آزار فاطمه اذيت و آزار رسول خدا و اذيت رسول خدا اذيت خداست، پس اذيت فاطمه اذيت خدا و رسول خداست، و مسلّم است نزد بزرگان شما بلكه اهل قبله كه خليفه اوّل و دوّم غصب كردند فدك حق فاطمه را و حتي او را زدند تا جنين خود را كه پيغمبر (ص) محسن ناميده بود سقط كرد و خودش در اثر آن ضربات مريضه شد و از دنيا رفت در حالي كه بر آن دو نفر غضبناك بود وصيّت كرد كه علي عليه السلام شبانه او را دفن كند كه آن دو نفر بر او نماز نخوانند و در تشييع او شركت نكنند، همه گفتند تمام اين

مطالب را كتب معتبره و صحيحه ما نقل كرده اند، پس گفت اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللَّه الرحمن الرحيم: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً،.

مترجم گويد ما هم در كتاب مناظره مستر جان خود (چرا شيعه شدم) اين موضوع را آورده و براي اثبات مدعا قياس منطقي ترتيب داده و گفتيم:

" انهم آذوا فاطمة، فمن آدي فاطمة فقد آذي اللَّه و رسوله" و من آذي اللَّه و رسوله فعليه لعنة اللَّه"، فمن آذي فاطمه فعليه لعنت اللَّه … ايشان اذيت كردند فاطمه را پس كسي كه فاطمه را اذيت كند مسلّما خدا و پيغمبر او را اذيت كرده و كسي كه خدا و پيغمبر را اذيت كند بر اوست لعنت خدا و هر كس كه فاطمه را اذيت كند پس لعنت خدا بر او".

پس ملك سعودي دستور داد حاج علي را گرفته و بقصر خود آورده، و [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 176

فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً يعني پس مسلّما سنگيني از گناه بزرگ كه دروغ گفتن است برداشته اند و بهتان دروغ بستن بر ديگريست كه روبرو ميگويد.

پس خداوند اذيت و رنجانيدن مؤمنين و مؤمنات را مانند بهتان قرار داد، و برخي گفته اند كه مقصود اذيت و زياني است كه در آن بهتان محقق ميشود.

وَ إِثْماً مُبِيناً يعني و گناه آشكارا.

قتاده و حسن گويند: بر شما باد كه از رنجانيدن و آزار مؤمنين اجتناب و دوري نمائيد كه خداوند بر آن غضب ميكند.

ضحاك گويد: اين آيه در باره گروهي از زناكاران نازل شده كه آنها شبانه در كوچه ها

راهپيمايي ميكردند و هر گاه با زني برخورد ميكردند به او چشمك ميزدند و در تعقيب كنيزها و برده ها بودند، آن گاه خدا پيامبر" ص" را خطاب كرده و گفت:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ حسن گويد: اي پيغمبر (ص) بهمسران و دخترانت و زنان مؤمنين بگو، پس بپوشانند موضع گردن و سينه خود را با روپوشي كه زنها بر سر مياندازند.

ابن عباس و مجاهد گويند: جلباب مقنعه و روسري زنست يعني با آن بپوشند سر و گردنشان را هر گاه براي حاجتي بيرون روند بخلاف كنيزهايي كه

__________________________________________________

(هزار ريال سعودي باو ميدهند و ميگويد خوب مطلب را ثابت كردي ولي اگر من تو را جلب نميكردم ايمن از تعصّب اينها نبودي تو را ميكشتند با اماني كه داده بودند، پس پول را قبول نميكند و ملك او را بوسيله اميني بنجف نزد مرحوم آية اللَّه آقا سيد ابو الحسن اصفهاني ميفرستد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 177

با سر و گردن باز بيرون ميروند.

جبائي و ابي مسلم گويند: مقصود از جلباب پيراهن و لباس و روسري و هر چيزيست كه زن با او پوشيده ميشود.

ذلِكَ أَدْني أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ يعني اين نزديكتر است به اينكه شناخته شوند بزي خودشان كه اينها زنان آزاد و نجيبه هستند و كنيز نيستند پس اهل هوا و شهوات ايشان را با مزاح و شوخي و متلك گفتن خود اذيت- نكنند، چون آنها با كنيزان شوخي ميكردند، و چه بسا بود كه منافقين از شوخي با كنيزان تجاوز كرده و سربسر زنان آزاد و نجيبه هم ميگذاشتند،

پس وقتي به ايشان ميگفتند چرا اين كار را كردي، ميگفتند ما خيال ميكرديم كنيز و برده هستند، پس خدا عذر ايشان را قطع نمود.

جبائي گويد: يعني اين نزديكتر است به اينكه بحفاظ و پوشش و صلاح شناخته شوند، پس متعرّض و مزاحم آنها نشوند براي آنكه فاسق و زناكار وقتي زني را به پوشش و عفّت شناخت ديگر مزاحم او نميشود.

وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً يعني خدا ستار و پوشنده و آمرزنده گناه بندگانش مي باشد.

(رَحِيماً) و مهربان بآنهاست آن گاه تهديد فرمود منافقين را و گفت:

لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ يعني اگر منافقين دست از كارشان برنداشتند وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و آنهايي كه در دلهايشان بيماري گناه و زنا و ضعف در ايمانست و ايشان افرادي هستند كه دين ندارند از آنچه كه ما ياد كرديم كه مزاحم زنها ميشدند و آنها را آزار ميدادند.

وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ و ايشان نيز منافقيني بودند كه در مدينه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 178

مردم مسلمان را بسبب خبرهاي دروغي پريشان و مضطرب ميساختند به اينكه ميگفتند مشركين در فلان جا جمع شده كه ناگاه بر مسلمين حمله كنند و امثال اين حرفها و به اسيرها ميگفتند مسلمانها در فلان جبهه كشته شدند و يا فرار نمودند و در اين كلام چيزي حذف شده، و تقديرش اينست (لئن لم ينته هؤلاء عن اذي المسلمين و عن الارجاف بما يشغل قلوبهم) هر آينه اگر اين گروه دست از- اذيت مسلمين و دروغ پراكني و شايعه سازي كه دلهاي آنها را مشغول ميسازد برندارند.

لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ابن عباس گويد: يعني هر آينه تو را

اي محمد (ص) بر ايشان مسلّط خواهيم نمود.

ابي مسلم گويد: يعني تو را فرمان ميدهيم به قتل ايشان تا آنها را بكشي و مدينه را از لوث وجود آنها پاك سازي نمايي و قطعا اغراء بايشان حاصل شده بقول خدا جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ «1» با كفّار و منافقين جهاد كن.

جبائي گويد: اغراء و حمله بايشان حاصل نشد زيرا آنها ترسيده دست از روششان برداشتند گويد و اگر اغراء و حمله بايشان حاصل شده بود هر آينه كشته شده بودند و يا از مدينه دربدر و آواره بيرون شده بودند.

ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فِيها إِلَّا قَلِيلًا يعني آن گاه در مدينه سكونت نميكردند مگر اندكي و آنهم درنگ ميان امر بكشتن و بين كشته شدنشان.

(مَلْعُونِينَ) يعني مطرود و رانده شدني از مدينه و تبعيد شدند از رحمت حتي، و بعضي گفته يعني لعنت شده بزبان مؤمنين.

أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلًا هر كجا يافت شدند و بايشان دست

__________________________________________________

(1)- سوره توبه آيه: 73.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 179

پيدا كردي گرفتار شوند و كشته شوند به بدترين كشته شدني.

سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ زجاج گويد: و سنت طريقه و روش در تدبير حكم است سنت رسول خدا روش و رسمي است كه بامر خداي تعالي آن را اجراء فرمود: پس اضافه باو شده است و بچيزي كه يك بار يا دو بار انجام گيرد سنّت خدا و پيغمبر گفته نميشود براي اينكه سنّت و روش مستمرّه و جاريه است و مقصود اينست خداوند مقرّر فرمود درباره كساني كه با پيامبران نفاق مي كنند و شايعه پراكني مينمايند اينكه هر كجا پيدا

شدند كشته شوند.

وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا هرگز نخواهي ديد كه سنّت و آئين الهي تحويل و تغيير يابد يعني هيچكس نميتواند سنت خدا را تغيير دهد و عوض و يا زير و رو نمايد براي آنكه او خداي سبحان توانايي است براي هيچ كس ممكن نيست كه منع كند او را از هر چه كه اراده كرده فعل آن را.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 180

سوره الأحزاب (33): آيات 63 تا 69 … ص: 180

اشاره

يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً (63) إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً (64) خالِدِينَ فِيها أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (65) يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولا (66) وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلا (67)

رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً (68) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسي فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا وَ كانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِيهاً (69)

ترجمه … ص: 180

63- مردم از تو از ساعت رستاخيز و روز قيامت مي پرسند بگو" اي محمد" فقط دانستن وقت قيامت نزد خداست و چه چيز ترا بدانستن آن دانا گردانيد شايد آمدن رستاخيز نزديك باشد.

64- خدا كفّار و ناگرويدگان را از رحمت خويش دور ساخت و آتشي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 181

افروخته براي ايشان مهيّا كرده است.

65- در حالي كه هميشه در آن آتش جاويد باشند و دوستي نيابند و نه مددكاري.

66- (اي پيامبر بخاطر بياور) روزي را كه رويهاي ايشان را در آتش بگردانند در حالي كه گويند اي كاشكي خداي را فرمان برداري ميكرديم و پيغمبر را فرمان ميبرديم.

67- ميگويند پروردگارا ما مهتران و بزرگان خويش را فرمان برديم پس ما را از راه راست گمراه كردند.

68- پروردگارا از اين عذاب بايشان دو چندان بده و ايشان را از رحمت خود دور گردان دور كردني بزرگ.

69- اي كساني كه ايمان آورده ايد مانند آن جماعتي كه موسي (ع) را رنجانيدند مباشيد و خدا او را از آنچه گفته بودند پاك گردانيد و

موسي (ع) نزد خدا آبرومند بود.

قرائت … ص: 181

ابن عامر و يعقوب و سهل (ساداتنا) با الف و كسره تا قرائت كرده، و ديگران (سادتنا) بدون الف خوانده اند.

عاصم (كبيرا) با باء خوانده باقي از قاريان (كثيرا) با ثاء قرائت كردند و در شواذ عيسي بن عمران (يوم تقلّب وجوههم) با نون قرائت كرده، و ابن مسعود و اعمش (و كان عبد اللَّه وجيها) خوانده اند.

دليل … ص: 181

ابو علي گويد: سادة بر وزن فعله مانند كتبه و فجره گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 182

سليل قروم سادة مثل ذادة يبدون اهل الجمع يوم المحصّب

فرزندان سادات مانند مدافعين و حامياني كه سبقت ميگيرند براي شرافتشان اهل عرفات و مني را در روز محصّب (محلّي ميان مني و عرفات است).

و جهت جمع با الف و تاء آنها ميگويند: الطرقات و المعنات در معن جمع معين، اعشي گويد:

جدّك التالد الطريف من السا دات اهل القباب و الآكال

جدّ تو از سادات و بزرگاني بودند قديمي تازه و ظريف اهل قبه و بارگاه و تاج و دستگاه.

ابو الحسن گويد: آن عربي است (و كبر) مانند عظم است و كثرة به اين موضع شبيه تر است براي اينكه مرتّبا لعن ميشوند و در قرآن آمده يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ لعنت ميكند ايشان را خدا" وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ" «1» و لعنت ميكند ايشان را لعنت كنندگان، پس كثير او كثرت شبيه تر است به تكرار و مرا راز كبر و قول خدا يوم تقلب وجوههم تقديرش يوم تقلب السعير وجوههم است فعل را نسبت به آتش داده براي اينكه تقليب و زير رو شدن در آتش و بسبب آتش است فرمود: مكرا الليل و النهار، براي آنكه مكر در

شب و روز واقع ميشود و براي همين است قول رؤبه كه ميگويد:

فنام ليلي و تجلي همي و كنت ذا هم و راعي نجم

پس ليلي بخواب رفت و غصّه من برطرف شد و من غمناك و مراقب ستاره بودم.

و قول ابن مسعود (عبد اللَّه وجيها) وجاهت و آبرومندي او نزد خدا از اينكه بنده بود مر خدا را فهميده نميشود، پس قرائت مشهور و كان عند اللَّه-

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه: 159

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 183

وجيها از آن قوي تر است براي اسناد آبرومندي او بسوي خداي سبحان.

تفسير … ص: 183
اشاره

سپس خداوند سبحان فرمود: يَسْئَلُكَ اي محمد مي پرسند از تو.

النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ مردم از روز قيامت.

قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ بگو علم آن نزد خداست غير از او كسي نميداند.

وَ ما يُدْرِيكَ اي محمد چه چيز تو را از امر قيامت دانا كرد و چه وقت آن روز قيام خواهد كرد تو نمي شناسي آن را آن گاه گفت:

لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً شايد آمدن آن نزديك باشد و ممكن است كه هر كس از قيامت سؤال كند اينطور جواب داده شود، پس بگويد شايد آنچه تو آن را بتأخير مي اندازي و دور ميداني نزديك باشد و آنچه كه تو آن را انكار مي كني واقع خواهد شد، و ممكن است كه آن تسليت براي حضرت رسول صلّي اللَّه عليه و آله باشد، يعني بدان اي پيامبر كه روز حساب نزديك است پس سينه ات بمسخره آنان تنگي نكند به پنهان كردنشان آن روز را.

إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً به تحقيق كه خدا لعنت كرده كفّار را و برايشان مهيّا

ساخته آتشي كه دائمي و شعله ور است.

خالِدِينَ فِيها أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً كه در آن هميشه خواهند بود و نمي يابند دوستي را كه ايشان را ياري نمايد و نه ياوري كه از ايشان دفاع كند.

يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ روزي كه صورتشان در آتش زير رو ميشود، عامل در يوم تقلب قول خدا وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً است و تقليب گردانيدن چيز است در جهت ها و معنايش اينست ميگردانند صورتهاي اين گروهي كه از قيامت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 184

پرسان هستند و امثال آنها را از كفّار پس صورتشان از طرفي بطرف و زرد و تيره ميگردد.

و بعضي گفته اند: يعني صورتشان از طرفي بطرف ديگر منتقل ميشود و در آتش، پس بيشتر بآنها عذاب ميرسد.

(يَقُولُونَ) ميگويند در حالي كه آرزومند و پشيمانند يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ اي كاش كه ما پيروي كرده بوديم خدا را در آنچه ما را بآن امر نمود و از آنچه ما را نهي فرمود.

وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا و پيروي كرده بوديم پيامبر را در آنچه كه ما را دعوت بآن نمود.

وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا و ميگويند پروردگار ما بدرستي كه ما در آنچه كه كرديم پيروي نموديم.

سادَتَنا وَ كُبَراءَنا سادات و بزرگان خود را، و سيد مالك بزرگيست كه تدبير و اراده شهر بزرگتر را بعهده ميگيرد و آن جمع بيشتر است.

مقاتل گويد: ايشان افرادي بودند كه در جنگ بدر اطعام ميكردند.

و طاوس گويد: ايشان علماء و دانشمندان بودند و مقصود رهبران كفر و پيشوايان گمراه است.

فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا يعني اين گروه بودند كه ما را از راه حق و راست گمراه

كردند.

رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ پروردگار ما ايشان را بسبب گمراهي خودشان و گمراه كردنشان ما را دو برابر عذاب ديگران عذاب فرما.

وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً و لعنت نما آنها را لعن بزرگي پي در پي و افزون

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 185

فرما برايشان خشمي بر خشمت و غضبي بر غضبت آن گاه خطاب فرمود بآنكساني كه اظهار ايمان ميكنند و فرمود.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسي فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا اي كساني كه ايمان آورده ايد مباشيد مانند آنهايي كه موسي عليه السلام را- رنجانيده، پس خدا او را تبرئه نمود از آنچه كه گفتند، يعني شما نرنجانيد محمد (ص) را چنانچه بني اسرائيل موسي را رنجانيدند، پس حقيقتا حق پيامبر (ص) اينست كه احترام شود نه آنكه رنجانيده شود.

اختلاف در رنجش موسي عليه السلام … ص: 185

مفسّرين و علماء درباره موجب رنجش موسي عليه السلام اختلاف كردند 1- علي عليه السلام و ابن عباس و جبائي گويند: كه موسي و هارون" ع" بالاي كوهي رفتند پس هارون در آنجا از دنيا رفت، پس بني اسرائيل گفتند تو هارون را كشته اي، پس خداوند فرمان داد بفرشتگان كه جنازه او را بر دارند تا بني اسرائيل او را ديده و ملائكه مرگ او را خبر دهند تا بدانند كه هارون مرده است و خدا موسي را از تهمت قتل هارون تبرئه نمود.

2- حضرت موسي عليه السلام آدم خجول و با حيائي بود كه در موقع غسل تنهايي در جاي خلوت غسل ميكرد، پس بني اسرائيل گفتند كه موسي خودش را مخفي نميكند در موقع غسل، مگر براي نقص و عيبي كه در بدن او است

از برص و لك و پيش و داشتن باد فتق و تقدّم بيضه، پس يك مرتبه كه رفت غسل كند و لباسش را درآورد و روي سنگي گذارد، پس سنگ لباسش را برد و موسي رفت كه لباسش را بگيرد بني اسرائيل او را برهنه ديدند كه از زيباترين مردم است از جهت اندام، پس خدا بدين وسيله او را تبرئه نمود از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 186

آنچه كه بني اسرائيل ميگفتند.

و ابو هريره اين روايت را كرده و نسبت داده ولي جماعتي اين را رد كرده و جايز نمي دانند زيرا كه در اين ابراز كردن پيامبر خداست عورت خودش را بر حضور مردم و اين موجب تنفّر مردم است از او …

3- ابو العاليه گويد: قارون يك زن بدنامي را اجير كرد و باو پول داد كه حضرت موسي را در حضور مردم متهم كند كه با او نعوذ باللَّه زنا كرده، پس، خدا او را رسوا كرد و موسي عليه السلام را از اين تهمت تبرئه نمود بنا بر آنچه ذكر آن در سابق گذشت.

4- ابو مسلم گويد: ايشان او را رنجانيدند از جهتي كه نسبت سحر و ديوانگي و دروغ باو دادند بعد از آنكه آن آيات و معجزه هاي 9 گانه را از او ديدند.

وَ كانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِيهاً و موسي در نزد خدا آبرومند بزرگ مقام و بلند مرتبه بود گفته ميشود وجّه و جاهه فهو وجيه آبرومند شد آبرومند شدني پس او آبرومند است هر گاه صاحب مقام و مرتبه باشد.

ابن عباس گويد، در نزد خدا بزرگ بود كه هيچ چيز را نميخواست مگر

آنكه باو عطا مي فرمود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 187

سوره الأحزاب (33): آيات 70 تا 73 … ص: 187

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِيداً (70) يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً (71) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72) لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (73)

ترجمه … ص: 187

70- اي كساني كه ايمان آورده ايد به پرهيزيد و بترسيد از خدا و بگوئيد گفتن محكم و مناسب.

71- تا خدا كردارهاي شما را برايتان بصلاح آرد و گناهان شما را بيامرزد و هر كه خدا و پيغمبرش را فرمان برد قطعا رستگار شده است- رستگاري بزرگ.

72- البته ما امانت را بر آسمانها و زمين ها و كوه ها عرضه كرديم پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 188

ابا كردند از اينكه آن را بردارند و از برداشتن آن ترسيدند و آدمي آن را بر داشت براستي انسان پس ستمكاري نادان بود.

73- تا خداوند مردان منافق و زنان منافقه و مردان مشرك و زنان مشركه را عذاب كند و تا خدا مردان مؤمن و زنان مؤمنه را برحمت خويش بازگردانيده و خدا بس آمرزنده و مهربانست.

تفسير … ص: 188
اشاره

آن گاه خداوند سبحان اهل ايمان و توحيد را به پرهيزكاري و محكم گويي فرمان داده و گفت:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ اي كساني كه ايمان آورده ايد بترسيد از عذاب خدا بدوري كردن از گناه ها و انجام واجبات او.

وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيداً و بگوئيد گفتني درستي كه از فساد دور باشد و از شايبه دروغ و بيهوده گويي خالص و پاك كه ظاهرش موافق با باطنش- باشد.

حسن و عكرمه گويند: صادق و رواست يعني كلمه توحيد، لا اله الّا اللَّه.

مقاتل گويد: اين آيه متّصل است با نهي از ايذاء و رنجانيدن يعني بگوئيد گفتن صحيح و راست و پيغمبر (ص) خدا را به چيزي كه نيكو و شايسته مقام آن حضرت نيست نسبت ندهيد.

يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ يعني اگر از خدا ترسيديد و سخن درست گفتيد اصلاح ميكند براي

شما اعمال شما را به اينكه مهرباني ميكند در آن اعمال براي شما تا بر راه استوار و راستي كه سالم از فساد باشد شما را مستقيم و موفّق نمايد براي اعمالي كه در آن صلاح و هدايت است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 189

ابن عباس و مقاتل گويند: يعني اعمال شما را پاك و حسنات و كارهاي خوب شما را قبول كند.

وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ و بيامرزد براي شما به سبب استقامت شما در گفتار و كردارتان گناهان شما را.

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و كسي كه اطاعت كند خدا و پيامبر او را در اوامر و نواهي.

فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً پس قطعا رستگار شده رستگاري بزرگي.

و بعضي گفته اند: پس حقيقتا ظفر يافته برضوان و كرامت خدا.

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ بدرستي كه ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم.

امانت چيست؟ … ص: 189

مفسّرين و علماء در معناي امانت اختلاف كرده اند:

1- ابو العاليه گويد: امانت اوامر و نواهي خداست يعني آنچه را كه از طاعاتش امر بآن فرموده و آنچه را كه از گناه هان را نهي كرده امانت است.

2- ابن عباس و مجاهد گويند: امانت احكام و واجباتي است كه خدا آن را بر بندگانش واجب كرده و اين دو قول نزديك بهم ميباشند (بلكه قول دوّم عبارت اخراي قول اوّل است).

3- سدي و ضحاك گويند: آن امانتهاي مردم و وفاء به پيمانست پس اوّلين امانتي را كه آدم پسرش قابيل را امين دانست و اهل و اولادش را در موقعي كه بفرمان خدا قصد مكّه نمود باو سپرد و قابيل خيانت كرد

وقتي كه برادرش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 190

هابيل را كشت «1» و نيز در معناي عرضه امانت بر اين چيزها اختلاف كردند و در آن چند قول گفته شده كه يكي از آنها اين است كه مقصود از آن عرض بر

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: آن معناي امانت بود از نظر اهل سنت امّا از نظر اماميه و پيروان خاندان رسالت و مفسّرين شيعه مقصود از امانت ولايت علي بن ابي طالب (ع) و امامت امامان است ابن شهر آشوب از ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام چنانچه در كتاب كافي شريف هم محمد بن يعقوب كليني باسنادش نقل نموده فرموده امانت ولايت امير المؤمنين عليه السلام است.

ابن بابويه شيخ صدوق ره باسنادش از مفضل بن عمر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود خداوند تبارك و تعالي ارواح را دو هزار سال پيش از اجساد خلق نمود پس شريف ترين و والاترين آنها را ارواح محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين و ائمه عليهم السلام بعد از ايشان قرار داد، پس آن را بر آسمانها و زمينها و كوه ها عرضه داشت پس نورشان پوشاند آنها را، پس خداوند تبارك و تعالي بآسمانها و زمين و كوه ها فرمود:

اين جماعت دوستان من و اولياء من و حجتهاي من بر خلق من و رهبران ما سواي منند، نيافريدم آفريده اي را كه از ايشان محبوب تر باشد، براي ايشان و دوستان ايشان بهشتم را آفريدم و براي دشمنان و مخالفين ايشان جهنّم را ايجاد كردم، پس كسي كه ادّعاء مقام ايشان را از من نمايد و كسي كه رتبه

و محل ايشان را از عظمت من بخواهد او را عذاب نمايم بعذاب دردناكي كه هيچكس از عالميان را چنان عذاب نكرده باشم و او را با مشركين در طبقه زيرين جهنّم خواهم داد.

و كسي كه اقرار بولايت ايشان كند و مقام ايشان را ادعاء نكند از من و منزلت و مرتبه آنها را از عظمت من نخواهد او را با ايشان در باغهاي بهشتم قرار خواهم داد و براي ايشان خواهد بود در نزد من آنچه كه بخواهند و من عطا نمودم بايشان كرامت خود و جاي دادم آنها را در جوار خودم و به پذيرم شفاعت و وساطت ايشان را در گناه كاران از بندگان و كنيزانم.

پس ولايت ايشان امانت من است در نزد خلق من، پس كدام يك شما

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 191

__________________________________________________

آن را با سنگيني اش برميدارد و براي خودش يا غير برگزيدگان من ادعا ميكند، پس آسمان و زمين و كوه ها امتناع و خودداري كردند از برداشتن آن و ترسيدند از ادعاء مقام ايشان و آرزو كردن محل ايشان از عظمت و بزرگي خدا … تا آخر حديث كه مفصّل است.

و باز به سند ديگر از ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام روايت نمود كه مقصود از امامت و ولايت و منظور از انسان ابو الشرور منافق (دوّم) است.

و نيز باسنادش از حسين بن خالد روايت كرده كه گفت سؤال كردم از علي بن موسي الرضا عليه السلام از قول خداي عزّ و جل إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ … فرمود امانت ولايت است، كسي كه آن را بدون حق ادعا

كند كافر است.

محمد بن حسن صفار (در بصائر الدرجات) باسنادش از امام باقر (ع) روايت كرده از اين آيه شريفه فرمودند، امانت ولايت است كه آسمان و زمين و كوه خودداري از حمل آن نمودند و لكن انسان آن را قبول كرد و آن ابو فلان بود.

مترجم گويد: از خطبه شقشقيه استفاده ميشود كه مقصود از ابو فلان ابو بكر است زيرا فرمود

لقد تقمصها ابن ابي قحافة و انه ليعلم ان محلّي منها محل القطب من الرحي،

هر آينه بتحقيق كه پسر ابي قحافه يعني ابو بكر- قميص و پيراهن خلافت را پوشيد در حالي كه او ميدانست كه محل من از آن محل ميله آسياست (كه اگر نباشد آسيا بگردش در نمي آيد).

علي بن ابراهيم قمي در تفسيرش گويد: امانت، امامت و امر و نهي است و دليل بر اينكه امامت است قول خداي عز و جل بائمه عليهم السلام است كه ميفرمايد إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلي أَهْلِها يعني امامت را پس امانت امامت است كه خدا بر آسمانها و زمين و كوه ها عرضه نمود پس آنها از برداشتن آن خودداري كردند كه آن را ادّعا يا غضب از اهل آن نمايند و ترسيدند از اين كار و حمل كرد آن را انسان يعني ابو بكر …

ابن شهر آشوب از ابي بكر شيرازي در كتاب نزول قرآن در شأن علي" ع"

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 192

__________________________________________________

باسنادش از مقاتل از محمد بن حنفيه از امير المؤمنين عليه السلام- روايت كرده در قول خداي تعالي، إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، فرمود: خدا امانت را بر آسمانهاي هفتگانه بثواب

و عقاب عرضه داشت، پس گفتند پروردگارا ما آن را بثواب و عقاب قبول نميكنيم و لكن مي پذيريم بدون ثواب و عقاب، و خداوند امانت و ولايت مرا به پرندگان عرضه داشت پس اوّل پرنده اي كه ايمان بآن آورد قوش شكاري بازها و شانه بسرها بودند و اوّل پرنده اي كه انكار نمود جغد و سيمرغ بود، پس خدا هر دو را از ميان پرندگان طرد و دور كرد، امّا جغد نميتواند روز ظاهر شود چون پرنده ها آن را دشمن دارند و امّا سيمرغ در دريا غايب شده و ديده نميشود.

و بدرستي كه خداوند امانت مرا بر زمين عرضه داشت پس هر قطعه زميني كه ايمان بولايت و امانت من آورد خدا آن را پاك و مبارك و پاكيزه گردانيده و گياه ها و ميوه هاي آن را شيرين و گوارا قرار داد و آبش را هم صاف و زلال- گردانيد.

و به هر زمين كه امانت امامت مرا انكار نمود خدا آن را سخت و گياه آن را خار و ميوه آن را گياه خاردار و هندوانه ابو جهل و آب آن را شور قرار داد.

سپس فرمود و حملها الانسان، يعني امت تو اي محمد ولايت امير المؤمنين و امانت او را بآنچه كه در آنست از ثواب و عقاب پذيرفت، بدرستي كه او ستمكاري بنفس خودش ميباشد و ناداني بامر پروردگارش كسي كه حق آن را اداء نكند پس او ستمكار است و نادانست و امير المؤمنين عليه السلام فرمود مرا دوست ندارد مگر مؤمن و دشمن ندارد مگر منافق و حرام زاده.

و نيز چند روايت ديگر كه در تمام آنان امانت را ولايت امير المؤمنين عليه السلام

قرار داده، شاعري گويد:

آسمان بار امانت نتوانست كشيد قرعه فال بنام من بيچاره زدند

ديگري گويد:

ما نتوانيم حمل بار تو كردن با همه كر و بيان عالم بالا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 193

اهل آسمانها و زمين باشد پس مضاف حذف شده و مضاف اليه قائم مقام آن شده «1» و عرض آن بر آنها تعريف آنست بر ايشان كه در ضايع كردن امانت گناه بزرگي است و همين طور در ترك اوامر خداي تعالي و احكام او، پس خداي سبحان بيان نمود جرئت انسان را بر معصيت و ترسيدن فرشتگان را از آن پس معناي، عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ، عرضه و تعريف براي فرشتگان كه در آسمانها هستند و جن و آدميان كه در زمين و كوه ها زندگي ميكنند ميباشد.

فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها يعني خودداري كردند اهل آسمانها و زمين و كوه ها كه متحمّل ترك آن و عذاب آن و گناه هايي كه در آن خواهد بود بشوند.

وَ أَشْفَقْنَ مِنْها يعني ترسيدند اهل آسمانها و زمين و كوه ها از حمل اين امانت.

وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً و انسان آن را حمل كرد او نسبت بخودش ستمكار است بواسطه ارتكاب گناهان.

(جَهُولًا) ابي علي جبائي گويد نادانست باهميت امانت در استحقاق عذاب و عقوبت بر خيانت كردن بآن امانت، و گويد صحيح نيست كه حمل شود بر خود آسمانها و زمين و كوه ها، پس چاره اي نيست جز اينكه گوئيم مقصود و مراد بآن اهل آنست براي آنكه واجب است كه مقصود بآن اهل تكليف باشد نه غير ايشان از خزندگان و بهائم بجهت اينكه اين

حمل صحيح نيست مگر در مكلّفين و چاره اي نيست از اينكه مقصود بحمل امانت تضييع امانت باشد

__________________________________________________

(1)- مثل و اسئل القريه كه تقديرش و اسئل اهل القريه است" مترجم"

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 194

بعلّت اينكه خود امانت را فرشتگان حمل كرده و بدان قيام نموده اند.

زجاج گويد: هر كس امانت را خيانت كند پس قطعا آن را برداشته و كسي كه برندارد امانت را، پس مسلّما آن را بصاحبش ردّ كرده است و همچنين هر كس گناهي مرتكب شود البته متحمل بار گناه شده است، خداوند سبحان فرمايد لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ و هر آينه برميدارند بارهاي گناه خود را و گناه هاي ديگران را با گناه سنگين خودشان پس خداوند اعلام فرمود و آگاهي داد كه كسي كه بگناهي رجوع كرد و او را حامل گناه مينامند و اين قول خوبي است براي آنكه گفت كافر و منافق امانت را حمل كردند يعني خيانت كردند و اطاعت نكردند و بعضي از علماء در حمل امانت بمعناي- خيانت گفته است.

اذا انت لم تبرح تؤدي امانة و تحمل اخري افدحتك الودايع

هر گاه تو همواره امانتي را گرفته و رد كردي امانت ديگري را گرفتي امانتها تو را ثقيل و سنگين نمايد و من ميگويم كه ظاهرا دلالت بر اين ندارد براي آنكه ممكن است كه مقصود در اينجا قبول امانت باشد بجهت اينكه شاعر آن را در برابر اداء قرار داده پس گويا كه گفته است هر گاه هميشه تو قبول امانت- كرده و ديگري را بصاحبش رد كني خود را مشغول به پذيرفتن امانتها و اداء آن كني

پس اين كار تو را گرانبها و سنگين نمايد.

2- ابي مسلم گويد: معناي عرضنا عارضنا و قابلنا باشد پس بدرستي كه عرض چيزي بر چيزي و معارضه آن يعني مقابله آن بآن يكسانست و امانت چيزيست كه خداوند سبحان با بندگانش پيمان بسته از امر و نهي او و در باره عهد و پيمان كتابها و پيامبران فرستاده و بر آن پيمان گرفته است، و مقصود اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 195

است كه اين امانت با جلالت موقعش و بزرگي شأنش اگر بآسمانها و زمين و كوه ها مقايسه شود و مقابله و موازنه با آنها گردد هر آينه اين امانت از جهت وزن- سنگين تر باشد، و معناي فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها اين است يعني آنها ناتوان باشند از برداشتن آن وَ أَشْفَقْنَ مِنْها و ترسيدند از آن براي اينكه ترس از ضعف قلب است و براي همين كنايه شده از خوفي كه قلب را ناتوان ميكند آن گاه فرمود اين امانتي كه از صفتش اينست كه بزرگتر از آسمانها و زمين و كوه هاي بزرگ است آدمي آن را تحمّل نمود و آن را حفظ نكرد بلكه برداشت و ضايع كرد آن را براي ستم او بر خودش و ناداني او باندازه ثواب و عقاب آن.

3- آنكه، آن بنا بر تقديري باشد مگر اينكه لفظ واقع بر آن جاري شده براي آنكه واقع ابلغ از تقدير است و معنايش اينست اگر آسمانها و زمين و كوه ها عاقل بودند آن گاه بر آنها عرضه امانت ميشد و آن وظائف ديني از اصول و فروع و آنچه را كه ما ياد كرديم از گفته ها

در آن بآنچه كه در آنست از وعده و بيم عرضه تخييري هر آينه آنها سنگيني ميكرد امانت بر آنها با بزرگي جسمشان و سختي توانايي آنها، و امتناع ميكردند از حمل و برداشتن آن براي ترس از كوتاهي از اداء حق آن سپس انسان پذيرفت و برداشت با ناتواني جسمش از بيم نترسيد براي جهلش، و بنا بر همين حمل ميشود روايتي كه از ابن عباس رسيده كه امانت عرضه شد بر خود آسمانها و زمين و كوه ها پس آنها از تحمّل آن شانه خالي كرده اند.

4- آنكه معناي عرض و امتناع آنچه از ظاهر كلام و آيه فهميده ميشود نيست بلكه مقصود بزرگداشت و تعظيم شأن امانت است نه مخاطبه جماد و عرب مي گويد: سئلت الرّبيع و خاطبت الدار، از علف بهاري پرسيدم و خانه را مخاطب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 196

ساختم، پس امتناع كرد از پاسخ دادن و البته آن اخبار از حال است كه از آن تعبير بذكر جواب و سؤال شده و مي گويي كه فلاني دروغي گفت كه كوه ها تحمّل آن را نتوانند، و خداوند سبحان فرمود: فقال لها و للارض ائتيا طوعا و كرها قالتا اتينا طائعين، پس بآسمان و زمين فرمود بيائيد بسوي ما در حال رضا و يا عدم رضا گفتند ما بسوي تو مي آييم در حالي كه با طوع و رغبتيم «1» و خطاب كسي كه نميفهمد صحيح نيست شاعر گويد:

فاجهشت للبوباة حين رأيته و كبّر للرحمن حين رآني

پس هول كردم و ترسيدم هنگامي كه ديدم علامت و نشانه قبيله معشوقه ام را و او براي خدا تكبير گفت وقتي

كه مرا ديد.

فقلت له اين الذين عهدتهم بجنبك في خفض و طيب زماني

پس باو گفتم كجا رفتند آنهايي كه با ايشان پيمان بستم در كنار تو در حالي كه در زندگاني خوش و زمان خوشي بودند.

فقال مضوا و استودعوني بلادهم و من ذا الذي يبقي علي الحدثان

پس گفت گذشتند و بلادشان را برسم امانت بمن سپردند و كيست آنكه بر اين دنيا و عالم حادثه باقي بماند، و ديگري گويد:

فقال لي البحر اذا جئته و كيف يجيب ضرير ضريرا

__________________________________________________

(1)- سوره فصّلت آيه: 11- مترجم گويد، علم انروز ثابت كرده كه همه- موجودات گوش شنوا و چشم بينا و زبان گويا دارند و آيات عديده قرآن مثل و ان من شي ء الا يسبّح بحمده، يومئذ تحدث اخبارها و … مؤيد اين موضوع است، مولي جلال الدين رومي گويد:

جمله ذرّات عالم در نهان با تو ميگويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصيريم و خشيم با شما نامحرمان ما خاموشيم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 197

پس وقتي من بدريا آمدم دريا بمن گفت و چگونه نابينا پاسخ نابينا دهد كور دست كور گيرد «1».

پس امانت بنا بر اين چيزيست كه خداوند بآسمانها و زمين و كوه ها سپرده از دلائل بر يكتايي و ربوبيتش پس آنها آن را اظهار كردند و انسان كافر كتمان و انكار كرد بستمكاري و نادانيش (و باللّه التوفيق) و بسبب خداست توفيق (و معناي چهارم نزد مؤلف بهترين معنا است).

و خداوند متعال به كلمه (الانسان) تمام افراد انسان را اراده نكرده بلكه آن مثل قول إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ «2» و

انّ الانسان لربه لكنود، و امّا الانسان اذا ما ابتلاه ربّه، بدرستي كه انسان در خسران، و بدرستي كه انسان به پروردگارش ناسپاس است، و اما انسان هر گاه پروردگارش او را امتحان نمايد و پيامبر و اولياء خدا و مؤمنان از عموم اين آيه بيرون هستند، و جايز نيست كه مقصود از اين انسان انسان اوّل حضرت آدم عليه السلام باشد براي قول خداي متعال، إِنَّ اللَّهَ اصْطَفي آدَمَ «3» بدرستي كه خدا آدم را برگزيد و چگونه ميشود كسي كه خدا او را از ميان خلقش برگزيده است موصوف بصفت ظلم و جهل و ستمگري و ناداني باشد، آن گاه خداي سبحان بيان فرمود غرض صحيح و حكمت بالغه خود را در عرضه اين امانت.

__________________________________________________

(فيض كاشاني گويد:

بر آر پنبه غفلت ز گوش پس بشنو ز نطق خورد و كلان لا اله الّا اللَّه

(1)- مترجم گويد: بگفته شاعر

سني كه شافع حشرش عمر بود كوري بود عصاكش كور دگر بود

(2)- سوره و العصر آيه دوّم و سوره و العاديات آيه 6، سوره و الفجر آيه 16.

(3- آل عمران آيه 33.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 198

لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ تا آنكه عذاب كند مردان منافق و زنان منافقه و مردان مشرك و زنان مشركه را بضايع كردن ايشان اين امانت را.

حسن گويد: آن دو نفر بودند كه از روي ستمگري و ناداني حمل امانت نمودند «1».

وَ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ و خداوند توبه مؤمنين و مؤمنات را مي پذيرد براي حفظشان امانت را و وفائشان به پيمانشان و اين

است غرض و مقصد از تكليف نزد كسي كه خدا و احكام و امانت را شناخته است، پس معناي إِنَّا عَرَضْنَا اين است تا ظاهر شود نفاق و دو رويي منافق و شرك مشرك، پس خداوند عذاب كند ايشان را و ظاهر و آشكار سازد ايمان مؤمن را پس قبول نمايد توبه او را اگر از او تقصيري در بعض از طاعات سر زد.

وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً يعني خدا پوشنده و آمرزنده گناههاي مؤمنين است.

(رَحِيماً) و مهربانست بايشان.

__________________________________________________

(1)- مراد خليفه اوّل و دوّم است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 199

سوره سبأ … ص: 199

اشاره

مكى است پنجاه و پنج آيه شامى و 54 آيه از نظر ديگرانست.

اختلاف در آيه عن يمين و شمال است.

فضيلت سوره سبأ … ص: 199

ابى بن كعب از پيامبر (ص) روايت نموده كه فرمود هر كه سوره سبأ را قرائت كند باقى نماند هيچ پيامبر و نه رسولى مگر آنكه در روز قيامت با او رفيق شده و مصاحبه كنند.

و ابن اخنيه از حضرت ابى عبد اللَّه صادق (ع) روايت نموده كه فرمود كسى كه تمام دو الحمد سوره سبأ و فاطر را در يك شب بخواند همواره در آن شب در حفظ خدا خواهد بود، و اگر روز بخواند آن دو سوره را مكروهى در آن روز باو نرسد و باو داده شود از خير دنيا و خير آخرت چيزى كه به قلبش خطور نكرده و بآن نرسيده باشد.

توضيح آن … ص: 199

چون خداوند سبحان سوره احزاب را به بيان غرض در تكليف پايان داد و اينكه خداى سبحان نيكوكاران را به نيكويى پاداش و بدكاران را به بدى عملشان كيفر خواهد داد، اين سوره را شروع نمود بسپاس و شكر براى او بر نعمت و كمال قدرتش و گفت:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 200

سوره سبإ (34): آيات 1 تا 5 … ص: 200

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (1) يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ (2) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلي وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (3) لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (4)

وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ (5)

ترجمه … ص: 200

بنام خداوند بخشاينده مهربان 1- تمام ستايش از آن خدائيست كه آنچه در آسمانها و زمين است ملك اوست و همه سپاسها در سراي آخرت از آن اوست و او درست كرداري آگاه است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 201

2- آنچه در زمين فرو ميرود و آنچه از زمين بيرون ميآيد و آنچه از آسمان فرود ميآيد، و آنچه در آن بالا ميرود ميداند و او مهرباني بس آمرزنده است.

3- آنان كه كافر شدند گفتند كه رستاخيز بما نمي آيد اي پيامبر بگو سوگند به پروردگارم كه روز قيامت براي شما البته ميآيد پروردگار من داناي پوشيده و نهان است هموزن ذرّه اي در آسمانها و نه در زمين از او پوشيده و مخفي نگردد و نه كوچكتر از ذرّه و نه بزرگتر از آن مگر در كتاب روشن نوشته شده است.

4- تا خدا كساني را كه ايمان آورده اند و كارهاي پسنديده كردند

پاداش دهد آن گروه بر ايشان آمرزشي و روزي بزرگواري است.

5- و آنان كه درباره (ابطال) آيه هاي ما كوشيدند در حالي كه عجز پروردگار شان را گمان ميكردند آن گروه بر ايشان عذابي از بدترين عذابهاي دردناكست.

قرائت … ص: 201

اهل مدينه و اهل شام عالم الغيب با رفع خوانده و حمزه و كسايي علّام- الغيب با جرّ و لام قبل از الف قرائت كرده و ديگران عالم الغيب با جرّ خوانده اند و ابن كثير و حفص و يعقوب در اينجا و نيز سوره جاثيه، من رجز اليم، با رفع خوانده و ما بقي را جرّ قرائت كرده اند.

دليل … ص: 201

ابو علي گويد: جرّ بنا بر قول خدا الحمد للَّه عالم الغيب (صفة للَّه) است) و غير او گويند عالم الغيب صفت براي قول او و ربّي يا بدل از اوست فامّا رفع پس ممكنست كه خبر مبتداء محذوف باشد مفروض آن (هو عالم الغيب) باشد و يا اينكه رفعش براي ابتداء باشد و خبرش (لا يعزب) باشد و علّام از عالم بليغ تر است، و رجز عذاب است بدلالت قول خدا لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 202

فَأَنْزَلْنا عَلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ: هر آينه اگر برداري از ما عذاب را «1» و ما نازل كرديم بر كساني كه ستم كردند عذابي از آسمان «2» پس چون (الرجز) عذاب بود توصيف با ليم و دردناك نمود چنانچه خود عذاب هم جايز است با ليم توصيف نمود و جرّ در اليم روشن تر است براي آنكه وقتي عذابي از عذاب اليم باشد عذاب اوّل اليم خواهد بود و هر گاه اليم جاري بر عذاب باشد معنايش عذاب دردناكي از عذاب خواهد بود، و اوّل فايده اش بيشتر است.

شرح لغات … ص: 202

الحمد: آن توصيف و تعريف به نيكويي براي تعظيم و بزرگداشت است و نقيض آن مذمّت است و آن تعريف بزشتي براي كوچك كردن است، آن گاه آن را تقسيم نمود، پس بعضي از آن نزديكتر و بعضي از آن والاتر است و بالاتر آنست كه بر وجه عبادت و پرستش واقع شود و آن را هيچكس جز خدا مستحق نيست براي آنكه احسان خدا كه نامش عزيز است با احسان احدي از مخلوق او مقايسه و موازنه نميشود، و او مستحق

حمد است بر احسان و انعامش پس هيچكس از آفريده هاي او استحقاق ستايش مانند آنچه خداي سبحان استحقاق دارد ندارند.

الولوج: بمعناي دخول است.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 134. [ … ]

2- سوره بقره آيه 59 و نيز سوره اعراف آيه 162 و در سوره عنكبوت آيه 34 و در سوره اعراف آيه: 134 و همان سوره آيه 135 و هم در جاثيه آيه 11.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 203

العروج: يعني صعود و بالا رفتن و المعارج جمع معراج، و آن نردبان و وسيله بالا رفتن است، و عزب يعزب يعني دور شد، و دور ميشود از آن و در حديث آمده هر كه در چهل شب قرآن را بخواند پس البته دور شود عهد او بآنچه از آن شروع نموده يعني اوائل قرآن از او فوت شده و تأخير در تلاوت آن كرده است، يعني بايد قرآن را زودتر در طول يك ماه يا كمتر تمام نمود.

اعراب … ص: 203

لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا متعلّق بقول او لا يعزب است.

تفسير … ص: 203
اشاره

الْحَمْدُ لِلَّهِ معنايش، بگوئيد الحمد للَّه و آن تعريف براي وجوب سپاس و ستايش است بر نعمتهاي خداي سبحان و تعليم چگونگي شكر است الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ آن خدايي كه مالك تصرّف است در تمام آنچه كه در آسمانها و تمام آنچه در زمين است براي هيچكس اعتراضي بر او و يا منع او نيست.

وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ يعني تنها اوست در آخرت كه مستحق ستايش است بر كارهاي خويش در دنيا و آخرت براي منعم بودن او در دنيا و آخرت و آخرت، اگر چه سراي تكليف نيست، اما ستايش و اعتراف بنعمتهاي خداي تعالي در آن ساقط نخواهد بود بلكه بندگان ناچار بستايش خدايند براي معرفت و شناخت بديهي ايشان بنعمتهاي خدا بر ايشان از ثواب و عوض و اقسام تفضّل هاي الهي بر آنها. و از ستايش و حمدهاي اهل بهشت قول ايشانست الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا «1» ستايش و سپاس مخصوص

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه: 43.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 204

خدايي است كه ما را به بهشت هدايت نمود، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ «1» و ستايش و شكر مخصوص بآن خدايي است كه راست شد وعده او بما.

و بعضي گفته اند: كه اهل بهشت ستايش ميكنند خدا را نه از جهت پرستش بلكه ميستايند او را از جهت خرسندي و لذّت بردن بستايش و بر ايشان سپاس در آنجا زحمت و رنجي ندارد.

و برخي گفته اند: كه اهل بهشت ميستايند او را بر نعمتها و فضل او و اهل آتش سپاس او

گويند براي عدلش.

وَ هُوَ الْحَكِيمُ و اوست درست كرداري در تمام افعالش براي آنكه تمامش بر وجه حكمت و مصالح واقع شده است.

((الْخَبِيرُ) آگاه و داناي بتمام معلومات.

يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ ميداند آنچه را كه بزمين فرو ميرود از باران يا گنجها يا مردگان.

وَ ما يَخْرُجُ مِنْها و آنچه كه بيرون ميآيد از آن از زراعت و گياه يا جواهر يا حيوان (چون موش و مار و كرم و حشرات ديگر).

وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ و آنچه كه از آسمان فرود ميآيد مثل باران و روزي مردم و فرشته.

وَ ما يَعْرُجُ و آنچه كه بالا ميرود. (فِيها) از فرشتگان و اعمال بندگان پس تمام آنها جاري بر تقديريست كه حكمت او اقتضا كند و ترتيبست كه

__________________________________________________

(1)- سوره زمر آيه: 74

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 205

مصلحت و خير انديشي او ايجاب نمايد.

وَ هُوَ الرَّحِيمُ و او مهربانست به بندگانش با عملش بآنچه كه از- گناهان مرتكب ميشوند، پس آنها را به سبب عقوبت و عذاب علاج نميكند بلكه مهلت توبه ميدهد.

(الْغَفُورُ) يعني پوشاننده گناهانشان در دنيا و متجاوز از آن در آخرت چنانچه فرمود، و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء «1» و ميبخشد غير از گناه شرك را براي كسي كه بخواهد.

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا و گفتند آنان كه منكر بعث و روز قيامتند (لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ) قيامت براي ما نميآيد.

(قُلْ) اي محمد بايشان بگو بَلي وَ رَبِّي سوگند بخدايي كه پروردگار من است و مرا آفريد و بوجود آورد. لَتَأْتِيَنَّكُمْ البته قيامت براي شما خواهد آمد (عالِمِ الْغَيْبِ) آن خدايي كه ميداند هر چه را

كه علمش از بندگان مخفي و پوشيده است.

لا يَعْزُبُ عَنْهُ فوت نميشود از او مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي- الْأَرْضِ باندازه سنگيني وزن ذرّه اي در آسمانها و نه در زمين بلكه او داناي بتمام ذرّات كائنات است.

وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ و نه كوچكتر از ذرّه و نه بزرگتر مگر آنكه در كتاب روشن يعني لوح محفوظ است و در سوره يونس تفسير اين گذشت.

خداوند سبحان در اين آيه تكذيب كرد كفّاري را كه منكر بعث و روز

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه: 48 و آيه: 116.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 206

انگيزش هستند و بيان كرد كه قيامت حتما خواهد آمد و فرمان داد پيغمبر (ص) را كه براي تأكيد اين مطلب سوگند ياد كند، آن گاه خودش را ستود بآنكه علم آنچه از نظر بندگان غايب و مخفي است، از آنچه بوده يا بعدها ميشود و يا بعدا هم ايجاد نميشود ميداند، سپس گفت:

لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ تا آنكه پاداش دهد آنان كه ايمان آورده اند و عمل شايسته كردند، يعني اين را در كتاب روشن ثبت كرده تا اينكه بآنچه استحقاق دارند از ثواب بر اعمال شايسته آنها پاداش دهد آنها را.

أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ ايشانند كه بر ايشان آمرزش گناهان است و او بپوشاند گناه آنان را.

(و لهم) و براي ايشانست با آمرزش رِزْقٌ كَرِيمٌ روزي گوارا كه در آن غصّه و ناراحتي نيست.

قتاده گويد: مقصود از آن رزق كريم بهشت است.

وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ و آنان كه كوشش و تلاش ميكنند در باطل كردن حجّت هاي

ما و در دور كردن مردم از قبول آن در حالي كه عجز و ضعف پروردگارشان پنداشتند كه آنها از نظر او فوت شده و مخفي هستند.

و بعضي گفته اند: ناتواناني كه پيشي ميگرفتند و كساني كه دلسرد ميكردند مردم را از پيروي پيغمبر (ص) و به تحقيق كه تفسير اين آيه در سوره حج گذشت.

أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ قتاده گويد: يعني آن گروهند كه بر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 207

ايشان بدترين عذاب است (أَلِيمٌ) يعني دردناك.

ترتيب … ص: 207

جهت اتصال و پيوست قول خدا عالم الغيب بما قبلش اينست كه خداوند سبحان وقتي از مشركين حكايت كرد چيزي را كه خلاف اقرار بربوبيت خدا اعتراف بنعمت بود از انكار قيامت بعد از آن ياد نمود كه آنكه ميداند افعال بندگان را و آنچه را كه مستحق آنند از پاداش اگر سراي ديگري قرار ندهد كه در آن پاداش نيكوكار را براي نيكوئيش و تبه كار را براي بدكاريش داده و حقّ مظلوم را از ظالم بگيرد، اين قرار ندادن روز جزا ايجاب حكمت او خارج است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 208

سوره سبإ (34): آيات 6 تا 9 … ص: 208

اشاره

وَ يَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِي إِلي صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ (6) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلي رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ (7) أَفْتَري عَلَي اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِيدِ (8) أَ فَلَمْ يَرَوْا إِلي ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ (9)

ترجمه … ص: 208

6- و آنان كه معرفت و علم بايشان داده شده ميدانند كه آنچه از جانب پروردگارت بسوي تو فرستاده شده راست و درست است و بسوي راه خداي غالب ستوده صفات راهنمايي ميكند.

7- و منكران روز قيامت گفتند آيا شما را بمردي دلالت كه آگهيتان دهد هر گاه بدون همه اجزاي آن ريز ريز شود البته شما در آفرينشي نوين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 209

خواهيد بود.

8- آيا محمد (ص) عمدا بر خدا دروغي را مي بندد يا در او ديوانگي است بلكه آنان كه به بازپسين نمي گروند در عذاب آن سراي و در گمراهي دور از حقند.

9- آيا كافران بآنچه پيش روي ايشان و پشت سرشان از آسمان و زمين است ننگرند اگر بخواهيم ايشان را بزمين فرو ميبريم يا قطعه اي از آسمان بر ايشان فرو افكنيم البته در اين براي هر بنده اي كه بازگشت كننده است دلالتي است.

قرائت … ص: 209

حمزه و كسايي و خلف (ان يشاء يخسف بهم الارض او يسقط) در تمام با ياء خوانده و باقي از قراء همه را با نون قرائت كرده اند.

و كسايي تنها فاء را در باء (في يخسف بهم) ادغام كرده است.

دليل … ص: 209

ابو علي گويد: دليل با نون خواندن قول خدا وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ است پس با نون خواندن شبيه تر است به آتينا و دليل ياء قول او افتري علي اللَّه كذبا است پس حمل كرده اند بر اسم خداي تعالي، گويد و ادغام فاء در باء جايز نيست زيرا از باطن لب پائين و اطراف دندانهاي جلوي بالا اداء شده و صدا در دهان فرود آيد تا متصل بمخرج ثاء شود حتي آمده مثل جدث و جدف و معنايش و مغافير پس آن دو در نزديكي متعاقب و دنبال همند، پس چون متصل بمخرج ثاء شد بمنزله حرفي از اين حروف ميشود، پس ادغامش در باء جايز نيست، براي آنكه هر گاه متصل شد بآنچه ما ياد كرديم ميشود مثل حرفي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 210

از اين موضع، پس چنانچه اين حرفي كه متّصل بفاء شده ادغام در باء نميشود همين طور جايز نيست كه فاء در باء ادغام شود براي زيادتي صوت و صداي آن كه متصل بحرفي از حروف هم ميباشد.

اعراب … ص: 210

و براي محتمل است كه منصوب باشد بنا بر اينكه عطف بر (ليجزي) باشد و محتمل است كه مرفوع باشد بنا بر استيناف الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ در محل نصب است براي آنكه مفعول براي و حال آنكه فصل است بين آن و يري و حق اينست كه مفعول دوّم (يري) است.

زجاج گويد: اذا در قول او إِذا مُزِّقْتُمْ در محل نصب بمزقتم است و جايز نيست كه در آن (جديد) عمل كند براي آنكه ما بعد در ما قبل عمل ميكند و تأويل آيه اينست هل ندلّكم علي

رجل يقول لكم اذا مزقتم تبعثون، آيا دلالت كنم شما را بمردي كه ميگويد بشما هر گاه شما ريز ريز شديد برانگيخته ميشويد، و (اذا) بمنزله ان جزاء است كه آنچه پهلوي آنست (مزقتم) در آن عمل ميكند.

قبس بن خطيم گويد:

اذا قصرت اسيافنا كان وصلها خطانا الي اعدائنا فنضارب

هر گاه شمشيرهاي ما كوتاه است ولي قدمهاي ما بسوي دشمنان ما نزديك، و جبران كوتاهي شمشيرمان را ميكند پس آنها را با شمشير خود ميزنيم.

و معنا (يكن وصلها) است و دليل بر آن جزم فنضارب و ممكن است كه عامل در اذا مضمر و پنهان باشد، و دلالت ميكند بر آن جمله إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ و معنا اينطور باشد (هل ندلّكم علي رجل يقول لكم اذا مزقتم بعثتم) آيا دلالت كنم شما را بر مردي كه بشما ميگويد شما زرّه زرّه شديد مبعوث ميشويد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 211

ابو علي گويد اگر (اذا) در محل نصب به مزقتم قرار گيرد لازم است كه حكم شود كه در محل جزم باشد براي آنكه (اذا) در اينجا جايز نيست كه منصوب باشد تا تقدير گردد جزم فعلي كه آن شرط انّه (اذا) و جزم بآن هم جايز نيست كه كتاب بر آن حمل شود، بجهت اينكه مجزوم بودن" فنضارب" فقط در ضرورت شعر است، پس اگر حمل شود كه محل (اذا) نصب است و فعلي در محل جزم تقدير نشده جايز نيست براي اينكه جايز نيست كه اذا بفعل اضافه شود، و مضاف اليه در مضاف عمل نميكند و در ما قبلش هم عمل نميكند و محل فعل واقع

بعد (اذا) مخفي است، پس وقتي كه نزد تو زيد غلام ضارب جايز نباشد ميخواهي غلام ضارب زيدا جايز باشد، پس همچنين جايز نيست كه محلّ اذا منصوب بمزقتم باشد، تقدير آن (ينبّئنّكم اذا مزقتم كلّ ممزّق بعثتم او نشرتم) خبر ميدهد شما را هر گاه ريز ريز شديد تمام ريز ريز شدن مبعوث شويد با منتشر شديد، در قيامت و يا هر چه كه شبيه تر است به اين از افعالي كه قول خدا إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ دلالت بر آن كرده و تفسير آن نمايد و اگر چنين فعلي قبل از" اذا" تقدير و فرض شود جايز است پس تقدير اين باشد (ينبئنّكم فيقول لكم تبعثون اذا مزقتم كلّ ممزق) خبر ميدهد شما را پس مي گويد بشما برانگيخته ميشويد هر گاه ريز ريز شديد، و جواب اذا بنا بر اين تقدير مضمر خواهد بود و گويا گفته تبعثون اذا مزقتم كل ممزق بعثتم برانگيخته ميشويد هر گاه ذرّه ذرّه شديد مبعوث شويد، پس اذا مستغني از اظهار جواب خواهد بود زيرا بر آن مقدّم شده چيزي كه دلالت بر آن ميكند مثل انت ظالم ان فعلت، تو ستمكاري اگر كردي و همچنين حذف ميشود شرط براي دلالت جزاء بر آن هر گاه بعد از كلام غير واجب مثل امر و استفهام و امثال آن ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 212

واقع شود، پس بفهم اين مطلب را كه آن فصل بزرگ موقعي است در علم نحو كه من آن را از كلام ابو علي استخراج كردم.

افتري اصلش أ أفتري بر آن همزه استفهام بر همزه وصل داخل شده پس آن را

ساقط نموده است.

تفسير … ص: 212

سپس خداوند سبحان ياد نمود مؤمنين و اعترافشان را بآنچه انكار كردند آن را كساني كه ذكرشان از كفّار جلوتر گذشت و گفت:

وَ يَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ قتاده گويد: يعني و مي بينند كساني كه به آنان علم و معرفت بوحدانيّت و يكتايي خداي تعالي داده شده و ايشان اصحاب محمد (ص) ميباشند.

ضحاك گويد: ايشان مؤمنان از اهل كتابند.

و بعضي گفته اند: ايشان كساني هستند كه بآنان علم و معرفت دين داده شده، و اين قول براي عموميتش بهتر است.

الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ آنچه بتو از پروردگارت نازل شده يعني قرآنت هُوَ الْحَقَّ يعني ميدانند كه آن حق است، براي آنكه ايشان- تدبّر و تفكّر در آن ميكنند، پس با دقّت نظر و بينش و استدلال ميفهمند كه آن از طرف بشر و گفته آدمي نيست، پس اين گروه لطف و عنايت خداي سبحان شاملشان ميشود بچيزي كه ايشان را بعلم كشانيده است، پس مثل اينكه خداي سبحان بايشان علم و معرفت داده است.

وَ يَهْدِي يعني و ميدانند كه آن خدا رهنمايي بسوي قرآن نموده و ارشاد ميكند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 213

إِلي صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ يعني دين خداي توانايي كه مغلوب نمي شود و خدايي كه بر تمام كارهايش پسنديده و او اللَّه تعالي است، و در اين آيه دلالتي است بر فضيلت علم و شرافت علماء و بزرگي مقامشان، سپس- خداوند سبحان برگشت بحكايت از كفّار و فرمود:

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا و گفتند بعضي از كفّار به برخي ديگرشان، يا گفتند رهبران كفّار به پيروانشان بر طريق استبعاد و تعجّب و يا تمسخر و استهزاء.

هَلْ

نَدُلُّكُمْ عَلي رَجُلٍ آيا شما را دلالت كنيم بر مردي و منظورشان محمد (ص) بود.

يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ كه خبر ميدهد شما را هر گاه كه ريز ريز شديد و پراكنده گشتيد شما، هر آينه در خلق نويي خواهيد بود، يعني مپنداريد كه شما برانگيخته خواهيد شد بعد از آني كه استخوان پوسيده شده و خاك شديد و آن قول اوست،" إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ" يعني جدا جدا شده و ذرّات بدنتان پراكنده شد و پاره پاره شد بتمام پارگي و زمين و درندگان و پرندگان شما را خوردند.

أَفْتَري عَلَي اللَّهِ كَذِباً يعني آيا مي بينيد كه او محمد بخدا دروغ بسته وقتي پنداشته كه ما بعد از مرگ مبعوث ميشويم، و آن استفهام تعجّب و انكاري است.

أَمْ بِهِ جِنَّةٌ آيا باو جنون و ديوانگي عارض شده كه بچيزي كه نميداند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 214

سخن ميگويد، آن گاه خداي سبحان ردّ كرد گفته آنها را و گفت:

(بَلِ) بلكه مطلب چنان نيست كه آنها گفتند از افتراء و ديوانگي الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يعني اين مردمي كه تصديق روز قيامت و پاداش و ثواب و عقاب را نميكنند.

فِي الْعَذابِ در روز قيامت در عذابند وَ الضَّلالِ الْبَعِيدِ و در گمراهي دور از حق هستند در دنيا سپس ايشان را موعظه فرمود تا اينكه عبرت بگيرند و گفت: أَ فَلَمْ يَرَوْا يعني آيا پس نظر نكردند اين كفّار.

إِلي ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ بآنچه در پيش روي آنان و پشت سرشان از آسمان و زمين كه چگونه احاطه بر آنها

نموده، و اين چنانست كه انسان هر طرف نگاه كند آسمان و زمين را از پيش روي و پشت سر و از سمت راست و طرف چپ خود مي بيند، پس نميتواند از آنها بيرون رود «1» و بعضي گفته اند: يعني آيا تدبّر و تفكّر (در آسمان كه چگونه بدون ستوني كه ديده شود برپاست و در زمين كه چطور گسترده شده و در فضا در گردش است) نميكنند تا استدلال بر قدرت خداي تعالي كنند سپس ياد نمود خداي سبحان قدرت خود را بر هلاك و اعدام آنان و فرمود:

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد:

قال علي عليه السلام في دعائه لكميل و لا يمكن الفرار من حكومتك

امكان ندارد فرار از تحت حكومت و سلطنت خدا و در حديثي از حضرت سيد الشهداء امام حسين عليه السلام آمده كه جواني شرفياب محضر ايشان شده و عرض كرد كه من جواني آلوده بگناه هستم و نميتوانم خودم را از گناه نگهدارم مرا موعظه بفرما تا شايد موجب نجات من شود امام حسين (ع) فرمود از پنج كار يك كار را بكن آن گاه هر چه خواستي گناه بكن:

1- از زير آسمان خدا بيرون برو پس هر چه خواستي گناه بكن، گفت اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 215

إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ اگر ميخواستيم ايشان را بزمين فرو ميبرديم چنانچه قارون را با موجوديش از گنجها و غيره فرو برديم.

أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ يا ساقط ميكرديم و ميانداختيم قطعه و پاره اي از سنگهاي كرات سماوي را تا ايشان را پوشانيده و هلاك نمايد.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً يعني بدرستي كه در آنچه

كه ميبينيد از آسمان و زمين هر آينه دلالتي است بر قدرت خداي تعالي بر بعث و روز قيامت بر آنچه كه ميخواهد از زلزله و فرو بردن ايشان را بزمين.

لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ براي هر بنده اي كه بازگشت بسوي خدا نموده و رجوع بطاعت و پيروي او نمايد، آيا اين گروه برنميگردند از تكذيب به آيات خدا و انكار قدرت او بر روز قيامت.

__________________________________________________

(ميسورم نيست هر كجا روم آسمان خداست.

2- از روي زمين خدا بيرون برو پس هر چه خواستي گناه بكن.

گفت اين را هم نمي توانم، زميني جز زمين خدا نيست.

3- جايي برو پنهان شو كه خدا تو را نبيند، پس هر چه دلت ميخواهد گناه بكن، گفت اين از دو تاي اوّل مشكل تر است.

4- وقتي عزرائيل براي قبض روحت آمد جان باو تسليم نكن و او را از خود دور كن، گفت غير ممكن است.

5- در روز قيامت وقتي مالك دوزخ تو را ميخواهد بجهنّم افكند از خود دفاع كن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 216

سوره سبإ (34): آيات 10 تا 14 … ص: 216

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ (10) أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (11) وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ (12) يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ (13) فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما

دَلَّهُمْ عَلي مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهِينِ (14)

ترجمه … ص: 216

10- و به تحقيق داود را از جانب خويش زيادتي داديم (و بكوهها گفتيم) اي كوه ها با داود تسبيح گوئيد و اي مرغان شما هم، و آهن را براي او نرم گردانيديم.

11- (و او را ستوديم) كه زره هاي فراخ بسازد و در يافتن آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 217

اندازه نگهدارد و تو و خاندانت كارهاي نيكو انجام دهيد زيرا كه من بآنچه ميكنيد دانا و بينايم.

12- و باد را براي سليمان مسخّر كرديم كه بامداد مسير رفتن آن يك ماه راه بود و از زوال تا غروب مسير رفتن آن يك ماه راه بود و براي سليمان چشمه مس گداخته را جاري كرديم و از جنيان افرادي را (مسخّر او كرديم) كه بفرمان پروردگارش نزد او كار ميكردند و هر كه از كارگران جنّ از آنچه فرمان داده- بوديم سرپيچي ميكرد عذاب آتش افروخته باو مي چشانديم.

13- و جنيان براي سليمان هر چه او ميخواست از قصرهاي استوار و صورتها و كاسه ها مانند حوضهاي بزرگ و ديگهاي ثابت ميساختند، اي خاندان داود براي سپاسداري فرمان خدا را ببريد و اندكي از بندگان من سپاسدارند.

14- پس آن هنگام كه مرگ را بر سليمان گذرانيديم بجز جنبده زمين (موريانه) پريان و جنيان را بر مرگ وي راهنمايي نكرد موريانه عصايش (كه بر آن تكيه داشت) همي خورد پس آن دم سليمان بر وي در افتاد ديوان دانستند كه اگر داناي بغيب بودندي در شكنجه خوار كننده درنگ نكردندي.

قرائت … ص: 217

يعقوب و عبيد بن عمير و اعرج (و الطير) با رفع خوانده و ساير قاريان با نصب خوانده اند، و ابو بكر (سليمان الريح) برفع خوانده و

ديگران بنصب قرائت كرده اند.

و ابن كثير و ابو عمرو و كالجوابي با ياء در وصل خوانده لكن ابن كثير وقف بياء نموده و ابو عمرو بدون ياء و ديگران بدون ياء در وقف و وصل خوانده اند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 218

و اهل مدينه و ابو عمرو و ابن فليح و زيد از يعقوب (منساته) بدون همزه و ابن عامر منسأته با همزه ساكنه خوانده و بقيه قاريان با همزه مفتوحه قرائت كرده اند، و يعقوب (تبينت الجنّ) با ضمّه تا و باء و كسره ياء خوانده و ديگران تبيّنت بفتح تمام خوانده اند.

و در شواذ قرائت ابن عباس و ضحاك (تبيّنت الانس) آمده و آن قرائت علي بن الحسين زين العابدين و ابي عبد اللَّه عليهم السلام است.

دليل … ص: 218

زجاج گويد: امّا رفع در الطير در آن دو وجه است:

1- آنكه بر ترتيب ياء در اوّبي باشد و معنايش (يا جبال ارجعي التسبيح انت معه و الطير) باشد.

2- اينكه عطف بر لفظ جبال و تقديرش (يا جبال و الطير) باشد.

و امّا نصب پس در آن سه قول است:

1- اينكه عطف بر فضلا باشد، يعني (آتينا داود منّا فضلا و الطير) به معناي و سخّرنا له الطير باشد، اين قول را ابو عبيده از ابي عمرو بن علا حكايت كرده.

2- اينكه منصوب باشد بنا بر منادا بودن و عطف بمحلّ جبال باشد كه گويا گفته (ادعوا الجبال و الطير).

3- اينكه منصوب باشد بنا بر معناي مع و معنايش اوّبي معه و مع الطير باشد ابو علي گويد: كسي كه و لسليمان الريح با نصب قرائت كرده آن را حمل بر تسخير نموده

در قول خدا فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ و تقويت ميكند اين قول او و لسليمان الريح عاصفة.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 219

و دليل رفع اينكه ريح هر گاه مسخّر شد براي سليمان جايز است كه گفته شود (له الريح) بر معناي له تسخير الريح پس رفع بر اين وجه تأويل شود به معناي نصب براي آنكه مصدر مقدّر در تقدير اضافه به مفعول به است.

گويد: قاعده در الجوابي اينست كه ياء با الف و لام ثابت باشد، و البته ابو عمرو بدون ياء وقف كرده براي اينكه آن فاصله يا شبيه بفصل است، از جهتي كه كلام تمام است و از جهت حذف باء در وصل و وقف بعلّت اينكه اين نحو بسيار حذف ميشود.

و قاعده در همزه (منسأته) اينست هر گاه همزه مخفف شد از آن قرار داده ميشود بين بين لكن ايشان تخفيف همزه دادند بدون قاعده.

ابو الحسن شاعر گويد:

اذا دببت علي المنساة من هرم فقد تباعد عنك الهوي و الغزل

هر گاه نياز پيدا كردي از پيري و ناتواني بعصا پس قطعا از تو عشقبازي دور شده است.

و امّا قول او (تبينت الانس) پس معنايش اينست تبيّنت الانس انّ الجنّ لو كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا في العذاب، معلوم شد آدمي را كه اگر جنّيان علم غيب داشتند در شكنجه نمي ماندند، و همين طور است آن در (مصحف عبد اللَّه ابن مسعود) و باين معنا قرائت يعقوب تبيّنت الجن تأويل شده است.

شرح لغات … ص: 219

التأويب: ترجيع با تسبيح است، سلامة بن جندل گويد:

يومان يوم مقامات و اندية و يوم سير الي الاعداء تأويب

دو

روز در پيش است يك روز روز اقامت و دور هم جمع شدن و يك روز هم رفتن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 220

بسوي دشمنان كرّة بعد كرة، يعني رجوع بعد از رجوع.

السابغ: لباسي تمام.

سرد: آهن، شاعر آن را بنظم درآورده و گفته:

علي بن ابي العاصي دلاص حصينه اجاد المسدّي سردها و اذا لها

بر تن پسر ابي العاص زره نرم محكم برّاقي بود كه زره ساز خوب آهن آن را نسّاجي كرده و دامن دارش نموده است.

و ابو ذويب گويد:

و عليها مسرودتان قضاهما داود او صنع السوابغ تبع

و بر تن دو پسرم لباسهاي آهنين بود كه آنها را داود ساخته يا بافته بافنده تبع بود ولي از حوادث روزگار مصون نماند كسي كه بر تن او زره داودي باشد.

و آن از كلام سخت گرفته شده سرد سردا هر گاه پيروي كند بين بعضي حروف با بعضي ديگر.

مبرّد گويد: محراب ناميده نميشود مگر آنچه را كه بآن بالا روند بوسيله پاكاني، عدي بن زيد گويد:

كد في العاج في المحاريب او كالبيض في الروض زهرة مستنير «1»

مانند بتهايي كه از چوب عاج ساخته و در محراب ها گذارده و يا مثل تخمي كه در باغ و گل آن باز و شكوفا و باز شده بود.

__________________________________________________

(1)- عدي بن زيد كاتب و منشي انوشيروان دادگر بوده و فارسي خوب ميدانسته، و يك بار كسري او را بعنوان سفارت نزد قيصر روم فرستاد و اوامر سفارت را خوب انجام داد و با هداياي بسيار مراجعت كرده، قصائد فلسفي خوبي دارد، و اين بيت را در وصف

ابر گفته.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 221

و وضاح يمن گويد:

ربّه محراب اذا جئتها لم القها او ارتقي سلّما

يعني آن عابده كه صاحب محراب بود هر گاه آمدم او در مكان بلندي بود كه نمي شد او را ملاقات كنم مگر با نردبان بالا رفته و او را به بينم.

التماثيل: صورت چيزهايي از انسان و غير آن است مفردش تمثال و اصلش از مثول و آن قيام است مثل آنكه ايستاده و واداشته اند و از آنست حديث: من سرّه ان يمثل له الناس فليتبوّء مقعده من النار، هر كس خشنود و مسرور شود كه مردم براي او قيام كنند و بايستند در مقابلش پس نشيمنگاه او را پر از آتش كنند، يعني جايش در آتش دوزخ است.

الجوابي: جمع جابيه و آن حوض بزرگي است كه در آن آب ميريزند.

اعشي گويد:

تروح علي آل المحلّق جفنه كجابيه الشيخ العراقي تفهّق «1»

براي آل محلق مهمانخانه و مضيف خانه است كه ظرف غذايش مثل حوض شيخ و بزرگي از بزرگان عراق است در وسعت و بزرگي.

المنسأة: عصاء بزرگيست كه چوپان گوسفندان را با آن ميراند بر وزن مفعله از نسأت الناقة و البعير گرفته شده هر گاه آن را باز دارند از حركت.

اعراب … ص: 221

أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ در اينجا در تأويل تفسير و قول است و آن به معناي اينست كه گويا گفته و ألنّا له الحديد، يعني اعمل سابغات، و تقدير قلنا له

__________________________________________________

(1)- محلق نام مرديست و گفته ميشود كه او مردي فقير و داراي دختراني بود كه در اثر فقر و ناداري كسي بسراغ دختران او نمي رفت، پس

مالي باعشي داد تا او را تعريف كند تا مردم تمايل بگرفتن دختران او پيدا كنند پس اعشي آن شعر را در مدح او گفت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 222

اعمل است و ميباشد در معناي لان تعمل و متّصل ميشود (انّ هذه) بلفظ امر و مثل آن در كلام (ارسل اليدان قم الي فلان) و قدّر مفعولش محذوف يعني قدّر الحلق و المسامير.

و قول خدا، غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شهر در محل نصب است بنا بر حال بودن، و تقديرش غدوها ميسره شهر و رواحها كذلك است، پس مضاف آن حذف شده و عامل در حال معناي تسخير در قول خدا، و لسليمان الريح است، و من يعمل در محل نصب است بنا بر تقدير، و سخّرنا من الجنّ من يعمل، شكرا ممكنست مفعول اعملوا باشد بنا بر تقدير اشكروا شكرا چنانچه مي گويي احمد اللَّه شكرا، پس مفعول مطلق ميباشد و آن مصدري است، و ممكن است مفعول له باشد و مفعول اعملوا و تقديرش اعملوا الطاعة شكرا باشد و قول او، أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ان مخففه از انّ ثقليه باشد بنا بر تقدير اينكه، انهم لو كانوا يعلمون الغيب.

ابو علي گويد: و تقدير فلمّا خرّ تبين امر الجنّ ان لو كانوا يعلمون الغيب باشد، پس مضاف حذف شده ف أَنْ لَوْ كانُوا بدل از من الجن باشد و لفظ تبيّن اينجا لازم و غير متعدّي مانند آن در قول خدا وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ و قول او فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ «1».

و معني اينست پس چون روشن شد براي

آدميان امر جنّيان كه جاهل

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 259 و سوره ابراهيم آيه 45، و سوره نساء 115 و نيز بقره آيه 109، و سوره توبه آيه 113 و 114، عنكبوت آيه 38- سوره محمد آيه 25 و 32 كه در تمام اين سور و آيات تبين لازم و غير متعدي آمده." مترجم"

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 223

بغيب هستند و اين براي آنست كه جنّيان ادعاء علم الغيب نكردند بلكه آدميان خيال ميكردند و معتقد بودند كه آنها غيب ميدانند، پس خدا عقيده آنها را درباره علم غيب جنّ بمرگ سليمان (ع) باطل كرد.

تفسير … ص: 223
اشاره

چون ياد بندگان منيب و رجوع كننده بخدا در پيش گذشت خداي سبحان آن را متّصل نمود بذكر داود و سليمان و گفت:

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا يعني و هر آينه بتحقيق كه ما داود را از نزد خود نعمت و احساني عطا نموديم، يعني او را بر غير او تفضيل داديم بآنچه او را از نبوّت و كتاب و فصل الخطاب و معجزات اعطاء نموديم، سپس تفصيل عطائي كه باو كرده بود داد و گفت:

يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ ابن عباس و حسن و قتاده و مجاهد گويند يعني ما بكوهها گفتيم اي كوه ها هر گاه داود تسبيح گفت شما هم با او تسبيح بگوئيد، گفتند خدا كوه ها را فرمان داد كه هر گاه داود تسبيح گفت با او سبحان اللَّه بگوئيد، پس آنها هم با او تسبيح گفتند، و تأويل آن نزد اهل لغت ارجعي معه التسبيح است اوّبي از آب يؤوب مشتق است و ممكن است كه خداي سبحان

در كوه ها ايجاد تسبيح كرده باشد كه معجزه اي براي او باشد و امّا پرنده پس ممكن است كه تسبيح بگويد و براي او حاصل شود از تميز و تشخيص چيزي كه از او تسبيح شنيده شود بآنكه خدا در زيركي و شعور او زياد كند، پس او تسبيح را بفهمد.

جبائي گويد: يعني سير كنيد با او پس كوه ها و پرندگان هر كجا او مي رفت با او ميرفتند و اين معجزه او بود، و تأويب راه رفتن در روز است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 224

و بعضي گفته اند: معنايش ارجعي است يعني برگرديد بسوي مقصود و مراد داود در آنچه او ميخواهد از چاه كندن و چشمه پيدا كردن و استخراج معدن نمودن و راه سازي كردن.

وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ قتاده گويد: و براي او آهن را نرم نموديم پس در دستش مانند شمع و موم بود كه هر چه ميخواست از آن بسازد بدون آنكه آن را در كوره آتش برد و بر سر آن پتك و چكش زند ميساخت.

أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ يعني باو گفتيم كه از آهن زره هاي كاملي بساز و خداوند تعالي آهن را براي داود نرم ساخت براي آنكه دوست ميداشت كه از زحمت و دست رنج خود بخورد و زندگي كند، پس آهن را نرم كرد براي او و صنعت زره سازي را باو آموخت و او اوّل كسي بود كه زره و لباس رزم را اختراع كرد و آن را ميفروخت و از بهاء آن خودش و عيالاتش خورده و زيادي آن را تصدّق ميداد.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود، خدا بداود وحي

نمود تو خوب بنده اي هستي مگر آنكه تو از بيت المال ميخوري، پس داود چهل روز گريه كرد، پس خدا آهن را براي او چون موم نرم ساخت و هر روز يك زره ميساخت و به هزار درهم ميفروخت، پس 360 زره ساخت و به- 360000 هزار درهم فروخت و از بيت المال بي نياز شد.

وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ يعني در بافتن زره عدالت كن و از آنست كه به زره ساز سرّاد و زرّاد گفته ميشود، و معنايش اينست كه سيم هاي زره را نه باريك بساز كه پاره شود و نه كلفت و ضخيم بساز كه حلقه هاي زره را بشكند.

و بعضي گفته اند: سرد سيم هايي است كه در حلقه هاي زره است،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 225

از قتاده روايت شده كه لقمان حكيم در اوّلين روزي كه داود شروع بزره سازي كرد نزد او آمد و ديد كه داود آهن را حلقه حلقه كرده و درهم مي كند پس در فكر فرو رفت كه داود چه ميكند و نميدانست چه ميخواهد بكند و از او هم نه پرسيد تا داود از كارش فارغ شد، پس برخاست و آن را پوشيد و گفت خوب سپريست اين براي جنگ، پس لقمان در اين موقع گفت: الصمت حكمة و قليل فاعله، سكوت حكمت است و فاعل سكوت اندك است.

وَ اعْمَلُوا صالِحاً يعني و گفتيم تو و خانواده ات عمل صالح كنيد و آن طاعات و عبادات خداست كه براي شكر خداي سبحان بر بزرگي نعمتش انجام دهيد.

إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ يعني بدرستي كه من عالم و دانا هستم بآنچه شما ميكنيد بر او چيزي از اعمال شما

مخفي و پوشيده نيست، آن گاه خداي سبحان سليمان را ياد نمود بآنچه كه او را از فضل و كرامت داده بود و گفت:

وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ يعني و مسخّر كرديم براي سليمان باد را.

غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ يعني مسير صبحگاهي اين بادي كه مسخّر سليمان بود مسير يك ماه بود و مسير شامگاهي او هم مسير يك ماه بود و مقصود اينكه آن باد در هر روز مسير دو ماه را كه اسب سواري ميرفت طي ميكرد.

قتاده گويد: صبح مسير يك ماه راه ميرفت تا نيم روز و بعد از ظهر تا آخر روز هم مسير يك ماه ميرفت.

حسن گويد: صبح از دمشق حركت ميكرد و ظهر به اصطخر از زمين اصفهان ميرسيد و حال آنكه بين آنها مسير يك ماه است براي كسي كه سريع و تند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 226

حركت كند، ظهر از اصطخر حركت ميكرد و در كابل استراحت ميكرد و ميان آنها مسير يك ماه بود باد او را با لشكرش حمل ميكرد خدا باد را عوض از اسبها تندرو به او مرحمت كرده بود.

وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ يعني و ما براي او چشمه و معدن مس را آب نموده و گداختيم و ظاهر كرديم براي او گفتند براي او چشمه مس جاري شد و فوران كرد در چند شبانه روز و خدا آن را براي او مثل آب قرار داد و مردم در مس كار ميكنند بآنچه را كه بسليمان داده شده بود.

وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ يعني و ما مسخّر كرديم براي او از جنّيان افرادي

كه در حضور او و پيش روي او آنچه كه او ايشان را فرمان ميدهد از كارها انجام دهند چنانچه انسان در جلو دست انساني كار ميكند بامر پروردگار تعالي و سليمان آنها را باعمال دشوار تكليف ميكرد مثل گل سازي و كوه بري و سنگ تراشي و …

ابن عباس گويد: خداوند آنها را مسخّر براي سليمان نمود و ايشان را دستور داد كه از او اطاعت در آنچه فرمانشان ميدهد نمايند و در اين آيه دلالت است كه در ميان جنّيان افرادي بودند كه تسخير او نشده بودند.

وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ بيشتر مفسّرين گفتند، يعني و كسي كه سرپيچي و عدول كند از اين جنياني كه مسخّر سليمانشان كرديم از آنچه را كه فرمانشان داديم از اطاعت سليمان ميچشانيم او را شكنجه و عذاب آتش در آخرت، و در اين آيه دلالت است كه ايشان مكلّف بودند.

و بعضي گفته اند: يعني ميچشانيم او را عذابي در دنيا، و اينكه خداوند سبحان بايشان فرشته اي موكّل نموده بود كه در دست او تازيانه اي از آتش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 227

بود، پس هر كدام از ايشان كه از اطاعت سليمان تخلّف ميكرد او را ضربتي ميزد كه او را ميسوزانيد.

يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ و آن خانه هاي شريعت بود، قتاده و جبائي گفتند: آنها قصرها و مساجدي بود كه براي عبادت خدا در آن مي ساختند، گويند و از آن بناهايي كه ساختند" بيت المقدس" بود «1» و خداوند عزّ و جل طاعون و وبا را بر بني اسرائيل مسلّط كرد پس جمع بسياري هلاك شدند

در يك روز، پس حضرت داود عليه السلام فرمان داد كه بني اسرائيل غسل كنند و بزمين بلندي روند با تمام زنها و كودكانشان و بسوي خدا گريه و

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: دو بار بفضل خدا موفّق به تشرّف بزيارت بيت المقدس شدم و حقّا عظمت آن بنا و ضخامت و ارتفاع ستونها و بزرگي صخره ها و سنگها منصوب در آن گواهي ميدهد كه بناء اين مسجد عظيم و شريف كه در قلّه شهر اورشليم قرار دارد در سه هزار سال قبل با نبودن جرثقيل و تريلي و وسائل حمل و نقل اشياء سنگين كه از عهده انسانها ساخته نيست مسلّما به توسّط جنّيان و ديوان بامر خدا و فرمان حضرت سليمان (ع) انجام شده و آن يكي از سه مسجد است كه بنا بر حديث شريف نبوي براي زيارت آن بايد شدّ رحال كرد،

قال رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله لا يشدّ الرحال الّا لثلاث مساجد، 1- مسجد الحرام 2- مسجدي 3- مسجد الاقصي.

خداي تعالي در سوره اسراء اوّلين آيه از آن ياد و تعبير به مسجد اقصي نمود، سُبْحانَ الَّذِي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي، و اكنون اين مسجد در دست و اشغال اسرائيل خبيث و پليد جحود عنود است، و انشاء اللَّه بنا بر وعده پيامبر (ص) كه فرمود،

سيخرج اليهود من جزيرة العرب …

باين زودي از خاك عرب و بيت المقدس رانده و ريشه كن خواهند شد و مسجد عزيز اقصي و مسجد صخره و اماكن متبرّكه ديگر در تصرّف مسلمين خواهد آمد، آمين يا ربّ العالمين.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 228

ناله

و زاري نمايند تا شايد خدا بر آنها ترحّم فرمايد و اين زمين زمين بيت المقدس بود قبل از بناء مسجد و داود عليه السلام بالاي قلّه رفت و بسجده افتاد و تضرّع و استغاثه بسوي خداي سبحان نمود و همه بني اسرائيل هم با او سجده كردند و سر از سجده بر نداشتند تا خدا وبا را از آنها برطرف كرد.

بناء مسجد اقصي بدست داود و سليمان" ع " … ص: 228

و چون خدا شفاعت حضرت داود عليه السلام را در بني اسرائيل- پذيرفت بلاي طاعون و وبا را از آنها رفع نمود، داود (ع) بعد از سه روز بني اسرائيل را جمع نمود و گفت بدرستي كه خداي تعالي منّت گذارد بر شما و بر شما ترحّم نمود، پس براي او تجديد شكر و سپاس نمائيد به اينكه از اين زمين پاكي كه در آن بر شما ترحّم فرمود مسجدي بسازيد، پس قبول كرده و شروع كردند در بناء بيت المقدّس و داود (ع) بر گردن خودش براي ايشان سنگ حمل ميكرد و همچنين نيكان بني اسرائيل تا آنكه به اندازه يك قامت بالا بردند و داود (ع) در آن روز 127 سالش بود، پس خدا باو وحي فرستاد كه بناء آن بدست فرزندش سليمان پايان يابد.

و چون عمر داود به 140 رسيد از دنيا رفت و سليمان را جانشين خود قرار داد و او دوست داشت بيت المقدس را تمام كند، پس جمع كرد جنّيان و شياطين را و تقسيم كرد بر ايشان كارها را و هر طائفه را مخصوص كاري كرد، پس جنّ و شياطين را فرستاد كه سنگهاي مرمر سفيد و صاف را از معادن آن استخراج كنند و فرمان

داد كه شهري از سنگ مرمر و سنگهاي معدني نازل مثل و رق بسازند، و آن را دوازده محلّه قرار داد و در هر محلّه اي يكي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 229

از اسباط بني اسرائيل را نشانيد و چون از شهر سازي خلاص شد شروع كرد در بناء مسجد، پس شيطانها را فرقه فرقه، گروه گروه كرد، گروهي را فرستاد كه استخراج طلا و ياقوت از معادن آن نمايند و دسته اي را فرستاد كه جواهر و سنگهاي ارزنده را از اماكن خود بياورند و فرقه اي را فرستاد كه مشك و عنبر و ساير طيب ها و چيزهاي خوشبو حاضر كنند و گروهي را فرستاد كه از درياها درّ بيرون آورند، پس آن قدر از اين چيزها آوردند كه جز خداي تعالي حساب آن را ندارد، سپس سنگتراش ها را حاضر كرده و دستور داد كه آن سنگها را برش داده تا بصورت تخته هايي درآوردند و آن جواهر و لؤلؤ ها را در آن بكار برند.

و گويد سليمان (ع) مسجد را با سنگ مرمر سفيد و زرد و سرخ بنا كرد و ستونهاي آن را صاف و مستقيم قرار داد و سقف آن را با تخته هاي جواهر، و سنگهاي قيمتي مزيّن ساخت و سقفها و ديوارهاي آن را با لؤلؤها و ياقوتها و جواهر و كف آن را با تخته هاي فيروزج مفروش نمود و در روي زمين خانه اي ارزشمندتر و نوراني تر از اين مسجد نبوده كه گويا در شب تاريك مثل ماه شب چهارده ميدرخشيد، و چون از آن فارغ شد احبار و علماء بني اسرائيل را بسوي آن جمع نمود و آنها را اعلام

كرد كه آن را خداي تعالي بنا نموده است و روز پايان و فراغت از ساختن مسجد را روز عيد قرار داد.

پس بيت المقدس همواره هم چنان كه سليمان بنا كرده بود آباد و مورد احترام بود تا بخت النصر بجنگ بني اسرائيل آمد، پس شهر اورشليم را ويران و مسجد را خراب و آنچه در سقفهاي آن و ديوارهاي آن از طلا و نقره و در و ياقوت و جواهر بود برداشت و آن را حمل بكشورش از زمين عراق نمود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 230

سعيد بن مسيّب گويد: وقتي سليمان از بناء بيت المقدّس خلاص شد درهاي آن بسته شد و هر كاري سليمان كرد باز نشد تا در دعائش گفت خدايا بنمازهاي پدرم داود قسمت ميدهم كه درهاي مسجد را بروي من باز كن پس درها گشوده شد و سليمان براي آن ده هزار نفر از قاريان بني اسرائيل قرار داد كه پنجهزار نفر در شب و پنج هزار نفر در روز مشغول قرائت و خواندن تورات و زبور باشند و ساعتي نبود از شب و روز مگر آنكه خدا در آن عبادت ميشد.

(و تماثيل) يعني صورتهايي از مس و شبه آن و شيشه مرمري جنّي ها درست كردند.

سپس علماء، اختلاف كردند كه آنها چه صورتهايي بودند، بعضي گفتند صورت حيوانات، و ديگران گفتند صورت درندگان چون شير و گرگ و پلنگ و بهائم چون فيل و شتر و امثال آن بود بر كرسي ها تا كه هيبت و ترسي از آنها در دلها باشد، پس گفتند كه آنها صورت دو شير در زير كرسي تصوير كردند و

صورت دو عقاب بالاي دو ستون و پايه كرسي نصب كردند، پس هر گاه ميخواست سليمان عليه السلام بالاي كرسي رود دو شير دستهاي خود را گسترده و وقتي بالاي كرسي ميرفت دو عقاب بالهاي خود را باز نموده و او را از آفتاب سايباني ميكردند، و ميگويند اين از كارهايي بود كه هيچكس از- انسانها آن را نميدانست.

پس چون بخت النصر بعد از سليمان بر بني اسرائيل پيروز نشد و مسجد اقصي را گرفت و خواست بالاي كرسي رود ندانست چگونه سليمان بالا ميرفت پس شيرها دست خود را بلند كرده و چنان بر ساق پاي بخت نصر زدند كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 231

شكست و او غش كرد و بر زمين افتاد، پس بعد از اين هيچكس جرئت نكرد كه بالاي آن كرسي رود.

حسن گويد: در آن روز تصوير و نقّاشي حرام نبود و آن در شريعت پيامبر ما صلّي اللَّه عليه و آله حرام شد، براي آنكه فرمودند

" لعن اللَّه المصوّرين"

لعنت خدا بر صورتگران و تصويركشان و جايز است كه اين در زماني مكروه و در زمان ديگري مباح باشد و خداوند سبحان در قرآن بيان فرمود كه مسيح عيسي بن مريم (ع) بامر خدا صورتي از گل ميساخت مانند پرنده.

و ابن عباس گويد: شياطين صورت پيامبران و بندگان را در مساجد بيت المقدس ميساختند تا مردم بايشان اقتدا و تأسي نمايند.

و از حضرت صادق عليه السلام: روايت شده كه فرمود قسم بخدا كه آنها تمثال مردان و زنان نبود بلكه درخت و مانند آن بود «1».

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: شيخنا الانصاري در مكاسب محرّمه فرمودند صورتهايي

كه داراي جسم است يعني مجسمه هايي كه صاحب روح هستند مثل انسان و حيوان و پرنده باتفاق حرام است، و لكن ابو علي طبرسي صاحب تفسير در سوره بقره در تفسير گوساله سامري قائل بعدم حرمت شده و گفته چيزي كه بعنوان عبادت و پرستش مانند بتهاي بت پرستان ميسازند حرام است و شكي در عدم حرمت نگهداري آن نيست بلكه خريد و فروش آن جايز نيست، زيرا از سيره مكشوفه از اخبار بسياري معلوم ميشود وجود اين صورتها در خانه هاي مسلمين بدون انكار كننده اي اگرچه نماز خواندن در اطاقي كه در آن تصوير است مكروه است و پامال كردن آنها كراهتي ندارد مثل قاليها و فرشهاي مصوّر و جواز بقاء آن با حرمت بافتن و ساختن آن جدّا بعيد است اگرچه ممكن است، و احتياط ترك صورت سازي و مجسّمه سازي است براي شبهه اجماع در حرمت و كراهت ماسواي آن از جاندارها و حمل كردن روايات منع را بر كراهت و بيشتر علماء هم همين نظر را دارند چنانچه در مفتاح الكرامه است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 232

(وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ) يعني ظرفهايي مانند حوضهاي بزرگي كه آب در آن ميريزند و جمع ميكنند، و حضرت سليمان عليه السلام براي ارتش خود در اين پاتيل ها و حوض ها غذا آماده مينمود زيرا ممكن نبود براي او كه آنها را در پياله ها و كاسه هاي معمولي مردم غذا دهد، براي زيادي آنها.

و بعضي گفته اند: كه در اطراف هر پاتيل و يكي از آن كاسه هاي بزرگ هزار نفر جمع شده و در پيش روي سليمان غذا ميخوردند.

وَ قُدُورٍ راسِياتٍ قتاده گويد: يعني ديگهاي

بزرگي كه ثابت بود و از جاي خود براي بزرگيشان برداشته نميشدند و آنها در يمن بود.

و بعضي گفته اند: آنها مانند كوهي بزرگ بودند كه ارتش سليمان با خودشان حمل ميكردند و حضرت سليمان لشكر خود را اطعام ميكرد، آن گاه خداي سبحان آل داود را ندا كرد و ايشان را فرمان داد تا شكر نعمتهايي كه بر ايشان ارزاني شده از اين نعمتهاي شگفت انگيز بجا آورند براي آنكه نعمت بر سليمان نعمت بر ايشان است، پس فرمود:

اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً مجاهد گويد: يعني گفتيم اي آل داود براي شكر و سپاس نعمتهايي كه بر شما داده شده عمل بطاعت و عبادت خدا نمائيد، و در اين امر دلالت است بر وجوب شكر نعمت و اينكه شكر طاعت منعم و تعظيم اوست، و در آن نيز اشاره به اينكه براي نزديكان و نزديكي به پيامبران خداي تعالي اثري است در قرب و نزديكي برضوان خدا چون كه خدا آل داود عليه السلام را مخصوص بامر شكر فرمود.

وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ و اندكي از بندگان من شاكرند، و فرق ميان شكور و شاكر اينست كه شكور كسي است كه مكرّر و پيوسته شكر ميكند، و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 233

شاكر كسيست كه شكر از او واقع ميشود.

ابن عباس گويد: اراده فرموده بآن وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ مؤمن موحد را، و در اين آيه دلالت است بر اينكه مؤمن شاكر اندك است در هر زمان.

فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ يعني پس چون حكم كرديم و مقدّر نموديم بر سليمان مرگ را و بقول بعضي واجب كرديم مرگ را بر سليمان.

ما

دَلَّهُمْ عَلي مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ رهنمايي و دلالت بر مرگش جنّيان نكردند مگر موريانه چوب خور و آنها ندانستند مرگ او را تا آنكه موريانه عصاء او را خورد و او بر زمين افتاد، پس فهميدند كه او مرده است.

كيفيت مردن سليمان حشمت اللَّه عليه السلا م … ص: 233

و گفته اند كه سليمان عليه السلام يك سال و دو سال و يك ماه و دو ماه و كمتر و بيشتر در مسجد بيت المقدس اعتكاف مي كرد و از آن خارج نمي شد، و غذاي او را از آب و خوراك برايش بمسجد ميبردند و او در آنجا مشغول به عبادت بود، پس در وقتي كه در آن مسجد اقامت داشت روزي نبود كه صبح كند مگر آنكه درختي مي روئيد و سليمان از آن درخت ميپرسيد، از اسمش و سود و زيانش و او خبر ميداد باو، پس روزي گياهي ديد و گفت اسمت چيست؟

گفت خرنوب گفت تو براي چه خوبي، گفت براي خراب كردن، پس دانست كه بزودي مي ميرد، پس گفت بار خدايا مرگ مرا بر جنّيان مخفي دار تا آدميان بدانند كه آنها علم غيب ندارند، و از اتمام بيت المقدّس يك سال باقي بود بخاندانش گفت به جنّيان خبر مرگ مرا ندهيد، تا از بنا و ساختمان مسجد خلاص شوند، و داخل محراب عبادتش شد و تكيه بر عصايش داد و مرد و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 234

يك سال بر عصا ايستاد تا بناء مسجد پايان يافت، سپس خداوند موريانه را بر عصايش مسلّط نمود تا مغز عصا را خورد و عصا شكست، پس مرده اش افتاد و جنّيان از مرگ او خبر شدند و در

آن مدّت خيال ميكردند كه او زنده و آنها را نگاه ميكند.

و گفته اند: در ايستاده مردن او و نيز سر پا بودنش غرضهايي بود:

1- اتمام بناء مسجد.

2- آدميان بدانند كه جنّ علم غيب ندارد و ايشان در اين ادعايشان دروغگويند.

3- اينكه دانسته شود هر كس اجلش رسيد خواهد مرد و تأخيري در اجل او نخواهد بود، زيرا حضرت سليمان عليه السلام با همه جلالتش- مهلت داده نشد.

و روايت شده كه خداوند او را از مرگش آگاه ساخت پس او غسل كرد و بر خود سدر و كافور زد و كفن پوشيد و جنّيان مشغول كارشان بودند.

و ابو بصير از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمودند سليمان فرمان داد شياطين براي او قبّه از بلور و شيشه ساختند پس در همان ميان كه در قبّه بر عصايش تكيه داده بود و به جنّيان نگاه ميكرد كه چطور كار ميكنند و آنها او را ميديدند و دست رسي باو نداشتند ناگاه ديد مردي در قبه نزد اوست، گفت تو كيستي؟ گفت، من كسي هستم كه رشوه قبول نميكنم و از هيچ سلطاني نمي ترسم پس در همان حالي كه بر عصايش تكيه داشت در قبه جانش را گرفت، پس يك سال تمام جنّيان براي او كار كردند تا خدا موريانه فرستاد و عصاي او را خورد و افتاد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 235

و در حديث ديگر از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه آصف برخيا اداره امور او را مينمود تا موريانه كار خود را كرد.

فَلَمَّا خَرَّ پس چون سليمان مرده اش افتاد.

تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ يعني ظاهر شد كه

جنّ، پس براي مردم روشن شد.

أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهِينِ كه اگر آنها غيب ميدانستند در شكنجه و عذاب خوار كننده نمي ماندند، يعني در اعمال دشوار و سخت مكث نمي كردند، و البتّه آن را عذاب ناميد براي سختي و دشواري كه در آن اعمال بوده نه آنكه آن عذاب معهود در ذهن باشد، پس آن، نيست مگر عبادتي براي او يا بمنزله چيزي كه عوض بر آن ميدهند، يعني آنچه كه كار ميكردند در حالي كه مسخّر سليمان بودند و او مرده بود و ايشان گمان ميكردند كه او زنده است.

بعضي گفته اند: يعني روشن شد براي عوام و ضعفاء جنّ كه رؤساء و بزرگان آنها غيب نميدانند براي آنكه آنها خيال ميكردند كه آنان غيب مي دانند.

و بعضي گفته اند: نيز يعني براي آدميان روشن شد كه جنّ غيب نميدانند زيرا ايشان آدميان را ابهام ميكردند كه ما غيب ميدانيم، و البتّه گفت تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ چنانچه كسي كه با ديگري مناظره و احتجاج مي كند و دليل براي او اقامه مينمايد ميگويد آيا براي تو معلوم و روشن شد كه تو بر باطلي، و بنا بر همين دلالت ميكند قرائت كسي كه" تبيّنت الانس" خوانده است، و بيان آن گذشت.

و اهل تاريخ گفته اند: كه عمر سليمان عليه السلام 53 سال بود چهل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 236

سال از آن مدّت سلطنتش بود، و روزي كه بسلطنت رسيد 13 ساله بود و چهار سال از پادشاهيش گذشته بود كه شروع به بناء بيت المقدس نمود، و خدا داناتر است.

و امّا دليل در عمل جنّيان اين اعمال بزرگي را كه

انسان از آن عاجز بود اينست كه خداوند تعالي فزوني داد در بدنها و نيروي آنها را تغيير داد خلقت ايشان را از خلقت جنّياني كه براي لطافت و ظرافت بدنشان ديده نميشوند بر روش معجزه اي كه دلالت بر نبوّت سليمان عليه السلام مينمود پس آنها بمنزله اسيراني بودند در دست سليمان و آنچه را كه ايشان را تكليف ميكرد از اعمال آماده ميكردند پس بعد از آنكه سليمان از دنيا رفت خداوند خلقت و اجسام آنها را هم چنان كه قبلا بودند قرار داد، پس در اين زمان چيزي از آن كارها برايشان مهيّا نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 237

سوره سبإ (34): آيات 15 تا 19 … ص: 237

اشاره

لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (15) فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْ ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ (16) ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلاَّ الْكَفُورَ (17) وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بارَكْنا فِيها قُريً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ (18) فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (19)

ترجمه … ص: 237

15- حقّا قبيله سبأ را در ديارشان (در بلاد يمن) علامتي است، آن علامت دو بوستان از طرف راست و چپ (ديارشان) بود (پيامبرانشان گفتند) از روزي پروردگار خويش بخوريد و سپاس گزاريد، (اين شهر) شهري پاكيزه و پروردگاري آمرزنده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 238

16- پس ايشان از (مواعظ دلپذير) روي بگردانيدند در نتيجه سيلي را از بندي محكم برايشان فرستاديم و عوض دو باغ ايشان دو بوستانشان داديم كه داراي ميوه هاي تلخ و شور بود و چيزي از درخت سدر كه اندك بود.

17- باين تبديل ايشان را خبر داديم براي اينكه ناسپاسي كردند آيا جز كفران و ناسپاس را كيفر ميدهيم.

18- و ميان ده هاي اهل سبا و ميان شهرهايي كه در آن بركت نهاده بوديم قريه هايي پديدار و متّصل به يكديگر گردانيديم و راه پيمودن را در دهات قرار داديم (و بايشان گفتيم) در دهكده ها شبها و روزها برويد در حالي كه امان يافتگانيد.

19- و گفتند پروردگارا ميان منزلهاي سفر

ما دوري افكن و به خود ستم كردند و قضاياي اهل سبا را موضوع داستانها قرار داديم و ايشان را بمنتهاي پراكندگي پراكنده نموديم جدّا در اين قصه براي هر شكيبايي- سپاسگزار عبرتهايي است.

قرائت … ص: 238

حمزه و حفص مسكنهم بفتح كاف و مفرد قرائت كرده و كسايي بكسر كاف خوانده و ديگران مساكنهم جمع قرائت كردند، اهل بصره اكل خمط مضاف بدون تنوين خوانده، و باقي از قرّاء بدون مضاف با تنوين خوانده اند، و اهل كوفه غير ابو بكر و يعقوب و هل نجازي را با نون و كسره زاء و الا الكفور را با نصب خوانده اند، و كسايي لام هل را در نون نجازي ادغام كرده و غير او ادغام نكرده و ديگران يجازي با ياء و فتحه زاء، و الكفور را با رفع خوانده اند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 239

و ابو عمرو و ابن كثير و هشام بعدّ بين اسفارنا با تشديد بلفظ امر خوانده اند و يعقوب و سهل ربنا با ضم و باعدنا با الف و فتح با و عين و دال مخففه خوانده اند، و آن قرائت محمد بن علي الباقر عليه السلام و ابن عباس است و باقي از قرّاء ربّنا را با نصب و باعد را با الف بنا بر دعاء خوانده اند. و در شواذ، قرائت ابن يعمر و محمد بن سميفع ربّنا را با نصب و بعد بفتح با و دال و ضمه عين بين اسفارنا برفع خوانده اند.

دليل … ص: 239

ابو علي گويد: كسي كه مساكنهم قرائت كرده لفظ جمع آورده براي توافق با معني براي آنكه براي هر ساكن مسكني است، و كسي كه مسكنهم خوانده پس تشبيه كرده كه مسكن مصدر و مضاف آن حذف شده است، و تقديرش في مواضع سكناهم باشد، پس چون مسكن را مثل سكني قرار داده و سكون مفرد است چنانچه مصدر مفرد است و

اين شبيه تر است از اينكه حمل كني آن را بر مثل (كلوا في بعض بطنكم) بخوريد در بعضي شكمتان و بنا بر اين است قول خداي تعالي فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ يعني در موضع قعود آيا نميبيني كه براي هر يك از پرهيزگاران و متّقين محل نشستن است.

و در كاف فتحه است براي آنكه اسم مكان و مصدر از باب يفعل بر وزن مفعل است و البتّه كم ميآيد بر مثل اين قاعده چنانچه مسجد آمده است و سيبويه آن را حمل كرده بر اسم بيت و همين طور است مطلع مگر آنكه ابو الحسن ميگويد كه مسكن را هر گاه كسره دادي لغت شايعي است و آن لغت روز مردم است، و يفتح لغت اهل حجاز است.

فامّا اضافه در اكل خمط ابو عبيده گويد خمط هر درخت تلخي است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 240

كه داراي خار و تيغ باشد و خوردن ميوه اي كه از درخت مي چينند، پس بنا بر اين تعبير اضافه نيكوست و اين آنكه خوردن هر گاه از درخت چيده شود پس ميوه هر درخت از خود اوست و غير اضافه بخوبي اضافه نيست براي آنكه خمط، البته اسم آن درخت است و صفت نيست، پس وقتي وصف نبود مجرور بر ما قبلش نميشود چنانچه وصف جاري بر موصوف ميشود و بدل گرفتن هم آسان نيست براي آنكه آن نيست، و بعض آنهم نيست بجهت آنكه چيدن از درخت است ولي درخت از چيدن نيست، پس جاري كردن آن بر او بر وجه عطف بيانست مثل آنكه بيان كرده كه چيدن مال اين درخت است و از آنست

كه ابو الحسن گويد: در كلام عرب بهتر اينست كه اضافه ميكنند هر چه از اين قبيل باشد مانند دار آجرخانه آجري و ثوب خز لباس خزي، گويد فاكل خمط قرائت بسياري است و در عربيت خوب نيست.

و دليل كسي كه قرائت كرده و هل نجازي با نون قول خدا (جزيناهم) است و كسي كه يجازي خوانده بنا بر مبني بودن فعل است براي مفعول، پس بتحقيق كه جزا دهنده خداي تعالي است و البته كفور مختص بجزاء شده براي آنكه مؤمن گاهي از گناهش صرف نظر ميشود خداوند سبحان گويد وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَيِّئاتِهِمْ «1» و صرف نظر ميكنيم از گناهشان و فرمود إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ «2» و البته حسنات و كارهاي شايسته گناهان را از بين ميبرد، و كافر چنين نيست زيرا كه او بهر عمل بدي كه كرده مجازات و كيفر ميشود و امّا ادغام كسايي لام را در نون جايز است سيبويه حكايت كرده و

__________________________________________________

(1)- سوره احقاف آيه: 16.

(2)- سوره هود آيه: 114.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 241

بيان بهتر است و امّا قول خدا (ربنا باعد بين اسفارنا) سيبويه گفته كه فاعل و فعل بيك معني ميآيد مثل قول ايشان ضاعف و ضعف و قارب و قرب و تمام دو لفظ بمعناي طلب و دعاء است.

ابن جنّي گويد: (بين) منصوب بنصب مفعول به يعني بعد و باعد مسافة اسفارنا، دور شد و بعيد گرديد مسافت سفرهاي ما، و نصب (بين) بنا بر ظرف بودن نيست دلالت ميكند تو را قرائت كسي كه (بين اسفارنا) خوانده چنانچه مي گويي (بعد مدي اسفارنا) پس رفع آن دليل

اسم بودن (بين) است و بنا بر اين قول شاعر

كانّ رماحهم اشطان بئر بعيد بين جاليها جرور

مثل آنكه نيزه هاي ايشان از بلندي ريسمان چاهيست كه دور است ميان ديوارهاي آن چاه عميق يعني دور است درازي يا مسافت ديوارهاي آن، شاهد در كلمه بين است كه اسم است.

شرح لغات … ص: 241

العرم: سدهايي كه آب در آن جمع و از جريان محبوس ميشود مفردش عرمه از عرامة الماء گرفته شده و آن رفتن آنست بتمام رفتن، اعشي گويد:

ففي ذاك للمؤسي اسوه و مآرب ففي عليه العرم

پس در اين براي عبرت گيرنده تأسي و عبرتست كه مآرب (نام شهريست در يمن) را سيل آمد و آن را ويران نمود.

رخام بنته له حمير اذا جاء ما و هم لم يرم

سدّي كه حمير آن را از سنگ براي او بنا كرده بود وقتي سيل آنها آمد از جايش حركت نكرد و آنجا را ويران نمود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 242

و گفته اند عرم اسم بياباني بود كه سيل ها از دشتهاي زياد در آن جمع ميشد، و بعضي گفته اند، عرم در اينجا اسم موش صحرائيست كه سوراخ كرد سدّ عرم و باغي كه آن را خلد ميگفتند.

و بعضي گفته اند: عرم باران شديد و تند است.

اعراب … ص: 242

آيه اسم (كان) است، جنتان مرفوع است بنا بر اينكه بدل از آيه است و ممكن است كه خبر براي مبتداء محذوف باشد مثل اينكه گفته شد آيه چيست پس گفت آيه جنتان است، و عن يمين و شمال صفت براي جنتان است و بنا بر اين وقف ميشود، بر قول خدا آيه و شروع ميشود بقول خداي سبحان- جَنَّتانِ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ يعني گفته ميشود (كلوا من رزق ربكم منها) بخوريد از روزي پروردگارتان از آن دو باغ، پس حذف شده عائد از صفت بموصوف چنانچه حذف شده از قول، بلدة طيّبة تقديرش، هذه بلدة طيّبة و اللَّه ربّ غفور اين شهر پاكيزه و

خدا پروردگار آمرزنده است.

تفسير … ص: 242
اشاره

سپس خبر داد خداي سبحان از قصه سبأ بچيزي كه دلالت كند بر حسن عاقبت سپاسگزاري و بدي عاقبت كفران كننده و فرمود:

لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ هر آينه البتّه بود براي سبأ و او پدر عرب تمام يمن بود و البتّه قبيله اي هم موسوم به سبأ ميباشد و در حديث از فروة بن مسيك روايت شده كه گفت من پرسيدم از رسول خدا (ص) از سبأ كه آيا او مردي و يا زني بوده، پس فرمود او مردي از عرب بود كه براي او ده فرزند بوجود آمد شش تن از آنها راست گرا شدند و چهار تن از آنها چپ گرا گشتند امّا آنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 243

كه راست گرا شدند:

1- ازد، 2- كنده، 3- مذحج 4- اشعريها 5- انمار 6- حمير مردي گفت از اصحاب پيامبر (ص) انمار كدام است فرمود آنهايي كه از ايشان است خثعم و بجيله.

و امّا آنهايي كه چپ گرا گشتند: 1- عامله 2- خدام 3- لخم 4، غسان پس، مقصود در اينجا از سبأ قبيله است آنهايي كه از اولاد سبا پسر يشجب پسر يعرب فرزند قحطان بودند.

فِي مَسْكَنِهِمْ يعني در شهرشان (آيَةٌ) يعني دليلي بر يكتايي خدايي كه عزيز است اسم او و كمال قدرت و نشانه اي بر فراواني نعمت او سپس تفسير كرد خداي سبحان آيه را و گفت: جَنَّتانِ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمالٍ يعني دو باغ از طرف راست كسي كه ميآيد بآنجا و چپ آن شهر.

و بعضي گفته اند: قصد نكرده دو باغ فقط را بلكه مقصودش اينست كه شهر ايشان بر يك منوال بود، زيرا باغها از

راست و چپشان متصل بود، بعضي بديگري و از وفور و زيادي نعمت و ميوه جات اينسان بود كه زني زنبيلي بر سر ميگذاشت و در سايه اين باغها ميرفت، پس زنبيلش پر از ميوه ميشد- بدون آنكه با دستش ميوه اي بچيند.

ابن زيد گويد: آيه مذكوره اين بود كه در آبادي آنها پشه و مگس و كيك و عقرب و مار وجود نداشت و اگر غريبي وارد شهرشان ميشد و شپش، و ساس در لباسش بود ميمرد.

و بعضي گفته اند: كه مقصود از آيه بيرون آمدن گلها و ميوه ها از درختها با رنگها و طعمهاي مختلف بود. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 244

و بعضي گفته اند: كه آن آيه اين بود كه آنجا سيزده آبادي و روستا بود و در هر روستايي پيامبري بود كه مردم را بسوي خداي سبحان دعوت مي كرد و بايشان ميگفتند.

كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ يعني بخوريد از آنچه خدا بشما روزي نموده، در اين بوستانها و شكر او را بجا آوريد تا نعمتش را بر شما افزايش دهد و زياد نمايد و استغفار كنيد از او تا شما را بيامرزد.

بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ اين شهر پاكيزه و پر بركت خاكش شيرين از آن همه گونه گياه و درخت بيرون ميآيد، زمين شوره و سخت نيست و در آن چيزي از حشرات موذيه و آزار كننده وجود ندارد.

و بعضي گفته اند: كه مقصود بآن صحّت هواء آن و شيريني و گوارايي آب آن و سلامتي خاك آنست و اينكه در آن گرمي زيادي نيست كه در تابستان اذيّت كند و زياد سرد نيست كه در زمستان ناراحت كند.

وَ رَبٌّ غَفُورٌ يعني

زياد آمرزنده گناهان.

فَأَعْرَضُوا پس اعراض از حق كردند و شكر خداي سبحان را بجا نياوردند و هر چه پيامبر ايشان آنها را بسوي خدا خواندند اقبال نكردند، و نپذيرفتند.

فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وهب گويد: پس فرستاديم بر ايشان سيل عرم را و اين چنان بود كه آب از زمين سبا از بيابانهاي يمن ميآمد و در اينجا دو كوه بود كه آب باران و سيلها در ميان آن دو كوه جمع ميشد، پس آنها سدّ بستند در ميان دو كوه و هر گاه نياز بآب پيدا ميكردند به اندازه نيازشان دريچه سد را باز ميكردند و زراعات و باغهايشان را آب ميدادند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 245

پس چون تكذيب كردند پيامبران را و فرمان خدا را ترك كردند خدا موش- صحرايي را فرستاد تا اين سدّ را سوراخ كردند و آب سدّ مانند سيل يك بار، بر ايشان آمد و ايشان را غرق كرد و هلاك نمود.

و به تحقيق تفسير عرم گذشت، ابن اعرابي (محي الدين) گويد:

عرم سيل بنيان كني است كه قابل تحمّل و طاقت نيست.

وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ و تعويض كرديم دو باغشان را كه در آن انواع ميوه جات و خيرات بود.

(جَنَّتَيْنِ) دو باغ ديگر نام آنها را هم باغ گذارد براي تركيب و تنظيم كلام چنانچه فرمود، وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ «1» و مكر نمودند و خدا هم مكر نمود و فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ «2» پس كسي كه دشمني و عداوت بر شما كند شما هم متقابلا بر او دشمني نمائيد.

ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ يعني دو باغي كه داراي خوراكي بودند و

خمط اسم ميوه هر درختي است و ميوه خمط تلخ است.

ابن عباس گويد: خمط درخت اراك است «3» و بعضي گفته اند آن درخت خار است.

ابن عباس گويد: آن هر درختي است كه تيغ داشته باشد و اثل درخت گز، يا درخت عرعر است.

__________________________________________________

(1)- سوره آل عمران آيه: 54. [ … ]

2- سوره بقره آيه: 194.

(3- درخت اراك چوبش براي مسواك خوب است و اين مسواكهايي بود كه از حجاز ميآوردند از چوب اراك است، شاعري درباره محبوبه اش گفته:

تخيّطت يا عود الاراك بثغرها

، اي چوب اراك و اي مسواك تجاوز كردي تو به دهان و دندانهاي پيشين محبوبه من … " مترجم"

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 246

قتاده گويد: آن يك نوع از چوب است، و نيز گفته شده: آن درخت موز است.

وَ شَيْ ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ يعني اثل و خمط آن بيشتر از سدر بود.

قتاده گويد: درختان ايشان از بهترين درختان بود، پس بجهت، بدي كردارشان از بدترين درختها شد.

(ذلِكَ) آنچه كه ما با آنها كرديم. جَزَيْنهُمْ بِما كَفَرُوا پاداش داديم ايشان را بكفران و ناسپاسي آنها.

وَ هَلْ نُجازِي و آيا پاداش ميدهيم بچنين پاداشي.

إِلَّا الْكَفُورَ مگر ناسپاسان آنهايي كه كفران كردند نعمت خدا را، و خوارج استدلال كرده اند باين آيه كه فاعل گناهان كبيره كافر است و آن استدلال محكم و خوبي نيست از جهتي كه خداوند سبحان فقط باين آيه بيان فرمود كه باين نوع عذابي كه بدبختي و فلاكت و فقر است مجازات نميشود مگر كافر و ناسپاس و ممكن است فاسق عذاب شود بغير اين عذاب.

و بعضي گفته اند: يعني آيا مجازات ميكنيم بتمام

گناهانش مگر كافر را براي آنكه مؤمن قطعا بعضي از گناهانش بخشيده و از آن صرف نظر ميشود (البتّه با توبه و ولايت خاندان رسالت (ع).

ابي مسلم گويد: مجازات از تجازي و تقاضي است، يعني اقتضا نميكند و بر نميگردد از آنچه را كه داده مگر كافر را و ايشان چون كفران نعمت كردند مقتضي شد كه هر چه به ايشان داده پس بگيرد.

وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بارَكْنا فِيها قُريً ظاهِرَةً يعني از داستان آنها اين بود كه ما قرار داديم ميان آنها و ميان دهستانهاي شام ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 247

كه بركت داديم آن را بسبب آب و درخت روستاهايي كه بهم متّصل بود و مركز تجارت ايشان بود از يمن تا شام و آنها در رفت و آمدشان شب را در روستا و قريه اي استراحت ميكردند و روز را در روستا ديگر تا از سفر برگردند و آنها هيچ نياز به توشه راه از آب و خوراك نداشتند كه با خود حمل كنند از شهر سبا تا شامات و معناي ظاهره اين است يعني روستاي دوّم از روستاي اوّل بسبب نزديكي ديده ميشد و همين طور تمام منازل.

وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ يعني ما قرار داديم سير و رفتن آنها را از قريه بقريه ديگر يك اندازه نصف روز و بايشان گفتيم:

سِيرُوا فِيها سير كنيد در اين روستاها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً يعني هر طور كه دلتان خواست شب مسافرت كنيد يا روز (آمِنِينَ) «1» برويد كه در امان هستيد اگر از گرسنگي و تشنگي و خستگي و از درندگان و هر چه مخوف و- ترسناك

باشد، و در اين اشاره است به تكامل نعمتها بر ايشان در سفر چنانچه در حضر و وطن هم همين طور بود، سپس خداوند سبحان خبر داد كه ايشان كفران و ستم كردند، پس گفتند:

__________________________________________________

1- (معناي آيه از نظر خاندان رسالت) 1- مترجم گويد: اين تفسير قرآن از نظر ظاهر و اهل سنت ولي از نظر خاندان رسالت غير از آنست.

در احتجاج از ابي حمزه ثمالي روايت كرده كه گفت يك نفر از قاضيان كوفه بر حضرت علي بن الحسين زين العابدين عليهم السلام وارد شد و گفت فداي شما شوم مرا خبر دهيد از قول خداي عزّ و جل: وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بارَكْنا فِيها قُريً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 248

رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا يعني خدايا قرار بده ميان ما و شام و صحراها و كويرها تا آنكه ما سواره طي مراحل و قطع منازل كنيم و اين همچنانست كه بني اسرائيل وقتي كه از وفور نعمت خسته و ملول شدند گفتند بيرون آور براي ما از آنچه زمين ميروياند از باقلا و سير و پياز و عدس و … و بدل از مرغ بريان شده و كره وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ و ستم كردند بخودشان بجهت ارتكاب گناهان و كفران

__________________________________________________

(فرمود مردم عراق چه ميگويند درباره اين آيه براي شما، گفت ميگويند آن مكّه است فرمود، جايي را ديده اي كه دزدانش بيشتر از مكه باشد؟

گفت، پس آن چيست فرمود خدا مرداني را اراده كرده است، گفت آيا در قرآن هست، فرمود آيا نشنيده اي كه ميفرمايد،

وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ، چه بسا از قريه اي كه از امر خدا و پيامبران او سركشي كردند و نيز فرمود، وَ تِلْكَ الْقُري أَهْلَكْناهُمْ، اين روستاها را كه هلاك كرديم- ايشان را و فرمود، وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها، به پرس از روستايي كه ما در آنجا بوديم و از اين كارواني كه با آنها آمديم پس، سؤال كن از قريه يا از رجال و مردان و يا كاروان و آياتي باين مضمون، و معني تلاوت كرد، گفت فداي شما شوم، پس آنها كيانند، فرمود ايشان ما هستيم و اينكه خدا فرمود سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ، يعني امين از گمراهي و هلاكت.

و نيز در همين احتجاج از ابي حمزه ثمالي است كه گفت حسن بصري آمد خدمت حضرت باقر عليه السلام و گفت اي ابو جعفر آيا من از چيزهايي از كتاب خدا از شما نپرسم، فرمود، آيا تو فقيه اهل بصره نيستي؟ گفت چرا اينطور ميگويند، فرمود آيا در بصره كسي نيست كه از او سؤال كني، گفت، نه فرمود: پس تمام اهل بصره از تو فرا ميگيرند؟

گفت آري، فرمود سبحان اللَّه هر آينه كار بزرگي و مسئوليت سنگيني را بعهده گرفته اي، بمن رسيده از تو چيزي نميدانم همين طور است يا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 249

فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ پس قرار داديم داستان ايشان را براي كساني كه بعد از ايشان ميآيند قصّه و حكايت كه براي هم بگويند شرح حال آنها را و مثل بآنها بزنند پس بگويند و متفرّق شدند مردم سبا وقتي كه پراكنده-

شدند بزرگترين پراكندگي ها و آوارگي ها.

__________________________________________________

(دروغ بتو بسته اند، گفت آن چيست، فرمود، خيال ميكنند كه تو مي گويي خدا بندگانش را آفريده و كارهايشان را تفويض و بخودشان واگذاشته است پس حسن ساكت شد، پس فرمود، آيا تو ديده اي كسي را كه خدا كه خدا باو فرمود تو در اماني باز خوف و ترسي بر او باشد، بعد از اين وعده حسن گفت نه، حضرت فرمود، من بتو نشان ميدهم و تو را از امر بزرگي نهي ميكنم و گمان نميكنم تو را مگر آنكه بر غير جهت آن تفسير كني، پس اگر اين كار را كردي هم خود را قطعا هلاك كردي و هم مردم را، گفت آن كدام است؟

فرمود، آيا ديدي كه خدا ميفرمايد: وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بارَكْنا فِيها قُريً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ.

اي حسن شنيدم كه تو فتوا ميدهي و مي گويي آن مكّه است.

پس حضرت باقر عليه السلام فرمود: آيا دزد راه را بر حاجيان- نگرفته، و آيا اهل مكه ترسي ندارند، و آيا اموالشان غارت نشده، پس چه وقت آنها در امان بوده اند بلكه درباره ما خدا مثل زده در قرآن پس شما هستيم قريه هايي كه خدا بركت داده در آن و اين قول خداست، پس هر كس كه اقرار بفضل و مقام ما آن طور كه خدا امر كرده كند بسوي ما آيد، پس فرمود وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بارَكْنا فِيها يعني قرار داديم بين ايشان و بين شيعيان ايشان قريه هايي كه بركت داديم در آن قراء ظاهره و قراء ظاهره راويان و ناقلين احاديث ما بشيعيان

ما و فقهاء شيعيان ما هستند و قول خدا كه فرمود، وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ پس سير مثل علم است شب و روز در حالي كه ايمن هستيد از ما علم را گرفته و بايشان از حلال و حرام و فرائض و احكام برسانيد در امان هستيد وقتي علم را از معدن آن كه مأمور شديد گرفتيد، در امان از شك و گمراهي و ناقلين از حرام هستيد براي آنكه ايشان علم را از خدا فرا گرفته و خدا واجب كرده بر آنها كه از آنان فرا بگيرند براي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 250

وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ يعني ايشان را آواره و دربدر كرديم در هر طرف از بلاد و شهرها بتمام پراكندگي.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ بدرستي كه در اين داستان دلالتها و نشانه هايي است.

لِكُلِّ صَبَّارٍ براي هر صبر كننده اي بر سختيها. (شَكُورٍ) سپاس گزار بر نعمتها.

__________________________________________________

(آنكه آنها اهل ميراث علم هستند از آدم عليه السلام تا آنجا كه منتهي شده (يعني حضرت رسول صلّي اللَّه عليه و آله).

و نيز در احتجاج از ابي حمزه ثمالي روايت شده كه حضرت صادق (ع) بابي حنيفه فرمود، وقتي وارد بر آن حضرت شد، تو كيستي؟ گفت ابو حنيفه هستم، فرمود مفتي اهل عراقي، گفت آري، فرمود بچه فتوا ميدهي گفت به كتاب خدا، فرمود و تو عالم بكتاب خدايي، ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه آن را ميداني؟ گفت آري، فرمود پس مرا خبر بده از قول خداي تعالي وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ آن كجاست، گفت ما بين مكه و مدينه است، پس حضرت توجه باهل

مجلس كرده و فرمود شما را بخدا قسم آيا شما بين مكه و مدينه سير كرده ايد كه بر جانتان از كشته شدن و بر مالتان از سرقت شدن ايمن نباشيد، گفتند آري بخدا قسم، پس فرمود واي بر تو اي ابو حنيفه خدا نمي گويد مگر حق. مرا خبر بده از قول خدا وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً، اينجا كجاست؟

گفت آن بيت اللَّه الحرام است، پس حضرت رو باهل مجلس كرد و فرمود شما را بخدا قسم آيا ميدانيد كه عبد اللَّه بن زبير و سعيد بن جبير داخل آن شدند و ايمن نبودند، گفتند آري بخدا قسم، پس حضرت فرمود، واي بحال تو اي ابو حنيفه خدا نميگويد مگر حق …

پس ابو حنيفه از حرف خود برگشت گفت مرا علمي و دانشي بكتاب خدا نيست من صاحب قياس هستم …

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 251

و بعضي گفته اند: براي هر صبر كننده اي از گاهها و سپاس گزار نعمتها بسبب طاعات و عبادات.

حكايت … ص: 251

كلبي از ابي صالح روايت كرده كه طريفه جادوگر خبر داد به عمرو بن عامري كه باو مزيلقاء فرزند ماء السماء ميگفتند و او در كهانت و جادوگري ديده بود كه سد مآرب بزودي خراب ميشود و اينكه سيل عرم ميآيد و هر دو بوستان و باغ آن را خراب و ويران ميكند، پس عمرو بن عامر بن عامر اموالش را فروخت و با خاندان و خويشان حركت كرد تا بمكه رسيد و در آنجا و اطراف آن اقامت كردند، پس مبتلا به تب شدند و در شهري بودند كه نميدانستند تب چيست، پس آن زن جادوگر را خواسته

و باو از اين بيماري شكايت كردند، گفت آنچه شما مبتلا شديد منهم مبتلا شده ام و اين موجب جدايي ما خواهد بود، گفتند پس بچه فرمان ميدهي، گفت هر كس از شما كه داراي همت بلند و شتر قوي و توشه فراواني است خود را بقصر عمان كه محكم است برساند.

و هر كس از شما كه زرنگ و ناگزير و اهل صبر است بر حوادث و ناگواريها روزگار پس بر اوست كه بوادي اراك از بيابان مرو كه خزاعه در آنجا هستند برود، آن گاه گفت هر كس كه كوه هاي سخت خواهد و در موقع گل و بارندگي ميخواهد خوراكش در آن محل باشد بسوي يثرب كه صاحب خرما و عسل و زمين اوس و خزرج است برود، سپس گفت هر كس از شما طالب مشروبات و پادشاهي و امارت و پوشيدن تاج و لباس حرير است بسوي بصري و غوير كه از بلاد شام است برود كه در آنجا آل جفنة بن غسّان سكونت دارند.

بعد گفت: هر كس لباس نازك و اسبهاي آزاد شده و معدن روزي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 252

و خون ريخته شده مي خواهد به زمين عراق كه آل جذيمه ابرش و آل محرق در حيره هستند سفر كند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 253

سوره سبإ (34): آيات 20 تا 25 … ص: 253

اشاره

وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (20) وَ ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِي شَكٍّ وَ رَبُّكَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ حَفِيظٌ (21) قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ

لا فِي الْأَرْضِ وَ ما لَهُمْ فِيهِما مِنْ شِرْكٍ وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ (22) وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتَّي إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قالُوا ما ذا قالَ رَبُّكُمْ قالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (23) قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلي هُديً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (24)

قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (25)

ترجمه … ص: 253

20- و حقّا كه ابليس گمان خويش را درباره اهل سبا درست يافت پس شيطان را بجز گروهي از مؤمنان پيروي كردند.

21- و شيطان را هيچ گونه استيلايي بر ايشان نبود تا كسي را كه بسراي آخرت ميگرود از كسي كه او از آن سراي در گمانست جدا سازد و پروردگار تو بر همه چيزي نگهبانست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 254

22- (اي پيامبر) بگو آناني را كه بجز خداي يكتا خداياني گمان كرده ايد بدانيد، آن خدايان هموزن ذرّه در آسمان ها مالك نيستند و نه در زمين خدايان را در آسمان و زمين هيچ شركتي نيست و خداي يكتا را از خدايان باطل هيچ پشتيباني نيست.

23- شفاعت هيچكس نزد خدا سود ندهد مگر كسي كه خدا او را براي شفاعت كردن دستور دهد تا آن دم كه ترس را از دلهايشان بردارند گويند پروردگار شما چه گفت گويند سخن راست و درست گفت و او خداي برتر- و بزرگوارتر است.

24- (اي پيامبر) بگو آنكه از آسمان و زمين شما را روزي ميدهد كيست و خود بگو خدا و (ديگر بگو) كه البته ما مؤمنان يا مشركان براه راستيم

يا در گمراهي آشكارا.

25- بگو شما را از گناهاني كه ما كرده ايم نميپرسند و ما را از كارهايي كه شما ميكنيد نمي پرسند.

قرائت … ص: 254

اهل كوفه صدّق با تشديد دالّ قرائت كرده و باقي قراء بتخفيف دال خوانده اند.

و يعقوب و سهل، صدق با تشديد و نصب ابليس و (ظنّه) را با رفع خوانده اند.

ابو عمرو و اهل كوفه غير عاصم و اعشي و برجمي اذن بضم همزه خوانده و ديگران بفتح آن خوانده اند، ابن عامر و يعقوب فزّع با فتح فا و زاء خوانده و باقي با ضمّ فاء و كسره زاء (فزّع) قرائت كرده اند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 255

و در شواذّ قرائت حسن بخلاف قتاده فزّع بفتح فاء و زاء و عين و، تشديد است، و از حسن نيز فزّع بضم فاء و كسر زاء و تشديد نقل شده، و از او و قتاده بضمّ فاء و كسره زاء و تخفيف فزع نقل شده است.

دليل … ص: 255

ابو علي گويد: معناي تخفيف در صدق اينكه او گماني كه بايشان داشت از پيروي ايشان او را راست ميدانست وقتي كه فريبشان داد، و اين مثل قول خدا فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ است «1» پس به آنچه مرا گول زدي من البته مينشينم در كمين ايشان در راه مستقيم تو، وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ «2» و همه آنها را فريب ميدهم، پس اين گمان او بود براي اينكه اين را از روي يقين نگفت پس (ظنه) بنا بر اين منصوب بنصب مفعول به است و جايز است كه آن منصوب شود بنصب ظرفيّت، يعني (في ظنّه) و گاهي گفته ميشود اصاب الظن و اخطاء الظن گمانش درست بود، و گمانش اشتباه بود، شاعر گويد:

ان يك ظنّي صادقا و هو صادقي بثملة يحسبهم بها محسبا و

عرا

اگر گمان من راست باشد و حال آنكه راست هم هست شمله" كه زني است" زنداني ميكند ايشان را در زنداني سخت تا انتقام قاتل پدرش را بگيرد.

شاهد در متعدي شدن صادقي است كه اضافه شد به مفعول كه ياء متكلّم است.

و كسي كه با تشديد صدّق خوانده ظنّ را نصب داده بنا بر آنكه مفعول به باشد، و كسي كه صدق عليهم ابليس بنصب و ظنّه را برفع خوانده، پس

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه: 16.

2- سوره حجر آيه: 39.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 256

معنايش اين است، كه ابليس چيزي را در خاطرش زينت داد، پس راست پنداشت گمانش را.

و كسي كه الّا لمن اذن له، خوانده، پس معنايش اينست براي كسي كه خدا باو رخصت شفاعت داده و كسي كه اذن مبني للمفعول و مجهول خوانده پس او نيز اين معنا را اراده كرده است، چنانچه در قول خدا (حتي اذا فزع عن قلوبهم) و فزع و هل نجازي الّا الكفور، و هل يجازي الّا الكفور بيك معناست اگرچه در الفاظ مختلف هستند.

شرح لغات … ص: 256

ميگويند صدقت زيدا و صدّقته، راست پنداشتي زيد را و تصديق كردي او را و كذّبته و كذبت، دروغ پنداشتي او را و وي را تكذيب كردي.

و براي اعشي انشاد كرده اند: " و صدقته و كذبته، و المرء ينفعه كذابه" و راست پنداشتم او را و تكذيب كردم وي را و آدمي را دروغگويانش سود مي دهند.

ابو عبيده گويد: فزع عن قلوبهم يعني، نفس عنها، برطرف شد از- دلهايشان، ميگويند فزع و فزع هر گاه فزع از او زايل شود و برطرف گردد.

اعراب … ص: 256

لنعلم: زجاج گويد: معنايش اينست ما امتحناهم في ابليس الّا لنعلم ذلك- علم، امتحان نكرديم ايشان را در ابليس مگر آنكه بدانيم اين دانستن را وقوع آن را از ايشان، و اوست آنكه ايشان را پاداش ميدهد بر آن.

لا يَمْلِكُونَ بهتر اينست كه جمله مستأنفه باشد و جايز است كه حال هم باشد و قول او وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلي هُديً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ، تقديرش اينست، و انّا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 257

لعلي هدي او في ضلال مبين و انّكم لعلي هدي او في ضلال مبين است.

تفسير … ص: 257
اشاره

سپس خداوند سبحان فرمود:

وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ و هر آينه بتحقيق كه ابليس گمان خود را درباره ايشان راست پنداشت ضمير در عليهم باهل سبا برميگردد.

مجاهد گويد: ضمير آن بهمه مردم برميگردد مگر آنكه خدا را اطاعت كرده و معنايش اينست كه ابليس ميگفت هر آينه من آنها را گول زده و گمراه ميكنم و اين از روي علم و تحقيق نبود، فقط از روي گمان بود پس چون او را اهل شرك و باطل پيروي كردند گمانش را راست و محقق مي پنداشت.

فَاتَّبَعُوهُ پس پيروي كردند او را در آنچه ايشان را فرا خواند.

إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ابن عباس گويد: مگر گروهي از مؤمنين، من در اينجا بيانيّه است، يعني مؤمنين، يعني دانستند ايشان قباحت و زشتي پيروي شيطان را، پس او را پيروي نكردند. و پيروي امر خداي تعالي نمودند.

وَ ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ يعني براي شيطان برايشان استيلاء و ولايتي نبود كه مجبور كند ايشان را بر گمراهي فقط براي او امكان وسوسه بود

چنانچه خدا از قول او حكايت كرده، وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ، دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي «1» نيست براي من تسلّطي بر شما جز اينكه من شما را دعوت كردم شما هم اجابت كرديد.

إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِي شَكٍّ يعني ما او را متمكّن از فريب دادن ايشان و وسوسه شان قرار نداديم مگر تميز دهيم بين

__________________________________________________

(1)- سوره ابراهيم آيه: 22.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 258

كسي كه از او ميپذيرد و بين آن كسي كه نمي پذيرد اغواء او را پس پيروان او را عذاب كنيم و مخالفين او را ثواب پس از تميز و تشخيص بين دو گروه تعبير بعلم نمود إِلَّا لِنَعْلَمَ و اين تميز و تشخيص تازه اي ميباشد براي آنكه نميباشد مگر بعد از وقوع آنچه مستحق آنند، و امّا علم پس بخلاف اين است، زيرا خداي سبحان عالم باحوال ايشان و افعال ايشان از روز ازل بوده و براي هميشه ميباشد.

و بعضي گفته اند: يعني تا آنكه بداند طاعات موجودشان يا گناهان ايشان را اگر عصيان كنند، پس پاداش دهد ايشان را بحسب آن گناهان زيرا كه خداي سبحان هيچكس را مجازات نميكند بنا بر آنچه از حال او ميداند مگر بعد از آنكه اين گناه از او واقع شد.

و بعضي گفته اند: يعني تا معامله كند با او معامله كسي كه گويا نمي داند و فقط عمل ميكند تا بداند كسي را كه آخرت را تصديق نموده و اعتراف به آن دارد از كسي كه در ريب و شك در آن ميباشد.

وَ رَبُّكَ پروردگار تو اي محمد. عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ حَفِيظٌ يعني عالمي

كه فوت نميشود او را علم چيزي از احوال ايشان، سپس خداوند سبحان گفت (قُلِ) بگو اي محمد باين گروه مشركين.

ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ بخوانيد آنهايي را كه خدايان ميپنداشتيد از غير خدا كه ايشان خدايانند و اينكه آنها شريكان خداي تعالي و شفيعان شمايند و آنها استحقاق خدايي دارند، آيا آنچه شما از آنها مي خواهيد براي شما استجابت ميكنند، و اين يك قسم توبيخ و سرزنش است نه امر تا آنكه بدانند كه بتهاي ايشان سود و زياني برايشان ندارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 259

لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ يعني مالك وزن ذرّه اي از خير و شرّ و سود و زيان نيستند.

وَ ما لَهُمْ فِيهِما و نيست براي آنها در آفريدن آسمان و زمين.

(مِنْ شِرْكٍ) شركتي و نصيبي.

وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ يعني نيست براي خداي سبحان از ايشان كمكي بر خلق آسمان و زمين و نه بر چيزي از چيزها.

وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ يعني بتحقيق كه شفاعت در نزد خداي تعالي سودي ندارد، مگر براي كسي كه خدا از او راضي و او را پسنديده و باو رخصت در شفاعت دهد مانند فرشتگان و پيامبران و اولياء خدا، و ممكنست كه معنايش اين باشد مگر براي كسي كه خدا اجازه داده در اينكه براي او شفاعت كند، پس ميباشد مانند قول خدا، وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضي «1» شفاعت نميكنند مگر براي كسي كه پسنديده باشد، و خداي سبحان اين جمله را فرمود براي آنكه كفّار ميگفتند، ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ

زُلْفي «2» ما آنها را نمي پرستيم مگر آنكه ما را بخدا نزديك كنند نزديك كردني، و ميگفتند، هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ «3» اين ها شفيعان مايند در نزد خدا، پس خداي تعالي حكم به بطلان اعتقاد آنها نمود.

حَتَّي إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ يعني تا آنكه فزع از قلوبشان برداشته شود و اختلاف كرده اند در ضمير در قول خدا (في قلوبهم)، بعضي گفته اند بمشركين كه ذكر ايشان در پيش گذشت برميگردد، پس معنايش ميباشد تا

__________________________________________________

(1)- سوره انبياء آيه: 28.

(2)- سوره زمر آيه: 3.

(3- سوره يونس آيه: 3.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 260

هر گاه فزع از دلهايشان بيرون رود وقت فزع تا آنكه بشنوند سخن فرشتگان را (قالُوا) يعني فرشتگان بايشان گفتند.

ما ذا قالَ رَبُّكُمْ قالُوا يعني پروردگار شما چه گفت، گفتند يعني اين گروه مشركين بايشان جواب دادند (الْحَقَّ) يعني گفت حق.

ابن عباس و قتاده و ابن زيد گفتند: پس اعتراف كردند كه آنچه كه پيامبران آورده اند حق است، و گفته اند كه ضمير بملائكه برميگردد.

اختلاف مفسّرين در معناي ما ذا قالَ رَبُّكُم … ص: 260

مفسّرين بر معناي اين آيه بر چند وجه اختلاف كرده اند.

1- وقتي فرشتگان باعمال بندگان بالا روند و بر ايشان صداي بزرگي بود، پس فرشتگان خيال كردند كه روز قيامت شده، پس بسجده افتاده و مي ترسيدند پس وقتي دانستند كه روز قيامت نيست، قالُوا ما ذا قالَ رَبُّكُمْ قالُوا الْحَقَّ، گفتند پروردگار شما چه گفت؟ گفتند حق فرمود.

2- مقاتل و كلبي گويند چون بين حضرت عيسي عليه السلام و حضرت محمد (ص) (فترت) واقع شد و خدا حضرت محمد (ص) را مبعوث كرد و خداوند جبرئيل را باو وحي نمود، پس فرشتگان گمان كردند كه جبرئيل

نازل شده بچيزي از امر ساعت، پس براي اين بيهوش شدند، پس جبرئيل بهر يك از آسمانها عبور ميكرد و فزع را از ايشان برطرف مينمود، پس فرشتگان سر برداشته و بعضي از ايشان به برخي ديگر ميگفت ما ذا قالَ رَبُّكُمْ قالُوا الْحَقَّ يعني وحي.

3- ابن مسعود گويد: و جبائي هم قول او را اختيار كرده كه خداي-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 261

تعالي وقتي به بعضي از فرشتگان وحي نمود آن ملائكه در موقع شنيدن وحي غشوه اي بر ايشان عارض شده و بيهوش شده و بحالت سجده افتادند براي بزرگي آيت حق، پس وقتي فزع، از دلهاي ايشان برطرف شد فرشتگان پرسيدند از اين فرشته اي كه بر او وحي شده كه چه گفت پروردگارت يا بعضي از ديگران ميپرسند، پس ميدانند كه امر در غير ايشانست.

وَ هُوَ الْعَلِيُّ و اوست آقاي تواناي اطاعت شده، و بعضي گفته اند كه او در صفاتش بلند است.

(الْكَبِيرُ) بزرگ است در قدرت و تواناييش.

قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بگو كي شما را از آسمان و زمين روزي ميدهد پس قطعا امكان ندارد براي آنها كه بگويند خدايان و بتهايي كه ميپرستيم، ما را روزي ميدهند، سپس در اين موقع قُلِ اللَّهُ بگو اي محمد كه خداست آنكه شما را روزي ميدهد.

وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلي هُديً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ و بگو من يا شما هر آينه بر هدايت يا گمراهي روشني هستيم، خدا اين را بر وجه و طريق عدالت در احتجاج فرمود نه از راه شك و شبهه چنانچه گوينده اي بديگري ميگويد يكي از ما دروغگوست، و اگر چه

او عالم و داناي به دروغگوست، و بنا بر اين، ابو الاسود دئلي «1» اهل بيت رسالت (ع) را مدح نموده و ميگويد:

يقول الارذلون بني قشير طوال الدهر لا تنسي عليّا

__________________________________________________

(1)- ابو الاسود دئلي يكي از اصحاب و ياران مخصوص حضرت امير المؤمنين (ع) و حسنين (ع) است، و او واضع علم صرف و نحو است، و او اصل اين دو علم را از حضرت علي (ع) فرا گرفت و در اين موضوع كتاب نوشت، و كليّات و قواعد صرف و نحو را تأليف و تنظيم نمود." مترجم"

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 262

رذلها و اوباش بنو قشير ميگويند تو در طول روزگار و عمرت علي عليه السلام را فراموش نميكني.

بنو عمّ النّبي و اقربوه احبّ الناس كلّهم الينا

پسر عموي پيامبر (ص) و نزديكترين به آن حضرت، محبوب ترين تمام مردمند بسوي ما.

فان يك حبّهم رشدا اصبه و لست بمخطئ ان كان غيّا

پس اگر محبت و دوستي ايشان صلاح باشد كه من بآن رسيده ام و اگر هم گمراهي باشد من اشتباهي نكرده ام شاهد در بيت سوّم است كه ابو الاسود ميگويد اگر محبّت خاندان رسالت مخصوصا علي (ع) واجب و صلاح باشد كه من بآن رسيده ام و اگر هم نباشد ضرري نكرده ام، و اين بيت را كه گفته از روي شك و ترديد در محبت ايشان نگفته و قطعا يقين داشت كه محبّت- ايشان را صلاح و هدايت است «1».

بعضي گفته اند: كه خدا جمع بين دو خبر كرده، و تشخيص و تميز آن را بدانايان تفويض فرمود، پس مثل آنكه گويد: انا علي هدي و انتم

علي ضلال من بر هدايت و شما بر مسير گمراهي هستيد.

مثل قول امراء القيس:

كانّ قلوب الطير رطبا و يابسا لدي وكرها العنّاب و الحشف البالي

مثل آنكه دلهاي پرندگان تر و يا خشك است و در آشيانه و لانه آنها عنّاب و

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: شك و شبهه نيست كه مودّت و محبّت خاندان رسالت و بالاخص مولاي متقيان حضرت امير المؤمنين علي عليه السلام فرض واجب بر امّت اسلام و مسلمين جهانست زيرا كه آن را خدا اجر و مزد رسالت پيامبر [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 263

خرماي خشك است، شاهد اين بيت رطبا و يابسا است يعني تر و يا خشك،، است، بالآخره يكي از آن دو است.

پس جمع كرد بين قلوب و دلهاي تازه تر و دلهاي خشك و جمع كرد ميان عنّاب كه براي حرارت بدن نافع است و ميان خرماي خشك كه دواي- رطوبت است.

و بعضي گفته اند: كه آن را بر وجه و طريق عطوفت و مهرباني و مدارا گفته تا آنكه سخن حق را بشنوند، و اين از بهترين چيزيست كه محق خودش را به هدايت و دشمنش را بگمراهي نسبت ميدهد، براي اينكه آن سخن كسيست كه دشمنش را صريحا بگمراهي معرّفي نميكند بلكه نسبت گمراهي را به بهترين صورتي نسبت باو ميدهد و او را تحريك به تأمّل و دقّت ميكند و دقت و تأمل هم موجب نميشود مگر بعد از شك و ترديد.

(قُلْ) بگو اي محمد هر گاه تسليم دليل و حجّت نشدند (لا تُسْئَلُونَ) سؤال نميشويد اي كفّار. (عَمَّا أَجْرَمْنا) از آنچه كه ما مرتكب شديم

از گناهان (وَ لا نُسْئَلُ) و ما هم پرسيده نميشويم (عَمَّا تَعْمَلُونَ) از آنچه شما عمل كرده و ميكنيد بلكه هر انساني سؤال ميشود از آنچه كه ميكند و مجازات ميشود بر فعلش نه كارهاي ديگري و در اين آيه دلالت است بر اينكه جايز نيست احدي را بگناه غير او مؤاخذه كنند.

__________________________________________________

(- قرار داده و حتّي امام شافعي محمد بن ادريس گويد:

يا آل بيت النبي حبّكم فرض من اللَّه في القرآن انزله

يكفيكم في عظيم القدر انّكم من لم يصلّ عليكم لا صلاة له.

اي خاندان رسالت محبّت شما واجب و فرض است از خدا كه آن را در قرآن نازل فرموده، و كافيست در بزرگي و مقام و منزلت شما كه هر كس در نمازش بر شما صلوات نفرستد، نمازي براي او نيست، يعني نمازش باطلست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 264

سوره سبإ (34): آيات 26 تا 30 … ص: 264

اشاره

قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبُّنا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ (26) قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَكاءَ كَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (27) وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (28) وَ يَقُولُونَ مَتي هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (29) قُلْ لَكُمْ مِيعادُ يَوْمٍ لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ (30)

ترجمه … ص: 264

26- بگو پروردگار ما ميان ما جمع ميكند سپس براستي و درستي ميان ما حكم مينمايد و او حاكمي داناست.

27- بگو آنان را كه انبازان و شريكان بخدا بر بسته ايد بمن بنمايانيد كه نه چنانست بلكه او خداي عزتمندي درست كردار است.

28- و ما تو را اي پيامبر جز براي همه مردم نفرستاده ايم در حالي كه مژده دهنده، و بيم كننده اي و لكن بيشتر مردم (فضيلت) ترا نميدانند.

29- و ميگويند اين وعده قيامت چه هنگام است اگر شما راستگو هستيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 265

30- بگو شما را وعده گاه روزيست كه ساعتي از آن باز پس نرويد و از آن پيشي نيز نگيريد.

اعراب … ص: 265

الَّذِينَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ عود كننده از صله بموصول حذف شده و تقديرش الحقتموهم به است و شركاء حال است، از (هم) حذف شده و كافه حال است از كاف در ارسلناك، يعني ما فرستاديم ترا مگر آنكه براي همه مردم كافي باشي، و ايشان را از غير خدا منع نمايي، و گفته شده در كلام تقديم و تأخير است يعني و ما تو را نفرستاديم مگر براي همه مردم، و كافه اصلش كافيه مثل عافيه و عاقبه و هر چه شبيه آنست، (بشيرا) حال بعد از حال و (نذيرا) عطف بر آنست.

تفسير … ص: 265

سپس خداوند سبحان امر كرد كه محاكمه ايشان را با خدا واگذار كنند براي اعراض كردن و دوري كردنشان از دليل و راهنما و گفت.

(قُلْ) بگو اي محمد. يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبُّنا جمع ميكند بين ما پروردگار ما در روز قيامت.

ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا سپس حكم ميكند ميان ما. بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتَّاحُ بحق و او حاكم (الْعَلِيمُ) داناي بحكم است چيزي از حكم بر او مخفي و مستور نيست.

(قُلْ) بگو اي محمد أَرُونِيَ الَّذِينَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَكاءَ نشان بدهيد بمن آناني را كه بنام شريكان بخدا بسته ايد، خداي سبحان اين را ياد كرد بر وجه تعظيم و شگفت آميز، يعني بمن نشان بدهيد كساني را كه خيال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 266

ميكرديد كه آنها شريكان خدايند و ميپرستيد آنها را با خدا و اين مثل- سرزنش و توبيخ ايشانست، در آنچه كه معتقد بودند از شريك قرار دادن با خدا چنانچه گوينده اي ميگويد بكسي كه عملي را فاسد و ناقص انجام داده كارت را بمن نشان بده و

اين توبيخ اوست براي آنچه كه عمل و كارش را فاسد كرده است، زيرا كه آنها بزودي رسوا و مفتضح ميشوند براي فساد عملشان وقتي اشاره به بتها كردند، آن گاه خداي سبحان فرمود:

(كَلَّا) نه چنانست يعني چنين نيست كه خيال كرده اند، و بعضي گفته اند يعني برميگردند از اين گفتار و از خطا و گمراهي متنبّه و بيدار ميشوند بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ بلكه او خداي تواناي چنانيست كه مغلوب نميشود (الْحَكِيمُ) داناي در تمام افعالش ميباشد، پس چگونه براي او شريك است، سپس بيان كرد پيغمبري پيامبرش را و فرمود:

وَ ما أَرْسَلْناكَ اي محمد ما تو را نفرستاديم برسالتي كه آن را حمل نمودي.

إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ جبائي و غير او گفته اند: مگر براي عامّه مردم عرب و عجم و ساير امت ها.

و تأييد ميكند اين را حديثي كه از ابن عباس از پيامبر (ص) روايت شده كه فرمود، پنج چيز بمن داده شده و آن را بعنوان فخريّه و مباهات نميگويم 1- من مبعوث شدم براي سرخ و سياه (همه اقشار مردم دنيا).

2- زمين براي من قرار داده شده طهور و مسجد، و طهارت (تيمّم) و سجده گاه كه بر آن سجده كنم.

3- غنايم جنگي و غيره براي من حلال شده كه براي هيچكس از پيامبران

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 267

قبل از من حلال نشده بود.

4- من ياري شده برعيم و آن در جلوي من مسير يك ماه ميرود.

5- و بمن مقام شفاعت داده شده و آن را ذخيره كردم براي امّتم در روز قيامت.

و بعضي گفته اند: يعني جمع كننده مردم بترسانيدن و فرا خواندن.

ابي مسلم گويد:

كافة للناس، يعني مانع ايشان شود از آنچه را كه ايشان بر آنند از كفر و گناهان بسبب امر و نهي و وعده دادن و ترسانيدن، و هاء در كافه براي مبالغه است.

(بَشِيراً) بشارت دهنده ايشان به بهشت (وَ نَذِيراً) و ترساننده آنها بآتش وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ و لكن بيشتر مردم نميدانند پيامبري تو را براي اعراض كردنشان از تأمل در معجزه تو.

و بعضي گفته اند: نميدانند چيست براي ايشان در آخرت در پيروي تو از ثواب و نعمتها و چيست بر ايشان در مخالفت تو از عذاب دردناك سپس خداي سبحان حكايت از كفّار كرده و فرمود:

وَ يَقُولُونَ مَتي هذَا الْوَعْدُ و ميگويند، چه وقت است روزي كه ما را به آن وعده داده اي.

إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ اگر راست گويانيد در آنچه كه مي گوييد آن را اي گروه مؤمنين، سپس خداي سبحان امر فرمود پيامبرش را به پاسخ دادن به ايشان و فرمود:

(قُلْ) بگو اي محمد لَكُمْ مِيعادُ يَوْمٍ براي شما ميقات و وعده گاه روزيست كه نازل ميشود بشما بآن وعده داده شديد و آن روز قيامت است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 268

ابي مسلم گويد: روز وفات و قبض روح ايشانست.

لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ يعني از آن روز نه تأخير ميافتد و نه مقدم و پيشي ميگيرد به اينكه در اجلهاي شما زياد كند يا از آن كم نمايد.

سوره سبإ (34): آيات 31 تا 35 … ص: 268

اشاره

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَوْ تَري إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ

لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ (31) قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدي بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ (32) وَ قالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِي أَعْناقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (33) وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (34) وَ قالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (35)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 269

ترجمه … ص: 269

31- و (از مشركان عرب) آنان كه كافر شدند گفتند هرگز باين قرآن و بآن چيزي كه نزد محمد (ص) است ايمان نميآوريم و اگر اي بيننده به بيني آن دم كه ستمكاران نزد پروردگار خويش بازداشت شدگانند در حالي كه برخي از ايشان سخن را بسوي برخي ديگر باز ميگردانند آنان كه ناتوان شمرده شده اند به آنانكه سركش بودند ميگويند اگر شما نميبوديد البتّه ما گرويدگان مي بوديم.

32- و آنان كه گردنكشي كرده بودند بكساني كه ناتوان شمرده شده بودند گويند آيا ما شما را از قبول هدايت از پس زماني كه آن بسوي شما بيامد باز- داشتيم بلكه شما خودتان گنهكار بوديد.

33- و آنان كه زبون و ضعيف و ناتوان بودند بآنان كه برتري جسته بودند گويند بلكه نيرنگ شما در شب و روز هنگامي كه ما را دستور ميداديد كه منكر وحدانيّت خدا بشويم و براي خداي يكتا همتايان فرا گيريم و آن هنگام كه عذاب را مشاهده كنند پشيماني اظهار كنند و در

گردن آنان كه نگرويدند غلهاي آتشين را بنهيم آيا كافران را جز بآنچه ميكرده اند مجازات ميكنند.

34- و در هيچ دهي هيچ پيغمبر بيم كننده اي را نفرستاديم جز آنكه جبّاران و توانگران متنعّم آن دهكده گفتند ما جداّ بآن كيشي كه شما را بابلاغ آن فرستاده اند ناگرويدگان و كافر هستيم.

35- و گفتند ما از نظر اموال و فرزندان (از شما) بيشتريم و ما را عذاب نخواهند كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 270

اعراب … ص: 270

بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ در آن دو وجه گفته اند:

1- اينكه مكر مبتداء و خبرش محذوف باشد يعني (مكركم في الليل و النهار صددنا عن ذلك حين امرتمونا ان نكفر باللّه) مكر شما در شب و روز ما را بازداشت از اين كار هنگامي كه امر كرديد ما را كه كافر بخدا شويم.

2- اينكه فاعل فعل محذوف باشد، تقديرش، بل صددنا مكركم في الليل و النهار، بلكه بازداشت ما را مكر شما در شب و روز، و عرب اضافه ميكند احداث و افعال را بزمان بر سبيل و طريقت توسعه دادن و ميگويد صيام النهار و قيام الليل، و معني اينست كه روزه گرفتن در روز و برخاستن براي عبادت در شب، شاعر گويد:

لقد لمتنا يا ام غيلان في السري و نمت و ما ليل المطي بنائم

هر آينه البته ما را اي خار مغيلان در رفتن شب با نيش خود سرزنش كردي و خوابيدي و حال آنكه شب راه پيماينده خواب نيست.

شاهد در ليل المطي است كه آن را بخواب توصيف كرده، پس شب را توصيف بخواب نمود و اين بر طريق قول تقواست كه مي گويي

نهارك صائم و ليلك قائم، روز تو روزه دار و شب تو بيدار و ايستاده است.

تفسير … ص: 270

سپس خداوند سبحان حال ايشان را در قيامت بيان فرمود، پس حكايت كرد از ايشان و گفت:

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا و گفتند آناني كه كافر شدند و ايشان يهود بودند، و بعضي گفته اند: ايشان مشركين عرب بودند و اين صحيح تر است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 271

لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ هرگز باين قرآن ايمان نمي آوريم، يعني تصديق نميكنم كه آن از خداي تعالي است و اقرار نميكنم بچيزي كه از امر آخرت در جلوي روي تو است.

و بعضي گفته اند: اراده كرده اند تورات و انجيل را و اين هنگامي بود كه مؤمنين اهل كتاب گفتند كه صفت محمد (ص) در كتاب ما هست و او پيامبر مبعوث است، مشركين كافر بكتاب ايشان شده و گفتند.

وَ لَوْ تَري و اگر به بيني اي محمد. إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ زماني كه ستمكاران را در نزد پروردگارشان نگه ميدارند، يعني در روز قيامت براي حساب محبوس هستند.

يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ الْقَوْلَ يعني رد ميكند بعضي از ايشان بر برخي ديگر سخن را در جدال.

يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا ميگويند كساني كه زبون و ناتوان شدند و ايشان پيروان بودند كه كوركورانه پيروي ميكردند.

لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بكساني كه سركش بودند و ايشان اشراف و رهبران بودند.

لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ اگر شما نبوديد ما توحيد خدا را تصديق ميكرديم، يعني شما ما را از ايمان منع كرديد و بازداشتيد، و مقصود اين است اگر شما ما را بسوي كفر دعوت نكرده بوديد ما ايمان ميآورديم بخدا در دنيا.. و حالا عذاب

نمي شديم.

قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا گفتند آن كساني كه سركش بودند بكساني كه زبون و ناتوان بودند يعني گفتند رهبران شرك و كفر به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 272

پيروانشان بر طريق انكار.

أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدي بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ آيا ما شما را بازداشتيم از هدايت و ايمان بعد از آنكه آمد شما را يعني ما مانع نشديم از پذيرفتن هدايت و ارشاد.

بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ بلكه خود شما كافر بوديد، يعني بلكه شما خودتان كفر ورزيديد و ما تحميل نكرديم كفر را بر شما قهرا و جبرا، پس هر يك از دو گروه گناه را بر گردن رفيقش خواهد گذاشت و او را متّهم خواهد نمود و هيچ كس گناه را نسبت بخداي تعالي نميدهد.

وَ قالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا و گويند كساني كه زبون، و ناتوان شدند به آنانكه سركش و طاغي شدند يعني پيروان به رؤساء مستكبر خواهند گفت:

بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ بلكه مكر شب و روز يعني اغواء و فريب كاري شما در شب و روز ما را از پذيرفتن ايمان و هدايت باز داشت.

إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً يعني هنگامي كه ما را فرمان داديد كه وحدانيّت و يكتايي خدا را انكار كنيم و ما را فراخوانديد كه براي او شريكاني در عبادت قرار دهيم.

وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ دو وجه درباره اين جمله ذكر شده:

1- يعني اظهار پشيماني و ندامت كردند. 2- يعني ندامت و پشيماني را مخفي داشتند، و در شعر امراء القيس اسرار تفسير شده است:

تجاوزت حرّاسا اليها و مشعرا عليّ حرا ما لو يسرّون مقبلي

يعني رفتم بخانه معشوقه ام و به وصل او رسيدم و گرچه در اطراف منزلش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 273

پاسبانها و پاسدارها بودند، شاهد اين بيت يسرّون كه بمعناي پنهان كردن آمده.

بنا بر دو وجه، پس هر كس وجه اوّل را قبول كرده گويد يعني پيروي شدگان و رؤساء، اظهار ندامت و پشيماني بر گمراه كردن مردم ميكنند و ضعفا و پيروان هم اظهار ندامت بر گمراهي مينمايند.

و بعضي گفته اند: يعني اينكه بعضي بر برخي ديگر اقبال نموده و آنها را ملامت و سرزنش كرده و اظهار ندامت و پشيماني ميكنند، و هر كس وجه دوّم را اختيار كرده گويد: معنايش اينست، ندامت و پشيماني را در خاطر خود از ترس رسوايي مخفي مينمايند.

و بعضي گفته اند: يعني رؤساء و رهبران ندامت را از پيروان خود مخفي مينمايند.

لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ يعني هنگامي كه نزول عذاب را بايشان ديدند.

وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِي أَعْناقِ الَّذِينَ كَفَرُوا و قرار داديم ما غلهاي آتشين را در گردن كساني كه كافر شدند.

ابن عباس گويد: آنها را در آتش مغلول ميكنند.

هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ آيا پاداش نميشوند مگر آنچه را كه عمل ميكردند يعني پاداش داده نميشوند مگر باعمال چناني كه مرتكب شدند باندازه استحقاقشان.

وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ و ما در روستايي ترساننده اي نفرستاديم يعني پيامبري كه ترساند ايشان را از مخالفت خداي تعالي.

إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها مگر آنكه ستمكاران و ثروتمندان متنعّم در آن گفتند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 274

إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ بدرستي كه ما بآنچه كه شما بآن ارسال شده ايد كافر هستيم و در اين

آيه بيانيست براي پيامبر (ص) كه اهل قريه او بر روش گذشتگان رفته اند و اشاره به اينكه پيروان گذشته هم فقراء و مردم متوسّط بودند نه دولتمندان.

آن گاه خداوند سبحان علّت كفر آنها را بيان كرد به اينكه گفت:

وَ قالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً يعني افتخار كردند باموالشان و اولادشان بگمان آنكه خداي تعالي مال و فرزند بآنها عطا كرده براي كرامت و بزرگواري ايشان نزد خداست، پس گفتند چون ما روزي داده- شده ايم و شما محروم شده ايد، پس ما از شما برتر و بالاتر هستيم، نزد خداي تعالي، پس ما را براي كفرمان بشما عذاب نميكنند و اين قول خدا است از زبان ايشان:

وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ و ما عذاب نخواهيم شد، و ندانستند كه اموال و اولاد عطاء و بخششي است از خداي تعالي و واجب است بر ايشان شكر و سپاس خدا و اين براي اكرام برتري و بزرگواري ايشان نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 275

سوره سبإ (34): آيات 36 تا 40 … ص: 275

اشاره

قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (36) وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفي إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ (37) وَ الَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ (38) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (39) وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ (40)

ترجمه … ص: 275

36- بگو (اي محمد) البته پروردگار من روزي را براي هر كه خواهد گشاده ميگرداند و تنگ ميسازد و لكن بيشتر مردم (اين نكته را) نميدانند.

37- و اموال شما و فرزندان شما بآن خصلتي نيست كه شما را نزد ما نزديك گرداند مگر كسي كه ايمان آورده باشد و كردار شايسته كند، پس آن گروه بر ايشان پاداش دو چندانست به سبب اعمالي كه كرده اند و ايشان در غرفه هاي بهشت (از آفات) ايمنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 276

38- و آنان كه در ابطال آيه هاي ما ميكوشند در حالي كه گمان برندگانند كه ما را عاجز توانند ساخت آن گروه در عذاب احضار شدگانند.

39- (اي پيغمبر) بگو البته پروردگارم روزي را براي هر كه خواهد گشاده ميگرداند و براي او تنگ ميسازد و هر چه كه انفاق كنيد پس او عوضش را باز دهد و او بهترين روزي دهندگانست.

40- (بخاطر بياور) روزي را كه خدا مشركان و معبودان از فرشتگان همگي را گرد آورد، سپس بفرشتگان گويد آيا اين

گروه را ميپرستيدند.

قرائت … ص: 276

حمزه تنها في الغرفه خوانده و ديگران في الغرفات جمع خوانده اند و يعقوب جزاء بنصب، الضعف را برفع قرائت كرده.

دليل … ص: 276

دليل كسي كه الغرفه مفرد خوانده قول خداي تعالي أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا «1» ميباشد و در بهشت غرفات و غرف ميباشد، جز اينكه عرب گاهي از جمع اكتفاء بمفرد ميكند هر گاه اسم جنس باشد گفتند (اهلك- الناس الدينار و الدرهم) مردم را دينار و درهم نابود ساخت.

و كسي كه (فاولئك لهم جزاء الضعف) خوانده پس تقديرش، فاولئك لهم الضعف جزاء است، يعني در حال مجازات پس آن مصدر است كه در محلّ حال نهاده شده يعني جزاء داده ميشوند جزاء را و ممكن است كه مفعول له باشد، و امّا اضافه جزاء بضعف در قرائت مشهور پس آن بنا بر اضافه بمفعول است.

__________________________________________________

(1)- فرقان آيه: 75، و در سوره عنكبوت آيه 58.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 277

اعراب … ص: 277

زلفي در محل نصب است بنا بر مصدريت تقديرش تقرّبكم قربة يا تقريبا است و قول او الّا من آمن موصول و صله در محل نصب است بنا بر بدليّت از كاف و ميم در تقرّبكم، ممكن است كه منصوب باشد بنا بر استثناء.

تفسير … ص: 277
اشاره

چون خداوند سبحان حكايت كرد از كفّاري كه گفتند ما عذاب نخواهيم شد براي آنكه خداوند تعالي ما را در دنيا بينياز و توانگر نمود، پس در آخرت هم ما را عذاب نميكند خدا براي رد كردن گفته آنها فرمود:

(قُلْ) اي پيامبر بگو إِنَّ رَبِّي البتّه پرودگار من كه مرا آفريد.

يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ گشاده ميگرداند روزي را براي هر كس كه خواهد بنا بر آنچه كه ميتواند از مصلحت او و غير او.

(وَ يَقْدِرُ) و تنگ ميسازد نيز بر حسب مصلحت، پس بسط و توسعه روزي آن فزوني در روزيست بنا بر قدر كفايت و قدر تنگ ميسازد بر او از قدر كفايت.

وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ و لكن بيشتر مردم نميدانند و اين براي جهل ايشانست بخدا و حكمت او، پس گمان ميكنند كه زيادي مال انسان دلالت ميكند بر بزرگواري او نزد خداي تعالي، سپس تصريح كرد باين معني و گفت: وَ ما أَمْوالُكُمْ يعني اموالي كه خدا بشما عطا كرده.

__________________________________________________

(وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً، و در سوره زمر آيه 20، لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ، و نيز در همان آيه، من فوقها غرف مبنيّه تجري من تحتها الانهار.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 278

وَ لا أَوْلادُكُمْ و نه فرزندانتان كه نصيب شما شده.

بِالَّتِي

تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفي بآن خصلت و پايه اي نيست كه شما را نزد ما نزديك گرداند.

مجاهد گويد: زلفي يعني نزديك، اخفش گويد: اراده كرده بالتي- تقرّبكم عند اللَّه تقريبا، بآن پايه اي كه شما را نزديك كند نزد خدا نزديك كردني.

پس زلفي اسم مصدر است، و فراء گويد: التي ممكنست كه بر اموال و اولاد واقع شود، و خبر بلفظ مفرد آمده و اگر چه داخل شود در او ديگري.

إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً مگر آنكه ايمان آورد و كار شايسته نمود، يعني لكن كسي كه ايمان بخدا آورد، و او را شناخت و پيامبرش را تصديق و اطاعت كرد او را در آنچه امر نمود وي را و قبول نهي نمود از او در آنچه كه او را نهي فرمود.

فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا پس آن گروه هستند كه برايشان دو چندان ثواب است بآنچه عمل كردند، يعني خدا حسنات ايشان را دو برابر نمايد، پس بيك حسنه ده برابر و زيادتر ميدهد و ضعف اسم جنس است، دلالت بر زياد و اندك ميكند، و ممكنست كه اموال و اولاد نزديك به خدا شوند نزديك شدني به اينكه مؤمن كسب مال كند براي آنكه بآن استعانت جويد بر قيام بحق تكليف و توليد مثل و فرزند كند براي همين منظور" پس" آن دو او را بخدا نزديك كنند نزديك شدني، پس بنا بر اين استثناء ميباشد استثناء متصل و بمعناي لكن نميباشد.

و ابي مسلم گويد: كه جزاء ضعف پاداش اينست كه در آخرت بايشان عطا كند مثل آنچه كه در دنيا براي ايشان بود از نعمت و ضعف بمعناي مثل

ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 20، ص: 279

و مانند است.

وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ يعني ايشان در غرفه هاي بهشتي و آن اطاقهايي است بالاي بناها.

(آمِنُونَ) در آنجا نميترسند از چيزي از آنچه ترسيده ميشود از مثل آن در دار دنيا از مرگ و دگرگوني و بلاها و غصّه ها.

وَ الَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آياتِنا يعني آنهايي كه كوشش ميكنند در ابطال آيات ما و تكذيب آن.

(مُعاجِزِينَ) عاجز ميدانند پيامبران ما را و مانع ميشوند ديگران را از كارهاي خير.

أُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ تفسيرش گذشت، و البته خداي سبحان آن را تكرار كرده براي اختلاف فائده.

اوّل توبيخ و سرزنش است كفّار را و ايشان مورد خطاب هستند، دوّم موعظه و انذار است براي مؤمنين، پس مثل آنكه گويد توانگر ساختن كفّار و اعطاء كردن بايشان دلالتي بر كرامت و بزرگواري و سعادت ايشان ندارد بلكه اين زياد ميكند عقوبت و عذاب ايشان را، و توانگري مؤمنين است كه زيادي در سعادت ايشان باشد، به اينكه آن را در راه خدا انفاق كنند، و بر اين دلالت ميكند قول خدا.

وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ و آنچه كه داديد از مالتان يعني و آنچه اخراج كرديد از اموالتان در راه خير، پس خداي سبحان بشما عوض آن را ميدهد امّا در دنيا بزيادتي نعمت و يا در آخرت بثواب بهشت گفته

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 280

ميشود خدا عوض داد براي او و بر او هر گاه تبديل كند براي آنچه كه از دست او رفته.

وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ و اوست بهترين روزي

دهندگان براي آنكه او منافع بندگانش را ميدهد نه براي رفع زيان آنان و نه براي جلب منفعت از آنان براي محال بودن سودها و زيانها بر او،.

كلبي گويد: آنچه تصدّق دهيد در راه خير، پس خدا عوض او را دهد يا تعجيل كند در دنيا عطا نمايد و يا ذخيره آخرت شما كند.

و ابو هريره از پيامبر (ص) روايت كرده و گويد: خداي تعالي عزّ و جل فرمود براي من انفاق كن، انفاق ميكنم بر تو.

و انس بن مالك از پيامبر (ص) روايت كرده كه فرمود، منادي حق در هر شب ندا كند بزائيد براي مردن، و بسازيد براي خراب شدن، و ندا ميكند- ندا كننده اي:

اللّهم هب للمنفق خلفا

، بار خدايا ببخش بهر انفاق كننده عوض آن را.

و ندا ميكند ندا كننده اي:

اللّهم هب للممسك تلفا

، بار خدايا بهر امساك كننده تلف را.

و ندا ميكند ندا كننده اي:

ليت الناس لم يخلقوا

، اي كاش مردم خلق نشده بودند.

و ندا ميكند ندا كننده اي:

ليتهم اذ خلقوا فكروا فيما له خلقوا

، اي كاش ايشان وقتي آفريده شدند فكر ميكردند براي چه ايجاد شدند.

و جابر از پيغمبر (ص) روايت كرده كه فرمود هر كار خوبي صدقه است و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 281

آنچه كه مرد هيثيت و آبروي خود را بوسيله آن حفظ ميكند صدقه است، و آنچه مؤمن از مخارج خود انفاق ميكند، پس بر خداست كه عوض آن را بعنوان ضمانت بدهد مگر آنچه در ساختمان يا معصيت صرف نمايد.

و از ابي امامه روايت شده كه گفت شما اين آيه را تأويل ميكنيد در غير- تأويلش، و ما انفقتم من

شي ء فهو يخلفه، من از رسول خدا (ص) شنيدم، و كر شوم اگر دروغ بگويم، ميفرمود، بر شما باد كه اسراف در مال و مخارج نكنيد و بر شما باد بر اقتصاد و ميانه روي كردن، پس هيچ قومي هرگز فقير و بينوا- نشوند كه اقتصاد نمودند.

سپس خداي سبحان فرمود: وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً روزي كه تمام ايشان را محشور نمائيم، يعني روز قيامت جمع ميكند آنهايي را كه براي غير خدا عبادت كردند و معبودين از ملائكه را براي حساب.

ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ سپس مي گوييم بفرشتگان آيا اين گروه كفّار، إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ يعني آنها بودند كه شما را ميپرستيدند و در عبادت شما را قصد ميكردند، و اين بر وجه اقرار گرفتن و استشهاد از ملائكه است بر عقايد و معتقدات كفّار تا فرشتگان از ايشان و عبادتشان تبرئه شوند چنانچه خداي سبحان بعيسي (ع) فرمود أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ «1» آيا تو گفتي بمردم كه تو را و مادرت را دو خدا بدانند از غير خداي جهان.

ترتيب … ص: 281

جهت اتصال و پيوست اين آيه بما قبلش اينست كه ايشان گفتند ما مال و اولادمان بيشتر است بيان فرمود كه ادّعاء آنها مردود است و ايشان معذّب و محبوس خواهند بود در روز قيامت.

__________________________________________________

(1)- سوره مائده آيه: 116.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 282

سوره سبإ (34): آيات 41 تا 45 … ص: 282

اشاره

قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ (41) فَالْيَوْمَ لا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا وَ نَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ (42) وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُكُمْ وَ قالُوا ما هذا إِلاَّ إِفْكٌ مُفْتَريً وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (43) وَ ما آتَيْناهُمْ مِنْ كُتُبٍ يَدْرُسُونَها وَ ما أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِنْ نَذِيرٍ (44) وَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ (45)

ترجمه … ص: 282

41- فرشتگان گويند تو منزّهي از آنكه ترا شريكي باشد دوست ما تويي نه آنان بلكه ايشان ديوان را ميپرستيدند و بيشترشان بجنّيان گرويده بودند 42- پس برخي از شما براي بعضي ديگر سودي را مالك نميگردد و نه زياني را و آن روز بكساني كه ستم كرده اند گوئيم شكنجه آتشي را كه همواره آن را دروغ ميپنداشتيد بچشيد.

43- و چون آيه هاي ما در حالي كه دلالت آن روشن است براي كافران

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 283

خواند شود گويند اين محمد نيست جز مردي كه ميخواهد شما را از خداياني كه پدرانتان ميپرستيدند باز دارد و گفتند اين قرآن جز دروغي بر بافته و بخدا نسبت داده نيست و آنان كه نگرويده اند حق را آن دم كه بسوي ايشان آمد گفتند اين جز سحري آشكار نيست.

44- و كافران را هيچ كتابي نداده ايم كه آن را بخوانند و پيش از تو بسوي ايشان هيچ ترساننده اي نفرستاديم.

45- و

آنان كه پيش از ايشان بودند تكذيب كردند و حال آنكه اهل مكّه بده يك آنچه كه بآنان داده ايم نرسيده اند، پس فرستادگان مرا دروغگو شمردند، پس انكار من چگونه بود.

اعراب … ص: 283

(بيّنات) منصوب بر حاليت است (و آباؤكم) فاعل (يعبد) و اسم (كان) محذوف و آبائكم آن را تفسير ميكند، و تقديرش" عما كان آباؤكم يعبدون" از آنچه را كه پدرانشان ميپرستيدند (يدرسونها) جايز است كه در محلّ جرّ صفت" كتب" باشد و ممكن است كه در محلّ نصب بر جاي جار و مجرور باشد، براي آنكه معني چنين است،" و ما آتيناهم كتب مدروسه" و ما نفرستاديم ايشان را كتابهايي كه درس گفته باشند" و كيف كان نكير" كيف خبر كان و نكير اسم آنست كه مقدم بر" كان" شده و نكير مصدر مانند غدير است، در قول شاعر:

عذير الحيّ من عدوان كانوا حية الارض.

يعني قبيله عذر ميآوردند از دشمنان كه ايشان مار زمين هستند.

تفسير … ص: 283

(قالُوا) يعني فرشتگان گفتند: (سُبْحانَكَ) يعني منزّه هستي تو از آنكه غير

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 284

تو را بپرستيم و با تو معبود ديگري بگيريم. (أَنْتَ) تو اي خدا (وَلِيُّنا) ناصر ما و سزاوارتر بما هستي. (مِنْ دُونِهِمْ) يعني از غير اين كفّار و غير هيچكس و ما راضي بعبادت ايشان نبوديم با علم ما به اينكه تو پروردگار ما و ايشان هستي.

بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ بلكه ايشان ديوان را ميپرستيدند به پيروي كردن از آنها در آنچه ايشان را فرا خواندن به پرستش فرشتگان.

و بعضي گفته اند: مقصود از جنّ شيطان و بچه هاي او و اعوان او مي باشد.

أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ بيشترشان بآنان ايمان دارند يعني تصديق ميكنند شيطانها را و مطيع و پيرو آنهايند، سپس خداوند سبحان ميفرمايد:

(فَالْيَوْمَ) يعني روز قيامت، لا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ مالك نيستند برخي از

شما بعضي ديگر را مقصود پرستندگان و پرستيده شدگانند (عابدين و- معبودين) عبادت كنندگان و عبادت شدگان.

نَفْعاً وَ لا ضَرًّا يعني سودي را بسبب شفاعت و زياني را بسبب عذاب و شكنجه مالك نيستند.

وَ نَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا و مي گوييم بكساني كه ستم كردند به اينكه غير خدا را پرستيدند.

ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّتِي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ بچشيد عذاب و شكنجه آتشي را كه آن را دروغ ميپنداشتيد و اعتراف بآن نميكرديد و آن را انكار مي نموديد، سپس خداوند سبحان برگشت بحكايت حال كفّار در دنيا و گفت:

إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُنا هر گاه براي ايشان آيات ما تلاوت ميشد يعني

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 285

دليلهاي ما خوانده ميشد (بَيِّناتٍ) دليلها و آيه هاي روشن از قرآني كه نازل بر پيامبرمان نموديم.

(قالُوا) گفتند در آن موقع ما هذا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ نيست اين پيغمبر (ص) مگر مردي كه ميخواهد شما را باز دارد، يعني منع نمايد شما را.

عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُكُمْ از آنچه را كه پدرانتان ميپرستيدند، و چون دليل محكومشان نمود برگشتند به تقليد پدرانشان وَ قالُوا ما هذا و گفتند اين قرآن نيست، (إِلَّا إِفْكٌ) مگر دروغ (مُفْتَريً) كه آن را بسته و نسبت داده است.

قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ و گفتند آنهايي كه كافر بحق يعني قرآن شدند لَمَّا جاءَهُمْ إِنْ هذا وقتي قرآن بر ايشان آمد كه اين نيست (إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ) مگر جادويي و سحري آشكار، آن گاه خداوند خبر داد كه ايشان از روي برهان و دليل نگفته اند، پس فرمود:

وَ ما آتَيْناهُمْ مِنْ كُتُبٍ يَدْرُسُونَها يعني ما هرگز براي مشركين قريش كتابي نداديم كه

آن را بخوانند پس بفهمند به سبب خواندن آن كه آنچه تو آن را آورده اي حق است و يا باطل، و فقط ايشان تو را از روي هواي نفس بدون هيچ دليل و برهاني تكذيب ميكنند.

وَ ما أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِنْ نَذِيرٍ و ما نفرستاديم پيش از تو بسوي ايشان هيچ پيامبر و ترساننده اي كه امر كند ايشان را بتكذيب كردن تو و خبر دهد ايشان را به بطلان قول تو يعني ايشان در تكذيب تو برنميگردند مگر بجهل و ناداني و دشمني و پيروي هوا و هوس خود، سپس آنها را خبر داد از بدي عاقبت كساني كه تكذيب پيامبران قبل از خود را نمودند براي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 286

ترسانيدن ايشان و گفت.

الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ و تكذيب كردند كساني كه قبل از ايشان بودند كسي را كه بر ايشان مبعوث شده بود از پيامبران و آنچه را كه از كتابهاي آسماني كه برايشان آورده بود.

وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ ابن عباس و قتاده گويند: يعني اي، محمد نرسيد قوم تو را ده يك آنچه را كه ما به پيشينيان داده بوديم از نيرو و فراواني مال و طول عمر پس خدا هلاك كرد ايشان را.

فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ پس تكذيب كردند پيامبران مرا پس چگونه بود انكار من يعني عقوبت من و تغيير دادن من حال ايشان را.

ابي مسلم گويد: يعني نظر كن در آثار ايشان چگونه بود انكار من بر ايشان بهلاكت و نابودي، و مقصود اينست كه ما چنانچه هلاك كرديم آنها را هنگامي كه تكذيب پيامبران ما نمودند، پس اين هم هر آينه

بايد به ترسند و حذر كنند كه مانند آنچه را كه بايشان از هلاكت و بدبختي رسيد به آنها نرسد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 287

سوره سبإ (34): آيات 46 تا 50 … ص: 287

اشاره

قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْني وَ فُرادي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ (46) قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَي اللَّهِ وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (47) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (48) قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما يُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما يُعِيدُ (49) قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّما أَضِلُّ عَلي نَفْسِي وَ إِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِما يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ (50)

ترجمه … ص: 287

46- بگو (اي پيامبر) فقط شما را بيك خصلت پند ميدهم و آن خصلت اينست كه براي خدا در حالي كه دو تا دو تا يا يك يك باشيد برخيزيد سپس بينديشيد كه صاحب شما را هيچگونه ديوانگي نيست و او شما را جز ترساننده اي پيش از آمدن عذابي سخت نيست.

47- و نيز بگو مردي كه از شما سؤال ميكنيم پس آن از آن شما باشد مزد من جز بعهده خدا نيست و او بهمه چيز گواهست.

48- و نيز بگو البته پروردگار من حق را القا ميكند (آن پروردگار) داناي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 288

همه پوشيده هاست.

49- و نيز بگو حق آمد و باطل رو نميكند و باز نميگردد.

50- و نيز بگو اگر گمراه شدم فقط بر زيان نفس خويش گمراه ميشوم و اگر هدايت يافتم پس آن بسبب آن چيزيست كه پروردگارم بمن وحي كرده است كه او شنواي نزديك است.

اعراب … ص: 288

أَنْ تَقُومُوا در محلّ جرّ است بنا بر بدليّت از (واحده) و جايز است كه در محل نصب باشد بحذف حرف جرّ و وصل كردن فعل را باو و تقدير آن (اعظمكم بطاعة اللَّه لان تقوموا) (و اعظكم بان تقوموا) پند ميدهم شما را بطاعت خدا كه قيام كنيد يا پند ميدهم شما را به اينكه قيام نمائيد.

(مَثْني وَ فُرادي ) منصوب است بنا بر حاليت، (ما سَأَلْتُكُمْ) ما شرطيه و آن در محل نصب است بآنكه مفعول دوّم براي سألت باشد، و جايز است كه موصوله هم باشد به اينكه تقديرش، ما سألتكموه باشد پس با صله اش در محل رفع خواهد بود بسبب مبتداء بودن، (عَلَّامُ الْغُيُوبِ) ممكن

است بدل از ضمير مخفي در يقذف باشد و جايز است كه خبر مبتداء محذوف- باشد يعني (و هو علام الغيوب) و اگر منصوب شود بنا بر اينكه صفت" لربّي" باشد هر آينه جايز است لكن رفع بهتر است براي آنكه بعد از تمام شدن كلام آمده.

تفسير … ص: 288

سپس خداوند سبحان پيامبرش را خطاب فرمود و گفت:

(قُلْ) بگو اي محمد بايشان، إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ يعني امر مي كنم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 289

شما را و سفارش مينمايم شما را بيك خصلت.

بعضي گويند: بيك كلمه و آن كلمه توحيد است، مجاهد گويد: بطاعت خدا و هر كس معناي اوّل را گفته گويد واحده را بما بعدش تفسير كرد و گفت:

أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْني وَ فُرادي اينكه قيام كنيد براي خدا دو تا دو تا يا يكي يكي.

ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ يعني اينكه قيام كند مردي از شما يا با ديگري آن گاه به پرسند از يكديگر آيا ما هيچ دروغي از محمد شنيده ايم يا آيا ما در او ديوانگي و آثار جنون مشاهده كرده ايم پس در اين دلالت است بر بطلان آنچه ياد كرديد شما و معناي قيام اينجا نيست قيام مگر بر مرد و فقط مقصود بآن قصد براي اصلاح و اقبال است بر او در حالي كه با غيرش مناظره كند و متفكّر در نفس خود باشد براي آنكه حق فقط براي انساني بسبب مناظره با ديگري و تفكّر روشن ميشود، و قطعا كلام تمام شده نزد قول او تتفكّروا) و ما براي نفي و نيست كردنست؟

قتاده گويد: يعني بمحمد (ص) ديوانگي نيست، و اگر تمام

كلام را آخر آيه قرار دادي پس معنا اينست، پس فكر كنيد چه اثري در صاحب شما از ديوانگي است، يعني آيا ديديد از اوّل زندگي او تا مبعثش بدنامي و عيبي كه منافي پيامبري او باشد از دروغ گويي يا ضعفي در عقل او يا اختلافي در گفتار و كردار او كه دلالت بر ديوانگي او كند.

إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَكُمْ نيست او مگر ترساننده اي از گناهان خدا براي شما بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ كه در پيش روي شماست عذابي دردناك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 290

يعني عذاب قيامت، سپس به پيامبر (ص) فرمود:

(قُلْ) بگو بايشان اي محمد ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ آنچه سؤال كردم شما را از اجر و مزد، پس آن براي خود شماست، يعني من از شما براي تبليغ و رساندن رسالت خدا چيزي از مال دنيا نميخواهم تا مرا متهم نمائيد و آنچه از شما مطالبه كردم از مزد و اجرت بر اداء رسالت و بيان احكام شريعت پس آن براي خود شماست و اين چنانست كه مرد ميگويد به كسي كه قبول نصيحت او را نميكند آنچه بمن اجرت داده اي بيا بگير و آنچه كه در اين موضوع مال منست قطعا بخشيدم بتو قصدش اينست كه چيزي براي من در اين كار نيست، و از اين قبيل است نصيحت مجاني.

و ماوردي گويد: معنايش اينست: بدرستي كه اجرت آنچه دعوت كردم شما را بسوي آن از اجابت من و اندوخته ام آن براي شما باشد نه من و اين معنا از حضرت باقر عليه السلام هم روايت شده است.

إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ

نيست مزد من مگر بر خدا يعني نيست ثواب عمل من مگر بر خداي پس او مرا ثواب دهد براي رسالتم و آن را ضايع و تباه نكند.

وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ و اوست كه بر هر چيزي گواه و داناست و هيچ چيز از نظر او غايب نيست پس ميداند آنچه بمن ميرسد از آزار شما.

(قُلْ) بگو اي محمد إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِّ بدرستي كه پروردگار من بمن القاء وحي ميكند.

قتاده و مقاتل گويند: و القاء ميكند وحي را به پيامبرانش.

عَلَّامُ الْغُيُوبِ داننده غيبهاست، تمام پنهاني و آنچه از ديدگاه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 291

خلقش در زمينها و آسمان پنهانست ميداند (قل) بگو اي محمد (جاءَ الْحَقُّ) حق آمد و آن امر خداي تعالي است بسبب اسلام و توحيد.

ابن مسعود گويد: و آن جهاد و نبرد با شمشير است.

وَ ما يُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما يُعِيدُ و باطل رفت رفتني كه برگشت ندارد ديگر براي آن نه ظهوري و نه اعاده اي و نه اقبال و نه ادباريست براي آنكه حق هر گاه آمد براي باطل چيزي باقي نميگذارد.

قتاده گويد: باطل ابليس است نه ايجاد خلق ميكند و نه آنهايي را كه رفته اند برميگرداند. حسن گويد: باطل براي اهلش ايجاد خيري در دنيا نميكند و در آخرت هم اعاده خيري نمي نمايد.

و زجاج گويد: و ممكنست كه ما استفهاميه باشد در محل نصب بر معناي و آيا چيزي را باطل ايجاد ميكند و آيا چيزي را اعاده مينمايد.

ابن مسعود گويد: رسول خدا (ص) داخل مكّه شد و در اطراف بيت اللَّه الحرام 360 بت بود پس شروع كرد با چوبي

كه در دستش بود بر آنها ميزد و ميگفت: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً، حق آمد و باطل رفت البته باطل رفتني است،" جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً" حق آمد و باطل نه ايجاد ميكند و نه اعاده مينمايد.

قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ بگو اگر گمراه از حق شدم چنانچه شما ادّعا ميكنيد، فَإِنَّما أَضِلُّ عَلي نَفْسِي يعني البته نتيجه و گناه ظلالت و گمراهيم بر خود من است، و من مؤاخذه و گرفتار بآن خواهم بود نه غير من.

وَ إِنِ اهْتَدَيْتُ و اگر هدايت بحق يافتم فَبِما يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي بفضل پروردگار من است از آنجا كه وحي بمن ميكند، پس منّت براي اوست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 292

باين سبب بر من نه بر خلق او.

إِنَّهُ سَمِيعٌ اوست كه شنواي گفتار ماست، (قَرِيبٌ) نزديك ماست پس بر او حق و باطل پوشيده نيست.

سوره سبإ (34): آيات 51 تا 54 … ص: 292

اشاره

وَ لَوْ تَري إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ (51) وَ قالُوا آمَنَّا بِهِ وَ أَنَّي لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ (52) وَ قَدْ كَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ (53) وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ كَما فُعِلَ بِأَشْياعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا فِي شَكٍّ مُرِيبٍ (54)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 293

ترجمه … ص: 293

51- و (اي رسول) اگر ببيني هنگامي كه كافران ترسان شوند پس هيچ فوتي نباشد و از جاي نزديك ايشان را بگيرند.

52- و (در آن وقت كه عذاب را ببينند) گويند به پيغمبر ايمان آورديم و از كجا براي ايشان سود باشد از مكاني دور.

53- و حال آنكه پيش از اين بخدا كافر شدند و از مكان دور رمي بغيب كرده و تكذيب بهشت و دوزخ و پاداش و كيفر را نمودند.

54- و (مرگ آمد) و ميان ايشان و آنچه ميخواستند فاصله شد چنانچه همين عمل با نظائرشان پيش از اين كرده شد زيرا كه ايشان در شكي مضطرب سازنده (دلها) بودند.

قرائت … ص: 293

ابو عمرو و اهل كوفه غير عاصم (التناوش) را با مد و همزه خوانده و ديگران بدون مد و همزه خوانده اند.

دليل … ص: 293

التناوش، بمعناي تناول است، نشت، انوش، شاعر گويد:

فهي تنوش الحوض نوشا من علا نوشا به تقطع اجواز الفلا

آن ناقه آب حوض را از بالا نوشيد و آب زيادي آشاميد كه بسبب آن صحرا را قطع كند و طي نمايد و نيازي بآب ديگري پيدا نكند.

پس كسي كه همزه نداده آن را تفاعل قرار داده و كسي كه همزه داده، احتمال دو امر را داده: 1- اينكه او همزه را بدل از واو قرار داده براي منضم بودن آن مثل اقتت و ادؤي و مثل آن، 2- مأخوذ از نأش باشد و آن به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 294

معناي طلب است، رؤبه گويد:

اقحمني جار ابي الخاموش اليك ناش القدر المنئوش

همسايه ابو الخاموش مرا وادار و مجبور كرد كه براي طلب كردن ديك وارد بر تو شوم، شاهد بيت كلمه و الناش، است كه بمعناي كندي در حركت آمده است و شاعر گويد:

تمنّي نئيشا ان يكون اطاعني و قد حدثت بعد الامور امور

آرزو كرد مدّت طولاني و مديدي كه مطيع من باشد و حال آنكه بتحقيق حادث امري بعد از امري، شاهد در نئيشا است كه بمعناي طولاني آمده و منصوب شده نئيشا بنا بر ظرفيت.

تفسير … ص: 294

سپس خداوند سبحان فرمود: وَ لَوْ تَري و اگر به بيني اي محمد.

إِذْ فَزِعُوا زماني كه مي ترسند يعني در موقع رستاخيز فَلا فَوْتَ يعني هيچكس از ايشان از من فوت نميشوند و ستمكاري از من خلاص نميشود.

وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ و از مكان نزديكي گرفتار ميشوند يعني از گورستان و هر كجا باشند پس ايشان از

نظر خدا نزديك هستند و فوت نمي شوند، و جواب لو محذوف است و كلام دلالت بر آن ميكند و تقديرش (لرأيت امر عظيما) هر آينه امر بزرگي خواهي ديد.

قتاده گويد: إِذْ فَزِعُوا در دنياست هنگامي كه بالمعانيه ديدند سخت گيري خدا را در موقعي كه فرشتگان براي قبض روحشان آمدند.

ضحاك و سدي گويند: آن ترس ايشان بود روز جنگ بدر هنگامي كه- گردنهايشان زده شد و نتوانستند از عذاب فرار كنند و نه بازگشت بتوبه نمايند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 295

و ابو حمزه ثمالي: گويد، شنيدم علي بن الحسين عليهما السلام و حسن بن حسن بن علي عليهم السلام ميگفتند آن لشگر صحراء بيداء است كه زمين از قدمهاي آنها ميگيرد و فرود ميبرد.

و نيز گويد: مرا حديث كرد عمرو بن مره و حمران بن اعين كه آنها شنيدند از مهاجر ملكي كه ميگفت شنيدم ام سلمه ميگفت، رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله ميفرمود، پناه ميبرد پناه بري به بيت اللَّه الحرام پس خدا برانگيزاند لشگري را بسوي او تا اينكه بدشت بيداء ميرسند (بيداء مدينه) و بزمين فرو ميروند.

و از حذيفة بن يمان روايت شده كه پيغمبر (ص) ياد نمود فتنه اي كه ميان اهل مشرق و مغرب خواهد بود فرمود، آنان در همان ميان جنگ با يكديگرند كه سفياني بر ايشان خروج ميكند از وادي يابس، با لشكر فراوان تا در دمشق فرود آيد، پس دو لشگر بر انگيزد يكي بسوي مشرق و ديگري را بسوي مدينه اعزام كند تا وارد شوند بر زمين بابل از شهر ملعونه بغداد، پس ميكشند، بيش از سه هزار نفر و

به بيش از يكصد نفر از زنها تجاوز كنند و بكشند سيصد نفر از بزرگان بني العباس را سپس بسوي كوفه حركت كنند، پس اطراف آن را خراب نمايند، آن گاه بيرون روند در حالي كه متوجه بشام هستند، پس پرچم هدايت از كوفه بيرون آيد و باين لشكر برخورد كرده و پيكار كنند و بكشند آنها را و مخبري را هم از ايشان آزاد نگذارند و آنچه در دست ايشانست از اسيران و غنائم و مهمّات جنگي را بغنيمت بگيرند و لشگر دوّم بسوي مدينه يورش برند پس سه شبانه روز آنجا را غارت كنند سپس از آنجا بسوي مكّه حركت كنند تا وارد به بيداء شوند، خداوند جبرئيل را برانگيزد پس ميگويد اي جبرئيل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 296

برو و آنها را هلاك كن، پس جبرئيل با پايش ميزند بر زمين زدني خدا در آنجا زمين را با ايشان فرو ميبرد و خلاص نميشود از ايشان مگر دو مرد از جهنيه و براي همين آمده: (و عند الجهنية الخبر اليقين) نزد جهنيه خبر يقيني است، پس اين است قول خداي تعالي وَ لَوْ تَري إِذْ فَزِعُوا …

ثعلبي اين حديث را در تفسيرش آورده و اصحاب ما اماميّه در احاديث حضرت مهدي (روحي فداه) از حضرت ابي عبد اللَّه صادق و حضرت ابي جعفر باقر عليهما السلام مثل آن را روايت كرده اند.

وَ قالُوا يعني و ميگويند در اين موقع و آن روز قيامت است يا در موقع ديدن عذاب يا در وقت فرو رفتن زمين در حديث سفياني آمَنَّا بِهِ وَ أَنَّي لَهُمُ التَّناوُشُ ايمان آورديم بآن و

كجاست براي ايشان انتفاع و سود باين ايماني كه ناچار بآن شدند، خداوند سبحان بيان كرد كه ايشان بسبب ايمانشان سودي نميبرند چنانچه احدي هم از ايشان نفعي نبردند.

مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ از مكان دور، و بعضي گفته اند: يعني ايشان خواستند كه بدنيا برگردند، پس مقصود اينست كه ايشان خواستند چيزي را از جايي كه نميرسند و برنگردند بجهت دوري مكان و فقط اراده كرده دور بودن انتفاع ايشان باين ايمان و دور بودنشان از صواب …

وَ قَدْ كَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ يعني چگونه توبه ايشان قبول شود يا بدنيا برگردند و حال آنكه قبل از آن كافر بخدا شدند.

وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ قتاده گويد: يعني بگمان باطل خودشان حرف مياندازند و ميگويند بهشتي نيست و دوزخي نيست و قيامتي نيست و اين دورترين و بعيدترين گمانها و پندارهاست. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 297

و بعضي گفته اند: محمد (ص) را بدون يقين بگمانشان متّهم ميكردند و ميگفتند او جادوگر است، و او شاعر و قافيه پرداز و او ديوانه است، و خدا آن را قذف قرار داده (و يقذفون) گفته براي باطل بودن آن.

و بعضي گفته اند: يعني آنها امر آخرت را دور ميدانند و به پيروانشان مي گويند: (هيهات هيهات لما توعدون) دور است دور است آنچه وعده ميدهند و اين مثل چيزيست كه بياندازند در جايي كه دور است هدف آن.

وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ ابي مسلم گويد: و جدا و تفريق كنند بين ايشان و خواسته هايشان بسبب مرگي كه گريبانشان را بگيرد چنانچه گريبان امثالشان را گرفت.

بعضي گويند: خواسته ايشان توبه و ايمان يا بازگشت بدنياست

و حال آنكه منع از آن شدند، جبائي گويد خواسته و ايده ايشان نعمتهاي بهشتي است و برخي گفته اند: يعني ممنوع ميشوند از هر چه بخواهند پس خداي تعالي در ايشان تنفّر و بي ميلي ايجاد كند پس هيچ چيزي را درك نكنند مگر آنكه متالّم و ناراحت از آن شوند.

كَما فُعِلَ بِأَشْياعِهِمْ مِنْ قَبْلُ چنانچه با امثال آنها هم از كفّار در جلوتر همين عمل شده بود.

بعضي گفته اند: يعني بكساني كه موافق با عقيده ايشان بودند و اهل دين و مرامشان از امّت هاي گذشته وقتي كه در موقع ديدن بلا و عذابي كه توبه كردند و قبول نشد از ايشان.

ضحاك گويد: مقصود از اين آيه اصحاب فيل است كه وقتي خواستند كعبه را خراب كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 298

إِنَّهُمْ كانُوا فِي شَكٍّ يعني آنها در شك و ترديد بودند از روز رستاخيز و قيامت.

و بعضي گفته اند: يعني در شك از وقوع عذاب بايشان.

(مُرِيبٍ) يعني تشكيك كننده بودند چنانچه گفتند (عجب عجيب) شگفت است شگفت آميز.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 299

سوره ملائكه يا فاطر … ص: 299

اشاره

مكي است حسن گويد، مگر دو آيه، إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ … و آيه ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ …

عدد آيات:

چهل و شش آيه شامي و مدني اخير است و 45 آيه از نظر ديگران.

اختلاف آن … ص: 299

در هفت آيه است، الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بصري و شامي جديد و آيه و البصير و النور سه آيه غير بصري، مَنْ فِي الْقُبُورِ غير شامي است (أَنْ تَزُولا) بصري (تبديلا) بصري و شامي و مدني اخير است.

فضيلت آن … ص: 299

ابي بن كعب از پيامبر (ص) روايت كرده كه فرمود هر كس سوره ملائكه را قرائت كند روز قيامت سه در از درهاي بهشت او را صدا ميزند كه از هر كدام از اين سه در كه خواستي وارد شو.

تفسير آن … ص: 299

چون خداوند سبحان سوره قبلي را پايان داد برد اهل شرك و شك و عناد اين سوره را افتتاح نمود بذكر كمال قدرت و وحدانيّت و دليلهاي- توحيدي و گفت:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 300

سوره فاطر (35): آيات 1 تا 5 … ص: 300

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْني وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (1) ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (2) يا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّي تُؤْفَكُونَ (3) وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ وَ إِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (4)

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (5)

ترجمه … ص: 300

بنام خداوند بخشنده مهربان 1- تمام سپاس و شكر مخصوص خدائيست كه آفريننده آسمانها و زمين است، قرار دهنده فرشتگانست فرستادگاني كه داراي دو بال دو دو و سه سه و چهار چهار است در آفرينش هر چه خواهد ميافزايد زيرا كه خدا بهر چيز توانا است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 301

2- آنچه خدا از بخشايش براي مردم بگشايد پس آن را هيچ بازگيرنده نيست و آنچه خدا بازگيرد پس آن را از پس بازگرفتنش هيچ فرستنده اي نيست و او نيرومندي درست كردار است.

3- اي مردم نعمت خداي را بر خويشتن ياد كنيد، آيا هيچ آفريننده اي جز خدا هست كه از آسمان و زمين شما را روزي دهد هيچ خدايي نيست، پس چگونه منصرف شده ايد.

4- اگر اهل مكه تو را (اي پيامبر) دروغگو شمردند بحقيقت پيش از تو پيغمبراني تكذيب شده اند كارها بسوي خدا بازگشت خواهد كرد.

5- اي مردم وعده خدا راست و

درست است پس زندگاني دنيا شما را نفريبد و شيطان فريبنده شما را بكرم خدا مغرور نسازد.

قرائت … ص: 301

اهل كوفه غير عاصم و ابو جعفر (غير اللَّه) را بجرّ خوانده و بقيّه از قاريان برفع خوانده اند.

دليل … ص: 301

ابو علي گويد: كسي كه (غير اللَّه) بجرّ خوانده آن را صفت بر لفظ (من خالق) قرار داده و خبرش يرزقكم من السماء و الارض، و كسي كه (غير اللَّه) را برفع خوانده احتمال چند وجه داده: 1- اينكه آن خبر مبتداء باشد 2- اينكه صفت بر محلّ مبتداء باشد و خبرش مضمر باشد تقديرش (هل خالق غير اللَّه في الوجود او العالم) آيا خالقي كه غير خدا باشد در وجود يا در عالم هست 3- اينكه غير استثناء باشد و خبرش مضمر مثل آنكه گويد، هل من خالق الّا اللَّه آيا نيست خالقي مگر خدا و دلالت ميكند بر امكان استثناء قول خدا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 302

ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ، نيست خدايي مگر خدا.

لغت … ص: 302

الفطر: پاره از چيز بظاهر شدن آن براي حسّ و فاطر السماوات يعني خالق و آفريدگار آسمانها.

اعراب … ص: 302

مَثْني وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ صفت براي اجنحه است كه عدول از اثنين اثنين و ثلاثه ثلاثه و اربعه اربعه، ما يَفْتَحِ اللَّهُ ما شرطيه است در محل نصب براي مفعول بودن آن فتحه داده ميشود.

تفسير … ص: 302

الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ستايش از آن خدائيست كه آفريدگار آسمانها و زمين است در حالي كه اوّل است بنا بر اينكه مثالي براي او نيست، خودش سبقت و پيشي گرفت در حمد تا آنكه ما را تعليم كند و آگاه نمايد كه چگونه سپاس كنيم او را، و براي آنكه براي ما بيان سازد كه تمام حمد از آن او است.

جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا فرشتگان را رسولان قرار داد بسوي پيامبران با كتابها و وحي.

أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْني وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ قتاده گويد: صاحبان بالها دو تا دو تا، و سه تا، سه تا، و چهار تا، چهار تا، و تفسير آن گذشت، و فقط آنها را صاحبان بال قرار داد براي آنكه برايشان امكان بالا رفتن و پائين آمدن بسوي زمين باشد، پس بعضي از ايشان دو بال دارند و بعضي سه بال و برخي چهار بال، فرمود و زياد ميكند در آن بالها آنچه خواهد و آن قول اوست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 303

يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ مي افزايد در خلقت هر چه بخواهد.

ابن عباس گويد: پيغمبر (ص) شب معراج جبرئيل را ديد كه برايش ششصد بال بود، و اين اختيار زجاج و فراء است.

زهري و ابن جريح گويند: قصد كرده بقولش يزيد في الخلق ما يشاء خوش صدايي را. قتاده گويد: آن ملاحت و نمكين بودن دو چشم است.

و

ابو هريره از پيامبر (ص) روايت كرده كه فرمود آن زيبايي صورت و موي قشنگ و صداي خوب است.

إِنَّ اللَّهَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ بدرستي كه خدا بر هر چيزي تواناست هيچ چيزي نيست مگر آنكه او بر عين آن يا مثل آن تواناست، سپس خدا بيان كرد انعامش را بر خلقش و گفت:

ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها يعني آنچه ميآيد ايشان را از باران و تندرستي يا هر نعمتي كه خدا بخواهد هيچكس قدرت ندارد كه جلوي آن را بگيرد. وَ ما يُمْسِكْ و آنچه كه امساك ميكند از اعطاء آن.

فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ پس رساننده براي او بعد از آن نيست، يعني هيچكس قدرت بر ارسال و اعطاء آن را ندارد.

حسن گويد: يعني آنچه خدا ميفرستد از پيامبران بسوي بندگانش در وقتي غير وقت ديگر پس مانعي براي آن نيست براي آنكه رسول رحمت از خداست چنانچه فرمود: وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ «1» و آنچه امساك ميكند در زمان فترت يا از كساني كه باو زخم ميزدند از كفّار پس رساننده براي او نيست، و لفظ محتمل است براي همه باشد.

__________________________________________________

(1)- سوره انبياء آيه: 107.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 304

وَ هُوَ الْعَزِيزُ يعني قادر چناني كه عاجز نميشود (الْحَكِيمُ) در افعالش دانا و محكم كار است، چه انعام كند و چه امساك از رحمت نمايد، براي آنكه او آنچه حكمتش اقتضا كند ميكند، سپس مؤمنين را خطاب نموده و گفت:

يا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ اي مردم ياد كنيد نعمت خدا را بر خودتان نعمت ظاهري و نعمت

باطني كه از جمله آن شما را آفريد و ايجاد كرد و زنده نمود و شما را توانا نمود و اشتهاء شهوت در شما قرار داد و براي شما آفريد اقسام لذّتها و منافع را.

هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ آيا خالقي جز خدا هست كه شما را از آسمان و زمين روزي دهد اين استفهام تقديريست براي ايشان، و معنايش نفي است تا آنكه اقرار كنند به اينكه خالقي نيست مگر خدا و روزي ميدهد از آسمان بوسيله باران و از زمين بسبب روئيدني ها، و آيا جايز است اطلاق لفظ خالقي بر غير خداي سبحان، در آن دو وجه است:

1- اينكه اين لفظ بر احدي جز خدا اطلاق نميشود، و فقط غير خدا به لفظ خالق توصيف ميشود بنا بر جهت تقييد اگر چه جايز است اطلاق لفظ صانع و فاعل و رازق و مثل آنها بر غير خدا.

2- يعني خالقي نيست كه روزي دهد و روزي را بوجود نمي آورد مگر خداي تعالي.

لا إِلهَ إِلَّا هُوَ يعني معبودي جز او نيست كه شايسته پرستش و عبادت باشد. فَأَنَّي تُؤْفَكُونَ يعني چگونه منصرف از راه حق بگمراهي ميشويد.

و بعضي گفته اند: يعني كجا عدول ميكنيد از اين دليلهايي كه براي شما اقامه كردم بر توحيد با وضوح و آشكاري آن، سپس تسلّي داد خدا پيامبرش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 305

صلّي اللَّه عليه و آله را از تكذيب قومش او را و گفت:

وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ و اگر تكذيب كردند تو را اي محمد. فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ وَ إِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ پس قطعا تكذيب

شدند رسولان و پيامبراني قبل از تو بودند، و بسوي خدا كارها برميگردد، پس پاداش ميدهد كسي را كه پيامبران را تكذيب كند، و ياري كند پيامبراني كه تكذيب شدند، سپس مخلوق را خطاب كرده و گفت:

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ اي مردم بدرستي كه وعده خدا حق است از روز رستاخيز و قيامت و بهشت و دوزخ و پاداش و حساب (حَقٌّ) راست است، لا محاله خواهد آمد.

فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا پس زندگي دنيا شما را فريب ندهد كه بلذتهاي آن و نعمتهاي آن فريب بخوريد و گول نزند شما را حب رياست، و حب زياد ماندن در دنيا پس بدرستي كه اين از اندكي نابود و فاني ميشود و گناه و وبال آن باقي ميماند.

وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ و فريب ندهد شما را فريب دهنده بخدا و او يعني غرور عادتش اينست كه غير خود را مغرور ميكند و دنيا و زينت آن موصوف باين صفتند براي آنكه مردم مغرور بآن ميشوند.

مجاهد و حسن گفته اند: كه غرور شيطان و او ابليس است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 306

سوره فاطر (35): آيات 6 تا 10 … ص: 306

اشاره

إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِيرِ (6) الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (7) أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَصْنَعُونَ (8) وَ اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلي بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذلِكَ النُّشُورُ (9) مَنْ

كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَ الَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ (10)

ترجمه … ص: 306

6- البتّه شيطان شما را دشمني است پس شما نيز او را دشمن گيريد بي گفتگو شيطان پيروانش را ميخواند تا آنان از ملازمان آتش سوزان باشند.

7- البتّه آنان كه كافر شدند براي ايشان شكنجه اي سخت است و آنان كه ايمان آوردند و كارهاي شايسته كردند براي ايشان آمرزشي و مزدي بزرگست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 307

8- آيا كسي كه زشتي عمل او برايش آراسته شد پس آن را نيكو ديد البتّه خدا هر كه را خواهد در گمراهي وا ميگذارد و هر كه را خواهد هدايت ميكند پس جان خويش را براي حسرتها كه بر گمراهي ايشان ميخوري ضايع مكن زيرا كه خدا بآنچه ميكنند داناست.

9- خداي يكتا آن ذاتيست كه بادها را فرستاد پس آن بادها ابرها را برانگيختند، و آن را بر زمين مرده برانديم پس زمين را پس از مردگي آن به وسيله باراني كه از ابر فرود آمدند زنده گردانيديم و زنده گردانيدن زمين مانند برانگيختن مردگانست.

10- هر كه براي خود عزّت ميخواهد همه عزّتها از آن خداست سخنان پاك بسوي خدا بالا ميرود و عمل شايسته سخنان پاكيزه را بالا ميبرد و آنان كه حيله هاي بد ميكنند براي ايشان شكنجه اي سخت است و نيرنگ آن گروه فاسد ميشود.

قرائت … ص: 307

ابو جعفر (فلا تذهب) بضم تاء و نصب (نفسك) قرائت كرده و بقيّه از قرّاء (فلا تذهب نفسك) خوانده اند و دليل در هر دو ظاهر است.

اعراب … ص: 307

حسرات مصدر فعل محذوف است تقديرش، فلا تذهب نفسك تتحسّر عليهم حسرات است، و جميعا منصوب است بر حاليّت و عامل در آن چيزي است كه لام از للَّه بآن متعلّق است، و هو در وَ مَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ فاصله شده بين مبتداء و خبرش.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 308

تفسير … ص: 308
اشاره

سپس خداوند سبحان حذر داد ايشان را از شيطان و فرمود:

إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ البتّه شيطان دشمن شماست ميخواند شما را بكارهايي كه در آن هلاكت و زيان دنيا و آخرت است و منصرف ميكند شما را از كارهاي خوب و نيكو و ميخواند شما را بكارهاي بد.

فَاتَّخِذُوهُ يعني پس او را دشمن بدانيد و با او عداوت كنيد و پيرويش نكنيد به اينكه موافق مقصود او عمل كنيد و اعتراف نمائيد كه تسليم و منقاد او هستيد.

إِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ فقط او پيروان و دوستان و ياران خود را ميخواند لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِيرِ تا آنكه از اصحاب و ملازمين آتش او باشند و سعير آتش برافروخته و شعله ور است و معنايش اينست كه براي سلطنت و تسلّطي بر مؤمنين نيست و لكن او ياران خود را دعوت ميكند باعمالي كه بسبب آن مستحق آتش شوند.

سپس بيان نمود خداي سبحان حال مردمي كه او را اجابت نموده و پاسخ مثبت دادند و حال كساني كه مخالفت او را نمودند و گفت:

الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ كساني كه كافر شدند براي آنان عذاب سختي است بعنوان پاداش بر كفرشان.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ و آن كساني كه ايمان آوردند و كار شايسته كردند براي ايشان آمرزش

از خداست براي گناهانشان.

وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ يعني ثواب بزرگيست، سپس فرمود بعنوان تقرير و بيان براي ايشان أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً يعني كفّار نفوسشان اعمال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 309

بدشان را برايشان زينت داده و تصوّر ميكنند كه آنها كارهاي خوبي هستند يا شيطان اعمالشان را برايشان زينت ميدهد به اينكه آنها را بشبه گمراه كننده و ترك نظر و مطالعه در" دليلها" واداشته و فريب ميدهد تا اشتغال بكارهايي كه در آن لذّت دنياست نموده و تكليف را زير پا گذارند، و خبر قول او أ فمن زين له عمله محذوف است، يعني، لا هو كمن علم الحسن و القبيح، و عمل بما علم، آيا او مثل آنست كه زيبايي و زشت را دانسته و عمل بعلم خود كرده و.

عمل بدش براي او زينت داده نشده است.

و بعضي گفته اند: تقديرش اينست كمن هداه اللَّه مثل آنست كه خدا او را هدايت و راهنمايي كرده، و بعضي گفته اند: مثل كسيست كه عمل خوبش- برايش زينت داده شده.

فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ پس البتّه خدا گمراه ميكند هر كه را بخواهد و هدايت ميكند هر كه را خواهد بيانش گذشت.

فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ يعني اي محمد خود را براي حسرت خوردن بگمراهي ايشان هلاك نكن، و غصّه بحال ايشان نخور كه كافر شدند و مستحق عقاب و عذاب گشته اند، و آن مثل قول اوست كه ميفرمايد لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ «1» شايد خودت را هلاك كني كه چرا ايمان نمي آورند، و حسرت غم و غصّه شديد است بر فوت و

فقدان اعمال صالحه.

إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَصْنَعُونَ البتّه كه خدا داناست بآنچه كه ميكردند پس ايشان را بر آن پاداش ميدهد سپس برگشت خدا بذكر دليلهاي توحيد و فرمود: وَ اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً و خدا آن ذاتيست كه

__________________________________________________

(1)- سوره شعراء آيه: 3.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 310

فرستاد باد را پس تحريك كرد و برانگيخت ابر را از هر جا كه بود (فسقناه) پس سوق داديم و رانديم ابر را إِلي بَلَدٍ مَيِّتٍ بزمين مرده اي كه باران در آن نباريده و خشك است، پس ميبارد بر اين زمين فَأَحْيَيْنا بِهِ پس زنده كنيم بسبب باران و آب الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها زمين را بعد از مردگي به اينكه برويانيم در آن زراعت و علف و گياه را بعد از آنكه چيزي از اينها در آن نبود.

كَذلِكَ النُّشُورُ همين طور است زنده شدن در قيامت، يعني چنانچه باران چنين ميكند بزمين خشك مرده از زنده كردن آن بسبب زراعت و گياه مردم هم بعد از مردنشان زنده و محشور ميشوند براي رسيدن بپاداش از ثواب و عقاب.

مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً هر كه عزّت و ارجمندي ميخواهد پس تمام عزّت از آن خداست.

اختلاف در معناي عزّت … ص: 310

فراء گويد: يعني هر كس علم عزّت ميخواهد و آن قدرت و توان بر مقهور كردن و غلبه كردن بر كسي كه عزت دارد، پس البتّه تمام عزت از آن خدا و مخصوص اوست.

قتاده گويد: يعني هر كس قصد عزّت دارد پس خود را بسبب طاعت و فرمان بري از خدا عزيز كند زيرا خداي تعالي او را عزيز خواهد نمود، يعني اينكه قول او

فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً معنايش دعوت بطاعت كسيست كه عزت از آن اوست، چنان كه ميگويند هر كه مال ميخواهد پس مال مال فلاني است، پس از او بخواهد، و به صحّت اين معنا دلالت ميكند حديثي را كه انس از پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله روايت كرده كه فرمود، بدرستي كه پروردگار شما هر روز ميگويد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 311

انا العزيز فمن اراد الدارين فليطع العزيز

من عزيزم پس هر كس عزّت دنيا و آخرت را ميخواهد، پس اطاعت كند عزيز را.

إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ بسوي او بالا ميرود سخن پاكيزه، و كلم جمع كلمه است، گفته ميشود هذا كلم و هذه كلم پس مذكر ميشود و مؤنث ميگردد و هر دو آنها جمع است و بين آنها و مفردش چيزي جز هاء (كلمه) نيست، در آن تذكير و تأنيث جايز است، و معناي صعود در اينجا قبول عمل از صاحب آن و ثواب دادن بر آنست و هر عملي را كه خدا قبول كند از طاعت آن را برفع و صعود به بالا بردن توصيف ميكند، براي آنكه فرشتگان مينويسند اعمال بني آدم را و بالا ميبرند تا جايي كه خداي تعالي بخواهد و اين مانند قول او است: إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ «1» بدرستي كه كتاب و پرونده نيكان هر آينه در مقامات بالاست.

و بعضي گفته اند: اليه يصعد، يعني بآسمان بالا ميرود و بجايي كه جز او كسي مالك حكم نيست پس قرار داده بالا رفتن را صعود بسوي او تعالي چنانچه ميگويند كارشان بسلطان و پادشاه بالا رفت، و كلمه طيّب، سخنان نيكو است از بزرگداشت

خدا و تنزيه كردن او و بهترين كلمات، لا اله الّا اللَّه است وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ و عمل صالح و شايسته آن را بالا ميبرد.

در معناي اين آيه چند قول است:

1- حسن گويد، عمل صالح سخن پاكيزه را بالا ميبرد بسوي خدا، پس هاء از يرفعه بسوي كلم برميگردد.

2- ابن عباس گويد: معكوس معناي اوّل يعني عمل صالح را سخن پاكيزه

__________________________________________________

(1)- سوره مطففين آيه: 18.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 312

بالا ميبرد و معنايش اينست كه عمل صالح فايده ندارد مگر وقتي كه توحيد و اخلاص صادر ميشود.

3- قتاده گويد: يعني عمل صالح را خدا بالا ميبرد براي صاحبش يعني قبول ميكند و بنا بر اين معني پس اوّل خبر دادن است و تعلّق بماقبلش ندارد، سپس خداوند سبحان ياد كرد كسي را كه توحيد خدا را نپذيرفته است.

وَ الَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئاتِ كلبي گويد: و آنهايي كه كارهاي بد انجام مي دهند، و بعضي گفته اند: يمكرون يعني آنهايي كه مشرك بخدا ميشوند.

ابي العاليه گويد به آنهايي كه در دار الندوه به پيامبر خدا مكر كردند، و نقشه قتل پيغمبر (ص) را كشيدند، و آن قول خداست. وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا … «1» و هنگامي كه آنهايي كه كافر شدند بتو مكر نمودند لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ براي ايشانست عذاب دردناك در آخرت سپس خبر داد به اينكه مكر و نقشه ايشان باطل ميشود و فرمود:

وَ مَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ و مكر اين گروه فاسد، و نابود ميشود و چيزي نيست و آنچه اراده كرده اند نافذ و عملي نخواهد شد.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه: 30.

ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 20، ص: 313

سوره فاطر (35): آيات 11 تا 17 … ص: 313

اشاره

وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثي وَ لا تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِهِ وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ فِي كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ (11) وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَي الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (12) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّي ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ (13) إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ (14) يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (15)

إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ (16) وَ ما ذلِكَ عَلَي اللَّهِ بِعَزِيزٍ (17)

ترجمه … ص: 313

11- و خداوند شما را از خاك آفريده آن گاه از نطفه سپس شما را جفت ها قرار داد و هيچ زني آبستن نميشود و نمي زايد مگر بعلم و اراده خداست و هيچ عمر كننده عمر نميكند و از عمر كسي كوتاه نميشود مگر آنكه در كتاب خداست البتّه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 314

اين بر خدا سهل و آسان است.

12- دو دريا يكسان نيستند اين آبي شيرين تسكين دهنده عطش است كه آشاميدن آن خوشگوار است و آن ديگري آبي شور كه تلخست و از هر يك گوشتي تازه ميخوريد و زيوري بيرون ميآوريد

كه آن را ميپوشند و كشتيها را در دريا شكافنده آب ميبيني تا از بخشش او بجوئيد كه شما سپاس گزاريد.

13- شب را در روز در ميآورد و روز را در شب داخل ميگرداند و مهر و ماه را فرمان بردار سخت هر كدام تا مدّتي نامبرده ميرود اين خداي توانا پروردگار شماست پادشاهي از آن وي است و آنان را كه سواي خدا ميخوانيد مقدار پوستي هم بر هسته خرما پيچيده است مالك نميشوند.

14- اگر بخوانيد ايشان دعاي شما را نشنوند و اگر بشنوند شما را اجابت نكنند و روز قيامت انكار كنند شرك شما را و هيچ خبر دهنده اي تو را مانند داناي آگاه آگاهي ندهد.

15- اي مردم شما نيازمند و محتاج بخدائيد و خداوند خود بي نيازي ستوده صفاتست.

16- اگر خواهد شما را ببرد و آفرينشي تازه بياورد.

17- و اين كار بر خدا دشوار نيست.

قرائت … ص: 314

روح و زيد از يعقوب (و لا ينقص) بفتح ياء خوانده و آن قرائت حسن و ابن سيرين است و ديگران (و لا ينقص) بنا بر مفعول به خوانده اند.

و قتيبه از كسايي (و الذين يدعون) با ياء خوانده و باقي از قرّاء با تاء قرائت كرده اند، و در شواذ قرائت عيسي ثقفي، سيغ شرابه آمده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 315

دليل … ص: 315

كسي كه ينقص قرائت كرده پس تقديرش را (و لا ينقص من عمره) فرض كرده و قرائت مشهور، (و لا ينقص) بهتر است براي آنچه گذشت از قول خدا وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ»

و همين طور قرائت (تدعون) بنا بر خطاب موافق تر بما تقدّم و ما تأخّر از كلام است، و" يدعون" با ياء بنا بر مغايب بودن است و كسي كه سيغ شرابه خوانده پس آن بر تخفيف كسيست كه سيغ با تشديد بر وزن فيعل گرفته و اصلش سيوغ مثل هين و هيّن و ميت و ميّت ميباشد.

شرح لغات … ص: 315

النطفه: آب كم و آب بسيار و آن از اضداد است و از آنست قول امير- المؤمنين عليه السلام وقتي كه گفته شد بآن حضرت كه خوارج از پل نهروان گذشتند، فرمود محل كشته شدن و زمين افتادنشان پائين تر از آب است.

العمر: يعني بقاء و زيستن و اصلش طول عمر است، و قول ايشان لعمر اللَّه بفتح نه غير آن يعني قسم بجان و ابديّت خداوند.

القطمير: پوست روي خرما، و بعضي گفته اند، كه هسته خرماست.

الجديد: نزديك و تازه عهد بسبب منقطع شدن عمل از او و اصلش از قطع و جدايي است.

اعراب … ص: 315

لا يُنْقَصُ تقديرش، لا ينقص من عمره شي ء است، پس مفعولي كه فاعلش ذكر نشده و يا نامش برده نشده محذوف است، و قول او إِلَّا فِي كِتابٍ جار و مجرور در محل خبر است براي مبتداء محذوف تقديرش (الا هو كان في كتاب) ميباشد (تلبسونها) جايز است كه جمله منصوبه در محل حال از" تستخرجون"

__________________________________________________

(1)- سوره فاطر آيه: 11.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 316

باشد و ممكنست كه صفت براي حليه يعني حليه ملبوسه باشد، و لام از قول او (لتبتغوا) متعلّق (بمواخر) باشد براي آنكه معنايش اينست، كشتيها آب را ميشكافند براي طلب كردن فضل خدا، و قول او (مِنْ دُونِهِ) در محل حال است از ضمير حذف شده از قول او (تدعون) و تقديرش (و الذين تدعونهم) (كائنين من دونه) است.

تفسير … ص: 316

سپس خداوند بنا بر ترتيب آنچه گذشت از دليلها فرمود:

وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ خداوند شما را از خاك آفريد به اينكه پدر شما آدم را از خاك بوجود آورد زيرا كه هر چيزي باصل خودش برميگردد بعضي گفته اند: اراده كرده خود آدم را.

ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ سپس از آب مرد و زن (ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً) سپس شما را مرد و زن قرار داد، و بعضي گفته اند: اقسام و صنفهايي.

وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثي وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ يعني هيچ زني از زنها بچه خود را در شكمش برنميدارد مگر بعلم و اراده خدا، و هيچگاه او را نميزايد مگر آنكه آن نيز باراده و علم خداست، يعني مگر آنكه او داناي باين حمل و وضع است.

وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ ابن مالك گويد: يعني طولاني

نميكند در عمر هيچ كس وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ و يا كم نميشود از عمر اين سالمند به سپري شدن اوقات بر او، يعني بعضي از عمرش نميرود بگذشتن شب و روز.

حسن و ضحاك و ابن زيد گويند: يعني كم نميشود از عمر اين سالمند و پير.

و بعضي گفته اند: يعني او چيزيست كه خداي تعالي آن را ميداند كه فلاني

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 317

اگر اطاعت ميكرد تا فلان وقت ميماند و اگر معصيت و گناه ميكرد از عمرش كم ميشد، پس باقي نمي ماند، پس نقصان عمر بر سه صورت است: يا از عمر سالمند كم ميشود، يا از عمر سالمند ديگر، يا نقصانش مشروط بشرط خواهد بود.

إِلَّا فِي كِتابٍ مگر آنكه اين حمل و وضع طفل و طول عمر و نقصان او ثابت است در كتاب و آن كتاب محفوظ است، خداوند او را قبل از آنكه بوجود آيد در آن كتاب ثبت كرده است.

سعيد بن جبير گويد: در امّ الكتاب نوشته شده كه عمر فلاني چند سال خواهد بود، سپس در پائين آن نوشته شده يك روز يا دو روز يا سه روز رفت تا آخر عمرش.

إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ يعني اين طولاني عمر و نقصان آن و اثبات آن در امّ الكتاب بر خداي تعالي سهل و غير مشكل است، سپس فرمود:

وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ يعني درياي شيرين و شور مساوي و يكسان نيستند، آن گاه ياد كرد آنها را و فرمود: هذا عَذْبٌ فُراتٌ ابن عباس گويد:

اين آب شيرين پاكيزه و خنك سائِغٌ شَرابُهُ يعني در گلو جاري شده و گوارا است.

وَ

هذا مِلْحٌ أُجاجٌ و اين ديگري شور و تلخ و سخت نمكي است، و ما بعد اين آيه در سوره نحل تفسيرش گذشت تا آخر آيات يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ يعني داخل ميكند يكي را در ديگري به بلند كردن و كوتاه نمودن (به شبهاي زمستان بلند و روزهايش كوتاه و تابستان بالعكس وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ يعني هر طوري كه بخواهد آنها را به جريان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 318

اندازد. كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّي هر يك تا وقت معيّني سير ميكند، و تفسير آن گذشت ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ يعني اين خدا پروردگار شما مدبّر اين كارهاست و او خدائيست كه شما را آفريده است.

لَهُ الْمُلْكُ براي اوست سلطنت و شاهي در دنيا و آخرت وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ آنهايي كه غير او را خدايان ميخوانند از بتها و عبادت شما را متوجّه بآنها ميدانند. ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ ابن عباس گويد: مالك هسته خرمايي نيستند يعني قدرت و توان هسته و يا پوست خرمايي از زياد و كم را ندارند.

إِنْ تَدْعُوهُمْ اگر آنها را بخواني براي دفع زيان و ضرري لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ صداي شما را نميشنوند چون سنگ و جماد و بي روحي هستند نه سود ميدهند و نه زياني ميرسانند.

وَ لَوْ سَمِعُوا و اگر خدا براي آنها گوشي ميآفريند كه بشنوند مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ اجابت نميكردند شما را و از عبادت شما تبرّي و بيزاري ميجستند، روز قيامت خدا براي توبيخ و سرزنش مشركين آنها را به سخن آورد پس ميگويند چرا ما را پرستيديد ما شما

را باين كار دعوت نكرديم.

بلخي گويد: ممكنست كه مقصود از آن خدايان و معبودها فرشتگان، و عيسي عليه السلام باشد و معناي قول او لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ اين باشد كه ايشان بطوري هستند كه نميشنوند سخن ايشان را يا اينكه آنها چنان مشغول هستند از ايشان كه توجه بايشان ندارند تا بشنوند كلام ايشان را.

و ممكنست مقصود بآن بتها باشد، و آنچه ظاهر ميشود (از بطلان گماني كه برده اند) كفر و انكار باشد، بسبب شرك ايشان باو چنانچه آنچه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 319

در جماد و سنگ هم حاصل ميشود دليل و برهان بر خداي تعالي تسبيح و ذكر از ايشانست.

وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ يعني خبر نميدهد تو را بآنچه در آنست از مصالح و مفاسد و منافع و مضرّات مانند خداي سبحاني كه داناي بتمام چيزها است.

يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ اي مردم همه شما محتاج و نيازمنديد إِلَي اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ بسوي خدا و خدا بينياز است از عبادت شما و نيازي به چيزي ندارد. (الْحَمِيدُ) خدايي كه مستحق و شايسته سپاس و حمد است بر تمام كارهايش، پس نميكند آنچه را كه بسبب آن مستحق سپاس و شكر است.

سپس خبر داد از كمال قدرتش و فرمود: إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ اگر بخواهد شما را فاني و نابود ميكند.

وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ و يك آفرينش تازه اي سواي شما ميآورد و چنانچه شما را آفريد و چيزي نبوديد.

وَ ما ذلِكَ عَلَي اللَّهِ بِعَزِيزٍ و اين كار بردن شما و آوردن خلق ديگري بر خدا ممتنع و مشكل نيست بلكه اين كار بر او سهل و آسان است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 320

سوره فاطر (35): آيات 18 تا 26 … ص: 320

اشاره

وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلي حِمْلِها لا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْ ءٌ وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبي إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ مَنْ تَزَكَّي فَإِنَّما يَتَزَكَّي لِنَفْسِهِ وَ إِلَي اللَّهِ الْمَصِيرُ (18) وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمي وَ الْبَصِيرُ (19) وَ لا الظُّلُماتُ وَ لا النُّورُ (20) وَ لا الظِّلُّ وَ لا الْحَرُورُ (21) وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لا الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ (22)

إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذِيرٌ (23) إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فِيها نَذِيرٌ (24) وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتابِ الْمُنِيرِ (25) ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ (26)

ترجمه … ص: 320

18- هيچ گناه كاري بار گناه ديگري را برندارد و اگر نفسي گران بار از گناه كسي را براي برداشتن گناهان خويش بخواند چيزي از گناهانش بر داشته نشود، و اگر چه آن كس خويشاوند باشد تو فقط آنان را كه از پروردگار خويش ميترسند در حالي كه از عذاب آخرت غايب اند و نماز را بپاي داشته اند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 321

بيم ميدهي و هر كه پارسا باشد بي گفتگو براي خويشتن پارسا باشد و بازگشت همه بسوي خداست.

19- و نابينا و بينا يكسان نيست.

20- و تاريكيها و روشنايي ها برابر نيستند.

21- و نه سايه و نه حرارتها.

22- و زندگان و مردگان نيز با هم يكي نيستند، البتّه خدا هر كه را خواهد ميشنواند و تو (اي پيغمبر) شنواننده سخن بكساني كه در گورها باشند

نيستي.

23- تو جز بيم دهنده نيستي.

24- ما ترا قطعا فرستاديم در حالي كه مژده دهنده و بيم كننده اي و هيچ امّتي نبودند جز آنكه در ميان ايشان بيم كننده اي گذشته.

25- و اگر قريش ترا دروغگو شمردند حقا آنان كه پيش از ايشان بودند بدروغ داشتند رسولان ايشان با معجزه ها هويدا و نامه ها و كتابي كه معناي آن روشن بود بسويشان آمدند.

26- بعد از آن تكذيب آنان را كه نگرويدند گرفتيم پس انكار من چگونه بود.

شرح لغات … ص: 321

الحرور: سموم و باد گرم است، فراء گويد: سموم نميباشد مگر در روز و حرور باد گرم هم در شب ميوزد و هم در روز.

الاستواء: حصول يكي از دو چيز است بر مقدار ديگري و از آنست- استواء و مساوي بودن در چوب و راه (خلاف كجي) براي مرور كننده بر مقداري

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 322

كه براي او وضع شده بدون عدول كردن و منحرف شدن.

الاسماء: ايجاد شنيده شده است، بطوري كه شنونده احساس و ادراك كند.

تفسير … ص: 322

سپس خداوند سبحان خبر داد از عدل در حكمت خود و گفت:

وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري يعني هيچكس كه خود حامل و گناهكار است گناه ديگري را بر نميدارد، يعني احدي مؤاخذه بگناه ديگري نميشود و فقط هر كس بآنچه از گناهان مرتكب شده مؤاخذه ميشود.

وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلي حِمْلِها و اگر نفسي گرانبار از گناه كسي را براي برداشتن گناهان خويش بخواند لا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْ ءٌ چيزي از گناهانش برداشته نشود.

وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبي اگر چه آن كس خويشاوند و از نزديكترين مردم به او باشد چيزي از گناه او را برنميدارد، پس هر كس در گرو عمل خودش ميباشد ابن عباس گويد: پدر و مادر به پسرشان ميگويند، پسرم بيا بار گناه مرا بردار، پس ميگويد، گناه من مرا كافيست.

إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ فقط ميترساند كساني را كه از غيب ميترسند، يعني ايشان غايب از احكام آخرت و هراسهاي آن و اين مثل قول خداي سبحان است: إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها «1» فقط تو ترساننده هستي كسي را كه از روز قيامت و

احوال آن ميترسند، و معنا اينست، كه ترسانيدن تو سودي نميدهد مگر آن كساني را كه از پروردگارشان

__________________________________________________

(1)- سوره و النازعات آيه: 45.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 323

ميترسند، پس مثل آنست كه تو ايشان را ترسانيده اي نه غير ايشان از كساني كه ترسانيدن سودي ندارد ايشان را.

و بعضي گفته اند: آن كساني كه ميترسند پروردگارشان را در خلوتگاها و غايب بودن از ديدگاه مردم.

وَ أَقامُوا الصَّلاةَ يعني آنهايي كه نماز را ادامه داده و بشرايط و آداب آن را بجا ميآورند، و فقط ماضي را عطف بر مستقبل و آينده نموده براي اعلان باختلاف معني براي آنكه خشيت و ترس از خدا در هر وقت لازم است و براي نماز اوقات مخصوصي است «1».

وَ مَنْ تَزَكَّي و كسي كه طاعات را بجا آورد و قيام كند بآنچه از زكاة و غير آن از واجبات است، و بعضي گفته اند" كه خود را از گناهان پاك كند".

فَإِنَّما يَتَزَكَّي لِنَفْسِهِ پس البتّه خود را تزكيه و پاك نموده و پاداش آن بخودش ميرسد نه بديگري.

وَ إِلَي اللَّهِ الْمَصِيرُ و بسوي خداست بازگشت تمام مردم چون كه مالك حكومت و داوري نيست كسي مگر خداي سبحان پس او پاداش ميدهد هر كس را باندازه عملش.

وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمي وَ الْبَصِيرُ يعني نابينا از طريق و راه حق مساوي و يكسان نيست هرگز با كسي كه بسوي حق هدايت و رهنموني شده، و بعضي گفته اند: هرگز مشرك و مؤمن با هم برابر نيستند.

__________________________________________________

(1)- نماز صبح از اوّل طلوع فجر صادق تا قبل از آفتاب زدن، و وقت نماز ظهر از اوّل ظهر تا هنگام غروب

آفتاب و نماز مغرب و عشاء از اوّل مغرب تا نيمه شب براي شخص مختار و تا سفيده صبح براي شخص مضطرّ.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 324

وَ لَا الظُّلُماتُ يعني تاريكيهاي شرك و گمراهي. وَ لَا النُّورُ با نور ايمان و هدايت يكسان نيست و در قول خدا، وَ لَا النُّورُ و ما بعد آن از زيادي" لا" دو قول است: 1- آن لا زايده و براي تأكيد نفي است 2- آن لا نافيه است براي يكساني هر يك از آن با لنگه و صاحب خودش بنا بر تفصيل. وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ كلبي گويد: بهشت و دوزخ يكي نيستند و بعضي گفته اند: خنكي شب و گرمي روز برابر نيستند.

وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لَا الْأَمْواتُ بعضي مؤمنين و كفّار يكسان نيستند و بعضي گفته اند: دانشمندان و نادانان مساوي نيستند، و بعضي گفته اند:

اراده كرده خود نابينا و بينا و برودت و حرارت و تاريكيها و روشني را بر طريق و روش ضرب المثل يعني چنانچه اين چيزها با هم مساوي و مثل و شكل هم نيستند پس همين طور عبادت و پرستش خدا شباهت با عبادت غير خدا و مؤمنين و كافر و حق و باطل و عالم و جاهل هم مساوي و برابر هم نيستند.

إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ البتّه خدا ميشنواند هر كس را بخواهد يعني سود ميدهد بشنيدن هر كس را كه بخواهد كه بر او لطف فرموده و او را موفّق بدارد، و باين اراده نكرده نفي حقيقت شنيدن را براي آنكه ايشان آيات خدا را ميشنيدند.

وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ يعني

تو قدرت نداري كه كفّار را بشنوائيدن تو ايشان را سودي برساني زيرا آنها قبول نكنند چنانچه نميتواني بشنوايي مردگاني كه در گورهايند. إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِيرٌ يعني نيستي تو مگر ترساننده ايشان بخدا.

إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ البتّه ما تو را فرستاديم بدين صحيح بَشِيراً وَ نَذِيراً

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 325

يعني بشارت دهنده مؤمنين برحمت خدا و بهشت و ترساننده كفّار بدوزخ و عذاب وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ يعني و نبود امّتي از امتهاي گذشته إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ يعني مگر آنكه گذشت در ميان ترساننده اي بترساند و بيم دهد ايشان را و تو هم مانند ايشان ترساننده هستي براي هر كس انكار كند و مژده دهنده براي هر كس كه موحّد باشد.

جبائي گويد: و در اين دلالتي است بر اينكه هيچكس از مكلّفين نبوده مگر آنكه پيامبري بسوي او آمده و اينكه خداي سبحان اقامه حجّت بر تمام امّتها نموده، سپس فرمود براي تسليت و دلداري از پيامبرش:

وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ اي محمد و اگر تو را تكذيب نمودند و تصديق نكردند فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ پس البته تكذيب كردند كفّار پيامبراني كه خدا بسوي ايشان فرستاد جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ پيامبرانشان آمدند بسوي ايشان با معجزات آشكار او دليلهاي روشن و هويدا وَ بِالزُّبُرِ يعني و با كتابها وَ بِالْكِتابِ الْمُنِيرِ و بالكتاب صريح و آشكار، و البتّه ذكر كتاب را مكرّر نمود و آن را عطف كرد بر (زبر) براي اختلاف دو صفت، پس البتّه زبور در كتابت و نوشتن از كتاب ثابت است براي آنكه آن كنده و منقوش در آن است مثل كندن در سنگ.

ثُمَّ

أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ يعني پس چون تكذيب كردند پيامبرانشان را و اعتراف به پيامبري آنها نكردند آنها را گرفتيم بعذاب و شكنجه و هلاكشان كرديم و زير و رو كرديم زمين را برايشان پس چگونه است سرزنش من و انكار من بر ايشان و نازل كردنم عقاب و بلا را بر ايشان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 326

سوره فاطر (35): آيات 31 تا 35 … ص: 332

اشاره

وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ (31) ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ (32) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ (33) وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (34) الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ (35)

ترجمه … ص: 332

31- و آنچه از قرآن بسوي تو وحي كرديم حق است در حالي كه كتابهايي را كه پيش از آن بوده درست ميشمرد البتّه خدا بحال بندگان خويش آگاهي بيناست.

32- بعد از آن قرآن را بكساني كه از بندگان خويش برگزيديم بميراث داديم، برخي از بندگان بنفس خويش ستم كننده اند و برخي از ايشان- معتدلند و برخي ديگر ايشان بدستور خدا به نيكويي ها پيشي گيرنده اند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 333

اين خودبخود بخششي بزرگست.

33- (آن بخشش بزرگ) بهشتهاي جاودانست كه در آن داخل مي شوند در حالي كه در آن بوستانها از دستبندهاي طلا و مرواريد آراسته شوند و پوشش ايشان در آنجا ابريشم است.

34- بهشتيان گويند ستايش از آن خدائيست كه اندوه ما را از ما برد زيرا كه پروردگار ما بس آمرزنده اي سپاسگزار است.

35- آن خدايي كه از بخشش خود ما را بسراي اقامت فرود آورد كه در آنجا رنجي و زحمتي بما نميرسد و در آنجا فرسودگي و ناتواني بما نخواهيد رسيد.

قرائت … ص: 333

ابو عمرو، يدخلونها بضمّ ياء مبني للمفعول و مجهول قرائت كرده براي آنكه شبيه يحلّون باشد، و ديگران بفتح ياء يدخلونها خوانده اند، براي آنكه وقتي ايشان را داخل كردند، پس قطعا داخل شده اند و ما اختلاف ايشان را درباره (لؤلؤا) در سوره حج ياد كرديم.

شرح لغات … ص: 333

المقامه: بمعناي اقامه و محل اقامت و توقّف است و وقتي ميم فتحه داده شود بمعناي قيام و محلّ قيام خواهد بود، شاعر گويد:

يومان يوم مقامات و اندية و يوم سير الي الاعداء تأويب

(اين بيت از سلامة بن جندل است و در سوره سبا بيانش گذشت) و خلاصه اش اينست كه عمر انسان دو روز است يك روز روز اقامت و با دوستان مجلس بزم و مشورت و مذاكره و انس داشتن، و روز ديگر حمله بدشمن و رزم نمودن است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 334

اعراب … ص: 334

مِنَ الْكِتابِ در محل حال از ضمير منصوب محذوف از صله است، و تقديرش اينست، و الذي اوحيناه اليك كائنا من الكتاب، و آنچه وحي كرديم ما بتو بوده است از قرآن، جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها، خبر مبتداء محذوف، و ممكنست كه بدل از قول خدا الْفَضْلُ الْكَبِيرُ باشد، يدخلونها در محل نصب است بنا بر حاليت و هم چنين يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ من متعلّق به يحلون است، مِنْ ذَهَبٍ در موضع صفت اساور است يعني، اساور كائنة من ذهب، دستبندهايي كه از طلا ميباشد، لا يَمَسُّنا در محل نصب است بنا بر حاليت.

تفسير … ص: 334
اشاره

سپس خداوند سبحان پيامبرش (ص) را خطاب نموده و گفت:

وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ و آنچه بتو وحي نموديم اي محمد و نازل كرديم آن را، (مِنَ الْكِتابِ) كه آن قرآنست، (هُوَ الْحَقُّ) آن صحيح و درست است آميخته بفساد نيست و راستي كه مخلوط به دروغ نيست، و عقل و خردي كه دعوت بحق و منصرف از باطل ميكند.

مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ تصديق كننده است بآنچه كه پيش از آن كتابها (چون صحف و تورات و زبور و انجيل) بوده زيرا آن قرآن موافق آمده با بشاراتي كه كتب مزبوره داده از حال آن و حال كسي كه آن را آورده است.

إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِيرٌ البتّه خدا به بندگانش عالم است (بصير) بينا باحوال ايشانست. ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ بعد از آن ما ميراث داديم قرآن را.

ابي مسلم گويد: تورات را، جبائي گويد: مقصود تمام كتابهاست براي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 335

آنكه كتاب اطلاق ميشود و از آن جنس كتاب قصد ميشود، و صحيح قول اوّلست

براي آنكه ظاهر لفظ كتاب اطلاق نميشود مگر بر قرآن.

الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا بكساني كه اختيار كرديم و برگزيديم ايشان را از بندگانمان و معناي ارث منتهي شدن حكم است بسوي ايشان و گردانيدن بآنان چنانچه فرمود: وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوها «1» و بعضي گفته اند: كه معنايش اورثناهم الايمان است يعني بايشان ارث داديم بكتابهاي گذشته زيرا ميراث انتقال چيزي از قومي بقوم ديگر است، و قول اوّل صحيح تر است.

برگزيدگان از بندگان كيانند؟ … ص: 335

علماء و مفسّرين اختلاف كرده اند در كساني كه خداي تعالي ايشان را برگزيده از بندگانش در آيه مذكوره.

جبائي گويد: مقصود پيامبران هستند كه خدا ايشان را به پيامبري و نازل كردن كتابهايش بايشان برگزيده است.

ابي مسلم گويد: ايشان برگزيدگان داخل در قول خدا إِنَّ اللَّهَ- اصْطَفي آدَمَ تا قول او وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ ميباشد «2» اراده كرده بني اسرائيل را، گويد، براي آنكه پيامبران كتب را ارث نميگذارند بلكه علمشان را ارث مي گذارند.

ابن عباس گويد: ايشان امّت محمد (ص) هستند كه خدا ارث داده به ايشان هر كتابي را كه نازل نموده است.

و بعضي گفته اند: ايشان علماء و دانشمندان امّت محمد (ص) هستند براي آنكه وارد شده در حديث

" العلماء ورثة الانبياء"

علماء وارث پيامبرانند.

__________________________________________________

(1)- سوره زخرف آيه: 72.

(2)- آل عمران آيه: 33.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 336

از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام روايت شده كه فرمودند آن آيه مخصوص ما خاندانست و ما را قصد نموده است، و اين نزديكترين اقوال و گفته هاست، براي آنكه ايشان شايسته ترين و سزاوارترين مردمند كه توصيف باصطفاء و اجتباء و برگزيدگي و وارث علم پيغمبران شوند، زيرا

ايشان متعبّد و پايبند بحفظ قرآن و بيان حقايق آن بوده و عارف بحقايق و محكمات و متشابهات آن ميباشند،

فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ پس برخي از ايشان ستمكار بخود و بعضي از ايشان معتدل و ميانه رو و برخي از ايشان پيشي گيرنده در كارهاي خيرند.

مقصود از اين سه طايفه چه كسانيست؟ … ص: 336

مفسّرين و دانشمندان درباره ضمير در منهم اختلاف كرده اند كه بچه كسي برميگردد، بر دو قول …

1- اينكه برميگردد بعباد و تقديرش (فمن العباد ظالم لنفسه) پس برخي از بندگان بخود ستمكار است و مثل اين از ابن عباس و حسن و قتاده روايت شده و سيد مرتضي قدس اللَّه سره، از اصحاب ما هم همين را اختيار كرده است، گويد، و دليل در آن اينكه چون ارث بردن را متعلّق كرد بكساني كه بر گزيده از بندگانش بيان كرد در تعقيب آن كه فقط وراثت كتاب متعلّق به بعضي از بندگانست نه بعضي ديگر براي آنكه در ميان ايشان كسيست كه ستم كار بخويش است، و كسيست كه معتدل است، و كسيست كه پيشي و سبقت به كارهاي خوب ميگيرد.

2- ضمير برميگردد به برگزيدگان از بندگان خدا، و اين از بيشتر مفسّرين است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 337

اين سه طايفه اهل نجاتند … ص: 337

سپس در احوال اين گروه بر دو قول اختلاف كرده اند:

1- اينكه تمام ايشان ناجي و رستگارند و مؤيد اين حديث ابو الدرداء است، گويد: شنيدم كه پيغمبر خدا (ص) درباره اين آيه ميفرمود: امّا سابق بدون حساب داخل بهشت ميشود، و امّا معتدل پس محاسبه ميشود حساب آسان و سريع، و امّا ستمكار و ظالم بنفس خود، پس حبس ميشود در جاي خود سپس داخل بهشت ميشود و ايشانند آنهايي كه ميگويند سپاس و شكر خدايي را سزد كه غم و غصّه را از ما برد.

و از عايشه روايت شده كه تمام آنها در بهشتند، امّا سابق آن كسي است كه در زمان رسول خدا (ص) از دنيا رفته و

پيامبر گواهي داده بر او كه در بهشت است، و امّا معتدل، آن كسي است كه پيروي اثر و خط پيامبر را نموده از اصحابش تا باو ملحق شده، و امّا ظالم و ستمكار بخود پس مثل او و مثل شماست، و نيز از او روايت شده كه گفت، سابق آنست كه قبل از هجرت اسلام آورده و معتدل آنست كه بعد از هجرت مسلمان شده، و ظالم ما هستيم.

و از عمر بن خطاب روايت شده كه گفت آنكه از ما سبقت گرفت به بهشت هم سبقت گيرد، و معتدل ما رستگار و رستگار ما آمرزيده است.

و بعضي گفته اند: كه ظالم آنست كه ظاهرش بهتر از باطنش باشد و معتدل آنست كه ظاهر و باطنش يكسان باشد و سابق آنست كه باطنش از- ظاهرش بهتر باشد.

و جعفر بن حرب گويد: بعضي از ايشان بسبب گناهان صغيره بخود ستم ميكنند و برخي از ايشان بسبب طاعات و عبادات در درجه وسط و ميانه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 338

هستند و بعضي از ايشان كه پيشي و سبقت در كارهاي خير ميگيرند در درجه بالا هستند.

و اصحاب ما از ميسر بن عبد العزيز از حضرت صادق (ع) روايت كرده اند كه فرمود ظالم و ستمكار، از ما بخود آنست كه حق امام را نشناخته است، و مقتصد و معتدل از ما آنست كه عارف بحق امام است و سابق بالخيرات امام است و هر سه اين گروه آمرزيده اند.

و از زياد بن منذر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود ظالم بنفس از ما آنست كه عمل صالح و كارهاي بد

و گناه انجام دهد و امّا مقتصد و معتدل، پس او متعبّد و مجتهد در عبادت است، و امّا سابق به خيرات، و علي و حسن و حسين عليهم السلام و كساني از آل محمد (ع) هستند كه شهيد و كشته شده اند.

2- و قول دوّم اينكه گروهي كه ظلم و ستم بخود كرده اند رستگار نيستند.

قتاده گويد: ظالم بنفس اصحاب و ياران دست چپ و معتدل اصحاب دست راست، و سابق بالخيرات، ايشان پيش تازان و مقرّبين از تمام مردمند چنانچه خداوند سبحان فرمود: كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً «1» بوديد شما جفتهاي سه گانه.

و عكرمه از ابن عباس روايت كرده كه ظالم بنفس منافق، و معتدل و سابق از همه مردم بكارهاي خوب.

حسن گويد: سابقون اصحاب پيغمبر (ص) و معتدلين پيروان و ظالمين منافقين ميباشند، پس اگر كسي بگويد چرا ظالم را مقدّم داشت و سابق را مؤخّر

__________________________________________________

(1)- سوره واقعه آيه: 7. [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 339

و حال آنكه بايد افضل مقدم باشد، جواب آنست كه ايشان گاهي ادني و پائين تر را در ذكر بر افضل و بالاتر مقدّم ميدارند، خداوند سبحان گويد: يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ «1» شب را داخل در روز ميكند، و فرمود، يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً، وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ «2» مي بخشد بهر كس خواهد دختر و ميدهد بهر كس كه خواهد پسر، و فرمود، خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ «3» ايجاد كرد مرگ و زندگي را، و فرمود، فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ «4» پس بعضي از شما كافر و برخي هم مؤمنين است.

و بعضي گفته اند: ظالم را مقدّم داشت براي آنكه مأيوس و

نااميد از رحمت حق نشود، و سابق را مؤخّر انداخت براي آنكه معجب و مغرور بعلمش نگردد و بعضي گفته اند: فقط ايشان را باين ترتيب و نظم مرتّب فرمود بنا بر مقامات و حالات مردم براي آنكه ايشان بر سه حالتند: 1- معصيت 2- غفلت 3- توبه و تقرّب، پس هر گاه گناه كند او ظالم و ستمكار بخويش است و چون توبه نمود مقتصد و معتدل خواهد بود و هر گاه توبه اش درست و جهادش با نفس زياد شد متصل بخدا شده و از جمله سابقين خواهد بود «5»

__________________________________________________

(1)- سوره فاطر آيه: 13.

(2)- سوره شوري آيه: 49.

(3- سوره تبارك آيه: 2.

(4- سوره تغابن آيه: 2.

(5- مترجم گويد: حاكم ابو القاسم حسكاني در شواهد التنزيل طبع بيروت ص 104 ج 3 باسنادش از ابي حمزه ثمالي از حضرت علي بن الحسين (ع) روايت نموده گويد: من در خدمت آن حضرت نشسته بودم كه دو نفر مرد از اهل عراق آمده و گفتند اي فرزند رسول خدا (ص) ما آمده ايم كه بما خبر دهيد از آياتي از قرآن، فرمود: كدام آيه، گفتند آيه، ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا.

فرمود: اي اهل عراق مردم چه ميگويند، گفتند ميگويند درباره امّت محمد" ص" است، پس علي بن الحسين (ع) فرمود: امّت محمد تمامي در بهشتند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 340

__________________________________________________

ابو حمزه گويد، من در ميان مردم گفتم يا بن رسول اللَّه، بفرما اين آيه درباره كي نازل شده، فرمود و اللَّه درباره ما اهل بيت نازل شده قسم به خدا درباره ما خاندان نازل شده، بخدا سوگند در شأن

ما نازل شده.

گفتم خبر بده ما را كه ظالم لنفسه در ميان شما كيست؟ فرمود آنكه، حسنات و سيّئاتش يكسان باشد و او در بهشت است، پس گفتم مقتصد (معتدل) كدام است؟ فرمود آنكه خدا را در منزلش عبادت كند تا مرگ به سراغش آيد، گفتم، سابق بالخيرات كيست؟ فرمود: آنكه شمشيرش را- كشيده و براه پروردگارش دعوت كند.

در همان كتاب و همان ج و ص باسنادش از زيد بن علي (ع) روايت نموده در قول خدا، ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ … فرمود ظالم بنفسه از ما آنست كه با مردم آميزش داشته و داخل آنها باشد و معتدل، عابد و سابق بالخيرات آنست كه با شمشير كشيده بسوي خدا بخواند.

و نيز در آن كتاب ص 105 ج 2 باسنادش از عبد علي از علي عليه السلام آورده كه از رسول خدا (ص) از تفسير اين آيه سؤال كردم فرمود ايشان ذريّه و فرزندان تو ميباشند هر گاه روز قيامت شود از قبرهايشان بر سه صنف و گروه بيرون ميآيند: 1- ظالم لنفسه آنكه بدون توبه مرده 2- مقتصد آنكه حسنات و سيّئاتش از ذريّه تو يكسانست 3- سابق بالخيرات آنكه از ذريّه ات حسناتش زيادتر از سيّئاتش باشد.

در تفسير برهان باسنادش از احمد بن عمر گويد: از حضرت ابو الحسن رضا عليه السلام از قول خداي عزّ و جلّ، ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا، پرسيدم فرمود، فرزندان فاطمه عليها سلامند، سابق بالخيرات امام است و مقتصد عارف بامام و ظالم لنفسه آنست كه امام را نميشناسد.

و از محمد بن حسن صفّار باسنادش از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه فرمودند درباره اين آيه

سابق بالخيرات امام است و آن آيه درباره فرزندان علي و فاطمه عليهم السلام است.

ابن بابويه در كتاب عيون اخبار الرضا باسنادش از ريّان بن صلت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 341

بِإِذْنِ اللَّهِ يعني بامر و توفيق و لطف او ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ يعني وارث شدن كتاب و برگزيدن خدا ايشان را آن فضل بزرگي از خدا بر

__________________________________________________

(روايت كرده كه گفت حضرت رضا عليه السلام در مرو به مجلس مأمون عليه اللعنه حاضر شد و در آن مجلس جماعتي از اهل عراق و خراسان جمع شده بودند، پس مأمون گفت خبر دهيد مرا از معناي اين آيه ثُمَّ أَوْرَثْنَا- الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا الآيه، علماء گفتند خدا اراده كرده امّت را مأمون گفت اي ابو الحسن شما چه مي گوييد، فرمود من آن طور كه آنها ميگويند نمي گويم، و لكن ميگويم خدا اراده فرمود از اين آيه عتره طاهره را، مأمون گفت چگونه عترت طاهره را قصد نموده، حضرت رضا عليه السلام فرمود اگر امت را قصد ميكرد هر آينه تمام امّت در بهشت ميبودند، براي قول خداي تعالي:

فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ سپس جمع كند همه آنها را در بهشت، پس فرمود جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ، پس وراثت براي عترت پاك پيامبر است نه براي غير ايشان، پس مأمون گفت عترت پاك كيانند؟

فرمود، آنهايي هستند كه خدا در قرآن توصيفشان نموده و فرمود، إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً، و ايشان آنهايي هستند كه رسول خدا (ص)

فرمود من گذارنده هستم در ميان شما دو چيز گران و سنگيني را كتاب خدا و عترتم اهل بيتم را، و آن دو هرگز از هم جدا نمي شوند تا در كنار حوض كوثر وارد شوند بر من، به بينيد چگونه خلاف من ميكنيد درباره آنها، اي مردم شما بآنان ياد ندهيد كه ايشان اعلم از شما هستند پس علماء گفتند اي ابو الحسن ما را خبر بده كه آيا عترت آل پيغمبرند يا غير آنند؟ حضرت رضا عليه السلام فرمود ايشان آل پيغمبرند …

و ابن شهر آشوب باسنادش از ابن عباس و امام محمد باقر (ع) روايت كرده كه فرمود مراد از سابق بالخيرات علي بن ابي طالب (ع) است، مي گوييم روايت درباره اين آيه كه مقصود از آن فرزندان علي و فاطمه (ع) است در- تفسير برهان و غير آن بسيار است كه محل ذكر آن نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 342

ايشان است.

جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها بهشتهاي عدني كه داخل آن ميشوند، اين تفسير فضل خداست مثل آنكه گفته شده اين فضل چيست، پس گفته ميشود آن جنّات است، يعني پاداش او بهشتها يا دخول بهشتهاست، و ممكنست كه بدل از فضل باشد مثل آنكه گفته است دخول جنّات.

يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ آراسته ميشوند در آن از دستبندها، اساور جمع اسوره و آن جمع سوار بمعناي دستبند است. مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً از طلا و لؤلؤ و كسي كه لؤلؤا قرائت كرده پس معنايش در يحلون فيها لؤلؤا، است وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ و پوشش ايشان در آن بهشتها ابريشم است، و هر گاه ما گفتيم كه مقصود از آن

گروه سه گانه است، پس ظالم لنفسه بفضل خدا و يا شفاعت پيغمبر (ص) و ائمه عليهم السلام داخل بهشت ميشوند.

وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ خداوند سبحان خبر از حال ايشان داده كه وقتي ايشان داخل بهشت ميشوند ميگويند الحمد للَّه و اين سپاس اعترافيست از ايشان بنعمت خدا نه بر وجه تكليف و شكريست براي حق تعالي كه غم و غصّه اي را كه در دنيا براي آن داشتند برده است.

و بعضي گفته اند: قصد كرده اند حزن و اندوهي كه پيش از دخول بهشت بايشان رسيده زيرا كه ايشان ميترسيدند دخول آتش را كه مستحق آن بودند پس چون خداوند تفضّل بر ايشان نمود باسقاط عقاب از ايشان و داخل كردن ايشان بهشت را شكر خدا كنند بر اين عنايت و سپاس گويند.

إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ البته پروردگار ما آمرزنده گناهان بندگان و افعال زشت آنهاست (شَكُورٌ) سپاسگزار است عمل كم را پذيرفته از اعمال حسنه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 343

و كارهاي خوب را، و بعضي گفته اند: كه شكر خداي سبحان تلافي شكر ايشانست براي خدا و قيام بطاعت او و اگر چه حقيقت شكر بر خداي سبحان جايز نيست از جهتي كه اعتراف بنعمت است و صحيح نيست كه خداي سبحان متنعّم بر آن باشد.

الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ آن خدايي كه نازل كرد ما را بخانه جاودان كه براي هميشه در آن اقامت كنند، نمي ميرند و از آنجا بجاي ديگر نميروند.

(مِنْ فَضْلِهِ) يعني اين دخول بهشت به تفضّل و كرم اوست.

لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ نميرسد ما را در بهشت زحمت و رنجي وَ لا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ

يعني نمي رسد ما را در آن فرسودگي و واماندگي در طلب معاش و غير آن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 344

سوره فاطر (35): آيات 36 تا 40 … ص: 344

اشاره

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضي عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها كَذلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ (36) وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ (37) إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَيْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (38) هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاَّ مَقْتاً وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلاَّ خَساراً (39) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ شُرَكاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً فَهُمْ عَلي بَيِّنَةٍ مِنْهُ بَلْ إِنْ يَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاَّ غُرُوراً (40)

ترجمه … ص: 344

36- و آنان كه كافر شدند براي ايشان آتش دوزخ است حكم بمرگ ايشان نشود تا بميرند، و نه عذاب دوزخ را برايشان تخفيف دهند مانند اين كيفر هر ناسپاسي را جزا ميدهيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 345

37- و كافران در دوزخ فرياد خواهند كرد پروردگارا ما را از (دوزخ) بيرون آور، تا كرداري شايسته غير آن عملي را كه ميكرديم بكنيم، آيا شما را- چندان عمر نداديم كه در آن پندگيريد، هر كه خواهد پند گيرد و بيم دهنده اي بسوي شما آيد، پس (عذاب دوزخ را) بچشيد در نتيجه ستمكاران را هيچ ياري نيست.

38- البته خدا داننده نهان آسمانها و زمين است زيرا كه او باسرار دلها داناست.

39- و او آن خداييست كه شما را در زمين جانشين گردانيد، پس هر كه ناسپاسي

كند كفرش بزيان اوست و ناگرويدگان را كفرشان نزد پروردگارشان جز خشمي نيفزايد و كافران را كفر ايشان جز زياني نيفزايد.

40- بگو (اي پيغمبر" ص") شريكان خويش را كه جز خدا را مپرستيد به من نشان دهيد كه اين شريكان از زمين چه چيز بيافريدند يا ايشان را در آفريدن آسمانها شركتي است، آيا شريكان را كتابي داديم؟ در نتيجه ايشان از آن كتاب حجّتي روشن دارند بلكه مشركان برخي از ايشان به برخي ديگر خبر از روي فريب و وعده نميدهند.

قرائت … ص: 345

ابو عمرو تنها (يجزي كل كفور) مبني للمفعول و مجهول خوانده، و ديگري (نجزي) با نون و نصب (كلّ) خوانده است، و ابن كثير و ابو عمرو و حفص و حمزه و خلف (علي بيّنت) مفرد خوانده و ديگران بيّنات بجمع قرائت كرده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 346

دليل … ص: 346

كسي كه نجزي با نون خوانده پس او بر طريق اخبار از خداي تعالي از ذات خودش ميباشد، و كسي كه فعل را بناء مفعول به و مجهول (يجزي) خوانده پس دليل او اينست كه ما قبل آن لا يقضي عليهم و لا يخفف عنهم مجهول است، و دليل در قرائت بيّنه بلفظ مفرد اينست كه قرار ميدهد آنچه در كتاب يا پيغمبر (ص) آن را ميآورد بيّنه باشد چنانچه فرمود: قالَ … أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي، «1» بگو آيا ديديد شما اگر بر من بيّنه و حجتي از طرف خدا پروردگارم بود، و قول او قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ «2» و قطعا آورد بسوي شما بينه اي از پروردگار شما، و كسي كه بجمع بيّنات خوانده پس براي پيغمبري بيّنه و برهاني بوده پس هر گاه جمع شدند بيّنه آنها هم جمع شود بسبب جمع شدن آنها بنا بر اينكه در هر كتاب اقسامي از بيّنه هست، پس براي اين جمع شده است.

شرح لغات … ص: 346

اصطراخ: بمعناي فرياد كردن و صدا زدن بكمك خواستن از باب افتعال از صراخ تاء قلب بطاء شده براي صاد ساكنه قبل از آن و فقط اين كار را كردند براي تعديل معروف بحرف وسط بين دو حرفي كه موافق صاد است در استعلا و تطبيق كردن و موافق تاء است در جرح.

مقت: و مقت بمعناي بغض است و مقته بمقته و هو ممقوت و مقيت.

اعراب … ص: 346

فيموتوا جواب نفي (لا يُقْضي ) است و يموتوا منصوب باضمار ان ناصبه است

__________________________________________________

(1)- سوره هود آيه: 28.

(2)- سوره انعام آيه: 157.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 347

و علامت نصب سقوط نون (يمقّون) است، ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ، موصول و صله در محل نصب است بنا بر آنكه آن ظرف زمان است، براي آنكه معنايش او لم نعمركم زمانا طويلا يتذكر فيه من تذكر است، آيا بشما زمان درازي عمر نداديم كه در آن متذكر شود هر كس كه متذكر ميشود و هاء در" فيه" عود ميكند به ما و كم است كه ما در معناي ظرف ميآيد و آن اسم است و البتّه حرف مصدري هم ميآيد.

تفسير … ص: 347
اشاره

چون خداوند سبحان مقدّم داشت ذكر آنچه براي اهل بهشت از انواع ثوابها مهيّا كرده در تعقيب آن ياد نمود آنچه براي كفّار از شكنجه ها و- عقوبتها آماده كرده و گفت:

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا و آنهايي كه كافر شدند بيگانگي و وحدانيّت خدا و انكار كردند پيغمبري پيامبرش را.

لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ براي ايشانست آتش دوزخ پاداشي بر كيفرشان لا يُقْضي عَلَيْهِمْ حكم بر مرگ ايشان نشود (فَيَمُوتُوا) تا بميرند و راحت شوند وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها تخفيف داده نشود از عذاب ايشان يعني عذاب آتش بر ايشان آسان نميشود (كَذلِكَ) يعني و مثل اين عذاب و مانند آن را. نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ پاداش ميدهيم هر ناسپاس منكري را كه زياد كفران كند و پيامبران خدا را تكذيب نمايد.

وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيها و ايشان در آتش فرياد نموده و دادرسي مي كنند و ميگويند رَبَّنا أَخْرِجْنا پروردگارا بيرون آور ما را از

عذاب آتش.

نَعْمَلْ صالِحاً تا عمل شايسته انجام دهيم، يعني عوض كفرمان ايمان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 348

آوريم و بجاي گناهانمان اطاعت كنيم، مقصود ما را بدنيا برگردان تا اطاعت نمائيم بآنچه فرمانمان ميدهي غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ غير از آن كارهايي را كه كرديم از گناهان پس خداي تعالي توبيخشان فرموده و گفت: أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ يعني آيا ما بشما از عمر آن قدر نداديم كه امكان فكر كردن و عبرت گرفتن برايتان باشد و نظري در امور ديني كرده و عواقب حال كسي را كه ميخواهد فكر و انديشه نموده و بياد خدا افتد به بينيد.

زمان مهلت براي فكر و انديشه چقدر است؟ … ص: 348

علماء تفسير و اخلاق درباره مقدار و اندازه زمان فكر اختلاف كرده اند بعضي گفته اند: شصت سال است، و آن از حضرت امير المؤمنين (ع) روايت شده، فرمودند عمري كه خدا اتمام حجّت بر فرزند آدم در آن نموده- شصت سالست و آن يكي از دو روايت از ابن عباس است و از پيامبر (ص)- نيز روايت شده (مرفوعا) كه فرمود هر كس را كه خدا شصت سال عمر داد پس قطعا حجّت را بر او تمام كرده.

ابن عباس و مسروق گويند: چهل سالست.

وهب و قتاده گويند: اين آيه توبيخ است براي پسر هيجده ساله و از حضرت صادق عليه السلام هم همين روايت شده وَ جاءَكُمُ النَّذِيرُ ابن زيد و جبائي و جماعتي گويند: و آمد شما را ترساننده اي از عذاب خدا و او محمد" ص" بود و زيد بن علي (ع) گويد: مقصود از نذير قرآن است.

عكرمه و سفيان بن عبيد گويند: مراد از نذير پيري

و سفيدي موست و از اين جهت گفته شده:

رأيت الشيب من نذر المنايا لصاحبه و حسبك من نذير

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 349

ديدم سفيدي موي را از بيم دهنده هاي مرگ براي آنكه مويش سفيد شده و بس است تو را از چنين بيم دهنده اي.

و قائلة تبيّض و الغوالي نوافر عن معاينه القشير

يعني، زنها از موي سفيد فرار ميكنند، پس چرا بسبب خضاب و رنگ كردن سفيدي موي را تغيير نميدهي.

فقلت لها المشيب نذير عمري و لست مسودا وجه النذير

پس بآن زن گفتم كه سفيدي مو بيم دهنده عمر من است و من نيستم كه صورت نذير و بيم دهنده را سياه كنم. و عدي بن زيد گويد:

و ابيضاض السواد من نذر المو ت و هل بعده يجي ء نذير

سفيد شدن موي سياه از پيامها و آگهي هاي مرگ است، و آيا بعد از آن بيم دهنده اي ميآيد؟ جواب نه.

و بعضي گفته اند: كه نذير تب است، و بعضي گفته اند: كه مرگ خويشان و نزديكانست، و بعضي گفته كه آن عقل كامل است.

فَذُوقُوا يعني بچشيد عذاب و افسوس ندامت و پشيماني را فَما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ پس براي ستمكاران يار و ياوري نيست كه عذاب را از ايشان دفع و برطرف كند.

إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَيْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

البته خدا داناي نهان آسمانها و زمين است، پس بر او چيزي از آنچه بر خلايق علمش نهانست مخفي و پوشيده نيست إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ

البتّه او داناي به خاطره و انديشه هايي است كه در سينه ها مستور است، يعني پس در ضمير و باطن خودتان قرار

ندهيد چيزي را كه او مكروه دارد، پس او البتّه داناي بآنست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 350

هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ قتاده گويد: يعني آن خدايي كه شما را معاشر كفّار قرار داد امّتي بعد از امّت ديگر و قرني بعد از قرن ديگر و بعضي گفته: كه شما را جانشينان قرون گذشته قرار داد به اينكه شما را بعد از ايشان آفريد ميراث شما نمود آنچه در دست آنها بود.

فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ پس هر كس كافر شود بر زيان اوست كفر او و عذاب كفران او وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتاً و نيفزايد كفّار را كفرشان در نزد خدا مگر خشم يعني شديدترين خشم ها و غضبها.

وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلَّا خَساراً و نيفزايد كافرين را كفرشان مگر زيان و نابودي.

(قُلْ) بگو اي محمد أَ رَأَيْتُمْ شُرَكاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ- أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ يعني اي مشركين مرا خبر دهيد از بتهايي را كه شريك قرار داديد در عبادت بمن نشان بدهيد آيا چيزي از زمين ايجاد كرده و آفريده اند، يعني بچه چيز لازم دانستيد كه آنها انبازها و شريكهاي خدا باشند در عبادت، آيا بچيزي كه از زمين آفريده اند شايسته پرستش شدند أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ آيا براي ايشان شركتي در ايجاد آسمانها است، سپس اين ترتيب را ترك، و فرمود: أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً آيا ما برايشان كتابي فرستاديم، كه تصديق كند دعواي ايشان را در آنچه را كه ايشان از شرك بودند. فَهُمْ عَلي بَيِّنَةٍ آيا ايشان بر دليلهاي آشكار بودند، (مِنْهُ) يعني از اين

كتاب، پس البتّه تمام اينها محال و غير ممكن بود، براي آنها امكان اقامه حجّت نبود و امكان وجود شبه اي هم بر چيزي از آن نبود.

و بعضي گفته: كه" أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً" آيا براي آنها نوشته و سندي آمده كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 351

خدا ايشان را بر كفرشان عذاب نميكند، و آنها اطمينان بآن دارند بَلْ إِنْ يَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلَّا غُرُوراً يعني هيچ چيزي از اينها نيست- لكن برخي از ستمكاران برخي ديگر را وعده نميدهند مگر فريب و وعده دروغ كه حقيقتي براي آن نيست، گفته ميشود، غره، يغره، غرورا، فريب داد او را و فريب ميدهد او را فريب دادني، هر گاه او را تطميع كند در چيزي كه طمع در آن نميشود.

سوره فاطر (35): آيات 41 تا 45 … ص: 351

اشاره

إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً (41) وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدي مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذِيرٌ ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً (42) اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً (43) أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْ ءٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ عَلِيماً قَدِيراً (44) وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلي ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ

اللَّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصِيراً (45)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 352

ترجمه … ص: 352

41- البتّه خدا آسمانها و زمين را نگه ميدارد از اينكه بيفتند به خدا سوگند اگر بيفتند هيچكس بعد از خدا نگهشان نميدارد البتّه خدا بردباري آمرزنده است.

42- بخدا سوگند ياد كردند غايت سوگندشان كه اگر ترساننده اي سوي ايشان آمد حتما از يكي از امّتان راه يافته باشند، پس آن هنگام كه بيم كننده اي سويشان آمد آمدن وي ايشان را جز رميدن نيفزود.

43- براي گردن كشي در زمين و براي نيرنگ بد جز نيرنگ بد به صاحبش احاطه نميكند اهل نيرنگ جز شيوه درباره پيشينيان انتظار نمي برند، پس هرگز روش خداي تعالي را تغييري نيابي و هرگز براي طريقه خدا تبديلي نخواهي يافت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 353

44- آيا در زمين سير نميكنيد تا بنگرند كه سرانجام آناني كه پيش از اين بوده اند چگونه بود و آنان از نظر توانايي سخت تر از ايشان بودند و هيچ چيز در آسمانها نيست و نه در زمين كه خداي را عاجز گرداند زيرا كه او دانايي تواناست.

45- و اگر خداي تعالي مردم را بجزاي كارهايي كه ميكنند مؤاخذه كردي هيچ جنبنده اي را بر پشت زمين نگذاشتي و لكن هلاكت ايشان را تا وقت نامبرده پس مياندازد و چون وقت هلاك ايشان بيايد البتّه خداي تعالي بحال بندگان خويش بيناست.

قرائت … ص: 353

حمزه تنهايي (و مكر السيئ) بسكون همزه خوانده و ديگران بجز آن قرائت كرده اند.

دليل … ص: 353

زجاج گويد: سكون اين همزه نزد بصري ها غلط است و فقط در ضرورت شعري در حال اضطرار جايز ميدانند، و انشاد كرده اند

اذا اعوجن قلت صاحب قوم

هنگامي كه منحرف و از راه راست عدول كردند گفتم اي صاحب قوم را كه در اصل يا صاحب قوم لكن ضرورت شعري آن را حذف نموده و نيز انشاد كرده اند:

فاليوم اشرب غير مستحقب انّما من اللَّه و لا واغل

پس امروز مينوشم بدون آنكه مرتكب گناهي شوم از خداي تعالي و نه داخل در گناهي باشم و ابو العباس مبرّد سروده

اذا اعوججن قلت صاخ قوم

ضرورت شعر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 354

ايجاب كرده صاحب را توخيم و صاب قوم، يعني صاحب قوم گفته: و اليوم فاشرب، فاليوم اشرب، بسكون باء گفته است، و ابو علي در اسكان همزه گويد در وصل اجراء كرده مجراي آن در وقف پس آن مثل قول شاعر است كه گفته:

ببازل وجناء او عيهل

و قول او

" مثل الحريق و افق القصباء"

شاهد اين دو بيت حرف آخر عيّهل و قصباء است كه با وقف با تشديد آمده و اضطرار شعري چنين ايجاب كرده است، يعني جايز است در وقف تشديد حرف آخر را با سكون آن.

اعراب … ص: 354

أَنْ تَزُولا مفعول له يعني كراهة ان تزولا يا (لئلا تزولا) (و استكبارا) مفعول له است و مكر السيئ معطوف عليه و جايز است كه مصدر باشد بنا بر تقدير استكبروا استكبار في الارض، و ممكن است كه نيز حال باشد، يعني مستكبرين في الارض، و ممكن است كه بدل از نفورا باشد، يعني

آمدن نذير و پيامبر نيفزود ايشان را مگر بلندي در روي زمين، من شي ء فاعل يعجز و من هم زايد است (مِنْ دَابَّةٍ) در محل نصب است براي آنكه آن مفعول" ترك" (و من) نيز زايده است.

تفسير … ص: 354

سپس خداوند سبحان خبر داد از بزرگي قدرت و وسعت ملكش و گفت:

إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ يعني خدا نگه ميدارد آسمانها را بدون آنكه به بالا بسته و يا ستون و استوانه و پايه اي در زيرش باشد و همين طور زمين را نگه ميدارد أَنْ تَزُولا تا آنكه نيفتند.

وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ يعني و اگر تقدير شده باشد كه از مراكز و مدار خود سقوط كند هيچكس نيست كه بتواند آنها را نگه دارد و توان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 355

نگاهداري آن را احدي ندارد (مِنْ بَعْدِهِ) يعني بعد از خداي تعالي، و بعضي گفته اند: از بعد از افتادن و سقوط كردن.

إِنَّهُ كانَ حَلِيماً البتّه او خداي بردبار توانايي است كه عجله و شتاب در عقوبت مستحق عقاب را نميكند (غَفُوراً) يعني پوشنده و آمرزنده گناهان است، و بسيار آمرزنده است، آن گاه حكايت از كفّار نموده و گفت:

وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ يعني كفّار مكّه سوگند بخدا خوردند پيش از آنكه محمد (ص) ايمان برايشان بياورد قسم سخت و نهايت توان و طاقتشان لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِيرٌ هر آينه اگر پيامبر ترسانده اي از طرف خداي تعالي بيايد بر ايشان لَيَكُونُنَّ أَهْدي هر آينه بوده باشند راه يافته تر باشند به پذيرفتن قول او و پيروي مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ از يكي از امتان گذشته از يهود و نصاري

و صابئين.

فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذِيرٌ پس چون محمد (ص) آمد بسوي ايشان (ما زادَهُمْ) نيفزود آمدن آن پيامبر ايشان را إِلَّا نُفُوراً مگر نفرت و دوري از هدايت و فرار از حق، يعني ايشان افزودند موقع آمدن او نفرت را (اسْتِكْباراً) يعني از روي تكبّر و جبّاري و سركشي بر خداي تعالي و نخوت و غرور اينكه پيرو ديگري باشند.

فِي الْأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ در روي زمين يعني و قصد زيان زدن به مؤمنين،" و مكر السيّئ" هر مكر و فريبي است كه ريشه اش دروغ و نيرنگ، و بنياد و پايه اش بر تباهي باشد، براي آنكه بعضي از مكرها و نقشه ها نيكو است و آن مكر مؤمنين بكفّار است هر گاه با آنها پيكار كردند، خوبست كه با آنها مكر كنند و آنها را فريب داده و مغلوب نمايند، و مقصود در اينجا مكر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 356

و خدعه برسول خدا و باهل دين و مسلمين است، و مصدر، بصفت مصدر اضافه شده، و تقديرش و مكروا كمكر السيئ است و مكر كردند مكر بدي بدلالت قول خدا:

وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ يعني نتيجه مكر بد برنميگردد مگر بكسي كه مكر نموده فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ يعني پس آيا انتظار ندارند مگر روش خداي تعالي را در امّت هاي گذشته كه هلاكشان كند هر گاه تكذيب كردند پيامبران او را كه عذاب بر ايشان نازل شود و بلا بر ايشان بيايد بجهت پاداش و كيفر كفر و تكذيبشان، پس اگر انتظار چنين روزي را، دارند فَلَنْ تَجِدَ اي محمد هرگز نيابي لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا يعني عادت و

روش خدايي از عقوبت كساني كه كفران نعمت او كرده و انكار خدايي او نموده تغيير و دگرگون نميشود وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا و هرگز براي روش خدا دگرگوني نخواهي يافت، پس تبديل گرديدن چيز است بر خلاف آنچه بوده.

أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ يعني آيا اين كفّاري كه انكار هلاك شدن امتهاي گذشته را كردند در روزي زمين سير و گردش نميكنند فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ يعني پس به بينيد چگونه خدا هلاك و نابود نمود، تكذيب كنندگان قبل از ايشان مانند قوم لوط و عاد و ثمود را، پس عبرت و پند بگيرند بسبب ايشان.

وَ كانُوا و بودند ايشان أَشَدَّ مِنْهُمْ سخت تر بودند از ايشان قُوَّةً وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْ ءٍ يعني با آنكه آنها نيرومندتر بودند نبود خدا كه چيزي از او فوت شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 357

فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ عَلِيماً در آسمانها و نه در زمين البتّه او داناي بتمام چيزهاست (قَدِيراً) تواناست بر آن مقداري كه براي آن حدّ و نهايتي نيست، سپس خداوند سبحان منّت گذاشت بر خلقش بتأخير عقاب از ايشان و گفت وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما كَسَبُوا و اگر خداوند مردم را بآنچه مرتكب شدند از شرك و تكذيب ايشان مؤاخذه كند و تعجيل عقوبت ايشان را و آن قول اوست:

ما تَرَكَ عَلي ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ باقي نماند بر روي زمين جنبنده اي و ضمير بارض برميگردد و اگر چه ذكري از آن نشده براي دلالت كلام بر آن و علم به اينكه جنبنده ها در روي

زمين زندگي ميكنند.

وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي و لكن خدا آنها را بتأخير انداخته تا اجل نامبرده و آيه در سوره نحل تفسير شده.

فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصِيراً پس هر گاه اجلشان آمد، پس البتّه خدا به بندگانش بيناست، يعني خدا بيناي به مكان ايشان است، پس آنها را هر طوري كه خواهد مؤاخذه ميكند.

و بعضي گفته اند: بيناي باعمال ايشانست، پس آنها را بر آن پاداش مي دهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 358

سوره يس … ص: 358

اشاره

نزد تمام مفسّرين مكي است، ابن عباس گويد، مگر يك آيه و آن آيه وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ كه در مدينه نازل شده است.

عدد آيات آن:

هشتاد و سه آيه كوفي است و هشتاد و دو آيه از نظر ديگران.

اختلاف آن:

آيه (يس) كوفي است.

فضيلت آن … ص: 358

ابي بن كعب گويد: هر كس سوره يس را براي خداي عزّ و جل قرائت كند خداوند او را آمرزيده و اعطاء كند از اجر و پاداش باو اجر كسي كه دوازده مرتبه قرآن را تلاوت كرده و هر مريض و بيماري كه نزد او پس قرائت شود بعدد هر حرفي از آن ده فرشته نازل شود و بر او كه در جلوي او به صفها مي ايستند و براي او استغفار كنند و در موقع قبض روح او حاضر باشند، و جنازه او را تشييع و بر آن نماز بخوانند و بدفنش نيز حاضر باشند، و هر بيماري كه آن را قرائت كند و يا در نزد او قرائت شود رضوان خازن بهشت با يك ليوان و جام از آبهاي بهشتي نزد او آيد و باو بياشامد و حال آنكه او در بستر بيماري

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 359

است، پس مينوشد و سيرآب ميميرد و سيرآب برانگيخته شود و ديگر نيازي به حوضي از حوضهاي پيامبران ندارد تا داخل بهشت شود و سيرآب شود.

ابو بكر از پيغمبر (ص) روايت كرده كه فرمود سوره يس در تورات معمه خوانده ميشود، گفتند معمه چيست، فرمود صاحبش را خير دنيا و آخرت فرا گيرد، و تحمّل كند از او بلاي دنيا را و دفع

كند از او هراسهاي آخرت را و بآن مدافعه و قاضيه هم گفته ميشود كه از صاحبش دفع ميكند هر بدي را و آورده كند براي او هر حاجتي را، و هر كس آن را قرائت كند براي او بيست حج نوشته شود و كسي كه آن را بشنود براي او محسوب شود ثواب هزار ديناري كه در سبيل اللَّه بدهد، و كسي كه بنويسد آن گاه بياشامد داخل جوف او شود هزار دواء و هزار نور و هزار يقين و هزار بركت و هزار رحمت و از او برطرف شود هر درد و بيماري.

و از انس بن مالك از پيغمبر (ص) روايت شده كه فرمود البتّه براي هر چيزي قلبي است و قلب قرآن سوره يس است.

و از او از پيامبر (ص) رسيده كه فرمود كسي كه بگورستاني وارد شود يس را بخواند خدا در آن روز از عذاب ايشان تخفيف و براي او بعدد امواتي كه در آنجاست حسناتي نوشته شود.

و ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود، البتّه براي هر چيزي قلبي است و قلب قرآن سوره يس است پس هر كس در روز پيش از آنكه شام كند بخواند در روز آن از حفظ شدگان و روزي داده شدگان باشد تا شب كند و هر كس در شب بخواند پيش از آنكه بخوابد خدا بر او هزار فرشته مأمور كند تا او را از هر شيطاني پليدي و از هر آفتي حفظ نمايد، و اگر در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 360

خوابش بميرد خدا او را در بهشت داخل كند و سي هزار

فرشته براي غسل او حاضر و همگي براي او استغفار ميكنند و او را تا قبرش تشييع مينمايند به استغفار كردن براي او، پس چون او را داخل قبرش مينمايند آنها در قبر او خدا را عبادت ميكنند و ثواب عبادتشان براي اوست و قبرش تا ديدگاه چشم گشاد و وسيع ميشود و از فشار قبر ايمن خواهد بود و همواره از قبرش نوري ساطع است تا فضاء آسمان تا آنكه خدا او را از قبرش بيرون آورد، پس چون از قبرش بيرون آمد فرشته ها پيوسته با او هستند و او را مشايعت نموده و با او گفتگو ميكنند و در روي او خنديده و او را بهر خيري مژده ميدهند تا او را از صراط و ميزان عبور دهند و او را در مكاني از بهشت خدا اقامت دهند كه نباشد نزد خدا خلقي كه نزديك تر از او باشد مگر فرشتگان مقرّب و پيامبران مرسل و او با پيامبران در مقابل خدا ايستاده و محزون نيستند با كساني كه در غم و غصّه بسر ميبرند و با مهمومين مهموم نيستند و جزع و ناراحتي ندارند با مردمي كه در ناراحتي و جزع ميباشند، سپس خداوند تعالي باو ميگويد: اشفع عبدي اشفعك في جميع ما تشفع، بنده من شفاعت كن در تمام آنچه ميخواهي كه شفاعت كني من شفاعت تو را مي پذيرم و از من بخواه بتو عطا كنم تمام چيزهايي كه تو ميخواهي، پس سؤال ميكند و باو عطا ميشود و شفاعت ميكند، پس، قبول ميشود و او را محاسبه نميشود در ميان كساني كه محاسبه ميشوند و ذليل و خوار نميگردد، و ملامت

بگناهي و نه بچيزي از اعمال بدش نميشود و از رفقاء محمد (ص) ميباشد.

و محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده كه براي رسول خدا" ص" دوازده اسم است، پنج اسم آن در قرآن است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 361

1- محمد 2- احمد 3- عبد اللَّه 4- يس 5- نون.

ترتيب آن … ص: 261

چون خداوند سبحان در آخر سوره فاطر ياد كرد كه آنها قسم خورده اند بخدا كه اگر پيامبري براي مردم مكّه بيايد باو حتما ايمان خواهند آورد، اينسوره شروع شده به اينكه ايشان ايمان نياوردند و حال آنكه پيامبر بر ايشان آمد پس فرمود.

سوره يس (36): آيات 1 تا 10 … ص: 361

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يس (1) وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ (2) إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (3) عَلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (4)

تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (5) لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ (6) لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلي أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (7) إِنَّا جَعَلْنا فِي أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهِيَ إِلَي الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ (8) وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ (9)

وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (10)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 362

ترجمه … ص: 362

بنام خداوند بخشنده مهربان 1- اي سيّد پيامبران 2- سوگند بقرآن حكم كننده به حق.

3- كه تو مسلّما از جمله فرستاده شدگاني 4- كه آنها بر راه راست بودند.

5- اين (قرآن) فرستاده خداي نيرومند مهربانست.

6- تا گروهي را كه پدرانشان هم بيم نيافته اند به ترساني و ايشان بيخبرند 7- در حقيقت وعده عذاب خدا درباره بيشتر ايشان حتمي گرديد، و ايشان ايمان نمي آورند.

8- ما (در روز قيامت) بيگمان بگردنهاي ايشان غلها بنهيم و آن زنجير تا بزنخهاي ايشان پيوسته است و ايشان سر در هوا مانده و چشم بر هم ننهند 9- و در پيش روي ايشان حجابي و از پشت سرشان نيز حجابي قرار داديم و چشمهاي ايشان را پوشانيديم در نتيجه ايشان (راه صواب را) نمي بينند.

10- يكسانست برايشان چه آنها را بيم دهي و چه نترساني ايشان ايمان نمي آورند.

قرائت … ص: 362

اهل كوفه غير عاصم و جماد و يحيي از ابو بكر (يس) را باماله خوانده و باقي از قاريان (يس) بتفخيم قرائت كرده اند، و ابو جعفر و ابو عمرو همزه و ابن كثير بروايت قواس و بزي و نافع بروايت اسماعيل باظهار كردن نون از ياسين در موقع وصل بواو و آيه بعد، و همين طور (ن و القلم را) ابن عامر و كسايي و خلف با خفاء نون در هر دو قرائت كرده اند، و قالون از قراء از نافع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 363

باظهار نون از آيه ن وَ الْقَلَمِ و اخفاء آن از" يس" خوانده اند، و امّا عاصم پس او در روايت حفص نون هر دو آيه را ظاهر ميكرد.

و روايت برجمي از ابي بكر و محمد

بن غالب از اعشي از ابي بكر نون از (ياسين) را ظاهر و در" ن وَ الْقَلَمِ" در روايت عليمي از جماد مخفي ميگردد و امّا يعقوب: او نون هر دو را در روايت روح و زيد ظاهر و در روايت رويس مخفي ميداشت، و اهل حجاز و بصره و ابو بكر (تنزيل) برفع خوانده و ديگران از قاريان بنصب (تنزيل) خوانده اند و در شواذ قرائت ثقفي (يس) به فتح نون و قرائت ابي السماك يس بكسر، ن، و قرائت كلبي يسن برفع نون آمده و در قرائت ابن عباس و عكرمه و ابن يغمر و نخعي و عمر بن عبد العزيز" فاغشيناهم" با عين، و در قرائت ابن محيص و زهري (انذرتهم) با يك همزه آمده است.

دليل … ص: 363

ابو علي گويد: از چيزهايي كه اماله فتحه را از يس نيكو ميكند، مثل كسره اينست كه ايشان گويند يا زيد رايي زيد گويند، پس فتحه را اماله مثل كسره، و الف را مثل ياء نمايند و اگر چه قول ايشان است يا حرفي بر دو حرف است- (ر، و الف) و حروفي كه بر دو حرف باشد چيزي از آن اماله نميشود مثل لا و ما پس وقتي اماله كردند از حروف حرفي را كه اماله نميشود بخاطر يا، پس اگر اماله كنند اسمي را كه آن (يا) از ياسين است بهتر است، آيا نمي بيني كه اين حروف نامهايي هستند وقتي تلفظ بآن ميشود، و امّا از ميان نونها نون از يس پس البته اين اماله در آن جايز است، و اگر چه نون ساكنه با حروف فميّه مخفي و روشن نميشود براي آنكه اين حرفها

بنا بر وقف شده است، و از آنچه كه دلالت بر اين ميكند اجازه دادن ايشانست در آن نون جمع بين دو ساكن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 364

است، چنانچه جمع ميشوند در كلامي كه وقف بر آن ميشود و اگر اين نبود جمع آن دو هم جايز نبود.

و امّا كسي كه نون در آن را ظاهر و روشن نكرده، پس او اگر چه در تقدير وقف قطع نكند در آن همزه وصل را و اين قول خداي تعالي (أ لم اللَّه) آيا نمي بيني كه همزه وصل حذف شده و ثابت نشده چنانچه با غير آنهم از كلامي كه وصل ميشود ثابت نشده.

و كسي كه (تنزيل) را رفع داده بنا بر تقدير (هو تنزيل العزيز الرحيم) يا هذا تنزيل العزيز الرحيم گرفته و نصب آن بنا بر تقدير نزل تنزيل العزيز الرحيم است.

و امّا آنكه (يس) با جر خوانده پس هر دو آن بجهت التقاء ساكنين است و آنكه رفع داده پس بنا بر روايت كلبي است كه او گويد، آن بلغت طي يا انسان است و ابن جنّي گويد، نزد من محتمل است كه از تمام اسمها اكتفاء بسين براي اين بوده باشد كه در آن حرف نداء است مثل قول تو كه يا رجل مي گويي و مانند حذف بعضي از حروف اسم قول پيغمبر (ص) است كه فرمود:

كفي بالسيف شاء

، يعني شاهدا، شمشير براي شهادت كافيست، پس حذف عين الفعل و لام الفعل شده، پس همين طور از انسان فاء الفعل و عين الفاء حذف و باقي مانده را قرار داد اسمي كه قائم بخود باشد و آن

سين است پس ياسين گفته شد و آن شبيه بقول شاعر است:

قلنا لها قفي قالت قاف

گفتيم بآن زن بايست گفت ايستادم، و كسي كه (فاعشيناهم) با عين خوانده پس آن را منقول از عشي يعشي گرفته هر گاه ديده اش ضعيف شود و اعشيته انا، و من ديده او را ضعيف كردم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 365

و امّا (اغشيناهم) با غين معجمه پس بنا بر حذف مضاف است، يعني (فاغشينا ابصارهم) پس ديدگان آنها را كور كرديم و پوشانديم، يعني بر آن چشمها پرده قرار داديم، و غشاوه بر چشم مثل غشاوه بر قلب است، پس بر خورد ميكند به معناي هر دو قرائت.

و امّا كسي كه (انذرتهم) بيك همزه خوانده، پس او حذف كرده همزه استفهام را بجهت تخفيف و حال آنكه قصد آن را داشته چنانچه كميت شاعر گويد:

طربت و ما شوقا الي البيض اطرب و لا لعبا منّي و ذو الشّيب يلعب

خوشحال شدم و حال آنكه شوقي نيست در موي سفيد كه خوشحال شوم و نه از من لعب و بازي است و آيا كسي كه مويش سفيد شد بازي ميكند، و معني (او ذو الشّيب يلعب) شاهد بيت در حذف همزه او ذو الشّيب است كه ذو الشّيب آمده و يا مثل بيت كتاب:

لعمرك ما ادري و ان كنت داريا شعيب بن سهم او شعيب بن منقر

قسم بجان تو نميدانم و يا اگر آگاه بودم كه شعيب بن سهم است يا شعيب منقر است، شاهد اين بيت و ان كنت است كه (او ان كنت) بوده.

شرح لغات … ص: 365

المقمح: پوشيدن

چشم است بعد از برداشتن سر و بعضي گفته اند كه آن مقنع، يعني آنست كه چانه خود را بسينه خود فشار ميدهد آن گاه بلند ميكند و بعضي گفته براي دو كوهان شتر قماح براي آنكه شتر وقتي وارد آب مي شود براي خنكي زياد آب سرش را بلند ميكند و گفته ميشود قمح البعير هر گاه سرش را بلند كرد و آب نياشاميد و بعير قامح و ابل قماح و اقمحتها انا.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 366

شاعري توصيف ميكند، كشتي را كه سوار شده و ميگويد:

و نحن علي جوانبها و قعود بغض الطّرف كالابل القماح

و ما در اطراف آن كشتي نشسته و چشمهاي خود را ميبستيم مثل شتري كه آب نخورده سر خود را بلند ميكند (علي) در قول خدا علي صراط متعلّق بمرسلين است تقديرش ارسلوا علي صراط است و ممكنست جار و مجرور در محلّ خبر (انّ) باشد، پس خبر بعد از خبر باشد و ممكن است كه در محل نصب باشد بنا بر حاليت، پس مثل آنست كه گفته است، ارسلوا مستقيما طريقهم، ما انذر آباؤهم بهتر آنست كه (ما) نافيه و جمله در محل نصب باشد زيرا كه آن صفت قوم است، و ممكنست كه ما حرف موصول مصدريه بر تقدير، لتنذر قوما انذر آباؤهم باشد.

شأن نزول … ص: 366

گفته اند: كه إِنَّا جَعَلْنا فِي أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا درباره ابي جهل نازل شده چون كه او قسم خورده بود كه هر آينه اگر بيند كه پيغمبر (ص) نماز ميخواند بيايد و سر آن حضرت را بشكند، پس آمد و آن حضرت نماز ميخواند و با او سنگي بود

كه ميخواست بسر حضرت بزند، پس چون بلند كرد دستش بگردنش پيچيد، و سنگ بدستش چسبيد، پس چون نزد يارانش برگشت و بآنها خبر داد آنچه ديده بود سنگ از دستش افتاد، پس مردي از بني مخزوم گفت من او را با اين سنگ ميكشم و آمد ديد كه آن حضرت نماز ميخواند، پس خواست سنگ را بياندازد كه خدا چشم او را كور كرد پس صداي آن حضرت را ميشنيد ولي خود او را نمي ديد پس برگشت بسوي يارانش و آنها را نديد تا آنكه او را صدا زدند و گفتند تو چه كردي گفت، نديدم او را ولي صداي او را شنيدم و ميان من و او چيزي مانع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 367

و حايل شد مثل شير نري كه با دمش اعلام خطر ميكرد كه اگر نزديك شوم مرا بخورد.

و ابو حمزه ثمالي از عمار بن عاصم از شفيق بن سلمه از عبد اللَّه بن مسعود روايت كرده كه قريش اجتماع كردند بدرب منزل پيغمبر (ص) پس پيغمبر" ص" بيرون آمد و مشت خاكي بر سر و صورت آنها پاشيد و آنها او را نديدند، عبد اللَّه گويد آنها همان مردمي بودند كه در كنار چاه بدر اجتماع كردند.

و ابو حمزه از مجاهد از ابن عباس روايت كرده كه قريش اجتماع كردند و گفتند اگر محمد داخل مسجد الحرام شود همگي يك دفعه بر او حمله نموده و او را بكشيم، پس پيغمبر (ص) وارد شد و خدا از پيش رو و پشت سرشان حجابي و سدّي قرار داد كه او را نديدند، پس نماز خواند سپس

نزد آنها آمد و خاك بر سرشان افشاند و ايشان او را نميديدند، پس چون از آنها دور شد و خاك را ديدند گفتند اين سحر پسر (ابي كبشه)" يعني فرزند زاده عبد المطّلب است.

تفسير … ص: 367

(يس)

بتحقيق سخن در اوّل سوره بقره درباره حروف معجمه و مقطعه قرآن گذشت و اختلاف اقوال درباره آنها.

ابن عباس نيز گويد: معناي (يس) يا انسان است، و بيشتر مفسّرين همين معنا را گفته اند، حسن و ابو العاليه گفته اند: معنايش يا رجل است.

سعيد بن جبير و محمد الحنفيه گفته اند: معنايش يا محمد است، و بعضي گفته اند، معنايش: يا سيد الاوّلين و الآخرين است.

علي بن ابي طالب و امام محمد باقر عليهما السلام فرموده اند آن يكي از نامهاي پيغمبر" ص" است و ما در پيش روايت در آن را ياد كرديم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 368

وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ خداوند سبحان قسم ياد كرده بقرآن محكم از باطل و بعضي گفته، كه آن را حكيم ناميد براي آنچه كه در او از حكمت است، پس مثل آنست كه آن حكمت را كه ناطق بآنست ظاهر كرده.

إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ يعني البتّه تو از كساني هستي كه خداي تعالي او را بنبوّت و رسالت فرستاده.

عَلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ كه سالك آن را بسوي حق يا بسوي بهشت مي كشاند، و بعضي گفته، معنايش بر شريعت روشن و حجّت آشكارا هدايت ميكند تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ يعني اين قرآن نازل شده خداي غالب است در- ملكش (الرَّحِيمِ) خدايي كه بآفريده اش مهربانست و براي همين او را فرستاد سپس بيان نمود مقصود و هدف از بعثت و انگيختن او را و فرمود:

لِتُنْذِرَ قَوْماً ما

أُنْذِرَ آباؤُهُمْ قتاده گويد: براي آنكه بترساني از گناهان خدا مردمي را كه پدرانشان را در پيش بيم داده نشده براي آنكه آنها در زمان فترت بين حضرت عيسي و حضرت محمد (ص) بودند.

حسن گويد: يعني پيامبر بيم دهنده اي از خودشان و قومشان نيامد براي آنها و اگرچه از غير ايشان آمد برايشان. و بعضي گفته اند: يعني نيامد ايشان را كسي كه آنها را با كتاب بيم دهد، و اين بنا بر قول آنست كه گويد در ميان عرب پيش از پيامبر ما پيامبراني بنام خالد بن سنان و قيس بن ساعده و غير آنها بودند ولي داراي كتاب نبودند.

عكرمه گويد: يعني براي آنكه بترساند قومي را چنانچه ترسانيد پدران ايشان را.

فَهُمْ غافِلُونَ پس ايشان غافلند از آنچه را كه قرآن متضمّن و از آنچه را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 369

كه خدا ترسانيد بسبب آن از نزول عذاب، و غفلت مانند سهو آن رفتن معنا است از خاطره، آن گاه خداي سبحان بار ديگر قسم ياد كرد و گفت:

لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلي أَكْثَرِهِمْ يعني واجب شد تهديد ايشان و- استحقاق عذاب بر ايشان، فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ پس ايشان ايمان نميآورند و بر حال كفر و بيديني ميميرند و اين در علم خدا گذشته است.

و بعضي گفته اند: تقدير آن اينست، لقد سبق القول علي اكثرهم، هر آينه در علم خدا كه بيشتر ايشان ايمان نميآورند پس ايشان ايمان نميآورند و اين را خداي سبحان بفرشتگان خبر داد كه ايشان ايمان نميآورند پس مسلّم شد قول خدا بر ايشان.

إِنَّا جَعَلْنا فِي أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِيَ إِلَي الْأَذْقانِ البتّه ما قرار داديم در

گردنهايشان غلهايي پس دستهايشان بچانه هايشان، كنايه از آن آورده و اگر چه آن را ياد نكرده براي آنكه اعناق و اغلال دلالت بر آن ميكند و دلالت آنها از اين روست كه غل البته دست را بسوي چانه و گردن جمع ميكند و غل گردن را بسوي چانه جمع ميكند.

و از ابن عباس و ابن مسعود روايت شده كه آنها (انّا جعلنا في ايمانهم اغلالا) قرائت ميكردند، و بعضي از ايشان في ايديهم قرائت كرده اند و معنا در تمام اين قرائت و احتمالات يكيست براي آنكه غل در گردن تنها بدون دست نميشود و نه در دست تنها بغير گردن و مانند اينست، قول شاعر كه گفته است:

و ما ادري اذا يممت ارضا اريد الخير ايّهما يليني

و من نميدانم وقتي قصد زميني و شهري را نمودم قصد خير نمودم كدام يك،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 370

از آنها بمن ميرسد.

أ الخير الذي انا ابتغيه ام الشرّ الذي لا يأتليني

آيا خير چناني كه من در طلب اويم يا شرّ چناني كه آن مرا وانميگذارد. شاهد بيت اول است كه خير را تنها ياد كرده، بعد گفته ايّهما يليني كدام يك از آن دو بمن ميرسد، زيرا بتحقيق دانسته كه خير و شرّ هر دو عارض بر انسان مي شوند ولي نميداند اين برخورد باو ميكند يا آن و مانند آن هم در قرآن آمده مثل آيه: وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ «1» و قرار داد براي شما لباسها و بيرجامه ها كه شما را از گرما حفظ كند و نفرمود و البرد، براي آنكه آنچه كه انسان را

از گرما حفظ ميكند از سرما هم حفظ ميكند، يعني زير جامه نازك از گرما زدگي حفظ ميكند و بيرجامه ضخيم از سرما خوردن نگه ميدارد.

مفسّرين بر معني اين آيه بر چند وجه اختلاف كرده اند:

1- حسن و جبائي گويد: اينكه خداي سبحان اراده كرده باين آيه بخشي را براي مثل زدن و تقديرش اينست مثل اين گروه مشركين در نفرتشان از آنچه كه ايشان را بسوي آن ميخواني مانند مرديست كه دستهايش را بگردنش بسته اند كه امكان ندارد براي او كه آن را بسوي خير باز و دراز كند، و مردي كه سرش بلند كرده كه جلوي پايش را نمي بيند، گويد و مانند آن قول شاعر جاهليّت (صلاة من عمرو بن مالك) معروف به اخوه اودي است كه ميگويد:

كيف الرشاد و قد صرنا الي امم لهم عن الرشد اغلال و اقياد

خير و صلاح چگونه است و حال آنكه ما گشتيم بسوي امّت هايي كه بر ايشان از عقل و هدايت غلها و قيدهايي بود و مثل آن در سخنان عرب بسيار است.

__________________________________________________

(1)- سوره نحل آيه: 81.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 371

2- ابي مسلم گويد: يعني مثل آنكه اين قرآن غلهايي در گردنهاي ايشانست كه آنها را مانع خشوع ميشود براي شنيدن و انديشه كردن آن براي سنگيني آن بر ايشان و اين جهتش اينست كه ايشان وقتي سركشي كردند از آن و عار داشتند از پيروي او و شخص مستكبر و سركش سرش را بلند كرده گردنش را ميكشد و تكبّر ميكند نگاه بزمين نميكند مثل آنست كه دستهايشان را بگردنشان بسته اند و البتّه اين را اضافه

بخود نموده كه ما قرار داديم در گردنهايشان، براي آنكه موقع قرآن خواندن بر ايشان و فرا خواندن ايشان باين صفت ميگردند، پس آن مثل قول اوست، حَتَّي أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي است «1» تا آنكه شما فراموش كرديد ياد را.

3- ابن عباس و سدي گويند: قصد نموده باين امر مردمي از قريش را كه مصمّم كشتن پيغمبر (ص) شدند، پس دستهايشان بگردنهايشان بسته شد و نتوانستند دستي بسوي آن حضرت دراز كنند.

4- اينكه مقصود توصيف حال ايشانست در روز قيامت، پس آن مثل قول او إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ «2» وقتي كه غلها در گردنهاي ايشانست، و البتّه آن را بتلفّظ ماضي ياد كرده براي تحقّق و واقعيّت آنست.

فَهُمْ مُقْمَحُونَ زهري گويد: مقصود اينكه چون دستهايشان بگردنهايشان بسته ميشود و غلها چانه هايشان را بالا ميبرد و سرهايشان بلند، پس آنها سرهايشان بسبب بالا رفتن غلها بالا ميرود، و بر اين معني دلالت ميكند قول قتاده كه مقمحون را مغلولون معني كرده است.

وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ

__________________________________________________

(1)- سوره مؤمنون آيه: 11.

(2)- سوره غافر آيه: 71.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 372

و قرار داديم از پيش روي ايشان سدّ و حجابي و از پشت سر آنها هم سدّي، پس نابينا كرديم ايشان را، پس آنها نمي بينند و اين بنا بر يكي از دو وجه تشبيه است براي آنها بكسي كه اين صفت اوست در اعراض از ايمان و قبول حق و اين عبارت از واگذاري خداست ايشان را وقتي كفران كردند و مثل آنكه گفته است، ما ايشان را واگذاريم در حال شكست خوردگي،

پس اين از پيش روي و پشت سرشان سدّي شد، و وقتي گفتيم كه آن توصيف حال ايشانست در آخرت پس سخن بنا بر حقيقت است و آن عبارت از تنگي جاي در آتش است بطوري كه راه جلو و عقب رفتن را ندارند زيرا اطرافشان مسدود و بسته است، و هر گاه حمل كرديم آن را بر صفت مردمي كه اهتمام بكشتن پيغمبر (ص) نمودند، پس مقصود اينست كه ما قرار داديم پيش روي اين كفّار مانعي و از پشت ايشان نيز مانعي تا آنكه نديدند پيامبر را و قول خدا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ يعني كور كرديم چشمهاي ايشان را پس نميديدند پيغمبر (ص) را.

و روايت شده كه ابو جهل تصميم گرفت كه پيغمبر (ص) را بكشد، پس هر گاه شب بيرون ميرفت او را نميديد و خدا حايل ميشد بين او و آن حضرت، و بعضي گفته اند: فاغشيناهم، يعني كور گردانيديم آنها را پس ايشان نميديدند- هدايت و راه سعادت را، و برخي گفته اند: فاغشيناهم، پس بسبب عذاب كور كرديم آنها را پس آنها آتش را نميديدند، و بعضي گفته اند: يعني ايشان را چون از ايمان و قرآن منصرف شدند لازم شد ايشان را اين بدبختي و نابينايي تا جايي كه نميتوانستند بطرفي روآورند مثل شخص بسته شده به غل و كسي كه راه ها بر او مسدود شده.

وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ براي ايشان يكسان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 373

و بي تفاوت است چه بترساني و چه بيمشان ندهي ايمان نمي آورند، تفسيرش در سوره بقره گذشت.

سوره يس (36): آيات 11 تا 20 … ص: 373

اشاره

إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ

خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ (11) إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتي وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ (12) وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (13) إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ (14) قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ (15)

قالُوا رَبُّنا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ (16) وَ ما عَلَيْنا إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ (17) قالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِيمٌ (18) قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَ إِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (19) وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعي قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ (20)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 374

ترجمه … ص: 374

11- فقط ميترساني كسي را كه پيروي از قرآن كند و از خداي بخشنده در پنهان بترسد پس او را بآمرزش گناهان و پاداشي بزرگوار مژده بده.

12- البتّه ما مردگان را زنده ميكنيم و هر نيك و بد را كه پيش فرستاده اند با آثار وجوديشان ثبت خواهيم كرد و هر چيزي را در دفتر پيشواي روشن بشماره آورديم.

13- (اي پيغمبر) داستان مردم انطاكيه را براي ايشان بيان كن آن دم كه فرستادگان بدان ده آمدند.

14- وقتي كه (دو تن از آنان) را بسوي ايشان فرستاديم و اهل آن ده آن دو پيامبر را دروغگو شمردند و ما آن دو نفر را بفرستادن سوّمي نيرو داديم، پس گفتند ما بسوي شما فرستاده شده ايم.

15- مردم آن شهر گفتند شما جز بشري چون ما نيستيد و خداي بخشنده هيچ چيز (از وحي)

نفرستاده است و شما جز دروغگويان نيستند.

16- رسولان گفتند كه پروردگار ما ميداند كه ما بطور قطع بسوي شما فرستاده شده ايم.

17- و بعهده ما جز پيام رساندن آشكار نيست.

18- اهل آن شهر گفتند ما جدّا بآمدن شما فال بد زده ايم اگر از اين گفتار باز نايستيد شما را سنگ سار خواهيم كرد و بطور مسلّم از جانب ما به شما شكنجه اي دردناك ميرسد.

19- رسولان گفتند منشأ فال بد شما همراه شماست آيا اگر يادآور شويد بلكه شما گروهي از حدّ در گذشته ايد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 375

20- و مردي (بنام حبيب نجار) از دورترين نقاط شهر شتابان بيامد و همي گفت اي قوم من فرستادگان خداي را پيروي كنيد.

قرائت … ص: 375

ابو بكر" فعززنا" بتخفيف خوانده و باقي از قراء بتشديد زاء (فعزّزنا) قرائت كرده اند، و ابو عمرو و قالون از نافع و زيد از يعقوب (ان ذكرتم) بيك همزه بدون مد خوانده و ابن كثير و يعقوب و نافع (ان ذكرتم) با يك همزه ممدوده قرائت كرده اند.

و ابو جعفر ءان با يك همزه مطوّله و دوّمي مبيّنه مفتوحه خوانده (ذكرتم) مخففه و ما بقي أ إن ذكرتم بدون همزه خوانده اند.

دليل … ص: 375

ابو علي گويد: بعضي از ايشان گفته اند: عزّزنا با تشديد بمعناي قوينا و كثرناست، و امّا عززنا، پس بمعناي غلبنا، بدليل قول خداي تعالي: وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ و قول خدا، أ ان ذكرتم، پس البتّه آن ان جزاء است كه بر آن الف استفهام داخل شده و معنايش، أ ان ذكرتم تشاءمتم، پس جواب حذف شده و تقديرش (ان تطيرنا بكم تشاء متم بكم) هر آينه شما فال بدزديد فال بد شما نتيجه اي بخود شماست و اصل تطيّرنا تفعلنا، از بدي كه نزد عرب بآن فال بد و خوب ميزنند و كسي كه ان ذكرتم بفتح همزه خوانده، پس معنا را (ان ذكرتم تشاءمتم گرفته، و امّا تخفيف همزه و تحقيق آن پس در موارد عديده ذكر آن گذشت.

اعراب … ص: 375

وَ كُلَّ شَيْ ءٍ منصوب بفعل مضمر است كه تفسير آن را ميكند اين ظاهري كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 376

(هو احصينا) و تقديرش، احصينا كل شي ء احصيناه اصحاب القريه بدل از مثلا است، إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ عامل در ان محذوف است تقديرش (قصة اصحاب القرية كائنة اذ جاءها المرسلون) و إِذْ أَرْسَلْنا بدل از اوّل است.

تفسير … ص: 376
اشاره

چون خداوند سبحان خبر داد از اين گروه كفّاري كه ايمان نميآورند و اينكه براي ايشان بيم دادن و ندادن بي تفاوت است دنبال كرد آن را بذكر حال آنكه منتفع بسبب ترسانيدن شود، گفت:

إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ يعني البته منتفع به ترسانيدن و بيم دادن تو ميشود كسي كه پيروي قرآن كند براي آنكه نفس بيم دادن براي همه حاصلست وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ و به ترسد از خداي بخشنده در حالي كه از ديدگان مردم پنهان است بخلاف منافق كه در ظاهر ابراز تقوي و خداترسي ميكند و در باطن خلاف، و بعضي گفته اند: يعني و به ترسد خداي بخشنده را در آنچه از امور اخروي از او غايب است.

(فَبَشِّرْهُ) يعني اي محمد پس او را از اين صفت بشارت و مژده ده بده (بِمَغْفِرَةٍ) به آمرزش از خدا براي گناهانش وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ و پاداش بزرگواري يعني ثوابي خالص از شايبه هاي سپس خبر داد از ذات خودش:

إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتي البته ما در روز قيامت مردگان را براي پاداش و كيفر كردار.

وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا مجاهد و قتاده گويند: و مينويسم آنچه پيش فرستادند از طاعت ايشان و گناه هايشان را در دار دنيا زنده ميكنيم.

و بعضي گفته اند: يعني

ما مينويسيم آنچه را كه مقدم داشتند از اعمالي كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 377

برايش اثري نيست.

(وَ آثارَهُمْ) جبائي گويد: يعني اعمالي كه برايش اثر مي باشد مثل صدقات جاريه و كتب سودمند ديني.

و بعضي گفته اند: يعني بآثار ايشان از اعمالي كه بعد از آنها روشن، و سنت معموله گرديده كه مردم آن را تعقيب و آئين دانسته و مورد عمل قرار دادند چه سنّت حسنه نيكو و چه روش زشت و ناروا.

و بعضي گفته اند: يعني ما مينويسيم گامهايي را كه ايشان بسوي مسجد برميدارند و موجب آن حديثي است كه ابو سعيد خدري آن را روايت نموده كه بني سلمه در ناحيه و كناري در خارج مدينه سكونت داشتند، پس به پيغمبر صلّي اللَّه عليه و آله از دوري منازلشان به مسجد و نماز با پيغمبر (ص) شكايت كردند پس آيه مذكوره نازل شد، و در حديث از ابي موسي رسيده كه گفت پيغمبر (ص) فرمود بدرستي كه بزرگترين مردم از جهت اجر در نماز دورترين مردم است از جهت راه پيمايي بسوي نماز، پس دورترين آنها، محمد بن مسلم بخاري و مسلم بن حجاج قشيري هم آن را در دو صحيح خود نقل نموده است وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ يعني و شمرديم هر چيز از حوادث را در كتاب ظاهر و آن لوح محفوظ است و دليل در شمردن اين در آن كتاب توجّه فرشتگان است بآن زيرا آنها مقابله ميكنند با آن آنچه كه از امور حادث ميشود و در آن دلالت بر معلومات خداي سبحانست بنا بر تفصيل.

حسن گويد: اراده نموده بآن پرونده هاي

اعمال را و آن را آشكار- و ظاهر ناميد براي آنكه اثرش كهنه و مندرس نميشود. «1»

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: خدا ابو علي طبرسي را رحمت كند كه در عصر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 378

سپس خداوند سبحان به پيغمبر گراميش فرمود: وَ اضْرِبْ لَهُمْ اي محمد براي ايشان مثل بزن (مَثَلًا) يعني مثل و حكايتي را نقل كن و آن از قول ايشانست كه اين گروه اضرابي يعني مثلهايي هستند.

__________________________________________________

(تقيّه و خفقان ميزيسته و در آن زمان و بالاخص در ناحيه استان خراسان غلبه با اهل سنّت بوده و از اين رو تفسيرش را غالبا بر وفق تفاسير آنها ترتيب داده است، از جمله همين آيه كه امام مبين را به كتاب مبين تفسير كرده در حالي كه ابن عباس از امير المؤمنين (ع) روايت كرده كه فرمود،

انا و اللَّه الامام المبين

، بخدا قسم امام مبين من هستم كه جدا ميكنم حق را از باطل و آن را بميراث از رسول خدا (ص) دارم.

ابن بابويه باسنادش از حضرت ابي جعفر امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده از پدرش از جدش (ع) فرمود وقتي بر پيغمبر (ص) نازل شد آيه وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ ابو بكر و عمر از جا بلند شدند و گفتند آيا آن تورات است فرمود نه، گفتند آيا انجيل است، فرمود نه، گفتند آيا آن قرآن است، فرمود نه پس امير المؤمنين عليه السلام آمد پيغمبر (ص) فرمود اين است آن امام چناني كه خداوند در او احصا نموده است علم چيزي را در كتاب مصباح الانوار باسنادش از عمار بن ياسر

روايت نموده كه گفت من با امير المؤمنين (ع) در بعضي از جنگهايش بودم، پس عبور كرديم به بياباني كه پر از مورچه بود گفتم اي امير المؤمنين آيا ميشناسي كسي را كه از خلق- خدا بداند عدد اين مورچگان را و اينكه نر آنها چندتاست و ماده آنها چه مقدار است، گفتم اي آقاي من اين مرد كيست فرمود اي عمار آيا در سوره يس نخوانده اي وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ گفتم بلي اي آقاي من فرمود منم آن امام مبين.

و چند روايت ديگر باين مضمون كه مقصود از امام مبين حضرت علي (ع) است نه غير آن. [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 379

و بعضي گفته اند: يعني يادكن براي ايشان مثلي را (أَصْحابَ الْقَرْيَةِ) ياران قريه را و اين قريه بقول مفسّرين (انطاكيه) بوده إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ يعني هنگامي كه خداوند بسوي ايشان پيامبران را برانگيخت و اعزام نمود.

إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ يعني دو پيامبر از پيامبران خود فَكَذَّبُوهُما يعني آنها را تكذيب كردند و بقول ابن عباس آنها را زدند در آنجا زنداني نمودند فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ يعني ما آن دو پيغمبر را تقويت و تأييد كرديم به پيامبر سوّمي از عزّت گرفته شده و آن نيرو و پيروزي است و از آنست قول ايشان" من عزيز" يعني كسيست كه ميگويد" من عزيز" يعني كسي كه غالب و پيروز است و لباس طرف را به قيمت ميبرد، شيعه گويد: اسم اين دو مرد (شمعون و يوحنا) بوده و اسم سوّمي بولس، و ابن عباس و كعب گويند: اسم آن دو پيغمبر صادق و صدوق و اسم

سوّمي سلوم.

و كعب و وهب گويند: آنها از اصحاب و حواريّين عيسي عليه السلام- بوده اند، و آن دو نفر گويند و خبر اين نيست كه خدا آنها را اضافه به خود كرده براي آنكه عيسي عليه السلام آنها را باجازه و امر خدا فرستاده بود بسوي شما …

فَقالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ يعني گفتند اي اهل ده البتّه خدا ما را به سوي شما ارسال نموده و فرستاده است (قالُوا) يعني اهل قريه گفتند:

ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا شما نيستيد مگر بشري مثل ما پس صلاحيّت براي رسالت و پيامبري نداريد چنانچه ما براي رسالت صلاحيّت نداريم.

وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْ ءٍ خداي بخشاينده چيزي نازل نكرده كه ما را بسوي آن بخوانيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 380

إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ يعني نيستيد مگر دروغگويان در آنچه ميپنداريد و معتقد بودند كه هر كس كه مانند ايشان باشد از جهت بشريّت صلاح نيست كه پيغمبر باشد و از خاطر ايشان رفته بود كه خداوند متعال هر كس را كه بخواهد براي رسالتش اختيار ميكند و اينكه ميداند از حال اين گروه صلاحيّت ايشان را براي پيامبري و تحمّل زحمات و سختيهاي آن …

قالُوا رَبُّنا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ آنها گفتند پروردگار ما ميداند كه ما فرستادگان اوئيم بسوي شما و البتّه اين مطلب را بعد از اقامه دليل و برهان بسبب ظهور معجزه گفتند، پس قبول نكردند و وجه احتجاج باين قول اين است كه ايشان آنها را ملزم كردند باين كه تأمل كنند در معجزات ايشان تا بدانند كه آنها راستگويان بر خدا هستند، پس در اين

تحذير سختي است.

وَ ما عَلَيْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ يعني لازم نيست بر ما جز اداء رسالت و تبليغ ظاهر.

و بعضي گفته اند: يعني و بر ما نيست كه شما را تحميل كنيم برايمان زيرا كه ما توان آن را نداريم.

(قالُوا) يعني و اين كفّار در پاسخ پيامبران موقعي كه عاجز شدند از ايراد شبهه و عدول كردند از تأمل در معجزه و گفتند إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ البتّه ما بشما فال بد ميزنيم لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا اگر خودداري نكنيد از آنچه دعوت ميكنيد از رسالت لَنَرْجُمَنَّكُمْ قتاده گويد: يعني هر آينه شما را سنگ سار ميكنيم، و مجاهد گويد: يعني هر آينه شما را دشنام مي گوييم و سبّ مينمائيم وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِيمٌ قالُوا و هر آينه بشما خواهد رسيد از ما عذاب دردناكي پيامبران گفتند طائِرُكُمْ مَعَكُمْ يعني فال بد شما تمامش با خود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 381

شماست با قامت و پايداري شما بر كفر بخداي تعالي، و امّا فرا خواندن بسوي توحيد و عبادت خداي تعالي پس در آن نهايت بركت و خير و خوشبختي است و در آن بدبختي نيست.

و ابي عبيده و مبرّد گفته اند: يعني فال بد شما حظ و نصيب شماست، از خير و شر.

أَ إِنْ ذُكِّرْتُمْ يعني اگر ياد آور شويد و اين جمله را گفتيد؟

و بعضي گفته اند: يعني اگر ياد آور شديم شما را ما را تهديد ميكنيد و آن مثل اول است، و بعضي گفته اند: يعني اگر فكر و انديشه نموديد خواهيد شناخت صحّت آنچه براي شما گفتيم.

بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ يعني در ما چيزي كه موجب بدبختي و فال بد

زدن باشد نيست و لكن شما از حدّ تجاوز كرده ايد در تكذيب رسولان و معصيت و اسراف بمعناي افساد كردن و تجاوز از حد است و سرف بمعناي فساد است طرفه گويد:

ان امرؤا سرف الفؤاد يري عسلا بماء سحابة شتمي

يعني بدرستي كه مردي بد دل سب و ناسزا گفتن بمن را شيرين و گوارا ميداند وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعي ابن عباس و جماعتي از مفسرين گويند: و آمد مردي از انتها و دورترين نقاط شهر كه نامش حبيب نجّار بود و او در موقع ورود رسولان بده ايمان آورده بود بآنها و منزلش نزديكي دورترين دروازه اي از دروازه هاي شهر بود، پس چون شنيد كه قوم او تكذيب پيامبران نموده و عازم كشتن آنها هستند، آمد در حالي كه سخت ميدويد قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ گفت اي قوم من پيروي كنيد پيامبراني

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 382

را كه خدا بسوي شما فرستاده و اقرار كنيد برسالت آنها و حبيب يقين كرده بود به پيامبري ايشان چون وقتي او را دعوت بسوي حق كردند گفت آيا براي اين كار مزدي خواهيد گرفت، گفتند نه.

ابن عباس گويد: حبيب مبتلا به بيماري جذام و فلج بود پس رسولان او را شفا دادند و او ايمان آورد بآنها.

حكايت رسولان انطاكيه … ص: 382

گويند: حضرت عيسي عليه السلام دو نفر از حواريين را بعنوان رسالت بشهر انطاكيه فرستاد تا مردم آنجا را بسوي توحيد دعوت نمايند، پس چون به نزديك شهر رسيدند پير مردي را ديدند كه گلّه اش را چوپاني ميكرد و او حبيب صاحب يس بود، پس حبيب بايشان گفت شما كيستيد

گفتند ما فرستادگان عيسي هستيم آمده ايم كه شما را از عبادت و پرستش بتها بعبادت خداي بخشنده دعوت كنيم، گفت آيا با شما معجزه و نشانه اي است، گفتند آري ما بيماران را شفا ميدهيم جذامي و برصي را باذن خدا معالجه ميكنيم، گفت من يك پسر دارم بيمار و بستري است و چند سالست كه قادر نيست از جا حركت كند، گفتند ما را بمنزلت ببر تا از حال او مطّلع شويم. پس باتفاق او بمنزلش رفته و دستي بر بدن فرزند بيمارش كشيدند، پس همان لحظه باذن خدا شفا يافت و صحيح و سالم از جا برخاست، پس در شهر شايع شد و بيماران بسياري بدست آن دو نفر شفا يافتند، و براي مردم انطاكيه پادشاهي بود كه بت ميپرستيد و اين خبر بگوش او رسيد پس آنها را خواست و گفت كيستيد گفتند: ما فرستادگان عيسي (ع) هستيم، آمده ايم كه شما را از پرستش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 383

چيزي كه نميشنوند و نمي بينند بعبادت كسي دعوت كنيم كه هم ميشنود و هم مي بيند.

پادشاه گفت آيا براي ما خدايي جز اين خدايان هست گفتند آري آنكه تو را و خدايان تو را آفريده است، گفت برخيزيد تا درباره شما فكري كنيم پس مردم آنها را گرفتند و در بازار و زدند.

وهب بن منبه گويد: حضرت عيسي (ع) اين دو رسول را فرستاد بانطاكيه پس آمدند آنجا ولي دست رسي بشاه آنجا پيدا نكردند و مدّت توقّف آنها طول كشيد.

پس يك روز پادشاه بيرون رفت و آنها در سر راه شاه ايستاده و تكبير گفته و خدا را ياد نمودند،

پس پادشاه خشمگين و غضبناك شده و امر بحبس و زندان آنها نموده و هر كدام را يكصد شلّاق زدند، پس چون رسولان را تكذيب كرده و شلّاق زدند، حضرت عيسي عليه السلام شمعون صفا بزرگ حواريين را عقب آنها فرستاد تا آنها را ياري نموده و از بند و گرفتاري آزاد كند.

پس شمعون بطور ناشناس وارد شهر شده و باطرافيان پادشاه معاشرت نموده تا با او مأنوس شده و خبر او را به پادشاه دادند، پس شاه او را طلبيده و از معاشرت او خشنود و باو انس گرفته و او را گرامي داشت، سپس روزي بپادشاه گفت شنيده ام كه شما دو نفر را در زندان حبس نموده و شلاق زده اي موقعي كه تو را بغير دينت دعوت نمودند، آيا تو گفته آنها را شنيده اي، شاه گفت آن روز چنان خشمناك شدم كه نتوانستم گفتار آنها را بشنوم.

گفت اگر اجازه دهيد آنها را بياورند تا به بينيم چه دارند و چه ميگويند، پس پادشاه آنها را طلبيد، پس شمعون بآنها گفت كي شما را به اينجا فرستاده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 384

گفتند خدايي كه هر چيزي را خلق كرده و شريكي براي او نيست، گفت دليل شما چيست، گفتند هر چه از ما بخواهيد انجام ميدهيم، شاه امر كرد تا يك جوان كوري را كه جاي چشمانش مانند پيشانيش صاف بود آوردند و آنها شروع كردند خدا را خواندند تا جاي چشمانش شكافت و دو فندق گلي بجاي چشمان آنان گذارد پس تبديل بدو چشم شد و بينا گشتند و شاه تعجّب كرد پس شمعون بشاه گفت شما اگر

صلاح بداني از خدايان خود بخواه تا مانند اين عمل دو نابينا را بينا كند پس شرافتي براي تو و خدايان تو باشد، شاه گفت من چيزي را از تو پنهان نمي كنم اين خداياني كه ما ميپرستيم نه زياني بكسي ميزنند و نه سودي ميبخشند، آن گاه باين دو فرستاده عيسي گفت، اگر خداي شما قدرت زنده كردن مرده را دارد، ما ايمان ميآوريم به او و بشما گفتند خداي ما بهر چيزي تواناست، شاه گفت در اينجا مرده اي هست كه هفت روز است مرده است و ما او را دفن نكرده ايم تا پدرش برگردد از مسافرت و او را آوردند در حالي كه تغيير كرده و متعفّن شده بود پس شروع كردند علنا خدا را خواندند و شمعون هم در باطن و دلش خدا را ميخواند، پس مرده برخاست و گفت من هفت روز قبل مرده و داخل در هفت وادي از آتش شدم و من شما را بيم ميدهم و ميترسانم از آنچه در آن هستيد، ايمان بخدا بياوريد، پس پادشاه تعجّب كرده و بفكر فرو رفت.

چون شمعون دانست كه سخن او در پادشاه اثر كرده او را بسوي خدا خواند پس شاه و عدّه اي از مردم شهرش ايمان آورده و عده اي هم بكفرشان باقي ماندند.

و عيّاشي هم در تفسيرش مثل اين راز- باسنادش از ابي حمزه ثمالي و غير او از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام روايت كرده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 385

جز اينكه در بعضي روايات است كه خدا دو پيامبر را مبعوث كرد بسوي مردم انطاكيه سپس سوّم را فرستاد،

و در بعضي از آن روايات است كه خدا بعيسي وحي فرستاد كه دو نفر بفرستد سپس وصيّش شمعون را فرستاد تا آنها را خلاص كرد و مرده اي را كه خدا بدعاء آنها زنده كرد پسر پادشاه بود و او دفن شده بود، از قبرش بيرون آمد در حالي كه خاك قبر از سرش ميريخت پس شاه گفت پسرم حال تو چگونه است؟

گفت بابا من مرده بودم پس ديدم دو مرد در سجده افتاده و خدا را ميخوانند كه مرا زنده كند، گفت پسرم آنها را به بيني ميشناسي گفت، بلي پس شاه دستور داد مردم را از شهر بيرون كرده بصحرايي بردند، و مردم يك يك از جلوي پسر شاه عبور كردند پس يكي از آن دو نفر رسيد، بعد از عبور مردم بسياري پس گفت بابا اين يكي از آنهاست، پس از آن ديگري عبور كرد او را هم شناخت و با دستش اشاره بآنها كرد، پس پادشاه و اهل انطاكيه ايمان آوردند.

و ابن اسحاق گويد: بلكه پادشاه بكفرش باقي و با مردمش اتفاق كردند در كشتن پيامبران، پس اين بگوش حبيب رسيد و او درب دورترين دروازه هاي شهر بود پس بشتاب و عجله ميدويد و بآنها گفت بيائيد پيامبران و رسولان عيسي را اطاعت كنيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 386

سوره يس (36): آيات 21 تا 30 … ص: 386

اشاره

اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (21) وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (22) أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لا يُنْقِذُونِ (23) إِنِّي إِذاً لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (24) إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ

(25)

قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ (26) بِما غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ (27) وَ ما أَنْزَلْنا عَلي قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنَّا مُنْزِلِينَ (28) إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ (29) يا حَسْرَةً عَلَي الْعِبادِ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (30)

ترجمه … ص: 386

21- (حبيب گفت) پيروي كنيد كه از شما مزدي نميخواهند و ايشان راه يافته اند.

22- و براي چه آن خدايي را كه مرا بيافريد و بسوي او بازگشت مي كنيد پرستش نكنم.

23- آيا غير او خداياني برگيرم كه اگر خداي بخشنده بخواهد ضرري بمن برساند شفاعت خدايان باطل رنجي را از من دفع نكند و مرا (از گرفتاريها) خلاص نسازد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 387

24- و من در آن هنگام سخت در گمراهي آشكار هستم.

25- براستي من به پروردگار شما ايمان آوردم پس (پند) مرا بشنويد.

26- و بدو گفته شد ببهشت در آي گفت اي كاش قوم من آگاه ميشدند.

27- بچه جهت پروردگارم مرا بيامرزيد و مرا از جمله گرامي داشتگان گردانيد.

28- و ما بر قوم حبيب نجّار از پس (قتل) وي هيچ لشگري از آسمان نفرستاديم و ما فرو فرستنده نبوديم.

29- عقوبت ايشان جز يك فرياد كردني نبود در نتيجه ناگهان ايشان مردگان شدند.

30- اي دريغا بر بندگاني كه هيچ پيغمبري بديشان نيامد جز آنكه او را مسخره همي كردند.

قرائت … ص: 387

ابو جعفر الّا صيحة واحدة برفع خوانده و قاريان ديگر بنصب خوانده اند و در شواذ قرائت ابن مسعود و عبد الرحمن بن اسود (الّا زقية) و اعرج و مسلم ابن جندب (يا حسرة علي العباد) با هاء ساكنه خوانده و قرائت علي بن- الحسين (ع) و ابي بن كعب و ابن عباس و ضحاك و مجاهد (يا حسرة العباد) مضاف به (العباد) ميباشد.

دليل … ص: 387

ابن جنّي گويد: رفع ضعيف است براي تأنيث فعل و قوي نيست كه بگويي (ما قامت الا هند، و مختار آنست كه بگويي، ما قام الا هند، و اين براي آنست كه كلام محمول بر معناء است، يعني ما قام احد الّا هند، آن گاه حاصل كلام در اينجا (صيحه واحده) است به تأنيث آمده براي حمل كردن ظاهر بر آن، و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 388

مانند آنست قرائت حسن (فاصبحوا لا تري الا مساكنهم) «1» به تاء در تري و بر آنست قول ذي الرمه:

يري النحر و الاجراز ما في غروضها فما بقيت الّا الصدور الجراشع

از بس شتر من در بيابان بي آب و علف سير كرد كه ديگر از بدنش جز سينه و پهلويش چيزي از گوشت باقي نمانده است، و شاهد اين بيت (يري) است كه با اينكه بايد (يريت) مؤنث بيايد ولي براي رعايت ظاهر مذكّر آمده.

و امّا زقيه پس از زقا الطائر يزقو و يزقي زقاء و زقوا هنگامي كه صيحه زند و فرياد كند و آن زقيه و زقوه است و مثل آنكه در اينجا صداي خروس استعمال شده و مانند آنست براي آگاه كردن بر اينكه بعث

و روز رستاخيز با آنچه در آنست از بزرگي قدرت در بيرون ريختن مردگان از گورها بر خداي تعالي سهل و آسانست مثل زقيه، جيغي كه پرنده اي ميكشد، پس اين مثل قول خداي تعالي است" ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ واحِدَةٍ «2» و نيست آفريدن شما و برانگيختن شما مگر باندازه يك نفس كشيدن.

و امّا كسي كه (يا حسرة علي العباد) بسكون هاء خوانده پس ممكنست كه حسرت معلّق به علي نباشد، پس وقف در آن خوبست سپس معلق ميشود بفعل مضمري كه دلالت ميكند بر آن قول او (حسرت) پس مثل آنست كه گويد:

(أتحسر علي العباد) و مانند اين در قرآن بسيار است و وقتي حسرت متعلّق به علي يا موصوف باشد پس وقف بر آن خوب نيست، و بنا بر اين پس ممكن است

__________________________________________________

(1)- احقاف آيه: 25--- تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْ ءٍ بِأَمْرِ رَبِّها فَأَصْبَحُوا لا يُري إِلَّا مَساكِنُهُمْ …

(2)- سوره: لقمان آيه: 28.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 389

كه اين براي تقويت معني در نفس بوده باشد، و اين جاي تنبيه و تذكير است، پس وقف بر هاء طولاني شد چنانچه اين كار را ميكند كسي كه بزرگ ميدارد امري را كه از آن به تعجّب آمده كه دلالت ميكند بر اينكه او را مبهوت و خيره كرده و غالب شده بر او لفظ آن و خاطره آن سپس گويد (من بعد علي العباد) و امّا كسي كه (يا حسرة العباد) مضاف خوانده پس در آن دو وجه است: 1- اينكه العباد فاعل هاي در معني باشد مثل قول او (يا قوم زيد) و معني

اينست (كان العباد اذا شاهدوا العذاب تحسّروا) مثل آنكه بندگان وقتي عذاب را مشاهده و معاينه ميكنند حسرت و افسوس ميخورند.

2- اينكه العباد در معني مفعول ها باشد و دلالت ميكند بر آن قرائت ظاهره (يا حسرة علي العباد) يعني تأسّف و افسوس ميخورد بر ايشان- كسي كه وضع آنها را ميبيند و اين واضح و آشكار است.

و ابو عمرو فتحه داد يا از قول خدا (و مالي لا اعبد) براي آنكه ابتداء" لا اعبد" مبتداء نباشد و در سوره نمل ما لِيَ لا أَرَي الْهُدْهُدَ به سكون ياء خوانده است.

تفسير … ص: 389

سپس خداوند سبحان تمام حكايت را ياد نمود از مردي كه از دورترين نقاط شهر آمد و گفت:

اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً يعني بايشان گفت اي گروه كفّار پيروي كنيد كساني را كه از شما اجرتي مطالبه نميكنند و اموال شما را در برابر آنچه براي شما از هدايت و رهنمودها كه آورده اند نميخواهند.

(وَ هُمْ) و ايشان با اين بزرگواري (مُهْتَدُونَ) راه يافته بسوي حق و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 390

رونده راه اويند گويد: چون اين جمله را گفت مأمورين يا مردم او را گرفته و نزد سلطان بردند، پس پادشاه باو گفت آيا تو پيرو آنها شده و ايشان را متابعت كرده اي، پس گفت:

وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي يعني و چيست براي من وقتي نپرستم آفريدگارم را كه مرا ايجاد و نعمت خود را بر من ارزاني داشت و مرا هدايت نمود وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ يعني شما را در روز رستاخيز برميگرداند تا پاداش دهد شما را بكفرتان، سپس انكار نمود گرفتن بت ها و

عبادت آنان را و گفت أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً آيا از غير خدا خداياني گرفته و آن را بپرستم إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ اگر خدا بخشنده اراده كند نابودي من و زيان زدن بمن را. لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً يعني دفع نميكند و منع نمي نمايد شفاعت آنها چيزي را از من و مقصود اينست كه شفاعتي براي آنها نيست تا سودي و نفعي بمن برسانند.

وَ لا يُنْقِذُونِ يعني و مرا از اين هلاكت و زيان و ناراحتي خلاص نميكند إِنِّي إِذاً لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ يعني البتّه اگر من اين كار را بكنم در- انحرافم از حق آشكار، در گمراهي روشن خواهم بود، و وجه در اين احتجاج اينست كه مستحق عبادت نيست احدي مگر خداي سبحان كه نعمت دهنده است باصول نعمتها و بچيزي كه نعمت هيچ منعمي برابري با آن را نتواند.

إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ البتّه من ايمان آوردم به پروردگار شما آن خدايي كه شما را آفريد و از عدم و نيستي بوجود آورد. فَاسْمَعُونِ وهب گويد يعني بشنويد قول مرا و قبول نمائيد آن را.

و ابن مسعود گويد: كه حبيب نجّار به پيامبران و رسولان خطاب نموده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 391

و گفت بشنويد اين را از من تا براي من شهادت دهد نزد خداي تعالي گويد:

پس چون قومش اين جمله را از او شنيدند او را چنان پايمال كردند تا مرد پس خدا او را داخل بهشت نمود و او در آنجا زنده و مرزوق است.

قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ و پس از شهادت باو گفته شد داخل بهشت شو قتاده گويد: او را سنگسار كردند

تا او را كشتند.

حسن و مجاهد گويند: چون مردم عازم شدند كه او را بكشند خدا او را به سوي خود بالا برد، پس او در بهشت زنده است و نمي ميرد مگر بفناء دنيا و نابودي بهشت و گويند، كه بهشتي كه حبيب داخل آن شده نابوديش جايز و ممكن است.

و گفته شده، كه ايشان او را كشته لكن خداوند سبحان او را زنده و داخل بهشت نمود، پس چون داخل بهشت شد قالَ يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِي رَبِّي يعني آرزو كرد و گفت اي كاش قوم من ميدانستند براي چه خداي تعالي او را مغفرت و ثواب فراوان داد تا ايشان هم رغبت و ميل پيدا كنند بمثل آن و ايمان بياورند تا با آن ثواب و آمرزش برسند، و در تفسير ثعلبي به اسنادش از عبد الرحمن بن ابي ليلي از پدرش از پيامبر (ص) روايت شده كه فرمود سبقت گيرندگان امّت سه نفرند كه يك چشم هم زدن كافر نشدند:

1- علي بن ابي طالب (ع) 2- صاحب يس 3- مؤمن آل فرعون پس ايشان صدّيقون راستگويانند و علي عليه السلام از آنها برتر و بالاتر است.

وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ يعني قرار داد مرا از داخل شوندگان به بهشت و احترام و اكرام بخشيدن منزلت و مقام بلند است بر وجه تكريم و بزرگداشت، و در اين دلالت است بر نعمتهاي قبر براي آنكه اين جمله را گفت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 392

در حالي كه قوم او زنده بودند و وقتي نعيم قبر جايز است عذاب قبر هم جايز است براي آنكه خلاف در

آن دو يكي است، آنكه نعيم قبر را قبول دارد عذاب قبر را هم قبول دارد، و آنكه آن را منكر است اين را هم منكر است.

(و ماء) در قول او بِما غَفَرَ لِي رَبِّي مصدريه است، و معني بمغفرة اللَّه لي است و ممكنست كه معنايش بالذي غفر لي ربّي، بآنچنان چيزي كه بخشيد مرا بسبب آن پروردگارم، پس ما اسم موصول ميباشد و ممكن است كه معنايش باي شي ء غفر لي ربي به چه چيزي مرا پروردگارم بخشيد، پس ما استفهاميه ميباشد، گفته ميشود علمت بما صنعت هذا، دانستم بچه چيزي اين كار را كردي با اثبات الف و بم صنعت هذا بحذف الف جز آنكه حذف الف در اين معني بهتر است، سپس خداوند حكايت نمود آنچه را كه نازل بقومش نمود از عذاب و بدبختي و گفت:

وَ ما أَنْزَلْنا عَلي قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ و ما نازل نكرديم بر قوم او از بعد از كشته شدن يا بعد از بالا بردن مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ لشكري از آسمان يعني فرشتگان يعني ياري نكرديم از ايشان بلشگري از آسمان و نازل نكرديم براي نابودي ايشان از بعد از كشتنشان رسولان را لشكري از آسمان كه با آنها پيكار و مبارزه كنند و آنها را بكشند.

وَ ما كُنَّا مُنْزِلِينَ يعني و ما نبوديم كه نازل كنيم آنها را بر امّتها وقتي هلاكشان كرديم.

مجاهد و حسن گويند: يعني و ما نازل نكرديم بر قوم او بعد از او پيامي از آسمان كه خدا رسالت را از ايشان قطع نمود هنگامي كه رسولان را كشتند و مقصود اينست كه لشكر همان فرشتگان وحي هستند

كه بر پيامبران نازل ميشوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 393

سپس خداي سبحان بيان فرمود كه به چه چيز ايشان هلاك شدند پس گفت: إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً يعني هلاكت و نابودي تمام ايشان با سهل ترين چيزها يك صيحه و صداي مهيب آسماني بود تا تمامشان هلاك شدند.

فَإِذا هُمْ خامِدُونَ پس ناگهان ايشان خاموش شدند و مردند، گفته اند چون ايشان حبيب بن مري نجّار را كشتند خدا بر ايشان غضب نمود، پس جبرئيل را برانگيخت تا دو طرف درگاه دروازه شهر را گرفت سپس يك جيغ سر آنها كشيد كه تمام آنها تا آخر نفرشان مرد كه صدايي از ايشان شنيده نشد مثل آتشي كه ناگهان خاموش شود.

يا حَسْرَةً عَلَي الْعِبادِ يعني اي پشيمان و اسف بر بندگان در آخرت بسبب استهزاء و اهانتشان به پيامبران در دنيا، سپس سبب حسرت را بيان فرموده و گفت:

ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ نيامد ايشان را فرستاده مگر آنكه بآن استهزاء و تمسخر مينمودند (از مجاهد) و اين از قول خداي سبحانست و مقصود اينست كه ايشان وارد شدند مكان كسي كه بر او حسرت و افسوس بخورند.

ابن عباس گويد: معنايش اي واي بر بندگان است و محتمل است كه اين از سخنان مرد مذكور باشد.

و ابو العاليه گويد: وقتي ايشان عذاب را معاينه كردند گفتند اي اسف و افسوس بر بندگان، يعني بر رسولان هنگامي كه ايمان بايشان نياورديم پس آرزوي ايمان و اظهار ندامت كردند وقتي كه ندامت سودي بحالشان ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 394

زجاج گويد: اگر بگويد گوينده اي چه

فايده اي در حسرت خواندنست و حال آنكه حسرت از چيزهاييست كه پاسخ نميدهد، پس فايده در اين است كه نداء و خواندن باب تنبيه و آگاهيست، پس وقتي به مخاطب گفتي من از آنچه گفتي تعجّب ميكنم پس تو قطعا باو فهماندي كه متعجّب هستي و وقتي گفتي و عجباه اي عجب از آنچه گفتي و اي عجب و شگفتي براي فلان كار تو عجب خواندن تو ابلغ در فايده باشد، و مقصود اين عجيب كه آمدي زيرا كه آن از اوقات توست و همين طور وقتي گفتي واي بر زيد چرا چنين كاري كرد سپس، گفتي اي واي چرا زيد چنان كاري كرد، اين ابلغ خواهد بود.

و همين طور در كتاب خداي تعالي يا ويلنا و يا حسرتا و يا حسرتا علي العباد، و حسرت اينست كه حالتي بر انسان از شدت ندامت و پشيماني عارض شود كه نهايتي بعد از آن نباشد تا قلب او خسته و فرسوده باقي ماند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 395

سوره يس (36): آيات 31 تا 35 … ص: 395

اشاره

أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لا يَرْجِعُونَ (31) وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ (32) وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ (33) وَ جَعَلْنا فِيها جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فِيها مِنَ الْعُيُونِ (34) لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلا يَشْكُرُونَ (35)

ترجمه … ص: 395

31- آيا كفّار مكّه" ندانستند كه چه بسيار از اهل هر عصري را پيش از ايشان نابود ساختيم (و نيز ندانستند كه) آن هلاك شدگان بسوي بازماندگان بر نمي گردند.

32- همگان نيستند جز آنكه با هم نزد ما احضار ميشوند.

33- و زمين مرده كه آن را (بوسيله باران) زنده كرديم براي ايشان دليلي است و از آن دانه اي بيرون آورديم كه از آن ميخورند.

34- و در آن زمين بوستانهايي از درختان خرما و انگور قرار داديم و در زمين بعضي چشمه ها بشكافتيم. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 396

35- تا از ميوه آن و از آنچه بدست خويش آن را بعمل آورديم ميخورند آيا سپاس نمي گذارند.

قرائت … ص: 396

عاصم و حمزه و ابن عامر (لما جميع) بتشديد ميم خوانده و باقي از قراء با تخفيف (لما) قرائت كرده اند، و اهل كوفه غير حفص" و ما عملت" بدون" هاء" خوانده و ديگران (و ما عملته) خوانده اند.

دليل … ص: 396

كسي كه ميم از (لما) را تخفيف داده پس بدرستي كه از قول خدا، و ان كلّ مخفّفه از ثقيله و ما از لما را زايده گرفته و تقديرش (و انّه كل لجميع لدينا محضرون) است، و كسي كه ميم از (لما) را تشديد داده، پس البته لما در اينجا را بمعناي الّا دانسته گفته ميشود، سألتك لما فعلت كذا، از تو پرسيدم آيا چنان نكردي (و الا فعلت كذا) و ان نافيه است، پس تقديرش ما كل الا محضرون نيستند تمامشان مگر حاضر شده.

و قول خدا (و ما عملته ايديهم) پس البته حذف در قرآن از اين قبيل بسيار است مثل وَ سَلامٌ عَلي عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفي «1» هذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا «2» و موضع و محل ماجراست، و تقدير آن، ليأكلوا مما عملته ايديهم، است و ممكنست كه ما نفيه باشد يعني (و لم تعمله ايديهم) و تأييد ميكند آن را قول خدا أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ «3» آيا شما زراعت مي كنيد آن را يا ما زراعت كننده ايم.

__________________________________________________

(1)- سوره نمل آيه: 59.

(2)- سوره فرقان آيه: 41.

(3- سوره واقعه آيه: 64.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 397

اعراب … ص: 397

أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لا يَرْجِعُونَ بدل از" كَمْ أَهْلَكْنا" است و تقديرش (الم يروا انّهم اليهم لا يرجعون) و كم در محلّ نصب باهلكنا ميباشد.

تفسير … ص: 397

سپس خداوند سبحان كفّار مكه را ترسانيده و فرمود:

أَ لَمْ يَرَوْا آيا ندانستند گروه كفّار كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يعني چندين قرن و زمان هلاك كرديم پيش از ايشان از قرنها و زمانها مثل قوم عاد و ثمود و قوم لوط و غير آنها را.

أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لا يَرْجِعُونَ يعني آيا ندانستند كه قرنهايي كه ما هلاك- كرديم ايشان را برنميگردند بسوي ايشان يعني بدنيا برنميگردند آيا عبرت نميگيرند بسرنوشت ايشان، و وجه تذكّر و يادآوري بكثرت هلاك شدگان اين است كه مقصود، شما هم بزودي مثل حال آنها ميشويد، پس نگاهي بخودتان كنيد و به ترسيد كه مبادا موجب هلاكت بيايد و شما در غفلت و غرور باشيد چنانچه براي ايشان آمد و اهل هر زماني را قرن ناميد براي نزديك بودن آنها در وجود.

وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ يعني اينكه امّتها در روز قيامت حاضر ميشوند، پس آنها را نگاه ميدارند براي آنچه در دنيا عمل كرده اند يعني و تمام گذشتگان و باقيماندگان برانگيخته ميشوند براي حساب.

وَ آيَةٌ لَهُمُ يعني و نشانه و دليل قاطع براي ايشان بر قدرت و توانايي ما بر روز رستاخيز الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها يعني زمين خشك و بايري كه گياهي نميروياند ما زنده گردانيم بسبب رويانيدن گياه وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا يعني

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 398

هر دانه اي كه موجب قوت و تغذيه آنها ميشود مانند گندم و جو و برنج و غير آنها از حبوبات و

دانه ها فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ يعني پس از بعضي از دانه ها ميخورند وَ جَعَلْنا فِيها جَنَّاتٍ و قرار داديم در آن زمين باغهايي مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ از خرما و انگور و خبر اين نيست كه اختصاص بدو قسم از ميوه ها داد براي فراواني و منافع آن دو وَ فَجَّرْنا فِيها مِنَ الْعُيُونِ يعني و شكافتيم در اين زمين مرده يا در اين باغها چشمه هايي از آب تا آنكه انگورها و خرماها آبياري شوند سپس خداي سبحان بيان كرد كه او اين كار را نكرده است. مگر آنكه لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ از ميوه نخيل كه خرما باشد بخورند ضمير" ثمره" بيكي از آن دو درخت خرما و انگور برميگردد چنانچه فرمود وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ و مقصود اينكه هدف و غرض ما سود ايشانست باين باغها و منتفع شدن ايشانست بخوردن ميوه هاي باغها.

وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ يعني دستهاي ايشان اين ميوه ها را بثمر رساند هر گاه (ما) را نافيه بدانيم، ضحاك گويد: يعني آن باغها را آباد مي بينند و حال آنكه كار و صنعتي براي ايشان در آن نيست، مقصود اينكه آن از صنعت خالق و آفريدگار است و داخل در مقدورات و كارهاي مخلوقات و آفريده ها نيست، و هر گاه (ما) بمعناي الذي و موصول باشد، پس تقديرش اينست كه آنچه دستهاي فعّال ايشان نموده از اقسام چيزهايي كه از خرما و انگور ساخته ميشود براي زيادي منافع آن.

و بعضي گفته اند: تقديرش (و ان ثمره ما عملته ايديهم) و از ميوه چناني كه دستهاي ايشان كار كرده يعني كاشته درختهاي آن را و زراعتهايي كه كوشش در شخم زدن و شيار نمودن زمين آن

نموده. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 399

أَ فَلا يَشْكُرُونَ يعني آيا سپاس خداي تعالي بر مثل اين نعمتها نمي كنيد و اين تنبيه خداي سبحانست بخلقش بر شكر و سپاس نعمتهاي او و ياد خوبي است از امتحان هاي او.

سوره يس (36): آيات 36 تا 40 … ص: 399

اشاره

سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ (36) وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ (37) وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (38) وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّي عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ (39) لا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (40)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 400

ترجمه … ص: 400

36- پاكست آن خدايي كه تمام انواع و اصناف موجودات را بيافريد (چه) از گياهاني كه زمين ميروياند و (چه افرادي كه) از نفس آدمي بهم ميرسند و (چه) مصنوعاتي كه مردم نميدانند.

37- و شب نيز براي ايشان علامتي ديگر است كه روز را از آن بر كنيم پس آن دم ايشان در تاريكي فرو مانند.

38- و خورشيد براي رسيدن بقرارگاه خويش سير ميكند اين (سير منظّم) تقدير خداي تواناست.

39- و براي سير ماه منزلها مقرّر داشتيم تا چون شاخه خرماي كهن برگردد.

40- نه خورشيد را سزد كه ماه را دريابد و نه شب بر روز پيشي خواهد گرفت و هر يك (از مهر و ماه) در مداري بآساني سير ميكند.

قرائت … ص: 400

زيد از ابو يعقوب (لمستقر لها) بكسر قاف قرائت كرده و باقي از قاريان بفتح آن خوانده اند، و اهل حجاز و بصره غير ابي جعفر و رويس (و القمر) برفع قرائت كرده و ديگران بنصب خوانده اند، و از علي بن الحسين زين العابدين (ع) و ابي جعفر باقر و حضرت امام جعفر صادق (ع) و ابن عباس و ابن مسعود و عكرمه و عطاء بن ابي رياح (لا مستقر لها) بنصب راء روايت شده است.

دليل … ص: 400

ابو علي گويد: رفع بر تقدير (و آية لهم القمر قدرناه منازل) است مثل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 401

قول او" و آية لهم الليل" پس آن بر اين شبيه تر است بجمله هايي كه قبل از آن بوده و قول در (آيه) اينكه آن مرفوع است بسبب مبتدا بودن (و لهم) صفتست براي نكره و خبرش مضمر است و تقديرش و آية لهم في الشاهد او في الوجود است، و قول خدا الليل نسلخ منه انهار و القمر قدّرناه منازل تفسير آيه است چنانچه قول خداي تعالي لَهُمْ مَغْفِرَةٌ تفسير وعده و للذكر مثل حظ- الانثيين، تفسير وصيه است.

و كسي كه نصب داده (آيه) را پس او حمل كرده بر مثل زيدا ضربته، و امّا قول او (لا مستقر لها) پس ظاهرش عموم و معنايش خصوص است، پس آن بمنزله قول شاعر است كه ميگويد:

ابكي لفقدك ما ناحت مطوّقة و ما سما فتن يوما علي ساق

ميگريم براي فقدان تو دائما مادامي كه كبوتر در گردنش طوق است و مادامي كه شاخه بر ساق بالا رود هر روز گريه ميكنم و مقصود آنكه اگر من

هميشه زنده بمانم هر آينه براي تو گريه ميكنم و همچنين قول او (لا مستقر لها) يعني مادامي كه آسمان برجاست خورشيد در سير و حركت است، پس هر گاه آسمان زايل شد خورشيد آرام و سيرش باطل ميشود.

لغت … ص: 401

السلخ: بيرون كردن چيز است از لباس او و از آنست بيرون آوردن حيوان از پوستش، و از آنست قول خدا (فانسلخ منها) يعني پس بيرون آمد از آن بيرون آمد چيزي از آنچه كه پوشيده بود.

العرجون: آن خوشه خرمايي كه در آن ساقه و چوب است و آن را مشكول و شكال و كباسه و قنو گويند، و آن عرجون بر وزن فعلول است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 402

رؤبه گويد:

في خدر مياس الدمي معرجن

در گوشه خلوت متحيّر چون بتي از عاج نشسته است.

اعراب … ص: 402

" وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ" تقديرش ذا منازل، سپس مضاف را حذف و مضاف اليه قائم مقام او شده و جايز نيست بدون حذف مضاف باشد زيرا قمر غير منازل است و جزء اين نيست كه در منازل سير ميكند و ممكن است كه منازل منصوب باشد بنا بر ظرفيت براي آنكه محدود است، و فعل به محدود نميرسد جز با حرف جر مثل" جلست في المسجد" نشستم در مسجد و جايز نيست جلست المسجد گفته شود.

تفسير … ص: 402

آن گاه خداي سبحان خود را تنزيه نمود و بزرگي ذات مقدّس دلالت ميكند بر اينكه اوست آن خدايي كه مستحق نهايت حمد و غايت شكر است، پس گفت:

سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها يعني تنزيه و تعظيم و مبرّا از بدي مخصوص آن خداييست كه آفريد صنفها و شكلها از چيزها را پس حيوان بر شباهت و هم شكلي نر است بماده و همچنين درختان خرما و حبوبات امثال همند و انجيل و انگور و امثال آنها اشباه و هم شكلند و براي همين گفت:

مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ يعني از ساير روئيدني ها وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ يعني و آفريد از ايشان فرزندان جفت پسران و دختران وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ و از آنچه كه نميدانند از چيزهايي كه در شكم زمين و ته درياهاست پس آنها را مشاهده نميكنند و خبرشان هم بايشان نميرسد.

وَ آيَةٌ لَهُمُ يعني و دلالت و نشانه ديگري براي ايشان اللَّيْلُ نَسْلَخُ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 403

مِنْهُ النَّهارَ

يعني ميكنيم از آن و بيرون ميآوريم نور خورشيد را، پس هوا تاريك ميماند چنانچه بوده براي آنكه خداي سبحان هوا

را روشن ميكند بروشنايي خورشيد پس هر گاه از آن روشنايي كنده شد يعني محو و نابود شد تاريك مي ماند.

و بعضي گفته اند: جز اين نيست كه خداي سبحان فرمود ما از شب روز را بيرون ميآوريم براي آنكه خداي تعالي شب را مانند جسمي قرار داده براي تاريكيش و روز را مثل پوستي بر آن و بعلّت اينكه روز عارض است بر شب پس آن مانند لباس و پوشش ميماند و شب اصل است، پس او مانند جسم است و گفته اوست: فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ يعني داخل ميشوند در تاريكي شب كه نوري و روشنايي بر ايشان در آن نيست.

وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها يعني و دليل ديگري براي ايشان خورشيد است، و در قول خدا" لِمُسْتَقَرٍّ لَها" چند قول است:

1- جماعتي از مفسّرين گفته اند: خورشيد حركت ميكند براي پايان عمرش در موقع سپري شدن دنيا، پس همواره حركت و سير ميكند تا دنيا آخر شود. ابو مسلم گويد: و اين معنا با معناي لا مستقر لها يكيست يعني برايش قرار و توقفي نيست تا دنيا تمام شود.

2- قتاده گويد: كه خورشيد براي يك وقت سير و حركت ميكند و از آن تجاوز نميكند و متخلف نميشود.

3- اينكه خورشيد حركت ميكند بسوي دورترين منازلش در زمستان و تابستان كه از آن تجاوز نميكند و كم هم نميگذارد و مقصود اينست كه براي آن در بلندي حدّيست كه از آن تجاوز نميكند و بكمتر آنهم منقطع نميشود و نيز براي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 404

خورشيد در هبوط و فرود آمدن حد و غايتست كه از آن نميگذرد و كوتاهي هم

نميكند پس آن مستقر آنست.

ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ اين حركت تدبير و تنظيم قادر و توانايي است كه چيزي او را عاجز و ناتوان نميكند. (الْعَلِيمِ) آن خدايي كه بر او چيزي پوشيده نيست.

وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ و ماه را تقدير كرديم برايش منزلهايي و آن بيست و هشت منزلست كه هر شبانه روز يكي از آن منازل را سير ميكند حالش در اين منازل دگرگون نميشود تا آنكه فلك قطع و جدا شود.

حَتَّي عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ يعني برگردد در آخر ماه باريك شود و مانند شاخه خشك كهنه خرما گردد، پس دو شب آخر ماه مخفي و پنهان شود و خداوند سبحان آن را تشبيه بعذق و شاخه خشكيده خرما نمود براي آنكه چون روزهايي كه بر آن بگذرد خشك شده كج گردد مانند كمان پس شبيه ترين چيزهاست به هلال (ماه شب اوّل) و بعضي گفته اند: كه شاخه خرما در هر شش ماه اين طور شود.

علي بن ابراهيم باسنادش روايت كرده كه ابو سعيد مكاري كه واقفي بود داخل شد بر حضرت ابي الحسن علي بن موسي الرضا (ع) و گفت به آن حضرت كارت بجايي رسيده كه ادعاء ميكني امامتي را كه پدرت ادّعا ميكرد پس حضرت رضا عليه السلام باو فرمود چيست براي تو خدا نورت را خاموش كند و ناداري و بيچارگي در خانه ات درآيد، آيا ندانسته اي كه خداي، عزّ و جل وحي نمود به عمران كه من بخشنده ام بتو پسري كه جذامي و برصي را شفا دهد، پس خدا باو مريم را بخشيد و بمريم عيسي (ع) را بخشيد، پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 405

عيسي از

مريم و مريم از عيسي و مريم و عيسي يك چيز هستند من از پدرم و پدرم از من و من و پدرم يكي هستيم.

پس ابو سعيد گفت: من از تو سؤال ميكنم فرمود به پرس و خيال نميكنم از من بپذيري، و تو نيستي از افرادي كه از من استفاده كني و لكن بياور مسئله خود را گفت چه مي فرمايي درباره مردي كه موقع مردنش گويد هر مملوك و بنده قديمي من آزاد است براي رضاي خدا؟ حضرت ابو الحسن (ع) فرمود: آن بنده اي كه شش ماه در قيد بندگي و بردگي او باشد او قديم است و او آزاد است گويد و چگونه اين بنده و غلام او قديم شده، فرمود براي آنكه خداي تعالي ميفرمايد وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّي عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ، خدا او را قديم ناميد و او بر ميگردد و مانند كمان كج ميشود براي شش ماه، علي بن ابراهيم گويد: پس ابو سعيد از نزد حضرت بيرون رفت و نابينا شد و درب منزل مردم گدايي ميكرد تا مرد.

لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ «1» خورشيد را نه سزد كه

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: اين سوره در مكّه چند سال پس از بعثت به پيامبر (ص) نازل شد و حضرت خديجه كبري امّ المؤمنين (ع) حدود بيش از بيست سال پيش از نزول اين سوره و اياتش باين مضمون در وصف حضرت پيغمبر (ص) سروده كه در بحار الانوار و ناسخ التواريخ و ساير كتب نقل شده است، و جريان آن از اينقرار است، كه پيغمبر (ص) قبل از ازدواجش با خديجه در سن 22، سالگي تقريبا بعنوان

عامل تجارت بشام مسافرت كرد با عمويش جناب ابو طالب سيد بطحاء و بزرگان ديگر قريش و با سود فراوان مراجعت نمود و خديجه (ع) همه روزه در غرفه مخصوص خود كه مشرف بصحرا بود مينشست و انتظار ورود كاروان تجارت را داشت تا در يكي از روزها كه بطرف كوه هاي سر بفلك كشيده حجاز نگاه ميكرد ديد شتر سواري ميآيد كه در هودجي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 406

ادراك ماه كند در سرعت حركت و سيرش براي آنكه خورشيد از ماه كندتر حركت ميكند زيرا او منازلش را در يك سال سير ميكند و ماه در مدت يك ماه (28 شبانه روز) و خداوند سبحان آن دو را بطرز تدوير و دور زدن جاري مينمايد، و بين فلك و مدار آن دو را جدا و دور نموده پس امكان ندارد كه يكي از آن دو ادراك ديگري كند مادامي كه بر اين صفت و حركت هستند.

وَ لَا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ يعني و نه شب از روز پيشي و سبقت ميگيرد عكرمه گويد: يعني هيچگاه دو شب با هم جمع نميشوند كه ميان آنها روز نباشد بلكه شب و روز در تعقيب و دنبال يكديگرند، چنانچه خداي تعالي تقدير فرموده است.

عياشي در تفسيرش باسنادش از اشعث بن حاتم روايت كرده كه گفت من در خراسان بودم وقتي كه حضرت رضا عليه السلام و فضل بن سهل و مأمون در ايوان حبري در مرو اجتماع كردند و سفره غذا گستردند، پس حضرت رضا عليه السلام فرمود كه مردي از بني اسرائيل در مدينه از من سؤال كرد كه آيا

__________________________________________________

(نشسته و آفتاب بصورت

او تافته و از تابش آن صورت او گل انداخته و عرق بر آن جاري است، خوب نگاه كرد او را شناخت كه عامل تجارت او حضرت محمد است، پس بداهه سرود و گفت:

جاء الحبيب الذي اهواه من سفر و الشمس قد اثّرت في وجهه اثرا

عجبت للشمس من تقبيل و جنته و الشمس لا ينبغي ان تدرك القمر

آمد محبوب چناني كه در هواي اويم از مسافرت و حال آنكه خورشيد در صورت و چهره او تابيده و اثر گذارده، من تعجّب كردم براي خورشيد از بوسيدن او صورت وي را در حالي كه خورشيد را نه سزد كه ادراك قمر نمايد، تشبيه كرده حضرت را بماه و اين حقير عاصي گويد بآن بزرگوار آقاي من مولاي من:

تشبيه روي تو را هرگز بمه نكنم زيرا كه در نظرم زيباتر از قمري

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 407

روز پيش از شب ايجاد شده يا شب جلوتر از روز بوجود آمده، پس چيست نزد شما، پس سخن در ميان آنها رد و بدل شد، پس نزد آنها اين مسئله چيزي نبود.

پس فضل بن سهل بحضرت رضا عليه السلام عرض كرد خدا اصلاح نمايد شما را ما را خبر بده بآن فرمود بلي از قرآن يا از حساب فضل بآن حضرت گفت از جهت حساب، پس فرمود اي فضل دانسته اي كه طالع دنيا سرطانست و كواكب و ستارگان در مواضع شرفشان هستند، پس زحل در ميزان و مشتري در سرطان و خورشيد در حمل و قمر در ثور، پس اينها دلالت ميكند بر بودن خورشيد در حمل در دهم از

طالع در وسط آسمان پس روز پيش از شب آفريده شده و در قول خداي تعالي، لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا- اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ، يعني بتحقيق روز از شب سبقت گرفته است، سپس گفت (وَ كُلٌّ) هر يك از خورشيد و ماه و ستارگان فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ در فلك و مدار خود سير ميكنند بانبساط و هر چه در چيزي باز شد شنا ميكند در آن و از آنست شناي در آب و جز اين نيست كه فرمود" يسبحون" با واو و نون وقتي اضافه كرد بآن چيزي كه از فعل آدميانست چنانچه گفت: ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ وقتي توصيف نمود آن را بصفت كسي كه عاقل است و فكر ميكند و حرف ميزند، و ابن عباس گويد: يسبحون يعني هر يك از آنها در مدار خودش حركت ميكند چنانچه نخ رشته شده در چرخ خودش دور ميزند و مي پيچد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 408

سوره يس (36): آيات 41 تا 50 … ص: 408

اشاره

وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (41) وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما يَرْكَبُونَ (42) وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَرِيخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ يُنْقَذُونَ (43) إِلاَّ رَحْمَةً مِنَّا وَ مَتاعاً إِلي حِينٍ (44) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (45)

وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ (46) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (47) وَ يَقُولُونَ مَتي هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (48) ما يَنْظُرُونَ

إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ (49) فَلا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلي أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ (50)

ترجمه … ص: 408

41- و براي ايشان نشانه ايست كه ما نسل ايشان را در كشتي نوح كه پر بود (از مردم) سوار نموديم. 42- و براي ايشان مانند آن چيزهايي بيافريديم كه سوار ميشوند.

43- و اگر ميخواستيم اهل كشتي را غرق ميكرديم در نتيجه براي ايشان هيچ فريادرسي نبود و ايشان رهايي نمي يافتند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 409

44- مگر بوسيله بخششي از جانب ما و براي كاميابي تا زماني.

45- و چون بكافران گفته شود از گناهاني كه در پيش شماست و از شكنجه هايي كه پشت سر داريد بترسيد شايد شما مورد ترحم واقع شويد.

46- و هيچ نشانه اي از نشانه هاي پروردگارشان بديشان نيامد جز آنكه از آن روي گردان بودند.

47- و چون بايشان گفته شود از هر چه خدا روزي شما كرده بدهيد (به بينوايان) آنان كه كافرند بكساني كه ايمان آورده اند گويند آيا كسي را كه اگر خدا خواستي او را طعام دادي غذا بدهيم شما جز در خطاي آشكار نيستيد.

48- و كافران همي گويند اين وعده (قيامت) كي خواهيد بود اگر شما راست مي گوييد.

49- كافران جز يك بانك بلندي كه آنها را بگيرد انتظار نمي برند در حالي كه ايشان با يكديگر مشغول ستيزه و خصومت هستند.

50- (در آن حال) نه وصيّت كردن را توانايي دارند و نه بسوي خاندان خويش باز ميگردند.

قرائت … ص: 409

اهل مدينه و ابن عامر و يعقوب و سهل (ذرّياتهم) بنا بر جمع خوانده و باقي قاريان (ذريتهم) بنا بر مفرد قرائت كرده اند، و ابن كثير روش محمد ابن حبيب از اعشي و روح و زيد از يعقوب (يخصمون) بفتح ياء و خاء و تشديد صاد خوانده و ابو

عمرو هم بفتح خاء خوانده جز اينكه او اشمام فتحه نموده نه اشباع آن، و اهل مدينه غير ورش يخصمون بسكون خاء و تشديد صاد خوانده و حمزه بسكون خاء و تخفيف صاد قرائت كرده و باقي از قاريان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 410

(يخصمون) بفتح ياء و كسره خاء و تشديد صاد خوانده اند.

دليل … ص: 410

كسي كه (يخصمون) قرائت كرده حذف كرده حركت را از تاء ادغام شده در يختصمون و بر ساكن كه قبل از آن بوده انداخته و آن خاء است و اين بهترين وجه هاست بدلالت قول صرفيها ردّ و فر و غض كه حركت عين الفعل را بر ساكني كه قيل از آنست انداخته اند.

و كسي كه يخصمون خوانده حذف كرده حركت را از حرف ادغام شده جز اينكه او بر ساكن پيش از آن نداده چنانچه در اوّل انداخته بود، پس التقاء دو ساكن شد، پس حرفي كه قبل از ادغام شده بود حركت بكسر داده و كسي كه يخصمون قرائت كرده جمع كرده بين دو ساكن خاء و حرف ادغام شده را، ابو علي گويد و كسي كه پنداشته كه اين در قدرت زبان نيست پس قطعا ادعا كرده چيزي را كه ميداند فساد آن را بدون استدلال.

و امّا كسي كه (يخصمون) بفتح ياء و كسر خاء و تشديد صاد خوانده تقدير آن، يخصم بعضهم بعضا، است، پس حذف كرده مضاف را و حذف كرده مفعول به را و ممكن است كه معنايش، يخصمون مجادلهم عند انفسهم،- دشمني ميكند يا جدل كننده شان پيش خودشان باشد، پس مفعول به حذف شده باشد و معناي" يخصمون" يغلبون غلبه ميكند در

دشمني بر دشمنانش.

لغت … ص: 410

الحمل: منع كردن چيز است كه بسمت پائين رود.

الفلك: كشتي هاست زيرا كه آن در آب ميگردد و از آنست فلكه براي آنكه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 411

ميگردد در رشته شده، و فلك مدار است براي آنكه دور ستارگان ميگردد و فلك پستان زنست هر گاه گرد باشد.

المشحون: پر و مملو است و شحنت الثغر بالرجال و مرز و سرحد پر از سربازان است و از آنست شحنه پاسدار و پليس و شبگرد كه شهر پر است از آنها و شب و روز پاسداري ميكنند.

اعراب … ص: 411

رَحْمَةً مِنَّا منصوبست بنا بر اينكه مفعول له باشد و (متاعا) عطف بر آنست و ممكن است كه عطف بر معني باشد إلا ان نرحمهم رحمة و نمتعهم متاعا، مگر آنكه رحمت كنيم ايشان را رحمت كردني و بهره مند نمائيم بهره مند كردني.

تفسير … ص: 411

پس خداي سبحان منّت گذارد بر خلقش بذكر اقسام نعمتهايش كه دلالت بر وحدانيت او ميكند و گفت:

وَ آيَةٌ لَهُمْ يعني و دليل و نشانه است براي آنها بر اقتدار و توانايي ما أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ البته ما حمل كرديم پدران و نياكان ايشان آنهايي را كه اين گروه از نسل ايشانند فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ضحاك و قتاده و جمعي از مفسّرين گويند: يعني كشتي نوح كه پر از مردم و نيازمنديهاي سرنشينان آن بود پس از غرق شدن سالم ماندند، پس از ايشان انسانهاي بسياري بوجود آمد و پدران را ذرّيه ناميد از ذرء و آفريدن خدا خلق و آفريدگان را براي آنكه اولاد از ايشان خلق شده اند و اولاد را ذريّه ناميده براي آنكه از پدران بوجود آمده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 412

و بعضي گفته اند: ذريّه اطفال و زنان و الفلك كشتي هاي جاري در درياهاست و ذريّه را اختصاص بحمل در كشتي نمود براي ضعف و ناتواني آنها و براي آنكه نيرو و تواني براي سفر نيست مانند نيروي مردها، پس خدا كشتي را براي ايشان تسخير نمود تا آنكه ممكن شود حمل در دريا و شتر را نيز مسخر فرمود تا آنكه ممكن شود حمل و سفر در خشكي گويند ميگويد فلاني مرا حمل نمود هر گاه او را ببخشند چيزي كه او را

حمل كند و بر دارد يا رهنمايي كند او را بچيزي كه حمل ميكند بر آن. شاعري گويد:

الا فتي عنده خفان يحملني عليهما انّني شيخ علي سفر

آيا جوانمردي نيست كه نزد او دو كفش و دم پايي باشد كه مرا بر آن حمل كند بدرستي كه من پير ناتواني بر مسافرت هستم، شاهد بيت يحملني است كه بمعناي عطا كردن است.

وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما يَرْكَبُونَ ابن عباس و غير او گويند: يعني و آفريديم براي ايشان از مثل كشتي نوح كشتيهايي كه بر آن سوار شوند چنانچه نوح سوار شد يعني كشتيهايي كه بعد از كشتي نوح ساخته شد مثل آن و بر صورت، و شكل آن بود.

مجاهد گويد: مقصود از آن شتر است و آن كشتي خشكي و صحراء است.

جبائي گويد: مثل كشتي از جنبنده ها مانند شتر و گاو و الاغ.

وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ يعني و اگر ميخواستيم وقتي كه در كشتي سوارشان كرديم غرقشان مينموديم به وزيدن بادها و حركت موجها فَلا صَرِيخَ لَهُمْ يعني دادرسي برايشان نيست، وَ لا هُمْ يُنْقَذُونَ يعني وقتي ما اراده كرديم كه غرقشان كنيم خلاصي براي ايشان نيست إِلَّا رَحْمَةً مِنَّا وَ مَتاعاً إِلي حِينٍ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 413

يعني مگر آنكه ما ترحّم بر آنها نموده و از ترسهاي دريا خلاصشان كنيم و آنها را از زندگي كامياب نمائيم تا وقتي كه مقدر نموديم اجلشان منقضي شود.

و بعضي گفته اند: يعني ما آنها را باقي گذارديم در حالي كه نعمتي از ما برايشان است و بهره تا مدّتي وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ و وقتي بمشركان گفته شود

(اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ) به ترسيد آنچه در پيش روي شماست از امر آخرت پس عمل كنيد براي آن وَ ما خَلْفَكُمْ و آنچه پشت سر شماست از امر دنيا پس از آن حذر كنيد و بآن مغرور نشويد لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ابن عباس گويد: تا آنكه بر اميد رحمتي از خداي تعالي باشيد.

مجاهد گويد: يعني بترسيد از گناهان گذشته خود و پرهيز كنيد از- عذاب او بوسيله اجتناب و دوري از گناهان آينده خود.

قتاده گويد: بترسيد از عذابي كه بر امّتها نازل شد و آنچه پشت سر شما است از عذاب آخرت، و حلبي از حضرت ابي عبد اللَّه صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: يعني بترسيد از گناهاني كه در پيش روي و ما بين دستهاي شماست و آنچه پشت سر شماست از عقوبت، و جواب" اذا" محذوف است تقديرش اينست اذا قيل لهم هذا عرضوا وقتي بايشان اين مطلب گفته شود اعراض كنند و دلالت ميكند بر اين محذوف قول خدا:

وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ و نيامد ايشان را نشانه اي از نشانه هاي پروردگارشان جز آنكه از آن اعراض كردند از دعوت كننده و از انديشه كردن در حجّتها و در معجزات، و (من) اوّل در قول او" من آيه" آنست كه افزايش ميدهد در نفي استغراق و من دوّم براي تبعيض است، يعني نيامد آيه اي ايشان را هر آيه اي كه بود از معجزات مگر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 414

دور شدند از آن و اعراض كردند از نظر كردن در آن و اين روش و راه كسيست كه از هدايت

گمراه شده و زيانكار در دنيا و آخرت گشته است.

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ و هر گاه نيز بايشان گفته شود أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ انفاق كنيد و خرج نمائيد در طاعت خدا از آنچه خدا بشما روزي فرموده و بيرون كنيد آنچه را كه از زكاتها و صدقه ها در اموال شما واجب نموده است.

قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ يعني احتجاج كرده اند در ندادن حقوق واجبه به اينكه گفتند چگونه ما اطعام كنيم كسي را كه خدا قدرت بر اطعام او دارد و اگر خدا ميخواست كه بآنها اطعام كند ميكرد، پس وقتي او را طعام ندهد دلالت ميكند كه اطعام او را نخواسته و رفته است از نظر و ذهن ايشان كه خداي سبحان ايشان را متعبّد ساخت باين عمل براي آنچه براي ايشانست از مصلحت در آن، پس امر فرمود بتوانگران كه بر بينوايان انفاق كنند تا بدين وسيله تحصيل اجر و ثواب نمايند و مفسّرين اختلاف كرده اند كه آنهايي كه اين جمله را گفتند چه كساني بودند؟

حسن گويد: ايشان يهود بودند هنگامي كه مأمور به اطعام مستمندان شدند، مقاتل گويد: ايشان مشركين قريش بودند كه اصحاب پيغمبر (ص) به ايشان گفتند ما را از اموالتان اطعام كنيد چون پنداريد كه آن مال خداست و اين گفته ايشانست، هذا للَّه، به گمانشان.

و بعضي گفته اند: كه ايشان زنادقه بودند كه انكار خدا را نموده و قول خدا رَزَقَكُمُ اللَّهُ را دست آويز خود كرده و گفتند اگر خداي رزّاق روزي- دهنده است پس فايده اي نيست در رزق خواستن از ما و حال آنكه ما را روزي داده و

شما را محروم نموده پس براي چه امر ميكنيد به دادن بكسي كه خدا او را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 415

محروم داشته است إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ نيستيد شما مگر در گمراهي آشكارا، قتاده گويد: اين از قول كفّار است بكسي كه ايشان را امر باطعام نموده.

علي بن عيسي گويد: كه آن از قول خداي تعالي به ايشانست هنگامي كه رد كردند آن را بجواب گفتن.

وَ يَقُولُونَ مَتي هذَا الْوَعْدُ و ميگويند اين وعده چه وقت خواهد بود، يعني وعده چناني كه ما را بآن بيم داديد از نازل شدن عذاب بما چه موقع ميباشد إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ اگر تو و اصحابت در اين وعده از راستگويانيد و اين استهزايي بود از ايشان، بخبر پيغمبر (ص) و خبر مؤمنين، پس خداوند تعالي در پاسخ ايشان فرمود: ما يَنْظُرُونَ يعني منتظر نيستند إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً ابن عباس گويد: اراده نموده نفخه و صيحه اوّل را يعني قيامت ناگهاني ميآيد و ايشان را (تَأْخُذُهُمْ) صيحه ايشان را ميگيرد وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ يعني در حالي كه ايشان در كارهايشان با هم گلاويز و ستيزگي ميكند و در بازارها مشغول داد و ستد هستند كه قيامت بر پا ميشود، و در حديث است كه روز قيامت بر پا ميشود در حالي كه دو مرد لباس خود را پهن كرده و معامله ميكنند و هنوز جمع نكرده كه قيامت برپا ميشود و مردي لقمه را بلندكرده كه در دهان خود بگذارد و هنوز به دهانش نرسيده كه قيامت برپا ميشود، و مرد ديگري حوض خود را آب نموده تا گله خود را سيراب

كند و هنوز سيراب نشده كه قيامت برپا ميشود.

و بعضي گفته اند: و ايشان با هم ستيزگي ميكنند كه آيا عذاب برايشان نازل ميشود يا نه.

فَلا يَسْتَطِيعُونَ يعني وقتي قيامت ناگهاني ايشان را فرا گرفت توانايي و قدرت بر وصيّت كردن بچيزي را ندارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 416

وَ لا إِلي أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ يعني از بازارها نمي توانند كه بمنازلشان برگردند، و اين خبر دادنست از آنچه در نفخه و دميدن اوّل در موقع قيام قيامت مي بينند آن را.

سوره يس (36): آيات 51 تا 60 … ص: 416

اشاره

وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلي رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ (51) قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (52) إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ (53) فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (54) إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فاكِهُونَ (55)

هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ فِي ظِلالٍ عَلَي الْأَرائِكِ مُتَّكِؤُنَ (56) لَهُمْ فِيها فاكِهَةٌ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ (57) سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ (58) وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ (59) أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (60)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 417

ترجمه … ص: 417

51- و (نوبت دوّم) در صور دميده شود پس آن گاه ايشان از گورها بسوي پروردگار خويش بشتابند.

52- گويند واي بر ما كدام شخص ما را از خوابگاهمان برانگيخت" فرشتگان جواب دهند اينست آن چيزي كه خداي بخشنده وعده داده بود پيغمبران راست گفته بودند.

53- آن نفخه صور جز يك فريادي پيش نيست كه ناگهان همگان با هم نزد ما حاضر شوند.

54- امروز اندك ستمي بهيچ نفسي نخواهد شد و شما جز در مقابل كارهايي كه ميكرديد پاداش نميگيريد.

55- البتّه اهل بهشت آن روز در كاري باشند كه لذّت ميبرند.

56- ايشان و همسران ايشان در سايه هاي درختان بر تختهاي آراسته تكيه كرده اند.

57- براي ايشان در بهشت ميوه و آنچه ميخواهند آماده است.

58- بر آنان سلام و تهنيت از جانب پروردگار مهربان گفته شود.

59- اي گنهكاران امروز (از بهشتيان) جدا شويد.

60- آيا عهد نكردم با شما كه مرا بپرستيد اين پرستش من راهي است

كه راست است.

قرائت … ص: 417

نافع و ابن كثير و ابو عمرو و روح" في شغل" بسكون غين قرائت كرده، و باقي از قرّاء بضم غين خوانده اند، ابو جعفر (فكهون) بدون الف هر جا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 418

باشد قرائت كرده و حفص با او موافقت كرده در سوره مطفّفين" انقلبوا فكهين" خوانده و ديگران در تمام قرآن با الف خوانده اند، و اهل كوفه غير عاصم (في ظلل) به ضمّ ظاء بدون الف قرائت كرده و باقي از قاريان (في ظلال) خوانده اند، و روايت شده از امير المؤمنين عليه السلام كه آن حضرت (من بعثنا من مرقدنا) قرائت نموده است، و در شواذ قرائت ابن ابي ليلي (يا ويلتا) و قرائت ابي بن كعب" من هبنا من مرقدنا" آمده است.

دليل … ص: 418

شغل و شغل دو لغت است و همچنين فكه و فاكهه و ظلل جمع ظله و ظلال است و نيز ممكن است جمع ظله مثل برمه و برام و علبه و علاب باشد و ممكن است كه جمع ظل باشد و امّا قول خدا (من بعثنا) پس آن همچنين است، پس آن مانند قول شما" يا ويلي من اخذك مني" اي واي مرا چه كسي تو را از من گرفت، ابن جنّي گويد (من) اوّل متعلّق بويل است مثل قول تو (يا تالمي منك) و اگر خواستي آن حال باشد پس متعلّق بمحذوف بود تا مثل آنكه بگويد، يا ويلنا كائنا من بعثنا، پس جايز است كه حال از او باشد چنانچه جايز است كه خبر از او باشد در مثل قول اعشي:

قالت هريرة لمّا جئت زائرها ويلي عليك و ويلي منك يا

رجل

وقتي كه من آمدم هريره را ديدار كنم گفت واي بر من و بر تو و ناله من از تو اي مرد شاهد اين بيت ويلي است كه خبر از جمله (قالت هريره) است.

و اين براي آنست كه حال قسمتي از خبر است و امّا در قول خدا" من مرقدنا" پس آن متعلّق به نفس بعث است، و كسي كه" يا ويلنا" خوانده پس اصل آن (يا ويلتي) است پس ياء تبديل بالف شده براي آنكه آن نداء است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 419

پس آن جاي تخفيف است، پس گاهي اين ياء حذف ميشود مثل غلام و گاهي بسبب بدل شدن آن بالف غلاما ميشود، گويد: " يا ابتا علك او عصاكا" اي پدرم شايد كه تو يا اميد است كه مالي در سفر نصيب تو شود، پس اگر گفتي چگونه گويد،" يا ويلنا" و حال آنكه اين لفظ براي مفرد است و ايشان جماعت هستند پس جواب اينست كه هر يك از ايشان ميگويند، يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا و مانند آنست كه قول خدا فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً يعني هر يك از ايشان را هشتاد تازيانه بزنيد و مانند آنست آنچه ابو زيد از قول ايشان حكايت كرده اتينا الامير فكسانا كلنا حله و اعطانا كلنا مائه، يعني امير نزد ما آمد و هر يك ما را حله اي پوشانيد و بهر يك از ما صد دينار داد، و امّا هبنا، پس ممكن است كه هب لغتي در اهب باشد و ممكن است بمعناي هب بنا يعني ما را آگاه كن باشد پس حرف جر حذف و بفعل

متّصل شده و (هبنا) شده باشد.

لغت … ص: 419

ابو عبيده گويد: الصور: جمع صوره مانند بسره و بسر باشد و آن مشتق از صاره يصوره صورا وقتي اماله شود پس صورت ميل ميكند بمثل خود به سبب مشاهده،.

جدث: قبر است و جمع آن اجداث و اين لغت اهل العاليه و اهل- السافله بفاء هم ميگويند، جدف و نسول بمعناي سرعت كردن و شتاب نمودن در بيرون رفتن است، گفته ميشود نسل ينسل و ينسل، امرؤ القيس گويد:

و ان تك قد ساءتك منّي خليقه فسلي ثيابي من ثيابك تنسل

اگر تو از اخلاق من بدت آمده پس دلت را از دل من بكن تا دوستت نداشته باشم، شاهد بيت در" تنسّل" ميباشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 420

و ديگري گويد:

عسلان الذئب امسي قاربا برد الليل عليه فنسل

گرگان گرسنه ديشب نزديك بود كه در سرماي شب بر او حمله كرده پس بسرعت بيرون رفت و فرار كرد، شاهد اين بيت نيز (فنسل) است كه بمعناي زود در رفتن آمده.

اعراب … ص: 420

" هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ" مبتداء و خبر، و مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا كلام تام است كه سكوت و توقّف بر او ميشود، و ممكن است كه (هذا) از صفت مرقدنا باشد يعني خوابگاه چناني كه ما در آن خوابيده بوديم پس وقف بر" مرقدنا" هذا، ميباشد و ما وعد الرحمن خبر مبتداء محذوف و يا مبتداء خبر محذوف است. بنا بر تقدير هذا ما وعد الرحمن يا حق ما وعد الرحمن، است سلام بدل از (ما يَدَّعُونَ) و معنا اين است، لهم ما يتمنّون لهم سلام،" و قولا" منصوب است بنا بر اينكه مصدر فعل محذوف

باشد يعني يقول اللَّه قولا.

تفسير … ص: 420

سپس خداي سبحان خبر داد از نفخه دوّم و آنچه را كه بعد از مرگ در روز قيامت ميبينند در وقتي كه بر انگيخته از قبر ميشوند و فرمود: وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ و در صور دميده ميشود پس ناگاه ايشان از قبورشان إِلي رَبِّهِمْ يعني بدادگاهي كه خدا در آن حكم و داوري مي كند و در آنجا براي غير او حكومتي نيست. (يَنْسِلُونَ) يعني وقتي هراسهاي قيامت را ديدند بشتاب و سرعت از قبرشان بيرون ميروند.

قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا گويند اي واي بر ما چه كسي ما را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 421

از خوابگاهمان كه در آن خوابيده بوديم بيدار و محشور نمود، سپس ميگويند هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ اينست آنچه خداي بخشنده وعده داد و پيامبران هم راست گفتند در آنچه را كه ما را از اين مقام و اين روز و اين رستاخيز خبر دادند، قتاده گويد: اوّل آيه مال كفّار و آخرش مال مسلمين است، كفّار گويند: يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا و مسلمين گويند: هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ، و جز اين نيست كه قبر و گور را توصيف به مرقد و خوابگاه نمود براي آنكه چون ايشان زنده شوند مانند كساني هستند كه از خواب عميق بيدار شده اند.

بعضي گفته اند: ايشان وقتي كه احوال خود را در قيامت مشاهده ميكنند حساب كنند احوال قبورشان را باضافه اين هراسها و ترسها را در حالي كه در قبرشان خوابيده بودند، قتاده گويد: آن خوابي ميان دو نفخه است و

عذاب قبر كم نميشود مگر در فاصله ميان آن دو نفخه، پس بخواب ميروند، سپس خبر داد خداي سبحان از سرعت برخاستن ايشان و فرمود:

إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً يعني مدّتي و زماني نيست مگر زمان و وقت يك فرياد فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ يعني پس در آن هنگام پيشينيان و پسينيان در ميدان هاي قيامت جمع ميشوند در جايگاه حساب سپس حكايت فرمود كه در آن روز بمردم چه ميگويند و فرمود:

فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً يعني پس در اين روز كم نميشود چيزي از كسي كه حقي براي اوست از ثواب و عوض و يا غير اينها و باو نميشود چيزي را كه مستحق آن نيست از عقوبت و عذاب بلكه اموري بر مقتضاي عدل جاريست و اين صريح قول اوست:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 422

وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ و پاداش داده نميشوند مگر آنچه را عمل ميكردند، سپس خداي سبحان اولياء و دوستان خود را ياد نمود و گفت إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ حسن و كلبي گويند: بدرستي كه اصحاب بهشت در آن روز در شغلشان نعمتهايي كه شاملشان شده غرق سرور و خوش حالي شده اند، از آنچه كه اهل آتش در آنند از عذاب پس يادي از ايشان نميكنند و غصّه آنها را نمي خورند اگر چه از نزديكان باشند.

و ابن عباس و ابن مسعود گويند: مشغول ازاله بكارت حوراء بهشتي هستند و از امام صادق عليه السلام هم همين روايت شده است گويد، و ابروان آنها مانند ماه شب اوّل (باريك و زيبا) و پلك هاي چشم ايشان مانند شاه

پر پرندگان شكاري است، وكيع گويد: مشغولند بشنيدن آواز مرغان بهشتي، و بعضي گويند: اشتغالشان در بهشت هفت قسم از ثواب است براي هفت عضو بدن اوّل ثواب پاي دخول در بهشت است بقول خدا، ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ «1» داخل شويد بهشت را بسلامتي و امنيّت، دوّم ثواب دست، يَتَنازَعُونَ فِيها كَأْساً لا لَغْوٌ فِيها، «2» اهل بهشت با هم سر پياله و جام بهشتي نزاع ميكنند و جام را از دست هم ميگيرند امّا نزاعي در آن بيهودگي و دشمني نيست، سوّم ثواب عضو تناسل و فرج" وَ حُورٌ عِينٌ" «3» و حيران كننده ديدگان (پري پيكران بهشتي)" الهم ارزقنا انشاء.." چهارم ثواب شكم" كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً" «4» بخوريد و بنوشيد گوارا باد شما را، و پنجم ثواب زبان، و آخر دعواهم «5»

__________________________________________________

(1)- سوره حجر آيه: 46.

(2)- سوره طور آيه: 23.

(3- سوره واقعه آيه 22 و سوره دخانه آيه 54 و زوجناهم بحور عين تزويج كرديم ايشان را حور عين و سوره طور آيه 20 و زوجناهم بحور عين.

(4- سوره طور آيه: 19.

(5- سوره يونس آيه 10.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 423

و آخرين دعاء ايشان أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ و ششم ثواب گوش لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً «1» نميشنوند در آن سخن بيهوده اي را، و هفتم ثواب چشم و تلذ الاعين «2» و ديدگان لذت ميبرند.

(فاكِهُونَ) ابن عباس گويد: يعني مسرور و خوشحالند، و بعضي گويند نعمت دادگانند كه تعجّب ميكنند بآنچه را كه در آنست از نعمتها، ابو زيد گويد فكه انسان پاك طينت خندان را گويند، رجل فكه و

فاكه مرد خندان رو و بشاش و براي آن فعلي شنيده نشده در ثلاثي مجرد.

و ابو مسلم گويد: آن از فكه گرفته شده و آن كنايه از احاديث صحيح، و پاكيزه است.

و بعضي گويند: فاكهون صاحبان ميوه را گويند چنانچه ميگويند لاحم شاحم يعني صاحب گوشت و چربي و عاسل يعني صاحب عسل، حطيئه گويد

و غررتني و زعمت انّك لابن في الصيف تامر

و تو مرا مغرور كردي و گول زدي و پنداشتي كه تو در تابستان صاحب شير و خرما هستي، شاهد اين بيت لابن و تامر است كه بمعناي صاحب شير و خرما آمده سپس خداي سبحان از حال ايشان خبر داده و گفت:

هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ يعني (ايشان و همسرانشان در دنيا از كساني كه موافقت كردند ايشان را بر ايمانشان در پرده از تابش آفتاب و سوزش آنند پس ايشان در مثل اين حال پاكيزه از سايبانه هايي كه حرارت و گرمي و يا سردي در آن نيست.

__________________________________________________

(1)- سوره مريم آيه: 62.

(2)- سوره زخرف آيه: 77 و تمام آن فيها ما تشتهي الانفس و تلذ الاعين. [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 424

و بعضي گويند: همسران چناني كه خداوند سبحان بآنها تزويج نموده از حور العين (فِي ظِلالٍ) در سايه هاي درختاني بهشتي، و بعضي گفته اند در سايباني هايي كه ايشان را محفوظ دارد از نظر كردن چشمها بايشان.

عَلَي الْأَرائِكِ و آنها بر تختهايي كه بر آن پرده نشينان و يا حجله مي باشد، و برخي گفته اند آنها پشتي ها ميباشد (مُتَّكِؤُنَ) يعني نشسته اند نشستن پادشاهان زيرا برايشان چيزي از اعمال از نماز و روزه و غير آن

نيست ازهري گويد: هر چه را كه بر آن تكيه زنند آن اريكه و جمعش ارائك است.

(لَهُمْ فِيها) براي ايشان در بهشت فاكِهَةٌ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ يعني خوشحال و هر چه آرزو نموده و خواسته باشند.

ابو عبيده گويد: عرب ميگويد بطلب هر چه خواستي يعني آرزو كن.

و بعضي گويند: يعني البتّه هر كس چيزي را بخواهد فورا آن چيز به حكم و فرمان خداي تعالي براي او حاضر شود براي آنكه طبع و مزاج آنها پاك و مهذّب شد، پس نميخواهند مگر آنچه نيكوست.

زجاج گويد: آن مأخوذ از دعاء است يعني بدرستي كه اهل بهشت هر چه ميخواهند ميآيد براي ايشان، سپس خداوند سبحان بيان فرمود آنچه را كه ميخواهند، و فرمود (سَلامٌ) يعني براي ايشان سلامتي است و منتها آرزو و ايده اهل بهشت اينست كه خدا بر آنها سلام كند (قَوْلًا) يعني خداوند ميگويد سلام را كه گفته است مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ از پروردگار مهربان بايشان كه ميشنوند آن را از خدا پس آنها را اعلام ميكند بدوام امنيّت و سلامتي با فراواني و گوارايي نعمت و كرامت.

و بعضي گفته اند: كه فرشتگان بر ايشان وارد شده از هر دري و ميگويند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 425

سلام عليكم من ربكم الرحيم، درود بر شما از پروردگار مهربان، سپس خداوند سبحان اهل آتش را ياد نمود و گفت:

وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ يعني بايشان گفته ميشود اي گروه گنه گنهكاران جدا شويد و كنار رويد از ميان مؤمنين، و سدي گفته است: يعني جدا باشيد، ضحاك گويد: يعني براي هر كافري خانه اي است در آتش كه در

آن داخل ميشويد، پس در آن خانه بسته ميشود كه نمي بيند و ديده نميشود، آن گاه خداوند سبحان ايشان را مخاصمه فرمود بسرزنش و گفت:

أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ يعني آيا شما را امر نكرديم بر روش پيامبران و رسولان در كتابهاي نازله أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ اينكه اطاعت شيطان را نكنيد در آنچه شما را امر ميكند.

إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ يعني و گفتم بشما كه شيطان دشمن شماست (مُبِينٌ) دشمني او ظاهر و روشن است بر شما چون ميخواند شما را بچيزي كه هلاكت شما در آن است، و در اين آيه دلالت است بر اينكه خداوند سبحان عبادت و پرستش شيطان را ايجاد نكرده براي آنكه از اين عمل بر حذر داشته و سرزنش نموده بر آن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 426

سوره يس (36): آيات 61 تا 65 … ص: 426

اشاره

وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (61) وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ (62) هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (63) اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (64) الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (65)

ترجمه … ص: 426

61- و اينكه مرا پرستش كنيد اينست راه راست.

62- و هر آينه در حقيقت شيطان خلق بسياري از شما را گمراه ساخت آيا نيستيد كه بخرد دريابيد.

63- اين دوزخ را كه (مشاهده ميكنيد) آن دوزخيست كه به شما وعده ميدادند.

64- امروز بسزاي كفري كه ميورزيديد بدوزخ درآئيد.

65- امروز بر دهنهاي ايشان (مهر خموشي) مينهيم و دستهاي ايشان با ما سخن گويد و پاهاي ايشان بآنچه (در دنيا) فراهم كرده اند گواهي دهد.

قرائت … ص: 426

ابو عمرو و ابن عامر (جبلّا) بضمّه جيم و سكون باء خوانده و اهل مدينه و عاصم و سهل (جبلّا) بكسره جيم و باء و تشديد لام خوانده و روح و زيد جبلّا بضمّه جيم و باء و تشديد لام قرائت كرده اند، و اين قرائت حسن و اعرج و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 427

و زهري است و بقيّه از قاريان جبلا بضمه هر دو و تخفيف خوانده اند.

دليل … ص: 427

معناي تمام لغت هاي جبلّا خلق فراوان و جماعت انبوه و جمع افرادي است كه طبيعت و سرشتشان بر اوست و اصل جبل طمع و خلقت، و از آنست جبل براي آنكه خلق شده بر ثبات و پايداري، ابو مسلم گويد: اصل آن غلظت و شدّت است.

تفسير … ص: 427
اشاره

سپس خداوند سبحان فرمود در حكايتش كه در روز قيامت بكفّار چه مي گويد: وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ پس توصيف فرمود پرستش را به اينكه آن راه راست از جهتي كه راه بهشت است، سپس ياد نمود دشمني شيطان را به فرزندان آدم عليه السلام و فرمود:

وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً يعني در حقيقت شيطان بسياري از شما مردم را از اين گمراه كرده به اينكه آنها را بگمراهي خوانده و بگمراهي واداشته و فريب داده است. أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ اينكه او شما را گول ميزند و از حق باز ميدارد، پس از او آگاه شويد و متوجّه گرديد، صورتش استفهام و معنايش انكار بر ايشان و سرزنش ايشانست، و در اين آيه بطلان مذهب جبري هاست (در اينكه خداي تعالي اراده كرده گمراهي ايشان را) و اگر چنان بود كه آنها گفته اند، هر آينه اين اجباري بود بر ايشان و حال آنكه از قصد شيطان انكار نمود عقيده جبري ها را.

هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ اين است آن دوزخي كه وعده داده شده ايد بآن در سراي تكليف كه براي شما حاضر و آن را مشاهده ميكنيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 428

اصْلَوْهَا الْيَوْمَ يعني امروز لازم شويد عذاب را و اصل صلاء لزوم است و از آنست مصلي چنان كه ميآيد در

اثر سابق براي لازم شدن او اثر آن را.

ابي مسلم گويد: يعني بگيريد آتش و زبانه كشيدن آن را بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ بآنچه كه كفران ميكرديد، يعني اين پاداش شماست بر كفرتان بخدا و تكذيب شما پيامبران او را.

الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ امروز مهر خاموشي بر دهانهاي ايشان ميزنيم اين حقيقت مهر است پس در روز قيامت آن را بر دهان كفّار گذارند پس قدرت و توان بر كلام و سخن ندارند. وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ و دستهايشان را به سخن آوريم بآنچه كه كرده اند وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ يعني به نطق و سخن گفتن آوريم اعضايي را كه در دنيا سخن نميگفتند تا شهادت دهند برايشان و مهر زنيم بر دهانهايشان كه معهود بسخن گفتن بود، و مفسّرين درباره چگونگي شهادت اعضاء بر چند وجه اختلاف كرده اند.

اعضاء چگونه سخن ميگويند و شهادت ميدهند … ص: 428

1- البته خداي تعالي طوري آنها را ايجاد ميكند در قيامت كه بتوانند سخن بگويند و شهادت دهند و اعتراف بگناهانشان كنند.

2- خداوند تعالي در آن اعضاء سخن قرار ميدهد كه بازگو كنند و البتّه نسبت كلام را بآن اعضاء داده زيرا ظاهر نميشود مگر از ناحيه آنها.

3- معناي شهادت و سخن گفتن اعضاء اينست كه خداي تعالي قرار ميدهد در آن از آيات چيزي كه دلالت كند بر اينكه صاحبان آن اعضاء خدا را بوسيله آنها معصيت و گناه نموده اند پس اين ناميده ميشود شهادت از اعضاء چنانچه گفته ميشود چشمان تو گواهي بيداري شب تو ميدهد و ما بتحقيق در جلوتر امثال اين را ياد كرديم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 429

سوره يس (36): آيات 66 تا 70 … ص: 429

اشاره

وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلي أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّي يُبْصِرُونَ (66) وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلي مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ (67) وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ (68) وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ (69) لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرِينَ (70)

ترجمه … ص: 429

66- اگر بخواهيم بيگمان ديدگان ايشان را كور گردانيم پس بسوي راه پيشي گيرند پس چگونه آن را ميبينند.

67- اگر بخواهيم البتّه بر همان جايي كه نشسته اند صورتهاي آنها را (بيكي از حيوانات) تغيير ميدهيم و در نتيجه رفتن را نتوانند و نه باز مي گردند.

68- و هر كه را عمر دراز دهيم او را در آفرينش نگونسار ميگردانيم آيا بخرد در نمي آئيد.

69- محمد" ص" را شعر نياموختيم و او را شعر گفتن نشايد، نيست- آنچه بدو فرستاديم جز ارشاد و قرآني كه بيان كننده احكامست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 430

70- تا بدان هر كه را كه (دل) زنده باشد بيم دهد و تا وعيد و عذاب بر كافران ثابت شود.

قرائت … ص: 430

ابو بكر تنهايي (مكاناتهم) جمع قرائت كرده و باقي از قاريان مفرد خوانده اند و بتحقيق قبلا گذشت، و عاصم و حمزه و سهل" ننكّسه" بضم نون اوّل و فتحه نون دوّم و كسره كاف و تشديد آن خوانده اند و باقي از قاريان بضمّه كاف و تخفيف آن خوانده اند و اهل مدينه و شام و يعقوب و سهل لتنذر با تاء خوانده و باقي با ياء خوانده اند.

دليل … ص: 430

گفته ميشود: نكسته و نكّسته و انكسته مثل رددت جز اينكه تشديد براي كثرت و تخفيف احتمال قليل و كثير كمي و زيادي دارد و كسي كه (لتنذر) با تاء خوانده پس آن را خطاب به پيامبر (ص) دانسته و آنكه با ياء خوانده قرآن را اراده كرده و ممكن است كه اراده كند انذار خدا را.

لغت … ص: 430

الطمس: نابود كردن چيز است تا آنجا كه اثرش برود، پس طمس بر چشم مثل طمس بر كتاب است و مانند آنست طمس بر مال، و آن تلف شدن و از بين رفتن آنست، تا آنكه هيچ از آن نماند و اعمي مطموس است و طميس آنست كه شكافي كه ميان دو پلك است برود و صاف شود، و مسخ دگرگوني صورت است به صورت حيوان زشتي چنانچه قومي بصورت بوزينه و خوك مسخ شدند.

اعراب … ص: 430

" انّي" در موضع نصب است بنا بر حاليت از (يبصرون) يا بنا بر آنكه در معناي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 431

مصدر اوست.

تفسير … ص: 431

سپس خداوند سبحان خبر داد از قدرت و توان خودش بر هلاك كردن اين كفّاري كه انكار كردند وحدانيت و يكتايي او را، پس فرمود:

وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلي أَعْيُنِهِمْ و اگر ما ميخواستيم. ابن عباس گويد:

هر آينه كور ميگردانيم ايشان را از هدايت. حسن و قتاده و جبائي گويند:

يعني ما ايشان را نابينا واگذار نموديم تا در ترديد و شك بمانند و با اين حال رفت و آمد كنند فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ يعني پس طلب كردند راه حق را و حال آنكه از آن نابينا شدند.

فَأَنَّي يُبْصِرُونَ ابن عباس گويد: پس چگونه ميبينيد. و بعضي گفته اند: يعني پس طلب نجات و پيشي گرفتن بسوي آن را نمودند و حال آنكه بينشي براي ايشان نيست، پس چگونه مي بينند و حال آنكه ما ايشان را نابينا كرديم. و بعضي گويند: طلب راه براي رفتن بمنازلشان نمودند، پس راه بآن نيافتند.

وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلي مَكانَتِهِمْ و اگر ميخواستيم هر آينه ايشان را بر جايگاههايشان كه در آن نشسته بودند مسخ ميكرديم يعني و اگر ميخواستيم هر آينه ايشان را عذاب ميكرديم بنوعي ديگر از عذاب، پس آنها را در منازلشان مسخ بصورت بوزينه و خوك مينموديم، و مكانه، و مكان در معني يكي است.

و بعضي گفته اند: يعني و اگر ميخواستيم هر آينه ايشان را در منازلشان سنگ مينموديم كه در آن ارواحشان نباشد.

فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ يعني پس توانايي رفتن و آمدن

ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 432

را ندارند، اگر ما آنها را مسخ نموديم. و بعضي گويند: يعني قدرت فرار از عذاب را ندارند و برگشتن بدنيا و خلقت اوّل را بعد از مسخ شدن ندارند و تمام اين ها تهديد است كه خدا ايشان را تهديد نموده است، سپس خداوند سبحان فرمود:

وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ يعني كسي را كه ما عمر دراز داديم مي گردانيم او را بعد از قوه به ضعف و ناتواني و بعد از زيادتي جسم به نقصاني و بعد از نويي و تازگي به فرسودگي و كهنه گي پس مثل آنكه در خلقتش شكسته شده است. قتاده گويد: ننكّسه يعني او را برميگردانيم بحال پيري چناني كه در ضعف قوا و ازدياد رفتن علم و دانش شباهت بحال كودك پيدا ميكند.

أَ فَلا يَعْقِلُونَ آيا بخرد نمي آئيد، يعني آيا تدبّر نميكنيد كه خداي تعالي قادر است بر اعاده و برگردانيدن مردگان چنانچه قدرت بر ايجاد و آفرينش آنها دارد، و جز اين نيست كه بنا بر خطاب فرمود براي قول او أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ و كسي كه با ياء قرائت كرده پس معنايش اينست آيا پس براي آنها عقل و خرد نيست كه عبرت و درس بگيرند و اين را بدانند، سپس خداي سبحان خبر داد از پيامبرش براي تأكيد قولش إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ فرمود:

وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ و او را شعر نياموختيم يعني قول شعراء و صناعت شعر يعني ما باو علم شعر و انشاء شعر عطا نكرديم وَ ما يَنْبَغِي لَهُ و براي او شايسته نبود كه شعر بگويد از پيش خودش. و بعضي گفته اند:

يعني شعر براي او آسان بود و نبود كه بيت شعر براي او زينتي داشته باشد حتّي اگر گاهي به بيت شعري تمثّل ميجست بر زبان مباركش شكسته جاري ميشد چنانچه از حسن روايت شده كه پيامبر خدا (ص) باين بيت متمثّل ميشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 433

" كفي الاسلام و الشيب للمرء ناهيا"

پس ابو بكر گفت يا رسول اللَّه شاعر اينطور گفته است

كفي الشيب و الاسلام للمرء ناهيا

سفيدي موي و اسلام براي آدمي كافيست كه نهي كننده باشد … شهادت ميدهم كه تو رسول خدايي و شعر بتو تعليم نكرده اند و شايسته هم براي شما نيست، و از عايشه روايت شده كه گفت كه پيغمبر (ص) بشعر (طرفه) برادر بني قيس متمثّل ميشد.

ستبدي لك الايام ما كنت جاهلا و يأتيك بالاخبار من لم تزوّد

بزودي روزگار براي تو شروع ميشود خبري را كه تو بآن آگاه بودي و ميآورد تو را خبر كسي كه زادي برنداشته بود، پس آن حضرت شعر را ميشكست و ميفرمود:

يأتيك من لم تزود بالاخبار

پس ابو بكر ميگفت اي رسول خدا شعر اينگونه نيست، پس ميفرمود من شاعر نيستم و براي من هم شعر گفتن شايسته نيست و امّا قول آن حضرت صلّي اللَّه عليه و آله:

انا النبي لا اكذب انا بن عبد المطلب

من پيامبرم و اين مطلب دروغ نيست و من پسر عبد المطلبم، پس عدّه اي گفتند كه اين اصولا شعر نيست، و ديگران هم گفتند كه اين اتّفاقي بود از آن بزرگوار و قصد شعر گفتن را نموده بود.

و بعضي گفته اند: كه معناي آيه اين است، كه ما

او را تعليم شعر نكرده و قرآن هم شايسته نيست كه شعر باشد بجهت اينكه نظم و ترتيب آن نظم و ترتيب شعري نيست، و بحقيقت صحيح است كه آن حضرت گوش به شعر ميداد و تشويق بشعر گفتن هم مينمود و بحسّان بن ثابت فرمود اي حسان همواره مويّد بر روح القدس باشي مادامي كه ما را بزبانت ياري كني «1».

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: اين بيان پيغمبر (ص) بحسان ايهام دارد و ميرساند كه آن حضرت علم بغيب و آينده داشت و ميديد روزي را كه حسان هم مانند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 434

(إِنْ هُوَ) يعني نيست آنچه بر او نازل كرديم إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ مگر يادبود و قرآن بيان كننده از نزد پروردگار عالميان كه نه شعر است و نه رجز و نه خطابه و مقصود از (ذكر) اينست كه آن متضمّن ذكر حلال و حرام و دليلها و اخبار امّتهاي گذشته و غير آنست، و مقصود از قرآن اينكه آن جمع شده است كه خداوند سبحان بعضي از آن را با بعض ديگر آن جمع نموده براي فوائد مختلفه كه در آنهاست.

لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا يعني ما قرآن را نازل نموديم كه به سبب آن به ترساني از معصيتهاي الهي افرادي كه مؤمن بخدا هستند و براي آنكه كافر مانند مرده است بلكه از مردگان هم كمترند، زيرا كه مرده اگر چه نفعي ندارد ضرر هم ندارد ولي كافر نفعي كه بدينش نيست زيان هم دارد، و ممكنست كه مراد به (مَنْ كانَ حَيًّا) عاقل و دانا باشد و اين از علي عليه السلام روايت

شده است كه.

قتاده گويد: كسي كه دلش زنده باشد بصيرت و بينائيش هم زنده است.

وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرِينَ يعني واجب است بر كافرها عذاب و بيم دادن بآن بسبب كفرشان.

__________________________________________________

(ديگران براي دنيا از حق اعراض نموده و به باطل مي گرود، و پيرو- اكثريت شده و مشمول

ارتدّ الناس بعد رسول اللَّه (ص) الّا ثلث، سلمان ابا ذر- مقداد

، ميشود و لذا فرمود

ما دام نصرتنا بلسانك

، يعني مادامي كه شعر در مدح ما مي گويي و بدين وسيله ما را ياري ميكني مؤيد باشي و گرنه نه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 435

سوره يس (36): آيات 71 تا 76 … ص: 435

اشاره

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ (71) وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ (72) وَ لَهُمْ فِيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ أَ فَلا يَشْكُرُونَ (73) وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ (74) لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ (75)

فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (76)

ترجمه … ص: 435

71- آيا كافران نديدند كه ما براي بهره برداري آنها چهارپايان را به دست قدرت خويش آفريده ايم كه ايشان آنها را بتصرّف خود درآوردند.

72- و آن چهارپايان را براي ايشان رام كرديم كه بعضي از آنها مركب سواري ايشانست و برخي از آنها را ميخورند.

73- و براي ايشان در چهار پايان سودهايي و آشاميدنيها است آيا سپاس نگذارند.

74- و مشركان بجز خداي يكتا خداياني فراگرفتند باميدي كه ايشان ياري شوند.

75- بتها توانايي ياري كردن ايشان را ندارند و بت پرستان براي آن خدايان دروغين سپاه و لشكرند حاضر شده.

76- پس اي پيامبر سخن مشركان تو را محزون و اندوهگين نسازد- ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 436

بدون ترديد ما هر چه را پنهان ميدارند و آنچه را آشكار ميكنند ميدانيم.

قرائت … ص: 436

در شواذ حسن و اعشي (ركوبهم) خوانده و عايشه و ابي بن كعب، (ركوبتهم) خوانده اند.

دليل … ص: 436

اما ركوب مصدر و كلام بر حذف مضاف است و تقدير آن فمنها ذو ركوبهم است و ذو الركوب آن مركوب (اسب الاغ و قاطر و شتر) و جايز است كه تقدير فمن منافعها ركوبهم باشد چنانچه شخصي بديگري ميگويد من بركاتك وصول الخير اليّ علي يدك، از بركات تو رسيدن خير است بمن بدست تو، و امّا ركوبتهم بر وزن مركوبه مثل فتوبه و حلوبه و جزوره براي آنكه خميده پشت و يا حيواني كه پالانش گذارند و يا دوشيده ميشود و يا سرش بريده ميشود.

تفسير … ص: 436

سپس خداوند سبحان اعاده سخن داد بذكر ادلّه توحيد و يكتايي خود و فرمود:

أَ وَ لَمْ يَرَوْا يعني آيا نميدانند أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ كه البته بدون ترديد ما ايجاد كرديم براي بهره برداري و منافع ايشان مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينا يعني از آنچه كه متولّي و متصدّي آفريدن آن شديم و باختراع و ايجادمان كه شريكي در آفريدن آن نداشتيم، و بكمك و ياوري آن را نيافريديم، و يد در لغت بر چند قسم است: بعضي از آن عضو است و بعضي از آن نعمت است و برخي از آن قوه و نيرو است، و بعضي از آنهم تحقيق اضافه است، در معناي نعمت گفته مي شود (لفلان عندي يد بيضا) براي فلاني نزد من حق نعمت است، و بمعناي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 437

قوّه هم ميگويند تلقي فلان قولي باليدين، يعني فلان كس گفته مرا تلقّي بقبول و توان نمود و بمعناي تحقيق اضافه قول شاعر است:

دعوت لما نابني مسورا فلبّي فلبن يدي مسورا

صدا زدم مسور را براي آن ناراحتي و

سختي كه مرا عارض شده بود، پس مسور مرا پاسخ داد و با دو دستش مرا ياري كرد، شاهد اين بيت" يدي مسور" است كه بمعناي تحقيق اضافه است و البتّه آن را ستوده براي تحقيق مبالغه در اضافه بمسور و ميگويند: هذا ما جنت يداك، اين نتيجه جنايت دو دست تو است معناي در آيه و وقتي يك نفر بگويد" فما عملت هذا بيدي" اين دلالت مي كند بر تنهايي او در عملش بدون آنكه بكسي وا گذاشته باشد و يا ديگري كمكش كرده باشد.

(أَنْعاماً) يعني شتر و گاو و گوسفند فَهُمْ لَها مالِكُونَ يعني و اگر چه ما نيافريديم كه آن را مالك شوند و بآن منتفع شوند و به شيرهاي آنها و سوار شدن بر پشت آنها و خوردن گوشت آنها.

و بعضي گفته اند: يعني پس ايشان ضبط كننده و غلبه كننده اند و ما نيافريديم آنها را وحشي تا از ايشان فرار كنند و نتوانند آنها را نگاه دارند پس آن حيوانات مسخّر و در تحت اختيار ايشانند و اين قول اوست.

وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ يعني ما آنها را مسخّر ايشان گردانيديم تا مطيع و رام آنها شدند. فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ تقسيم فرمود انعام را به اينكه بعضي را مركب سواري قرار داد (مانند اسب و الاغ و قاطر) و بعضي را كشتني قرار داد تا با گوشتش بهره مند شده و از آن بخورند، مقاتل گويد، ركوب حموله يعني شتر و گاو است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 438

وَ لَهُمْ فِيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ پس از منافع آن پوشيدن پوست و پشم و مو و كرك و خوردن

گوشت آنها و سوار شدن بر پشت هاي آنها و غير اينها از انواع بسياري كه در آنهاست و نوشيدن از شير و ماست آنها أَ فَلا يَشْكُرُونَ آيا خداي تعالي را سپاس نميكنيد بر اين نعمتها، سپس ياد نمود جهل- و ناداني كفّار را و گفت:

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً و از غير اللَّه خداياني براي خود قرار دادند كه آنها را مي پرستيدند لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ يعني تا شايد ايشان را ياري كند و عذاب خدا را از آنها دفع نمايند. لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ يعني اين خداياني كه پرستيدند قدرت ياري كردن ايشان و دفاع از آنها را ندارند.

وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ جبائي گويد: يعني البتّه اين خدايان بايشان در آتش حاضر شده اند براي آنكه هر حزب و گروهي با آنچه پرستيده اند از بتها در آتش اند، پس لشگري نيست كه از ايشان سوختن را دفع كند و نيستند آن بتها قادر بر اينكه عذاب و شكنجه را از آنها برطرف كنند و اين چنانست كه خداوند سبحان فرموده:

إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ «1» شما و آنچه جز خدا ميپرستيديد هيزم و سوخت جهنّم هستيد.

و قتاده گويد: كفّار و بت پرستها لشگر بتهايند زيرا در دنيا و براي آنها خشمگين شده و اطراف آنها حاضر ميشدند يعني براي بتها در دنيا غضب ميكردند و حال آنكه آنها سودي برايشان نداشتند و نه دفع شرّي از آنان مينمودند.

__________________________________________________

(1)- سوره انبياء آيه: 98.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 439

زجاج گويد: ياري بتها ميكردند و حال آنكه آنها توان ياري ايشان را نداشتند، آن گاه پيغمبرش (ص) را

تسليت داده به اينكه گفت:

فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ پس تو را اندوهگين نكند قول ايشان در تكذيب كردنت.

إِنَّا نَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ بدرستي كه ما ميدانيم آنچه را در خاطرشان پنهان نمايند. وَ ما يُعْلِنُونَ و آنچه را كه بر زبان خودشان ظاهر كنند پس ما ايشان را پاداش داده و كيفر نمائيم بر هر يك از اعمالشان.

سوره يس (36): آيات 77 تا 83 … ص: 439

اشاره

أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ (77) وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ (78) قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ (79) الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلي أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلي وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ (81)

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (82) فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (83)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 440

ترجمه … ص: 440

77- آيا آدمي (ابيّ بن خلف) نديد كه ما او را از نطفه اي آفريديم پس آن گاه او دشمن است آشكار.

78- و براي ما مثلي بزد و آفرينش خود را از ياد برد كه گفت اين استخوانها را كيست كه زنده كند در حالي كه آنها پوسيده است.

79- (اي پيامبر) بگو آن خدايي كه نخستين بار آنها را بيافريد آن را زنده ميكند.

80- آن خدايي كه براي شما از درخت سبز آتشي پديد آورد، پس آن گاه شما از آن درخت آتش را مي افروزيد.

81- آيا آن خدايي كه آسمانها و زمين را بيافريد توانا نيست كه مانند آنها را بيافريند، آري و او آفريدگار داناست.

82- كار او وقتي كه آفريدن چيزي را بخواهد فقط آنست كه بدو بگويد بوده باش پس آن چيز ميباشد.

83- پس منزّه است آن خدايي كه پادشاهي همه چيز بدست اوست و بسوي او بازگردانيده خواهيد شد.

قرائت … ص: 440

يعقوب" يقدر" با ياء و همين طور در سوره احقاف خوانده و دليل در او ظاهر است و در شواذ قرائت طلحه و ابراهيم و اعمش (ملكه كلّ شي ء) آمده و معنايش اين است پس منزّه است آن خدايي كه بدستش قدرت بر هر چيز است و آن از (ملكت العجين) مالك خمير شدم است، و ملكوت پس بالا رفتم از آن در آن واو و تاء را براي مبالغه زياد كردند بسبب زياد كردن لفظ و براي همين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 441

بملكوت اعلي امر عظيم اطلاق نميشود.

اعراب … ص: 441

" الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ" بدل از الَّذِي أَنْشَأَها است و جايز است كه مرفوع يا منصوب باشد بنا بر مدح، أَنْ يَقُولَ در محل رفع است به اينكه خبر مبتداء بوده باشد.

شأن نزول اين آيه … ص: 441

گفته اند: كه ابي بن خلف يا عاص بن وائل با استخوان پوسيده پودر شده اي آمد و گفت اي محمد آيا تو خيال ميكني خدا اين را زنده ميكند فرمود آري، پس اين آيات تا آخر سوره نازل شد.

تفسير … ص: 441
اشاره

سپس خداوند سبحان آگاه كرد آفريدن خود را بر استدلال بر صحّت بعث و قيامت و اعاده مردم و فرمود:

(أَ وَ لَمْ يَرَ) آيا نميداند الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ آدمي كه ما او را از نطفه ايجاد كرديم، و تقديرش اينست، سپس به علقه و از علقه بمضغه، و از مضغه بعظم، يعني نطفه آب گنديده را خون بسته شده كرديم و آن را تبديل بمضغه گوشت نرم نموديم و آن را مبدّل باستخوان كرديم و از استخوان نقلش كرديم تا آنكه آن را آفريده اي معتدل گردانيده، سپس در آن روح قرار داده و او را از شكم مادرش بيرون آورده و تربيت كرديم و از حالي بحال ديگر نقلش نموديم تا آنكه عقلش كامل، و گرديد سخن گويي ستيزه گر و اين قول اوست:

فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ يعني دشمني صاحب بيان، يعني آن كس كه قدرت بر همه اين كارها را دارد چگونه قدرت بر اعاده و برگردانيدن ندارد و حال آنكه اين آسان تر است از ايجاد و تازه شروع كردن و ممكن نيست كه خلقت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 442

انساني واقعا بطبيعت باشد زيرا كه طبيعت در حكم مردگانست در اينكه زنده نيست ادراك و شعور و قدرت ندارد، پس چگونه از آن فعل صحيح مي شود و نميشود كه خلقت او اتفاقي و تصادفي هم باشد براي

آنكه براي حادث ايجاد كننده لازم است كه توانا و دانا باشد، و در آيه دلالت است بر صحت استعمال نظر و دقت و انديشه در دين براي آنكه خداوند سبحان اقامه حجّت و دليل نموده بر مشركين بقياس كردن خلقت و عالم دوّم را بر خلقت و عالم دنيا و ملزم كرد آن كس را كه اقرار باوّلي نموده اقرار بدوّمي نمايد، سپس تأكيد كرد خداي سبحان انكار بر او را و فرمود:

وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا يعني در انكار روز قيامت و زنده شدن مردگان مثل باستخوان پوسيده زد و آن را با دستش گرد و پودري نمود و تعجّب كرد از كسي كه ميگويد كه خدا آن را زنده ميكند. وَ نَسِيَ خَلْقَهُ يعني ترك كرد نظر كردن در خلق و آفرينش خود را وقتي كه او را از نطفه و آب گنديده اي آفريد سپس بيان كرد اين مثل را بقول خودش:

قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ گفت كيست كه زنده كند اين، استخوان را در حالي كه آن پوسيده است، مفسّرين درباره اين گوينده اختلاف كرده اند:

قتاده و مجاهد گفته اند: كه آن ابي بن خلف است و اين از حضرت صادق عليه السلام هم روايت شده است.

سعيد بن جبير گويد: او عاص بن وائل سهمي بوده حسن گويد: او اميّة بن خلف بوده است سپس خداوند سبحان فرمود در رد بر آن:

(قُلْ) بگو اي محمد باين شخص متعجّب از برگشتن مردگان يُحْيِيهَا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 443

الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ

زنده ميكند آن را آن خدايي كه دفعه اوّل او را ايجاد

كرد براي آنكه كسي كه قدرت بر اختراع چيزي كه باقي ميماند دارد پس او بر اعاده و برگردانيدن آن قادرتر است بدون ترديد.

وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ و او بهر خلقتي داناست خواه خلقت اوّلي باشد و خواه برگردانيدن آن باشد پس داناي بآنست پيش از آنكه آن را بيافريند كه وقتي آفريد چگونه خواهد بود و ميداند آن را قبل از آنكه بر گردانيدش كه وقتي آن را برگردانيد چطور خواهد بود سپس افزود در بيانش و خبر داد از صنعت و عمل كردن خود بچيزي كه خلقتش عجيب تر است و گفت:

الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ آن خدايي كه قرار داد براي شما از درخت سبزه تازه اي كه خاموش كننده آتش است آتشي سوزنده قصد نموده از آن درخت مرغ و عقار را كه اعراب بياباني از آن آتش گيرانه و چخماق ميگيرند، پس بيان فرمود كه كسي كه قدرت دارد، در درختي كه در نهايت تري و تازگي است آتش سوزنده قرار دهد با ضد بودن آتش با رطوبت كه هر وقت انسان احتياج بآتش پيدا كرد پاره اي از آن را به پاره ديگرش بزند آتش از آن بيرون آمده و جرقه زند، قادر است نيز كه مرده را برگرداند، و عرب ميگويد در هر درختي آتش است و مرغ و عفار شهرت و بزرگي پيدا كرد بداشتن آتش، و كلبي گويد: هر درختي از آن آتش ظاهر شود جز درخت عنّاب.

سپس خداوند سبحان ياد كرد از خلقتش چيزي را كه از انسان بزرگتر است و گفت: أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ

بِقادِرٍ عَلي أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ اين استفهام معنايش تقرير است يعني آنكه قدرت دارد بر آفريدن آسمانها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 444

و زمين و اختراع آنها با بزرگي آنها و بسياري آنها و بسياري اجزاء آنها قدرت و توانايي بر اعاده و برگردانيدن خلقت بشر دارد، آن گاه خداوند سبحان از اين استفهام جواب داد بقولش: (بَلي ) آري او تواناست بر زنده كردن و بر گردانيدن مردگان. وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ و اوست كه خلق ميكند و ميآفريند خلقي را بعد از خلقي (العليم) داناي بتمام آنچه كه خلق كرده و آفريده است، سپس ياد نمود قدرتش را بر ايجاد و آفريدن موجودات و گفت:

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ جز اين نيست امرش كه هر وقت اراده كرده چيزي را كه بگويد بوده باش پس آن چيز ميباشد و تقدير آن اينست كه اينكه باشد پس ميباشد، پس تعبير كرد از اين معني به لفظ (كن) زيرا كه آن بليغ تر است در آنچه اراده نموده و در اينجا قول و سخني نيست فقط آن اخبار بحدوث و موجود شدن چيزيست كه اراده كرده.

و بعضي گفته اند: بدرستي كه معناي إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ من اجله كُنْ فَيَكُونُ است پس از اين معنا تعبير (بكن) فرمود و گفته اند:

بدرستي كه اين فقط در تحويلات و تبديل شدن چيزي بغير آنست مثل قول او كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ «1» باشيد بوزينه هاي خوار و پست. كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً «2» و باشيد سنگ يا آهن و آنچه شبيه باين است و لفظ امر در كلام برده

صورت است:

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 65.

(2)- سوره اسراء آيه: 50.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 445

معناي ده گانه لفظ امر … ص: 445

1- امر براي كسي كه او پست تر است از تو 2، بمعناي استحباب مثل قول او فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً «1» بردگان خود را مكاتبه كنيد اگر در ايشان خيري دانستيد.

3- بمعناي اباحه مثل قول خدا، فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا، «2» پس هر گاه نماز را بجا آورديد پراكنده شويد يا" إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا" «3» هر گاه از احرام بيرون آمديد صيد نمائيد.

4- بمعناي دعاء" رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً" «4» پروردگار ما بما از نزد خودت رحمتي مرحمت فرما.

5- بمعناي توفيق و مدارا مثل قول او" ارفق بنفسك" با خودت مدارا كن- 6- بمعناي شفاعت مثل قول تو شفاعت مرا درباره آن به پذير يا مرا شفيع نما در آن 7- بمعناي تبديل مثل" كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ" معنايش گذشت، و كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً.

8- بمعناي تهديد و بيم دادن" اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ" «5» هر كار ميخواهيد بكنيد 9- بمعناي اختراع و ايجاد مثل قول او" كُنْ فَيَكُونُ".

10- بمعناي تعجّب مثل أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ «6» بينا نما ايشان را و شنوا.

علي بن عيسي گويد: در قول خدا، كُنْ فَيَكُونُ، امر در اينجا بزرگتر و

__________________________________________________

(1)- سوره نور آيه 33.

2- سوره جمعه آيه: 10.

(3- سوره مائده آيه: 2.

4- سوره كهف آيه: 10.

(5- سوره فصّلت آيه: 40

. 6- سوره كهف آيه: 26.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 446

با شكوه تر از فعل است، پس براي تجليل و تعظيم آمده، گويد و ممكن است كه بمنزله تسهيل و آسان كردن

بوده باشد براي آنكه هر گاه اراده فعل چيزي را نمايد آن را نمايد بمنزله آنست كه ميگويد بچيزي باش پس فورا ميباشد و انشاد كرد:

فقالت له العينان سمعا و طاعة و حدرتا كالدّر لما يثقب

پس باو ديدگانم گفت كه شنيدم و اطاعت كردم و فورا اشك فرو ريختند مانند درّ زماني كه سوراخ ميشود. و جز اين نيست كه خبر ميدهد از سرعت اشك- ريختن بدون آنكه حقيقة سخن بگويد.

پس از آن خداوند تنزيه نمود خود را از اينكه توصيف شود به چيزي كه لايق بذات ذو الجلال او نيست و فرمود: فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ يعني منزّه است او از نفي قدرت بر برگردانيدن مردگان و غير اينها از آنچه را كه لايق بصفاتي كه بدست اوست، يعني بقدرت و توان اوست.

ملكيت هر چيزي و كسي كه قدرت بر هر چيزي دارد قادر و تواناست بر زنده كردن استخوان پوسيده و بر ايجاد و آفريدن هر چيزي و نابود كردن آن و برگردانيدن آن.

وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ و بسوي او برميگرديد روز قيامت يعني برميگرديد بجايي كه هيچ كس جز او مالك امر و نهي نيست، پس پاداش ميدهد شما را به ثواب بر طاعات و عبادات و كيفر ميكند بر معصيتها بر قدر اعمال شما.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 447

سوره الصافّات … ص: 447

اشاره

مكي است

عدد آيات آن … ص: 447

يكصد و هشتاد و يك آيه بصري و هشتاد و دو در نظر ديگران.

اختلاف آن … ص: 447

دو آيه، وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ غير بصري و تمام قاريان ميشمرند وَ إِنْ كانُوا لَيَقُولُونَ را غير ابي جعفر.

فضيلت آن … ص: 447

ابي بن كعب گويد: رسول خدا (ص) فرمود كسي كه سوره و الصافات را بخواند خدا باو ده حسنه عطا فرمايد بعدد هر جن و شيطانهاي دور، و از شرك بري شود و دو فرشته حافظ او برايش در روز قيامت شهادت دهند كه او مؤمن به پيامبران بوده و حسين بن ابي العلاء از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود هر كس سوره و الصافات را در هر جمعه بخواند هميشه از هر آفت و بلائي محفوظ خواهد بود و هر بليّه از او در زندگاني دنيا رفع خواهد شد و در دنيا بوسيع ترين روزيها روزي داده خواهد شد و خداوند نميرساند در مال و فرزند و بدنش هيچ بدي از شيطان پليد رانده شده و نه از ستمكار لجوجي باو صدمه خواهد رسيد و اگر در روز و يا شب آن بميرد خداوند او را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 448

شهيد مبعوث فرمايد و شهيد بميراند و با شهيدان داخل بهشت كند در درجه از بهشت.

ترتيب آن … ص: 448

خداوند سبحان اين سوره را مانند سوره" يس" كه بذكر قيامت و روز بعث پايان داد بذكر بعث شروع و باز نمود و گفت.

سوره الصافات (37): آيات 1 تا 10 … ص: 448

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا (1) فَالزَّاجِراتِ زَجْراً (2) فَالتَّالِياتِ ذِكْراً (3) إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ (4)

رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ (5) إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ (6) وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ (7) لا يَسَّمَّعُونَ إِلَي الْمَلَإِ الْأَعْلي وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ (8) دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ (9)

إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ (10)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 449

ترجمه … ص: 449

بنام خداوند بخشنده مهربان 1- سوگند بفرشتگان كه صف كشيده اند صف كشيدني.

2- قسم بفرشتگاني كه ميرانند راندني.

3- سوگند به فرشتگاني كه خوانندگان قرآنند.

4- بطور قطع خداي شما يگانه و يكي است.

5- پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست و پروردگار خاورهاست 6- ما بيگمان آسمان نزديكتر بكره زمين را بزينتي كه آن ستارگانند بياراستيم.

7- و آسمان را از نزديك شدن هر ديو سركشي نگاه داشتيم.

8- شياطين نميتوانند كه بسخنان فرشتگان عالم بالا گوش فرا دارند و از هر سوي پرتابشان ميكنند.

9- (با خواري رانده ميشوند) راندني و ايشان راست شكنجه هميشگي.

10- مگر آن شيطاني كه (بدزدي سخني از فرشتگان) ربوده باشند ربودني، پس او را ستاره اي درخشنده يا آتشي سوزنده از پي درآيد.

قرائت … ص: 449

ابو عمرو و حمزه تاء را در صاد و در زاء و ذال از صافات صفا فالزاجرات زجرا فالتاليات ذكرا وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً ادغام نموده اند، و ابو عمرو بتنهايي و العاديات ضبحا را مدغم قرائت كرده و همين طور فَالْمُغِيراتِ صُبْحاً و فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً را با ادغام قرائت نمود، و عباس هيچ يك از اينها را ادغام نكرده و باقي از قاريان بظاهر كردن تاء در تمام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 450

اين آيات خوانده اند، و عاصم و حمزه بزينه را با تنوين و الكواكب را با جر خوانده، و نيز ابو بكر بزينه با تنوين خوانده الكواكب را با نصب و باقي قاريان بزينة الكواكب مضاف خوانده اند، و اهل كوفه جز ابي بكر لا يسمعون را با تشديد سين و ميم خوانده و ديگران با تخفيف قرائت كرده اند.

دليل … ض: 450

ابو علي گويد: ادغام تاء در صاد خوب است براي نزديك بودن دو لفظ، آيا نمي بيني كه آنها از طرف زبان و پايه هاي دندانهاي پيشين اداء ميشوند و در همس و زير لب با هم جمع ميشوند و ادغام در آن دو صفت را بر ادغام شده زياد ميكند يكي اطباق و ديگر صدا و ادغام انقص در ازيد خوب ميشود و جايز نيست كه ازيد صوتا را در انقص صوتا ادغام شود و براي همين ادغام تاء در زاء از قول خداي تعالي، فالزاجرات زجرا براي آنكه تاء مهموسه و خفي و زاء مجهوره و بلند و در آن زيادي صوت و صداست چنانچه در صاد بود و همچنين ادغام تاء در ذال نيكوست در قول

او فالتاليات ذكرا وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً براي اتفاق آنها در اينكه هر دو از كنار زبان و اصول دندانهاي جلو اداء ميشود و امّا ادغام تاء در ضاد از قول خداي تعالي:

وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً پس البتّه تاء بذال و به زاء و صاد نزديكتر است از ضاد براي آنكه ذال و زاي و صاد از حروف اطراف و كنارهاي زبان و اصول دندانهاي جلو و كنار زبان براي آنكه از وسط زبان است همين طور ادغام تاء در آن خوب است براي آنكه صدا بسبب ضاد همه دهان را فرا ميگيرد و توسعه پيدا ميكند و كشيده ميشود تا صدايش باصول دندانهاي جلو و كنار زبان مي رسد، پس تاء در آن و ساير حروف كنار زبان و اصول دندانهاي پيشين ادغام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 451

ميشود مگر حروفي كه صدا دارد پس آنها در ضاد ادغام نميشوند و ضاد هم در هيچ يك از اين حروف ادغام نميشود براي آنكه در آن زيادتي صوت ميشود، و امّا ادغام در سابحات سبحا و السابقات سبقا خوب است براي نزديك بودن حروف آن بهم و امّا كسي كه باظهار تاء در اين حروف قرائت كرده پس براي اختلاف مخارج است،.

و امّا كسي كه بزينة الكواكب خوانده پس كواكب را بدل از زينت قرار داده چنانچه مي گويي (مررت بابي عبد اللَّه زيد) عبور كردم بابي عبد اللَّه زيد و كسي كه الكواكب را با نصب خوانده زينت را اعمال در الكواكب نموده و معنايش به اينكه ما كواكب را در آن زينت داديم و مانند اين است قول او إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ

ذِي مَسْغَبَةٍ يَتِيماً يعني يتيمي را در روز سختي اطعام كردن و كسي كه بزينة- الكواكب خوانده مصدر را اضافه بمفعول نموده مثل قول خداي تعالي: مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ «1» بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ «2» و كسي كه (لا يسمعون) بتشديد خوانده پس جز اين نيست كه آن لا تسمعون است پس تاء را در سين ادغام كرده و قد يستمع و لا يسمع و گاهي گوش ميدهد ولي نميشنود پس هر گاه نفي گوش دادن از ايشان كرد، پس قطعا نفي شنيدن ايشان كرده از جهت گوش دادن و از جهت غير آن، پس بليغ تر است و گفته ميشود سمعت الشي ء و استمعته چنانچه گفته ميشود حقرته و احتقرته كوچك كردم او را و تحقير نمودم او را و شويته و اشتويته كباب كردم او را و قطعي است كه خدا فرموده، وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ «3» و هر گاه قرآن خوانده شود براي شنيدن قرآن گوش فرا

__________________________________________________

(1)- سوره فصّلت آيه: 49.

2- سوره ص آيه: 24.

(3- سوره اعراف آيه: 204. [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 452

دهيد، و فرمود، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ «1» پس فعل را يك مرتبه با الي متعدّي نمود و يك مرتبه با لام و دليل آنكه يسمعون قرائت كرده آيه إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ «2» است بدرستي كه ايشان از شنيدن هر آينه كناره گرفته گانند.

لغت … ص: 452

ابو عبيده گويد: هر چيزي كه بين آسمان و زمين است دو طرفش به هم منضم و چسبيده نيست پس اوصاف است و از آنست پرنده صافات هر گاه دو بال خود را باز كند و

صافات جمع جمع است براي آنكه آن جمع صافه است.

و الزجر: گردانيدن از چيزيست براي ترس از مذمّت و عقاب.

المارد: يعني خارج بسوي فساد بزرگ و آن از اوصاف شياطين است و ايشانند مرده و خروج كننده و اصل آن برهنه شدن، و از آنست امرد كه مجرّد و عاري از موي است پس مارد عاري و برهنه از خير است.

الدحور: دفع كردن بخشونت و تندي است گفته ميشود، دحر يدحر دحرا و دحورا.

و الواصب: بمعناي دائم و ثابت است، ابو الاسود گويد:

لا اشتري الحمد القليل بقاؤه يوما بذمّ الدّهر اجمع واصبا

نميخرم سپاسي را كه دوام آن كم و يك روز است بمذمّت تمام عمر دنيا كه آن ثابت و هميشگي است، خلاصه گناهي كه لذّت و خوشي آن فقط يك روز است بناراحتي و شرمندگي يك عمر معامله نميكنم.

الخطفه: فراري دادن و گريزاندن بزور و شتاب گفته ميشود خطفه و

__________________________________________________

(1)- سوره انعام آيه: 25.

2- سوره شعراء آيه: 212.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 453

اختطفه گريزاند و فراري نمود.

الشهاب: شعله آتشي كه ميدرخشد گفته ميشود" فلان شهاب حرب" فلان كس شعله آتش است در جنگ هر گاه بگذارد.

الثاقب: نوراني و روشن مثل آنكه بنور و روشنائيش سوراخ ميكند و از آنست حسب ثاقب يعني شريف.

اعراب … ص: 453

حفظا مصدر فعل محذوف است يعني زيّناها و حفظناها حفظا زينت داديم و ما حفظ كرديم آن را حفظ كردني، لا يسمعون جمله اي است كه محلش مجرور است به اينكه صفت شيطانست.

دحورا مصدر فعل است كه بر او دلالت ميكند" يقذفون" يعني يدحرون دحورا، يعني دفع ميكنند دفع كردني" الا من خطف الخطفه"

محتمل است كه" مَنْ خَطِفَ" در محل نصب باشد بر استثناء و عامل در آن چيزي باشد كه لام در لهم عذاب بآن متعلّق است و مستثني منه هم از لهم باشد و محتمل است كه استثناء منقطع باشد پس" من خطف" مبتداء و خبرش فاتبعه شهاب- ثاقب باشد.

تفسير … ص: 453
اشاره

وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا مفسّرين در معناي الصافات بر چند وجه اختلاف كرده اند.

اختلاف معناي صافات … ص: 453

1- ابن عباس و مسروق و حسن و قتاده و سدي گويند: آنها فرشتگانند كه صف در صف قرار دارند در آسمانها مثل صفوف مؤمنين در نماز.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 454

2- جبائي گويد: آنها فرشتگانند كه بالهاي خود را در هواء گسترده اند هر گاه بخواهند بسوي زمين فرود آيند و در اينجا با آن حالت ايستاده و منتظر فرمان خداي تعالي هستند.

3- ابي مسلم گويد: ايشان گروهي از مؤمنين هستند كه در صف نماز و جهاد مي ايستند.

فَالزَّاجِراتِ زَجْراً در معنا و مصداق اين آيه نيز اختلاف كرده اند در چند وجه.

زاجرات كيانند؟ … ص: 454

1- سدي و مجاهد گويند: آنها فرشتگاني هستند كه مردم را از ارتكاب گناه منع ميكنند منع كردني شديد و بنا بر اين خداوند مفهوم منع آنها را بدلهاي بندگان ميرساند چنانچه مفهوم اغواء شيطان بقلوبشان ميرسد تا آنكه تكليف صحيح باشد.

2- جبائي گويد: آنها فرشتگان موكّل ابرند كه آنها را رانده و به سختي ميرانند.

3- قتاده گويد: آن قرآن و آيات نهي كننده آنست از زشتي ها و كارهاي بد.

4- ابي مسلم گويد: ايشان مؤمنين هستند كه در موقع قرآن خواندن صدايشان را بلند ميكنند براي آنكه زجره داد زدنست.

فَالتَّالِياتِ ذِكْراً در اين آيه نيز بچند قول اختلاف كرده اند.

مقصود از تاليات ذكراً چيست؟ … ص: 454

1- مجاهد و سدي گويند: آنها فرشتگانند كه كتب سماوي خداي تعالي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 455

را (از صحف و تورات و زبور و انجيل و قرآن) ميخوانند و ذكر آنست كه نازل ميشود بر كسي كه بسوي او وحي ميشود.

2- آنها فرشتگانند كه تلاوت ميكنند كتاب خدا را كه بر آنها فرشتگان نوشته شده و در آن ذكر حوادث است پس افزايش يقين شود بوجود خبر دهند بر وفق خبر.

3- ابي مسلم گويد: ايشان قاريان قرآنند از مؤمنين هستند كه در نماز خودشان تلاوت قرآن ميكنند، و البتّه فالتاليات تلوا نگفت چنانچه گفت:

فَالزَّاجِراتِ زَجْراً براي آنكه تالي گاهي بمعناي تابع و پيرو است، و از آنست قول خداي تعالي وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها «1» پس چون لفظ مشترك بود به تابع و قاري خداوند آن را بيان نمود كه ابهام را ذايل و برطرف كند.

إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ بدرستي كه خداي شما يكيست، خداوند باين چند طايفه از فرشتگان و

يا مؤمنين قسم ياد كرده كه خدا يكيست، خداوند باين چند طايفه از فرشتگان و يا مؤمنين قسم ياد كرده كه خدا يكيست شريكي براي او نيست، پس مفسّرين اختلاف كرده اند در مثل اين قسمها:

پس جبائي و قاضي گويند: كه آنها سوگندهايي بخداي تعالي است و تقديرش، و ربّ الصافات و ربّ الزاجرات و ربّ التين و الزيتون براي آنكه در قسم تعظيم و احترامي است براي چيزي كه بآن سوگند و براي آنكه واجب است بر بندگان كه سوگند ياد نكنند مگر بخداي تعالي جز اينكه حذف شده براي آنكه برهانهاي عقلي دلالت ميكند بر حذف شده كه ربّ باشد.

و بعضي گفته اند: بلكه خداوند سبحان سوگند باين چيزها ياد كرد و البتّه سوگند باينها جايز است زيرا كه آگاهي ميدهد از بزرگداشت و تعظيم آنها به

__________________________________________________

(1)- سوره و الشمس آيه: دوّم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 456

آنچه در آنهاست از دلالت بر يكتايي خدا و صفات عاليه او پس بر خداي سبحان است كه سوگند ياد كند بآنچه كه خواهد از آفريده هايش و براي بندگانش- نيست كه قسم بخورند مگر بخداي بزرگ، سپس فرمود:

رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يعني آفريدگار آسمانها و زمين و تنظيم كننده آنها وَ ما بَيْنَهُما از ساير اشياء از حيوانات و گياهها و درختان و اشياء بي روح وَ رَبُّ الْمَشارِقِ ابن عباس و سدي گويند: آن محلّ طلوع خورشيد است بعدد روزهاي سال 360 مشرق، و مغارب هم مثل مشارق است، هر روز خورشيد از يك محل طلوع ميكند و در يك مغرب غروب مينمايد، و البتّه مشارق را اختصاص بذكر كردن نمود

براي آنكه شروق و طلوع كردن قبل از غروب نمودن است.

إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا يعني آن آسماني كه نزديكترين آسمانها است بما و آن را امتياز داد بذكر نمودن براي اختصاص آن بمشاهده و احساس ما بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ يعني به تزيين آن و روشنايي آن، و تزيين نيكو كردن و زيبا كردن چيز و قرار دادن آنست بر صورتي كه نفس انسان تمايل بآن نمايد و خداي سبحان آسمان را طوري آرايش و تزيين نمود كه هر بيننده از نظر كردن بآن بهره مند و كامياب شود، و در اين بزرگترين نعمت است بر بندگان با آنچه در آنست از سود و منفعت بسبب انديشه كردن در آن و استدلال به آنها بر وجود صانع و سازنده آنها.

وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ يعني و نگه داشتيم آن را از هر شيطان" مارد" يعني پليد و خالي از خوبي ها سركشي، مقصود اينكه ما حفظ كرديم آسمان را از نزديك شدن هر شيطان براي استماع پس ايشان ميآمدند كه دزدانه سخنان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 457

فرشتگان را بشنوند و آن را به ضعفاء جنّ القاء نمايند و آنها بودند كه بدين وسيله در دلهاي جادوگران وسوسه ميكردند و آنها را باشتباه ميانداختند كه جنّيان غيب ميدانند، پس خداوند تعالي منع كرد ايشان را از اين استراق سمع لا يَسَّمَّعُونَ إِلَي الْمَلَإِ الْأَعْلي كلبي گويد: يعني تا آنكه گوش بسوي فرشتگان نويسنده در آسمان ندهند.

و بعضي گويند: گوش بكلام ساكنين عالم بالا ندهند، يعني تا آنكه نشنوند سخنان آنان را و مراد از ملاء اعلي فرشتگانند زيرا آنها در آسمان هستند.

وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ

جانِبٍ يعني از هر طرف بسبب شهابها پرت مي شوند از اطراف آسمان هر گاه بخواهند براي شنيدن بآسمان بالا روند.

(دُحُوراً) يعني رفع و راندني كه بخشونت باشد" وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ" يعني با اين وضع براي ايشان عذاب هميشگي روز قيامت است.

إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ و تقديرش اينست گوش بسوي فرشتگان نمي توانند بدهند مگر آن شيطاني كه بجهد و به پرد تا نزديك آسمان پس دزدانه سخني از ملائكه بشنود و بشتاب سخني بدزدد.

فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ يعني پس باو رسد آتشي روشن و سوزنده و ثاقب، آتش درخشنده و روشن است، و اين مانند قول اوست إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ «1» مگر آنكه دزدانه گوش دهد پس او را شهاب آشكاري تعقيب نمايد.

__________________________________________________

(1)- سوره حجر آيه: 18.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 458

سوره الصافات (37): آيات 11 تا 20 … ص: 458

اشاره

فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِينٍ لازِبٍ (11) بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ (12) وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ (13) وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ (14) وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (15)

أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (16) أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (17) قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ (18) فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ (19) وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ (20)

ترجمه … ص: 458

11- از ايشان (مشركان مكه) بپرس آيا ايشان در آفرينش تواناترند يا كساني كه (پيش از ايشان) آفريده ايم ما بيگمان همه ايشان را از گلي چسبنده بيافريدم.

12- (اي پيامبر از انكار مردم مكّه) تعجّب كردي و حال آنكه ايشان (تو را) بمسخره ميگيرند.

13- و چون پندشان دهند پندپذير نشوند.

14- و هر گاه معجزه اي به بينند بمسخره ميگيرند.

15- و گويند اين جز جادويي هويدا نيست.

16- آيا چون بميريم و خاك و استخوانهايي باشيم چگونه زنده ميشويم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 459

17- آيا پدران گذشته ما نيز زنده ميشوند.

18- (اي رسول) بگو آري و حال آنكه شما خوار باشيد.

19- پس بدون شك آن يك صيحه و فرياد است پس آن گاه ايشان مينگرند 20- و گويند واي بر ما اين روز جزا و پاداش است.

قرائت … ص: 459

اهل كوفه جز عاصم (بل عجبت) بضمّه تاء خوانده و باقي از قاريان به فتحه آن خوانده اند، و ابن عامر و اهل مدينه غير ورش (او آباؤنا) با واو ساكنه خوانده و باقي بفتح آن قرائت كرده و همين طور در سوره واقعه.

دليل … ص: 459

ابو علي گويد: كسي كه (بل عجبت) بفتح خوانده معنايش (بل عجبت من انكارهم البعث و هم يسخرون) بلكه تعجّب كردي از انكار كردنشان روز قيامت را و حال آنكه آنها مسخره ميكنند، يا تعجّب كردي از نزول وحي را بر خودت و حال آنكه مسخره ميكنند، و ضمّه تاء" عجبت" در آنچه كه گمان كرده اند قرائت علي عليه السلام و ابن عباس را و از شريح روايت شده انكار اين، زيرا گويد كه خداوند تعالي تعجّب نميكند، و بعضي احتجاج كردند بقول خدا وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ و اين دلالت نميكند كه خدا تعجّب را اضافه بخود كرده است، و لكن معنايش اينست" و ان تعجب فعجب" است، و قول ايشان نزد شما و مقصود در ضمّه دادن اينكه انكار بعث و زنده شدن در روز قيامت با اثبات قدرت بر ايجاد و آفريدن عجيب است، و روشن ميشود اين مطلب نزد كسي كه پيش شما استدلال ميكند از آنچه مي گوييد در آن اين قسم از كلام را هر گاه وارد شود بر شما مثل آن، چنانچه البتّه قول خدا أَسْمِعْ بِهِمْ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 460

وَ أَبْصِرْ

معنايش اينست كه اين گروه از كساني هستند نزد شما كه اينگونه در باره آنها مي گوييد و همين طور قول خدا فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَي النَّارِ نزد كسي

كه لفظ را بنا بر استفهام قرار نداده و بنا بر اين نحو است قول خدا" وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ"" و وَيْلٌ … لِلْمُكَذِّبِينَ" و قول او" لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشي " و جايز نيست كه" عجب" در توصيف خداي قديم سبحان باشد چنانچه در وصف انسان است براي آنكه تعجّب در ما البتّه وقتي ميشود كه ما مشاهده كنيم چيزي را كه مثلش را نديده ايم و سببش را هم نشناخته ايم و اين از خداي قديم منتفي است.

لغت … ص: 460

لازب: لازب و لازم به يك معناست تبديل شده باء به ميم.

نابغه شاعر گويد:

و لا يحسبون الخير لا شرّ عنده و لا يحسبون الشرّ ضربه لازب

گمان نميكنند خيري را كه شرّي نزد آن نباشد و خيال نميكنند شرّي را كه آن ضربت چسبنده و لازم باشد، و بعضي از بنو عقيل، لاتب، با تاء ميگويند و داخر بمعني صاغر خيلي كوچك است.

تفسير … ص: 460

سپس خداوند سبحان پيامبر (ص) را خطاب نموده و گفت: فَاسْتَفْتِهِمْ يعني اي محمد" ص" از ايشان به پرس پرسش اقرار كردن أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً يعني آيا ايشان از جهت صنعت محكمترند أَمْ مَنْ خَلَقْنا يا آنهايي كه جلوتر از ايشان آفريديم از امتهاي گذشته و قرنهاي پيشين اراده نموده از اين كلام كه ايشان از جهت خلقت محكمتر از غيرشان از امتها نيستند و حال آنكه ما ايشان را بسبب شكنجه و بلا هلاك كرديم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 461

و بعضي گفته اند: آيا ايشان سخت ترند از جهت خلقت يا آنچه را كه ما آفريديم از فرشتگان و آسمانها و زمين و غلبه داد عاقل و مدرك را بر غير عاقل مدرك.

إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِينٍ لازِبٍ يعني ايشان گفتند كه ما از آسمانها و زمين و ملائكه سخت تريم، پس خداوند اعلام كرد آنها را كه ما آفريديم انسان را از گل چسبنده، پس چگونه نيرومندتر از ايشان شدند، و مقصود اين است كه آدم را ايجاد كرد خدا از گل و ايشان نسل و اولاد اويند، پس مثل اينكه از او آفريده شده اند.

ابن عباس گويد: لازب چسبيده شده از گل گرم خوب عالي است.

(بَلْ عَجِبْتَ) بلكه اي محمد" ص" از تكذيب ايشان تو را تعجّب كردي.

وَ يَسْخَرُونَ مترجم گويد: و حال آنكه آنها از تعجّب تو مسخره ميكنند، و كسي كه تاء را ضمّه داده پس مقصود اينست كه خداي سبحان پيامبرش را امر كرده كه ايشان را خبر دهد به اينكه عجب از اين قرآنست هنگامي كه آن را عطا فرمود و گمراهان آن را مسخره ميكردند و تقديرش اينست بگو بلكه تعجب كردم و بعضي گفته اند: يسخرون يعني وقتي آنها را ميخواني بسوي خدا و تأمل و دقت در دلائل و آيات او مسخره و استهزاء ميكنند، و اعمش از ابي وائل روايت كرده كه عبد اللَّه بن مسعود (بل عجبت) بضمه تاء ميخواند، و شريح گويد: البتّه خدا تعجّب نميكند فقط كسي تعجّب ميكند كه نميداند پس من آن را بابراهيم تذكر دادم، پس گفت كه شريح معجب و خودبين برأي خود ميباشد، عبد اللَّه بن مسعود (بل عجبت) بضمه خوانده و عبد اللَّه از شريح داناتر بقرآن و بدين بود، و نسبت دادن عجب را بخداي تعالي در خبر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 462

وارد شده مثل قول خدا

" عجب ربكم من شاب ليس له صبوة"

پروردگار شما تعجّب كند از جواني كه براي او شوق و آرزومندي نيست و پروردگار شما تجب كند از شما و يأس و نااميدي شما، و اين بر دو صورت ميشود «1» تعجّب كند از آنچه پسنديده باشد و معنايش استحسان است و تعجّب كند از آنچه كراهت دارد و معناي آن انكار و مذمت آنست. وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ يعني و هر گاه

ايشان را از خدا بترسانند و بقرآن موعظه و پند دهند منتفع بآن نميشوند و بآن پند نگيرند وَ إِذا رَأَوْا آيَةً و هر گاه آيه اي و معجزه اي به بينند مانند شق القمر و غير آن (يَسْتَسْخِرُونَ) يعني استهزاء و مسخره ميكنند و ميگويند اين عمل جادوگريست، و سخروا استسخر بيك معناست.

و بعضي گويند: يعني بعضي استدعا ميكنند از بعضي ديگر كه اظهار استهزاء و مسخرگي نمايند. و برخي ديگر گفته اند: يعني باور كردند كه مسخره است چنانچه مي گويي، استقبحه يعني باور كرد كه آن قبيح و زشت است، و استحسنه يعني معتقد شد كه آن خوبست.

وَ قالُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ يعني و گفتند نيست اين معجزه مگر سحري آشكار و ظاهر أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ يعني آيا ما هر گاه مرديم و خاك شديم و استخوان گشتيم بعد از آن محشور و زنده خواهيم شد، يعني چگونه ما زنده ميشويم بعد از آنكه خاك شديم.

أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ آيا كساني كه مقدم بر ما بودند و بهمين صفت يعني آيا پدران ما هم مردند و خاك شدند و زنده ميشوند از اين استفهام قصد كردند

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: ممكنست كه بجاي صبوة صنعة باشد يعني پروردگار شما تعجّب كند از جواني كه براي او صنعت و شغلي نباشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 463

انكار بعث را و گفتند اين نشدني است، و كسي كه واو را فتحه داده و آن را واو عطف قرار داده بر آن همزه استفهام را داخل مثل قول خدا:

أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُري آيا اهل روستا

ايمن شده اند، سپس خداوند سبحان فرمود بر پيغمبرش (قُلْ) بگو بايشان (نَعَمْ) آري مبعوث و زنده ميشويد وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ در حالي كه شما ذليل و خوار و خيلي كوچك هستيد سپس تذكر داد كه بعث ايشان يك دفعه و ناگهان واقع ميشود و فرمود (فَإِنَّما هِيَ) پس البتّه قصد بعث زَجْرَةٌ واحِدَةٌ يك صيحه از اسرافيل است يعني نفخه بعث يك دفعه واقع ميشود، و زجره برگردانيدن از چيزي است به ترسانيدن پس مثل آنكه ايشان منع شدند از حالي كه در آنند تا صحنه محشر.

فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ پس ايشان در آن هنگام نگاه ميكنند بسوي بعثي كه آن را تكذيب كردند.

و بعضي گفتند، يعني پس ايشان زنده هايي هستند كه انتظار ميبرند چه بايشان از عذاب خدا ميرسد. (وَ قالُوا) يعني و ميگويند در حالي كه اعتراف و اقرار كننده گانند بر نفوس خودشان به گناه كاري (يا وَيْلَنا) اي واي بر ما از عذاب و آن كلمه اي است كه گوينده آن را در موقع به هلاكت افتادن ميگويد و مانند آنست جمله" يا حسرتنا" و از اين قبيل كلمات را بنا بر وجه آگاه كردن بر بزرگي حال ميگويند.

هذا يَوْمُ الدِّينِ ابن عباس گويد: يعني روز حساب و قتاده گويد: روز پاداش و مقصود اينست كه ايشان اعتراف بحق ميكنند در حالي كه معترف و پشيمانند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 464

سوره الصافات (37): آيات 21 تا 30 … ص: 464

اشاره

هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (21) احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ (22) مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلي صِراطِ الْجَحِيمِ (23) وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (24) ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ (25)

بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ

(26) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (27) قالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمِينِ (28) قالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (29) وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ (30)

ترجمه … ص: 464

21-" فرشتگان گويند" اين روز جدا شدن" نيكان از بدان" است كه شما آن را دروغ مي شمريد.

22- آنهايي را كه بخود ستم كردند و امثالشان را و آنچه را كه ميپرستيدند جمع كنيد.

23- جز از خداي يكتا پس ايشان را براه دوزخ راهنمايي كنيد.

24- و بازداشتشان كنيد زيرا كه ايشان پرسش شدگان خواهند بود.

25- شما را چه شود كه يكديگر را ياري نميكنيد.

26- بلكه ايشان امروز از عجز گردن نهادگانند.

27- برخي از ايشان به برخي ديگر روي آوردند در حالي كه از يك ديگر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 465

سؤال ميكنند.

28- گويند شما بوديد كه از روي نصيحت بسوي ما مي آمديد.

29- گويند بلكه شما مؤمن نبوديد.

30- و ما را بر شما هيچ تسلّطي نبود بلكه شما گروهي گردنكش بوديد.

تفسير … ص: 465

سپس خداوند سبحان خبر داد از حال ايشان و فرمود:

هذا يَوْمُ الْفَصْلِ اين روز جدايي بين خلايق و روز حكومت و داوري و جدا كردن از حق از باطل است بطوري كه در آن روز براي تمامشان حال افراد ظاهر و معلوم شد و اين چنين است كه مطيع داخل بهشت شود بر روش بزرگواري و احترام، و گناهكار داخل آتش شود بطريق اهانت و خواري.

الَّذِي كُنْتُمْ آن روزي كه شما اي گروه كفّار بِهِ تُكَذِّبُونَ آن را دروغ مي پنداشتيد، و اين سخن بعضي بر برخي ديگر است، و بعضي گفته اند: بلكه اين كلام ملائكه است، سپس خداوند سبحان حكايت نمود كه بملائكه و فرشتگان چه ميگويند بآنكه گفت:

احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا يعني جمع كنيد كساني را كه بخود ستم كردند در ارتكاب گناهان از هر طرف. و بعضي گفته اند: آنهايي

كه ستم كردند بر خودشان بمخالفت در امر خداي سبحان و تكذيبشان پيامبران را، و بعضي گفتند: بمردم ستم كردند.

وَ أَزْواجَهُمْ ابن عباس و مجاهد گويند: يعني و امثال خودشان را و مانند آنست آيه كريمه وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً يعني امثال و شكلهاي سه گانه پس معنا چنين است، كه زناكار با زناكار محشور ميشود و شراب خوار با

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 466

ميگساران جمع ميشوند و همچنين..

قتاده گويد: و پيروان ايشان از كفّار، و حسن گويد: و همسران مشركان ايشان مثل آنكه فرموده مردان مشرك با زنان مشرك محشور و در يك جا جمع شوند.

و بعضي گفته اند: و پيروان ايشان بر كفر و امثال و اقسام ايشان وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلي صِراطِ الْجَحِيمِ و آنچه را كه ميپرستيدند از غير خدا را پس آنها را بسوي راه جهنّم هدايت كنيد البتّه تعبير از اين بهدايت كرد از جهتي كه آن بدل از هدايت بسوي بهشت است، مثل قول او:

فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ از جهتي كه اين بشارت براي ايشان بدل و عوض بشارت به بهشت و نعمتهاي آن است. (وَ قِفُوهُمْ) يعني اين كفّار را- بازداشت كنيد و نگه داريد از داخل شدن به آتش إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ كه ايشان پرسش شدگانند، انس بن مالك، روايت كرده كه ايشان پرسش ميشوند از بدعتهايي كه گذارده اند.

و ضحاك گويد: مسئول از اعمال و كردار و گناهانشانند. ابن عباس گويد: مسئول از قول لا اله الّا اللَّه هستند، ابي سعيد خدري گويد: مسئول از ولايت علي بن ابي طالب عليه الصلاة و السلام هستند «1».

__________________________________________________

1- (مردم از

ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام پرسيده ميشوند 1- مترجم گويد: اهم مسائل اعتقادي و مكتبي از نظر قرآن و عترت پيغمبر (ص) ولايت مولايمان امير المؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام و يازده فرزند معصوم او عليهم السلام است، و در اين مقام هيچ كس شريك و قرين ايشان نيست، و ولايتي را كه امروز براي فقيه گفته ميشود غير از آن ولايت است كه خداوند سبحان بدوازده امام معصوم عليهم السلام داده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 467

__________________________________________________

است زيرا آن ولايت بصريح آيه كريمه لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ بمردمي كه در دوران زندگي خود مرتكب گناه شده اند خواه شرك بخدا، شرك جلي و يا شرك، خفي (رياء) و خواه گناهان شهوي و يا غضبي و حتي گناهان صغيره نميرسد، آن ولايت مخصوص بآن دوازده نفر است كه از اوّل تا آخر عمر حتّي خيال گناه نكرده اند، و هر كس بگويد: ولايت فقيه همان ولايت پيغمبر (ص) و ولايت امام معصوم عليه السلام است غلط كرده نه يك بار بلكه هزاران هزار بار، و روز قيامت كه در بازداشتگاه بحكم" وقفوهم" توقيف نمائيد و حبسشان كنيد مردم را از رفتن منع نموده و نگاه داشتند از ولايت مطلقه و مختصه به ايشان سؤال ميكنند چنانچه حاكم ابو القاسم حسكاني در جلد دوّم شواهد التنزيل ص 106 باسنادش از پيغمبر (ص) روايت نموده كه در تفسير قول خدا" و قفوهم انه مسئولون" فرمود از ولايت علي عليه السلام.

و در همان صفحه حديث 786 باسنادش از ابي سعيد خدري درباره همان آيه گفت يعني از امامت علي بن ابي طالب (ع).

و در صفحه، 17- حديث 788 باسنادش از سعيد بن جبير از ابن عباس گفت پيغمبر (ص) فرمود هر گاه روز قيامت شود من و علي در كنار صراط مي ايستيم پس هيچكس از ما عبور نميكند مگر آنكه از ولايت علي عليه السلام سؤال ميكنيم پس هر كس با اعتقاد بولايت (و مكتب خاندان رسالت) باشد عبور كند بسوي بهشت و گرنه او را برو در آتش افكنيم، و نيز چندين روايت ديگر بطرق مختلف بهمين مضمون وارد شده است.

ابن بابويه در كتاب شريف مجالس خود باسنادش از حضرت عبد العظيم حسني عليه السلام روايت نموده (و ما آن را در كتاب زندگاني عبد العظيم حسني عليه السلام خود در سال 1365 قمري نقل و منتشر نموديم) گويد مرا حديث نمود آقايم علي بن محمد بن علي الرضا از پدرش از پدرانش از حسين بن علي عليهم السلام كه گفت پيغمبر (ص) فرمود ابو بكر از من بمنزله گوش و عمر بمنزله چشم و عثمان بمنزله قلب است، پس گفت چون صبح روز بعد داخل بر آن حضرت شدم و ديدم كه در خدمت او امير المؤمنين عليه السلام و ابو بكر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 468

__________________________________________________

و عمر و عثمان ميباشد، پس گفتم اي پدر شنيدم كه درباره اين اصحابت چنين ميفرمائيد، فرمود بلي و اشاره بايشان كرد و گفت ايشان گوش و چشم و قلب ميباشند و باين زودي از ولايت اين وصي من و اشاره كرد بعلي بن ابي طالب (ع) سؤال ميشوند، آن گاه گفت خداوند عزّ و جل ميفرمايد:

" إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ

أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا" البتّه گوش و چشم و دل هر يك از آن سؤال كرده ميشوند سپس فرمود قسم بعزّت و جلال پروردگارم كه تمام امّت من روز قيامت توقيف شده و از ولايت علي پرسيده ميشوند و اين قول خداي عزّ و جلّ است وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ.

در تفسير برهان جلد 4 صفحه 17 باسنادش از ابي سعيد خدري روايت نموده كه گفت شنيدم رسول خدا (ص) ميفرمود هر گاه روز قيامت شود خداوند امر فرمايد كه دو فرشته بر صراط مي نشينند و عبور نميكند بر صراط احدي مگر به برات و جواز عبور از امير المؤمنين عليه السلام و كسي كه داراي برات از امير المؤمنين نباشد او را با صورتش خدا بآتش دوزخ افكند و اين قول خداي تعالي است، وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ گويد: گفتم پدر و مادرم قربان شما معناي برات امير المؤمنين چيست فرمود نوشته ايست كه بر آن نوشته شده: لا اله الّا اللَّه محمد رسول اللَّه و امير المؤمنين علي بن ابي طالب وصي رسول اللَّه (ص).

ابن شهر آشوب از شيرازي در كتابش باسنادش از ابن عباس روايت نموده كه گفت هر گاه روز قيامت شود خدا مالك دوزخ را امر فرمايد كه آتش هفت جهنّم را برافروزد و فرمان دهد رضوان كليددار بهشت را كه بهشت هشتگانه را آرايش و تزيين نمايد، و به ميكائيل گويد: صراط بر روي دوزخ قرار دهد، و ميفرمايد اي جبرئيل ميزان و ترازوي عدل را در زير- عرش استوار كن، و ندا فرمايد اي محمد امتت را براي حساب نزديك آور سپس خداي تعالي امر فرمايد كه بر صراط پلهايي

به بندند كه طول هر پل هفده هزار فرسخ و بر هر پلي هفتاد هزار فرشته ايستاده، پس زنان و مردان اين امت را بر پل اوّل نگاه داشته و از ولايت علي بن ابي طالب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 469

__________________________________________________

امير المؤمنين عليه السلام و محبّت و دوستي خاندان رسالت ميپرسند، پس اگر كسي واجد باشد مانند برق جهنده از پل اوّل عبور كند و كسي كه محبّت اهل بيت رسالت را نداشته باشد با فرق سرش در قعر دوزخ سقوط كند و اگر چه با او از كارهاي خير عمل هفتاد صديق باشد و بر پل دوم از نماز و بر پل سوّم از زكاة و بر چهارم از روزه و بر پنجم از حج و بر ششم از جهاد و بر هفتم از عدل ميپرسند پس هر كس چيزي از اينها را بياورد مانند برق جهنده از پل بگذرد و كسي كه نياورد عذاب شود و اين قول خداي تعالي است:

وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ، يعني اي گروه فرشتگان بندگان را بر پل اوّل نگه داشته و از ولايت علي و حب اهل البيت عليهم السلام سؤال كنيد.

شيخ در مصباح الانوار باسنادش از عبد اللَّه بن عباس روايت كرده گويد: كه پيغمبر (ص) فرمود، هر گاه روز قيامت شود من و علي بر كنار صراط ايستاده و بدست هر يك ما شمشيريست پس هيچكس از خلق خدا عبور نميكند مگر آنكه از ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام از او ميپرسيم پس اگر كسي واجد باشد نجات يابد و اگر داراي ولايت نباشد گردن او را زده و

در آتش افكنيم، سپس تلاوت فرمود:

وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ روايت در اين مورد بسيار و براي رعايت اختصار باين چند حديث اكتفاء و براي تأسي دوستان چند بيتي از يكي از دوستان اهل بيت آورده و ميگذريم پروانه بي امضاء

دل بغير از شاه مردان با كسي سودا ندارد بي (ولاي مرتضي) دل داشتن معني ندارد

خواست گر روزي رود از اين سر باز اد و توشه بهتر از" حب علي" در دست خود كالا ندارد

روز رستاخيز مغزش از حرارت مي گدازد هر كه در (ظل همايون علي) مأوي ندارد

گر نباشد در كفش پروانه امضاء مولي راه بر او بسته جا در عالم بالا ندارد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 470

__________________________________________________

چون بخواهد با ريا خود را رساند هاتف غيب بانك بر او ميزند پروانه ات امضا ندارد

با" كلام اللَّه ناطق" هر كه در افتد ور افتد نيست ترديدي در آن امروز يا فردا ندارد

ذات بي همتا پي تفسير قرآن مجيدش در همه كون مكان جز چارده دانا ندارد

واي بر آن كس كه خرماي فدك را خورد و زان پس با وقاحت گفت حقي حضرت زهرا ندارد

جاي مولي را گرفت و برد اين حق مسلّم در مقام باز پرسي فرصت حاشا ندارد

و نيز گويد:

اي خوش آن دل كه نوراني ز نور حيدر است چشم اميدش ز هر بسته و بر اين در است

اين در دانش بود بر روي هر كس باز نيست باز بر آن كس بود كو يا دمي داور است

دست حق دست

علي باشد كه فوق دستهاست كي كجا دستي ز دست ذات حق بالاتر است

دست ما سوي" يد اللَّه فوق ايديهم" دراز بوده از روز نخست و باز هم تا آخر است

نعمتي نبود نكوتر از ولاي مرتضي اين و لا ما را ذخيره از براي محشر است

در اين ايّام كه مشغول ترجمه اين آيات بودم جزوه مطبوعي از بعضي از اهل علم (كه درباره اش غلو شده و حق صدها نفر از اقران و بلكه افرادي كه بمراتب از او در علم و تقوي بالاترند تضييع گرديده) ديدم چگونه حق ولايت را پامال و تلويحا حكومت غاصبانه دشمنان ولايت را امضاء و براي پيش برد اغراض سياسي و مادي خود انكار ملكيت اراضي فدك را كه بگفته ابن ابي الحديد سنّي و صدها نفر از دانشمندان تشيّع و تسنّن ملك طلق حضرت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 471

و از سعيد بن جبير از ابن عباس در حديث مرفوع از حاكم حسكاني به اسنادش روايت نموده است كه از ولايت علي عليه السلام پرسيده ميشود چنانچه در ذيل چند روايتي از او و ديگران نقل نمودم. گفته ميشود وقفت انا و وقفت غيري من ايستادم و ديگري را هم نگاه داشتم و بعضي از بني تميم ميگويند اوقفت الدابة و الدار، خانه و مركب را نگاه داشتم.

فراء گويد:

تري الناس ما سرنا يسيرون خلفنا و ان نحن او مانا الي الناس اوقفوا

مردم را مي بيني مادامي كه ما حركت كنيم پشت سر ما حركت ميكنند و اگر ما اشاره كنيم بمردم مركبهاي خود را نگه ميدارند.

ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ شما را

چه شده كه يكديگر را ياري نميكنيد و اين بر طريق ملامت و سرزنش است، يعني چيست شما را كه بعضي برخي ديگر را در دفع عذاب ياري نميكنيد، و تقديرش اينست چيست براي شما كه ياري

__________________________________________________

(زهراء سلام اللَّه عليها بوده نموده و با اعتراف خودش بآيه وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ فدك را پيامبر" ص" بآن حضرت داد … گويد بعنوان ملك نداده، چون بيت المال بوده است و ابو بكر كه حاكم مسلمين بود آن را ضبط كرد و در آن نوشته مطالبي ياد آورد شده كه هم بساحت مقدس پيغمبر (ص) اهانت شده و بحضرت صديقه (ع) و هم بحضرت امير المؤمنين (ع) اسائه ادب- نموده است، بايد در اينجا مطلب را پايان و طالبين را حواله دهم كه رجوع بكتب مبسوطه فدك و شروح نهج البلاغه ابن ابي الحديد و خويي و ابن ميثم و ملّا فتح اللَّه كنند. و در اينجا باز تكرار ميكنم:

واي بر آن كس كه خرماي فدك را خورد و زان پس با وقاحت گفت حقي حضرت زهرا ندارد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 472

كننده نيستيد، سپس خداوند سبحان بيان فرمود كه ايشان قدرت بر ياري كردن هم را ندارند، پس فرمود:

بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ بلكه ايشان در اين روز مطيع و فرمان بردارانند، و معناي استسلام اينست كه بدون نزاع و كشمكش آنچه در دست دارد بياندازد. وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ و اين اخبار- از خداي سبحان است كه هر يك از ايشان بر رفيقش كه او را فريفته و گول زده رو نموده و بر روش

خشونت و تندي ميگويد چرا مرا فريب دادي، و او در پاسخ ميگويد، تو چرا پذيرفتي از من.

و بعضي گفته اند پيروها رو به متبوع و پيروي شده ها و آنها رو باينها نموده يكديگر را ملامت و سرزنش نموده و با هم خصومت و نزاع ميكنند.

قالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمِينِ جبائي گويد: كفّار باغوا كنندگان خود ميگويند شما بوديد كه از در نصيحت و خيرخواهي و سمت راست و بركت ميآمديد نزد ما و براي اين ما اقرار كرديم براي شما، و عرب به كسي كه از سمت راست آيد تفأّل خيره زده و بآن تبرّك ميجويند.

و زجاج گويد: يعني شما بوديد كه پيش تر از در دين ميآمديد و بما نشان ميداديد كه حق و دين چيزي است كه ما را بدان گمراه نموديد و يمين عبارت از حق است.

و فراء گويد: يعني شما بوديد كه نزد ما از راه قوّت و توانايي آمده و ما را از قوي ترين صورتها فريب ميداديد، و از آنست آيه شريفه فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ «1» پس حمله كرد برايشان با زدن و شكستن آنها را

__________________________________________________

(1)- و الصافات آيه: 93.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 473

با دستش.

(قالُوا) در پاسخ گفتند چنين نيست كه شما مي گوييد بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ بلكه شما ايمان بخدا نداشتيد وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ و براي ما هيچگونه تسلّطي يعني قدرت و توانايي نبود كه شما را مجبور بر كفر نمائيم، پس ملامت را از خودتان شروع كنيد، كه آن لازم خود شماست، و لاحق بخود شماست.

بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ بلكه شما مردم سركش بوديد يعني

بيرون رفتگان از حق و ستمكارانيد كه تجاوز از حد و مرز خود به بدترين ستمها و بزرگترين گناه ها را نموديد.

سوره الصافات (37): آيات 31 تا 40 … ص: 473

اشاره

فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنَّا لَذائِقُونَ (31) فَأَغْوَيْناكُمْ إِنَّا كُنَّا غاوِينَ (32) فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ (33) إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ (34) إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قِيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ (35)

وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ (36) بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ (37) إِنَّكُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِيمِ (38) وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (39) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (40)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 474

ترجمه … ص: 474

31- پس گفتار پروردگارمان بر ما راست آمد زيرا كه ما چشنده ايم.

32- پس شما را گمراه ساختيم زيرا كه خود گمراه بوديم.

33- در نتيجه آن روز ايشان همه در عذاب شريكند.

34- البتّه ما با گنهكاران همچنين ميكنيم.

35- زيرا كه ايشان چنين بودند زماني كه بايشان ميگفتند كه كلمه توحيد را بر زبان رانيد تكبّر ميورزيديد.

36- و ميگفتند آيا براي سخن شاعري ديوانه خدايان خويش را رها كنيم.

37- بلكه محمد" ص" حق را آورد و پيغمبران را تصديق كرد.

38- البتّه شما مشركان شكنجه دردناك را خواهيد چشيد.

39- و شما را جز در مقابل آنچه ميكرديد جزا نميدهد.

40- مگر بندگان خدا كه پاكانند.

تفسير … ص: 474

تمام اين آيات حكايت از كفّاريست كه گفتند و نيست ما را بر شما سلطه و غلبه سپس گفتند: فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا يعني لازم شد بر ما قول پروردگارمان به اينكه ما ايمان نمي آوريم و بر كفر خواهيم مرد يا واجب شد بر ما عذابي كه آن را مستحق شديم بر كفر و فريبمان إِنَّا لَذائِقُونَ بدرستي كه ما چشنده عذاب هستيم يعني ما آن را احساس ميكنيم چنانچه احساس طعام را بسبب ذائقه و چشيدن مينمائيم سپس اعتراف ميكنند به اينكه ايشان اغوا كردند آنان را به آنكه گفتند فَأَغْوَيْناكُمْ يعني ما ايشان را از حق گمراه كرديم و به باطل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 475

دعوت نموديم إِنَّا كُنَّا غاوِينَ يعني ما داخل در گمراهي و فريب دادن بوديم.

و بعضي گفته اند: يعني ما شما را نااميد كرديم ما البتّه از نااميدها بوديم فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ يعني بدرستي كه ايشان در اين روز فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ در عذاب و

شكنجه مشترك هستيم، و اشتراك ايشان اجتماع آنهاست در عذاب، و مقصود اينكه اين تخاصم و دشمني سودي بحالشان ندارد هر گاه پيروان و مريدان با مردان و متبوعين خود در آتش تمامي جمع شوند پيروان بسبب پذيرفتن كفر و مردان بوسيله دعوت بكفر كردن و فريب كاريشان. إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ ابن عباس گويد: يعني آنهايي كه براي خدا انبازها و شريكها قرار دادند.

و بعضي گفته اند: يعني ما مانند آنچه با اين گروه كرديم با گنه كاران- خواهيم نمود، سپس خداوند سبحان بيان نمود كه او ايشان را براي خاطر اين كار عذاب نمود.

إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قِيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ كه هر گاه به ايشان گفته ميشود خدايي جز خداي جهان نيست آنها سركشي ميكردند از قبول توحيد. وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ و ميگفتند آيا ما براي سخن شاعري ديوانه خدايان خود را واگذاريم.

ابي مسلم گويد: يعني از اين سخن ناراحت ميشوند و اهانت ميكنند به پيامبري كه ايشان را بتوحيد ميخواند، و ميگويند ما پرستش بتها را براي گفته شاعري ديوانه يعني پيغمبر (ص) كه ما را بخلاف عبادت بتها دعوت ميكند رها نميكنيم، پس خداوند اين گفته ايشان را بر آنها رد كرد، و آنان را تكذيب ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 476

نمود به اينكه گفت: بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ يعني او شاعر و ديوانه نيست بلكه او چيزي آورده از دين حق و قرآن كه عقلها آن را مي پذيرد. وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ يعني آنچه كه پيامبران از بشارتهايشان بدين اسلام و قرآن درست آوردند حق و راست است.

و بعضي گفته اند: يعني تصديق

رسالت و پيامبري ايشان را به اينكه آورد به مانند آنچه كه آنها آوردند از دعوت بتوحيد و بعضي هم گفته اند: يعني تصديق رسالت و پيامبري ايشان را نمود، سپس كفّار را خطاب نموده و گفت:

(إِنَّكُمْ) البتّه شما اي گروه مشركان لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِيمِ هر آينده چشنده عذاب دردناك هستيد بر كفرتان و بر اينكه نسبت شاعري و ديوانگي بپيامبر داديد. وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ و پاداش داده نميشويد مگر آنچه را كه كرده ايد يعني بر حسب و اندازه اعمالتان، سپس جدا نمود از گروه مخاطبين عذاب شده و گفت:

إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ مگر بندگان پاك خدا كه عبادت را براي جدا خالص نموده و او را در تمام اوامر اطاعت كردند، پس ايشان عذاب را احساس نمي كنند، بلكه نائل بثواب ميشوند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 477

سوره الصافات (37): آيات 41 تا 50 … ص: 477

اشاره

أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ (41) فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ (42) فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (43) عَلي سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ (44) يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ (45)

بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ (46) لا فِيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ (47) وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِينٌ (48) كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ (49) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (50)

ترجمه … ص: 477

41- و براي آن بندگان خالص است روزي دانسته شده و معيّن.

42- (آن روزي معلوم) ميوه هاست و ايشان گرامي و بزرگوارند.

43- در بهشت هاي پر نعمت.

44- بر تختها روبروي يكديگر نشسته اند.

45- جامي از شراب جاري دور ايشان ميگردانند.

46- شرابي سفيد لذّتي براي آشامندگانست.

47- در آن شراب آفتي نيست و نه بهشتيان از آن مست شوند.

48- و نزد ايشان حوريان فرو داشته چشم فراخ چشمانند.

49- گويا ايشان تخمهاي شتر مرغ پوشيده اند.

50- پس برخي از ايشان به برخي ديگر روي آورند در حالي كه ميپرسند.

قرائت … ص: 477

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 478

اهل كوفه غير عاصم" ينزفون" بكسره زاء خوانده و باقي قاريان بفتحه زاء قرائت كرده اند و همچنين در سوره واقعه مگر عاصم كه در اينجا بفتحه و در سوره واقعه بكسره زاء خوانده است.

دليل … ص: 478

ابو علي گويد: " انزف" بدو معني آمده 1- بمعناي سكر و مستي گويد:

لعمري لئن انزفتم او صحوتم لبئس الندامي كنتم آل ابجر

سوگند بجان خودم كه شما خاندان ابجر بد مردمي و رفقايي هستيد خواه مست و مخمور باشيد و خواه هشيار و بيدار، پس مقابله داشتن، صحوتم دلالت ميكند بر اينكه از انزفتم اراده كرده سكرتم را يعني مست بودن را.

2- بمعناي تمام شدن شراب، پس معناي انزف يعني شرابش تمام گرديد چنانچه معناي اوّل نابود شدن عقل است، پس هر كه ينزفون بكسره- قرائت كرده جايز ميداند كه اراده شود بآن عدم مستي از نوشيدن آن را، و جايز ميداند كه اراده شود بآن تمام نشدن شراب را نزد ايشان چنانچه شراب اهل دنيا تمام ميشود و هر كه" ينزفون" بفتحه زاء خوانده پس او از باب نزف الرجل گرفته، پس او منزوف است يعني مردي كه عقلش بسبب مستي رفت پس او بي عقل شده.

شرح لغات … ص: 478

اخفش گويد: هر كلمه" كاس" كه در قرآنست مقصود از آن شراب گواراست معين: احتمال دارد كه فعيل بوده باشد از باب امعن، دقت كردن در كار هر گاه سخت شود دخول او در آن، و آن آبيست كه جريانش تند و سريع باشد، و احتمال ميرود كه مفعول باشد از عين الماء يعني چشمه آب براي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 479

آنكه ظاهري از چشمه جاري ميشود.

و اللذه: لذيذ، خوش مزه و گوارا گفته ميشود شراب لذ و لذيذ شرابي كه گوارا و با لذّت است.

الغول: يعني فسادي كه آهسته و يواشكي ملحق بچيزي ميشود، گفته ميشود اغتاله اغتيالا

او را فريفت فريفتني، و غاله غولا گول زد او را گول زدني و از آنست غيله و آن كشتن ناگهاني و ترور ناجوانمردانه است «1» شاعر گويد:

و ما زالت الكاس تغتالتا و تذهب بالاوّل الاوّل

و همواره شراب ما را ناگهاني فريب ميداد و بسبب جام اوّل عقل و خرد را از ما مي ربود.

و القاصرات: جمع قاصره و آنها همسران و حوران بهشتي هستند كه چشمان خود را بشوهرانشان دوخته و بديگران نگاه نميكنند، و قصر بمعناي حبس است.

و العين: چشمان زيبا را گويند.

و المكنون: يعني محفوظ از هر آفت، و بليتي، شاعر گويد:

و هي زهراء مثل لؤلؤ الغوا ص نثرت من جوهر مكنون

و آن درخشان و روشن است مانند لؤلؤ و مرواريدي كه غوّاص از صدف محفوظ و مصون جدا شده است.

__________________________________________________

(1)- مانند ترورهاي ناگهاني و ناجوانمردانه در انقلاب جمهوري اسلامي ايران چون ترور استاد" شهيد" مرتضي مطهّري، و ترور حاج شيخ قاسم اسلامي شهيد كه در شب نيمه ماه مبارك رمضان 1400 قمري شب ولادت سبط بزرگوار رسول خدا (ص) حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام درب- منزلش با زبان روزه هنگام مغرب بجرم دفاع از حريم تشيّع به دست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 480

تفسير … ص: 480

سپس خداوند سبحان بيان فرمود آنچه را كه به بندگان پاكش وعده داده از اقسام نعمتها پس گفت:

أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ براي آن جماعت پاكانست روزي معيّن كه قرار داده براي آنها تصرّف در آن را و فرمان داد براي ايشان بسبب آن در اوقات آينده در هر وقتي روزي معلوم مقدّري سپس آن روزي را

تفسير كرد بآنكه گفت:

(فَواكِهُ) و آن جمع فاكهه كه بتمام ميوه هاي تر و خشك گفته ميشود كه بسبب تصرّف آن متنعّم و مسرور ميشوند. وَ هُمْ مُكْرَمُونَ و ايشان با اين نعمتها محترم و بزرگوار هستند، و ضد اكرام اهانت است.

فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ يعني و ايشان با اين مقام در باغهاي بهشت كه در آن انواع نعمتهاست بهره مند بآن ميشوند. (عَلي سُرُرٍ) و آن جمع سرير يعني تخت است (مُتَقابِلِينَ) روبروي هم نشسته و بنگاه كردن برخي از ايشان بصورت برخي ديگر كامياب ميشوند و نمي بينند بعضي از ايشان

__________________________________________________

(بي منطقان كشته شد، و بمواليان خود پيوست و از بعضي از بزرگان و ثقات شنيدم كه او را پس از شهادتش در خواب ديدند و از وضع او پرسيدند گفت بسيار خوبم، وقتي مرا درب منزلم ترور كردند من براي آنكه بزمين نيفتم پرده درب منزل را گرفتم كه ديدم دو دست مرا از عقب نگه داشته و ميگويد پرده را ول كن من تو را دارم برگشتم به بينم كيست ديدم آقايم امير المؤمنين علي عليه السلام است، و فرمودند امشب افطار ميهمان من هستي مرا از همانجا براي افطار با خود برد و در خدمت آن حضرت افطار كردم." مترجم" [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 481

پشت بعضي ديگر را، يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ دور زده ميشود بر ايشان به كاسه اي و آن ظرف و جاميست كه در آن شراب پاك است.

(مِنْ مَعِينٍ) حسن و قتاده و ضحاك و سدي گويند: يعني از شرابي كه در نهرهايي كه سرچشمه آن ظاهر و جاريست.

و بعضي گفته اند: يعني

جريان آن تند است، سپس تعريف آن شراب را نموده و گفت:

(بَيْضاءَ) شرابي كه سفيد است رنگش براي آنكه در نهايت رقت و رواني است با صفا و لطافت نورانيت كه براي آنست، حسن گويد: شراب بهشت- سفيدتر از شير است، و ياد نمود كه در قرائت ابن مسعود" صفراء" آمده پس محتمل است كه جامش سفيد و رنگش زرد باشد.

(لَذَّةٍ) يعني لذيذ و خوشمزه (لِلشَّارِبِينَ) براي نوشندگان است، كه در آن نيست تلخي و بدمزگي كه در مشروبات دنيويست (لا فِيها غَوْلٌ) يعني در آن نيست مستي و بيهوشي، كه عقلشان برده و بآنها دردي از آن در دل و سرشان نميرسد، و بدرد سر و درد دل، غول گفته ميشود براي آنكه منجر بهلاكت و نابودي ميشود.

لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ يعني مست ميشوند ولي شرابشان تمام نميشود و حمل ميشود اين قرائت بر اين بزيادتي فايده و بنا بر قرائت اوّل پس غول حمل ميشود بر درد سر و در شكم و اذيّت و خمار و ميگسار.

ابن عباس گويد: يعني ايشان بول نميكنند گويد و در شراب چهار خصلت است (1) مستي (2) درد سر (3) قي كردن (4) بول نمودن پس خداوند سبحان شراب بهشت را از اين خصلتها پاك و منزّه نمود. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 482

وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ و نزد ايشان است همسراني كه فقط چشم خود را به شوهرانشان دوخته و براي محبّتشان بايشان ديگري را نمي بينند و بعضي گفته اند: يعني چشمانشان را از روي ناز و عشوه گري باز نمي كنند.

(عِينٌ) يعني چشمان گشاده و مفرد آن عيناء. حسن گويد:

يعني سفيدي چشمشان سخت سفيد است و سياهي آن نيز بسيار سياه است.

كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ حسن گويد: تشبيه نمود آنها را بتخم شتر مرغ كه در زير پوشش پر از غبار و گرد باد صحرا محفوظ است، و در معناي آن شعر امر القيس است كه ميگويد:

كبكر المغاناة البياض بصفرته غذاها نمير الماء غير محلّل

مثل تخم بكري كه رنگ سفيدش بزردي مخلوط شده غذاي آن آب گوارايي است كه مردم بر آن آب داخل نشده است.

و بعضي گفته اند: كه تشبيه نمود آنها را بشكم تخم پيش از آنكه شكسته شود و قبل از آنكه دستهايي آن را لمس كند،" و المكنون" يعني محفوظ سپس فرمود:

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ يعني اهل بهشت برخي از برخي ديگر سؤال ميكنند از احوالشان از موقعي كه زنده و برانگيخته شدند تا هنگامي كه داخل بهشت گشتند، پس هر يك رفيقش را خبر ميدهد بانعام و تفضّل خدا بر او

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 483

سوره الصافات (37): آيات 51 تا 60 … ص: 483

اشاره

قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كانَ لِي قَرِينٌ (51) يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ (52) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِينُونَ (53) قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (54) فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَواءِ الْجَحِيمِ (55)

قالَ تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ (56) وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ (57) أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتِينَ (58) إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولي وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (59) إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (60)

ترجمه … ص: 483

51- گوينده اي از ايشان گويد مرا همنشيني بود.

52- كه ميگفت آيا تو از تصديق كنندگان به محشري.

53- آيا هنگامي كه مرديم و خاك و استخوانهايي گرديديم چگونه ما جزا داده شدگانيم.

54- گويد آيا شما اطلاع داديد.

55- پس مطلع شود و او را در ميان دوزخ به بيند.

56- گويد بخدا سوگند نزديك بود كه مرا هلاك گرداني.

57- و اگر لطف پروردگار من نبودي البتّه من نيز از حاضر گشتگان بودمي.

58- آيا ما مردگان نيستيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 484

59- مگر همان مردن نخستين و ما عذاب شدگان نيستيم.

60- جدا اين آن رستگاري بزرگست.

قرائت … ص: 484

در شواذ قرائت ابن عباس و ابن محيص، هل انتم مطلعون، بتخفيف فاطلع آمده است.

دليل … ص: 484

الاطلاع: بمعناي اقبال است پس بنا بر اين معنايش اينست، پس آيا شما اقبال نموديد پس اقبل و اطلع اسناد داده شده بمصدرش يعني پس اطلع، الاطلاع چنانچه گفته ميشود قد قيم يعني مسلّما قيام بر پا شده.

اعراب … ص: 484

إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولي منصوب شده بقول خدا" ميتين" منصوب شدن مصدر بفعلي كه پيش از آن واقع است چنانچه ميگويد ما ضربت الا ضربة واحدة نزدم من مگر يك ضربت و تقديرش آيا ما پس مي ميريم مگر مردن نخستين.

تفسير … ص: 484

اين تمام حكايت است از احوال اهل بهشت و اقبال برخي از ايشان بر برخي ديگر در پرس و جو شدن از اخبار و احوال گذشته و حال:

قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ يعني از اهل بهشت إِنِّي كانَ لِي قَرِينٌ البته براي من همنشين در دنيا بود، يعني رفيقي بود از آدميان كه اختصاص به من داشت بنا بر گفته ابن عباس يا از جنّيان و شياطين بنا بر قول مجاهد (يَقُولُ) كه ميگفت بمن بر طريق انكار بر من و استهزاء بفعل من أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ آيا تو از تصديق كنندگان به روز پاداش و بعث و نشور و حساب و پاداش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 485

بودي، و استفهام اينجا بر طريق انكار است.

أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِينُونَ آيا هر گاه ما مرديم و خاك شديم و استخوان گشتيم آيا ما محاسبه شده و پاداش داده ميشويم از قول ايشان (كما تدين تدان) هر طوري كه معتقد باشيد و عمل كنيد پاداش داده ميشويد، و مقصود اينست كه اين همنشين من در دنيا ميگويد بر روش استبعاد و استنكار آيا ما بعد از آنكه خاك و استخوان پوسيده شديم زنده ميشويم و مجازات باعمالمان خواهيم شد، يعني اين هرگز نخواهد شد، و اين در نفي و انكار بليغ تر است از اينكه بگويد ما مبعوث

نميشويم و مجازات نخواهيم شد.

قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ يعني سپس اين مؤمن به برادران بهشتي خود گويد آيا شما مشرف بر بهشت هستيد از جايي كه اين دوست من ديده شود گفته ميشود اطلع علي كذا هر گاه اشراف بر آن و مقصود اينكه آيا محبّت و ايثار ميكنيد كه جاي اين دوست مرا در آتش ببينيد، و در كلام حذف است، يعني پس باو ميگويند بلي تو خودت برو و به بين كجاست چون تو برفيقت آشناتر و عارف تري.

كلبي گويد: و اين چنانست كه خداي تعالي براي اهل بهشت پنجره و دريچه اي قرار ميدهد كه از آن اهل آتش را ببينند.

فَاطَّلَعَ فَرَآهُ يعني پس اين مؤمن اشراف نمايد و سر بكشد پس ببيند قرين و دوست خود را فِي سَواءِ الْجَحِيمِ در ميان آتش و دوزخ (قالَ) يعني پس مؤمن باو گويد تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ اين ان مخففه از انّ مثقّله است بدلالت مصاحبت لام ابتداء بآن در قول خدا (لتردين) سوگند بخداي سبحان ميخورد از روي تعجّب كه تو نزديك بود مرا هلاك كني بآنچه كه ميگفتي و مرا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 486

بآن ميخواندي تا آنكه هلاك من مانند هلاكت كسي باشد كه از كوه بلند افتاده است و از آنست قول خدا وَ ما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّي يعني: مال و ثروت او وي را بينياز نكند هر گاه در آتش سقوط كند.

وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّي و اگر نعمت پروردگار من نبود بر عصمت و لطف- و هدايت كه ايمان آوردم لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ هر آينه با تو در آتش ميبودم و احضر

مطلقا استعمال نميشود مگر در بدي، قتاده گويد قسم بخدا اگر خداوند او را بوي معرّفي نكند ابدا او را نخواهد شناخت براي دگرگوني شكل و زيبايي او در آتش.

أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتِينَ إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولي وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ يعني اين مؤمن بدوستش بر طريق سرزنش و ملامت ميگويد، آيا تو نبودي كه در دنيا ميگفتي ما نمي ميريم مگر مردن نخستين در دنيا و ما عذاب نميشويم، پس مطلب بخلاف آنچه گفتي ظاهر شد.

و بعضي گفته اند كه اين قول و سخن بعضي از بهشتيان به بعضي ديگر است بر طريق اظهار سرور بدوام نعمتهاي بهشتي و براي همين در تعقيب آن فرمود:

إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ يعني ما در اين بهشت از مردگان نيستيم و مرگي نيست مگر همان مرگ نخستين در دنيا، و ما معذّب نخواهيم بود چنانچه خداوند تعالي بما وعده داد و قصدشان از اين تحقيق، نه شك و ترديد و البتّه اين سخن را گويند براي آنكه در اين سرور و خوشحالي- مجدّد و تازه اي خواهد بود، و خرسندي آنها چندين برابر ميگردد، و اگر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 487

چه آنها ميدانند كه ايشان مخلّد و جاودان در بهشت خواهند بود و اين چنانست كه مردي مالي فراوان و بسيار مي بخشد به كسي پس ميگويد از روي تعجّب همه اين مال مال من است و حال آنكه ميداند كه او بوي بخشيده است و اين مثل قول شاعر است:

ابطحاء مكّه هذا الذي اراه عيانا و هذا انا

آيا زمين مكه همين است كه من آن را بالمعاينه مي بينم، و آيا اين منم

كه در بطحاء مكّه هستم، شاهد اين بيت ابطحاء مكّه است كه از روي تعجّب گفته شده.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 488

سوره الصافات (37): آيات 61 تا 70 … ص: 488

اشاره

لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ (61) أَ ذلِكَ خَيْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ (62) إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِينَ (63) إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ (64) طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ (65)

فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (66) ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَمِيمٍ (67) ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَي الْجَحِيمِ (68) إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّينَ (69) فَهُمْ عَلي آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ (70)

ترجمه … ص: 488

61- پس عمل كنندگان بايد براي اين رستگاري عمل كنند.

62- آيا از نظر پيش كش اين بهتر است يا درخت زقوم.

63- ما جدّا آن را براي ستمكاران مايه آزمايش قرار داديم.

64- البتّه آن درختي كه در قعر دوزخ مي رويد.

65- شكوفه آن گويا سرهاي ديوانست.

66- و دوزخيان جدّا از آن ميخورند و شكمها را از آن پر ميكنند.

67- سپس دوزخيان را بالاي خوردن آن ميوه آميختني از آبي جوشانست.

68- آن گاه بازگشت ايشان بسوي دوزخ است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 489

69- البتّه ايشان پدران خويش را گمراه يافتند.

70- پس اينان از پي آنان بسرعت ميروند.

شرح لغات … ص: 489

النزل: محصول و باقي مانده است، گفته ميشود براي اين طعام نزل و نزل است، و گفته شده الانزال آنست كه بسبب آن تقويت ميشود پس بدنها را پايدار و روح ها بر آن باقي ميماند، و گفته ميشود اقمت لقوم نزلهم يعني آنچه شايسته بود از غذا كه بر آن فرود آينده آماده كردم، و قطرب خيال كرده كه زقوم درخت تلخي است، در تهامد ابو مسلم گويد: و ظاهر تلاوت- دلالت ميكند كه عرب زقّوم را نمي شناخت، پس تفسير شد بعد از اين.

و الطلع: حمل و بار درخت خرماست ناميده به طلع شد براي طلوع و سر زدن آن.

و الشوب: مخلوط شدن چيزي است بچيزي كه از آن نيست بلكه بدتر و پست تر از آنست.

و الحميم: گرماي چنانيست كه از سوزانيدن نزديك بهلاكت و نابودي ميكند. شاعر گويد:

احم اللَّه ذلك من لقاء احاد في الشهر الحلال

خداوند نزديك نمود اين را از برخورد و ملاقات كه باو خيره شدم و چشم دوختم در

ماه حلال.

و حمم ريش الفرخ، هنگامي كه جوجه نزديك به پريدن مي شود. و حميم: يعني دوست نزديك يعني نزديك از قلب، و هرع الرجل و اهرع هر گاه ترغيب شود و شتاب كند، ازهري گويد، اهراع بمعناي اسراع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 490

و شتاب كردنست، و مهرع بمعناي حريص است.

تفسير … ص: 490

آن گاه خداوند سبحان تمام حكايت را از قول اهل بهشت فرمود:

لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ يعني براي مثل اين ثواب و رستگاري و نجات از مهالك قيامت هر آينه بايد عمل كنند در دار دنيا عمل كنندگان و بعضي گفته اند: كه اين از قول خداي تعالي است، يعني براي مثل اين نعمتي كه ما آن را ذكر كرديم و آن از قول خدا:

لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ) است تا بَيْضٌ مَكْنُونٌ پس هر آينه بايد عمل كنند عمل كنندگان، اين ترغيب در طلب ثواب است بسبب طاعت، يعني كسي كه ميخواهد اينكه عمل كند براي نفعي كه اميد آن را دارد، پس هر آينه عمل كند براي اين سود و نفع بزرگ.

أَ ذلِكَ خَيْرٌ نُزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ زجاج گويد: آيا اينست كه آنچه را كه ما ياد نموديم آن را از پذيرايي اهل بهشت و آنچه براي ايشان آماده شده بهتر است، در باب خوراكي هايي كه تقويت بدن ميشود با آن و با آن امكان اقامت و ماندن است، يا خوراكي هاي اهل آتش در آتش.

و بعضي گفته اند: آيا سبب اينكه مؤدي بخير و سعادت ميشود بهتر است يا بسبب اينكه منجر بآتش ميگردد، براي آنكه در زقوم خيري نيست و بعضي گفته اند: البتّه اين كلام درست است براي آنكه

وقتي كاري كردند كه منجر و كشيده بآن شد، پس مثل آنست كه گويند در آن خير است.

و بعضي گفته اند: فقط" خير" را بر طريق مقابله فرموده، پس آن مثل قول اوست: " أَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلًا" «1» اصحاب

__________________________________________________

(1)- سوره فرقان آيه 24.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 491

بهشت در اين روز بهترند از جهت جايگاه و منزل و نيكوترند از جهت گفتگو و اين چنانست كه مردي به برده خود ميگويد اگر چنين كاري كردي تو را اكرام ميكنم و اگر چنان كردي تو را ميزنم آيا اين بهتر است يا آن اگر چه در زدن خيري نيست، و زقوم ميوه درختيست كه جداّ بدو تلخ و ناپسند است، از قول آنها كه ميگويند اين طعام تلخ و كشنده است هر گاه آن را با بي ميلي و رنج فراوان بخورد.

و بعضي گفته اند: زقوم درختي است در آتش كه اهل آتش از آن مي خورند براي آن ميوه تلخ و زبريست بدبوي.

و بعضي گفته اند: آن درخت شناخته شده و معروفي است در دنيا و عرب آن را ميشناسند.

و بعضي گفته اند: آن در دنيا معروف نيست و به تحقيق روايت شده كه وقتي قريش اين آيه را شنيد گفت ما اين درخت را نميشناسيم، پس ابن زبعري «1» گفت زقوم بزبان بربر خرما و سر شير است، و در روايتي به لغت اهل يمن، پس ابو جهل بكنيزش گفت اي كنيز (زقمينا) پس كنيز براي او خرما و سرشير آورد و به يارانش گفت بفرمائيد تزقم كنيد، يعني ناشتايي

__________________________________________________

(1)- مترجم گويد: ابن زبعري عبد اللَّه همانست كه

در جنگ بدريا كفّار قريش با مسلمين جنگيد و براي كشته گان مشركين نوحه سرايي كرد و عمر و يزيد هم اشعار او را مكرّر بازگو ميكردند، در كتاب مستطرف ابهشي است كه عمر شراب خورد و مست شد و سر عبد الرحمن عوف را شكست و اشعار ابن زبعري را كه اوّل آن اينست،

و كان بالقلب قليب بدر …

ميخواند و بر مشركين گريه ميكرد كه پيغمبر (ص) خبردار شد و آمد او را زد و عمر ميگفت غلط كردم و ديگر اين كار را نميكنم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 492

كنيد باين چيزي كه محمد شما را بآن ميترساند، پس خيال ميكرد كه آتش درخت ميروياند، و آتش ميسوزاند درخت را پس خداوند سبحان نازل فرمود:

إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِينَ قتاده و زجاج گويند: يعني ما آن را آزمايش قرار داديم براي ايشان كه بآن امتحان شوند و تكذيب كردند وجود آن را.

جبائي و ابي مسلم گويند: مقصود از فتنه عذاب است يعني قرار داديم آن را براي سختي عذاب ايشان از قول خدا: يَوْمَ هُمْ عَلَي النَّارِ يُفْتَنُونَ يعني عذاب ميشوند إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ حسن گويد:

يعني زقوم درختي است كه در قعر جهنّم مي رويد و شاخه هاي آن به تمام دركات دوزخ ميرود، و بعيد نيست كه خداوند سبحان به كمال قدرت خود درختي در آتش از جنس آتش يا از جوهري كه آتش آن را نخورد و نسوزاند بيافريند، چنانچه آتش دوزخ زنجيرها و غلها را در دوزخ نميسوزاند و چنانچه مارها و عقربهاي آن را هم نميسوزاند و همچنين ضريع و مانند آن

را نمي سوزاند.

طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ شكوفه آن مانند سرهاي ديوها، و جنّيان هولناك و زشت است.

سؤال و جواب:

س- چگونه شكوفه آن درخت شبيه به سرهاي ديوان است و حال آنكه آن شناخته نشده است، و البتّه تشبيه ميكنند چيزي را به چيزي كه شناخته شده باشد؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 493

ج- شناخت بر سه گونه است:

1- سرهاي شياطين و ديوها شبيه شكوفه درختي است كه بآن استن گفته ميشود، و نابغه شاعر بقولش آن را قصد نموده و گفته است.

تعبيد عن استن سود اسافله مثل الاماء اللواتي تحمل الخرما

برگشت آن كنيزي كه قسمت زيرين و پائين تر او سياه بود مانند كنيزاني است كه روي سر خود هيزم حمل ميكنند، و اين درخت شبيه بني آدم است، اصمعي گويد و بآن گفته ميشود صوم، و گويد:

توكل بشدوف الصوم يرقبه من المغارم مهضوم الحشازرم

موكّل بود بر درخت صوم كه شكل انسانست و آن را مواظبت ميكرد از گلّه بز و گوسفند كه از آن نخورند و مسموم شوند.

2- بدرستي كه شياطين جنسي از مارها هستند پس تشبيه كرد ميوه آن را بسر اين مارها، و فراء گويد در اين باره:

عنجرد تحلف حين احلف كمثل شيطان الحماط اغرف

زن سليطه اي سوگند ميخورد هنگامي كه من قسم ميخورم مثل مارهايي كه در درخت حماط منزل ميكنند ميشناسد آن را كسي كه شناسايي داشته باشد.

و مبرّد گويد:

و في البقل ان لم يدفع اللَّه شرّه شياطين يعد و بعضهن علي بعض

و در قبيله بقل (كه قومي از عرب هستند) شيطان صفتاني هستند كه اگر

خدا دفع شرّ آنها را نكند برخي بر برخي ديگر تاخته و دشمني با هم ميكنند 3- اينكه قباحت و زشتي صورت شياطين در قلوب و دلهاي مردم متصوّر است و براي همين ميگويند بكسي كه در كمال قباحت و زشتي است مثل ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 494

شيطانست، پس خداوند تشبيه فرمود ميوه اين درخت را بچيزي كه زشتي آن در دلهاي مردم مستقر است. راجز گويد:

ابصرتها تلتهم الثعبانا شيطانه تزوّجت شيطانا

ديدم او را كه اژدهايي او را مي بلعيد و از بد منظري و زشتي صورت ديوي بود كه با ديو ديگري آميخته بود. و ابو النجم گويد:

الرأس قمل كلّه و صئبان و ليس في الرجلين الّا خيطان

و هي التي يفرغ منها الشيطان در تمام سرش شپش و رشك پر بود و در دو پايش جز دو ريسمان باريك چيز ديگري نبود و او همان زنيست كه شيطان از زشتي او ناراحت و بيطاقت ميشود.

و امراء القيس گويد:

أ تقتلني و المشرفي مضاجعي و مسنونة زرق كانياب اغوال

آيا مرا ميكشي و حال آنكه شمشير من پهلوي من در خوابگاه من و نيزه تيز و كبود من مانند دندانهاي ديوهاست و غولها، پس تشبيه نمود نيزه هاي خود را از تيزي بدندانهاي غولان و كسي نگفت كه او غول را ديده است، و اين گفته ابن عباس و محمد بن كعب قرظي است.

و جبائي گويد: بدرستي كه خداي تعالي خلقت شياطين را در آتش بد شكل و زشت و حتي اگر بيننده اي از بندگان ايشان را به بيند هر آينه- وحشت كند از ايشان

و براي همين تشبيه فرموده است بسرهاي شياطين.

فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْها الْبُطُونَ يعني اهل آتش از ميوه اين درخت مي خورند. فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ يعني شكمهاي خود را پر ميكنند از آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 495

براي شدت آنچه را كه به ايشان ميرسد از درد گرسنگي، و روايت شده كه خداي تعالي آنها را گرسنه ميكند تا عذاب آتش را از شدّت گرسنگي فراموش ميكنند، پس داد ميزنند سر مالك دوزخ پس آنها را ميبرد بسوي آن درخت و در ميان ايشان ابو جهل است، پس ميخورند از آن، پس شكمشان بجوش مي آيد مثل جوش آمدن آب جوش، پس اظهار عطش ميكنند، پس آنها را ميدهند شربتي از آب داغي كه بنهايت حرارت و گرمي رسيده، پس هر گاه نزديك صورتشان رسيده روي هاشان كباب ميشود و اين است قول او كه مي فرمايد:

يَشْوِي الْوُجُوهَ «1» پس وقتي بشكمهايشان رسيد هر چه در جوف ايشانست گداخته ميشود، چنانچه فرمود: يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ «2» گداخته ميشود هر چه در شكم ايشانست، پس اين است طعام و شراب ايشان پس اين قول اوست ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها پس البتّه براي ايشانست زيادتر از درخت زقوم لَشَوْباً مِنْ حَمِيمٍ يعني آميخته و مخلوطي از آب جوش آن طعام را با اين آب جوش ممزوج ميكنند و بآنها ميدهند.

و بعضي گفته اند: كه ايشان را اجبار ميكنند بر خوردن آن كه عقوبتي بر آنها باشد.

ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ بعد از خوردن زقوم و آب جوش بازگشتشان.

لَإِلَي الْجَحِيمِ بسوي دوزخ است، و جهت آن اينست كه ايشان براي آشاميدن آب جوشان وارد چشمه حميم كه

خارج از دوزخ است ميشوند چنانچه شتر وارد آب ميشود، سپس برميگردند بسوي جهنّم و دلالت ميكند

__________________________________________________

(1)- سوره كهف آيه: 29.

2- سوره حج آيه: 20.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 496

بر اين قول خدا:

يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ «1» دور ميزند ميان آتش و چشمه حميم آب جوشان، و جحيم آتش بر افروخته است، و معني اينست كه زقوم و حميم خوراك و نوشابه ايشان و دوزخ برافروخته جايگاه ايشان است.

إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّينَ يعني اين كفّار تصادف با پدرانشان نمودند در بيرون رفتن از حق و دين.

فَهُمْ عَلي آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ پس ايشان در گمراهي و تقليد و پيروي از آنها ميكنند پيروي سريع و با شتاب.

ابن عباس و حسن گويند: يعني سرعت ميكنند.

كلبي گويد: عمل ميكنند مانند اعمال ايشان ابي عبيد گويد: تحريك ميكنند افرادي را كه پشت آنها هستند …

تمام شد بعون اللَّه الملك المنّان در شب يكشنبه هشتم جمادي الاولي 1401 هجري قمري ترجمه جزوه بيستم تفسير مجمع البيان، به دست كمترين خدّام دين و آستان ولايت خاندان رسالت عليهم السلام محمد بن علي بن الحسين شهير بشريف الرازي.

پايان

__________________________________________________

(1)- الرحمن آيه: 44.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 497

فهرست … ص: 497

سوره احزاب ثواب قرائت آن 3 آيات: 5- 1 16- 4 آيات: 10- 6 16 جنگ خندق 31 دعاء وحدت 50- 49 آيات: 20- 11 67- 51 آيات: 25- 21 80- 68 آيات: 27- 26 84- 81 داستان بني قريظه 90- 84 آيات: 30- 27 92 كتك زدن عمر دخترش حفصه را 96 اختلاف علماء درباره تخيير زنان پيغمبر 98 آيات: 35- 31

117- 102 آيات: 40- 36 117 داستان ازدواج پيغمبر با زينب 127 آيات: 48- 41- 141- 135 آيات: 50- 49 149- 142 آيا پيغمبر همسر هبه اي داشت؟ 149- 147 آيات: 55- 51 165- 150

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 498

آيات: 62- 56 179- 166 آيات: 69- 63 186- 180 اختلاف در رنجش موسي 185 آيات: 73- 70 187 امانت چيست؟ 189 سوره سبأ فضيلت سوره سبأ 199 آيات: 5- 1 207- 200 آيات: 9- 6 215- 208 آيات: 14- 10 236- 216 بناء مسجد اقصي بدست سليمان (ع) 228 كيفيت مردن سليمان 233 آيات: 19- 15 252- 237 آيات: 25- 20 263- 253 آيات: 30- 26 268- 264 آيات: 35- 31 274- 268 آيات: 40- 36 281- 275 آيات: 45- 41 286- 282 آيات: 50- 46 292- 287 آيات: 54- 51 298- 292

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 499

سوره ملائكه يا فاطر آيات: 5- 1 305- 300 آيات: 10- 6 312- 306 آيات: 17- 11 319- 313 آيات: 26- 18 325- 320 آيات: 30- 27 331- 326 آيات: 35- 31 343- 332 آيات: 40- 36 351- 344 آيات: 45- 41 357- 351 سوره يس فضيلت آن: 361- 358 آيات: 10- 1 373- 361 آيات: 20- 11 373 حكايت رسولان انطاكيه 382 آيات: 30- 21 394- 386 آيات: 35- 31 399- 395 آيات: 40- 36 407- 399 آيات: 50- 41 416- 408 آيات: 60- 51 425- 416 آيات: 65- 61 428- 426 ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 20، ص: 500

آيات: 70- 66 434- 429 آيات: 76-

71 439- 435 آيات: 83- 77 446- 439 معناي ده گانه لفظ امر 445 سوره صافات فضيلت آن 447 آيات: 10- 1 457- 448 زاجرات كيانند؟ 454 آيات: 20- 11 463- 458 آيات: 30- 21 473- 464 آيات: 40- 31 476- 473 آيات: 50- 41 482- 477 آيات: 60- 51 487- 483 آيات: 70- 61 496- 488

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109