ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد 12

مشخصات كتاب

سرشناسه: بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور: ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر: قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري: 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9: ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2: ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382(30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات: ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع: تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده:كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده: ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده:شركت به نشر (انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره: ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 139

رده بندي ديويي: ‫ 297/179 ‮

شماره كتابشناسي ملي: 2405490

جلد دوازدهم

سوره هود … ص: 3

اشاره

بر طبق گفته بيشتر مفسرين: تمامى اين سوره مكى است، ولى قتاده گفته:

تنها يك آيه آن يعنى آيه «أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ ...» در مدينه نازل شده است.

شماره آيات آن … ص: 3

بگفته قراء كوفه: يكصد و بيست و سه آيه است، و بنا بر قول شاميان و پيشينيان از قراء مدينه (و باصطلاح مدنى اول) يكصد و بيست و دو آيه، و نزد ديگران يكصد و بيست و يك آيه است.

فضيلت اين سوره … ص: 3

أبى بن كعب از رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- روايت كرده كه فرمود: هر كس اين سوره را بخواند بشماره هر كس كه بنوح و هود و صالح و شعيب و لوط و ابراهيم و موسى ايمان آورده و يا آنها را تكذيب كرده است ده حسنه باو عطا شود، و روز قيامت از سعيدان باشد.

و ثعلبى بسند خود از أبى جحيفه حديث كرده كه برسولخدا- صلى اللَّه عليه و آله- عرض شد:

اى رسول خدا! پيرى زود در شما اثر كرده؟ حضرت فرمود: (آرى) سوره هود و امثال آن پيرم كرد. و در روايت ديگرى است كه ابو بكر اين سخن را گفت، و حضرت در پاسخش فرمود: سوره هود و امثال آن: (يعنى) سوره حاقة و واقعه و «عم يتساءلون» و «هل اتاك حديث الغاشيه» مرا پير كرده.

و عياشى از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: هر كس سوره هود را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 4

در هر جمعه بخواند خداوند در روز قيامت او را در زمره پيمبران محشور سازد، و حسابش آسان گردد، و در آن روز عمل خطايى براى او باقى نماند.

تفسير اين سوره:

چون خداى تعالى سوره يونس را با

بحث از «وحى» بپايان رسانيد، و فرمود:

«وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ ...» در اين سوره با بيان وحى مزبور سخن خود را افتتاح فرموده چنين گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 5

سوره هود (11): آيات 1 تا 4 … ص: 5

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (1) أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ (2) وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ (3) إِلَي اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (4)

ترجمه … ص: 5

بنام خداوند بخشاينده مهربان، الف، لام، راء، (اين) كتابي است كه آيات آن استوار (و محكم) و سپس شرح و توصيف شده، و از جانب خداي فرزانه و خبير آمده (1) تا شما جز خدا را نپرستيد، براستي كه من از جانب وي براي شما بيم دهنده و نويد بخشم (2) و (ميگويم) كه از پروردگارتان آمرزش بخواهيد و بدرگاهش توبه كنيد، تا از بهره اي نيكو در مدتي معين شما را بهره ور سازد، و فضل هر صاحب فضيلتي را باو بدهد، و اگر روي بگردانيد من از عذاب آن روز بزرگ بر شما بيمناكم (3) بازگشت شما بسوي خدا است، و او بر همه چيز توانا است. (4).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 6

شرح لغات … ص: 6

احكام: جلوگيري كردن از فساد و تباهي كار. و «حكمت» شناسايي چيزهايي است كه جلوگيري از تباهي و نقص كار ميكند و شناختن آنچه زشت را از زيبا، و فساد را از صحيح جدا سازد.

حكيم: در مورد خداي تعالي بدو معنا آيد: 1- بمعناي اسم فاعل «محكم» و از صفات فعل باشد يعني كارهاي او محكم است. 2- آنكه بمعناي «عليم» (و دانا) و از صفات ذات باشد.

تفسير … ص: 6

«الر»

در اول سوره بقره معناي اين حروف و هم چنين قولهاي بسياري را كه در تفسير آن گفته اند، بيان داشتيم، و تكرار آن در اينجا بي فائده است.

«كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ» اين قرآن كتابي است كه آيات آن محكم است و سپس شرح و توضيح شده است، و در معناي اين جمله چند وجه گفته اند:

1- ابن عباس گفته: يعني آيات آن- مانند كتابها و اديان پيشين- نسخ نشود، و با بيان حلال و حرام و ساير احكام شرح و توضيح شود.

2- حسن و ابي العاليه گفته اند: معناي آيه اين است كه آيات قرآن بوسيله امر و نهي محكم شده و با ذكر وعده و تهديد و پاداش و كيفر توضيح شده است.

3- از مجاهد نقل شده كه گفته است- يعني آيات قرآن يك جا محكم و استوار گرديده (و پي ريزي شده) و سپس در وقت نزول آيه آيه و تدريجاً نازل گرديده تا شخص مكلف براي تدبر و دقت در آنها فرصت و قدرت بيشتري داشته باشد.

4- ابو مسلم گفته: يعني نظم آن بجهت فصاحتي كه دارد محكم است تا بحدي كه معجزه گرديده، و سپس با شرح و بيان توضيح شده.

5- معناي پنجم

آن است كه آيات آن متقن و محكم است كه خلل و تباهي در آن نيست، زيرا كار محكم آن كاري است كه آن را با استحكام انجام دهند و خلل و نقصي در آن نباشد. و سپس آنها بدنبال يكديگر قرار داده شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 7

«مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ» و اين قرآن از نزد آن خدايي براي شما آمده است كه در كارهاي خود حكيم، و نسبت بأحوال خلق و مصالحشان دانا و خبير است.

«أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِي لَكُمْ … » خداوند اين كتاب را نازل كرده تا بشما دستور دهد كه جز او را نپرستيد، و من شما را از نافرماني و عقاب الم انگيزش بيم دهم و بفرمانبرداري و پاداش نيكويش نويد بخشم.

«وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ» او را هدف آمال خود قرار داده و آمرزش از وي بخواهيد و بوسيله توبه بدرگاهش توسل جوييد. و جبائي گفته: يعني نسبت به گناهانتان از وي آمرزش بخواهيد، و در آينده نيز هر گاه گناهي از شما سر زد بدرگاهش توبه كنيد. و فراء گفته است: «ثم» در اينجا بمعناي «واو» است، و توبه و استغفار هر دوي آنها يكي است و «توبه» براي تأكيد آمده است.

«يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي» يعني وقتي شما از او آمرزش خواستيد و بدرگاهش توبه كرديد شما را در دنيا از نعمت آسايش و خوشي و وسعت تا هنگامي كه مرگتان مقدر شده بهره مند ميكند. و زجاج گفته: يعني شما را باقي ميگذارد و مانند مردمان كافر گذشته بعذاب استيصال دچار نمي سازد و از بين نمي برد.

«وَ يُؤْتِ

كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ» برخي گفته اند: فضل در اينجا بمعناي تفضيل و اعطاء است، و ضمير در «فضله» بصاحب فضل بر ميگردد و معناي آن چنين ميشود كه بهر كس مطابق برتري او از نظر مال و سخن و ساير اعمال دست و پا، پاداش آن را ميدهد. و معناي ديگر آن است كه بهر كس هر چه كار كند پاداش عمل او را باندازه عملش ميدهد، زيرا هر كس اعمال نيك او در دنيا بيشتر باشد درجات او در بهشت بيشتر خواهد بود، و روي اين معني بهتر آن است كه ضمير در «فضله» را بخداي تعالي بازگردانيم.

«وَ إِنْ تَوَلَّوْا» و اگر آنان از دستورات خدا روي بگردانند. و يا اگر شما روي بگردانيد.

«فَإِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ» من از عذاب روز بزرگ يعني روز قيامت بر شما بيمناكم، و معناي بيمناكي بمعناي شك و ترديد نيست بلكه بمعناي يقين است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 8

يعني اي محمد باينها بگو در اينصورت من ميدانم كه عذاب بزرگي در پيش داريد، و اينكه آن روز را ببزرگي توصيف فرموده بخاطر شدائد و سختيهاي آن روز است.

«إِلَي اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ» بازگشت شما در آن روز بسوي حكم و فرمان خدا است، زيرا ديگران را در آن روز حكم و فرماني نيست.

«وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» و او بباز گرداندن شما و زنده كردن و كيفرتان قادر و توانا است، و با اينوضع از نافرماني و مخالفت او بترسيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 9

سوره هود (11): آيه 5 … ص: 9

اشاره

أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما

يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (5)

ترجمه … ص: 9

هان بدانيد كه آنها دلهاي خويش را (از استماع و فهم سخنان حق) بگردانند تا خود را از وي مخفي كنند، آگاه باشيد كه اينان وقتي خود را در جامه ها به پيچانند خدا آنچه را نهان كنند و هر چه را آشكار سازند ميداند كه او بمكنونات دلها آگاه و دانا است (5)

شرح لغات … ص: 9

ثني:بمعناي پيچيدن. و عطف و استثناء هم از همين معني و همين باب است، زيرا عطف كردن چيزي بچيزي بمعناي پيچاندن و ارتباط چيزي بچيز ديگر است، و استثناء نيز عطف چيزي است به اخراج و بيرون بردن آن از چيز ديگر.

شأن نزول … ص: 9

ابن عباس گفته: اين آيه درباره اخنس بن شريق نازل گشته كه مردي شيرين- زبان بود و در ظاهر رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- را با چرب زباني ديدار ميكرد ولي در دل دشمني خود را با آن حضرت پنهان ميداشت. و عياشي بسند خود از امام باقر- عليه السلام- روايت كرده كه فرمود: جابر بن عبد اللَّه بمن خبر داد كه مشركين هر وقت رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- را ديدار ميكردند سر و گردن خود را با جامه مي پوشاندند كه حضرت آنها را نبيند، و دنبال اين جريان بود كه آيه فوق نازل گرديد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 10

تفسير … ص: 10

چون در آيات قبل سخن از قرآن بميان آمد خداي سبحان در اين آيه رفتار آنها را در وقت شنيدن قرآن بيان فرموده گويد:

«أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ» اين كافران و منافقان كفر خويش را در دل مخفي كنند، و برخي گفته اند: يعني دلهاي خود را بگردانند كه سخن خدا را نشنوند، و فراء و زجاج گفته اند: يعني دلها را بر دشمني پيغمبر- صلي اللَّه عليه و آله- بگردانند، و برخي گفته اند: آنها وقتي مجلسي بر ضد پيغمبر اسلام تشكيل ميدادند، و براي بهم زدن برنامه هاي آن حضرت انجمني ميكردند بيكديگر نزديك شده و سينه هاشان را بهم مي چسباندند و بطور آهسته و نجوي سخن ميگفتند.

«لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ» و روي معناي اخير يعني ميخواستند بدينوسيله خود را از خداي تعالي مخفي سازند، و اينقدر نادان بودند كه خيال ميكردند اگر بهم نزديك شده و سينه ها را بيكديگر بچسبانند خداوند از اسرار آنها آگاه نمي شود، و روي معناهاي ديگر يعني

ميخواستند بدينوسيله خود را از پيغمبر- صلي اللَّه عليه و آله- مخفي و پنهان كنند.

«أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ» ابن عباس گفته: يعني اينان با جامه ها خود را مي پوشانند و در صدد ضدّيت با پيغمبر و مؤمنان بر ميآيند، و بدينوسيله نيت قلبي خود را مكتوم و پنهان ميدارند.

«يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ» بدنبال آيه بالا خداوند ميفرمايد: در آن وقتي كه اينان بجامه ها خود را مي پوشانند، و آن را حائل و پرده اي براي خود قرار ميدهند (و خيال ميكنند خداوند از انديشه و فكر آنان بي خبر است، در همان حال غافلند كه) خدا هر چه را پنهان دارند و هر چه را آشكار سازند همه را ميداند، و از ازل بحال آنان آگاه بوده است.

«إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» كه خدا بآنچه در دلها است و بمكنونات قلبها دانا است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 11

سوره هود (11): آيات 6 تا 8 … ص: 11

اشاره

وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَي اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (6) وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَي الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (7) وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلي أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (8)

ترجمه … ص: 11

هيچ جنبنده اي در زمين نيست جز آنكه روزيش بر خدا است، و خداوند قرارگاه و جايگاه او را ميداند، و همه در مكتوب آشكار (و لوح محفوظ) ثبت است (6) و او است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و عرش وي بر آب قرار داشت تا شما را بيازمايد كه كداميك نيكو كارتريد، و اگر بدانها بگويي كه شما محققاً پس ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 12

از مرگ زنده خواهيد شد همانا مردماني كه كافر شده اند خواهند گفت: كه اين جز جادويي آشكار نيست (7) و اگر عذاب را از اينان تا مدت معيني بتأخير اندازيم (از روي مسخره) گويند: چه چيز سبب تأخير آن گشته؟ هان بدانيد آن روزي كه عذاب بر آنها فرا رسد از آنها بازگشتني نيست، و آنچه را مسخره ميكردند دچارش خواهند گرديد (8)

تفسير … ص: 12

«وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ» و هيچ جنبنده اي نيست كه در زمين جنبش كند، و اين جمله همه جنبندگان روي زمين از انسان و جن و پرنده و چرنده و حيوانات وحشي و ديگر جانوران را شامل ميشود.

«إِلَّا عَلَي اللَّهِ رِزْقُها» جز آنكه خداي سبحان متكفل روزي آنها شده و روي اقتضاء مصلحت و حكمت روزيشان را ميرساند.

«وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها» مجاهد گفته: يعني و قرارگاه آنها و نيز جايي كه آنها را بوديعت گذارده يعني صلب پدران و رحم مادرانشان را ميداند. و ابن عباس و ربيع گفته اند: «مستقرّ» جايي است كه در زمين بدان پناه برند، و «مستودع» قبر آنها است كه پس از مرگ در آن قرار گرفته و از آن بيرون آيند. و

ديگري گفته: «مستقر» جايي است كه عملشان بر آن استقرار گيرد، و «مستودع» جايي است كه بدان باز گردند.

«كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ» با اين جمله خداوند خبر ميدهد كه همه آنها در كتابي آشكار كه همان لوح محفوظ باشد ثبت و نوشته شده است.

«وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ» و با اين جمله نيز خبر ميدهد كه خداي سبحان آنها را در اين مدت از زمان آفريده و خلق فرمود، با اينكه قدرت داشت آنها را در فاصله چشم بر هم زدني بيافريند، و اين جريان بدانجهت بود كه خداوند ميخواهد بيان فرمايد: مصلحت چنين اقتضا دارد كه كارها روي حكمت جريان يابد و از روي ترتيب انجام پذيرد. و منظور از شش روز آن مقدار زماني است كه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 13

باندازه شش روز باشد نه روزهاي معمولي ما كه با طلوع و غروب خورشيد امتداد دارد، زيرا در آن وقت روزي به اين ترتيب وجود نداشته.

«وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَي الْماءِ» و عرش او بر آب بود، و اين جمله دلالت دارد بر آنكه عرش و آب پيش از خلقت آسمانها و زمين وجود داشته، و آب بقدرت پروردگار متعال در جايگاه ديگري بوده كه خداوند بكمال قدرت خويش آن را در آن جايگاه نگاه ميداشته، و اين خود بزرگترين عبرت براي منكران است. و ابو مسلم گفته: منظور از عرش بنا و ساختمان آسمانها و زمين است كه خدا آن را بر آب بنا كرد، زيرا عرش بمعناي بنا آمده در آنجا كه فرمايد: «وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ «1»» يعني آنچه بنا ميكنند، و اين

جمله براي آن است كه معلوم شود بناي بر روي آب عجيب تر و شگفت انگيزتر است.

«لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» يعني آفريدگان را آفريد و تدبير امورشان را فرمود تا نيكو كاري نيكوكاران را آشكار سازد زيرا هدف اصلي همين بود، يعني رفتار او با شما مانند رفتار كسي است كه شما را در بوته امتحان و آزمايش گذارده تا خيال نشود كه خداوند بندگان را پيش از آنكه كاري بكنند روي علم خود پاداش و كيفر ميدهد، و از جمله «أَحْسَنُ عَمَلًا» نيز استفاده ميشود كه عملها، خوب و خوبتر دارند و گاهي عملي خوب است و نسبت بعملي ديگر خوبتر است.

«وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ … » اي محمد اگر باينها بگويي كه شما پس از مرگ براي حساب و كيفر زنده ميشويد آنان كه كافر شده اند در ظاهر گويند كه اين سخن جز جادويي آشكار نيست.

«وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلي أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ» و اگر ما عذاب استيصال را از اين مردمان كافر تا مدت معين و سر آمد معلوم آن تأخير اندازيم … و «امت» در اينجا بگفته ابن عباس و مجاهد بمعناي زمان است چنانچه در آن آيه ديگر فرموده:

«وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» «2» كه در آنجا «امة» بمعناي زمان است. و علي بن عيسي گفته:

«امة» بمعناي جماعت است، يعني اگر عذاب اينها را تا مردمي كه پس از اينها بيايند

__________________________________________________

(1)- سوره نحل آيه 68

(2)- سوره يوسف آيه 45.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 14

و بر كفر خود اصرار ورزند و مؤمني در آنها بهم نرسد بتأخير اندازيم … چنانچه همين كار را

نسبت بقوم نوح كرديم. و جبائي گفته: معناي آيه اين است كه اگر عذاب اينان را تا مردمي ديگر كه پس از ايشان بيايند و آنها را تكليف كنيم و نافرماني كنند كه در آن وقت حكمت اقتضاي نابودي آنها را بنمايد، بتأخير اندازيم …

و در حديثي كه از امام باقر و امام صادق عليهما السلام روايت شده فرموده اند:

منظور از «أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ» در اين آيه ياران حضرت مهدي عليه السلام هستند كه بشماره اصحاب بدر بيش از سيصد و ده نفر هستند و مانند ابرهاي پائيزي گرد هم جمع شوند.

«لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ» از روي مسخره گويند: اگر اين عذاب راست بود چه چيز آن را بتأخير انداخت؟

«أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ» آگاه باشيد كه اين عذابي كه دير آمدنش را مسخره ميكنند هر گاه در وقت معيني خدا اراده كند و بر آنها فرود آيد هيچكس نيروي بازگرداندنش را از آنها ندارد، و در آن موقعي كه خدا بخواهد آن را بياورد احدي قدرت بردنش را ندارد.

«وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ» و بهمان عذابي كه مورد استهزاء و تمسخرشان بود دچار گردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 15

سوره هود (11): آيات 9 تا 11 … ص: 15

اشاره

وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ (9) وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (10) إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (11)

ترجمه … ص: 15

و اگر ما انسان را برحمتي از جانب خويش برخوردار سازيم و سپس آن را از (روي مصلحت از) وي بگيريم او نوميد و كفران پيشه گردد (9) و اگر او را پس از محنتي كه بدو رسيده نعمتي بدهيم گويد: بديها از من دور شده و شادمان گردد و بخود فخر كند (10) جز آن كساني كه صبر نموده و كارهاي شايسته كرده اند كه براي آنها آمرزش و پاداش بزرگي است (11)

شرح لغات … ص: 15

ذوق: چشيدن مزه چيزي با دهان، و اينكه خداي سبحان حلال كردن لذتها را بانسان بنام چشيدن ناميده از باب سرعت زوال آنها است چنانچه مزه چيزهاي چشيدني بسرعت زوال پذيرد.

كندن چيزي است از جاي خود.

قطع اميد از چيز. و مقابل آن: رجاء و اميد است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 16

نعماء: نعمت بخشي بنعمتي كه اثر آن در روي صاحب نعمت ظاهر گردد. و ضراء مقابل آن است.

فرح و سرور: نظير يكديگرند در معني، و بمعناي گشايش دل است بوسيله چيزي لذت بخش.

فخور: بكسي گويند كه بسيار فخر و مباهات كند، و اين لفظ در نكوهش استعمال شود زيرا بمعناي تكبر كردن بر كسي است كه تكبر بر او جايز نيست.

تفسير … ص: 16

خداي سبحان در اين آيات حال كفران كردن انسان را در مقابل نعمتهاي او بيان فرموده چنين گويد:

«وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً» و اگر نعمت سلامتي و وسعت در مال و فرزند و ساير نعمتهاي دنيايي ديگر را بر انسان ارزاني داريم.

«ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ» سپس بر طبق مصلحتي كه ما ميدانيم آن نعمت را از وي برگيريم.

«إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ» او كه عادتش بر نوميدي و كفران نعمت است نوميد و كفران پيشه گردد، و منظور كافراني هستند كه نسبت بخداي حكيم جاهل و نادان هستند و نميدانند كه او نعمتي را به بنده اش نميدهد و از وي باز نگيرد جز از روي مصلحت و حكمت.

«وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ» و اگر پس از بلائي كه باو رسيده است نعمتي را بر وي ارزاني داشته و بدهيم.

«لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي» در هنگام فرود آمدن نعمت اظهار كند

كه آنچه موجب ناراحتي و تنفر طبع من بود بر طرف گرديد و ديگر بسراغ من نخواهد آمد، و منظور از «سيئات» در اينجا سختيها و دردها و بيماريها است، و با اين سخن ديگر شكر خداي را بجا نياورد و سپاسگزاري نكند.

«إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ» براستي كه وي شادمان گشته و بمردم فخر و مباهات كند،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 17

و بدين ترتيب نه در رنج و محنت صبر كند و نه در وقت رسيدن نعمت شكر گذاري و سپاس دارد.

«إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ … » جز آن مردمي كه در برابر سختي صبر كنند و در نعمت شكر گذاري كنند، و بر كارهاي شايسته و اعمال صالح مواظبت دارند كه آنها را آمرزش و پاداش بزرگي است كه همان بهشت باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 18

سوره هود (11): آيات 12 تا 14 … ص: 18

اشاره

فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحي إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ (12) أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (13) فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (14)

ترجمه … ص: 18

شايد برخي از چيزها را كه بتو وحي ميشود واگذاري، و از ناراحتي اينكه ميگويند چرا گنجي بر او فرود نيايد يا فرشته اي همراه او نيايد دلتنگ شوي، (اما) تنها تو بيم رساني و خدا بر هر چيز نگهبان است (12) يا اينكه گويند اين قرآن را خود ساخته است، بگو شما هم اگر راست مي گوييد ده سوره مانند آن بسازيد و هر كس را مي توانيد جز خدا (براي اينكار بكمك) بخوانيد (13) و اگر پاسخ شما را (در اين دعوت) ندادند بدانيد كه تنها اين قرآن بعلم خدا نازل گشته و معبودي جز او نيست، آيا شما تسليم و فرمانبردار او خواهيد شد (14).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 19

شرح لغات … ص: 19

ضائق: بمعناي ضيق و تنگ شدن است.

كنز: مال دفينه را گويند بخاطر گرد آمدن و اجتماع آن و هر مجتمعي را عرب كنز و مكتنز گويد، و در شرع اسلام در مورد نكوهش بر هر مالي كه حق خدا از آن خارج نگردد اطلاق گردد اگر چه دفينه نباشد.

افتراء: دروغ بستن.

شأن نزول … ص: 19

از ابن عباس روايت شده كه رؤساي قريش در مكه بنزد رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- آمده و گفتند اي محمد اگر تو براستي پيغمبري، كوه هاي مكه را براي ما بطلا مبدّل كن يا فرشتگاني همراه خود بياور كه به نبوت تو گواهي دهند، و به دنبال اين سخن آيات فوق نازل گرديد. و عياشي بسند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- بعلي عليه السلام فرمود: من از خداي خود خواستم تا ميان من و تو برادري برقرار سازد و اينكار را كرد، و سپس در خواست كردم كه تو را وصي من گرداند و اينكار را هم انجام داد، دسته اي از آن مردم (كه اين سخن را از آن حضرت شنيدند) گفتند: بخدا يك من خرما كه در ميان انباني پوسيده باشد نزد ما محبوبتر است از آنچه محمد از خدا خواسته! چرا سلطنت و قدرتي از خدا نخواست كه بر دشمنانش نيرو گيرد، يا گنجي درخواست نكرد كه از فقر نجاتش دهد؟ و بدنبال اين سخن آيات فوق نازل گرديد.

تفسير … ص: 19

خداي سبحان در اين آيات پيغمبر خود را به استقامت و ثبات در مقابل دشمنان مأمور ساخته و دستور احتجاج با آنها را بوي ميدهد.

«فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحي إِلَيْكَ» و شايد تو برخي از قرآن را واگذاري و از آياتي كه در آنها دشنام خدايان آنها است دست باز داري و بايشان تبليغ نكني، بخاطر آنكه از مخالفت و شرّ آنان ميترسي. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 20

«وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ» و شايد سينه ات از آنچه ميگويند

و از آزار و تكذيب آنها تنگ شود.

«أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ» از ناراحتي يا از ترس آنكه ميگويند چرا گنجي از مال بر او فرود نيايد، يا چرا فرشته با او نيايد كه بنفع او گواهي دهد، و منظور از لفظ «لعل» (شايد) شك و ترديد نيست (چنانچه ظاهر معناي اين لفظ است) بلكه منظور نهي و بازداشتن آن حضرت است از ترك تبليغ و دستور بأداي رسالت او است، چنانچه ما بكسي كه فرمانبردار است ولي ديگران او را بنافرماني ما ميخوانند مي گوييم: شايد تو بخاطر گفتار فلاني دستور ما را انجام نميدهي … و اين كلام بخاطر آن است كه ديگران را از همراه ساختن اين شخص با خود مأيوس گردانيم. و بنا بر اين معناي آيه اين است كه آنچه را بتو وحي شده وامگذار و بخاطر سخنان اينان دلتنگ نشو.

«إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ» كه فقط تو بيم دهنده اي و خدا بر هر چيز نگهبان است كه بدان نفع رساند و زيان را از آن دور گرداند.

«أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ» يعني بلكه اينها ميگويند پيغمبر قرآن را از پيش خود ساخته و آورده است، و برخي گفته اند جمله اي در اينجا در تقدير است و معني چنين است: آيا اينان تو را درباره قرآن تكذيب كنند يا گويند تو آن را بدروغ بر خدا بسته اي؟ …

«قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ» اي محمد باينان بگو: اگر چنانچه شما مي پنداريد پس ده سوره با اين نظم و فصاحتي كه قرآن دارد بياوريد، زيرا قرآن بزبان شما نازل شده و من هم در

ميان شما بزرگ شده ام … و اگر نتوانستيد اينكار را بكنيد پس بدانيد كه قرآن از نزد خداي تعالي است. و اين جمله صريح است در اينكه آنان را بمبارزه طلبيده و دليل بر اين است كه جهت اعجاز قرآن همان فصاحت و بلاغت آن در اين ترتيب مخصوص است، و وجه اعجاز جز اين نبوده و گرنه معني نداشت كه در مورد افتراء و دروغ بستن آن مردم را بمبارزه خويش دعوت كند، زيرا ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 21

افتراء بوسيله سخن و كلام انجام گردد. و منظور از «مثل» نيز در جمله «مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ» نظير و مثل در جنس نيست كه بخواهد بفرمايد: ده سوره از جنس قرآن بياوريد، زيرا مثل قرآن از نظر جنس همان حكايت آن است و در نقل حكايت قرآن تحدي و مبارزه- جويي واقع نشود بلكه منظور همان تحدي و مبارزه جويي متعارف در ميان شعراي عرب نظير امرئ القيس و علقمه و عمرو بن كلثوم و جرير و ديگران بوده است.

«وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» يعني هر كه را جز خدا ميدانيد بكمك بطلبيد تا در مورد معارضه و نظير آوردن براي قرآن شما را كمك كنند، اگر راست مي گوييد كه من اين قرآن را از پيش خود ساخته و بر خدا نسبت ميدهم، و منظور از جمله «مَنِ اسْتَطَعْتُمْ» همه دشمنان و مخالفان پيغمبر- صلي اللَّه عليه و آله- از همه ملتها است، و اين حدّ اعلاي تحدي و احتجاج است، و در اين آيه دلالت روشني بر اعجاز قرآن است زيرا پس از آنكه ما ميدانيم پيغمبر-

صلي اللَّه- عليه و آله- آنها را بمبارزه با آوردن مانند قرآن دعوت كرده، و بدنبال عيب جويي و دشنام بدين و آئين و خدايان دروغين آنها از قتل و اسارتشان نيز بدست مسلمانان خبر داده و تهديدشان كرده، و از طرف ديگر نيز ميدانيم كه حرص دشمنان آن حضرت براي ابطال و از بين بردن كار نبوت او از هر كس بيشتر بوده تا بدان حدّ كه جان و مال خود را بر سر اينكار گذارده بودند. در چنين وضعي وقتي بدانها گفته شود:

شما خوب است بجاي اينهمه رنجها و مشقتهايي كه براي از بين بردن پيغمبر اسلام و خنثي كردن تبليغات او ميكشيد بيائيد مانند اين قرآن را بياوريد و آنها نتوانند مثل آن را آورده و حاضر گردند آن همه مخارج را متحمل شده و جنگها براه اندازند و براي جلوگيري از نفوذ پيغمبر تن بكشتن و اسارت و سختيهاي جنگ بدهند.

اينها خود بزرگترين دليل است بر اينكه آنها از آوردن مثل قرآن عاجز و ناتوان بوده اند، زيرا اگر مي توانستند مانند قرآن را بياورند و اينكار مقدور آنها بود بطور قطع و مسلم بجاي آن همه رنجها و مخارج و مشكلات همين كار را انجام ميدادند، زيرا هيچ عاقلي اينكار را نمي كند كه براي انجام يك منظور واحد از آسانترين كارها دست ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 22

باز دارد و بسخت ترين مشكلات تن در دهد تا آن منظور را عملي سازد.

و اگر سؤال شود: كه چرا قرآن براي دعوت آنها بمبارزه گاهي ده سوره را ذكر فرموده و گفته است: اگر راست مي گوييد ده سوره مانند آن بياوريد،

و گاهي بآوردن يك سوره مانند قرآن دعوت كرده و گاهي فرموده «حديثي مانند آن بياوريد»؟

پاسخش آن است كه: تحدّي و مبارزه جويي در اصل آن چيزي است كه اعجاز بدان حاصل گردد كه همان آوردن كلامي در اين نظم و ترتيب باشد، و مانعي ندارد كه اين تحدّي به كم باشد يا زياد.

«فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ» اگر پاسختان را ندادند … برخي مانند مجاهد و جبائي گويند: اين جمله خطاب بمسلمانان است، يعني اگر اين كافران پاسخ شما را در معارضه با قرآن با آوردن ده سوره مانند آن ندادند و دعوت شما را در اينباره اجابت نكردند.

«فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ» پس اي مسلمانان بدانيد كه اين قرآن تنها بعلم خدا نازل گشته است. و اين معنا روي آن است كه مخاطب در آيه مسلمانان باشند، و اما اگر مخاطب كافران باشند چنانچه برخي ديگر گفته اند معناي آن چنين ميشود كه اي كافران اگر كساني را كه بكمك خواستيد پاسخ شما را ندادند و در نتيجه نتوانستيد مانند قرآن را بياوريد در اينصورت حجت بر شما تمام گشته است، و قول سوم آن است كه مخاطب رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- است، و اينكه بلفظ جمع فرموده براي احترام و عظمت آن حضرت بوده است، و منظور آگاهي و اطلاع دادن از اعجاز قرآن و نزول آن از طرف خداي سبحان است.

و در اينكه منظور از علم خدا در جمله «بِعِلْمِ اللَّهِ» چيست چند وجه گفته اند:

1- وجه اول آنكه گفته اند يعني خدا بدان عالم است كه آن حق است و از جانب وي نازل گشته است.

2- ديگر آنكه معناي «بِعِلْمِ اللَّهِ»

آن است كه ترتيب جمله بندي و تأليف بلند آن از روي علم خداوند انجام شده و هيچكس قدرت معارضه آن را ندارد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 23

3- برخي هم گفته اند يعني خداوند روي علمي كه بنظم و ترتيب قرآن داشته است آن را نازل فرموده و جز او ديگري بدان عالم نبوده است.

«وَ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» يعني و بدانيد كه معبودي جز او نيست، زيرا آوردن مانند چنين معجزه اي را كسي جز خداي يگانه نتواند.

«فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» و آيا پس از اينكه بوسيله كلام خداوند حجت بر شما تمام شده تسليم و فرمانبردار هستيد و بيگانگي او گردن نهاده و ايمان ميآوريد، و اين جمله بصورت استفهام ولي در معني امر و دستور است، يعني تسليم شويد و گردن بنهيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 24

سوره هود (11): آيات 15 تا 16 … ص: 24

اشاره

مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ (15) أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (16)

ترجمه … ص: 24

هر كس طالب زندگي دنيا و زيور آن باشد ما پاداش اعمال آنها را در دنيا بطور كامل بدهيم، و چيزي از آن كم گذارده نخواهد شد (15) و اينان كساني هستند كه در آخرت جز آتش دوزخ نصيبي ندارند و هر چه در دنيا انجام داده اند از بين رفته است و كارهايي را كه ميكرده اند (چون براي خدا نبوده) بيهوده و هدر است (16)

شرح لغات … ص: 24

زينت: آراستن چيزي است بوسيله چيز ديگري از جامه و زيور.

توفية: اداي حق بتمامي و بطور كامل.

بخس: نقصان حق. و هر ستمگري را «باخس» گويند از باب اينكه با ستم در حق ديگران نقصان وارد كند.

تفسير … ص: 24

«مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها» هر كس زيور دنيا و سرور و شادماني آن را خواهد و طالب آخرت نباشد.

«نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ» ما پاداش اعمال آنها را در دنيا بطور كامل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 25

و تمام ميدهيم و چيزي از آن كم نخواهد شد، و در اينكه منظور كيست اختلاف شده است، جمعي مانند ضحاك و قتاده و ابن عباس گفته اند: منظور مشركاني هستند كه بروز قيامت ايمان نداشتند و كارهاي نيكي مانند صله رحم و دستگيري مستمندان و خود داري از ستمگري و كمك بمظلومان و اعمال ديگري كه مورد پسند عقل و خرد هست مانند پل ساختن و غيره داشتند، خداي متعال پاداش اعمال چنين افرادي را در دنيا بدهد مثل اينكه روزيشان را وسعت داده و بدنشان را سالم گردانده و انواع نعمتها را در اختيارشان بنهد و ناراحتيها را از ايشان دور سازد.

وجه ديگر آنكه گفته اند: هر يك از اين مشركان كه در حال كفر و شرك و پيش از آنكه بپاداش خود برسند از دنيا برود خداي تعالي در روز قيامت بهمان اندازه كه حق دارد از عذاب او بكاهد ولي بهره اي از ثواب ندارد.

و برخي چون جبائي گفته اند: مقصود از اين آيه منافقاني هستند كه بمنظور دست يافتن بغنائم جنگي همراه پيغمبر- صلي اللَّه عليه و آله- بجنگ ميرفتند و

هدف آنها ياري دين و ثواب آخرت نبود، خداي تعالي براي اينان نصيبي از غنيمت جنگ منظور فرمود.

و قول ديگر آنست كه منظور مردمان رياكارند كه چنين افرادي در آخرت ثواب و پاداشي ندارند و آيه فوق مانند آن آيه ديگر است كه فرموده: «مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ» «1» و در حديث است كه پيغمبر اكرم- صلي اللَّه عليه و آله- فرمود: امت مرا بشوكت و قدرت در روي زمين مژده دهيد، و هر كداميك از آنها كه عملي را براي دنيا انجام دهد در آخرت نصيب و بهره اي ندارد.

«أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ … » اينان در آخرت نصيبي جز آتش دوزخ ندارند، و آنچه را در دنيا كرده اند از بين رفته است و استحقاق ثوابي در مقابل آنها ندارند زيرا آن اعمال را بر خلاف دستور انجام دادند، و كارهايي را كه براي غير خدا كرده اند هدر و باطل است.

__________________________________________________

(1)- سوره شوري آيه 20.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 26

و حسن در تفسير خود نقل كرده كه: مردي از اصحاب رسول خدا از خانه خود بيرون رفت و بكنيزكي برخورد كه جامه و سر و وضع زيبايي داشت، آن مرد در كنار او نشست، كنيزك برخاست، مرد دست خود را دراز كرده بصورت آن كنيزك گذارد و بدنبال او برخاسته بتعقيب او براه افتاد، مقداري كه رفت صورتش بديواري خورد و مجروح گرديد، پس از اين جريان دانست كه اين زخم بخاطر گناهي بود كه از وي سرزد، از آنجا بنزد رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- آمد و جريان را

عرض كرد، حضرت فرمود: تو مردي بودي كه خدا كيفر اين گناهت را در دنيا بتو داد، و خداي تعالي هر گاه نسبت به بنده اي نظر خيري نداشته باشد كيفر گناهش را نگاه دارد تا در آخرت بدو بدهد، و هر گاه نسبت به بنده اي نظر خير داشته باشد كيفر گناهش را در دنيا بدهد.

ارتباط اين دو آيه با آيه هاي قبل … ص: 26

وجه ارتباط اين دو آيه با آيه پيشين آن است كه در آيه قبل خداي سبحان فرمود: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» آيا شما ايمان آورده و مسلمان ميشويد؟ در اينجا شايد گوينده اي ميگفت: اگر ما بخاطر سلامت مال و جان خود تظاهر به اسلام كنيم و بظاهر مسلمان شويم چگونه است؟

خداي سبحان در پاسخ اين سؤال فرمود: كسي كه منظورش تحصيل دنيا باشد خواه بوسيله تظاهر به اسلام و خواه بساير وسائل راهش اين است …

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 27

سوره هود (11): آيات 17 تا 22 … ص: 27

اشاره

أَ فَمَنْ كانَ عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسي إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (17) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلي رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلي رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي الظَّالِمِينَ (18) الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (19) أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ (20) أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (21)

لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (22)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 28

ترجمه … ص: 28

آيا كسي كه برهاني روشن از جانب پروردگارش دارد و بدنبالش گواهي از او نيز دارد، و پيش از او نيز كتاب موسي كه پيشوا و رحمت بود (بدو گواهي داده) آيا اينان باو ايمان ميآورند؟ و هر يك از اين دسته جات بدو كافر شوند دوزخ جايگاه آنها است و تو در اينباره ترديد نداشته باش، و اين وعده حقي است از طرف پروردگار تو ولي بيشتر مردم باور نمي كنند (17) و چه كسي ستمكارتر است از آنكه بر خدا دروغ به بندد، و اينان بر خداي خويش عرضه شوند و گواهان (در آن روز) گويند: اينها بودند كه بپروردگارشان دروغ بستند، اي كه لعنت خدا بر ستمگران باد (18) آن كساني كه مردم را از

راه خدا باز دارند و كجي آن را خواهند، و آخرت را انكار كنند (19) اينان (از كيفر خدا) در روي زمين فرار نتوانند كرد و ياوري جز خدا ندارند عذابشان دو چندان خواهد شد، و آنها (با اينكه گوش و چشم دارند از راه عناد و دشمني) نه شنيدن توانند و نه آنكه به بينند (20) اينانند كه خود را بخسران (و زيان) افكنده اند و دروغهايي را كه مي بستند نابود گرديد (21) لا جرم اينان در آخرت زيانكارتر خواهند بود (22)

شرح لغات … ص: 28

بينة: دليل و حجت فاصل و جدا كننده ميان حق و باطل.

عرض: بمعرض گذاردن چيزي براي اطلاع از وضع و حال آن، و معناي عرضه داشتن بندگان بر خداوند آن است كه آنها را براي مطالبه بندگان ديگر در جايگاه مخصوص نگاه دارند، و اين مانند آن است كه آنها را بر خدا عرضه داشته اند.

عوج: كجي و انحراف از راه راست، و انحراف در دين را «عوج» بكسر عين گويند، و در امثال عصا و چيزهاي ديگر «عوج» بفتح آن گويند تا ميان ديدني و ناديدني فرق باشد.

تفسير … ص: 28

«أَ فَمَنْ كانَ عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ»

اين جمله بصورت استفهامية است ولي منظور

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 29

تقرير مطلب است. و مقصود از «بينه» قرآن است، و فاعل در «كان» رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- است، يعني: آيا پيغمبري كه از جانب پروردگار خود دليل روشني چون قرآن دارد …

و برخي گفته اند: منظور هر كسي است كه بر حق بوده و از روي حجت و دليل بدين و آئيني ايمان آورده است، زيرا لفظ «من» عاقلان را شامل گردد.

و جبائي گفته: منظور مؤمنان از اصحاب حضرت محمد- صلي اللَّه عليه و آله- هستند.

«وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» و پيروي او كند كسي كه بدرستي و صحت آن گواهي دهد.

و در اينكه منظور كيست؟ اختلاف شده، ابن عباس و مجاهد و زجاج گفته اند: منظور از «شاهِدٌ مِنْهُ» جبرئيل است كه قرآن را از جانب خدا بر پيغمبر ميخواند. و قول ديگر آنست كه منظور از «شاهد» حضرت محمد- صلي اللَّه عليه و آله- است، و همين معني در روايتي از امام

حسين عليه السلام روايت شده و ابن زيد و جبائي نيز اين قول را اختيار كرده اند.

و برخي گويند: منظور از «شاهد» زبان اوست كه قرآن را بزبان خود ميخواند و اين قولي است كه از محمد بن حنفية و حسن و قتاده نقل شده.

و در روايتي كه از امام باقر و حضرت رضا عليهما السلام نقل شده فرموده اند: «شاهد» علي بن ابي طالب عليه السلام است كه بر صدق گفتار پيغمبر- صلي اللَّه عليه و آله- گواهي دهد، و همين معني را طبري نيز بسند خود از جابر بن عبد اللَّه از علي عليه السلام روايت كرده است.

و مجاهد گفته: «شاهد» آن فرشته اي است كه آن را حفظ كند و پا بر جا سازد.

و ابو مسلم گفته: «بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ» همان حجت و دليل عقلي است و اينكه خداي تعالي آن را بخود منسوب داشته بخاطر آن است كه دليلهاي عقلي و شرعي را او منصوب دارد، و منظور از «شاهد» كه دنبال آن آيد و بدرستي آن گواهي دهد همان قرآن كريم است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 30

«وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسي إِماماً وَ رَحْمَةً» و پيش از اين قرآن، و يا بگفته بعضي يعني پيش از محمد- صلي اللَّه عليه و آله- كتاب موسي نيز او را تصديق كرده- زيرا حضرت موسي نيز در تورات بآمدن پيغمبر اسلام بشارت داده است- و آن كتاب پيشوا است كه در كارهاي دين از آن پيروي شود، و رحمتي است يعني نعمتي است از خداي تعالي بر بندگان، و برخي گفته اند: سبب رحمتي است براي كسي كه بدان ايمان آورد.

«أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ»

يعني اينان كه برهاني روشن از پروردگار خود دارند بقرآن ايمان آورند، و برخي گفته اند ضمير به پيغمبر برگردد، يعني اينان بمحمد ايمان آورند. و تقدير آيه و معناي آن از اول تا اينجا اينگونه است كه: آيا كسي كه برهان روشني از جانب پروردگار خود دارد، و داراي بصيرت و بينايي است همانند كسي است كه برهان و بصيرتي ندارد … ؟ و برخي گفته اند: معناي آيه چنين است:

آيا كسي كه برهاني از جانب پروردگار خود دارد و گواهي نيز بر صدق خود همراه دارد، و پيش از آن نيز گواهي بر صدق خود داشته و بهمه آنها ايمان آورده همانند كسي است كه زندگي و زيور دنيا را خواسته و بدانها ايمان نياورده است … ؟

«وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ» و هر كس از مشركان عرب و ساير دستجات كفار مانند يهود و نصاري و ديگران كه بقرآن- يا بحضرت محمد (ص)- كافر گردند و منكر او شوند آتش دوزخ جايگاه و مقرّ آنها است. و در حديث است كه پيغمبر- صلي اللَّه عليه و آله- فرمود: هيچ فرد از افراد امتها چه يهودي و چه نصراني نيستند كه نبوت مرا بشنوند و آن گاه بمن ايمان نياورند جز آنكه اهل دوزخند.

«فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ» در شك و ترديد نباش. و خطاب در ظاهر متوجه رسول خدا است ولي منظور همه مكلفين هستند، و برخي گفته اند: تقدير آن چنين است كه: اي انسان و يا اي شنونده تو در شك و ترديد از أمر پروردگار خود مباش.

«إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ» كه براستي او- يعني قرآن يا حضرت محمد-

صلي اللَّه عليه و آله- يا خبري را كه بشما داد حق است و از جانب خداي تعالي است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 31

«وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ» ولي بيشتر مردم بخاطر جهل و ناداني كه نسبت بخداوند دارند و نبوت پيغمبر را منكرند راستي و درستي او را باور ندارند.

«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللَّهِ كَذِباً» و هيچكس ستمكارتر از آن كسي نيست كه بر خدا دروغ بندد.

«أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلي رَبِّهِمْ» اينان در روز قيامت در جايگاهي كه همه خلائق آنها را مي بينند براي بازپرسي و حساب و كتاب باز ايستند تا از اعمالشان سؤال شود و كيفر كارهاشان را به بينند.

«وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ» و گواهان گويند … و منظور از اين گواهان يا فرشتگاني هستند كه موكل بر بندگان بوده اند- چنانچه مجاهد گفته- و يا انبياء و پيمبرانند- چنانچه ضحاك گفته- و يا پيشوايان مردمان با ايمان در هر عصر و زماني ميباشند- چنانچه ديگران گفته اند …

«هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلي رَبِّهِمْ» اينان هستند كه بر پيمبران و فرستادگان خدا دروغ بستند.

«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي الظَّالِمِينَ» هان كه لعنت خدا بر ستمگران باد. ممكن است اين جمله دنباله سخن گواهان باشد، و ممكن است جمله جداگانه و ابتداي سخن باشد. سپس خداي سبحان اين ستمگران را كه مورد لعنت هستند چنين توصيف فرموده گويد:

«الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» آنان كه مردم را از راه بدر كرده و اغواء كنند و از دين خدا باز دارند، چه آنكه شبهه اي بر آنان القاء كنند، و يا مورد تهديد و تطميع خويش قرارشان دهند، و يا كارهاي ديگري بدين

منظور انجام دهند.

«وَ يَبْغُونَها عِوَجاً» و طالب ايجاد انحراف در راه خدا و عدول از راستي و درستي هستند. و برخي گفته اند: منظور كم و زيادي است كه در كتاب ميكردند تا دليلها را تغيير داده و اوصاف پيغمبر آخر الزمان، با رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- تطبيق نكند چنانچه يهود اينكار را ميكردند، و برخي گفته اند منظور شبهاتي است كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 32

وارد ميكردند و حقيقت را كتمان كرده دست بتحريف تأويل و معني آن ميزدند.

«وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ» و اينان قيامت و زنده شدن مردگان و ثواب و عقاب را منكر بودند.

«أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ» اينان كه مورد لعنت حق بودند و مردم را از راه خدا باز ميداشتند چنان نبود كه بتوانند از فرمان خدا در وقتي كه بخواهد آنها را نابود كند در روي زمين فرار كنند چنانچه انسان در وقت حمله دشمن فرار ميكند، و اينكه خداي سبحان در اين آيه فرار در زمين را بخصوص ذكر فرمود با اينكه آنان در هيچ حال و هيچ جايي از تحت قدرت حقتعالي فرار نمي توانستند بكنند بدان جهت بوده كه معمولا افراد بشر هنگام احساس خطر به پناهگاههاي زميني پناهنده ميشوند، و گرنه زمين اختصاصي ندارد، و با اين جمله خداوند هر پناهگاهي را براي آنان نفي فرموده و تذكر ميدهد كه اين كافران هيچ پناه و مانعي از عذاب خدا ندارند.

«وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ» و يار و ياوري ندارند كه بتوانند در هنگام نزول بلا در دنيا و نزول انواع عذاب در آخرت از طرف

خداوند از آنها دفاع و حمايت كند و در دفع آن ياريشان دهد.

«يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ» در معناي اين آيه چند وجه گفته اند:

1- چنان نيست كه تنها بواسطه كفرشان عذاب شوند بلكه گذشته از اينكه براي كفر عذاب و كيفر ميشوند براي ساير گناهان نيز عذاب شوند، چنانچه در آيه ديگر فرموده: «زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ» «1».

2- يعني هر وقت يك نوع از عذاب بر آنها صورت گيرد بدنبال آن نوعي ديگر همانند آن يا سخت تر بيايد و هم چنان پيوسته روي استحقاقي كه داشته اند عذابهاي گوناگون به بينند.

3- عذاب نسبت ببزرگان و رؤساي آنها مضاعف گردد بخاطر كفرشان و بخاطر

__________________________________________________

(1)- سوره نحل آيه 88.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 33

اينكه مردم را به پيروي خود ميخواندند، كه يكي عذاب گمراهي است و ديگري عذاب گمراه كردن و باز داشتن مردم از راه خدا.

«ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ» در معناي اين جمله نيز چند وجه ذكر شده:

1- عذاب آنها مضاعف گردد بخاطر آنكه اينان ميتوانستند بشنوند ولي نشنيدند و مي توانستند به بينند ولي از روي عناد و دوري از حق نديدند كه لفظ «باء» را در اول جمله تقدير بگيريم و بگوئيم «بما كانوا يستطيعون … » بوده است، چنانچه شاعر در شعر خود گفته:

نغالي اللحم للاضياف نياً و نرخصه اذا نضج القدور «1»

كه در اصل «نغالي باللحم» بوده است، و اين وجهي است كه فراء و بلخي گفته اند، و در حقيقت معناي چهارمي هم براي جمله «يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ» ميشود.

2- اينان بخاطر آنكه شنيدن آيات خدا بر ايشان سنگين بود و تذكر و

فهم آنها را خوش نداشتند بمنزله آن كساني قرار گرفته اند كه اصلا قدرت شنيدن نداشتند، و چون ديدنشان نيز سودي براي آنها نداشت و از تدبر در آيات رو گردان بودند همانند كساني بودند كه اصلا آيات خدا را نمي ديدند، و اين مانند همان شعري است كه اعشي گفته:

ودّع هريرة ان الركب مرتحل و هل تطيق وداعاً ايها الرجل «2»

و ما ميدانيم كه اعشي قدرت بر وداع را داشته اما از جهت اينكه وداع بر او گران و سنگين بوده يكسره قدرت بر وداع را از خود سلب كرده است.

3- منظور خدايان و بتهاي آنها است كه خدايان آنها قدرت شنيدن و ديدن نداشتند و اين وجه از ابن عباس نقل شده و قدري بعيد است.

__________________________________________________

(1)- گوشت نپخته را براي ميهمانان بقيمت گران خريداري كرده و در ديگها پخته و از آنان پذيرايي ميكنيم.

(2)- با هريرة وداع كن كه كاروان ميرود، و آيا طاقت وداع داري اي مرد!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 34

4- اينكه لفظ «ما» را نافيه نگيريم بلكه مانند اين جمله باشد كه گويند «لاواصلنك ما لاح نجم» تا ستاره اي پيدا است من بتو اكرام مي كنم، و در اينجا معني اين باشد كه تا زنده اند (و گوششان مي شنود و چشمشان مي بيند) معذب خواهند بود.

«أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ»

اينان بخاطر اعمالي كه انجام داده اند و مستحق عذاب گرديدند نابود و هلاك شدند. و اين معناي زيان بنفس آنها است، و زيان بنفس بزرگترين زيانها است زيرا جايگيري ندارد.

«وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ»

معناي آن در چند جا گذشت.

«لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ» بناچار كردار آنها در

آخرت نيز موجب خسران و زيان بيشتر آنها گرديده است. و برخي گفته اند: يعني بطور حتم و حق كه شكي در آن نيست اين كافران در آخرت زيانكارترين مردم خواهند بود.

ارتباط اين آيات … ص: 34

آيه اولي مربوط است به گفتار خداي تعالي كه فرمود: «قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ.»

و مقصود اين است كه وقتي نتوانستند ده سوره بياورند بدانها بگو: آيا كسي كه برهان روشني از پروردگار خود دارد، مانند كسي است كه دليل و برهاني ندارد، … و برخي گفته اند: مربوط است به آيه ديگر كه بعد از آن فرمود: «مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا … »

يعني كسي كه كوشاي در دين است همانند كسي است كه هدفش فقط زندگي دنيا و زيور آن ميباشد؟! و ارتباط آيه دوم يعني آيه «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللَّهِ كَذِباً … » بما قبل آن چنين است كه خداي سبحان ميخواهد حال شخص غافل و شخص عاقل و بي خرد را بيان كند، و مثل اين است كه اينان گفته اند: چه زياني دارد كه ما خدا را نشناسيم؟ …

خداوند در پاسخشان فرمايد: كسي كه خدا را نشناسد مأمون نيست از اينكه بر خدا دروغ به بندد و چه كسي ستمكارتر است از آن كسي كه بر خدا دروغ بندد …

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 35

سوره هود (11): آيات 23 تا 24 … ص: 35

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلي رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (23) مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمي وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (24)

ترجمه … ص: 35

آنان كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كردند و بدرگاه پروردگار خود خاضع گشتند آنان اهل بهشتند و در آن جاويدانند (23) مثل اين دو گروه همانند كور و كر و شنوا و بينا است آيا مثل آنها يكسان است؟ چرا متذكر نمي شويد! (24)

شرح لغات … ص: 35

اخبات: طمأنينه و آرامش است.

تفسير … ص: 35

چون در پيش سخن از كافران بميان آمد و آنچه را خداوند براي آنان آماده كرده است ذكر شد، بدنبال آن حال مؤمنان را ذكر فرموده:

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» آنان كه خداي سبحان و پيغمبر او را تصديق كرده و بيگانگي خدا ايمان آوردند، و كارهاي شايسته اي را كه خدا دستور داده انجام دادند.

«وَ أَخْبَتُوا إِلي رَبِّهِمْ» ابن عباس گفته: يعني انابه و تضرع بدرگاهش كردند.

و مجاهد گفته: يعني بذكر و ياد خدا آرامش و اطمينان يافتند، و قتاده گفته: يعني خضوع و خشوع بدرگاهش نمودند. و هر سه اين معناها نزديك بهم است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 36

«أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ» معناي آن واضح است. و بدنبال اين جمله براي مؤمنان و كافران مثلي زده فرمايد:

«مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمي وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ» يعني مثل گروه مسلمانان مانند بينا و شنوا است و مثل گروه كافران مانند كور و كر است، زيرا شخص مؤمن از حواس خود سودمند شود چون آنها را در راه دين بكار اندازد، و شخص كافر از آنها بهره مند نگردد و از اينرو مانند كسي است كه اصلا حسّ بينايي و شنوايي ندارد.

«هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا» آيا حال كور و كر با حال بيناي شنوا نزد شخص عاقل و خردمند يكسان است؟ و چنانچه نزد مردمان خردمند ايندو يكسان نيستند هم چنين حال شخص مؤمن و كافر نيز يكسان نيست.

«أَ فَلا تَذَكَّرُونَ» آيا در اينمطلب تفكر و انديشه نمي كنيد تا حقيقت را دريابيد؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 37

سوره هود (11): آيات 25 تا 28 … ص: 37

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلي قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ

مُبِينٌ (25) أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ (26) فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ وَ ما نَري لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ (27) قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ (28)

ترجمه … ص: 37

و همانا ما نوح را بسوي قومش (با اين پيام) فرستاديم كه من بيم رساني آشكارم (25) تا جز خداي يگانه را نپرستيد كه براستي من از عذاب دردناك روز قيامت بر شما بيمناكم (26) آن دسته از سران قوم او كه كافر بودند (بدو) گفتند: ما تو را جز بشري مانند خود نمي بينيم، و نمي بينمت كه در آغاز كار جز جمعي فرو مايگان از ما پيرويت كرده اند، و از شما برتري و مزيتي نسبت بخود نمي بينيم بلكه شما را دروغگوياني

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 38

مي پنداريم (27) نوح بدانها گفت اي مردم اگر به بينيد كه من با دليل روشني از جانب پروردگارم آمده ام و او رحمتي نيز از جانب خود بمن داده كه بر شما پوشيده و پنهان مانده آيا من چگونه (با اينحال) مي توانم شما را با تنفري كه از آن داريد بپذيرش و قبول آن وا دارم.

شرح لغات … ص: 38

رذل:بمعناي پست و ناچيز و جمع آن ارذل و جمع ارذل اراذل است مثل كلب و أكلب و أكالب و ممكن است جمع ارذل باشد مانند اكبر و اكابر.

رأي:بمعناي رؤيت آمده و هم بمعناي چيزي است كه مورد نظر انسان در كار ميباشد.

تفسير … ص: 38

چون در آيات پيشين از وعد و وعيد و بيم و اميد ذكري بميان آمد بدنبال آن خداي سبحان داستان پيمبران گذشته را براي تأكيد مطلب و ترساندن مردمان كافر و دلداري پيغمبر- صلي اللَّه عليه و آله- بيان فرموده و بداستان نوح سخن را آغاز كرد.

«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلي قَوْمِهِ … أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ» نوح را بسوي قومش فرستاديم تا بدانها بگويد: من بيم رساني آشكارم و شما را بيم دهم كه جز خداي يگانه را پرستش نكنيد، يعني خداي را بيگانگي بشناسيد و پرستش جز او را واگذاريد، و دعوت خود را به اخلاص در عبادت و پرستش آغاز فرمود- و اين معنايي است كه زجاج گفته است- و برخي گفته اند: حضرت نوح عليه السلام آنها را بتوحيد دعوت كرد زيرا مهمترين چيزها همين بود، و هيچ عبادتي قبل از شناختن خداوند بيگانگي پذيرفته نيست.

«فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا» بزرگان قوم او كه كافر بودند از روي پندار باطلي كه داشتند و خيال ميكردند پيغمبر بايد از غير جنس بشر باشد بدو گفتند ما تو را جز بشري مانند خود نمي بينيم، ولي نمي دانستند كه فرستادن پيغمبر از جنس خود مردم چه بسا بصلاح آنها نزديكتر بوده و موجب ميشود تا شبهه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 39

و ترديد

درباره او كمتر گردد.

«وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا» و نمي بينيم كه اشراف و بزرگان و سران ما از تو پيروي كرده باشند بلكه پيروان تو طبقه پائين و پست ما هستند كه مال و جاهي ندارند.

«بادِيَ الرَّأْيِ» يعني جز آنها كه فقط ظاهر كار را مي بينند و تدبير و تفكر در گفتار تو نمي كنند.

و زجاج گفته: يعني اينها نيز در ظاهر بتو ايمان آورده و پيرويت مي كنند ولي در باطن و حقيقت ايمان ندارند. و برخي «بادئ الرأي» بهمزه قرائت كرده اند و روي اين قرائت معناي آن چنين ميشود كه اينان در ظاهر كه نگاه كرده اند پيروي تو را ميكنند و اگر تفكر و انديشه ميكردند پيرويت نمي كردند. و برخي جمله «بادِيَ الرَّأْيِ» را مربوط به «أراذلنا» دانسته اند يعني در همان ابتداي امر هر كه آنها را به بيند ميداند كه اينها فرومايگان، و مردماني پست هستند.

«وَ ما نَري لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ» و ما براي تو و همراهانت فضيلت و برتري بر خود نمي بينيم زيرا مزيت و برتري افراد بواسطه مال بسيار و منزلت و مقام و يا شرافت نسبي است … و اينكه آنان از اين راه وارد شدند براي آن بود كه نسبت بطريقه استدلال نادان و جاهل بودند، و اگر براستي از راه معجزاتي كه دليل بر نبوت و پيغمبري آن حضرت بود وارد ميشدند بخوبي مي دانستند كه او پيغمبر خدا است و كساني كه بدو ايمان آورده بحقيقت مؤمن هستند، و هر كه بمخالفت با آن حضرت برخاسته كافر است، و اساساً اين طرز تفكر و استدلال دنيا داران است كه هميشه دين داران را وقتي فقير

باشند كوچك شمرده و تحقير ميكنند و پست ميشمارند اگر چه در پيشگاه خداي سبحان گرامي و محبوب باشند.

«بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبِينَ» و اين دنباله سخن سران قوم نوح بود كه بآن حضرت ميگفتند: بلكه ما شما را مردماني دروغگو مي پنداريم.

«قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي» نوح بآنها فرمود: اي مردم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 40

اگر شما به بينيد كه من با برهاني روشن و داراي حجتي از جانب پروردگار خود هستم كه بر صدق نبوت من گواهي دهد … و ابن عباس گفته: يعني بر يقين و بصيرت و معرفتي از ربوبيت و عظمت پروردگار خود هستم …

و اختلاف است كه آيا اين گفتار نوح عليه السلام پاسخ كداميك از سخنان آنها بوده است؟

برخي گفته اند: جواب اين گفتارشان بوده كه گفتند؟ «ما شما را دروغگوياني پنداريم» و مثل اين است كه آن حضرت در پاسخ آنها فرموده: اگر مرا از دروغگويان پنداريد چه خواهيد گفت اگر من بر خلاف پندار شما راستگو و داراي برهان و حجتي از جانب پروردگار خود باشم آيا در چنين وقتي باز هم مرا تصديق نخواهيد كرد؟

و ديگري گفته: جواب از آن جمله گفتار آنها است كه گفتند: «ما تو را جز بشري مانند خود نمي بينيم» يعني اگر چه من بشري مانند شما هستم اما اگر برهان و حجتي بر صدق گفتار خود داشته باشم باز هم تصديقم نخواهيد كرد؟ و اينمطلب نيز از آن استفاده ميشود كه رسالت و نبوت بوسيله معجزه آشكار و معلوم گردد، و بشر بودن در آن مدخليتي ندارد.

و برخي گويند: اين گفتار حضرت نوح

عليه السلام پاسخ سخن آنها است كه مي گفتند: «ما تو را نمي بينيم جز آنكه جمعي از فرومايگان و دونان ما از تو پيروي كرده اند … » و گويا آن حضرت در پاسخ آنان فرموده: بخدا پناه ببريد و به آن برهان و رحمتي كه خدا بآنها داده است چنگ زنيد و بدينوسيله بمقام و رفعت و فضيلتي برسيد نه اينكه به اين دنياي پست و فاني قانع و دلخوش گرديد، پس در حقيقت اراذل و فرو مايه شما هستيد كه بجاي توسل ببرهان و رحمت حق بدنياي ناپايدار قانع شده ايد نه آنها.

و ديگري گويد: جواب از سخن ديگر آنها است كه گفتند: «ما براي شما فضيلتي نسبت بخود نمي بينيم» و نوح در پاسخ اين سخن ميفرمود: پيرو مال و جاه نباشيد بلكه بايد از حجت و دليل پيروي كرد … و ممكن است پاسخ از همه اين سخنان باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 41

«وَ آتانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ» و خدا رحمتي از جانب خود بمن عطا كرده كه منظور همان مقام نبوت است.

«فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ» و بخاطر تدبر نكردنتان بر شما پوشيده و مخفي مانده است.

«أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ» آيا شما ميخواهيد تا من شما را بمعرفت خداي تعالي و دين اجبار كنم؟ اين كار مقدور من نيست. و ممكن است معناي آيه آن باشد كه آيا ميخواهيد من شما را بقبول و پذيرش نبوت و دين يا «بينة» و برهان اجبار كنم … و شايد منظور اين باشد كه وظيفه من تنها همانست كه شما را به «بينه» و برهان راهنمايي و دلالت كنم، ولي اجبار بمعرفت آن در

عهده من نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 42

سوره هود (11): آيات 29 تا 31 … ص: 42

اشاره

وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاَّ عَلَي اللَّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (29) وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (30) وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِي أَنْفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (31)

ترجمه … ص: 42

و اي مردم من براي اينكار خود (كه دعوت و هدايت شما باشد) مالي (و پاداشي) نميخواهم كه مزد من جز بر خدا نيست، و من چنان نيستم كه مردمي را كه ايمان آورده اند از خود دور كنم اينان خداي را ديدار ميكنند، ولي من شما را مردمي مي بينم كه ناداني مي كنيد (29) واي مردم اگر من آنها را از خود دور گردانم كيست كه مرا (از خشم و عذاب خدا در اينكار ناهنجار) ياري كند چرا پند نميگيريد؟ (30) و من نه ميگويم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 43

كه خزينه هاي خدا (و مقدرات وي) نزد من است، و نه غيب ميدانم، و نه ميگويم كه فرشته ام، و نه نسبت بآنها كه در چشم شما خوار و پست مي آيند ميگويم كه خدا خيري بآنها نميدهد، خدا بهتر ميداند در ضمير و دلهاي ايشان چيست، و گرنه (در غير اين صورت) من از ستمگران خواهم بود

(31)

شرح لغات … ص: 43

طرد:دور كردن از روي خواري.

ازدراء:كوچك و حقير شمردن.

تفسير … ص: 43

نوح پيغمبر عليه السلام براي آنكه خيال آنها را از درخواست مال و مزدي براي كار خود آسوده سازد و عذر آنها را در نپذيرفتن دعوت از نظر مخارج و بودجه مالي قطع كند فرمود:

«وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالًا» اي مردم من براي اين دعوتي كه بسوي خداوند ميكنم از شما مزدي نميخواهم كه از ترس پرداخت مال از پذيرفتن دعوتم خود داري كنيد.

«إِنْ أَجرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ» كه ثواب و مزد من در اينكار جز بر خدا نيست.

«وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا» و من مردمان با ايمان را از پيش خود نميرانم و از روي اهانت آنها را از خود دور نخواهم كرد. و زجاج و ابن جريج گفته اند: اينان از نوح خواسته بودند آنها را از خود دور كند تا بدو ايمان آورند، و بشخصيتشان بر ميخورد كه در رديف آنها قرار گيرند.

«إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» با اين جمله پاسخ درخواستشان را داده و آنها را آگاه كرده كه اينان پروردگار خود را ديدار ميكنند، و اگر من آنها را طرد كنم بكيفر اين عمل دچار عذاب خدا خواهم گشت.

- و اين معنايي است كه زجاج كرده- و جبائي گفته: يعني اينان ثواب و پاداش پروردگار خود را ديدار خواهند كرد و با اينحال چگونه فرو مايه و اراذل هستند، و چگونه ممكن است مستحق طرد باشند و كسي آنها را از خود طرد كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 44

«وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ» و من شما را مردمي مي بينم كه در مورد حق و اهل حق ناداني

مي كنيد، و يا در مورد اينمطلب كه فضيلت و برتري مردم بوسيله دين است نه بسبب دنيا ناداني مي كنيد، و معناي سومي كه گفته اند: آنست كه شما در اين درخواست كه من مؤمنان را از خود دور كنم ناداني مي كنيد.

«وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ» اي مردم اگر من اين مردمان با ايمان را طرد كنم در نتيجه اينان در آخرت در پيشگاه خداوند خصم من گردند كيست كه در آن وقت مرا از عذاب خدا حفظ كند؟

«أَ فَلا تَذَكَّرُونَ» آيا انديشه نمي كنيد تا بدانيد كه حقيقت همانست كه من ميگويم و اينكه بعضي خواسته اند اين آيه را دليل بر نفي شفاعت از گنهكاران بگيرند صحيح نيست، زيرا نصرت و ياري (كه در اين آيه هست) بمعناي دفاع از روي قهر و غلبه است، و شفاعت بمعناي درخواست از روي خضوع و خواهش است، و ارتباطي بهم ندارد. «1»

«وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ» و من بيش از آن حدي كه هستم و زياده از مقدار، خود را بالا نبرم كه ادعا كنم مقدرات خدا در نزد من است و من هر چه خواهم ميتوانم انجام دهم و بهر كه خواهم بدهم و از هر كه خواهم بازگيرم … و برخي گفته اند: منظور از خزينه هاي خدا كليدهاي روزي بندگان او است، و اين جمله پاسخ گفتار آنها است كه

__________________________________________________

(1)- خلاصه استدلال آن كس كه ميخواهد براي نفي شفاعت به اين آيه تمسك جويد اين است كه نوح عليه السلام ميفرمايد: اگر من چنين عمل خلافي را مرتكب شوم كسي در قيامت نيست كه مرا ياري كند … و از اين

جمله معلوم ميشود كه در قيامت كسي نيست كه ديگري را ياري و شفاعت كند، و با اين جمله خداي تعالي نفي شفاعت را در قيامت بيان فرموده؟ چنانچه نوح پيغمبر نيز از خود نفي كرده و گفته: من در قيامت شفيعي ندارم.

و خلاصه پاسخي كه مؤلف بزرگوار از اين حرف داده اين است كه فرق است ميان شفاعت و ميان نصرت، اين آيه ميگويد: كسي نيست كه در قيامت ياري و نصرت ديگري را در مقابل عذاب خدا بنمايد، و ياري و نصرت در جايي اطلاق ميگردد كه كسي بخواهد از روي قهر و غلبه ديگري را مقهور خويش سازد، اما در معناي شفاعت قهر و غلبه نيست بلكه شفاعت بصورت درخواست و خواهش است، و بنا بر اين آيه شريفه ارتباطي بمسئله شفاعت و نفي آن ندارد. [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 45

مي گفتند: ما تو را جز بشري مانند خود نمي بينيم، يا پاسخ گفتار ديگرشان است كه مي گفتند: براي شما مزيتي بر خود نمي بينيم …

«وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ» و مدعي نيستم كه علم غيب دارم تا شما را بر سود و زيانتان دلالت و راهنمايي كنم. و ممكن است معناي اين جمله آن باشد كه من علم غيب ندارم تا از ضمائر و اسرار دروني شما آگاه باشم، و بنا بر اين معناي اين جمله پاسخ گفتار آنها است كه ميگفتند: اينان كه مي بيني پيرويت ميكنند در صورت ظاهر بتو ايمان آورده اند ولي در دل ايماني بتو ندارند. و معناي گفتار آن حضرت روي اين معني آن است كه من جز ظاهر كار آنها را نميدانم و

جز خداي تعالي كسي از درون و ضمائر دل آنها خبر ندارد.

«وَ لا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ» و نميگويم كه من فرشته هستم تا از پيش خود از آسمان بشما خبر دهم بلكه من بشري هستم كه جز از راه تعليم خداوند چيزي نميدانم، و برخي گفته اند: يعني من نميگويم از مرد و زن خلق نشده و از روحانيان عالم ديگري هستم بلكه من هم مانند شما بشري هستم كه خداي يگانه برسالت خويش مخصوصم داشته است.

«وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً» و درباره اين مردان با ايماني كه شما كوچكشان ميشماريد و خوارشان ميدانيد و بخاطر اينكه آنها را در جامه فقيران مشاهده ميكنيد در چشمتان خوار آيند نمي گويم: خداوند در آينده پاداش اعمالشان را نميدهد و ثوابي در نزد او ندارند، بلكه هر چه خير است خدا بدانها ميدهد، اما در دنيا توفيقشان دهد، و اما در آخرت نيز با ثوابهايي كه بدانها عطا ميكند همه خيرها را به ايشان ميدهد.

«اللَّهُ أَعْلَمُ بِما فِي أَنْفُسِهِمْ» و خدا بدانچه آنها از اخلاص و غيره در دل دارند داناتر خواهد بود.

«إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ» كه اگر آنها را بخاطر ايمان ظاهريشان از خود طرد كنم و يا چيزي جز آنچه ميدانم درباره شان بگويم در اين هنگام از ستمگران خواهم بود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 46

سوره هود (11): آيات 32 تا 35 … ص: 46

اشاره

قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (32) قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (33) وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ

وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (34) أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرامِي وَ أَنَا بَرِي ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ (35)

ترجمه … ص: 46

گفتند: اي نوح تو با ما مجادله كردي و جدال را از حدّ گذراندي اكنون اگر راست مي گويي آن عذابي را كه بما وعده ميدهي براي ما بياور (32) نوح گفت: آن عذاب را خداوند اگر بخواهد حتماً براي شما خواهد آورد و شما از آن فرار نتوانيد كرد (33) و اگر خدا خواهد كه شما را گمراه كند (و از رحمت خويش محروم بدارد) نصيحت من هم اگر بخواهم شما را نصيحت كنم سودتان ندهد كه او پروردگار شما است و بسويش بازگشت خواهيد كرد (34) آيا اينان (باز هم) ميگويند (محمد) آن را دروغ (از پيش خود ساخته و) بخدا بسته است بگو اگر چنين كرده باشم كيفر اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 47

جرم بگردن من است و از گناهاني كه شما ميكنيد بيزارم (و بدانها كيفر نشوم) (35)

شرح لغات … ص: 47

جدال و مجادله: مقابله با دشمن است بحجت و برهان يا شبهه اي كه موجب گردد طرف از رأي خود بازگردد، و اصل آن از جدل بمعناي محكم پيچيدن چيزي است.

و جدال و مراء در معني نظير يكديگرند جز آنكه «مراء» نكوهيده و مذموم است زيرا «مراء» در مورد مخاصمه و نزاع درباره حقي گفته شود كه ظاهر و آشكار شده.

ولي جدال اينگونه نيست.

اعجاز:پنهان شدن از طريق گريختن و فرار كردن.

افتراء:بمعناي دروغ بستن است و فرق آن با سخن دروغ آن است كه سخن دروغ را ممكن است انسان بعنوان نقل قول ديگري بگويد، ولي افتراء آن دروغي است كه انسان از پيش خود بسازد.

تفسير … ص: 47
اشاره

«قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدلَنَا»

خداي سبحان در اينجا جواب قوم نوح را بآن حضرت حكايت ميكند كه در پاسخ وي گفتند: اي نوح با ما جدال و مخاصمه كردي و از حدّ معمول در اينباره گذراندي.

«فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ» اكنون اگر راست مي گويي كه خدا ما را بخاطر كفر عذاب خواهد كرد آن عذاب را بر ما بياور، يعني ما بتو ايمان نخواهيم آورد و دعوتت را نخواهيم پذيرفت.

«قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ» نوح بدانها گفت: عذاب را جز خداي سبحان كسي نخواهد آورد و اينكار بدست او است كه هر گاه بخواهد ميآورد و جز او ديگري قدرت بر اين كار ندارد، و او اگر بخواهد شتاب كند و اگر بخواهد بتأخير اندازد.

«وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ» و شما نمي توانيد از آن فرار كنيد.

«وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ» در تأويل اين آيه (كه

معناي ظاهر آن با مباني ديني سازگار نيست بشرحي كه در صفحه بعد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 48

خواهد آمد) چند وجه گفته اند:

1- يعني اگر خدا بخواهد شما را از رحمت خود محروم سازد و بكفرتان كيفر دهد نصيحت من نيز اگر بخواهم نصيحتتان كنم سودي بشما ندهد، و خداي سبحان در قرآن (در جاي ديگر) عقاب و كيفر را بنام «غي» ناميده است در آنجا كه فرمود:

«فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا» «1» و چون خداي سبحان قوم نوح را از رحمت و ثواب خويش محروم و نوميد كرده بود، و اين معني را باطلاع حضرت نوح عليه السلام نيز رسانده بود در آنجا كه بدو فرمود: «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ» «2» از اينرو نوح بدانها گفت: شما بواسطه رفتار خود كه موجب محروميت از رحمت حق گشته و سبب شده ايد تا عذاب خدا بسويتان بيايد با اينوضع نصيحت من ديگر سودتان ندهد.

2- معناي آيه اين است كه اگر خدا بخواهد كيفر شما را در مورد گمراه ساختن و اغوايي كه از مردم كرده ايد و آنها را بضلالت كشانده ايد بدهد نصيحت من سودتان نبخشد، و منظور اين است كه اگر خدا بخواهد شما را بر اين عمل (كه همان اغواء و گمراه كردن خلق باشد) عقوبت كند … و رسم عرب اين است كه كيفر عمل را گاهي بنام همان عمل ذكر ميكنند چنانچه در گفتار خداي سبحان نيز هست كه فرموده:

«وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها» «3» و يا فرموده: «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ … » «4» و آيه «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ» … » «5»

و امثال اين آيات كه در پيش گذشت. (و در اينجا نيز خداي سبحان كيفر اغواء و گمراه كردن را «اغواء» ناميده است).

3- معنايي است كه حسن گفته و آن اين است كه اگر خدا بخواهد شما را هلاك و نابود سازد در هنگام نزول عذاب نصيحت من بشما سودي ندهد اگر چه سخنم را در آن وقت بپذيريد و ايمان آوريد، زيرا خداوند حكم فرموده كه ايمان را در هنگام نزول عذاب نپذيرد. و از عرب نقل كرده كه گفته اند: «اغويت فلاناً» يعني فلاني را

__________________________________________________

(1)- سوره مريم آيه 59

2- همين سوره آيه 36

(3- سوره شوري آيه 40

4- سوره آل عمران آيه 54

5- سوره بقرة آيه 15

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 49

هلاك و نابود ساختم (كه اغواء بمعناي هلاك ساختن آمده) و نيز گويند: «غوي الفصيل» يعني بچه شتر از كثرت آشاميدن شير هلاك شد.

4- از جعفر بن حرب نقل شده كه گفته است: قوم نوح معتقد بودند كه خداي تعالي بندگان خود را از دين گمراه ميسازد، و كفري كه آنها داشته اند روي اراده و رضايت خدا بوده و گرنه آن وضع را تغيير ميداد و آنها را مجبور بايمان و پيروي نوح ميكرد. و روي اين عقيده باطلي كه داشتند نوح بصورت تعجب و انكار گفتار و پندار باطل آنان ميگويد: نصيحت من با اين عقيده باطلي كه شما داريد بشما سودي ندهد.

و بهر صورت ما نمي توانيم «اغواء» را در اين آيه بمعناي ظاهري آن كه گمراه ساختن و كافر كردن آن مردم بود بگيريم چنانچه جبريان گفته اند، زيرا با دليلهاي بسيار ثابت شده كه اراده كفر از خداوند و

انجام آن در خارج از قبيح ترين اعمال است چنانچه أمر به آن قبيح است، و چنانچه أمر به آن جايز نيست فعل و اراده آن جايز نيست، و اگر اينكار جايز بود بايد بگوئيم: آمدن شخصي هم براي گمراه ساختن مردم از طرف خداي تعالي جايز است و حتي ممكن است خداوند معجزاتي هم بدست چنين شخصي آشكار كند … و بطلان اين گفتار واضح است.

«هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» و او است آفريدگار و روزي ده شما كه سر انجام شما بسوي حكم و اراده او است و او جزاي اعمال شما را خواهد داد.

«أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ» برخي چون مقاتل گفته اند: مرجع ضمير پيغمبر اسلام عليه السلام است يعني آيا اين كافران زمان محمد- صلي اللَّه عليه و آله- بخبري كه وي از داستان قوم نوح عليه السلام ميدهد ايمان ميآورند يا اينكه ميگويند: محمد آن را از پيش خود ساخته و بخدا نسبت ميدهد.

«قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرامِي» اي محمد باينها بگو: اگر چنانچه پنداريد من آن را از پيش خود ساخته ام كيفر اين جرم بر خود من است و شما كيفر اين عمل مرا نخواهيد ديد.

«وَ أَنَا بَرِي ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ» و من هم بجرم و گناه شما مؤاخذه نخواهم شد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 50

و از ابن عباس نقل شده كه گفته: مرجع ضمير همان نوح عليه السلام است، و قوم نوح ميگفتند: وي بر خدا دروغ مي بندد، … تا بآخر آيه.

تناسب و ترتيب … ص: 50

روي قول مقاتل ارتباط اين آيه نيز بما قبل آن معلوم ميشود، چون روي اين قول جمله مربوط ميشود به آيه: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا

بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ» بشرحي كه گذشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 51

سوره هود (11): آيات 36 تا 39 … ص: 51

اشاره

وَ أُوحِيَ إِلي نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ (36) وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (37) وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ (38) فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ (39)

ترجمه … ص: 51

و بنوح وحي شد كه از قوم تو جز آنها كه ايمان آورده اند كس ديگري ايمان نخواهد آورد پس از كارهايي كه اينها ميكنند اندوهگين مباش (36) و كشتي را تحت مراقبت و فرمان ما بساز و درباره كساني كه ستم كرده اند مرا مخاطب مساز (و نجاتشان را از من مخواه) كه آنها غرق شدني هستند (37) نوح (دست بكار شد و) كشتي مي ساخت، و هر وقت گروهي از بزرگان قومش بر او مي گذشتند مسخره اش ميكردند، نوح (در جواب آنها) گفت: اگر ما را مسخره ميكنيد ما هم همين طور كه اكنون مسخره ميكنيد، شما را مسخره ميكنيم (38) و بزودي خواهيد دانست آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 52

عذابي كه صاحبش را خوار گرداند بر چه كسي در خواهد آمد، و آن عذاب دائم بر چه كسي فرود آيد!؟. (39)

شرح لغات … ص: 52

ابتئاس: مصدر «افتعال» است از «بؤس» بمعناي اندوه و گاهي هم بمعناي فقر آيد.

فلك: كشتي است و مفرد و جمع آن يكي است.

تفسير … ص: 52
اشاره

«وَ أُوحِيَ إِلي نُوحٍ … »

خداي سبحان بنوح خبر داد كه هيچيك از قوم تو در آينده بتو ايمان نميآورند و از اين رو از رفتار آنان محزون و غمناك مباش، و البته معلوم است كه راه فهميدن اينمطلب كه كسي در آينده ايمان ميآورد همان سمع است و عقل چنين دلالتي ندارد، همين كه نوح دانست ديگر كسي از آن مردم و نه از نسل آنان ايمان نخواهد آورد از اينرو بر آنها نفرين كرده گفت: «پروردگارا از اين كافران ديّاري در روي زمين باقي مگذار كه اگر بگذاريشان بندگانت را گمراه كنند و جز بدكاراني ناسپاس توليد نكنند» «1» و چون خداوند اراده فرمود نابودشان كند به پيغمبرش نوح دستور داد براي خود و قومش كشتي بسازد و بدو فرمود:

«وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ» و براي سوار شدن خود و كساني كه بتو ايمان آورده اند كشتي بساز «بِأَعْيُنِنا» ابن عباس گفته: يعني در برابر ديد ما، و تأويل آيه اين است كه بمحافظت ما يعني همانطور كه وقتي كسي در ديد و تحت نظر ديگري باشد در وقت توجه زيان او را حفظ ميكند، و اينكه از اين معني تعبير به «ديد» و چشم شده براي تأكيد محافظت و دفاع است. و برخي گفته اند: مراد از «أعين» در آيه فرشتگاني هستند كه موكل بر نوح و ديده بان بر او بودند يعني در حضور آن فرشتگان كه تو را تحت نظر دارند، و اينكه آن فرشتگان را چشم خود دانسته و

بخود منسوب داشته است براي تعظيم و بزرگداشت مقام آنها است.

__________________________________________________

(1)- سوره نوح آيه 27.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 53

«وَ وَحْيِنا» ابو مسلم گفته يعني آن را طبق آنچه ما از اوصاف آن كشتي و وضع آن بتو وحي كرده ايم بساز. و ابن عباس گفته: يعني طبق دستور و وحي ما كشتي بساز، زيرا نوح عليه السلام ساختن كشتي نميدانست و خدا بدينوسيله باو تعليم فرمود. يعني در موقع ساختن كشتي هر چه را تو از نظر طول و عرض و تركيب آن بخواهي ما بتو وحي خواهيم كرد.

«وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» و از من عفو و گذشت مردماني را كه از قوم تو كافر شدند درخواست نكن و از آنها وساطت نكن كه بزودي غرق خواهند شد، و اين جمله حد اعلاي تهديد است چنانچه سلطاني بوزيرش بگويد:

از فلاني پيش من سخني مگو … و برخي گفته اند: منظور زن و فرزند نوح بوده اند، و اينكه نوح را از اينكار نهي فرمود بخاطر آن بود كه او را از درخواست مطلبي كه پذيرفته نمي شود مصون دارد و از مساعدت بطاغيان و سركشان باز دارد.

«وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ» نوح عليه السلام مطابق اين دستور الهي بكار ساختن كشتي اقدام كرد «وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ» و هر وقت دسته از بزرگان و اشراف قوم او بروي ميگذشتند و او را سر گرم بساختن كشتي مشاهده ميكردند مسخره اش ميكردند، و برخي گفته اند: از روي تمسخر بوي مي گفتند: اي نوح پس از پيغمبري تازه نجّار شده اي! و ديگري گفته: تمسخرشان از اينجهت بود كه ميديدند در روي

زمين خشك و جايي كه آبي وجود ندارد آن كشتي با آن طول و عرض را ميسازد از اينرو ميخنديدند و از كار او تعجب ميكردند.

«قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ» زجاج گفته: يعني اگر كار ما را اكنون بجهل و ناداني منسوب ميداريد ما هم در وقت فرود آمدن عذاب شما را بجهل و ناداني منسوب خواهيم داشت، و برخي گفته اند: يعني در وقت هلاكت و غرق شدنتان كيفر تمسخر شما را خواهيم داد و منظور از اين كيفر همان عذابي است كه از جانب خدا بر آنها فرود آمد، و از عذاب خدا تعبير به تمسخر شده است. و محتمل است منظور اين باشد كه ما در آن وقت شما را از روي شماتت تمسخر خواهيم كرد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 54

«فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ» پس بزودي خواهيد دانست كداميك از ما و شما مستحق تمسخر و استهزاء هستيم، و يا معني جمله اين است كه بزودي كيفر تمسخر خود را خواهيد دانست.

«مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ» بحسب ظاهر اين جمله ابتداي سخن ديگري از نوح عليه السلام است و ارتباطي بما قبل ندارد، ولي بهتر همانست كه بگوئيم اين جمله مربوط بما قبل است يعني بزودي خواهيد دانست كه عذاب خوار كننده و رسوا كننده در دنيا بسراغ كداميك از ما دو طائفه خواهد آمد.

«وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ» و فرود آيد بر وي عذاب دائم در آخرت.

داستان نوح و كشتي … ص: 54

حسن گفته است: طول كشتي نوح يكهزار و دويست ذراع بوده و عرض آن ششصد ذراع. و قتاده گفته: طول آن سيصد ذراع و عرضش پنجاه ذراع و ارتفاعش سي

ذراع بوده، و در آن در قسمت عرض آن قرار داشت. و ابن عباس گفته: كشتي مزبور مركب از سه طبقه بود، يك طبقه براي مردم، و طبقه ديگر براي چهارپايان، و طبقه سوم براي جانوران و وحوش، بدين ترتيب كه طبقه زيرين جاي وحوش و درندگان و جانوران بود، و طبقه وسط جاي چارپايان، و خود نوح و همراهانش در طبقه بالا جاي گرفتند و هر چه از خوراكي و ساير لوازم بود در همان طبقه بالا جاي دادند. و عايشه از رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- روايت كرده كه نوح نهصد و پنجاه سال در ميان قوم خود بود و آنها را بخداي تعالي دعوت فرمود. و چون دورانشان بسر آمد درختي غرس كرد و آن درخت بزرگ شد و شاخهاي آن بهر طرف رفت نوح در اينوقت آن را بريد و شروع بساختن كشتي نمود، قوم وي كه او را ميديدند جريان را مي پرسيدند و او در جواب ميگفت: كشتي ميسازم. مردم او را مسخره ميكردند و ميگفتند: تو كشتي را در خشكي مي سازي پس كجا در آب ميأندازي؟ نوح بدانها ميگفت: بزودي خواهيد دانست! و چون كشتي تمام شد و آب از زمين جوشيد و كوچه ها را فرا گرفت، زني بچه اش را كه بسيار دوست داشت بر داشته و بكوهي پناه برد تا همين كه ثلث آن كوه را آب گرفت بالاتر رفت تا ببالاي ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 55

كوه رسيد و همين كه ديد آب خود او را تا گردن گرفت بچه را بر سر دست بلند كرد و هم چنان آب بالا آمد

تا وقتي كه او را با فرزندش فرا گرفت، و چنانچه خدا ميخواست بيكي از آنها ترحم كند بمادر آن كودك رحم ميكرد.

و علي بن ابراهيم بسندش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

چون خداي تعالي خواست قوم نوح را هلاك كند چهل سال زنان را عقيم كرد كه ديگر فرزندي نزائيدند، و چون نوح عليه السلام از ساختن كشتي فراغت يافت خداي تعالي او را مأمور ساخت بزبان سرياني صدا بزند و همه حيوانات را گرد خود جمع كند، و با انجام اين دستور همه حيوانات نزد وي گرد آمدند، و نوح عليه السلام از جنس هر حيواني يك جفت در كشتي در آورد بجز موش و گربه، و چون حيواناتي كه در كشتي بودند از سرگين چارپايان و كثافات آنها بنوح شكايت كردند آن حضرت خوك را خواست و دست به پيشانيش كشيد عطسه اي زد و يك جفت موش از دماغش افتاد و آنها زاد و ولد كردند و زياد شدند بحدي كه حيوانات از كثرت آنها به تنگ آمده دوباره شكوه بنزد نوح آوردند، حضرت شير را خواست و دست به پيشانيش كشيد عطسه اي زد و يك جفت گربه از بيني او افتاد (و موشها را خوردند). و مجموع افرادي كه از همه مردم دنيا بآن حضرت ايمان آورده بودند هشتاد نفر بودند. و در روايت ديگري است كه حيوانات از عذره (فضله حيوان و انسان) بنوح عليه السلام شكايت كردند، خداي تعالي بفيل امر كرد و او عطسه زد و خوك (از بينيش) افتاد. (كثافات را بر طرف كرد).

و شيخ طوسي در كتاب نبوت بسندش از امام صادق

عليه السلام روايت كرده كه فرمود: كساني كه از قوم نوح عليه السلام بوي ايمان آوردند هشت نفر بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 56

سوره هود (11): آيات 40 تا 43 … ص: 56

اشاره

حَتَّي إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِيلٌ (40) وَ قالَ ارْكَبُوا فِيها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (41) وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ وَ نادي نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فِي مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ (42) قالَ سَآوِي إِلي جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ (43)

ترجمه … ص: 56

تا آن وقتي كه فرمان ما آمد و تنور جوشش كرد (و آب بيرون آمد) گفتيم از هر جفتي دو تا با خود بردار و خاندان خود را نيز بردار مگر آن كس كه وعده هلاكتش از پيش گذشته است، و نيز كساني را كه ايمان آورده اند (همراه خود ببر) و جز اندكي كسي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 57

باو ايمان نياورده بود (40) و بدانها گفت: بكشتي سوار شويد، بنام خدا (تبرك جوييد) در وقت سوار شدن و ايستادنش، كه پروردگار من آمرزنده و مهربان است (41) و آن كشتي آنها را در ميان موجي چون كوه ها راه مي برد، و نوح پسرش را كه در كناري بود صدا زد كه اي پسر تو هم با ما سوار شو و با كافران مباش (42) وي گفت: بكوهي پناه ميبرم تا از (خطر) اين آب نگاهم دارد، بدو گفت: امروز از فرمان خدا (و عذاب وي) نگهداري (و نگهباني) نيست مگر آن كس را كه او رحم كند.

و موج (دريا در اينوقت) ميان آن دو حائل شد و از جمله غرق شدگان گشت (43)

قرائت … ص: 57

از علي بن ابي طالب و امام باقر و حضرت صادق عليهم السلام و هم چنين از عروة زبير نقل شده كه در آيه سوم «و نادي نوح ابنه» - بفتح نون و هاء- خوانده اند، و از عكرمه نيز نقل شده كه «ابنها» خوانده است، و معناي قرائت عكرمه معلوم است كه مرجع ضمير زن نوح است، و آن پسر زن نوح عليه السلام بوده، و روي قرائت ائمه اطهار نيز «ابنه» مخفف «ابنها» است كه در معني با قرائت عكرمه يكسان است.

شرح لغات … ص: 57

فور: بمعناي غليان و جوشش است، و اصل آن بمعناي ارتفاع و بالا آمدن است چنانچه گويند: «فار القدر» يعني آنچه در ديگ بود بواسطه غليان بالا آمد.

ارساء: نگهداشتن كشتي است بوسيله اي كه آن را نگاه دارد.

عصمت: نگهداري.

تفسير … ص: 57

خداي سبحان در اين آيات جريان نابود كردن قوم نوح را اينگونه خبر ميدهد:

«حَتَّي إِذا جاءَ أَمْرُنا» يعني چنانچه گفته شد اين بود وضع نوح و قوم وي تا وقتي كه فرمان ما درباره فرود آمدن عذاب در رسيد.

«وَ فارَ التَّنُّورُ» و آب بشدت از تنور جوشيده و بالا آمد. و درباره اين تنور چند قول است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 58

1- از ابن عباس و حسن و مجاهد نقل شده كه گفته اند: تنور مزبور تنوري بود كه براي پختن نان ساخته شده بود و مربوط بحضرت آدم عليه السلام بود، و اين نشانه اي براي نبوت نوح عليه السلام بود زيرا آب از جايي بيرون آمد كه بر خلاف عادت و معهود بود. و بدنبال اين قول اختلاف ديگري شده و جمعي گفته اند: تنور مزبور در خانه نوح عليه السلام و در جايي بنام «عين ورده» در سر زمين شام بوده، و گروهي گفته اند:

در ناحيه كوفه بوده چنانچه از ائمه بزرگوار ما نيز همين قول نقل شده است.

و مفضل بن عمر در حديثي طولاني از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

تنور مزبور در خانه پير زني مؤمنه و در طرف راست قبله مسجد كوفه بود، مفضل گويد: بآن حضرت عرضكردم: كيفيت بيرون آمدن آب از تنور چگونه بود؟ فرمود: آري خدا ميخواست بقوم نوح آيتي از آيات خود

را نشان دهد، و پس از جوشش آب از تنور از آسمان هم باران زيادي باريد، فرات طغيان كرد و چشمه هاي ديگر طغيان كردند و خداوند آنها را غرق كرد، و نوح و ديگران را كه در كشتي بودند نجات داد. گفتم: نوح چند روز در كشتي بود تا آب فرو نشست و از آن بيرون آمدند؟

فرمود: هفت شبانه روز. پرسيدم: آيا مسجد كوفه قديمي است، و از قديم بوده است؟

فرمود: آري، آنجا جاي نماز پيمبران خدا است، و رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- در شب معراج كه بآسمان ميرفت در آنجا نماز خواند، و جبرئيل بدو عرضكرد: اينجا مسجد پدرت آدم و جايگاه نماز و مصلاي انبياء و پيغمبران الهي است، تو هم فرود آي و در آن نماز بگذار. پيغمبر نيز فرود آمد و در آن نماز خواند، و سپس جبرئيل او را بآسمان برد.

و در حديث ديگري است كه كشتي با محمولات آن روي آب سبك مينمود و يكصد و پنجاه شبانه روز روي آب بود.

و ابو عبيده حذاء از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: وسط مسجد كوفه باغي است از باغهاي بهشت، و نماز در آن ثواب هفتاد نماز دارد، و در آن مسجد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 59

هزار و هفتاد نفر از پيغمبران نماز گذارده اند، و تنور در آنجا بجوشش در آمد، و آن وسط بابل بوده و محل اجتماع پيمبران الهي عليهم السلام است.

2- قول دوم كه درباره تنور از ابن عباس و زهري و عكرمه نقل شده و زجاج نيز آن را اختيار كرده آنست كه منظور از «تنور»

همان روي زمين و ظاهر آن است، و مؤيد اين قول است آيه ديگري كه درباره همين داستان است و خدا فرموده: « … وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً «1»» يعني «و ما زمين را بصورت چشمه ها بشكافتيم … ».

3- از امير المؤمنين علي عليه السلام روايت شده كه فرمود: معناي گفتار خداي تعالي «وَ فارَ التَّنُّورُ» يعني سپيده صبح طلوع كرد و نشانه هاي آمدن روز ظاهر گرديد و شب سپري شد. چنانچه عرب در اينباره ميگويد: «نور الصبح تنويراً».

4- تنور بمعناي بلنديهاي زمين و جاهاي مرتفع باشد يعني آب از جاهاي مرتفع جوشيد … و اين معنايي است كه از قتاده نقل شده.

5- معناي «فارَ التَّنُّورُ» آنست كه خشم خدا بر آنها سخت شد و انتقام وي آنان را فرا گرفت، چنانچه عرب گويد: «حمي الوطيس» تنور گرم شد، و يا گويد «فار قدر- القوم» ديك اين قوم بجوش آمد كه هر دو كنايه از شدت جنگ و سختي آن است. چنانچه آن شاعر نيز گفته است:

تفور علينا قدرهم فنذيمها و نفثأها عنا اذا حميها غلا

(يعني ديگ آنها (براي جنگ) بر ما جوشيد، ولي ما حرارت آن را هر گاه بجوشش ميآمد فرو مي نشانديم) كه منظور از جوش آمدن ديگ همان جنگ است، ولي اين معني بعيدتر از همه اقوال گذشته است، و چنانچه كلام را بر همان معناي حقيقي خود كه روايت هم شاهد آن است حمل كنيم بهتر است.

«قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ» اين آيه را دو جور خوانده اند يكي آنكه «كل» را بكسر و بدون تنوين بخوانيم و معناي آن چنين ميشود:

__________________________________________________

(1)- سوره قمر آيه 12.

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 12، ص: 60

و چون آب جوشيدن گرفت بنوح گفتيم: از هر جنسي از حيوانات يك جفت- يعني يك نر و ماده- با خود بردار. و قرائت ديگر آن است كه «كل» به تنوين بخوانيم و در اينصورت لفظ «اثنين» تأكيد ميشود، و معناي آن چنين است از هر جفت دو تا بردار.

«وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ» و خاندان و فرزندان خود را نيز بردار جز آن كس كه وعده نابودي او در پيش گذشته است و بتو خبر داده ايم كه ايمان نخواهد آورد، كه منظور زن خيانتكار او بنام «واغلة» و پسرش كنعان بود.

«وَ مَنْ آمَنَ» و نيز آن كس را كه بتو ايمان آورده با خود ببر.

«وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ» و جز اندكي بدو ايمان نياوردند كه بگفته بيشتر مفسران هشتاد نفر بودند، و بگفته مقاتل: هفتاد و هشت نفر بودند كه هفتاد و دو نفر آنها مردان و زنان قوم او بودند و سه تن از پسران نوح با زنانشان بودند كه جمعاً هفتاد و هشت نفر ميشدند، و او گفته: جسد آدم عليه السلام را نيز با خود حمل كردند. و از ابن جريح و قتاده نقل شده كه گفته اند: آنها ده نفر بودند و همين قول از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده. و اعمش گفته: هفت نفر بودند كه از آن جمله سه پسر نوح: سام، و حام و يافث و زنانشان بوده اند. و عرب و روميان و پارسيان و ساير عجم از نژاد سام هستند، و سياه پوستان حبشه و زنگيان و غيره نژاد حام هستند، و نژاد ترك و چينيها

و ساكنين شمال شرقي اروپا و شمال آسيا و يأجوج و مأجوج از فرزندان يافث ميباشند.

«وَ قالَ ارْكَبُوا فِيها» و نوح بآن دسته كه بدو ايمان آورده بودند گفت: در كشتي سوار شويد، و در اينجا جمله اي در تقدير است و معناي آن چنين است كه چون آب فوران كرد و نوح از عذاب خدا و نابودي كافران مطلع شد بخاندان و همراهان خود گفت: سوار شويد.

«بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» يعني تبرك جوييد بنام خدا و يا بگوئيد: «بسم اللَّه» در وقت رفتن كشتي و در وقت توقف آن، و برخي گفته اند: معناي آيه اين است كه وسيله حركت و توقف آن «بسم اللَّه» بود. و ضحاك گفته: هر وقت ميخواستند كشتي حركت كند مي گفتند: «بسم اللَّه مجراها» و كشتي براه ميأفتاد، و هر گاه ميخواستند توقف كند و بايستد مي گفتند: «بسم اللَّه مرسيها» آن وقت كشتي ميايستاد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 61

«إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ» اين دنباله سخن نوح است كه بآنها گفت: براستي كه پروردگار من آمرزنده و مهربان است.

«وَ هِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبالِ» كشتي نوح و همراهانش را بر روي آب ميبرد در ميان امواجي كه در بزرگي و ارتفاع چون كوه ها بود. و اينكه امواج را بكوهها تشبيه فرموده دليل است بر اينكه يك موج نبوده بلكه موجهاي بسياري بوده است.

و حسن گفته: آب بقدري بالا آمد كه سي ذراع بالاتر از قله كوه ها بود. و ديگري گفته:

پانزده ذراع بالاتر بود.

و بگفته برخي: كشتي نوح روز يازدهم رجب حركت كرد و شش ماه روي آب بود تا همه زمين را گردش كرد و

در هيچ كجا نايستاد، و چون بمكه رسيد در جاي كعبه هفت بار طواف كرد، و خداي سبحان خانه كعبه را بالاي آب قرار داده بود، سپس كشتي هم چنان پيش رفت تا بكوه جودي كه در سر زمين موصل بود رسيد و در روز دهم محرم بود كه در آنجا توقف كرد.

و بزرگان ما از امام صادق عليه السلام روايت كرده اند كه نوح عليه السلام در روز اول ماه رجب سوار كشتي شد و روزه گرفت و بهمراهان خود نيز دستور داد روزه بگيرند و هر كه آن روز را روزه بگيرد آتش دوزخ باندازه مسير يك سال راه از وي دور گردد.

«وَ نادي نُوحٌ ابْنَهُ» نوح پسرش را كه كنعان بود و بعضي گفته اند: نامش «يام» بوده صدا زد.

«وَ كانَ فِي مَعْزِلٍ» و او در جايي قرار داشت كه از جاي توقف نوح فاصله داشت. و برخي گفته اند: يعني از نظر دين و آئين با نوح فاصله داشت، يعني از دين پدر خود فاصله گرفته بود، و نوح خيال ميكرد وي پيرو دين او است، و بهمين جهت او را صدا زد و برخي گفته اند: يعني با كشتي فاصله داشت.

«يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ» پسر جان با ما سوار شو و با كافران مباش، و نوح با اين جمله ميخواست او را سوار كشتي كند تا از غرق نجات يابد، حسن گفته:

وي با پدرش نوح از روي نفاق رفتار ميكرد و از اينرو پدرش او را صدا زد (و نميدانست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 62

كه در دل كافر است) و ابو مسلم گفته: او

را مشروط بايمان صدا زد، يعني اي پسر بخدا ايمان آور و سپس با ما سوار كشتي شو و بر دين كافران مباش.

«قالَ سَآوِي إِلي جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ» گفت: من بيكي از پناه گاههايي كه در كوه است پناهنده ميشوم تا مرا از آفات آب نگاه دارد.

«قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ» نوح گفت: امروز چيزي نمي تواند از عذاب خدا كسي را حفظ كند مگر آن كس كه خدا بوسيله ايمان باو رحم كند، پس بيا و بخدا ايمان بياور تا خدا بتو رحم كند.

«وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ» موج ميان آن دو حائل شد و از غرق شدگان گرديد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 63

سوره هود (11): آيه 44 … ص: 63

اشاره

وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَي الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (44)

ترجمه … ص: 63

و گفته شد اي زمين آب خود را فرو بر، و اي آسمان (باران را) بازگير، و آب فرو رفت، و فرمان انجام شد، و كشتي بر (كوه) جودي قرار گرفت، و گفته شد دوري (از رحمت حق) بر گروه ستمكاران باد (44)

شرح لغات … ص: 63

بلع: فرو بردن چيز است از راه حلق بدرون.

اقلاع: كندن از بيخ، بطوري كه اثري از آن بجاي نماند.

تفسير … ص: 63

در اين آيه خداي سبحان اوضاع پس از طوفان را بيان فرموده.

«وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ» يعني خداي سبحان بزمين فرمود: آب خود را كه از چشمه ها جوشيده بود فرو بر كه ديگر بر روي تو آبي باقي نماند. و با اين جمله خبر ميدهد كه در كمترين مدت آب فرو رفت.

«وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي» يعني خداي تعالي بآسمان فرمود: اي آسمان از باران خودداري كن، و اين جمله نيز خبر ميدهد كه ابرها بيكسو رفت و در أسرع وقت باران قطع شد.

«وَ غِيضَ الْماءُ» و آب از روي زمين بدرون آن فرو رفت، يعني زمين آب خود را فرو برد، و گفته اند: زمين آب خود و آبي را كه از آسمان آمده بود همه را در خود فرو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 64

برد چون خدا فرموده: «وَ غِيضَ الْماءُ» و آب فرو رفت، و برخي گفته اند: زمين تنها آب خود را فرو برد و آب آسمان بصورت درياها و رودها در آمد زيرا خدا فرمود: «ابْلَعِي ماءَكِ» آب خود را فرو بر و همين معنا از ائمه بزرگوار ما عليهم السلام نيز روايت شده است.

«وَ قُضِيَ الْأَمْرُ» يعني فرمان درباره هلاكت كافران بتمامي انجام شد، و يا بگفته بعضي: فرمان درباره نجات نوح و همراهانش انجام گرديد.

«وَ اسْتَوَتْ عَلَي الْجُودِيِّ» يعني كشتي بر كوه معروف به «جودي» قرار گرفت، زجاج گفته: كوه مزبور در ناحيه «آمد» «1» بوده، و ديگري گفته نزديك بجزيره موصل بوده است، و ابو مسلم گفته:

«جودي» نام هر كوه و زمين سختي است. و در كتاب «النبوة» باسناد خود از أبي بصير از امام علي بن موسي بن جعفر عليهم السلام روايت كرده كه فرمود:

حضرت نوح بمقداري كه خدا ميخواست در كشتي ماند و سپس او را بحال خود گذاشت.

در اينوقت خداوند بكوهها وحي فرمود كه من كشتي نوح را بر دامن يكي از شماها قرار ميدهم، كوه ها گردن كشيدند ولي كوه جودي كه در موصل بود فروتني كرد، و خداوند سينه كشتي را بهمان كوه زد، نوح در اينوقت گفت:

«يا ماريا اتقن» كه معناي آن بعربي چنين بود «يا رب اصلح» يعني پروردگارا كار را اصلاح كن. و در روايت ديگري است كه گفت: «يا رهمان اتقن» يعني «يا رب احسن» پروردگارا نيكي كن. و برخي گفته اند: كشتي نوح يك ماه در كوه جودي فرو رفت.

«وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» و خداي تعالي فرمود: دوري بر قوم ستمكاران باد.

يعني خدا ستمكاران را از رحمت خود دور گرداند براي آنكه خود را در معرض نابودي

__________________________________________________

(1)- آمد- بكسر ميم- چنانچه در لغت نامه دهخدا است: نام شهري قديم و مستحكم در شمال بين النهرين و آن با سنگهاي سياه بنا شده و شط دجله آن را چون هلالي احاطه كرده است و در قرب آن چشمه هايي است كه شهر را آب ميدهد. و امروز بديار بكر معروف است، و بضم و فتح ميم نيز آمده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 65

و هلاكت در آوردند. و ممكن است اين جمله گفتار فرشتگان خدا و يا گفتار نوح و مؤمنان بدو بوده است.

و در اين آيه وجوه بديعي

از فصاحت و عجائبي از بلاغت وجود دارد كه كلام بشر هرگز نمي تواند بپايه آن برسد و بلكه نزديك به آن بشود. يكي آنكه بصورت امر آمده با اينكه زمين و آسمان از جمادات هستند تا اقتدار بيشتري را برساند، و ديگر زيبايي در تطابق معني و تأليف، و ديگر حسن بيان در تصوير وضع حال، و ديگر ايجاز و اختصار و گزيده گويي، و ساير وجوهي كه بر أهل خبره و اطلاع و كساني كه با محاورات عرب و كلمات آنها آشنا هستند پوشيده نيست.

و در نقلي آمده كه كفار قريش خواستند مانند قرآن چيزي بياورند و براي اينكار چهل روز خوراك خود را نان سفيد مغز گندم و گوشت بره و شراب ناب قرار دادند كه ذهنشان صاف و پاك شود و چون خواستند شروع بكار كنند اين آيه بگوششان خورد بهم گفتند: اين سخن شباهت بكلام مخلوق ندارد و چيزي نمي توان مانند آن آورد از اينرو دست از كار خود كشيدند و مأيوسانه از هم جدا شدند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 66

سوره هود (11): آيات 45 تا 49 … ص: 66

اشاره

وَ نادي نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ (45) قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ (46) قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاَّ تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخاسِرِينَ (47) قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلي أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ

أَلِيمٌ (48) تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ (49)

ترجمه … ص: 67

و نوح پروردگار خويش را ندا داده گفت: پروردگارا پسر من از خاندان من است، و همانا وعده تو حق است و تو بهترين داوران هستي (45) خدا بنوح فرمود:

وي از خاندان تو نيست، و همانا او (داراي) عملي ناشايسته است. و تو از من چيزي را كه علم بدان نداري در خواست مكن، من تو را پند ميدهم كه مبادا از نادانان باشي (46) نوح گفت: پروردگارا بتو پناه ميبرم كه درباره چيزي كه بدان علم ندارم درخواست كنم و اگر تو مرا نيامرزي و ترحم نكني از زيانكاران خواهم بود (47) خطاب شد اي نوح فرود آي باسلام (و سلامتي) از جانب ما و بركتهايي كه بر تو است و بر امتهايي كه با تو هستند، و امتهايي كه پس از اين بهره مندشان كنيم و سپس از جانب ما بعذابي دردناك دچار شوند (48) اين از خبرهاي غيب است كه ما بتو وحي ميكنيم كه نه تو و نه قوم تو آن را پيش از اين نميدانستند، پس صبر كن كه براستي سر انجام نيك مخصوص مردمان با تقوي است (49)

قرائت … ص: 67

كسايي و يعقوب و سهل در آيه دوم «انه عمل غير صالح» بصورت فعل خوانده اند.

و ديگران «عمل غير صالح» بصورت اسم با تنوين قرائت كرده اند. وجه قرائت اول و معناي آن معلوم است، يعني او كار غير شايسته اي كرده، و معناي آيه روي قرائت دوم چنين است: كه اين سؤال و در خواست تو در مورد چيزي كه علم بدان نداري عملي ناشايسته است، و ممكن است، ضمير در «انه» بمفاد آيه قبلي بر گردد كه نوح گفت:

«ارْكَبْ مَعَنا وَ

لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ» يعني اينكه قرين كافران كشتي و از ما فاصله گرفتي و حاضر نشدي با ما سوار كشتي شوي و در زمره ما بيايي، عملي ناشايسته است.

تفسير … ص: 67

«وَ نادي نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ»

نوح از روي تعظيم و در خواست پروردگار خود را ندا كرده گفت:

«رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ» يعني اي مالك من و اي خالق و رازق من تو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 68

بمن وعده دادي كه خاندان مرا نجات دهي و پسر من نيز جزء خاندان من است، و همانا وعده تو حق است و خلافي در آن نيست و از اينرو اگر پسر من از كساني است كه وعده نجاتشان را داده اي او را نيز نجات ده.

«قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ» در معناي اين جمله چند وجه گفته اند:

1- ابن عباس و سعيد بن جبير و ضحاك و عكرمه و جبائي گفته اند: وي پسر صلبي نوح بوده و معناي آيه اين است كه اين پسر از زمره خاندان تو كه وعده نجاتشان را داديم نيست. زيرا خداي سبحان در آنجا كه وعده نجات خاندان نوح را داد از ميان آنها كساني را كه قصد غرق كردنشان را داشت استثناء فرمود با اين جمله كه گفت: «وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ».

2- معناي اين كه فرمود: «او از خاندان تو نيست» يعني بر دين و آئين تو نيست و همان كفر او موجب شد تا از نظر حكم، جزو خاندان نوح نباشد، و اين قولي است كه گروهي از مفسرين آن را اختيار كرده اند، و اين معني مانند

سخني است كه رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- درباره سلمان فرمود:

«السلمان منا اهل البيت»

(سلمان از ما خانواده است) يعني بر دين و آئين ما است.

و علي بن مهزيار بسندش از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه امام صادق عليه السلام فرمود: خداي تعالي بنوح فرمود: «او از خاندان تو نيست» زيرا وي با نوح مخالف بود، ولي كساني كه پيروش بودند آنها را از خاندان و أهل او محسوب داشت. و مؤيد اين معنا است جمله اي كه خداوند بعنوان علت دنبالش فرموده يعني جمله «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» زيرا بوسيله اين جمله بيان فرمود كه وي بخاطر كفر و رفتار بدي كه داشت از تحت احكامي كه مخصوص خاندان او بود بيرون رفت، و از عكرمه نقل شده كه گفته است: وي پسر نوح بود اما در عمل و هدف مخالف او بود و از اينرو بدو گفته شد «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ».

3- از حسن و مجاهد نقل شده كه گفته اند: آن پسر حقيقتاً پسر نوح نبود بلكه در اثر خيانت زن نوح در خانه آن حضرت بدنيا آمده بود، و نوح روي جريان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 69

ظاهري (بدون اطلاع از خيانت آن زن) گفت: پروردگارا اين پسر من است … و خداي تعالي نيز با بيان اين جمله كه فرمود: «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ» پرده از روي كار بر داشت و خيانت همسرش را بدو اطلاع داد.

ولي اين وجه ضعيف است.

اولا- بجهت آنكه با ظاهر قرآن منافات دارد كه نوح او را بعنوان فرزند خطاب كرد در آنجا كه خدا گويد «وَ نادي نُوحٌ

ابْنَهُ».

و ثانياً- انتساب چنين مطلبي بر پيمبران الهي جايز نيست و مقام آنها از امثال اينگونه مطالب منزه و مبرا است، و خداي سبحان براي عظمت و شخصيت آنها از امثال اينگونه نسبتهاي ناروا و بلكه مطالب كوچكتري كه موجب تنفر مردم گردد مقام- شان را مبرا ساخته است. و در حديثي از ابن عباس روايت شده كه گفته است: زنان پيمبران هيچگاه زنا نكردند، و خيانت زن نوح (كه در قرآن ذكر شده) اين بود كه شوهرش را بديوانگي نسبت ميداد، و خيانت زن لوط (هم كه باز در قرآن ذكر شده) آن بود كه مردم را از ورود مهمانان بر او مطلع ميساخت (بشرحي كه در همين سوره و سوره هاي ديگر بيايد؟.

4- وجه چهارم اين است كه گفته اند: پسر مزبور پسر زن نوح بود (كه از شوهر ديگري داشت) و باصطلاح ربيبه نوح بود، و مؤيد اين قول است قرائت «ابنه» بفتح هاء و هم چنين قرائت «ابنها» - كه قبل از اين بيان كرديم.

ولي بهتر در تأويل آيه همان دو قول اول است.

«إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» معناي اين جمله را در بحث قرائت روي دو قرائتي كه شده است بيان داشتيم. و سيد مرتضي (ره) گفته است: معناي آيه اين است كه پسر تو داراي عملي ناشايسته است، و براي اين تأويل استشهاد بقول خنساء كرده كه گويد:

ما ام سقب علي بوّ تطيف به قد ساعدتها علي التحنان اظئار

ترتع ما رتعت حتي اذ ادّكرت فانما هي اقبال و ادبار «1»

__________________________________________________

(1)- يعني اين شتري كه بچه اش را كشته اند تا وقتي كه ياد بچه اش نيست ميچرد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12،

ص: 70

كه در اصل «ذات اقبال و ادبار» بوده. و در اينجا هم تقدير آيه اين است كه «انه ذو عمل غير صالح».

و اما سخن آن كس كه گفته: معناي آيه اين است كه «اين سؤال تو در مورد چيزي كه بدان علم نداري عملي ناشايسته است» روي مذاق آنان كه گفته اند: عمل قبيح بر انبياء جايز نيست، درست در نميآيد، و اگر كسي بدانها بگويد: در صورتي كه انتساب عمل قبيح بر انبياء جايز نباشد، پس چگونه خدا بنوح فرمود: «فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» آن چيزي را كه بدان علم نداري درخواست مكن- و نيز چگونه نوح گفت: «رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ» - پروردگارا بتو پناه ميبرم تا چيزي را كه بدان علم ندارم از تو درخواست كنم-؟

در جواب گويند: مانعي ندارد كه خدا نوح را از درخواستي كه بدان علم نداشته نهي كند اگر چه چنين درخواستي از او سر نزده بود، و نوح نيز از چنين درخواستي بخدا پناه ببرد در صورتي كه آن را انجام نداده بود، چنانچه خداي سبحان پيغمبر خود را از شرك نهي فرموده در آنجا كه ميگويد: «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ» «1» - اگر شرك بورزي محققاً عمل تو تباه ميشود- با اينكه وقوع شرك از پيغمبر جايز نيست (و او شرك نورزيد) و باصطلاح بطور قضيه شرطيه فرموده است. و در خواست نوح عليه السلام در مورد نجات فرزندش مشروط بمصلحت خدا بود نه بطور قطع و غير مشروط، و چون خداي تعالي بيان فرمود كه مصلحت در نجات او نيست درخواست او بر طرف گرديد،

و جواب خداوند مطابق مضمون درخواست نوح بوده است.

«إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ» يعني تو را بر حذر ميدارم كه از نادانان باشي.

يعني از نادانان مباش، و جبائي گفته است: يعني من تو را پند ميدهم تا در نتيجه از زمره نادانان نباشي و مسلماً پند خداوند روي ناداني نوح نبوده و او از كار قبيح مبرا است.

__________________________________________________

(و علوفه ميخورد) و همين كه ياد بچه اش افتاد از شدت اضطراب و نگراني بعقب و جلو ميرود و اينطرف و آن طرف ميگردد.

(1)- سوره زمر آيه 65

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 71

«قالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ» در اينوقت بود كه نوح گفت:

پروردگارا بتو پناه ميبرم كه از تو چيزي را درخواست كنم كه درستي آن را نميدانم و تو آن را انجام خواهي داد و معناي اين جمله در اينجا خضوع و فروتني در پيشگاه خداي سبحان است تا موجب شود كه خدا او را موفق بدارد و بخود وامگذارد. و اينكه حرف نداء يعني لفظ «يا» از اول «رَبِّ إِنِّي … » حذف شد ولي در آيه پيش از آن يعني «يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ … » حذف نشد بدانجهت است كه در اينجا نداي نوح از روي تعظيم صورت گرفته، و در آنجا از روي تنبيه بوده و لازم است كه در چنين موردي حرف تنبيه در لفظ بيايد.

«وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخاسِرِينَ» و اگر مرا نيامرزي و رحم نكني از زيانكاران خواهم بود، و اين كلام را نيز نوح عليه السلام از روي خشوع و فروتني

در برابر خداي تعالي اظهار كرده اگر چه گناهي از وي سر نزده بود.

«قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ» گفته شد اي نوح از كشتي يا از كوه فرود آي.

«بِسَلامٍ مِنَّا» بسلامت و نجاتي از جانب ما، و برخي گفته اند يعني با تحيت و سلامي كه از ما بر تو است.

«وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ» و نعمتهاي هميشگي و خير و خوبيهايي فزاينده كه هم چنان پيوسته بر تو فرود آيد.

«وَ عَلي أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ» يعني و بر امتهايي از مؤمنان كه با تو در كشتي بودند. و برخي گفته اند: يعني بر امتهايي از نژاد مردمان با ايماني كه با تو در كشتي بودند. و قول ديگر آن است كه منظور از امتها در اينجا حيواناتي بودند كه با نوح در كشتي بودند، زيرا خداوند در آنها نيز بركت قرار داد.

«وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِيمٌ» يعني امتهايي در آينده از نسل اينها پديد خواهد آمد كه ما در دنيا بأنواع نعمتها آنان را بهره مند خواهيم ساخت ولي آنان كفران نعمت ميكنند و ما نابودشان ميكنيم، و پس از نابودي بعذاب دردناك ما دچار خواهند شد. و حسن گفته است: مردمي كه سر گرم لذتهاي دنيا گردند نابود خواهند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 72

شد زيرا جهل و ناداني و غفلت بر آنان غالب شود، و در نتيجه جز بدنيا و آبادي و لذتهاي آن انديشه نكنند.

«تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ» اين خبرهايي را كه ما بتو داديم از آن خبرهايي است كه علم و اطلاع بدانها نداشتي و از تحت علم تو غايب بود.

«نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ

هذا» يعني اين خبرهايي را كه ما بتو وحي كرديم نه تو آنها را پيش از وحي ما ميدانستي و نه قوم تو از مردم عرب آنها را ميدانستند، زيرا آنها اهل اطلاع از كتابهاي تاريخي نبودند، و برخي گفته اند «مِنْ قَبْلِ هذا» يعني پيش از آمدن اين قرآن و نقل داستانهايي كه در آن است.

«فَاصْبِرْ» پس اي محمد تو هم در مورد تبليغ رسالت و در برابر آزار قوم خود صبر كن چنانچه نوح بر آزار قوم خود صبر كرد، و علت اينكه خداوند داستان پيمبران گذشته را در قرآن كريم تكرار فرموده، همين بود كه پيغمبر اسلام- صلي اللَّه عليه و آله- در برابر آزاري كه از كافران جهالت پيشه و نادانان ميديد در همه حالات صبر و تحمل كند.

«إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ» يعني براستي كه سر انجام پسنديده و نيكو و پيروزي از آن مردمان با تقوي است، چنانچه براي نوح عليه السلام بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 73

سوره هود (11): آيات 50 تا 60 … ص: 73

اشاره

وَ إِلي عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ (50) يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَي الَّذِي فَطَرَنِي أَ فَلا تَعْقِلُونَ (51) وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلي قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ (52) قالُوا يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَةٍ وَ ما نَحْنُ بِتارِكِي آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ (53) إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (54)

مِنْ دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ

(55) إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَي اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (56) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّونَهُ شَيْئاً إِنَّ رَبِّي عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ حَفِيظٌ (57) وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا هُوداً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ نَجَّيْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ (58) وَ تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ (59)

وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ عاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ (60)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 74

ترجمه … ص: 74

و بسوي قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم، و او (بدانها) گفت: اي مردم خداي يكتا را بپرستيد كه معبودي جز او نداريد، و شما (در مورد اينكه بتان را بخدايي ميخوانيد) جز دروغزن بيش نيستيد (50) اي مردم من از شما مزدي براي پيغمبري نميخواهم كه مزد من با كسي است كه مرا آفريده آيا تعقل نمي كنيد (51) و اي مردم از پروردگار خود آمرزش بخواهيد سپس بدرگاهش توبه آوريد تا آسمان را بطور فراوان بر شما ريزان گرداند (و برايتان باران فراوان ببارد) و نيرويي بر نيروتان بيفزايد و بحال كفر و نافرماني (از دعوت من) روي نگردانيد (52) گفتند: اي هود تو (براي دعوت خود) دليل روشني نياوردي، و ما بخاطر گفتار تو از خدايان خود دست بردار نيستيم و بتو ايمان نميآوريم (53) و جز اين چيزي درباره تو نگوئيم كه بعضي از خدايان ما بتو آسيبي ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص:

75

رسانده اند (و باختلال حواس دچار گشته اي) وي گفت: من خدا را گواه ميگيرم و شما هم شاهد باشيد كه من از آنچه جز خدا (مي پرستيد و) شريك او قرار ميدهيد بيزارم (54) و (با اينوضع) هر نقشه اي درباره من ميخواهيد بكشيد و مهلتم ندهيد (55) كه من بخداي يگانه پروردگار خودم و پروردگار شما توكل ميكنم و هيچ جانداري نيست جز آنكه اختيارش بدست خدا است و براستي كه پروردگار من بر طريقه حق است (و از روي عدالت رفتار ميكند) (56) و اگر روي بگردانيد من آنچه را مأمور برسالت آن بودم بشما ابلاغ كردم و خداي من (شما را نابود كرده و) گروه ديگري را جانشين شما خواهد كرد، و شما (با اين رفتارتان) هيچگونه زيان و ضرري بخدا نميزنيد كه پروردگار من نگهبان هر چيز است (57) و چون فرمان (بهلاكت قوم هود) آمد هود را با كساني كه باو ايمان آورده بودند برحمت خود نجات داديم و از عذاب سختي آنها را ايمن ساختيم (58) و اين (قبيله) عاد بودند كه آيه هاي پروردگارشان را منكر شدند و فرستادگان خدا را نافرماني كردند و از هر ستمگر پر عنادي فرمانبرداري كردند (59) اينان در پي نابوديشان لعنت اين دنيا و هم روز قيامت را بدنبال داشتند، بدانيد كه (قوم) عاد بپروردگار خويش كافر شدند، كه دوري (از رحمت خدا) بر آنها باد (60)

شرح لغات … ص: 75

فطر: بمعناي قطعه شدن و جدا شدن است چنانچه برگ از درخت جدا شود.

مدرار: - صيغه مبالغه بر وزن معطار و مقدام است- و بمعناي ريزان بسيار و پي در پي باندازه احتياج نه زيادتر از آن كه موجب

زيان و تباهي باشد.

اعتراء: رسيدن.

انظار: مهلت دادن بشخص در كاري براي سنجيدن و مطالعه در آن.

ناصية: دسته هاي موي سر و يا موي جلوي آن.

عنيد: سركش طاغي.

تفسير … ص: 75

خداي سبحان بدنبال داستان نوح عليه السلام داستان هود را آورده و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 76

«وَ إِلي عادٍ أَخاهُمْ هُوداً» و بسوي قوم عاد برادرشان- يعني برادر فاميلي و قبيله اي نه برادر ديني- هود را فرستاديم.

«قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ … » وي بدانها گفت: اي مردم خداي يگانه را بپرستيد و فرمانبرداريش كنيد نه بتها را كه شما معبودي شايسته پرستش جز خدا نداريد.

«إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ» و شما در اين قول و گفتارتان كه مي گوييد: بتان خدايان ما هستند دروغگو هستيد.

«يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً … » و من براي دعوتي كه از شما بپرستش خدا ميكنم مزدي نميخواهم و مزد من جز بر خدايي كه مرا آفريده نيست، پس چرا سخن مرا تعقل نميكنيد تا بدانيد كه آنچه ميگويم حق است؟

«يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ … » معناي اين جمله و وجه تقديم استغفار بر توبه در اول سوره (ذيل آيه 3 گذشت).

«يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً» تا باران را پي در پي و ريزان بر شما بفرستد، و برخي گفته اند: قوم عاد دچار خشكسالي شده بودند و هود (با بيان اين جمله) بدانها وعده داد كه اگر توبه كنند با آمدن باران سر زمينشان سر سبز و خرم و مزارعشان آباد گردد، و درخت ها بارور و ميوه ها فراوان شود … و بنا بر اين آيه فوق مانند آيه ديگري است كه فرموده: «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ

يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» «1» هر كس از خدا بترسد (و تقوي داشته باشد) خداوند برايش گشايشي قرار دهد و از جايي كه گمان ندارد روزيش دهد.

«وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلي قُوَّتِكُمْ» قوت در اينجا بمال و فرزند و نيرو تفسير شده و همه اينها چيزهايي است كه انسان بدانها نيرو گيرد. و علي بن عيسي گفته: يعني با كثرت افراد و اموال عزتي بر عزتتان بيفزايد، و برخي گفته اند: يعني نيرويي ايماني بر نيروي بدني شما بيفزايد.

«وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ» و بحال شرك و كفر از دعوت من رو گردان نشويد.

__________________________________________________

(1)- سوره طلاق آيه 2.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 77

«قالُوا يا هُودُ … » در پاسخ وي گفتند: اي هود تو حجت و معجزه اي كه صدق گفتارت را آشكار سازد براي ما نياورده اي و ما بخاطر گفتار تو از پرستش بتها دست بر نداريم، و تصديقت نخواهيم كرد.

و آنچه سبب شد آنان حجت و معجزه را با ظهوري كه داشت، و هود آورده بود انكار و دفع كنند چند چيز بود، از آن جمله: تقليد پدران و رؤساي خود، و از آن جمله متهم ساختن هود را در ادعاي خود، زيرا دقت و تحقيق نكردند، و از آن جمله اينكه در صحت و درستي معجزات هود شبهه و ترديد داشتند، و از آن جمله اعتقادات نادرست و خرافاتي بود كه آنها را به انكار حجت و معجزه هود وادار كرد.

و سبب پرستش بتان و دست نكشيدن از آنها نيز چند چيز بود از آن جمله اينكه معتقد بودند پرستش آنها سبب تقرب بدرگاه خداي تعالي است، و ديگر آنكه چه بسا

شيطان بدل آن مردم انداخته بود كه پرستش بتان موجب كاميابي در دنيا است، و ديگر آنكه شايد معتقد بمذهب «مشبّهه» بودند (كه خدا را بمخلوقات او تشبيه كرده اند) و روي همين عقيده بتها را بنظر خود بصورت خداوند مي ساختند و پرستش ميكردند.

«إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ» و اين جمله هم دنباله گفتار قوم هود است كه بدو گفتند: و ما درباره تو جز اين نگوئيم (و غير از اين گمان نمي بريم) كه بعضي از خدايان ما بسبب دشنامي كه بدانها ميدهي آسيبي بتو رسانده كه عقلت را از دست داده اي.

«قالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَرِي ءٌ … » هود گفت: اي مردم خدا را گواه ميگيرم و پس از او شما را شاهد ميگيرم كه من از اين شرك شما بيزارم يعني اگر شما پنداشته ايد كه خدايان شما بخاطر دشنامي كه من بدانها داده ام بمن آسيب رسانده اند من اين بصيرت و بينايي را دارم كه بيزاري جويم از آنچه شما شريك خدا ميدانيد يعني از اين خدايان دروغي كه خيال كرده ايد بمن آسيب رسانده اند. و اينكه آن مردم را بشهادت طلبيد- با اينكه كافر و فاسق بودند و بهمين جهت اهل شهادت و گواهي نبودند- براي اتمام حجت بوده تا (در پيشگاه خدا) معذور باشد. و برخي گفته اند: منظورش از اينكه فرمود «اشهدوا» يعني بدانيد و آگاه باشيد، چنانچه معناي «أُشْهِدُ اللَّهَ … » (در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 78

آيات قرآني) همين است كه يعني خدا ميداند.

«فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ» يعني شما و خدايانتان هر نقشه و نيرنگي ميخواهيد براي من بكشيد و مهلتم ندهيد، زجاج

گفته: اين از بزرگترين معجزات انبياء الهي است كه آنها يك تنه در مقابل امتهاي خود كه همگي بر ضدّ آنها قيام ميكردند ميايستادند، و آنها را با بيانهايي نظير بيان فوق بمبارزه ميطلبيدند، چنانچه در اينجا هود ميگويد: «كيدوني … » و هيچكداميك از آن مردم نتوانستند زياني بوي برسانند، و نوح نيز بقوم خود گفت: «فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ … » «1» و پيغمبر ما- صلي اللَّه عليه و آله- نيز فرمود: «فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ» «2» - اگر نقشه اي (براي من) داريد بكشيد (و كاري اگر از عهده شما ساخته است انجام دهيد). و امثال اين گفتار جز از افرادي كه بياري و نگهداري خدا اطمينان دارند و ميدانند كه خداوند آنها را از شرّ دشمنان نگاه ميدارد، سر نميزند. و اظهار نمي شود.

«إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَي اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ» هود عليه السلام دنباله گفتار خود را ادامه داده گفت: كه من كار خود را بخداي سبحان واگذار كرده و بفرمانبرداري و اطاعت او تمسك جسته و نافرمانيش را ترك كرده ام، و حقيقت معناي توكل بخدا همين است (كه انسان از وي فرمانبرداري كرده و گناه نكند).

«ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها» و هيچ حيوان جانداري نيست كه روي زمين حركت و جنبش كند جز آنكه خدا فرمانروا و مالك آن است كه بهر گونه بخواهد آن را بگرداند و مقهور خويش سازد. و گرفتن «ناصيه» - موي سر يا موي جلوي آن- (كه خداوند بدان تعبير فرموده) كنايه از همين معناي قهر و قدرت است، زيرا كسي كه موي سر كسي را در دست گيرد او را مقهور و ذليل

خود ساخته است.

«إِنَّ رَبِّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» يعني خداي تعالي با اينكه قاهر و قادر است اما با بندگان خويش از روي عدالت رفتار ميكند، و معناي جمله اين است كه خدا عادل

__________________________________________________

(1)- سوره يونس آيه 71- ترجمه و تفسيرش در جلد يازدهم گذشت.

(2)- سوره مرسلات آيه 39. [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 79

است و ظلم نمي كند. و برخي گفته اند: يعني پروردگار من در مورد تدبير كار بندگان بر طريقه حق است كه اعوجاج و لغزشي در آن نيست و آنچه مصلحت بندگان او است و حكمتش اقتضا دارد به همان گونه رفتار ميكند.

«فَإِنْ تَوَلَّوْا» اين جمله ممكن است دنباله سخن هود عليه السلام باشد- يعني اگر شما رو گردانديد … - و ممكن است كلام خداي سبحان باشد يعني اي هود اگر اين مردم رو گرداندند … - و روي اين قول دوم معناي جمله بعد نيز اينگونه ميشود:

«فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ … » پس بآنها بگو: من در مورد ابلاغ رسالت خود تقصيري ندارم بلكه اين شمائيد كه در نتيجه ناداني از نصيحت من رو گردانديد و گرنه همه آنچه را بمن وحي شده بشما ابلاغ كردم.

«وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ» يعني پروردگار من بكيفر كفرتان شما را نابود ميكند و بجاي شما مردم ديگري را جانشين شما ميگرداند كه او را بيگانگي پرستش كنند.

«وَ لا تَضُرُّونَهُ شَيْئاً» و در آن حال شما قدرت بر رساندن زياني هم باو نداريد، و برخي گفته اند: يعني از اين رو گرداندن و اعراضتان ضرري بخدا نميزنيد و براي خدا نيز نابود كردن و هلاكت شما ضرري ندارد زيرا وي روي احتياجي كه

بشما داشته باشد شما را نيافريده (و هيچگونه نيازي بخلقت شما براي خود نداشت).

«إِنَّ رَبِّي عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ حَفِيظٌ» براستي كه پروردگار من هر چه را بخواهد از نابودي و هلاكت حفظ كند، و هر چه را خواهد نابود سازد، و برخي گفته اند: يعني پروردگار من مرا از آزار شما نگاه ميدارد. و ديگري گفته: يعني پروردگار من نگهبان اعمال بندگان خود ميباشد و جزاي اعمال آنها را ميدهد.

«وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا هُوداً … » و چون فرمان ما بهلاكت قوم عاد بيامد هود را با كساني كه بوي ايمان آورده بودند از هلاكت نجات داديم، و گفته اند: شماره آنها چهار هزار نفر بوده.

«بِرَحْمَةٍ مِنَّا» ابن عباس گفته: يعني بهدايت و بياني كه ما نشانشان داديم و ديگري گفته: يعني بنعمتي از جانب ما كه همان نجاتشان بود، يعني ما آنها را برحمت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 80

خويش نجات داديم تا معلوم گردد كه آن عذابي بود كه بخصوص براي نابودي كافران آمده بود و اتفاقي نبود.

«وَ نَجَّيْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ» يعني هم چنان كه از عذاب دنيا نجاتشان داديم از عذاب آخرت نيز نجاتشان داديم، و غليظ بمعناي سنگين و بزرگ است. و محتمل است «غليظ» صفت همان عذابي باشد كه دچار قوم عاد گشت. سپس خداي سبحان كفر قوم عاد را بيان كرده فرمايد:

«وَ تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ» و اين قوم عاد بود كه معجزات هود را با اينكه دليل بر صحت نبوتش بود انكار كردند.

«وَ عَصَوْا رُسُلَهُ» و رسولانش را نافرماني كردند، و اينكه تكذيب هود را بتنهايي تكذيب همه رسولان دانسته بدانجهت است كه

هر كس يك رسول را تكذيب كرد در حقيقت بهمه رسولان كافر شده، و جهت ديگر آن است كه هود آنها را به ايمان آوردن بخود و برسولاني كه پيش از خود آمده بودند و هم چنين بكتابهايي كه بر آنها نازل شده بود دعوت ميكرد، و آن مردم همه را تكذيب كردند و از اينرو همه آنها را نافرماني كردند.

«وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ» و از رؤساي سفله و ساقط از اجتماع (يا پست) پيروي كردند، و برخي گفته اند: «جبار» آن كسي است كه از روي خشم مردم را بزند و بكشد. و «عنيد» آن شخص پر عنادي است كه حق را نپذيرد.

«وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً» و پس از اينكه عاد در دنيا بهلاكت دچار گشتند از رحمت حق نيز دور شدند، زيرا خداي تعالي آنها را از رحمت خود دور ساخت و بمؤمنان نيز دستور داد بر آنها لعنت كنند.

«وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ» و در روز قيامت نيز هم چنان از رحمت حق دور گشتند چنانچه در دنيا دور شدند.

«أَلا إِنَّ عاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ» بدانيد كه قوم عاد بپروردگار خويش كافر شدند.

«أَلا بُعْداً لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ» يعني خداوند از رحمت خود دورشان ساخت پس بسختي دور گشتند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 81

سوره هود (11): آيات 61 تا 68 … ص: 81

اشاره

وَ إِلي ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ (61) قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (62)

قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَما تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ (63) وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَرِيبٌ (64) فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ (65)

فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ (66) وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ (67) كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ (68)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 82

ترجمه … ص: 82

و بسوي ثمود برادرشان صالح را فرستاديم و او بدانها گفت: اي قوم خداي يكتا را بپرستيد معبودي جز او نداريد اوست كه شما را از زمين خلق فرموده، و آباد كردن آن را بدست شما داد پس از وي آمرزش بخواهيد و سپس بدرگاهش روي توبه آريد كه براستي پروردگار من نزديك و اجابت كننده (دعا) است (61) گفتند اي صالح تو پيش از اين مورد اميد ما بودي (و بتو اميدوار بوديم) آيا (اكنون) ما را از پرستش چيزي كه پدرانمان مي پرستيدند باز ميداري و براستي كه ما در آنچه بدان دعوتمان ميكني بسختي در شك و ترديد هستيم (62) گفت اي قوم آيا چه رأيي ميدهيد اگر من با دليل و برهاني كه از جانب خدا آمده ام و خدا رحمتي از خود بمن داده پس كيست كه مرا (با اين نعمتي كه بمن داده) اگر نافرمانيش كنم در قبال او ياريم كند

و شما (با اين سخنان) جز بر خسران و زيانكاري نيفزائيد (63) و اي مردم اين شتر خدا است كه براي شما معجزه است، او را بحال خود واگذاريد تا در زمين خدا بچرد و آسيبي باو نرسانيد كه عذابي نزديك شما را بگيرد (64) ولي آنها (گوش نداده) و شتر را پي كردند، صالح بدانها گفت (اكنون كه اينكار را كرديد) تا سه روز در خانه هاي خود از زندگي بهره مند گرديد (كه پس از آن نابود خواهيد شد) و اين وعده اي است (مسلم) كه دروغ شدني نيست (65) و چون فرمان ما آمد صالح را با كساني كه بدو ايمان آورده بودند برحمت خود از خواري آن روز نجات داديم كه براستي پروردگار تو نيرومند و مقتدر است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 83

(66) و كساني را كه ستم كردند صيحه (آسماني) فرا گرفت و در خانه هاي خويش بيجان گشتند (67) چنان كه گويي هيچگاه در آنجا زندگي نكرده اند، بدانيد كه ثمود بپروردگار خويش كافر شدند، همان كه دوري (از رحمت حق) بر ثموديان باد (68)

شرح لغات … ص: 83

انشاء: ايجاد چيزي است در آغاز بدون وسيله و اسباب.

استعمار: بكار واداشتن شخص قادر را بر آبادي و عمارت زمين.

مس: بمعناي «لمس» است جز اينكه بگفته علي بن عيسي: «مس» ممكن است ميان دو جماد صورت گيرد ولي «لمس» جز در مورد موجودات زنده استعمال نشود چون لمس در جايي است كه درك در آن باشد.

جثوم: برو در افتادن. و يا بگفته برخي: بزانو در آمدن.

غني بالمكان: يعني در جايي توقف كرد و بدان اكتفاء نمود و مغني بمعناي منزل آمده. و اصل غني بهمان

معناي اكتفاء كردن است، و غناي بمال هم از همين معنا است چنانچه آواز غناء را نيز از همين باب گويند كه بدان اكتفاء شود.

تفسير … ص: 83

خداي سبحان بدنبال داستانهاي قبل، داستان صالح را بيان فرموده:

«وَ إِلي ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً» و بسوي ثمود برادرشان (از نظر نسب و قبيله) صالح را فرستاديم، و بگفته جبائي مسكن ثموديان در وادي القري ميان مدينه و شام بوده چنانچه قوم عاد در يمن سكونت داشتند.

«قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ … » تفسيرش در داستان هود گذشت.

«هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ» او است كه خلقت شما را از زمين آغاز كرد، زيرا او بود كه آدم را از زمين آفريد و نسب شما نيز باو باز گردد.

«وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها» يعني شما را آباد كنندگان زمين گردانيد به اين ترتيب كه عمارت و آبادي آن را در تحت اختيار شما نهاد و شما را نيازمند بسكناي در آن كرد. و مجاهد گفته: يعني در دوران عمرتان آن را در اختيار شما گذارد. و ضحاك گفته: يعني

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 84

عمر شما را در زمين طولاني كرد، زيرا عمر ثموديان در دنيا ما بين سيصد تا هزار سال بوده است. و ديگري گفته: يعني شما را بعمارت دنيا از طريق بناي مسكن و زراعت اشجار و غيره مأمور ساخته است «فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ» پس از شرك و گناهانتان از وي آمرزش بخواهيد و سپس توبه و بازگشت بدرگاهش را ادامه دهيد.

«إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ» كه براستي پروردگار من بكسي كه به يگانگي او را بخواند نزديك است «مُجِيبٌ» و نسبت بكسي كه او را بخواند اجابت كننده

است.

«قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا» گفتند اي صالح پيش از اينكه اين سخنان را بگويي ما از تو اميد خير داشتيم چون سابقه نيكي در پيش ما داشتي ولي اكنون با اين گفتارت از تو مأيوس شديم و با اين حرفهاي تازه اي كه ميزني از خير تو نوميد گشتيم. و برخي گفته اند: يعني ما از تو اميد داشتيم و گمان ميكرديم در مرام و مسلكمان كمك ما باشي.

«أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا» آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان پرستيده اند باز ميداري و اين جمله گر چه بصورت استفهام است ولي معناي آن انكار است يعني آنها برنامه حضرت صالح را كه از پرستش معبودان پدرانشان آنها را باز ميداشت چيز منكري ميدانستند.

«وَ إِنَّنا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ» و ما از اين دين و آئيني كه ما را بدان ميخواني در شك و ترديد هستيم و براي ما موجب ريب و تهمت است زيرا ممكن نيست كه پدران ما در ضلالت و گمراهي بسر برده باشند.

«قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي» تفسير اين جمله، پيش از اين در داستان نوح عليه السلام (در ذيل آيه 28) گذشت.

«وَ آتانِي مِنْهُ رَحْمَةً» و خدا از جانب خويش رحمتي- كه همان مقام نبوت بوده- بمن عطا فرمود.

«فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ» پس كيست كه عذاب خدا را- با اين نعمتي كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 85

بمن داده- در وقت عصيان و نافرمانيش از من باز دارد؟

«فَما تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ» يعني با اين گفتارتان كه مي گوييد «آيا ما را از پرستش

آنچه پدرانمان مي پرستيده اند، باز ميداري» بر من چيزي نيفزائيد جز آنكه درباره شما به زيان كاري حكم كنم، و ابن اعرابي گفته: يعني اين سخن چيزي جز زيانكاري بر شما نيفزايد، و برخي گفته اند: معناي اين جمله آنست كه اگر من پيشنهاد شما را بپذيرم (و دست از دعوت خويش بر دارم) مانند كسي هستم كه بخسران و زيانكاري خود بيفزايد.

«وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً» اي مردم اين شتر خدا است كه آن را براي شما معجزه قرار داده زيرا آن را از دل سنگي بيرون آورده تا شما آن را با اين اوصاف مشاهده و ديدار كنيد و به همان گونه كه درخواست كرديد از كوه بيرون آمد. و شتر مزبور حامله بود و روزي كه نوبت آبشخور او بود همه آب قريه را ميخورد و حيوان ديگري با او بر سر آب نمي آمد، و روزي كه نوبت او نبود همه مردم و حيوانات از آن آب استفاده ميكردند، و اين خود بزرگترين معجزه بود، و از اعراب لفظ «آية» حال از جمله «ناقَةُ اللَّهِ» است يعني اگر در نبوت من شك و ترديد داريد اين شتر معجزه من است، و اينكه آن را به «اللَّه» خدا نسبت داد از باب شرافت آن است چنانچه گويند «بيت اللَّه».

«فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ» پس او را در حال چرا واگذاريد و اين معني روي آن است كه جمله «تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ» را از نظر اعراب «حال» بگيريم و محلا منصوب بدانيم و ممكن است آن را جمله مستأنفه بگيريم و بنا بر اين معني چنين ميشود كه آن شتر در زمين

خدا ميچرد و گياه و علف ميخورد …

«وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَرِيبٌ» و بدو آسيبي از زخم و قتل و غيره نرسانيد كه اگر چنين كرديد بعذاب زود رس خدا دچار ميگرديد.

«فَعَقَرُوها» پس يكي از آنها آن شتر را پي كرد و ديگران نيز بدان عمل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 86

راضي بودند. «1»

«فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ» صالح فرمود: اينك سه روز در شهرها و بلاد خود از ديدنيهاي زيبا و صداها و ساير چيزهايي كه بوسيله حواس درك ميشود استفاده كنيد كه پس از آن عذاب خدا شما را فرا خواهد گرفت، و اينكه به بلاد و شهرها در اين آيه «خانه ها» اطلاق شده بخاطر آنست كه خصوصيت شهر و بلد در آن است كه ساكنين خود را گرد آورد چنانچه خانه نيز اينگونه است. و برخي گفته اند منظور از «دار» در اينجا خانه دنيا است، و معناي «تمتعوا» يعني زندگي كنيد، و اينكه از زندگي و حيات به تمتع و بهره گيري تعبير شده براي آنست كه انسان زنده از حواس خود بهره گيرد و متمتع گردد.

و گويند: هنگامي كه آن ناقه را پي كردند بچه اش بالاي كوه رفت و سه بار فرياد كشيد، صالح فرمود: در مقابل هر فريادي يك روز مهلت داريد، و روز اول كه شد رنگهاشان زرد شد، روز دوم قرمز شد، و روز سوم سياه گرديد، و اين بود كه دنبالش فرمود:

«ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ» اين وعده اي كه درباره عذاب و نزول آن پس از سه روز بشما دادم وعده راست و درستي است كه دروغي در آن نيست.

و

جابر بن عبد اللَّه انصاري روايت كرده كه چون رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- در غزوه تبوك بسر زمين «حجر» «2» رسيد بپا ايستاد و خطبه اي ايراد فرمود و در آن خطبه گفت: اي مردم از پيغمبر خود در خواست معجزه نكنيد كه اين قوم صالح بود كه از پيغمبر خود خواستند شتري براي آنها بياورد، و آن شتر در همين درّه ميآمد و آب آنها را ميآشاميد و در عوض مردم روز ديگر كه ميشد بهمان اندازه آبي كه خورده

__________________________________________________

(1)- يعني اينكه خدا بصورت جمع فرموده «فعقروها» با اينكه پي كننده يكي از آنها بوده بدانجهت است كه ديگران بعمل او راضي بودند.

(2)- حجر- بر وزن حبر- نام سر زمين ثمود است كه در وادي القري قرار گرفته و بگفته حموي: اكنون نيز دهي در آن سر زمين بهمين نام موجود است، و آثاري هم از ويرانه هاي قوم ثمود در آنجا ديده ميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 87

بود از آن ناقه شير ميدوشيدند، و چون آن مردم سر كشي و طغيان كردند خدا بدانها فرمود:

سه روز بيشتر زنده نيستيد، و اين وعده اي بود از طرف خداوند كه دروغ شدني نبود و سپس صيحه آسماني آنها را فرا گرفت و همه آن قوم را در هر كجا بودند بجز يك نفر كه در حرم خدا قرار داشت و نامش ابو رغال بود و همان حرم خدا مانع از عذاب او شد بقيه را نابود كرد، اصحاب پرسيدند: اي رسول خدا ابو رغال كه بود؟ فرمود:

پدر قبيله ثقيف.

«فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا» نظير

اين آيه با تفسير آن در داستان عاد در صفحات قبل گذشت.

«وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ» ابن انباري گفته: اين جمله، بر جمله محذوفي عطف شده و تقدير آن چنين است: «نجيناهم من العذاب و من خزي يومئذ» يعني ما آنها را از عذاب و خواري آن روز نجات داديم. يعني آن خواري كه در آن روز دچارشان گرديد.

«إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ» براستي كه پروردگار تو «قوي» است يعني بر هر چيز قدرت دارد، و «عزيز» است يعني چيزي جلوگير و مانع اراده او نگردد.

«وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ» گويند: خداي سبحان بجبرئيل فرمان داد و او بر آنها صيحه اي زد كه يك جا مردند، و ممكنست صيحه اي بوده كه بدون واسطه جبرئيل انجام گرفته و خدا آن را خلق كرده باشد.

«فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ» و آنان در شهرهاي خود بيجان و برو در افتادند، و برخي گفته اند: «جاثمين» يعني بزانو در آمدند و اينكه فرمود: «فأصبحوا» - پس بامداد كردند- بدانجهت بود كه عذاب هنگام بامدادان آنها را گرفت، و برخي گفته اند: صيحه مزبور شبانه آمد و چون صبح شد بآن حال افتاده بودند.

«كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها» گويا اصلا در خانه هاي خود نبوده اند زيرا آثار آنها بكلي از بين رفته بود و تنها اجساد بيجانشان كه از خواري و خفتي كه بر آنها وارد شده بود حكايت ميكرد بر جا مانده بود.

«أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ … » تفسير آن در دنباله داستان عاد گذشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 88

سوره هود (11): آيات 69 تا 76 … ص: 88

اشاره

وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْري قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ (69) فَلَمَّا رَأي أَيْدِيَهُمْ لا

تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلي قَوْمِ لُوطٍ (70) وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ (71) قالَتْ يا وَيْلَتي أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عَجِيبٌ (72) قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ (73)

فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْري يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ (74) إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ (75) يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ (76)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 89

ترجمه … ص: 89

و همانا فرستادگان ما با نويد بنزد ابراهيم آمدند و بدو سلام گفتند او هم سلام گفت و طولي نكشيد كه گوساله برياني (براي پذيرايي آنها) آورد (69) و چون ديد كه دستشان بسوي آن دراز نمي شود آنان را ناآشنا شمرد و ترسي در دلش جاي گرفت، فرستادگان بدو گفتند: نترس كه ما بسوي قوم لوط فرستاده شده ايم (70) و زنش ايستاده بود و از (تعجب يا خوشحالي) بخنديد و ما آن زن را به اسحاق و از پي او به يعقوب نويد داديم (71) زن (با تعجب) گفت: واي بر من چگونه من بزايم با آنكه پير زني هستم و اين شوهرم نيز پير مردي فرتوت است، براستي كه اين داستان شگفت انگيزي است (72) بدو گفتند: چگونه از كار خدا تعجب ميكني، كه رحمت خدا و بركتهاي او بر شما خاندان (شامل) بوده و براستي كه او ستوده و بزرگوار است (73) و چون ترس از دل ابراهيم

بيرون رفت و نويد (فرزند) برايش آمد، با ما درباره قوم لوط بمجادله پرداخت (و در خواست نجاتشان را ميكرد) (74) كه براستي ابراهيم بردبار و پر دعا (يا مهربان) و مطيع بود (75) اي ابراهيم از اين (خواهش) در گذر كه فرمان پروردگارت در رسيده و عذابي كه بازگشت ندارد بر آنها فرود خواهد آمد (76)

شرح لغات … ص: 89

حنيذ: بريان شده، بر وزن فعيل و بمعناي مفعول است، و زجاج گفته:

حنيذ بگوشت بريان شده اي گويند كه بوسيله سنگ داغ بريان شده باشد، و برخي گفته اند: به آن گوشت بريان شده اي گويند كه آبش بچكد چنانچه عرب گويد: «احنذ هذا الفرس» يعني اين اسب را در ريسمان كن تا عرقش بچكد.

ايجاس: بمعناي احساس است. و گفته شود: «أوجس خوفاً» يعني ترس را در دل گرفت.

بعل: شوهر. و اصل اين لغت بمعناي كسي يا چيزي است كه بوضع خود اكتفاء كند و احتياج بديگري نداشته باشد، و از اينرو به نخل خرمايي كه تنها به آب باران اكتفاء كند و احتياجي بآب نهر و چشمه نداشته باشد «بعل» گويند. و بهمين اعتبار بصاحب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 90

خانه و اختيار دار نيز «بعل» گويند.

روع: ترساندن

تفسير … ص: 90

در اينجا خداي سبحان داستان ابراهيم و لوط را بدنبال داستانهاي گذشته بيان ميكند.

«وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْري » و منظور از اين فرستادگان فرشتگان هستند، و در اينكه چند فرشته بوده اند اختلاف است، ابن عباس گفته: سه تا بوده اند، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، و در روايتي كه از امام صادق عليه السلام روايت شده عدد آنها چهار تا ذكر شده و نام چهارمي آنها كروبيل بوده است. و برخي گفته اند: نه تا، و سدّي گفته: يازده تا بوده اند. كه همگي بصورت جواناني امرد وارد شدند.

«إِبْراهِيمَ بِالْبُشْري » حسن و سدي و جبائي گفته اند: اينان با نويد و بشارت به ولادت اسحاق و نبوت او و ولادت يعقوب پس از اسحاق آمدند، و در روايتي كه از امام باقر عليه السلام روايت شده فرمود: اين

بشارت بولادت اسماعيل عليه السلام از هاجر بود، و برخي گفته اند: بشارت بهلاكت قوم لوط بود.

«قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ» يعني فرستادگان ما به ابراهيم سلام كردند، و برخي گفته اند: يعني بسلامتي رسيده اي، كه خدا بتو سلامتي عطا فرموده، و بهر صورت اين جمله تحيت فرشتگان بابراهيم عليه السلام بوده، و ابراهيم نيز در جواب آنها سلام گفت.

«فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ» يعني طولي نكشيد كه ابراهيم روي عادتي كه در پذيرايي ميهمان و آوردن طعام و خوراك براي ايشان داشت گوساله اي بريان براي آنها آورد، و اين بدانجهت بود كه خيال كرد آنها ميهمان هستند چون بصورت بشر بودند، و ابراهيم هم كه ميهمان دوست بود و فرشتگان نيز با بهترين هيئت و صورت بشري بنزد او آمده بودند. و بهمين سبب شتاب در آوردن غذا براي مهمان سنت گرديده.

و چنانچه در شرح لغات گفتيم در معناي حنيذ اختلاف است، ابن عباس و مجاهد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 91

و قتاده گفته اند: «حنيذ» بريان شده با سنگهاي داغ را گويند، و فراء گفته: «حنيذ» آنست كه در زمين گودي بكنند و آن را در گودي بريان كنند، و ابن عطية گفته: «حنيذ» آنست كه پس از بريان شدن آبش بچكد.

«فَلَمَّا رَأي أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ» و چون ابراهيم ديد دستهاي آنان بگوساله بريان دراز نمي شود (و از آن نميخورند) در نظرش ناشناس آمدند.

«وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً» و ترسي از آنها در دل گرفت. و در اينكه سبب ترس ابراهيم چه بود؟ اختلاف است، برخي گفته اند: آنها را جواناني نيرومند مشاهده كرد و خانه ابراهيم عليه السلام نيز در كنار شهر

بود و چون ديد از خوردن غذا امتناع دارند خود را با آن وضع ايمن از بلا نميديد، زيرا رسم مردم آن زمان چنان بود كه چون كسي غذا و طعام ديگري را ميخورد صاحب غذا از ناحيه ميهمان بر جان و مال خود ايمن بود. و برخي گفته اند: ابراهيم خيال كرد آنها دزداني هستند كه براي رساندن آسيبي بدو آمده اند، و ديگري گفته: احساس كرد كه آنها بشر نيستند و براي كار بزرگي آمده اند، و قولي هست كه گفته اند: ابراهيم دانست كه آنها فرشته اند ولي ترسيد كه مبادا براي عذاب قوم او آمده باشند، تا آنجا كه بدو گفتند:

«لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلي قَوْمِ لُوطٍ» اي ابراهيم نترس كه ما براي عذاب و هلاكت قوم لوط آمده ايم و براي عذاب قوم تو نيامده ايم، و برخي گفته اند: آنها دعا كردند و خدا گوساله بريان شده ابراهيم را زنده كرد و برخاسته براه افتاد، در اينوقت ابراهيم دانست كه آنها فرستادگان خدايند.

«وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ» و زنش سارة كه دختر هاران ابن ياحور بن ساروع بن ارعوي بن فالغ و دختر عمو و يا بگفته بعضي دختر خاله ابراهيم بود پشت پرده ايستاده بود و سخن فرشتگان و ابراهيم عليه السلام را مي شنيد.

و مجاهد گفته: «قائمة» يعني آن زن براي خدمتكاري فرستادگان خدا سر پا ايستاده بود و ابراهيم با ميهمانان نشسته بود. و برخي گفته اند: يعني براي نماز ايستاده بود و ابراهيم نشسته بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 92

و در قرائت ابن مسعود چنين است «و امرأته قائمة و هو جالس» - زنش ايستاده و خود او نشسته بود.

«فَضَحِكَتْ» بعضي گفته اند:

مقصود همان حال خنده است كه در هنگام خوشحالي و يا تعجب به انسان دست ميدهد. يعني بواسطه تعجبي كه از قوم لوط كرده بود خنديد كه چگونه با اين نزديكي عذاب بدانها غافل و بيخبرند. و برخي گفته اند:

خنده اش از روي تعجبي بود كه از مشاهده آن وضع باو دست داد، زيرا ديد با اينكه خود كمر بخدمت آنها بسته و از آنها پذيرايي ميكند با اينحال آنان دست بطرف غذا دراز نكرده و از آن نميخورند، و از اينرو تعجب كرده گفت:

از اين مهمانان شگفت است كه ما خود براي پذيرايي و احترام آنان كمر بسته ايم ولي آنها از غذاي ما نميخورند! و زجاج گفته: خنده اش براي آن بود كه قبلا بابراهيم گفته بود: خواهر زاده ات لوط را بنزد خود آر كه من ميدانم بزودي عذابي بر اين قوم نازل خواهد شد و چون ديد گفته اش درست در آمد از خوشحالي خنديد. و برخي گفته اند: خنده اش از روي خوشحالي و تعجبي بود كه از نويد و بشارت ولادت فرزندي بنام اسحاق بدو دست داد، زيرا سن او از پيري به نود و هشت يا نود و نه سال رسيده بود، و شوهرش ابراهيم عليه السلام نيز بسنّ پيري و كهولت رسيده بود و نود و نه يا صد سال داشت، و برخي گفته اند: صد و بيست سال از عمرش گذشته بود و در جواني اولاد دار نشده بودند از اينرو تعجب كرده و از روي تعجب و خوشحالي خنديد. و روي اين معنا در كلام تقديم و تأخيري است و تقدير كلام اينگونه است: «فبشرناها باسحاق و يعقوب فضحكت» يعني ما او

را بولادت اسحاق و يعقوب بشارت داديم و پس از اين بشارت وي خنديد …

و اين معناي اخير از امام باقر عليه السلام نيز روايت شده. «فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ- وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ» يعني ما او را بفرزند ذكوري كه نامش اسحاق و پيغمبر بود مژده داديم، و پس از اسحاق بيعقوب. و ابن عباس گفته: معناي «وراء» نوه- و فرزند فرزند- است. يعني ما او را به پيغمبري كه در ما بين دو پيغمبر قرار داشت نويد داديم.

و منظور همان اسحاق بود كه پدرش ابراهيم و پسرش يعقوب (و هر دو و بلكه هر سه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 93

پيغمبر) بودند.

و برخي چون مجاهد گفته اند: «ضحك» يعني حائض شد و اين معني از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده چنان كه عرب درباره خرگوش گويد «ضحك الارنب» يعني حائض شد. و ضحك- بفتح ضاد- بمعناي حيض است. و در لغت ابي الحارث بن كعب بدرخت خرمايي كه شكوفه يا خرمايش در آمده باشد «ضحك النخلة» گويند. و «ضحك» بمعناي همان شكوفه خرما آمده است.

و برخي براي اين معنا كه ضحك بمعناي خون حيض است بشعر زير استشهاد كرده اند كه گويد:

و ضحك الارانب فوق الصفا كمثل دم الجوف يوم اللقاء «1»

ولي فراء گفته است: من آن را از شخص ثقة و قابل اعتمادي نشنيده ام و صحيح آنست كه آن را بطور كنايه گفته است.

«قالَتْ يا وَيْلَتي أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ» ساره گفت: براستي كه اين داستان عجيبي است كه من در سن پيري از شوهري پير بچه دار شوم، و اين سخن ساره نه آنكه از روي

شك و ترديد او درباره قدرت خداي تعالي بوده بلكه چون اين جريان بر خلاف معمول و خارج از عادت بود از اينرو تعجب كرد، چنانچه موسي عليه السلام هنگامي كه ديد عصايش بصورت اژدهايي در آمده شروع بفرار كرد تا جايي كه بدو گفته شد: «أَقْبِلْ وَ لا- تَخَفْ «2»» - باز گرد و نترس- و گرنه ساره ميدانست كه خداي تعالي قدرت اينكار را دارد، و كلمه «يا وَيْلَتي » هم كه بر زبانش جاري شد نه اينكه معناي حقيقي آن مقصود بوده و ساره بر خود نفرين كرده است، بلكه روي عادتي بود كه زنها وقتي دچار تعجب و شگفت شوند اين كلمه را بر زبان جاري كنند. و برخي گفته اند: ساره از قدرت خدا تعجب نكرد بلكه ميخواست بداند آيا (پس از اين مژده) جوان ميشود يا بهمين حالي كه هست بچه دار ميگردد كه همه آنها عجيب و شگفت انگيز بود.

__________________________________________________

(1)- و خون حيض خرگوشها در بالاي سنگها مانند خون دلها بود كه در روز جنگ ميريخت.

(2)- سوره قصص آيه 31.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 94

«وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً» يعني با اين شوهرم كه ميدانيد پيري فرتوت است.

«إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عَجِيبٌ» براستي كه اين مژده كه بمن داده شده چيز عجيبي است!.

«قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» فرشتگان كه ديدند سارة بشگفت آمده كه چگونه پس از پيري بچه دار شود بدو گفتند: آيا از كار خدا تعجب ميكني؟ و استفهام در اينجا باصطلاح بمعناي تنبيه و توقيف است، يعني آيا تعجب ميكني كه خداي تعالي درباره تو و شوهرت چنين كاري را انجام دهد! «رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ

أَهْلَ الْبَيْتِ» يعني اينجا جاي تعجب نيست زيرا تعجب در مورد كاري معمولا ميباشد كه سبب آن معلوم نباشد و با اينكه نعمت خدا و خيرات بسيار و فزاينده و دائمي او شامل حال شما خاندان هست جاي چنين تعجبي نيست، و محتمل است اين جمله بصورت اخبار از وجود چنين نعمتهايي بر آن خاندان و ياد آوري آن بركات باشد، و ممكن است بصورت دعائي باشد كه فرشتگان بر آنها كرده اند يعني فرشتگان گفتند: رحمت خدا و بركتهايش بر شما خاندان باد، و منظور از «أَهْلَ الْبَيْتِ» خاندان ابراهيم عليه السلام است، و اينكه سارة را جزء خاندان آن- حضرت بشمار آورده بخاطر آن است كه سارة دختر عموي ابراهيم بود، و گرنه در اين آيه دليلي نيست بر اينكه همسر انسان از خاندان او است چنانچه جبائي گفته است.

و در حديث است كه امير المؤمنين عليه السلام بجمعي عبور فرمود و بر آنها سلام كرد، آنها در جواب گفتند: «و عليك السلام و رحمة اللَّه و بركاته عليكم اهل البيت و مغفرته و رضوانه» - يعني سلام بر تو و رحمت و خدا و بركتهاي او بر شما خاندان و آمرزش و خوشنوديش نيز بر شما باد- حضرت بدانها فرمود: از آنچه فرشتگان بپدر ما ابراهيم عليه السلام گفتند تجاوز نكنيد، يعني زياده از اين جمله نگوئيد «رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ».

«إِنَّهُ حَمِيدٌ» براستي كه او در كارهاي خود پسنديده است، و برخي گفته اند يعني او خدايي است كه سپاس اطاعت بندگان خود را دارد.

«مَجِيدٌ» يعني بزرگوار و كريمي است كه پيش از استحقاق بعطا و بخشش آغاز

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 12، ص: 95

كند، و ابو مسلم گفته: يعني قدرت و نعمتش وسيع و فراخمند است. و در خبر است كه سارة جبرئيل گفت: نشانه اينكه گفتي چيست؟ جبرئيل چوب خشكي را بر داشت و در ميان انگشتان خود آن را پيچيد و بصورت چوبي تازه و سر سبز در آمد.

«فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْري » همين كه ترس و خوفي كه از آمدن فرستادگان در دل ابراهيم جايگير شده بود بر طرف گرديد، و مژده بفرزند باو داده شد.

«يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ» با فرستادگان ما سر گرم مجادله درباره قوم لوط گرديد، و مجادله وي با آنها بگفته قتاده باين صورت بود كه بدانها گفت: اگر در ميان آنها پنجاه نفر با ايمان باشد آنها را هلاك ميكنيد؟ گفتند: نه، پرسيد: اگر چهل نفر باشد؟

گفتند: نه، و هم چنان عدد را كم ميكرد و آنها در جواب ميگفتند: نه، تا آنكه پرسيد: اگر يك نفر باشد؟ گفتند: نه، ابراهيم گفت: لوط در ميان آنها است؟ آنها در جواب گفتند: ما آگاهتريم كه چه كسي در آنها است، و ما او را نجات ميدهيم.

و جبائي گفته: مجادله ابراهيم با آنها اينگونه بود كه بآنها گفت: بچه گناهي مستحق چنين عذابي شدند كه از بيخ و بن بركنده و نابود گردند؟ و آيا براستي اين عذاب بر آنها فرود خواهد آمد يا اينكه جنبه تهديد دارد كه از گناه دست باز داشته و بطاعت گرايند؟ و بچه عذابي هلاك گردند؟ و چگونه خداوند مردمان با ايمان آنها را نجات دهد؟ (و امثال اينها). و چون از تمام جهات سؤال كرد خداوند آن

را بنام جدال خوانده، زيرا چنان بود كه ميخواست از مطلب غامض و مشكلي تحقيق كند.

«إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ» براستي كه ابراهيم بردبار و «اوّاه» بود، و معناي «اواه» در ذيل آيه 114 سوره توبه گذشت.

«مُنِيبٌ» يعني در تمام كارهاي خود بخدا رجوع كرده و بدو توكل ميكرد، و در اين جمله اشاره است بآنكه مجادله ابراهيم عليه السلام كار ناشايستي نبود زيرا دنبال جريان مجادله او را بحلم و بردباري مدح فرموده و ميفهماند كه اين مجادله او از روي شفقت و دلسوزي و رأفت صورت گرفته، زيرا گروه بسياري را در آتش عذاب مشاهده ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 96

كرد و دلش بحال آنها سوخت.

«يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا» اين جمله هم دنبال سخن فرشتگان است كه بابراهيم گفتند: اي ابراهيم از اين سخن درگذر و اين مجادله را درباره قوم لوط واگذار.

«إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ» كه براستي فرمان پروردگارت در مورد عذاب آنها آمده و بناچار بر آنها نازل خواهد شد.

«وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ» و بطور مسلم عذابي دفع نشدني كه هيچكس قادر بر دفع آن نيست بر آنها فرود خواهد آمد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 97

سوره هود (11): آيات 77 تا 83 … ص: 97

اشاره

وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِي ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ (77) وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ (78) قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِي بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُرِيدُ (79) قالَ لَوْ

أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلي رُكْنٍ شَدِيدٍ (80) قالُوا يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُها ما أَصابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ (81)

فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ (82) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ (83)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 98

ترجمه … ص: 98

و چون فرستادگان ما بنزد لوط رفتند از آمدنشان پريشان خاطر و دلتنگ گرديد و گفت امروز روز بسيار سختي است (77) و قوم وي بشتاب بسويش آمدند و پيش از آن نيز كارهاي زشت ميكردند، لوط گفت: اي قوم اين دختران منند كه براي شما پاكيزه ترند از خدا بترسيد و مرا در مورد ميهمانانم رسوا نكنيد آيا در ميان شما يك مردي كه داراي رشد باشد وجود ندارد (78) گفتند: تو خود بخوبي دانسته اي كه ما را در دخترانت رغبتي نيست و تو ميداني كه ما چه ميخواهيم (79) لوط گفت: اي كاش در برابر شما نيرويي داشتم يا به تكيه گاهي محكم پناه مي بردم (80) (فرشتگان) گفتند: اي لوط ما فرستادگان پروردگار توأيم اينها هرگز بتو دست نيابند، و تو با خاندان خود پس از گذشتن پاسي از شب از اينجا برويد و كسي از شما بجاي نماند جز زنت كه هر چه بدين قوم برسد بوي هم برسد همانا موعد (هلاكت) اينها صبحگاه است، مگر صبح نزديك نيست؟ (81) و چون فرمان ما بيامد ديار آنها را زير و زبر كرديم و سنگهايي از سنگ و گل متحجر

بر آنها فرو ريختيم (82) كه آن سنگها نزد پروردگارت علامت دار (و نشانه گذاري شده) بود و چنين عذابي از ستمكاران دور نيست (83)

شرح لغات … ص: 98

سي ء: اصل آن «سوئ بهم» بوده و از سوء بمعناي بدي گرفته شده.

ضاق بالامر ذرعاً: يعني مشكلي براي او پيش آمد كه راه گريز از آن را ندارد.

عصيب: سختي و دشواري در مورد خصوص كار شرّ و اصل اين لغت از «عصب» بمعناي پيچيدن و بستن آيد. چنانچه گويند: «عصبت الشي ء» يعني آن را بستم.

و «يوم عصيب» يعني روزي كه گويا شرور در آن بمردم يا بهمديگر پيچيده و بسته شده است.

اهراع: بتندي دويدن.

قطع الليل: بقسمت زيادي كه از شب بگذرد گفته شود، و برخي گفته اند:

به نيمي از آن اطلاق گردد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 99

سجيل: فارسي و معرب «سنگ و گل» است. و ابو عبيده گفته: بمعناي سنگ سخت است. و سجين و سجيل هر دو بيك معنا است، و رسم عرب بر اين است كه نون و لام را بجاي يكديگر آرند. و برخي سجيل را مشتق از «اسجلته» بمعناي «اعطيته» - يعني بدو عطا كردم- دانسته اند، و برخي ديگر آن را از «سجل» بمعناي دلو بزرگ گرفته و گفته اند: معناي آيه اين است كه آن سنگها را مانند دلوي ريزان بر سر آنها ريختيم.

و برخي آن را از «سجال» بمعناي ارسال دانسته اند و يا ديگري از «سجل» بمعناي نامه گرفته و گفته است: گويا عذاب با آن سنگها بر آنها مسجل و ثبت شده بود «1».

مسومة: از سيماء بمعناي علامت و نشانه است.

تفسير … ص: 99

خداي سبحان در اين آيات داستان ورود فرشتگان را بر لوط و جريان آنها را با قوم او بيان داشته فرمايد:

«وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً» و چون فرشتگان ما بصورت افراد انساني بر

لوط وارد شدند.

«سِي ءَ بِهِمْ» از آمدنشان ناراحت شد زيرا از قوم خود بر ايشان بيم داشت.

«وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً» و از آمدنشان دل تنك شد، چون آنها خوش را صورت و آراسته بجمال و زيبايي مشاهده كرد، و از آن طرف آنها وي را به پذيرايي از خويش دعوت كردند، و قوم او نيز در انجام كار زشت با امثال اينگونه افراد شتابان بودند. و برخي گفته اند: يعني كار حفاظت و نگهباني آنها از آن قوم بد كار بر او مشكل شد، زيرا راهي بر حفاظت آنها كه بصورت جواناني امرد آمده بودند نداشت خصوصاً با آن عادت زشتي كه از قوم خود سراغ داشت و ميدانست كه آنها انحراف جنسي داشته و بجنس ذكور متمايل هستند.

«وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ» و با خود گفت: امروز روز بسيار سخت و پر شرّي است كه شرور در آن بهم پيچيده شده است، و جهت اينكه اين سخن را بزبان آورد، همان

__________________________________________________

(1)- و معاني ديگري هم براي سجيل گفته اند كه در تفسير خود آيه بيايد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 100

بود كه نميدانست اين افراد فرشتگان خدا هستند و ترس آن را داشت كه قوم وي كار آنها را برسوايي كشانند.

و امام صادق عليه السلام (در حديثي) فرمود: هنگامي كه لوط در يكي از مزارع نزديك قريه مشغول زراعت بود فرشتگان خدا بنزدش آمده و بر وي سلام كردند. لوط كه خود را با افرادي خوش قيافه و سفيد پوش و عمامه هاي سفيد بر سر مشاهده كرد تعارف منزل كرد و خود جلو افتاد و آنها پشت سرش براه افتادند، در اينوقت لوط پيش خود

گفت:

چه كاري كردم؟ اينان را بنزد قومي كه خود آشناي بوضع آنها هستم مي برم! از اينرو بدانها رو كرده گفت: اما شما بنزد بد مردمي ميرويد، از آن سو خداوند بجبرئيل فرموده بود: قوم لوط را هلاك مكن تا وقتي كه لوط سه مرتبه ببدي آنها شهادت دهد. در اينوقت جبرئيل گفت: اين يك بار، لوط براه افتاد و براي بار دوم برگشته بدانها گفت: براستي كه شما بنزد مردم بدي از خلق خدا ميرويد، جبرئيل گفت: اين دو بار، و لوط همين كه بدروازه شهر رسيد براي سومين بار برگشته بدانها گفت: شما بنزد مردم بدي از خلق خدا ميرويد! جبرئيل گفت: اين سه بار.

لوط وارد شهر شد و ميهمانان نيز پشت سرش وارد شده تا بخانه لوط در آمدند، زن لوط كه آنها را با آن هيئت نيكو ديد بالاي بام رفته و صدا زد ولي مردم نشنيدند از اينرو آتشي روشن كرد، مردم كه دود آتش را ديدند شتابان بطرف خانه لوط آمدند، چنانچه خداي تعالي نيز فرموده:

«وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ» قتاده و مجاهد و سدي گفته اند: يعني بمنظور عمل زشت بسرعت آمدند، و ابو مسلم گفته: همديگر را بدانسو سوق ميدادند.

و (روي قول اول) در مورد كيفيت پيشنهادي هم كه لوط درباره ازدواج آنها با دختران خود كرد اختلاف است كه اين پيشنهاد چگونه بوده است؟ اين پيشنهادها را بآنها در همان حال كفرشان نموده است چنانچه بعضي گفته اند كه در آئين لوط ازدواج زن مؤمنة با مرد كافر جايز بوده چنانچه در صدر اسلام نيز جايز بود و پيغمبر اسلام دختر خود را به ابي العاص بن

ربيع داد با اينكه وي هنوز مسلمان نشده ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 101

بود و سپس اين حكم نسخ شد، و برخي چون زجاج گفته اند: پيشنهاد ازدواج لوط مشروط به ايمان آنها بود چون قبل از اين جريان از دخترانش خواستگاري كرده بودند و آن حضرت روي كفر آنها حاضر بازدواجشان نشده بود و برخي گفته اند:

پيشنهاد ازدواج مربوط بدو تن از بزرگان آن قوم بود كه حضرت لوط ميخواست دخترانش «رغوراء» و «ريتاء» را بازدواج آن دو در آورد.

«فَاتَّقُوا اللَّهَ» يعني از عقاب خدا در انجام اينكار زشت بترسيد.

«وَ لا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي» يعني موجب ننگ براي من نشويد و سبب رسوايي من نگرديد، و با هجوم بر ميهمانانم مرا خجلت زده نكنيد، چون وقتي ننگي بميهمان رسيد در حقيقت اين ننگ بميزبان رسيده.

«أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ» يعني آيا در ميان شما مردي نيست كه به رشد رسيده باشد و عمل بمعروف و نهي از منكر كند و اين مردم را از اينكار زشت باز دارد، و ممكن است «رشيد» در اينجا بمعناي «مرشد» باشد يعني كسي كه بكار حق مردم را وا دارد.

«قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِي بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ» و اين پاسخ آن مردم بود كه وقتي لوط پيشنهاد ازدواج با دخترانش را بآنها كرد و آنها را بازدواج حلال دعوت كرد اين جواب را بدو دادند. يعني ما را بدختران تو نيازي نيست، و اينكه گفتند: ما را در دختران تو حقي نيست، روي اين معنا است كه چون انسان بچيزي ميل نداشت از آن چيز رو- گردان است چنانچه از هر چيزي كه حقي در

آن ندارد روگردان است. و جبائي و ابن- اسحاق گفته اند: يعني ما را در آنها حقي نيست زيرا ما با آنها ازدواج نميكنيم و آنها معتقد بودند كسي كه با زني ازدواج نكند حقي نسبت بدان زن ندارد.

«وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُرِيدُ» و تو خود ميداني كه ما به پسران علاقه داريم نه بزنان.

و چون پند لوط را نپذيرفتند مراتب تأسف خود را از اينكه قدرتي بر دفاع از ميهمانان خود ندارد باين نحو اظهار كرد:

«قالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً» گفت: اي كاش نيرو و قدرت و گروهي داشتم كه بوسيله آنها نيرو ميگرفتم و از ميهمانانم دفاع ميكردم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 102

«أَوْ آوِي إِلي رُكْنٍ شَدِيدٍ» يا يك قبيله و عشيره نيرومند و يا پيرواني داشتم كه بوسيله آنها شما را دفع ميكردم ولي چكنم كه كسي را ندارم! امام صادق عليه السلام فرمود: در اينوقت جبرئيل گفت: اي كاش ميدانست چه نيرويي اكنون دارد؟ آن مردم هم چنان با او بمكابره پرداختند تا بالآخره داخل خانه شدند، جبرئيل فرياد زد: اي لوط آنها را واگذار تا در آيند، و همين كه بخانه در آمدند جبرئيل با انگشت خود بدانها اشاره كرد كه بناگاه چشمهاشان كور شد چنانچه خدا (در جاي ديگر) فرموده: «فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ» «1». قتاده گفته: در خبر است كه پس از لوط پيغمبر، خداوند هيچ پيغمبري نفرستاد جز در ميان عشيره اي نيرومند و قومي مقتدر.

و از رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- روايت شده كه فرمود: خدا برادرم لوط را رحمت كند كه ميخواست بتكيه گاهي نيرومند پناه برد و آن معاونت و

كمك خداي تعالي بود.

و همين كه فرشتگان اندوه و آزاري را كه لوط از قوم خود كشيده بود مشاهده كردند بدو گفتند:

«يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ» اي لوط اندوهگين مباش كه ما براي نابودي اينها آمده ايم.

«لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ» اينان هرگز نمي توانند بتو آسيبي برسانند.

«فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ» شبانه با خاندانت بيرون رويد. سدي گفته: جز همان دو دختري كه لوط داشت كس ديگري بدو ايمان نياورده بود.

«بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ» ابن عباس گفته: يعني در تاريكي شب. و قتاده گفته: پس از پاسي از شب و جبائي گفته: يعني در نصف شب.

«وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ» در معناي اين جمله چند وجه گفته اند:

1- مجاهد گفته: يعني هيچيك از شما به پشت سرش نگاه نكند و اين دستوري بود كه خداوند در مورد اين عبادت بآنها داده بود.

__________________________________________________

(1)- سوره قمر آيه 37.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 103

2- جبائي گفته: يعني هيچيك از شما بمال و اساس زندگي خود كه در شهر دارد توجه نكند.

3- ابن عباس گفته: يعني هيچكداميك از شما خاندان باز نماند.

4- اين جمله دستوري بود بدانها كه وقتي صداي سقوط و ويراني را شنيدند بدان توجه نكنند.

«إِلَّا امْرَأَتَكَ» بعضي گفته اند: آن زن همراه لوط رفت ولي چون صداي سقوط قريه را شنيد فرياد زد، «وا قوماه» كه ناگهان سنگي آمد و او را كشت. و ديگري گفته:

اين جمله استثناء از اصل دستور بود يعني بجز زنت را كه او را با خود نبر.

«إِنَّهُ مُصِيبُها ما أَصابَهُمْ» كه همان عذابي كه بمردم ميرسد به او هم خواهد رسيد و بدين ترتيب بوي دستور دادند او را در شهر بگذارد.

«إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ

أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ» همين كه فرشتگان به لوط خبر دادند كه اينها هلاك ميشوند لوط از شدت دلتنگي و خشمي كه نسبت بدانها داشت بفرشتگان گفت:

هم اكنون اينها را نابود كنيد، فرشتگان در جوابش گفتند: موعد نابودي اينها صبح است.. و جمله بعدي را كه گفتند: «آيا صبح نزديك نيست» براي دلداري لوط گفتند.

و از اين جمله استفاده ميشود كه خداي سبحان هر كه را بخواهد نابود كند در همان زماني كه برايش معين كرده نابود ميكند اگر چه حوصله ديگران بسر رسيده باشد (و شتاب نابودي او را بخواهند) و ممكن است جهت اينكه صبحگاه را موعد هلاكت آنان مقرر فرمود، آن باشد كه چون نفوس در آن وقت آماده ترند و مردم گرد همديگرند.

«فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا» در معناي اين جمله هم چند وجه گفته اند:

1- همين كه فرمان ما درباره هلاكت قوم لوط بفرشتگان آمد.

2- همين كه عذاب ما آمد كه روي اين معني «فرمان» و «امر» خدا همان نفس عذاب بوده.

3- همين كه دستور ما بعذاب آمد.

«جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها» يعني آن قريه را زير و رو كرديم زيرا خداي تعالي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 104

بجبرئيل دستور داد بال خود را زير زمين برد و آن قريه را بلند كرد تا بجايي كه اهل آسمان بانگ خروس و صداي سگانشان را شنيدند سپس آن را واژگون كرد و آنها را در زمين فرو برد كه تا روز قيامت در آنجا فرياد كنند، و روي اين تفسير معناي «جعلنا» يعني به فرمان خود گردانديم كه چون بفرمان او بوده است آن را بخود منسوب داشته و «جعلنا» - گردانديم-

فرموده است.

«وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً» و بر آن ده- يعني بر كساني هم كه در ده نبودند ولي از آن مردم و هم عقيده با آنها بودند- سنگ باريديم، و اين قولي است كه جبائي گفته است، و برخي گفته اند: هنگامي كه جبرئيل آن ده را براي واژگون كردن ببالا برد در همانوقت سنگ بر آن باريد، و قولي هم هست كه سنگ پس از آني بر آنها باريد كه دهشان واژگون شده بود، و اين براي آن بود كه عقوبتشان تشديد شود، و گويند:

آنها جمعاً چهار شهر بوده كه همان «مؤتفكات» باشد بنامهاي «سدوم» و «عامورا» و «دوما» و «صبوايم» و از همه آنها بزرگتر سدوم بود كه لوط پيغمبر نيز در آنجا سكونت داشت.

«مِنْ سِجِّيلٍ» ابن عباس و سعيد بن جبير گفته اند: يعني «سنگ گل» و با اين لفظ سختي و محكمي آنها را بيان فرموده است، و قتاده و عكرمه گفته اند: «سجيل» بمعناي گل است و اين قول را آيه ديگري نيز كه فرموده است «لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِينٍ «1»» تأييد ميكند كه فرشتگان در آنجا گفتند: «ما مأموريم كه سنگهايي از گل بر آنها بريزيم» و از عكرمه نيز نقل شده كه گفته است «سجيل» دريايي است معلق در هوا كه از آن سنگ بريزد، و ضحاك گفته است: «سجيل» همان آجر است، و فراء گفته: «سجيل» گلي است كه آن را پخته باشند بحدي كه همانند سنگ آسيا شده باشد، و ابن زيد گفته:

«سجيل» نام آسمان دنيا است كه اين سنگها از آنجا ميآمد «2».

__________________________________________________

(1)- سوره ذاريات آيه 33.

(2)- ولي ناگفته نماند كه بعضي از اين معاني

و هم چنين معناهايي كه در شرح لغات ذكر شد با توصيف آن به «منضود» كه در آيه است سازگار نيست، و اللَّه اعلم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 105

«مَنْضُودٍ» صفت «سجيل» است و بگفته ربيع يعني آنها را چنان بهمديگر كوبيده بودند كه بصورت سنگي در آمده بود، و قتاده گفته: يعني گويا كنار هم چيده شده بود، و ابن عباس گفته يعني بدنبال يكديگر ميآمد.

«مُسَوَّمَةً» اين كلمه صفت «حجارة» است يعني آن سنگها نشاندار بود و علامتهايي در آنها گذارده شده بود كه دلالت داشت بر اينكه آنها مخصوص عذاب است. و قتاده و عكرمه گفته اند: خطي قرمز در اطراف آن كشيده شده بود، و ربيع گفته: بر هر يك از آن سنگها نام صاحبش نوشته شده بود، و ابن جريج گفته: نشانه اي داشت كه از سنگهاي زمين متمايز بود، و حسن و سدي گفته اند: مهر خورده بود.

«عِنْدَ رَبِّكَ» يعني در علم پروردگار تو، يا در خزينه هاي پروردگارت كه جز وي كسي مالك آنها نيست و جز بفرمان او كسي در آنها تصرف نكند.

«وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ» و اين سنگها از ستمگران امت تو نيز اي محمد دور نيست، و منظور از اين جمله تهديد و ارعاب قريش است، و قتادة گفته: پس از قوم لوط خداوند هيچ ستمگري را از آن سنگها پناه نداده است، پس از خدا بترسيد و از وي بر حذر باشيد. و برخي گفته اند: منظور همان قوم لوط هستند كه همه آنها را فرا گرفت و قتاده گفته است: قوم لوط چهار هزار نفر بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 106

سوره هود (11): آيات 84 تا 95 … ص: 106

اشاره

وَ

إِلي مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ (84) وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (85) بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ (86) قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ (87) قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلي ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ (88)

وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ (89) وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ (90) قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ (91) قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبِّي بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (92) وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلي مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ (93)

وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ (94) كَأَنْ لَمْ

يَغْنَوْا فِيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ (95)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 108

ترجمه … ص: 108

و بسوي مدين برادرشان شعيب را فرستاديم وي بدانها گفت: اي مردم خداي- يگانه را بپرستيد كه معبودي جز او نداريد و از پيمانه و وزن كم ندهيد، من كار شما را خوب مي بينم (و احتياجي بكم فروشي نداريد) و از عذاب روزي كه (كافران را) فرا گيرنده است بر شما بيمناكم (84) و اي مردم پيمانه و وزن را از روي عدالت تمام بدهيد، و چيزهاي مردم را (در داد و ستد) كم مدهيد و كوشش بفساد در روي زمين نكنيد (85) باقيمانده خدا (در معامله صحيح) بهتر است براي شما (از آنچه بوسيله كم فروشي بدست آوريد) اگر ايمان داريد و من نگهبان شما نيستم (86) گفتند آيا نماز و (دين) تو دستورت ميدهد كه ما چيزهايي را كه پدرانمان پرستش ميكرده اند رها كنيم و يا در اموال خويش بهر گونه كه خواهيم تصرف نكنيم؟ براستي كه تو بردبار و با فهم (يا راهنما) هستي (87) گفت: اي مردم بنظر شما اگر با من دليل و برهاني از پروردگارم باشد و روزي نيكويي از جانب خود روزيم كرده (چگونه دست از اطاعتش بر دارم)؟

و نميخواهم آنچه را از شما منع ميكنم خودم (با ارتكاب آن) با شما مخالفت كنم كه هدف من تا آنجا كه بتوانم چيزي جز اصلاح نيست، و توفيق من (در اين دعوت) جز باراده خدا نيست بر وي توكل كنم و بدرگاه او رو آورم (88) اي مردم مخالفت و دشمني با من شما را مستوجب و مستحق آن بلائي نكند كه

بر قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد و (زمان يا مكان) قوم لوط از شما چندان دور نيست (89) و از پروردگار خويش آمرزش بخواهيد و بدرگاهش روي توبه آريد كه براستي پروردگار من رحيم و مهربان است (90) گفتند: اي شعيب ما بسياري از اين چيزها را كه مي گويي نمي فهميم، و تو را در ميان خود ناتوان مي بينيم و اگر بخاطر فاميل و طائفه ات نبود سنگسارت ميكرديم و گرنه تو خود نزد ما عزيز (و محترم) نيستي (91) گفت اي مردم آيا طائفه (و فاميل) من در پيش شما از خدا عزيزترند، كه شما او را فراموش كرده ايد و براستي كه پروردگار من بر آنچه شما ميكنيد آگاه و محيط است (92) اي مردم (حال كه چنين است) شما هر چه توانيد بكنيد و من نيز بوظيفه خود عمل ميكنم و بزودي خواهيد دانست عذاب خوار ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 109

كننده بكه ميرسد و دروغگو كيست؟ شما منتظر باشيد كه من هم با شما منتظر هستم (93) و چون فرمان ما آمد شعيب را با آن كساني كه بدو ايمان آورده بودند برحمت خويش نجات داديم، و آن كساني را كه ستم كرده بودند صيحه (آسماني) گرفت و در خانه هاي خويش بيجان شدند (94) گويي هيچگاه در آنجا نبوده اند، اي كه نابودي (و دوري از رحمت خدا) بر مردم مدين باد چنانچه قوم هود نيز هلاك (و دور از رحمت حق) گرديدند (95)

شرح لغات … ص: 109

وزن: سنجش چيز از نظر سبك و سنگيني بوسيله سنجش.

شقاق: جدايي از روي دشمني و عداوت.

فقه: فهم معناي كلام. و اين لفظ بصورت علم

براي نوعي از علوم ديني در آمده و آن علم بمدلول دليلهاي سمعي است چنانچه علم اصول دين: علم بمدلول دليلهاي عقلي است.

رهط: فاميل و عشيره انسان را گويند.

ظهري: انداختن چيزي در پشت سر بنحوي كه آن را فراموش كند، و هر چه را انسان اهميت بدان ندهد گويند: آن را پشت سر انداخته.

تفسير … ص: 109

در اينجا خداي سبحان داستان شعيب را پيرو داستانهاي پيمبران گذشته آورده.

«وَ إِلي مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً» و بسوي اهل مدين برادرشان شعيب را فرستاديم، و مدين نام قبيله يا شهري است كه قوم مزبور در آن سكونت داشتند، و برخي گفته اند:

قوم مزبور به مدين فرزند ابراهيم منسوب بوده اند.

«قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ» تفسيرش در صفحات قبل گذشت.

«وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ» حقوق مردم را با كم فروشي در كيل و وزن كم ندهيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 110

«إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ» ابن عباس و حسن گفته اند: يعني من زندگي شما را بخير و خوشي و فراخي و ارزاني مي بينم، و روي اين معني شعيب آنها را از قحطي و گراني ترسانده و بر حذر داشته است. و قتاده و ابن زيد و ضحاك گفته اند: منظور از «خير» مال و زيور دنيا است، يعني من وضع شما را خوب مي بينم، اموالتان بسيار و روزيتان فراخ است و احتياجي بكم فروشي نداريد.

«وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ» و من بر شما از عذاب آن روزي كه عذابش همه كافران را احاطه كند و كسي از آن فرار نتواند بيمناكم و منظور همان روز قيامت است. و لفظ «محيط» اگر چه بظاهر صفت

«يوم» است ولي در حقيقت صفت عذاب است.

زيرا احاطه روز بمعناي احاطه عذاب آنست.

«وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ» و اي مردم حقوق مردم را در چيزهايي كه با پيمانه و وزن بمردم ميدهيد از روي عدالت و انصاف تمام بدهيد.

«وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ» و از اموال مردم در معامله ها كم نكنيد.

«وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ» و در افساد و تباهي گام بر نداشته و سعي نكنيد.

«بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» يعني آنچه را پس از اتمام كيل و وزن خداي تعالي از حلال براي شما بجاي بگذارد بهتر است از كم فروشي، و اينكه آن را مشروط به ايمان كرد و فرمود: «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» بدانجهت بوده كه اگر ايمان داشتند اين گفتار را درك ميكردند و مي فهميدند، و ابن جبير گفته: معناي آيه اينست كه نعمتي را كه خداوند براي شما باقي نگهدارد بهتر است از آن سودي كه از راه كم فروشي بدست شما آيد. و حسن و مجاهد گفته اند: يعني اطاعت خدا براي شما بهتر از همه دنيا است، زيرا ثواب آن براي هميشه ميماند ولي دنيا زوال پذير و فاني است چنانچه در آن آيه ديگر نيز فرمود: «وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً … » «1»

و ثوري گفته است: «بَقِيَّتُ اللَّهِ» بمعناي روزي خدا است.

«وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ» و من نگهبان و حافظ نعمتهاي خدا نيستم كه آنها را از

__________________________________________________

(1)- سوره كهف آيه 46.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 111

دست شما بيرون نبرد و تنها حافظ آنها خدا است كه براي شما نگاه دارد، و از اينرو دوام

نعمتهاي او را از راه طاعت و فرمانبرداريش بجوئيد. و برخي گفته اند: معناي آيه اينست كه: من نگهبان اعمال و كردار شما نيستم بلكه خدا است كه اعمال شما را محافظت و نگهداري ميكند و جزاي آن را بشما ميدهد. و ديگري گفته: يعني من نگهبان پيمانه و وزن شما نيستم تا در نتيجه حقوق مردم را بتمامي بپردازيد و بدانها ستم نكنيد بلكه وظيفه من تنها همين است كه شما را از كم فروشي باز دارم.

«قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا» و جهت اينكه اين حرف را بشعيب زدند آن بود كه شعيب بسيار نماز ميخواند و چون نماز ميخواند ميگفت: نماز انسان را از كار بد باز دارد و از زشتيها و منكرات جلوگيري كند از اينرو بدو گفتند:

آيا نماز تو كه خيال ميكني انسان را بكار نيك وادار كند و از كار بد باز دارد اين دستور را بتو داد؟ و اين معنايي است كه ابن عباس گفته است. و از حسن و عطا و ابو مسلم نقل شده كه گفته اند: معناي آيه اينست كه آيا دين تو بتو دستور ميدهد كه دست از دين گذشتگان برداري؟ و اينها گفته اند: جهت اينكه نام نماز را بجاي دين برده اند بدانجهت است كه نماز از مهمترين دستورات دين است، و البته اين سخن را از روي استهزاء و مسخره گفتند.

«أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا» يعني آيا نماز تو بتو دستور ميدهد كه ما دست از پرستش آنچه پدرانمان مي پرستيده اند بر داريم يا از انجام آنچه را در مالهاي خود ميخواهيم يعني از كم فروشي دست بازداريم؟

«إِنَّكَ

لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ» از ابن عباس نقل شده كه گفته است: اين كلام را از روي تمسخر و استهزاء گفتند و منظورشان اين بود كه تو سفيه و نادان هستي، ولي برخي گفته اند: از روي حقيقت گفتند، يعني تو در ميان قوم خود مرد بردباري هستي و شايسته مقام شخصي چون تو نيست كه با قوم خود مخالفت كني.

«قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي» اين سخن شعيب بود كه بآنها گفت و تفسيرش در داستانهاي قبلي گذشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 112

«وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً» برخي گفته اند: منظور از روزي نيكو در اينجا مقام نبوت است. و حسن گفته: معناي اين جمله آن است كه خداوند مرا بدين خود هدايت كرده و روزي خود را بر من وسيع گردانده، چون مال زيادي داشت. و برخي گفته اند: هر نعمتي كه از طرف خداي سبحان بانسان برسد همان روزي وسيع است.

و در اينجا جمله اي در تقدير است كه از نظر ادبي جواب استفهام است و آن اين است كه «آيا با چنين نعمتهايي كه خدا بمن داده از عبادت و پرستش او رو بگردانم … » و اين جمله اي است كه از مضمون كلام معلوم گردد و جمله هاي بالا بر آن دلالت دارد.

«وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلي ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ» يعني من چنان نيستم كه شما را از چيزي نهي كنم و خود بدان دست زنم و هر چه را براي خود به پسندم همان را براي شما پسنديده و انتخاب ميكنم. و معناي ديگر آن است كه هدف من از اينكه شما را از اينكار

نهي ميكنم و باز دارم جلب منفعت براي خودم نيست و چنان نيست كه من شما را از كم فروشي نهي كنم تا سود آن عايد خودم گردد.

«إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ» و من از اين امر و نهي ها جز اصلاح كار دين و دنياي شما نظري ندارم.

«مَا اسْتَطَعْتُ» تا آنجا كه بتوانم و قدرت داشته باشم.

«وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ» و توفيق من در مورد امر و نهي بشما جز بخدا نيست و جز او كسي بمن توفيق نميدهد، و آنچه من انجام ميدهم به نيرو و قدرت خودم نيست بلكه بكمك و لطف خدا و سبب سازي او است.

«عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ» و معناي توكل بر خدا رضايت به تدبير او و واگذار كردن كارها بدو و توسل باطاعت و فرمانبرداري او است.

«وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ» مجاهد گفته: يعني در روز معاد بازگشتم بسوي او است، و حسن گفته: يعني در كردار و نيت دل بخدا رو آورم يعني همه كارهاي خود را براي رضاي خدا انجام دهم.

«وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ..» بگفته زجاج: يعني مخالفت و دشمني

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 113

با من شما را بعذاب زودرس نكشاند … و حسن گفته: يعني عداوت با من شما را بمخالفت با خداوند وادار نكند كه در نتيجه دچار عذابي همچون عذاب گذشتگان خود گرديد.

و سبب اين عداوت و دشمني آنها با شعيب همان بود كه آن حضرت ايشان را بمخالفت با پدران و اجداد خود در پرستش بتان دعوت ميكرد، و از كم فروشي در پيمانه و وزن باز ميداشت.

«مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ»

كه مانند قوم نوح بغرق دچار شويد يا چون قوم هود بباد عقيم گرفتار شويد يا چون قوم صالح بزلزله مبتلا گرديد.

«وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ» قتادة گفته: يعني زمان شما از قوم لوط دور نيست.

و ديگري گفته: يعني سر زمين آنها نزديك سر زمين شما است از آنها پند و عبرت بگيريد.

«وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ» يعني از خدا آمرزش بخواهيد و سپس بوسيله توبه بدرگاهش توسل جوييد، و برخي گفته اند: يعني براي گذشته آمرزش بخواهيد و براي آينده تصميم (به اطاعت و ترك گناه) بگيريد، و ديگري گفته: آمرزش بخواهيد و سپس آن حال را ادامه دهيد، و قول ديگر آنست كه: در علانيه و آشكارا (با زبان) استغفار كنيد و در دل از گذشته نادم و پشيمان باشيد.

«إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ» براستي كه خداي من نسبت به بندگان خود مهربان است و توبه شان را مي پذيرد و از گناهانشان در گذرد.

«وَدُودٌ» و آنها را دوست دارد يعني منافع آنها را ميخواهد. و برخي گفته اند:

يعني با كثرت نعمت بخشي بر آنها جلب دوستي آنها را بكند، و ديگري گفته: «ودود» بمعناي دوست است يعني هر گاه بندگان از وي اطاعت كنند آنها را دوست دارد. و از رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- روايت شده كه فرمود: شعيب خطيب (و سخنور) پيمبران بود.

«قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ» مردمي كه موعظه و نصيحت شعيب را مي شنيدند در پاسخش گفتند: اي شعيب ما معناي بسياري از چيزهايي را كه مي گويي نمي فهميم، و بعضي گفته اند: يعني ما خيلي از حرفهاي تو را نمي پذيريم و بدان عمل

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 12، ص: 114

نمي كنيم، مانند اينكه اگر كسي بشما دستوري بدهد و شما نخواهيد آن كار را انجام دهيد بدو مي گوييد: من نميدانم چه مي گويي، در صورتي كه معناي سخن او را ميدانيد ولي نميخواهيد آن كار را انجام دهيد. و از اين سخن قوم شعيب معلوم ميشود كه آنها در برابر منطق شعيب ملزم شده بودند و بناچار اين حرف را ميزدند.

«وَ إِنَّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً» و ما تو را در ميان خود ناتوان و ضعيف مي بينيم، جبائي گفته: منظور ضعف جسمي و ناتواني بدني است، و سفيان گفته: از نظر چشم و بينايي ديده ضعيف بود، و قتادة و سعيد بن جبير گفته اند: شعيب نابينا بوده. و زجاج گفته:

قبيله «حمير» شخص نابينا را ضعيف ميناميده اند. ولي بنظر ما اين قول صحيح نيست زيرا از اينكه بشعيب ميگفتند «تو در ميان ما ضعيف هستي» معلوم ميشود كه منظورشان از «ضعيف» نابينا نبوده زيرا كسي كه نابينا است در ميان همه مردم نابينا است و معني ندارد كه كسي بدو بگويد «تو در ميان ما نابينا هستي». و اساساً اختلاف شده كه آيا جايز است پيغمبري كه از جانب خدا آمده نابينا باشد و جمعي گفته اند جايز نيست زيرا نابينايي نقصي است كه موجب تنفر مردم است، و عده اي هم در مقابل اينها گفته اند:

نابينايي هم مانند ساير امراض بوده و تنفري ايجاد نميكند. و حسن گفته: ضعيف در اينجا بمعناي خوار و پست است.

«وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ» و اگر بخاطر احترام فاميل و عشيره تو نبود ما تو را با سنگ بقتل ميرسانديم، و برخي گفته اند: منظور از رجم در اينجا دشنام

و ناسزا است يعني تو را دشنام داده و ناسزا مي گفتيم.

«وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ» يعني چنان نيست كه ما بخاطر عزت و نيرويي كه بر ما داري دست از كشتن تو برداشته و بدينجهت تو را بقتل نميرسانيم بلكه بخاطر حرمت قوم و قبيله تو است، و حسن گفته: شعيب عليه السلام در ميان قبيله خود بسيار محترم و عزيز و از اشراف آنها محسوب ميشد، و پس از لوط خداوند پيغمبري را مبعوث نفرمود مگر آنكه در ميان قبيله خود محترم و عزيز بود.

«قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ» شعيب گفت: اي مردم آيا احترام عشيره و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 115

فاميل من نزد شما زيادتر از احترام خداوند است كه بخاطر حرمت آنها دست از آزار من برداشته ايد اما از آن خدايي كه مرا بسوي شما مبعوث داشته ملاحظه اي نداريد؟

«وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا» و خدا را پشت سر خود انداخته و يكسره فراموشش كرده ايد. و مجاهد گفته: مرجع ضمير همان چيزهايي است كه شعيب بدانها دعوت ميكرد يعني آنچه را من مأمور تبليغ آن هستم و براي شما آورده ام پشت سر خود انداخته ايد، و زجاج گفته مرجع ضمير «دستور و فرمان خدا» است يعني دستور خدا را پشت سر انداخته و ترك كرده ايد.

«إِنَّ رَبِّي بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ» براستي كه پروردگار من كارهاي شما را احصاء ميكند و چيزي از وي فوت نشود، و حسن گفته: يعني نسبت بأعمال شما بينا و خبير است و جزاي شما را در مقابل آنها ميدهد.

«وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلي مَكانَتِكُمْ» اي مردم بر همين حالي كه هستيد هر چه

خواهيد بكنيد، و «مكانة» همان حالي است كه انسان ميتواند در آن حال عملي را انجام دهد و اين جمله تهديدي است در صورت و قالب «امر» و معناي آن اين است كه شما مردم مانند آن است كه مأمور شده ايد در همين حال كفر و طغيان بمانيد و اين نهايت خواري و پستي است. و برخي گفته اند: منظور اين است كه شما آنچه را برايتان ممكن است بكنيد، يعني شما كاري كه مي گوييد بكنيد و من هم همان كاري را كه ميگويم ميكنم. و قول ديگر آنست كه معناي اين جمله مانند آيه «لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ» است يعني «شما بر دين و آئين خود باشيد و من هم بر دين خود … » و اين دليل بر اين است كه آن حضرت از قوم خود نااميد شده بود.

«إِنِّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ» و من هم بر طبق دستور پروردگارم- يا بر آنچه از بيم دادن شما مأمور هستم- عمل ميكنم، و بزودي ميدانيد كداميك از ماها خطا كار و ستمگر بر خويشتن هستيم، و برخي گفته اند: يعني بزودي سر انجام كار بر شما روشن خواهد شد و عاقبت كار را خواهيد دانست.

«مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ» و بزودي راستگو از دروغگو متمايز خواهد گرديد و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 116

دروغگو بعذاب خوار كننده خدا دچار خواهد گرديد.

«وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ» شما منتظر عذاب موعود خدا باشيد كه من هم چشم براه آمدن عذاب و فرود آمدن آن بر شما هستم، و ابن عباس گفته است: معناي آيه اين است كه شما منتظر عذاب و لعنت خدا باشيد كه من

هم منتظر رحمت و ثواب و نصرت حق هستم. و ديگري گفته: يعني شما منتظر وعده هاي دروغ شيطان باشيد كه من هم چشم براه وعده هاي راست خداي رحمانم.

و از امام علي بن موسي الرضا عليه السلام روايت شده كه فرمود چه بسيار نيكو است صبر و انتظار فرج، مگر گفتار بنده صالح (شعيب) را نشنيده اي كه ميگفت:

«چشم براه باشيد كه من نيز چشم براه هستم».

«وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً … » تفسير آيه در داستان حضرت هود و صالح گذشت.

«وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ» و آنان كه ستم كرده بودند دچار صيحه شدند و منظور همان صيحه اي است كه جبرئيل بر آنها زد. و بلخي گفته: ممكن است منظور از صيحه همان صيحه و فرياد باشد و ممكن است منظور هلاكت و نابودي آنها بنوعي از عذاب بوده است چنانچه عرب گويد: «صاح الزمان بهم» يعني هلاك و نابود گشتند و در شعر امرء القيس نيز هست كه گفته: «فدع عنك نهباً صيح في حجراته … » «1»

«فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها» تفسير اين آيه نيز در داستان صالح گذشت.

«أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ» بدانيد كه مردم مدين از رحمت خدا بسختي دور شدند چنانچه ثمود دور گشتند. و برخي گفته اند: يعني نابودي بر آنها باد چنانچه قوم ثمود نابود گشتند.

__________________________________________________

(1)- شعر در كتاب جامع الشواهد با ترجمه و شرح و شاهد ذكر شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 117

سوره هود (11): آيات 96 تا 103

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ (96) إِلي فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ (97) يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ

الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ (98) وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ (99) ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُري نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصِيدٌ (100)

وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ (101) وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُري وَ هِيَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ (102) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ (103)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 118

ترجمه … ص: 118

و ما موسي را نيز با آيه هاي خويش و حجت و برهان روشن (و آشكار) بسوي فرعون برسالت فرستاديم (96) بسوي فرعون و بزرگان قوم وي، ولي آن مردم دستور فرعون را پيروي كردند اما دستور فرعون روي رشد (و صلاح مردم و خير خواهانه) نبود (97) و در روز قيامت پيشاپيش آنها برود و بدوزخ واردشان كند و (دوزخ) بد جايگاه وروديست (98) و در اين دنيا و روز قيامت بلعنت دچار گشتند و چه عطا (و بهره) بدي داده شدند (99) اين خبرهاي دهكده ها است كه بر تو حكايت كنيم كه بعضي از آنها (هنوز) بر پا است و (بعضي) از بين رفته (و نابود) شده اند (100) و ما بدانها ستم نكرديم بلكه خود آنها بر خويشتن ستم كردند و چون فرمان پروردگار تو بيامد خدايان آنها (و بتهاشان) بدرد آنها نخوردند و جز زيان و خسران بر آنها نيفزودند (101) و اين چنين بود بر گرفتن پرودگارت هنگامي كه اهل دهكده ها را كه

ستمگر بودند بر گرفت كه براستي بر گرفتن (و انتقام) او دردناك و سخت است (102) و در اين جريان عبرتي است براي كسي كه از عذاب آخرت بترسد و آن روزي است كه همه مردم در آن گرد آيند و روزي است كه همه در آن حضور يابند (103)

شرح لغات … ص: 118

قدم- يقدم- القوم قدماً: بمعناي پيشاپيش رفتن بر مردم.

رفد: كمك. و رفد بمعناي عطا نيز آمده ولي از همين معنا گرفته شده چون كمكي است از طرف شخص عطا كننده.

حصيد: بمعناي (محصود) چيده شده، و اصل آن از «حصد» بمعناي درو كردن زراعت است. و گويند: «حصدهم بالسيف» يعني آنها را با شمشير كشت.

تتبيب: از «تبت يده» گرفته شده و بمعناي خسران و زيان است.

تفسير … ص: 118

خداي سبحان در اين آيات داستان موسي عليه السلام را بدنبال قصه ساير انبياء بيان فرموده.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 119

«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا» ما موسي را بوسيله معجزات و دليلهاي روشن خويش كه دلالت بر نبوت او ميكرد فرستاديم.

«وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ» و حجتي آشكارا و خالص از فريب و نيرنگ بنحو اتم و كامل.

و لفظ «سلطان» اگر چه بهمان معناي آيه و معجزه است ولي جهت اينكه بدنبال «آيات» و بصورت عطف آمده آن است كه «آيات» از نظر بزرگي اعتبار حجت است ولي «سلطان» را از جهت نيروي عظيمي كه در ابطال خصم دارد حجت گويند، و هر دانشمندي كه دليلي نيرومند براي دفع شبهه طرف نزاع خود داشته باشد داراي سلطنت است. و گفته اند: سلطنت از نظر حجت و دليل قوي تر و نافذتر از سلطنت مملكتي است. و هر گاه كسي از نظر دليل ذي حق بود پيرويش واجب است، و اگر چنين نباشد پيرويش لازم نيست.

«إِلي فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ» يعني بسوي فرعون و قوم او و يا اشراف و بزرگان قوم او كه هيبتشان دلها را پر كرده بود.

«فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ» و آنان دستور فرعون را

پيروي كردند ولي دستور خدا را واگذاردند، و دستور فرعون هدايت كننده نبود و موجب رشد آنها نمي شد و بخيري راهبري نميكرد. و منظور از «أمر» در اينجا كار و فعل است يعني رفتار و عمل فرعون آنها را بشرّ و بدي وادار ميكرد و از خير و نيكي باز ميداشت.

«يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ» و فرعون در روز قيامت پيشاپيش قوم خود پيش ميرود تا آنها را بدوزخ وارد كند چنانچه در دنيا به راه دوزخ آنها را دعوت ميكرد.

«فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ» يعني آبي كه براي رفع تشنگي بر سر آن در آيند آتش است و بد آبشخوري است. و اينكه آبشخور آنان را بنام آتش خوانده براي آن است كه با ورودگاه اهل بهشت كه نهرها و چشمه ها است مطابقت داشته باشد، و برخي گفته اند: معناي آيه اين است كه ورودگاه آنان آتش است و بد ورودگاهي است، و ديگري گفته: يعني بهره اي كه از آتش نصيب آنها شده به بهره و نصيبي است، و اينكه لفظ «بئس» بمعناي بد در اينجا آمده با اينكه مطابق با عدالت است براي سختي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 120

و ناگواري آن است.

«وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ» و در اين دنيا دچار لعنت گردند كه همان غرق در آب باشد و در روز قيامت نيز به لعنت دچار شوند كه همان عذاب آخرت باشد، و برخي گفته اند: خدا در دنيا آنان را بلعنت دچار كرد باين ترتيب كه آنها را از رحمت خود دور ساخت و پيمبران و مؤمنان نيز بر آنها لعنت كنند، و در روز قيامت

نيز بلعنت دچار گردند كه در هر كجا باشند لعنت از آنها جدا نشود.

«بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ» يعني عطاي كسي كه از آتش و لعنت باشد بد عطائي است و اينكه نام آن را عطا گذارده براي مقابله آن با عطاهاي اهل بهشت از انواع نعمتهاي الهي است، قتاده گفته: دو لعنت از جانب خدا براي آنها پي در پي آمده لعنت دنيا و لعنت آخرت، و نافع بن رزاق از ابن عباس پرسيد: معناي «بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ» چيست؟

گفت: لعنت دنبال لعنت.

«ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُري نَقُصُّهُ عَلَيْكَ» يعني اي محمد اين خبر از خبرهاي بلاد و شهرها است كه براي تو ذكر كرده و بتو خبر ميدهيم تا تذكر و تسليتي براي تو باشد.

«مِنْها قائِمٌ وَ حَصِيدٌ» كه بعضي از اين ديار اكنون آباد و بعضي ديگر خراب و ويران است كه نابود گشته و ديگر آباد نشده است، و قتاده و ابو مسلم گفته اند: يعني بعضي از آن بناها سر پا مانده اگر چه ساكني در آنها نيست و بعضي بكلي ويران گشته و آثارش از بين رفته مانند علفي كه آن را درو كرده باشند. و ابن عباس گفته: يعني بعضي از آنها سرپا است كه شما آنها را مي نگريد و بعضي نابود گشته و ساكنانش از بين رفته اند.

«وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ» و در مورد نابود كردن آنها ما ستمي بايشان نكرديم بلكه خودشان بر خويشتن ستم كردند كه كافر شده و دست بكارهايي زدند كه مستحق نابودي گشتند، و بدين ترتيب بر خود ستم كردند.

«فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ … » و بتهاشان كه جز خدا آنها را ميخواندند براي اينان

كاري نكرده و بدردشان نخورد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 121

«لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ» هنگامي كه عذاب پروردگارت بيامد، يا وقتي كه امر پروردگارت بنابودي آنها آمد.

«وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ» مجاهد و قتاده گفته اند: يعني جز بر زيانكاري و نابودي آنها چيزي نيفزودند. و سبب اينكه نابودي و زيان را به بتها نسبت داده بدان جهت است كه آن بتها سبب خسران و زيانشان گشتند و اگر آنها را پرستش نمي كردند هلاك نمي شدند.

«وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُري وَ هِيَ ظالِمَةٌ» يعني هم چنان كه در مورد هلاكت و دچار شدن بعذاب درباره ملت هاي گذشته براي تو ذكر كرديم مؤاخذه و گرفتن پروردگارت درباره اهل شهرها وقتي كه ستمگر شوند اينگونه است … و در صحيح مسلم و بخاري از رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- روايت شده كه فرمود: خداي تعالي به شخص ستمگر مهلت ميدهد تا هنگامي كه او را گرفت ديگر از تحت فرمان او بدر نرود، و سپس اين آيه را قرائت فرمود.

«إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ» براستي كه بر گرفتن خداي سبحان در مورد شخص ستمگر سخت دردناك و الم انگيز است.

«إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ» و در آنچه براي تو داستان كرديم عبرت و بينايي و نشانه بزرگي است براي كسي كه از عقوبت خدا در روز قيامت بيم داشته باشد، و اينكه اين عبرت و بينايي را مخصوص بكسي دانسته كه از عقوبت خدا بترسد (با اينكه براي همگان عبرت است) بدانجهت بوده كه تنها اين دسته از مردم هستند كه با تدبر و تفكر در اين داستانها پند گيرند

و منتفع گردند.

«ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ» و اين روزي است كه همه مردم از پيشينيان و پسينيان براي جزاء و حساب در آن روز جمع شوند و مرجع ضمير در «له» همان روز قيامت است.

«وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ» و آن روزي است كه همه خلايق از جن و انس و اهل آسمان و زمين در آن روز حاضر گردند و جز آن روز روز ديگري كه داراي اين خصوصيت باشد وجود ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 122

سوره هود (11): آيات 104 تا 108 … ص: 122

اشاره

وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلاَّ لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ (104) يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ (105) فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ (106) خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ (107) وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ (108)

ترجمه … ص: 122

و ما آن روز را جز براي مدتي معين بتأخير نيندازيم (104) آن روز كه بيايد هيچكس جز باذن وي سخن نگويد پس دسته اي بدبخت و دسته اي نيكبخت باشند (105) اما آن دسته كه بدبختند در آتش دوزخند و ناله و فريادهايي دارند (106) و تا آسمانها و زمين بر پا است در آنجا جاويدانند جز آن كس كه خدا بخواهد كه براستي پروردگار تو هر چه خواهد ميكند (107) و اما آن دسته كه نيكبختند در بهشتند و تا ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 123

آسمانها و زمين هست در آن جاويدانند جز آن كس كه خدا بخواهد و اين عطائي است قطع نشدني (108)

شرح لغات … ص: 123

شقاء و شقاوت و شقوت همه بمعناي بدبختي است. و سعادت نيز ضدّ آن ميباشد.

زفير: آغاز صداي الاغ است و شهيق آخر آن. و نفسي را نيز كه پي در پي از روي اندوه ميكشند و داراي صدا باشد زفير گويند، و شهيق: صداي طولاني جانسوزي است كه از دل بر آيد.

خلود: بودن در كاري هميشه. و دوام: بقاء هميشگي است. و بهمين اعتبار بخداي سبحان «دائم» گفته شود ولي «خالد» گفته نشود.

جذّ: بمعناي قطع است.

تفسير … ص: 123

خداي سبحان دنباله آيه فوق كه درباره «روز مشهود» يعني روز قيامت بود فرمود:

«وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ» يعني ما آن روز را تأخير نيندازيم مگر براي مدتي كه خداي تعالي روي علم خويش بصلاح مردم در ادامه تكليف خود بر ايشان آن روز را تحت شماره در آورده، و اين تعبير دليل بر نزديكي روز قيامت است زيرا هر چه تحت شماره در آيد رو بزوال و تمامي است. و اينكه حرف «لام» بر سر «اجل» در آورده و بجاي آن «الي» نياورد براي آنست كه «لام» دلالت بر غرض ميكند و معناي جمله آن ميشود كه تأخير آن روي حكمت بوده ولي لفظ «الي» بچنين معنايي دلالت نميكرد.

«يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ» هنگامي كه روز قيامت بيايد احدي در آن روز جز به اذن پروردگار تعالي و فرمان او تكلم نكند، يعني جز بسخن نيكويي كه مأذون هستند تكلم ديگري نميكند، زيرا مردم در آنجا ملزم بترك كارهاي زشت هستند، و از آنها عمل زشتي سر نميزند و اما چيزهايي كه زشت و قبيح نيست در انجام آن مأذون

ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 12، ص: 124

هستند- و اين معنايي است كه جبائي از آيه كرده است- ولي بهتر آن است كه بگوئيم معناي آيه آن است كه در آخرت احدي سخن سودمندي مانند شفاعت و وساطت و امثال آن بر زبان نياورد جز باذن پروردگار.

سؤال- اگر كسي بگويد: چگونه ميان اين آيه با آيات ديگري كه دلالت دارد بر اينكه كسي در آن روز سخني نگويد جمع ميكنيد و آنها را با يكديگر وفق ميدهيد؟ مانند اين آيه كه فرمود: «هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ» «1» - آن روز روزي است كه سخن نگويند و اجازه شان ندهند كه عذر آورند- و اين آيه «فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ» «2» - در آن روز از آدمي و جن از گناهش نپرسند- و در جاي ديگر فرمود: «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» «3» - نگاهشان داريد كه مورد بازخواست هستند- و امثال اين آيات كه در ظاهر با اين آيه متناقض است؟

پاسخ- در جواب گوئيم كه روز قيامت داراي توقفگاههايي است كه در بعضي از آن توقفگاهها اجازه سخن بمردم داده ميشود و در بعضي جاها اجازه نميدهند،- و اين معنايي است كه از حسن نقل شده- و ديگري گفته: معناي اينكه فرموده است:

«لا يَنْطِقُونَ» - در آن روز سخن نميگويند- يعني از روي منطق و استدلال سخن نميگويند اما در مورد اقرار بگناهان خود و سرزنش كردن يكديگر و گناهان را بگردن يكديگر انداختن با هم سخن ميگويند، و اين جمله در آيه فوق مانند آن است كه شما بكسي كه زياد حرف زده اما هيچيك از روي منطق

و استدلال نبوده مي گوييد:

چيزي نياوردي و سخني نگفتي- كه منظور سخن مستدل و منطقي است- و نظيرش را خداي سبحان فرموده است در آنجا كه گويد «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ» «4» - كر و لال و كورند- در صورتي كه آنها در ظاهر مي شنيدند و سخن ميكردند و مي ديدند اما از آنجايي كه سخن حق را نمي پذيرفتند و در آن تدبر نمي كردند مانند شخص كر و لال و كور بودند.

__________________________________________________

(1)- سوره مرسلات آيه 35- 36.

2- سوره الرحمن آيه 39.

(3- سوره صافات آيه 24.

4- سوره بقره آيه 18. [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 125

و اين هر دو وجهي كه گفته اند نيكو است.

و اما آيه «فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ» معنايش آن است كه آنها براي شناسايي و استعلام از گناهانشان پرسش نشوند از جهت اينكه خداي سبحان عالم به اعمال و كردار آنها است و نيازي به پرسش و سؤال نيست، بلكه پرسش و سؤالي كه از آنها ميشود از روي توبيخ و سر كوفت زدن بآنها است، و براي آن است كه آنان را ملزم و محكوم كنند چنانچه در آن آيه ديگر نيز كه فرمود «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» منظور همين است كه پرسش از روي سرزنش را تثبيت فرموده و سؤال از روي استعلام را نفي فرموده است و بنا بر اين تناقضي ميان اين آيات وجود ندارد.

«فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ» و با اين جمله خداي سبحان خبر ميدهد كه آنها دو دسته اند، دسته اي اشقياء و بدبختان كه سزاوار عقاب و عذابند، و دسته ديگر سعداء و نيكبختان كه مستحق ثواب و پاداش نيك اند

و شقاوت نيرو و قوه اسباب بلاء است چنانچه سعادت قوه اسباب نعمت است، و شقي آن كسي است كه بكردار زشت خود در نافرماني خدا بدبخت گشته، و سعيد آن كسي است كه بكار نيك در راه فرمانبرداري و اطاعت خداوند خوشبخت گرديده، و مرجع ضمير در «منهم» مردم هستند كه در آيه پيشين يعني در آيه «مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ» ذكر شده بود، و برخي گفته اند: به «نفس» در جمله «لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ» بر ميگردد زيرا «نفس» اسم جنس است.

«فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ» يعني آنان كه در اثر اعمال زشت مستحق عذاب و در نتيجه بدبخت شده اند در آتش دوزخ خواهند بود، و اينكه پيش از ورود بدوزخ آنها را به شقاوت توصيف فرموده براي آنست كه وضع آنان طوري است كه بدوزخشان ميكشاند و منجر به بدبختيشان ميشود. و اين حديث كه از رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- روايت شد كه فرمود:

«الشقي شقي في بطن امه»

- بدبخت در شكم مادرش بدبخت است- منظور خبر دادن از وضع آينده آن كسي است كه در اثر ارتكاب اعمال زشت ببدبختي گرايد و همان اعمال زشت او را بدوزخ كشاند، چنانچه در مورد كسي كه پدر پيري دارد گويند «او يتيم است» يعني بزودي يتيم شود- نه آنكه الان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 126

يتيم است-. «1»

«لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ» زجاج گفته: «زفير» و «شهيق» نام صداي افراد غمگين و محزون است. و «زفير»: به ناله شديد و بد صدا گويند مانند ابتداي صداي الاغ، و «شهيق» ناله سخت و بلند را گويند همانند

آخر صداي الاغ. و ابن عباس گفته:

منظور ناله و آه حسرت و نفس بلند و گريه ممتد ميباشد.

«خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ» در تأويل اين آيه در دو

__________________________________________________

(1)- و خلاصه اشكالي كه موجب انحراف جمعي گشته و وسيله اي بدست جبريان داده و ديگران از آن پاسخ گفته اند و مصنف نيز بطور اجمال باشكال و جواب مزبور اشاره فرموده اين است كه:

بعضي بظاهر اين آيه تمسك جسته و گفته اند: اينكه خداوند مردم را بدو دسته شقي و سعيد تقسيم كرده و اشقياء را اهل دوزخ و سعداء را اهل بهشت دانسته است دليل بر اين است كه جمعي در همين دنيا بحكم خداوند شقي هستند و جمعي ديگر سعيد و خوشبخت هستند و حكم خداوند قطعي و غير قابل تخلف است، پس آن كس كه شقي است در همين دنيا بحكم خداوند و بطور اجبار شقي است و آن كس كه سعيد است نيز همين گونه است، و بدنبال اين مطلب آن همه حرفها و سخنها گفته اند تا آنجا كه بحديث معروف

«الشقي شقي في بطن امه و السعيد سعيد في بطن امه»

نيز در اينباره تمسك جسته و بنظر خودشان مطلب را مسلم گرفته اند.

و خلاصه پاسخي كه مصنف و ديگران دانشمندان بزرگوار از اين سخن داده اند آنست كه ظرف حكم خداوند قيامت است نه دنيا و خبري كه خداوند از شقاوت و سعادت آنها داده و حكمي كه در اينباره فرموده- اگر چه بصورت ماضي است- اما ظرف آن آينده است و چون سر انجام و مآل كار و اعمال و كردار مردم طوري است كه آنها را

بشقاوت و سعادت ميكشاند خداي تعالي هم اكنون حكم بشقاوت و سعادت و يا بتعبير ديگر خبر از شقاوت و سعادت آنها داده است چنانچه شما كودكي را كه پدري پير و فرتوت دارد حكم به يتيمي و بي پدري او ميكنيد و از وي به يتيم تعبير ميكنيد و منظور اين نيست كه هم اكنون يتيم است بلكه منظور اين است كه با اين وضعي كه او در پيش دارد بزودي يتيم خواهد شد، و معناي كلام رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- نيز همين است كه شخص مرتكب اعمال زشت آينده اش شقاوت و اهل دوزخ است … و البته خوانندگان محترم براي تحقيق بيشتر بايد بكتابهاي مفصلي كه در اينباره نوشته شده از آن جمله بتفسير شريف- الميزان و يا ترجمه آن در تفسير همين آيه مراجعه كنند و شرح بيشتر از وضع پاورقي ما خارج است و اينمقدار هم براي توضيح كلام مصنف رحمه اللَّه تعالي بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 127

جاي آن بحث شده و هر دو از جاهاي مشكل قرآن است.

اول- در اينكه خلود و جاويدان ماندن آنها در دوزخ محدود بمدت دوام آسمانها و زمين شده …

دوم- در معناي جمله اي كه بصورت استثناء آمده كه فرموده «إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ» - مگر آن كس را كه خدا بخواهد … - «1»

اما در مورد تفسير جمله اول چند قول است:

1- ضحاك و جبائي گفته اند: منظور آسمان و زمين آخرت است كه از اين آسمان و زمين دنيا بصورت ديگري در قيامت تبديل ميشوند و آسمان و زمين آخرت فنا و زوال ندارد و

هميشگي است.

2- منظور آسمان و زمين بهشت و جهنم است، زيرا هر چه بالاي سر انسان است آن را آسمان گويند چنانچه هر چه را پاي انسان روي آن قرار گيرد زمين گويند. و اين وجه نيز مانند وجه اول و يا نزديك بآن است.

3- وجهي است كه حسن گفته و آن اين است كه اين جمله براي تشبيه ذكر شده و معناي «ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ … » يعني تا قيامت بر پا است و آن هميشگي است چنانچه دوام آسمان و زمين دنيا بمقدار مدت دوام دنيا است.

4- جمله مزبور كناية از ابديت و هميشگي بودن است و منظور خصوص آسمان

__________________________________________________

(1)- آنچه موجب شده كه مؤلف (ره) در اينجا بطور مبسوط بحث كند و اين آيه شريفه را از آيات مشكله قرآن كريم بداند مطلبي است كه در بادي نظر از ظاهر آيه استفاده ميشود زيرا از دو جاي اين آيه بحسب ظاهر استفاده ميشود كه كفار و اهل شقاوت هميشه در دوزخ نيستند و باصطلاح مخلد در جهنم نخواهند بود، يكي از جمله «ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ … » كه توقف آنها را در دوزخ محدود بزمان وجود آسمانها و زمين فرموده و ما بطور قطع ميدانيم كه روزي فرا ميرسد كه آسمانها و زمين از هم متلاشي شده و نابود شوند، و ديگر از آنجا كه فرمود «إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ» كه توقف آنها را معلق بمشيت خود دانسته و حكم به خلود آنها نفرموده است …

با اينكه در آغاز آيه و هم چنين در آيات ديگر قرآني حكم بخلود كفار در جهنم شده و توقف آنها را

در دوزخ محدود و معلق بچيزي نفرموده است؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 128

و زمين نيست و اين رسم عرب است كه براي دور كردن مطلب و ابديت آن اينگونه سخن ميگويند مثلا كاري را كه هرگز نميخواهند انجام دهند ميگويند «لا افعل- ذلك ما اختلف الليل و النهار و ما دامت السماوات و الارض، و ما نبت النبت، و ما اطنت الإبل و ما اختلف الجرة و الدرة، و ما ذرّ شارق» - تا شب و روز در گردش است و آسمان و زمين بر پا است، و گياه ميرويد، و شتر ناله ميكند، و يا دهانش كف ميكند، و يا آفتاب ميتابد من اينكار را نمي كنم- و يا امثال اين كنايات كه منظور انجام ندادن كار است براي هميشه، منتهي چون بخيال خودشان اين چيزها قابل تغيير و تبديل نيست و هميشگي است با اين الفاظ ميگويند، خداي سبحان نيز در اين آيه روي خرد و فهم آنها و محاورات كلام آنها اينگونه فرموده است. و عمرو بن معديكرب در همين باره گويد:

و كل اخ مفارقة اخوه لعمر ابيك الا الفرقدان «1»

و زهير نيز گفته:

الا لا أري علي الحوادث باقياً و لا خالداً الا الجبال الرواسيا

و الا السماء و النجوم و ربنا و ايامنا معدودة و اللياليا «2»

كه اشياء فوق را هميشگي و غير قابل زوال خيال كرده اند.

و در معناي جمله «إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ» نيز دانشمندان وجوهي گفته اند:

1- استثناء در زيادي است يعني زيادي عذاب در مورد دوزخيان و زيادي نعمت درباره بهشتيان، و خلاصه معني اين است كه اشقياء در دوزخند و «زفير» و

«شهيق» دارند بجز آن مقدار كه خدا بخواهد عذابشان را بيفزايد چنانچه شخص برفيقش بگويد «من يكهزار دينار از تو طلبكارم بغير از دو هزار ديناري كه در فلان روز بتو قرض دادم» كه در اينجا دو هزار دينار بيش از يكهزار است و زيادي هرگز از چيز اندك استثناء نمي شود، و در حقيقت «الا» بمعناي «سوي» است چنانچه گفته شود «ما كان معنا رجل الا زيد» كه

__________________________________________________

(1)- بجان پدرت سوگند كه هر برادري از برادر خود جدا ميشود مگر ستاره هاي فرقدان.

(2)- بدانكه حوادث روزگار دائم و هميشگي نيست مگر كوه هاي پا بر جا و آسمان و ستارگان و پروردگار ما و روزهاي معدود و شبها.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 129

بمعناي «سوي زيد» است. يعني مردي جز زيد با ما نيست، در اينجا نيز معناي آيه اين است كه دوزخيان زفير و شهيق دارند بجز آن عذابهايي كه خدا براي آنها بخواهد و اين وجهي است كه زجاج و فراء و علي بن عيسي و جمعي گفته اند. 2- استثناء در مورد توقف آنان در محشر و حساب و هم چنين مدتي كه در برزخ هستند ميباشد يعني آنها در دوزخ جاويدانند مگر آن مقدار زماني را كه در برزخ و قيامت و محشر پيش از ورود بدوزخ بخواهد، زيرا اگر اين استثنا نبود شايد كسي خيال ميكرد كفار و اهل دوزخ از همان وقتي كه مرگشان فرا ميرسد بدوزخ رفته و در آن جاويدانند، و اين استثنا براي فهماندن همين نكته است كه هنگام برزخ و محشر و حساب تحت مشيت حق هستند و خلود در دوزخ پس از انجام اين مراحل

است و براي اينكه استثناء خالي از فائده نباشد همين اندازه كافي است، و اين وجهي است كه از ما زني نقل شده و جبائي نيز آن را اختيار كرده. و اگر كسي بگويد: چگونه پيش از آنكه آنها بدوزخ روند از خلود آنها در دوزخ استثناء شده؟ جواب آنست كه اين استثناء در موردي كه خبر از ورود آنها بدوزخ نيز پيش از آن صورت گيرد، چنانچه در اينجا است- جايز ميباشد.

3- استثناء بجمله «لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ» مربوط است نه به خلود در جهنم و معناي آن چنين است كه: آنها در جهنم صداها و ناله ها دارند بجز آنچه خدا بخواهد از ساير انواع عذاب، چنانچه در آيه بعدي- در مورد اهل بهشت نيز كه نظير اين استثناء آمده- مربوط بنعمتهاي بهشتيان است كه از مدلول كلام استفاده ميشود، يعني اهل بهشت داراي نعمت هستند بجز آن نعمتهاي ديگري كه خدا براي آنها بخواهد و دليل بر اين معني همان دنباله آيه است كه فرموده «عطاء غير مجذوذ» - عطائي پايان ناپذير و قطع نشدني- و اين قولي است كه از زجاج نقل شده.

4- فراء گفته «الا» در اينجا بمعناي «واو» است و بقول شاعر استشهاد كرده كه گفته است:

و أري لها داراً بأغدرة السيدان لم يدرس لها رسم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 130

الا رماداً هامداً دفعت عنه الرياح خوالد سحم «1»

كه در اين شعر «الا» بمعناي «واو» است و گرنه سخني متناقض گفته بود، و در آيه نيز چنين معني ميشود كه اشقياء هميشه در دوزخند و آنچه خدا بخواهد. ولي اين معني را كه «الا»

بمعناي «واو» باشد اهل تحقيق از نحويين ضعيف دانسته و مورد قبول آنها نيست.

5- منظور از اشقياء در آيه شريفه همه آن افرادي هستند كه بدوزخ ميروند چه آنها كه اهل ايمان و طاعت بوده و گناهاني از آنها سرزده كه براي مدت معيني مستوجب دخول در آتش گشته اند و سپس از دوزخ خارج شده و ببهشت ميروند و چه آنها كه اهل ايمان نبوده و براي هميشه جاويدان و مخلد در دوزخند، و بنا بر اين منظور از جمله «إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ» همان مردم با ايماني هستند كه پس از مدتي بخاطر ايمانشان از دوزخ بيرون آمده و ببهشت ميروند. منتهي اين معني احتياج باثبات مطلب ديگري هم دارد و آن اين است كه لفظ «ما» بايد بمعناي «من» باشد «2» تا معني درست آيد، و اينمطلب هم با توجه بموارد ديگري كه «ما» بهمين معني آمده ثابت ميشود مانند اين آيه شريفه «سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» «3» و يا مانند اينكه عرب در وقت شنيدن صداي رعد آسمان گويد: «سبحان ما سبحت له».- اين درباره اهل دوزخ.

و اما جمله اي كه بهمين مضمون درباره اهل بهشت در آيه آمده آن نيز روي همين معني درست است زيرا خداي تعالي خبر ميدهد كه نيكبختان نيز در بهشت جاويدانند مگر آن كس را كه خدا بخواهد و استثناء در مورد همانهايي است كه از

__________________________________________________

(1)- و خانه اي از وي در «اغدرة السيدان» (كه نام جايي است) ديدم كه آثار آن از بين رفته بود و خاكستري انباشته كه سنگهاي سياه مطبخ بادها را از آن دور كرده و مانع بر باد

رفتنشان شده بود.

(2)- خوانندگان محترمي كه با ادبيات عرب سر و كار دارند ميدانند كه معمولا لفظ «ما» در غير دوي العقول استعمال شود و «من» در ذوي العقول و چون در اين معني اين اشكال بذهن ميآيد كه چگونه «ما» بمعناي «من» آمده مصنف در صدد پاسخ بر آمده است.

(3- سوره صف آيه 1

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 131

دوزخ بيرون آمده و داخل بهشت ميشوند يعني استثناء از زمان جاويدان بودن آنها در بهشت است با اين بيان كه آن دسته اي هم كه از دوزخ بيرون آمده و ببهشت ميروند بايد جاويدان بودن آنها را نيز خداي سبحان خبر دهد تا معلوم گردد كه آنها نيز پس از دخول در بهشت جاويدانند و اينمطلب را با همين استثناء خبر داده است، و بعبارت ديگر استثناء در مورد بهشتيان استثناي از زمان است و در مورد دوزخيان استثناي از اعيان است، و در حقيقت معني استثناء در مورد بهشتيان اينگونه است كه آن دسته اي كه ببهشت ميروند نيز جاويدان در آنند مگر آنهايي را كه خدا بخواهد كه پيش از ورود ببهشت بدوزخشان ببرد، كه آنها نيز پس از ورود ببهشت در آن جاويدانند.

سؤال ديگري كه روي اين معني باقي ميماند اين سؤال است كه چگونه لفظ «شقي» بر اين دسته اطلاق شده با اينكه اين هايي كه پس از مدتي از دوزخ بيرون آمده و ببهشت ميروند در حقيقت «سعيد» و نيكبخت هستند؟ و پاسخ اين سؤال هم اين است لفظ «شقي» و «سعيد» باعتبار حالاتي است كه آنها دارند، و آن زماني كه آنان در دوزخ و گرفتار عذاب الهي

هستند اهل شقاوت و بدبختي هستند، و زماني كه از دوزخ بيرون آمده و ببهشت ميروند در زمره سعداء و نيكبختانند و اطلاق لفظ در هر جا روي وضعي است كه آنها شايستگي آن را دارند.

و اين معنايي است كه از ابن عباس و جابر بن عبد اللَّه و ابو سعيد خدري و قتاده و سدي و ضحاك و جمعي ديگر از مفسرين نقل شده است.

و ابو روق از ابن عباس روايت كرده كه گفته است: اهل شقاوت در اينجا كساني هستند كه كافر در آنها وجود ندارد بلكه اينان مردمي هستند از اهل توحيد كه در اثر گناهانشان بدوزخ ميروند و سپس با تفضل الهي از دوزخ بيرون آمده ببهشت ميروند، و از اينرو در حالي كه بدوزخ ميروند از اشقياء هستند و هنگامي كه ببهشت ميروند از سعداء محسوب ميگردند. و قتاده گفته: خدا خود ميداند با آنها چگونه رفتار كند همين قدر ما ميدانيم كه گروهي در اثر گناهانشان دچار آتش ميشوند و آن گاه خداي تعالي برحمت خويش آنان را ببهشت ميبرد. و همينها هستند كه شفاعت شامل حالشان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 132

ميشود. و انس بن مالك از رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- روايت كرده كه در قيامت گروهي از دوزخ نجات مييابند و بيرون ميآيند.

و مختار ما نيز در معناي آيه همين قول است، و اين معنا بهتر از ساير معاني است.

6- شرط و تعليق در آيه از باب تعليق بمحال و براي تأكيد در خلود و ابديت است يعني خداوند هرگز خروج آنها را از دوزخ نميخواهد و مشيتش جز بر همين

معني تعلق نگيرد.

7- حسن گفته: خداي سبحان در آغاز استثناء فرموده ولي بدنبالش خلود آنها را بطور قطع با جمله «إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ» بيان فرموده، و از اين جمله بعدي معلوم ميشود كه همان خلودشان را در آتش اراده فرموده است. و نزديك بهمين قول وجهي است كه از زجاج و غير او نقل شده كه گفته اند: رسم عرب بر اين است كه گاهي در كلام خود كاري را استثناء ميكند ولي آن را انجام ميدهد مانند اينكه ميگويد: «بخدا زيد را ميزنم مگر آنكه نظرم بر گردد» با اينكه تصميم به زدن او دارد.

8- يحيي بن سلام بصري گفته: كه استثناء مربوط بزمان ورودشان در دوزخ است زيرا اهل بهشت و دوزخ گروه گروه و بتدريج داخل ميشوند بدليل آيه اي كه ميفرمايد «وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلي جَهَنَّمَ زُمَراً … » «1» و درباره بهشتيان نيز فرموده «وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَي الْجَنَّةِ زُمَراً … » «2» و بنا بر اين، استثناء مربوط بمقدار زماني است كه ميان ورود آنها ببهشت و دوزخ فاصله ميشود.

9- وجهي است كه شيخ طوسي (ره) در تفسير خود ذكر كرده و آن را از جمعي از علماي اماميه نقل فرموده است و آن وجه اين است كه عذاب و خلود در آيه مربوط بقبر و برزخ است يعني آنها در آتش و عذاب مخلد هستند تا وقتي كه آسمان و زمين دنيا بر پا است و چون آنها معدوم شدند عذابشان بر طرف گردد تا دوباره براي حساب روز قيامت محشور گردند.

10- وجهي است كه از ابي مجلز نقل شده و او گفته است: منظور

از اين استثناء

__________________________________________________

(1)- سوره رمز آيه 71.

2- سوره رمز آيه 73.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 133

آنست كه آنها در آتش دوزخ جاويدانند مگر آنها را كه خدا بخواهد و از ايشان درگذرد و بدوزخشان نبرد و منظور همان اهل توحيد هستند كه خدا اگر بخواهد از آنها ميگذرد.

«وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا» و اما آنان كه بسبب فرمانبرداري و اطاعت خدا و دوري از گناه سعيد و نيكبخت شدند.

«فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» تا آسمانها و زمين بر پا است در بهشتند.

«إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ» در اين جمله نيز همه آن معاني محتمل است بجز آنچه در آنجا گفته شده كه برخي از اشقياء ممكن است از دوزخ بيرون آمده و نجات پيدا كنند، زيرا همه مسلمانان اتفاق و اجماع كرده اند بر اينكه هر كس مستحق ثواب شد داخل بهشت ميشود و پس از ورود ببهشت هرگز بيرون نخواهد رفت.

«عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» عطائي پايان ناپذير و تمام نشدني.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 134

سوره هود (11): آيات 109 تا 112 … ص: 134

اشاره

فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ ما يَعْبُدُونَ إِلاَّ كَما يَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوصٍ (109) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَي الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ (110) وَ إِنَّ كُلاًّ لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ إِنَّهُ بِما يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (111) فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (112)

ترجمه … ص: 134

پس تو (اي محمد) در بطلان آنچه اينان (بجز خدا) مي پرستند در ترديد مباش كه اينان جز آنچه را پدرانشان از پيش مي پرستيده اند پرستش نمي كنند، و ما نصيب (و كيفر) آنها را محققاً بي كم و كاست خواهيم داد (109) و براستي كه ما بموسي كتاب- داديم ولي در آن اختلاف كردند، و اگر گفتار پروردگارت از پيش نگذشته بود (كه عذابشان را بتأخير اندازد) ميان ايشان داوري شده بود (و دچار عذاب ميشدند) و اينان درباره آن (وعد و وعيدها) بترديدي سخت اندرند (110) و محققاً پروردگار تو سزاي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 135

كردار همه شان را بطور كامل ميدهد كه او بآنچه ميكنند آگاه است (111) پس (اي محمد) چنانچه مأمور هستي پايدار باش، و نيز هر كه با تو بسوي خدا بازگشته و دچار سركشي نشويد كه او بدانچه ميكنيد بينا است (112)

شرح لغات … ص: 135

مرية: - بكسر ميم و ضم آن-: شك و ترديد.

نصيب: حظ و بهره.

استقامت: پايداري در يك جهت و منحرف نشدن بچپ و راست.

طغيان: تجاوز از حدّ و انحراف بسوي فساد و تباهي.

تفسير … ص: 135

«فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ»

ترديد نداشته باش كه آنچه را اينان بجز خدا مي پرستند باطل است و بدنبال اين پرستش بآتش دوزخ دچار خواهند شد.

«ما يَعْبُدُونَ إِلَّا كَما يَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ» و اين پرستش غير خدا جز از روي تقليد از پدران خودشان نيست.

«وَ إِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوصٍ» و ما سزاي اعمال و عقابشان را بطور كامل ميدهيم و چيزي را از آنچه استحقاق دارند كم نخواهيم كرد، و با اين جمله خداي سبحان آنها را از عفو خويش نوميد و مأيوس كرده است، و ابن زيد گفته: يعني ما پس از اينكه مطابق حكم و فرمان خويش بهره نيك آنها را در دنيا بطور كامل خواهيم داد، در قيامت نيز بمقدار استحقاقي كه دارند عقابشان خواهيم كرد.

«وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَي الْكِتابَ» ما بموسي كتاب- يعني توراة- داديم.

«فَاخْتُلِفَ فِيهِ» پس قوم او در آن اختلاف كردند، يعني در درستي و صحت آن كتابي كه بر وي نازل شده بود، اختلاف كردند، و منظور دلداري پيغمبر- صلي اللَّه عليه و آله- است كه اگر قوم تو قرآن را انكار كرده و تو را تكذيب ميكنند قوم موسي نيز با وي چنين كردند و تو محزون و غمناك مباش.

«وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ» و اگر نبود آن خبر گذشته از جانب خدا كه كيفر ايشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 136

را روي مصلحت تا روز

قيامت بتأخير اندازد.

«لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ» در ثواب و عقاب هر كس شتاب ميكرد. و برخي گفته اند: يعني كار مؤمنان و كافران را بتمامي يكسره ميكرد و مؤمنان را نجات داده و كافران را هلاك و نابود ميكرد.

«وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ» يعني كافران در وعده و وعيد خدا در شك و ترديد سختي هستند. و برخي گفته اند: يعني قوم موسي در مورد نبوت آن حضرت در شك و ترديد بودند.

«وَ إِنَّ كُلًّا» و محققاً همه منكران و مخالفان، و برخي گفته اند: يعني تمامي هر دو دسته از تصديق كنندگان و تكذيب كنندگان …

«لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ» يعني پروردگار تو جزاي اعمال آنها را بطور كامل ميدهد، اگر خير است جزاي خير و اگر شرّ است جزاي همان را خواهد داد.

«إِنَّهُ بِما يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ» كه وي براستي نسبت به اعمال شما و سزاي آنها دانا است و چيزي بر او مخفي و پوشيده نيست.

«فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ» اي محمد بر موعظه و بيم دادن و تمسك بطاعت حق و امر و دعوت بدان پايدار باش، و استقامت: همان اداي مأموريت و رساندن آن و جلوگيري از منهيات الهي است چنانچه در قرآن مأمور بدان شده بود.

«وَ مَنْ تابَ مَعَكَ» ابن عباس گفته: يعني كساني هم كه به پيروي از تو از شرك و بت پرستي بازگشته اند بايد استقامت ورزند و پايداري كنند چنانچه مأمور هستند، و ديگري گفته: يعني كسي كه بسوي خدا و پيغمبرش بازگشته و متوجه شده بايد استقامت ورزد، يعني مؤمنان نيز بايد پايداري كنند، و قول ديگر آن است كه: تو بايد نسبت بأداي رسالت استقامت ورزي و مؤمنان نيز در مورد

قبول و پذيرش آن استقامت داشته باشند.

«وَ لا تَطْغَوْا» يعني با كم و زياد كردن آن از امر و فرمان خدا تجاوز نكنيد كه از حد استقامت خارج شويد، و جبائي گفته: يعني نعمت و آسايش شما را بطغيان وادار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 137

نكند كه از حد استقامت خارج گرديد، و معناي سوم آنست كه گفته اند: يعني نافرماني و مخالفت با خدا نكنيد.

«إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» كه براستي خداوند به اعمال شما دانا است و چيزي بر وي پوشيده نماند. و واحدي بسند خود از عمر بن خطاب روايت كرده كه رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- فرمود: اگر آن قدر نماز بخوانيد كه پشتتان خم شود، و روزه بگيريد تا چون ستونها (بيجان) گرديد، اما (در عوض) دو تا نزد شما محبوبتر از يكي باشد بحد استقامت نرسيده ايد «1».

و ابن عباس گفته: هيچ آيه اي بر رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- نازل نشده كه سخت تر و پر مشقت تر از اين آيه باشد، و از همين رو بود كه وقتي اصحاب از آن حضرت پرسيدند: چه زود پيري در شما اثر كرده؟ در جواب آنها فرمود:

«شيّبتني هود و الواقعة»

- سوره هود و واقعة پيرم كرد-

نظم و ارتباط اين آيات … ص: 137

اما ارتباط آيه اولي بما قبل از اينجهت است كه خداي سبحان داستان امتهاي گذشته و نابودي آنها را بخاطر كفرشان بيان فرمود، دنبال آن در اين آيات بطلان عقيده و رفتارشان را ذكر كرده و ضمناً بيان داشته كه سزاي اعمالشان را بطور وافي و كامل بآنها ميدهد.

و ابو مسلم گفته: ارتباط اين آيه با آيات قبلي از اين نظر

است كه چون در آيات قبلي جريان اختلاف امتها را از روي تكذيب نسبت به پيمبرانشان بيان داشته، در اينجا نيز بيان فرموده كه اختلاف اين مردم نيز مانند اختلاف آنها از روي كفر و عناد بوده نه از روي اجتهاد. و هم چنين ارتباط آيه دوم با آيات قبلي از اين نظر است كه در اينجا بيان فرمايد: تكذيب اين مردم كافر بدانچه بر تو نازل شده مانند تكذيب قوم موسي است بدانچه بر وي نازل كرديم.

__________________________________________________

(1)- ظاهراً منظور از جمله «دو تا نزد شما محبوبتر از يكي باشد … » كنايه از استبداد رأي و اجتهاد در مقابل دستورات الهي است، يعني شخص مسلمان و مؤمن بدستورات الهي بايد مطيع و فرمانبردار باشد و هر چه را بدو دستور داده اند بپذيرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 138

سوره هود (11): آيات 113 تا 117 … ص: 138

اشاره

وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (113) وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرِينَ (114) وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (115) فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِيهِ وَ كانُوا مُجْرِمِينَ (116) وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ (117)

ترجمه … ص: 138

و (از روى دوستى و همبستگى) بمردمى كه ستم كرده اند متمايل نشويد كه بعذاب دوزخ گرفتار ميشويد و بجز خدا ياورى (براى دفع عذاب) نداريد و هرگز يارى نخواهيد شد (113) و بپادار نماز را در دو طرف روز و پاسى از شب كه براستى كارهاى نيك بديها را از بين ميبرد، و اين اندرزى است براى اندرزگيران (114) و صبر كن كه خدا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 139

پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند (115) پس چرا در ميان بازماندگان مردمان گذشته بجز افراد كمى از آنها كه نجاتشان داديم افرادى نبودند كه از فساد و (تباهى) در روى زمين جلوگيرى كنند و كسانى كه ستم كردند پيروى از لذتهايى كردند كه بدانها سرگرم و معتاد شده و مردمى بدكار و مجرم بودند (116) و پروردگار تو چنان نيست كه مردم دهكده ها را از روى ستم نابود كند در صورتى كه

اهل آنها صلح جو (و اصلاحگر) باشند (117).

شرح لغات … ص: 139

ركون: اعتماد و سكون نفس نسبت بچيزى از روى علاقه بدان.

بقية: باقيمانده چيزى، و اگر گفتند «در فلان كس بقيه اى هست» يعنى فضلى هست، و اين جمله در مورد مدح و ستايش بكار رود.

اترفوا: يعنى عادت به رفاه و آسايش و خوشى كرده اند، چون «ترفّه» بمعناى عادت كردن بنعمت است.

تفسير … ص: 139

خداى سبحان در اين جا مردم را از مداهنه در دين و دورويى و تمايل بسوى ستمگران باز داشته و چنين گويد:

«وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا» ابن عباس گفته: در هيچ امرى از امور دين خود بسوى مشركين متمايل نشويد. و سدى و ابن زيد گفته اند: يعنى با ستمكاران چاپلوسى نكنيد، و از قاضى نقل شده كه گفته است: ركون بسوى ظالمين كه در اين آيه از آن نهى شده آن است كه كسى در ستم و ظلم آنها شركت كند و از كار آنها اظهار رضايت نمايد يا اظهار دوستى و محبت آنها را بكند، و اما اگر كسى از روى تقيه و دفع شرّشان بنزد آنها برود و آميزش و مخالطت با ايشان كند جايز است. و نزديك بهمين معنى از ائمه اطهار عليهم السلام روايت شده كه فرموده اند

«ركون با ظالمان»

بمعناى دوستى و خير خواهى و فرمانبردارى آنها است.

«فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ» يعنى دچار عذاب دوزخ خواهيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 140

شد، و بجز خدا ياورى نداريد كه عذاب را از شما دور سازد.

«ثُمَّ

لا تُنْصَرُونَ» و در دنيا نيز بر دشمنان خود يارى نشويد، يعنى بر آنها پيروز نشويد زيرا نصرت و يارى خدا هم نوعى ثواب و پاداش است كه مخصوص فرمانبرداران و اهل طاعت است.

«وَ أَقِمِ الصَّلاةَ» و نماز را بپادار يعنى ركوع و سجده و ساير واجبات و افعال آن را بطور كامل انجام ده. و بعضى گفته اند: يعنى در حال استواى قامت آن را انجام ده، و ديگرى گفته. يعنى پيوسته انجام ده.

«طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ» از ابن عباس و ابن زيد نقل شده كه گفته اند:

منظور از «دو طرف روز» در آيه شريفه نماز صبح و مغرب است، و منظور از «پاسى از شب» نماز عشاء است و «زلف» كه در آيه است اولين ساعات شب است، و بدنبال اين معنى گفته اند: و اينكه خداوند نماز ظهر و عصر را بيان نكرد بخاطر يكى از دو جهت بوده: يا براى اينكه مطلب آشكار و ظاهر بوده و احتياجى بذكر نداشته كه آن دو نمازهاى روزانه است، و اين مانند آنست كه فرموده باشد: نماز را در دو طرف روز بخوان با آن نمازى كه معروف و معلوم است كه در روز بايد بخوانى. و يا براى آن بوده است كه اين دو نماز در ضمن يكى از دو طرف كه طرف آخر روز باشد ذكر شده است، زيرا زمان نماز ظهر و عصر بعد از زوال است و از اينرو بآخر روز نزديكترند، و خداى سبحان در آيه ديگر فرمود: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ» «1» و منظور از «دلوك شمس» همان زوال خورشيد است ... و اين

معنايى است كه از امام باقر عليه السلام نيز روايت شده. و جمعى ديگر چون زجاج و حسن گفته اند: نماز دو طرف روز همان نماز صبح و ظهر و عصر است و نماز در پاسى از شب همان نماز مغرب و عشاء است، و اينان گفته اند: طرف چيز بايد جزء آن باشد و معلوم است كه نماز مغرب جزء روز نيست. و حسن بهمين مضمون حديثى نيز از رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: نماز در «زلف الليل» نماز مغرب و عشاء است.

__________________________________________________

(1)- سوره اسراء آيه 78.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 141

و قول ديگر آنست كه منظور از دو طرف روز نماز صبح و عصر است.

«إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» خوبيها بديها را ميبرد. ابن عباس و بيشتر از مفسران گفته اند: يعنى نمازهاى پنجگانه موجب پاك شدن گناهانى است كه در ساعات ما بين آنها از انسان سر ميزند. چون از نظر ادبى «الف» و «لام» در «الحسنات» الف و لام تعريف است و به «صلاة» باز ميگردد. و واحدى بسند خود از ابى عثمان روايت كرده كه گفت: من همراه سلمان در زير درختى بوديم و سلمان شاخه خشكى از آن درخت كند و حركتش داد تا برگهاى آن ريخت، آن گاه گفت: اى أبا عثمان از من نمى پرسى چرا اين كار را كردم؟ علتش را پرسيدم؟ سلمان در جواب گفت: هنگامى من با رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- زير درختى بودم و آن حضرت هم چنين شاخه خشكى را از درخت كند و تكان داد تا برگهايش ريخت سپس

بمن فرمود: اى سلمان! از من نميپرسى چرا اين كار را كردى، و چون من علت آن را سؤال كردم و رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- در جواب من فرمود: هنگامى كه شخص مسلمان وضوى خود را بخوبى گرفت و نماز هاى پنجگانه را بجاى آورد گناهانش بريزد چنانچه اين برگها بروى زمين ريخت.

- اين كلام را گفت- و سپس اين آيه را قرائت فرمود.

و بسند خود از ابى امامة روايت كرده كه گفت: با رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- در مسجد نشسته بوديم كه مردى بنزد آن حضرت آمده گفت: اى رسول خدا من گناهى كرده ام حدّ آن را بر من جارى فرما! حضرت فرمود: آيا نماز را با ما ميخوانى؟

گفت: آرى اى رسول خدا، فرمود: خدا حدّ تو را- يا فرمود گناهت را- آمرزيد.

و بسند ديگر از على عليه السلام روايت كرده كه فرمود: با رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- در مسجد بانتظار نماز نشسته بوديم كه مردى از جا برخاست و عرضكرد:

اى رسول خدا! گناهى از من سرزده؟ حضرت توجهى بسخن او نفرمود تا نماز بر پا شد و پس از نماز دوباره آن مرد برخاسته و سخن خود را تكرار كرد، رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- فرمود: آيا اين نماز را با ما نخواندى و وضويش را نيكو نگرفتى؟ عرض كرد: چرا فرمود: همين كفاره گناه تو است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 142

و علماى بزرگوار ما از ابراهيم كرخى روايت كرده اند كه گفت: در خدمت امام

صادق عليه السلام بودم كه مردى از اهل مدينه بنزد آن حضرت آمد، امام عليه السلام بدو فرمود: از كجا آمده اى؟ و سپس ادامه داد و فرمود: مى گويى از اينجا و آنجا آمده ام در صورتى كه هدف تو در اين راه نه طلب معاش بوده و نه كارى براى آخرتت كرده اى، بنگر تا روز و شبت را بچه چيز سپرى ميكنى! و بدان كه فرشته كريمى موكل بر تو است كه هر چه انجام دهى همه را ثبت ميكند و به اسرار درونيت كه از مردم پنهان ميدارى آگاه و مطلع است، پس شرم داشته باش و هيچ گناهى را كوچك مشمار كه روزى موجب ناراحتيت گردد، و هيچ عمل خوبى را- هر چه هم در نزد تو كوچك باشد و در چشمت اندك آيد- حقير و بيمقدار مشمار كه روزى تو را خوشحال كند (و بكارت آيد). و بدان كه در عاقبت چيزى زيانبخش تر از گناه نيست چنانچه از نظر ندامت و پشيمانى هم چيزى زودتر از گناه و خطا پشيمانى نياورد، و براى تدارك آن نيز چيزى بهتر و سريع تر از كار نيك و حسنات نيست، براستى كه كار نيك گناه بزرگ را تدارك كند، گناهى قديمى كه از نظر گناهكار فراموش شده باشد، و پس از اينكه ثبت شده آن را محو و نابود سازد چنانچه خداى سبحان فرمود: «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرِينَ».

و از ابى حمزه ثمالى روايت كرده اند كه گفت: از يكى از دو امام بزرگوار حضرت باقر و صادق عليه السلام شنيدم كه ميفرمود: هنگامى على عليه السلام رو بمردم كرد و فرمود: چه آيه اى نزد شما

در قرآن اميدوار كننده تر از آيات ديگر است؟

يكى گفت: اين آيه «إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ ...» «1» فرمود: نيكو است ولى اين آيه نيست. ديگرى گفت: اين آيه «مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ...»

«2» فرمود: اين هم نيكو است اما اين آيه هم نيست. سومى گفت: آيه «قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ...» «3» فرمود: آن هم نيكو است ولى آن نيست. چهارمى

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 116.

2- سوره نساء آيه 110.

(3- سوره زمر آيه 53. [.....]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 143

گفت: «وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ...» «1» فرمود: نيكو است ولى آن هم نيست. در اينجا مردم ساكت شدند و ديگر چيزى نگفتند. حضرت رو بدانها كرده فرمود: چرا پاسخ نميگوئيد اى مسلمانان! گفتند: بخدا ديگر چيزى نميدانيم.

فرمود: شنيدم از حبيب خود رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- كه فرمود: اميدوار كننده ترين آيه هاى قرآن اين آيه است كه فرمايد: «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ...» تا بآخر آيه، آن گاه فرمود: يا على بحق آن خدايى كه مرا بنبوت مبعوث داشته هر كداميك از شما براى وضوء (نماز) برخيزد گناهانش فرو ريزد و چون بدرگاه خدا رود و با دل بخدا متوجه گردد (و نماز بپا دارد) چيزى از گناهان وى بجاى نماند و پس از نماز مانند روزى گردد كه از مادر متولد شده، و اگر دوباره ميان دو نماز گناهى از وى سر زند هم چنان با نماز دوم گناهانش بريزد و بهمين

ترتيب تا نماز پنجم، سپس فرمود: يا على نمازهاى پنجگانه براى امت من همانند نهر آبى است كه بر در خانه شماها جريان داشته باشد، پس گمان شماها چگونه است درباره كسى كه در بدنش چركى باشد و روزى پنج بار در چنين نهرى خود را شستشو دهد آيا باز هم چركى باقى بماند؟ و بخدا سوگند نمازهاى پنجگانه براى (تطهير گناهان) امت من اينگونه است.

و برخى گفته اند: معناى «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» آن است كه هر كس بكارهاى نيك ادامه دهد و پيوسته انجام دهد تدريجاً او را بترك گناهان وادارد و ديگر گناهى از وى سر نزند، و مثل آنست كه گناهان را از بين ببرد.

و ديگرى گفته: منظور از «حسنات» توبه است كه گناهان را پاك كند و عقاب آن را از بين ببرد، زيرا اختلافى نيست در اينكه توبه مستوجب سقوط عقاب گردد.

«ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرِينَ» يعنى در اين جمله كه فرمود: «حسنات گناهان را از بين ميبرد» تذكر و پندى است براى پند گيران و كسانى كه تفكر در آن كنند.

«وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ» ابن عباس گفته: يعنى بنماز پايدارى و

__________________________________________________

(1)- سوره آل عمران آيه 135.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 144

صبر كن كه خدا پاداش نمازگزاران را ضايع نگرداند. و معناى ديگرى كه گفته اند آنست: كه اى محمد در برابر آزار مردم و تكذيب آنان صبر كن و در مورد قيام بواجبات و خوددارى از محرمات خود دار و بردبار باش كه خدا پاداش نيكوكاران را در مورد كار نيكشان از بين نبرد و كاملترين ثوابها را بايشان عطا كند.

«فَلَوْ

لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ» چرا نبودند و چرا نبايد باشند يعنى در ميان مردم گذشته پيش از شما باقيماندگانى نبودند كه:

«يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِي الْأَرْضِ» از فساد و تباهى در زمين جلوگيرى كنند، يعنى با آن همه نعمتهايى كه خدا بآنها داد و كمال عقلى كه در ايشان بود و پيمبرانى كه براى ايشان فرستاده شد و حجتهايى كه بر ايشان اقامه شد ميبايستى مردمى با اين وصف باشند! و اين جمله از روى شگفت و توبيخ و سرزنش براى چنين مردمى صدور يافته كه مانند قوم عاد و ثمود و مردم پيشين ديگرى كه قرآن خبر از نابوديشان داده است هنوز دست از فساد كارى در زمين بر نداشته اند. يعنى شگفت است از اينمردم كه چگونه در ميانشان باقيماندگى نيستند كه امر بمعروف و نهى از منكر كنند، و چسان بسوى كفر گرد آمده اند با آنكه مشاهده كردند كه چگونه خداوند بكيفر گناهان و كفرشان بانواع عذابها و عقوبتها دچارشان كرد؟ و برخى گفته اند: معناى «أُولُوا بَقِيَّةٍ» يعنى صاحبان دين و خير و خوبى، و ديگرى گفته: يعنى مردمانى كه اهل تميز و طاعت باشند.

«إِلَّا قَلِيلًا مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ» يعنى مگر كمى از آنها كه از فساد جلوگيرى مينمودند و آنها پيمبران و مردمان صالحى بودند كه به انبياء الهى ايمان آوردند، و ما آنها را از عذابى كه قومشان را فرا گرفت نجات داديم.

«وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِيهِ» و مشركان از خوشى و نعمتهايى كه در آنها عادت كرده بودند پيروى كرده و لذتهاى دنيايى را بر نعمتهاى آخرت ترجيح دادند و خوشيهاى دنيا

آنان را از اطاعت حقتعالى سرگرم ساخت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 145

«وَ كانُوا مُجْرِمِينَ» و اين مردمان خوشگذران و پيرو لذات مردمانى بودند كه بجرم و بزهكارى (عادت كرده و) در انجام آن پافشارى داشتند.

و اين آيه دليل بر وجوب امر بمعروف و نهى از منكر است، زيرا خداى سبحان مردمى را كه از فساد جلوگيرى نميكردند مذمت فرموده و دنبال آن خبر داده است كه افراد كمى از آنها را بخاطر نهى از منكر نجات داده و گوشزد فرموده كه اگر ديگران نيز كه اكثريت را تشكيل ميدادند مانند همان افراد كم، نهى از منكر مينمودند هرگز دچار هلاكت نمى شدند.

«وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ» در معناى اين جمله چند وجه گفته اند:

1- پروردگار تو چنان نيست كه از روى ظلم و ستم مردم دهكده را نابود كند بلكه اين مردم هستند كه بخود ظلم ميكنند و خداوند بكيفر همان ظلمى كه بخود ميكنند نابودشان ميكند.

2- پروردگار تو چنان نيست كه مردم را بخاطر ظلم و ستم يك نفرشان مورد مؤاخذه و عذاب قرار دهد (و نابودشان كند) در صورتى كه بيشترشان مردمانى اصلاح- طلب باشند، اما وقتى فساد عمومى شد و ظلم و ستم در ميان اكثريت رائج شد خدا عذابشان ميكند.

3- ابن عباس گفته: يعنى خداى تعالى مردم كافر و مشرك را صرفاً بخاطر شرك و ستمى كه از اين راه بر خويشتن ميكنند، اما در معاملات و داد و

ستد خود از حق و انصاف پيروى ميكنند. نابود و هلاك نمى كند ... و از رسول خدا- صلى اللَّه عليه و آله- روايت شده كه در معناى «وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ» فرمود: يعنى با يكديگر از روى انصاف رفتار ميكنند.

ارتباط اين دو آيه با آيات قبلي … ص: 145

چون خداي سبحان در آيات قبلي داستان نابودي امتهاي گذشته و ملتهاي پيشين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 146

را بيان فرمود در اينجا گوشزد ميكند كه آنها خودشان وسيله نابودي خويش را فراهم ساختند، و اگر در ميانشان مردمان با ايماني بودند كه بكار صلاح و نيك فرمان ميدادند و از فساد و تباهي جلوگيري مينمودند رحمت ما از آنها قطع نمي شد و نابود نمي شدند، اما چون كفر در ميانشان عموميت پيدا كرد مستحق عذاب استيصال و نابودي گشتند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 147

سوره هود (11): آيات 118 تا 123 … ص: 147

اشاره

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ (118) إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (119) وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فِي هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْري لِلْمُؤْمِنِينَ (120) وَ قُلْ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلي مَكانَتِكُمْ إِنَّا عامِلُونَ (121) وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (122)

وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (123)

ترجمه … ص: 147

و اگر پروردگار تو ميخواست همه مردم را يك امت ميگردانيد ولي پيوسته در حال اختلاف خواهند بود (118) مگر آن كساني كه خدا بآنها رحم كند و براي همين آفريده شده اند (كه مورد رحمت حق قرار گيرند) و حكم (و فرمان) پروردگارت بر اين رفته كه جهنم را از كافران جن و انس پر كنم (119) و ما همه داستانهاي پيمبران را بر تو حكايت كنيم تا دلت را بدان (محكم و) استوار سازيم و در اين ضمن، حق و موعظه و تذكري براي مؤمنان نيز براي تو آمده است (120) و بكساني كه ايمان نياورده اند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 148

بگو: شما بمقدار (قدرت و) توان خويش عمل كنيد ما هم عمل ميكنيم (121) و شما چشم براه (عذاب) باشيد كه ما نيز چشم براه (ثواب) هستيم (122) و غيب آسمانها و زمين مخصوص خدا است و همه كارها بدو باز گردد، او را پرستش كن و بر وي توكل كن كه پروردگار تو غافل از كارهاي شما نيست

(123)

شرح لغات … ص: 148

قصص: خبر از داستانهاي پي در پي.

نبأ: خبر بزرگ و عظيم الشأن.

فؤاد: قلب و دل.

مكانت: راهي است كه انسان قادر بر انجام عملي در آن راه باشد. و ميگويند فلاني مكانتي در پيش سلطان دارد، يعني قدر و مقامي دارد.

تفسير … ص: 148

«وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً»

خداي سبحان با اين جمله خبر از كمال قدرت خويش داده و ميفرمايد: اگر خدا ميخواست همه را بر يك ملت و بر يك دين قرار ميداد كه همه مسلمان و صالح باشند، يعني آنها را ناچار بپذيرش اسلام ميكرد، و علمي در دل آنها خلق ميفرمود كه اگر بدنبال غير دين اسلام بروند از آن جلوگيري شوند … اما اين كار مخالف با تكليف بود و هدف تكليف را از بين ميبرد، زيرا غرض از تكليف استحقاق ثواب و پاداش است، و پذيرفتن دين از روي اجبار و ناچاري از استحقاق ثواب جلوگيري كند، و بهمين جهت خداوند چنين چيزي را نخواست و آنچه خواسته اين است كه مردم از روي اختيار ايمان آورده تا مستحق ثواب گردند و اين معنايي است كه قتاده گفته-.

و ابو مسلم گويد: معناي آيه اين است كه اگر خدا ميخواست همه را در بهشت از راه تفضل امت واحده قرار ميداد، و در آنجا جمع ميكرد ولي بهترين درجات را براي آنها خواست و از اينرو مكلفشان كرد تا از راه عمل مستحق ثواب گردند. و ديگري گفته: يعني اگر خدا ميخواست اختلاف را از ميانشان بر ميداشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 149

«وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ» ولي پيوسته اختلاف دارند، مجاهد و قتاده و عطا و

اعمش گفته اند: يعني اختلاف در اديان و مذاهب دارند، گروهي يهودي و دسته اي نصراني و جمعي مجوسي و همچنين … و در روايتي از حسن نقل شده كه گفته است: يعني در رزق و روزي و احوال مختلف هستند، و ابو مسلم گفته: يعني در كفر از يكديگر پيروي كردند و بدون تدبر و انديشه از گذشتگان خود تقليد نمودند. وي گويد:

«اختلف بعضهم بعضاً» با «خلف» در مثال مزبور بيك معنا است، چنانچه «قتل» و «اقتتل» در همين مثال از نظر معني مساوي است.

«إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» مگر آن دسته از مردم با ايماني كه خدا بدانها رحم كرده كه آنها اختلاف نمي كنند و بر حق اجتماع نمايند. يعني مردم پيوسته بباطل اختلاف كنند مگر آن كساني كه خدا با انجام لطف در مورد ايشان بدانها رحم كرده و در اثر همان لطف ايمان آورده و مستحق ثواب گردند.

«وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» در معناي اين جمله اختلاف شده، ابن عباس و مجاهد و ضحاك و قتاده گفته اند: يعني براي رحمت ايشان را آفريد، و نزد ما نيز همين معنا صحيح است، و اشكالي كه بر اين قول شده اين است كه گفته اند: روي اين معني بايستي «و لتلك خلقهم» ميفرمود، زيرا «رحمت» مؤنث است؟ ولي اين اشكال بي مورد است زيرا «رحمت» مؤنث حقيقي نيست و معناي آن تفضل و انعام ميباشد، چنانچه خداي سبحان در جاي ديگر نيز فرموده «هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي» «1» و يا فرموده: «إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ» «2» و نظير آن در اشعار شعراي عرب زياد است. و حسن و عطا و مالك گفته اند: معناي آيه اين است كه «براي اختلاف

آنها را آفريد» و روي اين معني بايد «لام» (در و لذلك) لام عاقبت باشد، يعني خداي تعالي آنها را آفريد و ميدانست كه سر انجام كارشان باختلاف ميكشد چنانچه در آن آيه ديگر كه فرموده «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ … » «3» لام بهمين معنا است.

و نمي توانيم لام را براي غرض بگيريم زيرا معناي آيه اين ميشود كه خداوند مردم را

__________________________________________________

(1)- سوره كهف آيه 98.

2- سوره اعراف آيه 56.

(3- سوره اعراف آيه 159.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 150

براي اختلاف مذموم خلق فرموده و لازمه اين حرف آنست كه مردم در اين اختلاف مذموم و باطل مطيع حق باشند زيرا حقيقت اطاعت آنست كه بندگان خدا موافق امر و اراده او عملي را انجام دهند، و اگر چنين شد ديگر مستحق عقابي نيستند. و برخي گفته اند «ذلك» اشاره است به اجتماع آنها بر ايمان يعني براي اينكه آنها همگي ايمان آورده و يك امت باشند، و شكي نيست كه خداوند مردم را براي همين آفريده چنانچه در آن آيه ديگر فرمود: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» «1».

و سيد مرتضي (ره) فرموده: جمعي گفته اند: معناي آيه آن است كه اگر خدا ميخواست همه مردم را بتمامي ببهشت ببرد، و همگي در رسيدن بنعمتهاي الهي بصورت يك امت شوند، اينكار را ميكرد و ميتوانست … و اين آيه را مانند آيه ديگر گرفته اند كه ميفرمايد: «وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها» «2» در اينكه منظور اين است كه اگر خدا ميخواست همه را براه بهشت هدايت ميكرد، و روي اين تأويل ممكن است لفظ «ذلك» اشاره بداخل كردن همگي در

بهشت باشد زيرا خداي تعالي همه را براي رفتن ببهشت و رسيدن بنعمتهاي بهشتي آفريده است.

«وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ» يعني وحي و وعيد خدا كه حتمي است بتمامي ببندگانش رسيده. و جبائي گفته: يعني خبرهايي كه داده بود در خارج تحقق يافته و صدق بوده، و ابن عباس گفته: يعني گفتار پروردگارت واجب گرديده، و حسن گفته: يعني حكم پروردگار بر آن رفته و حكم فرموده است.

«لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ» محققاً جهنم را از جن و انس بسزاي كفرشان پر خواهم كرد.

«وَ كُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ» همه داستانهاي پيمبران را براي تو حكايت كنيم آنچه دلت را بدان نيرو دهيم و خيالت را آسوده گردانيم و استقامت و ثبات بيشتري در مورد بيم دادن مردم و پايداري و صبر در برابر آزار كافران قومت بتو عنايت كنيم.

__________________________________________________

(1)- سوره ذاريات آيه 56.

2- سوره سجده آيه 12.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 151

«وَ جاءَكَ فِي هذِهِ الْحَقُّ» و حق در اينجا براي تو آمد، ابن عباس و حسن و مجاهد گفته اند: يعني در اين سوره، و قتاده گفته: يعني در اين دنيا، و جبائي گفته: در اين داستانها. و منظور از حق همان حقيقت و راستي وعده و وعيد او است. و ديگري گفته:

يعني در ذكر اين آيه هايي كه پيش از اين ذكر شد حق براي تو آمد در اينكه مردم سزاي اعمال خود را بطور كامل خواهند ديد، و معناي اينكه حق در اين آيه ها يا در اين سوره آمده آن نيست كه در جاي ديگر قرآن نيامده و آيه هاي ديگر حق نيست بلكه

اين جمله براي تأكيد است.

«وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْري لِلْمُؤْمِنِينَ» و پندي براي تو آمد كه مردمان جاهل را بدان پند دهي و از گناهان بازداري. و تذكري است كه مؤمنان را متذكر آخرت سازد.

«وَ قُلْ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلي مَكانَتِكُمْ» و اين آيه نظير آن آيه ديگر است كه فرموده: «اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ» «1» - هر چه ميخواهيد بكنيد.

«إِنَّا عامِلُونَ» كه ما نيز طبق آنچه خدا فرمان داده عمل ميكنيم و تفسير اين آيه پيش از اين نيز گذشت «2».

«وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ» و شما منتظر عقابي باشيد كه خدا براي كفرتان وعده داده، كه ما نيز منتظر ثوابي هستيم كه پروردگار ما براي ايمان ما وعده فرموده است. و ابن جريج گفته: يعني شما منتظر وعده دروغي شيطان باشيد كه ما نيز منتظر وعده راست پروردگار خود در مورد نصرت و پيروزي بر شما هستيم.

«وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» يعني علم آنچه در آسمان و زمين پنهان است براي خدا است و چيزي از وي پوشيده نيست- چنانچه ضحاك گفته- و ديگري گفته:

يعني خدا مالك چيزهايي است كه در آسمان و زمين پنهان است. و ابن عباس گفته:

خزينه هاي آسمان و زمين خاص خدا است، و در گفتار برخي از مشايخ كه بدشمني با شيعه معروف است مشاهده كردم كه در تفسير خود در ذيل اين آيه نسبت بشيعه ظلم كرده و گفته است: اين آيه دليل است بر اينكه علم غيب مخصوص خداوند است بر خلاف آنچه

__________________________________________________

(1)- سوره فصلت آيه 40.

2- در ذيل آيه 93.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 152

رافضيان عقيده دارند كه امامان علم غيب دارند،

و ترديدي نيست كه منظور او از رافضيان كساني هستند كه معتقد بامامت ائمه دوازده گانه هستند و ميگويند: آن ذوات مقدسه پس از رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- بهترين مردم هستند. زيرا رسم وي بر اين است كه در بسياري از جاهاي كتاب خود بر شيعه طعن زند و چيزهاي قبيحي را بآنان نسبت دهد، با اينكه من يك نفر از علماي شيعه را سراغ ندارم كه بجز خداي تعالي كسي را عالم بغيب بداند، زيرا علم غيب مخصوص آن خدايي است كه بعلم ذاتي خود همه معلومات را ميداند، و اين از صفات قديم خداي سبحان است كه عالم بذات است و هيچيك از خلق او در اين علم با وي شريك نيست، و كسي كه چنين عقيده اي داشته باشد از ملت اسلام خارج و بيرون است.

و اما آنچه از اخبار غيبية كه شيعه و سني از امير المؤمنين عليه السلام نقل كرده اند مانند اينكه از آمدن صاحب زنج خبر داد با اين بيان كه فرمود:

«كأني به يا احنف و قد سار بالجيش الذي ليس له غبار و لا لجب و لا قعقعة لجم و لا صهيل خيل يثيرون الارض بأقدامهم كانها اقدام النعام»

«1» و يا جمله اي كه درباره مروان فرمود:

«اما ان له إمرة كلعقة الكلب انفه، و هو ابو الاكبش الاربعة، و ستلقي الامة منه و من ولده يوماً احمر»

«2»

__________________________________________________

(1)- «اي احنف- لقب يكي از اصحاب آن حضرت است- گويا من او را مي بينم كه با لشگري خروج ميكند كه گرد و غبار و سر و صدا و هياهو و صداي لگام و آواز اسبان ندارند

با گامهاي خود زمين را ميكوبند همانند گامهاي شتر مرغان … » و اين جمله قسمتي است از خطبه 128 نهج البلاغه كه سيد رضي (ره) آن را نقل كرده و ابن ابي الحديد و ديگران آن را شرح كرده و داستان صاحب زنج را كه در سال 255 در بصره خروج كرد بتفصيل ذكر نموده اند كه هر كه خواهد بشروح نهج البلاغه و تاريخ مراجعه كند. و دنبال اين خطبه نيز يكي از حاضران از علي عليه السلام ميپرسد كه گويا با اين خبرها از غيب خبر ميدهي؟ و حضرت پاسخ او را داده و معناي علم غيب را در آنجا بيان فرموده است.

(2)- و او را امارت و حكومتي است (بسيار كوتاه) مانند اينكه سگ بيني خود را بليسد و او پدر چهار بزرگ و رئيس است، و بزودي است (اسلام) از او و فرزندانش روز سرخي (و بلاي سختي) را ديدار كنند» و اين جمله نيز قسمي از كلمات آن حضرت است كه سيد رضي (ره) در خطبه 74 نهج البلاغه نقل كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 153

و يا سخنان ديگري كه در اين زمينه در مورد اخبار آينده از ائمه هدي عليهم السلام نقل شده مانند اينكه امام صادق عليه السلام در مجلسي كه گروهي از علويان و عباسيان جمع شده بودند تا با محمد بن عبد اللَّه بن حسن بيعت كنند بعبد اللَّه بن حسن فرمود: «بخدا اين خلافت نه بتو ميرسد و نه بپسرانت ولي مال اينها است- و اشاره به بني عباس فرمود- و اين دو پسرت هر دو كشته خواهند شد. آن گاه

برخاسته و بدست عبد العزيز- بن عمران زهري تكيه كرد و بدو فرمود: آنكه رداي زرد بر دوش داشت- يعني ابا جعفر منصور را- ديدي؟ عبد العزيز گفت: آري، فرمود: ما بخدا سوگند چنين ميدانيم كه وي او را (يعني عبد اللَّه بن حسن را) ميكشد» و همين طور هم شد «1».

و يا گفتار امام هشتم عليه السلام كه فرمود: مبارك است قبري كه در طوس است و دو قبري كه در بغداد خواهد بود، بدانحضرت عرض شد: يكي را دانستيم اما آن ديگري كدام است؟ فرمود: بزودي خواهيد دانست، سپس فرمود: قبر من و قبر هارون مانند اين دو انگشت من بهم چسبيده است «2».

و يا گفتار ديگر آن حضرت در آن داستان مشهور كه مشتي خرما به أبي حبيب نباجي داد و دنبالش بدو فرمود: «اگر رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- بيش از اينمقدار بتو داده بود ما هم ميداديم» «3».

و يا در حديث علي بن احمد و شاء است كه چون از كوفه بمرو آمد حضرت رضا عليه السلام بدو فرمود: همراه تو جامه اي است در فلان صندوق كه دخترت آن را بتو

__________________________________________________

(1)- آنچه مؤلف (ره) نقل فرموده قسمتي است از حديث مفصلي كه ابو الفرج در مقاتل نقل كرده و مرحوم مفيد نيز در ارشاد از او روايت كرده است، و هر كس بخواهد بتمامي داستان اطلاع يابد بترجمه مقاتل الطالبيين (ص 241 به بعد)- كه بخامه اين حقير انجام شده- مراجعه كند.

(2)- قسمتي است از حديثي كه مرحوم صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام ج 2 ص 225 نقل كرده است.

(3- حديث مزبور را نيز صدوق

عليه الرحمة درج 2 عيون ص 210 روايت كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 154

داد و گفت: با پول آن فيروزه اي براي من خريداري كن. «1» و حديث مزبور مشهور است.

و احاديث ديگري كه در اينباره از آن بزرگواران نقل شده همگي خبرهايي است كه از پيغمبر- صلي اللَّه عليه و آله- بآنها رسيده، و پيغمبر اكرم را نيز خداي تعالي بر آن اخبار مطلع ساخته است، و از اينرو نبايد گفت كسي كه اين خبرها را از ايشان نقل و روايت ميكند اعتقاد بعلم غيب آنها دارد، و آيا چنين نسبت ناروايي جز بعنوان تكفير و گمراه خواندن شيعه است، و كسي كه اطلاعي از مذاهب داشته باشد حاضر نيست چنين نسبتي بشيعه اماميه بدهد، و خدا ميان ايشان و او حكم خواهد كرد و بازگشت همه بسوي او است.

«وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ» بازگشت همه كارها در قيامت بحكم و فرمان او است، چون در دنيا ديگران نيز گاهي امر و نهي هايي و سود و زياني دارند، اما در آن روز همه مخصوص بخدا است.

«فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ» يعني كسي كه فرمانروايي آسمان و زمين خاص او است و همه كارها بدو باز گردد شايسته پرستش است و سزاوار است كه بدرگاه وي روي ذلت و خواري آرند و باو توكل و اعتماد كنند.

«وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» و پروردگار تو از اعمال بندگان خود غافل نيست و هر كس را روي استحقاقي كه از نظر ثواب و عقاب دارد جز او پاداش خواهد داد، و از اينرو اي محمد رو گرداندن اين مردم و اعراض ايشان از پذيرش

دستورات الهي تو را غمگين و محزون نسازد. و از كعب الاخبار نقل شده كه گفته است: خاتمه تورات سوره هود (يا داستان هود) بوده است.

__________________________________________________

(1)- حديث فوق را مؤلف (ره) در اعلام الوري ص 309 نقل كرده و كتاب مزبور اخيراً بقلم دوست ارجمند و دانشمند گرامي آقاي عزيز اللَّه عطاردي وفقه اللَّه ترجمه شده است. و ابن شهر آشوب نيز. در ج 4 مناقب از كتابهاي عامه آن را از حسن بن علي و شاء نقل كرده است. [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 155

سوره يوسف … ص: 155

اشاره

اين سوره شريفه در مكه نازل شده، ولي معدل از ابن عباس نقل كرده كه گفته است: چهار آيه آن در مدينه نازل شده و ما بقي در مكه، و آن چهار آيه عبارت است از سه آيه اول سوره، و آيه چهارم يعني آيه «لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ» و شماره آيات آن بدون هيچگونه اختلافي صد و يازده آيه است.

فضيلت اين سوره … ص: 155

ابي بن كعب از پيغمبر- صلي اللَّه عليه و آله- روايت كرده كه فرمود: ببردگانتان سوره يوسف را تعليم كنيد كه هر مسلماني اين سوره را بخواند و بخاندان و بردگان خود آن را ياد بدهد خداوند سختيهاي مرگ را بر وي آسان گرداند، و نيرويي بوي دهد كه نسبت بهيچ مسلماني حسد نبرد.

و ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: كسي كه در هر شب يا در هر روز سوره يوسف را بخواند روز قيامت خداوند او را بزيبايي و جمال يوسف- عليه السلام محشور فرمايد، و از هراس آن روز در امان باشد و در ميان بندگان شايسته خدا ممتاز باشد و نيز فرمود: اين سوره در تورات نوشته شده است.

و اسماعيل بن أبي زياد از امام صادق عليه السلام از پدرانش از رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- روايت كرده كه فرمود: زنان خود را در غرفه ها (و طبقات فوقاني ساختمان) جاي ندهيد، و نوشتن و سوره يوسف را بدانها تعليم نكنيد، بلكه ريسندگي و سوره نور را تعليمشان كنيد.

تفسير اين سوره:

چون خداي سبحان سوره هود را بذكر داستانهاي پيمبران مرسل پايان داد اين سوره را ببهترين داستان از همان داستانهاي

پيمبران آغاز كرد و فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 156

[سوره يوسف (12): آيات 1 تا 3 … ص: 156

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ (1) إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (2) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ (3)

ترجمه … ص: 156

بنام خداوند بخشاينده مهربان الف، لام، راء. اين است آيه هاي كتاب آشكار (1) و براستي ما آن را قرآني عربي نازل كرديم باشد كه بفهميد (2) ما بوسيله وحي اين قرآن كه بتو وحي ميكنيم بهترين داستانها را برايت بيان ميداريم، و اگر چه پيش از آن آگاه بدان نبودي (3)

تفسير … ص: 156

معناي الف، لام، راء. (و بطور كلي حروف مقطعه اوائل سور) در اول سوره بقره گذشت.

«تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ» اين است آيات كتاب … و در اينكه لفظ «تلك» اشاره بچيست؟ وجوهي گفته اند:

1- اشاره بداستان آينده است.

2- اشاره به اين سوره يعني سوره يوسف است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 157

3- يعني اين آياتي كه در تورات وعده آن بشما داده شده.

«الْمُبِينِ» بگفته مجاهد و قتاده: يعني آشكار كننده حلال و حرام خدا و بيان كننده منظور و مراد خويش.

«إِنَّا أَنْزَلْناهُ» يعني اين قرآن را نازل كرديم، و زجاج گفته: يعني اين داستان يوسف را … بجهت آنكه علماي يهود ببزرگان مشركين گفتند: از محمد بپرسيد:

بچه علت خاندان يعقوب از شام بمصر آمدند؟ و داستان يوسف را از وي سؤال كنيد؟

«قُرْآناً عَرَبِيًّا» يعني روي مجراي كلام عرب در گفتگوي خود آن را بزبان عرب نازل كرديم. و ابن عباس از رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- روايت كرده كه فرمود:

من عرب را بخاطر سه چيز دوست دارم: (1) چون خودم عرب هستم (2) چون قرآن عربي است (3) چون زبان اهل بهشت عربي است.

«لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» شايد شما همه معاني قرآن را بدانيد و هر چه در آن است بفهميد. و برخي گفته اند: يعني تا بدانيد كه اين قرآن

از جانب خدا است، زيرا ما آن را بزبان عرب نازل كرديم ولي شما از آوردن مثل آن عاجزيد.

«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ» زجاج گفته: يعني ببهترين بيان آن را براي تو بيان ميكنيم (نه اينكه منظور بهترين داستانها باشد) چنانچه مي گوييد «صمت احسن الصيام» بهترين روزه ها را گرفتم يا «قمت احسن القيام» ببهترين وجهي ايستادم، كه معنا همان ميشود كه ما ببهترين بيان و واضح ترين آنها براي تو داستان كرديم.

«بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ» يعني روي آنكه اين قرآن را بر تو وحي كرديم و حرف «باء» در اينجا براي بيان «قصص» است، يعني اين داستانها بوحي قرآني است. و برخي گفته اند: اينكه قرآن را «احسن القصص» ناميده بخاطر آن است كه از نظر فصاحت لفظ و زيبايي معني و شيريني الفاظ و حسن ترتيب و يك شكل بودن فواصل در هر كدام بحدّ نهايي است، و برخي گفته اند: در اين قرآن داستانهاي ملت هاي گذشته و احوال آينده و آنچه مورد احتياج مردم است تا روز قيامت هر يك را با دلچسب ترين لفظ و بهترين نظم و ترتيب بيان داشته است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 158

و برخي گفته اند: منظور از «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» همين داستان يوسف است كه داراي فوائد و نكته ها و جريانهاي شگفت انگيز بسياري است كه ساير داستانها چنين نيست، و امتداد آن نيز بيش از ساير داستانها است.

«وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ» يعني قبل از اينكه اين قرآن را بتو وحي كنيم يا قبل از نزول آن بر تو از غافلان بودي يعني چيزي از حكم آن را نميدانستي، يا از داستان يوسف غافل

بودي.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 159

سوره يوسف (12): آيات 4 تا 6 … ص: 159

اشاره

إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ (4) قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلي إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ (5) وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلي آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلي أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (6)

ترجمه … ص: 159

هنگامي كه يوسف بپدرش گفت من يازده ستاره و خورشيد و ماه را در خواب ديدم كه مرا سجده ميكردند (4) (پدرش) گفت پسر جان خواب خود را براي برادرانت نقل مكن كه نقشه اي براي تو ميكشند و براستي شيطان دشمن آشكاري براي انسان است (5) و اينچنين پروردگارت تو را برگزيند و تأويل داستانها (يا خوابها) را بتو تعليم دهد و نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام (و كامل) كند چنانچه پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق كامل گردانيد براستي كه پروردگار تو دانا و فرزانه است (6).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 160

شرح لغات … ص: 160

رؤيا: تصور معني است در خواب بتوهم ديدن آن. زيرا عقل در خواب بحال خمودي است و چون انسان معني را تصور كند خيال ميكند كه آن را ديده است.

تفسير … ص: 160

از اينجا آغاز داستان يوسف است كه فرمود:

«إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ» هنگامي كه يوسف بپدرش يعقوب گفت. و يعقوب همان «اسرائيل اللَّه» است يعني بنده خالص خدا و او فرزند اسحاق پيغمبر خداست و اسحاق فرزند ابراهيم خليل است، و در حديث است كه رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- فرمود

الكريم بن الكريم بن الكريم بن الكريم يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم

«يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» ابن- عباس گفته: يوسف در شب جمعه كه مصادف با شب قدر بود يازده ستاره در خواب ديد كه از آسمان فرود آمده و براي او سجده كردند و همچنين خورشيد و ماه را ديد كه از آسمان بزير آمده و براي او سجده كردند، و تعبير خورشيد و ماه: پدر و مادرش بودند و ستارگان برادران يازده گانه اش.

و سدي گفته: خورشيد: پدرش بود، و ماه: خاله اش، زيرا مادرش راحيل از دنيا رفته بود.

و ابن عباس گفته: خورشيد مادرش بود، و ماه پدرش. و وهب گفته: يوسف هفت ساله بود كه در خواب ديد يازده عصاي دراز مانند دائره در زمين فرو رفته و عصاي كوچكي بر آنها حمله كرد تا آنها را از جا كنده و بر آنها فائق آمد، اين خواب را كه براي پدرش تعريف كرد پدر بوي گفت: زنهار كه اين خواب را براي برادرانت نقل نكني. سپس در سن دوازده سالگي دوباره

در خواب ديد يازده ستاره با ماه و خورشيد براي او سجده كردند، و چون آن خواب را براي پدر باز گفت يعقوب بوي گفت: اين خواب را براي برادرانت مگو كه براي تو نقشه اي ميكشند … و ابن عباس و بيشتر مفسران گفته اند: ميان خواب يوسف و رفتن پدر و برادرانش بمصر چهل سال طول

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 161

كشيد، و حسن گفته: هشتاد سال. و اينكه در اين آيه دو بار ذكر «رؤيت» شده يكي در آغاز آيه «إِنِّي رَأَيْتُ … » و ديگر بدنبال آن «رأيتهم» بخاطر طولاني شدن كلام است و تكرار آن بمنظور تأكيد همان رؤياي اولي است. و برخي گفته اند: منظور از رؤياي نخست ديدن شخص آنها است و از رؤياي دوم ديدن سجده آنها.

و اختلاف است كه آيا معني اين سجده چه بوده؟ جمعي گفته اند: منظور همان سجده معروف و حقيقي است كه براي احترام يوسف بخاك افتادند و سجده كردند نه از روي پرستش او. و جبائي گفته سجده در اينجا بمعناي خضوع است چنانچه شاعر گفته: «تري الاكم فيها سجداً للحوافر» «1» ولي اين معني بر خلاف ظاهر لفظ است. و در خبر است كه چون برادران خواب يوسف را شنيدند گفتند: باين مقدار كه برادران برايش سجده كنند راضي نشده تا جايي كه پدر و مادرش نيز براي وي سجده كرده اند.

«قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلي إِخْوَتِكَ» يعقوب گفت: اي پسر برادران خود را از اين خواب خبردار مكن.

«فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً» يعني بر تو حسد ميورزند، يا نقشه نابودي و هلاكت تو را ميكشند. و اين سخن يعقوب روي اين

بود كه خواب پيمبران صورت وحي دارد و يعقوب دانست كه برادران وي تعبير اين خواب را ميدانند و از برتري يوسف بر خويش بيمناك گشته و بر وي حسد ميبرند و در صدد آزار و نابودي او بر ميآيند.

«إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ» براستي كه عداوت و دشمني شيطان با انسان ظاهر و آشكار است و دشمني تو را در دل آنها انداخته و وادارشان ميكند تا بتو صدمه اي بزنند.

«وَ كَذلِكَ» يعني چنانچه اين خواب را براي بزرگواري مقام تو نشانت داد و بوسيله آن بيان كرد كه برادرانت براي تو خضوع و سجده كنند.

«يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ» حسن گفته يعني خدا تو را بنبوت برگزيند، و ديگري گفته:

يعني زيبايي صورت و سيرت بتو داده است.

__________________________________________________

(1)- تپه ها را در آن صحرا ميديدي كه براي اسبان سجده كنان بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 162

«وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» قتاده گفته: يعني تعبير خواب را بتو تعليم كند و اينكه از تعبير خواب بتأويل احاديث تعبير فرموده براي آنست كه در تعبير خواب اوضاع و احوال مردم از روي خوابها معلوم گردد، و معناي تأويل هم قرار گرفتن مآل كار مردم است طبق آنچه در خواب ديده اند. و ابن زيد گفته: يوسف عليه السلام داناترين مردم بتعبير خواب بوده است. و ابو مسلم در معناي آيه گفته است: يعني بوسيله نبوت و وحي سر انجام كارها را بتو خبر دهد، و اين معجزه تو است كه هر چيز را پيش از وقوع آن بداني، بدليل آنكه امر تعليم در آيه بخدا نسبت داده شده كه خدا تو را تعليم كند و تعليم خدا جز از

راه وحي صورت نگيرد. و حسن و جبائي گفته اند: منظور احاديث و احوال پيمبران و ملتها است، يعني كتابهاي آسماني و نشانه هاي توحيدي و احكام و شرايع و امور ديني.

«وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ» و نعمت خود را بوسيله نبوت بر تو تمام كند، زيرا نبوت بهترين و بالاترين نعمتهاي دنيا است، و برخي گفته اند: اتمام نعمت بآن است كه خدا فرمان دوام آن را بدهد و از آلودگيها پاك سازد و از هر نقصي خالص گرداند، و چنين نعمتي را جز از خداي تعالي نبايد در خواست كرد زيرا تنها او است كه قادر بر اعطاء چنين نعمتي است. و قول ديگر آنست كه منظور از اتمام نعمت در آيه آن است كه برادران را نيازمند تو گرداند تا پس از آن بديها كه بتو كردند تو در عوض بدانها انعام كني.

«وَ عَلي آلِ يَعْقُوبَ» و نسبت بخاندان يعقوب يعني به برادرانت كه آنها را بر اسلام ثابت قدم كند، و بوسيله مقام و منزلت تو آنها را شريف گرداند، و نبوت را در ايشان قرار دهد. و برخي گفته اند: يعني بدست تو آنها را از محنتها نجات بخشد و بدينوسيله نعمت خود را بر آنها تمام كند.

«كَما أَتَمَّها عَلي أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ» چنانچه نعمت خود را بر ابراهيم تمام كرد به اينكه او را بمقام دوستي خود و نبوت و نجات از آتش نمرود مخصوص ساخت و بر اسحاق نعمت را تمام كرد به اينكه براي او فداء فرستاد و از ذبح نجاتش داد، و اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 163

معنايي است كه از عكرمه نقل شده.

و او ذبيح را همان اسحاق دانسته است و بيشتر مفسران گفته اند: يعني يعقوب و فرزندانش را از صلب اسحاق بيرون آورد، و بعقيده اينان ذبيح اسحاق نبوده و ذبيح همان اسماعيل است.

«إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» كه همانا پروردگار تو دانا است كه چه كسي شايسته رسالت است، و حكيم است كه چه كسي را براي رسالت انتخاب كند، و يا بگفته بعضي: دانا است به احوال خلق، و حكيم است در حكم خويش.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 164

سوره يوسف (12): آيات 7 تا 10 … ص: 164

اشاره

لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ (7) إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلي أَبِينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (8) اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ (9) قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (10)

ترجمه … ص: 164

براستي كه در داستان يوسف و برادرانش براي پرسش كنندگان عبرتها است (7) هنگامي كه (برادران او) گفتند: يوسف و برادرش نزد پدر محبوبترند با اينكه ما گروهي نيرومند (يا پشتيبان يكديگر) هستيم براستي كه پدر ما در ضلالتي آشكار است (8) بكشيد يوسف را يا او را بسر زميني بيندازيد كه توجه پدرتان را مخصوص (خود) كنيد و پس از آن مردمي شايسته گرديد (9) يكي از آنها گفت يوسف را نكشيد و او را در ته چاه اندازيد تا بعضي از رهگذران او را برگيرند اگر كاري ميكنيد (10)

شرح لغات … ص: 164

عصبة: گروهي را گويند كه از يكديگر پشتيباني و دفاع كنند، و بگروهي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 165

گويند كه افرادشان ما بين ده تا پانزده نفر باشد، و برخي گفته اند: از ده نفر تا چهل نفر باشند. و مانند لفظ «قوم» و «رهط» و «نفر» است كه از لفظ خود واحدي ندارد.

غيابة: چيزي است كه جلوي حس را از وجود چيزي در آن بگيرد.

جبّ: چاه.

سيارة: بمسافران گويند چون راه را طي كنند، و بعضي بمعناي رهگذران معني كرده اند.

التقاط: پيدا كردن و بر داشتن چيزي از راه. و لقطة و لقيط نيز از همين باب است.

تفسير … ص: 165

«لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ» يعني در داستان يوسف و برادرانش عبرتها و شگفتيهايي است براي پرسش كنندگان از احوال ايشان، از آن جمله اينكه جمعي از فرزندان پيمبران الهي در صدد آزار و قتل برادر خود بر آمدند و از روي حسد و رشك بر وي حاضر شدند او را بچاه افكنند، ولي با اينحال هنگامي كه خداي تعالي او را مسلط بر ايشان گردانيد از آن همه آزاري كه بدو كردند چشم پوشي و اغماض كرده و بلكه در عوض بآنها نيكي كرد و حتي حاضر نشد آنها را سرزنش كند، و راستي كه چنين گذشت و اغماضي فوق جريان عادي و طبيعي است و براي كسي كه در صدد فهميدن منافع دين باشد عبرت و پند خوبي است.

و ديگر اينكه پس از هر شدّتي گشايشي و پس از هر محنتي آسايشي است.

و ديگر آنكه اين سوره دليل بر صحت نبوت پيغمبر گرامي ما محمد- صلي اللَّه عليه و آله- است،

زيرا آن حضرت كتابي نخوانده بود، و نقل اين داستان باين كيفيت جز از طريق وحي بآن حضرت صورت نگرفته است، و از اينرو اين سوره مباركه گذشته از اينكه موجب بصيرت براي كساني بود كه از آن جناب درخواست نقل آن را كرده بودند معجزه اي است كه گواه بر صدق گفتار او است.

و منظور از برادران يوسف در آيه مباركه همان فرزندان يعقوب هستند چون

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 166

يعقوب دوازده پسر داشت كه همگي از صلب او ولي از مادرهاي مختلف بودند. و نام هاي آنها بقول بعضي: «روبيل» و او از همه بزرگتر بود، و ديگر: شمعون، و لاوي، و يهودا، و ريالون، و يشجر، كه مادر اينها «ليا» دختر ليان- و دختر خاله يعقوب- بود، «ليا» پس از چندي از دنيا رفت و يعقوب عليه السلام خواهر او «راحيل» را بزني اختيار كرد و از وي يوسف و بنيامين- يا ابن يامين- بدنيا آمد، و دو كنيز داشت بنام هاي «زلفة» و «بلهة» كه از آن دو نيز خداوند چهار پسر بدو عنايت فرمود بنامهاي «دان» و «نفتالي» و «حاد» و «آشر». كه رويهم دوازده پسر ميشدند.

«إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلي أَبِينا مِنَّا» برادران بيكديگر گفتند: يوسف و برادرش- يعني برادر پدر و مادريش بنيامين- نزد پدرمان يعقوب محبوبتر از ما هستند، و اين سخن بدانجهت بود كه يعقوب عليه السلام يوسف را بسيار دوست ميداشت، و او از نظر صورت از زيباترين مردم بود، برادران بر وي رشگ بردند، و چون آن خواب را ديد حسدشان شديدتر شد، و برخي گفته اند: يعقوب عليه السلام بخاطر

خردسالي يوسف و بنيامين آن دو را بيشتر نوازش ميكرد و بخود نزديك ميساخت، و همين معني بر آنها گران بود.

و ابو حمزه ثمالي از حضرت زين العابدين عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: رسم يعقوب اين بود كه هر روز گوسفندي را ذبح ميكرد و مقداري از آن را صدقه ميداد و ما بقي را بمصرف خوراك خود و خاندانش ميرساند، تا اينكه در شب جمعه اي شخص سائل و مؤمني در حالي كه روزه دار بود بدرخانه او آمد و غذايي از آنها خواست، و خاندان يعقوب با اينكه صداي او را شنيدند ولي گفته اش را باور نكرده و چيزي باو ندادند، سائل مزبور چون از اطعام آنها مأيوس و نااميد گرديد و تاريكي شب او را فرا گرفت گريست و از گرسنگي خويش بخداي تعالي شكايت برد و آن شب را گرسنه خوابيد و فرداي آن روز را نيز روزه گرفت، و از آن سو خاندان يعقوب در آن شب سير خفتند و روز ديگر هم مقداري از غذاي شب داشتند، و همين جريان سبب شد كه خداوند يعقوب را بفراق يوسف مبتلا كند و بيعقوب وحي شد كه آماده بلاي من باش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 167

و بقضا و قدر من راضي باش، و در مصيبتها صبر كن، و يوسف در همانشب خواب مزبور را ديد. و از ابن عباس نيز نظير همين مطلب نقل شده.

«وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» يعني ما جماعتي هستيم كه پشتيبان يكديگر بوده و بهم كمك ميدهيم، و منظورشان اين بود كه نفع ما براي پدرمان بيشتر از آنها است. و برخي گفته اند: منظورشان

اين بود كه ما نيرومنديم و ميتوانيم نقشه اي براي از بين بردن يوسف بكشيم.

«إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» براستي كه پدر و مادر ضلالتي آشكار است، يعني مراعات عدالت را در مورد محبت ماها نمي كند و راه افراط را پيش گرفته است. و برخي گفته اند:

معناي اين جمله اينست كه پدر ما در مورد تربيت فرزند و تدبير كارهاي دنيا اشتباه ميكند زيرا نيروي ما براي ادامه امور زندگي و تدبير در كار مواشي و چهارپايان و ساير اموال او بيشتر است و با اينحال آن دو را بيش از ما دوست دارد … و منظورشان از اين جمله كه گفتند: « … پدر ما در ضلالت است» گمراهي در دين نبوده و گرنه افرادي كافر بوده اند و اين خلاف اجماع است، زيرا اينمطلب مورد اتفاق است كه همه آنها تابع دين پدر و پيرو آئين او بوده اند. و حدّ اعلاي احترام و تعظيم را درباره وي مبذول ميداشتند، و بهمين جهت بود كه طالب جلب محبت و دوستي او بودند، و ضلالت نيز در اصل لغت بمعناي عدول و انحراف از چيز است.

و بيشتر مفسران معتقدند كه برادران يوسف همگي پيغمبر بوده اند، و جمعي گفته اند: آنها پيغمبر نبوده اند و گرنه آن اعمال از آنها سر نميزد. و مرحوم سيد مرتضي فرموده است: دليلي نداريم كه آن برادران يوسف كه آن كارها را انجام دادند پيغمبر بوده اند، و بعيد نيست كه اسباط يعقوب كه بمنصب نبوت نائل شدند غير از آن برادراني بودند كه نسبت بيوسف آن اعمال را انجام دادند، و از ظاهر قرآن كريم نيز بدست نميآيد كه همه برادران در آن رفتار

و آزارهايي كه نسبت بيوسف انجام شد شركت داشتند.

و بلخي و جبائي گفته اند: ممكن است برادران يوسف در آن وقت بحدّ بلوغ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 168

نرسيده بوده اند و مكلف نبودند، و از پسران نابالغ معمولا چنين اعمالي سر ميزند كه مورد سرزنش و ملامت قرار گرفته و بلكه گاهي مستحق كتك ميشوند. و گواه بر اين قول جمله اي است كه پس از اين بپدر گفتند « … نرتع و نلعب» «1» - ما ميگرديم و بازي ميكنيم.

و ابن بابويه (ره) در كتاب النبوة بسند خود از حنان بن سدير نقل كرده كه گويد:

به امام باقر عليه السلام عرضكردم: فرزندان يعقوب پيغمبر بودند؟ فرمود: نه، ولي اسباط و فرزندان پيغمبران الهي بودند و پيش از آنكه از دنيا بروند همه توبه كردند و از رفتار خويش متنبه شدند. و حسن گفته: مرداني بودند كه بحدّ بلوغ رسيده و عملشان گناهي صغيره بود كه از آنها سر زد.

«اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً» بيكديگر گفتند: يوسف را بكشيد يا بسرزميني دور از چشم پدر بيفكنيد كه دسترسي بدو نداشته باشد، و برخي گفته اند: يعني او را در جايي بيندازيد كه درندگان او را بخورند يا بوضع ديگري هلاك شود.

«يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ» تا توجه پدرتان از يوسف قطع شود و محبت وي خالص براي شما گردد. يعني اگر او را كشتيد يا در سرزميني دور افكنديد از آن پس پدر متوجه شما خواهد شد و علاقه اش مخصوص شما خواهد گرديد.

«وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ» و پس از قتل يوسف و يا دوري وي توبه ميكنيد، يعني پس از اينكه منظور خود

را عملي كرديد و بهدف خود رسيديد از كرده خود توبه ميكنيد و در نتيجه مردماني صالح و شايسته ميشويد، و از اين كلام معلوم ميشود كه كار خود را گناهي ميدانستند كه قابل توبه است، و اين وجهي است كه بيشتر مفسران گفته اند، و حسن گفته: يعني كار دنياي شما روبراه ميشود و ميانه شما با پدر

__________________________________________________

(1)- پوشيده نماند كه قرائت مشهور در آيه اي كه پس از اين خواهد آمد «يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ» - بياء است- و منظور مؤلف (ره) يا معناي آن است كه از آيه استفاده ميشود، چون منظورشان اين بود كه يوسف را همراه ما بفرست تا با ما گردش و بازي كند. و يا قرائتي است كه از بسياري نقل شده كه «نرتع و نلعب» بنون خوانده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 169

اصلاح ميگردد. و روي قول آن دسته كه گفته اند: آنها نابالغ بودند در اينجا اين سؤال پيش ميآيد كه چگونه با اينكه نابالغ بودند اين حرف را زدند و آيا اين حرف دليل بر بلوغ آنها نمي شود؟ آنان در جواب گفته اند: دانستن چنين مطلبي از افراد نابالغي كه در دامن انبياء الهي تربيت شده و از فرزندان ايشان بوده اند بعيد نيست.

و در اينكه گوينده اين سخن كداميك از آنها بوده اند اختلاف است، وهب گفته:

گوينده آن شمعون بود، و مقاتل گفته: رو بين بوده است.

«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ … » يكي از آن برادران گفت: او را در قعر چاه بيفكنيد تا بعضي از رهگذران و مسافران او را بر داشته و بديار ديگري ببرند. و گوينده اين قول بگفته قتاده و ابن اسحاق:

روبين بوده كه پسر خاله يوسف بود، و نظرش درباره او بهتر از ديگران بود، و بگفته اصم و زجاج: يهودا بود كه از نظر سن و فضل و شخصيت برتر از ديگران بوده است، و مطابق روايتي كه علي بن ابراهيم در تفسير خود نقل كرده، گوينده اين سخن: لاوي بوده. و درباره آن چاه نيز اختلاف است، قتاده گفته: چاه بيت المقدس بود، و وهب گفته: چاه مزبور در سرزمين اردن بوده، و كعب گفته:

بين مدين و مصر قرار داشته، و مقاتل گفته: در سه فرسنگي منزل يعقوب بوده است.

«إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ» يعني اگر ميخواهيد درباره يوسف كاري انجام دهيد اينكار را بكنيد نه اينكه مستقيماً او را بكشيد. و ابن عباس گفته: يعني اگر براستي تصميمي درباره يوسف داريد چنين كنيد. و به حسن گفتند: آيا ممكن است مؤمن حسد ورزد؟

گفت: مگر داستان پسران يعقوب را فراموش كرده اي؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 170

سوره يوسف (12): آيات 11 تا 12 … ص: 170

اشاره

قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلي يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ (11) أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (12)

ترجمه … ص: 170

گفتند: اي پدر چرا درباره يوسف از ما ايمن نيستي با اينكه ما خيرخواه او هستيم (11) فردا او را همراه ما بفرست تا (با ما) بگردد و بازي كند و ما از وي نگهباني ميكنيم (12)

تفسير … ص: 170

خداي سبحان در اينجا بيان ميكند كه پس از آنكه آراء آنها درباره يوسف متفق شد چگونه از پدر درخواست كردند.

«قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلي يُوسُفَ» گفتند اي پدر چرا درباره كار يوسف بما اعتماد نداري و خاطرت آسوده نيست؟

«وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» با اينكه ما نظري جز خير خواهي نسبت بدو نداريم، و از اينجمله معلوم ميشود كه يعقوب عليه السلام از فرستادن يوسف بهمراه آنها خودداري ميكرد.

«أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ» فردا او را بهمراه ما بصحرا بفرست كه اگر بفرستي ما گردش و بازي ميكنيم و منظورشان بازيهاي حلال و مباح مانند تيراندازي و مسابقه در دويدن و امثال آنها بوده. و در حديث است كه بازي كردن حرام است مگر در سه چيز: بازي با اسب، و تير اندازي، و شوخي با همسر.

«وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» و ما از يوسف محافظت و نگهباني ميكنيم تا وقتي كه او را بتو بازگردانيم، و يا در وقت بازي او را محافظت ميكنيم. و حسن گفته: هنگامي كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 171

يوسف را در چاه انداختند هفده ساله بود، و تا وقتي كه بپدر رسيد هشتاد سال طول كشيد كه اينمدت هم چنان در بلاء بود، و پس از ديدار پدر نيز بيست سال ديگر زنده بود كه وقتي از دنيا رفت صد و بيست سال از عمرش

گذشته بود. و برخي گفته اند: روزي كه در چاه افتاد ده ساله بود، و ديگري گفته دوازده ساله بود، و بعضي گفته اند: هفت ساله يا نه ساله بود و هنگامي كه بپدر رسيد چهل ساله بود. و اين قول ابن عباس و ديگران است. و در اين آيات نشانه اين مطلب هست كه آنها حسد خود را نسبت بيوسف اظهار كردند و يعقوب عليه السلام وي را از گزند آنان محافظت ميكرد و از فرستادن او بهمراه آنان خودداري مينمود، و اعتماد بآنها نداشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 172

سوره يوسف (12): آيات 13 تا 18 … ص: 172

اشاره

قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ (13) قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ (14) فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (15) وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ (16) قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ (17)

وَ جاؤُ عَلي قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلي ما تَصِفُونَ (18)

ترجمه … ص: 172

يعقوب گفت: بردن او مرا غمگين ميكند و مي ترسم شما از وي غفلت كنيد و گرگ او را بخورد (13) گفتند اگر با وجود (برادراني مانند) ما كه گروهي متحد و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 173

نيرومنديم باز هم گرگ او را بخورد در چنين صورتي ما زيانكار خواهيم بود (14) و چون او را بردند و متفق شدند كه او را در ته چاه بياندازند ما بدو وحي كرديم كه (غمگين مباش كه روزي) تو آنها را بكار بدشان آگاه سازي و آنها ندانند (كه تو يوسف هستي) (15) و شبانه با چشم گريان بنزد پدر آمدند (16) و گفتند: اي پدر ما براي مسابقه (در دويدن) رفتيم و يوسف را پيش اثاث خود گذارديم و گرگ او را خورد ولي تو سخن ما را باور نخواهي كرد اگر چه راستگو باشيم (17) و پيراهن او را رنگين بخون دروغي (نزد يعقوب) آوردند، و او گفت: (داستان اينگونه نيست) بلكه نفس شما اينكار را

برايتان جلوه داده و صبر نيكو بايد (تا اين بلاء را تحمل كنم) و خدا كمك كار من است (و از او كمك خواهم) در تحمل آنچه شما اظهار ميداريد (18)

شرح لغات … ص: 173

حزن: اندوه دل در فراق محبوب.

شعور: ادراك چيزي بنحو دقيق و باريك بمانند باريكي مو.

عشاء: آخر روز، و يا اول تاريكي شب.

استباق: از سبق و مسابقه است كه آن بر سه گونه است: مسابقه در تير اندازي كه باتفاق علماء جايز است، و مسابقه در اسب دواني و شتر كه نزد ما جايز است، و مسابقه در دويدن كه اگر در مقابل پول و جايزه اي باشد نزد شافعي و جمعي جايز نيست، و ابو حنيفه آن را مطلقاً جايز دانسته چه در برابر جايزه اي باشد و چه نباشد، و جمعي از علماي ما نيز همين قول را اختيار كرده اند.

دم كذب: يعني خوني كه دروغ بود، و از عايشه نقل شده كه «بدم كدب» با دال بي نقطه قرائت كرده و معناي آن خون تازه است.

تسويل: جلوه دادن نفس چيزي را كه جلوه و حسني ندارد.

تفسير … ص: 173

خداي سبحان در اين آيات خبر ميدهد كه چون نسبت بيوسف اظهار شفقت و خير خواهي نمودند يعقوب مصمم شد وي را بهمراه آنان بصحرا بفرستد ولي با اينحال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 174

آنها را وادار بمحافظت و نگهباني او كرده چنين گفت:

«إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ» همين كه او را از من دور كنيد مرا غمگين ميسازد، يا مفارقتش مرا محزون سازد.

«وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ» و ميترسم در وقتي كه شما از او غافل هستيد و سر گرم كارهاي خود ميباشيد گرگ او را بخورد. و گفته اند: در آن سرزمين گرگ بسيار بود و تصادفاً در آن وقت گرگها بمردم حمله ميكردند و آنها را طعمه خود ميساختند.

و برخي گفته اند:

يعقوب در خواب ديد مثل اينكه ده تا گرگ بيوسف حمله ور شده و ميخواهند او را بكشند، در اينميان يكي از آن گرگها بحمايت از يوسف برخاست و مانع كشتن او شده تا بالآخره ديد زمين شكافته شد و يوسف در زمين فرو رفت و پس از سه روز از آنجا بيرون آمد، و همين سبب شد كه يعقوب راه بهانه اي بدانها نشان دهد و گرنه خود برادران يوسف نميدانستند چه بهانه اي براي كار خود بياورند.

و از رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- روايت شده كه فرمود: تلقين دروغ بكسي نكنيد (و راه بهانه و دروغ را بكسي ياد ندهيد) كه دروغ ميگويد، چون كه پسران يعقوب نميدانستند كه گرگ انسان را ميخورد تا وقتي كه از پدر شنيدند و يعقوب تلقين بدانها كرد، و اين دليل بر اينمطلب است كه نبايد راه نشان دشمن داد.

و برخي گفته اند: يعقوب ترس آن را داشت كه برادران او را بكشند. ولي تصريح به اين سخن نكرد و از روي كنايه آنها را گرگ ناميده و نظر خود را اظهار كرد. و ابن عباس گفته: صريحاً آنها را گرگ خوانده.

«قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ» اگر با اينحال كه ما پشتيبان يكديگر هستيم و از برادرمان دفاع ميكنيم نتوانيم گرگ را از او دور سازيم تا او را بخورد، در چنين حالي ما زيانكاريم و مانند آن كساني هستيم كه بر خلاف ميلشان سرمايه خود را از دست بدهند. و يا معناي جمله «إِذاً لَخاسِرُونَ» آنست كه ما افرادي ناتوان و ضعيف خواهيم بود. و حسن گفته: بخدا آنها براي يوسف وحشتناكتر و

خطرناكتر از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 175

گرگ بودند. و برخي گفته اند: معناي جمله آن است كه ما او را يا حقش را تباه و ضايع كرده ايم.

«فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ» و چون او را بردند و همگي تصميم گرفتند تا در قعر چاهش افكنند … و از حرف «الف، «و لام» كه بر سر «جب» در آمده معلوم ميشود چاه مزبور چاه معروفي بوده كه مسافران و كاروانها بر سر آن ميآمده و سر راه آنان بوده است. و برخي گفته اند: برادران بدنبال چاه كم آبي ميگشتند كه يوسف را در آن بيندازند تا هم بمنظور خود برسند و هم آنكه يوسف در آب چاه غرق نشود. و از اينرو وي را در چاه مزبور انداختند. و بعضي هم گفته اند: او را در گوشه اي از چاه قرار دادند.

و گفته اند: همين كه يعقوب وي را بهمراه آنان روانه كرد در آغاز كمال احترام و محبت را نسبت باو معمول داشتند ولي هنگامي كه بصحرا رسيدند عداوت خود را نسبت بدو اظهار كرده و شروع به زدن او كردند، يوسف در آن وقت بهر كداميك از آنها پناه ميبرد آنها او را از خود رانده و حمايتش نكردند تا بالآخره صدايش به «يا ابتاه» بلند شد. در اينوقت خواستند او را بقتل رسانند ولي يهوذا آنها را از اينكار جلوگيري كرد، و در روايتي كه بعضي از اصحاب ما از ائمه عليهم السلام روايت كرده اند لاوي آنها را از اينكار ممانعت كرد و مانع قتل يوسف شد، پس او را بكنار چاه آوردند و هر چه او را

در ميان چاه آويزان ميكردند، يوسف دست بلبه چاه ميگرفت تا بالآخره پيراهن از تنش بيرون آورده و هر چه ميگفت: اين پيراهن را در بدن من بگذاريد تا خود را بدان بپوشانم در جوابش ميگفتند: خورشيد و ماه و يازده ستاره را بخوان تا همدم و يار تو باشند، در اينوقت او را در چاه آويزان كرده و چون به نيمه چاه رسيد بقعر چاه رهايش كردند تا بدين ترتيب بميرد، ولي چون در ته چاه آب بود در آب افتاد و سپس بطرف سنگي كه در آنجا بود رفته و روي آن ايستاد، و سدي گفته: يهوذا براي او غذا ميآورد (تا وقتي كه از چاه بيرون آمد).

و بگفته ديگري: چاه براي او روشن شد و آبش شيرين گرديد بطوري كه از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 176

آب و نان بي نياز شد، و مقاتل گفته: آب چاه تيره بود ولي يوسف كه در آن افتاد زلال و صاف شد، و خداوند فرشته اي بر وي موكل كرد تا او را محافظت كند و غذايش دهد.

و بقولي جبرئيل همدم او شد.

و گفته اند: خداي تعالي بسنگي در ته چاه فرمان داد تا بالا آمده و يوسف روي آن قرار گرفت، و در آن وقت بدن يوسف برهنه بود، و ابراهيم خليل عليه السلام را نيز وقتي در آتش انداختند بدنش را برهنه كردند و در آنجا جبرئيل عليه السلام پيراهني از حرير بهشت براي ابراهيم آورد و بدن آن حضرت را با آن پيراهن پوشانيد، و پيراهن مزبور نزد ابراهيم عليه السلام بود و چون از دنيا رفت آن پيراهن باسحاق رسيد و

پس از اسحاق نيز بيعقوب منتقل گشت، و يعقوب آن را در بسته اي بست و بگردن يوسف آويزان نمود، در اينوقت جبرئيل بنزد وي آمد و آن بسته را از گردنش باز كرده و پيراهن مزبور را از ميان آن بيرون آورد و بر بدن يوسف پوشانيد، و اين حديثي است كه مفضل از امام صادق عليه السلام روايت كرده و حضرت دنبالش فرمود: پيراهن مزبور همان پيراهني بود كه چون كاروانيان از مصر حركت كردند و آن را همراه خود آوردند يعقوب كه در فلسطين بود بوي آن را شنيده و گفت: «من بوي يوسف را استشمام ميكنم … »

و در كتاب النبوة بسندش از ابي سيار از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: هنگامي كه برادران يوسف را در چاه انداختند جبرئيل بر وي نازل شده گفت: اي پسر چه كسي تو را در چاه انداخت؟ يوسف جواب داد: برادرانم بخاطر منزلتي كه نزد پدر داشتم بمن حسد بردند و بدينجهت بچاهم انداختند. جبرئيل گفت:

آيا ميخواهي از چاه بيرون آيي؟

يوسف پاسخداد: با خداي ابراهيم و اسحاق و يعقوب است كه اگر خواهد مرا نجات خواهد داد.

جبرئيل گفت: خداي ابراهيم و اسحاق و يعقوب ميفرمايد اين كلمات را بگو:

«اللهم اني اسئلك بان لك الحمد لا اله الا انت بديع السماوات و الارض يا ذا الجلال و الاكرام ان تصلي علي محمد و آل محمد و أن تجعل لي من أمري فرجاً و مخرجاً و ترزقني

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 177

من حيث أحتسب و من حيث لا أحتسب»

«1». پس از اين دعا بود

كه خداوند او را از چاه نجات داده و از مكر آن زن او را محافظت كرد و سلطنت مصر را از جايي كه گمان نميكرد بوي عطا فرمود.

و علي ابن ابراهيم روايت كرده كه يوسف در چاه اين دعا را خواند: «يا اله ابراهيم و اسحاق و يعقوب ارحم ضعفي و قلة حيلتي و صغري» «2» «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ» و بيوسف وحي كرديم، حسن گفته: خداوند در همان چاه بيوسف مقام نبوت را عطا فرمود، و بنجات و فرمانروايي مصر نويدش داد.

«لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» يعني پس از اين بكار زشتشان آگاهشان خواهي كرد، و منظور همان جمله اي است كه در آخر سوره خداوند ذكر فرموده كه ببرادران گفت: «هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ … » - آيا هيچ ميدانيد نسبت بيوسف و برادرش چه كرديد؟ …

«وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» يعني در وقتي كه نميدانند تو همان يوسف هستي. و اين وحي كه در اينجا بيان شده مانند وحيي است كه بساير پيمبران ميشد. و مجاهد و قتاده گفته اند:

خداوند در همان چاه باو وحي فرمود و او را پيغمبر قرار داد، و از جمله چيزهايي كه باو وحي شد اين بود كه: حال خود را مكتوم دار، و در مقابل پيش آمدهاي ناگوار صبر كن كه بزودي رفتار برادران را نسبت بخود بآنها خواهي گفت در وقتي كه تو را نمي شناسند.

و بعضي در معناي اين جمله گفته اند: يعني آنها نميدانند كه بتو وحي شده. و برخي گفته اند: معناي «لتنبئنهم» يعني جزاء رفتار آنها را خواهي داد. چنانچه عرب در مورد تهديد كسي كه كار بدي كرده ميگويد

«بتو خواهم گفت و معلومت خواهد شد» كه منظور

__________________________________________________

(1)- يعني خدايا از تو ميخواهم كه ستايش مخصوص تو است، و معبودي جز تو نيست، اي پديد آرنده آسمانها و زمين، اي داراي جلالت و بزرگواري- از تو ميخواهم- كه درود فرستي بر محمد و خاندان محمد و در كار من گشايش و فرجي قرار دهي و از آنجا كه گمان دارم و از جايي كه گمان ندارم روزيم دهي.

(2)- يعني اي خداي ابراهيم و اسحاق و يعقوب به ناتواني و بيچارگي و خردسالي من ترحم فرما.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 178

اين است كه سزاي تو را خواهم داد. و ابن عباس گفته: منظور همان جرياني است كه در وقت ورود برادران بمصر، يوسف آنها را شناخت و آنها او را نمي شناختند و در آن وقت يوسف پيمانه را در دست گرفت و دستي بدان زده سپس گفت: اين ظرف بمن خبر ميدهد كه شما برادري داشته و او را در چاه انداخته ايد و ببهاي ناچيزي او را فروخته ايد.

«وَ جاءُو أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ» و شبانه يا آخر روز كه شد گريان بنزد پدر آمدند، و اينكه تا شب صبر كردند براي اين بود كه بدينوسيله امر را بر پدر مشتبه كرده و در تاريكي جرئت بيشتري براي عذر تراشي داشته باشند و اينكه تظاهر بگريه كردند براي آن بود كه خود را راستگو جلوه دهند. و از اينجا معلوم ميشود كه گريه دليل بر صدق دعواي گريه كننده نيست. و سدي گفته: چون يعقوب گريه آنها را ديد پريشان شد و پرسيد: چه شده؟ در جواب گفتند:

«يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ» پدر

جان ما براي مسابقه رفتيم، جبائي و سدي گفته اند:

يعني بمسابقه دو رفته بوديم. و زجاج گفته: يعني بمسابقه تير اندازي رفته بوديم.

«وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا» و يوسف را براي حفاظت پيش اثاثيه گذارده بوديم.

«فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ» و گرگ او را خورد، و تو ما را تصديق نخواهي كرد اگر چه ما راست گو باشيم براي آنكه تو درباره يوسف نسبت بما بدگمان و ظنين هستي. و نگفتند: تو هر راستگويي را تصديق نمي كني بلكه چون حسد برادران را درباره يوسف ميدانست و از طرفي نسبت بيوسف محبت شديدي داشت درباره آنها بدگمان و ظنين بود.

«وَ جاءُو عَلي قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ» و بهمراه خود پيراهن يوسف را آغشته بخون آوردند و گفتند: اين همان خون يوسف است كه در وقت دريدن گرگ به پيراهن او ريخته است.

و ابن عباس و مجاهد گفته اند: بزغاله اي را كشتند و خون او را بپيراهن يوسف ريختند، و برخي گفته اند آهويي را كشتند و خونش را به پيراهن وي ريختند. ولي (فراموش كردند كه پيراهن يوسف را بدرند و) هم چنان سالم بدست يعقوب دادند و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 179

فكر نكردند كه اگر گرگ انساني را بخورد جامه اش را ميدرد، و حسن گفته: يعقوب بدانها گفت: پيراهنش را بمن نشان دهيد و چون نشانش دادند و آن را صحيح و سالم ديد گفت: بخدا تا بامروز گرگي حليم تر از اين گرگ نديده ام كه فرزند مرا خورده ولي پيراهنش را ندريده است. و در حديث است كه پيراهن را بصورت خود انداخت و گفت:

اي يوسف براستي كه

گرگ مهرباني تو را خورده است كه گوشت تنت را دريده و خورده است ولي پيراهنت را ندريده.

و شعبي گفته: در پيراهن يوسف سه آيت (و نشانه خارق العاده) بود يكي آن وقتي كه (در داستان زليخا و عزيز مصر) از پشت سر دريد، و ديگر در وقتي كه آن را بروي پدر انداختند و بينا شد، و ديگر آن وقتي كه برادران آن را با خون دروغي بنزد يعقوب آوردند كه يعقوب فهميد اگر گرگ يوسف را خورده بود پيراهنش را ميدريد. و برخي گفته اند: همين كه يعقوب اين سخن را گفت (كه چگونه گرگي بوده كه او را خورده ولي پيراهنش را ندريده است) آنان گفتند: دزدان او را كشتند، يعقوب در جواب آنها گفت: چگونه خودش را كشته ولي پيراهنش را نبرده اند با اينكه احتياج آنها به پيراهن يوسف بيشتر از كشتن او بود.

«قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً» يعقوب كه نسبت بدانها ظنين شده بود گفت: نه گرگ او را خورده و نه دزدان او را كشته اند بلكه نفسهاي شما كاري را در نظر شما جلوه داده كه خود دانسته ايد. و أبو مسلم و جبائي گفته اند: يعني شما درباره يوسف كاري را كه انجام داده ايد بيكديگر آسان جلوه داده تا بالآخره آنچه را خواسته ايد انجام داده ايد. و اينكه يعقوب حرف آنها را ردّ كرد (و سخنشان را باور نكرده و دروغشان را آشكار نمود) روي وحي خدا بود (كه دروغشان را بوي خبر داد) و بعضي گفته اند: از روي حدس صائب و فراست او بود كه دروغ آنها را دانست.

«فَصَبْرٌ جَمِيلٌ» يعني صبر من در برابر اين مصيبت صبري نيكو و

جميل است كه بيتابي و شكوه اي بمردم نميكنم. و برخي گفته اند: يعني صبر جميل بهتر و نيكوتر از آن بيتابي است كه سودي ندارد، و سيد مرتضي قدس اللَّه روحه گفته است: صبر در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 180

وقتي جميل است كه بخاطر خدا باشد و چون صبر در اينمورد اينگونه بود متصف باين وصف گرديد. و بعضي گفته اند: بلاء در سن كهولت بر يعقوب نازل شد و در سن خرد سالي بر يوسف، و هر دوي آنها گناهي نداشتند، يعقوب مبتلاي باندوه گرديد، و يوسف ببردگي افتاد و خداوند شاهد و ناظر همه اين بلاها بود تا وقتي كه گشايش و فرج عنايت فرمود و همه آنها روي آزمايش و امتحان صورت گرفت.

«وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلي ما تَصِفُونَ» يعني در دفع آنچه شما اظهار ميداريد بخدا استعانت جسته و از وي كمك ميخواهم، و يا در تحمل تلخي و دشواري صبر بر اين مصيبت بخدا استعانت ميجويم.

و پس از اين جريان يوسف سه روز در چاه ماند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 181

سوره يوسف (12): آيات 19 تا 20 … ص: 181

اشاره

وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلي دَلْوَهُ قالَ يا بُشْري هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ (19) وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ (20)

ترجمه … ص: 181

و كارواني بيامد و آب آور خويش را فرستادند (كه آب بياورد) و او دلو خويش را (بچاه) بينداخت و گفت: مژدگاني كه اين پسريست (كه بجاي آب از چاه بر آمد) و بمنظور تجارت او را پنهان داشتند و خدا دانا بود كه چه ميكنند (19) و يوسف را ببهايي اندك (و ناچيز) بدرهمي چند فروختند و درباره او بي رغبت بودند (20)

شرح لغات … ص: 181

وارد: كسي است كه پيشاپيش قافله براي پيدا كردن و آوردن آب ميرود.

بضاعة: قسمتي از مال كه براي تجارت و سوداگري اختصاص ميدهند.

بخس: كم دادن حق، ميگويند «بخسه في الكيل او الوزن» يعني حق او را در پيمانه يا وزن كم داد.

تفسير … ص: 181

«وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ» كارواني بيامد، و گفته اند: كاروان مزبور از مدين بمصر ميرفت ولي راه را گم كردند و هم چنان بيراهه آمدند تا در كنار چاه منزل كردند، و چاه مزبور در بياباني دور افتاده و بي آب و علف قرار داشت كه چوپانهاي بياباني و رهگذران

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 182

از آن استفاده ميكردند و آب شوري داشت كه پس از افتادن يوسف آبش شيرين شد و بعضي گفته اند: سر راه كاروانيان بوده.

«فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ» يعني كسي را فرستادند تا آب براي ايشان تهيه كند و بعضي نام آن شخص را مالك بن زعر گفته اند.

«فَأَدْلي دَلْوَهُ» يعني دلو خود را در چاه انداخت كه آب بكشد، يوسف خود را به طناب دلو آويزان كرد و چون آن مرد دلو را بيرون آورد پسر زيبايي را ديد كه در زيبايي بي نظير بود، و پيغمبر- صلي اللَّه عليه و آله- فرمود: نيمي از همه زيبايي ها را به يوسف دادند و نيم ديگر را بساير مردم. و كعب الاحبار گفته: يوسف عليه السلام زيبا روي و داراي موهايي مجعد و چشماني درشت و ميانه اندام و سفيدرو و چهار شانه و كمر باريك بود، و هر گاه تبسم ميكرد نوري از دندانهايش برق ميزد، و چون سخن ميگفت شعاع نوري در سخنش هويدا ميگشت كه از دندانهاي پيشين او زبانه ميكشيد،

و كسي نمي تواند وصفش را بگويد، زيبايي او هم چون روشني روز بود در برابر شب، و شباهت به آدم ابو البشر عليه السلام داشت در آن روزي كه خدا او را آفريد و از روح خود در وي دميد پيش از آنكه دچار نافرماني گردد، و بعضي گفته اند: اين زيبايي بي نظير را از جدّه اش ساره به ارث برده بود و ساره يك ششم از حسن نصيبش گشته بود.

«قالَ يا بُشْري هذا غُلامٌ» قتاده و سدي گفته اند: همين كه يوسف را آويزان به دلو ديد، و جبائي گفته: وقتي مشاهده كرد دلو سنگين است نگاهي در چاه كرد و يوسف را ديده فرياد زد: اين پسريست و بدنبال اين صدا يوسف را از چاه بيرون آوردند.

«وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً» مجاهد و سدي گفته اند: يعني آنان كه يوسف را پيدا كردند از ترس آنكه مبادا ساير تجّار مدعي شركت با آنها در يوسف گردند او را پنهان كرده و گفتند: اين مال التجاره و كالايي است كه ساكنان اطراف چاه آن را بما داده اند تا براي آنها بفروشيم. و ابن عباس گفته: يعني برادران يوسف (كه همان موقع در آنجا حاضر بودند) برادري خود را با وي پنهان كرده و بكاروانيان گفتند: اين بنده ما است ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 183

كه از دست ما گريخته و در اين چاه مخفي شده، و از آن سو بزبان عبراني به يوسف گفتند: اگر بگويي من برادر ايشان هستم تو را خواهيم كشت، يوسف نيز از ترس آنكه مبادا او را بكشند چيزي نگفت.

«وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ» يعني خدا دانا بود كه برادران يوسف چه

ميكنند.

«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ» و او را ببهايي ناچيز و اندك فروختند. و ضحاك و مقاتل و سدي گفته اند: يعني او را ببهاي حرام و نامشروع فروختند، زيرا بهاي شخص آزاد (كه او را بفروشند) نامشروع و حرام است، و اينكه حرام را «بخس» ناميده اند براي آنست كه بركتي در آن نيست.

«دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ» بچند درهم اندك. و همين توصيف درهمها به «معدود» براي فهماندن كمي و اندك بودن آنها است. و ابن عباس و ابن مسعود و سدي گفته اند: رسم آنها بر اين بود كه كمتر از «أوقيه» را كه چهل درهم ببالا بود بوزن در نمي آوردند، و درهمهاي مزبور بيست درهم بود (و از اينرو آن را بخس خوانده اند) و همين معني از امام سجاد عليه السلام روايت شده است، و آن حضرت فرمود: برادران درهمها را ميان خود تقسيم كردند و بهر كدام دو درهم رسيد، و مجاهد گفته: درهمها بيست و دو درهم بود، و عكرمه گفته: چهل درهم بود. و از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود. هيجده درهم بود.

و در اينكه چه كسي يوسف را فروخت اختلاف است، دسته اي چون ابن عباس و مجاهد و بيشتر مفسران گفته اند: برادران او را فروختند و يهوذا (يكي از برادران) در كمين بود تا به بيند بسر يوسف چه ميآيد، و وقتي مشاهده كرد كه كاروانيان او را از چاه بيرون آوردند برادران را خبر كرد و آنان بنزد مالك (كه او را از چاه بيرون آورده بود) آمده و يوسف را بوي فروختند، و قتاده گفته: آنهايي كه او را از چاه بيرون آورده بودند وي را در مصر فروختند،

و اصم گفته: آنها كه از چاه بيرونش آوردند وي را بكاروانيان فروختند، ولي بهتر همان قول اول است. و ابو حمزه در تفسير خود ذكر كرده كه مالك- بن زعر (كه يوسف را يافته بود) و همراهانش پيوسته تا وقتي يوسف همراهشان بود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 184

خير و بركت را در كار خود مشاهده ميكردند، و چون يوسف را از دست دادند بركت هم از كار آنها رفت. وي گويد: مالك كه چنان ديد دلش بحال يوسف سوخت و بنزد او آمده گفت: بگو تو كيستي؟ گفت: من يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم هستم، مالك كه او را شناخت دامن او را گرفته و گريست و چون فرزندي نداشت از يوسف درخواست كرد كه دعا كند بلكه خداوند فرزندي باو بدهد، يوسف دعا كرد و خداوند بيست و چهار پسر بدو عنايت كرد.

«وَ كانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ» برخي گفته اند: يعني آنان كه او را خريداري كردند از خريدن او خوشحال نبوده و به اين كار بي رغبت بودند زيرا در يوسف نشانه آزادگان و اخلاق نيكان و بزرگان را ديدند و بهمين جهت رغبتي بكار خود نداشتند از بيم آنكه مبادا در اثر خريدن و بردگي او دچار ناراحتي و نكبتي شوند. و برخي گفته اند: نسبت بخود يوسف بي رغبت بودند زيرا او را براي تجارت و سود خريداري كرده بودند و منظور ديگري نداشتند. و ديگري گفته: برادران كه يوسف را فروختند نسبت بيوسف و يا پولي كه بعنوان بهاي او گرفتند رغبتي نداشتند و بخاطر خودش و يا پول، او را نفروختند بلكه او را فروختند تا

روي عمل خود سرپوشي بگذارند و رفتاري را كه انجام داده بودند فاش نشود و منظورشان از اينكار تنها همين بود كه وي را بنقطه دوري بيندازند.

و قول ديگر آنست كه اينها درباره يوسف رغبتي نداشتند زيرا مقام او را نزد خداي سبحان نميدانستند و از منزلت او در پيشگاه خداي تعالي بي خبر بودند، و منافاتي ميان همه اين اقوال نيست و ممكن است آيه را بر همه اين معاني حمل كرد. و قول ديگري هست كه گفته اند: يعني آنها كه در مصر يوسف را فروختند نسبت بپولي كه بعنوان بهاي او گرفتند بي رغبت بودند زيرا ميدانستند آن پول گم شده اي است كه آن را پيدا كرده اند و پول تجارت و كالا نبوده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 185

سوره يوسف (12): آيات 21 تا 22 … ص: 185

اشاره

وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْواهُ عَسي أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلي أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (21) وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (22)

ترجمه … ص: 185

و آن كس كه در مصر او را خريداري كرد بزنش گفت: مقام او را بسيار گرامي دار شايد ما را سودي دهد يا او را بفرزندي خويش بگيريم، و اينچنين يوسف را بتمكين و اقتدار رسانيديم و تا تعبير خوابها (يا داستانها) را بوي ياد دهيم و خدا بر كارش مسلط و غالب است ولي بيشتر مردم نميدانند (21) و چون بسن رشد (و كمال) خود رسيد فرزانگي و دانشي بدو داديم و اينچنين نيكو كاران را پاداش دهيم (22)

شرح لغات … ص: 185

ثوي: اقامتگاه.

اشدّ: جمعي است كه مفرد ندارد، و برخي گفته اند: اگر چه بر وزن جمع است اما مفرد ميباشد، و برخي گفته اند: جمع است و واحد آن شدّ است. و معني آن كمال و رشد است.

تفسير … ص: 185

در اين آيات خداي سبحان سر نوشت يوسف را پس از فروختن بيان فرموده گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 186

«وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْواهُ» آن كس از مصريان كه او را خريد بزنش گفت: مقام يوسف را گرامي دار و در جاي خوبي او را جاي ده، و خريدار يوسف خزينه دار پادشاه مصر و جانشين او و فرمانده لشگرش شخصي بنام قطفير و بقول بعضي اظفير بود كه ملقب به «عزيز» بود و او پيش زنان نميرفت، و اين لقب مال هر كسي بود كه منصب او را داشت. و هنگامي كه يوسف خواب پادشاه مصر را تعبير كرد اين لقب را بيوسف دادند و بجاي عزيز او را منصوب داشتند، و بگفته ابن عباس: مالك بن زعر يوسف را بچهل دينار پول و يك جفت كفش و دو جامه سفيد بعزيز مصر فروخت، و وهب گفته: يوسف را در بازار مصر براي فروش آوردند و خريداران هم چنان قيمت او را بالا بردند تا وقتي كه او را به هم وزنش از پول و مشك و حرير فروختند، و عزيز مصر او را ببهاي مزبور خريداري كرد و بنزد زنش كه موسوم به «راعيل» و ملقب به «زليخا» بود آورده بدو گفت: مقامش را گرامي دار.

«عَسي أَنْ يَنْفَعَنا» شايد ما او را بفروشيم و از بهايش سود ببريم.

«أَوْ نَتَّخِذَهُ

وَلَداً» يا او را بفرزندي بگيريم چون ما فرزندي نداريم، و اين سخن را وقتي گفت كه يوسف را از نظر زيبايي و عقل و تدبير در كارها، جواني كامل و آراسته ديد، و آنچه گفتيم: روي همان قولي است كه گفته اند: عزيز مصر همان خزينه دار و جانشين سلطان بود، و سلطان مردي از عمالقه و نامش ريان بن وليد بوده و گفته اند:

پادشاه مزبور زنده بود تا وقتي كه بيوسف ايمان آورده و پيرو دين او گرديد و سپس از دنيا رفت و يوسف پس از او زنده بود، تا شخصي ديگر بنام قابوس بن مصعب بسلطنت رسيد و چون يوسف او را بدين حق دعوت كرد نپذيرفت.

و ابن عباس گفته: عزيز همان پادشاه مصر بود، و در حديثي هم كه از امام سجاد- عليه السلام روايت شده همين گونه است.

«وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ» يعني چنانچه يوسف را از نعمت سلامتي برخوردار كرده و از چاه بيرون آورديم هم چنان او را در زمين مقتدر ساختيم باين- ترتيب كه دل عزيز را نسبت باو مهربان كرديم تا بدينوسيله در روي آن سر زمين كه عزيز

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 187

در آن فرمانروا بود مقتدر و نافذ الكلمة گرديد.

«وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» معناي اين جمله در ذيل آيه 6 گذشت.

«وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلي أَمْرِهِ» و خدا بر كار يوسف مسلط و غالب بود كه او را محافظت كند و متكفل روزي او گردد تا وقتي كه او را بدانچه مقدر فرموده بود از سلطنت و نبوت برساند. و برخي ضمير را بخدا برگردانده و گفته اند: يعني خدا بر

كار خويش مسلط و غالب است كه چيزي نمي تواند جلوگير او شود و هر چه را خواهد و بهر گونه كه خواهد انجام دهد.

«وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» ولي بيشتر مردم اين حقيقت را نميدانند، و بعضي گفته اند: يعني نميدانند كه خداوند سر انجام كار يوسف را بكجا ميكشاند و او را بچه مقامي نائل ميكند.

«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ» يعني و چون يوسف بحد اعلاي جواني و كمال و نيرو و عقل رسيد.

و ابن عباس گفته: «اشد» از هيجده سال تا سي سال را گويند، و برخي گفته اند: حد اعلاي اشدّ چهل سالگي است و بيشتر گفته اند: شصت سالگي است. و تأييد اين قول را ميكند حديثي كه ميگويد: «كسي را كه خداوند شصت سال عمرش داد حجتش را بر او تمام كرده» و مجاهد و بسياري از مفسرين گفته اند: ابتداي «اشدّ» از سي و سه سالگي است و ضحاك گفته: از بيست سالگي است.

«آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً» ما بدو حكمت و دانشي داديم و منظور از حكمت آن گفتار برنده اي است كه بفرزانگي بخواند، و منظور از علم و دانش همان بيان كردن چيزي است به همان گونه كه هست بنحوي كه در دل اثر كند- چنانچه علي بن عيسي گفته- و ابن عباس گفته: منظور از حكمت همان نبوت است، و منظور از علم علم شريعت ميباشد. و برخي گفته اند: معناي حكم، دعوت بسوي دين خدا و منظور از علم همان علم شريعت است. و قول ديگر آنست كه منظور از حكم حكومت و قضاوت ميان مردم و از علم، علم براههاي مصالح كار مردم بود، زيرا مردم وقتي قضاوت و حكومتي

را بنزد عزيز ميبردند بيوسف دستور ميداد ميان آنها قضاوت كند چون خرد و درايت و رأي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 188

صائب او را در قضاوت ديده بود. و برخي علم را همان علم شريعت گرفته اند و عمل بدان را حكم دانسته اند.

«وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ» يعني همانطور كه يوسف را در مقابل صبري كه كرد پاداش داديم، بهر كس كه كار نيكو كند و اعمال حسنه و طاعات از وي سرزند بهمين گونه پاداش دهيم، و ضحاك گفته: محسنان همان صبر كنندگان در برابر مصيبتها هستند و ابن عباس گفته: همان مردمان با ايمان و مؤمن هستند، و ابن جريج گفته: منظور حضرت محمد- صلي اللَّه عليه و آله- است يعني چنانچه درباره يوسف رفتار كرديم و پس از تحمل بلاها و سختيها سلطنت و فرمانروايي بدو داديم با تو نيز اي محمد بهمين- گونه رفتار خواهيم كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 189

سوره يوسف (12): آيه 23 … ص: 189

اشاره

وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (23)

ترجمه … ص: 189

و آن زن كه يوسف در خانه اش بود از يوسف كام خواست و درها را (بهمين منظور) بست و گفت: پيش بيا! يوسف گفت: معاذ اللَّه (پناه ميبرم بخدا كه دست به چنين كاري بزنم) كه او مربي من است و منزلت مرا نيكو كرده و براستي كه ستمكاران رستگار نمي شوند (23)

قرائت … ص: 189

درباره «هيت» چند جور قرائت شده. اهل مدينه و شام «هيت» بكسر هاء و فتح تاء خوانده اند، و ابن كثير «هيت» بفتح هاء و ضم تاء خوانده، و بقيه «هيت» بفتح هاء و تاء قرائت كرده اند و از علي عليه السلام و ابي رجاء و ابي وائل و يحيي بن وهاب نقل شده كه «هئت» بهمزه و ضمن تاء خوانده اند و همين قرائت با اختلافي از ابن عباس و عكرمه و مجاهد و قتاده نقل شده و در قرائت ديگري كه از ابن عباس نقل شده «هيت» بفتح هاء و كسر تاء است، و همين قرائت از أبي الاسود و ابن أبي اسحاق و ابن محيصن و عيسي ثقفي نقل شده، و قرائت سومي كه از ابن عباس نقل شده «هيئت لك» بصورت فعل ماضي است.

و در مورد صحت و درستي اين قراءتها زجاج گفته در «هيت لك» چند لغت است كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 190

بهترين آنها همان «هيت لك» بفتح هاء و تاء است (چنانچه قرائت مشهور است)، و معناي او اين است كه بيا و نزديك شو. و بهر صورت تمامي آنها اسم فعل است مانند «صه» و «مه» و «أيه» و حركت آخر آن نيز براي التقاء ساكنين است. و اما قرائت «هئت» بهمزه روي

آن است كه آن را فعل ماضي و بمعناي «تهيأت» گرفته اند- يعني مهيا شدم- و «هيّئت» نيز كه معلوم است بهمين صورت ميباشد.

شرح لغات … ص: 190

مراوده: در خواست انجام چيزي از روي نرمي و رفاقت از ديگري. و در اينجا كناية از درخواستي است كه زنان از مردان در وقت كامجويي دارند.

تغليق ابواب: درها را بسختي و محكمي بستن.

معاذ اللَّه: يعني بسختي پناه بخدا ميبرم. و از نظر اعراب نصب آن بجهت مصدر است.

تفسير … ص: 190

«وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ»

يعني آن زني كه يوسف در خانه اش بود- زليخا- از يوسف خواست كه با او در آميزد.

«وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ» و درها را يكي پس از ديگري بروي او و خويشتن بست، و گويند: هفت در بوده و بعضي گفته اند: منظور در خانه و در اطاق است.

«وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ» يعني پيش بيا و از آنچه برايت مهيا شده كام برگير.

«قالَ مَعاذَ اللَّهِ» يوسف گفت: پناه ميبرم بخدا از آنچه مرا بدان ميخواني، يعني يوسف با اين جمله هم امتناع خود را از آن عمل اظهار كرد و هم از خداي سبحان درخواست كرد تا او را در پناه خويش گيرد و از انجام كاري كه زليخا ميخواست محافظتش فرمايد.

«إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ» بيشتر مفسران گفته اند مرجع ضمير در «انه» همان شوهر زليخا و عزيز مصر است، يعني عزيز شوهر تو مالك و صاحب اختيار من است كه بخوبي عهده دار تربيت و كفالت من شده و مرا گرامي داشته و مقام و منزلتم را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 191

والا گردانيده است و من هرگز باو خيانت نخواهم كرد، و اينكه او را «رب» خوانده بدانجهت است كه يوسف در ظاهر بصورت بردگي در خانه او زندگي ميكرد. و بعضي گفته اند: ضمير بخداي تعالي بازگردد يعني

خداي سبحان پروردگار من است كه منزلتم را بالا برده و بمن احسان كرده و مقام نبوت بمن داده و هرگز نافرمانيش نكنم «1» «إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» براستي كه ستمكاران رستگار نخواهند شد. و با اينجمله حقيقت ديگري را گوشزد فرموده كه اگر من اينكار را بكنم ستمكار خواهم بود، و اين آيه دليل است بر اينكه يوسف حتي بفكر كار زشت و آن عمل قبيح هم نيفتاد، زيرا كسي كه بفكر چنين عملي بيفتد اينگونه سخن نميگويد.

__________________________________________________

(1)- بنظر مترجم وجه دوم- گذشته از اينكه با سياق آيات بعدي و معناي ظاهر آن مناسب- تر است، زيرا از آيه بعدي كه فرموده «لَوْ لا أَنْ رَأي بُرْهانَ رَبِّهِ» و در آيه 100 نيز كه يوسف ميگويد: «قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي … » ميتوان استفاده و استشهاد كرد كه منظور از «رب» در اينجا نيز همان خداي تعالي است و فاعل «أحسن» نيز او است-. از اينها گذشته مفهومي كه وجه اول دارد قابل انتساب به پيغمبران الهي و يوسف نيست زيرا بحسب ظاهر معناي اول كه فرمود:

چون شوهر تو مربي من است و بمن نيكي كرده و منزلتم را والا گردانيده از اينرو من بدو خيانت نمي كنم … مفهومش اين است كه اگر اين جهات نبود شايد اينكار را ميكردم … با اينكه خداي سبحان ميخواهد با ذكر اين آيات دامن يوسف عليه السلام را از هر گناه و نافرماني بحر نحوي كه باشد پاك و مبرا سازد. و اللَّه اعلم. و جهات ديگري كه وجه دوم را قريب بذهن ميكند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 192

سوره يوسف (12): آيه 24 … ص: 192

اشاره

وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأي بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ (24)

ترجمه … ص: 192

و آن زن قصد او را كرد و يوسف نيز قصد آن زن را كرد اگر نديده بود برهان پروردگار خويش را اينچنين شد تا بدي و گناه را از وي دور كنيم كه براستي وي از بندگان برگزيده (و خالص) ما بود (24)

شرح لغات … ص: 192

همّ: در لغت بچند معني آمده: 1- عزم و تصميم بر كاري چنانچه در گفتار خداي تعالي است كه فرموده: «إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ» «1» يعني تصميم و عزم بر اينكار داشتند. 2- بمعناي خطور در ذهن و گذشتن در خاطر اگر چه تصميم هم بر كاري نگيرند مانند اين آيه ديگر «إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما» «2» يعني بخاطرشان گذشت كه متفرق شوند، و دليل بر اين معني جمله «وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما» است زيرا اگر همّ بمعناي تصميم بود همان تصميم و عزم بر گناه گناه است و خدا وليّ كسي كه تصميم بر گناه و فرار از ياري پيغمبر- صلي اللَّه عليه و آله- داشته باشد نيست.

3- بمعناي نزديك شدن بانجام كار مانند آنكه گويند «همّ فلان أن يفعل كذا» يعني نزديك بود فلان كار را انجام دهد. 4- بمعناي دلخواه و خواسته دل چنانچه كسي كه چيزي را دوست دارد و طبعش بدان متمايل است ميگويد: «هذا أهمّ الاشياء الي» يعني اين چيز محبوبترين چيزها نزد من است و در ضدّ آن ميگويد: «ليس هذا من همي» يعني متمايل بدان نيستم.

و روي اينكه معاني «همّ» در لغت مختلف است بايستي «همّ» را در آيه بمعنايي

__________________________________________________

(1)- سوره مائده آيه 11.

2- سوره آل عمران آيه 122.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص:

193

حمل كرد كه شايسته مقام يوسف پيغمبر باشد، يعني بايد گفت كه «همّ» آن حضرت بمعناي تصميم بر عمل قبيح و گناه نبوده زيرا دليل قطعي حكم ميكند كه صدور گناه از پيغمبر خدا جايز نيست، و بجز اين معني ساير معاني «همّ» را ميشود در اينجا حمل كرد زيرا منافاتي با مقام وي ندارد.

تفسير … ص: 193

«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها»

در معناي اين آيه دو قول است:

قول اول آنكه از يوسف عليه السلام هيچ گناهي نه صغيره و نه كبيره سر نزد.

قول دوم آنست كه تصميم بر كار قبيح گرفت ولي از آن منصرف شد.

و بنا بر قول اول در معناي آيه چند وجه گفته اند:

1- آنكه گفته اند: اگر بخواهيم «همّ» را بمعناي تصميم و عزم بگيريم و چنانچه ظاهر آيه دلالت دارد هر يك را بمتعلق خود حمل كنيم جايز نيست، زيرا «هم» زليخا بيوسف متعلق است و «هم» يوسف به زليخا، و همّ هيچگاه بذات موجودي كه باقي است تعلق نميگيرد، و از اينرو ناچاريم اگر «همّ» را بمعناي عزم و تصميم بگيريم متعلق ديگري براي آن دو در تقدير بگيريم مثل اينكه بگوئيم همّ زليخا به انجام گناه و كار زشت بود و همّ يوسف بدفع زليخا از خود، و يا بزدن او يعني زليخا ميخواست تا يوسف را بكار زشتي وادار كند و يوسف نيز خواست تا او را بزند يا از خود بوسيله اي دور كند، چنانچه گفته ميشود «هممت بفلان» يعني قصد زدن فلاني را داشتم، و روي اين تفسير «1» معناي جمله بعدي كه ميفرمايد «لَوْ لا أَنْ رَأي بُرْهانَ رَبِّهِ» اين ميشود كه اگر خداوند

يوسف را متنبه نميكرد يعني تنبه به اينكه اگر اقدام بچنين كاري كند كسان زليخا در صدد انتقام بر آمده و يوسف را خواهند كشت، و يا زليخا در صدد انتقام بر آمده و مدّعي

__________________________________________________

(1)- اينكه مؤلف (ره) بدنبال اين معني در صدد تأويل جمله «لَوْ لا أَنْ رَأي بُرْهانَ رَبِّهِ» بر آمده براي آنست كه ممكن است كسي بگويد: روي اين معني كه شما براي جمله «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها» كرديد ديگر فايده اي براي جمله بعدي باقي نميماند و مؤلف براي جواب از اين سؤال احتمالي معناي جمله بعدي را هم به همان طور كه مشاهده ميكنيد ذكر كرده و جواب لو لا را در تقدير گرفته است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 194

ميشد كه يوسف ميخواست از من كام بگيرد و يا او مرا به اين عمل دعوت كرد و چون من امتناع كردم يوسف مرا كتك زده است و امثال اينها. و خداوند ميخواهد با اين جمله تذكر دهد كه ما بوسيله وحي بدي و فحشاء را كه قتل يوسف و يا متهم ساختن او بود از وي دور كرديم، و بنا بر اين جواب «لو لا» در اينجا حذف شده مانند گفتار خداي تعالي «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ» «1» و يا مانند آن آيه ديگر كه فرموده «كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ» «2» كه در آيه اول جواب تقديري لو لا «لهلكتم» است يعني اگر فضل خدا و رحمت او نبود هلاك ميشديد، و در آيه دوم «لم يلهكم التكاثر» است يعني اگر بعلم يقين ميدانستيد هرگز

تكاثر (در مال و منال) شما را سر گرم نميكرد و در اشعار شعراي عرب نيز نظيرش آمده چنانچه امرء القيس گويد:

و لو انها نفس تموت سوية و لكنها نفس تساقط أنفسا «3»

كه جواب «لو» محذوف است يعني اگر چنان بود كه نفس من بهمين سادگي ميمرد فاني و نابود شده بود … و روي اين معني جواب «لو لا» در آيه محذوف است و نمي شود گفت جمله «وَ هَمَّ بِها» جواب لو لا است زيرا جواب «لو لا» مقدم بر آن نمي شود.

2- آنكه بگوئيم در كلام تقديم و تأخيري واقع شده و تقدير آيه چنين بوده است: «و لقد همت به و لو لا ان رأي برهان ربه لهمّ بها» يعني زليخا قصد او را كرد و يوسف نيز اگر برهان پروردگار خويش را نديده بود قصد او را ميكرد و چون آن را ديد قصد او را نكرد، چنانچه در گفتار ديگر خداي تعالي كه درباره موسي ميفرمايد چنين است «إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلي قَلْبِها» «4» و اين قولي است كه از أبي مسلم نقل شده و نزديك بهمان معناي اول است.

3- آنكه معناي «هَمَّ بِها» يعني روي طبع بشري يوسف ميل بدو كرد و او را خواست و ممكن است بر سبيل مجاز «همّ» را به ميل و خواسته طبيعي معني كرد، و

__________________________________________________

(1)- سوره نور آيه 20.

2- سوره تكاثر آيه 5.

(3- و اگر نفس من چنان بود كه ساده و آسان ميمرد … و لكن نفسي است كه گروهي را از بين ميبرد، يعني با مرگ من گروهي ميميرند.

4- سوره قصص آيه 10.

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 12، ص: 195

اينمطلب هم معلوم است كه صرف ميل و خواستن گناه نيست زيرا خداي تعالي چنين ميلي را در وجود انسان قرار داده، و آنچه گناه و قبيح است آن عمل خارجي است نه صرف شهوت و ميل. و اين وجهي است كه حسن گفته، و اضافه كرده كه آنچه زليخا ميخواست كثيف ترين خواسته ها بود، و اما آنچه يوسف ميخواست موافق همان طبع بشري بود كه در وجود هر مردي شهوت بزن قرار دارد. و ضحاك از ابن عباس روايت كرده كه گفت: همّ زليخا همان تصميم بعمل زنا بود، ولي همّ يوسف اين بود كه دلش ميخواست زليخا همسر مشروع او باشد، و روي اين معني نيز بايد متعلق «لو لا» محذوف باشد يعني اگر برهان پروردگار خود را نديده بود تصميم ميگرفت و يا عملي انجام ميداد.

سؤال:

اگر كسي بگويد: «همّ» در آيه شريفه «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها» بيك سياق وارد شده و چگونه است كه شما متعلق همّ زليخا را كار قبيح و زشت گرفتيد، ولي در مورد يوسف همّ او را بكار غير قبيح متعلق دانستيد؟

جواب:

پاسخ اين حرف آنست كه از ظاهر آيه شريفه نمي توان متعلق همّ آن دو را فهميد، و بايد از آيات و دليلهاي ديگر آن را بدست آورد. و اينكه ما گفتيم: متعلق همّ زليخا كار قبيح بوده روي گواهي قرآن و آثاري است كه به اينمطلب گواهي ميدهد و از آن طرف نسبت كار قبيح بدو با دليلهاي ديگر عقلي هم منافاتي ندارد، اما از نظر گواهي قرآن همان آياتي است كه در اين سوره مباركه بيان شده

يكي اين آيه است كه فرموده: «وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ» «1» و ديگر آن آيه كه فرمايد: «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» «2» و آيه ديگري كه بنحو حكايت از قول زليخا فرموده: «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ، وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ … » «3»

كه در تمامي اين آيات تصريح شده كه زليخا تصميم بكامجويي از يوسف و انجام

__________________________________________________

(1)- آيه 23.

2- آيه 31. [ … ]

3- آيه 52 و 32.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 196

عملي قبيح داشت، چه آنجا كه خداي سبحان گواهي داده و چه آنجا كه خود زليخا بدان اقرار كرده است.

و أما از نظر آثار ديگر همين اجماع مفسرين كافي است كه همگي گفته اند:

زليخا تصميم بگناه و عمل زشت داشت.

ولي در مورد يوسف عليه السلام از طرفي دليلهاي محكم عقلي كه قابل هيچگونه احتمال و مجازي نيست دلالت دارند بر اينكه صدور عمل قبيح و همچنين عزم و تصميم بر آن هيچكداميك از يوسف عليه السلام جايز نيست و با مقام عصمت و نبوت او منافات دارد.

و از نظر قرآن كريم نيز شواهدي در آيات همين سوره است كه گواهي بر اين- مطلب ميدهد كه يوسف عليه السلام قصد گناه نيز نكرد از آن جمله دنباله همين آيه است كه فرموده: «كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ» و يا آن آيه ديگر كه فرموده:

«ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ» «1» و يا آنجا كه از زبان زنان مصري نقل فرموده

كه گفتند «قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ» و با اين گفتار گواهي دادند كه هيچ بدي از او نديده و سراغ نداريم، و پر واضح است كه عزم و تصميم بر گناه از بزرگترين بديها است.

تا اينجا مربوط بود بگفتار دسته اول از مفسرين كه گفته اند: از يوسف عليه السلام هيچ گناهي نه كبيره و نه صغيره سر نزد و اقوالي كه در معناي آيه گفته بودند براي شما نقل كرديم.

و اما دسته دوم سخناني گفته اند كه شايسته مقام انبياء و پيمبران الهي نيست، مثل اينكه گفته اند: يوسف براي انجام كار نشست و يا دست بطرف جامه زليخا برد ولي خداوند او را از اينكار باز داشت و امثال اين سخناني كه ذكرش شايسته نيست.

و اختلاف ديگري كه در اينجا هست در اينباره است كه آيا برهاني كه يوسف ديد چه بوده؟

1- محمد بن كعب و جبائي گفته اند: برهان مزبور همان حجت و دليلي بود كه

__________________________________________________

(1)- آيه 53. 2- آيه 52.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 197

خداوند درباره زنا تعيين كرده و اطلاع از عذاب و عقابي بود كه شخص زنا كار مستحق آن گردد.

2- ابو مسلم گفته: منظور از برهان پروردگار همان ادب و سيره و اخلاقي است كه خدا به انبياء و بزرگان درگاه خويش عنايت كرده كه از آلودگي بگناه پارسا و از اعمال زشت خود دارند و يوسف نيز داراي همان اخلاق و ادب بود.

3- منظور همان مقام نبوت است كه مانع از ارتكاب هر كار زشت است و آن فرزانگي و حكمتي كه جلوگير از انجام هر عمل قبيحي ميباشد و يوسف نيز داراي آن

مقام بود. و اين وجهي است كه در حديثي از امام صادق عليه السلام روايت شده.

4- منظور از برهان پروردگار اين بود كه بتي در آن اطاق بود و يوسف- عليه السلام مشاهده كرد زليخا بر خاسته و پارچه اي روي آن انداخت، يوسف عليه السلام فرمود: اگر تو از بتي حيا و شرم ميكني من شايسته تر هستم كه از خداي يكتاي قهار شرم كنم. و اين وجه در حديثي از امام سجاد عليه السلام روايت شده.

5- منظور آن لطفي است كه خداي تعالي در آن حال يا پيش از آن بيوسف لطف فرمود و همان سبب خودداري از گناه و مانع او از ارتكاب عمل زشت گرديد و آن لطف همان مقام عصمت بود زيرا عصمت عبارت از آن لطفي است كه شخص معصوم بوسيله آن از زشتيها پرهيز كند و از انجام آن خودداري نمايد.

و ممكن است منظور از رؤيت نيز در اينجا در جمله «لَوْ لا أَنْ رَأي … » علم و دانايي باشد چنانچه ممكن است بمعناي ادراك باشد.

و اما آنچه درباره برهان گفته شده كه در آن حال شنيد كسي بدو ميگويد: اي پسر يعقوب مانند پرنده اي نباش كه پر و بالي دارد و اگر زنا كند پر و بالش بريزد. و يا اينكه يعقوب انگشت بدهان در پيش رويش مجسم شد. و يا دستي را ديد كه در آن كلماتي نوشته و او را از اينكار باز ميدارد ولي يوسف توجهي بدان دست نكرد تا اينكه خداوند جبرئيل را فرستاد و بدو گفت: پيش از آنكه بنده من آلوده بگناه گردد او را درياب و جبرئيل آمد و ناگهان يوسف

او را ديد كه انگشت بر دهان گرفته …

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 198

و امثال اين گفتارها به هيچ وجه با مقام پيامبران الهي مناسبت ندارد و از حقيقت دور است، گذشته از اينكه اين سخنان با تكليف منافات دارد و سبب ميشود كه يوسف- عليه السلام در تقوي و خودداري از گناه در آن حال مستحق هيچگونه مدح و ثوابي نباشد و اين بدترين گفتاري است كه كسي درباره آن پيغمبر معصوم بگويد.

«كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ» يعني اين چنين برهان را باو نمايانديم تا بدي يعني خيانت را از وي بازداريم.

«وَ الْفَحْشاءَ» يعني از ارتكاب كار زشت. و برخي گفته اند: منظور از «سوء» گناه است و مقصود «از فحشاء» زنا است.

«إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ» كه براستي وي از بندگان خالص ما بود يعني از برگزيدگان براي نبوت، و اگر مخلص را بكسر لام بخوانيم يعني مخلص در عبادت و توحيد ما بود و بمعناي ديگر از بندگاني بود كه در طاعت خدا اخلاص داشت و خود را خالص براي اطاعت حق كرده بود، و اين جمله دليل بر پاكي دامن يوسف و جلالت قدر آن بزرگوار از ارتكاب عمل زشت و تصميم بر آن است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 199

سوره يوسف (12): آيات 25 تا 29 … ص: 199

اشاره

وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَي الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ (25) قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ (26) وَ إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ

وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ (27) فَلَمَّا رَأي قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ (28) يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئِينَ (29)

ترجمه … ص: 199

و هر دو بطرف در شتافتند، و آن زن پيراهن يوسف را از پشت بدريد و شوهرش را دم دريافتند، زن (پيشدستي كرده) گفت: سزاي كسي كه قصد خيانت بزن تو كند جز اين نيست كه زنداني شود يا بعذاب دردناكي دچار گردد (25) يوسف گفت: او

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 200

از من كام ميخواست و (در اينوقت) كسي از خاندان آن زن گواهي داده (گفت) اگر پيراهن يوسف از جلو دريده شده آن زن راست ميگويد و يوسف دروغگو است (26) و اگر پيراهنش از عقب دريده آن زن دروغ ميگويد و او راستگو است (27) و چون ديد پيراهن او را كه از عقب دريده بدان زن گفت اينكار از نيرنگ شما است كه نيرنگ شما (زنان) بزرگ است (28) اي يوسف از اين ماجرا در گذر، و (بزن گفت) تو هم از گناه خويش آمرزش بخواه كه از خطا كاران هستي (29)

شرح لغات … ص: 200

قدّ: دريده شدن چيزي از طرف طول آن.

كيد: درخواست چيزي از ديگري با نارضايتي و كراهت او، چنانچه زليخا كاري را از يوسف ميخواست كه حاضر بدان نبود و از آن امتناع داشت.

خطيئة: كاري بر خلاف حكمت و فرزانگي و عدول از راه صواب.

تفسير … ص: 200

«وَ اسْتَبَقَا الْبابَ» يعني يوسف و زليخا هر دو بطرف در شتافتند و هر كدام ميخواستند زودتر بدانجا برسند، اما يوسف ميخواست هر چه زودتر از دست آن زن بگريزد و بگناه آلوده نشود، و اما آن زن ميخواست بدينوسيله مانع فرار يوسف گردد، و پيش از آنكه وي بدر برسد جلوي در را گرفته و كام خود از يوسف بازگيرد.

«وَ قَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ» و زليخا روي همين منظور خود را بيوسف رسانيد و پيراهنش را محكم گرفت و آن را از پشت سر دريد زيرا يوسف از جلو ميدويد و زليخا از پشت سر او را گرفت.

«وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَي الْبابِ» در اين حال كه هر دو از در خارج شدند شوهر آن زن را دم در ديدند، و اينكه شوهر او را بنام «سيد» خوانده براي آنست كه صاحب اختيار آن زن بود.

«قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ» يعني آن زن براي اينكه گناه را بگردن يوسف بيندازد پيشدستي كرده بشوهر خود گفت: سزاي كسي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 201

كه قصد خيانت نسبت بناموس تو داشته جز اين نيست كه او را زنداني كني يا با ضربه هاي شلاق بسختي او را تنبيه كني. و گويند: اگر زليخا در عشق و محبت خود صادق و راستگو بود،

و حقيقتاً يوسف را دوست ميداشت اين سخن را نمي گفت و گناه را به گردن او نمي انداخت، و از اين سخن معلوم ميشود كه پايه دوستي او را شهوت تشكيل داده بود.

«قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي» يوسف كه چنان ديد چاره اي نداشت جز آنكه حقيقت را بگويد و اتهام زليخا را از خود دور سازد، و اگر زليخا آن تهمت را بيوسف نزده بود و آن سخن دروغ را بر زبان نياورده بود يوسف نيز پرده از روي كار بر نمي- داشت و حقيقت را بر زبان نمي آورد، و از اينرو فرمود: اين نسبتي را كه زليخا بمن ميدهد تهمتي بيش نيست و خود او بود كه اين تقاضا را از من كرد! «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها» ابن عباس و سعيد بن جبير گفته اند: شاهدي كه خدا در اين آيه فرموده كودكي شيرخوار بود كه در گهواره قرار داشت، و برخي گويند:

خواهر زاده زليخا و سه ماهه بوده است. و در نقل ديگري از ابن عباس و نيز از حسن و قتاده و عكرمه نقل شده كه گفته اند: شاهد مزبور مرد حكيم و فرزانه اي از خاندان زليخا بود كه بپاكدامني يوسف گواهي داد، و جبائي نيز همين قول را اختيار كرده و گفته است: اگر شاهد مزبور كودك خرد سالي بوده همان گفتارش معجزه بود و احتياجي به بيان و ذكر استدلال نبود، و سدي گفته: وي پسر عموي زليخا بود كه با شوهر زليخا دم در نشسته بود.

«إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ … » استدلالي كه شاهد مزبور كرد اين بود كه گفت: اگر پيراهن يوسف از جلو دريده حق

با زليخا است و يوسف دروغ ميگويد، زيرا معلوم ميشود علاقه از طرف يوسف بوده و زليخا از خود دفاع ميكرده اما اگر پيراهن از عقب دريده شده معلوم ميشود زليخا در تعقيب او بوده و يوسف ميگريخته است.

«فَلَمَّا رَأي قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ» و چون شوهر زليخا پيراهن يوسف را ديد كه از عقب دريده به خيانت زليخا واقف گرديد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 202

«قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ» به زليخا گفت اين نيرنگ شما (زنان) است كه براستي نيرنگ شما بزرگ است، و برخي گفته اند: اين جمله دنباله سخن همان شاهد و گواه است و اينكه نيرنگ و مكر زنان را ببزرگي توصيف كرده بدانجهت بود كه آن زن وقتي شوهر خود را دم در ديد بدون اينكه كوچكترين واهمه و دهشتي باو دست دهد و در كار خود سرگردان و متحير شود بلا درنگ گناه را بگردن يوسف عليه السلام انداخت (و خود را بي تقصير و بلكه بصورت مدّعي جلوه داد) و ديگر آنكه تأثير نيرنگ زنان- اگر چه كم باشد- در دل مردان بيشتر از حيله و نيرنگ مردان است اگر چه نيرنگشان زياد باشد.

«يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا» بگفته ابن عباس: يعني شاهد مزبور بيوسف گفت:

اي يوسف از اين داستان در گذر و ديگر از اين مقوله سخني بر زبان نياور كه در شهر شايع نشود، و برخي گفته اند: گوينده اين حرف همان شوهر زليخا بود. و ابو مسلم و جبائي گفته اند: معناي اينجمله آنست كه اي يوسف از اين ماجرا درگذر و براي اثبات پاكدامني و برائت خويش آن را جايي نقل نكن

زيرا پاكدامني و برائت تو آشكار شد.

سپس رو بزليخا كرده گفت:

«وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ» و از شوهرت بخواه تا تو را بكيفر اين گناه و خيانت مؤاخذه و تنبيه نكند.

«إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئِينَ» كه براستي تو از خطا كاران و گنهكاران هستي. و برخي گفته اند:

شوهر زليخا مرد غيوري نبود و خداوند روي لطفي كه بيوسف داشت غيرت را از وي گرفته بود تا يوسف از شرّش محفوظ بماند، و از همين رو بود كه بيوسف گفت:

«از اين ماجرا درگذر» و بهمين مقدار اكتفاء كرد و بدنبال آن اقدام ديگري نكرد.

و قول ديگر آنست كه آنها در ضمن بت پرستي خدا را هم مي پرستيدند و معناي «وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ» يعني از خدا آمرزش بخواه و بدرگاه او توبه كن كه گناه از تو بوده و يوسف گناهي نكرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 203

سوره يوسف (12): آيات 30 تا 35 … ص: 203

اشاره

وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (30) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ (31) قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ (32) قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ (33) فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (34)

ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما

رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّي حِينٍ (35)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 204

ترجمه … ص: 204

دسته اي از زنان شهر (مصر) گفتند: زن عزيز غلام خود را بكام گرفتن خويش خوانده و در دوستي او فريفته شده براستي كه ما او را در ضلالتي آشكار مي بينيم (30) و چون نيرنگ آنها را (در اين سخن مكارانه) شنيد بسراغ آنها فرستاد (و دعوتشان كرد) و براي هر يك جايگاهي آماده كرده (و مجلسي آراست) و بهر كدام كاردي (براي بريدن ميوه ها) داد و بيوسف گفت: بر ايشان در آي، همين كه او را بديدند حيران او گشته و دستهاي خود را بريدند و سپس گفتند: منزّه است خدا! اين بشر نيست! اين جز فرشته اي بزرگوار نيست (31) زليخا گفت: اين همانست كه مرا در محبتش سرزنش ميكرديد و من از وي كام خواستم ولي او (از انجام تقاضاي من) خودداري كرد و اگر آنچه بدو دستور ميدهم انجام ندهد حتماً بايد زنداني شود و از افراد خوار (و بيمقدار) گردد (32) يوسف (كه چنان ديد) گفت: پروردگارا زندان براي من محبوبتر (و آسانتر) است از آنچه مرا بدان ميخوانند و اگر نيرنگ آنها را از من دور نكني بدانها متمايل ميشوم و از جاهلان (و اهل شقاوت) ميشوم (33) خداوند دعايش را مستجاب نمود و نيرنگ آنها را از وي دور كرد كه او شنوا و دانا است (34) آن گاه پس از آن نشانه هايي كه از وي ديده بودند (با اينهمه) صلاح ديدند كه يوسف را تا مدتي زنداني كنند (35)

قرائت … ص: 204

از علي بن ابي طالب عليه السلام و امام سجاد و حضرت باقر عليهم السلام و جمعي ديگر از مفسرين و قراء: «شعفها» - بعين- نقل شده و ديگران «شغفها»

- بغين- قرائت كرده اند. و از أبي جعفر نقل شده كه «متكا» بدون همزه قرائت كرده و ديگران «متكئاً» با همزه قرائت كرده اند. و در بعضي نيز «متكا» بسكون تاء (و بر وزن ضرب) نقل شده و در «حاش للَّه» نيز چند جور قرائت شده: ابو عمرو «حاشي للَّه» قرائت كرده و از ابن مسعود و ابي بن كعب «حاش اللَّه» نقل شده و حسن «حاش الا له» قرائت كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 205

حجت و دليل قراءات … ص: 205

زجاج گفته: معناي «شعفها» - بعين- يعني در محبت او بحدّ نهايي رسيده، و مشتق از «شعفات الجبال» يعني قله هاي كوه ها است. ميگويند: فلاني مشعوف بفلان چيز است. يعني در محبت آن چيز بحدّ اعلا رسيده، و ابن جني گفته: يعني محبت و دوستي او بقلبش رسيده و بحدي است كه نزديك است قلبش را آتش زند.

و اما معناي قرائت مشهور كه «شغفها» - بغين- است آنست كه دوستي و محبت او به «شغاف» يعني پرده دلش رسيده و قلبش را فرا گرفته است.

و «متكأ» - با همزه- چيزي است كه براي خوراكي يا آشاميدني و يا شنيدن داستان و مذاكره بدان تكيه ميزنند، و «متكاً» - بدون همزه- ممكن است بر وزن- مفتعل- و از ماده «أوكيت السقا» گرفته شده باشد كه بمعناي محكم كردن ظرف آب است. و اما «متك» بسكون تاء بمعناي ترنج است و بعضي گفته اند بمعناي «زماورد» كه نوعي خوراكي مركب از گوشت و تخم مرغ است ميباشد.

و «حاش للَّه» نيز بگفته ابو علي «حاش» نمي تواند حرف جر باشد زيرا حرف جر بر سر حرف ديگري مثل خودش در نمي آيد و

از اينرو بايد گفت: «حاشي للَّه» و فاعل بوده از باب «حاشي يحاشي» و از حشاء بمعناي ناحيه و جانب گرفته شده و يا فعل است و فاعلش يوسف است يعني يوسف از اين تهمت بر كنار است، و «للَّه» يعني براي ترس از خدا و مراقب بودنش در كار خدا، و بگفته برخي «حاشا» حرف جر بوده و الف آن حذف شده است.

شرح لغات … ص: 205

قسمتي از معناي لغات بمناسبت در بالا گفته شد.

عزيز: شخص نيرومند را گويند كه قدرتش مانع از تسلط ديگران بر او است.

فتي: بمعناي پسر جوان، و فتاة: زن جوان را گويند. و ابو مسلم و زجاج گفته اند:

عرب برده را نيز «فتي» گويند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 206

مكر: پيچيدگي نيرنگ.

متكأ: بالش و تكيه گاه. و برخي گفته اند: بمعناي ترنج است ولي ابو عبيدة منكر اين معني است.

- أكبرنه- يعني او را بزرگ شمردند. و بعضي گفته اند: يعني حايض شدند و استشهاد باين شعر كرده اند كه شاعر گفته:

يأتي النساء علي اطهارهن و لا يأتي النساء اذا اكبرن اكباراً «1»

ولي ابو عبيده اين معني را نيز منكر شده و گفته است: در لغت چنين معنايي سراغ نداريم اگر چه ممكن است زنان مصري از شدت عظمتي كه در يوسف ديدند حايض شده باشند اما در لغت چنين معنايي وجود ندارد، و اين شعر هم ساختگي است و اهل شعر آن را نپذيرفته اند.

اعتصام: خودداري از گناه. و استعصام: درخواست عصمت از خداي تعالي.

صبا: نرمي دل و تمايل بچيزي.

تفسير … ص: 206

«وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ» و دسته اي از زنان شهر- يعني شهري كه عزيز و زليخا و يوسف در آن شهر بودند- چنين گفتند:

«امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ» يعني زن عزيز غلام خود را دعوت به خويش كرده تا از وي كام بگيرد.

«قَدْ شَغَفَها حُبًّا» يعني باندازه اي نسبت باو علاقه مند شده و عشق پيدا كرده كه دوستي او بپرده قلبش رسيده.

«إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» ما او را در انحراف و خطايي آشكار مي بينيم كه حاضر شده تا از غلام خود كام بگيرد،

كلبي گفته: آنها چهار نفر از زنان بودند كه چنين سخني گفتند: زن ساقي شاه، و زن آشپز مخصوص، و زن اصطبل دار شاه، و زن زندان بان.

و مقاتل گفته: آنها پنج نفر بودند كه زن دربان مخصوص را هم ضميمه كرده است.

__________________________________________________

(1)- در وقت پاكي نزد زنان ميرود و در وقت حيض پيش آنها نميرود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 207

«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ» و چون زن عزيز مصر سرزنش آنها را شنيد و فهميد كه آنها در صدد هستند تا داستان زليخا را در ميان مردم فاش كنند … و اينكه سرزنش زنان و تصميم آنها را «مكر» - و نيرنگ- خوانده بدانجهت است كه منظور آنها از سرزنش و ملامت اين بود كه وسيله اي فراهم كنند تا يوسف را- كه آن همه وصف زيبائيش را شنيده بودند- بدينوسيله از نزديك به بينند، و چون ملامت و سرزنششان حقيقت نداشت و منظورشان مطلب ديگري بوده از اينرو نام آن را «مكر» ناميده است. و قول ديگر آنست كه زليخا پيش زنان مزبور تظاهر بعشق خود ميكرد ولي آنها عشق خود را كتمان ميكردند، و بدين جهت آن را «مكر» خوانده.

«أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ» بسراغ آنها فرستاده و آنها را بميهماني دعوت كرد. وهب گفته: غذايي ساخت و چهل نفر از زنان مصر را دعوت كرد.

«وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً» و براي ايشان بالش هايي آماده كرد، و برخي گفته اند:

منظور از «متكا» همان غذايي است كه براي آنان تهيه كرده بود چنانچه عرب گويد:

«اتكانا عند فلان» يعني پيش فلاني غذا خورديم، كه غذا را بنحو استعارة متكا خوانند.

و ضحاك گفته: غذايي كه زليخا ساخته بود «زماورد»

بود (چنانچه در بحث قرائت گذشت). و عكرمة گفته: هر چه را بوسيله كارد پاره كنند متكا گويند. و سعيد بن جبير گفته: هر خوراكي و آشاميدني را بنحو عموم متكا نامند.

«وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً» يعني مطابق معمول براي بريدن ميوه ها و ترنجهايي كه حاضر كرده بود بدست هر يك از آن زنان كاردي جداگانه داد تا آنها را ببرند.

«وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ» و به يوسف- كه در اطاق ديگري بود- دستور داد براي خدمتكاري زنان يا براي سلام دادن بآنها و يا بمنظور نشان دادن وي بدانها برايشان- در آيد. و يوسف نيز چون برده اي در خانه وي بود نمي توانست (دستور او را اجرا نكند و) پيش زنان نرود.

«فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ» و چون او را ديدند بزرگش دانستند و از زيبايي خيره كننده اش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 208

كه چون ماه شب چهارده بود حيران شدند.

«وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ» و با كاردهايي كه در دستشان بود بجاي ميوه دست خود را بريدند و مجاهد گفته: بقدري ديدار يوسف آنها را بخود متوجه و مشغول كرد كه احساس درد نكردند فقط جامه هاي خود را ديدند كه ناگهان بخون رنگين شد. و منظور از بريدن دستها نيز نه آنست كه دستهاي خود را جدا كردند بلكه منظور بريدن و زخم كردن است چنانچه شما بكسي كه دستتان را زخم كرده مي گوييد: دستم را بريدي. ولي قتادة گفته است: منظور همان جدا كردن است و زنهاي مصري دستهاي خود را چنان بريدند كه بپوست آويزان شد.

«وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ» يعني گفتند: يوسف از آنچه بدو نسبت ميدهند بر كنار است بخاطر خوف و

بيمي كه از خدا دارد- بشرحي كه در بحث قرائت گفته شد- و اين قول بيشتر مفسران است، و گفته اند: اين جمله براي تنزيه مقام يوسف و پاكدامني او از تهمتي است كه زن عزيز بدو زده بود، و ديگران گفته اند بمعناي تنزيه او از شباهت بشري است يعني از فرط زيبايي كه دارد از بشر و شباهت بدانها دور است، و اين قول دوم با سياق آيه مناسب تر است كه دنبالش گفتند:

«ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ» يعني خدا مقام و منزلت او را از مقام و منزلت بشري دور ساخته و پناه ميبريم بخدا از اينكه بگوئيم او بشر است و او فوق مقام بشري است، نه صورتش صورت بشر و نه خلقتش خلقت آنها است، بلكه او بخاطر زيبايي و لطافتي كه دارد فرشته بزرگواري است. و از ابو سعيد خدري روايت شده كه گفت: از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله- شنيدم يوسف را كه در آسمان دوم (در شب معراج) ديده بود اينگونه توصيف ميكرد و ميفرمود:

مردي را مشاهده كردم كه صورتش چون ماه شب چهارده ميدرخشيد، گفتم: اي جبرئيل اين مرد كيست؟ گفت: برادرت يوسف است.

و برخي گفته اند: معناي اين جمله كه گفتند: «إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ» يعني او از نظر عفت و پاكدامني جز فرشته بزرگواري نيست، و جبائي روي اين معني استدلال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 209

كرده كه از اين جمله معلوم ميشود فرشتگان برتر از بني آدم هستند زيرا زنان مصري براي تنزيه مقام يوسف او را بكسي كه در نهايت فضل و برتري است تشبيه

كردند و خداي تعالي نيز سخن آنها را انكار نكرده است! ولي اين استدلال بيجا و ركيك است زيرا خداي سبحان حكايت حال زنان مصري را ميكند كه چون يوسف را با آن جمال خيره كننده ديدند عظمتي از وي در دلشان جايگير شد و او را از بدي و عمل زشت بدور دانسته و از اين نظر او را بفرشته تشبيه كردند و منظورشان فضيلت و برتري از نظر ثواب و مقام نبود، و اينكه خداي سبحان منكر سخن آنها نشد چون ميدانست كه منظورشان از اين سخن معنايي نيست كه جبائي گفته است.

گذشته از اينكه معناي ظاهر كلام آنها اين است كه ميخواستند بگويند يوسف بشر نيست و حتماً او فرشته است، و معلوم است كه اين سخن دروغ بود و يوسف بشر بود، و اينكه خداوند اين دروغ آنها را انكار نكرد بدانجهت بوده كه خدا ميدانست منظورشان از اين جمله تشبيه حال يوسف بحال فرشتگان بوده نه اينكه واقعاً ميخواستند نفي بشريت از او بكنند.

«قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ» در اينوقت زن عزيز رو بدانها كه او را در محبت و عشق يوسف سرزنش ميكردند كرده و گفت: همين است آن كسي كه مرا در عشق و محبتش سرزنش ميكرديد، يعني شما با اينكه يك بار بيشتر او را نديديد همان يك نگاه عقل را از كف شما ربود و باين سرنوشت دچار شديد با اينحال چگونه مرا ملامت ميكنيد كه هر صبح و شام و در تمام ساعات روز و شبم او را مشاهده ميكنم! و دنبال اين سخن بپاكدامني يوسف نيز گواهي داده و بنقشه خود اعتراف كرد و

گفت:

«وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ» و من از وي كام خواستم ولي او خودداري كرد، و برخي گفته اند: يعني بخدا پناه برد و از وي عصمت از گناه را درخواست كرد، و اين جمله گواه خوبي است بر اينكه از يوسف گناهي سر نزد، سپس بدنبال اين گفتار، زليخا ادامه داد و براي تهديد يوسف گفت:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 210

«وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» يعني و اگر يوسف خواسته مرا انجام ندهد و دعوتم را پاسخ نگويد زنداني خواهد شد و در زمره اشخاص خوار و زبون قرار خواهد گرفت.

يوسف عليه السلام كه اصرار آن زن را ديد و تهديدش را شنيد زندان را بر گناه ترجيح داده گفت:

«رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ» پروردگارا زندان براي من محبوبتر و آسانتر است از آن عمل زشتي كه اين زنان مرا بدان ميخوانند، و از اين جمله معلوم ميشود كه آن زنان ديگر نيز تقاضايي مثل تقاضاي زليخا از يوسف كرده بودند و در حديثي كه ابو حمزه ثمالي از امام علي بن الحسين عليه السلام روايت كرده چنين است كه فرمود: همين كه زنان مزبور از نزد زليخا رفتند هر كدام جداگانه در پنهاني كسي بنزد يوسف فرستاده و تقاضاي ديدار او را كردند. و برخي گفته اند: زنان مصري بيوسف- گفتند: خواسته خانم خود را انجام بده و فرمانش را اطاعت كن كه بدو ستم ميكني و او مظلوم واقع شده. و بعضي گويند: پس از اينكه آن زنها يوسف را ديدند از زليخا درخواست كردند كه اجازه دهد تا

آنها هر كدام جداگانه يوسف را در خلوت به بينند و از وي بخواهند تا درخواست زليخا را انجام دهد و حاجتش را برآورد، و چون زليخا اينكار را كرد و آنها در خلوت بنزد يوسف رفتند هر كدام يوسف را بخود دعوت كرده و از وي خواستند تا آنها را كامروا سازد، و بدينجهت بود كه يوسف گفت: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ … »

و در اينجا اين سؤال پيش ميآيد كه چگونه يوسف گفت: «پروردگارا زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينان مرا بدان ميخوانند» با اينكه منظورش از زندان نه جا و مكان زندان بوده كه آنجا را بخواهد بلكه معناي مصدري آن يعني زنداني شدن و محبوس گشتن بوده و معلوم است كه همين زنداني شدن بي گناه نيز خود گناهي جداگانه است همانطور كه پذيرفتن دعوت زنان مصري نيز گناه بوده، و چگونه يوسف زندان را از خدا خواست و گفت: زندان نزد من محبوبتر است؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 211

و پاسخ اين است كه منظور از اين جمله كه فرمود: زندان نزد محبوبتر است نه محبت بمعني خواسته و اراده قلبي است كه من آن را ميخواهم بلكه منظور آن بزرگوار اين بود كه زندان براي من آسانتر و سهل تر از انجام خواسته آنها است. و يا منظور اين بود كه اگر بنا شود مرا ميان ايندو كار مخير سازند زندان را اختيار ميكنم و بدان راغب ترم و يا بگفته جبائي: يعني براي من محبوبتر است كه خود را براي زندان آماده كنم تا اينكه براي عمل زنا حاضر و آماده شوم.

«وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي

كَيْدَهُنَّ» و اگر تو بلطف خويش اين نقشه و نيرنگي را كه كشيده اند از من دفع نكني.

«أَصْبُ إِلَيْهِنَّ» بدانها و يا بگفته آنها متمايل گردم و بر طبق هوا و ميل نفساني بدانها مايل شوم.

«وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ» و از كساني گردم كه مستحق مذمت بناداني شوند، و يا با اين كار خود بمنزله مردمان جاهل و نادان گردم.

«فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ» خداوند دعايش را مستجاب كرد و او را از نيرنگ آنها حفظ فرمود.

اگر كسي بگويد: چگونه يوسف لطف خدا را درخواست كرد، و از وي خواست تا او را حفظ كند با اينكه ميدانست خداوند اينكار را حتماً خواهد كرد «1»؟

جواب اين است كه گاهي مصلحت اقتضا ميكند كه براي دريافت الطاف الهي انسان دعا كند و با دعاي مجدّد آن را از خدا بخواهد و بدان نائل گردد.

و اگر گفته شود: چگونه يوسف ميدانست كه اگر لطف خدا نباشد مرتكب گناه

__________________________________________________

(1)- ظاهراً منظور اين است كه چون يوسف بمقام نبوت رسيده بود و از جمله الطافي كه خدا نسبت به انبياء دارد اين است كه آنها را بمقام عصمت نائل گرداند و با ايجاد توفيقات بسيار در وجود آنها از گناه حفظشان ميكند، با اينحال يوسف ميدانست كه خدا او را حفظ خواهد كرد پس چرا باز آن را از خدا درخواست نمود؟ و خلاصه پاسخ اين سؤال هم آنست كه نزول بعضي از نعمتها مشروط و يا معلق بر دعا است اگر چه رسيدن آن به بنده خدا مقدر شده باشد. اما تقدير آن بنحو معلق و مشروط است، با توضيح بيشتري كه بيايد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن،

ج 12، ص: 212

ميگردد، و اگر لطف او شامل حالش گردد از گناه خودداري خواهد كرد؟

در پاسخ مي گوييم: چون يوسف شهوت بشري را در نفس خود مشاهده ميكرد، و ميدانست اگر لطف خدا نباشد روي مقتضاي شهوت بشري دچار گناه ميگردد، و از آن سو ميدانست كه خداي سبحان پيمبران خود را بوسيله الطاف خود حفظ ميكند و اگر درباره كسي اين لطف را نداشته باشد او را بمقام نبوت مبعوث نكند.

و جبائي گفته: از اين آيه معلوم ميشود كه دعا در مورد كاري هم كه انجام آن حتمي است و خدا قطعاً آن را انجام خواهد داد جايز است و ميشود بصورت دعا آن را از خدا درخواست كرد، بدليل اينكه يوسف ميدانست كه مورد لطف خدا است و خدا حتماً او را از گناه حفظ خواهد كرد و با اينحال آن را بصورت دعا از خدا خواست! ولي با آن بياني كه ما كرديم پاسخ اين حرف معلوم ميشود زيرا همانطور كه گفتيم: ممكن است لطف حق در چنين مواردي بستگي بدعاي بنده خدا داشته باشد كه اگر بنده دعا نكند چنين لطفي از خدا بدو نرسد، و سؤال يوسف روي همين نكته و علت بود كه احتمال ميداد اگر دعا نكند مشمول لطف خدا نشود، و نزول لطف حق در اينمورد مشروط و معلق بر دعاي او باشد.

«إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» كه براستي خدا نسبت بدعاي بنده خود شنوا است و نسبت به اخلاص او در دعا و مصالح و مفاسد او در اجابت آن دانا و آگاه است.

«ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ» سپس براي آنان يعني براي شاه يا

براي زليخا و اعوانش آشكار شد … و منظور از «آيات» همان نشانه هايي بود كه دلالت بر پاكدامني و برائت يوسف از گناه داشت مانند دريده شدن پيراهن از پشت سر، و بريدن دستها و امثال آنها- و اين معنايي است كه قتاده و ديگران براي اين جمله كرده اند- و قول ديگر آنست كه منظور از آيات، آن نشانه هايي بود كه اميد زليخا (و زنان مصري) را از او قطع ميكرد.

«لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّي حِينٍ» يعني براي آنان آشكار شد (و صلاح چنان ديدند) كه تا مدتي او را زنداني كنند. سدي گفته: جريان از اين قرار بود كه زن عزيز بشوهرش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 213

گفت: اين غلام مرا در ميان مردم رسوا كرده چون بمردم ميگويد: كه من از او كام خواسته و او را بخود دعوت كرده ام، و من نيز راهي براي دفاع خود ندارم، يا بمن اجازه بده تا بميان مردم رفته و عذر خود را بگويم و از خود دفاع كنم و يا- همانطور كه مرا در خانه زنداني كرده اي- او را نيز بزندان بيفكن.

عزيز مصر پس از اين ماجرا با علم ببراءت و پاكدامني يوسف او را بزندان افكند.

و برخي گفته اند: منظورش از زندان كردن يوسف اين بود كه بمردم وا نمود كند كه مقصر يوسف بوده و زليخا گناهكار نبوده است، زيرا معمولا شخص مجرم و بزهكار را بزندان ميأندازند.

و قول ديگر آنست كه زندان در نزديكي زليخا بود و ميخواست تا يوسف در نزديكي او منزل كند كه هر زمان مايل ديدار او شود در بلندي برود و او را به بيند.

و در معناي جمله «حَتَّي

حِينٍ» نيز كه چه مدت منظور بوده اختلاف است، عكرمة گفته: هفت سال، و كلبي گفته: پنج سال، و جبائي گفته: تا وقتي كه داستان زليخا فراموش شود و از سر زبانها بيفتد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 214

سوره يوسف (12): آيات 36 تا 38 … ص: 214

اشاره

وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (36) قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (37) وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَي النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (38)

ترجمه … ص: 214

و با يوسف دو جوان ديگر نيز داخل زندان شدند، يكي از آن دو گفت: من در خواب ديدم كه انگور شراب مي فشارم، و ديگري گفت: من ديدم كه روي سرم ناني را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 215

(گذارده) ميبرم و مرغان از آن ميخورند تعبير آن را بما خبر ده كه براستي تو را از نيكو كاران مي بينيم (و كارهايت همه نيكو است) (36) يوسف گفت: غذايي كه روزيتان گردد (در خواب يا بيداري) براي شما نيايد جز آنكه من پيش از آمدنش شما را بتعبير آن آگاه كنم، و اين علم از آن چيزهايي است كه پروردگارم بمن آموخته كه من آئين گروهي را كه ايمان بخدا نياورند و نسبت بآخرت كافر (و منكر) هستند ترك كرده ام (37) و آئين پدرانم: ابراهيم و اسحاق و يعقوب را پيروي كرده ام، ما را نشايد كه چيزي را شريك با خدا گردانيم اين كرم خدا است بر ما و بر مردم ولي بيشتر مردم سپاس خدا را نميدارند (38)

شرح لغات … ص: 215

فتي- در لغت بمعناي جوان است- و زجاج گفته: برده را نيز «فتي» گويند و روي اين معني ممكن است آن دو «فتي» كه با يوسف بزندان رفتند جوان بوده باشند و ممكن است پير بوده اند. و ديگري گفته: بغلام «فتي» گويند و كنيز را «فتاة» خوانند و در حديث است كه فرمودند: كسي بغلام و كنيز خود نگويد «عبدي» و «امتي» بلكه بگويد: «فتاي» و «فتاتي»

تفسير … ص: 215

خداي سبحان در اين آيات از حال يوسف عليه السلام در زندان خبر ميدهد.

«وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ» يعني پس از آنكه صلاح در اين ديدند كه يوسف را زنداني كنند بزندانش افكندند و دو جوان نيز با يوسف داخل زندان شدند، و بگفته برخي آنها دو تن از غلامان شاه مصر بودند و نام شاه وليد بن ريان بود. كه يكي از آن دو ساقي شاه بود و ديگري آشپز مخصوص او، كه از ايندو نزد شاه سعايت شده بود و بدو گفته بودند آشپز مخصوص ميخواسته بوسيله غذا شاه را مسموم كند و ساقي نيز بهمكاري و همدستي با او متهم شده بود.

«قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً» يوسف عليه السلام وقتي داخل زندان شد بزندانيان گفت: من عالم به تعبير خواب هستم و آن دو نفر بهم گفتند: خواب است، او را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 216

امتحان كنيم و بدون آنكه خوابي به بينند بنزد او آمده و چنين گفتند.- و اين معنايي است كه از ابن مسعود نقل شده- و مجاهد و جبائي گفته اند: راست گفتند و حقيقتاً چنين خوابهايي ديده بودند منتهي وقتي تعبير يوسف را شنيدند منكر

شدند و انكارشان دروغي بود. و ابي مجلز گفته: آنكه مصلوب گشت و بر سردار رفت دروغ ميگفت و آن ديگري راست ميگفت، و همين معني را علي بن ابراهيم نيز از ائمه اطهار عليهم السلام روايت كرده است. و معناي آيه اين است كه يكي از آن دو كه همان ساقي شاه بود گفت: شاخه درخت انگوري را در خواب ديدم كه سه خوشه در آن بود و من آن سه خوشه را چيده و در جام شاه فشردم و بدست او دادم، و جمله «أَعْصِرُ خَمْراً» تقدير آن «اعصر عنب خمر» است يعني انگوري كه فشرده اش شراب بود و باصطلاح ادبي مضاف در تقدير است كه از كلام حذف شده، زجاج و ابن انباري گفته اند: رسم عرب اين است كه در جايي كه معني معلوم باشد و اشتباهي رخ ندهد نام چيزي را كه بعداً از چيز ديگري توليد ميشود روي آن چيز ميگذارند مثلا ميگويند: فلاني آجر مي پزد يا شيره مي جوشاند در صورتي كه در مثال اول خشت مي پزد و در مثال دوم آب انگور مي جوشاند، و برخي گفته اند: عرب انگور را خمر مينامند و اصمعي از معتمر بن سليمان نقل كرده كه وي مرد عربي را كه انگور همراه داشت ديدار كرد و از وي پرسيد: چه همراه داري؟ گفت: خمر، و ضحاك نيز همين قول را اختيار كرده، و روي اين قول معناي آيه اين ميشود كه «من در خواب ديدم انگور مي فشارم».

«وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ» و آشپز شاه گفت: من در خواب ديدم گويا روي سرم سه عدد زنبيل بود كه

در ميان آنها نان و انواع غذاها بود و مرغان چنگال دار (و پرندگان درنده) از آن ميخوردند.

«نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ» ما را از تعبير اين خواب خبر ده.

«إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» كه ما تو را از مردان نيكو كار مي بينيم كه بديگران احسان ميكني و كارهاي نيك انجام ميدهي. ضحاك گفته: رسم يوسف در زندان آن بود كه اگر جاي كسي تنگ بود توسعه در جا ميداد و اگر نيازمند ميشدند رفع نيازشان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 217

ميكرد و اگر بيمار ميشدند پرستاريشان را ميكرد. و همين معني از امام صادق عليه السلام روايت شده است.

و زجاج گفته: در تفسير آمده كه يوسف عليه السلام بمظلوم و ستمديده كمك ميكرد، و افراد ناتوان را ياري مينمود، و دردمندان را عيادت ميكرد. وي گويد: و برخي گفته اند: معناي اين جمله آنست كه ما تو را از كساني مي بينيم كه تعبير خواب را نيكو ميداني. و بدنبال اين معني گفته: و اين معني دليل است بر اينكه موضوع خواب صحت دارد و در امتهاي گذشته نيز بوده است. و در حديث است كه «خوابها جزئي از چهل و شش جزء نبوت است» يعني انبياء خبر از آينده ميدهند و خواب نيز (گاهي) از آينده خبر ميدهد. و بنا بر اين معناي آيه اين ميشود كه ما ميدانيم يا گمان داريم كه تو از تعبير خواب اطلاع داري، و از همين باب است حديث امير المؤمنين عليه السلام كه فرموده:

«قيمة كل امرء ما يحسنه»

- ارزش هر كس به همان چيزي است كه آن را نيكو ميداند.

و ابو مسلم گفته: معناي «إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ»

اين است كه ما تو را از نيكو كاران مي بينيم اگر خواب ما را تعبير كني. و همين معني را ابن ابي اسحاق اختيار كرده است.

سپس يوسف عليه السلام براي آنكه بآن دو بفهماند كه وي داناي بتعبير خواب است فرمود:

«لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما» سدي و ابن اسحاق گفته اند: يعني شما غذايي را كه روزيتان شود در خواب نمي بينيد مگر آنكه من تعبير آن را در بيداري پيش از رسيدن آن غذا بشما خبر دهم. و جهت اينكه يوسف- عليه السلام در اينجا تعبير خواب آن دو را كه در خواست كرده بودند نگفت و بسخن ديگري مشغول شد براي آن بود كه چون از خوابي كه ديده بودند فهميد كه يكي از آن دو ببلا دچار ميشود نخواست فوراً تعبير خوابشان را بيان كند و آن را موكول ببعد كرده حرف ديگري را براي آنان پيش كشيد. و حسن و جبائي گفته اند: معناي آيه اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 218

است كه هيچ غذايي از خانه براي شما نياورند جز آنكه من پيش از آوردن آن غذا خصوصيات آن را بشما خبر دهم و اين كلام حضرت يوسف مانند گفتار حضرت عيسي- عليه السلام بود كه ميگفت «وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ «1»»، و جهت اينكه قبل از تعبير خواب آن دو اينمطلب را ذكر فرمود بدانجهت بود كه مقام او را از نظر نبوت بدانند و سخنش را بپذيرند.

«ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي» گويا آن دو نفر پرسيده اند، كه چگونه تعبير خواب ميداني با اينكه نه علم كهانت داري و

نه پيشگو هستي؟ يوسف در پاسخ آن دو اظهار كرد كه من پيغمبر خدا هستم و اين علمي است كه خدا بمن آموخته است.

«إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ» يعني كسي شايسته چنين مقام و مرتبه اي نمي شود مگر مؤمنان خالص، و من چون طريقه مردمي را كه ايمان ندارند ترك كرده ام از اينرو خداوند مرا بچنين مقامي مخصوص داشته.

«وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ» يعني براي ما كه معدن نبوت و خاندان رسالت هستيم شايسته نيست كه بديني جز دين توحيد متدين شويم و آئيني جز آن اختيار كنيم.

«ذلِكَ» يعني تمسك بتوحيد و بيزاري جستن از شرك. و برخي گفته اند: يعني نبوت و علم.

«مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا» از فضل و كرم خدا است نسبت بما، كه ما را بدان مخصوص داشته.

«وَ عَلَي النَّاسِ» و نسبت بمردم نيز اين كرم را داشته كه ما را بسوي آنها مبعوث فرموده و آنها را به پيروي از ما فرمان داده و ما را وسيله هدايت آنان قرار داده است.

«وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ» ولي بيشتر مردم سپاس نعمتهاي خدا را نميدانند نكته اي كه در اين آيات بچشم ميخورد اين نكته است كه با اينكه يوسف- عليه السلام مدت زماني در ميان آن مردم بت پرست زندگي ميكرده با اينوصف خداي

__________________________________________________

(1)- سوره آل عمران آيه 49.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 219

سبحان بيان نكرده كه جايي آن حضرت مردم را بپرستش خداي يگانه دعوت كرده باشد مگر در اينجا كه اين دو رفيق زنداني خود را بتوحيد دعوت نموده

است، و اين بدانجهت بوده كه هيچگونه اميدي از آن مردم نداشت كه سخنش را بشنوند و دعوتش را بپذيرند، اما در اينجا وقتي مشاهده كرد آن دو نفر او را به نيكوكاري شناخته و بدو رو كرده اند نور اميدي در دلش تابيد كه شايد آن دو نفر سخنش را بپذيرند از اينرو آنها را بخدا پرستي و توحيد دعوت كرد.

و در روايت است كه آن دو رفيق زنداني بيوسف گفتند: ما از وقتي تو را ديده ايم محبت بتو پيدا كرده و تو را دوست داريم! يوسف بدانها گفت: مرا دوست نداشته باشيد كه بخدا هر بلائي بر من رسيد از دوستي رسيد و هر كه مرا دوست داشت از ناحيه او بلائي متوجه من شد، عمّه ام مرا دوست داشت مرا بسرقت متهم كرد، پدرم مرا دوست داشت بدان سبب بچاه افتادم، زن عزيز مصر مرا دوست داشت بزندان افتادم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 220

سوره يوسف (12): آيات 39 تا 42 … ص: 220

اشاره

يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (39) ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (40) يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ (41) وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ (42)

ترجمه … ص: 220

اي دو رفيق زنداني آيا خدايان پراكنده (و بي حقيقت براي پرستش) بهترند يا خداي يكتاي مقتدر (39) آنچه غير از خدا مي پرستيد جز نامهايي نيست كه شما و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 221

پدرانتان آنها را (باين اسم) ناميده ايد و خدا دليلي بر (پرستش) آنها نازل نكرده و فرمان جز براي خدا نيست و او دستور داده جز او را نپرستيد، آئين محكم اين است ولي بيشتر مردم نميدانند (40) اي دو رفيق زنداني اما يكي از شما شرابي به آقاي خويش بنوشاند (و از زندان آزاد شود) و اما ديگري بدار آويخته شود و مرغان از سرش بخورند، و در آنچه نظر از من خواستيد (و تعبيرش را پرسيديد) اينگونه مقدر شده و خواهد شد (41) و بدانكس از آن دو نفر كه ميدانست نجات مييابد گفت: مرا پيش آقاي خود ياد آوري كن (باشد كه نجات يابم) و شيطان آقاي خودش را از ياد او برد و چند سالي در زندان بماند (42)

شرح لغات … ص: 221

صاحب: ملازم و رفيق خصوصي، و اصحاب پيغمبر- صلي اللَّه عليه و آله- را نيز از همين باب اصحاب آن حضرت ميگويند كه ملازم آن حضرت بوده و در جنگها با او بودند.

قيم- بتشديد ياء- بمعناي مستقيم است.

بضع: قطعه اي از روزگار. چنانچه «بضعة» قطعه اي از گوشت را گويند، و از همين باب است حديثي كه فرمود:

«فاطمة بضعة مني يؤذيني من آذاها»

- فاطمه- قطعه اي از گوشت من است هر كه او را بيازارد مرا ميازارد.

تفسير … ص: 221

«يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» يوسف عليه السلام بآن دو رفيق زنداني خود كه تعبير خواب خود را از وي خواسته بودند گفت: اي دو- رفيق زنداني و همدمان زندان من آيا خدايان جدا و پراكنده سنگي و چوبي كه هيچ سود و زياني ندارند براي پرستش بهتر است يا خداي يگانه قهاري كه هر خير و شرّ و هر سود و زياني بدست او است، و اين جمله گر چه بصورت استفهام است ولي مقصود از آن تقرير مطلب است (يعني مسلماً خداي يگانه قهار بهتر از خدايان جداي بي- خاصيت ميباشد).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 222

«ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ» و جهت اينكه يوسف عليه السلام در آغاز خطاب را بصورت تثنيه آورد و آن دو را مخاطب قرار داد ولي در اينجا بصورت جمع آورده اين است كه منظور همه آن كساني بودند كه مانند آن دو عقيده داشتند و مشرك بودند، و برخي گفته اند: خطاب متوجه تمام كساني بود كه در زندان بودند.

و معناي

آيه اين است كه اين بتهايي را كه شما جز خدا مي پرستيد و بنام پروردگار و معبود و اله ميناميد، اينها نامهايي است كه حقيقت ندارند و الفاظي بي معني است و خداوند برهان و دليلي براي پرستش آنها بر بندگان خود نازل نكرده است.

«إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ» حكم و فرمان مخصوص بخدا است و از اينرو پرستش و خضوع و كرنش هم براي غير خدا جايز نيست.

«أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ» شما را فرمان داده كه جز او را نپرستيد.

«ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» يعني آنچه را از توحيد و يگانگي خدا و پرستش او و دست- كشيدن از پرستش ديگران كه براي شما بيان كردم … آئين مستقيم و درستي است كه انحرافي در آن نيست.

«وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» ولي بيشتر مردم نميدانند ابن عباس گفته: يعني نميدانند كه فرمانبرداران و اهل اطاعت چه پاداشي دارند و گنهكاران و اهل معصيت چه كيفر و عقابي دارند، و ديگري گفته: يعني بخاطر عدول و انحراف از نظر و تأمل صحت گفتار مرا نميدانند.

«يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً» از اينجا شروع بتعبير خواب آن دو ميكند، و پيش از اينكه خواب را تعبير كند بمطلب مهمتري كه عبارت از دعوت بتوحيد و پرستش خداي يگانه بود اقدام فرمود و بدنبالش معجزه خويش را نيز اظهار كرد و سپس مشغول بتعبير خواب ساقي گرديد، و روايت شده كه در تعبير خواب او چنين گفت: اما تعبير سه خوشه انگور آنست كه سه روز ديگر در زندان خواهي ماند و روز چهارم شاه آزادت ميكند و بشغل نخستين خود باز ميگردي.

ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 12، ص: 223

«وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ» و در روايت است كه بآن ديگري كه همان آشپز شاه بود گفت: اما تو بد خوابي ديدي، آن سه زنبيلي كه در خواب ديدي سه روز ديگر در زندان خواهي ماند، و پس از آن شاه تو را از زندان خارج ميكند و بدار ميآويزد و مرغان از سرت ميخورند، وي كه اين تعبير را شنيد گفت: من خوابي نديده بودم و شوخي كردم! يوسف عليه السلام در جواب گفت:

«قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ» كار از كار گذشت و آنچه گفتم بناچار خواهد شد، و از اين جمله معلوم ميشود كه اين خبر را بعنوان خبر غيبي كه بدو وحي شده بود اظهار كرد نه اينكه مانند تعبير خوابهايي كه ديگران ميكنند آن حضرت نيز اينگونه تعبير خواب او را كرده است.

«وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا» و يوسف عليه السلام بكسي كه از طريق وحي ميدانست كه او نجات يافتني است گفت … و «ظن» در اينجا بمعناي علم و يقين است چنانچه در آن آيه شريفه ديگر است كه فرموده «إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ» «1».

«اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ» يعني نام مرا نزد آقاي خويش ببر و بي گناهي مرا در زندان باو تذكر بده.

«فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ» يعني شيطان در آن حال خداي تعالي را از ياد يوسف برد و بجاي آنكه بخداي سبحان استغاثه كند و نجات خود را از خدا بخواهد بمخلوق خدا متوسل شد و از كسي كه از زندان بيرون ميرفت درخواست كرد تا پيش آقايش نام او را ببرد با اينكه شايسته مقام يوسف

آن بود كه در اينباره بخدا توكل كند.

«فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ» و چند سال ديگر در زندان بماند و بگفته ابن عباس:

هفت سال ديگر ماند، و همين معني از امام سجاد و امام صادق عليه السلام نيز روايت شده.

و حسن و جبائي و ابن اسحاق و ابي مسلم گفته اند: معناي آيه اين است كه شيطان از ياد ساقي برد كه نام يوسف را نزد شاه ببرد و فراموش كرد و در نتيجه يوسف چند

__________________________________________________

(1)- سورة الحاقة آيه 20.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 224

سال در زندان ماند و روي اين معني تقدير آيه چنين است «فانساه الشيطان ذكر يوسف عند ربه».

و حسن از پيغمبر- صلي اللَّه عليه و آله- روايت كرده كه فرمود: تعجب ميكنم از برادرم يوسف چگونه بمخلوق خدا استغاثه كرد و به خالق استغاثه نكرد! و در حديث ديگري است كه آن حضرت فرمود: اگر يوسف اين كلمه را نگفته بود يعني همين جمله «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ» را نمي گفت اين اندازه در زندان نمي ماند … حسن كه حديث را روايت كرده بدنبال آن گريست و گفت: ما نيز چنين هستيم كه وقتي مشكلي بر ايمان پيش آيد بمردم پناه ميبريم و متوسل ميشويم.

و از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: جبرئيل (در آن حال) بنزد يوسف آمد و بدو گفت: چه كسي تو را زيباترين مردم كرد؟

يوسف- خداي من.

جبرئيل پرسيد- چه كسي تو را در ميان برادران ديگرت پيش پدر محبوب ساخت؟

يوسف- پروردگار من.

جبرئيل- چه كسي كاروان را بسوي تو فرستاد (تا تو را از چاه نجات دهند)؟

يوسف- خداي من.

جبرئيل- كي آن سنگ را (كه دنبال

تو در چاه انداختند) از تو دور كرد؟

يوسف- پروردگار من.

جبرئيل- كي تو را از چاه بيرون آورد.

يوسف- خداي من.

جبرئيل- كي شرّ زنان را از تو دور كرد؟

يوسف- خداي من.

جبرئيل گفت: خداي تو ميگويد: چه سبب شد كه حاجت خود را به نزد مخلوقي بردي و پيش من نياوردي؟ بكيفر اين حرفي كه زدي (و اين كاري كه كردي)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 225

چند سال (ديگر) در زندان بمان.

و در حديث ديگر است كه يوسف براي جبران اينكار بگريست تا حدي كه ديوارها با وي بگريه در آمدند، و زندانيان از گريه اش متأذي و ناراحت شدند، و پس از مذاكره با او قرار گذاشتند كه يك روز گريه كند و روز ديگر را ساكت و آرام باشد، و روزي كه ساكت و آرام بود براي وي بدتر از روز گريه بود.

سخني كه در اينجا هست اين است كه استعانت از بندگان و توسل بدانان در مورد دفع زيانها و رهايي از مشكلات جايز است و كار قبيح و زشتي نيست و بلكه گاهي از اوقات واجب ميشود، و پيغمبر ما- صلي اللَّه عليه و آله- در كارهاي خود از مهاجر و انصار و ديگران كمك ميخواست و بدانها استعانت مي جست و اگر استعانت بغير خدا خدا جايز نبود و كار قبيحي بود آن حضرت اينكار را نميكرد، و از اينرو اگر اين روايات صحيح و درست باشد بايد گفت: اين سرزنش و عتاب يوسف عليه السلام براي ترك آن عادت پسنديده اي بود كه در آن حضرت وجود داشت كه در برابر مشكلات صبر ميكرد و در تمام كارهاي خود و در هر

بلا و سختي تنها بخداي سبحان توكل ميكرد، و اين داستان درسي است كه بانسان ميآموزد كه در برابر سختيها و نزول شدائد بايد از خداي تعالي استعانت جست و بدو پناه برد اگر چه كمك جستن و استعانت از بندگان خدا نيز جايز است.

و در اينكه چه مقدار را «بضع» گويند اختلاف است:

1- ابو عبيدة گفته: بضع ما بين سه تا پنج است.

2- قطرب گفته: از سه تا هفت است. و همين قول از مجاهد نيز نقل شده.

3- اصمعي گفته: از سه تا نه را بضع گويند، و قتاده نيز چنانچه گويند همين قول را اختيار كرده.

4- ابن عباس گفته: بكمتر از ده بضع گويند.

5- بيشتر مفسران گفته اند: منظور از بضع در اين آيه هفت سال است، و كلبي گفته: اين هفت سال، غير از پنج سالي بود كه قبلا در زندان مانده بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 226

و از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: جبرئيل دعاي زير را تعليم يوسف كرد كه براي خلاصي خود از زندان در پشت سر هر نمازي بخواند:

«اللهم اجعل لي فرجاً و مخرجاً و ارزقني من حيث احتسب و من حيث لا احتسب»

- خدايا براي من گشايش و بر آيشي فراهم كن و از جايي كه گمان دارم و از جايي كه گمان ندارم روزيم ده.

و شعيب عقرقوفي از آن حضرت روايت كرده كه فرمود: چون مدت زنداني يوسف بسر آمد و فرج او در رسيد گونه اش را بر زمين نهاد و گفت:

«اللهم ان كانت ذنوبي قد اخلقت وجهي عندك فاني اتوجه اليك بوجوه آبائي الصالحين ابراهيم

و اسماعيل و اسحاق و يعقوب»

- يعني خدايا اگر گناهانم مرا پيش تو بي آبرو كرده به آبروي پدران شايسته ام ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب رو بدرگاه تو آورم- و پس از ايندعا خداوند وسيله نجات او را فراهم كرد. شعيب (راوي حديث) گويد:

من به آن حضرت عرض كردم: ما هم مي توانيم ايندعا را بخوانيم؟ حضرت فرمود: شما مثل آن را بخوانيد (و اينگونه بگوئيد)

«اللهم ان كانت ذنوبي قد اخلقت عندك وجهي فاني اتوجه اليك بوجه نبيك نبي الرحمة و علي و فاطمة و الحسن و الحسين و الأئمة عليهم السلام»

- يعني خدايا اگر گناهم مرا نزد تو بي آبرو كرده به آبروي پيغمبرت پيغمبر رحمت و به آبروي علي و فاطمه و حسن و حسين و ائمه عليهم السلام رو بدرگاه تو آرم و تو را بخوانم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 227

سوره يوسف (12): آيات 43 تا 49 … ص: 227

اشاره

وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَري سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ (43) قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِينَ (44) وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ (45) يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا فِي سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَي النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (46) قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ (47)

ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ (48) ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ

يُغاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ (49)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 228

ترجمه … ص: 228

شاه گفت: من در خواب هفت گاو فربه ديدم كه هفت گاو لاغر آنها را ميخوردند و هفت خوشه سبز (ديدم) و هفت خوشه خشك (كه آنها را از بين برد) اي بزرگان اگر تعبير خواب ميكنيد خواب مرا تعبير كنيد (43) گفتند: اين خواب هاي آشفته است و ما تعبير خواب هاي آشفته را نميدانيم (44) و آن كس از آن دو نفر كه (از زندان) نجات يافته بود و پس از مدتي (يوسف را) بخاطر آورد گفت: من تعبير آن را بشما خبر ميدهم مرا (نزد يوسف زنداني) بفرستيد (45) (آن گاه بنزد يوسف آمده گفت) اي يوسف راستگو ما را درباره هفت گاو فربه كه هفت گاو لاغر آنها را ميخورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشك آگاه كن شايد بنزد مردم بر گردم و آنها (از حقيقت) دانا شوند (46) يوسف گفت: هفت سال پي در پي كشت ميكنيد و هر چه از آنها مي چينيد بجز كمي كه ميخوريد بقيه را در خوشه اش بگذاريد (47) آن گاه از پي آن سال ها هفت سال سخت بيايد كه هر چه را ذخيره كرده ايد بجز اندكي را كه (براي بذر) بايد نگهداريد بقيه را بخوريد (48) و پس از اين سالها (ي سخت) سالي بيايد كه مردم نجات يابند و بنعمت رسند (49)

شرح لغات … ص: 228

رؤيا: آنچه شخص در خواب مي بيند و آن بر چند قسم است: يكي آنكه از جانب خدا و فرشتگان باشد و اين خوابي است كه تعبير دارد. ديگر آنست كه از جانب شيطان است و اين نوع تعبير ندارد. سوم آنست كه بشخص خواب بيننده و اعتقاد او باز گردد.

عجف: لاغر

شدن. مذكر آن «اعجف» و مونث آن «عجفاء» است و جمع آن عجاف ميآيد و جز در اينمورد فعال جمع افعل نيامده است.

اضغاث: خوابهاي آشفته و پريشان.

احلام: جمع حلم بچيزي گويند كه انسان در خواب مي بيند.

امة: بمعناي جماعت آمده و بمعناي مدت و زمان نيز مي آيد- چنانچه در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 229

اينجا بهمين معنا است.

دأب: بمعناي عادت است، و «دأب في عمله» يعني در كار خود جديت و كوشش كرد.

غوث: منفعتي است كه پس از شدت احتياج بيايد و سختي را بر طرف كند. و «غيث» نيز باراني است كه در وقت حاجت بيايد. و «غيث» بمعناي گياهي كه از باران ميرويد نيز آمده است.

تفسير … ص: 229

در اينجا خداي سبحان وسيله نجات يوسف را بيان فرموده كه وقتي گشايش كار او نزديك شد شاه مصر خوابي ديد كه سبب هراس او گرديد و تعبير آن خواب نيز بر قوم او سخت شد و جريان را خداوند اينگونه بيان فرموده:

«وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَري سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ» يعني پادشاه مصر كه همان وليد بن ريان بود و عزيز مصر وزير او بود گفت: من در خواب هفت گاو چاق ديدم.

«يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ» كه هفت گاو لاغر ديگر آنها را ميخوردند، و گاوهاي چاق چنان در شكم گاوهاي لاغر جا گرفتند كه چيزي از آنها را نديدم.

«وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ» و باز در خواب هفت خوشه سبز ديدم كه دانه بسته بود.

«وَ أُخَرَ يابِساتٍ» و هفت خوشه خشك ديگر ديدم كه آنها را چيده بودند، و اين خوشه هاي خشك بدور خوشه هاي سبز پيچيده شد بطوري كه آنها را از بين برد.

«يا أَيُّهَا

الْمَلَأُ» اي بزرگان. و بعضي گفته اند: ساحران و كاهنان را جمع كرد و خواب خود را براي آنان گفت، و آنها را مخاطب ساخته گفت: اي بزرگان.

«أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ» آنچه را من در خواب ديدم تعبير كنيد و حكم اين جريان را براي من بازگوئيد.

«قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ» كلبي گفته: يعني آنها گفتند: اين خواب هاي باطل است.

و قتاده گفته: يعني خواب هاي آشفته است، يعني خواب هاي دروغي است كه تعبير ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 230

«وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِينَ» و ما بتعبير اينگونه خواب هاي باطل دانا و آگاه نيستيم بلكه خواب هاي درست را تعبير ميكنيم. و همين بيخبري و جهل آنان از خواب مزبور سبب نجات يوسف گرديد، زيرا ساقي شاه در اينموقع بياد يوسف افتاد و نزديك آمده پيش روي شاه زانو زد و گفت: در آن جرياني كه من و آشپز مخصوص بزندان افتاديم در زندان خوابي ديديم و بمردي كه در زندان بود گفتيم و او خواب ما را تعبير كرد و هر چه گفته بود همانطور شد، اينك اگر اجازه دهي بنزد او بروم و تعبير خواب شما را از او بپرسم و جوابش را بياورم، و همين است معناي اين آيه كه ميگويد:

«وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ» و آن كس كه نجات يافته بود و پس از مدتي بياد يوسف و سفارشي كه بدو كرده بود افتاد بشاه گفت:

مرا بنزد يوسف بفرستيد تا تعبير اين خواب را بشما اطلاع دهم. پس از اين گفتار او را فرستادند و او در زندان بنزد

يوسف آمده و باو گفت:

«يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ» اي يوسف، اي كسي كه هر چه مي گويي راست است.

«أَفْتِنا فِي سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ … » شاه خوابي ديده و تعبير آن مشكل شده و تو براي ما تعبير آن را بيان كن- و سپس خواب شاه را تا بآخر نقل كرد و بدنبالش گفت:

«لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَي النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ» تعبير آن را بگو شايد من بنزد شاه و ملازمان او و ساير دانشمنداني را كه براي تعبير اين خواب گرد آورده بروم و آن را بگويم و سبب شود كه فضل و دانايي تو را بفهمند و از زندان نجاتت دهند. و بعضي گفته اند: «لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ» يعني شايد تعبير اين خواب را بدانند.

«قالَ» يوسف گفت: اما آن هفت گاو لاغر و آن هفت خوشه خشك سال هاي خشك و سخت است كه در پيش داريد، و اما هفت گاو چاق و هفت خوشه سبز سال هاي پر بركت و پر نعمتي است كه در آن كشت ميكنيد.

«تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً» يعني هفت سال متوالي روي عادتي كه داريد كشت ميكنيد، و برخي «دأب» را بمعناي جديت و كوشش معني كرده اند، يعني هفت سال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 231

با جديت و كوشش زراعت كنيد.

«فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ» و هر چه را در اين هفت سال درو كرديد در همان خوشه خودش بگذاريد و دانه را از پوست جدا نكنيد.

«إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ» مگر اندكي كه بمصرف خوراكتان ميرسانيد.

و اينكه يوسف دستور داد دانه ها را در خوشه بگذارند و از پوست جدا نكنند براي آن بود كه وقتي دانه در خوشه بود از فساد

محفوظتر است و سالمتر ميماند.

يعني هر چه را ميخواهيد بمصرف خوراكتان برسانيد بكوبيد، و بقيه را در همان خوشه انبار كنيد، و بعضي گفته اند: علت اينكه چنين دستوري بآنها داد اين بود كه گندم و امثال آن تا در خوشه است كرم بآن آسيبي نميرساند اگر چه مدت زماني بگذرد، اما وقتي از خوشه بيرون آمد در معرض آسيب كرم قرار ميگيرد.

«ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ» و پس از آن هفت سال سخت پيش ميآيد كه مردم دچار قحطي ميشوند.

«يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ» كه در آن چند سال هر چه را انبار كرده و فراهم نموده ايد همه را ميخوريد. زيد بن اسلم گفته: يوسف خوراك دو نفر را پيش يك نفر ميگذارد و آن يك نفر نصف آن را ميخورد تا روزي مشاهده كردند كه تمام آن را آن يك نفر خورد، به يوسف كه گفتند وي گفت: امروز اولين روز سال هاي قحطي است.

«إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ» بجز كمي از آنچه ذخيره كرده ايد.

«ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ» و پس از اين هفت سال سختي، سالي ميآيد كه براي مردم باران ميبارد … و برخي آن را از غوث و غياث گرفته و گفته اند:

يعني از قحطي نجات مي يابند.

«وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ» ابن عباس و مجاهد و قتاده گفته اند: يعني (نعمتها فراوان ميشود) و مردم ميوه هاي درختي و دانه روغني را مي فشارند مانند انگور و زيتون و كنجد و امثال آن. و برخي از عصرة و عصر و اعتصار گرفته و گفته اند: يعني از خشكسالي نجات پيدا ميكنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 232

و اين جمله آخري كه

يوسف گفت جزء تعبير خواب شاه نبود و خدا وي را از آن مطلع ساخت و خبري غيبي بود تا نشانه نبوت و معجزه پيغمبري آن حضرت باشد. و بلخي گفته: اين تعبيري كه يوسف كرد دليل بر بطلان قول كسي است كه ميگويد: تعبير خواب همان است كه در مرتبه اول تعبير كنند، زيرا در بار اول معبران گفتند: اين خوابهاي آشفته است! و اگر گفتار آنها درست بود براي بار دوم يوسف عليه السلام آن را تعبير نميكرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 233

سوره يوسف (12): آيات 50 تا 53 … ص: 233

اشاره

وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلي رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ (50) قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (51) ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ (52) وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (53)

ترجمه … ص: 233

شاه گفت: يوسف را پيش من آريد، و چون فرستاده (شاه براي بردن او) پيش وي آمد يوسف گفت: نزد آقاي خود برو و از وي بپرس داستان زناني كه دست هاي خود را بريدند چه بود؟ كه براستي پروردگار من به نيرنگشان آگاهست (50) شاه بزنان گفت: داستان شما در آن وقتي كه از يوسف كام ميخواستيد چه بود؟ گفتند: پناه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 234

بخدا (يوسف از گناه مبرّاست) ما بدي (و گناهي) از او سراغ نداريم، و زن عزيز (هم) گفت: الان حق آشكار شد من از او كام خواستم و او از راستگويان است (51) يوسف گفت: اينكار را بدان جهت كردم كه بداند من در غياب او خيانتي بدو نكردم و براستي كه خدا نقشه خيانتكار را بهدف نميرساند (و شخص مكار بمقصود نميرسد) (52) و من خود را مبرا نمي كنم (و خودستايي ندارم) براستي كه نفس اماره انسان را بكار بد واميدارد مگر آن كس كه خدا بدو رحم كند كه پروردگار من آمرزنده و مهربان است (53)

شرح لغات … ص: 234

خطب: پيش آمد بزرگ.

حصحص الحق: زجاج گفته مشتق است از حصة، يعني حصه حق از حصه باطل جدا شد. و ديگران گفته اند: مكرر «حص» است مانند كبكبوا و كفكف كه مكرر «كبوا» و «كف» است. و مشتق از «حص الشعر» است كه بمعناي كندن مو از سر و جدا كردن آن از بيخ است، و معناي آن در اينجا اين ميشود كه حق از باطل جدا شد.

كيد: نقشه كشيدن در پنهان براي ضرر زدن بديگري.

تفسير … ص: 234

«وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ» يعني وقتي ساقي پاسخ يوسف را براي شاه آورد و تعبير خوابش را بيان كرد شاه گفت: يوسف را نزد من آريد.

«فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ» و چون فرستاده شاه نزد يوسف آمد كه او را پيش شاه ببرد يوسف از رفتن پيش شاه خودداري كرد تا وقتي بي گناهيش ثابت شود و دامنش از تهمتي كه بدو زده بودند پاك گردد.

«قالَ ارْجِعْ إِلي رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ» و بفرستاده شاه گفت: بنزد آقاي خودت يعني شاه برگرد و از او بپرس سر گذشت آن زناني كه دست خود را بريدند چه بوده؟ يعني از شاه درخواست كن تا داستان زنان مزبور را تحقيق كند و بدينوسيله برائت و پاكي مرا (از خيانت) بداند. و اينكه از زليخا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 235

نامي بميان نياورد بخاطر رعايت ادب بود زيرا او زن شاه يا زن وزير و جانشين شاه بود از اينرو او را در جزء زنان ديگر نام برد، و برخي گفته اند: نام او را بطور ضمني هم نبرد و منظورش زنان ديگر بود زيرا آنها گواهان يوسف بر

زليخا بودند، و خود زليخا پس از گفتار آنان گفت: «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ».

و اين آيه دليل است بر اينكه زنهاي ديگر هم چنين ادعايي نظير ادعاي زليخا نسبت بيوسف داشتند و او را متهم بمراوده با خود ساخته بودند.

ابن عباس گفته: اگر يوسف در آن روز پيش از آنكه شاه را از پاكدامني و برائت خود مطلع ميساخت از زندان بيرون ميآمد و پيوسته كدورتي از او در دل شاه باقي ميماند و ميگفت: اين همان كسي است كه از زنم كام ميخواست! و ديگري گفته: يوسف نميخواست كه شاه با چشم بد بيني و اتهام او را بنگرد و ميخواست تا پس از رفع اتهام و بر طرف شدن چركيني دل او را ديدار كند. و از رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- روايت شده كه فرمود: براستي كه من از كرم و صبر يوسف تعجب ميكنم در آن وقتي كه تعبير خواب شاه و گاوهاي چاق و لاغر را از او پرسيدند، و اگر من بجاي او بودم آن خواب را تعبير نمي كردم تا با آنها شرط كنم مرا از زندان بيرون آورند. و براستي من از صبر و كرم يوسف تعجب ميكنم در آن وقتي كه فرستاده شاه براي آزادي او نزدش آمد و اگر من بجاي يوسف بودم و آن مدت (طولاني) در زندان مانده بودم همان دم اجابت ميكردم و بطرف در ميرفتم و عذري نميآوردم، براستي كه يوسف مرد حليم و بردباري بود.

«إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ» كه پروردگار من به نيرنگ و نقشه آنان آگاه است و ميتواند برائت و پاكدامني مرا آشكار سازد، و ابو مسلم گفته:

يعني آقاي من عزيز مصر (كه پيش از اين بصورت بردگي در خانه او بودم) خود به نيرنگ آن زنان آگاه است، و منظورش اين بود كه از خود عزيز مصر هم بر حال خود گواهي بخواهد. ولي وجه اول (كه بگوئيم منظور از «رب» در اينجا همان پروردگار متعال است) بهتر است.

«قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ» يعني فرستاده بنزد شاه برگشت و گفتار يوسف را بعرض او رسانيد، و بدنبال اين جريان شاه بنزد زنان فرستاد و آنها را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 236

خواسته بدانها گفت: سر گذشت شما چه بود كه يوسف را بكامجويي از خويشتن- دعوت كرديد؟

«قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ» گفتند: العياذ باللَّه يوسف پاكدامن است و از اتهام مبرّاست و ما از او بدي و خيانتي سراغ نداريم، و بدينوسيله به برائت و پاكدامني يوسف اعتراف كردند و اقرار كردند كه از روي ستم بزندان افتاده.

«قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ» و زن عزيز گفت هم اكنون حق آشكار شد و از باطل جدا گشت.

«أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ» من از او كام ميخواستم و او در گفتار خود كه آن روز گفت: «اين زن از من كام ميخواست» راست گو و صادق است، كه آن زن با اين جمله هم بدروغ خود اعتراف كرد و هم براستگويي يوسف، و اين اقرار بدانجهت بود كه ديگر اميدش از يوسف قطع شده بود، و خداوند براي آنكه جاي ترديدي در مورد پاكدامني يوسف نماند و دامن او از هر جهت پاك گردد چنان كرد كه آن زن هم

گواهي به پاكدامني او دهد و هم اقرار براستگويي او كند.

«ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ» بگفته حسن و مجاهد و قتادة و ضحاك و ابو مسلم اين جمله كلام يوسف است، يعني آنچه من انجام دادم كه فرستاده شاه را برگرداندم و تحقيق حال زنان را از وي خواستم بدانجهت بود كه شاه يا عزيز مصر بداند من در غياب او نسبت بزنش خيانتي نكردم. و جبائي گفته: اين جمله دنباله كلام زليخا است، يعني اين اقراري كه كردم براي آنست كه يوسف بداند من در غياب او خيانتي بدو نكردم كه گناه را بگردن او بيندازم، اگر چه در حضور او خيانت كردم و او را گناهكار معرفي كردم.

«وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ» و خدا خائنان را در نيرنگ و مكرشان هدايت نمي كند.

«وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي» بيشتر مفسران اين جمله را كلام يوسف دانسته اند، ولي جبائي آن را دنباله كلام زليخا دانسته و گفته: معناي آن اين است كه من خود را از خيانت و گناه نسبت بيوسف تبرئه نمي كنم. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 237

«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» كه نفس انساني زياد بگناه و شهوت وادار ميكند و گاهي هم انسان را بگناه ميكشاند، و الف و لام در «النفس» ممكن است براي جنس باشد يعني همه نفوس اينگونه است و ممكن است بمعناي عهد باشد يعني نفس من اينگونه است.

«إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي» مگر آن كس كه خدا باو رحم كند و بلطف خويش از گناه و معصيت نگاهش دارد، كه لفظ «ما» را بمعناي «من» بگيريم چنانچه در آيه «ما طابَ لَكُمْ «1»» است، و

ممكن است معناي آيه اين باشد كه «مگر آن مدتي كه خدا آن را- نگاه دارد» و كسي كه جملات فوق را كلام يوسف دانسته گفته است: منظور آن حضرت تقاضاي نفساني و خواهش و ميل طبيعي است نه عزم و تصميم بر گناه يعني من نفس خود را از آنچه مطابق فطرت و طبيعت بشري است و در وجود هر انساني هست مبرا نمي كنم و نميگويم روي طبع خود از انجام گناه خودداري كردم بلكه بلطف خدا و هدايت و دستگيري او بود كه دست از گناه كشيدم. و حسن گفته: نكته اينكه يوسف اين جمله را فرمود براي آن بود كه خوش نداشت خود ستايي كند.

«إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ» كه پروردگار من نسبت به بندگان خود آمرزنده و مهربان است.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 3.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 238

سوره يوسف (12): آيات 54 تا 57 … ص: 238

اشاره

وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ (54) قالَ اجْعَلْنِي عَلي خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (55) وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (56) وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (57)

ترجمه … ص: 238

شاه گفت: او را نزد من آريد تا براي (كارهاي مملكتي و مهم) خود برگزينم، و چون با او تكلم كرد (و درايت و علم او را دانست) گفت: امروز تو در پيش ما داراي منزلت (و مقام و) امين هستي (54) يوسف (بدو) گفت: مرا بخزينه هاي اين سر زمين (و ضبط و اداره در آمد مملكت) منصوب دار كه من نگهبان و دانا (ي به آن) هستم (55) و اينچنين يوسف را در آن سرزمين تمكين (و قدرت) داديم كه بهر گونه (و هر جا) كه خواهد در كارها تصرف (و امر و نهي) كند، هر كه را خواهيم برحمت خويش مخصوص داريم و پاداش نيكو كاران را تباه نميكنيم (56) و همانا كه پاداش آخرت بهتر (و زيادتر) است براي كساني كه ايمان آورده و تقوي ميورزند (57).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 239

شرح لغات … ص: 239

استخلاص: خالص گردانيدن چيزي از شايبه اشتراك. و منظور شاه اين بود كه يوسف را خالص براي خود گرداند. و در حديث است كه سلمان با اهل يكي از شهرها قرار دارد كتبي بست كه هر سال چهل اوقيه طلاي خلاص بدهند، يعني طلايي كه بوسيله آتش از فلزات ديگر پاك شده باشد و «خلاصه» نيز بهمين معنا است.

مكين: از مكانت و تمكن در كار گرفته شده و مكين درباره كسي گفته شود كه داراي جاه و مقامي باشد كه بوسيله آن دو بتواند مقاصد خود را انجام دهد.

تبوأ: تهيه جايگاهي براي بازگشت به آن.

تفسير … ص: 239

«وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ» وقتي امانت يوسف و پاكدامني او از گناه براي شاه معلوم گرديد و برائت او را دانست به احضار او فرمان داده گفت: او را پيش من آريد.

«أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي» تا مشاور مخصوص خود گردانم و در كارهاي مملكتي و تدبير امور و پيش آمدهاي مهم، از او نظر بخواهم و طبق نظريه او عمل كنم.

«فَلَمَّا كَلَّمَهُ» يعني پس از آنكه فرستاده شاه بنزد يوسف رفت و او را از زندان بنزد شاه آورد و شاه با او تكلم كرد و فضل و امانت و خرد او را ديد، و از سخن او به خرد و عقلش پي برد و از عفت و پاكدامنيش به امانت او واقف گرديد.

«قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ» بيوسف گفت: تو امروز در پيش ما داراي مقام و منزلت هستي، فرمانت نافذ و دستورت اجرا شود، درستي و امانتت براي ما آشكار و مورد اعتماد و وثوق ما هستي. ابن عباس گفته: يعني تو را فرمانرواي پادشاهي خود كردم و

قدرتت را همچون قدرت خويش گرداندم و در اينباره مورد اعتماد من هستي.

كلبي گفته: فرستاده شاه بنزد وي آمده گفت: بر خيز كه شاه تو را خواسته، جامه- هاي زندان را از تن دور كن و جامه هاي ديگري بپوش، يوسف برخاست و خود را شستشو داده جامه نوي پوشيد و بنزد شاه آمد، و در آن وقت سي سال از عمر يوسف گذشته بود، همين كه چشم شاه بدو افتاد و او را جواني نورس ديد بدو گفت: اي فرزند تعبير خواب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 240

من اين بود در صورتي كه ساحران و كاهنان (سالخورده) آن را ندانستند؟ يوسف در جواب گفت: آري، سپس (براي بار دوم) شاه او را در پيش خود نشانيد و خواب را برايش نقل كرد.

و در روايت است كه چون يوسف از زندان بيرون آمد براي زندانيان دعا كرد و گفت:

«اللهم اعطف عليهم بقلوب الاخيار، و لا تعم عليهم الاخبار» يعني خدايا دلهاي نيكان را نسبت به ايشان مهربان كن، و اخبار (و اتفاقات) را بر اينها پوشيده و پنهان مدار- و از اينرو است كه در هر جا و هر مكان زندانيان بيش از مردم ديگر از اخبار (و اتفاقات) بيرون با خبرند، و بر در زندان اين جمله را نوشت «هذا قبور الاحياء و بيت الاحزان و تجربة الاصدقاء و شماتة الاعداء» - يعني اينجا گور زندگان و خانه هر غم و اندوه و وسيله اي براي تجربه كردن دوستان و شماتت دشمنان است-.

وهب گفته: همين كه يوسف بدر قصر شاه رسيد گفت: «حسبي ربي من دنياي و حسبي ربي من خلقه، عزّ

جاره و جلّ ثناؤه و لا اله غيره» - پروردگار من مرا از دنيايم كفايت كند و پروردگارم مرا از خلق خود كافي است، پناهنده اش عزيز و ثنايش والا است و معبودي جز او نيست- و چون بر شاه در آمد گفت: «اللهم اني اسئلك بخيرك من خيره و اعوذ بك من شرّه و شرّ غيره» - خدايا من بجاي خير او خير تو را خواهم و از شرّ او و شر ديگران بتو پناه برم- و چون شاه او را ديد يوسف بزبان عربي باو سلام گفت، شاه پرسيد: اين چه زباني است؟ گفت: اين زبان عمويم اسماعيل است، آن گاه بزبان عبري در حق او دعا كرد شاه پرسيد: اين چه زباني است؟ گفت: زبان پدران من است.

وهب گفته: شاه به هفتاد زبان حرف ميزد، و بهر زباني كه سخن گفت يوسف بهمان زبان جوابش را گفت، و همين سبب شگفت و تعجب شاه شد سپس رو بيوسف كرده گفت:

من دوست دارم خوابم را از زبان خودت شفاهاً بشنوم. يوسف گفت: آري اي پادشاه تو در خواب هفت گاو فربه و برّاق و سفيد رنگ و زيبا ديدي كه از كنار نيل آمدند و از پستان آنها شير ميريخت، در اين ميان كه تو آنها را مي نگريستي و خيره زيبايي آنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 241

شده بودي بناگاه آب نيل فرو رفت و خشگي در آن پديدار شد و از ميان گل و لاي اطراف نيل هفت گاو لاغر ژوليده مو و بهم خشكيده كه شكمهاشان بر پشت چسبيده بود، نه پستان داشتند و نه شيري، نيشها و

دندانهايي داشتند، و داراي دستهايي بودند همچون دست سگان، و خرطومي همچون خرطوم درندگان، گاوهاي مزبور پيش رفته تا خود را بگاوهاي چاق رساندند و همچون درندگاني بجان آنها افتاده و گوشتهاشان را خوردند و پوستشان را دريدند و استخوانهاشان را شكستند و مغز آنها را خوردند، در اينميان كه بدان منظره شگفت انگيز مي نگريستي بناگاه هفت خوشه سبز و هفت خوشه سياه و خشك ديدي كه در يك جا كنار هم روئيده و ريشه هاي آن در ميان آب و گل فرو رفته است، تو در فكر بودي كه چگونه اين خوشه هاي سبز و آن خوشه هاي سياه و خشك در كنار هم در يك جا روئيده و ريشه همه آنها در آب است كه بناگاه بادي وزيد و پوشال و كاه آن خوشه هاي خشك را بخوشه هاي سبز زد، و همانها سبب اشتعال خوشه هاي سبز گرديد و آتش گرفت و همه سوخت و سياه گرديد و اين آخرين قسمت از خوابي بود كه ديدي آن گاه وحشت زده از خواب بيدار شدي! شاه گفت: بخدا سوگند جريان خواب من گرچه عجيب و شگفت انگيز بود ولي آنچه از زبان تو شنيدم عجيب تر است اكنون نظر تو درباره اين خواب چيست؟

يوسف فرمود: رأي من اين است كه خوراكيها را جمع كني و در اين هفت سال فراخي كشت بسيار كني و انبارهاي بزرگ بسازي، و زراعتها را با همان خوشه و ساقه ها در انبارها جمع كني تا خوشه و ساقه اش نيز علوفه حيوانات باشد، و بمردم دستور دهي تا بمقدار خمس و پنج يك از خوراكي بردارند، و بدين ترتيب آنچه جمع كرده اي براي خوراك مردم مصر

و ساكنان ساير شهرهاي اطراف كفايت ميكند، و مردم از اطراف و اكناف بسوي تو رو آورند و از تو آذوقه ميخواهند و هر چه بخواهي در برابر آن ميدهند و در نتيجه گنجي نزد تو فراهم گردد كه براي هيچكس فراهم نشده باشد.

شاه كه اين سخن را شنيد گفت: كيست كه اين كارها را انجام دهد و زراعتها را جمع آوري كند و آنها را بفروشد و كفايت و تدبير اينكار را داشته باشد؟ در اينجا بود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 242

كه يوسف گفت:

«اجْعَلْنِي عَلي خَزائِنِ الْأَرْضِ» مرا بر خزينه هاي سرزمين خود منصوب دار و حفاظت و فرمانروايي و تدبير كارها را بمن واگذار.

«إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ» كه من نگهبان اموالي هستم كه حفاظت آنها را بمن واگذار كني. و دانا هستم كه آن را بچه كسي بدهم و بچه كسي ندهم و مستحق و غير مستحق را تشخيص ميدهم، و بجاي خود مصرف كنم- و اين معنايي است كه قتادة و ابن اسحاق و جبائي براي اين جمله كرده اند- و وهب گفته: «حَفِيظٌ عَلِيمٌ» يعني نويسنده حسابگري هستم. و كلبي گفته: يعني حساب سالهاي سخت را نگاه داشته و داناي بوقت گرسنگي و قحطي مردم هستم، و سدي گفته: نگهدار و نگهبان حسابها، و داناي بزبانها هستم، چون مردمي كه براي خريد گندم و آذوقه بمصر ميآمدند از شهرها و نواحي مختلف ميآمدند و بزبانهاي گوناگون سخن ميگفتند.

مطلبي كه از اين آيه استفاده ميشود آنست كه براي انسان جايز است در پيش كسي كه او را نمي شناسد و بفضل او واقف نيست خود را توصيف كند و بستايد. و

در اينجا يوسف خود را بشاه معرفي كرد تا او را بسر پرستي كارهاي مملكتي و اداره اموري كه صلاح بندگان خدا و شهرها در آن بود منصوب دارد، و چنين موردي مشمول آن آيه نيست كه خدا فرموده: «فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ» «1» - خود را نستائيد- و بهر صورت گفته اند: شاه بدو گفت: چه كسي براي اينكار سزاوارتر از تو است، و بدين ترتيب اختيار كارها را بدو سپرد.

و برخي گفته اند: پادشاه كار اداره مملكت مصر را باو واگذار كرد و خود باستراحت پرداخت، و قطفير را (كه عزيز مصر و وزير او بود) عزل كرد و يوسف را بجاي او منصوب داشت.

و قول ديگر آنست كه قطفير در همان شبها از دنيا رفت و شاه، زن قطفير را كه نامش راعيل بود بازدواج يوسف در آورد و چون يوسف نزد او رفت او را باكره يافت، و

__________________________________________________

(1)- سوره نجم آيه 32.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 243

بدو گفت: آيا اين بهتر از آنچه تو ميخواستي نبود! و از آن زن خدا دو پسر بنام افرائيم و ميشا بيوسف داد، و فرمانروايي مصر بدست يوسف افتاد.

و بگفته بعضي يوسف با آن زن ازدواج نكرد تا روزي هم چنان كه يوسف در موكب پادشاهي عبور ميكرد آن زن يوسف را ديد و گريست سپس گفت: «الحمد للَّه الذي جعل الملوك بالمعصية عبيداً و العبيد بالطاعة ملوكا» - ستايش خاص خدايي است كه شاهان را بكيفر گناه و نافرماني بذلت و خواري بندگان انداخت، و بندگان را بپاداش فرمانبرداري بمقام شاهان رسانيد- يوسف (كه اين حرف را شنيد) دستور داد او را بخانه خود

بردند و در زمره عيالهاي خود در آورد ولي با او ازدواج نكرد.

و در تفسير علي بن ابراهيم بن هاشم است كه عزيز در همان سالهاي قحطي از دنيا رفت و زن او فقير شد تا حدي كه گدايي ميكرد. بدو گفتند: خوب است سر راه عزيز بنشيني (و حال خود را باو اظهار كني) و يوسف را در آن وقت عزيز ميناميدند و هر پادشاهي كه در مصر بسلطنت ميرسيد او را به اين نام ميخواندند. زن گفت: من از او شرم ميكنم تا بالآخره پس از اصرار زيادي كه كردند سر راه يوسف آمد و چون يوسف در ميان موكب سلطنت در رسيد زليخا برخاست و گفت: «سبحان من جعل الملوك بالمعصية عبيداً و العبيد بالطاعة ملوكا» - منزه است خدايي كه شاهان را بخاطر نافرماني بصورت- بردگاني در آورد، و بردگان را بواسطه فرمانبرداري بشاهي رسانيد- يوسف متوجه او شده گفت: آيا تو همان زن هستي؟ گفت: آري و نامش زليخا بود- يوسف بدو گفت آيا هنوز بمن علاقه داري؟ زليخا گفت: آيا پس از پيري مرا مسخره ميكني؟ فرمود نه. سپس دستور داد او را بخانه اش بردند، و زليخا در آن وقت بسن پيري رسيده بود.

يوسف بدو گفت: آيا تو نبودي كه نسبت بمن چنين و چنان كردي؟ زليخا گفت: اي پيغمبر خدا مرا سرزنش نكن كه دچار بلائي بودم كه هيچكس بچنين بلائي گرفتار نبود.- و سپس ادامه داده گفت: -- از يك سو بعشق تو مبتلا شدم، و از سوي ديگر در همه مصر زني زيباتر و ثروتمندتر از من نبود، و از آن طرف شوهري عنين داشتم (كه

قادر بعمل جنسي نبود).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 244

يوسف فرمود: اكنون چه حاجتي داري؟ زليخا گفت: از خدا بخواه تا جوانيم را بمن بازگرداند. يوسف از خدا خواست و خدا جوانيش را بازگردانيد سپس يوسف او را كه بحال دوشيزگي در آمده بود بهمسري خويش در آورد.

و ابن عباس از رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- روايت كرده كه فرمود: خداوند برادرم يوسف را رحمت كند كه اگر بشاه مصر نمي گفت: «مرا بر خزينه هاي اين سرزمين حكومت ده» همان ساعت او را بفرمانروايي منصوب ميداشت، ولي همين- درخواست سبب شد كه يك سال آن را بتأخير اندازد، ابن عباس گفته: يوسف يك سال در خانه شاه ماند و چون يك سال تمام شد سلطان او را خواست و تاج پادشاهي بر سرش نهاد و شمشير خود را بكمر او بست، و دستور داد تختي از طلا آراسته به مرواريد و ياقوت براي گذاردند و سايباني از ديبا بر سر آن تخت زدند، آن گاه بيوسف دستور داد با همان تاج سلطنت از اطاق بيرون آيد، و چون خارج شد با چهره اي درخشنده و رويي همچون ماه شب چهارده كه چشم بيننده را خيره ميكرد ظاهر گرديد و بيامد تا بر تخت سلطنت تكيه زد و همه صاحب منصبان در برابرش خضوع كرده و بدين ترتيب بسلطنت مصر رسيد و بناي عدالت گستري را در ميان مردم گذارد تا جايي كه مرد و زن او را دوست ميداشتند، و همين است معناي اين آيه كه فرموده:

«وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ» و اينچنين- يعني مثل نعمتهاي ديگر- اين نعمت را

نيز بدو داديم كه بر سرزمين مصر او را حكمفرما و فرمانروا كرديم.

«يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ» كه بهر گونه ميخواست تصرف ميكرد و در هر جا كه- ميخواست فرود ميآمد.

«نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ» يعني هر كه را بخواهيم بنعمتهاي دين و دنيا مخصوص گردانيم.

«وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ» و پاداش نيكو كاران يعني فرمانبرداران- و بقول ابن عباس: يعني صابران- را تباه و ضايع نمي كنيم، مجاهد و ديگران گفته اند: يوسف عليه السلام شاه را به ايمان بخدا دعوت كرد و او ايمان آورده و جمع بسياري از مردم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 245

نيز بخدا ايمان آوردند. و اين پاداش دنياي او بود.

«وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ» و پاداش آخرت براي كساني كه ايمان آورده و تقوي دارند بهتر است، زيرا از هر آلودگي و شايبه اي پاك و مبرّا است. و از اين آيه معلوم ميشود كه خداوند در روز قيامت ثوابها و درجاتي بيشتر و بهتر از نعمت و سلطنت دنيا باو عطا خواهد كرد.

سؤال- اگر كسي بگويد: چگونه براي يوسف جايز بود درخواست فرمانروايي از جانب افرادي كافر و ستمكار بنمايد؟

جواب- براي آنكه ميدانست بدانوسيله قدرت امر بمعروف و نهي از منكر و رساندن حقوق را بجايگاههاي خود پيدا ميكند، و خداي تعالي اين منصبها را با اعطاء مقام نبوت و امامت بدو عنايت كرده بود و از جانب خداي تعالي مأمور انجام آنها بود، و فرمانروايي را درخواست كرد تا براي انجام همان مأموريت الهي قدرت و تمكني پيدا كند. و علت ديگر آن بود كه ميدانست بوسيله فرمانروايي ميتواند مردم را بكار خير دعوت

كند و سبب ميشود تا پدر و مادر و برادران خود را ديدار كند.

و اين آيه دليل است بر اينكه قدرت و سلطنت و اداره اموري كه بيوسف واگذار شده بود همه از جانب خداي سبحان و فضل او بود.

مطلب ديگري كه از اين آيه استفاده ميشود اينمطلب است كه تصدي منصب قضاوت از جانب شخصي ظالم و ستمكار در موردي كه انسان بتواند بدانوسيله احكام دين را بر پا دارد جايز است.

و در كتاب النبوة بسند خود از حسن بن علي بن بنت الياس روايت كرده كه گفت: از امام هشتم حضرت رضا عليه السلام شنيدم كه ميفرمود: يوسف دست بكار جمع آوري آذوقه و خوراك شد و در هفت سالي كه فراواني بود انبارها را پر كرد و چون سالهاي قحطي رسيد شروع بفروش آنها كرد و در سال اول هر چه درهم و دينار (و پول نقد) بود مردم همه را بيوسف دادند و آذوقه گرفتند تا جايي كه ديگر در مصر و اطراف آن درهم و ديناري نماند مگر آنكه همه ملك يوسف شده بود، و در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 246

سال دوم در مقابل جواهرات و زيور آلات بآنها آذوقه فروخت تا جايي كه ديگر زيور آلاتي بجاي نماند جز آنكه همه در ملك يوسف در آمده بود. و در سال سوم در برابر چهار پايان و مواشي آذوقه بآنها فروخت تا آنجا كه ديگر حيواني نماند جز آنكه همه را بيوسف فروخته بودند و همه در ملك يوسف قرار گرفته بود، و در سال چهارم غلام و كنيزها را بيوسف فروختند و آذوقه گرفتند تا

ديگر در مصر غلام و كنيزي نماند كه در ملك يوسف نباشد، و سال پنجم خانه و املاك خود را به يوسف دادند و آذوقه خريدند تا آنجا كه در مصر و اطراف آن خانه و باغ و ملكي نماند مگر آنكه همه ملك يوسف شده بود، و سال ششم مزرعه ها و نهرهاي خود را با آذوقه مبادله كردند و ديگر مزرعه و آبي نبود كه ملك يوسف نباشد، و سال هفتم خود را بيوسف فروختند و آذوقه خريدند و ديگر برده و آزادي نبود كه در ملك يوسف نباشد، و بدينترتيب هر انسان آزاد و برده و هر چه داشتند همه ملك يوسف شده بود، و مردم گفتند: تا كنون نديده و نشنيده ايم كه خداوند چنين ملكي كه بيوسف داد بپادشاهي عطا كرده باشد و چنين علم و حكمت و تدبيري بكسي داده باشد.

در اينوقت يوسف بپادشاه گفت: در اين نعمت و سلطنتي كه در مصر خدا بمن داده چه نظري داري، رأي خود را در اينباره بگو كه من نظري در كار آنها جز اصلاحشان نداشته ام و آنها را از بلا نجات ندادم كه خود بلائي بر آنها باشم و اين لطف خدا بود كه آنها را بدست من از بلا نجات داد؟

شاه گفت: هر چه صلاح ميداني درباره شان انجام ده و رأي همان رأي تو است! يوسف گفت: من خدا را گواه ميگيرم و تو هم شاهد باش كه من همه مردم مصر را آزاد كردم و اموال و غلام و كنيزشان را بدانها باز گرداندم و خاتم پادشاهي و تاج و تخت تو را نيز بتو برميگردانم مشروط بر اينكه جز

به روش و طريقه من رفتار نكني و جز مطابق حكم من حكم نكني.

شاه گفت: اين كمال افتخار من است كه جز به روش و سيره تو رفتار نكنم و جز بر طبق حكم تو حكمي نكنم، و اگر تو نبودي توانايي بر اين كار نداشتم و راهنماي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 247

بدان نمي شدم و اين سلطنت با عزت و شوكت را از بركت تو بدست آوردم و اكنون گواهي ميدهم كه خدايي جز خداي يگانه نيست كه شريكي ندارد و تو فرستاده و رسول او هستي و در همين منصبي كه تو را منصوب داشتم بمان كه در پيش ما همان منزلت و مقام را داري و امين ما هستي.

و گويند: يوسف در تمام آن سالهاي قحطي شكم خود را از خوراك سير نكرد.

و چون بدو گفتند: خزينه هاي سرزمين مصر در دست تو است و با اينحال گرسنگي ميخوري؟ در جواب گفت: ميترسم خود را اسير كنم و گرسنه ها را فراموش نمايم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 248

سوره يوسف (12): آيات 58 تا 62 … ص: 248

اشاره

وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (58) وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ (59) فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَ لا تَقْرَبُونِ (60) قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ (61) وَ قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِي رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلي أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (62)

ترجمه … ص: 248

و برادران يوسف (براي خريد آذوقه بنزد وي) آمدند، و بر او وارد شدند، يوسف آنها را شناخت ولي آنها يوسف را نشناختند (58) و چون بارشان را بست بدانها گفت: برادر ديگرتان را كه از پدرتان داريد نزد من آريد مگر نمي بينيد كه من (چيزي كم نميدهم و پيمانه را تمام ميدهم و بهترين پذيرايي كنندگان هستم (59) و اگر (اينبار) او را همراه خود نياوريد چيزي نزد من نداريد و نزديك من نيائيد (60) گفتند: رضايت پدرش را در اينباره جلب ميكنيم و اينكار را انجام ميدهيم (61) و بغلامان خود گفت: كالاهاي ايشان را دربارهاشان بگذاريد شايد وقتي نزد كسان خود ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 249

بازگشتند آنها را بشناسند و شايد باز آيند (62)

شرح لغات … ص: 249

جهاز خانه: اثاثيه و اسباب آن را گويند، و جهز فلاناً: يعني اسباب سفر او را آماده كرد. و جهازيه زن هم از همين معني گرفته شده.

رحال: بمعناي ظرفها است. و مفرد آن رحل است.

تفسير … ص: 249

در اين آيات خداي سبحان خبر ميدهد كه چون يوسف در شهر مصر فرمانروا گرديد و مردم دچار قحطي شدند، خاندان يعقوب نيز مانند مردم ديگر گرفتار قحطي شدند، يعقوب كه چنان ديد فرزندان خود را جمع كرد و بدانها گفت: شنيده ام در مصر آذوقه اي براي خريداري هست، و فروشنده آن مرد صالحي است شما بنزد او برويد كه انشاء اللَّه بشما احسان خواهد كرد. فرزندان يعقوب بارها را بستند و به مصر رفتند و بر يوسف وارد شدند.

«وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ» برادران يوسف كه ده تن بودند و ابن يامين برادر مادري يوسف همراه آنها نبود براي تهيه آذوقه بمصر رفتند و بر يوسف وارد شدند، يوسف آنها را شناخت ولي آنها او را نشناختند.

ابن عباس گفته: از وقتي كه او را در چاه انداختند تا روزي كه بمصر آمدند چهل سال گذشته بود و از اينرو يوسف را نشناختند، و ديگر آنكه پادشاهي ديدند كه جامه سلطنت بر تن دارد و بر تخت پادشاهي تكيه زده و هيچ فكر نميكردند اين پادشاه همان يوسف باشد و به اين مقام و سلطنت رسيده باشد، ولي يوسف انتظار آمدن آنها را ميكشيد و از اينرو آنها را شناخت، و چون آنها را ديد با زبان عبري با ايشان تكلم كرد و بدانها گفت: شما كيستيد و براي چه كار آمده ايد كه من بوضع

شما آشنا نيستم! و در تفسير علي بن ابراهيم است كه چون بارشان را بست و آنان را مشمول احسان و عطاي خويش فرمود بدانها گفت: شما كيستيد؟ گفتند: ما از رعايايي هستيم كه در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 250

سرزمين شام بسر ميبريم و بقحطي دچار گشتيم اكنون باين مملكت آمده ايم تا آذوقه تهيه كنيم.

يوسف بدانها گفت: شايد شما جاسوساني باشيد كه آمده ايد تا از وضع كشور من اطلاع پيدا كنيد؟ در پاسخ گفتند: نه بخدا! ما همگي برادر هستيم و پدرمان يعقوب فرزند اسحاق است و او پسر ابراهيم خليل الرحمن است و اگر پدر ما را مي شناختي ما را گرامي ميداشتي، زيرا پدر ما پيغمبر خدا است و پدران او نيز پيغمبر بودند و او اكنون در حال اندوه بسر ميبرد، يوسف پرسيد: اندوه او از چيست؟ شايد اندوه وي بخاطر سفاهت و ناداني شما است؟ گفتند: نه، اي پادشاه! ما سفيه و نادان نيستيم و اندوه او نيز از ناحيه ما نيست، بلكه او پسري داشت كه از نظر سنّ كوچكتر از ما بود، و آن پسر روزي همراه ما براي شكار بصحرا آمد و گرگ او را خورد، و از آن روز تا بحال پدر ما براي آن پسر غمگين و گريان و اندوهناك است، يوسف پرسيد: آيا همه شماها از يك پدر و مادر هستيد؟ گفتند: نه، پدر ما يكي است ولي مادرهامان جدا است، يوسف گفت: چه سبب شده كه پدرتان همه شما ده نفر را به اينجا فرستاده ولي تنها يكي را نزد خود نگهداشته تا با او مأنوس باشد؟ گفتند: آري او همان

برادر كوچك ما را پيش خود نگاه داشته، چون او برادر مادري همان پسري است كه هلاك شده و پدر ما بوسيله او خود را دلداري ميدهد.

يوسف پرسيد: كيست كه بداند اين سخناني كه گفتيد همه راست است (و براستي گفتار شما گواهي دهد)؟ گفتند: پادشاها! ما اكنون در كشوري هستيم كه كسي ما را نمي شناسد (كه بصدق گفتار ما شهادت دهد)؟ يوسف فرمود: اگر راست مي گوييد همان برادر ديگرتان را نزد من آوريد و همين مقدار (براي صدق گفتار شما) كافي است، گفتند: پدرش از دوري و فراق او غمگين ميشود ولي ما سعي ميكنيم رضايت او را جلب كنيم و اينكار را انجام دهيم. يوسف بدانها گفت: چيزي پيش من گرو بگذاريد كه حتماً او را بياوريد، پسران يعقوب پيش خود قرعه زدند، و قرعه بنام شمعون افتاد.

و برخي گفته اند: شمعون را خود يوسف انتخاب كرد زيرا نسبت بيوسف مهربانتر و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 251

علاقه مندتر از برادران ديگر بود، برادران نيز كه چنان ديدند شمعون را نزد او گذارده و رفتند.

«وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ» يعني همين كه شتران آنها را بار كرد.

«قالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ» بدانها گفت: برادر پدري خود- يعني ابن يامين- را همراه خويش بياوريد.

«أَ لا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ» مگر نمي بينيد كه من چيزي از مال مردم را كم نمي كنم و پيمانه شان را بطور كامل و تمام ميدهم.

«وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ» و من بهترين ميزبانانم كه «منزلين» را از «نزل» بمعناي خوراك بگيريم و برخي آن را از «منزل» بمعناي خانه گرفته و گفته اند: يعني من بهترين كسي هستم كه هر چيزي را

بجاي خود مي نهم، و هر كاري را ببهترين وجهي انجام ميدهم، و موضوع ضيافت و ميزباني نيز داخل در اين معني است.

«فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي» و اگر او را نزد من نياوريد خوراكي كه آن را براي شما در پيمانه بريزم و بشما بدهم پيش من نداريد.

«وَ لا تَقْرَبُونِ» و بخانه و ديار من نزديك نشويد. و با اينجمله آن حضرت وعده و وعيد و نويد و تهديد را بهم آميخت.

«قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ» گفتند: ما او را از پدرش ميخواهيم و درخواست ميكنيم تا همراه ما روانه اش كند. و ابن عباس گفته: يعني نيرنگي ميزنيم و نقشه اي ميكشيم تا او را همراه ما بفرستد.

«وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ» و ما اينكار را انجام ميدهيم. و يوسف عليه السلام در اينوقت دستور داده بود مترجماني كه زبان عبري بلد بودند با آنها تكلم كنند و خود او با آنها تكلم نميكرد تا امر بر آنها مشتبه بماند و او را نشناسند زيرا اگر يوسف را مي شناختند ممكن بود از خجالت و شرمي كه از پدرشان مي كشيدند بكنعان بازنگردند و بجاي ديگري بروند و دست از خدمتكاري پدر بردارند، و بهر ترتيب شناختن يوسف براي آنها موجب مفسده و تباهي حالشان بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 252

«وَ قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِي رِحالِهِمْ» قتادة گفته: يعني بغلامانش كه آذوقه را پيمانه ميكردند دستور داد كالاهاي آنها را دربارهاشان بگذارند، و برخي گفته اند:

به اعوان و معاونان خود اين دستور را داد كه آنچه بعنوان بهاي آذوقه همراه خود آورده اند آنها را دربارهاشان بگذاريد، و كالايي كه همراه خود آورده بودند

كفش و پوست بود، و قتاده گفته: پول بوده.

«لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلي أَهْلِهِمْ» شايد وقتي نزد كسان خود باز گشتند كالاي خود را بشناسند.

«لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» شايد بار ديگر براي تهيه آذوقه بدينجا بازگردند. و سبب اينكار از طرف يوسف آن بود كه آنها بدانند وي اينكار را از روي اكرام بدانها انجام داده تا سبب شود دوباره بنزد او بيايند. و كلبي گفته: يوسف ترسيد كه شايد آنها ديگر پولي نداشته باشند كه بتوانند بار ديگر بمصر بيايند. و ديگري گفته: يوسف ديد براي وي ننگ است كه از پدر و برادران خود قيمت آذوقه را بگيرد با احتياج و نيازي كه بدان داشتند، و از اينرو خواست تا از روي تفضل و كرم بوسيله اي كه آنها نفهمند بهاي آذوقه را بآنها برگرداند. و قول ديگر آنست كه گفته اند: يوسف اينكار را بدان جهت كرد كه ميدانست ديانت و امانت برادران سبب ميشود تا وقتي بكنعان رسيدند و آنها را دربارهاي خود ديدند براي پس دادن آن بمصر بازگردند و اطلاع نداشتند كه خود سلطان اينكار را كرده.

سؤال- اگر كسي بگويد: چرا يوسف با اينكه شدت اندوه و اضطراب پدر را در فراق خود ميدانست خود را ببرادران معرفي نكرد؟

جواب- يوسف مأذون نبود خود را بشناساند تا محنت و بلا درباره او و يعقوب به اتمام رسد. و حكمت و مصلحت خداي تعالي در اين بود كه بلا بر آنها سخت تر گردد تا در نتيجه منزلت و مقام بيشتري پيدا كنند. و بعضي گفته اند: اينكه يوسف خود را معرفي نكرد براي آن بود كه اگر يوسف را مي شناختند شايد ديگر باره بمصر نميآمدند و

برادرشان را بمصر نميآوردند ولي صحيح همان وجه اول است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 253

سوره يوسف (12): آيات 63 تا 66 … ص: 253

اشاره

فَلَمَّا رَجَعُوا إِلي أَبِيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (63) قالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاَّ كَما أَمِنْتُكُمْ عَلي أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (64) وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قالُوا يا أَبانا ما نَبْغِي هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا وَ نَمِيرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ (65) قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّي تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلاَّ أَنْ يُحاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللَّهُ عَلي ما نَقُولُ وَكِيلٌ (66)

ترجمه … ص: 253

همين كه بنزد پدر باز گشتند گفتند: اي پدر (براي سفر بعدي) ما از آذوقه ممنوع شديم (مگر اينكه برادرمان را همراه ببريم) پس برادرمان را بهمراه ما بفرست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 254

تا آذوقه بدست آوريم و ما كاملا از او محافظت خواهيم كرد (63) يعقوب گفت: آيا اعتماد كنم بشما درباره او همانگونه كه پيش از اين درباره يوسف اعتماد كردم؟ (اگر چه) خدا بهترين نگهبان و حافظ است و او مهربانترين مهربانان است (64) و چون بارهاي خود را باز كردند كالاهاي خود را يافتند كه به آنها بازگردانده شده بود، گفتند: اي پدر ما ديگر چه ميخواهيم؟ اين كالاي ما است كه بما پس داده اند و (ما مجدداً ميرويم و) براي خانواده خود آذوقه تهيه ميكنيم و برادرمان را نيز (در كمال مراقبت) حفظ ميكنيم و بدينوسيله بار شتري (ديگر بآنچه تهيه كرده ايم) ميافزائيم كه اين اندك است (65) يعقوب گفت: هرگز او را با شما نمي فرستم تا آنكه وثيقه اي از خدا پيش

من آريد (و تعهدي خدايي بسپاريد) كه او را بنزد من باز آريد مگر آنكه كار از دست شما خارج شود (و نتوانيد) و چون تعهد خود را سپردند گفت: خدا در آنچه ما مي گوييم وكيل (و شاهد) است (66)

شرح لغات … ص: 254

كلت فلاناً: يعني با پيمانه چيزي را بفلانكس عطا كردم.

أمن: اطمينان دل بصحت و درستي كار.

ميرة: آذوقه و خوراكي است كه از جايي بجايي ديگر ببرند.

تفسير … ص: 254

«فَلَمَّا رَجَعُوا إِلي أَبِيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ» گويند: وقتي پسران يعقوب بنزد پدر بازگشتند با صداي ضعيفي (كه حاكي از ناراحتي درونيشان بود) باو سلام كردند، يعقوب پرسيد: فرزندان من چرا با صداي ضعيف سلام كرديد؟ و چرا صداي شمعون را در ميان شما نمي شنوم؟ گفتند: پدر جان ما از نزد بزرگترين پادشاهان مي آييم، و كسي در فرزانگي و علم و خشوع و آرامش و وقار مانند او يافت نمي شود، و اگر شبيهي براي تو در ميان مردم وجود داشته باشد همانا او است. ولي ما خانداني هستيم كه براي بلا آفريده شده ايم، پادشاه مصر ما را متهم ساخت و سخن ما را باور نكرد مگر آنكه برادرمان ابن يامين را بهمراه ما نزد او بفرستي و حال خود را بوسيله

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 255

وي باطلاع او برساني تا سبب اندوه و پيري زودرس و نابينايي تو را براي پادشاه شرح دهد، و او بما گفته است: اگر برادر خود را همراه نياوريد آذوقه اي نزد من نداريد و ديگر ما را از درخواست آذوقه ممنوع كرده است.

«فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ» برادرمان ابن يامين را با ما بفرست تا روي حساب پيمانه (و معمولي كه دارد) از وي آذوقه بگيريم، كه اگر او را فرستادي پيمانه داريم و گرنه چيزي بما نخواهند داد. و بعضي بجاي «نكتل» - بنون- «يكتل» - بياء- قرائت كرده اند يعني اگر ابن يامين را بفرستي او نيز

براي خود بمقدار بار شتري پيمانه و آذوقه دارد كه باو ميدهند.

«وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» و ما از آسيب و ناراحتي او را حفظ ميكنيم.

«قالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَما أَمِنْتُكُمْ عَلي أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ» يعقوب گفت: در بردن ابن يامين نمي توانم بر شما اعتماد كنم مگر همانطور كه در بردن يوسف بشما اعتماد كردم، شما تعهد كرديد كه او را محافظت كنيد ولي او را از بين برديد يا نابودش كرديد و يا از چشم من پنهانش نموديد، و با اينجمله آنها را در مورد داستان يوسف سرزنش كرد و گرنه ميدانست كه آنها ديگر در اينحال چنين كاري نميكنند.

«فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» و نگهباني خدا بهتر از نگهباني شما است و او مهربانترين مهربانان است و باين حال ناتواني و پيري من رحم ميكند و او را بمن بازگرداند و در خبر است كه خداي سبحان بيعقوب گفت: بعزت خودم سوگند پس از اين توكل و اعتمادي كه بمن كردي هر دوي آنها را بتو باز ميگردانم.

«وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ» و چون بارهاي خود را گشودند كالاهاي خود را كه براي مبادله و خريد آذوقه برده بودند مشاهده كردند كه (در بارها است و) بآنها بازگردانده اند.

«قالُوا يا أَبانا ما نَبْغِي» از اينرو گفتند: پدر جان ما ديگر چه ميخواهيم و چرا از بردن برادرمان بنزد او خودداري كنيم.- و اين معني روي آنست كه «ما» را استفهامية بگيريم- و برخي آن را «نافيه» گرفته اند و روي اين قول: يعني آنچه ما

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 256

از پادشاه مصر گفتيم نظر خلافگويي و

دروغ نداشتيم. و معناي ديگري كه قتاده گفته اين است كه ما از اين بهتر چه ميخواهيم كه پيمانه مان را كامل داد و كالاي ما و بهاي آن را نيز بما برگرداند. و منظورشان اين بود كه دل يعقوب را گرم كرده تا ابن يامين را بهمراه ايشان بفرستد.

«هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا» يعني با اينوضع ديگر موردي ندارد كه ما نسبت ببرادر خود از چنين پادشاه كريمي كه اينگونه بما احسان كرده ترس و واهمه داشته باشيم. و معناي ديگري كه بعضي گفته اند اين است كه: با اينوضع ما ديگر از تو پولي براي بازگشت بمصر نميخواهيم و همين كالا (و يا پولي) را كه داريم براي رفتن بمصر ما را كفايت ميكند، و پادشاه وقتي مشاهده كند كه ما دستور او را در مورد بردن برادرمان انجام داده ايم او نيز بوعده خود وفا ميكند و با اين ترتيب او را بهمراه ما بفرست.

«وَ نَمِيرُ أَهْلَنا» يعني خوراك و آذوقه براي خانواده خود تهيه ميكنيم.

«وَ نَحْفَظُ أَخانا» و در سفر برادرمان را نيز محافظت كرده تا بتو بازگردانيم.

«وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعِيرٍ» و يك بار شتر نيز بواسطه برادر خود بر بارهاي ديگرمان ميافزائيم، چون براي هر مردي يك بار شتر آذوقه ميدادند.

«ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ» زجاج گفته: يعني يك بار شتر براي پادشاه مصر چيزي نيست و دادن آن براي او آسان است و در ميان آن همه انبارها كه دارد نمودار نيست، و جبائي گفته: يعني آنچه را ما در اين سفر آورده ايم مقدار اندكي است كه كفايت ما را نمي كند و ما نيازمنديم تا بار ديگري نيز بعنوان برادرمان بر اين بارها بيفزائيم. و

حسن گفته:

پيمانه كردن و كشيدن يك بار شتر براي كسي كه آن را بار ميكند و ميكشد آسان است و مشقتي ندارد. و بهر صورت منظورشان از ذكر اين جمله آن بود كه منفعت رفتن اين يامين را بمصر گوشزد پدر سازند، و چون يعقوب متوجه شد كه پادشاه مصر كالاي آنها را بازگردانده و اكرام او را نسبت بفرزندان خود دانست و مصمم شد تا ابن يامين را همراه آنها بفرستد بدانها گفت …

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 257

«لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّي تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» او را با شما نمي فرستم تا وثيقه اي از طرف خدا مثل قسم و عهد براي من بياوريد و تعهدي بمن بدهيد.

«لَتَأْتُنَّنِي بِهِ» كه او را بنزد من بازگردانيد. ابن عباس گفته: يعني بحق محمد خاتم پيمبران و سيد رسولان- صلي اللَّه عليه و آله- سوگند ياد كنيد كه نسبت ببرادرتان نيرنگي نزنيد و او را بازگردانيد.

«إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ» مجاهد گفته: يعني مگر آنكه شما همگي هلاك شويد، و قتاده گفته: مگر آنكه نتوانيد. يعني مگر آنكه پيش آمدي بكند كه ديگر نتوانيد او را بياوريد.

«فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ» بگفته ابن عباس: چون تعهد خود را سپردند و بحق محمد- صلي اللَّه عليه و آله- و مقام و منزلت او در پيشگاه پروردگار متعال سوگند ياد كردند.

«قالَ اللَّهُ عَلي ما نَقُولُ وَكِيلٌ» يعقوب گفت: خدا بر آنچه مي گوييم وكيل است، يعني شاهد و نگهبان است كه اگر بر خلاف تعهد خود عمل كرديد داد مرا از شما مي ستاند. و اين آيه دليل است بر اينكه توكل بر خدا در همه مهمات واجب است، و

بايد كارها را بخدا واگذارد، و ديگر آنكه از اين آيه استفاده ميشود علت اينكه يعقوب ابن يامين را همراه آنها فرستاد آن بود كه ميدانست پسران وي پس از پيري از رفتاري كه نسبت بيوسف كرده بودند پشيمان و نادم هستند و ديگر چنين كاري نخواهند كرد، از اينرو برايشان اعتماد كرد، و اينكه داستان يوسف را به رخ آنها كشيد و ملامتشان كرد براي آن بود كه كوشش بيشتري در محافظت از ابن يامين بخرج دهند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 258

سوره يوسف (12): آيات 67 تا 68 … ص: 258

اشاره

وَ قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (67) وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ حاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (68)

ترجمه … ص: 258

يعقوب گفت: (اكنون كه ميخواهيد برويد) از يك در وارد (شهر مصر) نشويد و از درهاي مختلف وارد شويد و من نمي توانم در برابر خدا كاري براي شما انجام دهم كه فرمانروايي تنها براي خدا است بر او توكل كنم و همه توكل كنندگان بايد بر او توكل كنند (67) و چون بهمان طريقي كه پدر دستورشان داده بود وارد (مصر) شدند چنان نبود كه (اين دستور يعقوب) كاري در برابر خدا براي ايشان انجام دهد (و از خطر بي نيازشان كند) جز آنكه خواسته اي در دل يعقوب بود كه (بدينوسيله) خواسته اش را انجام داد، و براستي كه او داراي علمي بود كه ما بدو آموخته بوديم ولي بيشتر مردم نميدانند (68).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 259

لغت … ص: 259

غني: در لغت بمعناي كفايت و بس بودن در مال و ثروت است. و گاهي در ضرورت شعر- غناء- بمدّ آمده. و «غناء» بكسر غين: كشيدن صدا است. و بفتح و مدّ بمعناي كفايت است. و مشتقات ديگر آن نيز از همين معني است مانند «مغاني» بمعناي منزلها. زيرا بمعناي اكتفاء كردن بدانها است، و «غانية» نيز كه در مورد زن گويند بخاطر آن است كه بشوهر خود از ديگران اكتفاء ميكند، و يا بزيبايي خود از آرايش اكتفاء ميكند.

تفسير … ص: 259

«وَ قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا … » و چون آماده حركت بسوي مصر شدند يعقوب بدانها گفت: پسران من از يك در وارد مصر نشويد و از درهاي مختلف وارد شويد …

و بگفته ابن عباس و حسن و قتادة و ضحاك و سدي و ابو مسلم: اين دستور يعقوب براي آن بود كه چون همگي برادر يكديگر و اولاد يك پدر بودند و از نظر جمال و كمال و شكل و هيئت نيز ممتاز بودند ترسيد چشم بخورند، و مردم آنها را چشم بزنند، و جبائي گفته است: موضوع چشم زدن و چشم زخم دليلي ندارد و منكر آن شده و از اينرو گفته است: يعقوب ترسيد مردم بآنها حسد ببرند و چون نيرو و قدرت آنها گوشزد سلطان مصر گردد از آنها بيمناك شود و آنها را بزندان افكنده و يا بقتل برساند.

اما بسياري از اهل تحقيق موضوع چشم زخم را ثابت كرده و حديثي نيز از پيغمبر- صلي اللَّه عليه و آله- در اينباره روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود:

چشم حق است و اثر دارد و چشم قله هاي كوه را

فرود آورد. يعني قدرت و اثر چشم بحدي است كه ميتواند قله مرتفع كوه را بزير آورد.

و در حديث است كه آن حضرت براي حسن و حسين عليهما السلام دعاي چشم زخم ميخواند، و براي دفع آن اين جملات را ميگفت:

«اعيذ كما بكلمات اللَّه التامة من كل شيطان و هامة و من كل عين لامة»

- يعني شما را در پناه كلمات تامه خدا قرار ميدهم از شر هر ديو و هر جنبنده اي و از شر هر چشم زخمي- و در روايت است كه ابراهيم عليه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 260

السلام براي دفع چشم زخم و بلا از دو پسر خويش همين دعا را بر آنها ميخواند، چنانچه موسي عليه السلام نيز دو پسر هارون را با همين كلمات تعويذ ميكرد، و نيز روايت شده كه پسران جعفر بن ابي طالب سفيدرو بودند و اسماء بنت عميس به پيغمبر خدا عرض كرد: اي رسول خدا اينها چشم گير هستند و زود مورد اصابت چشم مردم قرار ميگيرند آيا وسيله اي براي دفع چشم زخم آنها تهيه كنم؟ فرمود: آري.

و در روايت ديگري است كه جبرئيل عليه السلام براي رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- دعاي چشم زخم خواند و آن را تعليم آن حضرت كرد و دعا اين است: «بسم اللَّه أرقيك من كل عين حاسد اللَّه يشفيك» - بنام خدا تو را پناه ميدهم از شر چشم هر حسودي خدا شفايت دهد.

و باز از رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- روايت شده كه فرمود: اگر چيزي باشد كه بر قضا و قدر پيشي و سبقت گيرد همان چشم است.

و

در اينكه چگونه انسان مورد اصابت چشم قرار گرفته و باصطلاح چشم ميخورد؟ از عمرو بن بحر جاحظ نقل كرده اند كه گفته است: اينمطلب قابل انكار نيست كه بعضي اجزاء غير مرئي و لطيف از چشمهاي بد (و باصطلاح چشمهاي شور) جدا ميشود و در طرف اثر ميكند، و اين خاصيتي است كه در بعضي از چشمها است مانند خاصيتهايي كه در چيزهاي ديگر وجود دارد، و باين حرف اشكال شده است كه اگر چنين بود چرا در همه چيز اثر نميكرد و تنها در بعضي از موارد اين اثر را دارد. و ديگر آنكه همه اجزاء اين جهان از جواهر است و جوهر در مثل خود يعني در جواهر ديگري اثر نميكنند. و ابو هاشم گفته: تأثير چشم كار خدا است كه روي برخي از مصالح آن را مؤثر قرار داده است. و قول قاضي نيز همين است. و سيد بزرگوار شريف رضي موسوي قدس اللَّه روحه در شرح اينمطلب كلامي دارد كه ذكر آن را مناسب ديدم، آن بزرگوار ميگويد:

خداي تعالي روي مصالحي كه خود ميداند نسبت به بندگانش رفتار ميكند، و روي اينمطلب هيچ محال نيست كه تغيير دادن نعمت زيد مثلا براي عمر و مصلحت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 261

داشته باشد و چون وضع حال عمرو را ميداند كه اگر نعمت زيد را از وي نگيرد رو بدنيا آورده و از آخرت دور گردد، و اگر آن را از زيد روي همان علتي كه ذكر كرديم بگيرد عوض آن را بدو ميدهد و دير يا زود جبران آن نعمت را ميكند. و بنا بر اين ممكن

است حديث «چشم حق است» بر همين وجه تأويل و تفسير گردد. گذشته از از اينكه از حديث ديگري كه از رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- روايت شده از كلام آن حضرت استفاده ميشود كه وقتي چيزي در نظر بندگان خدا بزرگ آمد خداوند از قدر و ارزش آن چيز ميكاهد و كوچكش ميسازد. و بنا بر اين هيچ بعيد نيست كه حال بعضي از چيزها در اثر نگاه مردمان تغيير كند و همان بزرگ آمدن آن چيز در چشم مردم و جلب نظر و توجهي كه ميكند سبب دگرگوني وضع آن چيز گردد، چنانچه در حديث است كه چون از شتر عضباء رسول خدا در مسابقه سبقت گرفتند- و تا بآنروز در هيچ مسابقه اي از آن شتر سبقت نگرفته بودند- حضرت فرمود: «بندگان خدا چيزي را بالا نبردند (و بمقام بلند نرساندند) جز آنكه خدا از مقام آن چيز كاست» و ممكن است اينكه دستور داده اند وقتي چيزي بچشم انسان خوش آمد و چشمگير شد آن چيز را در پناه خدا قرار داده و برسولخدا- صلي اللَّه عليه و آله- درود فرستند مصلحتي در اينكار باشد كه جلوي تغيير حالت آن چيز را بگيرد زيرا بيننده با اين عمل بخدا توجه كرده و بدو پناهنده ميشود و همين عمل حكايت از اين ميكند كه بدنيا توجه نداشته و بدان مغرور نشده است. پايان كلام شريف رضي قدس سره- «وَ ما أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ» و من نمي توانم جلوي قضا و قدر خدا را بگيرم اگر مقدر شده باشد كه شما چشم بخوريد و يا ساير مقدرات.

«إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ

تَوَكَّلْتُ» كه حكم فقط مخصوص خدا است و بر او توكل كنم كه او قادر است شما را از چشم زخم يا حسد مردمان حفظ كند و سالم بمن برگرداند «وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ» و توكل كنندگان بايد بر او توكل كنند و كارهاي خود را بدو واگذارند و بدو اعتماد كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 262

«وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ» و چون مطابق دستور پدر از درهاي پراكنده و مختلف وارد شهر مصر گرديدند و گفته اند: مصر در آن روز چهار در داشت و اينها متفرق شده و هر دسته از يكي از آن چهار در وارد شدند.

«ما كانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا حاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها» و ورود آنها بمصر باين ترتيب چنان نبود كه بتواند جلوي اراده خدا را نسبت بدانها بگيرد كه اگر فرضاً خدا مقدر كرده بود آنها مورد حسد و يا چشم زخم قرار گيرند اين عمل آنها از تقدير خدا جلوگيري كند، و خود يعقوب عليه السلام نيز باين حقيقت آگاه بود، جز اينكه دستوري كه يعقوب بآنها داد خواسته قلبي او بود كه بدينوسيله خواسته دل را انجام داد. و تشويش خاطر خود را از ناحيه چشم خوردن فرزندان بدينوسيله- بر طرف كرد. و زجاج گفته است: معناي آيه اين است كه اگر مقدر شده بود آنها چشم بخورند در همان حال نيز كه بصورت پراكنده وارد مصر شدند چشم ميخوردند و ورود بحال پراكندگي يا بحال اجتماع در اين جريان تأثيري نداشت.

«وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ» و براستي كه يعقوب داراي يقين و معرفت بخدا

بود بخاطر آنكه ما او را تعليم كرده بوديم و اين معنايي است كه مجاهد كرده و گفته است خداوند يعقوب را بعلم و دانش مدح و ستايش كرده و معناي آيه اين است كه با تعليم ما او داراي علم و دانش گرديد. و معناي ديگري كه براي آيه گفته اند اين است كه هر چه را ما بدو ياد داده بوديم ميدانست و بدان عمل ميكرد، زيرا اگر كسي چيزي را بداند ولي بدان عمل نكند همانند كسي است كه اصلا نميداند.

«وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» جبائي گفته: يعني بيشتر مردم مرتبه يعقوب را در علم و دانش نميدانند، و ابن عباس گفته: يعني مردمان مشرك آنچه را خداوند به اولياء خود الهام ميكند نميدانند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 263

سوره يوسف (12): آيات 69 تا 76 … ص: 263

اشاره

وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلي يُوسُفَ آوي إِلَيْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (69) فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ (70) قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ (71) قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ (72) قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقِينَ (73)

قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كاذِبِينَ (74) قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (75) فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِيهِ كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ (76)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12،

ص: 264

ترجمه … ص: 264

و چون بر يوسف در آمدند برادر خود (ابن يامين) را پيش خود جاي داد و بدو گفت: من برادر توأم و از آنچه برادران ميكردند غمگين مباش (69) و چون بارشان را بست جام پيمانه را در ميان بار برادرش (ابن يامين) گذارد سپس جارچي (يوسف) جار زد كه اي كاروانيان شما دزد هستيد (70) پسران يعقوب رو بدانها كرده گفتند: چه گم كرده ايد (71) گفتند: جام شاه را گم كرده ايم و هر كه آن را بياورد بار يك شتر (مژدگاني) دارد و من ضمانت (پرداخت) آن را ميكنم (72) گفتند: بخدا سوگند شما ميدانيد كه ما نيامده تا در اين سرزمين فساد كنيم و ما دزد نبوده ايم (73) پرسيدند: كيفرش چيست اگر دروغ بگوئيد؟ (74) گفتند: كيفرش خود آن كسي است كه آن را در بار او پيدا كنيد كه خود او را (بسزاي اينكار) نگهداريد و ما ستمكاران را اينگونه كيفر دهيم (75) پس شروع كرد بجستجو از بارهاي آنها پيش از بار برادرش (ابن يامين) و سپس جام را از ميان بار برادرش بيرون آورد اين چنين براي يوسف تدبير كرديم كه حق نداشت در آئين شاه برادر خود را (بدينگونه) بگيرد مگر آنكه خدا بخواهد كه ما هر كه را بخواهيم بمرتبه هايي بالا بريم و بالاتر از هر دانشمندي دانشمندتري است (76)

شرح لغات … ص: 264

آوي الي منزله: يعني در منزل خود جاي كرد.

ابتئاس: اندوه بخود راه دادن.

سقاية: ظرف و جامي كه از آن بنوشند.

عير: در اصل بمعناي كاروان شتر يا الاغ بوده و تدريجاً بهر كارواني «عير» گفته اند.

زعيم: بمعناي كفيل و ضامن است، و رئيس هر قوم را نيز زعيم گويند.

تفسير … ص: 264

خداي سبحان در اين آيات جريان ورود آنها را بر يوسف خبر داده است:

«وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلي يُوسُفَ آوي إِلَيْهِ أَخاهُ» و چون برادران يوسف بر وي وارد شدند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 265

برادر پدر و مادري خود (ابن يامين) را پيش خود برد و در منزل خود جايش داد، و از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرموده: چون برادران بنزد يوسف رفتند- گفتند: اين است كه آن برادري كه دستور دادي او را همراه خود بياوريم، يوسف آنها را در اينكار تحسين كرد و سپس مجلس ضيافتي براي آنها ترتيب داد و گفت: هر يك از شما با برادر مادري خود بر سر يك خوان طعام بنشينيد، آنها بترتيب هر دو نفر بر سر يك خوان نشستند، فقط ابن يامين بود كه تنها ماند، يوسف پرسيد: تو چرا نمي نشيني ابن يامين گفت: تو فرمودي: هر يك با برادر مادريش سر يك خوان بنشينند و من در ميان اينها برادر مادري ندارم، يوسف پرسيد: مگر تو برادر مادري نداشتي؟ گفت:

چرا. يوسف پرسيد: پس چه شد؟ گفت: اينان ميگويند: گرگ او را دريده؟ يوسف پرسيد: تو در فراق او چه اندازه اندوهناك هستي؟ گفت: به اين اندازه كه خدا يازده پسر بمن داد و نام هر يك را از نام آن

برادر مشتق ساخته و نام او گذاردم، يوسف گفت:

با اينوصف اساساً تو چگونه پيش زنان رفتي و لذت فرزند بردي؟ ابن يامين گفت:

من پدر صالحي دارم كه او بمن گفت: ازدواج كن شايد خداوند بتو فرزندي بدهد و زمين بتسبيح او سنگين گردد، يوسف گفت: اكنون بيا و در كنار من بر خوان غذا جلوس كن، برادران كه اين جريان را مشاهده كردند گفتند: براستي كه خداوند يوسف و برادرش را بر ما برتري داده تا جايي كه پادشاه او را بر خوان خود مي نشاند.

«قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ» يوسف خود را بدو معرفي كرد، و بعضي گفته اند: يعني يوسف بدو گفت: من بجاي آن برادرت كه هلاك شده هستم، و به اين ترتيب او را دلداري داد ولي خود را معرفي نكرد.

«فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» وهب و شعبي گفته اند: يعني از آنچه در گذشته برادران با تو كرده اند محزون و غمگين مباش.

«فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ» و چون آذوقه آنها را داد و براي هر كدام بار شتري مقرر داشت.

«جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ» دستور داد تا پيمانه را در بار برادرش بگذارند،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 266

و اينكه خدا اينكار را بخود يوسف نسبت داد با اينكه غلامان اينكار را كردند بدان جهت است كه بدستور او انجام شده بود، و برخي گفته اند: «سقاية» نام مشربه اي بود كه پادشاه در آن آشاميدني مي نوشيد و در سالهاي قحطي بجاي پيمانه آذوقه از آن استفاده ميكردند و بقول ابن زيد: از طلا بوده، چنانچه از امام صادق عليه السلام نيز همين قول روايت شده. و ابن عباس و حسن گفته اند: از

طلا و نقره مخلوط بود، و عكرمة گفته: از نقره بوده ولي مرصّع بجواهرات بود.

«ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ» و بدينترتيب فرزندان يعقوب از مصر بيرون آمدند، در اينوقت منادي ندا داد اي كاروانيان شما دزدانيد، جبائي گفته: يكي از مأموران يوسف كه متوجه شد پيمانه گم شده و از جريان مطلع نبود اين ندا را كرد، و اطلاع نداشت كه بدستور خود يوسف آن را در بار آن كاروان گذارده اند. و ابو مسلم گفته: خود يوسف دستور داد اين ندا را بكنند و منظورش از اينكه گفت: شما دزد هستيد اين نبود كه پيمانه را دزديده ايد، بلكه منظورش اين بود كه شما بوديد كه يوسف را از پدرش دزديديد و در چاه انداختيد.

و قول ديگر آنست كه اينجمله بصورت استفهام و پرسش صادر شده و همزه استفهام از اول جمله ساقط شده، يعني آيا شما دزد هستيد؟ مانند اينكه شاعر گفته:

كذبتك عينك ام رأيت بواسط غلس الظلام من الرباب خيالا «1»

و مؤيد اين قول است روايتي كه هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: نه آنها دزدي كرده بودند و نه يوسف دروغ گفت.

و اگر كسي بپرسد: چگونه براي يوسف جايز بود پدر و برادران خود را با اينعمل غمناك گرداند و آنها را بسرقت متهم سازد؟ پاسخ آنست كه اينكار را كرد تا وسيله اي باشد براي نگهداري برادرش و ممكن است اساساً اينكار را بدستور خداي تعالي انجام داده باشد. و در حديث است كه پيش از انجام اينعمل جريان را ببرادرش

__________________________________________________

(1)- آيا ديده ات بتو دروغ گفته يا در تاريكي آخر شب

در شهر واسط خيالي از رباب بچشمت آمده؟ شاهد در جمله «كذبتك عينك» است كه در اصل «أكذبتك عينك» بوده.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 267

گفت تا آن را وسيله اي براي عملي كردن منظور خود سازد، و در جايي كه اين مقدار غم و اندوه پدر و برادرانش موجب بر طرف ساختن اندوههاي بسياري از همگان گردد بدون شك مورد تعلق مصلحت واقع شده و جايز خواهد بود. و اما مسئله اتهام بسرقت نيز درست نيست زيرا سبب پيدا شدن پيمانه در بار ابن يامين تنها سرقت نبود تا بگوئيم: چون پيمانه در بار او بود موجب اتهام او بسرقت ميشد بلكه چيزهاي ديگري نيز غير از سرقت ممكنست سبب اينكار شده باشد (مثل اينكه مأموران اشتباهاً و يا از روي فراموشي جام را در بار او نهاده باشند و يا احتمالات ديگر). بلي اين اشكال بر آن كسي كه اينكار را حمل بر سرقت او كرده با علم به اينكه آنان فرزندان پيمبران الهي بوده اند وارد ميشود.

«قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ» كاروانيان رو به نزديكان يوسف كرده گفتند: چه گم كرده ايد؟

«قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ … » گفتند: پيمانه و مشربه شاه را گم كرده ايم و منادي شاه گفت: هر كس آن را بياورد يك بار شتر آذوقه نزد ما دارد و من ضامن آن هستم و كفالت آن را ميكنم.

«قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقِينَ» برادران يوسف گفتند: اي مردم بخدا سوگند بخوبي دانسته ايد كه ما براي افساد در اين سرزمين نيامده ايم و هيچگاه دزد نبوده ايم، و

اينكه گفتند: شما دانسته ايد … با اينكه مردم مصر چنين علمي نداشتند، معناي آن اينست كه از رفتار ما و داد و ستدي كه در اين چند بار با شما انجام داده ايم براي شما معلوم و آشكار شده كه ما اهل سرقت و دزدي نيستيم، و برخي چون كلبي گفته اند: اشاره بكاري است كه قبل اين انجام داده بودند، زيرا در سفر دومي كه آمدند كالايي را كه در بارهاي خود پيدا كردند، و يوسف در بار- هاشان گذارده بود از ترس آنكه مبادا بدون اذن و اطلاع يوسف انجام شده باشد همه را بمصر برگرداندند، و در اينوقت منظورشان از اين سخن آن بود كه در صورتي كه ما از آن كالاها اجتناب كرديم و آنها را بشما باز گردانديم شما بخوبي دانسته كه ما

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 268

اهل سرقت و دزدي نيستيم زيرا كسي كه چيزي را بيابد و آن را بصاحبش بازگرداند سارق نيست. و قول ديگر آنست كه برادران يوسف وقتي وارد مصر شدند هر كدام دهان مركب و چهارپايي را كه همراه خود داشت بسته بود كه از زراعت مردم نخورند، و اين گفتارشان اشاره به آن كار است.

و از اين گفتار برادران معلوم ميشود كه رفتاري كه قبلا با يوسف كرده بودند در حال كودكي و كامل نبودن عقل از آنها سر زده بود زيرا با اين جمله كه گفتند:

«ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ» افساد در زمين را از خود نفي كرده و خود را افراد مصلح و صالحي ميدانستند.

«قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كاذِبِينَ» منادي يوسف گفت: سزاي دزدي چيست اگر شما

در اين گفتارتان دروغگو باشيد؟ و يا معناي جمله اين است كه سزاي آن كسي كه دزدي كرده چيست؟

«قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ» برادران گفتند: سزاي سرقت همان سارق است. يعني همان كسي كه مال سرقت شده در بارش پيدا شود، يعني قانون در ميان بني اسرائيل و پادشاه اين است كه سارق را مدت يك سال ببردگي برگيرند و نگهدارند- و اين معنايي است كه حسن و سدي و ابن اسحاق و جبائي گفته اند- و ضحاك گفته: كيفر دزد در قانون فرزندان يعقوب آن بود كه او را به خدمتكاري خود برگيرند و باندازه سرقتي كه كرده بود بصورت بردگي پيش خود نگاه دارند، و در قانون پادشاه مصر حكم وي آن بود كه او را زده و بضمانت او حكم كنند، و قول ديگر آنست كه يوسف از آنها پرسيد: كيفر سارق در نزد شما چگونه است؟ گفتند: كيفرش آنست كه خود او را بسزاي اينكار مأخوذ دارند.

«كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ» و ما دزدان را اينگونه كيفر ميكنيم يعني وقتي دزدي كرد بصورت بردگي در ميآيد، و برخي گفته اند: اين جمله پاسخي است كه يوسف به برادران داد.

«فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِيهِ» يوسف براي رفع تهمت قبل از بازرسي بار ابن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 269

يامين بارهاي برادران را بازرسي كرد.

«ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِيهِ» و سپس پيمانه را از بار برادرش بيرون آورد. و اينكه ابتداء بار آنها را بازرسي كرد براي اين بود كه اگر از اول بسراغ بار برادرش ابن يامين ميرفت آنان مي فهميدند كه خود او اينكار را كرده و پيمانه را در

بار او نهاده است …

در اينوقت فرزندان يعقوب بسوي ابن يامين هجوم برده و گفتند: ما را رسوا و رو سياه كردي؟ چه وقت اين پيمانه را برداشتي؟ ابن يامين گفت: همان كسي كه پولها را در بار شما گذارد همان نيز اين پيمانه را در بار من گذارد.

«كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ» يعني ما اين راه را بيوسف الهام كرديم كه براي نگاه داشتن برادر پيش خود از اين راه استفاده كند، و چنانچه فرزندان يعقوب در ابتداء با يوسف آن گونه رفتار كردند و آن نقشه را درباره اش كشيدند ما نيز سزاي آنها را اينگونه داديم، و ربيع گفته: يعني بيوسف الهام كرديم، و ديگري گفته: يعني براي او تدبير كرديم.

«ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ» قتادة گفته: يعني در قانون پادشاه مصر اين حكم نبود كه سارق را نزد خود نگهدارند و از اينرو يوسف نمي توانست از روي قانون شاه مصر اينكار را بكند كه برادر خود را با اين تدبير نزد خود نگاه دارد. و ابن عباس گفته معناي «فِي دِينِ الْمَلِكِ» يعني در سلطنت و قدرت شاه … و ديگري گفته: يعني در عادت و معمول او. و قول ديگر آنست كه گفته اند: چون يوسف از روي عدالت حكم ميكرد بدون اين حيله نمي توانست در مورد سارق چنين فرماني بدهد.

«إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ» يعني مگر آنكه خدا بخواهد براي اين عمل يوسف عذري قرار دهد. و برخي گفته اند: يعني مگر آنكه خدا بخواهد يوسف را به اينكار مأمور سازد، زيرا يوسف نمي توانست بگويد: او برادر من است و بدون اين راه هم نمي توانست او را نزد خود نگاه دارد چون

عمل او ظلم محسوب ميشد، و قانون خاندان يوسف آن بود كه دزد را بصورت بردگي نگاه دارند، و قانون شاه و مصريان آن بود كه او را بزنند و غرامت مال را از وي بگيرند، و يوسف عليه السلام روي گفته خودشان ابن يامين را نگاهداشت، و مطابق همان گفته خودشان كه ميخواستند تا بدينوسيله سرقت را از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 270

خود نفي كنند رفتار كرد، و منظور يوسف نيز همين بود و اين چيزي بود كه مورد مشيت خدا بود چون به أمر وي بود- و اين معنايي است كه حسن گفته-.

«نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» و ما مقام هر كس را بخواهيم بوسيله مقام علم و نبوت بالا بريم چنانچه مقام يوسف را نسبت به برادران بالا برديم. و برخي گفته اند: يعني بوسيله تقوي و توفيق و عصمت و الطاف جميل ديگر.

«وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ» و برتر از هر دانشمندي دانشمند ديگري است كه از وي دانشمندتر و عالم تر است تا برسد بخداي تعالي كه علم او نسبت بهمه معلومات ذاتي است و چيزي از تحت علم او خارج نيست، و ديگر بالاتر از وي دانشمند و عالمي نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 271

سوره يوسف (12): آيات 77 تا 80 … ص: 271

اشاره

قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (77) قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (78) قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ (79) فَلَمَّا

اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (80)

ترجمه … ص: 271

برادران گفتند اگر او دزدي كرده (تعجبي نيست كه) برادرش نيز پيش از اين دزدي كرده بود، يوسف اين حرف را در دل پنهان كرد و بايشان اظهار ننموده گفت: كار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 272

شما بدتر است و خدا داناتر است بدانچه شرح ميدهيد (77) گفتند: اي عزيز (مصر) همانا او پدري دارد پير و سالخورده پس يكي از ماها را بجاي او نگاه دار كه ما تو را از نيكو كاران مي بينيم (78) يوسف گفت: پناه بخدا كه ما نگاه داريم جز آن كس كه متاع خود را نزد او يافته ايم و گرنه ستمگر خواهيم بود (79) و همين كه مأيوس شدند در خلوت ميان خود مشورت كردند بزرگشان گفت: مگر نميدانيد كه پدرتان از شما تعهدي خدايي گرفته (كه او را همراه خود ببريد) و پيش از اين نيز درباره يوسف كوتاهي كرديد من از اين سرزمين جدا نمي شوم تا پدرم بمن اجازه دهد يا خدا در باره من حكم كند و او بهترين حاكمان است (80)

شرح لغات … ص: 272

يأس: قطع اميد از چيزي. و استيئاس نيز بهمين معني است.

نجيّ: نجوي كردن و راز گفتن جمعي با هم.

برح الرجل: يعني از جاي خود دور شد. (و لن ابرح يعني از اينجا دور نشوم)

تفسير … ص: 272

«قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ» برادران يوسف گفتند: اگر ابن يامين دزدي كرده برادر مادري او نيز پيش از اين سرقت كرده بود و بنا بر اين دزدي كردن او چيز تازه اي نيست و در اينكار اقتداء ببرادرش كرده است و اختلاف است كه منظورشان از اين نسبتي كه بيوسف دادند چه بوده است؟

از ابن عباس و ضحاك و جبائي نقل شده كه گفته اند: يوسف در كودكي پيش از آنكه مادرش از دنيا برود در تحت كفالت و سرپرستي عمه اش بسر مي برد، و او يوسف را بسيار دوست ميداشت، و همين كه بزرگ شد يعقوب خواست تا يوسف را از عمه اش باز گيرد و بنزد خود ببرد، و آن زن بزرگترين فرزند اسحاق بود و كمر بند اسحاق كه ببزرگترين فرزندان او ميرسيد نزد آن زن بود، و بالآخره براي نگاهداري يوسف فكري بخاطرش رسيد و كمر بند مزبور را آورده بكمر يوسف بست و مدعي شد كه يوسف كمر بند مزبور را دزديده است، و چون قانون آنها اين بود كه شخص دزد را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 273

بجاي مال سرقت شده ببردگي مي گرفتند بدين ترتيب يوسف را نزد خود نگاه داشت و همين معني از ائمه بزرگوار ما عليهم السلام نيز روايت شده است.

سعيد بن جبير و قتاده و ابن زيد گفته اند: يوسف بتي را از پدر مادري خود دزديد و

آن را شكسته در كوچه انداخت.

سفيان بن عيينة و مجاهد گفته اند: مرغي را كه در خانه يعقوب بود و يا تخم آن مرغ را در پنهاني برداشت و بسائل داد.

«فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ» يوسف اين حرف را در دل خود پنهان كرد، و به آنها اظهار نكرد و برويشان نياورد.

«قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً» در دل گفت: شما در دزدي بدتريد كه برادرتان را از پدر دزديديد.

«وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ» و خدا بدانچه حكايت ميكنيد داناتر است كه آيا براستي برادر او دزدي كرده يا نه! يعني شما از يوسف بدتريد زيرا او در داستان كمر بند تقصيري نداشت و در موضوع صدقه دادن، بدون اذن پدر صدقه نميداد و مقصر نبود، اما شما هيچگونه عذري در رفتاري كه با يوسف كرديد نداريد. و اين معنايي است كه زجاج براي اين جمله ذكر كرده است. و معناي ديگر آنست كه گفت كار شما بدتر است كه اقدام بظلم برادر و نافرماني پدر كرديد و وضع شما پيش خدا بدتر از او است. يعني اينمطلب را در دل گفت و سپس جمله «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ» را بر زبان راند.

و حسن گفته است: آنها در اينموقع پيغمبر نبودند و پس از آن بنبوت رسيدند، ولي صحيح در نزد ما آن است كه آنها هيچ زمان پيغمبر نبودند نه قبل از اين جريان و نه بعد از آن زيرا بعقيده ما پيغمبر آن كسي است كه هيچگاه عمل قبيحي از او سر نزند و بلخي گفته: آنها در اين حرفي كه زدند دروغ گفتند و روي اينجهت نمي شود گفت كه آنها پيغمبر

بودند و ممكن است اسباط (كه پيغمبر شدند) غير از آنها بوده اند يا از فرزندان ايشان بوده اند.

«قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ» گفتند اي عزيز او را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 274

پدري پير و سالخورده است پس يكي از ماها را بجاي او برگير، و اين حرف را بصورت خواهش و استدعا گفتند چون ميدانستند او مستحق بازداشت است از اينرو خواهش كردند تا از روي شفقت نسبت بپدر پير و سالخورده اش ديگري را بجاي او بازداشت كند، و با اين لحن گفتند تا بلكه حسّ ترحم او را تحريك كرده و از اين راه استفاده كنند.

و «كبيراً» بمعناي بزرگي در سن است، و بعضي گفته اند: يعني در قدر و مقام بزرگ است و فرزند چنين شخص بزرگي را نبايد بازداشت كرد.

«إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» و ما تو را از كساني مي بينيم كه بمردم نيكي مي كني، و يا نسبت بما در پيمانه و كشيدن آذوقه احسان كردي و كالاي ما را بازگرداندي و از ما ميهماني كردي و اكنون نيز اين انتظار را داريم كه مانند گذشته بما احسان كني.

و معناي سوم آنست كه اگر اين خواهش ما را بپذيري بما نيكي كرده اي! يوسف نيز در جواب آنها گفت:

«مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ» يعني پناه بخدا مي برم كه بي گناه را بجرم گناهكاري بازداشت كنم، و اينكه فرمود: «مگر آن كس كه متاع خود را نزد او يافته ايم … » و نه فرمود «مگر آن كس را كه دزدي كرده» جهتش آن بود كه خواست سخن خلافي نگفته باشد و از

دروغ احتراز كند.

«إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ» يعني اگر اينكار را بكنيم ستمكار خواهيم بود، و اين جمله دليل است بر اينكه مؤاخذه بي گناه بجرم گناهكار ظلم و ستم است و هر كس اينكار را بكند ستمكار و ظالم است، و خداي تعالي نيز هرگز چنين نخواهد كرد و از ظلم و ستم منزه و مبرا است.

«فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ» و چون برادران از يوسف مأيوس گشتند كه درخواستشان را در مورد آزاد كردن ابن يامين بپذيرد.

«خَلَصُوا نَجِيًّا» با يكديگر خلوت كردند و بشور پرداختند كه با اين ترتيب آيا بدون ابن يامين بنزد پدر بازگردند يا همگي در مصر بمانند. و اين تعبير از الفاظي است كه در قرآن بكار رفته و گذشته از اينكه در حدّ اعلاي فصاحت است با كوتاهترين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 275

لفظ مطلب زيادي را فهمانده و شامل معناي بسياري است.

«قالَ كَبِيرُهُمْ» بزرگشان از نظر سنّ «روبين» كه در ضمن خاله زاده يوسف هم بود گفت … و او همان كسي است كه جلوي برادران را از قتل يوسف گرفت و اين قول قتادة و سدي و ضحاك و كعب است، و مجاهد گفته: بزرگشان شمعون بود كه از نظر عقل و علم از آنها بزرگتر بود نه از نظر سن، ولي بخاطر همان علم و عقل رئيس آنان محسوب ميشد، و وهب و كلبي گفته اند: بزرگشان يهوذا بود كه عاقلترين آنها بود.

و محمد بن اسحاق و همچنين علي بن ابراهيم بن هاشم در تفسير خود: لاوي را بزرگشان دانسته اند، و بهر صورت او گفت:

«أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» آيا نميدانيد

كه پدرتان از شما وثيقه اي از جانب خدا گرفته است، و منظورش همان وثيقه اي است كه يعقوب در وقت فرستادن ابن يامين از آنها گرفت و در آن وقت متذكرشان كرد.

«وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ» و پيش از اين نيز درباره يوسف كوتاهي و تقصير كرديد و با پدرتان عهد كرديد كه او را سالم بنزد وي بازگردانيد ولي پيمان شكني كرديد.

«فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ» من از اين سرزمين يعني سر زمين مصر جدا نمي شوم و بيرون نميآيم.

«حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي» تا پدرم بمن اجازه دهد كه بمانم يا باز گردم.

«أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي» يا خدا درباره من حكم كند كه برادرم را در اينجا بگذارم و بيايم. و بعضي گفته اند: يعني مرگم فرا رسد، و ابو مسلم گفته: يعني عذري براي من فراهم سازد كه بتوانم آن عذر را نزد پدر آورم.

و جبائي گفته: يعني خدا وسيله اي سازد كه بتوانم بوسيله شمشير و جنگ از بازداشت برادرم جلوگيري كنم.

«وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ» و او بهترين حاكمان است كه جز بحق حكم نكند. و گويند: وي بدانها گفت: من اينجا ميمانم و شما اين آذوقه را بار كنيد و ببريد و جريان را بدانها گزارش دهيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 276

سوره يوسف (12): آيات 81 تا 87 … ص: 276

اشاره

ارْجِعُوا إِلي أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ (81) وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (82) قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَي اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (83) وَ تَوَلَّي عَنْهُمْ وَ قالَ

يا أَسَفي عَلي يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (84) قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّي تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ (85)

قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَي اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (86) يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ (87)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 277

ترجمه … ص: 277

بنزد پدرتان بازگرديد و بگوئيد: پدر جان! پسرت دزدي كرد و ما جز بر آنچه دانستيم گواهي نداديم و ما با خبر از غيب نبوديم (81) و از مردم شهري كه ما در آن بوديم و از كارواني كه همراهشان آمديم بپرس كه ما راست مي گوييم (82) يعقوب گفت: بلكه نفسهاي شما چيزي را براي شما آراست پس صبري نيكو بايد، اميد است خدا همه شان را بمن بازگرداند كه او دانا و فرزانه است (83) و روي از آنها بگردانيد و گفت: اي دريغا از يوسف، و ديدگانش از غم و اندوه سفيد شد و آكنده از غم بود (84) (پسران) گفتند: بخدا آن قدر ياد يوسف ميكني تا بحال مرگ بيفتي يا بهلاكت رسي (85) يعقوب گفت: شكايت درد دل و غم خود را فقط بخدا ميبرم و از خدا چيزها ميدانم كه شما نميدانيد (86) اي پسران من برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا مأيوس نباشيد كه جز مردمان كافر كسي از رحمت خدا مأيوس نگردد (87)

قرائت … ص: 277

از ابن عباس قرائتي نقل شده كه «سرّق» - بضم سين و تشديد راء- قرائت كرده و از حسن و قتادة و عمر بن عبد العزيز نيز قرائت «روح اللَّه» بضم راء نقل شده است.

و معناي قرائت «سرق» - بضم سين و تشديد راء- آن است كه نسبت دزدي باو داده شده است. و «روح اللَّه» بضم راء نيز ممكن است بمعناي اين باشد كه از روحي كه از طرف خدا و لطف و هدايت و نعمت او است مأيوس نشويد.

شرح لغات … ص: 277

قرية: زميني است كه مسكنهاي زيادي را شامل شده باشد و اصل آن از قري بمعناي جمع است.

كظم: تحمل اندوه و فرو بردن آن بدينگونه كه آن را در دل نگاه دارد و بكسي اظهار نكند.

«تفتؤ» از- فتأ كذا- يعني پيوسته فلان كار را انجام ميداد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 278

حرض: مشرف بر هلاكت. و گفته ميشود «رجل حرض و حارض» يعني فاسد الجسم و العقل و «أحرضه» يعني او را فاسد كرد.

بثّ: اندوهي است كه دارنده آن قادر بر كتمان آن نيست.

تحسس: بمعناي تجسس است و در لفظ و معني همانند آن است. و برخي ميان آن دو فرق گذارده و گفته اند: تجسس- با جيم- تفحص از امور پنهاني مردم است. و تحسس- به حاء- استماع خبر از احوال و اوضاع مردم است. و ابن عباس گفته: تحسس در خير استعمال شود و تجسس در شرّ.

روح بمعناي راحت و بمعناي رحمت آمده است.

تفسير … ص: 278

در اين آيات خداي سبحان خبر ميدهد كه بزرگشان از نظر سن يا از نظر علم و دانش بديگران گفت:

«ارْجِعُوا إِلي أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا» بنزد پدرتان بازگرديد و بوي بگوئيد پسرت بحسب ظاهر دزدي كرده و ما در نزد تو گواهي نميدهيم جز آنچه را ميدانيم كه پيمانه شاه از ميان بار او در آمد … و از اين بيان معلوم ميشود كه آنها قطع نداشتند كه ابن يامين دزدي كرده، و برخي گفته اند: يعني ما در نزد پادشاه مصر به اينمطلب كه خود شخص دزد را بايد بجرم عملش بازداشت كرد گواهي نداديم جز بر

طبق حكم و قانوني كه در اينباره اطلاع داشتيم و ميدانستيم كه حكمش همين است، و از اينكه پسر تو دزدي كرده يا نه اطلاعي نداريم و همين قدر ميدانيم كه پيمانه در نزد او پيدا شد و در ظاهر حكم كردند كه وي دزد است …

و اين سخن را در وقتي گفتند كه يعقوب بدانها گفت: پادشاه مصر نميدانسته است كه بايد خود شخص سارق را بسزاي سرقت بازداشت كند و اين قانون را از زبان شما شنيده است.

«وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ» حسن و قتاده و مجاهد گفته اند: يعني و ما در وقتي كه از تو خواستيم تا ابن يامين را بهمراه ما بفرستي خبر از آينده و غيب نداشتيم و نميدانستيم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 279

بچنين سرنوشتي دچار ميشود، و ما منظوري جز خير و خوبي نداشتيم و اگر چنين چيزي ميدانستيم او را با خود بمصر نمي برديم.

و عكرمة گفته: يعني ما از زير پرده و درون قضيه آگاه نيستيم و نميدانيم كه آيا حقيقتاً پسرت دزدي كرده يا بدروغ چنين نسبتي باو داده اند و ما همان مشاهدات خود را كه در ظاهر ديده ايم بتو گزارش ميدهيم. و ابن عباس گفته: يعني ما از كارهاي پنهاني پسرت اطلاع نداشتيم، فقط تا وقتي كه در حضور ما بود ما از وي محافظت ميكرديم (كه دزدي نكند) اما وقتي از نزد ما بخلوت ميرفت ما ديگر از وي اطلاعي نداشتيم كه چه ميكند، و منظورشان اين بود كه او شبانه در وقتي كه ما خواب بوده ايم دزدي كرده كه ما نفهميده ايم … و در لغت «حمير» غيب بمعناي شب

است. و خلاصه معنا اين است كه گفتند: ما نميدانيم او در شب و روز و رفت و آمدش چه ميكرد.

«وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها» يعني و از اهل آن دهكده اي كه ما در آن بوديم بپرس. و چنانچه ابن عباس و ديگران گفته اند: منظور از قرية همان مصر است و عرب شهرها را نيز بنام قريه ميخوانند يعني از هر يك از اهل مصر ميخواهي اين جريان را سؤال كن چون اينمطلب ميان آنها شيوع دارد و از هر كس بپرسي داستان را برايت نقل ميكند، و سبب اينكه اين حرف را زدند براي آن بود كه بعضي از مردم مصر بهمان نواحي كنعان آمده بودند.

«وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها» و از اهل همين كارواني هم كه ما همراه آنان بوديم يعني از همين مردم كنعان كه همسايگان تو هستند بپرس، و اينمطلب را براي آن گفتند كه نزد يعقوب عليه السلام متهم بودند. و روي اين معنا كه گفتيم بايد در هر دو جا يعني در «وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ» و در «العير» لفظ «اهل» را كه از نظر ادبي «مضاف» ميشود در تقدير گرفته و بگوئيم بخاطر ايجاز و معلوم بودن معني حذف شده، و معناي آيه چنانچه گفتيم اين است كه از اهل قريه و از اهل كاروان بپرس … و برخي گفته اند: احتياج به اين حذف و تقدير نيست بلكه يعقوب پيغمبر و داراي معجزه بود و مي توانست بدون- واسطه بصورت خرق عادت و اعجاز از خود آن قريه و خود شتران سؤال كند و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 280

جواب بشنود.

«وَ إِنَّا لَصادِقُونَ» و ما در

آنچه بتو مي گوييم راستگو هستيم. اينجا سخن برادر بزرگ و سفارشش ببرادران پايان مييابد. و پسران يعقوب بسوي كنعان حركت ميكنند.

«قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً» يعني برادران پس از اين گفتگو بكنعان آمدند و جريان را بتفصيل براي پدر نقل كردند، يعقوب هم گوش داد تا سخنان آنها كه تمام شد گفت: گمان نميكنم جريان اينطوري باشد كه شما مي گوييد بلكه نفسهاي شما كاري را برايتان جلوه داده و آراسته است …

«فَصَبْرٌ جَمِيلٌ» كار من اين است كه صبري جميل پيشه سازم صبري كه بي تابي در آن نباشد.

«عَسَي اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً» اميد است خدا همه را يعني يوسف و ابن يامين و روبيل را- يا شمعون يا لاوي يا يهوذا را طبق اختلافي كه بود- بنزد من بازگرداند.

«إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ» كه براستي او نسبت به بندگانش دانا و در تدبير كار خلق فرزانه و حكيم است.

«وَ تَوَلَّي عَنْهُمْ» يعني چون خبر بازداشت ابن يامين را شنيد از شدّت اندوهي كه باو دست داد از فرزندان رو بگردانيد، و خاطره يوسف در دل او تجديد شد زيرا بوسيله ابن يامين خود را در فراق يوسف تسلي و دلداري ميداد.

«وَ قالَ يا أَسَفي عَلي يُوسُفَ» و گفت: اي دريغا- اي درازي اندوه من- بر يوسف.

و از سعيد بن جبير نقل شده كه گفته است: خدا به اين امت در وقت مواجه شدن با مصيبت چيزي عطا كرده است كه به پيمبران پيش از ايشان عطا نكرده و آن ذكر:

«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» است كه اگر به پيمبران عطا كرده بود بيعقوب ميداد كه گفت:

«يا أَسَفي عَلي يُوسُفَ».

«وَ ابْيَضَّتْ

عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ» و ديدگانش از شدت اندوه و گريه سفيد شد و چون گريه بخاطر اندوه بوده است سفيد شدن چشم را بهمان اندوه منسوب داشته است، و از امام صادق عليه السلام پرسيدند: اندوه يعقوب در فراق يوسف چه اندازه بود؟ فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 281

به اندازه اندوه هفتاد زن فرزند مرده دلسوخته، عرض شد: چگونه با اينكه بدو خبر داده بودند كه يوسف بتو باز ميگردد باز اينقدر اندوهناك بود؟ فرمود: آن خبر را فراموش كرد.

و مقاتل گفته: شش سال نابينا گرديد. و ديگري گفته: نزديك شد كه نابينا گردد اما نابينا نشد بلكه ديگر بسختي چيزها را ميديد.

«فَهُوَ كَظِيمٌ» يعني آكنده از غم و اندوه شده بود كه غصه خود را فرو ميخورد و بكسي اظهار نميكرد و بزبان نميآورد، و حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام نيز بهمين سبب به «كاظم» ملقب شد كه در دوران امامت خود اندوه و غصه هاي زيادي در دل فرو برد و بكسي اظهار نفرمود. و ابن عباس گفته: «كظيم» بمعناي اندوهناك و گرفته است.

«قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ» فرزندان يعقوب بپدرشان گفتند: بخدا پيوسته ياد يوسف ميكني.

«حَتَّي تَكُونَ حَرَضاً» ابن عباس و ابن اسحاق گفته اند: يعني تا وقتي كه بيمار و فاسد العقل شوي، و مجاهد گفته: يعني تا نزديك مرگ شوي، و قتادة و ضحاك گفته اند:

يعني تا وقتي پير و فرتوت شوي.

«أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ» يا از مردگان گردي. و اين سخن را از روي دلسوزي نسبت بپدر گفتند. و برخي گفته اند: بخاطر ناراحتي كه از گريه او داشتند اين سخن را اظهار كردند زيرا راحتي آنها

را سلب كرده بود.

الَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَي اللَّهِ»

يعقوب گفت: من اندوه خودم يا حاجت خودم و گرفتاريها و مشكلات زندگيم را در تاريكيهاي شب و اوقات خلوت بخدا فقط اظهار ميدارم و برخي گفته اند: «بث» اظهار اندوه است و «حزن» پنهان كردن آن است.

و از رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- روايت شده كه فرمود: جبرئيل بنزد يعقوب آمد و بدو گفت: خدا تو را سلام ميرساند و ميفرمايد: خوشحال باش و نويد داده ميگويد: بعزت خودم سوگند اگر آن دو مرده باشند براي تو زنده شان ميكنم. اكنون غذايي براي مستمندان آماده كن كه محبوبترين بندگان نزد من مسكينانند، هيچ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 282

ميداني براي چه بينائيت را بردم و پشتت را (از اندوه) خم كردم؟ براي آنكه گوسفندي ذبح كرديد و مسكيني كه روزه دار بود بنزد شما آمد و او را غذا نداديد، از آن پس يعقوب هر گاه ميخواست غذا بخورد دستور ميداد تا كسي ندا كند هر مسكيني كه ميخواهد غذا بخورد بخانه يعقوب بيايد و با او غذا بخورد. و هر گاه روزه ميگرفت دستور ميداد كسي ندا كند: هر كس روزه دار است با يعقوب افطار كند. و اين روايت را حاكم ابو عبد اللَّه حافظ در صحيح خود روايت كرده است.

َ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»

ابن عباس گفته: يعني من ميدانم كه خواب يوسف راست است و او زنده است و مطابق آن خوابي كه ديده است بزودي شما در برابرش سجده خواهيد كرد، و عطا گفته: يعني از رحمت خدا و قدرتش چيزهايي ميدانم كه شما نميدانيد.

و در كتاب «النبوة» بسندش از سدير صيرفي از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: يعقوب دعا كرد كه خداوند ملك الموت را نزد او بفرستد، و چون ملك الموت بنزد يعقوب آمد و پرسيد چه حاجتي داري؟ يعقوب گفت: آيا روح يوسف را در ميان روحهايي كه بر گرفته اي ديدار كرده اي؟ گفت: نه، يعقوب دانست كه او زنده است.

«يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ» اي پسران من برويد و از يوسف و برادرش ابن يامين جستجو كنيد. و سدي گفته: وقتي فرزندان رفتار پادشاه مصر را براي او نقل كردند يعقوب گفت: شايد وي يوسف باشد و از اينرو بدانها گفت: برويد و از او و برادرش جستجو كنيد، يعني برويد و از نزديك وضع آن دو را به بينيد و بپرسيد: نام پادشاه مصر چيست و آئينش چيست؟ زيرا در دل من افتاده كه او يوسف است كه ابن- يامين را نزد خود نگاه داشته و اينكه او را طلبيد و پيمانه را در بارش نهاد براي همين بود كه او را نزد خود نگاه دارد.

«وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» و از رحمت او- يا بگفته ابن زيد از فرج و گشايش خدا- مأيوس نشويد.

«إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» ابن عباس گفته: يعني مؤمن هر چه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 283

را از خدا مي بيند خير و خوبي خود ميداند، در سختيها و بلا بدو اميدوار است، و در فراخي و آسايش او را ستايش كرده و سپاس ميدارد، ولي كافر اينگونه نيست.

سؤال- چگونه در اين مدت طولاني با نزديكي مسافت

خبر يوسف براي يعقوب مخفي ماند، و چرا يوسف حال خود را بيعقوب خبر نداد تا دلش آرام گيرد و اندوهش بر طرف شود؟

جواب- جبائي گفته: علتش اين بود كه يوسف را بمصر بردند و بعزيز مصر فروختند، و او نيز يوسف را بتوقف در خانه ملزم كرد، و پس از آن نيز چند سال در زندان بود بطوري كه نامش از زبانها افتاد، و وقتي هم كه توانست اينكار را انجام دهد در صدد بر آمد تا بطريقي خبر خود را بپدر رساند كه اطمينان بوصول آن داشته باشد، زيرا ميترسيد اگر شخصي را مأمور كند كه مستقيماً اين خبر را بيعقوب برساند برادران مانع اينكار شوند و نگذارند، و سيد مرتضي (ره) گفته است: ممكن است خداوند براي تشديد محنت يعقوب بيوسف وحي فرمود و از اينطريق مانع شد كه يوسف حال خود را باطلاع پدر برساند و گرنه براي يوسف امكان اينكار بود كه بوسيله اي احوال خود را بپدر اطلاع دهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 284

سوره يوسف (12): آيات 88 تا 93 … ص: 284

اشاره

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ (88) قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ (89) قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (90) قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ (91) قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (92)

اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلي

وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ (93)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 285

ترجمه … ص: 285

و چون بر يوسف در آمدند گفتند: اي عزيز (مصر) ما و كسانمان بسختي و قحطي دچار گشته ايم و كالايي ناچيز نزد تو آورده ايم و تو پيمانه را بر ما تمام كن و بما احسان فرما كه خدا بخشندگان را پاداش نيكو دهد (88) گفت: هيچ ميدانيد كه وقتي نادان بوديد با يوسف و برادرش چه كرديد (89) گفتند: آيا تو يوسفي؟ گفت: (آري) من يوسفم، و اين (هم) برادر من است كه خدا بر ما منت گذارده و براستي كه هر كس تقوي پيشه سازد و صبر كند خداوند پاداش نيكو كاران را ضايع و تباه نسازد (90) گفتند بخدا سوگند كه خدا تو را بر ما برتري داد و ما خطا كار بوديم (91) يوسف گفت:

اكنون ملامتي بر شما نيست. خدا شما را ميآمرزد كه او مهربانترين مهربانان است (92) اين پيراهن مرا ببريد و بر روي صورت پدرم بيندازيد كه بينا ميشود و سپس با خاندانتان همگي را نزد من آريد (93)

شرح لغات … ص: 285

از جاء: بمعناي ريختن و دفع اندك اندك. و «بضاعة مزجاة» يعني- كالايي اندك و ناقص.

تثريب: توبيخ و ملامت. و برخي گفته اند: بمعناي افساد و تقرير گناه است.

و ابو عبيدة گفته: اصل آن بمعناي افساد است. و ثعلب گفته: «اثرب فلان علي فلان» يعني فلان كس گناهان فلاني را يك يك برايش بر شمرد.

تفسير … ص: 285

«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ» فرزندان يعقوب بدنبال دستور پدر بسوي مصر حركت كردند و چون بمصر رسيده و بر يوسف در آمدند.

«قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» در اثر قحطي و بي آذوقه گي، ما و كسانمان بگرسنگي و سختي دچار گشته ايم. و برخي گفته اند: از هلاكت چهارپايان خود و سختيهاي ديگري كه بآنها رسيده بود شكايت كردند.

«وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» و كالايي كه بوسيله آن روزگار ميگذرانديم و قوت خود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 286

مي ساختيم و كفايت ما را نميكرد بنزد تو آورده ايم. و برخي گفته اند: يعني جنس نامرغوبي است كه در برابرش چيز ناقصي بيشتر بما ندهند (و ارزشي ندارد). و قول ديگر آنست كه «مزجاة» بمعناي قليل و اندك است و اختلاف است كه كالاي مزبور چه بوده؟

عكرمه و ابن عباس گفته اند: درهم هايي بوده نامرغوب و مغشوش كه براي خريد آذوقه و خوراكي مصرف نمي شد و كسي قبول نميكرد. و از ابن مليكة نقل شده كه گفته است:

كالاي مزبور چند عدد جوال پاره و ريسمانهاي پوسيده و مقداري اثاث كهنه و بي ارزش بود. و عبد اللَّه بن حارث گفته كالاي عربها يعني: پشم و روغن بوده. و كلبي و مقاتل گفته اند: صنوبر و حبة الخضراء «1» بوده، و سعيد بن جبير گويد: پول

نامرغوبي بوده.

و حسن گفته: كشك بوده. و ضحاك گفته: كفش و چرم و يا كوبيده «مقل» «2» بوده است.

«فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ» پيمانه ما را مانند سالهاي گذشته تمام بده و به متاع اندك ما در اين سال نگاه نكن.

«وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا» و كالا يا پول نامرغوب ما را بجاي كالاي مرغوب بپذير و بحساب جنس مرغوب بما آذوقه بده. و ابن جريج و ضحاك گفته اند: يعني با دادن برادرمان بر ما احسان فرما.

«إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ» كه خدا نيكوكاران پاداش بهتر عطا كند. و در كتاب «النبوة» بسندش از طربال از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: يعقوب نامه اي بيوسف نوشت باين مضمون: بسم اللَّه الرحمن الرحيم. اين نامه اي است بعزيز مصر دادگستر و كسي كه در معامله پيمانه كامل دهد، از طرف يعقوب بن اسحاق بن-

__________________________________________________

(1)- صنوبر نام چند نوع درخت است كه در لغت نامه ها و فرهنگ ها ذكر شده، و حبة- الخضراء نيز بگفته فرهنگ عميد: درختي است شبيه درخت پسته كه آن را پسته وحشي هم ميگويند ميوه آن را بفارسي بنگلك گويند و از آن ترشي درست كنند. از برگهاي آن نيز رنگ سرخي بدست ميآيد كه در رنگرزي بكار رود، از تنه آن سقز ميگيرند باين جهت درخت سقز هم ميگويند.

بعربي بطم يا حبة الخضراء ميگويند و در فارسي بنك هم گفته شده.

(2)- مقل نام صمغ درختي است كه در سواحل بحر عمان و هندوستان ميرويد.

(فرهنگ عميد)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 287

ابراهيم خليل الرحمن همان ابراهيمي كه نمرود آتشي فراهم كرد تا او را بسوزاند و خدا آن آتش را بر او سرد و سلامت

كرد، و از آن نجاتش داد، اي عزيز بدان كه ما خانداني هستيم كه پيوسته بلا و گرفتاري از جانب خدا بر ما شتابان بوده تا ما را در فراخي و سختي بيازمايد، و اكنون بيست سال است كه مصيبتهاي پي در پي بمن رسيده، نخست آنكه پسري داشتم كه نامش را يوسف گذارده بودم و دلخوشي من از ميان فرزندان ديگرم به او بود، و او نور چشم و ميوه دلم بود تا اينكه برادران ديگرش كه از طرف مادر با او جدا بودند از من خواستند وي را بهمراه ايشان براي بازي بفرستم، صبحگاهي او را همراهشان كردم و رفتند، و شامگاه گريه كنان پيش من آمدند و پيراهن او را بخوني دروغي رنگين كرده و اظهار داشتند كه گرگ او را خورده است فقدان او اندوه مرا زياد كرد و از فراغش گريه ها كردم تا جايي كه چشمانم از اندوهش سفيد شد، و او برادري داشت كه من باو دلخوش بودم و همدم من بود، و هر گاه ياد يوسف ميافتادم او را بسينه ميگرفتم و همين سبب ميشد قدري از اندوهم تسكين يابد تا اينكه برادرانش گفتند: تو از ايشان خواسته اي و دستور داده اي او را همراه خود بمصر بياورند و اگر نياورند آذوقه بآنها نخواهي داد، من هم او را فرستادم تا گندم براي ما بياورند ولي چون بازگشتند او را با خود نياوردند و اظهار كردند كه وي پيمانه مخصوص شاه را سرقت كرده با اينكه ما خانداني هستيم كه دزدي نمي كنيم، و بدين ترتيب او را نزد خود بازداشت كردي و مرا بفراغش مبتلا ساختي و اندوهم را در

دوريش سخت كردي تا آنجا كه پشتم از اين پيش آمد خم شد و مصيبتم بزرگ شد اضافه بر مصيبتهاي پي در پي ديگري كه بر من رسيده، اكنون بر من منت بگذار و او را آزاد كن و از زندان نجاتش ده و سهم گندم ما را پاك كن در قيمت آن سخت نگير و پيمانه ما را كامل گردان و در آزادي و فرستادن خاندان ابراهيم شتاب فرما.

فرزندان يعقوب نامه را آورده و در قصر سلطنتي بدست يوسف دادند و گفتند:

«يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ … » تا بآخر آيه- و سپس ادامه داده گفتند: برادرمان ابن يامين را بما باز ده و اين هم نامه اي است كه پدر ما يعقوب در اينباره نوشته و از تو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 288

آزادي او را درخواست كرده است و با اين ترتيب با آزادي وي بر ما منت بگذار! يوسف نامه يعقوب را گرفت و آن را بوسيد و بر ديده نهاد و سپس گريست تا حدّي كه پيراهني كه بر تن داشت از اشك چشمش تر شد آن گاه بدانها رو كرده گفت:

«هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ» هيچ ميدانيد درباره يوسف چه كرديد و چگونه او را بخواري كشانده از پدر دور كرديد و او را در چاه افكنده و خواستيد بقتل برسانيد و سپس او را ببهايي اندك فروختيد؟ و درباره برادرش چه كرديد كه او را از يوسف جدا كرديد و ميان آن دو جدايي افكنديد تا بحدي خوارش كرديد كه وقتي با شما تكلم ميكرد همانند شخص ذليلي بود كه

در برابر شخص مقتدر و نيرومند قرار گيرد؟ … ولي نامي از پدر با آن همه مصيبتهايي كه بدو رسيده بود بر زبان نياورد بخاطر تعظيم مقام وي و بجهت آنكه ميدانست اين مصيبتها بخاطر علوّ درجه و رفعت مقام و منزلتش در پيشگاه خدا بوي رسيده است.

و ابن انباري گفته: اين جمله استفهامي است كه منظور از آن بزرگ كردن داستان بوده يعني هيچ ميدانيد چه جرم بزرگي را مرتكب شده و چه عمل زشتي انجام داده ايد؟ رحم خود را قطع كرده و حق آن را تباه و ضايع كرديد … و اين مثل آنست كه كسي بديگري بگويد: هيچ ميداني نافرماني چه كسي را كرده اي؟

و اين آيه مصداق همان گفتاري است كه خدا بيوسف فرمود: «لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» «1» - وقتي بيايد كه تو آنها را بكارشان آگاه سازي و آنها درك نمي كنند.

«إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» در وقتي كه شما نادان بوديد، ابن عباس گفته: يعني كودك بوديد، و حسن گفته: يعني جوان بوديد، يعني شما اينكار را وقتي كرديد كه بناداني كودكان و در عنفواني جواني بوديد در آن وقتي كه جهالت بر انسان غالب است. و اينكه جهل آنها را بزمان كودكي و جواني منسوب داشت و نسبت جهل در همان وقت بآنها نداد براي آن بود كه ايشان در آن روز كه يوسف اين سخنان را ميگفت از

__________________________________________________

(1)- آيه 15 همين سوره.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 289

كرده خويش توبه كرده و پشيمان بودند، و اين جمله را نيز براي آن گفت كه راه عذري نشان آنها داده و بهانه اي براي رفتار گذشته شان بدست آنها

بدهد كه بوسيله آن از خود دفاع كنند، و اين حدّ اعلاي كرم و بزرگواري بود كه ضمن اغماض و گذشت از اذيت و آزارشان راه عذري هم بآنها ياد داد و دنبال همين گفتار بود كه گفتند: «آيا تو يوسفي؟» و گويند: همين كه يوسف بدانها فرمود: هيچ ميدانيد كه با يوسف چه كرديد؟

دنبالش تبسمي كرد، برادران كه در خلال اين تبسم چشمشان بدندانهاي زيباي يوسف افتاد كه همچون مرواريد ميدرخشيد او را بيوسف تشبيه كرده و گفتند:

«أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ» آيا تو يوسفي؟ و قول ديگر آن است كه تاج سلطنتي را از سر برداشت و برادران او را شناختند.

«قالَ أَنَا يُوسُفُ» گفت: آري من يوسفم. و اينكه تصريح بنام خود كرد و نگفت:

«من اويم» تا با ذكر نام صريح خود عظمت ظلم و ستمي را كه برادران باو كردند ياد آوري كند و مثل آن بود كه بگويد: آري من همان ستمديده اي هستم كه حرمت او را شكستيد و قصد كشتنش را داشتيد، و با همان اظهار صريح نام خويشتن اين مطالب را هم بآنان گوشزد فرمود و از اين رو دنبالش گفت:

«وَ هذا أَخِي» يعني اين هم برادر مظلوم و ستمديده من است كه همانند من بوي ستم رسيد.

«قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا» كه خداوند آن فراق طولاني ما را بوصال مبدّل كرد، و بعضي گفته اند: يعني خدا با اعطاء هر چيزي كه در دنيا و آخرت است بر ما منت گذارد.

«إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ» كه براستي هر كس از خدا بترسد و در برابر مصيبتها و همچنين گناهان صبر و تحمل

داشته باشد خداوند پاداش او را ضايع و تباه نسازد.

«قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا» گفتند: بخدا سوگند كه خدا تو را به حلم و دانش و عقل و زيبايي و سلطنت بر ما برتري و مزيت داده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 290

«وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ» و ما نيز در اين كارهايي كه كرديم جز افرادي خطا كار و گنهكار نبوده ايم. و اين جمله دليل بر آنست كه آنها از كرده خود پشيمان بودند و حاضر بانجام امثال آن اعمال نبودند.

«قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ» يوسف گفت: امروز ديگر بر شما ملامت و توبيخي در كارهاي گذشته اي كه انجام داديد نيست.

«يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ» خدا گناهانتان را ميآمرزد و من از خدا براي شما آمرزش ميخواهم.

«وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» و او مهربانترين مهربانان است نسبت بعفو و گذشت از گناهان گذشته شما، و برخي گفته اند: يعني خدا در مورد رفتاري كه با من كرد و مرا بسلطنت و پادشاهي رسانيد أرحم الراحمين است. و منظور از «يوم» نيز در آيه كه فرمود «لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ» بگفته بعضي نه اينكه همان روزي بود كه يوسف با آنها سخن ميگفت، بلكه منظور زماني است كه همه اوقات را فرا ميگيرد، مانند قول شاعر كه گفته:

فاليوم يرحمنا من كان يغبطنا و اليوم نتبع من كانوا لنا تبعاً

يعني پيوسته (در هر وقت) بما رحم كند كسي كه غبطه ما را ميخورد. و هميشه پيروي كنيم از كسي كه پيرو ما باشد. و برخي گفته اند: جمله «لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ» مربوط بكلام قبلي است و «الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ» كلام جداگانه اي است و يوسف عليه

السلام آن را بصورت دعا ايراد فرموده يعني خدايتان در اينروز بيامرزد.

«اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلي وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً» اين پيراهن مرا ببريد و بر روي پدرم بيندازيد كه بينا گردد. گويند: هنگامي كه يوسف خود را به برادران معرفي كرد از پدرش پرسيد و گفت: پس از من چه كرد؟ گفتند: چشمانش را از دست داد، اين وقت بود كه يوسف گفت: پيراهن مرا ببريد …

«وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ» و چون پدرم بينا شد با همه خاندانتان بنزد من آئيد. و اين معجزه اي بود از يوسف كه جز از راه وحي اطلاع نداشت كه چون پيراهن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 291

را بر روي يعقوب بيندازند بينا ميشود. و گويند: يوسف بدانها گفت: پيراهن مرا بايد آن كسي براي پدر ببرد كه بار اول برد. يهودا گفت: من بودم كه پيراهن را آغشته بخون براي او بردم و بدو گفتم: گرگ يوسف را خورد. يوسف گفت: پس تو پيراهن را براي او ببر و هم چنان كه غمگينش ساختي اكنون خورسندش كن و بدو بگو: كه يوسف زنده است. يهودا پيراهن را گرفت و هم چنان سر و پاي برهنه براه افتاد، و مسافت مصر تا كنعان هشتاد فرسخ بود و آذوقه اي كه يهودا همراه داشت هفت گرده نان بود كه پيش از تمام شدن نانها خود را بكنعان و بنزد پدر رسانيد. و ما سرگذشت اين پيراهن را پيش از اين بيان داشتيم.

و احدي بسندش از انس بن مالك از رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- روايت كرده كه وقتي نمرود ابراهيم را در آتش انداخت جبرئيل

يك قطعه فرش و پيراهني از بهشت براي ابراهيم آورد، و پيراهن را در برش كرده و روي فرش او را نشانيد و خود نيز در كنارش نشسته شروع بگفتگوي با او كرد. ابراهيم عليه السلام آن پيراهن را باسحاق پوشانيد و اسحاق نيز بيعقوب پوشانيد، و يعقوب هم بيوسف داد، و آن را در ظرفي از نقره بشكل ني قرار داد و بگردن يوسف انداخت، و هنگامي كه در چاه افتاد آن پيراهن بهمان وضع در گردنش بود. و ابن عباس گفته: وقتي در چاه قرار گرفت آن ظرف نقره اي را در آورد و همان پيراهني را كه در آن بود بيرون آورد …،

تا بآخر داستان.

و مجاهد گفته: جبرئيل بيوسف دستور داد كه پيراهنت را براي يعقوب بفرست كه بوي بهشت در آن پيراهن است و بر هيچ دردمند و بيماري نيفتد جز آنكه از آن بيماري نجات يافته و بهبودي پيدا كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 292

سوره يوسف (12): آيات 94 تا 98 … ص: 292

اشاره

وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (94) قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ (95) فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلي وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (96) قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ (97) قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (98)

ترجمه … ص: 292

و چون كاروان (از مصر) بيرون آمد پدرشان يعقوب گفت: براستي كه من بوي يوسف را مي شنوم اگر نسبت فساد عقل (يا كج رأيي) بمن ندهيد (94) گفتند: بخدا تو در گمراهي (و كج رأيي) ديرين خود هستي (95) و چون بشير (مژده دهنده) آمد پيراهن را بصورت او افكند بينا گرديد و گفت: مگر بشما نگفتم كه من (از لطف و كرم) خدا چيزها ميدانم كه شما نميدانيد (96) گفتند: پدر جان (از خدا) براي گناهان ما آمرزش بخواه كه براستي ما خطا كار بوده ايم (97) گفت: در آينده نزديكي براي شما از پروردگارم آمرزش خواهم خواست كه محققاً او آمرزنده و مهربان است (98).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 293

شرح لغات … ص: 293

فصل: بمعناي قطع است. و بحاكم نيز كه فيصل ميگويند براي آنست كه كارها را فيصله دهد.

تفنيد: سست پنداشتن و تضعيف رأي است. و «فند» بمعناي ضعف رأي است و گويند: اصل اين لغت بمعناي فساد آمده. چنانچه نابغه در شعر خود گفته:

الا سليمان اذ قال المليك له قم في البرية فاحدوها عن الفند «1»

تفسير … ص: 293

«وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ» و چون قافله از مصر بيرون آمد و بسوي شام براه افتاد.

«قالَ أَبُوهُمْ» پدرشان يعقوب بفرزندانش كه پيش او بودند گفت:

«إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ» من بوي يوسف را مي شنوم. از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: يعقوب در فلسطين بوي پيراهن يوسف را از فاصله مسير ده شب راه شنيد. و ابن عباس گفته: از مسير هشت شب راه بوي او را استشمام كرد. و حسن گفته: از هشتاد فرسخي آن را استشمام نمود. و اصم گفته: از مسير يك ماه. ابن عباس گويد: بادي وزيد و بوي پيراهن يوسف را بمشام يعقوب رسانيد، و دنبال آن گفته:

باد صبا از خداي تعالي اجازه گرفت كه قبل از رسيدن بشير و آوردن پيراهن يوسف بوي آن را بمشام يعقوب برساند و خداوند اجازه اش داد، و از اينرو است كه هر غمناكي بباد صبا اندوهش را تخفيف دهد. و شاعران در وصف آن شعرها گفته اند مانند اين شعر:

فان الصبا ريح اذا ما تنسمت علي نفس مهموم تجلّت همومها «2»

__________________________________________________

(1)- شعر مزبور را نابغة در مدح نعمان بن منذر پادشاه حجاز در زمان خود گفته و قبل از آن اين شعر است كه ميگويد:

و لا أري فاعلا في الناس يشبهه

و لا احاشي من الاقوام من احد

يعني فاش ميگويم و از كسي هم پروا ندارم كه در مردم كسي نظير او نمي بينم جز سليمان كه خدا بدو فرمود: در روي زمين قيام كن و از فساد جلوگيري كن.

(2)- باد صبا بادي است كه چون بر جان غمناكي بوزد غمهايش را بر طرف سازد. مترجم گويد: در اشعار شعراي پارسي زبان نيز در توصيف صبا بدين مضمون اشعار زيادي گفته اند [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 294

«لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» ابن عباس و مجاهد گفته اند: يعني اگر مرا بسفاهت منسوب نكنيد، و ابن اسحاق گفته: يعني اگر رأيم را ضعيف ندانيد، و سعيد بن جبير و سدي و ضحاك گفته اند: يعني اگر دروغگويم نخوانيد، و همين معنا از ابن عباس نيز نقل شده و حسن و قتاده گفته اند: يعني اگر پيرم نناميد، يعني اگر نگوئيد: او پيري است كه خرف شده و در اثر كهولت عقلش را از دست داده.

«قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ» يعني از روي دلسوزي بدو گفتند: تو بهمان افراط سابق خود در محبت يوسف باقي هستي، و همان آرزوهاي بيجا را درباره او داري كه پس از مرگ زنده شود و پيش تو آيد. و اين معنا از حسن و قتاده نقل شده، و مقاتل گفته يعني در همان شقاوت دنيايي و ديرين خود درباره يوسف باقي هستي (كه با اندوه يوسف روز و شب خود را بگذراني).

«فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ» و چون بشير آمد كه بگفته ابن عباس همان يهوذا و يا مالك بن ذعر بود.

«أَلْقاهُ عَلي وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً» پيراهن يوسف را بر صورت يعقوب

انداخت و بينا گرديد، و ضحاك گفته: پس از نابينايي بينا شد، و پس از ضعف و ناتواني توانا و نيرومند گرديد، و پس از پيري جواني بدو بازگشت، و به بشير (مژده رسان) گفت:

نميدانم چه پاداشي بتو بدهم- و سپس درباره اش دعا كرده گفت-: خدا سختيهاي مرگ را بر تو آسان گرداند.

«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» يعقوب بدانها گفت: مگر بشما نگفتم كه من ميدانم خداوند خواب يوسف را تعبير ميكند و سختيها را بوسيله صبر و بردباري از پيمبران خود دور گرداند ولي شما اينها را نميدانستيد، و حسن گفته:

__________________________________________________

(از آن جمله حافظ گويد:

از صبا هر دم مشام جان ما خوش ميشود آري آري طيب انفاس هواداران خوش است

و ناصر خسرو گويد:

برنا كند صبا بفسون اكنون اين پير گشته صورت برنا را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 295

خداي سبحان يعقوب را از زنده بودن يوسف آگاه ساخت ولي جاي او را بوي خبر نداده بود.

«قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ» گفتند: اي پدر براي گناهان ما از خدا آمرزش بخواه كه ما در آنچه كرده ايم خطا كار بوده ايم.

«قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي … » ابن عباس و طاووس گفته اند: علت اينكه يعقوب در همان حال براي آنها طلب آمرزش نكرد اين بود كه ميخواست در سحر شب جمعه براي آمرزش آنها دعا كند (و آن وقت را براي استجابت دعاي خود درباره آنها انتخاب كرد كه دعا زودتر باجابت رسد). و همين معني از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده. و ابن مسعود و ديگران گفته اند:

استغفار گناه آنها را بوقت سحر موكول داشت چون آن وقت باستجابت دعا نزديكتر است، و در حديث ديگري نيز از امام صادق عليه السلام همين معني روايت شده است. و وهب گفته: بيش از بيست سال در هر شب جمعه براي آنها طلب آمرزش كرد. و بعضي گفته اند: بيست سال تمام يعقوب بدرگاه خدا مي ايستاد و دعا ميكرد و آمرزش پسران را از خدا ميخواست و فرزندانش نيز پشت سرش بصف ميايستادند و آمين ميگفتند تا خدا توبه شان را قبول كرد. و روايت شده كه جبرئيل عليه السلام دعاي زير را تعليم يعقوب كرد كه براي اينمنظور بخواند:

«يا رجاء المؤمنين لا تخيب رجائي، و يا غوث المؤمنين اغثني و يا عون المؤمنين اعني، يا حبيب التوابين تب عليّ و استجب لهم» «1»

__________________________________________________

(1)- يعني اي اميد مؤمنان اميدم را مبدل بنوميدي مكن، و اي فرياد رس مؤمنان بفريادم برس، واي كمك مؤمنان كمكم ده، و اي دوست دار توبه كنندگان توبه ام را بپذير و دعاي اينان را مستجاب فرما.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 296

سوره يوسف (12): آيات 99 تا 102 … ص: 296

اشاره

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلي يُوسُفَ آوي إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ (99) وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (100) رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي

فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (101) ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ (102)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 297

ترجمه … ص: 297

و چون بر يوسف در آمدند پدر و مادر خويش را نزد خود جاي داد، و گفت: بمصر در آئيد كه انشاء اللَّه در امان خواهيد بود (99) و پدر و مادرش را بر سرير (سلطنت) بالا برد و همگي براي او سجده كنان به رو در افتادند، و (يوسف) گفت: پدر جان اين بود تعبير خواب پيشين من كه خداي من آن را محقق كرد و بمن احسان كرد كه از زندان بيرونم آورد و شما را از باديه (بدينجا) آورد پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم جدايي افكند كه براستي پروردگار من هر چه را بخواهد (نسبت به بندگانش) لطف دارد (و كارهاي آنها را از روي كرم و لطف اداره ميكند) و براستي كه او دانا و فرزانه است (100) پروردگارا بمن سلطنت بخشيدي و تعبير خوابها را بمن آموختي، آفريننده آسمانها و زميني، و تو در دنيا و آخرت مولاي من هستي مرا مسلمان بميران و بشايستگانم قرين فرما (101) و اين خبرهاي غيب است كه آن را بتو وحي ميكنيم و تو در وقتي كه (فرزندان يعقوب) همدست شده بودند (و براي يوسف) نقشه ميكشيدند نزد ايشان نبودي (102)

تفسير … ص: 297

«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلي يُوسُفَ» يعني پس از آنكه يعقوب با خاندانش از ديار خود حركت كرده و بمصر آمدند بر يوسف در آمدند. و در حديثي كه ابن محبوب بسند خود از امام باقر عليه السلام روايت كرده آن حضرت فرمود: يعقوب به فرزندانش گفت:

همين امروز بار سفر را ببنديد و با همه خاندان خود حركت كنيد، خاندان وي با يعقوب و خاله يوسف كه ام يامين بود حركت

كردند و بخاطر سروري كه داشتند راه را بسرعت پيمودند و پس از نه روز بمصر رسيدند، و چون بمصر وارد شدند و بخانه سلطان وارد شدند يوسف پدر خود را در آغوش كشيد و گريست، سپس پدرش يعقوب را با خاله اش بر سرير سلطنت نشانيد آن گاه بدرون خانه رفت و سرمه بر چشم كشيده و روغن (و عطريات) بر تن ماليد و جامه سلطنت پوشيده بنزد آنان آمد، آنها كه يوسف را در آن شكل ديدند براي تعظيم يوسف و شكرانه نعمتي كه خدا به آنها داده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 298

بود بسجده شكر افتادند، و يوسف در تمام آن بيست سال (كه از پدر دور شده بود) از روغن (و عطريات) استفاده نميكرد و سرمه بچشم نكشيده بود و بوي خوشي استعمال نمي نمود تا آن روز كه خداوند وسيله ديدار او را با پدر و برادران فراهم ساخت.

و گويند: يوسف بهمراه (بشير) دويست مركب با ساير لوازم سفر بكنعان فرستاد و از آنها خواست همه خاندان خود را همراه خويش بمصر ببرند، و چون يعقوب بنزديك مصر رسيد يوسف با لشگريان خود و مردم مصر باستقبال پدر آمد، يعقوب كه آن منظره را مشاهده كرد بيهودا گفت: اين فرعون مصر است؟ يهودا گفت: نه، اين فرزندت يوسف است.

و كلبي گفته: يوسف و يعقوب در جايي كه يك روز راه تا مصر فاصله داشت يكديگر را ديدار كردند، و چون نزديك يكديگر رسيدند يعقوب ابتداي بسلام كرده گفت: «السلام عليك يا مذهب الاحزان» - سلام بر تو اي بر طرف كننده اندوهها-.

و در كتاب «النبوة» بسندش از هشام بن

سالم از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: چون يعقوب بمصر آمد يوسف براي استقبال پدر بيرون آمد و چون پدر را ديدار كرد خواست كه براي احترام پدر پياده شود ولي آن شوكتي را كه داشت مشاهده كرد و پياده نشد و چون بيعقوب سلام كرد جبرئيل بر وي نازل شده گفت: اي يوسف خداوند جل جلاله ميفرمايد: شكوه و جلالي كه داشتي مانع شد كه باحترام بنده صالح من پياده شوي! اكنون دستت را باز كن، و چون دستش را گشود نوري از ميان انگشتانش بيرون آمد، يوسف پرسيد: جبرئيل اين چه بود؟ پاسخ داد: بسزاي عملي كه با يعقوب كردي و به احترام او پياده نشدي هرگز از صلب تو پيغمبري بوجود نخواهد آمد.

«آوي إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ» پدر و مادرش را نزد خود آورد و پيش خود جاي داد و بيشتر مفسران گفته اند: منظور پدرش يعقوب و خاله اش ميباشد كه خاله را در اينجا مادر ناميده است چنانچه عمو را پدر ناميده در آنجا كه فرمود: «وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 299

إِسْحاقَ»

«1» زيرا مادرش در ولادت ابن يامين از دنيا رفت و يعقوب خاله او را به ازدواج خويش در آورد، ولي ابن اسحاق و جبائي گفته اند: مادرش زنده بود و منظور همان پدر و مادر حقيقي يوسف ميباشد، و حسن گفته: مادرش راحيل زنده شد تا براي يوسف سجده كند و خواب يوسف تعبير كند.

«وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ» و پيش از ورود بمصر بدانها گفت: بمصر در آئيد كه انشاء اللَّه در امان خواهيد بود.

و علت ذكر اين بيان آن بود كه پيش از آن از پادشاهان مصري ترس داشتند و بدون اجازه و اذن آنها نمي توانستند بدانجا وارد شوند، وهب گفته: روزي كه آنها وارد مصر شدند جمعاً هفتاد و سه نفر بودند و هنگامي كه با موسي از مصر بيرون آمدند بيش از ششهزار و پانصد و هفتاد نفر مرد در ميان آنها بود.

«وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ» و پدر و مادرش را بخاطر احترام و بزرگداشتشان بر- سرير سلطنت بالا برد.

«وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» و همه بعنوان احترام يوسف برو در افتادند، و در آن زمان رسم اين بود كه براي احترام بزرگتر سجده ميكردند و در شريعت آنها سجده براي غير خدا جايز بود ولي براي امت اسلام سجده مخصوص خدا گشت و در مورد احترام بزرگان بجاي سجده بسلام مأمور شدند كه تحيت اهل بهشت است.- و اين قولي است كه از قتاده و زجاج نقل شده- و كلبي گفته: سجده آنها خم شدن بحال ركوع بود چنانچه عجمها در وقت احترام بزرگان خود انجام ميدهند، و از ابن عباس نقل شده كه گفته است: سجده آنها سجده شكر براي خدا بود چنانچه مردمان صالح خدا در وقت تجديد نعمت، سجده شكر ميكنند و ضمير در «له» بخدا بر ميگردد يعني با مشاهده آن نعمت براي خدا سجده شكر كردند منتهي در وقت سجده رو به يوسف كردند، چنانچه گفته ميشود «صلي للقبلة» يعني رو بقبله نماز خواند. و همين معني از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 133.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 300

علي بن ابراهيم گفته:

محمد بن عيسي براي من حديث كرد كه يحيي بن اكثم از موسي بن محمد بن علي بن موسي مسائلي پرسيد، و موسي بن محمد آن مسائل را بحضرت هادي عليه السلام عرضه كرد و جواب خواست، و از آن جمله اين مسئله بود كه پرسيد: آيا يعقوب و فرزندانش براي يوسف سجده كردند با اينكه پيغمبر بودند؟

حضرت هادي عليه السلام در پاسخ فرمود: اما سجده يعقوب و فرزندانش، براي يوسف نبود بلكه سجده آنها از روي اطاعت خدا انجام شد و ضمناً احترامي هم براي يوسف كردند چنانچه (در داستان خلقت آدم عليه السلام) سجده فرشتگان براي آدم اطاعت پروردگار و احترام آدم عليه السلام بود، و از اينرو يعقوب و فرزندان او و يوسف همگي براي شكرانه اين نعمتي كه خدا بدانها عطا كرده بود و همگي را در كنار هم جمع كرده و گرد آورده بود سجده كردند، و شاهد اين معني آن بود كه يوسف در دعاي خود گفت: «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ … » تا بآخر آيه.

«وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ» و يوسف گفت: پدر جان اين تعبير خواب و تصديق آن رؤيايي بود كه پيش از اين من ديده بودم.

«قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا» و پروردگار من آن را در بيداري تحقق بخشيد، و حسن گفته: ميان خواب يوسف و تعبير آن هشتاد سال طول كشيد، و عبد اللَّه بن شوذب گفته: هفتاد سال طول كشيد، و از سلمان فارسي و عبد اللَّه بن شداد نقل شده كه گفته اند:

فاصله ميان آن دو چهل سال بود، و كلبي گفته: بيست و دو سال بود، و

ابن اسحاق گفته: هيجده سال فاصله شد. و همين ابن اسحاق گفته: يوسف از زن عزيز سه فرزند پيدا كرد بنامهاي افرايم و ميشا، و رحمة كه همسر ايوب گرديد. و فاصله ميان يوسف و موسي چهار صد سال بود.

«وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ» و پروردگار من بمن احسان فرمود كه مرا از زندان بيرون آورد.

«وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ» و شما را از باديه بدينجا آورد، زيرا آنها در باديه ساكن بودند و گوسفندان خود را در آنجا مي چرانيدند، و در آن چند سال قحطي و خشكسالي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 301

مواشي و چهار پايانشان هلاك شد، و خدا بدينوسيله كه آنها را بنزد يوسف بمصر برد توانگرشان ساخت، و اينكه يوسف عليه السلام در ميان نعمتها تنها بيرون آمدن از زندان را ذكر فرمود و نامي از نجات از چاه بميان نياورد براي بزرگواري او بود كه نخواست از رفتار برادران سخن بميان آورد، و بعضي گفته اند: براي آن بود كه موضوع خلاصي از زندان براي يوسف مهمتر بود و مدت توقف او در زندان طولاني تر و محنتش در آنجا بيشتر بود.

«مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي» پس از اينكه شيطان ميان من و برادرانم افساد كرد و برادري ما را بهم زد، و ابن عباس گفته: يعني بوسيله حسد و رشگ در كار ما داخل شد.

«إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِما يَشاءُ» كه براستي پروردگار من در تدبير كار بندگانش بر طبق مشيت خود لطيف است، و مشكل را بر ايشان آسان گرداند، و بلطف او است كه اين نعمتها براي ما آماده گشته

و فراق ما مبدل بوصال و جدايي ما باجتماع تبديل شده.

ازهري گويد: لطيف از نامهاي خدا است كه معناي آن رفيق و مهربان نسبت ببندگان است. و ديگري گفته: لطيف آن كسي است كه خواسته انسان را از روي مهرباني بوي برساند، و قول ديگر آنست كه لطيف: يعني دانا و عالم به جزئيات و ريزه كاري هاي امور.

«إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ» و براستي كه او داناي بهمه چيزها و فرزانه و حكيم در تدبير هر كاري است.

در كتاب «النبوة» بسندش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

يعقوب بيوسف فرمود: پسر جان! براي من بگو برادران با تو چه كردند؟

يوسف گفت: پدر جان مرا از بيان اين داستان معذور دار، يعقوب او را سوگند داد كه برايم بيان كن. يوسف اظهار كرد كه برادران مرا گرفته و بر سر چاهم نشاندند آن گاه گفتند: پيراهنت را بيرون آور، بدانها گفتم: شما را سوگند ميدهم به آبروي پدرم يعقوب كه پيراهن مرا بيرون نياوريد و عورتم را آشكار نكنيد، در اينوقت يكي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 302

از آنها- فلاني- كارد را بلند كرده گفت: پيراهنت را بيرون آور. سخن يوسف كه بدينجا رسيد يعقوب عليه السلام فريادي زده و بيهوش شد، و چون بهوش آمد بيوسف فرمود: دنباله داستان خود را بگو كه برادران با تو چه كردند؟

يوسف گفت: تو را سوگند ميدهم بپروردگار ابراهيم و اسماعيل و اسحاق كه مرا از بيان آن معذور داري! يعقوب ديگر اصراري نكرده او را رها كرد.

و در روايت ديگري است كه يوسف بپدر گفت: پدر جان! از رفتار برادران با من

سؤال نكن و از رفتاري كه خدا با من كرد پرسش نما.

و ابو حمزه گفته: يعقوب عليه السلام صد و چهل و هفت سال عمر كرد، و هنگامي كه بمصر نزد يوسف آمد صد و سي سال داشت، و هفده سال نيز در مصر پيش يوسف ماند، و ابن اسحاق گفته: يعقوب را در تابوتي از چوب ساج (آبنوس) گذارده و بشهر بيت المقدس منتقل كردند. و روز ورود آن تابوت به بيت المقدس مصادف شد با روزي كه «عيصو» - برادر يعقوب- نيز از دنيا رفته بود و از اينرو هر دو را در يك قبر دفن كردند، و از اينرو است كه يهوديان مرده هاي خود را به بيت المقدس مي برند. و يعقوب و عيصو با هم بدنيا آمدند و با همديگر نيز در يك قبر دفن شدند و عمر هر دوي آنها (در وقت مرگ) صد و چهل و هفت سال بود.

يوسف پس از اينكه پدرش را در بيت المقدس دفن كرد روي وصيتي كه آن بزرگوار بدو كرده بود بمصر بازگشت و پس از پدر نيز بيست و سه سال ديگر زنده بود و اولين رسول بني اسرائيل بود، و هنگام مرگ وصيت كرد او را در كنار قبر پدرانش بخاك بسپارند، و برخي گفته اند: آن حضرت را در مصر دفن كردند تا وقتي كه موسي عليه السلام استخوانهاي او را از مصر برداشته و با خود آورد و در كنار قبر پدرش يعقوب دفن كرد، و گويند: نبوت پس از وي به روبيل رسيد، و پس از روبيل به يهودا منتقل گرديد.

و در كتاب «النبوة» بسندش از محمد بن مسلم روايت

كرده كه گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم: يعقوب چند سال در مصر با يوسف زندگي كرد؟ فرمود: دو سال.

گفتم: در آن مدت حجت خدا در روي زمين چه كسي بود؟ يعقوب يا يوسف؟ فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 303

يعقوب عليه السلام حجت بود، و سلطنت مال يوسف بود، و چون يعقوب از دنيا رفت يوسف او را در تابوتي نهاده بشام آورد و در بيت المقدس او را دفن كرد و يوسف پس از يعقوب حجت خدا بود. پرسيدم: يوسف نيز رسول و نبي بود؟ فرمود: آري، مگر گفتار خداي عز و جل را نشنيده اي كه فرموده: «وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ» «1» - يوسف پيش از اين با حجتها و دليلهاي روشن براي شما آمد-.

و بسند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: هنگامي كه يوسف بزندان رفت دوازده ساله بود، هيجده سال نيز در زندان بود، و پس از بيرون آمدن از زندان هشتاد سال زنده بود كه جمعاً يكصد و ده سال ميشود، و چون خداي سبحان نعمتهاي دنيا را بر وي تمام كرد يعني خاندانش را گرد او جمع كرد، و ديده اش را روشن ساخت، و خوابش را تعبير فرمود، و سلطنت و نعمت را بر او فراخ گردانيد، بفكر درخواست نعمت ابدي افتاد و دانست كه اينها دوام ندارد و باقي نميماند از اينرو از خداوند درخواست نعمت هميشگي و فنا ناپذير كرده و اشتياق برفتن بهشت پيدا نمود و مرگ خود را آرزو كرد و در اينباره بدرگاه خداي تعالي دعا كرد، و هيچ پيغمبري قبل از آن

حضرت چنين آرزو و درخواستي نكرد چنانچه احدي از پيغمبران پس از وي نيز چنين تمنّايي نكردند. و بهمين منظور گفت:

«رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ» پروردگارا مقام نبوت و سلطنت مصر را بمن ارزاني داشتي.

«وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ» و تعبير خواب را نيز بمن تعليم فرمودي.

«فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خالق آسمانها و زمين و آفريدگار آنها تو هستي كه آنها را بدون هيچگونه سابقه اي آفريدي.

«أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ» ياور و مدبر و نگهبان من تويي كه در دنيا و آخرت متكفل اصلاح كار معاش و معاد من هستي.

«تَوَفَّنِي مُسْلِماً» مرا مسلمان (و در حال تسليم و رضا) بميران. ابن عباس گفته:

هيچ پيغمبري تمناي شتاب مرگ خود را نكرد جز يوسف عليه السلام كه چون كار

__________________________________________________

(1)- سوره غافر آيه 34.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 304

فرمانروايي و سلطنت او منظم گرديد مشتاق ديدار پروردگار خود گشته و آرزوي مرگ خود را كرد، و برخي گفته اند: معناي اين جمله آنست كه مرا تا وقت مرگ بر ايمان بخود ثابت قدم فرما و مسلمانم بميران.

«وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ» و مرا بشايستگان يعني اهل بهشت از پيمبران و اولياء و صديقان ملحق فرما. و برخي گفته اند: چون خداي سبحان او و پدر و مادر و برادرانش را گرد هم جمع كرد و فراقشان را بوصال مبدل فرمود، يوسف خواست تا با پدران خود در بهشت گرد يكديگر جمع شوند و بهمين منظور اين دعا را كرد، يعني مرا در ثواب و درجه هايي كه آنها دارند بديشان ملحق فرما. گويند: خداي تعالي آن حضرت را در مصر از دنيا برد و او را در

تابوتي از سنگ مرمر در ميان رود نيل دفن كردند. و علت اين كار نيز آن بود كه چون يوسف از دنيا رفت مردم مصر بنزاع برخاسته و هر دسته ميخواستند تا جنازه آن حضرت را در محله خود دفن كنند، و از بركت آن جسد مطهر بهره مند شوند، تا بالآخره مصلحت ديدند كه جنازه را در ميان رود نيل دفن كنند تا آب نيل از روي آن بگذرد و بهمه شهر برسد و همه مردم در اينباره يكسان باشند و بركت آن جنازه بطور مساوي بهمه مردم برسد. و اين قبر هم چنان تا زمان موسي عليه السلام در رود نيل بوده تا وقتي كه آن حضرت او را از نيل بيرون آورد و با خود از مصر خارج كرد.

در اينجا خداي سبحان پس از نقل داستان يوسف- دوباره رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- را مخاطب ساخته ميفرمايد:

«ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ» اي محمد آنچه را از داستان يوسف براي تو بيان كرديم از جمله خبرهاي غيبي است كه آن را بوسيله فرشتگان بتو وحي ميكنيم تا بقوم و مردم خويش آن را خبر دهي و دليلي بر صدق نبوت و معجزه اي براي راست گويي تو باشد.

«وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ» و تو اي محمد پيش فرزندان يعقوب نبودي در آن وقتي كه تصميم گرفتند و همدست شدند تا يوسف را در چاه بيندازند.

«وَ هُمْ يَمْكُرُونَ» و در كار يوسف نقشه طرح ميكردند- يا بيوسف حيله زدند- تا او را در چاه انداختند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 305

سوره يوسف (12): آيات 103 تا 107 … ص: 305

اشاره

وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ

بِمُؤْمِنِينَ (103) وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (104) وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ (105) وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ (106) أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (107)

ترجمه … ص: 305

و بيشتر مردم مؤمن نخواهند شد اگر چه تو حريص بدان باشي (103) و تو در خواست اجري براي پيغمبري خود از آنها نمي كني و (اين قرآن) جز اندرزي براي جهانيان نيست (104) و چه بسا حجتها و آيه هايي در آسمانها و زمين هست كه بر آنها ميگذرند ولي از آنها رو گردانند (105) و بيشترشان بخدا ايمان نميآورند مگر آنكه مشرك باشند (106) آيا ايمن گشته اند از اينكه عذابي فرا گيرنده بر آنها بيايد يا بطور ناگهاني در حالي كه خبر ندارند قيامت بر آنها در آيد (107)

شرح لغات … ص: 305

حرص:طلب چيزي با كوشش در رسيدن بدان.

غاشية:پوشاننده اي را گويند كه با پهن شدن بر چيزي آن را بپوشاند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 306

بغتة:ناگهاني يعني چيزي بدون انتظار و توقع ناگهاني در رسد.

تفسير … ص: 306

چون قبل از اين، سخن در اينمطلب بود كه اگر مردم در آيه ها و معجزات انبياء تفكر و دقت كنند حق را شناخته و درك خواهند كرد. ولي تفكر و انديشه در آنها نمي كنند، و در اينجا خداي سبحان تذكر ميدهد كه تقصير در اينباره از ناحيه آنها است كه بجهل خود راضي شدند، و خداي سبحان تقصيري ندارد زيرا او دليلها و براهين را نصب و تعيين فرمود، و تو نيز اي پيغمبر تقصيري نداري چون دعوتشان كردي، و از اينرو ميفرمايد:

«وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ» و بيشتر مردم تصديق و باور ندارند، اگر چه تو حريص بر اينكار باشي، و در مورد دعوت ايشان كوشا و در راهنماييشان جدّي و ساعي باشي، زيرا وقتي مردم نپذيرند حرص و جديت دعوت كننده- سودي ندارد.

«وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ» و تو از تبليغ رسالت و بيان احكام شريعت اجر و مزدي از ايشان نخواسته اي كه آن سبب عدم پذيرش آنان شود و مانع ايمان ايشان گردد، و ضرر و زياني كه از اين ناحيه متوجه آنان ميگردد سبب كناره گيري و سر سنگيني آنان شود … و بهر صورت عذري ندارند.

«إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ» و اين قرآن جز پند و عبرتي نيست كه براي تذكر همه مردم آمده و تو اي پيغمبر تنها براي بيم دادن و ترساندن اين مردم بالخصوص نيامده اي.

«وَ كَأَيِّنْ مِنْ

آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و چه بسا حجتها و دليلهايي در آسمانها و زمين است كه بوحدانيت خداي تعالي گواهي دهد … آيه هاي آسماني مانند خورشيد و ماه و ستارگان، و آيه هاي زميني مانند كوه ها و درختان و گياههاي گوناگون و رنگارنگ و احوال گذشتگان و آثار امتهاي پيشين …

«يَمُرُّونَ عَلَيْها» بر آنها گذر كرده و مي بينند و از نزديك مشاهده مينمايند.

«وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ» ولي از تفكر و انديشه كردن در آنها و پند گرفتن از آنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 307

رو گردانند.

«وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ» در معناي آيه چند قول است:

1- منظور مشركان قريش بودند كه اقرار داشتند خداوند خالق و محيي و مميت آنها است و با اينحال پرستش بتان ميكردند و آنها را معبود خود ميدانستند با اينكه ميگفتند: خدا پروردگار و معبود و روزي دهنده ما است، و اين بود معناي شرك آنها.

و اين وجهي است كه از ابن عباس و جبائي نقل شده.

2- ضحاك گفته: اين آيه درباره مشركان عرب نازل شده كه وقتي از آنها مي پرسيدند: خالق آسمانها و زمين كيست؟ و چه كسي است كه باران را از آسمان نازل ميكند؟ در جواب ميگفتند: «اللَّه» - خدا- ولي با اينحال شرك مي ورزيدند و در وقت گفتن «تلبية» در حج خود مي گفتند: «لبيك لا شريك لك الا شريكاً هو لك تملكه و ما ملك» «1».

3- حسن گفته: منظور اهل كتاب هستند كه بخدا و روز جزا و تورات و انجيل ايمان آورده بودند ولي بواسطه انكار قرآن و انكار نبوت پيغمبر اسلام حضرت محمد- صلي اللَّه

عليه و آله- مشرك گشتند. و اين قول و قول دوم از حضرت رضا عليه السلام از جدش امام صادق عليه السلام نيز روايت شده.

4- بلخي گفته: منظور منافقان هستند كه بظاهر مؤمن بودند ولي در باطن شرك ميورزيدند.

5- از ابن عباس نقل شده كه گفته است: منظور «مشبّهة» هستند كه خدا را بمخلوقات تشبيه ميكنند كه اينان بطور اجمال- و في الجملة- ايمان آورده ولي در تفصيل و معني مشرك هستند.

6- منظور شرك در طاعت است نه شرك در عبادت چون اينان در گناهاني كه مرتكب ميشوند و خدا آتش دوزخ را در ارتكاب آنها حتم فرموده از شيطان پيروي و اطاعت ميكنند و از اينرو در اطاعت خدا مشرك گشته اند نه در عبادت او كه جز وي

__________________________________________________

(1)- يعني شريكي نداري جز آن شريكي كه خود او و ما يملك او را نيز تو خود مالك هستي.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 308

ديگري را پرستش كنند. و اين معنايي است كه از امام باقر عليه السلام روايت شده.

و از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: اينكه كسي ميگويد: «اگر فلاني نبود من هلاك شده بودم» و يا «اگر فلاني نبود عيال من از بين رفته بود» با گفتن اين جمله براي خدا در روزي رساندن و دفع بلا شريك قرار داده است. بآن حضرت عرض كردند اگر كسي اينگونه بگويد: «كه اگر خدا بوجود فلاني بر من منت نگذارده بود من هلاك شده بودم» چگونه است؟ فرمود: اين طرز گفتار عيبي ندارد.

و در روايتي كه زرارة و محمد بن مسلم و حمران از آن دو بزرگوار عليهما السلام روايت كرده اند

فرمودند: منظور شرك در نعمتها است. و در حديثي كه محمد بن فضيل از امام هشتم عليه السلام روايت كرده فرمود: منظور شركي است كه بحدّ كفر نرساند.

«أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ» يعني اين كافران ايمن هستند كه عذابي از جانب خداي سبحان بر آنها بيايد كه همه شان را فرا گيرد و احاطه شان كند، و مجاهد گفته: منظور عذاب استيصال است، و ضحاك گفته: صاعقه ها و عذابهاي كوبنده است.

«أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً» يا قيامت بطور ناگهاني و بي خبري آنها بر ايشان در آيد.

«وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» يعني خبر از قيام آن نداشته باشند، ابن عباس گفته: هنگامي كه مردم در بازارها- و سرگرم تجارت و خريد و فروش- خود هستند صيحه آسماني بيايد و قيامت بر پا شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 309

سوره يوسف (12): آيات 108 تا 109 … ص: 209

اشاره

قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلي بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (108) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُري أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ (109)

ترجمه … ص: 309

بگو اين راه من است كه بسوي خدا دعوت كنم از روي بصيرتي كه دارم و هر كس كه پيرويم كرده، و خدا منزه است و من از مشركان نيستم (108). و پيش از تو نفرستاديم جز مرداني از اهل دهكده ها را كه بدانها وحي كرديم، آيا در زمين نميگردند تا بنگرند كه چسان بوده است سر انجام كساني كه پيش از ايشان بوده اند، و همانا كه سراي آخرت براي آنها كه تقوي پيشه كرده اند بهتر است چرا تعقل نمي كنند (109)

شرح لغات … ص: 309

سبيل: طريق و راهي كه آماده براي رفتن و سلوك است، و دين اسلام طريقي است كه انسان را ببهشت ميرساند.

بصيرة: آنچه بدان چيزي را بشناسند. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 310

سير: مرور ممتد در يك جهت.

تفسير … ص: 310

خداي سبحان در اين آيات به پيغمبرش- صلي اللَّه عليه و آله- دستور ميدهد كه دعوت خود را براي مشركان بيان دارد.

«قُلْ هذِهِ سَبِيلِي» ابن زيد گفته: يعني اي محمد بگو: اين است طريقه و راه و روش من. و مقاتل و جبائي گفته اند: يعني اينكه من بدان دعوت ميكنم طريقه و آئين من است، و تفسير آن در آيه بعدي است كه ميفرمايد:

«أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلي بَصِيرَةٍ» يعني بتوحيد خدا و عدل و دين او دعوت ميكنم از روي يقين و معرفت و دليل قاطع نه از روي تقليد.

«أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي» يعني هم من شما را بدان دعوت ميكنم، و هم كساني كه بمن ايمان آورده اند و بقرآن و موعظه تذكر ميدهند و از گناهان جلوگيري و نهي ميكنند.

و ابن انباري گفته: ممكن است اينگونه بخوانيم و بگوئيم كلام در جمله «أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ» تمام شده و «عَلي بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي» جمله جداگانه و ابتداي كلام ديگري است (- يعني بسوي خدا دعوت ميكنم- سپس فرمود: من و هر كه پيرويم ميكند بر بينايي و بصيرت هستيم). و همين معناي گفتار ابن عباس است كه گفته: اصحاب محمد در بهترين طريقه و روش هستند.

«وَ سُبْحانَ اللَّهِ» و خداي منزه است از آنچه شريك او سازند، يعني: بگو و خدا منزه است … و برخي گفته اند: «سُبْحانَ اللَّهِ» در اينجا جمله

معترضه اي است كه ميان دو جمله آمده.

«وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ» و من از مشركان نيستم كه براي خدا شريك و همسر و فرزند قرار داده اند. و اين آيه دليل است بر فضيلت دعوت (و خواندن مردم) بسوي خدا و توحيد و عدل وي، و حديثي هم كه از رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- روايت شده به اينمطلب كمك ميكند كه آن حضرت فرمود:

«العلماء امناء الرسل علي عباده»

علماء و دانشمندان امانت دارهاي پيمبران خدا هستند نسبت به بندگان او.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 311

و مطلب ديگري كه از اين آيه استفاده ميشود آنست كه رسول خدا- صلي اللَّه عليه و آله- در همه اوقات مردم را بخدا دعوت ميكرد، اگر چه شرايع و احكام را در اوقات معيني بيان ميفرمود.

سومين مطلبي كه از آيه بدست ميآيد آنست كه شخص دعوت كننده بايد با اطمينان و بصيرت و دليل قاطع دست بكار تبليغ و دعوت گردد، و تقليد در اين راه صحيح نيست.

«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُري » در اين آيه خداي سبحان بيان فرموده كه رسولان را از اهل شهرها انتخاب فرموده و فرستاده است زيرا مردم شهر در عقل و علم بر اهل باديه ترجيح و امتياز دارند و باديه نشينان از علم و دانش دورند. و حسن گفته هيچگاه خداوند پيغمبري را از اهل باديه و جنيان و زنان مبعوث نفرمود، براي آنكه اهل باديه قساوت و سنگدلي بر ايشان غلبه دارد، و اهل شهرها تيزهوش ترند.

«أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ» آيا اي محمد اين مشركان كه منكر نبوت تو

هستند در زمين گردش نميكنند.

«فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» تا بنگرند چسان بوده سر نوشت امتهاي پيش از ايشان كه رسولان خود را تكذيب كردند و چگونه خداوند بعذاب استيصال آنان را نابود كرد و از آنها پند گيرند و از دچار شدن بعذابي همانند عذاب ايشان بترسند …

«وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا» يعني اين بود رفتار ما با اهل ايمان و اطاعت در اين دنيا كه دشمنشان را نابود كرده و از شر آنها نجاتشان داديم و همانا سراي آخرت و نعمتهاي آن براي ايشان بهتر از اين دنيا است. و ابو سعيد خدري از پيغمبر- صلي اللَّه عليه و آله- روايت كرده كه فرمود: همانا يك وجب از بهشت از همه دنيا و آنچه در آن هست بهتر است.

«أَ فَلا تَعْقِلُونَ» آيا تعقل نمي كنند و آنچه بر ايشان گفته شد فهم نمي كنند كه بدانند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 312

سوره يوسف (12): آيات 110 تا 111 … ص: 312

اشاره

حَتَّي إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (110) لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَري وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُديً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (111)

ترجمه … ص: 312

تا وقتي كه رسولان مأيوس شدند و يقين كردند كه تكذيب شده اند در اينوقت ياري ما بيامدشان و هر كه را خواستيم نجات دهيم و عذاب ما از مردم بدكار بازنگردد (110) براستي كه در داستانهاي ايشان عبرتي است براي خردمندان و اين سخني نيست كه بهم بافته باشند بلكه تصديق كتابهايي است كه نزد او است و بيان هر چيزي است، و هدايت و رحمتي است براي مردماني كه ايمان دارند (111)

قرائت … ص: 312

اهل كوفه و ابو جعفر «كذبوا» - بتخفيف و بصورت مجهول- (بر طبق قرائت معروف)- قرائت كرده اند، و قرائت حضرت علي عليه السلام و زين العابدين و امام باقر و صادق عليهم السلام و زيد بن علي و جمع ديگري نيز همين است. و عايشه و حسن و عطا و زهري و قتادة «كذبوا» بتشديد- و بصورت مجهول- قرائت كرده اند. و از ابن- عباس و مجاهد نقل شده كه «كذبوا» بتخفيف و بصورت معلوم قرائت كرده اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 313

و عاصم و ابن عامر و يعقوب و سهل «فنجي» - به دو نون و تخفيف جيم و سكون ياء خوانده اند.

ابو علي گفته: كسي كه «كذبوا» بتشديد خوانده ضمير جمع را در «ظنوا» به- رسولان برگردانده يعني رسولان يقين كردند- يا پنداشتند- كه مردم تكذيبشان كرده اند.

و كسي كه «كذبوا» بتخفيف خوانده او نيز بهمين قسم معني كرده يعني يقين كردند- يا پنداشتند- كه تصديقشان نكنند. و هر دو دسته بآيات ديگري هم كه بتشديد و تخفيف در قرآن آمده استشهاد كرده اند.

و ممكن است ضمير را در «ظنوا انهم قد كذبوا» بمردم بازگردانيم، يعني مردم گمان- يا يقين- كردند

كه پيغمبران بآنها دروغ گفتند كه تهديدشان كردند و گفتند:

چنانچه ايمان نياوريد عذاب بر شما نازل گردد، و اين گمان- يا يقين- بدانجهت براي ايشان پيدا شد كه ديدند خدا مهلتشان داده و عذابشان دير شد.

و اگر كسي بگويد: چگونه ضمير را بآنها بر ميگردانيد در صورتي كه ذكري از آنها در پيش نشده؟

گوئيم: سياق كلام دلالت بر آنها ميكند، و نظائر آن در قرآن هست، و گذشته از اين نام آنها نيز در پيش برده شده در آنجا كه فرموده: «أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا … »

و اما اگر كسي خيال كند كه ضمير به رسولان بر ميگردد، يعني رسولان گمان كردند كه وعده خدا دروغ شده و دروغ بآنها خبر داده است؟ حرف بزرگي زده و هرگز انتساب اين سخن به پيغمبران الهي جايز نيست و بلكه به بندگان صالح خدا نيز (كه مقامشان پائين تر از انبياء الهي است) چنين نسبتي جايز نمي باشد.

و ابي المعلي از سعيد بن جبير نقل كرده كه وي در معناي اين آيه گفت: يعني رسولان از ايمان قوم خود مأيوس شدند، و قوم آنها نيز گمان كردند كه پيغمبران در سخني كه بدانها گفتند تكذيب شده اند … در اينوقت نصرت و ياري خدا آمد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 314

شرح لغات … ص: 314

استيأس بمعناي «يئس» است يعني مأيوس شدند.

بأس: شدت و سختي. و «بؤس» نيز كه بمعناي فقر است از همين معني گرفته شده چنانچه «لا بأس عليك» نيز از همين باب است.

قصص: خبرهاي پي در پي از گذشتگان.

عبرة: به دليل و راهنمايي گويند كه انسان را بمطلوب برساند.

تفسير … ص: 314

خداي سبحان در اين آيات براي دلداري پيغمبر اسلام- صلي اللَّه عليه و آله- حال رسولان گذشته را با امتهاشان بيان فرموده چنين گويد:

«حَتَّي إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ» يعني اي محمد ما عذاب را از امتهاي گذشته كه پيغمبران ما را تكذيب ميكردند بتأخير انداختيم چنانچه از امت تو بتأخير انداختيم تا وقتي كه رسولان از ايمان آوردن مردم مأيوس شدند و خدا بآنها خبر داد كه آنها ديگر ايمان نميآورند.

«وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا» رسولان يقين كردند- و اين معني روي آن است كه «كذبوا» بتشديد بخوانيم- و روي قرائت مشهور (بتخفيف كذبوا) معناي آيه اين ميشود كه مردم گمان كردند كه رسولان بآنها دروغ گفته اند كه خبر از ياري مؤمنان و نابودي دشمنانشان داده بودند، و ممكن است روي همين قرائت ضمير «ظنوا» را بهمان رسولان برگردانيم يعني رسولان يقين كردند مردمي كه بآنها وعده دادند ما بشما ايمان ميآوريم بوعده خود وفا نمي كنند، و يا در اظهار ايمان خود دروغ ميگويند.

و نقل شده كه ضحاك و سعيد بن جبير در مجلسي بهم رسيدند و در آن مجلس از سعيد بن جبير پرسيدند: اين آيه را چگونه قرائت ميكني؟ وي (بر طبق قرائت مشهور) «كذبوا» بتخفيف خواند و چنين معني كرد كه: مردم گمان كردند كه رسولان بآنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص:

315

دروغ گفته اند … ضحاك كه اين معني و قرائت را شنيد گفت: چنين چيزي تا بامروز نديده بودم و اگر براي فهم اين مطلب بيمن رهسپار ميشدم اندك بود.

«جاءَهُمْ نَصْرُنا» يعني در اينوقت كه از آمدن عذاب بر كفار مأيوس شدند ياري ما بر ايشان آمد.

«فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ» و ما هر كه را بخواهيم- يعني همان مردمان با ايمان را- از عذاب نجات دهيم.

«وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ» و عذاب ما از مردمان مجرم يعني مشركان بر نگردد.

«لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ» يعني در داستانهاي يوسف و برادرانش عبرت و پند و بينايي است، زيرا چنانچه ديديم وي پس از افتادن در چاه و بردگي و رفتن بزندان فرمانروا و پادشاه گرديد و ببرادران و خاندان خود رسيد، و برخي گفته اند: يعني بيان اين داستان با اين الفاظ فصيح و معناي زيبا از پيغمبري كه كتاب نخوانده و داستاني نشنيده عبرت و پندي است و بزرگترين دليل بر صحت نبوت و صدق گفتار او است.

«ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَري » و آنچه محمد بيان كرده يا بر وي نازل گرديده سخني نيست كه بدروغ بهم بافته و از پيش خود ساخته باشد.

«وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ» بلكه تصديق كتابهايي است كه از پيش آمده و در دست مردم است، زيرا وي بر طبق همان بشارتهايي كه در كتابهاي گذشته است بسوي مردم آمده- و اين معني از حسن و قتاده نقل شده-.

«وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْ ءٍ» و بيان هر چه از حلال و حرام و احكام ديگر اسلام كه مورد نياز است در اين كتاب موجود است.

«وَ هُديً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» يعني دلالت و

راهنمايي و رحمت و نعمتي است كه مردمان با ايمان از نظر علم و عمل از آن منتفع و بهره مند گردند. و اينكه مردمان با ايمان را به اين معني اختصاص داد براي آنست كه تنها ايشان هستند كه از آن ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 316

منتفع گردند و ديگران سود و بهره اي از آن نبرند. و باللَّه التوفيق و العصمة و هو حسبنا و نعم الوكيل.

پايان ترجمه اين جزء مجمع البيان از اول سوره توبه تا بدينجا در روز بيست و پنجم محرم الحرام 1393 برابر با 10/ 12/ 51 در قريه امام زاده قاسم شميران پايان يافت.

و الحمد للَّه اولا و آخراً.

سيد هاشم رسولي محلاتي

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 317

فهرست جلد دوازدهم ترجمه تفسير «مجمع البيان … ص: 317

سوره هود عنوان صفحه شماره آيات و فضيلت اين سوره 3 آيه 1- 4 و ترجمه آن 5 شرح لغات و تفسير آيات فوق 6 آيه 5 و ترجمه و شرح لغات و شأن نزول 9 آيه 6- 8 و ترجمه آن 11 تفسير آيات فوق 12 آيه 9- 11 و ترجمه و شرح لغات آن 15 تفسير آيات فوق 16 آيه 12- 14 و ترجمه آن 18 شرح لغات و شأن نزول و تفسير آيات فوق 19 آيه 15- 16 و ترجمه و شرح لغات و تفسير 24 وجه ارتباط اين آيات 26 آيه 17- 22 27 ترجمه و شرح لغات و تفسير اين آيات 28 ارتباط آيات با آيات قبلي 34 آيه 23- 24 و ترجمه و تفسير 35 آيه 25- 28 و ترجمه آن 37 شرح لغات و تفسير آيات فوق 38 آيه

29- 31 و ترجمه آن 42 عنوان صفحه شرح لغات و تفسير اين آيات 43 آيه 32- 35 و ترجمه آن 46 شرح لغات و تفسير آيات فوق 47 آيه 36- 39 و ترجمه آن 51 شرح لغات و تفسير اين آيات 52 داستان نوح و كشتي 54 آيه 40- 43 و ترجمه آن 56 قرائت و شرح لغات و تفسير آيات فوق 57 آيه 44 و ترجمه و شرح لغات و تفسير آن 62 وجوه فصاحتي كه در اين آيه است 65 آيه 45- 49 و ترجمه و قرائت و تفسير آن 67- 66 آيه 50- 60 و ترجمه و شرح لغات و تفسير آن 75- 73 داستان قوم هود 80- 76 آيه 61- 68 و ترجمه آن 82 تفسير اين آيات و داستان قوم ثمود 83 آيه 69- 76 و ترجمه و شرح لغات 89- 88 تفسير اين آيات و داستان ابراهيم و سارة 90 آيه 77 و ترجمه و شرح لغات 98- 97 تفسير اين آيات و داستان قوم لوط 99

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 318

عنوان صفحه آيه 84- 95 و ترجمه آن 108- 106 شرح لغات و تفسير و داستان قوم شعيب 109 آيه 96- 103 و ترجمه و شرح لغات 118- 117 تفسير اين آيات و داستان قوم موسي 119 آيه 104- 108 و ترجمه آن 122 معاني بسياري كه براي اين آيات شده و وجوهي كه مفسرين گفته اند و معناي «الشقي شقي في بطن امه» 133- 125 آيه 109- 112 و ترجمه 134 شرح لغات و تفسير اين آيات 135 نظم و ارتباط اين آيات

137 آيه 113- 116 و ترجمه آن 139 شرح لغات و تفسير اين آيات 139 معناي «ان الحسنات يذهبن السيئات» و احاديث بسياري در فضيلت نماز 141 ارتباط اين آيات 145 آيه 118- 129 و ترجمه آن 147 شرح لغات و تفسير 148 بحثي درباره علم غيب ائمه اطهار 151 سوره يوسف فضيلت اين سوره 155 آيه 1- 3 و ترجمه و تفسير آن 156 آيه 4- 6 و ترجمه آن 159 شرح لغات و تفسير اين آيات 160 آيه 7- 10 و ترجمه و شرح لغات 164 تفسير اين آيات 165 آيه 11- 12 و ترجمه و تفسير آن 170 آيه 13- 18 و ترجمه و شرح لغات و تفسير آن 173 يوسف در چنگال برادران و در ميان چاه و … 174

آيه 19- 20 و ترجمه و شرح لغات و تفسير آن 181 يوسف عزيز را بچند درهم سياه فروختند … 183

آيه 21- 22 و ترجمه و شرح لغات و تفسير 185 آيه 23 و ترجمه و قرائت 189 آيه 24 و ترجمه و شرح لغات 192 معاني بسياري كه در تفسير اين آيه گفته شده 197- 193 آيه 25- 29 و ترجمه آن 199 شرح لغات و تفسير آن 200 آيه 30- 35 و ترجمه و اختلاف قرائت 203 شرح لغات و تفسير اين آيات 206- 205 آيه 36- 38 و ترجمه و شرح لغات و تفسير 215 آيه 36- 38 و ترجمه و شرح لغات و تفسير 215 آيه 39- 42 و ترجمه 220 شرح لغات و تفسير اين آيات 221 «بضع» چند سال است؟ 225 آيه 43- 49 و ترجمه

و شرح لغات 228 تفسير اين آيات 229 آيه 50- 53 و ترجمه آن 233 شرح لغات و تفسير آن 234 آيه 54- 57 و ترجمه آن 238 شرح لغات و تفسير اين آيات 239 ازدواج يوسف و زليخا 242 يوسف مالك مردم مصر و هر چه داشتند گرديد 245 آيه 58- 62 و ترجمه آن 248 شرح لغات و تفسير آن 249

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 12، ص: 319

عنوان صفحه چرا يوسف حال خود را به پدر اطلاع نداد؟ 252 آيه 63- 66 و ترجمه آن 253 شرح لغات و تفسير آن 254 آيه 67- 68 و ترجمه آن 258 لغت و تفسير ايندو آيه 259 بحثي درباره تأثير چشم 259 آيه 69- 76 و ترجمه و شرح لغات و تفسير 264 ماندني شدن بنيامين در مصر 268 آيه 77- 80 و ترجمه آن 271 شرح لغات و تفسير 272 آيه 81- 87 و ترجمه و قرائت و شرح لغات 277 تفسير اين آيات 278 آيه 88- 93 و ترجمه و شرح لغات و تفسير 285 عنوان صفحه پيراهن يوسف و سرنوشت آن 291 آيه 94- 98 و ترجمه آن 292 شرح لغات و تفسير اين آيات 293 آيه 99- 102 و ترجمه و تفسير 297 سجده يعقوب و فرزندانش براي يوسف چگونه بود؟ 299 مدت عمر يعقوب و يوسف 302 آيه 103- 107 و ترجمه و شرح لغات 305 تفسير اين آيات 306 آيه 108- 109 و ترجمه آن 309 تفسير اين آيات 310 آيه 110- 111 و ترجمه و قرائت 312 شرح لغات و تفسير اين آيات 314

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 13، ص: 3

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109