ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد 13

مشخصات كتاب

سرشناسه : بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور : ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر : قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري : 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9 : ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2 : ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382( 30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات : ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده : ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده : شركت به نشر ( انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره : ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 1390

رده بندي ديويي : ‫ 297/179 ‮

جلد سيزدهم

سوره رعد … ص: 3

اشاره

ابن عباس و عطا معتقدند كه تمام اين سوره، در مكه نازل شده است. كلبي و مقاتل سوره را بجز آخرين آيه آن مكي مي دانند، آيه اخير، در مدينه، در باره عبد اللَّه بن

سلام نازل شده است.

سعيد بن جبير گويد: چگونه ممكن است آخرين آيه، در باره عبد اللَّه بن سلام باشد، حال آنكه تمام سوره، در مكه نازل شده است؟

حسن و عكرمه و قتاده گويند: اين سوره- بجز دو آيه آن- در مدينه نازل شده است. دو آيه ديگر در مكه نازل شده و آيه 31 و 32 سوره است.

شماره آيات … ص: 3

اين سوره، بنا بر نظر شاميان 47 آيه و بنا بر نظر بصريان 45 آيه و بنا بر نظر حجازيان 44 آيه و بنا بر نظر كوفيان 43 آيه است.

(بموارد اختلاف آيات، در جاي خود اشاره خواهيم كرد.

فضيلت سوره … ص: 3

ابي بن كعب، از پيامبر گرامي روايت كرده است كه:

- هر كس سوره رعد را بخواند، ده حسنه به او داده ميشود كه با تمام ابرهايي كه از آغاز خلقت تا روز قيامت، پديد آمده و مي آيد، برابري خواهد كرد و در روز قيامت از آنهايي است كه به عهد خداوند وفا كرده اند.

امام صادق (ع) فرمود:

- هر كس سوره رعد را زياد بخواند، هرگز دچار صاعقه نخواهد شد و اگر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 4

داراي ايمان باشد، بدون حساب وارد بهشت ميشود و مي تواند افراد خانواده و دوستان خود را شفاعت كند.

تفسير … ص: 4

خداوند سوره يوسف را بذكر داستان انبيا خاتمه داد، اكنون اين سوره را اينطور آغاز مي كند كه همه اينها آيات كتاب آسماني بوده و نازل كننده آن خداوند يكتاست.

از اينرو مي فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 5

سوره الرعد (13): آيات 1 تا 2 … ص: 5

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (1) اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّي يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (2)

ترجمه … ص: 5

اين است آيات كتاب و آنچه كه از جانب پروردگارت به تو نازل شده و حق است ولي بيشتر مردم ايمان ندارند.

خداوند، كسي است كه آسمانها را بدون ستونهايي- كه ببينيد- بر افراشته، سپس بر عرش اقتدار يافته و ماه و خورشيد را- كه هر يك تا وقتي معين در حركتند- تسخير كرده است. او تدبير امور مي كند و آيات را تفصيل مي دهد، شايد به ملاقات پروردگارتان يقين پيدا كنيد.

تذكر … ص: 5

هيچكس «المر» را آيه مستقلي به حساب نياورده است. كوفيان «طه» و «حم» را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 6

آيه هاي مستقل به حساب آورده اند. زيرا «طه» با رءوس آيه هاي بعد شبيه است، گو اينكه مثل «صاد»، «قاف» و «نون» كه شبيه «باب» و «نوح» هستند، به اسامي مفرد، شباهتي ندارند.

لغت … ص: 6

عمد: اين كلمه اسم جمع است و بمعناي «عُمد» مي باشد. مفرد آن «عمود» و «عماد» است. بنا بر اين «عمد» اسم جمع و «عُمد» جمع است.

اعراب … ص: 6

الَّذِي أُنْزِلَ: ممكن است در محل رفع و مبتدا يا معطوف بر «آياتُ الْكِتابِ» باشد يا اينكه در محل جر و معطوف بر «الكتاب» است.

الحق: خبر مبتداي محذوف. يعني «هو الحق» و اگر «الذي» مبتداست «الحق» خبر آن است.

مقصود … ص: 6

المر: در باره تفسير اين حروف، در آغاز سوره بقره، گفتگو كرده و عقايدي كه در باره آن اظهار شده است، بيان كرده ايم. برخي گفته اند: يعني «انا اللَّه اعلم و اري» (منم خداوند كه ميدانم و مي بينم.)

تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ: ابن عباس و حسن گويند: يعني اين سوره، همان آيات قرآني است كه وعده نزول آنها داده شده است. نه دروغ و افتراست و نه سحر.

مجاهد و قتاده گويند: مقصود از «كتاب» تورات و انجيل است. يعني: اين اخباري كه براي تو نقل كردم، آياتي است از تورات و انجيل و كتابهاي پيشين. منظور از «آيات» نشانه هاي شگفت انگيزي است كه خدا را به انسان مي شناسانند و نشان مي دهند كه: از همه عيبي منزه است و مبري! وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ: اين قرآني كه بر تو نازل شده، حق است، پس بخدا پناه ببر و بر طبق آن رفتار كن. بنا بر عقيده ابن عباس و حسن، براي قرآن كريم، دو صفت آورده شده: يكي اينكه: قرآن، كتاب است و ديگري اينكه: از جانب خداوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 7

نازل شده است.

وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ: ولي بيشتر مردم، تصديق ندارند كه قرآن از جانب خداوند نازل شده و كتابي است بر حق، با اينكه اين مطلب واضح است.

اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها: در آيه پيش،

فرمود: بيشتر مردم، به قرآن كريم، ايمان ندارند. اكنون به ذكر دليلي پرداخته است كه: به موجب آن، تصديق بوجود خداوند، حتمي است.

همانطوري كه گفتيم «عمد» اسم جمع است، يعني «ستونها». در باره تفسير آن دو قول است:

1- مقصود اين است كه خداوند، آسمانها را بي ستون، بر افراشته است و شما هم مي بينيد كه ستوني ندارد. اين قول از ابن عباس و حسن و قتاده و جبايي و ابو مسلم است. اين قول، صحيح تر است. ابن عباس مي گويد: مقصود اين است كه آسمانها نه از پايين بر ستوني قرار دارند و نه از بالا به چيزي آويخته اند. زجاج گويد: اين آيه، استدلال محكمي است بر قدرت خداوند، كه استدلالي از آن واضحتر و محكمتر، نيست، زيرا- چنان كه مي نگريم- آسمانها زمين را احاطه كرده و كاملا از آن جدا هستند.

2- جمله «ترونها» صفت است براي «عمد». يعني: آسمانها را ستوني كه شما مشاهده كنيد، نيست، بنا بر اين بر پايه قدرت بيكران خداوند متعال، استوارند.

اين قول از ابن عباس و مجاهد، منقول است. «1»

__________________________________________________

(1)- بعيد نيست كه قول دوم صحيح و جمله «ترونها» صفت براي «عمد» باشد و بنا بر اين، مقصود اين باشد كه: خداوند، آسمانها را بدون ستوني كه شما ببينيد، برافراشته است.

يعني: در حقيقت، ستون وجود دارد، لكن شما آن را نمي بينيد و بدينترتيب، اين آيه، يكي از معجزات جاوداني و علمي قرآن كريم مي باشد و اشاره به نيروي جاذبه است كه سراسر كائنات را بيكديگر ربط مي دهد و همچون ستوني استوار و مستحكم، كرات عظيم آسماني را در مدار- هاي مخصوص، حفظ كرده است.

كشف نيروي جاذبه، بوسيله

«نيوتون» آنهم بر اثر سقوط يك سيب، از درخت، صورت گرفت و ثابت شد كه:

آنچه بيند عاقل اندر خشت خام مي بيند جاهل اندر آينه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 8

ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ: تفسير اين جمله را قبلا بيان كرده ايم.

هر گاه منظور، تسلط و اقتدار خداوند بر عرش باشد، آوردن كلمه «ثم» - كه بر تأخير و مهلت، دلالت دارد- بخاطر اين است كه: تا عرشي وجود نداشته باشد، تسلط و اقتدار خداوند، نسبت به آن، مفهومي ندارد. اگر چه اصل قدرت خداوند، ازلي و ابدي است، لكن تعلق قدرت، بر مخلوقات، هنگامي قابل تصور است كه: مخلوقات، به زيور هستي آراسته شده باشند و آفريدگار بزرگ، آنها را خلق كرده باشد.

وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ: خداوند ماه و خورشيد را رام گردانيد تا موجودات عالم و انسانها از وجود آنها نفع ببرند.

كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّي: هر يك از آنها، تا وقتي معين، در حركت خواهند بود. اين وقت، روز قيامت است كه دنيا فاني ميشود و خورشيد تيره و ماه تاريك و ستارگان كدر ميشوند. اين معني از حسن است.

ابن عباس گويد: منظور از «وقت معين» درجات و منزل هاي ماه و خورشيد است:

خورشيد داراي 180 منزل است كه روزي يك منزل را طي مي كند و همين كه به آخر رسيد، از سر مي گيرد. ماه نيز داراي 180 منزل است كه شبي يك منزل، طي مي كند و همين كه به آخر مي رسد، از آنجا تجاوز نكرده، از سر مي گيرد. (توجه داشته باشيد كه خورشيد حركت مارپيچي دارد و گفته ابن عباس با هيأت جديد ناسازگار است).

يُدَبِّرُ الْأَمْرَ: خداوند متعال،

تدبير امور آسمانها و زمين و ديگر مخلوقات را از روي حكمت و مصلحت، بر عهده دارد.

يُفَصِّلُ الْآياتِ: آيات را به تفصيل و بدنبال يكديگر، براي مردم بيان مي كند، تا بهتر بتوانند در باره آنها بينديشند. يا اينكه منظور از آيات، عجائب عالم خلقت است كه هر يك به جاي خود و جداي از ديگري در معرض تماشاي آدميان قرار دارد و توجه ايشان را بخود جلب و آنها را بتفكر و تأمل وادار مي كند.

لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ: تا شما بروز قيامت و زنده شدن مجدد، يقين و ايمان پيدا كنيد و بدانيد كه: خدايي كه بر اين كارها قادر است، قدرت دارد كه شما را ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 9

پس از مرگ زنده كند.

اين آيه، دلالت دارد بر اينكه: بر انسان لازم است نيروي تفكر خود را بكار اندازد تا خدا را بشناسد و كوركورانه، بتقليد ديگران سرخوش نباشد.

بديهي است كه اگر آيه، چنين دلالتي نداشته باشد، براي تفصيل آيات، مفهومي وجود نداشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 10

سوره الرعد (13): آيات 3 تا 4 … ص: 10

اشاره

وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (3) وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقي بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلي بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (4)

ترجمه … ص: 10

و اوست خدايي كه زمين را گسترد و در آن كوه هايي استوار و نهرهايي قرار داد و از همه ميوه ها دو جفت آفريد. با پرده سياه شب، روز را مي پوشاند. در اينها نشانه هايي است براي مردمي كه انديشه كنند. و در روي زمين قطعه هاي مجاور و باغهايي از انگور و كشتزارها و نخلهايي كه از يك اصل يا چند اصل رسته اند و از يك آب مشروب ميشوند، وجود دارد. و ما برخي از آنها را از لحاظ ميوه و ثمر بر برخي برتري بخشيده ايم در اينها آياتي است براي مردمي كه عاقل باشند.

قرائت … ص: 10

در پيرامون جمله «يغشي الليل النهار» در سوره اعراف گفتگو كرده ايم.

و زرع و نخيل صنوان و غير صنوان: ابن كثير، يعقوب و حفص همه اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 11

كلمات را برفع و ديگران به جر، قرائت كرده اند.

صنوان: حفص و قواسي- بنا بروايت حلواني- به ضم صاد و ديگران به كسر خوانده اند.

يسقي: ابن عامر، زيد و رويس- از يعقوب- اين كلمه را به ياء و ديگران به تاء (تسقي) خوانده اند.

نفضل: كوفيان- بجز عاصم- و روح- از يعقوب- به ياء (يفضل) و ديگران به نون خوانده اند.

اينكه «زرع و … » را به رفع خوانده اند به تقدير «و في الارض زرع و … » مي باشد و بنا بر اين كلمه «جنات» تنها بر تاكستانها اطلاق شده است. در شعر زير، كلمه «جنة» بر نخلستان نيز اطلاق شده است:

كَأن عيني في غربي مقتلة من النواضح تسقي جنة سحقاً

يعني: گويا چشمان من همچون دو دلو بزرگي است كه باغ نخلي را مشروب مي سازد. و اينكه به جر، قرائت

كرده اند، بنا بر اين است كه كلمه «جنات» تنها در مورد تاكستانها بكار نرود بلكه شامل نخلستان و مزارع ديگر نيز بشود. چنانچه مي فرمايد: «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً» (كهف 32: براي يكي از آن دو برادر، دو باغ انگور قرار داديم و باغها را بدرخت خرما محصور ساختيم و ميان آنها زراعت قرار داديم). شاعر مي گويد:

اقبل سيل جاء من امر اللَّه يحرد حرد الجنة المغلة

يعني: به امر خداوند، سيلي جريان يافت تا مناطق كشت غلات را مشروب سازد.

«صنوان» صفت براي «نخيل» و مقصود نخلهايي است كه همه از يك ريشه باشند و مقصود از «غير صنوان» آن نخلهايي است كه هر كدام از ريشه هاي جداگانه اي باشند. اين نخلها همگي از يك آب، مشروب ميشوند (يسقي بماء واحد) لكن از لحاظ ثمر، برخي بر برخي برتري دارند (و نفضل بعضها علي بعض).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 12

كلمه «صنوان» جمع «صنو» است. كلماتي كه بر وزن «فعل» هستند، گاهي جمع آنها بر وزن «فِعلان» و گاهي بر وزن «فُعلان» و گاهي بر هر دو وزن آمده است. مثل: «صنو، صنوان، ذئب، ذوبان، حشِ، حشّان و حُشّان» و بنا بر اين كسر و ضم حرف صاد، جايز است.

كلمه «يسقي» را اگر به ياء بخوانيم ضمير مستتر در آن به «زرع» بر مي گردد و اگر به تاء بخوانيم، ضمير آن به همه موارد مذكور، بر مي گردد.

مقصود … ص: 12

خداوند متعال، قبلا در باره نعمتهاي خود سخن گفت و امور مهمي از قبيل:

بر افراشتن آسمانها و رام كردن خورشيد و ماه را دليل يكتايي

خود قرار داد. اكنون در باره زمين و چيزهايي كه در آن است، سخن مي گويد.

وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ: خداوند، كسي است كه زمين را از هر طرف، گسترش داد، تا حيوانات، بتوانند بر روي آن زندگي كنند و قرار گيرند.

وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ: و در آن كوه هايي استوار، قرارداد، تا زمين را حفظ كنند و اگر ميخواست زمين را بوسيله ديگري حفظ كند، برايش ممكن بود. جز اينكه كوه ها را وسيله حفظ زمين قرار داد، زيرا براي درك و فهم مردم مناسبتر هستند و توجه و دقت مردم را بهتر به خود جلب مي كنند.

وَ أَنْهاراً: علاوه بر اين، زمين را بوسيله نهرها و رودها شكافت، تا آبها جريان پيدا كنند و اگر نهرها و رودها نبودند، اكثر آبها بهدر مي رفت و آبياري مزارع و باغها غير ممكن مي شد.

وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ: ابن عباس مي گويد: يعني ميوه ها و محصولات زميني كه خوراك مردم است، بر دو نوع، آفريده شده اند: سياه و سفيد، شيرين و ترش، تابستانه و زمستانه، تر و خشك. ابو عبيده گويد: زوج گاهي يكي و گاهي دو تاست مثل: زوج نعل و زوج دو نعل. صفت «اثنين» براي تأكيد «زوجين» است. زوج در مورد حيوانات، عبارت از نر و ماده و در مورد ميوه ها عبارت از اختلاف در رنگ است. ماوردي گويد: يكي از دو زوج، نر و ديگري ماده است. مثل نخلهاي نر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 13

و ماده. در انواع ديگر درختان و نباتات- اگر چه ممكن است زوج آنها مخفي باشد- به اين صورت، زوج وجود دارد كه برخي شيرين

و برخي ترش، و برخي گوارا و برخي مليح، و برخي سفيد و برخي سياه، و برخي سرخ و برخي زرد هستند، زيرا هر جنسي از گياهان داراي دو نوع است. پس هر ميوه اي داراي دو زوج و چهار نوع است.

يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ: خداوند بوسيله پرده ظلمت شب، روشنايي روز را مي پوشاند، اين معني از حسن است. ابن عباس گويد: يعني شب را در روز و روز را در شب، داخل مي سازد. بقولي يعني: شب را مي آورد تا روشني روز را ببرد و حيوانات در تاريكي شب، استراحت كنند و روشني روز را مي آورد، تا ظلمت شب بر طرف سازد و مردم، پي معيشت، روند.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ: در آنچه ذكر شد، بر يكتايي خداوند دلايل آشكاري است تا متفكران براي اثبات صانع، به آنها استدلال كنند.

وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ: در روي زمين است، قسمتهاي مختلفي كه مجاور يكديگر هستند، برخي كوه سخت و فاقد آب و گياه و برخي نرم و مساعد براي رويش گياه و برخي شوره زار. اين معني از ابن عباس، مجاهد و ضحاك است. خداوند متعال در اين جمله، به اختلاف زمينهاي مجاور اشاره مي كند، تا نشان دهد كه داراي چنان قدرتي است كه مي تواند اراضي مجاور يكديگر را داراي خاصيتهاي گوناگون و احياناً برخي را شوره زار و غير قابل كشت و زرع قرار دهد. زجاج گويد: مقصود اين است كه زمينهاي مجاور، برخي آباد و برخي غير آبادند.

وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ: و در روي زمين، باغهايي از انگور و كشتزارها و نخلهايي است كه از يك اصل خاسته اند

يا از اصلهاي مختلف. اين معني از ابن عباس و مجاهد و قتاده است. كلمه «صنو» به معناي اصل است.

براءِ بن عازب و سعيد بن جبير گويند: «صنوان» نخلي است كه نخلهاي ديگري اطراف آن را محاصره كرده باشند و «غَيْرُ صِنْوانٍ» نخلهاي متفرق است. جبايي گويد:

«صنو» بمعناي مثل و «صنوان» به معناي امثال است. پيامبر گرامي اسلام فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 14

«عم الرجل صنو ابيه»

يعني عموي انسان، مثل پدر اوست.

يُسْقي بِماءٍ واحِدٍ: اراضي مجاور و باغها و نخلستانها، همگي بآب نهرها يا بآب باران، مشروب ميشوند.

وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلي بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ: برخي از آنها را از لحاظ طعم و رنگ و طبيعت، بر برخي ديگر ترجيح مي دهيم، با اينكه آبي كه آنها مي خورند، يكي است.

در نتيجه، برخي ترش و برخي شيرين و برخي تلخ ميشوند و اگر اين خاصيتها مربوط به طبيعت آنها بود، نبايد ميان آنها اختلافي باشد، با اينكه زمين و آب و هوا يكي است. اين خود بهترين دليل است بر اينكه اينها داراي آفريدگاري قادر هستند كه آنها را بر طبق حكمت و مصلحت خود به رنگها و طعمهاي مختلف، در مي آورد. مقصود از «اكل» ميوه اي است كه خورده ميشود.

إِنَّ فِي ذلِكَ: ابن عباس گويد: يعني در اختلاف رنگها و طعمها. برخي گويند:

يعني در آنچه ذكر شد.

لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ: در اختلاف رنگها و طعمها يا در آنچه ذكر شده است، دلايل آشكاري است براي آنهايي كه با عقل خود دلايل را مورد سنجش قرار دهند، بينديشند و استدلال كنند.

جابر گويد: از پيامبر گرامي اسلام شنيدم كه به علي (ع)

مي فرمود:

«الناس من شجر شتي و انا و انت من شجرة واحدة»

يعني مردم از درختان مختلف هستند و من و تو از يك درخت. آن گاه اين آيه را قرائت فرمود: «وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ … »

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 15

سوره الرعد (13): آيات 5 تا 7 … ص: 15

اشاره

وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (5) وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلي ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقابِ (6) وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ (7)

ترجمه … ص: 15

و اگر تعجب كني، تعجب در گفتار آنهاست كه گويند: آيا هنگامي كه خاك شديم، به آفرينشي جديد، باز مي گرديم؟! اينانند كه به پروردگار خود كفر ورزيده و اينانند كه در گردنشان زنجيرهايي است و اينانند كه براي هميشه در آتش خواهند بود. و از تو ميخواهند كه كيفر را پيش از پاداش بياوري، حال آنكه پيش از آنها كيفرهايي دامنگير اقوام شده است و خداوند براي مردم در برابر ستمشان صاحب مغفرت و براي آنهايي كه سزاوارند، كيفرش سخت است. و مردم كافر گويند: چرا نشاني از پروردگارش بر او نازل نشد!! همانا تو ترساننده و براي هر قومي رهنما هستي.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 16

تعداد آيات … ص: 16

از نظر كوفيان، شماره آيات، به ترتيب فوق سه تاست و از نظر ديگران، «لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ» پايان آيه پنجم و بنا بر اين تعداد آيات، چهارتاست.

قرائت … ص: 16

أ اذا كنا: ابو جعفر، «اذا كنا» بدون همزه استفهام و «انا» را به يك همزه طولاني قرائت كرده است. وي هر جا كه دو استفهام جمع شود، اولي را حذف مي كند، به جز در سوره «صافات» و «واقعه». نافع و يعقوب و سهل، در چنين مواردي همزه استفهام اول را باقي مي گذارند، بجز در سوره «نمل» و «عنكبوت» جز اينكه قالون از نافع و زيد از يعقوب، همزه را مثل ابو جعفر به مدّ مي خوانند. كسايي نيز تنها استفهام اول را باقي مي گذارد، به جز در سوره «نمل» وي در عين حال هر دو همزه را تلفظ مي كند.

آنان كه هر دو جمله را با استفهام خوانده اند، محل «اذا» را منصوب به فعل مقدري دانسته اند كه جمله «ا انا لفي خلق جديد» بر آن دلالت مي كند، زيرا از اين جمله «نبعث» استفاده ميشود. در حقيقت مثل اينكه گفته شده است: «ا نبعث اذا كنا ترابا».

در صورتي كه استفهام بر سر جمله دوم در نيايد نيز محل «اذا» منصوب است به فعل مقدري كه از جمله مذكور استفاده ميشود. در صورتي كه جمله اول را بدون استفهام بخوانيم نيز عامل «اذا» فعل مقدر خواهد بود.

لغت … ص: 16

عجب و تعجب: روي آوردن چيزي كه سبب آن معلوم نيست به انسان.

اغلال: جمع غل، طوقهايي است كه بوسيله آنها دست را بگردن مي بندند.

استعجال: طلب تعجيل نسبت به امري. منظور از تعجيل، جلو انداختن چيزي است از وقت خود.

سيئه: خصلتي است كه خوش آيند نيست، نقيض آن «حسنه» است كه خوش آيند مي باشد.

مثلات: كيفرها. جمع «مثله» بفتح ميم و ضم ثاء. برخي اين كلمه را «مثله»

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 13، ص: 17

بضم ميم و سكون ثاءِ، و جمع آن را «مثلات» بضم ميم و ثاء خوانده اند. مثل غرفه و غرفات. در جمع آن «مُثَلات» و «مُثْلات» نيز گفته اند.

مقصود … ص: 17
اشاره

در آيات پيش، خداوند متعال بيان كرد كه بر آفرينش و اعاده موجودات، قادر است. اكنون مي فرمايد: اينكه برخي از مردم، منكر بعث و نشر مردگان ميشوند، تعجب آور است.

وَ إِنْ تَعْجَبْ: اگر، اي محمد، از انكار كافران نسبت به زنده شدن مردگان، تعجب مي كني، با اينكه آنان نسبت به آفرينش اوليه مخلوقات، اعتراف دارند، اين تعجب بجاست، زيرا چنين انكاري شگفت انگيز است. بديهي است كه خداوند متعال، متصف به تعجب نميشود، زيرا تعجب اين است كه انسان از سرّ چيزي بي خبر باشد و خداوند از همه چيز آگاه است.

فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ: تعجب در اين است كه آنها مي گويند: آيا بعد از آنكه خاك شديم بار ديگر مبعوث ميشويم؟! چگونه چنين چيزي ممكن است؟! خداوند متعال نطفه را در رحم تبديل به خون بسته، سپس تبديل به چيزي شبيه به گوشت جويده، سپس تبديل بگوشت مي كند. انسان پس از طي اين مراحل، دچار مرگ و سرانجام خاك ميشود، خاك ماده نخستين آفرينش انسان است. هر گاه ممكن و جايز باشد كه انسان تبديل بخاك شود، چه مانعي دارد كه همين خاك، مجدداً تبديل به انسان گردد؟! تبديل خاك به انسان را خداوند، «آفرينش جديد» ناميده است. متكلمان اختلاف كرده اند كه خداوند چه چيز را از نو مي آفريند؟ ابو علي جبايي گويد: لازم نيست بدن از ذراتي كه روزي جزءِ آن بوده اند، درست شود. بلكه

كافي است از موارد اين دنيا درست شود. ابو هاشم و پيروانش گويند: بايد از ذرات همين بدن درست شود.

اينها نيز اختلاف دارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 18

ابو القاسم بلخي گويد: همه اجزاي بدن باز مي گردند. ابو هاشم گويد: آن اجزايي باز ميگردند، كه موجب امتياز شخص از ديگران ميشوند. در حقيقت نظر وي و قاضي ابو الحسن- يكي ديگر از متكلمان- اين است كه: يك كالبد لازم است از همان اجزاي دنيوي ساخته شود. «1»

__________________________________________________

(1)- با توجه به شبهه آكل و مأكول و شبهات ديگر، همان نظر ابو علي جبائي جالبتر بنظر مي رسد، زيرا چنان كه مي دانيم اجزاي بدن همواره در معرض تغيير و تحول هستند، تا آنجا كه ظرف مدت هشت سال، تمام سلولهاي بدن، مشمول قانون نوسازي آفرينش شده، از بين مي روند و سلولهاي جوانتر، جاي آنها را مي گيرند. اين مطلب مورد تأييد و تصديق علم است.

در عين حال اگر كسي را كه بيست سال پيش ديده ايم، ببينيم، شك نميكنيم كه همان انسان بيست سال پيش است. تنها تفاوتي كه پيدا كرده، از نظر رشد و كمال است و الا ذات او تغيير نيافته است.

بنا بر اين غير از اجزا و سلولهاي مادي، چيزي هست كه در تمام اين مراحل، يكي است و تغيير نميكند. اين موضوع، در مورد حيوانات هم صادق است ولي در مورد غير از انسان و حيوان، با تغيير و تعويض همه اجزاي ديگر يگانگي از بين مي رود. اين مطلب، مؤيد اين است كه هويت و حقيقت انسان و حيوانات، به چيز ديگري است كه مي توان به روح انساني و روح

حيواني تغبير كرد.

نتيجه اينكه شخصيت انسان، وابسته باين اجزاي مادي و سلولها نيست. مسلماً انساني كه اكنون 48 سال از عمرش مي گذرد، تا كنون شش بار تمام اجزا و سلولهاي بدنش تغيير كرده اند، ولي خود او هيچگونه تغييري پيدا نكرده است. به اين ترتيب، چه فايده و چه لزومي دارد كه در روز قيامت، از اجزاي همين بدن، بار ديگر بدني ساخته و پرداخته شود و روح در آن حلول كند؟! وانگهي اگر بخواهند از همين اجزا بدن را بسازند، با توجه بنوسازيهاي سلولي و تغييرات و تحولات بدني، بايد بدني خلق شود بعظمت يك كوه! زيرا جمع آوري تمام اجزا لازم است و اين هم دليلي ندارد.

با توجه به اين بيان، ديگر شبهه آكل و مأكول و شبهه اتحاد مؤمن و كافر كه در حقيقت يكي هستند، منتفي ميشود و اين اسلحه قديمي از دست منكران معاد، گرفته خواهد شد.

از آيات و اخبار معاد جسماني هم بعيد است بيش از اين اندازه كه گفتيم استفاده شود. قرآن كريم مي فرمايد: «أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلي أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلي وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ» (يس 81: آيا خدايي كه آفريدگار آسمانها و زمين است، قادر نيست كه مثل آنها را خلق كند؟ بله، او آفريدگار داناست) در اينجا مي گويد: قادر است كه مثل آنها را خلق كند.

بديهي است كه در خلق مثل آنها همين اندازه كه در بالا گفتيم، كفايت مي كند. در روايت است كه:

«اهل الجنة جرد مرد»

يعني بهشتيان جرد و مرد هستند! تفصيل اين بحث را در تفسير المنار (ج 8 ص 472) مطالعه كنيد.

ترجمه مجمع

البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 19

أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ: اينان كه منكر زنده شدن مردگان هستند، كسانيند كه منكر قدرت خداوند نسبت به اين امر هستند.

وَ أُولئِكَ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ: و اينها در روز قيامت، بر گردنشان زنجيرهايي گران است. برخي گفته اند: منظور اين است كه زنجيرهاي كفر بر گردنشان است.

وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ: و اينان همواره در آتش جهنم خواهند بود.

وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ: اي محمد، اينان از تو ميخواهند كه عذاب را پيش از رحمت، بر ايشان فرود آوري. ابن عباس و مجاهد گويند: منظور اين است كه آنان مي خواهند كه كيفر بدكرداري و تكذيب خود را پيش از پاداشي كه در برابر ايمان و نيكوكاري، وعده شده است، ببينند. چنان كه گفتند: «فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» (انفال 32: سنگهاي آسماني بر ما ببار). برخي گويند: يعني آنها از تو ميخواهند كه كيفر كردارشان را بر آنها نازل گرداني، بدون آنكه آنها را مهلت دهي و از اين راه، آنها را مشمول لطف و احسان خويش گرداني. علت اينكه: كيفر كردار را «سيئه» ناميده، اين است كه كيفر عمل زشت، مانند خود عمل زشت «سيئه» و ناراحت كننده است.

وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ: پيش از آنها نيز عقوبتهايي براي گذشتگان وقوع يافته و براي عبرت آموزي و پند گرفتن آنها كفايت مي كند. نظير مسخ شدن و بزمين فرو رفتن و غرق شدن! اينها دنباله رو آناني هستند كه چنين كيفرهايي گريبانگيرشان شده است. بنا بر اين چرا چنين جرأت و جسارتي دارند كه درخواست جلو افتادن كيفر كنند؟! برخي گويند: مقصود كيفرهايي است كه باعث افتضاح

و رسوايي اقوامي شده است كه از لحاظ رفتار و كردار مشابه يكديگر بوده اند. بنا بر اين كلمه «اقوام» يا «اصحاب» حذف شده است.

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلي ظُلْمِهِمْ: پروردگارت در مقابل ستمكاري مردم صاحب مغفرت است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 20

سيد مرتضي گويد: اين آيه، دلالت دارد بر جواز آمرزش گنهكاران مسلمان، زيرا خداوند، بيان فرموده است كه با ستمكار بودن ايشان مغفرتش را شامل حالشان مي سازد نه در حالي كه ستمكار نباشند.

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقابِ: و خداوند نسبت بكساني كه سزاوار باشند، كيفري سخت دارد.

از سعيد بن مسيب روايت شده است كه: چون اين آيه نازل شد، پيامبر فرمود اگر عفو خداوند نبود، زندگي بر احدي گوارا نبود و اگر تهديد و كيفر خداوند نبود، همه مردم اطمينان پيدا مي كردند.

روزي مطرف اين آيه را خواند و گفت: اگر مردم قدر رحمت و عفو خدا را ميدانستند، چشمشان روشن مي شد و اگر مردم قدر عذاب و كيفر و غضب خدا را مي- دانستند، چشمانشان همواره مي گريستند.

وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ: ابن عباس گويد: يعني مردم كافر مي گويند چرا آيه و نشانه اي نظير شتر صالح و عصاي موسي بر وي نازل نميشود؟! زجاج گويد: آنها معجزاتي غير از آنچه پيامبر آورده بود ميخواستند و مي گفتند: بايد معجزاتي نظير معجزات موسي، عيسي بياورد، از اينرو خداوند اعلام داشت كه هر قومي را هدايت كننده اي است. در حقيقت خداوند متعال ميخواهد بيان كند كه آنها با اين خواهشها به راه زشتي افتاده اند. چنان كه مي گفتند:

«لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي تَفْجُرَ لَنا مِنَ

الْأَرْضِ يَنْبُوعاً … أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا». (اسراءِ 90: ما بتو ايمان نخواهيم آورد جز اينكه از زمين براي ما چشمه اي آشكار كني … يا اينكه خدا و فرشتگان را نزد ما آوري) و نيز مي گفتند: كوه صفا را براي ما طلا گردان تا هر چه مي خواهيم از آن استفاده كنيم. علت اينكه خداوند اين درخواست ها را اجابت نكرد، اين است كه اگر اجابت مي كرد، كفار ديگر نيز هر كدام درخواست آياتي مي كردند و اين درخواستهاي بيجا همواره ادامه مي يافت.

إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ: همانا تو ترساننده اي و هر قومي را هدايت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 21

كننده اي است.

اقوال … ص: 21

1- حسن و ابو الضحي و عكرمه و جبايي گويند: يعني تو ترساننده و راهنماي هر قومي هستي و نازل ساختن آيات بر عهده تو نيست. بنا بر اين «انت» مبتدا و «منذر» خبر و «هاد» عطف بر آن است.

2- محمد ترساننده و خداوند رهنماست. اين قول از ابن عباس و سعيد بن جبير و ضحاك و مجاهد است.

3- ابن عباس- بنا بروايت ديگر- و قتاده و زجاج و ابن زيد گويند: يعني تو اي محمد، ترساننده هستي و براي هر قومي رهنما و پيامبري است كه آنها را هدايت مي كند و دعوت كننده اي است كه آنها را ارشاد مي كند.

4- مقصود از «هادي» هر كسي است كه مردم را دعوت بحق كند.

در روايت ديگر از ابن عباس است كه: چون اين آيه نازل شد، پيامبر فرمود: منم ترساننده و علي است هدايت كننده، بعد از من. يا علي، اهل هدايت بوسيله تو هدايت مي شوند.

حاكم ابو القاسم حسكاني در

كتاب «شواهد التنزيل» روايت كرده است كه: پيامبر در حالي كه علي (ع) نزدش بود، آب طلبيد، پس از تحصيل طهارت، دست علي را گرفت و بر سينه خود چسبانيد و فرمود: «تويي ترساننده» سپس بر سينه علي چسبانيد و فرمود:

«براي هر قومي هدايت كننده اي است» آن گاه فرمود: تويي روشنايي مردم و منتهاي هدايت و سرور و بزرگ شهرها و من شهادت مي دهم كه تو اين چنين هستي.

بنا بر سه قول اخير «هاد» مبتدا و «لكل قوم» خبر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 22

سوره الرعد (13): آيات 8 تا 11 … ص: 22

اشاره

اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثي وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ (8) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ (9) سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ (10) لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ (11)

ترجمه … ص: 22

خداوند، عالم است كه هر جنس ماده اي چه در رحم دارد و همچنين عالم است به آنچه رحم ها كم و زياد مي كنند و مقدار هر چيزي پيش خداوند معين است. داناي نهان و آشكار و بزرگ و عاليمقام. مساوي است كه از شما كسي سخن را پنهان كند يا آشكار و كسي كه به شب پنهان شود يا بروز آشكار شود و بحركت درآيد. براي انسان است از جلو و عقب، تعقيب كنندگاني كه به امر خداوند، او را حفظ مي كنند. خداوند حالت خوشي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 23

و رفاه قومي را تغيير نمي دهد، جز اينكه آنها حالات نفساني خود را تغيير دهند و هنگامي كه خداوند اراده كيفر قومي كند، مانعي در برابر اراده اش نيست و جز خداوند كسي آنها را فرياد رس و سرپرست، نخواهد بود.

قرائت … ص: 23

ابو البرهسم كه صاحب قرائتهاي نادر است «له معاقيب من بين يديه و رقباء من خلفه يحفظونه بامر اللَّه» قرائت كرده است. «معاقيب» جمع «معقبه» و ياء عوض از قاف دوم است و جمله «يحفظونه بامر اللَّه» به تقدير «يحفظونه مما يحاذره بامر اللَّه» است. يعني او را بامر خداوند از آنچه مي ترسد حفظ مي كنند.

يكي از علماي ادب (ابن جني) گويد: قرائت مشهور (يحفظونه من امر اللَّه) بنا بر- اين است كه «من امر اللَّه» مرفوع و صفت «معقبات» باشد. يعني: او را تعقيب كنندگاني است از امر خداوند كه او را حفظ مي كنند. نه اينكه: او را تعقيب كنندگاني است كه او را از امر خداوند حفظ مي كنند و اگر اينطور معني كنيم «من امر اللَّه» در محل نصب خواهد بود.

از

امام صادق (ع) روايت شده است:

«له معقبات من خلفه و رقيب من بين يديه يحفظونه بامر اللَّه»

و از علي (ع) و ابن عباس و عكرمه و زيد بن علي

«يحفظونه بامر اللَّه»

روايت شده است.

لغت … ص: 23

غيض: فرو رفتن مايع و كم شدن آن است. شاعر گويد:

غيضن من عبراتهن و قلن لي ما ذا لقيت من الهوي و لقينا

يعني: از اشكهاي خود كاستند و مرا گفتند از عشق چه ديدي و چه ديديم؟

متعالي: عالي، يعني خداوند برتر از ثناي هر ثناخواني است. برخي گفته اند:

متعالي يعني مقتدري كه احدي نتواند با او رقابت كند.

سارب: به شتاب رونده سرب: آبي كه از مشك مي ريزد. ذو الرمه گويد:

ما بال عينك منها الماءِ ينسكب كأنه من كلي مفرّية سرب

يعني: چرا از چشم تو آب جاري است؟ گويي آبي است كه از مشكهاي شكافته

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 24

جاري است.

برخي گفته اند: «سارب» چيزي است كه در زمين راه مي پيمايد. چنان كه قيس بن حطيم گويد: «اني سربت و كنت غير سروب» يعني: من راه پيمودم و حال آنكه راه پيما نبودم. گاهي گفته ميشود: «خل سربه» يعني: راه خود را دوست داشت.

معقبات: اين كلمه از تعقيب، يعني چيزي بدنبال چيزي قرار گرفتن است. اسم فاعل آن «معقب» يعني: كسي كه طلب خود را پي در پي مطالبه مي كند. چنان كه شاعر گويد:

حتي تهجر في الرواح وهاجها طلب المعقب حقه المظلوم

يعني: تا اينكه در گرماي شديد بعد از ظهر حركت كرد و او را برانگيخت و دنبال كرد، همچون مطالبه كننده مظلومي كه پياپي

حق خود را درخواست كند.

كلمه «عقاب» نيز از همين اصل است، زيرا بدنبال جرم واقع ميشود و همچنين كلمه «عقاب» كه به معناي باز شكاري است. و همواره بدنبال شكار است. معقبات: چيزهايي كه به نوبت و بدنبال يكديگر در مي آيند و جاي يكديگر را مي گيرند. برخي گويند: اين كلمه، جمع «معقب» و در حقيقت، جمع الجمع است. يعني: جمع «معقب» «معقبه» و جمع «معقبه» «معقبات» است. چنان كه: «رجالات» جمع «رجال» و جمع الجمع است.

اعراب … ص: 24

ما: اين كلمه در «ما تحمل» و «ما تغيض» و «ما تزداد» استفهاميه و در محل نصب است به فعل بعد از خود و جمله بوسيله «يعلم» تعليق شده است.

سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ: زجاج گويد «من» در اين جمله در محل رفع است به «سواءِ» و كلمه «سواءِ» همواره احتياج بدو فاعل دارد و بمعناي «ذو سواءِ» است، زيرا مصدر را نشايد كه ما بعد خود را رفع دهد، مگر اينكه چيزي در تقدير باشد. شاعر گويد:

ترتع ما رتعت حتي اذا ادكرت فانما بي اقبال و ادبار

يعني: آن ناقه مشغول چرا ميشود تا وقتي كه بياد فرزند خود نيفتاده است، و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 25

چون بياد فرزند افتاد، ناراحت ميشود و از چَرا خودداري مي كند. بنا بر اين گاهي صاحب اقبال و گاهي صاحب ادبار است. (يعني هي ذات اقبال و ذات ادبار)

مقصود … ص: 25

اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثي : خداوند عالم است كه در رحم هر بارداري چيست؟

نر يا ماده، سالم يا ناسالم. همچنين ميداند كه رنگ جنين و صفات آن چگونه است.

وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ: و همچنين عالم است به وقتي كه از مدت حمل، كاسته ميشود و عالم است به اينكه مدت حمل كه نه ماه است بمدت كمتري تقليل مي يابد.

وَ ما تَزْدادُ: و نيز عالم است بمدتي كه از مدت مقرر حمل، بيشتر ميشود.

آنچه در باره معناي آيه گفتيم، از بيشتر مفسران است. ضحاك گويد: «غيض» كم شدن مدت حمل و «زيادت» زياد شدن آن است. بدليل اينكه مدت حمل زنان مساوي نيست. برخي گفته اند: «ما تَغِيضُ» بچه اي

است كه شش ماهه تولد ميشود و «ما تَزْدادُ» بچه اي است كه در حد اكثر مدت حمل، تولد ميشود. از ابن عباس و ابن زيد نقل شده است كه: منظور از «ما تَغِيضُ» كم شدن و انقطاع خون حيض است در ايام بارداري و منظور از «ما تَزْدادُ» خون نفاس است كه پس از فراغت، از زن خارج ميشود.

وَ كُلُّ شَيْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ: هر چيزي- نظير رزق يا مدت حمل يا آنچه از رحم كم يا زياد ميشود- نزد خداوند بمقدار معيني است كه بر طبق حكمت الهي بوده، كم يا زياد نميشود.

عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ: خداوند، داناست به آنچه از حواس انسان پوشيده است و آنچه مورد مشاهده انسان است و هيچ چيز از او پنهان نيست. برخي گويند: يعني خداوند عالم است بآنچه موجود (شهادة) و آنچه معدوم است (غيب). حسن گويد:

يعني داناي نهان و آشكار است. بهتر اين است كه آيه، بر همه اين معاني دلالت داشته و هر معلومي در علم خداوند داخل باشد. بدينوسيله، خداوند خاطر نشان مي سازد كه: وي بهمه معلومات، آگاه است، خواه در حال حاضر موجود باشند يا اينكه وجود آنها مربوط بگذشته يا آينده باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 26

الْكَبِيرُ: خداوند، سرور، پادشاه و بر همه چيز توانا است. برخي گويند:

يعني خداوند بواسطه كمال صفات و بواسطه اينكه بذات خود، عالم، قادر و زنده است، بر همه موجودات برتري دارد. برخي گويند: منظور اين است كه خداوند بزرگتر از اين است كه مخلوقات، همانند او باشند.

الْمُتَعالِ: خداوندي كه بقدرت خود برتر از هر موجودي است و هيچ قادري مساوي

او نيست. برخي گويند: يعني خداوند، در ذات و فعل خود از امور ناروا و از آنچه اهل شرك مي گويند، منزه است.

سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ: پيش خداوند و در علم او، مساوي هستند آنهايي كه سخن را پنهان كنند يا آشكارا اعلان كنند و پيش خود پنهان نسازند.

وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ: و پيش خداوند و در علم او مساوي هستند، كساني كه شبها در خانه و آشيانه خود پنهان ميشوند و آنهايي كه در روز، به دنبال خواسته ها و نيازمنديهاي خود در گشت و گذارند. بنا بر اين آنچه كه با پرده سياه شب، پوشانيده ميشود و آنچه كه در روشنايي روز آشكار ميگردد، پيش خداوند يكسان است، حال آنكه مخلوقات چنين نيستند و پرده سياه شب و موانع ديگر در برابر چشم آنها حايل ميشوند. برخي گفته اند: منظور اين است كه پيش خداوند آشكار است هر چه كه در شب پنهان شود يا در روز. زجاج در تصحيح اين قول گويد:

عرب مي گويد «انسرب الوحش» يعني حيوان وحشي در خانه خود مخفي گشت.

لَهُ مُعَقِّباتٌ: در باره مرجع ضمير اختلاف است:

1- مرجع آن «من» در «مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ» است.

2- مرجع آن «عالِمُ الْغَيْبِ وَ … » يعني خداوند است.

3- ابن زيد گويد: مرجع آن پيامبر گرامي اسلام است كه در «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ … » بآن اشاره شده است.

در باره «معقبات» نيز اختلاف است:

1- منظور فرشتگان است كه بدنبال يكديگر مي آيند، ملائكه شب، بدنبال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 27

ملائكه روز و ملائكه روز بدنبال ملائكه

شب. اينها فرشتگاني هستند كه عمر انسان را حفظ مي كنند. اين معني از حسن، سعيد بن جبير، قتاده، مجاهد و جبائي است. حسن اضافه مي كند كه: اينها چهار فرشته هستند كه هنگام نماز فجر جمع ميشوند. چنان كه خداوند مي فرمايد: «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً» (اسراء 78:

قرائت نماز فجر مورد مشاهده فرشتگان شب و روز است) از ائمه ما نيز همين طور روايت شده است.

2- منظور فرشتگاني است كه انسان را از مهالك حفظ مي كنند و ميان او و مقدرات، حائل ميشوند. اين قول از علي (ع) و ابن عباس است. برخي گفته اند: تعداد فرشتگان محافظ، ده تا است.

3- منظور پادشاهان و زمامداران است كه مردم را بوسيله قواي پليسي و ارتشي خود از شر متجاوزان و ستمكاران حفظ مي كنند. اين معني از عكرمه و ضحاك و مروي از ابن عباس است. يعني كسي كه در روز حركت مي كند، پاسبانان و نگهبانان از او مراقبت مي كنند. (لكن با توجه به قسمت ذيل آيه، اين معني چندان صحيح بنظر نميرسد).

مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ: براي انسان، از پيش رو و پشت سر، مراقباني است كه اطراف او مي چرخند و موكل او هستند و به امر خداوند، او را از خطرات حفظ مي كنند.

حسن گويد: يعني اعمال گذشته و آينده او را تا وقت مرگ حفظ و ثبت ميكنند.

برخي گويند: يعني او را از مهلكه ها و خطرات و از شر جن و انس و جانوران حفظ مي كنند.

ابن عباس گويد: يعني او را از آنچه مقدر نيست، حفظ مي كنند ولي اگر چيزي مقدر باشد، ديگر نيروي نگهداري آنها تأثيري نخواهد داشت، در باره

كلمه «مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» حسن و مجاهد و جبايي گويند: يعني «بامر اللَّه». از ابن عباس نيز چنين نقل شده است. مثل اينكه گفته شود: «هذا الامر بتدبير فلان و من ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 28

تدبير فلان» كه در اين جمله، تفاوتي ميان «باء» و «من» نيست.

برخي گويند: يعني «يحفظونه عن خلق اللَّه» و بنا بر اين «من» بمعناي «عن» مي باشد. چنان كه «وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» (قريش 4: و آنها را از خوف، ايمن ساخت) يعني «عن خوف».

كعب گويد: اگر خداوند فرشتگاني بر شما نگمارده بود، تا شما را در خوردنيها و نوشيدنيها و پوششتان حفظ كنند، جنيان براي شما آسايشي باقي نمي گذاشتند! إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ: خداوند نعمت و خوشي قومي را تغيير نمي دهد، جز اينكه آنها تغيير روش و روحيه دهند و دست از طاعت حق برداشته، بعصيان و بي بند و باري گرايند و دست ستم بر سر يكديگر گشايند.

ابن عباس گويد: هر گاه خداوند بقومي نعمتي ببخشد و آنها سپاسگزاري كنند، خداوند بر نعمت ايشان مي افزايد و هنگامي كه كفران نعمت كنند، نعمت را از آنها سلب مي كند.

امير المؤمنين علي عليه السلام در اشاره به همين معني مي فرمايد:

«اذا اقبلت عليكم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقلة الشكر»

يعني: هر گاه نعمتهاي خداوند به شما روي آورد، با كميِ شكر نعمتها را از خود دور مسازيد.

وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ: هر گاه خداوند عذاب قومي را بر اثر بدي كردارشان، اراده كند، براي آن قوم مدافعي نيست. برخي گويند: يعني هر گاه خداوند اراده

كند كه قومي دچار بلا شوند، هيچ قدرتي نمي تواند بلاي خداوند را از ايشان دور گرداند.

وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ: جز خداوند، احدي نيست كه به حال آنها رسيدگي كند و مانع عذاب آنها گردد.

نظم آيات … ص: 28

آيه نخست، به آيه «وَ إِنْ تَعْجَبْ … » متصل است، چه اين آيه در حقيقت، با توجه به اينكه بمسأله حمل و علم خداوند، به خصوصيات آن اشاره مي كند، استدلالي است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 29

در پيرامون زنده شدن مردگان.

مقصود اين است كه: خداوندي كه داراي چنان قدرت و علمي است، قدرت بر زنده كردن مردگان نيز دارد.

برخي گفته اند: آيه نخست به «وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ … » و ما بعد آن «لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ … » متصل است. يعني: خداوندي كه بر امور مشكل و غامض، علم دارد، بمصالح بندگان، بهتر آگاه است و اگر نازل كردن عذاب يا آيه، بر طبق مصلحت باشد، انجام خواهد داد. اين قول از بلخي و ابي مسلم است.

آيه «لَهُ مُعَقِّباتٌ … » به «سارِبٌ بِالنَّهارِ» و بقولي به «عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ» اتصال دارد. يعني چنان كه خداوند به آن امور، داناست، محافظاني بر انسان گمارده است، تا او را حفظ كنند. برخي گفته اند: متصل است به «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ … » يعني: اي پيامبر، تو ترساننده اي و بوسيله فرشتگان حفظ مي شوي.

جمله «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ … » متصل است به «وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ … » يعني:

خداوند عذاب را بر مردمي نازل مي كند كه رفتار و روش پسنديده خود را تغيير دهند.

حتي اگر در ميان آنها كسي سراغ

داشته باشد كه در آينده مؤمن ميشود يا از نسل او مؤمني بوجود مي آيد، عذاب بر آنها نازل نخواهد كرد.

برخي گفته اند: متصل است به «سارِبٌ بِالنَّهارِ» يعني هنگامي كه شخص معصيت كند، ديگر از محافظت فرشتگان خدا خارج و دچار كيفر خواهد شد.

برخي هم گفته اند: جمله عموميت دارد و ارتباطي به ما قبل ندارد تا از عموم آن كاسته شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 30

سوره الرعد (13): آيات 12 تا 15 … ص: 30

اشاره

هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ (12) وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ (13) لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ إِلاَّ كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَي الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلالٍ (14) وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (15)

ترجمه … ص: 30

خداوند است كه برق را بمنظور ترسانيدن و تطميع به شما نشان مي دهد و ابرهاي سنگين را خلق مي كند. رعد، او را ستايش و تنزيه مي كند و فرشتگان از ترسش، او را تسبيح مي كنند و خداوند صاعقه ها را مي فرستد تا بهر كس بخواهد اصابت كنند، حال آنكه آنها در باره خدا مجادله مي كنند و خداوند سخت كيفر است. خدا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 31

راست دعاي حق. آنان كه جز خدا را ميخوانند بتها آنها را اجابت نمي كنند و مانند كسي هستند كه دستهاي خود را بسوي آب دراز كند تا بدهانش رسد و نرسد و دعاي كافران، جز در گمراهي نيست. و خدا را سجده كنند كساني كه در آسمانها و زمينند از روي رغبت و كراهت و همچنين سايه هاي ايشان به وقت بامداد و شامگاه.

قرائت … ص: 31

اعرج كه از قراءِ غير مشهور است «شديد المحال» بفتح ميم قرائت كرده و بنا بر اين از «حيله» است. يعني خداوند داراي حيله اي سخت مي باشد. چنان كه ميفرمايد: «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ» (اعراف 182: آنها را چنان بخدعه مي گيريم كه ندانند) و نيز مي فرمايد: «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ» (آل عمران 54: آنها مكر كردند و خداوند هم بكيفر مكرشان با آنها مكر كرد).

بالغدو و الاصال: ابي مجلز كه از قراءِ غير مشهور است «بالغدو و الايصال» قرائت كرده است. بنا بر اين كلمه «ايصال» به معناي داخل شدن در وقت عصر است.

لغت … ص: 31

يري: از مصدر «إراءة» يعني چيزي را به كسي نشان دادن يا كسي را وادار بديدن چيزي كردن.

سحاب: جمع «سحابه» يعني: ابر. نظر به جمع بودن اين كلمه است كه صفت آن «ثقال» نيز جمع آورده شده و اگر بصورت مفرد آورده و گفته مي شد «السحاب الثقيل» صحيح بود.

صواعق: جمع صاعقه، آتشي كه از آسمان فرود آيد.

رعد و برق: در سوره بقره در باره آنها سخن گفته ايم.

محال: در اينجا به معناي كيفر دادن و مصدر باب مفاعله است. اعشي گويد:

فرع نبع يهتز في غصن المجد غزير الندي شديد المحال

يعني: شاخه درختي است كه در شاخسارهاي مجد و عظمت، باهتزاز در مي آيد و صاحب جود و بخشش و سخت كيفر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 32

استجابت: اجابت، با اين فرق كه در استجابت معناي خواستن نيز هست.

چنان كه شاعر گويد: «فلم يستجبه عند ذاك مجيب» يعني كسي او را اجابت نكرد.

ظلال: سايه ها، جمع ظل.

آصال: جمع «اصل» و «اصل» جمع «اصيل» و از «اصل»

گرفته شده است گويا عصر را اصل و سر آغاز شب پنداشته اند. از بعد از ظهر تا مغرب «اصيل» گفته ميشود. گاهي هم جمع اصيل «اصائل» بسته ميشود. ابو ذؤيب گويد:

لعمري لانت البيت اكرم اهله و اقعد في افنائه بالاصائل

يعني: بجان خودم سوگند، كه تو گرامي ترين افرادي هستي كه بيشتر از همه اهل خانه بوقت عصر در جلوي خانه مي نشيني.

اعراب … ص: 32

خَوْفاً وَ طَمَعاً: در اينجا مفعول لاجله نيست، زيرا بايد فاعل آن با فاعل فعل يكي باشد و اين با توجه به اينكه فاعل فعل خداوند است، صحيح نيست. در آيه «يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً … » (سجده 16: خدا را از روي بيم و اميد مي خوانند) مانعي نيست كه «خَوْفاً وَ طَمَعاً» مفعول لاجله است. مناسب اين است كه در محل بحث، مصدرها به معناي صفت و حال باشند.

وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ: ممكن است اين واو، حاليه باشد يعني: در حال جدالشان. در تفسير وارد شده است كه شخصي در باره خداوند با پيامبر به جدال پرداخت و پرسيد: خداي تو از چيست؟ از مس، از آهن، از لؤلؤ، از ياقوت، از طلا يا نقره؟! در اين وقت خداوند صاعقه اي بر او فرستاد كه جمجمه اش را درهم كوبيد. ممكن است جمله، پس از بيان اوصافي كه دلالت بر توحيد و قدرت حق دارند، مستقل باشد.

كَباسِطِ كَفَّيْهِ: كاف متعلق است به صفت مصدر محذوف. يعني: «استجابة كائنة كاستجابة باسط … » و اگر كاف را اسم محض بگيريم، تقدير آن چنين است: «الا استجابة مثل استجابة».

لِيَبْلُغَ فاهُ: لام متعلق است به باسط.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص:

33

طَوْعاً وَ كَرْهاً: مصدر به معناي صفت و حال.

مقصود … ص: 33

اكنون خداوند از قدرت بيكران خود خبر داده، مي فرمايد:

هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً: خداوند به منظور ترسانيدن و تطميع شما، برق را بشما نشان مي دهد. بنا بر اين «خوف و طمع» جانشين «تخويف و تطميع» شده است و درباره آن چند وجه ذكر كرده اند:

1- مقصود اين است كه با نشان دادن برق، شما از ترس صاعقه، بيمناك و بطمع باران اميدوار ميشويد. اين وجه از حسن و ابو مسلم است.

2- با نازل شدن برق، مسافر مي ترسد كه راه را گم كند و غير مسافر اميدوار مي شود كه مزارع مشروب شوند و نفع فراوان عايدشان گردد. اين وجه از قتاده و ضحاك و جبايي است.

3- در برخي از بلاد كه مردم از باران، زيان مي بينند با نازل شدن برق، مي ترسند و در بلاد ديگر مردم بديدن برق اميدوار ميشوند. اين وجه از زجاج است.

وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ: خداوند ابرهاي سنگين را بوسيله آب و بخار آن خلق مي كند و از زمين بالا مي برد و در جو به حركت در مي آورد.

وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ: رعد با غرش خود خداي را تسبيح و ستايش و بر منزه بودن او و وجوب حمدش دلالت مي كند. پس معناي تسبيح رعد، دلالت بر تنزيه خداوند است.

برخي گويند: «رعد» نام فرشته اي است كه ابر را باطراف سوق مي دهد و با صداي خود، آن را مي ترساند و حمد و تسبيح خداوند، كار همان فرشته است.

پيامبر گرامي فرمود: خداوند متعال مي فرمايد اگر بندگانم مرا اطاعت مي كردند، بوقت شب، بر آنها باران مي فرستادم و روزها بر آنها آفتاب مي تابانيدم و صداي

غرش تندر را بگوش آنها نمي رسانيدم.

هر گاه صداي رعد بگوش مباركش مي رسيد، مي فرمود:

«سبحان من يسبح الرعد بحمده»

. و ابن عباس مي گفت: منزه است خدايي كه وي را تسبيح مي كنم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 34

سالم بن عبد اللَّه از پدرش روايت كرده است كه: هر گاه پيامبر گرامي صداي رعد و صاعقه مي شنيد، مي فرمود:

«اللهم لا تقتلنا بغضبك و لا تهلكنا بعذابك و عافنا قبل ذلك»

(خدايا ما را بخشم خود مكش و به عذابت ما را هلاك مكن و پيش از آن ما را عافيت ببخش).

ابن عباس گويد: هر كس صداي رعد بشنود و بگويد: «سبحان الذي يسبح الرعد بحمده و الملائكة من خيفته و هو علي كل شي ء قدير» (منزه است خدايي كه رعد او را تسبيح و حمد مي كند و فرشتگان از ترسش وي را تنزيه مي كنند و او بر هر چيزي قادر است) اگر صاعقه اي به او برسد، از ناحيه دينش خواهد بود.

وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ: و فرشتگان نيز از خوف و خشيت خداوند، وي را تسبيح مي كنند. ابن عباس گويد: فرشتگان از خداوند بيمناكند، اما نه مثل بني آدم.

آنها اطراف خود را نمي بينند و هيچ چيز آنها را از عبادت خداوند باز نمي دارد.

وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ: خداوند صاعقه ها را مي فرستد تا بهر كه بخواهد اصابت كند و از هر كه نخواهد دور گردد. امام باقر (ع) فرموده: مسلمان و غير مسلمان دچار صاعقه مي شوند. ليكن كسي كه در ياد خداست، دچار صاعقه نميشود.

وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ: مردم جاهل، در حالي كه اين صحنه ها را مي نگرند، با اهل

توحيد به بحث و جدال پرداخته، مي خواهند آنها را از عقيده خود منصرف كنند.

از ابن عباس نقل شده است كه: اين آيه: در باره اربد بن قيس، برادر مادري لبيد ابن ربيعه عامري و عامر بن طفيل نازل شده است. آنها بخدمت پيامبر آمدند و قرار گذاشته بودند كه وقتي عامر با پيامبر گرامي اسلام، مشغول صحبت است، اربد از عقب بر او حمله كند و او را بكشد.

وقتي كه اربد خواست نقشه را اجرا كند، قطعه اي از شمشيرش جدا شد و نيروي خداوندي او را از انجام نقشه خائنانه اش بازداشت. عامر مرتب به او اشاره ميكرد كه پيامبر را بكشد. در اينوقت پيامبر كه متوجه اربد شده بود، بدرگاه خداوند عرضه داشت:

«اللهم اكفنيهما بما شئت»

خدايا شر آنها را از هر طريقي كه مي خواهي از سر من كوتاه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 35

كن. خداوند صاعقه اي فرستاد و اربد را سوزانيد.

عامر فرار كرد. در حال فرار به پيامبر عرض كرد: با دعاي خود اربد را هلاك كردي.

به خدا سوگند، لشگري عظيم از جوانان نوخط به سوي تو مي آورم و در كنار هر نخلي اسبي قرار مي دهم.

فرمود: خداوند ترا از اين عمل باز خواهد داشت.

عامر به خانه زني رفت و طولي نكشيد كه غده بزرگي بر زانويش آشكار شد و بر اثر آن جان سپرد.

لبيد در مرثيه برادر خود اربد چنين گفت:

اخشي علي اربد الحتوف و لا ارهب نوء السماك و الاسد

فجعني البرق و الصواعق بال فارس يوم الكريهة النجد

يعني: از مرگ اربد مي ترسيدم. ولي از شهاب ها و صواعق آسماني نمي ترسيدم.

برق و صاعقه مرا بمرگ

سواري دلير و توانا سوگوار كرد.

وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ: خداوند به سختي بدكاران را ميگيرد و كيفر مي دهد.

اين معني از علي (ع) است.

قتاده و مجاهد گويند: يعني نيروي خداوند سخت است. حسن گويد: يعني غضب خداوند سخت است. زجاج گويد: يعني قدرت و عذاب خداوند سخت است. جبائي گويد: يعني كيد و مكر خداوند نسبت بكفار شديد است.

لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ: براي خداوند است دعوت حق. در باره معناي «دعوت حق» اقوالي است:

1- ابن عباس و قتادة و ابن زيد گويند: مقصود شهادت به يگانگي خداوند است.

2- حسن گويد: خداوند حق است، بنا بر اين دعوت او نيز حق است.

3- جبائي گويد: منظور دعوتي است كه از روي اخلاص توحيد، خدا را بدان مي خوانند. پس اگر كسي خداوند را از روي اخلاص بخواند، از او جواب مي شنود و وظيفه بندگان است كه خدا را اينطور بخوانند. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 36

وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ: بتهايي را كه مردم مشرك مي خوانند و از آنها انتظار دارند كه حوائجشان را برآورند.

لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ، بتها هيچيك از حوائج آنها را بر آورده نميكنند.

إِلَّا كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَي الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ: در اينجا خداوند مثلي مي آورد براي تمام كساني كه جز خدا را پرستش كنند و از او حاجتي بخواهند و بدو اميدوار باشند.

مي فرمايد: اينان مانند كسي هستند كه دستهاي خود را بسوي آبي از جاي دور دراز كند تا بنوشد و تشنگي خود را فرونشاند لكن بر اثر فاصله زياد، آب بدهان او نمي- رسد و از تشنگي نمي آسايد. همچنين است آنچه را كه مردم مشرك، پرستش مي كنند

آنها از بتهاي خود نفعي نمي برند و بوسيله بتها دعايشان مستجاب نميگردد، اين توضيحات از ابن عباس است.

مجاهد گويد: يعني مانند كسي هستند كه آب را بزبان خود صدا كند و با دست به آن اشاره نمايد و از آب بهره اي نبرد.

ابو عبيده و بلخي و ابو مسلم گويند: اين ضرب المثلي است در ميان عرب براي كسي كه بدنبال چيزي باشد و آن را بدست نياورد مي گويند: او مثل كسي است كه آب در مشت دارد. شاعر گويد:

فاصبحت مما كان بيني و بينها من الود مثل القابض الماء باليد

يعني: از دوستي كه ميان من و او بود نتيجه اي گرفتم مانند كسي كه آب در دست داشته باشد و چيزي براي او نماند. ديگري گويد:

فاني و اياكم و شوقاً اليكم كقابض ماء لم تسعه انامله

يعني: من و شما و شوقي كه من به شما دارم مانند بدست گيرنده آبي هستيم كه انگشتانش آب را گنجايش نداشته باشند.

وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ: دعاي مردم كافر در برابر بتها چيزي جز انحراف از صواب و گمراهي نيست. برخي گويند: يعني دعاي آنها از راه اجابت و نفع،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 37

به بيراهه رفته، گمراه است.

سپس خداوند متعال كمال قدرت و عظمت مملكت خود را بيان كرده، مي فرمايد:

وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: براي خداوند سجده مي كنند فرشتگان و مردم زمين.

طَوْعاً وَ كَرْهاً: از روي رغبت و كراهت. در باره معناي آن دو قول است:

1- سجده براي خداوند واجب است، جز اينكه مؤمن از روي رغبت و كافر از روي

كراهت و از ترس شمشير، سجده مي كند. اين قول از حسن، قتاده و ابن زيد است.

2- مقصود اين است كه هر كس در آسمانها و زمين است براي خداوند خضوع مي كند، جز اينكه مؤمن از روي رغبت و كافر از روي كراهت خضوع مي كند، زيرا بر اثر آلام و امراضي كه گريبانگيرش ميشود، ناگزير ميشود كه براي خداوند خاضع گردد.

اين قول از جبائي است.

وَ ظِلالُهُمْ: همچنين سايه هاي آنها نيز خدا را سجده مي كنند.

بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ: سجده هاي آنان در بامداد و شامگاه است.

برخي گويند: منظور از «ظل» و سجده آن سجده شخص است، زيرا كسي كه خودش سجده كند، سايه اش نيز سجده مي كند. حسن گويد: سايه كافر- يعني جسد و شخص كافر- سجده مي كند، لكن قلبش سجده نمي كند، زيرا او سجده اش سجده حقيقي نيست.

برخي گويند: «ظلال» بمعناي اصلي خويش است. مقصود از سجده سايه، تمايل آن براست و چپ و كوتاه شدن و بلند شدن آن است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 38

سوره الرعد (13): آيه 16 … ص: 38

اشاره

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمي وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (16)

ترجمه … ص: 38

بگو: كيست پروردگار آسمانها و زمين؟ بگو: خداوند يكتا. بگو: آيا جز خداوند براي خود اوليايي گرفتيد كه براي خود مالك سود و زياني نيستند؟! بگو:

آيا كور و بينا مساويند يا اينكه آيا ظلمتها و روشني مساويند يا اينكه براي خداوند شريكهايي قرار داده اند كه مثل او خلق مي كنند و خلقتهاي آنها بر ايشان مشتبه شده است؟! بگو: خداوند، خالق هر چيزي است و او يگانه و قهار است.

تعداد آيات … ص: 38

بنا بر عدد كوفيان يك آيه و بنا بر عدد اهل مدينه و بصره دو آيه و بنا بر عدد اهل شام سه آيه است. شاميان «الْأَعْمي وَ الْبَصِيرُ» را پايان آيه اي دانسته اند. اهل مدينه و بصره و شام «الظُّلُماتُ وَ النُّورُ» را پايان آيه اي بحساب آورده اند.

قرائت … ص: 38

كوفيان- بجز حفص- «ام هل تستوي الظلمات» را به ياء و ديگران به تاء خوانده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 39

قرائت تاء به مناسبت اين است كه فاعل، مؤنث و چيزي ميان آن و فعل فاصله نشده است و قرائت ياء بخاطر اين است كه فاعل، مؤنث غير حقيقي است.

مقصود … ص: 39
اشاره

قبلا خداوند متعال بيان كرد كه او سزاوار پرستش است و همه اهل آسمان و زمين در برابرش سجده مي كنند. اكنون مطلبي را ذكر مي كند كه بمنزله دليل مطالب سابق است.

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: اي محمد، به اين كافران بگو: پروردگار آسمانها و زمين كيست؟ آيا مدبر و گرداننده زمين و آسمان با همه شگفتيهايي كه در آنهاست، كيست؟ بديهي است كه در برابر اين سؤال، نمي توانند بتها را جواب دهند و ناچارند كه در برابر حق تسليم شده، اين قدرت عظيم را مخصوص ذات بيهمتاي خداوند بدانند.

قُلِ اللَّهُ: بآنها بگو: پروردگار آسمانها و زمين و انواع حيوانات و نباتات و جماداتي كه در آنها وجود دارند، خداوند يكتاست.

قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ: هنگامي كه بوجود خداوند اقرار و اعتراف كردند، براي سركوفت و توبيخ آنها بگو: در اينصورت چرا عبادت خود را براي ديگران انجام مي دهيد؟! اين جمله اگر چه بصورت استفهام است، لكن مقصود توبيخ است.

لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا: اكنون اين مطلب را بيان مي كند كه اينان كه شما آنها را اولياي خود مي پنداريد مالك سود و زيان خويش نيستند و كسي كه مالك سود و زيان خود نيست، مسلماً مالك سود و زيان ديگران نيز نيست و چنين كسي را نبايد پرستش

كرد.

اگر گفته شود: چرا در اينجا خداوند خودش سؤال مي كند و خودش پاسخ مي دهد و خودش مخاطب را الزام مي كند؟

گوئيم: هر گاه مقصود از بحث و مناظره، نزديك ساختن شخصي باشد كه از حق دور است، چنين كاري نادرست نيست. گويا مي گويد: خداوند، خالق است. پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 40

چرا جز او را اولياي خود مي پنداريد، زيرا پاسخي كه حتماً طرف بحث، همان را انتخاب مي كند، مانعي ندارد كه سؤال كننده خودش آن را ذكر و نتيجه را افاده كند، تا سخن را از طولاني شدن بي فايده، حفظ كند. مفهوم كلام اين است، آيا خداوند پروردگار آسمانها و زمين نيست؟ پس چرا براي خود اولياي ديگري انتخاب كرده ايد؟

قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمي وَ الْبَصِيرُ: اكنون خداوند پس از آن استدلال محكم، بذكر مثلي پرداخته، مي فرمايد: بآنها بگو: همانطوري كه كور و بينا مساوي نيستند، مؤمن و كافر نيز مساوي نيستند، زيرا رفتار مؤمن از روي بصيرت است، او خدايي را پرستش مي كند كه مالك هر سود و زياني است و كافر رفتارش از روي بي بصيرتي است و كسي را مي پرستد كه مالك سود و زيانش نيست.

أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ: سپس براي توضيح بيشتر فرمود: آيا كفر و ايمان، گمراهي و هدايت، يا جهل و علم برابر هستند؟

أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ: آيا اين كفار، براي خداوند شركائي قرار داده اند كه كارهايي مثل كارهاي خداوند انجام مي دهند و شايستگي پرستش دارند؟ آيا اين خدايان موهوم مي توانند اجسام مختلف و رنگهاي گوناگون و طعم ها را خلق كنند و بادها را بحركت در آورند و همچون خداوند يگانه،

داراي قدرت و حيات هستند؟

فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ: بنا بر اين امر بر آنها مشتبه شده و ندانسته اند كه چه چيز مخلوق خداوند و چه چيز مخلوق بتهاست و گمان كرده اند كه بتها نيز سزاوار پرستش هستند، زيرا به نظر ايشان، افعال آنها نيز مانند افعال خداوند است. بديهي است كه هرگز كار خداوند با كار بتها مشتبه نميشود، زيرا همه كارها از خداوند است و جاي شبهه اي باقي نمي ماند كه خداوند، يگانه معبود است و جز او كسي سزاوار پرستش نيست.

قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ: پس به آنها بگو: كه خداوند خالق هر چيزي است و اصول و فروع نعمتها از اوست و بهمين دليل سزاوار عبادت است.

وَ هُوَ الْواحِدُ: و خداوند يكتاست و داراي صفاتي است كه جز او داراي آنها نيستند. آري خداوند، قديم، قادر، عالم، زنده، غني و بي نظير و همه اين صفات، ذاتي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 41

اوست. برخي گويند: واحد، چيزي است كه داراي جزء نباشد و تجزيه نشود. برخي گويند: خداوند در الوهيت، يگانه است و از لحاظ قديم بودن، دومي ندارد.

الْقَهَّارُ: او بر هر قادري، قاهر و غالب است و هيچ چيز بر او ممتنع نيست.

استدلال جبريان … ص: 41

پيروان مسلك جبر به جمله «اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ» استدلال كرده اند، بر اينكه:

كارهاي انسان، آفريده، خداوند هستند، زيرا اين جمله عموم است و لازم آن، مخلوق بودن افعال انسان، براي خداوند است. همچنين بجمله «أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ» استدلال كرده اند بر اينكه در اين جهان خالقي جز خداوند وجود ندارد، زيرا بوسيله اين جمله در حقيقت نفي وجود خالق- جز خدا- شده است.

پاسخ:

اين آيه، در رد كفار نازل شده است. بديهي است كه اگر استدلال جبريان صحيح باشد، اين استدلال بنفع كفار است زيرا اگر خالق بت پرستي آنها خداوند باشد، از چه رو توبيخ و ملامت آنها بر بت پرستي رواست؟! آنها مي توانند بدرگاه خداوند عرض كنند كه: تو اين فعل را در ما آفريده اي. چرا ما را بر كاري ملامت مي كني كه فاعل و خالق آن تو هستي. بدينترتيب، ديگر براي اين آيه هيچ فايده اي باقي نمي ماند.

وانگهي احدي از اصحاب ما معتقد نيستند كه كسي جز خدا خلق مي كند تا چه رسد به اينكه بگويند مثل خدا خلق مي كند. آنها مي گويند: خلقت، مخصوص خداوند است و معناي خلقت، اختراع است و بندگان قادر بر اختراع نيستند. آنچه كه از بندگان ساخته است، فعل و احداث است.

كساني كه نسبت خلق به غير خدا مي دهند، مي گويند: خداوند متعال در آيه شريفه، اين معني را نفي كرده است كه كسي بتواند مثل خلق او خلق كند، زيرا خلق او اختراع و ابداع است و خلق ديگران بصورت اختراع و ابداع نيست بلكه توليد چيزي از چيزي است. تنها خداوند آفريننده آسمانها و زمين است كه افعال را ابداع مي كند و اجناس را از اعراض پديدار مي سازد، كاري كه ديگران بر آن قادر نيستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 42

بنا بر اين ديگر شباهتي ميان خدا و انسان و همچنين ميان فعل خداوند و فعل انسان باقي نمي ماند (زيرا اگر مثلا انسان از دو عنصر اكسيژن و هيدروژن آب مي سازد، خداوند مبدع و مخترع خود دو عنصر سازنده آب است و اين كار از انسان ساخته

نيست).

گذشته از همه مطالب، تفاوت ميان افعال انسان و افعال خداوند، از جهت ديگر هم كاملا روشن است، زيرا انسان، عملي را انجام مي دهد بوسيله قدرتي كه خداوند به او ارزاني داشته است، حال آنكه خداوند همان عمل را بوسيله قدرت ذاتي خود انجام مي دهد و بدينترتيب فرق و امتياز ميان فعل خدا و فعل انسان كاملا روشن است. بنا بر اين منظور از اينكه: خداوند خالق هر چيزي است، اين است كه خالق چيزهايي است كه با خلق آنها سزاوار پرستش مي باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 43

سوره الرعد (13): آيات 17 تا 18 … ص: 43

اشاره

أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ (17) لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْني وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (18)

ترجمه … ص: 43

خداوند از آسمان آبي نازل كرد و رودها به اندازه ظرفيت خود بجريان در آمدند و سيلاب بر روي خود كفي ظاهر ساخت و از آنچه بمنظور بدست آوردن زينت يا متاع، در آتش ذوب مي كنند، كفي مثل كف آب ظاهر ميشود. اينطور خداوند حق و باطل را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 44

مثل مي زند. اما كف، بر طرف و تباه ميشود و اما آنچه كه مردم را نفع مي دهد، در روي زمين باقي مي ماند، خداوند مثلها را اينطور براي مردم مي آورد. براي كساني كه دعوت خدا را اجابت كنند، نيكي است و كساني كه اجابت دعوت خدا نكنند اگر براي آنها همه دارايي روي زمين و مثل آن باشد، براي تخفيف عذاب، مي دهند. براي آنها حسابي بد و جايگاهشان جهنم است كه بد جايگاهي است.

قرائت … ص: 44

يوقدون: كوفيان- بجز ابو بكر- به ياء و ديگران به تاء خوانده اند. قرائت تاء، بنا بر اين است كه خطاب باشد به كساني كه قبلا بوسيله «ا فاتخذتم» مخاطب بودند و ممكن است خطاب به عموم باشد. قرائت ياء، بنا بر اين است كه به صيغه مغايب باشد مثل: «ام جعلوا للَّه شركاء … » و ممكن است مقصود، عموم باشد. مؤيد آن جمله «و اما ما ينفع الناس … » است همانطوري كه «الناس» شامل مؤمنان و كافران ميشود، ضمير «يوقدون» نيز شامل همه آنها ميشود. اينكه «يوقدون» را مقيد به «في النار» كرده، به خاطر اين است كه گاهي آتش بر چيزي مي افروزند كه در آتش است، نظير همين مورد كه طلا و نقره را در آتش مي گذارند و مي گدازند و گاهي چنين

نيست مثل «فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَي الطِّينِ» (قصص 38: اي هامان، براي من آتشي بر خاك افروز) در اين مورد، آتش افروزي بر خاك و بنحوي است كه فقط شعله هاي آتش بخاك مي رسد و خود خاك در آتش جا ندارد.

لغت … ص: 44

اوديه: جمع وادي، دامنه كوه هاي بزرگ كه در آن آب باران جمع گردد.

كلمه ديه نيز از همين ماده است، زيرا بمعناي مال فراواني است كه بعنوان خونبهاي مقتول دريافت ميشود.

قدر: همراه شدن چيزي با چيزي بدون كم و زياد. وزن آن ممكن است كم يا زياد باشد. هر گاه مساوي باشد، قَدَر است. حسن اين كلمه را «قَدْر» قرائت كرده و هر دو بيك معني هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 45

احتمال: بدوش كشيدن بار.

زبد: كف آب و چيزهاي ديگر.

جفاء: خشكيدن و فرو نشستن كف. فراء گويد: هر چه كه اجراي آن بهم ضميمه شود مصدر آن بر وزن فعال آيد. مثل «جفاء، حطام، قماش، غثاء».

ايقاد: افكندن هيزم در آتش.

متاع: وسيله تمتع.

مكث: ماندن در جايي.

اعراب … ص: 45

فِي النَّارِ: برخي گفته اند: حال و متعلق بمحذوف است و صاحب حال ضمير «عليه» است.

ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ: حال به تأويل: «مبتغين حلية».

زَبَدٌ مِثْلُهُ: «زبد» مبتدا و «مثله» صفت و «مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ … » خبر مقدم.

خفا: حال و تأويل «يذهب علي هذه الحالة». شاعر گويد:

اذا اكلت سمكاً و فرضاً ذهبت طولا و ذهبت عرضاً

يعني هنگامي كه ماهي و خورما خورم، فربه خواهم شد (در اين بيت «طولا و عرضاً» حال است).

مقصود … ص: 45

هم اكنون خداوند متعال، براي حق و باطل، دو مثل مي زند:

1- آب و كفي كه بر روي آن ظاهر ميشود. حق را تشبيه به آب و باطل را- كه دوام ندارد- به كف تشبيه ميكند.

2- طلا و نقره اي كه در آتش ذوب ميشود و كف سياهي كه بر روي آب ظاهر ميگردد. حق بطلا و نقره خالص و باطل بكف روي آن مانند است. مي فرمايد:

أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها: خداوند از آسمان باراني فرستاد و نهرها از آب باران، به اندازه ظرفيت خود، جاري شدند. بديهي است كه رود-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 46

هاي كوچك، آبي كمتر و رودهاي بزرگ آبي بيشتر بخود مي كشند و جريان پيدا ميكنند. پس هر رودي به اندازه گنجايش خود به جريان در مي آيد. اين معني از حسن و قتاده و جبائي است.

زجاج گويد: يعني رودها به اندازه آبي كه براي آنها مقدر شده است، جريان مي يابند.

فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً: همين كه سيلابها بجريان در مي آيند، بر روي آنها كف، ظاهر ميشود. بدينترتيب خداوند متعال، حق و اسلام را به آب نافع و باطل را بكف زايل شونده،

تشبيه كرده است.

ابن عباس گويد: اين مطلب، مثلي است براي قرآن كريم، كه از آسمان نازل شده است. دلهاي مردم مثل همان واديها به اندازه ظرفيت خود، از قرآن كريم بهره مند ميشوند. آنان كه اهل يقينند و آنان كه دستخوش شك و ترديدند، هر كدام به اندازه خود از قرآن بهره مند مي شوند، بنا بر اين يقين مردم تشبيه به آب و شك مردم، تشبيه به كف شده است.

تا اينجا مثل اول، به پايان مي رسد. سپس به بيان مثل دوم پرداخته، مي فرمايد:

وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ: در اينجا مورد مثال، چيزهايي است كه در آتش ذوب ميشوند مثل: طلا، نقره، مس و … اينها را مردم در كوره ها ذوب مي كنند تا بوسيله آنها وسائل زندگي و زر و زيور و ديگر پيرايه ها فراهم آورند. بديهي است كه فلزات نيز هنگام ذوب شدن، مواد خارج را همچون كفي بدرنگ از خود خارج مي سازند و قسمت خالص شده آنها در زير باقي مي ماند. حق به آن ماده خالص و باطل بكف چركين روي آن تشبيه شده است.

كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ: خداوند براي حق و باطل، چنين مثل مي آورد تا در بلاد منتشر گردد و مردم به آن تمثل جويند.

فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً: كف، قابل استفاده نيست و سرانجام باطل و تباه ميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 47

وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ: اما آب زلال و موادي كه براي مردم قابل بهره برداري است، در روي زمين باقي مي مانند و مردم از آنها استفاده مي كنند.

بنا بر اين مثل مرد مؤمن و

عقايد خالصش مانند آبي است كه حيات حيوانات و گياهان به آن بستگي دارد و مانند طلا و نقره و … است كه در زندگي اين جهان مورد استفاده مردم هستند و مثل مرد كافر و ستيزه خوئيش مانند كفي است كه دير يا زود حبابهاي آن مي تركد و از برابر چهره آب و ديگر مواد خالص محو مي گردد و بدينترتيب، آنچه هويدا مي گردد و دوام مي پذيرد، آب و طلا و نقره و … است.

كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ: خداوند براي مردم در مورد دينشان، اينطور مثل مي زند.

قتاده گويد: در اين آيه، خداوند سه مثل آورده است: نخست نزول قرآن را به آبي تشبيه كرد كه از آسمان نازل ميشود و دلهاي مردم را بوادي هايي تشبيه كرد كه به اندازه ظرفيت خود آب را بسوي خود جذب مي كنند. آنان كه در فهم قرآن حد اكثر كوشش بكار برند، بهره اي عظيم از آن مي برند مثل رودها و واديهاي بزرگ و آنهايي كه به قرآن راضي هستند و كوششي كمتر در راه ادراك حقايق آن بكار مي برند، همچون نهرها و واديهاي كوچك، بهره اي كمتر نصيبشان مي گردد.

پس از آن خيالات و وسوسه هاي شيطاني را به كفي تشبيه مي كند كه بر روي آب ظاهر ميشود. بديهي است كه علت كف، خود آب نيست بلكه سرزميني است كه خاك خوبي ندارد. همچنين شك و ترديدها و وسوسه هاي نفساني نيز زائيده حق نيست، بلكه زائيده نفوس مردم است. خداوند متعال مي فرمايد: همانطوري كه كف، دوام ندارد و آنچه باقي مي ماند آب صاف و زلال است، سر انجام شكوك و وسوسه هاي شيطاني زايل ميشوند و چهره زيباي حق ظهور مي كند و باقي مي ماند.

سومين

مثل، اين است كه: كفر را به آن مواد چركين و سيه فامي تشبيه كرده، كه بر روي فلزات ذوب شده، ظاهر مي گردد و ايمان را به آن فلز ذوب شده خالص، تشبيه كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 48

بدينترتيب ضرب المثل هاي آموزنده قرآني به پايان مي رسد و در آيه بعد، مطلب ديگري آغاز ميشود.

لِلَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْني : آنان كه دعوت خداوند را اجابت كنند، براي آنهاست نيكي و خوشي.

آنچه در باره استقلال اين آيه و عدم ارتباط آن به آيه پيش گفتيم از حسن و بلخي است. لكن برخي گفته اند: اين آيه نيز دنباله آيه قبل و تتمه ضرب المثل هاست و مقصود اين است كه: آنچه باقي مي ماند و دوام دارد، مردمي هستند كه خداوند را اجابت كنند و آنچه همچون حباب هاي كف مي تركد و زايل ميشود، مردم معاند و سركشند.

حسن و جبائي گويند: مقصود اين است كه: كساني كه دعوت خدا را اجابت كرده، ايمان آورند، بهشت نصيبشان ميشود. ابو مسلم گويد: يعني خصلت پسنديده و حالت نيكو و بهشت، براي آنهاست.

وَ الَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ:

و كساني كه دعوت خداوند را اجابت نكنند، اگر همه ثروت زمين و مثل آن را دارا باشند و بخشش كنند، تا از عذاب و گرفتاريها رها گردند، از آنها پذيرفته نميشود.

أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ: در اينباره اقوالي است:

1- ابراهيم نخعي گويد: مقصود از «سوء حساب» اين است كه همه گناه هاي آنها به حساب آورده ميشود و هيچگونه عفو و مغفرتي شامل حالشان نميشود. مؤيد آن حديثي است كه

مي گويد: «كسي كه در حسابش مناقشه كنند، معذب خواهد بود» بنا بر اين منظور از «سوء حساب» مناقشه در حساب است.

2- محاسبه آنها همراه با سركوفت و توبيخ است. حال آنكه حساب مؤمن، برايش شادي بخش است. اين قول از جبائي است.

3- مقصود اين است كه كار نيكي از آنها پذيرفته نميشود و گناهي از آنها بخشوده نميشود. اين قول از زجاج و مروي از امام صادق (ع) است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 49

4- مقصود، بدي كيفر است، بنا بر اين بدي كيفر، بدي حساب ناميده شده است، زيرا بوسيله جزا حق هر كسي به او داده ميشود.

وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ: جايگاه آنها جهنم است كه بد جايي است.

مهاد، فرشي است كه بر زير افكنند و فرش اهل دوزخ، آتش است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 50

سوره الرعد (13): آيات 19 تا 24 … ص: 50

اشاره

أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمي إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (19) الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْمِيثاقَ (20) وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ (21) وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَي الدَّارِ (22) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ (23)

سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدَّارِ (24)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 51

ترجمه … ص: 51

آيا كسي كه مي داند آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، حق است، مانند كسي است كه كوردل و گمراه است؟ تنها خردمندان متذكر مي شوند- آنان كه به عهد خداوند وفا مي كنند و پيمان شكني نمي كنند و آنان كه به آنچه خدا امر كرده است كه نزديك شوند، نزديك ميشوند و از پروردگار خود مي ترسند و از بدي حساب، بيم دارند و آنان كه بمنظور تحصيل پاداش پروردگار، صبر مي كنند و نماز بپا مي دارند و در آشكار و نهان از آنچه روزي آنها كرده ايم انفاق مي كنند و بدي را به نيكي دفع مي كنند. براي اينان سرانجام خانه اي است كه همان بهشتهاي جاويدان است و آنها و پدران و همسران و فرزندان شايسته ايشان داخل آنها ميشوند و فرشتگان از هر دري بر آنها وارد شده، گويند:

سلام بر شما كه صبر كرديد و نيكوست عاقبت خانه.

لغت … ص: 51

الباب: عقل ها. لبّ هر چيزي عبارت است از بهترين چيزي كه در آن وجود دارد. لُبّ انسان: عقل انسان و لبّ نخل: قلب آن.

ميثاق: پيمان محكم.

وصل: پيوند دادن دو چيز به يكديگر.

خوف و خشيت و فزع: ترس انسان از ضرر.

سوء: چيزي كه تحمل آن براي نفس انسان دشوار است.

حساب: بررسي اعمال خوب و بد انسان.

سر: پنهان كردن معني در نفس. سرور نيز از همين ماده و لذتي است كه براي نفس حاصل ميشود و همچنين سرير كه به معناي مجلس سرور است.

درأ: دفع.

عدن: اقامت طولاني.

صلاح: راست كردن حال. مصلح: كسي كه به صلاح آورد.

عقبي: سر انجام نيك يابد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 52

اعراب … ص: 52

الَّذِينَ يُوفُونَ: محلًا مرفوع و صفت «أُولُوا الْأَلْبابِ» و بقولي صفت است براي «فَمَنْ يَعْلَمُ».

ابتغاء: مفعول لاجله.

جَنَّاتُ عَدْنٍ: بدل از «عُقْبَي الدَّارِ».

وَ مَنْ صَلَحَ: محلًا مرفوع و عطف بر واو «يدخلونها» و ممكن است محلًا منصوب و مفعول معه باشد.

بِما صَبَرْتُمْ: متعلق به معناي «سلام» يعني سلامت. ممكن است متعلق بمحذوف باشد. يعني «هذه الكرامة لكم بما صبرتم» كلمه «ما» مصدريه است يعني «بصبركم». برخي گفته اند: «ما» موصوله است. يعني «بالذي صبرتم علي فعل طاعاته و تجنب معاصيه»

مقصود … ص: 52

اكنون خداوند متعال براي فرق ميان مؤمن و كافر مي فرمايد:

أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمي : اي محمد، آيا آنكه مي داند كه آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده، حق است، مثل كسي است كه قدرت بصيرت را از كف داده است؟! اين جمله اگر چه بصورت استفهام است، لكن منظور انكار است. در حقيقت مي گويد: اينها با يكديگر برابر نيستند، زيرا فرق ميان آنها مانند فرق ميان كور و بيناست. شخص مؤمن رشد و صلاح خود را تشخيص داده، بكار مي بندد و شخص كافر، كور كورانه، راه مي پيمايد و در راه خير و صلاح خويش گام نمي زند و بمهلكه مي افتد.

إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ: تنها خردمندان، در اينباره فكر مي كنند و كساني كه از عقل و معرفت، بركنارند، از استدلال خود داري مي كنند.

علي بن عيسي گويد: اين جمله مردم را براي طلب علم، تشويق مي كند، زيرا اگر جاهل مثل نابينا و عالم مثل بيناست و براي جاهل ممكن باشد كه براي خود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 53

كسب بصيرت كند، چرا از كسب آن سرباز

زند و با كوري و بي بصري خود مبارزه نكند؟! الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْمِيثاقَ: آنان كه به عهد خداوند وفا و از پيمان شكني خودداري ميكنند. پيمان عقلي، عبارت از آن قدرتي است كه در عقلها بوديعت گذارده شده، تا صحت و فساد امور را دريابند و پي برند كه هر فعلي را فاعلي است و همه صنعتها به صانعي بازگشت مي كند كه خود مصنوع ديگري نباشد و گرنه رشته صانع و مصنوع، به جايي منتهي نخواهد شد و همچنين پي برند كه عالم را مدبري است بي نظير و بي همتا.

پيمان شرعي، عبارت از عهدي است كه پيامبر از مردم مؤمن گرفته، تا او را اطاعت كنند و از معصيت و زير پا گذاشتن اوامر و نواهي شريعت، خود داري نمايند.

علت اينكه كلمه ميثاق را پس از عهد تكرار كرده، با اينكه همه اوامر و نواهي در معناي «عهد» داخل است، اين است كه كسي گمان نكند كه تنها پيمان خداوند و بندگان منظور است، از اينرو خبر داد كه عهد و پيمان پيامبر و مردم نيز به همان استحكامي است كه عهد خدا و مردم.

برخي گفته اند: منظور از تكرار فقط تأكيد است.

وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ: و آنان كه وصل مي كنند آنچه را كه خداوند به وصل آن فرمان داده است. برخي گويند: مراد، ايمان به پيامبران و كتب آسماني است. چنان كه مي فرمايد: «لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» (بقره 285: ميان هيچيك از پيامبران خدا فرق نمي گذاريم). حسن گويد: منظور نزديك شدن به پيامبر گرامي اسلام و همكاري و جهاد با اوست. ابن عباس

گويد: منظور صله رحم است.

در روايت است كه امام صادق در دم مرگ، وصيت كرد كه 70 دينار به حسن بن حسين بن علي بن حسين (ع) بدهند كه لقب وي افطس «1» است. يكي از كنيزان- كه همسر حضرت بود- گفت: آيا بمردي مال مي دهي كه با كارد بتو حمله كرد؟ فرمود: خاموش! مگر نخوانده اي «وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ … »؟!

__________________________________________________

(1)- افطس كسي است كه استخوان بينيش فرو رفته باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 54

جبائي و ابو مسلم گويند: منظور دوستي و ياري مؤمنان و دفاع از آنهاست.

صله رحم نيز در اين معني داخل است.

جابر از امام باقر روايت كرده است كه پيامبر فرمود:

«بر الوالدين و صلة الرحم يهونان الحساب»

يعني: نيكي به پدر و مادر و صله رحم، حساب را آسان مي سازد. سپس همين آيه را تلاوت كرد.

محمد بن فضيل از امام هفتم (ع) روايت كرده است كه منظور از اين آيه، صله آل محمد (ص) است كه بعرش آويزان است و مي گويد: خدايا هر كه مرا نزديك شود به او نزديك باش و هر كه مرا بِبُرد از او ببر و اين موضوع در باره هر رحمي كليت دارد.

وليد بن ابان روايت كرده است كه از امام رضا (ع) سؤال كردم: آيا بجز زكات، در مال انسان حق ديگري هست؟ فرمود: آري. خداوند مي فرمايد: وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ …

وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ: و از خداوند مي ترسند و قطع رحم نمي كنند.

وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ: در اينباره قبلا (آيه 18) گفتگو كرده ايم.

هشام بن سالم از امام صادق (ع) روايت كرده است كه: منظور

از سوء حساب، اين است كه همه زشتيهاي آنها را به حساب مي آورند و به حسنات آنها كاري ندارند. اين عمل چيزي جز «استقصاء» (بحساب آوردن معاصي بطور دقيق) نيست.

حمّاد بن عثمان از امام صادق (ع) روايت كرده است كه به مردي فرموده: چه كاري به برادر دينيت داري؟ گفت: فدايت گردم. از او طلبي داشتم و از او بطور كامل دريافت كردم. امام فرمود: مرا از گفتار خداوند: «وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ» خبر ده، آيا آنها مي ترسند كه خداوند بر آنها ستمي روا دارد؟ نه بخدا. آنها مي ترسند كه بطور دقيق و از روي استقصا به حساب اعمالشان رسيدگي شود.

وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ: و آنان كه در راه انجام اوامر پروردگار و در مقابل امراض و عقوبتها شكيبا هستند و از معاصي خداوند حذر مي كنند و منظور آنها از اين شكيبايي طلب ثواب از خداوند متعال است. زيرا طلب وجه خداوند، يعني طلب خداوند و طلب خداوند، يعني طلب پاداش خداوند. عرب وقتي بخواهد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 55

چيزي را تعظيم كند، مي گويد وجه آن و نفس آن و منظور از وجه خداوند، ذات با عظمت خداوند است. هيچ چيز بزرگتر از خداوند و همتاي او نيست. برخي گويند: مقصود از وجه، در اينجا اخلاص و ترك ريا است.

وَ أَقامُوا الصَّلاةَ: و نماز را با همه حدود آن بجا مي آورند. و بقولي يعني: همواره در انجام نماز ساعي هستند.

وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً: و در آشكار و نهان از آنچه به آنها روزي داده ايم، انفاق مي كنند.

وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ: و بوسيله عمل طاعت، معصيت را

دفع مي كنند.

ابن عباس گويد: يعني بوسيله عمل شايسته، عمل ناپسند را دور مي سازند. روايت شده كه پيامبر گرامي اسلام به معاذ بن جبل فرمود: «هر گاه كار زشتي كردي، در كنار آن كار پسنديده اي انجام ده، تا آن را محو گرداند» برخي گويند: يعني بدي كساني كه با آنها بدرفتاري مي كنند، به نيكي پاسخ مي دهند و در صدد مكافات، بر- نمي آيند، چنان كه مي فرمايد: «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ» (مؤمنون 96: زشتي را به آنچه بهتر است، دفع كن) اين قول از قتاده و ابن زيد و قتيبي است. حسن گويد:

مقصود اين است كه: هر گاه محروم شوند، عطا ميكنند و هر گاه ظلم شوند، عفو مي كنند و هر گاه از آنها بگسلند، نزديك ميشوند. ابن كيسان گويد: يعني كيفر گناه را به- وسيله توبه بر طرف ميسازند.

أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَي الدَّارِ: اينها كه صفاتشان را بر شمرديم بر ايشان پاداش بهشت است. در اينجا منظور از «دار» بهشت و منظور از «عقبي» پاداش است كه عاقبت پسنديده است. چنان كه ابن عباس و حسن گويند. سپس دار را وصف كرده، فرمود:

جَنَّاتُ عَدْنٍ: بستانهايي كه محل اقامتند و دائم و غير فاني هستند. ابن عباس گويد: منظور، آن درجه عالي بهشت است كه جايگاه شهدا و صديقان است. ضحاك گويد: شهري است در بهشت كه مسكن پيامبران و شهدا و ائمه است. حسن و عبد اللَّه بن عمر گويند: قصري است از طلا كه جز پيامبران و صديقان و شهدا و حكام عدل، كسي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 56

را به آن راه نيست.

سپس خداوند متعال بيان مي كند كه با

آنان كساني ديگر وارد بهشت ميشوند كه موجب شادي آنها خواهند شد.

يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ: پدران و همسران و فرزندان صالح ايشان نيز با آنها داخل بهشت مي شوند، نه آنهايي كه ناصالح و بي ايمان هستند. خداوند متعال قسمتي از پاداش بنده مؤمن را سرور او بديدن بستگان خود در بهشت قرار داده است و اين كرامتي است براي او. چنان كه مي فرمايد: «أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» (طور 21: فرزندانشان را به ايشان ملحق مي سازيم). اين معني از ابن عباس و مجاهد است.

وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ: فرشتگان از درهاي هشتگانه بهشت بر آنها وارد ميشوند. برخي گويند: يعني فرشتگان از درهاي مختلف نيكي بهشت بر آنها وارد ميشوند. برخي گويند: يعني فرشتگان از درهاي مختلف نيكي مثل نماز، زكات، روزه و … بر آنها وارد ميشوند. ابن عباس گويد: يعني فرشتگان از درهاي مختلف قصرها و باغها بر آنها وارد ميشوند و تحيت خداوندي و تحفه ها و هدايا را به آنها تقديم مي كنند.

سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ: و به آنها مي گويند: سلام بر شما كه صبر كرديد.

در اينجا جمله «يقولون» بخاطر دلالت كلام حذف شده است. سلام يعني نويد سلامت و كرامت و نبودن هر چه كه ناراحتي آورد و زيان بخشد. در حقيقت، فرشتگان به آنها مي گويند: خداوند شما را از ترسها و ناراحتي ها سالم بدارد كه بر سختي ها و محنتهاي دنيا در راه طاعت خداوند، صبر كرديد.

فَنِعْمَ عُقْبَي الدَّارِ: چه خوب است سر انجام خانه اي كه شما در آن هستيد و از لطف و كرامت الهي برخورداريد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 57

سوره الرعد (13): آيات 25 تا 29 … ص: 57

اشاره

وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (25) اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتاعٌ (26) وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ (27) الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (28) الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبي لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ (29)

ترجمه … ص: 57

و آنان كه پيمان خدا را مي شكنند و آنچه را خداوند به پيوند آن امر كرده است، مي گسلند و در روي زمين فساد مي كنند. براي ايشان است لعنت و جايگاه بد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 58

خداوند روزي را براي هر كه بخواهد گشايش مي دهد و نسبت بهر كه بخواهد تنگ مي گيرد. آنان بزندگي دنيا شاد شدند. حال آنكه زندگي دنيا در برابر آخرت، متاعي بيش نيست. مردم كافر مي گويند: چرا آيتي از پروردگار بر او نازل نشده است؟

بگو: خداوند هر كه را خواهد، گمراه مي كند و هر كه به او بازگشت كند، هدايت مي كند. آنان كه ايمان آورده و دلهايشان بياد خداوند، آرامش يافته است. آگاه باشيد كه بياد خدا دلها آرامش مي يابند. آنان كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام دهند، براي آنهاست خوشي و سعادت و نيكي جايگاه.

لغت … ص: 58

انابه: رجوع به حق بوسيله توبه. انتاب فلان القوم: فلاني مكرراً بسوي قوم آمد. نوبه: بازگشت مكرر.

طوبي: مؤنث «اطيب» از ماده «طيب». اين كلمه اگر چه يائي است، لكن مثل «ضيزي» (نجم 53: ناقص و ستمكارانه) به ياء خوانده نشده، زيرا «طوبي» اسم و «ضيزي» صفت است و بايد فرق ميان آنها محفوظ باشد.

اعراب … ص: 58

الَّذِينَ آمَنُوا: محلًا منصوب و تابع «مَنْ أَنابَ» است.

الا: حرف تنبيه و ابتداء.

حُسْنُ مَآبٍ: عطف بر «طوبي» كه در محل رفع است.

مقصود … ص: 58

در آيات پيش، مردمي توصيف شدند كه وفاي به عهد خداوند مي كنند و به ديگر صفات پسنديده متصفند. اكنون به توصيف كساني مي پردازد كه به آن صفات متصف نيستند. همانطوري كه دسته اول، پاداششان بهشت است، پاداش اين دسته، چيزي جز جهنم نخواهد بود. مي فرمايد:

وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ:

آنان كه عهد خدا را مي شكنند و آنچه را كه خداوند به پيوند آن امر فرموده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 59

است، مي گسلند. در باره عهد و ميثاق و آنچه خداوند به پيوند آن امر فرموده، سخن گفته ايم (آيات 19 و 20).

وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ: ابن عباس گويد: يعني بوسيله دعوت مردم بسوي غير خدا، در روي زمين فساد مي كنند. حسن گويد: يعني با جنگ با پيامبر، در روي زمين فساد مي كنند. برخي گويند: يعني با معصيت و ستم به بندگان خدا و ويران كردن آباديها در روي زمين فساد مي كنند. معناي اخير كلي تر و بهتر است.

أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ: براي آنهاست دوري از رحمت خداوند و محروميت از بهشت و براي آنهاست عذاب جاوداني جهنم.

اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ: خداوند، بر طبق مصلحت خود، رزق و روزي خود را براي هر كس بخواهد توسعه مي دهد و نسبت بهر كس بخواهد، تنگ مي گيرد.

وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا: و كساني كه رزق و روزي فراوان به آنها داده ميشود، از آخرت و بقاي آن غافل

ميشوند و دل به دنياي فاني و زر و زيور آن مي بندند.

وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاعٌ: در حالي كه زندگي دنيا نسبت به زندگي آخرت، جز متاعي اندك و فنا پذير، بيش نيست، زيرا دنيا فاني و آخرت باقي و جاوداني است. اين معني از مجاهد است.

ابن عباس گويد: اين جمله در مقام تعجب است. يعني: تعجب است از اينكه آنان به دنياي فاني شاد شده و نعيم جاوداني را ترك كرده اند! آري دنيا در برابر آخرت، متاعي بي بها و بي بقاست. همچون كاسه و قدحي كه چند روزي مورد استفاده قرار مي گيرد، سپس شكسته ميشود.

وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ: مردم كافر مي گويند:

چرا از جانب خداوند، معجزه اي بر محمد (ص) نازل نميشود؟ اين سخن را از اين جهت مي گفتند كه در باره آيات و معجزات، نمي انديشيدند و تصور مي كردند كه معجزه اي براي اثبات مدعاي او به وقوع نپيوسته است، از اينرو سخن آنها جاهلانه است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 60

قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ: اي محمد، به آنها بگو: خداوند هر كه را بخواهد بر اثر بدرفتاري و گنهكاريش از راه بهشت منحرف و گمراه ميسازد. ما سابقاً در باره صور مختلف هدايت و اضلال، گفتگو كرده ايم و تكرار آن لزومي ندارد.

وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ: و كساني را كه بسوي خدا بازگشت كنند و از در طاعت، وارد شوند، بسوي خود هدايت مي كند.

الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ: آنان كه به يكتايي خداوند و صفاتش و نبوت پيامبرش اعتراف مي كنند و آنچه از جانب خداوند نازل

شده، پذيرا ميشوند و در دلهايشان بياد خدا آرامش يافته، بدان انس مي گيرند.

ذكر يعني حاصل شدن معني براي نفس. گاهي به علم و قولي كه معني را در برابر چشم باطن آشكار ميسازد، ذكر گفته ميشود. در اينجا خداوند متعال مؤمن را اينطور وصف مي كند و در جاي ديگر (انفال، 2) مؤمن را وصف مي كند به اينكه: هر گاه ياد خدا شود، دلش ترسان ميشود.

در اينجا منظور اين است كه با توجه به پاداش و نعمتهاي به حد و حصر الهي آرامش خاطر پيدا مي كند و در آنجا منظور اين است كه كه با توجه به كيفر و انتقام پروردگار، خائف و پريشان خاطر مي گردد.

أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ: در اينجا خداوند متعال، بندگان خود را تشويق مي كند كه دلهاي خود را با توجه به توجه به نعمتها و پاداش او تسكين دهند و آرامش بخشند، زيرا وعده خداوند، حتمي است و هيچ چيز براي آرامش دلهاي مضطرب، بهتر از نويدهاي صادق نيست.

در صورتي كه «الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ» را مبتدا و «الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» را بدل و «طُوبي لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ» را خبر بدانيم، جمله مورد بحث- جمله معترضه خواهد بود. و هر گاه جمله اول را در محل نصب، بدانيم- چنان كه گذشت- جمله دوم مبتدا و جمله سوم خبر خواهد بود.

الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبي لَهُمْ: آنان كه به خدا ايمان دارند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 61

و خداوند را بر طبق وظيفه خود فرمان مي برند، خوشا به حالشان! در باره معناي «طُوبي لَهُمْ» اقوالي است:

1- ابن عباس گويد: يعني

براي آنها شادي دل و روشنايي چشم است.

2- ضحاك گويد: يعني ديگران به حال آنها غبطه مي خورند.

3- ابراهيم نخعي گويد: يعني براي آنها خير و كرامت است.

4- مجاهد گويد: يعني براي آنها بهشت است.

5- زجاج گويد: يعني براي آنها زندگي پاكيزه است. جبائي گويد: يعني بهشت كه پاكتر از هر چيزي است براي آنهاست.

6- زندگي خوش، براي آنها گواراست.

7- قتاده گويد: براي آنهاست نيكي.

8- عكرمه گويد: يعني چه خوب است آنچه نصيب آنها گرديده.

9- خير هميشگي براي آنها خوب است.

10- از عبيد بن عمير و وهب و ابو هريره و شهرين حوشب، نقل شده كه: طوبي درختي است در بهشت كه اصل آن در خانه پيامبر و شاخه هاي آنها در خانه هاي مؤمنان است. اين روايت را ابو سعيد خدري نيز روايت كرده است.

همين مضمون از امام صادق (ع) نيز نقل شده و نيز فرمود: اگر سواري تيز تك، صد سال در سايه آن رهنوردي كند، از سايه آن خارج نميشود و اگر كلاغي براي رسيدن به اوج آن به پرواز در آيد. به انتهاي آن نمي رسد تا پير گردد. هان كه به اين نعمت رغبت نشان دهيد. مؤمن بخودش مشغول است و مردم از دست او راحتند. در تاريكي شب، پيشاني را بر خاك مي گذارد و با آفريننده خود راز و نياز مي كند كه او را از جهنم آزاد گرداند. شما نيز چنين باشيد.

همچنين از امام صادق (ع) روايت شده است كه: پيامبر گرامي اسلام، فاطمه (س) را زياد مي بوسيد. برخي از زنانش از اينكار نارضايي نشان دادند. فرمود: هنگامي كه مرا به آسمان بردند، داخل بهشت شدم. جبرئيل مرا به نزديك «طوبي» برد و

از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 62

آن درخت، سيبي بمن داد و خوردم. از اين سيب، نطفه اي توليد شد كه پس از بازگشت بزمين با همسرم خديجه در آميختم و او را به فاطمه باردار شد. اكنون هر گاه اشتياق بهشت پيدا مي كنم، دخترم را مي بوسم و چون او را مي بوسم، بوي درخت طوبي را استشمام مي كنم، بنا بر اين فاطمه، انساني است حوروش! از ابن عباس روايت شده است كه: «طوبي» درختي است در خانه علي و شاخه هاي آن در خانه هاي مؤمنين است. همين مضمون را ابو بصير از امام صادق (ع) روايت كرده است.

از موسي بن جعفر (ع) نقل شده كه وي به نقل از پدرانش فرمود: از پيامبر در باره «طوبي» سؤال شد، فرمود: درختي است كه اصل آن در خانه من و شاخه هاي آن در خانه هاي اهل بهشت است. سپس بار ديگر از حضرتش سؤال كردند، فرمود: اصل آن در خانه علي است. علت را سؤال كردند. فرمود: خانه من و علي در بهشت، در يك مكان است.

وَ حُسْنُ مَآبٍ: و براي آنها محلي نيكوست كه بسوي آن باز مي گردند.

نظم آيات … ص: 62

ابو مسلم گويد: وجه اتصال «اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ … » به ما قبل اين است كه:

پيمان شكني آنان براي حب رياست و رغبت نسبت بدنياست. به اين مطلب در آيه پيش، اشاره شد. در اين آيه، براي فرو نشاندن شعله رغبت و هوس ايشان، مي گويد: كليد روزي بدست خداست. به آنهايي كه مصلحت بداند روزي فراوان مي دهد و باز بر طبق همين مصلحت، روزي مردمي را باندازه كفاف قرار مي دهد و نه بيشتر.

از آنجا

كه به بدي فرجام كار مردم كافر اشاره شده بود، بدنبال آن در پيرامون خواهشهاي ابلهانه آنها نسبت به نزول آيات و معجزات و نينديشيدن آنها در باره آيات و معجزاتي كه بر پيامبر گرامي نازل شده، اشاره كرد و فرمود: «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا … »

و بخاطر اينكه آنها درخواست مي كردند كه عذاب خداوند زودتر نازل گردد، فرمود:

«قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ … » يعني: هر كه را بخواهد بدون مهلت، هلاك مي سازد و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 63

عذاب هر كه را بخواهد، براي عالم آخرت و قيامت، به تأخير مي اندازد.

بعقيده ابو مسلم، منظور از «آيه» آيت عذاب است.

برخي گفته اند: خداوند خواسته آنها را اجابت نكرد و آيتي نازل نفرمود، زيرا از اول معلوم بود كه آنها ايمان نمي آورند و بايد هلاك شوند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 64

سوره الرعد (13): آيات 30 تا 31 … ص: 64

اشاره

كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ مَتابِ (30) وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتي بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَي النَّاسَ جَمِيعاً وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دارِهِمْ حَتَّي يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ (31)

ترجمه … ص: 64

همچنين ترا در ميان امتي فرستاديم كه پيش از او امتهاي ديگري بوده اند، تا آنچه بتو وحي كرده ايم بر ايشان تلاوت كني. حال آنكه آنها به «رحمان» كفر مي ورزند.

بگو: «رحمان» پروردگار من است كه جز او خدايي نيست. بر او توكل مي كنم و بازگشت من بسوي اوست. و اگر قرآني باشد كه كوه ها را بحركت در آورد يا زمين را قطعه قطعه كند يا مردگان را به سخن در آورد، همين است. بلكه هر امري بدست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 65

خداست. آيا مردم مؤمن ندانسته اند كه اگر خدا مي خواست، همه مردم را هدايت مي كرد. همواره مردم كافر از كردار و ساخته هاي خود، در معرض اصابت حوادث كوبنده اي هستند با اينكه آن حوادث در نزديكي خانه هايشان فرو مي آيند، تا اينكه وعده خدا فرا رسد. خداوند خلاف وعده نمي كند.

قرائت … ص: 65

علي (ع) و ابن عباس و علي بن الحسين (ع) و زيد بن علي و جعفر بن محمد (ع) و ابن ابي مليكه و عكرمه و جحدري و ابو يزيد نرسي بجاي قرائت مشهور «ا فلم ييأس» «ا فلم يتبين» خوانده اند.

ابن جني گويد: «ا فلم يتبين» تفسير «ا فلم ييأس» است. علي بن عياش گويد:

هر دو لغت را يك معني است. شاعر گويد:

الم ييأس الاقوام اني انا ابنه و ان كنت عن ارض العشيرة نائياً

يعني: آيا اقوام، تفحص نكرده اند كه من پسر او هستم، اگر چه از سرزمين قبيله دورم.

ديگري گويد:

اقول لاهل الشعب اذ يأسرونني ا لم ييأسوا اني ابن فارس زهدم

يعني: به افراد آن قبيله، هنگامي كه مرا اسير كنند، گويم، آيا نمي دانند كه من

پسر كسي هستم كه بر اسبي «زهدم نام» سوار مي شد؟

وي گويد: بعيد نيست كه اين معني، با معناي يأس نزديك باشد، زيرا هنگامي كه كسي بجستجوي مطلبي پرداخت و آن را تحقيق و اثبات كرد، مثل كسي كه از چيزي مأيوس شده باشد، آن را رها كرده، بدنبال مطلبي ديگر مي رود.

لغت … ص: 65

متاب: توبه. تاء توبه دلالت بر يك بار انجام دادن مي كند.

تسيير: چيزي را بحركت در آوردن.

تقطيع: چيزي را بقطعه هاي بسيار تقسيم كردن. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 66

حلول: حاصل شدن چيزي در چيزي مثل داخل شدن سفيدي در جسم و داخل شدن آب در ظرف. اصل، معناي اول است.

قارعة: حادثه سخت و كوبنده. قيامت را هم «قارعه» گفته اند كه درهم كوبنده اين جهان است. جنگ قهرمانان را «مقارعه ابطال» گويند. آياتي كه براي ايمني از شرّ شيطان در قرآن كريم، خواندنش مفيد است «قوارع القرآن» گويند، زيرا اين آيات، شيطان ها را سر كوفت مي دهند.

شأن نزول … ص: 66

قتاده و مقاتل و ابن جريح گويند:

- آيه نخست، در باره صلح حديبيه، نازل شده است. در موقع نوشتن صلحنامه، پيامبر گرامي اسلام به علي فرمود: بنويس: «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» سهيل بن عمرو و ديگر مشركان گفتند: ما «رحمان» را نمي شناسيم. رحمان، صاحب يمامه يعني مسيلمه كذاب است. بنويس: «باسمك اللهم».

مردم جاهليت، سر آغاز را همين جمله قرار مي دادند.

سپس پيامبر گرامي فرمود: بنويس: اين است آنچه محمد، پيامبر خدا بر آن صلح كرده است.

مشركين گفتند: اگر تو پيامبر خدا باشي و ما با تو بجنگيم و مزاحمت كنيم، بتو ظلم كرده ايم. بنويس:

- اين است آنچه محمد بن عبد اللَّه (ص) بر آن صلح كرده است.

اصحاب پيامبر گفتند:

- اجازه ده، با آنها بجنگيم.

فرمود:

- نه، هر چه مي گويند، بنويسيد.

از اينرو خداوند متعال فرمود:

- كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ …

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 67

ضحاك و ابن عباس گويند:

- هنگامي كه پيامبر بقريش فرمود:

- براي

«رحمان» سجده كنيد، آنها گفتند:

- رحمان كيست!؟

از اينرو آيه «كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ فِي أُمَّةٍ … » نازل شد.

آيه دوم در باره جمعي از مشركان مكه- كه ابو جهل بن هشام و عبد اللَّه بن اميه مخزومي- از آنها هستند، نازل شد. آنها پشت كعبه نشسته بودند و كسي را نزد پيامبر فرستادند تا نزد ايشان آيد. هنگامي كه پيامبر گرامي نزد آنها آمد عبد اللَّه بن اميه گفت:

- اگر مي خواهي ما ايمان آوريم، بوسيله قرآن، كوه هاي مكه را بحركت در آور و از ما دور گردان، كه مكه جاي تنگ و كوهستاني و فاقد زمين هموار است.

سپس چشمه ها و رودها را بجريان آور تا ما بدرختكاري و كشاورزي پردازيم.

مگر نه خداوند كوه ها را براي داود مسخر كرد و با او به تسبيح خداوند پرداختند؟! يا اينكه بادها را براي ما تسخير كن تا بر آنها سوار شويم و بسوي شام رويم و كارهاي خود را انجام دهيم و در همان روز بوطن باز گرديم. مگر نه باد براي سليمان مسخر شد و او بوسيله باد، بهر جا مي خواست، مي رفت؟ يا اينكه جدّ خود «قصي» يا هر كس كه بخواهي زنده كن تا از او سؤال كنيم كه: آيا آنچه مي گويي حق است يا باطل؟ زيرا عيسي مردگان را زنده مي كرد و نبايد قدر و مقام تو پيش خداوند از داود، سليمان و عيسي (ع) پائينتر باشد.

از اينرو خداوند فرمود: «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً …

مقصود … ص: 67

قبلا در باره نعمتهاي الهي نسبت به اهل ايمان و صلحا و پاداش آنها سخن گفته شد.

اكنون خداوند در باره نعمت رسالت پيامبر عاليقدر اسلام، سخن گفته، مي فرمايد:

كَذلِكَ

أَرْسَلْناكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ: همانطوري كه مؤمنان و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 68

صلحا را از نعمت پاداش برخوردار ساختيم، امت ترا با رسالت آسماني تو از بهترين نعمتهاي خود برخوردار گردانيديم. برخي گفته اند: يعني همانطوري كه براي امتهاي پيشين، پيامبراني فرستاده ايم، ترا نيز براي امت اسلام فرستاده ايم. امت تو نخستين امت، نيست. پيش از اين امت، امم و ملل ديگر نيز بوده اند.

لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ: غرض از رسالت آسماني تو اين است كه قرآن را كه وحي ماست و بر تو نازل كرده ايم، بر ايشان بخواني تا در باره مطالب آموزنده آن به تأمل و تفكر پردازند و از آن پند بياموزند.

وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ: حال آنكه قريش به «رحمان» كفر ورزيده، مي گويند: ما «اللَّه» را مي شناسيم، لكن «رحمان» را نمي شناسيم. چنان كه قرآن كريم از زبان آنها چنين نقل مي كند، «قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا» (فرقان 60:

گفتند: رحمان چيست؟! آيا براي آنچه تو امر مي كني، سجده كنيم؟) اين معني از حسن و قتاده است.

برخي گفته اند: يعني آنها منكر يگانگي خدا هستند.

قُلْ هُوَ رَبِّي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ مَتابِ: به آنها بگو: رحمان پروردگار من است. كسي كه شما منكر او هستيد، يگانه و بي همتاست. او خالق و مدبر من است كه امور خود را به او واگذارده ام و بطاعت او گردن نهاده ام و بحكم او راضي هستم و بازگشت من و توبه من به پيشگاه اوست.

وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ: اگر قرآني باشد، كه كوه هاي گران را از جاي خود كنده، بحركت در

آورد …

أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ: يا اينكه زمين را بشكافد و رودها و چشمه ها از آن جاري سازد …

أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتي : يا اينكه مردگان را زنده كند كه زندگي را از سر گيرند و به سخن در آيند …

… همين قرآن است كه داراي مقامي بلند و رفيع است. جمله اخير، جواب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 69

شرط است كه بواسطه وجود قرينه حذف شده است.

زجاج گويد: آنچه من تصور مي كنم و برخي هم گفته اند، اين است كه: يعني اگر چنين قرآني با اين مشخصات، هم نازل شود، اينها ايمان نخواهند آورد. بدليل اين آيه: «وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتي وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ ءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا (انعام 111: اگر فرشتگان را بسوي آنها بفرستيم و مردگان با آنها تكلم كنند و هر چيزي را گروه گروه، بسوي آنها گسيل داريم، ايمان نخواهند آورد).

حذف جواب لو، در زبان عرب فراوان است. امرءِ القيس گويد:

فلو انها نفس تموت سوية و لكنها نفس تساقط انفسا

يعني: اگر اين نفس به تنهايي مي مرد، خوب بود، لكن با او نفوس ديگري هم مي ميرند. اين بيت در آخر قصيده است، بنا بر اين «لو» جوابي ندارد. و نيز گويد:

وجدك لو شي ء اتانا رسوله سواك و لكن لم نجد لك مدفعا

يعني: سوگند ياد مي كنم، اگر غير از قاصد تو نزد ما آمده بود، او را دفع مي كرديم لكن براي تو راه دفاعي نداريم.

بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً: همه اموري كه گذشت، خواه بحركت در آوردن كوه و شكافتن زمين و خواه زنده

كردن مردگان و ساير كارهاي مهم، به امر خداوند و در دست قدرت اوست، زيرا جز او كسي صاحب قدرت نيست. مع الوصف، او اين كارها را انجام نمي دهد، زيرا آياتي كه نازل كرده، براي اهل انصاف، قانع كننده و كافي است. مقصود از «امر» هر چيزي است كه بتوان به آن امر يا از آن نهي كرد. لكن اصل اين كلمه، همان امر مقابل نهي است.

أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا: آيا مردم مؤمن نمي دانند و تفحص نكرده اند؟

اين معني از ابن عباس، حسن، مجاهد، قتاده، سعيد بن جبير و ابو مسلم است.

فرّاء گويد: يعني آيا مردم مؤمن، آن چنان علمي بدست نياورده اند كه احتمال خلاف ندهند و از تغيير علم خود مأيوس باشند؟

زجاج گويد: يعني آيا مردم مؤمن از ايمان آوردن كساني كه خداوند آنها را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 70

چنين توصيف كرد كه ايمان نمي آورند، مأيوس نشده اند؟ زجاج جمله بعد را دليل اين معني مي داند.

أَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَي النَّاسَ جَمِيعاً: كه اگر خداوند مي خواست همه مردم را براه راست هدايت مي كرد و آنها را به بهشت مي برد. لكن آنها را مكلف ساخت، تا بوسيله فرمانبرداري، استحقاق پاداش پيدا كنند.

برخي گويند: منظور اين است كه اگر مي خواست، مردم را براه هدايت مجبور مي كرد. لكن چنين كاري با اصل تكليف و هدف آن سازش ندارد.

وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ: مردم كافر، همواره، بر اثر كفر و اعمال زشت خود، در معرض اصابت حوادث كوبنده و مصيبتهاي شديد- مثل جنگ، قحطي، كشتار، گرفتاري و … - هستند تا كيفر كردار شوم خود را ببرند و قدري متنبه

شوند.

برخي گويند: مقصود از «قارعه» سريه هايي است كه پيامبر گرامي اسلام بر سر آنها مي فرستاد «1». برخي گويند: مقصود قضيه اربد و عامر است كه قبلا توضيح داده شد.

أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دارِهِمْ: حسن و قتاده و ابو مسلم و جبائي گويند، تاء براي تأنيث است. يعني حوادث و ابزارهاي كوبنده در نزديكي خانه هاي آنها فرو مي آيد و آنها را دچار ترس و وحشت مي كند.

برخي گويند: تاء براي خطاب است. يعني: تو اي محمد، در نزديكي خانه هاي آنها وارد مي شوي.

حَتَّي يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ: ابن عباس گويد: مقصود اين است كه: تا وعده خداوند نسبت بفتح مكه فرا رسد. وي گويد: اين آيه، در مدينه نازل شده است. حسن گويد:

مقصود اين است كه وعده خداوند نسبت به قيامت، فرا رسد.

إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ: خداوند خلاف وعده نمي كند.

__________________________________________________

(1)- سريه، لشكرهايي است كه بفرمان پيامبر حركت مي كردند و خود پيامبر با آنها نبود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 71

نظم آيات … ص: 71

آيه اخير متصل است به «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا … » (27) يعني: در حالي كه چنين قرآني بر آنها نازل شده است، آنها آيات ديگري طلب مي كنند. اين نظر از جبائي است.

برخي گويند: متصل است به «كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ … » زيرا مفهوم «لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ … »

اين است كه: قرآن بر آنها قرائت شده و آنها كفر ورزيده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 72

سوره الرعد (13): آيات 32 تا 34 … ص: 72

اشاره

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ (32) أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلي كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (33) لَهُمْ عَذابٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ (34)

ترجمه … ص: 72

و پيامبران پيش از تو مورد استهزا قرار گرفتند و مردم كافر را مهلت دادم سپس آنها را فرو گرفتم. پس چگونه است عقاب من؟! آيا كسي كه بر هر نفسي مدبر و قائم و بر كردار او آگاه است، مثل كسي است كه چنين نيست؟ و براي خداوند شركائي قرار دادند.

بگو: آنها را بناميد! آيا خداوند را بچيزي آگاه مي كنيد كه در زمين عالم به آن نيست يا اينكه سخني بي معني مي گوييد؟! بلكه نيرنگ مردم كافر در برابر چشمشان آراسته شده و از راه حق بازمانده اند و كسي كه خداوند گمراهش كند، رهنمايي ندارد. براي آنهاست در زندگي دنيا عذاب و هر آينه عذاب آخرت دشوارتر است و براي آنها در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 73

برابر عذاب خداوند، دفاع كننده اي نيست.

قرائت … ص: 73

اهل كوفه و يعقوب «صدّوا» بضم صاد و ديگران بفتح صاد خوانده اند. در سوره «مؤمن» نيز همين طور قرائت كرده اند. «صَدَّ»، مثل «رجَعَ» است. شاعر گويد:

صدت كما صد عما لا يحل له ساقي نصاري قبيل النصح صوام

يعني: بازگشت، هم چنان كه مسيحيان پيش از عيد فصح روزه دارند و از آنچه بر ايشان حلال نيست، باز مي گردند. و عمرو بن كلثوم گويد:

صددت الكاس عنا ام عمرو و كان الكاس مجراها اليمين

يعني: جام را اي ام عمرو، از ما بازگردانيدي، حال آنكه جام را از سمت راست مي چرخانند.

در قرآن كريم گاهي اين فعل اسناد به فاعل داده شده، مثل: «الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» (نساء 176: آنان كه كافر شدند و از راه خدا بازگشتند) و مثل:

«وَ يَصُدُّونَ

عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» (حج 25: و باز مي گردند از راه خدا و مسجد- الحرام) بنا بر اين قرائت فتح صاد، نظير آن در قرآن هست، يعني: مردم را از پيامبر باز مي دارند. آنهايي كه فعل را بصيغه مجهول خوانده اند، فاعل فعل را سركشان و گردنفرازان دانسته اند. ممكن است نظير «صد فلان عن الخير» باشد. يعني فلان كس كار خيري انجام نداد، نه اينكه مانعي او را از اينكار منع كرد.

لغت … ص: 73

استهزاء: مسخره كردن و كوچك شمردن كسي.

املاء: تأخير. اين كلمه از «ملاوه» است و «ملوان» يعني روز و شب. ابن مقبل گويد:

الا يا ديار الحي بالسبعان الح عليها بالبلي الملوان

يعني: الا اي خانه هايي كه گذشت شب و روز آنها را به سختي كهنه و فرسوده ساخته است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 74

واقي: مانع. سنگي كه آزار و ناراحتي را بر طرف مي سازد.

مقصود … ص: 74

اكنون خداوند متعال، پيامبر خود را تسليت داده، مي فرمايد:

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ: همانطوري كه اينها ترا استهزاء مي كنند، پيامبران پيشين، نيز مورد استهزاء واقع مي شدند.

فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا: من آنها را مهلت دادم و مدتشان را طولاني ساختم، تا توبه كنند و بر آنها اتمام حجت شود.

ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ: سپس آنها را هلاك و عذاب خود را بر آنها نازل كردم. اكنون چگونه است نازل شدن عذاب من؟! جمله اخير، براي بيان بزرگي و سختي عذاب است.

بار ديگر خداوند با آنها به بحث پرداخته، مي فرمايد:

أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلي كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ: آيا آن خداوندي كه تدبير هر نفسي بدست قدرت اوست و حافظ اعمال است و كيفر و پاداش اعمال را مي دهد، مانند كسي است كه چنين نيست؟ برخي گويند: يعني آيا كسي كه رزق و روزي افراد را مي- دهد و آنها را حفظ مي كند و از آنها دفاع مي نمايد، مثل بتهايي است كه چنين نيستند.

اين جمله، محذوفي دارد كه قرينه آن، جمله بعد است.

وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ: اين كافران بتها را شريك خداوند پنداشتند و در برابر آنها عبادت كردند. در حالي كه از آنها هيچ

كاري ساخته نيست.

قُلْ سَمُّوهُمْ: اي محمد، به آنها بگو: اگر بتها شريك خدا هستند، سزاوار صفاتي هستند كه شما بايد آنها را به آن صفات بخوانيد و كارهايي به آنها نسبت دهيد و همچون خداوند، آنها را خالق، رازق، حياتبخش و ميراننده، بناميد. حاصل اينكه:

بت اگر خدا باشد، مي تواند روزي، خلق كند و بنا بر اين مي توان او را خالق و رازق ناميد.

برخي گويند: يعني بتها را به اين صفات بخوانيد، سپس ملاحظه كنيد كه آيا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 75

صفات آنها بر جايز بودن عبادت و خدا دانستن آنها دلالت مي كند، يا نه؟

برخي گويند: يعني آنها داراي صفاتي نيستند كه استحقاق خداوندي داشته باشند. در حقيقت خداوند مي خواهد آنها را تحقير كند.

حسن گويد: يعني آنها را نام ببريد كه چه آفريده اند؟ آيا زياني رسانيده اند يا سودي؟ اين جمله، شبيه است به: «أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ» (فاطر 40: بمن نشان دهيد كه آنها از زمين چه آفريده اند؟) أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ: اين جمله، استفهامي است كه از سابق، بريده شده است. يعني بلكه آيا خداوند را بوجود شريكي خبر مي دهيد كه خود او از وجود چنين شريكي خبر ندارد؟ بنا بر اين شريكي براي او در زمين نيست و اگر بود، خداوند او را مي شناخت.

أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ: يا اينكه سخني مجازي و بيهوده مي گوييد كه حقيقتي ندارد. اين معني از مجاهد، قتاده و ضحاك است. بنا بر اين مقصود اين است كه:

سخن آنها كلامي است كه حقيقت و باطني ندارد و فقط الفاظ است.

جبائي گويد: يعني آيا بر طبق ظاهر كتاب خدا،

بتها را خدا ناميده ايد؟

بدينترتيب خاطر نشان مي كند كه خدا بودن بتها نه دليل عقلي دارد و نه دليلي سمعي.

اكنون به بيان بطلان عقيده آنها پرداخته، مي فرمايد:

بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ: از اين مطالب در گذر، شيطان كفر را در نظر آنها آراسته است. بديهي است كه مكر آنها با پيامبر، چيزي جز كفر نيست. اين معني از ابن عباس است.

برخي گويند: يعني رؤساي متكبر و گردنكش، دروغ و نيرنگ را در نظر آنها آراسته اند.

وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ: و مردم را از راه حق بازداشتند يا اينكه خود از راه حق و دين خدا بازداشته شدند.

وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ: آنان كه خداوند گمراهشان كرده است، رهنمايي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 76

ندارند. در باره ضلالت و هدايت، مكرراً سخن گفته ايم.

لَهُمْ عَذابٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا

: آنها در زندگي دنيا دچار قتل و اسيري و دربدري يا مصيبتها و بيماريها مي شوند.

وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُ

: عذاب آخرت دشوارتر و سختتر است زيرا دائم و سنگين است.

وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ

: هيچكس نيست كه آنها را از عذاب خداوند حفظ كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 77

سوره الرعد (13): آيات 35 تا 37 … ص: 77

اشاره

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها تِلْكَ عُقْبَي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَي الْكافِرِينَ النَّارُ (35) وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَ إِلَيْهِ مَآبِ (36) وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْماً عَرَبِيًّا وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ

اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا واقٍ (37)

ترجمه … ص: 77

بهشتي كه بمردم متقي وعده شده و نهرها از زير آن روان است و خوردني و سايه آن هميشگي است، بيمانند است. اين است سر انجام كار اهل تقوي و سر انجام كار كافران، آتش است. و آنان كه كتاب را بر آنها نازل كرده ايم، به آنچه بر تو نازل شده، شادند و از احزاب، كساني هستند كه منكر بعضي از آن مي شوند. بگو: همانا مأمورم كه خداي يكتا را پرستش كنم و براي او شريك قرار ندهم، بسوي او دعوت مي كنم و بازگشت من بسوي اوست و همچنين قرآن عربي را بر تو نازل كرديم و اگر بعد از آنكه براي تو اسباب حصول علم فراهم شده است، هوي و هوسهاي آنها را پيروي كني، براي ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 78

تو از جانب خداوند، ياور و مراقبي نيست.

لغت … ص: 78

انهار: جمع نهر، مجراي بزرگ آب بر روي زمين. اصل اين كلمه بمعناي گسترش است و از همين جاست «نهار» بمعناي روز كه نور در آن گسترش مي يابد و «انهرت الدماء» يعني مجراي خون وسعت يافت. شاعر گويد:

«ملكت بها كفي فانهرت فتقها»

يعني دستم را به نيزه گرفتم و شكاف آن را گشاد كردم.

اكُل: خوردني.

احزاب: جمع حزب.

اعراب … ص: 78

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي: در اين باره چند قول است:

1- «مثل» مبتدا و خبر آن محذوف است. يعني «مثل الجنة التي … اجل مثل» و مثل يعني «شبه».

2- سيبويه و ابو علي فارسي گويند: به تقدير «فيما نقص عليكم مثل الجنة … »

در اين صورت هم «مثل» مبتدا و خبر آن محذوف است.

3- «مثل» بمعناي صفت و مبتدا است و «تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» خبر آن است.

چنان كه «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلي » (نحل 60: براي خداوند است صفت برتر) ابو علي اين قول را نپسنديده است.

مقصود … ص: 78

از آنجا كه قبلا در باره كيفر اهل كفر، سخن گفته شده است، اينك در باره پاداش اهل ايمان سخن گفته، مي فرمايد:

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ: مقاتل گويد: يعني بهشتي كه به اهل تقوي وعده داده شده، بي شباهت و بي مانند است.

حسن گويد: يعني صورت و صفت آن بهشت، چنين و چنان است. ابن قتيبه گويد:

«مثل» در اصل بمعناي «شبه» و شباهت است و گاهي بمعناي صورت و صفت شي ء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 79

مي آيد. برخي گويند: كلمه «مثل» در اينجا در كلام اضافه شده و تقدير: «الجنة التي وعد المتقون … » است.

تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها: بهشتي كه نهرها از زير آن روان است و ميوه هاي آن تمام شدني و سايه آن زوال پذير نيست و خورشيد، در سايه آن اثري ندارد. اين معني از حسن است. ابن عباس گويد: يعني نعمت بهشت با مرگ و آفتهاي ديگر از ميان رفتني نيست. ابراهيم تيمي گويد: يعني لذت خوردنيهاي آن هميشه در كام مردم خواهد بود.

تِلْكَ عُقْبَي

الَّذِينَ اتَّقَوْا: چنين بهشتي سر انجام كار كساني است كه تقوي پيشه كنند.

وَ عُقْبَي الْكافِرِينَ النَّارُ: و عاقبت كار كافران، دوزخ است.

از آنجا كه در باره وعده و وعيد اهل تقوي و اهل كفر، سخن گفته است، اكنون مي فرمايد:

وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ: مردم مسلمان كه قرآن براي آنها نازل شده است، به قرآن شادند و افتخار مي كنند.

وَ مِنَ الْأَحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ: يهود و نصاري و مجوس پاره اي از حقايق قرآن را كه با احكام ديني خودشان مخالف است، انكار مي كنند. اين معني از حسن و مجاهد و قتاده است.

ابن عباس گويد: مقصود از كساني كه كتاب بر آنها نازل شده، اهل كتاب است كه ايمان آورده اند. مثل عبد اللَّه بن سلام و اصحابش. اينان به قرآن شاد شدند و مقصود از احزاب، سايرين اهل كتاب و مشركين است. وي گويد: عبد اللَّه بن سلام و اصحابش از اينكه نام «رحمان» در قرآن كم آمده بود ناراحت شدند، با اينكه در تورات به اين نام، زياد بر مي خوردند. از اينرو خداوند فرمود: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ … »

(اسراء 110: بگو: «اللَّه» را بخوانيد يا «رحمان» را) آنها از اين سخن شاد شدند و اهل شرك به «رحمان» كفر ورزيدند و گفتند: ما فقط «رحمان يمامه» را مي شناسيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 80

مقصود از احزاب كساني هستند كه براي دشمني با پيامبر تشكيل حزب و جمعيت دادند و كساني كه منكر قسمتي از قرآن شدند، همانهايي هستند كه «رحمان» را انكار كردند. چنان كه فرمود: «وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ».

قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ

أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِكَ بِهِ: بگو: من فقط مأموريت دارم كه خدا را به يگانگي پرستش كنم و ديگري را در عبادت، شريك او نسازم.

إِلَيْهِ أَدْعُوا: من مردم را بسوي خدا دعوت مي كنم تا به يگانگي و صفاتش اقرار كرده، در برابر عظمتش بكرنش و نيايش پردازند.

وَ إِلَيْهِ مَآبِ: من بسوي كسي بازگشت مي كنم كه مالك سود و زيانهاست، زيرا در روز قيامت، احدي جز او مالك امور نيست هم چنان كه در دنيا نيز چنين است.

وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْماً عَرَبِيًّا: همانطوري كه براي انبياي پيشين، بزبان خودشان بر آنها كتاب نازل كرديم، كتاب ترا بصورت حكمتي عربي بر تو نازل كرديم. بنا بر اين «حكم» به معناي حكمت است. مثل «آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ» (انعام 89: و آنها را كتاب و حكمت و پيامبري داديم).

برخي گويند: علت اينكه قرآن را «حكم» ناميده، اين است كه احكام حلال و حرام در آن است و علت اينكه عربي ناميده، اين است كه آورنده آن پيامبر عربي است وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا واقٍ:

اين خطاب به پيامبر است. اما مقصود امت اوست. اهواء، جمع هوي بمعناي تمايل به هوس و شهوت است.

اگر موافق هوي و هوسهاي مردم كافر رفتار كني، بعد از آنكه بوسيله دلالات و معجزات، براي تو علمي حاصل شده است كه شبهه ها را زايل و برطرف مي سازد، ترا ياوري كه از عذاب خدا حفظ كند و نگهدارنده اي كه جلو عذاب خداوند را بگيرد، نخواهد بود «مِنْ وَلِيٍّ» در محل رفع و «من» زائده است.

ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 13، ص: 81

سوره الرعد (13): آيات 38 تا 40 … ص: 81

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّيَّةً وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ (38) يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ (39) وَ إِنْ ما نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ (40)

ترجمه … ص: 81

پيش از تو پيامبراني فرستاديم و براي آنها همسران و فرزنداني قرار داديم و هيچ پيامبري را نسزد كه آيتي نازل كند، مگر به اذن خداوند. براي هر اجلي كتابي است. خداوند هر چه را بخواهد محو مي كند و هر چه را بخواهد اثبات مي كند و پيش اوست ام الكتاب. و اگر بعضي از آنچه آنها را وعده كرده ايم بتو نشان دهيم يا ترا بميرانيم، همانا بر تو ابلاغ و بر ما كيفر و حساب است.

قرائت … ص: 81

يثبت: بصريان و ابن كثير و عاصم «يُثبت» و ديگران «يُثبّت» خوانده اند. مفعول اين فعل بقرينه مفعول «يمحو اللَّه ما يشاء» حذف شده است مثل «وَ الْحافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَ الذَّاكِراتِ» (احزاب 35: مرداني كه شهوت خود را حفظ مي كنند و زنان، مرداني كه بسيار بياد خدا هستند و زنان). سيبويه تصور كرده است كه بعضي از عربها فعل دوم را عمل مي دهند نه اول را، مثل «متي رأيت او قلت زيداً منطلقاً». كميت گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 82

بأي كتاب ام بأية سنة تري حبهم عاراً علي و تحسب

يعني: به چه كتاب يا سنتي محبت آنها را براي من ننگ مي پنداري؟! (در اينجا هم فعل دوم عمل نكرده است) مقصود از جمله «يمحو اللَّه ما يشاء و يثبت» شايد اين است كه خداوند احكام و شرايع را بر طبق مصلحت زمان، نسخ مي كند و تغيير مي دهد.

هر گاه «يثبّت» را به تشديد بخوانيم، دليل آن «أَشَدَّ تَثْبِيتاً» است (بقره، 265) و هر گاه «يثبت» بدون تشديد بخوانيم، شاهد آن قول عايشه است: «كان رسول اللَّه اذا صلي صلاة

اثبتها»

شأن نزول … ص: 82

ابن عباس گويد: مردم پيامبر را سرزنش كردند كه زياد ازدواج مي كند و گفتند: اگر پيامبر بود، مشاغل پيامبري او را از ازدواجهاي مكرر باز مي داشت.

از اينرو خداوند فرمود: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ …

مقصود … ص: 82

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّيَّةً: پيش از تو پيامبراني فرستاديم و براي آنها زنان و فرزنداني قرار داديم و تعداد آنها بيشتر از تعداد زنها و فرزندان تو بود. سليمان داراي سيصد زن و هفتصد كنيز و داود داراي يكصد زن بود. اين مطلب از ابن عباس است. بنا بر اين نبايد داشتن همسران و فرزندان را بر تو عيب بشمرند.

در روايت است كه: امام صادق ع اين آيه را قرائت كرد سپس به سينه خود اشاره كرد و فرمود: به خدا ما ذريه پيامبريم.

وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ: هيچ پيامبري حق ندارد، آيه اي بياورد جز اينكه خداوند به او در اين باره اذن دهد.

لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ: در باره اين جمله وجوهي گفته اند:

1- يعني براي هر مدتي كه مقدر شده، كتابي است كه آن مدت در آن ثبت است و هيچ آيه اي نيست جز اينكه داراي مدتي است كه خداوند در كتابي معين كرده و تابع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 83

مصلحت و تدبير اوست. بنا بر اين آيه اي كه آنها مي خواستند نازل شود، تابع ميل و هوس آنها نيست، بلكه تابع زماني است كه خداوند بر حسب مصلحت خود معين كرده است. اين وجه از بلخي است.

2- براي هر امري كه خداوند مقرر داشته، كتابي است كه در آنجا ثبت

است، مثل مدت زندگي و مرگ و … اين وجه از ابو علي جبائي است.

3- اين عبارت، مقلوب و معناي آن اين است: براي هر كتابي كه از آسمان نازل مي شود، مدتي است كه در آن مدت نزول مي يابد. يعني هر كتابي، وقتي دارد، بنا بر اين تورات و انجيل و قرآن هر كدام وقتي دارند.

يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ: خداوند هر چه را بخواهد محو و اثبات مي كند و پيش اوست «أُمُّ الْكِتابِ». در باره محو و اثبات، اقوالي است:

1- ابن عباس و قتاده و ابن زيد و ابن جريح گويند: مقصود احكامي است كه نسخ مي شوند و بجاي آنها احكام جديدي قرار مي گيرد. ابو علي فارسي نيز همين قول را اختيار كرده است.

2- حسن و كلبي و ضحاك- از ابن عباس- و جبائي گويند: مقصود اين است كه از كتاب اعمال مردم، آنچه مباح است و كيفر ندارد، محو مي كند و طاعتها و معصيتهايي كه كيفر دارند، اثبات مي كند.

3- سعيد بن جبير گويد: يعني گناهان مؤمنان را بمشيت خود از راه تفضل، محو مي كند و گناهان مردمي كه اراده كيفرشان دارد، از روي عدالت، اثبات مي كند.

4- عمر بن خطاب و ابن مسعود و ابي وائل و قتاده گويند: اين جمله عام است، بنا بر اين خداوند، روزي و اجل و سعادت و شقاوت را محو و اثبات مي كند.

«أُمُّ الْكِتابِ» اصل كتاب است كه در آن حوادث و كائنات، ثبت شده است. ابو قلابه روايت كرده است كه: ابن مسعود مي گفت: خدايا اگر نام مرا در كتاب اشقيا ثبت كرده اي، نامم را از آنجا محو و در

كتاب سعادتمندان اثبات كن، زيرا تو هر چه خواهي محو مي كني و هر چه خواهي اثبات مي كني و اصل كتاب، پيش تست. نظير همين مطلب،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 84

از امامان شيعه (ع) در دعاهاي ايشان بما رسيده است.

عكرمه از ابن عباس روايت كرده است كه: كتاب محو و كتاب اثبات، دو كتاب جداگانه هستند و با «ام الكتاب» فرق دارند. از كتاب محو و كتاب اثبات، مطالب تغيير مي كند. لكن از «ام الكتاب» چيزي تغيير نمي كند. اين مطلب را عمران بن حصين از پيامبر گرامي نيز روايت كرده است.

محمد بن مسلم از امام باقر (ع) روايت كرده است كه: در باره شب قدر از او سؤال كردم. فرمود: در اين شب، خداوند فرشتگان و كاتبان را به آسمان دنيا مي فرستد تا حوادث سال و آنچه بمردم مي رسد، بنويسند. همه حوادث، تابع مشيت الهي هستند.

خداوند برخي را جلو مي اندازد و برخي را عقب. برخي را محو مي كند و برخي را اثبات. اصل كتاب پيش خداوند است.

فضيل مي گويد: از امام باقر (ع) شنيدم كه: علم، دو نوع است: علمي كه خداوند بفرشتگان و پيامبران آموخته و علمي كه در خزانه غيب الهي است و احدي را بدان دسترسي نيست و هر چه بخواهد در آن ايجاد مي كند.

زراره، از حمران، از امام صادق (ع) روايت كرده است كه: امور بر دو دسته اند:

اموري كه مشروط و متوقف بر شرايط و عوامل هستند و امور حتمي. آنچه مشروط و متوقف است، بر حسب مشيت الهي قابل تغيير است.

5- مقصود اين است كه: تنگي رزقها و محنتها و مصائب را در «ام الكتاب» اثبات

مي كند، آن گاه بوسيله دعا و صدقه، آنها را زايل مي سازد. بدينترتيب مي خواهد مردم را به توجه بخدا و دعا و صدقه، آنها را زايل مي سازد. بدين ترتيب مي خواهد مردم را به توجه بخدا و دعا و صدقه، تشويق كند.

6- بوسيله توبه، گناهان را محو و بجاي آنها حسنات ثبت مي كند، چنان كه مي فرمايد: «إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» (فرقان 70: مگر آنان كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح كنند كه خداوند زشتي هاي آنها را به نيكي بدل كند) اين وجه از عكرمه است.

7- مقصود اين است كه برخي از نسلها را منقرض مي كند و برخي را نگه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 85

مي دارد. چنان كه مي فرمايد: «ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ» (مؤمنون 31: سپس بعد از آنها نسل ديگري ايجاد كرديم) و «كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ» (طه 128:

چه بسيار نسلها كه پيش از آنها هلاك ساختيم) اين وجه از علي (ع) است.

8- سدي گويد: يعني ماه را محو و آفتاب را اثبات مي كند. چنان كه مي فرمايد:

«فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً» (اسراء 12: آيت شب را محو و آيت روز را روشن ساختيم).

«ام الكتاب» لوح محفوظ است كه مطالب آن قابل تغيير و تبدل نيستند.

زيرا كتب ديگر كه در مرتبه پائين هستند، دستخوش محو و اثبات مي شوند. بنا بر اين محو و اثبات در كتبي است كه نسخ پذيرند نه در اصل كتاب. اين مطلب از بيشتر مفسران است.

برخي گويند: ابن عباس از كعب پرسيد: «ام الكتاب» چيست؟ گفت: خداوند

به مخلوقات خويش علم داشت. از اينرو به علم خود خطاب كرد كه «كتاب» باشد و «كتاب» شد.

برخي گويند: علت اينكه «ام الكتاب» خوانده شده، اين است كه: آن كتاب، اصلي است كه در آن نوشته مي شود كه چنين و چنان خواهد شد. هنگامي كه امري بوقوع رسيد، در آنجا نوشته ميشود، كه آنچه نوشته شده بود كه واقع مي شود، واقع شد. بديهي است كه در اين كار مصلحت و عبرت است براي فرشتگان تا در باره آن بينديشند، زيرا مشاهده مي كنند كه كليه حوادث جهان با اينكه براي ديگران غير قابل احصاست، در علم خداوند، حساب شده و پيش بيني شده است.

وَ إِنْ ما نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ: و اگر برخي از آنچه در باره پيروزي مؤمنان و كشته شدن و اسيري و غارت اموال كافران، به ايشان وعده كرده ايم، بتو نشان دهيم …

أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ: يا اينكه پيش از آنكه اين امور را بتو نشان دهيم، ترا بسوي خود آوريم … بدينترتيب نشان مي دهد كه بعضي از آن امور، در حيات پيامبر و برخي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 86

پس از وفات اوست، بنا بر اين نبايد پيغمبر انتظار داشته باشد كه همه آن امور در حياتش واقع مي شود و آنها را بچشم خود مي بيند.

فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ: همانا بر تو ابلاغ دستورات و اوامر ما و بر ما حساب و كيفر آنهاست. اين كيفر يا در دنياست يا در آخرت.

دلالت آيه … ص: 86

از اين آيه چنين بر مي آيد كه اسلام بر ساير اديان غالب خواهد شد و در حيات پيامبر گرامي و پس از مرگش درخت شوم شرك را

ريشه كن خواهد كرد.

نظم آيات … ص: 86

آيه اول متصل است به «لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ» مي گويد: همانطوري كه پيامبران پيشين بشر بودند، پيامبر اسلام نيز بشر است و بشر قادر بر نازل كردن آيات نيست مگر به اذن خداوند. اين مطلب از ابو مسلم است. قاضي گويد: نظر به اينكه در باره فرستادن پيامبر سخن گفته بود، بيان مي كند كه پيامبران پيشين هم بشر بودند و اين پيامبر از اين حيث، با آنها فرقي ندارد. آيه دوم متصل است به «لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ» زيرا ظاهر اين است كه هر مكتوبي قابل محو نيست، از اينرو مي گويد: خداوند هر چه را بخواهد محو و اثبات مي كند، تا توهم نشود كه حتي با توبه هم معصيت ثابت است.

اين نظر از علي بن عيسي است. مجاهد گويد: هنگامي كه آيه «وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» نازل شد، قريش به پيامبر گفتند: تو قادر بر كاري نيستي. از اينرو بمنظور تهديد آنها اين آيه نازل شد و به آنها گفت كه خداوند در شب قدر، ارزاق و مصائب مردم را محو و اثبات مي كند. آيه سوم هم متصل به آيه دوم است. و مفاد آن ايت است كه آنچه بمنظور تهديد، در آيه پيش بيان شده است، در حيات يا پس از مرگ پيامبر، واقع خواهد شد و اين بشارتي است براي پيامبر. برخي گفته اند: نظر به اينكه قبلا بيان كرده بود كه براي هر اجلي كتابي است، در آيه سوم بيان كرد كه وقت عذاب آنها نيز- در حيات يا پس از مرگ پيامبر- فرا خواهد رسيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن،

ج 13، ص: 87

سوره الرعد (13): آيات 41 تا 43 … ص: 87

اشاره

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها وَ اللَّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسابِ (41) وَ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً يَعْلَمُ ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَ سَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَي الدَّارِ (42) وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ (43)

ترجمه … ص: 87

آيا نمي بينند كه ما زمين را قصد مي كنيم و از اطراف آن مي كاهيم؟ خداوند حكم مي كند و كسي را نرسد كه حكم او را تعقيب و رد كند. او حسابش سريع است.

پيش از آنها نيز كافران با پيامبران نيرنگ كردند. همه تدبيرها و مكرها به دست خداست. او بكردار هر كسي آگاه است و كفار خواهند دانست كه سر انجام نيكو از آن كيست؟ كافران گويند: تو فرستاده خداوند نيستي. بگو: شهادت خداوند و كسي كه علم كتاب پيش اوست، ميان من و شما كافي است.

قرائت … ص: 87

اهل حجاز و ابو عمرو «و سيعلم الكافر» و ديگران «و سيعلم الكفار» خوانده اند.

وجه قرائت اول اين است كه كلمه «الكافر» مثل «الانسان» عام است و شامل همه افراد مي شود مثل «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ» (عصر 2: انسان ها در زيانند). وجه قرائت جمع اين است كه در مورد ديگر «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا … » (شعراء 227: بزودي ستمكاران

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 88

مي دانند) فاعل فعل، جمع آمده و اشكالي هم ندارد.

ابو علي گويد: «يعلم» متعدي به دو مفعول است و همانطوري كه در مثل «فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ» (انعام 135: خواهيد دانست كه سر انجام بهشت براي كيست؟) فعل بوسيله استفهام معلق شده، در آيه مورد بحث نيز بوسيله جار و مجرور، معلق شده است.

در قرائت غير مشهور «و من عنده علم الكتاب» بكسر ميم و دال «و من عنده علم الكتاب» نيز قرائت شده است. قرائت اول يعني «و من فضله و لطفه ام الكتاب» كه جار و مجرور خبر و «علم الكتاب» مبتداست و در قرائت دوم، جار

و مجرور متعلق به فعل است.

لغت … ص: 88

نقص: كم كردن چيزي از چيزي. در كمي منزلت و مقام نيز استعمال مي شود.

طرف: آخر چيزي. اطراف زمين: نواحي آن.

تعقيب: بازگرداندن چيزي پس از جدا كردن آن. مي گويند: «عقّب العقاب علي صيده» (عقاب بعد از آنكه از شكار خود جدا شده بود، دو باره به آن حمله كرد.)

مكر: نيرنگ.

شهيد: شاهد، گواه. البته اين كلمه مبالغه آميز است. شهادت، اين است كه انسان صحت چيزي را از راه مشاهده، گواهي كند.

اعراب … ص: 88

نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها: جمله حاليه.

لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ: جمله حاليه.

كَفي بِاللَّهِ: باء زائده. اين باء براي تأكيد است و اسناد فعل به فاعل را محقق مي سازد.

مقصود … ص: 88

اكنون خداوند متعال، مطلبي را ذكر مي كند كه براي عبرت آموزي اهل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 89

كفر، بسيار مفيد و مؤثر است.

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها: آيا نمي بينند كه ما زمين را قصد مي كنيم و از اطراف آن مي كاهيم؟ در باره معناي اين جمله، اختلاف است:

1- ابن عباس و قتاده و عكرمه گويند: يعني آيا كفار نمي بينند كه ما اطراف زمين را بوسيله مرگ اهلش كم مي كنيم؟ در حقيقت اين تعبير مجازي است. مقصود كم- كردن اطراف زمين نيست. بلكه مقصود كم كردن اهل زمين است از اطراف آن. مثل:

«وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ» (يوسف 82: از اهل قريه سؤال كن). آيا نمي ترسند كه همين عمل كاهش را نسبت به ايشان انجام دهيم؟

2- عطا و مجاهد و بلخي گويند: يعني علما و فقها و برگزيدگان را از اطراف زمين كم مي كنيم. نظير اين مطلب از ابن عباس و سعيد بن جبير و امام صادق (ع) نيز نقل شده است. عبد اللَّه بن مسعود مي گفت: مرگ عالم، رخنه اي است در اسلام كه تا شب و روز بر قرار است هيچ چيز آن را جبران نمي كند.

3- حسن و ضحاك و مقاتل گويند: يعني ما مسلمانان را كمك مي كنيم تا بفتوحاتي نائل آيند، در نتيجه اهل كفر، كم و اهل اسلام زياد مي شوند و بلاد شرك در قلمرو اسلام قرار مي گيرد.

ضحاك گويد: يعني اهل مكه نديدند كه ما بلاد اطراف را براي

محمد (ص) فتح كرديم؟! زجاج گويد: يعني آيا مشركين نمي ترسند كه سرزمين آنها را نيز مثل سرزمينهاي ديگر براي محمد (ص) فتح كنيم؟! اين معني از ابن عباس نيز روايت شده است. قاضي گويد: اين معني مناسب تر است، زيرا به وعده خداوند در باره اظهار و نصرت دين حق، متصل است.

4- جبائي گويد: يعني آيا نديده اند كه چگونه آبادي ها ويران، و زندگيها دستخوش مرگ و نيستي و زياديها دستخوش كمي مي گردند؟! وَ اللَّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ: خداوند حكم مي كند و ميان حق و باطل جدا مي سازد و كسي را نرسد كه حكم او را نقض كند. اين معني از ابن عباس است و مقصود ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 90

اين است كه كسي حكم او را براي رد و نقض دنبال نمي كند.

وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسابِ: خداوند نسبت بكردار بندگان، سريع الحساب است، طاعات را پاداش و معصيتها را كيفر مي دهد.

اكنون به اين مطلب مي پردازد كه مكر كافران بوقت نزول عذاب، مضمحل مي گردد.

از اينرو فرمود:

وَ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ: كفاري كه پيش از اينان بودند، با مؤمنين به نيرنگ پرداختند و در كفر خود حيله كردند و در تكذيب پيامبران سياست و تدبير بكار بردند.

همانطوري كه خداوند مكر آنان را باطل كرد، مكر اينان را نيز باطل خواهد كرد.

فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً: همه كارها و تدبيرها براي خداوند است، بنا بر اين مكر آنان را بخودشان باز مي گرداند و دلائل روشن براي بندگان خود نصب خواهد كرد.

ابو مسلم گويد: يعني خداوند مالك جزاي مكر آنهاست. جبائي گويد: يعني خداوند عواقب وخيمي بر اثر نيرنگهاي آنان براي آنها فراهم خواهد ساخت.

يَعْلَمُ

ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ: هيچ يك از كردار نيك و بد انسان بر خداوند مخفي نيست، زيرا او بهمه معلومات، داناست. برخي گويند: يعني خداوند به نيرنگهاي آنها نسبت به پيامبر آگاه است و همه را باطل و دين خود را آشكار مي كند.

وَ سَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَي الدَّارِ: در اينجا خداوند آنها را تهديد مي كند كه بزودي خواهند دانست كه سر انجام، بهشت براي كيست. و اين هنگامي است كه مؤمنين داخل بهشت و كافران داخل جهنم مي شوند. برخي گويند: يعني كافران خواهند فهميد كه عاقبت پسنديده، براي شماست يا ايشان و اين هنگامي است كه خداوند دين خود را ظاهر گرداند.

وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا: مردم كافر، بتو مي گويند كه تو از جانب خداوند فرستاده نشده اي.

قُلْ كَفي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ: بگو: شهادت خداوند در باره صدق ادعاي من كافي است، زيرا براي اثبات نبوت من آيات و دلائلي قرار داده است كه براي اهل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 91

انصاف و خرد، كمترين ترديدي باقي نمي ماند.

وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ: در باره اين جمله اقوالي است:

1- حسن و ضحاك و سعيد بن جبير و زجاج گويند: مقصود از كسي كه: علم كتاب پيش اوست، خداوند است. مؤيد آن قرائت «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» است.

2- ابن عباس و قتاده و مجاهد و جبائي گويند: مقصود مؤمنان اهل كتاب، از قبيل عبد اللَّه سلام و سلمان فارسي و تميم داري است. دسته اول، اين قول را نپذيرفته، گويند:

اين سوره، مكي است و اينها بعد از هجرت، مسلمان شده اند.

3- از امام باقر و امام صادق (ع) نقل شده

كه منظور علي (ع) و ساير ائمه است.

بريد بن معاويه از امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: «خداوند ما را قصد كرده است. اول و افضل و برگزيده تر ما بعد از پيامبر، علي (ع) است». عبد اللَّه بن كثير روايت كرده است كه آن بزرگوار دست بر سينه گذاشت و فرمود: «بخدا علم كتاب بطور كامل، پيش ماست» مؤيد آن، روايت است از شعبي كه گفت: بعد از پيامبر گرامي اسلام، احدي به كتاب خدا عالم تر از علي و اولاد صالحش نيستند. عاصم بن ابي النجود از ابي عبد الرحمن سلمي نقل كرده است كه گفت: احدي نديدم كه قرآن را بهتر از علي بن ابي طالب قرائت كند. ابو عبد الرحمن نيز از عبد اللَّه مسعود نقل كرده است كه مي گفت:

اگر كسي بقرآن عالمتر از من بود، به او مراجعه مي كردم. گفتند: علي چطور؟ پاسخ داد: مگر من به علي مراجعه و از او استفاده نكرده ام؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 92

سوره ابراهيم … ص: 92

اشاره

ابن عباس و قتاده و حسن گويند: اين سوره مكي است بجز دو آيه آن كه در باره كشته گان بدر نازل شده است: «أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً … وَ بِئْسَ الْقَرارُ» (28 و 29)

شماره آيات … ص: 92

بنا بر عدد شامي 55 و بنا بر عدد حجازي 54 و بنا بر عدد كوفي 52 و بنا بر عدد بصري 51 آيه است (بموارد اختلاف، در جاي خود اشاره خواهيم كرد)

فضيلت سوره … ص: 92

ابي بن كعب گويد: پيامبر گرامي اسلام فرمود: هر كس سوره ابراهيم و حجر بخواند، ده حسنه به او داده مي شود به اندازه همه كساني كه بت ها را پرستيده يا نپرستيده اند.

عيينة بن مصعب از امام صادق (ع) روايت كرده است كه: هر كس سوره ابراهيم و حجر را در دو ركعت نماز در هر جمعه بخواند، فقر و جنون و سختي به او نمي رسد.

تفسير … ص: 92

خداوند سوره «رعد» را با اثبات رسالت پيامبر و آسماني بودن قرآن، خاتمه داد. اكنون اين سوره را به بيان هدف رسالت و قرآن آغاز كرده، مي فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 93

سوره إبراهيم (14): آيات 1 تا 3 … ص: 93

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلي صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ (1) اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ وَيْلٌ لِلْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ شَدِيدٍ (2) الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَي الْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ (3)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمن الرّحيْم.

ترجمه … ص: 93

كتابي است كه ما بر تو نازل كرديم براي اينكه مردم را به اذن پروردگارشان از تاريكيها، بسوي نور و براه خداوند مقتدر و ستوده، هدايت كني. خداوندي كه هر چه در آسمانها و زمين است از اوست و واي به حال كافران كه دچار عذابي سخت مي شوند.

آنان كه زندگي دنيا را بر آخرت ترجيح داده، از راه حق باز مي دارند و در طلب انحراف هستند. آنان در گمراهي دوري هستند.

تعداد آيات … ص: 93

بنا بر عدد عراقي سه آيه و بنا بر عدد حجازي و شامي چهار آيه است. «الظلمات و النور» به نظر حجازيان و شاميان، پايان آيه اول است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 94

قرائت … ص: 94

اللَّه الذي: اهل مدينه و شام به رفع و ديگران به جر خوانده اند.

جر آن بنا بر اين است كه بدل از «الحميد» باشد، نه صفت. زيرا اسم صفت واقع نمي شود و كلمه «اللَّه» بر اثر كثرت استعمال، بصورت علم در آمده و نام ذات مقدس ربوبي است.

قرائت رفع، بنا بر اين است كه از سابق منقطع شده باشد. بنا بر اين «الذي» ممكن است خبر و ممكن است صفت باشد و در اين صورت، خبر، مقدر است.

در آيه: «قُلْ بَلي وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عالِمِ الْغَيْبِ» (سبا 3) اگر «عالِمِ الْغَيْبِ» را برفع بخوانيم خبر آن «لا يَعْزُبُ عَنْهُ» است و اگر به جر بخوانيم، صفت خواهد بود و بنا بر اين با آيه مورد بحث، مشابه است.

در آيه: «مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ» (يس 52) نيز ممكن است «هذا» را مبتدا و «ما وَعَدَ الرَّحْمنُ» را خبر بگيريم و ممكن است «هذا» را صفت «مرقدنا» بگيريم. در اين صورت «ما وَعَدَ الرَّحْمنُ» مبتدا و خبر آن مقدر است.

لغت … ص: 94

عزيز: قادري كه قدرت او ابدي است.

حميد: كسي كه در همه حال پسنديده است.

استحباب: طلب محبت شي ء. محبت، خواستن منافع محبوب است. گاهي در شهوت و تمايلات نفساني نيز استعمال مي شود.

بغيه: ابتغاء، طلب.

مقصود … ص: 94

الر: در باره معاني حروف مقطعه اي كه در اوايل سوره ها آمده و اقوال مختلفي كه در باره آنهاست، در اول سوره بقره بحث كرده ايم.

كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ: اين كتاب آسماني كه بوسيله جبرائيل بر تو نازل كرده ايم، سحر و شعر نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 95

لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ: تا مردم را از گمراهي به هدايت و از كفر به ايمان آوري.

بِإِذْنِ رَبِّهِمْ: و اين كار را به امر پروردگارشان انجام مي دهي. از اين آيه بر مي آيد كه: خداوند از همه مكلفين، ايمان مي خواهد زيرا «لام» براي غرض و هدف است نه عاقبت و سرانجام، زيرا اگر چنين بود بايد همه مردم اهل ايمان باشند، در حالي كه چنين نيست. اكنون مقصود از «نور» را بيان كرده، مي فرمايد:

إِلي صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ: مردم را از ظلمات كفر براه خداوند كه منجر بخدا- شناسي حقيقي و پي بردن بقدرت و عظمت و نعمتهاي بيكران او خواهد شد، هدايت مي كند.

اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ: خدايي كه مالك تمام موجوداتي است كه در زمين و آسمانهاست و هر گونه تصرفي مي تواند در آنها بكند.

وَ وَيْلٌ لِلْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ شَدِيدٍ: در اينجا نسبت بكافران اظهار تأسف كرده، مي گويد: واي بحال كافراني كه نعمتهاي خداوند را منكر شده، به يگانگي او اعتراف نمي كنند. اينان دچار عذابي سخت و دشوار خواهند شد.

الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَي الْآخِرَةِ: سپس

مردم كافر را چنين توصيف مي كند: آنان كه ماندن در اين دار فاني را بر حيات آخرت، ترجيح مي دهند. كلمه «علي» بهمين منظور آمده كه ترجيح آنها دنيا را بر آخرت، افاده كند. ترجيح آخرت بر دنيا مذمت آور است، زيرا دنيا خانه انتقال و فنا و آخرت، خانه مقام و بقاست.

وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ: ديگر از صفات كافران اين است كه: ديگران را از پيروي راه حق و خداشناسي باز مي دارند يا اينكه خود را از پيروي راه حق باز مي دارند.

وَ يَبْغُونَها عِوَجاً: و همچنين بدنبال تغيير راه و كج كردن آن هستند. كلمه «سبيل» هم ممكن است مذكر باشد و هم مؤنث، بنا بر اين بازگشت ضمير مؤنث به آن مانعي ندارد.

برخي گويند: يعني دنيا را از غير راه آن طلب مي كنند، چه نعمتهاي خدا از راه طاعت، بدست مي آيد نه از راه معصيت.

أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ: اينها از راه راست منحرف و دور و دچار گمراهي هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 96

سوره إبراهيم (14): آيات 4 تا 6 … ص: 96

اشاره

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (4) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (5) وَ إِذْ قالَ مُوسي لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (6)

ترجمه … ص: 96

و هيچ پيامبري را نفرستاديم جز بزبان قومش تا براي مردم احكام دين را بيان كند، و خداوند هر كه را بخواهد گمراه و هر كه را بخواهد هدايت مي كند و او توانا و حكيم است. ما موسي را با دلائل و معجزاتي فرستاديم كه قومش را از تاريكيها بنور آورد و آنها را بياد ايام عذاب و نعمت خدا افكند. در اين ياد آوري براي مردم شكيبا و سپاسگزار، آياتي است. و ياد آور هنگامي كه موسي بقوم خود گفت: ياد آوريد نعمت خدا را بر خويش، هنگامي كه شما را از آل فرعون- كه شما را عذاب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 97

مي كردند و فرزندانتان را مي كشتند و زنانتان را زنده مي گذاشتند- نجات داد و در اينها آزمايش بزرگي است از پروردگارتان.

تعداد آيات … ص: 97

بنا بر عدد عراقيان سه آيه و بنا بر عدد ديگران چهار آيه است. اختلاف در كلمه «إِلَي النُّورِ» است.

لغت … ص: 97

تذكير: يادآوري كردن.

صبار: كسي كه صبر بسيار دارد.

اعراب … ص: 97

أَنْ أَخْرِجْ: ممكن است «انْ» بمعناي «ايْ» و به معناي تفسير باشد. ممكن است همان «ان» باشد كه به افعال وصل مي شود، جز اينكه در اينجا بر سر فعل امر در آمده و امر به خبر تأويل برده مي شود. مثل «انت الذي فعلت» كه مؤول است به «انت الذي فعل».

يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ: جمله حاليه.

مقصود … ص: 97

اكنون اين مطلب را بيان مي كند كه پيامبران را بزبان قومشان مي فرستد، تا بهتر مقاصد او را در يابند و عذري براي آنها باقي نماند. از اينرو مي فرمايد:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ: هرگز پيامبري نفرستاده ايم كه بزبان قوم خود سخن نگويد، براي اينكه مردم سخن او را بفهمند و احتياجي بمترجم نداشته باشند. خداوند پيامبر اسلام را بسوي همه انسانها فرستاد اما بزبان قومش يعني عرب. چنان كه مي فرمايد: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً» (سبا 28: ترا بسوي همه مردم فرستاديم تا آنها را بشارت دهي و بترساني).

حسن گويد: خداوند بر پيامبر خود منت گذاشت كه او را تنها بسوي قومش نفرستاده، بلكه مبعوث بسوي همه انسانهاست. مجاهد نيز چنين گويد. برخي گويند: يعني همانطوري كه ترا بزبان عربي بسوي عرب فرستاديم تا تو دين را براي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 98

آنها و آنها براي مردم بيان كنند، هر پيامبري را نيز بزبان قومش فرستاديم تا دين را براي مردم آشكار سازند.

فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ: سپس جمله ديگري را آغاز كرده، مي فرمايد: هر كه را بخواهد و مستحق كيفر باشد، گمراه مي كند و هر كه را بخواهد بلطف خود هدايت مي كند. برخي

گويند: يعني نسبت به آنها كه شايستگي دارند لطف مي كند و نسبت بديگران لطف نمي كند و گمراه مي شوند. بنا بر اين هر كس كه تفكر و تدبر كند، هدايت مي يابد و خداوند او را استوار مي سازد و هر كس كه اعراض كند، خداوند او را بحال خود وامي گذارد.

وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ: خداوند صاحب قدرت و حكيم است.

هم اكنون در باره رسالت موسي، مي فرمايد:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ:

ما موسي را با معجزات و دلائل روشن فرستاديم و به او مأموريت داديم كه قوم خود را از تاريكيها بسوي نور رهنمون شود، بديهي است كه آنها بوسيله دعوت موسي اهل ايمان شده، از كفر خارج مي شوند، بنا بر اين عامل خارج شدن آنها از كفر بايمان، موسي است.

وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ، در اين باره اقوالي است:

1- ابن زيد و بلخي گويند: يعني به موسي امر كرديم كه قوم خود را بياد حوادث گذشته و بلاهايي كه گريبانگير امم پيشين شده است بيفكند، تا آنها بترسند.

مؤيد اين معني شعر عمرو بن كلثوم است:

و ايام لنا غر طوال عصينا الملك فيها ان ندينا

يعني: چه روزگار درخشان طولاني كه پادشاهي عمرو بن منذر را گردن ننهاديم و بدين او در نيامديم! بنا بر اين، مقصود، ايامي است كه خداوند از گرد نفر از ان انتقام گرفته است.

2- ابن عباس و ابي بن كعب و حسن و مجاهد و قتاده گويند: يعني آنها را بياد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 99

نعمتهاي خداوند در ساير ايام، بيفكن. همين معني از امام صادق (ع) نيز روايت

شده است.

3- ابو مسلم گويد: منظور سنتها و افعال خداوند است كه بصورت انعام يا انتقام در ميان بندگان وقوع يافته است. در حقيقت «ايام» زمان وقوع سنن و افعال خداوند هستند. اين قول جامع دو قول سابق است.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ: در اين يادآوري براي كساني كه عادت بصبر دارند و شكر نعمت بجاي مي آورند، دلائلي روشن است. در اينجا صبر و شكر را جمع كرده است زيرا مؤمن يا گرفتار بلائي است كه صبر مي كند يا برخوردار از نعمتي است كه شكر مي كند، بنا بر اين صبر و شكر از خصال مؤمنين است، علاوه بر اين، هيچ تكليفي خالي از صبر و شكر نيست.

وَ إِذْ قالَ مُوسي لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ: بياد آور كه موسي بقوم خود گفت: ياد آوريد هنگامي كه خداوند نعمت خود را شامل حال شما كرد و شما را از آل فرعون- كه عذابتان مي كردند و پسرانتان را سر مي بريدند و زنانتان را بمنظور بردگي زنده مي گذاشتند- نجات بخشيد.

وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ: و در اين حوادث، آزمايش بزرگي بود از جانب خداوند. تفسير اين آيه در سوره بقره گذشت.

در سوره بقره، يذبحون بدون واو عطف و در اينجا با واو عطف آمده. فراء گويد:

عطف صحيح است زيرا عذاب آنها غير از ذبح بود، بدون عطف هم صحيح است تا تفسير باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 100

سوره إبراهيم (14): آيات 7 تا 10 … ص: 100

اشاره

وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ (7) وَ قالَ مُوسي

إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ (8) أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللَّهُ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْواهِهِمْ وَ قالُوا إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (9) قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (10)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 101

ترجمه … ص: 101

و ياد آور هنگامي را كه خداوند اعلام فرمود كه: اگر شكر نعمت ها را بجاي آوريد، بر نعمت هاي شما مي افزايم و اگر كفران نعمت كنيد، عذاب من شديد است.

موسي گفت: اگر شما و همه كساني كه در روي زمين هستند، كفر بورزيد، خداوند بي نياز و ستوده است. آيا خبر قوم نوح و عاد و ثمود كه در گذشته مي زيسته اند و كساني كه بعد از آنها آمده اند و جز خدا كسي از حال آنها خبر ندارد، به شما نرسيده است؟

پيامبران با دلائل روشن، نزد آنها آمدند و آنها دست ها را در دهان هاي خويش كردند و گفتند: ما منكر رسالت شمائيم و در باره آنچه ما را به آن دعوت مي كنيد، در شك هستيم و احتمال سوء نيت، در باره شما مي دهيم. پيامبرانشان گفتند: آيا در باره خداوندي كه آفريدگار آسمان ها و زمين است، شكي است؟ خداوند شما را دعوت مي كند كه گناهان تان را بيامرزد و تا مدتي معين شما را مهلت دهد. گفتند:

شما نيز بشري مثل ما هستيد كه مي خواهيد ما را از آنچه پدرانمان پرستش مي كردند، بازداريد.

بنا بر اين دليلي روشن براي ما بياوريد.

تعداد آيات … ص: 101

بر حسب شمارش كوفيان، چهار آيه و بر حسب شمارش ديگران پنج آيه و اختلاف در «قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ» است. كوفيان اينجا را خاتمه آيه ندانسته و ديگران دانسته اند.

لغت … ص: 101

تأذن: اعلام. «آذن و تأذن» نظير «اوعد و توعد» داراي يك معني هستند.

شاعر گويد:

آذنتنا ببينها اسماء رب ثاو يمل منه الثواء

يعني: اسماء اعلام كرد كه او قصد دارد از ما جدا گردد، بسا مقيمي كه از اقامت خود به تنگ آمده است.

نبأ: خبر از يك حادثه بزرگ. «نبّأ اللَّه محمداً» يعني خداوند محمد را به پيامبري

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 102

برگزيد و او را از اسرار غيبي خبر داد. «تنبأ مسيلمة الكذاب» يعني مسيلمه ادعاي نبوت كرد.

ريب: پليدترين شكها را گويند و «مريب» كسي است كه تهمت و افترا ببندد و در نتيجه در مردم ايجاد شك و ترديد كند.

اعراب … ص: 102

قَوْمِ نُوحٍ وَ … : بدل از «الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ».

فاطر: مجرور صفت «اللَّه».

مِنْ ذُنُوبِكُمْ: «من» براي تبعيض و بقولي زائده است. سيبويه گويد: «من» در جمله مثبت، زائده واقع نمي شود.

مقصود … ص: 102

در آيات پيش، در پيرامون نعمتهاي الهي سخن گفته شد، اكنون در باره وظيفه شكر گزاري و فوايد آن و مضرات كفران نعمت، سخن مي گويد:

وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ: حسن و بلخي گويند: يعني بياد آورد هنگامي كه خداوند اعلام فرمود. ابن عباس گويد: يعني هنگامي كه خداوند به شما فرمود. جبائي گويد:

يعني هنگامي كه خداوند شما را خبر داد.

لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ: اگر در برابر نعمتهاي من سپاسگزار باشيد، بر نعمتهاي شما مي افزايم.

وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ: و اگر منكر نعمتهاي من شويد، عذاب من براي كساني كه منكر شوند، سخت است. امام صادق (ع) فرمود: از اين آيه برمي آيد كه هر بنده اي كه به او نعمتي عطا شد و به قلب خود به آن نعمت اقرار و خداوند را بزبان خود، ستايش كرد، سخنش به پايان نمي رسد، جز اينكه خداوند فرمان دهد كه بر نعمت او افزوده شود.

وَ قالَ مُوسي إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ:

موسي چنين گفت: اگر شما و همه كساني كه در روي زمين هستند منكر نعمت-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 103

هاي خداوند شويد، بخداوند زيان نمي رسانيد. ضرر اين كار، دامنگير خود شما مي شود و سزاوار كيفر خواهيد شد، زيرا خداوند از شكر شما بي نياز و در كارهاي خود ستوده است.

ممكن است منظور از كفر نعمت، تشبيه خداوند به خلق يا رد حكمش يا مخالفت با يكي

از پيامبرانش باشد، زيرا خداوند در همه اين امور، بوسيله دلائل روشن، مردم را مورد تنعم قرار داده و دقت در آن دلائل را مستلزم پاداش فراوان معرفي كرده است. پس دقت نكردن در آن دلائل و انكار آنها كفران نعمت است.

أَ لَمْ يَأْتِكُمْ: برخي گويند: اين خطاب، متوجه امت پيامبر ماست كه آنها را متوجه سرگذشت مردم گذشته مي كند. برخي گويند: اين جمله هم تتمه گفتار موسي (ع) است، كه قسمتي از آن در آيه پيش، بيان شد.

نَبَؤُا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ:

آيا اخبار قوم نوح و عاد و ثمود و اقوامي كه بعد از آنها آمده اند و تفصيل سرگذشت و تعداد و اعمال و كيفر آنها را جز خداوند نمي داند، به شما نرسيده است؟

ابن انباري گويد: خداوند اقوامي از عرب و غير عرب را بهلاكت رسانيد، در نتيجه اخبار و آثار آنها از ميان رفت، بنا بر اين احدي جز خداوند از حال آنها خبر ندارد.

ابن مسعود هر گاه اين آيه را مي خواند، مي گفت: نسابه ها دروغگو هستند.

برخي گفته اند: پيامبر اسلام در نسبت خود به اجداد، از معد بن عدنان تجاوز نمي كرد.

بنا بر اين جمله «وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ» مبتدا و خبر است.

جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْواهِهِمْ: اقوامي كه پيامبران خدا براي ايشان، دلائل روشن و احكام حلال و حرام آوردند و آنها زير بار نرفتند.

در باره معناي جمله اخير، اقوالي است:

1- ابن مسعود و ابن عباس و جبائي گويند: يعني از شدت خشم انگشت ها را به دندان مي گرفتند، زيرا تحمل گفتار پيامبران براي آنها

دشوار بود.

2- حسن و مقاتل گويند: يعني دست هاي خود را در دهان انبيا مي كردند، تا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 104

آنها را تكذيب و گفتار آنها را رد كنند. بنا بر اين ضمير «ايديهم» به كفار و ضمير «افواههم» به انبيا بر مي گردد. گويي آنها هنگامي كه سخن پيامبران را مي شنيدند، با دست هاي خود به دهان آنها اشاره مي كردند، تا آنها را ساكت كنند.

3- كلبي گويد: يعني دستها را بر دهان خود مي گذاشتند و بدينوسيله به پيامبران اشاره مي كردند كه ساكت شوند و از دعوت آنها خودداري كنند. ما هم هر گاه بخواهيم كسي را ساكت كنيم، همين كار را انجام مي دهيم. بنا بر اين هر دو ضمير به كفار بر مي گردد.

4- هر دو ضمير به پيامبران بر مي گردد و منظور اين است كه آنها دست پيامبران را مي گرفتند و بر دهانشان مي گذاشتند، تا ساكت شوند و سخنشان قطع شود. پيامبران هم از هدايت آنها مأيوس شده، سكوت مي كردند.

اينها همه، بنا بر اين است كه: «ايدي» و «افواه» حمل بر معناي حقيقي شوند.

كساني كه حمل بر معاني مجازي كرده اند، نيز در باره آن اختلاف كرده اند: برخي گفته اند منظور از «ايدي» دلائلي است كه پيامبران بر زبان مي آوردند و مقصود اين است كه: دلائل آنها را بدهانشان باز مي گرداندند و استماع نمي كردند. مجاهد و قتاده گويند: يعني گفتار پيامبران را رد و تكذيب مي كردند. ابو عبيده و اخفش گويند:

يعني امر خدا را ترك و از قبول آن خودداري مي كردند. قتيبي گويد: شنيده نشده است كه عرب از اين تعبير، ترك امر را اراده كند. بلكه مقصود اين است كه آنها از

روي خشم و غضب، دستها را بدندان مي گرفتند. چنان كه شاعر گويد:

«يردون في فيه عشر الحسود»

يعني: آنها چنان حسود را به خشم مي آورند كه ده انگشت خود را بدندان مي گيرد. شاعر ديگري گويد:

قد افني انامله ازمه فاضحي يعض علي الوظينا

يعني: از شدت غضب، انگشتان خود را آن قدر گزيد كه همه را از بين برد و حالا پشت دست و ذراع را دندان مي گيرد! مجاهد گويد: يعني پندها و اندرزهاي حكيمانه انبيا را رد مي كردند. بنا بر اين «في» به معناي «باء» است. فراء گويد: برخي چنين گفته اند:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 105

و ارغب فيها عن لقيط و رهطه و لكنني عن سنبس لست ارغب

يعني: بدخترم از لقيط و قبيله اش اعراض مي كنم. لكن از قبيله «سنبس» اعراض نمي كنم. (در اينجا «فيها» يعني «بها») وَ قالُوا إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَيْهِ مُرِيبٍ: و گفتند: ما منكر رسالت شما هستيم و در دين شما شك داريم و احتمال مي دهيم كه شما از اين راه در صدد بدست آوردن رياست و مقام هستيد و دروغ مي گوئيد.

قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: در اين هنگام پيامبران به ايشان گفتند: آيا با وجود دلائل بسيار بر توحيد ذات و صفات، در باره خداوندي كه آفريدگار و پديد آورنده آسمانها و زمين است، ترديدي است؟ بديهي است كه احدي جز خداوند، بر اين كارها قدرت ندارد، بنا بر اين لازم است كه به يكتايي پرستيده شود و ديگري كه بر اختراع اجسام، قدرتي ندارد، پرستيده نشود.

يَدْعُوكُمْ

لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ: خداوند شما را دعوت به ايمان مي كند، تا به شما سود برساند، نه زيان. مقصود از «مِنْ ذُنُوبِكُمْ» اين است كه برخي از گناهان شما را بيامرزد، زيرا خداوند گناه شرك را نمي آمرزد. جبائي گويد: درست است كه «من» براي تبعيض است، لكن در معناي آن توسعه داده شده و مقصود، آمرزش همه گناهان است.

وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي: خداوند شما را تا وقت مرگ مهلت مي دهد و كيفر شما را موكول به بعد از مرگ مي كند.

قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا: به پيامبران خود مي گفتند: شما هم بشري هستيد مثل ما و مي خواهيد ما را از پرستش بتها- كه كار نياكان مان بوده است- بازداريد.

فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِينٍ: بنا بر اين براي اثبات مدعاي خود و ابطال راه و رسم ما بايد دلائل روشني نشان دهيد و بياوريد.

علت اينكه: چنين مي گفتند، اين است كه معتقد بودند كه معجزات پيامبران معجزه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 106

نيست و دلالتي ندارد. برخي گويند: آنها معجزات ديگري مي خواستند.

دلالت آيه … ص: 106

از اين آيه، برمي آيد كه خداوند، اراده كفر و شرك نمي كند، بلكه اراده خير و ايمان مي كند و اينكه پيامبران را بسوي كفار فرستاده است، تا ايمان آورند و اين از راه رحمت و تفضل و انعام است نسبت به آنها. شاهد اين مطلب، جمله «يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ» است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 107

سوره إبراهيم (14): آيات 11 تا 12 … ص: 107

اشاره

قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلي مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ ما كانَ لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (11) وَ ما لَنا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلي ما آذَيْتُمُونا وَ عَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (12)

ترجمه … ص: 107

پيامبرانشان گفتند: ما هم جز بشري مانند شما نيستيم. لكن خداوند بر هر بنده اي كه بخواهد، منت مي گذارد و ما را نرسد كه جز به اذن خدا براي شما دليل و معجزه اي بياوريم و بايد مردم مؤمن بخدا توكل كنند. و ما را نرسد كه بخدا توكل نكنيم، حال آنكه راه را به ما نشان داده است. ما در برابر آزارهاي شما صبر مي كنيم و بايد مردم متوكل بخدا توكل كنند.

مقصود … ص: 107

اكنون خداوند متعال به نقل جواب پيامبران به كفار پرداخته، مي فرمايد:

قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ: پيامبرانشان به آنها گفتند: ما از لحاظ شكل و هيأت، مثل شما بشريم و فرشته نيستيم «1».

__________________________________________________

(1)-

همسري با انبيا برداشتند اوليا را همچو خود پنداشتند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 108

وَ لكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلي مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ: لكن خداوند بهربنده اي كه بخواهد منت مي گذارد و او را به پيامبري مبعوث مي كند و همراه معجزات، براي ارشاد مردم او را مأمور مي سازد. اكنون خداوند بر ما نيز منت گذارده و ما را برسالت آسماني برگزيده است.

وَ ما كانَ لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ: و ما را نرسد كه براي اثبات مدعاي خود دليل و معجزه اي براي شما آوريم جز به امر خدا.

وَ عَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ: مردمي كه خدا را تصديق و پيامبرانش را مي پذيرند، بايد بخدا توكل كنند.

وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَي اللَّهِ: هر گاه ما بخدا توكل نكنيم و امور خود را به او واگذار نكنيم چه خواهيم داشت؟! بنا بر اين «ما» براي استفهام است. برخي گويند:

يعني هر گاه بخدا توكل و اعتماد

نكنيم، عذري نخواهيم داشت. بنا بر اين «ما» براي نفي است. اگر چه بازگشت استفهام نيز به نفي است.

وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا: با اينكه خداوند راه توكل را به ما نشان داده است. برخي گويند: يعني ما را براه ايمان هدايت و بر معرفت خود راهنمايي كرده و براي عبادت، توفيق بخشيده و از آلايش شرك، پاك ساخته و ضامن شده است كه ما را از پاداش فراوان خود برخوردار سازد. بنا بر اين مقصود اين است كه: هر گاه ما اهل هدايت باشيم، سزاوار نيست كه به خدا توكل نكنيم.

__________________________________________________

(گفته ما اينك بشر ايشان بشر ما و ايشان بسته خوابيم و خور

اين ندانستند ايشان از عمي هست فرقي در ميان بي منتهي

هر دو گون زنبور خورند از محل ليك زان شد نيش و زان ديگر عسل

هر دو گون آهو گيا خوردند و آب زين يكي سرگين شد و زآن مشك ناب

هر دو ني خوردند از يك آب خور اين يكي خالي و آن پر از شكر

صد هزاران اين چنين اشباه بين فرقشان هفتاد ساله راه بين

اين خورد گردد پليدي زآن جدا آن خورد گردد همه نور خدا

اين خود زايد همه بخل و حسد و آن خورد زايد همه نور احد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 109

وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلي ما آذَيْتُمُونا: و ما بر آزار و اذيت شما صبر مي كنيم، زيرا خداوند ما را در برابر تعديات شما ياري خواهد كرد.

وَ عَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ: خداوند متعال، اين مطلب و نظائر آن را در قرآن كريم براي پيامبر گرامي اسلام نقل مي كند، تا به

پيامبران پيشين تأسي كند و در برابر آزار و اذيتهاي مشركين، صبر و توكل داشته باشد.

واقدي روايت مي كند كه پيامبر فرمود: هر گاه «كيك» شما را اذيت كند، قدح آبي برگيريد و هفت بار آيه «وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَي اللَّهِ … » بر آن بخوانيد و بگوييد:

اگر بخداوند ايمان داريد، دست از اذيت ما برداريد، سپس آب را در اطراف بستر خود بپاشيد كه آن شب را راحت مي خوابيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 110

سوره إبراهيم (14): آيات 13 تا 18 … ص: 110

اشاره

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا فَأَوْحي إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ (13) وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ (14) وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ (15) مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقي مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ (16) يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ (17)

مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلي شَيْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ (18)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 111

ترجمه … ص: 111

كافران به پيامبران خويش گفتند: شما را از زمين خويش بيرون مي كنيم، جز اينكه بكيش ما باز گرديد. خداوند به ايشان وحي كرد كه ستمكاران را هلاك مي كنيم و شما را پس از ايشان در زمين سكونت مي دهيم. اين است پاداش كسي كه از مقام من و وعيد من بترسد و آنان از خداوند طلب فتح كردند و هر جبار معاندي، نوميد است.

از پس او جهنمي است كه از آب چركين به او مي دهند. كه مي نوشد ولي از شدت تنفر نزديك است كه ننوشد و مرگ، او را از هر جا، فرا مي رسد و نمي ميرد و از پس او عذابي سخت است. مثل آنان كه به پروردگارشان كافر شدند اعمالشان مثل خاكستري است كه در روز تندباد، به اطراف پراكنده شود. آنها قادر نيستند كه از كردار خود، چيزي بكف آورند. اين است گمراهي دور از راه صواب.

قرائت … ص: 111

و استفتحوا: در قرائت غير مشهور از ابن عباس و مجاهد و ابن محيصن، به كسر تاء آمده است. اگر بفتح تاء خوانده شود يعني: طلب فتح كردند و اگر بكسر تاء خوانده شود، فعل امر و عطف بر «فاوحي» است به تقدير «و قال لهم استفتحوا» يعني: از خدا براي پيروزي بر آنها ياري بخواهيد. چنان كه در حديث است

«كان (ص) يستفتح بصعاليك المهاجرين»

يعني: پيامبر بوسيله توده مهاجرين پيروزي بدست مي آورد.

برخي گويند: يعني آنها را جلو مي انداخت و كار خود را با ايشان آغاز مي كرد.

علت اينكه قاضي را «فتاح» گفته اند، اين است كه در حق را مي گشايد.

في يوم عاصف: در قرائت غير مشهور، ابن ابي اسحاق، به اضافه «يوم» به «عاصف» قرائت كرده است

و معناي آن «في يوم ريح عاصف» است كه موصوف حذف و صفت بجاي آن نشسته است. در قرائت مشهور نيز «عاصف» به معناي باد سخت است.

لغت … ص: 111

استفتاح: طلب فتح و پيروزي.

خيبت: رستگار نشدن. ضد «نجاح» يعني رستگار شدن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 112

جبر: طلب برتري مقام، بحدي كه در وصف نگنجد. هر گاه انسان را «جبار» گويند، ذم و هر گاه خدا را «جبار» گويند، مدح است، زيرا علو مقام او در حدّ اعلاست.

عنيد: مبالغه «عاند» و «عاند» كسي است كه از قبول حق با علم به آن امتناع ورزد. شاعر گويد:

اذا انزلت فاجعلاني وسطاً اني كبير لا اطيق العندا

يعني: هنگامي كه فرود آمدم مرا در ميان قرار دهيد، كه من بزرگم و طاقت عناد ندارم.

وراء: پشت، خلف. گاهي اين كلمه بمعناي جلو آيد. شاعر گويد:

ا يرجو بنو مروان سمعي و طاعتي و قومي تميم و الفلاة ورائيا

يعني: آيا بني مروان اميدوارند كه من فرمان آنها را بشنوم و آنها را اطاعت كنم، حال آنكه قوم من تميم و بيابان جلو من است.

زجاج گويد: «وراء» چيزي است كه از نظر انسان پنهان باشد و از اضداد، يعني جهات ششگانه نيست. نابغه گويد:

حلفت و لم اترك لنفسي ريبة و ليس وراء اللَّه للمرء مذهب

يعني: سوگند ياد كردم و براي خود ترديدي باقي نگذاشتم و نيست براي انسان روشي كه از خداوند پوشيده باشد.

صديد: چركي كه از زخم آيد. اين كلمه، بيان است براي آبي كه نوشابه اهل جهنم است و از اينرو مجرور شده است.

تجرع: كم كم و بطور مداوم نوشيدن.

اساغه:

جاري كردن نوشيدني در گلو.

اشتداد: سريع كردن حركت با تمام نيرو.

عاصف: باد سخت. اين كلمه صفت «يوم» قرار گرفته زيرا در «يوم» واقع مي شود. مثل «ليل نائم» و «يوم ماطر» يعني شب خوابيده و روز بارنده. ممكن است به معناي «يوم عاصف ريحه» باشد. يعني: روزي كه باد آن سخت است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 113

اعراب … ص: 113

أَوْ لَتَعُودُنَّ: «او» بمعناي «الّا» است.

لا يَكادُ: فراء گويد: اين كلمه هم در مورد آنچه واقع مي شود و هم در مورد آنچه واقع نمي شود، بكار مي رود. اول مثل «لا يَكادُ يُسِيغُهُ» و دوم مثل «لَمْ يَكَدْ يَراها» يعني:

نديد او را.

مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا: به تقدير: فيما يتلي عليكم مثل الذين كفروا … » بنا بر اين «مثل» مبتداست و ممكن است «مثل» زايد و تقدير آن «الذين كفروا بربهم … » باشد، بنا بر اين «الذين» مبتداست.

اعمالهم: بدل از (الذين).

كرماد: خبر.

مقصود … ص: 113

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا:

كافران گفتند: ما شما را از سرزمين هاي خود اخراج مي كنيم. مگر اينكه شما هم به اديان و مذاهب ما بازگرديد.

فَأَوْحي إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ: خداوند به پيامبران خود وحي كرد كه: ما اين ستمكاران كافر را هلاك خواهيم كرد، زيرا آنان از اخلاق و رفتار قوم خود به ستوه آمده بودند.

وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ: پس از هلاك آنها شما را در سرزمين آنها جاي مي دهيم. يعني: شما صبر كنيد كه دشمنتان را هلاك مي كنم و سرزمين آنها را به شما مي سپارم. در حديث است كه: «هر كس همسايه را بيازارد، خداوند خانه اش را به همسايه واگذار مي كند».

ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي: اين رستگاري نصيب كسي مي شود كه از حساب و كيفر، در پيشگاه الهي بترسد. در اينجا «مقام» را به خداوند اضافه مي كند، زيرا ايستادن مردم در پيشگاه خداوند، به امر اوست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 114

وَ خافَ وَعِيدِ: و آنان كه از عقاب من بترسند.

در اين آيه، از زبان آنها نقل كرد كه مي گفتند: «مگر اينكه

شما هم به اديان و مذاهب ما بازگرديد». اين جمله مستلزم اين است كه پيامبران، قبلا به دين آنها بوده، سپس بازگشته اند، از اينرو به آنها مي گويند: اگر مجدداً به دين ما باز گرديد، به شما كاري نداريم و از سرزمين خود اخراج نمي كنيم. لكن بديهي است كه پيامبران، هرگز به دين باطل، گروش پيدا نكرده اند. بنا بر اين، اين مطلب، بنا بر توهم خود آنها بود كه گمان مي كرده اند پيامبران، در اول به دين آنها بوده و نشو و نماي ايشان با آن دين، آغاز شده است.

وَ اسْتَفْتَحُوا: مجاهد و قتاده گويند: يعني پيامبران از خداوند طلب مي كردند كه آنها را ياري كند، تا بر دشمن فاتح و پيروز گردند. جبائي گويد: فتح بمعناي حكم و فتاح بمعناي حاكم و مقصود اين است كه: آنها از خداوند مي خواستند كه ميان آنها و امت هاي ايشان حكم كنند.

وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ: و مردم متكبر و معاند كه از حق دوري مي كنند، زيانكارند. برخي گويند: يعني كفار، هم بوسيله تكذيب پيامبران مي خواستند بر آنها پيروز گردند.

مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ: زجاج گويد: يعني جهنم پيش روي چنين اشخاصي است و در عين اينكه زيانكارند، گرفتار جهنم خواهند شد. برخي گويند: يعني جهنم، پشت سر اين اشخاص است. اگر چه در حقيقت، جهنم در جلو ايشان است، نه پشت سر، لكن در مورد زمان آينده، مانعي ندارد كه زماني كه در پيش است، بعد و عقب ناميده شود، زيرا زمان تدريجاً مي آيد و به انسان مي رسد، هم چنان كه آنچه از دنبال انسان مي آيد، چنين است.

وَ يُسْقي مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ: و از چركها و خون و جراحت هايي كه از

دستگاه تناسلي زن هاي بدكار، در آتش جهنم جاري مي شود، مي نوشند. چنان كه از امام صادق (ع) نقل شده است. اكثر مفسران گويند: رنگ آن مثل رنگ آب و طعم آن مثل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 115

طعم خون و جراحت است.

ابو امامه از پيامبر گرامي اسلام در باره اين جمله، روايت كرده است كه فرمود:

اين آب را بآنها نزديك مي سازند و آنها از آن متنفرند. همين كه به دهانشان مي رسد، صورتشان گداخته مي شود و پوست سرشان در آن مي ريزد. همين كه نوشيدند، امعاي آنها متلاشي و از آنها دفع مي شود. چنان كه خداوند مي فرمايد: «وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ» (محمد 15: آب داغ بآنها نوشانيده مي شود و امعاي آنها پاره مي شود) و نيز مي فرمايد: «وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ» (كهف 29: و اگر استغاثه كنند، با آبي پاسخ آنها مي دهند كه همچون چرك و جراحت است و صورتها را بريان مي كند).

در حديث است كه پيامبر گرامي اسلام فرمود: «كسي كه شراب بنوشد تا چهل روز نمازش پذيرفته نمي شود و اگر بميرد، در حالي كه چيزي از شراب در شكمش باشد، خداوند حق دارد كه از عصاره چرك هاي اهل جهنم به او بنوشاند. اين عصاره، چرك هاي اهل جهنم و موادي است كه از دستگاه تناسلي زناكاران خارج مي شود. اين مواد را در ديگ هاي جهنم، گرد مي آورند و به اهل آتش مي دهند، در نتيجه، امعاي داخلي و پوست هاي ايشان، گداخته مي شود. همين روايت را امام صادق، از پدران خود، از پيامبر گرامي نقل كرده است.

يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ: متكبران معاند، از اين مواد چركين و گنديده،

كم كم مي نوشند و از شدت ناراحتي و تنفر، مي خواهند از نوشيدن آن خودداري كنند ولي چاره اي ندارند و بايد بنوشند. در حقيقت، اگر به اختيار خود باشند، نمي نوشند، اما هيهات! وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ: از هر سو سكرات مرگ ايشان را تهديد مي كند و با سختي هاي آن دست بگريبانند: از ظاهر و باطن و حتي از جانب موهاي سر! اين معني از ابراهيم تيمي و ابن جريح است. ابن عباس و جبائي گويند: يعني در همه جا با مرگ روبرو هستند، و مرگ از بالا و پائين و راست و چپ و پيش و پس آنها را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 116

تهديد مي كند.

وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ: با اينكه اسباب مرگ و سختي هاي آن ايشان را بسختي رنج مي دهند و هر يك از آنها در اين جهان براي خاتمه دادن بزندگي انسان و آسوده كردن او از آلام و مشقتها كافي هستند، مع الوصف نمي ميرند و هم چنان در عذاب و مشقت، بسر مي برند. اين جمله مثل اين است كه مي فرمايد: «لا يُقْضي عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا» (فاطر 36: بزندگي اهل جهنم خاتمه داده نمي شود، تا بميرند و آسوده شوند).

وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ: اينان در پشت سر خود، عذاب جاوداني دارند. كلبي گويد: يعني بعد از آن عذاب، عذابي دردناكتر و دشوارتر دارند.

هم اكنون پرده از روي يك مطلب ديگر برداشته، مي فرمايد:

مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ: فراء گويد: يعني مثل اينكه اعمال كساني كه به پروردگارشان كفر ورزيدند. بنا بر اين مضاف به قرينه اينكه بعداً ذكر شده، حذف شده است. سيبويه گويد: يعني از داستانهايي كه براي تو

شرح مي دهيم، مثل كساني است كه كفر ورزيده اند.

أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ: اعمال آنها همچون خاكستري است كه بادي سخت، بر آن بوزد و آن را باطراف پراكنده سازد.

لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلي شَيْ ءٍ: همانطوري كه احدي نمي تواند خاكستر- هاي پراكنده را جمع آوري كند، كفار نيز نمي توانند از اعمال خود نفعي ببرند.

چنان كه مي فرمايد: «وَ قَدِمْنا إِلي ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً» (فرقان 23:

ما عمل گذشته آنها را مثل غبار پراكنده ساختيم).

ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ: عمل آنها يك نوع گمراهي است كه از نفع دور است.

ابن عباس گويد: يعني خطايي است كه از صواب دور است.

دلالت آيه … ص: 116

اين آيه، بطور واضح دلالت بر بطلان عقيده جبريان دارد، زيرا عمل را به آنها اضافه مي كند و اگر عمل ايشان مخلوق خداوند بود، به آنها اضافه نمي كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 117

سوره إبراهيم (14): آيات 19 تا 21 … ص: 117

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ (19) وَ ما ذلِكَ عَلَي اللَّهِ بِعَزِيزٍ (20) وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ قالُوا لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَيْناكُمْ سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيصٍ (21)

ترجمه … ص: 117

آيا نمي داني كه خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريد؟ اگر بخواهد شما را مي برد و خلق جديدي مي آورد و اين كار بر خداوند ممتنع نيست. و آنان براي خداوند آشكار مي شوند. ضعيفان به گردن فرازان گويند: ما پيروان شما بوديم. آيا چيزي از عذاب خدا را از ما دفع مي كنيد؟ گويند: اگر خداوند ما را هدايت مي كرد، شما را هدايت مي كرديم. خواه جزع كنيم يا صبر، راه فراري نداريم.

قرائت … ص: 117

كوفيان- بجز عاصم- در اين سوره و در سوره «نون» «خالق السماوات» و ديگران «خلق السماوات» خوانده اند.

«خلق» فعل ماضي است. يعني: خداوند آسمانها و زمين را در گذشته آفريد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 118

و «خالق» اسم فاعل است و نظير «فاطِرِ السَّماواتِ» است كه با «خالق» يك معني دارد (انعام 14، يوسف 101، ابراهيم 10، فاطر 1، زمر 46، شوري 11.

لغت … ص: 118

بروز: خارج شدن چيزي از اشتباه، بطوري كه به حس درآيد.

ضعفاء: جمع ضعيف، اشخاص كم قوه.

استكبار: تكبر و تجبر، خود را بزرگ شمردن تبع: جمع تابع. زجاج گويد: ممكن است مصدر باشد كه به معناي صفت بكار رفته است.

مغنون عنا: از ما دفاع كننده هستيد.

محيص: راه فرار.

جزع: بي صبري كردن. شاعر گويد:

فان تصبرا فالصبر خير مغبة و ان تجزعا فالامر ما تريان

يعني: اگر صبر كنيد، سر انجام صبر بهتر است و اگر بي صبري كنيد، همين است كه مي بينيد.

مقصود … ص: 118

اكنون خداوند بيان مي كند كه انسان را براي پرستش و ايمان آفريده، نه براي كفر و نافرماني، از اينرو مي فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ: رؤيت، به معناي علم هم استعمال شده است چنان كه بمعناي ادراك و ديدن هم آمده. در اينجا معناي اول مقصود است. اين خطاب متوجه پيامبر است، لكن مقصود امت اوست.

أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ: آيا نمي دانيد كه خداوند آسمانها و زمين را بمقتضاي حكمت خود، به سخن حق يا براي هدف حق، آفريده است و منظور از هدف حق، دين و عبادت است. يعني جهان را آفريد تا مردم او را پرستش كنند و سزاوار پاداش گردند. اين معني از ابن عباس و جبائي است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 119

إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ: اگر بخواهد شما را نابود و بجاي شما مردم ديگر خلق مي كند، زيرا هر كس بر بناي چيزي قادر باشد، بر خراب كردن آن قادرتر است، مگر اينكه قدرت از او سلب شده باشد.

وَ ما ذلِكَ عَلَي اللَّهِ بِعَزِيزٍ: هلاك كردن شما و خلق مردم ديگر

براي خداوند ممتنع نيست.

وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً: در اين آيه، خداوند خبر مي دهد كه: چون قيامت فرا رسد، مردم از قبرها خارج مي شوند و بحكم خداوند در برابرش حاضر مي گردند. در اينجا فعل ماضي به معناي آينده بكار رفته است، زيرا مفاد آن حتمي الوقوع است.

ابن عباس گويد: يعني همه مردم اعم از سران و رؤسا و زيردستان آنها، در برابر خداوند حاضر مي شوند. اين آيه، متصل است به «وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ».

نظر به اينكه: آنان را تهديد بكيفر روز قيامت مي كند، از اينرو به وصف قيامت و بيان گفتگوهايي كه ميان رؤسا و قويدستان و مردم ضعيف و ناتوان، رد و بدل مي شود، پرداخته، مي فرمايد:

فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا: ضعيفان به آنهايي كه تكبر ورزيده، ايمان نياوردند، يعني آنهايي كه در دنيا رهبر و متنفذ و صاحب اقتدار بوده اند يا بناحق بر مسند رهبري ديني تكيه زده بودند، مي گويند:

إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ: ما در دنيا پيرو شما بوده و از شما تقليد كرده ايم، آيا قادريد قسمتي از عذاب هاي الهي را از ما دور سازيد؟ در صورتي كه بدون ترديد نمي توانيد همه عذابها را از ما دور سازيد! در اينجا «من» براي تبعيض است.

قالُوا لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَيْناكُمْ: آنها بتابعان خود مي گويند: اگر خداوند ما را براه خلاص و نجات از كيفر، هدايت مي كرد، ما هم شما را به آن راه هدايت مي كرديم.

يعني: اگر ما خلاص مي شديم، شما هم خلاص مي شديد. لكن نه ما را به خلاص و نجات اميدي است، نه شما را. اين معني از جبائي و ابو مسلم است. برخي گويند: يعني

اگر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 120

خداوند ما را بدنيا باز مي گردانيد كه مفاسد خود را اصلاح كنيم، ما هم شما را هدايت مي كرديم. برخي گويند: يعني اگر خداوند ما را براهي هدايت مي كرد كه از او بخواهيم و او ما را اجابت كند، ما هم شما را هدايت مي كرديم. اين دو وجه را قاضي عبد- الجبار در تفسير خود آورده است.

سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيصٍ: صبر و جزع، مساويند، چه صبر كنيم و چه جزع كنيم، راه نجاتي براي ما وجود ندارد و بايد در عذاب خداوند به سر بريم. ديگر براي ما راه چاره اي باقي نمانده و تدبير ما به جايي نمي رسد و نوميديم.

در اين آيه، خداوند مردم را به تفكر و خودداري از تقليد، تشويق كرده است.

علي (ع) به حارث همداني فرمود:

«يا حار الحق لا يعرف بالرجال. اعرف الحق تعرف اهله»

يعني: اي حارث، حق بمردم شناخته نمي شود. حق را بشناس تا اهل آن را بشناسي.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 121

سوره إبراهيم (14): آيه 22 … ص: 121

اشاره

وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (22)

ترجمه … ص: 121

هنگامي كه خداوند از حكم ميان مردم فارغ شود، شيطان گويد: خداوند شما را وعده حق كرد و من شما را وعده كردم، آنهم وعده خلاف. مرا بر شما تسلطي نبود، جز اينكه من شما را دعوت كردم و شما مرا اجابت كرديد. بنا بر اين مرا ملامت نكنيد، خودتان را ملامت كنيد. نه من فريادرس شمايم، نه شما فريادرس من. من كافرم به اينكه شما در دنيا مرا شريك خدا قرار داديد. براي ستمكاران عذابي دردناك است.

قرائت … ص: 121

حمزه «بمصرخيّ» بكسر ياء و ديگران بفتح ياء خوانده اند.

برخي گفته اند: كسره ترجيح دارد، زيرا با همزه «انّ» كه مكسور است، مطابقت مي كند.

لغت … ص: 121

اصراخ: بفرياد رسيدن كسي كه فرياد كند و كمك بخواهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 122

مقصود … ص: 122

هم اكنون، بدنبال نقل گفتگوهايي كه ميان رهبران و تبعه آنها جريان مي يابد، به نقل گفتار شيطان در روز قيامت، پرداخته، مي فرمايد:

وَ قالَ الشَّيْطانُ: به اتفاق همه مفسران، مقصود ابليس است كه به دوستان و پيروان خود، سخن مي گويد.

لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ: ابن عباس و حسن گويند: يعني هنگامي كه خداوند از حكم ميان مردم فارغ مي شود و اهل بهشت به بهشت و اهل جهنم بجهنم، مي روند. شيطان با مردم آغاز سخن مي كند، بديهي است كه شيطان كوچكتر از آن است كه بميل خود سخني بگويد. بنا بر اين آنچه مي گويد، به اذن پروردگار است. مقاتل گويد: براي شيطان منبري در آتش مي گذارند و او از فراز منبر، اهل جهنم را مورد ملامت قرار مي دهد.

إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ: خداوند در پيرامون بعث، نشور، حساب، پاداش و كيفر به شما وعده حق داد.

وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ: من هم شما را وعده دادم كه بعث و نشور و بهشت و جهنمي نيست. برخي گويند: يعني شما را وعده كردم كه اگر گناه كنيد از كيفر خلاص مي شويد، لكن به شما دروغ گفتم. برخي گويند: يعني به وعده خود وفا نمي كنم.

وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ: من شما را اجبار نكردم، فقط شما را از راه وسوسه، دعوت كردم.

فَاسْتَجَبْتُمْ لِي: شما هم راه بدي اختيار و مرا اجابت كرديد. برخي گويند:

يعني من در باره آنچه مي گفتم، دليلي نداشتم. فقط شما را دعوت مي كردم. بنا بر اين، استثنا، منقطع است. يعني: من شما را بگمراهي

دعوت كردم و شما مرا تصديق و اجابت كرديد و سخن مرا بسوء اختيار خود پذيرفتيد.

فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ: مرا- بخاطر كيفري كه بخاطر كجروي،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 123

گريبانگيرتان شده است- ملامت نكنيد، بلكه خودتان را ملامت كنيد كه از امر خدا سرپيچي و بدون هيچ دليلي مرا پيروي كرديد.

ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ: نه من فريادرس شما هستم و نه شما فريادرس من هستيد.

إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ: شما مرا در عبادت، شريك خدا قرار مي داديد. اكنون من تنفر خود را از اين رفتار شما ابراز مي دارم و به آن كفر مي ورزم.

من هرگز خودم را شريك خدا نمي دانم.

فراء و جماعتي گويند: تقدير اين است: «اني كفرت بما اشركتموني به من قبل» يعني: من در زمان آدم، بر اثر سجده نكردن، بخداوند بزرگ كافر شدم و تكبر كردم و شما مرا شريك خداوند قرار داديد. اكنون تنفر خود را از همه آنها اعلام مي دارم.

إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ: ستمكاران را عذابي دردناك است.

برخي گويند: اين جمله، دنباله سخن شيطان است. برخي گويند: اين جمله سر آغاز وعيد و تهديد خداوند، نسبت به ايشان است. و ظاهرتر همين است.

دلالت آيه … ص: 123

از اين آيه، چنين بر مي آيد كه: شيطان تنها قادر است كه مردم را دعوت و اغوا كند، ديگر كاري از او ساخته نيست. بنا بر اين تنها كيفر او بخاطر همين دعوت است، نه كار ديگر.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 124

سوره إبراهيم (14): آيات 23 تا 26 … ص: 124

اشاره

وَ أُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ (23) أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ (24) تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (25) وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ (26)

ترجمه … ص: 124

و مردم مؤمن و نيكوكار، به اذن پروردگارشان براي هميشه داخل بهشتهايي مي شوند كه نهرها از زير آنها جاري است و درود آنها در بهشت ها سلام است. آيا نمي داني كه خداوند، كلمه طيبي را مثل مي زند كه همچون درختي پاكيزه، ريشه آن ثابت و شاخه آن در آسمان است؟ درختي كه ميوه خود را همه وقت، به اذن پروردگار خود مي دهد و خداوند براي مردم مثلها مي زند تا متذكر شوند. و مثل كلمه پليد، همچون درختي پليد است كه ريشه آن از زمين بر آمده و ثبات و قراري ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 125

تعداد آيات … ص: 125

بنا بر عدد كوفي و بصري چهار و بنا بر عدد ديگران سه آيه است. اختلاف در كلمه «فِي السَّماءِ» است كه كوفيان و بصريان پايان آيه 24 دانسته اند.

قرائت … ص: 125

در قرائت غير مشهور، از حسن «و ادخِلُ» نقل شده و بنا بر اين از سخن خداوند است كه در آغاز كلام خود مي فرمايد: و داخل مي سازم مردم مؤمن و … بنا بر اين «باذن ربهم» يعني «باذني» و اضافه «رب» به ايشان براي اكرام و احترام است.

لغت … ص: 125

تحيت: گرامي داشتن كسي در موقع برخورد. اينكه مي گويند: «التحيات للَّه» در باره معناي آن سه قول است:

1- يعني: ملك از آن خداست 2- يعني: بقا از آن خداست 3- سلام از آن خداست. قتيبي گويد: علت اينكه: جمع بسته شده، اين است كه: مردم بعبارات مختلف، پادشاهان را تحيت مي گفتند. به بعضي مي گفتند: از لعن و نفرين دور باش.

به برخي مي گفتند: سالم و متنعم باش. و به برخي مي گفتند: هزار سال زنده باش. جاويد باش. از اينرو بما گفتند كه هر گونه تحيت واقعي اختصاص به خداوند دارد.

اجتثاث: از ريشه بر آوردن چيزي.

مقصود … ص: 125

از آنجا كه در آيه پيش كافران را تهديد به عقاب كرد، در اين آيه مؤمنان را نويد داده، مي فرمايد:

وَ أُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ: مردمي كه ايمان آورده و خدا را اطاعت كنند، به امر پروردگارشان به بهشتي داخل مي شوند كه نهرها از زير آن روان است و آنجا جايگاه ابدي ايشان خواهد بود.

تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ: تحيت و درود آنها در بهشت، سلام است. در باره

تفسير ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 126

اين جمله در سوره يونس، بحث شده است. اكنون خداوند متعال مثلي مي زند كه بفهم شنوندگان نزديك و آنها را در پيروي حق، تشويقي باشد. مي فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا: اي محمد، آيا نمي داني كه خداوند، چه گونه مثل مي زند؟ در حقيقت، با اين مثل، مطلب خود را بصورت تشبيه، بيان مي كند، تا در ذهن مردم بهتر اثر كند. اكنون در تفسير اين مثل مي فرمايد:

كَلِمَةً طَيِّبَةً: اين كلمه

طيب، همان كلمه توحيد يعني: شهادت به يكتايي خداوند است. اين معني از ابن عباس است. ابو علي گويد: مقصود طاعاتي است كه خداوند به آنها امر كرده است. علت اينكه: طاعات را «طيب» ناميده، اين است كه براي صاحب خود، خير و بركت به همراه مي آورد.

كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ: آن كلمه طيب، همچون درختي پاك و رشد كننده است كه ريشه هاي آن در زمين و شاخه هاي هر ميوه آن در آسمان است. بدينترتيب، مي خواهد در رفعت و عظمت درخت، مبالغه كند. درست است كه اصل در زمين و فرع در آسمان است، لكن هميشه فرع از اصل مايه مي گيرد و تغذيه مي كند.

انس از پيامبر روايت كرده است كه: «درخت پاكيزه، نخل است». ابن عباس گويد: «درختي است در بهشت». اين عقده از امام باقر (ع) روايت كرده است كه:

درخت پاكيزه، پيامبر و شاخه آن علي و عنصر آن فاطمه و ميوه آن اولاد فاطمه و شاخه ها و برگهاي آن شيعيان ما هستند. سپس فرمود: هنگامي كه يكي از شيعه ما مي ميرد، برگي از آن درخت، ساقط مي شود و چون طفل شيعه اي تولد مي شود، برگي بجاي آن برگ، سبز مي شود. از ابن عباس روايت است كه جبرئيل به پيامبر عرض كرد:

«تويي آن درخت و علي است شاخه آن و فاطمه است برگ آن و حسن و حسين ميوه آن هستند». برخي گويند: لازم نيست چنين درختي در روي زمين وجود داشته باشد.

مقصود اين است كه: كلمه طيب توحيد، همچون درختي است كه داراي چنين صفتي باشد. برخي گويند: مقصود از كلمه طيبه، ايمان و از درخت طيب، مؤمن

است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 127

تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ: ابن عباس گويد: يعني اين درخت، در هر شش ماه، يك بار ميوه مي دهد. از امام باقر (ع) نيز چنين روايت شده است. حسن و سعيد بن جبير گويند: مقصود اين است كه در تابستان از خورماي آن و در زمستان از طلع آن استفاده مي شود و از وقتي كه خورماي نخل را مي چينند تا زماني كه دوباره بارور مي شود، شش ماه طول مي كشد.

مجاهد و عكرمه گويند: مقصود از «كل حين» هر سال است، زيرا درخت سالي يك مرتبه، ثمر مي دهد. سعيد بن مسيب گويد: مقصود هر دو ماه است. زيرا از وقتي كه نخل بارور مي شود تا موقعي كه خورماي آن قابل چيدن مي شود، دو ماه طول مي كشد.

و بقولي: علت اين است كه از وقت چيدن خورما تا بارور شدن درخت، دو ماه طول مي كشد. ربيع بن انس گويد: «كل حين» يعني هر صبح و شام. از ابن عباس نيز چنين روايت شده است. برخي گويند: يعني همه وقت، زيرا ثمر نخل همواره موجود و قابل استفاده است، چه در مرحله اي كه طلع باشد و چه در مراحل بعدي تا وقتي كه خورما شود. مؤيد اينكه «حين» به معناي وقت است شعر نابغه است:

تناذرها الراقون من سوء سمها تطلقه حيناً و حيناً تراجع

يعني: از بدي سم مار، افسون كننده ها يكديگر را مي ترسانيدند و مار گزيده زماني دردش سبك و زماني سنگين مي شد.

برخي گويند: خداوند ايمان را به نخل تشبيه كرده است، بخاطر اينكه:

ايمان در قلب مؤمن، ثابت است، همچون نخل در زمين و علم مؤمن را

نسبت به امور آسماني، به شاخه هايي نخل كه به آسمان رفته اند، تشبيه كرده است و كرداري كه مؤمن از بركت ايمان انجام مي دهد و پاداشي كه همواره به او مي رسد به ثمر نخل تشبيه كرده است كه در همه اوقات سال بصورت رطب و خورما مورد استفاده قرار مي گيرد.

بِإِذْنِ رَبِّها: آن درخت، ميوه خود را همواره به اذن پروردگار مي دهد. برخي گويند: مقصود از اينكه ميوه خود را همواره باذن پروردگار مي دهد، اين است كه ائمه ما حقايق دين و احكام حلال و حرام را همواره باذن پروردگار، براي مردم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 128

بيان مي كنند.

وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ: خداوند مثلها را براي مردم ذكر مي كند كه بينديشند و مقصود او را دريابند.

وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ: ابن عباس و انس و مجاهد گويند: يعني كلمه كفر و شرك، مثل درخت خبيث حنظل است. ابو علي گويد: يعني سخني كه در راه معصيت خداست، بدرخت پليد حنظل مي ماند. حسن گويد: درخت خبيث، همان درختي است كه اصل و ريشه محكمي ندارد. برخي گويند: گياهان انگلي است كه به شاخ و برگ درختان ديگر مي پيچند و از آنها تغذيه مي كنند و خود ريشه اي در زمين ندارند. ابو الجارود از امام باقر (ع) روايت كرده است كه: اين مثل، براي بني اميه است.

اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ: درخت پليدي كه ريشه آن از زمين برآمده و قرار و آرامي ندارد، زيرا باد آن را به اين طرف و آن طرف، پرتاب مي كند. چنان كه اين درخت، ثبات و بقا و نفعي ندارد، كلمه پليد نيز

بصاحب خود نفعي و خيري نمي رساند.

از ابن عباس نقل شده است كه خداوند چنين درختي را هنوز نيافريده است و اين فقط مثلي است.

اين قول، بسيار پسنديده است، زيرا حنظل و نظائر آن، نتايج دارويي و درماني دارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 129

سوره إبراهيم (14): آيات 27 تا 30 … ص: 129

اشاره

يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ (27) أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ (28) جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ (29) وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَي النَّارِ (30)

ترجمه … ص: 129

خداوند مردم مؤمن را به سخن ثابت، در زندگي دنيا و در آخرت، استوار مي دارد و ستمكاران را گمراه مي كند و هر چه بخواهد انجام مي دهد، آيا بمردمي كه شكر نعمت خدا را بكفر مبدّل كردند و قوم خود را بخانه هلاك كشاندند نمي نگري؟! خانه هلاك، جهنم است كه داخل آن مي شوند و چه بد جايگاهي است. آنان براي خداوند شريكهايي قرار دادند تا مردم را از راه خدا گمراه سازند. بگو: لذت ببريد كه سر انجام راه شما بسوي آتش است.

لغت … ص: 129

احلال: قرار دادن جسمي در محلي يا وارد كردن عرضي در جوهري بوار: هلاك. «رجل بور» يعني مردي كه هلاك شونده است و «قوم بور» يعني: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 130

قومي كه بهلاكت رسنده هستند. ابن زبعري گويد:

يا رسول المليك ان لساني راتق ما فتقت اذ انا بور

يعني: اي رسول پادشاه، زبان من اشتباه مرا اصلاح مي كند. هنگامي كه بهلاك برسم.

انداد: امثال و كساني كه با هم ضديت و رقابت دارند. شاعر گويد:

يهدي رءوس المترفين الانداد الي امير المؤمنين الممتاد

يعني: سرهاي مردم متنعمي كه با يكديگر رقيبند به امير المؤمنين، اهدا مي شود.

اعراب … ص: 130

جهنم: بدل از «دارَ الْبَوارِ».

يصلونها: در محل نصب و حال از «قومهم» يا «جهنم» يا هر دو. مثل «فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ» (مريم 27)

مقصود … ص: 130

در آيات پيش، در باره سخن طيب، سخن گفت: اكنون در باره پاداش و اجر آن مي فرمايد:

يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ:

خداوند مردم مؤمن را بخاطر اينكه بر قول خود ثابت و استوار مانده اند، در كرامت و پاداش خود استوار مي دارد. منظور از «قول ثابت» همان كلمه ايمان است كه بوسيله براهين محكم به اثبات رسيده است.

برخي گويند: يعني خداوند مؤمنين را به سبب كلمه توحيد و حرمت آن در زندگي دنيا استوار و ثابتقدم مي سازد، تا لغزش پيدا نكنند و از راه حق گمراه نشوند و همچنين آنها را استوار و ثابتقدم مي سازد، تا از راه بهشت نيز در آخرت لغزش پيدا نكنند و گمراه نشوند.

ابو مسلم گويد: يعني آنها را در زندگي دنيا در زمين مستقر مي سازد و آنها را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 131

كمك مي كند تا بر مخالفان خود پيروز گردند و در آخرت آنها را در بهشت، جاي مي دهد.

ابن عباس و ابن مسعود و اكثر مفسران گويند: اين آيه در باره سؤال قبر، نازل شده و مقصود از آخرت، قبر است. يعني: در موقع سؤال قبر آنها را بر قول ثابت ايمان، استوار مي دارد. از ائمه گرامي ما نيز، همين طور روايت شده است.

محمد بن يعقوب كليني در كتاب كافي به اسناد خود از سويد بن غفله، از امير المؤمنين علي (ع) نقل كرده است كه: هنگامي كه انسان به آخرين روز زندگي دنيا

و اولين روز زندگي آخرت مي رسد، مال و فرزند و عمل، پيش او مجسم مي شوند.

نخست متوجه مال خود شده، گويد: بخدا من براي جمع آوري تو آزمند و بخيل بودم. اكنون از تو بهره من چيست؟ گويد: كفنت را از من بگير. سپس رو به فرزندان خود كرده، گويد: بخدا شما را دوست مي داشتم و از شما حمايت مي كردم. اكنون شما چه نفعي براي من داريد؟ گويند: ترا بگودال قبر مي رسانيم و در زير خاك، پنهان مي كنيم. سپس متوجه كردار خود شده، گويد: بخدا، من نسبت بتو بي ميل بودم و تو بر من سنگين و گران بودي. اكنون براي من چه فايده اي داري؟ گويد: من در خانه تنهايي قبر و در روز قيامت، همدم تو هستم تا وقتي كه من و ترا بخداوند، عرضه دارند.

آن گاه فرمود: اگر اين شخص دوست خدا باشد، پاكترين و زيباترين افراد نزد او آمده، گويد: ترا به آسايش و بهشت جاويدان، نويد داده، مقدم ترا گرامي مي شمارم.

مي پرسد: تو كيستي؟ گويد: من عمل صالح تو هستم. هم اكنون از اين دنيا بسوي بهشت كوچ كن. او غسل دهنده خود را مي شناسد. كساني را كه جنازه اش حمل مي كنند، سوگند مي دهد، كه در بردن او تعجيل كنند. هنگامي كه داخل قبر مي شود، دو فرشته قبر، در شكلي بسيار مهيب، با صدايي چون غرش رعد و چشماني چون برق خيره كننده نزد او آمده گويند: خداي تو كيست؟ دين تو چيست؟ پيامبر تو كيست؟ گويد: پروردگار من خداي من و اسلام دين من و محمد (ص) پيامبر من است. فرشتگان گويند: خداوند در آنچه دوست داري و مي پسندي، ترا استوار و ثابتقدم بدارد.

چنان كه خداوند مي فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 132

«يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ» آن گاه خانه قبر را تا آنجا كه چشم او كار مي كند، برايش وسعت مي دهند. سپس دري از بهشت بروي او مي گشايند و به او مي گويند: همچون جواني شاداب، بخواب و ديده روشن باش، زيرا خداوند متعال مي فرمايد: «أَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلًا» (فرقان 24: اهل بهشت در آن روز، بهترين و آرامترين جايگاه دارند) و اگر اين شخص، دشمن پروردگار باشد، زشتترين و بدبوترين افراد نزد او آمده، گويد: ترا نويد مي دهم به حميم جهنم و عذاب آن. او غسل دهنده خود را مي شناسد و حاملان جنازه خود را سوگند مي دهد كه او را بسوي قبر نبرند. هنگامي كه داخل قبر مي شود، دو فرشته قبر، نزد او آمده، كفنش را مي گشايند و به او مي گويند: پروردگار تو كيست؟

دين تو چيست؟ پيامبر تو كيست؟ گويد: نمي دانم! گويند: هرگز ندانستي و هدايت نيافتي! آن گاه با آن آلت كوبنده اي كه دارند، چنان بر سر او فرو مي آورند كه بجز جن و انس، تمام جانداران صداي آن را مي شنوند. سپس دري از جهنم به روي او مي گشايند و به او مي گويند: ببدترين حال در اينجا بخواب. در اين جايگاه تنگي كه از شدت تنگي مغز را از ميان ناخن و گوشت، خارج مي سازد. آن گاه خداوند مارها و عقربها و ديگر حشرات را بر او مسلط مي سازد، تا وقتي كه از قبر خارج گردد. او همواره آرزوي فرا رسيدن قيامت مي كند تا از شر اين دوران خلاص گردد. از

عذاب قبر به خداوند پناه مي بريم! وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ: خداوند ستمكاران را بر قول ثابت، استوار نمي دارد و آنها را گمراه مي كند و هر كاري بخواهد انجام مي دهد، از قبيل: مهلت، انتقام، فشار قبر، سؤال نكير و منكر و هيچگونه اعتراضي بر او نيست و احدي را نرسد كه او را منع كند. بدين ترتيب، خداوند در آيه مورد بحث، هم ترغيب مي كند و هم تهديد. سپس پيامبر گرامي را مخاطب ساخته، مي فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً: احتمالا يعني: به اين كفار نمينگري كه مقام نبوت ترا شناختند و به اين نعمت بزرگ الهي پي بردند آن گاه كفر ورزيدند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 133

و شكر اين نعمت را ترك كردند؟ از امام صادق (ع) روايت شده است كه: بخدا ما نعمت الهي هستيم كه خداوند به بندگان خود انعام كرده است و بوسيله ما مردم رستگار مي شوند. اين روايت را علي بن ابراهيم در تفسير خود آورده است. احتمال ديگر در باره معناي آيه اين است كه: مقصود همه نعمتها باشد و مردم بجاي اينكه شكر نعمتها را بجاي آورند، كفران نعمت مي كنند. در اينكه مقصود چه كساني هستند، اختلاف است. از علي (ع) و ابن عباس و سعيد بن جبير و ضحاك و مجاهد روايت شده كه:

منظور كفار قريش است كه پيامبر را تكذيب و خود را براي جنگ و دشمني با او آماده كردند. از علي (ع) در اين باره سؤال كردند. فرمود: فاجرترين قريش: بني اميه و بني مغيره، منظور است. بني اميه را

خداوند تا وقتي معين مهلت داده و بني مغيره را در روز جنگ بدر، بدست شما منكوب ساخته است. برخي گويند: منظور جبلة ابن ايهم و تابعان اوست كه به روميان پيوستند.

وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ: و قوم خود را در جنگ بدر به خانه هلاك فرستادند. برخي گويند: يعني قوم خود را به مخالفت با پيامبر دعوت و آنها را در آتش جهنم سرنگون كردند.

جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ: اين جمله، تفسير «دارَ الْبَوارِ» است. يعني:

خانه هلاك، جهنم است كه چه بد خانه اي است! وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً: اين مردم ناسپاس، براي خدا، در عبادت، شريك قرار دادند و اين علاوه بر كفر و ناسپاسي ايشان بود.

لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ: تا سر انجام بگمراهي گرفتار شوند. اين «لام» براي عاقبت است نه غرض، زيرا غرض آنها از پرستش بتها هلاك شدن و گمراهي نبود. و اگر قرائت فعل بضم ياء باشد، يعني: براي اينكه مردم را از راه خدا گمراه كنند. سپس به پيامبرش فرمود:

قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَي النَّارِ: به اين كفار بگو: از آنچه مي خواهيد و مي پسنديد، لذت ببريد كه سر انجام كار شما جهنم خواهد بود. اگر چه در اينجا امر كرده است كه لذت برند و منتفع شوند، لكن مقصود، تهديد آنهاست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 134

سوره إبراهيم (14): آيات 31 تا 34 … ص: 134

اشاره

قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ (31) اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي

الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ (32) وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ (33) وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ (34)

ترجمه … ص: 134

به بندگان من كه ايمان آورده اند، بگو كه: نماز بپاي دارند و از آنچه بآنها روزي كرده ايم در نهان و آشكار، انفاق كنند، پيش از فرا رسيدن روزي كه در آن دادوستد و دوستي نيست. خداوند است كه آفريد آسمانها و زمين را و از آسمان آبي نازل كرد و ثمرات را بمنظور روزي دادن به شما بيرون آورد و كشتي ها را براي شما

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 135

رام كرد تا به امر او در دريا به حركت در آيد و رودها را براي شما رام نمود. و خورشيد و ماه را كه همواره در حركتند و شب و روز را براي شما مسخر كرد و از هر چه سؤال كرديد به شما داد و اگر نعمتهاي خدا را بشماريد، آنها را نخواهيد شمرد. انسان بخود ستمكاران و كفران كننده نعمتهاست.

شماره آيات … ص: 135

بنا بر عدد كوفيان و مدنيان چهار آيه و بنا بر شمارش ديگران سه آيه است.

اختلاف در «اللَّيْلَ وَ النَّهارَ» است.

قرائت … ص: 135

زيد به نقل از يعقوب، «من كل» به تنوين قرائت كرده است. قرائت ابن عباس و حسن و امام باقر (ع) و امام صادق (ع) و ضحاك و عمرو بن قائد نيز همين است. ديگران بدون تنوين خوانده و اضافه به ما بعد كرده اند.

در صورتي كه به تنوين خوانده شود، بخاطر اين است كه مفعول در كلام ذكر شده است. يعني: به شما داده است آنچه را خواسته ايد از هر چيزي. ضحاك گويد: طبق اين قرائت، «ما» حرف نفي است. يعني: از هر چيزي كه سؤال نكرده ايد بشما داده است.

در صورتي كه: كلمه را بدون تنوين و مضاف، بخوانيم، مفعول محذوف خواهد بود.

لغت … ص: 135

خلال: دوستي ميان دو كس. مصدر باب مفاعله. امرء القيس گويد:

صرفت الهوي عنهن من خشية الردي و لست بمقلي الخلال و لا قال

يعني از ترس هلاك شدن، از عشق ايشان خودداري كردم. من نه نسبت به دوستي كينه دارم و نه مورد كينه واقع شده ام.

ممكن است: «خلال» جمع «خله» (دوست) باشد مثل قله و قلال.

دؤوب: انجام دادن عملي از روي عادت. اسم فاعل آن «دائب» است.

اعراب … ص: 135

يقيموا: فعل مضارع مجزوم. در باره جزم آن سه وجه است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 136

1- در جواب امر واقع شده است. يعني: «ان تقل لهم يقيموا … »

2- جواب امر محذوف است. يعني: «قل لعبادي اقيموا الصلاة يقيموا الصلاة».

3- لام امر حذف شده است. يعني: «قل لعبادي ليقيموا الصلاة» حذف لام امر جايز است، زيرا دليل دارد.

لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ: در اينجا رفع «بيع و خلال» و فتح هر دو و فتح يكي و رفع ديگري جايز است.

مقصود … ص: 136

قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً:

ابن عباس گويد: مقصود اين است كه پيامبر به اصحاب خود بگويد. جبائي گويد: مقصود همه مؤمنان است. يعني: اي محمد، به بندگان من كه بتوحيد و عدل ايمان دارند، بگو: كه نمازهاي پنجگانه را در وقت خود بجاي آوردند، زيرا نماز پايدار نمي ماند، جز اينكه آنها نماز را بپاي دارند. و نيز به آنها بگو كه: از اموال خود در راه هاي واجب و مستحبّ، صرف كنند. مال را در راه هاي مستحبّ، مخفيانه صرف كنند تا در معرض تهمت ريا قرار نگيرند و در راه هاي واجب، آشكارا صرف كنند تا در معرض تهمت بخل و تنگ چشمي قرار نگيرند.

مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ: اين بذل و بخشش آشكار و پنهان را پيش از فرا رسيدن قيامت انجام دهند، زيرا در آن روز، فرصتي نيست كه براي نجات از آتش، معامله اي انجام دهند يا اينكه از دوستي ها بهره اي برگيرند.

چنان كه در جايي ديگر مي فرمايد: «الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا

الْمُتَّقِينَ» (زخرف 67: در روز قيامت، دوستان با يكديگر دشمني مي كنند، مگر پرهيزكاران).

اكنون اين مطلب را بيان مي كند كه: مستحق خداوندي، ذات پاك و بيهمتاي اوست. مي فرمايد:

اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ: خداوند كسي است كه: آسمان ها و زمين را از نيستي بهستي آورد. علت اينكه نخست بذكر آسمانها و زمين پرداخت،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 137

عظمت آنهاست.

وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ: و از آسمان باران نازل كرد و بوسيله آب باران، گياهان و درختان را برويانيد تا روزي شما را به شما برساند.

وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ: و كشتي ها و ساير مركبهاي دريايي را براي شما رام كرد، تا بامر خداوند در دريا بجريان در آيند. علت اينكه مي گويد، به امر خدا، اين است كه حركت كشتيها به باد است و باد در فرمان خداست.

وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ: و رودها را كه از آب باران بجريان در مي آيند، براي شما رام كرد و در واديها جاري ساخت.

وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ: خورشيد و ماه را در مسيري به حركت در آورد كه به شما نفع برسد و شما از نور و ساير فوايد آنها استفاده كنيد و ميوه ها و ثمر درختان و گياهان بوسيله آنها پخته و رسيده شوند و نعمت الهي براي شما كامل گردد.

دائِبَيْنِ: اين برنامه، براي ماه و خورشيد، هميشگي است. آنها هميشه- بدون لحظه اي سستي- در كارند تا انسان ناني بكف آرد و براحت بخورد.

وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ: شب و روز را نيز براي شما رام و آماده كرد تا شبها در

زير پرده سياه تاريكي بياراميد و روزها در روشني خورشيد طلب معاش كنيد.

وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ: انسان هر چه از خداوند مسألت كند، به او عطا مي كند: سلامت، نجات، ثروت، فرزند، عزت، آسان شدن كارها و گشايش سينه ها. خلاصه اينكه: از بركت دعا انسان مي تواند اين نعمت ها را از خداوند بگيرد. به شرطي كه سبب فسادي در دين يا زياني به كسي نشود. بنا بر اين انسان در همه حال به خداوند نيازمند و در نعمتهاي بيكران او غوطه ور است. در اينجا «من» براي تبعيض و مفاد جمله اين است كه برخي از آنچه سؤال مي كنيد، به شما مي دهد، نه همه را.

بديهي است كه خواسته هايي كه فسادي در دين يا زياني بديگري در برداشته باشد، هرگز به انسان داده نمي شوند. برخي گويند: يعني از هر چه مورد نياز شماست، به شما

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 138

داده است، بنا بر اين هر چه در زندگي انسان مورد نياز باشد، از جانب خداوند عطا شده است. نظير: «خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً» (بقره 29: هر چه در زمين است براي شما آفريد) و هيچ كس را تخصيص نداده است. برخي گويند: يعني از هر چه كه خواسته و نخواسته ايد، به شما داده است. بنا بر اين «ما» نكره موصوفه و جمله صفت آن است. حذف جمله معطوف مثل: «سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ» (نحل 18: به تقدير و البرد. يعني: جامه هايي كه شما را از سرما و گرما حفظ مي كند) و آنچه حذف نشده، دليل محذوف است.

وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها: شما قادر بر شمارش نعمتهاي خدا نيستيد، زيرا

تعداد آنها بسيار است. «نعمة» اسمي است كه جانشين مصدر شده و از اينرو جمع بسته نشده است. بنا بر اين منعم حقيقي خداوند و تنها او سزاوار عبادت است.

از طليق بن حبيب روايت است كه: حق خداوند بزرگتر از اين است كه بندگان بتوانند ادا كنند. زيرا نعمتهاي او از حدّ شمارش خارج است. لكن شما مي توانيد هر صبح و شام توبه كنيد.

إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ: انسان در حق خود بسيار ظلم مي كند و فراوان نسبت به نعمتهاي پروردگار، ناسپاسي مرتكب مي شود. برخي گويند: يعني: انسان در سختي ها شكايت و ناله مي كند و نعمتها را جمع و از ديگران منع مي نمايد. در اينجا منظور همه انسان ها نيست. بلكه مثل: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ» (عصر 2: انسان در زيان است) منظور پاره اي از افراد است.

نظم آيات … ص: 138

قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ: متصل است به «قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَي النَّارِ» زيرا بدنبال تهديد و وعيد، وعده ثواب و پاداش آمده است.

آيه دوم، به آيه «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» متصل است، زيرا پس از بيان شرك و بت پرستي آنها، بيان مي كند كه خداوندي كه سزاوار پرستش است، كسي است كه:

آسمانها و زمين را آفريده و …

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 139

سوره إبراهيم (14): آيات 35 تا 41 … ص: 139

اشاره

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ (35) رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (36) رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (37) رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِي وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفي عَلَي اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ (38) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ (39)

رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ (40) رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ (41)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 140

ترجمه … ص: 140

و بياد آور هنگامي كه ابراهيم گفت: پروردگارا اين بلد را محيط امن قرار ده و مرا و فرزندانم را از پرستش بتها دور گردان. پروردگارا، آنها بسياري از مردم را گمراه كردند، هر كه مرا پيروي كند، از من و هر كه مرا معصيت كند، تو آمرزگار و رحيمي.

پروردگارا گروهي از ذريه ام را در وادي بي كشت و زرعي نزد خانه صاحب حرمت تو سكونت دادم، پروردگارا براي اينكه نماز بپاي دارند. بنا بر اين دلهاي گروهي از مردم را متمايل به آنها گردان و از ثمرات روزي آنها كن تا ترا شكر كنند. پروردگارا تو ميداني آنچه پنهان و آنچه آشكار كنيم. هيچ چيز در زمين و آسمان بر خدا پنهان نيست. ستايش خدا را كه به پيرانه سر، اسماعيل و اسحاق را بمن

بخشيد. پروردگارا من شنونده دعاست. پروردگارا مرا و ذريه ام را بپاي دارنده نماز گردان. پروردگارا دعاي مرا بپذير. پروردگارا مرا و پدر و مادرم و مؤمنين را در روز حساب، بيامرز.

قرائت … ص: 140

و اجبني: در قرائت غير مشهور بهمزه قطع خوانده شده است. اين فعل از ثلاثي مجرد به معناي دور ساختن است و برخي از عربها به باب افعال برده اند.

تهوي: در قرائت علي (ع) و امام باقر و امام صادق (ع) بفتح واو خوانده شده است.

در اين صورت از «هوي يهوي» بمعناي دوست داشتن و متعدي است لكن متعدي شدن به «الي» هم صحيح است، زيرا محبت، تمايلي است كه متوجه ديگري خواهد بود. در قرائت مشهور كه بكسر واو آمده نيز به معناي ميل كردن به آنهاست.

تقبل دعاء: ابن كثير و ابو عمرو و حمزه و هبيره- از حفص- «و تقبل دعائي ربنا» خوانده اند. اين قرائت، طبق قياس است. لكن حذف ياء هم بلا مانع است، زيرا كسره، بر آن دلالت دارد. لكن ابو علي گويد: در موقع وقف، حذف ياء، بهتر است. شاعر گويد:

فهل يمنعني ارتيادي البلاد من حذر الموت ان يأتين

يعني: آيا گردش من در بلاد از ترس مرگ، از مرگ من مانع مي شود؟

و لوالدي: امام مجتبي (ع) و امام باقر (ع) و زهري و ابراهيم نخعي «و لولدي»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 141

خوانده اند و منظور اسماعيل و اسحاق است. يحيي بن عمر «لولدي» خوانده. كلمه «و ولد» هم مفرد است و هم جمع. سعيد بن جبير «لوالدي» خوانده است.

لغت … ص: 141

وادي: دامنه كوه بزرگ. به نهرهاي بزرگ «اوديه» مي گويند، زيرا كناره هاي آن مثل كوه مي ماند.

مقصود … ص: 141

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً: اي محمد، بياد آور هنگامي را كه ابراهيم گفت: خدايا مكه و اطراف آن را- كه حرم است- محيط امن و امان قرار ده.

گويند: وقتي كه ابراهيم از بناي كعبه، فارغ شد، اين دعا را بدرگاه خداوند كرد. تفسير دعاي ابراهيم در سوره بقره گذشت، در سوره بقره، گفت: «هذا بَلَداً آمِناً» (126) و در اينجا «الْبَلَدَ آمِناً» زيرا نكره وقتي تكرار شد، معرفه مي شود.

نظير: «مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ … » (نور 35). خداوند دعاي ابراهيم را مستجاب كرد. تا آنجا كه اگر كسي قاتل پدر خود را مي ديد، متعرض او نمي شد و حيوانات وحشي با انسانها خويگر شدند.

وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ: و لطف خود را شامل حال من و فرزندانم كن كه از پرستش بتها خودداري كنيم. بديهي است كه دعاي انبيا مستجاب مي شود.

بنا بر اين سؤال ابراهيم، در مورد كساني است كه خداوند به ايمان آنها عالم است و مي داند كه جز او كسي را پرستش نمي كنند. وي براي دعا كردن در حق آنها از جانب خداوند مأذون و دعايش هم در باره آنها مستجاب است.

رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ: پروردگارا، بسياري از مردم به سبب پرستش بتها گمراه شدند. چنان كه مي گويند: «فلاني مرا مفتون كرد»، منظور اين نيست كه كاري كرد كه مفتونش شد، بلكه خود فريفته و شيداي او شده است.

فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي: هر كس از اولاد من كه در اين بلد ساكن شده است، مرا

ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 13، ص: 142

پيروي كند و خداي يكتا را پرستش و از عبادت بتها خودداري كند، از من و حال او مثل حال من است.

وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ: و هر كس مخالفت مي كند، تو در همه حال پوشنده گناهان و صاحب رحم بوده، به آنها نعمت مي بخشي.

سپس خداوند متعال، بنقل دنباله دعاي ابراهيم پرداخته، مي فرمايد:

رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ:، پروردگارا، من برخي از فرزندان خود را- كه بدون خلاف منظور اسماعيل است- در وادي بي كشت و زرعي، سكونت دادم. اسماعيل بزرگترين فرزندان ابراهيم بود. امام باقر فرمود: مائيم بقيه آن عترت. و نيز فرمود: دعاي ابراهيم، تنها در باره ما بود. مقصود از «وادي بي كشت و زرع» وادي مكه يعني ابطح است. در آن زمان در وادي مكه، آب و زراعتي وجود نداشت. در اينجا مفعول فعل را ذكر نكرد، زيرا «من» به معناي بعض است و معناي مفعول را مي رساند. مثل «أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ» (اعراف 50: مقداري آب بر ما بريزيد) بلخي گويد: تقدير «اسكنت اناساً من ذريتي» است.

عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ: در اينجا خانه را بخدا اضافه كرده، زيرا او صاحب خانه است. لكن خانه هاي ديگر متعلق به بندگان است.

ايراد:

ممكن است گفته شود: چگونه ابراهيم مي گويد: خانه، در حالي كه هنوز خانه را بنا نكرده است؟! پاسخ:

1- از آنجا كه معلوم بود كه خانه را بنا خواهد كرد، چنين تعبير صحيح است. يعني: خانه اي كه وجود آن از لحاظ علم تو مسلم است.

2- خانه، قبلا وجود داشته و بدست «طسم» و «جديس» - كه دو قبيله از عرب بودند كه

در مكه سكونت داشتند و منقرض شدند- ويران شده است. برخي گفته اند:

خداوند هنگام طوفان، خانه را به آسمان برد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 143

علت اينكه: خانه را توصيف كرده است به «محرم» اين است كه احدي بدون احرام حق ندارد به آن نزديك شود. برخي گويند: علت اين است كه: اموري كه در جاهاي ديگر، مباح شمرده شده، در اين خانه حرام است. برخي هم گفته اند: مقصود از «محرم» «عظيم الحرمة» است.

رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ: پروردگارا، من آنها را در اين وادي ساكن كرده ام، كه بر نماز مداومت داشته، به شرايط آن قيام كنند. لام متعلق است به «اسكنت» كلمه «ربنا» ميان آنها فاصله شده و اين امر، پسنديده است. چنان كه شاعر گويد:

علي حين الهي الناس جل امورهم فندلا زريق المال ندل الثعالب

يعني: هنگامي كه مردم سرگرم كارهاي خويش هستند، اي زريق، مال را مثل روبهان براي خود ذخيره كن (يعني يا زريق).

فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ: ابراهيم از خداوند مسألت مي كند كه دلهاي مردم را متوجه آن سرزمين گرداند تا ذريه اش را دوست دارند و با آنها انس گيرند و وسائل زندگي و امور اقتصادي آنها تأمين گردد. بديهي است كه اگر خداوند دلهاي مردم را بخاطر حج و عمره و تجارت، متوجه آنجا نمي كرد، زندگي بر ساكنان آنجا دشوار بود.

سعيد بن جبير گويد: اگر مي گفت: «افئدة الناس» يهوديان و مسيحيان و مجوسيان نيز حج مي كردند. لكن گفته است: «مِنَ النَّاسِ» و منظور فقط مسلمانان است.

مجاهد گويد: اگر «افئدة الناس» مي گفت، فارس و روم نيز براي حج، ازدحام مي كردند.

از امام باقر (ع) روايت است

كه: مردم مأمورند كه اين سنگها را طواف كنند، آن گاه بسوي ما كوچ كرده، ولايت خود را بما اعلام و ما را ياري كنند. سپس اين آيه را قرائت كرد.

ابن عباس و قتاده گويند: مقصود از «تَهْوِي إِلَيْهِمْ» تمايل مردم بذريه ابراهيم است.

ابو مسلم گويد: منظور فرود آمدن مردم بر آنهاست، زيرا مكه در گودي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 144

واقع شده است.

وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ: و از ثمرات، روزي آنها كن، تا ترا شكر و پرستش كنند.

رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِي وَ ما نُعْلِنُ: در اينجا ابراهيم، اعتراف مي كند كه خداوند به آشكار و نهان مردم، عالم است و هيچ چيز بر او پوشيده نيست.

وَ ما يَخْفي عَلَي اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ: اين كلام، از ابراهيم نيست، بلكه كلام خداوند متعال و بقول جبائي جمله معترضه است. يعني:

تمام چيزهايي كه در زمين و آسمان است، بر خداوند آشكار است.

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ: بار ديگر به حكايت كلام ابراهيم پرداخته، مي فرمايد: ابراهيم، به نعمتهاي خداوند اعتراف و خدا را به اينكه در پيري به او دو پسر بخشيد، حمد كرد. ابن عباس گويد: در سن 99 سالگي اسماعيل و در سن 112 سالگي اسحاق به او داده شد. سعيد بن جبير گويد:

بعد از سن 117 سالگي ابراهيم صاحب فرزند شد.

إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ: ابن عباس گويد: يعني خداوند، پذيرنده و اجابت كننده دعاست. جمله «سمع اللَّه لمن حمده» مؤيد همين معني است.

رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي: پروردگارا، مرا و ذريه ام را بپاي دارنده

نماز قرار ده. در اينجا ابراهيم از خداوند درخواست مي كند كه: لطف خود را شامل حالش گرداند، تا خودش و گروهي از ذريه اش بدين تمسك جويند و نماز را بپاي دارند. مقصود از «ذريه» كساني هستند كه بدين حق گرويدند. بنا بر اين همانطوري كه در باره خود دعا مي كند، در باره آنان نيز دعا مي كند.

رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ: خدايا دعاي مرا اجابت كن، زيرا قبول دعا، غير از اجابت آن چيزي نيست.

رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ: پروردگارا مرا و پدر و مادرم را بيامرز. اصحاب ما به اين جمله استدلال كرده اند كه: پدر و مادر ابراهيم كافر نبوده اند، زيرا از خداوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 145

درخواست مي كند كه در روز قيامت، آنها را بيامرزد و اگر كافر بودند، چنين دعائي نمي كرد. بخصوص كه در باره آزر قرآن مي گويد: «فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ» (توبه 114: وقتي فهميد كه آزر دشمن خداست، از او بيزاري جست) بنا بر اين معلوم مي شود كه آزر پدر ابراهيم نبوده، بلكه عمو يا جدّ مادريش بوده است.

برخي گويند: او براي پدر خود آزر دعا كرد، زيرا آزر وعده كرده بود كه مسلمان شود و چون اسلام نياورد و در حال كفر بمرد، ابراهيم از او تبري جست.

لكن اين مطلب صحيح نيست، زيرا ابراهيم وقتي دعا كرد كه بسن پيري رسيده و صاحب فرزنداني شده بود، در اين وقت، مسلم دانسته بود كه آزر، كافر و دشمن خداست، بنا بر اين دعا كردن، براي او صحيح نيست.

وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ: همچنين دعا مي كند كه خداوند در روز قيامت، مغفرت خود را

شامل حال مؤمنان گرداند. برخي گويند: يعني روزي كه وقت حساب ظاهر مي شود.

نظم آيات … ص: 145

اين آيات، متصل به سابق هستند، زيرا سابقاً از پرستش بتها نهي و به پرستش خداوند امر كرد. بدنبال آن بنقل سر گذشت ابراهيم پرداخت، كه سخت با بت پرستي مبارزه مي كرد و طرفدار توحيد و يكتا پرستي بود.

برخي گويند: عطف است بر: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا».

برخي گويند: نظر به اينكه سابقاً فرمود: «وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» بدنبال آن بنقل دعاي ابراهيم پرداخته، خاطر نشان كرد كه دعاي او را مستجاب كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 146

سوره إبراهيم (14): آيات 42 تا 45 … ص: 146

اشاره

وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ (42) مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ (43) وَ أَنْذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلي أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ (44) وَ سَكَنْتُمْ فِي مَساكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ وَ ضَرَبْنا لَكُمُ الْأَمْثالَ (45)

ترجمه … ص: 146

و گمان مكن كه خداوند از كردار ستمكاران غافل است. همانا آنها را براي روزي كه چشمها از ترس خيره مي شوند، به تأخير مي اندازد. حال آنكه شتابان بوده، سرها را بلند كرده اند و چشمانشان به آنها باز نمي گردد و دلهاي ايشان همچون هوا بي قرار و بي آرام است. و بترسان مردم را از روزي كه ايشان را عذاب رسد و ستمكاران گويند: پروردگارا ما را تا مدتي نزديك مهلت ده، تا دعوتت را اجابت و پيامبران را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 147

پيروي كنيم. آيا شما در دنيا سوگند نمي خورديد كه زوالي نداريد؟ و در ديار كساني ساكن شديد كه بخود ستم كردند و براي شما آشكار شد كه ما با آنها چه كرديم و براي شما مثلهايي زديم.

لغت … ص: 147

اهطاع: شتاب كردن. شاعر گويد:

بدجلة اهلها و لقد اراهم بدجلة مهطعين الي السماع

يعني: اهل دجله را مي بينم كه براي شنيدن آوازها شتاب دارند.

اقناع: بلند كردن سر. شاعر گويد:

يباكرن العضاه بمقنعات نواجذهن كالحدء الوقيع

يعني: شترها درختان خاردار را با گردن هاي بلند خود مي خورند و دندانهاي آنها مانند تيشه تيز است.

طرف: چشم، نگاه كردن و بستن چشم.

افئدتهم هواء: دلهاي آنها بر اثر خوف و ناراحتي گنجايش چيزي ندارد.

در اينجا دلها را به هوا تشبيه كرده است. حسان گويد:

الا بلغ ابا سفيان عني فانت مجوف نخب هواء

يعني: ابو سفيان را از جانب من ابلاغ كنيد كه كم دل و ترسوست.

اجل: پايان مدت.

اعراب … ص: 147

يَوْمَ يَأْتِيهِمُ: مفعول به براي «انذر» و ظرف نيست.

فيقول: عطف بر «يأتي» و جواب امر نيست. چه اگر جواب بود، رفع و نصب آن جايز بود.

تَبَيَّنَ لَكُمْ: فاعل اين فعل محذوف است، به تقدير «تبين فعلنا» البته فاعل «كيف» نيست، زيرا ما قبل آن در آن عمل نمي كند.

كيف: منصوب است به «فعلنا»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 148

مقصود … ص: 148

پس از آنكه روز حساب را يادآوري كرد، بوصف آن پرداخته، بيان مي كند كه مهلت ستمكاران از روي غفلت نيست، بلكه براي تأكيد حجت است، از اينرو فرمود:

وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ: در اينجا ستمكاران را تهديد و مظلومان را تسلي مي دهد و مي گويد: گمان مكن كه خداوند از مجازات ستمكاران و كردار آنها غافل است. برخي گويند: يعني گمان مكن كه خداوند ستمكاران را كيفر نمي دهد و حق مظلومان را از ظالمان نمي ستاند، إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ: بلكه كيفر آنها را تا روز قيامت، به تأخير مي اندازد، روزي كه چشمها خيره شده، از شدت ترس، بسته نمي شوند. اين معني از جبائي است. حسن گويد: يعني وقتي آنها را مي خوانند چشمانشان خيره مي شوند. برخي گويند: يعني از فرط حيرت و ترس، چشمانشان بسته نمي شود.

مُهْطِعِينَ: حسن و سعيد بن جبير و قتاده گويند: يعني آنها شتاب مي كنند.

ابن عباس و مجاهد گويند: يعني همواره بيك طرف و بيك چيز نگاه مي كنند و چشمان خود را نمي بندند.

مُقْنِعِي رُؤُسِهِمْ: سرهاي خود را به آسمان بلند كرده اند، بطوري كه جلو پاي خود را نمي بينند و اين از شدت ترس است. مؤرج گويد: به لغت قريش، يعني سرها را برگردانيده اند.

لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ:

چشمان ايشان هم چنان خيره مي ماند و قادر نيستند كه برهم نهند.

وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ: ابن عباس گويد: يعني دلهاي آنها از شدت ترس، از هر چيزي خالي است. برخي گويند: يعني: دلهاي آنها از نشاط و اميد خالي است، زيرا ترس آنها شديد است، بنا بر اين دلهاي آنها همچون هوايي كه در فضا سرگردان است، مضطرب و پريشان است.

برخي گويند: يعني دلهاي آنها از جاي خود كنده شده و بگلوي آنها نزديك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 149

شده است، بطوري كه نه از گلو خارج مي شود و نه بجاي خود بر مي گردد، بنا بر اين همچون هوا مضطرب و پريشان است. اين معني از سعيد بن جبير و قتاده است.

اخفش گويد: يعني دلهاي آنها از عقل تهي است.

وَ أَنْذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذابُ: جبائي و ابو مسلم گويند: در اينجا پيامبر گرامي را مأمور مي كند كه همواره عموم مردم را از كيفر الهي بترساند. ابن عباس و حسن گويند: مقصود اين است كه: پيامبر اهل مكه را بوسيله قرآن، بترساند. مقصود از روزي كه عذاب، بر آنها نازل مي شود، روز قيامت يا روز استيصال و درماندگي در همين دنيا يا روز مرگ است. بديهي است كه احتمال اول، صحيح تر است.

فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلي أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ: و مردمي كه بخود ستم كرده و مرتكب معصيت شده اند، گويند: پروردگارا ما را بدنيا بازگردان و مدت كوتاهي مهلتمان ده تا دعوت ترا اجابت كنيم.

وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ: و پيامبران ترا اطاعت كنيم. سپس خداوند يا فرشتگان به امر خداوند، آنها را مخاطب ساخته، گويند:

أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ

قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ: مجاهد گويد: يعني مگر شما نبوديد كه در دنيا سوگند ياد مي كرديد كه هرگز زوال پيدا نمي كنيد و از سراي دنيا به آخرت منتقل نخواهيد شد؟ حسن گويد: يعني قسم مي خورديد كه هرگز دچار عذاب نمي شويد.

دلالت آيه … ص: 149

از اين آيه، برمي آيد كه در آخرت، براي انسان تكليفي نيست. لكن جماعتي اين مطلب را قبول ندارند. بديهي است كه اگر تكليفي داشتند، صحيح نبود كه آنها درخواست كنند كه خداوند آنها را بدنيا بازگرداند و باز ممكن بود كه همانجا ايمان بياورند و از كيفر الهي رها گردند.

وَ سَكَنْتُمْ فِي مَساكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ:

در اينجا بمنظور توبيخ و ملامت بيشتر، مي فرمايد: شما كساني بوديد كه در ديار تكذيب-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 150

كنندگان انبيا ساكن شديد و مي دانستيد كه خداوند چگونه بر آنها بلا نازل و هلاكشان كرده بود. اين معني از ابن عباس و حسن است. برخي گويند: آنها عاد و ثمود و برخي گويند: آنها كشتگان بدر هستند.

وَ ضَرَبْنا لَكُمُ الْأَمْثالَ: ما براي شما مثلهايي زديم و شما را به احوال گذشتگان آشنا كرديم، تا عبرت بگيريد، ولي شما عبرت نگرفتيد و موعظه در شما اثر نكرد.

برخي گويند: منظور از مثلها همان مطالبي است كه در قرآن آمده و دلالت دارند بر اينكه خداوند هم چنان كه قادر بر خلقت انسان است، قادر است كه پس از مرگ، او را زنده كند. جبائي گويد: مقصود مثلهايي است كه انسان را بطاعت، تشويق و از معصيت باز مي دارد.

دلالت آيات … ص: 150

از اين آيات، بر مي آيد كه: ايمان، فعل انسان است، زيرا اگر فعل خداوند بود، معني نداشت كه آنها تمناي بازگشت بدنيا كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 151

سوره إبراهيم (14): آيات 46 تا 52 … ص: 151

اشاره

وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ (46) فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقامٍ (47) يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (48) وَ تَرَي الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ (49) سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ وَ تَغْشي وُجُوهَهُمُ النَّارُ (50)

لِيَجْزِيَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (51) هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (52)

ترجمه … ص: 151

و آنها مكر خود را به كار انداختند و پاداش مكر آنها پيش خداست و مكر آنها چنان نيست كه كوه ها را زايل گرداند. پس گمان نكن كه خداوند وعده خود را به پيامبرانش خلاف مي كند. خداوند عزيز و صاحب انتقام است. روزي كه زمين و آسمانها به زمين و آسمانهاي ديگري تبديل شوند و آنها براي خداوند يكتاي غالب، آشكار مي شوند.

و مي بيني مجرمين را كه در آن روز بزنجيرها كشيده شده اند. پيراهنهاي آنها از ماده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 152

سياه و بد بوست و آتش چهره هاي آنها را مي پوشاند. تا خداوند هر كسي را جزاي كردارش بدهد كه خداوند سريع الحساب است. قرآن براي مردم كافي و رساست و براي اينكه مردم بوسيله قرآن بترسند و بدانند كه خداوند يكتاست و صاحب خردان بترسند.

قرائت … ص: 152

لتزول: كسايي بفتح لام اول و ضم لام دوم و ديگران بكسر لام اول و فتح لام دوم قرائت كرده اند. وجه قرائت دوم اين است كه: «ان» حرف نفي است و بنا بر اين بدنبال آن لام مكسوره آمده، نظير: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ» (آل عمران 179:

خداوند شما را بر غيب مطلع نمي سازد) بنا بر اين معناي آيه اين است: «و ما كان مكرهم لتزول منه الجبال» و با توجه به اينكه «جبال» استعاره از امر و اعلام پيامبر است يعني:

مكر آنها چنان نيست كه بتواند كاري را كه همچون كوه ها استوار است، از جاي بر كند.

وجه قرائت اول اين است كه: «ان» مخفف «انّ» است و در اين صورت معناي جمله اين است كه: مكر آنان عظيم است. مثل:

«وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً» (نوح 22: مكري سخت و عظيم كردند) و مكري است كه مي تواند كوه ها را از جاي بركند. شاعر گويد:

بكي الحارث الجولان من موت ربه و حوران منه خاشع متضائل

يعني: سرزمين جولان- كه در شام است- از مرگ صاحب خود حارث، بگريست و حوران- كه نيز موضعي ديگر در شام است- از مرگ او ترسان و حقير گشت.

اين بيان بمنظور بزرگداشت مرگ او ترسان و حقير گشت.

اين بيان بمنظور بزرگداشت مرگ حارث، مي باشد.

مؤيد اينكه ما امر و اعلام پيامبر را به سختي و استواري كوه، دانستيم، اين آيه است: «فلا تحسبن اللَّه مخلف وعده رسله» يعني: خداوند وعده نصرت پيامبر و غلبه او را داده و بنا بر اين امر پيامبر قابل زوال نيست. چنان كه مي فرمايد: «لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ» (توبه 33: تا او را بر هر ديني غالب سازد) در موارد ديگر نيز كلمه جبال براي تعظيم بكار رفته است. ابن مقبل گويد:

إذا مت عن ذكر القوافي فلن تري لها شاعراً مثلي اطب و اشعرا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 153

و اكثر بيتاً شاعراً ضربت به بطون جبال الشعر حتي تيسرا

يعني: هنگامي كه بميرم، شاعري داناتر و برجسته تر و كثير الشعرتر از من نمي- يابي كه كوه هاي شعر را به آساني در نوردد. (در اينجا اضافه استعاري يا تشبيه كوه به- شعر، بمنظور تعظيم مقام شعر است) در قرائت غير مشهور «ان كاد مكرهم لتزول منه الجبال» آمده و در اين صورت هم «انّ» مخفف از «انّ» و معناي آن روشن است.

قطران: زيد بنقل از يعقوب، دو كلمه قرائت كرده

است: «قطر» و «آن». قرائت ابو هريره و ابن عباس و سعيد بن جبير و كلبي و قتاده و عيسي همداني و ربيع نيز همين است. در اين صورت، كلمه «قطر» بمعناي مس و طلا و «آن» يعني چيزي كه آماده شده و وقت استفاده آن فرا رسيده است. شاعر گويد:

و سليمان اذ يسيل له القطر علي ملكه ثلاث ليال

يعني: سه شبانه روز بر ملك سليمان طلاي مذاب، جريان داشت.

در باره كلمه «قطران» دو وجه ديگر جايز است: سكون طاء و ديگر كسره قاف و سكون طاء.

لغت … ص: 153

بروز: ظاهر شدن.

اصفاد: جمع «صفد» زنجيرهايي كه بوسيله آنها دست را بگردن مي بندند.

مقرنين: چيزهايي كه بهم نزديك و جمع شده اند.

سربال: پيراهن.

بلاغ: كفايت. بلاغت يعني بيان كافي و بليغ يعني كسي كه مطلب خود را بخوبي بزبان آورد.

اعراب … ص: 153

مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ: اضافه «مخلف» اضافه غير محض و «وعده» محلا منصوب و مفعول به است و «رسله» مفعول دوم است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 154

يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ: «يوم» منصوب است به «مخلف» يا «انتقام» يا به فعل محذوف «اذكر» و ممكن است صفت براي «يوم يقوم الحساب» باشد.

الارض: نايب فاعل براي «تبدل» غَيْرَ الْأَرْضِ: مفعول ثاني براي «تبدل»

مقصود … ص: 154

هم اكنون پرده از مكر كفار بر مي دارد و بيان مي كند كه مكر آنها را بهر سختي باشد، دفع خواهد كرد، تا خاطر پيامبر آرامش يابد.

وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ: آنان با پيامبران پيشين تا توانستند مكر كردند، هم چنان كه با تو نيز به نيرنگ پرداختند و خداوند، همانطوري كه پيامبران پيشين را از مكر آنها حفظ كرد، ترا نيز حفظ خواهد كرد. برخي گويند: مقصود كفار قريش است كه در باره امر پيامبر دست به تدبير و چاره جويي و حيله زدند و با مؤمنين بخدعه و نيرنگ پرداختند.

وَ عِنْدَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ: در اينجا مضاف حذف شده است. يعني: كيفر مكر ايشان نزد خداوند است. مثل: «تَرَي الظَّالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا كَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ» (شوري 22:

ستمكاران را مي نگري كه از كردار خود بيمناكند و جزاي كردارشان گريبانگير آنهاست) بهر صورت منظور اين است كه: خداوند به مكر ايشان آگاه است و كيفر ايشان را مي دهد.

وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ: نيرنگ آنها چنان نيست كه براهين قرآني و دلائل و معجزاتي كه با تست، زايل سازد. زيرا اينها همچون كوه، استوار بلكه استوارترند و نيرنگي كه كوه را از جا نكند، چگونه دين را متزلزل مي كند كه از

كوه هم استوارتر است؟ بنا بر قرائت ديگر، مقصود اين است كه: نيرنگ آنها بهر- پايه اي برسد، دين خدا را متزلزل نمي سازد و به پيامبران خدا ضرر و لطمه اي نمي رساند و امر آنها را زايل نمي سازد، بخصوص امر حضرت محمد (ص) كه از كوه، استوارتر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 155

برخي گويند: منظور نمرود بن كوش بن كنعان است كه چهار باز شكاري را چند روز گرسنه نگاه داشت و بالاي سر آنها گوشتي آويزان كرد و تابوتي به آنها بست و در حالي كه او و وزيرش در تابوت بودند، بازها به پرواز در آمدند و به آسمان رفتند.

در اين وقت در بالاي تابوت را گشود و به آسمان نگريست، ديد چيزي از بعد آن كاسته نشده است. سپس در زيرين تابوت را گشود و بزمين نگاه كرد، از نظرش پنهان شده بود.

از اينرو ترسيد و بازها را متوجه پايين و تابوت سقوط كرد. اين مطلب از ابن عباس و ابن مسعود و جماعتي است.

فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ: گمان نكن كه خداوند وعده اي را كه به پيامبران خود داده است، خلاف خواهد كرد. بلكه طبق وعده خود، آنها را بر كفار غلبه خواهد داد.

إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقامٍ: قدرت خداوند برتر از اين است كه از طرف كفار دچار شكست شود و او صاحب انتقام است.

يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ: در اين باره دو قول است:

1- ابن عباس گويد: يعني صورت و هيأت زمين تغيير مي يابد. نقل شده است كه:

ابن عباس مي گفت: بيشه ها و كوه ها و درختان، مبدل مي شوند، لكن زمين، بحال خود

مي ماند و همچون نقره سفيد مي شود، ديگر خوني بر آن نمي ريزد و گناهي بر آن انجام نمي گيرد. آسمان ها نيز متبدل مي شوند و ماه و خورشيد و ستارگان، از ميان مي روند، و شعر زير را قرائت مي كرد:

فما الناس بالناس الذين عهدتهم و لا الدار بالدار التي كنت اعرف

يعني: مردم نه آنهايي هستند كه با آنها آشنا بوده ام و خانه، نه آن خانه اي است كه مي شناخته ام! مؤيّد آن روايت ابو هريره است، از پيامبر گرامي اسلام كه فرمود: خداوند زمين را بزمين ديگر تبديل مي كند و همچنين آسمانها را. آنها را همچون سفره اي مي گستراند، بطوري كه در آن كجي و انحرافي وجود ندارد. آن گاه مردم به سوي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 156

اين چيز تبديل يافته، رانده مي شوند و هر كس در جاي نخستين خود قرار مي گيرد.

هر چه در شكم آن بوده، در شكم و هر چه بر پشت آن بوده در پشت، جاي مي گيرد.

2- جبائي و جماعتي از مفسران گويند: يعني زمين و آسمان، بزمين و آسمان ديگري تبديل مي شوند.

در تفسير اهل بيت (ع) از امام باقر و امام صادق (ع) روايت شده است كه:

زمين بصورت نان تازه اي در مي آيد كه مردم تا پايان حساب از آن مي خورند. خداوند مي فرمايد: «وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ» (انبياء 8: آنها را جسدي قرار نداده ايم كه غذا نخورند). عقيده سعيد بن جبير و محمد بن كعب، نيز همين است.

سهل بن ساعدي از پيامبر روايت كرده است كه: مردم بر زمين سفيد و همواري محشور مي شوند كه هيچ نشانه اي براي كسي در آن نيست.

از ابن مسعود روايت شده است

كه: در روز قيامت، كره زمين تبديل به آتش مي شود و وراي آن بهشت است كه مردم منظره هاي زيباي آن را مي نگرند، هنوز برنامه حساب آغاز نشده است و مردم در آن كوره داغ سخت ناراحت و پريشانند.

كعب گويد: آسمانها بهشت و درياها آتش مي شوند و زمين ديگرگون مي شود.

از ابو ايوب انصاري روايت شده است كه يكي از علماي يهود، نزد پيامبر آمده، گفت: آيا ديده اي كه خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: «روزي كه زمين و آسمانها تبديل مي شوند»؟ در آن روز مردم كجا هستند؟ فرمود:

- آنها مهمانان خدا هستند و هرگز به عجز در نمي آيند.

برخي گويند: زمين، براي گروهي تبديل به زمين بهشت و براي گروهي تبديل به زمين جهنم مي شود.

حسن گويد: مردم در زمين ديگري كه زمين آخرت است و جهنم در آنجاست، محشور مي شوند.

تقدير آيه چنين است: «و تبدل السماوات غير السماوات» قسمت محذوف، بواسطه وجود قرينه، حذف شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 157

وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ: مردم از خاك قبرها سر بر مي دارند و براي محاسبه، در پيشگاه خداوند يكتا و بيهمتا و خداوندي كه بقهر خويش بندگان را بدام مرگ مي كشاند و صاحب هر نوع قدرتي است، حاضر مي گردند. بديهي است كه همه چيز، در همه حال، در پيشگاه خداوند، ظاهر و بارز است. علت اينكه: خصوصيت از قبر برخاستن مردگان را، ظهور و بروز در پيشگاه خداوند، دانسته، اين است كه در آن مرحله، حساب مردم فقط با خداوند است.

وَ تَرَي الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ: ابن عباس و حسن گويند:

مقصود از «مجرمين» كفار است. ظاهر هم همين است، زيرا

قبلا در باره آنها گفتگو شده است. يعني: در روز قيامت، كافران در زنجير هستند و دستهاي آنها بگردنشان بسته است. جبائي گويد: يعني مردم كافر را بزنجير كشيده و بهم بسته اند. ابو مسلم گويد: يعني آنها را برشته اي از زنجير بسته اند. ابن عباس و حسن گويند: يعني هر كافري با زنجيري آهنين، به شيطاني كه گمراهش مي كرده، بسته اند. مؤيد اين معني، اين آيه است: «احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ» (صافات 22: مردم كافر و شياطيني كه قرين آنها بوده اند، محشور كنيد) و همچنين «وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ» (تكوير 7: هنگامي كه نفسها جفت جفت شوند).

سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ: پيراهن آنها از ماده سياه و بد بويي است كه به بدن آنها ماليده شده و بشكل پيراهن در آمده است. آن گاه آتش بجان آنها مي افكنند، تا زودتر بسوزند و مشتعل گردند و عذابشان شديدتر باشد. اين معني از حسن و زجاج است.

ابن عباس و مجاهد و قتاده گويند: يعني پيراهني از مس يا طلاي گداخته، بر تن آنها است! جبائي طبق هر دو قرائت تجويز كرده است كه بر تن آنها دو پيراهن باشد: پيراهني از آن ماده بد بو و سياه و قابل اشتعال و پيراهني از مس گداخته.

وَ تَغْشي وُجُوهَهُمُ النَّارُ: اما صورت آنها را هيچگونه پوششي نيست و مستقيماً مورد اصابت آتش قرار مي گيرد.

لِيَجْزِيَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ: حرف لام متعلق بما قبل است. خداوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 158

متعال، در اينجا خبر مي دهد كه اين كيفر سخت، براي اين است كه: هر كسي به جزاي عمل خود بايد برسد: اگر ايمان آورده، بهشت و اگر

ببدي گراييده، جهنم جزاي اوست.

إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ: مجازات خداوند، سريع است.

هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ: ابن عباس و حسن و ابن زيد و … گويند: اشاره بقرآن است.

يعني: قرآن، براي مردم موعظه اي است كافي و شافي. برخي گويند: اشاره است به عذابهايي كه سابقاً ذكر شد. يعني: اين تهديدها براي كسي كه بينديشد، كافي است.

لكن معناي اول، صحيح است.

وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ: قرآن فرستاده شده است تا مردم بترسند و پيرامون گناه و فساد نروند.

وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ: و با توجه به ادله توحيد، بدانند كه خداوند يكتا و بيهمتاست.

وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ: و صاحب خردان، از اين كتاب مقدس، پندگيرند.

دلالت آيه … ص: 158

از اين آيه بر مي آيد كه: قرآن پاسخگوي همه نيازمنديهاي مردم است، زيرا اجمال و تفصيل همه امور، از قرآن استفاده مي شود. اين استفاده، يا مستقيم است يا غير مستقيم.

بنا بر اين بر مؤمن كوشا و صاحب همت، لازم است كه: دامن همت بر كمر زند و در صدد كسب معارف قرآني و حكم آن برآيد و به همان اكتفاء كند، تا سعادت دنيا و آخرت، نصيبش شود.

دلالت ديگر آيه … ص: 158

از جمله «وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ» بر مي آيد كه: خداوند از مردم علم توحيد، خواسته است. لكن جبريان منكر اين مطلب بوده، گويند: خداوند از مسيحيان، اثبات «سه گانه پرستي!» و از زردشتيان اثبات «دوگانه پرستي!» خواسته است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 159

دلالت ديگر … ص: 159

از جمله «لِيَذَّكَّرَ … » بر مي آيد كه خداوند متعال از همگان تدبر و تفكر خواسته و عقل، براي انسان، حجت است. زيرا موجوداتي كه عقل ندارند، قادر به تفكر و عبرت آموزي نيستند.

نظم آيات … ص: 159

آيه دوم، متصل است به «وَ عِنْدَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ» يعني گمان نكنيد كه خداوند خلاف وعده خود مي كند، بلكه كافران را مجازات و پيامبران خود را ياري مي كند.

برخي گويند: متصل است به «إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ» يعني: گمان نكنيد كه خداوند وعده خود را كه در باره كيفر كافران به پيامبران داده، خلاف مي كند، بلكه اگر بخواهد، عذاب را به تأخير يا به جلو مي اندازد.

آيه «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ … » متصل است به «فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ … » يعني: خداوند خلاف وعده نمي كند، نه در دنيا و نه در آخرت. اين قول از ابو مسلم است. برخي گويند: مقصود اين است كه: خداوند در روز قيامت از كافران، انتقام مي گيرد.

آيه «لِيَجْزِيَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ» متصل است به «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ».

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 160

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

سورة الحجر … ص: 160

اشاره

قتاده و مجاهد گويند: اين سوره مكى است. حسن گويد: تنها آيه: «وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ» و آية «كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ» مدنى است. اين سوره به اجماع، 99 آيه است.

فضيلت سوره … ص: 160

ابى بن كعب، از پيامبر گرامى اسلام روايت كرده است كه: «هر كس اين سوره را قرائت كند، به عدد تمام مهاجرين و انصار و آنهايى كه محمد (ص) را استهزاء كرده اند، خداوند باو ده حسنه خواهد داد.»

تفسير … ص: 160

در پايان سوره ابراهيم، نامى از قرآن بميان آمد. در آنجا فرمود: قرآن كريم، براى راهنمايى مردم مسلمان كافى و رسالت. اكنون اين سوره را نيز با مطلبى در پيرامون قرآن و اينكه اين كتاب آسمانى بيان كننده احكام دين است، آغاز مى كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 161

سوره الحجر (15): آيات 1 تا 5 … ص: 161

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ (1) رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ (2) ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (3) وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ (4)

ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ (5)

ترجمه … ص: 161

اين است آيات كتاب آسماني و قرآن مبين. و قرآن مبين. چه بسا مردم كافر دوست دارند كه مسلمان بودند. ايشان را بحال خود گذار تا بخورند و لذت برند و سرگرم آرزوي خود باشند كه بزودي خواهند دانست. ما قريه اي را هلاك نكرديم، جز اينكه برايش مدتي معلوم بود. هيچ امتي از مدت خود، جلو و عقب نمي افتد.

قرائت … ص: 161

ربما: اهل مدينه و عاصم، بدون تشديد و ديگران با تشديد خوانده اند.

محمد بن حبيب شموني از اعشي از ابو بكر «ربتما» خوانده اند.

سكري گويد: «رُبَّما و رُبَّتما و رُبَما و رُبَتَما و رُبَّ و رُبَ» شش لغت است.

سيبويه گويد: «ربّ» حرف است و كلمه «ما» بعد از آن دو وجه دارد: 1- نكره

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 162

به معناي «شي ء»، شاعر گويد:

ربما تكره النفوس من الامر له فرجة كحل العقال

يعني: بسا نفسها از امري كراهت دارند كه براي آن همچون گشودن بند پاي شتر، گشايشي است. يعني «رب شي ء تكرهه». گاهي بعد از «رب» كلمه «من» واقع مي شود و قطعاً نكره است. مثل:

الا رب من تغتشه لك ناصح و مؤتمن بالغيب غير امين

يعني: هان، بسا كسي كه او را خائن مي پنداري، نصيحت كننده تست و كسي كه امين مي پنداري در نهان، امين نيست.

2- «ما» كافّه است يعني جلو عمل حرف را مي گيرد. بدليل اينكه كلمه «ربما» بر سر فعل نيز در مي آيد. مثل «ربما يود»، اگر چه ممكن است در اينجا هم «ما» بمعناي «شي ء» و جمله بعد، صفت آن باشد. يعني «رب ودّ يوده الذين كفروا … »

تخفيف «ربما» به خاطر اين است كه

حذف حرف مضاعف، مانعي ندارد و اينكه «ربتما» خوانده اند، بخاطر اين است كه گاهي حروف با تاء مي آيند. مثل: ثمّ و ثمّة.

لا و لات.

اعراب … ص: 162

قرآن: عطف بر «الكتاب» مقصود از قرآن و كتاب، يكي است. تنها اختلاف لفظي است كه اين عطف را تصحيح كرده است. علاوه بر اين، مقصود از كتاب، چيزي است كه نوشته مي شود و مقصود از قرآن چيزي است كه تأليف و حروف آن با هم جمع مي شود.

بنا بر اين، دو صفت مختلفند براي يك موصوف. چنان كه شاعر گويد:

الي الملك القرم و ابن الهمام و ليث الكتيبة في المزدحم

و ذي الرأي حين تغم الامور بذات الصليل و ذات اللجم

يعني: بسوي پادشاهي بزرگ و بزرگزاده و شير لشكر، در هنگام جنگ و صاحب رأي و تدبير، هنگامي كه بر اثر بحبوحه نبرد كارها دشوار گردد. (در اينجا موصوف واحد، داراي چند صفت است).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 163

ممكن است گفته شود: «رب» براي تعليل و مفاد جمله اين است: كافران گاهي به مسلماني ميل پيدا مي كنند، در حالي كه در عذاب و كيفر آخرت، بايد اين تمايل، هميشگي باشد.

پاسخ اين است كه: 1- اين تعبير، براي تهديد رساتر است. يعني براي آنها يك پشيماني مختصر كافي است، تا چه رسد به پشيماني طولاني 2- آنها بقدري گرفتار عذابند، كه جز گاه گاهي نمي توانند آرزوي مسلماني كنند.

مقصود … ص: 163

الر: قبلا در باره اين حروف، گفتگو و اقوال علما را در باره آن نقل كرده ايم.

تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ: اين است آيات كتاب آسماني و قرآني كه ميان حق و باطل، تميز مي دهد. ابو مسلم گويد: يعني قرآن آشكار و واضح. برخي گويند: يعني قرآن، بيان كننده حلال و حرام و اوامر و نواهي و آشكار كننده دلائل

است. مجاهد گويد: مقصود از كتاب، تورات و انجيل است. قتاده گويد: مقصود كتابهايي است كه پيش از قرآن كريم، نازل شده اند.

رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ: گاهي مردم كافر، در عالم آخرت، آرزوي اسلام مي كنند و آن هنگامي است كه: مسلمانان وارد بهشت و كافران وارد دوزخ مي شوند. ممكن است، اين آرزو را در وقت نوميدي پيدا كنند.

مجاهد از ابن عباس روايت كرده است كه: خداوند همواره مردم را داخل بهشت مي كند و آنها را مورد رحم و مغفرت قرار مي دهد، تا اينكه مي گويد: هر كس مسلمان است، داخل بهشت شود. در اين هنگام، كافران هم آرزو مي كنند كه مسلمان بودند.

امام صادق (ع) فرمود: روز قيامت، منادي ندا مي كند كه همه خلايق بشنوند و گويد: جز مسلمان، كسي داخل بهشت نمي شود. در اين وقت، مردم آرزو مي كنند كه كاش مسلمان بودند.

از پيامبر روايت شده است كه: هنگامي كه اهل آتش، در آتش جمع مي شوند و اهل قبله نيز در ميان آنها هستند، كفار به مسلمانان گويند:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 164

- مگر شما مسلمان نبوديد؟! گويند:

- بوديم.

گويند:

- اسلام شما به شما سودي نبخشيد و اكنون با ما در آتش هستيد.

گويند:

- ما را گناهاني بود كه به كيفر آنها گرفتار جهنم شديم.

خداوند كه اين سؤال و جوابها را مي شنود، امر مي كند كه تمام مسلمانان از آتش بيرون آيند. در اين هنگام كفار، مي گويند: كاش ما هم مسلمان بوديم.

ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا: آنها را بحال خود گذار، تا در دنيا همچون چارپايان بخورند و كيف كنند.

وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ: و آرزوهاي دروغشان آنها را از پيروي پيامبر و قرآن

باز دارد. لهو به معناي سرگرمي و فراموشي است.

فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ: همين كه قيامت فرا رسيد و گرفتار عذاب شدند و به آنچه منكر آن بودند، رسيدند، خواهند فهميد. اين آيه، اشاره باين است كه: انسان بايد همت خود را در راه تحصيل آخرت بكار اندازد و براي مرگ آماده شود و بسوي توبه، شتاب كند و آرزوهايي كه او را از آخرت، باز مي دارد. بدل راه ندهد.

از علي (ع) روايت است كه:

«ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان: اتباع الهوي و طول الامل، فان اتباع الهوي يصد عن الحق و طول الامل ينسي الآخرة»

يعني: از دو چيز بسيار دشوار، نسبت بشما مي ترسم: پيروي هواي نفس و درازي آرزو، زيرا پيروي هواي نفس، از حق باز مي دارد و درازي آرزو آخرت را از ياد مي برد.

وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ: هيچ ساكنان قريه اي را هلاك نكرديم، جز اينكه آنها را مدتي معين بود كه ناگزير مي بايد آن مدت را سپري كنند و روزگارشان به سرآيد، بنا بر اين، اين كافران نيز از مهلت من، مغرور نشوند. زيرا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 165

اينان نيز دوراني دارند كه سر انجام سپري مي شود و دستخوش زوال خواهند شد.

ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ: هيچ امتي پيش از پايان روزگارش بهلاكت نرسيد و پس از سپري شدن دورانش مهلتي نيافت. بلكه بمحض سپري شدن دورانش، هلاك شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 166

سوره الحجر (15): آيات 6 تا 18 … ص: 166

اشاره

وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (6) لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (7) ما

نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ (8) إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (9) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ (10)

وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (11) كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ (12) لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ (13) وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ (14) لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (15)

وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ (16) وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ (17) إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ (18)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 167

ترجمه … ص: 167

گفتند: اي كسي كه قرآن بر تو نازل شده است، تو ديوانه اي، چرا- اگر راست مي گويي- فرشتگان را نزد ما نمي آوري؟ ما فرشتگان را جز بحق نمي فرستيم و در اين هنگام آنها مهلت داده نخواهند شد. ما قرآن را فرستاديم و ما آن را حافظيم. پيش از تو پيامبراني بميان فرقه هاي گذشته، فرستاديم. پيامبري نزد آنها نيامد، جز اينكه مورد استهزايش قرار دادند. اين چنين قرآن را در دل مجرمين وارد مي سازيم. مع- الوصف، آنها ايمان نمي آورند و سنت پيشينيان بگذشت. و اگر دري از آسمان بر ايشان مي گشوديم و از آن بالا و پايين مي كردند، مي گفتند: چشمان ما را بسته اند. بلكه ما قومي افسون شده، هستيم. ما در آسمان برجهايي قرار داديم و براي بينندگان زينتش داديم و آن را از هر شيطان مطرودي حفظ كرديم، مگر كسي كه استراق «1» سمع كرد كه او را شهابي آشكار، دنبال كرد.

قرائت … ص: 167

ما ننزل الملائكة: كوفيان بجز ابو بكر، فعل را بدو نون و «الملائكة» را منصوب خوانده اند. ابو بكر بنقل از عاصم «ما تنزل الملائكة» بضم تاء و رفع «الملائكة» قرائت كرده است. ديگران بفتح تاء و زاء و رفع «الملائكة» قرائت كرده اند.

وجه قرائت سوم اين است كه در سوره قدر، بهمين صورت، بكار رفته. مثل:

«تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ» (قدر 4) قرائت اول مشابه آيه «وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ» (انعام 111) است. قرائت دوم مشابه «وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلًا» است (فرقان 25).

سكرت: ابن كثير اين فعل را بدون تشديد و ديگران با تشديد خوانده اند، در قرائت غير مشهور «سَكَرَتْ» آمده است. وجه تشديد اين است كه فعل به جماعت، اسناد دارد. مثل «مُفَتَّحَةً

لَهُمُ الْأَبْوابُ» (ص 50) و بنا بر اين بهتر است كه مشدد باشد. وجه تخفيف اين است كه افعالي كه به جماعت، نسبت داده مي شوند، گاهي مخفف مي شوند. مثل:

«ما زلت افتح ابواباً و اغلقها» يعني: همواره درهايي را مي گشايم و درهايي را مي بندم.

__________________________________________________

(1)- چيزي را مخفيانه گوش دادن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 168

لغت … ص: 168

شيع: فرقه ها. هر فرقه اي شيعه است، از لحاظ اينكه افراد هر فرقه، يكديگر را مشايعت و متابعت مي كنند. اينكه مي گويند: «شيعه علي، ع» بخاطر اين است كه:

افراد شيعه علي، پيرو او هستند و امامت او را پذيرفته اند. در حديث ام سلمه، از پيامبر گرامي اسلام است كه:

«شيعة علي هم الفائزون يوم القيامة»

يعني: شيعه علي، در روز قيامت، رستگار هستند.

سلك: اين فعل از مصدر «سلوك» است و با «اسلك» يك معني دارد. شاعر گويد:

و كنت لزاز خصمك لم اعرد و قد سلكوك في يوم عصيب

يعني: من ملازم دشمن هاي تو بودم و از آنها جدا نشدم. آنها در روزي بسيار گرم، ترا وارد ساختند.

ديگري گويد:

حتي اذا اسلكوهم في قتائدة شلا كما تطرد الجمالة الشردا

يعني: تا وقتي كه آنها را وارد گردنه معروف «قتائده» كردند، آنها را راندند، چنان كه شتربانان شتران را.

عروج: بالا رفتن. در مضارع آن، ضمه و كسره عين الفعل هر دو جايز است.

سكرت ابصارنا: پوشيده شود چشمان ما. ابو علي گويد: مقصود اين است كه نور چشمها، طوري نيست كه بتواند حقيقت اشيا را درك كند. در حقيقت، چشم از سنت معمول خود خارج گشته است. مي گويند: «تسكير در رأي» تصميم نداشتن است.

پس از

تصميم، ديگر تسكيري در كار نيست. «سكر شراب» حالتي است كه در آن، انسان رأي و نظر نافذي ندارد.

زجاج گويد: «سكرت ابصارنا» يعني چشمان ما پوشيده شد و «سكرت ابصارنا» يعني چشمان ما از ديدن باز ايستاد. چنان كه «سكرت الريح» يعني: باد، ساكن شد و «سكر الحر» يعني: گرما فرونشست. شاعر گويد:

جاء الشتاء و اجثأل القبر و جعلت عين الحرود تسكر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 169

يعني: زمستان فرا رسيد و گنجشكها جمع شدند و چشمه گرما ساكن شد.

برج: در اصل بمعناي ظهور است. برج آسمان هم از همين معني است، نظير برج دژ.

«تبرجت المرأة» يعني: زن زينت خود را آشكار ساخت.

رجيم: بمعناي مرجوم، كسي كه طرد و رانده شده است.

شهاب: قطعه اي از آتش. زجاج گويد: شهاب هاي آسماني، از علائم پيامبر اسلام است. زيرا اينها بعد از ميلاد آن بزرگوار واقع شده اند. بدليل اينكه تا پيش از ولادت پيامبر گرامي اسلام در اشعار عرب، نامي از شهاب برده نشده است. با اينكه آنها در اشعار خود، سرعت چيزها را به سرعت برق و سيل و … تشبيه مي كردند. ولي يك شعر نديده ايم كه در آن نامي از شهاب، برده شده باشد. اما بعد از ميلاد پيامبر گرامي اسلام، شعرا به اين موضوع، اشاره كرده اند. ذو الرمه گويد:

كأنه كوكب في اثر عفرية مسوم في سواد الليل منقضب

يعني: گويي آن گاو وحشي ستاره اي است بدنبال ديو، كه در سياهي شب، به سرعت به پيش مي تازد. «1»

اعراب … ص: 169

لوما: براي دعوت و تشويق بكار مي رود و با «لو لا و هلّا» يك معني دارد. گاهي هم بمعناي «لولاي

امتناعيه» بكار مي رود و جواب مي گيرد. شاعر گويد:

لو ما الحياء و لو لا الدين عبتكما ببعض ما فيكما اذ عبتما عوري

يعني: اگر حيا و دين مانع نبود، من هم به عيبجويي شما مي پرداختم كه بي حس بودن يك چشم مرا عيبجويي كرديد.

إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ: استثناي منقطع. يعني «لكن من … » فراء گويد: استثناي صحيح است، زيرا خداوند آسمان را از آنهايي كه استراق سمع مي كنند، حفظ نكرده است. لكن هنگامي كه ديوان به استراق سمع، پرداختند و بكاهنان رسانيدند،

__________________________________________________

(1)- اين شعر، بخاطر مي آورد شعر ناصر خسرو را:

بنگر به ستاره كه بتازد سپس ديو چون زر گدازنده، كه بر قير چكانيش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 170

شهاب ها آنها را تعقيب خواهند كرد.

مقصود … ص: 170

وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ: مشركان به پيامبر اسلام مي گفتند: اي كسي كه بزعم خودت قرآن بر تو نازل گشته است، تو ديوانه اي. يعني ادعاي جنون آسايي مي كني، نه قرآني بر تو نازل شده و نه ما از تو پيروي مي كنيم.

لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ: ابن عباس و حسن گويند: يعني اگر در ادعاي خود راستگو هستي چرا فرشتگاني نمي آوري كه براستي سخنت شهادت دهند؟

ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ: در اينجا خداوند، بآنها جواب قانع كننده داده، مي فرمايد: ما فرشتگان را تنها هنگام مرگ مي فرستيم، نه پيش از آن و نه بعد از آن.

اين معني از ابن عباس است.

حسن و مجاهد و جبايي گويند: يعني آنها با عذاب استيصال، نازل مي شوند.

نيز از مجاهد نقل شده است كه يعني: آنها همراه رسالت، در دنيا نازل مي شوند.

وَ

ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ: و هنگامي كه فرشتگان نازل شوند، مهلتي بآنها داده نخواهد شد.

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ: در اينجا توضيح بيشتري داده، مي فرمايد: ما قرآن را نازل كرده ايم و آن را از كم و زياد شدن و تحريف و تغيير، حفظ مي كنيم. اين معني از قتاده و ابن عباس است. چنان كه مي فرمايد: «لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» (فصلت 42: باطلي از پيش و پس بر قرآن راه نمي يابد).

حسن گويد: يعني خداوند، متكفل حفظ قرآن، در تمام ادوار است و بصورت اصلي خود، هم چنان ميان امتها دست بدست مي گردد تا روز قيامت. بدين ترتيب مردم از وحي الهي برخوردار مي شوند و دعوت پيامبر را گردن مي نهند.

جبائي گويد: يعني خداوند، قرآن را از نيرنگ مشركان حفظ مي كند. آنها از عهده مبارزه با قرآن بر نمي آيند و قرآن هرگز كهنه و فراموش نمي شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 171

فراء گويد: جايز است كه مرجع ضمير «له» حضرت محمد (ص) باشد. يعني:

ما قرآن را فرستاده ايم و حافظ محمد (ص) هستيم.

دلالت آيه … ص: 171

از اين آيه، بر مي آيد: كه قرآن، حادث است نه قديم، زيرا چيزي كه نازل شده و محفوظ است، جز حادث، نمي تواند باشد.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ: حسن و كلبي گويند: يعني ما پيامبراني بميان فرقه هاي گذشته فرستاده ايم. بعقيده ابن عباس مفعول «ارسلنا» حذف شده است. عطا و ابن عباس گويند: يعني امتهاي اوليه.

وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ: در اينجا پيامبر گرامي اسلام را تسليت مي دهد، زيرا او را خبر مي دهد كه: هر پيامبري در

ميان قوم خود گرفتار استهزا و ناراحتي بود. آنها از اين جهت، پيامبران را مورد استهزا قرار مي دادند كه منكر وحي و رسالت آنها بودند و فكر مي كردند بخاطر اينكه با روش نياكانشان مخالف است، بهيچ عنوان نمي تواند صحيح باشد.

كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِهِ: در اين باره دو قول است:

1- يعني ما قرآن را در دل كفار، وارد مي سازيم و بآنها مطالب آن را مي فهمانيم.

مع الوصف آنها ايمان نمي آورند و بر كيش نياكان خود باقي مي مانند و دست از تكذيب پيامبران بر نمي دارند. در گذشته نيز دعوت پيامبران را بگوش امتها رسانيديم و قلب آنها را متوجه آن ساختيم. اين معني از بلخي و جبائي است. منظور اين است كه:

اعراض آنها از قرآن، ما را منع نمي كند از اينكه قرآن را مورد توجه قلبي آنها قرار دهيم، زيرا بايد بر آنها اتمام حجت شود.

2- مقصود اين است كه: ما استهزا را در قلوب آنها داخل مي سازيم، تا آنها را به كفرشان كيفر دهيم. بديهي است كه قول اول صحيح است.

از جماعتي از مفسران روايت است كه: يعني شرك را در دلهاي كفار وارد مي سازيم.

لكن اين معني صحيح نيست، زيرا قبلا در اين آيات، نامي از شرك برده نشده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 172

لكن از «ذكر» يعني قرآن، ياد شده است. علاوه بر اين، بدنبال آن مي گويد: آنها بآن- يعني قرآن- ايمان نمي آورند و اگر اين معني صحيح باشد، اين آيه، مدح از كفار است كه به شرك ايمان نمي آورند. حال آنكه خلافي نيست كه اين آيه، در مذمت آنها نازل شده است. وانگهي اگر

خداوند، شرك و كفر را در دل آنها وارد كرده باشد، ديگر نبايد آنها را مذمت كند و بآنها بگويد: «چگونه بخداوند كفر مي ورزيد، حال آنكه آيات خدا براي شما خوانده مي شود. شما كاري زشت مرتكب شديد كه نزديك است از زشتي آن آسمانها شكافته شود» (مريم 89) چگونه ممكن است اينطور عمل آنها را مورد انكار قرار دهد و از آنها بخواهد كه شرك را از دل خود خارج سازند، حال آنكه بنا بر اين قول، اين كار را خود او انجام داده است؟! وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ: روش امتهاي پيشين نيز همين بود. پيامبران آنها را بسوي كتاب خدا دعوت مي كردند و آنها ايمان نمي آوردند. ابو مسلم گويد: يعني پيشينيان بر كفر خود اصرار مي ورزيدند و از پيامبران مي خواستند كه آياتي بر آنها نازل كنند.

خداوند هم آنها را گرفتار عذاب مي ساخت. ابن عباس گويد: يعني همانطوري كه اينها ترا تكذيب مي كنند، پيشينيان نيز پيامبران خود را تكذيب مي كردند. سپس مي فرمايد:

وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ: اين مطلب، در پاسخ خواهش آنهاست كه از پيامبران آيه و نشانه اي مي خواستند. ابن عباس و قتاده گويند:

يعني اگر دري از آسمان بگشاييم و آنها ببينند كه فرشتگان از آسمان بالا مي روند و پايين مي آيند … حسن و جبايي و ابو مسلم گويند: يعني اگر دري از آسمان مي گشوديم و اين مشركان از آن در، بالا و پايين مي كردند …

لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا: مجاهد گويد: يعني مي گفتند: چشم ما را بسته اند. ابن عباس و كلبي و كسايي گويند: يعني مي گفتند: چشم ما را كور كرده اند.

برخي گويند: يعني مي گفتند: چشم هاي ما

از ديدن، عاجز شده است.

بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ: بلكه محمد ما را سحر كرده است، تا نتوانيم به چشم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 173

خود ببينيم و اشياء را طوري ديگر، پنداريم.

اكنون بذكر دلائل توحيدي پرادخته، مي فرمايد:

وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ: ما در آسمان، براي ماه و خورشيد، برج ها و منزلهايي قرار داديم و آسمان را براي نظر كنندگان، زينت داديم. امام صادق (ع) مي فرمود: برجها دوازده تا هستند. ابن عباس و حسن و قتاده گويند:

برجها يعني ستارگان.

وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ: ابو علي جبائي و ابو مسلم گويند: يعني ما آسمان را از هر شيطاني كه بوسيله شهابها رانده مي شود، حفظ كرديم. ابن عباس گويد:

رجيم يعني ملعون و مطرود. مقصود از حفظ شي ء جلوگيري از چيزهايي است كه باعث تضييع آن مي شوند. حفظ قرآن، يعني تدريس آن تا فراموش نشود و حفظ مال يعني نگهداري آن و حفظ آسمان از شيطان يعني نگهداري آن از شيطانها تا داخل آن نشوند و استراق سمع نكنند. مانع شيطانها از ورود به آسمان، شهاب ها هستند.

إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ: سرقت عبارت است از ربودن چيزي كه در جاي محفوظي قرار دارد. سمع در اينجا بمعناي مسموع است يعني: بجز آنهايي كه مي خواهند در نهان چيزي از آسمان بشنوند كه شعله آتش آنها را دنبال مي كند. اين شعله را اهل زمين مي بينند. چنان كه ما هم مي بينيم. اين شعله هاي آتش همچون تيري است كه به آنها انداخته مي شود. شهاب، عمودي از نور است كه همچون آتش مي درخشد.

از ابن عباس، روايت است كه: در جاهليت،

كاهناني بودند كه هر يك را شيطاني بود. اين شيطان ها در جاهايي كمين مي كردند و صداي فرشتگان را از آسمان استماع مي كردند. آنچه مي شنيدند در باره حوادث كره زمين بود. سپس نزد كاهن مي آمدند و آنچه شنيده بودند، در اختيار او قرار مي دادند. پس از بعثت عيسي از سه آسمان و پس از بعثت پيامبر اسلام از همه آسمانها منع شدند. از اين پس نگهباني آسمانها به ستارگان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 174

سپرده شد، تا بوسيله شهابها جلو شياطين را بگيرند. بنا بر اين، شهاب از معجزات پيامبر گرامي اسلام است، زيرا پيش از او شهابي ديده نشده است.

حسن گويد: شهاب، شيطان ها را مي كشد و مي سوزاند. ابن عباس گويد: شيطانها سقوط مي كنند و مي سوزند ولي كشته نمي شوند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 175

سوره الحجر (15): آيات 19 تا 25 … ص: 175

اشاره

وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ (19) وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ (20) وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21) وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ (22) وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ (23)

وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ (24) وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (25)

ترجمه … ص: 175

و زمين را گسترش داديم و كوه ها را در آن افكنديم و در آن از هر چيزي باندازه معين، رويانيديم و براي شما در روي زمين معيشتها و كساني كه رازق آنها نيستيد،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 176

قرار داديم. هيچ چيزي نيست، جز اينكه خزانه هاي آن پيش ماست و جز به اندازه معين نازل نمي كنيم و ما بادها را براي آبستني ابرها فرستاديم و از آسمان آبي نازل و از آن شما را سير آب كرديم و شما نگهبان و خزانه دار آب باران نيستيد. ما زنده مي كنيم و مي ميرانيم و مائيم وارثان. ما مي دانيم آنان كه پيش از شما بوده و آنان كه بعد از شما مي آيند. و پروردگار تو آنها را محشور مي كند. او حكيم و داناست.

قرائت … ص: 176

حمزه «الريح لواقح» و ديگران «الرياح لواقح» قرائت كرده اند. ابو عبيده گويد:

قرائت نخست، وجهي ندارد، جز اينكه چون «ريح» (باد) از هر طرف، مي وزد، بمنزله «رياح» (بادها) است.

مبرّد گويد: ممكن است «ريح» را اسم جنس بدانيم. لكن اين هم صحيح نيست.

زيرا بادها مختلفند.

لغت … ص: 176

رواسي: جمع «راسيه»، چيزهاي ثابت و استوار.

وزن: اندازه گرفتن چيزي.

معايش: جمع معيشت. طلب اسباب رزق، در دوره زندگاني. اين اسباب گاهي خود به سراغ انسان مي آيند و اين خود بهترين نوع زندگي خواهد بود.

لواقح: بادهايي كه ابرها را تلقيح مي كنند تا حامل آب گردند. تلقيح حيوان، باردار كردن اوست.

اعراب … ص: 176

و الارض: منصوب به فعل مقدر. يعني «و مددنا الارض» مثل «وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ» (يس 39) وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ: «من» در محل نصب و عطف بر «معايش» يا در محل جر و عطف بر «لكم». لكن مبرّد گويد: عطف اسم ظاهر مجرور، بر ضمير مجرور، جز در شعر جايز نيست. مثل:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 177

نعلق في مثل السواري سيوفنا و ما بينهما و الكعب غوط نفانف

يعني: مردان ما آن چنان هيكلي بلند و سطبر دارند كه چون شمشير را بگردن آويزند، از شمشير تا پاي ايشان فاصله زيادي است. در اينجا «الكعب» را عطف كرده است بر هاء «بينها».

وي گويد: ممكن است «مَن» در محل رفع باشد، زيرا كلام به پايان رسيده و تقدير چنين است: «و لكم فيها من لستم له برازقين». زجاج گويد: قول اول بهتر است.

وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ: «من» زائده و «شي ء» مبتدا و «عندنا» خبر و «خزائنه» مرفوع است به ظرف.

مقصود … ص: 177

پس از ذكر آسمان و دلائلي كه در آن موجود است، به بحث در باره زمين پرداخته، مي فرمايد:

وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها: و زمين را از لحاظ طول و عرض، گسترش داديم.

وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ: و در آن كوه هايي استوار، در افكنديم.

وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ: ابن عباس و سعيد بن جبير و مجاهد گويند: يعني از هر چيز مقدور و معلومي در زمين رويانيديم. حسن گويد: يعني از هر چه كه معمولا وزن مي شود- مثل طلا، نقره، مس و..- در زمين بوجود آورديم. ابو مسلم گويد: مقصود تمام چيزهايي است كه از زمين خارج مي شود. علت اينكه

فقط چيزهاي كشيدني را در اينجا ذكر مي كند و چيزهاي پيمودني را ذكر نمي كند، اين است كه:

1- چيزهاي پيمودني نيز منتهي بوزن مي شود، بنا بر اين اصل وزن است نه كيل. 2- در «وزن» معناي «كيل» نيز نهفته است، زيرا وزن، مساوي كردن چيزي با چيزي است. اين معني در كيل نيز ثابت است.

دانشمند بزرگوار، مرحوم سيد مرتضي اين قول را رد كرده، گويد: ظاهر آيه، خلاف اين گفتار را اثبات مي كند، زيرا مقصود از «موزون» مقداري است كه به اندازه حاجت باشد، نه كم، نه زياد. آنهم زيادي كه مضر و بيهوده باشد. مثلا هر گاه بگويند:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 178

سخن فلاني و رفتارش «موزون» است، يعني از افراط و تفريط بركنار است. از همين جهت است كه: مفسران قرآن كلمه «الْمَوازِينَ» (انبيا 47) را در قرآن كريم به معناي تعديل و مساوات ميان ثواب و عقاب، دانسته اند.

وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ: ابن عباس و حسن گويند: يعني در روي زمين براي شما گياهان و درختان رويانديم تا وسيله معاش شما باشند. برخي گويند: مقصود از «معايش» خوردنيها و نوشيدنيهاست كه زندگي مردم به آنها بستگي دارد. برخي گويند: مقصود تصرف در اسباب روزي است در مدت حيات.

وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ: و همچنين كساني كه شما رازق آنها نيستيد، از قبيل بردگان و حيوانات، كه روزي آنها بدست خداست. معناي اين جمله، بر حسب آنچه در بحث «اعراب» گفتيم، اختلاف، پيدا مي كند. علت اينكه «مَن» آورده، نه «ما» اين است كه: جانب عاقلان، را ترجيح داده است. بنا بر اينكه: «مَن» عطف بر «معايش» باشد، يعني:

در روي زمين، معيشتها و كساني كه رازق آنها نيستيد، براي شما قرار داديم. و بنا بر اينكه: عطف بر «لكم» باشد، يعني: براي شما و كساني كه رازق آنها نيستيد، معيشتها قرار داديم. در مورد احتمال سوم نيز، بايد توجه داشت كه: معناي آن با اول فرقي ندارد.

وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ: هر چه از آسمان نازل شود يا در زمين برويد، خزانه هايش نزد ماست و ما مالك آن و قادر بر آن هستيم. خزانه هاي خداوند، مقدورات اوست، زيرا او قادر است كه از هر جنسي هر چه بخواهد ايجاد كند و حدّي و مرزي براي قدرتش نيست. برخي گويند: مقصود، آب است كه گياه را مي روياند و آب، در خزانه خداوند است. حسن گويد: باران، خزانه همه چيزهاست.

وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ: باران را جز به اندازه اي كه مقتضاي حكمت است، نمي فرستيم.

برخي گويند: خداوند متعال، «خزانه» را استعاره از قدرت بر ايجاد اشياء آورده و همچنين «انزال» را استعاره از ايجاد، آورده است، زيرا «انزال» در معناي بخشش و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 179

روزي است. مقصود اين است كه: همه نيكيها از جانب خداوند است. او بر حسب مصلحت و حاجت، ايجاد و بخشش مي كند.

اكنون به بيان كيفيت نازل شدن باران پرداخته، مي فرمايد:

وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ: بادها را به جريان مي آوريم تا ابرها را آبستن باران كنند.

فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ: و از آسمان آب، نازل كرديم و از آن آب به شما نوشانيديم و به شما قدرت بخشيديم.

وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ: شما حافظ و خزانه دار باران نيستيد، بلكه خداوند آن را حفظ

مي كند، از آسمان نازل مي كند، در اعماق زمين نگهداري مي كند و باندازه حاجت، از چشمه ها بيرون مي آورد. اينكارها از قدرت بشر، خارج است.

وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ: در اينجا اين نكته را بيان مي كند كه خداوند، هر گاه بخواهد خلق را احيا و هر گاه بخواهد، مي ميراند.

وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ: مائيم وارث زمين و كساني كه بر روي آن هستند. زيرا هنگامي كه خلق را فاني كرد واحدي بر روي زمين باقي نماند، همه اشياء بازگشت به او مي كنند و تنها اوست كه هر گونه تصرفي مي تواند در آنها انجام دهد.

وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ: در اين باره اقوالي است:

1- مجاهد و ضحاك و قتاده گويند: يعني آنهايي كه گذشته و آنهايي كه باقي مانده اند، شناختيم.

2- شعبي گويد: يعني اولين و آخرين را دانستيم.

3- سعيد بن مسيب گويد: يعني شناختيم كه چه كساني در جنگ، در صف جلو هستند و چه كساني در صف عقب.

4- حسن گويد: يعني دانستيم كه چه كساني در راه خير شتاب مي ورزند و چه كساني كندي مي كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 180

5- ابن عباس گويد: يعني دانستيم كه چه كساني در نماز به صف جلو مي روند و چه كساني به صف عقب، زيرا كساني بودند كه براي رسيدن به فضيلت نماز جماعت، در صف جلو مي ايستادند و كساني بودند كه براي نگاه كردن به پشت سر زنان، در صف عقب، مي ايستادند. اين آيه، بهمين مناسبت نازل شد.

6- ربيع بن انس گويد: پيامبر گرامي اسلام، مردم را بر صف اول نماز، ترغيب كرد و فرمود: بهترين صف مردان، صف اول، و

بدترين آن، صف آخر و بهترين صف زنان، صف آخر و بدترين آن، صف اول است. و فرمود: خداوند و فرشتگان بصف اول، توجه دارند. از اينرو مردم ازدحام كردند. خانه هاي بني عذره، از مسجد دور بود. گفتند:

خانه ها را مي فروشيم و در نزديكي مسجد، خانه مي خريم، تا صف جلو را درك كنيم. از اينرو آيه نازل شد. بنا بر اين مقصود اين است كه: ما پاداش مردم را بر حسب نيتشان مي دهيم.

وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ: يعني پروردگار تو- اي محمد يا اي شنونده- آنها را روز قيامت، زنده و براي مجازات و محاسبه، جمع مي كند.

إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ: خداوند در كارهايش حكيم و به استحقاق مردم داناست.

نظم آيات … ص: 180

«وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ» و پس از آن، متصل است به آنچه قبلا در باره نعمتها بيان كرد. در اينجا بيان مي كند كه: خداوند متعال وارث همه نعمتهايي است كه به آنها داده، تا آنها را نسبت بدنيا بي ميل و نسبت به آخرت، ترغيب كند. اين بيان از ابو مسلم است.

قاضي گويد: پس از بيان انواع نعمتها، بمردم مي فهماند، كه اينها را براي بقا نيافريده، بلكه اين نعمتها به اين منظور، آفريده شده اند كه راهي بسوي نعمتهاي آخرت باشند.

برخي گويند: پس از اينكه آنها را به نعمتهاي دنيا متذكر ساخت، آنها را به زنده كردن و ميراندن و عالم بودن خداوند بهمه اشياء و حشر خلق، متنبه ساخت، تا متوجه خدا شوند و به عبادت و اطاعت پردازند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 181

سوره الحجر (15): آيات 26 تا 35 … ص: 181

اشاره

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (26) وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ (27) وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ (29) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (30)

إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبي أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (31) قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (32) قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (33) قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (34) وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلي يَوْمِ الدِّينِ (35)

ترجمه … ص: 181

ما انسان را از خاكي خشك، سياه و متغير، آفريديم. و جنيان را پيش از خلق

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 182

انسان، از آتشي كه باد گرم و كشنده توليد مي كرد، آفريديم، و يادآور هنگامي را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشري از خاكي خشك، سياه و متغير، خلق خواهم كرد. همين كه او را آفريدم و در آن نفخ روح كردم، در برابرش به سجده بيفتيد، فرشتگان همگي سجده كردند جز ابليس كه خودداري كرد كه با آنها سجده كند.

خداوند فرمود: اي ابليس! چه چيز مانع تو شد كه سجده نكردي. گفت: من براي بشر كه او را از خاكي خشك، سياه و متغير، آفريده اي سجده نمي كنم. گفت: از آن بيرون رو كه تو مطرودي و بر توست لعنت، تا روز قيامت.

لغت … ص: 182

صلصال: خاك خشك. اين كلمه از صلصله كه بمعناي نوعي پرنده است گرفته شده و بصداي آهن و غرش رعد نيز صلصله، گفته مي شود. «صلَّ» يعني آواز داد.

شاعر گويد:

رجعت الي صوت كجرة حنتم اذا قرعت صفراً من الماء صلت

يعني: بصدايي بازگشتم كه شبيه صداي خمي بود كه در وقت خالي بودن از آب، بر آن بزنند.

برخي گويند: صلصال، ماده بدبوست كه از «صلّ اللحم و أصّل» گرفته شده است.

يعني گوشت متعفن شد.

حمأ: جمع «حماة» خاكي كه متمايل به سياهي شده باشد.

مسنون: ريخته. گويند: فرق آن با «مصبوب» اين است كه اولي، آب فرستاده و دومي آب ريخته است.

برخي گويند: يعني متغير. اصل اين كلمه به معناي استمرار است. سنت واحد، يعني: راه واحد. «سنت وجه» يعني: ظاهر صورت. شاعر گويد:

تريك سنة وجه غير مقرفة

ملساء ليس بها خال و لا ندب

يعني: صورت نازيبائي به تو نشان مي دهد كه نرم است و در آن، خال و اثر جراحتي نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 183

جان: جمع اين كلمه «جنّان» است. مثل حائط و حيطان و راعي و رعيان.

چنان كه سيبويه گفته است.

سموم: باد گرم. علت اينكه آن را «سموم» گويند، اين است كه در «مام بدن» يعني در منفذهاي بدن وارد مي شود. سم قاتل هم از همين مأخذ است.

اعراب … ص: 183

ما لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ: «ما» مبتدا و «لك» خبر آن و «الا تكون» به تقدير «في الا تكون» است. «في» حذف و محل مجرور، منصوب شده است. برخي «ان» را زايد دانسته و فعل را در محل حال دانسته اند.

مقصود … ص: 183

پس از آنكه خداوند در باره ميراندن و زنده كردن و نشئه دوم، سخن گفت، اكنون در باره نشئه اول، سخن مي گويد:

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ: آدم را از خاك خشك آفريديم كه هر گاه به آن زده مي شد، صدايش بگوش مي رسيد. اين قول از ابن عباس و حسن و قتاده و اكثر مفسران است. ضحاك گويد: آدم را از خاكي خشك كه مخلوط با رمل بود، آفريد. مجاهد و كسايي گويند: از خاك بد بو.

مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ: خاكي متغير، كه مثل طلا و نقره، بقالب ريختند و از آن صورت آدم را آفريدند. ابن عباس گويد: يعني خاك مرطوب. سيبويه گويد: يعني خاك مصور. بعقيده او اين تعبير از همان «سنت وجه» اقتباس شده است.

وَ الْجَانَّ: حسن و قتاده گويند: منظور ابليس است. ابن عباس گويد: او پدر جن است، چنان كه آدم پدر انسان است. برخي گويند: منظور، جنيان است كه از نسل ابليس هستند. نصب اين كلمه، بفعل مقدر است.

خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ: شيطان را پيش از آدم، از آتشي آفريديم كه بادي گرم و كشنده، توليد مي كرد. برخي گويند: يعني آتشي كه دود ندارد و صاعقه ها از همان است. از ابن عباس نقل شده است كه: ابليس از يكي از تيره هاي فرشتگان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 184

است كه آنها را جن

مي گويند و آنها از ميان فرشتگان از آن آتش مخصوص آفريده شده اند و جنياني كه در قرآن از آنها ياد شده، از شعله آتش خلق شده اند. ابو مسلم گويد:

سموم يعني: آتش شعله ور.

اين آيه، اشاره است به اينكه: فضيلت انسان به اصلش نيست، بلكه بدين و علم و عمل صالح است. اصل آدم، از خاك است. خاك را خداوند، گل كرد. آن گاه گل را رها كرد تا ديگرگون و سست شد. سپس مدتي آن را گذارد تا خشكيد. اين مراحل را در قرآن بيان كرده است: «خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ» (غافر 67) «وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» (اعراف 12) «مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» و «مِنْ صَلْصالٍ» ميان اين سخنان تناقضي نيست، زيرا نظر بمراحل مختلف، دارد.

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ: اي محمد، بيادآور، هنگامي كه خداوند به فرشتگان فرمود:

إِنِّي خالِقٌ بَشَراً: بزودي بشري خلق مي كنم. آدم را بشر ناميد، زيرا بر خلاف حيوانات، داراي مو و پشم نيست و بشره او ظاهر است.

مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ: در باره معناي آن گفتگو كرده ايم.

فَإِذا سَوَّيْتُهُ: همين كه خلقتش تمام و كامل شد. برخي گويند: يعني هنگامي كه: صورتش متعادل شد.

وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي: نفخ، دميدن در چيزي است. هنگامي كه خداوند، روح را در بدن آدم وارد ساخت، در حقيقت، روح را در آن دميد. در اينجا روح آدم را اضافه به خودش مي كند، براي اينكه مقام آدم را بالا ببرد.

فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ: وقتي كه خلقت آدم تمام شد و روحم را در آن نفخ كردم، در برابرش سجده كنيد. كلبي گويد: يعني در برابرش به سجده بيفتيد.

فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ: سيبويه مي گويد: در اينجا دو

تأكيد در كلام آمده است. مبرد گويد: از كلمه «اجمعون» بر مي آيد كه آنها در سجود، اجتماع كرده اند.

يعني همه فرشتگان، در يك حالت، سجده كردند. زجاج گويد: قول سيبويه، بهتر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 185

است. زيرا «اجمعون» حال نيست.

إِلَّا إِبْلِيسَ أَبي أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ: تنها ابليس، خودداري كرد كه با فرشتگان، سجده كند و سجده نكرد. در اينكه آيا ابليس، از فرشتگان بوده است يا نه؟ و اختلافي كه علما در باره آن دارند و دلايلي كه هر كدام در باره عقيده خود ذكر كرده اند و عقيده اي كه ما در باره مطالب آنها داشته ايم، در سوره بقره، بحث كرده ايم و به اعاده آنها نيازي نيست. در اينجا «ان يكون» در محل نصب و مفعول است.

قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ: زجاج گويد: يعني چه چيز مانع تو شد كه سجده نكردي؟! بنا بر اين محل «ان» منصوب و حرف جر اسقاط شده است.

پس مقصود، اين است كه خداوند شيطان را مورد تحقير قرار دهد چنان كه به اهل آتش مي فرمايد: «اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ» (مؤمنون 108: در آتش بمانيد و با من تكلم نكنيد).

زجاج گويد: اين سخن را بعضي از فرستادگان خدا به شيطان گفتند، زيرا صحيح نيست كه خداوند در زمان تكليف، با كسي تكلم كند، مگر با واسطه.

قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ: ابليس در پاسخ خداوند گفت: سزاوار نيست من براي بشري سجده كنم كه از خاكي خشك و ديگرگون شده، آفريده اي، زيرا بر او شرافت دارم. (غافل از اينكه: شرافت، بدين و اعمال است نه به اصل).

قالَ

فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ: خداوند به او فرمان داد كه: از بهشت، خارج گردد، زيرا او پست و مطرود و ملعون است. ابو مسلم گويد: يعني از آسمان خارج شو.

برخي گويند: منظور اين است كه: شيطان از زمين خارج شود و در درياها زندگي كند و داخل شدن او در زمين، مثل داخل شدن دزدان در جاهاي ممنوع است. جبائي گويد: رجيم به معناي سنگسار شده است. يعني اگر به آسمان بازگردي، بوسيله شهابهايي كه به شيطانها انداخته مي شوند، سنگسار خواهي شد.

وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلي يَوْمِ الدِّينِ: و تا روز قيامت، بر تو لعنت است. مقصود ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 186

از لعنت، دوري از رحمت خداست. بنا بر اين حيوانات را نمي توان لعن كرد. مقصود اين است كه ابليس، ملعون خداوند و فرشتگان و مردم است و اين لعنت، تا روز قيامت، ادامه دارد. پس از آن، گرفتار جهنم خواهد شد.

بدين ترتيب، شيطان هرگز ايمان نخواهد آورد.

برخي از محققين گويند: در اينجا خداوند فرمود: «وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ» (با الف و لام) و در سوره «ص» فرمود: «لَعْنَتِي» (آيه 78: با اضافه بياء). علت اين است كه در آنجا خلقت، آدم را بخود نسبت داده، فرمود: «لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ» بنا بر اين، مناسب بود كه لعنت ابليس را هم بخود نسبت دهد، تا در كلام هماهنگي باشد، لكن در اينجا فرمود: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ … وَ الْجَانَّ» بنا بر اين «اللعنة» را با الف و لام آورد، تا در اينجا نيز هماهنگي باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 187

سوره الحجر (15): آيات 36 تا 44 … ص: 187

اشاره

قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ

(36) قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (37) إِلي يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (38) قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (39) إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (40)

قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ (41) إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ (42) وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ (43) لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (44)

ترجمه … ص: 187

ابليس گفت: پروردگارا، مرا تا روزي كه مبعوث مي شوند، مهلت ده. خداوند فرمود: تو از مهلت داده شدگاني تا روز معين. گفت: پروردگارا، به سبب اينكه مرا گمراه كردي، در روي زمين براي آنها به آرايشگري مي پردازم و همه آنها را گمراه مي كنم. بجز بندگان خالص ترا. خداوند فرمود: ترا بر بندگان من تسلطي نيست، جز گمراهاني كه از تو پيروي كنند. جهنم، وعده گاه آنها همه است. جهنم را هفت در است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 188

و براي هر دري، از آنها بهره اي معين است.

قرائت … ص: 188

صراط علي: يعقوب «صراط علي» قرائت كرده است. ابو رجاء، ابن سيرين، قتاده، ضحاك، مجاهد، قيس بن عباده و عمرو بن ميمون نيز چنين قرائت كرده اند.

از امام صادق (ع) نيز همين طور نقل شده است. ديگران «عَلَيَّ» خوانده اند.

ابن جني گويد: معناي قرائت اول، راه گرامي و شريف است، نه علو و بلندي.

در باره قرائت دوم گفته اند: اين تعبير، نظير: «الدلالة اليوم عليّ» است، يعني:

امروز راهنمايي بر عهده من است. مقصود اين است كه: راه بودن اين راه، در عهده و تحت ضمان من است. مثل اينكه، بگويند: «صحة هذا المال علي» يعني: درستي اين مال، بر عهده من است و مقصود اين نيست كه: اين راه بر من و بزيان من است. اين معني بسيار خوب است.

لغت … ص: 188

اغواء: دعوت بگمراهي خلاف ارشاد. اين اصل معني است. گاهي هم بمعناي حكم بگمراهي است.

تزيين: آراستن چيزي بطوري كه مقبول نفس آدمي واقع شود، خواه از جهت طبيعت يا از جهت عقل، به حق يا باطل. اغواي شيطان، يعني آراستن شيطان، باطل را در نظر انسان، تا بآن روي آورد.

مقصود … ص: 188

اكنون در باره نوميدي ابليس از پاداش آخرت، مي فرمايد:

قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ: ابليس گفت: پروردگارا، مرا تا روزي كه مردم براي پاداش محشور مي شوند، مهلت ده. در اينجا ابليس تا روز قيامت، مهلت مي خواهد كه نميرد، زيرا روز قيامت، احدي نمي ميرد. لكن خداوند اين خواسته او را اجابت نكرد.

قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلي يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ: بلكه به او فرمود: تا روزي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 189

معين- كه آخر دوران تكليف و نفخه نخستين است و در آن وقت همه مخلوقات، مي ميرند- مهلت داده مي شوي. اين معني از ابن عباس است.

حسن و جبائي و ابو مسلم گويند: منظور از وقت معلوم، روز قيامت است.

بدين ترتيب ابليس تا روز قيامت، مهلت دارد و دچار عذاب نمي شود. بلخي گويد: وقت معلوم را كه خداوند براي ابليس مقدر كرده، براي خداوند معلوم و براي ابليس مبهم است، زيرا اگر براي ابليس مبهم نبود، به معصيت، تشويق مي شد.

در باره جواز اجابت دعاي كافر، اختلاف است.

جبائي گويد: جايز نيست، زيرا اجابت دعاي كافر، تعظيم اوست. ابن اخشيد گويد: جايز است، زيرا اجابت دعا همچون نعمت، ممكن است پاداش و تعظيم يا مصلحت و لطف باشد.

قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ:

در اين باره اقوالي است:

1- اغواي

اول و دوم، بمعناي گمراه كردن است. يعني: خدايا، همانطوري كه مرا گمراه كردي، من هم آنها را گمراه خواهم كرد. اين قول، صحيح نيست، زيرا خداوند، كسي را از دين، گمراه نمي سازد.

2- هر دو اغوا بمعناي نااميد كردن است. يعني: همانطوري كه مرا از رحمت خود مأيوس كردي، آنها را از رحمت تو مأيوس خواهم كرد. اين قول از جبائي است.

3- يعني: همانطوري كه مرا از راه بهشت گمراه كردي، منهم آنها را با دعوت به معصيت، گمراه خواهم كرد.

4- بلخي گويد: يعني تو مرا به سجده آدم تكليف كردي و من بواسطه اين تكليف، گمراه شدم. بنا بر اين، ترك سجده آدم را گمراهي و تكليف خداوند را «اغواء» ناميده است. مثل «فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ» (توبه، 125: آنان كه در دلشان مرض است، خداوند بر پليدي آنها افزوده است).

ابو عبيده گويد: حرف باء در «بِما أَغْوَيْتَنِي» براي قسم است. برخي گويند:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 190

بمعناي سبب است. يعني: بسبب اينكه من گمراهم، باطل را در نظر اولاد آدم مي آرايم تا گرفتار آن شوند.

إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ: در اينجا ابليس بندگان خالص خداوند را استثنا كرده، گويد: جز بندگاني كه عبادت خود را بطور خالص براي خداوند انجام مي دهند و از عبادت شيطان خودداري مي كنند. و از محرمات، اجتناب مي ورزند.

برخي: «المخلصين» را بفتح لام خوانده اند و در اين صورت مقصود كساني است كه خداوند آنها را خالص گردانيده و از راه لطف، توفيقي نصيب آنها كرده است كه شيطان را به آنها راهي نباشد.

قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ: در اين باره وجوهي گفته اند:

1- خداوند بدينوسيله ابليس

را تهديد كرده است. چنان كه بكسي گفته شود:

هر چه خواهي بكن، راهي كه مي روي بر من است و از نظر من پوشيده نيست. يعني:

هر كاري خواهي بكن: راه من مستقيم است و از كيفر من در امان نيستي. مثل «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ» (فجر 14: پروردگارت در كمين است). اين وجه، از مجاهد و قتاده است.

2- مقصود اين است كه: كار بندگان مخلص و گمراهان را راهي است كه من گذرگاه آنم. يعني گذرگاه كسي كه مسلك او بر من است، مستقيم است و انحرافي ندارد.

خلاصه اينكه: كردار هر دو گروه را من پاداش مي دهم.

3- يعني: اين دين، مستقيم است و بيان آن بر عهده من و هدايت بسوي آن بر من است.

إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ: در اينجا خبر مي دهد كه: ابليس را بر بندگان مطيع خداوند، تسلط و قدرتي نيست، تا آنها را بمعصيت وادار كند. آنهايي هم كه پيروي ابليس مي كنند، به اختيار خودشان هستند و مجبور نيستند.

جبائي گويد: از اينجا برمي آيد كه جن نمي تواند به آدمي زيان برساند، زيرا اين آيه، عموميت دارد.

إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ: از جمله بندگان، گروهي را كه پيروي ابليس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 191

مي كنند، استثنا كرده، مي فرمايد: بجز كساني كه در برابر اغواي ابليس، تسليمند و مخالفتي نمي كنند. بنا بر اين ابليس را بر چنين كساني تسلط است، زيرا از هدايت، عدول و دعوت ابليس را اجابت مي كنند.

برخي گويند: اين استثنا منقطع است. يعني: لكن بر گمراهاني كه از تو پيروي مي كنند، تسلط داراي.

وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ: و وعده گاه ابليس و پيروانش جهنم است.

لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ:

در اين باره دو قول است:

1- از امير المؤمنين (ع) روايت است كه: جهنم را هفت در، يعني هفت طبقه است كه روي يكديگر قرار دارند. علي (ع) يكي از دستها را بر روي دست ديگر نهاد و فرمود: اينطور. خداوند بهشت را به عرض، گسترش داده و آتش را طبقه طبقه، قرار داده است. طبقه زيرين، جهنم، روي آن «لظي»، روي آن حطمة، بالاي آن سقر، بر سر آن جحيم، بالاي آن سعير و طبقه نخستين هاويه است.

در روايت كلبي آمده است كه: طبقه بالا جهنم و طبقه زيرين هاويه است.

از ابن عباس است كه: در اول جهنم و در دوم سعير و در سوم سقر و در چهارم جحيم و در پنجم لظي و در ششم حطمة و در هفتم هاويه است.

چنان كه ملاحظه مي شود، روايات، در اين باره مختلف است. عقيده مجاهد، عكرمه و جبائي نيز همين است. اينان گويند: درهاي جهنم مثل قرار گرفتن دست روي دست است.

2- ضحاك گويد: جهنم را هفت در، يعني هفت درجه است كه به ترتيب روي يكديگر قرار گرفته اند. درجه اول جاي اهل توحيد است كه بقدر اعمال و عمرشان در دنيا عذاب مي شوند سپس خارج مي گردند. درجه دوم جاي يهود، درجه سوم جاي مسيحيان، درجه چهارم جاي صابئين، درجه پنجم جاي مجوس، درجه ششم جاي مشركين عرب و درجه هفتم جاي منافقين است. چنان كه مي فرمايد: «إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» (نساء 145: منافقان در درجه زيرين جهنم هستند). قول

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 192

حسن و ابو مسلم نيز همين است.

لكن بايد توجه داشت كه اين

دو قول، چندان تفاوتي با يكديگر ندارند.

لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ: ابن عباس گويد: يعني براي هر دري از آنها نصيبي معين است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 193

سوره الحجر (15): آيات 45 تا 50 … ص: 193

اشاره

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (45) ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ (46) وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلي سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ (47) لا يَمَسُّهُمْ فِيها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ (48) نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (49)

وَ أَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الْأَلِيمُ (50)

ترجمه … ص: 193

پرهيزكاران در بهشتها و چشمه سارها هستند. با سلامت و ايمني داخل آنها شويد. ما كينه را از سينه هاي آنها برداشته ايم. آنها برادرانه بر سريرهاي شادي روبروي يكديگر نشسته اند. نه آنها را رنجي مي رسد، و نه از آنجا خارج مي شوند.

بندگان مرا آگاه كن كه من آمرزگار و رحيمم و عذابم دردناك است.

لغت … ص: 193

غل: كينه، كه به قلب مي پيچد هم چنان كه «غل» بگردن. غلول يعني خيانت كه ننگ آن بر گردن صاحب خويش مي پيچد.

سرير: مجلس رفيع كه براي سرور آماده شده. جمع آن «اسرّه، سرر» نصيب: رنج و سستي كه بدنبال عمل، دامنگير انسان مي شود. اين كلمه از «انتصاب» گرفته شده، زيرا صاحب آن براي قطع عمل، خود را نصب و آماده مي كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 194

مقصود … ص: 194

در آيات پيش خداوند بندگان خالص خود را نام برد و اكنون در پيرامون حال آنها در آخرت، سخن مي گويد:

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ: مردمي كه بوسيله اجتناب معصيت، از كيفر خدا مي پرهيزند در باغها- كه براي آنها خلق شده- و چشمه سارها- كه از آنها آب، شراب و عسل فوران مي كند و در جويها جريان مي يابد- هستند.

ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ: به آنها گفته مي شود: با سلامت از آفتها و دوري از زيانها و ايمني از اينكه از آن خارج شويد و با آرامش خاطر، در بهشت ساكن شويد.

وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ: از سينه هاي اهل بهشت، اسباب دشمني يعني:

كينه، حسد و بغض را بر كنديم.

إِخْواناً: اين كلمه حال است. يعني اهل بهشت، برادرانه و دوستانه، زندگي مي كنند و زندگي آنها لذت بخش است.

عَلي سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ: در مجالس شادي روبروي يكديگر نشسته، بيكديگر نگاه مي كنند. مجاهد گويد: در بهشت، مرد پشت سر زن خود و زن پشت سر شوهر خود را نمي بيند و در همه حال روبروي يكديگر هستند. برخي گفته اند آنها در موقعي كه بزيارت يكديگر مي روند، مجالس و منازلشان، هم سطح است و موقعي كه از هم جدا مي شوند،

منزلهاي بعضي بر منزلهاي بعضي برتري پيدا مي كند.

لا يَمَسُّهُمْ فِيها نَصَبٌ: در بهشت، آنها دچار رنج و مشقت نمي شوند، زيرا آنها براي انجام مقاصد خويش، احتياجي به تحمل زحمت ندارند و همه چيزها براي آنها فراهم است.

وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ: و هرگز از بهشت، خارج نمي شوند.

سپس خداوند متعال پيامبر خود را امر مي كند كه بمردم بگويد كه: عفو و رحمت و مغفرت خداوند، نسبت بدوستانش بسيار و عذابش نسبت بدشمنان، شديد است. از اين رو فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 195

نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ: اي محمد، بندگان مرا آگاه كن كه من گناهان مؤمنين را مي آمرزم و رحمت و مغفرت من نسبت به آنها بسيار است.

وَ أَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الْأَلِيمُ: و عذاب من نيز دردناك است، بنا بر اين تنها به آمرزش من دل نبنديد، بلكه از كيفر و انتقام من نيز بترسيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 196

سوره الحجر (15): آيات 51 تا 60 … ص: 196

اشاره

وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ (51) إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ (52) قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ (53) قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِي عَلي أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (54) قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ (55)

قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّونَ (56) قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ (57) قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلي قَوْمٍ مُجْرِمِينَ (58) إِلاَّ آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ (59) إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ (60)

ترجمه … ص: 196

و آنها را از مهمانان ابراهيم آگاه كن. هنگامي كه بر او داخل شدند و بر او سلام كردند. ابراهيم گفت: ما از شما ترسانيم. گفتند: نترس، ما ترا به پسري دانا بشارت مي دهيم. گفت: با اينكه مرا پيري فرا رسيده است. بشارتم مي دهيد؟ به چه بشارتم ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 197

مي دهيد؟ گفتند: ترا بحق بشارت مي دهيم. نااميد مباش. گفت: جز گمراهان، چه كسي از رحمت پروردگارش نااميد مي شود؟ گفت: اي فرستادگان، چيست كار مهم شما؟! گفتند:

ما بسوي قومي مجرم، فرستاده شده ايم. بجز آل لوط، كه همه را نجات مي دهيم. بجز زنش كه مقدر ساختيم كه از باقي ماندگان باشد و هلاك شود.

قرائت … ص: 197

تبشرون: نافع بكسر نون و برخي بفتح نون خوانده اند. وجه قرائت نافع اين است كه نون دوم بخاطر تكرار و سنگيني حذف شده است. نه نون اول كه علامت رفع است. حذف اين نون- كه زايده است- در كلام عرب شايع است. مثل:

ابا لموت الذي لا بد اني ملاق لا اباك تخوفيني

يعني: آيا بمرگ كه ناگزير ملاقاتش خواهم كرد، مرا مي ترساني.

ابن كثير، نون «تبشرون» را به تشديد و كسره خوانده است. وجه آن، ادغام نون اول در نون دوم است. وجه فتحه نون اين است كه مفعول آن حذف شده است.

برخي بروايت از يعقوب «تبشروني» خوانده اند.

يقنط: ابو عمرو و كسايي اين كلمه را در هر كجا باشد بكسر نون و ديگران بفتح نون خوانده اند. اينها دو لغتند و تفاوتي از لحاظ معني ندارند.

لمنجوهم: اهل كوفه- بجز عاصم و يعقوب- بدون تشديد و ديگران به تشديد خوانده اند. به تشديد از باب تفعيل و بدون تشديد،

از باب افعال است و هر دو در قرآن كريم بكار رفته. مثل «وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا» (انبياء 88) و «فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ» (عنكبوت 24) قدرنا: ابو بكر از عاصم بدون تشديد (همچنين در سوره نمل) و ديگران به تشديد خوانده اند. هر دو بر حسب لغت، يك معني دارند. هذلي گويد:

و مفرهه عنس قدرت لساقها فخرت كما تتايع الريح بالقفل

يعني: شتري نيرومند كه من خواستم بساقش بكوبم و بر اثر زدن من بر زمين افتاد، هم چنان كه درخت خشك بر اثر وزش باد، سقوط مي كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 198

لغت … ص: 198

ضيف: مهمان. اين كلمه، از لحاظ افراد و تثنيه و جمع، يكسان است، زيرا مصدري است كه به معناي صفت، بكار رفته است. گاهي هم به «اضياف و ضيوف و ضيفان» جمع بسته مي شود.

وجل: ترس.

خطب: كار بزرگ.

مجرم: كسي كه از حق گسيخته و بباطل پيوسته و تمايلي به نيكي ها ندارد.

غابر: باقي هلاك شوند. شاعر گويد:

فما وني محمد مذ ان غفر له الا له ما مضي و ما غبر

يعني: از آن وقتي كه خداوند گناهان گذشته و باقي محمد را آمرزيد، ديگر سست و ضعيف نشد.

اعراب … ص: 198

سلاماً: مصدر منصوب. يعني «سلمنا سلاماً».

إِلَّا آلَ لُوطٍ: استثناي منقطع.

إِلَّا امْرَأَتَهُ: استثناي از «هم».

قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ … : علمنا انها لمن …

ابو عبيده گويد: در اين آيه يك معناي فقهي است كه: ابو عبيده به آن اعتماد مي كرد. اين معني اين است كه: خداوند، آل لوط را از مجرمين استثنا كرد. سپس زن لوط را از آل لوط استثنا كرد. بنا بر اين زن لوط، بازگشت به مجرمين مي كند و در رديف آنها قرار مي گيرد. بدين ترتيب، هر جا در كلام چنين استثنايي در آيد، استثناي دوم به اول كلام بازگشت مي كند. مثلا هر گاه كسي بگويد: فلاني را بر من ده درهم است، جز چهار درهم، جز يك درهم. در حقيقت، اقرار به هفت درهم كرده است.

مقصود … ص: 198

پس از بيان وعد و وعيد، نسبت به نيكان و بدان، اكنون بشرح داستان ابراهيم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 199

و قوم لوط مي پردازد، تا آنچه ذكر كرد، تصديق و بوسيله امور دنيا بر امور آخرت، استدلال كند، از اينرو فرمود:

وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ: آنها را از مهمانان ابراهيم خبر ده.

إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً: آنها فرشتگاني بودند كه بصورت مهمان، بر ابراهيم داخل شده، به او سلام كردند و بر او تحيت و درود فرستادند و او را بشارت دادند كه خداوند او را فرزند عطا مي كند و قوم لوط را بهلاكت مي رساند.

قالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ: ابراهيم گفت: ما از شما بيمناكيم.

قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ: گفتند: نترس، ما ترا به پسري نويد مي دهيم كه پس از تولد و بلوغ، عالم خواهد شد.

قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِي عَلي أَنْ

مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ: ابراهيم گفت: مرا به فرزند بشارت مي دهيد، در حالي كه پير شده و به سستي رسيده ام كه از فرزند دار شدن مأيوسم؟

آيا به امر خدا مرا نويد مي دهيد، تا اطمينان پيدا كنم، يا از پيش خود؟

قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ: فرشتگان گفتند: ما ترا به امر خدا و از روي حقيقت، نويد مي دهيم، بنا بر اين مأيوس مباش.

قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ: ابراهيم گفت: چه كسي از رحمت و نعمت خداوند، مأيوس مي شود؟ مگر اينكه از حق بازگشته، گمراه شده باشد و بقدرت خداوند نسبت بخلق فرزند از زن و مرد پير، جاهل باشد. از اين سخن بر- مي آيد كه ابراهيم مأيوس نشده بود، لكن فرشتگان تصور مي كردند كه او مأيوس شده است. از اينرو ابراهيم با اين سخن بآنها فهمانيد كه مأيوس نشده است.

قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ: ابراهيم به آنها گفت: اي فرستادگان، شما براي چه كار مهمي فرستاده شده ايد. در اينجا آنها را «مرسلون» مي گويد، زيرا مي داند كه فرشته هستند.

قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلي قَوْمٍ مُجْرِمِينَ: گفتند: ما بسوي قومي گنهكار- و بقولي كافر- فرستاده شده ايم. بدين ترتيب، به او فهمانيدند كه براي هلاك قوم مي روند. زيرا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 200

فرستاده شدن فرشتگان بسوي قومي جز براي هلاك نيست.

إِلَّا آلَ لُوطٍ: در اينجا خانواده لوط را استثناء كردند. مقصود از «آل لوط» بستگان نزديك او هستند. در اينجا آل لوط را از مجرمين استثنا كرده، با اينكه آنها مجرم نبوده اند. علت اين است كه آنها اگر چه مجرم نبوده اند، لكن از قوم لوط بوده اند برخي گويند: استثنا

منقطع است يعني: لكن آل لوط …

إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ: كه آنها را همگي نجات مي دهيم.

إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ: در اينجا زن لوط را از آل لوط، استثنا مي كند، زيرا او كافر بود. مي فرمايد: او از كساني است كه بايد در شهر بمانند و مانند اهل شهر هلاك شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 201

سوره الحجر (15): آيات 61 تا 72 … ص: 201

اشاره

فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ (61) قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (62) قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ (63) وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (64) فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ (65)

وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ (66) وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ (67) قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ (68) وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ (69) قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ (70)

قالَ هؤُلاءِ بَناتِي إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (71) لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ (72)

ترجمه … ص: 201

هنگامي كه فرستادگان خدا، نزد قوم لوط آمدند، لوط به آنها گفت: شما قومي ناشناخته ايد. گفتند: بلكه نزد تو آمده ايم و عذابي نازل كرده ايم كه در باره آن ترديد داشتند. و با عذابي كه يقين و حق است نزد تو آمده ايم و راستگو هستيم. پس در اواخر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 202

شب، با خانواده ات از شهر بيرون برويد و مراقب آنها باش و هيچ يك از شما به شهر التفات نكند و به جايي كه مأموريد، برويد. اين خبر را به لوط اعلام كرديم كه: بامدادان آخرين افراد اين قوم، هلاك خواهند شد. اهل شهر، در حالي كه يكديگر را نويد مي دادند، بخانه لوط شتافتند. لوط گفت: اينان مهمان منند، مرا رسوا نكنيد و از خدا بترسيد و مرا خوار نسازيد. گفتند: آيا ترا از پناه دادن مردم، نهي نكرديم؟

گفت: اينان دختران منند، اگر بازدواج تمايلي داريد. بجان تو سوگند، آنها در مستي خود، سرگردانند.

لغت … ص: 202

اسراء: شب روي. «سري يسري سري و اسري يسري اسراء» داراي يك معني هستند. امرء القيس گويد:

سريت بهم حتي تكل مطيهم و حتي الجياد ما يقدن بارسان

يعني: آنها را به شب بردم تا مركبهاي ايشان خسته شد و مركبهاي نيكو را با بندها مي كشيدند.

قطع: گويا اين كلمه، جمع قطعه است.

اتباع: پيروي و اقتدا. ضد آن ابتداع است.

ادبار: جمع دبر، يعني پشت سر. چنان كه قبل يعني پيش رو. گاهي اين دو كلمه را بمعناي فرج بكار مي برند.

دابر: اصل. بقول بعضي يعني: آخر عمر: عمر. لكن در مورد قسم فقط عمر بكار مي رود. بيشتر قسم را بصورت «لعمري و لعمرك» بكار مي برند.

اعراب … ص: 202

أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ: در محل نصب و بدل از «ذلك الامر» كه تفسير آن است.

ممكن است حرف جر از آن حذف شده باشد.

مصبحين: حال يستبشرون: حال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 203

لعمرك: مبتدا. خبر آن محذوف است. يعني «لعمرك قسمي» زجاج گويد:

در باب قسم فعل حذف مي شود و در اينجا خبر، زيرا معلوم است. مثل «باللَّه لافعلن كذا» يعني: «احلف باللَّه …

مقصود … ص: 203

اكنون در پيرامون آمدن فرشتگان، نزد لوط (ع) و اطلاع وي از هلاك قوم، مي فرمايد:

فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ: هنگامي كه فرشتگان بسوي قوم لوط، آمدند، لوط به آنها گفت: شما مردمي عجيب و غريب هستيد. علت اين بود كه آنها با چهره هايي زيبا و كم نظير بسوي لوط رفته بودند و اين مطلب، براي وي تعجب آميز بود.

برخي گويند: واقع اين است كه لوط آنها را نشناخته بود و ميل داشت آنها را بشناسد تا آرامش قلبي پيدا كند.

قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ: گفتند: هنگامي كه تو آنها را از عذاب خدا مي ترسانيدي، آنها در باره آن شك مي كردند. اكنون همان عذاب را بر ايشان نازل كرده ايم.

وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ: و با عذابي كه يقيني و حق است، نزد تو آمده ايم و آنچه مي گوئيم، راست و حقيقت است.

برخي گويند: يعني امر خدا را آورده ايم و ترديدي نيست كه امر خداوند، حق است.

فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ: بعد از آنكه بيشتر شب، گذشت و كمي از آن باقي ماند، با اهل خويش از شهر بيرون رو.

وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ: و مراقب آنها باش، تا ببيني كه احدي از آنها

از عذاب الهي نجات نمي يابند.

وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ: و هيچ يك از شما نبايد به پشت سر خود و شهر التفات

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 204

و تمايلي پيدا كند. برخي گويند: يعني به شهر نگاه نكنيد كه منظره جانسوز عذاب، شما را رنجور مي سازد و براي شما قبل تحمل نيست. اين معني از حسن و ابو مسلم است.

وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ: و به جايي برويد كه خداوند شما را مأمور كرده است يعني: شام. اين معني از سدي است.

وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ: اين خبر وحشتناك را به لوط اعلام كرديم كه آخرين افراد قوم، بامدادان، هلاك خواهندشد.

بطوري كه از آنها اثري و نسلي بيادگار نماند.

وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ: قوم از همه جا بي خبر، با مشاهده ورود مهمانان زيبا روي، بيكديگر نويد مي دادند به انتظار اينكه از وجود آنها كامجويي كنند و كردار پست شيطاني خود را نسبت به آنها تجديد نمايند.

قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ: لوط به آنها گفت: اينان مهمانان منند كاري نكنيد كه من در برابر آنها شرمسار و رسوا گردم. دست از سر آنها برداريد.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ: از خداوند بترسيد و از معصيت خودداري كنيد و مرا در برابر آنها خوار نگردانيد.

قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ: گفتند: آيا ما ترا نهي نكرديم كه كسي را پناه ندهي و به مهماني نپذيري؟

جبائي گويد: اين سخن را لوط به قوم خود گفت و اين پيش از آن بود كه بفهمد آنها فرشتگان هستند كه براي نازل كردن عذاب آمده اند. اين مطلب، اگر چه در

آخر ذكر شده است، لكن در حقيقت، جاي آن در آغاز كلام است. چنان كه در غير از اين سوره نيز همين رويه، بكار رفته است.

قالَ هؤُلاءِ بَناتِي إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ: لوط در حالي كه بدختران خود اشاره مي كرد، فرمود: اگر مايل بازدواج باشيد، اينك دختران من آماده ازدواج هستند.

با آنها ازدواج كنيد. اين معني از ابن عباس و حسن و قتاده است.

بديهي است كه در آن عصر، ازدواج كافر با زن مسلمان جايز بوده است، چنان كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 205

در صدر شريعت اسلام نيز جايز بود و بعداً تحريم شد.

برخي گويند: منظور حضرت لوط، اين بود كه با دختران قوم، ازدواج كنند و دست از خوي زشت «همجنس گرايي!» بردارند. لكن معناي اول، واضحتر است.

لَعَمْرُكَ: اي محمد، بجان تو و بمدت حيات تو سوگند. مبرد گويد: اين جمله دعاست، يعني: عمر ترا خواستارم. ابن عباس گويد: خداوند، موجودي شريفتر و گرامي تر از حضرت محمد (ص) نيافريده و هرگز بحيات كسي جز حيات وي سوگند ياد نكرده است.

إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ: اين مردم كه بوسيله فرشتگان بر آنها عذاب نازل شد، در مستي و غفلت، حيران و سرگردان بودند و راه هدايت را نمي يافتند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 206

سوره الحجر (15): آيات 73 تا 84 … ص: 206

اشاره

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ (73) فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ (74) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ (75) وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ (76) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ (77)

وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمِينَ (78) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ (79) وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ (80) وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا

عَنْها مُعْرِضِينَ (81) وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ (82)

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ (83) فَما أَغْني عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (84)

ترجمه … ص: 206

پس صيحه اي آنها را فرو گرفت و داخل در صبح شدند. و شهر را زير و زبر كرديم و بر آنها سنگهايي از گل خشك، باريديم. در اين داستان، دلايلي است براي انديشمندان. شهر لوط، در رهگذري ثابت و استوار است. در اين داستان براي مؤمنان دلايلي است. اصحاب ايكه، ستمكار بودند. ما از آنها انتقام گرفتيم. هر دو شهر، براهي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 207

هستند كه مورد توجه و عبرت آموزي مردم قرار مي گيرند. اصحاب حجر، پيامبران را تكذيب كردند. ما آيات خود را برايشان فرستاديم و آنها اعراض كردند. از كوه ها خانه هايي مي تراشيدند و با ايمني در آن مي زيستند. بامدادان صيحه آسماني آنها را فرو گرفت و آنچه كسب كرده بودند، آنها را سودمند نيفتاد.

قرائت … ص: 207

الايكة: اين كلمه را همه قاريان قرآن با الف خوانده اند، زيرا با الف هم نوشته مي شود. بجز ورش از نافع. وي همزه را ترك و حركت آن را به لام منتقل مي سازد.

همانطوري كه در كلمه «الاحمر» جايز است «الحمر» در كلمه «الايكه» هم جايز است «اليكة»

لغت … ص: 207

الايكة: درخت درهم پيچيده، جمع آن «ايك» مثل «شجره و شجر» اميه، (در مرثيه كشتگان بت پرست جنگ بدر) گويد:

كبكا الحمام علي فرو ع الايك في الطير الجوانح

يعني: همچون گريه كبوتران بر روي شاخسار درختان، در ميان مرغان پر و بال شكسته! بعضي «ايكه» را به معناي بيشه، دانسته اند.

متوسم: كسي كه در علامت، نظر افكند. «و سمي» باران اول كه گياه را مي- روياند و بنا بر اين، متوسم كسي است كه در طلب گياه باشد. شاعر گويد:

و اصبحن كالدوام النواعم غدوة علي وجهة من ظاعن متوسم

يعني: با خرمي داخل در صبح شدند، در حالي كه در مسير كوچ كننده اي بودند كه بدنبال گياه مي گردد.

امام: راه. امام مبين يعني: لوح محفوظ. اين كلمه در لغت بمعناي پيشواست.

حجر: اين كلمه از «حَجر» بمعناي منع گرفته شده است. علت اينكه عقل را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 208

«حجر» نامند، اين است كه: مانع از زشتيهاست.

اعراب … ص: 208

مشرقين: حال مصبحين: حال وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ … : ان مخففه از ثقيله است.

آمنين: حال.

مقصود … ص: 208

اكنون خداوند در چگونگي عذاب قوم لوط، مي فرمايد:

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ: هنگام طلوع خورشيد، صدايي هول انگيز آنها را فرا گرفت.

فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ: تفسير آن در سوره هود، گذشت.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ: قتاده و ابن زيد گويند: يعني آنچه در باره هلاك قوم لوط گفته شد، براي اهل تفكر و عبرت، دلائل و راهنمايي است.

مجاهد گويد: يعني براي اهل فراست. از پيامبر اسلام است كه: از فراست مؤمن، بپرهيزيد كه او بنور خداوند، مي نگرد. «1» و نيز فرموده: خداوند را بندگاني است كه مردم را به نشانه، مي شناسند «2» آن گاه همين آيه را قرائت كرد. امام صادق (ع) فرموده: مائيم كساني كه مي انديشيم و عبرت مي گيريم. راه سعادت، در ما اقامه شده و اين راه، بسوي بهشت است. «3» اين روايت را علي بن ابراهيم در تفسير خود آورده است.

وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ: شهر لوط، در رهگذر مردم قرار دارد. آنها براي انجام حوائج زندگي از آنجا مي گذرند و به آن عبرت مي گيرند. زيرا آثاري كه مورد

__________________________________________________

(1)-

اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور اللَّه

[ … ] (2)-

ان للَّه عباداً يعرفون الناس بالتوسم

(3-

نحن المتوسمون و السبيل فينا مقيم و السبيل طريق الجنة

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 209

توجه قرار مي گيرد، در آنجا بر قرار و ثابت و پايدار است. اين شهر «سدوم» است. قتاده گويد: قريه هاي قوم لوط ميان مدينه و شام است.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ: در اين داستان، براي اهل ايمان، عبرت و دلالت است.

در اينجا مؤمنان را ذكر مي كند زيرا آنها هستند كه عبرت مي گيرند.

وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمِينَ: اصحاب ايكه، قومي هستند كه آنها را اهل شجر و بيشه گفته اند. شعيب، پيامبري است كه بسوي آنها و اهل مدين فرستاده شد. اهل مدين، با صيحه و اصحاب «ايكه» با صاعقه اي هلاك شدند. اين بيان از قتاده و جماعتي از مفسران است. معناي آيه، اين است:

- اصحاب ايكه، بر اثر تكذيب پيامبرشان ستمكار بودند. آنان اصحاب بيشه هايي بودند كه خداوند آنها را گرفتار گرمايي شديد كرد، سپس ابري بر سر آنها فرستاد و آنها به اميد اينكه سر سايه اي بدست آورده اند، به آن پناه بردند. در اين وقت خداوند از آن ابر، صاعقه اي بر سر آنها فرستاد و هلاكشان كرد.

فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ: ما از قوم شعيب و قوم لوط، انتقام گرفتيم و بعذابشان مبتلا كرديم.

انتقام، كيفر گناهان گذشته است. علي بن عيسي ميان انتقام و عقاب فرق گذاشته، گويد:

انتقام، نقيض انعام و عقاب، نقيض پاداش است.

وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ: ابن عباس و مجاهد و حسن و قتاده گويند: يعني شهرهاي قوم لوط و اصحاب ايكه، براهي است كه مورد توجه مردم قرار مي گيرد و از آن كسب هدايت، مي شود.

در اينجا راه را «امام» ناميده، بخاطر اينكه مورد توجه و اقتداي انسان قرار مي گيرد.

جبائي گويد: مقصود اين است كه داستان اين دو شهر، در لوح محفوظ ذكر و ثبت شده است. يا اينكه حديث لوط و شعيب، در آنجا ثبت است. مثل «وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ» (يس 12: هر چيزي را در لوح محفوظ شمرده ايم) مبين يعني ظاهر.

اكنون در باره هلاك شدن قوم صالح،

مي فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 210

وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ: حجر، نام بلدي است كه مسكن قوم ثمود بود. آنها را اصحاب حجر گفته اند، زيرا در آنجا مسكن داشته اند. همان طوري كه اعراب باديه نشين را «اصحاب باديه» گويند.

قتاده گويد: حجر، نام واديي است كه اينها در آن سكونت داشتند، علت اين كه خداوند مي گويد: اصحاب حجر، رسولان را تكذيب كردند، در حالي كه آنها فقط صالح را تكذيب مي كردند، اين است كه: تكذيب صالح، يعني تكذيب همه رسولان خدا، زيرا او مردم را بهمان چيزي دعوت مي كرد كه ديگران دعوت كرده بودند و نيز آنها را دعوت مي كرد كه به فرستادگان خدا ايمان بياورند، بنا بر اين تكذيب يكي تكذيب ديگران بود.

جبائي گويد: خداوند بسوي آنها پيامبراني فرستاد كه يكي از آنها صالح است.

وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا: ما براي اصحاب حجر، حجت ها و معجزات و دلائلي فرستاديم كه بر صدق انبياء دلالت مي كرد. حسن گويد: يعني ما براي پيامبران آياتي فرستاديم.

فَكانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ: آنها از تفكر در آيات، و استدلال به آنها خودداري كردند.

وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ: قوم صالح آن چنان نيرويي داشتند كه: از كوه ها خانه هايي براي خود مي تراشيدند و در آنها ساكن مي شدند و از خراب شدن خانه، ايمن و آسوده خاطر بودند. برخي گويند: يعني از عذاب خدا ايمن بودند.

برخي گويند: يعني بر اثر طول عمر، از مرگ ايمن بودند.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ: بامدادان، صيحه اي آنها را فرو گرفت و هلاك شدند.

فَما أَغْني عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ: ولي مال و اولاد و ديگر وسايل پناهگاه ها آنها را از عذاب خداوند نجات نداد و آنها

را بي نياز نكرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 211

سوره الحجر (15): آيات 85 تا 91 … ص: 211

اشاره

وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ (85) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ (86) وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ (87) لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلي ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ (88) وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ (89)

كَما أَنْزَلْنا عَلَي الْمُقْتَسِمِينَ (90) الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ (91)

ترجمه … ص: 211

ما آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست، جز بحق نيافريده ايم و قيامت در پيش است. بنا بر اين آنها را مورد عفو پسنديده خود قرار ده. پروردگار تو، آفريدگار داناست. ما سوره حمد و قرآن بزرگ را بر تو نازل كرديم. چشمانت را به نعمت هايي كه بآنها داده ايم، متوجه نساز و غم آنها را نور و براي مؤمنان، تواضع كن. و بگو:

منم ترساننده آشكار كننده. هم چنان كه نازل كرديم بر قسمت كنندگان. آنها كه قرآن را قسمت قسمت كردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 212

لغت … ص: 212

عضين: جمع عضه. اصل اين كلمه «عضوه» است كه واو آن افتاده و به «عضين» جمع بسته شده است. تعضيه، يعني تفريق. اين كلمه از اعضاء گرفته شده و بمعناي اجزاي متفرق و پراكنده است. رؤبه گويد:

ليس دين اللَّه بالمعضّي.

يعني: دين خدا را نبايد قسمت قسمت كرد.

ديگري گويد:

تلك ديار تازم المآزما و عضوات تقطع اللهازما

يعني اين است دياري كه راه را تنگ و خارهايي كه استخوانهاي بيخ گوش را قطع مي كند.

برخي گويند: اصل عضه، عضه است كه هاء آن حذف شده. مثل: شفه و شاة كه در اصل شفهه و شاهه بوده بدليل اينكه جمع آنها «شفاه و شياه» و مصغر آنها «شفيه» و شويهه» است.

مقصود … ص: 212

وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ: ما آسمانها و زمين را بيهوده نيافريده ايم، بلكه بمقتضاي حكمت، آفريده ايم. اين حكمت، عبارت از اين است كه اهل آسمان ها و زمين را بعبادت دعوت مي كنيم و آنها را پاداش مي دهيم.

وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ: بدون شك، قيامت فرا مي رسد و آنها دچار عذاب مي شوند.

بقولي يعني همه خلايق مجازات مي شوند. برخي گفته اند: اين جمله، تفسير «الا بالحق» است.

فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ: اي محمد، از مجازات گناهكاران و مشركان اعراض كن و آنها را ببخشاي. در باره اين آيه، اختلاف است. ابن عباس و مجاهد و قتاده گويند:

با آيه جنگ، نسخ شده است. حسن گويد: منسوخ نيست. بلكه اين آيه، مربوط است به امور خصوصي كه ميان ايشان و پيامبر گرامي بوده و ارتباطي به جهاد ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 213

خداوند به پيامبر خود امر مي كند كه در مورد عفو،

آنها را مشمول عفو خود قرار دهد و موعظه كند.

قاضي گويد: عفو در همه جا پسنديده و نظير حلم و تواضع است. با اينكه در مسأله جهاد به سختگيري سفارش شده است، مع الوصف، ما را بعفو ملزم كرده اند. از علي (ع) حكايت شده است كه: صفح، بخشايش بدون سرزنش است. برخي گفته اند:

بخشايشي است كه توام با سختگيري و توبيخ نباشد.

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ: پروردگار تو، آفريدگار مخلوقات و به تدبير آنها داناست و از كارهاي شما آگاه است. ممكن است منظور اين باشد كه خداوند خالق شماست و از آنچه بحال شما بهتر است، آگاهي دارد. او مي داند كه حالا عفو بهتر است. شما هم بايد اهل عفو و گذشت باشيد تا وقتي كه فرمان جهاد صادر شود.

اكنون در باره نعمت هايي كه به پيامبر گرامي اسلام، اختصاص دارد، مي فرمايد:

وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي: در اين باره قبلا گفتگو كرده و گفته ايم كه «سبع المثاني» سوره فاتحة الكتاب است. قول علي (ع) و ابن عباس و حسن و ابو العالية و سعيد بن جبير و ابراهيم و مجاهد و قتاده، همين است. از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نيز چنين روايت شده است. برخي گفته اند: مقصود، هفت سوره طولاني قرآن كريم است. علت اينكه اين سوره ها مثاني گفته شده، اين است كه اخبار و عبرت ها در اين سوره ها، دو بدو، آمده اند. اين قول بنا بروايتي ديگر، از ابن عباس است. ابن- مسعود و ابن عمر و ضحاك نيز چنين گفته اند. برخي گفته اند: مثاني همه قرآن است.

چنان كه مي فرمايد: «كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ» (زمر 23) اين قول از ابو مالك و

طاووس است. از ابن عباس و مجاهد نيز چنين روايت شده است.

آنان كه «المثاني» را فاتحة الكتاب دانند، در باره سبب نامگذاري آن اختلاف دارند. حسن گويد: علت اين است كه در هر نمازي دو بار خوانده مي شود. از امام صادق (ع) نيز چنين روايت شده است.

زجاج گويد: علت اين است كه در هر ركعتي بايد همراه قسمتي از قرآن خوانده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 214

شود. برخي گويند: بخاطر اين است كه در اين سوره، دو بار، خداوند متعال، ثنا گفته مي شود. يكي «رحمان» ديگري «رحيم». برخي گويند: علت اين است كه اين سوره، ميان خداوند و بنده، تقسيم شده است. چنان كه مضمون خبري است. برخي گويند:

بواسطه اين است كه نيمي از آن ثنا و نيمي ديگر، دعاست. برخي گويند: علت اين است كه: اين سوره، بخاطر شرافت و عظمتي كه دارد، دو بار نازل شده است. برخي گويند: علت اين است كه: در اين سوره، كلماتي مانند «الرحمن الرحيم»، «اياك اياك» و «الصراط صراط» دو بدو آمده اند. برخي گويند: علت، اين است كه اين سوره، اهل فسق را از فسق، دور مي سازد.

آنان كه مقصود از «المثاني» را همه قرآن مي دانند، حرف «من» را براي تبعيض مي دانند و آنان كه مقصود سوره حمد مي دانند، «من» را براي تبيين دانسته اند.

راجز گويد:

نشدتكم بمنزل القرآن ام الكتاب السبع من مثاني

ثنتين من آي من القرآن و السبع سبع الطول الدواني

يعني: سوگند مي دهم شما را به نازل كننده قرآن و بنازل كننده ام الكتاب، يعني سوره حمد كه آيات آن دو بار نازل شده است و بنازل كننده هفت

سوره اي كه بهم نزديك و طولاني هستند.

وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ: و قرآن عظيم را بر تو نازل كرديم. علت اينكه: قرآن را بصفت عظمت ياد كرده، اين است كه همه امور دين را بنحو اختصار، با بهترين نظم و تمامترين معني، در بردارد.

لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلي ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ: در اينجا كلمه «ازواج» حال و به معناي «امثال و اشباه» است. يعني: چشم به نعمتها و اولاد اين كافران ندوز، زيرا اينها در معرض زوال و فنا هستند و سر انجام نيز كيفر و عقوبت، دامنگير آنها مي شود.

برخي گويند: يعني به نعمتهايي كه در دست آنهاست و مشابه يكديگر هستند،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 215

نگاه نكن، زيرا نعمتهايي كه ما بتو و پيروانت بخشيده ايم، يعني نبوت، قرآن، اسلام، فتوحات و … بيشتر و پر ارزش تر از نعمتهاي آنهاست.

برخي گويند: كلمه «ازواج» به معناي «اصناف» است. يعني به نعمتهايي كه به اصناف مشركان داده ايم، نگاه نكن و آنها را پيش خود بزرگ نشمار. بنا بر اين «ازواج» مفعول به است و مقصود، نهي پيامبر گرامي است از اينكه رغبتي بدنيا پيدا كند. پيامبر از نگاه كردن به چيزهاي نيكوي دنيا خودداري مي كرد.

وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ: و اگر كفار قريش، ايمان نمي آورند و دچار عذاب مي شوند، تو غم آنها را نخور. اين معني از كلبي است.

حسن گويد: يعني اگر آنها بر اثر كفر، گرفتار عذاب مي شوند، غم آنها را نخور.

جبائي گويد: يعني بخاطر نعمتهايي كه به آنها داده و بتو نداده ايم، غمگين نباش.

وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ: ابن عباس گويد: يعني با مؤمنان نرمي و ملايمت كن عرب به كسي كه با

وقار و بردبار باشد، گويد: «خافض الجناح» منشأ اين تعبير اين است كه: مرغان هنگامي كه جوجه ها را بطرف خود مي آورند، نخست پر و بال را مي گشايند، تا جوجه ها در زير آن آرام گيرند، سپس بالها را بزير مي آورند و اين نشانه محبت است، بنا بر اين مقصود اين است كه: پيامبر بايد با مؤمنان متواضع باشد، تا آنها از وي پيروي كنند.

وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ: و بگو: من شما را بجاهاي ترسناك، آگاه مي سازم، تا از آن بپرهيزيد و آنچه مورد نياز شماست و من با سمت رسالت، براي بيان آن آمده ام، براي شما بيان خواهم كرد.

كَما أَنْزَلْنا عَلَي الْمُقْتَسِمِينَ الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ: در اين باره، دو قول آورده اند:

1- قتاده گويد: يعني قرآن را بر تو نازل كرديم، همانطوري كه بر يهوديان و مسيحيان كه قرآن را قسمت قسمت كرده، ميان اجزاي آن تفرقه افكندند و بعضي را قبول ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 216

و بعضي را رد كردند، نيز نازل كرده ايم. اينان در قرآن كريم، هر چه با كتاب خودشان موافق بود مي پذيرفتند و هر چه مخالف بود، رد مي كردند. ابن عباس گويد: علت اينكه آنان را «مقتسمين» ناميده، اين است كه آنها كتابهاي آسماني را قسمت قسمت كرده، به قسمتي ايمان مي آوردند و به قسمتي نه.

2- يعني: شما را از عذابي مي ترسانم كه بر آنهايي كه راه هاي مكه را قسمت كردند تا از ايمان به پيامبر گرامي مانع شوند، نازل كردم.

مقاتل گويد: آنها شانزده نفر بودند كه وليد بن مغيره، آنها را در موسم حج، مأموريت داده بود تا سر راه مسافران مكه بايستند و

به آنها بگويند كه تحت تأثير جاذبه معنوي محمد (ص) قرار نگيرند و فريب او را نخورند! خداوند بر آنها عذاب نازل كرد و به خواري و سختي جان سپردند. اين گروه، قرآن را به اجزايي تقسيم كردند:

قسمتي را سحر، قسمتي را «اساطير اولين» و قسمتي را افترا ناميدند.

نظم آيات … ص: 216

وجه اتصال آيه اول، به سابق اين است كه: چون امتها بمخالفت حق برخاستند، هلاك شدند، زيرا خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده و قيامت، براي كيفر بد كاران، در پيش و بازگشت همه مخلوقات به خداوند دانايي است كه مدبر آنهاست.

آيه «وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي» به «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ» متصل است، زيرا خداوند نخست دستور به عفو مي دهد، سپس به بيان نعمتهايي كه مخصوص پيامبر گرامي اسلام است، مي پردازد.

آيه «كَما أَنْزَلْنا» بنا بر قول اول، متصل است به «لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً … » يعني همانطوري كه براي آنها كتابهايي فرستاديم، براي تو نيز قرآن فرستاديم و بنا بر قول دوم به «أَنَا النَّذِيرُ» متصل است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 217

سوره الحجر (15): آيات 92 تا 99 … ص: 217

اشاره

فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (92) عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ (93) فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (94) إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ (95) الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (96)

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ (97) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (98) وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ (99)

ترجمه … ص: 217

سوگند به پروردگارت، ما همه آنها را از كردارشان سؤال مي كنيم. پس امر خدا را آشكار كن و از مشركين روي گردان باش. ما شر استهزا كنندگان را كوتاه خواهيم كرد. آنها با خداوند يكتا، خدايان ديگري قرار مي دهند و بزودي مي دانند. ما مي دانيم كه از گفتار آنها تو دلتنگ مي شوي. پس با ستايش پروردگارت خدا را تسبيح كن و از سجده كنندگان باش. و خدا را پرستش كن تا مرگت فرا رسد.

لغت … ص: 217

صدع: فرق، فصل. «صدع بالحق» يعني: آشكارا بحق سخن گفت. ابو أذيب گويد:

و كأنهن ربابة و كأنه يسر يفيض علي القداح و يصدع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 218

او در وصف كره خرها و مادرشان گويد: آنها مثل جعبه تير و مادرشان مثل كسي است كه با تيرها بازي و آنها را آشكار مي كند. كلمه «صديع» يعني صبح، شاعر گويد:

«كأن بياض غرته الصديع» يعني: سفيدي پيشاني آن شير، به روشني صبح مي ماند.

اعراب … ص: 218

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ: اگر «ما» موصوله باشد، عايد آن محذوف است. اگر «ما» مصدريه باشد، به تقدير: «فاصدع بالامر» است و به عايد، نيازي نيست. يونس نحوي از رؤبه، نقل كرده است كه: فصيح ترين تعبيرات قرآني همين است.

مقصود … ص: 218

بدنبال بيان كفر ايشان نسبت به قرآن و تفرقه آن، مي فرمايد: آنها كيفر اين كردار زشت را خواهند ديد و مؤاخذه خواهند شد.

فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ: اي محمد، سوگند به پروردگارت، ما از آنان سؤال خواهيم كرد و منظورمان از اين سؤال، توبيخ و سركوفت آنهاست. يعني به آنها گوييم: چرا معصيت كرديد؟ حجت شما چه بود؟ بدين ترتيب رسوا و مفتضح خواهند شد. در اين آيه، خداوند سوگند به خودش را ياد كرد و خود را بعنوان پروردگار محمد، معرفي نمود، تا عظمت مقام وي را بر مردم ثابت كند.

عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ: سفيان بن عيينه گويد: يعني از كردارشان سؤال مي كنيم.

كلبي گويد: يعني از «لا اله الا اللَّه» و ايمان به پيامبران سؤال مي كنيم. ابو العاليه گويد:

يعني از آنها مي پرسيم كه چه پرستيدند و چه جواب پيامبران دادند؟

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ: ابن عباس و ابن جريح و مجاهد و ابن زيد گويند: يعني بدون ترس و بيم، امر خدا را آشكار كن. جبائي و اخفش گويند: يعني ميان حق و باطل جدايي افكن. زجاج گويد: يعني هر چه به آن امر شده اي، ظاهر گردان. وي گويد:

«صدع» جدا كردن قسمتهاي شي ء از قسمتهاي ديگر آن است.

وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ: و پيش از اينكه مأموريت جنگي پيدا كني، با مشركين خصومت نكن. ابو مسلم گويد: يعني از آنها نترس و به آنها توجهي نكن.

ترجمه مجمع

البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 219

جبائي گويد: يعني هر گاه ترا اذيت كنند، از آنها اعراض كن و در صدد پاسخ بر نيا.

إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ: ما شر آنها كه ترا استهزا مي كنند، از سر تو كوتاه و آنها را هلاك مي كنيم.

ابن عباس و سعيد بن جبير گويند: پنج تن از قريش بودند كه پيامبر را استهزا مي كردند و خداوند آنها را هلاك كرد:

عاص بن وائل، وليد بن مغيره، ابو زمعه، اسود بن يغوث و حرث بن قيس.

برخي گويند: آنها شش نفر بودند و ششمي آنها حارث بن طلاطله- كه نام مادرش عيطله است- بود.

گويند: جبرئيل بر پيامبر نازل شد، در حالي كه آنان مشغول طواف خانه كعبه بودند و پيامبر در كنار كعبه ايستاده بود، وليد بن مغيره از كنارش گذشت و جبرئيل به ساقش اشاره كرد. هنگامي كه از كنار آهنگري مي گذشت و لباسهايش را بر زمين مي كشيد، ميخي به لباسش آويخت و او از فرط خودخواهي براي كندن ميخ، خم نشد، بلكه با پايش مي خواست آن را بيندازد، ولي ميخ به ساقش نشست و سوراخ كرد، بر اثر اين زخم، هم چنان بيمار بود تا در گذشت. هنگامي كه عاص بن وائل از كنار پيامبر گرامي عبور مي كرد، جبرئيل به پايش اشاره كرد. طولي نكشيد كه خاري به پايش خليد و بر اثر آن در گذشت. چون ابو زمعه (اسود بن مطلب بن عبد مناف) از آنجا گذشت، جبرئيل به چشمش اشاره كرد و كور شد و برخي گويند: برگ سبزي بجانب او پرتاب كرد و كور شد. او همواره سر خود را بديوار مي كوبيد، تا هلاك شد. هنگامي كه

اسود از آنجا مي گذشت، جبرئيل به شكمش اشاره كرد و دچار بيماري استسقا شد و در گذشت.

برخي گويند: بر اثر مسموميت، چنان رنگش سياه شده بود كه وقتي بخانه آمد، او را نشناختند. طولي نكشيد كه در گذشت، در حالي كه مي گفت: خداي محمد مرا كشت.

چون حارث بن طلاطله، آمد، به سرش اشاره كرد. در نتيجه، از بينيش چرك مي آمد تا جان سپرد. برخي گفته اند: حرث بن قيس ماهي شور خورد و دچار عطش شد. او چندان آب خورد تا شكمش پاره شد و در گذشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 220

اكنون خداوند آنان را به شرك، توصيف كرده، مي فرمايد:

الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ: آنها با خداوند يكتا خدايان ديگري پرستيدند و بزودي خواهند دانست. بدين ترتيب، آنها را تهديد به عذاب مي كند.

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ: اي محمد، ما مي دانيم كه از تكذيب و استهزاي آنان، تو دلتنگ مي شوي. اين جمله، بمنظور تسليت و دلخوش كردن پيامبر است.

فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ: بگو: سبحان اللَّه و بحمده.

وَ كُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ: ضحاك و ابن عباس گويند: يعني از نمازگزاران باش.

ابن عباس گويد: هر گاه پيامبر، دچار اندوه مي شد، به نماز مي پرداخت.

برخي گويند: يعني خدا را بخاطر نعمتهايش حمد كن و از كساني باش كه خدا را سجده كنند و عبادت خود را براي او انجام دهند.

وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ: ابن عباس و حسن و مجاهد گويند: يعني خدا را پرستش كن تا مرگت فرا رسد. قتاده گويد: يعني خدا را عبادت كن تا هنگام مرگ نسبت به امور نيك و بد، يقين پيدا كني.

علت اينكه: مرگ را يقين ناميده، اين است كه: امري يقيني و قطعي است.

احتمال مي رود كه منظور اين باشد كه: خدا را پرستش كن تا وقتي كه نسبت بمرگ يقين پيدا كني و مطمئن شوي كه هنگام خروج از دنيا فرارسيده است، چه در اين وقت ديگر تكليفي نيست.

زجاج گويد: يعني همواره خدا را عبادت كن. اگر فقط مي گفت: خدا را عبادت كن و آن را مقيد به اين وقت نمي ساخت، كافي بود كه انسان يك بار خدا را عبادت كند و مطيع شناخته شود، لكن با اين تعبير، انسان را ملزم مي كند كه تا زنده است، خدا را عبادت كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 221

سوره نحل … ص: 221

اشاره

چهل آيه اول اين سوره، مكي و بقيه- از «وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ» تا آخر سوره مدني است. اين نظر، از حسن و قتاده است.

ابن عباس، عطا و شعبي گويند: تمام سوره، مكي است، بجز سه آيه آخر آن- وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا تا آخر سوره- كه ميان مكه و مدينه، هنگام بازگشت پيامبر از «احد» نازل شد.

بنا بر روايتي ديگر از ابن عباس، قسمتي از اين سوره، مكي و قسمتي مدني است.

از آغاز تا «وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ» مكي و از «لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلًا» تا «بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» مدني است.

شماره آيات … ص: 221

بدون هيچگونه اختلافي، تعداد آيات 128 است.

فضيلت سوره … ص: 221

ابي بن كعب، از پيامبر گرامي روايت كرده است كه:

- هر كس، اين سوره را بخواند، خداوند نعمتهايي كه در دنيا به او داده، با او حساب نخواهد كرد و اجر او به اندازه كسي است كه: بميرد و وصيتي نيكو از خود بيادگار گذارد و اگر در همان روز يا شبي كه اين سوره را خوانده، بميرد، اجر او مانند كسي است كه با وصيت نيكو و پسنديده از دنيا رفته است.

محمد بن مسلم از امام باقر (ع) روايت كند كه:

- هر كس سوره نحل را در هر ماه بخواند، در دنيا زيان نبيند و هفتاد نوع بلا- كه آسانترين آنها جنون و جذام و پيسي است- از او دور خواهد شد و جاي او در بهشت عدن است، كه در وسط بهشت هاي ديگر قرار دارد.

تفسير … ص: 221

همانطوري كه سوره حجر به تهديد كفار، خاتمه يافت، اين سوره نيز با تهديد ايشان آغاز مي شود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 222

سوره النحل (16): آيات 1 تا 2 … ص: 222

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَتي أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالي عَمَّا يُشْرِكُونَ (1) يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلي مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ (2)

ترجمه … ص: 222

امر خدا فرا مي رسد، بنا بر اين تعجيل نكنيد، كه خداوند از آنچه شريك قرار مي دهيد، منزه است. خداوند فرشتگان را همراه وحي، به امر خود بر هر كه خواهد مي فرستد كه: انذار كند كه جز من خدايي نيست و از عقاب من بپرهيزيد.

قرائت … ص: 222

تشركون: كوفيان- بجز عاصم- اين كلمه را به تاء و ديگران به ياء خوانده اند.

تنزل: اين كلمه را روح و زيد- از يعقوب- و سهل، بفتح تاء و زاء و تشديد خوانده اند و «الملائكة» را هم رفع داده اند. ديگران «ينزل» خوانده و «الملائكه» را نصب داده اند، جز اينكه ابن كثير و ابو عمرو به تخفيف خوانده اند.

لغت … ص: 222

تسبيح: گفته اند اين كلمه چهار معني دارد:

1- تنزيه. مثل «سُبْحانَ الَّذِي أَسْري ..» (اسراء 1: منزه است خدا كه … )

2- استثناء. مثل «لَوْ لا تُسَبِّحُونَ» (قلم 28: چرا استثنا نمي كنيد؟ يعني «انشاء اللَّه» نمي گوييد). ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 223

3- نماز. مثل «فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ» (صافات 143: اگر از نمازگزاران نبود) 4- نور. در حديث است كه:

«فلو لا سبحات وجهه.»

(اگر نور رخش نبود … )

روح: اين كلمه داراي ده معني است:

1- زندگي نفوس بوسيله ارشاد.

2- رحمة. مثل «فروح و ريحان» (بنا به قرائت راءِ مضموم).

3- نبوت. مثل «يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلي مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» (غافر 15: نبوت را بهر كه خواهد، القا كند).

4- عيسي (روح اللَّه) كه از غير بشر، آفريده شد.

5- جبرئيل.

6- نفخ و دميدن. شاعر گويد:

فلما بدت كفنتها و هي طفلة بطلساء لم تكمل ذراعاً و لا شبراً

و قلت له ارفعها اليك و أحيها بروحك و اقتته لها قيتة قدراً

يعني: آن گاه كه آغاز اشتعال آتش بود، در دود و شعله اي بدرنگ، آن را مخفي ساختم و به او گفتم: آرام آرام در آن بدم، تا خوب شعله ور گردد.

7- وحي. مثل «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» (شوري

52: وحي خود را بتو فرستاديم).

8- برخي گويند: روح، جبرئيل است.

9- يكي از فرشتگان آسمان كه از همه مخلوقات خدا بزرگتر است. روز قيامت، او به تنهايي در يك صف مي ايستد و همه فرشتگان در صف ديگر.

10- روح انسان. ابن عباس گويد: انسان را روحي و نفسي است. نفس همان است كه قدرت تميز و تكلم دارد و روح همان است كه خروج آن موجب مرگ است. در حال خواب، فقط نفس خارج مي شود ولي در مرگ روح و نفس هر دو خارج مي شوند.

مقصود … ص: 223

أَتي أَمْرُ اللَّهِ: در اين باره چند قول است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 224

1- حسن و ابن جريح گويند: يعني امر خداوند، نسبت به كيفر مشركين كه بر كفر و تكذيب، پايدارند، نزديك است. حسن گويد: مشركين به پيامبر گفتند: عذاب خدا را بر ما نازل كن. فرمود: امر خداوند، فرا مي رسد و هر چه فرا رسيدني باشد، نزديك است.

2- ضحاك گويد: يعني احكام و فرائض الهي آمد.

3- جبائي گويد: مقصود از امر خدا، روز قيامت است. از ابن عباس نيز همين طور روايت شده است. بنا بر اين فعل ماضي بمعناي مضارع است. لكن از لحاظ مسلم بودن وقوع قيامت، در آينده، مثل اين است كه در گذشته واقع شده است. وانگهي خداوند، قيامت را از چشم بهم زدن نزديكتر شمرده است.

فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ: اين خطاب به مشركين است كه روز قيامت و عذاب خدا را تكذيب و مسخره كرده، مي خواستند كه هر چه زودتر فرا رسد. چنان كه مي گفتند:

«فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ» (انفال 32: از آسمان بر ما سنگ ببار) يعني به

اين كافران بگو كه براي رسيدن قيامت و عذاب، عجله نكنند، زيرا اينها بموقع خود فرا خواهند رسيد.

سُبْحانَهُ وَ تَعالي عَمَّا يُشْرِكُونَ: اين جمله، بمنظور تنزيه و پاك ساختن خداوند، از عيب و نقصهايي است كه مشركين مي پنداشتند و لايق ذات و صفات پروردگار نبود.

يعني خداوند بالاتر از اين است كه داراي شريك باشد و بزرگتر از اين است كه نقصي داشته باشد.

يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلي مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ: ابن عباس گويد:

يعني خداوند فرشتگان را با وحي، بر هر كس كه خواهد مي فرستد. البته چنين كسي بايد صلاحيت نبوت و سفارت الهي داشته باشد. ابن زيد گويد: يعني فرشتگان را با قرآن مي فرستد. اين دو قول يكي است. علت اينكه «وحي» را روح مي نامد، اين است كه:

حيات دلها و جانها به آن بستگي دارد. حسن گويد: منظور از روح، نبوت است. «من امره» يعني «بامره» مثل «يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» (رعد 11: بامر اللَّه).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 225

أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ: اين جمله، تفسير روح است و در حقيقت «روح» را معني مي كند. يعني فرشتگان از جانب خدا نازل مي شوند كه: اهل كفر و معصيت را بترسانيد كه جز من خدايي نيست. آنها موظفند يكتا پرست باشند و از شرك بپرهيزند.

جمله «فاتقون» يعني: از مخالفت من بپرهيزيد.

دلالت آيه … ص: 225

از اين آيه بر مي آيد كه: منظور از بعثت انبيا، ترسانيدن مردم و دعوت بسوي دين است.

نظم آيه ها … ص: 225

وجه اتصال آيه ها به سابق، اين است كه: مشركين براي عذاب، عجله مي كردند و منظورشان تكذيب قيامت بود، خداوند بيان فرمود كه از آنچه آنها مي گويند منزه است، زيرا بر حكيم است كه هر گاه تكليف كرد، مجازات كند و اگر نكند، كار زشت كرده است.

برخي گويند: آنها منكر قدرت خداوند، نسبت بزنده كردن مردگان بودند، از اينرو خود را از گفتار آنها منزه كرد.

آيه «يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ» به سابق متصل است، زيرا خداوند پس از آنكه آنها را بعذاب تهديد كرد، بيان مي كند كه فرشتگان براي ترسانيدن مردم نازل مي شوند و خداوند، هيچ مشركي را بدون انذار، كيفر نمي دهد.

برخي گويند: خداوند مي خواهد بيان كند كه حالا وقت تكليف است نه عذاب.

اكنون صلاح اين است كه فرشتگان وحي و كتاب را بر پيامبر نازل و دلائل لازم را ذكر كنند. از همين جهت است كه در آيات بعد به ذكر دلائل مي پردازد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 226

سوره النحل (16): آيات 3 تا 7 … ص: 226

اشاره

خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعالي عَمَّا يُشْرِكُونَ (3) خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ (4) وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فِيها دِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (5) وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ (6) وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلي بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (7)

ترجمه … ص: 226

خداوند آسمانها و زمين را بحق آفريد و از آنچه شريكش قرار مي دهيد، منزه است. آدمي را از نطفه اي آفريد و چون بكمال رسيد، مخاصمي آشكار گشت. و چارپايان را آفريد كه براي شماست در آنها وسيله گرمي و منافع ديگر و از گوشت آنها مي خوريد.

و هنگامي كه بامدادان آنها را بچرا مي بريد و شامگاهان آنها را از چرا بر مي گردانيد، براي شما زينت هستند، و بارهاي شما را به بلادي حمل مي كنند كه شما بدون مشقت، به آنجا نمي رسيد. پروردگار شما مهربان و رحيم است.

قرائت … ص: 226

شق: ابو جعفر، بفتح شين و ديگران بكسر خوانده اند و هر دو بمعناي مشقت هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 227

لغت … ص: 227

انعام: جمع نَعَم، شتر و گاو و گوسفند. علت اينكه اين حيوانات را فقط «نعم» گفته اند، راه رفتن هموار آنهاست.

دف ء: هر چه كه بوسيله آن گرم شوند.

اراحه: باز گرداندن حيوانات از چراگاه به محل استراحت، به شامگاه.

سروح: خارج شدن حيوانات از محل استراحت، بچراگاه، بوقت بامداد.

اثقال: جمع «ثقل» متاعي كه سنگين است.

اعراب … ص: 227

الانعام: منصوب به فعل مقدر و مفسر آن فعل بعد است. يعني «و خلق الانعام خلقها».

لَكُمْ فِيها دِفْ ءٌ: اين جمله در محل نصب و حال از «الانعام» است.

مقصود … ص: 227

قبلا در پيرامون فرستادن ملائكه، براي ترسانيدن و بيان توحيد و احكام اسلام، سخن گفت، اينك از راه بيان آفرينش مخلوقات و انسان و چارپايان، به استدلال پرداخته، مي فرمايد:

خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ: خداوند آسمانها و زمين را آفريد، تا بوسيله آن دو، بر شناسايي خود استدلال كند و نشان دهد كه با دقت در باره آنها، انسان به كمال قدرت و حكمت او پي مي برد. برخي گويند: يعني آنها را آفريد تا از وجود آنها براي منافع ديني و دنيوي استفاده و حق، بكار بسته شود.

تَعالي عَمَّا يُشْرِكُونَ: خداوند برتر از اين است كه داراي شريك باشد. در آيه بعد، به بيان دليلي ديگر، پرداخته، مي فرمايد:

خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ: نطفه بمعناي آب اندك است.

لكن معمولا به مني گفته مي شود. در جاهاي ديگر قرآن، بمراحل آفرينش انسان اشاره شده است، لكن در اينجا بطور اختصار، مي فرمايد: انسان را از نطفه اي آفريد. اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 228

نطفه، همين كه بصورت انساني كامل در آمد، با خويشتن بخصومت پرداخت و از «ما في الضمير» خود پرده برداشت. بدين ترتيب خداوند متعال پست ترين و عاليترين مراحل خلقت آدمي را بيان مي كند، تا بر كمال و قدرت خود استدلال كند.

ابن عباس و حسن گويند: يعني انسان، موجودي است كه بوسيله باطل بجدال مي پردازد و خصومت او آشكار است، بنا بر اين، مقصود اين است كه خداوند انسان را آفريد

و به او قدرت بخشيد و او بخصومت پرداخت. ضمناً آيه، متضمن كنايه اي است به انسان كه: نعمت خداوند را تضييع مي كند. در آيه بعد، در باره يكي ديگر از نعمتهاي خود مي فرمايد:

وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها: و چارپايان را نيز از مني آفريد. چنان كه مي فرمايد: «وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ» (نور 45: خداوند هر جنبنده اي را از آب آفريد) كلمه انعام، بيشتر در مورد گوسفندان بكار مي رود ولي شامل گاو و شتر نيز مي شود.

لَكُمْ فِيها دِفْ ءٌ: ابن عباس و مجاهد گويند: يعني از آنها لباس تهيه مي كنيد.

حسن گويد: يعني هر چه كه از پشم و كرك و موي آنها تهيه كنند و براي جلوگيري از سرما بپوشند، بنا بر اين شامل گليم و لحاف و لباس و … مي شود. زجاج گويد: خداوند بيان مي كند كه در چارپايان چيزهايي است كه ما را گرم مي كند، نه چيزهايي كه جلو سرما را بگيرد. بديهي است كه اين بيان جامعتر است، زيرا چيزي كه براي پوشش بدن بكار مي رود، هم مانع سرما مي شود، هم مانع گرما. نظير آن «سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ» (نحل 81: پيراهنهايي كه شما را از گرما نگهدارد) مقصود اين نيست كه فقط از سرما نگه دارد، بلكه هم از سرما و هم از گرما.

حسن و جماعتي گويند: يعني چارپايان را بخاطر منافع شما آفريد. آن گاه، جمله ديگري را آغاز كرده: گويد، در چارپايان وسيله گرمي و حرارت است.

وَ مَنافِعُ: چارپايان منافع ديگري هم دارند، مثل باركشي، سواري، شخم زمين، آبكشي و توليد نسل.

وَ مِنْها تَأْكُلُونَ: همچنين شما از گوشت آنها نيز استفاده مي كنيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 229

وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ: و هنگامي كه صبحگاهان آنها را بچراگاه مي بريد يا شبانگاهان آنها را از چراگاه بر مي گردانيد. براي شما زينت هستند. بديهي است كه اين چارپايان هنگامي كه از چراگاه بر مي گردند با شكم پر و پستانهاي مملو از شير و كوهانهاي برجسته، جلوه خاصي دارند و براي صاحب خود، جمال شمرده مي شوند.

وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلي بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ: شتران و بعضي از گاوها بارهاي شما را بجاهاي دور دست مي برند كه شما بدون داشتن بار، با زحمت و مشقت مي توانيد به آنجا برويد. لكن خداوند متعال اين چارپايان را براي شما رام كرده است تا براحتي بتوانيد مسافرت كنيد و در نقل و انتقال بارها و توشه ها بزحمت نيفتيد.

برخي گويند: «شق» بمعناي نصف است. يعني: چارپايان بارهاي شما را به جاهايي مي برند كه اگر شما بخواهيد بدون داشتن چارپايان به آنجا سفر كنيد، نيمي از تاب و توان شما بهدر خواهد رفت.

ابن عباس و عكرمه گويند: يعني بارهاي شما را به مكه- كه از شهرهاي بياباني است- مي برند.

إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ: پروردگار شما صاحب رأفت و رحمت است، از اينرو بدون اينكه از او درخواست كنيد، اين نعمتها را در دسترس شما قرار داده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 230

سوره النحل (16): آيات 8 تا 13 … ص: 230

اشاره

وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ (8) وَ عَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ (9) هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ (10) يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ

وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (11) وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (12)

وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (13)

ترجمه … ص: 230

و اسبها و قاطرها و خرها را آفريد تا بر آنها سوار شويد و زينت شما باشند و آنچه نمي دانيد، خلق مي كند. بر خداوند است كه راه راست را بيان كند و برخي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 231

از راه ها كج هستند و اگر بخواهد، همه شما را براه راست هدايت مي كند. خداست كه از آسمان آبي نازل كرد. براي شماست از آن آب، نوشابه اي و از آن آب، درختاني كه در آنها- حيوانات را- مي چرانيد. بوسيله باران كشتزارها و درختان زيتون و نخل و انگور و ديگر ميوه ها را مي روياند. در اين كار، براي مردم انديشنده، دلالتي است.

و شب و روز و خورشيد و ماه را براي شما مسخر كرد و ستارگان در تسخير امر اويند. در اين كار براي مردم عاقل، نشانه ها و دلايلي است. و مسخر كرد آنچه را كه در زمين برنگهاي مختلف، براي شما آفريده است. در اين كار براي مردمي كه متذكر شوند، آيت و دلالتي است.

قرائت … ص: 231

حماد و يحيي از ابو بكر، از عاصم، «ننبت» و ديگران «ينبت» خوانده اند.

قرائت ياء، بخاطر اين است كه در آيه قبل «انزل» بصورت غايب بكار رفته است.

مع الوصف، قرائت نون هم ممتنع نيست.

و الشمس و القمر و النجوم مسخرات: ابن عامر همه را برفع خوانده است.

حفص از عاصم «الشمس و القمر» را به نصب و «النجوم مسخرات» را به رفع خوانده است.

ديگران همه را به نصب خوانده اند. ابو علي گويد: در «الشمس و القمر و … » نصب بهتر است، تا عطف به سابق باشد، بنا بر اين «مسخرات» حال تأكيدي است. مثل «هو الحق مصدقاً». وجه قرائت

ابن عامر اين است كه «الشمس و القمر و النجوم» را مبتدا و «مسخرات» را خبر دانسته است. وجه قرائت حفص اين است كه: «سخر النجوم مسخرات» صحيح نيست، بنا بر اين «النجوم مسخرات» را مبتدا و خبر دانسته و بهمين دليل، بايد در قرائت نصب، تقدير جمله: «و جعل النجوم مسخرات» باشد.

لغت … ص: 231

قصد: راست بودن راه. «طريق قصد» راهي است كه بمقصد مي رسد.

جائر: منحرف از حق.

شجر: آنچه كه از زمين برويد و داراي تنه و برگ باشد. جمع آن «اشجار».

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 232

مشاجره هم از همين اصل است. يعني: داخل شدن و درهم آميختن سخنان افراد.

ازهري گويد: شجر، هر چيزي است كه از زمين برويد.

تسيمون: از اسامه، يعني چرانيدن شتر و رها كردن آن براي چرا. شاعر گويد:

و اسكن ما سكنت ببطن واد و اظعن ان ظعنت فلا اسيم

يعني: در دل وادي ساكن مي شوم و اگر كوچ كنم، ديگر حيوانات را نمي چرانم.

در حديث است كه:

«لا سوم قبل طلوع الشمس»

برخي گفته اند: «سوم» در معامله، از همان اصل چرانيدن، گرفته شده است، از اينرو بعضي گفته اند: مقصود اين است كه گوسفندان را پيش از طلوع خورشيد، نبايد بچرا برد، تا پراكنده نشوند و برخي گفته اند: يعني بيع، قبل از طلوع خورشيد، ناپسنديده است، زيرا مشتري به عيب آن توجه نمي كند و دچار اشتباه و ضرر مي شود.

ذرأ: آشكار كردن چيزي از راه ايجاد آن اين كلمه با «انشأ و فطر» هم معني است.

اعراب … ص: 232

الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ: منصوب به «خَلَقَ» مقدر.

زينة: مفعول له. يعني «خلقها زينة» ما ذرأ: «ما» موصول و محلا منصوب است. يعني «خلق ما ذرأ لكم». برخي گفته اند:

محلا مجرور و عطف است بر «في ذلك» مختلفاً: حال الوانه: فاعل «مختلفاً

مقصود … ص: 232

در آيات پيش، در پيرامون نعمتهاي خود سخن گفت: اكنون بدنبال همان مطالب، مي فرمايد:

وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها: خداوند اسبان و قاطرها و الاغها را آفريد، براي اينكه بر آنها سوار شويد و كارهاي خود را انجام دهيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 233

وَ زِينَةً: ديگر اينكه اين حيوانات، زينت زندگي شما هستند. اين هم منتي است از جانب خداوند بر انسانها كه براي آنها حيواناتي آفريده است كه بر آنها سوار شوند و زندگي خود را به آنها زينت دهند. از اين آيه، بر نمي آيد كه خوردن گوشت اسب و قاطر و خر، حرام است. در صحيح بخاري آمده است كه: اسماء دختر ابو بكر مي گفت: ما در عهد پيامبر گرامي اسلام، گوشت اسب خورديم.

وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ: و خداوند چيزهايي خلق مي كند كه شما نمي دانيد. مثل حيوانات و نباتات و جمادات، كه در اختيار انسان قرار دارند و انسان در زندگي خود چه براي سواري و چه زينت، از آنها استفاده مي كند.

وَ عَلَي اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ: ابن عباس گويد: يعني بر خداوند است كه راه راست را نشان دهد. مقصود اين است كه بر خداوند لازم است كه بعدالت خود، راه راست را- كه همان راه هدايت از گمراهي و راه حلال از حرام است- بيان كند، تا مردم از هدايت و حلال

پيروي و از گمراهي و حرام، اجتناب كنند. چنان كه مي فرمايد:

«إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدي » (الليل 12: بر ماست هدايت) وَ مِنْها جائِرٌ: برخي از راه ها كج و بگمراهي است.

وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ: اگر خداوند مي خواست، همه شما را- اجباراً- براه راست مي آورد، زيرا بر اين كار قادر است.

ابو مسلم و جبائي گويند: يعني اگر مي خواست- تفضلا- شما را به بهشت و پاداش نيك هدايت مي كرد.

برخي گويند: يعني بر گذرگاه هر راهي خداوند است و هيچ يك از راه ها از قبضه قدرت او بيرون نيست، لكن برخي از اين راه ها كج هستند. چنان كه مي فرمايد:

«إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ» (فجر 14: پروردگارت بر سر هر راهي در كمينگاه است) برخي گويند: يعني بر خداوند است كه افراد را- چه آنها كه براه راستند و چه آنها كه براه كجند- عبور دهد و بازگشت همه، بسوي اوست و هيچ يك از قلمرو قدرت او خارج نيستند و آنان كه از راه راست منحرف مي شوند، بخاطر عجز خداوند نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 234

اكنون در بيان يكي ديگر از نعمتهاي خود مي فرمايد:

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً: خداوند، كسي است كه از آسمان باران نازل كرد.

لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ: براي شماست از آب باران، نوشابه اي كه بنوشيد.

وَ مِنْهُ شَجَرٌ: در اين باره دو وجه است:

1- مقصود اين است كه درختان نيز از آب باران مشروب مي شوند. پس مضاف حذف شده. يعني «شرب شجر».

2- مضاف بضمير در كلمه «منه» حذف شده است. يعني «و من انباته شجر» و مقصود اين است كه درخت، از بركت رويش باران، بوجود مي آيد و مي رويد. حذف

مضاف، در ادبيات عرب، رايج است. مثل:

ا من ام اوفي دمنة لم تكلم بجومانة الدراج فالمتثلم

به تقدير «ا من ناحية ام اوفي» يعني: آيا بقاياي باديه نشينان از ناحيه «ام اوفي» است كه با «جومانه» و «متثلم» سخن نگفت.

فِيهِ تُسِيمُونَ: شما چارپايان خود را در درختها مي چرانيد و براي تهيه علوفه، بزحمت نمي افتيد.

يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ:

خداوند بوسيله باران كشتزارها و درختان زيتون و نخل و انگور و ساير ميوه ها را سبز مي كند، تا از آنها بهره مند شويد.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ: در اين كار، دلالت و حجت واضحي است، براي آنها كه بينديشند و خدا را بشناسند. علت اينكه فقط انديشندگان را ذكر مي كند، اين است كه: فقط آنها از اين منظره ها و صحنه ها بهره مند مي شوند.

وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ: بيان اين جمله، گذشت. در حقيقت، تسخير الهي نسبت به ماه و خورشيد است، نه شب و روز، زيرا روز و شب بر اثر مخفي ماندن خورشيد از نيمي از كره زمين و آشكار بودن آن براي نيمي ديگر، بوجود مي آيند. جز اينكه خداوند، در اينجا تسخير را- مجازاً و از باب توسعه در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 235

استعمال- به شب و روز نيز نسبت داده است.

وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ: ستارگان نيز در تسخير امر خدايند.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ: در اين تسخير نيز براي مردمي كه در باره خداوند تعقل كنند، دلايلي است. آنها پي مي برند كه تسخير كننده شب و روز و ماه و خورشيد، مدبري است

قادر و عالم و حكيم.

وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ: همچنين پوشيدنيها و خوردنيها را- اعم از حيوانات و نباتات و معادن و نعمتهاي ديگر- براي رفاه و آسايش بدن شما آفريد. اينها نيز در تسخير امر خدايند.

مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ: اينها برنگهاي مختلف هستند و شباهتي بيكديگر ندارند.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ: در اينها نيز آيت و دلالتي است براي آنها كه در باره دلايل مي انديشند و در آنها مي نگرند و پند مي آموزند و عبرت مي گيرند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 236

سوره النحل (16): آيات 14 تا 18 … ص: 236

اشاره

وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَي الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (14) وَ أَلْقي فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (15) وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (16) أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (17) وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (18)

ترجمه … ص: 236

خداوند، كسي است كه دريا را رام كرد، تا از آن گوشت تازه بخوريد و زيوري كه خود را بدان مي آراييد، استخراج كنيد. و كشتي را مي نگري كه دريا را مي شكافد، تا از فضل خداوند طلب معاش كنيد و شكر نعمتها را بجاي آوريد. و در زمين كوه هايي استوار افكند، تا شما را نلرزاند و نهرها و رودهايي قرارداد، تا هدايت شويد. و نشانه هايي قرارداد و به ستارگان هدايت مي شوند. آيا كسي كه خلق مي كند، مانند كسي است كه خلق نمي كند؟ آيا متذكر نمي شويد؟ و اگر نعمتهاي خدا را بشماريد، به شماره در نمي آيند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 237

خداوند، آمرزگار و رحيم است.

قرائت … ص: 237

حسن «بالنجم» بضم نون قرائت كرده و جمع «نجم» است. مثل «سَقف و سُقف»

لغت … ص: 237

مخر: شكافتن آب از چپ و راست. «ماخره» شكافنده آب. «مواخر» جمع. مخر نيز به معناي صداي وزش باد و به معناي شكافتن و دريدن شكم زمين است براي زراعت.

ميد: لرزيدن و بچپ و راست متمايل شدن.

علامت: نشان، اعم از خط، لفظ، اشاره يا شكل. نشان گاهي وضعي و گاهي برهاني و استدلالي است.

اعراب … ص: 237

أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ: محلا منصوب و مفعول له است. يعني «كراهة ان تميد بكم» أَنْهاراً وَ سُبُلًا: به تقدير «و جعل لكم انهاراً و سبلا» و مفعول به است. تقدير اين فعل بخاطر اين است كه عطف بر مفعول «القي» جايز نيست. مثل «علفتها تبناً و ماء بارداً» يعني به حيوان كاه خورانيدم و آب سرد نوشاندم (به تقدير: و اسقيتها ماء بارداً).

شاعر گويد:

تسمع في اجوافهن صرداً و في اليدين جسأة و بدداً

يعني: صدايي كه از آنها مي شنوي از همبستگي و اتحاد خبر مي دهد، ولي در دست آنها علامت جدايي و تفرقه مي نگري (يعني و تري في اليدين).

علامات: عطف بر «انهاراً». برخي گويند: تقدير آن «و خلق لكم علامات» است.

مقصود … ص: 237

اكنون خداوند به بيان ديگر نعمتهاي خود پرداخته، مي فرمايد:

وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا: خداوند دريا را براي شما رام كرد و به شما امكان داد تا بدرون آن راه پيدا كنيد و چيزهاي سودمندي كه در آن است، استخراج و انواع ماهي ها را صيد كنيد و از گوشت تازه آن بخوريد. كلمه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 238

«طري» از طراوت است، بنا بر اين بايد با همزه خوانده نشود.

وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها: و بوسيله غواصي گوهرهاي گرانبهاي دريا را استخراج كنيد و وسيله آرايش خود و همسرانتان قرار دهيد. اگر خداوند دريا را براي شما رام نمي كرد، شما هرگز قادر نبوديد به دريا نزديك شويد و در آن غواصي كنيد.

وَ تَرَي الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ: عكرمه گويد: يعني اي انسان، كشتي را مي نگري كه دريا را پاره مي كند و پيش مي رود. ابن عباس

گويد: يعني كشتي بر روي آب روان است.

وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ: تا بر كشتي سوار شويد براي تجارت و طلب معاش و روزي، از فضل خداوند.

وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ: و ديگر اينكه خدا را بر نعمتهايش سپاسگزاري كنيد، تا بر نعمتهاي شما بيفزايد و شما را پاداش دهد. بر سر اين جمله، واو آمده است، تا دلالت كند، بر اينكه خداوند اينها را بمنظور نعمت بخشي به بندگانش آفريده است.

وَ أَلْقي فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ: در زمين كوهايي بلند و استوار افكند، تا زمين شما را مضطرب نسازد و آرامش و آسايش شما را سلب نكند.

وَ أَنْهاراً وَ سُبُلًا: و رودها و راههايي در زمين قرارداد، تا آبها را بمزارع شما منتقل سازند و شما بهر نقطه اي كه بخواهيد، سفر كنيد. برخي گويند: مقصود از «انهار» رود نيل و فرات و دجله و سيحون و جيحون و … است.

لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ: معناي اين جمله را گفته ايم، برخي گويند: يعني براي اينكه بدينوسيله به يگانگي خداوند پي بريد.

وَ عَلاماتٍ: و روي زمين نشانه هايي قرارداد كه بكمك آنها راه ها را پيدا كنيد. برخي گويند: مقصود از «علامات» كوه هاست كه روزها وسيله راهنمايي هستند.

وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ: ابن عباس گويد: يعني شبها بوسيله ستارگان هدايت مي شوند. مقصود از «نجم» جنس و همه ستارگان ثابت است. برخي گويند: كلام تا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 239

«وَ عَلاماتٍ» تمام و سپس با جمله «وَ بِالنَّجْمِ … » آغاز مي شود.

قتاده و مجاهد گويند: مقصود از علامات، نيز ستارگان است، زيرا برخي از ستارگان وسيله راهنمايي هستند و برخي نيستند و فقط علامتند.

برخي گويند: مقصود، يافتن قبله است. ابن

عباس گويد: از پيامبر گرامي در اين باره سؤال كردم، فرمود: ستاره جدي، علامت قبله شما و در خشكي و دريا راهنماي شماست.

امام صادق (ع) فرمود:

«نحن العلامات و النجم رسول اللَّه»

يعني: علامات، مائيم و ستاره، پيامبر خداست.

و فرمود: خداوند ستارگان را امان اهل آسمان و ما را امان اهل زمين قرارداد.

أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ: آيا آنكه اين موجودات را خلق مي كند، در استحقاق پرستش و خداوندي، مانند بتهايي است كه قادر بر خلق چيزي نيستند؟

چگونه ممكن است آنها را مساوي پنداشت؟! أَ فَلا تَذَكَّرُونَ: اي مشركان، چرا متذكر نمي شويد و عبرت نمي گيريد و بخطاي زشت خود پي نمي بريد. در اين آيه، «من» براي غير عاقل بكار برده شده، زيرا سخن از آفرينش مخلوقات است.

اكنون متذكر مي سازد كه نعمتهاي خداوند، فراوان و بي نهايت است:

وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها: اگر بخواهيد نعمتهاي خدا را بشماريد و به تفصيل آنها پي بريد، قادر نيستيد، فقط مي توانيد، اجمالًا به نعمتهاي خداوند پي بريد. بدين ترتيب، بيان مي كند كه بجز نعمتهايي كه به آنها اشاره كرد، نعمتهايي بي شمار نيز وجود دارد.

إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ: خداوند تقصير شما را نسبت به شكر نعمتها مي آمرزد و نعمتهاي شما را بر اثر ناسپاسگزاري قطع نمي كند، زيرا رحيم است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 240

سوره النحل (16): آيات 19 تا 23 … ص: 240

اشاره

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (19) وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (20) أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (21) إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (22) لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ

ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ (23)

ترجمه … ص: 240

و خداوند به آشكار و نهان ايشان آگاه است. و بتهايي كه مي پرستند، چيزي خلق نمي كنند و خود مخلوق هستند. مردگان غير زنده اي هستند و نمي دانند كي مبعوث مي شوند؟ خداي شما يكتاست و آنان كه ايمان به آخرت ندارند، دلهايشان انكار كننده موعظه است و ايشان كبر مي ورزند. بناچار، خداوند به آشكار و نهان ايشان آگاه است. خداوند مردم متكبر را دوست نمي دارد.

قرائت … ص: 240

يدعون: برخي از قراء اين كلمه را بياء و برخي بتاء خوانده اند. قرائت تاء بخاطر اين است كه قبل و بعد آن خطاب است و قرائت ياء بخاطر اين است كه مخاطب پيامبر و ضمير عايد به مشركين باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 241

مقصود … ص: 241

قبلا مردم را بوسيله ذكر نعمتها و نشان دادن قدرت كامل خود، بعبادت دعوت كرد. اكنون در صدد بيان اين است كه: او به باطن هر كسي آگاه و از نيت او مطلع است.

بدنبال اين مطلب نيز بيان مي كند كه شرك در عبادت، باطل است. مي فرمايد:

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ: خداوند به آشكار و نهان هر كسي آگاه است و او را در مقابل كردارش كيفر مي دهد، زيرا هيچ چيز بر او پوشيده نيست.

وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ: و بتهايي كه آنان پرستش مي كنند، از عهده خلق چيزي بر نمي آيند، بلكه خود مخلوق هستند و از چوب يا سنگ يا … تراشيده و ساخته شده اند و اينها همه مخلوق خدا هستند.

أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ: اينها موجودات بيجان و غير زنده اي هستند، كه هيچ گاه حيات نداشته اند، حتي مثل موجوداتي كه روزگاري در حيات هستند، سپس مي ميرند، هم نيستند. موجودات مرده، ممكن است يك بار ديگر زنده شوند، ولي در باره بتها چنين اميدي هم نيست. در اينجا كلمه «اموات» را در مورد بتها بكار مي برد، حال آنكه اين كلمه، جمع «ميت» است و «ميت» به موجودي مي گويند كه قبلا زنده بوده، سپس مرده است. بديهي است كه بتها چنين نبوده اند و بنا بر اين در مورد آنها

بهتر بود «موات» بكار برده شود. علت اين استعمال اين است كه: بت پرستان، بتها را بصورت عاقلان مي تراشيدند و با آنها رفتار عقلايي مي كردند، هم از لحاظ نامگذاري و هم از لحاظ اعتقاد! از اينرو فرمود: آنها خالق نيستند، بلكه مخلوقند. (يعني ضمير عقلا به آنها برگردانيد).

وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ: فراء گويد: يعني اين بتها نمي دانند كه: كي مبعوث مي شوند؟

برخي گويند: منظور اين است كه كافران، بر اثر دوري از حق و دين، مردگاني هستند نمي دانند كي مبعوث مي شوند؟

جبائي گويد: يعني بتها نمي دانند كه مردم كي مبعوث مي شوند؟ كلمه «ايان» در محل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 242

نصب است به «يبعثون». برخي از قراء غير مشهور اين كلمه را بكسر همزه خوانده اند، لكن فتحه همزه، فصيحتر و صحيح تر است. اكنون بندگان خود را مخاطب ساخته، مي فرمايد:

إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ: خداي شما خدايي است يكتا و جز او هيچ كس قادر بر خلق اصول نعمتها نيست، بنا بر اين در راه عبادتش استوار باشيد.

فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ: آنان كه به آخرت، ايمان ندارند، دلهايشان منكر حق است و موعظه ها و اندرزها را نمي پذيرد.

وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ: آنها تكبر دارند و در برابر حق، تسليم نيستند و بدون هيچگونه دليلي از آن سرپيچي مي كنند.

لا جَرَمَ: اين كلمه بمعناي «حقاً» و بمنزله قسم است. خليل گويد: اين كلمه براي تحقيق و اثبات است كه جز در پاسخ كسي كه گويد: آنها چنين كردند، واقع نمي شود.

شنونده، همين كه آن جمله را شنيد، مي گويد: «لا جرم نادم مي شوند!» زجاج گويد:

يعني حق و واجب است كه … شاعر گويد:

و لقد طعنت ابا

عيينة طعنة جرمت فزارة بعدها ان يغضبوا

يعني: ابو عيينه را نيزه اي زدم كه بطور حتم فزاره را بغضب مي آورد.

ابو مسلم گويد: اصل اين كلمه، از كسب است. گويا مي گويد: اين مطلب بقدري بديهي است كه احتياج به تحقيق و مطالعه ندارد.

أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ: بطور حتم، خداوند از آشكار و نهان ايشان با خبر است. اين جمله، بمنظور تهديد ايشان بكار رفته است، تا بدانند كه خداوند به همه احوال آنها آگاه است و آنها را بر گفتار و كردارشان كيفر مي دهد.

إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ: خداوند، خود خواهان متكبر را كه از پيروي انبيا سرباز مي زنند، دوست نمي دارد و نمي خواهد كه ثوابي و مقامي نصيب آنها شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 243

سوره النحل (16): آيات 24 تا 29 … ص: 243

اشاره

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (24) لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (25) قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَي اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (26) ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْزِيهِمْ وَ يَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَي الْكافِرِينَ (27) الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلي إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (28)

فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَي الْمُتَكَبِّرِينَ (29)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 244

ترجمه … ص: 244

و هنگامي كه به آنها گفته شود: پروردگارتان چه نازل كرده است؟ گويند:

داستانهاي بي اساس گذشتگان. تا بارهاي گناه خود و قسمتي از بارهاي گناه كساني كه بدون دانش، از گمراهي آنها متأثر شده اند، بطور كامل بر دوش گيرند. هان! كه چه بد باري بدوش مي گيرند! پيش از آنها نيز به نيرنگ پرداختند و خداوند پايه هاي ساختمان ايشان را متزلزل كرد و سقف از بالا بر سر ايشان فرو ريخت و از جايي كه نمي دانستند بر ايشان عذاب نازل شد. آن گاه روز قيامت خداوند آنها را خوار و پريشان كرده، گويد: شريكان من كه در باره آنها با من- يا مؤمنان- دشمني مي كرديد، كجايند؟

و آنان كه از علم دين برخوردار شده اند، گويند: امروز خواري و پريشاني براي كافرين است. آنان كه فرشتگان قبض روحشان كنند، در حالي كه بخود ستم كرده اند و آنها سر تسليم فرود آورده، گويند: ما كار

زشتي نكرده ايم. بله، خداوند بكردار شما داناست.

پس براي هميشه، داخل طبقات جهنم شويد. چه بد است جايگاه آنان كه از قبول حق، تكبر مي ورزند.

قرائت … ص: 244

تشاقون: نافع اين كلمه را بكسر نون و ديگران بفتح نون خوانده اند. در باره وجه آن در سوره حجر، در مورد آيه «فَبِمَ تُبَشِّرُونَ» گفتگو كرده ايم.

يتوفاهم: حمزه و خلف، در هر دو مورد (آيه 32) به ياء و ديگران به تاء خوانده اند. قرائت تاء نظير «اذ قالت الملائكة» قرائت ياء بخاطر اين است كه فعل مقدم است.

السقف: در قرائت غير مشهور، بضم سين آمده. در روايت از اهل بيت (ع) «فاتي بنيتهم … » آمده.

لغت … ص: 244

معناي «اساطير» و «اوزار» را در سوره انعام ذكر كرده ايم.

قواعد: جمع قاعده، اساس. قواعد هودج، چوبهاي چهارگانه اي است كه در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 245

زير آن بكار رفته است.

شقاق: خلاف. «تشاقون» يعني مخالفت مي كنيد و بر كنار هستيد. به كسي كه از طاعت امام و جماعت مسلمانان خارج شود، گويند: «شق عصا المؤمنين» يعني از آنها كناره گيري كرد و با آنها هماهنگ نشد. اين كلمه از «شق» بمعناي نصف گرفته شده است.

اعراب … ص: 245

ما ذا أَنْزَلَ: «ما» مبتدا و «ذا» بمعناي «الذي» خبر است.

اساطير: مرفوع است، بنا بر اينكه پاسخ سؤال باشد. يعني «و اذا قيل لهم هذا القول» بنا بر اين نايب فاعل مصدر است، نه جمله، زيرا جمله، نكره است و نايب فاعل ممكن است ضمير باشد و ضمير نكره نيست، بلكه از همه معارف، معرفه تر است.

وَ مِنْ أَوْزارِ: «من» زايده است. سيبويه گويد: تقدير آن «و اوزاراً من اوزار … »

مي باشد.

ما يَزِرُونَ: در محل رفع است كه «ساء» بمعناي «بئس» است.

ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ: منصوب و حال است.

مقصود … ص: 245

اكنون خداوند، پرده از روي احوال و اقوال مشركين برداشته، مي فرمايد:

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ: هر گاه بمشركين قريش گفته شود: خداوند بر محمد ص چه نازل كرده است؟ پاسخ مي دهند: داستانهايي دروغ در باره گذشتگان! اين معني از ابن عباس و ديگران است.

به روايتي اين آيه، در باره شانزده نفري كه راه هاي مكه را در موسم حج، قسمت كرده بودند، تا مردم را از ايمان به جناب پيامبر بازدارند، نازل شده است.

برنامه آنها اين بود كه هر گاه كسي در باره قرآن حضرت محمد (ص) از آنها سؤالي كند، بگويند: داستان ها و مطالب بي اساسي در باره گذشتگان است! اين مطلب از كلبي و ديگران است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 246

لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ: سر انجام آنها اين است كه: بارهاي كفر خود را در روز قيامت بطور كامل بر دوش كشند.

وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ: علاوه بر اين، قسمتي از بارهاي آنها كه تحت تأثير گمراهي آنها قرار گرفته اند، نيز بر

دوش خواهند كشيد. اين بار، بار گمراه كردن ديگران است، نه بار گمراه شدن ديگران. كلمه «بغير علم» يعني «من غير علم» مقصود اين است كه آنها اين بارها را جاهلانه بدوش مي كشند.

پيامبر گرامي اسلام فرمود: هر كس مردم را براه راست، بخواند و مردم از او پيروي كنند، برابر اجر آنها پاداش به او داده مي شود، بدون اينكه از اجر آنها چيزي كاسته شود. و هر كس مردم را بگمراهي دعوت كند و مردم از او پيروي كنند، به اندازه كيفر آنها دامنگير وي خواهد شد، بدون اينكه از بار آنها چيزي كاسته شود.

أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ: هان، بدانيد كه آنان بد باري بدوش مي كشند، زيرا اگر بر اثر گناه خودشان بدوزخ روند، خود سبب شده اند، اما هر گاه بر اثر گناه ديگران، بدوزخ روند، چطور؟! قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ: پيش از آنها كساني بودند كه با پيامبران نيرنگ بكار بردند و آنها را تكذيب و اذيت كردند. منظور تسليت خاطر مبارك پيامبر و تهديد مخالفان اوست.

فَأَتَي اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ: ابن عباس گويد: يعني امر خداوند بر- ساختمانهاي آنها فرود آمد و آنها را از شالوده ويران كرد. وي گويد: مقصود نمرود ابن كنعان است. وي كاخي رفيع و آسمان خراش بساخت، تا از آنجا به آسمان صعود كند و با اهل آن بجنگد. خداوند بادي فرستاد. اين باد سر قصر را بدريا افكند و بقيه را بر سر ايشان خراب كرد.

زجاج گويد: مقصود از «قواعد» ستونهاي بناست.

برخي گويد: منظور «بخت نصر» است.

ابن انباري و زجاج گويند: اين جمله، مثلي است براي استيصال و درماندگي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص:

247

آنها و الا پايه و سقفي در كار نيست. يعني نيرنگ آنها را از ريشه، تباه كرد و ضرر آن را بخودشان باز گردانيد.

اين وجه به سخن عرب، لا يقتر است، چنان كه مي گويند: «اتي فلان من مأمنه» يعني: از جهتي كه فلان كس در امان بود، گرفتار هلاك شد. علت اينكه: خداوند، آمدن را بخود نسبت داده، اين است كه: پايه هاي زندگي آنها را خودش تخريب كرده است.

فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ: و سقف، از بالاي سر، بر ايشان فرو ريخت.

بديهي است كه سقف، بر بالاي سر است. منظور از اين تعبير، يكي از چند وجه است:

1- منظور تأكيد است. مثل: بپايم رفتم و بزبانم تكلم كردم.

2- منظور اين است كه: آنها در زير سقف بودند، زيرا انسان گاه مي گويد:

خانه ام بر سرم ويران شد، با اينكه خودش در زير خانه نمانده است.

3- ممكن است «علي» به معناي «عن» باشد. يعني از ناحيه كفر و انكارشان بود كه سقف بر سرشان خراب شد. چنان كه گويند: فلاني از دواي خود شكايت كرد. شاعر گويد:

«ارمي عليها و هي فرع اجمع»

يعني از آن تيرها كه نشكافته بودند، تيراندازي كرد. (يعني عنها) بنا بر اين اگر «مِنْ فَوْقِهِمْ» را ذكر نمي كرد، ممكن بود كسي تصور كند كه سقف ويران شده است و آنها در زير سقف نبوده اند. عرب در چنين مواردي «علي» را در شر و امر ناگوار استعمال مي كند.

وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ: و عذاب استيصال و پريشاني از ناحيه اي دامنگير ايشان شد كه نمي دانستند. زيرا آنها گمان مي كردند كه بر حق هستند و منتظر عذاب نبودند، چنان

كه مي گويد: «فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا» (حشر 2:

عذاب خدا از جايي كه گمان نمي كردند، بر ايشان نازل شد).

ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْزِيهِمْ: آن گاه در روز قيامت، آنها را ميان مردم ذليل و مفتضح و دچار عذاب خواهد كرد و به همين عذاب دنيوي ايشان اكتفاء نمي كند.

وَ يَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ: و از راه سرزنش و سركوفت،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 248

به آنها گويد: كجايند بتهايي كه آنها را در عبادت با من شريك مي كرديد و با من يا مؤمنين در مورد ايشان به مخالفت مي پرداختيد.

قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ: آنها كه بخدا و دين و احكامش علم دارند و بقول ابن عباس فرشتگان گويند:

إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَي الْكافِرِينَ: امروز، خواري و عذاب، گريبانگير كساني است كه نعمتهاي خدا را منكر شده و يگانگي او و صدق پيامبرانش را تصديق نكرده اند.

الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ: كلمه «الذين» در محل جر و بدل از «الكافرين» يا صفت آن است، يعني: آنان كه ملك الموت و همكارانش، قبض روحشان كنند و بر اثر اصرار بر كفر، بخويشتن ستم كرده اند.

فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ: هنگامي كه تسليم شدن و پذيرفتن حق سودي ندارد، مطيع و منقاد گشته، گويند: ما مرتكب كار زشتي نشده ايم، لكن خداوند آنها را تكذيب مي كند و مي گويد:

بَلي إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: خداوند به معصيتهايي كه در دنيا مرتكب مي شديد، آگاه است. برخي گويند: مؤمنان و فرشتگاني كه از علم برخوردار شده اند، اين مطلب را به آنها مي گويند:

فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها: اكنون در طبقات جهنم داخل

شويد و براي هميشه در آنجا باشيد.

فَلَبِئْسَ مَثْوَي الْمُتَكَبِّرِينَ: جايگاه آنها كه از قبول حق، تكبر مي كردند، بد است. «لام» براي تأكيد است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 249

سوره النحل (16): آيات 30 تا 34 … ص: 249

اشاره

وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْراً لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ (30) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ كَذلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ (31) الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (32) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (33) فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (34)

ترجمه … ص: 249

و بمردم متقي گفته شد: پروردگارتان چه نازل كرده است؟ گفتند: خير. براي كساني كه نيكي كنند، در اين دنيا نيكي است و خانه پرهيزكاران، نيكو خانه اي است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 250

بهشتهاي عدني كه داخل آن مي شوند و نهرها از زير آن جاري است و براي آنهاست در بهشتها هر چه كه خواهند. چنين، خداوند مردم متقي را پاداش مي دهد. آنان كه فرشتگان بپاكي قبض روحشان كرده، و به آنها گويند: سلام بر شما. بپاداش كردارتان داخل بهشت شويد. مگر جز اين انتظار دارند كه فرشتگان سوي ايشان بيايند يا فرمان پروردگارت بيايد؟! پيش از آنها نيز مردمي چنين كردند و خداوند بر آنها ظلم نكرد، بلكه آنها بر خود ظلم كردند. و كيفرهاي زشت كردارشان به آنها رسيد و جزاي مسخرگي هاي خود را ديدند.

اعراب … ص: 250

ما ذا: مبتدا يعني «ايّ شي ءٍ» و بمنزله يك كلمه است.

خيراً: منصوب و جواب «ما ذا» يعني «انزل خيراً» لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ: ممكن است تفسير باشد براي «خيرا» و ممكن است آغاز كلام باشد.

لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ: مخصوص بمدح حذف شده. يعني: «لنعم دار المتقين دار الآخرة».

جَنَّاتُ عَدْنٍ: بيان براي «دارُ الْمُتَّقِينَ» و خبر مبتداي محذوف. ممكن است مبتدا و مخصوص بمدح باشد.

مقصود … ص: 250

در آيات پيش، گفتار كافران را در باره قرآن كريم نقل كرد، اكنون بنقل گفتار مؤمنان، در اين باره پرداخته، مي فرمايد:

وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْراً: به آنان كه از شرك و معصيت، پرهيز كردند، گفته مي شود: پروردگار شما چه نازل كرده است؟ گويند: خير، زيرا قرآن، سراسر هدايت و شفا و خير است.

لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ: ممكن است اين جمله، آغاز كلام خداوند باشد، نه دنباله كلام پرهيزكاران. يعني: براي نيكوكاران در اين دنيا نيكي است، تا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 251

پاداش آنها باشد. يعني نتيجه نيكوكاري، هدايت و توفيق است.

وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ: اما پاداشي كه در آخرت، به آنها داده مي شود، بهتر از پاداش دنيوي ايشان است. ممكن است همه اين مطالب، از گفتار متقين باشد. زجاج و حسن هر دو وجه را تجويز كرده اند.

وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ: مردمي كه با اداي واجبات و اجتناب از محرمات، تقوي پيشه كردند، نيكوخانه اي دارند.

حسن گويد: يعني مردم متقي در دنيا خانه خوبي دارند، زيرا عملي در آن انجام مي دهند كه موجب پاداش و خز است.

جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها: بقول برخي: يعني خانه مردم متقي كه بهشت هاي عدن است،

نيكوخانه اي است.

تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ: كه از زير آنها نهرها جاري است.

لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ: در آنجا هر چه ميل داشته باشند، نصيبشان مي شود.

كَذلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ: خداوند مردم متقي را اينطور پاداش مي دهد.

الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ: آنان كه با اعمال پاك و شايسته، فرشتگان قبض روحشان مي كنند. آنها را قلبي پاك است و مرگ بر آنها دشوار نيست.

يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ: فرشتگان به آنها گويند: شما از هر امر ناگواري در امان و آسوده ايد.

ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: برخي گويند: هنگامي كه فرشتگان آنها را به سلامت و آسايش، بشارت مي دهند، گويي بهشت خانه آنها مي شود و آنها در خانه خويش هستند. بنا بر اين وقتي كه فرشتگان به آنها گويند: بر اثر كردار نيكتان داخل بهشت شويد، يعني: بهشت از آن شماست. برخي گويند: فرشتگان اين جمله را هنگامي گويند كه: مؤمنان از قبرها خارج مي شوند.

ْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ

: تفسير اين جمله در سوره بقره و سوره انعام گذشت (انعام 178). ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 252

ذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ

: در اينجا خداوند خبر مي دهد كه كافران پيشين نيز مثل اينان پيامبران را تكذيب كردند و منكر توحيد شدند و خداوند آنها را هلاك كرد، بنا بر اين، اينان چگونه خود را از عذاب خداوند، ايمن مي دانند.

ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

: خداوند به آنها ظلم نكرد، بلكه آنان بر اثر معصيت، مستحق هلاكت و بدبختي شدند.

فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا: در نتيجه، آنان كيفر كردارشان را ديدند. در اينجا عقاب را سيئه ناميده است، چنان كه در جاي ديگر جزا را سيئه ناميده،

مي فرمايد:

«جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها» (شوري 40: كيفر بدي، بديي است مثل آن).

وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ: و كيفر استهزا و مسخرگي ها گريبان- گيرشان شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 253

سوره النحل (16): آيات 35 تا 37 … ص: 253

اشاره

وَ قالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ (35) وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَي اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (36) إِنْ تَحْرِصْ عَلي هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (37)

ترجمه … ص: 253

مردم مشرك گفتند: اگر خدا مي خواست، ما و پدرانمان بتها را نمي پرستيديم و هيچ چيز را حرام نمي شمرديم. پيش از آنها نيز چنين گفتند. آيا بر پيامبران وظيفه اي جز ابلاغ آشكار هست؟ ما در ميان هر امتي پيامبري فرستاديم كه: خدا را پرستش و از شيطان و مردم شيطان صفت، اجتناب كنند. گروهي را خداوند بلطف خويش هدايت كرد و گروهي بر ضلالت خود ثابت ماندند، بنا بر اين در زمين سير كنيد و ببينيد كه سر انجام تكذيب كنندگان چيست؟ اگر بر هدايت ايشان حريص باشي، خداوند كسي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 254

را كه- بخاطر كفر- محكوم به گمراهي كرده است، هدايت نمي كند و آنان را ياوري نيست.

قرائت … ص: 254

لا يهدي: كوفيان بفتح ياء و ديگران بضم ياء خوانده اند. ابو علي گويد: هر گاه فعل را مجهول بخوانيم، ضميري كه در «يضل» است به اسم «ان» بر مي گردد. و «من» نايب فاعل «يهدي» است. اگر فعل را معلوم بخوانيم، هم ضمير «يهدي» و هم ضمير «يضل» به اسم «ان» باز مي گردد. بديهي است كه عايد موصول محذوف است. يعني «من يضله» مقصود اين است كه هر كس بخاطر كفر، حكم به گمراهيش شده است، هدايت نمي شود. نظير آن، «فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ» است (جاثيه 23: بعد از آنكه خداوند حكم بگمراهيش كرد، كه او را هدايت مي كند؟) اين معني، بنا بر اين است كه فعل مجهول باشد. و اگر فعل معلوم باشد، نظير «مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ» (اعراف 186: هر كه را خداوند بگمراهيش حكم كند، رهنمايي برايش نيست) و «وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» (بقره

258: خداوند قوم ستمكار را هدايت نمي كند) و «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ» است (بقره 26: جز فاسقان را بدان گمراه نمي كند.) طبق اين قرائت «من» در محل نصب و مفعول است. برخي گفته اند: «يهدي» بمعناي «يهتدي» است، بدليل «لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدي » (يونس 35: هدايت نمي پذيرد جز اينكه هدايت شود) بنا بر اين بازهم «من» در محل رفع است.

يضل: همه قراء اين كلمه را بضم ياء و كسر ضاد خوانده اند. اين فعل از «اضله اللَّه» است. يعني: او گمراه شد و خداوند بگمراهيش حكم كرد. مثل «كفر زيد و كفّره الناس» يعني: زيد كافر شد و مردم حكم بكفرش كردند، چنان كه اگر كسي را آب دهيد، گوييد: «سقاك اللَّه» يعني: خداوند سيرآبت كند (منظور اين است كه حكم به سير آبي تو كند) ذو الرمه گويد:

و اسقيه حتي كاد مما ابثه تكلمني احجاره و ملاعبه

يعني: خانه ام را با اشك چشم چنان سير آب مي كنم كه بر اثر اندوه من نزديك است سنگها و بازيگاه هايش با من سخن گويند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 255

لغت … ص: 255

بلاغ: ابلاغ، رسانيدن مطلب به ديگري.

حرص: طلب كردن چيزي با كوشش. فعل آن «حرَص يحرِص» و به لغتي «حرص يحَرص» است از همين جهت، در قرائت غير مشهور، از حسن و ابراهيم «ان تحرص» نقل شده است، لكن قرائت مشهور، طبق لغت اهل حجاز است. اصل اين كلمه از «السحابة الحارصة» است، يعني ابري كه پوست زمين را مي كند. «شجة حارصة» يعني جراحتي كه پوست سر را بيفكند. حرص نيز بصاحب خود صدمه و آسيب مي رساند، زيرا به آنچه حرص دارد،

زياد اهميت مي دهد.

مقصود … ص: 255

اكنون خداوند متعال به نقل گفتار مشركين پرداخته مي فرمايد:

وَ قالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ: مردم مشرك گفتند: اگر خدا مي خواست، ما پرستش بتها نمي كرديم.

نَحْنُ وَ لا آباؤُنا: نه ما و نه پدرانمان كه به آنها تأسي مي كنيم.

وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ: و شتران گوش شكافته و شتراني كه بنذر يا پس از ده شكم زاييدن، آزاد شده اند، حرام نمي شمرديم. بنا بر اين بت پرستي ما و تحريم اين گونه شتران، بخواست خداوند است.

خداوند بمنظور رد گفتار آنان فرمود:

لِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ

: كافران و گمراهان پيشين نيز چنين مي كردند، پيامبران را تكذيب مي كردند و آيات خدا را منكر مي شدند. گفتار آنان مثل گفتار اينان و كردارشان مثل كردار اينان بود.

فَهَلْ عَلَي الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ: آيا پيامبران غير از ابلاغ رسالت، وظيفه اي دارند؟ در سوره انعام، نظير همين آيه، وجود داشت و تفسير آن را نوشتيم. «1»

__________________________________________________

(1)- نمونه اين آيه در سوره آل عمران آيه 30 و در سوره مائده آيه 92 و 99 و در سوره رعد آيه 40 و در سوره ابراهيم آيه 53 و در همين سوره، آيه 82 و در سوره نور آيه 54 و در سوره عنكبوت آيه 18 و در سوره يس آيه 17 و در سوره شوري آيه 48 و … آمده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 256

وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا: ما در هر قرني در ميان هر جمعيتي پيامبري مبعوث كرديم، هم چنان كه ترا بسوي امتت، در اين دوره، فرستاديم.

أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ

اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ: وظيفه پيامبران، اين بود كه: بمردم بگويند: خداوند يكتا را پرستش كنيد و از پرستش شيطان و هر كس كه بگمراهي فرا خواند، خودداري كنيد.

فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَي اللَّهُ: گروهي را خداوند مورد لطف خود قرارداد و هدايت كرد، چه مي دانست كه اينها اهل ايمان هستند. در اينجا لطف خود را هدايت ناميده است. ممكن است منظور اين باشد كه: خداوند گروهي را بخاطر ايمان، براه بهشت هدايت كرد. بديهي است كه در اينجا منظور از «هدايت» بيان دليل و ارشاد نيست، زيرا بيان دليل و ارشاد، عمومي است و اختصاصي به اهل ايمان ندارد. لكن در آيه «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمي عَلَي الْهُدي » (فصلت 17: ثمود را هدايت كرديم و آنها كوري را بر هدايت ترجيح دادند) منظور از هدايت، بيان دليل و ارشاد است.

وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ: و گروهي از دعوت پيامبران خدا اعراض كردند و خداوند آنها را بحال خود گذاشت و گرفتار خواري و خذلان كرد و بر گمراهي خود باقي و استوار ماندند و هرگز ايمان نخواهند آورد.

برخي گويند: يعني عذاب و هلاك بر آنها حتمي شد. حسن گويد: يعني بعضي از آنها را كيفر گمراهي حتمي شد. در اينجا خداوند كيفر را گمراهي ناميد، چنان كه مي فرمايد: «إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ» (قمر 47: گناهكاران در گمراهي و جنونند).

فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ: در سرزمينهاي آنان كه تكذيب رسالت مي كردند، بگردش درآييد، تا اگر تصديق گفتار من نمي كنيد، ويرانيها را بچشم خود بنگريد و ببينيد كه چگونه گرفتار عقوبت شدند.

فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ: از تماشاي سر انجام تكذيب كنندگان عبرت بگيريد و كاري نكنيد

كه: شما نيز بهمان سرنوشت گرفتار شويد.

إِنْ تَحْرِصْ عَلي هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ: اگر تو آزمندانه، در راه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 257

هدايت آنان بكوشي، كاري از پيش نمي بري، زيرا خداوند كساني را كه بر اثر گمراهي، محكوم ساخته است، هدايت نمي كند و آنها را توفيق نمي بخشد.

بدين ترتيب پيامبر را تسكين خاطر مي دهد، تا بداند كه او در تبليغ خود قصوري نكرده است، بلكه آنان چنان در كفر غوطه ور شده اند، كه هرگز ايمان نمي آورند و كسي كه چنين باشد، لطف الهي شامل حالش نمي شود و از هدايت خداوند محروم است و خداوند او را محكوم بگمراهي مي كند.

وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ: و آنان را ياوري نيست كه از كيفر خداوند نجاتشان دهد.

از جمله اخير بر مي آيد كه منظور از اينكه خداوند آنان را گمراه مي كند- يا بعبارت بهتر محكوم بگمراهي مي كند- نه آن چيزي است كه جبريان مي گويند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 258

سوره النحل (16): آيات 38 تا 40 … ص: 258

اشاره

وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلي وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (38) لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كانُوا كاذِبِينَ (39) إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (40)

ترجمه … ص: 258

و آنها با مبالغه و اصرار، سوگند ياد كردند كه خداوند كسي را كه مي ميرد، زنده نمي كند. بله، اين وعده حتمي خداوند است كه بايد عملي شود و حق است، ولي بيشتر مردم نمي دانند. تا براي آنها بيان كند هر چه در آن اختلاف داشتند و مردم كافر بدانند كه دروغگو بودند. همانا گفتار ما براي چيزي اين است كه چون اراده او كنيم، به او گوئيم: باش و او بشود.

قرائت … ص: 258

فيكون: ابن عامر و كسايي، اين فعل را در اينجا و در سوره يس به نصب و ديگران برفع خوانده اند.

نصب آن به تقدير «ان» مي باشد. زجاج گويد: رفع آن به تقدير «هو يكون» است. بنا بر اين در نصب آن دو وجه است:

1- عطف است بر «ان نقول» 2- منصوب است بنا بر اينكه در جواب فعل امر واقع شده باشد.

ابو علي گويد: وجه دوم را همه اصحاب ما قبول ندارند، زيرا مقصود از «كن»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 259

امر حقيقي نيست، بلكه مقصود خبر دادن از وجود و پديد آمدن مخلوقات است.

- و اللَّه اعلم!

اعراب … ص: 259

جَهْدَ أَيْمانِهِمْ: اين مصدر به جاي حال نشسته است. يعني «يجتهدون اجتهاداً في ايمانهم».

وعدا: مفعول مطلق تأكيدي است به تقدير «وعدهم اللَّه وعداً».

ليبين: لام متعلق است به بعث. يعني «يبعثهم ليبين لهم … و ليعلم» ممكن است متعلق به «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ» باشد.

قولنا: مبتدا أَنْ نَقُولَ: يعني «انما قولنا لكل مراد قولنا

شأن نزول … ص: 259

گويند: مردي مسلمان از مشركي طلبكار بود و از او مطالبه كرد و در ضمن گفتارش چنين گفت: بعد از مرگ انتظار چنين و چنان دارم. مرد مشرك گفت:

- تو گمان مي كني كه پس از مرگ زنده مي شود. من سوگند ياد مي كنم كه پس از مرگ، خداوند مردم را زنده نمي كند.

ابو العاليه گويد: اين آيات، بهمين مناسبت نازل گرديد.

مقصود … ص: 259

اكنون خداوند متعال بحكايت نوعي ديگر از كجرويها و كج انديشي هاي آنان پرداخته، مي فرمايد:

وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ: آنها با سرسختي و مبالغه و پافشاري سوگند ياد كردند كه: خداوند در روز قيامت كسي را زنده نمي كند و اصولا هيچ كس پس از مرگ زنده نمي شود.

اكنون خداوند به تكذيب گفتار آنان پرداخته، مي فرمايد:

بَلي وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا: بله، خداوند آنها را محشور و مبعوث مي كند. اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 260

وعده حتمي است كه خداوند به آنها داده و بر او است كه از باب حكمت، وعده خود را عملي سازد، زيرا وعده او حق است و خلاف پذير نيست، چه اگر قيامت نباشد تكليف صحيح نيست، تكليف هنگامي صحيح است كه پاداش و عقابي باشد.

وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ: ولي بيشتر مردم، بواسطه كفر و انكار انبيا به صحت اين مطلب پي نمي برند. برخي گويند: يعني بيشتر مردم به حكمت قيامت و زنده شدن مردگان پي نمي برند و بهمين جهت، تكذيب مي كنند.

لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ: خداوند در روز قيامت، مردگان را زنده مي كند، تا آنچه در دنيا منكر مي شدند و در باره آن اختلاف مي كردند، براي آنها بيان كند، زيرا در روز

قيامت، براي آنها علم قطعي حاصل مي شود و ديگر تكليفي ندارند.

وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كانُوا كاذِبِينَ: و مردگان را زنده مي كند تا مردم كافر بدانند كه در دنيا دروغ مي گفتند و اينكه مي گفتند: خداوند كسي را پس از مرگ زنده نمي كند، بي اساس بود.

هر گاه لام متعلق به «بعثنا» باشد، يعني: بسوي هر امتي پيامبري فرستاديم تا اختلافات آنها را بر طرف و آنها را براه حق هدايت كنند و آنها را متنبه سازند.

إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ: تفسير اين آيه، در سوره بقره (آيه 117) گذشت. در اينجا مقصود اين است كه خداوند بر زنده كردن مردگان قادر است و اين كار بر او دشوار نيست، بنا بر اين هر گاه اراده كند، انجام مي دهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 261

سوره النحل (16): آيات 41 تا 44 … ص: 261

اشاره

وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (41) الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (42) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (43) بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (44)

ترجمه … ص: 261

و آنان كه بعد از ستم هايي كه ديدند، در راه خدا مهاجرت كردند، براي آنها نيكي فراهم مي كنيم و اگر بدانند، پاداش آخرت بزرگتر است. آنان كه صبر كردند و بر پروردگارشان توكل كردند. پيش از تو نيز نفرستاديم جز مرداني كه به آنها وحي مي كرديم، بنا بر اين، اگر نمي دانيد از اهل ذكر، بپرسيد. آن مردان را با براهين روشن و كتابها فرستاديم و قرآن را بر تو نازل كرديم، تا آنچه بر مردم نازل شده، براي ايشان بيان كني و شايد آنها بينديشند.

اعراب … ص: 261

حسنة: منصوب است به تقدير «نحسن اليهم احسانا» دليل فعل محذوف «لنبوئنهم» است، بنا بر اين براي مهاجران نيكي ذخيره مي كند و براي گنهكاران كيفر.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 262

شان نزول … ص: 262

آيه نخست، در باره كساني نازل شده است كه در مكه دچار شكنجه شدند، مثل صهيب و عمار و بلال و خباب و … خداوند بآنان در مدينه قدرت بخشيد. نقل كرده اند كه: صهيب به اهل مكه گفت: من پير مردي هستم. اگر با شما باشم سودي بحال شما ندارم و اگر با پيامبر باشم، ضرري براي شما ندارم. مال مرا بگيريد و مرا آزاد گذاريد. آنها مالش را دادند و او به مدينه آمد. ابو بكر گفت: معامله صهيب، سودمند بود! روايت شده است كه عمر بن الخطاب، هر گاه بيكي از مهاجران، چيزي مي داد، مي گفت: بگير. اين اجر دنياي تست. آنچه خداوند در آخرت براي تو ذخيره كرده، افضل است. سپس اين آيه را مي خواند.

مقصود … ص: 262

وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً:

آنان كه ترك وطن و خانه و زندگي و بستگان كردند و بمنظور پيروي از دين و پيامبر، در راه رضاي خدا، راه ديار غربت را پيش گرفتند و پس از ظلم ها و شكنجه ها كه ديدند، رهسپار مدينه گشتند، ما براي آنها جايي نيكو- يعني مدينه- آماده كرده ايم.

اين معني از ابن عباس است.

برخي گويند: يعني فتح و پيروزي نصيب آنها مي كنيم. برخي گويند: منظور بلاد و ولاياتي است كه از راه فتح بدست آوردند.

وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ: و اگر كفار بدانند، پاداش آخرت، بزرگتر است. برخي گويند: يعني اگر اهل ايمان به تفصيل، نعمتهاي آخرت را مي- شناختند، بر شادي آنها افزوده مي شد و براي دينداري، حريصتر مي شدند.

الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ: اين آيه در وصف همين مهاجران است.

يعني: آنها در

راه طاعت خدا و در برابر آزار مشركين، صبر كردند و كارها را بخداوند واگذاردند، زيرا به لطف او اعتماد داشتند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 263

اكنون پيامبر را مخاطب ساخته، مي فرمايد:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ: پيش از تو نيز در ميان مردم، جز افرادي از بشر، كه بنور وحي ما قلبشان فروغ يافت، نفرستاديم. يعني آنها نيز مانند تو فرستاده ما بودند و از وحي ما نيز برخوردار مي شدند. اين مطلب، در پاسخ مشركين مكه است كه رسالت بشر را منكر مي شدند. خداوند خاطر نشان مي كند كه رسول بايد از جنس خود مردم باشد، تا مردم او را ببينند و با او گفتگو كنند و سخنش را درك كنند بنا بر اين صحيح نيست كه بجاي يك بشر، يك فرشته، بعنوان رسالت، مأموريت پيدا كند.

فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ: در اين باره اقوالي است:

1- مقصود از «اهل ذكر» كساني است كه به تاريخ گذشتگان- اعم از مؤمنان و كافران- آگاهند، بنا بر اين «اهل ذكر» يعني اهل علم. بديهي است كه ذكر يعني متذكر بودن و ضد سهو است و هر علمي از تذكر و يادآوري حاصل مي شود. و از اين لحاظ جايز است كه: ذكر- يعني سبب- بجاي علم- يعني مسبب- بكار رود. اين قول از رماني و زجاج و ازهري است.

2- ابن عباس و مجاهد گويند: منظور اهل كتاب است. يعني اگر نمي دانيد از اهل تورات و انجيل سؤال كنيد. اين خطاب، به مشركين است، زيرا آنان اخباري را كه يهود و نصاري از كتاب هاي خود مي دادند، تصديق و پيامبر

را بخاطر شدت دشمني تكذيب مي كردند.

3- ابن زيد گويد: مقصود اهل قرآن است، زيرا ذكر يعني قرآن. قريب بهمين مضمون، جابر و محمد بن مسلم از امام باقر (ع) روايت كرده اند كه فرمود: «اهل ذكر ماييم» اينكه: خداوند در قرآن كريم، پيامبر را «ذكر» ناميده (طلاق 10) بنا بر يكي از دو وجه است:

بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ: عامل آن «ارسلنا» است. يعني ما با براهين و كتابها جز مرداني كه بر آنها وحي نازل مي كرديم، نفرستاديم. برخي گويند: در كلام، چيزي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 264

مقدر است. يعني «ارسلناهم بالبينات و..» چنان كه اعشي گويد:

و ليس مجيراً ان اتي الحي خائف و لا قائلا الا هو المتعيبا

به تقدير «اعني المتعيبا» يعني: اگر طايفه حي را ترسنده اي از راه برسد، جز او كه عيبجو هست، او را پناه نمي دهد و حرفي نمي زند.

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ: ما قرآن را بر تو نازل كرديم، تا احكام و راه هاي دينداري و دلائل توحيد خداوند را براي آنها ذكر كني.

وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ: و شايد آنها در اينباره بينديشند و بدانند كه حق است.

از اين جمله، بر مي آيد كه خداوند از همه آنها تفكر و دقتي خواسته، كه باعث معرفت شود و اين بر خلاف گفتار جبريان است.

نظم آيات … ص: 264

گفته اند در اتصال آيه نخست، به سابق چند وجه است:

1- متصل است به «لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ» بنا بر اين مقصود اين است كه:

براي آنها بيان كند آنچه در آن اختلاف دارند و براي اينكه كافران بدانند و براي اينكه مؤمنان مهاجر، پاداش مهاجرت خود را ببرند.

2-

برخي گفته اند: از آنجا كه سابقاً بذكر كفار و كيفر آنها پرداخته بود، بدنبال آن بذكر مؤمنان مهاجر پرداخت تا ديگران را تشويق كند كه از آنها پيروي كنند، بنا بر اين، اتصال اين دو قسمت، مانند اتصال نقيض است به نقيض.

3- برخي هم گفته اند: نظر به اينكه سابقاً در باره زنده شدن مردگان سخن گفته شده است، اكنون در باره حكم روز قيامت و انتقامي كه بخاطر مظلومان از ظالمان گرفته مي شود، سخن مي گويد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 265

سوره النحل (16): آيات 45 تا 50 … ص: 265

اشاره

أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (45) أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ (46) أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلي تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (47) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلي ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ (48) وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (49)

يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ (50)

ترجمه … ص: 265

آيا مردمي كه با نيرنگ، بدنبال زشتي ها رفتند، ايمن هستند كه زمين آنها را فرو برد يا از ناحيه اي كه ندانند، عذابي بر آنها وارد شود يا اينكه خداوند در گردشها آنها را فراگيرد؟ آنها از قلمرو قدرت خداوند خارج نيستند. يا در حال ترس آنها را گرفتار سازد؟ همانا پروردگار شما مهربان و رحيم است. آيا بموجودات

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 266

جسماني كه خدا آفريده است نگاه نمي كنند كه سايه هاي آنها به راست و چپ، مي گردند و براي او در حال سجده هستند و تواضع مي كنند؟ و براي خداوند سجده مي كنند جنبندگاني كه در آسمانها و زمين هستند و فرشتگان كه تكبر ندارند. آنها از خداي بالاي سر خود مي ترسند و امر خدا را انجام مي دهند.

قرائت … ص: 266

ا و لم يروا: كوفيان- بجز عاصم- به تاء و ديگران به ياء خوانده اند و همچنين در سوره عنكبوت. قرائت ياء بخاطر اين است كه جملات سابق آن بصورت غيبت بكار رفته است. مثل «ان يخسف اللَّه بهم الارض. او يأتيهم، او يأخذهم» و قرائت تاء بخاطر اين است كه خطاب بعموم مردم است.

يتفيؤ: بصريان اين كلمه را بتاء و ديگران به ياء خوانده اند. بديهي است كه در اين مورد، مذكر و مؤنث يكسان است.

لغت … ص: 266

تخوف: رو بكاهش گذاردن چيزهايي يا افرادي. اين حالت، حالتي است كه خطر هلاكت و نابودي دارد. چنان كه مي گويند: «تخوفه الدهر» يعني: روزگار او را به هلاك تهديد كرد. شاعر گويد:

تخوف السير منها تامكاً قرداً كما تخوف عود النبعة السفن

يعني: راه پيمايي از كوهان فربه شتر، بتدريج كم كرد، چنان كه آهن از چوب مي تراشد.

تفيؤ: مصدر باب تفعل است از «في ء» يعني بازگشت سايه، پس از آنكه نور خورشيد آن را از بين برده باشد.

«في ء مسلمين» يعني اموال و غنائمي كه همواره بدست آنها مي رسيد. فرق ميان «في ء» و «ظل» اين است كه «ظل» سايه اي است كه خورشيد آن را تغيير نمي دهد و «في ء» سايه اي است كه خورشيد آن را زايل كند. شاعر گويد:

فلا الظل من برد الضحي تستطيعه و لا الفي ء من برد العشي تذوق

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 267

يعني نه تحمل سرماي سايه روز را دارد و نه تحمل سرماي سايه شب را.

جمع «في ء» افياء» و «فيوء» است. شاعر گويد:

اري المال افياء الظلال فتارة يؤوب و اخري يحبل المال حابله

يعني: مال را همچون سايه هايي

مي نگرم كه گاهي باز مي گردد و گاهي صاحب آن براي اينكه از دست نرود، آن را با ريسمان مي بندد.

نابغه جعدي گويد:

فسلام الاله يغدو عليهم و فيوء الفردوس ذات الظلال

يعني: سلام خداوند، صبحگاهان به اهل بهشت، مي رسد، در حالي كه سايه هاي بهشت، يك نواخت است.

اليمين و الشمائل: در اينجا كلمه اول را مفرد و دومي را جمع آورده است، زيرا مقصود از «يمين» هم ايمان و جمع است.

شاعر گويد:

بفي الشامتين الصخر إن كان هدني رزية شبلي مخدراً في الضراغم

يعني: بدهان هاي شماتت كنندگان سنگ است، اگر مصيبت شير بچه ام كه در ميان شيران جاي داشت، مرا واژگون كرد. (در اينجا منظور از «في» افواه است).

داخر: خاضع و كوچك. شاعر گويد:

فلم يبق الا داخر في مخيس و منحجر في غير ارضك في حجر

يعني: جز كسي كه كوچك و خوار است و كسي كه در سوراخي تنگ، در غير از زمين تو مخفي و زنداني است، باقي نماند.

مقصود … ص: 267

اكنون خداوند متعال مردم مشرك را تهديد كرده، مي فرمايد:

أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ: در اينجا لفظ استفهام، بكار برده است، لكن مقصود انكار است.

أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ: مردمي كه براي توهين پيامبر و خاموش كردن نور

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 268

دين و آزار رسانيدن به مؤمنين، نقشه مي كشند، چه چيز آنها را ايمن كرده است از اينكه زمين آنها را فرو برد و بكيفر كردار زشتشان به سرنوشت قارون گرفتار شوند؟! أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ: يا اينكه از جايي كه ندانند، عذاب بر آنها نازل شود. ابن عباس گويد: منظور روز بدر

است، زيرا آنها در آن روز هلاك شدند و چنين انتظاري نداشتند.

أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ: يا اينكه در موقع سفر، عذاب و كيفر، گريبانگير آنان شود.

مقاتل گويد: مقصود از «تقلب» تنها سفر نيست، بلكه منظور تمام حالات آنها در تمام مدت شب و روز است. بنا بر اين شامل هنگامي كه بر پهلوي راست و چپ مي خوابند نيز مي شود.

فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ: آنها از قلمرو قدرت خداوند خارج نيستند و هر جا باشند، گرفتار عذاب خواهند شد.

أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلي تَخَوُّفٍ: بيشتر مفسران گويند: مقصود اين است كه سر انجام از راه قتل يا مرگ، تدريجاً افراد آنها از بين مي روند، تا تمام شوند.

حسن گويد: يعني در حالي كه از عذاب مي ترسند، گرفتار مي شوند، چه هر گاه مردم قريه اي گرفتار عذاب مي شوند، مردم قريه هاي ديگر بيمناك مي شوند از اينكه مبادا خودشان گرفتار عذاب گردند.

جبائي گويد: مقصود اين است كه بر اثر بلاها و بيماريها جانها و مالهاي آنها در معرض خطر قرار مي گيرد، تا ديگران متنبه شوند و براه آنها نروند.

فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ: پروردگار به شما مهربان است و دليل مهرباني او اين است كه شما را مهلت مي دهد تا توبه كنيد. اكنون بذكر دلايل قدرت خويش مي پردازد:

أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلي ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ: آيا مردم كافر كه منكر يكتايي خداوند هستند و پيامبر گراميش را تكذيب مي كنند، به درختها و كوه ها و بناها و اجسام سايه دار كه همگي مخلوق خدا هستند، نمي نگرند؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 269

يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ: سايه اين مخلوقات، بر طبق حركت خورشيد، گاهي به سمت چپ و

گاهي بسمت راست مايل مي شود، زيرا بوقت طلوع خورشيد، اگر انسان رو بقبله بايستد، سايه او جلوش خواهد بود و همين كه خورشيد بر آمد در سمت راست او و همين كه ظهر گذشت پشت سر او و همين كه غروب فرا رسيد، در سمت چپ او قرار مي گيرد. اين است معناي گردش سايه به راست و چپ.

اين معني از كلبي است. اينكه قرآن مجيد مي گويد: سايه، براي خداوند، سجده مي كند، مقصود اين است كه: سايه، مطيع و منقاد امر پروردگار است و گردش هاي آن از اراده خودش خارج است. اين آيه نظير «وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» است (رعد 15:

و سايه هاي آنها صبح و عصر براي خدا سجده مي كنند.)

علت اينكه «ظلال» را بضمير مفرد، اضافه كرده، اين است كه مرجع ضمير، كلمه «ما» است كه بر كثرت دلالت مي كند.

برخي گويند: مقصود از «ظل» شخص است، نه سايه. علقمه گويد:

لما نزلنا رفعنا ظلم اخبية و فار للقوم باللحم و المراجيل

يعني: «هنگامي كه فرود آمديم، چادرها را بر سر پا كرديم و ديگهاي گوشت، براي قوم مي جوشيدند» بديهي است كه سايه را بر سر پا نمي كنند بلكه چادرها را بر سر پا مي كنند. مؤيد آن، شعر عماره است:

كأنهن الفتيات اللعس كأن في اظلالهن الشمس

يعني: «گويي آنها دوشيزكان زيبايي هستند كه خال هندو بلب دارند و گويي در وجود آنها خورشيد است». بديهي است كه منظور اين نيست كه خورشيد در سايه آنهاست. ديگري گويد:

يتبع افياء الظلال عشية علي طرق كأنهن سيوف

يعني سايه هاي اشخاص را بوقت شام، بر راههايي كه بباريكي شمشيرند، دنبال مي كند. طبق اين قول

«ظلال» به معناي اجسامي است كه داراي سايه است.

وَ هُمْ داخِرُونَ: و آنها خوار و ذليلند. بدينوسيله، خداوند مي خواهد بفهماند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 270

كه همه اشياء بر اثر نيازي كه به آفريدگار توانا و مدبر خود دارند، در برابر او خضوع مي كنند، زيرا اگر نازي كند، تمام قالبها فروريزند و نابود شوند، بنا بر اين همه موجودات، همچون انسانها در برابرش ساجد و خاضعند.

وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ: همه موجوداتي كه در آسمانها هستند و همه موجوداتي كه در زمين هستند، در پيشگاه خداوند سجده مي كنند.

مقصود از «مِنْ دابَّةٍ» موجودات زمين است كه بر روي زمين جنبش و آمد و شد دارند.

وَ الْمَلائِكَةُ: همچنين فرشتگان نيز در برابر عظمت خداوند سجده مي كنند و او را مي پرستند. فرشتگان را جداگانه ياد مي كند: تا مقام آنها را تجليل كند. ديگر اينكه اسم «دابة» بر موجوداتي اطلاق مي شود كه جنبش و آمد و شد دارند. لكن فرشتگان داراي بال هستند و پرواز مي كنند.

وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ: و فرشتگان از عبادت خداوند سرباز نمي زنند و تكبر نمي كنند. اين جمله، صفت فرشتگان است، زيرا بدنبال آن مي فرمايد:

يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ: آنها از خداي بالاي سر خود مي ترسند و امر او را اجرا مي كنند. علت اينكه: «مِنْ فَوْقِهِمْ» گويد: دو وجه است: 1- مقصود اين است كه از كيفر خدا مي ترسند و بيشتر، كيفر از بالاي سر نازل مي شود 2- خداوند بصفت برتري و ما فوق بودن، متصف و داراي قدرت و كمال است، بنا بر اين تعبير مذكور نيكو است، تا دلالت

كند بر اينكه قدرت او ما فوق قدرتهاست. قولي كه بروايت مجاهد از ابن عباس نقل شده، نيز بهمين معني نظر دارد، زيرا او مي گويد: فرشتگان از جلال و جبروت خداوند ترسناكند. زجاج نيز همين معني را برگزيده، گويد: آنها مثل كسي كه بحال تعظيم و تجليل در آمده، از خداوند مي ترسند. چنان كه مي فرمايد: «وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ» (انعام 18: خداوند بر سربندگان قدرت و غلبه دارد) فرعون نيز از جمله «إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ» (اعراف 127) همين معني را اراده مي كرد. برخي گويند: «مِنْ فَوْقِهِمْ» صفت ملائكه است. يعني فرشتگاني كه بالاي سر انسان و ديگر موجودات زمين هستند، با همه مرتبه بلندي كه دارند، از خدا مي ترسند، بنا بر اين آنهايي كه مقام پايين تري

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 271

دارند، بايد بيشتر بترسند. كلبي در تفسير خود روايت كرده است كه پيامبر فرمود:

خدا را فرشتگاني است كه در آسمان هفتم كه از آغاز آفرينش تا روز قيامت در سجده هستند و اندام آنها از ترس، لرزان است، هر قطره اي كه از اشك چشم آنها جاري شود، بصورت فرشته اي در مي آيد. همين كه روز قيامت فرا رسيد، سرها را بلند كرده، گويند:

خدايا، حق عبادت ترا ادا نكرديم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 272

سوره النحل (16): آيات 51 تا 55 … ص: 272

اشاره

وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ (51) وَ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَهُ الدِّينُ واصِباً أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ (52) وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ (53) ثُمَّ إِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ إِذا فَرِيقٌ

مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ (54) لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (55)

ترجمه … ص: 272

و خداوند فرمود: دو خدا را نپرستيد. خداوند يكتاست، پس از من بترسيد.

و براي اوست آنچه در آسمانها و زمين است. و براي اوست اطاعت هميشگي. آيا جز خدا را مي ترسيد؟ هر نعمتي كه داريد، از خداوند است و هر گاه زياني به شما برسد، بدرگاه او استغاثه مي كنيد. و هر گاه زيان را از شما برگيرد، گروهي از شما به پروردگارشان مشرك مي شوند، تا به نعمتهاي ما كفر بورزند، بنا بر اين- براي مدت كوتاهي- لذت بريد كه بزودي خواهيد دانست.

لغت … ص: 272

واصب: واجب و دايم. ابو الاسود گويد:

لا ابتغي الحمد القليل بقاءه يوماً بذم الدهر اجمع واصباً

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 273

يعني: ستايشي كه بقاي آن اندك است و روزي سرزنش روزگار را واجب مي سازد، نمي خواهم.

جؤار: بكمك خواندن با صداي بلند. مي گويند: «جار الثور» يعني گاو صداي خود را از گرسنگي بلند كرد. اعشي گويد:

و ما ايبلي علي هيكل بناه و صلب فيه و صارا

يراوح من صلوات المليك طوراً سجوداً و طوراً جؤاراً

يعني: آنچه كه راهب بر هيكل- كه جاي مخصوصي است در صدر كليسا- بنا كرده و در آن صليب بكار برده و صورتهاي نقش كرده، از درود فرشتگان، گاه سجده مي كند و گاه استغاثه.

بايد دانست كه كلماتي كه بر صورت دلالت دارند، بر وزن فعال و فعيل آيند مثل «صراخ، بكاء، عويل و صغير» لكن فُعال بيشتر است.

اعراب … ص: 272

اثنين: تأكيد براي الهين. مثل «إِلهٌ واحِدٌ».

واصب: حال.

ما بِكُمْ: «ما» موصول و «بكم» صله آن است. «ما» مبتدا و خبر آن «فَمِنَ اللَّهِ» به تقدير «فهو من اللَّه» است، بنا بر اين بر سر خبر موصول «فاء» در آمده.

مقصود … ص: 273

قبلا در باره دلايل قدرت و خداوندي خود سخن گفت. اكنون بر يكتايي خود آگاه ساخته، مي فرمايد:

وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ: خداوند فرمود: خداي ديگري در عبادت، شريك خدا قرار ندهيد، كه اين كار شرك در عبادت است و كسي جز او سزاوار پرستش نيست.

كلمه «اثنين» را در اينجا بمنظور تأكيد آورده است. مثل «فعلت ذلك لامرين اثنين» يعني اين كار را براي دو منظور- آري دو منظور- بجاي آوردم. برخي گويند:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 274

يعني «لا تتخذوا اثنين الهين» يعني: دو تا را خدا نگيريد: يكي خود خداوند و ديگري بت. (بنا بر اين فعل داراي دو مفعول است.)

إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ: كلمه «انما» براي اثبات موردي است كه ذكر شده و نفي موردي كه ذكر نشده. گويي چنين فرموده است: خداوند يكي است و جز او خدايي نيست.

فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ: بنا بر اين از كيفر و سطوت من بترسيد نه ديگري. برخي از حكما گويند: خداوند ترا منع كرد كه دو خدا پرستش نكني. تو هم يك خدا را پرستش مي كني ولي اين خدا، چيزي جز نفس خودت و هوي و هوسهاي آن نيست.

آيا تو يكتا پرست هستي؟! وَ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: سلطنت و مالكيت و خالقيت هر چه در آسمانها و زمين است، از خداست.

وَ لَهُ الدِّينُ واصِباً: و طاعت خداوند، علي

الدوام، واجب و لازم است. اين معني از ابن عباس، حسن، مجاهد و قتاده است. يعني: خداوند همواره پرستيده مي شود، اما غير خداوند فقط گاهگاهي پرستيده مي شوند. فراء گويد: يعني دين خالص براي خداست و بنده، موظف است كه از روي اخلاص او را بپرستد. برخي گفته اند: يعني پادشاهي، همواره از خداست.

أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ: اين استفهام براي توبيخ و سرزنش است. يعني چرا از غير خدا مي ترسيد و جز او را پرستش كرده، مي ترسيد؟! وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ: تمام نعمتهايي كه از آنها برخوردار هستيد، مثل تندرستي، فراخي روزي و … از خداوند است.

ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ: هر گاه گرفتار بيماري و سختي و بلا و بد حالي بشويد، بدرگاه خداوند استغاثه مي كنيد و مي ناليد تا شما را آسوده كند.

ثُمَّ إِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ: هر گاه شما را از مشكلات و سختي ها و بيماريها و فقر نجات بخشد، گروهي از شما جاهلانه به شرك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 275

مي گرايند و ديگران را نيز به شرك دعوت مي كنند و بجاي شكر، بكفران و عصيان مي پردازند. اين كار از آدم عاقل، شگفت آور است.

لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ: گويي منظور آنها از اين كار تنها كفران نعمت هاي ما است و غرض ديگري ندارند.

برخي گويند: لام براي امر و منظور تهديد است. يعني: هر چه مي خواهند و مي توانند انجام دهند، زيرا سر انجام خداوند آنها را بكيفر رفتار زشتشان گرفتار مي سازد. موافق همين قول، روايت مكحول است كه گويد: از پيامبر گرامي بخاطر دارم كه قرائت مي كرد: «ليكفروا بما آتيناهم فيمتعوا فسوف يعلمون» يعني نعمت

هاي ما را كفران كنند و لذت برند كه بزودي مي دانند. بنا بر اين قرائت «يمتعوا» عطف است بر «ليكفروا» و مجزوم است و ممكن است منصوب باشد.

فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ: اين جمله آغاز خطاب خداوند است به آنها و منظور تهديد و ارعاب آنهاست. مي فرمايد: اي كافران، در اين جهان، اندكي تمتع بريد، كه بزودي خواهيد دانست كه چگونه عذابي دردناك، بكيفر كردارتان، دامنگير شما مي شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 276

سوره النحل (16): آيات 56 تا 60 … ص: 276

اشاره

وَ يَجْعَلُونَ لِما لا يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْناهُمْ تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ (56) وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ (57) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ (58) يَتَواري مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلي هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ (59) لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلي وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (60)

ترجمه … ص: 276

و براي بتها كه از سود و زيان آنها بي خبرند، سهمي از آنچه ما روزي ايشان كرده ايم قرار مي دهند. بخدا سوگند كه از آنچه افترا مي بنديد، سؤال خواهيد شد! و براي خداوند- كه منزه است- دختران و براي خود پسران قرار مي دهند. و هنگامي كه يكي از آنها بدختري بشارت داده مي شد، رويش بسياهي مي گراييد و خشمگين و غمناك مي شد. از بدي آنچه به او بشارت داده بودند، از مردم مخفي مي شد و مي انديشيد كه طفل را به مشقت نگه دارد يا او را زنده بگور كند. آگاه باشيد كه آنها بد حكمي مي كردند. آنان كه به آخرت ايمان نمي آورند، بر ايشان صفت بد و براي خداوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 277

صفت اعلي است و او قادر و حكيم است.

لغت … ص: 277

ظل: اين فعل دلالت دارد بر انجام كاري در آغاز روز، مثل «اضحي» لكن از لحاظ استعمال، به معناي شروع در انجام كاري استعمال مي شود.

كظيم: آدم غمگيني كه دهانش از شدت غم بند آمده، سخني نمي گويد: اين كلمه از «كظامه» است كه به معناي بستن دهان مشك و به معناي چاه است. در حديث است كه

«ان النبي اتي كظامة فتوضأ و مسح علي قدميه»

يعني: پيامبر بر سر چاهي آمد و وضو گرفت و پاها را مسح كرد. جمع آن «كظائم» است.

هون: مشقت. اين كلمه، لغت قريش است. شاعر گويد:

فلما خشيت الهون و العين ممسك علي رغمه ما اثبت الخيل حافره

يعني: هنگامي كه از مشقت ترسيدم و ديده، امساك مي كردم، سم اسب، قرار نمي گرفت.

يدسه: پنهان كند آن را. دساسه، نام ماري است كه در زير خاك پنهان

مي شود.

اعراب … ص: 277

لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ: ممكن است «ما» در محل نصب باشد. يعني «يجعلون لهم البنين الذين يشتهون» و بنا بر اين مفعول است براي «يجعلون» و ممكن است در محل رفع و مبتدا باشد.

يمسكه: اين ضمير به «ما بُشّر به» بر مي گردد. برخي گويند: معناي آيه اين است كه: براي بتها كه علم ندارند و خلق نمي كنند، نصيبي از چارپايان، و زراعتها قرار مي دهند.

مقصود … ص: 277

اكنون خداوند، پرده از يكي ديگر از كارهاي مشركين كه بر جهل آنها دلالت دارد، برداشته، مي فرمايد:

وَ يَجْعَلُونَ لِما لا يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْناهُمْ: مشركين براي بتها كه علمي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 278

به سود و زيان آنها ندارند، از آنچه ما روزي آنها كرده ايم، سهمي قرار مي دهند و مي خواهند بدينوسيله به آنها تقرب جويند، همانطوري كه بخداوند بايد تقرب پيدا كنند. مقصود از آنچه براي بتها قرار مي دهند، زراعتها و چيزهاي ديگري است كه در سوره انعام آمده است (آيه 138) و مي گفتند: «هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا» (اين بگمان خودشان براي خدا و اين براي شركاي ما: انعام 136) اين معني از مجاهد و قتاده و ابن زيد است.

اكنون خداوند سوگند ياد كرده، مي فرمايد:

تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ: بخدا در عالم آخرت، در برابر اين افتراها و دروغها مسئول خواهيد بود، تا بخطاي خود اعتراف كنيد و اتمام حجت شود و دچار كيفر گرديد.

سپس به بيان نوعي ديگر از نابخرديهاي آنها پرداخته، مي فرمايد:

وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ: آنها براي خدا بداشتن دختر، معتقدند و مي گويند:

فرشتگان دختران خدا هستند. چنان كه مي فرمايد: «وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً» (زخرف 19:

و فرشتگان را كه بندگان خدايند، زنان پنداشتند).

سپس خود را از گفتار پوچ آنان منزه ساخته، مي فرمايد:

سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ: خداوند از داشتن دختران منزه است. آنها براي خودشان چيزي را كه مي پسندند- يعني پسران- قرار مي دهند و براي خداوند دختران. بنا بر وجه ديگر اعراب، يعني: براي آنهاست پسران كه دوست مي دارند.

وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ: هنگامي كه بيكي از آنها خبر مي رسيد كه صاحب دختر شده است، رنگ صورتش به سياهي مي گراييد و بدينوسيله آثار خشم و نارضايي و اندوه، در سيماي آنها هويدا مي شد و خشم و غم سراسر وجودشان را فرا مي گرفت. جاهل، چنين مردمي كه خود از داشتن دختر، چنين ناراحت بودند و در عين حال خداوند يكتا را صاحب دختر مي پنداشتند! يَتَواري مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ: كسي كه صاحب دختر شده بود، بخاطر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 279

شرمساري و سرافكندگي در برابر خبري كه به او داده شده بود، از مردم مخفي مي شد.

أَ يُمْسِكُهُ عَلي هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ: پيش خود مي انديشيد كه با طفل مظلوم چه كند؟ آيا او را بخواري و مشقت، نگه دارد، يا زنده بگورش كند. عمل «واد» در ميان جامعه عرب، عبارت بود از زنده بگور كردن دختران، از ترس اينكه مبادا دچار فقر شوند و بخواهند دختران را باشخاص غير همشأن خود دهند.

أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ: بدانيد كه آنها بد قضاوت مي كردند، زيرا براي خود چيزي قرار مي دادند كه پسند خاطرشان بود و براي خداوند چيزي قرار مي دادند كه مطلوب خودشان نبود. برخي گويند: بد قضاوت مي كردند،

زيرا دختران را زنده بگور مي كردند، در حالي كه آنها نيز همچون پسران حق حيات داشتند و شايد دختري بهتر از پسري بود. از ابن عباس روايت شده است كه: اگر خداوند در مورد تولد فرزندان، به خواسته هاي مردم توجه مي كرد، دختري بدنيا نمي آمد، زيرا هيچكس طالب دختر نيست. و اگر همه پسر باشند، نسل بشر منقرض خواهد شد.

لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلي : اينها كه به- آخرت ايمان ندارند و خدا را صاحب فرزند، مي دانند، داراي صفتي زشتند كه عبارت است از: روسياهي و غم! ولي صفات برجسته، از قبيل سلطنت و قدرت، از خداوند است.

برخي گويند: يعني آنها داراي صفات نقص، از قبيل: جهل، كفر، گمراهي، حدوث، ضعف، عجز، احتياج به پسران و كشتن دختران، هستند و براي خداوند است صفات خداوندي، از قبيل: بي نيازي از همدم و فرزند، ربوبيت و اخلاص توحيد.

پرسش:

در اينجا خداوند مي فرمايد: «براي خداوند است مثل اعلي» و در جاي ديگر مي فرمايد: «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» (همين سوره 74: براي خداوند مثل نياوريد) جمع ميان آنها چگونه است؟

پاسخ:

مقصود از «امثال» اشباه است. يعني: خدا را شبيه چيزي قرار ندهيد و مقصود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 280

از «مثل اعلي» وصف اعلي است كه عبارت است از قديم بودن، قادر بودن، عالم بودن، زنده بودن، بي نظير بودن و …

برخي گويند: منظور از «مثل اعلي» مثالهايي است كه به حق زده مي شود و منظور از «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» مثالهايي است كه به باطل زده مي شود.

وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ: خداوند قادري است كه هيچ چيز از قلمرو قدرت او

خارج نيست و حكيمي است كه چيزها را بر طبق حكمت، در جاي صحيح خود قرار مي دهد.

دلالت آيه … ص: 280

از اين آيه بر مي آيد كه نبايد چيزهاي پست را به خداوند نسبت داد، زيرا خداوند از مشركين انتقاد كرده است كه آنچه خودشان نمي پسندند، بخدا نسبت مي دهند.

هر گاه انسان از نسبت كار زشت به خويش، كراهت دارد، چگونه جايز است كه همان كار زشت يا غير آن را به خداوند نسبت دهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 281

سوره النحل (16): آيات 61 تا 65 … ص: 281

اشاره

وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (61) وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما يَكْرَهُونَ وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْني لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ (62) تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلي أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (63) وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُديً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (64) وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (65)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 282

ترجمه … ص: 282

و اگر خداوند مردم را به ستمشان مؤاخذه مي كرد، هيچ جنبنده اي بر روي زمين باقي نمي گذاشت، ولي آنها را تا مدتي معين مهلت مي دهد و همين كه اجلشان فرا رسيد، نه ساعتي عقب مي افتند نه جلو. آنچه نمي پسندند براي خداوند قرار مي دهند و زبان آنها بدروغ مي گويد كه براي آنهاست نيكي. بناچار، براي آنهاست آتش و بسوي آن رهسپار خواهند شد. به خدا، ما پيش از تو پيامبراني بسوي امتهاي پيشين فرستاديم و شيطان كردارشان را در نظرشان آراست. او امروز ولي و رهبر آنهاست و (فردا) براي آنها عذابي دردناك است. ما قرآن را بر تو نازل نكرديم جز اينكه آنچه در آن اختلاف مي كنند، براي آنها بيان كني و هدايت و رحمتي باشد براي مردم مؤمن. خداوند از آسمان باران فرستاد و زمين مرده را به آن زنده كرد. در اينكار براي مردمي كه بشنوند، دليل و نشاني است.

قرائت … ص: 282

مفرطون: نافع و قتيبه، از كسايي به سكون فاء و كسر سين خوانده اند. امام باقر (ع) بفتح فاء و كسر راء مشدد، قرائت فرموده است. ديگران به سكون فاء و فتح راء قرائت كرده اند، از اعرج نيز بفتح راء و تشديد آن روايت شده است.

زجاج گويد: «مفرطون» بقول ابن عباس يعني: «متروكون» و بقولي يعني «مقدمون». همچنين «مُفرّطون» نيز بهمين معني است. معناي متروك و مقدم، چندان فرقي ندارد، زيرا هر دو يعني: در آتش رها شده اند. هر گاه به صيغه اسم فاعل خوانده شود، در مورد باب تفعيل، يعني: آنها در دنيا تفريط كردند و به آخرت توجه نكردند و در مورد باب افعال، يعني آنها در راه معصيت، افراط و زياده روي

كردند. در اين صورت از «فَرَط» و به معناي سبقت بسوي آتش است.

اعراب … ص: 282

الكذب: مفعول «تصف» أَنَّ لَهُمُ الْحُسْني : بدل از «الكذب»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 283

أَنَّ لَهُمُ النَّارَ: در محل نصب به «جرم» برخي گويند: در محل رفع است. يعني «وجب لهم النار».

لِتُبَيِّنَ لَهُمُ: به تقدير «ان» و در محل نصب.

وَ هُديً وَ رَحْمَةً: عطف بر آن.

مقصود … ص: 283

وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ: اگر خداوند كفار و گنهكاران را در دنيا مؤاخذه مي كرد و كيفر آنها را بدنيا مي انداخت، احدي از آنها را بر روي زمين باقي نمي گذاشت. در اينجا مقصود از «عليها» «علي الارض» است، با اينكه نامي از «ارض» بميان نيامده است. علت اين است كه: كلام بر آن دلالت مي كند، زيرا علم داريم به اينكه مردم بر روي زمين زندگي مي كنند. نظير اين مطلب، در محاورات عرب، بسيار است.

وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي: ولي آنها را تا وقتي معين- يعني روز قيامت- به تأخير مي اندازد. برخي گويند: مهلت آنها تا وقتي است كه خدا مي داند و بس و آن هنگامي است كه به مقتضاي علم خداوند، ديگر كسي از نسل آنها اهل ايمان نباشد. علت تأخير، اين است كه بمنظور تفضل، آنها را مهلت مي دهد، تا توبه كنند، يا اينكه مصلحتي ديگر در آن است.

پيروان مكتب عدل الهي، اختلاف دارند در اينكه كسي كه از حالش معلوم است كه ايمان نمي آورد، آيا جايز است او را نابود كرد يا نه؟ برخي گويند: جايز است، زيرا تكليف، تفضل است، بنا بر اين باقي گذاردن واجب نيست. قول ابو هاشم و سيد مرتضي (ره) همين است. ديگران گويند: جايز نيست و بايد او را باقي

گذاشت. قول بلخي و جبائي همين است. لكن آنها در دليل اين گفتار، اختلاف كرده اند. ابو علي گويد:

نابود كردن او مفسده است. و بلخي گويد باقي گذاشتن او به صلاح نزديكتر است. شيخ مفيد (ره) نيز همين معني را برگزيده است.

سدي و عكرمه گويند: معناي آيه اين است: اگر خداوند آنها را بگناهانشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 284

مؤاخذه كند، باران از آنها حبس مي شود و همه جانداران از ميان مي روند.

پرسش:

مكلفي كه نافرماني و ستم مي كند، سزاوار كيفر است. اما گناه حيوانات چيست؟

پاسخ:

عذاب، براي ستمكار، كيفر و براي غير ستمكار، عبرت و گرفتاري است، بنا بر اين مانند بيماريهايي است كه براي اولياي خدا و اطفال، پيش مي آيند و در عوض، به آنها پاداش داده مي شود.

برخي گويند: يعني اگر پدران بواسطه كفرشان كيفر ببينند، فرزنداني از آنها بوجود نمي آيند.

برخي گويند: هر گاه ستمكاران هلاك شوند، مكلفي باقي نمي ماند، در نتيجه، حيواني هم باقي نمي ماند، زيرا آنها بخاطر افراد مكلف خلق شده اند و بقاي آنها، بعد از هلاك مردم، فايده اي ندارد.

فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ: همين كه اجل آنها فرا رسيد، نه ساعتي به تأخير مي افتند نه جلو.

اكنون بحكايت از كارهاي كفار پرداخته، مي فرمايد:

وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما يَكْرَهُونَ: آنچه نمي پسندند، يعني دختران را براي خدا قرار مي دهند.

وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْني : زبان آنها بدروغ، خبر مي دهد كه براي آنهاست نيكي، يعني پسران. اين معني از مجاهد است. زجاج و ديگران گويند:

يعني بدروغ مي گويند كه پيش خداوند براي آنهاست پاداش نيكو، يعني بهشت، زيرا مشركين مي گفتند: اگر آنچه محمد (ص) مي گويد، راست

است و واقعاً بهشت و قيامتي در كار باشد، ما اهل بهشت هستيم.

روايت شده است كه: معاذ «الكذب» را بضم ذال و باء خوانده و در اين صورت، صفت است براي «السنه» و جمع كاذب يا كذوب خواهد بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 285

سپس خداوند به رد گفتار آنها پرداخته، مي فرمايد:

لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ: چنين نيست كه آنها مي گويند، نتيجه كردار آنها آتش جهنم است. مفسران قرآن كريم گويند: يعني: بناچار براي آنهاست جهنم.

وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ: و آنها بزودي بسوي جهنم رهسپار خواهند شد. سپس قسم ياد كرده، مي فرمايد:

تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلي أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ: بخدا سوگند، اي محمد پيش از تو پيامبراني بسوي امتهاي پيشين فرستاديم و شيطان اعمال آنها- يعني كفر و گمراهي و تكذيب پيامبران را- براي آنها زينت داد.

فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ: امروز، در اين دنيا شيطان رهبر و مقتداي آنهاست. اما روز قيامت از آنها تبري مي جويد. اين معني از ابو مسلم است. برخي گويند: روز قيامت نيز شيطان رهبر آنهاست و خداوند آنها را به شيطان واگذار مي كند و از رحمت خود مأيوس مي سازد.

وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ: براي شيطان و پيروانش عذابي دردناك است. اكنون اين نكته را بيان مي كند كه او اقامه حجت كرده و راه را نشان داده است:

وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ: اي محمد، ما قرآن را براي تو نازل نكرديم، جز براي اينكه اختلاف آنها را در مسائل توحيد و عدل بر طرف و حلال و حرام را براي آنها بيان كني.

وَ هُديً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ:

همچنين قرآن را بر تو نازل كرديم تا دلالت بر حق كند و براي مؤمن، رحمت باشد.

اكنون در باره نعمتهاي خود نسبت به خلق، مي فرمايد:

وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً: خداوند از آسمان باران نازل كرد.

فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها: و با آب باران زمين را بعد از آنكه گياهانش خشكيده شده بود، سبز و خرم ساخت.

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ: در اين كار حجت و دلالتي است براي مردمي كه دلائل خدا را بشنوند و در باره آن بينديشند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 286

فهرست جلد سيزدهم ترجمه تفسير «مجمع البيان … ص: 286

از اول سوره رعد تا آيه 65 سوره نحل جزء 13- 14 فضيلت سوره رعد 3 آيه (1 و 2) و ترجمه و تذكر 5 لغت، اعراب، مقصود و تفسير 6 آيه (3 و 4)، ترجمه و قرائت 10 مقصود و تفسير دو آيه فوق 12 آيه (5 تا 7) و ترجمه 15 تعداد آيات، قرائت و لغت 16 مقصود و تفسير 17 اقوال: 21 آيه (8 تا 11) و ترجمه 22 قرائت و لغت 23 اعراب 24 مقصود و تفسير 25 نظم آيات 28 آيه (12 تا 15) و ترجمه 30 قرائت و لغت 31 مقصود و تفسير 33 آيه (16) و ترجمه، تعداد آيات و قرائت 38 مقصود و تفسير 39 پاسخ 41 آيه (17 و 18) و ترجمه 43 قرائت، لغت 44 اعراب، مقصود و تفسير 45 آيه (19 تا 24) و ترجمه 50 لغت 51 اعراب، مقصود و تفسير 52 آيه (25 تا 29) و ترجمه 57 لغت، اعراب و مقصود 58 نظم آيات 62 آيه (30 و 31) و

ترجمه 64 قرائت، لغت 65 شأن نزول 66 مقصود و تفسير 67 نظم آيات 71 آيه (32 تا 34) و ترجمه 72 قرائت، لغت 73 مقصود و تفسير 74 آيه (35 تا 37) و ترجمه 77 لغت و اعراب و مقصود 78 آيه (38 تا 40) و ترجمه و قرائت 81

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 287

مقصود و تفسير 82 نظم آيات 86 آيه (41 تا 43) و ترجمه و قرائت 87 لغت، مقصود و تفسير 88 سوره ابراهيم شماره آيات و فضيلت سوره 92 آيه (1 تا 3) و ترجمه، تعداد آيات 93 قرائت، لغت و مقصود 94 آيه (4 تا 6) و ترجمه 96 تعداد آيات، لغت، اعراب و تفسير 97 آيه (7 تا 10) و ترجمه 100 تعداد آيات، لغت 101 اعراب، مقصود 102 دلالت آيه 106 آيه (11 و 12) و ترجمه و تفسير 107 آيه (13 تا 18) و ترجمه 110 قرائت 111 اعراب و تفسير 113 دلالت آيه 116 آيه (19 تا 21) و ترجمه و قرائت 117 لغت و تفسير 118 آيه (22) و ترجمه، قرائت و لغت 121 مقصود و تفسير 122 دلالت آيه 123 آيه (23 تا 26) و ترجمه 124 تعداد آيات، قرائت، لغت و تفسير 125 آيه (27 تا 30) و ترجمه و لغت 129 اعراب و تفسير 130 آيه (31 تا 34) و ترجمه 134 شماره آيات، قرائت، لغت و اعراب 135 مقصود و تفسير 136 نظم آيات 138 آيه (35 تا 41) و ترجمه 139 قرائت 140 لغت و تفسير 141 ايراد و پاسخ 142 نظم آيات 145

آيه (42 تا 45) و ترجمه 146 لغت و اعراب 147 مقصود و تفسير 148 دلالت آيه 149 دلالت آيات 150 آيه (46 تا 52) و ترجمه 151 قرائت 152 لغت و اعراب 153 مقصود و تفسير 154 دلالت آيه 158 دلالت و نظم آيات 159 سورة الحجر- (جزء) چهاردهم) فضيلت سوره 160 آيه (1 تا 5) و ترجمه و قرائت 161 اعراب 162 مقصود و تفسير 163 آيه (6 تا 18) و ترجمه 166 قرائت 167 لغت 168 اعراب 169 مقصود و تفسير 170 ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 13، ص: 288

دلالت آيه 171 آيه (19 تا 25) و ترجمه 175 قرائت، لغت و اعراب 176 مقصود و تفسير 177 نظم آيات 180 آيه (26 تا 35) و ترجمه 181 لغت 182 اعراب و مقصود 183 آيه (36 تا 44) و ترجمه 187 قرائت، لغت و مقصود 188 آيه (45 تا 50) ترجمه و لغت 193 مقصود و تفسير 194 آيه (51 تا 60) و ترجمه 196 قرائت 197 لغت، اعراب و مقصود 198 آيه (61 تا 72) و ترجمه 201 اعراب 202 مقصود و تفسير 203 آيه (73 تا 84) و ترجمه 206 قرائت و لغت 207 اعراب و مقصود 208 آيه (85 تا 91) و ترجمه 211 لغت و مقصود 212 نظم آيات 216 آيه (92 تا 99) ترجمه و لغت 217 اعراب و مقصود 218 سوره نحل شماره آيات و فضيلت سوره و تفسير 221 آيه (1 و 2) و ترجمه و قرائت و لغت 222 مقصود و تفسير 223 نظم آيه ها 225 آيه (3 تا 7) ترجمه و

قرائت 226 لغت و اعراب و تفسير 227 آيه (8 تا 13) و ترجمه 230 قرائت و لغت 231 اعراب و مقصود 232 آيه (14 تا 18) و ترجمه 236 قرائت لغت، اعراب و تفسير 237 آيه (19 تا 23)، ترجمه و قرائت 240 مقصود 241 آيه (24 تا 29) و ترجمه 243 قرائت و لغت 244 اعراب و مقصود 245 آيه (30 تا 34) و ترجمه 249 اعراب و مقصود 250 آيه (35 تا 37) و ترجمه 253 قرائت 254 لغت و مقصود 255 آيه (38 تا 40)، ترجمه و قرائت 258 اعراب و شأن نزول و مقصود 259 آيه (41 تا 44)، ترجمه و اعراب 261 شأن نزول و تفسير 262 نظم آيات 264 آيه (45 تا 50) و ترجمه 265 قرائت و لغت 266 مقصود و تفسير 267 آيه (51 تا 55) ترجمه و لغت 272 اعراب و مقصود 273 آيه (56 تا 60) و ترجمه 276 لغت، اعراب، مقصود و تفسير 277 پرسش و پاسخ 279 دلالت آيه 280 آيه (61 تا 65) و ترجمه 281 قرائت و اعراب 282 مقصود و تفسير 283 پرسش و پاسخ 284

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109