ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد 15

مشخصات كتاب

سرشناسه : بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور : ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر : قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري : 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9 : ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2 : ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382( 30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات : ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده : ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده : شركت به نشر ( انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره : ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 1390

رده بندي ديويي : ‫ 297/179 ‮

جلد پانزدهم

سوره كهف … ص: 3

اشاره

اين سوره مكي است.

ابن عباس گويد: تنها آيه: وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ در داستان عيينة بن حصن فزاري در مدينه نازل شده است.

تعداد آيات … ص: 3

به عدد بصريان 111 و بعدد كوفيان 110 و بعدد شاميان 106 و بعدد حجازيان 105 آيه است (بموارد اختلاف در جاي خود اشاره خواهيم كرد)

فضيلت سوره … ص: 3

ابي بن كعب، از پيامبر گرامي اسلام روايت كرده است كه هر كس اين سوره را بخواند، تا هشت روز از هر فتنه اي آسوده است. اگر در اين هشت روز، دجال ظهور كند، خداوند او را از فتنه وي حفظ كند و هر كس آيه آخر آن «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ … » را هنگام رفتن به بستر خواب بخواند، از بستر او نوري بسوي كعبه مي درخشد كه در كنار آن فرشتگاني از درگاه خدا برايش طلب رحمت مي كنند، تا از خواب برخيزد. اگر در مكه باشد و اين آيه را بخواند، نوري از بستر او به بيت المعمور مي تابد، كه در كنار آن فرشتگان برايش طلب رحمت مي كنند، تا از خواب برخيزد.

سمرة بن جندب از آن بزرگوار روايت كرده است كه: هر كس ده آيه از سوره كهف از حفظ بخواند، فتنه دجال به او زياني نمي رساند و هر كس همه سوره را بخواند، داخل بهشت مي شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 4

فرمود:

- آيا سوره اي به شما نشان دهم كه وقتي نازل شد، هفتاد هزار فرشته، آن را همراهي كردند و عظمت آنها آسمانها و زمين را فرا گرفته بود؟

گفتند:

آري.

فرمود:

- سوره اصحاب كهف است. هر كس در روز جمعه، اين سوره را بخواند، خداوند تا سه روز بعد از روز جمعه ديگر او را مي آمرزد و به او نوري مي بخشد كه به آسمان مي رسد و در فتنه دجال، از خطر

محفوظ است.

واقدي به اسناد خود از ابو الدرداء، از پيامبر گرامي اسلام روايت كرده است كه: هر كس ده آيه اول سوره كهف را حفظ كند، اگر دجال را درك كند، ضرري نمي بيند. هر كس اواخر سوره كهف را از حفظ كند، در روز قيامت، نوري با اوست.

همچنين از آن بزرگوار روايت شده است كه: هر كس سوره كهف را در روز جمعه بخواند، تا شش روز از هر فتنه اي آسوده است و اگر دجال بيرون آيد، از شر او محفوظ است.

عياشي به اسناد خود از امام صادق (ع) روايت كرده است كه: هر كس سوره كهف را در هر شب جمعه اي بخواند، شهيد از دنيا مي رود و خداوند او را با شهيدان مبعوث مي كند و در روز قيامت، در موقف شهيدان مي ايستد.

تفسير سوره … ص: 4

خداوند سوره بني اسرائيل را با حمد و توحيد و يادي از پيامبر خاتمه داد.

سوره كهف را نيز با حمد و توحيد و وصف قرآن و پيامبر، آغاز مي كند، تا ابتداي اين سوره با پايان آن سوره، ارتباط داشته باشد.

فرمود: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 5

سوره الكهف (18): آيات 1 تا 6 … ص: 5

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلي عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً (1) قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً (2) ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً (3) وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً (4)

ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاَّ كَذِباً (5) فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلي آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً (6)

ترجمه … ص: 5

ستايش خدا راست كه اين كتاب را- كه استوار است- بر بنده خود نازل كرد و در آن انحرافي قرار نداد. تا از جانب خود، از عذابي سخت بترساند و مؤمنان كه عمل نيكو انجام مي دهند، بشارت دهد كه آنها را پاداشي نيكوست. و هميشه در آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 6

بسر مي برند. و كساني را كه گفتند: خداوند فرزندي گرفته است، بيم دهد. آنها را باين سخن، دانشي نيست و همچنين پدرانشان. چه كلمه بزرگي از دهانشان بيرون مي آيد! چيزي كه جز دروغ نمي گويند. شايد تو از پي ايشان، از غم اينكه به اين قرآن ايمان نمي آورند، خود را هلاك كني.

قرائت … ص: 6

من لدنه: بروايت يحيي، ابو بكر به اشمام ضمه دال و كسر نون و هاء و ديگران بضم دال و سكون نون خوانده اند.

وجه قرائت اول اينست كه: ضمه را از دال حذف مي كنند و از آنجا كه دو ساكن جمع ميشود، نون را كسره مي دهند. علت اشمام ضمه اينست كه حاكي باشد از اين كه در اصل داراي ضمه بوده است.

ممكنست «من لدنه» متعلق به شديد، يا صفت باشد.

لغت … ص: 6

عَوج: كجي و انحرافي است كه به چشم ديده شود. مثل: كجي چوب و «عِوج» كجي و انحراف معنوي است و بچشم قابل رؤيت نيست. مثل كجي در دين و سخن.

قيم: مستقيم.

باخع: قاتل مهلك. شاعر گويد:

الا اي هذا الباخع الوجد نفسه لشي ء نحته عن يديه المقادر

يعني: اي كسي كه غم و اندوه، بخاطر چيزي كه قضا و قدر، از دسترست خارج ساخته، ترا كشته است.

اسف: غم و اندوه شديد. اسف و اسيف: اندوهگين.

اعراب … ص: 6

قيماً: حال از كتاب. عامل آن «انزل».

أَنَّ لَهُمْ أَجْراً: به تقدير «بأن لهم اجرا».

ماكثين: حال. يعني «خالدين». ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 7

كَبُرَتْ كَلِمَةً: در باره نصب «كلمة» اختلاف است: سراج گويد: مفسر ضمير مستتر است. مثل «نعم رجلا زيد» يعني «كبرت الكلمة كلمة تخرج» مخصوص بذم نيز محذوف است. برخي گويند: تميز است. مثل «تصببت عرقا» و اصل آن «كبرت كلمتهم الخارجة من افواههم» است. شاعر گويد:

و لقد علمت اذا الرياح تناوحت هدج الريال تكبهن شمالا

يعني: دانستم كه چون بادها همچون درهم آميختن آب دهان درهم آميزند، بادهاي شمالي آنها را وارونه ميسازند. در اينجا «شمالا» تميز است.

كساني كه «كلمة» را برفع قرائت كرده اند، آن را فاعل مي دانند.

منظور از «كلمه» جمله «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» است همانطوري كه به قصيده، كلمه گويند.

بنا بر قرائت رفع، جمله «تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ» صفت و مرفوع است. اما بر قرائت نصب، اين جمله صفت نيست، زيرا تميز بايد نكره باشد و اگر كلمه اي داراي صفت باشد، از نكره بودن خارج ميشود و نمي تواند تميز باشد. حال هم نمي تواند باشد، زيرا حال بجاي صفت است، ديگر اينكه

حال را براي نكره نمي آورند. بهتر است كه خبر مبتداي محذوف باشد.

اسفا: حال. زيرا مصدري است كه به جاي صفت نشسته است.

إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا: «ان» را مي توان به فتح خواند و مي توان به كسر خواند، لكن در قرآن كريم به كسر قرائت كرده اند.

مقصود … ص: 7

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلي عَبْدِهِ الْكِتابَ: در اينجا خداوند متعال بمردم دستور مي دهد كه بگويند: ستايش خداوند راست كه بر بنده خود حضرت محمد (ص) قرآن نازل كرد و او را در ميان خلق، برانگيخت و برسالت اختصاص داد و او را نبي و رسول خود گردانيد.

وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَيِّماً: ابن عباس گويد: يعني قرآن كريم، مستقيم و معتدل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 8

است و در آن تناقضي نيست.

فراء گويد: يعني قرآن كريم بر ساير كتب آسماني برتري دارد و آنها را تصديق و محافظت مي كند و باطل را از آنها دور مي سازد و در عين حال ناسخ احكام آنهاست.

ابو مسلم گويد: يعني قيمت قيمت و ارزش احكام ديني بقرآن است و براي تعيين ارزش آنها بايد بقرآن رجوع كرد. همانطوري كه بايد براي تعيين ارزش خانه، بقيمت آن مراجعه كرد.

اصم گويد: يعني قرآن كتابي است كه تا روز قيامت، باقي مي ماند. جمله «لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً» يعني: طوري نيست كه مطالب آن در هم پيچيده و غير قابل فهم باشد. بقولي يعني: در مطالب آن اختلاف و تناقضي نيست. چنان كه مي فرمايد:

«وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً» (نساء 82: اگر از جانب غير خدا بود، در آن اختلاف بسياري مي يافتند) عوج كلام، يعني فساد و بطلان

و بي فايده بودن آن.

اكنون در باره بيان فايده انزال قرآن مي فرمايد:

لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ: تا پيامبر مردم را از عذاب و غضب خداوند بترساند و آنها ايمان بياورند.

وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً:

و كساني را- كه تصديق خدا و رسولش مي كنند و كارهاي پسنديده انجام مي دهند- به پاداش نيكوي آخرت، در برابر ايمان و نيكو كاريشان بشارت دهد. اين پاداش نيكو همان بهشت است.

ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً: اين پاداش، جاوداني است و آنها هميشه از آن برخوردارند.

وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً: و قريش را كه مي گويند: فرشتگان دختران خدا هستند، بترساند. چنان كه حسن و محمد بن اسحاق گويند.

سدي و كلبي گويند: منظور يهود و نصاري است. در آيه قبل انذار و ترسانيدن پيامبر متوجه عموم و در اينجا متوجه كساني است كه خدا را صاحب فرزند مي دانند، ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 9

زيرا در اين خصوص، آنها از پدران خود تقليد مي كردند و بر ناداني خود اصرار داشتند و حاضر نبودند كمي بهتر فكر كنند. بعلاوه همينها مردم را از دين باز مي داشتند.

ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ: اينها و نياكانشان، اين سخن زشت را از روي جهالت مي گويند و دليلي ندارند. برخي گويند: يعني آنها و پدرانشان بخداوند علم ندارند.

كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ: چه كلمه بزرگي از دهان آنها بيرون مي آيد! سخن، عرض است و داخل يا خارج نمي شود. اين قبيل استعمالات، مجازي هستند.

إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً: اين ها جز دروغ، چيزي نمي گويند.

فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلي آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً:

اثر وجودي قوم تو چيزي جز

تمرد و سركشي نيست. همينها هستند كه مي گفتند: تا چشمه اي از زمين براي ما نجوشاني، ايمان نمي آوريم. شايد اگر بقرآن ايمان نياورند، تو بر اين كار آنها دچار تأسف و اندوه شديد گردي و جان خود را بمهلكه اندازي.

برخي گويند: يعني تو نسبت به آنها مهر مي ورزي و پس از مرگشان بحال زار آنها چندان تأسف مي خوري كه جان خود را به خطر اندازي.

برخي گويند: يعني بعد از اعراض و روي گرداني آنها دچار تأسف مي شوي و …

ابن عباس و قتاده گويند: اسف، يعني خشم و غضب.

بدينترتيب، خداوند پيامبر خود را از اينكه: چندان بهدايت آنها دلبستگي داشته باشد، كه اگر ايمان نياورند خطر مرگ او را تهديد كند، مورد سرزنش قرار مي دهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 10

سوره الكهف (18): آيات 7 تا 8 … ص: 10

اشاره

إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَي الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (7) وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعِيداً جُرُزاً (8)

ترجمه … ص: 10

ما چيزهايي كه در روي زمين است، زينت آن قرار داده ايم تا مردم را بيازماييم كه كداميك نيكوكارترند و آنچه را كه بر روي زمين است، خاك باير مي سازيم.

لغت … ص: 10

صعيد:سطح زمين. زجاج گويد: راهي كه در آن گياه نروييده است.

جرز:زميني كه در آن گياهي نرويد. به سال قحطي هم بر اثر نروييدن گياه و كمي باران «جرز» گفته مي شود.

اعراب … ص: 10

ايهم: مبتدا. زيرا اين كلمه استفهام است و استفهام بايد در صدر كلام باشد، بنا بر اين «نبلو» را كه مفيد معناي علم است، معلق ساخته است.

مقصود … ص: 10

اكنون خداوند متعال مي فرمايد: خالق نعمتها منم و بازگشت امتها بسوي من است. مي فرمايد:

إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَي الْأَرْضِ زِينَةً لَها: ما رودها و درختها و جمادات و نباتات و حيوانات را براي زمين و مردم آن زينت قرار داده ايم.

لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا: تا مردم را بيازماييم و معلوم سازيم كه كداميكشان نيكوكارترند؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 11

مقصود اين است كه: رفتار ما رفتار كسي است كه مي خواهد بوسيله آزمايش، برفتار مردم و حالات باطني آنها پي ببرند و الا ما بحال مردم آگاهيم. امثال اين مطلب، در جاهاي ديگر قرآن آمده است.

برخي گويند: معناي ابتلا و آزمايش، همان امر و نهي مردم است، زيرا بوسيله امر و نهي، مردم مطيع از عاصي شناخته مي شوند.

برخي گويند: مقصود از زينت زمين مردان است. برخي هم گويند: مقصود علما و انبياست.

وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعِيداً جُرُزاً: ما زمين را بعد از آبادي ويران مي سازيم و سطح آنها را صاف و هموار مي كنيم بطوري كه خشك و فاقد گياه باشد.

دلالت … ص: 11

از جمله «أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» بر مي آيد كه خداوند از مردم، عمل صالح خواسته و كارهايي كه آنها مي كنند، به اراده و اختيار خود ايشان است و از جانب خداوند اجباري متوجه آنها نيست. بديهي است كه اگر چنين نبود، آزمايش آنها غلط بود، بنا بر اين عقيده جبريان باطل است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 12

سوره الكهف (18): آيات 9 تا 12 … ص: 12

اشاره

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً (9) إِذْ أَوَي الْفِتْيَةُ إِلَي الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً (10) فَضَرَبْنا عَلَي آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً (11) ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصي لِما لَبِثُوا أَمَداً (12)

ترجمه … ص: 12

آيا مي پنداري كه اصحاب كهف و رقيم، از آيات ما شگفت انگيزند؟ هنگامي كه آن جوانان بغار رفته، گفتند: پروردگارا ما را از جانب خود رحمتي عطا كن و براي ما در كارمان هدايتي فراهم كن. در آن غار سالهاي بسيار آنها را بخواب كرديم. آن گاه بيدارشان كرديم، تا بدانيم كداميك از دو دسته، مدتي را كه خفته اند بهتر مي شمارند.

لغت … ص: 12

كهف: غار. با اين فرق كه به غار بزرگ، كهف، و به غار كوچك، غار مي گويند.

رقيم: مرقوم، نوشته. رقم لباس: خط آن. ارقم: مار خوش خط و خال.

اوي: بازگشت.

فتية: جوانان. جمع فتي. اين جمع قياسي نيست بلكه سماعي است. مثل:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 13

صبي و صبيه، غلام و غلمة. اما غني و غنيه، صحيح نيست.

ضربنا علي آذانهم: خواب را بر آنها مسلط كرديم. اين كلام بسيار فصيح است. شاعر گويد:

و من الحوادث لا أبا لك انني ضربت علي الارض بالاسداد

يعني: يكي از حوادث، اين است كه من راه ها را در روي زمين گم كرده ام! حزب: جمعيت.

امد: پايان مدت.

اعراب … ص: 13

سنين: ظرف زمان و مفعول فيه عددا: يا مفعول مطلق است يا صفت «سنين» يعني: «سنين ذات عدد» و مقصود زيادي سالهاست.

امدا: ممكن است تميز و معمول «احصي» به تقدير «احصي الامد» و ممكن است منصوب به «لبثوا» باشد.

برخي از بزرگان گفته اند: جايز نيست كه «احصي» صفت تفضيل باشد، بلكه بايد فعل ماضي باشد، زيرا در قرآن كريم «أَحْصاهُ اللَّهُ» (مجادله 6) بكار رفته است. ديگر اينكه: هر جا بعد از صفت تفضيل، تميز آورده شود، در حقيقت، تميز فاعل است. در حالي كه در آيه ممكن نيست «امد» فاعل باشد. بنا بر اين «احصي» فعل و «امد» مفعول به است.

شأن نزول … ص: 13

گويند:

- قريش نضر بن حرث بن كلده و عقبة بن ابي معيط را نزد بزرگان يهود فرستادند و گفتند از آنها در باره محمد سؤال كنيد و اوصاف او را براي ايشان شرح دهيد و آنها را به سخنان پيامبر آگاه سازيد، زيرا آنها داراي كتابند و از علم انبياء چيزهايي مي دانند كه ما نميدانيم.

آنها بمدينه رفتند و پيام قريش را به بزرگان يهود رسانيدند، گفتند:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 14

- سه چيز از او بپرسيد. اگر جواب داد، فرستاده خداست و اگر جواب نداد، دروغگوست و هر تصميمي داريد، در باره اش بگيريد:

1- در باره جواناني كه در روزگار پيشين از شهر خارج شدند، از او بپرسيد كه سرگذشت آنها چيست و چه شدند؟ زيرا آنها را داستاني عجيب است.

2- از وي در باره مردي كه سياحت مي كند و مشرق و مغرب زمين را زير پا گذاشته، سؤال كنيد كه او كيست و چه مي كند؟

3- از او در

باره روح سؤال كنيد.

بروايتي ديگر گفتند: اگر دو تاي اول را پاسخ داد سومي را پاسخ نداد، بدانيد كه پيامبر است. آنها بمكه برگشته، گفتند:

- اكنون دلائلي در دست داريم كه كار شما و محمد را يكسره خواهد كرد.

سپس گفتار بزرگان يهود را به اطلاع آنها رسانيده، همگي بخدمت پيامبر گرامي اسلام شتافتند و مطالب فوق را از او سؤال كردند.

فرمود:

- فردا پاسخ سؤالات را به شما مي دهم.

اما «انشاء اللَّه» بر زبان نياورد. پانزده شب گذشت و از طرف خداوند، وحي نازل نشد و جبرئيل هم نزد او نيامد. در اين مدت، در مكه طوفاني برپا شده بود و گفتگوهاي بسياري جريان داشت، پيامبر از گفتگوهاي مردم، ناراحت شد. در اين وقت، جبرئيل از جانب خداوند نازل شد و سوره كهف را آورد. در اين سوره داستان اصحاب كهف و مرد جهانگرد، ذكر شده است. آيه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ … » هم پاسخ سؤال سوم بود.

ابن اسحاق گويد: پيامبر به جبرئيل فرمود:

- دير كردي! جبرئيل گفت:

«وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا … » (مريم 64: ما جز به فرمان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 15

خدا نازل نمي شويم و همه چيز، در اختيار اوست)

مقصود … ص: 15

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً: اي محمد، آيا گمان مي كني كه: آيا اصحاب كهف و رقيم، از آيات شگفت انگيز ما هستند؟! آفرينش آسمانها و زمين، از اين كارها عجيب تر است. اين معني از مجاهد و قتاده است.

ممكن است منظور اين باشد كه چون جواب از جانب خداوند، دير آمد و پيامبر به اميد

ايمان آنها، در انتظار نشسته بود، بوي بفرمايد: گمان مي كني كه داستان اصحاب كهف و رقيم، عجيب است و اگر براي آنها بازگو كني، ايمان خواهند آورد؟! منظور از كهف، همان غاري است كه آن عده، به آنجا پناه بردند.

در باره معناي رقيم، اختلاف است:

ابن عباس و ضحاك گويند: رقيم نام آن واديي است كه غار در آنجا واقع شده بود.

حسن گويد: رقيم نام آن كوه است.

كعب و سدي گويند: رقيم نام قريه اي است كه اصحاب كهف، از آن خارج شده اند.

سعيد بن جبير گويد: رقيم نام آن سنگ نبشته اي است كه داستان اصحاب كهف را بر آن نقش و بر در غار نصب كردند. بلخي و جبائي نيز همين قول را اختيار كرده اند.

برخي گويند: اين لوح سنگي را در خزانه پادشاهان قرار دادند، زيرا جالب و حيرت انگيز بود.

ابن زيد گويد: رقيم كتابي است كه در آن اخباري ثبت بوده و خداوند از محتويات آن خبر نداده است.

برخي گويند: اصحاب رقيم، آن سه تني بودند كه داخل غاري شدند و در غار بر روي آنها بسته شد. آنها گفتند:

- هر يك از ما بايد بدرگاه خدا دعا كنيم و يكي از كارهاي خوب خود را بر زبان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 16

آوريم، تا خداوند ما را از مهلكه نجات بخشد.

آنها اين كار را كردند و خداوند نجاتشان داد.

نعمان بن بشير، اين مطلب را روايت كرده است.

إِذْ أَوَي الْفِتْيَةُ إِلَي الْكَهْفِ: بياد آور قوم خود را هنگامي كه آن جوانان بغار پناه بردند، تا دين خود را حفظ كنند.

فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً: همين كه به غار رسيدند، گفتند:

خدايا رحمت خود را شامل حال ما گردان تا از شر مردم نجات يابيم و از اين گرفتاريها راحت شويم.

وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً: و كار ما را اصلاح كن و براي ما اسبابي مهيا گردان كه براه راست هدايت شويم.

برخي گويند: يعني براي ما وسيله اي فراهم كن كه رشد يابيم و رضاي ترا بدست آوريم.

گويند: اين جوانان كساني بودند كه: بخدا ايمان آورده، از ترس دقيانوس، پادشاه آن زمان، دين خود را پنهان ميكردند. نام شهرشان «افسوس» بود.

دقيانوس بت پرست بود و مردم را به پرستش بتها دعوت مي كرد و مخالفان را مي كشت.

برخي گويند: وي مجوسي بود و مردم را بدين مجوس دعوت مي كرد و جوانان مسيحي بودند.

برخي گويند: آنان از نزديكان شاه بودند و ايمان خود را از يكديگر پنهان ميكردند. تا اينكه بر حسب اتفاق، اطراف هم جمع شدند و راز خود را بيكديگر گفتند و بغار گريختند.

برخي گويند: اين حادثه، قبل از ظهور عيسي بود.

فَضَرَبْنا عَلَي آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً: آنها را سالهايي دراز، بخواب كرديم. يعني: دعاي آنها را مستجاب كرديم و مدت چندين سال، چنان آنها را بخواب كرديم كه بهيچ صدايي بيدار نمي شدند و صداها در گوششان نفوذ نميكرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 17

از اين آيه بر مي آيد كه آنها نمرده بودند، بلكه در خوابي خوش، غنوده بودند.

يكي از تعبيرات فصيح و عالي قرآن، همين جمله است كه نمي توان با هيچ لفظي آن را ترجمه كرد.

ثُمَّ بَعَثْناهُمْ: سپس آنها را از آن خواب سنگين بيدار كرديم.

لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصي لِما لَبِثُوا أَمَداً: تا آنچه در علم ما گذشته بود ظاهر شود و

معلوم گردد كه كدام يك از دو گروه، حساب مدت خواب آنها را بهتر حفظ كرده است. بديهي است كه علم خداوند، قبل از هر چيزي است. اين قبيل تعبيرات در قرآن كريم، فراوان است و ما وجه آنها را گفته ايم.

مقصود اين است كه: ميخواستيم ببينيم كه كداميك از آن دو گروه مؤمن و كافر، از قوم اصحاب كهف، حساب مدت خواب آنها را بهتر نگه داشته است. گويا اختلاف بود كه آنها چقدر در غار مانده اند؟ خداوند آنها را بيدار ساخت تا اين مطلب روشن شود.

برخي گويند: مقصود از دو حزب، خود اصحاب كهف هستند كه وقتي بيدار شدند، در باره مدت خواب خود، اختلاف كردند. چنان كه مي فرمايد: «وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ» (19: آنها را بيدار كرديم كه از خود سؤال كنند)

نظم آيات … ص: 17

آيه «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ … » بچند جهت، متصل بسابق است:

1- سابقاً در باره زينت زمين و آزمايش مردم سخن گفت و بدنبال آن در باره جواناني كه از زينت دنيا چشم پوشي كردند و راه غار را پيش گرفتند، تا بتوانند خدا را عبادت كنند. سزاوار است كه مردم از همت بلند آنها پيروي كنند.

2- متصل است به «فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ … » يعني بحال آنها تأسف مخور، زيرا كفر آنها بحال تو ضرري ندارد و خداوند ترا از شر دشمنان حفظ مي كند، همانطوري كه اصحاب كهف را حفظ كرد.

3- متصل است به: «يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ» يعني خداوند مؤمنين را ياري مي كند، چنان كه اصحاب كهف را ياري كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 18

سوره الكهف (18): آيات 13 تا 16 … ص: 18

اشاره

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُديً (13) وَ رَبَطْنا عَلي قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً (14) هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللَّهِ كَذِباً (15) وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَي الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاً (16)

ترجمه … ص: 18

ما سرگذشت آنها را بحق، براي تو نقل خواهيم كرد. آنها جواناني بودند كه به پروردگارشان ايمان داشتند و ما بر هدايت ايشان افزوديم و دلهاي ايشان را قوي ساختيم كه بپاخاسته، گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است و هرگز ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 19

جز او خدايي نمي خوانيم و گرنه بناحق سخن گفته ايم. اينان قوم ما هستند كه جز خدا، خداياني برگزيده اند! چرا در مورد آنها دليلي روشن نمي آورند؟! كيست ستمكارتر از آنكه دروغي در باره خدا ساخته باشد. اگر از آنها و از آنچه جز خدا مي پرستند، كناره گيري كرده ايد، بسوي غار رويد تا پروردگارتان رحمت خود را بر سر شما بگسترد و براي شما در كارتان گشايشي فراهم سازد.

قرائت … ص: 19

مرفقا: اهل مدينه و ابن عامر و اعشي و برجمي- از ابو بكر- بفتح ميم و كسر فاء و ديگران بكسر ميم و فتح فاء خوانده اند.

زجاج گويد: «مرفق امر و مرفق يد» بهر دو لغت گفته شده است، لكن «مرفق يد» بكسر ميم بهتر است. ظاهر اينست كه «مرفق» بر وزن «مسجد» اسم مكان نيست. همانطوري كه «مسجد» هم اسم مكان نيست.

لغت … ص: 19

شطط: خروج از حد و غلو.

اعتزال: كناره گيري. تعزل نيز بهمان معني است. عمرو بن عبيد و اصحابش را- كه از حلقه درس حسن كناره گرفتند- معتزله گويند.

اعراب … ص: 19

إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ:كسر «ان» بخاطر استيناف است.

إِذْ قامُوا:متعلق است به «ربطنا».

شططا:يعني: «قلنا قولا شططا» نصب آن بنا بر مصدريت است.

وَ ما يَعْبُدُونَ: منصوب و عطف بر «هم» ممكنست «ما» مصدريه باشد به تقدير: «و عبادتهم الا عبادة اللَّه» بنا بر اين مستثني منه مفعول «اعْتَزَلْتُمُوهُمْ» است. بنا بر اول، مستثني منه مفعول محذوف «يعبدون» است.

مقصود … ص: 19

اكنون به شرح داستان اصحاب كهف، پرداخته، مي فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 20

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ: ما داستان آنها را بدون كم و زياد، براي تو نقل مي كنيم.

إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُديً: آنها جواناني بودند كه بپروردگار خود ايمان آوردند و ما بر بصيرت آنها افزوديم و بلطف خود در راه ايمان، آنها را استوارتر كرديم.

خداوند آنها را جوان ناميده است، زيرا جواني، دوره شكوفا شدن ايمان است.

برخي گفته اند: جواني دوره بذل و بخشش و ترك آزار و اذيت و شكايت است.

برخي گفته اند: منظور، ترك محرمات و داشتن خصال نيكوست.

وَ رَبَطْنا عَلي قُلُوبِهِمْ: دلهاي آنها را با الطاف و خاطرات تقويت كننده ايمان محكم ساختيم، در نتيجه تصميم قاطع گرفتند كه حق را آشكار سازند و در راه دين ثابتقدم و بر سختي ها و دوري از وطن شكيبا باشند.

إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: اثر آن ايمان قوي، هنگامي آشكار شد كه در برابر پادشاه جبار و هوس باز زمان خود، دقيانوس- كه با بي شرمي كوشش ميكرد كه اهل ايمان را از دينشان باز دارد- بپا خاسته، گفتند: پروردگار ما كه او را پرستش مي كنيم، همانست كه آفريدگار آسمانها و زمين است.

لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً: ما خدايي

جز او نمي خوانيم و اگر جز او خدايي بخوانيم، سخني بر زبان آورده ايم كه از حق دور و نمونه واقعي باطل است.

هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ:

اين ها همشهريان ما هستند كه به پرستش خداياني غير از خداي يكتا پرداخته اند و در اين كارشان، اسير تقليد كوركورانه شده، هيچگونه دليلي بر صحت آن ندارند! چرا اين چنين باشند و چرا بدنبال دليلي قانع كننده نباشند؟! بدين ترتيب، آيه شريفه، از تقليد كوركورانه، مذمت مي كند و رهنمون

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 21

ميشود كه ديني را بدون دليل واضح و صحيح نبايد پذيرفت.

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللَّهِ كَذِباً: هيچكس ستمكارتر از كسي كه بخداوند دروغ مي بندد و تصور ميكند كه خدا را در عبادت، شريكي است، نمي باشد.

وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ: ابن عباس گويد: اين جمله، قسمتي از گفتار تمليخا، رئيس اصحاب كهف است. وي به آنها گفت: هنگامي كه از بت پرستان كناره گيري كرديد و از معبودهاي آنها فاصله گرفتيد و تنها از خداوند يكتا كناره گيري نكرديد و فاصله نگرفتيد، هرگز عبادت او را ترك نخواهيد كرد.

استثناي اين جمله، ممكنست متصل باشد. زيرا در ميان آنها كساني بودند كه خدا را به معيت بتها پرستش مي كردند. ممكنست استثنا منقطع باشد و اين در صورتي است كه آنها فقط بت پرست بوده، به پرستش خداوند يكتا، هيچگونه عنايتي نداشته اند.

فَأْوُوا إِلَي الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاً:

اكنون بطرف غار رو كنيد و آنجا را منزل و مأواي خود قرار دهيد، تا خداوند از نعمت خود بر

شما بگستراند و دشواريها را بر شما آسان گرداند و دست ستم شاه را از سر شما كوتاه سازد و لطف خود را شامل حال شما گرداند.

اين معني از ابن عباس است. بنا بر اين «مرفق» هر چيز آسانيست.

برخي گويند: يعني خداوند امور معاش شما را اصلاح ميكند و اسباب رفاه و آرامش شما را فراهم ميسازد.

از اين آيه، بر مي آيد كه ارزش مهاجرت در راه دين، بسيار و زشتي ماندن در ديار كفر، فراوان است. بشرطي كه ماندن در آنجا مستلزم اظهار كلمه كفر باشد.

توفيق بدست خداست.

!ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 22

سوره الكهف (18): آيات 17 تا 18 … ص: 22

اشاره

وَ تَرَي الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً (17) وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (18)

ترجمه … ص: 22

خورشيد را بيني كه چون طلوع كند، از غارشان بطرف راست ميل كند و چون غروب كند، بجانب چپ ايشان بگردد و آنها در فراخناي غارند. اينست نمونه اي از آيه هاي خدا. هر كه را هدايت كند، هدايت يافته است و هر كه را گمراه كند، برايش دوستي رهنما نخواهي يافت. پنداشتي كه آنها بيدارند: حال آنكه در خواب بودند و ما آنها را به پهلوي راست و چپ، مي گردانيديم و سگ ايشان بر آستانه غار، بازوان خود را گسترده بود. اگر آنها را مي ديدي از آنها فرار مي كردي و ترس از آنها سراسر وجودت را فرا مي گرفت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 23

قرائت … ص: 23

ابن عامر «تزور» و اهل كوفه «تزاور» و ديگران «تزاور» خوانده اند.

قرائت «تزاور» در اصل «تتزاور» بوده و تاء در زاء ادغام شده است. قرائت دوم بنا بر حذف تاء است. ابو الحسن مي گويد: قرائت اول در اينجا معني ندارد، زيرا «هو مزور عني» يعني: او از من دلتنگ است. شاعر گويد:

فازور من وقع القنا بلبانه و شكا الي بعبرة و تحمحم

يعني: اسب، از نشستن نيزه بر سينه اش به تنگ آمد و با اشك چشم و ناله، پيش من شكايت كرد.

ابو علي مي گويد: اين قرائت، در اينجا نيكو و مناسب است: زيرا جرير مي گويد:

عسفن عن الاداعس من مهيل و في الاظعان عن طلح ازورار

يعني: آنها از آثار خود دور شدند و در كوچ كردن ها، حركت از طلح است.

استعمال كلمه «ازورار» در كوچ كردن، شاهد اينست كه استعمال آن در حركت خورشيد، صحيح است.

لملئت: اهل حجاز، به تشديد و ديگران بدون تشديد خوانده اند. قرائت تشديد،

بمعناي فراواني است. لكن قرائت بدون تشديد را ترجيح داده اند. چنان كه شاعر گويد:

«فتملا بيتنا اقطا و سمنا»

يعني: خانه ما را پر از پنير و روغن ميكني.

لغت … ص: 23

قرض:عبور كردن. شاعر گويد:

الي ظعن يقرضن اجواز مشرف شمالا و عن ايمانهن الفوارس

يعني:بهودجهايي نگريستم كه از ميان «مشرف» و «فوارس» مي گذشتند، اولي در سمت چپ و دومي در سمت راست آنها بود. كلمه «قرض» در چيدن لباس و در قصيده نيز استعمال ميشود.

فجوة:زميني كه وسعت دارد. فجوه خانه، وسعت آن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 24

ايقاظ:جمع «يقظ» و «يقظان» يعني بيدار.

رقود:جمع «راقد» يعني خواب.

وصيد:محل بستن در. آستانه و جلو در.

اعراب … ص: 24

إِذا طَلَعَتْ … فِي فَجْوَةٍ: مفعول دوم «تري».

وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ: حال.

ذراعيه: مفعول «باسط» كه اگر چه بمعناي ماضي است، لكن حكايت حال است.

المهتد: اين كلمه را در اينجا بدون ياء و در سوره اعراف به ياء مي نويسند.

حذف ياء در اسم جايز و در فعل جايز نيست زيرا در فعل اگر حذف شود علامت جزم است.

لَوِ اطَّلَعْتَ: واو مكسور است. ضم آن نيز جايز است.

فرارا: مفعول مطلق.

رعبا: تميز.

مقصود … ص: 24

اكنون خداوند متعال به شرح حال آنها در غار، پرداخته، مي فرمايد:

وَ تَرَي الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمِينِ: اگر هنگام طلوع، بخورشيد نگاه ميكردي، ملاحظه ميكردي كه به سمت راست، مايل شده است.

وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ: و هنگام غروب، در سمت چپ غار قرار مي گرفت و به اين ترتيب، خورشيد هرگز، پرتو خود را بداخل غار نمي تابانيد و از غار و ساكنانش، منحرف بود.

اين معني از ابن عباس است.

وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ: آنها در فراخناي غار، غنوده بودند. قتاده گويد:

يعني در فضاي غار.

برخي گويند: منظور اينست كه داخل غار طوري وسيع بود كه اگر كسي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 25

بر در آن مي ايستاد، آنها را نمي ديد و نسيم ملايم هوا بداخل غار مي وزيد و به آنها آسايش مي بخشيد.

آنها در فراخناي غار، از لطف خداوند برخوردار بودند. در اين خوابگاه آرام و دور از سر و صداي انسانها، تنها خداوند مراقب آنها بود. شبهاي تاريك، ستارگان بنات النعش «1»، روبروي خوابگاه آنها بودند و از اعماق آسمان، به اين گريز پايان حقيقت پژوه، چشمك مي زدند. روزها و شبها و ماهها و سالها از پي يكديگر

سپري مي شدند و خورشيد، طبق برنامه هميشگي، بامدادان اشعه خود را از افق شرقي در همه جا مي گسترانيد و هنگام غروب، دامن خود را جمع ميكرد و سر در افق غربي فرو مي برد. دست تقدير، آنها را طبق يك نقشه دقيق بغاري رهنمون شده بود كه در سايه و نيم سايه جاوداني غرق بود و پرتو تابناك خورشيد، آنها را نمي آزارد. محيط، كاملا براي يك خواب چند ساله، مساعد بود. در اين مدت دراز، از گرما و سرما مصون بودند.

رنگ پوست آنها تغيير نكرد و لباس شان كهنه نشد. در كنج غار، جريان ملايم و فرحبخش نسيم شمالي، آنها را همواره نوازش ميكرد، زيرا غار رو به شمال بود.

در اشاره به همين مطالب است كه مي فرمايد:

ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ: اين است نمونه اي از آثار قدرت خداوند و دلايل و براهين روشن او.

مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً: مردمي كه همچون اصحاب كهف، از هدايت الهي برخوردارند، هدايت يافته واقعي هستند و مردمي كه همچون دقيانوس و دار و دسته اش از هدايت الهي بدورند و گمراه شده اند، براي آنها دوستي رهنما نمي يابي.

__________________________________________________

(1) هفت ستاره در آسمان در جهت قطب شمالي كه آنها را دب اكبر هم مي گويند و در دنباله آن هفت ستاره ديگر است كه آنها را دب اصغر مي گويند و ستاره قطبي در ميان آنها قرار دارد.

بنات النعش كبري و بنات النعش صغري هم مي گويند. در فارسي هفت برادران و هفت برادر و هفت اورنگ و هفتورنگ هم گفته شده. (فرهنگ عميد)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 26

وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ:

اگر به آنها نگاه ميكردي، مي پنداشتي كه بيدار و آگاهند، حال آنكه آنها در حقيقت در خوابي خوش و عميق فرو رفته بودند.

جبائي و جماعتي گويند: ديدگان آنها باز بود و تنفس ميكردند، گويي ميخواستند با يكديگر تكلم كنند، اما سخن نمي گفتند. برخي گويند: آنها مانند آدمهاي بيدار، به اين پهلو و آن پهلو مي گشتند.

وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ: براي اينكه پيكر آنها خسته و آزرده نشود و زمين بدن آنها را نفرسايد و لباسشان كهنه نشود، ما آنها را از پهلوي راست به پهلوي چپ و از پهلوي چپ، به پهلوي راست، مي گردانيديم.

ابو هريره گويد: سالي دو بار، پهلو به پهلو مي گشتند.

ابن عباس گويد: سالي يك بار.

وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ: سگ ايشان، دست هاي خود را گسترده و بگفته ابن عباس و مجاهد و قتاده، در جلو غار آرميده بود. برخي گويند: بر در غار خفته بود. برخي گويند: بر در غار نياراميده بود، بلكه بر در فراخناي غار يا در جلو آن خفته بود، زيرا كفار در طلب ايشان تا در غار آمدند و اگر سگ، بر در غار خفته بود، او را مي ديدند. اگر در نزديكي در غار هم خفته بود، بوجود او آگاه مي شدند و نوميدانه باز نمي گشتند. حتي آنها در غار را با سنگ مسدود كردند. بعداً شباني به آنجا آمد و سنگها را برداشت و بر در غار، براي گوسفندانش آغلي درست كرد، در حالي كه اصحاب كهف هم در درون غار، آسوده بودند. اين قول از جبائي است. عطا گويد: و صيد، آستانه در است.

ابن عباس و بيشتر مفسران قرآن كريم گويند: اصحاب كهف، شبانه فرار

كردند.

در بين راه به شباني برخوردند كه داراي سگي بود. شبان نيز پيرو دين آنها شد و با سگش با آنها براه افتاد.

كعب گويد: آنها در بين راه به سگي برخوردند كه با آنها براه افتاد. چند بار او را از خود دور كردند و او بازنگشت. سرانجام به آنها گفت: از من نترسيد. من به شما

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 27

خيانت نخواهم كرد. من دوستان خدا را دوست ميدارم. شما بخوابيد تا من پاسدار شما باشم.

برخي گويند: اين سگ، سگ شكاري آنها بود. مقاتل گويد: اين سگ، زرد بود. ابن عباس گويد: اين سگ سفيد و سياه و نامش «قطمير» بود.

در تفسير حسن است كه اين سگ سيصد و نه سال بدون آب و غذا و خواب، در آنجا خوابيد.

لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً: اگر بغار ميرفتي و آنها را در آن حال مي ديدي، از آن مكان مي ترسيدي و فرار ميكردي، و دلت از ترس، مالامال مي شد. خداوند براي محيط غار، رعب و وحشتي ايجاد كرده بود، كه كسي جرأت نزديك شدن بغار نداشته باشد و دست كسي به آنها نرسد و مزاحم آنها نشود و آنها تا مدت معين در آنجا بخوابند.

برخي گويند: آنجا چنان وحشتناك بود كه هر كس مي ديد، مي ترسيد، بعيد نيست كه كفار وقتي بر در غار رسيدند، ترسيدند كه داخل آن شوند، از اينرو در غار را مسدود كردند كه ساكنان غار در آنجا جان بسپارند.

اين هم لطفي بود از جانب پروردگار تا درنده اي يا انساني بمحيط غار راه نيابد و آنها در امن و امان كامل باشند و

هيچ خطري جان و سلامت آنها را تهديد نكند.

برخي گويند: مو و ناخن آنها چنان بلند شده بود كه هر كس آنها را ميديد وحشت ميكرد.

لكن اين مطلب صحيح نيست. زيرا آنها وقتي بيدار شدند، نفهميدند چقدر خوابيده اند و گفتند: يك روز خوابيده ايم يا كمتر (آيه 19) سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده است كه: در جنگ روم همراه معاويه بودم. لشكر بغار اصحاب كهف رسيد. معاويه گفت:

- كاش مي توانستيم اصحاب كهف را ببينيم.

گفتم: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 28

- ترا به اينكار دسترسي نيست، زيرا خداوند بهتر از تو- يعني پيامبر گرامي را- از اينكار منع كرد و فرمود: لو اطلعت عليهم …

معاويه گفت:

- من اينكار را دنبال مي كنم تا از حال آنها اطلاع يابم.

چند نفر مأمور اين كار كرد. آنها همين كه داخل غار شدند، بادي سخت وزيد و آنها را بيرون آورد. «1»

__________________________________________________

(1)داستان اصحاب كهف، در شهر افسوس واقع شده است. افسوس نام شهري است در آسياي صغير نزديك دهنه رود كايستر بفاصله چهل ميل بطرف جنوب شرقي ازمير واقع است. غار معروف، در دو فرسخي همين شهر واقع و بصورت زيارتگاه و داراي احترام است.

پادشاه معاصر اصحاب كهف، «دقيانوس» يا «ذوقيوس» يا «دسيوس» (suiceD) رومي است كه از سال 249 تا 251 ميلادي سلطنت داشته است.

آن پادشاه كه اصحاب كهف، در روزگار او از خواب بيدار شده اند «تاودوسيوس صغير» امپراطور مسيحي دولت روم شرقي بوده كه از سال 408 تا 450 ميلادي سلطنت كرده و در روزگار اين پادشاه، عقيده معاد روحاني و انكار معاد جسماني رايج شده و حادثه اصحاب

كهف براي ابطال اين عقيده و اثبات قدرت الهي بر معاد جسماني بظهور پيوسته است. (فرهنگ قصص قرآن) چنان كه در متن بيان شد، مفسران قرآن معتقدند كه غار رو بطرف شمال بوده است. بخصوص كه بنظر ايشان اين غار، همان غار شهر افسوس بوده است و چنان كه گفته اند غار مذكور رو بطرف شمال است.

حضرت استاد علامه طباطبائي معتقدند كه خصوصيات اين غار، با غار اصحاب كهف، مطابقت نمي كند، زيرا از ظاهر قرآن بر مي آيد كه بعدها بر آن غار مسجدي بنا كردند، در حالي كه در غار افسوس و حول و حوش آن اثري از مسجد ديده نميشود.

از اينرو ايشان ترجيح داده اند كه مقصود غاري است در هشت كيلومتري عمان، پايتخت اردن هاشمي كه روي آن بطرف جنوب و بالاي آن آثار كليساي بيزنطي است كه پس از غلبه اسلام، تبديل به مسجد اسلامي گرديده است. همچنين در جلو اين غار نيز مسجد ديگري است كه سابقاً كليسا بوده و بارها تجديد بنا شده است. بر ديوار اين غار نقاشيها و خطوط يوناني غير خوانايي به چشم مي خورد. همچنين صورت يك سگ نيز بر ديوار غار منقوش است. تعدادي قبر نيز در كف غار موجود است كه تعداد آنها به هشت يا هفت قبر مي رسد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 29

سوره الكهف (18): آيات 19 تا 20 … ص: 29

اشاره

وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَي الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكي طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً (19) إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ

فِي مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (20)

ترجمه … ص: 29

و همچنين آنها را بيدار كرديم تا در ميان خود پرسش كنند. يكي از آنها گفت:

چقدر خوابيده ايد؟ گفتند: يك روز يا قسمتي از يك روز! گفتند: پروردگار شما داناتر است كه چقدر خوابيده ايد. يكي از شما با اين پول شما به شهر برود تا بنگرد كه طعام كدام، پاكيزه تر است و از آن، غذايي براي شما بياورد و كاملا دقت كند و كسي را بحال شما آگاه نسازد. زيرا اگر آنها بر شما دست يابند، شما را سنگباران مي كنند يا شما را بكيش خود باز مي گردانند و ديگر هرگز رستگار نخواهيد شد.

قرائت … ص: 29

بورقكم: ابو عمرو و حمزه و خلف به سكون راء و ديگران به كسر راء خوانده اند.

در كلمه «و رق» چهار لغت است: فتح واو و كسر راء كه اصل همين است. فتح

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 30

واو و سكون راء. كسر واو و سكون راء و ديگري ادغام راء در قاف. ابن جني گويد: مقصود مخفي شدن راء است نه ادغام آن.

اعراب … ص: 30

كَمْ لَبِثْتُمْ: كم يوماً لبثتم. «كم» مفعول است براي «لبثتم» و تميز حذف شده است.

بدليل اينكه در جواب گويد: «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» أَيُّها أَزْكي طَعاماً: اين جمله، مفعول است براي «فلينظر» و «طعاماً» تميز است.

مقصود … ص: 30

وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ: داستان اصحاب كهف، سراسر حيرت- آور است. در اينجا خداوند متعال مي فرمايد: هم چنان كه ما نسبت به آنان كارهايي عجيب كرديم و آنها را براي مدتي دراز نگه داشتيم، آنها را از خواب برانگيختيم و از آن خواب مرگ آسا زندگي بخشيديم، تا در ميان آنها بحث و اختلاف، بر سر مدت خوابشان درگير شود و از آنجا آفريدگار خود را بهتر بشناسند و روشني پرتو ايمان در كانون قلبشان فزوني گيرد.

قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ: مفسران قرآن گويند: آنها بامدادان داخل غار شده بودند و هنگام عصر از خواب نوشين بيدار گشتند. از اينرو همين كه سر از خواب برداشتند، يكي گفت: چقدر خوابيده ايد؟ پاسخ دادند: روزي! اما همين كه ديدند هنوز خورشيد در آسمان پرتو افشاني مي كند، فهميدند كه هنوز قسمتي از روز باقي است و گفتند: يا قسمتي از روز! قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ: ابن عباس مي گويد: اين گوينده، رئيس ايشان تمليخا بود كه علم مدت خواب را بخدا باز گردانيده، گفت: خداي شما بمدت خواب شما داناتر است.

فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَي الْمَدِينَةِ: ابن عباس مي گويد: با آنها درهم هايي به سكه پادشاه آن عصر بود، گفتند: يكي از شما اين پولها را بگيرد و براي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 31

تهيه غذا به شهر برود.

فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكي

طَعاماً: ابن عباس گويد: يعني: دقت كند كه كدام غذا پاكتر و حلالتر است، زيرا آنها مجوسي بودند و در ميان آنها افراد مؤمني هم بودند كه ايمان خود را آشكار نميكردند و غذاي آنها طاهر بود و حيوان را بر طبق احكام ديني سر مي بريدند.

كلبي گويد: يعني دقت كند كه كدام طعام، بهتر و پاكيزه تر است.

عكرمه گويد: يعني دقت كند كه پيش كدام فروشنده، خوراكيهاي بيشتري وجود دارد، زيرا چنين كسي بطور حتم، غذاهاي بهتر هم دارد.

برخي گويند: اين مطلب را از اين نظر مي گفتند كه آنها برخي از خوراكيهاي مردم شهر را حلال نمي شمردند.

فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ: و براي شما چيزي تهيه كند كه بخوريد و رفع گرسنگي كنيد.

وَ لْيَتَلَطَّفْ: كسي كه به شهر مي رود، بايد با دقت و تدبير باشد كه از حال او مردم شهر آگاه نشوند.

وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً: و كاري كند كه كسي از شما و محل سكونتتان اطلاع پيدا نكند.

برخي گويند: يعني در موقع خريدن جنس، ملايم باشد و با فروشنده، نزاع نكند.

إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ: زيرا اگر آنها جاي شما را پيدا كنند و بر شما دست بيابند، شما را سنگباران كرده، به دشوارترين وضعي به قتل مي رسانند، يا اينكه شما را بدين خود بر مي گردانند. اين معني از حسن است.

ابن جريح گويد: يعني شما را اذيت مي كنند و به شما حرف زشت مي زنند.

وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً: اگر اين كار بكنيد، هرگز رستگار نمي شويد و راهي به نيكي و سعادت نمي يابيد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 32

پرسش:

هر گاه كسي را اجبار كنند كه اظهار كفر كند،

لطمه اي برستگاري او وارد نميشود، بنا بر اين معناي آيه چيست؟

پاسخ:

مقصود اين است كه شما را بدين خود دعوت مي كنند، نه اينكه اجبار مي كنند.

ممكن است در آن زمان تقيه جايز نبوده است. بنا بر اين اگر اظهار كفر ميكردند، اگر چه از روي اجبار هم بود، برستگاري آنها لطمه ميخورد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 33

سوره الكهف (18): آيات 21 تا 24 … ص: 33

اشاره

وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً (21) سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلِيلٌ فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً (22) وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً (23) إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ وَ قُلْ عَسي أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً (24)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 34

ترجمه … ص: 34

و همچنين مردم را از حال آنها مطلع كرديم تا بدانند كه وعده خدا حق است و در باره قيامت ترديدي نيست. (اين كار را هنگامي كرديم) كه ميان خويش در باره كار آنها اختلاف كرده، مي گفتند: بر آنها بنايي بسازيد. پروردگارشان بكارشان داناتر است و كساني كه بر كار آنها غلبه يافته بودند، گفتند: بر آنها مسجدي مي سازيم.

خواهند گفت: آنها سه تن بودند و چهارمشان سگشان بود و گويند: آنها پنج تن بودند و ششم ايشان سگشان بود و تير بتاريكي مي افكنند و از غيب خبر مي دهند.

و گويند: آنها هفت تنند و هشتم ايشان سگشان خواهد بود. بگو: پروردگارم به عده آنها داناتر است. جز كمي از مردم، كسي عده آنها را نمي داند. در مورد آنها مجادله مكن، مگر مجادله اي آشكار و در باره ايشان از هيچيك از اهل كتاب، نظر مخواه و در باره هيچ چيز مگو كه فردا انجام ميدهم، مگر

اينكه خدا بخواهد و هر گاه فراموش كردي، خدا را ياد كن و بگو: شايد پروردگارم مرا به چيزي هدايت كند كه از اين به صواب نزديكتر باشد.

تعداد آيات … ص: 34

تعداد اين آيات چهارتاست. لكن برخي «الا قليل» را پايان آيه 22 دانسته اند و برخي «غداً» را پايان آيه 23 دانسته اند.

لغت … ص: 34

عثر:اطلاع. اعثار: مطلع ساختن. عاثور: گودالي است كه براي شكار شير حفر مي كنند.

مراء:جدال.

اعراب … ص: 34

إِذْ يَتَنازَعُونَ: ممكن است منصوب به «اعثرنا» يا به «ليعلموا» باشد.

علت اينكه: در «وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ» واو آورده و در «رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ» و … نياورده اين است كه در اينجا جمله «وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ» عطف است بر جمله «سبعة» به تقدير

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 35

«هم سبعة» و در موارد سابق بوسيله جمله، توصيف نكره كرده است. «1»

مقصود … ص: 35

وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ: همانطوري كه آنها را بخواب برديم و پس از سالهاي متمادي آنها را بيدار كرديم، مردم شهر را از حال و سرگذشت آنها با خبر ساختيم.

مفسران قرآن كريم مي گويند:

همين كه آنها فرار كردند و داخل غار شدند، شاه بد سگال، دستور داد كه: در غار را مسدود سازند و آنها را در غار زنداني كنند، تا از تشنگي و گرسنگي جان سپارند و همان غار، گور آنها باشد، بخيال اينكه آنها بيدار هستند.

دو نفر آدم مؤمن، شرح حال اين مردان حق طلب را با همه خصوصيات آنها، بر لوحي نگاشتند و در صندوقي مسين نهادند و در ديوار غار، پنهان كردند، به اين اميد كه در آينده مردم با ايماني پيدا شوند و با خواندن آن مطالب، از حال آنها آگاه شوند.

مردم آن عصر منقرض شدند. سالها از پي يكديگر گذشتند. ملتها و پادشاهاني يكي پس از ديگري آمدند و رفتند. سرانجام مردي صالح، بنام «تدليس» يا- بقول

__________________________________________________

(1) مؤلف بزرگوار، در مورد دو جمله كه به يكديگر ارتباط دارند، مطالبي از ابو علي فارسي نقل كرده است كه ما براي رعايت حال خوانندگان از ترجمه آن خودداري كرديم. خلاصه مطالب اين است كه: دو جمله

كه نسبت بيكديگر ارتباط دارند، يا ميان آنها واو عطف، ذكر ميشود يا نه. قسم دوم چهار حالت دارد: 1- جمله دوم صفت است 2- حال است 3- تفسير است 4- هيچيك از سه حالت سابق نيست، بلكه فقط در جمله دوم، چيزي ذكر شده است كه در جمله قبل هم آمده.

چنين جمله اي را ميتوان با واو عطف آورد يا بدون واو عطف. مثل: ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ …

و سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ. بدين ترتيب آوردن و نياوردن واو يكسان است. لكن استاد علامه طباطبائي مد ظله، مي فرمايند: اين واو همان است كه بر سر جمله اي در مي آيد كه صفت نكره يا حال از معرفه است. فايده آن اين است كه دلالت بر ثبوت صفت براي موصوف مي كند. بنا بر اين آنهايي كه مي گفتند: اصحاب كهف، هفت نفرند و هشتمي ايشان سگ ايشان است، اين مطلب را از روي يقين مي گفتند و بصرف گمان متكي نبودند. زيرا خداوند ادعاهاي قبلي را «رجم بالغيب» دانست ولي بدنبال اين اظهار، فرمود: جز عده قليلي تعداد آنها را نمي دانستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 36

محمد بن اسحاق «بندوسيس» - به پادشاهي رسيد. در زمان او عقايد مختلفي در ميان مردم پيدا شد. دسته اي به خداوند و روز قيامت، ايمان داشتند و دسته اي منكر بودند.

شاه، از اين اختلاف، دلتنگ شده، به درگاه خداوند استغاثه كرد و گفت:

- خدايا اختلاف اين مردم را مي نگري، براي آنها نشان و دليلي بفرست كه بدانند قيامت حق است و در آن شكي نيست.

خداوند بر قلب يكي از اهالي شهر الهام كرد كه ديوار غار را خراب كند و براي

گوسفندانش آغلي بسازد. وي اين كار را كرد و همراه خراب شدن ديوار، خواب شدگان چند صد ساله، از خواب شيرين بيدار شدند و براي تهيه غذا يكي را به شهر فرستادند.

مردم از حال آنها مطلع شدند و شاه را از واقعه آگاه كردند، تا هر چه زودتر بغار برود و نمونه اي از دلايل روشن پروردگار را مشاهده كند. همين كه خبر به او رسيد، خدا را ستايش كرد و با مردم شهر بسوي غار رهسپار شد.

لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها: نتيجه اين كار و اين آگاهي شاه و مردم، اين بود كه فهميدند وعده خدا در پيرامون زنده شدن مردگان و ثواب و عقاب حق است و قيامت، قطعي و مسلم است و در آن شكي نيست، زيرا كسي كه بتواند مدتي دراز، افرادي را بخواب كند، سپس آنها را بيدار سازد، قادر است كه مردم را بميراند، سپس زنده گرداند.

إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ: اين برنامه آموزنده را هنگامي اجرا كرديم كه آنها در باره زنده شدن مردگان اختلاف داشتند. دسته اي بكلي منكر معاد بودند و دسته اي مي گفتند: تنها ارواح مردگان در روز قيامت محشور مي شوند. دسته اي هم معتقد بودند كه خداوند در روز قيامت جسم و روح را مبعوث مي كند.

عكرمه گويد: علت اضافه «امر» به ايشان اين است كه آنها در باره آن اختلاف داشتند.

ابن عباس گويد: مقصود اين است كه آنها اختلاف كردند كه آنها چقدر در غار خوابيده اند و چند نفر هستند و بايد با آنها چه كرد، زيرا همين كه شاه و مردم وارد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 37

غار

شدند و بسؤال پرداختند، آنها بر زمين افتادند و جان سپردند. شاه گفت:

- حادثه عجيبي است! چه بايد كرد؟

برخي گفتند:

- بر سر آنها بنايي بسازيد تا مقبره آنها بيادگار بماند.

برخي گفتند:

- بر در غار، مسجدي بسازيد.

اين گفتگوها هنگامي پيدا شد، كه مردم از مرگ آنها آگاه شده بودند.

فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً: مشركين اين عصر، پيشنهاد كردند كه در برابر غار بنايي بسازيد و آنها را از چشم مردم پنهان كنيد.

رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ: خداوند به حال آنها نسبت به مسائلي كه مورد اختلاف واقع شده بود، داناتر است.

برخي گويند: اين جمله هم، سخن مردم شهر است. يعني: خدايي كه آنها را بخواب برد و بيدار كرد، به حال و چگونگي كار آنها داناتر است.

برخي گويند: يعني خدا داناتر است كه آيا آنها زنده اند و بخواب رفته اند، يا اينكه مرده اند، زيرا برخي معتقدند كه آنها جان سپرده اند و برخي معتقدند كه آنها تا روز قيامت زنده هستند.

قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً: پادشاه مؤمن و اطرافيانش و بقولي دوستان اصحاب كهف و بقولي بزرگان شهر، گفتند: در اينجا مسجدي مي سازيم تا عبادتگاه مردم باشد و مردم از بركات آنها بدرگاه خداي بزرگ نيايش كنند و باطن خود را صفا بخشند.

از اين آيه بر مي آيد كه همواره غلبه با مردم مؤمن است.

حسن گويد: يعني در آنجا مسجدي بنا كنيم تا هر گاه اصحاب كهف بيدار شدند در آنجا نماز بخوانند.

در روايت است كه: چون فرستاده اصحاب كهف، از شهر بازگشت و آنها را از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 38

مدت طولاني خوابشان آگاه ساخت، از خداوند درخواست كردند كه

آنها را بحال اول بازگرداند. خداوند يك بار ديگر آنها را بحال پيش بازگردانيد و ميان مردم شهر و ايشان حايلي ايجاد كرد. باين نحو كه آنها راه غار را گم كردند و به ساكنان غار دست نيافتند.

اكنون خداوند متعال در باره اختلاف مردم در باره تعداد اصحاب كهف، مي فرمايد:

سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ: گروهي از مردم مي گويند: اصحاب كهف سه نفرند و چهارمي سگ ايشان است و گروهي مي گويند: آنها پنج نفر و ششمي سگ ايشان است. اينها همه متكي به گمان خود هستند و در اينباره يقيني ندارند.

اين معني از قتاده است.

وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ: گروهي هم مي گويند: آنها هفت نفرند و هشتمي سگ ايشان است.

برخي گويند: در اينجا خداوند خبر مي دهد كه بزودي در باره عده اصحاب كهف، اختلاف پيدا ميشود. هنگامي كه نصاراي نجران، خدمت پيامبر گرامي اسلام، شرفياب شدند، اين اختلاف پيدا شد. نصاراي يعقوبي گفتند: آنها سه نفرند و چهارمي سگ ايشان است. نصاراي نسطوري گفتند: آنها پنج نفرند و ششمي سگ ايشان است. مسلمانان گفتند: آنها هفت نفرند و هشتمي سگ ايشان است.

قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ: اي محمد، بگو: پروردگار من بعده آنها داناتر است و جز گروه كمي از مردم، به تعداد آنها عالم نيستند.

اين معني از قتاده است.

عطا گويد: يعني عده كمي از اهل كتاب به تعداد آنها عالمند.

ابن عباس گويد: من از همان عده كم هستم. آنها هفت نفرند و هشتمي سگ ايشان است. ظاهر اين است كه وي اين مطلب را از پيامبر گرامي اسلام بدست

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 15، ص: 39

آورده است.

ضحاك از ابن عباس روايت كرده است كه آنها عبارتند از:

1- مكسلمينا.

2- تمليخا.

3- مرطولس.

4- نينونس.

5- سارينوس.

6- دربونس.

7- كشوطينونس شبان.

فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً: در اينباره وجوهي گفته اند:

1- ابن عباس و قتاده و مجاهد گويند: يعني با آنها مجادله مكن، مگر از روي دليل و برهاني كه از جانب خداوند در اينباره بدست آورده اي. اين است معناي «مراء» يا مجادله ظاهر.

2- يعني: با آنها طوري مجادله كن كه منظور تو بخوبي براي آنها روشن باشد.

بگو: عددي كه شما اظهار ميداريد مورد قبول مخالفان شما نيست. ممكن است گفته شما راست باشد و ممكن است گفته آنها راست باشد، بنا بر اين بياييد تا اين مطلب را از روي دليل براي شما روشن كنم.

3- مقصود اين است كه هر گونه بحث و گفتگويي در اينباره بايد در حضور مردم باشد، زيرا اگر در خلوت، مطلبي به آنها بگويي، آنها پيش مردمان كوتاه فكر، گفته ترا تغيير ميدهند و مردم را به اشتباه مي كشانند و ادعا مي كنند كه، آنها از اين مطلب آگاهند و از دانش هاي پيچيده آنهاست.

وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً: در باره عده و حالات اصحاب كهف، از اهل كتاب هرگز سؤالي نكن. اين معني از ابن عباس، مجاهد و قتاده است. در اينجا اگر چه خطاب به پيامبر گرامي اسلام است، اما مقصود، مردم مسلمان است كه در اينباره

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 40

رجوع به يهود نكنند و از آنها چيزي نپرسند، زيرا پيامبر به گفته خداوند اعتماد داشت و از كسي سؤال نميكرد.

وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً

إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ: در باره معناي اين جمله، چند وجه است:

1- خداوند پيامبر خود را منع مي كند از اينكه بگويد: فردا فلان كار را خواهم كرد، مگر اينكه آن كار را بخواست و مشيت خداوند مقيد سازد و بگويد:

«ان شاء اللَّه». اخفش گويد: يعني «الا ان تقول ان شاء اللَّه» پس از حذف فعل «تقول» فعل مشيت، بصورت فعل مستقبل در آمد.

بنا بر اين، خداوند ميخواهد مردم را ادب كند و تعليم دهد كه هر گاه از كاري در آينده خبر مي دهند، اين كلمه را بگويند، تا بطور قطع ادا نشده باشد. تا اگر انجام نگرفت، دروغي نگفته باشند و مخالفتي نسبت بسوگندي كه ممكن است ياد شده باشد، صورت نگيرد. اين وجه، مضمون گفته ابن عباس است.

2- «أَنْ يَشاءَ اللَّهُ» بر حسب ظاهر، جانشين مصدر است. يعني: نگو: كاري را فردا انجام ميدهم مگر بر حسب مشيت خداوند.

اين وجه، از فراء است و وجه خوبي است و احتياج به تقدير و حذف در كلام نيست. مقصود اين است كه: نگو: كاري انجام ميدهم مگر آنچه خداوند بخواهد و اراده كند. بديهي است كه خداوند جز طاعت و نيكي اراده نميكند، بنا بر اين مثل اينكه گفته است: نگو: كاري را ميكنم. بلكه بگو تنها نيكيها و طاعات را انجام ميدهم.

ممكن است گفته شود: بنا بر اين تنها انسان ميتواند خبر دهد كه در آينده، طاعت را انجام ميدهم. در حالي كه بدون ترديد، انسان مي تواند بگويد كه در آينده، كارهاي مباح را انجام ميدهم. بديهي است كه كار مباح، مثل سفر تفريحي، عبادت و طاعت نيست.

لكن بايد توجه داشت كه

اين نهي براي حرمت نيست، بلكه براي ارشاد و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 41

راهنمايي است، زيرا اگر كسي اين دستور را اطاعت نكند، بدون ترديد گناهي نكرده است.

3- مقصود نهي از اين است كه: انسان بگويد فردا فلان كار را خواهم كرد، زيرا ممكن است پيش از انجام آن كار از ميان برود يا اينكه حادثه اي از قبيل بيماري و … پيش آيد كه نتواند انجام دهد يا از آن تصميم منصرف شود. در هر صورت، اگر كار را نتوانست يا نخواست انجام دهد، دروغ گفته است، بنا بر اين بهتر است كه استثنا كند و عمل خود را به مشيت خداوند مشروط سازد، تا از دروغ مصون بماند. «1»

بنا بر اين، اگر بگويد: فردا- انشاء اللَّه- به مسجد مي روم، از دروغ گفتن ايمن است، زيرا اگر خداوند، روز ديگر او را موفق ساخت كه به مسجد برود، دروغ نگفته است و اگر هم او را توفيق نبخشيد و نتوانست به مسجد برود، باز هم دروغ نگفته است، زيرا خواست خدا نبوده است.

اين معني از جبائي است.

قبلا گفتيم كه: از پيامبر، داستان اصحاب كهف و ذو القرنين را سؤال كردند.

وعده داد كه روز ديگر پاسخ مي دهد، ولي «انشاء اللَّه» نگفت، از اينرو وحي خداوند بر پيامبر، قطع شد، بطوري كه بمشقت افتاد. خداوند اين آيه را نازل كرد و پيامبر خود را امر فرمود كه هر گاه وعده اي مي دهد، استثنا كند و مشيت الهي را از ياد نبرد.

وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ: در اينباره دو وجه است:

1- اين كلام، متصل به سابق است. در عين حال، در باره

آن اختلاف كرده اند:

ابن عباس گويد: منظور اين است كه اگر استثناء را فراموش كردي، هر گاه يادت

__________________________________________________

(1) مولوي نيز در داستان عشق پادشاه و كنيزك چنين گويد:

گر خدا خواهد نگفتند از بطر پس خدا بنمودشان عجز بشر

ترك استثنا مرادم قسو نيست ني همين گفتن كه عارض حالتيست

اي بسا ناورده استثنا بگفت جان او با جان استثناست جفت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 42

آمد، بگو: ان شاء اللَّه. اگر چه يك روز يا يك ماه يا يك سال گذشته باشد. از ائمه ما (ع) نيز همين طور روايت شده است.

ممكن است وجه آن اين باشد كه هر گاه پس از فراموشي استثنا كند، همان ثواب، نصيبش ميشود، بدون اينكه استثنا در اصل كلام تأثيري داشته باشد و اگر سوگندي ياد كرده است، باعث سقوط كفار شود. ظاهراً منظور ابن عباس هم همين است.

حسن و مجاهد گويند: منظور اين است كه: تا از آن مجلس برنخاسته اي، انشاء اللَّه بگو.

برخي گويند: يعني اگر هنوز مشغول سخن هستي و يادت بيايد كه انشاء اللَّه نگفته اي، هنوز فرصت از دست نرفته است و مي تواني بگويي. اين معني بهتر از ساير معاني است.

اصم گويد: يعني هر گاه انشاء اللَّه نگفتي و از گفتار خود پشيمان شدي، خدا را ياد كن.

2- اين كلام، مستقل است و ارتباطي به سابق ندارد. در اينباره نيز اختلاف كرده اند:

عكرمه گويد: مقصود اين است كه هر گاه دچار خشم شدي، خدا را استغفار كن، تا آتش خشمت خاموش شود.

جبائي گويد: مقصود اين است كه انسان توجه بخدا داشته باشد. يعني: هر گاه چيزي را كه مورد نيازت

هست، فراموش كردي، خدا را ياد كن تا ترا متذكر سازد.

ضحاك و سدي گويند: مقصود نماز است. يعني هر گاه نمازي را فراموش كردي آن نماز را بخوان.

مرحوم سيد مرتضي مي فرمايد: استثنايي كه در كلام آورده ميشود، داراي چند وجه است: گاهي استثنا را در قسم و طلاق و آزاد كردن بردگان و ساير عقدها مي آورند.

در اين صورت، هيچيك از اين امور، واقع نخواهد شد و براي چنين سخني هيچگونه تأثيري نيست و حكمي ندارد. طبق اين وجه، جايز است كه استثنا را در كارهايي كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 43

در گذشته انجام داده است، بكار برد و بگويد: انشاء اللَّه، ديروز داخل خانه شده ام! بدينترتيب، اين سخن، خبر قطعي نيست و حكمي ندارد، البته نمي توان گفت: انشاء اللَّه، فلان معصيت را كرده ام! زيرا چنين سخني بي پروايي انسان را در برابر خداوند بزرگ، نشان مي دهد، ممكن است آيه شريفه، به همين وجه، نظر داشته باشد.

گاهي هم استثنا را در كلام مي آورند و منظور جلب لطف خداوند و ايجاد تسهيلات براي انجام كاري است كه مورد نظر است. اين وجه، اختصاص بطاعات دارد.

بنا بر اين اگر كسي بگويد: فردا انشاء اللَّه دينم را ادا ميكنم يا نماز ميخوانم، منظور اين است كه: اگر لطف خداوند شامل حالم بشود و امكاناتي برايم فراهم آورد، اين كار را انجام خواهم داد. اگر كسي همين مطلب را با يك سوگند ادا كرده، بگويد:

بخدا، فردا انشاء اللَّه دينم را ادا خواهم كرد، در صورتي كه فردا دينش را ادا نكند، مخالفت سوگند نكرده و كفاره اي بر عهده اش نيست، زيرا اگر فردا نتوانست انجام دهد،

معلوم ميشود كه لطف خداوند، شامل حالش نشده است. بديهي است كه اين وجه را نميتوان، مورد نظر آيه شريفه دانست، زيرا اين وجه، مخصوص طاعات است و آيه، شامل هر كاري كه زشت نباشد ميشود، خواه طاعت باشد يا طاعت نباشد. اين مطلب، اجماعي مسلمين است. مي گويند: در مورد هر كاري كه ناپسند نباشد، مي توان انشاء اللَّه گفت.

گاهي استثنا را در كلام ذكر مي كنند و منظور اين است كه اگر امكان و قدرتي نسبت به عمل فراهم باشد. گوينده منظورش اين است كه بر آن حالي كه هست، باقي بماند تا كاري را انجام دهد. اگر انشاء اللَّه را در مورد كارهاي مباح، به كار بريم، منظور همين وجه است. ممكن است آيه شريفه را بر همين وجه، حمل كرد.

گاهي منظور از استثنا هيچيك از وجوه فوق نيست، بلكه- صرفاً- منظور دلبستگي و توجه بذات خداوند است. اين استثنا در راست بودن و دروغ بودن كلام، تأثيري ندارد، زيرا منظور اين است كه: من فلان كار را خواهم كرد، در حالي كه به- خداوند توجه و دلبستگي دارم و حاجت خود را بدرگاه او اظهار مي كنم. ممكن است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 44

آيه، ناظر به همين وجه باشد. مرحوم سيد، سپس ميفرمايد:

با توجه به آنچه گذشت، جواب گفتار جبريان روشن ميشود. آنها مي گويند:

- اگر خداوند، تنها اراده طاعت مي كند، نه معصيت، لازم است كه اگر بدهكاري بگويد: بخدا سوگند، فردا- انشاء اللَّه- حقت را مي دهم، و فردا حقش را ندهد، مخالفت قسم كرده باشد، زيرا از ناحيه خداوند- بنظر شما- مانعي بر سر راه اداي حق نبوده

است. در حقيقت او خواسته و بدهكار نخواسته است. بنا بر اين بدهكار بايد كفاره بدهد و اين استثنا اثري ندارد. چنان كه اگر بگويد: بخدا- اگر زيد برخاست- حقت را مي دهم. هر گاه زيد برخيزد و او حق طرف را ندهد، مخالفت كرده و بايد كفاره بدهد. بديهي است كه اگر كسي در اين مورد، ملتزم بوجوب كفاره شود، بر خلاف اجماع مسلمين است.

پايان سخن سيد مرتضي رضي اللَّه تعالي عنه.

وَ قُلْ عَسي أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً: بگو: اميد است خداوند معجزات و دلايلي براي اثبات نبوت، بمن عطا كند كه از داستان اصحاب كهف، قويتر و رساتر باشند.

اين معني از زجاج است.

خداوند متعال به پيامبر خود دلايل و معجزاتي قويتر عطا كرد، زيرا او را از علوم غيبي درباره سرگذشت پيامبران و آثار آنها، آگاه گردانيد. اينها دلايلي بودند روشنتر و قويتر از داستان اصحاب كهف.

جبائي گويد: مقصود اين است كه: از خدا بخواه تا هر گاه چيزي را فراموش كردي، بياد تو آورد و بگو: اگر آنچه را فراموش كرده ام، بيادم نياورد، چيزي را بيادم خواهد آورد، كه براي من نافعتر خواهد بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 45

سوره الكهف (18): آيات 25 تا 27 … ص: 45

اشاره

وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (25) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً (26) وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (27)

ترجمه … ص: 45

آنها در غارشان سيصد سال به سر بردند و نه سال بر آن افزودند، بگو: خداوند داناتر است كه آنها چه مدت بسر بردند. علم غيب آسمانها و زمين، ويژه اوست. عجب خداي بينا و شنوايي است! جز او دوستي ندارند و هيچكس را در حكم شريك خود نمي سازد. از كتاب پروردگارت آنچه بر تو نازل شده است، بخوان. كلمات او را تغيير دهنده اي نيست و هرگز جز او پناهي نخواهي يافت.

قرائت … ص: 45

ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ: كوفيان- بجز عاصم- «مائة» را اضافه به «سنين» و ديگران «مائة» را به تنوين خوانده اند.

بديهي است كه «سنين» تميز است براي «مائة» لكن اضافه «مائة» به «سنين» جايز نيست، زيرا بقول ابو الحسن «مائة سنين» به اضافه، در ميان عرب معمول نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 46

لكن در مورد ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ بصورت اضافه، در ميان برخي از عرب، معمول است.

ابو علي مي گويد: اضافه اين عدد، هم بمفرد جايز است مثل «ثلاثمائة رجل» و هم به جمع، مثل:

فما زودوني غير سحق عمامة و خمس مئي منها قسي و زائف

يعني: آنها جز عمامه اي كهنه و پانصد درهم كه برخي از آنها قلب و فاسد بود، براي من باقي نگذاشتند. (در اينجا «مئي» جمع «مائة» است) اگر «مائة» را بنصب، بخوانيم، درباره نصب «سنين» دو قول است: يكي اينكه بدل يا عطف بيان است. ديگر اينكه تميز است. مثل:

اذا عاش الفتي ماتين عاماً فقد ذهب اللذاذة و الفتاء

يعني: هر گاه انسان دويست سال عمر كند، لذت زندگي و جواني را از كف مي دهد. در اينجا «عاماً» تميز است.

ابن عامر و روح

و زيد و سهل، «الا تشرك» به صيغه نهي و ديگران «لا يشرك» خوانده اند لكن قرائت دوم، از قرائت اول بهتر است، زيرا مرجع ضمير ذكر شده و قبلا ضماير سوم شخص بكار رفته است.

مقصود … ص: 46

اكنون خداوند، در باره مدت خواب اصحاب كهف، مي فرمايد:

وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً: اصحاب كهف، از روزي كه قدم بداخل غار گذاشتند، تا وقتي كه خداوند آنها را بيدار و مردم را از حال ايشان آگاه كرد، سيصد و نه سال، در غار خوابيدند.

در اينجا براي «تسع» تميز نياورده، زيرا با ذكر «سنين» نيازي به تكرار آن نيست. مثل «عندي مائة درهم و خمس».

قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا: اگر اهل كتاب، در اينباره با تو بحث كردند، بگو:

خداوند بمدت درنگ ايشان در غار، داناتر است. علت اين است كه نصاراي نجران گفتند: ما سيصد سال را شناخته ايم، لكن از نه سال خبري نداريم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 47

برخي گويند: يعني خداوند بهتر ميداند كه آنها تا وقتي كه مردند، چقدر در غار ماندند.

از قتاده نقل شده است كه: جمله وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ … حكايت از قول يهود است، بدليل اينكه: بدنبال آن ميفرمايد: قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا بدينترتيب، مي فرمايد:

تنها خداوند عالم است كه آنها چقدر در غار خفته اند.

لكن اين قول ضعيف است، زيرا ظاهر آيه، نشان مي دهد كه خداوند در صدد خبر دادن از مدت خواب آنهاست، نه در صدد حكايت قول يهوديان. حمل آيه، بر حكايت، احتياج بدليلي قطعي دارد.

بديهي است كه منظور خداوند متعال، از اين آيه، استدلال است بر قدرت عجيب و

شگفت انگيز خود و اين استدلال در صورتي صحيح است كه مدت خواب آنها معلوم باشد، بنا بر اين منظور از قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا بعد از بيان مدت خواب ايشان باطل كردن قول اهل كتاب است كه در اينباره، اختلاف كرده بودند پس منظور اين است: بگو اي محمد: خدا بمدت خواب ايشان داناتر است كه از آن خبر داده است. هر چه خداوند مي گويد، بپذيريد و گفتار اهل كتاب را ترك كنيد كه خداوند به اين موضوع، آگاه تر است.

لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: غيب، چيزي است كه از قلمرو ادراك انسان خارج باشد. يعني: هيچ چيز از خداوند پوشيده نيست كه ادراكش نكند، بنا بر اين خداوند هر چه را كه در آسمانها و زمين از قلمرو ادراك مردم، پوشيده است. مي داند.

أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ: عجب خداي بينا و شنوايي است! او همه چيز را مي بيند و مي شنود و هيچ چيز از او پوشيده نيست. جمله تعجب، بخاطر تعظيم مقام ربوبي بكار رفته است.

در روايت است كه مردي يهودي از علي (ع) در باره مدت درنگ اصحاب كهف، در غار سؤال كرد. علي (ع) مطلبي را كه در قرآن كريم بود، برايش بيان كرد. و گفت: در كتاب ما سيصد سال آمده است. فرمود: آنچه در كتاب شماست، از روي سالهاي شمسي است و آنچه در كتاب ماست، از روي سالهاي قمري است. «1»

__________________________________________________

(1) بايد دانست كه سال شمسي برابر است با 365 روز و 5 ساعت و 48 دقيقه و 45 ثانيه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 48

ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ: در آسمانها و زمين،

هيچكس نيست كه عهده دار ياري آنها شود.

وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً: خداوند، احدي را در حكم شريك خود نمي سازد و كسي را نرسد كه بر خلاف حكم خداوند حكم كند.

برخي گويند: يعني خداوند، احدي را در آنچه از غيب خبر مي دهد، شريك خود نمي سازد.

بنا بر قرائت ديگر يعني: اي انسان، كسي را در حكم، شريك خداوند مساز.

وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ: چيزهايي كه خداوند در باره اصحاب كهف و جز ايشان، بر تو وحي كرده است، براي مردم بخوان، زيرا حق، در همين مطالب است.

برخي گويند: يعني از قرآن پيروي كن و بدستورات آن رفتار كن.

لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ: كسي نميتواند اخبار و دستورات خداوند را تغيير دهد و ديگرگون سازد. يعني: لا مبدل لحكم كلماته.

وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً: مجاهد گويد: يعني اگر از قرآن پيروي نكني، پناهگاهي جز خدا نخواهي يافت.

ابن عباس گويد: يعني جايگاه محكمي پيدا نخواهي كرد.

قتاده گويد: يعني محل بازگشتي نخواهي يافت.

زجاج و ابو مسلم گويند: يعني راه فراري نمي يابي.

همه اين معاني، بيكديگر نزديكند و چندان تفاوتي ندارند.

__________________________________________________

(و سال قمري برابر است با 354 روز و 8 ساعت و 48 دقيقه.

هر گاه مقدار سال قمري را در 309 ضرب كنيم تقريباً 109499 روز و هر گاه مقدار سال شمسي را در 300 ضرب كنيم تقريبا 109573 روز بدست مي آيد.

تفاوت اين دو عدد 74 روز است يعني 309 سال قمري 74 روز از 300 سال شمسي كمتر است. بديهي است كه در سال شماري، به اين مقدار اعتنايي نميشود. مثلا هر گاه كسي در سن 15 سالگي باشد و دو ماه از 15 سال كمتر داشته

باشد، به اين مقدار اعتنايي نمي كنند و مي گويند:

او 15 ساله است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 49

سوره الكهف (18): آيات 28 تا 29 … ص: 49

اشاره

وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (28) وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (29)

ترجمه … ص: 49

با كساني كه بامداد و شامگاه پروردگار خويش را ميخوانند و خوشنودي او را ميخواهند، با شكيبايي قرين و همدم باش و ديدگانت بخاطر زينت زندگي دنيا از آنها منصرف نشود و كسي را كه دلش را از ياد خود غافل كرده ايم و پيرو هواي نفس خويش است و كارش زياده روي است، اطاعت مكن. بگو: اين حق، از جانب پروردگار شماست. هر كه خواهد، ايمان آورد و هر كه خواهد، كافر شود. ما براي ستمكاران

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 50

آتشي فراهم كرده ايم كه شعله هاي آن، ايشان را احاطه خواهد كرد و اگر استغاثه كنند، بآبي چون مس گداخته، بفريادشان رسند كه صورت ها را بريان مي كند. چه بد نوشابه و چه بد جايگاهي است.

قرائت … ص: 50

ابن عامر «بالغدوة» خوانده و ديگران «بالغداة» خوانده اند.

ابو علي گويد: كلمه «غدوة» براي تعريف، وضع شده است، بنا بر اين نبايد الف و لام بر سر آن در آيد. در قرآن اين كلمه را ممكن است به واو بنويسند و به الف بخوانند. مثل «صلاة». دليل كساني كه بر سر اين كلمه، الف و لام آورده اند، اين است كه: در عين اينكه اين كلمه، معرفه است، ممكن است نكره واقع شود و بوسيله الف و لام، معرفه شود.

لغت … ص: 50

فرط: تجاوز و خروج از حق. اين كلمه از افراط، به معناي اسراف است.

سرادق: خيمه، كه محيط داخل خود را احاطه مي كند. گفته شده است كه سرادق، پرده اي است كه اطراف خيمه مي كشند. شاعر گويد:

يا حكم بن المنذر بن الجارود سرادق المجد عليك ممدود

يعني: اي حكم بن منذر بن جارود، پرده بزرگواري بر تو كشيده شده است.

مهل: ته مانده روغن زيتون. برخي گويند: مس گداخته.

مرتفق: چيزي كه زير دست گذارند و بر آن تكيه كنند. شاعر گويد:

بات الخلي و بت الليل مرتفقا كان عيني فيها الصاب مذبوح

يعني: آدم بيكار خوابيد و من در تمام مدت شب، تكيه بر دستهاي خود كرده، بيدار ماندم. گويا در چشم من ماده سوزاني ريخته شده و جراحت يافته بود.

برخي گفته اند: اين كلمه، از رفق و منفعت گرفته شده است.

شأن نزول … ص: 50

آيه نخست، در باره سلمان، ابو ذر، صهيب، عمار، حباب و … كه از اصحاب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 51

فقير پيامبر بودند، نازل شده است. زيرا افرادي مثل عيينة بن حصين و اقرع بن حابس و … خدمت پيامبر آمده، عرض كردند يا رسول اللَّه، اين پشمينه پوشان كه از زير بغلشان بوي تعفن بمشام مي رسد، از خود دور كن، تا ما بمجلس تو در آييم و ترا در صدر مجلس قرار دهيم، زيرا با بودن آنها ممكن نيست ما نزد تو آييم.

هنگامي كه اين آيه نازل شد، پيغمبر آنها را در آخر مسجد، جا داد تا بذكر خدا مشغول شوند و فرمود:

- ستايش خدايراست كه مرا زنده گذاشت و بمن امر كرد كه با مرداني صبر كنم

كه در مرگ و زندگي با آنها هستم.

مقصود … ص: 51

وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ: اي محمد، با صبر و شكيبايي قرين و همدم كساني باش كه همواره مشغول نمازند و صبح و شام خداي را مي خوانند و شغل ديگري ندارند. اينان روز را با دعا شروع و ختم ميكنند.

يُرِيدُونَ وَجْهَهُ: از اين كار خشنودي خدا را مي خواهند. بقولي يعني:

مقصود آنها از اين كار، تعظيم خداوند و تقرب به اوست. نه ريا و تظاهر.

وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا: چشمان تو از آنها برداشته نشود و توجه باهل دنيا نداشته باشد. در حالي كه مقصود از اين كار، همنشيني ثروتمندان- و اشراف باشد. پيامبر اشتياق زيادي داشت كه سران مشركين ايمان بياورند، زيرا با ايمان آوردن آنها ممكن بود تابعان آنها نيز ايمان آورند. او ميلي بدنيا و اهل آن نداشت. گاه گاهي با رؤساء ملايمت مي كرد به اميد اينكه ايمان آورند. در اين آيه به او دستور داده شد كه از آنها رويگردان باشد و بفقراي مؤمنين روي آورد و چشم خود را از آنها برندارد و فكر مجالست اشراف را از سر بدر كند.

وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا: در اينباره اقوالي است:

1- از كساني كه دلشان را در معرض غفلت قرار داده ايم و پيرو هواي نفس هستند:

پيروي مكن. اين آيه، نظير آيه: فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 52

(صف 5: همين كه دل آنها را زنگار گرفت، خداوند هم دل ايشان را زنگار زد.)

2- منظور اين است كه: ما نسبت غفلت بقلب

آنها داده ايم و دلشان را غافل ناميده ايم. چنان كه: «اكفره» يعني: او را كافر ناميد. كميت گويد:

و طائفة قد اكفروني بحبكم و طائفة قالوا مسي ء و مذنب

يعني: طايفه اي بدوستي شما مرا كافر ناميدند و طايفه اي مرا گنهكار خواندند.

3- يعني: دل آنها را از ياد خويش غافل يافتيم.

4- يعني: در دل ايشان علامت ايمان كه در دلهاي مؤمنين است، قرار نداديم كه فرشتگان آنها را به اين نشان بشناسند. عرب گويد: «اغفل فلان ماشيته» يعني:

گوسفندان خود را علامت نزد كه شناخته شوند.

5- حسن گويد: يعني آنها را بحال خود گذاشته ايم و بر اثر نافرماني شيطان را بر ايشان مسلط ساخته ايم.

وَ اتَّبَعَ هَواهُ: و كسي كه پيرو هواي نفس خويش است، بديهي است كه دل غافل، پيرو هواي نفس است.

وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً: مقاتل و جبائي گويند: يعني آن آدم گرفتار اسراف و زياده- روي است.

اخفش گويد: يعني از حد خود تجاوز كرده است.

مجاهد و سدي گويند: يعني تباه كننده عمر و سعادت است.

زجاج گويد: كسي كه در كار خود عاجز است، تباه كننده است. پس مقصود اين است كه: ايمان و استدلال به آيات خدا را ترك كرده و پيرو هواي نفس است.

وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ: به اينها كه مي گويند فقرا را از خود دور كن، بگو: اين حق- يعني قرآن- از پروردگار شماست.

زجاج گويد: يعني بگو: آنچه آورده ام، حق است. از جانب خداست. از جانب خودم نيست.

برخي گويند: يعني: حق ظاهر شد و شبهه از بين رفت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 53

فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ: در اينجا آنها را تهديد كرده، گويد:

هر كه خواهد ايمان آورد و هر كه خواهد كافر شود.

إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها: ما براي كافراني كه بخود ظلم كردند و غير خدا را پرستيدند، آتشي فراهم كرده ايم كه سرا پرده هاي آن، ايشان را محاصره كند. اين معني از ابن عباس است.

قتاده گويد: منظور اين است كه: پيش از رسيدن آنها به آتش، دود و شعله آن ايشان را محاصره خواهد كرد. چنان كه در جاي ديگر مي فرمايد: إِلي ظِلٍّ ذِي ثَلاثِ- شُعَبٍ (مرسلات 30: به سايه اي مي روند كه داراي سه شعبه است) ابو مسلم گويد: آتش جهنم از هر طرف آنها را محاصره مي كند، از اين جهت است كه به خيمه تشبيه شده است.

وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ: اگر از فرط تشنگي بفرياد در آيند و آب بخواهند، به آنها آب داده ميشود، اما چه آبي؟! ابن مسعود مي گويد: آبي بدانها داده ميشود كه همچون مس گداخته است. برخي گويند آبي چون ته مانده روغن زيتون به آنها داده ميشود كه وقتي سرشان را به آن نزديك مي كنند، پوست صورت و سرشان كنده ميشود. روايتي هم به همين مضمون وارد شده است.

ابن عباس گويد: مثل درد زيتون است. مجاهد گويد: چرك و خون است. سعيد ابن جبير گويد: آب جوش است. ضحاك گويد: آب سياهي است. جهنم و آب آن و اهل آن و درخت آن همه برنگ سياه هستند.

يَشْوِي الْوُجُوهَ: آبي كه چون بصورت نزديك شود، صورت را مي گدازد. اين نوع، پاسخ، فريادرسي نيست. لكن از آنجا كه در پاسخ استغاثه و كمك خواهي آنهاست فريادرسي خوانده شده است.

بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً: اين ماده جوشان و تنفر آور،

بد آبي است و جهنم، بد تكيه گاهي است. مجاهد گويد: يعني جهنم براي اهل آن بد محل اجتماعي است.

ابن عباس و عطا گويند: يعني بد منزلي است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 54

سوره الكهف (18): آيات 30 تا 31 … ص: 54

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً (30) أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَي الْأَرائِكِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً (31)

ترجمه … ص: 54

كساني كه ايمان آورده و كار نيكو كرده اند، ما پاداش نيكو كاران را تباه نمي كنيم، براي آنهاست بهشتهاي جاويدان كه از زير پاي ايشان، رودها روان است و در آنجا خود را با دستبندهاي طلا مي آرايند و جامه سبز از ديباي نازك و ديباي كلفت مي پوشند و در آنجا بر تختها تكيه مي زنند. چه نيكو پاداش و چه نيكو محل آسايشي است.

لغت … ص: 54

عدن: اقامت.

اساور: جمع «اسوار» اصل آن «اساوير» و ياء حذف شده است. برخي آن را جمع «اسوره» كه جمع «سوار» است دانسته اند. «سوار» بضم يا بكسر سين، بمعناي دستبند است.

سندس: ديباي نازك. مفرد آن «سندسه» است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 55

استبرق: ديباي كلفت. برخي گويند: حرير است، شاعر گويد:

تراهن يلبسن المشاعر مرة و استبرق الديباج طوراً لباسها

يعني: آنها را مي نگري كه گاهي لباس زير مي پوشند و گاهي حرير.

ارائك: جمع «اريكه»، تختها. شاعر گويد:

خدود جفت في السير حتي كأنما يباشرن بالمغراء مس الارائك

يعني: آنها در راه رفتن، چنان بيقرار بودند كه سنگلاخ را همچون تختها مس ميكردند.

زجاج گويد: ارائك، فرشهاي حجله است.

اعراب … ص: 55

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ … در باره خبر «ان» اقوالي است.

1- خبر جمله إِنَّا لا نُضِيعُ … است.

2- جمله أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ است و جمله إِنَّا لا نُضِيعُ … معترضه است.

3- خبر مقدر است، يعني «ان الذين آمنوا انا لا نضيع اجرهم.

مقصود … ص: 55

سابقاً مردم ستمكار را تهديد كرد. اكنون مردم مؤمن را نويد داده، مي فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا: ما اعمال مردم مؤمن و نيكوكار را ضايع نمي كنيم، بلكه پاداش ايشان را بطور كامل عطا مي كنيم.

أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ: بهشت ها محل اقامت ايشان است، زيرا آنها تا خدا باقي است در آنجا هستند. برخي گويند: عدن، وسط بهشت و يكي از بهشتهاست. علت اينكه جَنَّاتُ عَدْنٍ بصورت جمع آمده، وسعت آن است. بعلاوه هر ناحيه اي از آن، بهشتي است.

تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ: آنها در بهشت، در غرفه ها هستند و نهرها از زير پايشان جريان دارد. چنان كه ميفرمايد: وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ (سبا 37: آنها در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 56

غرفه هاي خويش در امن و امانند).

برخي گفته اند: نهرهاي بهشت در شكافهاي زمين، جريان دارند، از اينرو گفته است: تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ.

يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ: براي آنها در بهشت زيورهايي است كه بصورت دستبندهاي طلا مورد استفاده آنها قرار ميگيرد. سعيد بن جبير گويد: آنها را دستبندي از طلا و دستبندي از نقره و دستبندي از لؤلؤ و ياقوت است.

وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ: و لباسي سبز از ديباي نازك و ديباي كلفت، بر اندام خود مي پوشند. برخي گويند: «استبرق» معرب كلمه فارسي «استبره»

است. برخي گويند: ديباي زربفت است.

مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَي الْأَرائِكِ: آنها در بهشت در ناز و نعمتند و در حجله هاي شادي بر تختها آرميده اند. علت اينكه: مي گويد: آنها تكيه كرده اند، اين است كه:

انسان جز در حال آسايش و ايمني و سلامت و بهره مند بودن از ناز و نعمت، تكيه نميكند.

نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً: پاداش آنها بزرگ و نيكوست و تختهايي كه بر آن آرميده اند، محل آسايش خوبي است. برخي گويند: يعني منزل و مجلس و محل تجمع خوبي است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 57

سوره الكهف (18): آيات 32 تا 36 … ص: 57

اشاره

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً (32) كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً (33) وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً (34) وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً (35) وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلي رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً (36)

ترجمه … ص: 57

براي ايشان مثلي بزن در باره دو مردي كه براي يكي از آنها دو باغ از انگور قرار داديم و آنها را بدرختان خرما محاصره كرده و ميان آنها كشتزاري قرار داده بوديم. هر دو باغ ميوه خود را ميدادند و از آن چيزي كم نميكردند و ميان باغها نهري قرار داديم و او داراي اموالي بود. برفيق خود كه با وي گفتگو ميكرد، گفت:

من از تو مالدارتر و بعده از تو نيرومندترم و داخل باغ شده، در حالي كه بخويش ستمكار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 58

بود، گفت: گمان نميكنم هيچوقت اين باغ نابود شود و گمان ندارم، قيامت بپا شود و اگر بسوي پروردگارم باز گردم، سرانجامي بهتر از اين خواهم يافت.

قرائت … ص: 58

ثمر، ابو جعفر و عاصم و يعقوب و سهل، در هر دو مورد بفتح فاء و ابو عمرو، بضم ثاء و سكون ميم و ديگران بضم ثاء و ميم خوانده اند.

ثمر: ميوه اي است كه از درخت چيده ميشود. جمع آن «ثمرات» و «ثمرة» و «ثمار» است. ممكن است «ثمار» را به «ثُمرُ» جمع بست. مثل «كتاب و كتب». ممكن است «ثُمْر» را هم به سكون ميم خواند. چنان كه «كتب» را به سكون تاء ميخوانند.

ممكن است «ثُمرْ» جمع «ثَمَره» باشد. مثل «بدنه و بدن». ممكن است «ثمر» مثل «عنق» كلمه مفرد باشد. برخي از لغويان «ثُمر» را مال و «ثَمر» را چيز خوردني دانسته اند. در تفسير هم قريب به همين مضمون، گفته اند: مقصود از «ثمر» نخل و درخت است نه ميوه. مؤيد آن اين است كه مي فرمايد: «و دستها را بحسرت، بهم مي ماليد و از مخارجي كه

در باغ كرده است، اظهار تأسف ميكرد» (آيه 42).

بديهي است كه باغ داران، پولها را صرف خود درختها مي كنند نه ميوه آنها.

آفت هم بخود درختها رسيده بود، نه به ميوه آنها. چنان كه در باره باغ ديگري مي فرمايد: فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ (قلم 20) يعني: درختها طوري سوخته شده بودند كه به سياهي شب شده و طوري بي برگ مانده بودند كه به سفيدي روز، شده بودند. از ابو عمرو حكايت شده است كه: «ثُمر و ثُمُر» انواع مال است. بديهي است كه هر گاه خود درخت دچار آفت بشود، ميوه آن نيز از آفت مصون نمي ماند. بنا بر اين قرائتهاي دوم و سوم از قرائت اول بهتر است. قرائت اول هم به اين جهت صحيح است كه منظور بيان بعضي از چيزهايي كه آفت زده است باشد، نه همه آن.

حجازيان و ابن عامر «خيراً منهما» و ديگران «خيراً منها» خوانده اند.

اگر ضمير مثني باشد به «جنتين» و اگر مفرد باشد، به «جنت» كه نزديكتر است، باز مي گردد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 59

لغت … ص: 59

حف القوم بالشي ء: قوم آن شي ء را طواف كردند. «حفافا الشي ء»: دو طرف آن. شاعر گويد:

كان جناحي مضرحي تكنفا حفافيه شكا في العسيب بمسرد

يعني گويي موهاي بلند دم آن شتر، همچون بالهاي باز شكاري هستند كه از دو طرف او را محاصره كرده و بوسيله سوزن به گوشت وصل شده اند.

محاوره: گفتگو.

اعراب … ص: 59

آتت: با اينكه مرجع ضمير «كلتا» است، فعل را مفرد آورده، زيرا «كلتا» به منزله «كل» است. اگر هم مثني آورده بود، صحيح بود. شاعر گويد:

و كلتاهما قد خط لي في صحيفتي فلا العيش اهواه و لا الموت ارواح

يعني: هر دو در كتاب سرنوشت من، نوشته شده است، نه زندگي را دوست ميدارم، نه از مرگ لذتي مي برم.

مقصود … ص: 59

اكنون خداوند متعال، داستاني را شرح مي دهد كه مردم با شنيدن و خواندن آن قدري بخود آيند، خدا را اطاعت كنند و از معصيت و كفران نعمت، دست بكشند.

بهمين منظور پيامبر خود را مخاطب ساخته، مي فرمايد:

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَيْنِ: از ابن عباس روايت شده است كه منظور دو شاهزاده بني اسرائيلي است. شاه بمرد و ثروت بيكراني براي شاهزاده ها باقي گذاشت. يكي از آن دو، مردي مؤمن بود. حقش را گرفت و در راه تقرب بخداوند متعال، بكوشش پرداخت. ديگري نيز حق خود را- كه قسمتي از آن همين باغ بود- گرفت و بهرزگي افتاد.

در تفسير علي بن ابراهيم است كه: منظور مردي است كه دو باغ بزرگ داشت كه از آنها ميوه اي فراوان بدست مي آورد. در همسايگي او مردي فقير بود كه از اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 60

ناز و نعمت محروم و بكفي نان نيازمند بود. ثروتمند مغرور، بر همسايه مستمند خود فخر فروشي كرده، گفت: من از تو ثروتمندترم و نفرات بيشتري دارم.

اين گفتار، با ظاهر آيات سازگارتر است.

جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ: به يكي از آنها دو باغ بخشيديم كه درون آنها را درختان انگور و اطراف آنها را درختان

خرما فرا گرفته بود.

وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً: و در ميان آن دو باغ مزرعه اي قرار داده و نعمت انگور، خرما و زراعت را براي او كامل ساخته بوديم.

كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً: هر يك از اين دو باغ، ثمر خود را بدون كم و كاست، بطور كامل مي داد. شاعر گويد:

و يظلمني مالي كذا و لوي يدي لوي يده اللَّه الذي هو غالبه

يعني: مالم را كم ميدهد و دستم را كوتاه ميكند. خداوند- كه بر او غالب است- دستش را كوتاه كند.

علت اينكه ميوه را «اكل» ناميده، اين است كه خوردني است.

وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً: و ميان اين دو باغ را نهري جاري ساختيم كه هر دو را مشروب سازد و آب را از آنها دور نباشد و بدون رنج و زحمت، آب به آنها برسد و ميوه بيشتر و خوبتر بدهند.

وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ: برخي گويند: يعني درخت خرما داراي ثمر بود.

ابن عباس گويد: يعني براي صاحب باغ، از غير اين باغها نيز ميوه هايي بود، چنان كه گاهي مردم مالك ميوه درخت هستند نه خود درخت. مجاهد گويد: يعني اين مرد، علاوه بر اين دو باغ داراي طلا و نقره بود. قتاده و ابن عباس- بنا بروايت ديگر- گويند: صاحب باغ، علاوه بر اين باغها اموال بسياري داشت.

فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً: ثروتمند مغرور و از خدا بيخبر، گفتگوي خود را با همسايه فقير و پاكدل خود آغاز كرده، گفت: مال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 61

من و اطرافيان من بيشتر از تست. علت اينكه «اطرافي» را

«نفر» ناميده اند. اين است كه بدنبال حاجت شخص حركت مي كنند.

قتاده و مقاتل گويند: يعني خدمتگزاران و فرزنداني بهتر و نيرومندتر از تو دارم.

وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً: ثروتمند بيچاره، كه با كفر و معصيت بخود ستم ميكرد، با غرور و نخوت، داخل باغ شده، گفت:

فكر نمي كنم هيچوقت اين باغ و اين ميوه ها از ميان بروند.

برخي گويند: يعني گمان نمي كنم اين دنيا هرگز فاني شود.

وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً: و گمان نمي كنم چنان كه دينداران مي گويند، قيامت و حساب و كتابي در كار باشد.

وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلي رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً: اگر هم قيامت و حساب و كتابي در كار باشد و دينداران راست بگويند، من كه بنده عزيز و نازدانه خدا! هستم، در آنجا نيز باغي بهتر و سرسبزتر از اين بدست خواهم آورد.

زجاج گويد: از اينجا استفاده ميشود كه مرد مؤمن به او اعلام كرده بود كه قيامت و حساب و كتابي هست و مرد ثروتمند، اين مطلب را در پاسخ وي گفته است.

يعني: همانطوري كه در دنيا خداوند اين نعمت را به من بخشيده است، در آخرت نيز نعمتي بهتر به من عطا مي كند، زيرا من پيش خدا عزيز هستم.

اين مطلب، در حقيقت پندار هر جاهل مغروري است. اينها تصور مي كنند كه خداوند به مردمي مال ميدهد كه آنها را دوست بدارد.

برخي گفته اند: يعني در آخرت، بهتر از آنچه در دنيا كسب كرده ام، بدست خواهم آورد.

از اينجا استفاده ميشود كه او در نفي معاد قاطع نبود، بلكه ترديد داشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 62

سوره الكهف (18): آيات 37 تا 44 … ص: 62

اشاره

قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ

هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً (37) لكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً (38) وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً (39) فَعَسي رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً (40) أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً (41)

وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلي ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً (42) وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مُنْتَصِراً (43) هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً (44)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 63

ترجمه … ص: 63

رفيقش با او گفتگو كرده، مي گفت: آيا به آنكه ترا از خاك آفريد، آن گاه از نطفه، آن گاه بصورت مردي كامل در آورد، كافر شده اي؟ ولي من معتقدم كه خداوند يكتا پروردگار من است و احدي را شريك پروردگارم قرار نميدهم. چرا وقتي داخل باغت شدي، نگفتي: هر چه خدا خواهد ميشود و نيرويي جز به تأييد خدا نيست؟

اگر بيني كه من بمال و فرزند، از تو كمترم، ممكن است كه خداوند بهتر از باغ تو بمن دهد و بباغ تو از آسمان صاعقه ها فرستد كه آن را بصورت زمين باير در آورد. يا آب آن به اعماق زمين فرو رود كه قادر به جستجوي آن نباشي و ميوه هاي او نابود گشت و دستهاي خود را به حسرت مالي كه در آن خرج

كرده بود بر هم مي زد كه تاكها بر سقفها فرو ريخته بود و ميگفت: كاش، احدي را شريك پروردگارم نساخته بودم. او را جز خدا كساني نبود كه ياريش كنند و ياري نميشد. در آنجا ياري كردن، اختصاص به خداي بر حق دارد. پاداش او بهتر و عاقبتش نيكوتر است.

قرائت … ص: 63

لكنا: ابن عامر و ابن فليح و برجمي در فصل و وصل به اثبات الف، قرائت كرده اند.

ديگران در وصل به حذف الف خوانده اند. بخاري در وصل بهر دو وجه خوانده است.

در حالت وقف، تنها قتيبه بدون الف و ديگران با الف خوانده اند. ابي بن كعب و حسن «لكن انا» و عيسي ثقفي «لكن هو … » خوانده اند.

هر گاه «لكن» به تشديد نون خوانده شود، در اصل «لكن انا» بوده كه همزه حذف و نون در نون ادغام شده است. لكن الف غير ملفوظ «انا» در وقف باقي مي ماند و در وصل حذف ميشود و اين قاعده در تلفظ صحيح خود «انا» هم رعايت ميشود. مثل «ان- قمت» كه «انا قمت» هم گفته ميشود. لكن ضعيف است. آنهايي كه در حالت وصل الف را حفظ كرده اند، بنا بر لغت «انا قمت» است. چنان كه شاعر گويد:

انا شيخ العشيرة فاعرفوني حميداً قد تذريت السناما

يعني: من بزرگ قبيله هستم. مرا به بزرگي بشناسيد كه به علو و برتري رسيده ام.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 64

لكن اثبات الف در «لكنا» بهتر است، زيرا بعد از حذف همزه، بقاي الف، عوض از آن است.

غوراً: برجمي از ابو بكر بضم غين نقل كرده و ديگران بفتح غين قرائت كرده اند.

ممكن است اين دو قرائت بيك

معني باشند.

الولاية: ابو عمرو اين كلمه را بفتح واو و «للَّه الحق» را برفع خوانده است. كسايي بكسر واو خوانده و «للَّه الحق» را برفع. حمزه و خلف «ولاية» را بكسر واو و «الحق» را بجر خوانده اند. ديگران «ولايت» را بفتح واو و «الحق» را بجر خوانده اند.

برخي گفته اند: «ولايت» بكسر غلط است: زيرا اين وزن در موردي بكار مي رود كه كلمه، دلالت بر صنعت يا تصدي امري كند. مثل: كتابت و امارت و خلافت و در اينجا هيچيك از اين دو معني را ندارد.

برخي از اهل لغت «ولايت» را به معناي ياري كردن گرفته اند، اما «ولايت» به- معناي اختيارات سلطان است. در مورد معناي اول هم جايز است كه واو را كسره دهيم.

مثل «وكالت و وصايت» كه هم به كسر واو و هم بفتح آن جايز است. جر «حق» بنا بر اين است كه صفت «اللَّه» باشد و رفع آن بنا بر اين است كه صفت «ولايت» باشد.

«و لم يكن له فئة»: كوفيان بجز عاصم بياء و ديگران بتاء خوانده اند و هر دو قرائت صحيح است.

عقبا: عاصم و حمزه و خلف به سكون قاف و ديگران بضم خوانده اند. علت اين است كه كلماتي كه بر وزن «فُعُل» هستند، جايز است كه ضمه دوم آنها حذف شود.

لغت … ص: 64

حسبان:در اصل تيرهايي هستند كه بوسيله تير اندازان سواره در يك جهت پرتاب ميشوند و علت اينكه به اين تيرها حسبان گفته ميشود، اين است كه بسيارند و احتياج به حساب دارند.

صعيد:راهي كه گياه در آن نيرويد.

زلق:زمين همواري كه گياه و غير گياه در آن نيست و پاها بر آن قرار نمي گيرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن،

ج 15، ص: 65

اعراب … ص: 65

ما شاءَ اللَّهُ: ممكن است «ما» در محل رفع باشد به تقدير «و الامر ما شاء اللَّه» بنا بر اين عايد «ما» محذوف است. و ممكن است به تقدير «ما شاء اللَّه كائن» باشد. ممكن است «ما» شرطيه و در محل نصب و جواب شرط محذوف باشد. چنان كه در اين آيه نيز جواب شرط حذف شده است: فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ (انعام 35) إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ: «اقل» مفعول دوم «ترن» است. كلمه «انا» ممكن است تأكيد يا وصف براي ياء يا ضمير فصل باشد. زجاج گويد: جايز است «اقل» را رفع دهيم تا خبر «انا» باشد. قرائت عيسي بن عمر نيز همين است. بنا بر اين جمله «أَنَا أَقَلَّ» در محل نصب است تا مفعول دوم باشد.

فعسي: فاء جواب «إِنْ تَرَنِ» است.

«ثوابا» و «عقبا»: هر دو تميزند.

مقصود … ص: 65

اكنون خداوند جواب مرد مؤمن بكافر را نقل كرده، مي فرمايد:

قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ: مرد مؤمن در حالي كه او را تكفير ميكرد، گفت: آيا بخداوندي كه پدرت آدم را از خاك، آفريده است كافر ميشوي؟

برخي گويند: نطفه از غذا و غذا از خاك است. بنا بر اين جايز است كه گفته شود:

خداوند ترا- نه آدم را- از خاك آفريده است.

ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا: خداوند ترا از حالي بحالي منتقل كرد تا اينكه بصورت انساني مستوي القامه در آمدي و از لحاظ خلقت و قامت، اعتدال پيدا كردي.

در اينجا او را باين جهت تكفير ميكند كه منكر معاد است. و اين خود دليل است بر اينكه انكار معاد، كفر است.

لكِنَّا هُوَ

اللَّهُ رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً: لكن من چنين مي گويم: خداوند پروردگار و خالق و رازق من است تو اگر بمال دنيا بمن فخر فروشي مي كني، من

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 66

بتوحيد افتخار ميكنم. من كسي را در عبادت، شريك خدا قرار نمي دهم، بلكه با اخلاص، رو بدرگاه او مي آورم. در اينجا شرك در عبادت را نفي ميكند، زيرا عبادت، مخصوص كسي است كه اصل نعمتها از او باشد و نعمت هيچ منعمي بپاي نعمتهاي او نرسد. بديهي است كه جز خدا هيچكس بر چنين اموري قادر نيست.

وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ: چرا هنگامي كه داخل باغ شدي و ميوه ها و درختها و مزرعه را ديدي، خدا را سپاسگزاري نكردي و نگفتي: هر چه خداوند بخواهد، ميشود و من با اينكه در راه جمع آوري اين ثروت كوشش كرده ام، تنها بقدرت و لطف خداست كه اين ثروت، نصيبم شده است.

اگر خداوند نميخواست كه من ثروتمند شوم، ميان من و اين ثروت، فاصله ايجاد ميكرد و آن را در دسترس من قرار نميداد و بركت را از آن برميداشت، زيرا هر كس داراي ثروت و نعمتي هست، آن را از خدا دارد، نه از خودش؟! سپس در باره خودش گفت:

إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً فَعَسي رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ:

اگر امروز مرا تهيدست مي نگري و مرا از حيث مال و اولاد و قبيله، كمتر از خود مي يابي، اميد است كه خداوند در آخرت- يا در دنيا و آخرت- بمن باغي دهد بهتر از باغ تو.

وَ

يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ: و ممكن است باغ ترا دچار آفت كند.

يا اينكه صاعقه اي آسماني بر آن نازل كند و همه را بسوزاند. اين معني از ابن عباس و قتاده است.

زجاج گويد: يعني بحساب كرداري كه از تو سر زده است، ترا عذاب خواهد كرد.

برخي گويند: يعني تيرهاي عذاب خود را بصورت تگرگ يا سنگ يا هر چه كه بخواهد، بطرف باغها پرتاب مي كند و همه را از بين مي برد.

فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً: و بر اثر نزول بلا، اين باغ بصورت زميني هموار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 67

در آيد كه هيچگونه گياهي در آن وجود نداشته باشد و پاهاي انسان را بلغزاند و بعد از آني كه اين زمين، سودمندترين زمينها بوده است، بصورت زيانبخش ترين اراضي در آيد.

أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً: يا اينكه ممكن است اين آب، بخشكد و بزمين فرو رود و اين زمين از بي آب ترين زمينها شود.

فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً: اگر اين آب، بزمين فرو رود، تو نمي تواني آن را بدست آوري.

برخي گويند: يعني اگر اين آب، بزمين فرو رفت و ناياب شد، نمي تواني آب ديگري بدست آوري و محصولات خود را آبياري كني.

وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ: سرانجام، عذاب و آفت آسماني بر باغ فرود آمد و درختان را همگي در برگرفت و نخل ها و تاكها را نابود كرد. در خبر است كه: خداوند آتشي فرستاد و درختها را سوزانيد و آبها را بر زمين فرو برد.

فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلي ما أَنْفَقَ فِيها: اين كافر خيره سر، دستها را، بر هم مي زد و بر سرمايه اي كه در راه پرورش درختان، خرج كرده بود، تأسف و حسرت ميخورد.

ابن عباس مي گويد: يعني

دست بر پشت دست مي زد. اين كار را معمولا در موقع ندامت، انجام مي دهند. بنا بر اين علامت پشيماني است.

وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها: در حالي كه سقفهايي كه براي درختهاي انگور درست كرده بودند، بر زمين سقوط كرده و پايه ها بر سقفها افتاده بود. معمولا ابتدا سقف فرو مي ريزد، سپس ديوار سقف مي افتد.

برخي گويند: عروش، بناهاست. يعني ديوار خانه هايي كه با درختهاي انگور ساخته بودند، باقي مانده بود اما خود درختها از بين رفته بودند و ديوار خالي خيري نداشت.

وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً: بعد از آنكه ثروت را از دست داد، از كفر و بي باكي خود پشيمان شد، اما اين پشيماني سودي نداشت، زيرا از روي توجه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 68

به اهميت لزوم ايمان پيدا نشده بود، بلكه بخاطر از دست رفتن مال بود. مسلم است كه اگر از كفر پشيمان شده بود و واقعاً ايمان مي آورد، برايش سودمند بود.

برخي گفته اند: او واقعاً نادم شد و بخداوند يكتا ايمان آورد.

وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ: اين كافر، كسي نداشت كه در اين هنگامه خطير، او را ياري كرده، عذاب خدا را از او دور كنند.

برخي گفته اند: «فئه» يعني لشكر. عجاج گويد: «كما يجوز الفئة الكمي» يعني: چنان كه لشكر شجاع، عبور مي كند.

وَ ما كانَ مُنْتَصِراً: قتاده گويد: يعني اين عذاب از او منع نمي شد.

برخي گويند: يعني عوض آنچه از دستش رفته بود، باو رد نميشد.

ابن عباس گويد: اين دو مرد همانها هستند كه در سوره صافات از آنها ياد كرده، ميفرمايد: إِنِّي كانَ لِي قَرِينٌ. يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ …

فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَواءِ الْجَحِيمِ (آيه 51 به بعد: مرا همدمي بود كه ميگفت چگونه تو باور ميكني؟

آيا وقتي كه مرديم و خاك و استخوان شديم، ما را جزا مي دهند؟! آيا شما از جهنم اطلاع داريد؟ و اطلاع يابد و او را در ميان جهنم ببيند.)

هشام بن سالم و ابان بن عثمان از امام صادق (ع) روايت كرده اند كه فرمود:

- تعجب دارم از كسي كه مي ترسد و بقول خداوند: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ (آل عمران 173: خدا ما را بس است و نيكو وكيلي است) توجه ندارد! شنيدم كه خداوند بدنبال آن ميفرمايد: فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ (آل عمران 174: آنها با نعمت خدا و فزوني بازگشتند و بدي بآنها نرسيد) و تعجب دارم از كسي كه محزون است و توجه ندارد به سخن خداوند كه مي فرمايد:

لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ! (انبياء 87: جز تو خدايي نيست. منزهي تو. من از ستمكاران بودم) شنيدم كه بدنبال اين جمله مي فرمايد:

فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ (دعايش را مستجاب كرديم و او را از غم نجات بخشيديم و مؤمنان را اينطور نجات ميدهيم) و تعجب دارم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 69

از كسي كه به او مكر شده است و توجه ندارد به سخن خداوند كه مي فرمايد:

وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَي اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ! (غافر 44: كارم را بخدا واگذار ميكنم، زيرا خداوند به بندگان بيناست) شنيدم كه بدنبال آن ميفرمايد:

فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا (خداوند او را از عواقب شوم نيرنگ ايشان

حفظ كرد) و تعجب دارم از كسي كه دنيا را ميخواهد و توجه نميكند بسخن خداوند كه ميفرمايد:

ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ! (همين سوره 39: هر چه خدا بخواهد، همان است و نيرويي نيست جز به خداوند) شنيدم كه بدنبال آن ميفرمايد: فَعَسي رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ (خداوند باغي بمن خواهد داد بهتر از باغ تو) كلمه (عسي) براي ايجاب است.

هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ: در آنجا و در آن وقت، كه مرد كافر و مرد مؤمن با هم نزاع ميكردند، تنها خداوند بود كه بندگان را ياري ميكرد و آنها را عزت مي بخشيد.

پس خداوند صاحب اختيار بندگان خويش است و مي تواند آنها را ياري كند.

برخي گويند: «هنا لك» اشاره به روز قيامت است. يعني: روز قيامت، اختيارات بدست خداست. در آن روز مردم، در برابر خداوند تسليم شده، به او ايمان ميآورند و از بتهاي خود اظهار تنفر ميكنند.

اين معني از قتيبي است.

برخي گويند: يعني خداوند در قيامت، مؤمنان را ياري و كافران را خوار مي كند، بنا بر اين در آن روز تمام اختيارات و قدرتها بدست خداوند است و ديگران را اختيار و قدرتي نيست.

هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً: پاداشي كه او مي دهد، از پاداش ديگران بزرگتر و بهتر و نتيجه فرمانبرداريش بهتر از نتيجه فرمانبرداري ديگران است.- اين جمله به تقدير «هو خير عقب طاعة» است.

عقب و عقبي و عاقبة بيك معني هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 70

سوره الكهف (18): آيات 45 تا 49 … ص: 70

اشاره

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ مُقْتَدِراً

(45) الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً (46) وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَي الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً (47) وَ عُرِضُوا عَلي رَبِّكَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً (48) وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَي الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً (49)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 71

ترجمه … ص: 71

براي آنها در باره زندگي اين جهان مثل بزن. همچون آبي كه از آسمان نازل كرده ايم و بوسيله آن گياهان زمين بهم در آميزند آن گاه خشك گردند و بادها آنها را پراكنده كنند و خداوند بر همه چيز تواناست. مال و فرزندان، زينت زندگي اين جهان هستند و باقيات صالحات، نزد پروردگارت، پاداششان بهتر و اميدشان بيشتر است. روزي كه كوه ها را براه اندازيم و زمين را آشكار بيني و آنها را محشور كنيم و هيچيك را ترك نكنيم و بصف در آمده، به پروردگارت عرضه شوند. به آنها گفته شود:

چنان كه اول بار، شما را خلق كرده بوديم، پيش ما آمده ايد، ولي گمان ميكرديد كه هرگز براي شما وعده گاهي قرار نداده ايم. و نامه ها گذارده شوند و گنهكاران را از مضمون آن هراسان بيني و گويند: واي بر ما! اين چه كتابي است كه گناه كوچك يا بزرگي را ترك نكرده، مگر اينكه به شمار آورده است و هر چه كرده اند، حاضر يابند و پروردگارت به كسي ستم نمي كند.

قرائت … ص: 71

نسير الجبال: ابن عامر و ابن كثير و ابو عمر، بتاء مضموم و ياء مفتوح و رفع «الجبال» خوانده اند و ديگران بنون مضموم و ياءِ مكسور و نصب «الجبال» خوانده اند.

نمونه قرائت اول «وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ» (نبأ 20) و «إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ» (تكوير 3) است. لكن قرائت دوم با حشرناهم فلم نغادر … شبيه تر است.

لغت … ص: 71

هشيم: گياه خشكيده.

ذرو و تذريه: بردن باد چيزهاي سبك را به اين طرف و آن طرف و «اذريت- الرجل عن الدابه» يعني: او را از مركب بزير انداختم. شاعر گويد:

فقلت له صوب و لا تجهدنه فيذرك من اخري القطاة فتزلق

يعني: به او گفتم: اسب را بدوان و او را به زحمت مينداز كه ترا بر زمين مي اندازد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 72

مغادره: ترك. غدر، ترك وفا. غدير: جايي كه در آب است.

اشفاق: ترس از اينكه امر ناگواري واقع شود، با اميد اينكه واقع نشود.

اصل اين كلمه از رقت است. شفق. يعني سرخي رقيق. شفقت انسان به فرزند، رقت او است.

اعراب … ص: 72

صفا:حال.

َّنْ نَجْعَلَ

:«ان» در اصل «ان» است. خبر آن جمله «لن نجعل».

لِهذَا الْكِتابِ: لام را نبايد جدا نوشت.

لا يُغادِرُ: حال.

مقصود … ص: 72

اكنون خداوند متعال به پيامبر خود دستور ميدهد كه براي مردم مثلي بزند كه آنها را از دنيا بي ميل و به آخرت، راغب گرداند. ميفرمايد:

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ: اي محمد، براي آنها در باره زندگي دنيا مثل بزن. دنيا به آب باران مي ماند كه از آسمان نازل مي كنيم و بوسيله آن گياهان را در زمين مي رويانيم. منظره سبز گياهان و شاخ و برگهايي كه بهم پيچيده اند، انسان را شيفته خود ميكند و او را بدامن صحرا و تماشاي بهار مي كشاند، اما سبزه ها و گلهاي بهاري ديري نمي پايند، سرانجام مي خشكند و بصورت خار و خاشاك بوسيله بادها به اين طرف و آن طرف، پرتاب ميشوند. دنيا هم همين حال را دارد.

اين آيه، در سوره يونس تفسير شده است.

وَ كانَ اللَّهُ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ مُقْتَدِراً: خداوند بر هر چيزي قادر است و كسي را ياراي جلوگيري از قدرت و اراده او نيست. حسن گويد: يعني خداوند پيش از وجود هر چيزي بر آن قادر بوده است. زجاج گويد: يعني قدرت خداوند حادث نيست، بلكه همواره او داراي قدرت بوده و هست. مذهب سيبويه همين است. برخي گويند: اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 73

جمله، خبر از ماضي و در باره آينده است.

اين مثل، در باره متكبراني است كه بدنيا مغرور شده و از مجالست مؤمنين تهيدست، سر باز زده اند. خداوند به آنها خاطر نشان ميكند كه: دنيا مورد توجه

او نيست. دنيا بگياه سبزي مي ماند كه با ريزش قطرات باران مي رويد و سبز و خرم ميشود، اما همين كه آب باران به او نرسيد، ميخشكد و بصورت خاشاك در مي آيد.

الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا: مال و اولاد وسيله زينت زندگي دنيا و فخر و مباهات مردم هستند و در آخرت، براي انسان نفعي ندارند. مال در اين دنيا جمال انسان و فرزند، نيرو و وسيله دفاع است، بنا بر اين زينت دنيا هستند و باقي نمي مانند كه در آخرت براي انسان سودي داشته باشند.

وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلًا: طاعت و هر كار نيكي را «باقيات صالحات» مي نامد، زيرا- بقول ابن عباس و قتاده- پاداش آنها ابدي و جاوداني است. آري اينگونه كارها از لحاظ پاداش و دلبستگي براي آدمي از مال و اولاد و ساير تجملات دنيا بهترند، زيرا پاره اي از دلبستگي هاي انسان، جنبه خيالي دارند و كاذبند «1»، اما دلبستگي ها و آرزوهاي اخروي، واقعيت دارند، زيرا هر كس كار خيري را به آرزو و اميد پاداش انجام دهد، به آرزوي خود مي رسد.

برخي گفته اند: «باقيات صالحات» كارهايي است كه سلمان و صهيب و ديگر مسلمانان مستمند، انجام ميدادند و آن عبارت از «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر» بود.

انس بن مالك از پيامبر گرامي اسلام روايت كرده است كه: بهم نشينان خود فرمود:

- سپر خود را بگيريد.

__________________________________________________

(1)مولوي گويد:

نيست وش باشد خيال اندر روان تو جهاني بر خيالي بين روان

بر خيالي نامشان و ننگشان بر خيالي صلحشان و جنگشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص:

74

گفتند:

- بوسيله آن از دشمن، اجتناب كنيم؟

فرمود:

- سپر خود را بگيريد تا شما را از آتش حفظ كند. بگوييد: «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر» اين كلمات، وسيله پيش افتادن انسانند و او را اجابت مي كنند. اينها پاسداران انسان و باقيات صالحات هستند.

همين روايت را اصحاب ما از امام صادق- بنقل از امامان پيشين و آنها بنقل از پيامبر عاليقدر- نقل كرده اند. بدنبال آن فرمود: «و لذكر اللَّه اكبر» و ياد خدا اين است كه انسان در برخورد بهر حلال يا حرامي در ياد خدا باشد.

همچنين از پيامبر بزرگوار روايت شده است كه: اگر از بيدار ماندن شب و مبارزه با دشمن، عاجز هستيد، از اين كار عاجز نيستيد كه بگوييد: «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر» اين كلمات، باقيات صالحات هستند. آنها را بگوييد.

ابن مسعود و سعيد بن جبير و مسروق و نخعي گويند: باقيات صالحات، نمازهاي پنجگانه هستند. از امام صادق (ع) نيز چنين روايت شده است. همچنين از آن پيشواي بزرگوار نقل شده است كه: نماز شب از باقيات صالحات است.

برخي گفته اند: دختران صالح، باقيات صالحات هستند.

بهتر است آيه را بر عموم اين معاني حمل كنيم تا شامل همه خيرات و طاعات بشود.

در كتاب ابن عقده است كه امام صادق (ع) به حصين بن عبد الرحمن فرمود:

- اي حصين، دوستي ما را كوچك مشمار، زيرا از باقيات صالحات است.

عرض كرد:

- يا بن رسول اللَّه، من آن را كوچك نمي شمارم، بلكه خدا را بر آن حمد مي كنم.

علت اينكه: طاعت ها را «صالحات» ناميده اند، اين است كه:

اينها شايسته ترين اعمال هستند، زيرا خداوند به آنها امر كرده و در برابر آنها وعده پاداش داده و بر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 75

ترك آنها تهديد به كيفر كرده است.

وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ: برخي گويند: متعلق به سابق است. يعني: در روزي كه كوه ها را براه اندازيم، باقيات صالحات، پاداش بهتري دارند.

برخي گويند: اين آيه، ابتداي كلام است. يعني: روز قيامت را بياد آور كه كوه ها را براه مي اندازيم.

مقصود از براه افتادن كوه ها اين است كه: خداوند آنها را از جا مي كند و آنها را بصورت غبار پراكنده در مي آورد.

برخي گويند: منظور اين است كه كوه ها مثل ابر، بر روي زمين بحركت در- مي آيند و خداوند آنها را متلاشي و بصورت تل هاي رمل در مي آورد. چنان كه مي فرمايد:

يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ (مزمل 14: در آن روز كوه ها و زمين بلرزند و بصورت رمل در آيند) سپس بصورت پشم زده، آن گاه بصورت غبار پراكنده، در مي آيند. چنان كه ميفرمايد: وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا (واقعه 5 و 6: كوه ها پاره پاره شوند و بصورت غبار پراكنده در مي آيند) سپس بصورت سراب، در مي آيند، چنان كه مي فرمايد:

وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً (نبأ 20: كوه ها بحركت در مي آيند و سراب ميشوند).

وَ تَرَي الْأَرْضَ بارِزَةً: در آن روز چهره زمين را آشكار و بي پوشش مي نگري كه بر آن كوهي و ساختماني و درختي نيست كه آن را از چشم ها پناه سازد.

عطا گويد: يعني كساني كه در دل زمين مدفون بوده اند، بوسيله زمين ظاهر ميشوند. چنان كه پيامبر گرامي اسلام مي فرمايد:

ترمي الارض بافلاذ كبدها

يعني:

زمين گنجهاي باطني خود

را بيرون مي افكند.

وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً: در آن روز آنها را محشور و در موقف قيامت جمع مي كنيم و احدي از آنها را فروگذار نمي كنيم.

عُرِضُوا عَلي رَبِّكَ صَفًّا

: آنان كه محشور ميشوند، روز قيامت، هر دسته اي و امتي بصف در آمده، به پيشگاه خداوند عرضه مي شوند.

برخي گويند: مثل صفوف نماز، صفها پشت سر يكديگر قرار مي گيرند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 76

برخي گويند: همه در يك صف هستند.

َدْ جِئْتُمُونا كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ

: به آنها گفته ميشود: اكنون با ضعف و فقر، در جايي نزد ما آمده ايد كه جز ما احدي حق حكومت ندارد. چنان كه در آغاز خلقت نيز مالك چيزي نبوديد و فقير و ناتوان بوديد.

برخي گويند: يعني از مال و اولاد و خدمتگزاراني كه در دنيا داشتيد، اكنون چيزي براي شما باقي نمانده است، كه از آنها نفعي عايد شما بشود، همانطوري كه در آغاز خلقت نيز هيچ چيز نداشتيد.

از پيامبر گرامي روايت است كه: مردم در روز قيامت، پا برهنه و عريان محشور ميشوند. عايشه عرض كرد:

- يا رسول اللَّه، آيا از يكديگر خجالت نميكشند؟

فرمود:

- هر كسي بكار خود مشغول است.

ْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً

: به آنها نيز گفته ميشود: ولي شما در دنيا گمان ميكرديد كه ما وعده گاهي براي بعث و جزاي شما قرار نداده ايم.

وَ وُضِعَ الْكِتابُ: كتاب هاي عمل بني آدم در دستهاي ايشان گذارده ميشود. در اينجا كتاب اسم جنس است.

كلبي گويد: منظور از كتاب، حساب است. يعني دفتر محاسبات، در آنجا گذارده ميشود و به حساب اعمال ايشان رسيدگي ميشود.

فَتَرَي الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ: اگر به مجرمين نگاه كني،

مي بيني از مشاهده اعمال زشتي كه در كتاب عملشان ثبت است، مي ترسند.

وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها:

كلمه «ويل» را انسان هنگامي مي گويد كه گرفتار سختي و مشقت شده باشد. در اين حالت براي خود آرزوي هلاك مي كند.

مردم مجرم مي گويند: واي بر ما! اين چه كتابي است كه هيچ گناه كوچك و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 77

بزرگي را فروگذار نكرده و همه را بدون كم و زياد، ثبت كرده است؟! ما در باره گناه كوچك و بزرگ در سوره نساء گفتگو كرده ايم.

كلمه «صغيره و كبيره» داراي تاء تأنيث است، زيرا دلالت بر يك مرتبه مي كند.

وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً: و هر چه كرده اند، در آن كتاب، نوشته و ثبت شده مي يابند.

برخي گويند: يعني پاداش كردار خود را حاضر و آماده مي بينند. بنا بر اين- بطور مجاز، وجود جزا و پاداش را مانند وجود خود اعمال، قرار مي دهد.

وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً: خداوند چيزي از پاداش نيكان را كم نمي كند و چيزي بر كيفر بدان نمي افزايد.

دلالت آيه … ص: 77

از اين آيه، بر مي آيد كه خداوند، اطفال را كيفر نمي دهد، زيرا كسي كه بر كيفر بدان چيزي نمي افزايد، چگونه ممكن است كه آدم بيگناه را كيفر دهد؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 78

سوره الكهف (18): آيات 50 تا 52 … ص: 78

اشاره

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً (50) ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً (51) وَ يَوْمَ يَقُولُ نادُوا شُرَكائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً (52)

ترجمه … ص: 78

و آن گاه كه به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد. آنها سجده كردند، جز ابليس كه از جنيان بود و از فرمان خدايش خارج شد. آيا او و فرزندانش را كه دشمن شمايند، بجز من دوستان خود ميگيريد؟ چه بد عوضي است براي ستمكاران! آفرينش آسمانها و زمين را با حضور آنها نكردم و نه آفرينش خودشان را. من گمراه كنندگان را بكمك نمي گيرم. و روزي كه خدا گويد: كساني را كه شريك من مي پنداشتيد، بخوانيد. آنها را بخوانند: اما اجابتشان نكنند و ميانشان فاصله اي هلاكتگاه قرار داده ايم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 79

قرائت … ص: 79

ابو جعفر «ما اشهدناهم» خوانده است و ديگران «ما اشهدتهم» خوانده اند.

قرائت اول بمنظور تعظيم است.

يوم يقول: حمزه به نون و ديگران به ياء خوانده اند. قرائت نون، فعل را براي متكلم قرار ميدهد و در آيه پيش نيز «كنت» براي متكلم است. قرائت ياء بخاطر اين است كه كلام سابق به اتمام رسيده است. اگر قرائت نون صحيح بود، ميگفت:

«نادوا شركائنا»

لغت … ص: 79

فسق: خارج شدن از حالي بحالي. گفته ميشود: «فسقت الرطبه» يعني خرما از پوست خود خارج شد. و «فسقت الفاره» يعني موش از سوراخ خود خارج شد. ابو عبيده گويد: اين كلمه، در اشعار و اشعار احاديث جاهليت به معناي معمول بكار نرفته، بلكه بعد از نازل شدن قرآن، رواج يافته است. مبرد گويد: گفتار ابو عبيده صحيح است. اما خود كلمه، در زبان عرب، از كلمات فصيح بوده است. قطرب گويد: «فسق عن امر ربه» يعني:

از رد امر خداوند، سر در آورد. نظير «كسوته عن عري و اطعمته عن جوع» يعني: او را از برهنگي و گرسنگي خارج كردم.

عضد: بازو.

موبق: هر چه كه ميان دو چيز فاصله شود. و بوق: هلاك.

اعراب … ص: 79

بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا: «اسم بئس» مضمر و مفسر آن «بدلا» است. يعني «بئس البدل للظالمين ذرية ابليس» بنا بر اين مخصوص به ضم، ذريه ابليس است.

مقصود … ص: 79

اكنون خداوند متعال پيامبر خود را دستور مي دهد كه اين متكبران را- كه از مجالست فقرا- بيزار بودند، بياد داستان ابليس و گرفتاريهايي كه از راه تكبر دامنگيرش شد، بيندازد. فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 80

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ: اي محمد، بياد آور هنگامي را كه بفرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد. آنها سجده كردند، اما شيطان سجده نكرد.

اين آيه را قبلا تفسير كرده ايم.

تكرار اين مطلب در قرآن مجيد، براي نتيجه هاي مختلفي است كه در هر مورد، از آن گرفته شده است.

كانَ مِنَ الْجِنِّ: ابليس از جن بود. برخي معتقد بودند كه وي از جن نيست. از اين جمله، استفاده ميشود كه وي از جن است. بنا بر اين، جن، غير از ملائكه و غير از انسان است.

كساني كه ابليس را از ملائكه ميدانند مي گويند: منظور اين است كه ابليس از چشمها پنهان است.

برخي گفته اند: به گروهي از ملائكه كه خازن «جنان» (يعني بهشتها) هستند، جن گفته ميشود بنا بر اين نام آنها را به «جنان» اضافه كرده اند، چنان كه مي گويند:

كوفي و بصري و افرادي را كه در اين دو بلد زندگي ميكنند اضافه به آنها ميكنند.

كساني كه ابليس را غير از فرشتگان ميدانند، اين استدلالها را نپذيرفته، گويند: هر گاه «جن» گفته شود، نوع ديگري از مخلوقات، بذهن مي آيد، نه ملائكه.

فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ: ابليس از فرمان خدايش خارج گرديد.

اكنون مشركين را مخاطب ساخته، مي فرمايد:

أَ فَتَتَّخِذُونَهُ

وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ: آيا از فرمان ابليس و فرزندان او پيروي كرده، آنها را رهبر خود قرار ميدهيد و با اطاعت آنها نسبت به- آنها اظهار دوستي مي كنيد و از اطاعت من خود داري ميكنيد؟ مگر نميدانيد كه آنها دشمن شما هستند؟! آدم عاقل، از دشمن فرار مي كند.

اين جمله، بصورت استفهام است، اما منظور انكار و سرزنش است.

مجاهد گويد: شيطانها فرزندان ابليس هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 81

حسن گويد: جن، اولاد ابليس است.

بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا: اين ستمكاران، بدكاري را به جاي عبادت پروردگار خود انجام ميدهند. چه ابليس را اطاعت مي كنند.

اين معني از حسن است.

قتاده گويد: يعني بد است كه بجاي طاعت خدا، طاعت شيطان را پيشه كنند.

ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ: من براي آفرينش آسمانها و زمين و آفرينش ابليس و ذريه اش، آنها را احضار نكردم و از آنها كمك نخواستم. پس قدرت من كامل است و نيازي به ياري شيطانها نداشته و ندارم و نبايد بجاي من از آنها اطاعت كرد.

وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً: من هرگز شيطانها را كه گمراه كننده مردم هستند، بكمك نميخواهم.

اكثر اوقات، كلمه «عضد» را به معناي كمك، استعمال مي كنند.

علت اينكه كلمه را مفرد آورده، اين است كه با فاصله هاي آيات، موافق باشد.

برخي گويند: يعني شما شيطان ها را طوري پيروي مي كنيد كه گويي آنها را داراي چنان علمي ميدانيد كه ديگران از آن محروم هستند، در حالي كه من آنها را از خلقت آسمانها و زمين و حتي خودشان، مطلع نساخته و بآنها علم خلقت اشياء را نبخشيده ام. چرا از آنها

پيروي مي كنيد؟! برخي گويند: يعني من مشركين عرب را براي آفرينش آسمانها و زمين و خودشان حاضر نساخته ام. آنها در آن وقت موجود نبودند. من آنها را از نيستي به هستي آوردم. از كجا مي گويند: فرشتگان، دختران خدايند و از كجا اين ادعا را ساخته اند؟! وَ يَوْمَ يَقُولُ نادُوا شُرَكائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ: همين كه روز قيامت فرا رسيد، خداوند به اين بت پرستان مي فرمايد: آنها را كه در دنيا شريك من مي پنداشتيد، بخوانيد، تا عذاب را از شما دور كنند و شما را رهايي بخشند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 82

فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ: مشركين، خدايان خود را بكمك ميخوانند، اما پاسخي نمي شنوند و از آنها كمكي دريافت نمي كنند.

وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً: مجاهد و قتاده گويند: يعني ميان مؤمنين و كافرين در روز قيامت وادي عميقي قرار مي دهيم كه آنها را از يكديگر جدا سازد.

ابن اعرابي گويد: يعني ميان بت پرستان و معبودهاي آنها فاصله اي قرار مي دهيم، فرشتگان و مسيح را كه معبود خود ميدانستند، داخل بهشت و آنها را داخل جهنم مي كنيم.

فراء گويد: يعني پيوندها و روابط دنيوي آنها را در آخرت، هلاك آنها قرار مي دهيم.

از قتاده و ابن عباس نيز همين طور روايت شده است.

بنا بر اين قول، «بين» به معناي تواصل است يعني دوستي ها و مراودات آنها در راه كفر، در آخرت وسيله هلاكشان ميشود.

حسن گويد: موبق به معناي عداوت است. يعني در ميان ايشان عداوتي هلاك كننده قرار مي دهيم.

از انس بن مالك روايت شده است كه: «موبق» نام واديي است در جهنم كه پر از چرك و خون است.

نظم آيات … ص: 82

وجه اتصال ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ … به

سابق اين است كه دليل و برهان سابق را براي بر انداختن شبهه، تقويت مي كند. اين جمله، بمنزله اين است كه گفته شود: شما به پيروي شيطان و اولادش روي آورده ايد و امر خدا را ترك كرده ايد، در حالي كه دلايل بسياري بطلان اين روش را ثابت مي كنند. اگر من در آفرينش آسمانها و زمين، از آنها كمك خواسته بودم، شما بيشتر و بهتر از اين، از آنها پيروي نميكرديد.

برخي گويند: منظور خداوند اين است كه او در آفرينش موجودات، شريكي ندارد. پس سزاوار نيست كه ديگري را شريك او سازند يا ديگري را بخدايي بخوانند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 83

سوره الكهف (18): آيات 53 تا 56 … ص: 83

اشاره

وَ رَأَي الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً (53) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ ءٍ جَدَلاً (54) وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدي وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً (55) وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ يُجادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً (56)

ترجمه … ص: 83

گنهكاران جهنم را ببينند و يقين كنند كه گرفتار آن ميشوند و راه گريزي نمي يابند. در اين قرآن هر گونه مثلي بصورتهاي گوناگون آورده ايم و انسان از همه چيز بيشتر مجادله مي كند. هنگامي كه هدايت براي مردم آمد، آنها را چه منع مي كند كه ايمان آورند و از پروردگار خويش طلب مغفرت كنند؟ جز اين نيست كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 84

انتظار دارند طريقه گذشتگان تكرار شود، يا اينكه عذاب در مقابل آنها قرار گيرد.

ما پيامبران را جز براي بشارت و انذار نفرستاده ايم. مردم كافر به باطل مجادله مي كنند تا حق را به آن باطل سازند و آيات مرا و آنچه كه ايشان را بدان بيم داده اند مسخره گرفته اند.

قرائت … ص: 84

قبلا: اهل كوفه، اين كلمه را بدو ضمه و ديگران به كسر قاف و فتح باء خوانده اند. وجه آن را در سوره انعام گفته ايم.

لغت … ص: 84

مواقعه: نزديك شدن به چيزي با شدت. وقايع حروب: جنگهايي كه گريبانگير مردم شده اند. توقع يعني انتظار واقع شدن چيزي.

مصرف: راه بازگشت. شاعر گويد:

أزهير هل عن شيبة من مصرف ام لا خلود لباذل متكلف

يعني: اي زهير، آيا راهي براي بازگشت از پيري هست؟ بلكه آيا بذل- كننده اي كه خود را بزحمت مي اندازد جاويد مي ماند؟! تصريف: گرداندن معني در جهات مختلف.

ادحاض: چيزي را بهلاكت كشاندن. «مكان دحض» يعني جايي كه پا را بلغزاند.

اعراب … ص: 84

أَنْ يُؤْمِنُوا: در محل نصب است. يعني «ما منع الناس من الايمان الا طلب ان يأتيهم» بنا بر اين «أَنْ تَأْتِيَهُمْ» در محل رفع است.

ما أُنْذِرُوا: در محل نصب و عطف است بر «آياتي».

هزوا: مفعول دوم «اتخذوا»

مقصود … ص: 84

اكنون خداوند به بيان حال مجرمين پرداخته، مي فرمايد:

وَ رَأَي الْمُجْرِمُونَ النَّارَ: مشركين شعله هاي آتش را مي نگرند كه با خشم و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 85

عضب به سوي آنها رو مي آورند. اين معني از ابن عباس است.

برخي گويند: اين آيه شامل همه گنهكاراني كه مرتكب كبيره شده اند، ميشود.

فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها: آنها يقين پيدا مي كنند كه در آتش داخل مي شوند و در عذاب آن گرفتار ميشوند.

وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً: و جايي نمي يابند كه به آن پناه برند و خود را از عذاب، خلاص كنند.

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ: ما در اين قرآن، براي مردم مثل هاي مختلفي آورده ايم.

تصريف، اين است كه مثالها را به انواع مختلف، بيان كنند تا مردم در باره آنها بينديشند.

تفسير اين جمله، در سوره بني اسرائيل گذشت.

وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ ءٍ جَدَلًا: انسان، زياد مجادله مي كند. ابن عباس گويد: منظور نضر بن حارث است. كلبي گويد: منظور ابي بن خلف است. زجاج گويد:

منظور، انسان كافر است. چنان كه مي فرمايد: وَ يُجادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ (كهف 56:

مردم كافر به باطل مجادله كنند).

وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدي وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ: با اينكه دلائلي روشن در دسترس مردم قرار گرفته و حق آشكار شده است، چه مانعي بر سر راه آنها هست كه ايمان نمي آورند و

خدا را در برابر معصيتهاي خود استغفار نمي كنند؟ حتماً ميخواهند همانطوري كه نسبت به گذشتگان سنت ما بوده است كه آنها را گرفتار عذاب و هلاك ميكرديم، براي اينان نيز عذاب و بلا بفرستيم.

بطوري كه غافل گير شوند و ناخودآگاه، تباه گردند.

أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا: يا اينكه ميخواهند عذاب ما را بالعيان، در برابر خود بنگرند. مقصود اين است كه: آنها با خودداري از ايمان و استغفار، بمنزله كسي هستند كه طلب عذاب ميكنند تا از روي ترس، ناچار شوند و ايمان بياورند، زيرا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 86

وضع آنها نشان مي دهد كه: تا عذاب دردناك ما را نبينند، ايمان نمي آورند.

مثل اينكه به كسي گفته شود: چرا بدون كتك خوردن، قول مرا نمي پذيري؟! وانگهي مشركين هم طلب عذاب كرده، گفتند: اگر اينها كه تو مي گويي حق است، بر ما سنگ ببار يا عذابي دردناك بر ما بفرست. (انفال 32).

قرائت «قبل» بكسر قاف نيز بمعناي فوق است. ممكن است جمع «قبيل» يعني جماعت باشد. در اين صورت، يعني: يا اينكه ميخواهند انواع عذابها از هر طرف بر آنها نازل شود.

اكنون بيان مي كند كه براي مردم دليل آشكار آورده و راهي براي شك و ترديد باقي نگذارده است:

وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ: ما پيامبران را به سوي مردم نفرستاديم، جز براي اينكه مردم مطيع را به بهشت بشارت دهند و مردم عاصي را از دوزخ بترسانند.

وَ يُجادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ: كافران براي دفاع از كيش باطل خود به بحث و مناظره مي پردازند، تا حق را از جاي خود خارج سازند.

ابن عباس گويد: مقصود كساني است كه

زبان به استهزاء مي گشودند و راههاي مكه را براي مبارزه با اسلام ميان خود تقسيم ميكردند.

بحث و مناظره آنها در راه اثبات باطل اين بود كه: پيامبر را وادار ميكردند كه طبق هوي و هوس ايشان، آيات و معجزاتي بياورد: تا اگر نياورد، از او اخذ سند كرده، قرآنش را باطل معرفي كنند.

گفته ميشود: «ادحضت حجته» يعني دليل او را باطل كردم.

وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً: آنان قرآن و قيامت و آتش جهنم را وسيله استهزا قرار دادند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 87

سوره الكهف (18): آيات 57 تا 59 … ص: 87

اشاره

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَي الْهُدي فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً (57) وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً (58) وَ تِلْكَ الْقُري أَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً (59)

ترجمه … ص: 87

كيست ستمكارتر از آنكه به آيه هاي پروردگارش، او را اندرز دادند و از آن روي گردان شد و كارهايي كه از پيش كرده بود، فراموش كرد؟! ما بر دلهاي ايشان پوشش هايي افكنده ايم كه آيه هاي ما را درك نكنند و در گوشهاي ايشان سنگيني نهاده ايم و اگر آنها را به هدايت بخواني هرگز هدايت نمي شوند. پروردگارت آمرزگار و صاحب رحمت است. اگر آنها را بكردارشان مؤاخذه ميكرد، در عذاب ايشان تعجيل ميكرد، ولي براي آنها موعدي است كه هرگز در قبال آن گريزگاهي ندارند. اين قريه ها را هنگامي كه ستم كردند، هلاكشان كرديم و براي هلاك ايشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 88

وعده اي قرار داديم.

قرائت … ص: 88

لمهلكهم: حفص از عاصم بفتح ميم و كسر لام قرائت كرده است (همچنين در سوره نمل) حماد و يحيي از ابو بكر بفتح ميم و لام قرائت كرده اند. اعشي و برجمي در اينجا بضم ميم و در سوره نمل بفتح ميم خوانده اند. ديگران بضم ميم و فتح لام خوانده اند.

ممكن است «مهلك» بضم ميم و فتح لام، مصدر يا اسم مكان به معناي اهلاك يا وقت اهلاك باشد. «مهلك» بفتح ميم و كسر لام نيز اسم زمان است. «مهلك» بفتح ميم و لام، مصدر است، بنا بر اين اضافه به مفعول به شده است. نقل شده است كه تميم مي گويد:

«هلكني زيد» و فعل را متعدي استعمال كرده است. اگر اين فعل را لازم بدانيم، اضافه بفاعل شده است.

اعراب … ص: 88

تِلْكَ الْقُري : «تلك» مبتدا و «القري» صفت آن است. ممكن است مفعول باشد براي فعل محذوف.

اهلكناهم: خبر.

مقصود … ص: 88

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها: هيچكس ستمكارتر نيست از كسي كه بوسيله قرآن و آيات آن پند داده شود و دلايل توحيد براي او روشن گردد و از آن اعراض كند.

وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ: و گناهان خود را كه موجب كيفر او هستند، فراموش كند.

برخي گويند: يعني تذكر پيدا مي كند، سپس مطلب را سبك و كوچك مي- شمارد و بامور ديگر مي پردازد، زيرا فراموشش مي كند. سپس مي فرمايد:

إِنَّا جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ: ما بر دلهاي آنها پوشش هايي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 89

افكنده ايم تا اين پندهاي قرآني را درك نكنند.

وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً: و گوش آنها را باثقل سامعه اي كه در آن افكنده ايم، كر ساخته ايم تا نشنوند.

سابقاً اين مطلب را بيان داشته ايم. منظور اين است كه ما دل دانا و گوش شنوا را از آنها سلب كرده ايم. در جاي ديگر مي فرمايد: وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِ آياتُنا وَلَّي مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْراً (لقمان 7: هر گاه آيات ما بر او خوانده شود، از روي تكبر روي گردان ميشود، گويي آن را نشنيده و گويي در گوشهايش سنگيني است.)

وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَي الْهُدي فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً: در اينجا خداوند متعال خبر مي دهد كه آنها هرگز ايمان نمي آورند. اين خبر واقعيت داشت و آنها سرانجام با كفر از اين جهان رفتند.

وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ: پروردگار تو كسي است كه عيب بندگان را ميپوشد و گناه آنها را مي آمرزد و نسبت به خلق، صاحب فضل و

نعمت است.

برخي گويند: غفور، توبه پذير است. «ذُو الرَّحْمَةِ» يعني به آنها كه اصرار بر گناه دارند، مهلت مي دهد و در كيفر آنها تعجيل نمي كند.

برخي گويند: غفور، يعني خداوند در اين دنيا مردم را مؤاخذة نميكند.

«ذو الرحمة» يعني آنها را مهلت مي دهد كه توبه كنند.

لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا: اگر خداوند مردم را بكردارشان مؤاخذه ميكرد، در عذاب آنها تعجيل ميكرد. لكن روز قيامت، موعد مؤاخذه و عذاب آنهاست كه در قبال آن پناهگاهي ندارند. اين معني از ابن عباس و قتاده است. مجاهد گويد: يعني جاي محكمي نمي- يابند. ابو عبيد گويد: يعني راه نجاتي نمي يابند كه نجاتشان دهد. گفته ميشود:

«لا والت نفسه» يعني نجات نيافت. شاعر گويد:

و قد اخالس رب البيت غفلته و قد يحاذر مني ثم لا يئل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 90

يعني: من صاحب خانه را غافل گير مي كنم. او از من حذر مي كند و نجات نمي يابد. ديگري گويد:

لا والت نفسك خليتها للعامريين و لم تكلم

يعني: تو خود را در اختيار آنها قرار دادي و مجروح نشدي. لكن نجات هم نيافتي.

وَ تِلْكَ الْقُري أَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا: قريه هاي عاد و ثمود و … را بر اثر تكذيب انبيا و انكار آيات خدا هلاك كرديم.

وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً: براي هلاك آنها وقتي معين كرديم كه در آن وقت، طبق مصلحت ما نابود گردند.

در اول تِلْكَ الْقُري را به لفظ مؤنث آورد، سپس «اهلكناهم» گفت و ضمير جمع مذكر آورد، زيرا قريه يا مسكن را هلاك نمي كنند، بلكه اهل آن را هلاك

مي كنند. به همين جهت فرمود: لَمَّا ظَلَمُوا يعني همين كه اهل قريه ستم كردند، آنها را هلاك كرديم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 91

سوره الكهف (18): آيات 60 تا 64 … ص: 91

اشاره

وَ إِذْ قالَ مُوسي لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّي أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً (60) فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً (61) فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً (62) قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَي الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً (63) قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلي آثارِهِما قَصَصاً (64)

ترجمه … ص: 91

موسي به شاگرد خود گفت: براه خود ادامه دهم تا به محل تلاقي دو دريا رسم يا مدتي دراز به سر برم. همين كه به محل تلاقي دو دريا رسيدند ماهي خود را فراموش كردند و ماهي راه خود را به اعماق دريا پيش گرفت و چون بگذشتند، به شاگرد خود گفت: صبحانه ما را بياور كه از اين سفرمان خستگي بسيار ديديم. گفت: آيا ديدي؟

وقتي كه به آن سنگ پناه برديم، ماهي را از ياد بردم و جز شيطان كسي آن را از ياد من

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 92

نبرد و راه عجيب خود را پيش گرفت.

گفت: اين همان است كه طلب مي كرديم و از راهي كه آمده بودند، دوباره بازگشتند.

قرائت … ص: 92

حفص «و ما انسانيه» و در سوره فتح بِما عاهَدَ عَلَيْهُ بضم ها و ديگران بكسر هاء قرائت كرده اند.

لغت … ص: 92

لا ابرح: همواره. شاعر گويد:

و ابرح ما ادام اللَّه قومي زحي البال منتطقاً مجيدا

يعني: تا خداوند قوم مرا نگهدارد همواره من آسوده دلم و به ستايش آنها زبانم گوياست.

حقب: روزگار و زمان. جمع «احقاب» زجاج گويد: حقب، هشتاد سال است.

سرب: راه و مسلك. در لغت به معناي گودالي است در زمين كه راه نجات در آن نباشد. كسي كه در زمين راه پيمايي كند، «سارب» گويند. شاعر گويد:

اني سربت و كنت غير سروب و تقرب الاحلام غير قريب

يعني: چگونه رفتي؟ در حالي كه تو رونده نبودي و نزديك شدن به آرزوها ممكن نيست! نصب: تعب و رنج. وصب نيز به همين معني است.

اعراب … ص: 92

سرب: ممكن است اين كلمه مفعول دوم «اتخذ» يا مفعول مطلق براي فعل محذوف باشد.

أَنْ أَذْكُرَهُ: در محل نصب و بدل از هاء «انسانيه» يعني «ما انساني ان اذكره الا الشيطان».

عجبا: ممكن است اين كلمه از زبان يوشع يا از زبان موسي باشد. يعني:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 93

«اعجب عجبا».

قصص: مصدر و جانشين حال. قصص يعني: دنبال كردن اثر چيزي.

يكي از محققين گويد: «عجبا» به تقدير «متعجبا» حال است و «قصصا» مفعول مطلق است براي فعل محذوف.

شأن نزول … ص: 93

علي بن ابراهيم، در تفسير خود گويد: هنگامي كه پيامبر بزرگ اسلام، قريش را از داستان اصحاب كهف، خبر داد، گفتند: ما را از داستان آن عالمي خبر ده كه خداوند به موسي دستور داد كه از وي تبعيت كند. او كيست و موسي چگونه از او پيروي كرد و داستانش چيست.

مقصود … ص: 93

وَ إِذْ قالَ مُوسي لِفَتاهُ: بيشتر مفسران قرآن مجيد، معتقدند كه مقصود موسي بن عمران و مقصود از «فتي» يوشع بن نون است. علت اينكه: وي را جوان يا شاگرد موسي ناميده، اين است كه وي در سفر و حضر، همراه موسي بود و از او كسب دانش ميكرد. برخي گويند: يوشع، خدمتگزار موسي بود. از اينرو موسي به او گفت: صبحانه ما را بياور. او يوشع بن نون بن افرائيم بن يوسف بن يعقوب است.

محمد بن اسحاق گويد: موسايي كه در طلب خضر بود، موسي بن ميشا بن يوسف است كه يكي از پيامبران بني اسرائيل بوده است و او پيش از موسي بن عمران بوده است، لكن عقيده بيشتر مفسران اين است كه وي موسي بن عمران است. علاوه بر اين، هر گاه در قرآن «موسي» گفته شود، منظور همان موسي بن عمران است، چنان كه هر گاه «محمد» گفته شود، منظور پيامبر گرامي اسلام است.

علي بن ابراهيم گويد: محمد بن علي بن بلال براي من نقل كرد كه يونس و هشام بن ابراهيم، اختلاف كردند كه عالمي كه موسي نزد او رفت، عالمتر بود يا موسي و آيا ممكنست در زمان موسي- كه او حجت خدا بر مردم بود- كسي پيدا شود كه حجت خداوند بر موسي باشد؟!

ترجمه مجمع

البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 94

اين مطلب را براي امام هشتم (ع) نوشتند. امام هشتم در پاسخ نوشت:

- موسي به سراغ آن عالم رفت و او را در جزيره اي از جزاير دريا پيدا كرد و بر او سلام كرد. در آن جزيره، سلام كردن معمول نبود، از اينرو مرد عالم از ديدن موسي و سلامش تعجب كرده، پرسيد:

- تو كيستي:

گفت:

- من موسي بن عمرانم.

گفت:

- تو همان موسي بن عمران هستي كه خداوند با او تكلم مي كند؟

پاسخ داد:

- آري:

پرسيد:

- چه كاري داري؟

گفت:

- آمده ام كه از آنچه آموخته اي، مرا ياد دهي.

پاسخ داد:

- من به امري گمارده شده ام كه ترا طاقت آن نيست! و تو به امري گمارده شده اي كه مرا طاقت آن نيست! لا أَبْرَحُ حَتَّي أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ: من هم چنان از اين راه ميروم، تا وقتي كه به محل تلاقي درياي فارس و درياي روم برسم. قتاده گويد: در جانب مغرب آن، درياي فارس و در جانب مشرق آن، درياي روم است. محمد بن كعب گفته است: طنجه و بروايتي ديگر: افريقيه است. آنجا محلي بود كه قرار بود با خضر ملاقات كند.

أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً: يا اينكه مدتي دراز بسر برم. ابن عباس گويد: حقب، يعني مدت دراز. مجاهد گويد: يعني هفتاد سال. عبد اللَّه بن عمر گويد: يعني هشتاد سال.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 95

فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما: همين كه به محل تلاقي دو دريا رسيدند، ماهي خود را جا گذاشتند.

برخي گويند: يعني ماهي خود را هنگامي كه راه خود را گرفت و به اعماق

دريا رفت- گم كردند. بنا بر اين گم شدن ماهي را فراموش كردن آن ناميده است.

برخي گويند: ماهي را يوشع فراموش كرد. در عين حال مي گويد: موسي و يوشع ماهي را فراموش كردند. چنان كه مي گويند: قوم، توشه خود را فراموش كردند. در حالي كه فقط مسئول توشه، توشه را فراموش كرده است.

برخي گويند: هر دو فراموش كردند، زيرا يوشع فراموش كرد كه ماهي را بردارد يا آنچه ديده، بموسي بگويد و موسي فراموش كرد كه در باره ماهي چيزي به يوشع دستور دهد، بنا بر اين هر دو، فراموش كرده اند. لكن هر كدام مطلبي را از ياد برده اند.

فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً: ماهي راه خود را در دريا گرفت و رفت.

گفته اند: موسي و همسفرش ماهي نمك زده اي را- بقول ابن عباس- يا ماهي تازه اي را- بقول حسن- با خود برداشتند و از كنار دريا براه افتادند تا به سنگي بزرگ رسيدند. در آنجا چشمه آبي بود كه چشمه حيات مي ناميدند. يوشع بر كنار چشمه نشست و وضو گرفت و مقداري از آب چشمه، بماهي پاشيد. ماهي زنده شد و خود را به آب انداخت. همين كه وارد آب شد، دم خود را تكان مي داد و بهر سو مي رفت، آب منجمد مي شد. «1»

فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا: همين كه از آنجا گذشتند، موسي به همسفر

__________________________________________________

(1) داستان آب حيات يا چشمه حيات، دليل قاطعي ندارد. از ظاهر اين آيه خواسته اند استفاده كنند كه ماهي زنده شد و به اعماق دريا رفت. لكن ظاهر آيه، چنين دلالتي ندارد. ممكن است بنا بعللي ماهي بيجان در آب افتاده و در اعماق دريا مخفي شده باشد.

رجوع شود به تفسير الميزان 13/ 366 اگر چه مطالب اين داستان پر شكوه قرآني، سراسر حيرت انگيز و خارق عادت است. بنا بر اين ممكن است قضيه زنده شدن ماهي هم واقعيت داشته باشد چنان كه در برخي از روايات هم به آن اشاره شده است. استفاده اين مطلب از جمله فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً بعيد نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 96

خود گفت: صبحانه مان را بياور. گويند: آنها بقيه روز و شب را براه خود ادامه دادند، همين كه صبح شد، موسي به يوشع گفت: صبحانه مان را بياور.

غداء يعني صبحانه و عشي يعني شام. انسان به صبحانه نيازمندتر است تا شام.

لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً: ما از سفر خويش رنج و خستگي ديديم.

گويند: خداوند موسي را گرسنه كرد، تا بياد ماهي بيفتد.

قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَي الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ: در اين وقت، يوشع به موسي گفت: هنگامي كه بر كنار سنگ بزرگ، منزل كرديم، ماهي را جا گذاشتم و فراموشش كردم و يادم رفت بتو بگويم ماهي را فراموش كرده ام. سپس زبان بعذر- خواهي گشوده، گفت:

وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ: شيطان قصه ماهي را از ياد من برد. اين جمله بعنوان عذرخواهي است زيرا اگر يوشع قصه ماهي را به موسي گفته بود، موسي از آنجا نمي گذشت و اين همه خسته نمي شد.

وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً: منظره تعجب آوري پيش آمد. آب شكافته شد و ماهي در آن شكاف فرو رفت و شكاف هم چنان باقي ماند.

برخي گويند: كلمه «عجبا» از موسي است. يعني: موسي از شنيدن اين داستان اظهار تعجب كرد و

گفت: چگونه ممكن است؟

ابن عباس گويد: يعني موسي داخل آن شكاف شد و بدنبال ماهي براه افتاد، اما بطور تعجب آميزي گم شده اصلي خود يعني خضر را پيدا كرد.

قالَ ذلِكَ ما كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلي آثارِهِما قَصَصاً: موسي گفت: اين همان علامتي است كه ما براي يافتن خضر بدنبال آن بوديم. از همان راهي كه آمده بودند، در حالي كه يوشع از جلو و موسي از دنبالش حركت ميكرد، برگشتند، تا به محلي رسيدند كه ماهي وارد آب شده بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 97

اينك اصل داستان:

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده است كه: ابي بن كعب ميگفت: روزي پيامبر خدا سخنراني كرد و فرمود:

- روزي موسي در ميان بني اسرائيل، بپا ايستاده، سخنراني ميكرد. از او پرسيدند:

- داناترين مردم كيست؟

پاسخ داد:

- من خداوند او را مورد سرزنش قرار داده، به او وحي كرد:

- مرا در محل تلاقي دو دريا، بنده اي است از تو عالمتر.

موسي گفت:

- آيا ممكن است او را ببينم؟

خطاب رسيد:

- يك ماهي در زنبيل بگذار و حركت كن.

موسي به اتفاق يوشع براه افتاد تا به سنگ رسيد. در آنجا قدري خوابيدند.

ماهي در زنبيل به جنبش در آمد و در دريا افتاد و دريا شكافته شد. خداوند آب دريا را از پر كردن شكاف، منع كرد و آب همچون طاقي بر سر ماهي قرار گرفت. وقتي كه بيدار شدند، يوشع فراموش كرد كه موسي را از ماجراي مطلع گرداند. بقيه آن روز و شب، راهپيمايي كردند، تا بامداد فردا. موسي به يوشع گفت:

- صبحانه مان را بياور كه

از اين سفر رنجور شديم.

موسي وقتي احساس خستگي كرد كه از جايي كه خداوند امر كرده بود، گذشت.

يوشع گفت:

- همانوقت كه بكنار سنگ رسيديم، ماهي را فراموش كردم …

ماهي در حفره اي خالي از آب، قرار گرفته و موسي و يوشع در شگفت مانده بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 98

موسي گفت:

- اين همان چيزي بود كه ما بدنبال آن بوديم.

از همان راهي كه آمده بودند، بازگشتند تا به كنار سنگ رسيدند. در آنجا مردي را كه ديدند كه بدن خود را با يك تكه پارچه پوشيده بود. موسي به او سلام كرد.

خضر گفت:

- تو كيستي؟

گفت:

- من موسي هستم.

گفت:

- موساي بني اسرائيل؟

گفت:

- آري، آمده ام كه از تو تعليم بگيرم.

خضر گفت:

- تو صبر نداري كه با من باشي. مرا خداوند علمي بخشيده، كه بتو نبخشيده است و ترا علمي داده، كه به من نداده است.

موسي گفت:

- خواهي ديد كه انشاء اللَّه صبر خواهم كرد و از فرمان تو خارج نخواهم شد.

خضر گفت:

- اگر ميخواهي از من تبعيت كني، حق نداري از كارهايي كه من انجام ميدهم، سؤال كني تا وقتي كه خودم ترا از راز آن كارها آگاه سازم.

آن گاه از كنار دريا براه افتادند. يك كشتي آماده حركت بود. از سرنشينان كشتي خواستند كه آنها را هم سوار كنند. آنها خضر را شناختند و هر دو را بدون كرايه سوار كردند.

همين كه سوار كشتي شدند، خضر يكي از تخته هاي كشتي را با تيشه، كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 99

موسي گفت:

- اينها بدون كرايه، ما را سوار

كرده اند. چرا كشتي آنها را سوراخ كردي؟

ممكن است همه آنها غرق شوند! راستي كه كار زشتي كردي! خضر گفت:

- مگر نه گفتم: ترا ياراي آن نيست كه با من باشي و صبر كني! موسي گفت:

- مرا در مقابل فراموشكاريم مورد مؤاخذه قرار نده و بر من سخت مگير.

پيامبر خدا فرمود: موسي گفتار خضر را فراموش كرده بود. در اين وقت گنجشكي بر كنار كشتي نشست و منقار خود را در آب فرو برد و كمي آب برداشت. خضر به موسي گفت:

- علم من و تو در برابر علم خدا مثل قطره آبي است كه اين گنجشك برداشت، در برابر دريا.

سپس از كشتي پياده شدند و از كنار دريا براه افتادند. رسيدند به پسر بچه اي كه با بچه ها مشغول بازي بود. خضر سر پسر بچه را از بدن جدا كرد و او را كشت. «1»

موسي گفت:

- آيا خون بيگناهي را ريختي؟ چه كار ناپسندي انجام دادي؟

خضر گفت:

__________________________________________________

(1) كاري كه خضر كرد، بر حسب ظاهر، آدمكشي و ناروا بود، اما در واقع عين صواب بود.

مولوي در داستان شاه و كنيزك و كشته شدن مرد زرگر بدست حكيم، چنين گويد:

كشتن آن مرد بر دست حكيم نه پي اوميد بود و نه ز بيم

او نكشتش از براي طبع شاه تا نيامد امر و الهام اله

آن پسر را كش خضر ببريد حلق سر آن را در نيابد عام خلق

آنكه از حق يابد او وحي و جواب هر چه فرمايد بود عين صواب

آنكه جان بخشد اگر بكشد رواست نايب است و دست او دست خداست

همچو اسماعيل پيشش

سر بنه شاد و خندان پيش تيغش جان بده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 100

- آيا نگفتم: ترا طاقت آن نيست كه با من باشي.

موسي گفت:

- اين كار، بدتر از كار اولي است. اما اگر باز هم در باره كارها بتو اعتراض كردم، ديگر با من رفاقت مكن.

تا اينكه بديواري رسيدند كه منحرف شده بود، خضر و موسي، ديوار را راست كردند. موسي كه حوصله اش سر رفته بود، گفت:

- اين مردم از ما پذيرايي نكردند و غذايي بما ندادند، ميخواستي- لا اقل- مزد اين زحمت را از آنها بگيري.

خضر گفت:

- اكنون. وقت جدايي من و تو فرا رسيده است.

پيامبر اسلام فرمود:

- كاش موسي صبر كرده بود تا خداوند سرگذشت آنها را براي ما تا آخر بيان ميكرد.

سعيد بن جبير مي گويد:

- ابن عباس آيات مربوط به اين داستان را اينطور قرائت ميكرد:

- و كان امامهم ملك يأخذ كل سفينة صالحة غصبا … و اما الغلام فكان كافرا و كان ابواه مؤمنين.

اصحاب ما نيز روايت كرده اند كه امام صادق (ع) قرائت ميكرد:

- كل سفينة صالحة غصبا

همين مطلب از امام باقر (ع) روايت شده است. حضرت باقر (ع) مي فرمود:

قرائت علي (ع) همين است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 101

سوره الكهف (18): آيات 65 تا 75 … ص: 101

اشاره

فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً (65) قالَ لَهُ مُوسي هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلي أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً (66) قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (67) وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلي ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً (68) قالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً (69)

قالَ

فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْ ءٍ حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً (70) فَانْطَلَقا حَتَّي إِذا رَكِبا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً (71) قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (72) قالَ لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ وَ لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً (73) فَانْطَلَقا حَتَّي إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً (74)

قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (75)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 102

ترجمه … ص: 102

آنها به بنده اي از بندگان ما رسيدند كه رحمتمان را بر او نازل كرده و از جانب خود به او دانش داده بوديم. موسي به او گفت: آيا ترا تبعيت كنم تا از آنچه آموخته اي، بمنظور رشد و هدايت بمن بياموزي؟ گفت: تو هرگز نمي تواني همراه من باشي و صبر كني! چگونه مي تواني در برابر كاري كه از رمز آن خبر نداري، صبر كني؟ گفت: بخواست خدا مرا شكيبا مي يابي و از فرمان تو سرپيچي نخواهم كرد. گفت: اگر مرا تبعيت كني، در باره هيچ چيز از من سؤال نكن، تا خودم براي تو توضيح دهم. هر دو براه افتادند، تا اينكه سوار كشتي شدند و خضر كشتي را سوراخ كرد! گفت:

آيا كشتي را سوراخ كردي كه سرنشينانش را غرق كني؟! كاري زشت مرتكب شدي! گفت: نگفتم كه ترا ياري صبر با من نيست؟! گفت: مرا در برابر آنچه فراموش كردم، مؤاخذه مكن و بر من سخت مگير. هر دو براه افتادند تا اينكه به پسري برخوردند و خضر او را كشت. موسي گفت: آيا بيگناهي

را كه قتلي مرتكب نشده بود، بقتل رسانيدي؟! كاري ناپسند انجام دادي! گفت: نگفتم كه ترا ياراي صبر با من نيست!

قرائت … ص: 102

رشد: ابو عمرو و يعقوب بدو فتحه و ديگران بضم راء و سكون شين خوانده اند.

ابو علي گويد: هر دو بيك معني هستند.

فلا تسألني: در قرائت اهل مدينه و شام به تشديد نون و در قرائت ديگران به سكون نون آمده است. در قرائت اول نون تأكيد ثقيله آورده شده است.

ليغرق اهلها: كوفيان- بجز عاصم- بفتح ياء و راء و رفع «اهلها» و ديگران طبق متن قرائت كرده اند. لكن قرائت متن را بهتر دانسته اند، زيرا اسناد فعل به مخاطب است.

زكية: كوفيان و شاميان و سهل، بهمين صورت و ديگران «زاكية» خوانده اند.

نكر: اهل مدينه- بجز اسماعيل- و ابو بكر و يعقوب و سهل و ابن ذكوان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 103

بدو ضمه و ديگران بضم نون و سكون كاف خوانده اند. سكون كاف، بنا بر تخفيف است.

لغت … ص: 103

امر: حادثه بزرگ. شاعر گويد:

قد لقي الاقران مني نكرا داهية دهياء ادا امرا

يعني: همگنان از من، حادثه اي بزرگ و دشوار و ناگوار، ديدند.

اعراب … ص: 103

رشداً: مفعول له يا به تقدير «للرشد» يا مفعول به براي «تعلمني» عَلي أَنْ تُعَلِّمَنِ: حال از «اتبعك» خبرا: مفعول مطلق.

مقصود … ص: 103

فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا: موسي و رفيقش، بيكي از بندگان ما برخوردند كه بر روي سنگي مشغول نماز بود. او بليا بن ملكان معروف به خضر بود. علت اينكه او را خضر ناميده اند، اين است كه هر جا نماز مي خواند، سبز و خرم مي شد. در روايت است كه روي بر پوستيني نشسته بود كه از زير آن سبزه ها رسته بودند. بروايتي ديگر بر حصيري سبز نشسته بود. موسي به او سلام كرد و پاسخ شنيد و او را بنام پيامبر بني- اسرائيل مخاطب ساخت. موسي گفت:

- از كجا فهميدي كه من كيستم؟ كي بتو گفت: كه من پيامبر هستم؟

در باره اين «عبد» اختلاف شده است. برخي گويند: فرشته اي بود كه موسي مأموريت يافت علوم باطني را از وي فرا بگيرد. بيشتر مفسرين معتقدند كه او بشر بوده است. جبائي و ديگران گويند: او پيامبر بوده، زيرا جايز نيست كه پيامبر از غير پيامبر، پيروي كند و از او چيزي بياموزد. در اين صورت از قدر او كاسته مي شود. ابن اخشيد تجويز مي كرد كه پيامبر نباشد، بلكه بنده صالحي باشد كه علوم باطني نزد او بوديعت گذاشته شده است. اين مطلب صحيح نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 104

پرسش:

آيا ممكن است كه در زمان موسي پيامبري داناتر از وي باشد؟

پاسخ:

ممكن است خضر از بعضي جهات، عالمتر از موسي باشد و موسي تنها از همان- جهت، محتاج به شاگردي او باشد و الا موسي از جهات ديگر عالمتر از

وي بوده است.

آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً: او بنده اي بود كه ما او را نبوت- و بقولي طول حيات- بخشيده و از علم غيب او را تعليم داده بوديم. اين معني از ابن عباس است. امام صادق مي فرمايد: او را علمي بود كه در الواح تورات، براي موسي نوشته نشده بود. موسي گمان مي كرد همه چيزهايي كه مورد احتياج اوست در تابوت او هست و همه علوم در الواح تورات نوشته شده است.

قالَ لَهُ مُوسي هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلي أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً: موسي به او گفت: آيا از تو پيروي كنم تا مرا دانشي بياموزي كه موجب رشد و پرورش باشد؟ قتاده گويد: اگر كسي از لحاظ علمي بمرتبه بي نيازي مي رسيد، حتماً همراز و همسخن خداوند، موسي، به اين مرتبه نائل مي شد. لكن موسي با اين پيشنهاد، خضر را مورد تعظيم قرار داده، زيرا راضي شد كه از وي متابعت كند و از علوم او فرا بگيرد. رشد، عبارت است از علوم ديني كه انسان را بسوي حق ارشاد كند. برخي گفته اند: علم به- آن الطاف ديني است كه بر مردم مخفي هستند.

قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً: مرد عالم، در جواب موسي گفت: ترا صبر و طاقت پيروي و تعليم از من نيست. يعني چنين صبري بر تو دشوار است، علت اين است كه موسي بظاهر امور نگاه مي كرد و خضر به باطن امور، از اينرو براي موسي صبر كردن دشواري داشت.

وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلي ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً: چگونه در برابر كاري كه بر حسب ظاهر، پيش تو ناپسند است، صبر خواهي كرد؟! حال آنكه از باطن

و حقيقت آن بي خبر هستي. از اين جمله بر مي آيد كه مقصود اثبات بي صبري موسي بطور مطلق

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 105

نيست. بلكه مقصود اين است كه چون از باطن كارهاي خضر بي خبر است، صبر نمي كند.

قالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً: موسي در پاسخ وي گفت: بخواست خدا، خواهي ديد كه صبر مي كنم و در برابر دستور تو به مخالفت نمي پردازم.

زجاج گويد: از اينكه موسي براي طلب علم، بتكاپو پرداخت، بر مي آيد كه هيچكس نبايد از طلب علم خودداري كند، اگر چه پيامبر باشد و بحد اعلاي دانش، رسيده باشد و همچنين احدي نبايد از تواضع در مقابل كسي كه عالمتر است، خودداري كند. موسي صبر خود را به مشيت خداوند، مشروط ساخت، زيرا ظاهراً فكر مي كرد كه صبر خواهد كرد و در عين حال احتمال مي داد كه نتواند صبر كند، از اينرو صبر خود را مشروط به مشيت خدا كرد تا اگر نتوانست صبر كند، دروغ نگفته باشد.

قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْ ءٍ حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً:

خضر گفت: اگر از من متابعت مي كني، از كارهايي كه انجام مي دهم و بنظر تو ناپسند است، سؤال نكن، تا خودم تفسير آن را براي تو بگويم.

فَانْطَلَقا حَتَّي إِذا رَكِبا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَها: سپس از كنار دريا براه افتادند، تا اينكه براي گذشتن از دريا خواستند سوار يك كشتي شوند. صاحب كشتي كه خضر را مي شناخت، آنها را سوار كرد. هنگامي كه سوار شدند، خضر كشتي را سوراخ كرد و آب داخل كشتي شد. برخي گفته اند: دو تا از تخته هاي كشتي را بيرون آورد و

موسي بوسيله لباسش سوراخ كشتي را بست.

قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها: و از روي انكار و مخالفت، به خضر گفت: آيا كشتي را سوراخ كردي كه سرنشينان آن را غرق كني؟ اينكه مي گويد: سرنشينان را و نمي گويد: ما را، بخاطر مهربانيي است كه پيامبران نسبت بمردم دارند. سپس به او گفت:

لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً: كاري بس زشت، انجام دادي! قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً: خضر گفت: آيا هنگامي كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 106

مي خواستي از من متابعت كني، بتو نگفتم كه نمي تواني در مقابل كارهاي من صبر كني؟

موسي بياد شرط خود افتاد! قالَ لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ: از اينرو پوزش خواست و گفت: غافل شدم و يادم رفت كه بايد خاموش باشم و زبان به اعتراض نگشايم. برخي در اينجا نسيان را به معناي غفلت و فراموشي نگرفته اند، بلكه به معناي ترك دانسته اند. در اين صورت، يعني از اينكه سفارش ترا ترك كردم، مرا مورد مؤاخذه قرار مده.

وَ لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً: و نسبت بمن سختگير نباش و با من مدارا كن كه تحمل و پذيرش كارهاي تو براي من دشوار است.

فَانْطَلَقا حَتَّي إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ: آن گاه از كشتي خارج شدند و براه افتادند. علت اينكه فقط از موسي و خضر گفتگو مي كند و نام همسفر موسي را نمي برد، اين است كه وي تابع موسي است. يا اينكه ممكن است از آنها دنبال مانده باشد و همين احتمال بهتر است. در بين راه به پسر بچه اي كه با بچه ها مشغول بازي بود، برخوردند. خضر كاردي كشيد و پسر بچه را كشت. اين

پسر بچه، از همه بچه هاي ديگر، زيباتر بود. اصم گويد: جواني بود، گاهي در ادبيات عرب، به مرد «غلام» گفته شده است. شاعر گويد:

شفاها من الداء العضال الذي بها غلام اذا هز القناة سقاها

يعني: مردي كه با حركت دادن نيزه، او را سيرآب كرد، از بيماري سخت نجاتش داد.

قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ: موسي گفت: چرا شخص بي گناهي را كه مرتكب قتل نشده بود بقتل رساندي؟! ابو عمرو بن علا گويد: «زاكية» كسي است كه گناهي نكرده و «زكيه» كسي است كه از گناه توبه كرده است. تغلب گويد: معناي «زكيه» مبالغه آميزتر از «زاكيه» است. برخي گفته اند: «زاكيه» در بدن و «زكيه» در دين است.

لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً: با اين قتلي كه مرتكب شدي، كاري كردي كه از نظر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 107

شرع ناپسند است! موسي چنان تحت تأثير قتل پسر بچه قرار گرفته بود كه بي اختيار زبان به اعتراض و انتقاد گشود.

قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً: خضر گفت: آيا نگفتم كه نمي تواني همراه من باشي و صبر كني؟! اين جمله را خضر باز تكرار مي كند، تا او را متذكر سازد كه طبق قرار نخست، بايد هم چنان خاموش و تماشاگر صحنه باشد!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 108

سوره الكهف (18): آيات 76 تا 82 … ص: 108

اشاره

قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً (76) فَانْطَلَقا حَتَّي إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً (77) قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ

ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (78) أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً (79) وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً (80)

فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً (81) وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (82)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 109

ترجمه … ص: 109

موسي گفت: اگر بعد از آن ترا از چيزي سؤال كنم، با من رفاقت مكن كه از جانب من معذور خواهي بود. آن گاه براه افتادند تا بقريه اي رسيدند و از اهل قريه، طعامي خواستند. و اهل قريه از پذيرايي آنها خودداري كردند. در آنجا ديواري يافتند كه مي خواست منهدم شود. خضر ديوار را تعمير كرد و استحكام بخشيد. موسي گفت: اگر مي خواستي، در برابر اين كار مزد مي گرفتي. خضر گفت: اين است جدايي ميان من و تو. بزودي تفسير آنچه نتوانستي بر آن صبر كني، براي تو شرح مي دهم:

اما كشتي از مستمنداني بود كه در دريا كار مي كردند. خواستم معيوبش كنم، زيرا بدنبال ايشان پادشاهي بود كه كشتي ها را به غصب مي گرفت. اما پسر بچه، پدر و مادرش مؤمن بودند، بيم داشتيم كه طغيان و كفرش آنها را گرفتار سازد. خواستيم خداوند فرزندي پاكتر و مهربانتر به آنها ببخشد. اما ديوار، از دو بچه يتيم بود كه پدري صالح داشتند و در زير ديوار گنجي

نهفته بود كه به آنها تعلق داشت. خدايت اراده كرد كه آنها به سن رشد برسند و گنج خود را استخراج كنند و اين رحمتي است كه از خدايت. اين كار را بفرمان خويش نكردم. اين است توجيه كارهايي كه نتوانستي در مقابل آنها صبر كني.

قرائت … ص: 109

يعقوب- بروايت روح و زيد- «فلا تصاحبني» و ديگران «فلا تصاحبني» خوانده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 110

اولي يعني: «رفيق من نباش» و دومي يعني: «اگر خواستم رفيق من باشي با من رفاقت نكن».

لدني: اهل مدينه و ابو بكر- بنقل از عاصم- بدون تشديد و ديگران با تشديد خوانده اند. لكن قرائت دوم بهتر است، زيرا براي حفظ سكون نون بهتر است پيش از ياء يك نون اضافه شود.

لتخذت: ابن كثير و اهل بصره به كسر خاء و بدون تشديد و ديگران بفتح خاء و تشديد خوانده اند. عاصم و ابن كثير ذال را ظاهر و ديگران ادغام كرده اند. ابو زيد گويد: «اتخذ» و «تخذ» بيك معني است.

يبدلهما: اهل مدينه و ابو عمرو به تشديد دال و ديگران به سكون خوانده اند.

يكي از باب افعال و يكي از باب تفعيل و از لحاظ معني بيكديگر نزديكند.

رحم: ابو جعفر و ابن عامر و عاصم و عباس و يعقوب و سهل بضم حاء و ديگران به سكون خوانده اند. هر دو بمعناي رحمت هستند، شاعر گويد:

يا منزل الرحم علي ادريس و منزل اللعن علي ابليس

اي كسي كه بر ادريس رحمت و بر ابليس لعنت مي فرستي.

لغت … ص: 110

انقضاض: فرود آمدن سريع.

وراء: پشت سر. گاهي هم بمعناي جلو استعمال مي شود. شاعر گويد:

أ ترجو بنو مروان سمعي و طاعتي و قومي تميم و الفلاة ورائيا

يعني: آيا بني مروان از من انتظار شنيدن و فرمانبري دارند، حال آنكه قوم من تميم و بيابان در پيش روي من است؟

برخي گفته اند: به اين معني در زمان مي آيد نه مكان و برخي گفته اند: در مورد چيزهايي كه پشت و

رو ندارد، بكار مي رود.

ارهاق: فرا گرفتن و پوشيدن چيزي.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 111

اعراب … ص: 111

هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ: تكرار بين براي تأكيد است. يعني «هذا فراق بيننا».

مساكين: غير منصرف است.

رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ: نصب آن به تقدير فعل محذوف است. يعني «فعلنا ذلك للرحمة» در اين صورت مفعول لاجله است و ممكن است مفعول مطلق باشد.

مقصود … ص: 111

قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي: موسي در جواب خضر گفت:

اگر بعد از اين در باره چيزي از تو سؤال و اعتراض كنم، نگذار كه با تو رفاقت كنم.

قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً: در صورتي كه باز هم اعتراض كنم، تو معذور خواهي بود و همانطوري كه گفتي: من نميتوانم در برابر كارهاي تو صبر داشته باشم. در روايت است كه پيامبر گرامي اسلام، اين آيه را تلاوت كرد و فرمود: پيامبر خدا، موسي حيا كرد. اگر صبر كرده بود، هزار كار عجيب از خضر مشاهده مي كرد.

فَانْطَلَقا حَتَّي إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما:

سپس براه افتادند تا اينكه- بقول ابن عباس- به انطاكيه رسيدند. ابن سيرين و محمد ابن كعب گويند: به ايله رسيدند. برخي گفته اند: بيك شهر ساحلي بنام ناصره رسيدند. علت اينكه مسيحيان را «نصاري» گفته اند، بخاطر انتساب بهمين شهر است.

اين قول از امام صادق (ع) روايت شده است. بهر صورت، از مردم شهر طلب غذا كردند و آنها از اينكه اين دو مسافر خسته را به مهماني بپذيرند، خودداري كردند، ابي بن كعب از پيامبر گرامي اسلام روايت كرده است كه: مردم قريه، مردمي پست و تنگ- نظر بودند، از امام صادق (ع) روايت شده است كه مردم قريه، از مهماني كردن موسي و خضر خودداري كردند و تا روز قيامت هم كسي

را مهماني نخواهند كرد.

فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ: در آنجا ديواري را مشاهده كردند كه در شرف خراب شدن بود. بديهي است كه ديوار داراي تصميم و اراده نيست. بنا بر اين تعبير «يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ» مجازي و تشبيه به كسي است كه تصميم دارد كاري را بزودي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 112

انجام دهد. در ادبيات عرب، چنين تعبيري زياد آمده است. شاعر گويد:

يريد الرمح صدر ابي براء و يرغب عن دماء بني عقيل

يعني: نيزه، سينه ابي براء را اراده مي كند و از خون بني عقيل اعراض دارد.

فَأَقامَهُ: خضر ديوار را تعمير كرد و استحكام بخشيد.

قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً: نظر به اينكه مردم شهر از اطعام ايشان بخل ورزيده بودند و خضر ديواري را كه مشرف بر انهدام بود تعمير كرد، موسي در شگفت فرو رفت و گفت: مي خواستي در برابر اين كار از آنها مزد بگيري تا بتوانيم بوسيله آن خود را سير كنيم.

قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ: خضر گفت: اكنون وقت جدايي ميان من و تو فرا رسيده است. بقولي: يعني اين سخن تو باعث شد كه ميان من و تو جدايي بيفتد.

سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً: سپس گفت: بزودي پرده از روي راز كارهايي كه انجام دادم و تو نتوانستي شكيبايي داشته باشي و از سؤال و اعتراض خودداري كني، بر مي دارم.

أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً: علت سوراخ كردن كشتي اين بود كه اين كشتي متعلق به عده اي افراد تهيدست بود كه بوسيله آن امرار

معاش مي كردند.

بر سر راه آنها پادشاهي بود كه كشتي هاي سالم و بي عيب را غصب مي كرد. من كشتي را معيوب كردم تا شاه غاصب و طماع، از آن چشم بپوشد. اين معني از قتاده و ابن عباس و كلمه «وراء» به معناي پيش رو گرفته شده است. از ابن عباس نقل شده است كه اگر شاه غاصب، پشت سر ايشان بود، كشتي از خطر گذشته بود. معلوم مي شود جلو ايشان بوده و خطر آنها را تهديد مي كرده است. خضر مي گويد: من كشتي را سوراخ كردم تا هنگامي كه شاه، كشتي را معيوب بنگرد، از بردن آن چشم بپوشد. لكن صاحبان كشتي با يك قطعه تخته، كشتي را اصلاح و از آن استفاده مي برند.

برخي گفته اند: احتمال مي دهيم كه شاه غاصب، پشت سر آنها بوده و در موقع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 113

بازگشت، كشتي را غصب مي كرد. اين مطلب را خضر مي دانست ولي صاحبان كشتي نمي دانستند.

وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ: پسر بچه اي را كه بقتل رسانيدم، بعلت اين بود كه كافر بود و پدر و مادرش مؤمن بودند.

فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً: دانستيم كه اگر باقي بماند، طغيان و كفر او پدر و مادر را هم گرفتار مي كند. اين جمله از كلام خداست، نه از كلام خضر.

ممكن است اين كلام از خود خضر باشد. يعني: بيم داشتيم كه پدر و مادر خود را بطغيان و كفر وادارد، زيرا مرتكب كارهايي مي شد كه آنها را بدفاع و تعصب وادار مي كرد.

و بخاطر او دست بكارهايي مي زدند كه كفر و طغيان و تجاوز از حد شمرده مي شد. برخي گويند: يعني دوست نداشتيم كه پسر از راه

سركشي و كفر، پدر و مادر را به گناه و ستم وادار كند.

فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً: خواستيم خداوند بجاي او فرزندي بايشان بدهد كه از حيث دين و پاكي و شايستگي، بهتر از او باشد و در باره آنها رحم و محبت بيشتري از خود نشان دهد، برخي گويند: براي اينكه مشمول مهرباني ايشان قرار بگيرد، شايسته تر باشد. مطرف گويد: بخدا سوگند، مي دانيم كه روز ولادت او پدر و مادر خوشحال و روز قتل او محزون شدند. اگر اين طفل باقي مي ماند، موجب هلاك پدر و مادر مي شد، مرد مؤمن بايد به قسمت الهي راضي باشد، زيرا قضاي الهي براي مؤمن بهتر است از آنچه خودش بخواهد. انسان بايد بقضاي الهي راضي باشد و بداند كه آنچه را خدا خواسته و او نمي پسندد، بحالش بهتر و سودمندتر است. بايد از خداوند طلب نيكي كرد و به قضاي او راضي شد. در روايت است كه: خداوند در عوض بآنها دختري داد كه از او هفتاد پيامبر بوجود آمد. برخي گفته اند: آن دختر بهمسري يكي از انبياء در آمد و از او پيامبري بدنيا آمد كه بدست او امتي هدايت شد.

از قضيه كشتن اين پسر بچه برميآيد كه خداوند بايد به بندگان خود لطف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 114

داشته باشد، زيرا از آيه استفاده مي شود كه اين كار، تدبيري بود از جانب خداوند و خلاف آن جايز نبود. از سوي ديگر از اين آيات استنباط مي شود كه: هر گاه خداوند علم داشته باشد كه انسان در يك حالت، دچار فساد و گمراهي مي شود، از لحاظ حكمت،

بر او واجب است كه آن حالت را تغيير دهد، تا او را از سقوط در فساد و گمراهي حفظ كند (بشرطي كه انسان اهل ايمان و از سقوط در فساد و گمراهي بيزار باشد.)

پرسش 1:

اگر نظير علمي كه براي خضر پيدا شد، براي ما هم پيدا شود، آيا جايز است كه مرتكب قتل بشويم؟

پاسخ:

چنين علمي جز براي انبيا حاصل نمي شود و اگر- فرضاً- براي ما هم حاصل شود، قتل جايز است.

پرسش 2:

خداوند قادر بود كه پسر بچه را- بدون اينكه خضر او را بكشد- بميراند و بحياتش خاتمه دهد. در اين صورت خضر هم مورد ملامت موسي واقع نمي شد. پس چرا خضر را بقتل او وادار كرد؟! پاسخ:

1- خداوند عالم بود كه بقاي پدر و مادر وي بر ايمان، تنها از راه كشتن اين طفل، امكان دارد، از اينرو فرمان داد كه خضر او را بكشد.

2- هر گاه باقي ماندن پسر بچه، موجب فساد باشد، خداوند مخير است كه او را از راه مرگ يا از راه قتل از ميان بردارد. اگر چه قتل، با اينكه براي مقتول آزار است، پاداشهايي در بردارد كه آن آزار را جبران مي كند. بلكه چند برابر آزاري كه ديده، اجر مي برد، بنا بر اين، كشته شدن بقدري منافع بزرگ در بردارد كه گويا مقتول بخاطر تحمل آن آزاري نديده و درد و رنجي متحمل نشده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 115

وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما:

علت اينكه ديوار را تعمير كردم، اين بود كه بدو طفل يتيم تعلق داشت و در

زير آن گنجي نهفته بود. گنج، طلا و نقره و چيزهاي ديگر است.

ابن عباس و سعيد بن جبير و مجاهد گويند: در اين گنج صحيفه هايي از علوم مدفون بود. قتاده و عكرمه گويند: طلا و نقره بود. مختار جبايي و روايت ابو الدرداء از پيامبر گرامي نيز همين است.

ابن عباس و حسن گويند: لوحي زرين بود كه بر آن نوشته بود:

- شگفتا، كسي كه به قدر ايمان دارد، چگونه محزون مي شود؟! كسي كه به روزي ايمان دارد، چگونه رنج مي برد؟! كسي كه بمرگ يقين دارد، چگونه شاد مي شود؟! كسي كه بحساب ايمان دارد، چگونه غفلت مي كند؟! كسي كه دنيا و تحولات آن را نسبت بمردم ديده، چگونه به آن اطمينان پيدا مي كند؟! خدايي جز خداي يكتا نيست و محمد فرستاده خداست.

همين مطلب از امام صادق (ع) نيز روايت شده و در پاره اي از روايات كم و زياد دارد. اين مطلب هر دو قول اول را متضمن است، زيرا دلالت دارد بر اينكه در زير ديوار لوحي از زر و بر آن حكمتي ثبت شده بود. پس هم مال بود و هم علم! وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً: ابن عباس گويد: در اينجا خداوند مي فرمايد: علت حفظ گنج شايستگي پدر آن دو طفل بود، اما از شايستگي بچه ها چيزي گفته نشده است. از امام صادق ع روايت شده است كه ميان اين دو طفل و آن پدر صالح، هفت واسطه بود. پيامبر گرامي اسلام فرمود: خداوند بشايستگي مرد مؤمن، فرزند و فرزند زاده و اهل خانه خودش و خانه هاي اطرافش را اصلاح مي كند و بخاطر گرامي بودن در پيشگاه خداوند، همه آنها در حفظ خدا خواهند

بود.

فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ:

اراده خداوند بر اين بود كه آنها رشد پيدا كنند و بتوانند نيك و بد خود را تشخيص دهند و مال خود را حفظ كنند. پس از آنكه به چنين مرحله اي نائل شدند، از بركت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 116

نعمت و لطف خداوند، گنج خود را استخراج كنند و مورد استفاده قرار دهند. مقصود خضر اين است كه به موسي تفهيم كند كه هر كاري انجام داده است، بخاطر لطف پروردگار به آن دو بچه يتيم و پدر ايشان بوده است.

وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي: اين كار را من به ميل خودم انجام ندادم، بلكه به امر خداوند متعال بود. ابن عباس گويد: مقصود خضر اين است كه از جانب خداوند اين مطلب براي من كشف شد و من انجام دادم.

ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً: آنچه براي تو بيان كردم، تفسير و توجيه كارهايي بود كه مشاهده آنها براي تو دشوار بود و مورد انكار قرار مي دادي.

ابو علي جبائي گويد: جايز نيست كه هنوز خضر زنده باشد، زيرا اگر زنده بود، مردم او را مي شناختند و از جاي او مطلع مي شدند، علاوه بر اين بعد از پيامبر ما پيامبري نيست.

لكن اين حرف صحيح نيست، زيرا براي خداوند مقدور است كه او را زنده نگاه دارد. بخصوص كه- باجماع مسلمين و غير مسلمين- كارهاي انبيا معمولا بر خلاف عادت است. همچنين مانعي ندارد كه او در ميان مردم باشد و او را ببينند و نشناسند.

اينكه مي گويد: بعد از پيامبر ما پيامبري نيست، صحيح است. لكن نبوت خضر، پيش

از نبوت پيامبر ماست. شريعت او نيز- اگر شريعت خاصي داشته- با شريعت ما نسخ شده است و اگر شريعت ديگري را هم تبليغ مي كرده، باز بوسيله شريعت ما نسخ شده و ايراد جبائي غير وارد است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 117

سوره الكهف (18): آيات 83 تا 87 … ص: 117

اشاره

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً (83) إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً (84) فَأَتْبَعَ سَبَباً (85) حَتَّي إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً (86) قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلي رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً (87)

ترجمه … ص: 117

از تو در باره ذو القرنين مي پرسند. بگو: در باره او براي شما سخن خواهم گفت. ما او را در روي زمين قدرت بخشيديم و سبب هر چيزي را بدو عطا كرديم و او بدنبال سبب، بحركت در آمد. تا اينكه به محل غروب خورشيد رسيد، ملاحظه كرد كه در چشمه اي گل آلود غروب مي كند و در آنجا مردمي يافت كه گفتيم: اي ذو القرنين، يا عذاب مي كني يا در ميان آنها نيكي مي كني. گفت: هر كس ستم كند، عذابش مي- كنيم. سپس بسوي پروردگارش رد مي شود و او را عذابي سخت مي كند.

تعداد آيات … ص: 117

از نظر كوفيان پنج و از نظر بصريان شش و از نظر اهل مدينه چهار آيه است.

كوفيان و بصريان مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً و فَأَتْبَعَ سَبَباً را دو آيه شمرده و اهل مدينه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 118

يك آيه شمرده اند. بصريان عِنْدَها قَوْماً را نيز پايان آيه اي دانسته اند.

قرائت … ص: 118

فاتبع ثم اتبع: كوفيان و ابن عامر بهمزه قطع و سكون تاء و ديگران بهمزه وصل و تشديد تاء مفتوح خوانده اند. هر گاه از باب افعال باشد، دو مفعول مي گيرد و يكي از دو مفعول حذف شده است.

حمئه: ابو جعفر و ابن عامر و كوفيان- بجز حفص- «حامية» و ديگران «حمئة» خوانده اند. «حاميه» به معناي سوزان يا از ماده «حماة» است كه همزه آن قلب به ياء شده است.

لغت … ص: 118

قرن: شاخ گوسفند و حيوانات ديگر.

ذكر: بخاطر داشتن يا بزبان آوردن.

حماة: گل سياه.

اعراب … ص: 118

إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ: «ان» و فعل، منصوب بفعل محذوف است.

ممكن است مبتدا باشد بتقدير خبر. يعني «اما العذاب واقع منك و اما اتخاذ امر ذي حسن»

مقصود … ص: 118

اكنون به نقل داستان ذو القرنين پرداخته، مي فرمايد:

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ: در باره ذو القرنين اختلاف است. مجاهد و عبد اللَّه بن عمر گويند: پيامبري بود كه كشورهاي روي زمين بدست او فتح شد.

برخي گفته اند: پادشاهي عادل بود. از علي بن ابي طالب (ع) روايت شده است كه او بنده صالحي بود كه محبوب و دوستدار خداوند بود و مردم را به تقوي امر مي كرد. مردم شمشيري بر يك قسمت سرش زدند و براي مدتي از ميان ايشان غايب شد. سپس بازگشت و مردم را بطرف خداوند دعوت كرد و بر قسمت ديگر سرش نيز شمشير زدند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 119

از اينرو ذو القرنين ناميده شده. در ميان شما نيز مانند او- يعني خود حضرت- هست.

در علت اينكه او را ذو القرنين گفته اند، اقوال ديگري هم هست: حسن گويد: داراي دو گيسو بود. يعلي بن عبيد گويد: در سرش چيزي شبيه به دو شاخ وجود داشت و در زير كلاه پنهان مي شد. زهري و زجاج گويند: حكومت او شرق و غرب عالم را فرا فرا گرفت. وهب گويد: در خواب ديد كه چنان به خورشيد نزديك شد كه دو شاخ شرقي و غربي آن را فرا گرفت. قصه خواب را براي قوم خود نقل كرد و او را ذو القرنين ناميدند. برخي گفته اند: دو قرن زندگي كرد. برخي گفته اند: نسبش از طرف پدر و مادر، اصيل

و بزرگ بود. معاذ گويد: وي اسكندر رومي است كه اسكندريه را بنا كرد.

قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً: بگو: بزودي داستان او را براي شما نقل ميكنم.

إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ: ما در روي زمين به او قدرت داديم و به او حكومت بخشيديم و او به اصلاح زمين پرداخت. از علي (ع) روايت شده است كه: خداوند ابر را براي او رام كرد و بر آن سوار شد و همه اسباب را در اختيارش قرار داد و همه جا را برايش روشن كرد و شب و روز برايش يكسان شد. معناي قدرت پيدا كردن او در روي زمين همين است.

وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً: به او دانشي داديم كه بتواند هر چيزي را از راه سبب آن انجام دهد و بمقصود خود برسد.

برخي گويند: يعني هر چه كه سلاطين براي فتح و پيروزي لازم دارند، در اختيارش گذاشتيم. برخي گويند: يعني راه هر چيزي را به او نشان داديم. چنان كه مي فرمايد: لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ أَسْبابَ السَّماواتِ (غافر 37: شايد براه هاي آسمانها برسم.)

فَأَتْبَعَ سَبَباً: و او سببهايي را كه به او تعليم كرده بوديم، براي رسيدن بمقصود دنبال كرد. از جمله اينكه راه ديار مغرب را پيش گرفت.

حَتَّي إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ: در اين سفر، به جايي رسيد كه ديگر پايان آبادانيها بود و بعد از آن ديگر جاي آبادي وجود نداشت.

منظور اين نيست كه بمحل غروب خورشيد رسيده است، زيرا هيچكس به آنجا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 120

نمي رسد. در آنجا احساس كرد كه گويا خورشيد در چشمه اي گل آلود و تيره رنگ فرو

مي رود. اگر چه در حقيقت در پشت آن پنهان مي شد، زيرا خورشيد در آب نمي نشيند، بلكه در آسمان است. هر گاه انسان در كنار يا در داخل دريا باشد، احساس مي كند كه خورشيد در آب دريا غروب مي كند و هر گاه در خشكي باشد، احساس مي كند كه خورشيد در خاك غروب مي كند، اما هيچيك واقعيت ندارد. مقصود از «عين حمئة» چشمه گل آلود و سياه رنگ و مقصود از «عين حاميه» چشمه آب گرم است. كعب گويد:

در تورات ديده ام كه خورشيد در آب و گل مي نشست.

وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً:

از اينجا بر مي آيد كه قومي كه ذو القرنين بر سر آن چشمه ديد، كافر بودند، از اينرو خداوند به او دستور مي دهد كه آنها را بكشد، يا اسير كند و آنها را تحت تربيت قرار دهد.

برخي گفته اند: خدا او را مخير كرد كه آنها را بكشد يا ببخشايد. كساني كه ذو القرنين را پيامبر دانسته اند، بهمين آيه استدلال كرده اند. گويند: فهميدن امر خدا از روي وحي و آنهم تنها براي انبيا ممكن است. كعبي گويد: خداوند باو الهام كرد. ابن انباري گويد: اگر پيامبر بوده، خدا باو وحي كرده و اگر نبوده، باو الهام كرده است. چنان كه مي فرمايد: وَ أَوْحَيْنا إِلي أُمِّ مُوسي (قصص 7: يعني به مادر موسي الهام كرديم). قتاده گويد: سياست ذو القرنين مطابق قضاي الهي بود.

قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ: ابن عباس گويد: يعني ذو القرنين گفت:

هر كس مشرك شود، او را مي كشيم مگر اينكه توبه كند.

ثُمَّ يُرَدُّ إِلي رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً: پس از

اينكه او را كشتم، بسوي خدا ميرود و گرفتار عذاب جهنم مي شود كه سخت تر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 121

سوره الكهف (18): آيات 88 تا 92 … ص: 121

اشاره

وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْني وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً (88) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (89) حَتَّي إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلي قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً (90) كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً (91) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (92)

ترجمه … ص: 121

اما كسي كه ايمان آورد و عمل صالح كند، او را پاداش نيكوست و بآساني او را فرمان ميدهيم. آن گاه از راه ديگري حركت كرد. تا اينكه به محل طلوع خورشيد رسيد. در آنجا مشاهده كرد كه خورشيد بر مردمي طلوع مي كند كه بر آنها پوششي قرار نداده بوديم. درست مثل مردم مغرب زمين. ما بآنچه نزد او بود احاطه و آگاهي داشتيم. آن گاه از راه ديگري حركت كرد.

قرائت … ص: 121

جزاء: كوفيان- بجز ابو بكر و يعقوب- به نصب و تنوين و ديگران برفع و اضافه خوانده اند. ابو علي فارسي (فسايي) گويد: رفع بنا بر اين است كه مبتدا باشد، به تقدير «له جزاء الخلال الحسني» و نصب بنا بر اين است كه مصدر جانشين صفت و حال باشد.

مقصود … ص: 121

وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْني وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً:

كسي كه ايمان آورد و كار نيكو كند، براي اوست پاداش نيكو و با او به نيكي سخن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 122

مي گوئيم و باو دستورهاي آسان ميدهيم و او را بخاطر گذشته ها مؤاخذه نمي كنيم.

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً: سپس از راه ديگري بحركت در آمد تا از مغرب بمشرق برسد.

حَتَّي إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلي قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً: تا اينكه در خاور زمين، بآخرين نقطه آباداني رسيد آنجا سر- زميني بود كه كوه و درخت و ساختماني نداشت. هنگامي كه خورشيد طلوع مي كرد به آبها و پناهگاه ها پناه مي بردند و هنگامي كه خورشيد غروب مي كرد. بيرون ميآمدند و مشغول كار مي شدند. ابو بصير از امام باقر (ع) روايت كرده است كه آنها به خانه سازي آشنا نبودند.

كَذلِكَ: اينها نيز مانند مردمي كه در مغرب زمين زندگي مي كردند، بودند.

برخي گويند: يعني ذو القرنين هم چنان كه راهي ديار مغرب شده بود، راهي ديار مشرق شد.

وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً: ما به قوا و سلاح و سپاهيان ذو القرنين اطلاع كامل داشتيم. برخي گويند: يعني: ما از كارهاي او با خبر بوديم و پيش از آنكه بجايي دست يابد، از سرنوشت او

عالم بوديم، چنان كه در انجام كارها او را تعليم ميداديم و راهنمايي مي كرديم. بدين ترتيب خداوند كارهاي او را مي ستايد و نشان ميدهد كه از كارهاي او خشنود است.

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً: سپس از راه ديگري بحركت در آمد، براي اينكه بر منطقه اي ديگر دست پيدا كند. از اين جمله استفاده مي شود كه شكل زمين كروي است، زيرا از راهي كه آمده بود، باز نگشت، بلكه از همانجا راهي سمت ديگري شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 123

سوره الكهف (18): آيات 93 تا 98 … ص: 123

اشاره

حَتَّي إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً (93) قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلي أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا (94) قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً (95) آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّي إِذا ساوي بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّي إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً (96) فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً (97)

قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا (98)

ترجمه … ص: 123

تا اينكه بميان دو كوه رسيد و در آنجا قومي ديد كه به سختي حرف را مي- فهميدند: گفتند: اي ذو القرنين، يأجوج و مأجوج در روي زمين مفسد هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 124

آيا براي تو هزينه اي تأمين كنيم تا ميان ما و ايشان سدي برآوري؟ گفت: آنچه خداوند در اختيار من قرار داده، بهتر است مرا به نيروي خود كمك كنيد تا ميان شما و ايشان، ديواري برآورم. قطعات آهن را بياوريد. هنگامي كه ميان دو كوه هموار گرديد، گفت: بدميد. هنگامي كه بصورت آتش در آمد، گفت: مس ذوب شده بياوريد تا بر آن بريزم. يأجوج و مأجوج نتوانستند از آن ديوار بگذرند و نتوانستند آن را سوراخ كنند. ذو القرنين گفت: اين است رحمتي از جانب خداي من. هنگامي كه وعده خداوند فرا رسيد، آن را در هم مي كوبد و وعده خدايم حق است.

قرائت … ص: 124

سداً و سدين: بعضي از قراء اين كلمه را چه در اين سوره و چه در جاهاي ديگر بفتح سين و بعضي بضم خوانده اند. ابو عبيده گويد: ديوارهايي كه در طبيعت از صنع خداوند است، سد بضم سين و آنچه از صنعت انسان است، سد به فتح مي باشد. برخي گفته اند: اين دو لغت- مثل ضعف كه بفتح و ضم ضاد يكي است- تفاوتي ندارند.

يفقهون: كوفيان- بجز عاصم- بضم ياء و كسر قاف و ديگران بفتح هر دو خوانده اند. قرائت اول از باب افعال است و دو مفعول مي خواهد و يكي از آنها حذف شده است.

يأجوج و مأجوج: عاصم به همزه و ديگران به الف خوانده اند.

خرجا: كوفيان- بجز عاصم- «خراجا» و ديگران «خرجا»

خوانده اند.

خراج به معناي ماليات و خرج به معناي هزينه است.

مكني: ابن كثير به دو نون و ديگران به يك نون مشدد خوانده اند. حذف يكي از نونها بخاطر عدم لزوم آن است.

آتوني: حمزه و يحيي «ايتوني» و ديگران «آتوني» خوانده اند. قرائت اول به معناي «اعينوني» و قرائت دوم به معناي «اعطوني» است.

الصدفين: اهل مدينه و كوفه- بجز ابو بكر- بفتح صاد و دال و ديگران بضم صاد و دال خوانده اند. اينها از لحاظ معني فرقي ندارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 125

فما اسطاعوا: حمزه به تشديد طاء و ديگران بدون تشديد خوانده اند.

تشديد آن بخاطر ادغام تاء در طاء است.

دكاء: كوفيان به مد و ديگران «دكا» خوانده اند. قرائت دوم بنا بر اين است كه مفعول مطلق فعل محذوف باشد. يعني «دكه دكا» و قرائت اول بنا بر اين است كه مضاف در تقدير باشد. يعني «جعله مثل دكاء» (وقتي كه خدا بخواهد. آن را صاف و محو مي كند) حذف مضاف بخاطر تذكير جبل است.

لغت … ص: 125

سد:بستن.

ردم:سد.

زبر:جمع زبره. قطعه آهن يا مس.

قطر:آهن يا مس مذاب. شاعر گويد:

حسام كلون الملح صاف حديده جراز من اقطار الحديد المنعت

يعني: شمشيري برنده برنگ نمك كه آهن آن خالص و از آهن ذوب شده خوب ساخته شده است.

استطاع: در اين كلمه سه لغت است: «استطاع يستطيع» و «اسطاع يسطيع» و «استاع يستيع»

مقصود … ص: 125

حَتَّي إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ: اكنون خداوند بشرح جريان بازگشت ذو- القرنين از مشرق و حركت او از ميان دو كوه و ايجاد سدي در ميان آنها و مانع شدن يأجوج و مأجوج از گذشتن از آنجا مي پردازد. اين معني از ابن عباس و قتاده و ضحاك است.

وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا: در آنجا مردمي زندگي مي كردند، كه زبان كسي نمي فهميدند و خودشان داراي زباني مخصوص بودند.

ابن عباس گويد: طوري بودند كه به سختي مطالب ديگران را مي فهميدند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 126

ديگران هم بدشواري مي توانستند مطالب آنها را درك كنند. بهمين جهت است كه به ذو القرنين گفتند:

قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ:

يأجوج و مأجوج در روي زمين فساد مي كنند. ممكن است خداوند زبان آنها را به ذو القرنين فهمانيده باشد، چنان كه به سليمان زبان مرغان را تعليم كرد. احتمال ديگر اين است كه مترجمي گفته آنها را براي وي ترجمه كرده باشد.

قوم يأجوج و مأجوج بآنها حمله مي كردند و بكشتار و تاراج ايشان مي پرداختند.

كلبي گويد: فصل بهار ميآمدند و تمام سبزه ها و ذخائر زندگي آنها را مي خوردند و مي بردند.

برخي گويند: مقصود اين است كه آنها بعداً در روي زمين فساد مي كنند.

حذيفه گويد:

از پيامبر گرامي در باره يأجوج و مأجوج پرسش كردم. فرمود:

يأجوج و مأجوج هر كدام قومي هستند و هر قومي چهار صد قبيله است. مردان آنها در دوره زندگي هزار مرد جنگي از نسل خود را مي بينند …

وهب و مقاتل گويند: آنها از نسل يافت بن نوح- پدر تركها- مي باشند.

سدي گويد: تركها گروهي از يأجوج و مأجوج بودند كه از جايگاه خود خارج شدند و ذو القرنين با ايجاد سد راه را بر آنها بست و ديگر نتوانستند بموطن خود باز گردند.

قتاده گويد: ذو القرنين بوسيله سد بر سر راه بيست و يك قبيله آنها مانع ايجاد كرد. يك قبيله آنها در اين طرف سد گرفتار شدند و همين ها تركها هستند.

فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلي أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا: آيا از اموال خود بتو كمك بكنيم، تا ميان ما و ايشان ديواري بوجود آوري؟

در اينجا «خراج» هم قرائت شده است. برخي گويند: فرق ميان خرج و خراج اين است كه خراج چيزي است كه از زمين خارج مي شود و خرج چيزي است كه از مال. برخي گويند: خراج يعني غله و خرج يعني اجرت. برخي گويند: خراج ماليات

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 127

زمين و خرج ماليات سري مردم است. تغلب گويد: خراج چيزي است كه سالانه گرفته مي شود و خرج چيزي است كه يك بار گرفته مي شود.

قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ: ذو القرنين به آنها گفت: مال و ثروت و قدرتي كه خداوند بمن ارزاني داشته است، از آنچه شما بمن مي دهيد بهتر است:

فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً: تنها شما به من

كمك كنيد و ابزار كار را فراهم گردانيد، تا ميان شما و ايشان سدي ايجاد كنم تا ديگر نتوانند عبور كنند.

آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ: اكنون قطعات آهن را بمن بدهيد تا دست بكار شويم.

حَتَّي إِذا ساوي بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ: سرانجام ميان دو كوه را بوسيله قطعات آهن برآورد و آن را هموار گردانيد. ازهري گويد: علت اينكه بدو طرف كوه، صدف گفته مي شود، اين است كه با هم محاذي هستند و در يك خط مستقيم بيكديگر تلاقي مي كنند.

قالَ انْفُخُوا: آن گاه به آنها دستور داد كه بوسيله دم آهنگران در آتشي كه بر قطعات آهن افروخته شده بود، بدمند.

حَتَّي إِذا جَعَلَهُ ناراً: بر اثر دميدن در آتش، قطعات آهن همچون آتش سرخ و گداخته شدند و بهم پيوستند.

قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً: آن گاه دستور داد كه مس يا آهن مذاب بر سد بريزند تا تمام روزنه هاي آن بسته شود و سد پولادين، همچون ديواري استوار كه آجر آن آهن و گل آن مس ذوب شده است، راه را بر متجاوزان مسدود گرداند.

فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً: از آن پس قوم يأجوج و مأجوج نتوانستند از اين سد بالا روند يا اينكه آن را سوراخ كنند، زيرا محكم و مرتفع بود. برخي گفته اند: اين سد در پشت درياي روم، در ميان دو كوه واقع شده است.

اين دو كوه به اقيانوس منتهي مي شوند. برخي گفته اند: در پشت دربند و خزران از ناحيه ارمنيه و آذربايجان قرار دارد. برخي گفته اند: ارتفاع سد دويست و عرض آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 128

پنجاه ذراع بود.

قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي: ذو القرنين گفت:

اين سد، نعمتي است كه خداوند براي دفع شر يأجوج و مأجوج به بندگان خود عطا كرده است.

فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ: هر وقت نشانه هاي قيامت ظهور كرد و هنگام خارج شدن ايشان فرا رسيد، خداوند اين سد را با زمين يكسان مي سازد و اين بعد از آني است كه عيسي دجال را بكشد. «1»

وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا: وعده خداوند حق است و خداوند خلف وعده نمي كند.

__________________________________________________

(1) ظاهراً تفسير آيه بظهور نشانه هاي قيامت و كشته شدن دجال و … چندان كامل و صحيح نباشد، زيرا با توجه به اينكه امروز تمام مردم جهان با هم در ارتباط هستند و هر كجا سدي و اثري از قديم بوده، كشف شده و مورد تحقيق قرار گرفته است، معلوم است كه قومي بنام يأجوج و مأجوج نشناخته و در پشت ديوار پولادين ذو القرنين باقي نمانده است. بخصوص كه برخي از محققين يأجوج و مأجوج را همان قوم مغول دانسته و جاي سد ذو القرنين را در شمال ايران و آذربايجان تعيين كرده اند. بنا بر اين مقصود ذو القرنين اين است كه هر گاه وعده خداوند فرا برسد، اين سد از بين مي رود و باز هم قوم يأجوج و مأجوج از اينجا مي گذرند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 129

سوره الكهف (18): آيات 99 تا 106 … ص: 129

اشاره

وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً (99) وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرِينَ عَرْضاً (100) الَّذِينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِي وَ كانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً (101) أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبادِي مِنْ دُونِي أَوْلِياءَ إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ نُزُلاً (102) قُلْ هَلْ

نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً (103)

الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (104) أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً (105) ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً (106)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 130

ترجمه … ص: 130

آنها را بگذاريم كه چون موج در هم آميزند و در صور دميده ميشود و آنها را گرد مي آوريم و جهنم را در آن روز در معرض تماشاي كافران قرار مي دهيم. آنان كه چشمانشان از ياد من پوشيده شده بود و قدرت شنيدن نداشتند. آيا كساني كافر شدند پنداشتند كه بندگان من خدايان ايشانند و آنها را حمايت مي كنند!؟

ما دوزخ را براي كافران بعنوان جايگاه پذيرايي آماده كرده ايم. بگو: آيا شما را بزيانكارترين مردم آگاه كنم؟ آنها كساني هستند كه در زندگي اين جهان، سعي ايشان تباه شد و گمان كنند كه كار نيكو مي كنند. آنان مردمي هستند كه به خداي خود و ملاقات او كافر شدند و اعمالشان تباه شد و روز قيامت آنها را ارزشي ندهيم و ارج نگذاريم! اين است سرنوشت شوم ايشان! بسبب اينكه كافر شدند و آيات و فرستادگان مرا استهزا كردند، كيفر ايشان جهنم است.

قرائت … ص: 130

أ فحسب: از ابو بكر و يعقوب برفع باء و سكون سين نقل شده است. در اين صورت يعني: آيا براي كافرين همين اندازه بس است كه مخلوقات مرا پرستش كنند.

لغت … ص: 130

ترك: رها كردن. اين معني در مورد خداوند بطور مجازي صحيح است، يعني توجهي نكرديم.

نزل: غذاي مهمان. نزيل يعني مهمان- شاعر گويد:

نزيل القوم اعظمهم حقوقا و حق اللَّه في حق النزيل

يعني: اين قوم آن چنان صاحب كرم هستند كه حقوق مهمان ايشان، بي نهايت بزرگ است و با حقوق خداوند برابري مي كند.

اعراب … ص: 130

أَنْ يَتَّخِذُوا: منصوب به «حسب». اگر اين كلمه به سكون سين و رفع خوانده شود، أَنْ يَتَّخِذُوا خبر آن است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 131

اعمالا: تميز نسبت.

الذين: ممكن است مجرور و صفت «الاخسرين» و ممكن است مرفوع و مبتدا باشد.

مقصود … ص: 131

اكنون خداوند از حال امتهاي سلف خبر داده، مي فرمايد:

وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ: پس از آنكه سد ذو القرنين به انجام رسيد، يأجوج و مأجوج بر اثر كثرت جمعيت، مثل امواج دريا، در هم آميختند. برخي گفته اند: يعني در روز خروج يأجوج و مأجوج، افراد جن و انس با يكديگر مخلوط مي شوند، زيرا خروج ايشان از علائم قيامت است.

وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ: در آن زمان در صور اسرافيل دميده مي شود، زيرا با خروج يأجوج و مأجوج قيامت نزديك مي شود، در باره صور اختلاف است. ابن عباس گويد:

شبيه شاخ است كه در آن دميده مي شود. برخي گويند: اين كلمه جمع صورت است، زيرا خداوند در آن زمان، صورتهاي انسانها را در قبرها ترسيم مي كند و مي سازد، همانطوري كه در ارحام مادران صورت انسان را مي آفريند. پس از تشكيل كالبد انسان در قبر، نفخ روح مي شود. در عالم رحم نيز برنامه همين است. اين قول از حسن و ابو عبيده است. برخي گويند: اسرافيل، سه بار در صور مي دمد.

در نفخه اول مي ترسند و در نفخه دوم همه زندگان مي ميرند و در نفخه سوم، سر از بستر مرگ بر مي دارند و محشور مي شوند.

فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً: در روز قيامت، همه مردم را در يك جا گرد مي آوريم.

وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرِينَ عَرْضاً: آن گاه جهنم را آشكار مي كنيم و در برابر

چشمان مردم كافر قرار مي دهيم، تا آن را مشاهده كنند و انواع عذاب آن را بنگرند. بدنبال اين جمله، در صف كافران مي فرمايد:

الَّذِينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِي: اينان مردمي بودند كه چشم عبرت بين نداشتند و از قدرت من عبرت نمي گرفتند و از يادم غافل بودند. در آيات و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 132

دلايل من تفكر نمي كردند. چنان كه گويي بر چشم ايشان پرده اي افتاده بود و آنها را از ادراك مانع مي شد.

وَ كانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً: و همچنين شنيدن قرآن و ذكر خداوند بر آنها دشوار شود. هر گاه بگويند: فلان كس نمي تواند بتو نگاه كند و سخن ترا بشنود، يعني بر او دشوار است. منظور كوري چشم دل است.

أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبادِي مِنْ دُونِي أَوْلِياءَ: آيا مردمي كه منكر يگانگي خداوند شده اند، گمان مي كنند كه خدايان پنداري، آنها را ياري و از كيفر آنها منع مي كنند؟ منظور از اين خدايان پنداري كه از آنها به «عباد» تعبير شده، مسيح و فرشتگان است كه مشركين آنها را معبود خود مي پنداشتند و آنها از ايشان و از هر مشركي بيزار بودند. ابن عباس گويد: يعني آيا مردم كافر گمان مي كنند كه با پرستش خدايان موهوم گرفتار خشم من نخواهند شد و من آنها را كيفر نخواهم كرد؟! إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ نُزُلًا: ما جهنم را براي مردم كافر مهيا كرده ايم، چنان كه براي مهمان، غذا فراهم مي كنند.

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا: اي محمد، به ايشان بگو: آيا از كساني كه زيانكارترين مردم هستند، شما را خبر دهم؟ مقصود از اين قوم، كافران اهل كتاب،

يعني يهود و نصاري است.

الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً: اينها عملشان در اين جهان، بيهوده و باطل است، مع الوصف گمان مي كنند كه عملشان نيكو و در راه اطاعت و قربت است. عياشي روايت كرده است كه ابن كواء برخاست و از علي عليه السلام در باره اهل اين آيه سؤال كرد. فرمود: اينان اهل كتاب هستند كه بخداي خويش كفر ورزيدند و در دين خود بدعت گذاشتند و اعمالشان تباه شد. اهل نهروان- يعني خوارج- از آنها دور نيستند.

أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ: آنان حجتها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 133

و دلائل و پاداش و كيفر خداوند را منكر شدند و كارها و زحمات خود را ضايع كردند، زيرا بر وجهي انجام دادند كه خداوند امر نكرده بود.

فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً: اينها در روز قيامت، پيش ما ارزش و احترامي ندارند. به آنها اعتنا نمي كنيم و آنها را خوار و خفيف مي سازيم و كيفر مي دهيم.

عرب، وقتي مي گويد: فلان چيز وزن ندارد. يعني ارزش ندارد. از پيامبر گرامي اسلام روايت است كه در روز قيامت، افرادي فربه بصحراي محشر مي آيند كه بقدر بال مگسي ارزش ندارند.

ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً: اين است سرنوشت شومي كه در انتظار آنهاست! كيفر آنها جهنم است، زيرا قرآن- كه بر يگانگي خداوند دلالت مي كرد- و پيامبران را مورد مسخره قرار دادند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 134

سوره الكهف (18): آيات 107 تا 110 … ص: 134

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً (107) خالِدِينَ فِيها لا يَبْغُونَ

عَنْها حِوَلاً (108) قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً (109) قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحي إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (110)

ترجمه … ص: 134

كساني كه ايمان آورند و كارهاي شايسته كنند، جايگاه آنها باغهاي فردوس برين است. براي هميشه در آنجا هستند و از آنجا در پي انتقال نيستند. بگو: اگر دريا براي كلمات خدايم، مركب شود، پيش از پايان يافتن كلمات خدايم دريا تمام ميشود. اگر چه دريايي ديگر بكمك آن آوريم. بگو: همانا من بشري هستم مثل شما كه بمن وحي مي شود كه: خداي شما يكي است. هر كس به اميد ملاقات پروردگارش هست، كار شايسته كند و كسي را شريك عبادت خدا قرار ندهد.

قرائت … ص: 134

ينفد: كوفيان- بجز عاصم- بياء و ديگران بتاء خوانده اند. ابو علي گويد:

قرائت تاء بهتر است زيرا مسند اليه آن مؤنث مي باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 135

لغت … ص: 135

فردوس: باغي كه انواع ميوه ها و گل ها را داشته باشد. برخي گفته اند:

صحراي پر گياه است. گويند: اصل اين كلمه رومي است و در ادبيات عرب- بجز در بيتي از حسان- استعمال نشده است-

فان ثواب اللَّه كل موحد جنان من الفردوس فيها يخلد

يعني:پاداش خداوند باغهايي از فردوس است كه افراد يكتا پرست، در آن جاودان هستند.

حول:تحول و ديگرگوني. اين مصدر بر وزن صغر و عظم است.

مداد:وسيله نگارش.

مدد:آمدن چيزي بدنبال چيزي.

كلمه:جزئي از كلام. به قصيده هم- از لحاظ اينكه كلام واحدي است- كلمه گفته مي شود.

ممكن است گفته شود «كلمات» جمع قليل است و در اينجا به معناي كثير استعمال شده است. پاسخ اين است كه: در ادبيات عرب، استعمال جمع قليل بجاي جمع كثير و بالعكس مانعي ندارد. چنان كه مي فرمايد: وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ (سبا 37) با اينكه غرفه هاي بهشت از حد شمارش بيرون است و مي فرمايد: هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ (آل عمران 163) با اينكه درجات نيز بي نهايت است. حسان گويد:

لنا الجفنات الغر يلمعن في الضحي و اسيافنا يقطون من نجدة دما

يعني: ما راست كاسه هاي سفيدي كه در روز مي درخشند و از شمشير ما- بر اثر شجاعت- خون مي چكد «1».

__________________________________________________

(1) در اين شعر نيز چند جمع قليل بجاي كثير بكار رفته است. مي گويند: نابغه ذبياني كه در بازار عكاظ در زير قبه اي سرخ مي نشست و شعر اشعار خود را براي او مي خواندند به حسان گفت: تو

شاعري. لكن كاسه ها و شمشيرهاي خود را كم كرده اي! يعني بجاي اسياف بايد سيوف و بجاي جفنات بايد «جفان» بگويي، مي گويند: خنساء نيز به حسان اعتراض كرد و گفت:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 136

اعراب … ص: 136

نزلا: اگر به معناي «منزل» باشد، خبر «كان» و اگر به معناي غذاي مهمان باشد، مضاف در تقدير است. يعني: «ثمار جنات الفردوس نزلا» ممكن است جمع نازل باشد و در اين صورت حال است از ضمير «لهم» «كانت» يعني: «كان في علم اللَّه قبل ان يخلقوا.

مقصود … ص: 136

قبلا در حالات كافران سخن گفت و اينك در باره حالات مؤمنان مي فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا: كساني كه خدا و رسولش را تصديق كردند: در حكم و علم خدا گذشته است كه باغهاي فردوس برين جايگاه ايشان است. قتاده گويد: فردوس، وسط بهشت و بهترين جاي آن است.

عبادة بن صامت از رسول گرامي نقل كرده است كه: «بهشت را صد درجه است و ميان هر دو درجه، فاصله اي است به اندازه آسمان و زمين. فردوس درجه عالي بهشت است و نهرهاي چهارگانه بهشت از آنجا جاري مي شود. هر گاه از خدا سؤال مي كنيد، فردوس را از خدا بخواهيد».

خالِدِينَ فِيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا: اينان همواره در فردوس برين هستند و كمبودي ندارند كه بخواهند از آنجا بجاي ديگر بروند.

قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً: اي پيامبر، بمردم بگو: اگر دريا براي نوشتن كلمات خدايم، مركب شود، پيش از بپايان رسيدن كلمات، دريا تمام ميشود، اگر چه آب درياي ديگري نيز بكمك آن در آوريم.

مقصود از كلمات خدا، احكام و مقدرات است. برخي گويند: مقصود مخلوقات الهي است. چنان كه در باره عيسي مي فرمايد: وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلي مَرْيَمَ يعني عيسي كلمه خداست كه بمريم القا كرد، ابو

مسلم گويد: منظور از وعد و وعيد است. برخي گويند:

__________________________________________________

(بجاي «بالضحي» بهتر بود «بالدجي» و بجاي «الغر» بهتر بود «البيض» و بجاي «يقطرن» بهتر بود «يسلن» يا «يفضن» مي گفت. ابو علي فارسي منكر داستان نابغه بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 137

مقصود مقدورات و حكمت و عجايب خداوند است. برخي گويند: مقصود، معاني و فوايد كلمات خدا يعني قرآن و ديگر كتب آسماني است. منظور خود كلمات نيست، زيرا آنها ثبت شده و پايان يافته است.

مداد، آن ماده اي است كه تدريجاً مي آيد و بر صفحه نقش مي بندد. ابن انباري گويد: از اينجهت مداد گفته مي شود كه كاتب را امداد مي كند. به روغن چراغ نيز مداد گفته مي شده است.

عكرمه از ابن عباس نقل كرده است كه: چون آيه وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا (اسراء 85) نازل شد، يهوديان گفتند: ما داراي تورات هستيم و در تورات، علوم بسياري ضبط شده است. از اينرو اين آيه نازل شد.

حسن گويد: منظور از كلمات، علم خداوند است كه قابل ادراك و احصا نيست.

نظير آيه مورد بحث، اين آيه است: وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ …

(لقمان 27).

قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحي إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ: ابن عباس گويد:

گويد: خداوند به پيامبر خود ياد مي دهد كه در برابر مردم تواضع كند و خود را برتر از آنها نشمارد، از اينرو به او دستور مي دهد كه بگويد: او هم مثل ديگران بشر است، جز اينكه خداوند او را بوحي خويش مفتخر ساخته است. به او وحي شده است كه خداوند شريك ندارد و يكتاست. پيامبر

هم هر چه دارد، از خداست و از خود چيزي ندارد.

فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً:

كساني كه به اميد پاداش خدا هستند و به قيامت معتقدند، از روي اخلاص و براي تقرب به ذات پاكش كوشش كنند و ديگري را- خواه بشر يا فرشته يا سنگ يا درخت- شريكش نشمارند. برخي گويند: يعني هر كس از كيفر خدا مي ترسد. برخي گويند:

رجاء شامل بيم و اميد هر دو مي شود. چنان كه شاعر گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 138

فلا كل ما ترجو من الخير كائن و لا كل ما ترجو من الشر واقع

يعني: هر چيزي كه اميد داري و هر شري كه از آن بيم داري، واقع نمي شود.

برخي گفته اند: منظور از شريك قرار ندادن كسي با خدا، ترك ريا است مجاهد گويد: مردي خدمت پيامبر شرفياب شد و عرض كرد: من صدقه مي دهم و صله رحم مي كنم و اين كارها را براي خدا انجام مي دهم، لكن مردم اينها را نقل مي كنند و مرا مي ستايند. من هم خوشحال مي شوم و دچار عجب و خودخواهي مي شوم. پيامبر ساكت شد و چيزي نگفت، از اين جهت اين آيه نازل شد. عطا از ابن عباس نقل كرده است كه: خداوند مي گويد كسي را در عبادت شريك خدا قرار ندهند و منظور اين است كه عمل را براي خدا انجام بدهد و انتظار مدح و ثنا نداشته باشد، از اينرو مستحبّ است انسان صدقه را براي تقسيم بدست ديگري بدهد تا فقرا در برابرش تعظيم نكنند. از پيامبر گرامي اسلام روايت شده است كه: خداوند فرمود:

من از تمام شركا بي نيازتر هستم. كسي كه عملي انجام دهد و ديگران را در آن عمل با من شريك سازد، من از آن عمل بيزارم و عمل را براي همان شريك مي گذارم. اين حديث در صحيح مسلم آمده است. عبادة بن صامت و شداد بن اوس گويند: از پيامبر خدا شنيديم كه: هر كس نماز ريايي بخواند، مشرك است و هر كس روزه ريايي بگيرد، مشرك است. سپس اين آيه را خواند. امام رضا عليه السلام روزي بر مأمون وارد شد. ملاحظه كرد كه مأمون وضو مي گيرد و غلامي آب بر دستش مي ريزد. فرمود: در عبادت خدا مشرك مباش.

مأمون غلام را از خود دور كرد و خود وضو گرفت. برخي گفته اند: اين آيه، آخرين آيه اي است كه بر پيامبر گرامي نازل شده است. ابن بابويه روايت كرده است كه علي (ع) فرمود: هر كس اين آيه را بخواند، در بستر خواب او نوري بطرف خانه كعبه، تابش مي كند و اگر از اهل مكه باشد، نور بطرف بيت المقدس مي تابد. امام صادق (ع) فرمود: هر كس آيه آخر سوره كهف را در وقت خواب بخواند، در هر ساعتي كه بخواهد بيدار مي شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 139

نظم آيات … ص: 139

وجه اتصال آيه دوم بما قبل اين است كه: چون سابقاً دستوراتي بمردم داده شد و وعد و وعيدهايي براي تنبيه مردم بكار رفت، در اين آيه مي خواهد بگويد كه مقدورات خداوند نامتناهي است و بر كارهاي خود قادر است و در حدود مصلحت، انجام مي دهد. پس بر انسان واجب است كه اوامر خدا را اطاعت كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15،

ص: 140

سوره مريم … ص: 140

اشاره

اين سوره به اتفاق همه، مكي است.

شماره آيات، بقولي 98 و بقولي 99 آيه است و در جاي خود به اختلاف، اشاره خواهيم كرد.

فضيلت سوره … ص: 140

ابي بن كعب، از پيامبر گرامي اسلام، نقل كرده است كه هر كس اين سوره را بخواند به عدد كساني كه زكريا و يحيي و مريم و عيسي و موسي و هارون و ابراهيم و اسحاق و يعقوب را تصديق يا تكذيب كردند، و بعدد كساني كه از خدا فرزند خواستند، و بعدد كساني كه از خدا فرزند نخواستند، او را ده حسنه مي دهد.

امام صادق (ع) فرمود: هر كس سوره مريم را بخواند، از دنيا نميرود تا اينكه نعمتي به او داده شود كه براي او و مال و فرزندش، وسيله بي نيازي باشد. در آخرت نيز از اصحاب عيسي بن مريم است و اجر او در آخرت، به اندازه ملك سليمان است در اين جهان.

تفسير … ص: 140

در آخر سوره كهف، در باره يگانگي خدا و دعا كردن گفتگو كرد. در آغاز اين سوره در باره پيامبران كه بر اين روش برانگيخته شده اند تا مردم بآنها اقتدا كنند و بوسيله آنها هدايت شوند، گفتگو مي كند. مي فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 141

سوره مريم (19): آيات 1 تا 6 … ص: 141

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

كهيعص (1) ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا (2) إِذْ نادي رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا (3) قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا (4)

وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا (5) يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا (6)

ترجمه … ص: 141

اين است داستان اجابت پروردگارت، دعاي زكريا را. هنگامي كه خدا را مخفيانه ندا كرده، گفت: خدايا استخوانم سست و سرم سفيد شده و از اجابت تو- پروردگارا- مأيوس نيستم. من از عمو زاده گان خود مي ترسم و زنم نازاست. مرا از جانب خود فرزندي بده كه از من و از آل يعقوب ارث ببرد و خدايا او را پسنديده خويش گردان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 142

تعداد آيات … ص: 142

كوفيان مي گويند شش آيه و ديگران مي گويند پنج آيه است. اختلاف در «كهيعص» است.

قرائت … ص: 142

كهيعص: ابو عمرو به اماله هاء و فتح ياء خوانده است. ابو علي فارسي گويد:

اين حروف در حقيقت اسم هستند و از اين جهت اماله آنها جايز است. كسايي ياء را هم اماله كرده است.

يرثني و يرث: ابو عمرو و كسايي هر دو فعل را بجزم خوانده اند. وجه آن اين است كه در جواب دعا واقع شده اند.

لغت … ص: 142

وهن: سستي.

اشتعال: شعله ور شدن آتش. جمله «اشتعل الرأس شيبا» از بهترين استعارات است. يعني پيري همچون شعله آتش، موهاي سر را فرا گرفت. شاعر گويد:

ان تري رأسي امسي واضحا سلط الشيب عليه فاشتعل

يعني: اگر سرم را آشكار مي نگري، بخاطر اين است كه آتش پيري در آن افروخته شده است.

دعاء: نيايش و درخواست حاجت در مقابل دعا، اجابت و در مقابل امر طاعت است.

موالي: جمع مولي يعني پسر عموها كه تابع نسب هستند. ابن انباري در كتاب «مشكل القرآن» گويد: مولي به هشت معني اطلاق مي شود: منعمي كه آزاد كند، شخصي كه آزاد شود، دوست، سرپرست و صاحب اختيار، پسر عمو، همسايه، داماد و هم قسم. او براي هر يك از اين معاني شاهدي آورده است.

عاقر: زن نازا. بمرد عقيم نيز «عاقر» گفته مي شود. شاعر گويد:

لبئس الفتي ان كنت اسود عاقرا جباناً فما عذري لدي كل محضر

يعني: اگر سياه و عقيم و ترسو باشم، بد جواني هستم و در هيچ محضري

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 143

عذري ندارم.

جعل: احداث بناء، ايجاد ديگرگوني، حكم كردن و وادار كردن بكاري.

اعراب … ص: 143

ذكر:خبر مبتداي محذوف. يعني «هذا الذي يتلوه عليك … » اين مصدر به مفعول اضافه شده است.

رحمة:مصدر مضاف بفاعل. مفعول آن «عبده»، «زكريا» بدل براي «عبده».

رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي: تفسير براي نِداءً خَفِيًّا شيبا: تميز نسبت.

دعائك: به تقدير «دعائي اياك» بنا بر اين مصدر اضافه به مفعول شده است.

مقصود … ص: 143

كهيعص: در اول سوره بقره در باره حروف معجم كه در اوائل سوره ها هستند، گفتگو كرده ايم. از ابن عباس نقل شده است كه: كاف از كريم و هاء از «هادي» و ياء از حكيم و عين از عليم و صاد از صادق است. عطا و كلبي از وي نقل كرده اند كه يعني:

«كاف لخلقه هاد لعباده يده فوق ايديهم عالم ببريته صادق وعده» بنا بر اين هر كدام از اين حروف، بر يكي از صفات خداوند دلالت دارد. از امير المؤمنين (ع) نقل شده است كه در دعا گفت:

اسألك يا كهيعص

. ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا: اين است داستان اجابت خداوند از بنده خود زكريا. وي يكي از پيامبران بني اسرائيل و از اولاد هارون بن عمران- برادر موسي- است كه از خداوند طلب فرزند كرد و دعايش مستجاب شد. برخي گويند:

يعني اين است داستان يادي كه خداوند بوسيله رحمت از بنده خود زكريا كرد.

إِذْ نادي رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا: وي در نهان خداي خود را خواند و حاجت خود را از او خواست. از اينجا بر مي آيد كه مستحبّ است دعا مخفيانه بشود و چنين دعائي به اجابت نزديكتر است. در حديث است كه:

خير الدعاء الخفي و خير الرزق ما يكفي

يعني بهترين دعاها دعاي مخفي و بهترين روزيها، روزي كافي است.

برخي گويند:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 144

علت اينكه مخفيانه دعا كرد، اين بود كه مي ترسيد مردم او را مسخره كنند كه به پيرانه سر، فرزند مي خواهد! قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً: گفت: خدايا، استخوانهايم سست و سرم سپيد شده است، بديهي است كه هر گاه استخوان ها با آن همه صلابت، سست شوند ديگر تكليف گوشت و عضله و رگ و اعصاب معلوم است. برخي گفته اند: علت اينكه از ضعف استخوان شكايت مي كند، اين است كه: نيرو و استقامت بدنش كم شده بود. اينكه از سپيدي سر شكايت مي كند، منظورش اين است كه اكنون قاصد مرگ بر سرم نشسته و ناگزيرم مرگ را در آغوش كشم! اين اوصاف را براي معرفي خود نگفت، بلكه بمنظور خشوع و تواضع بر زبان آورد.

وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا: من از استجابت تو مأيوس نيستم، زيرا همواره بمن لطف داشته و دعاهايم را مستجاب كرده اي. اكنون نيز اميدوارم دعايم را مستجاب كني و مرا نوميد بر نگرداني.

وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي: بيم آن دارم كه پس از من موالي وارثان من شوند و تركه مرا تصاحب كنند.

ابن عباس گويد: منظور از موالي كلاله- يعني خويشاوندان پدري و مادري- است. برخي گفته اند: منظور عصبه- يعني خويشاوندان پدري- است. از امام باقر (ع) نقل شده است كه منظور عموها و پسر عموهاست.

جبائي گويد: منظور پسر عموهاست كه از اشرار بني اسرائيل بودند. كلبي گويد:

مقصود ورثه است.

وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً: اما زن من نيز نازا است.

فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ: بمن فرزندي ببخش كه بميراث

من اولويت داشته باشد و از من و از آل يعقوب، ارث ببرد. منظور يعقوب، بن ماتان برادر عمران بن ماتان- پدر مريم- است. اين قول از كلبي و مقاتل است. سدي گويد:

منظور يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم است. زيرا زكريا شوهر خاله مريم بود و نسب همسرش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 145

به يعقوب مي رسيد، زيرا از فرزندان سليمان بن داود بود. داود نيز از فرزندان يهوذا بن يعقوب بود. خود زكريا نيز از فرزندان هارون و هارون از فرزندان لاوي بن يعقوب بود.

ابو صالح گويد: منظور اين است كه خداوند به او فرزندي دهد كه از او مال و از آل يعقوب نبوت به ارث ببرد. حسن و مجاهد گويند: يعني نبوت من و آل يعقوب را به ارث ببرد. اصحاب ما به اين آيه استدلال كرده اند كه انبياء مال را به ارث مي گذارند و منظور از ارث هم در آيه ارث مال است، نه علم و نبوت. مي گويند. حقيقت ميراث، انتقال مال از ميت به بازماندگان اوست و استعمال آن در غير از اين معني مجازي و محتاج دليل است. بخصوص كه زكريا در دعاي خود گفت:

وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا: خدايا، اين فرزند را مرضي و مورد قبول خويش گردان كه ترا فرمانبري كند. اگر ارث بمعناي نبوت بود، اين جمله معني نداشت و بيهوده بود. مثلا صحيح نيست كه كسي بگويد: خدايا براي ما پيامبري بفرست و به او عقل و اخلاق نيكو عطا كن. زيرا پيامبر كسي است كه اينطور باشد. مؤيد ديگر اينكه زكريا تصريح كرد كه مي ترسد پسر عموهايش و ارثش شوند.

از خدا فرزندي مي خواهد كه وارثش شود و جلو آنها را بگيرد. بديهي است كه ترس از ارث مال بود نه از ارث نبوت! زيرا او مي دانست كه اشخاص ناشايسته به اين مقام نمي رسند. ممكن است گفته شود: در اين صورت زكريا آدم بخيلي بوده است! لكن چنين نيست. پسر عموهايش اشخاص ناصالحي بودند. او مي ترسيد كه مالش را در راه نامشروع صرف كنند و اين دليل عظمت مقام زكرياست كه نمي خواست بوسيله مال خويش، به اشخاص ناصالح كمكي كرده باشد.

بديهي است كه ترس زكريا از خود آنها نبود، بلكه از اخلاق زشت آنها بود.

چنان كه ترس از خدا بمعناي ترس از كيفر خداست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 146

سوره مريم (19): آيات 7 تا 11 … ص: 146

اشاره

يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيي لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا (7) قالَ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا (8) قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً (9) قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا (10) فَخَرَجَ عَلي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحي إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (11)

ترجمه … ص: 146

اي زكريا ترا بشارت مي دهيم به پسري بنام يحيي كه پيش از او همتايي برايش قرار نداده ايم. گفت: چگونه مرا پسري است، حال آنكه زنم نازاست و من به سن پيري و سستي رسيده ام؟! گفت: فرمان خدا چنين است: خداوند مي گويد: اين كار براي من آسان است. قبلا هم ترا كه هيچ نبودي، آفريده ام؟ گفت: خدايا براي من نشاني قرار ده.

گفت: نشانت اين است كه سه شبانه روز، بدون هيچ نقصي، بتواني با مردم سخن بگويي. زكريا از محراب عبادت بسوي قوم آمد و با آنها سفارش كرد كه صبح و شام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 147

خدا را تسبيح گويند.

قرائت … ص: 147

عتيا و صليا و جثيا و بكيا: حمزه و كسايي و حفص- جز در اخير- بكسر اول و ديگران بضم خوانده اند. اين كلمات بر وزن «فعول» هستند و فاء الفعل را بتبع عين الفعل آن كسره داده اند.

خلقتك: حمزه و كسايي «خلقناك» خوانده اند. اين قرائت بمناسبت اين است كه بعداً مي گويد: وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا …

لغت … ص: 147

غلام: پسر بچه، شاگرد عتي: خشك شدن بدن.

ايحاء: القاي معني بخاطر.

اعراب … ص: 147

اسْمُهُ يَحْيي : جمله اسميه در محل جر و صفت غلام.

كذلك: خبر مبتداي محذوف.

سويا: حال أَنْ سَبِّحُوا: به تقدير «اي سبحوا» يا «انه سبحوا» در اين صورت، ضمير محذوف بي عوض مانده است.

بُكْرَةً وَ عَشِيًّا: مفعول فيه.

مقصود … ص: 147

يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيي : خداوند دعاي زكريا را مستجاب و باو وحي كرد كه: بوسيله فرشتگان به تو بشارت ميدهيم كه پسري بنام يحيي براي تو تولد مي شود. در باره تفسير اين قسمت در سوره آل عمران گفتگو كرده ايم.

لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا: قتاده و ابن جريج و سدي و ابن زيد گويند: يعني قبلا كسي به اين اسم ناميده نشده است. اين جمله، بدو وجه يحيي را شرافت مي بخشد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 148

1- اين نام را خداوند انتخاب كرده است. بدون اينكه پدر و مادر در تعيين آن نقشي داشته باشند. 2- قبلا احدي به اين نام خوانده نشده است. امام صادق ع مي فرمايد:

همچنين براي امام حسين (ع) نيز قبلا هم نامي نبوده است. آسمان چهل روز بر يحيي و حسين (ع) گريه كرد پرسيدند: چگونه گريه مي كرد؟! فرمود: در موقع طلوع و غروب خورشيد برنگ خون در مي آمد. قاتل يحيي و قاتل حسين (ع) حرامزاده بودند.

سفيان بن عيينه از علي بن زيد، از علي بن حسين (ع) نقل كرده است كه: با حسين (ع) حركت كرديم. در هر منزلي وارد مي شد و از هر منزلي حركت مي كرد، بياد يحيي بود و يك روز فرمود: از پستي دنيا اين است كه سر يحيي بن زكريا براي يكي از بدكاران بني- اسرائيل برده شد. ابن عباس و مجاهد گويند:

آيه به اين معني است كه قبلا از زنان نازا فرزندي مانند او بدنيا نياورده بوديم.

قالَ رَبِّ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً: زكريا گفت: خدايا چگونه صاحب فرزند مي شوم، حال آنكه زنم نازا است؟! حسن گويد: منظور زكريا اين بود كه آيا خدا آنها را بار ديگر جوان مي كند يا اينكه با همان حال پيري صاحب فرزند مي شوند! وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا: قتاده و مجاهد گويند: يعني من بمرحله اي از سن رسيده ام كه بدنم فرسوده و استخوانهايم سست شده است. قتاده گويد: بيش از 90 سالش بود.

قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ: خداوند در جواب فرمود: امر همين است و در سن پيري نيروي شما را تجديد مي كنم و به شما فرزند مي دهم.

وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً: پيش از آنكه يحيي را خلق كنيم، ترا كه هيچ نبودي، از نيستي بهستي آوردم. بديهي است كه برطرف كردن مانع از وجود يك زن و مرد براي فرزنددار شدن، آسان تر از اين است كه انساني از نيستي به هستي آورده شود. از امام باقر (ع) نقل شده است كه: پنج سال بعد از اين بشارت، خداوند يحيي را بوجود آورد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 149

قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً: زكريا گفت: پروردگارا، براي من نشاني قرار ده كه بوسيله آن بتوانم بوقت ولادت طفل پي ببرم.

قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا: خداوند فرمود: نشان تو بر اين كار، اين است كه با بدن سالم، سه شب با مردم تكلم نكني. ابن عباس گويد: سه شبانه روز، بدون هيچ عذري سخن

نگفت. قتاده و سدي گويند: در اين مدت، بدون اينكه در زبانش عيب و خللي باشد، از سخن گفتن عاجز بود و فقط به قرائت زبور و دعا و تسبيح اشتغال داشت. اين كار غير عادي بود.

فَخَرَجَ عَلي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ: ابن زيد گويد: يعني از محل نماز خارج شد و بسوي قوم خود رفت. علت اينكه محل نماز را محراب گويند، اين است كه هر كس به محراب رود، گويي بجنگ با شيطان برخاسته است. اصل اين كلمه به معناي نقطه مرتفعي است كه همچون سنگر، براي دفاع، مورد استفاده قرار مي گيرد. گويند:

زكريا اين بشارت را بقوم خود خبر داده بود. هنگامي كه نزد آنها رفت و از سخن گفتن با آنها امتناع كرد، دانستند كه دعايش مستجاب شده و شاد شدند.

فَأَوْحي إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا: مجاهد گويد: يعني به آنها اشاره كرد.

برخي گويند: يعني براي آنها بر زمين نوشت كه: صبح و شام نماز بگزاريد. علت اين كه به نماز تسبيح گفته شده، اين است كه نماز مشتمل بر تسبيح است. برخي گفته اند:

منظور خود تسبيح است نه نماز. ابن جريح گويد: زكريا در غرفه اي كه بوسيله نردبان به آنجا مي رفت، مشغول عبادت بود. نماز صبح و عشا را مردم با او مي خواندند و او خود اذان مي گفت. هنگامي كه زبانش بند آمد، از غرفه خارج شد و اذان گفت و نتوانست سخني بگويد. مردم دانستند كه وقت باردار شدن همسرش فرا رسيده است.

سه روز، قادر به تكلم نبود و فقط مشغول تسبيح و دعا بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 150

سوره مريم (19): آيات 12 تا 15 … ص: 150

اشاره

يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ

وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا (12) وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا (13) وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا (14) وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا (15)

ترجمه … ص: 150

اي يحيي، كتاب را با نيرو بگير. مادر كودكي به او نبوت و رحمت خويش و پاكي داديم و او داراي تقوي بود و بپدر و مادر نيكي مي كرد و ستمكاري گنهكار نبود. سلام بر او بروزي كه ولادت يافت و روزي كه بميرد و روزي كه زنده شود.

لغت … ص: 150

حنان: رحمت. شاعر گويد:

و يمنحها بنو شمجي بن جرم مغيرهم حنانك ذا لحنان

يعني: بني شمجي بن جرم، گوسفندان خود را به او مي بخشند. خدايا رحمت خود را بر ايشان نازل گردان.

اعراب … ص: 150

بقوة: جار و مجرور، در محل نصب و حال است.

مقصود … ص: 150

يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ: در اينجا اختصاري عجيب است. يعني: يحيي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 151

را به زكريا بخشيديم و او را صاحب عقل و خرد كرديم و به او دستور داديم كه تورات را با نيرويي كه به او عطا كرده ايم، برگيرد. برخي گفته اند: يعني تورات را با تصميم به اينكه بدستور آن عمل كني، برگير.

وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا: ابن عباس گويد: يحيي در سه سالگي به پيامبري رسيد. عياشي از علي بن ساباط روايت كرده است كه گفت: در راه مصر بمدينه رفتم و بر امام جواد داخل شدم. در اينوقت، او پنجساله بود. در باره اش تأمل كردم كه در مصر اوصاف او را براي دوستانم شرح دهم. بمن نگاه كرد و فرمود: خداوند امامت را هم مثل نبوت قرار داده است. مي فرمايد: «همين كه يوسف به سن رشد رسيد و نيرو گرفت، به او حكمت و علم بخشيديم» (يوسف 22) و مي فرمايد: «يحيي را در كودكي حكمت بخشيديم» پس جايز است كه حكمت را- كه همان نبوت و امامت است- به مرد چهل ساله ببخشد يا بكودك خردسال. مجاهد گويد: مقصود از حكم، قوه فهم كتاب است تا از آن فايده بزرگ برگيرد. معمر گويد: كودكان به يحيي گفتند: بيا بازي كنيم. گفت: ما براي بازي خلق نشده ايم. از اينرو خداوند در باره اش نازل كرد:

وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا از امام هشتم نيز اين مطلب نقل شده است.

وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا: ابن عباس و قتاده و حسن گويند: يعني رحمت خويش را بر او نازل كرديم.

جبائي گويد: يعني قلب او را نسبت بمردم مهربان كرديم، تا آنها را به طاعت خدا دعوت كند. عكرمه گويد: يعني محبت خود را به او داديم. اصل اين كلمه، بمعناي شفقت و رقت است. حنين ناقه، يعني اشتياق شتر بفرزندش. از امام باقر (ع) روايت شده است كه: خداوند به او رحم كرد و هر گاه مي گفت: «يا رب»، جواب ميداد: لبيك! وَ زَكاةً: قتاده و ضحاك و ابن جريح گويند: يعني به او عمل صالح و پاك بخشيديم.

حسن گويد: يعني هر كس دينش را قبول كرد، پاك گردانيديم. ابن عباس گويد:

منظور طاعت خدا و اخلاص است. كلبي گويد: يعني خداوند او را بپدر و مادرش صدقه داد. جبائي گويد: يعني بوسيله ستايش، پاكي و خوبي او را آشكار ساختيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 152

وَ كانَ تَقِيًّا: او در پيشگاه خدا، مخلص و مطيع و متقي بود. او هرگز حتي فكر گناه هم نكرد.

پرسش:

در اينجا خداوند مي گويد: پاكي را ما به او بخشيديم. در حالي كه يحيي با مجاهدات و عبادات خود بمرتبه پاكي نائل آمد! پاسخ:

منظور اين است كه از بركت الطاف خداوند، بپاكي نائل شده است. بخصوص كه او هنوز كودكي خردسال بود. بعلاوه، وي از هدايت الهي برخوردار گشت.

وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ

:او نسبت بپدر و مادر نيكوكار بود و امر آنها را اطاعت مي كرد و مي كوشيد كه خشنودي آنها را فراهم سازد.

وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا

:او اهل تكبر و تطاول و گناه نبود. ابن عباس گويد:

يعني آزارش به كسي نمي رسيد.

وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا

:بروز ولادت و

روز مرگ و روز قيامت، سلام ما بر او باد! كلبي گويد: يعني در اين روزها سلامت و امنيت دارد. در دنيا از اغواي شيطان و در روز مرگ از بلاي دنيا و عذاب قبر و در روز قيامت از وحشت و عذاب جهنم، آسوده است. كلمه «حياً» تأكيد است براي «يبعث» برخي گويند: يعني يحيي با شهداء مبعوث مي شود، زيرا قرآن آنها را «زندگان» وصف كرده است. سفيان بن عيينه گويد: وحشتناكترين حالات انسان در سه حالت است: روزي كه از رحم مادر خارج و داخل دنياي وسيع مي شود و روزي كه مي ميرد و خود را در ميان كساني مي نگرد كه آنها را نديده است و روزي كه محشور مي شود و خود را در محشري عظيم مشاهده مي كند. خداوند يحيي را مورد لطف قرار داد و در اين سه حالت به او ايمني و سلامت بخشيد. برخي گويند: سلام ولادت، تفضل و سلام دوم و سوم، ثواب و جزاست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 153

سوره مريم (19): آيات 16 تا 20 … ص: 153

اشاره

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا (16) فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا (17) قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا (18) قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا (19) قالَتْ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا (20)

ترجمه … ص: 153

در اين كتاب، از مريم ياد كن كه از خانواده خويش كنار گرفت و به سمت مشرق رفت و ميان خود و ايشان حايلي افكند. ما روح خود را پيش او فرستاديم و در برابر او بصورت بشري كامل نمودار گشت. گفت: از تو بخدا پناه مي برم، اگر با تقوي باشي.

گفت: من فرستاده خدايت هستم كه تو را پسري پاك ببخشم. گفت: چگونه مرا فرزندي است، حال آنكه همسري نداشته ام كه با من بياميزد و زناكار نبوده ام؟

لغت … ص: 153

نبذ: طرح. انتباذ يعني انداختن.

المكان الشرقي: جانب شرق.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 154

اعراب … ص: 154

مكاناً: مفعول فيه.

بَشَراً سَوِيًّا

: حال

مقصود … ص: 154

اكنون بدنبال داستان زكريا به شرح داستان مريم و عيسي پرداخته، مي فرمايد:

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ

: در قرآن مجيد، داستان مريم و تولد عيسي و شايستگي آنها را شرح بده، تا مردم متنبه شوند و براي تو معجزه اي باشد.

إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا

: هنگامي كه مريم از خانواده خود كناره گرفت و در سمت شرق جايگزين شد.

ابن عباس گويد: علت اينكه مسيحيان قبله خود را در جانب مشرق قرار داده اند، همين است كه مريم بسوي مشرق رفت.

جبائي گويد: براي عبادت، در سمت مشرق خلوت كرد. اصم و ابو مسلم گويند:

به آنجا رفت كه مردم او را نبينند. عطا گويد: در يك روز بسيار سرد، مي خواست جاي خلوتي پيدا كند و سر خود را برهنه سازد، از اينرو در مقابل خورشيد نشست تا از اشعه خورشيد استفاده كند.

فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً

: براي اينكه كسي او را نبيند، خود را از آنها پنهان ساخت.

فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا

: ابن عباس و حسن و قتاده گويند: يعني جبرئيل را بسوي او فرستاديم و بصورت يك بشر كامل در برابر او آشكار گشت. علت اينكه جبرئيل را روح ناميده، اين است كه وي روحاني است. علت اسناد روح بخويش تشريف و تجليل است. ابو مسلم گويد: يعني براي روحي كه مسيح از آن خلق شد، انساني صورت بست. معناي اول مورد قبول همه مفسرين است. عكرمه گويد:

هنگامي كه مريم حائض مي شد، از مسجد خارج مي شد و پيش خاله خود- زن زكريا-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 155

مي رفت و چون پاك مي شد، باز مي گشت. در

همانوقتي كه در خانه خاله خود بود در طرفي كه خورشيد مي تابيد ميان خود و اهل خانه حايلي ايجاد كرد كه شستشو و نظافت كند. در اين وقت جبرئيل بصورت جواني نزد او آمد. مريم از ديدن او ناراحت شد و از او بخدا پناه برد.

قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا

: گفت: من از تو بخدا پناه مي برم، اگر اهل تقوي هستي، از پيش من خارج شو. در اينجا بازگشت جبرئيل را مشروط به تقوي مي كند، زيرا آدم با تقوي، از پناه بردن بخدا وحشت مي كند و مرتكب گناه نمي شود. درست مثل اين است كه گفته شود: اگر مؤمني، اين كار را نكن.

مقصود اين است كه اگر تقوي داري، پند بگير. برخي گويند: منظور اين است كه تو تقوي نداري، زيرا اگر تقوي داشتي به من نگاه نمي كردي.

قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا

: جبرئيل در جواب او گفت:

من فرستاده خدايت هستم. مي خواهم بتو فرزندي ببخشم كه از هر آلودگي پاك باشد.

ابن عباس گويد: يعني مي خواهم پيامبري بتو ببخشم.

قالَتْ أَنَّي يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا: مريم گفت:

چگونه من صاحب فرزند خواهم شد، حال آنكه من همسري نداشته ام و دختر آلوده اي هم نبوده ام؟! زيرا مادر شدن، بطور معمولي از راه آميزش دو جنس مخالف امكان دارد. زن زنا كار را از اينرو «بغي» گويند كه در طلب زناست.

از اين آيات بر مي آيد، كه غير انبيا نيز مي توانند اظهار معجزه كنند، زيرا مريم، پيامبر نبود. مع الوصف، ديدن يك فرشته و بشارتي كه از او شنيد و باردار شدن او بدون آميزش با مرد، از

بزرگترين معجزات است.

كساني كه اظهار معجزه را از غير پيامبر تجويز نمي كنند، در اين باره اقوال مختلفي دارند. بلخي گويد: اينها معجزات عيسي و اساس نبوت او هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 156

سوره مريم (19): آيات 21 تا 30 … ص: 156

اشاره

قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا (21) فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا (22) فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلي جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا (23) فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاَّ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا (24) وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا (25)

فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا (26) فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا (27) يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا (28) فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (29) قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا (30)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 157

ترجمه … ص: 157

گفت:چنين است. خدايت گفت: اين كار بر من آسان است. براي اينكه او را براي مردم آيتي گردانيم و رحمتي از جانب ما باشد و اين امر، حتمي و مسلم است، مريم به عيسي باردار شد و با حمل خود بجايي دور دست رفت. درد زايمان او را بطرف تنه خرمايي آورد. گفت: اي كاش، پيش از اين جان سپرده بودم و موجودي ناچيز و فراموش شده بودم! از پايينش به او ندا كرد كه غم نخور. خداوند از زير پاهاي تو نهري جاري كرده است. تنه درخت خرما را بجنبان تا خرماي چيده، براي تو بيندازد.

بخور و بياشام و ديده روشن باش. اگر بشري ديدي، بگو: من براي خداوند روزه نذر كرده ام و امروز با انساني

سخن نمي گويم. مريم طفل را پيش قوم آورد. گفتند: اي مريم، چيز عجيب و بي سابقه اي آورده اي! اي خواهر هارون، پدرت مردي بد و مادرت زني زناكار نبود. مريم به طفل اشاره كرد. گفتند: چگونه با كودكي كه در گهواره است سخن بگوييم!! عيسي گفت: من بنده خدايم كه بمن كتاب داده و مرا پيامبر گردانيده است.

قرائت … ص: 157

نسيا: حمزه و حفص بفتح نون و ديگران بكسر خوانده اند. ابو علي گويد:

بفتح نون يعني چيز كوچك. مثل نعل. ديگران گويند: چيزي كه مورد توجه نباشد.

گروهي از اهل ادب، بكسر نون را ترجيح داده اند. شاعر گويد:

كأن لها في الارض نسيا تقصه علي امها و ان تخاطبك تبلت

يعني: آن كنيز بقدري حيا مي كند كه گويي با چيز كوچكي كه بر روي زمين افتاده، مشغول گفتگوست و اگر با تو سخن گويد، خيلي آرام است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 158

من تحتها: اهل مدينه و اهل كوفه- بجز ابو بكر و سهل- بكسر ميم و ديگران بفتح خوانده اند. منظور جبرئيل يا عيسي است، لكن ارجح اين است كه منظور عيسي است.

تساقط: حفص از عاصم بضم تاء و كسر قاف و حماد از عاصم و بصير از كسايي و يعقوب و سهل به ياء و تشديد سين و حمزه بفتح تاء و تخفيف سين و ديگران بفتح تاء و تشديد سين خوانده اند. همه اينها از لحاظ معني يكي است.

لغت … ص: 158

قصي: دور:

اجاء: فعل «جاء» گاه با همزه و گاه با باء متعدي مي شود. شاعر گويد:

و جار سار معتمداً علينا اجاءته المخاوف و الرجاء

يعني. همسايه اي كه به اعتماد ما حركت كرد، ترسها و اميدها او را نزد ما آورد.

سري: نهر.

قرور: روشنايي چشم.

جني: ميوه اي كه چيده شده است.

فري: دروغ.

اعراب … ص: 158

عينا: تميز نسبت.

كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا: «كان» در اينجا فعل تام و به معناي «وجد» است. «صبيا» حال است. نظير وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ كه در آنجا نيز «كان» فعل تام است. در شعر زير نيز «كان» تام است:

اذا كان الشتاء فادفؤني فان الشيخ يهدمه الشتاء

يعني: هر گاه زمستان نشد، مرا گرم كنيد كه زمستان، پير را از پاي در مي آورد.

مقصود … ص: 158

قالَ كَذلِكِ: جبرئيل هنگامي كه تعجب مريم را از شنيدن آن بشارت مشاهده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 159

كرد، به او گفت: امر خداوند همين است كه براي تو بيان كردم.

قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ: خداي تو مي گويد: بوجود آوردن فرزند از دوشيزه اي كه با مردي نياميخته، براي من دشوار نيست.

وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا: منظور ما اين است كه اين امر خارق العاده را شاهدي بر نبوت او و دليلي بر برائت مادرش قرار دهيم و نعمتي باشد از جانب ما براي انسان ها كه بوسيله او هدايت بشوند.

وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا: خلقت عيسي بدون داشتن پدر، امري است حتمي و اراده خداوند بر انجام آن تعلق گرفته است.

فَحَمَلَتْهُ: در همان حال، مريم به عيسي باردار شد. برخي گويند: جبرئيل در گريبان او دميد و همانوقت احساس حمل كرد. برخي گويند در آستينش دميد. از امام باقر (ع) نيز روايت شده است كه جبرئيل در گريبان مريم دميد و در همان لحظه عيسي در رحم مادر ايجاد شد، در حالي كه در رحم زنهاي ديگر آفرينش و پرورش طفل نه ماه طول مي كشد. مريم از آنجا بيرون آمد و شكمش برآمده و سنگين شده

بود.

خاله مريم از ديدن او ناراحت شد و مريم كه از خاله خود و زكريا خجالت مي كشيد، از نزد آنها رفت.

فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا: مريم از نزد ايشان به نقطه اي دور دست، رفت. برخي گويند: يعني از حيا و ترس تهمت، بجاي دور دستي رفت. در باره مدت حمل مريم اختلاف است: برخي گويند: يك ساعت طول كشيد. ابن عباس گويد: يك ساعت پس از رفتن به آن نقطه دور دست، طفل بدنيا آمد، زيرا خداوند ميان رفتن مريم به آنجا و ولادت طفل، فاصله اي ذكر نكرده است. مي فرمايد: فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ فَأَجاءَهَا و حرف فاء براي تعقيب است. مقاتل گويد: مريم در سن ده سالگي، در يك ساعت باردار شد و در يك ساعت، اندام طفل تشكيل گرديد و در يك ساعت طفل بدنيا آمد. ولادت طفل هنگامي بود كه قرص سيمنگون خورشيد، چهره در پشت افق مي كشيد. از امام صادق (ع) روايت شده است كه: مدت حمل مريم، نه ساعت طول كشيد. شش ماه و هشت ماه نيز

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 160

گفته اند. اگر هشت ماهه بدنيا آمده باشد، با توجه به اينكه طفل هشت ماهه زنده نمي ماند، خود معجزه اي است.

فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلي جِذْعِ النَّخْلَةِ: ابن عباس و مجاهد و قتاده و سدي گويند:

يعني درد زايمان مريم را بطرف درخت خرمايي كشاند تا بر آن تكيه دهد. ابن عباس گويد: چشم مريم به تپه اي افتاد و با سرعت بطرف آن رفت. در آنجا تنه درخت خرمايي بود كه شاخ و برگ نداشت.

قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا: هنگامي كه طفل بدنيا آمد، گفت: اي

كاش قبل از اين واقعه مرده بودم و همچون موجودي حقير و ناچيز بدست فراموشي سپرده شده بودم.

فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلَّا تَحْزَنِي: ابن عباس گويد: جبرئيل سخن او را شنيد و از زير آستينش به او ندا كرد كه محزون نباش. برخي گويند: جبرئيل از دامنه كوه به او ندا كرد. گروهي از مفسران گويند: اين ندا از عيسي بود كه او را آرامش مي بخشيد.

علت اينكه آرزوي مرگ كرد، اين بود كه مي ترسيد نتواند تكاليف خود را نسبت به نوزاد انجام بدهد. از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه از ترس مردم آرزوي مرگ مي كرد، زيرا در ميان ايشان آدم عاقل و با كمالي نبود كه او را تصديق كند و لكه تهمت را از دامنش بزدايد.

قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا: جبرئيل يا عيسي براي برطرف كردن اندوه از قلب شكسته مريم، به او گفت: غصه نخور. خداوند از زير پاهاي تو نهري جاري كرده است كه از آن بنوشي و خود را شستشو كني. گويند. در آنجا نهري بود كه آب آن خشكيده بود. خداوند در آن نهر آب جاري كرد و تنه درخت خرما را سرسبز و بارور گردانيد. برخي گويند: جبرئيل يا عيسي پاي بر آن نهر زد و آب بجريان در آمد.

برخي گويند: «سري» يعني عيسي. حسن گويد: بخدا، عيسي بنده سري و شريفه خداوند بود.

وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا: اكنون درخت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 161

خرما را بجنبان تا خرماي چيده شده، بر زمين بيفتد و از آن بخوري. امام باقر عليه السلام مي فرمايد: زناني كه وضع حمل كرده اند،

رطب نمي خورند، ولي خداوند بمريم رطب عطا كرد. گويند: درخت خرما خشك و بي بر بود، زيرا اگر سبز و بارور بود، خود مريم آن را مي جنبانيد و نيازي به اين دستور نداشت. مخصوصاً كه آن موقع، فصل زمستان هم بود. اين يكي از معجزات است كه خرماي بي موسم، از چوب خشك، ناگهان بوجود آيد. در روايت است كه اين تنه درخت، سر نداشت، همين كه مريم پاي خود را به آن زد، سبز و بارور شد.

فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً: اي مريم، از اين رطب بخور و از اين آب بنوش و خوشدل باش. برخي گويند: يعني به اين طفل كه مي نگري، ديده ات را خنك گردان، زيرا اشك شادي سرد و اشك غم گرم است. برخي گويند: يعني با ديدن اين طفل محبوب، چشمان تو آرامش پيدا مي كنند.

فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً: هر گاه بشري ببيني كه از تو در باره اين طفل سؤالي كند، بگو: من روزه صمت گرفته ام. يعني: با خداي خود عهد كرده ام كه با كسي تكلم نكنم. قتاده گويد: يعني روزه دارم و بايد از خوردن و آشاميدن و سخن گفتن خودداري كنم. مريم مأمور مي شود كه با كسي سخن نگويد، تا خود طفل سخن بگويد و دامن مادر را از لكه تهمت پاك سازد. گويند: در ميان بني اسرائيل، كساني بودند كه همانطوري كه روزه مي گرفتند و غذا نمي خوردند، روزه مي گرفتند و با كسي سخن نمي گفتند، مدت روزه از صبح تا شام بود.

فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا: من روزه دارم و با كسي سخن نمي گويم. البته، اين اندازه اجازه داشت كه سخن بگويد، اما بيشتر

از آن، اجازه نداشت. اين معني از سدي است. ابو علي جبائي گويد: خداوند قبلا به او امر كرده بود كه نذر سكوت كند و هر گاه كسي از او سؤال كند، با اشاره به او فهماند كه روزه سكوت گرفته است. زيرا صحيح نيست كه خداوند به او دستور دهد كه بدروغ، بگويد: روزه سكوت گرفته ام.

فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا: مريم، عيسي را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 162

كه در پارچه اي پيچيده بود، بسوي قوم خود آورد. گفتند: اي مريم كار ناپسندي كرده اي.

يا أُخْتَ هارُونَ: در اينباره اقوالي است:

1- اين هارون در ميان بني اسرائيل مردي صالح بود و هر كس اهل صلاح بود، به او نسبت داده مي شد. اين قول از ابن عباس و قتاده و كعب و ابن زيد و مغيرة بن شعبه و مروي از پيامبر گرامي اسلام است. گويند: وقتي از دنيا رفت، چهل هزار نفر بنام هارون، جنازه اش را تشييع كردند، بنا بر اين، خواهر هارون، يعني كسي كه از لحاظ شايستگي شبيه هارون است.

2- هارون برادر پدري مريم و مردي نيكو روش بود. اين قول از كلبي است.

3- سدي گويد: هارون برادر موسي بود و مريم به او نسبتي داشت.

4- سعيد بن جبير گويد: او مردي بدكار بود، منظور اين است كه تو از لحاظ بدي و آلودگي شبيه وي هستي.

ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا: اي خواهر هارون! پدرت مرد بدي نبود، و مادرت مرتكب زنا نمي شد.

فَأَشارَتْ إِلَيْهِ: مريم اشاره به عيسي كرد و به آنها فهمانيد كه با او صحبت كنند

و جريان را از او بپرسند.

قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا: آنها از اين اشاره مريم در شگفت مانده، گفتند: چگونه با طفلي كه در گهواره است و هنوز شير مي خورد، تكلم كنيم؟

برخي گويند: يعني چگونه با طفلي كه در دامان مادر خفته است و شير مي خورد سخن بگوييم. زيرا عيسي در آن نقطه دور افتاده، گاهواره اي نداشت و گاهواره او دامن پر مهر مادر بود.

سدي گويد: آنها از اين اشاره مريم خشمگين شده، گفتند: ما را مسخره مي كند و مسخره او براي ما از زنا كاريش دشوارتر است! همين كه عيسي به سخن آمد گفتند: واقعه اي عظيم است!!!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 163

قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا: عيسي به سخن آمد و به- بندگي خود در پيشگاه خداوند اعتراف كرد و از همان وقت، راه را بر كساني كه ادعاي خدايي او كردند، مسدود كرد و گفت: خداوند كتاب خود را بر من نازل كرده و مرا به افتخار نبوت، مفتخر ساخته است، گويا خداوند عيسي را به سخن در آورد تا كسي در باره او غلو نكند، زيرا مي دانست كه بعداً در باره او غلو خواهند كرد. حسن و جبائي گويند: خداوند در همان موقع، عقل عيسي را كامل كرد و او را براي هدايت بشر برانگيخت. اين هم معجزه ديگري است. وهب گويد: وقتي كه عيسي با آنها تكلم كرد: چهل روزه بود. ابن عباس و اكثر مفسرين گويند: همان روز ولادتش بود. ظاهر از كلام خدا همين است. برخي گويند: يعني من بنده خدا هستم و خداوند بزودي كتاب خود

را بر من نازل مي كند و بمن مقام پيغمبري مي دهد. اين اعجاز براي تبرئه مريم صورت گرفت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 164

سوره مريم (19): آيات 31 تا 35 … ص: 164

اشاره

وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا (31) وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا (32) وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا (33) ذلِكَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ (34) ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضي أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (35)

ترجمه … ص: 164

خداوند، مرا در هر كجا باشم، مبارك گردانيده و تا زنده ام به نماز و زكات سفارش كرده است. او مرا نسبت بمادرم نيكو كار گردانيده و ستمكاري نگون بخت نساخته است. سلام بر من، بروز ولادت و روز مرگ و روز قيامت، اين است عيسي بن مريم، سخن حقي كه در باره آن شك مي كنند، براي خداوند سزاوار نيست كه فرزندي بگيرد، او منزه است هر گاه امري را مقرر بدارد، به آن مي گويد: باش و هستي مي پذيرد.

قرائت … ص: 164

قول الحق: عاصم و ابن عامر و يعقوب به نصب و ديگران برفع خوانده اند. رفع بنا بر تقدير مبتداست. يعني «هذا الكلام قول … » ممكن است اين مبتدا ضميري باشد كه مرجع آن عيسي است. زيرا به عيسي، روح و كلمه خدا گفته شده است. اما نصب آن به تقدير «احق» است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 165

لغت … ص: 165

سلام: مصدر، يعني سالم بودن. يكي از نامهاي خدا نيز هست. اين كلمه با اينكه نكره است، مبتدا واقع مي شود. كلماتي كه اسم جنس هستند، مبتدا واقع مي شوند و فايده مي دهند. لكن نظر به اينكه قبلا كلمه «سلام» بدون الف و لام بكار رفته، در اينجا بهتر است كه با الف و لام بكار رود.

مقصود … ص: 165

آن گاه در نقل دنباله گفتار عيسي مي فرمايد:

وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ: مجاهد گويد: يعني خداوند مرا معلم و راهنماي خير گردانيده است. برخي گويند: يعني هر فايده كرده است. بركت، يعني:

زياد شدن خير و مبارك، يعني چيزي كه خير را زياد كند. برخي گويند: يعني در راه ايمان ثابت و پايدار هستم، زيرا اصل بركت، بمعناي نبوت است اين معني از جبائي است.

وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا: خداوند به من دستور داده است كه در دوران حيات، نماز را بپاي دارم و زكات بدهم.

وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا: خداوند مرا نسبت بمادرم موظف كرده است كه در برابر زحماتش از او قدرداني و شكر گزاري كنم. من بلطف خداوند، اين وظيفه را انجام مي دهم و نسبت به همگان متواضع هستم و در صف جباران نگون بخت نخواهم بود.

وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا: در روز ولادت و روز مرگ و روز قيامت، خداوند متعال نعمت سلامت خود را بر من ارزاني داشته و ميدارد. تفسير اين قسمت در قصه يحيي گذشت. از اين آيات بر مي آيد كه انسان مي تواند خود را به صفات نيكو بستايد. بشرطي كه منظور شناساندن خود باشد نه افتخار و

مباهات! گويند: همين كه عيسي با آنها سخن گفت، دانستند كه دامن مريم پاك است. از آن پس عيسي سكوت كرد و تا وقتي كه معمولا اطفال ديگر بسخن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 166

مي آيند، تكلم نكرد.

ذلِكَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ: عيسي همان است كه خودش گفت. نه آنچه مسيحيان مي گويند كه پسر خدا يا خداست! آنچه را عيسي در باره خود گفت، قطعي و مسلم بود، لكن يهوديان و مسيحيان، در باره او دچار شك و ترديد شدند. يهوديان او را ساحر دروغگو و مسيحيان او را پسر خدا و اقنوم سوم دانستند. برخي گويند: منظور اختلافاتي است كه خود مسيحيان در باره او پيدا كرده، برخي او را خدا و برخي او را اقنوم سوم خواندند.

ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ: در اينجا خداوند بمنظور تكذيب ايشان مي فرمايد: براي خداوند صلاح نيست كه فرزندي داشته باشد. يعني در خور مقامش نيست. بديهي است كه فرزند بايد از جنس پدر باشد، لكن خداوند داراي همجنس و شبيه و مانند نيست و بنا بر اين فرزندي نمي تواند داشته باشد. كلمه «من» نفي جنس مي كند. يعني به هيچ نحو، فرزند ندارد. نه يكي و نه بيشتر از يكي! سپس به تنزيه خود پرداخته مي فرمايد:

سُبْحانَهُ: خداوند از اين گونه عيبها و نقايص، پاك و مبراست. سپس به بيان علت اينكه عيسي داراي پدر نيست، پرداخته، مي فرمايد:

إِذا قَضي أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ: تفسير اين جمله را در گذشته، نوشته ايم، مقصود اين است كه هيچ چيز در برابر اراده قاهره خداوند، غير ممكن نيست.

ترجمه مجمع

البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 167

سوره مريم (19): آيات 36 تا 40 … ص: 167

اشاره

وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (36) فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ (37) أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (38) وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ (39) إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها وَ إِلَيْنا يُرْجَعُونَ (40)

ترجمه … ص: 167

خداوند، خداي من و شماست. او را پرستش كنيد. اين است راه راست. دسته هايي از ميان آنها اختلاف كردند. واي بر مردم كافر از مشاهده روزي عظيم! روزي كه نزد ما مي آيند، چه خوب شنوا و بينا هستند! لكن مردم ستمكار، امروز در گمراهي آشكاري هستند. آنها را از روز حسرت، كه كارها يكسره شده است بترسان.

آنان در غفلت هستند و ايمان نمي آورند. ما وارث زمين و ساكنان آن هستيم و بسوي ما بازگشت مي كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 168

قرائت … ص: 168

و ان اللَّه: كوفيان و ابن عامر و روح و زيد از يعقوب بكسر همزه و ديگران بفتح خوانده اند. كسر آن بنا بر استيناف و فتح آن بنا بر اين است كه عطف بر «اوصاني بالصلاة … » باشد.

مقصود … ص: 168

وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ: بنا بر فتحه همزه چهار وجه دارد: 1- يعني خداوند حكم كرده است كه او خداي من و خداي شماست. اين وجه از ابو- عمرو بن علاست. 2- عطف بر كلام عيسي است. يعني: خداوند بمن سفارش كرده است كه او خداي من و شماست. 3- فراء گويد: يعني اين است عيسي بن مريم و اين است كه خدا پروردگار من و پروردگار شماست. 4- يعني بواسطه اينكه خداوند پروردگار شماست، او را بپرستيد. بنا بر كسره همزه، ممكن است عطف بر قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ باشد. يعني: عيسي گفت: خداوند پروردگار من و شماست، او را پرستش كنيد. ممكن است كلام از خداوند باشد.

هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ: اين است راه واضح و روشن كه بايد همواره ملتزم آن باشيد. برخي گويند: يعني آنچه به شما خبر دادم. كه خداوند به من امر كرده است، همان دين مستقيمي است كه در آن اعوجاج و انحرافي نيست.

فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ: اختلاف مذهبي اين است كه هر دسته اي بر- خلاف دسته هاي ديگر عقيده داشته باشد. احزاب، جمع حزب است و حزب جمعيتي است كه داراي مرام و مسلك خاصي باشد. مقصود اين است كه احزاب اهل كتاب در باره عيسي اختلاف كردند. برخي گفتند: او خداست. اينان يعقوبيه هستند.

برخي گفتند: پسر خداست. اينان نسطوريه هستند. برخي گفتند: اقنوم سوم است.

اينان اسرائيليه هستند.

مسلمانان گفتند: بنده اي از بندگان خداست. اين معني از قتاده و مجاهد است. اينكه مي گويد: از ميان آنها احزاب اختلاف كردند، بخاطر اين است كه دسته اي از آنها بر عقيده حق استوار ماندند. برخي گفته اند: «من» زائده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 169

است. يعني ميان احزاب اختلاف پيدا شده است.

فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ: كساني كه در باره عيسي بخداوند كافر شدند، همين كه در روز قيامت، در عرصه هولناك محشر حضور پيدا كنند، دچار عذابي شديد خواهند شد. علت اينكه روز قيامت را يَوْمٍ عَظِيمٍ! ناميده، اين است كه: ترس و وحشت آن عظيم است. برخي گفته اند: يعني واي بحال آنها كه در روز قيامت در ميان مردم رسوا و مفتضح مي شوند! أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا: در معناي اين جمله دو قول است: 1- يعني اينان كه در اين جهان گوش شنوا و چشم بينا ندارند و از درك حقايق عجز نشان مي دهند، در روز قيامت كه نزد ما مي آيند، چشم و گوششان باز مي شود و همه چيز را مي بينند و مي شنوند. چنان كه مي فرمايد: فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (ق 22: پرده ها را از پيش چشم تو بر مي داريم و در آن روز ديدگان تو تيز بين مي شود) 2- يعني آنها را بشنوان و به آنها نشان ده و براي آنها بيان كن كه در روز قيامت از راه بهشت و پاداش، گمراه خواهند بود. اين معني از جبائي است. وي گويد: ممكن است مقصود اين باشد كه: داستان اين پيامبران را براي مردم تعريف كن، تا آنها را بشناسند و به آنها ايمان

بياورند. هر كس به آنها ايمان نياورد. در روز قيامت گمراه و از پاداش الهي محروم است. البته وجه اول بهتر است.

لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ: لكن مردم ظالم، امروز، هوي و هوس را براي هدايت ترجيح مي دهند و از راه حق منحرف هستند، پس مقصود اين است كه اينان در اين جهان جاهل و در آن جهان عارف هستند. (اين معني بنا بر وجه اول جمله پيش است).

وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ: كفار مكه را از روزي كه مردم گنهكار، حسرت مي خورند كه چرا نيكي نكردند و مردم نيكوكار، حسرت مي خورند كه چرا بيشتر نيكي نكردند، بترسان. اين روز، روز رستاخيز است برخي گويند: در آن روز فقط افرادي كه مستحق عقاب هستند، حسرت مي خورند. در صحيح مسلم از ابو سعيد خدري

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 170

نقل شده است كه پيامبر گرامي اسلام فرمود:

- هنگامي كه اهل بهشت، داخل بهشت و اهل جهنم، داخل جهنم شوند، اهل بهشت و جهنم را ندا مي كنند و توجه آنها جلب مي شود. آن گاه مرگ را به آنها نشان مي دهند و به آنها مي گويند: مرگ را مي شناسيد! مي گويند: همين مرگ است و همگي آن را مي شناسند. آن گاه مرگ را نابود مي كنند و مي گويند: اي اهل بهشت ديگر مرگي نيست. شما جاوداني هستيد و اي اهل آتش، ديگر مرگي نيست، شما جاوداني هستيد اين است معناي: وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ اين روايت را اصحاب ما از امام باقر (ع) و از امام صادق (ع) نقل كرده و در آخر آن اضافه كرده اند كه:

- اهل بهشت، آن قدر خوشحال مي شوند، كه اگر

كسي در آنجا مردني بود، آنها از شادي مي مردند و اهل دوزخ، چنان فرياد مي كشند كه اگر كسي مردني بود، از ناراحتي جان مي سپردند.

إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ، آن روز، كارها يكسره مي شود و اميدها و آرزوها بر باد مي رود.

قومي به بهشت و قومي بدوزخ مي روند. برخي گويند: يعني دنيا تمام شده است و كسي بدنيا بر نمي گردد تا گذشته ها را جبران كند. برخي گويند: يعني در ميان مردم بعدالت حكم مي شود. برخي گويند: بر اهل بهشت و جهنم حكم شده است كه جاوداني هستند.

وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ: آنان در اين جهان، سرگرم كارهاي بي فايده هستند و آخرت را فراموش كرده اند.

وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ: و به آخرت ايمان ندارند.

إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها وَ إِلَيْنا يُرْجَعُونَ: ما ساكنان زمين را از روي زمين برمي داريم و خود وارث و صاحب زمين و كساني كه بر روي زمين هستند، مي شويم، زيرا كسي باقي نمي ماند كه در روي زمين ادعاي مالكيت كند و در آن دخل و تصرفي داشته باشد. پس از مرگ هم بازگشت آنها بسوي ماست و جز ما كسي بر آنها حكمراني نمي كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 171

سوره مريم (19): آيات 41 تا 50 … ص: 171

اشاره

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (41) إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً (42) يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا (43) يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا (44) يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا (45)

قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي

يا إِبْراهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا (46) قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا (47) وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسي أَلاَّ أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا (48) فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيًّا (49) وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا (50)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 172

ترجمه … ص: 172

ابراهيم را كه پيامبري راستگو بود، در قرآن ياد كن. هنگامي كه به پدرش گفت: پدر، چرا چيزي را مي پرستي كه نمي شنود و نمي بيند و ترا از هيچ چيز، بي نياز نمي كند؟ پدر، مرا علمي نصيب گشته است كه نصيب تو نشده است. از من پيروي كن تا ترا براه راست هدايت كنم، پدر، شيطان را پرستش نكن، زيرا شيطان خدا را معصيت كرد. پدر، مي ترسم از جانب خداوند، عذابي بتو برسد و دوست شيطان بشوي.

گفت: ابراهيم! آيا از خدايان من اعراض كرده اي؟! اگر دست برنداري، سنگسارت مي كنم. براي مدتي دراز از من دور شو. گفت: سلام بر تو. بزودي پيش خدايم براي تو طلب مغفرت مي كنم. خداوند نسبت بمن مهربان است. من از شما و آنچه را پرستش مي كنيد، كناره گيري مي كنم و خدايم را مي خوانم و اميدوارم كه بدعاي پروردگارم، نگونبخت نشوم. چون از آنها و بتهاي آنها كناره گيري كرد، به او اسحاق و يعقوب بخشيديم و آنها را پيامبر ساختيم و آنها را از رحمت خويش، بخشش كرديم و به آنها ذكر خيري بلند آوازه، داديم.

قرائت … ص: 172

در سوره يوسف، در باره اختلاف قراء در كلمه «يا ابت» گفتگو كرده ايم.

لغت … ص: 172

صديق: كسي كه بطور مبالغه آميزي در راه تصديق حق اصرار مي ورزد.

الرغبة عن الشي ء: اعراض از آن.

انتهاء: خودداري.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 173

رجم: سنگ باران كردن، بدگويي كردن و ناسزا گفتن.

ملي: روزگار طولاني.

حفي: صاحب لطفي كه همه نعمتها را مي بخشد. مبالغه كننده در سؤال.

لسان: زبان مدح و ذم. شاعر گويد:

اني اتتني لسان لا اسر بها من علو لا عجب منها و لا سخر

جاءت مرجمة قد كنت احذرها لو كان ينفعني الاشفاق و الحذر

يعني: از «علو» زباني بمن رسيد كه از روي تعجب و مسخره نبود و من به آن مسرور نمي شوم، من از زشتگويي آن حذر مي كنم. لكن ترسيدن و حذر كردن، سودي ندارد.

اعراب … ص: 173

يا ابت: گويند اين تاء بدل از ياء است.

مليا: مفعول فيه كلا: مفعول به براي «جعلنا

مقصود … ص: 173

اكنون بشرح قصه ابراهيم خليل (ع) پرداخته، مي فرمايد:

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا: در قرآن كريم، ابراهيم را كه پيامبري بود تصديق كننده امور دين، ياد كن. اين معني از ابو علي جبائي است.

ابو مسلم گويد: يعني مردي بود بسيار راستگو …

إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً

:

ابراهيم به آزر گفت: پدر، چرا كسي را مي پرستي كه چيزي نمي شنود و عبادت كنندگان خود را نمي بيند و در امور زندگي اين جهان براي تو نفعي ندارد و سود و زياني بتو نمي رساند.؟!

يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا:

تاء «ابت» بمنظور مبالغه است. يعني: پدر، من نسبت بمقام خداوند داراي معرفتي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 174

شده ام كه تو نشده اي. بيا بمن تأسي كن، تا راه مستقيم و هموار را- كه ترا از حق، دور و گمراه نسازد- بتو نشان دهم.

يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ: پدر، شيطان را اطاعت مكن كه بمنزله پرستش كننده او خواهي بود. ترديدي نيست كه كافر، شيطان را پرستش نمي كند، بلكه او را اطاعت مي كند و اطاعت هم مثل پرستش است.

إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا: شيطان بدرگاه خداوند عاصي است.

يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا:

پدر، مي ترسم از جانب خداوند، عذابي بتو برسد، زيرا بر كفر خويش اصرار مي ورزي و بنا بر اين به شيطان واگذار مي شوي و او بحال

تو سودي ندارد. اين معني از جبائي است. ابو مسلم گويد: يعني از لحاظ لعنت و خواري، تابع شيطان خواهي بود. برخي گويند: در آتش جهنم همدم شيطان خواهي بود. برخي گويند: يعني شيطان، براي نصرت و ياري، بر تو ولايت پيدا مي كند. اينكه مي گويد: تو ولي شيطاني و نمي گويد:

شيطان ولي تست، براي اين است كه براي آزر، سرزنش بيشتري باشد و او را رسوا گرداند. مقصود اين است كه: اگر گرفتار عذاب خدا شدي، شيطان هم ترا ياري نخواهد كرد و خوار و بدبخت خواهي شد.

قبلا به اين نكته اشاره كرده ايم كه: مردي كه ابراهيم او را پدر مي خواند، جد مادري ابراهيم است و نام پدر ابراهيم تارخ بود، زيرا به اجماع طائفه اماميه، همه پدران و نياكان پيامبر ما مسلمان و موحد بوده اند. از خود آن بزرگوار روايت شده است كه: خداوند همواره مرا از اصلاب پاك به ارحام پاك، منتقل مي كرد، تا اينكه مرا بعالم شما آورد. بديهي است كه كافر را پاك نمي خوانند، زيرا خداوند مي فرمايد:

إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ يعني مردم مشرك نجس هستند.

قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يا إِبْراهِيمُ: آزر در جواب ابراهيم گفت: ابراهيم، آيا از پرستش خدايان من روي گردان شده اي!! لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ: اگر دست از اين رفتار برنداري، ترا سنگسار مي كنم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 175

برخي گفته اند: يعني بتو ناسزا مي گويم. برخي گفته اند: يعني ترا مي كشم.

وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا: حسن و مجاهد و سعيد بن جبير و سدي گويند: يعني براي مدتي دراز از من دور شو. ابن عباس و قتاده و عطا و ضحاك گويند: يعني از من

دور شو، تا از عقوبت من سالم بماني. «ملي» يعني كامل و سالم.

قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ: جبائي و ابو مسلم گويند: اين سلام، سلام وداع و جدايي است. برخي گويند: سلام احترام و نيكي است. يعني بمنظور اداي حق پدري، نافرماني نمي كنم و از تو جدا مي شوم.

سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي: در اينباره اقوالي است: 1- ابراهيم بحكم عقل خود به او وعده استغفار داد. در آن وقت هنوز از طرف شرع ثابت نشده بود كه طلب مغفرت براي آدم مشرك، قبيح است. 2- جبائي گويد: يعني اگر بت پرستي را ترك كني، من هم براي تو طلب مغفرت مي كنم. 3- اصم گويد: يعني از خدا مي خواهم كه ترا در دنيا عذاب نكند.

إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا: ابن عباس و مقاتل گويند: يعني خداوند نسبت بمن رحيم است و لطف و محبت دارد. برخي گويند: يعني خداوند همواره بمن احسان كرده و مي كند.

برخي گويند: يعني خداوند به گفتگوهاي من و تو عالم است.

وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ: من از شما و بت پرستي شما كناره گيري مي كنم.

وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسي أَلَّا أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا: من خداوند خود را مي پرستم و اميدوارم كه مثل شما بواسطه بت پرستي نگونبخت نشوم. برخي گفته اند: يعني اميدوارم كه خداوند طاعت و عبادتم را بپذيرد و با رد آن تيره بختم نكند، زيرا مؤمن، همواره ميان بيم و اميد است.

فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلًّا جَعَلْنا نَبِيًّا: هنگامي كه از آنها كناره گيري كرده و بسوي «ارض مقدس» رفت، فرزندي چون اسحاق و فرزند زاده اي چون يعقوب، به او بخشيديم و سوز هجران

و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 176

فراق خويشاوندان را با بخشيدن فرزندان، تسكين داديم و آنها را نيز بزيور نبوت بياراستيم.

وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا: غير از اولاد و نبوت، نعمتهاي ديگري نيز به او بخشيديم.

وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا: و آنها را در ميان مردم مورد احترام قرار داديم و نام نيكوي آنان. را زبانزد خاص و عام كرديم. پيروان همه اديان، ابراهيم و ذريه او را دوست مي دارند و ثناخوان آنها هستند و آنها را تابع دين خود مي دانند.

برخي گويند: يعني نام آنها را بلند كرديم، زيرا محمد (ص) و امتش تا روز قيامت، نام آنها را به نيكي ياد كنند. برخي گويند: مقصود اين است كه در تشهد گفته مي شود:

«كما صليت علي ابراهيم و آل ابراهيم».

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 177

سوره مريم (19): آيات 51 تا 55 … ص: 177

اشاره

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا (51) وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا (52) وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا (53) وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا (54) وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا (55)

ترجمه … ص: 177

در اين كتاب، موسي را ياد كن كه داراي اخلاص و رسولي گرامي بود. ما از جانب راست كوه طور به او ندا كرديم و او را براي گفتگو به خود نزديك ساختيم و از رحمت خويش برادرش هارون- كه پيامبري بود- به او بخشيديم. در اين كتاب، اسماعيل را ياد كن كه وعده او راست و رسولي گرامي بود و بستگان خود را به نماز و زكات امر مي كرد و در پيشگاه خداي خويش، پسنديده بود.

قرائت … ص: 177

كوفيان «مخلصا» را بفتح لام و ديگران بكسر لام خوانده اند. بكسر لام، مؤيد آن وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ (نساء 146: دين خود را براي خدا خالص كردند) و بفتح لام، مؤيد آن إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ است (ص 46: ما آنها را خالص گردانيديم).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 178

لغت … ص: 178

نجي: كسي كه براي گفتگو كردن، برگزيده شده است. برخي گويند: مصدر و به معناي ارتفاع است.

مقصود … ص: 178

اكنون خداوند، داستان موسي را ذكر كرده، مي فرمايد:

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً: در اين كتاب كه قرآن است، موسي را ياد كن كه از روي اخلاص خدا را عبادت مي كرد و رسالت خود را با خلوص نيت، انجام مي داد. اگر بفتح لام خوانده شود، يعني: موسي كسي بود كه خداوند او را براي نبوت و رسالت، برگزيده و خالص گردانيد.

وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا: او پيامبري عظيم الشأن بود. كه به سوي فرعون و قومش فرستاده شد.

وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ: طور، كوهي است در شام كه خداوند در آنجا موسي را از جانب راست ندا كرد.

برخي گويند: از جانب راست كوه، خداوند به او ندا كرد. مقصود اين است كه هنگامي كه از مدين مي آمد و در درخت، آتش ديد، خداوند با او تكلم كرد و گفت:

يا مُوسي إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (قصص 30: اي موسي، من خداوند، خداي جهانيانم).

وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا: او را بخود نزديك ساختيم و با او به گفتگو پرداختيم. ابن عباس گويد: خداوند او را مقرب گردانيد و با او تكلم كرد. مقصود از اين تقريب، اين است كه سخن خود را بگوش او رسانيد. برخي گويند: يعني مقام او را بالا برديم و عظمت بخشيديم. مثل بنده اي كه بمولاي خود نزديك و با او همنشين شود. پس منظور از تقريب، احترام و تجليل است. نه اينكه از لحاظ مسافت و مكان، بخداوند نزديك شده است. زيرا خدا مكان ندارد، تا كسي بمكان او نزديك يا از

مكان او دور شود يا يكي از ديگران به او نزديكتر باشد.

وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا: او بدرگاه ما نيايش كرد و گفت:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 179

وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي (طه 29: خدايا براي من از افراد خاندانم، هارون را كه برادر من است، وزير گردان) ما دعاي او را مستجاب كرديم و برادرش هارون را از رحمت خويش به او بخشيديم و به او سمت نبوت داديم تا شريك و همكار برادر باشد.

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا:

در اين كتاب آسماني، اسماعيل بن ابراهيم را ياد كن كه همواره بوعده هاي خويش وفا مي كرد و رسولي بود كه بسوي قوم جرهم فرستاده شد. ابن عباس گويد: با مردي وعده گذاشت كه در جايي منتظرش بماند. آن مرد فراموش كرد و اسماعيل يك سال در آنجا ماند تا آمد. اين مطلب از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده است. مقاتل گويد:

سه روز منتظر ماند. برخي گويند: اسماعيل بن ابراهيم، پيش از پدر، از دنيا رفت. اين اسماعيل، اسماعيل بن حزقيل است كه بسوي قومش مبعوث شد و قوم پوست سر و صورتش را كندند. خداوند او را در عذاب و عفو قوم مخير گردانيد. او نيز كار آنها را بخدا واگذار كرد تا آنها را عذاب يا عفو كند. از امام صادق (ع) نيز، همين طور روايت شده است. گويند: فرشته اي از جانب خداوند، نزد وي آمد و گفت: خداوند ترا سلام مي رساند و مي گويد: ديدم كه چگونه ترا شكنجه دادند. بمن دستور

داده است كه در اطاعت امر تو باشم. هر چه خواهي بمن امر كن. گفت: من به حسين (ع) تأسي مي جويم.

وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا: او بستگان خود را- و بقولي امت خود را- به نماز و زكات- و بقولي به نماز شب و صدقه روز- امر مي كرد و خداوند از كردار او خشنود بود. زيرا جز طاعت، كاري از او سر نميزد و هرگز مرتكب كارهاي زشت نمي شد. برخي گويند: مرضي يعني صالح و پاك و پسنديده بخاطر همين صفات بود كه پيش خداوند منزلتي بزرگ يافت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 180

سوره مريم (19): آيات 56 تا 60 … ص: 180

اشاره

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (56) وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا (57) أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا (58) فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (59) إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً (60)

ترجمه … ص: 180

و در اين كتاب، ادريس را ياد كن كه پيامبري صديق بود و به او رفعت و عظمت بخشيديم. اين پيامبران، از نعمت خداوند برخوردار شده، از ذريه آدم و از ذريه كساني كه با نوح بكشتي سوار كرديم و از ذريه ابراهيم و اسرائيلند و از كساني هستند كه آنها را هدايت كرده و برگزيده ايم. هر گاه آيات خدا بر آنها خوانده شود، به سجده مي افتند و مي گريند: پس از آنها مردمي ناشايسته آمدند كه نماز را ضايع و شهوات

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 181

را دنبال كردند و بزودي كيفر بد كاري خود را مي بينند. مگر كساني كه توبه كنند و ايمان آورند و كار نيكو انجام دهند. اينان داخل بهشت مي شوند و ستم نمي بينند.

لغت … ص: 181

علي: بزرگ و برتر. فرق ميان علي و رفيع اين است كه علي هم به معناي مقتدر و هم بمعناي برتر است. اما رفيع تنها بمعناي كسي است كه برتري دارد. از اين جهت خدا را رفيع نمي گويند: زيرا رفعت در مكان است. بلكه رفيع الدرجات مي گويند.

بكي: جمع باكي يعني گريان. ممكن است مصدر باشد.

خلف: اين كلمه بفتح لام بمعناي جانشين صالح و به سكون لام به معناي جانشين ناصالح است. گاهي هم هر كدام بمعناي ديگري استعمال مي شود. لبيد گويد:

ذهب الذين يعاش في اكنافهم و بقيت في خلف كجلد الاجرب

يعني: آنان كه در پناه آنها زندگي شد، رفتند و كساني باقي ماندند كه سراسر نقص و عيب هستند.

اعراب … ص: 181

سُجَّداً وَ بُكِيًّا: حال.

إِلَّا مَنْ تابَ: در محل نصب و استثناي متصل. ممكنست استثناي منقطع و به معناي «لكن» باشد.

مقصود … ص: 181

اكنون خداوند به نقل داستان ادريس پرداخته، مي فرمايد:

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا: ادريس جد پدري نوح است. نام او در تورات اخنوخ ضبط شده است. گويند: علت اينكه ادريس ناميده شده اينست كه كتاب ها را زياد مي خوانده است. او اول كسي بود كه خط نوشت و شغلش خياطي و اول خياط بود. گويند: خداوند نجوم و حساب و هيأت را به او آموخت و اينها معجزه او بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 182

وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا: و او را به مكان مرتفعي بالا برديم. انس و ابو سعيد خدري و كعب و مجاهد گويند: به آسمان چهارم برده شد. ابن عباس و ضحاك گويند: به آسمان ششم برده شد. مجاهد گويد: مثل عيسي، زنده به آسمانها برده شد. ديگران گويند: ميان آسمان چهارم و پنجم قبض روح شد. از امام باقر (ع) نيز چنين روايت شده است. برخي گويند: مقصود اينست كه بوسيله رسالت، مقام او را رفعت بخشيديم.

مثل وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ (انشراح 2: نام ترا بلند كرديم) و مقصود رفعت مكاني نيست.

اكنون همه پيامبران را مورد مدح و ستايش قرار داده، مي فرمايد:

أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ: اينان كه وصفشان گذشت، كساني هستند كه خداوند بوسيله نبوت- و بقولي بوسيله ثواب و ساير نعمتهاي ديني و دنيوي- به آنها انعام و احسان فرموده است. اينان پيامبراني هستند

از ذريه آدم و از كساني كه با نوح سوار كشتي كرديم و از ذريه ابراهيم و اسرائيل. با اينكه همه آنها از نسل آدم هستند، مع الوصف در ذكر نسب آنها فرق مي گذارد، براي اينكه تفاوت آنها را از لحاظ فضيلت بيان دارد. شرافت ادريس در انتساب به آدم و اينست كه جد نوح بود.

ابراهيم از نسل كساني است كه همراه نوح سوار كشتي شدند. يعني از نسل سام بن نوح. اسماعيل و اسحاق و يعقوب، كه از آدم دور شده اند، از ذريه ابراهيم هستند و شرافت ابراهيم را كسب كرده اند. موسي و هارون و زكريا و يحيي و عيسي از ذريه اسرائيل هستند.

وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا: برخي گفته اند: از اينجا اول كلام است. يعني از مردمي كه هدايتشان كرديم و آنها را برگزيديم، كساني هستند كه هر گاه آيات خدا را بشنوند، به سجده مي افتند و مي گريند. اما اين قسمت، بخاطر دلالت كلام حذف شده است. از علي بن الحسين (ع) نقل شده است كه مقصود ماييم. برخي گويند:

منظور همان پيامبراني است كه: قبلا ياد شدند. يعني آنها كساني هستند كه ما هدايتشان كرده و از ميان خلق برگزيده ايم. سپس در وصف آنها مي فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 183

إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا: هر گاه قرآن بر آنها خوانده شود در برابر خدا سجده مي كنند و به تضرع و ناله مي پردازند. آري آنها با همه عظمتي كه دارند، بياد خدا اشك مي بارند. اما مردم غافل و سبكسر با همه آلودگيهايي كه دارند، از گريستن خودداري مي كنند.

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ: پس از آنها

يهوديان بوجود آمدند كه مردمي نابخرد و زشت رفتار هستند. مجاهد و قتاده گويند: مقصود دسته اي از همين امت است.

أَضاعُوا الصَّلاةَ: محمد بن كعب گويد: يعني نماز را ترك كردند. ابن مسعود و ابراهيم و عمر بن عبد العزيز و ضحاك گويند: يعني نماز را به تأخير انداختند. از امام صادق (ع) نيز همين طور روايت شده است.

وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ: و در راه حرام، شهوات خود را دنبال كردند. وهب گويند:

يعني پس از آنها مردمي آمدند كه قهوه مي نوشيدند و قمار بازي مي كردند و دنبال شهوت و لذت بودند و وظائف خود را ترك و نمازها را تضييع كردند.

فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا: زجاج گويد: يعني مجازات كجروي خود را خواهند ديد. چنان كه مي فرمايد: وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً (فرقان 68: هر كس چنين كند، مجازات گناه را خواهد ديد) برخي گويند: يعني با شر و نوميدي مواجه خواهند شد.

چنان كه شاعر گويد: و من يغو لا يعدم علي الغي لائما يعني: هر كس مرتكب كار زشت شود، دچار حرمان و يأس خواهد شد.

برخي گويند: غي، واديي است در جهنم.

إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً: مگر كساني كه نادم شوند و ايمان بياورند و كارهاي واجب و مستحبّ را انجام دهند.

فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً: اينان داخل بهشت مي شوند و هيچ ظلمي نمي بينند.

از اينجا برمي آيد كه خداوند، هيچكس را از پاداش عملش محروم نمي كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 184

سوره مريم (19): آيات 61 تا 65 … ص: 184

اشاره

جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا (61) لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً إِلاَّ سَلاماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (62) تِلْكَ

الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا (63) وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا (64) رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا (65)

ترجمه … ص: 184

بهشت هايي كه جايگاه اقامت هستند و خداوند وعده بندگان خود كرده و از نظر آنها غايب است و وعده او فرا مي رسد. در آنجا سخني جز سلام، نمي شنوند و در آنجا براي آنهاست روزيشان به صبح و شام. اين است بهشتي كه به بندگان پرهيزكار خود به ارث مي دهيم. ما جز به امر پروردگارت، نازل نمي شويم. او راست آنچه در پيش روي ما و آنچه در پشت سر ما و آنچه در ميان آنهاست و خداي تو فراموشكار نيست.

او خداي آسمانها و زمين و ما بين آنهاست. او را پرستش كن و براي عبادتش شكيبا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 185

باش. آيا براي او همتايي مي شناسي.

قرائت … ص: 185

نورث: رويس از يعقوب، به تشديد و ديگران بدون تشديد قرائت كرده اند و هر دو بيك معني است.

هل تعلم: در بعضي از روايات از ابو عمرو ادغام لام در تاء نقل شده است.

ابو علي گويد: به رأي سيبويه ادغام لام در تاء و دال و طاء و صاد و زاء و سين جايز است، زيرا مخرج لام به مخرج اين حروف نزديك است.

اعراب … ص: 185

جَنَّاتِ عَدْنٍ: منصوب و بدل از «الجنة».

بالغيب:حال. صاحب حال «جنات عدن».

سلاماً:استثناي منقطع. يعني «لكن يسمعون سلاما».

رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: بدل از «ربك» يا خبر مبتداي محذوف.

شأن نزول … ص: 185

گويند: عاص بن وائل اجرت اجير خود را نداد و گفت: اگر محمد، حق باشد، ما به بهشت و نعمتهاي آن اولي هستيم. و در آنجا اجرتش را مي دهم. از اينرو اين آيه نازل شد: تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي … برخي گويند: بعد از آنكه از پيامبر قصه اصحاب كهف و ذو القرنين و روح سؤال شد، چند روزي وحي نازل نشد. اين امر بر پيامبر دشوار آمد. هنگامي كه جبرئيل نازل شد، از دير شدن وحي سخن گفت، از اينرو فرمود:

وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ.

مقصود … ص: 185

اكنون در وصف بهشت مي فرمايد:

جَنَّاتِ عَدْنٍ: بهشت هاي عدن، يعني بهشت هايي است كه محل اقامت مؤمنين هستند. در آيه پيش، «جنة» بصورت مفرد و در اينجا بصورت جمع «جنات» گفته است.

گويا آن يك بهشت، مشتمل بر بهشت هايي است. برخي گويند: در همان بهشت بزرگ،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 186

براي هر يك از مؤمنان بهشتي است.

الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ: خداوند، آن بهشت را كه از ديده ها پنهان است، وعده بندگان مؤمن خويش داده است. چنان كه مي فرمايد: فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي يعني: داخل شو در ميان بندگان مؤمن و بهشت من. برخي گفته اند: كلمه «عباد» شامل مؤمن و كافر هر دو مي شود، بشرطي كه كافر از كفر خود دست بكشد. اينكه مي گويند: «بالغيب» بخاطر اين است كه آن بهشت را نه چشمي ديده و نه گوشي وصف آن را شنيده است. مردم مؤمن، با اينكه بهشت از نظرشان غايب است، بوجود آن تصديق و اعتراف دارند.

إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا: وعده خداوند، لا محالا، فرا مي رسد. در اينجا كلمه «مأتيا» اسم مفعول

و به معناي اسم فاعل است. زيرا «آينده» و «آمده» يكي است.

برخي گويند: اسم مفعول به معناي اسم فاعل نيست، بلكه موعود بهشت است كه مؤمنين وارد آن مي شوند.

لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً: در اين بهشتها سخن لغو و بي معني و بقولي شوخي و فحش و اراجيف، بگوش مؤمنين نمي خورد.

إِلَّا سَلاماً: تنها سخني كه مي شنوند سلام فرشتگان و سلام خودشان بيكديگر است. زجاج گويد: سلام، اسم جامعي است كه شامل هر خيري مي شود.

وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا: مفسران گويند: در بهشت ماه و خورشيد نيست، تا صبح و شامي وجود داشته باشد. مقصود اين است كه غذاهايي مثل غذاي صبحانه و شام، براي آنها آورده مي شود. گويند: عرب هر گاه در روز دو وعده غذا مي خورد، خوشحال و هر گاه يك وعده غذا مي خورد، ناراحت مي شد. خداوند متعال به ايشان خبر داد كه در بهشت، مطابق دو وعده به شما غذا داده مي شود. در آنجا شبي وجود ندارد. سراسر نور است و روشنايي.

برخي گويند: حدود شب را بوسيله افكندن پرده ها و بستن درها مي فهمند و حدود روز را بوسيله برداشتن پرده ها و گشودن درها.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 187

تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا: آنچه در اينجا توصيف شد، همان بهشتي است كه به كساني ميدهيم كه در اين جهان تقوي پيشه كنند و از ارتكاب معصيت و ترك طاعت خودداري نمايند. در اينجا تعبير ارث دادن، با توجه به اينكه از ديگري به آنها ارث نرسيده، از اين لحاظ است كه مؤمنان از روز ورود به بهشت، آنجا را مالك مي شوند. برخي گويند: خداوند جايگاه

اهل دوزخ را نيز، ارث اهل ايمان قرار ميدهد. آنها اگر عبادت خدا كرده بودند، در بهشت جايگاهي داشتند و بر اثر ترك عبادت، از آنها محروم مي شوند.

وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ: ابن عباس گويد: پيامبر خدا به جبرئيل فرمود:

چرا بزيارت ما نمي آمدي؟ جبرئيل گفت: هر گاه خداوند به ما امر كند، نزد تو مي آييم. مجاهد و قتاده و ضحاك نيز چنين گويند. ابو مسلم گويد: اين سخن از اهل بهشت است. يعني ما در هر كجاي بهشت فرود آييم و ساكن شويم، تنها به امر خداوند است.

لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ: براي خداست آخرت كه در پيش روي ماست و دنيا كه در پشت سر ماست و ميان نفخه دنيا و نفخه آخرت. مقاتل گويد: ما بين اين دو نفخه، چهل سال است. برخي گويند: يعني براي خداست ابتداي آفرينش و پايان زندگي ما. برخي گويند: يعني براي خداست آنچه از عمر ما باقي مانده و آنچه از عمر ما گذشته و ما بين آن دو. يعني خداوند در همه حال مدبر امور ماست. برخي گويند: يعني براي خداست زمين كه در پيش روي ماست و بر- آن فرود آمده ايم و آسمان كه پشت سر ماست و از آن فرود آمده ايم و ما بين زمين و آسمان.

وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا: گويند: اين جمله، دنباله گفتار فرشتگان و اهل بهشت است. برخي گويند: اين جمله از پروردگار متعال است. يعني: خداوند از كساني نيست كه فراموشي به او دست دهد و علم خود را فراموش كند، زيرا او عالم است.

مقصود اين است كه: اي محمد، خداوند

ترا فراموش نمي كند، اگر چه وحي به تأخير

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 188

بيفتد. ابو مسلم گويد: يعني خداوند كسي را از ياد نمي برد و در روز قيامت همه مردم را مبعوث خواهد كرد.

رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما: او خداي آسمانها و زمين و مالك و مدبر مخلوقات و اشيايي است كه ميان آسمانها و زمين است.

فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ: او را كه شريك ندارد، پرستش كن و در راه تحمل مشقت عبادتش صبر و شكيبايي داشته باش. سپس به پيامبر گرامي خود مي فرمايد:

هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا: ابن عباس و مجاهد و ابن جريح و سعيد بن جبير گويند:

يعني آيا براي خداوند شبيه و همانندي سراغ داري؟ كلبي گويد: يعني آيا جز خدا كسي سراغ داري كه شايستگي داشته باشد كه او را خدا نام گذاري؟

برخي گويند: يعني آيا جز خدا كسي مي شناسي كه: خداوند و خالق و رازق و حيات بخش و ميراننده و قادر بر كيفر و ثواب باشد، تا او را عبادت كني؟! اگر جز او كسي سراغ نداري، به عبادت او قيام كن و عبادتش را ترك مكن.

اين استفهام، بمعناي نفي است. يعني كسي نمي شناسي كه خدا ناميده شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 189

سوره مريم (19): آيات 66 تا 70 … ص: 189

اشاره

وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا (66) أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً (67) فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا (68) ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَي الرَّحْمنِ عِتِيًّا (69) ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلي بِها صِلِيًّا

(70)

ترجمه … ص: 189

انسان مي گويد: آيا هنگامي كه مردم، پس از مرگ زنده خواهم شد؟! آيا انسان فكر نمي كند كه ما او را قبلًا آفريده ايم و او هيچ نبوده است؟! بخداي تو سوگند، ما آنها و شياطين را محشور و همه را بزانو در آمده، دور جهنم حاضر مي كنيم. آن گاه، از هر جماعتي كساني كه در برابر خداوند بيشتر سركشي كرده اند، بيرون مي آوريم.

آن گاه كساني كه بوارد شدن جهنم، سزاوارترند، بهتر مي شناسيم.

قرائت … ص: 189

يذكر: نافع و عاصم و ابن عامر و روح و زيد از يعقوب و سهل به تخفيف و ديگران به تشديد خوانده اند. ابو علي گويد: تذكر به معناي تفكر و تدبر است و به تشديد در اين معني بيشتر استعمال مي شود. مثل أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ (فاطر 37) و مثل إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (زمر 9)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 190

لغت … ص: 190

جثي: جمع جاثي. كسي كه بر زانو نشسته است.

شيعه: جماعت همكار.

صلي: مصدر: داخل شدن.

اعراب … ص: 190

أَ إِذا ما مِتُّ: عامل «اذا» محذوف است. يعني «بعثت»، زيرا ما بعد لام در ما قبل آن عمل نمي كند.

الشياطين: مفعول به يا مفعول معه.

جثيا:حال.

عتياً و صليا: تميز نسبت:

ايهم:رفع آن بنا بر استيناف است و «لننزعن» از عمل معلق شده است. برخي هم آن را مبني دانسته اند.

شأن نزول … ص: 190

آيه وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ در باره ابي بن خلف نازل شده است. وي استخوان كهنه اي را برداشت و در حالي كه آن را با دست خود نرم مي كرد و بر باد مي داد، مي گفت: محمد گمان مي كند كه خداوند ما را پس از مرگ و پوسيده شدن، زنده مي كند. چنين چيزي امكان ندارد. اين قول از كلبي است. عطا از ابن عباس نقل كرده است كه در باره وليد بن مغيره نازل شده است.

مقصود … ص: 190

قبلًا در باره وعد و وعيد و زنده شدن مردگان گفتگو شد. اكنون به نقل گفتار منكران قيامت مي پردازد و گفتار آنها را با روشنترين برهان پاسخ مي گويد:

وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا: اين استفهام براي انكار و استهزاست. يعني: آن انسان كفر پيشه مي گويد آيا وقتي كه مردم، خداوند مرا زنده مي سازد؟!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 191

أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ: آيا او فكر نمي كند كه ما او را از نيستي بهستي آورده ايم؟ اگر در باره ابتداي آفرينش خود مي انديشيد، مي فهميد كه زنده كردن او براي كسي كه او را از نيستي بهستي آورده، غير ممكن نيست. برخي گويند: مقصود از «الانسان» همه منكران قيامت است.

وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً: در آن وقت كه او را آفريديم، هيچ نبود و وجودي نداشت.

پرسش:

چگونه از نشئه اول. بر نشئه دوم مي توان استدلال كرد. در حالي كه ما بعضي از كارها را- مثل حركات و سكنات و اصوات- انجام مي دهيم و بعداً قادر بر اعاده آنها نيستيم؟

پاسخ:

1- خداوند، خالق اجسام و حيات اجسام است. خود اجسام باقي مي مانند و

ممكن است كه دوباره به آنها حيات داده شود. لكن از كارهاي ما چيزي باقي نمي ماند كه بتوان آنها را اعاده كرد.

2- ابتداي خلقت، دشوارتر از اعاده آنست. كسي كه قادر بر ابتداي آن باشد، بر اعاده آن نيز قادر است.

3- خداوند از راه خلقت اجسام استدلال مي كند كه قدرت ذاتي دارد و كسي كه داراي چنين قدرتي باشد، از اعاده اجسام و حيات، عاجز نيست.

فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ: اكنون براي تحقيق و تثبيت مطلب مي فرمايد: اي محمد، بخداي تو سوگند، ما آنها را همراه دوستانشان شياطين از قبرها بيرون مي آوريم. برخي گويند: يعني همانطوري كه آنها را محشور مي كنيم، شيطانها را نيز محشور مي كنيم.

ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا: قتاده گويد: يعني آنها را در حالي كه بر زانو نشسته اند، در اطراف جهنم حاضر ميسازيم، بطوري كه با يكديگر در ستيز و جدال هستند و از يكديگر اظهار تنفر مي كنند، زيرا محاسبه آنها در نزديكي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 192

جهنم است. ابن عباس گويد: جثي يعني دسته دسته. بنا بر اين يعني، آنها را دسته دسته به اطراف جهنم مي آوريم. برخي گويند: يعني بر زانو ايستاده اند، زيرا جاي آنها تنگ است و نمي توانند بنشينند.

ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَي الرَّحْمنِ عِتِيًّا: آن گاه كساني كه از ديگران طاغي تر و سركش تر هستند، بيرون مي آوريم. قتاده گويد: يعني از پيروان هر كيشي، كساني كه در راه شر راهبر و پيشواي آنها بوده اند، بيرون مي- آوريم. عتي در اينجا مصدر است، مثل عتو. يعني تمرد در راه عصيان. مجاهد و ابو- الاحوص گويند: آنهايي كه جرمشان سنگين تر است، ابتدا بيرون

آورده مي شوند و بعد ديگران به ترتيب سنگيني جرم.

ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلي بِها صِلِيًّا: ما بحال كساني كه بسختي عذاب سزاوارتر هستند و بايد در آتش بمانند، آگاه تريم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 193

سوره مريم (19): آيات 71 تا 75 … ص: 193

اشاره

وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا (71) ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا (72) وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا (73) وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً (74) قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّي إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً (75)

ترجمه … ص: 193

هيچيك از شما نيستند جز اينكه وارد جهنم خواهيد شد و انجام اين كار بر- خدايت واجب و حتمي است. آن گاه مردم با تقوي را نجات مي دهيم و ستمكاران را در حالي كه بر زانو نشسته اند، در آنجا باقي مي گذاريم. وقتي كه آيات روشن و صريح ما بر ايشان خوانده مي شود، مردم كافر به مردم مؤمن مي گويند: محل اقامت و مجلس كداميك از دو گروه، بهتر و نيكوتر است؟ ما پيش از آنها مردم بسياري كه از لحاظ ثروت و زينت، بهتر از ايشان بودند، هلاك كرديم. بگو: هر كس كه در گمراهي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 194

باشد، خداوند براي او گسترش مي دهد. تا هنگامي كه آنچه وعده داده مي شوند،- يا عذاب يا قيامت را- بنگرند، خواهند دانست كه جايگاه كي بدتر و سپاه كي ضعيفتر است.

قرائت … ص: 194

ننجي:كسايي و روح و زيد از يعقوب به تخفيف و ديگران به تشديد خوانده اند و هر دو بيك معني هستند.

مقاماً:ابن كثير بضم ميم و ديگران بفتح خوانده اند. بفتح ميم ممكنست مصدر و ممكنست اسم مكان باشد و بضم ميم اسم مكان است.

رئيا:اهل مدينه- بجز روش- و ابن عامر و اعشي و برجمي از ابو بكر «ريا» به تشديد و ديگران «رئيا» بهمزه خوانده اند. رئي اسم مصدر و به معناي مرئي است و ممكنست همزه قلب به ياء و در ياء دوم ادغام شود.

لغت … ص: 194

حتم: قطع.

اثاث: متاع. مفرد آن «اثاثه».

رئي: آنچه كه انسان از ظاهر احوال قوم مي نگرد. اين كلمه بمعناي مرئي است مثل ذبح بمعناي مذبوح.

ندي: مجلس. نادي. دار الندوه مكه، خانه قصي بود كه تيمناً براي مشاوره در آنجا گرد مي آمدند. اصل اين كلمه، بمعناي مجلسي است كه اهل كرم در آن جمع شوند. حاتم گويد:

و دعيت في اولي الندي و لم ينظر الي باعين خزر

يعني: به مجلس بزرگان دعوت شدم و بگوشه چشمي بمن نگاه نشد.

اعراب … ص: 194

إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها: «منكم» صفت است براي «احد» كه مبتداي محذوف است.

جثيا: حال.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 195

مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا: تميز نسبت.

كَمْ أَهْلَكْنا: «كم» منصوب است به «اهلكنا» يعني «كم قرناً اهلكنا» و تميز حذف شده است.

فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا: در اينجا فعل امر براي اخبار بكار رفته است. گاهي هم خبر براي امر بكار مي رود. مثل: وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ (بقره 228: زنان مطلقه بايد انتظار بكشند).

ما يُوعَدُونَ: مفعول به براي «رأوا» إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ: بدل از «ما يوعدون» مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً: اين جمله تعليق شده و «هو» ضمير فصل است، لكن بهتر است كه «من» موصوله باشد تا جمله تعليق نشده باشد. در اين صورت «من» مفعول «يعلمون» و جمله «هو شر» مبتدا و خبر وصله «من» مي باشد.

مقصود … ص: 195

اكنون خداوند به شرح حال آنها در روز قيامت پرداخته، مي فرمايد:

وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها: همه شما به جهنم وارد مي شويد. علما در باره معناي ورود دو نظر دارند: 1- مقصود از وارد شدن، رسيدن و اشراف بر آن است، نه داخل شدن آن. اين قول از ابن مسعود و حسن و قتاده و مختار ابو مسلم است. اينان به اين آيه استدلال كرده اند: وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ (قصص 23:

هنگامي كه به آب مدين رسيد، مردمي در آنجا ديد كه مشغول آب دادن هستند) و همچنين به آيه فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلي دَلْوَهُ (يوسف 19: آبدار خويش بفرستادند و دلو خويش بينداخت) وقتي كه مي گوييد: «وردت بلد كذا و ماء كذا» يعني بفلان بلد يا فلان آب رسيدم،

خواه داخل آن شده باشيد يا نشده باشيد.

در ضرب المثل هاي عربي آمده است كه: «ان ترد الماء بماء اكيس» يعني: اگر با دانستن آب به آب برسي، به احتياط نزديكتر است. زهير گويد:

فلما وردن الماء زرقا جمامه وضعن عصي الحاضر المتخيم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 196

يعني: هنگامي كه به آب صاف و زلال رسيدند، خيمه ها را بر سر پا كردند و در آنجا رحل اقامت افكندند. زجاج گويد: دليل قاطع اين نظر اين است كه خداوند مي فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْني أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها (انبيا 102: كساني كه به نيكي ما رسيده اند، از جهنم دورند و صداي آن را نمي شنوند) از آيه ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا نيز استفاده مي شود كه تنها طبقه خاصي هستند كه نخست اطراف جهنم گرد آورده مي شوند، آن گاه بجهنم مي روند. برخي گفته اند:

مقصود اين است كه همه مردم- اعم از نيك و بد- در عرصه محشر گرد مي آيند.

2- ابن عباس و جابر و اكثر مفسران گويند: منظور اين است كه همه بايد داخل جهنم شوند. چنان كه مي فرمايد: فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ (هود 98: آنها را وارد آتش گردانيد) و مي فرمايد: أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ (انبيا 98: شما داخل آن خواهيد شد) و مي فرمايد:

لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها (انبيا 99: اينان اگر خدا بودند، داخل آتش نمي شدند.)

مؤيد اين قول اين است كه بدنبال جمله مورد بحث مي فرمايد: ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا يعني آن گاه مردم متقي را نجات مي دهيم و ستمكاران را در آنجا باقي مي گذاريم. از اين جمله استفاده مي شود كه همه

داخل جهنم مي شوند.

در ميان اينان نيز اختلاف است. برخي گويند: خطاب فقط به مشركين است.

از ابن عباس هم نقل شده است: وَ إِنَّ مِنْهُمْ لكن بيشتر معتقد هستند كه خطاب بهمه مكلفين است هيچ نيك و بدي از آن مستثني نيست جهنم براي مردم مؤمن سرد و سلامت و براي مردم كافر، عذاب و شكنجه است. سدي گويد: از مره همداني در باره اين آيه سؤال كردم، گفت: ابن مسعود روايت كرده است كه پيامبر فرمود: مردم وارد آتش مي شوند آن گاه بتناسب اعمالي كه انجام داده اند، خارج مي شوند. اولين دسته به سرعت برق و دومين دسته به سرعت باد سومين دسته به سرعت اسب سوار و چهارمين به سرعت شخص دونده و پنجمين به سرعت كسي كه راه مي رود، از آن خارج مي شود.

ابو صالح غالب بن سليمان روايت كرده است كه: در اينباره اختلاف پيدا شد. برخي مي گفتند: مؤمن داخل آتش نمي شود و برخي مي گفتند: همگان داخل مي شوند و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 197

خداوند اهل تقوا را نجات مي بخشد. بعد مطلب را از جابر بن عبد اللَّه انصاري پرسيدند.

او انگشتها را بدو گوش خود اشاره كرد و گفت: اگر از پيامبر نشنيده بودم سكوت مي كردم. مي فرمود: ورود يعني داخل شدن. هر نيك و بدي داخل جهنم مي شود. منتهي بر مردم مؤمن سرد و سلامت است. چنان كه بر ابراهيم سرد و سلامت شد … از يعلي ابن منبه نقل شده است كه پيامبر فرمود: آتش به مؤمن مي گويد: اي مؤمن، عبور كن كه نور تو شعله مرا خاموش كرد. نيز روايت شده است كه از پيامبر گرامي در باره

معناي آيه سؤال شد، فرمود: خداوند آتش را مثل روغن بسته قرار مي دهد و همه مردم را بر آن جمع مي كند. آن گاه به آتش مي گويد، اصحاب خود را بگير و اصحاب مرا رها كن. بخدا، آتش جهنم اصحاب خود را طوري مي شناسد كه از شناسايي مادر نسبت به فرزند هم بيشتر! روايت شده است كه حسن مردي را ديد كه مي خندد. گفت: ميداني كه وارد آتش مي شوي؟ گفت: آري. پرسيد: ميداني كه از آن خارج مي شوي؟! گفت:

نه! گفت: پس چرا مي خندي؟ حسن هرگز خندان ديده نشد تا مرد. برخي گويند:

فايده اين كار اين است كه در بعضي روايات آمده است كه خداوند كسي را به بهشت نمي برد تا او را از عذاب جهنم آگاه سازد. براي اينكه فضل خدا و كمال لطف او را بشناسد و از بهشت و نعمتهاي آن بيشتر مسرور شود و كسي را بجهنم نمي برد، تا او را از نعمتهاي بهشت آگاه گرداند. براي اينكه بر حسرت و ناراحتي او افزوده شود.

مجاهد مي گفت: تب بهره مؤمن از آتش است و آيه وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها را مي خواند.

بنا بر اين هر مؤمني تب كند، داخل جهنم شده است. در خبر است كه تب از چركهاي جهنم است. در روايت است كه پيامبر خدا به عيادت مريضي رفت و فرمود: ترا مژده مي دهم كه خداوند فرمود: تب، آتش من است كه بر بنده مؤمن خويش مسلط مي سازم تا حظ او از جهنم باشد.

كانَ عَلي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا: وقوع اين امر، قطعي و حتمي است. يعني خداوند از روي حكمت و مصلحت، انجام اين كار را بر خود واجب و

لازم كرده است.

بر خلاف عقيده جبريان، از اين آيه بر مي آيد كه برخي از كارها، از روي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 198

حكمت، بر خداوند واجب و لازم مي شود.

ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا: ابن عباس گويد: يعني كساني كه از شرك پرهيز كرده اند، نجات مي دهيم.

وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا: و مشركين و كفار را در حالي كه بر زانو نشسته اند، در آنجا باقي مي گذاريم. برخي گفته اند: يعني آنها را دسته دسته در جهنم باقي مي گذاريم. برخي گفته اند: مقصود از ظالمين، هر ستمكار و هر گنهكاري است.

وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا: هنگامي كه آيات قرآني ما كه حجت هاي ظاهر و آشكار هستند، بر مردم كافر خوانده مي شود، منكران توحيد و تكذيب كنندگان انبيا، از روي انكار، بمردم مؤمن مي گويند: آيا جايگاه و مسكن و موقعيت ما بهتر است يا شما؟! بدينترتيب، به ثروت و مكنت دنيا فخر مي كنند و در باره سرانجام كار نمي- انديشند و مردم مستمند را به اشتباه مي افكنند و اينطور وانمود مي كنند كه: هر كس در اين دنيا ثروتي داشته باشد، در آخرت نيز در رفاه و آسايش است.

اكنون خداوند آنها را متنبه مي سازد كه اين عقيده باطل و بي اساس است.

مي فرمايد:

وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً: ابن عباس گويد:

اثاث، متاع و زينت دنيا و رئي، منظره و هيأت است. يعني: خداوند، پيش از ايشان مردمي را كه ثروتمندتر و خوش منظرتر از ايشان بودند، تباه و صورت ايشان را زشت گردانيد و مال و جمال، آنها را سودي

نبخشيد. اينان نيز از مال و جمال خود سودي نمي برند. برخي گويند: منظور، نضر بن حارث و اطرافيان اوست. اينان موها را آرايش مي دادند و لباسهاي گرانقيمت به تن مي كردند و به ديگران فخر مي فروختند. سپس به پيامبر خود مي فرمايد:

قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا: اي محمد، بگو: هر كس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 199

گرفتار گمراهي و عدول از حق باشد، كيفرش اين است كه خداوند او را در گمراهي و ضلالت، باقي مي گذارد. بنا بر اين فعل امر در اينجا بمعناي خبر بكار رفته است. منتهي فعل امر، مقصود را با تأكيد بيشتري بيان مي دارد. يعني: افراد گمراه هر كاري مي خواهند بكنند و هر طور مي خواهند بزندگي خود ادامه دهند، اين مهلت را البته خداوند به ايشان مي دهد، تا هر چه خدا مي خواهد زندگي كنند. بديهي است كه طول عمر، براي آنها سودي ندارد. در جاي ديگر مي فرمايد: وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (انعام 110: آنها را رها مي كنيم تا در سركشي خود سرگردان بمانند).

حَتَّي إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً: هنگامي كه وعده ما را ديدند و عذاب يا قيامت را مشاهده كردند، خواهند دانست كه جايگاه ايشان بدتر است يا جايگاه مردم مؤمن و خواهند فهميد كه لشكر ايشان ضعيف تر است يا لشكر پيامبر و مسلمين؟! اين آيه، پاسخ گفتار آنهاست كه مي گفتند: أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا.

مقصود از عذاب، يا عذاب استيصال يا عذاب پريشاني و درماندگي يا عذاب قبر يا عذاب شمشير است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 15، ص: 200

سوره مريم (19): آيات 76 تا 82 … ص: 200

اشاره

وَ يَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُديً وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ مَرَدًّا (76) أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالاً وَ وَلَداً (77) أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً (78) كَلاَّ سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا (79) وَ نَرِثُهُ ما يَقُولُ وَ يَأْتِينا فَرْداً (80)

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا (81) كَلاَّ سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا (82)

ترجمه … ص: 200

خداوند بر هدايت مردمي كه هدايت شده اند مي افزايد و باقيات صالحات، از لحاظ ثواب و نتيجه، در پيشگاه خدايت بهتر است. آيا كسي كه به آيات ما كافر شد و گفت: به من مال و فرزند داده مي شود، ديدي؟ آيا او از غيب خبر دارد يا از پيش خداوند، عهدي گرفته است؟ چنين نيست! بزودي آنچه مي گويد، مي نويسيم و او را پياپي عذاب مي فرستيم و آنچه به آن مي بالد، به ارث مي بريم و به تنهايي نزد ما مي آيد.

خداياني- جز خداوند يكتا- انتخاب كردند كه براي آنها عزت باشد. چنين نيست! بزودي به عبادت آنها- كفر مي ورزند و ضد آنها خواهند بود.

قرائت … ص: 200

ولد: حمزه و كسايي در چهار مورد از اين سوره و در سوره زخرف و لوح بضم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 201

واو و سكون لام قرائت كرده اند. بصريان و ابن كثير و خلف فقط در سوره نوح بضم واو خوانده اند. ديگران همه جا بفتح واو و لام قرائت كرده اند. ابو علي گويد: ممكن است بضم واو جمع باشد. مثل: اسَد و اسْد و ممكن است مفرد باشد، مثل: حزن و حَزَن و حُزْن و عَرب و عُرْب. در شعر زير مفرد استعمال شده است:

فليت فلاناً كان في بطن امه و ليت فلاناً كان ولد حمار

يعني: كاش فلان كس در شكم مادرش بود و كاش فلان كس بچه الاغ بود.

اعراب … ص: 201

أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا … أَطَّلَعَ … : موصول مفعول اول و استفهام در محل مفعول دوم است.

كلا: اين كلمه براي زجر و ردع و تنبيه است. ابو حاتم گويد: اين كلمه در قرآن بدو معني بكار مي رود: 1- يعني چنين نيست 2- تنبيه.

شأن نزول … ص: 201

در روايت صحيح از خباب بن ارت، نقل شده است كه مي گفت: من مردي غني بودم و از عاص بن وائل طلبي داشتم. هنگامي كه طلبم را از او مطالبه كردم، گفت: طلبت را نمي دهم، جز اينكه به محمد (ص) كافر شوي. گفتم: هرگز به او كافر نمي شوم. تا اينكه بميري و مبعوث شوي. گفت: پس از مرگ زنده مي شوم و هنگامي كه بر سر مال و فرزند بازگشتم، دينم را ادا مي كنم. از اينرو خداوند: فرمود: أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا …

مقصود … ص: 201

اكنون خداوند در وصف مؤمن مي فرمايد:

وَ يَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُديً: گويند: منظور اين است كه خداوند بر هدايت كساني كه بوسيله اديان منسوخ هدايت شده اند، بوسيله قرآن كه ناسخ اديان است، مي افزايد. اين معني از مقاتل است. برخي گويند: يعني از راه كمك و توفيق بر طاعت، راه تحصيل خشنودي خود را به ايشان نشان مي دهد. مقصود اين است كه دلايل خود را به ايشان نشان مي دهد و الطاف خود را بر ايشان ارزاني مي دارد تا به-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 202

حسنات نزديك شوند.

وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ مَرَدًّا: تفسير اين قسمت، در سوره كهف گذشت. خلاصه آن اين است كه: كارهاي نيكو كه پاداش آنها براي انسان باقي مي ماند و در دنيا و آخرت به انسان نفع مي رساند، از موقعيت كفار- كه به آن افتخار مي كنند- بهتر و عاقبت آن پر ارزش تر است. مردّ يعني بازگشتن. اعمال صالح از بين مي روند، لكن پاداش آنها، به انسان بازگشت مي كند.

أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالًا وَ وَلَداً. أَطَّلَعَ

الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً: اين جمله براي به تعجب آوردن است. ابن عباس و مجاهد گويند: منظور اين است كه پيامبر را از رفتار عاص بن وائل به شگفت آورد، حسن گويد:

مقصود وليد بن مغيره است. ابو مسلم گويد: مقصود عموم كساني است كه داراي اين صفات- كه در آيه ذكر شده- باشند. او از روي استهزا مي گفت: در بهشت- و بقولي يعني در دنيا- بمن مال و فرزند داده مي شود. يعني اگر بر دين پدران و پرستش بتها باقي بمانم، از اين نعمتها محروم نيستم. خداوند مي فرمايد: آيا او علم غيب دارد؟

آيا فهميده است كه به بهشت مي رود؟ اين معني از ابن عباس و مجاهد است. كلبي گويد: مقصود اين است كه: آيا او در لوح محفوظ نگاه كرده و عاقبت كار خود را فهميده است؟ آيا او از راه علم غيب، فهميده است كه اگر مبعوث شود ما به او مال و فرزند روزي مي كنيم؟ يا اينكه آيا از راه انجام كارهاي نيكو از خداوند عهد و پيماني گرفته است كه آنچه مي خواهد انجام گيرد؟ كلبي گويد: مقصود اين است كه آيا خدا با او عهد كرده است كه داخل بهشتش كند؟ ابن عباس گويد: مقصود اين است كه آيا اقرار به يگانگي خدا كرده است تا خدا به او رحم كند؟

كَلَّا: اينطور كه او مي گويد، نيست و مال و فرزندي به او داده نمي شود. يا اينكه چنين نيست و او از غيب خبر ندارد.

سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا: حافظان را امر مي كنيم كه آنچه مي گويد بنويسند و در آخرت بر آنچه گفته است مجازاتش مي كنيم و

پيوسته بر عذاب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 203

او مي افزاييم و هرگز از عذاب او كاسته نمي شود. «مدا» براي تأكيد فعل است.

وَ نَرِثُهُ ما يَقُولُ: ما او را هلاك مي كنيم و مال و اولادش را مالك مي شويم و مالكيت او را باطل مي كنيم. اين معني از ابن عباس و قتاده و ابن زيد است.

وَ يَأْتِينا فَرْداً: و بدون مال و اولاد، تنها و بيكس نزد ما مي آيد.

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا: اين كافران، بتها را بخدايي گرفتند براي اينكه در آخرت، از شفاعت آنها بهره مند گردند، زيرا آنها از بتها اميد شفاعت و نصرت داشتند و مي خواستند بوسيله آنها كسب عزب كنند.

كَلَّا: چنين نيست. اين بتها وسيله عزت و سربلندي آنها نيستند، بلكه وسيله خواري و عذاب آنها هستند.

سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ: ديري نمي پايد كه منكر عبادت آنها مي شوند و بر اثر بدي عاقبت، از آنها تبري مي جويند و مي گويند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ (انعام 23: بخدا، پروردگار ما سوگند، ما مشرك نبوده ايم).

برخي گويند: مقصود اين است كه بتها بعبادت مشركين كفر مي ورزند و آنها را تكذيب مي كنند. چنان كه از آنها نقل مي كنند كه مي گويند: تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيَّانا يَعْبُدُونَ (قصص: 63 ما از آنها در پيشگاه تو تبري مي جوييم. آنها ما را پرستش نمي كردند) اين قول از جبائي است.

وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا: اخفش گويد: «ضد» مثل «رسول و عدو» هم مفرد بكار مي رود، هم جمع. يعني: بت پرستان بهمكاري يكديگر، بر ضد اين خدايان قيام مي كنند و به تكذيب آنها مي پردازند.

برخي گويند: يعني در آتش جهنم قرين و همدم يكديگرند و آنها را لعن

مي كنند و از آنها تبري مي جويند. اين معني از قتاده است.

قتيبي گويد: يعني در دنيا بت ها را دوست مي داشتند و در آخرت آنها را دشمن مي دارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 204

سوره مريم (19): آيات 83 تا 92 … ص: 204

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَي الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا (83) فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا (84) يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَي الرَّحْمنِ وَفْداً (85) وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلي جَهَنَّمَ وِرْداً (86) لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً (87)

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً (88) لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا (89) تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا (90) أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً (91) وَ ما يَنْبَغِي لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً (92)

ترجمه … ص: 204

آيا نديدي كه شياطين را بر كافران مي فرستيم تا آنها را بگمراهي بكشانند؟

براي آنها عجله مكن. ما حساب آنها را داريم و براي آنها روز شماري مي كنيم.

روزي كه مردم متقي را گروه گروه بسوي خدا مي بريم و مردم مجرم را به آبشخور جهنم سوق مي دهيم. آنها مالك شفاعت نيستند. تنها كساني مالك شفاعت هستند كه پيش خداوند عهدي داشته باشند. گفتند: خداوند فرزندي گرفته است. چيز شنيعي آورده ايد؟

نزديك است آسمانها و زمين شكافته شوند و كوه ها فرو ريزند كه براي خداوند ادعاي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 205

فرزند كرده اند! سزاوار نيست كه خداوند فرزندي داشته باشد.

قرائت … ص: 205

تكاد السماوات يتفطرن: در اين سوره و در سوره علق، برخي از قراء فعل اول را بتاء و دومي را بياء و برخي هر دو را بياء خوانده اند. برخي هم در هر دو جا «تكاد … ينفطرن» خوانده اند. برخي هم در اينجا بهمين صورت و در آنجا «تكاد يتفطرن» خوانده اند.

انفطار، مطاوعه فطر و تفطر مطاوعه تفطير است. گويا در اينجا باب تفعل مناسبتر است، زيرا همراه با مبالغه است. گويند: مقصود اين است كه آسمانها مي خواهند بشكافند، نه اينكه شكافته مي شوند.

لغت … ص: 205

از: بجنبش در آوردن.

وفد: جمع وافد. كساني كه بجايي رهسپار شده اند.

سوق: راندن.

ورد: جماعتي كه به آب مي رسند.

اد: كار بزرگ.

شاعر گويد:

لقد لقي الاعداء مني نكرا داهية دهياء ادا امرا

يعني: دشمنان: از من، كارهاي بزرگ و دشوار ديده اند.

انفطار: شكافتن.

هد: ويران شدن با صداي شديد.

اعراب … ص: 205

تؤزهم: جمله حاليه.

نعد: مفعول اين فعل حذف شده است. يعني: «نعد اعمالهم» و يَوْمَ نَحْشُرُ ظرف «نعد» است.

وفدا: حال از «المتقين» و همچنين «وردا» كه حال است از «المجرمين». ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 206

إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ: موصول در محل رفع و بدل است از واو «يملكون» و ممكن است در محل نصب و استثناي منقطع باشد.

تنشق: عطف بر «يتفطرن» البته اين فعل به تأويل مصدر، محلا منصوب است.

أَنْ دَعَوْا: مفعول له.

مقصود … ص: 206

أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَي الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا: اين خطاب به پيامبر گرامي اسلام است. يعني: آيا نديدي كه ما ايشان را به شيطان ها واگذارديم، تا آنها را وسوسه كنند و بگمراهي فرا خوانند و هيچ حايلي ميان ايشان و شيطان ها قرار نداديم؟ شيطان ها آنها را از راه طاعت براه معصيت مي كشانند. سعيد بن جبير گويد:

آنها را براه معصيت دعوت مي كنند و آنها هم اطاعتشان مي كنند. اينكه مي گويد:

شيطان ها را ارسال مي داريم، تعبير مجازي است.

فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا: تو اي محمد، خاطرت آسوده باشد و براي نازل شدن عذاب بر ايشان عجله نداشته باش، زيرا مدت باقي ماندن آنها در اين جهان كوتاه است. ما روزها و سالهاي زندگي ايشان را مي شماريم و آنها را مهلت نمي دهيم.

ابن عباس گويد: يعني ما نفس هاي آنها را مي شماريم. اين نفس ها تا روز مرگ ايشان، حساب شده و معين است. برخي گويند: يعني اعمال آنها را مي شماريم.

يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَي الرَّحْمنِ وَفْداً: اي محمد، آن روز را بياد آنها بياور كه متقين را جمع مي كنيم و آنها را دسته دسته به بهشت خويش مي بريم. برخي گويند: آنها

سوار بر شتراني كه مثل آنها ديده نشده است، هستند و تا در بهشت پيش مي روند. محمل اين شتران طلا و مهار آنها زبرجد است. اين قول از علي عليه السلام و ابن عباس است.

وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلي جَهَنَّمَ وِرْداً: و مردم مجرم را مثل شتران تشنه كه بسوي آب رانده مي شوند، به جهنم مي رانيم. اين معني از ابن عباس و حسن و قتاده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 207

است. علت اينكه تشنگان را «ورد» ناميده، اين است كه: بدنبال آب وارد محل مي شوند. برخي گويند: ورد يعني نصيب. يعني مجرمين، نصيب جهنم و مؤمنين نصيب بهشت هستند. اين قول از ابو مسلم است.

لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ: مردم تبهكار، قادر بر شفاعت كسي نيستند و كسي هم آنها را شفاعت نمي كند. بالعكس اهل ايمان يكديگر را شفاعت مي كنند و شفاعتشان پذيرفته مي شود.

مالك بودن شفاعت، دو جور است: 1- شفاعت كردن غير 2- استدعاي شفاعت از غير خداوند مي فرمايد: اينها وضعي دارند كه نه شفاعت ديگران بحالشان سودي دارد و نه شفاعت ايشان به حال ديگران! إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً: تنها كساني اختيار شفاعت دارند كه نزد خداوند، عهدي داشته باشند. برخي گويند: يعني تنها شفاعت، بحال اينها نتيجه دارد و بس! عهدي كه در اينجا ذكر شده، ايمان و اقرار بيگانگي خدا و تصديق انبياست. ابن عباس گويد: مقصود شهادت به يگانگي خدا و بازگشت دادن هر گردش و نيرويي به پروردگار است. برخي گويند: يعني تنها كساني مي توانند شفاعت كنند كه خداوند به آنها اذن داده است. مثلا: انبيا و شهدا و علما و مؤمنين. چنان كه در اخبار

آمده است.

علي بن ابراهيم در تفسير خود آورده است كه پيامبر فرمود، هر كس در وقت مرگ، درست وصيت نكند، در مروت او نقص است. گفتند: يا رسول اللَّه، چگونه وصيت كند؟ فرمود: هنگامي كه مرگش فرا مي رسد و مردم اطراف او گرد مي آيند، بگويد:

-اللهم فاطر السماوات و الارض عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم.

اني اعهد اليك في الدار الدنيا. اني اشهد ان لا اله الا انت وحدك لا شريك لك و ان محمداً عبدك و رسولك و ان الجنة حق و ان النار حق و ان البعث حق و القدر و الميزان حق و ان الدين كما وصفت و ان الاسلام كما شرعت و ان القول كما حدثت و ان القرآن كما انزلت و انك انت اللَّه الحق المبين. جزي اللَّه محمداً عنا خير الجزاء و حيا اللَّه محمداً و آله بالسلام. اللهم يا عدتي عند كربتي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 208

و يا صاحبي عند شدتي و يا ولي نعمتي الهي و اله آبائي لا تكلني الي نفسي طرفة عين فانك ان تكلني الي نفسي اقرب من الشر و أبعد من الخير و آنس في القبر وحشتي و اجعل له عهداً يوم القاك منشوراً.

يعني: خدايا، اي آفريدگار آسمانها و زمين و اي داناي نهان و آشكار و اي رحمان و اي رحيم. با تو در اين دنيا عهد مي كنم. من به يگانگي تو و رسالت محمد (ص) و بهشت و دوزخ و قيامت و قدر و ميزان و دين و اسلام و قرآن و خداوندي تو گواهي مي دهم. خداوند محمد و آلش را بهترين پاداش دهد و او

را گرامي بدارد.

خدايا، اي كسي كه در گرفتاري پناه من و در سختي همدم من و ولي نعمت من هستي.

خدايا و اي خداي پدرانم، مرا بخودم در يك چشم بهم زدن واگذار نكن. اگر مرا بخودم واگذاري، به بدي نزديك و از نيكي دور مي شوم. در وحشت قبر انيس من باش و اين را عهدي قرار ده، براي روزي كه ترا ملاقات مي كنم.

پس از آن وصيت كند بهر چه خواهد. تصديق اين وصيت، در سوره مريم است:

لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً اينست عهد و پيمان شخصي كه مي ميرد. وصيت، كاري است كه بر هر مسلماني لازم است و بايد آن را حفظ و به ديگران تعليم كند. امير المؤمنين (ع) مي فرمايد: اين وصيت را پيامبر گرامي اسلام بمن آموخت و فرمود: جبرئيل بمن آموخته است.

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً: اين جمله، از يهوديان و مسيحيان و مشركين عرب است. زيرا يهوديان مي گفتند: عزير پسر خداست و مسيحيان مي گفتند: عيسي پسر خداست و مشركين عرب مي گفتند: فرشتگان دختران خدا هستند.

لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا: اي محمد، به ايشان بگو: ادعايي گزاف و شنيع مي كنيد! «شيئاً» منصوب است به حذف حرف جر.

تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا:

اين ادعا بقدري گزاف است كه اگر بنا بود آسمانها و زمين شكافته شوند و كوه ها متلاشي شوند، بواسطه اين ادعاي هول انگيز آسمانها شكاف بر مي داشتند و زمين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 209

متلاشي مي شد و كوه ها فرو مي ريختند! أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً: بديهي است كه هيچ عاملي نمي تواند آسمان و زمين را بشكافد و كوه ها

را متلاشي كند. لكن نسبت فرزند بخداوند بزرگ دادن، بقدري بزرگ و شنيع است كه نزديك است اين واقعه هول انگيز را بمرحله وقوع بكشاند و اين رويداد بيسابقه را بظهور كشاند.

وَ ما يَنْبَغِي لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً: براي خداوند شايسته نيست كه فرزند بگيرد. فرزند زايي نه در خور مقام خداوند و نه صفت اوست، زيرا اثبات فرزند براي ذات بيمانند و بيهمتاي او مستلزم اثبات حدوث و سلب خداوندي از او است. او اگر فرزندي داشته باشد، نيازمند خواهد بود و نيازمندي با خداوندي سازگار نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 210

سوره مريم (19): آيات 93 تا 98 … ص: 210

اشاره

إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً (93) لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا (94) وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً (95) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا (96) فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا (97)

وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً (98)

ترجمه … ص: 210

تمام كساني كه در آسمانها و زمين هستند، همچون بنده اي متواضع به پيشگاه خدا مي آيند. خداوند آنها را مي شمارد و بعدد آنها آگاه است. همه آنها در روز قيامت، به تنهايي به پيشگاه خدا مي آيند، كساني كه ايمان آوردند و كار شايسته كردند، خداوند براي آنها دوستي و محبت مي آفريند. همانا قرآن را بزبان تو آسان كرديم تا متقين را بشارت دهي و مردم ستيزه جو را بترساني. مردم بسياري را پيش از ايشان هلاك كرديم. آيا از آنها كسي را مي بيني يا صدايي از ايشان مي شنوي؟!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 211

لغت … ص: 211

لدد: خصومت شديد. الد الخصام يعني كسي كه از لحاظ خصومت و نزاع، از ديگران تندخوتر و كم گذشت تر است. لدّ جمع الد است. شاعر گويد:

ان تحت الاشجار حزماً و عزما و خصيماً الد ذا معلاق

يعني: در زير درختان، دور انديشي و تصميم و دشمني سختگير و گريبان- گيري است.

ركز: صداي آهسته.

احساس: ادراك بوسيله حس.

اعراب … ص: 211

كُلُّ مَنْ فِي … : «كل» مبتدا، «من» مضاف اليه و جار و مجرور، صله آن، آتِي- الرَّحْمنِ مضاف به مفعول و خبر. و «عبداً» حال از ضمير «آتي». «لفظ «كل» مفرد و در معني جمع است.

هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ: «من» اول متعلق به فعل و دوم زايده است. ممكن است «منهم» مؤخر شود و صفت «احد» باشد. اكنون كه مقدم شده است، حال است.

مقصود … ص: 211

اكنون مي فرمايد:

إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً: تمام كساني كه در آسمانها و زمين هستند، اعم از فرشتگان و جن و انس، بسان بردگاني متواضع و خاضع به پيشگاه خداوند مي آيند. در جاي ديگر مي فرمايد: وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ (نمل 87: همه آنها با خواري به پيشگاه خدا مي آيند) مقصود اين است كه خلق، همگي بندگان خدايند و تحت حكومت او هستند. عيسي و عزير و ملائكه هم در زمره بندگان هستند.

لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا: خداوند شماره آنها را مي داند و بر حالات ايشان دقيقاً آگاه است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 212

وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً: همه آنان در روز قيامت به پيشگاه خداوند يكتا بار مي يابند، در حالي كه تنها و بدون مال و اولاد هستند و هيچ فكري جز فكر گرفتاري خودشان آنها را مشغول نمي كند.

سپس در باره مؤمنين مي فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا:

در اين باره اقوالي است: 1- ابن عباس گويد: اين آيه مخصوص علي (ع) است، زيرا هيچ مؤمني نيست كه محبت علي در دل نداشته باشد. در تفسير ابو حمزه ثمالي آمده است كه

پيامبر به علي فرمود: بگو: خدايا براي من نزد خويش عهدي قرار ده و محبت مرا در دل مؤمنين بينداز. علي بدستور پيامبر دعا كرد و اين آيه نازل گرديد. نظير همين روايت، از جابر بن عبد اللَّه انصاري نيز نقل شده است. 2- اين آيه شامل تمام مؤمنين مي شود. خداوند محبت آنها را در دل مردم صالح قرار مي دهد. هرم بن حبان گويد: هر كس دل خود را متوجه خدا كند، خداوند هم دلهاي مؤمنين را متوجه او مي سازد و دوستي او را در دل ايشان قرار مي دهد. ربيع بن انس گويد: خدا هر گاه بنده اي را دوست بدارد، بجبرئيل گويد: من فلان كس را دوست مي دارم. تو هم او را دوست بدار. جبرئيل در آسمان ندا مي كند كه خداوند فلان كس را دوست مي دارد.

همه اهل آسمان نيز با او دوست مي شوند. آن گاه محبت او در ميان اهل زمين نيز منتشر مي شود. پس معناي آيه اين است كه خداوند آنها را دوست مي دارد و محبت آنها را در دل مردم مي اندازد. 3- يعني خداوند، محبت آنها را در دل مخالفانشان قرار مي دهد كه ايمان بياورند و قدرت آنها افزايش پيدا كند. 4- محبت آنها را در دل يكديگر قرار مي دهد تا يكديگر را دوست بدارند و پشتيبان يكديگر باشند و همچون دستي واحد، در مقابل دشمن، به نبرد خيزند. 5- جبائي گويد: در آخرت، محبت آنها را در دل يكديگر قرار مي دهد تا همچون پدر و فرزند يكديگر را دوست بدارند. اين خود بالاترين شادي و بزرگترين نعمت است.

مؤيد قول اول گفته علي (ع) است كه: اگر با اين شمشيرم بر بيني مؤمن

فرود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 213

آورم كه مرا دشمن شود، با من دشمن نخواهد شد و اگر همه دنيا را بمنافق دهم كه مرا دوست بدارد، مرا دوست نخواهد داشت، زيرا بر زبان پيامبر امي گذشته است كه:

مؤمن ترا دشمن نميدارد و منافق ترا دوست نميدارد.

فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ: ما قرآن را به لغت عرب بر تو نازل كرديم كه معرفت آن بر ايشان آسان باشد و اگر بزبان ديگر بود، آن را نمي شناختند. اين معني از ابو مسلم است. جبائي گويد: يعني ما قرائت قرآن را بر تو آسمان كرديم.

لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا: منظور اين است كه بوسيله قرآن كساني را كه از شرك و گناهان كبيره پرهيز مي كنند، به آنچه خداوند براي آنها فراهم كرده است، نويد دهي و مردم خيره سر و ستيزه خو را بترساني. ابن عباس گويد:

منظور قريش است. قتاده گويد: مقصود مردم مجادله كار و ستيزه گر است.

سپس آنها را مي ترساند و مي فرمايد:

وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ: از كفر و پرده دري ايشان ناراحت مباش.

پيش از آنها كساني بودند كه پيامبران را تكذيب مي كردند و نتيجه اين كار، دامنگير خودشان شد و هلاكشان كرديم.

هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً: اكنون آيا از آنها كسي را مي بيني و آيا صداي آنها بگوش تو مي رسد؟ مقصود اين است كه آنها از صفحه زمين محو شدند و چشم و گوش، اثري از آنها درك نميكند. اگر چه آنها مالدارتر و نيرومندتر و ستيزه- كارتر از اينها بودند، ولي هيچيك از اينها براي آنها سودمند واقع نشد. اينان نيز بهمان سرنوشت گرفتار

مي شوند و سرانجام از آنها اثري و نشاني باقي نمي ماند.

و الحمد للَّه رب العالمين

تمام شد ترجمه جلد ششم تفسير مجمع البيان در آريا شهر تهران در خانه شماره 10 واقع در خيابان 12 در صبح روز سي ام ماه مبارك رمضان مقارن اذان صبح به سال 1391 هجري قمري بدست بنده مذنب:

احمد بهشتي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 214

فهرست جلد پانزدهم ترجمه تفسير «مجمع البيان … ص: 214

سوره كهف (جزء پانزدهم) عنوان صفحه فضيلت سوره 3 آيات 1 تا 6 و ترجمه 5 قرائت، لغت و اعراب 6 مقصود 7 آيات 7 و 8، ترجمه، لغت، اعراب و مقصود 10 آيات 9 تا 12، ترجمه و لغت 12 اعراب و شأن نزول 13 مقصود 15 نظم آيات 17 آيات 13 تا 16 و ترجمه 18 قرائت، لغت، اعراب و مقصود 19 آيات 17 و 18 با ترجمه 22 قرائت و لغت 23 اعراب و مقصود 24 داستان اصحاب كهف 28 آيات 19 و 20، ترجمه و قرائت 29 اعراب و مقصود 30 پرسش و پاسخ 32 آيات 21 تا 24 33 ترجمه، تعداد آيات، لغت و اعراب 34 مقصود 35 آيات 25 تا 27، ترجمه و قرائت 45 مقصود 46 آيات 28 و 29 و ترجمه 49 قرائت، لغت و شأن نزول 50 مقصود 51 آيات 30 و 31، ترجمه و لغت 54 اعراب و مقصود 55 آيات 32 تا 36 و ترجمه 57 قرائت 58 لغت، اعراب و مقصود 59 آيات 37 تا 44 62 ترجمه و قرائت 63 لغت 64 اعراب و مقصود 65 آيات 65 تا 49 70 ترجمه، قرائت و لغت 71 مقصود 72 آيات

50 تا 52 و ترجمه 78

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 215

عنوان صفحه قرائت، لغت، اعراب و مقصود 79 نظم آيات 82 آيات 53 تا 56 و ترجمه 83 قرائت، لغت، اعراب و مقصود 84 آيات 57 تا 59 و ترجمه 87 قرائت، اعراب و مقصود 88 آيات 60 تا 64 و ترجمه 91 قرائت، لغت و اعراب 92 مقصود 93 داستان موسي و خضر 97 آيات 65 تا 75 101 ترجمه و قرائت 102 لغت، اعراب و مقصود 103 پرسش و پاسخ 104 (جزء شانزدهم) آيات 76 تا 82 108 ترجمه و قرائت 109 لغت 110 اعراب و مقصود 111 پرسش و پاسخ 114 آيات 83 تا 87، ترجمه و تعداد آيات 117 قرائت، لغت، اعراب و مقصود 118 آيات 88 تا 92، ترجمه، قرائت و مقصود 121 آيات 93 تا 98 و ترجمه 123 قرائت 124 لغت و مقصود 125 آيات 99 تا 106 129 ترجمه، قرائت، لغت و اعراب 130 مقصود 131 آيات 107 تا 110، ترجمه و قرائت 134 لغت 135 اعراب و مقصود 136 نظم آيات 139 سوره مريم فضيلت سوره 140 آيات 1 تا 6 و ترجمه 141 تعداد آيات، قرائت و لغت 142 اعراب و مقصود 143 آيات 7 تا 11 و ترجمه 146 قرائت، لغت، اعراب و مقصود 147 آيات 12 تا 15، ترجمه، لغت، اعراب و مقصود 150 آيات 16 تا 20، ترجمه و لغت 153 اعراب و مقصود 154 آيات 21 تا 28 156 آيات 29 و 30، ترجمه و قرائت 157 لغت، اعراب و مقصود 158 آيات 31 تا 35،

ترجمه و قرائت 164 لغت و مقصود 165 آيات 36 تا 40 و ترجمه 167 قرائت و مقصود 168 ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 15، ص: 216

عنوان صفحه آيات 41 تا 48 171 آيات 49 و 50، ترجمه، قرائت و لغت 172 اعراب و مقصود 173 آيات 51 تا 55، ترجمه و قرائت 177 لغت و مقصود 178 آيات 56 تا 60 و ترجمه 180 لغت، اعراب و مقصود 181 آيات 61 تا 65 و ترجمه 184 قرائت، اعراب، شأن نزول و مقصود 185 آيات 66 تا 70، ترجمه و قرائت 189 لغت، اعراب، شأن نزول و مقصود 190 پرسش و پاسخ 191 آيات 71 تا 75 و ترجمه 193 قرائت، لغت و اعراب 194 مقصود 195 آيات 76 تا 82، ترجمه و قرائت 200 اعراب، شأن نزول و مقصود 201 آيات 83 تا 92 و ترجمه 204 قرائت، لغت و اعراب 205 مقصود 206 آيات 93 تا 98 با ترجمه 210 لغت و مقصود 211 پايان سوره مريم 213 فهرست 214

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109