ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد 14

مشخصات كتاب

سرشناسه : بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور : ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر : قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري : 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9 : ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2 : ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382( 30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات : ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده : ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده : شركت به نشر ( انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره : ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 1390

رده بندي ديويي : ‫ 297/179 ‮

جلد چهاردهم

ادامه سوره نحل … ص: 3

اشاره

- جزء چهاردهم

سوره النحل (16): آيات 66 تا 70 … ص: 3

اشاره

وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِينَ (66) وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (67) وَ أَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ (68) ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (69) وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ (70)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 4

ترجمه … ص: 4

و شما را در چارپايان، پندي و اندرزي است. از آنچه در شكم آنهاست، از ميان سرگين و خون، شير خالص كه براي خورندگان، گواراست، شما را مي نوشانيم. و از ثمر درخت نخل و انگور، شراب و رزق نيكو بدست مي آوريد، در اين كار، دليلي است براي مردم عاقل. و پروردگارت بزنبور عسل الهام كرد كه از كوه ها و درختان و خانه هايي كه از شاخ و برگ انگور مي سازند خانه بگيرد. سپس از همه ثمرها بخورد و راههاي هموار خدا را بپيمايد. از شكم زنبور نوشابه اي به رنگهاي مختلف، خارج ميشود كه در آن براي مردم شفاست. در اين كار، براي مردمي كه بينديشند، دليلي واضح است.

خداوند شما را آفريد، سپس شما را مي ميراند. برخي از شما به پست ترين دوره هاي عمر مي رسيد، تا پس از علم چيزي ندانيد. خداوند دانا و قادر است.

قرائت … ص: 4

نسقيكم: نافع و ابن عامر و ابو بكر از عاصم و يعقوب و سهل، در اينجا و در سوره مؤمنين، بفتح نون و ديگران بضم نون خوانده اند. ابو جعفر در سوره مؤمنين به تاء خوانده است.

برخي گويند: ميان «سقيت و اسقيت» فرقي است، زيرا «سقيته» يعني:

آب را به او خورانيدم و «اسقيته» يعني آب را در دسترس او قرار دادم. برخي گويند:

«سقيته ماء و اسقيته» يعني: از خداوند سؤال كردم كه او را آب دهد. شعر زير بر اساس همين معني است:

و اسقيه حتي كاد مما ابثه تكلمني احجاره و ملاعبه

يعني: براي او از خداوند طلب آب مي كنم، تا آنجا كه از اندوه من نزديك است سنگها و بازيگاهايش با من تكلم كنند.

برخي گويند: هر گاه يك بار آبش

دهد گويد: «سقيته»، و هر گاه همواره آبش دهد، گويد: «اسقيته». برخي گويند: هر دو بيك معني هستند. بدليل شعر لبيد:

سقي قومي بني مجد و اسقي نميراً و القبائل من هلال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 5

يعني: قوم من بني مجد را آب داد و من نمير و قبائل بني هلال را آب مي دهم.

لغت … ص: 5

عبرة:پند.

فرث:بقاياي غذا كه پس از هضم و فعل و انفعالات ديگر، از معده دفع ميشود.

سائغاً:گوارا.

سكر:داراي چهار معني است: 1- شرابي كه مست كند 2- خوردني. مثل «جعلت عيب الاكرمين سكرا» يعني: ذم بزرگان را خوراك خويش ساخته اي 3- سكون.

مثل «و ليست بطلق و لا ساكره» يعني: نه آزاد است و نه ساكن. و مثل «سكرت الريح» يعني:

باد ساكن شد 4- معناي مصدري. يعني حيران بودن. چنان كه مي فرمايد: سُكِّرَتْ أَبْصارُنا يعني: ديدگان ما حيران شدند (حجر، 15) ذلل: جمع ذلول، رام ارذل: پست تر.

اعراب … ص: 5

بطونه: برخي گويند: مرجع ضمير «انعام» است. و بنا بر برخي از لغات جايز است كه با جمع، معامله مذكر شود. در سوره مؤمنين، معامله مؤنث شده است (نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِها. آيه 21) برخي گويند: مرجع ضمير، مفرد «انعام» است. مثل: «و طاب البان اللقاح فبرد». در اينجا ضمير «برد» به «لبن» برمي گردد. برخي گويند: «انعام» و «نعم» هر دو يكي هستند. مثل:

فان تعهديني و لي لمة فان الحوادث اودي بها

يعني: اگر بياد موهاي مجعد من هستي، حوادث روزگار، آنها را تباه كرد (در اينجا ضمير «اودي» به معناي «حوادث» برميگردد). برخي گويند: «من» براي تبعيض است. يعني نسقيكم مما في بطون بعض الانعام.

تَتَّخِذُونَ مِنْهُ: در باره مرجع اين ضمير نيز دو وجه است: 1- باز مي گردد به مذكور 2- باز مي گردد به معناي ثمرات.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 6

فِيهِ شِفاءٌ: اين ضمير بقولي به عسل و بقولي بقرآن باز مي گردد.

لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً: «شيئاً» ممكن است منصوب باشد به «علم» يا به «يعلم». بهر كدام منصوب باشد، ديگري مفعول لازم دارد. اولي

مذهب سيبويه و دومي مذهب فراء است. بنا بمذهب سيبويه فقط يك مجاز لازم مي آيد.

مقصود … ص: 6

اكنون خداوند بدنبال دلايل توحيد و صنعتهاي عجيب و حكمتهاي بديع، مي فرمايد:

وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً: شما را در شتر و گاو و گوسفند، پندي و عبرتي و راهنمايي است بر قدرت خداوند.

نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً: و از آنچه در شكم آنهاست از ميان سرگين و خون، به شما شير خالص مي خورانيم. كلبي از ابن عباس روايت كند كه: هر گاه علف در معده قرار مي گيرد، قسمت زيرين آن سرگين و قسمت ميان آن شير و قسمت فوقاني آن خون ميشود. خون در عروق و رگها، و شير در پستان جاري ميشود و سرگين در معده، مي ماند، بنا بر اين شير بطور خالص به پستان مي آيد و با هيچ ماده اي مخلوط نميشود.

سائِغاً لِلشَّارِبِينَ: شير خالص در گلوي خورندگان جريان پيدا ميكند و براي آنها گواراست.

كبد، مواد را بنحوي كه مقتضي تدبير الهي است، تقسيم مي كند. اين مطلب را خداوند بيان مي كند، تا كساني كه: منكر زنده شدن مردگان هستند، توجه پيدا كنند كه خدايي كه قادر است شير سفيد را از خون و سرگين جدا كند، مي تواند مردگان را نيز از زمين خارج سازد، بدون اينكه بدنهاي آنها بيكديگر مخلوط شود.

وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً: حسن گويد: يعني ميوه نخل و تاك نيز براي تو وسيله عبرت گرفتن است. برخي گويند: موصول حذف شده، به تقدير «ما تتخذون» يعني: ثمرات نخلها و تاكها چيزهايي هستند كه شما از آنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص:

7

مسكرات بدست مي آوريد. (حذف ماء موصوله، فراوان است، مثل: إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ به تقدير: «اذا رأيت ما ثَم …»)

وَ رِزْقاً حَسَناً: بنا بر اين ميوه درخت خورما و انگور، براي تهيه شراب و فوايد ديگر مورد استفاده قرار مي گيرند. شراب، ماده اي مسكر و از نظر شرع حرام است.

لكن استفاده هاي ديگر نظير: سركه، مويز، رب، رطب و خورما حلال است و قرآن آنها را «رزق نيكو» ناميده است. اين معني از ابن مسعود و ابن عباس و سعيد بن جبير و حسن و قتاده و مجاهد و … است.

حاكم در صحيح خود روايت كرده است كه: از ابن عباس در باره اين آيه سؤال كردند. پاسخ داد: «سكر» فايده حرامي است كه از خورما و انگور برده ميشود و «رزق حسن» فايده هاي حلال.

قتاده گويد: اين آيه، پيش از تحريم شراب، نازل شده است. آيه تحريم شراب، بعد از اين آيه، در سوره مائده، نازل گرديد.

ابو مسلم گويد: نيازي به اين مطلب نداريم. اين آيه، فوايد خورما و انگور را ذكر مي كند، خواه شراب حلال باشد يا حرام، زيرا خداوند مردم مشرك را مخاطب ساخته، نعمتهاي خود را براي آنها شرح ميدهد. آنها شراب را مي نوشيدند و يكي از نعمتهاي آنان بود.

شعبي و جبائي گويند: مقصود از «سكر» نوشابه هاي حلال و مقصود از «رزق حسن» خوردنيهاي حلال و لذيذ است. بنا بر اين مقصود اين است كه شما انواع نوشابه ها و خوردنيها را از خورما و انگور تهيه مي كنيد.

كساني كه خواسته اند از اين آيه، استفاده كنند كه شراب انگور و خورما حلال است، بخطا رفته اند، زيرا خداوند متعال، فقط كارهاي مردم را بيان مي كند و استفاده

هايي كه آنها از خورما و انگور مي گيرند، مي شمارد. بديهي است كه از اين بيان، استفاده نميشود كه شراب حلال است.

در حقيقت، خداوند متعال، خبر مي دهد كه اين ميوه را آفريده است، تا مردم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 8

از آنها استفاده كنند، حالا استفاده هايي كه مردم ميگيرند، ممكن است حلال و ممكن است حرام باشد.

اين تعبير (تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ …) شبيه: تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ است (همين سوره 92: سوگندهاي خود را بصورت نيرنگ بكار مي بريد.)

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ: مردمي كه عاقل باشند، از دلالت درخت خورما و انگور بر قدرت خداوند، استفاده مي كنند.

منظور اين است كه همانطوري كه شيره خورما و انگور، بصورتهاي مختلف، جدا ميشود مورد استفاده قرار مي گيرد، انسان نيز پس از مرگ و اختلاط با خاك، بار ديگر بقدرت كامله الهي، از خاك جدا ميشود.

و اوحي ربك الي النحل: حسن و ابن عباس و مجاهد گويند: يعني خداوند به زنبور عسل الهام كرد. حسن گويد: مقصود از وحي، اين است كه بر حسب غريزه، در نهاد زنبور عسل نيرويي قرار داده است كه در نهاد ديگر موجودات نيست.

ابو عبيده گويد: وحي در كلام عرب، به چند وجه است: 1- وحي نبوت 2- الهام 3- اشاره 4- نوشتن 5- اسرار وحي نبوت، مثل: أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ (شوري 51: يا اينكه رسولي بفرستد و به او وحي كند.)

وحيي كه بمعناي الهام است. مثل وَ أَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ. وَ أَوْحَيْنا إِلي أُمِّ مُوسي (قصص 7: بمادر موسي الهام كرديم.)

وحي بمعناي اشاره، مثل فَأَوْحي إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا (مريم 11: به آنها اشاره كرد كه تسبيح

كنند). مجاهد گويد: يعني به آنها اشاره كرد. و ضحاك گويد: يعني به آنها نوشت.

وحي بمعناي راز گفتن، مثل يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً (انعام 112: آنها سخن غرور آميز را در نهان با يكديگر راز و نياز مي كنند.)

در نظر عرب، اصل وحي اين است كه انسان مطلبي را پوشيده، به ديگري

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 9

بگويد. اينكه: از ابن عباس روايت شده است كه: «جز قرآن وحيي نيست» منظور وحي خاصي است كه جبرئيل بر پيامبر گرامي اسلام نازل كرده است، نه انكار معاني مختلف وحي. عرب مي گويد: «اوحي له و اوحي اليه». عجاج گويد: «اوحي لها القرار فاستقرت» يعني به او وحي كرد كه قرار گيرد و او قرار گرفت.

مقصود از آيه شريفه اين است كه خداوند متعال، به زنبور عسل الهام كرد كه در كوه ها و ميان درختان براي خود خانه بسازد. چنان كه مي فرمايد:

أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ: از كوه ها و درختان و سر سايه هايي كه از شاخ و برگ مو مي سازند، براي خود خانه هايي بسازند و در آن، عسل بوجود آورند.

كلمه «يعرشون» داراي دو لغت است: بضم راء و كسر آن و بهر دو لغت هم قرائت شده است. برخي گويند: اين كلمه يعني: بنا مي كنند و عرش بمعناي سقف خانه است.

كلبي مي گويد: مقصود كندوهايي است كه مردم براي زنبور عسل مي سازند. و اگر خداوند به اين حيوان الهام نكرده بود، در آنها لانه نميكرد.

علت اينكه در مورد زنبور عسل، امر بكار برده است، با اينكه زنبور عسل عقل ندارد و غير عاقل را نميتوان امر كرد،

اين است كه: چون در مورد آن، وحي بكار رفته، بعد هم امر بكار مي برد و اين يك نوع توسعه در استعمال است.

ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ: و بزنبور عسل دستور داديم كه از هر درختي كه ميخواهد، بخورد.

فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا: و براه هايي كه خداوند برايش قرار داده است و براي راه پيمايي هموار و مهيا هستند، داخل شود.

كلمه «ذللا» حال است از «سبل» اين قول از مجاهد است.

قتاده گويد: «ذللا» حال است از «نحل» يعني زنبور عسل بايد در حركت خود مطيع و فرمانبردار خداوند باشد.

يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ: از شكم اين زنبورها عسل، به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 10

رنگهاي مختلف، خارج ميشود، زيرا عسل گاهي كاملا سفيد و گاهي زرد و گاهي سرخ است، علت اين است كه زنبور عسل از گلها و گياه هاي رنگارنگ، استفاده مي كند، از اينرو عسلي كه توليد ميكند، برنگهاي مختلف است. بايد دانست كه عسل از دهان زنبور خارج ميشود و شبيه آب دهان انسان است. علت اينكه: خداوند مي فرمايد عسل از شكم زنبور خارج ميشود، اين است كه تصور نشود، فقط از دهان اوست و بشكم او ارتباطي ندارد.

فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ: قتاده گويد: يعني عسل داروي دردهاي مردم است. ابن مسعود مي گفت: دو چيز شفاي دردهاست: قرآن و عسل، آنها را ترك نكنيد. سدي و حسن گويند: مقصود اين است كه عسل شفاي دردهايي است كه بتوان براي معالجه آنها از آن استفاده كرد.

مجاهد گويد: ضمير به قرآن برمي گردد. يعني: از آنجا كه در قرآن احكام حلال و حرام بيان شده است، مردم مي توانند از آن شفا گيرند.

تفسير اول از بيشتر

مفسران است. و همان، اقوي است، زيرا نامي از قرآن بميان نيامده است.

در زنبور عسل و خود عسل، دلايل عبرت آموز بسياري است: يكي اينكه عسل از اين زنبور توليد ميشود، ديگر اينكه شفا از محلي است كه زنبور نيش مي زند، يعني از دهانش. ديگر اينكه: در زنبور بدايع و عجايب بسياري است. عجيبتر از همه اينكه براي هر گروهي پادشاهي است كه بايد آنها را رهبري و زمامداري كند و هر گاه پادشاه از ميان برود، نظام زندگي آنها متلاشي و پراكنده ميشوند. امير المؤمنين (ع) فرمود:

انا يعسوب المؤمنين

يعني: منم پادشاه و نظم دهنده مؤمنان.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ: در آنچه ذكر كرديم براي مردمي كه فكر كنند، دلالت روشني است.

اكنون در باره آفرينش و از نيستي بهستي آوردن ما سخن مي گويد:

وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ: خداوند شما را آفريد و انواع نعمتهاي ديني و دنيوي را در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 11

دسترستان قرار داد.

ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ: سپس شما را مي ميراند.

وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلي أَرْذَلِ الْعُمُرِ: برخي از شما طول عمر پيدا مي كنيد و بمرحله اي مي رسيد كه اندام و حواس شما ضعف پيدا ميكنند و اين دوران، مرحله پستي زندگي است. علي ع فرمود: «ارذل العمر» سن هفتاد و پنج سالگي است. نظير اين روايت از پيامبر گرامي نيز روايت شده است. قتاده گويد: سن نود سالگي است.

لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً: در اين مرحله، انسان به حال بچگي برمي گردد و بواسطه پيري تمام معلومات خود را فراموش مي كند. بطوري كه گويي هيچ نميدانسته است. برخي گويند: يعني علم او رو بكاهش و نقصان مي گذارد.

إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ:

خداوند بمصالح بندگان خويش دانا و بر تدبير و اصلاح حالشان تواناست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 12

سوره النحل (16): آيات 71 تا 74 … ص: 12

اشاره

وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلي بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلي ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (71) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ (72) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شَيْئاً وَ لا يَسْتَطِيعُونَ (73) فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (74)

ترجمه … ص: 12

خداوند برخي از شما را بر برخي در روزي، برتري داده است. آنان كه در روزي برتري داده شده اند، روزي خود را به بردگان و زيردستان خود رد نمي كنند تا همگي مساوي شوند. آيا نعمت خدا را انكار مي كنيد؟ خداوند براي شما از جنس خودتان همسراني قرار داد و از همسران براي شما پسران و ياراني قرار داد و از چيزهاي پاكيزه، شما را رزق داد. آيا به باطل ايمان مي آورند و به نعمت خدا كفر مي ورزند؟

و جز خداوند يكتا كساني را پرستش مي كنند كه مالك روزي آنها در زمين و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 13

آسمان نيستند و قدرتي ندارند، پس براي خداوند شبيه قرار ندهيد. خدا مي داند و شما نمي دانيد.

قرائت … ص: 13

يجحدون: ابو بكر از عاصم به تاء و ديگران به ياء خوانده اند. قرائت ياء براي اين است كه منظور غير مسلمين است، زيرا مسلمانان منكر نعمتهاي خدا نميشوند.

مقصود از قرائت تاء اين است: قل لهم أ فبنعمة اللَّه تجحدون. آيه بعد «… و بنعمة اللَّه هم يكفرون» مؤيد قرائت ياء است.

لغت … ص: 13

حفدة: جمع «حافد». اصل اين كلمه به معناي سرعت در عمل است. علت اينكه به ياران «حفدة» گفته ميشود، اين است كه آنها در طاعت انسان، كوشا هستند و سرعت عمل دارند. جميل گويد:

حفد الولائد حولها و استسلمت بأكفهن ازمة الاجمال

يعني: كنيزكان، اطراف او به سرعت مي چرخند و فرمانبري مي كنند. او مهار شتران را بدست ايشان سپرده است.

اعراب … ص: 13

فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ: اين جمله، اسميه است كه بجاي جمله فعليه قرار گرفته و در محل نصب است، زيرا جواب نفي است. يعني «فيستووا».

شيئا: يا بدل است از «رزقاً» يا مفعول است براي آن.

مقصود … ص: 13

اكنون به بيان يكي ديگر از نعمتهاي خود پرداخته، مي فرمايد:

وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلي بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ: خداوند بمقتضاي حكمت خود، روزي بعضي را توسعه داده و روزي بعضي را تنگ ساخته است.

فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلي ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ: در باره معناي آن دو قول است: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 14

1- آنها بندگان خود را در اموال و همسران شريك خود قرار نميدهند، تا با يكديگر مساوي شوند، زيرا اينكار را نقص خود مي دانند و نميتوانند خود را براي آن راضي سازند. اما بندگان مرا در خدايي و فرمانروايي شريك من مي سازند و همانطوري كه مرا عبادت مي كنند تا بمن تقرب پيدا مي كنند، آنها را نيز براي تقرب، عبادت مي كنند. اين قول از ابن عباس و مجاهد و قتاده است. ابن عباس مي گويد: اين آيه در باره نصاراي نجران نازل شده است. مي فرمايد: شما راضي نميشويد كه بندگانتان با شما شريك باشند، چگونه راضي مي شويد كه: عيسي (ع) كه بنده من است، شريك من باشد؟! 2- اينان كه خداوند، به آنها رزق فراوان بخشيده است، رازق بندگان خود نيستند، بلكه خداوند هر دو گروه را- ارباب و بردگان- روزي مي دهد، زيرا آنچه مولي به بنده خود مي دهد، از همان مالي است كه خداوند به او داده است، بنا بر اين خداوند رازق همه آنهاست و اربابان و بردگان از اين لحاظ

برابر هستند.

أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ: آيا اين كافران، نعمتهايي را كه شمردم، منكر مي شوند؟! سپس به بيان نعمتي ديگر پرداخته، مي فرمايد:

وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً: خداوند از جنس شما و كساني كه بدنيا مي آوريد، زناني آفريد تا با آنها انس گيريد.

وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً: و از اين همسران براي شما فرزنداني قرار داد، تا زينت و وسيله شادي شما باشند و خدمتگزاران و ياراني قرار داد.

در باره معناي «حفدة» اختلاف است. ابن عباس و حسن و عكرمة گويند:

خدمتگزاران و ياران مقصود است. در روايت والبي است كه: منظور كساني است كه بوسيله دختر، با انسان نسبت پيدا مي كنند. از امام صادق (ع) نيز همين طور روايت شده و قول ابن مسعود و ابراهيم و سعيد بن جبير نيز همين است. در روايتي از ابن عباس نقل شده است كه منظور پسران و پسر زادگانند. در روايت ضحاك از وي مقصود پسران همسر از شوهر ديگر است. مقاتل گويد: «بنين» يعني پسران كوچك و «حفدة» يعني

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 15

پسران بزرگ كه براي پدر كار مي كنند.

وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ: و چيزهايي كه مي پسنديد براي شما مباح كرد و در دسترس شما قرار داد. در اينجا مِنَ الطَّيِّباتِ گويد، زيرا هر چيز طيبي رزق نيست.

رزق چيزي است كه بتوان در آن تصرف كرد و كسي را نرسد كه از تصرف مانع شود.

أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ: آيا به بتها و هر چه حرام شمرده شده و شيطان در نظرشان آراسته- مثل شتران گوش شكافته و … - ايمان مي آورند و تصديق مي كنند؟

وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ:

و آيا به نعمتهايي كه برشمرديم، كفر مي ورزند و منكر ميشوند؟ ابن عباس گويد: منظور، توحيد، قرآن و پيامبر است.

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شَيْئاً وَ لا يَسْتَطِيعُونَ: آنها بتهايي مي پرستند كه مالك هيچگونه رزقي از آسمان و زمين نيستند و قدرتي هم ندارند. برخي گويند: رزقي كه از آسمان است، باران و رزقي كه از زمين است، گياه و ميوه و … است.

فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ: در عبادت، براي خداوند مثل و مانند قرار ندهيد، زيرا او را شبيه و مانندي نيست كه سزاوار عبادت باشد. ابن عباس و قتاده گويند: خداوند اين جمله را در باره بت پرستي آنها فرموده است.

إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ: خدا ميداند كه هر كه خداست، از داشتن شريك، منزه است و شما نميدانيد، بلكه جاهليد. و اگر فكر مي كرديد، متوجه مي شديد.

برخي گويند: يعني خدا ميداند كه شما از بت پرستي چه زيانها مي بريد و شما نميدانيد و اگر مي دانستيد، از عبادت آنها خودداري ميكرديد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 16

سوره النحل (16): آيات 75 تا 77 … ص: 16

اشاره

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلي شَيْ ءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (75) وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلي شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلي مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (76) وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلي كُلِّ

شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (77)

ترجمه … ص: 16

خداوند در باره بنده مملوكي مثل مي زند كه قادر بر چيزي نيست و كسي كه او را روزي نيكو داده ايم و او در آشكار و نهان، انفاق مي كند. آيا آنها برابرند؟ ستايش مخصوص خداست، ولي بيشتر آنها نمي دانند. و خداوند در باره دو مرد مثل مي زند كه يكي از آنها گنگ مادرزاد است و قادر بر كاري نيست و سربار سرپرست خويش است و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 17

بهر طرف او را بفرستد، خيري بدست نمي آورد. آيا او و كسي كه مردم را بعدالت امر مي كند و بر راه راست است، مساوي هستند؟! و علم غيب آسمانها و زمين براي خداوند است و امر قيامت جز مانند يك چشم بهم زدن يا نزديكتر از آن نيست.

خداوند بر هر چيزي قادر است.

قرائت … ص: 17

در قرائت غير مشهور «يوجّه» و «يوجّه» آمده است. اولي بنا بر حذف مفعول و دومي بنا بر اين است كه به معناي «يبعث» (فرستاده شود) باشد.

لغت … ص: 17

ابكم: گنگ مادرزاد. برخي گويند: كسي است كه نتواند سخن گويد.

كل: سنگيني. «كلّت السكين» يعني كارد، كند شد و «كَلّ لسانه» يعني زبانش كند شد.

توجيه: به جايي فرستادن.

اعراب … ص: 17

رزقا: مفعول دوم براي «رزقنا» و به همين دليل اين فعل دو مفعول مي گيرد، زيرا اگر «رزق» مصدر باشد، جايز نيست گفته شود: فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً زيرا انفاق از مال است نه از معناي مصدري.

مقصود … ص: 17

اكنون خداوند متعال، به بيان گمراهي مشركين پرداخته، مي فرمايد:

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلي شَيْ ءٍ: خداوند مثلي مي زند كه مقصود خود را بوسيله آن بيان كند و مطلب را بفهم شنوندگان نزديك سازد. مثل اين است: بنده اي كه مملوك است و بر هيچ كاري قادر نيست. يعني اختيارش بدست ديگري است.

وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً: و انسان آزادي كه او را روزي داده ايم و صاحب مال و نعمت است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 18

فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً: و در آشكار و نهان- بدون ترس و بيم- از آن مال انفاق مي كند.

هَلْ يَسْتَوُونَ: آيا اينان با هم برابرند؟ در اينجا فعل را بصورت جمع آورده، نه مثني، زيرا مقصود، همه اربابان و بردگان است. مقصود اين است كه: هر گاه دو انسان- كه از لحاظ آفرينش با هم تفاوتي ندارند- اين همه با هم تفاوت دارند كه يكي قادر بر انفاق است و ديگري عاجز، چگونه شما ميان سنگ- كه عقل و حركت ندارد- و خدا- كه بر هر چيزي قادر است و روزي خلق را مي رساند- فرق و تفاوتي نمي گذاريد؟! اين است قول مجاهد و حسن.

برخي گويند: اين مثل در باره مؤمن و كافر است، زيرا پيش كافر خيري نيست، در حالي كه مؤمن كسب خير مي كند. اين معني از ابن عباس و قتاده است. بدين ترتيب، خداوند،

اختلاف ميان مؤمن و كافر را بيان و مردم را براه و رسم مؤمنين دعوت و از راه و رسم كافران منع مي كند.

الْحَمْدُ لِلَّهِ: خدا را بر نعمتهايش بايد سپاسگزاري كرد. اين جمله اشاره به اين است كه تمام نعمتها از خداست. برخي گويند: يعني: بگوييد: ستايش مخصوص خداوندي است كه ما را بر توحيد و خداشناسي و شكر گزاري راهنمايي كرد و راه بهشت را به ما نشان داد.

بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ: ولي بيشتر مردم- يعني مشركين- نمي دانند كه ستايش ويژه خداست و همه نعمتها از جانب اوست.

پس از آن مثلي ديگر مي زند:

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلي شَيْ ءٍ: و خداوند دو مرد را مثال مي زند كه يكي از آنها گنگ است و قادر بر تكلم نيست، زيرا نه مي فهمد و نه مي تواند مقصد خود را به كسي بفهماند. برخي گويند: يعني نمي تواند خود را اداره كند.

وَ هُوَ كَلٌّ عَلي مَوْلاهُ: آن مرد، كل و سربار سرپرست خويش است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 19

أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ: سرپرست وي را از او نفعي نيست، زيرا او را بدنبال هر كاري بفرستد، نفعي بدست نمي آورد و كاري انجام نمي دهد.

هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ: آيا چنين مردي با كسي كه زباني گويا دارد و مردم را بعدالت و حق امر مي كند و آنها را به ثواب و نيكي مي خواند، برابر است؟! وَ هُوَ عَلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ: دومي بر راه راست و واضح دين است. هر چه انجام دهد يا ترك كند، صحيح و معقول است. مقصود اين است كه اين دو، با يكديگر برابر نيستند،

زيرا در پاسخ اين سؤال، جز نفي چيزي واقع نميشود. اين آيه نظير أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ است (سجده 18: آيا مؤمن و فاسق برابرند؟ نه، برابر نيستند.)

در باره معناي اين مثل نيز دو قول، نقل كرده اند:

1- اين مثل در باره كسي است كه اميد خير از جهت او باشد و كسي كه اميد خير از جهت او نباشد. با اينكه اصل خير از جانب خداوند است، بنا بر اين چگونه ميان خدا و غير خدا از لحاظ عبادت مي توان مساوات برقرار كرد؟! 2- اين مثل در باره مؤمن و كافر است. مقصود از آدم گنگ، كافر و از كسي كه امر به عدالت مي كند، مؤمن است. اين قول از ابن عباس است.

عطا گويد: مقصود از گنگ، ابيّ بن خلف و مقصود از كسي كه امر بعدالت مي كند، حمزه و عثمان بن مظعون است.

مقاتل گويد: گنگ، هاشم بن عمر بن حارث قرشي است كه كم خير بود و با پيامبر گرامي دشمني مي كرد.

سپس خداوند به وصف خويش مي پردازد. تا اوصاف كمالي خود را- كه قبلا شمرده است- تأكيد كند:

وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: علم غيب آسمانها و زمين، مختص خداوند است.

علم غيب، آن است كه: از همه خلائق پوشيده و براي خدا معلوم است. جبائي گويد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 20

ممكن است معناي آيه اين باشد: براي خداست هر چه كه در آسمانها و زمين است و از نظر شما پنهان است. سپس مي فرمايد:

وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ: امر قيامت، در قدرت خداوند، مانند بهم زدن چشم و بقولي مانند

گرداندن چشم است. زجاج گويد: مقصود اين است كه هيچ چيز براي خداوند مشكل نيست. قيامت با همه عظمتش مانند چشم بر هم زدن است.

أَوْ هُوَ أَقْرَبُ: يا از چشم بهم زدن هم نزديكتر. بدين ترتيب، خداوند متعال براي نشان دادن سرعت وقوع قيامت، مبالغه مي كند.

«او» در اينجا براي يكي از دو امر يا براي بيان شك مخاطب است. برخي گويند: به معناي «بل» است. يعني: بلكه قيامت، از چشم بهم زدن هم نزديكتر است.

إِنَّ اللَّهَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ: خداوند بر هر چيزي قادر است و مي تواند قيامت يا چيزهاي ديگر را بوجود آورد، زيرا «قدير» مبالغه است.

نظم آيه … ص: 20

وجه اتصال اين جمله به سابق اين است كه: قيامت، از امور غيبي است. بلكه بزرگتر و مهمتر از آنهاست، زيرا ثواب و عقاب و انتقامها در آن روز واقع ميشود. «ساعت» اسم است براي زمان مردن خلق و زنده شدنشان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 21

سوره النحل (16): آيات 78 تا 80 … ص: 21

اشاره

وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (78) أَ لَمْ يَرَوْا إِلَي الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ اللَّهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (79) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلي حِينٍ (80)

ترجمه … ص: 21

و خداوند شما را از شكم هاي مادرانتان بيرون آورد، در حالي كه چيزي نميدانستيد و براي شما گوش ها و ديدگان و دلها قرار داد، شايد شكر كنيد. آيا به مرغها نمي نگرند كه در هوا مسخرند و جز خداوند كسي آنها را حفظ نميكند؟! در اين كار، براي مردم مؤمن، آياتي است. و خداوند براي شما از خانه هايتان مسكن قرار داد و از پوست چار- پايان خانه هايي قرار داد كه در روز كوچ كردن و در روز اقامت، براي شما سبك باشند و از پشم و كرك و موي آنها براي شما تا روز قيامت، اثاث و متاع زندگي قرار داد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 22

قرائت … ص: 22

امهاتكم: در باره قرائت آن در سوره نساء سخن گفتيم.

الم يروا: ابن عامر و حمزه و يعقوب و سهل و خلف به تاء و ديگران به ياء خوانده اند. قرائت تاء، براي اين است كه مثل آيه پيش بصورت خطاب باشد و قرائت ياء، بمعناي تنبيه كفاري است كه قبلا در باره آنها سخن گفته شده است.

ظعنكم: كوفيان و ابن عامر به سكون عين و ديگران بفتح عين خوانده اند و هر دو بيك معني هستند. اعشي گويد:

فقد اشرب الراح قد تعلمين يوم المقام و يوم الظعن

يعني: تو ميداني كه من در روز توقف و روز حركت، شراب مي نوشم.

لغت … ص: 22

امهات: اصل اين كلمه «امات» است، كه «هاء» براي تأكيد، زياد شده است. مثل «ارقت و اهرقت» افئده: جمع «فؤاد» جو: هواي دور سكن: هر چه كه به آن پناه برند. مسكن. فراء گويد: «سكن» بفتح كاف، خانه و به سكون كاف، اهل خانه است. اصل اين كلمه از سكون ضد حركت است. بكارد گويند «سكين» زيرا حيوان را از حركت باز مي دارد.

اثاث: متاع خانه. بديهي است كه اين كلمه، اسم جمع و معناي آن اسباب خانه است و از جنس خود مفرد ندارد. شاعر گويد:

أ هاجتك الظعائن يوم بانوا بذي الرأي الجميل من الاثاث

آيا هودج ها با اثاثيه هاي خوش منظر و زيبا، در روز حركت آنها ترا به هيجان آوردند؟

اعراب … ص: 22

لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً: جمله حاليه و ذو الحال «كم» «شيئاً» ممكن است منصوب و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 23

جانشين مصدر شده باشد و ممكن است مفعول باشد. و «تعلمون»: به معناي «تعرفون» است، زيرا بيك مفعول اكتفاء كرده است.

أَثاثاً وَ مَتاعاً: مفعول براي «جعل»

مقصود … ص: 23

اكنون خداوند به بيان نعمتهايي ديگر پرداخته، مي فرمايد:

وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً: خداوند شما را از شكم مادرانتان به فضل و نعمت خويش بيرون آورد، حال آنكه در آن حالت، به سود و زيان خويش آگاه نبوديد.

وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ: و بر شما تفضل كرد و به شما حواس كامل و قوه ادراك بخشيد، تا بوسيله آنها مدركات عالم وجود را بشناسيد و بشما دلي بخشيد كه كانون معارف است و بوسيله آن به تفكر و تأمل مي پردازيد.

لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ: تا خدا را بر اين نعمتها سپاسگزاري و ستايش كنيد.

سپس به بيان دليلي ديگر پرداخته، مي فرمايد:

أَ لَمْ يَرَوْا إِلَي الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ: آيا در باره مرغان نمي انديشيد كه خداوند آنها را طوري آفريده است كه مي توانند در جو، تصرف و بالا و پائين و آمد و شد كنند؟ آري آنها بدون تكيه گاهي با بالهاي خود در هوا پرواز مي كنند و سقوط نميكنند.

ما يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ: تنها خداوند است كه آنها را از سقوط بر زمين، حفظ مي كند. درست همانطوري كه شناگران در آب به شنا مي پردازند و آب وسيله حفظ آنهاست، مرغان نيز در هوا شناورند و خود هوا- كه مخلوق خداوند است- آنها را نگه داري مي كند.

در حقيقت، خداوند هوا را در زير بدن آنها

نگه مي دارد، نه خود آنها را نگه مي دارد. بدين ترتيب نگه داشتن هوا را، نگه داشتن مرغان ناميده است و اين استعمال، مجازي است، چه سكون آنها در هوا، فعل خودشان است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 24

خلاصه، مقصود اين است كه: شما بايد بمرغان نگاه كنيد تا بدانيد كه آنها را تسخير كننده و مدبري است كه از هيچ كاري عاجز و ناتوان نيست. او چنين موجوداتي را آفريده است، تا مردم عبرت بياموزند و بر اثر طاعت امر حق، بپاداش برسند. بديهي است كه اگر خلقت پرندگان تنها بخاطر نعمت بخشي به انسان ها بود، نيز كافي و نيكو بود، لكن اين فايده را هم خداوند به آن اضافه كرده است.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ: در اينكار، براي مردم مؤمن، دلايلي است نسبت به يگانگي و توانايي خداوند. بديهي است كه تنها مؤمنان از اين دليل استفاده مي برند.

سپس به بيان نعمتهايي ديگر پرداخته، مي فرمايد:

وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً: خداوند از خانه ها براي شما جايي قرار داده است كه در آن بياساييد. خواه، خانه ها از سنگ باشند يا خاك. بديهي است كه خداوند سنگ و چوب و خاك و ديگر آلات ساختماني را خلق كرده، تا مردم از آنها خانه بسازند.

وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَها: و از پوست چارپايان براي شما خيمه هايي آفريد كه حمل و نقل آنها در سفر براي شما آسان باشد.

يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقامَتِكُمْ: اين پوستها در هر حال براي شما سنگيني ندارند، خواه هنگامي كه براي بدست آوردن آب و چراگاه در حركت هستيد و خواه وقتي كه در يك

نقطه، اقامت مي كنيد.

وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً: ابن عباس گويد: يعني از پشم ميش و كرك شتر و موي بز، براي شما اثاث و وسائل زندگي درست كرد. برخي گويند:

مقصود فرش و گليم و ديگر وسائل خانه است. برخي گويند: منظور لباس و رختخواب است. همه اين معاني، يكي هستند.

وَ مَتاعاً إِلي حِينٍ: و از آنها متاعهاي مورد لزوم و تجارتي در دسترس شما قرار داد و اين نعمت هاي خداوند تا روز قيامت، ادامه دارند. اين معني از حسن است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 25

كلبي گويد: تا وقت مرگ ادامه دارند. مقصود از مرگ، يا مرگ مالك است يا مرگ حيوان.

برخي گويند: تا وقتي كه كهنه نشده اند، بدينترتيب، مي خواهد بفهماند كه اينها فناپذيرند و عاقل نبايد دل به آنها ببندد و نعمتهاي آخرت را فراموش كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 26

سوره النحل (16): آيات 81 تا 85 … ص: 26

اشاره

وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ (81) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ الْمُبِينُ (82) يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ (83) وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (84) وَ إِذا رَأَي الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (85)

ترجمه … ص: 26

و خداوند از آنچه آفريد، براي شما سايه هايي قرار داد و از كوه ها براي شما پناهگاهي بساخت و براي شما پيراهنهايي فراهم كرد كه از گرما و سرما شما را حفظ كنند و جامه ها و زره هايي كه شما را از خطر نگه دارند. اينطور خداوند نعمت خود را بر شما تمام مي كند، شايد سر تسليم فرود آوريد. پس اگر اعراض كنند، وظيفه تو تنها ابلاغ است. نعمت خدا را مي شناسند، سپس منكر ميشوند و بيشتر آنها كافر هستند.

روزي كه از هر امتي گواهي بر انگيزيم. آن گاه بمردم كافر اجازه عذر خواهي داده نخواهد شد و بمنظور اصلاح و راهنمايي مورد عتاب قرار نخواهند گرفت و هنگامي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 27

كه مردم ستمكار عذاب را بنگرند، از آنها تخفيف داده نشود و آنها را مهلت ندهند.

لغت … ص: 27

اكنان: جمع «كنّ» پناهگاه. «كن» به معناي پيراهن و زره و … آمده است.

استعتاب: از عتاب است. «استعتبه» يعني كار او را مورد انكار قرار دادم و در صدد اصلاحش بر آمدم.

اعراب … ص: 27

فَإِنْ تَوَلَّوْا: جمله شرط، به تقدير: «فان تولوا لم يلزمك تقصير من اجل توليهم» در اينجا جزاي شرط حذف شده، زيرا كلام دلالت بر آن دارد.

لِلَّذِينَ كَفَرُوا: در محل رفع و نايب فاعل «لا يُؤْذَنُ ُ»

مقصود … ص: 27

اكنون خداوند به بيان نعمتهاي ديگر پرداخته، مي فرمايد:

وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا: خداوند از درختها و بناها براي شما سايه ها، بوجود آورد، تا در پناه آنها از سرما و گرما محفوظ بمانيد.

وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً: و در كوه ها غارها و پناهگاه هايي قرار داد كه در آنجا منزل گيريد.

وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ: ابن عباس و قتاده گويند: يعني براي شما پيرانهايي از پنبه و كتان و پشم قرار داد تا شما را از گرما و سرما حفظ كند.

در اينجا فقط حفظ از گرما را ياد كرد با اينكه از لباسها بيشتر براي حفظ از سرما استفاده ميشود، نه گرما، زيرا هر چه از گرما مردم را حفظ كند، از سرما نيز حفظ مي كند، وانگهي مردم عرب بيشتر با گرما مواجه بودند نه سرما، بنا بر اين به چيزي احتياج داشتند كه جلو گرما را بگيرد، نه جلو سرما را. اين مطلب از عطاست.

علاوه بر اين، عرب، با ذكر يكي از دو چيز، از دومي چشم پوشي مي كند، زيرا معلوم است. شاعر گويد:

و ما ادري اذا يممت ارضاً اريد الخير ايهما يليني

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 28

يعني: نميدانم هر گاه زميني را قصد كنم كه خيري بدست آورم و از شري رها گردم، كداميك از خير و شر بمن مي رسند؟ در اينجا «شر» را حذف كرده است.

وَ سَرابِيلَ تَقِيكُمْ

بَأْسَكُمْ: و براي شما جامه هايي آهنين- يعني زره ها- قرار داد تا شما را از ضرب تير و تيغ و نيزه دشمن حفظ كند.

كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ: اينطور خداوند نعمتهاي دنيا را بر شما تمام مي كند، شايد بدانيد- اي اهل مكه- كه جز خدا كسي بر اينكارها قادر نيست و او را بيكتايي بپرستيد و پيامبرش را تصديق كنيد.

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ الْمُبِينُ: در اينجا بمنظور آسايش خاطر پيامبر گرامي اسلام مي فرمايد: اگر آنها اعراض كنند و ايمان نياورند و در باره نعمتهاي ما نينديشند و عبرت نگيرند، بر تو ملامتي نيست، زيرا تو وظيفه اي جز ابلاغ نداري و اين وظيفه را بخوبي انجام داده اي. «بلاغ» اسم مصدر و «تبليغ» مصدر است. مثل «كلام» و «تكليم». اكنون در باره كفار مي فرمايد:

يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها: آنها نعمتهاي خدا را مي شناسند، زيرا مي دانند كه آنها را خدا آفريده و عقلشان را خدا كامل كرده و انواع منافع را در دسترس آنها قرار داده است. مع الوصف، نعمتها را به بتها نسبت مي دهند و از نسبت دادن آنها به خداوند خودداري مي كنند. آنها شكر بتها مي كنند و مي گويند: از شفاعت بتهاست كه اين نعمتها نصيب و روزي ما شده است و بتها را شريك خدا مي پندارند.

سدي گويد: يعني آنها محمد (ص) را مي شناسند و او را تكذيب و انكار مي كنند.

وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ: بيشتر آنها كافرند. علت اينكه همه آنها را كافر نميداند، اين است كه گروهي از آنان، هنوز بحد تكليف نرسيده اند يا كم خرد هستند يا دعوت پيامبر بگوششان نرسيده است، بنا بر اين چنين افرادي را نميتوان كافر خواند.

برخي گويند: علت اينكه

بيشتر آنها را كافر خوانده، اين است كه در ميان آنها كساني هستند كه خداوند علم دارد كه ايمان خواهند آورد، از اينرو آنان را جدا مي كند. جبائي گويد: اين كلمه خاص و مراد از آن عام است. حسن نيز قريب بهمين ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 29

مضمون، گفته است: مقصود اين است كه همه آنها كافرند. علت اينكه: بعضي را در كلام نياورده، اين است كه ميخواهد آنان را تحقير كند.

از اين آيه بر مي آيد كه: عقيده جبريان باطل است، آنها معتقدند كه خداوند بكافران نعمتي نبخشيده، هر چه هست عذاب و بدبختي است. حال آنكه از اين آيه استفاده ميشود كه آنها نيز مثل ساير مردم از خوان بي دريغ نعمت الهي استفاده مي كنند.

وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً: در روز قيامت، از هر امتي گواهي عادل مبعوث مي كنيم. اين گواهان پيامبران و افراد عادل هر دوره اي هستند كه به اعمال مردم شهادت مي دهند. امام صادق (ع) فرمود: براي هر زماني و امتي، پيشوايي است و هر امتي در روز قيامت با پيشواي خود مبعوث ميشود. بديهي است كه خداوند بكارهاي مردم عالم است، لكن فايده مبعوث شدن گواهان اين است كه گنهكاران بيشتر مي ترسند و بهتر رسوا مي شوند. بخصوص كه گواهان مردمي بزرگ و عاليمقامند. وانگهي وقتي انسان بداند كه گواهان در روز قيامت، در حضور مردم، به بدكرداري آنها گواهي مي دهند، از ارتكاب معصيت، خودداري ميكند. تقدير آيه اين است: «و اذكر يوم نبعث …»

ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا: ابن عباس گويد: يعني پس از حاضر شدن گواهان بمردم كافر اجازه داده نميشود كه سخن گويند و

عذر خواهي كنند. چنان كه در جاي ديگر مي فرمايد: وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ (مرسلات 36: به آنها اذن داده نميشود كه عذر- خواهي كنند). برخي گويند: يعني به آنها اذن داده نميشود كه بدنيا برگردند. برخي گويند: يعني عذر آنها پذيرفته نميشود. بنا بر اين «لا يؤذن» يعني «لا يستمع». عدي بن زيد گويد:

في سماع يأذن الشيخ له و حديث مثل ما ذي مشار

يعني: در نغمه اي كه شيخ استماع مي كند و حديثي كه بگوارايي و شيريني عسل سفيد است. اين قول از ابو مسلم است.

وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ: آنجا مثل دنيا نيست كه كسي را ملامت كنند، براي اينكه رفتارش را اصلاح كند و دست از رفتار زشت خود بردارد، زيرا آخرت، جاي تكليف و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 30

عمل نيست، بلكه جاي پاداش و كيفر است. پس مقصود اين است كه از آنها نميخواهند كه با خودداري از معصيت، خدا را از خويش خشنود سازند.

وَ إِذا رَأَي الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ: همين كه مردم مشرك، آتش دوزخ را ديدند و بعذاب الهي كشانده شدند، ديگر تخفيفي نسبت بعذاب آنها قائل نميشوند.

وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ: و مهلتي هم به آنها داده نميشود، بلكه عذاب آنها دائمي است، زيرا وقت ندامت و توبه، سپري شده است.

نظم آيات … ص: 30

وجه اتصال آيه فَإِنْ تَوَلَّوْا … به سابق اين است كه: خداوند به پيامبر خود دستور داد كه آنها را بياد نعمتهاي الهي افكند و براي آنها استدلال كند. اگر اسلام آوردند، چه بهتر! و اگر اسلام نياوردند، چيزي بر پيامبر نيست، زيرا وظيفه او تنها ابلاغ است.

آيه يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ

أُمَّةٍ.. به فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ … متصل است، زيرا مقصود اين است كه ما آنها را در برابر اعمالشان كيفر مي دهيم. كيفر آنها روزي است كه از هر امتي گواهي مبعوث كنيم.

ابو مسلم گويد: اين آيه، مربوط است به آيه: وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ … مقصود، چنين است: ثم يبعثكم يوم يبعث من كل امة …

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 31

سوره النحل (16): آيات 86 تا 90 … ص: 31

اشاره

وَ إِذا رَأَي الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكاءَهُمْ قالُوا رَبَّنا هؤُلاءِ شُرَكاؤُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدْعُوا مِنْ دُونِكَ فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ (86) وَ أَلْقَوْا إِلَي اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (87) الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ (88) وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلي هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُديً وَ رَحْمَةً وَ بُشْري لِلْمُسْلِمِينَ (89) إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبي وَ يَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (90)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 32

ترجمه … ص: 32

و هنگامي كه مشركين شركاي خود را مي بينند، گويند: پروردگارا اين ها هستند شركاي ما كه آنها را مي خوانديم. پس شركا به آنها پاسخ مي دهند كه شما دروغگو هستيد. در آن روز در برابر خداوند سر تسليم فرو مي آورند و نسبت هاي دروغي كه مي دادند باطل مي شود. آنها كه كافر شدند و از راه خدا منع كردند، بر اثر فسادشان، بر عذاب آنها مي افزاييم. و روزي كه در هر امتي گواهي بر ايشان برانگيزيم از خودشان و ترا بر اين امت، گواه سازيم. قرآن را بر تو نازل كرديم كه در آن بيان هر چيزي و هدايت و رحمت و بشارت است براي مسلمانان. خداوند فرمان مي دهد شما را به عدالت و نيكي و احسان خويشاوندان و شما را نهي مي كند از زشتي و منكر و ستم. شما را موعظه مي كند، شايد متذكر شويد.

لغت … ص: 32

القاء:افكندن. «لقيّ» چيزي كه افكنده شده. «القيت اليه مقالة» سخني براي او گفتم. «تلقّاها» پذيرفت آن را.

سلم:تسليم شدن.

تبيان:بيان. ازهري گويد: عرب مي گويد: «بينت الشي ء تبييناً و تبيانا»

مقصود … ص: 32

اكنون خداوند حال مردم مشرك را در روز قيامت وصف كرده، مي فرمايد:

وَ إِذا رَأَي الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكاءَهُمْ قالُوا رَبَّنا هؤُلاءِ شُرَكاؤُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدْعُوا مِنْ دُونِكَ: همين كه در روز قيامت، مردم مشرك، بتها و شيطانهايي كه شريك خدا قرار داده اند، مي بينند، گويند: پروردگارا، اينها هستند شركاي ما كه آنها را در خدايي و پرستش شريك تو قرار داديم و ما را از دين تو گمراه كردند، بنا بر اين قسمتي از عذاب ما را به آنها برسان. برخي گويند: علت اينكه بتها و … را شركاي مشركين دانسته، اين است كه آنها را در زراعت و چارپايان، شريك خود قرار مي دادند، بنا بر اين بخيال خودشان بتها با آنها شريك بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 33

فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ: در اين هنگام خداوند بتها و ديگر شركا را به سخن مي آورد و در پاسخ مشركين مي گويند، شما دروغ مي گوييد. ما شما را به پرستش خويش دعوت نكرديم. لكن شما به اختيار خويش گمراه شديد. برخي گويند: يعني بتها و … مي گويند: شما دروغ مي گوييد. ما خدا نيستيم. مقصود از القاي سخن، اظهار آن است، تا واضح شود و با سخنان ديگر نياميزد.

وَ أَلْقَوْا إِلَي اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ: قتاده گويد: يعني مشركين و بتهايشان همگي در روز قيامت، در برابر امر خداوند تسليم مي شوند و حكمش را مي پذيرند.

برخي گويند: يعني مشركين نخوت جاهليت را از دست مي دهند و بدون اختيار، در

برابر خداوند تسليم مي شوند و توحيد خدا را كه منكر بودند مي پذيرند.

وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ: آن آرزوهاي دروغ و پوچ درباره شفاعت بتها، باطل مي شود و مي فهمند كه بتها را خيري و فايده اي نيست.

الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ: آنها كه از دين خدا اعراض كردند، يا ديگري را از پيمودن راه حق باز داشتند، يا مسلمين را از داخل شدن مسجد الحرام جلوگيري كردند، علاوه بر عذاب كفر، آنها را عذابي ديگر مي كنيم، تا بكيفر فساد خود و كارشكني ها برسند. ابن مسعود گويد:

يعني افعي ها و عقربهايي بجان آنها مي افكنيم كه نيش هاي مخوف دارند. ابن عباس و مقاتل گويند: آنها در نهرهايي زرد و مذاب، شكنجه مي بينند …

وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ: در روز قيامت، در هر امتي گواهي بر مي انگيزيم از جنس خود مردم. ممكن است اين گواه، پيامبر آن امت باشد يا مؤمن عارف، تا بكردار زشت آنها شهادت دهند.

از اين آيه برمي آيد كه هيچ عصري نبايد خالي از فردي عادل باشد كه سخنش بر مردم آن عصر حجت و از جانب خداوند مأمور باشد. اين قول از جبايي و بيشتر عدلي مذهبان است (يعني معتزله)، مذهب اصحاب اماميه، نيز همين است. با اين تفاوت كه اماميه مي گويند: اين حجت عادل، تنها از طرف خدا مي تواند باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 34

وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلي هؤُلاءِ: و تو را اي محمد، بر قومت و امتت، گواه مي آوريم. اينكه پيامبر را جداگانه ذكر مي كند، بخاطر تعظيم و تجليل اوست.

وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً

لِكُلِّ شَيْ ءٍ: قرآن را بر تو نازل كرديم، تا بيان هر امر مشكلي باشد. يعني براي اينكه هر امر مشكلي را كه از لحاظ شرعي مورد احتياج مردم باشد، بيان كند، زيرا هيچ چيزي نيست كه از لحاظ ديني مورد احتياج مردم باشد و در قرآن كريم تصريح به آن نشده باشد يا رجوع به بيان پيامبر و جانشينانش نداده باشد، يا به اجماع امت واگذار نشده باشد، بنا بر اين حكم همه اينها از قرآن كريم استفاده مي شود.

وَ هُديً وَ رَحْمَةً: قرآن كتابي است كه مردم را برشد فكري و روحي فرا مي خواند و براي مردم نعمتي است، زيرا همه احكام در آن آمده است و منجر به نعمتهاي آخرت مي شود.

وَ بُشْري لِلْمُسْلِمِينَ: علاوه بر اينها قرآن كريم مردم را بپاداش هميشگي و نعمت پايدار، بشارت مي دهد.

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ: خداوند مردم را بعدالت و انصاف ميان مردم و معامله به اعتدال كه از افراط و تفريط و كجي و انحراف، دور باشد، امر مي كند.

وَ الْإِحْسانِ: و همچنين مردم را امر مي كند كه بيكديگر نيكي كنند. كلمه «احسان» جامع هر خيري است. اغلب، بمعناي بخشش مال بكار مي رود.

عطا و ابن عباس گويند: عدل، توحيد و احسان انجام واجبات است.

برخي گويند: عدالت در كارها و احسان در سخنهاست، بنا بر اين بايد جز بعدالت كار نكرد و جز بنيكي سخن نگفت.

برخي گويند: عدالت اين است كه انصاف كند و پاداش بخواهد و احسان اين است كه انصاف كند و پاداش نخواهد.

وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبي : همچنين شما را امر مي كند كه درباره خويشاوندان نيكي كنيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 35

برخي گويند: مقصود خويشاوندان

پيامبر است كه در آيه خمس درباره آنها فرموده است: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي … (انفال 41: خمس مال براي خدا و پيامبر و خويشاوندان اوست) بهمين مضمون از امام باقر روايت شده است كه:

«نحن هم» يعني: «ذوي القربي» ماييم.

وَ يَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ: و از زشتي و كار ناشناخته و ستم نهي مي كند. در اينجا «فحشاء و منكر و بغي» را جداگانه ذكر مي كند، با اينكه همه اينها زشت و ناپسند هستند. منظور اين است كه كارهاي ناپسند را جداگانه تفصيل و شرح دهد، زيرا «فحشا»، هر عمل زشتي است خواه آشكار باشد، خواه پنهان و «منكر»، هر عمل زشتي است كه در ميان مردم انجام گيرد و بر مردم انكار آن لازم باشد و «بغي»، تعدي بمردم است.

ابن عباس گويد: «فحشا»، زنا و «منكر»، هر چيزي است كه مورد انكار شرع باشد و «بغي» ظلم و تكبر است.

سفيان بن عيينه گويد: عدالت، مساوي بودن آشكار و نهان و احسان، بهتر بودن پنهان از آشكار و فحشا و منكر، بهتر بودن آشكار از پنهان است.

يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ: خداوند شما را موعظه مي كند كه اخلاق پسنديده اي كه در اين آيه است، بكار ببنديد تا متذكر شويد و بينديشيد و بحق باز گرديد.

ابن مسعود گويد: جامعترين آيات قرآن كه تمام نيكي ها و بديها را در بردارد، همين آيه است.

قتاده گويد: خداوند متعال در اين آيه، مردم را امر كرد كه مكارم اخلاق را بكار بندند و از اخلاق زشت دوري كنند.

عثمان بن مظعون مي گويد: من بخاطر اينكه پيامبر اسلام مرا همواره باسلام دعوت ميكرد، حيا كردم و مسلمان

شدم، اما نور اسلام در دلم نتابيده بود. روزي در حضور پيامبر بودم. ناگاه چشمش را به آسمان دوخت، مثل اينكه مي خواست سؤالي كند. همين كه توجهش از آسمان سلب شد، علت را سؤال كردم. فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 36

- هنگامي كه با تو سخن مي گفتم، جبرئيل را در هوا ديدم كه اين آيه را بر من نازل كرد:

- إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ …

در اين وقت، نور اسلام در دل من تابيدن گرفت و نزد عمويش ابو طالب رفتم و او را از اين جريان با خبر ساختم. وي گفت:

- اي آل قريش، از محمد (ص) پيروي كنيد، تا رستگار شويد، زيرا او شما را به اخلاق پسنديده امر مي كند.

سپس نزد وليد بن مغيره رفتم و آيه را براي او خواندم. وي گفت:

- اگر اين سخن را محمد (ص) گفته است، سخن خوبي است و اگر خداي او هم گفته است، سخن خوبي است.

از اينرو خداوند، اين آيه را نازل كرد: أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّي وَ أَعْطي قَلِيلًا وَ أَكْدي (نجم 34: آيا ديدي كسي را كه اعراض كرد و كم بخشيد و بر خلاف گفتار خود عمل كرد).

عكرمه گويد: پيامبر اين آيه را بر وليد بن مغيره قرائت كرد. وي گفت:

- برادر زاده، اعاده كن.

پيامبر اعاده كرد.

وليد گفت:

- «ان له لحلاوة و ان عليه لطلاوة و ان اعلاه لمثمر و ان أسفله لمغدق و ما هو قول البشر!» يعني: اين سخن شيرين و زيباست، درختي تنومند است كه تنه آن نيرومند و شاخ و برگ آن پر ثمر است. اين نه

سخن بشر است.

نظم آيات … ص: 36

وجه اتصال وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً … به سابق اين است كه: چون بيان كرد كه پيامبران در روز قيامت گواه امت خويشند، بدنبال آن بيان كرد كه خداوند همه را مكلف ساخته و عذر آنها را با فرستادن قرآن و مطالب عالي آن برانداخته است و هر كس كيفر ببيند، بواسطه كردار خودش هست، همه اينها در شهادت، داخل است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 37

وجه اتصال إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ … به سابق اين است كه چون قرآن را تعريف كرد، بدنبال آن در پيرامون آنچه بآن امر يا نهي كرد، سخن گفت.

برخي گويند: متصل است به وَ يَوْمَ نَبْعَثُ گويي بعد از ذكر قيامت و گواهان، مي گويد: خداوند امر به عدالت و نهي از ظلم مي كند. پس بدانيد كه خدا كسي را ظلم نميكند، بلكه عادل است و احسان مي كند، از اينرو گواهان را مي آورد تا مردم بدانند كه عذاب آنها از جانب خودشان است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 38

سوره النحل (16): آيات 91 تا 94 … ص: 38

اشاره

وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ (91) وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبي مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (92) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (93) وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ

عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (94)

ترجمه … ص: 38

هر گاه عهدي بستيدي به عهد خدا وفا كنيد و سوگندها را بعد از محكم كردن آنها نشكنيد كه خدا را بر خويشتن كفيل ساخته ايد. خداوند بكردار شما داناست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 39

و مانند زني نباشيد كه رشته خود را پس از تابيدن، پنبه و قطعه قطعه ميكرد، كه قسمهايتان را ما بين خودتان براي آنكه گروهي از گروهي ديگر بيشتر است، دستاويز فريب و نيرنگ قرار دهيد. خداوند شما را به اين دستور مي آزمايد و روز قيامت مطالبي را كه درباره آن اختلاف داشته ايد، براي شما بيان مي كند. اگر خدا مي خواست، شما را يك امت ميكرد، لكن هر كه را خواهد گمراه و هر كه را خواهد هدايت كند و از آنچه ميكرده ايد، بازخواست مي شويد. قسمهايتان را ميان خودتان دستاويز فريب قرار ندهيد كه قدمي بعد از استوار شدنش بلغزد و بكيفر منع مردم از راه خدا برسيد و براي شما عذابي بزرگ باشد.

لغت … ص: 39

توكيد: تشديد و سخت گرفتن. اين تلفظ بلغت اهل حجاز است. اهل نجد، گويند: «تأكيد».

انكاث: جمع «نكث» به معناي نقض قسم و مخالفت آن. كسي كه از متابعت امام خارج شود، «ناكث» گفته مي شود، زيرا بيعت و عهد خود را شكسته است، مانند زني كه از صبح تا شب به رشتن پنبه مشغول باشد و شبانگاهان، رشته ها را پنبه كند.

دخل: فسادي كه در چيزي داخل شود. برخي گفته اند: نيرنگ و خدعه.

علت اينكه قسم را «دخل» ناميده اند، اين است كه: داخل قلب، بر مخالفت قسم و بيرون آن بر موافقت قسم است. ابو علي گويد: هر امر نادرستي «دخل» است و هر چه عيبي داخل آن

باشد «مدخول» است.

اربي: تفضيل است از «ربا» يعني: زيادتر. رباي مال هم از همين معني است. شاعر گويد:

و اسمر خطي كأن كعوبه نوي القسب قد اربي ذراعاً علي العشر

يعني: گويا كعبهاي آن نيزه خطي، هسته سخت خورماي قسب است و به اندازه يك ذراع، از حد معمول، زيادتر است. «1»

__________________________________________________

(1)- خط. جايي است در يمامه كه نيزه آن مشهور بوده و «قسب» نوعي خورماي خشك است كه هسته آن از هسته خورماهاي ديگر سختتر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 40

اعراب … ص: 40

انكاثا: مفعول است، زيرا معناي مصدر دارد. همچنين «دخلا».

أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبي : به تقدير «بأن تكون …» است. «هِيَ أَرْبي » مبتدا و خبر و محلا منصوب، و خبر «تكون». ممكن است «تكون» فعل تام و جمله «هِيَ أَرْبي » صفت «امة» باشد. در اين صورت «أَنْ تَكُونَ» مفعول له است.

مقصود … ص: 40

قبلا درباره امر به عدل و احسان و نهي از منكر و دشمني، سخن گفته شد. اكنون درباره وفاي بعهد و نهي از پيمان شكني، بحث مي كند و ميفرمايد:

وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ: ابن عباس گويد: وعده، از عهد است. مفسران گويند: عهد آن است كه وفاي به آن واجب باشد و وعده آن است كه وفاي به آن بهتر باشد. هر گاه كسي با خداوند متعال عهدي ببندد، بايد به آن وفا كند، زيرا وفاي بعهد واجب است، چنان كه مي فرمايد: هر گاه عهدي با خداوند ببنديد، بآن عهد وفا كنيد.

وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها: در اينجا خداوند از پيمان شكني نهي مي كند. مقصود از پيمان شكني آن است كه انسان كاري كند كه خلاف مقتضاي عهد و پيمانش باشد. «بعد توكيدها» يعني: بعد از بستن پيمان و محكم كردن آن به نام خدا و بقولي: يعني بعد از محكم كردن آن بوسيله سوگند.

وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا: حال آنكه خداوند را بواسطه پيماني كه بسته ايد كفيل و مراقب خود ساخته ايد. برخي گويند: يعني خداوند را كفيل ساخته ايد تا به پيمان خود وفا كنيد، زيرا كسي كه به خداوند سوگند ياد مي كند، گويي خداوند را كفيل خود مي سازد كه بر طبق سوگند خود عمل كند. برخي گويند: مقصود اين است

كه شخص بگويد: خداوند، كفيل يا وكيل من است. برخي گويند: منظور اين است كه شخص با ياد كردن نام خدا، موضوع را تأكيد مي كند، تا خداوند حافظ آن باشد و كفيل به معناي حافظ است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 41

إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ: خداوند به پيمان شكني هاي شما داناست، بنا بر اين بايد از پيمان شكني اجتناب كنيد. اين آيه، درباره كساني نازل شده است كه: براي حمايت اسلام، با پيامبر گرامي بيعت كردند خداوند به مسلماناني كه با پيامبر بيعت كرده بودند، فرمود: كمي جمعيت مسلمانان و بسياري جمعيت كفر و شرك، شما را به- بيعت شكني وادار نكند، زيرا خداوند حافظ شماست، بنا بر اين به پيمان محكمي كه با پيامبر خدا بسته ايد، وفادار بمانيد.

برخي گويند: اين آيه، درباره قومي نازل شد كه با قومي هم پيمان شده بودند.

قوم ديگر نزد آنان رفته، گفتند: ما از آنها قويتريم، پيمان آنها را لغو كنيد و با ما هم پيمان شويد.

وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً: مانند آن زني نباشيد كه پنبه خود را مي رشت، سپس رشته ها را پنبه ميكرد. اين زن، از قريش و احمق بود با كنيزان خود از صبح تا ظهر مي رشتند، آن گاه مشغول پنبه كردن رشته ها مي شدند.

اين برنامه، هميشه ادامه داشت. وي «ريطه» دختر عمرو بن كعب بن سعد بن تميم بن مره بود. او را «خرقاء» مكه مي گفتند. اين مطلب از كلبي است.

«انكاث» جمع نكث، يعني باز كردن و پنبه كردن رشته ها. از آنجا كه ريطه اين كار را همواره تكرار ميكرد، اين كلمه، بصورت جمع آمده است.

تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ

دَخَلًا بَيْنَكُمْ: شما نيز مثل آن زن رشته ها را پنبه نكنيد و سوگندهايي كه ياد مي كنيد، زير پا نگذاريد و سوگندهاي نيرنگ آميز و خائنانه ياد نكنيد.

روش آنها اين بود كه: درباره پيمانهاي خود سوگند ياد مي كردند و در باطن، تصميم مخالفت داشتند، بدين ترتيب مردم را بگفتار خود مطمئن مي كردند. سپس براه مكر و خيانت مي رفتند! أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبي مِنْ أُمَّةٍ: سوگندهاي نيرنگ آميز را بدين جهت ياد مي كردند كه مي ديدند جمعيت گروه مخالف، بيشتر و قويتر است، بنا بر اين منظور اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 42

است: با نيرنگ و دغل، بمنظور مدارا كردن با جمعيت مخالف- كه تعدادشان بيشتر و قوي تر از هم پيمانهاي شماست- بايد پيمانها را نشكنيد، بلكه در هر حال وظيفه شما اين است كه به پيمانهاي خود وفادار بمانيد و عهد خود را حفظ كنيد.

إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ: اين ضمير به «امر» باز مي گردد. يعني: خداوند شما را بوسيله «امر به وفا» مي آزمايد. بديهي است كه اين آزمايش براي تحصيل علم نيست، زيرا خداوند به همه چيز عالم است. مقصود اين است كه با شما معامله «آزمايش كننده» را مي كند، تا اگر از عهده آزمايش بر آمديد، شما را پاداش دهد و الا نه.

وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ: روز قيامت كه فرا رسيد، خداوند چيزهايي را كه درباره صحت آنها اختلاف داشتيد، براي شما بيان و حكم آن را براي شما آشكار مي كند، تا حق را از باطل بشناسيد.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً: اگر خداوند مي خواست، اين قدرت را داشت كه همه شما را يك امت قرار

دهد و شما را در راه هدايت وادارد، چنان كه مي فرمايد:

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدي (انعام 35: اگر خداوند مي خواست، آنها را بر هدايت جمع مي كرد).

وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ: لكن خداوند هر كه را بخواهد، بخود وا مي گذارد تا گمراه شود يا بر اثر گمراهيش، او را محكوم بگمراهي مي كند و هر كه را بخواهد توفيق مي دهد تا براه هدايت رود، يا اينكه بر اثر نيكي، او را محكوم بهدايت مي كند. درباره معاني ضلالت و هدايت، در سوره بقره، گفتگو كرده ايم.

وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: سرانجام در برابر كردار نيك و بد خود، مورد پرسش قرار مي گيريد و بر طبق كردارتان پاداش يا كيفر مي بينيد.

وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ: در اينجا خداوند نهي مي كند از سوگندي كه ظاهر آن با باطن آن مخالف باشد يعني ياد كننده سوگند، بر خلاف نيت باطني خود سخن مي گويد و تصميم دارد كه سوگند را زير پا گذارد. «1»

__________________________________________________

(1)- بايد توجه داشت كه گاهي از لحاظ ضرر جاني يا مالي يا ناموسي انسان ناچار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 43

فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها: تا قدمي بعد از ثابت بودن و استوار بودن بلغزد. اين جمله، ضرب المثل است. يعني اگر چنان سوگندي ياد كنيد، از راه راست و هدايت، بگمراهي كشانده مي شويد. وقتي مي گويند: فلا نكس لغزش پيدا كرد، يعني: از راه راست، منحرف شد.

برخي گويند: يعني سوگندهاي نيرنگ آميز ياد نكنيد كه خدا را- بعد از آنكه از شما راضي شد- نسبت بخويش به خشم مي آوريد، زيرا ثابتقدم بودن برضاي خدا و لغزش قدم به غضب

اوست.

برخي گويند: اين آيه درباره كساني نازل شده است كه با پيامبر بيعت كرده بودند كه اسلام و مسلمين را ياري كنند، از اينرو خداوند آنان را از نقض آن بيعت، نهي كرد.

وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ: پيمان شكني نكنيد كه گمراه مي شويد و بر اثر منع مردم، از پيروي دين خدا گرفتار عذاب مي شويد.

وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ: علاوه بر آن عذاب آخرت نيز در انتظار شماست.

از سلمان فارسي است كه: اين امت، بواسطه نقض پيمانها هلاك مي شود.

از امام صادق ع است كه: نزول اين آيات درباره ولايت علي ع و گفتار پيامبر است كه فرمود: به علي به عنوان امارت مؤمنان سلام كنيد.

نظم آيات … ص: 43

آيه وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً … اتصال به سابق دارد، زيرا در آيه پيش بيان كرد كه حق را از باطل و صاحب حق را از اهل باطل جدا و مشخص خواهد كرد. در اين آيه بيان مي كند كه در همين دنيا هم قادر بچنين كاري هست، لكن در دنيا چنين كاري نمي كند تا نيك و بد از هم جدا شوند و مردم پاداش اعمال نيك خود را استحقاق پيدا كنند.

__________________________________________________

(مي شود، حتي سوگند دروغ ياد كند. چنين موردي بحكم ضرورت و اجبار، از حكم آيه خارج است. مع الوصف اگر انسان توريه كند، يعني الفاظ را طوري بكار برد كه طرف را قانع كند و خودش نيت خلاف واقع نكرده باشد، بهتر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 44

سوره النحل (16): آيات 95 تا 100 … ص: 44

اشاره

وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (95) ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (96) مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (97) فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ (98) إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (99)

إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَي الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ (100)

ترجمه … ص: 44

عهد خدا را به بهاي اندك نفروشيد، آنچه پيش خداست، اگر بدانيد، براي شما بهتر است. آنچه پيش شماست فاني مي شود و آنچه پيش خداست باقي است. آنان كه صبر كردند، در برابر كارهاي نيكوترشان، پاداششان مي دهيم. هر زن و مرد با ايماني كه عمل شايسته كند، به او زندگي نيكو مي بخشيم و در برابر كارهاي نيكوترشان، ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 45

پاداششان مي دهيم. هنگامي كه قرآن بخواني، از شيطان رجيم، به خدا پناه ببر. او را بر مردمي كه ايمان آورد، بر خدا توكل مي كنند، تسلطي نيست. تنها بر كساني تسلط دارد كه او را دوست دارند و كساني كه براي خدا شريك قرار مي دهند.

قرائت … ص: 45

و لنجزينهم: ابو جعفر و ابن كثير و عاصم به نون و ديگران به ياء خوانده اند.

قرائت ياء بمناسبت جمله و ما عند اللَّه باق است.

لغت … ص: 45

نفاد: فنا. در حديث است كه:

ان نافدتهم نافدوك

يعني اگر بخواهي دليل آنها را باطل كني و بشكني، آنها نيز همين معامله را با تو خواهند كرد.

باقي: چيزي كه دوام و استمرار دارد. ضد آن «فاني» است.

در اينكه: آيا باقي چگونه بقا پيدا مي كند؟ ميان متكلمان، اختلاف است.

بلخي گويد: به بقاء، باقي مي ماند، بنا بر اين احتياج به يك معناي زايد دارد.

لكن عقيده اكثر متكلمان اين است كه احتياج به معناي زايد ندارد، بقا يعني استمرار وجود و باقي چيزي است كه ذاتاً «مستمر الوجود است».

استعاذه: طلب پناه گاه. خداوند، پناه گاه كساني است كه به او پناه برند و استعاذه كنند. زني به پيامبر عرض كرد: «از تو به خدا پناه مي برم» حضرت فرمود: به پناهگاه، پناه بردي، به اهلت ملحق شو».

سلطان: اين كلمه از «تسلط» يعني قهر و غلبه است. علت اينكه: دليل را «سلطان» گويند، اين است كه: خصم بوسيله دليل مغلوب مي شود. برخي گويند: اين كلمه از «سليط» يعني روغن زيتون، گرفته شده است، بنا بر اين علت اينكه: دليل را «سلطان» گويند، اين است كه: همچون روغن زيتون، روشني بخش تاريكيهاي مشكلات است. در حديث، از ابن عباس است كه: «ارايت علياً و كان عينيه سراجاً سليط» يعني:

آيا علي را ديدي كه گويا چشمانش دو چراغي بود كه با روغن زيتون شعله مي زد؟!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 46

انما عند اللَّه هو خير: «ما» اسم «ان» و «هو» ضمير فصل و «خير» خبر

آن است.

ما عندكم ينفد: «ما» مبتدا و «ينفد» خبر آن. همچنين در ما عند اللَّه باق «ما» مبتدا و «باق» خبر است.

و لنجزينهم: ضمير «هم» به «من» برمي گردد و مقصود از آن افراد صالح و مؤمن است.

شأن نزول … ص: 46

ابن عباس گويد:

- مردي از حضر موت، بنام «عبدان الاشرع» عرض كرد:

- يا رسول اللَّه، امرء القيس كندي در مجاورت ملك من زميني دارد. او بمن تجاوز كرده و قسمتي از زمين مرا ضميمه ملك خود ساخته است. مردم مي دانند كه من راست مي گويم، ولي نظر بموقعيتي كه او دارد، كسي بحرف من گوش نمي كند.

پيامبر گرامي اسلام، در اين باره از «امرء القيس» تحقيق كرد. وي گفت:

- نمي دانم چه مي گويد:

پيامبر وي را به قسم دعوت كرد. عبدان گفت:

- او مردي بي بند و بار است و از قسم خوردن باك ندارد.

پيامبر فرمود:

- اگر گواه نداري، بايد به قسمش احترام كني.

هنگامي كه امرء القيس برخاست كه قسم ياد كند، اين آيه نازل شد:

- وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلًا … ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ.

امرء القيس گفت:

- آري آنچه در دست من است، فاني مي شود. وي راست مي گويد. من زمينش را ضميمه ملك خود ساخته ام، لكن مقدار آن را نمي دانم. او هر چه مي خواهد از زمين من تصرف كند و در مقابل منافعي كه از زمين برده ام، هر چه بخواهد به او مي دهم، ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 47

بدنبال اين وظيفه شناسي، اين آيه نازل شد:

- مَنْ عَمِلَ صالِحاً …

مقصود … ص: 47

قبلا از پيمان شكني نهي كرد، اكنون همان مطلب را تأكيد كرده، مي فرمايد:

وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلًا: عهد خداوند را به مال بي ارزش و فنا- پذير دنيا نفروشيد، زيرا اين معامله، به زيان شماست، زيرا شما نعمتي بزرگ را به پشيزي فروخته ايد و اين كار عاقلانه نيست.

إِنَّما

عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ: پاداشي كه در برابر وفاي بعهد و پيمان، پيش خداست، براي شما بهتر و پر ارزشتر از متاع بي بهاي دنياست كه در برابر پيمان شكني بكف مي آوريد. بديهي است نفع اندكي كه باقي بماند، بهتر است از نفع بسياري كه فاني شود، تا چه رسد به نفع بسياري كه همواره باقي است، در مقابل نفع اندكي كه فنا پذير است.

ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ: در اينجا خداوند مي گويد: ثواب به اين دليل از مال دنيا بهتر است، كه ثواب از جانب خداست و باقي مي ماند و مال دنيا در دست شماست و از بين مي رود.

اكنون در باره پاداش صابران مي فرمايد:

وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ: آنان كه صبر بر طاعت كنند و نسبت بوفاي بعهد شكيبا باشند، پاداش آنها را در مقابل كارهاي بهتري كه كرده اند، مي دهيم، البته منظور از اين كارها، اعمال واجب و مستحبّ است، زيرا عمل مباح، اجري ندارد و واجب و مستحبّ، بهتر از مباحند. از اينرو خداوند فرمود: فقط بكارهاي نيكوتر آنها پاداش مي دهيم، نه هر كاري را.

برخي گفته اند: نيكوتر از نيك، وجود ندارد، لكن از اين آيه، بر مي آيد كه بعضي از كارها نيكو و بعضي از آنها نيكوترند.

مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً: اين آيه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 48

يكي از وعده هاي الهي است، در باره زنان و مردان مؤمني كه با توجه بداشتن ايمان بخدا و انبياء، عمل نيكو انجام دهند. طبق اين وعده، آنان از يك زندگي نيكو و پاكيزه،

برخوردار خواهند شد. اما منظور، از اين زندگي نيكو و پاكيزه چيست؟! در اين باره اقوالي است:

1- ابن عباس و سعيد بن جبير و عطا گويند: روزي حلال است.

2- حسن و وهب گويند: قناعت و خشنودي از قسمت الهي است. از پيامبر گرامي نيز چنين روايت شده است.

3- قتاده و مجاهد و ابن زيد گويند: بهشت است. حسن گويد: زندگي خوش و پاكيزه، تنها در بهشت است. ابن زيد گويد: مگر نه خداوند از زبان كساني كه در آخرتند، مي فرمايد؟: يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي (فجر 24: كاش براي اين زندگي توشه اي فرستاده بودم).

4- منظور رزق روزانه است.

5- زندگي پاكيزه در عالم قبر است.

وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ: تفسير اين جمله گذشت و تكرار از آن بمنظور تأكيد است.

فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ: اي محمد، هر گاه مي خواهي قرآن بخواني از شر شيطان كه مطرود درگاه خداوند است، به خدا پناه ببر.

اين تعبير، نظير: إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ است (مائده 6: هر گاه بخواهيد به نماز برخيزيد صورتها را بشوييد و …).

استعاذه اين است كه مقام پايين تر از مقام بالاتر بخواهد كه در برابر دشمن او را پناه دهد و از او دفاع كند، در ضمن، استعاذه با اظهار خضوع و مذلت، همراه است. مقصود اين است كه در وقت قرائت قرآن بايد از وسوسه هاي شيطان بخدا پناه برد، تا از لغزش و اشتباه مصون بماند.

استعاذه، در وقت قرائت قرآن، مستحبّ است، چه در وقت نماز و چه در غير

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 49

وقت نماز. در اول سوره «فاتحه» در باره اختلاف قراء،

در خصوص لفظ «استعاذه» سخن گفته ايم.

إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ: شيطان، بر كساني كه بخدا ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مي كنند، تسلطي ندارد. يعني نمي تواند آنها را بر كفر و معصيت، مجبور كند. قتاده گويد: يعني نسبت به معصيتهايي كه مردم را به آنها دعوت مي كند، دليلي ندارد.

إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَي الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ: تنها بر كساني تسلط دارد، كه او را اطاعت كرده، دعوت او را بپذيرند و از اغواي او پيروي كنند و به سبب اطاعت از او، براي خداوند شريك قرار دهند.

مجاهد گويد: يعني كساني كه در عبادت، بخدا شرك آورده اند.

نظم آيات … ص: 49

فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ … متصل است به آياتي كه مردم را امر باطاعت خداوند كرد. بدنبال آن آيات دستور مي دهد كه از شيطان كه مردم را به معصيت امر مي كند، به خداوند پناه برند و از او بترسند. علت اينكه فقط پناه بردن بخدا را بهنگام قرائت قرآن اختصاص داده، اين است كه: قرآن اساس دين و از همه امور ديگر مهمتر است.

برخي گويند: متصل است به وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً … ميان اين دو قسمت، يك سلسله امرها و نهي ها بصورت جمله معترضه، قرار داد، سپس برگشت باصل مطلب و دستور داد كه در موقع قرائت قرآن بخداوند پناه برند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 50

سوره النحل (16): آيات 101 تا 105 … ص: 50

اشاره

وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (101) قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُديً وَ بُشْري لِلْمُسْلِمِينَ (102) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ (103) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ لا يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (104) إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ (105)

ترجمه … ص: 50

و هر گاه آيه اي را بجاي آيه اي قرار دهيم- حال آنكه خداوند به آنچه نازل مي كند داناتر است- گويند: تو نسبت دروغ مي دهي! بلكه اكثر آنها نمي دانند. بگو:

جبرئيل از جانب پروردگارت، بحق نازل كرده است، تا مردم مؤمن را ثابت قدم سازد و هدايت و بشارتي براي مسلمانان باشد. ما مي دانيم كه آنها مي گويند: بشري او را تعليم مي دهد. زبان كسي كه چنين نسبتي به او مي دهد، غير فصيح و اين قرآن زبان عربي آشكار است. آنان كه به آيات خدا ايمان نمي آورند، خداوند هدايتشان نمي كند و براي آنها عذابي دردناك است. تنها كساني نسبت دروغ مي دهند كه به آيات خدا ايمان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 51

ندارند و اينان، خودشان دروغگو هستند.

قرائت … ص: 51

يلحدون: كوفيان- بجز عاصم- بفتح ياء و حاء و ديگران بضم ياء و كسر حاء خوانده اند. هر دو قرائت به يك معني است. لكن در قرآن مصدر باب افعال بكار رفته و بنا بر اين قرائت دوم، مناسبتر است (وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ: حج 25) لسان: در قرائت غير مشهور «اللسان» آمده است.

لغت … ص: 51

تبديل: برداشتن چيزي و گذاشتن چيزي ديگر به جاي آن. تبديل و استبدال و ابدال به يك معني هستند.

لسان: زبان. عرب به قصيده گويد: «لسان فلان» يعني زبان فلان كس است.

شاعر گويد:

لسان السوء تهديها الينا و حنت و ما حسبتك ان تحينا

يعني: تو قصيده بدي بما اهدا مي كني. گمراه شدي و گمان نمي كردم كه گمراه شوي.

مقصود … ص: 51

اكنون از حالات كافران خبر داده، مي فرمايد:

وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ: هر گاه آيه اي را نسخ كنيم و بجاي آن آيه اي ديگر قرار دهيم. به اين ترتيب كه هم آيه را و هم حكم آن را برداريم يا اينكه تنها حكم آن را برداريم و خود آيه را باقي گذاريم.

وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ: و خداوند به مصالح احكامي كه مي فرستد داناتر است، بنا بر اين در هر زماني آنچه مصلحت است مي فرستد. بديهي است كه مصالح با اختلاف زمانها تغيير مي كنند، چنان كه با اختلاف اجناس و صفات نيز تغيير مي كنند.

قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ: مشركين مي گويند: تو فقط نسبت دروغ به خداوند مي دهي.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 52

ابن عباس گويد: آنها مي گفتند: محمد ص اصحاب خود را مسخره مي كند، امروز آنها را دستوري مي دهد و فردا دستوري ديگر. او دروغگوست و تمام اين حرفها از خود اوست.

بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ: بلكه بيشتر آنها نمي دانند كه نسخ از جانب خداست.

يا اينكه نمي دانند كه نسخ جايز است و چرا حكم تغيير مي كند؟

قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ: اي محمد، به آنها بگو كه تغيير حكم را جبرئيل از جانب پروردگارت آورده و حق و صحيح است.

لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا: تا با حجت ها و دلايل

روشن خود، مردم مؤمن را ثابتقدم سازد و بر تصديق و يقين آنها افزوده شود. مقصود از ثابتقدم كردن آنها اين است كه آنها را با الطاف و حمايت خويش دعوت مي كند كه بر ايمان و طاعت استوار بمانند.

وَ هُديً وَ بُشْري لِلْمُسْلِمِينَ: و قرآن هدايت و بشارت دهنده مسلمانان است به بهشت و پاداش.

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ: ما مي دانيم كه كفار مي گويند: قرآن از جانب خداوند نيست، بلكه بشري او را تعليم مي دهد.

ابن عباس گويد: قريش مي گفتند: بلعام- كه آهنگري رومي و مسيحي در مكه بود- او را تعليم مي دهد.

ضحاك گويد: مقصود سلمان فارسي است. قريش مي گفتند: پيامبر، داستانها را از سلمان فرا مي گيرد.

مجاهد و قتاده گويند، مقصود غلامي رومي از «بني الحضرمي» است كه نامش «يعيش» يا «عائش» بود. و كتابي داشت. او اسلام آورد و نيكو مسلماني بود.

عبد اللَّه بن مسلم گويد: در جاهليت، دو غلام مسيحي بودند از اهالي «عين التمر» كه نام يكي از آنها «يسار» و نام ديگري «خير» و شغلشان تيز كردن شمشيرها بود.

آنها كتابي بزبان خويش داشتند كه قرائت مي كردند. پيامبر هر گاه از كنار آنها مي گذشت، توقف مي كرد و به خواندن آنها گوش مي داد. قريش گفتند: پيامبر از آنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 53

ياد مي گيرد.

اكنون براي باطل كردن و تكذيب سخن آنها مي فرمايد:

لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ: زبان كسي كه مي گويند پيامبر از او چيز مي آموزد، عربي فصيح نيست. در اينجا نمي گويد: «عجمي» زيرا اين كلمه منسوب است به «عجم» و عجم يعني غير عرب. لكن «اعجمي» منسوب است به «اعجم» و او كسي است كه زبان فصيح

ندارد، خواه عربي باشد، خواه عجمي. مثلا سيبويه فارسي «عجمي» است اگر چه زبانش، لغت عربي است.

برخي گويند: «يلحدون» به معناي «يرمون اليه و يزعمون» است. يعني زبان كسي كه گمان مي كنند كه بتو قرآن مي آموزد، غير فصيح است و به عربي سخن نمي گويد.

چگونه پيامبر، قرآن را كه عاليترين و شيواترين سخن است، از او مي آموزد؟! وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ: اين قرآن به زبان عربي آشكار است و هيچ ترديدي در آن نيست. هر گاه عرب از آوردن مثل قرآن عاجز باشند- در حالي كه قرآن بزبان آنهاست- چگونه كسي كه زبان فصيح ندارد، مي تواند نظير آن را بياورد و به پيامبر تعليم دهد؟! زجاج گويد: قرآن را بعربي بودن توصيف كرده و منظور اين است كه صاحب آن، زبانش عربي است.

بدنبال اين آيه، در برابر گفتار تهمت آميز كافران، به تهديد آنها پرداخته، مي فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ لا يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ: اي محمد، آنان كه به معجزات و دلايل روشن ايمان نمي آورند، خداوند آنها را بر ايمان استوار نمي دارد و براه بهشت هدايت نمي كند و آنها را عذابي دردناك است.

در اينجا هدايت را از مردم بي ايمان سلب مي كند. ظاهراً منظور از اين هدايت پاداش ايمان باشد، نه هدايتي كه به معناي راهنمايي است و براي عموم مردم است.

چنان كه در اين آيه: أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمي عَلَي الْهُدي (فصلت 17: ثمود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 54

را راهنمايي كرديم و آنها كوري را بر هدايت ترجيح دادند) همين معني اراده شده است.

سپس مي فرمايد: اينها تهمت و افترا مي بندند.

إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ

اللَّهِ: كساني تهمت مي بندند و چنين دروغهايي را اختراع مي كنند كه دلائل خدا را قبول ندارند و تصديق نمي كنند، نه كساني كه اهل ايمان هستند، زيرا ايمان از چنين كارهايي مانع مي شود.

وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ: اي محمد، تو دروغگو نيستي، بلكه آنها دروغگو هستند. اين جمله، دروغ را بكافران اختصاص و نشان مي دهد كه دروغگويي يكي از عادات آنهاست. علاوه بر اين، در اين آيه، نهي و منع از دروغ نيز كرده است، زيرا مي گويد: دروغ، كار كساني است كه ايمان ندارند. در روايت است كه از پيامبر گرامي سؤال كردند: آيا مؤمن زنا مي كند؟ فرمود: ممكن است. پرسيدند: مؤمن دزدي مي كند؟ فرمود. ممكن است. پرسيدند: مؤمن دروغ مي گويد: فرمود: نه. آن گاه همين آيه را قرائت كرد.

نظم آيات … ص: 54

در باره اتصال وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ به سابق، دو وجه گفته اند: 1- اين آيه، دنباله وصف كساني است كه اولياي شيطان هستند و در آيه «عَلَي الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ» وصف آنها گذشت. يعني آنها دوست شيطانند و در باره آيه اي كه بجاي آيه اي ديگر قرار مي گيرد، مي گويند: تو افترا مي بندي 2- اين آيه، از سابق جداست و دنباله آياتي است كه در باره كارهاي كافران بود. وجه اول بهتر است.

[سوره النحل (16): آيات 106 تا 110] … ص : 55

اشاره

مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (106) ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (107) أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (108) لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ (109) ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (110)

ترجمه: … ص : 55

آنان كه پس از ايمان، بخدا كافر شدند. مگر كسانى كه مجبورشان كردند و دلشان به ايمان مطمئن است، ولى كسانى كه دلشان براى كفر باز است، غضب خدا بر آنهاست و براى آنها عذابى بزرگ است، زيرا آنها زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 56

دادند و خداوند مردم كافر را هدايت نمى كند. خداوند بر دلها و گوشها و چشمهاى ايشان مهر زده است و آنان در غفلت هستند. بناچار، در آخرت آنها زيانكار هستند. آن گاه، خداوند براى كسانى كه پس از گرفتارى، مهاجرت و جهاد و صبر كردند،- پس از آن گرفتارى- آمرزگار و رحيم است.

قرائت: … ص : 56

فتنوا: ابن عامر بفتح فاء و تاء و ديگران بضم فاء و كسر تاء خوانده اند.

قرائت دوم به خاطر اين است كه: آيه در باره افراد ضعيفى مثل صهيب، عمار و بلال است كه در مكه گرفتار شدند و آنها را مجبور كردند كه مرتد شوند. بعضى از آنها- مثل عمار كه بعداً مهاجرت كرد- تقيه كردند.

قرائت اول به خاطر اين است كه: آنها بر اثر اظهار تقيه، خويشتن را بفتنه افكندند، زيرا هنوز چنين رخصتى از جانب خداوند به آنها داده نشده بود. اين رخصت هنگامى به آنها داده شد كه آيه: إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ …

إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ … (نساء 98) و آيه مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ … نازل شد.

اعراب: … ص : 56

مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ: زجاج گويد: در محل رفع و بدل است از «الكاذبون» و مبتداء نيست.

كوفيان گويند: شرط است و جواب آن حذف شده.

مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ: مبتداء و خبر آن فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ …

أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ: ممكن است در محل رفع و فاعل «جرم» باشد. در اين صورت، اين فعل به معناى «وجب» است و «لا» براى رد كلام سابق است.

ممكن است به معناى «لا بد من انهم فى الآخرة … » باشد و حرف جر حذف شده باشد.

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ: خبر «ان» «لَغَفُورٌ رَحِيمٌ» است و «ان» تكرار شده و نمونه آن در قرآن بسيار است.

آيه بعد: ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ نيز چنين است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 57

شأن نزول: … ص : 57

گويند: آيه إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ در باره عمار و پدرش ياسر و مادرش سميه و صهيب و بلال و خباب نازل شده است. اينان مورد شكنجه كفار واقع شدند.

پدر و مادر عمار بقتل رسيدند و عمار، هر چه مى خواستند بزبان آورد و نجات يافت. پس از آن خداوند پيامبر را از ماجرا خبر داد، برخى گفتند: عمار كافر شده است. فرمود:

هرگز. عمار از سر تا پايش پر از ايمان است و ايمان با خون و گوشت او در آميخته است.

عمار با چشم گريان، شرفياب حضور پيامبر شد. پيامبر فرمود:

- چه پشت سر دارى؟

عرض كرد:

- يا رسول اللَّه، بدى و زشتى. من خدايان آنها را به نيكى ياد كردم و خودم را به شما رسانيدم.

پيامبر در حالى كه چشمانش را مسح مى كرد، فرمود:

- اگر باز هم در چنگ آنها گرفتار شدى، سخن گذشته را تكرار

كن.

اين قول از ابن عباس و قتاده است.

مجاهد گويد: در باره مردمى از اهل مكه، نازل شده است كه ايمان آورده، بعزم مدينه از مكه خارج شدند. قريش به آنها رسيدند و گرفتارشان كردند و آنها از روى كراهت، سخن كفر بر زبان آوردند.

برخى گفته اند: پدر و مادر عمار، نخستين شهيدان اسلام هستند.

منظور از مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ و مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً عبد اللَّه بن سعد بن ابى سرح از قبيله بنى عامر است.

گويند: آيه ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا … درباره عياش ابى ربيعه، برادر رضاعى ابو جهل و ابى جندل بن سهيل بن عمرو و وليد بن مغيره «1»! و … افراد ديگرى

__________________________________________________

(1)- در اينجا نام وليد بن مغيره در رديف مهاجران آمده است، ولى- چنان كه قبلا هم گفتيم- وى سرسختانه با اسلام مبارزه كرد و بحال شرك، در مكه بهلاك رسيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 58

از اهل مكه نازل شده است. اينان در چنگ مشركين گرفتار شدند و به ميل آنها سخن گفته، رهايى يافتند، سپس مهاجرت كردند.

مقصود: … ص : 58

مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ: درباره تقدير اين جمله اختلاف است. گويند:

خلاصه معناى آن اين است: هر كس بخدا كافر شود و از اسلام باز گردد و سينه را براى كفر بگشايد، گرفتار خشم خدا مى شود و براى اوست عذابى بزرگ.

إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ: مگر اينكه كسى را اجبار كنند و بزبان اظهار كفر كند و دلش به ايمان، اطمينان داشته باشد. در اين صورت، وى را گناهى نيست.

برخى گويند: اين آيه، متصل است به آيه پيش. يعنى: كسى نسبت دروغ مى دهد كه پس از ايمان،

بخدا كافر شده باشد. سپس كسى كه مجبورش كرده باشند و دلش از نور ايمان روشن باشد، استثنا مى كند و مى فرمايد:

وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ: لكن كسانى كه قلبشان آمادگى پذيرش كفر دارد، بر آنهاست خشم خداوند و در آخرت، گرفتار عذاب خواهند شد.

اكنون خداوند به عذابى بزرگ، براى آنها اشاره كرده، مى فرمايد:

ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ: زيرا آنان زندگى زودگذر دنيا و لذائذ آن را بر زندگى جاودانى آخرت، ترجيح دادند و هر چه كردند، براى دنيا كردند، نه براى آخرت.

وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ: و خداوند مردم كافر را هدايت نمى كند و براه بهشت راهنمايى نمى كند.

أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ: خداوند بر دلها و گوشها و ديده هاى آنان مهر زده است. درباره معناى «مهر زدن بر دل و گوش و چشم» در سوره بقره، سخن گفته ايم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 59

وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ: و اينان در غفلت به سر مى برند. با اينكه آنها بطور كامل در غفلت نيستند و به خاطرات خود توجه دارند، آنها را غافل معرفى مى كند، علت اين است كه به سر انجام كار خود در آخرت، توجه ندارند. برخى گويند: مقصود اين است كه آنها بمنزله افراد غافل هستند و اين خود مذمت و نكوهشى است براى آنها.

لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ: اين جمله، زيانكارى آنها را با تأكيد بيان مى دارد، زيرا آنها بواسطه محروميت از بهشت و نعمتهاى آن و بواسطه گرفتارى در عذاب جهنم، براستى زيانى بزرگ تحمل مى كنند.

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما

فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ: آنان كه در راه خدا عذاب ديدند و براى رهايى از شر مشركين سخن كفر بر زبان آوردند، سپس مهاجرت كردند و با شكيبايى در خدمت پيامبر، به جهاد پرداختند، خداوند نسبت به آنها آمرزگار و رحيم است.

نظم آيات: … ص : 59

آيه اخير مربوط است به إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ خداوند بيان مى كند كه پس از اظهار كفر و رهايى از دست كفار و مهاجرت و جهاد، آنها را از آمرزش و رحمت خود برخوردار مى سازد. اين نظر از ابو مسلم است.

برخى گويند: نظر به اينكه در آيه پيش درباره زيانكاران سخن گفته بود، اكنون درباره مهاجرين مجاهد كه تجارتشان سودمند است، سخن مى گويد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 60

[سوره النحل (16): آيات 111 تا 115] … ص : 60

اشاره

يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها وَ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (111) وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ (112) وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ (113) فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالاً طَيِّباً وَ اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (114) إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (115)

ترجمه: … ص : 60

روزى بيايد كه هر كسى از خويشتن دفاع كند و هر كس سزاى عمل خود را مى برد و آنها ستم نمى بينند و خداوند درباره قريه اى مثل مى زند كه مردم آن در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 61

امن و آرامش بودند و روزى فراوان، از هر جا براى آنها مى آمد و كفران نعمتهاى خدا كردند و خداوند بواسطه كردارشان، بر آنها لباس گرسنگى و ترس پوشانيد.

پيامبرى از خودشان نزد آنها آمد و آنها وى را تكذيب كردند و در حالى كه ستمكار بودند، عذاب، گريبانگيرشان شد. از آنچه خداوند روزى شما كرده است، بخوريد كه حلال و پاكيزه است و شكر نعمت خدا را بجا آوريد، اگر او را مى پرستيد. همانا مردار و خون و گوشت خوك و آنچه نام غير خدا بر آن ياد شده بر شما حرام كرده است و هر كه ناچار شود، در حالى كه زياده روى و تجاوز نكند، خداوند آمرزگار و رحيم است.

قرائت: … ص : 61

و الخوف: عباس بن فضل بنقل از ابى عمرو اين كلمه را به نصب و ديگران به جر خوانده اند: نصب آن بنا بر اين است كه عطف بر لباس الجوع و جر آن بنا بر اين است كه عطف بر «الجزع» باشد و همين اولى است.

لغت: … ص : 61

انعم: جمع «نعمة» مثل «شده و اشد» برخى گويند: جمع «نعم» است مثل «عفن و اغصن». برخى گويند: مفرد آن «نعماء» است. مثل «بأساء و ابؤس» اذاقها اللَّه: معناى حقيقى آن «خداوند قريه را چشانيد» است. لكن در اينجا معناى استعارى آن مراد است. يعنى پوشانيد آن را. مثل «اركب هذا الفرس و ذقه» يعنى: اين اسب را سوار شو و او را بيازماى. شاعر گويد:

فذاق فاعطته من اللين جانباً كفى و لها ان يغرق السهم حاجز

يعنى: كمان را آزمود. اين كمان به اندازه كافى در اختيار بود و تير را به شدت رها مى كرد.

ديگرى گويد:

و ان اللَّه ذاق حلوم قيس فلما رأى خفتها قلاها

خداوند بردباريهاى طايفه قيس را آزمود و چون بى حلمى آنها را مشاهده كرد، آنها را طرد كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 62

اعراب: … ص : 62

يَوْمَ تَأْتِي: نصب «يوم» يا بخاطر اين است كه لَغَفُورٌ رَحِيمٌ در آن عمل كرده يا به تقدير «اذكر» است.

مقصود: … ص : 62

يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها: چون روز قيامت فرا رسد، همه افراد براى دفاع از خويش با فرشتگان به جدال و بحث پرداخته، دلائلى مى آورند كه قابل قبول نيست. مى گويند: به خدا سوگند، ما مشرك نبوده ايم. پيروان آنها هم مى گويند:

پروردگارا، اينان ما را گمراه كردند. پس عذاب آنها را زياد كن.

وَ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ: هر كس جزاى نيك و بد خود را مى گيرد و ستمى بكسى نميشود.

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا: خداوند مثلى مى زند.

قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً: درباره قريه اى كه مردم آن در امنيت كامل به سر- مى بردند و با اطمينان خاطر زندگى مى كردند و نيازى به تغيير مكان و نقل و انتقال نداشتند، زيرا ترسى نداشتند و از لحاظ زندگى در تنگى نبودند.

يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ: روزى فراوان، از جاها و بلاد ديگر، براى آنها آورده مى شد. چنان كه مى فرمايد: يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ (قصص 57:

هر گونه ميوه اى در آنجا جمع مى شد) فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ: مردم اين قريه، به نعمت هاى خداوند كفر ورزيدند و شكر آنها را بجاى نياوردند.

فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ: خداوند آنها را گرفتار گرسنگى ترس و بيم كرد و اين بر اثر كردار زشتشان بود.

در اينجا اثر ترس و گرسنگى را لباس ناميده است، زيرا اثر گرسنگى و لاغرى مانند لباس، بر بدن انسان ظاهر ميشود. برخى گويند: همانطورى كه لباس بدن را فرا مى گيرد، آنها را گرسنگى و ترس فرا گرفت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 14، ص: 63

ابن عباس و مجاهد و قتاده گويند: مقصود از اين قريه، مكه است كه خداوند هفت سال مردم آن را گرفتار گرسنگى و بدبختى كرد، تا آنجا كه ظرفهاى پوستين و پشمهاى آغشته بخون و حشرات بدن حيوانات را مى خوردند و در عين حال از پيامبر و يارانش بيمناك بودند. اين جريان هنگامى بود كه پيامبر درباره آنها نفرين كرد و از خداوند مسألت داشت كه قوم «مضر» را همچون قوم يوسف، هفت سال دچار قحطى و بدبختى كند.

برخى گويند: مقصود قريه اى است كه پيش از پيامبر اسلام، خداوند پيامبرى بسوى آنها فرستاد و آنها كافر شدند و او را كشتند و خداوند آنها را گرفتار عذاب كرد.

وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ: خداوند بسوى مردم آن قريه، يعنى مكه، پيامبرى از خودشان فرستاد، تا از او پيروى كنند.

فَكَذَّبُوهُ: آنها وى را تكذيب و نبوتش را منكر شدند.

فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ: آنها در حالى كه ستمكار بودند، بعذاب ترس و گرسنگى- كه در آيه پيش بيان شد- و شكستهاى بدر و … گرفتار شدند.

كسانى كه قريه را جاى ديگرى غير از مكه دانسته اند، مى گويند: اين آيه هم شرح حال مردم همان قريه است.

اكنون مؤمنين را مخاطب ساخته، مى فرمايد:

فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً: اگر چه صيغه امر بكار برده، ولى منظور، اباحه است يعنى شما مى توانيد از غنيمتها و ديگر روزيهاى حلال استفاده كنيد.

وَ اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ: و شكر نعمتهايى كه براى شما آفريده و بر شما حلال كرده است، بجاى آوريد.

إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ: اگر خداى يكتا را پرستش مى كنيد.

إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ

تفسير دو آيه فوق در سوره بقره، آمده است (رجوع شود به آيه هاى 172 و 173).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 64

[سوره النحل (16): آيات 116 تا 119] … ص : 64

اشاره

وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ (116) مَتاعٌ قَلِيلٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (117) وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (118) ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (119)

ترجمه: … ص : 64

براى آن توصيف هاى دروغى كه زبانهايتان مى كند، نگوييد: اين حلال و اين حرام است، كه دروغ بخدا ببنديد. كسانى كه دروغ به خدا بندند، رستگار نميشوند.

بهره اى ناچيز است و براى آنهاست عذابى دردناك. و بر يهوديان آنچه را از پيش براى تو نقل كرده ايم، حرام كرديم. ما ستمشان نكرده ايم، بلكه خودشان در حق خود ستم كردند.

آن گاه پروردگارت نسبت به كسانى كه از روى نادانى بدى كرده و از پى آن توبه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 65

آورده و بصلاح آمده اند، پروردگارت از پى آن، آمرزگار و رحيم است.

اعراب: … ص : 65

مَتاعٌ قَلِيلٌ: خبر براى مبتداى محذوف، يعنى «متاعهم بهذا الذى فعلوه متاع قليل».

مقصود: … ص : 65

سابقاً درباره چيزهاى حلال و چيزهاى حرام، سخن گفت. اكنون دستور مى- دهد كه از مخالفت دستورهاى او خوددارى كنند. از اينرو ميفرمايد:

وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ: چيزهايى را كه زبانهاى شما بدروغ آنها را حلال يا حرام شمرده اند، حلال يا حرام نشماريد و نگوييد: مردار حلال است و شترى كه ده شكم زاييده، حرام است.

لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ: و با اين سخن، نسبت دروغ به خدا ندهيد و احكامى كه زاييده فكر شماست بخداوند متعال نبنديد.

إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ: زيرا كسانى كه به خداوند نسبت دروغ مى دهند، از عذاب خدا نجات نمى يابند و خيرى نمى بينند.

مَتاعٌ قَلِيلٌ: در اين دنيا چند روزى بيشتر، از متاع اندك آن بهره مند نميشوند.

وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ: اما در آخرت، گرفتار عذابى دردناك خواهند شد.

وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ: و بر يهوديان حرام كرديم، چيزهايى كه قبلا براى تو شرح داديم. مقصود مطالبى است كه در سوره انعام ذكر شده است. در آنجا فرمود: وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ (انعام 146: و بر يهوديان حرام كرديم هر ناخن دارى را … ) اين معنى از حسن و قتاده و عكرمه است. بديهى است كه سوره انعام پيش از اين سوره، نازل شده است.

وَ ما ظَلَمْناهُمْ: ما از اين راه، بر آنها ظلمى روا نداشتيم.

وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ: بلكه آنها از راه معصيت و كفران نعمتها و انكار انبياء بخود ظلم كردند و سزاوار شدند كه چيزهاى حلال

بر آنها حرام گردد،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 66

زيرا بر اثر رفتارهاى زشت، مصلحتها تغيير كرد.

اكنون درباره آنهايى كه بر اثر وعد و وعيد الهى توبه كنند، مى فرمايد:

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ: اى محمد، پروردگار تو نسبت به كسانى كه از روى نادانى كار زشتى مى كنند، سپس توبه كرده، در صدد اصلاح نيت و رفتار خود برمى آيند، آمرزگار و رحيم است.

بديهى است كه جهالت انسان را بكار زشت دعوت مى كند، همانطورى كه دانايى انسان را به نيكى فرا مى خواند. برخى گويند: جهالت آنها از خود زشتيها يا از كيفر آنهاست. برخى گويند: جهالت اين است كه انسان بكار زشتى اقدام كند و بخود وعده دهد كه از آن توبه خواهد كرد.

در آيه فوق «إِنَّ رَبَّكَ» بمنظور تأكيد، و نيز بازگشت ضمير «من بعدها» به عملى كه از شخص سر زده، تكرار شده است.

نظم آيات: … ص : 66

آيه وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا … متصل است به آنچه كه قبلا حرام يا حلال شمرده شده است، تا بيان كند كه چيزهايى كه يهوديان حلال يا حرام مى شمردند، در تورات نبوده، چنان كه در قرآن هم نيست.

برخى گويند: منظور بيان اين مطلب است كه: هر گاه بر يهوديان، بواسطه معصيتشان همه چيز حرام نشده است، چگونه بر مسلمانان حرام ميشود؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 67

[سوره النحل (16): آيات 120 تا 124] … ص : 67

اشاره

إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (120) شاكِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (121) وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (122) ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (123) إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (124)

ترجمه: … ص : 67

ابراهيم، پيشوايى بود، براى خداوند نيايشگر و براه راست. و از مشركان نبود. سپاسگزار نعمتهاى خداوند. خدا او را برگزيد و براه راست هدايت كرد.

در اين جهان باو نيكى داديم و در آخرت از صالحان است. آن گاه بتو وحى كرديم كه از كيش ابراهيم كه براه راست بود و مشرك نبود، پيروى كنى. همانا «روز شنبه» بر كسانى لازم شمرده شد كه در باره آن اختلاف كردند. پروردگار تو، در روز قيامت در ميان آنها، در باره آنچه در آن اختلاف مى كرده اند، حكم خواهد كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 68

مقصود: … ص : 68

إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً: در باره معناى «امة» اختلاف است. برخى گويند: يعنى مقتدا و معلم خير. ابن اعرابى گويد: «امة» يعنى مرد عالم. بيشتر مفسران قرآن نيز همين نظر را تأييد مى كنند. قتاده گويد: يعنى، پيشواى هدايت. برخى گويند: علت اينكه ابراهيم را «امة» ناميده اند، اين است كه قوام و پايدارى امت بوجود اوست. برخى گويند: علت اين است كه وى به اصلاح عمل امت، قيام كرده است. مجاهد گويد: علت اين است كه او در عصر خود تنها فرد يگانه پرست بوده و بنا بر اين «امت توحيد» منحصر در وجود مبارك او بوده است، ديگران همگى كافر بوده اند.

در باره معناى «قانت» ابن مسعود گويد: يعنى كسى كه مطيع خداست و همواره بعبادت مشغول است. حسن گويد: يعنى نمازگزار.

حنيف، يعنى در راه طاعت و اسلام، مستقيم بود و به بيراهه نمى رفت.

آرى چنين بود قهرمان توحيد:

- معلم خير، عالم، مطيع خدا و براه راست.

وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ: او اهل شرك نبود، بلكه يكتا پرست بود.

شاكِراً لِأَنْعُمِهِ

اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ: او به نعمتهاى خدا معترف بود و شكر گزارى مى كرد. خداوند او را از ميان مردم اختيار كرد و برسالت و رهبرى انسانها برگزيد و او را براه راست- يعنى اسلام و توحيد- رهنمون گشت.

وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً: ما در اين جهان باو نعمتى نيكو بخشيديم تا خودش و اولادش خوشدل باشند. اين نعمت، همان است كه ما مى گوييم: «خدايا بر محمد و آلش درود فرست، هم چنان كه بر ابراهيم و آلش درود فرستادى.»

حسن گويد: اين نعمت، رسالت و نبوت است.

قتاده گويد: اين نعمت اين است كه پيروان هر دينى ابراهيم را دوست مى دارند.

برخى گويند: مقصود اين است كه خداوند همه جا ستايشگر اوست. خداوند او را مى ستايد: وى همواره خدا را اطاعت كرد و در راه تحصيل خشنوديش كوشيد تا امام و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 69

مقتداى خلق شد و مردم بنور او هدايت يافتند.

برخى گويند: اين نعمت، همان است كه خداوند دعاى وى را اجابت كرد و نبوت را در فرزندانش قرار داد.

وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ: او در آخرت از مردم شايسته است.

در اينجا مناسب بود، ابراهيم را در عاليترين درجه صلاحيت و شايستگى قرار دهد، زيرا موقعيت او چنين اقتضايى را داشت، لكن چنين نكرد، تا مردم را به شايستگى ترغيب كند و نشان دهد كه مردم صالح، با پيامبران در يك رديفند.

اين خود براى مردم صالح افتخارى بزرگ است كه ابراهيم خليل با همه عظمت مقامى كه دارد، از آنها باشد. گذشته از اين، خداوند، پيامبر اسلام را نيز دعوت مى كند كه از كيش ابراهيم پيروى كند و

خود را در همان صفى قرار دهد كه ابراهيم از آنهاست.

ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً: آن گاه، اى محمد، بتو وحى كرديم كه از كيش ابراهيم- كه در دعوت بتوحيد و مبارزه با بتها براه راست بود- پيروى كنى.

وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ: او از اهل شرك نبود.

پرسش:

گفته اند: پيامبر ما افضل از ابراهيم است. چرا در اينجا خداوند امر كرده است كه از ابراهيم كه مقامش پايينتر است پيروى كند؟! پاسخ:

شكى نيست كه ابراهيم، پيش از پيامبر اسلام، راه توحيد و حقجويى را سپرده است. پيامبر اسلام، اگر چه افضل از ابراهيم است، ليكن دنباله رو اوست و اين مانعى ندارد.

إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ: حسن گويد: يعنى «روز شنبه» وسيله لعن و مسخ كسانى شد كه در باره آن اختلاف كرده، نخست حرام، سپس حلال شمردند. از اينرو خداوند آنها را لعن و مسخ كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 70

ممكن است منظور اين باشد كه چون در روز شنبه از شكار ماهى ممنوع شده بودند، روز جمعه، تورهاى ماهيگيرى را به آب مى انداختند تا ماهى ها در آن جمع شوند، سپس روز يكشنبه، تور را با ماهى ها از آب بيرون مى آوردند. اختلاف آنها در باره همين كار بود.

مجاهد و ابن زيد گويند: يعنى يهوديان مأمور شدند كه احترام روز شنبه را حفظ كنند، زيرا به آنها دستور داده شده بود كه جمعه را احترام كنند و آنها در اين باره اختلاف كرده بودند.

برخى گويند: يهوديان و مسيحيان در باره «روز شنبه» اختلاف كردند. گروهى مى گفتند: بهترين روزها شنبه است كه خداوند در آن روز از خلقت اشيا

فارغ شد و گروهى مى گفتند: بهترين روزهاى هفته، يكشنبه است كه روز شروع آفرينش است.

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ: روز قيامت كه فرا رسيد، خداوند در مورد مسائل دينى كه در باره آنها اختلاف مى كردند، حكم خواهد كرد و حق و باطل را تميز خواهد داد. آن گاه معلوم خواهد شد كه كدام دسته بر حق و كدام دسته، بر باطل بوده اند.

نظم آيات: … ص : 70

وجه اتصال آيه اخير، به آيات سابق اين است كه: خداوند در آيه سابق امر كرد كه مردم از حق پيروى كنند و در باره آن اختلاف نكنند. در اين آيه نشان مى دهد كه چگونه بر مردمى كه از پيروى حق خوددارى كردند و درباره آن باختلاف افتادند، سختگيرى كرد و آنها را در تنگى و سختى قرار داد.

ابو مسلم گويد: يهوديان و مسيحيان، ابراهيم را از خود مى دانستند. خداوند اين ادعا را رد كرد. سپس در آيه بعد، برد مطلبى ديگر پرداخت. آنها تعظيم «روز شنبه» را بر خود لازم مى شمردند و فكر مى كردند، نسخ اين حكم، ممكن نيست.

لكن خداوند به آنها خاطر نشان مى كند كه اين عقيده هم مانند عقيده سابق، غلط و بى اساس است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 71

[سوره النحل (16): آيات 125 تا 128] … ص : 71

اشاره

ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (125) وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ (126) وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ (127) إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ (128)

ترجمه: … ص : 71

با حكمت و موعظه نيكو براه پروردگارت دعوت كن و با آنچه بهتر است با آنها بگفتگو پرداز. خداوند به كسانى كه از راهش منحرف شده اند و به كسانى كه هدايت شده اند، داناتر است. اگر آنها را كيفر دهيد، برابر كردارشان آنها را مجازات كنيد و اگر صبر كنيد، صبر براى صابران بهتر است. و صبر كن كه صبر تو جز بتوفيق خداوند نيست و بر آنها غمگين نباش و از نيرنگ آنها دلتنگ نشو. خداوند با پرهيزكاران و با كسانى است كه نيكوكارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 72

قرائت: … ص : 72

ضيق: ابن كثير اين كلمه را در اينجا و در سوره نمل به كسر ضاد و ديگران بفتح ضاد خوانده اند. فتح ضاد به اين مناسب است كه در اصل «ضيّق» بوده سپس مخفف شده.

ممكن است به معناى مصدر باشد.

برخى گفته اند: هر دو بيك معنى هستند.

ابو على گويد: هر گاه بفتح ضاد هم بخوانيم، بهتر است مصدر باشد، نه صفت.

ابو عبيده گويد: «ضيق» به كسر، تنگى معاش و «ضَيْق» بفتح، تنگى دل است.

مقصود: … ص : 72

اكنون خداوند پيامبر خود را امر مى كند كه مردم را دعوت به حق كند.

مى فرمايد:

ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ: مردم را بوسيله قرآن، بدين خداوند دعوت كن، زيرا دين، يگانه راه رسيدن بخشنودى خداوند است.

در اينجا قرآن را حكمت ناميده است، زيرا بمنزله سدى است در برابر فساد و امور ناپسند.

برخى گويند: حكمت، يعنى شناسايى نيك و بد و صلاح و فساد كارها، زيرا از بركت شناسايى است كه از فساد جلوگيرى مى شود و مردم براه صواب و راستى و كارها و گفتارهاى نيكو و پسنديده، راه مى يابند.

وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ: همچنين مردم را از راه موعظه نيكو براه خدا دعوت كن.

موعظه نيكو يعنى ترغيب و تشويق مردم به ترك زشتيها و به انجام كارهاى پسنديده. بطورى كه زشتى ها در نظر آنها تنفر آور و نيكى ها در نظر آنها لذتبخش جلوه كند. واعظ نيكو سخن، دلهاى مردم را نرم مى كند و بذر خشوع و خضوع را در دلهاى مردم مى افشاند.

ابن عباس گويد: حكمت يعنى نبوت و موعظه حسنه، موعظه هاى قرآنى است.

وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ: و بوسيله قرآن كه بهترين دليلهاست، با آنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 73

به بحث و گفتگو

بپرداز.

مقصود اين است كه عفريت شرك را در نهاد مشركين بكام هلاك افكن و با مدارايى و ملايمت، آنها را نصيحت كن تا ترا اجابت كنند و براه خدا آيند. «جدل» يعنى از راه استدلال، نيروى خصومت و مخالفت مخالف را در هم شكستن و او را براه راست آوردن.

برخى گويند: مقصود اين است كه باندازه قدرت فهم و تحملشان با آنها بحث و گفتگو كند، نه بيشتر، چنان كه در حديث آمده است: ما پيامبران مأموريم كه با مردم بقدر عقلشان سخن گوييم. «1»

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ: خداوند به كسى كه از راه دين، منحرف و گمراه شده است، داناتر است.

وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ: و نيز بحال كسانى كه براى هدايت پذيرى، استعداد و آمادگى دارند، آگاه تر است. چنين خدايى صلاح حال مردم را بهتر مى داند و آنچه در باره آنها امر مى كند، صلاح است.

وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ: اگر خواستيد كسى را مجازات كنيد، به اندازه خطايش او را مجازات كنيد، نه بيشتر.

شعبى و قتاده و عطا گويند: بعد از آنكه مشركين در جنگ احد، كشتگان احد را مثله كردند و شكم حمزه را شكافتند و هند، جگر او را بيرون آورد و ديگران گوش و بينى او را بريدند، مسلمانان گفتند: اگر بر آنها دست يافتيم، زندگان آنها را هم مثله خواهيم كرد، تا چه رسد به مردگان آنها. از اينرو اين آيه نازل شد.

مجاهد و ابراهيم و ابن سيرين گويند: اين آيه عام است و شامل هر ظلمى- اعم از غضب و … - مى شود.

حسن گويد: اين آيه، پيش از آنكه پيامبر مأمور جنگ

با همه مشركان گردد، نازل شده است. در اين آيه، فقط مأمور مى شود با كسانى بجنگد كه با او جنگيده اند.

نظير فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ (بقره 191: اگر با شما جنگيدند، آنها را بكشيد).

__________________________________________________

(1)-

امرنا معاشر الانبياء ان نكلم الناس على قدر عقولهم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 74

وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ: اگر دست از مجازات آنها برداريد و شكيبايى كنيد و تلخى صبر را بچشيد، بهتر است، زيرا پاداش آن بزرگ است.

وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ: اى محمد، در ابلاغ رسالت، صبر كن و آزار و اذيتها را تحمل كن و مطمئن باش كه خداوند ترا بر صبورى و بردبارى توفيق مى دهد و كارها را براى تو آسان مى كند.

برخى گويند: يعنى چيزهايى كه صبر لازم دارند، بر آنها صبر كن كه خدا ترا توفيق مى دهد.

وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ: و از اعراض مشركين، غمگين مباش، زيرا سرانجام بر آنها پيروز مى شوى و اگر آنها اعراض مى كنند، بر تو ملامتى نيست. تو به وظيفه خود عمل كردى و امر خدا را بمردم رسانيدى.

برخى گويند: يعنى بر كشتگان احد غمگين مباش، زيرا خداوند مقام آنها را بالا برده و در بهشت جاى داده است.

وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ: از اينكه آنها با تو و يارانت، نيرنگ مى كنند، دلتنگ نباش، زيرا خداوند نيرنگشان را بخودشان باز مى گرداند و شما را از شر ايشان حفظ مى كند.

إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا: خدا با كسانى است كه از شرك و زشتى ها و گناهان كبيره بپرهيزند و آنها را يارى و حفظ مى كند.

وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ: و با كسانى است كه نيكوكار باشند.

حسن گويد: يعنى از آنچه

بر آنها حرام است مى پرهيزند و در آنچه بر آنها واجب است، نيكوكارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 75

سوره بنى اسرائيل … ص : 75

اشاره

(آغاز جزء پانزدهم) تمام اين سوره مكى است، بجز، پنج آيه آن:

1- لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ …

2- لا تَقْرَبُوا الزِّنى …

3- أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ …

4- أَقِمِ الصَّلاةَ …

5- وَ آتِ ذَا الْقُرْبى …

اين قول از حسن است.

قتاده و معدل- بنقل از ابن عباس- گويند: آيات مدنى سوره از وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ … تا وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ … (73 تا 80) يعنى هشت آيه است.

شماره آيات: … ص : 75

بنا بر شماره كوفيان، 121 آيه و بنا بر شماره ديگران 110 آيه است. بنا بر شمارش كوفيان لِلْأَذْقانِ سُجَّداً … (107) يك آيه است.

فضيلت سوره: … ص : 75

ابى بن كعب، از پيامبر گرامى نقل كرده است كه:

- هر كس سوره بنى اسرائيل را قرائت كند و هنگام خواندن آيه اى كه درباره پدر و مادر است، دچار رقت قلب شود، در بهشت اجرى به او داده مى شود كه برابر دو هزار و چهار صد پيمانه و هر پيمانه اى از تمام نعمتهاى دنيا بهتر است.

حسن بن ابى العلا از امام صادق (ع) روايت كرده است كه:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 76

- هر كس سوره بنى اسرائيل را در هر شب جمعه بخواند، نمى ميرد تا قائم (ع) را درك كند و از اصحاب و يارانش باشد.

تفسير: … ص : 76

خداوند سوره نحل را بيادى از پيامبر گرامى اسلام، خاتمه داد. اكنون سوره بنى اسرائيل را بياد او و شرح سفر ملكوتى وى به «مسجد الاقصى» آغاز كرده، مى فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 77

[سوره الإسراء (17): آيات 1 تا 3] … ص : 77

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (1) وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلاً (2) ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً (3)

ترجمه: … ص : 77

منزه است كسى كه شبى بنده خود را از مسجد الحرام به مسجد الاقصى- كه اطرافش را مبارك ساخته ايم- برد، تا آيات خود را نشانش دهيم. خداوند شنوا و بيناست. موسى را كتاب داديم و كتابش را وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم كه غير از من ذريه كسانى را كه با نوح سوار كرديم، مورد اعتماد قرار ندهند. نوح بنده اى سپاسگزار بود.

قرائت: … ص : 77

الا تتخذوا: ابو عمرو اين كلمه را به ياء و ديگران بتاء خوانده اند. قرائت اول بخاطر اين است كه: آيه در مقام خطاب نيست و ضمير آن به «بنى اسرائيل» باز- مى گردد. قرائت دوم، از باب انصراف از غيبت به خطاب است و از لحاظ معنى، با قرائت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 78

نخست تفاوتى ندارد.

اعراب: … ص : 78

سبحان: مفعول مطلق براى فعل محذوف.

أَلَّا تَتَّخِذُوا: در اين باره، سه وجه محتمل است:

1- «ان» ناصبه و معناى آن «كراهة ان يتخذوا من دونى وكيلا» است.

2- «ان» بمعناى «اى» است، زيرا بعد از كلام تام آمده و معناى آن «اى لا تتخذوا» است.

3- «ان» زايده و تقدير آن «قلنا لا تتخذوا» است.

ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا: ممكن است مفعول دوم «أَلَّا تَتَّخِذُوا» باشد، زيرا اين فعل، دو مفعول مى گيرد، بنا بر اين، كلمه «وكيلا» در معنى جمع است. مثل «وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً».

احتمال ديگر اين است كه منادى باشد به تقدير «يا ذرية من … »

ممكن است اين كلمه را مرفوع بخوانيم تا بدل از ضمير «لا تتخذوا» يا مجرور بخوانيم تا بدل از «بنى اسرائيل» باشد.

شأن نزول: … ص : 78

گفته اند: اين آيه درباره رفتن پيامبر، از مكه بمسجد الاقصى نازل شده است.

پس از آنكه پيامبر اسلام نماز مغرب و عشا را در مسجد الحرام خواند، معراجش آغاز گرديد و همانشب مراجعت كرد و نماز صبح را نيز در مسجد الحرام خواند.

بر طبق اين آيه، پيامبر اسلام، شبانگاه از مسجد الحرام تا مسجد الاقصى برده مى شود. اين قسمت مورد اتفاق همه مسلمانان است.

برخى احتمال داده اند كه سفر پيامبر، روحانى بوده و در خواب صورت گرفته است، لكن اين احتمال باطل است، زيرا خواب ديدن، معجزه نيست و نمى تواند برهانى باشد.

روايات بسيارى وارد شده است كه داستان معراج آسمانى پيامبر را به تفصيل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 79

شرح مى دهند. بسيارى از صحابه، مثل ابن عباس، ابن مسعود، جابر بن عبد اللَّه، حذيفه، عايشه، ام هانى و … اين روايات را از پيشواى بزرگ اسلام نقل كرده اند. بعضى

از راويان، مطالب بيشترى نقل كرده اند و برخى كمتر. اين مطالب را مى توان به چهار دسته تقسيم كرد:

1- دسته اى از مطالب، بخاطر تواتر اخبار، قطعى و يقينى هستند.

2- دسته اى ديگر، مطالبى است كه مورد قبول عقل است و با اصول ناسازگار نيست. ما اين مطالب را تجويز مى كنيم و قطع داريم كه در بيدارى بوده است نه در خواب.

3- پاره اى از مطالب با اصول دين سازگار نيست، لكن ممكن است آنها را طورى تأويل كنيم كه مخالفتى نداشته باشد. بهتر اين است كه اين مطالب را بنحوى كه با اصول سازگار باشد، تأويل كنيم.

4- پاره اى ديگر، بر حسب ظاهر نادرست بوده، به هيچ وجه قابل تأويل نيستند.

اين مطالب را بهتر است قبول نكنيم.

دسته اول كه قطعى و يقينى است، اين است كه فى الجمله، پيامبر گرامى اسلام مسافرتى كرده است. دسته دوم اين است كه پيامبر، در آسمانها گردش كرد و پيامبران و عرش و سدرة المنتهى و بهشت و جهنم و … را ديد. دسته سوم اين است كه: وى گروهى را ديد كه از نعمتهاى بهشت، برخوردارند و گروهى را مشاهده كرد كه گرفتار عذاب آتش هستند. اين دسته را اينطور توجيه مى كنيم كه پيامبر صفت يا نام آنها را مشاهده كرده است. دسته چهارم اين است كه او آشكارا با خداوند سخن گفت و خدا را بچشم ديد و بر تخت خداوندى در كنارش نشست و … پذيرفتن اين مطالب، موجب تشبيه خداوند بموجودات جسمانى است و خداوند منزه از تشبيه است. همچنين روايت شده است كه: شكم پيامبر را شكافتند و او را شستشو دادند. بديهى است كه او از هر

بدى و عيبى پاك است. وانگهى چگونه ممكن است قلب انسان را بوسيله آب، از آلودگيهاى معنوى و اخلاقى و اعتقادى پاك كرد.

يكى از رواياتى كه درباره معراج پيامبر نقل شده، اين است كه پيامبر فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 80

- من در مكه بودم. جبرئيل نزد من آمد و گفت:

اى محمد، برخيز.

من برخاستم و بسوى در رفتم. ديدم جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، دم در هستند.

جبرئيل، «براق» را كه بزرگتر از الاغ و كوچكتر از قاطر و صورت او مانند صورت انسان و دمش مانند دم گاو و گردنش مانند گردن اسب و پاهايش مانند پاهاى شتر و بر او زينى از بهشت و از قسمت ران داراى دو بال بود، نزد من آورد و گفت:

- سوار شو.

من سوار شدم و رفتم تا به بيت المقدس رسيدم … در آنجا فرشتگانى ديدم كه براى نويد و احترام من از جانب خداوند بزرگ، از آسمان آمده بودند. من در بيت المقدس نماز خواندم.

(در پاره اى از روايات آمده است كه پيامبران نيز آمده بودند و ابراهيم و موسى و عيسى در ميان آنها بودند).

آن گاه جبرئيل دستم را گرفت و مرا بر روى «صخره» نشانيد و از همانجا معراج آسمانى من آغاز گرديد. در آسمان اول، شگفتيها و ملكوت آن را مشاهده كردم. در آنجا فرشتگان بر من سلام كردند من هرگز جايى به نيكى و زيبايى آسمان اول نديده بودم. سپس جبرئيل مرا به آسمان دوم برد. در آنجا عيسى بن مريم و يحيى بن زكريا را ملاقات كردم. سپس مرا به آسمان سوم برد. در آنجا يوسف را ديدم. سپس

مرا به آسمان چهارم برد. در آنجا ادريس را ديدم. سپس مرا به آسمان پنجم برد. در آنجا هارون را ديدم. آن گاه مرا به آسمان ششم برد. در آنجا ارواحى ديدم كه در يكديگر موج مى زدند و كروبيان در ميان آنها بودند. در آسمان هفتم مخلوقات و فرشتگان ديگرى ديدم.

در حديث ابو هريره است كه:

- در آسمان ششم موسى و در آسمان هفتم ابراهيم را ديدم.

سپس هم چنان به سير صعودى خود ادامه داديم تا به «اعلى عليين» رسيديم …

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 81

در اينجا من با خداى خويش به گفتگو پرداختم. بهشت و جهنم را ديدم. عرش و سدرة- المنتهى را مشاهده كردم. آن گاه به مكه مراجعت كردم. بامدادان، درباره اين سفر آسمانى براى مردم سخن گفتم. ابو جهل و مشركين مرا تكذيب كردند. مطعم بن- عدى گفت:

- گمان مى كنى در يك ساعت، راه دو ماهه را پيموده اى؟! چه دروغ عجيبى! سپس قريش گفتند:

- از ديده هاى خود براى ما تعريف كن.

فرمود:

- در راه بيت المقدس به كاروان بنى … برخوردم. آنها شترى را گم كرده و در جستجوى آن بودند و دربار آنها قدح بزرگ و ضخيمى پر از آب، بود. من آب را نوشيدم و كاسه را در جاى خود پنهان كردم. آنها تحقيق كردند و دانستند كه راست مى گويد. گفتند:

- اين يك نشانه! و فرمود:

- در راه به شتران بنى … رسيدم. بچه شتر ماده اى از آنها فرار كرده و دستش شكسته بود. آنها تحقيق كردند و دانستند كه درست مى گويد. گفتند:

- اين هم نشانى ديگر! گفتند:

- ما را از كاروان خودمان، خبر ده.

فرمود:

- كاروان

شما را در تنعيم ديدم.

سپس نشانيها و خصوصيات كاروان را شرح داد و فرمود:

- در پيشاپيش كاروان، شترى خاكسترى رنگ حركت مى كرد كه بر پشت آن دو خم گرد بود و هنگام طلوع خورشيد، كاروان بمكه خواهد رسيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 82

آنها رو به بيابان گذاشته، مى گفتند:

- محمد، در ميان ما حكم آشكارى كرد و راستى و دروغى گفتارش معلوم خواهد شد.

آنها هم چنان در بيابان در انتظار طلوع خورشيد، نشسته بودند، تا- بخيال خودشان- دروغ او را ثابت كنند. يكى از آنها گفت:

- بخدا خورشيد طلوع كرد! ديگرى گفت:

- به خدا، اينك شتران آمدند و در پيشاپيش آنها شترى خاكسترى رنگ، در حركت است.

آنها از اين جريان حيران شدند و ايمان نياوردند.

در تفسير عياشى از امام صادق (ع) روايت شده است كه:

- همين كه پيامبر را به آسمان اول بردند، بهر فرشته اى رسيد، خوشحال شد.

سپس بفرشته اى برخورد كه محزون و افسرده بود. به جبرئيل فرمود:

- بهر فرشته اى رسيدم، شاد شد، جز اين فرشته! او كيست؟

گفت:

- اين فرشته، مالك، خازن جهنم است. خداوند او را اينطور آفريده است.

پيامبر فرمود:

- اى جبرئيل، از او تقاضا كن كه جهنم را بمن نشان دهد.

جبرئيل گفت:

- اى مالك، اين است محمد، رسول خدا. او مى گويد بهر فرشته اى برخورده، شادى كرده است مگر تو.

مالك گفت:

- خداوند مرا اينطور آفريده است.

جبرئيل گفت:

- تقاضاى او اين است كه جهنم را به او نشان دهى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 83

مالك، طبقى از طبقات جهنم را به پيامبر نشان داد و ديگر تا وقت مرگ، خنده نكرد.

از ابو بصير نقل شده است كه امام صادق ع

فرمود.

- جبرئيل پيامبر را به جايى از آسمان برد و او را رها كرده، گفت:

- هيچ پيامبرى تا كنون به جاى تو نيامده بود.

مقصود: … ص : 83

سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ: كلمه «سبحان» براى تنزيه و پاك ساختن خداوند از عيبهاست. گاهى هم اين كلمه، براى تعجب بكار مى رود. يعنى: پاك و منزه است خداوندى كه بنده خود محمد (ص) را ببرد! بديهى است كه اين حادثه، يكى از شگفتيهاى قدرت خداوند است و آنان كه قدر عظمت او را درك نكرده و براى او شريك، قائل شده اند، بايد تعجب كنند.

بديهى است كه: تعجب، سبب تسبيح است و مسبب به جاى سبب، نشسته:

بنا بر اين «سبّح» يعنى «عجّب».

لَيْلًا: گويند معراج پيامبر به وقت شب، يك سال پيش از هجرت بود.

مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ: بيشتر مفسران گويند:

- پيامبر در آن شب، در خانه «ام هانى» خواهر على (ع) و همسر هبيرة بن ابى وهب مخزومى، خوابيده بود و معراجش از همانجا آغاز گشت. در اينجا مقصود از مسجد الحرام مكه است. بديهى است كه مكه و حرم، سراسر مسجد است.

حسن و قتاده گويند:

- سفر پيامبر از خود مسجد الحرام آغاز گشت.

إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى: مبدء سير پيامبر مسجد الحرام و پايان آن مسجد الاقصى يعنى بيت المقدس، شمرده شده است.

علت اينكه مسجد مذكور را «اقصى» (دور) گفته اند، دورى مسافت آن تا مسجد الحرام است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 84

الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ: مسجد الاقصى جايى است كه اطراف آن را با بركت ساخته ايم و داراى درختان و ميوه ها و گياهان و امنيت و فراوانى نعمت است و احتياجى نيست كه نيازمنديهاى مردم آن از جاهاى ديگر تأمين شود.

مجاهد

گويد:

- يعنى اطراف آن را مبارك ساختيم، زيرا آنجا را مقر پيامبران و محل نزول فرشتگان گردانيده ايم. بدين ترتيب، از آلودگى شرك، پاك است و پيامبران در آنجا به پرستش خداوند يكتا پرداخته اند و مشركان- كه بازار خود را كساد ديده اند- از آنجا رخت بربسته اند.

بنا بر اين اطراف مسجد الاقصى هم از بركات دينى و هم از بركات دنيوى برخوردار است.

لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا: مقصود از بردن پيامبر اين بود كه شگفتى هاى دلائل ما را بنگرد. يكى از دلائل شگفت انگيز اين است كه ظرف يك شب از مكه بمسجد الاقصى رفت. ديگر ديدن انبياء. ديگر معراج آسمانى و …

إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ: خداوند سخن مردمى كه پيامبر را تصديق يا تكذيب كنند، مى شنود و به سير و معراج پيامبر، بصير است.

وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ: ما بر موسى تورات نازل كرديم.

وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ: و تورات را وسيله ارشاد بنى اسرائيل قرار داديم.

أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا: و به آنها امر كرديم كه در موقع سختى ها و گرفتاريها به كسى اعتماد نكنند و تنها بخداوند توجه داشته باشند.

برخى گفته اند: يعنى به پروردگار خود توكل كنند.

ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ: معناى اين جمله، بر حسب وجوه مختلف اعراب، تفاوت پيدا مى كند. بنا بر وجه اول، يعنى: به بنى اسرائيل دستور داديم كه ذريه كسانى را كه با نوح بر كشتى سوار كرديم، مورد اعتماد قرار ندهند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 85

إِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً: نوح يكى از بندگان خدا بود كه همواره وى را سپاسگزارى مى كرد و مى گفت: الحمد للَّه. برخى گفته اند:

- او در آغاز خوردن و آشاميدن مى گفت: بسم اللَّه

و در پايان آن مى گفت: الحمد للَّه.

از امام باقر و امام صادق (ع) روايت است كه:

نوح، بامدادان و شامگاه، مى گفت:

- خدايا تو را شاهد مى گيرم كه نعمتهاى دينى و دنيوى من همه از تست. ترا شريكى نيست. بر من است كه ترا سپاسگزارى كنم، تا از من خشنود شوى. پس از اينكه از من خشنود شدى، باز هم وظيفه من سپاسگزارى است.

اين بود سپاسگزارى نوح.

نظم آيات: … ص : 85

وجه اتصال آيه وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ به سابق اين است:

- يعنى: منزه است خدايى كه محمد را ببرد و همه آيات را به او نشان داد، هم چنان كه آيات و معجزات آشكار را به موسى نشان داد.

برخى گويند:

- يعنى: پيامبرى تو چيز تازه اى نيست. ما براى تو كتاب آسمانى و دلائل محكم فرستاده ايم، همانطورى كه تورات را بر موسى نازل كرديم. چرا اينان موسى را قبول دارند و ترا انكار مى كنند؟! در حالى كه ميان تو و او فرقى نيست.

برخى گويند:

- يعنى اينان همانطورى كه مسافرت آسمانى و معراج ترا منكر مى شوند، موسى را هم مورد انكار قرار دادند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 86

[سوره الإسراء (17): آيات 4 تا 8] … ص : 86

اشاره

وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً (4) فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً (5) ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً (6) إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً (7) عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً (8)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 87

ترجمه: … ص : 87

به بنى اسرائيل، در تورات اعلام كرديم كه دو بار در روى زمين فساد مى كنيد و راه طغيان و برترى جويى پيش مى گيريد. همين كه وعده نخستين فساد، فرا رسيد، بندگانى از خويش، صاحب شوكت و نيرويى سخت، بر شما مسلط مى گردانيم، تا ديار شما را زير پا گذارند (و شما را بقتل رسانند) اين وعده، حتمى است. سپس بر ضد آنها دولت به شما داديم و شما را بمالها و فرزندان مدد كرديم و جمعيت شما را بيشتر ساختيم. اگر نيكى كنيد، براى خود نيكى كرده ايد و اگر بدى كنيد، براى خود بدى كرده ايد و چون وعده ديگر فرا رسيد، (دشمنان را بر شما مسلط مى سازيم) تا شما را دچار غم و اندوه سازند و مثل دفعه اول، داخل مسجد گردند و بهر چه تسلط يافتند، نابود سازند. ممكن است پروردگارتان، شما را رحم كند و اگر باز گرديد، باز مى- گرديم. ما جهنم را زندان كافران قرار داده ايم.

قرائت: … ص : 87

شاميان و كوفيان- بجز حفص- «ليسوء» و كسايى «لنسوء» و ديگران «ليسوؤوا» خوانده اند.

وجه قرائت اول اين است كه ضمير فعل به خداوند برمى گردد. يا اينكه به «بعث»- كه استفاده از «بعثنا» مى شود- برمى گردد.

وجه قرائت دوم اين است كه مشابه افعال پيشين: «رددنا، امددنا و … » است. در اينجا در حقيقت، بد آورى منسوب است به كسانى كه در خانه ها گشته اند. اما علت اينكه:

به خداوند نسبت داده شده، اين است كه كار آنها با قوت و نيروى خداوندى صورت گرفته است.

وجه قرائت سوم، به تقدير: «بعثناهم ليسوؤوا وجوهكم» است كه بقرينه سابق حذف شده. اين قرائت با مطالب سابق و مطالب بعد، سازگارتر است.

كلمه «وجوهكم»

مفعول به براى «ليسوؤوا» است و مقصود از «وجوه» صاحبان وجوه است. مثل كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ (قصص 88: هر چيزى هلاك شونده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 88

جز ذات خداوند) و مثل: «وجوه يؤمئذ ناضرة و وجوه يؤمئذ مسفرة. ضاحكة مستبشره» (قيامت 22 و عبس 38: چهره هايى آن روز شاداب است. و بعضى چهره ها آن روز روشن، خندان و شادان است). «1»

لغت: … ص : 88

قضاء: داورى كردن. اين كلمه به معناى خلقت و ايجاد نيز بكار رفته است.

مثل: «فقضاهن سبع سماوات» (فصلت 12: آنها را هفت آسمان آفريد) به معناى واجب كردن نيز بكار رفته. مثل: وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ (همين سوره 23: خداوند واجب كرده است كه جز او را نپرستيد) همچنين به معناى اعلام و اخبار، بكار رفته است.

در اينجا همين معنى مقصود است.

علو: برترى.

جوس: گردش در خانه ها. حسان گويد:

و منا الذى لاقى بسيف محمد فجاس به الاعداء عرض العساكر

يعنى: و از ماست كسى كه با شمشير محمد، لشكر انبوه دشمنان را شكست داد و خانه هاى آنها را زير پا گذاشت.

برخى گويند: اين كلمه به معناى جستجو كردن چيزى است.

كرة: بازگشت.

نفير: گروهى از مردان. زجاج گويد: ممكن است جمع نفر باشد مثل عبيد و عبد.

تتبير: هلاك كردن.

حصير: حبس. لبيد گويد:

و قماقم غلب الرجال كأنهم جن لدى باب الحصير قيام

يعنى: آنها بزرگانى هستند داراى گردن هاى سطبر كه گويى بر در زندان ايستاده اند!

__________________________________________________

(1)- بديهى است كه مثالهاى اخير، نمى تواند شاهد براى مدعى باشد، زيرا كلمه «وجوه» در معناى اصلى خود بكار رفته است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 89

مقصود: … ص : 89
اشاره

از آنجا كه در آيه پيش در پيرامون فرمان خود به بنى اسرائيل سخن گفت، اكنون به بيان سرگذشت آنها پرداخته، مى فرمايد:

وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ: ما در تورات به بنى اسرائيل اعلام كرديم كه بطور قطع، نسلهاى شما در بلاد خود- يعنى بيت المقدس- دو بار فساد خواهند كرد.

مقصود از فساد، ستم و گرفتن مال مردم و كشتن انبيا و خونريزى است.

برخى گويند: فساد نخستين آنها كشتن زكريا

و فساد دوم آنها كشتن يحيى است.

اين قول از ابن عباس و ابن مسعود و ابن زيد است. اينان اضافه مى كنند كه: پس از قتل زكريا، خداوند شاپور ذو الاكتاف را- كه يكى از سلاطين ايرانى بود- بر آنها مسلط كرد و پس از قتل يحيى، بخت نصر را كه مردى بابلى بود بر آنها مسلط ساخت.

محمد بن اسحاق گويد: فساد اول ايشان قتل شعيا و فساد دوم ايشان، كشتن يحيى بود، ولى زكريا بمرگ طبيعى از دنيا رفت. بر اثر فساد اول گرفتار حمله بخت نصر و بر اثر فساد دوم گرفتار حمله مردى بابلى شدند.

قتاده گويد: فساد اول، حمله جالوت بود كه بدست داود كشته شد و فساد دوم، حمله بخت نصر بود.

ابو على جبايى گويد: خداوند بيان فرموده است كه آنها در روى زمين فساد مى كنند، اما چه فسادى مى كنند؟ معلوم نيست.

وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً: و راه سركشى و گستاخى پيش مى گيريد و فرمان خدا را زير پا مى گذاريد و بمردم ستم مى كنيد. در نتيجه سزاوار خشم خداوند خواهيد شد.

فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ: در اينجا «وعد» مصدر و بجاى مفعول يعنى «موعود» قرار گرفته است. يعنى: همين كه نخستين فساد شما صورت گرفت، بندگانى از خويش كه صاحب شوكت و نيرو هستند، بر شما مسلط مى گردانيم تا شما را سر كوفت دهند و بكيفر كفر و سركشى خود گرفتار شويد. اين آيه، شبيه:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 90

أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا (مريم 83: ما شيطان ها را بسوى كافرها فرستاده ايم و بر آنها مسلطشان ساخته ايم تا آنها را تحريم

كنند) مى باشد. اين معنى از حسن است.

جبائى گويد: يعنى مردمى مؤمن را فرمان داديم كه با شما بجنگ و جهاد پردازند، زيرا ظاهر «عبادا لنا و بعثنا» غير از اين نيست.

ابو مسلم گويد: ممكن است آنها مردمى مؤمن بوده اند كه خداوند ايشان را مأمور جهاد با بنى اسرائيل كرده و ممكن است مردمى كافر بوده اند كه يكى از پيامبران خدا آنها را تشويق بجنگ با بنى اسرائيل كرده، تا يكديگر را تباه كنند، زيرا «ز هر طرف كه شود كشته سود اسلام است!» فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ: زجاج گويد: يعنى آنها ديار بنى اسرائيل را زير پا گذاشتند و همه جا گردش كردند، تا اگر كسى باقى مانده است، او را بقتل رسانند.

وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا: آنچه وعده شده بود، قطعى و حتمى بود.

ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ: سپس دولت را به شما برگردانيديم و شما را در برابر آنها مورد حمايت قرار داديم و زندگى شما را بوضع سابق برگردانيديم.

وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ: و مال و اولاد شما را زياد كرديم و شما را صاحب نيرو و استعداد گردانيديم.

وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً: و جمعيت شما را بيشتر از جمعيت دشمنانتان گردانيديم.

إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ: اگر در گفتار و كردارتان، نيكى پيشه كنيد، فايده و پاداش آن بخود شما باز مى گردد. در دنيا بر دشمنان غالب مى شويد و در آخرت، پاداش نيكى خود را از خداوند مى گيريد.

وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها: و اگر بدى پيشه كنيد، زيان آن بخود شما باز مى گردد. از آنجا كه اين جمله، در مقابل جمله پيش است، از اين جهت، «فلها» گفته است. مثل «اساء الى نفسه» در مقابل «احسن الى

نفسه»، بنا بر اين «فلها» يعنى «فاليها» مثل «لهم اللعنة»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 91

(غافر 40: عليهم اللعنة).

برخى گفته اند: معناى اين جمله، اين است: اگر بدى كنيد، جزا و كيفر براى شماست. هر گاه بتوان كلام را حمل بر معناى ظاهر كرد، بهتر آن است كه از آن عدول نشود.

در هر صورت، اين خطاب، متوجه بنى اسرائيل است، زيرا مقتضاى نظم كلام همين است. ممكن است خطاب بامت پيامبر ما باشد، بنا بر اين، جمله معترضه خواهد بود. چنان كه خطيب و واعظ در ضمن نقل داستان، مردم را موعظه مى كند، سپس بر سر نقل داستان مى رود. خداوند متعال، نخست داستان سركشى بنى اسرائيل را گفت، سپس اشاره كرد كه بر اثر سركشى آنها گرفتار حملات كوبنده دشمنان شدند، آن گاه بيان كرد كه آنها توبه كردند و توبه آنها را پذيرفت و آنها را بر دشمن مسلط گردانيد.

بدنبال اين مطالب، مسلمانان را مخاطب ساخته، فرمود: هر كه نيكى كند، فايده نيكى بخودش باز مى گردد و هر كه بدى كند، زيان آن دامنگير خودش مى شود، تا آنها را به نيكى تشويق و از بدى ترسانيده باشد.

فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ: همين كه زمان دومين فساد و سركشى شما فرا رسيد، دشمنان شما به شما حمله ور شدند و بر شما غالب گشتند و ديار شما را بتصرف درآوردند.

لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ: تا شما را بوسيله كشتار و اسيرى، دچار رنج و مشقت و حزن و اندوه گردانند.

برخى گويند: يعنى سران و بزرگان شما دچار حزن و اندوه گردند. بديهى است كه حزن و اندوه آنان موجب حزن و اندوه ديگران خواهد شد.

وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما

دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ: و داخل بيت المقدس و نواحى آن گردند. در اينجا مقصود از «مسجد» مسجد اقصى و كنايه از سرزمين بنى اسرائيل است.

همانطورى كه «مسجد الحرام» را كنايه از «حرم» و سرزمين مكه بكار مى برند. مراد، اين است كه: دشمنان بر سرزمين بنى اسرائيل تسلط پيدا مى كنند، زيرا داخل شدن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 92

آنان در آن سرزمين، بدون تسلط، امكان ندارد. از اين جمله استفاده مى شود كه:

دشمنان تنها در بار دوم، وارد مسجد نشدند، بلكه در بار اول نيز وارد شده بودند. اين مطلب را قبلا بيان نكرده بود.

وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً: ديگر اينكه سرزمين مغلوب شما را درهم بكوبند و تباه سازند. ممكن است «ما» مصدريه و با فعل بعدى تأويل مصدر و مضاف حذف شده باشد. يعنى: «ليتبروا مدة علوهم» در مدت تسلط خود شما را سركوفت دهند و هلاك سازند.

عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ: اى بنى اسرائيل، اگر باز هم توبه كنيد و خدا را فرمان بريد، ممكن است بعد از انتقام و كيفر، به شما رحم كند.

وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا: اگر باز هم راه فساد پيش گيريد، شما را كيفر مى دهيم و دشمن را بر شما مسلط مى سازيم، چنان كه پيش از اين انجام داديم. اين معنى از ابن- عباس است. وى گويد: آنها پس از كيفر اول و دوم، بار ديگر، بسوى فساد بازگشتند و خداوند مؤمنان را بر آنها مسلط گردانيد تا آنها را بكشند و تا روز قيامت از آنها جزيه بگيرند.

وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيراً: ابن عباس گويد: يعنى ما جهنم را زندان مردم كافر قرار داده ايم.

داستان: … ص : 92

مفسران قرآن كريم،

در باره اين ماجرا اختلافات سختى دارند. بهتر اين است كه مهمترين و بهترين مطالب آنها را در اينجا بطور اختصار، بياوريم:

همين كه براى بار اول، بنى اسرائيل سركشى كردند، خداوند پادشاه ايران را- و بقولى بخت نصر و بقولى پادشاه بابل- بر آنها مسلط گردانيد. وى آنها را محاصره كرد و بيت المقدس را گشود. برخى گفته اند: بخت نصر پس از «سخاريب» پادشاه بابل و از دست نشانده هاى نمرود و از زنى بدكاره تولد شده بود. او بر بيت المقدس غالب شد و مسجد را ويران كرد و تورات را سوزانيد و لاشه هاى مردار را در مسجد افكند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 93

و در مقابل خون يحيى (ع) هفتاد هزار نفر بكشت و فرزندان آنها را اسير كرد و خانه هاى آنها را غارت كرد و اموال ايشان را برد و هفتاد هزار نفر به اسيرى گرفت و آنها را به بابل برد و مدت يكصد سال در بردگى مجوسيان به سر بردند. آن گاه خداوند آنها را مشمول فضل و رحمت خود قرار داد و پادشاهى ايرانى- كه خداشناس بود- مأمور ساخت تا آنها را به بيت المقدس بازگرداند. آنها مدت يكصد سال، در بيت المقدس اقامت كردند و در اين مدت، براه راست مى رفتند و وظايف خود را انجام مى دادند.

بار ديگر بسوى فساد و طغيان رفتند و يكى از پادشاهان روم، بنام «انطياخوس» بسوى آنها شتافت و بيت المقدس را ويران كرد و مردم آن را به اسيرى گرفت.

حذيفه گويد: پادشاه روميه با آنها جنگيد و آنها را اسير كرد.

محمد بن اسحاق گويد: بنى اسرائيل خدا را معصيت

مى كردند. در ميان آنها جوانانى بودند و خداوند از آنها درمى گذشت. اولين بلائى كه بر اثر گناهكارى بر آنها نازل شد، اين بود كه خداوند پيش از حضرت زكريا، شعيا را بسوى آنها فرستاد. او كسى بود كه بشارت ظهور حضرت عيسى (ع) و بعثت حضرت محمد (ص) را بايشان داد.

آنان را پادشاهى بود كه شعيا او را ارشاد و راهنمايى مى كرد. شاه بيمار شد و «سخاريب» با ششصد هزار پرچم بسوى بيت المقدس آمد. شعيا براى شاه، بدرگاه خدا دعا كرد و بهبود يافت. لشكريان سخاريب، همگى مردند، جز پنج نفر ايشان كه خود سخاريب هم از اين عده بود و فرار كردند. بنى اسرائيل به تعقيب آنها پرداختند و سخاريب را اسير كردند. خداوند دستور داد، او را آزاد كنند، تا برود و قوم خود را از واقعه با خبر گرداند. آنها وى را رها كردند و هفت سال بعد، از دنيا رفت. هنگام مرگ پسر زاده خود بخت نصر را جانشين خود گردانيد.

پس از هفده سال، پادشاه بنى اسرائيل مرد و اوضاع زندگى آنها ديگرگون شد.

دعويداران سلطنت، به جان يكديگر افتادند و بكشتار يكديگر پرداختند. شعيا در ميان آنها سخنرانى كرد و در ضمن پندها و اندرزها آنها را از عواقب اين كارها بر حذر داشت. خواستند وى را بكشند. فرار كرد و در تنه درختى مخفى شد. آنها درخت را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 94

بريدند و شعيا را دو نيم كردند. خداوند، سبط هارون، ارميا را بسوى ايشان فرستاد.

او همين كه ناپسند آنها را مشاهده كرد، از ميان ايشان برفت و ايشان را بحال خود گذاشت.

بخت نصر

و لشكريانش داخل بيت المقدس شدند و كردند آنچه كردند و همراه اسيران بنى اسرائيل به بابل بازگشتند. اين، نخستين بار بود.

برخى نيز گفته اند: سبب آن كشتن يحيى بن زكريا بود. زيرا پادشاه شهوت- پرست بنى اسرائيل مى خواست با دختر زنى زناشويى كند و يحيى او را منع كرد. اين خبر به مادر دختر رسيد و كينه يحيى را در دل گرفت و شاه را وادار بقتل وى كرد.

گويند: خون پاك يحيى هم چنان مى جوشيد، تا وقتى كه بخت نصر هفتاد هزار نفر از ايشان بقتل رسانيد، يا هفتاد و دو هزار نفر. پس از آن خون يحيى از جوشش بيفتاد.

همه گفته اند: يحيى بن زكريا در فساد دوم كشته شده است.

مقاتل گويد: فاصله ميان فساد اول و فساد دوم دويست و ده سال بود.

برخى گويند: دفعه اول بخت نصر و دفعه دوم پادشاهان ايران و روم، با بنى- اسرائيل جنگيدند و اين هنگامى بود كه يحيى را شهيد كردند. از آنها يكصد و هشتاد هزار نفر كشته شدند و بيت المقدس ويران گرديد و هم چنان ويران بود تا عمر بن الخطاب آن را بنا كرد و ديگر هيچ رومى بدون ترس وارد آن نشد.

برخى گويند: دفعه اول جالوت و دفعه دوم بخت نصر با آنها جنگيد.

و اللَّه اعلم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 95

[سوره الإسراء (17): آيات 9 تا 12] … ص : 95

اشاره

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً (9) وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (10) وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً (11) وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ

اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلاً (12)

ترجمه: … ص : 95

اين قرآن، بسوى راست ترين راه ها هدايت مى كند و مؤمنان را نويد مى دهد كه: مردم نيكوكار برايشان اجرى بزرگ است و آنان كه بجهان ديگر ايمان ندارند، براى آنها عذابى دردناك، مهيا كرده ايم. انسان همانطورى كه دعاى خير مى كند، دعاى شر، مى كند و موجودى شتابزده است. شب و روز را دو آيت قرار داديم و آيت شب را محو كرديم و آيت روز را وسيله ديدن قرار داديم تا از فضل پروردگارتان طلب روزى كنيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 96

و شماره سالها و حساب را بدانيد و هر چيزى را بطور كامل تفصيل داده ايم.

لغت: … ص : 96

مبصرة: درخشان و روشنى بخش. ابو عمرو گويد: مقصود اين است كه نور روز وسيله ديدن است. چنان كه مى گويند: «ليل نائم» يعنى شبى كه وسيله خواب مردم است و «سرّ كاتم» يعنى رازى كه مردم آن را كتمان كنند.

كسايى گويد: «ابصر النهار» يعنى: روز، روشن است. برخى گويند: «مبصرة» يعنى: چيزى كه در وقت آن مردم مى بينند. مثل «رجل مخبث» يعنى: مردى كه اهلش خبيث و «رجل مضعف» يعنى: مردى كه اهل او ضعيف است.

يدع: اين كلمه در معنى داراى واو است، لكن واو آن را نمى نويسند.

اعراب: … ص : 96

أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً: به تقدير: «بأن لهم اجراً كبيرا» است.

وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ … : عطف بر أَنَّ لَهُمْ أَجْراً … اگر «ان» را بنا بر استيناف به كسر بخوانيم جايز است، لكن قرائت نشده.

اعتدنا: در اصل «اعددنا» است، كه دال تبديل به تاء شده تا تضعيف نشود.

كُلَّ شَيْ ءٍ: منصوب به فعل مقدر كه بوسيله «فصلناه» تفسير شده است.

مقصود: … ص : 96

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ: اين قرآن مردم را بديانت و طريقتى هدايت مى كند كه راستترين راه ها و ديانت هاست. از لحاظ استعمال، گفته مى شود:

«هداه الطريق و للطريق و الى الطريق».

برخى گويند: يعنى: بسوى كلمه اى هدايت مى كند كه معتدلترين و صحيحترين كلمات است، يعنى: كلمه توحيد.

برخى گويند: يعنى بسوى حالتى هدايت مى كند كه معتدلترين حالات است.

يعنى: توحيد و ايمان به خدا و پيامبران و عمل نيكو. اين معنى از زجاج است.

وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً: و مردم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 97

مؤمن و نيكوكار را نويد مى دهد كه در برابر طاعات ايشان را پاداشى بزرگ است.

وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً: و نيز ايشان را نويد مى دهد كه براى مردمى كه به عالم آخرت، ايمان ندارند، عذاب دردناك جهنم، مهيا كرده ايم.

علت اينكه عذاب را اجر مى نامند، اين است كه همچون اجرت، در برابر عمل قرار مى گيرد. دادن پاداش بنفع مردم مؤمن و بر خداوند واجب است، زيرا از راه فضل و كرم، بر خويشتن واجب كرده است كه پاداش نيكان را عطا كند.

وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ: در باره معناى اين جمله اقوالى است:

1- گاهى كه انسان دچار خشم شده

است، در باره خود و بستگان و مال خود دعايى مى كند كه نبايد مستجاب شود. همانطورى كه در حال عادى بسود خود دعا مى كند.

بديهى است كه اگر چنين دعايى مستجاب شود، موجب بيچارگى و هلاك دعا كننده، خواهد شد، لكن خداوند چنين دعايى را بفضل و رحمت خود مستجاب نمى كند. اين معنى از ابن عباس و حسن و قتاده است.

2- مقصود اين است كه: انسان گاهى براى اينكه زودتر منفعت بدست آورد، طلب شر مى كند.

3- يعنى همانطورى كه انسان امور مباح را بوسيله دعا مسألت مى كند، چيزهاى حرام را هم درخواست مى كند.

وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا: يعنى انسان شتابزدگى مى كند و همانطورى كه در باره خود دعاى خير مى كند، دعاى شر، مى كند.

ابن عباس گويد: يعنى انسان بر هيچ يك از غم و شادى صبر نمى كند و بى تاب است.

نيز از وى روايت شده است كه منظور آدم است كه چون نفخه الهى بنافش رسيد، عجله كرد و خواست برخيزد، ولى نتوانست. در اينجا خداوند فرزندان آدم را در شتابزدگى تشبيه به آدم كرده است. مقصود از شتابزدگى، خواستن چيزى است كه وقت آن نرسيده است.

وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ: شب و روز را دو دليل قرار داديم كه بر يگانگى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 98

آفريدگار خود، دلالت دارند، زيرا هر يك از آنها داراى فايده هايى هستند: روز براى كسب و كار و شب براى آسايش و كم و زياد شدن مدت آنها. ديگر اينكه هر كدام سپرى شود، ديگرى فرا مى رسد، و اين خود دليل است بر حادث بودن آنها، زيرا قديم نبايد به سر آيد. هر گاه چيزى حادث باشد، نيازمند

خالق و احداث كننده است. شب و روز دلالت دارند كه آفريدگار آنها توانا و داناست. ما يقين داريم كه بشرى آفريننده شب و روز نيست، زيرا بشر از چنين كارى عاجز است. پس آفريننده شب و روز، قديم و قادر و عالم است. علم و قدرت او از ذات اوست و او را مثل و مانندى نيست و هر كارى براى او مقدور است.

برخى گويند: مقصود از «آيتين» خورشيد و ماه است.

فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ: ابن عباس گويد: يعنى نور شب را با پرده سياهى مى پوشانيم.

وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً: و آيت روز، يعنى خورشيد را روشنى بخش عالم هستى قرار داده ايم تا مردم اطراف خود را ببينند.

برخى گويند: يعنى شب را ظلمانى ساخته ايم تا چشم ها اطراف خود را نبينند، همانطورى كه نوشته محو شده، قابل ديدن نيست و روز را روشن ساخته ايم تا چشم ها اطراف خود را بنگرند و چيزها ادراك شوند، بنا بر اين «آيت ليل» خود شب و «آيت نهار» خود روز است. و اين از شگفتيهاى بلاغت قرآن كريم است.

برخى گويند: «آيت ليل» ظلمت شب و «آيت نهار» نور روز است. مقصود اين است كه: ظلمت شب را بنور روز محو مى كنيم و نور روز را با ظلمت شب، جز اينكه يكى از آنها بقرينه ديگرى حذف شده است.

اكنون به بيان اينكه مقصود از ظلمت شب و روشنايى روز چيست، پرداخته، مى فرمايد:

لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ: براى اينكه شب استراحت كنيد و روزها از راه هاى مختلف، طلب روزى كنيد. در اينجا جمله: «لتسكنوا فى الليل» را بخاطر اينكه در جاهاى ديگر، بيان شده، حذف كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14،

ص: 99

وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ: ديگر اينكه: بوسيله حساب شب و روز، شماره سالها و ماهها و سرآمد بدهيها و قراردادها را ضبط كنيد و خوبيهاى ايام عمر را بدانيد و به پايان زندگى خود توجه داشته باشيد. بديهى است كه اگر وجود شب و روز نبود، هيچ يك از اين حسابها براى شما روشن نبود.

وَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِيلًا: ما هر چيزى را بطور واضح و روشن تفصيل و تميز مى دهيم و با بيان رسا، بيان مى كنيم، تا اشتباه نشود و مخفى نماند.

نظم آيات: … ص : 99

آيه نخست، متصل است به: عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ، زيرا چون بنى اسرائيل را امر كرد كه براه راست باز گردند و توبه كنند و اسلام را بپذيرند، بيان كرد كه: اين راه راست، همانا قرآن است كه مردم را به بهترين دين هدايت مى كند.

برخى گويند: متصل است به: وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ يعنى: همانطورى كه تورات را بر موسى نازل كرديم قرآن را- كه هادى مردم به بهترين و راست ترين راه است- بر محمد نازل كرديم.

برخى گويند: متصل است به: سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى مقصود اين است كه: خداوند بنده خود را بمعراج برد و كتاب خود قرآن را بر او نازل كرد.

آيه وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ به آيه سابق كه در پيرامون بشارت كفار است به عذاب، متصل است. بدنبال آن آيه، مى گويد: اهل كفر، از روى جهل و عناد، در فرا رسيدن عذاب، شتاب مى كنند، لكن خداوند به خواسته شتاب آميز آنان توجهى نمى كند و آنچه بصلاح انسان است، به او مى دهد. در آيه بعد مى گويد: خداوند نعمتهاى گوناگونى از قبيل شب و روز و … براى

انسان آفريده است، گو اينكه سپاس اين نعمتها را بجا نمى آورد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 100

[سوره الإسراء (17): آيات 13 تا 15] … ص : 100

اشاره

وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً (13) اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً (14) مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً (15)

ترجمه: … ص : 100

هر انسانى عملش را بگردنش افكنده ايم و روز قيامت برايش كتابى بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى بيند. كتاب را بخوان. امروز خودت براى حسابگرى اعمالت كافى هستى. هر كه هدايت شود، فايده هدايت براى خود او و هر كه گمراه شود، زيان گمراهى متوجه خود اوست. هيچ كس بار ديگرى را بدوش نمى كشد و عذاب نمى كنيم، جز اينكه پيامبرى مبعوث كنيم.

قرائت: … ص : 100

نخرج: ابو جعفر «يخرج» بضم ياء و فتح راء و يعقوب بفتح ياء و ضم راء و ديگران بضم نون و كسر راء خوانده اند.

قرائت نخست، يعنى: عملش بيرون آورده مى شود. در اين صورت «كتاباً» حال است. قرائت دوم، يعنى: عملش بيرون مى آيد. طبق اين قرائت، نيز «كتاب» حال است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 101

طبق قرائت سوم، «كتاب» مفعول به است. ممكن است تميز يا حال باشد. كلمه «منشوراً» طبق هر سه قرائت حال است.

يلقاه: ابو جعفر و ابن عامر «تلقّيه» بضم تاء و فتح لام و تشديد قاف خوانده اند.

شاهد قرائت متن، آيه وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ (تكوير 8: هنگامى كه نامه ها گشوده شوند) و شاهد قرائت «تلقّيه» آيه: وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً است (فرقان 75: در آنجا به تحيت و سلام برمى خورند.)

لغت: … ص : 101

انسان: اين كلمه هم بمردم گفته مى شود، هم بزن. هر گاه بخواهند زن و مرد را مشخص كنند، مى گويند: «رجل و امرأة». اشتقاق اين كلمه، بنظر بصريان از «انس» يا «انس» و بر وزن «فعلان» است. كوفيان اين كلمه را از «نسيان» مشتق مى دانند و گويند:

اصل آن «انسيان» بوده و ياء حذف شده است. مى گويند: دليل اين مدعى اين است كه:

عرب در تصغير آن «انيسيان» مى گويد.

طائر: در اصل به معناى پرنده و در اينجا مقصود عمل انسان است. همانطورى كه مردم پرندگان را بفال نيك يا بد مى گيرند، عمل نيز بفال بد و نيك، گرفته مى شود.

بنا بر اين «طائر» استعاره است براى عمل انسان.

رسم عرب اين بود كه در وقت سفر، اگر پرنده از راست به چپ مى رفت، بفال بد مى گرفتند و اگر از سمت چپ براست

مى رفت، بفال نيك مى گرفتند، زيرا هر گاه بطرف راست مى رفت، براى تير انداز ممكن بود كه او را صيد كند و هر گاه بطرف چپ مى رفت، ممكن نبود.

ابو زيد مى گويد: كلمه طائر را تنها در مورد پرندگان بكار نمى بردند، بلكه به آهو و … نيز طائر مى گفتند.

علت اينكه: مى گويد طائره فى عنقه يعنى عملش در گردنش هست و نمى گويد:

در دستش، اين است كه: مى خواهد بفهماند كه عمل همچون طوقى بر گردن انسان است و هرگز از انسان جدا نمى شود. عرب كلمه «عنق» را بمعناى ذات شخص بكار مى برد. مثلا ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 102

هر گاه به برده اى بگويند: «عنقك او رقبتك حر» (يعنى گردن تو آزاد است) آزاد مى شود. چنان كه ابو حنيفه گفته است، زيرا گردن، بجاى همه بدن است. ولى اگر بگويد: «يدك او شعرك حر» (يعنى دست يا موى تو آزاد است) برده آزاد نمى شود، زيرا دست يا مو به جاى همه بدن بكار نمى رود. شافعى مى گويد: اينها فرقى ندارند و در هر دو صورت، برده آزاد مى شود.

اعراب: … ص : 102

بنفسك: در محل رفع و فاعل است براى «كفى» حسيباً: تميز.

ابو بكر سراج گويد: يعنى: «كفى الاكتفاء بنفسك» بنا بر اين فاعل محذوف و جار و مجرور در محل نصب و «حسيباً» حال است.

مقصود: … ص : 102

از آنجا كه قبلا مردم بدكار را تهديد كرده بود، در اينجا در صدد بيان كيفيت آن بر آمده، مى فرمايد:

وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ: ابن عباس، مجاهد و قتاده گويند: يعنى هر انسانى عمل نيك و بدش را بگردنش افكنده ايم. يعنى: همچون طوقى در گردن اوست و هرگز از او جدا نمى شود. علت اينكه: عمل را طائر گفته، اين است كه عرب چنين كرده، گويد: «جرى طائره بكذا» يعنى عملش اينطور جارى شد. نظير آن در قرآن اينهاست: قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ (يس 19: گفتند: عملتان با خودتان است) و إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ (اعراف 131: همانا عملشان پيش خداست).

حسن گويد: «طائر آدمى» يعنى چيزهاى با ميمنت و شوم او. مقصود هر چيزى است كه انسان بفال بد يا نيك مى گيرد.

ابو عبيده و قتيبى گويند: طائر انسان يعنى: بهره او از نيك و بد. علت اينكه:

گردن را ذكر كرده، اين است كه اين عضو، محل طوق طلايى است كه بگردن نيكوكاران افكنده مى شود و محل زنجيرى است كه بگردن بدكاران.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 103

برخى گويند: منظور از طائر، نامه عمل است.

برخى گويند: يعنى براى هر انسانى از وجود خودش دليلى قرار داده ايم. او اگر نيكوكار است، طائرش نيكو و اگر بدكار است، طائرش بد است.

وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً: روز قيامت كه فرا رسيد، كتابى را برايش بيرون مى آوريم كه فرشتگان نگهبان، عمل

او را در آن ثبت و ضبط كرده اند. اين كتاب، بطور سرگشاده، به او عرضه مى شود، تا بخواند و بمضمون آن آگاه گردد. ممكن است ضمير «له» بانسان يا به عمل باز گردد.

اقْرَأْ كِتابَكَ: و به او گفته مى شود: كتابت را بخوان. قتاده گويد: كسانى كه در دنيا خواندن بلد نبودند در آنجا مى توانند بخوانند.

جابر بن خالد بن نجيح از امام صادق (ع) روايت كرده است كه:

- انسان با خواندن آن كتاب، تمام اعمال خود را بخاطر مى آورد، گويى همه را در همان ساعت، انجام داده است. از اينرو مى گويد: يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها (كهف 49: واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ كار كوچك و بزرگى را فرو گذار نكرده و همه را بحساب آورده است.)

كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً: امروز خودت براى حسابگرى اعمالت، كافى هستى. علت اينكه: انسان را براى حسابگرى اعمال خود كافى دانسته، اين است كه: چون انسان در روز قيامت، اعمال خود را بنگرد كه ثبت شده و توجه كند كه سزاى كردار خود را بطور عادلانه، بدون كم و زياد، مى بيند، اعتقاد پيدا مى كند و از روى خضوع و تضرع، بدرگاه خدا اعتراف مى كند و هيچ راهى براى انكار او باقى نمى ماند.

آن روز براى اهل محشر ثابت مى شود كه كسى ظلم نمى بيند.

حسن گويد: اى پسر آدم، چقدر خداوند نسبت بتو منصف و عادل است كه ترا حسابگر اعمال خودت قرار داده است! مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ: هر كس در دنيا براه دين هدايت شود، نتيجه آن بخودش باز مى گردد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14،

ص: 104

وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها: و هر كس از راه دين گمراه گردد، زيان و كيفر گمراهى دامنگير خودش خواهد شد.

وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى : هيچ كس بار ديگرى را بدوش نمى كشد. يعنى هر كس مسئول گناهان خودش هست و هيچ كس بكيفر گناهان ديگرى عذاب نخواهد شد.

از پيامبر گرامى اسلام روايت شده است كه:

- دست راست تو بدرد دست چپ تو نمى نالد! (لا تحن يمينك على شمالك) اين فرمايش پيامبر مثلى است عالى و دلنشين! برخى مى گويند: اطفال كفار، همراه پدرانشان در آتش جهنم هستند. لكن اين آيه، بر بطلان اين سخن، دلالت دارد.

وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا: ما هيچ كس را دچار عذاب نخواهيم كرد، مگر اينكه پيامبرى بفرستيم و اتمام حجت كنيم و راه عذر و بهانه را ببنديم. اين خود دليل عدالت پروردگار است.

پاره اى از امور، بايد بوسيله پيامبران بمردم گفته شود و جنبه دينى دارند، لكن پاره اى از امور، جنبه عقلى دارند و مردم بوسيله عقل خود مى توانند تشخيص دهند و به نيكى و بدى آنها پى برند. كيفر مردم در برابر اين دسته از امور آنهم در دنيا خلاف عدالت خدا نيست، لكن لحن آيه، عموميت دارد و نشان مى دهد كه: بدون فرستادن پيامبران، خداوند مردم را نه در برابر امور شرعى كيفر مى دهد و نه در برابر امور عقلى. نه در دنيا و نه در آخرت.

بيشتر مفسران قرآن مى گويند: مقصود اين است كه خداوند، پيش از بعثت پيامبران نه در دنيا كسى را عذاب مى كند و نه در آخرت. بديهى است كه بعثت پيامبران براى بيان امورى است كه عقل مردم از ادراك

آنها قاصر است، بنا بر اين، آيه، اختصاص دارد به امورى كه جنبه شرعى دارد، نه امور عقلى، زيرا امور عقلى از قبيل ايمان به خدا، اگر ترك شوند، در برابر آنها كيفر، جايز است، هر چند پيامبرى از جانب خداوند، مبعوث

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 105

نشود. البته اين مطلب، در صورتى صحيح است كه- بنا بگفته بعضى- امور عقلى و شرعى را بتوانيم از يكديگر جدا كنيم.

وانگهى گروهى از محققان گويند: اگر چه كيفر، در برابر اين امور، جايز است، ليكن خداوند پيش از ارسال پيامبران، از راه فضل و كرم و احسان، كسى را در برابر ترك امور عقلى كيفر نمى دهد.

خلاصه اينكه: خداوند پيش از فرستادن پيامبران كسى را كيفر نمى دهد، بلكه بايد پيامبران بيايند و حقايق را براى مردم روشن كنند و آنچه را مردم با عقل خود تشخيص مى دهند، به سمع آنها برسانند، تا اعتقاد آنها كامل شود و شك و ترديد از ميان برود.

اين آيه، همين مطلب را بيان مى كند. از آيه برنمى آيد كه: اگر خداوند پيامبرى نفرستاد، نيكو نيست كه مردم بدكار را كيفر دهد، مگر اينكه فرض كنيم كه در بعثت پيامبر، لطفى است، زيرا در اين صورت، سزاوار نيست كه خداوند كسى را عقاب كند، مگر اينكه لطف خود را- بوسيله بعثت پيامبر- شامل حال او گرداند و عذر او را بدينوسيله، قطع كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 106

[سوره الإسراء (17): آيات 16 تا 22] … ص : 106

اشاره

وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً (16) وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً

(17) مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً (18) وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً (19) كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً (20)

انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلاً (21) لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً (22)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 107

ترجمه: … ص : 107

و چون بخواهيم قريه اى را هلاك كنيم عياشانش را بسيار كنيم تا در آن سركشى كنند و گفتار خداوند بر آنها راست گردد و ويرانش كنيم. پس از نوح مردم بسيارى را هلاك كرده ايم و همين بس كه پروردگارت بگناهان بندگان آگاه و بيناست. هر كه جهان گذران را خواهد، در اين جهان هر چه خواهيم بهر كه اراده كنيم، زود دهيم. سپس جهنم را نصيبش كنيم كه با سرزنش و دورى از رحمت حق، وارد آن شود و هر كس آخرت را بخواهد و براى آن كوشش كند و اهل ايمان باشد، كوشش آنان مورد سپاسگزارى است و پاداش دارد. و همه را، آن گروه و اين گروه را، از بخشش پروردگارت كمك دهيم و بخشش پروردگارت، منع شدنى نيست. ببين چگونه برخى را بر برخى برترى داده ايم و درجات آخرت بزرگتر و برترى آن بيشتر است. با خداوند يكتا، خدايى ديگر قرار نده كه نكوهيده و سرشكسته خواهى شد.

قرائت: … ص : 107

امرنا: عموم اين كلمه را بفتح همزه و ميم خوانده اند. يعقوب «آمرنا» خوانده.

قرائت على ع و حسن و ابو العاليه و قتاده و جماعتى نيز همين است. ابن عباس و ابو عثمان نهدى «امّرنا» خوانده اند. حسن و يحيى بن يعمر «امرنا» بفتح همزه و كسر ميم خوانده اند.

ابو عبيده گويد: «امرنا» يعنى «اكثرنا» (زياد كرديم) شاعر گويد:

ان يغبطوا يهبطوا و ان امروا يوماً يصيروا للهلاك و النفد

يعنى: اگر غبطه خورند، كم مى شوند و اگر بسيار شوند، سر انجام بهلاكت و نيستى نزديك مى شوند.

ابو على گويد: «امرنا» يا به معناى «اكثرنا» (فراوان ساختيم) است، يا به معناى امر كرديم و فرمان داديم. و بنا بر اين

مقصود اين است كه چون بخواهيم مردم قريه اى را هلاك كنيم، به افراد ثروتمند آنها فرمان مى دهيم و آنها نافرمانى مى كنند و هلاكشان مى كنيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 108

قرائت «آمرنا» نيز به معناى «اكثرنا» است. همچنين «امّرنا»، بديهى است كه اگر به معناى دستور بگيريم، لازم مى آيد كه تنها افراد متنعم، از جانب خداوند مكلف باشند، در حالى كه همه مردم مكلف هستند. جايز نيست كه اين كلمه را به معناى امارت دادن بگيريم، زيرا در هر قريه اى يك امير بيشتر نيست.

در مورد قرائت اخير نيز، گفته اند: همان معناى بسيار كردن را مى دهد. «1»

از جاهايى كه امر به معناى كثرت آمده، اين شعر است:

و الاثم من شر ما يصال به و البر كالغيث نبته امر

يعنى: گناه، بدترين چيزهايى است كه انسان را دچار كيفر مى سازد و نيكى، همچون باران، گياهش فراوان است.

همچنين در حديث است كه:

«خير المال سكة مأبورة و مهرة مأمورة»

يعنى:

بهترين مال زراعتى است كه اصلاح شده باشد و كره اسب ماده اى است كه بزايد و

__________________________________________________

(1)- چنان كه در متن آمده است، براى همه قراءتها دو معنى ممكن است: 1- امر را به معناى فرمان دادن بگيريم 2- به معناى زياد كردن.

لكن معناى اول را بدو جهت، نمى توانيم بپذيريم: يكى اينكه از خود آيه، استنباط مى شود كه متعلق امر، فسق است و معلوم است كه خداوند كسى را امر به فسق نمى كند. ديگر اينكه: اگر امر به معناى فرمان دادن است، چرا فقط به مترفين قريه، امر بشود و ساير ساكنين قريه، از امر خداوند خارج باشند؟! در مورد معناى دوم، اين اشكالها وارد نيستند و بنا بر اين منظور اين

است كه مترفين را از لحاظ مال و اولاد، در قريه زياد مى كنيم و مهلتشان مى دهيم تا مرتكب فسق و فجور شوند، آن گاه هلاكشان سازيم.

اشكالى كه در مورد معناى اول ذكر كرديم از صاحب كشاف است. لكن ممكن است گفته شود كه: از آيه، بر نمى آيد كه متعلق امر، فسق است، بلكه منظور اين است كه خداوند آنها را امر به طاعت كرده و آنها نافرمانى كرده اند. اما اينكه چرا فقط بمترفين قريه، امر كرده، بخاطر اين است كه آنان رئيس و بزرگ مردم قريه اند و ساير مردم تابع و پيرو آنها هستند. پيامبر گرامى فرمود:

«الناس على دين ملوكهم»

يعنى: مردم بدين پادشاهان هستند.

با اين همه، بهتر اين است كه «امر» را به معناى مجازى حمل كرده، گوئيم: مقصود اين است كه خداوند نعمت خود را براى آنها فراوان ساخت و آنها بجاى شكر گزارى و وظيفه شناسى راه فسق و فجور را پيشه كردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 109

فراوان شود. آنها كه «امر» را به معناى فراوانى نمى گيرند، مى گويند: كلمه «مأموره» به معناى «مؤمره» است و علت اينكه: «مأموره» گفته، اين است كه اجزاى كلام با يكديگر جفت باشند. مثل «الغدايا و العشايا» در حالى كه جمع «غداة» «غدايا» نيست.

لغت: … ص : 109

ترفه: نعمت. برخى گويند: «مترف» يعنى كسى كه بحال خود واگذارده شده است، تا هر چه خواهد بكند.

تدمير: هلاك كردن.

مذموم و مذؤوم: مورد مذمت و سرزنش.

مدحور: مطرود و دور شده. گويند: «اللهم ادحر عنا الشيطان» يعنى: خدايا شيطان را از ما دور كن.

اعراب: … ص : 109

كَمْ أَهْلَكْنا: «كم» منصوب است به «اهلكنا».

كَفى بِرَبِّكَ: باء براى زينت است. مثل «جاء بثوبك ثوباً» و ما بعد آن در محل رفع و فاعل است. شاعر گويد:

و يخبرنى عن غائب المرء هديه كفى الهدى عما غيب المرء مخبرا

در اينجا «الهدى» بعد از «كفى» مرفوع شده است. يعنى: سيره شخص از نهان او خبر مى دهد و كافى است كه سيره اشخاص معرف باطن آنها باشد.

يصليها: جمله حاليه.

لِمَنْ نُرِيدُ: بدل از «له».

مذموماً: حال از ضمير مستتر در «يصليها».

كلا نمد: «كلا» منصوب است به «نُمدّ».

هؤلاء: بدل از «كلا» يعنى: «نمد كل واحد من هؤلاء و هؤلاء».

مقصود: … ص : 109

وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 110

فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً

: از آنجا كه عقلا جايز نيست كه خداوند پيش از ارتكاب معصيت، اراده عذاب كند، زيرا عذاب عقوبت است و عقوبت، نتيجه گناه است و هر گاه گناهى انجام نگرفته باشد، دادن كيفر روا نيست و هر گاه دادن كيفر روا نباشد، اراده آن هم روا نيست، از اينرو در تأويل و تقدير اين آيه، اختلاف كرده و وجوهى گفته اند:

1- يعنى: هر گاه پس از اتمام حجت و فرستادن پيامبران، بخواهيم اهل قريه اى را هلاك كنيم، رؤساى قريه را به طاعت و پيروى پيامبران امر مى كنيم و اين امر را همواره تكرار مى كنيم و دلايل بى شمارى براى آنها آماده مى سازيم، تا بر معصيت- كاران اتمام حجت شود و ترسانيده شوند، ولى آنها هم چنان در معصيت ها غوطه ور مى شوند و از فرمانبردارى ما امتناع مى كنند. در اين وقت، واجب مى شود كه به تهديد خود جامه عمل بپوشانيم و آنها

را هلاك سازيم.

علت اينكه: فقط «مترفين» يعنى طبقه متنعم و مرفه را ذكر مى كند، اين است كه: ديگران تابع آنها هستند و هر امرى كه به آن طبقه شود، براى همه مردم است.

بنا بر اين، جمله أَمَرْنا مُتْرَفِيها

جواب «اذا» است.

بازگشت آنچه از ابن عباس و سعيد بن جبير، روايت شده- كه مقصود اين است كه آنها را امر بطاعت مى كنيم و آنها معصيت مى كنند- به همين معنى است. مثل: «امرتك فعصيتنى» يعنى: ترا امر به طاعت كردم و تو مرا معصيت كردى.

شاهد درستى اين معنى، آيه هاى پيش است: مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ … وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا.

2- أَمَرْنا مُتْرَفِيها

صفت «قريه» است. يعنى: هر گاه بخواهيم قريه اى را- كه طبقه مرفه آن را امر كرده ايم و آنها نافرمانى كرده اند، هلاك كنيم- … بنا بر اين جواب «اذا» محذوف است و نيازى هم به آن نيست، زيرا ظاهر است. مثل: حَتَّى إِذا جاءُوها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها … فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ (زمر 74، 73: تا وقتى كه آمدند و درهاى آن گشوده شد … و اجر صاحبان عمل نيكوست) در اين آيه، جواب «اذا» حذف شده است. شاعر گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 111

حتى اذا سلكوهم فى قتائده شلا كما تطرد الجمالة الشردا

يعنى: هنگامى كه آنها را به گردنه «قتائده» رسانيدند، آنها را طرد مى كردند، همانطورى كه شتربان شتران نافرمان را طرد مى كند. در اين شعر نيز جواب «اذا» حذف شده است.

3- در اين آيه، تقديم و تأخير است. يعنى: هنگامى كه افراد متنعم قريه اى را امر به طاعت كنيم و آنها نافرمانى كنند، اراده هلاكشان مى كنيم.

ممكن است شاهد اين وجه، اين آيه باشد:

- وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ (نساء 102:

هر گاه تو در ميان ايشان باشى و نماز بپا دارى، بايد گروهى از ايشان با تو به نماز بايستند) بديهى است كه جمله «فلتقم … » قبل از جمله «فاقمت … » مى باشد، زيرا اقامه نماز، آوردن نماز بطور كامل است.

شاهد ديگر، اين آيه است:

- إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ (مائده 6: هر گاه بنماز بايستيد، صورتتان را بشوييد) بديهى است كه شستن صورت (و گرفتن وضو) پيش از ايستادن بنماز است.

4- كلمه اراده، در معناى حقيقى خود بكار نرفته، بلكه منظور معناى مجازى يعنى: نزديك بودن هلاك است نه اراده هلاك. مثل اين جمله ها:

- اذا اراد المريض ان يموت خلط فى ما كله و يسرع الى ما تتوق نفسه.

يعنى: هر گاه مرگ بيمار نزديك شود، غذاهاى مضر مى خورد و زندگيش دشوار مى شود.

- اذا اراد لتاجر ان يفتقر اتاه الخسران- يعنى: هر گاه دوران فقر تاجر نزديك شود، زيان مى بيند.

بديهى است كه بيمار اراده مرگ و تاجر اراده فقر نمى كند، لكن از آنجا كه معلوم است بيمار در شرف مرگ و تاجر در شرف فقر است، چنين استعمالى صحيح است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 112

در كلام عرب، مجاز، استعاره، اشاره و كنايه فراوان است و بخاطر همين مزاياست كه زبان آنها در عاليترين درجه فصاحت و بلاغت، قرار دارد.

بنظر ما وجه اول، از تمام وجوه ديگر، صحيحتر و به صواب نزديكتر است. اين وجه در صورتى صحيح است كه «امر» را در آيه بمعناى «دستور دادن» و ضد «نهى»

بدانيم.

لكن بنا بر قرائتهاى ديگر، اين وجه صحيح نيست و بايد يكى از سه وجه اخير را اختيار كرد.

اكنون به بيان نمونه هايى كه در قرنهاى گذشته، نسبت بمردم قريه ها انجام شده است، پرداخته، مى فرمايد:

وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ: ما امتهاى بسيارى را پس از نوح تا زمان تو هلاك كرده ايم. آنها مردمى بودند كه حقيقت را تكذيب مى كردند.

كلمه «كم» به معناى تكثير و «رب» به معناى تقليل است.

عبد اللَّه بن ابى اوفى مى گويد: قرن يكصد و بيست سال و محمد بن قاسم مى گويد:

يكصد سال و كلبى مى گويد هشتاد سال و برخى گفته اند چهل سال است.

وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً: علم و آگاهى خداوند به گناهان بندگان، براى آنها كافى است. او مردم گناهكار را كيفر مى دهد و هيچ يك از گناهان آنها را فراموش نمى كند.

اكنون اين نكته را بيان مى كند كه او با بندگان خود بمقتضاى مصلحت، رفتار مى كند:

مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ: عاجله، نعمتهاى دنياست كه فورى و زودگذر است. هر كس در طلب نعمتهاى دنيا باشد، در حدودى كه خواست ما باشد، آنهم براى هر كس كه خودمان اراده كنيم، در همين جهان فراهم مى سازيم. در اينجا فراهم شدن نعمتهاى دنيا تابع خواست انسان نيست، بلكه تابع خواست خداوند است، زيرا ممكن است انسان چيزى بخواهد كه در آن مفسده باشد، بنا بر اين هر چه انسان بخواهد، ممكن است خداوند نخواهد. وانگهى از جمله

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 113

لِمَنْ نُرِيدُ استفاده مى شود كه بسا انسان از روى حرص و آز، اراده دنيا مى كند، لكن خداوند دنيا را

باو نمى دهد و اگر هم بدهد، كمى مى دهد! ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً: آن گاه براى او جهنم مهيا مى كنيم كه در شعله آن مى سوزد و گرفتار ملامت و دورى از رحمت پروردگار است.

از ابن عباس روايت است كه پيامبر فرمود:

- معناى آيه، اين است: هر كس بوسيله انجام دستورات دينى بخواهد منافع دنيوى بدست آورد و قصدش تحصيل خشنودى خدا و خانه آخرت نباشد، خداوند تا حدودى كه بخواهد از نعمتهاى دنيا در دسترس او قرار مى دهد و در عالم آخرت، او را بهره اى نيست، زيرا خداوند نعمت دنيا را به افرادى مى دهد، كه بوسيله آن راه طاعت بپيمايند ولى آنها بسوى معصيت مى روند، بنا بر اين خداوند آنها را كيفر مى دهد.

وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً:

هر كس خير آخرت و نعمت بهشت بخواهد و در اين راه سعى كند- يعنى خدا را فرمان برد و از معصيتها دورى كند- و در عين حال به يگانگى خداوند و رسالت پيامبران معتقد باشد، سعى آنها و عبادات آنها بدرگاه خداوند مقبول است.

قتاده گويد: معناى مشكور بودن سعى آنان اين است كه: خداوند حسنات آنها را افزايش مى دهد و از بديهاى آنها در مى گذرد. مقصود اين است كه: سعى آنها در خور سپاسگزارى است و پاداش دارد.

از حسن روايت شده است كه:

- آخرت را طلب كنيد، زيرا نديدم كسى را كه طالب آخرت باشد، و به آن نرسد.

طالب آخرت، ممكن است بدنيا هم برسد و نديدم كسى را كه طالب دنيا باشد و به آخرت برسد. گاهى چنين افراد بدنيا هم نمى رسند! كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ

وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ: هر يك از اين دو گروه را: آنها كه دنيا را مى خواهند و آنها كه آخرت را مى خواهند، از بخشش پروردگارت، بهره مند خواهيم كرد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 114

حسن گويد: يعنى از نعمتهاى دنيا مردم نيك و بد را برخوردار خواهيم كرد.

بنا بر اين مقصود اين است كه: در اين دنيا نعمتهاى خود را در دسترس افراد مؤمن و كافر قرار مى دهيم، اما در عالم آخرت، فقط مردم متقى از نعمتهاى ما بهره مند مى شوند.

وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً: آرى، بخشش پروردگارت از كافر- بخاطر اينكه كافر است- و از فاسق- بخاطر اينكه فاسق است- منع نمى شود.

پرسش:

آيا جايز است كه انسان از عمل خود، هم دنيا را بخواهد و هم آخرت را؟

پاسخ:

بله، جايز است، به شرطى كه دنيا را تابع آخرت قرار دهد. مثل اينكه سرباز مجاهد، هدفش زنده كردن دين باشد و در ضمن غنيمت هاى جنگى را هم تابع اين هدف قرار دهد.

انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ: اى محمد، بنگر كه چگونه بعضى را بر بعضى برترى بخشيده ايم. گروهى را غنى و گروهى را فقير ساخته ايم. گروهى را ارباب و گروهى را برده، قرار داده ايم. گروهى را تندرست و گروهى را بيمار گردانيده ايم.

همه اينها تابع مصلحت مى باشند.

وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلًا: درجات و مراتب آخرت، عاليتر و برتر است. لكن درجات و مراتب آخرت، تابع اعمال انسان است، بنا بر اين سزاوار است كه رغبت مردم و كوشش آنها براى آخرت بيشتر باشد.

در روايت است كه:

- ما بين عاليترين درجات بهشت و پايين ترين درجات آن، به اندازه فاصله ميان زمين تا آسمان

است.

دلالت آيه: … ص : 114

از اين آيه، بر مى آيد كه: طاعت خداوند باعث افزايش روزى دنيا نمى شود،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 115

بلكه باعث افزايش درجات آخرت مى شود.

لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ: برخى گويند: اين خطاب متوجه پيامبر عاليقدر اسلام و منظور امت اوست: برخى گويند: يعنى اى شنونده يا اى انسان، در اعتقاد و اقرار و رغبت و تمايل خود، با خداوند يكتا خدايى قرار مده.

فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولًا: زيرا اگر چنين كنى، در تمام عمر مورد ملامت عقلا هستى و دچار خوارى مى شوى و كسى يارى تو نمى كند. ديگر خداوند هم ترا بحال خود مى گذارد و كمك خود را از تو باز مى دارد، تا همان كسى كه شريك خدا پنداشته اى از تو يارى كند! برخى گويند: «قعود» به معناى نشستن نيست، بلكه به معناى خوارى و زيانكارى و ناتوانى است. چنان كه وقتى مى گويند: «قعد به الضعف من القتال» يعنى: از جنگ، عاجز شد.

نظم آيات: … ص : 115

آيه اول، متصل است به آيه حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا يعنى: خداوند، جز بعد از فرستادن پيامبران، و صادر كردن امر و نهى و تمام كردن نعمت و ظهور سركشى از مردم كافر و فاجر، عذاب نمى كند.

برخى گويند: متصل است بداستان بنى اسرائيل و كيفرى كه در مرحله اول و مرحله دوم، گريبانگير آنها كرد. در اينجا بيان مى كند كه كار خداوند، بر طبق سنت دائمى و هميشگى صورت گرفته است، زيرا او هنگامى مردم قريه ها را هلاك مى كند كه «مترفين» و رؤساى متنعم قريه ها را امر بطاعت كند و آنها سركشى كنند، بنا بر اين هلاك شدن آنها از راه استحقاق است و بى سبب نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 14، ص: 116

[سوره الإسراء (17): آيات 23 تا 25] … ص : 116

اشاره

وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً (23) وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً (24) رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً (25)

ترجمه: … ص : 116

پروردگارت دستور داده است كه جز او را نپرستيد و بپدر و مادر، نيكى كنيد.

اگر يكى از آنها يا هر دو نزد تو به پيرى رسند، به آنها مگو: خسته و ملول شدم و آنها را مرنجان و با آنها سخنى ملايم و احترام آميز، بگوى و از روى مهربانى نزد آنها پر و بال فروتنى بگشاى و بگو: پروردگارا آنها را رحم كن، هم چنان كه مرا در كودكى پرورش دادند. پروردگار شما به آنچه در دلهاى شماست، داناتر است. شما اگر شايسته باشيد، خداوند نسبت به توبه كنندگان، آمرزگار است.

قرائت: … ص : 116

كوفيان- بجز عاصم- «يبلغان» و ديگران «يبلغنّ» قرائت كرده اند. قرائت اخير، بهتر است، زيرا فاعل آن «احدهما» است و «كلاهما» عطف بر آن است. بنا بر قرائت اول، «احدهما او كلاهما» تأكيد يا بدل است از فاعل «يبلغان» كه به «والدين» برمى گردد.

اف: اين كلمه در اينجا و در سوره انبياء و احقاف، بقرائت مكيان و شاميان و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 117

يعقوب و سهل، بفتح فاء است. اهل مدينه، به كسر و تنوين فاء و ديگران بكسر فاء و بدون تنوين خوانده اند.

قرائت نخست، بنا بر اين است كه كلمه، مبنى بر فتح و اسم فعل است به معناى «اتضجّر» «1» قرائت دوم، بنا بر اين است كه تنوين تنكير بر آن اضافه شده باشد. مثل «صَهٍ و مَهٍ» و قرائت سوم بنا بر اين است كه معرفه باشد نه نكره.

اصل اين كلمه، مصدر است. زجاج هفت وجه در آن جايز دانسته: فتح فاء، ضم فاء و كسر فاء و هر يك از آنها با تنوين و بدون تنوين. وجه

هفتم «افّى». ابن انبارى به تخفيف فاء مفتوح نيز اضافه كرده. ابو الحسن گويد: «اف» بهتر است.

اعراب: … ص : 117

بالوالدين: متعلق به قضى. يعنى: «قضى بالوالدين احسانا» ممكن است به تقدير «اوصى بالوالدين … » باشد. و حذف آن بخاطر دلالت كلام است. نظير آن شعر زير است:

عجبت من دهماء اذ تشكونا و من ابى دهماء اذ يوصينا خيراً بها كأننا خافونا يعنى: تعجب دارم كه دهماء از ما شكايت مى كند و از ابى دهماء كه ما را سفارش مى كند كه در باره او نيكى كنيم، مثل اينكه ما ترسيده ايم. در اينجا «يوصينا» در «خيراً» عمل كرده است.

كَما رَبَّيانِي: كرحمة تربيتهما. يعنى: رحمت و محبتى كه هنگام تربيت ايشان پديدار مى گشت. برخى گويند: كاف به معناى «على» است.

مقصود: … ص : 117

قبلا در باره نهى از شرك و گناهان سخن گفت. اينك در باره امر به يكتا پرستى و فرمانبردارى حق، مى فرمايد:

وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ: ابن عباس، حسن و قتاده، گويند: يعنى پروردگارت

__________________________________________________

(1)- يعنى ملول و خسته شدم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 118

امر حتمى كرده است. ربيع بن انس گويد: يعنى پروردگارت لازم و واجب كرده است.

مجاهد گويد: يعنى پروردگارت سفارش كرده است كه او را پرستش كنيد و جز او را پرستش نكنيد.

پرسش:

ممكن است گفته شود: امر مى كنند كه چيزى باشد نه چيزى نباشد، زيرا معناى امر، اراده چيزى كردن است و اراده، هنگامى است كه چيزى را بخواهند نه اينكه نخواهند. (در حالى كه آيه مى گويد: امر كرده است كه نپرستيد … )

پاسخ:

مقصود اين است كه خداوند اراده كرده است كه شما او را از روى اخلاص.

پرستش كنيد و كراهت دارد از اينكه جز او را پرستش كنيد، اين مقصود را بوسيله امر أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ (امر كرده

است كه جز او را نپرستيد) بيان كرده است.

وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً: و نيز دستور داده است كه در باره پدر و مادر نيكى كنيد.

إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما: اى انسان، اگر پدر و مادرت يا يكى از آنها، نزد تو زنده ماندند، تا بسن پيرى رسيدند … بديهى است كه انسان در سن پيرى حال كودك پيدا مى كند و احتياج دارد كه از او حمايت و سرپرستى كنند.

در اينجا فقط بدوران پيرى پدر و مادر اشاره كرده است، حال آنكه: در هر حال اطاعت پدر و مادر لازم است، علت اين است كه: در اين دوران، آنها بخدمت و كمك، بيشتر احتياج دارند. در باره عيسى ع مى فرمايد: وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا (آل عمران 46: در گهواره و در دوران پيرى با مردم سخن مى گويد) با اينكه اين مطلب اختصاص بعيسى ندارد، زيرا همه مردم در دوران پيرى سخن مى گويند. مقصود اين است كه: عيسى همانطورى كه در دوران كودكى با مردم سخن مى گويد، زنده مى ماند و بعداً هم با مردم تكلم مى كند. در جاى ديگر مى فرمايد: وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ (انفطار 82: در آن روز، فرمان خداى راست) بديهى است كه فرمان هميشه براى خداست، لكن در روز قيامت، فقط اين فرمان به خدا اختصاص دارد و بس.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 119

برخى گويند: منظور اين است كه اگر تو به سن كبر رسيدى و مكلف شدى و نزد تو پدر و مادر باشند …

فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ: به آنها اف مگو «1». از امام هشتم ع روايت شده است كه امام صادق ع

فرمود:

- اگر خداوند در منع نافرمانى والدين، لفظى كوتاه تر از اين كلمه، سراغ داشت، همان را بكار مى برد.

در روايت ديگر است كه:

- كمترين حد نافرمانى پدر و مادر، گفتن اف است و اگر خداوند، چيزى آسانتر و كوچكتر از آن، در نافرمانى پدر و مادر سراغ داشت، از آن منع مى كرد.

در روايت ديگر است كه:

- عاق والدين، هر چه مى خواهد بكند. او هرگز داخل بهشت نمى شود.

بنا بر اين مقصود اين است كه: پدر و مادر را نبايد آزار كرد. چه كم چه زياد.

مجاهد گويد:

- مقصود اين است كه: اگر پدر و مادر بمرحله اى از پيرى و سستى برسند كه در خود بول كنند، نبايد از آنها اظهار تنفر كنى، بلكه بايد نسبت به آنها همان رفتارى را داشته باشى كه آنها در دوران كودكى تو داشتند. بديهى است كه شخص خشمگين، زياد «اف» مى گويد. اين كلمه بر خشم و تنفر گوينده، دلالت مى كند.

ابو عبيده گويد:

- «اف» و «تف» چركى است كه ميان انگشتان فتيله مى شود.

ابن عباس گويد:

- كلمه كراهت است.

برخى گويند:

- معناى آن چيز بد بوست.

__________________________________________________

(1)- يعنى: نگو ملول شدم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 120

در مثل است كه: «أبرّ من النسر» يعنى: از باز شكارى نيكوتر و فرمانبردارتر است. مى گويند: مقصود اين است كه جوجه باز وقتى كه بزرگ مى شود و هنوز به پرواز در نيامده، به جوجه هاى كوچكتر از خود غذا مى دهد، هم چنان كه پدر و مادر به او غذا مى دادند.

وَ لا تَنْهَرْهُما: و آنها را با درشتى و فرياد، مرنجان. برخى گويند: يعنى: هر چه از تو خواستند، به آنها بده و خوددارى نكن. مثل: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا

تَنْهَرْ (الضحى 10:

سائل را محروم نكن).

وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً: و با آنها با نرمى و لطف و مهربانى سخن بگو و سخن لغو و زشت، در برابر آنها بر زبان نياور و از اين راه، آنها را گرامى بدار. در حقيقت، گفتار پسنديده و گرامى، دليل گرامى بودن كسى است كه انسان با او سخن مى گويد.

سعيد بن مسيب گويد:

- يعنى: در حضور ايشان مثل بنده گنه كار، در برابر سرورى درشتخو، سخن بگو.

وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ: در برابر آنها هر چه مى توانى از لحاظ گفتار و كردار، فروتنى و كوچكى كن. منظور از «ذل» خوارى نيست، بلكه نرمى و تواضع است. تعبير گشودن پر و بال تواضع و نرمخويى، در برابر پدر و مادر، تشبيهى است كه: مرغى را بخاطر مى آورد كه پر و بال خود را مى گشايد و جوجه هاى خود را در زير آن پناه مى دهد. خداوند بزرگ مى فرمايد: پدر و مادر را در زير پر و بال احسان و محبت خويش، پناه ده، همانطورى كه آنها در دوران كودكى تو، پر و بال محبت خود را بر سر تو گشودند و ترا بزرگ كردند. عرب، هر گاه بخواهد كسى را توصيف كند كه در برابر پدر و مادر، نرمخو و مهربان است، مى گويد: «او خافض الجناح است».

امام صادق (ع) فرمود:

- يعنى: جز با مهربانى و دلسوزى به آنها نگاه نكن و صداى خود را بلندتر از صداى آنها نگردان و دستت را بالاى دست آنها قرار نده و از جلو آنها راه نرو.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 121

وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً: در باره آنها

دعا كن و از خداوند بخواه كه در زندگى و بعد از مرگ، آمرزش و رحمت خود را نصيب آنها گرداند، زيرا آنها در كودكى ترا تربيت كرده اند. اين، در صورتى است كه آنها مؤمن باشند.

از اين آيه، برمى آيد كه: دعاى فرزند براى پدر و مادرى كه از دنيا رفته اند، مورد قبول خداوند است و گرنه، چه فايده اى دارد كه بگويد: در باره آنها دعا كن.

برخى گويند: خداوند، فرزند را امر مى كند كه به پدر و مادر پير، نيكى كند، زيرا محبت فرزندان جوان، نسبت به مادر پير كم است. لكن دستور نمى دهد كه: پدر و مادر در باره فرزندان نيكى كنند، زيرا محبت پدر و مادر نسبت به فرزندان بسيار است. علت اينكه فقط دوران پيرى را ذكر كرده، اين است كه: پدر و مادر در اين دوران، احتياج بكمك دارند، زيرا در سن پيرى ضعيفند و احتياج دارند كه فرزندان مخارج زندگى آنها را تأمين كنند.

در حديث است كه پيامبر فرمود:

- بينيش بخاك ماليده شود! بينيش بخاك ماليده شود! بينيش بخاك ماليده شود! عرض كردند:

- يا رسول اللَّه، كى؟! فرمود:

- كسى كه پدر و مادرش يا يكى از آنها به سن پيرى رسند- و كارى نكند كه داخل بهشت شود.

اين روايت را مسلم در صحيح خود آورده است.

ابو اسيد انصارى روايت كرده است كه:

- ما در حضور پيامبر گرامى بوديم. مردى از بنى سلمه آمد و گفت:

- يا رسول اللَّه، آيا پس از مرگ پدر و مادرم، كار نيكى مانده است كه در باره آنها انجام دهم؟

فرمود: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 122

- آرى. نماز بر آنها، طلب آمرزش، وفا

كردن به عهدشان، احترام دوستشان و صله رحم آنها.

قتاده گويد:

- اينطور دانستيد و به اين دستور امر شديد، بنا بر اين آنچه خداوند بر شما تعليم كرده، بگيريد و به ادب خداوند، گرايش پيدا كنيد.

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ: خداوند به قصدهاى باطنى شما داناتر است و مى داند كه قصد شما نيكى است يا نافرمانى، بنا بر اين هر كس كه: خطايى از او سر زد و قصدش نافرمانى پدر و مادر نيست، خداوند از خطايش چشم پوشى مى كند. برخى گويند: يعنى خداوند به همه اسرار باطنى شما آگاه است. برخى گويند: يعنى علم خداوند، ثابت تر است.

إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً: اگر شما صالح باشيد و راه طاعت خدا را بپيماييد، خداوند آمرزنده توبه كنندگان است. مجاهد گويد: اواب، كسى است كه اهل توبه و عبادت باشد و از گناهان خود باز گردد. از امام صادق (ع) نيز چنين نقل شده است.

قتاده گويد: «اوابين» كسانى هستند كه اهل طاعت و احسان باشند.

سعيد بن مسيب گويد: كسانى هستند كه: گناه كنند، سپس توبه كنند، پس از توبه، باز هم گناه و توبه كنند.

ابن عباس گويد: كسانى هستند كه در سختى ها به خداوند رجوع كنند.

نيز از ابن عباس روايت شده است كه: آنها تسبيح كنندگانند. مؤيد آن، آيه يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ است (سبا 10: اى كوه ها، با او تسبيح كنيد).

برخى گويند: مقصود كسانى است كه ميان مغرب و عشا نماز مى گزارند، روايتى هم بهمين مضمون وارد شده است.

هشام بن سالم از امام صادق (ع) روايت كرده است كه:

- چهار ركعت نماز، كه در هر ركعتى پنجاه مرتبه، سوره قل هو اللَّه، خوانده شود، نماز

اوابين است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 123

[سوره الإسراء (17): آيات 26 تا 30] … ص : 123

اشاره

وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً (26) إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً (27) وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً (28) وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (29) إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (30)

ترجمه: … ص : 123

حق خويشاوندان و مستمندان و ماندگان راه را بده و اسراف مكن كه اسراف كنندگان، برادران شيطان ها هستند و شيطان نسبت به پروردگار خود، كفر ورزيد. اگر به انتظار رحمت پروردگارت، از آنها اعراض كنى، با آنها سخنى نرم بگوى و دستت را بسته گردنت مگردان و آن را بتمامى مگشاى كه در پس زانوى ملامت و حسرت مى نشينى.

پروردگارت، روزى را براى هر كه خواهد، گشايش دهد و تنگ گيرد. او به حال بندگان خود آگاه و بيناست.

لغت: … ص : 123

تبذير: پراكنده كردن مال است بوسيله اسراف. مثل پاشيدن و پراكندن بذر. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 124

بديهى است كه اگر مال را در راه صحيح پراكنده كنند، تبذير گفته نمى شود.

نابغه گويد:

ترائب يستضي ء الحلى فيها كجمر النار بذر بالظلام

يعنى: سينه هاى بلورينى كه زيورها در آن مى درخشند. به دانه هاى آتش مى مانند كه ظلمتها را پراكنده مى سازند.

اعراض: روى گردانى، از روى تنفر يا مشغول شدن به چيزى بهتر. گاهى هم منظور از روى گردانى از كسى خوار شمردن اوست. مثل وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ (اعراف 199: از مردم نادان اعراض كن).

محسور: محزون و اندوهگين. «دابة حسير» يعنى: حيوانى كه بر اثر تند رفتن، فرومانده باشد. در قرآن كريم مى فرمايد: يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ (ملك 4: نظر، در حالى كه از هدف دور مانده، و وامانده شده است، بتو باز مى گردد) شاعر گويد:

ان العسير بها داء مخامرها فشطرها نظر العينين محسور

يعنى: شترى كه بار نمى برد، مرضى دارد كه در جسمش نفوذ كرده و چشم اميد از او برداشته شده است.

اعراب: … ص : 124

إِمَّا تُعْرِضَنَّ: ان تعرضن. «ما» زايده است.

ابتغاء: مفعول له و بقولى حال است به تقدير «مبتغيا» رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها: راجياً اياها. جمله «ترجوها» در محل جرّ و صفت «رحمة» است. ممكن است در محل نصب و حال از ضمير «تعرضن» باشد.

مقصود: … ص : 124

اكنون خداوند، پيامبر خود را تشويق مى كند كه حق اشخاص را بدهد و به آنها انفاق كند.

وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ: حق خويشاوندان را كه خداوند براى ايشان واجب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 125

كرده است، عطا كن. اين معنى از ابن عباس و حسن است. سدى گويد: مقصود دادن حق خويشاوندان پيامبر است. وى گويد: هنگامى كه عبيد اللَّه زياد، امام سجاد را نزد يزيد مى فرستاد، بمردى شامى فرمود:

- قرآن را خوانده اى؟

- آرى- آيا آيه، وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ را خوانده اى؟

- شما همان خويشاوندانى هستيد كه خداوند دستور داده است كه حقش اداء شود؟

- آرى! همين مطلب از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) نيز روايت شده است.

از ابو سعيد خدرى روايت شده است كه: چون اين آيه نازل شد، پيامبر، فدك را بفاطمه (ع) داد.

عبد الرحمن بن صالح گويد: مأمون نامه اى به عبد اللَّه بن موسى نوشت و در باره فدك از وى سؤال كرد، وى حديث بالا را در پاسخ مأمون نوشت. مأمون، فدك را بفرزندان فاطمه (ع)، تسليم كرد.

وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ: و زكات را كه حق مستمندان و مسافرانى است كه از بلاد خود دور مانده و مخارجشان تمام شده است، به ايشان بده.

وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً: ابن عباس و ابن مسعود گويند: مبذر كسى است كه مال را بناحق خرج مى كند.

مجاهد گويد: اگر كسى به اندازه «يك چارك» در راه باطل صرف كند، مبذر است و اگر همه مال خود را در راه حق خرج كند، مبذر نيست.

از امام صادق (ع) روايت شده است كه: على ع به عنايت فرمود:

-

كن زاملة للمؤمنين و ان خير المطايا امثلها و لا تكن من المبذرين

: يعنى: براى مردم مؤمن، باربردار باش كه بهترين مركبها آنهايى هستند كه رام تر باشند و از اسراف كاران مباش.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 126

إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ: مردم مسرف، پيروان شيطان ها هستند و راه آنها را مى پيمايند. به كسى كه ملازم سفر است، مى گويند: «اخو السفر» يعنى:

برادر سفر و به كسى كه تابع شيطان است، گويند: «اخ الشيطان» يعنى: برادر شيطان.

برخى گويند: يعنى آنها در آتش جهنم، رفيق شيطان ها هستند.

وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً: شيطان همواره بخداى خويش، كفر ورزيده است.

وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً:

هر گاه نتوانى بخاطر تنگدستى به آنها نيكى كنى و در صدد برآيى كه از خداوند طلب گشايش كنى و اميدوار باشى كه با كمك خداوند بتوانى از آنها دستگيرى كنى، آنها را وعده نيكو ده و با آنها- تا آنجا كه ممكن است- بنرمى سخن گوى.

روايت شده است كه: چون اين آيه، نازل شد، هر گاه كسى از پيامبر سؤال مى كرد و چيزى نداشت كه بخشش كند، مى فرمود:

- خداوند ما و شما را از فضل خود روزى دهاد! وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ: دستت را بگردنت نبند و از كسانى نباش كه بكلى اهل بذل و بخشش نيستند. اين جمله بطور مبالغه آميزى

از بخل و تنگ- چشمى نهى مى كند.

وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ: و همه دارايى خود را بذل و بخشش نكن، تا مثل كسى كه طورى دست خود را باز مى كند كه هيچ چيز در آن نمى ماند، نباشى. اين جمله، كنايه از اسراف است.

فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً: زيرا اگر چنين كنى، در پس زانوى غم مى نشينى و خود را ملامت مى كنى و چيزى نخواهى داشت. اين معنى از سدى و ابن عباس است.

قتاده گويد: يعنى عاجز و پشيمان مى شوى. امام صادق (ع) مى فرمايد: يعنى از لباس، برهنه مى مانى. محسور يعنى عريان. جبائى گويد: مقصود اين است كه: اگر امساك كنى، مورد ملامت و مذمت، واقع مى شوى و اگر اسراف كنى، حسرت زده و غمگين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 127

خواهى شد.

كلبى گويد: يعنى هر چه دارى بذل و بخشش نكن كه چون افراد بعدى بيايند و چيزى نداشته باشى كه بآنها دهى، زبان به سرزنش تو مى گشايند.

روايت شده است كه: زنى پسرش را نزد پيامبر گرامى فرستاد و گفت به پيامبر عرض كن: مادرم به زرهى احتياج دارد. اگر گفت: صبر كنيد تا برسد، بگو: مادرم به پيراهنت، احتياج دارد.

پسر نزد پيامبر گرامى آمد و پيام مادر را ابلاغ كرد. حضرتش جامه را از تن بيرون آورد و به او داد.

از اينرو اين آيه، نازل شد.

گفته اند: بر اثر اين بخشش، در خانه نشست و براى نماز بيرون نيامد، زيرا جامه اى نداشت كه بپوشد، از اينرو كفار او را ملامت كرده، گفتند: محمد، خوابش برده و مشغول لهو و لعب است و نماز را ترك كرده است.

إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ: خزانه هاى

خداوند، پر و گسترده است لكن بر طبق مصلحت، روزى افراد را گاهى توسعه مى دهد و گاهى تنگ مى گيرد.

إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً: او به احوال بندگان دانا و بمصالح آنها بصير است، بنا بر اين براى يكى روزى را توسعه مى دهد و براى ديگرى تنگ مى گيرد و تدبير او بر طبق مصلحت افراد است.

نظم آيات: … ص : 127

آيه اخير، متصل است به آيه سابق، زيرا ترغيب مى كند كه انسان با اعتماد به خداوند، بذل و بخشش كند و از بخل خوددارى نمايد و در زندگى مقتصد و ميانه رو باشد، زيرا خداوند، با كمال قدرتى كه دارد، گاهى روزى افراد را توسعه مى دهد و گاهى تنگ مى سازد، تا مراعات مصلحت ايشان را كرده باشد، بنا بر اين بندگان خدا برعايت مصلحت و پيمودن راه اقتصاد و ميانه روى سزاوارترند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 128

[سوره الإسراء (17): آيات 31 تا 35] … ص : 128

اشاره

وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً (31) وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلاً (32) وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً (33) وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً (34) وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (35)

ترجمه: … ص : 128

فرزندانتان را از بيم فقر نكشيد، ما روزى آنها و شما را مى دهيم. كشتن آنها گناهى بزرگ است. نزديك زنا نشويد كه كارى زشت و بد راهى است. نفسى را كه خداوند محترم داشته، جز بحق نكشيد و هر كه به ستم كشته شود، براى وليّش تسلطى قرار داده ايم. ولىّ نبايد در قتل اسراف كند، زيرا او نصرت يافته است. و بمال يتيم نزديك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 129

نشويد مگر به آنچه كه نيكوتر است، تا وقتى كه بقوت خويش رسد و بعهد وفا كنيد كه از پيمان، پرسيده خواهد شد و هنگامى كه پيمانه مى دهيد، پيمانه را تمام دهيد و با ميزان درست وزن كنيد كه اين كار بهتر و سرانجام آن نيكوتر است.

قرائت: … ص : 129

خطا: ابو جعفر و ابن عامر- بروايت ابن ذكوان- «خطاً» بفتح خاء و طاء بدون الف خوانده اند. ابن كثير «خطاءً» خوانده، ديگران «خطاً» خوانده اند. حسن «خطاء» و بروايتى «خَطاً» خوانده.

خطا: كارى است از روى عمد صورت نگيرد و بنا بر اين كيفر ندارد. «أخطأ و خَطِى ء» داراى يك معنى هستند. شاعر گويد:

عبادك يخطئون و انت رب كريم لا يليق بك الذموم

يعنى: بندگان تو خطا مى كنند و تو پروردگارى بزرگ هستى كه سرزنش آنها لايق مقامت نيست.

در قرآن كريم مى فرمايد: لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا (بقره 286: اگر فراموش يا خطا كنيم ما را مؤاخذه مكن) شاعر گويد:

يعنى: مردم، امير را سرزنش مى كنند، با اينكه خودشان بخطا رفته اند و نبايد راهنما را ملامت كرد، بنا بر اين قرائت ابن عامر: «خَطَا» بمعناى «اخطاء» است.

ممكن است «خَطَا» به معناى «خِطْأ» باشد. نظير: «مِثل و مَثل و شبه

و شَبَه … » قرائت ابن كثير «خِطاء» ممكن است مصدر باب مفاعله باشد، اگر چه چنين استعمالى در زبان عرب سراغ نداريم، لكن باب تفاعل آن استعمال شده است. مثل: «تخاطأت النبل أحشاءه» و باب تفاعل بباب مفاعله دلالت دارد، زيرا مطاوعه آن است. اما وجه قرائت «خِطْأ» روشن است، زيرا اين كلمه مصدر و به معناى گناهى است كه بطور عمد صورت گيرد. فاعل آن «خاطئ» است. چنان كه مى فرمايد: لا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ (الحاقه 37: جز گنهكاران از آن نمى خورند) كلمه «خطاء» مثل «عطاء» اسم مصدر است.

اولى از «اخطأت» و دومى از «اعطيت» است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 130

فلا يسرف: كوفيان- بجز عاصم- اين كلمه را به تاء و ديگران به ياء خوانده اند.

بنا بر قرائت دوم، فاعل ممكن است به قاتل و ممكن است به ولىّ باز گردد.

بديهى است كه قاتل در كلام ذكر نشده است لكن از كلام استفاده مى شود. اگر ضمير به ولى باز گردد، منظور اين است كه او نبايد در قتل اسراف كند و كسانى را بكشد كه مرتكب قتل نشده اند. و اگر ضمير بقاتل باز گردد، منظور اين است كه او حق نداشته است مرتكب قتل شود و بنا بر اين قتل ناحق او اسراف است. چنان كه در باره خوردن اموال يتيمان مى فرمايد: وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً (نساء 6: اموال آنها را از روى اسراف نخوريد).

بنا بر قرائت اول نيز مخاطب يا قاتل است يا ولىّ. به قاتل مى گويد: نبايد كسى را به ستم بكشى، زيرا از تو قصاص مى كنند. يا اينكه به ولى مى گويد: نبايد در قتل اسراف كنى و غير از

قاتل، ديگرى را بكشى.

قسطاس: كوفيان- بجز ابو بكر- اين كلمه را بكسر قاف و ديگران بضم قاف خوانده اند و هر دو بيك معنى هستند.

مقصود: … ص : 130

اكنون ضمن عطف به سابق، مى فرمايد:

وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ: فرزندان خود را از ترس تنگدستى نكشيد. ممكن است «لا تقتلوا» منصوب و عطف بر أَلَّا تَعْبُدُوا باشد و ممكن است نهى و مجزوم باشد. خداوند آنها را از فرزندكشى نهى مى كند، زيرا آنان دختران خود را زنده بگور مى كردند.

نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ: ما كفيل روزى ايشان و شما هستيم.

إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً: كشتن آنها در جاهليت، گناهى بزرگ بود! امروز نيز چنين است.

وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى : زنا نزديكى با زنى است كه در عقد انسان نباشد و به شبهه نيز نباشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 131

إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً: بزنا نزديك نشويد، زيرا معصيتى بزرگ است. يعنى همان طورى كه زنا در جاهليت، زشت شمرده مى شد، امروز هم زشت است. نظير اين تعبير، در قرآن مجيد، بسيار است.

وَ ساءَ سَبِيلًا: و زنا بد راهى است. اشاره به اين است كه: عقل، زنا را زشت مى- شمارد، زيرا فرزند احتياج به پدر و مادر دارد و نمى توان زناكاران را بر يكديگر ترجيح داد، در نتيجه نسبت فرزند به والدين، قطع مى شود و قانون ارث از بين مى رود وصله رحم و حقوق پدر و مادر، نسبت به اولاد، منتفى مى شود. همه اينها از نظر عقل، زشت و ناپسند است.

از على (ع) روايت است كه پيامبر گرامى اسلامى فرمود:

- زنا را شش خصلت است: سه خصلت در دنيا و سه خصلت در آخرت. اما خصلت هاى دنيوى آن،

يكى اينكه نور صورت را مى برد، ديگر اينكه روزى را قطع مى كند.

سوم اينكه فناى انسان را نزديك مى سازد. اما خصلتهاى اخروى آن، خشم پروردگار، بدى حساب و دخول در آتش يا جاويدان ماندن در آتش است.

وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ: جز به حق، خون كسى را نريزيد. خون ناحق را خداوند تحريم كرده است. لكن كسى كه كافر يا مرتد يا مرتكب قتل ناحق شده يا زناى محصنه كرده است، قتلش حق است و حرام نيست.

وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً: كسى كه بنا حق كشته شود، به ولى او حق داده ايم كه قاتل را بكشد يا از او خونبها بگيرد يا او را عفو كند. اين معنى از ابن عباس و ضحاك است. قتاده گويد: ولىّ او فقط حق قصاص دارد.

فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً: قبلا تفسير اين جمله را نوشته ايم.

وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ:

تفسير اين جمله نيز در سوره انعام آمده است.

وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ: و به عهد خود وفا كنيد و در مورد مال يتيم و غير آن به مفاد وصيت رفتار نمائيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 132

برخى گويند: هر چه خداوند بآن امر يا از آن نهى كرده، عهد است. در عين حال، گاهى انسان چيزهايى را از راه عهد و نذر بر خود واجب مى سازد.

إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلًا: عهد نيز مورد پرسش قرار مى گيرد و انسان در مقابل آن كيفر و پاداش مى بيند. برخى گويند: يعنى: از خود عهد سؤال مى كنند كه به چه چيز ترا نقض كردند؟ چنان كه از دخترهاى

زنده بگور شده، مى پرسند: چرا كشته شده اند (تكوير 8) وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ: هر گاه براى مردم چيزى را پيمانه مى كنيد، حقوقشان را بطور كامل ادا كنيد و چيزى از آن كم نكنيد.

وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ: زجاج گويد: قسطاس يعنى ميزان، خواه كوچك باشد خواه بزرگ. حسن گويد: قپان است. مجاهد گويد: اين كلمه، رومى و به معناى عدل است. يعنى: بوسيله ميزانى كه در آن ضرر و زيانى نباشد، وزن كنيد.

ذلِكَ خَيْرٌ: قتاده گويد: يعنى ثواب اين كار، بيشتر است. عطاء گويد: يعنى به خدا نزديك است. برخى گويند: مقصود اين است كه: اگر در دنيا پيمانه و وزن را بدقت، انجام دهيد، براى دنياى شما بهتر است. زيرا باعث خوش نامى شما مى شود و مردم شما را امانتدار مى شناسند.

وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا: و همچنين سرانجام اين كار، در عالم آخرت هم بهتر است.

بدين ترتيب، خداوند متعال مردم را تشويق مى كند كه: مردم رعايت حقوق يكديگر را بكنند و در داد و ستدها اجناس را بدقت بپيمايند يا وزن كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 133

[سوره الإسراء (17): آيات 36 تا 40] … ص : 133

اشاره

وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (36) وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً (37) كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً (38) ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً (39) أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً (40)

ترجمه: … ص : 133

چيزى را كه در باره آن علم ندارى، پيروى مكن كه گوش و چشم و دل، همگى در برابر آن مسئول هستند. در روى زمين به تكبر راه مرو كه هرگز زمين را نمى شكافى و به بلندى كوه ها نمى رسى. همه اينها، زشت هايش پيش خداوند ناپسند است. اينهاست حكمتهايى كه پروردگارت بتو وحى كرده است. با خداى يكتا خدايى ديگر قرار نده كه با ملامت و دورى از رحمت حق، در جهنم سرنگون خواهى شد. آيا پروردگارتان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 134

پسران را ويژه شما ساخت و فرشتگان را دختران خويش گرفت. راستى كه سخنى هول انگيز مى گويند!

قرائت: … ص : 134

سيئة: ابن عامر و اهل كوفه، بضم همزه خوانده و كلمه را اضافه به هاء كرده اند و ديگران «سيئة» به نصب و تنوين و بدون اضافه.

قرائت نخست، به خاطر اين است كه قبلا امورى ذكر شده است كه پاره اى از آنها نيك و پاره اى از آنها بد است. خداوند خاطر نشان مى كند كه آنهايى كه بد هستند، پيش او مكروه و ناپسند مى باشند، زيرا خداوند چيز نيكو را مكروه نمى شمارد. بديهى است كه طبق قرائت دوم «مكروها» را نيز بايد «مكروهة» بخوانيم.

ممكن است گفته شود: از آنجا كه تأنيث غير حقيقى است، چه مانعى دارد كه كلمه دوم را مذكر آوريم، لكن اين حرف صحيح نيست، زيرا حتى اگر مؤنث غير حقيقى هم باشد، بهتر است كه هر دو كلمه، با تاء تأنيث باشد. بخاطر اينكه: قبلا مؤنث، ذكر شده است. جمله «و الارض ابقل ابقالها» را به همين جهت، قبيح شمرده اند.

قرائت دوم به خاطر اين است كه: كلام با «و احسن تأويلا» خاتمه

يافت. در آيات بعد هم چيز نيكويى وجود ندارد، از اينرو «سيئة» خوانده اند. در اين صورت «مكروها» را بايد بدل بگيريم نه صفت. يا اينكه حال از ضمير مستتر در ظرف باشد. بدل مثل صفت نيست كه احتياج بضميرى دارد كه بموصوف برگردد.

لغت: … ص : 134

قفو: دنبال كردن اثر. قيافه هم از همين اصل است، زيرا تابع و اثر كسى است كه سبقت گرفته.

خرق: شكافتن.

مرح: خوشحالى شديد

اعراب: … ص : 134

كُلُّ أُولئِكَ: براى جمع كم است و هر گاه بخواهند جمع بسيار بگويند،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 135

«كل هذه» گويند.

ذم المنازل بعد منزلة اللوى و العيش بعد اولئك الايام

يعنى: بعد از آن منزل و بعد از آن ايام، همه منزلها و زندگى مورد مذمت واقع شدند.

بنا بر اين بوسيله «اولئك» هم مى توان به عاقل اشاره كرد، هم به غير عاقل.

كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا: ضمير به «كل» برمى گردد. يعنى از همه اين اشياء پرسش بعمل مى آيد. ممكن است به انسان برگردد.

طولا: مصدر و جانشين حال است. ذو الحال يا فاعل فعل است يا جبال. برخى هم آن را تميز گرفته اند.

فتلقى: اين فعل منصوب است به اضمار «ان» زيرا در جواب نهى واقع شده است.

مَلُوماً مَدْحُوراً: حال.

مرحاً: تميز. ممكن است مصدر و جانشين حال باشد.

مقصود: … ص : 135

اكنون مى فرمايد:

وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ: چيزى را كه نشنيده، نديده و ندانسته اى، نگو: شنيده، ديده و دانسته ام. اين معنى از ابن عباس و قتاده است.

حسن گويد: يعنى پشت سر مردم حرف مزن و از آنها غيبت نكن. محمد بن حنفيه گويد: يعنى شهادت دروغ نده.

اصل اين است كه: اين آيه نسبت به هر گفتار يا كردار يا تصميمى كه از روى علم نباشد، عموميت دارد. گويى چنين مى گويد: جز آنچه را كه علم بدرستى آن دارى نگو و جز آنچه را كه بدرستى آن يقين دارى، انجام نده و جز آنچه را كه بصحت آن اطمينان دارى، معتقد نباش. گروهى از اصحاب ما به اين آيه، استدلال كرده اند بر اينكه:

عمل بقياس و خبر واحد، جايز نيست، زيرا از اينها علم بدست نمى آيد و طبق اين

آيه،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 136

خداوند از پيروى آنچه معلوم نيست، نهى كرده است.

إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا: گوش از آنچه شنيده و چشم، از آنچه ديده و دل از آنچه خواسته، مسئول است. مقصود اين است كه صاحبان گوش و چشم و دل، مسئوليت دارند، از اينرو مى فرمايد: كُلُّ أُولئِكَ …

برخى گويد: يعنى همه اين اعضا مسئوليت دارند و از خود آنها سؤال خواهد شد.

والبى از ابن عباس نقل كرده است كه: خداوند از بندگان خود سؤال مى كند كه اين اعضا را در چه چيز بكار برده اند.

على بن ابراهيم در تفسير از امام باقر (ع) روايت كرده است كه پيامبر گرامى اسلام فرمود:

- روز قيامت، بنده، در حضور خداوند، قدم از قدم برنمى دارد، تا از چهار چيز از او سؤال شود، مى پرسد: عمرت را در چه راهى صرف كردى؟ بدنت را در چه راهى فرسوده ساختى؟ مالت را از كجا بدست آوردى و در چه راهى صرف كردى؟ و ديگر از محبت ما اهل بيت.

وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً: در روى زمين از روى خود خواهى و تكبر، راه مرو. زجاج گويد: يعنى در روى زمين از روى خود خواهى و فخر فروشى راه نرو.

برخى گويند: مرح، يعنى: شادى كردن به چيز باطل.

إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا: در اينجا خداوند، اشاره به ضرب المثلى كرده، مى فرمايد: اى انسان، تو بر اثر تكبر، زمين را در زير پاى خود نمى شكافى و بر اثر تجاوز از حد خود، به كوه هاى بلند نخواهى رسيد. يعنى: به آنچه مى خواهى نمى رسى، همانطورى كه اين

كارها را خود نمى توانى انجام دهى، بنا بر اين چرا بكارى تن مى دهى كه براى تو خيلى بزرگ است و به صلاح تو نيست.

اين مطلب را بدين جهت مى گويد كه: برخى از مردم هنگام راه رفتن، كبر مى فروشند و براى قدرت نمايى، پاهاى خود را بر زمين مى كوبند و سر و گردن خود را راست مى گيرند. خداوند مى فرمايد: اينان در حقيقت، ضعيف و ناتوانند و نمى توانند پاى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 137

خود را طورى بزمين بكوبند كه شكافته شود و گردن خود را طورى راست بدارند كه به كوه هاى بلند برسد. بدين ترتيب، خداوند به بندگان خود درس تواضع، مروت و وقار مى دهد.

كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً: اشاره به همه مطالبى است كه گذشت و از آنها نهى شد. يعنى: همه امورى كه از آنها نهى شد، گناهشان نزد خداوند متعال ناپسند است. او اينها را نمى پسندد و نمى خواهد كه بندگان مرتكب شوند.

(بنا بر قرائت اول، «ذلك» اشاره بهمه مطالبى است كه به آنها امر يا از آنها نهى شد و معناى آيه، اين است: همه اينها بدشان پيش خداوند ناپسند است و بنا بر قرائت دوم اشاره به چيزهايى است كه از آنها نهى شده. يعنى: همه اينها بد و پيش خدا ناپسند هستند).

از اين آيه، استفاده مى شود كه عقيده جبريان باطل است، زيرا طبق اين آيه، خداوند كارهاى زشت را نمى پسندد و هر گاه نپسندد، چگونه ممكن است مردم را بر آنها اجبار كند. بديهى است كه يك چيز نمى تواند هم پسنديده خداوند و هم ناپسند او باشد.

ذلِكَ: اشاره به امرها و نهى هايى است كه گذشت.

مِمَّا أَوْحى

إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ: اين حكمتها- كه انسان را با نيكى ها و بديها و فرق ميان آنها آشنا مى سازند- از چيزهايى هستند كه خداوند، بتو- اى محمد (ص)- وحى كرده است.

وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ: اين خطاب، به پيامبر، اما مقصود ديگران است، براى اينكه بهتر در دلها اثر كند. چنان كه فرمايد: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ (زمر 65: اگر شرك بياورى، عملت دچار آفت زندگى مى شود) يعنى: با خداوند يكتا، خدايى ديگر قرار مده.

فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً: زيرا اگر اين كار را انجام دهى با سرزنش و دورى از رحمت حق، سرنگون جهنم مى شوى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 138

أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً: در اينجا خطاب، متوجه كسانى است كه فرشتگان را دختر خدا مى پنداشتند، يعنى: آيا خداوند پسران را ويژه شما ساخت و شما را به آن برگزيد و براى خود دختر اختيار كرد و در عين حال شما را نيز در داشتن دختر، شريك خود ساخت و آنچه- بخيال شما- بهتر بود به شما داد و آن چه پست تر بود به خودش اختصاص داد؟! إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِيماً: چه سخنى مى گوييد كه گناه آن بزرگ و كيفر آن سخت است! زيرا آنچه نمى پسنديد به خدا نسبت مى دهيد و فرشتگان را- كه برترين مخلوقات هستند- در رديف پست ترين مخلوقات مى آوريد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 139

[سوره الإسراء (17): آيات 41 تا 44] … ص : 139

اشاره

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلاَّ نُفُوراً (41) قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لابْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً (42) سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً

(43) تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً (44)

ترجمه: … ص : 139

در اين قرآن مطالب آموزنده گوناگون آورديم كه پند گيرند، اما جز بر دورى و تنفر آنها نمى افزايد. بگو: اگر با خداوند، خدايان ديگر بود- چنان كه- مى گويند- بسوى صاحب عرش راهى مى جستند. خداوند، از آنچه مى گويند، منزه و برتر است. آسمانهاى هفت گانه و زمين و هر چه در آنها هست، تسبيح او مى كنند.

موجودى نيست، جز اينكه به ستايش او تسبيح خوان است ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد. خداوند حليم و آمرزگار است.

قرائت: … ص : 139

ليذكروا: كوفيان بجر عاصم، در اينجا و در سوره فرقان به سكون ذال خوانده اند و ديگران در هر دو سوره بفتح ذال و كاف و تشديد هر دو. شاهد قرائت دوم،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 140

اين آيه است: لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (قصص 51) بديهى است كه تذكر بهتر از ذكر است، زيرا به تدبر شباهت دارد و مقصود «ذكر يا تذكر» در مقابل فراموشى نيست. مثل كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (ص 29:

كتاب مباركى كه بر تو نازل كرديم تا در آيات آن بينديشند و خردمندان بوسيله عقل خود آن را دريابند).

شايد قرائت اول، اين آيه است خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ (بقره 63: آنچه به شما داديم با نيرو بگيريد و آنچه در آن است درك كنيد) بنا بر اين «ذكر» نيز به معناى ادراك آمده است. منظور، ياد آورى، كه در مقابل فراموشى است، نيست.

اهل مدينه و شام و ابو بكر «كما يقولون» و «يسبح له» به ياء خوانده اند. ضمير «يقولون» به مشركين بر مى گردد.

بصريان «كما تقولون» به تاء و «عما يقولون» به

ياء و «تسبح له» به تاء خوانده اند.

حفص اولى و دومى را به ياء و سومى را به تاء خوانده است.

در مورد «عما يقولون» دو احتمال است: 1- عطف است بر «كما يقولون» 2- خداوند خويشتن را از دعوت آنان منزه ساخته، مى فرمايد: از آنچه آنها مى گويند، خداوند برتر و منزه است.

در مورد «يسبح» هم به تاء صحيح است، هم به ياء.

مقصود: … ص : 140

اكنون خداوند با آنان كه قبلا از آنها ياد شد. به بحث و گفتگو پرداخته، مى فرمايد:

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا: ما در اين قرآن، دليلهاى خود را- كراراً- ذكر مى كنيم و معانى و مثل ها و هر چه كه عبرت آموز و حكمت آميز است به تفصيل ياد مى كنيم، تا آنها در باره آن بينديشند و به حق بودن آن يقين پيدا كنند.

قسمت هايى كه از اين جمله حذف شده، بخاطر دلالت كلام و علم شنونده است.

وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً: اما اين كافران، از اين مطالب ارزنده، بهره اى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 141

نمى برند و همواره بر تنفر آنها نسبت به حق، افزوده مى شود. در اينجا مى گويد:

قرآن، نفرت آنها را افزايش مى دهد، زيرا بر اثر نازل شدن قرآن، بود كه آنها نسبت به حقيقت، تنفر بيشترى پيدا كردند. چنان كه مى فرمايد: فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلَّا فِراراً (نوح 6: دعوت من آنها را بيشتر فرارى كرد).

پرسش:

اگر با نازل شدن، قرآن بر تنفر و گمراهى آنها افزوده مى شود، فايده حكمت نزول آن چيست؟

پاسخ:

فايده و حكمت آن، اتمام حجت و بسته شدن راه بهانه تراشى بر روى آنهاست.

وانگهى فايده ديگر قرآن اين است كه گروهى هم اصلاح و هدايت مى شوند. در صورتى كه

اگر قرآن نازل نمى شد، آنها هدايت نمى شدند. همان كسانى هم كه با نازل شدن قرآن، بر تنفرشان افزوده مى شود، اگر قرآن نازل نمى شد، مرتكب فسادى بزرگتر مى شدند. پس بخاطر همين جهات است كه نازل شدن قرآن، بر طبق حكمت و مصلحت است. زياد شدن تنفر آنها اين بود كه: با مشاهده آيات و دلائل آن، مى گفتند:

اينها حيله ها و نيرنگهاست و در باره آن نمى انديشيدند.

قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا:

بگو اى محمد (ص): اگر خدا را چنان كه مى گويند- يا چنان كه مى گوييد- شريكهايى بود، آنها نيز به جستجوى راهى مى پرداختند، كه آنها را به مالك عرش نزديك سازد و تقاضا مى كردند كه پيش خداوند منزلتى پيدا كنند، زيرا آنها نيز علم داشتند كه خداوند بر آنها عظمت و برترى دارد. اين معنى از مجاهد و قتاده است.

بيشتر مفسران قرآن گويند: يعنى: شركاى خداوند، راهى مى جستند كه با خداوند برابرى كنند و در صدد شكست او برآيند، زيرا آنهايى كه در خداوندى با يكديگر شريكند، در صفات ذات، نيز با يكديگر برابرند و هر كدام مى كوشد، كه رقيب را از ميان بردارد و قلمرو آفرينش را از وجود رقيب و همكار، پاك گرداند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 142

در حقيقت، اين آيه اشاره است به دليل «تمانع» يعنى «جهان دو خدايى» صحنه جنگ و مزاحمت خدايان و كانون آشوب و فساد خواهد بود! اكنون خداوند، خود را از اينكه داراى شريك باشد، منزه شمرده، مى فرمايد:

سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً: خداوند از آنچه آنها مى گويند، آن قدر برتر و بالاتر است كه حدى براى آن

تصور نمى شود.

در اينجا بجاى «تعالياً كبيراً» گفته است: عُلُوًّا كَبِيراً مثل تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا (مزمل 8: بسوى خداوند توجه كن و از ديگران ببر).

مقصود از برترى صفات خداوند اين است كه: هيچ صفتى با صفات او برابرى نمى كند، زيرا هيچ كس قادرتر و عالمتر از او نيست.

عرش را به خود نسبت مى دهد و مى گويد: صاحب عرش و منظور تعظيم عرش است. ممكن است منظور از عرش، جهان هستى باشد.

تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ: معناى تسبيح، در اينجا دلالت آسمانها و زمين بر يگانگى و عدالت و بيهمتايى خداوند است و اين تسبيح معنوى، بمنزله تسبيح لفظى است. بسا كه: تسبيح معنوى- كه راهنما و دليل است- از تسبيح لفظى قوى تر باشد، زيرا موجب علم مى شود.

وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ: هيچ موجودى نيست، جز اينكه او را به تسبيح و حمد خداوند، زبانى است و از جهت آفرينش خود، بر قدرت و يكتايى حق دلالت مى كند، زيرا تمام موجودات- بجز خداوند- حادث هستند و در برابر خداوند تعظيم و نيازمندى خود را به يك آفريدگار ناآفريده، اثبات مى كنند، بنا بر اين، موجودات عالم هستى، دليل هستى ذاتى قديم و بى نياز هستند. او با موجودات غير قديم، فرق دارد.

حسن گويد: يعنى هر يك از زندگان او را تسبيح مى كنند.

ابراهيم و جماعتى گويند: هر چيزى- اعم از حيوانات وحشى و پرندگان و جمادات- حتى جيقه در و غرش سيلاب!- تسبيح خوان خداست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 143

وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ: لكن شما انسانها نغمه تسبيح خوانى اين موجودات را ادراك نمى كنيد، زيرا در آنها نظر نمى كنيد و دقيق

نمى شويد. «1»

إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً: چنين خداى بزرگى، داراى حلم و آمرزگار است.

شما را مهلت مى دهد و در كيفر كفر شما تعجيل نمى كند و هر گاه توبه كنيد، از گناه شما در مى گذرد.

__________________________________________________

(1)- مولوى گويد:

گر ترا از غيب، چشمى باز شد با تو ذرات جهان همراز شد

جمله ذرات عالم در نهان با تو مى گويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصير و باهشيم با شما نامحرمان ما خامشيم

نطق آب و نطق خاك و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 144

[سوره الإسراء (17): آيات 45 تا 48] … ص : 144

اشاره

وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً (45) وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً (46) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً (47) انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً (48)

ترجمه: … ص : 144

هر گاه قرآن بخوانى، ميان تو و آنها كه به آخرت ايمان ندارند، پرده اى پوشيده، قرار مى دهيم. و بر دلهايشان پوشش هايى افكنيم كه آن را نفهمند و در گوشهاى آنان، سنگينى است و هر گاه پروردگارت را در قرآن به يكتايى ياد كنى، از تو روى گردان شده، بگريزند. ما داناتريم كه هنگامى كه بتو گوش مى دهند، براى چه گوش مى دهند و نيز داناتريم به هنگامى كه با يكديگر راز و نياز مى كنند: هنگامى كه ستمگران گويند: جز مردى جادو شده، پيروى نمى كنيد. بنگر كه چگونه براى تو مثلها زدند و گمراه شدند و راهى نتوانند يافت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 145

لغت: … ص : 145

وقر: سنگينى گوش و بكسر واو يعنى: بار نفور: جمع نافر. هر اسم فاعلى كه مصدر آن بر وزن «فعول» باشد، بر همين وزن جمع بسته مى شود. مثل: ركوع، سجود، شهود.

نجوى: مصدرى است كه جانشين صفت شده، بنا بر اين مى تواند بر مفرد، مثنى و جمع، دلالت كند.

اعراب: … ص : 145

أَنْ يَفْقَهُوهُ: اين كلمه در محل نصب و مفعول له است.

نفورا: حال. يعنى: نافرين. برخى گويند: مصدر است. يعنى: نفروا نفورا:

شأن نزول: … ص : 145

گفته اند: اين آيه، در باره قومى نازل شده است كه شبها پيامبر را- هنگامى كه نزد كعبه قرآن و نماز مى خواند- اذيت مى كردند و به او سنگ مى پراندند و او را از دعوت مردم بدين، منع مى كردند خداوند ميان آنها و پيامبر، حايل ايجاد كرد كه او را اذيت نكنند. اين قول از زجاج و جبائى است.

مقصود: … ص : 145

در آيات پيش، براى پيرامون مضامين عالى و دلنشين قرآن كريم، سخن گفت.

اكنون در باره حال آنها در موقع قرائت قرآن مى فرمايد:

وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً: اى محمد، هنگامى كه قرائت قرآن مى كنى، ميان تو و مردم مشرك، كه بآخرت ايمان ندارند، پرده پوشيده اى قرار مى دهيم.

كلبى گويد: آنان ابو سفيان، نضر بن حرث، ابو جهل و ام جميل، همسر ابو لهب اند. هنگامى كه پيامبر گرامى قرآن مى خواند، خداوند او را از ديدگان ايشان پنهان مى پنداشت و در حالى كه از كنارش مى گذشتند، او را نمى ديدند.

اخفش گويد: مقصود از «حجاب مستور» يا پرده پوشيده، «حجاب ساتر» يعنى:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 146

پرده پوشنده است. گاهى بجاى فاعل، مفعول بكار مى برند. مثل: مشئوم و ميمون كه به معناى شائم و يامن است.

برخى گويند: كلمه مستور به معناى ساتر نيست، بلكه به معناى «ذو ستر» يعنى صاحب پوشش است. همين قول، درست است.

برخى گويند: يعنى: پرده اى كه از چشمها پوشيده است. اين پرده، از قدرت خداوند، ميان پيامبر و مشركين كشيده مى شد، بطورى كه نه پيامبر را مى ديدند و نه پرده را.

ابو مسلم گويد: يعنى هر گاه قرآن بخوانى، ميان تو و ايشان فرق مى گذاريم، به اين ترتيب كه:

قرآن براى تو و مؤمنين وسيله هدايت و شفا و براى مشركين وسيله كرى و كورى از ادراك حق و حقيقت خواهد بود. مقصود از «حجاب» همين تفاوتى است كه ميان ايشان و مشركين است. لكن اين معنى، بعيد به نظر مى رسد.

وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً: تفسير اين قسمت، در سوره انعام گذشت.

وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً: هر گاه خدا را در قرآن بيگانگى ياد كنى و شرك را باطل سازى، آنها از تو روى گردان شده، از تو دور مى شوند. مقصود، كفار قريش است. ابن عباس گويد: مقصود شياطين هستند كه با شنيدن «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» دور مى شوند. برخى گويند: «لا اله الا اللَّه» را مى شنوند، دور مى شوند.

نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى : ما از حال اينها بى خبر نيستيم و مى دانيم كه غرض آنها از گوش دادن به قرآن، چيست؟ مقصود اين است كه ما به حال آنها در موقع استماع قرآن و هنگامى كه از پيش تو برمى خيزند و به راز و نياز پرداخته، برخى ترا ساحر و برخى ترا كاهن و برخى ترا شاعر، مى نامند، آگاهيم.

گويند: مقصود، ابو جهل، زمعة بن اسود، عمرو بن هشام و خويطب بن عبد-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 147

العزى است كه جمع شدند و در باره پيامبر گرامى به مشورت پرداختند. ابو جهل گفت:

او ديوانه است. زمعه گفت: او شاعر است. خويطب گفت: او كاهن است. سپس نزد وليد بن مغيره رفتند و نظرات خود را بر او عرضه داشتند. او هيچ يك از

اين نظريه ها را نپسنديد و گفت: ساحر است.

إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً: در اين باره چند وجه گفته اند:

1- يعنى: ظالمان مى گويند: شما از مردى پيروى مى كنيد كه جادو شده و كارش بهم آميخته است. منظور آنها از اين سخن، دور كردن و متنفر ساختن مردم از پيامبر بود.

2- مقصود از «مسحور» كسى است كه دچار خدعه و دستخوش علت شده است.

امرء القيس گويد:

ارانا موضعين لحتم غيب و نسحر فى الطعام و فى الشراب

يعنى: ما به سرعت بسوى مرگ مى شتابيم، در حالى كه از وقت آن بى خبريم و سرگرم و گرفتار طعام و شراب هستيم. ديگرى گويد:

فان تسألينا فيم نحن فاننا عصافير من هذا الانام المسحر

يعنى: اگر از ما بپرسى كه در چه حالى هستيم؟ ما گنجشكهايى آشفته حال، از اين مردميم! 3- يعنى: شما از مردى پيروى مى كنيد كه خداوند او را بسان شما بشرى آفريده است، ولى داراى سحر است.

4- در اينجا «مسحور» به معناى ساحر است، چنان كه در باره حِجاباً مَسْتُوراً گفتيم. در وجه اخير، اشكال كرده اند. لكن سه وجه اول، قابل اعتماد است، بنا بر اين، آيه در صدد اين است كه: حال كسى كه دشمن دين و مخالف حق است و گويى بر دلش پوششى است كه چيزى را نمى فهمد و در گوشش پنبه اى است كه چيزى را نمى شنود، بيان كند. چنين كسى از حق روى گردان و گريزان است و با جاهلانى چون خود، به راز و نياز و گفتگو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 148

مى پردازد. آنان چنان از فهم دليل و برهان عاجزند كه صاحب آن را گيج و آشفته حال و

جادو شده، معرفى مى كنند، زيرا نمى توانند در برابر گفتار او مقاومت كنند و از مبارزه با آن عاجزند.

اكنون از روى تعجب مى فرمايد:

انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ: ببين، اى محمد، آنها چگونه در باره تو مثل زده و حقيقت امر را مشتبه ساخته، مى گويند: تو ديوانه، ساحر و شاعر هستى؟! فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا: با اين سخن، از راه حق گمراه شدند و نمى توانند تدبيرى بكار برند و براى تكذيب تو راهى بجويند. از اينرو مبهوت و حيران مانده اند.

برخى گويند: يعنى نمى توانند تدبيرى بكار برند و براى جلوگيرى مردم از پيروى تو و اثبات مدعاى خود، راهى بيابند.

برخى گويند: يعنى از راه راست- يعنى دين اسلام- گمراه شده اند و راهى بسوى آن ندارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 149

[سوره الإسراء (17): آيات 49 تا 52] … ص : 149

اشاره

وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً (49) قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً (50) أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَرِيباً (51) يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً (52)

ترجمه: … ص : 149

و گفتند: آيا هنگامى كه استخوان و خاك شده ايم، با خلقتى تازه، زنده مى شويم؟

بگو: سنگ باشيد يا آهن يا مخلوقى از آنها كه در نظرتان بزرگ است. خواهند گفت:

چه كسى ما را زنده مى كند؟ بگو: همان كه بار اول شما را آفريده است. اما آنها سرهاى خود را- با مسخرگى- بسوى تو تكان داده، گويند: قيامت، كى خواهد بود؟ بگو: ممكن است نزديك باشد. روزى كه شما را بخواند و حمدكنان او را اجابت كرده، گمان كنيد كه جز مدت كمى توقف نكرده ايد.

قرائت: … ص : 149

در باره «اءِذا و اءِنا» در سوره رعد، بحث شده و احتياجى به اعاده آن نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 150

لغت: … ص : 150

رفات: هر چيز كهنه و شكسته. كلماتى كه بر اين وزن هستند، معمولا در چيز- هاى شكسته و كهنه، استعمال مى شوند. مثل: حطام، دقاق، تراب و …

مبرّد گويد: رفات، چيزى است كه كاملا كوفته و نرم شده باشد. فراء گويد:

اين كلمه، اسم جمع است.

انغاض: حركت دادن و بلند كردن و بزير آوردن سر. شاعر گويد: «أصك نغضاً لا يني مستهدجا» يعنى: زانوانش بحركت درآمده اند و از شتاب عاجز نيست.

اعراب: … ص : 150

اذا: در محل نصب است به فعلى كه «مبعوثون» بر آن دلالت مى كند. البته معمول آن نيست، زيرا كلمه بعد از «ان» و لام ابتداء در ما قبل آن عمل نمى كند.

بحمده: حال است، يعنى حامدين.

يدعوكم: اين جمله در محل جر است، زيرا مضاف اليه يوم است.

تستجيبون: عطف بر يدعوكم.

وَ تَظُنُّونَ إِنْ … : جمله حاليه.

مقصود: … ص : 150

از آنجا كه قرآن كريم، در باره زنده شدن مردگان، مطالبى بيان داشته است، اكنون در باره انكار آن از طرف كفار، مى فرمايد:

وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً: ابن عباس گويد: رفات يعنى: غبار. و مجاهد گويد: يعنى: خاك. مقصود اين است كه منكران قيامت مى گفتند: آيا پس از آنكه مرديم و گوشت بدن ما متلاشى شد و استخوان و خاك شديم، بار ديگر از نو آفريده خواهيم شد؟ اين جمله، بصورت استفهام و مقصود، انكار قيامت است.

قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً: اى محمد، به آنها بگو: هر چه مى توانيد در مخالفت، بكوشيد. اگر مى توانيد به محكمى سنگ و سختى آهن بشويد …

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 151

أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ: يا آفريده اى كه پيش شما بزرگتر و سختتر باشد. هر چه بشويد از قلمرو قدرت خداوند، خارج نخواهيد شد. سرانجام قيامت فرا مى رسد و شما بيد قدرت الهى زنده خواهيد شد. در اينجا خداوند متعال، مطلب را بصورت امر بيان كرده است، تا بيشتر، الزام آور باشد.

ابن عباس و سعيد بن جبير گويند: مقصود، از آفريده اى كه پيش آنها بزرگتر و سختتر است، مرگ مى باشد. يعنى: اگر شما خود مرگ، هم باشيد، سرانجام خداوند شما را

مى ميراند و … بديهى است كه در نظر اولاد آدم، هيچ چيز بزرگتر از مرگ نيست.

مجاهد گويد: مقصود، آسمانها و زمين و كوه ها است.

فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ: هر گاه، اين مطلب را به آنها بگويى، خواهند گفت: چه كسى ما را پس از مرگ، زنده مى كند؟! به آنها بگو:

همان كه شما را بار اول از نيستى به هستى آورد، زيرا كسى كه قدرت دارد چيزى را از نيستى به هستى آورد- اگر قدرتش از ميان نرود- برايش سهل تر است كه همان چيز را پس از فنا، از نو بسازد، زيرا اختراع هر چيزى از تكرار آن دشوارتر است. اين مطلب را از اينرو، عنوان مى كند كه: آنها منكر اين نبودند كه خداوند آنها را از نيستى به هستى آورده است.

فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ: اما آنها سرهاى خود را از روى مسخرگى و بى اعتنايى حركت خواهند داد و به اين مطالب، توجهى نخواهند كرد.

وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ: و از تو مى پرسند: قيامت كى خواهد بود؟

قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَرِيباً: بگو: ممكن است نزديك باشد، زيرا هر چه آمدنى است، دور نيست. حسن مى گويد: گويى تو هرگز بدنيا نيامده اى و گويى همواره در عالم آخرت بوده اى! يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ: اى مردم مشرك، ممكن است روزى كه خداوند بوسيله فرشتگان شما را از قبرها بسوى صحراى محشر فرا مى خواند، نزديك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 152

باشد. اين همان وقتى است كه براى اولين بار، در صور إسرافيل دميده خواهد شد. در اين وقت، فرشتگان مى گويند: اى استخوانهاى پوسيده و اى پوستهاى خاك شده، به حال اول بازگرديد. شما با اضطرار و

پريشانى اين دعوت را اجابت مى كنيد و زبان را به ستايش خداى يگانه، مى گشاييد.

جمله فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ يعنى «تستجيبون حامدين» مثل «جاء فلان بغضبه» يعنى: «جاء غضبان».

برخى گويند: يعنى: شما اين دعوت را اجابت مى كنيد و معترفيد كه ستايش خدا راست كه بمردم نعمت بخشيده است. آن روز نمى توانيد منكر اين حقيقت بشويد، زيرا در آنجا معرفتها بديهى هستند.

سعيد بن جبير گويد: آنها از قبرها خارج مى شوند و مى گويند: خدايا تو منزهى و ستايش ويژه تست. لكن اين حمد و تسبيح براى آنها سودى ندارد.

وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا: و گمان مى كنيد كه توقف شما در دنيا كوتاه بوده است، زيرا اين تغيير و تحول، خيلى سريع انجام مى گيرد.

حسن گويد: آنها مدت توقف خود را در دنيا كوتاه مى شمارند، زيرا مى بينند مدت توقف آنها در آخرت، طولانى است.

برخى از مفسران قرآن كريم، معتقدند كه: اين آيه، خطاب به مؤمنين است، زيرا آنها هستند كه خدا را با ستايش، اجابت و در برابر احسانش، او را حمد مى كنند و مدت توقف خود را در عالم برزخ كوتاه مى شمارند، زيرا در قبرهاى خود با خوشى گذرانيده و عذابى نديده اند. بديهى است كه روزهاى شادى و نشاط، كوتاه هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 153

[سوره الإسراء (17): آيات 53 تا 57] … ص : 153

اشاره

وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِيناً (53) رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً (54) وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً (55) قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا

يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلاً (56) أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُوراً (57)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 154

ترجمه: … ص : 154

به بندگانم بگو: چيزى بگوئيد كه نيكوتر است. شيطان ميان آنها را بهم مى زند زيرا شيطان براى انسان، دشمنى آشكار است. پروردگار شما بحال شما داناتر است.

اگر بخواهد شما را رحم مى كند و اگر بخواهد شما را عذاب مى كند و ما ترا نفرستاده ايم كه مراقب و مسئول آنها باشى. پروردگارتان بحال كسانى كه در آسمانها و زمينند، داناتر است. ما برخى از پيامبران را بر برخى برترى بخشيده و داود را زبور داده ايم. بگو:

آنان را كه- جز خداوند يكتا- خدا پنداشتيد، بخوانيد. آنها نمى توانند زيانى را از شما دور كنند يا به ديگرى برسانند. همانهايى كه بنظر آنها خدا هستند، بسوى پروردگارشان تقرب مى جويند، تا معلوم شود كه كدامشان به خدا نزديكترند؟ و اميد رحمت او دارند و از عذاب او بيمناكند، زيرا عذاب پروردگارت، حذر كردنى است.

لغت: … ص : 154

وسيله: قربت و نزديكى. واسل يعنى راغب. لبيد گويد: «بلى كلّ ذى دين الى اللَّه واسل» يعنى: هر ديندارى به خدا نزديك است.

سؤال و طلب داراى يك معنى هستند.

اعراب: … ص : 154

يقولوا: جواب شرط محذوف. ابو عثمان معتقد است كه اين فعل بجاى فعل امر نشسته است. مثل: تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ (صف 11: بخدا و رسولش ايمان بياوريد) اولئك: مبتدا.

الَّذِينَ يَدْعُونَ: صفت يبتغون: خبر أَيُّهُمْ أَقْرَبُ: مبتدا و خبر. ممكن است بدل باشد از «يبتغون».

شأن نزول: … ص : 154

مشركين، در مكه، اصحاب پيامبر را آزار مى كردند. اصحاب از پيامبر اجازه مى خواستند كه با آنها بجنگند، ولى پيامبر مى فرمود: در اين باره، دستورى از خداوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 155

به من نرسيده است. از اينرو خداوند فرمود، قل لعبادى … اين مطلب، از كلبى است.

مقصود: … ص : 155

اكنون خداوند بندگان خود را امر مى كند، كه از كارها و گفتارهاى بهتر پيروى كنند.

وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ: اى محمد، به بندگان من بگو، گفتارها و راه و رسم هايى براى خود انتخاب كنند كه بهترين گفتار و راه و رسم است.

تعبير: بندگان من، به منظور تعظيم بندگان مؤمن است. برخى هم گفته اند:

منظور همه افراد مكلف است.

بقولى يعنى: اى محمد، آنها را امر كن كه بهترين كلمات- يعنى كلمه شهادتين و هر چه پيش خدا پسنديده است- بگويند.

حسن گويد: يعنى امر كنند به آنچه خدا امر كرده و نهى كنند از آنچه خدا نهى كرده است.

برخى گويند: يعنى مؤمنين با بهترين عبارات، از يكديگر تمجيد كنند و بگويند: رحمك اللَّه. يعفر اللَّه لك.

ابو مسلم گويد: يعنى به بندگان من بگو كه چون سخن تو و سخن مشركين را مى شنوند، هر چه بهتر است بگويند و از آنچه نيكوتر است، پيروى كنند. نظير:

فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ (زمر 18: بندگانم را كه سخن را مى شنوند و بهترش را پيروى مى كنند، بشارت ده) إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ: شيطان در ميان آنها فساد مى كند و آنها را به دشمنى يكديگر وامى دارد.

إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِيناً: شيطان، همواره دشمن سرسخت آدم و اولادش بوده است.

اكنون خداوند، هر دو گروه را مخاطب ساخته، مى فرمايد:

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ

بِكُمْ: خداوند به حال شما داناتر است و طبق مصلحت، به تدبير

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 156

امور زندگى شما مى پردازد.

إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ: جبايى گويد: مقصود اين است كه:

خداوند مالك رحمت و عذاب است، بنا بر اين بايد به او اميدوار بود و از او ترسيد.

حسن گويد: يعنى اگر بخواهد بوسيله توبه، به شما رحم مى كند و اگر بخواهد بوسيله اصرار بر معصيت، شما را عذاب مى كند.

برخى گويند: يعنى اگر بخواهد به شما رحم مى كند و از مكه خارج مى سازد، تا از آزار و اذيت مشركين خلاص شويد: و اگر بخواهد آنها را بر شما مسلط مى سازد كه شما را عذاب كنند.

برخى گويند: يعنى اگر بخواهد بفضل خويش به شما رحم مى كند و اگر بخواهد بعدل خويش شما را عذاب مى كند.

معناى اخير، بهتر است.

اكنون، خطاب به پيامبر كرده، مى فرمايد:

وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا: ما ترا موكل آنها نساخته و نگهبان و مراقب اعمال آنها قرار نداده ايم. خواه مؤمن شوند و خواه سرپيچى كنند. مقصود اين است كه تو در مقابل اعمال آنها مؤاخذه نمى شوى، زيرا ترا فرستاده ايم كه آنها را دعوت به ايمان كنى. اگر ترا اجابت كنند، به نفع خودشان است و اگر اجابت نكنند، چيزى بر تو نيست، زيرا سرزنش آن متوجه خود ايشان مى شود.

وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: خداوند به فرشتگان كه در آسمانهايند و پيامبران كه در زمينند. داناتر است. مقصود اين است كه خداوند فرشتگان و انبياء را بخاطر ميل باطنى اختيار نكرده است، بلكه بخاطر اين است كه به باطن ايشان عالم بوده و آنها را لايق و شايسته، شناخته

است.

برخى گويند: يعنى خداوند به حال مردم داناتر است، از اينرو آنها را در صورت و روزى و احوال، مختلف ساخته است. همانطورى پيامبران را نيز بر يكديگر برترى بخشيده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 157

وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ: پيامبران اگر چه در عاليترين مراتب فضيلت، قرار دارند، لكن آنها نيز داراى طبقاتى بوده، بعضى بر بعضى برترى دارند، زيرا درجه، ثواب، اعجاز و كتاب برخى عاليتر است. از آنجا كه خداوند به باطن چيزها عالم بود، پيامبر اسلام را براى نبوت اختيار كرد و او را بر ساير انبيا برترى بخشيد.

همانطورى كه ميان آنها نيز تفاوتى وجود دارد. براى ابراهيم آتش را رام و براى يونس آهن را نرم كرد. به سليمان سلطنت بخشيد و با موسى تكلم كرد و به پيامبر اسلام مزايايى بخشيد كه به هيچ كس نداده بود و او را خاتم پيامبران گردانيد.

سپس فرمود:

وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً: حسن گويد: هر كتابى زبور است. لكن اين نام، به كتاب داود اختصاص يافته، همانطورى كه «فرقان» به قرآن اختصاص پيدا كرده است. اگر چه تمام كتاب هاى آسمانى، فرقان و جدا كننده حق و باطلند.

زجاج گويد: ذكر نام داود، بخاطر اين است كه: به آنها بگويد: شما منكر برترى حضرت محمد (ص) و نازل شدن قرآن نشويد، زيرا ما بداود نيز زبور بخشيديم.

اكنون به پيامبر خود مى فرمايد:

قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ: اى محمد، به اين مشركين- كه غير خدا را مى پرستند- بگو: آنان را كه مى پنداريد خدا هستند، بخوانيد تا زيانها را از شما دور كنند و حال شما را نيكو سازند.

فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ

وَ لا تَحْوِيلًا: آنها هيچ قدرتى ندارند و نمى- توانند زيانى را از شما دور كنند يا حال شما را نيكو سازند. يعنى: نمى توانند قحطى را بفراوانى و فقر را به بى نيازى و بيمارى را به تندرستى تبديل كنند. برخى گويند:

يعنى نمى توانند زيان شما را به ديگرى منتقل سازند. مقصود اين است كه: هر كس عجز دارد، لايق خدايى و پرستش نيست.

مقصود از «من دونه» فرشتگان، مسيح و عزير است كه به آنها نسبت خدايى داده مى شد. اين مطلب از ابن عباس و حسن است. برخى گويند: مقصود جن است، زيرا قومى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 158

از عرب، جن را مى پرستيدند، ابن مسعود مى گويد: همين جنيان نيز اسلام آوردند، اما آنها دست از پرستش خود برنداشتند.

جبائى گويد: سپس خداوند متوجه انبيا- كه آيه قبل در باره آنها بود- شده، مى فرمايد:

أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ: آنان كه آنها را خدا مى خوانند، كوشش مى كنند كه از راه عبادت و اطاعت، بدرگاهش قرب و منزلت پيدا كنند.

أَيُّهُمْ أَقْرَبُ: تا معلوم شود كه قرب و منزلت كداميك، پيش خداوند بيشتر است.

مقصود اين است كه: پيامبران با مقام بلند و شرافتى كه پيش خدا دارند، جز خدا را پرستش نمى كنند، بنا بر اين، پرستش خداوند يكتا و ترك شرك و دوگانه پرستى براى شما لازم تر است، بدين ترتيب، مى خواهد مردم را تشويق كند كه به انبيا اقتدا كنند.

برخى گويند: يعنى فرشتگان و حضرت مسيح و … كه شما آنها را خدا مى دانيد، خود بندگان مطيع خداوند هستند و كوشش مى كنند، كه از راه عبادت، بدرگاه او تقرب پيدا كنند و خود را برحمت او

نزديكتر سازند. يا اينكه هر كدام مى خواهند بفهمند كه كداميك به رحمت خدا و اجابت او نزديكتر هستند.

وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ: با اينهمه، آنها براى خود طلب مغفرت كرده، در برابر طاعت، اميد رحمت و در برابر سركشى بيم عذاب دارند و مثل همه بندگان ديگر خدا، طريق بندگى مى پويند.

إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُوراً: عذاب پروردگارت دشوار است و همه بايد از آن بپرهيزند.

در پيرامون معناى «وسيله» ذيل آيه وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ (مائده 35) سخن گفته ايم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 159

[سوره الإسراء (17): آيات 58 تا 60] … ص : 159

اشاره

وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِيداً كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً (58) وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلاَّ أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلاَّ تَخْوِيفاً (59) وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْياناً كَبِيراً (60)

ترجمه: … ص : 159

هيچ قريه اى نيست، جز اينكه پيش از روز قيامت هلاكش مى كنيم يا بعذابى سخت، گرفتارش مى سازيم. اين مطلب، در لوح محفوظ، ثبت شده است. ما را از فرستادن معجزاتى كه مى خواهند، جز تكذيب گذشتگان، چيزى منع نمى كند. ما به قوم ثمود، آن شتر را آشكارا داديم و به آن ستم كردند. ما معجزه ها را جز براى بيم دادن نمى فرستيم.

هنگامى كه بتو گفتيم كه پروردگارت مردم را احاطه كرده است. رؤيايى كه بتو نشان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 160

داديم و درختى كه در قرآن ملعون شمرده شده است، جز فتنه اى براى مردم نيست. ما آنها را مى ترسانيم، اما جز بر طغيان سخت آنها، نمى افزايد.

لغت: … ص : 160

مسطور: مكتوب، نوشته. شاعر گويد:

و اعلم بان ذا الجلال قد قدر فى الصحف الاولى الذى كان سطر

يعنى:بدانكه خداوند بزرگ، در كتابهاى نخستين، آنچه نوشته شده است، به تدبير و مصلحت خويش بيان داشته است.

منع:جلوگيرى كردن از فعل. بديهى است كه خداوند بر هر كارى قادر است و نمى توان در راه او مانعى ايجاد كرد، زيرا قدرت او بى پايان است. اين تعبير، در مورد پروردگار متعال، در صورتى جايز است كه نخواهد فعلى را انجام دهد.

اعراب: … ص : 160

وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا: «ان» اول در محل نصب و «ان» دوم در محل رفع است. يعنى: «ما منعنا الارسال الا تكذيب الاولين».

مبصرة: حال.

وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ: تقدير آن «و ما جعلنا الشجرة الملعونة فى القرآن الا فتنة للناس» يعنى: درختى كه اهل آن و خورندگان ثمر آن ملعون هستند. اينان كافر و فاجر هستند.

فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً: فما يزيدهم التخويف. «طغياناً» مفعول دوم.

مقصود: … ص : 160

اكنون به بيان پند و اندرز پرداخته، مى فرمايد:

وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِيداً:

هيچ قريه اى نيست جز اينكه پيش از فرا رسيدن قيامت، مردمش را هلاك يا اينكه به عذابى سخت، گرفتارش مى كنيم. بديهى است كه مردم صالح قريه مى ميرند و مردم ناصالح، در همين دنيا گرفتار عذاب سپس هلاك خواهند شد، زيرا پيش از فرا رسيدن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 161

قيامت مردم مى ميرند و شهرها و آباديها ويران مى شوند. آن گاه قيامت فرا مى رسد.

اين معنى از جبائى و مقاتل است.

ابو مسلم گويد: مقصود، قريه هايى است كه در كفر و گمراهى به سر مى برند، نه قريه هاى ايمان و منظور از هلاك كردن، درهم كوبيدن است.

كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً: اين مطلب، حتمى است و خلافى ندارد. مقصود اين است كه خداوند اين مطلب را در كتابى كه براى فرشتگان نوشته است، يعنى لوح محفوظ، ثبت كرده است.

وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ: در اين باره اقوالى است:

1- هيچ چيز ما را از فرستادن آياتى كه مى خواستند، باز نداشت، جز تكذيب پيشينيان. مقصود اين است كه: چيزهايى كه قريش مى خواهند،

از قبيل طلا كردن كوه صفا و جارى كردن چشمه اى از زمين و … عمل نمى كنيم، زيرا اگر عمل كنيم، آنها ايمان نمى آورند و سزاوار مى شوند كه هر چه زودتر آنها را كيفر دهيم و اين بزيان خود آنهاست. همانطورى كه ما امتهاى پيشين را اجابت كرديم و آياتى را كه مى خواستند براى آنها فرستاديم و آنها تكذيب كردند و ما آنها را گرفتار عذاب كرديم، زيرا حكم آياتى كه مردم درخواست مى كنند، اين است كه اگر تكذيب كنند و ايمان نياورند، دچار عذاب شوند، لكن در مورد اينها اراده ما اين است كه آنها را بوسيله چنين عذابى از ميان مى بريم، زيرا در ميان ايشان كسانى هستند كه خودشان يا فرزندانشان ايمان مى آورند و دين اسلام را يارى مى كنند. بعلاوه، امت و شريعت حضرت محمد (ص) تا قيامت باقى خواهد ماند، از اينرو خواسته آنها را اجابت نمى كنيم. بخصوص كه آيات قرآنى و ديگر معجزات آشكار، براى برطرف شدن ترديد و برداشته شدن عذرها كافى هستند.

2- ما آياتى را كه مى خواهند، نمى فرستيم، زيرا علم داريم كه آنها ايمان نمى آورند، بنا بر اين فرستادن آيات، كار بيهوده اى خواهد بود. همانطورى كه پيش از آنها آياتى فرستاديم و مردم ايمان نياوردند. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 162

معجزه، بر دو قسم است: 1- برخى از معجزات، طورى هستند كه بدون آنها نبوت را نمى توان شناخت. بديهى است كه چنين معجزاتى بايد ظاهر شوند، خواه مردم ايمان بياورند، خواه ايمان نياورند.

2- برخى ديگر، از روى لطف بوده، موجب افزايش ايمان خواهند شد. اين معجزات را هم خداوند بلطف خود ظاهر مى سازد.

معجزاتى كه از اين دو

دسته، خارجند، خداوند ظاهر نمى سازد.

3- ما آيات را نمى فرستيم، زيرا پدران و اسلاف شما، چنين آياتى را خواستند و چون فرستاديم، ايمان نياوردند. شما نيز تابع روش آنها هستيد. همانطورى كه آنها ايمان نياوردند، شما هم ايمان نخواهيد آورد.

اين قول از ابو مسلم است.

وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً: ما براى قوم ثمود، شتر را كه معجزه اى آشكار و مسلم بود، فرستاديم، چنان كه مى فرمايد: وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً (همين سوره 12:

آيت روز را روشن و آشكار ساختيم).

برخى گويند: يعنى براى آنها شترى بينا فرستاديم.

برخى گويند: يعنى براى آنها شترى فرستاديم كه راه هدايت را به آنها نشان مى داد و آنها را از گمراهى باز مى داشت.

منظور، ناقه صالح است كه: چنان كه خواسته بودند، از سنگ خارج شد.

فَظَلَمُوا بِها: ولى قوم صالح، به اين معجزه، كافر شدند و منكر شدند كه از جانب خداست.

برخى گويند: يعنى بر اثر كشتن آن شتر، بخود ظلم كردند.

وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلَّا تَخْوِيفاً: ما آيات و معجزات خود را بدست پيامبران ظاهر مى گردانيم، تا مردم از ديدن آنها پند گيرند و از عذاب خدا بترسند و ايمان آورند.

اكنون خداوند پيامبر خود را مخاطب ساخته، مى فرمايد:

وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ: اى محمد، بياد آورد هنگامى كه به تو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 163

گفتيم: پروردگارت به احوال و كردار نيك و بد مردم علم دارد و مى داند كه چه كسى سزاوار پاداش و چه كسى سزاوار كيفر است. او بر كيفر و پاداش مردم نيز قادر است، بنا بر اين همگان در قبضه قدرت او هستند و هيچ كس را ياراى آن نيست كه

از اراده و مشيت او خارج شود. اين معنى از ابن عباس است.

حسن گويد: مقصود اين است كه: خداوند بهمه چيز عالم است و مى داند كه آنها- بر اثر اينكه بخواسته هايشان ترتيب اثر نداده و معجزاتى كه خواسته اند، نياورده اى- قصد آزارت را دارند.

بدين ترتيب، پيامبر خود را تشويق مى كند كه به تبليغات خود ادامه دهد و به او وعده مى دهد كه او را از اذيت و آزار قوم حفظ خواهد كرد.

مقاتل گويد: يعنى خداوند به اهل مكه احاطه دارد و سرانجام مكه را براى تو فتح مى كند.

فراء گويد: يعنى امر خداوند مردم را احاطه كرده است.

جبايى گويد: خداوند به آوردن آنچه مى خواهند، قادر و بمصالح آنها عالم است. او كارى مى كند كه به صلاح مردم باشد، بنا بر اين به تبليغات خود ادامه بده، زيرا اگر خداوند، آنچه را مى خواهند بياورد، بخاطر اين است كه مى داند لطفى در آن نهفته است و اگر نياورد، بخاطر اين است كه مى داند مصلحتى در آن موجود است.

وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ: در اين باره اقوالى است:

1- مقصود از «رؤيا» رؤيت و ديدن چشم است. اين مطلب همان است كه در اول سوره، در داستان معراج پيامبر، از مكه به مسجد الاقصى و از آنجا به آسمانها، بيان شد. جز اينكه: چون معراج در شب بود و بامدادان پيامبر مردم را از آن مطلع ساخت، نام آن را «رؤيا» و «فتنه» گذاشت، زيرا مقصود از «فتنه» امتحان و دشوارى تكليف است، و هر كس تصديق كند، پاداش بسيار بگيرد و هر كس تكذيب كند، كيفر سخت ببيند.

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 14، ص: 164

اين قول، از ابن عباس، سعيد بن جبير، حسن، قتاده و مجاهد است.

2- از ابن عباس روايت شده است كه: منظور خوابى است كه پيامبر در مدينه ديد. او در خواب ديده بود كه داخل مكه شده است، از اينرو رهسپار مكه شد، ولى مشركين در حديبيه، راه را بر او گرفتند و نگذاشتند داخل مكه شود، در نتيجه بعضى دچار شك و ترديد شدند و گفتند: يا رسول اللَّه، مگر نه بما خبر داده بودى كه داخل مكه خواهيم شد؟ فرمود: به شما گفته بودم كه همين امسال داخل مى شويم؟ گفتند:

- نه.

فرمود:

- انشاء اللَّه، داخل خواهيم شد.

آن سال، از همانجا باز گشتند و سال ديگر مكه را فتح كردند. از اين رو اين آيه، نازل شد: لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ (فتح 27: خداوند، در جواب به پيامبر خود راست گفت).

اين قول از جبائى است.

اين خواب، براى مردم فتنه و امتحان بود، به همان دليل كه گفتيم.

3- مقصود اين است كه پيامبر در خواب ديد كه: بوزينگانى بر منبرش بالا مى روند و پائين مى آيند. او از اين خواب دلگير شد.

سعيد بن يسار، روايت كرده است كه: پيامبر گرامى اسلام، پس از اين خواب، ديگر نخنديد، تا از دنيا رفت. از امام باقر و امام صادق (ع) نيز همين طور روايت شده است.

گفته اند: بنا بر اين، منظور از «شجره ملعونه در قرآن» بنى اميه است. خداوند به پيامبر خبر داد كه آنها بر مقامش تسلط مى يابند و ذريه اش را مى كشند.

منهال بن عمرو روايت كرده است كه: بر على بن حسين (ع) وارد شده، پرسيدم:

چگونه صبح كردى؟

فرمود:

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 14، ص: 165

- بخدا، صبح كردم مثل بنى اسرائيل كه در دست فرعونيان اسير بودند و پسرانشان را مى كشتند و زنانشان را زنده مى گذاشتند. كسى كه بعد از پيامبر، بهترين مردم است بر منبرها لعن مى شود. هر كه ما را دوست بدارد، حقش را كم مى دهند.

به حسن گفتند:

- اى ابو سعيد، حسين بن على را كشتند.

او گريه كرد، تا گونه هايش تر شدند، سپس گفت:

- واى بر امت بيچاره اى كه: زنا زاده اش پسر پيامبرش را مى كشد! ابن عباس و حسن گويند: شجره ملعونه، درخت زقوم است.

ابو مسلم گويد: يهود است.

معناى آيه اين است: خوابى كه ديده اى و درخت ملعون را براى مردم فتنه اى قرار داديم. اينكه درخت زقوم را فتنه مى نامد، بخاطر اين است كه: مشركين مى گفتند:

آتش درخت را مى سوزاند. چگونه ممكن است، درخت در آتش برويد؟! اما مردم مؤمن، تصديق كردند. در روايت است كه ابو جهل مى گفت: محمد شما را به آتشى وعده مى دهد كه سنگ را مى سوزاند. در عين حال گمان مى كند كه در آنجا درخت مى رويد! اينكه مى گويد: «فِي الْقُرْآنِ» يعنى: آن درخت، در قرآن ذكر شده است.

وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً: ما بوسيله داستان امتهايى كه هلاك شده اند، آنها را مى ترسانيم. يا بوسيله آيات آنها را مى ترسانيم. لكن آنها در كفر و سركشى و گمراهى بيشتر غوطه ور مى شوند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 166

[سوره الإسراء (17): آيات 61 تا 65] … ص : 166

اشاره

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً (61) قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَلِيلاً (62) قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ

جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً (63) وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُوراً (64) إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكِيلاً (65)

ترجمه: … ص : 166

و چون بفرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد، همگى سجده كردند، بجز شيطان كه گفت: آيا براى كسى سجده كنم كه او را از خاك آفريده اى؟ گفت: آيا همين است كه او را بر من برترى داده اى؟ اگر مرا تا روز قيامت مهلت دهى، فرزندان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 167

وى را جز اندكى مهار خواهم كرد. گفت: برو. هر كس از آنها پيروى تو كند، سزاى شما جهنم است كه سزاى تمام است. هر كس از آنها را كه توانى بصداى خود گمراه كن و سواره نظام و پياده نظام خود را بر آنها بسيج كن و در اموال و اولادشان شريك باش. و شيطان جز وعده فريب، به آنها نمى دهد. ترا بر بندگان من تسلطى نيست.

همين بس كه پروردگارت نگهبان است.

قرائت: … ص : 166

رجلك: حفص اين كلمه را به كسر جيم و ديگران به سكون خوانده اند هر گاه به سكون جيم خوانده شود، جمع راجل است. مثل: راكب و ركب، صاحب و صحب، تاجر و تجر. اما اگر به كسر جيم بخوانيم، صفت و به معناى راجل (يعنى پياده) است، شاعر گويد:

اما اقاتل عن دينى على فرس و لا كذا رجلا الا باصحاب

يعنى: آيا براى دينم، سواره و پياده، جز همراه اصحابم نمى جنگم؟ در شعر زير «رجل» بكار رفته است:

هم ضربوا عن فرجها بكتيبة كبيضاء حرس فى جوانبها الرجل

يعنى: آنها با لشكرى شبيه كوه حرس كه اطراف آن را پيادگانى محاصره كرده باشند، از مرز آن گذشتند.

لغت: … ص : 167

احتناك: از بيخ و بن كندن و همه را فرا گرفتن. «احتنك الجراد الزرع» يعنى:

ملخ، همه مزرعه را خورد. شاعر گويد:

اشكو اليك سنة قد اجحفت جهد الى جهد بنا و اضعفت

و احتنكت اموالنا و جلفت يعنى: پيش تو از سالى شكايت مى كنم كه بما سختگيرى و اجحاف كرد و اموال ما را بكلى از بين برد.

موفور: كامل شده. زهير گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 168

و من يجعل المعروف من دون عرضه يفره و من لا يتق الشتم يشتم

يعنى: هر كس پايه زندگى را بر نيكى گذارد، كامل مى شود و هر كس از سخن زشت نپرهيزد، از سخن زشت ديگران مصون نيست.

استفزاز: با تردستى و سرعت، كسى را لغزانيدن و او را از راه صواب دور كردن.

استطاعت: نيرويى در اعضا كه بتوانند كارها را انجام دهند. طوع و طاعت، رام بودن براى انجام كار.

اجلاب: راندن. ابن اعرابى گويد: «اجلب الرجل على صاحبه» يعنى: او را تهديد كرد و

سپاهيان خود را بر سر او فرود آورد.

اعراب: … ص : 168

طينا:زجاج گويد: اين كلمه حال است. يعنى: او را آفريده اى در حالى كه از خاك است. ممكن است به تقدير «من طين» باشد. مثل: أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ (بقره 233: ان تسترضعوا لاولادكم) برخى گفته اند: تميز است.

ا رايتك:اين كاف، محلى از اعراب ندارد، زيرا حرف خطاب و براى تأكيد است.

هذَا الَّذِي:هذا منصوب است به: ارايت. يعنى: اخبرنى عن هذا الذى كرمته على و قد خلتتنى من نار و …

مقصود: … ص : 168

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ: تفسير اين قسمت در سوره بقره گذشت.

قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً: اين جمله استفهام انكارى است. يعنى: ابليس گفت: چگونه براى آدم سجده كنم در حالى كه من بهتر از او هستم؟ اصل من آتش است و از اصل او- كه خاك است- شريفتر است.

از اين آيه، برمى آيد كه شيطان مى دانست كه آدم بر فرشتگان برترى دارد و اگر اين را نفهميده بود، وجهى نداشت كه از سجده، خوددارى كند.

ممكن است خداوند به سجده آدم امر كند، ولى جايز نيست كه به عبادت او فرمان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 169

دهد، زيرا سجود، تعظيمى است كه مراتبى دارد و تابع نيت شخص سجده كننده است.

مرتبه عالى آن عبادت است و مخصوص خداست، لكن عبادت چنين نيست، زيرا عبادت، عبارت از آن خضوع قلبى است كه بالاتر از آن تصور نمى شود. چنين خضوعى مخصوص خداست و براى غير خدا صحيح نيست. اگر هم مراتبى داشته باشد، تمام مراتب آن بخدا اختصاص دارد. نتيجه اينكه: اگر كسى از روى سهو سجده كند، تعظيم شمرده نمى شود. همانطورى كه كارهاى ديگر اعضاى بدن نيز احتياج بقصد دارد.

قالَ

أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ: ابليس گفت: پروردگارا، به من بگو:

چرا آدم را بر من برترى بخشيده اى؟! با اينكه من از آتش هستم و او از خاك! لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا: اگر مرگ مرا تا قيامت، به تأخير افكنى، فرزندان او را گمراه مى كنم و همچون حيوانات، آنها را افسار كرده، بدنبال خود بسوى گناهان مى كشم. گروهى اندك، كه مورد لطف خاص تو هستند و به درگاه تو اخلاص مى ورزند، در مهار من نخواهند بود.

اين معنى از ابو مسلم است.

ابن عباس گويد: يعنى بر آنها استيلا پيدا مى كنم.

جبائى گويد: يعنى همانطورى كه ملخ، مزرعه را سراسر مى خورد، من هم چنان آنها را اغوا كنم كه مستأصل شوند. اين طمع، شيطان از اين جهت پيدا كرد، كه خداوند به فرشتگان خبر داده بود كه در روى زمين، كسى قرار مى دهد كه فساد خواهد كرد.

گويا وى به اين مطلب، آگاهى يافته بود.

حسن گويد: شيطان آدم را وسوسه كرده و او را ضعيف يافته بود. بنا بر اين فهميده بود كه اولاد آدم از خود او ضعيفتر خواهند بود.

قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً:

خداوند، در حالى شيطان را خوار و خفيف شمرد، فرمود: برو، هر كس از اولاد آدم تابع تو شود و سخن ترا بپذيرد، پاداش خود را بطور كامل و بدون كم و كاست، از جهنم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 170

خواهد گرفت.

وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ: هر كه را مى توانى با دعوت و وسوسه خود به بيراهه بكشان و گمراه كن. اين جمله، اگر چه بصورت امر، بيان شده است، لكن

در حقيقت، تهديد است. چنان كه ابن عباس گويد. معمولا هر گاه بخواهند كسى را تهديد كنند، مى گويند: هر چه مى خواهى بكن. سر انجام نتيجه كارت را خواهى ديد. در اينجا تهديد را بصورت امر آورده است، زيرا مثل اين است كه بكسى امر كنند كه بخودش توهين كند.

مجاهد گويد: منظور از «بصوتك» ترانه ها و ساز و آواز است. برخى گويند:

هر صدايى كه مردم را بفساد دعوت كند، آواز شيطان است.

وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ: نيرنگها، پيروان، فرزندان و ياران خود را همچون لشكريان سواره نظام و پياده نظام، بر ضد آنها بسيج كن. بنا بر اين باء زايده است. بديهى است كه هر سواره يا پياده- اعم از جن و انس- كه در راه معصيت خدا حركت كند، از سواره نظام و پياده نظام هاى شيطان است.

برخى گويند: يعنى سواره نظام و پياده نظام خود را دعوت و آنها را براى اغواى اولاد آدم بسيج كن.

وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ: و در مال و اولاد آنها شركت كن. ابن عباس و حسن و مجاهد گويند: مقصود مال حرام و ولد زناست.

قتاده گويد: شركت شيطان در اموال، اين است كه شتران را آزاد كنند يا گوش شكافته رها كنند يا … و شركت شيطان در اولاد، اين است كه: آنها را يهودى، مسيحى و مجوسى كنند.

كلبى گويد: شيطان در هر مال يا جفتگيرى حرام شريك است.

از ابن عباس روايت است كه: منظور اين است كه بچه ها را بنام هاى ناپسندى مثل: عبد شمس، عبد حرث و … نامگذارى كنند. يا اينكه منظور كشتن و زنده بگور كردن دختران است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14،

ص: 171

وَ عِدْهُمْ: و به آنها وعده ده كه هميشه باقى مى مانند و از قيامت و كيفر و پاداش خبرى نيست. همه اينها تهديدهايى بصورت امرند.

وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً: در اينجا خداوند خبر مى دهد كه وعده هاى شيطان سراسر بى اساس و فريبنده است. اين جمله، معترضه است.

إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ: بندگانى كه مرا اطاعت مى كنند، ترا بر آنها تسلطى نيست، زيرا آنها مى دانند كه وعده هاى تو دروغ است، بنا بر اين فريب نمى خورند. برخى گويند: يعنى ترا بر بندگان من تسلطى نيست، تنها كار تو نسبت بآنها وسوسه گرى و دعوت به معصيت است. اما اينكه بخواهى از راه جبر و زور آنها را به معصيت وادار كنى، چنين قدرتى ندارى. اين قول از جبائى است.

وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكِيلًا: همين بس كه خداوند بندگان خود را از شرك، حفظ مى كند.

نظم آيات: … ص : 171

على بن عيسى گويد: ارتباط اين آيات به سابق اين است كه: قبلا گفت: آنها از پندها و اندرزها نتيجه اى نمى برند و بر شدت طغيانشان افزوده مى شود. در اين آيات مى گويد: آنها به پندار ابليس تحقق بخشيدند و كردند آنچه او مى خواست.

ابو مسلم گويد: اين آيات متصل است به: إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ … منظور اين است كه بوسيله نقل داستان آدم و شيطان، آنچه را در آنجا بطور سربسته، بيان كرده بود، با تفصيل بيشترى بيان كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 172

[سوره الإسراء (17): آيات 66 تا 69] … ص : 172

اشاره

رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيماً (66) وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً (67) أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً (68) أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعِيدَكُمْ فِيهِ تارَةً أُخْرى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُمْ بِما كَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنا بِهِ تَبِيعاً (69)

ترجمه: … ص : 172

پروردگارتان همان است كه كشتى را براى شما در دريا بحركت درمى آورد. تا از فضل او طلب روزى كنيد. او نسبت به شما رحيم است. همين كه در دريا زيانى به شما رسد، همه آنها كه جز خداى يكتا مى خوانيد، فراموش شوند و چون شما را بخشكى رساند، اعراض مى كنيد و انسان كفران پيشه است. آيا ايمن هستيد كه شما را در ناحيه خشكى فرو برد يا ريگهايى بر سر شما بفرستد؟! آن گاه براى خود نگهبانى نيابيد. يا اينكه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 173

ايمن هستيد كه شما را يك بار ديگر بدريا بازگرداند و طوفانى كشتى شكن بر سر شما بفرستد و شما را بر اثر كفرانتان غرق سازد، آن گاه كسى نيابيد كه بر ضد ما خون شما را پيجويى كند؟!

قرائت: … ص : 173

ابن كثير و ابو عمرو «نخسف، نرسل، نعيدكم، فنرسل عليكم، فنغرقكم» همه را بنون خوانده اند. ابو جعفر و يعقوب «فتغرقكم» بتاء و بقيه را بياء خوانده اند. ديگران همه را بياء خوانده اند.

آنها كه همه را بياء خوانده اند، بمناسبت اين است كه «نجّاكم. الا اياه» سوم شخص است. آنها كه همه را بنون خوانده اند ارتباط كلام را از سابق قطع كرده اند و بعلاوه، انتقال از غيبت بخطاب، جايز است. قرائت «فتغرقكم» بمناسبت عود ضمير به «الريح» است.

لغت: … ص : 173

ازجاء: راندن تدريجى چيزى.

حاصب: سنگهايى كه پى در پى افكنده شوند. قتيبى گويد: بادى كه سنگريزه بيندازد. فرزدق گويد:

مستقبلين شمال الشام يضربنا بحاصب كنديف القطن مندوف

يعنى: ما به شمال شام روى آورده بوديم و او ما را همچون پنبه كوبيده، با سنگ مى زد.

قاصف: شكننده.

مقصود: … ص : 173

قبلا در باره شيطان، مشركين و بت پرستان سخن گفت. اكنون با دلائل توحيد و ايمان براى آنها استدلال كرده، گويد:

رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ: آفريننده و مدبر شما كسى است كه:

كشتى ها را در دريا بوسيله بادهايى كه آفريده و با قرار دادن آب بنحوى كه قابل كشتى رانى باشد، بحركت در مى آورد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 174

لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ: تا بر كشتى سوار شويد و در دريا گردش كنيد و كارهايى انجام دهيد كه به صلاح دنياى شما يا دين شماست.

إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيماً: خداوند كه اين نعمتها را در دسترس شما قرار داده، نسبت به شما رحيم است.

وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ: هر گاه در دريا دچار زيانى بشويد و بادها از حركت باز ايستند يا امواج دريا شما را تهديد كنند و … هر معبودى از ياد شما مى رود، جز خداوند يكتا. در اين حالت، تنها از خداوند يكتا نجات، مى خواهيد و بدرگاه او استغاثه مى كنيد و بغير او توجهى نداريد.

فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ: اما همين كه شما را از دريا نجات داد و از غرق شدن، ايمن شديد، از ايمان به خدا و طاعتش اعراض و كفران نعمت مى كنيد.

وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً: انسان، زياد كفران نعمت مى كند.

أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ: اين رفتار شما

مثل رفتار كسى است كه خيال مى كند، اگر از دريا به خشكى رود از خطرات، ايمن خواهد بود، از اينرو پس از نجات از دريا از شكر و طاعت خدا خوددارى مى كنيد، ولى از كجا ايمن هستيد؟ ممكن است شما را در جانب خشكى فرو برد و در زير خاك پنهان سازد. اينكه مى گويد: جانب خشكى، منظور اين است كه: خداوند قادر است كه آنها را در گوشه اى از كره پهناور زمين مدفون سازد. برخى گويند: آنها در ساحل دريا بودند و ساحل دريا كنار خشكى است. در آنجا آنها خود را از خطرات دريا مصون مى دانستند. خداوند آنها را تهديد كرده، مى گويد:

همانطورى كه از دريا مى ترسيديد، از خشكى هم بترسيد.

أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً: آيا ايمن هستيد از اينكه: خداوند بر شما سنگ ببارد؟

مقصود اين است كه او قادر است شما را در خشكى هلاك كند، همانطورى كه مى توانست شما را در دريا غرق و نابود سازد.

ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلًا: آن گاه كسى را نمى يابيد كه شما را از عذاب خداوند حفظ و در برابر او از شما دفاع كند. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 175

أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعِيدَكُمْ فِيهِ تارَةً أُخْرى : يا اينكه آيا ايمن هستيد كه يك بار ديگر شما را بدريا باز گرداند؟! يعنى احتياجى پيدا كنيد يا رغبت يا ترسى شما را وادار كند كه باز هم بدريا باز گرديد؟! فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّيحِ: همين كه سوار كشتى شديد، بادى سخت و كشتى شكن، بفرستد و شما را غرق كند.

برخى گويند: حاصب، باد كشنده اى است كه در خشكى مى وزد و قاصف، باد كشنده اى است كه در

دريا مى وزد.

فَيُغْرِقَكُمْ بِما كَفَرْتُمْ: تا شما را بر اثر كفران نعمت، غرق سازد.

ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنا بِهِ تَبِيعاً: آن گاه پس از شما كسى نخواهد بود كه در طلب خون شما برآيد و از ما بپرسد كه چرا اينها كشته شدند و چرا آنها را هلاك كردى؟! مفسران قرآن كريم، تبيع را به معناى ياور و كسى كه در صدد انتقام قتل كسى است، دانسته اند. معناى فوق نيز با نظر مفسران سازگار است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 176

[سوره الإسراء (17): آيات 70 تا 72] … ص : 176

اشاره

وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً (70) يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً (71) وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً (72)

ترجمه: … ص : 176

ما بنى آدم را گرامى داشتيم و آنها را در خشكى و دريا سوار كرديم و از چيزهاى پاكيزه، روزى داديم و بر بسيارى از مخلوقات برترى بخشيديم. روزى كه هر گروهى را بنام پيشوايشان بخوانند. هر كه نامه اش بدست راستش داده شود، نامه اش را- با شوق و لذت- بخواند و بقدر نخك هسته خورمايى ستم نبيند. و هر كه در اين جهان كوردل باشد، در جهان ديگر نيز كور و گمراه تر است.

قرائت: … ص : 176

اعمى: بصريان اولى را به اماله و دومى را به تفخيم خوانده اند. حمزه و كسايى هر دو را به اماله خوانده اند. ديگران هر دو را به تفخيم خوانده اند. «اعمى» دوم، صيغه تفضيل است. يعنى «فهو فى الآخرة اعمى منه فى الدنيا» يعنى: او در آخرت،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 177

كورتر است و راه هاى ثواب را نمى يابد. مؤيد آن «اضل سبيلا» است. منظور اين است كه او در آخرت، گمراه تر است، زيرا گمراهى دنيا قابل علاج بود ولى گمراهى آخرت، قابل علاج نيست.

ندعو: زيد- بنقل از يعقوب- به ياء و ديگران به نون خوانده اند.

مقصود: … ص : 177

در آيات پيش، بيان شد كه شيطان نسبت به برترى آدم اعتراض كرد و در برابر او سجده نكرد، اكنون بيان مى كند كه اولاد آدم را گرامى داشته و انواع نعمتها را در دسترس آنها قرار داده است. از اينرو مى فرمايد:

وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ: ابن عباس مى گويد: يعنى بنى آدم را برترى بخشيده ايم.

بديهى است كه همه افراد بنى آدم از اين خلعت برترى بر اندامشان پوشيده نشده است. اينكه همه را مى گويد، بخاطر آنهاست كه برترى يافته و در ميان جمع هستند. مثل كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ (آل عمران 110: شما مسلمانان بهترين امتى هستيد كه براى مردم بيرون آورده شده ايد.)

برخى گويند: با اينكه در ميان اولاد آدم، افراد كافر و گمراه بسيارند، مع- الوصف همه را به خلعت كرامت، مفتخر ساخته، زيرا منظور اين است كه: آنها را به نعمتهاى دنيا و صورت هاى زيبا و تسخير موجودات و وجود پيامبران، گرامى داشته شده اند.

برخى گويند: يعنى رفتار ما با آنها احترام آميز است.

اين احترام و برترى،

بگفته ابن عباس و ضحاك به قوت و عقل و نطق و تميز است.

ميمون بن مهران از ابن عباس روايت كرده است كه: بخاطر اين است كه انسان با دست غذا مى خورد و حيوانات با دهان. عطا گويد: بخاطر اندام معتدل و قامت راست اوست.

از جابر بن عبد اللَّه روايت شده كه: بواسطه انگشتان است، زيرا اگر انگشتها نبود بسيارى از كارها را نمى توانستند انجام دهند. ابن جرير گويد: بواسطه اين است كه حيوانات در تسخير و فرمان او هستند. محمد بن كعب گويد: بخاطر وجود پيامبر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 178

گرامى اسلام است. برخى گويند: بخاطر اين است كه انسان خدا را مى شناسد و او را فرمان مى برد. برخى گويند: بخاطر همه اينها و نعمتهاى ديگرى است كه به انسان اختصاص دارد. اين قول، بهتر است.

وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ: ما بنى آدم را در خشكى سوار بر شتر، اسب، قاطر، الاغ و مركبهاى ديگر و در دريا سوار بر كشتى كرديم.

وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ: و ميوه هاى گوارا و چيزهاى نيكو و لذتبخش را روزى ايشان كرديم. اينها اختصاص به انسان دارد و حيوانات را در آن سهمى نيست.

وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلًا: و ايشان را بر بسيارى از مخلوقات، برترى بخشيديم. بعضى به اين آيه، استدلال كرده اند كه: فرشتگان برتر از پيامبرانند، زيرا از اين جمله استفاده مى شود، كه اولاد آدم بر همه مخلوقات برترى ندارند بلكه بر بسيارى از آنها. پس آنها بر حيوانات برترى دارند ولى بر فرشتگان برترى ندارند.

اما بچند دليل، اين عقيده باطل است:

1- مقصود از اين برترى، ثواب نيست، زيرا ثواب، چيزى

نيست كه بتوان ابتداء و بدون عمل به كسى بخشيد و بدانوسيله، او را بر ديگران برترى داد. بلكه مقصود از اين برترى، همان نعمتهايى است كه پاره اى از آنها را شمرديم.

2- مقصود، از «كثير» جميع است. يعنى: ما اولاد آدم را بر مخلوقات ديگر، كه بسيارند، برترى داده ايم. نمونه آن در محاورات عرفى بسيار است. مثلا: جاه و مقام پهناور خود را به او بخشيدم و حريم منيع خود را براى او مباح كردم. مقصود اين است كه همه جاه و مقام خود را بخشيدم و همه حريم خود را مباح كردم، نه قسمتى از آنها را. شاعر گويد:

من اناس ليس فى اخلاقهم عاجل الفحش و لا سوء الجزع

يعنى: مردمى كه در اخلاق آنها زشتى فورى و ناله بد نيست. بديهى است كه منظور اين است كه: در اخلاق آنها زشتى و ناله، بكلى وجود ندارد، نه اينكه زشتى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 179

غير فورى و ناله خوب وجود دارد.

3- هر گاه قبول كنيم كه مقصود از برترى دادن، زيادى ثواب و «من» براى تبعيض است، چه مانعى دارد كه جنس فرشتگان، بهتر از جنس بنى آدم باشد؟! زيرا فضيلت فرشتگان، مال همه يا اكثر آنهاست و فضيلت بنى آدم، بگروه كمى تعلق دارد، بنا بر اين چه مانعى دارد كه پيامبران برتر از فرشتگان باشند، اگر چه جنس فرشتگان، برتر از جنس بنى آدم است.

پرسش:

اگر معناى تفضيل و تكريم، يكى است، چرا تكرار شدند؟! پاسخ:

تكريم، گرامى داشتن بوسيله نعمت است و مستلزم اين نيست كه كسى را كه بوسيله نعمتها گرامى مى دارند، برتر هم باشد، از اينرو پس از ذكر

تفضيل، تكريم را آورد، تا مطلب را تمام كرده باشد.

برخى گفته اند: تكريم مربوط به نعمتهاى دنيا و تفضيل مربوط به نعمتهاى آخرت است.

برخى گفته اند: تكريم، به نعمتهايى است كه باعث صحت تكليف مى شوند و تفضيل، به تكليفى است كه بنى آدم را در معرض منزلت هاى عالى قرار مى دهد.

يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ: در اين باره اقوالى است:

1- مجاهد و قتاده گويند: يعنى روزى كه مردم را بوسيله پيامبرشان دعوت كنيم، بنا بر اين مقصود اين است كه: در روز قيامت، ندا مى كنند كه: پيروان ابراهيم، پيروان موسى، پيروان محمد (ص) بيايند. آنها كه اهل حقند و پيروى انبيا كرده اند، برخاسته، كتاب خود را بدست راست مى گيرند. سپس ندا مى كنند كه: پيروان رؤساى گمراه و سركش بيايند. مضمون اين معنى را سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده است.

از على (ع) روايت است كه: امامان بر دو قسمند: امامان هدايت و امامان گمراهى.

والبى نيز از آن بزرگوار روايت كرده است كه: امامان ايشان، برخى براه خيرند و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 180

برخى براه شر.

2- يعنى: روزى كه مردم را با كتابشان كه بر آنها نازل شده و اوامر و نواهى خدا در آن است، دعوت كرده، گويند: اى اهل تورات، اى اهل قرآن …

اين معنى از ابن زيد و ضحاك است.

3- جبايى و ابى عبيده گويند: يعنى مردم را با علما و پيشوايانشان كه از آنها پيروى كرده اند، دعوت مى كنند.

جامع اين اقوال، روايتى است كه به سندهاى صحيح، خاص و عام از امام هشتم (ع) روايت كرده اند. حضرت رضا (ع) بنقل از امامان قبل از خود، از پيامبر گرامى نقل

كرده است كه:

- آن روز مردم به امام زمان خود و كتاب پروردگار و سنت پيامبرشان، دعوت خواهند شد.

از امام صادق (ع) روايت است كه:

- آيا خدا را ستايش نمى كنيد كه چون قيامت فرا رسد، هر قومى را بسوى آنچه دوست مى داشته اند، مى خواند و ما را بسوى پيامبر مى خواند؟ شما بسوى ما استغاثه و بهر سو نگاه مى كنيد، لكن شما را به بهشت مى برند. آن گاه سه بار فرمود: سوگند به خداى كعبه.

4- ابن عباس- به روايتى ديگر- و حسن و ابو العاليه گويند: يعنى مردم را بنامه عملشان مى خوانند.

5- محمد بن كعب گويد: مردم را بنام مادرانشان مى خوانند.

فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ: هر كس كه نامه عملش را بدست راستش دهند، با شادى و سرور. نامه عمل خود را مى خواند و از خواندن آن بدش نمى آيد، زيرا ملاحظه مى كند كه برايش پاداش ثبت شده است.

وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا: از پاداش اعمال آنها پشيزى كم نخواهد شد. قتاده گويد:

فتيل، آن فتيله اى است كه در شكاف هسته خورما است. حسن گويد: فتيل در شكم هسته

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 181

و نقير در پشت هسته و قطمير پوست هسته خورما است.

خداوند، دادن كتاب بدست راست را نشان خشنودى و نجات و دادن كتاب بدست چپ از پشت سر را نشان خشم و هلاك، قرار داده است.

وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا: در باره معناى آن نيز اقوالى است:

1- ابن عباس گويد: اين جمله اشاره به نعمتهايى است كه ذكر آنها گذشت.

يعنى: هر كس نسبت به اين نعمتهاى عبرت آموز و حكمت آميز، كور است،

نسبت به نعمتهاى آخرت، كه از او غايبند، كورتر خواهد بود.

2- اين آيه، اشاره بدنياست. يعنى: هر كس در اين جهان از ديدن آيات خدا نابينا و از راه حق، گمراه و از دين، دور باشد، در آخرت، گمراه تر و از بهشت دورتر و از پاسخ سؤالات، ناتوان تر خواهد بود، زيرا هر كس در دنيا از شناسايى خدا، گمراه باشد، در آخرت مبهوت است و براى تبرئه خود دليلى ندارد. بنا بر اين «اعمى» اول، اسم و دوم فعل است. اين قول، از ابن عباس، مجاهد و قتاده است.

3- ابو مسلم گويد: يعنى هر كس در اين جهان كوردل است، در آخرت با چشم نابينا محشور مى شود و اين عقوبت گمراهى او در دنياست. مثل: وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى (طه 124: روز قيامت، او را كور محشور مى كنيم) معناى: فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (ق 22: امروز چشم تو تيز است) اين است كه: معرفت شخص در آن روز قوى و عارف بمقام والاى خداوندى مى شود. عرب مى گويد: «فلان بصير بهذا الامر» يعنى: او به اين كار معرفت دارد، نه اينكه اين كار را بچشم مى بيند.

بنا بر اين جمله: فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى براى مبالغه و تعجب نيست، بلكه به معناى عدم معرفت و كودنى شخص در آخرت است و بدين ترتيب، وَ أَضَلُّ سَبِيلًا به تقدير:

و هو اضل سبيلا است، تا جمله كامل و عطف بر جمله: فهو فى الآخرة اعمى باشد. يعنى:

هر كس در اين جهان كوردل است، در آن جهان كور محشور مى شود و گمراه تر است.

ممكن است مقصود از كورى، اندوه بى پايان باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 182

4- حسن

گويد: يعنى هر كه در دنيا گمراه است، در آخرت، گمراه تر است، زيرا توبه او قبول نمى شود. زجاج هم اين قول را اختيار كرده است و گويد: مقصود اين است كه: هر كس در اين جهان كور باشد و از هدايت خداوند، استفاده نكند و تائب نگردد، در آخرت كورتر و گمراه تر است، زيرا راهى بسوى هدايت، نمى يابد.

نظم آيات: … ص : 182

در باره اتصال يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ وجوهى گفته اند:

1- در آيه پيش در باره تفضيل بنى آدم، سخن گفت. در اين آيه بيان كرد كه اين تفضيل، در روز قيامت است، زيرا آن روز، اهل هدايت، به ثواب خود مى رسند.

2- اين آيه متصل است به إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُوراً يعنى: بترسيد از روزى كه هر امتى را بنام پيشوايش بخوانند.

3- متصل است به «يعيدكم» يعنى: شما را روزى باز مى گرداند كه …

4- سابقاً در باره اهل ايمان و اهل كفر، سخن گفته بود. در اين آيه، بيان كرد كه: چه پاداشهايى براى اهل ايمان و چه كيفرهايى براى اهل كفر مهيا كرده است.

اين كيفرها و پاداشها مطابق آن چيزى است كه در كتابهاى آسمانى، ثبت شده است.

اين وجه، از ابو مسلم است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 183

[سوره الإسراء (17): آيات 73 تا 75] … ص : 183

اشاره

وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً (73) وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً (74) إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً (75)

ترجمه: … ص : 183

نزديك بود ترا از آنچه بتو وحى كرده بوديم منحرف كنند كه غير آن را به ما بدروغ نسبت دهى. آن گاه ترا بدوستى مى گرفتند. اگر ترا ثابتقدم نكرده بوديم، نزديك بود كه اندكى به آنها تمايل پيدا كنى. اگر چنين ميكردى دو برابر در دنيا و دو برابر در آخرت، عذابت مى كرديم براى خود در برابر ما ياورى نمى يافتى.

اعراب: … ص : 183

لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ: لو لا تثبيتنا اياك و «ان ثبتناك» مبتدا و خبر آن در تقدير است.

شأن نزول: … ص : 183

در باره سبب نزول اين آيه، اقوالى است:

1- سعيد بن جبير گويد: قريش به پيامبر گفتند: اگر خدايان ما را تعظيم نكنى، ترا از لمس حجر الاسود، منع مى كنيم. پيامبر گرامى پيش خود گفت: گناهى بر من

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 184

نيست، زيرا من ميلى به اين كار ندارم. از اينرو اين آيه نازل شد.

2- به پيامبر گفتند: دست از بدگويى خدايان ما بردار و به ما نسبت نادانى مده و اين برده هاى كثيف و آدم هاى بد بو را از خود دور كن، تا با تو بنشينيم و سخنان ترا گوش كنيم. پيامبر اميدوار شد كه آنها اسلام را بپذيرند. از اينرو اين آيه نازل شد.

3- پيامبر گرامى بتها را از مسجد خارج كرد. قريش تقاضا كردند كه يكى از بتها را باقى بگذارد. او نخست تصميم گرفت كه بتى را در مسجد گذارد، سپس دستور داد كه بت را بشكنند. از اينرو اين آيه نازل شد. اين مطلب را عياشى روايت كرده است.

4- اين آيه در باره گروهى از ثقيف نازل شد كه خدمت پيامبر گرامى رسيدند و گفتند: با تو بيعت مى كنيم به سه شرط: يكى اينكه در نماز خم نشويم، ديگر اينكه بتهايمان را نشكنيم. سوم اينكه يك سال ديگر از بت «لات» استفاده بريم.

پيامبر فرمود:

- دينى كه ركوع و سجود، ندارد، خيرى در آن نيست. اما شكستن بتها بدست خودتان، اختيار بدست شماست. (يعنى بتها را ما مى شكنيم) اما اينكه يك سال ديگر از بت «لات» استفاده كنيد، من چنين

اجازه اى به شما نمى دهم.

سپس برخاست و وضو گرفت. عمر بن خطاب، به آنها گفت: شما پيامبر را آزرديد.

او هيچ بتى را در سرزمين عرب باقى نمى گذارد. ولى آنها دست از سماجت خود برنداشتند، تا اين آيات نازل شد. اين وجه از ابن عباس است.

5- عطية از ابن عباس روايت كرده است كه: فرستادگان ثقيف گفتند:

- ما را يك سال مهلت ده تا هدايايى كه براى بتها مى آورند، دريافت كنيم، سپس آنها را بشكنيم و مسلمان شويم. پيامبر خواست آنها را مهلت دهد كه اين آيه نازل شد.

مقصود: … ص : 184

اكنون ضمن حكايت از كفار مى فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 185

وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ: «ان» مخففه از مثقله است. يعنى: مشركينى كه وصف آنها در اين سوره گذشت، مى خواهند ترا منحرف و گمراه كنند و از حكم قرآن خارج گردانند.

لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ: تا آنچه بتو وحى نكرده ايم، انجام دهى و به ما نسبت دروغ داده، افترا ببندى، زيرا تو خبر داده اى كه جز از روى وحى خدا سخن نمى گويى.

پس اگر از هوى و هوس آنها پيروى كنى يا فكر كنى كه خواسته آنها را طبق دستور خدا انجام مى دهى، مثل اين است كه بخدا افترا بسته اى و دروغ گفته اى.

وَ إِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا: بديهى است كه اگر طبق ميل آنها رفتار كنى، ترا دوست مى دارند و بتو نزديك مى شوند، زيرا انتظار آنها اين است كه با آنها موافقت كنى.

برخى گويند: يعنى در اين صورت محتاج آنها خواهى شد، زيرا كلمه «خليل» از «خلة» به معناى حاجت است.

لكن معناى اول بهتر است.

وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا: اگر

نه اين بود كه، قلب ترا بوسيله نبوت و عصمت و معجزات- و بقولى الطاف پنهانى- محكم ساخته ايم، كمى به آنها اعتماد مى جستى. يعنى: چيزى نمانده بود كه كمى به آنها توجه كنى و به آنها مايل شوى و پاره اى از خواسته هاى آنها را عملى كنى. لكن خداوند ترا حفظ كرد.

«كدت ان افعل كذا» يعنى: نزديك بود كه فلان كار را بكنم و نكردم.

در حديث صحيح از پيامبر بزرگوار اسلام نقل شده است كه: چيزى كه امت من در دل خود بينديشد و بكار نبندد و بر زبان نياورد، گناهش از او برداشته شده است.

ابن عباس گويد: منظور خداوند اين است كه پيامبر، در جواب آنها ساكت شد و سكوت او حاكى از تمايل او بود.

اكنون او را بيم مى دهد. تا بداند كه اگر بخواسته آنها عمل كرده بود، چه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 186

عواقب ناگوارى داشت. مى فرمايد:

إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ: اگر چنين كارى كرده بودى، دو برابر عذاب مشركين، در دنيا و آخرت، بتو مى چشانديم، زيرا گناه تو بزرگ است.

برخى گويند: منظور عذابى است كه ناراحتى آنها زياد و دو چندان باشد.

يعنى: عذاب دنيا و عذاب آخرت، با المى بسيار و دو چندان، بتو مى رسانديم. اين معنى از ابان بن تغلب است. شاعر گويد:

لمقتل مالك اذ بان منى ابيت الليل فى ضعف اليم

يعنى: براى كشته شدن مالك، شب را با عذابى دردناك، مى خوابم.

ابن عباس گويد: پيامبر خدا از گناه، معصوم است، منظور اين است كه امت او را تهديد كند، تا احدى از مؤمنين در هيچ يك از احكام الهى به احدى از مشركين اعتماد نكند.

ثُمَّ لا

تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً: آن گاه ياورى نمى يافتى كه از تو در برابر ما حمايت كند.

چون اين آيه نازل شد، پيامبر بدرگاه خدا عرض كرد:

-

اللهم لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابداً

. يعنى: خدايا هرگز به اندازه يك چشم بهم زدن، مرا بحال خود مگذار.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 187

[سوره الإسراء (17): آيات 76 تا 77] … ص : 187

اشاره

وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلاَّ قَلِيلاً (76) سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلاً (77)

ترجمه: … ص : 187

نزديك بود كه ترا از اين سرزمين دور كنند كه ترا از آن خارج سازند. اگر چنين كرده بودند، پس از رفتن تو، جز مدت كمى باقى نمى ماندند. روش ما نسبت به پيامبرانى كه فرستاده ايم، همين است و روش ما را تغيير پذير نخواهى يافت.

قرائت: … ص : 187

اهل حجاز و ابو عمرو و ابو بكر «خلفك» و ديگران «خلافك» قرائت كرده اند.

از يعقوب، هر دو روايت شده است.

گفته اند: خلف و خلاف، هر دو بمعناى بعد و مضاف محذوف است. يعنى: «بعد خروجك». شاعر گويد:

له واجف بالقلب حتى تقطعت خلاف الثريا من اريك مآربه

(اى بعد طلوع الثريا) يعنى: قلب او نگران و پريشان بود، تا اينكه بعد از طلوع ثريا به حاجتهاى خود نائل آمد.

اگر «خلاف» را اسم جهت و به معناى پشت سر بگيريم، باز هم مضاف در تقدير است. گويا مى گويد: «در وراى خارج شدن پيامبر».

و اگر «خلاف» را مصدر بگيريم، اضافه به مفعول به شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 188

اعراب: … ص : 188

لا يَلْبَثُونَ: اين فعل مرفوع است، زيرا «اذا» بعد از واو واقع شده و ملغى شده است. هر گاه اين كلمه در وسط كلام واقع شود، جايز است كه عمل نكند و هر گاه در آخر، واقع شود بطور حتم عمل نمى كند.

سنة: نصب اين كلمه به معناى «لا يَلْبَثُونَ» است. يعنى: «سننا هذه السنة فيمن ارسلناهم قبلك» مقصود اين است كه: ما آنها را هلاك خواهيم كرد، زيرا اين سنت هميشگى ماست، كه در ميان مردم پيشين، اعمال كرده ايم.

شأن نزول: … ص : 188

مجاهد و قتاده گويند: اين آيه، هنگامى نازل شد كه اهل مكه خواستند پيامبر را اخراج كنند.

ابن عباس گويد: اين آيه، در باره يهود مدينه نازل شد. آنها گفتند: مدينه، سرزمين پيامبران نيست. سرزمين پيامبران شام است. تو هم به شام برو.

مقصود: … ص : 188

اكنون اين مطلب را بيان مى كند كه چون كافران از اينكه پيامبر، خواسته آنها را اجابت كند، مأيوس شدند، تصميمات ديگرى گرفتند. مى فرمايد:

وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها: مشركين تصميم گرفتند كه ترا از سرزمين مكه، خارج كنند. اين معنى از قتاده و مجاهد است. ابن- عباس گويد: يعنى يهود مى خواستند ترا از مدينه بيرون كنند. جبائى گويد: منظور اين است كه: عرب مى خواستند ترا از سرزمين خود خارج سازند. حسن گويد:

يعنى مى خواستند ترا بكشند.

وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلَّا قَلِيلًا: اگر ترا اخراج مى كردند، پس از خروج تو، جز مدت كوتاهى باقى نمى ماندند. ضحاك گويد: اين مدت، فاصله ميان بيرون رفتن پيامبر از مكه و جنگ بدر است.

برخى گويند: آنها پيامبر را اخراج كردند و جز افرادى كه در جنگ بدر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 189

نجات يافتند و ايمان آوردند، همگى هلاك شدند.

سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا: اگر ترا اخراج كرده بودند، آنها را دچار بلا مى كرديم. چنان كه روش ما در باره گذشتگان، اينطور بوده است.

سفيان بن عيينه گويد: يعنى پيش از تو پيامبرى نفرستاديم كه مردم اخراجش كنند، جز اينكه هلاكشان كرديم. اين است سنت هميشگى ما در باره پيامبرانى كه پيش از تو فرستاده ايم.

وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلًا: و راهى براى تبديل روش ما نمى يابى. يعنى:

هيچكس نمى تواند سنت خدا را تغيير

دهد و باطل گرداند.

سنت: عبارت است از روش و عادت جارى.

حقيقت اين است كه منظور، از اين آيه، مشركين مكه است. آنها پيامبر را از مكه خارج نكردند، بلكه تصميم داشتند كه او را اخراج كنند. چنان كه مى فرمايد: وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ (انفال 30: هنگامى كه در باره تو نيرنگ مى كنند كه ترا نگه دارند يا بكشند يا اخراج كنند) مهاجرت پيامبر، هم بخاطر اين بود كه مى خواستند او را بقتل رسانند. آنها ميل نداشتند كه پيامبر از مكه خارج شود. وقتى كه خارج شد، براى بازگرداندنش بتلاش و تكاپو افتادند و براى كسى كه او را بيابد، جايزه اى سنگين در نظر گرفتند. با اينهمه، نتوانستند او را برگردانند. اگر آنها پيامبر را اخراج كرده بودند، طبق همان سنت ديرينه الهى دچار عذاب مى شدند و همگى مى مردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 190

[سوره الإسراء (17): آيات 78 تا 81] … ص : 190

اشاره

أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً (78) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً (79) وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً (80) وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً (81)

ترجمه: … ص : 190

نماز را از زوال خورشيد تا تاريك شدن شب، بپادار و همچنين نماز خواندن هنگام صبح را بپادار كه نماز خواندن صبحدم، مورد نظر است. و قسمتى از شب را به نماز خواندن بيدار باش كه براى تو فضيلت است. شايد پروردگارت ترا در مقامى ستوده، بپاى دارد. بگو: پروردگارا، مرا داخل كن، داخل كردنى نيك و خارج كن خارج كردنى نيك و براى من از جانب خود دليلى يارى بخش قرار ده. بگو: حق آمد و باطل نابود شد. باطل نابود شدنى است.

لغت: … ص : 190

دلوك: رسيدن خورشيد بوسط نصف النهار. برخى گويند: از ظهر تا غروب.

برخى گويند: غروب. اصل اين كلمه، از «دلك» به معناى ماليدن است، زيرا هنگام ظهر، هر كس بخورشيد، نگاه كند، بر اثر شدت شعاع آن چشمش را مى مالد. به غروب هم «دلوك» گويند، زيرا كسى كه هنگام غروب بر آن نگاه كند، براى يافتن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 191

آن چشمش را مى مالد.

غسق: تاريكى شب.

التهجد: بيدار ماندن. هجود، يعنى: خواب. تهجيد: به خواب كردن.

لبيد گويد:

قلت هجدنا و قد طال السرى و قدرنا ان خنا الدهر غفل

يعنى: گفتم بخواب كرديم او را و شب روى طول كشيد و اگر آفت روزگار، دست از ما بدارد، ما قدرت داريم. مبرد گويد: تهجد، يعنى بيدار ماندن براى نماز يا بياد خدا.

نافله: نفل، غنيمت.

اعراب: … ص : 191

قُرْآنَ الْفَجْرِ: منصوب، به تقدير «و اقم قرآن الفجر».

نافله: حال.

مقصود: … ص : 191

اكنون پس از اقامه دلائل و بيان وعد و وعيد، به اقامه نماز امر مى كند. در اينجا اگر چه خطاب به پيامبر است، اما منظور عموم است. مى فرمايد:

أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ: مفسران قرآن كريم در باره «دلوك شمس» اختلاف دارند.

ابن عباس، ابن عمر، ابو العاليه، حسن، شعبى، عطا، مجاهد و قتاده گويند:

مقصود هنگام ظهر است. از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نيز چنين روايت شده است.

لِدُلُوكِ الشَّمْسِ يعنى «عند دلوك الشمس» يعنى: نزد زوال خورشيد تا فرا رسيدن تاريكى شب، نماز را بپاى دار.

نخعى، ضحاك و سدى گويند: مقصود، غروب خورشيد است، بنا بر اين مقصود، نماز مغرب است. اين مطلب از ابن مسعود و ابن عباس نيز نقل شده است.

قول اول، بهتر است، زيرا در اين صورت، آيه شريفه، شامل نمازهاى پنجگانه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 192

مى شود. نمازهاى زوال خورشيد، نماز ظهر و نماز عصر و نمازهاى تاريكى شب، نماز مغرب و نماز عشا و مقصود از «قرآن فجر» نماز صبح است. قول حسن نيز همين است.

ابن عباس و قتاده گويند: «غسق ليل» يعنى: آغاز شب. مجاهد گويد: يعنى غروب خورشيد. جبائى گويد: يعنى سياهى و تاريكى شب. از امام باقر ع و امام صادق ع روايت است كه منظور، نيمه شب است.

گروهى از اصحاب، به آيه استدلال كرده اند كه: وقت نماز ظهر تا آخر روز ادامه دارد، زيرا خداوند، اقامه نماز را از زوال خورشيد تا آغاز شب واجب كرده است.

مقتضاى اين بيان، اين است كه نماز ظهر را مى توان ما بين ظهر و

غروب، بجاى آورد.

شيخ ابو جعفر اين بيان را نپسنديده است، زيرا كسى كه «دلوك» را به معناى غروب مى داند، بنظر او آيه، دلالتى بر اين مطلب ندارد، بلكه منظور اين است كه: نماز مغرب را از غروب خورشيد تا پنهان شدن سرخى از افق مغرب، مى توان انجام داد. كسانى كه دلوك را به معناى ظهر گرفته اند، ممكن است بگويند: آيه در صدد بيان وجوب نمازهاى پنجگانه است، نه بيان وقت نماز ظهر. چنان كه حسن، چنين گفته است.

بنظر ما خداوند از ظهر تا پنهان شدن سرخى شب، از افق. وقت نمازهاى ظهر و عصر و مغرب و عشا قرار داده است، لكن ظهر و عصر وقتشان از ظهر تا غروب و مغرب و عشا وقتشان از غروب تا پنهان شدن سرخى شب از مغرب است.

وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ: نماز فجر را جداگانه ذكر كرده است. بنا بر اين آيه شريفه، حكم وجوب نمازهاى پنجگانه و وقتهاى آنها را بيان كرده است. مؤيد آن روايتى است كه عياشى از عبيد بن زرارة از امام صادق ع، در باره اين آيه نقل كرده است. طبق اين روايت، امام فرمود:

- خداوند چهار نماز را واجب ساخته است كه اول وقت آن ظهر و آخر آن نصف شب است. دو نماز، اول وقتشان از ظهر تا غروب و يكى قبل از ديگرى است و دو نماز، اول وقتشان از غروب خورشيد، تا نصف شب و يكى قبل از ديگرى است.

همين مطلب مورد قبول مرحوم سيد مرتضى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 193

زجاج گويد: در قُرْآنَ الْفَجْرِ فايده بزرگى است، زيرا دلالت دارد بر اينكه:

نماز بدون قرائت،

ممكن نيست. قبلا گفته است: نماز را بپاى دار. در اينجا مى گويد:

قرآن فجر را بپاى دار. نتيجه اين است كه: نماز نيز قرائت قرآن است. زيرا نماز قرآن ناميده شده است. پس نماز بدون قرائت، ممكن نيست.

إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً: همه گفته اند: يعنى: نماز صبح را فرشتگان شب و فرشتگان روز، هر دو مشاهده مى كنند. پيامبر گرامى فرمود:

- نماز جماعت، برابر است با بيست و پنج نماز فرادى و فرشتگان شب و روز، در نماز فجر جمع مى شوند.

اين حديث را بخارى در صحيح خود آورده است.

وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ: ابن عباس گويد: يعنى اى پيامبر، شب را نماز بخوان.

مجاهد و اسود و علقمه گويند: تهجد، بعد از خواب شب است. بيشتر مفسران همين طور گفته اند. برخى گفته اند: نماز نافله اى كه در شب خوانده شود، تهجد است. متهجد كسى است كه خواب را از خود دور سازد.

نافِلَةً لَكَ: نمازهايى كه در شب مى خوانى، افزون از واجبات و براى تو غنيمتى است. البته نماز شب، بر پيامبر واجب بود ولى براى ديگران مستحبّ است. برخى گفته اند: بر پيامبر واجب بود و با اين آيه نسخ شد.

برخى گويند: يعنى نماز شب، براى تو فضيلت و براى ديگران كفاره است، زيرا انسان بيم دارد كه نمازهاى واجبش قبول نشود، بنا بر اين نماز مستحبش كفاره است. ولى پيامبر نيازى به كفاره ندارد. اين مطلب از مجاهد است.

برخى گويند: يعنى نماز شب، براى تو و ديگران، نافله است. علت اينكه فقط پيامبر را مخاطب ساخته، اين است كه: ديگران را تشويق كند كه بحضرتش اقتدا و سنتش را پيروى كنند.

عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً: هر گاه خداوند،

«عسى» را بكار برد، معناى آن وجوب و لزوم است. «مقام» نيز به معناى «بعث» و بنا بر اين مفعول مطلق است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 194

يعنى: اگر اين دستورات را انجام دهى، خداوند در روز قيامت، به نحوى شايسته و پسنديده، ترا مبعوث مى كند.

ممكن است «بعث» را به معناى «اقامه» بگيريم، مثل «بعثت بعيرى» يعنى:

شترم را بپا داشتم. بنا بر اين معناى آيه، اين است: خداوند ترا در مقامى ستوده، وامى دارد كه اولين و آخرين ترا ستايش كنند. اين مقام، همان مقام شفاعت است كه پيامبر در آن مقام، بر تمام خلائق، شرافت و برترى پيدا مى كند. در اين مقام، هر چه از او سؤال كنند، عطا مى كند و هر كس از او شفاعت بخواهد، شفاعتش مى كند، مفسران قرآن كريم، اتفاق دارند كه: «مقام محمود» همان مقام شفاعت است. در اين مقام، پيامبر گرامى مردم را شفاعت مى كند. در اين مقام، پرچم حمد، بدست او برافراشته مى شود و پيامبران و فرشتگان در زير آن جمع مى شوند، بنا بر اين او اول شفاعت كننده و اول كسى است كه شفاعت او بدرگاه خدا قبول مى شود.

وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ: كلمه هاى «مدخل» و «مخرج» در اينجا مصدرند. يعنى: «ادخال صدق و اخراج صدق». در باره معناى آن اقوالى است:

1- مجاهد گويد: يعنى مرا بهر چه رسالت داده اى، براستى داخل كن و خارج گردان. مقصود اين است كه در راه وحى و رسالت مرا يارى كن.

2- ابن عباس، حسن، قتاده، و سعيد بن جبير گويند: يعنى مرا داخل مدينه كن و براى فتح مكه، از آن خارج گردان.

3-

ابو مسلم گويد: او مأمور شد كه هر گاه داخل كارى مى شود يا از آن خارج مى گردد، اين دعا را بخواند. مقصود اين است كه: مرا از روى صدق و راستى داخل در آن كار گردان.

4- عطيه بروايت از ابن عباس گويد: يعنى هنگام مرگ مرا از روى صدق، داخل قبر گردان و هنگام قيامت، از روى راستى از قبر خارج گردان. داخل شدن از روى راستى، اين است كه عاقبت آن از لحاظ دين و دنيا پسنديده باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 195

در اينجا داخل كردن را به خدا نسبت مى دهد، اگر چه كار بنده است، زيرا از خداوند درخواست مى كند كه لطف خود را شامل حالش گرداند و او را به خير دين و دنيا نزديك گرداند.

وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً: مرا نيرويى عطا كن كه دشمنان دين به من دسترسى نداشته باشند و بتوانم برنامه هاى دينى را بمردم ياد دهم و خود بوظائف دينى عمل كنم.

برخى گويند: يعنى بمن قدرتى ببخش كه نيروى معصيت كاران را درهم بكوبم.

از همين جهت بود كه رعب او در دل مخالفين افتاد و يك ماه راه مى رفتند، تا از او دور باشند.

مجاهد گويد: يعنى بمن دليل روشنى عطا كن كه بر اديان باطل غالب گردم. اين دليل را «نصير» ناميده است: زيرا او را در مقابل دشمنان دين يارى مى كند.

وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ: اى محمد، بگو حق- يعنى دين اسلام- آشكار شد و باطل- يعنى شرك- از ميان رفت. اين معنى از سدى است.

مقاتل گويد: حق، توحيد و خدا پرستى و باطل، بت پرستى است.

قتاده گويد: حق، قرآن

و باطل، شيطان است كه شكست خورده است.

از عبد اللَّه بن مسعود روايت است كه:

- پيامبر داخل مكه شد و اطراف كعبه 360 بت بود. او بت ها را مورد طعنه قرار داد و فرمود: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ، إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً.

اين روايت را بخارى در صحيح خود نقل كرده است.

كلبى گويد: همين كه اين آيه را تلاوت كرد، بتها برو در افتادند. اهل مكه، گفتند: ما مردى ساحرتر از او نديده ايم.

إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً: باطل، ثبات ندارد و سرانجام تباه مى شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 196

[سوره الإسراء (17): آيات 82 تا 84] … ص : 196

اشاره

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَساراً (82) وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً (83) قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلاً (84)

ترجمه: … ص : 196

از اين قرآن آيه ها نازل مى كنيم كه شفا و رحمت است، براى مؤمنان. و ستمكاران را جز زيانكارى نيفزايد. و چون انسان را نعمت دهيم روى بگرداند و خود را دور سازد و چون دچار سختى شود، نوميد گردد. بگو: هر كس بر طينت خويش عمل مى كند. پروردگارتان داناتر است كه چه كسى براه راست، هدايت يافته تر است.

قرائت: … ص : 196

ابو جعفر و ابن عامر «ناء» (همچنين در سوره حم) و حمزه- بنا بروايتى- و ابو بكر- بروايت حماد- و يحيى و عباس و ابو شعيب سوسى از يزيدى و نصير از كسايى «نَئِىَ» و حمزه بروايتى ديگر و خلف و كسايى «نِئِىَ» و ديگران «ناى » خوانده اند.

«ناء» مقلوب «ناى » است مثل «راء» مقلوب «راى » شاعر گويد:

فكل خليل راءنى فهو قائل من أجلك هذا هامة اليوم او غد

يعنى: هر دوستى مرا ببيند، مى گويد: بخاطر تو امروز يا فردا، اين مى ميرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 197

وجه دو قرائت ديگر، اماله فتحه به كسره است.

لغت: … ص : 197

شاكله: طريقه و مذهب. مى گويند: «هذا طريق ذو شواكل» اين است راهى كه از آن راه ها منشعب مى شود.

مقصود: … ص : 197

اكنون، در باره قرآن كريم مى فرمايد:

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ: قرآن از چند جهت، براى مردم شفاست:

1- با راهنمايى هاى خود كورى جهل و حيرت شك، را زايل مى سازد.

2- داراى چنان نظم و تأليف و فصاحتى اعجاز آميز است كه راستى مدعاى پيامبر را اثبات مى كند، از اين جهت، مردم را از بيمارى جهل و شك و كوردلى در راه دين، شفا مى بخشد.

3- قرآن وسيله اى است كه به آن تبرك مى جويند و براى رفع بيماريها قرائت مى كنند و خداوند بوسيله قرآن، به مقتضاى مصلحت خود، بسيارى از زيانها و امور ناپسند را از مردم دور مى سازد.

4- قرآن مشتمل است بر دلائل توحيد و عدالت و احكام دين و پندها و اندرزها و ضرب المثلها، بنا بر اين شفاى دردهاى دنيوى و اخروى مردم است.

اينكه مى گويد: براى مؤمنين، رحمت است، يعنى: نعمت است. علت اينكه شفا و رحمت بودن قرآن را به مؤمنان اختصاص مى دهد، اين است كه فقط آنها هستند كه از قرآن بهره مند مى گردند.

وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً: مردم ستمكار، بوسيله قرآن، نه تنها بهره اى نمى برند، بلكه بر زيانكارى آنها افزوده مى شود. آنها سزاوار پاداش نمى شوند، بلكه لايق كيفر مى گردند، زيرا كافرند و در باره قرآن، فكر نمى كنند. نظير: فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلَّا فِراراً (نوح 6: دعوت من جز بر فرار آنها نيفزود).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 198

ممكن است مقصود اين باشد كه: قرآن پليدى باطنى آنها را آشكار مى كند و پرده از روى مكرها و نيرنگهاى

آنها نسبت به پيامبر برمى دارد و آنها را رسوا مى كند.

وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ: هنگامى كه به انسان نعمت ببخشيم، از ياد ما اعراض مى كند، بطورى كه گويى بدرگاه ما دعا و استغاثه نكرده است و از انجام وظائف و اداى حقوقى كه در برابر نعمتهاى ما بعهده دارد، خود را دور مى سازد و سپاسگزارى نمى كند. چنان كه از نعمت قرآن نيز اعراض مى كند.

مجاهد گويد: يعنى از ما دور مى شود، بنا بر اين، مقصود اين است كه دچار كبر و خودپسندى مى شود، زيرا آدم خودپسند، از مردم فاصله مى گيرد.

وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً: اما همين كه دچار محنت و تهيدستى شد، بى صبرى مى كند و دچار نوميدى مى شود. در حالى كه مؤمن، چنين نيست و همواره در اميدوارى و نشاط است، بنا بر اين، آيه مخصوص مردم غير مؤمن است، اگر چه ظاهر آن عموميت دارد.

علت اينكه بيماريها و بلاها را شر ناميده، اين است كه: اينها از نظر كافر، شرند، زيرا كافر در برابر آنها اميد پاداش و عوض ندارد و بعلاوه، طبيعت انسان از آنها متنفر است. و الا، بيماريها و بلا در حقيقت، صلاح و حكمت و نيكويند.

قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ: اى محمد، به آنها بگو: مؤمن و كافر. طبق طبيعت و خوى و منش خود رفتار مى كنند. اين معنى از ابن عباس است. فراء و زجاج گويند:

يعنى هر كسى طبق روش و عادت خود، رفتار مى كند. جبائى گويد: يعنى هر كسى كارى مى كند كه به نظرش پسنديده تر و با حق همانندتر است. از اين جهت است كه مى فرمايد:

فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلًا: ولى خداوند داناتر

است كه كداميك اهل هدايت و كداميك، گرفتار گمراهى است. برخى گويند: يعنى خدا بهتر مى داند كه كى براه بهتر و نيكوتر است.

برخى از ارباب ادب گويند: اين آيه، اميدوار كننده ترين آيات قرآنى است، زيرا آنچه بكرم او لا يقتر است، عفو است، بنا بر اين مردم را عفو مى كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 199

[سوره الإسراء (17): آيات 85 تا 89] … ص : 199

اشاره

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً (85) وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكِيلاً (86) إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبِيراً (87) قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً (88) وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً (89)

ترجمه: … ص : 199

ترا از روح، سؤال مى كنند. بگو: روح از امر پروردگار من است و از علم، جز بهره اى اندك، به شما داده نشده است. اگر بخواهيم، آنچه را بتو وحى كرده ايم، مى بريم و آن گاه در باره آن بر ضد ما مدافعى نخواهى يافت، جز رحمت پروردگارت كه فضل او نسبت بتو بزرگ است. بگو: اگر انس و جن جمع شوند كه مانند اين قرآن را بياورند، نخواهند آورد، اگر چه بعضى از آنها پشتيبان بعضى شوند. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 200

براى مردم، در اين قرآن از هر مثلى آورده ايم، ولى بيشتر مردم، جز انكار و مخالفت، كارى نكردند.

لغت: … ص : 199

ظهير: پشتيبان و ياور.

تصريف: گردانيدن چيزى به اطراف. تصريف سخن اين است كه بوسيله آن معانى مختلف، خواسته شود.

اعراب: … ص : 200

إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ: استثناى منقطع. يعنى: «و لكن اللَّه تعالى رحمك فاثبت ذلك فى قلبك … » «1»

لا يأتون: اين فعل مرفوع است، زيرا هر گاه شرط و قسم، هر دو در كلام باشند، غلبه با قسم است و جواب براى قسم آورده مى شود. يعنى: «و اللَّه لا يأتون بمثله» شاعر گويد:

لئن عادلى عبد العزيز بمثلها و امكننى منها اذاً لا اقبلها

يعنى: اگر عبد العزيز، مثل آن را بمن باز گرداند و بدان دست يابم بخدا صرف نظر نخواهم كرد. يعنى: «و اللَّه لا اقيلها».

مقصود: … ص : 200

اكنون به پيامبر خود مى فرمايد:

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي: اى محمد، از تو در باره روح سؤال مى كنند. اختلاف است كه آيا مقصود از اين روح، چيست؟ اقوالى در اين باره وجود دارد:

1- ابن مسعود و ابن عباس و جماعتى گويند: آنها از روحى كه در بدن انسان است،

__________________________________________________

(1)- ممكن است استثناى متصل و مستثنى منه محذوف باشد. يعنى: اين نعمتها بتو اختصاص نيافت، مگر بخاطر رحمت پروردگارت. ممكن است استثناى متصل از جمله لا تَجِدُ لَكَ بِهِ …

باشد. يعنى: براى خويش در باره آن، جز رحمت پروردگارت، مدافعى نخواهى يافت. [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 201

سؤال كردند و پيامبر آنها را پاسخ نداد. سؤال كنندگان، گروهى از يهوديان بودند.

جبائى هم اين نظر را اختيار كرده است.

علت اينكه پيامبر از جواب آنها خوددارى كرد، اين بود كه مى دانست به صلاح آنهاست، زيرا نمى خواستند، چيزى بفهمند بلكه قصدشان مزاحمت و بحث و جدال بود و اگر به آنها جواب مى داد، بر عناد آنها افزوده مى شد.

گفته اند: يهوديان به كفار قريش گفتند:

از محمد، در باره روح سؤال كنيد.

اگر شما را پاسخ داد، پيامبر نيست و اگر پاسخ نداد، پيامبر است، زيرا ما در كتابهاى خود، اينطور خوانده ايم. خداوند به پيامبر خود دستور داد كه به آنها پاسخ نگويد و حل اين معمى را به عقل و فكر خودشان واگذار كند، تا دليلى بر صدق گفتار و نبوتش باشد.

2- آنها سؤال كردند كه: آيا روح، مخلوق و حادث است، يا نه؟ خداوند فرمود: به آنها بگو: روح، آفريده پروردگار من است.

بنا بر اين، آنچه را سؤال كرده بودند، به آنها پاسخ داد. ممكن است مقصود از اين روح- بنا بر گفته ابن عباس و ديگران- روان انسان و- بنا بر گفته حسن و قتاده- جبرئيل يا فرشته اى باشد كه از عجايب مخلوقات است و داراى هفتاد هزار صورت و هر صورتى هفتاد هزار زبان است و همه زبانها به تسبيح خدا مشغولند. مطلب اخير از على (ع) روايت شده است. ممكن است مقصود عيسى (ع) باشد، زيرا او را هم روح ناميده اند.

3- مشركين از پيامبر سؤال كردند كه: روح، يعنى قرآن، چگونه بوسيله فرشته وحى به او القا مى شود يا اينكه چگونه، معجزه مى باشد و نظم و ترتيب آن با گفته ها و سروده هاى ايشان مخالف است؟! خداوند متعال در اين آيه: وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا (شورى 52: ما روحى از امر خود بتو وحى كرديم) قرآن را روح ناميده است، بنا بر اين، خداوند به پيامبرش دستور داد كه بگويد: قرآن، از امر پروردگار من است. او قرآن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 202

را بر من نازل كرده است تا دليل

نبوت من باشد. قرآن، سخن بشر نيست و هيچكس هم نمى تواند مثل آن را بياورد. اين جواب نيز طبق سؤال است.

بنا بر قول اول، معناى قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي اين است كه: روح از امرى است كه تنها خداى من داند و احدى را بر آن راز، آگاهى نيست.

دانشمندان در باره ماهيت روح، اختلاف دارند:

بيشتر متكلمان از جمله سيد مرتضى مى گويند: روح، جسمى رقيق و هوايى است كه در بدن حيوان وارد مى شود.

على بن عيسى گويد: جسمى هوايى است به شكل حيوان و در هر جزئى از آن حيات است، بنا بر اين، هر حيوانى داراى روح و بدن است. با اين تفاوت كه: در پاره اى از حيوانات، روح غالب است و در پاره اى بدن.

برخى روح را عرض دانسته اند. اينان نيز اختلاف كرده اند:

شيخ مفيد مى فرمايد: روح، حياتى است كه محل خود را شايسته قدرت و علم و اختيار مى كند. برخى و جماعتى از معتزله بغداد نيز همين نظر را پذيرفته اند.

اسوارى گويد: روح، انسان است و حيات و تكليف، براى اوست.

برخى از علما گويند: خداوند، روح را از شش چيز آفريده است: نور، خوشبويى، بقا، حيات، علم و برترى. مى بينيد كه مادامى كه روح در بدن است، بدن نورانى است، مى بيند، مى شنود و خوشبو است. اما همين كه روح از بدن خارج مى شود، بدن بدبو مى شود و همين كه از آن مفارقت كرد، فرسوده و متلاشى مى شود و همه مزايا را از دست مى دهد. روح، موجودى علوى و لطيف است، زيرا خداوند، در باره شهيدان راه حق، مى- فرمايد: بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ (آل عمران 170: بلكه آنها پيش خداى خود زنده هستند

و روزى مى برند و شاد هستند) در حالى كه اجسام آنها در خاك، پوسيده است.

وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا: برخى گويند: خطاب به پيامبر و ديگران است. يعنى: بهره شما از علم منصوص، ناچيز است، زيرا همواره مجهولات انسان،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 203

در برابر معلوماتش، بيشتر است و علم خدا نامتناهى است.

برخى گويند: خطاب به يهود است كه اين سؤال را كرده بودند. از اينرو يهوديان گفتند: چگونه علم ما كم است در حالى كه تورات، پيش ماست؟! پاسخ داد: تورات، در برابر علم خداوند، ناچيز است.

سپس مى فرمايد:

وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ: اگر بخواهيم، همين قرآن را كه بتو وحى كرده ايم، از پيش تو مى بريم. يعنى: من قدرت دارم كه آنچه بتو داده ام، از تو باز گيرم. لكن رحمت خود را شامل حال تو كردم و آنچه مورد نيازت بود بتو دادم و آنچه به آن نيازمند نبودى از تو دريغ داشتم. اگر چه برخى فكر مى كنند كه مورد نياز تست، بنا بر اين بهر چه خداوند براى تو پسنديده، راضى باش.

ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكِيلًا: اگر ما چنين كارى بكنيم و قرآن را از تو باز گيريم كسى نيست كه از تو دفاع كند و قرآن را از ما پس بگيرد.

برخى گويند: يعنى اگر بخواهيم قرآن را از سينه تو و امتت محو مى كنيم تا اثرى از آن باقى نماند. اگر چنين كارى بكنيم، كسى نيست كه بتواند آن را حفظ كند و بياد تو آورد. اين معنى از حسن و ابو مسلم و اصم است. گويند: از اين آيه، برمى آيد كه سؤال

در باره قرآن بوده است.

إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ: لكن خداوند برحمت بيكران خود، دانشهايى بتو عطا و قرآن را بر صفحه دلت ثبت كرد و مؤمنين را بحفظ قرآن توفيق بخشيد، چيزهايى هم كه لازم نبود به تو نياموخت.

إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبِيراً: فضل خداوند، نسبت بتو بزرگ است، زيرا ترا به نبوت برگزيد و قرآن را بتو بخشيد. پس از شكرش غفلت مكن.

ابن عباس گويد: مقصود اين است كه ترا سيد اولاد آدم گردانيد و پيامبرى را بتو ختم كرد و بتو مقام محمود، بخشيد.

اكنون در باره اعجاز قرآن با مشركين سخن مى گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 204

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ:

اى محمد، به اين كافران بگو: اگر جن و انس به يكديگر كمك كنند كه مثل اين قرآن را- از لحاظ فصاحت و بلاغت و نظم- بياورند، بطورى كه از هر لحاظ با آن برابرى كند و از تناقض و الفاظ ركيك خالى باشد و شنوندگان نتوانند ميان آنها فرقى گذارند، از عهده برنمى آيند و شكست مى خورند.

وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً: ابن عباس گويد: يعنى اگر چه همانطورى كه شاعران در ساختن بيتى از اشعار به يكديگر كمك مى كنند، اينها نيز يكديگر را كمك كنند.

نضر بن حارث مى گفت: اگر بخواهيم مثل قرآن را مى گوييم.

اين آيه، ادعاى وى را تكذيب كرد.

ابو مسلم گويد: اين آيه دلالت مى كند كه سؤال آنها از روح، در باره قرآن بوده است، زيرا اين آيه، دنباله پاسخ پيامبر به سؤال آنهاست.

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ: ما در اين قرآن،

براى مردم، هر نوع مثلى بيان كرده ايم و هر چه مورد احتياج آنها بوده، از قبيل: دليلها، مثلها، پندها، احكام مربوط بدين و دنيا و … آورده ايم تا بينديشند و پند گيرند.

فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً: بيشتر مردم راه انكار پيش گرفتند و از آن بهره اى نگرفتند.

مثل، گاهى خود چيز و گاهى صفت آن و گاهى شبيه آن است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 205

[سوره الإسراء (17): آيات 90 تا 95] … ص : 205

اشاره

وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (90) أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً (91) أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلاً (92) أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (93) وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً (94)

قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً (95)

ترجمه: … ص : 205

گفتند: ما هرگز بتو ايمان نمى آوريم، تا از اين زمين براى ما چشمه اى ظاهر سازى. يا اينكه داراى باغى از درختان خورما و انگور باشى كه در ميان آنها جويها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 206

جارى سازى. يا اينكه آسمان را- چنان كه پنداشته اى- قطعه قطعه بر سر ما فرود آورى يا اينكه خداوند و فرشتگان را در مقابل ما آورى. يا اينكه براى تو خانه اى از طلا باشد. يا اينكه به آسمان بالا روى. ما هرگز به بالا رفتنت ايمان نمى آوريم مگر اينكه بر ما كتابى نازل كنى كه بخوانيم. بگو: پروردگارم منزه است. مگر من بشرى پيام آور، بيشتر هستم؟! هنگامى كه وسيله هدايت، بسوى مردم آمد، جز اينكه گفتند:

آيا خداوند، بشرى را بعنوان رسالت، فرستاده است، چه چيز آنها را از ايمان آوردن، منع كرد؟ بگو: اگر در اين سرزمين، فرشتگانى بودند كه با آرامش راه مى رفتند، از آسمان فرشته اى بعنوان رسالت، بسوى آنها مى فرستاديم.

قرائت: … ص : 206

تفجر: كوفيان و يعقوب بفتح تاء و ضم جيم و ديگران بضم تاء و تشديد جيم (از باب تفعيل) خوانده اند.

قرائت دوم، بمعناى ايجاد چشمه هاى بسيار در زمين است، مثلا «ضرب زيد» يعنى: زيد بسيار زد.

قرائت اول، بخاطر اين است كه: مقصود شكافتن يك چشمه است، نه چشمه هاى بسيار، بنا بر اين با «فتفجر الانهار» (آيه بعد) فرق دارد، زيرا در آنجا منظور بجريان درآوردن رودهاى بسيار است، از همين جهت است كه به اتفاق همه قراء، در اينجا بايد از باب تفعيل باشد.

كسفاً: ابو جعفر و ابن عامر، در اينجا بفتح سين و در جاهاى ديگر بسكون سين خوانده اند. حفص در همه جا- بجز در

سوره طور- بفتح سين خوانده است. عراقيان و ابن كثير در همه جا- بجز در سوره روم- به سكون سين خوانده اند. در سوره روم جز ابو جعفر و ابن عامر و ابن كثير كسى به سكون سين قرائت نكرده است.

«كِسَف» جمع «كسفه» يعنى قطعه ها. به سكون سين نيز ممكن است جمع باشد.

مثل «سدره و سدر» برخى احتمال داده اند كه «كسف» (بفتح سين) به معناى چيز جدا شده باشد، زيرا «تسقط» بيشتر از يك مفعول، نمى گيرد، بنا بر اين «كسفا» صفت و حال ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 207

است. يعنى، آسمان را در حالى كه پاره شده است، ساقط كنى.

قل سبحان ربى: همه قراء- بجز ابن عامر كه «قال» قرائت كرده- بهمين صورت قرائت كرده اند.

بنا به قرائت ابن عامر، يعنى: پيامبر گفت: سبحان ربى … و بنا بر قرائت ديگران، يعنى: بگو …

لغت: … ص : 207

تفجير: دريدن چيزى براى ظاهر شدن آب يا روشنى. به صبحدم «فجر» مى گويند، زيرا پرده شب شكافته مى شود و طليعه صبح نمايان مى گردد. به كار زشت «فجور» مى گويند، زيرا بوسيله آن پرده حق، دريده مى شود.

ينبوع: جوشش آب.

قبيل: كفيل. ممكن است به معناى مقابل باشد و در اين صورت، مصدر است و تثنيه و جمع بسته نمى شود.

زخرف: طلا و در اصل به معناى زينت.

ترقى: بالا بروى، با نردبان يا بى نردبان.

شأن نزول: … ص : 207

ابن عباس گويد: گروهى از قريش: عتبه و شيبه- پسران ربيعه- و ابو سفيان و اسود بن مطلب و زمعة بن اسود و وليد بن مغيره و ابو جهل بن هشام و عبد اللَّه بن ابى اميه و امية بن خلف و عاص بن وائل و نبيه و منبه- پسران حجاج- و نضر بن حارث و ابو البخترى ابن هشام، نزد كعبه جمع شده، گفتند:

- محمد را احضار كنيد و با او به گفتگو و جدل بپردازيد.

به او پيام فرستادند كه اشراف قوم جمع شده اند و مى خواهند با تو گفتگو كنند.

پيامبر خدا نزد آنها شتافت، بگمان اينكه آنها تغيير فكر داده اند. بخصوص كه بهدايت آنها زياد علاقه مند بود. گفتند:

- اى محمد، ما ناچاريم كارمان را با تو يكسره كنيم. تو نسبت بقومت كارى كردى كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 208

احدى نكرده است. بخدايان ما بد گفتى دين ما را باطل شناختى و در ميان مردم سنگ تفرقه افكندى. اگر مال مى خواهى بتو مى دهيم. اگر طالب مقام هستى ترا بر كرسى سيادت و سرورى مى نشانيم و اگر بيمارى، طبيبان را فرا مى خوانيم تا بدرمان تو پردازند.

فرمود:

- هيچ يك از اينها نيست. خداوند

مرا به رسالت، بسوى شما فرستاده و كتاب آسمانى را بر من نازل كرده است. اگر سخنم را بپذيريد، در دنيا و آخرت، از آن بهره مند خواهيد شد و اگر نپذيريد، صبر مى كنم، تا خداوند ميان ما حكم كند.

گفتند:

- سرزمين ما از همه جا تنگ تر و خشك تر است. از خدايت بخواه تا اين كوه ها را از مكه بردارد و رودهايى همچون رودهاى عراق و شام براى ما جارى سازد و گذشتگان ما را- مخصوصاً «قصى» كه پيرى راستگو بود- زنده كند، تا از آنها سؤال كنيم كه تو راست مى گويى يا دروغ.

فرمود:

- خدا مرا براى اين كارها نفرستاده است.

گفتند:

- اگر اين كارها را نمى كنى، از خدا بخواه كه فرشته اى بفرستد تا ترا تصديق كند و براى تو باغها و كاخها و گنجهايى از طلا خلق كند.

فرمود:

- من براى اين كارها مبعوث نشده ام. خداوند مرا براى دعوت به دين توحيد، فرستاده است. اگر بپذيريد، بسيار بجاست و اگر نپذيريد، خداوند ميان من و شما حكم مى كند.

گفتند:

- بنا بر اين آسمان را بر سر ما فرود آور. تو مدعى هستى كه خدا هر چه بخواهد، مى كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 209

فرمود:

- مرا در اينكار اختيارى نيست. اگر خداوند مصلحت بداند، انجام مى دهد.

يكى از آنها گفت:

- ما ايمان نمى آوريم، مگر اينكه خداوند و فرشتگان را بياورى تا ضامن صدق گفتار تو باشند.

پيامبر برخاست. پسر عمه اش عبد اللَّه بن اميه مخزومى نيز برخاسته، گفت:

- محمد، بخدا، من هرگز بتو ايمان نمى آورم، مگر اينكه نردبانى نصب كنى و در برابر من، به آسمان بروى و گروهى از فرشتگان را همراه خود بياورى كه ترا تصديق كنند و

كتابى همراه داشته باشى كه گواه تو باشد.

ابو جهل گفت:

- او براى قبول هيچ يك از اين پيشنهادها حاضر نيست. من با خداوند عهد مى كنم كه هر گاه به سجده رفت، سنگى بر سرش بكوبم.

پيامبر بر اثر ديدن اين صحنه و شنيدن اين سخنان با دلى افسرده، بازگشت. اين آيات را خداوند، بهمين مناسبت نازل فرمود.

مقصود: … ص : 209

قبلا در باره اعجاز قرآن سخن گفت. اينك مى گويد: آنها جز كفر و سركشى، چيزى نمى پذيرند و معجزاتى مى خواهند كه نبايد بخواهند. مى فرمايد:

وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً: گفتند: ما نبوت و رسالت ترا تصديق نمى كنيم، جز اينكه زمين مكه را- كه كم آب است- بشكافى و براى ما چشمه اى ظاهر كنى كه از آن آب بجوشد.

أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً: يا اينكه ترا باغى باشد، پوشيده از درختان خورما و انگور، و در ميان آنها نهرها را بجريان آورى تا آب در زير درختها گردش كند.

أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً: ابن عباس و مجاهد و قتاده گويند: يعنى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 210

آسمان را قطعه قطعه كرده، بر سر ما فرود آورى، چنان كه ما را به شكافته شدن آسمان تهديد كرده اى.

برخى گويند: يعنى تو گمان داشتى كه پيامبر و صاحب معجزه هستى، بنا بر اين آسمان را قطعه قطعه كرده، بر سر ما فرود آور.

أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا: ابن عباس و ضحاك گويند: يعنى خدا و فرشتگان را بياورى كه ضامن صحت گفتار تو باشند.

مجاهد گويد: يعنى خدا و فرشتگان را دسته دسته بياورى. (يعنى قبيلا

جمع قبيله است) جبائى و قتاده گويند: يعنى خدا و فرشتگان را در مقابل ما آورى كه آنها را بچشم ببينيم و شهادت دهند كه تو بر حقى و دعوتت راست است.

أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ: يا اينكه به آسمان بالا روى. تازه اگر هم بچشم خود ببينيم كه اين كار را انجام مى دهى، ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه براى هر يك از ما از پيش خدا كتابى بياورى كه شاهد نبوت تو باشد و ما آن كتاب را بخوانيم. اين جمله، نظير اين آيه است: بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً (مدثر 52: بلكه هر يك از ايشان مى خواهند كه كتابهايى گشوده، بدستشان داده شود).

قُلْ سُبْحانَ رَبِّي: بگو: خداوند از هر كار زشتى منزه و از هر چيز بدى بيزار است.

اين جمله، پاسخ خواسته هاى ابلهانه آنهاست. يعنى: اين شما هستيد كه معجزاتى را درخواست مى كنيد، اما اين كارها مربوط به خداوند است. اگر كارى را مصلحت نداند، انجام نمى دهد. بيهوده، چيزى كه خلاف مصلحت الهى است، درخواست نكنيد.

برخى گويند: منظور اين است كه خداوند برتر از اين است كه بندگان بر او حكمروايى كنند و خواسته هاى خود را بر او تحميل نمايند، زيرا وظيفه بندگان است كه حكم او را گردن نهند و در برابر خواست او تسليم گردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 211

برخى گويند: آنها معتقد بودند كه: خدا جسم است، از اينرو مى گفتند: خدا و فرشتگان را در مقابل ما بياور تا … فرمود: خداوند منزه از اين مطالب پوچ و واهى است و داراى صفت اجسام

نيست كه از آسمان فرود آيد و در مقابل شما قرار گيرد.

برخى گويند: يعنى او منزه از اين است كه معجزات را طبق ميل شما ظاهر گرداند.

هل كنت الا بشراً رسولا: بگو: اينها از طاقت و قدرت انسان خارج است.

من بشرى بيشتر نيستم. گيرم بشرى كه رسالت آسمانى دارم، بنا بر اين از عهده انجام اين كارها بر نمى آيم. همانطورى كه پيامبران پيش از من نيز نمى توانستند اين كارها را انجام دهند. بله، خداوند اگر صلاح بداند معجزات را آشكار مى سازد. اين كار را تا آنجا كه صلاح ديده است، انجام داده، بنا بر اين از من چيزى مطالبه نكنيد كه از قلمرو قدرت بشر، خارج است.

وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا: مردم مشرك، در برابر دلائل و معجزات روشن سر تسليم فرو نمى آورند، زيرا مى گويند: چگونه ممكن است كه خداوند بشرى را برسالت برانگيزد. فرستاده خدا بايد از ميان فرشتگان برانگيخته شود. اين شبهه بى اساس، آنها را از ايمان آوردن به پيامبر، منع مى كند. همانطورى كه در مورد پرستش ذات يگانه خدا، شبهه ديگرى پاسخ آنها شد و گفتند: پرستش ما شايسته خدا نيست، از اينرو سر بر آستان بتها سائيدند و به پندار خود، خداوند را عظمت و برترى دادند، در حالى كه اين كار تعظيم خدا نيست، بلكه بى اعتنايى بذات پاك خداوند است.

در اينجا منع را به معناى برگرداندن بكار برده و خواسته است در بيان مقصود، مبالغه بيشترى كرده باشد.

قُلْ لَوْ كانَ فِي الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولًا: به آنها بگو: اگر ساكنان كره زمين،

همگى فرشته بودند و بر روى زمين آمد و شد داشتند، ما هم فرشته اى از جنس خودشان، برسالت مبعوث كرده،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 212

بسوى آنها مى فرستاديم. اين معنى از حسن است.

جبائى گويد: يعنى اگر ساكنان زمين فرشتگانى بودند كه بدنيا و لذات آن اطمينان داشتند و ترس و بيمى نداشتند و در برابر دينى تسليم نبودند، بسوى آنها فرشته اى مى فرستاديم كه آنها را رهنما باشد.

ابو مسلم گويد: يعنى اگر اهل زمين، فرشته بودند، ما هم فرشته اى بسوى آنها مى فرستاديم، تا گفته هاى او را بفهمند.

برخى گويند: عرب مى گفتند: ما در روى زمين، زندگى آرامى داشتيم. محمد آمد و زندگى ما را به نگرانى و آشوب كشانيد. خداوند در پاسخ آنها فرمود: اين كه سهل است، آنها اگر فرشته هم بودند و زندگى آرام و بى سر و صدايى داشتند، باز هم ما رسولى از جنس خودشان بسوى آنها مى فرستاديم، زيرا مقتضاى حكمت، همين است، بنا بر اين آرامش زندگى آنها مانع فرستادن پيامبر از جانب ما نيست، زيرا آنها بوجود پيامبر، سخت نيازمند هستند و بيخود و بيجهت، به انكار و ستيزه مى پردازند.

پرسش:

فرستاده اى كه از جانب خداوند، بسوى پيامبر مى آيد، فرشته است و از جنس پيامبر نيست. چه مانعى دارد كه فرستاده خدا بسوى مردم نيز فرشته باشد و از جنس ايشان نباشد.

پاسخ:

پيامبر كه صاحب معجزه است، كسى است كه براى نبوت برگزيده شده و خوى فرشتگان پيدا كرده است. اما مردم ديگر داراى خوى فرشتگان نيستند، زيرا پيامبر فرشته را مى بيند ولى مردم او را نمى بينند. بدين ترتيب، او از جهتى شبيه فرشتگان و از جهتى شبيه مردم است و اين

خود مقام والايى است كه نصيب هر كسى نمى شود.

علاوه بر اين، پيامبر براى اثبات رسالت خود، نيازمند معجزه است. معجزه او ديدن فرشته وحى است. مردم هم براى اصلاح زندگى خود نيازمند پيامبر هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 213

[سوره الإسراء (17): آيات 96 تا 100] … ص : 213

اشاره

قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (96) وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً (97) ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً (98) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلاَّ كُفُوراً (99) قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً (100)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 214

ترجمه: … ص : 214

بگو: همين بس كه خداى يكتا ميان من و شما گواه است، زيرا او به بندگان خود آگاه و بيناست. هر كه را خداوند هدايت كند، هدايت يافته است و آنان كه خداوند گمراهشان كند، براى ايشان جز خدا دوستانى نيابى و روز قيامت آنها را بر پيشانى ها محشور كنيم و كور و كر و لالند. جايگاهشان جهنم است كه هر گاه فرو نشيند براى آنها آتشى افروخته بيفزاييم. اين است جزاى آنها. زيرا به آيات ما كفر ورزيدند و گفتند: آيا وقتى كه استخوان و خاك شديم، با خلقت تازه، زنده خواهيم شد؟ مگر نمى دانند كه خدايى كه آفريدگار آسمانها و زمين است، قادر است كه مثل آنها را خلق كند؟ براى ايشان مدتى قرار داده ايم كه در آن ترديدى نيست. ولى ستمگران از هر چيزى جز كافر شدن، امتناع مى كنند. بگو: اگر شما خزانه هاى نعمت پروردگارم

را مالك بوديد، از ترس انفاق، بخل مى ورزيديد و انسان بخيل است.

لغت: … ص : 214

خبو: فرو نشستن آتش. شاعر گويد:

وسطه كاليراع او سرج المجدل حيناً يخبو و حيناً ينير

يعنى: ميان آن همچون مگس شب فروز يا چراغهاى قصر است كه گاهى فرو مى نشيند و گاهى نور افشانى مى كند.

قتر: گرفتار تنگى كردن. قتور: صيغه مبالغه است.

اعراب: … ص : 214

كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً: باء زائده است. «اللَّه» فاعل و «شهيداً» تميز. مفعول فعل محذوف است.

مَنْ يَهْدِ اللَّهُ: شرط، مانند «مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ» فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ: جواب شرط. در اينجا ضمير، جمع و در جمله شرط مفرد است، زيرا در اينجا حمل بر معنى و در آنجا حمل بر لفظ شده است.

كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً: اين جمله، در محل حال است از «جهنم» ممكن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 215

است محلى از اعراب نداشته باشد و حرف عطف از آن حذف شده باشد.

عَلى وُجُوهِهِمْ: حال.

أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ: «انتم» فاعل است براى فعل محذوف، زيرا پس از «لو» جز فعل در نمى آيد، بنا بر اين هر گاه بدنبال آن اسم در آيد، فعلى در تقدير است. شاعر گويد:

لو غيركم علق الزبير بحبله ادى الجوار الى بنى العوام

يعنى: اگر غير از شما به پيمان زبير پيوسته بود، به مجاورت بنى العوام در مى آمد.

مقصود: … ص : 215

اكنون به پيامبر خود مى فرمايد:

قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ: اى محمد، به اين مشركين بگو: همين بس كه خداوند ميان من و شما گواه است و او برسالت من گواهى مى دهد. معناى اين جمله، در سوره رعد گذشت.

إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً: هيچ يك از حالات مردم، بر خداوند پوشيده نيست. مقصود اين است كه در تهديد ايشان، اصرار ورزد.

وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ: هر كس اهل اخلاص و طاعت باشد و بواسطه آن خداوند، بهدايتش حكم كند، اهل هدايت است.

وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ: و هر كس اهل گناه باشد و خداوند بگمراهيش حكم كند او را ياورى نيست كه گمراهى را از او دور

گرداند.

ما در باره وجوه هدايت و گمراهى در سوره بقره، گفتگو كرده ايم.

وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ: بروز قيامت، آنها را بر پيشانى بسوى آتش مى كشيم. همانطورى كه در دنيا هر گاه بخواهند، كسى را شكنجه دهند و به او توهين كنند، با او همين طور رفتار مى كنند.

انس بن مالك روايت كرده است كه:

- مردى عرض كرد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 216

- يا رسول اللَّه. چگونه در روز قيامت، كافر را بر پيشانى محشور مى كنند؟! فرمود:

- همان كسى كه در دنيا او را بر دو پا راه مى برد، مى تواند در روز قيامت، او را بر پيشانى ببرد.

اين روايت را بخارى و مسلم، در صحيح خود آورده اند.

عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا: ابن عباس گويد: يعنى از ديدن منظره هاى شادى بخش نابينا و از گفتن مطالب مفيد، گنگ و از شنيدن صداهاى لذت بخش كرند. گويا اين اعضا را از كف داده اند.

برخى گويند: بكيفر سكوت از حق، گنگ و بكيفر نديدن حق، كور و بكيفر ترك شنيدن حق و گوش دادن به باطل، كر محشور مى شوند.

مقاتل گويد: اين در آن هنگامى است كه خدا به آنها مى گويد: دور شويد و با من تكلم نكنيد.

حسن گويد: آنها كور و كر و گنگ، محشور مى شوند، سپس چشم و گوش و زبان آنها بكار مى افتد.

مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً: جاى آنها در جهنم است.

هر گاه شعله آن فرو نشيند، بر اشتعال آن مى افزاييم و آن را روشن مى سازيم.

ممكن است گفته شود: در چنين حرارت شديدى، انسان چگونه زنده مى ماند؟! گوييم: خداوند قادر است كه آنها را در چنين شرايطى زنده نگه دارد و از رسيدن آتش

به جاهاى خطرناك بدنشان جلوگيرى كند.

ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا: اين است جزاى آنها، زيرا آيات ما را تكذيب كرده، بآن كفر ورزيدند.

وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً: معناى اين قسمت، در همين سوره گذشت.

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 217

آيا نمى دانند كه آفريدگار آسمانها و زمين قادر است كه مثل آنها را خلق كند؟ زيرا كسى كه قادر بر چيزى باشد، مثل و نظير آن را هم مى تواند خلق كند. البته، اين در صورتى است كه آن چيز، داراى مثل و شبيهى از جنس خود باشد. هر گاه بتواند مثل آنها را خلق كند، قادر است كه خود آنها را هم بازگرداند. زيرا باز گرداندن از انشاء، آسانتر است.

برخى گويند: يعنى قادر است كه دو باره آنها را خلق كند و منظور از مثل آنها، خود آنهاست، زيرا مثل هر چيزى با آن چيز بيك حال و برابر است. بدين ترتيب چه مانعى دارد كه: مثل چيز، بگويند و خود آن چيز را اراده كنند. مثل «مثلك لا يفعل» يعنى: تو چنين كارى نمى كنى و مثل: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ يعنى: هيچ چيز، مثل خدا نيست.

در اينجا اين قسمت را تمام كرده، مى فرمايد:

وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلًا لا رَيْبَ فِيهِ: براى باز گرداندن آنها مدتى قرار داده است كه در باره آن ترديدى نيست و حتماً وقوع پيدا مى كند.

برخى گويند: يعنى براى آنها مدتى معين كرده است كه در باره آن بينديشند و دريابند كه هر كس قادر بر خلق چيزى باشد،

بر بازگرداندن و زنده كردن آن نيز قادر است.

برخى گويند: يعنى براى آنها مدتى قرار داده است كه زندگى كنند. همين كه اين مدت سپرى شد، مى ميرند.

فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً: ولى مردمى كه بخود ستم كرده و با معصيت، حق خود را ضايع ساخته اند، كارى جز انكار آيات و نعمتهاى خدا ندارند.

دلالت آيه: … ص : 217

از اين آيه بر مى آيد كه هر گاه كسى قادر بر چيزى باشد، قادر بر مثل آن نيز هست. در صورتى كه مثل داشته باشد. همچنين برمى آيد كه بر ضد آن نيز قادر است. همچنين دلالت دارد بر اينكه مى تواند آن چيز را پس از مرگ، زنده سازد.

در صورتى كه قابل زنده كردن باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 218

سپس مى فرمايد:

قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ: به اين كافران بگو: اگر شما مالك خزانه هاى روزى پروردگار بوديد، از ترس فقر و تهيدستى از انفاق آن خوددارى مى كرديد. اين معنى از ابن عباس و قتاده است.

برخى گويند: يعنى اگر شما مالك نعمتهاى پروردگار بوديد، زيرا خداوند را خزانه اى نيست كه رحمت خود را در آنجا ذخيره كند. آن گاه از آنجا خارج سازد.

اين كارها از مردم است.

وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً: ابن عباس و قتاده گويند: يعنى انسان بخيل است.

اين آيه پاسخ اين است كه: مى گفتند: هرگز ايمان نمى آوريم، جز اينكه از زمين چشمه اى ظاهر سازى.

ظاهر اين است كه اين جمله، عموم است. يعنى همه انسانها بخيلند، حال آنكه مى بينيم برخى از انسانها بخيل نيستند. لكن از آنجا كه اكثر انسانها بخيل هستند، جايز است كه جانب اكثر را غلبه دهيم و بگوييم: همه انسانها بخيلند.

علاوه بر آن،

انسان هر اندازه هم بخشنده و سخى باشد، بخشش او در برابر بخشش خداوند ناچيز و سخاوت او بخل است، زيرا انسان، چيزى را مى بخشد كه مورد احتياجش نباشد. اما آنچه كه مورد احتياجش هست، براى خود نگه مى دارد و از بخشش آن خوددارى مى كند ولى خداوند احتياجى ندارد، بنا بر اين نعمتهاى خود را به مطيع و عاصى مى بخشد و ترسى از احتياج و فقر ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 219

[سوره الإسراء (17): آيات 101 تا 105] … ص : 219

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُوراً (101) قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً (102) فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً (103) وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً (104) وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (105)

ترجمه: … ص : 219

موسى را نه معجزه آشكار داديم. از بنى اسرائيل بپرس از آن هنگامى كه موسى نزد ايشان آمد و فرعون به او گفت: اى موسى، من ترا جادو شده مى پندارم. گفت: تو مى دانى كه اين معجزات را جز پروردگار آسمانها و زمين نازل نكرده است كه راهنماى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 220

مردم باشند و ترا اى فرعون، هلاك شده مى بينم. فرعون خواست آنها را از آن سرزمين خارج گرداند. ما او و همراهانش را- همگى- غرق كرديم. سپس به بنى اسرائيل گفتيم.

كه در آن سرزمين ساكن شوند، و همين كه وعده آخرت فرا رسد، شما را با هم بياوريم.

قرآن را به حق نازل كرده ايم و بحق نازل شده است و ترا جز بشارت دهنده و ترساننده نفرستاده ايم.

قرائت: … ص : 220

لقد علمت: كسايى بضم تاء و ديگران بفتح خوانده اند.

وجه فتحه تاء اين است كه: فرعون و تابعانش بدرستى گفتار موسى پى برده بودند. مثل: لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ (اعراف 134: فرعونيان گفتند: اگر بلا را از ما دور گردانى، بتو ايمان مى آوريم) و مثل: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ (نمل 14: منكر آن شدند، در حالى كه به صحت آن يقين داشتند).

اما اگر بضمه تاء بخوانيم، ممكن است گفته شود: علم موسى براى فرعون، چه فايده اى دارد؟ فرعون به علم خود مى تواند اعتماد كند نه به علم موسى. لكن از آنجا كه در باره موسى گفته بودند: إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ (شعراء 27:

پيامبرى كه بسوى شما فرستاده شده، مجنون است) از موسى- بواسطه ديوانگيش- سلب علم كرده بودند، زيرا مجنون، علم ندارد. موسى مى گويد: من ديوانه نيستم و به

صحت گفتار خود علم دارم و اين علم من از روى عقل و ادراك صحيح است، بنا بر اين عقل داشتن خود را دليل بر ديوانه نبودن خود مى گيرد.

برخى گمان كرده اند كه اين قرائت از على (ع) نيز نقل شده است.

لغت: … ص : 220

ثبور: هلاك كردن. رجل مثبور: مردى كه از خيرات محروم شده است.

شاعر گويد:

اذا جارى الشيطان فى سنن الغى و من قال مثله مثبور

يعنى: در راه و رسم گمراهى موافق شيطانم و هر كه چنين سخنى بگويد،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 221

هلاك مى شود.

لفيفا: جمع شدن. زجاج گويد: جماعتهايى كه از قبايل مختلف هستند.

مقصود: … ص : 221

اكنون بنقل داستان آموزنده موسى پرداخته، مى فرمايد:

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ: ما نه معجزه، به موسى كرامت كرديم.

در باره اين نه معجزه، اختلاف است:

ابن عباس و ضحاك گويند: دست موسى، عصا، زبان، دريا، طوفان، ملخ. شپش، قورباغه و خون است.

محمد بن كعب گويد: طوفان، ملخ، شپش، قورباغه، خون، دريا، عصا، دعا و سنگ است.

ابو على جبائى نيز قول محمد بن كعب را پذيرفته، لكن بجاى دعا، دست موسى را گذاشته است.

قتاده و مجاهد و عكرمه و عطا نيز همين را پذيرفته اند، لكن بجاى دريا و دعا و سنگ، دست موسى و گرفتارى چند ساله بنى اسرائيل و كمبود محصولات گذارده اند.

حسن گرفتارى چند ساله و كمبود و محصولات را يكى بحساب آورده، در عوض بلعيده شدن آنچه ساحران درست كرده بودند، بوسيله عصا، معجزه اى ديگر به حساب آورده است.

برخى گويند: منظور، نه آيه در باره احكام دين است كه بر موسى نازل شد.

عبد اللَّه بن سلمه، از صفوان بن عسال نقل كرده است كه يهوديى به رفيق خود گفت:

- بيا نزد اين پيامبر رويم و از او سؤال كنيم.

سپس نزد پيامبر گرامى اسلام حضور يافتند و در باره همين آيه، سؤال كردند.

فرمود:

- منظور از نه آيه موسى اين است كه: براى خدا شريك قرار ندهيد، دزدى نكنيد، زنا

نكنيد، خون بيگناه نريزيد، پيش سلطان از بيگناهى بدگويى نكنيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 222

كه او را بكشد، سحر نكنيد، ربا نخوريد، نسبت ناروا بزنهاى پاكدامن ندهيد و در روز جنگ، از ميدان جنگ فرار نكنيد. ولى وظيفه شما يهوديان است كه در روز شنبه، تجاوز نكنيد و حكم خدا را در مورد آن روز، زير پا نگذاريد.

يهودى دست پيامبر را بوسه زد و گفت:

- گواهى مى دهم كه تو فرستاده خدا هستى.

فَسْئَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جاءَهُمْ: در اينجا به پيامبر دستور مى دهد كه از بنى اسرائيل سؤال كند، تا بهتر بتواند در آنها نفوذ كند و منطق خود را بر كرسى بنشاند.

برخى گويند: يعنى اى شنونده، در باره بنى اسرائيل هر چه مى خواهى بپرس، زيرا خداوند از حال آنها خبر داده و نيازى نيست كه به اهل كتاب رجوع شود.

حسن گويد: معناى سؤال اين است كه انسان در قرآن بنگرد و اخبار بنى اسرائيل را بدست آورد.

در روايت است كه: ابن عباس قرائت مى كرد: «فسال بنى اسرائيل» يعنى: موسى از فرعون خواست كه بنى اسرائيل را با وى بفرستد.

فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُوراً: ولى هنگامى كه موسى نزد فرعونيان آمد، فرعون به او گفت: چنين گمان مى كنم كه تو داراى سحر هستى، زيرا كارهاى عجيبى كه از تو سر زده، حاكى از ساحرى توست.

برخى گويند: يعنى به گمان من تو ساحرى (اسم مفعول بجاى اسم فاعل بكار رفته است) برخى گويند: يعنى تو سحر كرده اى، زيرا دلگرمى تو به سحر است و سحر خود را دليل درستى مدعاى خود به حساب آورده اى.

ابن عباس گويد: يعنى: اى موسى تو جادو

شده اى.

قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِرَ: موسى گفت:

تو خوب مى دانى كه اين معجزات را خداوند متعال فرستاده است تا براى مردم دلائلى روشن باشد و بوسيله آنها دين خود را بشناسند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 223

برخى گويند: يعنى تو مى دانى كه اينها دلايل نبوت من هستند، زيرا ميدانى كه اينها سحر نيستند. روايت شده است كه على ع فرمود: «بخدا آن دشمن خدا، فرعون نفهميد، بلكه موسى بود كه فهميد و گفت: «لقد علمت» وَ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً: قتاده و حسن گويند: يعنى: چنين تصور مى كنم كه تو بخاطر كفر و انكار، بهلاكت خواهى رسيد.

ابن عباس مى گويد: يعنى ترا ملعون مى شناسم.

ابن يزيد گويد: يعنى ترا بى خرد مى دانم.

فراء گويد: يعنى ترا از خير، دور مى دانم.

برخى گويند: منظور اين است كه به گمان من، تو هلاك خواهى شد، نه اينكه:

يقين دارم، زيرا هلاكت، مشروط بر اين است كه فرعون، در راه خود اصرار ورزد و تا آخر هم تسليم حق نشود. اين حقيقت را احدى جز خداوند نمى داند.

فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ: فرعون تصميم گرفت كه موسى و همراهانش را از مصر، فلسطين و اردن خارج سازد.

برخى گويند: يعنى فرعون مى خواست آنها را بكشد.

فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَمِيعاً: ما هم فرعون و همه لشكريانش را غرق كرديم و هيچ يك از آنها را نجات نداديم. اما از بنى اسرائيل، احدى هلاك نشد.

وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ: سپس به بنى اسرائيل گفتيم كه شما در سرزمين مصر و شام، ساكن شويد.

فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً: بيشتر مفسران گويند: يعنى همين كه

قيامت فرا رسيد، شما را براى حساب و جزا، از قبر بيرون مى آوريم، در حالى كه اطراف يكديگر گرد آمده ايد و يكديگر را نمى شناسيد و به قبيله خود تمايلى نشان نمى دهيد. برخى گويند: منظور از وَعْدُ الْآخِرَةِ وعده بعد است. كلبى و قتاده گويند:

منظور نزول عيسى است. ابن عباس و مجاهد گويند: «لفيف» يعنى: در حالى كه اول و آخر شما با هم جمع مى شويد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 224

وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ: ما قرآن را بحق بر تو نازل كرديم و قرآن بحق نازل شد. يعنى: مقصود ما از فرستادن قرآن اين است كه مردم ايمان آورند و به دستورات آن عمل كنند. منظور از اينكه قرآن، به حق نازل شد، اين است كه: مطالب آن حق است و مردم را دعوت بحق مى كند. بلخى گويد: ممكن است: منظور موسى باشد.

مثل: وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ (حديد 25: و آهن را فرستاديم) ممكن است منظور فرستادن آيات باشد. در اين صورت، ممكن است گفته شود: چرا ضمير مذكر به مؤنث بازگشته است؟ لكن نمونه آن در ادبيات عرب يافت مى شود. چنان كه، ابو عبيده مى گويد: رؤبه اين شعر را براى من قرائت كرد:

فيه خطوط من سواد و بلق كأنه فى العين توليع البهق

يعنى: خطهاى سياه و سفيدى در آن وجود دارد و همچون چشم است كه برنگ سياه و سفيد است.

گفتم: اگر مرجع ضمير، «خطوط» است، بگو: «كأنها» و اگر «سواد و بلق» است بگو: «كأنهما» گفت: «كأن ذا ويلك توليع البهق».

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِيراً: ما ترا باين منظور فرستاده ايم كه مؤمنين را به بهشت بشارت دهى و

گنهكاران را به آتش.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 225

[سوره الإسراء (17): آيات 106 تا 111] … ص : 225

اشاره

وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً (106) قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً (107) وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً (108) وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً (109) قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً (110)

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً (111)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 226

ترجمه: … ص : 226

و قرآن را جدا جدا ساختيم تا آن را بتدريج بر مردم بخوانى و آن را بتدريج نازل كرده ايم. بگو: به قرآن ايمان بياوريد يا ايمان نياوريد. كسانى كه پيش از اين علم داشته اند، وقتى كه قرآن بر آنها خوانده شود، به سجده افتاده، مى گويند:

پروردگار ما منزه است كه وعده پروردگارمان شدنى است. گريه كنان به سجده افتند و قرآن بر تواضع آنها مى افزايد. بگو: خدا را بخوانيد يا رحمان را. هر كدام را بخوانيد، نامهاى پسنديده، از آن اوست. نمازت را بلند مكن و آهسته مخوان بلكه ميان آن راهى بجوى. بگو: ستايش خدايراست كه فرزندى نگرفته، در پادشاهى شريكى ندارد و او را دوستى براى رفع مذلت نيست و او را تعظيم كن، تعظيمى كامل.

قرائت: … ص : 226

فرقناه: مشهور به تخفيف قرائت كرده اند. از على (ع) و ابن مسعود و ابى كعب و شعبى و حسن، بخلاف نقل شده است. قتاده و عمر بن فائد به تشديد خوانده اند.

وجه تشديد، اين است كه قرآن بتدريج و آيه آيه، يا سوره سوره، نازل شده است «على مكث» نيز مؤيد آنست. و مُكث مَكث، داراى يك معنى هستند.

اعراب: … ص : 226

قرآنا: منصوب است به فعل مقدر. يعنى «فرقنا قرآناً فرقناه» علت اينكه جمله فعليه آورده، اين است كه: قبلا نيز جمله فعليه آورده، گفته بود: وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ …

عَلى مُكْثٍ: حال. يعنى متمهلا، متوقفاً غير مستعجل.

يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ: در محل رفع و خبر «ان».

سجدا: حال.

إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا: «ان» مخفف از «ان» است. «ان» و لام براى تأكيدند.

أَيًّا ما تَدْعُوا: اين فعل مجزوم است، زيرا «اى» متضمن معناى شرط است.

«اياً» نيز منصوب و مفعول است براى «تدعوا» «ما» زايده و براى تأكيد است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 227

مقصود: … ص : 227

اكنون بدنبال مطالب پيش، در باره قرآن كريم مى فرمايد:

وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ: ما قرآن را بر تو نازل كرديم و آيات و سوره هاى آن را از يكديگر جدا كرديم. اين معنى از ابو مسلم است.

حسن گويد: يعنى قرآن را قسمت قسمت كرديم، قسمتى را امر، قسمتى را نهى، قسمتى را خبر، قسمتى را وعده و قسمتى را تهديد قرار داديم و يك جا نازل نكرديم، زيرا بيست و سه سال طول كشيد، تا مجموع آن نازل شد.

لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ: تا بتدريج بر مردم قرائت كنى. براى اينكه بهتر در دلهاى مردم قرار گيرد و آنها بهتر بتوانند در باره آن تأمل كنند. قرآن را با عجله مخوان كه چيزى از آن نمى فهمند. اين معنى از ابن عباس و مجاهد است.

برخى گويند: يعنى قرآن را قسمت قسمت، براى آنها قرائت كنى نه يك جا و يكباره.

وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا: قرآن را بمناسبت احتياجات و حوادث، به تدريج نازل كرديم.

ابن عباس مى گفت: اگر سوره بقره را با دقت و واضح بخوانم برايم بهتر از اين است

كه همه قرآن را به سرعت بخوانم.

ابن مسعود مى گفت: قرآن را در كمتر از سه روز نخوانيد، بلكه در هفت روز بخوانيد.

قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا: اى محمد، به اين مشركين بگو: بقرآن ايمان بياوريد يا نياوريد، يكسان است، زيرا ايمان شما فقط بنفع خود شماست، نه ديگران. همانطورى كه ايمان نياوردن شما، بزيان خود شماست.

منظور تهديد آنها و پاسخ اين است كه مى گفتند: تا چشمه اى در زمين ظاهر نسازى بتو ايمان نمى آوريم.

إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً:

كسانى كه پيش از نزول قرآن، بوسيله تورات، علم پيدا كرده اند مثل عبد اللَّه سلام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 228

و … كه وصف پيامبر را پيش از ظهورش، در تورات ديده بودند، اينان همين كه قرآن را بشنوند، بخاك افتاده، سجده مى كنند، اين معنى از ابن عباس و قتاده است.

برخى گويند: منظور علماى اهل كتاب است. حسن گويد: منظور امت اسلام است.

علت اينكه مى گويد: زنخ را بخاك مى افكنند، اين است كه در وقت سجده، زنخ انسان از اعضاى ديگرى بخاك نزديكتر است.

وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا: و مى گويند: پروردگار ما از نسبتهاى ناروايى كه مردم مشرك به ايشان مى دهند، منزه است و وعده هاى او، به يقين، حق و شدنى است.

وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ: و سر به سجده مى گذارند، در حالى كه از ترس تقصير در عبادت و از شوق ثواب و از بيم عقاب، اشك مى ريزند.

وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً: و پندهاى آموزنده و دلنشين قرآن بر تواضع آنها در پيشگاه خدا مى افزايد و بيشتر از پيش در برابر امر خدا و طاعتش سر تسليم فرو

مى آورند.

سپس فرمود:

قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ: به اين مشركين منكر نبوت بگو:

«اللَّه» را يا «رحمان» را بخوانيد. در باره اين جمله، اقوالى است.

1- شبى پيامبر در مكه، به سجده افتاده، مى گفت: «يا رحمان يا رحيم» مشركين گفتند: او چنين مى پندارد كه داراى يك خداست، در حالى كه دو خدا را مى خواند.

اين قول از ابن عباس است.

2- ميمون بن مهران گويد: مشركين گفتند: ما رحيم را مى شناسيم ولى رحمان را نمى شناسيم.

3- ضحاك گويد: يهوديان گفتند: نام رحمان در قرآن كم و در تورات زياد است.

أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى : خدا را نامهايى نيكوست. هر كدام را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 229

بخوانيد، بجا و صحيح است.

«ما» در اينجا زايده است. مثل عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ (مؤمنون 40) برخى گويند: يعنى «اى شى ء» تكرار آن با «اى» بخاطر اختلاف لفظى است.

حرف «او» در آيه به معناى اباحه و تخيير است. يعنى هر كدام از نام «رحمان» و «رحيم» را بخوانيد، رواست. زيرا اسماى الهى، از صفات و كارهايى نيكو خبر مى دهند. اين اسماء بر دو قسمند: اسماى صفات ذات و اسماى افعال ذات.

دسته اول مثل: قادر، عالم، حى، سميع، و بصير و قديم. دسته دوم مثل: خالق، رازق، محسن، مجمل، منعم، رحمان و رحيم. دسته اى از اسماء، حاكى از معانى نيكويى هستند. مثل: صمد، معبود و مشكور. مقصود از اين اسماء اين نيست كه خداوند متعال داراى صفت صمديت و عبادت و شكر است. اينها صفات ذاتند و نه صفات افعال. در حقيقت، بازگشت اينها بكارهاى مردم است. اين مردمند كه در وقت نياز و گرفتارى قصد بارگاه با عظمت خداوندى مى كنند

و از ذات بى نياز او كمك مى خواهند. (معناى صمد) و اين مردمند كه خدا را عبادت و شكر مى كنند. بنا بر اين اگر خدا را «صمد، معبود و مشكور» مى نامند بخاطر توجه مردم، در وقت نيازمندى و عبادت و شكر آنهاست. «1»

در اين آيه، خداوند متعال به يگانگى خود اشاره كرده، مى فرمايد: اختلاف صفات و اسماء، با يكتايى او مخالف نيست.

دلالت آيه: … ص : 229

از اين آيه استفاده مى شود كه: اسم با صاحب اسم يكى است. همچنين مستحبّ است كه انسان در موقع دعا و خواستن حاجت، اسماى نيكوى خدا را بر زبان آورد.

همچنين از آيه استفاده مى شود كه: خداوند، كارهاى زشت، از قبيل ستم و … را انجام

__________________________________________________

(1)- مؤلف بزرگوار، «صمد» را به معناى كسى كه در موقع نيازمندى به او توجه مى كنند، گرفته و بنا بر اين از رديف صفات ذات و صفات افعال. آن را خارج كرده است. لكن اگر صمد را به معناى كامل و بى نياز و خلل ناپذير بگيريم، در اين صورت، جزء صفات ذات خواهد بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 230

نمى دهد، زيرا اگر مرتكب كار زشت شود، ديگر اسماى او نيكو نيستند، گاهى اسم ها را از كردار شخص مى گيرند، بنا بر اين اگر خداوند ظلم كند، از اين كردار نام «ظالم» روى او مى گذارند و اگر عدالت كند، نام «عادل»

وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا: در باره معناى آن اقوالى است:

1- حسن و سعيد بن جبير گويند: يعنى: نمازت را پيش كسى كه ترا اذيت مى كند، آشكار مكن و پيش كسى كه از تو جانبدارى مى كند و خواستار آن است، پنهان مكن.

در

روايت است كه هر گاه پيامبر نماز را بلند مى خواند و مشركين مى شنيدند، از او بدگويى كرده، به آزارش مى پرداختند. خداوند دستور داد كه نماز را آهسته بخواند. اين جريان در مكه و در آغاز بعثت بود.

از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نيز همين طور روايت شده است.

2- مجاهد و عطا و مكحول گويند: يعنى: هنگامى كه دعا مى كنى، نه بلند دعا كن، نه آهسته، بلكه بطور متوسط، دعا كن، بنا بر اين منظور از «صلاة» دعاست.

از ابن عباس نيز چنين روايت شده است.

3- ابو مسلم گويد: يعنى نه همه نمازها را آهسته بخوان و نه همه آنها را بلند.

بلكه نمازهاى شب را بلند و نمازهاى روز را آهسته بخوان.

4- جبائى گويد: نماز را چندان بلند مخوان، كه اگر كسى نزديك تو مشغول نماز باشد، بتو مشغول گردد و چندان آهسته مخوان كه صداى خود را نشنوى.

قريب به همين مضمون از امام صادق (ع) نيز روايت شده است. فرمود:

- بلند خواندن نماز يعنى با صداى بلند خواندن و آهسته خواندن آن يعنى طورى كه گوش خود شخص صدا را نشنود. بايد طورى قرائت كرد كه در حد وسط باشد.

نمى گويد: «و ابتغ بين ذينك سبيلا» (يعنى ميان بلند و آهسته راهى انتخاب كن) زيرا مقصود و مشار اليه، خود فعل است. مثل عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ (بقره 68).

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً: بگو: ستايش خداى راست كه فرزند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 14، ص: 231

ندارد تا نيازمند باشد، زيرا او «رب الارباب» است.

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ: و او را در پادشاهى شريكى نيست، تا عاجز و محتاج

باشد، زيرا عجز و احتياج، شايسته خدا نيست.

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ: دوست و هم پيمانى ندارد كه در سختى ها و گرفتاريها او را كمك كند، زيرا آدم ضعيف، بكمك دوست احتياج دارد و خدا ضعيف نيست.

مجاهد گويد: يعنى او ناتوان نيست كه بديگران محتاج باشد و بوسيله آنها كسب عزت كند. او قادر است و معبودهاى ديگر ذليل و ناتوانند.

برخى گويند: در ميان مردم ذليل او را دوستى نيست، زيرا مردم كافر و فاسق، دوست خدا نيستند.

وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً: خدا را آن طور تعظيم كن كه در خور مقامش باشد.

از ابن عباس و مجاهد و سعيد بن جبير روايت شده است كه پيامبر، اين آيه و آيه قبل از آن را به خانواده خود ياد مى داد.

محمد بن كعب قرظى گويد: اين آيه، رد است بر يهود و نصارى كه مى گفتند:

خداوند داراى فرزند است و همچنين رد است بر مشركين عرب كه مى گفتند: خدايا اجابت كرديم. ترا شريكى نيست، جز شريكى كه مخصوص تست و همچنين رد است بر صابئين و مجوس كه مى گفتند: اگر اولياى خدا نبودند، خدا ذليل و ناتوان بود.

پرسش:

حمد، در برابر كارهاى پسنديده خداست. چرا در اين آيه، خدا را بايد بخاطر نداشتن فرزند و شريك، حمد كرد؟! پاسخ:

در اين آيه، حمد در برابر نداشتن فرزند و شريك نيست، بلكه بخاطر كارهاى نيكوى اوست. يعنى: كسى را حمد كنيد كه بى شريك و بى فرزند است. مثل اينكه گفته شود: «انا اشكر فلاناً الجميل» مقصود نيست كه او را بخاطر جمالش شكر مى كنم. بلكه مقصود اين است كه: او را كه صاحب جمال است، بخاطر كارهاى نيكويش شكر مى كنم.

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 14، ص: 232

فهرست جلد چهاردهم ترجمه تفسير «مجمع البيان» … ص : 232

از اول آيه 66، سوره نحل (سوره 16) تا آخر آيه 111 (سوره بنى اسرائيل سوره 17) جزء 14- 15 عنوان صفحه آيات (66- 70) 3 ترجمه و قرائت 4 لغت و اعراب 5 مقصود و تفسير آيات فوق 6 آيات (71- 74) و ترجمه 12 قرائت، لغت، اعراب و مقصود 13 آيات (75- 77) و ترجمه 16 قرائت، لغت، اعراب و مقصود 17 نظم آيه 20 آيات (78- 80) و ترجمه 21 قرائت، لغت و اعراب 22 مقصود و تفسير آيات فوق 23 آيات (81- 85) و ترجمه 26 لغت، اعراب و مقصود 27 نظم آيات 30 آيات (86- 90) 31 ترجمه، لغت و مقصود 32 نظم آيات 36 آيات (91- 94) و ترجمه 38 لغت 39 اعراب و مقصود 40 نظم آيات 43 آيات (95- 100) و ترجمه 44 قرائت و لغت 45 شأن نزول 46 مقصود و تفسير آيات فوق 47 نظم آيات 49 آيات (101- 105) و ترجمه 50 قرائت، لغت و مقصود 51 نظم آيات 54 آيات (106- 110) و ترجمه 55 قرائت و اعراب 56 شأن نزول 57 مقصود و تفسير آيات فوق 58 نظم آيات 59 آيات (111- 115) و ترجمه 60 قرائت و لغت 61 اعراب و مقصود 62

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109