ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد 10

مشخصات كتاب

سرشناسه: بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور: ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر: قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري: 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9: ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2: ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382(30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات: ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع: تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده:كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده: ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده:شركت به نشر (انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره: ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 139

رده بندي ديويي: ‫ 297/179 ‮

شماره كتابشناسي ملي: 2405490

[جلد دهم ]

مقدمه … ص: 3

تفسير مجمع البيان و اهميت آن در ميان تفاسير … ص: 3

1- تفسير و ضرورت دينى آن … ص: 3

2- گفتارى از لجنه تصحيح 3- بيوگرافى مؤلف 4- گفتارى از دار التقريب، بقلم استاد بزرگوار محمد تقى قمى 5- مقدمه، بقلم استاد بزرگ، شيخ محمود شلتوت ترديدى نيست كه كتاب آسمانى ما قرآن كريم، از كتب عظيم و بسيار پر بارى است كه همواره افكار و عقول مردم دانشمند و متفكر را بخود جلب كرده و آنها را به مطالعه

و تفكر در پيرامون اسرار دقيق و مطالب عميق آن واداشته است.

از همان روزگارى كه آيات كتاب خدا تدريجا بر پيامبر عظيم الشان ما نازل مى شد، توجه مسلمانان را به خود جلب مى كرد و با توضيحاتى كه پيامبر بزرگ اسلام در باره مطالب و اسرار قرآن مى داد، افرادى بعنوان نخستين مفسران قرآنى و متخصص در تفسير، پرورش مى يافتند و مسلمين در حل مشكلات قرآن، از افكار و اطلاعات آنها استمداد مى جستند.

نه تنها خود قرآن كريم، با صراحت مردم را به تدبر در باره آيات، دعوت مى كرد و آنها را كه در اين راه فكر نمى كردند، مورد نكوهش قرار مى داد، بلكه رهبران عظيم الشان اسلام نيز همواره در اين راه مشوق مردم مسلمان بودند و آنها را به اينكار وادار مى كردند، قرآن كريم مى گويد: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 4

(سوره محمد آيه 24) يعنى: مگر بر دلهايشان قفل زده شده است كه لحظه اى برى رو معارف قرآن گشوده نميشود و از حقايق قرآن چيزى درك نمى كنند؟

از امام هشتم ع نقل شده است كه در هر سه شبانه روزى يك بار قرآن را ختم مى كرد و مى فرمود: «اگر ميخواستم در كمتر از مدت سه روز قرآن را ختم مى كردم، لكن بهر آيه اى مى رسم، در باره آن و اينكه در چه مورد و در چه وقت نازل شده، فكر مى كنم، از اينرو در هر سه روز يك بار قرائت مى كنم» «1» همين سفارشها كه نسبت به تدبر و تفكر در باره قرآن كريم شده است، مسلمانان را وادار كرد كه از صدر اسلام تا امروز،

همواره در زمينه تفسير قلم فرسايى كنند و دانش خود را در راه فهم نكات و دقائق قرآنى بكار اندازند. اهل بيت عصمت و طهارت نيز، با توجه به اينكه وحى در خاندان آنها نازل شده و اهل خانه، به اسرار خانه آگاه تر است! كمكهاى بسيار شايانى بمفسران كرده و همواره در اين راه آنها را رهنمون بوده اند.

بدون ترديد با گسترش علوم و معارف بشرى و با توجه به اينكه قرآن همچون سر چشمه اى است كه تمام معارف از آن مى جوشد و همچون مادر علوم، اصل و نسب دانشها به آنجا منتهى ميشود، امروز فن تفسير نويسى راه ارتقا و كمال پيموده و مفسران معاصر، كه عمر گرانمايه خود را در اين راه وقف كرده اند، در راه تكميل كارى كه مسلمانان سلف انجام داده اند و اداى دينى كه به اسلام و مسلمين دارند، كوششهاى چشمگيرى انجام داده اند، اما اينان هر اندازه هم در راه انجام اين مسئوليت بزرگ، پيشروى كنند، همواره مديون كوششهاى پيگير و بيدريغ مفسران سلف هستند و در حقيقت آنها بوده اند كه راه را براى هر گونه ترقى و پيشرفت، در علوم قرآن صاف و هموار كرده اند.

مسلمانان امروز، در حقيقت داراى دو وظيفه هستند: يكى احياى علوم و معارف گذشتگان و طبع و نشر آثار ارزنده و پر ارزش آنان و ديگر كوشش در راه تكميل كارى

__________________________________________________

(1)- عيون أخبار الرضا (ع) باب 43

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 5

كه ايشان تا سر حد امكان انجام داده و انصافاً توفيقات بزرگى هم نصيبشان شده است.

يكى از تفاسير قديم، تفسير مجمع البيان است كه در نه قرن پيش، دانشمند عاليقدر

امامى و شيعى به تاليف آن دست زد و با موفقيت به پايان رسانيد و در صف بهترين تفاسير قرآنى قرار گرفت.

مفسر بزرگ شيعه و ايرانى مرحوم طبرسى، با استفاده از اطلاعات و نظريات مفسران پيش از خود، دينى كه در اين راه داشت، ادا كرد، و انصافاً علم تفسير را از نردبان تكامل، چندين درجه بالا برد. هنوز تفسير مجمع البيان بعنوان دائرة المعارف بزرگ قرآن و گنج گرانبهاى معارف اسلامى مورد استفاده و بهره بردارى دانش پژوهان و محققان است. در دنياى امروز ارزش يك دانشمند، به اين است كه همواره طالب كشف حقيقت باشد و بر كنار از غوغاى تعصب و جمود، راهى را كه در پيش دارد، بپويد. اين كار ارزش فراوان دارد و تحسين و آفرين مخالف و موافق را بخود جلب مى كند. مفسر بزرگ ما اين توفيق بزرگ را بدست آورده و كارش در خور تحسين و تمجيد همه مسلمانان جهان است.

احاطه بر آيات قرآن، شرط لازم و عمده تفسير نويسى است، زيرا اجزاى قرآن بيكديگر پيوند دارد، و تفسير آيات، محتاج است به اينكه نظائر و نمونه هاى آنها كه در جاهاى ديگر قرآن پراكنده است، مورد توجه قرار گيرد. اين شرط، در عصر ما بوسيله كشف الآيات ها و مخصوصاً «المعجم المفهرس» تا حد زيادى آسان شده است ولى در دوره هاى پيش كه به احتمال قريب به يقين، براى قرآن كريم كشف الاياتى تهيه نشده بوده است، اين كار اشكالات بسيارى داشته و تنها احاطه بر قرآن از راه وقوف بر يكا يك آيات و در خاطر بودن موارد مشابه، امكان پذير بوده است. طبرسى مظهر اين امتياز بزرگ

است. او هرگز در تفسير يك آيه، از توجه به آيات مشابه، كه كار تفسير را آسانتر و در عين حال قابل اطمينان تر مى سازد، غفلت نورزيده است.

هرگز منظور ما اين نيست كه كار گذشتگان طبرسى را تحقير كنيم. بهر حال طبرسى هر چه باشد، پرورش يافته مكتبى است كه قرنها پيشينيان او در آن مكتب شاگردى و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 6

استادى كرده و خدمات بزرگى انجام داده اند. طبرسى هم، از راه شاگردى در همان مكتب و استفاده از اطلاعات همان استادان سر انجام به پايه استادى رسيده و چنين اثر گرانبهايى را بيادگار گذاشته است.

در عصر حاضر، از يك سو وظيفه ما اين است كه همراه سمند تيزتك زمان و دوشادوش ترقيات علمى و فكرى گام برداريم و با شاگردى در مكتب مفسران بزرگ سلف، دين خود را ادا كنيم و كسانى بپرورانيم كه به تناسب عصر پر شكوه ما طبرسى و مفسر گرانقدر اين عصر باشند و از سوى ديگر معارف اسلامى گذشته را كه يادگار افكار درخشان طبرسى هاست احيا كنيم.

اين دو وظيفه، هر دو در حال انجام شدن است و هيچيك بدست فراموشى سپرده نشده است. نمونه انجام وظيفه اول دانشمندان بزرگ معاصرى است كه در حوزه هاى علمى و در گوشه و كنار جهان اسلام مشغول انجام وظيفه اند و جوانان پر شور و دل شيفته اى است كه بدون غفلت و مسامحه، در حال پرورش و پيشرفت هستند و نمونه انجام وظيفه دوم، كتابهايى است كه يادگار فكرى گذشتگان است و پى در پى در حال طبع و انتشار است. ما كسانى را كه به انجام اينگونه وظيفه ها

مشغولند و احساس مسئوليت مى كنند، تقديس مى كنيم.

براى نمونه، ترجمه و انتشار ترجمه فارسى تفسير مجمع البيان است كه توسط مؤسسه انتشارات فراهانى در حال انجام شدن است. ما توفيقات روز افزون مدير محترم مؤسسه را در ادامه اينگونه خدمات از خداوند بزرگ مسألت داريم.

تفسير مجمع البيان با توجه بمزايايى كه گذشت، توانسته است نظر مخالف و موافق را بخود جلب كند، متن عربى آن بارها تجديد طبع شده و در همه جا زيب و زينت كتابخانه هاست، ترجمه فارسى آن نيز ظاهراً همين است كه براى اولين بار در دسترس علاقمندان فارسى زبان قرار مى گيرد.

دار التقريب مصر سالهاست كه در راه تقريب ميان مذاهب اسلامى كوشش كرده و در اين راه، مخصوصاً در جهت جلب علاقه برادران مسلمان سنى بمذهب مقدس جعفرى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 7

موفقيتهايى هم كسب كرده است. يكى از گام هاى مؤثرى كه دار التقريب در اين راه برداشته، طبع و انتشار تفسير مجمع البيان است كه چنان كه گفتيم بر اثر مزايايى كه دارد توجه علماى بزرگ تسنن را بخود جلب كرده و حتى بعضى از آنها خود را از مراجعه به اين كتاب، در راه حل معضلات قرآن بى نياز نمى ديدند.

براى اينكه خوانندگان محترم، بيش از پيش به اهميت اين تفسير پى ببرند، توجه آنها را به چند مقدمه كه در صدر تفسير مجمع البيانى است كه از طرف دار التقريب به طبع رسيده، جلب مى كنيم و ضمناً كارى را كه دار التقريب انجام داده است، صميمانه مى ستاييم، انعكاس ترجمه فارسى قسمتهاى عمده اى از اين چند مقدمه، دو فايده دارد:

يكى اينكه توجه خوانندگان را به اين نكته

جلب مى كند كه تفسير حاضر، بقدرى عظمت دارد كه توجه چند تن از دانشمندان كم نظير مصرى و ايرانى دار التقريب را بخود جلب كرده و آنها را بطبع و مقدمه نويسى آن واداشته است. ديگر اينكه با اين كار، حس قدر شناسى همه برادران شيعى و امامى را ابراز داشته ايم.

2- گفتارى از لجنه تصحيح … ص: 7

استاد محمد محمد مدنى رئيس بخش علوم اسلامى در دانشكده دار العلوم دانشگاه الازهر و عبد العزيز محمد عيسى استاد فقه در دانشكده شريعت دانشگاه مزبور و محمد محمد اسماعيل عبده كه در بخش علوم اسلامى دانشكده دار العلوم، مقام مهمى دارد عهده دار تصحيح و شرح شواهد و ضبط كلمات بخش اول هستند، اين لجنه، كه همه افراد آن از دانشمندان نخبه اسلامى هستند، تحت عنوان «كلمة اللجنة» مى نويسند:

… يكى از مقاصد مهم دار التقريب، اين است كه براى مسلمانان مختلف جهان راه علم و معرفت را بسوى ميراث پر ارزش اسلامى بگشايد و از هر راهى ممكن است براى آنها امكاناتى فراهم كند كه بتوانند تبادل فكرى داشته باشند و از ذخائر علمى يكديگر استفاده كنند، زيرا نتيجه آن آشنايى و تفاهم و دوستى خواهد بود.

يكى از امتيازات مسلمين اين است كه داراى كتابى آسمانى هستند كه دلهاى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 8

ايشان با آن پيوندى معنوى و ناگسستنى دارد و با عقل خود خدمتگزار آن هستند …

تفسير مجمع البيان، بقلم علامه طبرسى، دائرة المعارف منظم و مرتبى است كه تمام فنون قرآن را در خود گرد آورده است. علاوه بر اين داراى اين امتياز است كه تمام مطالبى كه در تفسير آيات قرآنى از اهل

بيت و از مذاهب مختلف تسنن نقل شده، گرد آورده و از اين لحاظ منحصر بفرد است. همين موضوع، شيخ الاسلام فقيد، شيخ عبد المجيد سليم را وادار كرد كه از دار التقريب بخواهد كه دست به طبع و نشر اين كتاب بزند، وى اين تفسير را زياد مطالعه مى كرد و بر نسخه شخصى خود نوشته بود: «اين تفسير، از بهترين تفاسيرى است كه من مطالعه كرده ام!» همچنين استاد بزرگوار، شيخ محمود شلتوت، رئيس دانشگاه الازهر، در مقدمه خود مقام و موقعيت علمى كتاب و عظمت مؤلف و اخلاص علمى وى را ستوده و در اينباره بحث جالبى كرده است.

اين عوامل، دار التقريب را به طبع و نشر اين كتاب، تشويق كردند.

دار التقريب نيز اين كار را بما واگذار كرد. براى انجام اين وظيفه، ميان دو امر مردد بوديم: يكى اشتياقى كه به انجام اين كار علمى و درك ثواب اخروى آن داشتيم و ديگر ترس از اينكه از عهده انجام اين وظيفه بزرگ بر نياييم و بار مسئوليت را نتوانيم بمنزل برسانيم. براى رفع ترديد استخاره كرديم و به اميد اينكه خداوند ما را در اين راه يارى كند و دلهاى ما را براى اتمام آن نيرومند گرداند و اين كار را براى ما از باقيات صالحات قرار دهد، دست به اين كار زديم.

براى تصحيح متن كتاب، مشتاقانه كوشيديم و تمام نسخه هاى خطى و چاپى را كه در دسترس بودند، مورد استفاده قرار داديم. يكى از نسخه هاى خطى، نسخه كتابخانه بزرگ الازهر است كه به توصيه فقيد عاليقدر، شيخ عبد المجيد سليم رئيس سابق دانشگاه الازهر، در اختيار ما گذاشته شد. در اين نسخه

كه بخط ريز نوشته شده و اكثر حروف بدون نقطه است، دقتهاى فراوانى شده است.

همچنين نسخه چاپى صيدا كه چاپ حروفچينى است و قريب 30 سال پيش،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 9

استاد علامه شيخ احمد عارف الزين صاحب «العرفان» بطبع رسانيده و اولين نسخه اى است كه چاپ حروفچينى شده و شماره آيات در آن نوشته شده است، مورد استفاده ما قرار گرفت و از ناشر آن سپاسگزاريم.

3- بيوگرافى مؤلف … ص: 9

امام سعيد، ابو على، فضل بن حسن طبرسى مؤلف كتاب است. اختلاف است كه آيا وى اهل طبرستان است يا اهل طبرس كه هموزن و معرّب تفرش است. طبرستان و طبرس هر دو از بلاد ايران است.

او سالها در مشهد مقدس رضوى به سر برد، بهمين جهت گاهى هم او را طبرسى مشهدى خوانده اند. در سال 523 به سبزوار رفت و اين كتاب را در همانجا برشته تحرير در آورد و در ذى القعده سال 536 كتاب را بپايان رسانيد و همانجا وفات يافت و جسدش را بمشهد منتقل كردند و در آنجا بخاك سپردند و اكنون قبر او در آنجا معروف است.

او در قرنهاى پنجم و ششم هجرى بيش از 90 سال عمر كرد. چهل و پنج سال در قرن پنجم و پنجاه سال در قرن ششم. وفاتش در شب عيد قربان سال 548 بود.

در عصر خود يكى از نوابغ مشار بالبنان بود و در بسيارى از علوم، از جمله تفسير، فقه، نحو، حساب، جبر و مقابله برازندگى داشت.

در باره تفسير قرآن، غير از مجمع البيان، تأليفات ديگرى هم دارد. يكى «الوسيط» در چهار جلد و ديگر «الوجيز» در يك يا دو

جلد. گاهى اولى را «جوامع الجامع» و دومى را «الكاف الشاف عن الكشاف» ناميده اند. بعقيده بعضى هم اين دو كتاب، غير از «الوسيط» و «الوجيز» است.

سبب تأليف كتاب اخير اين بود كه او پس از نگارش مجمع البيان تفسير كشاف زمخشرى را ديد و روش آن را پسنديد، از اينرو كتابى مختصر نگاشت كه جامع فوايد هر دو كتاب باشد.

در باره اصول عقايد، كتاب «العمده» و در باره اخبار كتاب «حقايق الامور»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 10

و در باره «فرايض و نوافل» كتابى بفارسى و كتاب «شواهد التنزيل لقواعد التفضيل» كه در همين كتاب ذيل آيه «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك … »

(سوره مائده آيه 67) از آن ياد مى كند و در علم نحو كتاب «المقتصد» را برشته تحرير كشيده است.

اعضاى خانواده او، غالباً از دانشمندان بزرگ هستند و ثروت علمى سر شارى به كتابخانه هاى اسلامى تقديم داشته اند. يكى از آنها فرزند وى رضى الدين ابو نصر حسن بن فضل صاحب كتاب «مكارم الاخلاق» و ديگر سبط وى ابو الفضل على بن حسن صاحب كتاب «مشكاة الانوار» و … است.

بسيارى از علماى بزرگ، از جمله فرزندش و ابن شهر آشوب و شيخ منتجب الدين و قطب راوندى و سيد ابو احمد و مهدى بن نزار حسينى قاينى و شيد شرفشاه بن محمد بن زياده افطيسى و شيخ عبد اللَّه بن جعفر دوريستى و شاذان بن جبريل قمى و … از وى روايت كرده اند.

صاحب كتاب لؤلؤ او را از مشايخ و اساتيد برهان الدّين محمّد بن على قزوينى همدانى، مفسر معروف، صاحب كتاب «مفتاح التفسير و دلايل القرآن»

شمرده است. بعضى از علماى فوق شاگرد وى نيز بوده اند.

4- گفتارى از دار التقريب بقلم استاد بزرگوار محمد تقى قمى … ص: 10

فر آورده هاى فكرى مسلمين كه در رأس آنها علوم قرآنى قرار دارد، بهمه مسلمانان متعلق است. دانشمندان بزرگ و عاليقدر اسلامى از گوشه و كنار سر زمين هاى اسلامى در اين راه بذل مساعى كرده، ميراث ارزنده اى بيادگار گذاشته اند كه ما آن را فرهنگ اسلامى نام مى گذاريم. فرهنگ اسلامى از بزرگترين فرهنگهايى است كه تاريخ شناخته است. اين فرهنگ در عصر طلايى خود از بزرگترين فرهنگهاى جهان بوده است.

سرعت پيشرفت اين فرهنگ بحدى است كه محققان را بحيرت واداشته است.

آنها در جستجوى علل اين سرعت، گفتگوهاى بسيارى كرده اند. غافل از اينكه قبل از هر چيز منشأ آن قرآن كريم بوده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 11

آرى اقوام و مللى به اسلام گرايش پيدا كردند و كتاب خدا را مورد تصديق قرار دادند و بحقانيت آن معتقد شدند و آن را مبين حقايق و نور پر فروغ و ريسمان استوار خداوند و اصل نخستين تشريع و ملغى كننده امتيازات شوم سفيد و سياه، شناختند.

مسلمانان يكباره دل بقرآن بستند و براى اينكه درست قرائت كنند و معانى و اسرار آن را خوب درك كنند، بكوشش پرداختند. بدين ترتيب عقلها در سطح قرآن تلاقى كردند و افكار بر محور قرآن بگردش در آمدند و دلها از تعليمات پر ارزش و انسانى قرآن مالا مال شدند. شعله هاى تعصب قومى و فردى فرو نشست و از اقوام و ملل گوناگون ملتى واحد پديد آمد كه تنها به جنسيت عقيده اعتقاد داشت و تنها تعصبش براى فكر توحيد بود و تنها بمبانى اسلام افتخار مى كرد.

اگر در دنياى

اسلام، حوادثى روى نميداد و دست زمامداران خود سرو نالايق گلوى مردم را نمى فشرد و تعصبات قومى را احيا نمى كرد، بدون ترديد، وضع! امروز بهتر از اين بود و فرهنگ ما هم چنان در رأس فرهنگها قرار داشت و بسوى تكامل پيش مى رفت و انسانها را از غوطه ور شدن در ماديات خشك و دور شدن از معانى روحى باز مى داشت.

در چنين شرايطى، چه عاملى باعث شده است كه هم چنان فكر اسلامى زنده باشد و مسلمين، على رغم تمام انحرافاتى كه مى نگرند و سختى هايى كه متحمل مى شوند و فتنه هاى بزرگى كه روى داده و بسيارى از حقايق را مسخ كرده، باز هم با اطمينان كامل متوجه اسلام باشند؟! اين عامل منحصر بفرد قرآن است كه امروز سالم و دست نخورده بما رسيده و هم چنان در ميدان نبرد ريشه يأس را از دلها مى كند و ضعف و زبونى را از جانها طرد مى كند و عقلها را چنان روشنى و فروغ مى بخشد كه از تمام فتنه ها رها مى گردند.

چنان كه على (ع) نقل مى كند كه پيامبر گرامى اسلام فرموده:

- بزودى فتنه هايى روى خواهد داد! پرسيدم، بچه وسيله مى توان از آنها رها شد؟ فرمود: به وسيله كتاب خدا. در اين كتاب اخبار گذشتگان و آيندگان و دستورات زندگى شما آمده است. كسانى است كه بطور جدى حق و باطل را فيصله مى بخشد و از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 12

هوى و هوس مردم بركنار است و دانشمندان هرگز از سر چشمه معارف آن سير نمى شوند و كهنگى و از ارزش افتادن به ساحت آن راه ندارد. كتابى است كه هر جبارى به آن

پشت پا زند، خداوند او را سركوفت مى دهد و هر كس هدايت را از غير آن بجويد، خداوند گمراهش مى كند. اين كتاب ريسمان محكم خدا و راه راست است. هر كس به آن عمل كند، مأجور و هر كس به آن حكم كند، دادگر و هر كس به آن دعوت كند، دعوت كننده براه راست است.

كتابى كه داراى چنين صفاتى است، شايسته است كه پيروان آن، حد اكثر اهميت را براى آن قائل شوند و براى قرائت آن حد اكثر علاقه را نشان دهند. مردم بى سواد عرب، سواد مى آموختند تا بتوانند قرآن را بخوانند و بنويسند. مسلمانان غير عرب، زبان عربى را فرا مى گرفتند تا بتوانند قرآن را بخوانند و از آن استفاده كنند. بنا بر اين قرآن مهم ترين عاملى بود كه امّت اسلام را بسوى دانش و كمال سوق مى داد. خداوند بهتر مى دانست كه وحى خود را كتاب و قرآن ناميد، چه اين دو كلمه، هر دو صفت بارز قرائت و كتابت هستند.

هنگامى كه احساس كردند كه به ضبط اعراب و كلمات قرآن، براى فهم معناى صحيح آن نيازمند هستند، بعلوم صرف و نحو روى آوردند و در راه فهم معانى الفاظ آن به لغت توجه كردند و بهمين منظور اشعار گذشتگان را هم مورد مطالعه قرار دادند.

در نتيجه كتابهاى بسيارى بوجود آمد.

سپس بمطالعه فصاحت و اعجاز قرآن پرداختند و فنّ بلاغت و معانى و بيان را بوجود آوردند. جالب اين است كه گروهى بفرا گرفتن «عروض» پرداختند، نه براى اينكه اوزان اشعار را بسنجند، بلكه براى اينكه بفهمند كه قرآن كتاب شعر نيست! در اين راه سهم عمده، از مسلمانانى است كه عربى

زبان نبوده و در جزيره سكونت نداشته اند. مثل زمخشرى و سيبويه و فيروزآبادى و ابو على فارسى «فسايى» و جرجانى و كسانى كه از سمرقند و بخارا و غرناطه و قرطبه بوده اند. چرا اينان عمر خود را با همه نبوغى كه داشتند، صرف زبانى كردند كه زبان خودشان نبود؟ علت اين بود كه زبان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 13

عربى زبان قرآن بود و قرآن در زندگى مردم مسلمان حد اكثر اهميت را داشت. اگر اين كتاب بزبان ديگرى هم بود، اينان عمر خود را در راه آن بيدريغ صرف مى كردند.

نتيجه اين شد كه زبان عربى، زبان علم و علما گرديد. همانطورى كه زبان لاتينى قرنها براى اروپائيان همين حالت را داشت. بلكه كلمه عربيت با كلمه اسلام مرادف شد. هنوز هم خاور شناسان در تعبيرات خود عربيت را در همين معنى استعمال مى كنند.

اين علوم، از راه توجه مسلمين به الفاظ قرآن پيدا شدند. بهمين ترتيب از راه توجه مسلمين، بمعانى و مطالب قرآن، درهاى ديگرى از علوم بروى آنها گشوده شد و مسلمانان طى چند قرن، بعنوان رهبران فكرى و صاحبان معارف و علوم، شناخته شدند.

مباحث روانى قرآن، منشأ و سر چشمه بسيارى از معارف كلامى و سير و سلوك هاى روحى است.

دستوراتى كه در باره تفكر در مخلوقات خدا دارد، انسان را وادار مى كند كه در باره زمين و آسمان و موجودات آنها و در باره قدرت خداوند بتفكر پردازد.

دستوراتى كه در باره قبله و وقت نماز و هلال ماه دارد، انسان را بسوى فرا گرفتن حساب و هيأت و جغرافيا سوق مى دهد.

داستانهايى كه در قرآن در باره گذشتگان

و پيامبران آمده، مسلمانان را تشويق كرد كه بفرا گرفتن تاريخ پردازند.

توجهى كه در قرآن به تورات و انجيل و ديگر كتب آسمانى شده است.

مسلمين را وادار كرد كه زبانهاى بيگانه را بياموزند و در باره اين كتب، به تحقيق پردازند.

اساس تمام معارف كلامى و معارف فكرى معتزله و اشاعره و ديگران، فهمى است كه آنها از قرآن داشته اند، بر اثر اينكه تفكرات و انديشه ها به پيشرفتهاى شايان توجهى نائل آمده بودند، اختلافات نيز بمراحل سخت و حساسى رسيدند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 14

هنگامى كه دائره تفكر مسلمين توسعه پيدا كرد و احتياج پيدا كردند كه در باره مسائل فكرى جديد به استدلال و مناظره پردازند، متوجه علم منطق شدند.

اين علم، در ميان مسلمين سابقه اى نداشت و بمنظور حفظ عقيده خود از ديگران گرفتند. اما تنها اين علم نبود كه از ديگران گرفته مى شد. علوم ديگرى نيز به عنوان سلاح فكرى بمنظور حفظ عقيده، از تمدنهاى علمى و عقلى قديم اقتباس كردند.

نمونه آن فلسفه است. بعضى از علما احساس كردند كه فلسفه مى تواند در راه تقويت ايمان مفيد باشد، از اينرو فلسفه يونان را اقتباس كردند و آن را برنگ انديشه هاى خود در آوردند و فلسفه اى كه سابقاً در خدمت بت پرستى بود، در خدمت معانى قرآنى از قبيل اثبات يگانگى خدا و قدم و بقا و رسالت و معاد و … درآمد.

توجه بحديث نيز اساسش توجه به احكام قرآنست. اسلوب قرآن طورى است كه در بسيارى از احكام اجمال دارد. اين موضوع سبب شد كه مسلمين به بحث در باره حديث پردازند، زيرا پيامبر گرامى اسلام، عهده دار روشنگرى و

تفصيل اجمال- هاى قرآن بود. بهمين جهت مسلمين بجمع روايات پيامبر دست بردند و ثروت سرشارى از احاديث، كه در هيچ آيينى سابقه ندارد، بوجود آوردند. حديث نيز از لحاظ نقل و از لحاظ درايت مورد توجه واقع شد و مسائل علم جرح و تعديل پى- ريزى كرديد. در راه استنباط احكام از كتاب و سنت، فقهاى نابغه اى ظهور كردند و توانستند از راه اجتهاد، فقه اسلامى را همدوش زمان بجلو برانند. اينها در اين راه، خود رهبران فكرى و صاحبان رأى و نظر پيشوايان مذاهب فقهى شدند. اين مذاهب از بركت اجتهاد، هم چنان رو به تكامل گذاشتند. بدون ترديد اگر قرآن نبود، امامان فقه چهار يا شش يا بيشتر، نمى شدند و مذاهب فقهى متعددى كه احياناً مورد تعصب طرفداران خود هستند، تأسيس نمى يافتند و آراى مختلفى كه مورد استفاده جامعه عظيم اسلامى است ظهور نمى كردند.

طبيعى است كه ميان مذاهب مختلف، اختلافاتى هم پيدا شد. اساس اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 15

اختلافات، وقتى است كه در باره فهم آيه يا صحت و سقم روايت مى شد. از اين لحاظ ميان مذاهب تسنن و مذاهب شيعه فرقى نيست زيرا همگى تابع يك كتابند و در هيچيك از آيات آن اختلافى ندارند و قرآن را زير بناى تمام احكام ميدانند و همچنين در باره حجيت سنت هم با يكديگر اختلافى ندارند، زيرا قرآن كريم مى گويد:

«هر چه پيامبر بشما دستور دهد بگيريد و هر چه شما را نهى كند، ترك كنيد» (سوره حشر آيه 7) پس همه مسلمين كوشش داشتند كه دستورات قرآن را بكار بندند.

اينكه گروهى از مسلمين را اهل سنت ناميده اند،

به اين معنى نيست كه شيعه اهل سنت نيست و سنت را كنار گذاشتند، زيرا اصل دوم احكام از نظر شيعه نيز «سنت» و حديث است.

پس هسته اصلى اختلاف كجاست؟ چه عاملى اين دو طايفه را از هم جدا كرده و آنها را در اسلام شاگرد دو مكتب كرده است؟

هسته اصلى اختلاف اينجاست. مسلمين مى خواهند بدانند سزاوارترين افراد براى رهبرى و زمامدارى دينى و دنيوى مردم كيست؟ آيا پيامبر خدا جهان را بدرود گفت، بدون اينكه تكليف مسلمين را روشن كرده باشد؟ آيا پيامبر خدا مسلمين را در اين مسأله حياتى بلا تكليف گذاشت؟ آيا در اينباره نظر قرآن چيست و از پيامبر خدا چه نقل شده است؟

سنى و شيعه، حد اكثر اهميت را براى قرآن و حديث و تفسير و موارد تنزيل قائل شدند و ثروت عظيمى از علوم قرآنى و مباحث عقلى براى ما به ارث گذاشتند.

سياست زمامداران، آتش اين اختلاف را دامن مى زد و ميان فرزندان اسلام عداوت و كينه بوجود مى آورد و قلم هايى نيز براى انجام اين نيّت، استخدام ميكرد.

اما اساس اختلاف جنبه دينى داشت. دليل اين مدعا اين است كه بسيارى از رجال دينى و علما و فقها و متكلمين و مفسرين و خردوران هر دو طايفه، با اخلاص در برابر اين فكر سر فرود آورده اند، هر محققى از اينكه اين اختلاف را مولود سياست يا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 16

عوامل ديگرى از قبيل انگيزه نژادى و ملى بداند، دچار ترديد مى شود. آنچه مسلم است اين است كه سياست از اين اختلاف بهره بردارى كرده است. زيرا امام طبرسى و شيخ طوسى و ابو الفتوح

رازى و … از بزرگان شيعه در علم تفسير، از همان كشورى برخاسته اند كه زمخشرى و فخر رازى و نيشابورى و بيضاوى و … از بزرگان سنى مذهب در علم تفسير برخاسته اند. كشورى كه حجة الاسلام غزالى را پرورش داد، شيخ- الطائفه طوسى را هم پرورش داد.

وانگهى دانشمندان اسلامى طورى به مسائل مى نگرند كه انسان به آسانى نمى تواند درك كند كه صاحب اين راى جزء كدام فرقه است.

اگر كسى تفسير امام رازى يا تفسير امام زمخشرى را مطالعه كند، مى بيند بسيارى از مطالب آنها مطابق نظر شيعه است. اگر چه مؤلفان كتاب از بزرگان تسنن هستند.

گروهى از دانشمندان از جمله برخى از ائمه تفسير، بقدرى در بحثهاى خود معتدل هستند كه هر فرقه اى آنها را از خود شمرده اند.

بدون ترديد، اينها دليلى است بر اينكه آنها تحت تاثير قرآن بپايه اى از ادب و كمال رسيده اند كه در خور مقام شايستگان است.

بهر صورت، اينها نتيجه ايمان مسلمانان بعظمت قرآن و نتيجه عنايتى است كه آنها تابع هر مذهبى بوده اند، طى قرنهاى مختلف، در كشورهاى اسلامى بعلوم قرآن نشان داده اند.

جماعت تقريب، بمنظور ايجاد تفاهم و برادرى و شناسايى ميان مسلمانان و نزديك شدن شرقى با غربى و سنى با شيعى، تفسير مجمع البيان را انتخاب كرد، نويسنده بزرگ اين تفسير از افراد منصفى است كه هرگز از جاده ادب قرآنى منحرف نشده و راه جدال نپيموده است. او مخالف و موافق را از لحاظ بيان دليل و روايت سند بيك چشم نگريسته است. در نتيجه خواننده تفسير را از خطاى در حكم مصون داشته و كتاب خود را سر مشق جدال «بالتى هى احسن» قرار داده است.

ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 17

هدف جماعت تقريب اين است كه براى جهان اسلام غذاى فكرى سالمى فراهم آورد، زيرا دنياى اسلام، براى پايدار ماندن خود بچنين غذايى نيازمند است.

5- مقدمه بقلم استاد بزرگ شيخ محمود شلتوت … ص: 17

شلتوت پس از نقل پاره اى از مطالبى كه طبرسى در مقدمه كتاب خود آورده، مى گويد:

امام سعيد، امين الاسلام، ابو على، فضل بن حسن طبرسى، كتاب خود را كه در ميان تفاسير جامع، بى نظير است، با اين عبارات رسا و گويا وصف كرده است. در وصف اين كتاب و بيان روش آن، بهتر از اين عبارات، چيزى نيافتم …

گفتم اين كتاب در ميان كتب تفسير بى نظير است، زيرا با همه گسترش و عمق و تنوعى كه در بحثهاى آن هست، از لحاظ نظم و ترتيب، داراى خاصيتى است كه هيچ كتابى پيش از آن داراى چنين مقامى نبوده است. تقريباً كتابهاى تفسيرى كه بعداً هم نوشته شده، داراى چنين امتيازى نيستند، در تفاسيرى كه قبل از مجمع البيان نوشته شده است، روايات و اقوالى كه در مسائل مختلف وجود داشت، ضبط مى شد. بطورى كه گاهى فنى با فنى آميخته مى شد و خواننده به سختى مى توانست، مطلبى را كه ميخواست:

از اينجا و آنجا استخراج كند. در پاره اى از موارد مطلب بطور خسته كننده اى تفصيل داده مى شد و در پاره اى از موارد، بقدرى مطلب خلاصه شده بود كه مخل بمقصود بود.

در ميان مفسرينى كه بعداً آمده اند و مطالب را به تفصيل بررسى و تحقيق كرده اند، گروه قليلى هستند كه توانسته اند تفسير خود را در جوّ قرآن نگه دارند، بطورى كه خواننده احساس كند كه در فضاى كتاب خدا در حركت است و ارتباط

بحث كاملا با قرآن محفوظ است و چنين نيست كه مفسر بخاطر كمترين مناسبتى بسراغ بحثهاى دور و دراز رفته باشد.

لكن تفسير مجمع البيان، يكى از كتابهاى جامعى است كه توانسته است با

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 18

بحثهاى فراوان و عميقى كه دارد، داراى نظمى بى نظير باشد و مطالب را دسته بندى و منظم كند و خواص تفسير را از دست ندهد و توجه داشته باشد كه تفسير فنى است در خدمت قرآن، نه در خدمت لغت و نه در خدمت فقها و نه براى تطبيق قرآن با نحو سيبويه يا بلاغت عبد القاهر يا فلسفه يونان و روم و نه براى تطبيق بر مذاهبى كه خود موظفند تابع قرآن باشند نه متبوع آن! يكى از مزاياى اين روش اين است كه خواننده كتاب بمقصدى كه دارد، بهتر دست مى يابد. كسانى كه طالب تحقيق در باره لغت يا نحو باشند بفصل مخصوص آن مراجعه مى كنند و كسانى كه بخواهند در باره قرائتهاى مختلف از لحاظ روايت و دليل تحقيق كنند بفصل مخصوص آن مراجعه مى كنند و مطلب خود را به آسانى بدست مى آورند و …

بدون ترديد، اين روش، كار را براى كسانى كه مشغول مطالعه قرآن هستند، آسان مى كند. مخصوصاً در عصر حاضر كه مهمترين عاملى كه افراد را از مطالعه كتب تفسير باز مى دارد، همان دشواريهايى است كه در اين راه مشاهده مى كنند و حوصله اينكه با صبر و استقامت مطلب را دنبال كنند، ندارند.

اين بود مزيت اين كتاب، از لحاظ نظم و ترتيب، در كنار مزاياى علمى و فكرى آن 2 براى تأليف، دو روش وجود دارد:

1-

اينكه نظر مؤلف، اين باشد كه عقيده خود را در برابر خوانندگان قرار دهد. چنين مؤلفى تمام كوشش خود را در اين راه صرف مى كند. بدون اينكه انحرافى پيدا كند، يا راه ديگرى هم بخواننده ارائه دهد.

اين روش در پاره اى از موارد مقبول است. از جمله اينكه مؤلف بخواهد كتاب خود را براى پيروان مذهب خاصى بنويسد. در اين مورد، مؤلف، فرض مى كند كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 19

خودش و خوانندگانش اصول مذهبى را قبول دارند و آنها را بر همين اساس مخاطب قرار مى دهد.

2- اينكه مقصود مؤلف، از كتابش هم مخالف باشد و هم موافق. چنين مؤلفى دانش را از وجهه خاصى مورد توجه قرار مى دهد و تمام آرا و ادله را ذكر مى كند و پس از آنكه خواننده را در ميان آرا و دلايل مختلف بگردش در آورد، نظر خود را هم ذكر مى كند.

اين روش عمومى تر و از لحاظ خدمت بحق و اخلاص علمى بهتر است. كتبى كه بر اين اساس نوشته شده است، از لحاظ اسلامى، فايده عمومى دارد و بطائفه خاص يا مذهب معينى ارتباط ندارد.

مؤلفين كه تابع اين روش هستند، با هم مختلفند. برخى با اخلاص تابع اين روش هستند و همواره با حق در حركتند. گاهى از مذهب خود پيروى مى كنند و گاهى از مذاهب ديگر. وقتى كه اقوال پيروان مذاهب ديگر را نقل مى كنند، كمال امانت و دقت را رعايت مى كنند. تو گويى خود پيروان آن مذاهب هستند و در باره عقيده و رأى خود گفتگو مى كنند، برخى هم به اين پايه از اخلاص نرسيده اند. اينها نيز مراتبى دارند و بدترين مراتب آن،

اين است كه نويسنده، مذهب خصم را با تحقير ياد كند و مخالفين را با القاب زشت نام ببرد. مى بينيم برخى از سنيان هنگامى كه مى خواهند از شيعه ياد كند، مى گويند: «قال الروافض … » و هر گاه برخى از شيعه بخواهند از اقوال سنيان چيزى بنويسند، مى گويند: «قال النواصب … » و هر گاه حنفى ها بخواهند قولى از شافعيان نقل كنند، مى گويند: «قال الشويفعيه … » اينها بر خلاف راه و رسمى است كه قرآن در مورد بحث و مناظره بما ياد داده و گفته است: بايد «بالتى هى احسن» باشد.

ميخواهم بگويم صاحب مجمع البيان تا حد زيادى توانسته است، اخلاص علمى خود را در برابر عاطفه مذهبى خود حفظ كند. او اگر چه كوشش مى كند كه وجهه نظر شيعه را در مسائل خلافى روشن كند و گاهى هم در اين راه، تحت تأثير عواطف مذهبى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 20

خود قرار مى گيرد، مع الوصف مى بينيم هرگز در هماهنگى با عواطف خود و حمله بمخالفين مذهب خود راه افراط را نمى پيمايد. حق اين است كه عالم، با كمال انصاف و بصيرت بگويد: «مذهب من صواب است و احتمال دارد كه خطا باشد و مذهب ديگران خطاست و احتمال دارد كه صواب باشد» وانگهى ما مى بينيم كه امام طبرسى در پاره اى از مواضع، رواياتى را كه مورد تاييد مذهبش هستند، نقل مى كند، آن گاه نظر ديگرى را ترجيح مى دهد يا مى پسندد.

«مثلا در تفسير «اهدنا الصراط المستقيم» مى گويد:

در معناى صراط مستقيم، وجوهى گفته شده است:

1- منظور كتاب خداست. اين وجه از پيامبر (ص) و از على (ع) و ابن مسعود

روايت شده است.

2- منظور اسلام است. اين وجه، از جابر و ابن عباس روايت شده است.

3- منظور دين خداست كه غير از آن از بندگان پذيرفته نمى شود. اين وجه از محمد بن حنيفه است.

4- منظور پيامبر و ائمه است. چنان كه در اخبار ما روايت شده است.

بهتر اين است كه آيه را حمل بر عموم كنيم. تا همه اين معانى در آن داخل باشد، زيرا صراط مستقيم، همان دينى است كه مشتمل بر توحيد و عدل و ولايت كسانى كه اطاعتشان واجب است، ميباشد و خداوند سفارش آن را كرده است.»

بديهى است كه روايت اخير با مذهب شيعه، تناسب بيشترى دارد و در اخبار شيعه هم همين طور وارد شده است. لكن مؤلف، نه آن را در اول ذكر مى كند و نه آن را ترجيح مى دهد، بلكه در رديف روايات ديگر قرار مى دهد. آن گاه آيه را حمل بر عموم مى كند. چقدر جالب است وقتى كه مى گويد: «ولايت كسانى كه اطاعت شان واجب است!» اين عبارت، هم مورد قبول سنى است و هم مورد قبول شيعه.

هر دو قبول دارند كه كسانى هستند كه اطاعتشان واجب است و در رأس آنها پيامبر و اولو الامر مى باشند. جالب بودن اين جمله، از اين لحاظ است كه در مسأله ولايت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 21

و امامت، به تفصيل نمى پردازد، زيرا مقام، مقتضى آن نيست. بلكه عبارتى مى آورد كه مورد پسند خاطر همگان باشد و هيچ فكرى از آن گريزان نباشد.

طبرسى مثل همه مفسرين ديگر براى اسباب نزول آيات، اهميت خاصى قائل است. بديهى است كه اين كار، با عموميت جاودانى عبارات قرآن سازگار

نيست.

لكن تنها امام طبرسى گرفتار آن نيست بلكه او تحت تاثير پيشينيان خود قرار گرفته و بعديها نيز از اين تاثير بركنار نمانده اند. بدون شك، منظور آنها اين نيست كه معناى آيات را منحصر در موارد نزول گردانند. زيرا آنچه مورد ملاحظه است، عموميت الفاظ است، نه خصوص سبب.

3 مؤلف اين كتاب، از دانشمندانى است كه از علوم مختلف، آگاهى دارد و ده ها تأليف و تصنيف بيادگار گذاشته است، برخى از تاليفات او در باره موضوعات مذهبى شيعى است.

اما عمده كوشش او در راه تفسير صرف شده است و اين بخاطر علاقه اى بوده، كه از زمان جوانى به اين كار داشته است. به اين مطلب در مقدمه تفسير خود اشاره كرده است.

مورخان، در باره سيره او مطلب جالبى نوشته اند و آن اين است كه او كتاب مجمع البيان را نوشت و مطالب كتاب تبيان شيخ طوسى را در آن گرد آورد، بدون اينكه از تفسير كشاف زمخشرى اطلاعى داشته باشد. هنگامى كه از تفسير كشاف اطلاع يافت، دست به تاليف كتاب ديگرى در زمينه تفسير زد، بنام «الكاف الشاف من كتاب الكشاف» از اين اسم بر مى آيد كه در اين كتاب، مطالبى را كه از تفسير زمخشرى بدست آورده، گنجانيده است- كتاب ديگرى هم به او نسبت ميدهند كه بنام «الوسيط» در چهار جلد، بعد از نگارش كتاب مذكور تاليف كرد. همچنين مى گويند. كتابى هم بنام «الوجيز» در يك يا دو جلد نوشت. همه اينها در زمينه تفسير نگاشته شده اند. اينها را بدنبال اتمام بزرگترين تفسير خود «مجمع البيان»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 22

تاليف كرد. بعضى از اين كتاب ها بنام

«جامع الجوامع» ناميده شده است، زيرا ميان فرائد تبيان و زوايد كشاف، جمع كرده بود.

همين صفات، انسان را در برابر اين عالم شيعى به شگفت و حيرت و اميدارد، زيرا او به آنچه خود ميدانست و از تبيان شيخ طوسى استفاده كرده بود، اكتفاء نكرد و همين كه بكتاب تازه اى دست يافت، كوشش كرد كه از مطالب آن نيز بهره مند گردد.

علت اينكه تفسير مجمع البيان را بهمه مسلمين جهان تقديم مى كنم، همين مزايايى است كه در اين كتاب وجود دارد. تا از دانش سرشار و روش اعتدالى و خلق نيكوى آن برخوردار گردند.

در اين كتاب، مطالبى هم وجود دارد كه مورد قبول من يا برخى از خوانندگان نيست، اما اينها از عظمت آن نمى كاهد.

مسلمين داراى اديان و اناجيل مختلف نيستند. آنها داراى دين و كتاب و اصول واحدى هستند. تنها اختلاف در رأى و روايت و روش است. اما همگى تابع كتاب خدا و سنت پيامبر گرامى هستند. لازم است كه مسلمانان تبادل فكرى و علمى داشته باشند و دست از سوء ظن و طعن و سب بردارند و حق را دنبال كنند و از هر چيزى بهتر آن را برگزينند.

اين بود قسمتهايى كه از مقدمات تفسير مجمع البيان طبع مصر، انتخاب و ترجمه و در دسترس خوانندگان محترم قرار داده شد.

قم- مهر ماه 1350 احمد بهشتى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 23

[ادامه سوره اعراف ] … ص: 23

[سوره الأعراف (7): آيات 132 تا 133] … ص: 23

اشاره

وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ (132) فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (133)

«1»

ترجمه: … ص: 23

گفتند: هر معجزه اى كه براى مسحور كردن ما بياورى، بتو ايمان نمى آوريم.

ما بر آنها طوفان و ملخ و شپش و غورباغه و خون، كه معجزاتى آشكار بودند، نازل كرديم.

آنها تكبر كردند و قومى مجرم بودند.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 132 و 133 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 24

بيان آيه 132- 133 … ص: 24
قرائت: … ص: 24

القمل: در قرائت غير مشهور بفتح قاف و سكون ميم خوانده شده است.

لغت: … ص: 24

طوفان: سيلابى كه زمين را فرا گيرد. اين كلمه ماخوذ از «طوف» است و برخى آن را مصدر دانسته اند، مثل «رجحان و نقصان» اخفش گويد: مفرد آن «طوفانه» است. ابو عبيده گويد: سيلاب تند و مرگ ناگهانى را طوفان گويند:

قمل: شپش بزرگ، ابو عبيده گويد: شپش كوچك است.

اعراب: … ص: 24

مهما: خليل گويد: «مه» در اصل «ما» بوده و مثل «اما و متى ما» بر آن «ما» داخل و «هاء» تبديل به الف شده است. برخى هم «مه» را اسم فعل دانسته اند.

فرق «مهما و ما» اين است كه اولى فقط براى شرط است و دومى مشترك است.

تاتنا: فعل شرط و حذف ياء آن علامت جزم است.

به: اين ضمير به «مهما» بر ميگردد.

بها: اين ضمير به «آية» بر ميگردد.

مفصلات: حال

مقصود: … ص: 24
اشاره

وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ: قوم فرعون به موسى گفتند: هر معجزه اى كه بياورى، براى اينكه ما را مسحور و شيفته خود كنى تا از دين فرعون دست بكشيم، تصديق تو نخواهيم كرد.

منظورشان اين است كه در راه كفر اصرار دارند و ثابت قدمند و در برابر هيچ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 25

معجزه اى سر تسليم فرو نمى آورند.

اكنون بمنظور اينكه نشان دهد كه كار موسى مهم و شكست ناپذير بوده است، مى فرمايد:

فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ: در باره طوفان، اختلاف است:

ابن عباس گويد: سيل بنيان كنى است كه خانه ها را ويران كند.

مجاهد و عطا گويند: مرگ سريع و عمومى است.

وهب بن منبه گويد: به لغت اهل يمن، منظور طاعون است كه شب هنگام بر آل فرعون نازل شد و از آنها نه انسانى باقى گذاشت و نه حيوانى.

ابى قلابه گويد: آبله است و قوم فرعون، اولين قومى بود كه گرفتار اين عذاب شد و بعداً هم براى مردم روى زمين باقى ماند.

ابو ظبيان از ابن عباس روايت كرده است كه منظور امر خداست كه آنها را در محاصره قرار داد. چنان كه مى فرمايد: «فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ

مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ» (قلم 19: در حالى كه آنان در خواب بودند، طواف كننده اى از جانب خداوند آنها را در محاصره گرفت) وَ الْجَرادَ: معناى آن ملخ و معروف است.

وَ الْقُمَّلَ: در اين باره اختلاف است.

ابن عباس و مجاهد و سدى و قتاده و كلبى گويند: منظور ملخ هاى كوچكى است كه پر و بال ندارند و منظور از «جراد» ملخ بالدار است.

عكرمه گويد: بچه ملخ ماده است.

برخى گويند: كيك است.

سعيد بن جبير و حسن و عطاء خراسانى گويند: حشرات سياه رنگ و كوچك است.

به همين جهت، حسن اين كلمه را بفتح قاف و سكون ميم خوانده است.

از سعيد بن جبير نقل شده است كه: منظور كرمى است كه از گندم بيرون مى آيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 26

وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ: مجاهد گويد: يعنى: طوفان و ملخ و قمل و قورباغه و خون، معجزات آشكار و دلايل واضحى بودند كه موسى نشان داد.

برخى گفته اند: منظور از «مفصلات» اين است كه اين معجزات از يكديگر جدا بودند.

فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ: آنها از قبول حق و ايمان بخدا تكبر كردند و مردمى عاصى و كافر بودند.

داستان … ص: 26

ابن عباس و سعيد بن جبير و قتاده و محمد بن اسحاق بن يسار و على بن ابراهيم- بروايت از امام باقر و امام صادق عليهما السلام- گويند:

هنگامى كه ساحران ايمان آوردند و فرعون مغلوب شد و با قومش براه كفر، استوار ماندند، هامان بفرعون گفت:

بنى اسرائيل بموسى ايمان آورده اند. آنها را زندانى كن. فرعون تمام افرادى را كه ايمان آورده بودند، زندانى كرد. خداوند آنها را گرفتار كرد و دچار قحطى

شدند. سپس بر آنها طوفان نازل كرد و خانه هاى آنها را ويران ساخت و آنها در صحرا خيمه زدند. خانه قبطيان را آب فرا گرفت، اما خانه اسرائيليان را آب فرا نگرفت. زمين هاى زراعتى در زير آب مستور شد و نتوانستند زراعت كنند. به موسى گفتند: از خداوند بخواه كه ما را از اين باران نجات دهد تا به تو ايمان بياوريم و بنى- اسرائيل را همراه تو بفرستيم. موسى دعا كرد. و آنها نجات يافتند، اما ايمان نياوردند. هامان به فرعون گفت: اگر بنى اسرائيل را آزاد كنى، موسى بر تو غالب مى شود و ترا مغلوب مى سازد. در اين سال خداوند، زمين ها را سبز و خرم كرد و قحطى و گرسنگى از ميان رفت. در سال دوم و بقولى در ماه دوم، خداوند ملخ فرستاد و تمام زراعتها را خورد. آن گاه بخوردن درها و لباسها و اثاثيه ها پرداخت. ملخها در خانه هاى بنى اسرائيل وارد نمى شدند و فرعون و مردم، از اين بلا بدست و پا و بدبختى افتادند. فرعون به موسى گفت: از خداوند بخواه ملخ ها را دفع كند، تا بنى اسرائيل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 27

را آزاد كنيم. موسى دعا كرد و پس از آنكه هفت روز، از شنبه تا شنبه، گرفتار بودند، ملخها رفتند. گويند: موسى بيرون آمد و با عصاى خود بطرف شرق و غرب، اشاره كرد و ملخها از همانجا كه آمده بودند، بازگشتند. باز هم هامان مانع شد كه فرعون بنى اسرائيل را آزاد كند. سال سوم و بقولى در ماه سوم، خداوند ملخهاى ريز بى بالى فرستاد. اينها بدترين ملخها بودند و در

مدت كوتاهى همه چيز را خوردند و زمين را عريان كردند.

برخى گويند: موسى مامور شد كه به قريه عين الشمس رود و عصاى خود را بر تلى از رمل بزند. همين كه عصاى خود را بر آن زد، شپش هاى بسيارى توليد شدند و بجان مردم افتادند.

سعيد بن جبير گويد: كرمهايى در گندمها پيدا شدند و شروع كردند بخوردن گندمها. بطورى كه اگر كسى مقدارى گندم به آسيا مى برد، چيزى از آن باقى نمى ماند.

اين بلاء بسيار سخت بود، مو و پوست و مژگان چشمشان را ميخورد و خواب را بر چشم آنها حرام ميكرد.

فرعون به موسى گفت: دعا كن خداوند اين بلا را از ما دور كند، تا بنى- اسرائيل را آزاد كنم. موسى دعا كرد و بعد از هفت روز، از شنبه تا شنبه بلا دفع شد.

باز هم بوعده خود وفا نكردند.

سال چهارم و بقولى ماه چهارم: قورباغه بر آنها نازل شد، بطورى كه لباس و خوراك و آب و خانه ها همه را فرا گرفت و غذاهاى آنها را فاسد كرد و عرصه زندگى بر آنها تنگ شد و اگر دهان خود را باز مى كردند كه غذايى بخورند. قورباغه وارد آن مى شد. باز هم با چشم گريان بموسى روى آوردند و گفتند اينبار توبه مى كنيم و ديگر باز نمى گرديم. از خدا بخواه تا ما را نجات بخشد. هفت روز از شنبه تا شنبه، از نزول اين بلا گذشته بود كه موسى دعا كرد و خداوند آنها را آسوده گردانيد.

باز هم عهد شكنى كردند. سال پنجم خون نازل شد و آب نيل را فرا گرفت. قبطى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 28

آب

نيل را خون آلود مى ديد و سبطى صاف و زلال! فرعون داشت از تشنگى مى مرد و از روى ناچارى چوب درختان مرطوب را مى جويد. مدت هفت روز خوراك و نوشابه آنها خون بود. زيد بن مسلم گويد: گرفتار خونريزى بينى شده بودند! بار ديگر نزد موسى آمدند و تقاضا كردند كه دعا كند و آنها را نجات دهد، تا ايمان آورند.

لكن موسى دعا كرد و خداوند آنها را نجات داد و ايمان نياوردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 29

[سوره الأعراف (7): آيات 134 تا 136] … ص: 29

اشاره

وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرائِيلَ (134) فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ (135) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ (136)

«1»

ترجمه: … ص: 29

همين كه گرفتار عذاب شدند، گفتند: موسى، نزد پروردگارت بعهدى كه پيش تست براى ما دعا كن. اگر ما را از عذاب نجات دهى، بتو ايمان مى آوريم و بنى اسرائيل را همراه تو مى فرستيم. همين كه با فرا رسيدن وقت تعيين شده، عذاب را از آنها برداشتيم، پيمان شكنى كردند. از اينرو از آنها انتقام گرفتيم و آنها را در دريا غرق كرديم، زيرا آيات ما را تكذيب كردند و از آن غفلت داشتند.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 134 تا 136 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 30

بيان آيه 134 تا 136 … ص: 30
لغت … ص: 30

رجز: در اصل دورى از حق. مثل «و الرجز فاهجر» (المدثر 5: از عبادت بت دورى كن) عذاب هم رجز است، زيرا كيفر دورى از حق است. «رجز» لرزش پاى شتر، بطورى كه نتواند بخوبى راه برود. نوعى از شعر را هم بمناسبت اين كه همراه تحرك و لرزش ادا مى شود، رجز مى گويند.

نكث: پيمان شكنى يم: دريا. شاعر گويد:

دوية و دجى ليل كانهما يم تراطن فى حافاته الروم

يعنى: بيابانى وسيع و شبى ظلمانى كه گويى دريايى است كه روميان در كرانه هاى آن بزبان عجمى سخن مى گويند.

غفلت: حالتى است كه غير از آگاهى و بيدارى است.

اعراب … ص: 30

اذا: اين كلمه ظرف مفاجاة است و بجمله اضافه نميشود. بلكه مثل «هناك» است. گاهى بدنبال آن فقط اسم مى آيد، مثل «خرجت فاذا زيد» مقصود اين است كه از آنها انتظار بود كه به پيمان خود وفا كنند، اما ناگهان پيمان شكنى كردند.

مقصود … ص: 30

اكنون خداوند از حال آنها خبر دارد، مى فرمايد:

وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ: حسن و قتاده و مجاهد گويند: منظور عذابى است كه بوسيله طوفان و … دامنگير آنها شده بود. از امام صادق (ع) روايت شده است كه برف سرخ بر آنها باريد و آنها اين بلا را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 31

موجب هلاك و پريشانى بود، قبلا نديده بودند. همين كه گرفتار اين بلاها شدند، نزد موسى رفتند و گفتند: خداوند هميشه دعاى تو را مستجاب مى كرد. از خدا بخواه تا ما را نجات دهد. برخى گفته اند: يعنى طبق آن عهدى كه داريم و اگر ايمان بياوريم، خداوند بلا را دفع مى كند، خدا را بخوان. ابو مسلم گويد: يعنى خدا را بعهد نبوت بخوان. طبق اين معنى، باء براى قسم است، يعنى بحق نبوتى كه خداوند بتو داده است كه اگر دعا كنى ما را نجات مى دهد.

لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرائِيلَ: اگر عذاب را از ما دور سازى، به رسالت تو ايمان مى آوريم و بنى اسرائيل را از خدمت و كارهاى سخت آزاد مى كنيم و با تو مى فرستيم.

فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ: منظور از «اجل» مدتى است كه خداوند براى آنها تعيين كرده بود. يعنى

همين كه مدت مقدر و تعيين شده، فرا رسيد و عذاب را از آنها دور ساختم، عهد شكنى كردند.

فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ: بر اثر كردار و رفتار ناپسندشان از آنها انتقام گرفتيم و آنها را بدريا غرق كرديم، زيرا آيات و حجج ما را تكذيب كردند و نبوت موسى را تصديق نكردند. عذاب هنگامى بر آنها نازل شد كه غافل بودند. برخى گويند: يعنى كارهاى غفلت آميز ايشان باعث نزول عذاب شد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 32

[سوره الأعراف (7): آيه 137] … ص: 32

اشاره

وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ (137)

«1»

ترجمه: … ص: 32

مردمى را كه ضعيف شده بودند، وارث شرق و غرب زمين كه آن را بركت داده بوديم، كرديم و سخن نيكوى خداوند بر بنى اسرائيل بواسطه اينكه صبر كردند، تمام شد و آنچه فرعون و قومش ساخته بودند و باغهاى آنها را تباه كرديم.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 137 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 33

بيان آيه 137 … ص: 33
قرائت: … ص: 33

يعرشون: ابن عامر و ابو بكر بضم راء و ديگران بكسر راء خوانده اند. اما كسر راء فصيح تر است.

لغت: … ص: 33

يعرشون: ابو عبيده گويد: يعنى بنا مى كنند. «عرش مكه» يعنى بناى مكه

اعراب: … ص: 33

مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا: ممكن است مفعول «اورثنا» يا مفعول فيه باشد.

برخى گويند: مفعول فيه براى «يستضعفون» است. بنا بر اين «هاءِ» در «فيها» به «التي» كه صفت «ارض» محذوف است باز مى گردد و محل آن نصب است به «اورثنا».

مقصود: … ص: 33

وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها: بدنبال مطالب پيش مى فرمايد: قوم بنى اسرائيل را كه بر اثر ظلم قبطيان ضعيف شده بودند، قدرت بخشيديم و پس از هلاك فرعون، سراسر قلمرو كشور فرعون را در اختيار آنها گذاشتيم و بوسيله زراعت و ميوه و جارى كردن چشمه ها و نهرها آنجا را بركت داديم.

حسن گويد: قلمرو كشور فرعون شام و مصر بود. قتاده گويد: شرق و غرب شام بود. جبائى گويد: مصر بود. زجاج گويد: داود و سليمان از بنى اسرائيل بودند و بر كشور فرعون حكومت كردند.

وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا: وعده نيكويى كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 34

خداوند به بنى اسرائيل داده بود تحقق يافت. دشمنشان نابود شد و بر سرزمين وى دست يافتند. وفاى به وعده، از لحاظ اينكه همراه ارزانى داشتن نعمت است، بمنزله تمام سخن است. برخى گويند: «كلمه حسنى» اين آيه است: وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ … » (قصص 5) حسن گويد: تمام كلمات خدا نيكوست زيرا وعده است به چيزهايى كه پسنديده است و مقصود وعده بهشت است. بهر صورت، آنها از اين لحاظ، مشمول عنايات و الطاف خداوندى شدند كه در برابر آزارهاى فرعونيان صبر كردند و بكارهاى سخت، تن دادند.

وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ

وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ: خانه ها و كاخهاى فرعون و فرعونيان و درختها و باغهاى آنها و بقول ابن عباس سقف هاى ايشان را ويران كرديم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 35

[سوره الأعراف (7): آيات 138 تا 140] … ص: 35

اشاره

وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (138) إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (139) قالَ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ (140)

«1»

ترجمه … ص: 35

بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم. آن گاه بقومى گذشتند كه در پيشگاه بتها سر فرو مى آورند. گفتند: موسى، براى ما هم خدايى قرار ده، چنان كه آنها را خدايى است. موسى گفت: شما مردمى نادان هستيد. آنچه اينان به آن مشغول هستند، تباه ميشود و كردار آنها باطل است. گفت: آيا جز خداى يكتا براى شما معبود ديگرى بجويم، حال آنكه او شما را بر مردم جهان برترى داده است؟!

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 138 تا 140 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 36

بيان آيه 138 تا 140 … ص: 36
قرائت … ص: 36

يعكفون: كوفيان- بجز عاصم- اين كلمه را بكسر كاف و ديگران بضم خوانده اند و هر دو صحيح است.

لغت: … ص: 36

مجاوزه: خارج كردن از حد بحر: اين كلمه در اصل به معناى گشايش است. شتر گوش شكافته را «بحيره» گويند، زيرا ميان دو قطعه گوش آن فاصله افتاده است. «تبحر» در علم، يعنى وسعت معلومات.

عكوف: درنگ كردن. «اعتكاف» ماندن در مسجد است.

متبر: هلاك شد. طلا را بدو جهت «تبر» گويند: يكى اينكه معدن هلاكت است و ديگر اينكه بظرف شكسته «متبر» گويند و قراضه آن «تبر» است.

اعراب: … ص: 36

كما: «ما» در اينجا كاف را از عمل بازداشته، زيرا ما بعد آن جمله است.

بصير گويد «ما» مصدريه است كه متصل بظرف شده، چنان كه متصل به مبتدا و خبر مى شود. مثل «كما سيف عمر و لم تخنه مضاربه» ممكن است «ما» به معناى «الذى» و ضمير «لهم» عائد به آن باشد و در اين صورت «آلهة» بدل يا خبر مبتداى محذوف است.

ما هُمْ فِيهِ: موصول وصله و در محل رفع و نائب فاعل «متبر» و همچنين «ما كانُوا يَعْمَلُونَ» كه فاعل «باطل» است.

ابغى: داراى دو مفعول است: «كم و الها» و «غير» حال است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 37

مقصود … ص: 37

اكنون خداوند از حال بنى اسرائيل خبر داده، مى فرمايد:

وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ:

درياى نيل را براى بنى اسرائيل شكافتيم و با ظاهر كردن راه هايى خشك آنها را عبور داديم. آن گاه فرعون و قومش را در آن هلاك كرديم. پس از عبور از دريا بقومى برخوردند كه سرگرم پرستش بتها بودند.

قتاده گويد: اين قوم بت پرست از لخم بودند كه در «رقه» سكونت گزيده بودند.

ابن جريح گويد: بت آنها به شكل گاو بود و همين، منشأ گوساله پرستى اسرائيليان شد.

قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ: گفتند: موسى، براى ما هم چيزى آماده ساز تا مثل اين قوم، بعبادتش پردازيم. اين سخن كفر آميز را ممكن است جاهلان قوم گفته باشند، نه مؤمنان. علت اين پيشنهاد اين بود كه انسان هر چه را ببيند، به آن مايل مى شود و مى خواهد داشته باشد. اين آيه دلالت دارد بر اينكه آنها بعد از ديدن

آن همه معجزات روشن هنوز هم در جهالت بودند و فكر مى كردند عبادت غير خدا هم جايز است و توجه نداشتند كه بت شايسته پرستش نيست. ممكن است آنها تصور كرده باشند كه از راه عبادت بت هم مى شود بخدا تقرب يافت و الا آنها معتقد بودند كه خداوند شبيه چيزى نيست و هيچ چيز نمى تواند با خداوند برابرى كند. چنان كه خداوند از مشركين نقل مى كند كه: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى » (زمر 3: آنها را پرستش نمى كنيم مگر بمنظور قرب بخدا) قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ: موسى در جواب آنها گفت: شما مردمى نادان هستيد و از عظمت و صفات خداوند بى خبريد. اگر خدا را درست شناخته بوديد، چنين خواهشى نمى كرديد. اين معنى از جبائى است. ابن عباس گويد: يعنى شما از نعمت خدا بى خبريد.

إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ: اين قوم بت پرست، از پرستش بتها خبرى نمى بينند و بهلاكت مى رسند و عمل آنها باطل است و براى آنها سودى ندارد و دفع ضررى نمى كند. باطل شدن چيزى به اين است كه منهدم و ويران گردد يا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 38

نادرست باشد.

قالَ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً: موسى بعد از آنكه رفتار بت پرستان را مورد نكوهش قرار داد، بقوم خود فرمود: آيا جز خداوند يكتا، براى شما خدايى ديگر جستجو كنم كه به پرستش آن بپردازيد.

وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ: حسن و جبائى گويند: يعنى خداى يكتا شما را بر مردم زمانتان برترى داد.

برخى گويند: يعنى خداوند سبحان، به شما فضائلى بخشيده، كه به احدى نبخشيده است. اين

فضائل اين است كه دو مرد از خود شما در ميان شما برگزيده است تا بهتر بتوانيد سخنانشان را قبول كنيد و شما را بطور شگفت آميزى از آزار و اذيت فرعونيان نجات داد و سر زمين و خانه و ثروت آنها را بشما بخشيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 39

[سوره الأعراف (7): آيات 141 تا 142] … ص: 39

اشاره

وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (141) وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ (142)

«1»

ترجمه: … ص: 39

هنگامى را بياد آوريد كه شما را از فرعونيان نجات داديم. آنها شما را خوار و ذليل و گرفتار عذاب سخت مى كردند. پسرانتان را مى كشتند و زنانتان را زنده مى گذاشتند. در اين نجات، نعمت بزرگى بود از جانب خداوندتان. با موسى سى شب مواعده كرديم و بده شب تمام كرديم و او ميقات پروردگارش را در چهل شب، به پايان رسانيد و به برادرش هارون گفت: در ميان قوم من خليفه من باش، و اصلاح كن و پيرو راه تبه كاران مباش.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 141 و 142 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 40

بيان آيه 141 … ص: 40
قرائت … ص: 40

انجيناكم:ابن عامر «انجاكم» و ديگران «انجيناكم» خوانده اند.

يقتلون:نافع به تخفيف و ديگران به تشديد خوانده اند.

مقصود: … ص: 40

اكنون خداوند بنى اسرائيل زمان پيامبر گرامى اسلام را مخاطب ساخته، از راه امتنان مى فرمايد:

وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ: بياد آوريد هنگامى را كه شما را از دست فرعونيان كه شما را بخوارى و ذلت كشانده و به شكنجه هاى سخت گرفتار كرده بودند، نجات داديم.

يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ: پسران شما را مى كشتند و دختران شما را براى كلفتى و خدمتگزارى باقى مى گذاشتند.

وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ: سر انجام نعمت خدا شامل حال شما شد و از شر آنها رهايى يافتيد. و اين نعمت، بزرگ بود. برخى گويند: يعنى اينكه خداوند مدتى شما را در ميان قوم فرعون نگاه داشت، بلاى بزرگى بود. تفسير اين آيه، در سوره بقره گذشته است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 41

بيان آيه 142 … ص: 41
لغت: … ص: 41

ميقات: فرق آن با «وقت» اين است كه ميقات، زمان يا مكانى است كه براى كارى تعيين شده و وقت، زمانى است كه ممكن است تعيين شده يا نشده باشد. بهمين جهت مى گويند: «مواقيت حج» يعنى جاهايى كه براى احرام تعيين شده است.

مقصود: … ص: 41

اكنون خداوند بدنباله نعمتهايى كه به بنى اسرائيل ارزانى داشته، اشاره ميكند و ميفرمايد:

وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ: در سوره بقره، فرمود: «أَرْبَعِينَ لَيْلَةً» و در اينجا نفرمود: در باره آن چند وجه گفته شده است:

1- مدت اقامت موسى، ماه ذى القعده و ده روز اول ذى الحجه بود. اگر مى گفت «اربعين ليلة» معلوم نبود كه ابتداى آن اول ماه بود و همچنين معلوم نبود كه ايام، پياپى بود و نيز معلوم نبود كه ماه معينى بوده است. اين قول از فراءِ و مطابق نظر مجاهد و ابن عباس و ابن جريح و مسروق و بيشتر مفسران است.

2- خداوند سى شب با موسى وعده گذاشت كه روزه بگيرد و از راه عبادت به خداوند تقرب يابد، بعد آن سى شب را با ده شب با تمام رسانيد تا وقت مناجات موسى فرا رسيد. برخى گفته اند: اين همان ده روزى است كه تورات در آن نازل شده است و از اين جهت، جداگانه ذكر شده است.

3- موسى بقوم خود گفت سى روز از شما دور مى شوم تا بر آنها آسمان باشد، آن گاه ده روز ديگر اضافه كرد و اين خلف وعده نبود، زيرا هر گاه چهل روز، دور باشد سى روز هم دور بوده و بقول خود وفا كرده است. اين قول از امام باقر عليه السلام است. قريب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 42

بهمين مضمون از حسن است كه در اصل چهل شب وعده گذاشته شده بود كه در اينجا براى تأكيد به تفصيل و در آنجا به اجمال ذكر شده است.

فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً: اين جمله را ذكر مى كند با اينكه از جمله پيش بر مى آيد كه مدت اقامت موسى چهل شب بوده است. مقصود از اين بيان و تفصيل، همان چيزى است كه نويسندگان، آن را «فذلكة» «1» مى نامند. اگر اين جمله را ذكر نميكرد، ممكن بود تصور شود كه موسى سى شب را بده شب تمام كرده است. در سوره بقره، در باره معناى «مواعده و وعد» گفتگو كرده، گفتيم كه «اربعين» حال است.

وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ: موسى هنگامى كه به ميقات مى رفت، به برادرش هارون گفت: تو در ميان قوم جانشين من باش و در راه صلاح گام بگذار. برخى گويند: يعنى در غيبت من فاسد آنها را اصلاح كن. برخى گويند:

يعنى آنها را بطاعت خداوند وادار.

وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ: راه معصيت كاران را مپيماى و كمك ظالمان نباش. منظور اصلاح قوم است. اگر چه مخاطب را برادرش قرار داده است. علت اينكه موسى هارون را امر مى كند كه: در ميان قوم جانشين و نائب او باشد، با اينكه خود هارون پيامبر مرسل است، اينست كه رياست بر هارون و قوم از آن موسى بود و جايز نبود كه هارون هم موسى را جانشين خود سازد. از اينجا بر مى آيد كه مقام امامت از مقام نبوت جدا مى شود و داخل آن نيست. گروهى از پيامبران، علاوه بر

نبوت داراى مقام امامت هم بوده اند. هارون اگر مى توانست علاوه بر نبوت، داراى مقام امامت هم باشد، لازم نبود كه موسى او را خليفه خود كند و مقام امامت را به او واگذار سازد.

__________________________________________________

(1)- يعنى: خلاصه كردن مطلب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 43

[سوره الأعراف (7): آيه 143] … ص: 43

اشاره

وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ (143)

«1»

ترجمه: … ص: 43

همين كه موسى به ميقات ما رسيد و پروردگارش با او تكلم كرد، گفت: پروردگارا، خود را بنمايان تا ترا بنگرم. خداوند فرمود: هرگز مرا نمى بينى. لكن كوه را بنگر اگر بر جاى خود استقرار يافت، مرا خواهى ديد. همين كه خداوند براى كوه تجلى كرد، كوه را متلاشى كرد و موسى بيهوش افتاد. هنگامى كه بهوش آمد، گفت: منزهى تو.

بدرگاه تو توبه كردم و من أوّلين مؤمنانم.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 143 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 44

بيان آيه 143 … ص: 44
قرائت: … ص: 44

دكا: كوفيان- بجز عاصم- در اينجا و در سوره كهف به مد و ديگران در هر دو جا بقصر و تنوين خوانده اند. عاصم نيز در سوره كهف بمد خوانده است.

دك: به معناى كوبيده و دكاءِ تپه اى است كه فروتر از كوه و برتر از زمين باشد.

لغت: … ص: 44

تجلى: ظهور، اعم از اينكه بدلالت باشد يا به آشكار شدن.

مقصود: … ص: 44

اكنون در پيرامون داستان ميقات مى فرمايد:

وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ: موسى به جايگاهى كه براى او تعيين كرده بوديم، آمد، تا با او سخن گوييم و تورات را بر او نازل كنيم. ممكن است منظور از «ميقات» زمانى باشد كه خداوند تعيين كرده بود كه موسى به آنجا رود، زيرا لفظ ميقات هم براى زمان بكار مى رود و هم براى مكان.

بهر صورت، خداوند در آنجا بدون واسطه، با موسى سخن گفت. در اينجا تعيين نكرده است كه كلام خدا را از كجا شنيد، لكن در جاهاى ديگر گفته است كه از درخت شنيد.

بنا بر اين درخت، محل خروج صدا بود. زيرا صدا عرض است و بايد قائم به جسم باشد. برخى گفته اند: در اينجا خداوند صدا را از ابر بگوش موسى رسانيد، موسى از فرصت استفاده كرد و گفت: خدايا خود را بمن بنماى تا ترا بنگرم. علما در باره علت اين درخواست، اختلاف كرده اند، زيرا موسى مى دانست كه خدا را نمى توان بوسيله حواس رؤيت كرد. اقوال علما از اينقرار است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 45

1- جمهور مى گويند: براى خودش درخواست رؤيت نكرد. بلكه براى قومش درخواست كرد، زيرا آنها مى گفتند: تا خدا را آشكارا ننگريم، بتو ايمان نمى آوريم.

از اينرو پس از آنكه خداوند آنها را هلاك كرد، گفت: ما را به سبب كردار سفيهان هلاك مى كنى؟! (آيه 155 همين سوره) پرسش اگر جايز باشد كه براى قوم درخواست رؤيت كند، با اينكه مى داند كه رؤيت خداوند محال است، جايز است

كه ساير خواسته هاى ايشان را هم كه محال بود، از خداوند درخواست كند.

پاسخ تفاوت اين است كه هر گاه آنها شك در جواز رؤيت داشته باشند، همين كه بشنوند كه خداوند ديدنى نيست، شكشان بر طرف مى شود، زيرا خداوند حكيم و گفتارش راست است. بنا بر اين جوابى كه از جانب خداوند مى رسد، شك آنها را بر طرف مى كند، اما شك در جواز جسم بودن خداوند، از اين راه بر طرف نمى شود، زيرا كسى كه جسم است، ممكن نيست بى نياز و عالم بهمه معلومات باشد و جوابى كه داده مى شود، مفيد يقين نيست و نفعى ندارد.

برخى از علما گفته اند: جايز است كه موسى با علم باستحاله رؤيت، براى قوم خود درخواست رؤيت كند، زيرا اين كار به صلاح قوم است. منتهى پيامبر بايد خودش عالم باشد كه آنچه درخواست مى كند، از محالات است و مقصودش اين است كه از راه لطف، جوابى از جانب خداوند داده بشود، 2- منظور موسى اين نبود كه خدا را بچشم بنگرد، بلكه مى خواست پاره اى از نشانه هاى آخرت به او نشان داده شود، تا معرفت كامل حاصل شود و شك و ترديدها زايل گردد و نيازى نداشته باشد كه براى قوم بنى اسرائيل استدلال كند و آنها انكار كنند. نظير آن سؤالى است كه ابراهيم از خداوند كرد كه كيفيت زنده شدن مردگان را كه او از راه استدلال، پذيرفته و معتقد شده بود، به او نشان دهد تا خاطر او آسوده ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 46

شود. خلاصه اينكه اگر چه درخواست كرده است كه خدا را بچشم بنگرد، لكن منظور رؤيت حقيقى نيست، بلكه

منظور تحصيل علم است. اين وجه از ابو القاسم بلخى است.

3- حسن و ربيع و سدى گويند: اينكه سؤال كرد كه خدا را ببيند، منظور تشبيه خداوند به موجودات جسمانى نبود. زيرا براى كسى كه نسبت به مسأله رؤيت جاهل است، علم به توحيد، ممكن است و در اين صورت مانعى ندارد كه از راه سمع، علم پيدا كند كه خداوند، قابل رؤيت نيست.

اين وجه، با توجه بمقام شامخ انبياء و اينكه ممكن نيست آنها از چنين مسأله اى بى خبر باشند، صحيح نيست.

قالَ لَنْ تَرانِي: اين پاسخ، از جانب خداست. يعنى: هرگز مرا نمى بينى، زيرا «لن» نفى ابد مى كند.

وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي: لكن اگر كوه، در جاى خود استقرار پيدا كرد، مرا خواهى ديد. يعنى شرط رؤيت من استقرار كوه است و از آنجا كه كوه، استقرار پيدا نكرد، معلوم ميشود ديدن خداوند امكان ندارد.

رسم اين است كه هر گاه بخواهند چيزى را بعيد و غير ممكن بشمارند، آن را مشروط به چيزى مى كنند كه عدم امكان آن محقق است.

پرسش اگر منظور استبعاد بود، بايد به چيزى مشروط كند كه محال باشد، چنان كه داخل شدن بهشت را بداخل شدن طناب در سوراخ سوزن مشروط دانسته است.

پاسخ خداوند جواز رؤيت را مشروط باستقرار كوه در آن حال كرده است كه كوه درهم كوبيده شد. بنا بر اين محال است كه در آن حال جمع ضدين شود و كوه هم استقرار داشته باشد و هم نداشته باشد.

فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا: همين كه امر خداوند براى اهل كوه ظاهر شد،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 47

آن

را با زمين يكسان كرد و بقول ابن عباس، كوه را مبدل به خاك كرد. حسن گويد:

يعنى بزمين فرو رفت. برخى گويند: كوه بچهار قسمت شد، قسمتى بسوى مشرق و قسمتى بسوى مغرب و قسمتى بدريا رفت و چهارمين قسمت، بصورت شن در آمد. برخى گويند: اين كوه، شش قسمت شد. سه قسمت به مدينه رفت و «احد» و «ورقان» و «رضوى» شد و سه قسمت بمكه رفت و «ثور» و «ثبير» و «حراء» شد.

وجه اخير از پيامبر گرامى روايت شده است.

بهر حال، مقصود اين است كه خداوند، آياتى ظاهر كرد كه كسانى كه نزد كوه بودند، يقين كردند كه ديدن خداوند محال است. پس منظور از تجلى خداوند، تجلى آيات و نشانه هاى قدرت اوست. هر نشانه اى كه خداوند از قدرت خود در معرض ديد مردم قرار دهد، مثل اين است كه خودش براى مردم تجلى شده است. در آنجا نيز همين كه گوشه اى از قدرت خود را بر كوه ظاهر كرد، مثل اين بود كه خودش در برابر آن عده، حاضر شده است. برخى گويند «تجلى» به معناى «جلى» است. يعنى:

خداوند امر خود را بر كوه ظاهر كرد. در نتيجه، كوه، متلاشى شد. مؤيد آن روايتى است كه مى گويند: خداوند عرش خود را به اندازه يك انگشت، آشكار كرد و كوه را متزلزل ساخت. ابن عباس گويد: يعنى نور خدا براى كوه ظاهر شد. حسن گويد: يعنى وحى خدا بر كوه نازل شد.

وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً: ابن عباس و حسن و ابن زيد گويند: يعنى موسى بيهوش بر زمين افتاد. البته موسى از دنيا نرفت، ولى آن عده هفتاد نفرى كه با او آمده

بودند، همگى جان سپردند. در باره موسى مى گويد: «فَلَمَّا أَفاقَ» يعنى همين كه بهوش آمد.

در باره آنها مى گويد: «ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ» يعنى: شما را پس از مرگ زنده كرديم. از ابن عباس نقل شده است كه موسى در عصر روز پنجشنبه- كه روز عرفه بود- بيهوش شد و جمعه بهوش آمد. در همين وقت بود كه تورات بر او نازل شد. قتاده گويد: موسى هم مرده بود.

فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ: همين كه بهوش آمد، گفت: خدايا از آنچه در خور

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 48

شان و مقام تو نيست، منزه هستى. برخى گويند: يعنى منزهى از اينكه مرا به سؤالى كه يك مشت آدم سفيه كردند، مجازات كنى.

تُبْتُ إِلَيْكَ: من توبه مى كنم كه چيزى را مسألت كنم كه اذن ندارم. برخى گويند: اين جمله را بمنظور توجه بخداوند بر زبان آورد. چنان كه در موقع ديدن امور حيرت انگيز، انسان، «سبحان اللَّه» و «لا اله الا اللَّه» مى گويد.

وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ: ابن عباس و حسن گويند: يعنى من نخستين كسى هستم كه ايمان دارم به اينكه ترا نتوان رؤيت كرد. نظير همين معنى از امام صادق (ع) نقل شده است. جبائى گويد: يعنى من در ميان قومم اولين كسى هستم كه به بزرگى اين سؤال ايمان دارم. مجاهد و سدى گويند: يعنى من در ميان بنى اسرائيل، اولين مؤمن هستم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 49

[سوره الأعراف (7): آيات 144 تا 145] … ص: 49

اشاره

قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ (144) وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ

شَيْ ءٍ فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ (145)

«1»

ترجمه: … ص: 49

خداوند فرمود: اى موسى، ترا برسالات و كلامم بر مردم بر گزيدم. آنچه بر تو نازل كردم برگير و از شاكران باش. براى موسى در لوحه ها از هر چيزى- اعم از موعظه و تفصيل هر حكمى- نگاشتيم. قومت را امر كن تا نيكوتر آن را بگيرند. بزودى خانه فاسقان را به شما نشان مى دهم.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 144 تا 145 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 50

بيان آيه 144- 145 … ص: 50
قرائت … ص: 50

حجازيان و روح «برسالتى» و ديگران «برسالاتى» خوانده اند و وجه آن گذشت.

لغت: … ص: 50

لوح: صحيفه اى كه براى نوشتن مورد استفاده قرار گيرد.

موعظة: بر حذر داشتن از كار زشت

مقصود: … ص: 50

اكنون خداوند، پيرامون نعمتهايى كه به موسى ارزانى داشته و اينكه به او دستور سپاسگزارى داده است، مى فرمايد:

قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي: خداوند متعال فرمود:

موسى، ترا برگزيدم بوسيله رسالتها و سخنان خود ترا بر مردم ديگر ترجيح دادم.

اين امتياز براى موسى است، زيرا خداوند، بدون واسطه با هيچ بشرى صحبت نكرده بود. برخى گويند: خداوند در طور با موسى و در سدرة المنتهى با پيامبر اسلام سخن گفت.

فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ: دستورات تورات را بكار ببند و به نعمت من اعتراف كن و شكر نعمتهاى مرا بجاى آور. بديهى است كه نعمت هر چه بزرگتر باشد، شكر آن بايد كاملتر و تمام تر باشد. علت اينكه در اينجا شرافت موسى افزون مى شود، اين است كه خداوند با او سخن گفت و بدون هيچ واسطه اى به او حكمت آموخت، بديهى است كه هر كس علم را از بزرگترين عالم فرا بگيرد، مقام او والاتر است.

وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْ ءٍ: در لوحه هاى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 51

تورات، كه بقولى از چوب و بقولى از زمرد، بطول ده ذراع و بقولى از زبرجد سبز و ياقوت سرخ و بقولى تعداد آنها دو تا بود، هر چه كه براى دين لازم بود، اعم از موعظه و اصول و فروع دين، نگاشتيم.

فَخُذْها بِقُوَّةٍ: اين الواح را با نيروى جسمى و جديت و كوشش و بقولى با تصميم قطعى بردار.

وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها: و قومت

را امر كن كه بهترين دستورات آن را كه در باره واجبات و مستحبات است و بهتر از مباحات مى باشد، بگيرند و عمل كنند.

جبائى گويد: يعنى به ناسخ آن عمل كنند، نه منسوخ آن. اين قول ضعيف است. زيرا منسوخ، حسن خود را از دست داده است. برخى گويند: منظور از «احسن» حسن و نيكوست نه نيكوتر و تمام مطالب تورات نيكو بود. مثل «وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ» (عنكبوت 45: ياد خدا بزرگ است، نه بزرگتر).

سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ: حسن و مجاهد و جبائى گويند: يعنى بزودى جهنم را به شما نشان مى دهم. مقصود اين است كه متوجه باشيد كه از فاسقين كه در جهنم هستند، نباشيد. در اين جمله، مخالفين امر خدا را تهديد مى كند.

عطيه عوفى گويد: منظور از ديار فاسقين، ديار فرعون و قوم او در مصر است.

قتاده گويد: يعنى شما را به شام مى برم و به شما خانه هاى مردمى نشان مى دهم كه گرفتار بلا شدند تا عبرت بگيريد.

در تفسير على بن ابراهيم است كه: يعنى قومى نزد شما مى آيند كه حكومت و دولت از آن آنهاست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 52

[سوره الأعراف (7): آيات 146 تا 147] … ص: 52

اشاره

سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ (146) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (147)

«1»

ترجمه … ص: 52

بزودى مردمى كه در روى زمين، بناحق تكبر مى كنند، از آيات خود منع مى كنم. اينان هر آيه اى كه بنگرند، ايمان نمى آورند و اگر راه باطل را بنگرند، آن را انتخاب مى كنند، زيرا اينها آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند.

كسانى كه آيات ما و ملاقات آخرت را تكذيب كردند، اعمالشان تباه شد. آيا جز سزاى كردار خود چيزى خواهند ديد؟!

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 146- 147 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 53

بيان آيه 146- 147 … ص: 53
قرائت … ص: 53

الرشد: كوفيان- بجز عاصم- بدو فتحه و ديگران بضم راء و سكون شين خوانده اند. تنها ابو عمرو ميان آنها فرق گذاشته و گفته است: قرائت دوم به معناى شايستگى عقلى- و قرائت اول بمعناى شايستگى دينى است.

گاهى هم به اين معنى نيامده است. مثل:

حنت الى نعم الدهنا فقلت لها امى بلا لا على التوفيق و الرشد

يعنى: به شتر دهناءِ اشتياق پيدا كرد و من به او گفتم: مقصود من اين است كه توفيق پيدا كنم و به آنى دست يابم.

لغت: … ص: 53

رشد: پيمودن راه حق. ضد «غى» به معناى گمراهى.

حبوط: سقوط عمل و دچار آفت شدن آن.

مقصود: … ص: 53

سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ: در معناى اين جمله چند وجه گفته اند:

1- يعنى مردم متكبر را از اينكه بوسيله آيات من كسب عزت و احترام كنند، محروم مى سازم. اين عزت و احترام، خاص مؤمنين است. چنان كه خداوند بموسى قدرتى بخشيد كه قبطيان را مى كشت و آنها از ترس اژدها جرات نداشتند از خود دفاع كنند و همچنين بنى اسرائيل را از دريا عبور داد و فرعون و قومش را غرق كرد. اين قول از ابو على جبائى است.

بنا بر اين منظور از آيات، ممكن است ساير ادله باشد و ممكن است منظور

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 54

معجزات انبياء باشد. اينكه مى فرمايد: آيات ما را تكذيب كردند، بيان اين است كه آنها بخاطر تكذيب آيات، مستحق بودند كه از آيات خدا محروم شوند.

2- يعنى آنها را از معجزات ديگرى كه براى انبيا ظاهر مى سازم، محروم خواهم ساخت، زيرا به اندازه اى كه براى آنها يقين حاصل شود، معجزاتى بآنها نشان داده ام.

معجزه هنگامى نشان داده مى شود، كه فايده آن ايمان آوردن همه يا بعضى از افراد باشد. پس منظور از صرف اين است كه: جمله معجزات را براى آنها ظاهر نمى سازد يا اينكه آنها را از مشاهده آن محروم مى سازد و براى كسانى ظاهر مى كند كه از آن نفعى ببرند. اين وجه را قاضى اختيار كرده است، زيرا جمله بعد مؤيد آن است.

3- يعنى دروغگويان و متكبران را از آيات و معجزات خود منع مى كنم و آنها را به انبياى خود اختصاص

مى دهم. اين تعبير نظير اين است كه گفته شود: آياتم را از دروغگويان و متكبران منع خواهم كرد.

از اين آيه استفاده ميشود كه قول برخى كه گفته اند خداوند نيل را بفرمان فرعون در آورده بود، باطل است.

4- مقصود از صرف، منع است. يعنى آنها را از اينكه آيات مرا باطل كنند و به آن زيانى برسانند، منع مى كنم. زيرا من حامى و حافظ آيات خود هستم.

اين تعبير مثل اين است كه گفته شود، فلانى با كارهاى خويش، زبان دشمنان را از بدگويى و انتقاد بسته است.

بنا بر اين «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا» متصل بما قبل خود هست، نه متصل به «سَأَصْرِفُ … »

5- يعنى متكبران را بوسيله هلاك كردن يا بوسيله اى ديگر، از ابطال آيات و منع تبليغ باز مى دارم تا نتوانند ضررى به آيات و مبلغين برسانند. چنان كه مى فرمايد:

«وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» (مائده 67: خداوند ترا از مردم حفظ مى كند) طبق اين وجه، منظور از آيات قرآن و كتابهاى ديگر آسمانى است. همچنين جمله «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا … » به ما قبل خود تعلق دارد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 55

مقصود از تكبر، اين است كه خود را از مردم بالاتر بدانند و آنها را از پيروى انبيا منع كنند. اينكه مى گويد: «بِغَيْرِ الْحَقِّ» منظور تاكيد است. يعنى تكبر، تنها، از راه ناحق ممكن است.

وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها: هر دليلى كه بر يگانگى خدا و نبوت انبيا به آنها نشان داده شود، ايمان نمى آورند. اين جمله، بيان اين است كه خداوند از حال آنها آگاه است و آنها را از آيات خود منع

كرده است.

وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا: اگر راه حق را ببينند، آن را براى خود انتخاب نمى كنند.

وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا: و اگر راه باطل را ببينند، آن را براى خود انتخاب مى كنند. برخى گويند: رشد، ايمان و غى، كفر است. برخى گويند: رشد، هر كار پسنديده و غى، هر كار زشتى است.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا: علت اينكه آنها را از آيات خود منع كرده ايم، يا علت اينكه آنها براه باطل تمايل دارند، اين است كه آنها آيات و معجزات ما را تكذيب كرده اند.

وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ: و در باره آنها نمى انديشند. مقصود اين نيست كه واقعاً غافلند، بلكه مقصود اين است كه مثل آدم غافل هستند.

مثل: «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ» كه مقصود اين نيست كه واقعاً كر و لال و كورند، بلكه يعنى مثل آدم كر و لال و كورند.

وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ: كسانى كه آيات و قيامت و بعث و نشور را تكذيب كردند، اعمالى كه كردند، دچار آنت زدگى شد و بحال آنها سودى نبخشيد، زيرا آن طورى كه از آنها خواسته شده بود انجام ندادند.

هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ: اين جمله بصورت استفهام است، ولى مقصود انكار و توبيخ است. يعنى، هر چه كرده اند، پاداش همان را مى بينند. پاداش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 56

خوبى، خوب و پاداش بدى، بد است.

نظم آيات … ص: 56

در وجه اتصال آيه ها به سابق، چند وجه گفته اند: 1- قبلا در باره معجزات خود و كوششى كه فرعون در راه ابطال آنها كرد، سخن گفت، در اينجا مى گويد:

من از ابطال معجزات جلوگيرى خواهم كرد. بنا

بر اين متصل است به داستان موسى و فرعون. 2- از آنجا كه قبلا در باره معجزات موسى سخن گفت، در اينجا ميخواهد بگويد: معجزات خود را بدست كسى كه پيامبر نيست ظاهر نمى كند. نتيجه اينكه موسى و محمد (ص) بدليل اينكه معجزه داشته اند، راستگو هستند. 3- اين آيات خطاب به موسى و از تورات است. منظور اين است كه موسى را دلگرم كند، تا از افرادى كه او را طعن مى زدند، نهر اسد. 4- اين دو آيه، بمنزله جمله معترضه اى است كه در داستان موسى واقع شده و خطاب به پيامبر ماست، مقصود اين است كه خداوند همانطورى كه شر فرعون را از سر موسى كوتاه كرد. شر اين متكبران را هم كوتاه مى كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 57

[سوره الأعراف (7): آيات 148 تا 149] … ص: 57

اشاره

وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ (148) وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَ يَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ (149)

«1»

ترجمه … ص: 57

قوم موسى بعد از او از زر و زيورهاى خود پيكره گوساله اى را كه داراى صداى گوساله بود، بخدايى گرفتند! آيا ندانستند كه گوساله با آنها تكلم نميكند و آنها را براهى هدايت نمى كند؟ گوساله را معبود خود دانستند و مردمى ستمكار بودند. همين كه پشيمان شدند و ديدند كه گمراه شده اند، گفتند: اگر خداى ما بما رحم نكند و ما را نيامرزد، از زيان كاران خواهيم بود.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 148- 149 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 58

بيان آيه 148 … ص: 58
قرائت … ص: 58

حليهم: حمزه و كسايى بكسر حاء و لام و يعقوب بفتح حاء و سكون لام و ديگران بضم حاء و كسر لام خوانده اند.

قرائت سوم بنا بر اين است كه جمع «حلى» كه قرائت دوم است باشد و قرائت دوم از اين لحاظ است كه اسم جنس است و شامل قليل و كثير مى شود و قرائت اول بنا بر اين است كه حركت حاء تابع حركت لام شده باشد مثل «قسى».

لغت … ص: 58

اتخاذ: برگزيدن، آنها گوساله را براى عبادت برگزيدند.

حلى: زر و زيور.

جسد: كالبد حيوان. جسم هم بكالبد حيوانات گفته ميشود و هم به جمادات.

خوار: صداى گاو. وزن فعال بر آفت دلالت دارد، مثل صراخ و عطاس.

اعراب … ص: 58

مِنْ حُلِيِّهِمْ: در محل نصب.

جسداً: بدل از عجلا.

مقصود … ص: 58

اكنون بداستان بنى اسرائيل و كارى كه پس از رفتن موسى به ميقات، انجام دادند، بازگشته، مى فرمايد:

وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ: پس از رفتن موسى، سامرى و همراهانش- كه اكثريت را تشكيل مى دادند- از زر و زيورهايى كه بمنظور آرايش خود در ايام عيد از قبطيان گرفته بودند و پس از غرق فرعونيان براى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 59

خودشان شده بود، پيكره گوساله اى كه صداى گوساله ميداد، ساختند و به پرستش آن پرداختند.

از على (ع) «جوار» نيز نقل شده كه با «خوار» يك معنى دارد.

در اينكه پيكره گوساله چگونه صداى گوساله مى داد، اختلاف است. برخى گفته اند: سامرى مقدارى خاك از جاى پاى اسب جبرئيل كه براى شكافتن دريا آمده بود برداشت و در دهان گوساله ريخت و تبديل بگوشت و خون شد و جان گرفت. ممكن است خداوند چنين كارى را انجام دهد.

بلخى و زجاج و جبائى گويند. او حيله اى بكار برده بود كه هوا در دهان آن داخل مى شد و توليد صدا مى كرد.

سامرى در ميان قوم، نفوذى داشت و چون بعد از گذشتن سى روز، موسى برنگشت، فكر كرد موسى مرده است. از اينرو مردم را به پرستش گوساله دعوت كرد. مردم از اطاعت هارون دست كشيدند و دنبال گوساله رفتند.

بدنبال بيان اين مطلب مى فرمايد:

أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلًا: آيا نميدانستند كه گوساله با آنها تكلم نمى كرد و بحال آنها سود و زيانى نداشت و راه سعادت به آنها نشان نميداد.

بدين ترتيب خداوند بيان مى كند كه آنها براه فساد

رفته بودند، زيرا كسى كه در نيك و بدى سخن نگويد و براهى هدايت نكند، جمادى است كه سود و زيانى ندارد. پس چگونه مى تواند، معبود باشد؟! اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ: بنى اسرائيل گوساله را خدا دانستند و آن را پرستيدند و مردمى ستمكار بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 60

بيان آيه 149 … ص: 60
قرائت … ص: 60

لئن لم يرحمنا ربنا و يغفر: كوفيان بجز عاصم- هر دو فعل را به تاء و «ربنا» را به نصب خوانده اند و بنا بر اين فعل براى مخاطب است و «ربنا» منادى است. طبق قرائت ديگران «ربنا» فاعل فعل است.

لغت: … ص: 60

سقط فى ايديهم: يعنى بلا را در دست خود يافتند، اين جمله را در باره كسى مى گويند كه به اشتباه خود پى برده و پشيمان شده است.

مقصود: … ص: 60

اكنون خداوند خبر مى دهد كه آنها از پرستش گوساله نادم شدند. مى فرمايد:

وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا … همين كه بر اثر مراجعت موسى و راهنمايى هاى او پشيمان شدند و دانستند كه گمراه شده و از راه حق دور شده اند، گفتند: اگر خداوند توبه ما را قبول نكند و گناه گوساله پرستى ما را نيامرزد، زيانكار و سزاوار عذاب خواهيم بود.

حسن گويد: جز هارون، همه آنها به پرستش گوساله پرداخته بودند، زيرا موسى گفت: «رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي» (خدايا خودم و برادرم را بيامرز) و اگر غير از آن دو، مؤمن ديگرى هم باقى مانده بود، موسى در حقش دعا مى كرد.

ديگران گفته اند: بعضى از قوم به پرستش گوساله پرداختند

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 61

[سوره الأعراف (7): آيات 150 تا 151] … ص: 61

اشاره

وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (150) قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (151)

«1»

ترجمه: … ص: 61

همين كه موسى با خشم و تاسف، بسوى قوم خود بازگشت، گفت: بعد از من كار زشتى انجام داديد! آيا در امر خدا تعجيل كرديد؟ لوحه ها را انداخت و سر برادرش را گرفت و كشيد. هارون گفت: فرزند مادر، قوم، مرا ناتوان كردند و نزديك بود مرا بكشند. دشمنان را از من شاد مكن و مرا با قوم ستمكار قرار مده. موسى گفت:

خدايا مرا و برادرم را بيامرز و ما را در رحمت خود داخل كن و تو ارحم الراحمينى.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 150 تا 151 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 62

بيان آيه 150- 151 … ص: 62
قرائت: … ص: 62

ام: ابن عامر و كوفيان بنقل از عاصم، در اينجا و در سوره طه بكسر ميم و ديگران در هر دو مورد به نصب خوانده اند.

فتحه آن بخاطر كثرت استعمال و كسره آن بنا بر حذف ياء و بقاى حركت ما قبل است.

لغت: … ص: 62

اسف: خشمى كه همراه تاسف باشد.

عجله: انجام كارى پيش از وقت آن. به همين جهت عجله ناپسند است.

شماتت: خوشحالى دشمن از سر انجام كار كسى

اعراب: … ص: 62

غضبان: حال. مذكر آن غضبى است. اين كلمه بخاطر الف و نون كه شبيه الف تانيث است، غير منصرف است.

مقصود: … ص: 62

اكنون خداوند در باره كارهايى كه موسى پس از بازگشت از ميقات و مشاهده گوساله پرستى قوم، انجام داد، مى فرمايد:

وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي:

ابن عباس گويد: وقتى كه موسى بسوى قوم بازگشت، غمگين بود. ابو الدرداء گويد:

متاسف و خشمگين بود. ابو مسلم گويد: معناى «غضبان و اسف» يكى است و تكرار آنها براى تاكيد است برخى گويند: از كردار قوم خشمگين و از اينكه از مناجات پروردگار محروم شده بود، اندوهگين بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 63

بهر حال، وقتى كه بازگشت، بقوم خود گفت: شما بعد از من مرتكب كار زشتى شديد.

أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ: ابن عباس گويد: يعنى آيا صبر نكرديد كه وعده خدا فرا رسد و من از ميقات باز گردم؟ حسن گويد: اينها پس از گذشتن سى روز، خيال كردند موسى مرده است و صبر نكردند كه مدت چهل روز، كه وعده خدا بود بپايان برسد.

كلبى گويد: يعنى آيا در پرستش گوساله عجله كرديد و مهلت نداديد كه امر خداوند فرا برسد؟ ابو على جبائى گويد: يعنى شما وعده ثواب خدا را با شتابزدگى پشت سر گذاشتيد و بگوساله پرستى پرداختيد؟

وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ: از شدت خشم و ناراحتى در مقابل رفتار قوم، لوحه ها را بر زمين افكند. از پيامبر گرامى روايت شده است كه فرمود: «خداوند برادرم موسى را رحمت كند. شنونده مثل بيننده نيست. خداوند به او خبر داده بود كه قومش دچار فتنه مى شوند و مى دانست كه

خبر خداوند راست است و الواح را بهمين جهت در دست گرفته بود. همين كه بسوى قوم بازگشت و آنها را بر آن حال ديد، خشمگين شد و لوحه را افكند!» قبلا در باره مطالب الواح سخن گفته شده است.

وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ: در باره معناى اين جمله چند وجه گفته شده است:

1- موسى سر بردار را گرفت و كشيد، تا قوم بدانند كه كار زشتى مرتكب شده اند چنان كه هر گاه انسان خشمگين مى شود، همين كارها را با خودش هم انجام مى دهد، لب مى گزد و ريش خود را مى كشد. موسى هارون را بمنزله خودش قرار داد و همين كارها را با او كرد. اين وجه از ابو على جبائى است. اين جور كارها تابع موازين عرفى است. ممكن است در بعضى جاها تحقير و در بعضى جاها احترام باشد.

2- شيخ مفيد مى فرمايد: موسى مى خواست از اين راه نشان دهد كه از كردار آنها سخت غضبناك شده است و بدينوسيله زشتى عمل آنها را بآنها بفهماند تا بعدا چنين كارهايى نكنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 64

3- مى خواست او را از قوم جدا كند و از او سؤال كند كه آيا تقصيرى دارد يا ندارد؟ لذا وقتى معلوم شد بيگناه است، براى او و خودش دعا كرد.

4- وقتى كه ديد هارون هم مثل خودش ناراحت است، براى تسكين هارون سرش را چنان كشيد كه درد گرفت و مردم نادان فكر كردند مى خواهد او را تحقير كند. آن گاه برائت او را آشكار كرد و براى ازاله تهمت در حقش دعا كرد.

5- منظورش اين بود كه هارون را از اينكه

متابعت نكرده، ملامت كند.

چنان كه در سوره طه مى فرمايد: «ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا أَلَّا تَتَّبِعَنِ» يعنى چه چيز ترا واداشت كه وقتى ديدى آنها گمراه شده اند، از من متابعت نكنى؟

قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي: هارون گفت: پسر مادر، قومى كه مرا در ميان آنها گذاشتى، دست از حمايت من كشيدند و مرا ضعيف كردند و بخاطر اينكه با آنها مخالفت كردم، نزديك بود مرا بكشند. حسن گويد: هارون برادر پدرى و مادرى موسى بود. لكن در اينجا او را فرزند مادر خطاب كرد تا عواطف او را بيشتر برانگيزد.

فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ: كارى نكن كه ظاهراً موجب اهانت من بشود و آنها شاد گردند.

وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ، و در اظهار خشم، مرا با گوساله پرستان قرار مده.

قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي: وقتى كه هارون موسى را متوجه كرد كه اين عمل او باعث خوارى وى ميشود، و قوم به اشتباه مى افتند، گفت: پروردگارا مرا و برادرم را بيامرز و بدينوسيله متوجه خداوند شد. منظور اين نيست كه از او و برادرش گناهى سر زده بوده و حالا طلب مغفرت مى كند، زيرا طبق دلائل قطعى انبياء عليهم السلام مرتكب كار زشت نمى شوند.

جبائى گويد: موسى با اين دعا خواست ببنى اسرائيل بفهماند كه اين كار را كه با هارون كرد، بخاطر خطاى هارون نبود، بلكه درست مثل اين است كه شخص

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 65

خشمگين بخودش صدمه مى زند.

وَ أَدْخِلْنا فِي رَحْمَتِكَ: و ما را در نعمت و بهشت خود داخل كن.

وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ: معناى آن ظاهر است. اين جمله را در آخر

دعا ذكر كرد تا بيان كند كه بخداوند، سخت اميدوار است- زيرا كسى كه ابتداى به نعمت مى كند، بايد آن را تمام كند و كسى كه رحمتش زياد و وسيع است، بيشتر رحمت مى كند.

پس هر گاه «أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» بگويند براى استدعاى رحمت بسيار است. چنان كه «اجود الاجودين» براى استدعاى جود بسيار است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 66

[سوره الأعراف (7): آيات 152 تا 154] … ص: 66

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ (152) وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (153) وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ فِي نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ (154)

«1»

ترجمه: … ص: 66

آنان كه گوساله را بخدايى گرفتند، بزودى خشم خداوند دامنگيرشان مى شود و در زندگى اين جهان دچار خوارى خواهند شد و مردمى را كه افترا ببندند، اينطور كيفر مى دهيم. آنان كه كارهاى زشت مرتكب شوند، سپس بدنبال آن توبه كنند و ايمان آورند. خداوند بعد از آن آمرزگار و رحيم است. چون خشم موسى فرو نشست، لوحه ها را برداشت. در نسخه لوحه هدايت و رحمت بود براى كسانى كه از خداى خويش بترسند.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 152 تا 154 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 67

بيان آيه 152 تا 154 … ص: 67
لغت: … ص: 67

نول: فرا رسيدن.

سكوت: سكون و آرامش. سكوت خشم، معناى مجازى است. در عين حال هم متضمن معناى خاموش شدن شعله غضب است و هم به معناى خموشى از تكلم.

اعراب: … ص: 67

لربهم: اين كلمه بايد بيش از فعل بيايد، زيرا هر گاه مفعول بر فعل مقدم شود، عمل فعل در آن ضعيف مى شود و بمنزله فعل غير متعدى است. برخى گويند:

هر گاه لام بمعناى «من اجل» باشد، مى تواند پيش از فعل آيد و مى تواند بعد از فعل بيايد. مثل «ردف لكم».

مقصود: … ص: 67

اكنون خداوند به تهديد ايشان پرداخته، مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ: آنان كه گوساله را به خدايى گرفتند و پرستش كردند، بزودى گرفتار كيفر خداوند خواهند شد. در اينجا بجاى وعده آتش، غضب را بكار برد، زيرا براى بازداشتن از كار زشت مؤثر تر است.

وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا: اينان در زندگى اين جهان نيز دچار خوارى و پستى خواهند شد.

زجاج گويد: خوارى آنها در اين جهان اين است كه فرمان يافتند كه يكديگر را بكشند.

برخى گويند: منظور گرفتن جزيه است.

لكن كسانى كه گوساله پرستى كردند، مامور نشدند كه جزيه بدهند. پس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 68

منظور تسليم آنها بقتل است، وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ: آنان كه دروغ بگويند و بدنبال گمان ها و انديشه هاى باطل خود بروند، با تهديد و عذاب و خشم كيفر مى دهيم. علت اينكه آنان را مفترين ناميده، اين است كه به پرستش گوساله پرداختند و گفتند: خدا همين است.

بدنبال آن مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ: آنان كه تن به شرك و گناه دادند، سپس براه ايمان بازگشتند و بقولى آنان كه مشرك شدند و گناه كردند. آن گاه ايمان آوردند كه خداوند توبه پذير است، بدانند كه خداوند پس از توبه پس

از ارتكاب گناه، آمرزگار گناهان و رحيم است.

وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ: همين كه شعله خشم موسى فرو نشست، لوحه هايى كه در آن تورات نگاشته شده بود، بر گرفت. برخى گفته اند:

تنها شعله خشم فرو نشست، اما اصل خشم از بين نرفت، زيرا آنها توبه واقعى نكرده بودند. برخى هم گفته اند: از آنجا كه توبه آنها واقعى بود، خشم موسى بكلى زايل شد.

وَ فِي نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ: جبائى و ابو مسلم گويند: يعنى مطالبى كه در لوحه ها نوشته شده بود، هدايت و رحمت براى جهانيان بود. برخى گويند: يعنى مطالبى كه در لوحه ها نسخه بردارى شد، مردم را به امور دينى هدايت مى كرد و براى كسانى كه بر اثر خوف از خدا، معصيت نمى كنند و بدستورات آن عمل مى كنند، رحمت است.

دلالت آيه: … ص: 68

از اين آيه بر مى آيد كه مى توان تورات را بواسطه خشم بر زمين افكند، سپس آن را برداشت. البته بشرطى كه انداختن آن از روى اعراض و بى اعتنايى نباشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 69

[سوره الأعراف (7): آيه 155] … ص: 69

اشاره

وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرِينَ (155)

«1»

ترجمه: … ص: 69

موسى هفتاد نفر براى ميقات، از قوم خود برگزيد. همين كه دچار لرزش شدند گفت: خدايا، اگر مى خواستى، آنها و مرا پيش از اين هلاك مى كردى! آيا ما را بواسطه كردار سفيهان هلاك مى كنند؟! اين نيست بجز آزمايش تو كه هر كه را خواهى بدان گمراه و هر كه را خواهى هدايت مى كنى، تويى ولىّ ما. ما را بيامرز و بما رحم كن كه تو بهترين آمرزندگانى:

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 155 جزء 9 سوره 7 [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 70

بيان آيه 155 … ص: 70
لغت: … ص: 70

اختيار: برگزيدن چيز خوب. ايثار نيز بهمين معنى است.

فتنة: كشف و آزمايش. مسيب بن علس گويد:

اذ تستبيك باصلتى ناعم قامت لتفتنه بغير قناع

يعنى: هنگامى كه ترا با آن پيشانى بلند و نرم، گرفتار خود ميسازد، بپاى مى خيزد، تا پرده از روى آن برگيرد.

اعراب … ص: 70

و اختار موسى قومه: تقدير آن «من قومه» است كه حرف جر، بخاطر دلالت فعل بر آن، حذف شده است. چنان كه غيلان گويد:

و انت الذى اخترت المذاهب كلها بوهبين اذ ردت على الاباعر

يعنى: تو آن راهى هستى كه من ترا از ميان راه ها بسوى «وهبين» هنگامى كه شترها بمن باز گردانده شد، برگزيدم

مقصود … ص: 70

اكنون در پيرامون كسانى كه موسى آنها را بهنگام رفتن بميقات برگزيد و با خود برد، مى فرمايد:

وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا: اختلاف است كه موسى چرا و كى آنها را برگزيد؟

ابو على جبائى و ابو مسلم و گروهى از مفسران گويند: موسى هنگامى آنها را اختيار كرد كه براى تكلم با خداوند به ميقات رفت. منظور اين بود كه آنها در موقع تكلم و نزول تورات حاضر باشند تا اگر بنى اسرائيل بگفته موسى اعتماد نكردند، آنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 71

گواه باشند. هنگامى كه آنها در ميقات، كلام خدا را شنيدند، درخواست رؤيت كردند و گرفتار صاعقه اى كوبنده شدند. سپس خداوند آنها را زنده كرد. در اين آيات، خداوند، نخست داستان ميقات را شرح داد، سپس به بيان داستان گوساله پرستى اسرائيليان پرداخت. آن گاه بدنباله داستان ميقات پرداخت. اين ميقات نخستين ميعادى است كه قبلا در باره آن سخن گفته شد.

اين قول صحيح است و در تفسير على بن ابراهيم نيز روايت شده است.

2- برخى گويند: موسى آنها را براى ميقات دوم و بعد از پرستش گوساله، برگزيد، تا عذر خواهى كنند.

فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ: هنگامى كه آنها كلام خدا را شنيدند، گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان ده، در

نتيجه دچار لرزه و حركت سختى شدند، بطورى كه نزديك بود اندامشان از يكديگر جدا شود. موسى از مرگ آنها ترسناك شد و در باره آنها دعا كرد. زيرا مى ترسيد كه وقتى باز مى گردد، بنى اسرائيل او را متهم كنند و تصديقش نكنند كه آنها مرده اند. اين قول از سدى و حسن است.

ابن عباس گويد: آن هفتاد نفرى كه گفتند: هرگز ايمان نمى آوريم، تا خدا را آشكارا بنگريم و گرفتار صاعقه شدند، پيش از اين هفتاد نفر كه دچار لرزش سخت شدند بوده اند. خداوند بموسى امر كرد كه هفتاد نفر از قوم خود اختيار كند. او هفتاد نفر اختيار كرد كه با خداوند به نيايش پردازند. آنها در ضمن نيايش از خدا خواستند كه به آنها چيزى بدهد كه نه قبلا به كسى داده باشد و نه بعداً به كسى بدهد. خداوند اين خواهش را نپسنديد و آنها را گرفتار آن لرزش شديد كرد.

از على (ع) روايت كرده اند كه: آنها از اين جهت گرفتار آن لرزش وحشتناك شدند كه موسى را متهم كردند كه برادر خود هارون را بقتل رسانده است. علت اين بود كه موسى و هارون و شبر و شبير، پسران هارون، بدامنه كوهى رفته بودند و در آنجا هارون كه بر روى تختى خفته بود، زندگى اين سراى را بدرود گفته بود. موسى جسد برادر را بخاك سپرد و بسوى قوم مراجعت كرد. گفتند: هارون كجاست؟ گفت: خداوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 72

او را به سراى ديگر برد. گفتند: نه، تو از خوى نيكوى او دچار حسد شدى و او را از ميان ما برداشتى. موسى گفت:

هر كه را مى خواهيد، اختيار كنيد. آنها هفتاد نفر اختيار كردند و موسى آنها را بر سر قبر هارون برد. گفت: هارون، آيا كشته شده اى يا مرده اى؟ هارون گفت: كسى مرا نكشته است. خداوند زندگى مرا خاتمه داد.

همراهان موسى گفتند: از اين پس گناه نمى كنيم و دچار لرزش شدند و از هوش رفتند برخى گفته اند: آنها مردند و خداوند آنها را زنده كرد و بمقام پيامبرى رسانيد وهب گويد: اين لرزش، مرك نبود لكن آنها هنگامى كه اين وضع را مشاهده كردند، بلرزه در آمدند، بطورى كه نزديك بود مفاصل آنها از هم گسسته شود. موسى كه از حال آنها متأثر شده بود به آنها رحم كرد و ترسيد كه بميرند و از تصور فقدان آنها ناراحت شد، زيرا آنها وزيران موسى بودند و از دستوراتش اطاعت مى كردند. در اين وقت، موسى براى آنها دعا كرد و گريست و از خداوند در خواست كرد كه آنها را راحت كند از بركت دعاى موسى آرامش يافتند و به استماع كلام خدا پرداختند.

قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ: موسى گفت: پروردگارا، اگر مى خواستى اين هفتاد نفر را هلاك كنى، قبلا مرا با ايشان هلاك مى كردى! اكنون جواب بنى اسرائيل را چه بگويم؟! أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا: اين جمله، بصورت، استفهام و در معنى نفى است. يعنى ما را بكردار سفيهان ما هلاك نكن. از تو ميخواهيم كه محنت را از ما دفع كنى و ما را دچار هلاكت نسازى. منظور از كردار سفيهان، پرستش گوساله است.

موسى گمان مى كرد، هلاكت آنها بخاطر گوساله پرستى بنى اسرائيل كم خرد ميباشد.

برخى گفته اند: منظور سؤال رؤيت

است.

إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ: اين لرزش شديد كه بر اندام اينان افتاده است، چيزى نيست جز آزمايش و سخت كردن عبادت و تكليف به صبر بر آنچه تو بر ما نازل كرده اى.

اين معنى از سعيد بن جبير و ابو العاليه و ربيع است. مثل «أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ» (توبه 126) يعنى خداوند سالى يك بار يا دو بار آنها را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 73

دچار بيمارى مى كند و بوسيله آن بر بندگان سخت مى گيرد، تا به عبادت خداوند تن دهند.

اينكه بيماريها و گرفتاريها فتنه ناميده شده، بخاطر اينست كه قوه صبر را تقويت مى كند. نظير ديگر آن اين آيه است: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ» (عنكبوت 2) يعنى آيا مردم گمان ميكنند كه اگر بگويند ايمان آورده ايم، دچار سختيهاى دنيا نميشوند؟

ابن عباس گويد: يعنى اين لرزش شديد، چيزى جز عذاب تو نيست. در اين آيه نيز خداوند، عذاب را فتنه ناميده است: يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ (ذاريات 13.

روزى كه آنها بر شعله آتش معذب هستند) گويى منظور اين است كه اين هلاكت، چيزى جز عذاب تو نيست كه بر اثر كفر و گوساله پرستى و درخواست رؤيت، دامنگيرشان شده است.

تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ: اين لرزش را بهر كه بخواهى ميرسانى و از هر كه بخواهى دور مى سازى. اين معنى از ابن عباس است. برخى گويند: يعنى هر كه را بخواهى بواسطه ترك صبر و نارضايتى از ثواب خود محروم مى كنى و هر كه را بخواهى، بواسطه صبر و رضا بسوى

ثواب خود هدايت مى كنى.

أَنْتَ وَلِيُّنا: تو ياور ما و صاحب اختيار مايى و ما را حفظ مى كنى.

فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرِينَ: ما را بيامرز و بر ما رحم كن كه تو بهترين عيب پوشان و برترين بخشندگانى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 74

[سوره الأعراف (7): آيه 156] … ص: 74

اشاره

وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ (156)

«1»

ترجمه … ص: 74

در اين دنيا و در آخرت براى ما نيكى مقرر بدار، زيرا ما بسوى تو بازگشته ايم.

خداوند فرمود: عذابم را بهر كس بخواهم ميرسانم و رحمتم همه چيز را فرا گرفته و بزودى براى كسانى كه تقوى دارند و زكات مى دهند و به آيات ما ايمان دارند، واجب خواهم ساخت.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 156 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 75

بيان آيه 156 … ص: 75
مقصود … ص: 75

اين آيه نيز دنباله دعاى موسى است. ميفرمايد:

وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً: از خداوند سؤال كرد كه در دنيا به ايشان نيكى يعنى نعمت، ببخشد، علت اينكه نعمت، حسنه ناميده شده، با اينكه حسنه، بمعناى طاعت خداست، اين است كه:

1- نعمت مورد قبول نفس است، همانطورى كه طاعت مورد قبول عقل است.

2- نعمت نتيجه اطاعت خداست. در اينجا از خدا درخواست مى كند كه براى او حسنه را بنويسد، زيرا چيزى كه نوشته شود، دوام بيشترى دارد.

وَ فِي الْآخِرَةِ: مقصود اين است كه در آخرت نيز براى ما نيكى قرار ده.

چنان كه مى فرمايد: «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً» (بقره 201:

پروردگارا در دنيا و آخرت براى ما نيكى قرار ده).

برخى گفته اند: حسنه در دنيا ستايش نيكو و در آخرت، مقام عالى است.

برخى گفته اند: حسنه، در دنيا توفيق كار نيك و در آخرت، آمرزش و بهشت است.

إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ: زيرا ما بوسيله توبه، بسوى تو بازگشته ايم.

قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ: خداوند در پاسخ موسى فرمود: هر يك از معصيت كاران را كه بخواهم، گرفتار عذاب خواهم كرد، چه ممكنست بعضى از گنه كاران، مشمول عفو خداوند قرار گيرند.

وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ: حسن و

قتاده گويند: رحمت خداوند در اين جهان شامل حال نيك و بد مى شود و در روز قيامت، تنها شامل حال مردم متقى ميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 76

عطيه عوفى گويد: درست است كه رحمت خداوند همه چيز را فرا گرفته است، اما تنها متقين هستند كه از رحمت خداوند برخوردار مى شوند، زيرا كافر در اين جهان از بركت وجود مؤمن، در آسايش است، چنان كه انسان از نور آتش ديگرى استفاده مى كند، اما در آخرت، خود مؤمن از اين رحمت استفاده مى كند. برخى گفته اند:

يعنى اگر همه مردم و موجودات، داخل رحمت بشوند، آنها را فرا مى گيرد. لكن كسانى هستند كه بگمراهى تن مى دهند و داخل رحمت خدا نمى شوند. در حديث است كه پيامبر مشغول نماز بود، مردى اعرابى گفت: خدايا مرا و محمد را رحم كن و هيچكس را با ما مورد رحم قرار نده. همين كه پيامبر سلام داد، فرمود: چيزى را كه وسعت دارد، محدود ساختى! منظور حضرت رحمت خدا بود.

اين روايت، در صحيح بخارى است.

فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ: رحمتم را براى كسانى واجب ميسازم كه از شرك و بقولى از گناهان كبيره، اجتناب كنند.

وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ: و كسانى كه زكات اموال خود را بدهند، زيرا دادن زكات، از واجبات دشوار است. ابن عباس و حسن گويند: يعنى خدا و رسولش را اطاعت كنند، منظورشان تزكيه نفس و تطهير آن است.

وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ: و كسانى كه حجت ها و دلائل ما را مورد تصديق قرار مى دهند.

از ابن عباس و قتاده و ابن جريح روايت شده است كه: چون اين آيه نازل شد، شيطان گفت: رحمت خداوند شامل من

هم مى شود، از اينرو خداوند فرمود:

«فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ» يهود و نصارا گفتند: ما هم تقوى داريم و زكات هم مى دهيم و به آيات خدا ايمان داريم. خداوند با آيه بعد «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ … »

اختصاص به اين امت داد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 77

[سوره الأعراف (7): آيه 157] … ص: 77

اشاره

الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (157)

«1»

ترجمه … ص: 77

كسانى كه از فرستاده خدا كه پيامبرى امى است و صفات او را در تورات و انجيل مى يابند، اطاعت مى كنند. پيامبرى كه آنها را به نيكى امر مى كند و از بدى نهى مى كند. چيزهاى پاكيزه را بر آنها حلال و چيزهاى پليد را بر آنها حرام و بارها و زنجيرهايى كه بر آنهاست، از دوش ايشان بر مى دارد. مردمى كه به او ايمان آوردند و او را تعظيم و يارى كردند و تابع نورى كه بر او نازل شده بود، شدند، رستگارند.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 157 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 78

بيان آيه 157 … ص: 78
قرائت … ص: 78

ابن عامر «آصارهم» و باقى «اصرهم» خوانده اند. ابو على فارسى (فسايى) «1» مى گويد: چون اين كلمه اسم جنس است، هم شامل مفرد ميشود و هم شامل جمع. در موارد ديگر قرآن هم بصورت مفرد بكار رفته است. علت اينكه ابن عامر جمع آورده، اين است كه گويا اراده انواع گناهان را كرده است. بديهى است كه مصدر هر گاه جمع بسته شود، انواع مصاديق خود را معنى ميدهد. بنا بر اين اگر اين كلمه جمع بسته شود، تا انواع گناهان را معنى دهد بهتر است. مثل: «وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ» (عنكبوت 13: بارهاى خود را با بارهاى سنگين ديگران بدوش مى كشند).

لغت … ص: 78

عزروه: او را يارى كردند و شر دشمن را از سر او كوتاه كردند.

اعراب … ص: 78

يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ: اين جمله ممكن است استيناف يا بتقدير «.. عندهم

__________________________________________________

(1)- ابو على حسن بن احمد بن عبد الغفار بن سليمان بن ابان فارسى فسوى، در علم نحو و عربيت، امام زمان خود بود و در خدمت سلاطين منزلتى داشت. مدتى در حلب، در خدمت سيف الدولة بن حمدان پادشاه حلب باحترام گذرانيد. پس عود بفارس نمود و عضد الدوله ديلمى او را احترام تمام فرمود. روزى از او پرسيد: چرا مى گوييد: قام القوم الا زيدا (بنصب زيدا) در جواب گفت:

نصب بتقدير «استثنى» است. عضد الدوله فرمود: زيد را رفع مى دادند به تقدير «امتنع» و ابو على در اين جواب، كتابى نوشت و عضد الدوله فرمود: من غلامى از أبو على فسوى در علم نحو مى باشم … در سال 377 وفات يافت و او را چندين كتاب است. مانند كتاب تذكره و مقصور و ممدود و غيرهما. در روضات الجنات نوشته كه در كتاب علما گاهى «فارسى» مى گويند. رك:

فارسنامه ناصرى صفحه 229

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 79

انه يامرهم بالمعروف» باشد. ابو على وجه دوم را قبول ندارد، زيرا دليلى بر محذوف نداريم. از اينرو به عقيده وى «يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» تفسير است براى «مكتوب» چنان كه «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ» تفسير است براى «وعد» (مائده 9)

مقصود … ص: 79

اكنون در وصف مردم متقى مى فرمايد:

الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ: آنان كه به نبوت رسول خدا حضرت محمد (ص) كه امى هست، معتقدند و از او پيروى مى كنند. در باره معناى «امى» اختلاف است.

1- يعنى كسى كه خواندن و نوشتن نمى داند. 2- اين كلمه منسوب به «امت» است. يعنى همانطورى كه بشر اولى نمى توانست

از هنر كتابت، استفاده كند، او نيز نمى تواند. برخى گفته اند: منظور از «امت» عرب است، زيرا عرب از نعمت سواد محروم بود. 3- منسوب به «ام» به معناى مادر است. يعنى بر همان حالى است كه از مادر، تولد شده و سواد خواندن و نوشتن را ندارد. 4- منسوب است به «ام القرى» يعنى مكه. پس «امى» يعنى «مكى» همين معنى از امام باقر (ع) نيز روايت شده است.

الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ: اوصاف او را در كتاب تورات و كتاب انجيل مى يابند، زيرا در سفر پنجم تورات آمده است كه:

بزودى از نسل برادرانشان پيامبرى مثل تو، بپاى مى دارم و كلام خودم را در دهانش مى گذارم و هر چه به او سفارش كنم به ايشان مى گويد. همچنين در همين سفر آمده است كه: خدا ما را از كوه سينا آورد و از كوه ساعير نور افشانى كرد و از كوه هاى فاران (حراءِ) آشكار ساخت. در كتاب انجيل، چند جا بشارت داده است كه به شما فارقليط ديگرى مى دهيم كه جهان با او سپرى خواهد شد. در همين كتاب، مسيح به حواريين گفته است: من مى روم و فارقليط، روح حق، كه از جانب خود تكلم نمى كند و شما را بهمه حقائق، انذار مى كند و امور

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 80

وحشتناك را به شما خبر مى دهد و مرا مدح مى كند و گواه من است، بسوى شما خواهد آمد. نيز در همان كتاب است كه: هر گاه بيايد مردم جهان او را تكذيب مى كنند.

يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ: ممكن است كه اين جمله نيز در تورات و انجيل نوشته

شده و متصل به ما قبل خود و شرح حال و توصيف كسى باشد كه رحمت ولايت و محبت، براى او تقدير شده است و ممكن است اين جمله، از خود قرآن و مدحى باشد براى پيامبر اسلام. مقصود از معروف، حق و مقصود از منكر، باطل است، زيرا عقل ها اولى را به نيكى مى شناسند و دومى را به زشتى مورد انكار قرار مى دهند.

برخى گفته اند: معروف، اخلاق نيكو و صله رحم و منكر، بت پرستى و قطع رحم است. اين معنى از ابن عباس و داخل در معناى اول است. وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ: اين پيامبر، چيزهاى لذتبخش و خوب را براى آنها مباح و چيزهاى زشت و مورد تنفر را بر آنها حرام مى- كند. برخى گويند: يعنى آنچه كه از راه صحيح كسب كرده اند، بر آنها حلال و آنچه كه از راه غلط كسب كرده اند، بر آنها حرام مى كند. برخى گويند: يعنى آنچه كه راهبان و علما و مردم جاهليت، بر آنها حرام كرده اند، حلال و مردار و خون و گوشت خوك را بر آنها حرام مى كند.

وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ: بارهاى سنگينى را از دوش آنها بر مى دارد. در اينجا تكليف هاى سختى كه بر بنى اسرائيل لازم شده بود، تشبيه بيار سنگينى كرده است، زيرا توبه بنى اسرائيل اين بوده كه يكديگر را بكشند و توبه مسلمان، به احترام پيامبر اسلام، اين است كه قلباً نادم شود. اين معنى از حسن است. ابن عباس و ضحاك و سدى گويند: منظور عهدى است كه خداوند در تورات از بنى اسرائيل گرفته بود كه بدستورات آن عمل كنند. جامع هر دو

معنى، قول زجاج است كه «اصر» را به معناى پيمانى كه بر انسان سنگينى كند، دانسته است.

وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ: و پيمان هايى كه بر عهده آنها بود و همچون

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 81

غلهاى سنگين بر گردن آنها سنگينى مى كرد، از گردن آنها بر مى دارد. برخى گويند: منظور از اين غلها همان امتحاناتى است كه براى آنها پيش آمد. مثل اينكه براى قبول شدن توبه، يكديگر را بكشند و اگر نقطه اى از بدنشان با بول اصابت كرد، بچينند و مثل حرمت روز شنبه و حرمت رگ و پيه و قطع عضوى كه خطا ميكند و وجوب قصاص، نه ديه.

فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ: آنان كه به اين پيامبر، ايمان آورده، او را تصديق و تعظيم و در برابر دشمن از جان او دفاع كردند و از قرآن كه نور آن دلها را روشن مى كند، به اطاعت پرداختند، مردمى رستگارند. اينان بمراد خود مى رسند و از كيفر، ايمنى دارند. كلمه «مع» گاهى جانشين كلمه «على» مى شود.

در روايت است كه پيامبر از اصحاب پرسيد: ايمان چه كسانى عجيب تر است؟

گفتند: فرشتگان. فرمود: آنها نزد پروردگار هستند. چه مانعى دارند كه ايمان نياورند؟ گفتند: پيامبران. فرمود: به آنها وحى ميشود. چرا ايمان نياورند؟! گفتند: ما. فرمود: من در ميان شما هستم. چرا ايمان نياوريد؟! اينان مردمى هستند كه بعد از شما خواهند آمد و كتاب خدا بدستشان خواهد رسيد و ايمان خواهند آورد. اين است معناى «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 82

[سوره الأعراف (7): آيه 158] … ص: 82

اشاره

قُلْ

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (158)

«1»

ترجمه … ص: 82

بگو: اى مردم، من فرستاده خدا هستم بسوى همه شما، خدايى كه پادشاهى آسمانها و زمين از اوست، جز او خدايى نيست، زنده مى كند و مى ميراند. پس ايمان آوريد به خدا و رسولش كه پيامبرى امى است و بخدا و كلمات او ايمان دارد و از او تبعيت كنيد تا هدايت شويد.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 158 جزءِ 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 83

بيان آيه 158 … ص: 83
اعراب … ص: 83

جميعاً: حال از «كم» عامل آن معناى فعلى است كه از «رَسُولُ اللَّهِ» استفاده مى شود. لكن حال در اينجا نمى تواند از حرف جر مقدم شود.

مقصود … ص: 83

اكنون پيامبر ما را امر مى كند كه تمام مردم، اعم از عرب و عجم را مخاطب قرار دهد. مى فرمايد:

قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً: بگو اى مردم، من از جانب خداوند بسوى همه شما فرستاده شده ام و شما را دعوت به توحيد و اطاعت دستورات خود مى كنم. كلمه «جميع» براى تاكيد است. يعنى من بسوى تمام مردم جهان مبعوث شده ام.

الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ: خدايى كه هر گونه تصرفى بخواهد در آسمانها و زمين مى كند و منازعى ندارد و او را شريكى نيست مردگان را زنده مى كند و زندگان را مى ميراند. زيرا كسى كه قادر بر كارى باشد، بر ضد آن نيز قادر است.

فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ: او اول خودش ايمان آورد، سپس شما را دعوت به ايمان كرد.

تكليف او از تكليف شما دشوارتر است، زيرا بايد رسالت خود را ادا كند و قوانين خدا را بمردم برساند. او بكتابهاى آسمانى ايمان آورده است. شما به او ايمان بياوريد تا به پاداش و بهشت برسيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 84

[سوره الأعراف (7): آيات 159 تا 160] … ص: 84

اشاره

وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (159) وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (160)

«1»

ترجمه … ص: 84

و از قوم موسى امتى است كه به حق هدايت مى كنند و به آن عدالت دارند.

آنها را بدوازده قبيله تقسيم كرديم و به موسى هنگامى كه قوم از او آب خواستند، وحى كرديم كه عصايت را به سنگ بزن و از سنگ دوازده چشمه ظاهر شد و هر دسته اى محل آب خوردن خود را مى دانست و ابر را برايشان سايه كرديم و عسل و بلدرچين بر آنها نازل كرديم. از روزى پاكيزه ما بخوريد. آنها به ما ستم نكردند، بلكه بخود ستم كردند.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 159- 160 جزءِ 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 85

بيان آيه 159- 160 … ص: 85
لغت … ص: 85

سبط: از هرى گويد: اين كلمه به معناى فرقه است كه مثنى و جمع و مؤنث ندارد. اما «اسباط» جمع «سبط» به معناى درخت و مفرد آن «سبطة» است.

در لغت عرب، اين كلمه به معناى اولاد است.

زجاج گويد: صحيح اين است كه سبط در اولاد اسحاق، بمنزله قبيله در اولاد اسماعيل است، زيرا از هر يك از اولاد يعقوب، يك سبط و از هر يك از اولاد اسماعيل يك قبيله بوجود آمد. اولى را اسباط و دومى را قبايل ناميدند تا ميانشان فرق باشد.

در حقيقت اسحاق و اسماعيل هر كدام به منزله درختى هستند كه از آنها شاخه هايى.

رسته است. علماى علم نسب نيز، شجره نامه درست مى كنند و پدر را بمنزله درخت و اولاد را بمنزله شاخه هاى آن قرار مى دهند.

اعراب … ص: 85

اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً: تميز عدد «فرقة» است و حذف شده، از همين جهت است كه عدد را مؤنث آورده است. كلمه «اسباط» بدل است از عدد. كلمه «امم» صفت «اسباط» است.

مقصود … ص: 85

اكنون بازهم بداستان بنى اسرائيل پرداخته، مى فرمايد:

وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ: جماعتى از قوم موسى هستند كه مردم را بسوى حق ارشاد مى كنند و در حكم خود تابع حق و عادل هستند.

در باره اين «امت» اقوالى است:

1- اينها مردمى هستند كه در پشت كشور چين زندگى مى كنند و يك بيابان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 86

شنزار، آنها را از چين جدا مى كند. اينها احكام خدا را در معرض تغيير و تبديل قرار نمى دهند. اين قول از ابن عباس و سدى و ربيع و ضحاك و عطا و روايت از امام باقر (ع) است. گويند: تمام افراد اين است، داراى ثروت هستند، شبها براى آنها باران مى بارد، و روزها آفتاب مى شود و بزراعت مشغولند، نه ما را به آنها دسترسى هست و نه آنها به ما و در راه حق استوارند.

ابن جريح گويد: در تاريخ آمده است كه چون بنى اسرائيل پيامبران خود را كشتند و كافر شدند، از دوازده قبيله آنها يك قبيله، از آنها بيزارى جستند و با عذر خواهى، از خدا خواستند كه ميان ايشان جدايى افكند. خداوند در زمين براى آنها راهى گشود و يك سال و نيم راه پيمودند تا كه از پشت چين سر درآوردند. اينان بر دين اسلام هستند و بسوى قبله ما نماز مى خوانند.

گويند: جبرئيل در شب معراج، پيامبر را از آنجا عبور داد و پيامبر قرآن را

بر آنها تلاوت كرد و همگى ايمان آوردند و به آنها امر كرد كه در جاى خود بمانند و شنبه را ترك كنند و نماز بخوانند و زكات بدهند. ديگر دستورى به آنها داده نشده است.

ابن عباس گويد: به همين جهت است كه مى فرمايد: «وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً» (اسراءِ 104) يعنى:

بعد از آن به بنى اسرائيل گفتيم كه در زمين ساكن شويد، تا وقتى كه وعده مسيح فرا رسيد، شما را بياوريم.

اصحاب ما روايت كرده اند كه: آنها با قائم آل محمد «1»، ظهور خواهند كرد.

در روايت است كه: ذو القرنين آنها را ديد و گفت: اگر دستور داشتم، دوست ميداشتم كه در ميان شما به سر ببرم.

2- اينها قومى از بنى اسرائيل هستند كه در وقت گمراهى قوم، ثابت قدم ماندند.

اينها پيش از ظهور عيسى و نسخ آئين يهود بودند. پس تقدير آيه «كانُوا يَهْتَدُونَ … »

__________________________________________________

(1)- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- حاج مسترحمى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 87

است. اين قول از ابو على جبائى است، وى منكر قول اول است. گويند: اگر آنها باقى بودند، بر اثر انكار نبوت محمد (ص) كافر بودند. اما اين مطلب صحيح نيست، زيرا ممكن است آنها از آيين محمد (ص) بى خبر باشند و بنا بر اين حكم بكفر آنها نمى شود و ممكن است از نبوت محمد (ص) مطلع شده و ايمان آورده باشند.

3- منظور عبد اللَّه بن سلام و ابن صوريا و … كه ايمان آورده بودند. در حديث ابو حمزه ثمالى و حكم بن ظهير است كه چون موسى لوحه ها را

برگرفت، گفت: خدايا در لوحه ها امتى را مى نگرم، كه بهترين امتى است كه براى مردم خارج شده است، آنها امر بمعروف و نهى از منكر مى كنند. آنها را از امت من قرار ده. خداوند فرمود:

اينان از امت احمد (ص) هستند. گفت: خدايا، در لوحه ها امتى را مى نگرم، كه در آخر الزمان مى آيند و بيش از همه، داخل بهشت مى شوند. آنها را از امت من گردان.

خطاب رسيد: آنها امت احمد هستند. عرض كرد: خدايا در لوحه ها امتى را مى- نگرم كه كتابهاى ايشان در سينه ايشان است و قرائت مى كنند. آنها را امت من گردان.

خطاب رسيد: آنها هم امت احمد هستند. عرض كرد: خدايا در لوحه ها امتى را مى نگرم كه به كتاب اول و به كتاب آخر ايمان مى آورند و دجال را مى كشند. آنها را امت من گردان. خطاب رسيد: آنها امت احمد هستند. عرض كرد: در لوحه ها امتى را مى نگرم كه هر گاه يكى از آنها بخواهد كار نيكى انجام دهد و انجام ندهد يك حسنه براى او نوشته مى شود و اگر انجام دهد، ده حسنه. و اگر بخواهد گناهى كند و نكند، گناهى برايش نوشته نمى شود و اگر انجام دهد، يك گناه برايش نوشته مى شود. اينها را امت من گردان. فرمود: اينان امت احمد هستند. گفت خدايا، امتى را مى نگرم كه براى آنها شفاعت شده و شفاعت ايشان بدرگاه خدا قبول است، آنها را امت من گردان. فرمود: اينان امت احمد هستند. عرض كرد، خدايا مرا از امت احمد گردان. ابو حمزه مى گويد: دو آيت به موسى داده شد كه به امت احمد داده نشده است.

خداوند فرمود: من ترا برسالات و كلامم بر مردم

برگزيدم (اعراف 144) و نيز فرمود:

«وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» و موسى خوشنود شد. در

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 88

حديث ديگر است كه پيامبر وقتى اين آيه را خواند. «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» (اعراف 181: از آفريدگان ما مردمى هستند كه بحق هدايت مى كنند و داورى آنها بر طبق آنست) فرمود: خداوند به شما هم نظير آنچه بقوم موسى داده بود، عطا كرد.

وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً: بنى اسرائيل را بدوازده قبيله تقسيم كرديم، زيرا فرزندان اسرائيل، دوازده نفر بوده اند و از هر كدام قبيله اى پديد آمد.

علت اينكه خداوند آنها را تقسيم كرد، اين بود كه در خوردنيها و نوشيدنيها هر كدام تكليفشان روشن باشد و به رئيس خود مراجعه كنند و كار موسى آسان شود و كينه و عداوتى ميان آنها واقع نشود.

وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ … : هنگامى كه آنها از موسى طلب آب كردند، به او وحى كرديم كه عصاى خود را به سنگ بزند. همين كه عصا را به سنگ زد، دوازده چشمه آب، بمدارايى بجريان در آمد.

اين آب هنگامى كه از سنگ خارج مى شد، كم بود و تدريجاً زياد مى شد. بهمين جهت، در اينجا «انبجاس» و در سوره بقره «انفجار» بكار رفته. فرق اين دو كلمه همين است كه اولى بمعناى جريان يافتن آب كم و دومى بمعناى جريان يافتن آب زياد است. ما بقى آيه را در سوره بقره تفسير كرده ايم (آيه 60)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 89

[سوره الأعراف (7): آيات 161 تا 162] … ص: 89

اشاره

وَ إِذْ قِيلَ

لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (161) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَظْلِمُونَ (162)

«1»

ترجمه: … ص: 89

و ياد آور هنگامى كه به آنها گفته شد، در اين قريه ساكن شويد و از هر جاى آن مى خواهيد بخوريد و از خدا بخواهيد كه بار شما را سبك گرداند و در حالى كه سجده ميكنيد، از در داخل شويد تا گناهان شما را بيامرزيم. بزودى بر پاداش نيكو كاران مى افزاييم. كسانى كه در ميان آنها ظالم شدند، غير از آنچه به آنها گفته شده بود، گفتند و بر آنها بواسطه ستمشان از آسمان عذاب فرستاديم.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 161 و 162 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 90

بيان آيه 161- 162 … ص: 90
قرائت … ص: 90

اهل مدينه و ابن عامر و يعقوب و سهل «تغفر» بتاء و به صيغه مجهول و ديگران «نغفر» به نون و كسر فاء خوانده اند. در سوره بقره نيز قرائت دوم آمده است و قرائت اول بنا بر اين است كه نايب فاعل آن «خطيئاتكم» باشد. اين قرائت، با توجه به «قيل» بهتر است.

خطيئاتكم: اهل مدينه و يعقوب و سهل بجمع سالم و بضم تاء خوانده اند. ابن عامر «خطيتكم» بمفرد و بضم تاءِ خوانده است. ابو عمرو «خطاياكم» بغير همزه و بجمع تكسير خوانده است. ديگران «خطيئاتكم» بجمع سالم و بكسر تاء خوانده اند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 91

[سوره الأعراف (7): آيات 163 تا 164] … ص: 91

اشاره

وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (163) وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (164)

«1»

ترجمه: … ص: 91

از آنها از قريه اى بپرس كه در كنار دريا بود. هنگامى كه در روز شنبه كه در آن روز ماهيها بر روى آب ظاهر مى شدند و در روزهاى ديگر ظاهر نمى شدند- تجاوز كردند. آنها را بواسطه گناهشان، اينطور آزمايش كرديم. و هنگامى كه گروهى از آنها گفتند: چرا مردمى را موعظه مى كنيد كه خداوند آنها را هلاك يا گرفتار عذاب سخت خواهد كرد؟ گفتند: براى اينكه عذرى باشد پيش خداوند و به اميد اينكه آنها تقوى پيشه كنند.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 163- 164 جزءِ 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 92

بيان آيه 163- 164 … ص: 92
قرائت … ص: 92

معذرة: حفص به نصب و ديگران به رفع خوانده اند. قرائت اول به تقدير «نعتذر معذرة» و قرائت دوم به تقدير مبتداست.

لغت … ص: 92

حيتان: جمع حوت. ماهيها يعدون: تجاوز مى كنند.

شرع: ظاهر شوندگان. «شرعه» و «شريعت» نيز مذهبى است كه ظاهر و مستقيم باشد.

معذرة: عذر خواهى. «معذر» كسى كه عذرش مقبول نيست و «معتذر» كسى كه عذرش مقبول باشد يا نباشد.

اعراب … ص: 92

إِذْ يَعْدُونَ: به تقدير «سلهم عن عدوهم اذ … »

إِذْ تَأْتِيهِمْ: در محل نصب به «يعدون» شرعا: حال از «حيتان» كذلك: در محل نصب به «نبلوهم» كه استيناف است. ممكن است «كذلك» حال از «تاتيهم» باشد لكن وجه اول بهتر است.

لِمَ تَعِظُونَ: در اصل «لما» ست كه الف حذف شده. مثل «مم» و «فيم» و «علام» و «عم»

مقصود … ص: 92

اكنون خداوند به بيان يكى ديگر از اخبار بنى اسرائيل پرداخته، مى فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 93

وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ: اى محمد، بعنوان توبيخ و سركوفت، از بنى اسرائيل در باره قريه اى سؤال كن كه بر كنار درياى «ايله» بود.

اين قول از ابن عباس است. برخى گفته اند: مدين و زهرى گويد: طبريه است.

إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ: هنگامى كه در روز شنبه، با شكار ماهى از حد خود تجاوز مى كردند.

زيرا در روز شنبه ماهى ها بر روى آب ظاهر مى شدند و در روزهاى ديگر زير آب مى رفتند. اين معنى از ابن عباس است. ضحاك گويد: در روز شنبه ماهى ها در روى آب، بدنبال هم قرار مى گرفتند. حسن گويد: در آن روز ماهى ها مثل بره سفيد تا در خانه هاى ايشان مى آمدند، زيرا ايمن بودند.

در اينكه چگونه ماهى را در روز شنبه، صيد مى كردند، اختلاف است.

برخى گويند: روز شنبه، تور ماهيگيرى را بدريا مى انداختند، تا ماهى ها بدام بيفتند ولى تور را روز بعد از آب بيرون مى كشيدند. بديهى است كه چنين عملى براى آنها كه از شكار ماهى ممنوع شده بودند، در حكم شكار ماهى و حرام بود. عكرمه از

ابن عباس روايت كرده است كه حوضچه هايى درست كرده بودند و ماهى ها را در آنها گرفتار و روزهاى ديگر صيد مى كردند. حسن گويد: در روز شنبه، ماهى را صيد مى كردند و مى خوردند.

كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ: ما آنها را بر اثر گناهشان، اينطور آزمايش ميكرديم.

وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ: بنى اسرائيل سه فرقه شده بودند: يك فرقه، صيد ماهى مى كردند و يك فرقه ساكت بودند و صيد نمى كردند و يك فرقه، صيد نمى كردند و موعظه مى كردند. آنها كه ساكت بودند، گفتند: چرا مردمى را موعظه مى كنيد كه خداوند آنها را هلاك خواهد كرد؟! اين مطلب را از اين جهت مى گفتند، كه از تأثير موعظه، مايوس بودند، زيرا امر بمعروف، وقتى واجب است كه انسان مايوس نباشد. اين معنى از جبائى است. يعنى براى كسى كه موعظه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 94

را قبول نميكنند موعظه سودى ندارد. خداوند آنها را در اين جهان هلاك خواهد كرد.

أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً: يا اينكه آنها را در آخرت، عذاب سختى خواهد كرد.

قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ: گفتند: ما بمنظور انجام وظيفه و اينكه پيش خداوند معذور باشيم و مورد مؤاخذه قرار نگيريم و به اميد اينكه آنها به موعظه ما گوش كنند، موعظه مى كنيم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 95

[سوره الأعراف (7): آيات 165 تا 168] … ص: 95

اشاره

فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (165) فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ (166) وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ

إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (167) وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (168)

«1»

ترجمه: … ص: 95

همين كه تذكرات را از ياد بردند، كسانى را از بدى نهى مى كردند، نجات داديم و ستمكاران را بواسطه گناهشان به عذابى سخت گرفتار كرديم و چون سركشى كردند و نهى ما را نپذيرفتند، به آنها گفتيم: بوزينگانى مطرود باشيد. و ياد آور هنگامى كه خداوند اعلام كرد كه تا روز قيامت، كسانى بر آنها مسلط مى كند كه آنها را به سختى عذاب كنند، كيفر خدايت سريع و او آمرزگار و رحيم است.

و آنها را در زمين متفرق ساختيم. گروهى شايسته ماندند و گروهى در مرتبه پايينتر قرار گرفتند و آنها را به نيكى ها و بديها مبتلا كرديم. شايد بازگشت كنند.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 165 تا 168 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 96

بيان آيه 165- 166 … ص: 96
قرائت … ص: 96

بئيس: اهل مدينه «بيس» به باءِ مكسور و ياء خوانده اند. ابن عامر «بئس» به باء مكسور و همزه ساكن خوانده است. ابو بكر «بيئس» به باءِ مفتوح و ياء ساكن و همزه مفتوح خوانده و ديگران طبق متن قرائت كرده اند.

ابو على گويد: قرائت متن يا صفت و بمعناى شديد يا مصدر است قرائت ابن عامر بنا بر اين است كه فعل «بئس» در اينجا بجاى اسم بكار رفته باشد. مثل «قيل و قال» قرائت ابو بكر بنا بر اين است كه صفت باشد بر وزن ضيغم و حيدر. قرائت اهل مدينه، بخاطر اين ممكن است باشد كه همزه قلب بياءِ شده است.

لغت … ص: 96

بئيس: دشوار.

عتو: سركشى و ارتكاب بدترين گناه ها.

خاسئ: مطرود.

مقصود … ص: 96
اشاره

فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ: همين كه مردم اين قريه، موعظه ها و اندرزهاى نصيحت كنندگان را فراموش كردند و هم چنان به شكار ماهى ادامه دادند.

نصيحت كنندگان را نجات داديم و كسانى را كه بخود ستم مى كردند، بواسطه گناهشان گرفتار عذابى سخت كرديم. اين عذاب پيش از آنكه بصورت ميمون مسخ شوند، دامنگيرشان شد. چنان كه جبائى گفته است. در اينجا بيان نكرده است كه سر انجام فرقه اى كه ماهى صيد نمى كردند از موعظه هم خود دارى مى كردند، چه شد؟ آيا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 97

نجات يافتند يا هلاك شدند؟ از ابن عباس در باره آنها سه قول روايت شده است:

1- دو فرقه نجات يافت و يك فرقه هلاك شد 2- دو فرقه هلاك شد و يك فرقه نجات يافت 3- حال فرقه اى كه نهى نمى كرد، معلوم نيست.

عكرمه گويد: بر ابن عباس داخل شدم. قرآن در برابرش بود و گريه مى كرد و اين آيه را مى خواند. سپس گفت: مى دانم كه خداوند كسانى را كه ماهى صيد مى كردند، هلاك كرد و كسانى كه آنها را نهى مى كردند، نجات داد. نميدانم با كسانى نهى نمى كردند، چه كرد؟! اين است حال ما و رفتار ما! جبائى هم همين قول را اختيار كرده است.

حسن گويد: فرقه سوم را نجات داد، زيرا آنها متوجه نهى خدا بودند و براى امر بمعروف و نهى از منكر، هيچ چيز بهتر از اين نيست كه آنها مى گفتند: قومى كه بدست خدا هلاك خواهند شد، موعظه نكنيد

كه گوش نمى كنند. اينها مؤمن بودند و كشتن مؤمن بدتر از خوردن ماهى است.

فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ: همين كه از اطاعت دستور خداوند سر پيچى كردند و با گستاخى براه معصيت رفتند و از بازگشت، امتناع كردند، آنها را بصورت بوزينگان مسخ كرديم و آنها را مطرود ساختيم. زجاج مى گويد: ممكن است آنها از خداوند شنيده باشند كه به آنها مى گويد: بوزينگانى مطرود باشيد! و اين معنى براى نشان دادن عظمت بلايى كه نازل شد، رساتر است.

قتاده گويد: تمام زنان و مردان بصورت بوزينگان دم دار در آمدند و مثل بوزينه ها صدا مى كردند. ابن عباس گويد: سه روز زنده ماندند و مردم آنها را تماشا كردند، سپس هلاك شدند و نسلى از آنها باقى نماند. هيچيك از انسانى كه مسخ شدند، بيشتر از سه روز باقى نماندند. مقاتل گويد: هفت روز زنده ماندند. حسن گويد: زاد و ولد هم كردند. اما اين قول صحيح نيست، زيرا معلوم است كه بوزينگان و همچنين سگان از اولاد آدم نيستند. ابن مسعود روايت كرده است كه پيامبر فرمود: خداوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 98

كسى را مسخ نكرد كه براى او نسلى قرار بدهد.

داستان … ص: 98

گويند: اين قصه، در زمان داود، واقع شد. ابن عباس گويد: به آنها دستور داده شد كه روز آدينه را انتخاب كنند، آنها شنبه را اختيار كردند، از اينرو مأمور شدند كه ماهى شكار نكنند و آن روز را احترام كنند. در آن روز ماهى هاى سفيد و فربه، طورى بر روى آب مى آمدند كه سطح آب را مى پوشاندند. مدتى آنها را شكار نميكردند.

تا اينكه شيطان به آنها گفت: شما در روز شنبه بايد ماهى بگيريد. حوضچه ها و تورهايى درست كنيد و ماهى را بدام افكنيد و در روز يكشنبه بگيريد.

ابن زيد گويد: يكى از آنها يك ماهى گرفت و ريسمانى بگوشش بست و روز يكشنبه او را از آب بيرون كشيد و گوشتش را خورد. ديگران او را ملامت كردند و چون ديدند برايش عذاب نازل نشد، خودشان هم به همين كار مبادرت كردند. جمعيت آنها حدود دوازده هزار نفر بود و چنان كه گذشت، سه فرقه شدند.

فرقه اى كه موعظه مى كرد، از آنها جدا شد. روز ديگر ديدند كسى بيرون نمى آيد، وقتى كه درها را گشودند، با يك مشت ميمون رو برو شدند كه همه گريه مى كردند.

گفتند: آيا ما شما را نهى نكرديم؟ آنها با سر اشاره مى كردند كه: بله!!! قتاده گويد: جوانان بوزينه و پيران خوك شدند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 99

بيان آيه 167- 168 … ص: 99
اعراب: … ص: 99

وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ: كلمه «دون» در محل رفع و مبتداست. لكن منصوب است.

مثل اينكه «بين» در «لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ» منصوب و فاعل و «يوم» در «يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ» مبتدا و فاعل است. ممكن است گفته شود: مبتدا محذوف و «دون» صفت آن است.

مقصود: … ص: 99

اكنون خداوند، پيامبر گرامى اسلام را مخاطب ساخته، مى فرمايد:

وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ:

اى محمد، بخاطر داشته باش كه خداوند اعلام كرده است كه بر قوم يهود، تا روز قيامت، كسانى را مسلط ميكند كه آنها را گرفتار شكنجه كنند و از آنها جزيه بگيرند. همه مفسران مى گويند: منظور امت محمد (ص) است. از امام باقر (ع) نيز روايت شده است.

از اين آيه بر مى آيد كه يهود تا روز قيامت، دولت و عزتى نخواهند داشت. اين تسلط، به اين معنى است كه دست آنها را- اگر چه از راه معصيت باشد- بر سر يهوديان باز گذارد. مثل: «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا» (مريم 83: ما شياطين را بر سر كافران مى فرستيم تا آنها را بفريبند) إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ: خداوند نسبت به كسانى كه سزاوار باشند، زود كيفر مى رساند و نسبت به نيكان آمرزگار و رحيم است.

وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً: ابن عباس و مجاهد گويند: يعنى يهوديان را در بلاد، دسته دسته متفرق كرديم. اين تفرقه بخاطر اختلاف هدف و مسلك است و مايه ذلت و خوارى آنهاست، نمى توانند بيكديگر كمك كنند. برخى گويند: خداوند به اين جهت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 100

آنها را متفرق كرد كه بصلاحشان بود. گروهى صالح

شدند و گروهى عاصى.

مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ: گروهى از بنى اسرائيل از لحاظ ايمان و اعتقاد، شايستگى نشان دادند و گروهى در مرتبه اى پايينتر قرار گرفتند، زيرا هم صواب مى كردند و هم گناه.

اين داستان مربوط به قبل از ارتداد آنهاست. يعنى پيش از بعثت حضرت عيسى ع برخى گفته اند: يعنى گروهى به نبوت حضرت عيسى (ع) و حضرت محمد (ص) ايمان مى آورند و گروهى ايمان نمى آورند.

وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ: و آنها را به خوشى و سختى و آسايش و ناراحتى مبتلا كرديم، زيرا نعمتها انسان را بياد خدا مى اندازند و بلاها انسان را وادار مى كنند كه از خداوند در خواست نجات و آسايش كند، در نتيجه، انسان بسوى خدا بازگشت مى كند.

ممكن است گفته شود: آنها هرگز در راه دين نبوده اند كه بسوى آن بازگشت كنند. پاسخ اين است كه چنين تعبيراتى در اين موارد مانعى ندارد. چنان كه به كسى كه مى خواهد در مهلكه بيفتد، مى گويند: به راه راست باز گرد.

برخى گويند: يعنى به اصل فطرت، بازگشت كنند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 101

[سوره الأعراف (7): آيات 169 تا 170] … ص: 101

اشاره

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ وَ دَرَسُوا ما فِيهِ وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (169) وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ (170)

«1»

ترجمه: … ص: 101

پس از آنها افرادى آمدند كه وارث تورات شدند و متاع اين جهان را ترجيح مى دادند و مى گفتند: خداوند ما را مى آمرزد و اگر متاعى مثل آن بدستشان مى آمد مى گرفتند- آيا پيمان تورات از آنها گرفته نشده است كه در باره خداوند جز سخن حق نگويند؟- و مطالب تورات را مى خواندند و خانه آخرت، براى مردم متقى، بهتر است.

آيا تعقل نمى كنيد؟ كسانى كه به كتاب چنگ مى زنند و نماز را بپاى مى دارند، بدانند كه ما اجر مردم شايسته را ضايع نمى كنيم.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 169- 170 جزء 9 سره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 102

بيان آيه 169- 170 … ص: 102
قرائت: … ص: 102

يمسكون: ابو بكر به سكون ميم و ديگران بفتح ميم و تشديد سين خوانده اند و هر دو بيك معنى است.

لغت: … ص: 102

خلف: قرنى كه بدنبال قرنى ديگر آيد و چيزى كه بجاى چيزى ديگر نصيب انسان شود. اين چيز ممكن است بد. و ممكن است خوب باشد. لبيد گويد:

ذهب الذين يعاش فى اكنافهم و بقيت فى خلف كجلد الاجرب

يعنى: آنهايى كه در پناه آنها زندگى مى شد، رفتند و در ميان مردمى گرفتار شدم كه مزاحم هستند.

هر گاه اين كلمه بفتح لام استعمال شود، بيشتر معناى عوض و جانشين خوب مى دهد.

عرض: چيزى كه عارض شود.

درس: قرائت مكرر كتاب. درس منزل، يعنى خانه اى كه زياد در معرض باد و باران قرار گرفته و ويران شده است و اثرى از او باقى نمانده.

تمسك: امساك و چنگ زدن.

اعراب … ص: 102

ياخذون: حال از ضمير «ورثوا» وَرِثُوا الْكِتابَ: صفت براى «خلف» أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ … إِلَّا الْحَقَّ: جمله معترضه. وقف جز بر سر «ما فيه» جايز نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 103

إِنَّا لا نُضِيعُ … خبر الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ …

مقصود … ص: 103

اكنون خداوند در پيرامون اخلاف بنى اسرائيل مى فرمايد:

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى : آنها رفتند و قومى ديگر، بجاى آنها وارث تورات شدند اينها تنها بدنيا و منافع عارضى و غير پايدار آن توجه داشتند. اين معنى از ابن عباس است. زيرا متاعهاى دنيوى همه عرضى و ناپايدار است. برخى گويند: رشوه خوارى و حكم به ستم مى كردند.

برخى گويند: حكم بحق مى كردند و رشوه مى گرفتند. همه اين منافع، از عوارض پست دنيا بود. منظور از «ادنى» دنياست كه پست يا نزديك است.

وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا: اينان هر چه بدست آوردند، خواه حلال و خواه حرام، مورد استفاده قرار مى دادند و مى گفتند: خداوند ما را مى بخشد.

وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ: در عين اينكه آرزوى مغفرت مى كردند، از سر منافع دنيوى نمى گذشتند و با حرص و ولع، دنبال كسب ثروت بودند.

ابن عباس و سعيد بن جبير و مجاهد گويند: اگر به رشوه يا مال حرامى دست مى يافتند، حلال مى شمردند و بيمى بدل راه نمى دادند. حسن گويد: اينان سير نمى شدند.

أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ: آيا از اين رشوه خواران كه در آرزوى آمرزش خداوند، بودند، پيمان گرفته نشده بود كه بخدا دروغ نبندند و جز آنچه در تورات بر موسى نازل شده است، بذات پاكش نسبت ندهند. بديهى است كه

در تورات نيامده است كه: هر كس اصرار بر معصيت داشته باشد به مغفرت خداوند مى رسد.

وَ دَرَسُوا ما فِيهِ: اينها كتاب تورات را مكرر مى خواندند و بدستورات آن توجه داشتند. برخى گويند: اين جمله، معطوف است بر «وَرِثُوا الْكِتابَ» يعنى الان وارث كتاب شدند و مطالب آن را خواندند و تضييع كردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 104

وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ: آنچه خداوند در بهشت وعده كرده است، براى مردم متقى بهتر است.

أَ فَلا تَعْقِلُونَ: چرا تعقل نمى كنيد تا به درستى فرمان خدا پى ببريد؟! وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ:

مجاهد و ابن زيد گويند: يعنى كسانى كه بتورات چنگ مى زنند و مطالب آن را تحريف نمى كنند و نماز را- كه از هر عبادتى مهم تر است- انجام مى دهند، بدانند كه ما اجر مردم شايسته را ضايع نمى كنيم. عطا گويد: منظور از كتاب، قرآن و اين آيه در باره امت حضرت محمد (ص) است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 105

[سوره الأعراف (7): آيات 171 تا 174] … ص: 105

اشاره

وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (171) وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ (172) أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (173) وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (174)

«1»

ترجمه: … ص: 105

و هنگامى كه كوه را همچون سر سايه اى بر سر آنها قرار داديم و پنداشتند كه بر سرشان فرو مى آيد و گفتيم: با جديت، آنچه بر شما نازل كرده ايم بگيريد و مطالب آن را بياد آوريد، تا اهل تقوى باشيد. و ياد آور هنگامى كه خداوند از پشت بنى آدم، ذريه ايشان را درآورد و آنها را بر خويشتن گواه گرفت و گفت: آيا من خداى شما نيستم؟ گفتند: آرى شهادت داديم، تا روز قيامت نگوييد: ما از اين امر غافل بوديم يا اينكه نگوييد: پدران ما قبل از ما مشرك بودند و ما فرزندان آنها و بدنبال آنها بوديم. آيا ما را بكردار اهل باطل، هلاك مى كنى؟ بدين ترتيب، آيات را تفصيل مى دهيم، براى اينكه بازگشت كنند.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 171 تا 174 جزءِ 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 106

بيان آيه 171 … ص: 106
لغت … ص: 106

نتق: كندن چيزى از ريشه. برخى گويند: به معناى بلند كردن و برخى گويند: به معناى كشيدن است.

ظلة: آنچه سايه مياندازد همانند: سقف و ابر و ديوار

مقصود … ص: 106

اكنون بازهم در باره قوم موسى مى فرمايد:

وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ: ياد آور هنگامى را كوه را از ريشه بركنديم و بر سر لشكر موسى كه مساحت يك فرسخ را فرا گرفته بود، سايه كرديم. تو گويى قطعه ابر يا سقفى بود.

وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ: حسن گويد: يعنى يقين كردند كه بر سرشان فرو مى آيد:

رمانى و جبائى گويند: يعنى احتمال قوى مى دادند كه …

خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ: به آنها گفتيم: دستوراتى را كه در تورات به شما داديم با جديت، بگيريد و بدون سستى بكار ببنديد.

وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ: و بياد آوريد عهد و پيمانهايى كه در آن از شما گرفته ايم. تا تقوى پيشه كنيد و از كيفر خدا بترسيد. تفسير اين آيه در سوره بقره گذشت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 107

بيان آيه 172 تا 174 … ص: 107
قرائت … ص: 107

ذريتهم: كوفيان بصورت مفرد و ديگران بصورت جمع خوانده اند. ابو على گويد: كلمه «ذرية» گاهى مفرد و گاهى جمع استعمال مى شود. جمع، مثل «و كنا ذرية من بعدهم (اعراف 7) مفرد، مثل «رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً» (ال عمران 3) كسانى كه جمع بسته اند، «ذرية» را مفرد حساب كرده اند.

ان تقولوا، او تقولوا: ابو عمر هر دو را بياء و ديگران هر دو را به تاء خوانده اند. قرائت ابو عمر بخاطر اين است كه ضمير به «بنى آدم» بازگردد و قرائت ديگران براى اين است كه مانند «ا لست بربكم» باشد.

اعراب … ص: 107

مِنْ ظُهُورِهِمْ: بدل از «بنى آدم».

أَنْ تَقُولُوا: بتقدير «كراهة ان تقولوا» يا «لئلا تقولوا».

مقصود … ص: 107

اكنون در پيرامون پيمانهايى كه با عقول مردم بسته است گفتگو مى كند. قبلا هم در باره پيمانهايى كه در كتب آسمانى هست گفتگو كرد، تا ميان دلائل سمعى و عقلى جمع و اقامه حجت، كامل گردد. مى فرمايد، وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى : به آنها بگو كه خداوند از پشت بنى آدم، ذريه ايشان را بيرون آورد و آنها را بر خويشتن گواه گرفت و گفت: من خداى شما نيستم؟ گفتند:

بله. هستى.

علماى سنى و شيعه، در باره معناى اين آيه و اين بيرون آوردن و شهادت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 108

خواستن، اختلاف كرده و چند وجه گفته اند:

1- خداوند، ذريه آدم را بصورت ذرات (ژنها) از صلبش بيرون آورد و آنها را به آدم نشان داد و فرمود: من از ذريه تو پيمان مى گيرم كه مرا بپرستند و برايم شريك قرار ندهند و روزى آنها با من باشد. سپس به آنها گفت: آيا من خداى شما نيستم؟

گفتند: بله، شهادت مى دهيم كه خداى ما هستى. به ملائكه فرمود: شما گواه باشيد، گفتند: گواهيم.

برخى گفته اند: خداوند در آن حالت به آنها فهم و خرد بخشيد، بطورى كه خطاب خدا را مى شنيدند و مى فهميدند. سپس آنها را به صلب آدم بازگردانيد. مردم همگى در صلب آدم محبوس بودند و خداوند تدريجاً آنها را بيرون مى آورد. كسانى كه بر اسلام پايدار بمانند، تابع فطرت نخستين هستند و كسانى كه كافر شوند، فطرت نخستين را ترك كرده اند. اين وجه،

از جماعتى از مفسرين است. رواياتى هم در اينباره نقل كرده اند كه از نظر فنى چندان مورد اعتماد نيستند.

محققين مى گويند: ظاهر قرآن با اين مطلب، سازش ندارد. زيرا خداوند مى گويد: ذريه بنى آدم را از پشت بنى آدم گرفت نه از پشت آدم. سپس خداوند مى گويد: اينكار را كرديم تا نگويند: غافل بوديم يا عذر بياورند كه پدرانى مشرك داشته و بر دين پدران خود بزرگ شده اند، از اينجا بر مى آيد: كه اينان داراى پدرانى مشرك بوده اند. پس منظور صلب آدم نيست. وانگهى ذريه اى كه از صلب آدم بيرون آمد. اگر عاقل نبود كه نمى توانست شناسنده توحيد باشد و اگر عاقل بود، نبايد اين عهد و پيمان را از ياد ببرد، زيرا گرفتن عهد و پيمان در صورتى حجت است كه انسان فراموش نكند. اكنون ما طبق اين قول بايد آن پيمان را بخاطر داشته باشيم و حال آنكه نداريم. چگونه ممكن است كه تمام عقلاى عالم چنين پيمانى را كه خود بسته و امضاء كرده اند، از ياد ببرند؟! ما ملاحظه مى كنيم كه اهل آخرت، بسيارى از احوال دنيا را مى شناسند و اهل بهشت به اهل جهنم مى گويند: ما وعده خدا را حق يافتيم! (اعراف 44).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 109

در صورتى كه اين مطلب صحيح باشد، بايد به اين صورت باشد كه خداوند مردم را در گذشته، مكلف ساخته باشد. آن گاه آنها را بار ديگر باز گردانده باشد تا آنها را ثواب يا كيفر دهد. بدون اينكه بياد گذشته باشند و چنين فرضى نتيجه اش درستى مذهب تناسخ است.

از على بن عيسى نقل شده است كه ابو بكر بن

اخشيد، مى گفت: ممكن است اين مطلب صحيح باشد، لكن خداوند اين كار را به اين منظور انجام داد كه آنها را در راه شكر و نعمت و اقرار به يكتايى قرار دهد و نشان دهد كه اساس خلقت انسان، بر نيكى گذاشته شده است. چنان كه روايت شده است كه: مردم بر فطرت، زاده اند «1» ابو الهذيل در كتاب حجت، حكايت كرده است كه: حسن بصرى و اصحابش مى گفتند: نعمتى كه در بهشت به اطفال داده ميشود، پاداش ايمان آنها در عالم ذر است.

2- مقصود اين است كه خداوند اولاد آدم را از صلب پدران برحم مادران انتقال داد و تدريجاً آنها را بصورت انسانى كامل و عاقل و مكلف در آورد و آثار صنع خود را به آنها نشان داد و آنها را متمكن ساخت كه دلائل توحيد را بشناسند. تو گويى از آنها شهادت خواست و به آنها گفت: آيا خداى شما نيستم؟ آنها تصديق كردند.

بنا بر اين معناى شاهد گرفتن آنها اين است كه: خداوند از راه آفرينش به آنها توحيد خود را فهمانيد، زيرا در عقول آنها دلايلى قرار داد كه اثبات يكتايى خدا مى كنند و در وجود آنها و غير آنها شگفتيهايى خلق كرد كه براى آنها جاى ترديد و ابهامى باقى نگذارد. بدين ترتيب، درست مثل اين است كه خداوند با اين آيات و دلائل، آنها را به يگانگى خود گواه گرفته باشد و طورى مطلب را واضع و بديهى كرده است كه مثل اين است كه آنها زبان به اقرار و اعتراف گشوده اند. گر چه حقيقتاً شهادت و اعترافى نبوده است- نظير اين مطلب، اين است كه خداوند

مى فرمايد: «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ» (فصلت 11) يعنى: به آسمان

__________________________________________________

(1)- شاعر، گويد

: مردم همه بفطرت توحيد زاده اند اين كفر عارضى بود و عارضى نيروى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 110

و زمين گفت: به رغبت يا كراهت، بيائيد. گفتند برغبت آمديم. اگر چه واقعاً خداوند چنين نگفته و آنها چنين جوابى نداده اند. نظير ديگر آن اين آيه است: «شاهِدِينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ» (توبه 17) يعنى كفار، بكفر خويشتن گواهى دادند، در حالى كه بزبان خويش، چنين اعترافى نكرده اند. لكن عملى كه از آنها ظاهر شده، طورى در اثبات كفر آنها صراحت داشته است كه گويى اعتراف كرده اند.

شاعر گويد:

و قالت له العينان سمعا و طاعة و حدر تا كالدر لما يثقب

يعنى: چشمها به او گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم و همچون درى كه سوراخ شود، اشك ريختند.

در محاورات مردم نيز بچنين تعبيراتى بر مى خوريم. مثل اينكه انسان مى گويد:

اعضا و اندام من به نعمت تو گواهى مى دهند يا بعضى از خطبا مى گويند: از زمين بپرسيد كه چه كسى رودها را جارى ساخته و درختان را غرس كرده و ميوه هاى ترا بكمال رسانيده است؟! اگر نتواند بزبان پاسخ گويد، اسبابى فراهم مى كند كه عبرت آموز و پاسخ اعتبارى است. بررسى سخنان و اشعار و نظم عربى اين مطلب را ثابت مى كند. اين قول از رمانى و ابو مسلم و ابن اخشيد است.

3- مقصود جماعتى از ذريه آدم است كه آنها را خلق و عقل آنها را كامل كرد و بزبان فرستادگان خود از آنها اقرار گرفت كه خدا را بشناسند و اطاعتش كنند. آنها نيز

اقرار كردند. خداوند آنها را بر خويشتن گواه گرفت كه روز قيامت نگويند: ما غافل بوديم يا پدرانمان مشرك بودند و ما از آنها تقليد كرديم. بدينترتيب، خداوند مى خواهد بيان كند كه از روى رحمت خود، كسانى را كه عذرى دارند، كيفر نمى دهد. اين مطلب، مربوط بقومى خاص از بنى آدم است، نه همه، و مؤمن داخل در اين آيه نيست. چه مى فرمايد: اينهايى كه پيمان بسته اند، پدران مشرك داشته اند. علاوه بر اين فرزندان صلبى آدم از صلب بنى آدم گرفته نشده اند. اين قول از جبائى و قاضى است. جمله «شَهِدْنا» از زبان ملائكه است. يعنى فرشتگان گفتند: شهادت داديم تا روز قيامت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 111

نگوييد … اين مطلب را ازهرى از بعضى نقل كرده و گويد: بوسيله «قالُوا بَلى » مطلب تمام شده است. اما اين مطلب، هم خلاف ظاهر و هم خلاف قول مفسرين است، زيرا منظور اين است كه آنها در جواب گفتند: ما شهادت داديم. نه فرشتگان گفتند: ما شهادت داديم. تنها اختلاف در اين است كه بنى آدم چگونه شهادت داده اند و در اين آيه نامى از ملائكه برده نشده است.

أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ: براى اينكه روز قيامت هنگامى كه گرفتار كيفر مى شويد، نگوييد: ما از اين جريان بى خبر بوديم و اطلاعى از آن نيافتيم و عقل ما كامل نشده بود كه در باره آن بينديشيم.

أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ: يا اينكه نگوييد:

پدران ما كه بالغ و عاقل شده بودند، مشرك بودند و ما اطفالى بوديم كه هنوز قوه تفكر در ما

بكمال نرسيده بود و از فكر آنها تبعيت مى كرديم. بنا بر وجه سوم، يعنى: از شما اقرار گرفتم تا مرا اطاعت كنيد و شكر نعمتم را بجاى آوريد و روز قيامت نگوييد: ما از پيمانى كه بزبان پيامبران گرفته شده بود غافل بوديم و نگوييد: پدران ما مشرك بودند و ما هم تربيت يافته آنها هستيم و از آنها تقليد كرديم. پس جايى براى بهانه تراشى باقى نمانده است.

أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ: و براى اينكه در روز قيامت نگوييد: چرا ما را بوسيله رفتار پدران مشركمان هلاك مى كنى؟ يعنى هلاك شما بخاطر رفتار خود شماست، نه رفتار پدران.

وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ: همانطورى كه اين آيات را براى شما بيان كرديم، براى سايرين نيز بيان مى كنيم و تفصيل مى دهيم، تا همه بتوانند به آنها استدلال كنند و از باطل بسوى حق بازگشت كنند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 112

[سوره الأعراف (7): آيات 175 تا 178] … ص: 112

اشاره

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ (175) وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (176) ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ (177) مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (178)

«1»

ترجمه: … ص: 112

داستان كسى براى آنها تلاوت كن كه آيات خود را به او داديم و از آن جدا شد و شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد. اگر مى خواستيم، او را بوسيله آيات بالا مى برديم، ولى به زمين چسبيد و از هواى خود پيروى كرد. پس مثل او مانند مثل سگ است كه اگر بر او حمله كنى يا نكنى، زبان خود را بيرون مى آورد. اين است مثل قومى كه آيات خدا را تكذيب كردند. اين داستان را براى آنها نقل كن. باشد كه فكر كنند. بد است مثل قومى كه آيات خدا را تكذيب و بخويشتن ظلم كردند. هر كه را خدا هدايت كند، هدايت يافته و كسانى را كه گمراه كند، از زيانكارانند.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 175 تا 178 جزءِ 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 113

بيان آيه 175 تا 178 … ص: 113
لغت: … ص: 113

نبا: خبر از حادثه اى بزرگ. نبوت نيز از همين كلمه مشتق است. نبى كسى است كه خداوند به او خبر داده است.

اخلاد: سكون دائم «اخلاد به ارض» چسبيدن بزمين.

لهث: اين است كه سگ زبان خود را از تشنگى بيرون آورد. «لهاث» سوزش عطش. در حديث سعيد بن جبير است كه:

«المراة اللهثى انما تفطر رمضان»

زنى كه عطش دارد، روزه رمضان را افطار مى كند. برخى گفته اند: لهث يعنى نفس زدن شديد.

اعراب: … ص: 113

مثلا: تفسير ضمير «ساء» كه به معناى «بئس» است. بنا بر اين فعل ماضى غير متصرف و تقدير آن «ساء المثل مثلا» است. در اين كلام يك حذف ديگر هم هست و آن اين است كه «الْقَوْمُ الَّذِينَ» به تقدير «مثل القوم … » است. اين حذفها بخاطر قرينه است.

مقصود … ص: 113

اكنون خداوند پيامبر خود را امر مى كند كه داستانى ديگر از بنى اسرائيل را نقل كند. مى فرمايد:

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها: داستان كسى براى آنها نقل كن كه حجت ها و دلائل خود را به او داديم و او خود را بجهالت افكند و علم را مثل چيزى كه از پوست كنده شود، از خود دور كرد.

فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ: از اينرو شيطان او را دنبال كرد تا گمراهش كند و سر انجام گرفتار گمراهى و هلاكت شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 114

برخى گفته اند: منظور از اين كس بلعام بن باعور و برخى گفته اند: مردى بود تابع دين موسى و در آن شهرى كه موسى مى خواست برود و مردم آن كافر بودند، مى زيست و اسم اعظم پيش او بود و هر گاه دعا مى كرد، مستجاب مى شد. ابو حمزه ثمالى گويد:

او بلعم بن باعور از بنى هاب بن لوط است. و مى گويد: نيز بما رسيده است كه امية بن ابى- الصلت ثقفى است. از عبد اللَّه بن عمر و سعيد بن مسيب و زيد بن اسلم و ابو روق نيز روايت شده است. سرگذشت اميه اين است كه او كتابهاى آسمانى را خواند و دانست كه خداوند پيامبرى مى فرستد و فكر مى كرد آن پيامبر خودش خواهد بود.

هنگامى كه خداوند حضرت محمد (ص) را مبعوث كرد، دچار حسد شد و چون بر كشتگان بدر گذشت، پرسيد: اينها را كه كشته است؟ گفتند: محمد (ص). گفت اگر پيامبر بود، خويشان خود را نمى كشت. وقتى كه زندگى را بدرود گفت، پيامبر اسلام از خواهرش خواست كه پاره اى از اشعار وى را بخواند و او چند قصيده، انشاد كرد. در يكى از قصيده ها چنين آمده بود:

پروردگارا، تراست حمد و نعمت و هيچ چيز برتر و بزرگتر از تو نيست.

تو بر عرش آسمان پادشاه و صاحب قدرتى و پيشانى ها بر آستانت سجده مى كنند.

در قصيده ديگر چنين آمده است.

مردم، براى حساب بپا ايستاده اند. برخى بدبخت و معذب. و برخى خوشبخت هستند.

در قصيده ديگر چنين آمده است:

شما بر خداوند صاحب عرش كه به آشكار و نهان آگاه است، عرضه مى شويد.

روزى كه وعده خداوند رحمان و رحيم فرا مى رسد و وعده او حتمى است.

خدايا، اگر عفو كنى، اميد من همين است و اگر عقاب كنى، بى گناه را عقاب نمى كنى.

پيامبر فرمود: بزبان شعر ايمان آورده و قلبش كافر بود. خداوند اين آيه را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 115

در باره وى نازل فرمود.

برخى گويند: منظور ابو عامر بن نعمان بن صيفى راهب است كه پيامبر او را فاسق ناميد. او در جاهليت، از راهبان بود و پوست مسوخ را مى پوشيد. وقتى كه بمدينه آمد، از پيامبر پرسيد: اين چه دينى است كه آورده اى؟ فرمود: دين حنيف ابراهيم را آورده ام. گفت: من هم بر دين حنيفم. فرمود: تو نيستى زيرا چيزهايى بر آن افزوده اى كه از آن نيست. ابو عامر گفت: خداوند دروغگو را در غربت و

بيكسى بميراند. سپس بشام رفت و منافقان را سفارش كرد كه تهيه سلاح ببينند. بعد نزد قيصر رفت و لشكرى آورد كه پيامبر را از مدينه اخراج كند. سر انجام در شام، با غربت و بيكسى جان سپرد. اين قول از سعيد بن مسيب است. حسن و ابن كيسان گويند: منظور منافقين اهل كتاب است كه پيامبر را مثل فرزندان خود مى شناختند، ولى از آيات خدا اعراض مى كردند. خداوند هم شيطان را بر آنها مسلط ساخت.

قتاده گويد: اين آيه مثلى است در باره كسانى كه هدايت بر آنها عرضه شود و از آن روى بگردانند. امام باقر (ع) فرمود: اصل آيه، در باره بلعم است. سپس خداوند آن را مثل قرار داده است براى مردمى كه اهل قبله هستند و هواى خود را بر هدايت الهى مقدم مى شمارند. در باره اين آيات، اقوال ديگرى هم هست. ابو مسلم گويد: منظور فرعون است كه معجزات پيامبران را ناديده گرفت: حسن گويد: منظور از آيات، هدايت و دين است. مجاهد گويد: منظور از آيات، نبوت است. لكن اين قول صحيح نيست، زيرا انبيا حجج خدا و منزه از چنين صفتى هستند.

وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها: جبائى گويد: يعنى اگر مى خواستيم، مقام او را كه از آيات ما روى گردان شد، پيش از آنكه كافر شود، بالا مى برديم. لكن او را بر همان حال باقى گذاشتيم كه ايمان خود را زياد كند و او كافر شد. بلخى و زجاج گويند: يعنى اگر مى خواستيم، ميان او و معصيت فاصله ايجاد مى كرديم و اين دليل بر كمال قدرت خداوند است.

وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ: سعيد بن جبير

و سدى گويند: يعنى او

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 116

بدنيا و لذائذ آن متمايل شد و از روى هواى نفس، دنيا را بر آخرت ترجيح داد. اكنون در باره او مثل زده، مى فرمايد:

فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ: او مثل سگ است كه اگر طردش كنى يا نكنى، در همه حال زبان خود را بيرون مى آورد. يعنى: هر چه او را موعظه كنى يا موعظه نكنى، گمراه است. همه حيوانات در حال خستگى و ناتوانى زبانشان بيرون مى آورند ولى سگ در همه حال. در جاى ديگر در باره آنها مى فرمايد:

«سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ» (اعراف 193: براى شما فرق نمى- كند كه آنها را دعوت كنيد يا ساكت باشيد) ابو مسلم گويد: او را از اين جهت به سگ تشبيه كرده است كه پستى و بى ارزشى او را برساند. اينكه در باره زبان بيرون آوردن سگ گفتگو مى كند، از اين لحاظ است كه عرب چيزى را به چيزى تشبيه مى كند. آن گاه بوصف «مشبه به» مى پردازد، اگر چه آن وصف در «مشبه» نباشد. برخى گويند:

تشبيه كردن به سگ، از اين لحاظ است كه سگ وقتى كه زبان خود را بيرون آورد، قصد اذيت دارد. خواه به او حمله كنى يا حمله نكنى. به كسى كه با زبانش مردم را آزار مى كند، مى گويند: زبانش را مثل سگ از دهانش در آورده است. منظور از «لهث» در اينجا پارس كردن سگ است. مجاهد گويد: اين مثل در باره كسى است كه قرآن مى خواند و عمل نمى كند.

ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا: اين است صفت كسانى

كه آيات ما را تكذيب مى كنند. ابن عباس گويد: مردم مكه آرزو مى كردند كه يك نفر از جانب خداوند براى هدايت آنها فرستاده شود. همين كه پيامبر خدا كه در باره او هيچ شكى نداشتند، بسوى آنها آمد، او را تكذيب كردند و از نعمت هدايت محروم شدند.

فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ: داستان گذشتگان را براى آنها نقل كن باشد كه عبرت گيرند و دست از رفتار زشت خود بردارند و دچار بدبختى نشوند. بعد كه در باره مثلى كه در بالا زد، مى فرمايد:

ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا: بد است صفت مردمى كه در باره آنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 117

چنان مثلى زده شده است. زيرا مثل از روى حكمت و صواب است. آنچه كه بد است، صفت آنهاست.

وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ: اينان با تكذيب آيات خدا، از قدر و مقام خود كاستند و بجاى ديگر ضرر وارد نكردند، زيرا گرفتار كيفر مى شوند و خداوند از كفر آنها زيانى نمى برد. چنان كه از ايمان و اطاعت آنها نيز نفعى نمى گيرد.

مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي: هر كس كه خداوند او را براى رسيدن بثواب، هدايت كرده است، بسوى ايمان و خير هدايت يافته است. چنين هدايتى مخصوص مؤمنين است. اين معنى از جبائى است.

وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ: و هر كه را خداوند از راه بهشت و ثواب بكيفر كفر و گناهش گمراه سازد، زيانكار است و از بهشت و نعمتهاى آن محروم.

بلخى گويد: «مهتدى» كسى است كه هدايت خدا را پذيرفته و اجابت كرده است و كسى كه خدا او را گمراه كرده، كسى است كه: گمراهى را اختيار

كرده و خداوند هم او را بحال خود گذاشته و او را مجبور بترك آن نكرده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 118

[سوره الأعراف (7): آيات 179 تا 181] … ص: 118

اشاره

وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (179) وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (180) وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (181)

«1»

ترجمه: … ص: 118

بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريده ايم. آنان را دلهايى است كه بآن درك نمى كنند و چشم هايى است كه به آن نمى بينند و گوشهايى است كه به آن نمى شنوند.

آنان همچون چارپايان بلكه گمراه ترند. آنان مردمى غافل هستند. خدا را نامهاى نيكوست. او را به آن نامها بخوانيد و مردمى را كه در آن نامها تغيير مى دهند، ترك كنيد. بزودى كيفر كردارشان را خواهند ديد. از مردمى كه آفريده ايم كسانى هستند كه مردم را بحق هدايت و بحق حكم مى كنند.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 179 تا 181 جزءِ 9 سوره 7 [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 119

بيان آيه 179 تا 181 … ص: 119
قرائت … ص: 119

يلحدون: حمزه در همه جا بفتح ياءِ و حاء خوانده است. كسايى و خلف نيز در سوره نحل با او موافقت كرده اند، ديگران بضم ياء و كسر حاء خوانده اند. ابو الحسن گويد: هر دو بيك معنى است. لكن بضم ياء در كلام عرب بيشتر است. شاعر گويد:

«ليس الامام بالشحيح الملحد» يعنى: پيشوا، بخيل و ملحد نيست. در قرآن كريم است: «وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ..»

(حج 25)

لغت … ص: 119

ذرء: انشاء و خلق اسم: كلمه اى است كه دلالت بر معنى كند بطور اشاره و فعل كلمه اى است كه دلالت بر معنى كند بطور افاده و صفت كلمه اى است كه از يك اصل گرفته شده و تابع اسم است.

الحاد: انحراف از راه راست. لحد قبر هم بهمين مناسبت است كه در كنار قبر است.

اعراب … ص: 119

لجهنم: لام عاقبت. مثل «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا» (قصص 8) يعنى او را گرفتند و سر انجام دشمنشان شد. در حالى كه او را گرفته بودند كه نور چشمشان باشد. چنان كه زن فرعون گفت: «قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ» (قصص 9).

شاعر گويد:

و ام سماك فلا تجزعى فللموت ما تلد الوالدة يعنى: اى ام سماك، شيون مكن كه هر چه مادر بزايد، سر انجام مى ميرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 120

على بن عيسى گويد: اين لام براى اضافه است كه گاهى مفيد علت و گاهى مفيد شبه علت است.

مقصود … ص: 120

اكنون در باره سر انجام و عاقبت كفار مى فرمايد:

وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ: بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريده ايم و بر اثر كفر و انكار و سوء اختيار، سر انجام بجهنم خواهند رفت. در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (ذاريات 56) يعنى جن و انس را براى عبادت آفريده ايم. پس خلقت انسانها براى عبادت است نه براى جهنم.

مقصود تمام كسانى است كه خداوند مى داند كه ايمان نمى آورند و سر انجام بجهنم مى روند.

لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها: آنها دلهايى دارند كه بر اثر عدم تدبير، حق را درك نمى كنند و چشمهايى دارند كه راه راست را نمى بينند و گوشهايى دارند كه موعظه را نمى شنوند. مقصود اين است كه آنها از فهميدن و ديدن و شنيدن اعراض دارند و بواسطه استفاده نكردن از اين آلات، مثل كسى هستند كه اينها را ندارند. در سوره بقره مى فرمايد:

«صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ» (كر و لال و كور هستند. آيه 18) أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ: اينها- در آيات خدا دقت نمى كنند و بوسيله آنها بيكتايى خدا و صدق انبيا استدلال نمى كنند- از لحاظ فهم و درك، شبيه چارپايان هستند.

بَلْ هُمْ أَضَلُّ: بلكه از چارپايان هم گمراه ترند، زيرا چارپايان، هر گاه از كارى ممنوع شوند، ترك مى كنند و هر گاه براهى هدايت شوند، پيش مى روند. اما اينها بر اثر كفر و سركشى براه خير هدايت نمى شوند، با اينكه خداوند به آنها عقلى بخشيده است كه نيك و بد را تميز دهند. برخى گويند: اينكه آنها را گمراه تر از چارپايان مى داند، بخاطر اين است كه چارپايان قوه تميز ندارند و لذا ملامتى هم بر آنها نيست، ولى اينان قوه تميز دارند و از آن استفاده. نمى كنند. و آن گهى چارپايان اگر اطاعت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 121

نمى كنند، معصيت هم نمى كنند.

أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ: اينها از آيات و براهين من و از استدلال به آنها غافل هستند. ولى چار پايان، رام و فرمانبر مى باشند. برخى گويند: يعنى از عذاب آخرت غافلند.

وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى : خدا را نامهاى نيكوست، زيرا معانى آنها پسنديده است. مثل جواد، رحيم، رزاق و كريم، همه اسماى خداوند داخل در اين جمله است اين اسماء بر چند قسم هستند: برخى مربوط به صفات ذات هستند. مثل: عالم، قادر، حى، اله، قديم، سميع و بصير. برخى هم مربوط به صفات فعل هستند، مثل: خالق، رازق، مبدع، محيى و مميت. برخى هم مربوط به تنزيه و نفى صفات نقص هستند.

مثل: غنى، واحد، قدوس …

برخى گويند: مقصود از «حسنى» صفاتى است كه

انسان را بطرف خود متمايل مى كند مثل عفو و رحمت. نه خشم و انتقام.

فَادْعُوهُ بِها: خدا را بنامهاى نيكو بخوانيد و بگوييد: يا اللَّه، يا رحمان، يا رحيم، يا خالق السماوات و الارض تمام نامهاى خداوند، صفاتى هستند كه مفيد معنى مى باشند و بمنزله اشاره بحاضر هستند. در حديث است كه: خدا را نود و نه اسم است. صد- منهاى- يك. هر كس آنها را بشمارد، به بهشت مى رود. خداوند طاق است و طاق را دوست مى دارد. اين حديث در صحيح مسلم است.

وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ: آنان كه نام هاى خدا را از معانى واقعى آن بر مى گردانند و بر روى بتهاى خود مى گذارند و نامها را با كم و زياد كردن تغيير مى دهند و «لات» را از «اللَّه» و «عزى» را از «عزيز» و «منات» را از «منان» مشتق مى دانند، ترك كن. اين معنى از ابن عباس و مجاهد است.

برخى گويند: يعنى كسانى كه خدا را بنامهايى مى خوانند كه در خور مقامش نيست. اين معنى از لحاظ فايده، عمومى تر است. قول جبائى كه مى گويد: منظور كسانى است كه مسيح را پسر خدا ناميدند، نيز در اين قول داخل است. از اين آيه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 122

برمى آيد كه خدا را بايد بنامهايى خواند كه خودش خوانده است.

سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ: بزودى جزاى كردار آنها در آخرت داده مى شود.

برخى گفته اند: يعنى هم در دنيا و هم در آخرت.

وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ: در اينجا خداوند خبر مى دهد كه در ميان انسانهايى كه آفريده است، كسانى هستند كه مردم را بتوحيد و دين حق دعوت و

ارشاد و به حق حكم مى كنند.

ابن جريج از پيامبر گرامى روايت كرده است كه: اين آيه براى امت من است كه به حق داد و ستد مى كنند. نظير اين امتياز به قوم يهود نيز داده شده است:

«وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ … » (اعراف 159) ربيع بن انس گويد: پيامبر خدا اين آيه را خواند و فرمود: گروهى از امت من بر حق پايدار مى مانند تا عيسى نازل شود.

عياشى از امير المؤمنين (ع) روايت كرده است كه: بخدا، اين امت، به هفتاد و سه فرقه تقسيم مى شوند. همه اين فرقه ها در آتش هستند، جز يكى. «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ … »

تنها اين فرقه- كه بحق هدايت و بحق حكم مى كنند- اهل نجات هستند.

از امام صادق (ع) و امام باقر (ع) نقل شده است كه فرمودند: مائيم آن امت

نظم آيات … ص: 122

در وجه اتصال اين آيه به سابق، دو وجه گفته اند:

1- در آيه پيش، حال مردمى بيان كرد كه از حق غفلت مى كنند و در اين آيه، حال آنهايى كه دعوت بدين حق و حكم بعدل مى كنند.

2- اين آيه، متصل است به «ذَرَأْنا … » يعنى مردمى آفريده ايم كه صفتشان آن است و مردمى آفريده ايم كه صفتشان اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 123

[سوره الأعراف (7): آيات 182 تا 186] … ص: 123

اشاره

وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ (182) وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (183) أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ (184) أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (185) مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (186)

«1»

ترجمه … ص: 123

كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، بزودى از جايى كه ندانند گرفتارشان مى كنيم. آنها را مهلت مى دهم، زيرا كيفر من دشوار است. آيا فكر نمى كنند كه صاحب آنها مجنون نيست؟ او فقط ترساننده اى آشكار است. آيا در ملكوت آسمانها و زمين و آنچه خدا آفريده و اينكه شايد اجل آنها نزديك باشد، نمى انديشند؟ بكدام حديث، بعد از قرآن، ايمان مى آورند؟ هر كه را خدا گمراه كند، رهنمايى ندارد و آنان را در سرگردانى رها مى كند.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 182 تا 186 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 124

بيان آيه 182 تا 186 … ص: 124
قرائت … ص: 124

يذرهم: عراقيان به ياء و كوفيان به جزم و ديگران بنون و رفع خوانده اند.

جزم آن بخاطر اين است كه: عطف بر محل «فلا هادى له» است مثل: «فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ» (منافقين 10).

لغت … ص: 124

استدراج: فرا گرفتن تدريجى.

املاء: تاخير و مهلت.

متين: قوى و سخت كيد: مكر.

جنة: جنون.

ملكوت: ملك اعظم كه متعلق به مالكى باشد كه مملوك نباشد.

مقصود: … ص: 124

قبلا در باره كسانى كه اهل هدايت و ايمانند، سخن گفت. اينك در باره كسانى كه تكذيب آيات مى كنند، مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ: آنان كه قرآن و معجزات پيامبر را تكذيب كردند، بطورى كه ندانند، آنها را بتدريج گرفتار مى كنيم، تا ناگهان گرفتار آيند و نتوانند نجات يابند. چنان كه مى فرمايد: «بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّها» (انبياء 40: ناگهان آنها را فرا مى گيرد و آنها را مبهوت مى كند و نمى توانند آن را رد كنند) برخى گويند: ممكن است منظور عذاب آخرت باشد. يعنى ما عذاب آخرت را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 125

تدريجاً به آنها نزديك مى كنيم، تا در آن گرفتار شوند. برخى گويند: يعنى طورى آنها را مى گيريم كه ندانند از كدام راه رفتند، زيرا همه بسوى من باز گشت مى كنند.

هيچكس بر من غالب نمى شود و سبقت نمى گيرد. و از دست من فرار نميكند. برخى گويند: يعنى آنها را هلاك مى كنيم و از روى زمين بر مى داريم. ضحاك گويد: يعنى آنها هر چه گناهان خود را تجديد كنند، ما هم نعمتى براى آنها تجديد مى كنيم.

برخى گفته اند: يعنى آنها را بتدريج بطرف كفر و گمراهى مى بريم. ولى صحيح نيست، زيرا آيه در باره كفار و متضمن اين است كه در آينده آنها را متدرجاً گرفتار مى كند و اينهم بكيفر كفر آنهاست.

وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ: آنها را مهلت مى دهم و در كيفر آنها تعجيل نمى- كنم، زيرا آنها از دست

من بيرون نمى روند و كيفر من سخت و دشوار است و كسى نمى تواند از آن ممانعت كند. اينكه عذاب را «كيد» ناميده، بخاطر اين است كه بطور ناخودآگاه، دامنگير آنها مى شود.

برخى گويند: يعنى كيفر مكر آنها سخت است. قول اول بهتر است.

أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ: اين كافران تكذيب كننده، فكر نكردند كه مردى همچون محمد، ديوانه نيست، زيرا گفتار و كردار او غير از گفتار و كردار آدم مجنون است؟ حسن و قتاده گويند: پيامبر خدا ببالاى كوه صفا رفت و قريش را بتوحيد فرا خواند و از عذاب خدا ترسانيد. مشركين گفتند: ديوانه شده است.

خداوند اين آيه را نازل فرمود.

إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ: او فقط بمردم اعلام خطر مى كند و خطرات را به آنها نشان مى دهد، تا پرهيز كارى كنند و بدنبال اسباب ايمنى بروند.

أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ:

آيا اينان در باره عجايب آسمانها و زمين و موجودات گوناگونى كه در آنها هستند و خداوند آنها را آفريده است، نمى انديشند، تا بدانند كه آنها را خالق و مدبرى است؟! بديهى است كه تمام موجودات، دليل وجود حق و يگانگى او هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 126

وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ: آيا فكر نمى كنند كه شايد مرگ آنها نزديك شده است، تا قدرى بخود آيند و احتياط كنند و آخرت را فداى فخر و شرف و عزت دنيا نكنند؟

فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ: پس از قرآن كه دلالت آن واضح است، بچه كتابى ايمان مى آورند؟ اين همان كتاب معجزى است كه نتوانستند يك

سوره مثل آن بياورند. اينكه مى گويد: حديث، بخاطر اين است كه قديم نيست.

مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ: معناى اين جمله را گفتيم.

وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ: و آنها را در گمراهى و سرگردانى رها مى كنيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 127

[سوره الأعراف (7): آيات 187 تا 188] … ص: 127

اشاره

يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (187) قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (188)

«1»

ترجمه: … ص: 127

از تو در باره قيامت سؤال مى كنند كه چه وقت فرا مى رسد؟ بگو: علم آن پيش پروردگار من است و جز او پرده از وقت آن بر نمى دارد. قيامت در آسمانها و زمين سنگين است و بطور ناگهانى شما را فرا مى گيرد. طورى از تو سؤال مى كنند كه گويا تو از آن خبر دارى! بگو علم آن پيش خداست و بيشتر مردم نمى دانند. بگو: جز آنچه خدا بخواهد، براى خودم مالك سود و زيان نيستم و اگر غيب مى دانستم، خير بيشترى طلب مى كردم و بدى بمن نمى رسيد. همانا من ترساننده و بشارت دهنده قومى هستم كه ايمان آورند.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 187- 188 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 128

بيان آيه 187 … ص: 128
لغت: … ص: 128

ايان: سؤال از وقت و ظرف براى فعل. مثل

ايان تقضى حاجتى ايانا اما ترى لنجحها ابانا

يعنى: كى حاجتم را بر مى آورى؟ كى؟ آيا وقتى براى بر آوردن آن نمى بينى؟

ساعة: رستاخيز ارساه: اثبات حفى: كنجكاو.

اعراب: … ص: 128

يَسْئَلُونَكَ: كاف مفعول اول و «عَنِ السَّاعَةِ» در محل مفعول دوم أَيَّانَ مُرْساها: بتقدير «قائلين ايان … » مبتدا و خبر بغتة: مصدر و در محل حال از ضمير «تاتيكم»

شأن نزول: … ص: 128

گويند: اين آيه در باره قومى از يهود نازل شده است كه نزد پيامبر آمده، گفتند:

اگر پيامبر هستى قيامت كى فرا مى رسد؟ از اين رو اين آيه نازل شد. اين قول از ابن عباس است. قتاده و حسن گويند: قريش اين سؤال را كردند.

مقصود: … ص: 128

نظر به اينكه پيامبر آنها را از فرا رسيدن قيامت، ترسانيده بود، آنها از وقت آن سؤال كردند. مى فرمايد:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها: زجاج گويد: منظور از ساعت، وقتى است كه مردم ميميرند. بيشتر مفسران گويند: منظور وقتى است كه مردم زنده مى شوند و به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 129

صحراى محشر مى روند. جبائى گويد: مقصود وقت فناى خلق است. سؤال آنها اين بود كه: اين ساعت مدهش، چه وقت فرا مى رسد؟

قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي: بگو: علم آن پيش خداوند است او هيچيك از مردم از آن اطلاع ندارند. علت اينكه خداوند، از وقت آن خبر نداده، اين است كه مردم از آن بترسند و از معصيت، اجتناب كنند و به اطاعت روى آورند.

لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ: هيچكس وقت آن را آشكار نمى كند، جز خداوند و هيچكس از وقت آن خبر ندارد.

مجاهد گويد: هيچكس قيامت را برپا نمى كند، جز خداوند.

ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: در اينباره وجوهى گفته اند:

1- يعنى علم قيامت، براى اهل آسمانها و زمين دشوار است، زيرا چيزى كه علم آن بر كسى پنهان است، براى او سنگين است. اين وجه از سدى و ديگران است.

ابو على گويد: چيزى كه انسان بر آن احاطه دارد و از آن مطلع است، برايش آسان و سبك است و چيزى كه آن را نمى داند، برايش سنگين

و دشوار است.

2- حسن و ابن جريج گويند: يعنى وصف قيامت، براى اهل آسمانها و زمين، بزرگ است. زيرا در آن وقت، ستاره ها پراكنده مى شوند و خورشيد، تيره و تار مى شود و كوه ها بحركت در مى آيند.

3- جبائى و ابو مسلم و جماعتى گويند: يعنى وقوع قيامت، بر اهل آسمانها و زمين، سنگين است و اين بخاطر عظمت و شدت آن و محاسبه و كيفر است.

4- قتاده گويد: منظور خود آسمانها و زمين است. يعنى بر اثر عظمت و شدت آن، آسمانها و زمين طاقت آن را ندارند. منظور اين است كه اگر آسمانها و زمين، حيات داشتند نمى توانستند شكافتن و تيره شدن ستاره ها و بحركت در آمدن كوه ها و …

را تحمل كنند.

لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً: براى اينكه بزرگتر و هول انگيزتر باشد، ناگهان بر سر شما فرو مى آيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 130

يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها: مجاهد و ضحاك گويند: يعنى طورى از تو سؤال مى كنند كه گويا تو زياد در باره آن كنجكاوى كرده و به آن عالم شده اى. بايد توجه داشت كه «بها» در اينجا محذوف است و در قرائت ابن عباس «حفى بها» آمده و «عنها» محذوف است. برخى گويند: يعنى طورى از تو سؤال مى كنند كه گويا تو از سؤال آنها خوشحال هستى. برخى گويند: يعنى طورى از تو سؤال مى كنند كه گويا تو سؤال كرده اى و دانسته اى. طبق اين معنى «حفى» به معناى «سائل» است.

قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ: بگو: علم آن تنها پيش خداوند است. علت اعاده اين مطلب اين است كه متصل به بعد شده است.

وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ: لكن

بيشتر مردم نميدانند. برخى گويند: منظور از «عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي» علم به وقت آن و منظور از «عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ» علم به كيفيت آن است. اين قول از جبائى است. وى گويد: اين آيه، دلالت دارد بر اينكه عقيده شيعه در مورد علم امام و اينكه هر امامى امام بعدى را تعيين مى كند تا روز قيامت فرا رسد باطل است. اگر اين مطلب صحيح باشد. بايد آخرين امام اعلام كند كه بعد از او قيامت فرا مى رسد و اين خلاف: إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي است.

لكن اين مطلب ضعيف است، زيرا چه مانعى دارد كه آخرين امام، بداند كه بعد از او امامى نيست و قيامت فرا مى رسد و در عين حال وقت قيامت را هم نداند؟! زيرا وقت مرگ خود را هم بطور دقيق و قطعى نمى داند.

اين در صورتى است كه بگوييم: ساعت يعنى وقت مردن مردم. اما اگر بگوييم يعنى وقت حشر، شبهه اى باقى نمى ماند، زيرا هر گاه امام بداند كه بعد از او مردم فانى مى شوند، لازم نيست بداند كه چه وقت محشور مى شوند؟

علاوه بر اين در روايت است كه در وقت مرگ آخرين امام تكليف برداشته مى شود زيرا شرايط قيامت و علائم آن از قبيل: طلوع خورشيد از مغرب و … ظاهر مى شود. با اينهمه جايز است كه امام وقت قيامت را نداند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 131

بيان آيه 188 … ص: 131
شأن نزول: … ص: 131

گويند:اهل مكه گفتند، اى محمد، آيا خداوند بتو خبر نمى دهد كه نرخها كى ترقى مى كند تا جنس خريدارى كنى و سود ببرى؟ آيا بتو نمى گويد: كدام زمينى دچار خشكسالى مى شود تا به سر زمينى برويم كه گياه آن مى رويد و نعمت

آن فراوان است؟ از اينرو اين آيه نازل شد.

مقصود: … ص: 131

قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ: بگو جز آنچه خداوند بخواهد و در اختيار من قرار دهد، من مالك هيچ سود و زيانى براى خود نيستم.

وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ: تنها از علوم غيبى، آنها را مى دانم كه خداوند بمن تعليم كند و اگر از پيش خود چيزى مى دانستم در سالهاى فراوانى براى سالهاى تنگى ذخيره مى كردم و وقت ارزانى براى روز گرانى اجناسى مى خريدم.

مجاهد و ابن جريج گويند: يعنى اگر غيب مى دانستم، پيش از فرا رسيدن اجل، كارهاى شايسته را فراوان انجام مى دادم و آنچه افضل بود، بر مى گزيدم. زجاج گويد: يعنى اگر غيب مى دانستم، هر چه از من در مورد قيامت و امور ديگر سؤال مى شد، جواب مى دادم.

وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ: و گرفتار زيان و تهيدستى نمى شدم، برخى گويند: يعنى به خيال شما جنون نداشتم. برخى گويند: يعنى مواجه با تكذيب شما نمى شدم، زيرا اگر بهمه چيز عالم بودم، تمام سؤالات شما را جواب مى دادم و تصديقم مى كرديد. برخى گويند: يعنى از جانب دشمنان زيانى نمى ديدم، زيرا قبلا علم داشتم و خود را از آنها حفظ مى كردم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 132

إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ: من براى مردم مؤمن ترساننده از عذاب و بشارت دهنده به ثوابم. علت اينكه فقط مردم مؤمن را مى گويد، اين است كه آنها فقط از بشارت و تهديد او استفاده مى كنند و گرنه او براى تمام مردم، انجام وظيفه مى كند.

اينكه مى گويد: «إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ» دليل است بر بطلان قول

جبريان، زيرا اگر همه كارها مخلوق خدا بود، استثناى از آن صحيح نبود، به نظر جبريان، هيچكس مالك چيزى نيست ولى در اين آيه مى گويد: آنچه را بخواهد من مالك هستم.

و اينكه مى گويد: «وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ» دليل است بر اينكه قدرت، قبل از فعل است، زيرا اگر همراه فعل بود، نمى توانست بوقت علم غيب، طلب خير كثير كند.

نظم آيه: … ص: 132

ابو مسلم گويد: چون در آيه پيش بيان كرد كه پيامبر خدا غيب نمى داند، در اينجا بيان كرد كه علم غيب، مخصوص كسى است كه مالك سود و زيان است. يعنى خدا.

برخى گويند: اين آيه نيز در جواب سؤال ايشان است. يعنى: من كه مالك سود و زيان خود نيستم، چگونه علم غيب دارم؟!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 133

[سوره الأعراف (7): آيات 189 تا 193] … ص: 133

اشاره

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (189) فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (190) أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (191) وَ لا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (192) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَتَّبِعُوكُمْ سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ (193)

«1»

ترجمه: … ص: 133

اوست كه شما را از نفس واحد آفريد و همسرش را از خودش آفريد تا با او انس گيرد. همين كه او را در برگرفت، احساس حملى سبك كرد. مدتى گذشت تا اينكه سنگين شد و هر دو خداى خويش را خواندند كه اگر فرزندى صالح بما بدهى، از سپاسگزاران خواهيم بود. چون به آنها فرزند صالح داد، براى او در آن فرزند شريك قرار دادند و خداوند برتر است از آنچه شريكش قرار مى دهند. آيا كسى را شريك قرار مى دهند كه خالق نيست و مخلوق است و نمى تواند آنها را و خود را يارى كند؟! اگر بتها را بهدايت بخوانيد، شما را تبعيت نمى كنند. مساوى است كه آنها را بخوانيد يا نخوانيد.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 189 تا 193 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 134

بيان آيه 189 تا 193 … ص: 134
قرائت … ص: 134

شركاء: اهل مدينه و ابو بكر «شركاء» بكسر شين و سكون راءِ و ديگران به صيغه جمع خوانده اند. هر دو قرائت بيك معنى است. زيرا مصدر هم به معناى صفت بكار مى رود.

لا يتبعوكم: نافع در اينجا و در سوره شعراءِ به سكون تاء و ديگران به تشديد خوانده اند. هر دو قرائت بيك معنى است.

مقصود … ص: 134

در آيه پيش، نام خداوند برده شد و در اين آيات در باره يگانگى او مى فرمايد:

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها: اين خطاب به بنى آدم است، يعنى خداوند شما را از آدم آفريد و همسرش حوا نيز از خود آدم خلق كرد، تا با او انس بگيرد.

فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفاً: همين كه او را در آغوش كشيد و با او در آميخت احساس حملى سبك كرد.

فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ:

مدتى اين حمل سبك بود و مى توانست نشست و برخاست و آمد و رفت كند و حمل او را مانع نمى شد. همين كه حمل بزرگ شد و احساس سنگينى كرد، آدم و حوا، هر دو از خداوند درخواست كردند كه اگر بما فرزندى صالح و بقولى نسلى صالح و سالم عطا كنى، در برابر اين نعمت ترا شكر گزارى خواهيم كرد. اين سؤال را از اين جهت كردند كه مى خواستند با داشتن فرزندى شايسته، از وحشت و غم تنهايى نجات يابند.

هر گاه يكى از آنها بجايى مى رفت، ديگرى تنها مى ماند و همدمى نداشت. ممكن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 135

است منظور از صالح، نيكو كار و غير مفسد باشد.

فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا

لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما: و چون خداوند به آنها طبق درخواستشان فرزندى شايسته داد، در آنچه به آنها عطا كرده بود، برايش شريك قرار دادند. در باره مرجع ضمير «جعلا» اختلاف است و چند وجه گفته اند:

1- از آنجا كه حوا از هر شكمى يك پسر و يك دختر مى زاييد، اين ضمير به پسر و دختر بر مى گردد. يعنى اينها براى خداوند شريك قرار دادند. اينها نعمتهاى خدا را از ديگرى دانستند و در نتيجه مشرك شدند و به بتها گرويدند.

2- حسن و قتاده گويند: منظور زن و مردهايى است كه از اولاد آدم هستند.

اصم مى گويد: مقصود اين است كه خداوند شما انسانها را از نفس واحد آفريده و براى آن نفس نيز همسرى از جنس خودش قرار داده است. پس آيه در باره آدم و حوا نيست چنان كه مى فرمايد: «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها» (روم- 21: از آيات خدا اين است كه از جنس خودتان براى شما جفت هايى آفريده كه به آنها انس گيريد) يعنى همين كه مردها همسر خود را در آغوش كشيدند و با او در آميختند، احساس حملى سبك مى كند و چون سنگين شد، زن و شوى از خداوند مى خواهند كه به آنها فرزندى صالح بدهد تا او را شكر كنند. هنگامى كه خداوند دعاى آنها را مستجاب كرد، فرزندان را بنام «عبد العزى» و «عبد اللات» و «عبد منات» مى نامند و ديگرى را در بخشش اين نعمت با خدا شريك مى سازند.

فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ: در اينجا مطلب توسعه پيدا مى كند و شامل حال تمام مشركين مى شود و اختصاصى به آن پدر و مادرى كه

بجاى شكر گزارى مشرك شدند، ندارد. مى فرمايد: خداوند برتر است از آنچه آنها شريكش قرار مى دهند.

ابو مسلم گويد: در اين آيه خطاب بعموم مردم است كه از نفس واحد، يعنى آدم آفريده شدند و همسر او حوا نيز از خودش آفريده شد. پس از ذكر اين مطلب، داستان آدم و حوا تمام شد و بوصف اولاد مشرك آدم پرداخت كه از خداوند فرزند خوب خواستند و چون به آنها عطا كرد، مشرك شدند. ممكن است در ابتدا ذكر عموم شود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 136

آن گاه بوصف حال بعض، پرداخته شود. چنان كه مى فرمايد: «هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ» (يونس 22:

خداوند شما را در خشكى و دريا بحركت در آورد. هنگامى كه در كشتى هستيد و بادى خوش آنها را بحركت در مى آورد و … در اين آيه، نخست همه را مخاطب ساخته، سپس كشتى سواران را. در آيه مورد بحث نيز نخست خبر داده است كه تمام مردم از آدم و حوا خلق شده اند. سپس به شرح حال كسانى پرداخته است كه از خدا آن حاجت را ميخواهند و همين كه حاجتشان را برآورد، در عطيه او برايش شريك قرار مى دهند. ممكن است از اول خطاب به مشركين باشد، زيرا هر فردى از بنى آدم، مخلوق است از يك نفس و جفتش. اين معنى با قول اصم، نزديك است. طبق اين معنى، منظور از «خلقكم» اين است كه: هر يك از شما را از نفس واحد آفريده است.

نمونه آن در قرآن اين آيه است: «وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ

الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ» (نور- 4: كسانى كه بزنهاى پاكدامن نسبت زنا مى دهند و چهار شاهد نمى آورند، بهر يك از آنها هشتاد تازيانه بزنيد) 3- ضمير در «جعلا» به آدم و حوا بر مى گردد و تقدير آن «جعل اولادهما» است. يعنى: اولاد آدم و حوا براى خدا شريك قرار دادند. پس مضاف حذف شده و مضاف اليه، جانشين آن شده است. مثل: «وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً» (بقره 72) اين خطاب به بنى اسرائيل است. يعنى: هنگامى كه اسلاف شما شخصى را كشتند، نه خود شما.

بدين ترتيب، ضميرها از اول تا آخر آيه، به آدم و حوا بر مى گردد. مؤيد اين قول، جمله «فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ» است.

4- اهل تسنن روايت كرده اند كه: آدم و حوا در نامگذارى فرزندشان براى خدا شريك قرار دادند. جريان از اينقرار بود كه آنها مدتى صاحب فرزند نمى شدند، وقتى كه به شيطان رسيدند، پيش او شكايت كردند. گفت: اگر كارى كنم كه صاحب فرزند شويد، او را بنام من نامگذارى مى كنيد؟ گفتند: نام تو چيست؟ گفت: نامم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 137

حرث است. «1» هنگامى كه صاحب فرزند شدند، نامش را «عبد الحرث» «2» گذاشتند.

اين قول از ابن فضال است.

برخى گويند: وقتى كه حوا باردار شد، شيطان نزد او رفت و گفت: از كجا مى دانى كه طفل تو حيوانى نباشد؟ حوا به آدم گفت: كه شخصى گفته است كه طفل من حيوان است و من احساس سنگينى مى كنم. هر دو در فكر بودند تا اينكه باز شيطان نزد او رفت و گفت: اگر از خدا بخواهم كه طفل ترا سالم به دنيا

آورد و درد زاييدن را بر تو آسان كند، او را عبد الحرث مى نامى؟ حوا در اول راضى نمى شد ولى تدريجاً او و آدم هر دو راضى شدند. نام شيطان پيش ملائكه حارث بود.

اين معنى با عقل سازگار نيست، زيرا دلائل قطعى در دست داريم كه انبيا معصوم هستند و مرتكب شرك و معصيت و طاعت شيطان نمى شوند. ما اگر معناى آيه را هم نفهميم، مسلم مى دانيم كه بايد داراى معنايى باشد كه با آن دلائل قطعى و عقلى سازگار باشد. اگر چه وجوهى را كه در معناى آيه گفتيم،- باستثناى وجه اخير- صحيح و واضح هستند. وانگهى علما در روايت اهل تسنن خدشه كرده اند و در جاى خود ذكر شده و احتياجى بذكر آن در اينجا نيست. از طرفى آيه بعد دلالت دارد كه آنها بتهايى كه مخلوقند نه خالق، شريك خدا قرار دادند. در حالى كه در روايت مى گويد: آنها شيطان را شريك خدا دانستند. پس آيه با روايت عامه، هيچ سازشى ندارد.

بلخى از جماعتى از علما نقل كرده است كه اگر اين روايت صحيح باشد، تنها مى رساند كه آدم و حوا در نامگذارى فرزندشان شرك آوردند و اين عمل در صورتى كه همراه با پرستش شيطان نباشد، نه كفر است و نه معصيت. طبرى نيز همين وجه را اختيار كرده است. عياشى در تفسير خود از ائمه (ع) روايت كرده است كه شرك آدم و حوا شرك در عبادت نبود، بلكه شرك در طاعت بود.

أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ: منظور توبيخ و سرزنش آنهاست

__________________________________________________

(1)- 2: حارث، عبد الحارث، تفسير ابو الفتوح- مسترحمى

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 10، ص: 138

كه با خدا به پرستش جماداتى مى پردازند كه چيزى خلق نمى كند و كارى كه سزاوار عبادت باشد انجام نمى دهد و در عين حال مخلوق هم هستند. كلمه «ما» به معناى چيزهاى غير عاقل است و از اينجا بر مى آيد كه آنچه آنها شريك خدا قرار مى دادند بتها بودند نه شيطان. علت اينكه با جمله «وَ هُمْ يُخْلَقُونَ» ضمير ذوى العقول به آنها بر مى گرداند، اين است كه مى خواهد بگويد: بتها و بت پرستان هر دو مخلوق خداوند متعال هستند. ممكن است از اين لحاظ باشد كه بتها مورد تعظيم آنها بودند و بعنوان موجوداتى قادر و عاقل پرستيده مى شدند، از اينرو ضمير ذوى العقول به غير ذوى العقول برگشته است. چنان كه مى فرمايد: «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» (يوسف- 4: ستارگان و ماه و خورشيد را ديدم كه براى من سجده مى كنند.)

وَ لا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ: چيزهايى را شريك خدا قرار مى دهند و پرستش مى كنند كه نه از عهده يارى و حمايت آنها بر مى آيند و نه از عهده حمايت و يارى خودشان. چنين موجودى در نهايت عجز و زبونى است و كارى از دستش ساخته نيست و نمى تواند معبود باشد.

وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَتَّبِعُوكُمْ: ابو على جبائى گويد: يعنى اگر بتها را بهدايت دعوت كنيد، قبول هدايت نمى كنند. يعنى بقدرى ضعيفند كه نه از عهده هدايت كسى بر مى آيند و نه خودشان مى توانند هدايت پذير باشند.

حسن گويد: يعنى اگر مشركين را كه بر كفر اصرار دارند، بدين حق بخوانى ايمان نمى آورند. چنان كه مى فرمايد: «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ»

(بقره- 6: مساوى است كه آنها را بترسانى يا نترسانى آنها ايمان نمى آورند).

سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ: تفاوتى ندارد كه آنها را بخوانيد يا نخوانيد. علت اينكه بجاى «صامتون» فعل بكار نمى برد، اين است كه هم شامل ماضى شود و هم شامل حال. در اينجا تقابل ميان دو جمله، دلالت بر ماضى و صورت «صامتون» دلالت بر حال دارد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 139

[سوره الأعراف (7): آيات 194 تا 195] … ص: 139

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (194) أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ (195)

«1»

ترجمه: … ص: 139

آنان را كه جز خدا مى خوانيد، موجودات ضعيفى هستند مثل شما- آنان را بخوانيد تا اگر راست مى گوييد، شما را اجابت كنند! آيا آنها را پايى است كه با آن راه بروند يا دستى است كه دفاعى كنند يا چشمى است كه ببينند يا گوشى است كه بشنوند؟

بگو: شركاى خود را بخوانيد. سپس با من نيرنگ كنيد و مرا مهلت ندهيد.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 194- 195 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 140

بيان آيه 194- 195 … ص: 140
قرائت: … ص: 140

يبطشون: ابو جعفر در اينجا و در قصص و دخان بضم طاء و ديگران بكسر خوانده اند و كسر افصح است.

كيدون: هشام و يعقوب ياء آخر را آورده و ديگران حذف كرده اند. در «تنظرون» نيز يعقوب به ياء خوانده است. ابو على فارسى گويد: فواصل آيات در حكم قافيه شعر هستند و همانطورى كه ياء در قافيه بايد حذف شود، در آخر آيه هم حذف مى شود. أعشى شاعر گويد:

فهل يمنعنى ارتياد البلاء د من حذر الموت ان ياتين

يعنى: آيا گردش در بلاد، مانع مى شود كه مرگ به سراغ من نيايد؟ (ياء آخر «ياتين» حذف شده است)

مقصود: … ص: 140

اكنون بمنظور اتمام حجت، بر مشركين مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ: اين بتها كه شما آنها را خدا مى خوانيد و در برابر آنها كرنش مى كنيد، خود مخلوقاتى مثل شما و در برابر فرمان خدا رام و تسليم هستند. اينها از اين نظر، بندگان خدا شمرده مى شوند و در برابر خدا ذليل هستند. كلمه «عباد» يعنى خوارها و فرومايه ها. چنان كه مى فرمايد: «وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرائِيلَ» (شعراء 22: آيا بر من منت مى گذارى كه بنى اسرائيل را خوار كردى؟) فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ: اين دعا با دعاى اول فرق مى كند. يعنى براى رفع مشكلات و گرفتاريها آنها را بخوانيد، تا شما را اجابت كنند. لام امر در اينجا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 141

براى بيان عجز بتهاست. مثل: «هاتُوا بُرْهانَكُمْ» (انبياء 24) يعنى از آوردن برهان عاجزيد.

إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ: ابن عباس گويد: يعنى اگر راست مى گوييد آنها را بپرستيد و از آنها پاداش بگيريد.

أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها

أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها: آيا اين بتها داراى دست و پا هستند تا در راه مصالح شما حركت كنند يا براى شما كارى انجام دهند؟ آيا اينها داراى گوش و چشم هستند كه بشنوند و ببينند؟! شما كه داراى اين قوا هستيد از آنها بهتريد. پس چرا در برابر موجودى پست تر از خود كرنش مى كنيد؟! سپس بمنظور تقبيح بيشتر اعمال آنها مى فرمايد:

قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ: به آنها بگو: اين بتها را كه گمان مى كنيد خدا هستند و آنها را در مال خود شريك مى سازيد و از چار پايان و غير چارپايان سهمى هم به آنها مى دهيد و آنها را مى پرستيد، بخوانيد. آن گاه همگى با من نيرنگ كنيد و مرا مهلت ندهيد.

منظور اين است كه شما و بتهاى شما نمى توانيد بمن صدمه وارد كنيد، زيرا معبود من مرا يارى مى كند و شر نيرنگ بازان را از من دور مى سازد، اما معبود شما قادر بر يارى شما نيست. اكنون اين گوى و اين ميدان!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 142

[سوره الأعراف (7): آيات 196 تا 200] … ص: 142

اشاره

إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ (196) وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (197) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ (198) خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ (199) وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (200)

«1»

ترجمه: … ص: 142

يار و ياور من خدايى است كه قرآن را نازل كرده، صالحان را حمايت مى كند.

آنان كه شما مى خوانيد، نمى توانند شما و خويشتن را يارى كنند. و اگر آنها را بهدايت بخوانيد نمى شنوند و مى بينى كه به تو نگاه مى كنند و نمى بينند. عفو را بگير و به نيكى امر كن و از جاهلان اعراض كن. اگر شيطان ترا وسوسه كند، بخدا پناه ببركه شنوا و دانا است.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 196 تا 200 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 143

بيان آيه 196 تا 198 … ص: 143
مقصود: … ص: 143

اكنون خداوند بعد از يارى پيامبر خود به او دستور مى دهد كه به مشركين بگويد:

إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ: كسى كه مرا يارى مى كند و شر شما را از من دور مى سازد، خدايى است كه قرآن را بمنظور تاييد من، نازل فرموده و مردمى را كه اهل تقوى باشند، يارى مى كند، اين يارى كردن خداوند هم بوسيله استدلال است و هم بوسيله دفاع عملى.

وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ:

اما بتها و معبودهاى شما قادر نيستند كه شما را يارى كنند يا از شما دفاع كنند. حتى از يارى خويشتن نيز عاجز هستند. اين مطلب باز هم تكرار ميشود: زيرا قبلا منظور سركوبى و توبيخ بت پرستان بود و اينجا منظور فرق گذاشتن ميان موجودى است كه قابل پرستش است و موجودى كه قابل پرستش نيست. تو گويى پيامبر اسلام مى گويد:

معبود من مرا يارى مى كند و معبود شما نه شما را يارى مى كند و نه خود را! وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا: جبائى و فراء گويند: يعنى

اگر بتها را بسوى هدايت و رشد بخوانيد، دعاى شما را نمى شنوند، حسن گويد: يعنى اگر مشركين را بسوى دين بخوانيد، نمى شنوند.

وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ: آنها را طورى ساخته ايد كه خيره خيره بشما نگاه مى كنند ولى چيزى نمى بينند. البته اين نگاه كردن، مجازى است، زيرا جماد نمى تواند بچيزى نگاه كند.

حسن و مجاهد و سدى گويند: منظور مشركين عرب است كه به پيامبر نگاه مى كردند، اما حجت او را نمى ديدند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 144

بيان آيه 199- 200 … ص: 144
لغت: … ص: 144

عفو: در سوره بقره ذيل «قل العفو» در باره آن گفتگو كرده ايم. (آيه 219) عرف: ضد نكر، هر صفت نيكو نزع: فريفتن و از جاى كندن. برخى گويند: يعنى فساد. زجاج گويد: نزغ شيطان يعنى وسوسه او

مقصود: … ص: 144

قبلا پيامبر خود را امر كرد كه مردم را دعوت و تبليغ رسالت كند. در اينجا بمنظور تعليم افعال پسنديده و مكارم اخلاق و خصال مى فرمايد:

خُذِ الْعَفْوَ: زيادى اموال مردم را بگير. يعنى هر چه از مخارج آنها زياد آيد. پيامبر، در ابتدا زيادى اموال را از مردم مى گرفت. هنگامى كه آيه زكات نازل شد، اين حكم نسخ شد، زيرا اين سوره، مكى است. اين معنى از ابن عباس و سدى و ضحاك است. مجاهد و حسن گويند: يعنى مردم را عفو كن و نسبت به آنها سختگير نباش و در حقوق واجب خدا و مردم و حقوق غير واجب، گذشت داشته باش. در خبر است كه: خداوند بنده اى را دوست مى دارد كه اهل مسامحه باشد، بخرد، بفروشد، قضاوت كند و بقضاوت ديگران تن دهد. برخى گويند: منظور قبول عذر مردم و ترك مؤاخذه آنها در برابر بدرفتاريهاست. در روايت است كه وقتى اين آيه نازل شد، پيامبر معناى آن را از جبرئيل پرسيد، گفت نمى دانم، از خداوند سؤال مى كنم. هنگامى كه بازگشت، گفت:

خداوند ترا امر مى كند كه كسى بتو ظلم كند، عفو كنى و كسى كه ترا محروم كرد عطا كنى و كسى كه از تو گسست، به او نزديك شوى.

وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ: بهر چه از نظر عقل و شرع، پسنديده است و قبحى ندارد، امر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 145

كن، برخى

گويند: يعنى بهر خصلت پسنديده.

وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ: از مردم نادان، بعد از آن كه بر آنها اتمام حجت كردى و از هدايت آنها مأيوس شدى، اعراض كن تا از قدر و منزلت تو كاسته نشود، زيرا گفتگو كردن با آدم سفيه و نادان موجب حقارت انسان مى شود. نمى توان گفت اين آيه، با آيه قتال نسخ شده است، زيرا اين آيه، عام است و با آيه قتال، كافر از آن استثنا شده است.

ابن زيد گويد: وقتى كه اين آيه نازل شد، عرض كرد: با غضب چه بايد كرد؟ از اينرو آيه بعد نازل شد.

وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ: هر گاه شيطان در دل تو وسوسه كند، از خداوند بخواه تا ترا در پناه خود حفظ كند. اين معنى از ابن عباس است، برخى گويند يعنى اگر شيطان ترا از اطاعت دستور خدا منع كرد، بخدا پناه ببر.

إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ: خداوند شنوا و داناست. برخى گويند: يعنى دعاى ترا مى شنود و بحال تو آگاه است. برخى گويند: نزغ اولين وسوسه و مس بعد از دست يافتن است.

از اينرو خداوند ميان پيامبر و ديگران فرق گذاشته است. در مورد پيامبر، «إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ» گفته و در باره ديگران مى گويد: «إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ» (آيه بعد)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 146

[سوره الأعراف (7): آيات 201 تا 203] … ص: 146

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ (201) وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ (202) وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (203)

«1»

ترجمه: … ص: 146

آنان كه تقوى پيشه كرده اند، هر گاه وسوسه اى شيطانى آنها را لمس كند، متذكر ميشوند و براى رشد و صلاح بصيرت دارند. و شيطانها مشركين را بگمراهى مى كشانند و از آنها دست برنمى دارند. هر گاه آيه اى براى آنها نياورى، گويند: چرا آيه اى اختيار نكردى و نياوردى؟ بگو: همانا پيرو آن چيزى هستم كه از خدايم بمن وحى شود. اين است براهين خداى شما و هدايت و رحمت براى مردم مؤمن.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 201 تا 203 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 147

بيان آيه 201 تا 203 … ص: 147
قرائت: … ص: 147

طائف: بصريان و ابن كثير و كسايى و بعضى «طيف» بدون الف و ديگران «طائف» خوانده اند. طيف مصدر و به معناى عارض شدن خاطرات شيطانى است.

طائف، اسم فاعل است. استعمال مصدر، بيشتر است. شاعر گويد:

الا يا لقومى لطيف الخيا ل ارق من نازح ذى دلال

يعنى: هان اى قوم من، مرا از عارض شدن خيالى كه رقيقتر از كسى است كه از دور ناز و غمزه كند، نجات دهيد.

يمدونهم: اهل مدينه بضم ياء و كسر ميم و ديگران بفتح ياء و ضم ميم خوانده اند. ابو على گويد: قرائت اول، در قرآن كريم در مورد امور پسنديده آمده است. مثل: «أَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ» (طور 22: آنها را بميوه امداد كرديم) در مورد غير امور پسنديده قرائت دوم بكار مى رود. مثل: «يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ» (بقره 15: آنها را در سر كشى مدد مى كند) پس قرائت دوم بهتر است.

يقصرون: عيسى بن عمر اين كلمه را بفتح ياء و ضم صاد خوانده است. هر دو قرائت بيك معنى است.

لغت: … ص: 147

ممسوس: كسى كه جن زده شده باشد.

اجتباء: برگزيدن، جبايه: جمع آورى خراج.

بصائر: براهين. جمع بصيرة اين كلمه در سوره انعام ذيل آيه 104 مورد بحث واقع شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 148

اعراب: … ص: 148

اذا: اولى ظرف زمان و از أدات شرط و دومى ظرف مكان و براى مناجات است.

مقصود: … ص: 148

اكنون در باره روش متقين، بهنگام عارض شدن وسوسه هاى شيطانى گفتگو كرده، مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ: آنان كه از راه اجتناب معاصى تقوى پيشه كرده اند، هر گاه شيطان آنها را وسوسه كند و به معصيت وادارد، بياد عقاب مى افتند و معصيت را مرتكب نمى شوند و متوجه رشد و صلاح خود هستند. اين معنى از ابن عباس و سدى است. حسن گويد: يعنى هنگامى كه شيطان با وسوسه هاى خود آنها را طواف كند، بياد خدا مى افتند. سعيد بن جبير گويد: او مردى است كه دچار خشم مى شود و همين كه متذكر شد، خشمش فرو مى- نشيند. مجاهد نيز چنين گفته است. از وى نيز نقل شده است كه مقصود مردى است كه تصميم بگناه مى گيرد و با ياد خدا آن را ترك مى كند. برخى گفته اند: طائف يعنى غضب و طيف يعنى جنون.

وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ: شيطانها كه برادران مشركين شمرده مى شوند، گناهان را در نظر آنها مى آرايند و از گمراه كردن آنها خود دارى نمى كنند. اين معنى از مجاهد و قتاده است. ابن عباس و سدى و جبائى گويند: يعنى شيطان ها آنها را به معصيت وادار مى كنند و اينها مثل متقين داراى آن تصميم نيرومند نيستند كه از معصيت دست بكشند، وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها: هر گاه براى آنها آيه اى بياورى، تكذيب مى كنند و هر گاه نياورى، مى گويند: همه آياتى كه تو مى خوانى، وحى آسمانى نيست. چرا از جانب خودت آيه اى نمى آورى؟ اين

معنى از قتاده و مجاهد و زجاج است. ابن عباس و جبائى و ابو مسلم گويند: يعنى هر گاه آيه اى نياورى، مى- گويند: چرا از خداوند درخواست نمى كنى كه آيه اى بر تو نازل كند؟!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 149

قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي: به آنها بگو: من آيات را از پيش خودم نمى آوردم. خداوند هر گاه مصلحت بداند آيات خود را نازل مى كند. نه هر گاه مردم بخواهند من تابع وحى هستم و از آن منحرف نميشوم. وظيفه من نيست كه از خداوند بخواهم كه آيات خود را نازل كند. مگر اينكه خودش دستور دهد.

هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ: اين قرآن دليلها و براهين آشكارى است كه از جانب خداى شماست و امور دين را به انسان نشان مى دهد.

وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ: اين قرآن مردم مؤمن را بسوى رشد و كمال دينى و دنيوى هدايت مى كند. علت اينكه تنها هدايت و رحمت را بمردم مؤمن اختصاص مى دهد، اين است كه فقط آنها از آن بهره مند مى شوند. از اين آيه بر مى آيد كه كارها و گفته هاى پيامبر تابع وحى است نه تابع رأى و قياس.

نظم آيات: … ص: 149

ابو مسلم گويد: آيه اخير، متصل است به «يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ» يعنى:

از تو آياتى مى خواهند و چون نياورى، مى گويند: چرا نمى آورى؟

برخى گفته اند: متصل است به آيه قبل: «وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ» يعنى آنها در گمراهى باقى هستند و هر گاه آيه اى نياورى، اين حرفها را مى زنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 150

[سوره الأعراف (7): آيات 204 تا 206] … ص: 150

اشاره

وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (204) وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ (205) إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ (206)

«1»

ترجمه: … ص: 150

هنگامى كه قرآن خوانده مى شود، گوش كنيد و ساكت باشيد تا به شما رحم شود. خدا را پيش خود با تضرع و ترس و آهسته، بصبح و عصر ياد كن و از غافلان نباش.

آنان كه در پيشگاه خدايت هستند، از عبادت او تكبر نمى كنند و او را تسبيح مى گويند و برايش سجده مى كنند.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 204 تا 206 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 151

بيان آيه 204 تا 206 … ص: 151
لغت: … ص: 151

انصات: سكوت براى گوش دادن.

آصال: جمع «اصل» و «اصل» جمع «اصيل» ميان عصر و غروب خورشيد.

اعراب: … ص: 151

تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً: مصدرهايى هستند كه جايگزين صفت شده و حال مى باشند.

دُونَ الْجَهْرِ: عطف بر «تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً» يعنى «غير رافعين اصواتكم»

مقصود: … ص: 151

اكنون دستور مى دهد كه مردم قرائت قرآن را استماع كنند.

وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ: هر وقت قرآن خوانده مى شود، گوش كنيد و ساكت شويد، تا از پندهاى آن بهره مند و مورد رحم خدا واقع شويد. در باره اين وقت، كه بايد قرآن را گوش كرد و ساكت بود، اختلاف است. ابن عباس و ابن مسعود و سعيد بن جبير و سعيد بن مسيب و مجاهد و زهرى گويند: منظور اين است كه اگر مأموم در نماز جماعت، قرائت امام را مى شنود، گوش دهد. از امام باقر نيز چنين نقل شده است. گويند: مسلمانها در نماز تكلم و بيكديگر سلام مى كردند و هر گاه يكى وارد مى شد، مى پرسيد: از نماز چقدر خوانده شده است؟ و مسلمين جوابش مى دادند. از اينرو خداوند از اينكار نهى كرد و دستور استماع داد. عطا و عمرو بن دينار و زيد بن اسلم گويند: منظور اين است كه مردم خطبه روز جمعه را استماع كنند. حسن گويد: منظور خطبه و نماز هر دو، مى باشد. شيخ طوسى مى فرمايد: بهتر از همه: قول اول است، زيرا تنها در همان حال است كه سكوت كردن براى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 152

استماع قرآن واجب است. اختلافى نيست كه در غير حال نماز، سكوت و استماع، واجب نيست. از امام صادق (ع) روايت شده است كه: سكوت براى استماع قرآن در حال نماز و غير حال نماز، واجب است. شيخ طوسى مى گويد: استماع قرآن

در غير حال نماز، مستحبّ است. در كتاب عياشى از امام صادق (ع) نقل شده است كه ابن كوا پشت سر امير المؤمنين در حال نماز، اين آيه را خواند: «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ» حضرت سكوت كرد. عبد اللَّه بن ابى يعفور مى گويد:

خدمت امام صادق (ع) عرض كردم: شخصى مشغول قرائت قرآن است. آيا بر كسى كه صداى او را مى شنود، استماع واجب است؟ فرمود: آرى، هر گاه قرآن نزد تو خوانده شود، بايد سكوت و استماع كنى.

زجاج گويد: ممكن است منظور اين باشد كه بدستور قرآن عمل كنيد و تجاوز نكنيد، زيرا «سمع اللَّه دعائك» يعنى خداوند دعاى ترا اجابت كرد. چه او شنوا و داناست. جبائى گويد: اين آيه، در ابتداى تبليغ نازل شد، تا مردم دقت كنند و بفهمند. احمد حنبل گويد: باجماع امت، اين آيه. در باره نماز نازل شده است.

وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ: اين خطاب به پيامبر و مقصود عموم است. برخى گويند: خطاب به شنونده قرآن است. يعنى: از روى تضرع و خوف با صداى آهسته، خداوند را با تسبيح و تهليل و حمد، ياد كن. زراره نقل كرده است كه: هر گاه مشغول نماز جماعت و مأموم هستى، سكوت كن و پيش خودت تسبيح بگوى. يعنى: در مواردى كه امام آهسته قرائت مى كند. برخى گويند:

منظور اين است كه بوسيله تفكر، در ياد نعمتهاى خداوند باش. برخى گويند:

يعنى بياد صفات بزرگ و نامهاى نيكوى خدا باش. اينكه مى گويد: از روى تضرع و خوف، براى اين است كه: دعايى كه با تضرع و ترس همراه باشد، بهتر

مستجاب مى شود. جبائى مى گويد: ذكرى كه در نفس باشد، از ريا دورتر است. اينكه مى- گويد: با صداى آهسته، منظور اين است كه: صدا معتدل باشد و از حد خود تجاوز نكند. چنان كه مى فرمايد: «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها» (اسراء 110: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 153

نماز را بلند و آهسته مخوان) ابن عباس گويد: منظور اين است كه امام: صداى خود را بطورى بلند كند كه مأمومين صدايش را بشنوند.

بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ: قتاده گويد: يعنى صبح و شام در ياد خدا باشيد. مقصود اين است كه دائم الذكر باشيد. برخى گويند: علت اينكه تنها صبح و شام را ميگويد، اين است كه در اين دو وقت، قلب انسان از فكر معاش آسوده است و بهتر مى تواند بياد خدا باشد.

وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ: و از كسانى كه از دعا و ذكر غافلند، نباش. ابن زيد و مجاهد و ابن جريج گويند: آيه متوجه كسى است كه مامور به استماع قرآن و سكوت شده است. مسلمين هر گاه قرآن را مى شنيدند، با شنيدن نام بهشت و دوزخ صداى خود را بدعا بلند مى كردند.

جبائى گويد: اين آيه دلالت دارد بر اينكه هر كس در موقع دعا صداى خود را بلند كند، خطا كار است. اكنون بمنظور تشويق بذكر دعا مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ: حسن و ديگران گويند: يعنى فرشتگان كه در پيشگاه خداوند هستند، با همه قدر و منزلتى كه دارند، خدا را عبادت مى كنند و از ياد او غفلت نمى ورزند. مقصود اينكه: اگر شما تكبر كنيد، كسانى كه برتر از شما هستند و

در پيشگاه خداوند شرف و برترى دارند، از عبادتش تكبر نميكنند.

منظور از اينكه، آنها در پيشگاه خدا هستند، تشريف و تجليل آنهاست نه قرب مكانى. برخى گويند: يعنى آنها در مكانى مقدس و با شرافت هستند و جز خدا كسى بر آنها حكم نمى راند. بر خلاف بشر! زجاج گويد: هر كس برحمت و فضل خدا نزديك است، در پيشگاه خداست.

وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ: اينان خدا را از آنچه در خور مقامش نيست، تنزيه و در برابرش خضوع مى كنند. برخى گويند: يعنى نماز مى گزارند.

بدون خلاف: اين آيه، آيه سجده و اولين سجده هاى قرآن است، در باره سجده آن، اختلاف است. ابو حنيفه گويد: واجب و شافعى گويد: مستحبّ مؤكد است.

عقيده شيعه نيز بر استحباب است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 154

بِسمِ اللَّه الرحمن الرحيم

سوره انفال … ص: 154

اشاره

اين سوره، بقول ابن عباس و قتاده، بجز هفت آيه آن كه در مكه نازل شده است، مدنى است. آيات مدنى آن از آيه «وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا … » شروع مى شود. و حسن و عكرمه گويند: تمام سوره در جنگ بدر نازل شده است.

شماره آيات … ص: 154

بنا به تعداد شاميان 77 آيه و بنا به تعداد بصريان و حجازيان 76 آيه و بنا به تعداد كوفيان 75 آيه است. (اختلافات را در جاى خود ذكر مى كنيم.)

فضيلت سوره … ص: 154

ابى بن كعب، از پيامبر نقل كرده است كه: هر كس سوره انفال و برائت را قرائت كند، روز قيامت، من شفيع و گواه او خواهم بود. او از نفاق، برى است و بعدد هر منافقى در دنيا ده حسنه به او داده ميشود و ده گناه از او برداشته مى شود و ده درجه بر درجاتش افزوده ميشود و عرش و حاملان آن در ايام زندگى برايش طلب رحمت مى كنند.

عياشى از امام صادق (ع) روايت كرده است كه: هر كس سوره انفال و برائت را در هر ماه بخواند، هرگز نفاق بقلبش وارد نمى شود و حقاً از شيعه امير المؤمنين است و روز قيامت از خوانهاى بهشت، ميخورد تا مردم از حساب تمام شوند.

محمد بن مسلم از امام باقر (ع) نقل كرده است كه: در سوره انفال قطع بينى هاست (زيرا مشتمل بر آيه خمس است)

تفسير: … ص: 154

در سوره اعراف، داستان انبيا و در پايان آن از پيامبر ما (ص) وصفى بميان آمد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 155

اكنون سوره انفال نيز با نام پيامبر و ماجرايى كه ميان آن بزرگوار و مردم روى داد، آغاز مى شود. مى فرمايد:

[سوره الأنفال (8): آيه 1] … ص: 155

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (1)

«1»

ترجمه: … ص: 155

از تو در باره انفال مى پرسند. بگو: انفال براى خدا و رسول است. از خدا بترسيد و ميان خودتان را اصلاح كنيد و خدا و رسولش را اگر ايمان داريد، اطاعت كنيد.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 1 جزء 9 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 156

بيان آيه 1 … ص: 156
قرائت: … ص: 156

ابن مسعود و سعد بن ابى وقاص و على بن الحسين (ع) و امام باقر (ع) و زيد بن على و امام صادق (ع) و طلحة بن مصرف «يسالونك الانفال» خوانده اند. ابن جنى مى گويد: از اين قرائت مى توان فهميد كه سؤال از انفال، كه مفاد قرائت مشهور است نيز بمنظور درخواست انفال بوده و غرض آنها از سؤال، اين بوده است كه انفال را تصاحب كنند.

لغت: … ص: 156

انفال: جمع «نفل» يعنى زيادى شى ء. لبيد گويد:

ان تقوى ربنا خير نفل و باذن اللَّه ريثى و عجل

يعنى: تقواى خدايمان بهترين افزونى است. سرعت و تأخير من باذن خداست.

برخى گفته اند: نفل يعنى بخشش. نافله نماز غير واجبى است كه انسان از روى ميل بخشش مى كند. نوفل يعنى مرد بخشنده.

مقصود: … ص: 156

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ: جماعتى از اصحاب در باره انفال از تو سؤال مى كنند.

مفسرين در باره انفال اختلاف كرده اند. گروهى گفته اند: منظور غنائم جنگ بدر است برخى گويند: غنائم سريه هاست. برخى گويند: متاع يا كنيز يا غلامى است كه بدون جنگ از مشركين بدست مسلمين بيفتد. برخى گويند: اين غنائم مخصوص پيامبر است و هر گونه بخواهد، مصرف مى كند. برخى گفته اند: مقصود از انفال، چيزهايى است كه بعد از قسمت غنائم بر زمين مانده است. مثل زره و نيزه و اسب. از ابن عباس نيز روايت شده است كه منظور لباس جنگ و اسب است كه پيامبر بهر كه خواست مى-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 157

دهد. برخى گفته اند: منظور همان خمس است و بايد به اهل خمس داده شود. در روايت صحيح از امام باقر و امام صادق (ع) نقل شده است كه: انفال اموالى است كه بدون جنگ از دار الحرب بدست آيد و زمينى است كه صاحبانش آن را تخليه كنند. فقها اينها را «فى ء» مى نامند. همچنين ميراث كسى كه وارث ندارد و زمينى كه در دست شاهان باشد و بيشه ها و وادى ها و اراضى موات و … فرمودند: اينها متعلق بخدا و رسول و جانشينان اوست و در هر راهى بخواهند مصرف مى كنند و كسى را از

آنها حقى نيست.

غنائم بدر مخصوص پيامبر بود. اصحاب درخواست كردند كه به آنها بدهد و قرائت اهل بيت (يسالونك الانفال) صحيح است.

قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ: بگو انفال از خدا و رسول است. تقاضاى آنها اين بود كه انفال بخودشان داده شود. از اينرو عده اى ترجيح داده اند كه منظور از «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ» اين است كه آنها تقاضا داشتند كه انفال بخودشان داده شود.

نه اينكه حكم انفال را مى خواستند. پس «عن» زائده است. مؤيد آن جمله زير است كه آنها را امر بتقوى و پرهيزكارى مى كند.

فَاتَّقُوا اللَّهَ … : بازهم در مورد اين آيه، اختلافات ديگرى وجود دارد. برخى گفته اند: اين آيه با آيه خمس نسخ شده است (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ … ) طبق آيه خمس، فقط خمس غنائم متعلق بخدا و رسول و … است.

برخى گويند: اين آيه، منسوخ نيست، زيرا نسخ محتاج دليل است و اين آيه با آيه خمس ناسازگار نيست. عده اى گويند: آنها حكم انفال را از پيامبر خواستند و پرسيدند: انفال از كيست؟ از اينرو در جواب آنها گفته شد: از خدا و رسول است. دسته اى مى گويند: آنها پرسيدند كه حكم غنائم چيست و آيا تقسيم آن حلال است يا حرام؟ از اينرو جواب داده شد كه تقسيم آن حلال است. در علت اين سؤال نيز اختلاف شده است.

ابن عباس گويد: در روز بدر، پيامبر فرمود: هر كس چنين و چنان كند، براى اوست چنان و هر كس اسيرى بياورد، براى اوست فلان. جوانها شتاب كردند و پيران در زير پرچمها باقى ماندند. هنگامى كه جنگ تمام شد، جوانها چيزى را كه پيامبر براى آنها مقرر

ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 158

داشته بود مطالبه كردند. پيران گفتند: ما پناهگاه شما بوده ايم. اگر فرار مى كرديد، پيش ما مى آمديد. ميان ابو اليسر بن عمر و انصارى و سعد بن معاذ، بر سر اين موضوع گفتگويى شد. از اينجهت خداوند، غنائم را اختصاص به پيامبر داد تا هر جور بخواهد تقسيم كند. پيامبر هم بطور مساوى تقسيم كرد. عبادة بن صامت گويد: در باره غنيمت اختلاف و بد خلقى كرديم. خداوند هم آن را به پيامبر خود اختصاص داد و او بطور مساوى ميان ما تقسيم كرد. پس اين دستور بمنظور اينكه اصحاب از مسير تقوى و طاعت خارج نشوند و با يكديگر آشتى كنند، صادر شده است. سعد بن ابى وقاص گويد: در روز بدر برادرم عمير كشته شد. من سعيد بن عاصم را كشتم و شمشيرش را گرفتم. اين شمشير «ذا الكتيفه» ناميده مى شد. آوردم خدمت پيامبر و تقاضا كردم كه به من ببخشد. فرمود: اين شمشير نه از من و نه از تست. آن را بازگردان و بينداز. من شمشيرم را انداختم و بازگشتم و مى گفتم: شايد مى خواهد به كسى ببخشد كه سختى هاى مرا متحمل نشده است. طولى نكشيد كه فرستاده پيامبر بدنبال من آمد و آيه «يَسْئَلُونَكَ … » نازل شده بود. من ترسيدم كه چيزى در باره من نازل شده باشد. وقتى نزد پيامبر رفتم، فرمود: چيزى از من خواستى كه از من نبود. اينك براى من شد. برو و آن را بردار كه از تست.

على بن طلحه از ابن عباس نقل كرده است كه غنائم اختصاص به پيامبر داشت.

اگر كسى يك سوزن يا يك نخ

بر مى داشت، خيانت كرده بود. از پيامبر خواستند كه چيزى هم به آنها بدهد. از اينرو اين آيه نازل شد.

ابن جريج گويد: مهاجران و انصارى كه در بدر بودند در باره غنيمت اختلاف كردند. خداوند اين آيه را نازل كرد و اختصاص به پيامبر داد تا هر گونه خداوند دستور دهد تقسيم كند.

مجاهد گويد: مقصود از انفال خمس است. زيرا مهاجرين مى خواستند از دادن آن جلوگيرى كنند. خداوند فرمود: اين مال مخصوص خدا و رسول است و هر گونه بخواهند تقسيم مى كنند و شما بايد از معصيت خدا بپرهيزيد و امر او را اطاعت كنيد.

وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ: دست از جنگ و جدال برداريد و با يكديگر آشتى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 159

كنيد و در راه اجراى امر خدا هماهنگى داشته باشيد. چنان كه گفته ميشود: «اللهم اصلح ذات البين» يعنى حال مسلمين را اصلاح كن تا با يكديگر هماهنگ و همراه باشند. بدين ترتيب، خداوند متعال مردم را از اختلاف منع و نهى مى كند.

وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ: امر و نهى خداوند را در مورد غنائم و در موارد ديگر اطاعت كنيد. زيرا لازمه ايمان و تصديق رسالت پيامبر همين است.

در تفسير كلبى است كه خمس در جنگ بدر مشروع نبود بلكه در جنگ احد مشروع شد.

در همين تفسير است كه وقتى اين آيه نازل شد، مسلمانان فهميدند كه آنها را در غنيمت حقى نيست، از اينرو گفتند: يا رسول اللَّه، ما مطيع هستيم. شما هر طور مى خواهيد، مصرف كنيد. بعد آيه «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ» نازل شد. يعنى غنيمت هايى كه

بعد از جنگ بدر بدست مى آوريد، خمس آن از خدا و رسول و …

است.

در روايت است كه پيامبر غنائم بدر را بطور مساوى ميان جنگاوران اسلام تقسيم كرد و خمس آن را بر نداشت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 160

[سوره الأنفال (8): آيات 2 تا 4] … ص: 160

اشاره

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (3) أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (4)

«1»

ترجمه: … ص: 160

همانا مؤمنان كسانى هستند كه هر گاه نام خداوند برده شود، دلشان مى ترسد و هر گاه آيات خدا بر آنها خوانده شود، بر ايمانشان افزوده ميشود، كسانى كه نماز را بپاى مى دارند و از آنچه روزى آنها كرده ايم، انفاق مى كنند. آنان مؤمن حقيقى هستند و براى آنهاست پيش خدايشان، درجات و آمرزش و رزقى نيكو.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 2 تا 4 جزء 9 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 161

بيان آيه 2 تا 4 … ص: 161
لغت: … ص: 161

وجل: خوف و ترس. فعل آن «وجل يوجل» بهتر است. شاعر گويد:

لعمرك ما ادرى و انى لاوجل على اينا تغدو المنية اول

يعنى: بجان تو سوگند، نميدانم و مى ترسم كه مرگ ابتدا گلوى كداميك از ما را بفشارد.

توكل: اعتماد بخدا در همه نيازمنديها.

اعراب … ص: 161

حقاً: منصوب است به مفاد جمله. يعنى «احق ذلك حقا»

مقصود: … ص: 161

آيه پيش را بجمله «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» تمام كرد. اكنون در وصف مؤمنين مى فرمايد:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ: مؤمن كسانى هستند كه در برابر خداوند از روى تعظيم بترسند. يعنى هر گاه در باره عدالت و كيفر و قدرت خدا گفتگو شود بترسند و هر گاه از نعمتها و احسانها و رحمت و پاداشش گفتگو شود، آرامش خاطر پيدا كنند. چنان كه مى فرمايد: «بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد 28: با ياد خدا دلها آرام مى گيرد) بنا بر اين ميان اين دو آيه، ناسازگارى نيست. زيرا ترس مربوط بذكر كيفر خدا و آرامش مربوط بذكر عفو و احسان خداست. ديگر اينكه: مؤمن هر گاه بياد نعمتها و آمرزش خدا بيفتد، حسن ظن پيدا مى كند و آرامش مى يابد و هر گاه بياد گناهان خود بيفتد، ناراحت و پريشان مى شود. و جل يعنى ترسى كه همراه با اندوه است.

وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً: هر گاه قرآن براى آنها خوانده شود، بر يقين و ايمان آنها افزوده ميشود. ابن عباس گويد: يعنى بر تصديق آنها نسبت به آياتى كه تدريجاً از جانب خداوند نازل مى شود، افزوده مى شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 162

وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ: اينان بخدا توكل مى كنند و امور زندگى خود را به او واگذار مى كنند. برخى گويند: يعنى بخدا اميدوارند كه پاداش آنها را مى دهد.

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ: تفسير اين آيه در سوره بقره ذيل آيه (3) گذشت اينكه تنها در باره نماز و زكات سخن مى گويد، بخاطر اهميت آنهاست و بخاطر اينكه

مردم از آنها مواظبت بيشترى كنند.

أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا: كسانى كه داراى چنين صفاتى باشند، در حقيقت شايسته هستند كه مؤمن ناميده شوند.

لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ: عطا گويد: يعنى اينها در بهشت، داراى مقامات و درجات عاليه اى هستند و خداوند آنها را از مغفرت خويش و رزقى بزرگ و هميشگى، برخوردار مى گرداند.

كسانى كه معتقدند ايمان زياد و كم ميشود و كارهايى كه بوسيله اعضاى بدن انجام مى شود، جزو ايمان است، به همين آيات، استدلال كرده اند.

اينان گويند: از اين آيات استفاده ميشود كه تنها كسانى مؤمن هستند كه داراى صفات مذكور باشند. پس اگر كسى با ياد خدا دلش ترسان نشود و با شنيدن آيات خدا بر ايمانش افزوده نشود و از توكل و نماز و انفاق بى بهره باشد، ايمان ندارد.

پاسخ اين است كه اين صفات، مربوط به مؤمنين. برجسته و برگزيده مى باشد، نه همه مؤمنين. گويا مى خواهد بگويد: مؤمنين برگزيده و ممتاز كسانى هستند كه داراى چنين اوصافى باشند. بدينترتيب مانعى نيست كه افراد مؤمن از لحاظ ايمان مساوى و از لحاظ طاعات با هم متفاوت باشند. بدليل اينكه ترس قلبى واجب نيست، بلكه مستحبّ است. نماز و انفاق هم كه در ايه آمده است، اعم از واجب و مستحبّ است.

پس معلوم است كه آيات نظر به مؤمنين ممتاز و برگزيده دارد، نه همه مؤمنين و از آيات استفاده ميشود كه هر كس پايين تر از آنها باشد داراى ايمان نيست.

ابن عباس گويد: از اين آيه بر مى آيد كه شخص كافر از خداوند ترسى ندارد و از چنين صفاتى محروم است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 163

[سوره الأنفال (8): آيات 5 تا 8] … ص: 163

اشاره

كَما أَخْرَجَكَ

رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ (5) يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (6) وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ (7) لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (8)

«1»

ترجمه: … ص: 163

چنان كه خدايت ترا بوحى خويش از خانه ات بيرون آورد و گروهى از مؤمنان كراهت داشتند و بعد از آنكه حق ظاهر شده است، در باره آن با تو جدال مى كنند.

گويى بسوى مرگ رانده مى شوند و مرگ را از نزديك تماشا مى كنند. بياد آور هنگامى كه خداوند ترا وعده داد كه يكى از كاروان و سپاه دشمن از شماست و شما دوست مى داشتيد كه آنكه دشوارى ندارد براى شما باشد. خداوند اراده دارد كه حق را با كلمات خود ظاهر كند و دنباله كافران را قطع كند. تا حق را ظاهر كند و باطل را تباه گرداند. اگر چه مردم مجرم كراهت دارند.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 5 تا 8 جزء 9 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 164

بيان آيه 5 تا 8 … ص: 164
لغت: … ص: 164

مجادله: نزاعى كه براى اثبات مذهبى صورت مى گيرد.

سوق: راندن و اصرار بر راه پيمودن.

شوكة: حدّ. اصل اين كلمه از شوك بمعناى خار است. مى گويند: «ما اشد شوكة فلان» يعنى: چقدر نيرو و قدرت او زياد است! «شاك فى السلاح و شائك السلاح و شاك السلاح» يعنى كسى كه در استعمال سلاح داراى قدرت و حدّت است.

شاعر گويد:

فتوهمونى اننى انا ذاكم شاك سلاحى فى الحوادث معلم

يعنى: آنها پنداشتند كه من، در حوادث جنگى از نيروى سلاح استفاده ميكنم و جاى خود را مى شناسم.

دابر: دنباله.

حق: چيزى كه بحكم عقل و برهان در جاى خود استعمال شود. عكس آن باطل است.

اعراب: … ص: 164

كَما أَخْرَجَكَ: كاف متعلق است به مدلول «قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ» يعنى: «نزعها من ايديهم بالحق كما … » برخى گفته اند: تقدير آن «الانفال ثابت للَّه و الرسول ثبوتا مثل ما … » برخى گفته اند: متعلق است به «يُجادِلُونَكَ» و …

أَنَّها لَكُمْ: در محل نصب و بدل از «احدى … »

مقصود: … ص: 164
اشاره

كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ: هر گاه اين آيه متصل به سابق باشد،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 165

يعنى: بگو انفال از خداست و با اينكه كراهت داريد، به شما نمى دهد، زيرا اصلاح شما را بهتر مى داند، هم چنان كه با همه كراهتى كه گروهى از مؤمنين داشتند، ترا از مدينه بوسيله وحى خارج كرد و رهسپار بدر گردانيد، زيرا رفتن به بدر براى شما مصلحت بيشترى داشت تا ماندن در شهر، و اگر متصل به بعد باشد، يعنى: در باره حق از روى كراهتى كه نسبت به آن دارند، با تو جدال مى كنند، همانطورى كه در باره خارج شدن تو از مدينه بسوى بدر نيز با تو جدال كردند، زيرا مى گفتند: چگونه خارج شويم، با اينكه عده ما كم و عده دشمن زياد است؟ برخى مى گفتند: چگونه خارج شويم. در حالى كه نميدانيم بسوى قافله مى رويم يا بسوى جنگ! در حديث ابو حمزه ثمالى است كه: خداوند ياور تست، چنان كه ترا از خانه ات خارج گردانيد.

كلمه «بالحق» ممكن است به معناى وحى باشد يا به اين معنى كه: ترا از مدينه خارج كرد و حق با تو بود. برخى گفته اند: يعنى ترا بواسطه اينكه جهاد بر تو واجب بود، از مدينه خارج كرد.

وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ:

گروهى از مؤمنين بواسطه مشقتى كه خارج شدن از مدينه، بسوى بدر، براى آنها در برداشت، از اينكار كراهت داشتند.

يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ: با اينكه مى دانستند تو صحيح مى گويى و از راه معجزات فهميده بودند كه تو راستگو هستى، در باره آنچه مى گويى، با تو جدال مى كردند. مجادله آنها اين بود كه مى گفتند: چرا ما را امر بخروج كردى و گفتى كه بر كاروان يا سپاه دشمن، غلبه پيدا مى كنيد؟ با اينكه مى دانستند كه او جز بحق و صواب امر نمى كند. علت اين مجادله اين بود كه: اين كار براى آنها سخت بود و مى خواستند اجازه بگيرند كه برگردند يا حركت آنها به وقت ديگرى موكول شود.

ابن عباس گويد: يعنى در باره جنگ بدر با تو جدال مى كنند، با اينكه مى دانند اين كار پسنديده است. برخى گويند: يعنى بعد از آنكه فهميده اند كه تمام كارهاى تو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 166

به امر خداست، با تو جدال مى كنند.

كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ: اينها كه با تو جدال مى كنند و مى خواهند شانه را از زير جنگ خالى كنند، گويا بسوى مرگ رانده مى شوند و آن را در برابر خود آشكارا مى نگرند.

وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ: خدا را ياد و شكر كنيد كه به شما وعده مى دهد كه كاروان يا سپاه دشمن، از آن شما خواهد بود.

وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ: شما دوست مى داريد كه كاروان كه متعلق به ابو سفيان است و تصاحب آن براى شما مشقتى ندارد، از شما باشد، نه سپاه.

حسن گويد: پيامبر، سپاه را مى خواست و مسلمين كاروان را.

كلمه «شوكة» كنايه از جنگ است، زيرا در جنگ سختى و مشقت است. اين قول از قطرب است. برخى گويند: «ذاتِ الشَّوْكَةِ» يعنى صاحب سلاح.

وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ: خداوند بمصالح، داناتر است. او مى خواهد به لطف خود حق را ظاهر كند و اسلام را عزت بخشد و قريش را بدست شما هلاك كند. اينها را در ضمن كلمات و وعده هاى خود بيان كرده است چنان كه مى فرمايد: «لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ» (صافات، 171 تا 173: بندگان مرسل خود را وعده كرده ايم كه آنها از نصرت ما برخوردارند دارند و لشكر ما غالب است).

لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ: اينها را خداوند به اين منظور انجام مى دهد كه اسلام را ظاهر كند و اهل كفر را هلاك سازد.

گر چه اينها براى مردم كافر خوشايند نيست. بلخى از حسن نقل كرده است كه: آيه «وَ إِذْ يَعِدُكُمُ … » بعد از «كَما أَخْرَجَكَ … » نازل شده است.

داستان جنگ بدر … ص: 166

ابو سفيان با كاروانى از قريش كه مشك حمل كرده بود و چهل سوار، آن را همراهى مى كرد، از شام، رهسپار مكه شد. پيامبر به اصحاب دستور داد كه بر سر راه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 167

كاروان بروند و اموال قريش را غارت كنند. عده اى با ميل و رغبت و گروهى با كراهت براه افتادند. آنها اطمينان داشتند كه مقصود پيامبر يك يورش ناگهانى است، نه جنگ! از اينرو به اميد تصاحب اموال كاروان براه افتادند. ابو سفيان كه از ماجرا مطلع شده بود، ضمضم

بن عمرو غفارى را اجير كرده و بمكه فرستاد تا بقريش اطلاع دهد كه پيامبر اسلام و مسلمين قصد تعرض به كاروان دارند. ضمضم با سرعت هر چه بيشتر حركت كرده. لكن عاتكه دختر عبد المطلب، پيش از رسيدن قاصد بمكه، در خواب ديد كه شتر سوارى بمكه آمد و بمردم اعلام خطر كرد، سپس بر سر كوه ابو قبيس رفت و سنگى پرتاب كرد و قطعات اين سنگ، تمام خانه هاى قريش را مورد اصابت قرار داد اين رؤيا را به اطلاع عباس رسانيد. عتبه كه بوسيله وى از خواب عاتكه مطلع شده بود: گفت: قريش مصيبتى بزرگ در پيش دارد! كم كم خواب عاتكه در مكه منتشر شد و خبر بگوش ابو جهل رسيد. گفت: اين زن پيامبر دومين است كه در ميان اولاد عبد المطلب ظهور كرده است. سه روز صبر كنيد. اگر رؤياى او راست شد كه بجاى خود و اگر دروغ شد، بر كتيبه اى بنويسيد كه: در ميان عرب، خانواده اى دروغگوتر از زنان و مردان بنى هاشم، وجود ندارد. سومين روز فرا رسيد و ضمضم وارد مكه شد و پيام ابو سفيان را به اطلاع اهالى رسانيد و گفت: اگر شتاب نكنيد، محمد و مردم مدينه، كاروان شما را غارت خواهند كرد.

مردم آماده حركت شدند و گفتند: هر كس حركت نكند، خانه اش را غارت مى كنيم عباس بن عبد المطلب و نوفل بن حرث بن عبد المطلب و عقيل بن ابى طالب نيز با آنها حركت كردند. رامشگران با آنها بحركت در آمدند.

پيامبر اسلام با سيصد و سيزده نفر عازم بدر شدند. همين كه به بدر رسيدند، كسى از طرف پيامبر مأمور

شد كه وضع قافله را به اطلاع برساند و او مأموريت خود را انجام داد. اما در همين موقع، جبرئيل نازل شد و حركت مشركين را از مكه به پيامبر گزارش داد. پيامبر با همراهان مشورت كرد كه چه بايد كرد؟ قافله را بايد غارت كرد يا به نبرد پرداخت؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 168

ابو بكر بپاخاست و گفت: شما براى جنگ حركت نكرده ايد. قريش مردمى نيرومند و گردن فراز هستند! عمر نيز برخاست و سخن ابو بكر را تكرار كرد و هر دو بامر پيامبر بر زمين نشستند. سپس مقداد برخاست و عرض كرد: يا رسول اللَّه، ما بتو ايمان آورده ايم. اگر ما را مأمور كنى كه در آتش بيفتيم يا بدن خود را تسليم خارهاى سخت كنيم، اطاعت خواهيم كرد. ما مثل بنى اسرائيل نيستيم كه به موسى گفتند: تو و خدايت با دشمنان جنگ كنيد كه ما در اينجا نشسته ايم. ما مى گوييم: بدستور خداوند عمل كن كه ما تابع تو هستيم. پيامبر از گفتار او دلشاد شد. سپس بمردم گفت: راى خود را براى من بگوييد. البته منظورش انصار بود زيرا بيشتر همراهان از انصار بودند و آنها در بيعت عقبه با پيامبر پيمان بسته بودند كه در خانه خود، همچون افراد خانواده خود از او دفاع كنند. پيامبر بيم داشت كه انصار بگويند: وظيفه ما نيست كه در خارج مدينه از تو يارى كنيم.

سعد بن معاذ برخاست و گفت: مثل اينكه منظور شما انصار مى باشد. فرمود:

آرى. عرض كرد: پدرم و مادرم فداى تو، ما بتو ايمان آورده ايم. جان و مال ما در اختيار تست. اگر دستور بدهى

كه خود را بدريا افكنيم، اطاعت كنيم، اميدواريم خداوند بما توفيقى ببخشد كه مايه چشم روشنى شما باشد.

پيامبر خوشحال شد و دستور حركت داد و فرمود: خداوند بمن وعده كرده است كه يا بر كاروان و يا بر سپاه غالب خواهيم شد و وعده خدا حتمى است. گويا مى بينم كه ابو جهل و عقبه و شيبه و … در خون خود غوطه ور شده اند.

همين كه بر سر چاه بدر رسيدند، غلامان قريش براى برداشتن آب بر سر چاه آمدند و از طرف مسلمين توقيف شدند. از آنها از محل كاروان سؤال كردند و آنها اظهار بى اطلاعى كردند. پيامبر مشغول نماز بود. مسلمين غلامان را مى زدند كه از محل كاروان اطلاع دهند. پيامبر پس از فراغ از نماز، فرمود: اگر به شما دروغ مى گفتند، آنها را نمى زديد و حالا كه راست مى گويند، آنها را مى زنيد! آنها را نزد من آوريد.

پيامبر خدا از آنها پرسيد كه چه كسانى هستند؟ گفتند: ما بندگان قريش هستيم. پيامبر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 169

پرسيد: آنها چند نفرند؟ گفتند: نميدانيم. پرسيد: روزانه، چند گوسفند ذبح مى كنند؟

گفتند: نه تا ده عدد. فرمود: تعداد آنها 900 تا هزار نفر است. سپس دستور داد، تا آنها را زندانى كنند.

اين خبر بقريش رسيد و همگى از آمدن خود نادم شدند. عقبه به ابو البخترى برخورد كرد و به او گفت: آيا اين صحنه را نمى بينى؟ من جاى پاى خودم را نمى بينم! ما آمديم از كاروان دفاع كنيم و حالا گرفتار جنگ و دشمنى شده ايم. بخدا مردم ستمكار هرگز رستگار نمى شوند! دوست مى داشتم همه اموال كاروان غارت شده بود و ما

از اين راه حركت نكرده بوديم.

ابو البخترى گفت: تو يكى از بزرگان قريش هستى. در ميان مردم برو و با قبول خسارت كاروان و خون بهاى ابن الحضرمى كه هم سوگند تست، آنها را از جنگ باز دار.

عتبه گفت: تنها ابو جهل با ما مخالف است. برو و او را از تصميم ما مطلع گردان.

ابو البخترى بخيمه ابو جهل رفت و او را از تصميم عقبه مطلع ساخت: وى گفت:

عقبه از بنى عبد مناف و پسرش همراه محمد است، از اينرو تعصب او را دارد. ما دست از سر آنها بر نميداريم، تا آنها را اسير كنيم يا اينكه يثرب را بر سر آنها خراب كنيم و اين خبر بگوش عرب برسد.

پس از آن كه ابو سفيان كاروان را عبور داد، كسى بسوى قريش فرستاد كه كاروان شما نجات يافت. باز گرديد و محمد را بحال خود گذاريد و اگر باز نگشتيد رامشگران را باز گردانيد.

پيامبر در جحفه بآنها رسيد. عتبه مى خواست مراجعت كند. ابو جهل و بنى مخزوم امتناع كردند و رامشگران باز گرداندند.

هنگامى كه اصحاب پيامبر از كثرت جمعيت قريش اطلاع يافتند، بوحشت افتادند و نزد پيامبر اسلام رفتند و مشغول التماس شدند. به دنبال اين ماجرا آيات بعد:

«اذ تستغيثون ربكم … » نازل گرديد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 170

[سوره الأنفال (8): آيات 9 تا 14] … ص: 170

اشاره

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ (9) وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (10) إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ

عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ (11) إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ (12) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (13)

ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ عَذابَ النَّارِ (14)

«1»

ترجمه: … ص: 170

هنگامى كه به درگاه خداوند استغاثه كرديد و خداوند شما را اجابت كرد و گفت: شما را بهزار فرشته كه هزارى ديگر به دنبال دارد، يارى مى كنم. اين امداد را بمنظور بشارت و آرامش دلهاى شما انجام داد و فتح و پيروزى تنها از جانب

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 9 تا 14 جزء 9 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 171

خداست كه توانا و حكيم است. هنگامى كه بمنظور ايمنى از دشمن بر شما خواب افكند و از آسمان بر شما باران نازل كرد تا شما را تطهير كند و پليدى شيطان را از شما دور كند و دلهاى شما را سخت گرداند و پاهاى شما را استوار دارد. هنگامى كه خدايت به فرشتگان وحى كرد كه من با شمايم. مردم مؤمن را استوار داريد. بزودى در دلهاى مردم كافر ترس و وحشت مى افكنم. سرها و دست و پاهاى آنها را بزنيد.

اين است كيفر آنها، زيرا با خدا و رسولش بجنگ برخاستند و هر كس بجنگ خدا و رسولش برخيزد، بداند كه كيفر خداوند دشوار است. اين عذاب را بچشيد و بدانيد كه كافران را عذاب و دوزخ است.

بيان آيه 9 تا 14 … ص: 171
قرائت: … ص: 171

مردفين: اهل مدينه و يعقوب بفتح دال و ديگران بكسر دال خوانده اند.

ابو على گويد: اين كلمه ممكن است به اين معنى باشد كه فرشتگان به دنبال صف خود، يك صف هزار نفرى ديگر قرار داده اند. پس تقدير آن «مردفين مثلهم» مى باشد و ممكن است به معناى اين باشد كه عده اى بعداً آمده اند.

چنان كه شاعر مى گويد:

اذا الجوزاء اردفت الثريا ظننت بآل فاطمة الظنونا

يعنى: از آن وقتى كه جوزا به دنبال ستاره

ثريا درآمد، من به آل فاطمه گمانهايى پيدا كردم.

مثل اينكه اين معنى با جمله «اذ تستغيثون … » سازگارتر است. يعنى فرشتگان بعد از استغاثه شما آمدند. كلمه «مردفين» صفت «الف» مى باشد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 172

يغشيكم: اهل مدينه، بضم ياء و سكون غين و «نعاس» را به نصب خوانده اند.

ابن كثير و ابو عمرو «يغشاكم» و «نعاس» را به رفع خوانده اند. ديگران طبق متن قرائت كرده اند. قرائت دوم بنا بر اسناد فعل به «نعاس» و قرائت اول و سوم بنا بر اسناد فعل به خداوند متعال است.

لغت: … ص: 171

رعب: ترس.

بنان: انتهاى دست و پا. انگشت. شاعر گويد:

الا ليتنى قطعت منه بنانه و لاقيته فى البيت يقظان حاذرا

يعنى، كاش دست او را قطع مى كردم و او را در خانه، بيدار و كسل ملاقات مى كردم.

شقاق: عصيان و جدايى.

اعراب: … ص: 172

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ: عامل «اذ» فعل «يبطل الباطل» و بقولى محذوف است.

جعله: اين ضمير به امداد و بقولى به بشارتى كه داده شده و بقولى به ارداف بر مى گردد.

امنة: مفعول له براى «يغشى».

إِذْ يُوحِي: منصوب به «جَعَلَهُ اللَّهُ … » ممكن است به تقدير «و اذكروا اذ يغشيكم النعاس و اذ يوحى» باشد.

ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ: ممكن است «ذلكم» خبر مبتداى محذوف باشد. چنان كه شاعر گويد:

و قائلة خولان فانكح فتاتهم و اكرومة الحيين خلو كماهيا

(اى هذه خولان) يعنى: بسا گويندان كه مى گفت: اين است قبيله خولان، با دوشيزه ايشان ازدواج كن. اين قبيله، داراى فضيلت است و بطور كامل، فارغ از غم و اندوه است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 173

ممكن است منصوب باشد به فعلى كه بوسيله فعل بعد تفسير شده است.

وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ … : ممكن است مرفوع و عطف بر «ذلكم» باشد.

شان نزول: … ص: 173

ابن عباس گويد: در روز بدر، هنگامى كه مردم صف كشيدند، ابو جهل گفت:

خدايا هر كدام از ما را كه بيارى تو سزاوارتريم، يارى كن. مسلمانان استغاثه كردند و خداوند فرشتگان را فرستاد و فرمود: «إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ … »

برخى گويند: هنگامى كه پيامبر به كثرت جمعيت دشمن نگريست، رو بقبله ايستاد و گفت: خدايا بوعده اى كه بمن داده اى، وفا كن. اگر ياران من شكست بخورند و كشته شوند، در روى زمين كسى ترا عبادت نخواهد كرد. وى چنان در حال دعا دستها را بلند كرده بود كه عبا از دوشش افتاد. در اين وقت خداوند، اين آيات را نازل كرد.

روايتى بهمين مضمون از امام باقر (ع) نيز روايت شده است. مى فرمايد: همين كه شب فرا

رسيد، خداوند بر اصحاب كه در جايى فرود آمده بودند كه از زيادى رمل، پاها قرار نمى گرفتند، پرده خواب افكند و بارانى فرستاد تا رملها چسبيدند و پاهاى ايشان بر زمين قرار گرفت. لكن اين باران براى قريش شديد بود و آنها را بزحمت افكند و مرعوب شدند. چنان كه مى فرمايد: «سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ»

مقصود: … ص: 173
اشاره

اكنون خداوند متعال در باره پيروزى كه به مسلمين بخشيد، مى فرمايد:

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ: بخاطر بياوريد هنگامى را كه در روز بدر از شر دشمنان بخداوند پناه برديد و از او درخواست كرديد كه شما را يارى كند، زيرا تعداد شما كم و تعداد آنها بسيار بود. آن روز چاره اى نداشتيد، جز اينكه بدرگاه خداوند استغاثه كنيد و از او بخواهيد كه شما را كمك و از شر دشمن خلاص كند. استغاثه بمعناى طلب كمك و نجات است. برخى گفته اند: به معناى طلب يارى و پيروزى است.

فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ: خداوند دعاى شما را مستجاب و به شما اعلام كرد كه: من شما را بهزار فرشته كه هزار فرشته ديگر بدنبال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 174

دارد، يارى خواهم كرد، اين معنى از جبائى است. ابن عباس و قتاده و سدى گويند: يعنى اين فرشتگان پشت سر يكديگر قرار گرفته اند. ابو حاتم گويد: يعنى هزار فرشته بدنبال صف مسلمين قرار گرفتند.

وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ: خداوند شما را بوسيله فرشتگان يارى كرد تا به شما بشارت پيروزى بدهد و دلهاى شما آرام شود و دچار وسوسه نشويد و الا لازم نبود كه هزاران فرشته در برابر

دشمنان شما صف آرايى كنند. بلكه يك فرشته براى نابود كردن آنها كافى بود. چنان كه جبرئيل به تنهايى قوم لوط را هلاك كرد.

اختلاف است كه آيا فرشتگان در روز بدر، جنگ كردند يا اينكه فقط سياهى لشكر مسلمين شدند و آنها را تشجيع كردند و به آنها مژده پيروزى دادند. مجاهد مى گويد: هزار فرشته براى جنگ آمدند. اما آنچه در سوره آل عمران (آيه 126) در باره سه هزار و پنج هزار فرشته گفته شده است، آنها مامور بودند كه مسلمين را مژده دهند. ابن مسعود گويد: از ابو جهل پرسيدند: از كجا بما حمله مى شود؟ ما كسى را نمى بينيم! گفت: فرشتگان بما حمله مى كنند. ما بوسيله فرشتگان مغلوب شديم نه بوسيله شما! ابن عباس گويد: فرشتگان در روز بدر، جنگ كردند.

وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ: پيروزى شما بدست فرشتگان نبود، بلكه بدست خداوند متعال بود، زيرا فرشتگان بندگان مطيع خداوند هستند و تنها كسى را يارى مى كنند كه خدا بخواهد. ممكن است منظور اين باشد كه: پيروزى به كثرت جمعيت نيست، بلكه بدست خداست.

إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ: خداوند بكارها قادر است و بدون حكمت و مصلحت كارى را انجام نمى دهد.

إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ: تفسير اين آيه را ذيل آيه «ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً» (آل عمران 154) آورده ايم. نعاس، ابتداى خواب است. يعنى:

بمنظور ايمنى از دشمن، بر شما خوابى سبك افكنديم. بديهى است كه انسان در حال ترس خوابش نمى برد، خداوند آنها را ايمنى بخشيد و ترس از دل ايشان رخت بر بست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 175

و خواب به ديدگان آنها

راه يافت. نتيجه ديگر اين خواب اين بود كه استراحت كردند و براى جنگ با دشمن نيروى بيشترى بدست آوردند.

وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ:

براى شما باران فرستاد، تا شما را پاكيزه كند و وسوسه شيطان را از شما دور سازد.

مشركين قبل از مسلمين بر سر آب فرود آمدند و مسلمين بر يك منطقه خشك و شن زار! بر اثر نداشتن آب، هم تشنه شدند و هم نتوانستند بدن خود را از حدث اكبر و اصغر و نجاسات پاك سازند. شيطان هم بوسوسه گرى پرداخت و گفت: دشمن شما آب را تصرف كرده است و شما بايد با جنايت و بدون وضو نماز بخوانيد و پاهاى شما در رمل فرو برود. از اين جهت خداوند باران بر آنها نازل كرد و تمام نيازمنديها و اشكالات ايشان بر طرف شد. وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ: باران را به اين منظور فرستاد تا دلهاى شما را قوى سازد و يقين پيدا كنيد كه پيروز مى شويد و در موقع جنگ پاهاى شما استوار بماند و در رمل فرو نرود. برخى گويند: يعنى بواسطه قوت قلب، ثابتقدم بمانيد. ضمير «به» به باران يا به قوت قلب بر مى گردد.

إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ: خداى تو به فرشتگانى كه به يارى مسلمين فرستاده بود، وحى كرد كه من با شما هستم و شما را كمك مى كنم. وحى اين است كه مطلبى بطور پوشيده. به دل كسى القاء شود. يا اينكه علائمى مخفى به او نشان داده شود كه بوسيله آن مطلبى را درك كند.

فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا: مؤمنين را مژده پيروزى دهيد

تا ثابتقدم بمانند. مقاتل گويد: فرشته بصورت انسانى مى شد و در پيشاپيش صف حركت مى كرد و مى گفت:

مژده باد كه خدا يار شماست و پيروزى شما حتمى است. حسن گويد: يعنى همراه آنها با مشركين جنگ كنيد. زجاج گويد: يعنى قلب آنها را قوى كنيد.

سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ: بزودى در دل مردم كافر ترس و وحشت مى افكنم تا از دوستان من بترسند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 176

فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ: سر آنها را بزنيد. بديهى است كه سر بالاى گردن است. عطا گويد: يعنى بر جمجمه آنها بكوبيد. اين جمله ممكن است دستور به ملائكه يا مؤمنين باشد. ابن انبارى گويد: فرشتگان نمى دانستند كه كدام سمت بدن مشركين را هدف قرار دهند خداوند به آنها ياد داد.

وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ: ابن عباس و ابن جريج و سدى گويند: يعنى انتهاى دست و پاى ايشان را بزنيد. ابن انبارى گويد: يعنى انگشتان آنها را بزنيد.

ِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ

: اين عذاب را اينان سزاوارند، زيرا با خدا و رسولش بجنگ برخاسته اند. سپس به تهديد مخالفان پرداخته مى فرمايد:

مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ

: آنان كه بجنگ خدا و رسولش برخيزند، در دنيا هلاك و در آخرت دچار عذاب هميشگى مى شوند.

ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ: عذاب قتل و اسيرى را در اين جهان براى شما مهيا كرده ام كه آن را بچشيد.

وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ عَذابَ النَّارِ: در آخرت نيز مردم كافر گرفتار عذاب خواهند شد.

حسن گويد: يعنى اين است حكم خدا. در اين جهان طعم حكم خدا را بچشيد و بدانيد كه در عالم ديگر، شما و همه كافران گرفتار عذاب خواهيد

بود. مقصود اين است كه فعلا مثل كسى كه غذايى را مى چشد و بعداً مى خورد، شما هم طعم عذاب خدا را بچشيد تا بعداً گرفتار عذاب شويد.

دنباله داستان … ص: 176

بامداد روز بدر، پيامبر اسلام لشكر خود را بسيج كرد. در اين لشكر دو اسب، يكى از زبير بن عوام و ديگرى از مقداد، و هفتاد شتر بود. پيامبر و على و مرثد بن ابو مرثد از يك شتر كه به مرثد تعلق داشت، استفاده مى كردند، در لشكر قريش چهار صد و بقولى دويست اسب بود. همين كه چشم سپاهيان قريش به سپاه قليل پيامبر افتاد، ابو جهل گفت: اينها مثل يك لقمه هستند. تنها غلامان ما مى توانند آنها را اسير كنند و نزد ما آورند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 177

عتبة بن ربيعه گفت: آيا جمعيت آنها منحصر بهمين است و كسى براى حمايت آنها در كمينگاه نيست؟ عمرو بن وهب مأموريت پيدا كرد كه اين موضوع را رسيدگى كند. او لشكر پيامبر را دور زد و بازگشت و گفت: اينها كسى ندارند. ملاحظه كنيد كه چطور زبانشان بند آمده است! و مثل مار لب مى جنبانند. هيچ راه نجاتى ندارند بجز كشته شدن. همه آنها بايد كشته شوند، حالا رأى خود را بگوييد.

ابو جهل گفت: تو دروغ مى گويى. ترس ترا فرا گرفته است! و خداوند اين آيه را نازل كرد: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها» (انفال، 61: اگر براى آشتى تمايلى داشته باشند، تو هم به آشتى تمايل داشته باش) پيامبر گرامى براى آنها پيامى فرستاد به اين مضمون:

- اى جماعت قريش، من خوش ندارم كه در جنگ با شما پيشقدم شوم.

عرب را بمن واگذاريد و باز گرديد.

عتبه گفت: هيچكس اين پيشنهاد را رد نمى كند. سپس بر شتر سرخ موى خود سوار شد و در ميان دو لشكر بحركت درآمد و مردم را از جنگ نهى كرد، پيامبر اسلام كه او را مى نگريست، فرمود: اگر خيرى پيش كسى باشد، پيش صاحب شتر سرخ موى است و اگر از او اطاعت كنند، بصلاح آنهاست.

عتبه در برابر قريش نطقى ايراد كرد و چنين گفت:

- اى جماعت قريش، امروز از من اطاعت كنيد و يك عمر مرا نافرمان باشيد.

محمد را عهدى است و پيمانى. او پسر عموى شماست. عرب را به او واگذاريد. اگر او راستگوست، كه شما بايد از او حمايت كنيد و اگر او دروغگوست، گرگهاى عرب براى او كافى است.

ابو جهل خشمگين شد و گفت: تو ترسيده اى! عتبه گفت: مثل منى هرگز نمى ترسد. قريش خواهند دانست كه من ترسيده ام يا تو و تو بيشتر بقوم خود زيان مى رسانى يا من! سپس زره خود را پوشيد و همراه برادرش شيبه و پسرش وليد پيش آمد و گفت: محمد، قرشيانى كه همشأن ما هستند، بجنگ ما

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 178

بفرست. سه تن از انصار بيرون آمدند و نسب خود را بيان داشتند. گفتند: شما بازگرديد:

ما بايد با قرشيان بجنگيم. پيامبر به عبيدة بن حرث بن عبد المطلب كه پيرى هفتاد ساله بود، نگريست و فرمود: عبيده، برخيز. همچنين حمزه و على را هم بجنگ آنها بسيج كرد. فرمود برويد و حق خود را از اينها بگيريد. قريش با كبر و نخوت خود آمده است كه نور خدا را خاموش گرداند. لكن خداوند

نور خود را حفظ و تقويت مى كند.

سپس به عبيده دستور داد كه با عتبه و بحمزه دستور داد كه با شيبه و به على دستور داد كه با وليد بجنگيد. فرستادگان پيامبر بطرف آن سه تن رفتند. آنها گفتند: اين ها همشأنهاى گرامى ما هستند. جنگ آغاز شد و جنگجويان حملات كوه شكن خود را آغاز كردند. سر انجام بروايتى حمزه عتبه را و عبيده، شيبه را و على وليد را كشت. لكن يك پاى عبيده قطع شده بود. على و حمزه او را نزد پيامبر خدا آوردند. عرض كرد: اى رسول خدا، آيا من شهيد نيستم؟ فرمود: تو نخستين شهيد اهل بيت من هستى.

ابو جهل به قريش گفت: مثل فرزندان ربيعه، شتابزدگى نكنيد. اهل يثرب را بكشيد و قريش را اسير كنيد تا آنها را بمكه بريم و به آنها بفهمانيم كه گمراه شدند.

در بحبوحه شروع كارزار، پيامبر باصحاب خود فرمود: چشمها را ببنديد و جديت كنيد. سپس عرض كرد: خدايا، اگر اين جمعيت هلاك شوند، كسى ترا عبادت نخواهد كرد. در اين وقت حالت غشوه عارض او شد و پس از چند لحظه، در حالى كه عرق مى ريخت، ديده را گشود و فرمود: اينك جبرئيل با هزار فرشته بكمك شما آمد.

برخى گفته اند: در آن روز همين كه ما با شمشير خود به مشركى اشاره مى كرديم، سر از تنش مى افتاد، بدون اينكه شمشير باو اصابت كند.

ابن عباس ميگويد: مردى از بنى غفار مى گفت با پسر عمويم از كوهى كه مشرف بر بدر بود بالا رفتيم تا ببينيم سر انجام جنگ چه خواهد شد؟ در اين وقت ابرى بر سر ما آمد كه صداى اسبها و

سپاهيان از آن بگوش مى رسيد. شنيدم كه كسى مى گفت: اينك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 179

اسب جبرئيل آمد. پسر عمويم از شدت ترس جان سپرد و من با وحشت زياد جانى سالم بدر بردم.

ابو رافع، آزاد شده پيامبر مى گويد: من غلام عباس بودم. من و ام الفضل مسلمان شده بوديم ولى عباس از ترس قريش، اسلام خود را آشكار نمى كرد و ثروت بسيارى داشت كه در دست قوم متفرق بود.

ابو لهب در جنگ بدر شركت نكرد و بجاى خود عاص بن هشام فرستاد: بطور كلى هر كس نيامده بود، ديگرى را بجاى خود فرستاده بود. هنگامى كه شنيديم قريش شكست خورده اند، پيش خود احساس سرفرازى و نيرومندى كرديم.

من مردى ضعيف بودم و در نزديكى زمزم مشغول ساختن و تراشيدن تير بودم.

ابو لهب آمد و در كنار من نشست. در اين وقت مردم اطلاع دادند كه ابو سفيان آمد.

ابو لهب گفت: برادر زاده، پيش من بيا كه خبر صحيح پيش تست.

ابو سفيان جريان شكست قريش و مردان سفيد پوشى كه در ميان آسمان و زمين سوار بر اسب بودند و هيچ چيز و هيچكس در برابر آنها ياراى مقاومت نداشت، نقل كرد. من گفتم: اينها فرشتگان بوده اند. ابو سفيان محكم به پيشانى من زد و مرا بر زمين انداخت و مرا سخت كتك زد. ام الفضل برخاست و با عمود خيمه بر سر او كوبيد و گفت:

چون آقايش در اينجا نيست، او را كتك مى زنى؟! پس از هفت روز گرفتار دملى شد و جان سپرد. پسرانش دو يا سه شب او را دفن نكردند تا اينكه متعفن شد. علت اين بود كه

قريش از دمل اجتناب مى كرد و آن را مثل طاعون مى دانست.

مردى از قريش به آنها گفت: حيا نمى كنيد؟ جسد پدرتان در خانه متعفن شده است و هنوز آن را بخاك نسپرده ايد. گفتند: ما از آن جراحت وحشت داريم! گفت بياييد تا به شما كمك دهم.

سر انجام، از دور مقدارى آب بر بدنش پاشيدند و او را در بالاى مكه دفن كردند و بر قبرش سنگ ريختند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 180

از ابن عباس نقل شده است كه عباس بدست كعب بن عمر اسير شده بود. عباس مردى نيرومند و كعب مردى خرد بود، پيامبر پرسيد: چگونه او را اسير كردى؟ گفت: مردى كه هرگز او را نديده بودم و بعداً هم او را نديده ام، بمن كمك كرد.

فرمود: فرشته اى گرامى بتو كمك كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 181

[سوره الأنفال (8): آيات 15 تا 17] … ص: 181

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ (15) وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (16) فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (17)

«1»

ترجمه: … ص: 181

اى مردم مؤمن، هر گاه بطور دسته جمعى با كفار رو برو شويد، به آنها پشت نكنيد. هر كس به آنها پشت كند در صورتى كه بمنظور رفتن بجاى مناسبترى يا پناه بردن بگروهى نباشد، بسوى خشم خدا رفته و جايش جهنم و بد جايگاهى است. شما آنها را نكشتيد. بلكه خدا كشت. هنگامى كه تو سنگريزه انداختى، تو نينداختى، بلكه خدا انداخت، براى اين كه مؤمنين را از جانب خود آزمايشى نيكو كند. خداوند شنوا و داناست.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 15 تا 17 جزء 9 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 182

بيان آيه 15 تا 17 … ص: 182
لغت: … ص: 182

لقاء: برخورد كردن.

زحف: نزديك شدن تدريجى. ليث گويد: زحف جماعتى كه بسوى دشمن حركت كنند. جمع «زحوف».

تولية: چيزى را دنبال چيزى قرار دادن. اين فعل دو مفعول مى گيرد. توليت بلد، يعنى: بلد را تابع و دنبال كسى قرار دادن.

تحرف: انحراف.

تحيز: جستجوى مكان.

فئة: گروهى از مردم كه از ديگران جدا هستند. ذكر كلمه «فئة» در اينجا خيلى بجا و مناسب است.

اعراب: … ص: 182

زحفا: مصدر منصوب و جانشين حال، يعنى مجتمعين. همچنين «متحرفاً» و «متحيزا» كه حال هستند و ممكن است مستثنى باشند.

يومئذ: اعراب و بناى «يوم» هر دو جايز است. اعراب آن بخاطر اين است كه اضافه شده، به تقدير «هذا يوم ذاك» و بناى آن بخاطر اضافه به كلمه مبنى و حقيقى نبودن اضافه است.

مقصود: … ص: 182

هنگامى كه خداوند، مسلمين را بوسيله فرشتگان يارى كرد و به آنها مژده پيروزى داد، آنها را از فرار نهى كرد و فرمود: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ: اين خطاب، بقولى به اهل بدر و بقولى بعموم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 183

است. مى گويد: هر گاه براى جنگ، با مردم كافر نزديك شديد، به آنها پشت، نكنيد و پا بفرار نگذاريد.

وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ: هر كس از جنگ روى گردان شود و راه فرار پيش گيرد، سزاوار غضب خداست و بقولى بسوى غضب خدا بازگشته است. اما اگر كسى جاى خود را ترك كند براى اينكه جاى بهترى پيدا كند، تا بهتر بتواند با دشمن بزد و خورد بپردازد، يا اينكه خود را بدسته اى برساند كه از آنها كمك بگيرد، عيبى ندارد.

وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ: جايگاه كسى كه از جنگ فرار كند جهنم است و جهنم بد جايگاهى است. بيشتر مفسرين گويند: اين تهديد، مخصوص بدريان است. در جنگ بدر، مسلمين حق جابجا شدن نداشتند، زيرا آنها فقط يك گروه بيشتر نبودند و انتقال از اين جا بجاى ديگر براى پيوستن بگروه ديگر و كمك

گرفتن از آنها امكان نداشت. اما در جنگهاى ديگر چنين كارى امكان دارد و مسلمان بهر جا فرار كند، بسوى گروه مسلمان فرار كرده است.

ابن عمر مى گويد: پيامبر ما را بجنگى فرستاد و مسلمين در موقع برخورد بدشمن فرار كردند و بمدينه بازگشتند. گفتيم: يا رسول اللَّه، ما از جنگ فرار كرده ايم فرمود: شما با دشمن جنگيده ايد و من «فئه» شما (كه بمن پناه آورده ايد) برخى گويند: اين آيه، عام است و بطور كلى هر كس كه از جنگ فرار كند، مشمول اين تهديد است.

اكنون اين مطلب را بيان مى كند كه در جنگ بدر، مشركين را مسلمانان نكشته اند، بلكه خدا كشته است. مى فرمايد:

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ: در اينجا مى گويد: كارهاى خداوند سبب اصلى قتل ايشان بود. مثل تشجيع مسلمين و انداختن ترس و وحشت در دلهاى دشمنان و … نه كارهايى كه شما كرده ايد. پس اين فعل از خدا سر زده است نه از شما.

وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى : در روايت است كه در روز بدر، جبرئيل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 184

به پيامبر گفت: كفى خاك بردار و بر روى دشمن بپاش. هنگامى كه دو سپاه رو در روى يكديگر قرار گرفتند، پيامبر به على فرمود كفى از سنگريزه هاى وادى بمن ده. على كفى سنگريزه بحضور پيامبر داد و پيامبر سنگريزه ها را بصورت قوم پاشيد و وارد چشم و دهان و بينى مشركين شد و مسلمانان بجان آنها افتادند و آنها را كشتند و اسير كردند همين پاشيدن سنگريزه ها سبب شكست قوم شد.

قتاده و انس گويند: پيامبر خدا سه سنگريزه برداشت. يكى بجانب راست

و يكى بجانب چپ و يكى در ميان مشركين انداخت و فرمود: زشت باد صورتها! متفرق شويد! روى همين اصل است كه خداوند به پيامبر خود خطاب مى كند كه. هنگامى كه سنگريزه ها را انداختى، تو نبودى كه سنگريزه ها را انداختى. خدا بود! اين خود يكى از معجزات عجيب است و از كارهاى خدايى است.

وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً: خداوند اين كارها را كرد تا به مؤمنين نعمتى نيكو عطا كند. ضمير «منه» به «نصر» يا به «خداوند» باز مى گردد.

إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ: خداوند دعاى شما را مى شنود و بكردار و نيات شما داناست.

اين كه نعمت را بلاء مى نامد، چنان كه گاهى زيان را هم بلاء مى نامد، بخاطر اين است كه: بلاء، چيزى است كه شكيبايى و سپاسگزارى انسان را ظاهر مى سازد.

بنا بر اين خداوند بندگان خود را بوسيله نعمتها و سختيها آزمايش مى كند تا شكر و صبر آنها آشكار گردد. بلاء حسن، پيروزى و غنيمت و اجر و پاداش است.

نظم آيات … ص: 184

در وجه اتصال اين آيه به ما قبل چند وجه گفته اند:

1- نظر به اينكه در آيه پيش، آنها را امر بجنگ كرده بود، در اينجا بيان مى كند كه فتح بدر و شكست مشركين نتيجه يارى خداوند بود. تا نعمت خداوند را بياد آنها آورد. اين وجه از ابو مسلم است.

2- نظر به اينكه قبلا امر بجنگ شده بودند و كشتن افراد را بخود نسبت مى دادند و افتخار مى كردند، اين آيه نازل شد، تا متنبه شوند و دچار خود خواهى نشوند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 185

[سوره الأنفال (8): آيات 18 تا 21] … ص: 185

اشاره

ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ (18) إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ (19) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (20) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ (21)

«1»

ترجمه: … ص: 185

فرمان خدا اين است. خداوند نيرنگ كافران راست مى گرداند. اگر طلب پيروزى كنيد، پيروزى بسوى شما مى آيد و اگر نهى خدا را بپذيريد، بسود شماست و اگر بازگرديد، باز مى گرديم و گروه شما اگر چه بسيار باشد، براى شما سودى ندارد و خداوند با مؤمنان است. اى مردم مؤمن، خدا و رسولش را اطاعت كنيد و در حالى كه دعوت او را مى شنويد، از او اعراض نكنيد و همچون كسانى نباشيد، كه گفتند: شنيديم و نمى شنوند.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 18 تا 21 جزء 9 سوره 8 [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 186

بيان آيه 18 تا 21 … ص: 186
قرائت: … ص: 186

موهن: اهل حجار و ابو عمر و يعقوب، اين كلمه را به تشديد هاء و ديگران به تخفيف خوانده اند و هر دو صحيح است.

ان اللَّه مع المؤمنين: اهل مدينه و ابن عامر و حفص «ان» را بفتح الف و ديگران بكسر خوانده اند. قرائت اول بتقدير لام و قرائت دوم بنا بر استيناف است.

لغت: … ص: 186

استفتاح: طلب پيروزى. طلب حكم و داورى.

انتهاء: ترك كارى كه از آن نهى شده است.

اعراب: … ص: 186

ذلكم: خبر مبتداى محذوف. (الامر ذلكم) أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ: خبر مبتداى محذوف (الامران … )

مقصود … ص: 186

ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ: در آيه قبل خبر داد كه مؤمنين را به بلائى نيكو مبتلا مى سازد. در اينجا مؤمنين را مخاطب ساخته، مى فرمايد: اين است نعمتى كه خداوند از راه فتح و ظفر به شما ارزانى داشت و از راه ايجاد ترس و اختلاف در ميان كفار، نيرنگ آنها را سست گردانيد و گردنفرازان آنها را كشت و اشراف آنها را اسير گردانيد.

إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ: برخى گفته اند: خطاب به مشركين است، زيرا ابو جهل در روز بدر، هنگامى كه دو سپاه روبرو شدند، گفت: خدايا، محمد قطع رحم كرده و چيزى آورد كه ما آن را نمى شناسيم، حق را پيروز گردان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 187

ابو حمزه ثمالى روايت كرده است كه ابو جهل گفت: خدايا دين ما قديم و دين محمد جديد است. هر كدام از دينها را كه مى پسندى امروز يارى كن. معناى آيه اين است كه: اگر مى خواستيد كه خداوند هر كدام از دو سپاه را كه اهل هدايت است، پيروزى بخشد، اكنون محمد (ص) و يارانش پيروز شدند. بنا بر اين سپاه محمد (ص) اهل هدايت است.

عطا و ابو على جبائى گويند: خطاب به مؤمنين است. يعنى: اگر از خدا مى- خواستيد كه شما را بر دشمن پيروز گرداند، اكنون از بركت وجود پيامبر گرامى، شما را پيروز گردانيد.

زجاج گويد: يعنى اگر از خداوند مى خواستيد كه در ميان شما حكم و داورى كند، اينك حكم خداوند نازل گرديد. (اين معنى بنا بر اين است كه

«فتح» بمعناى حكم باشد) وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ: اكنون اگر دست از كفر و جنگ با پيامبر و مؤمنين برداريد، بحال شما بهتر است و اگر باز هم دست بجنگ با مسلمين بزنيد، ما هم آنها را كمك و براى جنگ، بسيج مى كنيم.

وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ: در اين صورت، جمعيت شما هر اندازه هم زياد باشد، نمى تواند از شما دفاع و شما را بى نياز گرداند، خداوند، با مردم مؤمن است و آنها را كمك و محافظت مى كند و بر شما پيروز مى گرداند.

ممكن است اينها نيز خطاب به مؤمنين باشد. در اين صورت يعنى: اگر شما مسلمين، در مساله غنيمت و اسيران با پيامبر مخالفت نكنيد براى شما بهتر است و اگر مخالفت كنيد، ما هم روش شما را تقبيح و از حمايت شما خوددارى كنيم. در اين صورت جمعيت شما هر اندازه زياد هم باشد، بحال شما سودى ندارد، زيرا پيروزى از خداست.

اكنون دستور مى دهد كه خدا و رسول را اطاعت كنند كه راه پيروزى همين است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 188

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ: اطاعت خدا و رسول بر همه كس لازم است، لكن در اينجا فقط بمؤمنين دستور مى دهد كه اطاعت خدا و رسول كنند، زيرا بديگران اعتنايى نكرده است. ممكن است منظور عموم باشد و بخاطر تجليل مقام مؤمنين، خطاب متوجه آنها شده است.

وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ: در حالى كه دعوت او را مى شنويد و نهيش بگوش شما مى رسد، از او اعراض نكنيد.

وَ لا

تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ: مثل كسانى كه مى گويند:

شنيديم و نمى شنوند، نباشيد. اين آيه، در نهايت بلاغت است. اينكه مى گويند شنيديم و نمى شنوند، يعنى: آنها با هوشيارى و توجه مى شنوند، اما قبول نمى كنند سماع به معناى قبول هم آمده است مثل «سمع اللَّه لمن حمده» يعنى: خداوند ستايش بنده خود را قبول كرد. منظور از اين كسان، منافقين است. برخى گفته اند: منظور يهوديان و برخى گفته اند: منظور مشركين عرب است، زيرا آنها مى گفتند: شنيديم و اگر بخواهيم مثل آن را مى آوريم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 189

[سوره الأنفال (8): آيات 22 تا 25] … ص: 189

اشاره

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ (22) وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (24) وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (25)

«1»

ترجمه: … ص: 189

بدترين موجودات، آنهايى هستند كه كر و لالند و تعقل نمى كنند. اگر خداوند در آنها خيرى سراغ داشت، به آنها مى شنوانيد و اگر به آنها مى شنوانيد، اعراض مى كردند.

اى مردمى كه ايمان آورده ايد، خدا و رسول را هنگامى كه پيامبر شما را به آنچه شما را حيات مى بخشد، فرا بخواند، اجابت كنيد و بدانيد كه خداوند ميان انسان و دلش حائل مى شود و بسوى او محشور مى شويد. بپرهيزيد از فتنه اى كه تنها دامن ستمگران شما را نمى گيرد و بدانيد كه كيفر خداوند سخت است.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 22 تا 25 جزء 9 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 190

بيان آيه 22- 23 … ص: 190
لغت: … ص: 190

شر: ضد خير، اظهار بدى. برخى گويند، يعنى زيان قبيح. شاعر گويد:

اذا قيل اى الناس شر قبيلة اشارت كليب بالاكف الاصابع

يعنى: هر گاه گفته شود: كدام يك از مردم بدترين قبيله ها هستند؟ انگشتها به «كليب» اشاره مى كنند.

دواب: جمع دابه. جنبندگان. لكن در عرف به اسبها گفته مى شود.

مقصود: … ص: 190

اكنون خداوند در مذمت كفار مى فرمايد:

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ: بدترين موجوداتى كه بر روى زمين در جنب و جوش هستند، پيش خدا آنهايى هستند كه كر و لال و بى خردند. يعنى مشركين كه حق را مى شنوند و از آن نفعى نمى برند و بآن اقرار نمى كنند و اعتقاد ندارند.

بدينجهت است كه گويى جانوران هستند. امام باقر (ع) فرمود: اين آيه در باره بنى عبد الدار- كه تنها مصعب بن عمير از آنها ايمان آورد- و هم سوگند آنها «سويبط» نازل گرديد.

برخى گفته اند: در باره نصر بن حارث بن كلده كه از بنى عبد الدار است، نازل شد.

وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ: حسن گويد: يعنى اگر خداوند مى دانست كه آنها قبول هدايت و حق مى كنند، آنچه را كه از شنيدن آن فرار مى كنند، بگوش آنها مى رسانيد.

زجاج گويد: يعنى جواب سؤالات آنها را مى داد. جبائى گويد: يعنى صداى قصى بن كلاب را بگوش آنها مى رسانيد، زيرا مى گفتند: قصى را زنده كن تا به نبوتت شهادت دهد.

وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ: اگر آنها را مى شنوانيد، اعراض مى كردند.

از اين آيه بر مى آيد كه خداوند احدى را از لطف خود محروم نمى سازد. مگر كسانى كه از لطف خدا استفاده نگيرند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 191

بيان آيه 24- 25 … ص: 191
مقصود: … ص: 191
اشاره

اكنون خداوند دستور اطاعت پيامبر مى دهد و مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ:

اى مردم مؤمن، دستورات خدا و رسولش را اطاعت كنيد. اين دستورات شما را بطرف حيات، فرا مى خواند. در باره اين جمله، اقوالى است:

1- منظور دستور جهاد است. يعنى جهاد كنيد تا به شهادت

رسيد، زيرا شهداء، نزد خداوند زنده هستند.

جبائى گويد: يعنى جهاد كنيد تا بدانوسيله، جامعه شما زنده شود و دين شما عزت يابد.

2- منظور دعوت ايمان است. زيرا ايمان، حيات دل و كفر، مرگ آن است.

3- منظور، قرآن و علم دين است. زيرا نادانى، مرگ و دانش، زندگى است و قرآن، از راه علم، اسباب زندگى را فراهم مى كند، و وسيله نجات است.

4- منظور، دعوت به بهشت است كه در انجا حيات جاودانى است.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ: بدانيد كه خداوند بوسيله مرگ، انسان را از اينكه بتواند از قلب خود نفعى گيرد، مانع مى شود و نمى تواند گذشته را جبران كند. بنا بر اين پيش از فرا رسيدن مرگ، خدا را اطاعت كنيد و كار امروز را بفردا ميفكنيد. اين معنى از جبائى است. وى گويد: اين آيه، مردم را تشويق مى كند كه پيش از فرا رسيدن مرگ، باطاعت پردازند.

برخى گويند: منظور اين است كه خداوند، حتى از خود انسان، بقلب انسان نزديكتر است. مثل: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» (ق 16: ما از سياهرگ او

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 192

به او نزديكتريم) اين معنى از حسن و قتاده است. گويند: در اين آيه، تهديدى شديد است.

برخى گويند: منظور اين است كه خداوند قادر است كه دلها را منقلب و حالى بحالى گرداند. در دعا مى خوانيم: «يا مقلب القلوب و الأبصار» گويا مسلمين از جنگ مى ترسيدند، از اينرو به آنها اعلام كرد كه: قادر است ميان ايشان و انديشه هاى ترسناكى كه در دلشان هست، فاصله افكند و ترس آنها را تبديل به ايمنى سازد.

يونس بن

عمار از امام صادق (ع) روايت كرده است كه: معناى حايل شدن خدا ميان انسان و دلش، اين است كه: هرگز قلب يقين نمى كند كه حق باطل يا باطل حق است.

هشام بن سالم از آن حضرت روايت كرده است كه: يعنى خداوند مانع مى شود كه كسى علم پيدا كند كه باطل، حق است.

هر دو روايت را عياشى در تفسير خود آورده است.

محمد بن اسحاق گويد: يعنى قلب نمى تواند چيزى را از خداوند مكتوم بدارد.

وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ: و بدانيد كه در روز قيامت، در پيشگاه خدا جمع مى شويد و پاداش و كيفر اعمال نيك و بد خود را مى بينيد.

وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً: خداوند آنها را از اين فتنه مى ترساند و به آنها دستور مى دهد كه از آن بپرهيزند. يعنى به اين فتنه نزديك نشويد كه دامن شما را مى گيرد. در اينجا فعل نهى، بجاى امر بكار رفته است. چنان كه مى فرمايد: «فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (بقره 132: بترسيد از اينكه اسلام نياورده مرگ گلوگير شما شود).

منظور از اين فتنه چيست؟ … ص: 192

ابن عباس و جبائى گويند: منظور عذاب است. خداوند مؤمنين را دستور مى دهد كه نزديك منكرات نشوند، زيرا در اين صورت همه آنها را گرفتار عذاب مى كند.

اين خطاب، مخصوص اصحاب پيامبر است. حسن گويد: منظور، بليه اى است كه باطن انسان را ظاهر مى سازد. وى معتقد است كه: اين آيه در باره على و عمار و طلحه و زبير

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 193

نازل شده است. زبير مى گويد: مدتى اين آيه را مى خوانديم و نميدانستيم كه آيه در باره ماست. ما با اين آيه مخالفت كرديم و فتنه اى

كه گفته شده بود، فقط دامنگير ما شد.

برخى گفته اند: اين آيه، در باره اهل بدر نازل شده است. اينان در روز جمل دچار فتنه شدند و با يكديگر جنگ كردند.

برخى گفته اند: منظور گمراهى و اختلاف كلمه است. برخى گفته اند: منظور هرج و مرجى است كه افراد را بظلم مى كشاند و ضرر آن دامنگير همه شما مى شود.

در باره اصابت اين فتنه نيز اختلاف كرده اند:

1- اين فتنه هم بظالمه اصابت مى كند، هم بمظلوم. ستمكاران عذاب مى شوند و ديگران گرفتار امتحان. اين قول از ابن عباس است. در روايت است كه در باره اين فتنه، كه آيا به كه اصابت مى كند؟ سؤال كردند. پاسخ دادند: چيزى را كه خداوند در پرده ابهام گذاشته است، شما نيز در ابهامش بگذاريد.

2- اين فتنه مخصوص ظالم است. يعنى از عذابى كه تنها به ظلمه مى رسد، اجتناب كنيد. مؤيد آن قرائت «لتصيبن» «1» است كه همين معنى را دارد. ابو مسلم گويد:

يعنى بترسيد كه عذاب دامنگير ستمكاران شما بشود. مقصود اين است كه ظلم نكنيد، زيرا دچار عذابى مى شويد كه نجات از آن تنها در صورت ترك ظلم ممكن است.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ: بدانيد كه كيفر خداوند براى كسانى كه از گناه،

__________________________________________________

(1)- قرائت اهل بيت (ع) «لتصيبن» است. برخى خواسته اند بگويند اصل اين لام نيز «لا» بوده و برخى بعكس خواسته اند بگويند اصل «لا» لام بوده و الف از اشباع فتحه توليد شده است. اما با توجه به اينكه «لا تصيبن» فعل نهى است، از لحاظ معنى ميان اين دو قرائت تفاوتى وجود ندارد. زيرا طبق قرائت اول، يعنى: بترسيد از فتنه اى كه حتما به ستمكاران شما اصابت مى كند.

طبق قرائت دوم، يعنى بترسيد از فتنه. بعد بدنبال اين امر نهى مى كند و مى گويد: مبادا اين فتنه به ستمكاران شما اصابت كند. كلمه «خاصه» حال است از ضمير «تصيبن» كه به فتنه برمى گردد يعنى فتنه خاص ستمكاران است. لكن شما همگى بايد از آن فتنه، اجتناب كنيد، زيرا زيان آن طورى است كه خواه ناخواه دامنگير عموم مى شود نظير فتنه زمامداران و افتادن حكومت بدست مردم نااهل و …

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 194

اجتناب نكنند، سخت است. ثعلبى از حذيفه نقل كرده است كه مى گفت: فتنه هايى همچون ظلمات شب تاريك، شما را فرا گرفته است كه هر مرد شجاع و هر سوار فتنه جو و هر خطيبى را هلاك مى كند.

ابو ايوب انصارى نقل كرده است كه پيامبر به عمار فرمود: پس از من مردمى مى آيند كه بجان يكديگر شمشير مى كشند و يكديگر را مى كشند و از يكديگر بيزارى مى جويند. هر گاه با چنين صحنه اى مواجه شدى بمردى كه سمت راست من نشسته، يعنى على بن ابى طالب، روى بياور. اگر همه مردم از يك سو بروند و على از سوى ديگر، تو از سوى على برو و مردم را ترك كن. على ترا از هدايت باز نمى دارد و بهلاكت نمى افكند. اى عمار، طاعت على، طاعت من و طاعت من طاعت خداست.

روايت فوق را سيد ابو طالب هروى نيز از علقمه و اسود نقل كرده است.

همچنين از ابن عباس روايت شده است كه: وقتى اين آيه نازل شد، پيامبر فرمود: هر كس پس از وفات من، بعلى ظلم كند، گويا نبوت من و انبياى پيشين را انكار كرده است.

ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 195

[سوره الأنفال (8): آيات 26 تا 28] … ص: 195

اشاره

وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (26) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (27) وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (28)

«1»

ترجمه: … ص: 195

هنگامى را بخاطر آوريد كه در روى زمين ناتوان بوديد و مى ترسيديد كه مردم شما را غافلگير سازند و خداوند شما را مأوى داد و با يارى خود تأييد كرد و از چيزهاى پاكيزه به شما روزى داد. تا شكر كنيد. اى مردمى كه ايمان آورده ايد، خدا و رسول را خيانت نكنيد و با علم و اطلاع از خيانت در امانتهاى خود، خوددارى كنيد و بدانيد كه اموال و اولاد شما فتنه است و پيش خدا اجرى بزرگ است.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 26 تا 28 جزء 9 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 196

بيان آيه 26 … ص: 196
لغت: … ص: 196

ذكر: ضد سهو. حاضر بودن معنى در خاطر.

استضعاف: طلب ضعف چيزى از راه سست كردن آن.

تخطف: ناگهان گرفتار كردن

مقصود: … ص: 196

اكنون خداوند در باره گذشته مسلمين كه افرادشان كم بود و ناتوان بود و آنها را كمك كرد تا فاتح شدند، مى فرمايد:

وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ: شما مهاجرين، بخاطر بياوريد كه عده شما قبل از مهاجرت بمدينه، كم بود و دشمنان، در مكه شما را خوار و ضعيف مى شمردند.

تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ: و بيم داشتيد كه اگر از مكه خارج شويد، مشركين عرب و بقولى مشركين قريش و بقولى ايرانيان و روميان، شما را غافلگير سازند.

فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ: خداوند شما را در مدينه، منزل داد و تقويت كرد.

وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ: و شما را روزى پاكيزه و حلال داد. برخى گفته اند:

منظور از اين روزى، غنائم است كه خداوند براى اين امت حلال كرد و براى ديگران حرام كرده بود. و برخى گفته اند: منظور تمام نعمتهاست.

لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ: تا خدا را شكر كنيد.

مقصود اين است كه وضع امروز خود را با وضع گذشته خود مقايسه كنيد تا قدر نعمتها و الطاف خدا را بدانيد و او را شكر بگوييد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 197

بيان آيه 27- 28

لغت: … ص: 197

خيانة: منع حقى كه اداى آن واجب است. ضد امانت.

اعراب: … ص: 197

تخونوا: مجزوم به تقدير «لا» برخى گفته اند: منصوب و نصب آن بنا بر معناى ظرف است. مثل:

لا تنه عن خلق و تأتى مثله عار عليك اذا فعلت عظيم

يعنى: نهى نكن از خويى را كه در آن حال خودت آن را انجام مى دهى كه اين كار براى تو ننگ و ناپسند است.

شأن نزول: … ص: 197

گويند: ابو سفيان از مكه خارج شد. جبرئيل نازل شد و عرض كرد: ابو سفيان در فلان جاست. بسوى او حركت كنيد و قضيه را مكتوم بداريد. يكى از منافقين، قضيه را براى ابو سفيان نوشت و او را مطلع ساخت. باين مناسبت بود كه آيه فوق نازل شد.

سدى گويد: چيزى را كه از پيامبر مى شنيدند، فاش مى كردند و بگوش مشركين مى رسيد.

كلبى و زهرى گويند: در باره ابو لبابه نازل شده است. جريان اين بود كه پيامبر يهود قريظه را محاصره كرد و اين محاصره 21 شب بطول انجاميد. سر انجام از پيامبر تقاضاى صلح كردند و خواستند كه آنها را نيز مانند بنى النضير آزاد كند تا بشام بروند. پيامبر اسلام نپذيرفت و شرط كرد كه بحكم سعد بن معاذ گردن نهند.

گفتند: ابو لبابه را- كه خانواده و اموالش نزد ايشان بود- پيش ما بفرست تا از او

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 198

مشورت كنيم. پيامبر خدا ابو لبابه را فرستاد و آنها از وى كسب تكليف كردند كه آيا بحكم سعد بن معاذ، تسليم شوند، يا نه؟ ابو لبابه با دست اشاره بحلق خود كرد.

كنايه از اينكه سر شما را مى برند و تسليم حكم او نشويد. جبرئيل نازل شد و پيامبر گرامى را از كار ابو

لبابه آگاه كرد. ابو لبابه مى گويد: من هنوز از جاى خود حركت نكرده بودم. كه متوجه خيانت خودم شدم. اين آيه به اين مناسبت نازل شد.

پس از نزول آيه، ابو لبابه، خود را به يكى از ستونهاى مسجد بست و گفت:

بخدا چيزى نمى خورم و نمى نوشم، تا بميرم يا اينكه خداوند توبه ام را قبول كند.

هفت روز در آنجا ماند و چيزى نخورد و سر انجام بيهوش بر زمين افتاد. در اين وقت خداوند توبه اش را قبول كرد. به او خبر دادند كه توبه اش قبول شده است، ولى او گفت: بخدا خودم را نمى گشايم، تا وقتى كه پيامبر خدا مرا از بند بگشايد. پيامبر تشريف آورد و او را آزاد كرد. گفت: كمال توبه من در اين است كه خانه قومم را كه در آن مرتكب گناه شده ام ترك كنم و از اموالم چشم بپوشم. پيامبر خدا فرمود:

ثلث مال را صدقه بده، كه كفايت مى كند. اين قضيه، از امام صادق (ع) و امام باقر (ع) نيز روايت شده است.

مقصود: … ص: 198

اكنون خداوند بترك خيانت فرمان داده، مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ: اى مردم مؤمن، خدا را با ترك دستوراتش و پيامبر را با ترك سنتهايش خيانت نكنيد. گويند: هر كس چيزى از دين را ترك و تضييع كرد، خدا و رسولش را خيانت كرده است.

وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ: و همچنين در كارهايى كه خداوند شما را نسبت به آنها امين سپرده و انجام آنها را به شما واگذار كرده است، خيانت نكنيد و آنها را بدون كم و كاست، انجام دهيد. سدى گويد: كسى كه خدا و رسول را خيانت كند، به امانت خود خيانت

كرده است.

وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ: شما مى دانيد كه خيانت، كارى زشت است و عذاب بدنبال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 199

دارد. برخى گويند: يعنى شما ميدانيد كه اينها امانت شما هستند.

وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ

: بدانيد كه مال و اولاد، وسيله آزمايش شما هستند، زيرا ابو لبابه بخاطر اينكه مال و اولادش نزد يهوديها بود، خيانت كرد و گرفتار شد.

وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ

: پيش خداوند اجرى بزرگ است براى كسانى كه خدا را اطاعت و جهاد كنند و مرتكب خيانت نشوند. بديهى است كه اجر خدا بهتر از مال و اولاد است. منظور اين است كه خداوند انسان را بوسيله مال و اولاد آزمايش مى كند، تا آنهايى كه به قسمت خدا راضى هستند و آنهايى كه راضى نيستند، شناخته شوند. البته خداوند از حال مردم آگاه است. آزمايش براى اين است كه آنها كارى انجام بدهند كه بوسيله آن سزاوار عذاب يا ثواب گردند. على (ع) فرمود: هيچكس نگويد: خدايا از فتنه بتو پناه مى برم، زيرا تمام مردم گرفتار فتنه هستند. لكن كسى كه از فتنه ها پناه مى برد، از فتنه هاى گمراه كننده، بخدا پناه برد، زيرا خداوند مى فرمايد «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ … »

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 200

[سوره الأنفال (8): آيات 29 تا 30] … ص: 200

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (29) وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ (30)

«1»

ترجمه: … ص: 200

اى مردمى كه ايمان آورده ايد، اگر از خدا بپرهيزيد، براى شما نورى فراهم مى كند كه ميان حق و باطل تميز دهيد و بديهاى شما را مى پوشاند و شما را مى آمرزد و خداوند صاحب فضلى عظيم است. بياد آور هنگامى را كه كافران نيرنگ مى كردند كه ترا گرفتار كنند يا بكشند يا اخراج كنند. آنها در باره صدمه زدن بتو تدابيرى مى انديشيدند و خداوند در باره آنها تدابيرى مى انديشيد و خداوند بهترين تدبير كنندگان است.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 29- 30 جزء 9 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 201

بيان آيه 29 … ص: 201
مقصود: … ص: 201

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً: اى مردم مؤمن، اگر بوسيله ترك گناه و اداى فرايض، از كيفر خداوند، بپرهيزيد، در دل هاى شما نورى قرار مى دهد كه بوسيله آن ميان حق و باطل جدا كنيد.

برخى گفته اند: يعنى در دنيا و آخرت، راه خارج شدن از بدبختى را براى شما هموار مى سازد، برخى فرقان را بمعناى نجات و برخى هم بمعناى فتح و پيروزى دانسته اند. چنان كه مى فرمايد: «يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ» (انفال 41:

روز پيروزى، روزى كه دو دسته بهم رسيدند) جبائى گويد: يعنى: اگر تقوى داشته باشيد، خداوند در دنيا به شما عزت و در آخرت پاداش مى بخشد و دشمنانتان را ذلت و كيفر مى دهد. اينها چيزهايى هستند كه ميان شما و دشمنان جدايى مى افكنند.

وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ: زشتى هايى را كه مرتكب شده ايد، مى پوشد.

وَ يَغْفِرْ لَكُمْ: و گناهان شما را مى آمرزد.

وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ: خداوند نسبت به آفريدگان خود، صاحب فضلى بزرگ است. خدايى كه مردم را بدون استحقاق مورد لطف قرار مى دهد و به آنها

بخشش مى كند، يقيناً پاداش كردار آنها را هم مى دهد.

برخى گويند: منظور اين است كه خداوند در اين دنيا، بدون اينكه كسى استحقاق داشته باشد، نعمت بخشى مى كند. در آخرت نيز اين نعمت بخشى ادامه مى يابد، خواه كسى استحقاق داشته باشد، يا نه!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 202

نظم آيات: … ص: 202

برخى گفته اند: اين آيه، متصل است به اول سوره و در باره جهاد است. برخى گفته اند: قبلا امر بطاعت و ترك خيانت كرد. در اين آيه، پاداشى كه براى اطاعت كنندگان مهيا كرده است، بيان كرد

. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 203

بيان آيه 30 … ص: 203
لغت: … ص: 203

مكر: نيرنگ و حيله. از هرى گويد: مكر مردم، خدعه و نيرنگ و مكر خداوند، جزاى آن است. فرق ميان غدر و مكر اين است كه غدر پيمان شكنى و مكر اعم است.

اثبات: حبس. اين كلمه به معناى جراحت زدن نيز آمده است.

شأن نزول: … ص: 203

مفسران گويند: اين آيه در باره داستان دار الندوه نازل شده است. گروهى از قريش در خانه قصى بن كلاب، اجتماع كردند و در باره پيامبر به مشورت پرداختند.

عروة بن هشام گفت: صبر مى كنيم تا مرگش فرا برسد. ابو البخترى گفت: از مكه اخراجش كنيد تا از دست او راحت شويد. ابو جهل گفت: اين رأى ها صحيح نيست.

او را بكشيد، براى كشتن او از هر قبيله اى يك نفر انتخاب كنيد، تا دسته جمعى او را بكشند و بنى هاشم ناچار شوند به گرفتن ديه …

اين رأى به تصويب رسيد و براى كشتن پيامبر آماده شدند. جبرئيل گزارش شوراى مشركين را به اطلاع پيامبر رسانيد. پيامبر هنگام شب بغار ثور رفت و على را در بستر خود خوابانيد. بامدادان كه بركنار بستر آمدند، با على روبرو شدند و خداوند نيرنگشان را باطل كرد. پرسيدند: محمد كجاست؟ گفت: نميدانم. گروهى بجستجوى پيامبر پرداختند تا بر در غار رسيدند. بر در غار، تار عنكبوت تنيده شده بود! گفتند:

اگر در اينجا بود، بر در غار تار عنكبوت، وجود نداشت: سه روز در آنجا توقف كرد.

آن گاه رهسپار مدينه شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 204

مقصود: … ص: 204

وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا: بياد آور، هنگامى كه مشركين براى شكست دادن و هلاك توبه تدبير و مشاوره پرداختند. عتبه و شيبه، پسران ربيعه و نضر بن حارث و ابو جهل بن هشام و ابو البخترى بن هشام و زمعة بن اسود و حكيم بن حزام و امية بن خلف و …

در اين شورى شركت داشتند.

لِيُثْبِتُوكَ: ابن عباس و حسن و مجاهد و قتاده گويند: يعنى مى خواستند

ترا به بند بكشند. عطا و سدى گويند: يعنى مى خواستند ترا زندانى كنند. ابان بن تغلب و جبائى و ابو حاتم گويند: يعنى مى خواستند ترا مجروح كنند، شاعر گويد:

فقلت ويحك ما ذا فى صحيفتكم قالوا الخليفة امسى مثبتاً وجعاً

يعنى: گفتم: واى بر تو! چيست در صحيفه شما؟! گفتند: خليفه كه بجراحتى سخت گرفتار شده است! أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ: يا اينكه ترا بقتل برسانند يا از مكه بجايى ديگر بفرستند. برخى گويند يعنى: ترا بر شترى سوار و او را رها كنند تا بهر جا مى خواهد ترا ببرد.

وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ: آنها در باره تو تدبير مى كنند و خدا در باره آنها تدبير مى كند. اين معنى از ابو مسلم است. جبائى گويد: يعنى در باره تو طورى كه متوجه نباشى، نيرنگ مى كنند و خداوند، بطورى كه آنها ندانند، آنها را گرفتار عذاب مى كند. برخى گويند: يعنى آنها مكر مى كنند و خداوند كيفر مكر آنها را مى دهد. چنان كه مى فرمايد:

«جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها» (شورى 40: كيفر هر بدى، مثل خود آن بد است) وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ: خداوند بهترين مكر كنندگان است، زيرا جز آنچه حق و صواب است نمى انديشد و آن اين است كه: عذاب را بر كسانى كه سزاوار آن هستند، نازل مى كند. مردم گاهى در باره ظلم و فساد، مكر مى كنند و گاهى در باره عدل. اما فايده اين قسم مكر آنها نيز به اندازه مكر خداوند به مردم مؤمن فايده نمى رساند. از اين جهت خداوند. «خَيْرُ الْماكِرِينَ» است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 205

برخى گفته اند: يعنى خداوند بهترين كيفر دهندگان مكر است.

نظم آيات: … ص: 205

ابو مسلم

گويد: اين آيه، متصل است به «وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ … » (آيه 26) يعنى: آن حالت را بياد آوريد و آن وقت كه كفار در باره شما به نيرنگ بازى پرداختند.

برخى گفته اند: اين آيه، متصل است به آيه قبل: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ … »

يعنى: اگر تقوى پيشه كنيد، براى شما اسباب نجات مهيا مى كند. همانطورى كه پيامبر و اصحابش را از مكر مشركين نجات داد. اين را بياد داشته باشيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 206

[سوره الأنفال (8): آيات 31 تا 34] … ص: 206

اشاره

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (31) وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ (32) وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (33) وَ ما لَهُمْ أَلاَّ يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (34)

«1»

ترجمه: … ص: 206

هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده شود، گويند: شنيديم. اگر بخواهيم مثل اين را مى گوييم. اين قرآن، چيزى جز قصه هاى گذشتگان نيست. و بياد آور هنگامى كه گفتند: خدايا، اگر اين قرآن، حق و از جانب تست، بر سر ما از آسمان سنگ ببار يا عذابى دردناك براى ما بفرست. خداوند با بودن تو در ميان ايشان، آنها را عذاب نميكند و خداوند آنها را در حال استغفار، عذاب كننده نيست. چرا خداوند آنها را عذاب نكند؟ حال آنكه از مسجد الحرام جلوگيرى مى كنند و دوستان آن نيستند. دوستان آن تنها مردم متقى هستند. لكن بيشتر آنها نمى دانند.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 31 تا 34 جزء 9 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 207

بيان آيه 31 تا 34 … ص: 207
اعراب: … ص: 207

هُوَ الْحَقَّ: ضمير فصل محلى از اعراب ندارد. «الحق» خبر «كان».

ليعذبهم: لام جحد. اين لام در جمله مثبت نمى آيد.

أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ: در محل نصب و حرف جر آن حذف شده است.

مقصود: … ص: 207

اكنون خداوند در باره عناد كفار مى فرمايد:

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا: هر گاه قرآن براى ايشان خوانده شود، مى گويند: شنيديم. سماع، بمعناى ادراك صوت از راه گوش است.

لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا: اگر ميخواستيم، نظير آن را مى گفتيم. اين ادعا را وقتى مى كردند كه عجز آنها از آوردن مثل قرآن ظاهر شده بود. گاهى انسان بخاطر شدت عداوت، چنين ادعاهايى مى كند.

برخى گويند: آنها هنوز از اينكه بتوانند مثل قرآن را بياورند، مأيوس نشده بودند، زيرا قرآن از همان الفاظى تركيب شده بود كه بر زبان آنها جريان داشت، از اينرو اميدوار بودند كه بتوانند با قرآن رقابت كنند. اما اژدها شدن عصا كارى بود كه كسى نمى توانست بانجام آن اميدوار باشد.

إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ: قرآن چيزى جز داستان گذشتگان نيست كه بر ما مى خوانى.

گوينده اين مطلب، نضر بن حارث بن كلده بود. او و عقبة بن ابى معيط روز بدر اسير شدند و بفرمان پيامبر بقتل رسيدند.

پيامبر فرمود: يا على، نضر را بياور. على (ع) مويش را گرفت و نزد پيامبر آورد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 208

گفت: يا محمد، از تو تقاضا مى كنم كه با من مثل ساير قريش رفتار كنى. اگر آنها را كشتى، مرا هم بكش و اگر نكشتى و فديه گرفتى، مرا هم نكش و از من فديه بگير. فرمود:

خداوند بوسيله اسلام، خويشاوندى را از ميان برد. سپس بعلى دستور داد كه

گردنش را بزند، آن گاه بعلى دستور داد كه عقبه را بياورد و بقتل برساند.

سعيد بن جبير گويد: در روز بدر پيامبر خدا سه تن از قريش را بقتل رسانيد: مطعم بن عدى و نضر بن حارث و عقبة بن ابى معيط.

وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ: بياد آور هنگامى را كه كفار گفتند: خدايا، اگر آنچه محمد آورده، حق و از جانب تو هست، همانطورى كه بر قوم لوط، سنگ باريدى، بر ما هم از آسمان سنگ ببار، يا اينكه ما را دچار عذابى سخت گردان. سعيد بن جبير و مجاهد گويند: گوينده اين سخن نيز نضر بن حارث است. برخى روايت كرده اند كه گوينده آن ابو جهل است.

پرسش- 1 ممكن است گفته شود: چرا بخاطر چيزى كه حق است، طلب عذاب كردند، در حالى كه بايد طلب خير و ثواب كنند؟

پاسخ آنها معتقد بودند كه آنچه پيامبر آورده، حق نيست و چون حق نيست، عذابى هم بر آنها نازل نخواهد شد.

پرسش- 2 چرا مى گويد: از آسمان سنگ ببار. در حالى كه باريدن، جز از آسمان امكان ندارد؟

پاسخ 1- ممكن است سنگ از جاى بلندى غير از آسمان باريده شود.

2- در اينجا كلمه «من» براى بيان است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 209

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ: در اينجا خداوند سبب مهلت آنها را بيان مى كند. يعنى: خداوند بخاطر فضل و حرمت تو اهل مكه را گرفتار عذاب نمى كند، زيرا ترا براى رحمت فرستاده است، مگر اينكه ترا از ميان خود بيرون كنند.

ابن

عباس گويد: خداوند آنها را عذاب نكرده، مگر هنگامى كه پيغمبر اسلام را از مكه بيرون كردند.

وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ: مقصود اين است كه بعد از اخراج تو هم با بودن گروهى از مؤمنين در ميان ايشان، عذابشان نخواهد كرد. بعد از آنكه پيامبر از مكه خارج شد، بقيه مؤمنين با داشتن عذر در مكه بودند و مى خواستند، مهاجرت كنند. خداوند بخاطر احترام و بخاطر استغفار آنان، اهل مكه را عذاب نكرد. پس از آنكه اينها هم از مكه خارج شدند، دستور فتح مكه را صادر فرمود، اين معنى از گروهى از مفسران است.

برخى گويند: منظور اين است كه آنها را در دنيا بخاطر اينكه از خدا طلب مغفرت مى كنند، عذاب نمى كند بلكه عذاب آنها را در آخرت موكول مى كند.

در تفسير على بن ابراهيم است كه: پيامبر بقريش فرمود: من شاهان جهان را مى كشم و سلطنت را به شما مى دهم. مرا اطاعت كنيد تا بر عرب و عجم سلطنت كنيد.

ابو جهل از راه حسد گفت: خدايا اگر اين سخن حق است … سپس گفت: خدايا ما را بيامرز، از اينرو اين آيه نازل شد: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ … »

هنگامى كه تصميم بقتل پيامبر گرفتند و او را از مكه خارج كردند، خداوند فرمود:

وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ … » در نتيجه، در جنگ بدر آنها را به شمشير عذاب كرد و كشت.

برخى گويند: يعنى اگر استغفار كنند، آنها را عذاب نمى كند. بدينترتيب آنها را دعوت به استغفار مى كند.

مجاهد گويد: در اصلاب آنها كسانى بودند، كه استغفار مى كردند. عكرمه گويد: در اصلاب آنها كسانى بودند كه اسلام مى آوردند.

از على (ع) روايت شده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 210

است كه: در روى زمين، دو امان براى نجات از عذاب بود (وجود گرامى پيامبر و استغفار) يكى برداشته شد و ديگرى باقى است. استغفار را رها نكنيد.

وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ: چرا خداوند آنها را عذاب نكند، حال آنكه دوستان مسجد الحرام را از مسجد الحرام منع مى كنند؟

كلمه «اوليائه» بقرينه بعد حذف شده است.

وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ: اينها دوستان مسجد الحرام نيستند، اگر چه در تعميرات آن بكوشند.

إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ: حسن گويد: يعنى دوستان مسجد الحرام كسانى هستند كه تقوى دارند، لكن بيشتر آنها نمى دانند. از امام باقر (ع) نيز همين طور روايت شده است.

برخى گويند: يعنى اينان أولياى خدا نيستند. اولياى خدا كسانى هستند كه از معصيت اجتناب مى كنند.

پرسش در آيه قبل، گفت: با بودن تو در ميان ايشان و با اينكه طلب مغفرت كنند، آنها را عذاب نمى كنم. در اينجا مى گويد: بخاطر اينكه از مسجد الحرام منع مى كنند، آنها را عذاب مى كنم. يعنى چه؟

پاسخ 1- منظور از عذاب اول، نازل كردن بلاهايى است كه بر امتهاى پيش هم نازل مى شد و منظور از عذاب دوم، كشتن و اسير كردن است كه بعد از خارج شدن مؤمنين از مكه، دامنگير آنها شد.

2- مقصود از عذاب اول، عذاب دنيا و مقصود از عذاب دوم، عذاب آخرت است.

3- اول آنها را دعوت مى كند كه استغفار كنند تا گرفتار عذاب دنيا و آخرت نشوند، زيرا كسى كه استغفار توبه كند، در دنيا و آخرت، از عذاب نجات مى يابد.

سپس مى گويد:

آنها استحقاق عذاب دارند، زيرا از مسجد الحرام، منع مى كنند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 211

[سوره الأنفال (8): آيات 35 تا 37] … ص: 211

اشاره

وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (35) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ (36) لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (37)

»

ترجمه: … ص: 211

نماز آنها نزد خانه، جز سوت زدن و كف زدن نيست. عذاب را بكيفر كفرتان بچشيد. كسانى كه كافر شدند، اموال خود را براى مانع شدن از دين خدا انفاق مى كنند اينان اموال خود را انفاق مى كنند، آن گاه مايه حسرت آنها مى شود، آن گاه مغلوب مى شوند. آنان كه كافر شدند، رهسپار جهنم خواهند شد. تا خداوند، پليد را از پاك جدا گرداند و پليدها را روى هم قرار دهد و بر روى هم انباشته كند و در جهنم قرار دهد. آنان مردمى زيانكارند.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 35 تا 37 جزء 9 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 212

بيان آيه 35 … ص: 212
قرائت: … ص: 212

در قرائت غير مشهور «صلاتهم» منصوب و «مكاء» مرفوع شده است. اشكال آن اين است كه اسم «كان» نكره و خبر آن معرفه مى شود. مگر اينكه بگوييم در اينجا نكره جنس افاده معرفه مى كند. وانگهى در جمله منفى چيزهايى جايز است كه در جمله مثبت جايز نيست.

لغت: … ص: 212

مكاء: سوت زدن تصديه: كف زدن

مقصود: … ص: 212

اكنون در وصف نماز آنها مى فرمايد:

وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً: ابن عباس گويد: قريش با تن عريان خانه خدا را طواف مى كردند و سوت مى كشيدند و كف مى زدند. مقصود از «صلاة» دعاست. يعنى بجاى دعا و تسبيح، سوت مى كشيدند و كف مى زدند. در حقيقت، عبادت آنها نوعى لهو و لعب بود. پس مسلمين، كه در كنار اين خانه، بعبادت و اطاعت مى پردازند، بايد مشركين را از آن دور سازند.

در روايت است كه وقتى پيامبر خدا مشغول نماز مى شد، دو مرد از بنى عبد الدار، سمت راستش مى ايستادند و سوت مى كشيدند و دو تن در سمت چپش مى ايستادند و كف مى زدند و از اينكه براحتى نماز گذارد، مانع مى شدند. پيامبر خدا همه آنها را در جنگ بدر كشت. اكنون به اين عده و ساير بنى عبد الدار مى فرمايد:

فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ: حسن و ضحاك گويند: يعنى بكيفر كفرتان، عذاب شمشير بدر را بچشيد. برخى گويند: يعنى عذاب آخرت را بچشيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 213

بيان آيه 36- 37 … ص: 213
لغت: … ص: 213

حسرة: اندوه.

تميز: جدا كردن.

ركم: انباشتن.

شأن نزول: … ص: 213

سعيد بن جبير و مجاهد مى گويند: اين آيه ها در باره ابو سفيان نازل شده است. وى در جنگ احد، غير از عرب، دو هزار نفر از حبشى ها را براى جنگ با مسلمين استخدام كرده بود، كعب بن مالك در باره ايشان گويد:

فجئنا الى موج من البحر وسطهم احابيش منهم حاسر و مقنع ثلاثة آلاف و نحن بقية ثلاث مئين ان كثرنا فاربع

يعنى: بموجى از دريا رسيديم كه در ميان ايشان حبشى ها بودند. برخى نقاب داشتند و برخى نه.

آنها سه هزار نفر بودند و ما سيصد نفر و حد اكثر چهار صد نفر بوديم.

كلبى و ضحاك گويند: در باره آن عده دوازده نفرى نازل شده است كه به نوبت، سپاهيان جنگ بدر را با دادن ده گوسفند، اطعام مى كردند. اينان عبارتند از: ابو جهل عقبه، شيبه، نبيه، منبه، ابو البختر، نضر بن حارث، حكيم بن حزام، ابى بن خلف، زمعة بن اسود، حرث بن عامر و عباس.

محمد بن اسحاق روايت كرده است كه: نزول آيه ها به اين مناسبت است كه پس از جنگ بدر، صفوان بن اميه و عكرمة بن ابى جهل نزد ابو سفيان و كسانى كه در كاروان متاعى داشتند، رفتند و پيشنهاد كردند كه متاعها را به آنها بدهند، تا ميان خانواده هايى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 214

كه سرپرستشان كشته شده بود، تقسيم كنند. آنها هم متاع ها را دادند و بدين مناسبت، آيه ها نازل شد.

مقصود: … ص: 214

اكنون در باره اينكه مشركين اموال خود را در راه معصيت خدا صرف مى كردند، مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً: كسانى كه در راه

جنگ با پيامبر، اموال خود را انفاق مى كنند، براى اينكه مردم را از دين خداوند، منع كنند، بزودى دچار حسرت خواهند شد و خواهند فهميد، كه در دنيا و در آخرت، از آن نفعى نخواهند برد، بلكه وسيله بدبختى آنها خواهد شد.

اينكه مى گويد: براى اينكه مردم را از دين خداوند، منع كنند، از اين حيث است كه آنها اگر چه دين خدا را نمى شناختند، لكن نتيجه عمل آنان، چيزى جز اين نبود.

ثُمَّ يُغْلَبُونَ: آن گاه در ميدان جنگ نيز دچار شكست خواهند شد. از اين جمله، استفاده مى شود كه پيامبر گرامى اسلام در ادعاى نبوت، راستگو بود، زيرا از چيزى خبر مى دهد كه هنوز واقع نشده است.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ: كسانى كه كافر شدند، بعد از آنكه در اين جهان، بر اثر شكست، دچار حسرت مى شوند، در آخرت نيز گرفتار جهنم خواهند شد.

اينكه در اينجا باز هم «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا» را تكرار مى كند، بخاطر اين است كه برخى از آنهايى كه اموال خود را در راه مبارزه با اسلام، انفاق مى كردند، بعداً مسلمان شدند. بنا بر اين عذاب آخرت مخصوص آن عده اى است كه مردند و مسلمان نشدند.

لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 215

جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ

: تا انفاقى كه مؤمنين مى كنند، از انفاقى كه مشركين مى كنند، تميز يابد و انفاق مشركين را روى هم انباشته كند و در آخرت، يكباره و يك جا آن را در جهنم قرار دهد و آنها را بوسيله آن كيفر دهد. چنان كه مى فرمايد:

«يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ … »

(توبه 35: روزى كه طلا و نقره ها را در جهنم، حرارت دهند و پيشانى و … آنها را داغ كنند) برخى گويند: يعنى براى اينكه در اين دنيا مؤمن را بوسيله پيروزى و احكام مخصوص و در آخرت بوسيله پاداش و بهشت از مردم كافر ممتاز گرداند. برخى گويند:

يعنى براى اينكه كافر را در جهنم و مؤمن را در بهشت قرار دهد و افراد پليد را طورى روى هم انباشته كند كه عرصه بر آنها تنگ شود و مثل ابرهاى متراكم باشند و با اين كيفيت، داخل جهنم شوند.

أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ: اينها مردمى زيانكار هستند، زيرا بوسيله انفاق مال در راه معصيت، در آخرت براى خود عذاب مى خرند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 216

[سوره الأنفال (8): آيات 38 تا 40] … ص: 216

اشاره

قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ (38) وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (39) وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ (40)

«1»

ترجمه: … ص: 216

بمردم كافر بگو: اگر نهى را قبول كنند، گناهانشان بخشوده خواهد شد و اگر بازگشت كنند، روش خداوند، در باره پيشينيان، گذشته است. با آنها جنگ كن تا فتنه اى نباشد و همه دين از خدا باشد.

اگر بفرمان آيند، خداوند بكردارشان بصير است و اگر روى گردان شوند، بدانيد كه خداوند سرور شما و نيكو سرور و نيكو ياورى است.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 38 تا 40 جزء 9 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 217

بيان آيه 38 تا 40 … ص: 217
لغت: … ص: 217

انتهاء: سر پيچى كردن از كارى كه از آن نهى شده است.

سنة: طريقه، سيره، روش. شاعر گويد:

فلا تجزعن من سنة انت سرتها فاول راضى سنة من يسيرها

يعنى: از روشى كه در پيش داشته اى، شكوه و ناله نكن، زيرا اول كسى كه از روشى خشنود است، كسى است كه آن را در پيش داشته است.

سلوف: سبقت گرفتن.

تولى: روى گرداندن. تولى از دين، پشت كردن به آن.

اعراب: … ص: 217

إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا: شرط و جزا. در اينجا فعل امر، جواب واقع مى شود، زيرا در معنى، بمنزله خبر: «واجب عليكم العلم … » است.

مقصود: … ص: 217

اكنون خداوند، آنها را دعوت به توبه و ايمان كرده، ميفرمايد:

قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ: بمردم كافر بگو: اگر از شرك توبه كنند و از آن دست بردارند، گناه پيشين آنها بخشوده خواهد شد.

وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ: و اگر باز هم بازگشت بجنگ كنند و در راه كفر اصرار داشته باشند، سنت خداوند در باره گذشتگان اين بوده است كه همواره مؤمنين را يارى و دشمنان دين را دچار ذلت و بدبختى كرده است. اينكه مى گويد: «سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ» و سنت را نسبت به اولين ميدهد، بخاطر اين است كه سنت خداوند در باره آنها اجرا مى شده است. در جاى ديگر مى فرمايد «سنة من ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 218

ارسلنا» (اسراء 77) و سنت را به فرستادگان خود نسبت مى دهد: زيرا سنت الهى بدست ايشان، اجرا مى شده است. از اينرو مى گويد: «وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلًا» (اسراء 77) و سنت را مجدداً نسبت بذات پاك خود مى دهد، زيرا در حقيقت مجرى واقعى سنت، خود خداوند است.

وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ: اين خطاب به پيامبر و مؤمنان است: براى اينكه با كفار جنگ كنند و فتنه شرك را ريشه كن سازند. منظور اين است: جنگ كنيد تا كافرى كه بدون پيمان باشد، باقى نماند. زيرا كافرى كه پيمانى ندارد، در ميان قوم خود نفوذ دارد و آنها را بدين خود دعوت مى كند و در دين خدا فتنه ايجاد مى كند.

وَ يَكُونَ

الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ و اهل حق و باطل، همه بر دين حق اجتماع كنند و داراى عقايد صحيح گردند. يعنى: بر اثر اجتماع مردم بر دين حق، همه دين از خداوند خواهد بود. زراره و ديگران از امام صادق (ع) نقل كرده اند كه: هنوز تاويل اين آيه، فرا نرسيده است. هنگامى كه قائم ما قيام كند، كسانى كه در آن زمان بر روى زمين باشند، تاويل اين آيه را خواهند ديد و دين محمد (ص)، جهان را فرا خواهد گرفت و مشركى بر روى زمين باقى نخواهد ماند، چنان كه خداوند مى فرمايد: «يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً» (نور 55: مرا مى پرستند و چيزى را شريك من نمى سازند) فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ: اگر از كفر، دست بردارند، خداوند بظاهر و باطن ايشان بصير است و پاداش آنها را مى دهد.

وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ: و اگر از دين خدا و طاعتش روى گردان شوند، بدانيد كه خداوند، ياور و نگهبان و سرور شماست. او سرور و نگهبان و ياور خوبى است و مؤمنين را در راه فرمانبردارى يارى مى كند و ياران خود را بخود وانمى گذارد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 219

[سوره الأنفال (8): آيه 41] … ص: 219

اشاره

وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (41)

«1»

ترجمه: … ص: 219

بدانيد كه غنيمتى را كه بدست مى آوريد، خمس آن براى خدا و رسول و خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و مسافران تهيدست است، در صورتى كه بخدا و آنچه بر بنده خود در روز فرقان، روزى كه دو گروه بيكديگر برخوردند، نازل كرديم، ايمان داشته باشيد و خداوند بر هر چيزى قادر است.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 41 جزء 10 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 220

بيان آيه 41 … ص: 220
لغت: … ص: 220

غنيمة: مالى كه بوسيله جنگ از كفار بدست آيد. اين مال را خداوند به مسلمين بخشيده است. «فى ء» مالى است كه از ايشان بدون جنگ بدست آيد. قول عطا و مذهب شافعى و سفيان همين است. از ائمه ما نيز همين طور روايت شده است. برخى گفته اند: غنيمت و فى ء يكى است. اينان مدعى هستند كه اين آيه، ناسخ آيه:

«ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ» است (حشر 7: اموالى كه خداوند از اهل قريه ها به پيامبر خود مى بخشد، از خدا و رسول و خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و ابن السبيل است) يتيم: طفلى كه در دوره خردسالى پدر را از دست بدهد. حيوانات از طرف مادر يتيم مى شوند و انسان از طرف پدر.

مسكين: كسى كه صدقه برايش حلال باشد. مستمند.

ابن السبيل: مسافرى كه پولش تمام شده باشد، او را ابن السبيل مى گويند، زيرا راه سفر او را گرفتار و محتاج كرده است.

اعراب: … ص: 220

فَأَنَّ لِلَّهِ: در باره فتح همزه، دو قول است: 1- به تقدير «على ان» و حرف جر حذف شده است. 2- عطف است بر «ان» اول و خبر «ان» اول بواسطه وجود قرينه حذف شده است.

مقصود: … ص: 220

اكنون خداوند متعال، بمنظور بيان حكم غنيمت مى فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 221

وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى :

علما در باره كيفيت تقسيم خمس و مستحقين آن اقوالى دارند:

1- عقيده اصحاب ما «1» اين است كه: خمس به شش سهم تقسيم مى شود: سهمى براى خدا و سهمى براى رسول و سهمى براى خويشاوندان رسول است. اين سه سهم را به امام كه جانشين پيامبر است داده مى شود. سه سهم ديگر، يك سهم براى يتيمان آل- محمد (ص) و يك سهم براى مستمندان ايشان و يك سهم براى ابن السبيل است و ديگران با آنها شريك نيستند، زيرا خداوند بر اولاد پيامبر، صدقه را كه چرك اموال مردم است، تحريم كرده است. طبرى از امام زين العابدين و امام باقر (ع) و از ابو العاليه و ربيع نقل كرده است كه خمس به شش سهم تقسيم مى شود. جز اينكه ابو العاليه و ربيع مى گويند:

سهم خداوند براى كعبه و باقى براى كسانى است كه در آيه ياد شده اند. مقتضاى ظاهر قرآن نيز همين است كه خمس را بايد به شش سهم تقسيم كرد.

2- خمس به پنج سهم تقسيم مى شود. سهم خدا و رسول، يكى است. اين سهم بايد صرف تهيه سلاح و لشكر بشود. از ابن عباس و ابراهيم و قتاده و عطا چنين روايت شده است.

3- خمس به

چهار قسم، تقسيم مى شود. سهم ذوى القربى بخويشان پيامبر و سه سهم ديگر به يتيم و مستمند و ابن السبيل مسلمان داده مى شود. اين قول از شافعى است.

4- خمس به سه سهم، تقسيم مى شود، زيرا سهم پيامبر با وفاتش ساقط شده است و از پيامبران ارث برده نمى شود. سهم ذوى القربى را هم ابو بكر و عمر ندادند و هيچكس اعتراضى نكرد. اين مذهب، از ابو حنيفه و اهل عراق است. برخى از اينان گفته اند:

اگر يك سهم بفقراى ذوى القربى و سه سهم بديگران داده شود، جايز است و اگر ذوى- القربى هم جزء فقرا شمرده شوند و سهمى بآنها داده نشود، جايز است.

در باره ذوى القربى نيز اختلاف است:

__________________________________________________

(1)- شيعه اثنى عشرى، مسترحمى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 222

1- ابن عباس و مجاهد گويند: منظور بنى هاشم است كه از فرزندان عبد المطلب است. نظر اصحاب ما نيز همين است.

2- برخى گويند: اولاد هاشم بن عبد مناف و اولاد مطلب بن عبد مناف است، شافعى همين است. از پيامبر اسلام نيز روايت شده است.

اصحاب ما مى گويند: خمس در فايده اى كه از كسب و تجارت برده ميشود و در گنج و معدن و غواصى و … واجب است. ممكن است دليل اين قول را خود آيه بدانيم، زيرا در لغت، بهمه اينها غنيمت گفته مى شود.

فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ: گويند: تقسيم خمس را با نام خداوند آغاز كرده است و اين بمنظور تيمن و تبرك است و الا همه چيز بخداوند تعلق دارد. مقصود اين است كه عمل بمنظور تقرب بخداوند انجام گيرد.

وَ لِلرَّسُولِ: گويند: يكى از پنج سهم خمس براى پيامبر بود

تا صرف زندگى خود و ما زاد آن را صرف سلاح و لشكر و.. بكند.

وَ لِذِي الْقُرْبى : برخى گفته اند: اين دو سهم (سهم رسول و سهم ذوى القربى) با وفات پيامبر ساقط شده است. شافعى گويد: سهم پيامبر صرف سپاه و سلاح و سهم ذوى القربى صرف بنى هاشم و بنى المطلب مى شود. اين استحقاق، از راه اسم و نسب است و غنى و فقير، در آن شركت دارند. از حسن و قتاده نقل شده است كه:

سهم خدا و سهم رسول و سهم ذوى القربى به امامى كه جانشين پيامبر است، داده مى شود تا بمصرف خويشتن و عائله خود و مصالح مسلمين برساند. اين قول با مذهب ما مطابق است. وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ: گويند: اين سه سهم مال همه مردم است و بايد باندازه اى كه احتياج دارند، ميان ايشان تقسيم شود. گفتيم: از نظر ما اين سه سهم هم مخصوص يتيمان و مستمندان و ابن السبيل بنى هاشم است.

إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ: برخى اين جمله را مربوط به آيه پيش «فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاكُمْ … » دانسته اند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 223

برخى هم مربوط به همين آيه دانسته اند (و همين صحيح تر است) مقصود اين است كه دستور خمس را اگر بخدا و قرآن ايمان داريد، بمرحله اجرا در آوريد. منظور از «يوم- الفرقان» روز بدر است، زيرا در آن روز، خداوند ميان مسلمين و مشركين جدا كرد. مسلمين را عزت بخشيد و مشركين را سركوفت داد. در آن روز عده مسلمين سيصد و سيزده نفر و

عده مشركينى كه از بزرگان قريش بودند بين نهصد و هزار بود. بيش از هفتاد تن ايشان كشته و بيش از هفتاد تن ايشان اسير شدند و بقيه فرار كردند. جنگ بدر، در روز جمعه هفدهم ماه رمضان، هيجده ماه پس از هجرت واقع شد. برخى گفته اند:

نوزدهم ماه رمضان بود. از امام صادق (ع) نيز چنين روايت شده است.

وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ: تفسير اين قسمت در سوره بقره گذشت. در تفسير ثعلبى است كه: منهال بن عمرو گفت: از على بن الحسين (ع) و عبد اللَّه بن محمد بن على در باره خمس سؤال كردم. گفتند: خمس از ماست. خدمت امام زين العابدين (ع) عرض كردم:

خداوند مى فرمايد: «الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ» فرمود: منظور يتيمان و مستمندان ماست. عياشى به اسناد خود از امام صادق (ع) نقل كرده است كه: نجده حرورى نامه اى به ابن عباس نوشت و از مصرف خمس سؤال كرد. ابن عباس نوشت: عقيده ما اين است كه خمس مال ماست و قوم ما گمان مى كنند كه مال ما نيست و ما صبر مى كنيم. از امام صادق (ع) نقل شده است كه: چون خداوند صدقه را بر ما حرام كرده است، خمس را براى ما نازل كرد، بنا بر اين صدقه بر ما حرام و خمس و كرامت براى ما حلال است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 224

[سوره الأنفال (8): آيات 42 تا 44] … ص: 224

اشاره

إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ

اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ (42) إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلاً وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (43) وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (44)

«1»

ترجمه: … ص: 224

هنگامى كه شما در كناره نزديكتر و آنها در كناره دورتر و كاروان پائين تر از شما بود و اگر وعده مى كرديد، در وفاى بوعده خود خلاف مى كرديد، لكن براى اينكه خداوند امرى را كه شدنى بود، ظاهر گرداند و هر كس هلاك مى شود، از روى دليل و هر كس زنده مى ماند، از روى دليل باشد و خداوند شنوا و داناست. هنگامى كه خداوند آنها را در خواب تو اندك نشان داد و اگر بسيار نشان مى داد، سست مى شديد و در باره جنگ اختلاف مى كرديد. لكن خداوند مؤمنين را از سستى و اختلاف سالم داشت. او به اسرار دلها داناست. و هنگامى كه آنها را در موقع برخورد، در چشم شما اندك نشان داد و شما را در نظر آنها اندك گردانيد، تا خداوند، امرى را كه شدنى است، تحقق بخشد.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 42 تا 44 جزء 10 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 225

بيان آيه 42 تا 44 … ص: 225
تعداد آيات: … ص: 225

از نظر كوفيان سه آيه و از نظر ديگران چهار آيه است. اختلاف در «كانَ مَفْعُولًا» است.

قرائت: … ص: 225

بالعدوة: ابن كثير و ابو عمرو به كسر عين و ديگران بضم عين خوانده اند و هر دو لغت صحيح است.

حى: گروهى از قراء باظهار هر دو ياء و گروهى بادغام خوانده اند. ادغام آن نظير كلمات ديگرى است كه عين الفعل و لام الفعل آنها يكى است و اظهار آن بخاطر اين است كه در مضارع آن «يحيى» ادغام غير ممكن است.

لغت: … ص: 225

عدوة: كنار وادى. هر وادى داراى دو «عدوه» است.

دنيا: مؤنث «ادنى»، نزديكتر.

قصوى: مؤنث «اقصى»، دورتر. قاعده اين است كه اين و او قلب به ياء شود مثل دنيا و عليا. لكن حجازيان در مورد كلمه قصوى و او را باقى گذاشته اند.

ركب: جمع راكب. سواران.

علو: بلندى.

سفل: پايين.

نوم: خواب و منام: خوابگاه قلة: كمى فشل: ضعف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 226

تنازع: اختلاف سلامة: نجات از آفت صدر: سينه و جايگاه قلب كه صدر نشين بدن است.

التقاء: برخورد كردن. برخورد دو سپاه را «التقاء» گويند.

اعراب: … ص: 226

اسفل: نصب آن بنا بر اين است كه صفت مجرور محذوف باشد، زيرا غير منصرف است. ممكن است ظرف باشد.

مقصود: … ص: 226
اشاره

اكنون خداوند در باره كمكهاى خود در جنگ بدر به مسلمين مى فرمايد:

إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا: ابن عباس گويد: منظور اين است كه خداوند قادر است كه شما را يارى كند، زيرا هنگامى كه در كنار وادى نزديك بمدينه بوديد و ذلت و زبونى دامنگير شما شده بود، شما را يارى كرد.

وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى : در آن وقت، مشركين هم در آن طرف وادى كه از مدينه دورتر بود فرود آمده بودند.

وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ: ابو سفيان و همراهانش كه همراه كاروان بودند، در محلى پايينتر، در طرف ساحل دريا قرار داشتند. كلبى گويد: در سه ميلى ساحل دريا بودند.

در اينجا خداوند به اين مطلب اشاره مى كند كه دو لشكر بدون ميعاد قبلى، روبروى هم قرار گرفتند و مسلمين با كمى عده گرفتار كم آبى و رملى شده بودند كه پاى آنها در آن فرو مى رفت، اما مشركين داراى عده بسيارى بودند و آب را هم در اختيار داشتند و كاروان- كه حامل اموال تجارتى ايشان بود- در پايين تر آنها قرار داشت. با اينهمه، خداوند، مسلمين را يارى كرد، تا بدانند كه پيروزى از جانب خداست.

وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ: اگر براى گرد آمدن در محل جنگ، وعده اى گذاشته بوديد و از كثرت جمعيت آنها مطلع مى شديد، تاخير مى كرديد و مرتكب خلف وعده مى شديد. اين معنى از ابن اسحاق است. برخى گويند: يعنى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 227

اگر وعده اى گذاشته بوديد، بر اثر پيش آمدن موانع و مشكلات، از وفاى

به وعده، در مى مانديد. كلمه «ميعاد» در اينجا بمنظور تأكيد امر خداوند نسبت به اتفاق و هماهنگى بكار رفته است و اگر لطف خدا نبود، اختلاف پيدا مى شد. شاعر گويد:

جرت الرياح على محل ديارهم فكانهم كانوا على ميعاد

يعنى: بادها بر ديار آنها بحركت در آمدند، گويا آنها با يكديگر ميعادى داشتند! وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا: لكن خداوند مقدر ساخت كه بدون داشتن ميعاد، با يكديگر روبروى شويد، تا امر خداوند در باره اعزاز دين و مسلمين و اذلال شرك و مشركين، تحقق پيدا كند. وقوع اين امر از لحاظ قضاياى الهى حتمى بود.

لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ: اين كارها را خداوند بزرگ انجام داد، تا كسانى كه مى ميرند، بعد از اتمام حجت باشد و معجزات باهره پيامبر را در جنگها و جاهاى ديگر ديده باشند و همچنين براى كسانى كه زنده مى مانند، نيز اتمام حجت شده باشد. برخى گويند: بينه، وعده اى است كه خداوند در باره پيروزى مسلمانان داده است. اين وعده، براى مردم، دليل راستگويى پيامبر بود. برخى گويند: يعنى براى اينكه كسانى كه پس از قيام حجت، گمراه مى شوند، هلاك شوند و كسانى كه پس از قيام حجت، هدايت مى شوند، حيات پيدا كنند. پس بقاى كافر، بعد از اتمام حجت، هلاك او و بقاى مؤمن بعد از اتمام حجت، حيات اوست.

وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ: خداوند گفتار آنها را شنوا و به اسرار قلبى آنها داناست و آنها را مجازات مى كند.

إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلًا وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ: اى محمد» بخاطر بياور زمانى را كه

خداوند در عالم خواب سپاهيان دشمن را در جنگ بدر، بتو اندك نشان داد، تا خواب خود را به مؤمنين اطلاع دهى و آنها براى جنگ جرات پيدا كنند. اين معنى از اكثر مفسرين است.

خواب ديدن، تصورى است در عالم خواب، كه انسان فكر مى كند در بيدارى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 228

است. اين تصور، نه ادراك است و نه علم، بلكه بسيارى از خوابهاى مردم، تعبيرش بعكس است. چنان كه تعبير گريه، خنده است، رمانى گويد: ممكن است خداوند در عالم خواب چيزى را طور ديگر به انسان نشان دهد، زيرا خواب، تخيلى بيش نيست و براى انسان يقين آور نيست، اگر چه گاهى هم مفيد يقين است. درست مثل سراب، كه انسان آن را آب خيال مى كند. اما جايز نيست كه خداوند چيزى را بر خلاف واقع به پيامبر خود الهام كند، زيرا توليد جهل مى كند و بر خداوند روا نيست.

اقسام خواب … ص: 228

خواب بر چهار قسم است: يكى خوابى كه از جانب خداست و تعبير دارد. دوم، خوابى كه زاييده وسوسه هاى شيطان است. سوم خوابى كه كه اثر غلبه اخلاط بدن (از قبيل: خون، بلغم، صفرا و سودا) بوجود مى آيد. چهارم، خواب هايى كه زاييده پاره اى از افكار است. سه قسم اخير، از خوابهاى پريشان و قسم اول، الهام است. رؤياى پيامبر، همين قسم و بشارتى بود كه بمؤمنين در باره پيروزى داده شد.

حسن گويد: «فِي مَنامِكَ» يعنى: در محل خوابت. منظور اين است كه در چشم تو- كه در محل خواب است- آنها را كم نشان داد، نه در خواب. بلخى نيز همين معنى را گفته است. لكن بر خلاف

ظاهر مى باشد.

وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ: اگر جمعيت آنها را- آن چنان كه بودند- بتو نشان مى داد، مى ترسيديد و در باره جنگ با آنها به نزاع پرداخته، برخى مى گفتيد: بايد جنگيد و برخى مى گفتيد: بايد نجنگيد.

وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ: لكن خداوند مؤمنين را از سستى و نزاع و اختلاف كلمه و اضطراب حفظ كرد و آنها را به پيروزى رسانيد.

إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ: خداوند به آنچه در دلهاى شماست. داناست و ميداند كه اگر به كثرت دشمنان پى مى برديد، از جنگ خوددارى مى كرديد.

وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا: خداوند عده مشركين را به پيامبر در خواب كم نشان داد و به مؤمنين در بيدارى، زيرا خواب انبياء حق است. عده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 229

مشركين را در نظر مؤمنين كم نشان داد، تا جرأت پيدا كنند و با آنها گلاويز شوند و عده مؤمنين را در نظر مشركين كم جلوه داد، تا از جنگ سرباز نزنند و پيروزى اهل ايمان، جامه عمل بپوشد.

وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ: ابن مسعود مى گويد: بمردى كه در كنارم ايستاده بود، گفتم: آيا آنها هفتاد نفر هستند؟ گفت: تقريباً صد نفرند! در روايت است كه ابو جهل مى گفت: آنها را بگيريد و نكشيد. ممكن است گفته شود: خداوند چگونه آنها را در نظر ايشان كم جلوه داد؟ پاسخ اين است كه ممكن است اسبابى از قبيل غبار و …

فراهم آيد و آنها نتوانند بدقت جمعيت دشمن را ارزيابى كنند و جمعيت آنها را قليل بشمارند- اينهم يكى از الطاف خداوند است.

لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا: اين جمله را مجدداً تكرار مى كند،

زيرا همان فائده اى كه در آيه پيش مورد نظر بود، در اينجا مورد نظر است. در آيه قبل، مقصود اين بود كه شما را بدون ميعاد قبلى رو در روى دشمن قرار داد، تا امر خداوند تحقق پيدا كند و در اينجا مقصود اين است كه: هر كدام از دو سپاه را در نظر ديگرى اندك نشان داد، تا جنگ شروع شود و امر خداوند، جامه عمل بپوشد. برخى گويند:

در اول منظور اين بود كه در روز بدر شما را پيروزى بخشيد و در اينجا منظور اين است كه اين پيروزى براى مردم مؤمن هميشگى است. برخى گويند: منظور تاكيد است.

اينكه در اينجا بجاى مستقبل، فعل ماضى بكار مى برد، براى اين است كه نشان دهد كه مطلب، طورى حتمى الوقوع است كه گويى انجام گرفته است:

وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ: بازگشت كارها بخداست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 230

[سوره الأنفال (8): آيات 45 تا 47] … ص: 230

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (45) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (46) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (47)

«1»

ترجمه: … ص: 230

اى مردم مؤمن، هر گاه با گروهى برخورد كنيد، ثابتقدم باشيد و خدا را بسيار ياد كنيد، تا رستگار شويد. خدا و رسولش را اطاعت كنيد و نزاع نكنيد كه سست مى شويد و شوكت و نيروى شما از بين ميرود و صبر كنيد كه خدا با صابران است. و همچون كسانى نباشيد كه با سبكسرى و بمنظور خودنمايى و منع از راه خدا از ديار خود خارج شدند و خداوند به كردار ايشان احاطه دارد.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 45 تا 47 جزء 10 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 231

بيان آيه 45 تا 47 … ص: 231
لغت: … ص: 231

ريح: دولت. شاعر گويد:

كما حميناك يوم النعف من شطب و الفضل للقوم من ريح و من عدد

يعنى: همانطورى كه ترا در روز جنگ از كوه شطب يارى كرديم و برترى قوم از دولت است و عدد.

بطر: ترك شكر گزارى نعمت.

رياء: خودنمايى.

اعراب: … ص: 231

فتفشلوا: اين فعل منصوب است به تقدير «ان» و جواب نهى است، از اينرو «تذهب» عطف بر آن و منصوب شده است.

بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ: هر دو مصدر، جانشين حال شده اند. فعل «يصدون» عطف بر آنهاست. نه عطف بر «خرجوا» زيرا عطف مضارع بر ماضى صحيح نيست.

مقصود: … ص: 231
اشاره

اكنون خداوند آنها را امر به پايدارى در ميدان جنگ كرده، مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا: اى مردم مؤمن، هر گاه با گروهى كافر برخورد مى كنيد، براى جنگ با آنها پايدار باشيد و فرار نكنيد. بديهى است كه مؤمن جز با كافر نمى جنگد.

وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ: در موقع جنگ، از خداوند يارى بخواهيد، تا در دنيا پيروز شويد و در آخرت، رستگار. برخى گويند: يعنى وعده هاى خدا را كه در باره پيروزى به شما داده است، بخاطر بياوريد، تا پايدارى شما زياد شود.

وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ: دستورات خدا و رسولش را اطاعت كنيد و در موقع برخورد دشمن، با هم متفق باشيد و از اختلاف،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 232

بپرهيزيد كه ترس از دشمن، دامنگير شما مى شود و در جنگ ضعيف مى شويد و صولت و قوت شما از بين ميرود. مجاهد گويد: يعنى پيروزى را از دست مى دهيد. اخفش گويد: يعنى دولت را از دست مى دهيد. كلمه «ريح» در اينجا كنايه از پيشرفت و نفوذ و رسيدن بهدف است. برخى گويند: يعنى اگر اختلاف پيدا كنيد، نسيم پيروزى بر زندگى شما نخواهد وزيد. اين معنى از قتاده و ابن زيد است- پيامبر خدا نيز فرمود:

«نصرت بالصبا و اهلكت عاد

بالدبور»

يعنى: من با باد صبا پيروز شدم و قوم عاد با باد مسموم جنوب هلاك شد.

وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ: براى جنگ با دشمن شكيبا باشيد كه خدا با شكيبايان است.

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ: شما مثل قريش نباشيد كه براى نجات كاروان خويش، اردويى شرابخوار و خيناگر براه انداختند و بقصد خود نمايى و منع ديگران از دين خدا، از مكه رهسپار بدر گرديدند. رياى آنها اين بود كه مى خواستند نشان دهند كه مسلمين را بحساب نمى گيرند و از آنها وحشتى ندارند.

وَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ: خداوند به كردار آنان آگاه است و هيچ يك از اعمال ايشان بر او پوشيده نيست و آنها را كيفر مى دهد.

داستان … ص: 232

ابن عباس گويد، وقتى كه ابو سفيان يقين كرد كه كاروان را نجات داده است، براى قريش پيام فرستاد كه باز گردند. ابو جهل گفت: باز نمى گرديم، تا بدر را به تصرف آوريم- بدر يكى از جاهايى بود كه عرب در آنجا اجتماع مى كرد و بازارى در آنجا تشكيل مى داد- و سه روز در آنجا بمانيم و حيواناتى ذبح كنيم و از گوشت آنها بخوريم و شراب بنوشيم و هنرمندان ما برنامه هاى هنرى اجرا كنند! و عرب از اين مراسم و جشن، اطلاع پيدا كند و هميشه از ما بترسد. از قضا به هوس خود دست نيافتند و جشنشان بعزا مبدل شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 233

[سوره الأنفال (8): آيه 48] … ص: 233

اشاره

وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ (48)

«1»

ترجمه: … ص: 233

هنگامى كه شيطان كردارشان را در نظرشان آرايش داد و گفت: امروز هيچكس بر شما پيروز نمى شود و من پشتيبان شما هستم. همين كه دو سپاه در مقابل هم قرار گرفتند، عقب نشينى كرد و گفت: من از شما بيزارم. من چيزهايى مى نگرم كه شما نمى نگريد. من از خدا مى ترسم و عقاب خداوند شديد است.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 48 جزء 10 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 234

بيان آيه 48 … ص: 234
مقصود: … ص: 234

وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ: اين جمله عطف بر سابق است. يعنى هنگامى مشركين بمنظور سبكسرى و خودنمايى و منع از دين خدا، از مكه خارج شدند، كه شيطان كردارشان را در نظرشان زينت داده و راه آنها را به سوى بدر هموار كرد.

وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ: و به آنها گفت: امروز جمعيت شما بسيار است و من پشتيبان شما هستم و هيچكس بر شما غالب نمى شود.

برخى گفته اند: يعنى من با شما عهد مى كنم كه پيروزى از شماست.

فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ: هنگامى كه دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند، پا بفرار گذاشت و گفت:

من از شما بيزارم و از آنچه به شما وعده كردم، منصرف شدم، زيرا مشاهده مى كنم كه فرشتگان بيارى مسلمين شتافته اند و شما آنها را نمى بينيد. شيطان و ملائكه يكديگر را مى ديدند و مى شناختند.

إِنِّي أَخافُ اللَّهَ: من مى ترسم كه بدست فرشتگان گرفتار عذاب خدا بشوم.

وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ: كيفر خدا دشوار است و نمى توان تحمل كرد. برخى گويند: يعنى مى ترسم مهلت من به آخر رسيده باشد، زيرا

ملائكه جز هنگام قيامت و دادن كيفر نازل نمى شوند. قتاده گويد: اين دشمن خدا دروغ مى گفت و نمى ترسيد.

بلكه مى دانست كه كارى از دستش ساخته نيست. عادت وى همين است. همين كه پيروان خود را تحريك كرد و حق و باطل را در مقابل هم قرار داد، آنها را رها مى كند و از آنها بيزارى مى جويد، بنا بر اين منظور شيطان اين است كه: من چيزهايى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 235

ميدانم كه شما نمى دانيد و مى ترسم كه خداوند مرا هم هلاك كند.

در باره كيفيت ظهور شيطان اختلاف است. برخى گويند: هنگامى كه قريش مى خواست حركت كند، متذكر شد كه ميان ايشان و بنى بكر بن عبد مناف بن كنانه، جنگ است و مى خواست از حركت منصرف شود. شيطان با لشكريان خود بصورت سراقة بن مالك بن جشعم كنانى مدلجى كه از اشراف كنانه بود، نزد آنها آمد و گفت:

امروز هيچكس بر شما پيروز نمى شود. من شما را از كنانه حفظ مى كنم و شما در پناه من هستيد. چنان كه شاعر گويد:

يا ظالمى انى تروم ظلامتى و اللَّه من كل الحوادث جارى

يعنى اى كسى كه بمن ظلم مى كنى، چرا قصد ظلم من دارى؟ خداوند در همه حوادث، پناه من است.

همين كه شيطان مشاهده كرد كه فرشتگان از آسمان نازل مى شوند و دانست كه تاب مقاومت ندارد، عقب نشينى كرد.

برخى گويند: شيطان در صف مشركين، دست حارث بن هشام را گرفته بود و عقب نشينى كرد. حارث گفت: سراقه، كجا مى روى؟ گفت: من چيزهايى مى نگرم كه شما نمى نگريد! حارث گفت: چيزى جز وامانده هاى يثرب نمى نگرم. در اين هنگام محكم به سينه

حارث زد و فرار كرد و سپاهيان شكست خوردند. هنگامى كه بمكه بازگشتند، گفتند: سراقه مردم را شكست داد. اين خبر بگوش سراقه رسيد.

گفت: من از حركت شما مطلع نبودم، تا چه رسد به اينكه از شكست شما مطلع باشم؟! گفتند:

تو در فلان روز نزد ما آمدى، او قسم خورد كه نيامده است، وقتى كه مسلمان شدند. فهميدند كه شيطان بوده است. اين قول از كلبى و مروى از امامان پنجم و ششم (ع) است.

برخى گويند: شيطان نمى تواند بصورت انسان در آيد. اين كار را خداوند انجام داد تا مشركين تحريك شوند و ترس از كنانه را كنار گذارند و رهسپار بدر شوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 236

و در آنجا شكست بخورند. اين قول از جبائى و جماعتى است.

برخى گويند: شيطان بصورت انسان در نيامد، بلكه آنها را بر اينكار وسوسه كرد. وجه اول در تفاسير، مشهور است.

شيخ مفيد مى فرمايد: ممكن است خداوند جنيان را بوضعى قرار دهد كه براى مردم قابل رؤيت باشند و بشكل حيوانات در آيند، زيرا اجسام آنها طورى رقيق است كه امكان اينگونه تغيير شكلها براى آنها است. گاهى ديده ايم كه انسان اينگونه تصرفات را در هوا انجام مى دهد. در اخبار بسيارى وارد شده است كه شيطان براى اهل دار الندوة بصورت پيرى از نجد و در روز بدر بصورت سراقه در آمد و جبرئيل بصورت دحيه كلبى، در نظر اصحاب پيامبر ظاهر گرديد. محال نيست كه خداوند صور شياطين را تغيير دهد و براى نوعى امتحان آنها را در نظر مردم ظاهر گرداند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 237

[سوره الأنفال (8): آيات 49 تا 51] … ص: 237

اشاره

إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ

وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (49) وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ (50) ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (51)

«1»

ترجمه: … ص: 237

هنگامى كه منافقان و كسانى كه در دلهايشان بيمارى بود، گفتند: اينان را دينشان مغرور كرده است و كسى كه بخداوند توكل كند، خداوند مقتدر و حكيم است.

اگر ميديدى هنگامى كه فرشتگان قبض روح كفار مى كردند، چگونه بر چهره ها و پشت آنها مى زدند و مى گفتند: عذاب جهنم را بچشيد، در شگفت مى ماندى! اين است كيفر كردار شما و خداوند به بندگان خود ستم نمى كند.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 49 تا 51 جزء 10 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 238

بيان آيه 49 تا 51 … ص: 238
قرائت: … ص: 238

يتوفى: ابن عامر بدو تاء و ديگران بياء و تاء قرائت كرده اند. اين فعل اسناد بملائكه داده شده و تأنيث ملائكه غير حقيقى است.

اعراب: … ص: 238

إِذْ يَقُولُ: عامل «اذ» ممكن است مبتداى محذوف باشد. يعنى «ذلك اذ» يا «اذكر» محذوف باشد.

وَ لَوْ تَرى : جواب «لو» محذوف است. حذف جواب، احتمال وجوهى مى دهد و ابلغ است، بِما قَدَّمَتْ: خبر براى «ذلك» يا منصوب به «جزاءكم» محذوف.

وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ: تقدير آن «بان اللَّه» يا خبر است براى مبتداى محذوف.

مقصود: … ص: 238

إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ: منافق كسى است كه قلباً كافر و ظاهراً مؤمن باشد.

وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ: كسانى كه در دلهايشان مرض است، آنهايى هستند كه ظاهراً اظهار اسلام مى كنند و باطناً در باره آن ترديد دارند. برخى گفته اند:

چند جوان از قريش بودند كه در مكه اسلام آوردند و پدرانشان آنها را بزندان افكندند.

اينان عبارتند از قيس بن وليد بن مغيره و على بن امية بن خلف و عاص بن منبه و حارث بن زمعه و أبو قيس بن فاكهة بن مغيره. در جنگ بدر، همين كه چشمشان بعده قليل مسلمين افتاد، گفتند:

غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ: اينان مغرور دين خود شده اند و بدون توجه به جمعيت انبوه مشركين، فريب پيامبر خود خورده، بجنگ آمده اند. سپس خداوند بيان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 239

مى كند كه مغرور خود آنها هستند: مى فرمايد:

وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ: هر كس كار خود را بخدا واگذارد و به او اعتماد كند و با رفتار خود، خدا را خشنود گرداند، خداوند ياريش مى كند و اسباب پيروزيش را فراهم مى سازد، زيرا او مقتدر و حكيم است و كسى كه به او پناه آورد، در پناه قدرت و حكمتش، مصونيت پيدا مى كند.

وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ:

اگر

ميديدى كه فرشتگان چگونه هنگام قبض روح كفار، بر پيشانى و پشت آنها مى زنند، در شگفت مى ماندى! منظور كشتگان بدر است. مردى خدمت پيامبر گرامى اسلام عرض كرد: در پشت ابو جهل اثرى ديدم كه شبيه بند نعل بود! فرمود: اثر ضربت ملائكه بوده است.

مجاهد روايت كرده است كه مردى به پيامبر عرض كرد: مى خواستم يكى از مشركين را بزنم، خودش افتاد. فرمود: فرشتگان پيش از تو به او حمله كرده اند.

وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ: فرشتگان به كفار مى گويند: پس از اين عذاب، عذاب ديگرى كه سوزنده و گدازنده است، در انتظار شماست. برخى گفته اند: فرشتگان در روز بدر سلاحهاى آهنينى داشتند كه وقتى به مشركين مى زدند، در جراحات آنها آتش مى افتاد و منظور از «ذُوقُوا عَذابَ … » همين است.

ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ: اين كيفر، بواسطه رفتارى كه از شما سر زده است، گريبانگير شما مى شود. علت اينكه مى گويد: كارى كه دست هاى شما كرده اند، اين است كه اغلب كارها با دست انجام مى گيرد. مقصود جنايت و كفر و معصيت آنهاست.

وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ: خداوند به ستم، بندگان خود را عذاب نميكند، بلكه آنها را به اندازه استحقاقشان كيفر مى دهد.

از اين آيه بخوبى بر مى آيد كه عقيده جبريان در باره اينكه خداوند كفر را در دلها خلق مى كند، آن گاه مردم را بواسطه كفرشان كيفر مى دهد، باطل است. خداوند كسى را بدون گناه يا بگناه ديگرى عذاب نمى كند، زيرا اين كار ظلم است و بطور مبالغه آميزى ستمگرى را از خود نفى كرده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 240

[سوره الأنفال (8): آيات 52 تا 54] … ص: 240

اشاره

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ

بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ (52) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (53) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ (54)

«1»

ترجمه: … ص: 240

روش اينان مانند روش آل فرعون و گذشتگان است كه به آيات خدا كافر شدند و خداوند آنها را بگناهانشان گرفتار ساخت خداوند نيرومند و سخت كيفر است.

اين كيفر، بخاطر اين است كه خداوند نعمتى را كه بقومى ارزانى داشته است، تغيير نمى دهد، مگر اينكه آنها حالات نفسانى خود را تغيير دهند و خداوند شنوا و دانا است. روش اينان مثل روش آل فرعون و گذشتگان است كه آيات خدا را تكذيب كردند و ما آنها را بگناهانشان هلاك و آل فرعون را غرق كرديم و همگى ستمكار بودند.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 52 تا 54 جزء 10 سوره 8 [ … ]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 241

بيان آيه 52 تا 54 … ص: 241
لغت: … ص: 241

دأب: عادت و روش. شاعر گويد:

و ما زال ذاك الداب حتى تخاذلت هوازن و ارفضت سليم و عامر

يعنى: اين روش، زايل نشد تا وقتى كه قبيله هوازن و سليم و عامر از پاى در آمدند.

تغيير: ديگرگونى.

اعراب: … ص: 241

كداب: خبر مبتداى محذوف. به تقدير «دابهم كداب..».

مقصود: … ص: 241

اكنون خداوند بيان مى كند كه حال اين كفار نيز مثل حال كفار پيشين است.

مى فرمايد:

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ: عادت اين مشركين، از لحاظ كفر، مثل عادت قوم فرعون و ديگر كسانى است كه پيامبران را تكذيب مى كردند. برخى گويند: يعنى كيفر اينان، مانند كيفر اتباع فرعون و ديگران است. آل، بستگان شخص و اصحاب، هم عقيده هاى شخص است. مى گويند: اصحاب شافعى نه آل شافعى.

كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ: آنان نيز به آيات خدا كفر ورزيدند و خداوند آنها را گرفتار عذاب كرد.

إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ: خداوند نيرومند و كيفرش دشوار است. خدا را «شديد» نمى گويند، زيرا شديد، چيزى است كه از هم گسستن آن دشوار باشد، بلكه كيفر خدا را شديد مى گويند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 242

در اينجا مشركين را از لحاظ تكذيب آيات خدا، تشبيه به آل فرعون كرده است، زيرا همانطورى كه آنها گرفتار عذاب استيصال شدند، اينها هم دچار هلاكت گشتند.

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ:

آنها از اين جهت، گرفتار عذاب شدند كه خداوند نعمتى را كه بقومى بخشيده است، از آنها بر نمى گيرد، مگر اينكه حالات پسنديده خود را به حالاتى ناپسند تبديل كنند و بجاى اطاعت، به معصيت و كفران نعمت، روى آورند. گاهى هم خداوند نعمتى را از بندگان خود سلب مى كند نه بمنظور كيفر، بلكه بمنظور مصالح امتحانى.

تنها نعمت خود را بمنظور انتقام و مجازات، از كسانى سلب مى كند كه مستحق انتقام باشند.

سدى گويد: نعمت قريش، وجود گرامى حضرت محمد (ص) بود كه

به او كافر شدند و تكذيبش كردند و خداوند اين نعمت را به انصار بخشيد و از آنها سلب كرد.

وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ: خداوند گفته ها را مى شنود و اسرار دلها را مى داند.

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ: عادت اينان در تكذيب پيامبر گرامى اسلام، مثل عادت آل فرعون و ديگر گذشتگان است كه آيات خدا را تكذيب كردند و ما آنها را بگناهانشان هلاك و آل فرعون را غرق كرديم. همه كسانى كه هلاك شده اند، بخود ستم كردند و كيفر ما از روى استحقاق بود.

جمله «كَدَأْبِ آلِ … » بازهم تكرار ميشود، زيرا در اول منظور بيان حال آنها از لحاظ استحقاق عذاب آخرت و در اينجا منظور بيان حال آنها از لحاظ استحقاق عذاب دنياست.

برخى گويند: در اول مشركين از لحاظ تكذيب و در اينجا از لحاظ استيصال و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 243

پريشانى به گذشتگان تشبيه شده اند.

برخى گويند: در اول از لحاظ عذاب و در اينجا از لحاظ كيفيت عذاب تشبيه شده اند.

برخى گويند: آل فرعون در راه معصيت، حالات مختلفى داشتند. منظور شباهت مشركين با ايشان در همه حالات است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 244

[سوره الأنفال (8): آيات 55 تا 58] … ص: 244

اشاره

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (55) الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ (56) فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (57) وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ (58)

«1»

ترجمه: … ص: 244

بدترين جنبندگان، پيش خدا كسانى هستند كه كافر شدند و ايمان نمى آورند.

اينها كسانى هستند كه از آنها عهد گرفتى و هر دفعه عهد خود را، مى شكنند و تقوى ندارند اگر در جنگ بر آنها دست يافتى، كسانى كه بعد از آنها مى آيند، از آنها جدا و متنفر گردان. باشد كه تذكر پيدا كنند. اگر از قومى بيم خيانت داشته باشى، پيمان را ملغى كن تا در لغو پيمان با آنها برابر باشى، زيرا خداوند خيانتكاران را دوست نمى دارد.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 55 تا 58 جزء 10 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 245

بيان آيه 55- 56 … ص: 245
اعراب: … ص: 245

فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ: تتمه صله «الذين» است. عطف جمله اسميه بر جمله فعليه، از اين جهت جايز است كه معناى حال از آن استفاده مى شود. زيرا سماجت آنها در كفر، به اينجا منجر مى شود، كه در اين حال ايمان نمى آورند.

ثُمَّ يَنْقُضُونَ: در اينجا مستقبل بماضى عطف شده است، زيرا مقصود اين است كه آنها همواره عهد شكنى مى كنند و اين فعل ترك نخواهد شد.

مقصود: … ص: 245

اكنون خداوند در نكوهش كفار مى فرمايد:

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ: در حكم يا در علم خدا، بدترين موجوداتى كه در روى كره خاكى در گشت و گزارند، كسانى هستند كه بر كفر خود باقى مانده و ايمان نمى آورند. اين آيه، در حقيقت اخبار از غيب مى دهد و مى گويد: آنها تا دم مرگ ايمان نخواهند آورد و همين طور هم شد. سپس به وصف آنها پرداخته، مى فرمايد:

الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ «1»: مشركينى كه با آنها پيمان بستى. مجاهد گويد:

مقصود يهود بنى قريظه است كه با پيامبر خدا پيمان بستند كه باو زيان نرسانند و با دشمن او همكارى نكنند. لكن در جنگ خندق بوسيله فرستادن اسلحه، دشمنان پيامبر را يارى كردند. يك بار ديگر نيز پس از اين پيمان شكنى، با پيامبر پيمان بستند و باز هم پيمان شكنى كردند و خداوند از آنها انتقام گرفت.

ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ: هر چه با اينها پيمان ببندى، پيمان شكنى مى كنند و از نقض عهد يا عذاب خدا باك ندارند.

__________________________________________________

(1)- مرحوم طبرسى مى گويد: عائد «الذين» محذوف است و «من» براى تبعيض است. يعنى كسانى كه با آنها از ميان مشركين پيمان بستى. برخى «من»

را زائد و برخى هم به معناى «مع» دانسته اند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 246

بيان آيه 57- 58 … ص: 246
لغت: … ص: 246

ثقف: پيروزى و غافلگير كردن.

تشريد: تفرقه انداختن.

خيانت: پيمان شكنى.

نبذ: خبر دادن به كسى كه آگاه نيست.

سواء: عدل. شاعر گويد:

فاضرب وجوه الغرر الاعداء حتى يجيبوك الى السواء «1»

يعنى: چنان بر پيشانى دشمنان بزن كه ترا بعدل پاسخ گويند. نقطه وسط را هم «سواء» گويند، زيرا نسبت بهمه جهات معتدل است. شاعر گويد:

يا ويح انصار النبى و رهطه بعد المغيب فى سواء الملحد «2»

يعنى: واى بر انصار و اصحاب پيامبر! بعد از آنكه پيامبر در ميان لحد، پنهان گشت.

اعراب: … ص: 246

اما تثقفن وَ إِمَّا تَخافَنَّ: نون تاكيد، بفعل ملحق شده، زيرا «ما» بحرف شرط ملحق شده است و اگر «ما» نبود، آمدن نون صحيح نبود. در حقيقت «ما» مانند قسم، مفيد تاكيد است و به اين جهت نون تاكيد آورده ميشود.

مقصود: … ص: 246

اكنون خداوند فرمان نهايى خود را در باره اين پيمان شكنان صادر كرده، مى فرمايد:

__________________________________________________

(1)- شعر از راجز است، مسترحمى

(2)- شعر از حسان است، مسترحمى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 247

فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ: هر گاه در ميدان جنگ، بر آنها دست يابى، طورى آنها را گوشمال بده كه كسانى كه بعد از آنها مى آيند، از آنها تنفر پيدا كنند و از سرگذشت آنها عبرت گيرند و عهد شكنى نكنند و از ترس اينكه دچار سرنوشت شوم آنها شوند، در بلاد پراكنده گردند. اين معنى از ابن عباس و حسن و قتاده و سعيد بن جبير و سدى است.

زجاج گويد: يعنى با آنها كارى بكن كه بعداً كسانى كه بدنبال آنها مى آيند، متفرق شوند. برخى گويند: به لغت قريش، يعنى آنها را بشنوان. شاعر گويد:

اطوف فى النواطح كل يوم مخافة ان يشرد بى حكيم

يعنى: در روزهاى سختى هر روزه طواف مى كنم، از ترس اينكه مبادا شعرى حكمت آميز بگوشم بخورد.

لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ: باشد كه متذكر شوند و پند بياموزند و از اين كارها دست بكشند.

وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ: اگر بيم داشته باشى كه قومى كه با تو پيمان بسته است، در صدد خيانت برآيد، پيمان خود را بسوى ايشان بيفكن و به آنها اعلام كن كه تو هم پيمان

آنها را شكسته اى تا هم تو و هم ايشان، از لحاظ علم به نقض پيمان، يكسان باشيد. پيش از آنكه به آنها اعلام كنى كه پيمان لغو شده است، اقدام بجنگ نكن، تا نسبت خيانت و عهد شكنى بتو ندهند. اين است معناى «على سواء» برخى گويند: يعنى اگر در ميان تو و ايشان عهدى بدون ضمانت مالى است، اعلام كن كه عهد ملغى شده است و اگر عهدى با ضمانت مالى است، نخست مال را به آنها بپرداز، آن گاه عهد را بشكن. در اين صورت «على سواء» يعنى «على عدل» إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ: خداوند خيانتكاران را دوست نمى دارد. يعنى پيش از آنكه اعلام به ملغى شدن پيمان كنى، آغاز بجنگ نكن كه خيانت است.

واقدى گويد: اين آيه در باره يهود بنى قينقاع نازل شد. با نازل شدن اين آيه، پيامبر اسلام بسوى آنها بحركت درآمد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 248

[سوره الأنفال (8): آيات 59 تا 61] … ص: 248

اشاره

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ (59) وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (60) وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (61)

«1»

ترجمه: … ص: 248

گمان نكن كه مردم كافر سبقت مى گيرند. آنها ترا عاجز نمى كنند. براى آنها هر چه بتوانيد نيرو و اسب تهيه كنيد تا بوسيله آن دشمن خدا و دشمن خودتان و ديگران كه آنها را نمى شناسيد و خدا آنها را مى شناسد، بترسانيد. هر چه در راه خدا انفاق كنيد، بطور كامل به شما مى رسد و ستم نمى شويد. اگر براى آشتى تمايل نشان دهند، تو هم تمايل نشان دهد و بخدا توكل كن كه خداوند شنوا و داناست.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 59 تا 61 جزء 10 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 249

بيان آيه 59 تا 61 … ص: 249
قرائت: … ص: 249

لا يحسبن: ابن عامر و ابو جعفر و حمزه و حفص بياء و ديگران بتاء قرائت كرده اند. بنا بر قرائت دوم «الذين» مفعول اول و «سبقوا» مفعول دوم است. بنا بر قرائت اول، فاعل فعل يا ضميرى است كه به پيامبر باز مى گردد يا «الذين» است به تقدير «ان سبقوا» در اينصورت «ان سبقوا» جانشين دو مفعول شده است و يا «الذين» است به تقدير مفعول اول.

انهم لا يعجزون: اين عامر بفتح همزه و ديگران بكسر خوانده اند. كسر بنا بر استيناف و فتح بنا بر تقدير لام است.

ترهبون: از يعقوب به تشديد هاء نقل شده است. در اين صورت از باب تفعيل خواهد بود.

السلم: ابو بكر به كسر سين و ديگران بفتح خوانده اند و هر دو بمعناى صلح است.

لغت: … ص: 249

سبق: پيش افتادن.

اعجاز: انجام كارى كه ديگران از انجام آن عاجزند. عجز را برخى امر وجودى و برخى امر عدمى بمعناى «عدم القدر» دانسته اند.

اعداد: آماده كردن.

استطاعت: توانايى رباط: بستن ارهاب: ترسانيدن جنوح: ميل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 250

اعراب: … ص: 250

آخرين: نصب آن به تقدير «ترهبون» است يا مجرور است به تقدير «اعدوا» و عطف «لهم».

مقصود: … ص: 250

قبلا ضمن وعده پيروزى دستور داد كه با كفار بجنگند. اكنون مى فرمايد:

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا: اى محمد، گمان نكن كه دشمنان كفر پيشه تو، بر فرمان خدا پيشى گرفته و آن را زير پا گذاشته و بر آن غالب گشته اند. آنها از دست تو نجات پيدا نمى كنند و خداوند، چنان كه وعده كرده است، ترا پيروزى مى بخشد و بر آنها غالب مى سازد.

زجاج گويد: يعنى گمان نكن كسانى كه از اين جنگ جان سالم بدر برده اند، خود را بزندگى رسانده اند.

برخى گويند: منظور اين است كه قلب پيامبر را همانطورى كه در مورد كشتگان شاد كرد، در باره فراريان نيز شاد گرداند.

إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ: اينان بهر كجا بروند از قلمرو قدرت خداوند خارج نمى شوند و خداوند در قيامت، آنها را مبعوث خواهد كرد. جبائى گويد: يعنى ترا عاجز نمى كنند.

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ: در اينجا خداوند بزرگ فرمان مى دهد كه مسلمانان، بيش از آنكه با دشمن روبرو شوند، به تهيه سلاح بپردازند. يعنى:

هر چه براى شما مقدور باشد، تهيه مرد و اسلحه ببينيد. عقبة بن عامر روايت كرده است كه پيامبر گرامى اسلام فرمود: «قوت، تير اندازى است» برخى گويند: قوت به معناى اتفاق و اعتماد بخدا و كوشش در راه كسب ثواب است. عكرمه گويد: قوت بمعناى حصار است.

وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ: اسب ها را نيز انتخاب كنيد و براى جنگ ببنديد و در روز جنگ مورد استفاده قرار دهيد كه بهترين نيروى جنگى است. از پيامبر گرامى اسلام نقل شده است كه: «اسبها را ببنديد كه

پشت آنها براى شما عزت و شكم آنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 251

براى شما گنج است» حسن و عكرمه گويند: قوت، اسب نر و رباط، اسب ماده است.

تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ: با تهيه نيرو و سلاح و مركب، مشركين مكه و كفار عرب و ديگران را بوحشت مى افكنيد. در باره اين «ديگران» اختلاف است. مجاهد مى گويد: يهود بنى قريظه است. سدى گويد:

ايرانيان است. حسن و ابن زيد گويند: منافقين است، زيرا مسلمين بدشمنى آنها آگاه نبودند، در حالى كه اينان نيز دشمن بودند.

لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ: شما اين دشمنان را نمى شناسيد، زيرا نماز مى خوانند و روزه مى گيرند و به يگانگى خدا و رسالت محمد (ص) شهادت مى دهند و با مؤمنين مختلط هستند، لكن خداوند آنها را مى شناسد، زيرا داناى اسرار است. برخى گفته اند: منظور جن است. طبرى همين معنى را پسنديده و گفته است: با كلمه هاى «عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ» همه دشمنان ظاهرى نام برده شدند، بنا بر اين منظور دشمنانى است كه به چشم ديده نمى شوند.

وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ: شما هر چه را كه در راه جهاد و در راه طاعت خدا انفاق كنيد، پاداش آن را در آخرت خواهيد ديد و چيزى از پاداش شما كاسته نمى شود.

وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ: اگر آنها به ترك جنگ و آشتى كردن، تمايلى نشان دهند، تو هم تقاضاى صلح را بپذير و به آن متمايل باش و كار خود را بخدا واگذار.

إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ: خداوند شنوا و داناست و

هيچ چيز بر او پنهان نيست.

برخى گفته اند: اين آيه، با آيه: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» (توبه 5) و آيه: «قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» (توبه 29) نسخ شده است.

برخى گفته اند: منسوخ نيست: زيرا اين آيه در باره اهل كتاب و آن آيات در باره بت پرستان است. همين قول صحيح است، زيرا آن آيه در سال نهم در سوره برائت نازل گرديد و پيامبر خدا بعد از آن با نصاراى نجران مصالحه كرد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 252

[سوره الأنفال (8): آيات 62 تا 63] … ص: 252

اشاره

وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ (62) وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (63)

«1»

ترجمه: … ص: 252

اگر بخواهند با تو نيرنگ كنند، خداوند براى تو كافى است. اوست كه ترا بوسيله پيروزى و بوسيله مؤمنان، تأييد كرد و ميان دلهاى آنها دوستى و الفت بوجود آورد. اگر همه ثروت زمين را انفاق مى كردى، ميان دلهاى ايشان ايجاد الفت نمى كردى. لكن خداوند ميان آنها ايجاد الفت كرد. او توانا و حكيم است.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 62- 63 جزء 10 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 253

بيان آيه 62- 63 … ص: 253
تعداد آيات: … ص: 253

به شماره بصريان يك آيه و به شماره ديگران دو آيه است.

لغت: … ص: 253

خدع و خديعه: نيرنگ.

تاييد: كمك كردن.

تاليف: هماهنگ كردن.

مقصود: … ص: 253

وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ: اكنون به پيامبر خود مى فرمايد:

اگر منظور آنها از پيشنهاد صلح، اين باشد كه با تو خدعه كنند و جنگ را به تاخير افكند و به تهيه سلاح پردازند، آن گاه شما را غافلگير سازند، خداوند كفايت حال تو را مى كند.

هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ: خداوند بوسيله پيروزى و بوسيله افراد مؤمن ترا تاييد كرد و ميان دو طايفه اوس و خزرج دوستى و الفت بوجود آورد. آنها قبلا با يكديگر در جنگ و ستيز بودند و از بركت وجود پيامبر با يكديگر دوست شدند.

لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ: اگر همه ثروت زمين را خرج مى كردى، نمى توانستى كينه هاى جاهليت را از قلوب آنها براندازى.

وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ: لكن خداوند از راه حسن تدبير و بوسيله اسلام، در ميان آنها ايجاد الفت و محبت كرد.

إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ: كارهاى خداوند، همه از روى حكمت و مصلحت است. زجاج

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 254

گويد: يكى از معجزات بزرگ همين است كه پيامبر خدا بسوى مردمى مبعوث شد كه اگر بكسى يك سيلى زده مى شد، بخاطر آن جنگ ها و خونريزى ها مى شد. لكن از راه ايمان، اين دشمنى ها و خود سرى ها از ميان رفت و ميان آنها ايجاد تفاهم و دوستى شد و در راه ايمان از كشتن پدر و پسر و برادر هم امتناع نداشتند. خداوند اعلام مى كند كه اين كار را خودش كرده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 255

[سوره الأنفال (8): آيات 64 تا 66] … ص: 255

اشاره

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (64) يا أَيُّهَا

النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (65) الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (66)

«1»

ترجمه: … ص: 255

اى پيامبر، خداوند و مؤمنانى كه پيرو تو هستند، ترا بس است. اى پيامبر، مؤمنين را به جنگ تشويق كن. اگر از شما بيست نفر شكيبا باشد، دويست نفر و اگر صد نفر شكيبا باشد هزار نفر از كافران را به سبب اينكه آنها قومى بى دانش هستند، مغلوب مى سازد. اينك خداوند بار شما را سبك كرد و دانست كه در شما ضعف است. اگر صد نفر شكيبا باشد، دويست نفر و اگر هزار نفر باشد، دو هزار نفر را، باذن خدا مغلوب خواهد كرد و خدا با صابران است.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 64 تا 66 جزء 10 سور 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 256

بيان آيه 64 تا 66 … ص: 256
قرائت: … ص: 256

ان يكن: كوفيان در هر دو جا به ياء و بصريان اولى را بتاء خوانده اند. مذكر به اعتبار افراد و مؤنث به اعتبار «مائة» است.

ضعفا: كوفيان- بجز كسايى- بفتح ضاد و ديگران بضم خوانده اند. هر دو لغت صحيح و بيك معنى است.

لغت: … ص: 256

اتباع: پيروى.

تحريض: تشويق.

صبر: شكيبايى و خوددارى از شكوه و ناله، شاعر گويد:

فان تصبرا فالصبر خير مغبة و ان تجزعا فالامر ما تريان

يعنى: اگر شكيبايى كنيد، عاقبت شكيبايى بهتر است و اگر ناله كنيد، همين طور است كه مى بينيد.

تخفيف: رفع مشقت.

ضعف: ناتوانى.

اعراب: … ص: 256

مَنِ اتَّبَعَكَ: در محل رفع و عطف بر «اللَّه». ممكن است در محل نصب و عطف بر كاف «حسبك» باشد. اين كاف در معنى مفعول به و منصوب است. مثل:

«إِنَّا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ» (عنكبوت 33) شاعر گويد:

اذا كانت الهيجاء و انشقت العصا فحسبك و الضحاك سيف مهند

يعنى: هر گاه جنگ بر پا شود و اتفاق از ميان برود، شمشير هندى براى تو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 257

و ضحاك، بس است.

الان: اين كلمه با الف و لام مبنى است.

مقصود: … ص: 257

اكنون خداوند به منظور تشويق به جنگ با كفار مى فرمايد:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ: اى پيامبر خداوند و مؤمنين براى تو كفايت مى كنند. حسن گويد: يعنى خداوند براى تو و مؤمنين كه از تو پيروى مى كنند، بس است. كلبى گويد: اين آيه، در بيداء، در جنگ بدر، پيش از شروع جنگ نازل شد.

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ: اى پيامبر، مؤمنين را از راه ثواب جهاد و بيان و عده هاى خداوند و غنيمت، تشويق به جنگ كن.

إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ: اگر از ميان شما بيست نفر، براى جنگ شكيبايى و استقامت داشته باشند، دويست نفر از دشمن را مغلوب مى سازند.

وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا: و صد نفر شكيبا، هزار نفر از كافران را مغلوب خواهد كرد. در حقيقت مى خواهد امر كند كه مسلمانان بايد اينطور باشد كه يكى در برابر ده نفر بايستد. به همين جهت است كه بعد مى فرمايد:

«الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ» زيرا تخفيف در صورتى است كه تكليفى باشد.

بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ:

اين پيروزى از اين جهت، نصيب شما مى شود كه شما امر خدا را مى فهميد و تصديق مى كنيد و وعده هاى خدا را قبول داريد. اينها شما را به صبر و شكيبايى وادار مى كنند. اما كفار امر خدا را نمى فهمند و وعده خدا را تصديق نمى كنند و بنا بر اين شكيبايى هم ندارند.

از آنجا كه مقابله يكى با ده نفر، دشوار بود، مصلحت تغيير كرد و حكم عوض شد. از اينرو مى فرمايد:

الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً، اكنون خداوند براى شما تخفيف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 258

قائل شد و دانست كه بصيرت و عزم شما ضعيف است. در اينجا منظور، ضعف بدنى نيست، زيرا كسانى در ابتدا اسلام آوردند، همه آنها از لحاظ بدنى نيرومند نبودند. برخى ضعيف و برخى قوى بودند. آنها از لحاظ بصيرت و يقين و ايمان نيرومند بودند. همين كه بر جمعيت مسلمين افزوده شد و اشخاص سست يقين و كم بصيرت، با آنها مخلوط شدند، اين آيه نازل شد.

فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ: اگر صد نفر از شما شكيبا باشند، دويست نفر را شكست مى دهند.

وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ: و اگر هزار نفر از شما شكيبا باشند، به اذن خدا دو هزار نفر را مغلوب مى كنند «بِإِذْنِ اللَّهِ» را برخى بمعناى علم خدا و برخى بمعناى امر خدا دانسته اند. پس امر خدا اين است كه: يكى در برابر دو نفر از دشمنان مقاومت كند. خداوند وعده مى دهد كه اگر مقاومت كنند، پيروزى با آنهاست.

علت اينكه ميان افراد قوى ايمان و افراد سست ايمان فرق نگذاشته و نگفته است

كه دسته اول، يكى با ده نفر و دسته دوم يكى با دو نفر بجنگد، اين است كه اينان در حال جنگ، مخلوط بودند و تميز ميان آنها دشوار بود. اگر بافراد سست ايمان، صريحاً گفته مى شد كه ايمانشان ضعيف است و يكى با دو تن بجنگد، دل شكسته مى شدند و بر ضعف ايمانشان افزوده مى شد.

وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ: كمك خداوند همواره با صابران است.

برخى گفته اند: اين آيه، مدتها بعد از آيه قبل نازل شده است، لكن در قرآن بدنبال يكديگر قرار گرفته اند. بدينترتيب آيه اخير ناسخ آيه قبل است و شرط ناسخ اين است كه از لحاظ زمان بدنبال آيه منسوخ نازل شده باشد، نه اينكه از لحاظ نظم قرآنى ميان آنها فاصله باشد.

حسن گويد: آيه اول بمنظور سختگيرى بر اهل بدر نازل شد، آن گاه خداوند رخصت داد و تخفيف قائل شد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 259

[سوره الأنفال (8): آيات 67 تا 69] … ص: 259

اشاره

ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (67) لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (68) فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (69)

«1»

ترجمه: … ص: 259

هيچ پيامبرى مجاز نيست كه افرادى را به اسيرى بگيرد، مگر اينكه در روى زمين قدرت پيدا كند. شما مال دنيا را اراده مى كنيد و خداوند آخرت را. خداوند مقتدر و حكيم است. اگر حكمى از جانب خداوند صادر نشده بود، بر آنچه گرفته ايد، عذابى بزرگ به شما مى رسيد. از آنچه غنيمت برده ايد بخوريد كه حلال و طيب است و از خدا بپرهيزيد كه خدا آمرزگار و رحيم است.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 67- 69 جزء 10 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 260

بيان آيه 68- 69 … ص: 260
قرائت: … ص: 260

ابو جعفر «ان تكون له اسارى» و كوفيان «1» «ان تكون له اسرى» و ديگران «ان يكون له اسرى» خوانده اند. قرائت تاء براى خاطر اين است كه لفظ جمع مؤنث و قرائت ياء براى خاطر اين است كه افراد مذكر هستند و ميان فعل و فاعل فاصله شده است. كلمه «اسرى» جمع «اسير» و بهتر است از «اسارى» ازهرى گويد «اسارى» جمع «اسرى» است.

لغت: … ص: 260

اسر: اسير كردن و بستن. اسير را با پوست مى بستند.

اثخان: سختگيرى كردن از راه كشتن بسيار و كسب قدرت.

عرض: مال دنيا.

اعراب: … ص: 260

فكلوا: اين فاء براى جزاء است. يعنى غذا را بر شما حلال كردم، پس بخوريد …

حَلالًا طَيِّباً: منصوبست بنا بر حال

مقصود: … ص: 260
اشاره

ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ: خداوند بهيچ پيامبرى اجازه نداده است كه افراد دشمن را به اسيرى بگيرد و آنها را گروگان قرار دهد و از آنها پولى دريافت كند يا بر آنها منت گذارد و آزادشان كند، تا اينكه در قتل مشركين مبالغه كند و آنها را نابود سازد و اسباب عبرت ديگران را فراهم گرداند و

__________________________________________________

(1)- غير از عاصم كه بياء قرائت نموده، مسترحمى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 261

اقتدار پيدا كند.

ابو مسلم گويد: اثخان، غلبه بر شهرها و خوار كردن مردم آن است. پس منظور اين است كه پيامبر بايد دشمنان را اسير نكند، بلكه آنها را بكشد، تا در روى زمين قدرت پيدا كند.

تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا: اين خطاب به مسلمين است نه به پيامبر، زيرا ميل آنها اين بود كه از اسيران پولى دريافت كنند و آنها را آزاد سازند. علاقه آنها بجنگ نيز براى بدست آوردن غنيمت بود. حسن و ابن عباس گويند: منظور اين است كه شما در اولين جنگ- يعنى جنگ بدر- پيش از آنكه در روى زمين قدرت پيدا كنيد، از اسيران فديه گرفتيد، عرض دنيا، مال دنياست كه در معرض زوال است.

وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ: شما بدنبال مال دنيا هستيد و خداوند مى خواهد به پاداش آخرت برسيد.

وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ: خداوند مقتدر و حكيم است. ياران خدا مغلوب نمى شوند و كارهاى خدا از روى حكمت است، پس هر چه به شما دستور مى دهد، انجام

دهيد، تا از يارى خداوند، برخوردار شويد.

در اين آيه، خداوند ميان اراده بندگان و اراده خود فرق گذاشته است. اگر عقيده جبريان صحيح بود و اراده بندگان غير از اراده خدا نبود، چنين فرقى گذاشته نمى شد.

لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ: در باره معناى اين آيه، اقوالى است:

1- ابن جريج گويد: يعنى اگر حكم خدا بر اين نبود كه قومى را پيش از بيان حكم عذاب نكند، شما را بخاطر گرفتن پول از اسيران، عذاب مى كرد. لكن چون دستور نداده بوده كه پول نگيريد، شما را عذاب نمى كند.

2- ابن عباس گويد: يعنى اگر خداوند در لوح محفوظ، حكم نكرده بود كه غنيمت و فديه براى شما مباح است، در برابر اين پولى كه گرفتيد، شما را عذاب مى كرد، لكن بخاطر اينكه در لوح محفوظ، تنها براى شما مباح شمرده شده بود، گو اينكه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 262

هنوز به شما اعلام نكرده است، شما را عذاب نمى كند.

3- جبائى گويد: يعنى اگر قرآن نازل نشده بود و شما ايمان نياورده و بواسطه ايمان سزاوار آمرزش نشده بوديد، به شما عذاب مى رسيد. وى گويد: مقصود گناهان صغيره است.

4- مقصود از كتابى كه سبقت گرفته است، آيه «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ» (آيه 33) است.

يعنى: اگر خداوند در قرآن يا در لوح محفوظ مقرر نداشته بود كه با بودن پيامبر در ميان شما، شما را عذاب نكند، شما را عذاب مى كرد.

فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَيِّباً: در اينجا خداوند، غنيمتى را كه مؤمنين از اموال مشركين بكف مى آورند، بر آنها حلال شمرده است.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ

اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ: از معصيت خدا بپرهيزيد كه خدا آمرزگار و رحيم است.

داستان: … ص: 262

در جنگ بدر، هفتاد نفر از مشركين بقتل رسيدند و بيست و هفت نفر آنها را على (ع) كشت. اسيران نيز هفتاد تن بودند، اما از اصحاب پيامبر كسى اسير نشد، تنها نه نفر مسلمان كشته شدند و يكى از آنها سعد بن خثيمه، از نقباى طائفه اوس بود. اصحاب پيامبر اسيران را به بند كشيدند و آنها را بطرف شهر سوق دادند.

از محمد بن اسحاق نقل شده است كه: در جنگ بدر يازده نفر مسلمان- چهار نفر از قريش و هفت نفر از انصار- بقتل رسيدند. برخى گفته اند: از مسلمانان هشت نفر و از مشركين بيش از چهل نفر به قتل رسيدند.

ابن عباس گويد: شبى كه اسيران بدر، در ريسمان بودند، پيامبر خوابش نمى برد.

گفتند: چرا خواب نمى رويد؟ فرمود: ناله عمويم عباس را در بند مى شنوم. رفتند عباس را آزاد كردند و ساكت شد. پيامبر بخواب رفت.

عبيده سلمانى از پيامبر خدا نقل كرده است كه فرمود: اگر مى خواهيد اسيران را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 263

بكشيد و اگر نمى خواهيد از آنها فديه بگيريد. لكن به تعداد آنها از شما شهيد خواهند شد. گفتند: فديه مى گيريم و زندگى خود را ترميم مى كنيم و مانعى ندارد كه به تعداد آنها افراد ما كشته شوند. عده آنها هفتاد نفر بود.

عبيده گويد: مسلمانان هر دو نفع را خواستند: هم پول را و هم شهادت را، از اينرو در جنگ احد هفتاد تن از ايشان كشته شدند.

در تفسير على بن ابراهيم است كه وقتى پيامبر نضر بن حارث و عقبة بن ابى معيط

را كشت، انصار ترسيدند كه بقيه را بكشد. گفتند: يا رسول اللَّه، هفتاد تن از ايشان را كه از خويشان و اقارب تو بودند كشتيم و اصل آنها قطع شد، از اسيران فديه بگير.

اين سخن را وقتى گفتند كه غنائم را جمع آورى كرده بودند بدنبال اين تقاضا آيه نازل شد و به آنها اجازه گرفتن فديه داده شد. حد اكثر پولى كه بعنوان فديه گرفته مى شد، چهار هزار و حد اقل هزار درهم بود. قريش تدريجاً پولها را پرداختند و اسيران را آزاد كردند. زينب دختر رسول خدا نيز فديه همسر خود ابو العاص بن ربيع را پرداخت و آزادش كرد. فديه زينب گردن بندهايى بود كه مادرش خديجه، در موقع رفتن بخانه شوى، به او بخشيده بود. ابو العاص خواهر زاده خديجه بود.

هنگامى كه پيامبر، گردن بندها را ديد، فرمود: خداوند خديجه را رحمت كند.

اين همان گردن بندهايى است كه بعنوان جهيزيه به دخترش داد. پيامبر ابو العاص را آزاد كرد به اين شرط كه زينب را بمدينه بفرستد و او را از ملحق شدن بپدر، مانع نشود. ابو العاص به اين شرط وفا كرد.

در روايت است كه پيامبر خدا از گرفتن فديه، كراهت داشت، تا آنجا كه سعد بن معاذ، آثار اين كراهت را در چهره اش مشاهده كرد. گفت: يا رسول اللَّه اين اولين جنگ ما با مشركين است. اگر آنها را بكشيم، بهتر از اين است كه آنها را باقى بگذاريم. عمر بن الخطاب گفت: يا رسول اللَّه، ترا تكذيب و اخراج كردند. آنها را گردن بزن و عقيل را در اختيار على بگذار تا گردنش را بزند و فلان شخص

را در اختيار من بگذار، تا گردنش را بزنم، زيرا اينها امامان كفر هستند. ابو بكر گفت: اينها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 264

از بستگان تو هستند. آنها را نگهدار و از آنها فديه بگير، تا در برابر كفار نيرومند شويم ابن زيد گويد: پيامبر خدا فرمود: اگر عذابى از آسمان نازل شود، تنها عمر و سعد بن معاذ از آن نجات مى يابد.

امام باقر (ع) مى فرمايد: در جنگ بدر، فديه هر اسيرى چهل اوقيه و هر اوقيه چهل مثقال بود. بجز عباس كه فديه او صد اوقيه بود و از او بيست اوقيه طلا گرفته شد. پيامبر فرمود: اينهم غنيمتى است. فديه خود و برادر زاده گانت عقيل و نوفل را بپرداز و آزاد شويد. گفت: چيزى ندارم. فرمود: طلايى كه به ام الفضل دادى، كجاست؟ گفت: اگر چيزى باشد، براى تو و فضل و عبد اللَّه و قثم است. كى اينمطلب را بتو خبر داده است؟ فرمود: خداوند متعال. عباس گفت: شهادت مى دهم كه تو رسول خدايى، زيرا هيچكس جز خدا از آن خبر نداشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 265

[سوره الأنفال (8): آيات 70 تا 71] … ص: 265

اشاره

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (70) وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (71)

«1»

ترجمه: … ص: 265

اى پيامبر، به اسيرانى كه در دست شما هستند، بگو: اگر خداوند در دلهاى شما خيرى سراغ داشته باشد، بهتر از آنچه از شما گرفته شده است، به شما خواهد داد و گناهان شما را خواهد آمرزيد و خداوند آمرزگار و رحيم است. اگر اراده خيانت بتو داشته باشند، قبلا نيز بخدا خيانت كردند و خداوند ترا بر سر آنها تسلط داد و خداوند دانا و حكيم است.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 70- 71 جزء 10 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 266

بيان آيه 70- 71 … ص: 266
قرائت: … ص: 266

ابو جعفر «1» «من الاسارى» خوانده است و ديگران «من الاسرى» و قبلا در اينباره گفتگو كرده ايم.

مقصود: … ص: 266

اكنون خداوند پيامبر خود را مخاطب ساخته، مى فرمايد:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ: اى پيامبر، به كسانى كه در دست شما اسير و گرفتار هستند، بگو: اگر خداوند بداند كه در دل شما تمايل و رغبتى نسبت به اسلام و ايمان وجود دارد، بهتر از آنچه با شما رفتار شد، با شما رفتار مى كند و در دنيا و آخرت، يا در آخرت، شما را مشمول بخششى بهتر قرار مى دهد و گناهان شما را مى آمرزد و خداوند آمرزگار و رحيم است. از عباس بن عبد المطلب روايت شده است كه اين آيه در باره او و اصحابش نازل شده است. عباس مى گفت: مرا بيست اوقيه طلا بود. اين طلا از من گرفته شد و بجاى آن بيست بنده بمن داده شد كه هر يك از آنها حد اقل بيست هزار درهم ارزش داشت. همچنين خداوند زمزم را بمن داد كه اگر همه اموال مكه بمن داده مى شد با آن معامله نمى كردم. از خداوند انتظار آمرزش دارم. قتاده گويد: هنگامى كه هشتاد هزار … از مال بحرين نزد پيغمبر خدا آورده بودند، در حالى كه براى نماز ظهر وضو گرفته بود، اموال را تقسيم كرد و به عباس دستور داد كه سهم خود را بگيرد. عباس گفت: اين مال بهتر است از آنچه از ما گرفته شد. از خداوند اميد آمرزش دارم.

__________________________________________________

(1)- و هم چنين: أبو عمرو، مسترحمى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 267

وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ: اگر اسيرانى كه با دادن فديه، آزاد شده اند، بخواهند با شركت در جنگى ديگر بتو خيانت كنند يا يار و همكار دشمنان تو باشند، اولين خيانت آنها نيست. آنها با شركت در جنگ بدر نيز بخداوند، خيانت كردند و بمشركين كمك دادند، برخى گفته اند: خيانت آنها بخدا اين بوده است كه براى خدا شريك قائل شده اند.

فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ: بر اثر خيانتى كه مرتكب شدند، خداوند در روز بدر، آنها را گرفتار تو كرد و مغلوب و اسير شدند. باز هم اگر خيانت كردند، شكست مى خورند و گرفتار مى شوند.

وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ: خداوند بگفتار و اسرار آنها دانا و در كارهاى خود حكيم است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 268

[سوره الأنفال (8): آيه 72] … ص: 268

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (72)

«1»

ترجمه: … ص: 268

كسانى كه ايمان آورده و مهاجرت كرده و با مال و جان در راه خدا به جهاد پرداخته اند و كسانى كه مأوى داده و يارى كرده اند، اينان دوستان يكديگر هستند و كسانى كه ايمان آورده و مهاجرت نكرده اند، ميان شما و ايشان دوستى و همكارى نيست و اگر در راه دين از شما كمك بخواهند، بر شماست كمك ايشان. مگر اينكه در برابر قومى باشد كه ميان شما و ايشان پيمانى است و خداوند بكردار شما بيناست.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 72 جزء 10 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 269

بيان آيه 72 … ص: 269
قرائت: … ص: 269

ولايتهم: حمزه بكسر واو و ديگران بفتح خوانده اند. زجاج گويد: بفتح و او به معناى نصرت و خويشاوندى است.

اما بكسر واو به معناى امارت و زمامدارى است. لكن از آنجا كه مصادر دال بر حرفه، بر وزن «فعاله» بكسر فاء هستند، ممكن است معناى نصرت و دوستى، نوعى حرفه بشمار آيد و به كسر اول خوانده شود.

لغت: … ص: 269

هجرة و مهاجرة: ترك وطن جهاد: تحمل مشقتهاى جنگ ايواء: منزل دادن ولايت: پيمان كمك

شان نزول: … ص: 269

خداوند متعال اين سوره را با دستور به اينكه مؤمنين بايد با يكديگر دوستى كنند و از دوستى كافران خود دارى كنند، خاتمه داده. مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ: كسانى كه بخدا و رسول و ديگر واجبات دينى ايمان آورده و از مكه بمدينه مهاجرت و با مال و جان، در راه اطاعت خدا و اعزاز دين جهاد كرده اند انصار كه پيامبر و مهاجرين را در منزل خود جاى داده و آنها را در راه غالب شدن بر دشمن، كمك كرده اند، اگر چه با يكديگر خويشاوند نيستند، با يكديگر دوست و هم پيمان هستند و چنين نسبتى ميان ايشان و كافرانى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 270

كه با آنها نسبت خويشى دارند وجود ندارد.

ابن عباس و حسن و مجاهد و قتاده و سدى گويند: اين نسبت، در ميان ايشان از لحاظ توارث. و اصم گويد: از لحاظ همكارى و كمك است. برخى گويند: اين نسبت، از اين لحاظ است كه اگر يكى از آنها به كسى امان داد، ديگران بايد امان او را محترم شمارند.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا:

و كسانى كه ايمان آورده و از مكه بمدينه مهاجرت نكرده اند، ميان شما و ايشان توارثى وجود ندارد تا اينكه مهاجرت كنند. در اين صورت، از يكديگر ارث مى بريد.

در آن وقت ميان مهاجران و غير مهاجران مسلمان، توارثى وجود نداشت. از امام

باقر (ع) روايت شده است كه مسلمانان بوسيله همان پيمان برادرى نخستين، از يكديگر ارث مى بردند.

برخى گويند: يعنى ميان شما و ايشان، بايد كمك و همكارى نباشد و آنها را بايد يارى نكنيد.

وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ: اگر مؤمنين غير مهاجر از شما بخواهند كه آنها را در راه دين، كمك كنيد و با كافران بمبارزه برخيزيد، بر شما لازم است كه آنها را كمك كنيد. اما در غير راه دين، كمك ايشان بر شما لازم نيست.

إِلَّا عَلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ: مگر اينكه از شما براى جنگ با كسانى كه ميان شما و ايشان پيمانى هست، كمك بخواهند. در اين صورت، بهيچ عنوان نبايد آنها را كمك كنيد، زيرا پيمان شكنى است.

وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ: خداوند به اعمال شما داناست و هيچيك از اعمال بر او مخفى نيست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 271

[سوره الأنفال (8): آيات 73 تا 75] … ص: 271

اشاره

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ (73) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (74) وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (75)

«1»

ترجمه: … ص: 271

آنان كه كافر شده اند، با يكديگر دوست هستند. اگر آنچه به شما دستور داده شد، انجام ندهيد، در روى زمين فتنه و فسادى بزرگ خواهد شد. كسانى كه ايمان آورده و مهاجرت كرده و در راه خدا جهاد كرده اند و كسانى كه مأوى داده و يارى كرده اند، مؤمنان حقيقى هستند و براى آنها آمرزش و رزقى نيكوست. كسانى كه بعداً ايمان آورده و مهاجرت كرده و همراه شما به جهاد پرداخته اند، از شما هستند و خويشاوندان در كتاب خدا، به ارث يكديگر سزاوارترند. خداوند بهر چيزى داناست.

__________________________________________________

(1)- سوره انفال آيه 73 تا 75 جزء 10 سوره 8

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 272

بيان آيه 73 تا 75 … ص: 272
لغت: … ص: 272

فتنة: آزمايش. اين كلمه در معناى كفر و شرك استعمال مى شود. مثل:

«وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ» (بقره 217: فتنه شرك از آدمكشى بزرگتر است) و مثل:

«وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ» (بقرة 193: با آنها بجنگيد تا فتنه شرك باقى نماند) و در معناى عذاب هم استعمال مى شود. مثل: «جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّهِ» (عنكبوت 1: عذاب مردم را مثل عذاب خدا قرار داد) و مثل: «ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ» (ذاريات 14: عذاب خود را بچشيد) و همچنين در معناى معذرت و قتل. مثل:

«ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ» (انعام 23: آن گاه معذرت ايشان نبود) و مثل: «إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ» (نساء 101: اگر بترسيد كه شما را بكشد) و نيز به معناى آشوب و گرفتارى بود از بلا. مثل: «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» (عنكبوت 3: آنها را كه پيش از ايشان بودند، آزمايش و گرفتار كرديم) اين تفصيل، اقتباس است از گفتار امام صادق (ع).

كريم:

نيكوكار و بزرگوار. رزق كريم يعنى روزى بزرگ و فراوان.

مقصود: … ص: 272

اكنون خداوند بمنظور بيان حكم كافران مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ: ابن اسحاق و قتاده گويند: يعنى مردم كافر ياران يكديگرند. ابن عباس و ابو مالك گويند: يعنى از يكديگر ارث مى برند.

إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ: اگر آنچه در خصوص همكارى و كمك و تبرى از كفار، به شما دستور داده شد، انجام ندهيد، در روى زمين فتنه و فسادى بزرگ واقع مى شود. مقصود از فتنه، در اينجا گرفتاريى است كه از راه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 273

تمايل بگمراهى، پيدا مى شود و مقصود از فساد بزرگ، ضعف ايمان است.

حسن گويد: فتنه، كفر است، زيرا هر گاه مسلمين با كفار دوستى كنند، آنها در مقابل مسلمين جرأت پيدا مى كنند و آنها را بسوى كفر فرا مى خوانند. بنا بر اين بايد از آنها بيزارى جويند و فساد كبير، خونريزى است.

ابن عباس و ابن زيد گويند: يعنى اگر توارث را مشروط به مهاجرت ندانيد و با ترك مهاجرت، توارث را تعطيل نكنيد، بر اثر اختلاف كلمه، در روى زمين فتنه مى شود و بر اثر تقويت دشمن، فسادى بزرگ واقع مى شود.

اكنون در ستايش مهاجران و انصار مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا: آنان كه خدا و رسولش را تصديق كردند و از وطن خود مكه به مدينه آمدند و در راه اعلاى دين خدا به جهاد پرداختند و آنان كه مهاجران را پناه دادند و پيامبر را يارى كردند، ايمان خود را از راه مهاجرت و

نصرت تحقق بخشيده اند.

اما كسانى كه در كانون شرك، باقى ماندند و از مهاجرت، سر باز زدند، مؤمن حقيقى نيستند.

برخى گويند: يعنى خداوند از راه بشارتى كه به آنها داده، ايمان آنها را تحقق بخشيده است، اما كسانى كه مهاجرت نكرده و كمك نداده اند، از چنين امتيازى برخوردار نيستند.

اختلاف است در اينكه آيا در اين زمان، مهاجرت جايز است يا نه؟ برخى گفته اند: جايز نيست، زيرا پيامبر مى فرمايد:

«لا هجرة بعد الفتح»

يعنى: پس از فتح مكه، مهاجرتى نيست. ديگر اينكه: مهاجرت يعنى انتقال از بلد كفر به بلد اسلام، اما در اين زمان، بر اثر توسعه قلمرو اسلام چنين انتقالى- جز در موارد نادر كه قابل توجه نيست- امكان ندارد. حسن گويد: مهاجرت اعراب باديه نشين به شهرها تا روز قيامت، واجب است. اقوى اين است كه حكم مهاجرت هميشه باقى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 274

است، زيرا كسى كه در دار الحرب، اسلام آورد و منتقل بدار الاسلام شود، مهاجر شمرده مى شود. حسن ازدواج مهاجرين را با دختران باديه نشين تجويز نمى كرد. روايت شده است كه عمر مى گفت: با اهل مكه، ازدواج نكنيد، زيرا آنها اعراب هستند.

علت اينكه: جهاد، راه خدا ناميده شده، اين است كه راه كسب پاداش و رسيدن به بهشت است.

لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ: براى آنان آمرزش و رزقى نيكوست كه كاملا براى آنها گوار است.

برخى «رِزْقٌ كَرِيمٌ» را غذاى بهشت دانسته اند، زيرا در معده ها تبديل به مواد تنفرآور دفع شدنى نمى شود.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ:

كسانى كه بعد از فتح مكه- بقول حسن- و بعد از ايمان شما- بقولى ديگر-

ايمان آورده و بعد از مهاجرت شما مهاجرت كرده و همراه شما بجهاد پرداخته اند، مؤمنينى هستند مثل شما و در حكم شما. بايد با آنها دوستى كرد و بآنها ارث داد و آنها را يارى كرد. اگر چه بعداً ايمان آورده و مهاجرت كرده اند.

وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ: كسانى كه با يكديگر خويشى دارند، بعضى از آنها براى ارث بردن، از بعضى ديگر سزاوارترند. اين معنى از ابن عباس و حسن و جماعتى از مفسران است. گويند: اين جمله، حكم توارثى را كه بوسيله هم پيمانى و مهاجرت و امور ديگر، امضا شده بود، نسخ مى كند، زيرا قبلا پيامبر خدا ميان مهاجرين و انصار، پيمان برادرى بسته بود و از يكديگر ارث ميبردند.

فِي كِتابِ اللَّهِ: زجاج گويد: يعنى در حكم خدا. برخى گويند: يعنى در لوح محفوظ. چنان كه مى فرمايد:

«ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها» (حديد 22: هيچ مصيبتى در زمين و در جان شما دامنگير شما نمى شود، مگر اينكه پيش از وقوع آن در لوح محفوظ ثبت است) برخى گويند: يعنى در قرآن. از اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 275

جمله بر مى آيد كه كسانى كه به ميت نزديكترند. به ارث او سزاوارترند، خواه سهمى در قرآن براى آنها تعيين شده باشد يا نه و خواه عصبه باشند يا نباشند. كسانى كه در مسأله ارث بردن خويشاوندان با ما موافق هستند، كسانى را كه سهم دارند و كسانى را كه عصبه هستند، استثنا كرده و آنها را بر كسانى قرابت دارند، مقدم داشته اند و اين بر خلاف

ظاهر است.

إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ: خداوند بهمه چيزها داناست. بيشتر اين سوره در باره جنگ بدر نازل شده است.

قم- دكتر احمد بهشتى بتاريخ 20/ 11/ 1350 خدايا چگونه شكر گزار تو باشم كه مرا توفيق فرمودى تا در ظرف تقريباً كمتر از يك سال ده مجلد از كتاب عظيم و تفسير شريف مجمع البيان را كه از بهترين تفاسير شيعه ميباشد بفارسى چاپ و منتشر سازم.

اى خداى بزرگ همانطورى كه هميشه مرا در تمام كارها يارى فرمودى باز هم كمك و يارى فرما تا بقيه مجلدات اين اثر نفيس و ارزنده را كه افتخار شيعه ميباشد چاپ و منتشر سازم.

خدايا بحق اين كتاب شريف آنان كه در راه تنوير افكار ميكوشند كمك و يارى فرما خدايا آنان كه نشر حقائق اسلامى را پيشه خود قرار داده اند كمك فرما.

و باو كه همچون شمع ميسوزد تا از روشنايى معنوى خود ديگران را روشن سازد و گمراهان را نجات بخشد و جوانى خود را صرف من نمود و در اعماق قلب خود متقابلا مرا جاى داد و در كارها دل مرا قوى ساخت و در راه هدف مقدس نشر آثار و ذخائر گرانبهاى اسلامى نيرومند گردانيد … و براى همين جهت اين اثر كه يكى از نتايج خدمات دينى و اجتماعى است باو اهداء ميكنم … اميدوارم از من بپذيرد و باز هم لطف خود را از من دريغ ننمايد.

شمس فراهانى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 276

فهرست جلد دهم ترجمه تفسير مجمع البيان … ص: 276

بقيه سوره أعراف از آيه: 132، جزء 9 موضوع صفحه مقدمه مترجم، و أهميت تفسير مجمع البيان در ميان تفاسير 3 گفتارى از لجنه تصحيح 7 بيوگرافى

مؤلف و تاليفات او 9 گفتارى از دار التقريب بقلم استاد بزرگوار محمد تقى قمى 10 مقدمه بقلم استاد بزرگ شيخ محمود شلتوت 17 آيه: 20، و ترجمه آن 23 بيان، و قرائت، و لغت و اعراب، و مقصود و تفسير آيه: 20 24 آيه: 134 تا 136، و ترجمه آن 29 بيان، و لغت، و اعراب، و مقصود و تفسير آيه فوق 30 آيه: 137، و ترجمه آن 32 بيان، و قرائت، و لغت، و اعراب: و مقصود و تفسير آيه فوق 33 آيه: 138 تا 140، و ترجمه آن 35 بيان، و قرائت، و لغت، و اعراب آيات فوق 36 مقصود و تفسير آيات 37 آيه: 141، و: 142، و ترجمه آن 39 بيان، و قرائت، و تفسير آيه، 141 40 بيان، و لغت، و تفسير آيه: 142 41 در اينكه مقام امامت از مقام نبوت جدا است 42 آيه: 143، و ترجمه آن 43 بيان، و قرائت، و لغت، و مقصود و تفسير آيه فوق 44 در باره: رؤيت خداوند و پرسش و پاسخ آن 45 آيه: 144، و: 145، و ترجمه آن 49 بيان آيه و قرائت و لغت و تفسير آن، و مقام حضرت موسى عليه السلام بواسطه تكلم خدا با او 50 آيه: 146، و: 147، با ترجمه آن 52 بيان آيه و قرائت، و لغت، و تفسير آن 53 نظم آيات 56 آيه: 148، و: 149، با ترجمه 57 بيان آيه: 148، و قرائت و لغت و اعراب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 277

و تفسير آن 58 در باره گوساله سامرى 59 قرائت و

لغت و تفسير آيه: 149 60 آيه: 150، و: 151، و ترجمه آن 61 قرائت و لغت و اعراب و تفسير دو آيه فوق 62 علت آنكه حضرت موسى (ع) سر هارون را گرفت، و بيان شيخ مفيد، و اقوال ديگر 63 آيات: 152 تا 154، و ترجمه آنها 66 لغت، اعراب، و تفسير آيات فوق 67 حضرت موسى (ع) و انداختن الواح تورات 68 آيه: 155، و ترجمه آن 69 لغت و اعراب و تفسير آيه 70 قصه حضرت موسى (ع) و انتخاب هفتاد نفر، و رحلت هارون (ع) 71 آيه: 156، با ترجمه 74 تفسير آيه فوق، و دعاى حضرت موسى عليه السلام 75 آيه: 157، و ترجمه آن 77 قرائت، و لغت، و اعراب آيه فوق 78 تفسير آيه و بشارت انجيل، و معناى امى 79 پرسش رسول خدا (ص) و فضيلت مردم آخر الزمان 81 آيه: 158، و ترجمه آن 82 اعراب و تفسير آيه فوق 83 آيه: 159، و: 160، با ترجمه 84 لغت و اعراب و تفسير دو آيه، و معنى:

و من قوم موسى امة يهدون بالحق 85 در خواست حضرت موسى (ع) كه مسلمانان را امت من گردان و جواب خدا باو 87 آيه: 161، و: 162، با ترجمه 89 قرائت و بيان دو آيه فوق 90 آيه: 163، و: 164، با ترجمه 91 قرائت و لغت و اعراب و تفسير دو آيه فوق 92 قصه بنى اسرائيل و صيد ماهى 93 آيات: 165 تا 168، با ترجمه آنها 95 قرائت و لغت و تفسير آيه: 165، و:

166 96 قصه مسخ شدن بنى اسرائيل 97 داستان بنى اسرائيل

و انتخاب شنبه بجاى جمعه 98 بيان و اعراب و تفسير دو آيه: 167، و:

168 99 دو آيه: 169، و: 170، با ترجمه آن 101 قرائت و لغت و اعراب دو آيه فوق 102 تفسير دو آيه 103 آيات: 171 تا 174، با ترجمه 105 لغت و اعراب و تفسير آيه: 171 106 قرائت و اعراب و تفسير آيه: 172 تا 174 107 در باره عالم ذر و چگونگى آن 108 آيات: 175 تا 178، با ترجمه 112 لغت و اعراب و تفسير آيات فوق 113 قصه بلعم و سرگذشت اميه 114 قصه ابو عامر راهب كه پيغمبر او را فاسق ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 278

ناميد 115 در اينكه هر كه آيات خدا را تكذيب كند از پستى مثل سگ است 116 آيات: 179 تا 181، با ترجمه آنها 118 قرائت و لغت و اعراب آيات فوق 119 تفسير آيات فوق و سر انجام و عاقبت كفار 120 نظم آيات 122 آيات: 182 تا 186، و ترجمه آنها 123 قرائت و لغت و تفسير آيات فوق 124 آيه 187 و 188، با ترجمه 127 لغت و اعراب و شأن نزول و تفسير آيه:

187 128 معنى: يسألونك عن الساعة، و مراد از آن 129 شأن نزول و تفسير آيه: 188 131 بطلان قول جبريان، و نظم آيه 132 آيات: 189 تا- 193، و ترجمه آنها 133 قرائت و تفسير آيات فوق 134 معنى: خلق لكم من انفسكم 135 آيه: 194، و: 195، و ترجمه آن 139 قرائت و تفسير دو آيه فوق 140 آيات: 196- تا 200، و ترجمه آنها 142

تفسير آيات: 196 تا 198 143 لغت و تفسير آيه: 199، و: 200 و معنى و مقصود. خذ العفو 144 آيات: 201 تا 203، و ترجمه آنها 146 قرائت و لغت آيات 147 اعراب و تفسير آيات و روش متقين هنگام وسوسه هاى شيطانى 148 نظم آيات 149 آيات: 204 تا 206، و ترجمه آنها 150 لغت و اعراب و تفسير آيات فوق، و استماع آيات قرآن 151 در اينكه استماع قرآن واجبست 152 در اولين سجده هاى قرآن و اقوال در آن 153 سوره انفال شماره آيات و فضيلت آن 154 آيه: 1، و ترجمه آن 155 قرائت و لغت و تفسير آيه و مراد از:

انفال 156 معنى: فى 6 157 در غنائم جنگى 158 آيات: 2 تا 4، و ترجمه آنها 160 لغت و اعراب و تفسير آيات فوق، و وصف مؤمنين 161 مؤمن چه كسى است 162 آيات: 5 تا 8، و ترجمه آنها 163 لغت و اعراب و تفسير آيات فوق 164 داستان جنگ بدر 166 آيات: 9 تا 14، و ترجمه آنها 170 قرائت آيات فوق 171 لغت و اعراب آيات فوق 172 شأن نزول و تفسير آيات فوق 173

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 279

آيا فرشتگان در بدر جنگ كردند 174 دنباله داستان جنگ بدر 176 گفتارى از أبو رافع 179 آيات: 15 تا 17، و ترجمه آنها 181 لغت و اعراب و تفسير آيات فوق 182 نظم و اتصال آيات 184 آيات: 18 تا 21، و ترجمه آنها 185 قرائت و لغت و اعراب و تفسير آيات فوق 186 آيات 22 تا 25، و ترجمه آنها

189 لغت و تفسير آيه: 22 و 23، و مذمت كفار، و معنى قوله تبارك و تعالى:

ان شر الدواب عند اللَّه الصم البكم الذين لا يعقلون 190 تفسير آيه: 24 و 25، و اطاعت از دستورات پيغمبر (ص)، بقوله: استجيبوا للَّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم 191 معنى قوله تبارك و تعالى: و اتقوا فتنة، و منظور از فتنه 192 سفارش پيغمبر (ص) بعمار در باره على (ع) 194 آيه: 26 و 27، و ترجمه آنها 195 لغت و تفسير آيه: 26 196 لغت و اعراب و شأن نزول آيه لا تخونوا اللَّه و الرسول، و قصه أبو لبابه و توبه او 197 تفسير آيه، و امر بترك خيانت 198 معنى: أموالكم و أولادكم فتنة، و مراد از فتنه 199 آيه: 29 و 30، و ترجمه آن 200 تفسير آيه: 29 201 نظم آيات 202 لغت و شأن نزول آيه: 30 و اذ يمكر بك- الذين كفروا … 203

تفسير آيه: 30 204 نظم آيات 205 آيات: 31 تا 34، و ترجمه آنها 206 اعراب و تفسير آيات فوق، و عناد كفار 207 تفسير: ان كان هذا هو الحق من عندك فأمطر علينا حجارة من السماء 208 در باره استغفار 209 پرسش و پاسخ آن 210 آيه: 35 تا 37، و ترجمه آنها 211 قرائت و لغت و تفسير آيه: 35 212 طواف قريش و عمل بنى عبد الدار با رسول خدا (ص) 212 لغت و شأن نزول آيه: 36 و 37 213 تفسير آيه هاى فوق 214 آيات: 38 تا 40، و ترجمه آن 216 لغت و اعراب و تفسير آيات فوق، و دعوت بتوبه

و ايمان 217 جزء دهم، سوره هشتم آيه: 41، و ترجمه آن 218 لغت و اعراب و تفسير آيه فوق، و حكم غنائم جنگى و خمس و تقسيم آن 220 اقوالى در خمس و تقسيم آن، و مراد از ذوى القربى 221 ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص: 280

آيات: 42 تا 44، و ترجمه آنها 224 تعداد آيات و قرائت و لغات آيات: 42 تا 44 225 اعراب و تفسير آيات فوق و كمكهاى خداوند در جنگ بدر 226 اقسام خواب 228 آيه: 45 تا 47، با ترجمه آن 230 لغت و اعراب و تفسير آيات فوق 231 داستان 232 آيه: 48، با ترجمه 233 تفسير آيه فوق 234 بيان شيخ مفيد در باره جنيان 236 آيات: 49 تا 51، و ترجمه آنها 237 قرائت و اعراب و تفسير آيات فوق 238 آيات: 52 تا 54، با ترجمه آنها 240 لغت و اعراب و تفسير آيات فوق 241 در اينكه وجود پيغمبر (ص) نعمت بود براى قريش 242 آيات: 55 تا 58، با ترجمه 244 اعراب و تفسير آيات: 55 تا 56 و معاهده پيغمبر (ص) با يهود بنى قريظه 245 لغت و اعراب، و تفسير آيه: 57 و 58 346 آيات: 59 تا 61، و ترجمه آنها 248 قرائت و لغت آيات: 59 تا 61 249 اعراب و تفسير آيات فوق 250 آيه: 62 و 63، با ترجمه آن 252 تعداد آيات، و لغت و تفسير دو آيه فوق 253 آيات: 64 تا 66، و ترجمه آنها 255 قرائت و لغت و اعراب آيات فوق 256 تفسير آيات فوق، و تشويق

به جنگ با كفار 257 آيات: 67 تا 69، و ترجمه آنها 259 قرائت و لغت و اعراب و تفسير آيه فوق 260 داستان جنگ بدر و اسيران و خواب نرفتن رسول خدا (ص) 262 در باره فديه گرفتن از مشركين و گفتار سعد بن معاذ و عمر و ابو بكر 263 فديه دادن عباس عموى پيغمبر (ص) 264 آيه: 70 و 71، و ترجمه آنها 265 قرائت و تفسير آيه: 70 و 71 266 آيه: 72 و ترجمه آن 268 قرائت و لغت و شأن نزول و تفسير آيه فوق 269 آيات: 73 تا 75، و ترجمه آنها 271 لغت و تفسير آيات فوق 272 در موضوع مهاجرت و اختلاف در آن 273 در ارث بردن و حكم آن 274 در اينكه بيشتر آيت سوره أنفال در باره جنگ بدر است 275

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109