ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد 16

مشخصات كتاب

سرشناسه : بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور : ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر : قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري : 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9 : ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2 : ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382( 30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات : ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده : ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده : شركت به نشر ( انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره : ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 1390

رده بندي ديويي : ‫ 297/179 ‮

جلد شانزدهم

اشاره

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

سوره طه … ص: 3

اشاره

اين سوره مكى است. تعداد آيات آن از نظر شاميان 140 و از نظر كوفيان 135 و از نظر حجازيان 134 و از نظر بصريان 132 تاست.

فضيلت اين سوره … ص: 3

ابى بن كعب از پيامبر گرامى اسلام نقل كرده است كه: هر كس اين سوره را قرائت كند در روز قيامت ثواب مهاجرين و انصار به او داده خواهد شد. ابو هريره ميگويد: پيامبر خدا فرمود خداوند متعال سوره طه و ياسين را دو هزار سال پيش از خلق آدم قرائت كرد، هنگامى كه فرشتگان قرآن را شنيدند، گفتند: خوشا به امتى كه قرآن بر او نازل گردد و خوشا به سينه هايى كه قرآن را حمل كنند و خوشا به زبانهايى كه بقرآن تكلم كنند. حسن ميگويد: پيامبر خدا فرمود: بهشتيان جز سوره هاى يس و طه سوره ديگرى از قرآن تلاوت نميكنند.

بروايت اسحاق بن عمار امام صادق (ع) فرمود: قرائت سوره طه را ترك نكنيد، زيرا خداوند دوستدار اين سوره و دوستدار كسى است كه همواره اين سوره را تلاوت ميكند. در روز قيامت نامه عملش را بدست راستش خواهد داد و خطاهايى كه در دوره مسلمانى از او سرزده، بحساب او نخواهد آورد و پاداش او را چنان ميدهد كه خشنود گردد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 4

تفسير … ص: 4

در پايان سوره مريم به نزول قرآن و اينكه قرآن بشارت متقين و انذار كافرين است اشاره شد، اينك در آغاز اين سوره بذكر اين نكته مى پردازد كه قرآن براى سعادت پيامبر نازل شده است نه براى بدبختيش. از اينرو مى فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 5

سوره طه (20): آيات 1 تا 8 … ص: 5

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

طه (1) ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقي (2) إِلاَّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشي (3) تَنْزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلي (4)

الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي (5) لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّري (6) وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفي (7) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْني (8)

ترجمه … ص: 5

ما قرآن را براي شقاوت تو نازل نكرديم، بلكه يادآوري است براي آنان كه بترسند. از جانب كسي است كه زمين و آسمانهاي بلند را آفريده است. اوست خداوند رحمان كه بر عرش استيلا يافت و آن را آفريد. براي اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين و آنچه در زير خاك است. اگر سخن را آشكار كني، او راز را و آنچه مخفي تر از راز است ميداند. خداوندي كه جز او خدايي نيست و براي اوست اسماء نيكو.

لغت … ص: 5

شقاء:ادامه چيزي كه تحمل آن بر نفس دشوار است. مقابل آن «سعادت» است- علي: جمع «عليا».

ثري:خاك مرطوب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 6

جهر: بلند كردن صدا. صفت فاعلي آن «جاهر» و صفت مفعولي آن «مجهور» است. صوت مجهور يعني صداي بلند. در مقابل آن «صوت مهموس» است.

اعراب … ص: 6

از حسن روايت شده است كه «طه» را بفتح طاء و سكون هاء قرائت ميكرد.

در اين صورت هاء مبدل از همزه است. يعني پاها را بر زمين گذار. زيرا در روايت است كه پيامبر خدا در نماز يكي از پاها را بلند ميكرد تا در نماز مشقت بيشتري تحمل كند. از اينرو خداوند به او فرمود: پاها را بر زمين گذار. ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را بدرد سر اندازي و ناراحت شوي. پس از نزول اين آيه، رهبر عاليقدر اسلام پاها را بر زمين نهاد.

از امام صادق (ع) نيز همين طور روايت شده است. ممكن است «هاء» مبدل از همزه نباشد، بلكه در حال وقف بآخر كلمه افزوده شده باشد و اين بنا بقول كساني است كه كلمه را مهموز نميكنند.

ممكن است «طه» براي قسم و جمله بعد جواب قسم باشد.

تذكرة:مفعول له و بهتر است كه مفعول مطلق براي فعل محذوف باشد و استثناء منقطع است به معناي «لكن» و همچنين در مورد «تنزيلا» كه مفعول مطلق است براي «نزلنا» يا «نزل».

لمن يخشي:صفت براي تذكرة.

مقصود … ص: 6

طه: در آغاز سوره بقره تفسير حروف مقطعه اوايل سوره و اختلافاتي كه در باره آنهاست ذكر كرديم.

ابن عباس و سعيد بن جبير و حسن و مجاهد و كلبي گفته اند، يعني اي مرد! جز اينكه بعضي از آنها گفته اند: كلمه حبشي يا نبطي است. كلبي گويد اين كلمه به لغت «عك» است. شاعر گويد:

هتفت بطه في القتال فلم يجب فخفت لعمري ان يكون موائلا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 7

در ميدان جنگ مردي را خواندم و مرا جواب نداد.

سوگند كه ترسيدم او ملتجي باشد.

ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقي : حسن گويد: مشركين به پيامبر ميگفتند:

شقي است. خداوند به او فرمود: اي مرد، قرآن را بر تو نازل نكرده ايم كه شقي گردي، بلكه براي اين است كه آمادگي پيدا كني و بوسيله آن به كرامت دنيا و آخرت نائل گردي.

قتاده مي گويد: پيامبر اسلام در تمام شب نماز ميگزارد و سر خود را به ريسماني مي بست كه خواب او را مغلوب نسازد. خداوند به او دستور فرمود كه بر خود آسان گيرد و خاطر نشان كرد كه وحي نفرستاده است كه تا اين اندازه خود را رنجور سازد.

إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشي : مبرد گويد: يعني قرآن را فرستاديم تا ياد آوري كساني باشد كه از خدا مي ترسند. تذكره و تذكير هر دو مصدرند.

تَنْزِيلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلي : فرستنده قرآن در حد اعلاي عظمت قرار دارد، زيرا او كسي است كه زمين و آسمانهاي بلند را آفريده است.

الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي : و اوست خداوند رحمان كه بر عرش استيلا يافت.

احمد بن يحيي گويد: استواء يعني توجه به شي ء. گويا ميخواهد بگويد:

خداوند به آفرينش عرش توجه كرد و خلقت آن را اراده فرمود. در باره معناي استواء در سوره بقره و اعراف گفتگو شده است.

لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّري : علم و تدبير و مالكيت آنچه در آسمانها و زمين است و آنچه ميان آنهاست و آنچه زير خاك است، بخداوند متعال متعلق است.

برخي گفته اند: منظور از «ما تَحْتَ الثَّري » گنج ها و بدن مردگان است.

وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفي : اگر صداي خود

را بلند كني بيهوده است و لازم نيست كه اين زحمت بيهوده را تحمل كني زيرا خداوند داناي راز

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 8

و داناي چيزهايي است كه مخفي تر از راز است. برخي گفته اند: يعني: چه صدا را بلند كني چه صدا را بلند نكني خدا داناست.

درباره اينكه آيا مخفي تر از راز چيست؟ اختلاف است. برخي گفته اند: راز آن چيزي است كه شخص در نهان بديگري مي گويد و مخفي تر از راز آن چيزي است كه در دل خود مخفي مي سازد. اين قول از ابن عباس است. قتاده و سعيد بن جبير و ابن زيد گويند: سر چيزي است كه شخص در دل خود پنهان مي سازد و مخفي تر از سر آن چيزي است كه كسي آن را نميداند تا در دل پنهان سازد. برخي گويند: سر چيزي است كه الان در خاطر تو ميگذرد و مخفي تر از سر آن چيزي است كه بعداً بخاطر تو خواهد گذشت. «1» مجاهد گويد: سر آن چيزي است كه از مردم پوشيده ميداري و مخفي تر از آن وسوسه است. زيد بن اسلم گويد: يعني خداوند اسرار مردم را ميداند و اسرار خود را از مردم پوشيده داشته است (در اين صورت «اخفي» فعل ماضي است).

امام باقر و امام صادق (ع) ميفرمايند: سر يعني چيزي كه در ضمير خود پنهان ميكني و مخفي تر از سر آن چيزي است كه قبلا به قلب تو خطور كرده و فراموشش كرده اي «2»

(السر ما اخفيته في نفسك و اخفي ما خطر ببالك ثم نسيته)

. اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْني : جز او هيچكس سزاوار پرستش نيست.

او

را نام هايي است كه بر يگانگي و نعمت بخشي او دلالت دارد و بهر كدام كه او را بخواني رواست. پيامبر خدا فرمود: خدا را نود و نه نام است كه هر كس آنها را مورد

__________________________________________________

(1)- اين معني با آنچه امروز بنام ذهن خود آگاه و ناخودآگاه گفته مي شود كاملا متناسب است. [ … ]

(2)- در پاورقي پيش اشاره اي به ذهن خود آگاه، و ناخودآگاه كرديم. توضيح آن اين است كه هميشه ذهن انسان همچون گنجينه اي است پر از اسرار. بعضي از اين اسرار فعلا مورد توجه شخص نيستند ولي بعداً ممكن است به مناسبتي متذكر آن شوند. اين قسمت از گنجينه ذهن را ذهن ناآگاه مي گوييم. اما آن اسراري كه الان مورد توجه شخص هستند قسمت آگاه و غير معقول ذهن هستند، از نظر امام پنجم و ششم دعا «سر» قسمت آگاه ذهن و «اخفي» قسمت غير آگاه ذهن است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 9

دقت و تأمل قرار دهد به بهشت مي رود. زجاج مي گفت: مقصود اين است كه هر كس خدا را به يگانگي بشناسد و اين اسماء نيكو را ياد كند و مقصودش توحيد و تعظيم خداوند باشد به بهشت مي رود. در حديث است كه: هر كس «لا اله الا اللَّه» را از روي اخلاص بگويد، به بهشت مي رود، اين براي كسي است كه يكي از نامهاي خدا را ياد كند. اما آنكه همه نامهاي خدا را ياد كند، چطور؟

در اينجا «اسماء» كه موصوف است به صيغه جمع و صفت آن «الحسني» به صيغه مفرد است نظائر ديگري هم در قرآن دارد. مثل «حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ» و «مَآرِبُ أُخْري »

علت اين است كه صيغه جمع مكسر در حكم مفرد مؤنث است و مي توان صفت آن را مفرد مؤنث آورد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 10

سوره طه (20): آيات 9 تا 16 … ص: 10

اشاره

وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسي (9) إِذْ رَأي ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُديً (10) فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسي (11) إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُويً (12) وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحي (13)

إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي (14) إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزي كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعي (15) فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدي (16)

ترجمه … ص: 10

آيا داستان موسي به تو رسيده است؟ آن گاه كه آتشي ديد و به اهل خود گفت:

باشيد كه من آتشي ديدم. شايد آتشگيره اي بياورم يا بوسيله آتشي راهي پيدا كنم.

همين كه نزد آتش آمد، ندا شد: اي موسي! من پروردگار توام. نعلينت را بيرون بياور. تو در وادي مقدس «طوي» هستي. من ترا برگزيدم. به آنچه وحي مي شود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 11

گوش فرا ده. من خداي توام. جز من خدايي نيست. مرا پرستش كن و نماز را بياد من بپاي دار. قيامت فرا مي رسد. ميخواهم آن را مخفي بدارم تا هر كسي به سعي خود جزا بيند. مبادا آنهايي كه به آن ايمان ندارند و پيرو هواي نفس هستند ترا از آن باز دارند كه گرفتار هلاكت مي شوي.

قرائت … ص: 11

ابو علي مي گويد: كساني كه «اني» را بكسر همزه خوانده اند، از لحاظ اين است كه كلام حكايت است و كساني كه بفتح خوانده اند بخاطر اين است كه حرف جر از آن حذف شده است.

لاهله: حمزه اين كلمه را بضم هاء اخير خوانده است.

انا اخترتك: حمزه به همين صورت و ديگران «انا اخترناك» خوانده اند.

اما به صيغه مفرد با سياق آيات سازگارتر است.

طوي: ابن عامر و اهل كوفه به تنوين و ديگران بدون تنوين خوانده اند و اين بنا بر اين است كه كلمه منصرف يا غير منصرف باشد. وجه عدم انصراف يا اين است كه علم و مؤنث است يا اين است كه كلمه معدوله است.

اعراب … ص: 11

إِذْ رَأي : ظرف متعلق بمحذوف در محل نصب و حال از «حديث موسي».

أَكادُ أُخْفِيها: اين جمله در محل رفع و خبر بعد از خبر براي «ان».

لتجزي: متعلق به «آتية» يا «أَقِمِ الصَّلاةَ».

فتردي: منصوب به اضمار «ان» در جواب نهي.

مقصود … ص: 11

اكنون خداوند پيامبر خود را در برابر آزار و اذيت ها تسليت گفته، او را به صبر و شكيبايي فرا ميخواند. هم چنان كه موسي صبر كرد و رستگاري دنيا و آخرت نصيبش گرديد. ميفرمايد:

وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسي : گاهي شخص بديگري مي گويد: آيا خبر فلاني

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 12

را شنيده اي؟ آن گاه شروع به بيان خبر ميكند. در اينجا نيز ممكن است همين طور باشد. يعني پيامبر خدا هنوز داستان موسي را نشنيده و اينك خداوند ميخواهد برايش بيان كند. ممكن است استفهام تقريري و به معناي اخبار باشد.

إِذْ رَأي ناراً: ابن عباس مي گويد: موسي مردي غيرتمند بود. با كسي سفر نميكرد تا زنش را نبيند. هنگامي كه خواست از مدين خارج شود، همسرش را بر استري نشاند و چند گوسفندي كه داشت با خود برداشت اثاثيه خانه اش نيز در جوالي بر استر بود. در تاريكي شب راه را گم كرد و چراغي كه داشت روشن نشد و موقع وضع حمل زنش بود. از دور آتشي ديد كه در حقيقت بنظر وي آتش و پيش خداوند نور بود.

همسرش دختر شعيب بود كه در مدين با يكديگر ازدواج كرده بودند. در اين وقت كه شب جمعه بود به همسرش فرمود: قدري درنگ كنيد كه من آتشي مي بينم.

مي روم شايد آتش گيره اي بياورم كه از نور استفاده كنيد يا آنكه در كنار

آتش كسي ببينم كه راه را بمن نشان دهد. يا اينكه از خود آتش نشاني بيابم كه بوسيله آن راه را پيدا كنم.

فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسي إِنِّي أَنَا رَبُّكَ: ابن عباس مي گويد: همين كه نزديك آتش آمد، با كمال تعجب مشاهده كرد كه آتش در درخت عناب است. در آنجا ايستاد و محو تماشاي زيبايي آتش و سبزي و خرمي درخت گرديد. در اين وقت از سوي درخت به او خطاب شد: اي موسي! من آفريدگار توام و تدبير امور تو در كف من است.

وهب گويد: موسي بسرعت جواب داد كه من صداي ترا مي شنوم و ترا نمي بينم.

كجايي؟ گفت: من بالاي سر تو و با تو و پيش رو و پشت سر توام و از تو بتو نزديكترم.

موسي دانست كه اين اوصاف مخصوص خداست و اطمينان يافت و اين بخاطر اعجازي بود كه ظاهر شده بود.

برخي گفته اند: اين اطمينان از آنجا حاصل شد كه ميديد آتشي در درختي سبز روشن است نه آتش درخت را مي سوزاند و نه درخت آتش را خاموش ميكند و صداي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 13

تسبيح فرشتگان را مي شنيد. چنين منظره اي باعث آرامش خاطر او گرديد.

تكرار ضمير بصورت متصل و منفصل براي تأكيد و ازاله شبهه و تحقيق معرفت است.

فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ: نعلينت را بيرون بياور.

در باره علت اين امر اقوالي است:

1- كعب و عكرمه گويند: نعلين از پوست ميته الاغ بود. از امام صادق (ع) نيز چنين روايت شده است.

2- حسن و مجاهد و سعيد بن جبير و ابن جريح گويند: از پوست گاو تذكيه شده بود. منظور اين بود كه پا را برهنه

كند و از بركت وادي مقدس بهره مند گردد.

3- اصم گويد: پا برهنه بودن نشان تواضع است. بهمين جهت گذشتگان پا برهنه طواف ميكردند.

4- ابو مسلم گويد: موسي نعل پوشيده بود كه از پليدي و شر حشرات مصون بماند. خداوند او را ايمن ساخت و مطمئنش كرد كه خطري نيست و زمين پاك است.

إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُويً: طوي نام همان سر زمين مقدس است. در باره وجه تسميه گفته اند: دو بار تقديس شده است. مقدس يعني مبارك. منظور اين است كه در آنجا نعمت ها و رزق و روزي فراوان است. بعضي گفته اند: يعني تطهير شده است.

وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحي : من ترا برسالت برگزيده ام. سخنم را گوش ده و ثبات قدم داشته باش.

إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي: پس به او دستور داد كه وحي را استماع كند. در باره توحيد و اخلاص به او دستور داده، مي فرمايد: خدايي كه سزاوار پرستش باشد، جز من نيست. مرا پرستش كن و كسي را در عبادت شريك من نگردان و نماز را براي اينكه به تسبيح و تعظيم به ياد من باشي بپاي دار. زيرا نماز جز براي ياد خدا نيست. يا اينكه مقصود اين است كه نماز را بپاي دار تا من هم بمدح و ثنا بياد تو باشم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 14

اكثر مفسران قرآن معتقدند كه منظور از جمله اخير اين است كه هر وقت متذكر شدي كه نمازي بر عهده داري بخوان. خواه در وقت نماز باشي و خواه نباشي.

اين مطلب از امام باقر (ع) نيز روايت شده است. انس مي گويد: پيامبر

خدا فرمود هر كس نمازي را فراموش كرد، هر وقت بخاطر آورد بخواند كه كفاره اي جز اين ندارد پس اين آيه را خواند: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي» اين روايت در صحيح مسلم است.

إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها: قيامت بطور حتم فرا مي رسد. ميخواهم هنگام فرا رسيدن آن را از بندگانم مخفي بدارم تا ناگهان فرا برسد.

تغلب گويد: بهترين تفسير همين است.

فايده كتمان، اين است كه مخوف تر و هولناكتر خواهد بود. زيرا مردم وقتي ندانند قيامت چه وقت فرا مي رسد؟ بيشتر مي ترسند.

برخي گفته اند: يعني ميخواهم از خودم هم آن را مخفي بدارم. بديهي است كه هر وقت خداوند بگويد: ميخواهم آن را از خودم هم مخفي بدارم، معلوم است كه براي تو هم نخواهم گفت. عادت عرب اين بود كه هر گاه ميخواستند در كتمان چيزي مبالغه كنند، مي گفتند: «كتمته حتي من نفسي» و مقصود اين بود كه به احدي نخواهم گفت بدينترتيب خداوند متعال هم حد اكثر مبالغه را در باره اخفاي قيامت كرده است.

ابو عبيده مي گويد: يعني نزديك است كه قيامت را بمرحله وقوع برسانم.

لِتُجْزي كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعي : هدف از وقوع قيامت اين است كه هر كسي پاداش عمل نيك و بد خود را ببيند و از ظالم انتقام مظلوم گرفته شود.

فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدي : كساني كه بقيامت مؤمن نيستند و به هواي نفس تن داده اند، ترا از نماز يا از ايمان بقيامت يا عبادت و دعوت باز ندارند كه گرفتار هلاكت خواهي شد. اين خطاب اگر چه بموسي است، اما در حقيقت بهمه مكلفين است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 15

دلالت آيات … ص: 15

از اين

آيات برمي آيد كه خداوند با موسي تكلم كرده است و كلام خداوند قديم نيست. بلكه حادث است. زيرا كلام خداوند بصورت حروفي منظم در درخت حلول كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 16

سوره طه (20): آيات 17 تا 36 … ص: 16

اشاره

وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسي (17) قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلي غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْري (18) قالَ أَلْقِها يا مُوسي (19) فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعي (20) قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولي (21)

وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلي جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْري (22) لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْري (23) اذْهَبْ إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي (24) قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي (25) وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي (26)

وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي (27) يَفْقَهُوا قَوْلِي (28) وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي (29) هارُونَ أَخِي (30) اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي (31)

وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي (32) كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً (33) وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً (34) إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً (35) قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسي (36)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 17

ترجمه … ص: 17

اي موسي! چه بدست داري. گفت: عصاي من است كه بدان تكيه مي كنم و بوسيله آن شاخ درختان را براي گوسفندانم مي شكنم و فايده هاي ديگري نيز براي من در آن هست. خداوند فرمود: موسي! عصايت را بيفكن. موسي عصا را افكند.

در اين هنگام عصا ماري گرديد كه به سرعت حركت ميكرد. خداوند فرمود: بگير آن را و نترس. بزودي صفت اولش را به آن برميگردانم و دستت را زير بغلت كن كه سفيد و نوراني بي هيچ لكه اي خارج خواهد شد كه اينهم نشان ديگري است تا نشانهاي بزرگ خود را بتو بنمايانيم. برو پيش فرعون كه طغيان كرد.

موسي گفت: خدايا سينه ام را بگشاي و كارم را آسان كن و گره زبانم را بگشاي تا سخنم را بفهمند و برايم از بستگانم وزير و

همكاري قرار ده، هارون برادرم را، پشتم را به او محكم گردان و او را در كارم شريكم گردان تا ترا بسيار تسبيح كنيم و بسيار بياد تو باشيم كه تو به حال ما بصير هستي. خداوند فرمود: خواست تو به تو داده شد، اي موسي.

قرائت … ص: 17

اشدد: ابن عامر بفتح همزه قطع خوانده است و ديگران بضم همزه وصل.

طبق قرائت ابن عامر فعل مضارع متكلم وحده و اخبار است. چنان كه «اشرك» را نيز وي بضم همزه و بصيغه متكلم خوانده است. پيداست كه شركت هارون در نبوت موسي به اراده خداست نه به اراده موسي. پس بهتر است بصورت دعا باشد.

اهش: در قرائت غير مشهور بكسر هاء خوانده شده است و ظاهراً بضم و كسر هر دو صحيح است.

لغت … ص: 17

توكؤ و اتكاء: يعني تكيه كردن و خود را نگاه داشتن.

هش. شكستن شاخ و برگ درخت.

مآرب: حوائج جمع مأربه به سه حركت راء ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 18

سيره: روش و طريقت. مقصود گذراندن شي ء است در جهتي.

جناح: ميل. علت اينكه به بال پرنده «جناح» گويند، اين است كه پرنده بوسيله آن به اين سوي و آن سوي ميل مي كند. بازوي انسان جناح اوست. زيرا دست انسان از جهت بازوست كه به اين سوي و آن سوي گردش و ميل مي كند. بعضي گفته اند: مقصود از جناح پهلوست. زيرا دنده ها از پهلو مايل مي شوند. ابو عبيده گويد: جناح يعني ناحيه.

طغيان: گذشتن از حد در عصيان.

شرح صدر: گشايش. شرح معني يعني گشايش معني.

عقده: مجموعه بهم چسبيده اي كه جدا كردن آن دشوار باشد.

حل: گشودن. ضد عقده وزير: كسي كه بار سنگين رئيس را بدوش بكشد. اين كلمه از «وزر» بمعني بار مشتق است.

ازر: پشت.

اعراب … ص: 18

ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ: زجاج گويد: «تلك» بمعناي «التي» است.

بعضي از متأخرين معتقدند كه: «تلك» مبتدا و «ما» خبر و «بيمينك» در محل نصب و حال است.

فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعي : اذا ظرف مفاجاة و عامل آن فعل است.

سيرتها: منصوب به نزع خافض.

مِنْ غَيْرِ سُوءٍ: در محل نصب و حال از «بيضاء» است كه خود حال ديگري است.

لنراك: لام متعلق است به «و اضمم» و مفعول ثاني «نري» محذوف است.

هارون: بدل «وزير». ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 19

كثيرا: صفت براي مصدر محذوف.

مقصود … ص: 19

اكنون بذكر معجزاتي كه به موسي عطا كرده بود پرداخته، ميفرمايد:

وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسي : براي اينكه موسي را وادار به تأمل در باره عصا كند تا بعداً معجزه را بدست او اجراء كند، از او مي پرسد: چه در دست داري؟

قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها: موسي در جواب مي گويد: عصاي من است كه در وقت راه رفتن تكيه بر آن مي كنم.

وَ أَهُشُّ بِها عَلي غَنَمِي: و بوسيله آن برگ درختان را مي ريزم تا گوسفندانم بخورند.

وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْري : و نيازهاي ديگري نيز به آن دارم. اين جمله از باب كنايه است و با ذكر لازم اراده كرده است ملزوم را. ابن عباس گويد: بوسيله آن توشه خود را بدوش مي كشيد و آن را بر زمين مي كوبيد و آب از توشه خود بيرون مي آورد و بوسيله آن چيزهاي خوردني را از زمين خارج مي كرد و درندگان را از خود دور ميكرد و با دشمن مي جنگيد و در وقت آب كشيدن از چاه از آن استفاده مي كرد و انيس تنهايي او بود و درخت هاي بلند را بكمك آن خم ميكرد.

قالَ

أَلْقِها يا مُوسي فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعي : بدستور خداوند عصا را بر زمين افكند و به شكل ماري در آمد كه با سرعت حركت مي كرد. برخي گفته اند:

به شكل مار زرد رنگي در آمد كه همچون اسب داراي يال بود و هم چنان بزرگ شد تا به شكل اژدهاي عظيمي در آمد. برخي گفته اند: لحظه اي پس از آنكه عصا را بر زمين افكند به شكل بزرگترين اژدهايي در آمد كه كمتر كسي آن را ديده بود.

همچون كره شتري بود كه سنگها را مي بلعيد و درختها را از ريشه برمي آورد و از چشمانش آتش بيرون مي جهيد و سر خميده عصا بگردن اژدها تبديل شده، در آن موهايي روئيده بود به شكل نيزه. موسي همين كه اين منظره را ديد، بعقب رفت.

سپس بياد خداوند افتاد و از روي شرم و حيا بر جاي خود ايستاد. از جانب خداوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 20

فرمان آمد كه بجاي اولت برگرد. موسي با اينكه سخت مي ترسيد، برگشت. قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولي : آن گاه خداوند به او فرمود: اژدها را بگير و نترس كه ما او را به شكل همان عصاي نخست در مي آوريم.

موسي جبه پشمينه اي بر تن داشت كه دامن آن را شكافته بود. همين كه خداوند فرمان داد كه اژدها را بگيرد، دست برد و دامن جبه را گرفت تا بوسيله آن اژدها را بگيرد. خطاب آمد تو گمان مي كني اگر خداوند اژدها را اجازه داده بود كه بتو صدمه اي بزند مي توانستي بوسيله دامن جبه خود را از صدمه آن نجات دهي؟ موسي گفت: نه. من ضعيفم و آدم

ضعيف مي ترسد. آن گاه دامن جبه را رها كرد و دست خود را در دهان اژدها فرو برد ولي با كمال تعجب مشاهده كرد گردن عصا در دست دارد.

برخي گفته اند: اين عصا از چوب آس بهشتي بود كه پيامبران سلف از آدم ابو البشر به ارث برده بودند و شعيب آن را به موسي داده بود. وهب گويد: از درخت خارداري (عوسج) بود بطول ده ذراع. يعني به بلندي قامت موسي.

وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلي جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْري : مجاهد و كلبي گويند: يعني دست خود را زير بغل كن. برخي گفته اند: يعني دستت را به- پهلويت بگذار و برخي گفته اند: يعني دستت را در گريبانت ببر و جناح كنايه از گريبان است. رنگ پوست موسي ميان سفيدي و سياهي بود همين كه دستش را از گريبانش خارج كرد، بقدري سفيد و درخشان بنظر مي رسيد كه مثل ماه و خورشيد بلكه بقول ابن عباس شديدتر از خورشيد و ماه مي درخشيد. بدون اينكه نقطه سياه يا لكه اي در آن باشد. وقتي كه دستش را به جاي اول برگردانيد برنگ سابق خود برگشت و اين آيت ديگري بود كه خداوند بعنوان سند و اعجاز نبوت و رسالت بوي عطا ميكرد.

لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْري : منظور ما اين است كه بزرگترين آيات خود را بتو نشان دهيم. در اينجا اگر «الكبر» گفته مي شد كه صفت همه آيات باشد، روا بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 21

برخي گفته اند: يعني مي خواهيم غير از اين دو علامت، آيات و علامات ديگري هم بتو ارائه دهيم.

برخي گفته اند: منظور از اين آيات، هلاك فرعون و قوم اوست.

پس

از آنكه خداوند معجزه ها را به او نشان داد، او را امر به تبليغ كرد و به او فرمود:

اذْهَبْ إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي : اكنون بمنظور دعوت فرعون نزد او برو كه او مردي جبار و طغيانگر و متجاوز است.

قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي: در اين وقت موسي تقاضا كرد كه: پروردگارا سينه ام را گشايش ده تا نترسم و بيمي بدل راه ندهم.

وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي: تحمل بار سنگين رسالت را بر من آسان گردان تا بتوانم نزد اين مرد خود خواه بروم و او را به حق دعوت كنم.

وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي: گويند: در زبان موسي نقصاني بود كه كلمات را سريع ادا ميكرد و شنونده متوجه سخن او نميشد. برخي گفته اند:

هنگامي كه كودك خرد سالي بود و فرعون او را در آغوش گرفت و ريش او را كند، فرعون خواست او را بكشد. آسيه گفت: او را نكش كه كودك خرد سالي است و عقل ندارد و علامت جهلش اين است كه ميان درّ و آتش تميز نميدهد. فرعون دستور داد در و آتش آوردند و پيش روي موسي نهادند. ميخواست در را بردارد ولي جبرئيل مانع او شد و او آتش را برداشت و در دهان گذاشت و زبانش سوخت.

برخي گفته اند: تمام مانع از زبان موسي برداشته نشد زيرا در جاي ديگر از قول فرعون مي فرمايد: «وَ لا يَكادُ يُبِينُ» (سوره زخرف آيه 52) ولي حسن مي گويد: خداوند دعاي موسي را مستجاب كرد و گره را از زبانش گشود و اين قول صحيح است. زيرا خداوند فرمايد: «أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسي » خواهش تو اي موسي برآورده شد و

معني «لا يَكادُ يُبِينُ» اين است كه موسي دليل و حجتي ندارد و بدينوسيله مي خواستند مردم را از او دور سازند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 22

وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي: خدايا يكي از بستگان مرا كه نسبت بمن صميمي تر و دلسوزترند، بكمك من بفرست تا هنگام رفتن نزد فرعون مرا كمك كند.

هارُونَ أَخِي: اين وزير هارون است كه برادر پدري و مادري موسي بود و در مصر به سر مي برد.

اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي: پشتم را به او محكم گردان و او را بكمك من بفرست.

وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي: او را در وظيفه مقدس نبوت شريك من گردان تا بر كمك من مشتاق تر باشد. بنا بر اين موسي فقط تقاضاي وزارت هارون نكرد، بلكه مقام نبوت هم براي او تقاضا كرد.

علت اينكه وزير مي گويند، اين است كه وزير كارها و وظايف سنگين زمامدار را متحمل مي شود.

برخي گفته اند: اين كلمه از وزر بمعني ملجاست و علت اينكه وزير مي گويند اين است كه زمامدار در تصميمات و كارها به او ملتجي مي شود.

گويند: هارون سه سال از موسي بزرگتر بود. قدش از موسي بلندتر و رنگش سفيدتر و بدنش فربه تر و زبانش گوياتر بود و سه سال پيش از موسي زندگي را بدرود گفت.

كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً: اين خواسته هاي ما را برآورده فرما تا ترا بسيار تقديس كنيم.

يعني اين در خواستها براي مقام و رياست نيست. بلكه براي اين است كه بهتر بتوانيم ترا عبادت كنيم و دستوراتت را بمرحله اجرا در آوريم.

وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً: بخاطر نعمتهايي كه بما عطا كرده اي ترا حمد و ثنا گوييم.

إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً: تو به احوال و امور ما

عالم هستي. برخي گفته اند: يعني تو ميداني كه در انجام وظائف نبوت به اين چيزها محتاجيم.

قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسي : خداوند متعال به موسي فرمود: خواسته هايت بر آورده شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 23

امام صادق مي فرمايد: پدرم از جدم امير المؤمنين نقل كرده كه:

«كن لما لا ترجو ارجي منك لما ترجو فان موسي بن عمران خرج يقتبس لاهله ناراً فكلمه اللَّه عز و جل فرجع نبياً و خرجت ملكة سبا كافرة فاسلمت مع سليمان و خرج سحرة فرعون يطلبون العزة لفرعون فرجعوا مؤمنين»

به آنچه اميدوار نيستي، اميدوارتر از آنچه اميدواري، اميدوار باش. زيرا موسي رفت كه براي خانواده اش آتشي بياورد و خدا با او تكلم كرد و پيامبر شد و برگشت و ملكه سبا با حال كفر نزد سليمان رفت و مسلمان شد و ساحران دربار فرعون در راه عزت فرعون كوشش ميكردند و داراي ايمان شدند و برگشتند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 24

سوره طه (20): آيات 37 تا 44 … ص: 24

اشاره

وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْري (37) إِذْ أَوْحَيْنا إِلي أُمِّكَ ما يُوحي (38) أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلي عَيْنِي (39) إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلي مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلي أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلي قَدَرٍ يا مُوسي (40) وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي (41)

اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتِي وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي (42) اذْهَبا إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي

(43) فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشي (44)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 25

ترجمه … ص: 25

بار ديگر بر تو منت نهاديم. هنگامي كه بمادرت وحي كرديم كه او را در صندوق بيفكن و بدريا انداز. بايد دريا او را به ساحل افكند و دشمن من و او، او را از دريا بگيرد و محبت خود را بر تو افكندم تا زير نظرم پرورش يابي. هنگامي كه خواهرت آمد و گفت: آيا شما را دلالت كنم به كسي كه كفيل موسي شود؟ آن گاه ترا بمادرت برگردانديم تا چشمش روشن شود و غم نخورد و شخصي را كشتي و ترا از غم نجات داديم و ترا آزمايش كرديم و چند سال در ميان مردم مدين به سر بردي تا بمرحله رسالت رسيدي اي موسي و ترا براي خويش برگزيدم بهمراه برادرت آيات مرا ببريد و در ياد من سستي نكنيد. برويد پيش فرعون كه او طغيان كرده است و به او سخن نرم بگوئيد. شايد متذكر شود يا بترسد.

قرائت … ص: 25

لتصنع: ابو جعفر به جزم و ديگران به فتح خوانده اند.

لغت … ص: 25

من: اين كلمه در اصل بمعناي قطع است و به نعمتي گفته مي شود كه از ديگري براي انسان جدا شود.

مرة: يك بار.

قذف: انداختن يم: دريا اصطناع: نيكي كردن وني: سست گرديد. عجاج گويد:

فما وني محمد مذ ان غفر له الا لاه ما مضي و ما غير

محمد از زماني كه خداوند او را مشمول عفو و مغفرت خود گردانيد، هرگز سستي نكرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 26

اعراب … ص: 26

مرة:مصدر و مفعول مطلق يا ظرف و مفعول فيه ما يُوحي : تأويل بمصدر و مفعول مطلق أَنِ اقْذِفِيهِ: در محل نصب و مفعول اوحينا لتصنع: جار و مجرور متعلق به «القيت» عَلي قَدَرٍ: در محل نصب و حال. يعني: «جئت مقدراً ما قدر لك.

مقصود … ص: 26

چون خداوند به موسي خبر داد كه خواسته او را برآورده است، بدنبال آن بذكر نعمتهاي خويش نسبت به موسي پرداخته، مي فرمايد:

وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْري : اين براي اولين بار نيست كه ترا مشمول نعمت خود قرار ميدهيم. تو همواره مورد نظر و عنايت ما بوده اي. يك بار ديگر نيز در دوران كودكي بر تو منت نهاديم.

إِذْ أَوْحَيْنا إِلي أُمِّكَ ما يُوحي : هنگامي كه بمادرت راه نجات ترا از كشته شدن بدست مأمورين فرعون نشان داديم.

جبائي گويد: مادر موسي خواب ديده بود.

أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ: بمادرت گفتيم. او را در صندوق بگذار.

فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ: آن گاه صندوق را در درياي نيل بينداز.

فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ: دريا نيز مأمور است كه موسي را به ساحل بيفكند و اين كار را خواهد كرد.

يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ: فرعون دشمن خدا و همه انبيا بود. اما با موسي يك دشمني خاص داشت، زيرا تصور مي كرد كه سلطنتش بدست موسي منقرض خواهد شد.

فرعون پسران بني اسرائيل را مي كشت. سپس ترسيد كه نسل ايشان منقرض شود. از اينرو يك سال آنها را مي كشت و يك سال نمي كشت. خداوند موسي را در آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 27

سالي بدنيا آورد كه بچه ها كشته مي شدند و او را از كشته شدن نجات داد.

وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي: ترا آن چنان آفريدم

كه هر كه ترا ببيند دوستت بدارد. حتي فرعون هم ترا دوست داشت و از شرش سالم ماندي و آسيه همسر فرعون هم ترا دوست داشت و ترا بفرزندي گرفت.

ابن عباس گويد: يعني محبت ترا در دل بندگانم انداختم بطوري كه مؤمن و كافر ترا دوست بدارند.

قتاده گويد: در چشم موسي ملاحتي بود كه هر كس او را ميديد به او عشق مي ورزيد.

وَ لِتُصْنَعَ عَلي عَيْنِي: قتاده گويد: يعني منظورم اين بود كه تو زير نظر خودم بزرگ شوي و در رفاه و آسايش باشي. زيرا وقتي كه كسي را زير نظر بگيرند آسايش او را تأمين مي كنند.

جبائي گويد: يعني بمادرت برسي و از شير مادرت تغذيه كني.

ابو مسلم گويد: يعني تحت حفاظت من باشي.

إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلي مَنْ يَكْفُلُهُ: بهمين منظور مقدر كرديم كه خواهرت نزد ايشان برود و ايشان را راهنمايي كند كه ترا بدست مادرت بسپارند.

برنامه تربيت موسي آن طوري كه خدا ميخواست همين بود.

مادر موسي مقداري پنبه در صندوق گذارد و طفل را در ميان آن نهاد و بدرياي نيل افكند. از درياي نيل نهري بزرگ منشعب مي شد و به باغ فرعون مي رفت.

هنگامي كه فرعون و همسرش بر كنار نهر نشسته بودند، مشاهده كردند كه صندوقي روي آب است. فرعون دستور داد صندوق را بيرون آوردند و سرش را گشودند ديدند كودك زيبايي در ميان آن است. فرعون چنان شيفته او شد كه نتوانست خود را كنترل كند.

طفل از گرسنگي گريه مي كرد و فرعون زنان شيرده را براي شير دادن او احضار كرد. موسي پستان هيچيك را نگرفت. خواهر موسي كه بدنبال صندوق آمده بود، ايستاده بود و

تماشا ميكرد. گفت:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 28

- من زني مي آورم كه او را شير دهد و به او علاقه مند باشد.

آنها پذيرفتند و خواهر موسي سراغ مادر رفت و مادر را به كاخ فرعون آورد و موسي پستان مادر را گرفت. در اشاره بهمين مطلب است كه قرآن مي گويد:

فَرَجَعْناكَ إِلي أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ: ترا بمادرت برگردانديم تا از ديدن تو چشمش روشن شود و ترس كشته شدن يا غرق شدن ترا از دل خارج سازد.

مادر موسي طفل را بخانه برد و در برابر حقوقي كه فرعون برايش قرار داده بود به شير دادن او پرداخت.

وَ قَتَلْتَ نَفْساً: ابن عباس مي گويد: موسي يك مرد كافر قبطي را كشته بود.

از پيامبر خدا روايت شده است كه، خداوند برادرم موسي را رحمت كند. دوازده ساله بود كه مردي را به خطا كشت.

فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ: موسي ترسيد كه قبطيان در صدد انتقام برآيند. خداوند به او فرمود: ما ترا از غم قصاص ايشان نجات داديم و از ترس ايمني بخشيديم.

وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً: ترا در معرض امتحان و آزمايش قرار داديم تا اينكه براي رسالت آمادگي و خلوص پيدا كردي. اين يكي از بزرگترين نعمتهاي خداوند بود در باره موسي.

ابن عباس گويد: يعني ترا از محنتهاي پياپي نجات داديم. در آن سالي ترا بدنيا آورديم كه فرعون بچه ها را مي كشت و ترا بدريا انداختند و از پستان هيچ زني شير نخوردي و ريش فرعون را كندي و او تصميم قتل ترا گرفت و چون بجاي درّ آتش در دهان نهادي از كشتنت منصرف شد و يكي از دوستان نزد تو آمد

و ترا مطلع كرد كه قصد كشتنت دارند.

برخي گويند: يعني امر معاش را بر تو دشوار كرديم تا ناچار شدي شباني شعيب كني.

فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ: و چند سالي در ميان مردم مدين بسر ببري.

ثُمَّ جِئْتَ عَلي قَدَرٍ يا مُوسي : تا بدوراني رسيدي كه وقت بعثت تو به رسالت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 29

و نبوت بود.

شاعر مي گويد:

قال الخلافة او كانت له قدراً كما اتي ربه موسي علي قدر

او به خلافت رسيد يا اينكه خلافت براي او مقدر بود. چنان كه موسي در وقت مقدر نزد خدايش آمد.

برخي گويند: يعني به سن چهل سالگي كه سن وحي انبياء است رسيدي.

برخي گويند: يعني در همان وقتي آمدي كه خداوند براي نبوت و وحي تو مقدر كرده بود.

وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي: ابن عباس گويد: يعني ترا براي وحي و رسالت خويش برگزيدم و ترا آن چنان خالص گردانيدم كه به اراده و محبت من حركت كني. بديهي است كه تبليغ رسالت، بايد به اراده و محبت خدا باشد.

زجاج گويد: يعني ترا برگزيدم كه ميان من و مردم واسطه باشي، بطوري كه در تبليغ رسالت از جانب من بمنزله اين باشي كه گويا خودم با مردم سخن مي گويم.

اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتِي: ابن عباس گويد: يعني تو و برادرت آيات نه گانه مرا با خود ببريد.

وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي: ابن عباس گويد: يعني در اداي رسالتم سستي نكنيد.

سدي گويد: يعني در فرمان من سستي نكنيد. محمد بن كعب گويد: يعني ترس از فرعون باعث نشود كه در انجام دستورات من كوتاهي كنيد.

اذْهَبا إِلي فِرْعَوْنَ: بار ديگر تأكيد دستور سابق مي كند

كه نزد فرعون روند.

برخي گويند: در دستور اول فقط خود موسي مأمور شده بود ولي در اين دستور هم موسي مأمور است و هم هارون. پس هر دوي آنها پيامبرند و شريك در رسالت.

إِنَّهُ طَغي : فرعون را بعنوان مردي عاصي و طغيانگر معرفي مي كند.

فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً: در موقع دعوت با او مدارا كنيد و از درشتي كردن خود- داري نمائيد. برخي گفته اند: يعني به كنيه «ابو الوليد» يا «ابو العباس» يا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 30

«ابو مرة» او را صدا كنيد.

مقاتل گويد: نرمي كردن با او اين است كه باو بگويند: «هَلْ لَكَ إِلي أَنْ تَزَكَّي وَ أَهْدِيَكَ إِلي رَبِّكَ فَتَخْشي » (النازعات 79 و 80) آيا ميخواهي تزكيه شوي و ترا هدايت كنم بسوي خدايت كه از او بترسي.

گويند: موسي نزد فرعون رفت و به او گفت: ايمان آور بخداي جهان تا جواني و ملك تو پايدار بماند و تا آخر عمر از لذائذ زندگي اين جهان برخوردار باشي و پس از مرگ داخل بهشت شوي. فرعون در تعجب ماند و چون بدون هامان در كارها تصميم نمي گرفت، هنگامي كه هامان آمد جريان را برايش تعريف كرد.

هامان گفت:

- تو داراي عقل و تدبير روشن هستي. تو خدايي و حالا مي خواهي بنده خداي ديگري شوي و ديگري را پرستش كني.

يحيي بن معاذ بدرگاه خدا عرض مي كرد: هذا رفقك بمن يدعي الربوبية فكيف رفقك بمن يدعي العبوديه» اين است مدارايي تو با كسي كه ادعاي خدايي مي كند. چگونه است مدارايي تو با كسي كه ادعاي بندگي مي كند؟؟

لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشي : او را از روي اميد و انتظار دعوت كنيد، نه از

روزي يأس و عدم انتظار. بديهي است كه اگر انسان كاري را از روي اميد انجام دهد، بهتر به ثمر مي رسد تا كاري را از روي يأس انجام دهد.

زجاج مي گويد: يعني شما به اميد و طمع هدايت پيش فرعون برويد و خداوند به آنچه خواهد شد آگاه است. هميشه پيامبران به اميد و انتظار اينكه مردم سخنانشان را بپذيرند، مبعوث مي شوند.

در اينجا قرآن كريم ميخواهد مقصود از بعثت موسي را كه عبارت است از بر- طرف كردن غفلت فرعون از ربوبيت خداوند و بندگي خودش و ترسانيدن وي از كيفر الهي بيان دارد. در دعوت مردم و در امر بمعروف و نهي از منكر بايد كمال نرمش و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 31

ملايمت را نشان داد تا مردم سريعتر قبول كنند.

گويند: در اين وقت هارون در مصر بود، هنگامي كه خداوند موسي را مأمور كرد كه بمصر رود بهارون نيز وحي كرد كه موسي را ملاقات كند. هارون بملاقات موسي شتافت و پس از آنكه با يكديگر مشورت كردند به اتفاق نزد فرعون رفتند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 32

سوره طه (20): آيات 45 تا 56 … ص: 32

اشاره

قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغي (45) قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَري (46) فَأْتِياهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ السَّلامُ عَلي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدي (47) إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلي مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّي (48) قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسي (49)

قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطي كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي (50) قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولي (51)

قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي فِي كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسي (52) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلاً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّي (53) كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهي (54)

مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري (55) وَ لَقَدْ أَرَيْناهُ آياتِنا كُلَّها فَكَذَّبَ وَ أَبي (56)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 33

ترجمه … ص: 33

گفتند: خدايا مي ترسيم بما تجاوز كند يا راه طغيان پيش گيرد. خداوند فرمود: نترسيد. من با شمايم مي شنوم و مي بينم. نزد او آييد و بگوييد: ما فرستادگان خداي توايم. بني اسرائيل را با ما بفرست و آنها را عذاب مكن. از جانب خدايت آيتي آورده ايم. سلام بر كسي كه پيرو هدايت باشد. بما وحي شده است كه عذاب بر كسي است كه تكذيب كند و روي گردان باشد. فرعون گفت: اي موسي، خداي شما كيست؟

گفتند: خداي ما همان است كه آفرينش هر چيزي عطا كرد و او را رهنمون گشت. گفت:

پس حال گذشتگان چيست؟ گفت: علم آنها در كتابي است پيش خداي من كه نه گمراه ميشود و نه فراموش مي كند. همان كه زمين را براي شما گهواره ساخت و راه هايي در آن براي شما ايجاد كرد و از آسمان آبي نازل كرد كه بدان جفتهايي از گياهان مختلف رويانيديم. بخوريد و چارپايانتان را بچرانيد كه در آن براي خردمندان آياتي است. شما را از خاك آفريديم و به خاك برميگردانيم و بار ديگر شما را از خاك بيرون مي آوريم. ما آيات خود را بفرعون نشان داديم. و او تكذيب

و امتناع كرد.

قرائت … ص: 33

خلقه: نصر از كسايي بفتح لام و ديگران به سكون لام خوانده اند. بنا بر اول جمله فعليه در محل جر و صفت «شي ء» است و بنا بر دوم مفعول ثاني «اعطي» و بمعني «صورته» است.

مهدا: اين قرائت يعقوب است و مصدر خواهد بود. ديگران «مهادا» خوانده اند و جمع است.

لغت … ص: 33

فرط:تقدم. افراط هم بمعني اسراف و تقدم از حق است. تفريط هم بمعني تأخر از حق است.

قرن:مردم هر عصري كه در ميان ايشان پيامبر يا امامي يا عالم مقتدايي باشد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 34

و اگر هيچيك از اينها نباشد قرن گفته نميشود.

نهي: جمع نهيه است. علت اينكه خردمندان را «لاولي النهي» گويند.

اين است كه مردم را از زشتيها نهي مي كنند. برخي گويند: علت اين است كه كارها به آراء ايشان منتهي مي شود.

اعراب … ص: 34

اسمع:جمله در محل رفع و خبر بعد از خبر يا در محل نصب و حال.

عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي فِي كِتابٍ: «علمها» مبتدا و «فِي كِتابٍ» خبر و «عِنْدَ رَبِّي» متعلق به آن يا صفت آن و منصوب بر حاليت يا خبر اول و «فِي كِتابٍ» خبر ثاني يا بدل.

لا يَضِلُّ رَبِّي: در اينجا «عنه» محذوف است. مثل: «وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً» كه «فيه» مقدر است.

الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ: يا محلا مجرور و صفت براي «ربي» يا خبر مبتداي محذوف است.

مِنْ نَباتٍ: در محل نصب و صفت «ازواجا».

شتي: صفت بعد از صفت.

تارة: مفعول مطلق.

مقصود … ص: 34

قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغي : همين كه خداوند موسي و هارون را مأمور كرد كه نزد فرعون روند و او را دعوت كنند، گفتند: مي- ترسيم كه ما را عذاب كند و در بد رفتاري نسبت بما از حد بگذرد.

برخي گفته اند: يعني مي ترسيم پيش از آنكه بدلائل ما توجه كند ما را بكشد يا بر اثر رد گفتار ما بر كفر خويش بيفزايد.

قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَري : خداوند فرمود: نترسيد كه من با شمايم و يار و نگهبان شما خواهم بود آنچه او از شما مي پرسد، مي شنوم و جواب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 35

آن را به شما الهام ميكنم. و مي بينم آنچه را كه در باره شما تصميم مي گيرد و از شما دفاع مي كنم. نظير اينكه مي فرمايد: «فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما» (قصص 35) به شما دست نمي يابند.

فَأْتِياهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ: اكنون دستور قبلي را كه مجمل بود به تفصيل بيان كرده. مي فرمايد: پيش فرعون بيائيد

و بگوييد: خالق تو ما را پيش تو فرستاده كه دعوتت كنيم.

فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ: بني اسرائيل را آزاد كن و آنها را با ما بفرست.

وَ لا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ: آنها را عذاب مكن. ما معجزه واضحي داريم كه روشنگر نبوت و رسالت ماست.

وَ السَّلامُ عَلي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدي : منظور از سلام در اينجا درود و تحيت نيست.

بلكه مقصود اين است كه هر كس پيرو هدايت باشد از عذاب خدا سالم مي ماند. دليل آن قسمت زير است:

إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلي مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّي: بما وحي شده است كه هر كس نبوت ما را تكذيب كند و از آن روي گردان باشد، از عذاب خدا سالم نمي ماند.

قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسي : آنها نزد فرعون آمدند و فرمان خدا را ابلاغ كردند، فرعون گفت: اي موسي خداي تو كيست؟ در اينجا با اينكه مخاطب هر دو هستند، از باب تغليب فقط نام موسي برده شده است. برخي گفته اند. تقدير:

«يا موسي و يا هارون» است كه براي اختصار يكي حذف شده است نتيجه ديگر آن تساوي رءوس آيات است.

قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطي كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي : فرعون مي پرسيد كه خداي شما چگونه آدمي است؟ اما موسي در جواب گفت: خداي ما نه از آن كساني است كه تو تصور مي كني. فقط مي توان خدا را به آثارش شناخت. او بهر موجودي صورتش را بخشيده و او را بغذا و آب و توليد نسل و … هدايت كرده است.

اين معني از مجاهد و عطيه و مقاتل است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 36

ابن عباس و

سدي گويند: يعني خداوند بهر موجودي زوجش را عطا كرده و نكاح و آميزش با او را به وي ياد داده است. جبائي گويد: يعني به مردم نعمتهاي دنيا را عطا كرده و راه استفاده از آنها را به ايشان نشان داده و دستورات دين را در اختيار ايشان گذاشته تا از راه اجراي آن به نعمتهاي آخرت نائل گردند.

قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولي : فرعون گفت: در اين صورت تكليف امتهاي گذشته كه بخداوند اقرار نداشتند و بتها را مي پرستيدند چيست؟ مقصود از امتهاي گذشته، قوم نوح و عاد و ثمود بود.

قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي فِي كِتابٍ: موسي در جواب گفت: اعمال آنها پيش خداوند محفوظ است و خدا به اعمال ايشان علم دارد و آنها را كيفر مي دهد. اين علم در لوح محفوظ است.

برخي گفته اند: منظور از كتاب، همان چيزي است كه فرشتگان مي نويسند.

برخي گفته اند: منظور فرعون اين بود كه چرا امم پيش، پس از مرگ برانگيخته نشدند؟

لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسي : هيچ چيزي از دست او نمي رود يا اينكه خطا نمي كند و فراموشي ندارد.

الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا: خدايي كه زمين را گهواره و بستر شما كرد و در زمين راه هايي براي شما بوجود آورد كه به آساني عبور كنيد.

وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً: خدايي كه از آسمان جهت شما باران نازل كرد.

در اينجا نقل مطالب موسي تمام مي شود و خداوند دنباله مطلب را در باره باران براي مردم بيان داشته مي فرمايد:

فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّي: ما با آب باران اصناف مختلف گياهان را با گلهايي برنگ سرخ و سفيد و سبز و زرد با

طعمها و منافع مختلف از زمين خارج كرديم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 37

بعضي براي خوراك انسان مفيد هستند و بعضي بعنوان ميوه مورد استفاده قرار ميگيرند و بعضي براي حيوانات مفيدند.

كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ: شما از اين روييدنيها بخوريد و حيواناتتان را در آنها بچرانيد. در اينجا امر براي اباحه و ياد آوري نعمت است.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهي : در اين مطلب، راهنمايي هايي است براي خردمنداني كه از ارتكاب محرمات خودداري مي كنند و داراي تقوي هستند.

مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري : پدرتان آدم را از خاك آفريده ايم و شما را پس از مرگ بخاك برميگردانيم و در روز حشر شما را از خاك بيرون مي آوريم.

وَ لَقَدْ أَرَيْناهُ آياتِنا كُلَّها فَكَذَّبَ وَ أَبي : ما تمام آيات نه گانه اي كه بر نبوت موسي دلالت داشتند به فرعون ارائه كرديم ولي او همه را تكذيب كرد و از ايمان آوردن خودداري كرد.

مقصود از «آياتِنا كُلَّها» كليه آيات الهي نيست. بلكه همان آياتي است كه بموسي عطا كرده بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 38

سوره طه (20): آيات 57 تا 66 … ص: 38

اشاره

قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسي (57) فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَكاناً سُويً (58) قالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَ أَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًي (59) فَتَوَلَّي فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتي (60) قالَ لَهُمْ مُوسي وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَي اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَري (61)

فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوي (62) قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُرِيدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلي (63)

فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي (64) قالُوا يا مُوسي إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقي (65) قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعي (66)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 39

ترجمه … ص: 39

فرعون گفت: اي موسي، آمده اي كه با سحر خود ما را از سرزمينمان خارج گرداني؟ ما هم سحري مثل سحر تو خواهيم آورد، ميان ما و خودت وعده گاهي قرار ده كه ما و تو از آن وعده گاه مساوي تخلف نكنيم. موسي گفت: وعده گاه شما روز زينت و هنگام بامداد است كه مردم از خانه ها خارج مي شوند، فرعون از موسي منصرف گرديد و تدبير و نيرنگ خود را فراهم آورد سپس بيامد. موسي به ايشان گفت واي بر شما، بخداوند نسبت دروغ ندهيد كه شما را گرفتار عذاب مي كند و آنهايي كه بخدا نسبت دروغ ميدهند زيانكارند. آنها در باره موسي به نزاع پرداختند و نجواي خود را مخفي داشته، گفتند: اين دو، ساحراني هستند كه ميخواهند شما را با سحر خود از سرزمينتان خارج گردانند و طريقه برتر شما را از كف شما ببرند. شما تدبير خود را فراهم كنيد و صف ببنديد كه امروز پيروزي از آن كسي است كه برتري دارد.

گفتند: اي موسي يا تو عصا را مي اندازي يا ما اولين كسي هستيم كه وسائل خود را مي افكنيم. گفت: بلكه شما بيفكنيد. در اين هنگام ريسمانها و عصاهايشان از نيروي سحرشان بخيال موسي حركت ميكردند.

قرائت … ص: 39

لا نخلفه:ابو جعفر به جزم و باقي به رفع خوانده اند. جزم بنا بر اين است كه جواب امر باشد. و بنا بر رفع در محل نصب و صفت است براي «موعداً» سوي: حجازيان و ابو عمرو و كسايي بكسر سين و ديگران بضم خوانده اند. اما در صفات بضم سين اولي است.

يوم الزينة:حفص به نصب «يوم» قرائت كرده و در اين صورت ظرف است و ديگران به رفع خوانده اند

و خبر است يعني: «وقت موعدكم يوم الزينة» فيسحتكم: كوفيان غير از ابو بكر بضم ياء از باب افعال و ديگران بفتح ياء بصيغه ثلاثي مجرد خوانده اند و هر دو بيك معني است.

ان هذان:ابو عمرو «ان هذين» خوانده است و بنا بر اين «ان» مخففه از مثقله ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 40

است كه اسم آن «هذين» و خبر آن «لساحران» است.

ابن كثير و حفص «ان هذان» خوانده اند و در اين صورت اسم «ان» مخففه از مثقله محذوف و جمله خبر آن است. حرف لام هم براي فرق ميان «ان» مخففه و «ان» شرطيه است.

ديگران «ان هذان» خوانده اند كه در اينصورت، بقولي «ان» بمعني «نعم» است و بقولي اسم «ان» ضمير محذوف است و …

در اين ميان ابن كثير نون «هذان» را تشديد داده و وجه آن يا اين است كه نون عوض از الف محذوف است يا براي فرق ميان كلمات مبهم و غير مبهم است.

فاجمعوا: ابو عمرو بهمزه وصل و فتح ميم و ديگران از باب افعال خوانده اند.

يخيل: ابن عامر و روح و زيد به تاء و ديگران به ياء خوانده اند. بنا بر قرائت اول، نائب فاعل ضمير مستتر و عائد به حبال و بنا بر قرائت دوم نائب فاعل «ان» است.

مقصود … ص: 40

اكنون خداوند حكايت ميكند كه فرعون به موسي نسبت سحر داد تا مردم را به اشتباه اندازد. مي فرمايد:

قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسي : اي موسي آمده اي كه ما را به سحر خويش از سرزمينمان بيرون كني؟

فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ: ما نيز سحري همچون سحر تو خواهيم آورد.

فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ

نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَكاناً سُويً:

جايي وعده گاه قرار ده كه ما و تو در موقع معين در آنجا حاضر گرديم. آن جا بايد از نظر مسافت براي ما و تو يكسان باشد.

قالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَ أَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًي: در ميان مردم مصر يكي از روزها را روز زينت مي ناميدند. و در آن روز مردم لباس نو مي پوشيدند و بازارها را تزيين مي كردند. موسي وعده گذاشت كه در بامداد همان روز كه مردم از خانه ها خارج مي شوند، در محل مخصوص اجتماع كنند و جريانات را از نزديك تماشا كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 41

تا هيچگونه شبهه اي براي كسي باقي نماند.

فَتَوَلَّي فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتي : فرعون از موسي جدا شد و نيرنگهاي خود را فراهم كرد و در وقت مقرر به وعده گاه آمد.

قالَ لَهُمْ مُوسي : موسي ساحران را كه سحر خود را براي مقابله با اعجاز موسي حاضر كرده بودند، موعظه كرد و به آنها گفت:

وَيْلَكُمْ: اين كلمه براي تهديد بكار مي رود. يعني خداوند شما را گرفتار ويل و عذاب گرداند. ممكن است منادي باشد و در اين صورت دعاي عذاب براي آنها مي كند. برخي گفته اند دو كلمه است به اين صورت: «وي لكم» يعني از شما تعجب مي كنم.

لا تَفْتَرُوا عَلَي اللَّهِ كَذِباً: ابن عباس گويد: يعني كسي را شريك خدا نسازيد. برخي گفته اند: يعني بخدا دروغ نبنديد و معجزات مرا به سحر و سحر خود را به حق و فرعون را به الوهيت و خداوندي نسبت ندهيد.

فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ: كه شما را گرفتار عذاب و هلاكت خواهد كرد. اصل سحت تراشيدن تمام موهاي سر است و «سحته

اللَّه و اسحته» يعني خدا او را مستأصل و هلاك گردانيد.

وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَري : قتاده گويد: يعني كسي كه نسبت دروغ بخدا بدهد زيانكار است. بعضي گويند: يعني چنين كسي اميدش از خدا و بهشت قطع شده است.

فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ: مردم در باره موسي و هارون و فرعون به مشاوره پرداختند و هر كدام در رد عقيده ديگري و اثبات نظر خود كوشش ميكرد.

برخي گويند: يعني ساحران در باره عصاها و ريسمانها و اينكه كداميك آغاز كنند، به شور پرداختند.

وَ أَسَرُّوا النَّجْوي : آنها مطالب خود را پوشيده از فرعون براي يكديگر بيان كرده، گفتند: اگر موسي بر ما غالب آمد از او تبعيت مي كنيم.

محمد بن اسحاق مي گويد: وقتي موسي به ايشان گفت: «ويلكم!» آنها به نحوي پرداخته، گفتند: اين نه سخن ساحران است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 42

قتاده گويد: نجواي آنها اين بود كه اگر او ساحر است بر او غالب مي آييم و اگر از جانب خداست پيروز خواهد شد.

برخي گويند: يعني ساحران سخن خود را از موسي و هارون مخفي داشتند و با فرعون به نجوي پرداختند.

قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُرِيدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما:

فرعون و اطرافيانش بمردم گفتند: اين دو برادر ساحراني هستند كه ميخواهند شما را با سحر خويش از سرزمين مصر خارج سازند.

وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلي : و راه شما را كه بهترين و نزديكترين راه بحق است از شما بگيرند و مردم را متوجه خويش سازند. اين معني از امير المؤمنين علي (ع) است.

برخي گفته اند: بني اسرائيل كه از لحاظ عدد و ثروت، اكثريت داشتند، طريقه و وسيله زندگي مصريان بودند. مي ترسيدند كه

موسي و هارون بني اسرائيل را با خود ببرند.

برخي گويند: يعني مي خواهند دين و آيين پسنديده شما را از شما بگيرند.

فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ: تمام تدبيرها و نيرنگ هاي خود را بكار اندازيد.

ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا: آن گاه صف بسته بيائيد تا نظم و هيبت خود را بهتر نشان دهيد برخي گويند: منظور از صف همان «مصلي» است كه در روز عيد جهت نماز در آنجا جمع مي شدند.

وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي : امروز سعادتمند كسي است كه غلبه و برتري پيدا كند. برخي گويند: اين جمله، تتمه قول فرعون به ساحران است و برخي گويند:

گفتار خود ساحران بيكديگر است.

قالُوا يا مُوسي إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقي : ساحران موسي را مخير كردند كه عصاي خود را اول بيفكند يا بعد.

قالَ بَلْ أَلْقُوا: موسي به ايشان گفت: شما اول بيندازيد. منظور اين بود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 43

كه وقتي موسي عصاي خود را بيندازد و سحر آنها را باطل كند، تأثير بيشتري در دلها داشته باشد.

فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعي : موسي خيال ميكرد كه ريسمانها و عصاهاي ايشان حركت مي كنند، برخي گفته اند: يعني فرعون خيال ميكرد. اينكه مي گويد: خيال ميكرد، بواسطه اين است كه ريسمانها و عصاها حقيقةً حركت نميكردند. بلكه نظر به اينكه در داخل آنها جيوه ريخته بودند، همين كه آفتاب گرم شد، جيوه بالا رفت و چيزهايي كه جيوه در داخل آنها بود بحركت در آمدند. كسي كه به اين صحنه مي نگريست و رمز آن را نميدانست، گمان ميكرد كه واقعاً ريسمانها و عصاها بحركت در آمده اند.

ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 16، ص: 44

سوره طه (20): آيات 67 تا 76 … ص: 44

اشاره

فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسي (67) قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلي (68) وَ أَلْقِ ما فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتي (69) فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسي (70) قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقي (71)

قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلي ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذِي فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضِي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا (72) إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقي (73) إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيي (74) وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلي (75) جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكَّي (76)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 45

ترجمه … ص: 45

موسي در دل خود احساس ترس كرد. گفتيم: نترس كه تو برتري و بيفكن آنچه را كه در دست داري تا آنچه ساختند ببلعد. آنچه ساختند نيرنگ جادوگر است و جادوگر از هر جا بيايد رستگار نميشود. ساحران به سجده افتاده، گفتند: بخداي موسي و هارون ايمان آورديم. فرعون گفت: پيش از آنكه به شما اذن دهم باو ايمان آورديد. او بزرگ شماست كه سحر را بشما آموخت. دست و پايتان را بطور مخالف مي برم و شما را در شاخه هاي نخل مي آويزم و خواهيد دانست كه كداميك از ما از لحاظ عذاب شديدتر و

باقي تريم. گفتند: ترا بر بيناتي كه موسي براي ما آورده است و بر خدايي كه ما را آفريده ترجيح نميدهيم. هر حكمي خواهي بكن. تو فقط در زندگي اين جهان حكمروا هستي. ما به خداي خويش ايمان آورده ايم تا خطاهاي ما را بيامرزد و از سحر ما كه به اجبار تو بوده صرف نظر كند. خداوند بهتر و باقي تر است. هر كس كه گنهكارانه نزد خدا آيد، برايش آتش جهنم است كه در آنجا نه مي ميرد و نه زنده مي شود و كساني كه با ايمان نزد خدا آيند و كارهاي شايسته كرده باشند، بر ايشان درجات عالي خواهد بود. بهشت هاي عدن كه از زير آنها نهرها روان است. اين است جزاي كسي كه خود را تزكيه كند.

قرائت … ص: 45

تلقف: ابن ذكوان به رفع و ديگران به جزم خوانده اند، لكن حفص به تخفيف و باقي به تشديد خوانده اند. رفع آن براي اين است كه حال و جزم آن بنا بر اين است كه جواب است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 46

كيد ساحر: اهل كوفه بجز عاصم «سحر» و ديگران «ساحر» خوانده اند.

بنا بر قرائت اول «سحر» هم مصدر و بمعناي فاعل است.

لغت … ص: 46

لقف:به سرعت گرفتن.

كبير:معلم.

ايثار:ترجيح.

تزكي:طلب پاكي و نيكي. زكات مال هم همين است زيرا باعث زيادي مال مي شود.

اعراب … ص: 46

ما صَنَعُوا: اسم ان آمَنْتُمْ لَهُ: فرق آن با «آمنتم به» اين است كه اولي به معني تصديق و دومي به معني ايمان ضد كفر است.

مِنْ خِلافٍ: ممكن است به معني «عن خلاف» باشد يا به معني «علي خلاف» و حال باشد.

فِي جُذُوعِ النَّخْلِ: «في» به معني «علي» است.

أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً: تعليق است يعني فعل «لتعلمن» در لفظ آن عمل نكرده است.

وَ الَّذِي فَطَرَنا: عطف بر «ما جاءَنا» يا اينكه و او براي قسم است.

قاض: به تقدير «قاضيه».

هذِهِ الْحَياةَ: به تقدير «امور هذه الحياة» يا «مدة هذه الحياة» بنا بر اول «هذه» مفعول به و بنا بر ثاني مفعول فيه است.

جَنَّاتُ عَدْنٍ: بدل از «درجات»

مقصود … ص: 46

فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسي : موسي از ديدن منظره سحر آميز ايشان احساس ترس كرد. يعني ترسيد كه مردم دچار اشتباه شوند و گمان كنند كه عمل ساحران مانند اعجاز موسي است و از تبعيت وي خودداري كنند. اين معني از جبائي است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 47

اما بقولي طبيعي هر انساني است كه از ديدن منظره هولناك بترسد و موسي هم ترسيد.

برخي گفته اند: ترس موسي از اين بود كه مردم پيش از ديدن اعجاز وي متفرق شوند و او نتواند شبهه را از قلب ايشان بزدايد.

برخي گفته اند: موسي نميدانست كه آيا عصايش وقتي اژدها شد مي تواند بر آنچه ساحران آورده بودند غلبه كند يا نه؟ از اين جهت مي ترسيد. زيرا اگر عصايش اژدها مي شد و مارهاي ساحران را نمي بلعيد، ساحران مدعي مي شدند كه با موسي برابر هستند. مخصوصاً كه زور و زر و هوي و هوس نيز طرفدار آنها بود.

اما وقتي عصايش اژدها

شد و نيرنگ ساحران باطل گرديد، اين ترس برطرف شد.

قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلي : بموسي گفتيم: نترس. تو بواسطه پيروزي و غلبه، برتر خواهي بود.

وَ أَلْقِ ما فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا: عصا را بيفكن تا ريسمان ها و عصاهاي آنها را ببلعد. زيرا اينها اجسامي بيش نيستند و صانع آنها بر آنها غالب است.

گويند: هنگامي كه عصا را افكند، اژدهايي شد و اطراف صفوف گردش كرد تا همگان او را ديدند. آن گاه بطرف ريسمانها و عصاها رفت و همه را بلعيد. موسي آن را گرفت و بشكل عصا در آمد.

إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ: كاري كه آنها كرده اند، مكر و نيرنگ ساحران است و واقعيتي ندارد.

وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ: از آنجا كه سحر حقيقتي ندارد، كار ساحر موجب پيروزي و رستگاري او نخواهد شد.

حَيْثُ أَتي : ساحر در هر جا باشد و هر جا سحر كند، سرانجامش شكست است.

فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً: پس از اين واقعه حيرت انگيز، ساحران اولين كساني بودند كه در برابر موسي تسليم شدند و به سجده افتادند.

قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسي : گفتند: بخداي هارون و موسي ايمان آورديم. البته خدا، خداي همگان است نه تنها هارون و موسي. اما علت اينكه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 48

مي گويند: خداي هارون و موسي، اين است كه آنها فرستادگانش هستند و به بركت دعاي آنها سحر ايشان باطل شده است.

قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ: فرعون گفت: شما پيش از آنكه از من اجازه بگيريد، بموسي ايمان آورديد. اين سخن فرعون حاكي از جهل اوست. زيرا فكر ميكرد كه كسي مي تواند ايمان بياورد كه وي اذنش بدهد. فرق

اذن و امر اين است كه در امر اراده آمر نيز هست ولي در اذن اراده آمر نيست. مثلا «وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا» (مائده 2) هر وقت از احرام خارج شديد، صيد كنيد، اذن است. اما «اقيموا الصلاة» (مجادله 13) نماز را بپاي داريد، امر است.

إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ: موسي استاد شماست. او سحر را به شما آموخته است. بديهي است كه شاگرد در برابر استاد مغلوب مي شود. برخي گويند:

يعني او رئيس و راهبر و پيشوا و شما پيروان او هستيد. شما ضعيف تر از او نيستيد ولي بپاس احترام و احتشام او از معارضه و مبارزه خودداري كرديد.

فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ: بايد دست راست و پاي چپ شما را قطع كنم.

وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ: و شما را بر شاخه هاي نخل بياويزم.

وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقي : و خواهيد دانست كه آيا من بر ايمان شما سخت گيرتر و پايدارترم يا خداي موسي بر بي ايماني شما سخت گيرتر و پايدارتر است؟

قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلي ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ: ساحران بفرعون گفتند: ترا بر اين ادله اي كه بر صدق موسي دلالت دارند، ترجيح نميدهيم. موسي معجزاتي دارد كه انجام آنها از دسترس قواي بشري خارج است.

وَ الَّذِي فَطَرَنا: و ترا بر خداوندي كه آفريدگار ماست ترجيح نميدهيم.

ممكن است اين قسمت سوگند باشد. يعني بر خدايي كه آفريدگار ماست سوگند ترا بر معجزات موسي ترجيح نميدهيم.

فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ: هر كاري كه از دستت برمي آيد بكن يا هر حكمي كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 49

ميخواهي صادر كن. در هر صورت ما از ايمان خود دست بردار نيستيم.

إِنَّما

تَقْضِي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا: تو هر كاري يا هر حكمي بكني مخصوص اين جهان است. اما در عالم آخرت سلطه و حكومتي نداري. برخي گفته اند: يعني تو زندگي اين جهان را هر طور باشد مي گذراني نه زندگي آخرت را.

إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا: ما بخداي خويش ايمان آورده ايم كه از شرك و معاصي ما چشمپوشي كند.

وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ: و گناه سحر ما را- كه به اكراه و اجبار شماست- ببخشايد.

رسم سلاطين بر اين بود كه مردم را به آموختن سحر مجبور ميكردند تا بتوانند در چنين مواقعي از آن استفاده كنند. عبد العزيز بن ابان گويد: ساحران بفرعون گفتند: موسي را در وقت خواب به ما نشان ده. فرعون به آنها نشان داد.

ديدند عصايش از او پاسداري ميكند. گفتند: اين سحر نيست. زيرا ساحر وقتي بخواب مي رود سحرش باطل مي شود. لكن فرعون قبول نكرد و آنها را مجبور كرد كه سحر كنند.

وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقي : خداوند و پاداشش براي ما از تو بهتر و پايدارتر است.

برخي گويند: يعني خداوند ثوابش براي مؤمنين بهتر و كيفرش براي عاصيان پايدارتر است و اين جمله جواب: «وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقي » است.

تا اينجا نقل گفتار ساحران تمام مي شود. سپس خداوند مي فرمايد:

إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيي : مجرم يعني كافر يا كسي كه رفتارش چون رفتار فرعون باشد. كساني كه مجرم باشند و به- پيشگاه خداوند آيند، گرفتار آتش دوزخند. نمي ميرند تا راحت شوند و نه حيات ديگري كه راحتي داشته باشد، پيدا مي كنند. بلكه همواره گرفتار كيفرند.

وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ

الصَّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلي : كساني كه خدا و انبياء را تصديق كرده باشند و بحضور خدا آيند و وظائف عملي خود را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 50

انجام داده باشند، درجات بهشت كه بعضي بر بعضي برتري دارد، براي ايشان است.

جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكَّي:

بهشت هايي كه محل اقامت است و رودها از زير آنها روان است و بطور جاويدان در آنجا هستند. آن ثواب و پاداشي كه ذكر شد براي كساني است كه بوسيله ايمان خود را پاك كرده و از آلودگي كفر و معصيت دور باشند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 51

سوره طه (20): آيات 77 تا 86 … ص: 51

اشاره

وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلي مُوسي أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشي (77) فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ (78) وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدي (79) يا بَنِي إِسْرائِيلَ قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوي (80) كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوي (81)

وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدي (82) وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسي (83) قالَ هُمْ أُولاءِ عَلي أَثَرِي وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضي (84) قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ (85) فَرَجَعَ مُوسي إِلي قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ

رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي (86)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 52

ترجمه … ص: 52

به موسي وحي كرديم كه بندگان مرا شبانه ببر و براي آنها راهي خشك در دريا پديد آورد. نه از رسيدن فرعون ترسي داري و نه از غرق شدن. فرعون با لشكريانش آنها را دنبال كرد و آب دريا آنها را فرا گرفت. فرعون مردم خود را گمراه كرد و هدايت نكرد. اي بني اسرائيل، شما را از دشمنتان نجات داديم و با شما در جانب راست طور وعده گذاشتيم، بر شما من و سلوي نازل كرديم. از روزيهاي پاكيزه ما بخوريد و در آن سركشي نكنيد كه غضبم شما را فرا ميگيرد و هر كس گرفتار غضبم شود، بهلاكت مي رسد. من آمرزگار كسي هستم كه توبه كند و ايمان آرد و عمل شايسته كند.

آن گاه هدايت پذيرد.

اي موسي! چه چيز ترا به عجله واداشت كه از قومت جلو افتادي؟ گفت: آنها در پي منند. خدايا بسوي تو شتاب كردم كه خشنود گردي. خداوند فرمود: پس از تو قومت را مبتلا ساختيم و سامري آنها را گمراه كرد. موسي با خشم و اندوه بسوي قومش باز گشته، گفت: اي قوم، آيا خداوند بر شما وعده نيكو نداد؟ آيا وقت عهد بر شما طولاني شد يا اينكه خواستيد گرفتار خشم پروردگارتان شويد و وعده مرا خلف كرديد؟

قرائت … ص: 52

لا تخاف: حمزه بجزم خوانده و ديگران به رفع. رفع بنا بر اين است كه حال از فاعل «اضرب» باشد و جزم بنا بر اين است كه جواب «اضرب» باشد.

قد انجيناكم: اين كلمه و نظائر آن «و واعدناكم» و «رزقناكم» را كوفيان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 53

- بجز عاصم- به صيغه متكلم وحده خوانده اند. اما

به صيغه متكلم مع الغير به قرينه «و نزلنا عليكم» است. در مورد «و واعدناكم» ابو جعفر و ابو عمرو و يعقوب و سهل بدون الف خوانده اند و در اين صورت وعده از جانب خداست و طرفيني نيست و همين اولي است.

فيحل: كسايي اين كلمه را بضم حاء و ديگران بكسر حاء خوانده اند.

همچنين در مورد «يحلل» كسايي بضم لام و ديگران بكسر خوانده اند. قرائت كسر از ماده «حلال» است. يعني بعد از آنكه غضب خدا بر ايشان حرام بود، حلالشان مي شود. وجه قرائت ضم اين است كه از حلول است. يعني غضب خدا بر ايشان نازل مي شود.

لغت … ص: 53

يبس:يابس و خشك. جمع يبوس.

اسف:شديدتر از خشم، حزن و اندوه.

اعراب … ص: 53

هُمْ أُولاءِ: مبتدا و خبر يا «اولاء» بدل از «هم» و «عَلي أَثَرِي» خبر.

بنا بر اول «عَلي أَثَرِي» حال يا خبر دوم است.

مقصود … ص: 53

اكنون خداوند از حال بني اسرائيل خبر داده، مي فرمايد:

وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلي مُوسي أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي: بعد از آنكه فرعون آيات را ديد و خود و قومش ايمان نياوردند، به موسي وحي كرديم كه شبانه قوم خود را از سر زمين مصر ببر.

فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً، بوسيله عصا راهي خشك در دريا بوجود آور، تا بني اسرائيل بتوانند از آن بگذرند. در اينجا مراد از زدن طريق، زدن دريا و شكافتن آن بمنظور بوجود آوردن طريق است.

لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشي : نميترسي كه فرعون بتو دست يابد، يا اينكه در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 54

دريا غرق شوي.

فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ: فرعون با سپاهيانش بدنبال ايشان حركت كردند.

در اينجا جمله اي محذوف است. يعني موسي و قومش داخل دريا شدند و فرعون …

فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ: و آب دريا فرعون و سپاهيانش را پوشيد و غرق كرد.

اين تعبير، بمنظور بزرگ شمردن حادثه است. يعني همان چيزي كه شناخته و شنيده ايد، آنها را بپوشانيد. چنان كه ابو النجم گفته است:

«انا ابو النجم و شعري شعري» من ابو النجم هستم و شعر من همان است كه شنيده و دانسته ايد.

حاصل مطلب اينكه: سرانجام فرعون نابود شد و موسي نجات يافت. اين است سرانجام كار ايشان تا اهل عبرت، چشم دل بگشايند و عبرت گيرند.

وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدي : فرعون، ملت خود را از هدايت و حق و حقيقت دور كرد و نخواست كه

آنها اهل هدايت و رشد باشند.

اينكه «و ما هدي» را بعداً ذكر ميكند، ميخواهد بفهماند كه فرعون بر اضلال ايشان ادامه ميداد و روش خود را تغيير نداد.

حذف مفعول «هدي» بمنظور رعايت رءوس آيات است.

اين جمله در پاسخ قول فرعون است كه بمردم مي گفت: «وَ ما أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ- الرَّشادِ». اكنون بمنظور شمردن نعمتها به بني اسرائيل خطاب كرده، ميفرمايد:

يا بَنِي إِسْرائِيلَ قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ: اي بني اسرائيل شما را در برابر چشمتان از دشمن بد خواهتان فرعون نجات داديم.

وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ: خداوند وعده گذاشته بود كه موسي پس از غرق فرعون به سمت راست كوه طور بيايد و كتاب آسماني تورات را كه مقررات و احكام مورد نياز ايشان را در برداشت، دريافت كند. «1»

__________________________________________________

(1)- تورات كنوني غير از آن توراتي است كه در سمت راست كوه طور بر حضرت موسي نازل شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 55

وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوي : در بيابان «تيه» بر شما من و سلوي نازل كرديم. «1»

كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ: از چيزهاي پاكيزه اي كه به شما روزي كرده ايم، بخوريد.

اين دستور، براي اباحه است نه براي وجوب.

وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ: تعدي نكنيد و بوجهي كه بر شما حرام شده است، نخوريد.

برخي گفته اند: يعني از حلال بحرام تجاوز نكنيد. و برخي گفته اند: روزي حلال را براي نيرو گرفتن در راه معصيت نخوريد.

فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي: زيرا گرفتار خشم من خواهيد شد.

وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوي : هر كس گرفتار خشم من شود، هلاك ميگردد. «هوي» سقوط از بالا به زير است و اين چيزي جز هلاك شدن

يا سقوط در آتش جهنم نيست.

وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدي : من آمرزگار كسي هستم كه توبه كند و بخدا و رسولش ايمان آورد و وظائف خود را انجام دهد و تا لحظه مرگ، ايمان را از دست ندهد.

امام باقر (ع) فرمود: منظور از «اهتدي» اين است كه به ولايت اهل بيت نائل آيد. بخدا قسم، اگر مردي تمام عمر در ميان ركن و مقام ابراهيم خدا را عبادت كند، آن گاه بميرد و از ولايت ما دور باشد، خدا او را بر پيشاني در جهنم ساقط ميكند.

اين روايت را ابو القاسم حسكاني به اسناد خويش نقل كرده و عياشي در تفسير خود به طرق مختلفي آورده است.

وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسي : ابن اسحاق گويد: وعده اين بود كه موسي به اتفاق قوم يا جماعتي از بزرگان قوم، به كوه طور آيد. اما وي بر اثر شوق زياد، شتاب كرد و به تنهايي آمد و منتظر بود كه آنها بدنبالش بيايند. از اينرو خداوند به او فرمود: «چه باعث شد كه عجله كردي و قوم را با خود نياوردي؟!»

__________________________________________________

(1)- براي تفصيل بيشتر رجوع شود به تفسير سوره بقره آيه 57

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 56

قالَ هُمْ أُولاءِ عَلي أَثَرِي: موسي در جواب گفت: آنها در پي من هستند و بزودي بمن خواهند پيوست.

حسن گويد: يعني آنها به دين و براه و رسم من هستند و منتظرند كه برگردم و دستورات ديني را بايشان ابلاغ كنم.

وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضي : خدايا من عجله كردم و بر آنها سبقت گرفتم تا ترا راضي

گردانم.

قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ: خداوند فرمود: ما قوم ترا بوسيله گوساله سامري به امتحان افكنديم و تكليف را بر آنها دشوار گرفتيم و بر آنها لازم شمرديم كه دقت كنند و بدانند كه گوساله خدا نيست. چنان كه ميفرمايد: «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ» (سوره عنكبوت 2) آيا مردم گمان مي كنند كه چون گفتند ايمان آورديم، متروك مي مانند و گرفتار امتحان نميشوند؟

مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ: اين امتحان بعد از رفتن تو بود كه سامري ايشان را دعوت بگمراهي كرد.

برخي گويند: منظور اين است كه ما با آنها معامله امتحان كنندگان كرديم تا مخلص از منافق شناخته شود.

فَرَجَعَ مُوسي إِلي قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً: موسي از ميقات با خشم و اندوه شديد بسوي بني اسرائيل برگشت. علت تأثر موسي اين بود كه مي ترسيد نتواند آنها را براه راست برگرداند.

قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً: به ايشان گفت: مگر نه خداوند به شما وعده راست داده بود كه تورات را براي شما بفرستد تا بمحتويات آن آگاه شويد و طبق دستور آن عمل كنيد و سزاوار پاداش گرديد؟

برخي گويند: منظور از وعده راست، نجات از فرعون و آمدن به طرف راست كوه طور و آمرزش توبه كاران است.

أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ: آيا مدت دوري من از شما زياد شده بود؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 57

أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ: يا مي خواستيد با پرستش گوساله، گرفتار خشم خدا شويد؟

فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي: در نتيجه پس از من بد رفتاري كرديد و ثابت و استوار نمانديد. روشنگر اين جمله اين است:

«بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي» بعد از من بد- رفتاري پيشه كرديد! برخي گويند: چون موسي به آنها امر كرده بود كه در كوه طور به وي ملحق شوند و آنها ملحق نشده بودند، از اين جهت ميفرمايد: «فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي».

برخي گويند: موسي به آنها امر كرده بود كه تابع هارون باشند و تا مراجعت وي دستور او را عمل كنند ولي بني اسرائيل به مخالفت هارون پرداختند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 58

سوره طه (20): آيات 87 تا 96 … ص: 58

اشاره

قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَي السَّامِرِيُّ (87) فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسي فَنَسِيَ (88) أَ فَلا يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً (89) وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي (90) قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّي يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسي (91)

قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا (92) أَلاَّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي (93) قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي (94) قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ (95) قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي (96)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 59

ترجمه … ص: 59

گفتند: ما به اختيار خود وعده ترا خلاف نكرديم. بلكه چيزهاي زينتي قوم را با خود آورده بوديم و آنها را براي ذوب شدن در آتش افكنديم. سامري اينطور القاء كرد. او براي ايشان گوساله اي بزرگ كه داراي آهنگي بود بيرون آورده، گفت:

اين است خداي شما و خداي موسي و فراموش كرد. آيا نميدانستند كه گوساله، جواب آنها را نميدهد، و به ايشان سود و زياني نميرساند؟ قبلا هارون به ايشان گفته بود: اي قوم، شما گرفتار امتحان شده ايد. خداي شما رحمان است. مرا پيروي كنيد و امر مرا اطاعت كنيد. گفتند: ما دست از عبادت او بر نميداريم تا موسي بازگردد. موسي به هارون گفت:

چرا وقتي ديدي كه آنها گمراه شدند، مرا پيروي نكردي؟ آيا امر مرا عصيان كردي؟ گفت: فرزند مادر، ريشم را و سرم را نگير. ترسيدم كه بگويي ميان بني اسرائيل تفرقه افكندي و به سفارش من عمل نكردي. گفت: اي سامري، كار خطرناك تو چيست؟ گفت: به چيزي آگاهي يافتم كه آنها آگاهي نيافتند. كفي از خاك پاي رسول برگرفتم و در گوساله ريختم. نفس من اينطور كار زشت را در نظرم زينت داد.

قرائت … ص: 59

بملكنا:اهل مدينه و كوفه و عاصم بفتح ميم و حمزه و كسايي و خلف بضم ميم و ديگران بكسر ميم خوانده اند.

ابو علي گويد: در مورد اين كلمه سه لغت است و كسر ميم اكثر است.

حملنا: ابن عامر و حفص و رويس بضم و تشديد و ديگران به فتح و تخفيف خوانده اند. بنا بر اول، يعني وادارمان كردند كه بار قوم را برداريم، و بنا بر قرائت دوم يعني خودمان برداشتيم.

لم يبصروا: كوفيان- بجز عاصم- به تاء و ديگران به ياء خوانده اند. در قرائت تاء خطاب است به جميع و در قرائت ياء منظور بني اسرائيل است.

لغت … ص: 59

وزر:بار سنگين. اينكه به گناه، وزر گويند به خاطر اين است كه صاحب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 60

گناه، سنگيني آن را متحمل مي شود. جمع وزر، اوزار است.

خوار:آوازي كه به شدت، تغيير مي كند. مثل صداي گاو و غير آن.

عكوف:درنگ كردن. اعتكاف در مسجد، يعني ماندن در مسجد.

رقبة:انتظار. مرقب جاي بلندي است براي مراقبت و ديده باني.

بصر:آگاهي و ابصار ديدن.

اعراب … ص: 60

فَكَذلِكَ أَلْقَي: كاف صفت مصدر محذوف است. يعني: «القي السامري القاء مثل القائنا».

جسدا: بدل از عجلا.

أَلَّا يَرْجِعُ: يعني «انه لا يرجع» ممكن است «يرجع» را نصب داد.

ضلوا: در محل نصب و حال به تقدير «قد ضلوا».

أَلَّا تَتَّبِعَنِ: در محل جر به «من» محذوف يا در محل نصب. يعني «ما منعك من اتباعي» و حرف لاء زائده است. مثل: «ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ»

مقصود … ص: 60

قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا: آنهايي كه گوساله پرست نشده بودند، گفتند: مخالفت وعده تو به اختيار ما نبود. زيرا نميتوانستيم گوساله پرستان را از كار زشتشان باز داريم. آنها زياد بودند و ما كم.

در روايت است كه فقط دوازده هزار نفر از قوم گوساله پرست نشده بودند و بقيه كه هفتصد هزار نفر بودند همه گوساله پرست شده بودند. بنا بر اين، دوازده هزار نفر از عهده هفتصد هزار نفر برنمي آمدند.

وَ لكِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ: ولي ما بارهايي از زيورهاي فرعونيان با خود حمل كرده بوديم.

اين زيورها را قوم فرعون برسم عاريه به ايشان سپرده بودند. برخي گويند:

طلا و نقره و زيورهايي بود كه در موقع غرق شدن ايشان به ساحل افتاد و بني اسرائيل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 61

برداشتند.

برخي گويند: منظور اين است كه ما بار گناه فرعونيان را با عاريه گرفتن همين زر و زيورها بدوش كشيديم. زيرا اين زر و زيورها را براي زينت كردن در ايام عيد از ايشان گرفتيم و به ايشان پس نداديم. با اينكه آنها ما را امين مي شمردند.

برخي گويند: بني اسرائيل در ميان مصريان اسير بودند و آوردن مال مصريان بر ايشان مباح بود و

بنا بر اين مرتكب گناهي نشده بودند.

فَقَذَفْناها: اين زر و زيورها را در آتش ريختيم كه ذوب شود.

فَكَذلِكَ أَلْقَي السَّامِرِيُّ: جبائي مي گويد: يعني سامري اينطور جواب داد تا وانمود كند كه از ايشان است.

برخي گويند: يعني همانطوري كه ما زر و زيورها را در آتش ريختيم، سامري هم زر و زيورهايش را در آتش ريخت و ذوب كرد.

ابو مسلم گويد: اين جمله، كلام خداوند است زيرا پس از آنكه گفتار قوم را نقل مي كند، مي فرمايد: سامري هم مثل آنها زر و زيورش را در آتش ريخت.

فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ: از اين زر و زيورهاي ذوب شده، گوساله بزرگي براي ايشان درآورد كه داراي آواز بود. (در باره گوساله سامري در تفسير سوره اعراف سخن گفته ايم).

فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسي : سامري و پيروانش بمردم گفتند: خداي شما و خداي موسي اين است.

فَنَسِيَ: يس فراموش كرد.

در باره اين جمله دو قول است:

1- اين جمله تتمه گفتار سامري و پيروان اوست. يعني موسي فراموش كرد كه گوساله خداي اوست. (در نتيجه سرگردان شد و خداي خود را در اينجا گذاشت و رفت).

2- اين جمله، دنباله گفتار خداوند است. يعني سامري دين موسي را فراموش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 62

كرد. يا اينكه فراموش كرد كه گوساله، موجودي است حادث و نميتواند خدا باشد.

اكنون خداوند از راه استدلال مي فرمايد:

أَ فَلا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلًا: آيا بني اسرائيل نمي دانستند كه گوساله جواب سخن ايشان را نميدهد و شايسته خدايي نيست؟

وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً: و قادر نيست كه به ايشان سود و زياني برساند.

بديهي است كه چنين

موجودي شايسته پرستش نيست.

مقاتل گويد: همين كه از وعده موسي سي و پنج روز گذشت، سامري بني اسرائيل را وادار كرد كه زيورهاي عاريتي فرعونيان را جمع كنند و چون جمع كردند، همه را ذوب كرد و به شكل گوساله درآورد. اين كار را در روزهاي سي و ششم و سي و هفتم و سي و هشتم انجام داد. سپس در روز سي و نهم آنها را وادار به گوساله پرستي كرد. روز چهلم موسي مراجعت كرد.

سعيد بن جبير گويد: سامري كرماني بود و بني اسرائيل از او اطاعت مي كردند.

برخي گويند: وي از جايي بود كه مردم آن گاو مي پرستيدند و او هم چنان نسبت به گاو علاقه مند بود.

برخي گويند: او بني اسرائيلي بود و پس از عبور از دريا به نفاق گراييد. هنگامي كه بني اسرائيل به موسي گفتند: براي ما نيز خدايي معين كن، چنان كه آنها نيز خدايي داشتند، سامري فرصت را غنيمت شمرد و گوساله را ساخت و آنها را بسوي آن دعوت كرد.

وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ: هارون پيش از مراجعت موسي از روي موعظه و نصيحت به آنها گفته بود كه خداوند در پرستش بر شما سخت گرفته است. خداي يكتا را بشناسيد و او را بپرستيد و گوساله پرستي نكنيد.

ممكن است منظور اين باشد كه: سامري شما را بفتنه افكنده و گمراه كرده است.

وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي: خداي شما بخشايشگر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 63

است. مرا پيروي كنيد و فرمانم را اطاعت كنيد و دست از اطاعت سامري و گوساله پرستي برداريد.

قالُوا

لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّي يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسي : بني اسرائيل جواب دادند: ما دست از پرستش گوساله برنميداريم تا موسي برگردد و تصميم خود را در مورد گوساله پرستي بگيرد. هارون بهمراه 12 هزار نفر از آنها كناره گيري كرد.

هنگامي كه موسي برمي گشت، هارون از او استقبال كرد. موسي ملاحظه كرد كه مردم اطراف گوساله گرد آمده و برقص و پايكوبي مشغولند و ساز و آواز راه انداخته اند.

موسي كه سخت خشمگين شده بود، الواح تورات را انداخت و به سرزنش هارون پرداخت.

قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا أَلَّا تَتَّبِعَنِ: گفت چرا تو و افراد مؤمن از من، پيروي نكرديد و با آنها بجنگ پرداختيد؟! يا اينكه چرا بدنبال من بكوه طور نيامديد؟! أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي: آيا امر مرا عصيان كردي؟

منظور اين است كه موسي به هارون گفته بود: «اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ» (اعراف 142) در ميان قوم، جانشين من باش و اصلاح كن و براه مفسدان نرو. چون هارون در ميان ايشان مانده و در جلوگيري ايشان مبالغه نكرده بود، از اينرو موسي به او گفت: امر مرا عصيان كردي؟

برخي گويند: اين استفهام، استفهام حقيقي نيست. زيرا موسي ميدانست كه هارون عصيان نكرده است.

پرسش:

اگر گفته شود كه بر حسب ظاهر، هارون مأمور بود كه در صورت عصيان مردم، بموسي ملحق شود و چون بموسي ملحق نشد، معصيت كرد.

گوييم: ممكن است موسي هارون را امر كرده باشد كه در صورت مصلحت بوي ملحق شود. لكن هارون تشخيص داد كه اگر در ميان مردم بماند، مصلحت بيشتري دارد. البته كسي كه در ميان مردم باشد، چيزهايي تشخيص ميدهد كه

كسي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 64

كه در ميان مردم نيست، تشخيص نميدهد.

ممكن است موسي به هارون دستور داده باشد كه در صورت مصلحت با مردم مبارزه شديد كند.

در اينجا در حقيقت مردم سزاوار ملامتند نه هارون. اينكه به هارون ميگويد:

مي خواستي از ايشان جدا شوي، در حقيقت ملامتي است براي خود مردم نه هارون.

برخي گويند: گناه كساني كه مقامشان بلند است، بزرگتر است. چون هارون مقامش بالاتر از ديگران بود، موسي تنها او را ملامت كرد.

اين قول در صورتي صحيح است كه هارون مرتكب گناهي شده باشد. در حالي كه پيامبر دامنش از گناه پاك است.

لَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي

: هارون گفت: پسر مادر سر و ريشم را نگير.

گويند: در آن وقت معمول بود كه سر و ريش را بگيرند. چنان كه در عصر ما معمول است كه دست را بگيرند يا دست بگردن بشوند.

برخي گويند: در حقيقت موسي هارون را بمنزله خودش ميدانست و بهمين جهت ريش او را گرفت. زيرا موسي هارون را گناهكار نميدانست. چنان كه خودش را هم گنهكار نميدانست.

اكنون بذكر عذرها پرداخته، مي فرمايد:

ِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ

: اگر از ايشان جدا ميشدم و با آنها مي جنگيدم، در ميان ايشان تفرقه مي افتاد. برخي بتو مي پيوستند و برخي با سامري به پرستش گوساله ادامه ميدادند و برخي بحال شك باقي ميماندند. وانگهي من اطمينان نداشتم كه اگر آنها را ترك كنم، در ميان ايشان جنگ و خونريزي واقع نشود و بخاطر سامري و گوساله اش حوادث ناگواري اتفاق نيفتد. لكن با بودن من در ميان ايشان، جنگ و خونريزي،

واقع نشد و من به اندازه اي كه مصلحت بود، آنها را از انحراف و اقدامات نامناسب، منع كردم و به آنها گفتم: «إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ» اين فتنه و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 65

آزمايشي است براي شما.

اين بود عذرها و اين عذر از رأي پسنديده هارون حكايت مي كند.

لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي

: مي ترسيدم به من بگويي بوصيت تو عمل نكرده ام، زيرا بمن گفته بودي: جانشين باش و اصلاح كن.

همين كه بيگناهي هارون آشكار شد، موسي به سامري روي آورده، قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ: به او گفت: چه كار ناگواري كردي؟ چه چيز ترا به اينكار واداشت؟

قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ: سامري در جواب گفت: چيزي ديدم يا چيزي فهميدم كه آنها نديدند و نفهميدند.

فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها: من كفي از خاك پاي اسب جبرئيل برداشتم و در پيكره گوساله ريختم.

وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي: آري، نفس من برداشتن خاك و ريختن آن در مجسمه گوساله را در نظرم زينت داد.

داستان گوساله و آنچه سامري برداشته بود و كيفيت آن و اختلاف نظرها را قبلا گفته ايم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 66

سوره طه (20): آيات 97 تا 107 … ص: 66

اشاره

قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلي إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً (97) إِنَّما إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً (98) كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً (99) مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وِزْراً (100) خالِدِينَ فِيهِ وَ ساءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ

حِمْلاً (101)

يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً (102) يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ عَشْراً (103) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ يَوْماً (104) وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً (105) فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً (106)

لا تَري فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً (107)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 67

ترجمه … ص: 67

موسي گفت: برو. سزاي تست كه در زندگي بگويي، تماسي نيست و ترا وعده اي است كه تأخير نخواهد شد. بنگر بخدايت كه او را مي پرستيدي، كه او را به آتش مي سوزانيم. آن گاه متلاشيش كرده بدريا مي ريزيم. همانا خداي شما كسي است كه جز او خدايي نيست و علمش همه چيز را فرا گرفته است. اينچنين، داستانهاي گذشتگان را براي تو ذكر مي كنيم و از جانب خويش قرآن را بتو داديم. هر كس از آن اعراض كند، روز قيامت بار گناه بر دوش دارد و هميشه گرفتار عذاب آن است. بد باري در روز قيامت بدوش دارند. روزي كه نفخ صور مي شود و مجرمين را در آن روز نابينا محشور مي كنيم. آهسته بيكديگر ميگويند: ده شب بيشتر نمانديد. ما به آنچه ميگويند، داناتريم كه هشيارترين ايشان ميگويد: يك روز بيشتر نمانديد. ترا از كوه ها مي پرسند. بگو: خدايم آنها را متلاشي كرده، ببادشان ميدهد و آنها را بصورت بيابانهاي هموار درمي آورد كه در آنها، هيچگونه پستي و بلندي نبيني.

قرائت … ص: 67

لن تخلفه: ابن كثير و بصريان- بجز سهل- بكسر لام و ضرير بنون و كسر لام و ديگران بفتح لام خوانده اند.

ابو علي مي گويد: اين فعل متعدي به دو مفعول مي شود و چون فعل مجهول است، يكي از مفعولها جايگزين فاعل شده است و بنا بر اين بصيغه مجهول معني روشنتر است.

لنحرقنه: ابو جعفر بفتح نون و سكون حاء و تخفيف راء خوانده است (قرائت علي (ع) و عباس نيز همين است) طبق اين قرائت، يعني قطعه قطعه مي كنيم آن را.

ينفخ: ابو عمرو به نون و معلوم و ديگران به ياء و صيغه مجهول خوانده اند.

لغت … ص: 67

ظلت: اين كلمه در اصل «ظللت» بوده كه پس از حذف لام بعضي بفتح ظاء و بعضي بكسر ظاء ميخوانند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 68

نسف: بهوا دادن غلات براي جدا شدن كاه و پوست آنها.

صفصف: زمين بي گناه.

قاع:زمين هموار. جمع «اقواع» و «قيعان» و «قيعه».

امت:گره و ناهمواري.

مقصود … ص: 68

اكنون حكايت از موسي كرده، ميفرمايد:

قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ: موسي به سامري گفت:

برو كه سزاي تست كه در دوره حيات بگويي: تماسي نيست.

در باره معناي اين جمله اختلاف است. برخي گويند: بنا بفرمان خداوند او به مردم ميگفت كه با او نياميزند و ننشينند و نخورند تا هميشه در مضيقه باشد.

بنا بر اين او بمردم مي گفت: كسي بمن تماس نگيرد و من هم با كسي تماس نميگيرم.

ابن عباس گويد: تنها در مورد خود سامري نبود. بلكه شامل فرزندانش هم مي شد.

سامري بر حسب اين دستور در بيابانها بسر مي برد و همدم حيوانات وحشي بود. و هر وقت كسي نزديكش مي شد به او مي گفت كه: نزديكش نشود. او و فرزندانش براي هميشه گرفتار اين كيفر شدند و اگر كسي با آنها تماس پيدا مي كرد، هر دو گرفتار تب مي شدند.

برخي گويند: سامري از ترس فرار كرد و در بيابانها بقدري دور از مردم زندگي مي كرد كه گويا شعارش اين شده بود كه كسي با او تماس نگيرد.

وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ: ترا وعده گاهي است براي عذاب و كيفر كه تأخيري در آن نيست و با تو خلف وعده نخواهد شد.

وَ انْظُرْ إِلي إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً: اكنون گوساله خود را كه به- پرستشش سر بر خاك

مي ماليدي بنگر.

لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً: گوساله ترا در آتش مي سوزانيم و سوخته آن را بدريا مي ريزيم. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 69

ابن عباس مي گويد: موسي گوساله را سوزاند و خاكسترش را بدريا ريخت و اين دلالت دارد بر اينكه حيواني بود داراي گوشت و خون.

بنا بر قرائت ديگر، موسي گوساله را قطعه قطعه كرد و قطعات آن را در دريا ريخت.

بهر حال قرآن ميخواهد بگويد: چيزي كه قابل سوختن و خرد كردن است، لايق پرستش نيست.

امام صادق ميفرمايد: موسي ميخواست سامري را بكشد. خداوند فرمود:

او را نكش زيرا سخي است.

آن گاه موسي رو بقوم خود آورده، گفت:

إِنَّما إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ: آن خدايي كه يكتا و بيهمتاست، سزاوار پرستش است.

وَسِعَ كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً: او همه چيز را بطور كامل ميداند.

اين جمله از لحاظ فصاحت بسيار عجيب است و دلالت دارد بر اينكه «معدوم» نيز «شي ء» است زيرا براي خدا معلوم است.

سپس به پيامبر اسلام مي فرمايد:

كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ: همانطوري كه قصه موسي و قومش را براي تو بيان كرديم، قصه ساير گذشتگان را نيز براي تو مي گوييم.

وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً: ما قرآن را از جانب خويش بتو داديم. در اينجا مراد از ذكر قرآن است، زيرا تذكري است نسبت به همه امور ديني.

پس كساني را كه از قرآن اعراض كرده و از ايمان خودداري ميكنند، تهديد كرده، مي فرمايد:

مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وِزْراً: كساني كه از قرآن روي- گردان شوند، بار سنگين و غير قابل تحمل گناه را در روز واپسين بدوش خواهند كشيد.

خالِدِينَ

فِيهِ وَ ساءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ حِمْلًا: بار گناهي كه عذابش براي ايشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 70

ابدي و هميشگي خواهد بود. بديهي است كه روز قيامت، بد باري بدوش اعراض كنندگان از قرآن خواهد بود.

كلبي گويد: يعني كفر ايشان بقرآن باري سنگين است از گناه بر روانشان! يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ: روز قيامت، همان روزي است كه در صور دميده ميشود.

وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً: ابن عباس گويد: يعني كساني كه به پرستش خدايان ديگر پرداخته اند، در روز قيامت با چشمان كبود شده و صورتهاي سياه گشته، محشور خواهند شد و چشم آنها شبيه چشم گربه است.

برخي گويند: مقصود از «زرق» كوري چشم است.

برخي گويند: مقصود اين است كه آنها تشنه محشور مي شوند و اين تشنگي از چشمانشان پيداست. نظير آن اين آيه است: «وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلي جَهَنَّمَ وِرْداً» (مريم 86).

يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً: افراد مجرم، در نهان بيكديگر خطاب مي كنند، جز ده شب درنگ نكرده اند! اين معني از ابن عباس و قتاده است و منظور اين است كه فاصله ميان نفخه اول و نفخه دوم بيش از ده شب نبوده است. در خلال اين مدت- كه چهل سال طول مي كشد- آنها از عذاب آسوده اند.

برخي گويند: آنها از شدت هول قيامت، مدت زندگي دنيا را فراموش كرده، مي گويند: در دنيا ده روزي بيشتر نمانديد.

برخي گويند: مدت ماندن در قبر را فراموش مي كنند. فكر مي كنند در اين مدت خواب بوده اند و اكنون كه روز قيامت است بيدار شده اند.

حسن مي گويد: آنها بر اثر ماندن زياد در آتش جهنم، مدت زندگي دنيا را كم و ناچيز مي شمارند.

نَحْنُ أَعْلَمُ بِما

يَقُولُونَ: ما به آنچه در نهان بيكديگر مي گويند، آگاه تريم.

إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً: بعضي از آنها كه رفتار بهتري داشته و عاقلتر بوده اند، مي گويند: مدت درنگ شما در دنيا و قبر يك روز بوده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 71

زيرا اين زمان نسبت به روز قيامت و دوران گرفتاري ايشان در عذاب جهنم، بيك روز شبيه تر و نزديك تر است. چنان كه در جاي ديگر مي فرمايد: «لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها» (نازعات 79) جز شبانگاهي يا بامداد آن بسر نبرده اند.

جبائي گويد: آنها اين جمله را بعد از انقطاع عذاب قبر مي گويند. زيرا خداوند بعد از عذاب قبر آنها را باز ميگرداند.

سپس به پيامبرش مي فرمايد:

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً: منكران قيامت، در باره كوه ها از تو سؤال ميكنند، بگو: پروردگارم آنها را مثل خاكستر نرم مي كند و آنها را بر باد ميدهد. در نتيجه هيچ كوهي بر روي زمين باقي نمي ماند. برخي گويند: خداوند كوه ها را بشكل غبار درمي آورد.

مردي از ثقيف از پيامبر خدا پرسيد: روز قيامت كوه ها چه مي شوند؟

فرمود:

خداوند آنها را خاكستر مي كند آن گاه باد بر آنها مي وزد تا پراكنده شوند.

فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً: سرانجام بصورت زميني هموار و مسطح در مي آيند.

ابن عباس و مجاهد گويند: قاع و صفصف داراي يك معني و بمعني زمين بي گياه هستند.

لا تَري فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً: كه در آن هيچگونه پستي و بلندي مشاهده نخواهي كرد.

حسن گويد: «عوج» نشيب و «امت» فراز است.

مجاهد گويد: يعني در جاي كوه ها وادي و تپه اي نمينگري.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 72

سوره طه (20): آيات 108 تا 115 … ص: 72

اشاره

يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لا

عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْساً (108) يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً (109) يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً (110) وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً (111) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً (112)

وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً (113) فَتَعالَي اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضي إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً (114) وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلي آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (115)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 73

ترجمه … ص: 73

در آن روز از پي دعوت كننده خدا كه از هيچكس او را عدول نيست، مي روند و آهنگ ها در برابر خداوند خاشع مي گردند و هيچ صدايي جز صداي پاها نميشنوي.

در آن روز شفاعت كسي سود ندارد مگر آنكه خدا او را اذن داده و بقول او راضي شده است.

خداوند به آنچه پيش روي آنها و پشت سر آنهاست، عالم است و به علم او احاطه ندارند.

و صورتها براي خداوند زنده پايدار خضوع مي كنند و زيانكار است كسي كه بار ظلم بر دوش دارد و هر كس كار شايسته كند و مؤمن باشد، از ظلم و از كم شدن حسنات نمي ترسد.

اين چنين، اين كتاب را قرآني عربي نازل كرديم و تهديدها را در آن تكرار كرديم.

شايد بپرهيزند يا قرآن تذكري در آنها پديدار كند. بزرگ است پادشاه حق. بقرآن شتاب نكن پيش از

آنكه وحي آن بپايان برسد و بگو: خدايا علم را زياد كن. از اين پيش به آدم نيز امر كرديم. او فراموش كرد و برايش عزمي نيافتيم.

قرائت … ص: 73

لا يخاف: ابن كثير به جزم و ديگران به رفع خوانده اند. بنا بر اول فعل نهي است.

ان يقضي اليك وحيه: يعقوب فعل را بصيغه متكلم معلوم و «وحيه» را به- نصب خوانده است. از نظر معني ميان اين قرائت و قرائت ديگران فرقي نيست.

لغت … ص: 73

همس: مخفي داشتن سخن و صداي پنهان.

عنوه: خضوع و خواري. چيزي كه به عنوه گرفته شود، يعني به غلبه. لازم نيست كه هميشه خضوع و خواري در مفهوم «عنوه» از روي قهر و غلبه باشد، بلكه گاه نيز ناشي از حالت تسليم طرف است.

هضم: نقص. هضم غذا بوسيله معده نيز به معني كم كردن غذاست.

عزم: اراده و تصميم بر فعل.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 74

اعراب … ص: 74

يومئذ: ظرف متعلق به «يتبعون».

لا عِوَجَ لَهُ: جمله حاليه.

قرآنا: حال.

عربيا: صفت آن. در حقيقت حال همين كلمه است.

كذلك: كاف در محل نصب و صفت مصدر محذوف.

مقصود … ص: 74

اكنون خداوند به وصف قيامت پرداخته، مي فرمايد:

يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ: در روز قيامت، مردم صداي دعوت كننده خدا را كه در صور ميدمد- يعني اسرافيل- تبعيت مي كنند.

لا عِوَجَ لَهُ: اين دعوت كننده از هيچكس صرف نظر نميكند و همه را- بدون استثناء- محشور ميكند. يا اينكه هيچكس از دعوت او سرپيچي نميكند. بلكه همگان با شتاب، از پي او مي روند و توجهي براست و چپ نميكنند.

وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً: بر اثر عظمت خداوند، همه صداها در سينه ها حبس شده اند و جز صداي پاها در موقع حركت، صدايي بگوش نمي رسد، آنهم صدايي آهسته و بسيار ملايم.

برخي گويند: آن افراد خشني كه در اين دنيا لحن هاي تند و آمرانه داشتند، در آنجا خاموش شده اند و دم برنمي آورند. فقط صداي پاهاي آنها شنيده مي شود و بس! يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلًا: در آن روز تنها كساني حق دارند از ديگران شفاعت كنند كه خداوند به آنها اذن داده و سخن ايشان را پسنديده است. يعني انبيا و اوليا و صالحين و صديقين و شهداء.

سپس مي فرمايد:

يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ: خداوند به گفتار و كردار افرادي كه محشور شده اند چه پيش از خلقتشان و چه بعد از خلقتشان آگاه است و هيچ چيز از نظرش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 75

پنهان نيست.

برخي گويند: يعني از آنچه پيش روي ايشان است در آخرت و از

آنچه پشت سر ايشان است در دنيا، آگاهي دارد.

وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً: اما آنها بمقدورات و معلومات خداوند آگاه نيستند. يا اينكه بكنه عظمت او آگاه نيستند.

برخي گويند: يعني هيچكس بكردار گذشته و آينده ايشان آگاه نيست، مگر آنكه خدا آگاهش كرده است.

برخي گويند: يعني خدا را به حواس درك نميكنند تا به او احاطه علمي پيدا كنند.

وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ: صورتها در برابر خداوند كه زنده و پايدار است، همچون صورت اسيران بحال خضوع و خواري درمي آيند و در برابر فرمان او تسليم هستند. بديهي است كه اثر خواري بر پيشانيها ظاهر مي شود.

برخي گويند: منظور از «وجوه» سران و زمامداران هستند كه خوار و خفيف مي شوند و از اريكه قدرت سقوط مي كنند.

وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً: آنهايي كه گرفتار شرك شده اند، زيانكارند. يا اينكه آنهايي كه ستمكار و كافر وارد محشر مي شوند، ثوابي نمي برند.

وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً: كساني كه خدا را اطاعت كنند و خدا را بشناسند و دين و محتويات آن را تصديق كنند، بيمي ندارند كه به آنها ظلم شود و بر گناهان ايشان افزوده شود يا از حسنات ايشان كاسته گردد.

بنا بقرائت نهي، يعني بايد از ظلم و نقصان نترسد. بديهي است كه نهي از ترس، امر به ايمني است.

اين آيه، دلالت بر بطلان تحابط دارد. «1»

__________________________________________________

(1)- مرحوم طبرسي در اينجا مطلب را بطور سربسته گفته و گذشته است. با مراجعه به آيات قرآني معلوم ميشود كه حبط عبارت است از باطل شدن عمل خوب، بواسطه كفر و شرك و …

ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 16، ص: 76

وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ:

همانطوري كه ما اخبار قيامت را براي تو گفتيم، اين كتاب خواندني را بزبان عربي بر تو نازل كرديم و تهديدهاي خود را نسبت بكجروان در آن بصورتها و الفاظ مختلف بيان كرديم، شايد از معصيت بپرهيزند.

برخي گويند: يعني قرآن را نازل كرديم تا قوم عرب پيش از نزول عذاب، تقوي پيشه كنند.

أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً: يا اينكه قرآن براي ايشان پند و عبرت را تجديد كند. يعني بوسيله قرآن بياد كيفر اقوام پيشين بيفتند و عبرت گيرند. بديهي است كه تذكر در موقع استماع و قرائت قرآن است.

چنان كه ميفرمايد: «وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً» (انفال 2) هنگامي كه آيات قرآن بر ايشان خوانده شود، بر ايمانشان افزوده مي شود.

فَتَعالَي اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ: صفات خداوند بر صفات همه مخلوقات برتري دارد و در وهم و خيال نمي گنجد. او از همه كس داناتر و تواناتر است و هر دانا و توانايي محتاج اوست و او از همگان بي نياز است. ديگران اگر بيك چيز توانا يا دانا هستند، به چيزهاي ديگر عاجز و نادانند. دانايان ديگر ممكن است دچار سهو و نسيان شوند اما خداوند همواره توانا و دانا بوده و هست.

__________________________________________________

(چنان كه مي فرمايد: «وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» (مائده 5) كسي كه به ايمان كفر بورزد، عملش باطل مي شود. اما در مورد افراد مؤمن- كه در آيه بالا به آن اشاره شده است وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ … - حبط يعني باطل شدن عمل وجود ندارد. زيرا چنان كه گفتيم، كفر و … موجب

حبط عمل است و افراد مؤمن از كفر و شرك و تكذيب و … منزه هستند.

اما كلمه تحابط در متن به اين معني است كه عمل نيك و بد هيچكدام ديگري را باطل نميكند. زيرا از جمله «فَلا يَخافُ … » همين مطلب برمي آيد و اين مطلب منافات با اين ندارد كه قرآن مي فرمايد: «إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» (فرقان 70) يعني كساني كه توبه كنند و ايمان آورند و كار شايسته كنند، خداوند بديهايشان را تبديل به- نيكي مي كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 77

ملك يعني كسي كه بر دنيا و آخرت حكومت و مالكيت دارد و حق يعني كسي كه سزاوار حكومت است. شاهان ديگر حكومت و مالكيتشان محدود است و سرانجام دستخوش فنا و زوال مي شود.

وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضي إِلَيْكَ وَحْيُهُ: در اينباره چند وجه است:

1- پيش از آنكه جبرئيل ابلاغ وحي را به پايان برساند، بتلاوت قرآن عجله مكن. معمولا پيامبر قرآن را. با جبرئيل ميخواند و از ترس اينكه فراموش كند در تلاوت آن عجله ميكرد. پس مقصود اين است كه پيامبر صبر كند تا وحي را بخوبي درك كند و از خواندن با فرشته وحي خودداري كند. آن گاه بخواندن بپردازد.

پس اين جمله، نظير اين است كه مي فرمايد: «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ»

(قيامة 16) زبان خود را بخاطر شتاب كردن در قرائت قرآن بحركت در نياور. (از ابن عباس و حسن و جبائي).

2- قرآن را براي اصحابت نخوان و براي آنها املاء نكن تا وقتي كه معاني آن براي

تو آشكار گردد. (از مجاهد و قتاده و عطيه و ابو مسلم).

3- پيش از آنكه وحي بر تو نازل شود، درخواست نزول وحي نكن. زيرا خداوند متعال قرآن را بر حسب مصلحت نازل ميفرمايد.

وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً: از خداوند مسألت كن كه بر علم تو بيفزايد.

عايشه روايت كرده است كه پيامبر خدا فرمود: هر گاه روزي بيايد كه در آن روز علم من افزوده نشود و بدرگاه خدا تقرب پيدا نكنم، طلوع خورشيد آن روز بر من مبارك نيست.

وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلي آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً: قبلا به آدم امر كرديم كه بدرخت نزديك نشود و از آن نخورد ولي او فرمان را ترك كرد و تصميم استواري براي او نيافتيم.

برخي گويند: يعني دچار خطا گرديد و بدون اينكه قصد گناه داشته باشد، مرتكب خوردن از درخت ممنوعه گرديد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 78

در هر حال آيه شريفه به آدم نسبت فراموشي داده است. آيا آدم همه چيز را فراموش كرده بود؟

1- فراموش كرده بود كه اگر از درخت ممنوع بخورد از بهشت اخراج مي شود.

2- فراموش كرده بود كه خداوند شيطان را دشمن خودش و زنش معرفي كرده بود.

3- فراموش كرده بود كه نهي از هر نوع درختي است و او تصور ميكرد نهي از درخت خاصي است.

نظم آيات … ص: 78

آيه «وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً … » متصل است به «كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ» برخي گويند: متصل است به قصه موسي. يعني همانطوري كه تورات را بر موسي نازل كرديم، قرآن را هم بتو نازل كرديم.

وجه اتصال: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلي آدَمَ … » به ما قبل

اين است كه چون تصريف آيات را در قرآن ذكر كرد و نشان داد كه قرآن وسيله تذكر است، پيامبر را امر كرد كه همچون آدم عهد را فراموش نكند.

برخي گويند: متصل است به «وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ». يعني از خوف فراموشي الفاظ قرآن شتاب نكن بلكه بخدا توكل كن و از او توفيق بخواه زيرا پدرت آدم عهد خدا را فراموش كرد.

برخي گويند: عطف است بر: «كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ … » يعني پس از نقل داستان موسي بنقل داستان آدم پرداخت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 79

سوره طه (20): آيات 116 تا 125 … ص: 79

اشاره

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبي (116) فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقي (117) إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْري (118) وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِيها وَ لا تَضْحي (119) فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلي (120)

فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوي (121) ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدي (122) قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقي (123) وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي (124) قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمي وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً (125)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 80

ترجمه … ص: 80

هنگامي كه بفرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد و سجده كردند. بجز ابليس كه خودداري كرد. گفتيم: اي آدم، اين دشمن تو و دشمن زن تست. شما را از بهشت خارج نكند كه نگونبخت مي شوي. در آنجاست ترا كه گرسنه و برهنه نشوي و تشنه و گرمازده نشوي. شيطان او را وسوسه كرده، گفت: اي آدم، آيا دلالت كنم ترا بدرخت جاوداني و سلطنتي كه زوال ندارد؟ هر دو از آن درخت خوردند و زشتي هايشان بر ايشان آشكار گرديد و از برگ درختان بهشت بر خود پوشيدند و آدم خداي خود را عصيان كرد و گمراه شد. آن گاه خدا او را برگزيد و توبه اش را پذيرفت و هدايتش كرد فرمود: هر دو از بهشت فرو

آييد و از يكديگر كناره گيري كنيد. اگر هدايتي از جانب من براي شما آمد، هر كس كه هدايتم را پيروي كند، گمراه و نگونبخت نميشود و هر كس از ياد من اعراض كند، بيعتش ناگوار است و روز قيامت كور محشورش مي كنيم.

گويد: خدايا چرا كورم محشور كردي؟ حال آنكه من بينا بودم.

قرائت … ص: 80

انك لا تظمؤ: همزه آن را نافع و ابو بكر به كسر و ديگران به فتح خوانده اند.

فتحه بنا بر عطف است بر اسم «ان لك الا تجوع» و كسره بنا بر استيناف است.

لغت … ص: 80

ضحي: گرم شدن در برابر خورشيد.

ضنك: ناگواري.

مقصود … ص: 80

اكنون خداوند متعال به تفصيل داستان آدم پرداخته، ميفرمايد:

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبي : بفرشتگان دستور داديم كه آدم را سجده كنند. آنها همگي سجده كردند جز ابليس كه خودداري كرد.

فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقي :

گفتيم: اي آدم، اين دشمن تو و دشمن زن تو حواست. او را اطاعت نكنيد تا با فريب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 81

و وسوسه اش شما را از بهشت اخراج نكند كه دچار مشقت و زحمت تحصيل معاش و تأمين نفقه عيال خواهي شد، بهمين جهت است كه گرفتاري را نسبت به آدم داده نه به آدم و بحوا.

سعيد بن جبير گويد: گاوي به آدم داده شد كه بوسيله او زراعت ميكرد و عرق مي ريخت.

إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْري : در بهشت همه چيز فراوان است. برهنه و گرسنه نخواهي شد.

وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِيها وَ لا تَضْحي : در بهشت تشنگي پيدا نميكني و آفتاب بهشت ترا نميسوزاند.

گويند: در بهشت خورشيد نيست. فقط روشنايي و سايه است. پرسش:

چرا ميان گرسنگي و برهنگي از يك طرف و تشنگي و آفتابزدگي از طرف ديگر جمع كرده است. در حالي كه تشنگي از جنس گرسنگي و آفتابزدگي از جنس برهنگي است؟

پاسخ:

1- تشنگي بيشتر از شدت حرارت و حرارت از عرياني در برابر خورشيد و آفتابزدگي است. بنا بر اين در معني بيكديگر نزديكند و با هم جمع شده اند. نيز گرسنگي و برهنگي باطن و عرياني برهنگي ظاهر است و بنا بر اين با يكديگر

متشابهند و با هم جمع مي شوند.

2- عرب بواسطه اعتماد بفهم مخاطب و اينكه او مي تواند هر چيزي را در جاي خود قرار دهد و بفهمد، تعبيرات خود را بصورت مذكور در آيه مي آورد.

فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلي :

شيطان او را وسوسه كرد، گفت: اي آدم، آيا ترا دلالت كنم بدرختي كه هر كس بخورد هرگز نميرد و آيا راهنمايي كنم ترا به سلطنتي كه هرگز فنا نپذيرد. نظير اينكه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 82

مي گويد: «ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ … » (اعراف 20) شما را خدا از اين درخت نهي نكرد مگر از بيم اينكه فرشته شويد يا جاويدان بمانيد.

فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ:

آدم و حوا از درخت ممنوع خوردند و عورتشان بر ايشان آشكار شد و از برگ درختان بهشت خود را پوشانيدند.

تفسير اين قسمت در سوره اعراف (آيه 22) گذشته است.

وَ عَصي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوي : آدم امر خدا را مخالفت كرد و از ثواب محروم شد.

معصيت يعني مخالفت امر، اعم از اينكه امر واجب باشد يا امر مستحبّ. شاعر گويد:

امرتك امراً جازماً فعصيتني

ترا بطور جزم و حتم امر كردم و مرا معصيت كردي.

هيچ مانعي نيست كه تارك مستحبات را هم عاصي بنامند. همانطوري كه تارك واجبات هم عاصي ناميده مي شود. مي گويند: فلان را به چنين و چنان امر كردم و مرا معصيت و مخالفت كرد. اگر چه امر واجب نباشد. لفظ «غوي» احتمال محروميت از ثواب ميدهد. شاعر گويد:

فمن يلق خيراً يحمد الناس امره

و من يغولا يعدم علي الغي لائماً

هر كس به خير برسد، مردم كارش را مي ستايند و هر كس محروم شود، مردم او را ملامت مي كنند.

ممكن است مقصود از غوايت آدم محروميت او از خلود در بهشت باشد. زيرا انتظار داشت كه با خوردن درخت ممنوع براي هميشه در بهشت ماندگار شود.

ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدي : خداوند او را براي رسالت برگزيد و توبه اش را پذيرفت و او را بذكر خويش هدايت كرد.

برخي گويند: هدايتش كرد براي كلماتي كه از خداوند تلقي كرد.

قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُديً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقي : خداوند به آنها فرمود: از بهشت فرو آييد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 83

و از يكديگر مانند دشمنان كناره گيري كنيد. اگر هدايتي از جانب من براي شما آيد، هر كس كه تبعيت كند، در دنيا گمراه و در آخرت نگونبخت نخواهد شد. (تفسير اين قسمت در سوره بقره ذيل آيه 36 گذشته است).

ابن عباس مي گفت: خداوند تضمين كرده است كه هر كس قرآن بخواند و بدستور آن عمل كند، در دنيا گمراه و در آخرت بدبخت نشود. سپس همين آيه را ميخواند.

وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً: كسي كه از قرآن و دلالتهاي آن اعراض كند و در آن دقت نكند، گرفتار معيشت تنگ خواهد شد. يعني خدا روزي او را به سختي ميدهد و اين كيفر اعراض اوست. اگر هم به او رزق فراوان دهد، معيشت را از اين راه بر او سخت مي گيرد كه امساك كند و از آن استفاده نگيرد و اگر

هم استفاده گيرد، حرص و تلاش زياد، زندگي را بر او دشوار مي سازد. برخي گويند: يعني گرفتار عذاب قبر مي شود. برخي گويند: يعني گرفتار طعام ضريع و زقوم جهنم مي شود.

زيرا سرانجام به همانجا مي رسد. گو اينكه در اين جهان در فراخ و آسايش باشد.

برخي گويند: يعني زندگيش ناگوار است زيرا هميشه از آينده بيمناك است. برخي گويند: يعني گرفتار روزي حرام مي شود و نتيجه آن كيفر اخروي است. برخي گويند:

يعني گرفتار زندگي كوتاه و ناگواريهاي اين جهان مي شود و از زندگي آسوده و لذائذ بهشت محروم مي گردد.

وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي : روز قيامت هم كور محشورش مي كنيم و بقولي يعني چنان محشورش مي كنيم كه نسبت بدليل و حجت، كور خواهد بود. اما مانعي نيست كه مراد همان كوري چشم باشد.

قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمي وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً: گويد: خدايا من بينا بودم.

چرا كور محشورم كردي؟

فراء گويد: هنگامي كه از قبر خارج مي شود، بيناست اما در صحراي محشر نابيناست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 84

معاوية بن عمار گويد: از امام صادق (ع) در باره مردي سؤال كردم كه حج نكرده و داراي ثروت است.

فرمود: او از كساني است كه خدا در باره شان مي فرمايد: «وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي ».

گفتم: سبحان اللَّه! اعمي است؟! فرمود: خدا او را از راه حق نابينا كرده است.

اين روايت مؤيد قول كساني است كه مي گويند كوري آنها از جهات خير و راه نيافتن بسوي آنهاست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 85

سوره طه (20): آيات 126 تا 130 … ص: 85

اشاره

قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسي (126) وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ

الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقي (127) أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهي (128) وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي (129) فَاصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضي (130)

ترجمه … ص: 85

خداوند گويد: همين طور آيات ما بسوي تو آمد و فراموش كردي. امروز نيز فراموش مي شوي، كسي كه زياده روي كند و ايمان به آيات خدايش نياورد، اينطور كيفر ميدهيم و عذاب آخرت شديدتر و باقي تر است. آيا مردم بسياري كه پيش از ايشان هلاك كرديم اهل مكه را كه در مساكن آنها عبور مي كنند، هدايت نكرد؟ در اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 86

حوادث، براي خردمندان آياتي است. اگر گفتار پروردگارت بر اين نرفته بود و مدتي معين نبود، عذاب قرين ايشان بود. صبر كن بر آنچه مي گويند و خدايت را پيش از طلوع خورشيد و پيش از غروب آن و در تمام لحظات شب و روز تسبيح كن.

شايد خشنود شوي.

قرائت … ص: 86

ترضي: كسايي و ابو بكر بضم تاء و ديگران بفتح خوانده اند.

مؤيد قرائت فتح «وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضي » (ضحي 5) است و مؤيد قرائت ضم اين است كه در وصف بعضي از انبيا آمده است «وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا» (مريم 55)

لغت … ص: 86

آناء الليل: ساعات شب. مفرد آن «اني» است.

اعراب … ص: 86

كَمْ أَهْلَكْنا: در اينجا فاعل «يهد» مقدر و مفسر آن همين «كم اهلكنا» است.

مقصود … ص: 86

قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها: در اينجا خداوند در پاسخ كسي كه مي گفت:

خدايا چرا كور محشورم كردي؟ ميفرمايد: همانطوري كه امروز كور محشورت كرده ايم، محمد (ص) و قرآن و دلائل روشن آن در دنيا بسوي تو آمدند و تو با خيره- سري همه را پشت سر انداختي و خود را در معرض فراموشي قرار دادي، چه فراموشي فعل اختياري انسان نيست تا كيفر داشته باشد.

وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسي : امروز هم بمنزله فراموش شدگان هستي و در عذاب هميشگي گرفتاري.

برخي گويند: همانطوري كه ترا كور محشور كردم تا رسوا گردي و همانطوري كه كور دل بودي و آيات مرا ترك كردي و در آن نينديشيدي و همانطوري كه اوامر ما را زير پا گذاشتي و بمنزله چيزهاي فراموش شده قرارش دادي، امروز نيز گرفتار عذاب مي شوي و بمنزله چيزهاي فراموش شده هستي.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 87

وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ: همانطوري كه گفتيم كسي را كه مشرك است و از حد خود تجاوز ميكند و ايمان به آيات نمي آورد و حجج و كتب و رسل خدا را نمي پذيرد، كيفر مي دهيم.

وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقي : عذاب آخرت از عذاب دنيا و عذاب قبر سخت تر و با دوام تر است زيرا اين عذاب، قطع نميشود ولي عذاب دنيا و قبر قطع مي شود.

أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ: آيا براي كفار مكه، هلاك مردم گذشته كه تكذيب پيامبران ميكردند، وسيله هدايت و تنبه و بيداري و ايمان نشده است؟

يَمْشُونَ فِي

مَساكِنِهِمْ: مردم مكه در سفرهاي تجارتي خود به شام از سرزمينها و شهرهاي ويران شده عاد و ثمود مي گذشتند و علامات هلاك آنها را مي ديدند. بهتر بود با ديدن اين صحنه ها بيدار شوند و براه راست آيند. و بترسند از اينكه خودشان نيز بهمان سرنوشت شوم گرفتار گردند.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهي : در اين هلاكت گذشتگان، عبرتها و دلالاتي است براي خردمنداني كه در حالات آنها بينديشند.

وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي: اگر سخن خدا نبود كه عذاب را تا روز قيامت از اين كافران به تأخير افكند، هم اكنون عذاب دامنگيرشان مي شد.

لزام مصدري است به معناي صفت و عذاب را توصيف ميكند. قتاده گويد:

«أَجَلٌ مُسَمًّي» قيامت است. ديگران گويند: مدتي است كه انسان بايد در اين جهان بماند. برخي گويند: عذاب لزام، شكستي است كه در بدر خوردند و سرهايشان بريده شد. و اگر براي مردم ناسپاس زماني مقرر و مقدر نشده بود كه در اين دنيا زيست كنند، همان عذاب بدر، در زمانهاي ديگر نيز دامنگير ايشان مي شد.

اكنون پيامبر گرامي خود را امر به صبر كرده، مي فرمايد:

فَاصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ: در برابر تكذيب و آزارهاي ناجوانمردانه ايشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 88

صبر كن.

وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها: در پيشگاه خداوند نماز بگزار و او را حمد و ثنا گوي پيش از طلوع خورشيد نماز فجر را و پيش از غروب نماز عصر را.

وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ: در ساعات شب و اطراف روز خداي را تسبيح كن.

ابن عباس گويد: مقصود

از تسبيح در ساعات شب، نماز شب است.

مقصود از اطراف روز، ظهر است كه در اين وقت بايد نماز ظهر خوانده شود و علت اينكه وقت ظهر را اطراف روز مي نامد، اين است كه: وقت ظهر، وقت زوال خورشيد است. اين وقت هم طرف نصف اول روز است و هم طرف نصف آخر آن.

آنها كه تسبيح را حمل بر ظاهر كرده اند، ميگويند: مراد مداومت بر حمد و تسبيح است در همه اوقات.

لَعَلَّكَ تَرْضي : اگر اين كارها را بكني، مقام شفاعت پيدا ميكني و بدرجه رفيع نائل مي شوي و خشنود خواهي شد.

برخي گويند: نتيجه اين كارها اين است كه خدا بوعده هاي خود نسبت بتو وفا ميكند و دين را عزت مي بخشد و در آخرت بتو اجازه شفاعت مي دهد و تو خشنود خواهي شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 89

سوره طه (20): آيات 131 تا 135 … ص: 89

اشاره

وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلي ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقي (131) وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوي (132) وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتِينا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولي (133) وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزي (134) قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدي (135)

ترجمه … ص: 89

ديدگان خود را به آن چيزهايي كه رونق زندگي دنياست و به بعضي از ايشان داده ايم كه آنها را آزمايش كنيم، خيره نساز كه روزي پروردگارت بهتر و پايدارتر است، كسان خود را بنماز امر كن و براي نماز صابر باش كه از تو روزي نميخواهيم. ما ترا روزي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 90

مي دهيم و سرانجام نيك براي پرهيزكاري است. گويند: چرا معجزه اي از پيش پروردگارش براي ما نياورد؟ مگر توضيح آنچه در كتب پيشينيان است، براي ايشان نيامده است؟ اگر پيش از نزول قرآن هلاكشان ميكرديم ميگفتند: پروردگارا چرا رسولي بسوي ما نفرستادي تا پيش از آنكه ذليل و درمانده شويم آيات ترا پيروي كنيم؟ بگو: همه منتظرند. شما هم منتظر باشيد. خواهيد دانست كه اهل راه راست و اهل هدايت چه كساني هستند؟

قرائت … ص: 90

زهرة: يعقوب و سهل بفتح هاء و ديگران به سكون خوانده اند. زهره بمعني نيكي است و فتح هاء آن نيز جايز است.

ا و لم تأتهم: اهل مدينه و بصره و نيز قتيبه و حفص به تاء و ديگران به ياء خوانده اند.

اعراب … ص: 90

زهرة: منصوب است به معني «متعنا» يعني «جعلنا لهم زهرة … » ممكن است حال از هاء «به» باشد.

- لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ: يعني «لو ثبت اهلاكهم» زيرا «لو» فعل مي خواهد. پس «أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ» در محل رفع و فاعل فعل مقدر است.

مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ: مبتدا و خبر است و فعل «تعلمون» تعليق شده است.

شأن نزول … ص: 90

ابو رافع گويد: براي پيامبر مهمان رسيد. مرا پيش يهودي فرستاد و فرمود: بگو پيامبر خدا مي گويد مقداري آرد بمن بفروش يا تا اول ماه رجب بمن قرض بده. من نزد يهودي رفتم و پيغام را رساندم. گفت: بخدا به او نميفروشم و قرض نميدهم. من برگشتم و سخن او را بعرض پيامبر رساندم. فرمود: بخدا، اگر بمن ميفروخت يا قرض ميداد، به او ميدادم. من در آسمان و زمين امينم. اكنون زره آهنين مرا نزد او ببر.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 91

آيه: «وَ لا تَمُدَّنَّ … » بهمين مناسبت نازل گرديد تا تسليتي باشد براي پيامبر نسبت بدنيا.

مقصود … ص: 91

وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلي ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ: ديدگانت را به آنچه به بعضي داده ايم خيره مساز. تفسير اين آيه در سوره حجر (ذيل آيه 88) آمده است.

ابي بن كعب گويد: از اين آيه برمي آيد كه هر كس بخدا دل نبندد، حسرت دنيا او را از پاي درمي آورد و هر كس چشم از مال و ثروت مردم برندارد، حزنش طولاني است و خشمش فرو نمي نشيند و هر كس نعمت خدا را تنها در خوردنيها و نوشيدنيها ببيند، دانشش كم و عذابش نزديك است.

اصحاب ما از امام صادق (ع) نقل كرده اند كه چون اين آيه نازل شد، پيامبر راست نشست و سخن بالا را بر زبان آورد.

زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا: خرمي و تازگي و منظره هاي جالب و ديدني زندگي دنيا، نبايد ترا مشغول و خيره گرداند.

ابن عباس و قتاده گويند: مقصود زينت زندگي دنياست.

لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ: اين نعمتهاي گوناگون و جالب و خيره كننده را به ايشان داده ايم كه آنها را در

معرض امتحان قرار دهيم. و آنچه هستند در مورد عمل به حق و اداي حقوق، آشكار شوند.

برخي گويند: يعني با دادن اين ثروتها ميخواهيم بر آنها سخت بگيريم و ببينيم آيا با اينهمه ثروت، از تو اطاعت مي كنند يا نه؟

برخي گويند: يعني ميخواهيم آنها را عذاب كنيم. زيرا گاهي توسعه روزي براي عذاب است. از اينرو امام (ع) ميفرمايد: اگر دنيا بقدر بال مگسي پيش خدا ارزش داشت، بكافر شربت آبي از آن نميداد.

وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقي : رزق خدا كه در آخرت بتو وعده داده، از اين روزيهاي دنيوي كه به اينها داده ايم بهتر و با دوام تر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 92

وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ: اهل خانه و اهل دينت را به نماز امر كن.

ابو سعيد خدري گويد: چون اين آيه نازل شد، پيامبر تا نه ماه، وقت نماز در خانه زهرا و علي مي آمد و مي فرمود:

«الصلاة رحمكم اللَّه! إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»

. ابن عقده اين روايت را بطرق بسياري از ائمه اهل بيت و ديگران مثل ابو برزه و ابو رافع نقل كرده است.

امام باقر (ع) فرمايد: خدا پيامبر را مأمور كرد كه تنها اهل بيتش را امر كند تا بدانند كه اهل بيت را پيش خدا منزلتي است كه براي ديگران نيست. پيامبر نخست آنها را با همه مردم مأمور به نماز كرد. سپس به تنهايي.

وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها: بر فعل نماز و امر ايشان به نماز، صبر كن.

لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً: ما رزق تو و مخلوقات را از تو نميخواهيم. بلكه از تو خواسته ايم كه عبادت

كني و رسالت ما را انجام دهي. ما ضامن روزي همگان هستيم.

نَحْنُ نَرْزُقُكَ: خطاب به پيامبر و مقصود همه خلق است. يعني ما بهمه روزي ميدهيم و از كسي روزي نميخواهيم. به همه سود ميرسانيم و از كسي سود نميخواهيم.

بنا بر اين در اظهار امتنان بر مردم رساتر است.

وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوي : سر انجام نيز، مخصوص اهل تقوي است.

ابن عباس مي گويد: يعني كساني كه ترا تصديق كنند و از من بپرهيزند، سرانجام نيك دارند.

در خبر است كه عروة بن زبير وقتي سلطاني ميديد، داخل خانه مي شد و مي خواند: «وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلي ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقي » سپس به اهل خانه مي گفت: «الصلاة! الصلاة! رحمكم اللَّه!» وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتِينا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ: گفتند: چرا همانطوري كه صالح نبي ناقه آورد، اين پيامبر آيتي و معجزه اي نمي آورد كه ما عبرت بگيريم؟

أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولي : آيا در قرآن بيان مطالب كتب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 93

پيشين و اخبار اممي كه آيت و معجز خواستند و بر اثر كفر، هلاك شدند، نيامده است؟

آيا چه چيز آنها را ايمني بخشيده است كه آيت مي طلبند؟ آيا نميترسند كه به سرنوشت آنها گرفتار شوند؟

وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا:

اگر كفار قريش را پيش از بعثت محمد (ص) و نزول قرآن هلاك ميكرديم، روز قيامت مي گفتند: خدايا چرا پيامبري بسوي ما نفرستادي كه ما را بطاعت تو دعوت و بدين تو ارشاد كند.

فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزي : و ما

بدستورات تو عمل مي كرديم، پيش از آنكه بعذاب خوار گرديم و در جهنم گرفتار شويم. يا اينكه گرفتار قتل و اسيري دنيا و عذاب آخرت شويم. ولي ما عذر آنها را قطع كرديم و با فرستادن پيامبر خود دستاويزي براي آنها باقي نگذاشتيم.

اكنون به پيامبر خود دستور ميدهد:

قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ: بگو ما و شما منتظريم. ما منتظريم كه وعده خدا درباره شما فرا رسد و شما منتظريد كه ما گرفتار شكست و حادثه هاي ديگر شويم.

فتربصوا: انتظار بكشيد. اين جمله براي تهديد است.

فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدي : بعداً خواهيد دانست كه پيروان راه راست و آئين راستين و هدايت يافتگان براه حق مائيم يا شما؟

دلالت … ص: 93

آيه «وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ … » دلالت بر وجوب لطف دارد. زيرا خداوند بيان ميكند كه پيامبر را بخاطر وجوب لطف بسوي ايشان فرستاده است و اگر نميفرستاد، آنها حق داشتند اعتراض كنند. لكن با بعثت پيامبر ديگر حق اعتراض براي آنها نمانده و بهانه اي ندارند. توفيق با خداست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 94

سوره انبيا … ص: 94

اشاره

(جزء هفدهم) تمام اين سوره مكى و تعداد آيات آن از نظر كوفيان 112 و از نظر ديگران 111 آيه است. كوفيان «ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ» را آيه اى شمرده اند.

فضيلت سوره … ص: 94

ابى بن كعب از پيامبر خدا نقل كرده است كه هر كس سوره انبياء را بخواند، خدا با او به آسانى حساب مى كند و او را مى بخشايد و همه پيامبرانى كه نامشان در قرآن است او را سلام مى گويند.

امام صادق (ع) فرمود: هر كس سوره انبياء را از روى محبت بخواند، در بهشت همنشين پيامبران است و در اين جهان در نظر مردم مهيب است.

تفسير سوره … ص: 94

سوره طه را خداوند به تهديد پايان داد و اين سوره را با ذكر قيامت آغاز كرده، مى فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 95

سوره الأنبياء (21): آيات 1 تا 5 … ص: 95

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ (1) ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (2) لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَي الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (3) قالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (4)

بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ (5)

ترجمه … ص: 95

حساب مردم نزديك شد و آنها در حال غفلت و اعراض هستند. هر وقت تذكر تازه اي از جانب خداوند براي ايشان مي آيد مي شنوند و استهزا مي كنند و دلهايشان به چيزهاي ديگر مشغول است. مردم ستمكار در نهان براز و نياز پرداخته، گفتند:

آيا او جز بشري است مانند شما؟ آيا به سحر ميگرائيد و حال آنكه مي بينيد؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 96

گفت: خدايم سخن را در زمين و آسمان ميداند. او شنوا و داناست. بلكه گفتند:

خوابهاي پريشان است. بلكه: جعل دروغ كرده است. بلكه او شاعر است. همانطور كه صاحبان مقام رسالت با آيت و معجز فرستاده شدند، او نيز براي ما آيت و معجزي بياورد.

قرائت … ص: 96

قال ربي: حمزه و كسايي و حفص به الف و ديگران «قل» خوانده اند.

اعراب … ص: 96

مِنْ ذِكْرٍ: در محل رفع و فاعل.

مِنْ رَبِّهِمْ: صفت «من ذكر».

استمعوه: حال به اضمار «قد» هُمْ يَلْعَبُونَ: حال از ضمير «استمعوا».

لاهية: حال از ضمير «يلعبون».

الَّذِينَ ظَلَمُوا: در محل رفع و بدل از ضمير «اسروا» يا خبر مبتداي محذوف يا فاعل «اسروا» بنا بلغت «اكلوني البراغيث» در اين صورت و او «اسروا» حرف است و علامت جمع مثل تاء «قالت». ممكن است. «الذين» در محل نصب و مفعول فعل محذوف باشد.

مقصود … ص: 96

اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ: وقت حساب مردم- يعني قيامت- نزديك شده است.

در جاي ديگر مي گويد: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ … » (سوره قمر 1) يعني هنگام محاسبه و پرسش از نعمتها و اينكه آيا سپاسگزار بودند يا نه؟ و از اوامر كه آيا اطاعت كردند يا نه و از نواهي كه آيا اجتناب كردند يا نه؟ نزديك شد.

اينكه مي فرمايد: نزديك شد، بخاطر اين است كه حتمي الوقوع است و چيز حتمي الوقوع نزديك است. وانگهي يكي از شرايط قيامت بعثت رسول اعظم اسلام است. چنان كه فرمود:

«بعثت انا و الساعة كهاتين»

من مبعوث شدم و فاصله ميان من

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 97

و قيامت، مثل فاصله ميان اين دو انگشت است. بعلاوه، زمان با زيادي گذشته و كمي آينده، همواره در حال نزديك شدن است و با ملاحظه آنچه گذشته، اندكي بيشتر باقي نمانده. وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ: اما آنها از نزديكي آن غافلند و از انديشه در باره آن و آماده شدن براي آن خودداري ميكنند.

اين آيه تشويق ميكند كه انسان خود را براي قيامت آماده سازد.

ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ لاهِيَةً

قُلُوبُهُمْ:

هر آيه و سوره تازه اي كه از جانب خداوند بر ايشان نازل مي شود، مي شنوند ولي دقتي و تأملي در باره آن نميكنند، بلكه ببازي و مسخره مي گيرند.

ابن عباس گويد: يعني قرآن را از روي استهزا مي شنوند و دلشان غافل است كه از آنها چه ميخواهند؟

وَ أَسَرُّوا النَّجْوَي الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ: مشركين كه مردمي ستمكار هستند، با يكديگر به راز و نياز پرداخته، مي گويند: اين فرشته نيست.

بشري است مثل شما! أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ: آيا شما كه ميدانيد او سحر مي كند، سحرش را مي پذيريد!؟

از دو راه ميخواستند مردم را از او متنفر كنند: 1- او بشر است. 2- او ساحر است.

برخي گفته اند: «اسروا» يعني اين سخن را ظاهر كردند. اما معني اول صحيح تر است.

اكنون پيامبر خود را دستور داده، مي فرمايد:

قالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ: بگو خدايي كه مرا آفريد و برگزيد، اسرار همه را ميداند و هيچ چيز در آسمان و زمين از او پوشيده نيست.

وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ: او سخن آنها را مي شنود و كارها و اسرار دروني

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 98

آنها را ميداند.

بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ: اما آنها از سخن اول خود كه قرآن را سحر ميدانستند برگشته، گفتند: خوابهاي پريشان است.

بَلِ افْتَراهُ: ديگر باره گفتند: افترايي است كه خود او مي سازد.

بَلْ هُوَ شاعِرٌ: ديگر باره گفتند: او شاعر است.

اشخاص متحير همينطورند و مرتباً تغيير نظر ميدهند. منكران قرآن نيز متحير بودند كه چه بگويند؟ گاه ميگفتند: سحر است و گاه مي گفتند: شعر است و گاه ميگفتند: خواب پريشان است و اين خود تناقض گويي است.

فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ

كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ: بايد آيت و معجزي آشكار كه خاص و عام آن را بفهمند براي ما بياورد و اين كاري است كه انبياي پيشين هم كرده اند.

دلالت … ص: 98

ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ: دلالت بر حدوث قرآن دارد. زيرا منظور از ذكر، قرآن است. دليل آن اين آيه است: «هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ» (انبياء 21) اين است ذكر و قرآني مبارك كه نازل كرده ايم. و اين آيه: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (حجر 9) ما قرآن را نازل كرده ايم و ما حافظ آنيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 99

سوره الأنبياء (21): آيات 6 تا 10 … ص: 99

اشاره

ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ (6) وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (7) وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدِينَ (8) ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَيْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ (9) لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (10)

ترجمه … ص: 99

هيچ مردم قريه اي كه پيش از ايشان هلاك كرده ايم، ايمان نياوردند. آيا آنها ايمان مي آورند؟ پيش از تو نيز جز مرداني كه به آنها وحي ميكرديم، نفرستاده ايم.

بپرسيد از اهل ذكر، اگر نميدانستيد. آنها را جسدي كه طعام نخورند قرار نداديم و آنها جاوداني اين جهان نبودند. ما بوعده خويش وفا كرديم و آنها و هر كه را خواستيم نجات داديم و مردم مسرف را هلاك كرديم. كساني بسوي تو فرستاديم كه در آن ياد آوري شماست. آيا تعقل نميكنيد؟

قرائت … ص: 99

نوحي: حفص از عاصم بنون و ديگري به ياء خوانده اند و بحث آن در سوره يوسف (آيه 12) گذشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 100

اعراب … ص: 100

اهلكناها: در محل جر و صفت «قرية».

جسدا: مفرد در معني جمع. بهمين دليل گفته شده است «لا يأكلون».

من نشاء: در محل نصب و عطف بر «انجيناهم»

مقصود … ص: 100

قبلا از كفار نقل فرمود كه درخواست آيت و معجز مي كنند. اكنون در پاسخ آنها مي فرمايد:

ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها: پيش از اين كافران مردم ديگري بودند كه درخواست آيت و معجز كردند و بر كفر خود پافشاري كردند و ما آنها را هلاك كرديم.

أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ: آيا اينها با آمدن آيت و معجز ايمان مي آورند؟ يعني همانطوري كه گذشتگان با ديدن آيات و معجزات ايمان نياوردند و هلاك شدند، اينان نيز ايمان نمي آورند و مثل آنها مستحق عذاب دنيوي و هلاكت خواهند شد.

در اين آيه خداوند حكم كرده است كه مردم مكه را عذاب نميكند و بهمين جهت خواسته آنها را مستجاب نكرد.

برخي گويند: خداوند حكم بهلاكت قريه اي مي كند كه مردمش ايمان نمي آورند. اما مردم مكه كه بعداً ايمان مي آورند حكم بهلاكتشان نشده و آيات هم برايشان فرستاده نشده است.

وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ: اين جمله در جواب اين است كه مي گفتند: «ما هذا الا بشر مثلكم» يعني: پيش از تو اي محمد، جز مرداني از بني آدم كه به آنها وحي مي كرديم. نفرستاديم. آنها فرشته نبودند، زيرا هم شكل و هم جنس بيكديگر مأنوس تر و مايلترند و سخن يكديگر را بهتر مي فهمند و از يكديگر كمتر دوري مي جويند.

فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ: اگر نميدانسته ايد، از اهل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 101

ذكر بپرسيد.

مقصود از اهل ذكر كيست؟ در روايت است كه علي (ع) فرمود: مائيم

اهل ذكر. از امام باقر (ع) نيز همين طور روايت شده است. مؤيد آن اين است كه خدا پيامبرش را «ذكراً رسولا» ناميده است برخي گويند: مقصود پيروان تورات و انجيل است. برخي گويند: مقصود اهل علم است به سرگذشت پيشينيان. برخي گويند:

مقصود اهل قرآن است، يعني عالمان قرآن.

وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدِينَ: آنها جسد بيجاني نبودند كه هيچ نخورند و موجوداتي نبودند كه هرگز نميرند و جاوداني باشند. اين جمله در پاسخ اين است كه مي گفتند: «ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ» (فرقان 7) اين چه پيامبري است كه ميخورد و در بازارها راه مي رود؟! پس همانطوري كه پيامبران پيشين نياز بغذا داشتند و ميمردند، تو نيز نيازمند غذا هستي و ميميري و اين امر نبايد موجب بي ايماني آنها گردد. زيرا وحي پيامبران را از بشريت خارج نميكند. كلبي گويد: جسد جسمي است كه در آن روح است و ميخورد و مي نوشد. پس هر چه بخورد و بنوشد، جسم است. مجاهد گويد: جسد چيزي است كه نميخورد و نمي نوشد. پس آنچه كه ميخورد و مي نوشد، نفس است.

ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ: ما بوعده خود در باره آنها وفا كرديم و عاقبت نيكو به آنها داديم هم در دنيا و هم در آخرت.

فَأَنْجَيْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ: آنها و كساني كه با آنها بودند از شر دشمنان نجات داديم.

وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ: و تبهكاران را هلاك كرديم. قتاده گويد: مسرف مشرك است. اين جمله تهديدي است براي مردم مكه.

اكنون بذكر نعمت خود كه عبارت از انزال قرآن است پرداخته، مي فرمايد:

لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ: اي جماعت قريش،

كتابي بسوي شما فرستاده ايم كه اگر به آن تمسك كنيد، شرف شماست. چنان كه در جاي ديگر مي فرمايد:

«وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ» (زخرف 44) اين كتاب تذكري است براي تو و قومت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 102

برخي گويند: اين خطاب بقوم عرب است كه قرآن بزبان ايشان است. برخي گويند: خطاب بهمه مؤمنان است زيرا قرآن شرف هر مؤمني است. برخي گويند:

يعني در اين قرآن نيازمنديهاي شما ذكر شده است. برخي گويند: يعني مكارم الاخلاق و محاسن اخلاق در اين قرآن آمده است تا به آنها تمسك كنيد.

أَ فَلا تَعْقِلُونَ: چرا در باره آنچه وسيله برتري شما بر ديگران است تعقل نميكنيد؟!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 103

سوره الأنبياء (21): آيات 11 تا 20 … ص: 103

اشاره

وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ (11) فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ (12) لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلي ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ (13) قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (14) فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتَّي جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ (15)

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ (16) لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلِينَ (17) بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ (18) وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ (19) يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ (20)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 104

ترجمه … ص: 104

ما مردم قريه هاي بسياري كه ظالم بودند هلاك كرديم و بدنبال آنها مردم ديگري آفريديم. همين كه احساس كردند كيفر ما را از آن فرار كردند. فرار نكنيد و بازگرديد بسوي نعمتها و سرگرميهاي خويش و بسوي مساكن خويش، شايد از شما پرسيده شود. گفتند: واي بر ما كه ستمكار بوديم. اين بود دعواي ايشان تا مثل چوب خشكشان كرديم. ما آسمان و زمين و آنچه ميان آنهاست به بازي نيافريده ايم. اگر ميخواستيم ببازي بگيريم و كننده اينكار بوديم، از نزد خود ميگرفتيم. ما حق را به باطل مي افكنيم تا بر آن غلبه كند و باطل از بين برود. واي بر شما از آنچه وصف مي كنيد. براي خداست آنها كه در زمين و آنها كه در آسمان و آنها كه در پيشگاه خودش هستند و از عبادتش كبر نميورزند و خسته نميشوند. شب و

روز تسبيح مي كنند و سست نمي شوند.

لغت … ص: 104

قصم: شكستن.

انشاء: ايجاد و اختراع.

ركض: دويدن.

مترف: متنعم.

زاهق: هلاك شونده.

دمغ: شكافتن سر تا دماغ استحسار: خسته شدن.

اعراب … ص: 104

كم: در محل نصب و مفعول «قصمنا».

مِنْ قَرْيَةٍ: در محل نصب و تميز يا صفت «كم».

اذا: ظرف مكان و متعلق به «يركضون» تلك: در محل رفع و اسم «زالت»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 105

دعواهم: منصوب و خبر «زالت» إِنْ كُنَّا: ممكن است شرطيه يا نافيه باشد.

مَنْ عِنْدَهُ: مبتدا «لا يَسْتَكْبِرُونَ» خبر آن و ممكن است عطف بر «مَنْ فِي- السَّماواتِ» باشد. در اين صورت «لا يستكبرون و يسبحون و لا يفترون» همه حال هستند.

مقصود … ص: 105

اكنون خداوند در بيان سرنوشت تكذيب كنندگان ميفرمايد:

وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً: چه بسيار قريه ها كه اهل آنها كافر بودند و هلاكشان كرديم! وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ: و بعد از هلاك آنها قوم ديگري بوجود آورديم.

فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ: همين كه عذاب ما را احساس كردند، از قريه يا عذاب به سرعت فرار كردند، چنان كه از دشمن فرار ميكنند.

لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلي ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَساكِنِكُمْ: از راه توبيخ به آنها گفته مي شود: فرار نكنيد و برگرديد بسوي نعمتها و خانه هايي كه در آنها كافر شديد و ستم پيشه كرديد. مقصود اين است كه فرشتگان آنها را استهزاء كرده، به آنها مي گويند: برگرديد به سوي نعمتها و خانه ها.

لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ: شايد در باره چيزهايي از دنيايتان از شما سؤال شود. زيرا شما اهل ثروت و نعمت بوديد. برخي گويند: يعني رسول شما از شما درخواست كند كه ايمان آوريد. همانطوري كه پيش از نزول عذاب از شما درخواست ميكرد. اين هم استهزاست، يعني ديگر راهي نيست. پس شما اكنون تدبر كنيد تا به آن ماجراي گرفتار نشويد.

قالُوا

يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ: از روي پشيماني مي گفتند: واي بر ما كه بر خود ظلم كرديم زيرا فرستادگان خدايمان را تكذيب كرديم. يعني با ديدن عذاب بگناه خود اعتراف مي كردند.

فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتَّي جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ: آنها هم چنان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 106

واي واي مي گفتند، تا آنها را قطعه قطعه و بيجان كرديم و همانطوري كه آتش خاموش مي شود، چراغ زندگي و نشاط آنها نيز خاموش شد.

گويند: اين آيه در باره مردم قريه اي است از يمن كه حنظله پيامبر خدا را كشتند. خداوند بخت نصر را بر آنها مسلط كرد تا آنها را كشت و اسير كرد و از شهرشان آواره گردانيد. فرشتگان دو باره آنها را برگرداندند تا بزرگ و كوچك آنها كشته شدند و از آنها اسم و رسمي نماند.

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ: آسمان و زمين را براي هدف درستي آفريده ايم و آن هدف عبارت است از اينكه وسيله اي باشد براي رسيدن بثواب و روشن بيني.

لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا: اگر ميخواستيم زن يا فرزند بگيريم، از اهل آسمان ميگرفتيم نه از اهل زمين. يعني اگر جايز بود كه خدا فرزند و زن بگيرد، چنان مي گرفت كه مردم نمي فهميدند.

ابن قتيبه مي گويد: تفسير لهو به زن يا فرزند بيكديگر نزديك است زيرا زن و فرزند انسان وسيله سرگرمي او هستند و بهمين جهت گفته مي شود: زن و فرزند انسان دو شاخه گل براي او هستند. در اصل لهو به معني آميزش جنسي است. گاه بكنايه آميزش جنسي را لهو و گاه سر ميگويند. علت اينكه به زن

لهو گفته مي شود، اين است كه در آميزش جنسي با مرد جمع مي شود. امرء القيس مي گويد:

الا زعمت بسباسة اليوم انني كبرت و ان لا يحسن اللهو امثالي

مگر بسباسه نميداند كه من امروز پير شده ام و امثال من در آميزش جنسي قدرتي ندارند.؟!

تأويل آيه اين است كه چون مسيحيان در باره مسيح و مادرش عقيده خاصي داشتند، خداوند فرمود: اگر ميخواستيم رفيقه و فرزندي داشته باشيم، از پيش خود انتخاب ميكرديم نه از پيش شما. زيرا شما ميدانيد كه زن و فرزند از جنس خود شخص هستند نه از غير جنس خودش.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 107

إِنْ كُنَّا فاعِلِينَ: ما اين كار را نكرده ايم. اگر «ان» شرطيه باشد، يعني اگر اين كار را ميكرديم بدان نحو ميكرديم نه به اين نحو كه شما مي پنداريد.

بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْباطِلِ: ما دليلهاي غالب را بر باطل وارد مي سازيم و حجت را بر شبهه و ايمان را بر كفر غالب مي سازيم.

فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ: در نتيجه، حق بر باطل برتري پيدا ميكند و باطل از بين مي رود.

مقصود اين است كه خداوند حامي و آشكار كننده حق است در برابر باطل پس چگونه ممكن است كه خودش كار باطل انجام دهد؟

وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ: هلاك و نابود شويد كه خدا را چگونه وصف مي كنيد و او را داراي رفيقه و فرزند مي پنداريد! وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: ملك و ملك و آفرينش هر كه در آسمانها و زمين است، از خداست. اين هم ردي است بر آنها كه خدا را داراي فرزند و شريك ميدانند. يعني كسي كه حكومت

و ملك و خلقت همگان از اوست، چطور ممكن است داراي شريك و فرزند باشد.

وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ: فرشتگاني كه از لحاظ مقام و منزلت بخدا نزديكند، از عبادت خدا تكبر نميورزند. يعني آنها فرزند خدا نيستند. زيرا فرزند پدر را نمي پرستد.

وقتي گفته مي شود، پيش امير اينقدر لشكر است- اگر چه آنها در شهرها و بلاد پراكنده باشند- مقصود قرب مكاني نيست.

وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ: و خسته نمي شوند.

يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ: شب و روز خدا را از صفات نالايق تنزيه و تقديس ميكنند و از اينكار سست نمي شوند. كعبي گويد: تسبيح آنها مثل تنفس شما طبيعي و آسان است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 108

نظم … ص: 108

لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ: متصل است به ما قبل كه در باره هلاك كفار بود. ميخواهد بگويد: هلاك آنها از روي استحقاق بوده است. زيرا آنها را براي عبادت خلق كرده نه براي كفر. بنا بر اين وقتي كه كافر شدند هلاكشان كرد و اگر غير از اين باشد، خلق آسمانها و زمين ببازي است. زيرا اينها براي مكلفين و مكلفين براي بردن پاداش و ثواب خلق شده اند.

وجه اتصال «وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ … » بما قبل اين است كه اينها كه شما آنها را فرزند خدا ميدانيد بنده خدا هستند و چه بندگاني! بندگي با فرزندي منافات دارد. زيرا فرزند با پدر مجانس است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 109

سوره الأنبياء (21): آيات 21 تا 30 … ص: 109

اشاره

أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ (21) لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (22) لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ (23) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ (24) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ (25)

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ (26) لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ (27) يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ (28) وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (29) أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ

شَيْ ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ (30)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 110

ترجمه … ص: 110

آيا از زمين خداياني گرفته اند كه حيات مي بخشند؟ اگر در آسمان و زمين خداياني جز خداي يكتا بودند، تباه مي شدند. پروردگار عرش از آنچه وصف ميكنند منزه است. خدا از آنچه ميكند باز خواست نميشود ولي آنها بازخواست مي شوند.

بگو برهان خود را بياورند. اين است كتاب اصحاب من و كتاب اسلاف من. بلكه بيشترشان حق را نميدانند و اعراض كنندگانند. پيش از تو هيچ پيغمبري نفرستاديم مگر به او وحي كرديم كه خدايي جز من نيست. پس مرا بپرستيد، گفتند: خداي رحمان پسر دارد. منزه است او. بلكه بندگان گرامي هستند كه بگفتار از خدا پيشي نميگيرند و بفرمانش عمل ميكنند. ميداند آنچه جلو رويشان است و آنچه پشت سرشان است و شفاعت نميكنند، مگر آنكه خدا بپسندد و آنها از ترس وي لرزانند. هر كه از آنها گويد: كه من خدايي جز خدايم چنين كسي را جهنم سزا ميدهيم و ستمگران را اينطور بكيفر مي رسانيم.

آيا آنها كه كافر شدند نديدند كه آسمانها و زمين پيوسته بودند و از هم بازشان كرديم و هر چيز زنده اي را از آب آفريديم؟ آيا ايمان نمي آورند؟

قرائت … ص: 110

نوحي: كوفيان بجز ابو بكر به نون و ديگران به ياء خوانده اند. اما بملاحظه «و ما ارسلنا» قرائت نون بهتر است.

ا و لم ير: ابن كثير بدون واو و ديگران به واو خوانده اند.

اعراب … ص: 110

أَمِ اتَّخَذُوا: «ام» منقطعه است و معادل همزه استفهام نيست.

إِلَّا اللَّهُ: صفت براي «آلهة» يعني «غير اللَّه».

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 111

عَمَّا يَفْعَلُ: «ماء» مصدريه است و ممكن است موصوله و اسم باشد.

مقصود … ص: 111

اكنون به توبيخ مشركين پرداخته، مي فرمايد:

أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ: اين استفهام انكاري است. يعني آنها خداياني از زمين برنگزيداند كه بمردگان حيات بخشند. مقصود اين است كه اين خدايان قادر به حيات بخشي نيستند و بنا بر اين قادر به نعمت بخشي هم نيستند.

پس چگونه سزاوار عبادت هستند؟! اكنون بذكر دليل توحيد پرداخته، مي فرمايد:

لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا: اگر در آسمان و زمين خداياني جز خدا بودند، زمين و آسمان پايدار نمي ماندند و هر چه در آنها بود تباه مي شد و نظم نمي يافت.

اين همان برهان تمانع است كه متكلمان مبناي توحيد قرار داده اند.

به اين بيان:

اگر با خداوند سبحان خداي ديگري بود، هر دو قديم بودند و صفت قدم از اخص صفات است و اشتراك در اين صفت موجب تماثل آنها مي شود. پس بايد هر دو عالم و قادر وحي باشند و حق هر قادري اين است كه بتواند ضد چيزي كه ديگري اراده كرده است، اراده كند. مثل مرگ و حيات و حركت و سكون و فقر و ثروت و …

(يعني يكي مرگ كسي را و ديگري حيات او را و … اراده كند) در اين صورت يا مراد هر دو حاصل مي شود، كه محال است. يا مراد هيچيك حاصل نميشود كه اينهم با قادر بودن منافات دارد يا مراد يكي حاصل مي شود و مراد ديگري حاصل

نميشود كه در اين صورت يكي از آنها قادر نيست. بنا بر اين جايز نيست كه خدا بيشتر از يكي باشد.

ممكن است گفته شود: آنها با يكديگر تمانعي ندارند. زيرا هر چه يكي از آنها اراده كند، مطابق حكمت است و بنا بر اين خداي ديگر نيز همان را اراده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 112

ميكند. پاسخ اين است كه: سخن ما در باره صحت تمانع است نه وقوع تمانع و صحت تمانع در دلالت بر عدم جواز تعدد خدايان كافي است. زيرا دلالت دارد بر اينكه يكي از آنها قدرتش محدود و متناهي است و نميتواند خدا باشد.

اكنون خداوند خود را از داشتن شريك تنزيه كرده، مي فرمايد:

فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ: خداي عرش از آنچه مي گويند، منزه است. علت اينكه عرش مي گويد، اين است كه عرش اعظم همه مخلوقات است و كسي كه بر بزرگترين مخلوقات قادر است، بر بقيه نيز قادر است.

لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ: كارهاي او مطابق حكمت و صواب است و به حكيم نميتوان گفت: چرا كار صواب كرده اي؟ اما از ديگران مي توان پرسيد:

چرا فلان كار را كرديد؟ زيرا آنها هم كار حق مي كنند و هم كار باطل.

برخي گويند: يعني از خدا پرسيده نميشود كه چرا ادعاي خدايي ميكند. اما از ديگران پرسيده مي شود. نظم و سياق آيه بر همين معني دلالت دارد.

برخي گويند: يعني ديگران اعمالشان حساب دارد و خدا اعمالش حساب ندارد.

برخي گويند: يعني فرشتگان و مسيح از فعل خدا سؤال نميكنند. اما خدا از ايشان سؤال ميكند و آنها را جزا ميدهد و اگر خدا بودند از كارهايشان

سؤال نميشد.

أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً: اين استفهام براي سرزنش است. يعني نبايد غير از خداي يكتا به خدايان ديگر گرايش پيدا كرده باشند.

قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ: اي پيامبر، بگو: دليل خود را بر صحت كردارتان بياوريد. اما آنها هرگز نميتوانند دليلي بياورند. اين جمله دلالت بر بطلان تقليد دارد. زيرا از آنها بر صحت مدعايشان دليل ميخواهد. برهان دليلي است كه افاده علم كند.

هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي: بگو: اين قرآن، ذكر كساني است كه با منند و ذكر امت هايي است كه پيش از من بوده اند و به ايمان نجات يافته، يا بكفر هلاك شده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 113

جبائي ميگويد: يعني در قرآن ذكر كساني است كه در اخلاص و توحيد با منند و بنا بر اين ذكر امتهاي پيشين در تورات و انجيل است.

امام صادق (ع) ميفرمايد: مقصود از «ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ» كساني است كه با پيامبر خدا بوده اند و كساني كه بعداً خواهند آمد و مقصود از «ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي» گذشته هاست.

برخي گويند: يعني در قرآن، خبر آنهايي كه تا روز قيامت بر دين منند و بر- طاعت خود ثواب و بر عصيان خود كيفر مي بينند و خبر كتابهايي كه قبلا نازل شده، آمده است. ببينيد آيا در كدام كتاب خداوند امر كرده است كه مردم خداي ديگري را پرستش كنند؟ پس پرستش خدايان ديگر باطل است و خداوند به آن امر نكرده است. زجاج گويد: بگو برهانتان را بياوريد كه پيامبري به امت خود گفته باشد كه خداي ديگري را پرستش كنند آيا در اين كتاب و كتابهاي پيشين چيزي جز توحيد وجود دارد؟

شاهد آن اين است كه بعداً مي فرمايد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ.»

چون دليلي ندارند، خداوند آنها را بر جهلشان مذمت كرده، مي فرمايد:

بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ: بيشترشان حق را نميدانند و از تأمل و تفكر اعتراض دارند. اينكه ناداني را به بيشترشان نسبت ميدهد، بخاطر اين است كه بعضي از آنها بعداً ايمان آوردند.

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ:

اي پيامبر، پيش از تو پيامبري نفرستاديم مگر اينكه به او وحي كرديم كه معبودي كه حقيقت داشته باشد، وجود ندارد جز من. پس مرا بپرستيد نه غير مرا.

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ: گفتند: خدا فرشتگان را بفرزندي گرفته است. اما خدا منزه است. زيرا داشتن فرزند يا از راه توليد است يا از راه بفرزند گرفتن و هيچگونه بر خداوند روا نيست. زيرا اولي مستلزم اين است كه خدا جسم باشد و دومي مستلزم اين است كه خدا عقيم باشد و فرزند ديگري را فرزند خود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 114

بخواند و اينهم محال است اما دوست گرفتن خدا محال نيست، زيرا دوست گرفتن به معني اختصاص دادن است و اين اشكالي ندارد.

بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ: آنها فرزندان خدا نيستند. بلكه بندگان گرامي خدا هستند و خدا آنها را برگزيده است.

لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ: آنها جز به امر خدا تكلم نميكنند و همه گفتارهاي ايشان بفرمان خداست و بهمين جهت قدر و مقام آنها بالاست.

وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ: آنها بفرمان خدا عمل مي كنند و كسي كه

فرزند باشد، اين اوصاف را ندارد.

يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ: خداوند اعمال گذشته و آينده آنها را مي داند.

وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضي : و جز كسي را كه خدا دينش را بپسندد، شفاعت نميكنند. يا اينكه كسي را شفاعت ميكنند كه خدا از آنها راضي باشد. ابن عباس گويد: اهل توحيد را شفاعت ميكنند. برخي گويند: كساني را شفاعت ميكنند كه مستحق ثواب باشند. اما حقيقت معني اين است كه آنها كسي را شفاعت مي كنند كه خدا به شفاعتش راضي باشد. پس اين جمله، نظير: «مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ» است.

وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ: آنها از ترس خدا بخود مي لرزند كه مبادا در عبادتش تقصيري كنند.

وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ: هر كدام از فرشتگان كه دعوي خدايي كند، سزايش جهنم است و با ساير بندگان در استحقاق عذاب فرقي ندارد.

برخي گويند: مقصود شيطان است. زيرا او بود كه مردم را بعبادت خود فرا خواند.

اما برخي اين مطلب را قبول ندارند. زيرا جمله فوق شرطيه است و بعلاوه شيطان فرشته نيست. (بقول اكثر) كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ: مشركيني كه خدا را با صفاتي كه لايقش نيست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 115

توصيف مي كنند، كيفرشان همين است.

از اين آيه برمي آيد كه فرشتگان مجبور بعبادت نيستند بلكه مكلف و مختارند.

أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما:

اين استفهام براي نكوهش و سر كوبي است. يعني آيا كافران ندانستند كه خداوند كارهايي ميكند كه ديگران نميكنند؟ او آسمانها و زمين را كه پيوسته بودند از يكديگر جدا كرد و

در ميان آنها هوا قرار داد. بنا بر اين او سزاوار پرستش است نه غير او.

برخي گويند: يعني زمين و آسمان باران و گياه نداشتند و ما آنها را گشوديم.

از آسمان باران نازل كرديم و از زمين گياه رويانديم. اين معني از امام باقر و امام صادق (ع) روايت شده است.

وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ: با آبي كه از آسمان نازل كرديم، موجودات قابل حيات را حيات بخشيديم. برخي گويند: يعني هر موجود زنده اي را از نطفه آفريديم. معناي اول صحيح تر است.

عياشي روايت كرده است كه از امام صادق در باره طعم آب پرسيدند. فرمود:

«سؤال كن براي فهميدن نه براي سرسري كردن. طعم آب طعم حيات است. خداوند مي فرمايد: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ.»

برخي گويند: يعني حيات هر ذي روح و رشد هر رشد كننده اي به آب است و بنا بر اين هم شامل حيوان مي شود و هم شامل گياه.

أَ فَلا يُؤْمِنُونَ: چرا قرآن را تصديق نميكنند و دلائل و برهان روشن را نميپذيرند.

نظم … ص: 115

وجه اتصال آيه اول بما قبل اين است كه: از اهل ذكر بپرسيد. آيا پيش از تو جز مرداني فرستاديم و آيا آنها پرستش خدايان زميني را توصيه كردند و گفتند سنگ و چوب بپرستيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 116

برخي گويند: متصل است به «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً».

وجه اتصال «لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ» بما قبل اين است كه چون توحيد را بيان كرد، در اينجا ميخواهد عدل را بيان كند.

برخي گويند: متصل است به «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» و حساب سؤال است از نعمتها و اينكه آيا شكر كرده اند

يا نه؟

وجه اتصال «هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي» به سابق اين است كه توحيد و عدل در قرآن و كتب ديگر ذكر شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 117

سوره الأنبياء (21): آيات 31 تا 35 … ص: 117

اشاره

وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (31) وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ (32) وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (33) وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ (34) كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ (35)

ترجمه … ص: 117

در زمين كوه هايي قرار داديم كه آنها را نلرزاند و در كوه ها راه هايي قرار داديم كه هدايت شوند. آسمان را سقفي محفوظ قرار داديم و آنها را از آياتش روي گردانند.

اوست كه روز و شب و خورشيد و ماه كه در آسمان حركت ميكنند، بيافريد. براي هيچ بشري پيش از تو قرار نداديم جاودان بودن را. آيا اگر تو بميري، آنها جاويدانند؟ هر نفسي چشنده مرگ است و شما را به شر و خير آزمايش مي كنيم و بسوي ما بازگشت مي كنيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 118

لغت … ص: 118

رواسي: كوه ها.

ميد: اضطراب و سرگرداني.

فج: راه گشاده ميان دو كوه. جمع فجاج.

فلك: هر چيز گردنده اي.

سباحة: حركت كردن و شناور بودن.

اعراب … ص: 118

أَنْ تَمِيدَ: در محل نصب و مفعول له يعني: «كراهة ان تميد بكم.»

سبلا: بدل از فجاج.

كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ: جمله حاليه.

أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ: جمله شرط و جزا.

فتنه: مفعول له يا مصدر در محل حال يا مفعول مطلق.

مقصود … ص: 118

اكنون خداوند به كمال قدرت و شمول نعمت خود اشاره كرده، مي فرمايد:

وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ: در زمين كوه هاي استواري قرار داديم كه آنها را از حركت و اضطراب نگاه دارد.

وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ: و در كوه ها راه هاي گشاده اي قرار داديم كه شما هدايت شويد و اگر اين راه ها نبودند، مسافرتها براي شما دشوار و غير ممكن بود و نميتوانستيد به شهرها و كشورهاي دور دست از راه زمين سفر كنيد.

ممكن است منظور هدايت براه دين باشد.

وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً: آسمان را بالاي سر مخلوقات برافراشتيم.

اين آسمان سقفي است محفوظ كه بوسيله شهابها از ورود شيطانها به آن يا از سقوط بر زمين محفوظ است.

برخي گويند: يعني آسمان از دست اندازي و تخريب و تهاجم مردم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 119

محفوظ است.

وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ: آنها از استدلال به آيات و نشانه هاي آسمان و حدوث و نياز آن به خالق، روي گردانند و در باره آن نمي انديشند.

وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ:

خداوند روز و شب و خورشيد و ماه را آفريد. خورشيد و ماه دو گوي غلطاني هستند كه با سيارات ديگر در مدارهاي خود مي چرخند. از آيه استفاده حركت نجوم هم مي شود. زيرا شب با ستاره توأم است.

در اينجا فعل

بصورت جمع مذكر آورده شده و خورشيد و ماه و ستارگان بمنزله موجودات صاحب عقل تلقي شده اند. و در حقيقت فعلي كه به آنها نسبت داده شده، فعل عقلايي است. در سوره يوسف نيز مي فرمايد: «رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» (آيه 3).

وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ: به هيچ بشري پيش از تو حيات جاودان نداده ايم.

أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ: آيا انتظار دارند كه تو بميري و آنها حيات جاودان پيدا كنند؟ مشركين مكه مي گفتند: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ» (طور 30) ما در انتظار مرگ پيامبر هستيم. قرآن مي گويد: اين انتظار بيهوده است. زيرا نه تنها تو ميميري بلكه آنها نيز ميميرند.

كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ: هر موجود زنده اي ناچار بايد طعم مرگ را بچشد.

وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً: ما با شما معامله آزمايشگران مي كنيم، و شما را به سختي و راحتي و فقر و ثروت مبتلا مي كنيم، تا صبر شما در برابر ناملايمات و شكر شما در برابر نعمتها ظاهر گردد.

در روايت است كه علي (ع) بيمار شد. دوستانش عيادتش كرده، پرسيدند: يا امير المؤمنين، حالت چطور است؟ فرمود: شر است! گفتند: اين كلام سزاوار شما نيست.

فرمود: خداوند مي فرمايد: «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً». پس خير تندرستي و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 120

ثروت است و شر بيماري و فقر است.

برخي از زهاد گويند: شر غلبه هوي است بر نفس و خير خود نگهداري از معصيت است.

وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ: سر انجام بحكم ما برميگرديد تا جزاي نيك و بد اعمال خود را ببينيد.

نظم … ص: 120

«وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ …

» متصل است بمطالبي كه قبلًا در باره خلقت اشياء ذكر شد. زيرا قبلا بيان كرد كه اشياء را براي زندگي دائم نيافريده، بلكه براي اين آفريده است كه وسيله اي براي دست يافتن به نعمتهاي آخرت باشند.

پس هر انساني بايد بميرد و به جزا برسد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 121

سوره الأنبياء (21): آيات 36 تا 40 … ص: 121

اشاره

وَ إِذا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كافِرُونَ (36) خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آياتِي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ (37) وَ يَقُولُونَ مَتي هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (38) لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (39) بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّها وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (40)

ترجمه … ص: 121

هنگامي كه كافران ترا مي بينند، ترا استهزا كرده، مي گويند: اين است كه خدايانتان را ياد ميكند. آنها بياد خداي رحمان كفر مي ورزند. انسان از شتاب خلق شده. بزودي آيات خود را به شما نشان ميدهم. عجله نكنيد. مي گويند: اين وعده كي است؟

اگر راست مي گوييد. اگر مردمي كه كافر شدند ميدانستند آن هنگامي را كه آتش را از صورت و پشت خود باز نميگيرند و ياري نمي شوند! بلكه ناگهان بسوي آنها مي آيد و آنها را مبهوت مي كند و نميتوانند ردش كنند و مهلت داده نميشوند.

لغت … ص: 121

هزو: ظاهر كردن چيزي كه خلاف باطن است براي عيبجويي.

عجله: شتاب و جلو انداختن چيزي از وقت خود. اينكار مذموم است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 122

سرعت: انجام چيزي در نزديكترين اوقات. اين كار پسنديده است.

اعراب … ص: 122

إِذا رَآكَ: «اذا» متعلق به «اتخذوا» كه مستفاد است از «إِنْ يَتَّخِذُونَكَ».

أَ هذَا الَّذِي: تقدير «قائلين أ هذا … » كه حال است.

بِذِكْرِ الرَّحْمنِ: متعلق به «كافرون».

حِينَ لا يَكُفُّونَ: مفعول به «يعلم» يا مفعول فيه و جواب «لو» حذف شده است.

بغتة: حال از مفعول يا فاعل.

مقصود … ص: 122

وَ إِذا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَ هذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ:

به پيامبرش مي فرمايد: هنگامي كه مردم كافر- كه تو خدايانشان را عيب مي كني و آنها را بتوحيد ميخواني- ترا مي بينند، ترا مسخره كرده، مي گويند: اين است كه خدايانتان را عيب مي كند و مي گويد: اجسام بيجان و بي سود و زياني هستند.

وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كافِرُونَ: اينها منكر توحيد و بقولي منكر كتاب آسماني هستند.

راستي جاي تعجب است كه اين مردم خداي منعم قادر و خالق رازق را انكار مي كنند و به چيزهايي روي مي آورند كه نفع و ضرري ندارند. پس خود آنها به- استهزا سزاوارترند.

خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ: در باره اين جمله دو قول است: 1- مقصود اين است كه آدم (ع) به شتاب آفريده شده است زيرا او آخرين مخلوقي است كه ظهر روز جمعه آخر سال، با سرعت و عجله پيش از آنكه خورشيد غروب شود، آفريده شد. يا اينكه او بر خلاف انسانهاي ديگر به سرعت آفريده شد، نه از نطفه و علقه و مضغه.

بلكه خدا او را يكباره ايجاد كرد. پس خلقت آدم، آيت عجيبي است كه خداوند به آن تنبيه مي كند. يا اينكه چون آدم آفريده شد و روح باكثر بدنش تعلق يافت، برخاست و با سرعت بسوي درختهاي بهشت رفت. اين معني از امام صادق (ع) روايت

ترجمه مجمع

البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 123

شده است.

2- مقصود همه انسانهاست. در باره همين معني هم مطالبي گفته اند: 1- يعني انسان عجول آفريده شده است و در كارها دوست مي دارد عجله كند و هر چه را دوست ميدارد بدنبال آن مي شتابد. عرب نظير اين تعبير را دارد. مثلا در باره كسي كه زياد مي خوابد، مي گويد: از خواب آفريده شده است و براي كسي كه زياد بدي مي كند، مي گويد: از شر آفريده شده است. خنساء در وصف گاو مي گويد: «فانما هي اقبال و ادبار» اين گاو، اقبال است و ادبار.

2- الفاظ تغيير مكان داده اند. يعني: عجله از انسان آفريده شده است. اما اين معني ضعيف و مستلزم تأويل است.

3- عجل خاك است. شاعر مي گويد:

و النبع ينبت بين الصخر ضاحية و النخل تنبت بين الماء و العجل

چشمه از ميان سنگها مي رويد و نخل از ميان آب و خاك (عجله) مي رويد.

طبق اين معني، آيه بمنزله: «وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ» (سجده 7).

4- يعني آفرينش انسان در امري است كه نيازي به زمان ندارد. چنان كه مي فرمايد: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (يس 82) امر خدا اين است كه چون چيزي اراده كند، به او گويد: باش و باشد.

سَأُرِيكُمْ آياتِي: بزودي آياتي كه دلالت بر توحيد و راستگويي پيامبر دارد به شما نشان ميدهم.

فَلا تَسْتَعْجِلُونِ: در فرا رسيدن عذاب عجله نكنيد كه زماني بفرا رسيدن آن نمانده است.

ابن عباس گويد: مقصود نضر بن حرث است كه گفت: «اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ … » (انفال 32) خدايا اگر اين (خلافت علي ع) حق است، سنگ

بر ما ببار.

منظور از «سَأُرِيكُمْ آياتِي … » جنگ بدر است.

وَ يَقُولُونَ مَتي هذَا الْوَعْدُ: مشركين به مسلمين مي گويند: اين قيامت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 124

كه شما وعده آن را ميدهيد، كي است؟

إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ: پس اگر راست مي گوييد، قيامت كي فرا مي رسد؟

لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ: اگر مي شناختند زماني را كه نميتوانند عذاب جهنم- كه آنها را احاطه كرده- از صورت و پشت خود دور گردانند و هيچكس آنها را ياري نميكند، صدق وعده را قبول ميكردند و عجله نميكردند و نميگفتند: كي فرا مي رسد؟

بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ: بلكه قيامت ناگهان آنها را درمي يابد و دچار حيرت مي شوند.

فَلا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّها وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ: ديگر قادر بدفع آن نيستند و لحظه اي هم براي توبه يا معذرت به آنها مهلت داده نميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 125

سوره الأنبياء (21): آيات 41 تا 45 … ص: 125

اشاره

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (41) قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ (42) أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ (43) بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّي طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ (44) قُلْ إِنَّما أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ وَ لا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ إِذا ما يُنْذَرُونَ (45)

ترجمه … ص: 125

پيامبران پيش از تو نيز استهزاء مي شدند و نتيجه استهزاء دامنگير استهزاء كنندگان شد. بگو چه كسي شب و روز، شما را از كيفر خدا حفظ مي كند؟ بلكه آنها از ياد خدا رو مي گردانند. آيا آنها را خداياني است كه آنها را از عذاب ما حفظ مي كنند؟ آن خدايان نميتوانند خود را ياري كنند و نه كفار از عذاب ما پناه داده مي شوند. ما اينها و پدرانشان را در دنيا نعمت بخشيديم تا عمرشان طولاني شد. مگر نمي بينند كه ما داريم اين سرزمين را از اطرافش كم مي كنيم؟ آيا آنها غالبند؟ بگو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 126

من شما را بوحي انذار مي كنم و كران در وقتي كه انذار مي شوند، دعوت را نمي شنوند.

قرائت … ص: 126

يسمع: ابن عامر بضم تاء و كسر ميم و «الصم» را به نصب و ديگران بفتح ياءِ و «الصم» را به رفع خوانده اند. بنا بر اول خطاب به پيامبر است. چنان كه ميفرمايد:

«وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ» (فاطر 22)

لغت … ص: 126

كلائة: حفظ.

فرق ميان «سخريه» و «هزء» اين است كه در اولي تسخير و تذليل است ولي در دومي نه.

اعراب … ص: 126

أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ: اين «ام» منقطعه است يعني «بل».

لا يَسْتَطِيعُونَ: جمله مستأنفه و نميتواند حال يا صفت براي «آلهة» باشد.

مقصود … ص: 126

اكنون بمنظور تسليت به پيامبر خويش مي فرمايد:

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ: همانطوري كه اينها ترا استهزاء ميكنند، گذشتگان نيز پيامبران پيش از ترا استهزاء كردند و سرانجام وبال و نتيجه استهزايشان دامنگير خودشان شد.

قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ: به اينها بگو: چه كسي مي تواند شما را در ظرف شب و روز از عذاب خداوند رحمان حفظ كند؟ اين استفهام بمعناي نفي است. يعني هيچكس نميتواند شما را از عذاب خدا حفظ كند.

بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ: بلكه آنها از كتاب خدا رو مي گردانند و به- آن ايمان نميآورند و در باره آن نميانديشند.

برخي گويند: يعني آنها التفاتي بدلائل و براهين نشان نميدهند.

سپس بمنظور توبيخ ايشان ميفرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 127

أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا: آيا آنها خداياني جز ما دارند كه عذاب و كيفر را از آنها منع كند؟ در اينجا كلام پايان مي يابد. سپس بوصف خدايان ايشان پرداخته، مي فرمايد:

لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ: اين خدايان خويشتن را نميتوانند ياري كنند، پس چگونه آنها را ياري كنند؟

برخي گفته اند: يعني كفار نميتوانند خود را ياري كنند و نميتوانند بلاها و گرفتاريها را از خود دور گردانند.

وَ لا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ: و كفار نيز پناهگاهي ندارند كه از عذاب ما به آن پناه ببرند.

بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ: ما اينها و پدرانشان را در دنيا نعمت داديم و آنها را گرفتار كيفر نكرديم.

حَتَّي طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ:

تا عمر آنها طولاني شد و طول عمر و نعمت دنيا چنان آنها را دچار غرور كرد كه كردند آنچه كردند.

أَ فَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها: آيا نميدانند كه بر حسب امر ما كه بر زمين نازل مي شود، زمين بواسطه خرابي و مرگ مردم دچار نقصان ميگردد؟ برخي گفته اند: مرگ دانشمندان زمين را دچار نقصان ميكند.

اين مطلب از امام صادق (ع) نيز روايت شده است. فرمود: نقصان زمين از دست رفتن عالم است. برخي گويند: مراد از نقصان زمين فتح منطقه هاي مختلف بوسيله پيامبر بزرگ اسلام و ياران اوست كه بتدريج از منطقه هاي نفوذ و سرزمينهاي بيدينان كم و كسري مي شود تا بكلي از بين بروند.

أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ: آيا اينها غالبند يا ما؟ يعني اينها غالب نيستند. ما غالبيم.

قُلْ إِنَّما أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ: بگو شما را بوسيله آنچه خدا بمن وحي كرده از عذاب مي ترسانم.

وَ لا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ إِذا ما يُنْذَرُونَ: كران هنگامي كه انذار شوند،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 128

دعوت را نميشنوند. ايشان را بكراني كه صدا را نميشنوند تشبيه كرده است. زيرا بواسطه استفاده نبردن از قوه شنوايي بمنزله كرانند. مقصود اين است كه براي شنيدن قرآن و توجه به آيات آن اشتياقي نشان نميدهند. پس مثل كرها هستند.

نظم … ص: 128

أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ: متصل است به «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ» يعني «أ فهم الخالدون ام لهم آلهة … »

برخي گويند: متصل است به «مَنْ يَكْلَؤُكُمْ» يعني «ام لهم آلهة تكلؤهم».

وجه اتصال «إِنَّما أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ» به ما قبل اين است كه قبلا فرمود: «قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ» و اكنون ميخواهد بگويد: اگر فكر كنند

ميدانند كه هيچ قدرتي نميتواند آنها را از كيفر الهي حفظ كند و در انذارهاي قرآني بزرگترين آيات و حجج است.

برخي گفته اند: متصل است به آياتي كه در باره پند گرفتن از سرگذشت گذشتگان بود.

يعني همه پندها و اندرزها از وحي است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 129

سوره الأنبياء (21): آيات 46 تا 50 … ص: 129

اشاره

وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (46) وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفي بِنا حاسِبِينَ (47) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسي وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ (48) الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ (49) وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (50)

ترجمه … ص: 129

اگر كمي از عذاب خدايت آنها را مس كند، گويند: واي كه ظالم بوده ايم! براي روز قيامت ميزان هاي عدل را مي نهيم. هيچ ظلمي به كسي نميشود. اگر به اندازه دانه اي از خردل باشد، مي آوريم و حساب ما كافي است. بموسي و هارون فرقان و روشني و ذكر براي پرهيز كاران داديم. آنها كه در نهان از خداي خود مي ترسند و از قيامت بيمناكند. اين است ذكري مبارك كه نازل كرده ايم. آيا شما منكريد؟

قرائت … ص: 129

مثقال: ابو جعفر و نافع به رفع (همچنين در سوره لقمان) و ديگران به نصب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 130

خوانده اند. نصب بنا بر اين است كه خبر «كان» باشد به تقدير «و ان كان الظلامة مثقال» و اين بهتر است.

اتينا بها: بعضي بمد و بعضي بقصر خوانده اند.

لغت … ص: 130

نفحه: واقعه كوچك.

قسط: عدل. اين مصدر به معناي «ذوات القسط» است.

اعراب … ص: 130

شيئا: مفعول ثاني «تظلم» يا مفعول مطلق به معني «ظلما».

مثقال: اگر رفع دهيم فاعل «كان» تامه و اگر نصب دهيم خبر «كان» ناقصه است.

حاسبين: تميز يا حال. دخول باء بر سر «بنا» بخاطر اين است كه خبر به معني امر است. يعني «اكتفوا بنا … »

الَّذِينَ يَخْشَوْنَ: در محل جر و صفت «المتقين» يا در محل رفع.

بالغيب: حال.

مقصود … ص: 130

چون قبلا در باره عذاب سخن گفته، اينك بدنبال آن ميفرمايد:

وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ:

اگر اندكي از عذاب پروردگارت به ايشان رسد، مي گويند: واي بر ما كه ظالم بوده ايم.

وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ: روز قيامت ميزانهايي كه از روي عدالت و دادگري هستند، و هيچ ظلمي در آنها نيست، مي نهيم و هر كسي را به اندازه استحقاقش جزا ميدهيم. نه نيكو كار كمتر از استحقاقش پاداش ميگيرد و نه بدكار بيشتر از استحقاقش كيفر مي بيند. در باره ميزان در سوره اعراف گفتگو كرده ايم (آيه 85).

فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً: از نيكي نيكان چيزي كم و به بدي بدان چيزي افزوده نميشود.

وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفي بِنا حاسِبِينَ: اگر عملي به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 131

اندازه دانه خردلي باشد، براي مجازات حاضر مي كنيم و كافي است كه ما بهمه چيز عالم و حساب كننده همه چيزهاييم. بديهي است كه حسابگر بايد عالم و حافظ باشد.

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسي وَ هارُونَ الْفُرْقانَ: بموسي و هارون تورات داديم كه ميان حق و باطل فرق مي گذاشت و حق موسي را از باطل فرعون جدا كرد. برخي گويند:

فرقان شكافتن

درياست.

وَ ضِياءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ: تورات راه را روشن ميكرد و وسيله هدايت گم- گشتگان بود و مردم پرهيزكار از مطالب آن اندرز مي گرفتند.

سپس در وصف متقين ميفرمايد:

الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ: آنها در حال خلوت و تنهايي و در خلوتخانه دل، بدون ريا از خدا بيمناكند.

وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ: و از روز قيامت و خطرات آن مي ترسند.

وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ: ما اين ذكر مبارك را كه تا روز قيامت نفع مي بخشد، نازل كرديم.

برخي گويند: قرآن را مبارك ناميده است زيرا فوائد معنوي آن بسيار و پندها و اندرزهاي آن فراوان است. چون قبلا تورات را وصف كرده بود، در اينجا قرآن را وصف كرد.

أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ: براي توبيخ است. يعني چرا چنين اعجاز بزرگي را منكريد؟

نظم … ص: 131

وجه اتصال قصه موسي و هارون بما قبل اين است كه قبلا وحي را شرح داده بود. بدنبال آن بيان كرد كه نزول قرآن بر پيامبر اسلام چيز تازه اي نيست. بر موسي و هارون هم تورات نازل شد.

برخي گويند: متصل است به «لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ» يعني همانطوري كه ترا استهزاء كردند، با اينكه كتاب بر تو نازل شده است، موسي و هارون را هم استهزا كردند، با اينكه بر آنها نيز كتاب نازل شده بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 132

سوره الأنبياء (21): آيات 51 تا 60 … ص: 132

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ (51) إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ (52) قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ (53) قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (54) قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبِينَ (55)

قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلي ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ (56) وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ (57) فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ (58) قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ (59) قالُوا سَمِعْنا فَتًي يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ (60)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 133

ترجمه … ص: 133

ما رشد ابراهيم را از آن پيش عطا كرديم و به او عالم بوديم. آن گاه كه به پدر و قوم خود گفت: اين چه تمثالهايي است كه در برابر آنها كرنش ميكنيد؟ گفتند: پدرانمان را يافتيم كه آنها را عبادت ميكردند. گفت: شما و پدرانتان در گمراهي آشكار بوده ايد، گفتند: به حق آمده اي ما را يا از بازيگراني؟ گفت: بلكه خداي شما خداي آسمانها و زمين است كه آنها را آفريد و من بر آن گواهم. بخدا بتهاي شما را بعد از آنكه رفتيد مي شكنم. پس بتها را قطعه قطعه كرد. مگر بزرگ بتها را شايد به او رجوع كنند. گفتند: كه اين را بخدايان ما كرد؟ او از ستمكاران است. گفتند ما شنيديم كه جواني آنها را ياد ميكرد و به او ابراهيم گفته مي شد.

قرائت … ص: 133

جذاذا: كسايي بكسر جيم و ديگران بضم خوانده اند. ابو حاتم گويد: در اين كلمه سه وجه جايز است و اجود آن ضم است.

مقصود … ص: 133

بدنبال داستان موسي و هارون بذكر ابراهيم پرداخته، مي فرمايد:

وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ: پيش از موسي و بقولي پيش از محمد (ص) و بقولي پيش از رسيدن به سن بلوغ، ابراهيم را رشد داديم. يعني دليل خدا شناسي و توحيد كه راه رشد هستند باو عطا كرديم.

وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ: ميدانستيم كه او براي رشد و نبوت شايستگي دارد.

إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ: ابراهيم به آزر و قومش گفت: اين تمثالها چيست كه آنها را پرستش ميكنيد؟ تمثال يعني:

چيز مصنوعي كه شبيه يكي از مخلوقات است. برخي گويند: بتها مجسمه علماي گذشته بودند و برخي گويند: مجسمه اجسام علوي بودند.

عياشي باسناد خود از اصبغ بن نباته نقل كرده است كه علي (ع) بر قومي كه بازي شطرنج ميكردند، گذشت. فرمود: «ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ؟ شما

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 134

معصيت كرديد خدا و رسولش را!» قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ: گفتند: پدران ما اينها را پرستيده اند.

ما هم روش نياكان خود را دنبال كرده ايم. چون دليلي نداشتند، گفتند: تقليد از نياكان كرده ايم.

قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ: ابراهيم آنها را از اينكه تقليد نياكان كرده اند، مذمت كرده، گفت: خود و پدرانتان گرفتار گمراهي هستيد.

قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ: آيا در اين گفتار خود را محق ميداني، يا اينكه بازي و مزاح مي كني؟

اين سؤال را از اين جهت كردند

كه انكار بت پرستي را بعيد مي شمردند. زيرا به بت پرستي خو گرفته بودند.

قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ: ابراهيم گفت: بلكه خداي شما خداي آسمانها و زمين و آفريدگار آنهاست. يعني خدا را بايد از روي آثارش شناخت.

وَ أَنَا عَلي ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ: شاهد، راهنماست. ابراهيم خود را شاهد معرفي مي كند. زيرا مردم را راهنمايي مي كند و بشهادت و مشاهده خود اطمينان دارد.

وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ: سوگند بخدا، در باره بتهاي شما تدبيري خواهم كرد كه براي شما ناگوار است. گويند: اين كلمه را در خفا گفت. فقط يكي از آنها شنيده بود كه بعداً فاش كرد.

بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ: اين تدبير را هنگامي بكار مي برم كه شما از شهر برويد.

گويند: هر سال يك روز عيد داشتند كه از شهر خارج مي شدند و در بازگشت بر بتها وارد مي شدند و آنها را سجده ميكردند. به ابراهيم گفتند: با ما نمي آيي؟

ابراهيم با آنها رفت ولي بين راه اظهار پا درد كرد و بازگشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 135

فَجَعَلَهُمْ جُذذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ: بتها را قطعه قطعه كرد، بجز بت بزرگ را كه بحال خود گذاشت. اين بت از لحاظ ساختمان بزرگتر بود يا از لحاظ احترام. گويند:

با تيشه اي كه در دست داشت، يكا يك آنها را شكست. همين كه به بت بزرگ رسيد، تيشه را بر گردنش نهاد و خارج شد.

لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ: شايد آنها بسوي بت بزرگ برگردند و از او بپرسند و او جواب ندهد و آنها به جهل خداي خويش پي برند.

قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ: همين كه برگشتند و

بتها را شكسته ديدند، گفتند: هر كس با خدايان ما چنين كرده، بخود ظلم كرده است.

زيرا كشته خواهد شد. يا اينكه: پرسيدند: كه اين كار را با خدايان ما كرده؟ او ظالم است. زيرا كار نابجايي كرده است.

قالُوا سَمِعْنا فَتًي يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ: يكي از آنها كه از نقشه ابراهيم مطلع شده و تهديد ابراهيم را درباره بتها شنيده بود، آنچه از ابراهيم شنيده بود باطلاع آنها رسانيد و آنها گفتند: ما مي شنيديم كه جواني از بتها بد گويي ميكند و مي گويد: اينها سود و زياني ندارند، نمي بينند و نمي شنوند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 136

سوره الأنبياء (21): آيات 61 تا 70 … ص: 136

اشاره

قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلي أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ (61) قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ (62) قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ (63) فَرَجَعُوا إِلي أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (64) ثُمَّ نُكِسُوا عَلي رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ (65)

قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ (66) أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (67) قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (68) قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إِبْراهِيمَ (69) وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ (70)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 137

ترجمه … ص: 137

گفتند: او را پيش مردم بياوريد شايد شهادت دهند. گفتند: تو با خدايان اين كار را كردي، اي ابراهيم؟ گفت: اين بت كه بزرگ آنهاست كرده. از آنها بپرسيد، اگر حرف مي زنند. آنها بخود آمده، گفتند: شما ستمكارانيد. سپس سر بزير انداخته، گفتند: تو ميداني كه اينان سخن نميگويند. گفت: آيا جز خدا خداياني پرستش ميكنيد كه هيچ سود و زياني به شما نميرسانند. اف بر شما و بر آنچه جز خدا مي پرستيد. آيا تعقل نميكنيد؟ گفتند: او را بسوزانيد و خدايانتان را ياري كنيد، اگر كننده كاري هستيد. گفتيم: اي آتش، بر ابراهيم سرد و سالم باش. ميخواستند در باره او نيرنگي كنند و ما آنها را از زيانكارترين مردم ساختيم.

لغت … ص: 137

نكس: چيزي را وارونه كردن.

اعراب … ص: 137

عَلي أَعْيُنِ النَّاسِ: حال.

كَبِيرُهُمْ هذا ممكن است مبتدا و خبر باشد و ممكن است «كبيرهم» فاعل براي «فعله» و «هذا» صفت آن.

إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ: جواب شرط محذوف است.

مقصود … ص: 137

اكنون بنقل آنچه ميان ابراهيم و قومش در باره بتها واقع شده، پرداخته، مي فرمايد:

قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلي أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ: قوم ابراهيم گفتند: او را پيش مردم بياوريد تا او را ببينند شايد در باره آنچه گفته است شهادت دهند و جرم او به ثبوت رسد. گويند: نميخواستند بدون دليل ابراهيم را بگيرند. برخي گويند:

يعني مردم كيفر او را مشاهده كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 138

قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ: هنگامي كه ابراهيم را آوردند، از او پرسيدند: تو اي ابراهيم، با خدايان ما اين رفتار كردي؟ ابراهيم در مقام پاسخ بر آمده، قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ: گفت: بزرگ آنها اين كار را كرده، از آنها بپرسيد اگر سخن ميگويند.

در باره اين جمله، چند وجه است: 1- اين مطلب دروغ نيست، زيرا ميگويد:

بزرگ آنها اينكار را كرده، از آنها بپرسيد، اگر حرف مي زنند. پس كردن اينكار به حرف زدن آنها معلق شد است. مثل اينكه گفته شود: فلاني در گفتارش راستگوست، اگر آسمان بالاي سر ما نباشد. 2- ظاهر اين قول، خبر است اما خبر نيست. بلكه الزام است مثل اينكه مي گويد: بتها منكر نيستند كه بزرگشان اينكار را كرده.

الزام گاهي بلفظ سؤال و گاهي بلفظ امر و گاهي بلفظ خبر است و بمناسبت مقام بايد ديد كدام بليغ تر است. وجه الزام اين است كه بزعم شما اينها خدايند و

اگر خدايند، بزرگشان اينكار را كرده، زيرا غير خدا قادر بر شكستن خدايان نيست. 3- تقدير جمله «فعله من فعله» است. يعني هر كه شكسته شكسته. اين بزرگ آنهاست. از آنها بپرسيد اگر …

اما اينكه گفته اند: ابراهيم اين نسبت را به بت بزرگ داد و سه بار دروغ گفت:

1- آنجا كه گفت: بيمارم. 2- همين جا كه گفت: بت بزرگ كرده است. 3- آنجا كه شاه مصر ميخواست زنش را بگيرد و او زن خود را خواهر معرفي كرد، قابل قبول نيست. زيرا دلايل عقلي غير قابل تأويل، دلالت دارند بر اينكه پيامبران دروغ نميگويند. اگر چه قصدشان فريب و ضرر نباشد. چنان كه جايز نيست در اخبار مردم را گمراه كنند يا تقيه كنند. زيرا اينها سبب مي شود كه مطالب و اعمال آنها ايجاد شك و ترديد كند و بنا بر اين ممكن است ابراهيم در مقام معارضه و بحكم ضرورت، در اين موارد خلاف واقع گفته باشد و الا از پيامبر گرامي اسلام است كه:

«لا يصلح الكذب في جد و لا هزل»

دروغ نه بصورت جدي خوب است و نه بصورت شوخي. در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 139

تفسير: «إِنِّي سَقِيمٌ» (صافات 89) گفته اند: يعني من بزودي بيمار مي شوم. زيرا چون در ستارگان نگريست، دانست كه در يك زمان معين گرفتار تب خواهد شد. برخي گفته اند: يعني من بنظر شما بخاطر دعوتم بيمارم. در جاي خود در اينباره سخن خواهيم گفت.

و اما اينكه همسرش ساره را خواهر معرفي كرد، منظور خواهر ديني است.

قرآن مي گويد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات 10) مؤمنين با يكديگر رابطه اخوت دارند.

بهر

صورت، دروغ گفتن بهيچ وجهي پسنديده نيست (و در مورد ابراهيم بايد گفت چون ناچار بود و ميخواست معارضه كند، مطلب را بنحوي ادا كرد كه دروغ نگفته باشد. و لو اينكه آنها خلاف مقصود ابراهيم را فهميده باشند. وانگهي اين نحو سخن گفتن براي كسي كه در مقام معارضه است و ميخواهد طرف را الزام به حق كند. حمل بر دروغگويي نميشود).

فَرَجَعُوا إِلي أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ: آنها بيكديگر توجه كرده، گفتند: شما ستمكاريد. زيرا چيزهايي پرستيده ايد كه نميتوانند از خويش دفاع كنند. و حرف او صحيح است.

برخي گويند: يعني به عقل خويش مراجعه كردند و بانديشه فرو رفتند و بصدق گفتار ابراهيم پي بردند و از جوابش عاجز ماندند. از اينرو خداوند سخن حق را بر زبانشان جاري كرده، گفتند: شما در سؤال از اين مرد ستمكاريد. خدايان حاضرند، از خودشان بپرسيد.

ثُمَّ نُكِسُوا عَلي رُؤُسِهِمْ: سپس سر بزير انداختند. زيرا متحير شدند و دانستند كه خدايان سخن نميگويند و خود به خطاي خود اعتراف كرده، گفتند:

لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ: تو ميداني كه اينها سخن نميگويند. چگونه از آنها سؤال كنيم.

قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ: ابراهيم بدنبال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 140

اعتراف ايشان گفت: آيا بتهايي پرستش مي كنيد كه براي شما هيچ سود و زياني ندارند.

اينها اگر قادر بودند بشما سود و زيان برسانند، مي توانستند ضرر را از خود دور سازند. وانگهي هر كس قادر بر سود و زيان رساندن باشد، شايسته پرستش نيست.

تنها كسي شايسته پرستش است كه بر اصول نعمتها يعني حيات و شهوت و قدرت

و كمال عقل و ثواب و عقاب قادر باشد. سپس بمنظور زشت شمردن كردار ايشان ميفرمايد:

أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ: اف بر شما و بر آنچه جز خدا پرستش مي كنيد.

زجاج گويد: يعني كارهاي شما منقطع و بي فايده باد. در باره تفسير و اختلاف قرائت كلمه «اف» در سوره بني اسرائيل سخن گفته ايم (آيه 23).

أَ فَلا تَعْقِلُونَ: چرا در باره اين بتهاي بيجان و غير لايق پرستش فكر نميكنيد؟

قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ: هنگامي كه اين اعتراض تند را از ابراهيم شنيدند، گفتند: ابراهيم را به آتش بسوزانيد و خدايانتان را تعظيم و ياري كنيد، اگر اهل ياري و كمك هستيد.

گويند: مردي كه پيشنهاد سوزاندن ابراهيم كرد، يكي از كردهاي ايران بود كه بكيفر كردارش زمين او را بلعيد.

برخي گويند: گوينده اين سخن نمرود بود.

بدنبال اين پيشنهاد، مردم به جمع آوري هيزم پرداختند. اگر كسي بيمار مي شد، به بازماندگان خود وصيت مي كرد كه در كار جمع آوري هيزم كوتاهي نكنند و قسمتي از تركه خود را براي خريداري هيزم وصيت مي كرد. زنهايي بودند كه پنبه- ريسي ميكردند و از اجرت آن براي سوختن ابراهيم و رضاي خدايان! هيزم مي خريدند. سرانجام هيزم بسياري فراهم شد و آتش شعله ور گرديد.

اما هر چه فكر ميكردند كه ابراهيم را چگونه در آتش بيفكنند، پي نمي- بردند. تا اينكه شيطان آمد و آنها را به منجنيق آشنا كرد. براي نخستين بار منجنيق ساخته شد و ابراهيم بوسيله آن به آتش افكنده شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 141

قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إِبْراهِيمَ: هنگامي كه ابراهيم را

به آتش افكندند، گفتيم: اي آتش، بر ابراهيم سرد و سلامت باش و او را نسوزان.

البته آتش جماد است و قابل خطاب نيست. منظور اين است كه: ما آتش را سرد و سلامت ساختيم تا او را آسيب نرساند. مثل: «كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ» (بقره 65) يعني آنها را بصورت ميمونهايي در آورديم كه دور مي شدند. نه اين كه به آنها امر كرديم كه ميمون باشند.

برخي گفته اند: ممكن است خداوند همين طور به آتش خطاب كرده باشد.

در سرد بودن آتش وجوهي است: 1- خداوند در آتش بجاي حرارت ايجاد سرما كرد تا ابراهيم اذيت نشود. 2- خداوند ميان آتش و ابراهيم فاصله ايجاد كرد.

3- سوختن بعلل و عواملي حاصل مي شود كه در آتش است. ممكن است خداوند اين علل و عوامل را خنثي كرده باشد. آنچه مسلم است اين است كه خداوند آتش را از سوزاندن ابراهيم منع كرده است. اما كيفيت آن را خودش بهتر ميداند.

ابو العاليه گويد: اگر خداوند كلمه «سلاما» را اضافه نميكرد. سرماي شديد بيش از حرارت ابراهيم را رنج ميداد. اما با اين دستور، سرما به ابراهيم صدمه نزد.

و اگر «علي ابراهيم» اضافه نميكرد، سرماي آتش هميشگي بود.

امام صادق (ع) ميفرمايد: هنگامي كه ابراهيم در منجنيق قرار گرفت و خواستند او را به آتش بيفكنند، جبرئيل آمد و گفت: «ابراهيم، السلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته. آيا حاجتي داري؟» گفت: بتو نه! همين كه او را در آتش افكندند، گفت:

«يا اللَّه يا واحد يا احد يا صمد يا من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفواً احد»

. طولي نكشيد كه حرارت آتش فرو نشست

و با جبرئيل در بوستاني سر سبز كه ويژه خليل خدا بود، بگفتگو پرداختند.

از پيامبر گرامي اسلام روايت شده است كه وقتي نمرود ابراهيم را به آتش افكند، جبرئيل جامه و فرشي از بهشت برايش آورد. جامه را به تنش كرد و فرش را براي او گسترد و با يكديگر بگفتگو نشستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 142

كعب گويد: از ابراهيم جز ريسماني نسوخت.

گويند: در آن وقت ابراهيم 16 ساله بود.

وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ: كفار درباره ابراهيم و در راه هلاك او نيرنگ كردند و ما ايشان را از زيانكارترين مردم ساختيم.

ابن عباس گويد: خداوند بر نمرود و سپاهش مگس هايي مسلط كرد كه گوشت آنها را خوردند و خون آنها را مكيدند و يكي از آنها بدماغ نمرود راه يافت و نابودش كرد. پس آنچه ميخواستند در باره ابراهيم كنند به خودشان رسيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 143

سوره الأنبياء (21): آيات 71 تا 75 … ص: 143

اشاره

وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَي الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ (71) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحِينَ (72) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ (73) وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ (74) وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (75)

ترجمه … ص: 143

ابراهيم و لوط را نجات داده، به سرزميني برديم كه براي جهانيان بركتش داده بوديم و به او اسحاق و يعقوب عطا كرديم و همه را صالح گردانيديم و آنها را پيشواياني ساختيم كه به امر ما هدايت ميكردند و به آنها فعل نيكي ها و اقامه نماز و دادن زكات را وحي كرديم و آنها پرستندگان ما بودند. و به لوط حكم و دانش داديم و او را از قريه اي كه مرتكب كارهاي زشت مي شد نجات داديم. آنها مردمي بد و فاسق بودند و او را برحمت خود داخل كرديم. او از شايستگان بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 144

لغت … ص: 144

نافله: بخشش خاص. نفل آن نفعي است كه زائد بر حد واجب باشد. نافله نماز زائد بر حد واجب است. برخي گفته اند: نافله غنيمت است. شاعر گويد: للَّه نافلة الاعز الافضل براي خداست غنيمت كسي كه عزيزتر و برتر است.

اعراب … ص: 144

نافلة: حال و بقولي مفعول مطلق.

يهدون: صفت براي «ائمة» و دو مفعول آن محذوف است.

اقام: حذف تاء آن بخاطر اضافه است.

لوطاً: منسوب به فعل مقدر و مفسر آن فعل بعد و در اين صورت جمله فعليه عطف شده بر جمله فعليه و اولي است.

فاسقين: صفت قوم يا خبر بعد از خبر.

مقصود … ص: 144

اكنون خداوند تمام نعمت خود را درباره ابراهيم شرح داده مي فرمايد:

وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً: ابراهيم و برادر زاده اش لوط را نجات داديم و رفعت بخشيديم.

إِلَي الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ: و آنها را به سرزميني برديم كه داراي خير و بركت بود. برخي گويند: اين سرزمين شام بود، كه همه نعمتها در آن فراوان بود. برخي گويند: سرزمين بيت المقدس بود كه جايگاه انبياست. برخي گويند: مكه بود كه در آنجا كعبه مقدس و اولين خانه مردم است.

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً: اسحاق را به او بخشيديم و اضافه بر آن يعقوب را هم كه ابراهيم دعا نكرده بود، بوي داديم. بنا بر اين يعقوب نافله يعني بخشش زائده است. اما در باره اسحاق دعا كرده، گفته بود: «رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ» (صافات 100).

برخي گويند: هم اسحاق نافله است و هم يعقوب. زيرا هر دو را بدون استحقاق

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 145

به او بخشيد.

وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ: ابراهيم و يعقوب و اسحاق را براي نبوت و رسالت شايستگي داديم.

برخي گويند: يعني حكم كرديم كه آنها صالحند. در هر صورت اين جمله ثناي جميل است.

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا: آنها را پيشواياني قرار داديم كه گفتار و كردارشان مورد اقتداي مردم بود و مردم را

براه حق و دين مستقيم هدايت ميكردند.

هر كس از آنها پيروي كند، نعمت ما نصيب اوست.

وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ: ابن عباس گويد: يعني برنامه هاي نبوت و بپاداري نماز و اداي زكات را به آنها وحي كرديم.

وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ: آنها در عبادت ما مخلص بودند.

وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً: بلوط حكمت يا نبوت و دانش داديم. يا اينكه او را حاكم در ميان مردم براي فصل خصومت قرار داديم و دانش مورد نيازش را به او عطا كرديم. وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ: و او را از قريه سدوم كه مردمش مرتكب لواط مي شدند و راه زني ميكردند و در مجالس خود ضرطه ميدادند، نجات داديم. قرآن در باره آنها مي گويد: «إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ» (عنكبوت 29) إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ: آنها مردمي بودند بد كار و از طاعت خداوند بيرون.

وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ: لوط را داخل در منت و نعمت خود كرديم. زيرا رفتار خود را اصلاح كرده و از زشتي ها دور بود.

برخي گويند: يعني از انبيا بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 146

سوره الأنبياء (21): آيات 76 تا 80 … ص: 146

اشاره

وَ نُوحاً إِذْ نادي مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (76) وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ (77) وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ (78) فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا

فاعِلِينَ (79) وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ (80)

ترجمه … ص: 146

و پيش از آن نوح را حكم و علم داديم كه خدا را ندا كرد و اجابتش كرديم و او را و اهلش را از اندوه بزرگ نجات بخشيديم. و او را از قومي كه آيات ما را تكذيب ميكردند، ياري كرديم. آنها مردم بدي بودند و همه را غرق كرديم. ياد آور داوود و سليمان را كه در باره گوسفندان قوم كه شب هنگام بمزرعه ريخته بودند، حكم كردند و بحكم آنها شاهد بوديم. حكومت را به سليمان تعليم داديم و بهر كدام حكم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 147

و علم عطا كرديم و كوه ها را با داوود تسخير كرديم كه با مرغان تسبيح ميكردند و ما كننده اينكار بوديم و بداوود صنعت زره آموختيم تا شما را از ضربت سلاح دشمن حفظ كند. آيا شما شاكريد؟

قرائت … ص: 147

لتحصنكم: ابو جعفر و ابن عامر و حفص از عاصم و روح و زيد بتاء و ابو بكر از عاصم و رويس از يعقوب به نون و ديگران بياء خوانده اند. اگر به ياء بخوانيم ضمير فاعل به «اللَّه» يا «لباس» يا «داوود» بر ميگردد و اگر به تاء بخوانيم به «لبوس» كه به معني «درع» است برميگردد و اگر به نون بخوانيم با «علمناه» مناسب است.

لغت … ص: 147

نفش: راه يافتن گوسفند و شتر در شب بمزرعه.

لبوس: زره يا شمشير يا نيزه. برخي گفته اند: هر چه پوشيده شود. خواه زره باشد خواه لباس.

احصان: حفظ كردن.

اعراب … ص: 147

نوحا: عطف بر «لوطا».

إِذْ نَفَشَتْ: متعلق به «يحكمان».

وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ: حال.

كلا: مفعول اول «آتينا» و «حكماً» مفعول ثاني.

يسبحن: حال از «جبال» الطير: عطف بر «جبال» يا مفعول معه.

مقصود … ص: 147

بدنبال قصه ابراهيم و لوط، بذكر داستان نوح و داوود پرداخته، مي فرمايد:

وَ نُوحاً إِذْ نادي مِنْ قَبْلُ: پيش از لوط و ابراهيم، نوح دعا كرد: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً: (نوح 26) خدايا، از مردم كافر احدي بر روي زمين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 148

باقي نگذار. و نيز گفت: «أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ» (قمر 10) من مغلوبم. خدايا ياريم كن و …

فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ: خواهش او را مستجاب كرديم و خود و اهلش را از غم شديد كه سوز و گداز آن دل را مي گداخت، نجات داديم.

اين غم شديد همان اذيتهايي بود كه در مدتي دراز از آنها ديده بود. بديهي است كه تحمل اهانت از مردم پست از همه چيز دشوارتر است.

وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا: نوح را ياري كرديم و شر دشمن بدخواه كه آيات ما را تكذيب ميكرد، از سر او كوتاه كرديم.

إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ: بزرگ و كوچك و زن و مرد ايشان مردم بدي بودند و ما همه را هلاك كرديم.

وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ:

بداوود و سليمان حكم و علم داديم و آنها در باره گوسفندان قوم كه شبانه بمزرعه ريخته بودند، حكم كردند.

وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ: و ما بحكم آنها عالم و گواه بوديم و هيچ چيز از ما پنهان نماند. در اينجا

با اينكه داوود و سليمان دو تن بيش نيستند، ضمير جمع آورده و نظر به اصحاب دعوي نيز دارد.

اين حكم در باره چه بود؟

برخي گويند: درباره زراعتي بود كه گوسفندان قوم شبانه آنها را خورده بودند.

برخي گويند: درخت انگور بود كه خوشه برآورده بود. داوود حكم كرد كه گوسفندان براي صاحب باغ يا مزرعه باشد. ولي سليمان گفت: نه چنين است. داوود گفت: پس چگونه است؟ گفت: باغ به صاحب گوسفند داده شود تا سرپرستي كند و بصورت اولش درآورد و در همين مدت گوسفندان هم نزد صاحب باغ باشد و از منافع آنها استفاده كند، از امام باقر و امام صادق (ع) نيز همين طور روايت شده است.

جبائي گويد: خدا به سليمان اين حكم را وحي كرد و بوسيله آن حكم داوود را نسخ فرمود. نه اينكه سليمان اجتهادي كرده باشد بر خلاف اجتهاد پدر. زيرا بر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 149

انبياء اجتهاد جايز نيست. ما نيز اين مطلب را قبول داريم.

برخي گفته اند: ممكن است از روي اجتهاد باشد. زيرا ما رأي مجتهد را قبول مي كنيم. مسلماً رأي پيامبر بالاتر از رأي مجتهد است.

اما ما مي گوييم: علم پيامبر از راه وحي است و كسي از راه وحي دسترسي بعلم دارد، چه لزومي دارد كه دست بدامن اجتهاد ظني بشود. اصحاب ما مي گويند:

اجتهاد ظني در جاهاي مخصوصي است. مثل قيمت كالا و چيزي كه تلف شده و ما به التفاوت جنايات و جزاي صيد و قبله و نظائر آن. اگر بنا باشد پيامبر اجتهاد كند، ديگران هم جايز است، در اجتهاد خويش با او مخالفت كنند. همانطوري كه مجتهدي

در اجتهاد با مجتهد ديگر مخالفت مي كند و مخالفت پيامبر كفر است. وانگهي خدا در باره پيامبرش مي فرمايد: «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحي » (نجم 3 و 4) او از روي هوي سخن نميگويد. نيست سخن او جز وحيي كه به او مي رسد و اين مؤيد عقيده ماست.

فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ: ما به سليمان روش قضاوت را فهمانديم. گويند: سليمان 11 ساله بود كه اين حكم را داد. در روايت از پيامبر گرامي اسلام آمده است كه سليمان حكم كرد كه يك شب صاحب گله باغ را حفظ كند و يك شب صاحب باغ گله را.

وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً: ما بهر يك از آنها حكمت و دانش و علم دين عطا كرديم.

وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ: برخي گويند: هنگامي كه داوود حركت ميكرد، كوه نيز حركت ميكرد و اين خود آيت و معجزي عظيم بود كه انسان را به تسبيح و تنزيه خدا از هر عيبي وا ميداشت. همچنين مرغان نيز مسخر او بودند و اين خود دلالت داشت بر قدرت آن تسخير كننده اي كه همه چيز در كف قدرت اوست و بيننده را به تسبيح واميداشت.

برخي گويند: منظور اين است كه كوه ها و مرغان بهنگام تسبيح داوود با او همصدا مي شدند و او را پاسخ مي گفتند. و اين معجزه او بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 150

وَ كُنَّا فاعِلِينَ: ما بر اين كارها قادريم و براي اظهار نبوت او اين كارها را انجام داديم.

وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ: ما به داوود صنعت زره آموختيم. قتاده گويد:

اول كسي كه زره ساخت، او بود. خدا

صفحه هاي آهن را در دست او مثل خمير نرم كرده بود. آهن را فتيله مي كرد و بصورت حلقه در مي آورد و بهم مي بافت. در نتيجه هم سبك بود و هم استحكام داشت.

لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ: منظور اين بود كه زره را به تن كنيد و در جنگها سلاح دشمن به بدن شما كارگر نيفتد.

فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ: آيا شما شكر نعمتهايي را كه خدا به شما و انبياء داده است، بجا مي آوريد؟ يعني بجا آوريد. زيرا هر نعمتي كه به انبيا داده بمردم داده است.

گويند: علت نرم شدن آهن براي داوود اين بود كه: او پادشاه بود و در ميان مردم بطور ناشناخته گردش ميكرد تا رفتار عمال و حكام را زير نظر بگيرد. روزي جبرئيل بصورت يك بشر نزد او آمد و بر او سلام كرد و او جواب داد. از او پرسيد:

داوود چگونه است؟ گفت: روشش خوب است جز اينكه يك خوي بد دارد. گفت:

چيست؟ گفت: از بيت المال مسلمين مي خورد. گفت: داوود قسم خورده است كه از بيت المال نخورد. چون خداوند مشاهده كرد كه سوگندش راست است، آهن را برايش نرم كرد. چنان كه مي فرمايد: «وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ» (سبا 10).

در روايت است كه لقمان حكيم نزد او آمد و ديد كه با آهن زره مي سازد.

صبر كرد تا كارش تمام شد. سپس برخاست و پوشيد و گفت: سپر خوبي است براي جنگ. لقمان گفت:

«الصمت حكمة و قليل فاعله».

سكوت حكمت است و اشخاصي كه سكوت كنند، كمند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 151

سوره الأنبياء (21): آيات 81 تا 86 … ص: 151

اشاره

وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلي الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها وَ كُنَّا بِكُلِّ

شَيْ ءٍ عالِمِينَ (81) وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ (82) وَ أَيُّوبَ إِذْ نادي رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (83) فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْري لِلْعابِدِينَ (84) وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ (85)

وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ (86)

ترجمه … ص: 151

و باد و زنده را براي سليمان تسخير كرديم تا به فرمانش بسوي زميني كه در آن بركت گذاشتيم جريان يابد و ما بهر چيزي داناييم. گروهي از شيطانها براي او غواصي ميكردند و كارهايي جز آن انجام ميدادند و ما حافظ آنها بوديم. و ياد كن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 152

ايوب را هنگامي كه خداي خود را ندا كرد كه بمن زيان رسيده است و تو ارحم الراحميني.

او را اجابت كرديم و زيان او را برداشتيم و اهلش را به او داديم و مثل اهلش را با اهلش نيز. رحمتي از جانب ما و تذكري براي پرستندگان. و ياد كن اسماعيل و ادريس و ذا الكفل را كه همگي از صابران بودند و آنها را در رحمت خويش داخل كرديم. آنها از صالحان بودند.

لغت … ص: 152

ريح: باد.

عصوف: حركت شديد باد.

اعراب … ص: 152

لسليمان: متعلق به «سخرنا».

عاصفة: حال.

تَجْرِي بِأَمْرِهِ: حال.

مَنْ يَغُوصُونَ: عطف بر «ريح».

مِنَ الشَّياطِينِ: حال از «سخرنا».

معهم: صفت بعد از صفت به تقدير «اهلا مثلهم كائنين معهم».

رحمة: مفعول له.

مقصود … ص: 152

بدنبال داستانهاي گذشته، بذكر داستان سليمان پرداخته، مي فرمايد:

وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلي الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها: باد و زنده را براي سليمان مسخر گردانيديم. هر وقت كه او اراده ميكرد تند مي شد و هر وقت اراده ميكرد كند مي شد و در سرزمين شام كه مأواي سليمان و سرزمين با بركت بود جريان پيدا ميكرد.

گويند: باد هر بامداد به اندازه يك ماه و هر عصر نيز باندازه يك ماه راه مي پيمود.

سليمان در بعلبك بود و در بيت المقدس برايش بتا مي ساختند و ناچار بود به آنجا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 153

و جاهاي ديگر سفر كند و باد مركب تيز تك او بود.

وهب گويد: هنگامي كه در جايگاه خود مي نشست، مرغان و جن و انس و همه لشكريان در برابرش صف آرايي ميكردند، آن گاه باد او را بهر جا كه مي- خواست، مي برد.

وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْ ءٍ عالِمِينَ: ما بهمه چيز عالم بوديم و هر چه به او عطا كرديم از روي مصلحت بود.

وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ: شيطانها را هم مسخر سليمان كرديم تا در دريا برايش غواصي كنند و جواهر و مرواريد برايش استخراج نمايند.

وَ يَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِكَ: و كارهاي ديگري نيز از قبيل ساختن محرابها و تمثالها و غير آن برايش انجام ميدادند.

وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ: و آنها را نگاه ميداشتيم كه از سليمان فرار نكنند و از فرمان او سر نپيچند. يا اينكه كارهايي كه ميكردند،

خراب نكنند.

وَ أَيُّوبَ إِذْ نادي رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ: و بياد آور داستان ايوب را كه از طول محنت و رنج، بتنگ آمده، خدا را خواند كه: گرفتار سختي و مشقت شده ام و هيچكس از تو رحيم تر نيست.

در اينجا دعاي ايوب از كنايه هاي لطيف است كه ممكن است در موقع طلب حاجت بر زبان راند. چنان كه موسي گفت: «رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ» (قصص 24) پروردگارا، به خيري كه بر من فرو آوردي، نيازمندم.

فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ: دعايش را مستجاب كرديم و بيماريش را بر طرف كرديم و بستگان و ثروت از دست رفته اش را باو پس داديم و بدو مقابل افزايش داديم.

گويند: ايوب را مخير كردند. او زنده شدن اهلش را در آخرت و مثل آنها را در دنيا اختيار كرد و باو عطا شد.

گويند: او داراي سه يا هفت پسر و هفت دختر بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 154

رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْري لِلْعابِدِينَ: نعمتي است از ما بر ايوب و موعظه اي براي عبادتكاران در صبر و توجه بخدا و توكل بر او. زيرا هيچكس در عصر ايوب، پيش خدا گرامي تر از ايوب نبود كه به محنتهاي بزرگ گرفتارش كرد و او هم بخوبي صبر كرد. پس هر عاقلي بايد در وقت محنت صبر كند و بداند كه عاقبت صبر نيكوست.

وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ: و اسماعيل و ادريس و ذا الكفل را ياد كن كه به آنها انواع نعمتها را عطا كردم و آنها نيز

در برابر بلاها و اطاعت، صبر مي كردند.

اسماعيل در بلدي كه نه زراعت بود و نه حيوان، با صبر و شكيبايي استقامت كرد و كعبه را ساخت و ادريس در راه دعوت بسوي خدا صبر كرد و اول پيامبري بود كه بسوي قومش مبعوث شد و آنها را دعوت كرد و آنها معصيت كردند و خدا آنها را هلاك كرد و ادريس را به آسمان ششم برد. اما ذا الكفل، برخي گويند: مرد صالحي بود كه در خدمت پيامبري روزها روزه دار و شبها عبادت ميكرد و تصميم گرفته بود كه خشم نگيرد و بحق پايبند باشد. او طبق همين تصميم عمل كرد و خداوند او را پاداش داد.

برخي گويند: او نيز پيامبر بود و معني كفل ضعف است. يعني بخاطر شرافت عملش چند برابر اعمال ديگران باو پاداش داده شد. برخي گويند: الياس است. برخي گويند:

يسع است و اين نه آن يسعي است كه قرآن مي گويد: تكفل كرد شاه جباري را كه اگر توبه كند به بهشت رود و نوشته اي نيز باو داد. شاه كه نامش كنعان بود توبه كرد.

باين جهت آن پيامبر ذا الكفل ناميده شد. يعني صاحب خط.

در كتاب نبوت از عبد العظيم حسني نقل شده است كه نوشتم خدمت امام باقر و در باره ذا الكفل از او سؤال كردم كه نامش چه و آيا پيامبر بود يا نه؟

حضرت نوشتند: خدا صد هزار نبي و بيست و چهار هزار نبي مرسل مبعوث كرد كه 313 تن از آنها بودند و ذا الكفل از همين عده بود بعد از سليمان بن داوود و مثل داوود در ميان مردم قضاوت ميكرد و هيچوقت خشم

نميگرفت و نامش ادويا بن ادارين بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 155

وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا: اين پيامبراني را كه نامشان ذكر كرديم، در رحمت خويش غوطه ور ساختيم و اگر ميگفت «رحمناهم» اين معني را نميداد. بلكه صرفاً معنايش اين بود كه رحمتشان كرديم.

إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ: آنها را برحمت خود داخل كرديم زيرا از صالحان بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 156

سوره الأنبياء (21): آيات 87 تا 90 … ص: 156

اشاره

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ (87) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ (88) وَ زَكَرِيَّا إِذْ نادي رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ (89) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيي وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ (90)

ترجمه … ص: 156

و يادآور ذو النون را كه با غضب رفت و گمان كرد كه بر او تنگ نميگيريم و در ظلمات ندا كرد كه جز تو خدايي نيست. منزهي تو. من از ستمكاران بودم. او را اجابت كرديم و از اندوه نجات داديم و مؤمنين را اينطور نجات ميدهيم. و يادآور زكريا را كه ندا كرد خدايش را كه: پروردگارا مرا تنها نگذار و تو بهترين وارثاني. پس او را اجابت كرديم و به او يحيي بخشيديم و زنش را شايستگي داديم. آنها در نيكيها سرعت مي گرفتند و ما را با ميل و بيم مي خواندند و براي ما خاشع بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 157

قرائت … ص: 157

نقدر: يعقوب بياء و مجهول و ديگران به نون و معلوم خوانده اند.

ننجي: ابن عامر و ابو بكر بيك نون و تشديد جيم و ديگران بدون نون خوانده اند. البته بنا بقرائت تشديد بايد نون دوم اخفاء شده باشد و الا ادغام جايز نيست.

مقصود … ص: 157

اكنون بنقل داستان يونس پرداخته، مي فرمايد:

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً: و ياد آور صاحب ماهي يعني يونس بن متي را در آن وقت كه بر قوم خود كه از دعوتشان طرفي نبسته بود و ايمان نياورده بودند خشم گرفت و خدا آنها را وعده عذاب داد و يونس از ميان ايشان خارج شد. با اينكه هنوز باو اذن داده نشده بود.

فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ: پنداشت كه بر او تنگ نميگيريم يا حكم خود را در باره اش اجرا نميكنيم.

جبائي گويد: خداوند راه را بر او تنگ گرفت تا اينكه ناچار بكنار دريا رفت و سوار كشتي شد. آن گاه بدريا افكنده شد و ماهي او را بلعيد.

كسي كه گمان كند: يونس بر خدا خشم گرفته بود و گمان ميكرد كه خدا بر او قادر نيست، قدر و مقام انبياء را نشناخته است. زيرا بخدا غضب كردن كفر يا گناه كبيره است. هم چنان كه نسبت عجز بخدا دادن كفر يا گناه كبيره است. آيا ممكن است پيامبري گرفتار كفر يا گناه كبيره شود؟! ابن زيد گويد: در اينجا جمله استفهاميه است و حرف استفهام حذف شده و استفهام توبيخي است. اما علي بن عيسي حذف حرف استفهام را جايز ندانسته. با اينكه در كلام عرب چنين حذفي آمده است. عمر بن ابي ربيعه گويد:

ثم قالوا تحبها قلت بهراً عدد

القطر و الحصي و التراب

گفتند: آيا دوستش داري؟ گفتم: مغلوب و شيفته اويم و بعدد قطرات باران و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 158

ريگها و خاكها دوستش دارم.

فَنادي فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ: در ظلمت شب و ظلمت دريا و ظلمت شكم ماهي ندا كرد كه جز تو خدايي نيست. منزهي تو. چون ميخواست از خدا مسألت كند، توحيد و عدل خدا را مقدم داشت و گفت:

إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ: من از كساني هستم كه ظلم كرده ام. يعني چون بشرم، ممتنع نيست كه ظلم كنم.

جبائي گويد: افتادن يونس در شكم ماهي براي كيفر او نبود. بلكه بوجه تأديب بود و تأديب براي مكلف و غير مكلف جايز است. زنده ماندن يونس در شكم ماهي معجزي است.

فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ: دعاي يونس را مستجاب كرديم و او را از شكم ماهي نجات داديم.

وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ: همانطوري كه يونس را از شكم ماهي نجات داديم، مؤمنين نيايشگر را هم نجات ميدهيم.

وَ زَكَرِيَّا إِذْ نادي رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ: و زكريا را ياد كن كه بدرگاه خدا مسألت كرد كه: خدايا مرا بي وارث و بي فرزند نگذار. تا در امور دين و دنيا مرا كمك كند و پس از مرگ وارث من باشد و تو بهترين وارثاني.

بدينترتيب خدا را ثنا مي كند كه باقي است و بهترين بازمانده همه مردگان است. همه ميميرند جز او كه باقي است.

فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيي : دعايش را مستجاب كرديم و يحيي را به او بخشيديم. حارث بن مغيره به امام صادق (ع) عرض ميكند: من

از خانواده اي هستم كه منقرض شده اند و فرزندي ندارم، فرمود: در سجده بخوان «رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ» گويد: اينكار را كردم و خدا علي و حسين را بمن داد.

وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ: زنش را كه نازا بود، اصلاح كرديم و زائو شد. پير بود و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 159

جوان شد. بد خلق بود، خوش خلق شد. هر كسي جمله را بنحوي تفسير كرده است.

إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ: پيامبراني كه وصفشان گذشت، بسوي طاعات و عبادات مبادرت ميكردند.

وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً: و ما را به اميد ثواب و بيم عقاب مي خواندند و بقولي با كف دست رغبت خود را و با پشت دست بيم خود را نشان ميدادند.

وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ: در پيشگاه ما متواضع و بقولي بيمناك بودند. گويند: در حال نعمت ميگفتند: خدايا ما را غافلگير نكن و در حال گرفتاري مي گفتند: خدايا كيفر گناه گذشته ما نباشد.

از جمله «يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ» بر مي آيد كه شتاب براي طاعت و نماز در اول وقت افضل است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 160

سوره الأنبياء (21): آيات 91 تا 95 … ص: 160

اشاره

وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ (91) إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ (92) وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ (93) فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ وَ إِنَّا لَهُ كاتِبُونَ (94) وَ حَرامٌ عَلي قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ (95)

ترجمه … ص: 160

و مريم را ياد كن كه دامن خود را پاك نگاه داشت و در او از روح خود دميديم و او و پسرش را آيتي براي جهانيان قرار داديم. اين است امت شما امتي واحد و من خداي شمايم. مرا بپرستيد. در ميان ايشان در باره كارشان تفرقه افتاد. همه بسوي ما باز ميگردند. هر كس كاري از كارهاي شايسته را انجام دهد و مؤمن باشد، كوشش او انكار نميشود و ما آن را مي نويسيم و حرام است بر قريه اي كه هلاكشان كرديم. آنها باز نميگردند.

قرائت … ص: 160

حرام: حمزه و كسايي و ابو بكر بكسر حاء بدون الف و ديگران «حرام» خوانده اند. ابو علي گفته است: «حرم» و «حرام» مانند «حل» و «حلال» هر دو بيك معني هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 161

مقصود … ص: 161

بدنبال مطالب پيش در باره عيسي مي فرمايد:

وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها: ياد كن مريم دختر عمران را كه دامن خود را پاك نگاه داشت و پيرامون فساد و بد نامي نگشت.

فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا: پس روح مسيح را در او دميديم. در اينجا روح مسيح را روح خود مي نامد و اين بخاطر شرافت عيسي است. برخي گويند: يعني به جبرئيل امر كرديم تا در گريبان مريم بدمد. آن گاه مسيح را در رحمش آفريديم.

وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ: و هر دو را براي مردم آيت قرار داديم.

اين كه نميگويد: «آيتين» بمنظور دلالت است و احتياجي به تثنيه آوردن ندارد.

(بعلاوه منظور اين است كه ولادت عيسي آيت است) از اين جهت اينها آيتند كه دختري بدون مرد باردار ميشود و پسري بدون پدر بدنيا مي آيد و در گهواره زبان به سخن مي گشايد و دامن مادر را از لوث تهمت پاك مي كند.

إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً: اين دين شما يكي است. اصل امت، جماعتي است كه در مسير واحدي باشد. از اينرو شريعت و دين را «امت واحده» خوانده است.

زيرا پيروان يك دين، يك هدف دارند.

برخي گويند: يعني اين پيامبران از خود شمايند. شما بايد به آنها اقتدا كنيد كه آنها اجتماع بر حق دارند.

وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ: من خالق شمايم. مرا بيكتايي بپرستيد.

سپس در باره اختلاف يهود و نصاري مي فرمايد:

وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ:

در ميان آنها تفرقه افتاد و يكديگر را لعن كردند.

و از يكديگر بيزاري جستند. سپس آنها را تهديد كرده، مي فرمايد:

كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ: همه آنهايي كه اجتماع مي كنند يا متفرق مي شوند، بما برميگردند و ما آنها را جزا ميدهيم.

فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ: كسي كه كارهاي نيكو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 162

از قبيل صله رحم و كمك ضعيف و ياري مظلوم و دستگيري و … انجام دهد و شرط ايمان را كه شرط اساسي پذيرفته شدن نيكيهاست واجد باشد، نيكيش انكار نميشود و پاداشش را ميگيرد.

وَ إِنَّا لَهُ كاتِبُونَ: و فرشتگان را امر ميكنيم كه نيكيهاي آنها را بنويسند تا چيزي و حقي از آنها تضييع نشود.

برخي گويند: يعني ما ضامن پاداش آنها هستيم.

وَ حَرامٌ عَلي قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ: در اينباره اختلاف است.

1- «لا» زائده است. يعني بر مردم قريه اي كه بر اثر كيفر و بلا هلاك شده اند، حرام است كه به دنيا برگردند. پس مقصود اين است كه بنا بر قضاي حتمي الهي هلاك شدگان بدنيا بر نميگردند. منظور ترسانيدن كفار مكه است تا بدانند كه اگر مانند ديگران هلاك شدند، بدنيا برنميگردند. بدينترتيب «حرام» بمعناي واجب بكار رفته است.

2- يعني بر قريه اي كه بواسطه گناه هلاك شدني است، حرام است كه عملي از مردم آن پذيرفته شود، زيرا آنها بتوبه برنميگردند.

3- يعني حرام است كه بعد از مرگ باز نگردند. بلكه براي مجازات برمي گردند.

امام باقر فرمود: يعني هر قريه اي كه بعذاب هلاك كرديم، مردم آن باز نميگردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 163

سوره الأنبياء (21): آيات 96 تا 103 … ص: 163

اشاره

حَتَّي إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ

مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ (96) وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يا وَيْلَنا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنَّا ظالِمِينَ (97) إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ (98) لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ كُلٌّ فِيها خالِدُونَ (99) لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ هُمْ فِيها لا يَسْمَعُونَ (100)

إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْني أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ (101) لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ (102) لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (103)

ترجمه … ص: 163

تا وقتي كه يأجوج و مأجوج فتح شود و آنها از هر تپه اي خارج شوند. وعده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 164

حق نزديك شد كه ديدگان كافران خيره شود (و بگويند) واي بر ما كه از اين غافل بلكه ظالم بوديم. شما و آنچه جز خدا مي پرستيد، سنگريزه جهنميد. شما وارد آن مي شويد. اگر اينها خدا بودند وارد آن نميشدند. آنها در جهنم جاويدانند. آنها را در آتش ناله اي است و در آنجا چيزي نمي شنوند. آنها را كه از پيش وعده نيكو داده ايم، از آتش دورند. صداي آن را نمي شنوند و در آنچه مي خواهند، جاويدانند.

ترس بزرگتر آنها را محزون نميكند. فرشتگان آنها را ملاقات كرده، گويند: اين است روزتان كه وعده داده مي شديد.

قرائت … ص: 164

فتحت: ابو جعفر و ابن عامر و يعقوب به تشديد و ديگران بدون تشديد خوانده اند. تخفيف بنا بر اسناد فعل به يأجوج و مأجوج و تشديد بنا بر اسناد فعل به- كثير است. مثل «مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ» (ص 50) اختلاف در باره يأجوج و مأجوج در سوره كهف گذشت.

جدث: اين كلمه در لغت اهل حجاز بمعني قبر است و در لغت تميم «جدف» خوانده مي شود.

حصب: اين كلمه «حطب» و «خضب» نيز خوانده شده و همه بيك معني هستند.

لغت … ص: 164

حدب: ارتفاع زمين.

نسول: خروج.

شخوص: خيره شدن.

حسيس: حركت.

اعراب … ص: 164

وَ اقْتَرَبَ: گفته اند: اين واو مطروح و فعل جواب شرط است. لكن بعقيده بصريان واو غير مطروح و جواب شرط «يا ويلنا» است به تقدير «قالوا يا ويلنا».

فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ: «اذا» ظرف مكان و عامل آن «شاخصة» است و «هي»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 165

مبتداست.

أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا: مبتداي ديگري است كه خبر آن «شاخصة» و جمله خبر «هي» است.

مقصود … ص: 165

قبلا بيان كرد كه هلاك شدگان قريه هاي تبهكار بازگشت بدنيا نميكنند، اكنون به آنها وعده رجوع به آخرت ميدهد و بذكر علامت آن مي پردازد:

حَتَّي إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ: تا آن هنگامي كه يكي از شرائط قيامت تحقق پذيرد و سد يأجوج و مأجوج شكسته و ويران گردد، و قوم يأجوج و مأجوج از نقاط مرتفع زمين بسوي مردم مي شتابند و در زمين متفرق مي شوند.

برخي گويند: يعني مردم از قبرها خارج مي شوند و بصحراي محشر مي آيند.

اين معني از مجاهد است كه قرائت مي كرد: «و هم من كل جدث ينسلون» و جدث به معني قبر است. مؤيد آن اين آيه است «فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلي رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ» (يس 51) آنها از قبرها خارج شده، بسوي خدايشان مي شتابند.

وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ: قيامت كه وعده آن حق است نزديك شد.

فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا: در آن هنگام چشمان مردم كافر از شدت ترس و اضطراب خيره ميماند و فرو بسته نميشود.

يا وَيْلَنا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنَّا ظالِمِينَ: مي گويند: واي بر ما كه به امور دنيا مشغول شديم و از اين روز غافل گشتيم و در باره آن نينديشيديم. بلكه با معصيت

خدا و پرستش غير، ستم كرديم.

إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ: شما و بتهايي كه پرستش مي كنيد، سوخت جهنم و بقولي هيزم جهنم هستيد. اصل حصب بمعني انداختن است، پس مراد اين است كه آنها مثل سنگريزه بجهنم ريخته مي شوند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 166

پرسش 1:

ممكن است گفته شود: عيسي و فرشتگان هم بعنوان بت پرستيده شده اند.

پس آنها هم سنگريزه جهنم هستند؟! پاسخ:

آيه شامل آنها نميشود. زيرا «ما» براي عاقل است. علاوه بر اين خطاب به اهل مكه است و آنها بت بيجان مي پرستيدند.

پرسش 2:

چه فايده اي براي ريختن بتهاي بيجان به جهنم تصور مي شود.

پاسخ:

اين كار براي اين است كه مشركين از مشاهده سوخته شدن آنها بيشتر حسرت بخورند و رنج بكشند و ممكن است كه بمنظور توبيخ آنها باشد.

برخي گويند: منظور از «وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» شياطين است كه مشركين را به پرستش غير خدا دعوت كرده و اطاعت شده اند. چنان كه ابراهيم فرمود: «يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ» (مريم 44) پدر، شيطان را پرستش نكن.

أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ: خطاب به كفار است. يعني شما داخل جهنم مي شويد.

برخي گويند: «لها» يعني «اليها» مثل: «بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحي لَها» به معني «اليها» (زلزال 5).

لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها: اگر اين بتها و شيطانها خدا بودند، وارد آتش نميشدند.

وَ كُلٌّ فِيها خالِدُونَ: همه آنها بطور دائم در آتش خواهند بود.

لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ هُمْ فِيها لا يَسْمَعُونَ: آنها بر اثر شدت سوزش در آتش جهنم نعره و فرياد مي زنند و هيچ صدايي كه آنها را خوشحال كند و براي آنها سودمند باشد، نمي شنوند. تنها

صداي ناله گرفتار شدگان در عذاب بگوششان ميخورد و تنها صداي فرشتگان عذاب و صداهاي ناگوار مي شنوند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 167

برخي گويند: جاي آنها در صندوق آتش است. نه صدايي مي شنوند و نه كسي را مي بينند.

گويند: چون اين آيه نازل شد عبد اللَّه زبعري خدمت پيامبر آمده، گفت:

آيا قبول داري كه عزير و عيسي و مريم صالح بوده اند؟ فرمود: آري. گفت: اينها هم پرستيده شده اند. پس جايشان در آتش است؟ در نتيجه آيه زير نازل گرديد:

إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْني أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ: آنها كه وعده بهشت و سعادت داده شده اند، از آتش جهنم دورند.

لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ: آنها در وضعي هستند كه صداي آتش را نميشنوند و در نعمتهاي بهشت و در پناه آن دائماً بسر مي برند و تمايلات نفساني آنها برآورده مي شود.

برخي گويند: منظور از اين آيه عيسي و مريم و عزير و فرشتگان است. زيرا آنها از اينكه بت شده اند كراهت داشته اند. اما بقولي عموميت دارد و شامل همه آنهايي كه وعده نيك داده شده اند، مي شود.

لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ: عذاب آتش كه ترس آن از همه چيز بزرگتر است، آنها را محزون نميكند. برخي گويند: مقصود نفح صدر دوم است. چنان كه مي فرمايد: «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ» (نمل 87) در صور دميده مي شود و همه آنهايي كه در آسمانها و زمين هستند مي ترسند، جز كساني كه خدا بخواهد.

برخي گويند: آن هنگامي است كه بنده را به آتش مي برند. برخي گويند:

آن زماني است كه كار

مرگ و مير بپايان مي رسد و گفته مي شود: اي اهل بهشت، جاوداني است نه مرگ! و اي اهل آتش، جاوداني است نه مرگ! ابو سعيد خدري از پيامبر (ص) روايت كرده است كه: سه كس بر توده اي از مشك، گرفتار فزع اكبر و حساب نميشوند: قاريان قرآن و مؤذنين و بردگان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 168

نيكوكار.

وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ: فرشتگان بمنظور تهنيت به استقبال آنها آمده، گويند: اين است روزتان كه در دنيا وعده داده مي شديد.

شما را بشارت ميدهيم به امن و رستگاري.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 169

سوره الأنبياء (21): آيات 104 تا 112 … ص: 169

اشاره

يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ (104) وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ (105) إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ (106) وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ (107) قُلْ إِنَّما يُوحي إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (108)

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلي سَواءٍ وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ (109) إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ (110) وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إِلي حِينٍ (111) قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلي ما تَصِفُونَ (112)

ترجمه … ص: 169

آن روز كه آسمان را در هم مي پيچيم چون در هم پيچيدن طومار نوشته ها.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 170

همانطوري كه در آغاز خلقت، شروع كرديم، آن را بازميگردانيم. وعده اي است كه انجام آن بر ماست و ما انجام دهنده اين كاريم. در زبور پس از تورات نوشته ايم كه زمين را بندگان صالح من به ارث مي برند. در اين كتاب براي مردم عبادتكار، وصول به حق است. ترا جز رحمت براي جهانيان نفرستاده ايم. بگو: بمن وحي شده است كه خداي شما يكي است. آيا شما مسلميد؟ اگر پشت كنند، بگو همه شما را بطور مساوي اعلام كردم و نميدانم كه وعده اي كه داده شده ايد، نزديك است يا دور؟ خداوند سخن آشكار را ميداند و به آنچه كتمان مي كنيد عالم است و نميدانم شايد آزمايشي است براي شما و تمتعي است تا وقت معين. گفت: خدايا حكم كن به حق و خداي ما رحمان است و بر

آنچه وصف مي كنيد، بايد از او كمك خواست.

قرائت … ص: 170

نطوي: ابو جعفر به ضم تاء و «السماء» را برفع و ديگران به فتح نون و «السماء» را به نصب خوانده اند. بنا بر اول فعل مجهول است.

للكتب: اهل كوفه- جز ابو بكر- بصيغه جمع و ديگران مفرد خوانده اند.

اما از لحاظ معني يكي است. زيرا از مفرد نيز اراده كثرت شده است.

قالَ رَبِّ: حفص بهمين صورت و ديگران «قل» خوانده اند و بنا بر قرائت دوم خطاب است.

اعراب … ص: 170

كَطَيِّ السِّجِلِّ: كاف در محل نصب و صفت مصدر محذوف است.

وعداً: مفعول مطلق.

كَما بَدَأْنا: متعلق به «نعيده».

رحمة: حال يا مفعول له.

أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ: نايب فاعل براي «يوحي».

عَلي سَواءٍ: حال از فاعل و مفعول.

ما تُوعَدُونَ: فاعل «قريب» يا مبتدا و «قريب» خبر. در هر صورت مفعول معلق

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 171

«ادري» هستند.

وَ إِنْ أَدْرِي: مفعول اين فعل محذوف است، يعني «كيف يكون الحال

مقصود … ص: 171

يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ: در روز قيامت، خداوند آسمان را مثل طوماري كه براي نوشتن مهيا شده است در هم مي پيچد، برخي گويند: «سجل» نام ملكي است كه اعمال بندگان را مي نويسد و برخي گويند: نام يكي از كاتبان پيامبر خدا بود.

كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ: همانطوري كه آنها را در رحم مادران برهنه خلق كرديم، ديگر باره آنها را برميگردانيم. برخي گويند: يعني قدرت ما بر بازگرداندن مانند قدرت ماست بر آغاز. برخي گويند: يعني هر چيزي را هلاك مي كنيم، و بصورت اول در مي آوريم.

وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ: ما شما را به اينكار وعده داده ايم و بوعده خود وفا مي كنيم.

وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ: در باره اين جمله اقوالي است: 1- زبور كتب انبياء است. يعني ما در كتب همه انبيا بعد از ام الكتاب كه در آسمان است و همان لوح محفوظ است، نوشته ايم. وجه اين قول اين است كه زبور و كتاب يك معني دارد.

2- زبور كتابهايي است كه بعد از تورات نازل شده است و ذكر تورات است. يعني پس از تورات در زبور نوشته ايم.

3- زبور كتاب داوود و ذكر كتاب موسي است. اين قول از

شعبي است و همو، ذكر را بمعني قرآن و بعد را بمعني قبل گرفته است.

أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ: برخي گويند: يعني زمين بهشت را بندگان صالح من به ارث مي برند. مثل: «الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» (مؤمنون 11) آنها كه بهشت فردوس را به ارث مي برند. برخي گويند: مقصود همين زمين است كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 172

بدست امت محمد (ص) خواهد افتاد. چنان كه فرمود:

«زويت لي الارض فاريت مشارقها و مغاربها و سيبلغ ملك امتي ما زوي لي منها»

زمين براي من جمع شد و تمام شرق و غرب آن بمن ارائه شد. بزودي ملك امت من همه آنها را فرا ميگيرد.

امام باقر (ع) فرمود: اينها اصحاب مهدي در آخر الزمانند. مؤيد آن روايتي است كه خاص و عام از پيامبر خدا روايت كرده اند كه:

«لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول اللَّه ذلك اليوم حتي يبعث رجلا صالحاً من اهل بيتي يملأ الارض قسطاً و عدلا كما قد ملئت ظلماً و جوراً»

اگر فقط يك روز از عمر دنيا باقي مانده باشد، خدا آن روز را طولاني ميكند تا مردي صالح از اهل بيت من را مبعوث گرداند و زمين را چنان كه پر از ظلم و جور شده است، پر از عدل و داد كند.

امام ابو بكر احمد بن حسين بيهقي در كتاب بعث و نشور اخبار بسياري در اين معني آورده است و نوه ابو عبيد اللَّه بن محمد بن احمد نيز همه آنها را به سال 518 هجري نقل كرده و در آخر گفته است: اما حديث ابو عبد اللَّه حافظ

از محمد بن خالد از ابان بن صالح از حسن از انس بن مالك، كه پيامبر فرمود: «مردم هم چنان در سختي و بخل هستند و دنيا پشت ميكند و قيامت جز براي اشرار مردم نيست و مهدي جز عيسي بن مريم نيست»، حديثي است كه تنها محمد بن خالد نقل كرده است و او و ابو عبد اللَّه حافظ هر دو مجهولند. در اسناد روايت نيز اختلاف است. يك بار او از ابان بن صالح از حسن از انس از پيامبر نقل كرده است و يك بار از ابان بن ابي عياش- كه مردي متروك است- از حسن از پيامبر نقل كرده و اين سند منقطع است.

احاديثي كه صراحت در خروج مهدي دارند، سندشان صحيح تر است. در همين احاديث است كه مهدي از عترت پيامبر است. از جمله آن احاديث، حديثي است كه نوه بيهقي نقل كرده و گفته: خبر داد ما را ابو علي رودباري كه خبر داد ما را ابو بكر ابن داسه كه حديث كرد ما را ابو داوود سجستاني در كتاب سنن از طريق بسياري كه آنها را شمرده و گفته: همه آنها از عاصم مقري از زيد بن عبد اللَّه از پيامبر خدا نقل كرده اند كه: «اگر از دنيا جز يك روز باقي نمانده باشد خدا آن روز را طولاني ميكند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 173

تا مردي از من يا از اهل بيت من مبعوث شود» در بعضي از اين روايات است كه: «نامش موافق نام من است و زمين را پر از عدل و داد ميكند، بعد از آنكه پر از ظلم و

جور شده است».

و نيز روايت كرده است كه پيامبر فرمود:

«المهدي من عترتي من ولد فاطمه»

مهدي از عترت من و از فرزندان فاطمه است.

إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ: بلاغ سبب وصول به حق است. يعني در قرآن و دلائل آن براي كساني كه اهل عبادت باشند، سببي است كه براي وصول به حق كافي و وافي است.

كعب گويد: اينها امت اسلامند كه نمازهاي پنجگانه را ميگزارند و روزه ماه رمضان را ميگيرند.

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ: ترا جز رحمت و نعمت براي مردم جهان نفرستاده ايم. ابن عباس گويد: پيامبر رحمت است براي خوب و بد و مؤمن و كافر. پس براي مؤمن در دنيا و آخرت رحمت است و براي كافر در همين دنيا كه از بلاها و مسخها و هلاكت ها معاف شده است.

در روايت است كه: چون اين آيه نازل شد، پيامبر به جبرئيل فرمود: آيا از اين رحمت بتو رسيده است؟ گفت: آري. من از عاقبت كار مي ترسيدم. بتو ايمان آوردم و خدا مرا ستوده و فرمود: «ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ» (تكوير 20) صاحب نيرو است و پيش صاحب عرش مقامي دارد.

فرمود:

«انا رحمة مهداة»

من رحمتي هستم كه از جانب خدا هديه شده ام.

برخي گويند: وجه اينكه براي كافر نعمت است، اين است كه او را به ايمان و ثواب دائم هدايت كرده است. اگر چه او هدايت نپذيرد. مثل اينكه براي گرسنه غذا ببرند و او نخورد.

اين آيه دلالت بر بطلان قول اهل جبر دارد. چه آنها مي گويند: خدا را بر آنها نعمتي نيست در حالي كه آيه مي گويد: بعثت پيامبر اسلام نعمت است براي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 174

همه اهل جهان.

قُلْ إِنَّما يُوحي إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ: بگو: بمن وحي شده است كه خداي شما يكي است. آيا شما مطيع و منقاد هستيد كه عبادت غير خدا را ترك كنيد.

برخي گويند: به معني امر است. يعني اسلام بياوريد. مثل: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ» (مائده 91) يعني نهي بپذيريد.

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلي سَواءٍ: اگر اعراض كنند و اسلام نياورند، بگو:

بشما بطور يكسان اعلام جنگ دادم. يعني ما و شما در اين اعلام مساوي هستيم تا خود را براي منظوري كه هست آماده كنيد. مثل «فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلي سَواءٍ» (انفال 58) بطور مساوي به آنها اعلام كن (البته با توجه به اينكه اين سوره مكي است، بعيد است كه مقصود اعلام جنگ باشد).

برخي گويند: يعني آنچه لازم بوده است به شما اعلام كرده ام و فرقي ميان مردم نگذاشته ام و همه را بطور مساوي و بيك چشم نگاه كرده ام.

از اين جمله برمي آيد كه قول اصحاب رموز باطل است و قرآن براي گروه مخصوصي نيست كه فقط آنها از رموز آن آگاه باشند. بلكه همگان از آن استفاده ميكنند.

وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ: نميدانم زمان فرا رسيدن قيامت دور است يا نزديك، زيرا علم آن مخصوص خداست. برخي گويند: يعني بشما اعلام جنگ ميدهم اما نميدانم وقت آن كي است؟ دور است يا نزديك؟

إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ: خداوند به آشكار و نهان آگاه است.

وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ: نميدانم، شايد آنچه به شما اعلام كرده ام، براي شما آزمايشي است تا كرده شما معلوم

شود. برخي گويند: يعني شايد دنيا براي شما آزمايش است تا از رويه خود برگرديد.

وَ مَتاعٌ إِلي حِينٍ: و تمتعي است تا وقتي كه مدت شما پايان يابد.

قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ: كارهايت را بخدا واگذار كرده، بگو: خدايا ميان من و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 175

مشركين كه مرا تكذيب ميكنند، داوري كن. قتاده گويد: هر گاه پيامبر در جنگي حاضر مي شد، مي گفت: «رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ» خدايا بحق حكم كن. يعني طوري ميان ما فيصله ده كه حق براي همه آشكار شود و حق را بر باطل پيروز گردان.

وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلي ما تَصِفُونَ: خداي ما به بندگان خود رحم ميكند و آنها را بر دروغ و باطل شما كه پيامبر را بشري مثل خودتان ميدانيد و خدا را صاحب فرزند مي شماريد، ياري ميدهد.

در اينجا ميان رحمت و ياري كه از اصول نعمتها هستند، جمع كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 176

سوره حج … ص: 176

اشاره

اين سوره بقول ابن عباس و عطا جز چند آيه اي از آن مكي است. حسن مي گويد: جز چند آيه اي از آن كه در سفر نازل شده، مدني است. اين چند آيه را بعضي 6 و بعضي 4 آيه دانسته اند.

تعداد آيات … ص: 176

بعقيده كوفيان 78 و بعقيده مكيان 77 و بعقيده اهل مدينه 76 و بعقيده اهل بصره 75 و بعقيده اهل شام 74 آيه است.

«الحميم» و «الجلود» را كوفيان پايان آيه ميدانند. «عاد و ثمود» را جز شاميان پايان آيه دانسته اند. «قوم لوط» را حجازيان و كوفيان پايان آيه دانسته اند. و «سماكم المسلمين» را اهل مكه آيه اي دانسته اند.

فضيلت سوره … ص: 176

ابي بن كعب گويد: پيامبر فرمود هر كس سوره حج بخواند، ثواب حج و عمره تمام حج كنندگان و عمره كنندگان گذشته و آينده به او داده مي شود.

امام صادق (ع) فرمود: هر كس سه روز يك بار اين سوره را بخواند، از سال خارج نميشود، مگر اينكه بزيارت خانه خدا برود و اگر در سفر بميرد، اهل بهشت خواهد بود.

تفسير … ص: 176

سوره انبياء را با دعوت بتوحيد و اينكه پيامبر رحمة للعالمين است، تمام كرد.

اين سوره را با دعوت مردم به اجتناب از شرك و مخالفت دين، آغاز مي كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 177

سوره الحج (22): آيات 1 تا 5 … ص: 177

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ (1) يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَي النَّاسَ سُكاري وَ ما هُمْ بِسُكاري وَ لكِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِيدٌ (2) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ (3) كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلي عَذابِ السَّعِيرِ (4)

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّي وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَ تَرَي الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (5)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 178

ترجمه … ص: 178

اي مردم از خدايتان بپرهيزيد كه زلزله روز قيامت، چيز بزرگي است، روزي كه مي بينيد هر شير دهي از شير خواره خود غافل ميماند و هر صاحب حملي حمل خود را مي نهد و مردم را مست مي بيني و حال آنكه مست نيستند ولي عذاب خدا شديد است. و بعضي از مردم بدون علم در باره خدا مجادله مي كنند و هر شيطان تبهكاري را پيروي مي نمايند. بر آن شيطان لازم شده است كه هر كس دوستش دارد، گمراهش كند و بعذاب دوزخ هدايتش كند. اي مردم، اگر در باره قيامت در شك هستيد، ما شما را از خاك، سپس از نطفه،

سپس از خون بسته، سپس از پاره گوشت صورت گرفته و صورت نگرفته آفريديم تا براي شما بيان كنيم و آنچه بخواهيم در رحم ها قرار دهيم تا زماني معين. آن گاه شما را بصورت طفلي بيرون آوريم. آن گاه براي اينكه بمرحله نيرومندي برسيد. و بعضي از شما ميميريد و بعضي به پست ترين دوره عمر مي رسيد تا پس از علم هيچ ندانيد و زمين را خشك مي بيني كه هنگامي كه بر آن آب نازل مي كنيم: بجنبد و بر آيد و از هر نوع گياه بجهت انگيزي بروياند.

قرائت … ص: 178

سكاري: كوفيان- جز عاصم- «سكري» خوانده اند و هر دو صيغه جمعند.

ربت: ابو جعفر «ربأت» خوانده است و در اين صورت بمعني اشراف و غلبه يافتن است.

لغت … ص: 178

زلزله و زلزال: حركت شديد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 179

ذهول: غفلت.

حمل: بارداري.

مريد: آماده فساد.

مضغه: مقداري از گوشت كه جويده شده.

همود: خشكيدن و كهنه شدن.

بهيج: نيكي صورت.

اعراب … ص: 179

يَوْمَ تَرَوْنَها: متعلق به «تذهل».

ارضعت: مفعول اين فعل محذوف است.

سكاري: حال و اگر «تري» بمعني ظن باشد مفعول ثاني.

نقر: مرفوع و عطف بر «خلقناكم» يا بنا بر استيناف و خبر مبتداي محذوف و مفعول آن «ما نشاء» يا محذوف و «ما نشاء» ظرف.

لتبلغوا: جار و مجرور و متعلق بمحذوف.

لِكَيْلا يَعْلَمَ: متعلق به «يرد» و «كي» بمعني «ان»

شأن نزول … ص: 179

عمران بن حصين و ابو سعيدي خدري گويند: دو آيه اول سوره بهنگام شب در باره جنگجويان بني المصطلق كه از طايفه خزاعه بودند نازل شده است.

هنگامي كه مردم حركت ميكردند، پيامبر ندا كرد و همه آمدند، اطراف پيامبر جمع شدند و آيه را بر آنها خواند. آن قدر گريستند كه سابقه نداشت به اندازه آن شب گريه كرده باشند. فرداي آن شب كسي زين از روي اسبها برنداشت و خيمه بر نيفراشت و هم چنان مي گريستند و اندوه ميخوردند.

پيامبر فرمود: ميدانيد آن روز چه روزي است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند.

فرمود: همان روزي است كه خداوند به آدم ميفرمايد: فرزندانت را به آتش مي سوزانم. آدم مي گويد: چقدر؟ ميفرمايد: از هر هزار نفر 999 نفر به آتش دوزخ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 180

مي برم و يكي را به بهشت مي فرستم. شنيدن اين مطلب براي مسلمين گران آمد و باز هم گريه كردند و گفتند: يا رسول اللَّه، كي نجات مي يابد؟ فرمود: مژده باد كه با شما دو دسته يأجوج و مأجوج هستند كه اكثريت دارند. شما در ميان مردم مثل يك موي سفيد هستيد در بدن يك گاو سياه. آن گاه فرمود: اميدوارم كه شما يك چهارم اهل بهشت باشيد. همه تكبير گفتند.

فرمود: اميدوارم يك سوم اهل بهشت شما باشيد.

همه تكبير گفتند. فرمود: اميدوارم دو سوم اهل بهشت شما باشيد، اهل بهشت 120 صف هستند. هشتاد صف آن از امت من است. سپس فرمود: هفتاد هزار از امت من بدون حساب به بهشت مي رود.

در بعضي از روايات است كه عمر گفت: يا رسول اللَّه، هفتاد هزار نفر؟ فرمود:

بله و با هر يك از آنها، هفتاد هزار.

عكاشة بن محصن برخاست و گفت: يا رسول اللَّه، دعا كن كه مرا از ايشان قرار دهد. فرمود: خدايا او را از ايشان قرار ده. يكي از انصار هم همين خواهش را كرد و حضرت فرمود: عكاشه بر تو سبقت گرفت. ابن عباس گويد: اين مرد انصاري منافق بود و بدينجهت پيامبر در باره اش دعا نكرد.

مقصود … ص: 180

يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ: اي مكلفين از عذاب خدا بپرهيزيد و از معصيت خدا بترسيد. چنان كه وقتي گفته مي شود: از شير بترسيد، يعني از درندگي شير بترسيد نه از خود شير.

إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ: مقارن فرا رسيدن قيامت و بقولي پيش از آن زمين به شدت مي لرزد. برخي گفته اند: اين زمين لرزه، از شرايط و علامات قيامت است بهر حال اين زمين لرزه، سخت وحشتناك است و قابل تحمل نيست.

از اين آيه نيز استفاده مي شود كه: معدوم «شي ء» ناميده مي شود- زيرا بقيامت كه هنوز نيامده و اكنون معدوم است «شي ء» گفته شده است.

يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 181

روزي كه زلزله را مي بينيد، مادران شير ده- كه نميتوانند از كودك خود جدا شوند- اطفال را از ياد

مي برند و بارداران، حمل خود را مي نهند و فارغ مي شوند.

از اينجا معلوم مي شود كه: زلزله در همين دنياست. زيرا شير دادن و وضع حمل كردن مربوط به زندگي اين دنياست.

و اگر مقصود از «يوم» خود قيامت باشد، مقصود اين است كه آن روز چنان سهمگين است كه اگر مادري شير ده و باردار باشد، از شدت ترس از شير دادن غافل مي ماند و وضع حمل مي كند. اگر چه در قيامت كه همان آخرت است بار داري و شير دادن وجود ندارد.

وَ تَرَي النَّاسَ سُكاري وَ ما هُمْ بِسُكاري

: مي بيني كه مردم از شدت ترس مست هستند، اما نه مست باده. برخي گويند: يعني چون از ترس حوادث ناگوار عقل خود را از كف داده اند، چنين بنظر مي رسد كه مست شده اند.

وَ لكِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِيدٌ

: از سختي عذاب است كه آنها به اين حال گرفتار هستند.

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ: در باره مشركيني است كه در باره توحيد و نفي شرك، بدون دانش و از روي جهل محض، جدال ميكردند. برخي گويند:

منظور نضر بن حارث است كه مردي سخت جدلي بود و مي گفت: فرشتگان دختران خدايند و قرآن افسانه ها و اساطير گذشتگان است و منكر قيامت مي شد.

وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ: و از هر شيطان گمراه كننده، تبعيت مي كنند.

اگر اين آيه در باره نضر باشد، مقصود از شيطان، شيطان انساني است. زيرا او از عجمها و يهود مطالبي بر ضد مسلمانان اخذ ميكرد.

كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ: از شيطاني تبعيت مي كند كه بر او لازم شده است كه هر كه دوستش بدارد، گمراهش كند. پس چرا انسان مطيع شيطان

شود و از اطاعت كساني كه او را به رحمت خدا دعوت مي كنند، خودداري كند؟! برخي گويند: يعني بر شيطان نوشته شده است كه هر كس اطاعتش كند، خدا گمراهش كند. و برخي گويند: يعني بر مجادله كنندگان نوشته شده است كه هر كس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 182

متابعتشان كند، از دين گمراهش كنند.

وَ يَهْدِيهِ إِلي عَذابِ السَّعِيرِ: و بعذاب دوزخ هدايتش كند.

اكنون بذكر دليل معاد مي پردازد. زيرا عمده مجادلات در باره آن بوده است:

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ:

اگر در باره معاد شك داريد، شما را از خاك آفريده ايم. يعني دليل معاد اين است كه اصل شما آدم از خاك است. كسي كه بتواند خاك را بصورت انساني زنده درآورد، مي تواند استخوانهاي پوسيده را زنده كند و اموات را برگرداند.

ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ: سپس اولاد آدم را از نطفه كه در رحم مادران قرار ميگيرد و قسمتي از آن از پدر و قسمتي از مادر است، آفريديم.

ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ: سپس نطفه را علقه- كه خون بسته است- كرديم.

ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ: تشبيه مي كند به گوشت جويده. يعني خون بسته بصورت پاره گوشت جويده درمي آيد.

مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ: گوشت جويده اي كه خلقت آن تمام و ناتمام است.

برخي گويند: يعني صورت يافته و صورت نيافته. چنين پاره گوشتي هنوز داراي خطوط و نقشها و صورت نيست.

لِنُبَيِّنَ لَكُمْ: براي اينكه قدرت خود را براي شما بنمايانيم كه شما را باين صورتها درآورده ايم. يا اينكه براي شما بيان كنيم كه هر كه قادر بر ابتداست، قادر بر بازگرداندن و اعاده نيز هست. يا اينكه براي شما

چيزي بيان كنيم كه شك و ترديد شما را از بين ببرد.

وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي: و در رحم مادران هر چه بخواهيم تا مدتي معين كه وقت وضع حمل است، نگاه ميداريم.

ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا: آن گاه شما را كه طفلي شده ايد از رحم مادر بيرون مي- آوريم. طفل مصدر است و در اينجا بمعناي جمع است.

ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ: تا بمرحله اي برسيد كه عقل و نيرو بكمال برسد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 183

بقولي يعني وقت بلوغ و احتلام. در باره «اشد» و اقوال علماء در باره آن قبلا گفتگو كرده ايم.

وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّي: بعضي از شما پيش از بلوغ مي ميريد.

وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ: و بعضي از شما به سن پيري مي رسيد.

اين دوره را باين جهت، پست ترين دوره عمر مي نامد كه انسان در اين دوره فقط انتظار مرگ دارد، نه انتظار سلامت و نشاط و جواني.

لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً: تا ديگر استفاده علم نكند و دانسته هاي خود را فراموش نمايد.

عكرمه گويد: كسي كه قرآن بخواند، اين حال را پيدا نميكند و به اين آيه استدلال كرده است: «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» (تين 5 و 6) آن گاه انسان را سفله سفلگان كرديم. مگر آنان كه ايمان آورده و عمل صالح كنند. عكرمه گويد: منظور قاريان قرآن است.

اكنون دليل ديگري بر معاد آورده، مي فرمايد:

وَ تَرَي الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ: زمين را خشك و بي گياه مي بيني. همين كه باران بر آن فرستاديم، بوسيله گياهان نشاط و حيات و تحرك پيدا مي كند و

گياهان آن افزايش مي يابد.

وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ: و از انواع گياهان بهجت زا و نشاط انگيز و زيبا و خرم، مي روياند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 184

سوره الحج (22): آيات 6 تا 10 … ص: 184

اشاره

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتي وَ أَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (6) وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ (7) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُديً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ (8) ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ (9) ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (10)

ترجمه … ص: 184

اين است. زيرا خدا حق است و مردگان را حيات مي بخشد و بر هر چيز قادر است. و قيامت فرا مي رسد و در باره آن شكي نيست و خداوند كساني را كه در قبور هستند، مبعوث مي گرداند. برخي از مردم، بدون دانشي و هدايتي و كتابي روشني- بخش، در باره خدا مجادله مي كنند: بزرگي كنند تا از راه خدا گمراه كنند. براي آنهاست در دنيا خواري و روز قيامت عذاب آتش را به آنها مي چشانيم: به او گفته مي شود اين عذاب بواسطه كارهايي است كه كرده اي و خدا بندگان را ستم نميكند.

اعراب … ص: 184

ثانِيَ عِطْفِهِ: حال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 185

لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ: مبتدا و خبر و جمله خبر بعد از خبر براي «من يجادل» ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ: ممكن است مبتدا و خبر و ممكن است «ذلك» خبر مبتداي محذوف باشد.

مقصود … ص: 185

خداوند سبحان ادله قيامت را ذكر كرد. اكنون ميفرمايد:

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ: آنچه در باره خلق انسان و روييدن گياهان گفته شد، بخاطر اين است كه: خداوند حق است. پس بدانند كه فقط اوست كه سزاوار پرستش است.

وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتي : و اوست كه مردگان را زنده ميكند. زيرا كسي كه قادر بر انشاء و آفرينش خلق است، قادر بر اعاده خلق نيز هست.

وَ أَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ: و او بر هر كاري قادر است. معدومات را موجود ميكند و موجودات را فاني مي سازد و دو باره آنها را باز ميگرداند و قدرت او را حدي و نهايتي نيست.

وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها: و بدانند كه قيامت فرا مي رسد و در باره آن شكي نيست.

وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ: و خداوند مردگان را از قبرها براي حساب و جزاء خارج مي گرداند. زيرا دلائل گذشته، معاد را اثبات كردند.

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُديً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ: دسته اي بدون داشتن دانش و هدايت و كتاب روشني بخش كه راهنماي حق باشد، در باره خداوند مجادله ميكنند. يعني تابع دليل عقل و سمع نيستند. بلكه از روي هوس و تقليد سخن مي گويند.

از اين آيه استفاده مي شود كه جدال با داشتن علم، خوب و بدون آن بد است.

زيرا جدال

عالمانه، انسان را به اعتقاد حق وادار ميكند و جدال غير عالمانه باعتقاد باطل.

ثانِيَ عِطْفِهِ: در حالي كه تكبر مي ورزند. عرب مي گويد: «ثني فلان عطفه»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 186

يعني تكبر كرد. عطف انسان، يعني پهلو و كنار او كه در وقت اعراض از شي ء، آن را مي گرداند.

لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ: تا مردم را از دين گمراه سازد.

لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ: در دنيا گرفتار خواري و ذلت هستند. يعني مؤمنين آنها را نكوهش ميكنند و مي كشند.

وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ: و روز قيامت عذاب سوزان جهنم را به- آنها مي چشانيم.

ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ: به آنها گفته مي شود: اين بخاطر كارهايي است كه از دست شما صادر شده است.

وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ: خداوند از روي ظلم و ستم بندگان گنهكار را عذاب نميكند.

اين آيه دلالت دارد بر بطلان قول جبريان كه بخداوند نسبت ظلم ميدهند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 187

سوره الحج (22): آيات 11 تا 15 … ص: 187

اشاره

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلي حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلي وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ (11) يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ (12) يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلي وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ (13) إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ (14) مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَي السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ (15)

ترجمه … ص: 187

و از مردم كسي است كه با دو دلي خدا را مي پرستد. اگر نيكي به او رسد بخدا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 188

اطمينان يابد و اگر فتنه اي بدو رسد، روگردان شود. دنيا و آخرت را زيان كرده است.

اين است زيان آشكار. جز خدا چيزهايي را ميخواند كه به او سود و زيان نميرساند.

اين است گمراهي آشكار. كسي را ميخواند كه زيانش از سودش نزديكتر است. چه دوست و همدمي بد است! خدا مردم مؤمن و نيكوكار را به بهشت كه در زير آن نهرها روان است داخل ميكند. خدا هر چه بخواهد ميكند. كسي كه گمان دارد كه خدا پيامبر را در دنيا و آخرت ياري نميكند، ريسماني به آسمان كشد، آن گاه قطع كند و ببيند آيا نيرنگش چيزي را كه مايه خشم او شده است مي برد؟

قرائت … ص: 188

خسر الدنيا: برخي «خاسر الدنيا» خوانده اند. وجه اول اين است كه بدل است از «انقلب علي وجهه» و وجه دوم اين است كه حال است.

ثم ليقطع: برخي به سكون لام و برخي به كسر لام خوانده اند. اصل اين لام مكسور است و بنا بر اين اگر ساكن شود بخاطر اين است كه حرف عطف جزء كلمه شمرده شود. مثل «و ليوفوا» و «و ليطوفوا»

لغت … ص: 188

حرف: طرف و جانب اطمينان: آرامش فتنه: محنت انقلاب: بازگشت عشير: همدم نصرت: ياري سبب: وسيله. به ريسمان و راه و پول «سبب» گفته مي شود.

اعراب … ص: 188

لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ: برخي گويند: اين لام در اصل مؤخر است. يعني «من لضره … »

علت اين است كه لام براي قسم است و بهتر است كه مقدم شود. (مطالب و اقوال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 189

ديگري هم هست كه براي رعايت حال خوانندگان محترم از بيان آنها صرف نظر شد) البته ممكن است لام را لام ابتدا گرفت و فعل «يدعو» تكرار فعل «يدعو» قبل)

شأن نزول … ص: 189

گويند آيه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ … » در باره جماعتي نازل شد كه بمدينه رفتند تا خدمت پيامبر برسند. يكي از آنها وقتي حالش خوب مي شد و اسبش مي زاييد و زنش پسر مي آورد و گوسفندش زياد مي شد، خشنود مي شد و اطمينان پيدا ميكرد و هر گاه بيمار مي شد و زنش دختر مي زاييد، مي گفت: از اين دين خيري نديدم.

مقصود … ص: 189

قبلا در باره كفار و مجادلات ايشان گفتگو كرد و اينك در باره مقلدين ضلال و عوامل انحراف مي فرمايد:

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلي حَرْفٍ: در ميان مردم كساني هستند كه خدا را از روي ضعف ايمان عبادت مي كند. آنها بقدري در اين راه ضعف نشان ميدهند كه مثل اشخاصي هستند كه بر لبه پرتگاه ايستاده اند. قدرتي بر تحصيل دلائل قوي ندارند و خدا را با مختصر شبهه اي عبادت ميكنند يا از ياد مي برند. حسن مي گويد:

دين دو حرف است: زبان و قلب. هر كس خدا را به زبان عبادت كند نه بقلب، بر لبه پرتگاه سقوط است.

فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ: اگر بر اثر عبادت، برفاه و عافيت و فراواني نعمت برسند، بعبادت خدا اطمينان پيدا مي كنند.

وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلي وَجْهِهِ: اما اگر گرفتاري پيدا كنند، بكفر مي گرايند. يعني بحال اول خود برميگردند.

خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ: بر اثر جدا شدن از دين در اين دنيا و بر اثر نفاقش در آن عالم، گرفتار زيان مي شود.

ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ: اين است زيان آشكار. زيرا شخصي كه اينطور است نه دنيا را دارد نه آخرت را.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 190

يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا

يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ: چنين كسي كه در حقيقت غير خدا را مي پرستد، نه از اين پرستش سودي مي برد و نه از ترك آن زياني مي بيند.

ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ: اين كار گمراهي است، گمراهي دور از حق و رشد.

يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ: اين كه در گمراهي دور از حق است غير خدا را كه زيانش از سودش نزديكتر است مي خواند. يعني در عالم آخرت زيانش از سودش نزديكتر است. اين تعبير با توجه به اينكه چنين معبودي هيچ نفعي ندارد، باز هم صحيح است. زيرا عرب به چيزي كه نيست، مي گويد: بعيد است.

لَبِئْسَ الْمَوْلي وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ: چه بد ياور و چه بد همدمي برگزيده اند، يعني بتي كه به او دل بسته اند، يار و رفيق خوبي نيست.

اكنون كه وضع مردمي كه در باره دين در ترديدند، روشن شد، در باره پاداش مؤمنين مي فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ: خداوند مردمي را كه بوحدتش تصديق و كارهاي نيكو مي كنند، داخل بهشتهايي مي كند كه نهرها از زير آنها روان است. خدا در باره اوليايش و فرمانبردارانش هر چه از نيكي خواهد كند و در باره دشمنانش و معصيت كارانش هر چه از اهانت خواهد كند و مانعي در برابرش نيست.

مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَي السَّماءِ:

هر كس گمان كند كه خدا پيامبرش را ياري نميكند و دشمنش را در دنيا و آخرت شكست نميدهد، ريسماني به سقف آسمان ببندد.

ثُمَّ لْيَقْطَعْ: و آن قدر بكشد تا ريسمان گسيخته شود و خود بر زمين

سقوط كرده، از شدت خشم بميرد. اما اينكار بي فايده است زيرا خدا رسولش را ياري ميكند و خشم او بي فايده است.

فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ: ببيند آيا با اين تدبير و نيرنگ شعله خشمش فرو مي نشيند يا نه؟ ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 191

برخي آيه را اينطور معني كرده اند: اين شخص وسيله اي پيدا كند و به آسمان رود و ياري و وحي خدا را از پيامبرش قطع كند و با اين نيرنگ، اسباب ناراحتي و خشم خود را- كه عبارت است از وحي و نصرت الهي- از ميان ببرد. آيا اين كار ممكن است؟

همانطوري كه اينكار ممكن نيست، قطع وحي و نصرت هم ممكن نيست.

اينكه مي گويد: به آسمان رود، بخاطر اين است كه وحي و نصرت از آسمان و بوسيله فرشتگان آسماني نازل مي شود.

اگر مراد از نصرت الهي رزق و روزي باشد، معني آيه اين است كه: هر كس گمان ميكند كه خدا روزيش نميدهد و روزي را خودش بدست مي آورد، اين زحمت را متحمل شود و روزي خود را زياد كند. يعني با هيچ نيرنگي نميتوان روزي را زياد كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 192

سوره الحج (22): آيات 16 تا 18 … ص: 192

اشاره

وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ (16) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصاري وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (17) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ

وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ (18)

ترجمه … ص: 192

و همين طور قرآن را آيه هاي روشن نازل كرده ايم و خدا هر كه را خواهد هدايت كند. خداوند در روز قيامت، ميان مردمي كه ايمان آورده اند و يهوديان و صابئان و مسيحيان و زردشتيان و مشركين فاصله مي اندازد. خداوند بر هر چيز گواه است. آيا نمي بيني كه براي خدا آنها كه در آسمان و آنها كه در زمينند و خورشيد و ماه و ستارگان و درختان و جنبندگان و بسياري از مردم سجده مي كنند و بسياري ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 193

سزاوار عذابند؟ و هر كه را خدا خوار سازد، گرامي دارنده اي ندارد. خدا هر چه خواهد كند.

اعراب … ص: 193

خبر «ان» اول جمله «إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ … » است.

مقصود … ص: 193

اكنون بيان مي كند كه آيات را براي اينكه حجت خلق باشند نازل كرده است:

وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ: در اينجا مجموعه قرآن را به آيات پيش تشبيه كرده، مي فرمايد: همانطوري كه آيات گذشته را بعنوان حجت و بينه نازل كرده ايم، قرآن هم حجت و بينه است و دلالت صريح دارد بر توحيد و عدل و مقررات فردي و اجتماعي.

وَ أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ: و بر تو نازل كرديم كه خداوند هر كه را بخواهد براه دين هدايت مي كند.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصاري وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ: سنت خداوند است كه ميان حق و باطل جدا كند. روز قيامت هم مؤمن و يهودي و مسيحي و زردشتي و مشرك را از يكديگر جدا مي سازد. اهل حق را رو سفيد و اهل باطل را رو سياه محشور ميكند تا از يكديگر شناخته شوند.

إِنَّ اللَّهَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ: خداوند بر هر چيزي آگاه و گواه است، پيش از آنكه جامه هستي بپوشد. زيرا داناي غيب است.

اكنون به پيامبر گرامي خطاب كرده، مي فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ: آيا نميداني كه اهل آسمانها و زمين و خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها و درختان و جنبندگان و مردم مؤمن، در برابر خدا خضوع و خشوع مي كنند؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 194

سپس از ذكر

ساجدان منصرف شده، مي فرمايد:

وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ: و بسياري از مردم از توحيد و عبادت خدا سرپيچي ميكنند و مستوجب عذاب مي شوند. بديهي است كه استحقاق عذاب ناشي از ترك سجود است.

وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ: هر كه را خداوند بدبخت و خوار كند و وارد دوزخ سازد، كسي نيست كه او را ياري كند و سعادت بخشد و به بهشت برد. زيرا كيفر و پاداش بدست خداست.

إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ: خدا هر كه را خواهد نعمت بخشد و هر كه را خواهد انتقام گيرد. (البته انعام و انتقام خدا بمقتضاي ايمان و كفر است نه بدون جهت و دليل).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 195

سوره الحج (22): آيات 19 تا 24 … ص: 195

اشاره

هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ (19) يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ (20) وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ (21) كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ (22) إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ (23)

وَ هُدُوا إِلَي الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلي صِراطِ الْحَمِيدِ (24)

ترجمه … ص: 195

اين دو گروه، با يكديگر در باره خدايشان به خصومت پرداخته اند. آنها كه كافر شده اند، براي ايشان جامه هايي از آتش بريده شده و از بالاي سرشان، آب جوش، ريخته مي شود. آنچه در شكمشان هست و پوستشان پخته مي شود و براي ايشان است گرزهايي از آهن. هر وقت بخواهند از غم و اندوه از آن خارج گردند، در آن باز

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 196

گردانده مي شوند و عذاب سوزان به آنها چشانيده مي شود. خداوند مردم مؤمن و نيكو كار را به بهشت هايي مي برد كه نهرها از زير آنها روان است. در آنجا دستبندها از طلا و مرواريد زيور خود كنند و لباسشان در آنجا ديباست. بگفتار خوب و براه ستوده، هدايت شده اند.

قرائت … ص: 196

اهل مدينه و عاصم «لؤلؤ» را در اينجا و در سوره فاطر به نصب و ديگران به جر خوانده اند تنها يعقوب در اينجا به نصب و در آنجا به جر خوانده است. وجه جر اين است كه عطف است بر لفظ «ذهب» و وجه نصب اين است كه عطف است بر محل آن.

لغت … ص: 196

خصم: اين كلمه مفرد و جمع و مذكر و مؤنث يكسان است. در عين حال مثناي آن هم جايز است و اينكه در آيه مثني آورده، بخاطر اين است كه آنها دو گروه و دو خصم هستند كه با يكديگر بمخاصمه پرداخته اند. نظير «إِنْ طائِفَتانِ مِنَ- الْمُؤْمِنِينَ … » (حجرات 9).

صهر: پختن و ذوب شدن.

مقامع: جمع «مقمعه» وسيله اي كه با آن سر را بكوبند.

حريق: محرق و سوزنده.

اساور: جمع اسوار. دستبندها. سِوار و سُوار هم جايز است.

شأن نزول … ص: 196

گويند: «هذانِ خَصْمانِ» در باره شش نفر از مؤمنين و كفار نازل شده است كه در جنگ بدر با يكديگر مبارزه كردند: حمزه، عتبة بن ربيعه را كشت. علي (ع) وليد بن عتبة را كشت و عبيدة بن حرث، شيبة بن ربيعه را كشت.

راوي اين روايت ابو ذر است. او سوگند ياد مي كرد كه آيه در باره آنها نازل شده است. بخاري نيز در صحيح اين مطلب را روايت كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 197

برخي گويند: در باره اهل كتاب و اهل قرآن و بقولي در باره مؤمنين و كافرين نازل شده است.

اين دو قول با گفته ابو ذر از لحاظ حقيقت چندان تفاوتي ندارد، جز اينكه اينها روز بدر را ذكر نكرده اند.

مقصود … ص: 197

قبلا در باره اهل ايمان و اهل كفر سخن گفت. اينك در باره مبارزات خستگي- ناپذير طرفين مي فرمايد:

هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ: در حقيقت مؤمنين را يك گروه و صائبان و يهوديان و مشركين و زردشتيان را هم يك گروه حساب كرده، ميفرمايد: اين دو گروه در باره دين خدا به مخاصمه پرداخته اند. يهوديان و مسيحيان به مسلمانان مي گويند:

ما پيش خدا برتر از شماييم. زيرا پيامبر و دين ما قبل از پيامبر و دين شماست.

مسلمانان مي گويند: ما بهتريم. زيرا ما بكتابها و پيامبران شما ايمان داريم و بكتاب و پيامبر خويش نيز ايمان داريم. اما شما از روي حسد به پيامبر و قرآن ما كفر مي ورزيد. اين است خصومت ايشان.

برخي گويند: منظور خصومت و جنگ روز بدر است.

فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ: ابن عباس مي گويد: هنگامي كه كافران بدوزخ مي روند، لباسهاي كوتاهي

از آتش به تن دارند. برخي گويند:

لباسشان از مس گداخته است. برخي گويند: آتش چنان آنها را احاطه مي كند كه مثل لباس، بدن آنها را مي پوشاند.

يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ. يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ: از بالاي سرشان آب جوشيده اي بر آنها ريخته ميشود كه درون آنها را مي پزد و ذوب ميكند و پوست آنها را مي گدازد. در خبر است كه اين آب جوشان وارد شكم آنها ميشود.

وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ: ما چيزهايي شبيه گرز آهنين بر سر آنها كوبيده ميشود. پيامبر خدا بروايت ابو سعيد خدري در اينباره فرمود: اگر يكي از آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 198

گرزها در زمين قرار داده شود، تمام جن و انس را بر خود جاي ميدهد.

حسن گويد: شعله هاي آتش آنها را بالا ميبرد. آن گاه بوسيله گرزهاي آهنين به اعماق جهنم سقوط مي كنند و ساعتي آرام ندارند.

كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها: هر گاه بخواهند بر اثر شدت ناراحتي از آتش خارج شوند، با همان گرزها بجايگاه خود باز گردانده ميشوند.

وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ: به آنها گفته ميشود: عذاب سوز و گداز جهنم را بچشيد.

تا اينجا در باره يكي از خصم ها گفتگو كرد. اكنون در باره خصم ديگر مي فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ: خداوند مردمي را كه بوحدانيتش اقرار و كارهاي نيكو كرده اند، داخل بهشتهايي مي كنند كه از زير بناها و درختانشان نهرها جاري است.

يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ:

زر و زيور آنها دستبندهايي است از طلا و مرواريد و

لباس آنها در آنجا از ديبا است.

خداوند پوشش لباس حرير را در دنيا بر مردان حرام و آنها را تشويق كرده است كه در آخرت بپوشند.

وَ هُدُوا إِلَي الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ: در بهشت راهنمايي شده اند به تحيتهاي نيكو.

آنها يكديگر را به نيكي درود و تحيت مي فرستند و خدا و ملائكه نيز آنها را تبريك و تهنيت مي گويند.

برخي گويند: يعني ارشاد ميشوند به «لا اله الا اللَّه» و «الحمد للَّه».

برخي گويند: يعني به سخنان دلنشين و پسنديده.

برخي گويند: يعني به ذكر خدا.

وَ هُدُوا إِلي صِراطِ الْحَمِيدِ: و براه خدايي كه مستحق حمد و ستايش است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 199

و به بندگان نعمت مي بخشد، هدايت شده اند.

در روايت است كه پيامبر خدا فرمود: هيچ چيز در پيشگاه خدا محبوب تر از حمد نيست.

«صِراطِ الْحَمِيدِ» راه اسلام و راه بهشت است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 200

سوره الحج (22): آيات 25 تا 30 … ص: 200

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (25) وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (26) وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلي كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (27) لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلي ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ (28) ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ (29)

ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ

أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعامُ إِلاَّ ما يُتْلي عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ (30)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 201

ترجمه … ص: 201

آنان را كه كافر شوند و از راه خدا و مسجد الحرام كه براي مردمش قرار داده ايم و بومي و غير بومي در آن يكسانند منع كنند و در آنجا بخواهند به بيراهه و ظلم گرايند، از عذاب دردناك مي چشانيم. و يادآور هنگامي كه جاي خانه را براي ابراهيم آماده كرديم كه چيزي شريك من قرار نده و خانه ام را براي طواف كنندگان و قيام كنندگان و راكعان سجده كننده، پاك گردان. و در ميان مردم اعلام حج كن كه پياده و سوار بر مركبهاي لاغر كه از راه دور مي آيند، سوي تو خواهند آمد. تا منافع خود را ببينند و نام خدا را در روزهايي معلوم بخاطر اينكه چارپايان را به آنها روزي داده ياد كنند و بخوريد از آن و گرسنه فقير را اطعام كنيد. آن گاه مو و ناخن خود را ازاله كنند و نذرهاي خود را وفا كنند و بخانه عتيق طواف نمايند. حج اين است. و هر كس حريم هاي خدا را تعظيم كند، پيش خدايش برايش بهتر است و چارپايان براي شما حلال شده است مگر آنچه براي شما خوانده ميشود. از پليدي بتها و از سخن دروغ اجتناب كنيد.

قرائت … ص: 201

سواء: حفص از عاصم و روح و زيد از يعقوب به نصب و ديگران به رفع خوانده اند.

رفع بنا بر اين است كه خبر مقدم است. وجه نصب آن اين است كه مفعول مطلق است براي فعل محذوف يا حال است و بنا بر اين رفع «العاكف» بخاطر عمل مصدر است.

لغت … ص: 201

عاكف: كسي كه در يك مكان معين اقامت مي كند.

بادي: بيابان نشين و در آيه غير بومي.

مكان: جاي شي ء. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 202

رجال: جمع راجل: پيادگان.

ضامر: لاغر.

عميق: دور.

بائس: كسي كه سخت گرسنه است.

فقير: كسي كه تهيدست است.

تفث: برطرف كردن زوائد بدن.

اعراب … ص: 202

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا: خبر «ان» محذوف بقرينه «وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ … »

بالحاد: باء زائده است ولي باء «بظلم» براي تعديه است.

عَلي كُلِّ ضامِرٍ: در محل نصب و حال يأتين: در محل جر و صفت. بمعني «علي ابل ضامرة آتية … »

مقصود … ص: 202

اكنون در باره كفار مي فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ: آنها كه كافر مي شوند يا در گذشته كافر شدند و هم اكنون مردم را از طاعت خدا و مسجد الحرام كه عبادتگاه مردم است باز ميدارند، گرفتار عذاب مي شوند.

مسجد الحرام را خانه مردم ميخواند. زيرا همگان در آنجا يكسانند.

سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ: در آنجا بوميهاي مكه و غير بوميهايي كه از خارج آمده اند، يكسانند و هيچكدام بر ديگري برتري ندارند.

برخي گويند: طبق اين آيه، كرايه دادن و فروختن خانه هاي مكه حرام است و مقصود از مسجد الحرام، تنها خود مسجد نيست، بلكه همه حرم را شامل مي شود. چنان كه مي فرمايد: «سُبْحانَ الَّذِي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي» (اسراء 1) كه مقصود حركت پيامبر در شب معراج از مكه است نه از مسجد. (البته اگر اين قول صحيح باشد، كساني كه خانه ساخته اند، مي توانند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 203

خود ساختمان را بفروشند يا كرايه دهند. اما نسبت به زمين حقي ندارند).

برخي گويند: مراد از مسجد الحرام خود مسجد است. بر حسب ظاهر اين قول صحيح است. پس مقصود اين است كه مسجد الحرام را نمازگاهشان و محل اعمال حجشان قرار داده ايم. از اين لحاظ بومي و غير بومي داراي حق

مشترك هستند. اما مشتركين خود را ارباب و صاحب اختيار مسجد ميدانستند و مسلمانها را از نماز خواندن در مسجد و طواف منع مي كردند.

وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ: الحاد انحراف است. برخي گويند: مقصود شرك است و برخي گويند: منظور حلال شمردن محرمات و ارتكاب گناهان است. يعني هر كه مشرك شود و از اين راه ظلم كند يا مرتكب حرام و گناه شود، او را از عذاب دردناك مي چشانيم.

برخي گويند: اين آيه در باره كساني نازل شده است كه در سال حديبية پيامبر را از ورود بمكه منع كردند.

وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ: بياد آور هنگامي را كه جاي خانه را براي ابراهيم آماده كرديم و به او نشان داديم.

سدي گويد: ابراهيم نميدانست كعبه را كجا بسازد. خداوند بادي سخت فرستاد تا خاك ها را از روي پايه هاي اصلي كعبه كه در زمان طوفان نوح ويران شده بود، برداشت و پايه ها آشكار گرديد.

أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً: و به او وحي كرديم كه جز مرا عبادت نكند و در اينخانه بتوحيد مرا بخواند.

وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ: و خانه ام را از لوث شرك و بت پرستي براي طواف كنندگان و قيام كنندگان و راكعان و ساجدان پاك گردان.

مقصود از قيام كنندگان بقولي اهل مكه و بقولي نماز گزار است.

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ: در ميان مردم ندا كن و اعلام حج بده.

اين آيه خطاب به كيست؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 204

1- خطاب به ابراهيم است. ابراهيم در مقام ايستاد و گفت: اي مردم، خداوند شما را دعوت به حج كرده است.

مردم هم به «لبيك اللهم لبيك» اجابت كردند. از علي (ع) و ابن عباس و ابو مسلم.

2- خطاب به پيامبر اسلام است. پيامبر در حجة الوداع، وجوب حج را بمردم اعلام كرد، از حسن و جبائي.

جمهور مفسرين بقول اول معتقد شده، گويند: خداوند صداي ابراهيم را بگوش همه كساني كه خدا علم داشت كه حج ميكنند، رسانيد. چنان كه صداي مورچه را با اينكه در روي زمين بود بگوش سليمان كه در ميان لشكريان بر مقام رفيعي بود رسانيد.

از ابن عباس روايت شده كه: ابراهيم براي انجام مأموريت خود بر كوه ابو- قبيس رفت و دو انگشت را بر گوش خود نهاد و گفت: اي مردم، خدا را اجابت كنيد.

مردم هم در صلب پدران «لبيك» گفتند. نخستين كساني كه جواب دادند اهل يمن بودند.

يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلي كُلِّ ضامِرٍ: مردم پياده و سواره بسوي تو مي آيند.

ضامر بمعني شتر لاغر است. ابن عباس مي گويد: چه شتر و چه غير شتر وقتي داخل حرم شود، لاغر مي شود. سعيد بن جبير گويد: وي بفرزندانش ميگفت: از مكه براي حج پياده حركت كنيد تا پياده برگرديد كه من از رسول گرامي اسلام شنيدم كه حاجيان سواره، بهر گامي كه مركبشان بردارد، هفتاد حسنه و حاجيان پياده بهر گامي كه برميدارند هفتصد حسنه از حسنات حرم نصيبشان مي شود. گفتند: حسنات حرم چيست؟ گفت: هر حسنه اي از آن برابر است با صد هزار حسنه.

يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ: اين مركبهاي لاغر و شتران راهوار، از راه هاي دور وارد مكه مي شوند.

از انس بن مالك روايت شده است كه پيامبر خدا فرمود: خداوند به اهل عرفات بر فرشتگان افتخار كرده، مي فرمايد: فرشتگان، نگاه

كنيد به بندگان من كه با مو-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 205

هاي ژوليده و سر و لباس غبار آلوده از راه هاي دور بسوي من آمده اند. شما را گواه ميگيرم كه دعاي آنها را مستجاب كردم و آرزوي آنها را بر آوردم و بدانشان را بخوبانشان بخشودم. و به نيكانشان هر چه خواستند دادم و چون كوچ كردند و وقوف كردند و برگشتند، باز هم خداوند بفرشتگان همانطور ميفرمايد.

لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ: برخي گويند: يعني در سفر حج علاوه بر فيوضات معنوي تجارت نيز مي كنند. و برخي گويند: يعني تجارت دنيا و پاداش آخرت نصيبشان مي شود. برخي گويند: منظور منافع آخرت يعني عفو است و مغفرت. از امام باقر (ع) نيز همين طور روايت شده است. پس معني جمله اين است كه آنها در سفر حج كارهايي ميكنند كه مورد توجه خداست و نفع آخرت دارد.

وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ: در باره ذكر نام خدا در ايام معلوم، اختلاف است.

برخي گويند: ده روز اول ذي الحج است و اينكه مي گويد: معلومات، بخاطر اين است كه بدانستن آن حريصند. تا وقت حج را بشناسند و ايام معدوده ايام تشريق است. برخي گويند: منظور روز عيد و ايام تشريق يعني سه روز بعد از آن است و ايام معدوده ده روز اول است. از امام باقر (ع) نيز همين طور روايت شده است. زجاج مي گويد: همين قول صحيح تر است. زيرا كلمه ذكر دلالت دارد بر بردن نام خدا در موقع قرباني. چنان كه بدنبال آن مي فرمايد:

عَلي ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ: يعني بر ذبح و نحر شتر و گاو و گوسفند

كه خدا به آنها روزي كرده است.

اين ايام (روز عيد و سه روز بعد) مخصوص همين كار است.

برخي گويند: مقصود از ذكر ذبح است. زيرا از آنجا كه ذبح همراه ذكر است، مي توان ذكر را گفت و ذبح را اراده كرد. برخي گويند: تكبير است. يعني تكبير در مني بعد از پانزده نماز كه اول آنها نماز ظهر است بدين ترتيب: «اللَّه اكبر. اللَّه اكبر.

لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر. اللَّه اكبر و للَّه الحمد اللَّه اكبر علي ما هدانا و الحمد للَّه علي ما أبلانا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 206

و اللَّه اكبر علي ما رزقنا من بهيمة الانعام».

اصل بهيمه از ابهام است. يعني غير فصيح و نامعلوم و علت اينكه به حيوان بهيمه گفته شده است، همان نداشتن زبان است.

كلمه انعام از نعمت و بمعني نرمي است و به شتر گفته مي شود. علت اينكه به شتر انعام گفته شده، نرمي سمهاي اوست. در موقعي كه گاو و گوسفند با شتر جمع شوند به آنها نيز مي توان انعام گفت. اما به تنهايي نه.

فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ: از گوشت چار پايان بخوريد و به گرسنه مستمند نيز انعام كنيد.

برخي گويند: بائس كسي است كه دستش را به سؤال دراز مي كند.

ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ: آن گاه مو و ناخن خود را بگيرند و غسل كنند و بوي خوش استعمال كنند. زجاج گويد: «قضاء تفث» كنايه از خروج از احرام است.

وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ: و نذرهاي خود را بپايان برسانند. ابن عباس گويد:

منظور اين است كه آنچه نذر كرده اند، قرباني كنند و برخي گويند: كارهايي را كه نذر كرده اند در ايام

حج انجام دهند، بجاي آورند. گاه مي شود كه انسان نذر مي كند كه اگر خدا حجي نصيبش كرد، عمل خيري انجام دهد. بهتر است هر نذري كه كرده است، و لو مطلق باشد، در ايام حج بجاي آورد.

وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ: اين امر براي وجوب است. يعني واجب است كه طواف حج را بجاي آورند. زيرا اين طواف از اركان حج است و هيچ خلافي در آن نيست. برخي گويند: منظور طواف بازگشت از مني است. زيرا خداوند دستور داده است كه پس از انجام مناسك، انجام شود.

اصحاب ما روايت كرده اند كه منظور طواف نساء است كه با آن آميزش با زنان مباح مي شود و اين طواف بعد از طواف حج انجام ميگيرد. زيرا پس از طواف حج همه چيز حلال مي شود، جز زن و پس از طواف نساء زن نيز حلال مي شود.

منظور از «بيت عتيق» كعبه است. عتيق ناميده شده براي اينكه از ملك مردم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 207

آزاد است. يا اينكه از دستبرد خرابكاري جباران آزاد است و هر جباري پيش از ظهور پيامبر اسلام قصد تخريب آن را كرد، هلاك شد. اينكه حجاج كه آنجا را خراب كرد و از نو ساخت هلاك نشد، بواسطه بركت پيامبر گرامي اسلام بود. زيرا خداوند اين امت را به بركت پيامبرش از عذاب استيصال ايمن ساخت. برخي گويند:

علت اينكه «عتيق» ناميده شده، اين است كه در موقع طوفان نوح همه جا را آب فرا گرفت جز اين نقطه مقدس كه آزاد بود. برخي گويند: منظور قديم بودن خانه است.

زيرا اين خانه، اولين خانه اي است كه آدم بنا كرد و

ابراهيم تجديد بنا كرد.

ذلِكَ: همين جا وقف است. يعني امر حج و مناسك حج همين است.

وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ: حرمت چيزي است كه هتك آن جايز نيست و بايد به انجام آن قيام كرد. يعني هر كس مرزهاي خدا را تعظيم و دستوراتش را اجرا كند، در عالم آخرت برايش بهتر است.

تعظيم منهيات و مرزهاي خدا، پيرامون آنها نگشتن و از آنها دوري جستن است. بنظر اكثر مفسرين، منظور از حرمات، بقرينه خود آيات، مناسك حج است.

ابن زيد گويد: منظور اين حرام هاست: خانه حرام، شهر حرام، ماه حرام و مسجد الحرام. گويد: شاهد آن «الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ» است (بقره 194) ماه حرام بماه حرام و حرمتها را قصاصي است.

وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعامُ إِلَّا ما يُتْلي عَلَيْكُمْ: و چارپايان يعني گاو و گوسفند و شتر بر شما حلال است. اما آن چيزهايي كه در سوره مائده گفته مي شود، از قبيل مردار و خفه شده و سقوط كرده و بضرب شاخ هلاك شده و جز آن حلال نيستند.

فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ: از پليدي بتها اجتناب كنيد.

اصحاب ما روايت كرده اند كه: بازي شطرنج و نرد و انواع ديگر قمار از پليدي بتهاست.

برخي گويند: بتها را بخون قرباني ها آلوده ميكردند و بهمين جهت «رجس» ناميده شدند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 208

وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ: و از سخن دروغ بپرهيزيد. برخي گويند: منظور تلبيه مشركين است كه مي گفتند: «لبيك لا شريك لك الا شريكاً هو لك تملكه» اصحاب ما روايت كرده اند كه غنا و سخنان بيهوده هم داخل در قول زور است.

در روايت است كه

پيامبر گرامي اسلام ايستاد و فرمود: مردم. شهادت دروغ را در رديف شرك بخدا قرار دادم. سپس اين آيه را خواند: «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» يعني ميان نهي از پرستش بت و شهادت دروغ جمع شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 209

سوره الحج (22): آيات 31 تا 35 … ص: 209

اشاره

حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ (31) ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ (32) لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي ثُمَّ مَحِلُّها إِلَي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ (33) وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلي ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ (34) الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِينَ عَلي ما أَصابَهُمْ وَ الْمُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (35)

ترجمه … ص: 209

مخلصان خدا باشيد نه شرك آورندگان به او و هر كس بخدا شرك آورد، گويا از آسمان سقوط مي كند و مرغ او را بمنقار مي گيرد يا باد او را در جاي دوري مي برد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 210

چنين است و هر كس شعائر خدا را تعظيم كند، اين تعظيم نشان تقواي دلهاست.

شما را در آن تا مدتي معين منافعي است. سپس محل (ذبح) آن، ناحيه خانه عتيق است. براي هر امتي عبادتگاهي قرار داديم تا نام خدا بر حيوانات بسته زبان كه روزيشان كرده است ياد كنند. خدايتان خداي يگانه است. مطيع او شويد و فروتنان را مژده ده. آنها كه چون ياد خدا شود، دلشان بترسد و آنها كه بر مصيبتها صبر كنند و بپا دارنده نماز باشند و از آنچه روزيشان كرديم انفاق كنند.

قرائت … ص: 210

فتخطفه: اهل مدينه به باب تفعل خوانده اند.

منسكا: كوفيان به كسر ميم و ديگران بفتح ميم خوانده اند. البته اصل در آن فتح ميم است منتهي گاهي هم كسر ميم در اسم مكان بر خلاف قياس رواست.

لغت … ص: 210

خطف: ربودن سحيق: بعيد.

شعائر: نشانه هاي مناسك حج و قربانيهايي كه بقربانگاه رانده مي شود.

منسك: موضع عبادت اخبات: خضوع.

مقصود … ص: 210

حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ: براه راست و به امر خدا باشيد و از اديان ديگر دست برداريد و حجتان را از روي اخلاص و توحيد بجاي آوريد و در تلبيه حج احدي را شريك خدا نسازيد.

سپس در باره مشركين مثلي زده، ميفرمايد:

وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ: هر كه بخدا شرك آورد، گويي از آسمان سقوط مي كند و مرغ او را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 211

با سرعت مي ربايد يا اينكه باد او را به جاي دور دستي مي برد.

زجاج ميگويد: بر حسب اين آيه، دوري مشرك از خدا مانند دور افتادن كسي است كه از آسمان بيفتد و مرغ او را بربايد يا باد او را بجاي دور دستي برد.

ديگران گويند: مشرك را بكسي تشبيه كرده است كه از آسمان سقوط ميكند و هيچ راه نجاتي ندارد و سرانجام هلاك مي شود.

ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ: همين است كه گفتيم.

در باره شعائر خدا اختلاف است. برخي گويند: مناسك حج است، برخي گويند:

قرباني حج است كه بايد حيوان سالم انتخاب و فربه كرد. در روايت است كه: شعائر جمع شعيره، به معناي شتري است كه كوهان آن از سمت راست بشكافند تا معلوم باشد كه براي قرباني است پس بهتر آن است كه چاق تر و بزرگتر باشد. بعضي گويند:

شعائر خدا يعني دين خدا و تعظيم آن يعني التزام به آن.

يعني هر كس تعظيم كند شعائر خدا

را، نشان داده است تقواي قلبي خود را، بديهي است كه تقواي حقيقي همان تقواي قلبي است. بعضي گويند: يعني صدق نيست.

لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي: در اين شعائر براي شما منافعي است تا وقتي كه قرباني شود.

اگر مراد از شعائر قرباني باشد، منافع آن عبارت از سوار شدن و استفاده از شير آن. از امام باقر (ع) نيز چنين روايت شده است. بنا بر اين تا اين حيوان قرباني نشده، مي توان از منافع آن استفاده كرد.

اما برخي مي گويند: تا وقتي كه حيوان نام قرباني رويش گذاشته نشده، مي توان از فوائد آن برخوردار شد ولي همين كه نام قرباني رويش گذاشته شد، نبايد از منافع آن استفاده كرد. البته قول اول صحيح تر است. زيرا پيش از آنكه قرباني ناميده شود، شعائر نيست.

اگر مراد از شعائر، مناسك حج باشد، مقصود از منافع تجارت است تا بازگشت از مكه.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 212

و اگر مراد دين باشد، مقصود از منافع پاداش اخروي است تا قيام قيامت.

ثُمَّ مَحِلُّها إِلَي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ: در صورتي كه مراد از شعائر قرباني باشد، مقصود اين است كه پايان مدت قرباني ها آن وقتي است كه به خانه كعبه برسند. و برخي گويند:

تمام حرم است.

اصحاب ما گويند: اگر قرباني براي حج است، پايان مدت آن وقتي است كه به مني برسند و اگر براي عمره مفرده است، وقتي است كه به مكه برسند و سر ببرند يا نحر كنند.

كساني كه مي گويند: مقصود از شعائر مناسك حج است، مي گويند: پايان آن هنگامي است كه طواف انجام گيرد. زيرا پس از طواف، از احرام خارج مي شوند.

و اگر مقصود

از شعائر دين باشد، محتمل است كه مقصود از جمله اين باشد كه پايان آن قسمت از دين كه مربوط به احرام است، كارهايي است كه در جوار كعبه انجام ميگيرد و محتمل است كه مقصود اين باشد كه اجر آن بر خداي كعبه است.

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً: براي هر دسته اي از گذشتگان اهل ايمان، در قرباني عبادتي قرار داديم. يا اينكه قرباني قرار داديم يا عبادتگاهي قرار داديم يا شريعتي و آئيني قرار داديم.

لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلي ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ: اين راه عبادت را پيش پاي آنها گذاشتيم، تا خدا را بر چارپاياني كه به آنها روزي داده، ياد كنند.

از اين آيه برمي آيد كه ذبح و قرباني مخصوص اين امت نيست و پيش از ما نيز مشروع بوده است.

فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ: معبود شما يكي است و شريك و همتا ندارد. پس بر قربانيها نام غير خدا را نبريد.

فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ: خدا را اطاعت كنيد و متواضعيني كه بخدا اطمينان دارند، بشارت ده.

برخي گويند: مقصود آنهايي است كه ظلم نميكنند و چون به آنها ظلم شود،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 213

بقدري بكيفر اخروي ظالم اطمينان دارند كه هيچ ناراحت نميشوند.

الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ: آنها كه چون از خدا ترسانده شوند، مي ترسند.

وَ الصَّابِرِينَ عَلي ما أَصابَهُمْ: و آنها كه در برابر بلاها و مصيبتها و بر طاعت خدا صبر مي كنند.

وَ الْمُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ: و آنها كه نماز را در موقع خود بپا ميدارند و صدقات واجب و غير واجب را مي پردازند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 214

سوره الحج (22): آيات 36 تا 40 … ص: 214

اشاره

وَ

الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيها خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (36) لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوي مِنْكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلي ما هَداكُمْ وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ (37) إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ (38) أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ (39) الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ (40)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 215

ترجمه … ص: 215

براي شما قربانيها را از شعائر خدا قرار داديم كه براي شما در آنها خير است.

پس نام خدا را در حالي كه بپا ايستاده ايد بر آنها ببريد و چون به پهلو در افتادند، از آنها بخوريد و به قناعت پيشه و خواهنده بخورانيد. اين چنين آنها را براي شما مسخر كرديم. شايد شكر كنيد. گوشت و خون آنها بخدا نميرسد ولي تقواي شما بخدا مي رسد. اين چنين آنها را براي شما مسخر كرديم تا خدا را بر اينكه هدايتتان كرده بزرگ شماريد و نيكو كاران را بشارت ده. خدا از مردم مؤمن دفاع ميكند و خدا خيانتكار كفر پيشه را هدايت نميكند. به آنها كه قتال ميكنند اجازه داده شده زيرا مظلوم شده اند و خدا بياري آنها قادر است. آنها كه از ديارشان بنا

حق اخراج شده اند. جز اينكه مي گويند: پروردگار ما خداي يكتاست و اگر خدا بعضي از مردم را به بعضي دفع نميكرد، كليساها و كنيسه ها و نمازها و مسجدها كه در آنها نام خدا بسيار برده مي شود، ويران مي شد و خدا هر كه را ياريش كنند ياري ميكند و خدا توانا و بزرگ است.

قرائت … ص: 215

لن ينال … و لكن يناله: يعقوب هر دو را به تاء خوانده. ابو جعفر اولي را به تاء خوانده. ديگران هر دو را به ياء خوانده اند. علت اين است كه «لحوم» را اگر بمعني جماعت بگيريم، حكم مؤنث و اگر بمعني جمع بگيريم، حكم مذكر دارد.

كلمه «تقوي» هم جايز الوجهين است.

يدافع: ابن كثير و اهل بصره «يدفع» خوانده اند. گاهي باب مفاعله با ثلاثي مجرد بيك معني است.

دفع اللَّه: اهل مدينه و يعقوب «دفاع» خوانده اند، بهمان دليلي كه گذشت.

اذن … يقاتلون: اهل مدينه و حفص هر دو را مجهول و ابو بكر و ابو عمرو و يعقوب اولي را مجهول و دومي را معلوم و ابن عامر اولي را معلوم و دومي را مجهول و ديگران هر دو را معلوم خوانده اند. اگر اولي را معلوم بخوانيم ضمير فاعل به «اللَّه»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 216

برميگردد و اگر مجهول بخوانيم «للذين» در محل رفع و نائب فاعل است، و اگر دومي را معلوم بخوانيم. ضمير جمع فاعل آن و اگر مجهول بخوانيم نائب فاعل آن است.

هدمت: اهل حجاز بدون تشديد خوانده اند. اگر به تشديد بخوانيم مخصوص كثرت است و اگر بدون تشديد بخوانيم مشترك است ميان قلت و كثرت.

لغت … ص: 216

بدن: جمع بدنه: شتر فربه وجوب: افتادن صواف: جمع صافّ: به صف ايستادگان قانع: قناعت كننده اي كه آبروي خود را نريزد.

معتر: كسي كه سؤال كند.

صومعه: محل تجمع مسيحيان.

بيع: كنيسه يهوديان.

اعراب … ص: 216

بدن: منصوب به فعل مقدر صواف: حال الَّذِينَ أُخْرِجُوا: در محل جر و بدل از «لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ» يا خبر مبتداي محذوف يا منصوب بفعل محذوف.

إِلَّا أَنْ يَقُولُوا: استثناء در اينجا براي نقض نفي است. يعني «الا بقولهم» بعضهم: بدل از «الناس» بدل بعض از كل.

مقصود … ص: 216

در اينجا بذكر شعائر پرداخته، مي فرمايد:

وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ: شتران درشت اندام و بقولي گاوان و شتران را كه براي قرباني قابل استفاده هستند، از نشانه هاي دين و مناسك حج قرار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 217

داديم تا با سوق آنها بقربانگاه و قرباني آنها و اطعام مستمندان، عبادت كنيد و پاداش بگيريد.

لَكُمْ فِيها خَيْرٌ: در اين قربانيها براي شما خير دنيا و آخرت است. يا اينكه فقط خير آخرت است. چه مطلوب اصلي همان است.

فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ: در حال نحر آنها بپاي ايستيد و به- سنت و آئين رسول اعظم اسلام مقيد باشيد و بگوئيد: «اللَّه اكبر، لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر اللهم منك و لك».

برخي گويند: منظور اين است كه يكي از دستهاي شتران را ببنديد و آنها را به صف بپاي داريد تا بر يكديگر سبقت نگيرند.

از امام صادق (ع) روايت شده است كه شتران را بپاي دارند و دستهاي آنها را بيكديگر ببندند.

اين در مورد شتر است و اما گاو بايد دستها و پاهايش را بست و دمش را آزاد گذاشت و اما گوسفند بايد سه دست و پايش را بست و يكي را باز گذاشت.

فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها: همين كه حيوان بر زمين افتاد و جان داد، از گوشت آن بخوريد.

وَ أَطْعِمُوا

الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ: قانع كسي است كه به آنچه به او ميدهند يا دارد قناعت ميكند و معتر كسي است كه سؤال ميكند. برخي گويند: قانع كسي است كه سؤال ميكند و معتر كسي است كه خود را در معرض اطعام قرار ميدهد و سؤال نميكند.

امام باقر و امام صادق (ع) ميفرمايند: قانع كسي است كه بهر چه به او دادي اكتفاء مي كند و خشم نميگيرد و ترشرويي نميكند و چهره در هم نمي كشد و معتر كسي است كه دست خود را دراز ميكند كه به او خوراك داده شود.

در روايت حلبي است كه امام صادق (ع) فرمود: قانع كسي است كه سؤال ميكند و به آنچه به او دهند قناعت ميكند و معتر آن است كه مي آيد و سؤال نميكند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 218

ابن عباس مي گفت: قانع كسي است كه به آنچه به او دهند قناعت كند و معتر كسي است كه در خانه ها بيايد. زهير مي گويد:

علي مكثريهم حق من يعتريهم و عند المقلين السماحة و البذل

بر ثروتمندان ايشان است حق كساني كه بر در خانه ها حاضر مي شوند و پيش تهيدستان آنهاست بذل و بخشش.

در روايت است كه سزاوار است، ثلث قرباني را اطعام كنند و ثلث آن را به قانع و معتر دهند و ثلث ديگر را بدوستان اهدا كنند.

كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ: چنان كه وصف كرديم، آنها را براي شما رام كرديم تا در برابر اراده شما تسليم باشند و آنها را نحر يا ذبح كنيد و از آنها سواري بگيريد و از نتاج آنها استفاده كنيد. اما حيوانات وحشي و درندگان براي شما

رام نيستند.

لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ: شايد شما شكر اين نعمت را بجاي آوريد.

لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوي مِنْكُمْ: گوشت و خون قربانيها بخدا نمي رسد، اما تقواي شما بخدا مي رسد. كنايه از اينكه خدا از شما قبول مي كند. معمولا چيزهايي كه مورد قبول انسان است مي گويند به او مي رسد.

خداوند هم خطاب خود را بر اساس محاورات مردم صادر فرموده است.

رسم عرب جاهلي اين بود كه در موقع قرباني در برابر كعبه مي ايستادند و خونها را قربة الي اللَّه، به اطراف كعبه مي پاشيدند (بگمان اينكه خداوند از اين خونها استفاده مي برد. اما قرآن اعلام داشت كه خداوند بگوشت و خون محتاج نيست و چيزي از اينها بخدا نمي رسد ولي تقوي كه عبارت از آن حالت اخلاص و توجه است، بخدا مي رسد).

كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ: تفسير آن گذشت.

لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلي ما هَداكُمْ: تا خدا را بخاطر اينكه راه دين را براي شما روشن كرد، تكبير گوييد. برخي گويند: يعني بگوييد: اللَّه اكبر علي ما هدانا.

وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ: اهل توحيد و نيكو كاران را بشارت ده.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 219

إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا: در اين آيه مؤمنين را بشارت پيروزي داده، مي فرمايد: خداوند بمنظور دفاع از مؤمنين، غائله مشركين را بر طرف مي كند و مؤمنين را ياري ميدهد.

إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ: آنهايي را كه بخدا خيانت كرده، براي او شريك قرار داده و كفر پيشه كرده اند، دوست نميدارد.

زجاج گويد: هر كه نام غير خدا را بر قربانيها ببرد، خائن كفر پيشه است.

پس از بشارت به دفاع و نصرت مؤمنين، بيان مي كند كه آنها براي جنگ

با مشركين از جانب خدا مأذونند.

أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا: به اين جهت به آنها اذن داده شده، كه ظلم ديده اند برنامه مشركين اذيت و آزار مسلمين بود. روزي نبود كه مجروح يا دست و پا شكسته مسلماني نزد پيامبر خدا نيايد و شكايت نكند. اما پيامبر خدا به آنها مي فرمود: صبر كنيد. من مأمور به جنگ نيستم. همين كه بمدينه هجرت كرد، اين آيه نازل شد و اين اولين آيه اي است كه در باره جنگ هاي اسلامي نازل شده است.

وَ إِنَّ اللَّهَ عَلي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ: آنها را وعده پيروزي داده، مي فرمايد: خدا آنها را ياري ميكند و بر ياري آنها قادر است.

سپس به بيان وضع زندگي آنها پرداخته، مي فرمايد:

الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ: آنها كه از مكه اخراج شدند و بمدينه يا حبشه رفتند. اگر مراد رفتن بمدينه باشد، آيه مدني است و اگر مراد حبشه باشد، آيه مكي است. اين اخراج به اين صورت بود كه آنها را بقدري اذيت كردند و تحت فشار قرار دادند كه ناچار شدند جلاي وطن كنند و اين كار ناحق بود. زيرا مي گفتند: پروردگار ما خداي يكتاست.

امام باقر (ع) مي فرمايد: اين آيه در باره مهاجرين نازل شده و در باره آل محمد (ص) نيز جاري است زيرا آنها نيز از وطنشان اخراج و ترسانيده شدند.

وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 220

اگر خدا شر بعضي از مردم را بوسيله بعضي دفع نميكرد، كليساها و كنيسه ها و مسجدها ويران مي گشت و پايگاه مقدسي كه

در اديان مختلف براي پرستش خدا در روي زمين بوجود آمده است، از بين مي رفت.

برخي گويند: صومعه كليساي مسيحيان در كوه و بيابان و بيعه كليساي ايشان در آباديها و مسجد، عبادتگاه مسلمين و صلوات عبادتگاه يهوديان است.

ابن عباس و ضحاك و قتاده گويند: يهوديان به معبد خود «صلات» گويند. بنا بر- اين كلمه معرب است.

حسن گويد: مقصود از «صلات» خود نماز است و خراب شدن نماز يعني كشته شدن نماز گزاران.

برخي گويند: مقصود از «صلاة» «مصلي» و نماز خانه است. چنان كه مي فرمايد:

«لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكاري » (نساء 43) به مسجد در حال مستي نزديك نشويد. (اما بقرينه ذيل آيه: «حَتَّي تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ» بعيد است كه مقصود مسجد باشد. بلكه مقصود نماز است).

يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً: ضمير به مساجد برميگردد. يعني در مساجد زياد نام خدا برده مي شود. برخي گويند: ضمير به كليسا و كنيسه ها نيز برمي گردد. زيرا در آنجاها نيز غالباً نام خدا برده مي شود.

وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ: خدا كساني را كه ياري دينش كنند، ياري ميكند.

إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ: خداوند قادر و غالب است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 221

سوره الحج (22): آيات 41 تا 45 … ص: 221

اشاره

الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (41) وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ (42) وَ قَوْمُ إِبْراهِيمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ (43) وَ أَصْحابُ مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ مُوسي فَأَمْلَيْتُ لِلْكافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ (44) فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ

(45)

ترجمه … ص: 221

آنها كه اگر در روي زمين قدرتشان دهيم، نماز ميگزارند و زكات ميدهند و امر بمعروف و نهي از منكر ميكنند و عاقبت كارها براي خداست. و اگر ترا تكذيب كنند، پيش از آنها نيز قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و قوم لوط و اصحاب مدين تكذيب كردند و موسي تكذيب شد. كافران را مهلت دادم سپس آنها را گريبانگير كردم. چگونه بود انكار من؟ بسياري از قريه ها را كه ظالم بودند هلاك كرديم و اكنون بناهاي آنها از ساكنين خالي است و بسياري از چاه ها كه معطل مانده و قصرهاي محكم و گچكاري شده كه تهي مانده.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 222

قرائت … ص: 222

اهلكناها: بصريان «اهلكتها» خوانده اند.

لغت … ص: 222

خاوية: خالي تعطيل: ابطال عمل مشيد: مرتفع و بقولي گچكاري شده.

مقصود … ص: 222

اكنون در باره مهاجرين مي فرمايد:

الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ: تمكين، قدرت- بخشيدن و ابزار كار را در اختيار ديگري قرار دادن و راهنمايي كردن بر انجام كار است يعني ما به آنها وسائل كارها را عطا كرديم و در زمين قدرت بخشيديم تا نماز بگزارند و حقوق واجب مالي را ادا كنند.

وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ: و امر بمعروف و نهي از منكر كنند.

معروف حق و منكر باطل است، زيرا حق، صحتش شناخته شده و باطل ممكن نيست كه صحتش شناخته شود. اين جمله دلالت دارد بر وجوب امر بمعروف و نهي از منكر.

زجاج گويد: اين آيه وصف كساني است كه خدا را ياري كنند.

امام باقر ميفرمايد: مصداق اين آيه، بخدا مائيم.

وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ: عاقبت كارها بدست خداست. اين جمله نظير «إِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» است يعني هر ملكي و حكومتي و قدرتي باطل مي شود جز ملك و حكومت و قدرت حق و سرانجام همه امور بدست خدا مي افتد.

اكنون پيامبر خود را در برابر تكذيب كنندگان تسليت داده، مي فرمايد:

وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ إِبْراهِيمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ مَدْيَنَ: همه اين امتها- يعني امت نوح و عاد و ثمود و امت ابراهيم و قوم لوط و اصحاب مدين- پيامبر خود را تكذيب كرده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 223

وَ كُذِّبَ مُوسي : موسي هم تكذيب شد. اما نه بوسيله قومش. زيرا قومش بني اسرائيل بودند كه به او ايمان آوردند. بلكه

بوسيله فرعون و قومش تكذيب شد.

فَأَمْلَيْتُ لِلْكافِرِينَ: كيفر كافران را به تأخير انداختم و آنها را براي مدتي مهلت دادم.

ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ: آن گاه گرفتار عذابشان كردم.

فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ: استفهام تقريري است. يعني تكذيب و كجروي آنها را انكار كردم و نعمتشان را به نعمت و حياتشان را بهلاك تبديل كردم.

سپس در باره عذاب آنها كه پيامبران را تكذيب كردند، مي فرمايد:

فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها: چه قريه ها كه هلاك كرديم و بعذاب گرفتار نموديم. بخاطر اينكه اهل قريه ها بواسطه تكذيب انبياء و كفر، ظالم بودند و اكنون اين قريه ها كه سقف هايشان فرو ريخته، خالي از سكنه هستند.

وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ: و چه چاه ها كه صاحبانشان هلاك شدند و خشكيدند و از آب كشيدن تعطيل ماندند و فراموش شدند و چه قصرهاي بلند و گچكاري شده كه ويران گشتند و از ساكنان آنها خبري و نشاني نيست. (چه رستم صولتان و رويين تناني كه داس عذاب همه را درو كرد و چه جهان گشايان مغرور و سبكسر كه در برابر پيام عذاب بخاك تباهي غلطيدند. بقول محمود غزنوي:

هزار شهر گشادم بيك اشارت دست هزار قلعه گرفتم بيك فشردن پاي

چو مرگ تاختن آورد هيچ سود نكرد قضا قضاي خداي است و ملك ملك خداي)

در تفسير اهل بيت در باره «بئر معطله» آمده است: چه بسيار دانشمنداني كه به علم آنها كاري ندارند و از وجود آنها استفاده نميشود.

ضحاك گويد: اين چاه در يكي از آباديهاي حضرموت بنام حاضور بود كه صالح باتفاق چهار هزار نفر افراد مؤمن بر سر آن آمدند و چون صالح مرد،

گفتند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 224

«حضرموت» و آنجا حضرموت ناميده شد. پس از موت صالح آنها زياد شدند و كافر گرديدند و به بت پرستي پرداختند. خداوند پيامبري بنام حنظله بسوي ايشان فرستاد.

آنها حنظله را كشتند. خدا هم آنها را هلاك كرد و چاهشان معطل ماند و كاخ پادشاهشان ويران گرديد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 225

سوره الحج (22): آيات 46 تا 51 … ص: 225

اشاره

أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَي الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (46) وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (47) وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَها وَ هِيَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ (48) قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (49) فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (50)

وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (51)

ترجمه … ص: 225

آيا در زمين سير نميكنند تا دلهايي داشته باشند كه به آن تعقل كنند و گوشها كه به آن بشنوند. زيرا چشم ها كور نميشود ولي دلهايي كه در سينه ها هستند كور مي شوند. عذاب را به شتاب از تو مي خواهند. هرگز خداوند وعده خود را تخلف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 226

نميكند و يك روز پيش خداي مانند هزار سال است از روزهايي كه مي شماريد.

چه قريه ها كه آنها را مهلت دادم و اهلشان ظالم بودند. سپس گرفتمشان و بازگشت بسوي من است. بگو: اي مردم، من براي شما ترساننده اي آشكارم. آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح كردند، برايشان مغفرت و روزي خوبي است و آنها كه در راه ابطال آيات ما كوشش كردند و مسابقه گذاشتند، اصحاب دوزخند.

قرائت … ص: 226

تعدون: ابن كثير و اهل كوفه- بجز عاصم- به ياء و ديگران به تاء خوانده اند.

قرائت ياء با «يستعجلونك» مناسب است.

معاجزين: ابن كثير و ابو عمرو در اينجا و در سوره سبا بصيغه اسم فاعل از باب تفعيل خوانده اند. اين قرائت به معناي اين است كه آنها به ياران رسول نسبت عجز ميدادند و قرائت ديگران به معناي اين است كه آنها گمان ميكردند: ما عاجز هستيم.

مقصود … ص: 226

اكنون دستور مي دهد كه در باره سرگذشت آنها كه پيامبران خدا را تكذيب كردند بينديشند و عبرت بگيرند. مي فرمايد:

أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ: آيا قوم تو در سرزمين هاي يمن و شام گردش نميكنند؟

فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها: تا با چشم دل حوادث آموزنده را بنگرند و بگوش خويش داستان زندگي و مرگ و سعادت و بدبختي گذشتگان را بشنوند و تعقل كنند و عبرت گيرند.

فَإِنَّها لا تَعْمَي الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ: زيرا چشم ها كور نميشوند، اما دلها كه در سينه هايند، كور مي شوند.

اينكه مي گويد: دلهايي كه در سينه هايند، براي تأكيد است و الا جاي دل در سينه است. چنان كه مي گويد: «يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ» (آل عمران 167) با دهانشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 227

سخن مي گويند. «1»

برخي مي گويند: اينكه مي گويد: دلهايي كه در سينه هايند، براي اين است اشتباه بقلب نخل نشود. هم چنان كه در «يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ» براي اين است كه گاهي سخن بغير زبان است.

مقصود اين است كه: چشمها اگر چه كور باشند، در حقيقت كور نيستند به شرطي كه صاحبان چشم هاي كور عارف به حق باشند. اما كوري دل كوري حقيقي است كه انسان را

به انكار توحيد وادار ميكند.

وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ: از تو مي خواهند كه عذاب را بر آنها نازل كني.

وَ لَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ: اما خدا وعده خود را در نازل كردن عذاب به تأخير نمي افكند. ابن عباس مي گويد: يعني در روز بدر عذاب مي فرستد.

وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ: در باره اين آيه اقوالي است:

1- يعني يك روز از روزهاي آخرت با هزار سال از روزهاي دنيا برابر است.

اين قول از ابن عباس وعده ديگري است. بنا بروايت ديگر ابن عباس مي گفت: يك روز از روزهايي كه خداوند آسمان ها و زمين را در آن آفريد با هزار سال برابر است.

در روايت است كه فقرا نصف روز- كه پانصد سال است- پيش از اغنيا به بهشت مي روند.

__________________________________________________

(1)- امروز بر اينند كه آلت تفكر و انديشه مغز است. ولي قرآن هميشه تفكر و انديشه را بقلب نسبت ميدهد. البته متفكر حقيقي روح است. بحث در اين است كه آيا آلت تفكر چيست؟

قلب يا مغز؟

بعضي از دانشمندان جديد به اين نكته توجه كرده اند كه قلب بر مغز تقدم دارد و در حقيقت فرمانده مغز قلب است و مغز خود آلتي است در دست مغز. بدون اينكه در باره صحت گفته قرآن ترديدي كنيم، بايد منتظر باشيم تا علم پرده از روي اين حقيقت برگيرد و يكي ديگر از معجزات علمي قرآن روشن گردد.

فعلا مي توان گفت: مسلم است كه اگر قلب لحظه اي از فرستادن خون به اعضاء خودداري كند، انسان با همه خصوصياتش و با همه افكار و عواطفش، از بين مي رود. در حالي كه اگر مغز از كار بيفتد، مرگ حتمي و مسلم نيست. آيا

مي توان بحكم همين قاعده، تقدم قلب را بر مغز قبول كرد و تفكر مغز را هم عملي دانست كه زير فرمان و بياري قلب صورت مي گيرد؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 228

پس مقصود از آيه اين است كه: آنها براي عذاب عجله مي كنند و حال آنكه يك روز از ايام عذاب ايشان در آخرت برابر هزار سال است.

2- يعني در برابر قدرت خداوند يك روز و هزار سال يكي است، فرقي نيست.

كه عذابي كه آنها براي آن عجله دارند فوري واقع شود يا به تأخير افتد. لكن خداوند متعال از روي تفضل آنها را مهلت ميدهد و هيچ چيز از او فوت نميشود.

3- يعني عذاب يك روز از لحاظ شدت و عظمت در عالم ديگر برابر است با عذاب هزار سال در اين دنيا. هم چنان كه يك روز از نعمتهاي بهشت با نعمت هزار ساله اين جهان برابر است.

پس روزهاي عذاب دير گذرد و روزهاي خوشي زود گذر است. يك روز عذاب مثل هزار سال مي گذرد و هزار سال خوشي مثل يك روز مي گذرد. چنان كه گفته مي شود:

«ايام السرور قصار و ايام الهموم طوال» روزهاي خوشي كوتاه و روزهاي غم طولاني است شاعر گويد:

يطول اليوم لا القاك فيه و حول نلتقي فيه قصير

روزي كه ترا نبينم طول مي كشد و سالي كه ترا ملاقات كنم كوتاه است.

وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَها وَ هِيَ ظالِمَةٌ: چه بسيار قريه ها كه مردمشان را- كه ظالم و مستحق عذاب بودند- در اول مهلت دادم.

ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ: آن گاه هلاكشان كردم و بازگشت هر كسي بسوي من است.

قُلْ يا

أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ: بگو: اي مردم، من شما را از معاصي خدا مي ترسانم و وظائف شما را براي شما بيان مي كنم.

فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ: آنها كه ايمان آورده، عمل صالح كنند، در برابر معاصي آمرزش خدا نصيبشان مي شود و از نعمت بهشت برخوردار مي شوند، زيرا نعمت بهشت بهترين نعمتها در بهترين خانه هاست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 229

وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ: سعي كوشش در راه رفتن و تند رفتن است: يعني كساني كه در ابطال آيات ما مي كوشند و مبالغه مي كنند تا بر ما غالب آيند و بر ما سبقت گيرند با بگمان اينكه ما را بعجز مي آورند اصحاب دوزخ هستند.

پايان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 230

فهرست جلد شانزدهم ترجمه تفسير «مجمع البيان» … ص: 230

از اول سوره طه تا آيه 51 سوره حج جزء 16- 17 فضيلت سوره طه 3 آيه 1 تا 8 و ترجمه و لغت 5 اعراب و مقصود 6 آيه 9 تا 16 و ترجمه 10 قرائت، اعراب و مقصود 11 دلالت آيات 15 آيه 17 تا 36 16 ترجمه، قرائت و لغت 17 اعراب 18 مقصود 19 آيه 37 تا 44 24 ترجمه، قرائت و لغت 25 اعراب و مقصود 26 آيه 45 تا 56 32 ترجمه، قرائت و لغت 33 مقصود 34 آيه 57 تا 66 38 ترجمه و قرائت 39 مقصود 40 آيه 67 تا 75 44 آيه 76 ترجمه و قرائت 45 لغت، اعراب و مقصود 46 آيه 77 تا 85 51 آيه 86، ترجمه و قرائت 52 لغت، اعراب و مقصود

53 آيه 87 تا 96 58 ترجمه، قرائت و لغت 59 اعراب و مقصود 60 آيه 97 تا 107 66 ترجمه، قرائت و لغت 67 مقصود 68 آيه 108 تا 115 72 ترجمه، قرائت و لغت 73 اعراب و مقصود 74 نظم آيات 78 آيه 116 تا 125 79 ترجمه، قرائت، لغت و مقصود 80 پرسش و پاسخ 81 آيه 126 تا 130 و ترجمه 85 قرائت، لغت و مقصود 86

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 231

آيه 131 تا 135 و ترجمه 89 قرائت، اعراب و شأن نزول 90 مقصود 91 دلالت آيات 93 سوره انبياء (جزء هفدهم) فضيلت و تفسير سوره 94 آيه 1 تا 5 و ترجمه 95 قرائت، اعراب و مقصود 96 دلالت آيات 98 آيه 6 تا 10، ترجمه و قرائت 99 اعراب و مقصود 100 آيه 11 تا 20 103 ترجمه، لغت و اعراب 104 مقصود 105 نظم آيات 108 آيه 21 تا 29 109 آيه 30، ترجمه، قرائت و اعراب 110 مقصود 111 نظم آيات 115 آيه 31 تا 35 و ترجمه 117 لغت، اعراب و مقصود 118 نظم آيات 120 آيه 36 تا 40، ترجمه و لغت 121 اعراب و مقصود 122 آيه 41 تا 45 و ترجمه 125 قرائت، لغت و مقصود 126 نظم آيات 128 آيه 46 تا 50، ترجمه و قرائت 129 لغت، اعراب و مقصود 130 نظم آيات 131 آيه 51 تا 60 132 ترجمه، قرائت و مقصود 133 آيه 61 تا 70 136 ترجمه، لغت، اعراب و مقصود 137 آيه 71 تا 75 و ترجمه 143 لغت، اعراب و

مقصود 144 آيه 76 تا 80 و ترجمه 146 قرائت، لغت، اعراب و مقصود 147 آيه 81 تا 86 و ترجمه 151 لغت، اعراب و مقصود 152 آيه 87 تا 90 و ترجمه 156 قرائت، لغت، اعراب و مقصود 157 آيه 91 تا 95، ترجمه و قرائت 160 مقصود 161 آيه 96 تا 103 و ترجمه 163 قرائت، لغت و اعراب 164 مقصود 165 آيه 104 تا 112 و ترجمه 169 قرائت و اعراب 170 مقصود 171 سوره حج تعداد آيات، فضيلت و تفسير سوره 176 آيه 1 تا 4 177 آيه 5، ترجمه، قرائت و لغت 178

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص: 232

اعراب و شأن نزول 179 مقصود 180 آيه 6 تا 10، ترجمه و اعراب 184 مقصود 185 آيه 11 تا 15 و ترجمه 187 قرائت، لغت و اعراب 188 شأن نزول و مقصود 189 آيه 16 تا 18 و ترجمه 192 اعراب و مقصود 193 آيه 19 تا 24 و ترجمه 195 قرائت، لغت و شأن نزول 196 مقصود 197 آيه 25 تا 30 200 ترجمه، قرائت و لغت 201 اعراب و مقصود 202 آيه 31 تا 35 و ترجمه 209 قرائت، لغت و مقصود 210 آيه 36 تا 40 214 ترجمه و قرائت 215 لغت، اعراب و مقصود 216 آيه 41 تا 45 و ترجمه 221 قرائت، لغت و مقصود 222 آيه 45 تا 51 و ترجمه 225 قرائت و مقصود 226 فهرست 230

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109