ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد 9

مشخصات كتاب

سرشناسه : بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور : ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر : قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري : 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9 : ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2 : ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت : چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382( 30ج.).

يادداشت : ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات : ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده :كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده : ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده :شركت به نشر ( انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره : ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 139

رده بندي ديويي : ‫ 297/179 ‮

شماره كتابشناسي ملي : 2405490

[جلد نهم ]

[ادامه سوره انعام ] ..... ص : 3

[سوره الأنعام (6): آيات 148 تا 150] ..... ص : 3

اشاره

سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ ءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ

لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَخْرُصُونَ (148) قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ (149) قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (150)

«1»

ترجمه ..... ص : 3

بزودى مردم مشرك مى گويند: اگر خدا ميخواست ما و پدرانمان مشرك نمى- شديم و چيزى را حرام نميكرديم. گذشتگان نيز همين طور تكذيب كردند تا بعذاب ما رسيدند. بگو: آيا پيش شما علمى است كه براى ما بيرون بياوريد؟ شما جز پيرو گمان نيستيد و فقط دروغ مى گوييد.

بگو: دليل رسا از آن خداست و اگر ميخواست همه شما را هدايت مى كرد.

بگو: گواهانى كه شهادت مى دهند كه خدا اين را حرام كرده، بياوريد. اگر خود شهادت دادند، با آنها شهادت نده و از هواهاى مردمى كه آيات ما را تكذيب كردند و مردمى كه به آخرت ايمان ندارند و براى خدا مثل قرار مى دهند، پيروى نكن.

__________________________________________________

(1)آيه 148 و 149 و 150 سوره انعام جزء 8 سوره 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 4

بيان آيه 148- 149- 150 ..... ص : 4
لغت ..... ص : 4

هلّم: زجاج گويد: اصل اين كلمه هاء است كه «لم» بآن ملحق شده و براى مفرد و مثنّى و جمع بكار مى رود. برخى از عرب اين كلمه را بصورت مثنّى و جمع و مؤنث نيز بكار مى برند. ابو على گويد: اين كلمه اسم فعل و هاء آن براى تنبيه است. يعنى بياوريد.

مقصود ..... ص : 4

سابقا عقايد فاسد مشركين را رد كرد و در اين آيه گفتار فاسد آنها را. مى فرمايد:

سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ ءٍ:

بزودى مردم مشرك براى باقى ماندن خود بر شرك و تحريم آنچه خدا حلال كرده است، به گفتگو و استدلال پرداخته، گويند: اگر خدا ميخواست كه ما مشرك نشويم و چيزهاى حلال را حرام نكنيم، ما و پدرانمان مشرك نمى شديم و چيزى را حرام نميكرديم.

اكنون به تكذيب گفتار آنها پرداخته، مى فرمايد:

كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ: همينطورى كه اينان زبان به تكذيب گشوده اند، گذشتگانشان نيز تكذيب ميكردند. تكذيبشان اين بود كه پيامبر خدا را كه ميگفت:

خدا شما را امر به توحيد و ترك شرك و ترك تحريم حيوانات كرده، تكذيب مى كردند و مى گفتند: خدا همينها را از ما خواسته و اگر چيز ديگرى خواسته بود، همان چيز را انجام ميداديم. اين بود تكذيب ايشان.

حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا: گذشتگان سر انجام بعذاب ما رسيدند. برخى گويند: يعنى عذاب آنها در همين دنيا گريبانگيرشان شد. چشيدن عذاب، دليل اين است كه مقدمه آن است و در آخرت عذاب براى آنها مهيا شده است. زيرا چشيدن هر چيزى اول ادراك آن است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 5

قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا:

در جواب آنها كه شرك را به مشيت خدا مى دانند، بگو: آيا براى اثبات گفتار خود دليل قطعى داريد يا به آنچه مى گوييد، علم داريد كه براى ما بيرون بياوريد؟ مقصود اين است كه آنها براى اثبات گفتار خود هيچگونه دليلى ندارند و گفتارشان باطل است. سپس براى تاكيد ردّ گفتار آنها مى فرمايد:

إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ: شما در آنچه مى گوييد فقط پيرو گمانيد و فقط بخدا دروغ مى بنديد.

اين آيه دلالت روشن دارد بر اينكه خداوند خواهان معصيت و كفر نيست و نيز آشكارا گفتار كسانى كه اينها را بخدا نسبت مى دهند، تكذيب مى كند. علاوه بر اين دلايل عقلى ثابت كرده اند كه خداوند از اراده كار زشت و هر گونه صفت نقصى منزه است.

قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ: هر گاه اينها از اثبات گفتار خود عاجز شدند، بآنها بگو:

دليل آشكار و صحيح كه مصحح احكام باشد، پيش خداوند است. حجت به معناى قصد اثبات حكم و بالغه يعنى بحدى رسيده است كه عذرى باقى نمى گذارد. پس «حجة بالغه» آن دليلى است كه هر كس به آن متوسل شود، هر گونه شك و شبهه اى را ريشه كن مى كند.

حجت خدا صحيح و رساست، زيرا او حجتش بر حق و مفيد علم است.

فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ: اگر خدا ميخواست شما را اجبار ميكرد كه همگى ايمان بياوريد. لكن اين كار را نمى كند. زيرا اجبار با تكليف كه امر اختيارى است، سازش ندارد. اين مشيت با مشيتى كه در آيه پيش بود فرق دارد، زيرا خداوند اوّلى را ردّ و دومى را اثبات كرد. در آنجا مشيت خداوند تعلق گرفته بود كه به اختيار خود مشرك

شوند نه به اجبار خدا. اگر خدا مى خواست كسى را اجبار كند، اجبار بر هدايت مى كرد، نه شرك. پس اولى قابل قبول نيست ولى دومى قابل قبول است. برخى گويند:

مقصود اين است كه: اگر خدا مى خواست شما را به رسيدن به پاداش و بهشت هدايت ميكرد، بدون اينكه شما را در معرض تكليف قرار دهد. لكن اين كار را نكرد. بلكه شما را در معرض تكليف و ثوابى قرار داد كه نتيجه عمل شما باشد، نه ابتدايى. اگر عقيده ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 6

جبريان صحيح بود، حق با كفار بود كه آنچه كرده و گفته اند، طبق مشيت خدا بوده و اطاعت اراده او كرده اند و حق با خداوند نبوده، زيرا خود در آنها كفر آفريده و از آنها كفر خواسته است. اكنون اين نكته را بيان مى كند كه آنها براى اثبات عقيده خود نه دليلى عقلى دارند، نه دليل سمعى. بديهى است كه چنين عقيده اى فاسد است:

قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا: به آنها بگو: گواهان خود را بياوريد تا شهادت دهند كه گفتار شما صحيح است و خداوند آنچه را شما حرام مى شماريد، حرام كرده است.

فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ: اگر شاهدى نيافتند و ناچار خودشان شهادت دادند، تو با آنها شهادت نده، زيرا شهادت آنها باطل است.

پرسش چرا آنها را به شهادت دعوت كرده، سپس پيامبر را از شهادت با آنها منع كرد؟

پاسخ خداوند دستور داد كه آنها شاهدان عادلى بياورند كه به نفع آنها شهادت دهند، بديهى است كه هر گاه چنين شاهدانى نيافتند و خواستند خودشان شهادت دهند، پيامبر بايد شهادت آنها را

نپذيرد و با آنها شهادت ندهد زيرا گفتار آنها صرف دعواست و از صواب بدور است.

برخى گويند: دستور خداوند بود كه گواهانى از غير عرب بياورند. اما هيچ غير عربى بنفع آنها كه عقايدى مخصوص بخود داشتند، شهادت نميداد.

وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا: خطاب به پيامبر و مقصود امت است. يعنى به مذهب كسى كه تابع هواى نفس است، معتقد نباش. مذهب ممكنست از جهاتى تابع هواى نفس باشد: يكى اينكه انسان از گذشتگان تقليد كند. ديگر اينكه هر شبهه اى را بخيال اينكه صحيح ست، بپذيرد. در حالى كه اگر بعقل خود رجوع كند، به باطل بودن آن پى مى برد. ديگر اينكه براى فرار از زحمت دقت نكند و تابع مذهبى فاسد بشود. ديگر اينكه با مذهبى بزرگ شده و خو گرفته باشد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 7

و حالا برايش دشوار باشد كه از آن جدا شود. هيچيك از اينها مورد دلپسند عقل نيست.

وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ: همچنين از هواى نفسانى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، پيروى مكن. فرقه اول كه تكذيب آيات ميكنند و فرقه دوم كه به آخرت ايمان ندارند، يكى هستند. مع الوصف آنها را جدا گانه ذكر ميكند، تا نشان دهد كه كفر داراى وجوهى است، گاهى كفر با اقرار به آخرت توام است.

مثل كفر اهل كتاب و گاهى با انكار آن. مثل كفر بت پرستان.

وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ: و آنان كه براى خدا مثل و مانند قرار مى دهند.

از اين آيه استفاده ميشود كه تقليد غلط است، زيرا خداوند از كفار ميخواهد كه براى اثبات گفتار خود دليلى بياورند و عجز آنها

دليل بطلان عقيده و قولشان قرار مى دهد. اين خود دليل است بر اينكه انسان بايد تابع دليل باشد نه تابع هواى نفس.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 8

[سوره الأنعام (6): آيه 151] ..... ص : 8

اشاره

قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (151)

«1»

ترجمه ..... ص : 8

بگو: بيائيد تا آنچه خدايتان بر شما حرام كرده، قرائت كنم: چيزى را شريك خدا قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد و فرزندانتان را از ترس فقر نكشيد كه ما شما و ايشان را روزى مى دهيم و بزشتى هاى آشكار و پنهان نزديك نشويد و نفسى را كه خدا محترم شمرده است، جز بحق نكشيد. اين است وصيتى كه خدا به شما مى كند، براى اينكه عقل خود را بكار اندازيد.

__________________________________________________

(1)آيه 151 سوره انعام جزء 8 سوره 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 9

بيان آيه 151 ..... ص : 9
لغت ..... ص : 9

تعالوا: مشتق از علو است، بنا بر اين فرض كه دعوت كننده در بالا باشد و ديگرى را ببالا بخواند. اگر چه واقعاً در بالا نباشد.

تلاوة: قرائت املاق: تهيدستى. تملّق يعنى كوشش در راه جلب منفعت.

فواحش: جمع فاحشه، زشتى بزرگ. فرق فاحشه و قبيح اين است كه به زشتى هاى كوچك، قبيح گفته ميشود نه فاحشه.

اعراب ..... ص : 9

ما حَرَّمَ ...: مفعول «اتل» در اينصورت «ما» موصوله است.

أَلَّا تُشْرِكُوا: منصوب بحذف لام يا منصوب به «اتل» محذوف يا منصوب به «اوصيكم» محذوف. «لا تشركوا» ممكن است فعل نفى يا فعل نهى باشد. در صورتى كه نفى باشد، عطف «لا تقتلوا» كه نهى است بر آن صحيح است. چنان كه مى فرمايد: «إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» (انعام 14).

دنباله «قُلْ تَعالَوْا» تا «بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ» (آيه 154) ادامه دارد، زيرا «وَ أَنَّ هذا صِراطِي» بنا بر فتح همزه، عطف است بر «ما حَرَّمَ» و بنا بر كسر آن به تقدير «قل ان هذا صراطى ...» است. همچنين «ثُمَّ آتَيْنا» به تقدير «قل ثم ...»

است.

مقصود ..... ص : 9

قبلا عقيده مشركين را در باره محرمات شرح داد. اكنون به بيان آنچه واقعاً حرام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 10

است، پرداخته، مى فرمايد:

قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ: به اين مشركين بگو: بيائيد تا آنچه خداوند بر شما حرام كرده است، براى شما قرائت كنم.

أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً: به شما دستور داده است كه چيزى شريك خدا قرار ندهيد. «1»

وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً: و شما را وصيت كرده اند كه در باره پدر و مادر نيكى كنيد.

از آنجا كه نعمت وجود پدر و مادر از لحاظ اهميت، بعد از نعمتهايى الهى قرار دارد، بعد از امر بعبادت خدا، دستور احسان در باره آنها مى دهيد. «2»

وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ: ابن عباس و ديگران گويند: يعنى فرزندان را از ترس فقر نكشيد.

نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ: رزق شما و آنها بر عهده ماست.

وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ:

بكارهاى زشت و معصيتهاى ظاهر و باطن نزديك نشويد. اين معنى از حسن است. ابن عباس و ضحاك و سدّى گويند: آنها زناى پنهانى را گناه نمى دانستند و از زناى آشكار منع مى كردند خداوند از هر دو منع كرد. قريب بهمين مضمون از امام باقر ع نقل شده است كه گناه آشكار، زنا و گناه پنهان روايت دوستى است. برخى گفته اند: گناه ظاهر كار اعضاى بدن و گناه باطن كار دل است. مقصود اين است كه همه گناهان را بايد ترك كرد.

وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ: شخص بيگناه را نكشيد. آدم كشى نيز داخل در «فواحش» است. لكن جداگانه ذكر مى كند، تا اهميت آن را خاطر نشان سازد. مقصود اين است كه مسلمان و كسانى كه با مسلمانان معاهده دارند، نبايد كشت. قتل در سه مورد جايز است: قتل قصاص، قتل بواسطه زناى محصنه و قتل

__________________________________________________

(1)بنا بر اين فعل نفى يا نهى يا بتقدير «عليكم ان لا تشركوا» باشد ( «مثل عليكم انفسكم») معنى تفاوتى ندارد.

(2)- از معناى «حرم» استفاده ميشود «اوصى بالتحريم» لذا جمله فوق يعنى «اوصى بالوالدين ...»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 11

بواسطه كفر بعد از ايمان. كشتن افرادى كه قتلشان حرام است، در اين سه مورد جايز است. اما كافر حربى از اول قتلش حرام نيست.

ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ: اين خطاب متوجه تمام انسانهاست. يعنى آنچه در اين آيه بيان شد، اوامر خداوند است به شما، تا عقل خود را در مورد آنها بكار اندازيد، حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام بشماريد.

1- از ذكر كلمه «وصاكم» بر مى آيد كه از اول

آيه «وصيت» در تقدير بوده است، 2- از جمله «أَلَّا تُشْرِكُوا» استفاده ميشود كه تكليف همانطورى كه بفعل تعلق مى گيرد، به ترك هم تعلق مى گيرد و هر دو آنها ثواب و عقاب دارند. اين مطلب، طبق مذهب ماست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 12

[سوره الأنعام (6): آيات 152 تا 153] ..... ص : 12

اشاره

وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (152) وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (153)

«1»

ترجمه ..... ص : 12

بمال يتيم، جز بطريقى كه نيكوتر است نزديك نشويد تا بقوت و كمال خود برسد و پيمانه و وزن را بعدالت تمام كنيد. ما هر كسى را جز به اندازه قدرتش تكليف نمى كنيم. هر گاه سخنى مى گوييد، عدالت كنيد، اگر چه نسبت بخويشاوندى باشد و بعهد خداوند وفا كنيد. اين است آنچه خداوند به شما توصيه مى كند، براى اينكه متذكر شويد. اين است راه راست من. اين راه را دنبال كنيد و راه هاى ديگر را دنبال نكنيد كه شما را از راه او جدا مى كند. اين است توصيه اى كه خدا به شما مى كند براى اينكه تقوى كنيد.

__________________________________________________

(1)- سوره انعام آيه 152 و 153 جزء 8 سوره 6 [.....]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 13

بيان آيه 152- 153 ..... ص : 13
قرائت ..... ص : 13

تذكرون: كوفيان جز ابو بكر همه جا به تخفيف ذال خوانده اند، ديگران به تشديد خوانده اند. هر دو قرائت بنا بر اين كه فعل از باب تفعل باشد. قرائت اول بنا بر حذف تاء اول و قرائت دوم بنا بر ادغام تاء دوم در ذال است.

«و ان» كوفيان جز عاصم بكسر همزه و ديگران بفتح خوانده اند، ابن عامر و يعقوب نون را ساكن خوانده اند. فتح همزه بتقدير لام است. در مورد قرائت اخير بايد بعد از «ان» ضمير قصه و حديث مقدر تا اسم آن باشد و جمله مبتدا و خبر «هذا صراطى» خبر آن است. بنا بر كسره همزه «ان» فاء در «فاتبعوه» عاطفه و بنا بر فتحه آن، زايده است.

صراطى: ابن عامر بفتح ياء خوانده است. ابن كثير و ابن عامر به سين و حمزه بين صاد و زاء قرائت كرده اند.

لغت ..... ص : 13

اشد: جمع «شدّ» مثل «اشر» جمع «شر» يعنى قوت جوانى. چنان كه «شدّ نهار» يعنى بر آمدن روز.

ذكر: ياد آورى. اين كلمه بفتح و كسر ذال صحيح است. فعل آن متعدى بيك مفعول ميشود. اما هر گاه بباب تفعيل رود، متعدى بدو مفعول ميشود.

شاعر گويد:

يذكرينك حنين العجول و نوح الحمامة تدعو هديلا

يعنى: آهنگ شتر و كبوتر مرا بياد تو مى اندازد. باب تفعل آن براى مطاوعه است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 14

مقصود ..... ص : 14

بدنبال مطالبى كه پيامبر بايد بر آنها قرائت كند، مى فرمايد:

وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ

: مقصود از نزديك شدن تصرف است. البته تصرف در مال هيچكس نمى توان كرد. لكن علت اينكه فقط از تصرف در مال يتيم منع مى كند، اين است كه او نمى تواند از خود دفاع كند و بهمين جهت است كه افراد بى بند و بار، در مال آنها بيشتر طمع مى كنند، تنها بيك شرط تصرف در مال يتيم مجاز است و آن در صورتى است كه تصرف كننده، راهى نيكوتر و پسنديده تر انتخاب كند. در باره اينكه منظور از اين راه نيكوتر، چيست؟ اختلاف است: 1- مجاهد و ضحاك و سدى گويند: منظور اين است كه مال را بوسيله تجارت، افزايش دهند 2- ابن زيد و جبائى گويند: منظور اين است كه قيم به اندازه خوراك خود از روى آن بر دارد، نه پوشاك 3- مقصود اين است كه مال را نگهدارى كند تا يتيم بزرگ شود.

حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ

: تا وقتى كه به نيروى خود برسد. در باره معناى آن اختلاف است. شعبى گويد: مقصود بالغ شدن است. برخى گويند: مقصود هيجده ساله

شدن است.

سدّى گويد: منظور سى ساله شدن است. لكن بوسيله آيه «حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ» نسخ شده است. (نساء 6: يتيمان را بيازماييد تا وقتى كه به سن زناشويى برسند) ابو حنيفه گويد: هر گاه به 25 سال رسيد، مال را به او تسليم مى كنند. قبل از اين سن، در صورتى كه رشد نداشته باشد، نمى توان ما را به او تسليم كرد. برخى گفته اند: حدى براى سن او نيست، بلكه هر گاه به سن بلوغ رسيد و عقل او كامل شد و معلوم شد كه براى حفظ مال رشد كافى دارد، مال را به او تسليم مى كنند اين قول اقوى است. تنها بلوغ يتيم، براى تسليم مال به او كافى نيست. نظر قرآن كريم اين است كه تصرف بغير احسن هنگامى رواست كه يتيم از نظر بلوغ و عقل و رشد، بمرحله كمال رسيده باشد. در اين صورت مى توان مسئوليت حفظ مال را به او واگذار كرد و لو اينكه تصرف «غير احسن» باشد، اما در غير اين صورت، حتماً بايد بطور «احسن» در مال او تصرف كرد. چنان كه مى فرمايد: «وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا» (نساء 6: مال آنها را از روى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 15

اسراف و تجاوز نخوريد تا كبير شوند) وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ

: پيمانه و وزن را عادلانه انجام دهيد و چيزى از حق كسى كم نكنيد.

لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها

: ما هر كسى را باندازه قدرتش تكليف مى كنيم. از آنجا كه ممكن است تصور شود كه تعديل در وزن وكيل، ممكن است دشوار و محال باشد (زيرا ممكن است

مثلا چند دانه گندم، بنا حق از مال كسى تضييع شود و جلوگيرى از چنين تضييعى كارى است دشوار بلكه محال) از اينرو مى فرمايد: آنچه از شما مى خواهيم، اين است كه تا سرحد امكان از تضييع حق ديگران در موقع كيل و وزن جلو گيرى كنيد.

وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى

: هر گاه مطلبى را بزبان مى آوريد، رعايت عدالت را بكنيد، و لو اينكه ممكن است بزيان يكى از خويشاوندان شما تمام شود. البته تنها در سخن گفتن رعايت عدالت واجب نيست، بلكه در كارها نيز بايد عادل بود. اما علت اينكه فقط گفتن را در اينجا ذكر مى كند، اين است كه هر كس در گفتار خود عادل باشد، در كردار نيز عادل است. برخى گويند: يعنى هر گاه شهادت مى دهيد يا حكم مى كنيد، اگر چه بزيان يكى از خويشان شما باشد، رعايت عدالت كنيد. اين جمله با همه كوتاهى، از دستورات جامعى است كه شامل: اقرار، شهادت، وصيت، فتوى، قضاوت، احكام و مذاهب، امر بمعروف و نهى از منكر مى شود.

وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا

: به عهد خدا وفا كنيد. در باره معناى «عهد خدا» دو قول است.

1- هر چه خداوند بر بندگان واجب كرده، عهد اوست كه بايد به آن وفا كرد و دستورات او را بكار برد 2- مقصود نذر و عهد است كه هر گاه در غير معصيت خدا باشد، بايد وفا كرد. بنا بر اين يعنى بعهدى كه با خدا بسته ايد وفا كنيد.

ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

: دستوراتى كه در مورد مال يتيم و كامل دادن كيل و وزن، باندازه قدرت و گفتار بحق و راستى و وفاى بعهد

داده شد، وصيت خداوند است به شما تا متذكر شويد و از انجام آنها غفلت نكنيد.

وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ: اين است راه راست و خالى از انحراف ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 16

و ناهموارى من. اين راه را دنبال كنيد. در اين راه هر چه حلال است، حلال و هر چه حرام است، حرام بشماريد و معتقد باشيد كه دستوراتى كه به شما داده ميشود، صحيح است.

ابن عباس گويد: منظور اين است كه اين دين حنيف من محكمترين و بهترين اديان است. برخى گويند: منظور اين است كه اين آيات كه در باره حلال و حرام، ذكر شده است، راه من است، راهى كه هر كس بپيمايد به پاداش و نعمتهاى بهشت مى رسد.

وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ: مجاهد گويد: يعنى راه هاى كفر و بدعت و شبهات را دنبال نكنيد كه شما را از راهى كه خدا براى شما پسنديده و برگزيده و به پيمودن آن توصيه كرده، منحرف مى سازد. ابن عباس گويد: منظور اين است كه بايد از پيمودن راه يهوديت و مسيحيت و زردشتى و بت پرستى خوددارى كرد، زيرا اين راه ها راه خدا نيستند.

ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ: خداوند شما را اينطور توصيه مى كند، تا با اجتناب از معصيت، از كيفر او بپرهيزيد.

ابن عباس گويد: اين آيات، از آيات محكمه قرآن هستند و نسخ نشده اند. در تمام اديان آسمانى اين دستورات بنوع انسان داده شده و اختصاصى باسلام ندارد. اين آيات «ام الكتاب» هستند كه هر كس به آنها عمل كند، داخل بهشت و هر كس آنها را ترك كند، داخل جهنم مى شود. كعب

الاحبار يهودى گفته است: بخدا اول چيزى كه در تورات آمده، اين است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ ...

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 17

[سوره الأنعام (6): آيات 154 تا 155] ..... ص : 17

اشاره

ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ (154) وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (155)

«1»

ترجمه ..... ص : 17

آن گاه بموسى تورات داديم تا بر آنكه نيكى كرد نعمت خود را تمام كنيم و تفصيل همه چيز و هدايت و رحمت باشد. براى اينكه بملاقات پروردگارشان ايمان آورند.

اين است كتاب پر خيرى كه نازل كرده ايم. از آن پيروى كنيد و بپرهيزيد، تا به شما رحم شود.

__________________________________________________

(1)- آيه 154 و 155 سوره انعام جزء 8 سوره 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 18

بيان آيه 154- 155 ..... ص : 18
قرائت ..... ص : 18

احسن: در قرائت غير مشهور به رفع خوانده شده است. در اين صورت خبر مبتداى محذوف است و فصيح نيست، زيرا حذف عايد در اينجا وجهى ندارد. نصب «تماما» و «تفصيلا» بنا بر اين است كه مفعول له باشد. «انزلناه» در محل رفع و صفت «كتاب» است.

مقصود ..... ص : 18

ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ: كلمه «ثم» براى تاخير و مهلت بكار مى رود، در حالى كه تورات موسى سالها پيش از قرآن نازل شده است. از اينرو در توجيه اين مطلب وجوهى گفته اند: 1- زجاج گويد: چيزى حذف شده است. يعنى: «ثم قل يا محمد آتينا ...» يعنى سپس اى محمد بگو: به موسى تورات نازل كرديم. حذف «قل» بقرينه «قُلْ تَعالَوْا» است. 2- بتقدير «ثم اتل عليكم آتينا ...» يعنى: سپس بشما قرائت كنم كه به موسى تورات داديم. 3- مقصود عطف خبرى بر خبرى است نه عطف معنايى بر معنايى. يعنى «ثم اخبركم انه اعطى ...» يعنى: سپس بشما بگويم كه ...

شاعر گويد:

و لقد ساد ثم ساد ابوه ثم قد ساد قبل ذلك جده

يعنى: به شما بگويم او سرورى كرد. سپس به شما بگويم كه پدرش، سپس بشما بگويم كه جدش. (از اين شعر بخوبى بر مى آيد كه شاعر سه خبر را بوسيله «ثم» عطف كرده است) 4- اين آيه متصل است بداستان ابراهيم كه فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ ...» (آيه 84) زيرا در آنجا نعمتهايى كه به ابراهيم بخشيده بود، ذكر كرد و در اينجا نيز دنباله همان نعمتها را ذكر مى كند، زيرا موسى نيز از اولاد ابراهيم است. اين وجه از ابو مسلم و مورد قبول مغربى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 9، ص: 19

تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ: در باره اين قسمت نيز وجوهى گفته اند: 1- ربيع و فراء گويند: يعنى تورات را بموسى داديم تا احسان او كامل شود و در آخرت به پاداش كامل برسد. 2- مجاهد گويد: يعنى تورات را به موسى داديم تا نعمت خود را بر نيكو كاران تمام كنيم «1». 3- ابن زيد گويد: يعنى تورات را به موسى داديم تا احسان خود را بر پيامبران تمام كرده باشيم. 4- قتاده و حسن گويند: يعنى منظور ما از دادن تورات به موسى اين بود كه نعمت خود را در بهشت بر كسى كه در دنيا نيكى كرده است، تمام كنيم.

5- جبائى گويد: يعنى تورات را بموسى داديم تا نعمت نبوت و غير آن كه به موسى داده بوديم، كامل كنيم. 6- ابو مسلم گويد: اتصال بداستان ابراهيم دارد و منظور اين است كه: تورات را بموسى داديم تا نعمت خود را بر ابراهيم تمام كنيم و پاداش طاعات او را بدهيم.

ابراهيم از خداوند مسألت كرده بود كه براى او «زبان راستى» قرار دهد. (شعراء 84) در حقيقت تورات همان زبان صدقى بود كه خداوند، بدر خواست ابراهيم بوى عطا كرد.

كلمه «على» دلالت دارد كه خداوند چند برابر آنچه وى خواسته بود عطا كرده است.

نكته اى كه از «تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ» بدست مى آيد، اين است كه تورات از اول بصورت كامل و بدون نقص نازل شده است و اگر «عَلَى الَّذِي ...» را نمى آورد، دلالت مى كرد بر اينكه اول ناقص بوده، بعد كامل شده است.

وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً: علاوه بر آنچه گذشت، تورات تمام نيازمنديهاى مردم

را بيان ميكرد و آنها را بدين حق و عدالت و توحيد و احكام دينى رهنمون مى شد و بخاطر وعده ها و وعيدها و امر و نهى ها براى آنها رحمتى بود.

لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ: تا آنها بملاقات پروردگار، يعنى پاداش او ايمان آورند. علت اينكه: پاداش خدا را ملاقات او ناميده، اهميت آن است. بعلاوه، إيجاز

__________________________________________________

(1)- گفته اند: در قرائت عبد اللَّه «تماماً على الذى احسنوا» آمده و اين مؤيد قول مجاهد است. بخصوص كه در ادبيات عرب گاهى نون «الذين» حذف ميشود. شاعر گويد:

و ان الذى حانت بفلج دمائهم هم القول كل القوم يا ام خالد

يعنى: آنان كه خونشان به نزديكى فلج رسيد، قوم واقعى و كامل هستند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 20

و اختصار آن در خور توجه است. برخى گويند: منظور از ملاقات پروردگار اين است كه انسان در روزى كه احدى جز او صاحب ملك و قدرت نيست، در ملك و سلطنت او داخل ميشود.

وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ: اينكه قرآن را كتاب مى نامد، بواسطه اين است كه سزاوار است به صورت كتاب در آيد و نوشته شود، زيرا مطالب و احكام آن در عاليترين درجه اهميت است. يعنى قرآن را به وسيله جبرئيل بر حضرت محمد ص نازل كرديم و داراى خير فراوان است. اين معنى از زجاج است. طبق اين معنى منظور از بركت، ثابت شدن خيرى است كه در حال افزايش باشد. «1»

فَاتَّبِعُوهُ: وظيفه شماست كه از چنين كتابى پيروى كنيد و بدرستى آن معتقد باشيد.

و از دستورات آن اطاعت كنيد.

وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ: و از معصيت و مخالفت كتاب خدا بپرهيزيد، تا به شما رحم شود.

شكى نيست كه هر كس تقوى كند، به او رحم ميشود. مع الوصف مى گويد تقوى كنيد، شايد بشما رحم شود. چرا؟

در پاسخ آن دو وجه ممكن است گفته شود: 1- يعنى به اميد رحمت حق، تقوى پيشه كنيد، زيرا شما نميدانيد كه در آخرت چه خواهد شد 2- غرض شما از تقوى اين باشد كه رحمت و پاداش خدا تحصيل كنيد.

__________________________________________________

(1)- اصل معناى بركت، ثبوت است. چنان كه شاعر گويد:

و ما ينجى من الغمرات الا براكاء القتال او الفرار

يعنى: از سختيهاى مرگ، جز كشته شدن يا فرار، راه نجاتى نيست.

در مورد خداوند نيز گفته ميشود: «تَبارَكَ اللَّهُ» (اعراف 54) يعنى آن چنان بزرگى براى او ثابت است كه وى را نه اولى است و نه آخرى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 21

[سوره الأنعام (6): آيات 156 تا 157] ..... ص : 21

اشاره

أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلى طائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِينَ (156) أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لَكُنَّا أَهْدى مِنْهُمْ فَقَدْ جاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يَصْدِفُونَ (157)

«1»

ترجمه ..... ص : 21

تا بگوييد: بر دو طايفه پيش از ما كتاب نازل شده و ما از قرائت آن غافل بوده ايم، يا نگوييد: اگر بر ما هم كتاب نازل مى شد، از آنها هدايت يافته تر بوديم. اكنون دليل روشن پروردگارتان و هدايت و رحمت بر شما نازل شده است. كى ستمكار تر از كسى است كه آيات ما را تكذيب كند و از آن روى گردان شود؟ بزودى كسانى را كه از آيات ما روى گردان شده اند، بكيفر روى گردانيشان عذابى سخت، مى دهيم.

__________________________________________________

(1)- آيه 156 و 157 سوره انعام جزء 8 سوره 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 22

بيان آيه 156- 157 ..... ص : 22
اعراب ..... ص : 22

أَنْ تَقُولُوا: زجاج گويد: به تقدير «كراهة ان تقولوا» و بنا بر اين مفعول له براى «انزلناه» و «او تقولوا» عطف بر آن است. كسايى گويد: مفعول است براى «اتقوا» لو انا: فتحه «ان» بعد از «لو» بخاطر تقدير فعل است. يعنى «لو وقع انا انزل ...» لكن اين فعل هرگز ظاهر نميشود، زيرا «ان» و ما بعد آن طولانى است.

اما در غير از اين مورد حذف فعل جز در شعر جايز نيست. شاعر گويد:

لو غيركم علق الزبير بحبله ادى الجوار الى بنى العوام

يعنى: اگر زبير بقومى غير از قوم شما پناه برده بود، چنان از او حمايت مى كردند كه از پناه بردن بقوم خود صرف نظر ميكرد.

مقصود ..... ص : 22

در اين آيه، اين نكته را بيان مى كند كه منظور از نازل كردن قرآن، اين است كه عذرى براى كسى باقى نماند:

أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلى طائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِينَ: ما قرآن را نازل كرديم تا عذرى براى شما باقى نماند و نگوييد: پيش از ما بر يهود و نصارى نيز كتاب نازل شده است و ما از خواندن كتابهاى آنها غافل بوديم. علت اينكه بر آنها كتاب نازل مى شد و بر ما نمى شد، اين بود كه آنها شايستگى داشتند و ما نداشتيم و اگر آنچه خدا از آنها خواسته، از ما هم ميخواست، بر ما نيز كتاب نازل ميكرد، همانطورى كه بر آنها نازل كرد. اين معنى از اين عباس و حسن و مجاهد و قتاده و سدّى است. علت اينكه تنها يهود و نصارى را ذكر كرده، اين است كه: آنها شهرت

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 9، ص: 23

داشتند و كارهاى آنها در نظر اهل مكه، ظاهر بود.

أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لَكُنَّا أَهْدى مِنْهُمْ: يا اينكه نگوييد:

اگر بر ما هم كتاب نازل شده بود، زودتر از آنها در برابر آن تسليم مى شديم و بدستورات آن عمل مى كرديم، زيرا ذهن ما از آنها بازتر و معرفت ما از آنها بيشتر است. عرب به اينكه خوش فهم و تيز هوش و داراى حدس صائب است، خود را ممتاز مى دانست.

بديهى است كه ممكن است دو كس مطلبى را بشناسند اما معرفت يكى از ديگرى بيشتر باشد، به خاطر اينكه از تمام جهات آن را شناخته است. يا اينكه ممكن است معرفت او از ديگرى استوارتر باشد.

فَقَدْ جاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ: قرآن كه حجتى واضح و دليلى آشكار است و وسيله هدايت انسان ها به نعمت جاودانى و پاداش بزرگ است و براى پيروان خود نعمت و رحمت است، بسوى شما آمد.

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها: چه كسى از آنها كه آيات خدا را تكذيب و از آن روى گردان مى شوند، بنفس خويش ستمكارتر است؟ اين معنى از ابن عباس و مجاهد و سدّى و قتاده است.

سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يَصْدِفُونَ:

بزودى آنها را كه از آيات ما روى گردان مى شوند، بكيفرى سخت گرفتار مى كنيم.

اين همان عذابى است كه خداوند براى كفار مهيا كرده است و ما از آن بخدا پناه مى بريم.

از اين آيه بر مى آيد كه نازل شدن قرآن بواسطه لطف خداوند است بمردم و اگر قرآن نازل نمى شد، آنها عذرى و بهانه اى داشتند. هر گاه در منع

لطف، براى مردم عذرى و بهانه اى باشد، بدون ترديد اگر از آنها سلب قدرت مى شد و كفر در نهاد آنها قرار مى گرفت، براى آنها عذر و بهانه قويترى بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 24

پرسش بديهى است كه با نازل شدن قرآن، راهى براى عذر و بهانه اهل مكه باقى نماند.

آيا براى كسانى كه پيش از نازل شدن قرآن زندگى را برود گفته اند، چطور؟ آنها مى توانند عذر بياورند يا نه؟

پاسخ آنها نيز عذرى ندارند، زيرا عقل و كتابهاى آسمانى پيشين راه عذر را بر روى آنها بسته بودند. حتى اگر قرآن كريم هم نازل نميشد، مردم مكه، بهمين دليل عذرى و بهانه اى نداشتند. لكن مصلحت اين بود كه خداوند قرآن را براى آنان بفرستد و اگر مصلحت بود، براى گذشتگان نيز مى فرستاد و چون نفرستاده است، معلوم ميشود مصلحت نبوده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 25

[سوره الأنعام (6): آيات 158 تا 159] ..... ص : 25

اشاره

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (158) إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْ ءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ (159)

«1»

ترجمه ..... ص : 25

آنها انتظار ندارند جز اينكه فرشتگان بر آنها نازل شوند يا امر پروردگارت نازل شود يا بعضى از آيات پروردگارت. روزى كه بعضى از آيات پروردگارت فرا رسد، ايمان كسى كه قبلا ايمان نياورده، يا در ايمانش كار خيرى انجام نداده، سودى ندارد.

بگو: در انتظار باشند كه ما هم در انتظاريم.

آنان كه دينشان را تفرقه كرده و دسته دسته شده اند، تو در هيچ چيز از آنها نيستى سر و كار آنها با خداست. سپس آنها را بكردارشان آگاه مى سازد.

__________________________________________________

(1) آيه 158 و 159 سوره انعام جزء 8 سوره 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 26

بيان آيه 158 ..... ص : 26
قرائت ..... ص : 26

ان تاتيهم: حمزه و كسايى و خلف به ياء و ديگران به تاء خوانده اند.

مقصود ..... ص : 26

اكنون خداوند به تهديد آنها پرداخته، مى فرمايد:

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ: اين كافران انتظارى ندارند، جز اينكه فرشتگان براى قبض روح نزد ايشان بيايند. اين معنى از مجاهد و قتاده و سدّى است.

برخى گويند: يعنى فرشتگان براى آوردن عذاب و پريشانى نزد ايشان بيايند. برخى گويند: براى عذاب قبر.

ابو على جبائى گويد: منظور اين است كه آيا پيامبر و اصحابش غير از اين انتظار دارند كه فرشتگان براى يكى از مقاصدى كه گفته شد، بر كافران نازل شوند؟ ممكن است كافران انتظار ديگرى داشته باشند. اما انتظار آنها در برابر اين امور هر چه باشد ناچيز و كم اهميت است و مثل اين است كه هيچگونه انتظارى نداشته باشند.

چنان كه گفته ميشود: فلان كس سخن گفت و نگفت. يعنى آنچه گفت، قابل اعتنا نبود و چنان كه قرآن كريم مى گويد: «ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى » (انفال 17) يعنى:

هنگامى كه تير انداختى، تير نينداختى، بلكه خدا انداخت. منظور اين است كه تير انداختن تو مهم نبود.

أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ: در اينباره اقوالى است: 1- در اينجا مضاف حذف شده و مضاف اليه بجاى آن قرار گرفته. يعنى. يا اينكه امر خدايت بعذاب فرا رسد. چنان كه در مورد «وَ جاءَ رَبُّكَ» (فجر 22) مقصود آمدن امر پروردگار است. اين معنى از حسن است.

حذف مضاف چيزى است كه جايز است. مثل: «إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 27

لَعَنَهُمُ اللَّهُ ...»

(احزاب 57) يعنى: آنان كه اولياى خدا و رسولش را آزاد كنند،

خداوند در دنيا و آخرت، آنها را لعن مى كند. در تاييد همين مطلب، ابن عباس هم در تفسير اين آيه گفته است: يعنى امر خدا براى كشتن آنها صادر گردد. 2- ما بدليل عقلى ميدانيم كه خداوند از جايى بجايى نمى رود، بنا بر اين منظور اين است كه آيات با عظمت خداوند بيايند. (به تقدير: «أو يأتي ربك بجلائل آياته» 3- زجاج گويد:

يعنى عذاب هلاك كننده خداوند، در همين دنيا يا در قيامت بر ايشان نازل شود. «1»

أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ: يا اينكه يكى از آيات خداوند، نظير خارج شدن شتر يا طلوع خورشيد از مغرب، ظاهر شود. اين معنى از مجاهد و قتاده و سدّى است. از پيامبر گرامى اسلام روايت شده است كه: بوسيله اعمال بد، در انتظار شش چيز باشيد:

طلوع خورشيد از مغرب، خارج شدن شتر، دجال، دود، مرگ و قيامت.

يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ:

روزى كه بعضى از آيات پروردگارت ظاهر شود و آنها را ناچار كند كه معرفت پيدا كنند و تكليف- كه با اضطرار و ناچارى سازش ندارد- از ميان برود، ديگر ايمان آوردن كسى كه قبلا ايمان نياورده، به حالش سودى ندارد، زيرا با ظاهر شدن نشانه هاى قيامت، در توبه بسته ميشود و هر كسى ناچار ميشود كه خدا را بشناسد و نيك و بد را از يكديگر جدا گرداند و مى داند كه اگر كار بد كرده يا نيكى ها را انجام نداده، گرفتار و درمانده است، از اينرو ناچار ميشود كه كار نيكو كند و از زشتى دور شود. ولى تنبّه اجبارى و خوب شدن اضطرارى فايده اى ندارد.

أَوْ كَسَبَتْ

فِي إِيمانِها خَيْراً: اينهم دنباله سابق است. يعنى: كسى كه قبلا كار نيكى انجام نداده، آن روز ديگر نيكو كار شدنش سودى ندارد. در اينباره نيز اقوالى است: 1- اين مطلب را از لحاظ غلبه دادن جانب كسانى كه در ايمانشان كار خير كرده اند، بيان مى كند، زيرا بيشتر كسانى كه از ايمانشان نفع مى برند، آنهايى هستند كه در

__________________________________________________

(1) اين اقوال با توجه به «أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ» حقيقت مطلب را روشن نميكنند. پس مقصود كشف تام توحيد است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 28

ايمانشان، نيكى كرده اند 2- سدّى گويد: يعنى در آن حال ايمان و كار نيكو فايده ندارد، زيرا تكليف زايل شده است. اينها در صورتى فايده دارند كه پيش از آن حال، واقع شوند. پس مقصود اين است كه ايمان آن روز اگر چه توام با كار نيكو باشد، بى- فايده است. ايمان و كار نيكو اگر از پيش باشند، مفيد هستند. 3- در حقيقت، مطلب را ميان دو چيز مردّد كرده است: ايمان و كار نيكو. مى فرمايد: در آن روز ايمان كسى كه قبلا ايمان نياورده، يا كار نيكى انجام نداده، سودى ندارد. بله، اگر قبلا ايمان آورده باشد، يا اينكه در ايمانش كار نيكى انجام داده باشد، آن ايمان و آن كار نيك بحالش مفيد هستند. پس مقصود اين است كه: آن روز ايمان كفار و طاعت مؤمنين بى فايده است.

كسى كه قبلا ايمان آورده، ايمانش فقط مفيد است و كسى كه قبلا طاعتى كرده، طاعتش مفيد است. اين قول قويتر است.

قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ: بگو: شما در انتظار اين آيات باشيد كه ما هم براى شما انتظار

مى كشيم.

اين آيه تشويق مى كند كه مردم پيش از آن وقت كه توبه سودى ندارد، ايمان آورند و عمل كنند. برخى معتقدند كه ايمان، نام كارهايى است كه انسان بنام طاعت انجام ميدهد. لكن از اين آيه بر مى آيد كه ايمان حالت قلبى است. خلاصه مطلب آيه اين است كه ايمان و عمل هر دو قبل از فرا رسيدن لحظات اضطرار لازم است و الا بى فايده هستند. حاكم ابو سعيد مى گويد: اين آيه، خلاف گفتار مرحبه را- كه فقط ايمان را كافى مى دانند و براى عمل ارزشى قائل نيستند- ثابت مى كند، زيرا مفاد آيه اين است كه تنها ايمان كافى نيست. بلكه عمل نيك هم لازم است. اما نميدانم آيه چگونه بر اين مطلب دلالت مى كند؟ «1»

__________________________________________________

(1)هيچيك از اقوالى كه در متن آمده، حتى قول سوم كه مؤلف بزرگوار قويتر از همه ميدانند، معناى آيه را روشن نميكند بالعكس گفتار حاكم ابو سعيد كه مورد ايراد و طعنه مؤلف عاليقدر قرار گرفته است، معناى آيه را روشن مى سازد. اجمال مطلب اين است كه مى فرمايد: ايمان كسى كه تا آن روز ايمان نياورده سودى ندارد و همچنين ايمان كسى كه قبلا ايمان آورده، لكن در گناهان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 29

بيان آيه 159 ..... ص : 29
قرائت ..... ص : 30

حمزه و كسايى در اينجا و در سوره روم «فارقوا» و ديگران «فرقوا» خوانده اند. قرائت اول از على ع نقل شده است. قرائت دوم باين معنى است كه آنها ميان اجزاى دين تفرقه انداختند، به بعضى ايمان مى آورند و به بعضى ايمان نمى آورند.

چنان كه مى فرمايد: «وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ» (نساء 150) وجه قرائت اول اين است كه منظور مفارقت

و جدا شدن آنها از اين است، اين معنى نيز با معنى اول نزديك است، زيرا كسى كه قسمتى از دين را هم منكر شود، از دين خارج است.

لغت ..... ص : 29

شيع: فرقه هايى كه در عين اختلاف، در پاره اى از امور اتفاق نظر دارند، برخى گفته اند: اصل آن از ظهور و برخى گفته اند: اصل آن از تابع شدن است.

شاعر گويد:

الا يا نخلة من ذات عرق برود الظل شاعكم السلام

يعنى: هان اى درخت خرمايى كه در ذات عرق هستى، در سايه خنك شما را سلامت دنبال كناد.

مى گويند: «آتيك غدا او شيعه» يعنى فردا يا روز بعد از فردا نزد تو مى آيم.

بنا بر اين شيعه يعنى افرادى كه از يكديگر تبعيت كنند. كميت گويد:

__________________________________________________

(غوطه ور شده و كار خيرى انجام نداده، سودى ندارد، زيرا جمله «لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها» بطور كلى ايمان آن روز را بى فايده تلقى مى كند، خواه ايمان بدون سابقه قبلى باشد و همان روز پيدا شده باشد (لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ) و خواه مربوط به سابق باشد، اما ايمان بدون عمل خير باشد (أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً) بنا بر اين آيه خلاف قول مرحبه را اثبات مى كند و اين همان مطلبى است كه حاكم ابو سعيد گفته.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 30

و ما لى الا آل احمد شيعة و مالى الا مشعب الحق مشعب

يعنى: مرا جز آل احمد، رهبرى نيست و مرا جز راه حق راهى نيست.

مقصود ...... ص : 30

بدنبال تهديدهاى سابق مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْ ءٍ: مقصود از كسانى كه ميان اجزاى دين خود تفرقه افكنده اند و فرقه فرقه شده اند، چه كسانى هستند؟

در اينباره اقوالى است: 1- سدّى و حسن گويند: منظور كفار و اصناف مشركين است.

اين آيه را «آيه السيف» نسخ كرد 2- قتاده گويد: منظور يهود و نصارى است

كه يكديگر را تكفير ميكنند. 3- ابو هريوه و عايشه نقل كرده اند كه منظور گمراهان اين امت است. از امام باقر ع روايت است كه: دين خدا را بصورت اديانى در آورده اند، و بصورت احزاب و فرقه ها در آمده، يكديگر را تكفير مى كنند. بهر حال به پيامبر خود خطاب مى كند كه تو از آنها نيستى و هرگز در عقايد و مذاهب فاسدى كه دارند تو با آنها جمع نمى شوى. اما آنها چنين نيستند. در بعضى از عقايد فاسد با يكديگر متفقند اگر چه در بعضى ديگر اختلاف دارند. پيامبر از همه آنها برى و بيزار است. قتاده گويد: منظور اين است كه پيامبر با آنها آميزش نكند و از آنها جدا شود. كلبى و حسن گويند: يعنى: با آنها جنگ ندارى. سپس بوسيله آيه جنگ نسخ شد.

إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ: سر و كار آنها با خداست و آنها را مجازات مى كند. برخى گويند: يعنى سر و كار آنها با خداست. آنها را مهلت مى دهد يا نمى دهد. برخى گويند:

يعنى در مسائلى كه اختلاف دارند، خدا حكم مى كند.

ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ: روز قيامت آنها را از كردارشان آگاه مى سازد، تا اهل حق و اهل باطل شناخته شوند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 31

[سوره الأنعام (6): آيات 160 تا 163] ..... ص : 31

اشاره

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاَّ مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (160) قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (161) قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (162) لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ (163)

«1»

ترجمه ..... ص : 31

هر كه نيكى آورد، برايش ده برابر آن است و هر كه زشتى آورد، جز به اندازه آن كيفر داده نميشود و آنها ستم نمى شوند.

بگو: خدايم مرا براه راست هدايت كرد، كه دينى است بر قرار و كيش ابراهيم است كه با اخلاص بود و از مشركين نبود. بگو: نماز، قربانى، زندگى و مرگ من براى خدا، پروردگار جهان هاست. او را شريكى نيست و بآن مأمور شده ام و من نخستين مسلمانم.

__________________________________________________

(1)- آيه 160 تا 163 سوره انعام جزء 8 سوره 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 32

بيان آيه 160 ..... ص : 32
قرائت ..... ص : 32

عشر امثالها: يعقوب و حسن و سعيد بن جبير به تنوين «عشر» و رفع «امثالها» و ديگران به اضافه خوانده اند. قرائت اول به تقدير «عشر حسنات امثالها» است و «امثالها» صفت مضاف اليه محذوف است و قرائت دوم بنا بر اين است كه «امثالها» صفت «عشر» باشد.

لغت ..... ص : 32

حسنة: كار پسنديده. «تاء» براى مبالغه است. اين كلمه بقرينه الف و لام، دلالت بر كارهايى كه واجب يا مستحبّ هستند، مى كند.

مقصود ..... ص : 32

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها: در اين آيه، در باره پاداش چند برابرى كه به كارهاى نيكو داده ميشود، سخن مى گويد: زيرا در آيه پيش، گنهكاران را تهديد كرده بود. در اينجا با كمال صراحت مى فرمايد: هر كسى كه طاعتى انجام دهد، خداوند به او ده برابر پاداش مى دهد.

وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها: آنان كه مرتكب گناهى شوند، خداوند باندازه گناهشان آنها را كيفر مى دهد. خداوند به بزرگى و فضل و كرمش، پاداش را بيشتر از اندازه استحقاق مى دهد و گناه را عفو مى كند و اگر كيفر دهد، بقدر استحقاق كيفر مى دهد، نه بيشتر. حسن گويد: منظور از «حسنه» توحيد و منظور از «سيئه» شرك است. بيشتر مفسران نيز بر همين عقيده اند. طبق اين معنى اصل نيكيها توحيد و اصل بديها شرك است.

وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ: در باره كسى ظلمى صورت نمى گيرد، زيرا بيشتر از اندازه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 33

استحقاق كسى را كيفر نمى دهند.

اختلاف كرده اند كه آيا ده حسنه اى كه خداوند به نيكو كاران وعده كرده، همه پاداش است يا نه؟ بعضى گفته اند: يكى از آنها پاداش و بقيه به فضل خداوند اضافه بر پاداش است. چنان كه مى فرمايد: «لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» (فاطر 30:

اجر آنها را بطور كامل ميدهد و از فضل خود براى آنها افزايش مى دهد بنا بر اين مقصود اين است كه از لحاظ نعمت و لذت، به آنها ده برابر داده ميشود، نه اينكه مقام و منزلت

آنها بالا مى رود اما بعضى گفته اند: همه آن ثواب است. زجاج گويد: پاداش خداوند به نيكيها اين است كه افراد نيكو كار را به بهشت مى برد. اين پاداش چيزى است كه نمى توان براى آن مقدارى معين كرد. اين پاداش را مثل ناميده است. سپس در اين آيه، اين پاداش را ده برابر و در جاى ديگر با تشبيه بدانه اى كه مى رويد و هفتصد دانه بار مى دهد، هفتصد برابر (بقره 161) و در جاى ديگر (بقره 245) چندين برابر كرده است. پس مقصود اين است كه بناى پاداش خداوند به نيكيها بر اين است كه آن مثل را كه عبارت از داخل شدن بهشت است، از ده، تا هفتصد، تا بيشتر از آن افزايش دهد. برخى گفته اند: منظور اين است كه هر كس كار نيكو كند، ده برابر اندازه استحقاق- كه احدى جز خدا مقدار آن را نميداند- به او پاداش داده ميشود مقصود چند برابر عددى نيست. مثلا اگر كسى به مزدور خود بگويد: مزد تو به اندازه استحقاق تست. منظور اين است كه به اندازه عمل مزد مى گيرد. معرور بن سويد از ابو ذر نقل كرده است كه پيامبر گرامى فرمود: حسنه ده برابر يا بيشتر و گناه يكى است يا آمرزيده ميشود. واى بر كسى كه گناهش بيشتر از نيكيش باشد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 34

بيان آيه 161- 162- 163 ..... ص : 34
تعداد آيات ..... ص : 34

به شمارش كوفيان سه آيه و به شمارش ديگران چهار آيه است. ديگران «صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» را پايان آيه اى دانسته اند.

قرائت ..... ص : 34

ابن عامر و كوفيان «قيما» به كسر قاف و فتح ياء و ديگران بفتح قاف و كسر ياء مشدد خوانده اند. بنا بر قرائت اول، كلمه مصدر و اصل آن واوى است و بنا بر قرائت اول، صفت و به معناى مستقيم است.

محياى و مماتى: اهل مدينه ياء اخير را در اولى ساكن و در دومى بفتح و ديگران ياء اولى را بفتح و ياء دومى را بسكون خوانده اند. لكن قرائت دوم بهتر و مطابق قياس است.

لغت ..... ص : 34

ملت: شريعت. اين كلمه از املاء و مقصود مطالبى است كه پيامبرى به امت خويش املاء مى كند تا بنويسند، اما توحيد و عدل، از امور عقلى هستند و مورد اختلاف اديان نيستند. از اينرو ميتوان گفت: دين ما و دين ملائكه يكى است ولى نمى توان گفت:

ملت ما و ملت ملائكه يكى است. پس هر ملتى دين است، اما هر دينى ملت نيست.

نسك: عبادت. ناسك يعنى عبادت كننده و نسيكه يعنى حيوانى كه قربانى مى كنند و منسك محل قربانى است. زجاج گويد «نسك» هر كارى است كه وسيله تقرب بخدا باشد، لكن غالباً در مورد قربانى بكار مى رود.

اعراب ..... ص : 34

دينا: ابو على گويد: در علت نصب اين كلمه، سه احتمال است، به تقدير فعل، ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 35

زيرا چون «هدانى» را قبلا آورده، از تكرار آن بى نياز شده است 2- به تقدير «اعرفوا» 3- به تقدير «اتبعوا» مِلَّةَ إِبْراهِيمَ: زجاج گويد: بدل است از «دِيناً قِيَماً» حنيفا: حال از ابراهيم.

مقصود ..... ص : 35

قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ: اكنون به پيامبر خود دستور ميدهد كه به كافران بگويد كه خداوند او را به راه راست ارشاد و هدايت فرموده است.

برخى گويند: منظور اين است كه خداوند لطف خود را شامل حال او كرده و او را براى هدايت توفيق بخشيده است. معناى «صراط مستقيم» را در سوره حمد گفته ايم.

دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ: به آنها بگويد:

خداوند مرا بدين راستين هدايت كرده است كه همان كيش ابراهيم- مردى كه در عبادت خدا مخلص بود و از شرك و بت پرستى بيزارى مى جست- مى باشد. برخى گفته اند: منظور از «قيم» دينى است كه هميشگى است. دين پيامبر اسلام را همان كيش ابراهيم معرفى مى كند، تا عرب و پيروان اديان كه براى ابراهيم عظمت و احترام قائلند، ترغيب شوند و اسلام آورند. وانگهى مردم عرب خود را منسوب به ابراهيم و او را بر حق مى دانستند.

زجاج گويد: حنيف يعنى مايل و متوجه به اسلام، زيرا مرد «احنف» يعنى كسى كه پاى او در اصل خلقت، كج و متوجه به يك طرف باشد. جبائى گويد: يعنى مستقيم.

اينكه بمرد شل مى گويند: «احنف» خواسته اند در باره اش فال نيك بزنند.

قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ:

سعيد بن جبير و مجاهد و قتاده و سدّى گويند: منظور از. «نسك» قربانى حج و عمره است. حسن گويد بمعناى دين و جبائى و زجاج گويند بمعناى عبادت است، بگو: نماز و قربانى و حيات و مرگ من براى پروردگار جهان هاست. در اينجا نماز را به اصل واجبات ضميمه كرده ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 36

است، زيرا نمازگزار، هنگام تكبير خدا را تعظيم مى كند و در نماز آياتى از قرآن كه انسان را دعوت به نيكى ها مى كند، مى خواند و در ركوع و سجود، در برابر خدا خضوع مى كند و در تسبيح، خدا را از هر نقصى پاك مى شمارد. اما اينكه نماز را با حيات جمع كرده است، در حالى كه اولى كار پيامبر و دومى كار خداست، بخاطر اين است كه تدبير خداوند در هر دو دخالت دارد. لكن قاضى گويد: يعنى نماز و قربانى من عبادت خدا و مرگ و زندگى من در دست قدرت اوست. برخى گويند: يعنى عبادت من براى خداست زيرا بهدايت اوست و مرگ و زندگى من براى خداست، زيرا بتدبير و آفرينش اوست برخى گويند مقصود از اينكه مرگ و زندگى من براى خداست اين است كه كارهاى پسنديده اى كه بزندگى تعلق دارند و كارهايى از قبيل وصيت و ختم به نيكيها كه بمرگ تعلق دارند، همه براى خداست. بهر صورت، اين آيه انسان را آگاه مى كند كه زندگى را براى شهوت و مرگ را براى نفع ورثه نخواهد.

لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ: او را در خدايى و بقولى در عبادت و حيات بخشيدن و ميراندن، شريكى و دومى

نيست. خداوند مرا اينطور دستور داده و من اولين كسى هستم كه اسلام را مى پذيرم. چنان كه ابراهيم نيز در ميان امت خود نخستين مسلمان و ديندار است. اين معنى از حسن و قتاده است.

از اين آيه بر مى آيد كه اسلام بر ساير اديان فضيلت دارد و پيروى از اسلام واجب است: زيرا پيامبر اولين كسى است كه مامور ميشود كه در برابر اسلام تسليم شود. ديگران جز تبعيت از پيامبر گرامى وظيفه اى ندارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 37

[سوره الأنعام (6): آيات 164 تا 165] ..... ص : 37

اشاره

قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (164) وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (165)

«1»

ترجمه ..... ص : 37

بگو: آيا جز خدا را پروردگار بجويم، حال آنكه او پروردگار هر چيزى است؟

هيچكس كارى جز بزيان خويش نمى كند و هيچكس بار ديگرى را بدوش نمى گيرد.

آن گاه بازگشت شما بسوى پروردگار شماست و شما را بآنچه در آن اختلاف مى كرديد، آگاه مى سازد. اوست كه شما را جانشينان روى زمين كرده و درجات بعضى از شما را بر درجات بعضى ديگر بالا برده تا شما را در آنچه بشما داده است، بيازمايد. پروردگارت زود كيفر و آمرزگار و رحيم است.

__________________________________________________

(1) آيه 164 و 165 سوره انعام جزء 8 سوره 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 38

بيان آيه 164- 165 ..... ص : 38
لغت ..... ص : 38

رب: اين كلمه هر گاه بطور مطلق بكار رود، يعنى مالكى كه بتواند هر نوع تصرفاتى انجام دهد، اما هر گاه اضافه شود و مثلا گفته شود: «رب الدار» (صاحب خانه) يعنى كسى كه هر گونه تصرفى را در خانه بتواند انجام دهد. هر گاه بخداوند «رب» گفته شود، يعنى صاحب اختيار تام نسبت به امور بندگان. اصل اين كلمه، بمعناى تربيت يعنى بكمال رسانيدن است.

وزر: بار خلائف: جمع خليفه، جانشين ها.

اعراب ..... ص : 38

درجات: ممكن است جانشين مصدر و مفعول مطلق يا منصوب بحذف «الى» يا مفعول به باشد.

مقصود ..... ص : 38

قبلا در باره اخلاص در دين، گفتگو كرد، اكنون در باره باطل بودن كارهاى مشركين مى فرمايد:

قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ ءٍ: به اين كافران بگو: آيا سزاوار است كه پروردگارى جز خدا بجويم و او را پرستش كنم و از او رستگارى بخواهم و پرستش خدايى كه خالق و مربى من و همه موجودات عالم است ترك كنم؟ هيچ عقلى اين كار ناپسند را امضا نمى كند.

وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْها: هر كسى كيفر معصيت و پاداش طاعات خود را مى گيرد و خلاصه در گرو اعمال خويش است. مقصود اين است كه بت پرستى شما نميتواند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 39

براى من عذرى باشد. من بايد خداى خودم را پرستش كنم، زيرا هر كسى مسئول اعمال خويش است.

وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى : هيچكس بكيفر گناه ديگرى نمى رسد و بار ديگرى را بدوش نمى كشد. زجاج گويد: يعنى كسى كه مرتكب گناهى نشده، بكيفر گناه ديگران گرفتار نمى شود- برخى گويند: كفار به پيامبر مى گفتند: از ما اطاعت كن و اگر راه ما خطا باشد. گناه آن بگردن ماست، از اينرو اين آيه نازل شد. جبريان مى گويند:

خدا كودك را بگناه پدر، عذاب مى كند. اما اين آيه دلالت صريح دارد بر اينكه هيچكس بكيفر گناه ديگرى گرفتار نمى شود.

ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ: آن گاه بازگشت شما بسوى ماست و خداوند در باره آنچه در آن اختلاف داشتيد، به شما خبر داده، شما را آگاه مى سازد و نيكو

كار از بد كار آشكار مى شود.

وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ: در اينجا خداوند بيان مى كند كه خلق را خليفه هاى روى زمين قرار داده. مقصود اين است كه مردم هر دوره اى جانشين مردم دوره پيش از خود هستند و نسلهاى انسانى با نظم و ترتيبى خاص جانشين يكديگر مى شوند سرانجام عصرى فرا مى رسد كه آخر عمر جهان است و براى مردم آن عصر جانشينى نيست. مجرى اين طرحها و برنامه ها در كره خاكى خداى دانا و مدبر است. اين معنى از حسن و سدى و جماعتى است برخى گويند: خطاب به امت پيغمبر اكرم است كه خداوند آنها را جانشين امتهاى گذشته كرده.

وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ: سدّى گويد: يعنى خداوند درجه بعضى را از لحاظ رزق بر درجه ديگران بالا برده است. برخى گويند: يعنى خداوند درجه بعضى را از لحاظ صورت و عقل و عمر و مال و نيرو بر درجه ديگران بالا برده است اين معنى بهتر و جامعتر است. اما حكمت اين تبعيض ميان افراد بشر چيست؟ در حالى كه همه افراد بشر يكسان آفريده شده و در لحظه آفرينش هيچكدام استحقاقى نداشته اند تا بر حسب استحقاق مزايايى به آنها داده شود. حكمت آن، اين است كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 40

افرادى كه از چنين نعمتهايى بر خوردار هستند، الطاف خدا را نسبت بخويش در نظر مى گيرند و وظائف خود را انجام مى دهند و از زشتى ها اجتناب مى كنند. مثلا ثروتمندى كه در يك خانواده شريف پرورش يافته ممكن است به اين مزايا توجه كند و خدا را بخاطر الطافش نيايش و كرنش كند و كسى

كه از چنين مزايايى بر خوردار نيست، ممكن است قدرى بخود آيد و كارى كند كه مورد الطاف بى پايان خداوند قرار گيرد و از آن وضع نجات يابد (اين بيان قانع كننده نيست. جمله بعد حكمت اين تفاوتها را روشن مى كند. مترجم) لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ: اين تفاوت را از اين لحاظ ميان شما بر قرار كرد تا شما را بيازمايد و خصلت درونى شما در اعمال و رفتار شما هويدا گردد. آرى نتيجه اين تفاوتها اين است كه ثروتمند بحال بيچارگان بينديشد و بشكرانه نعمتهاى خداوند در ميان اجتماع بوظائف خويش عمل كند و فقير با مشاهده حال ثروتمندان، شكيبايى پيشه كند و با اينكه خشت، زير سر دارد، پاى بر تارك هفت اختر نهد و منصب صاحبجاهى خود را حفظ كند و عاقل در دلائل قدرت و عظمت خداوند بينديشد، تا عالم شود و بعلم خود عمل كند.

إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقابِ: كيفر خدايت سريع است. با اينكه كيفر خدا در آخرت است، آن را سريع معرفى مى كند و اين بخاطر آن است كه هر چه آمدن آن حتمى است، نزديك و سريع است. برخى گويند: يعنى كيفر خداوند براى كسانى كه در دنيا سزاوار آن هستند، نزديك و سريع است و مقصود اين است كه انسان كارى نكند كه خود را در معرض چنين كيفرى قرار دهد. برخى گويند: يعنى خداوند قادر است كه در اين دنيا شما را كيفر دهد و هلاك كند، كارى نكنيد كه دچار هلاكت و بدبختى شويد.

وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ: در اينجا كيفر و آمرزش را در مقابل هم قرار داد، نه كيفر و پاداش را زيرا

آمرزش از پاداش بالاتر است. آمرزش شامل حال گنهكاران ميشود، اما پاداش نه. برخى گفته اند: خداوند اين سوره را با حمد آغاز و با مغفرت و رحمت خاتمه داد. اين خود دستور العملى است براى انسانها كه خداى خود را بخاطر نعمتهايش و بخاطر آمرزش و رحمت بيكرانش ستايش كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 41

سوره اعراف ..... ص : 41

اشاره

اين سوره مكى است. از قتاده و ضحاك روايت شده است كه اين سوره مكى است، بجز آيه هاى «وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ ... بِما كانُوا يَفْسُقُونَ» (163 تا 165) كه در مدينه نازل شده اند.

تعداد آيات ..... ص : 41

به شماره حجازيان و كوفيان 206 آيه و به شماره بصريان و شاميان 205 آيه است (بموارد اختلاف در جاى خود اشاره ميشود)

فضيلت سوره ..... ص : 41

ابى بن كعب از پيامبر گرامى اسلام روايت كرده است كه هر كس سوره اعراف را بخواند، خداوند ميان او و شيطان پرده اى قرار مى دهد و روز قيامت حضرت آدم شفيع اوست. عياشى به اسناد خود از ابو بصير، از امام صادق ع روايت كرده است كه هر كس سوره اعراف را در هر ماه بخواند، روز قيامت از كسانى است كه آنان را بيمى نيست و محزون نميشوند و اگر در هر روز جمعه بخواند، از كسانى است كه در روز قيامت حساب ندارند. امام صادق ع فرمود: در اين سوره آيات محكمه وجود دارد. قرائت و عمل به آن را ترك نكنيد كه روز قيامت براى كسانى كه قرائت كرده اند، شهادت خواهد داد.

تفسير ..... ص : 41

سوره مباركه انعام با ذكر رحمت خداوند، خاتمه يافت. در آغاز اين سوره، توصيفى از قرآن كريم و اينكه احكام دين و مطالب حكمت آميز در آن است، آورده، مى فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 42

[سوره الأعراف (7): آيات 1 تا 3] ..... ص : 42

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

المص (1) كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ (2) اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ (3)

«1»

ترجمه ..... ص : 42

بنام خداى رحمان رحيم. المص. اين كتاب بر تو نازل شده است و بايد در سينه تو نسبت به آن تنگى نباشد تا مردم را به آن بترسانى و براى مؤمنين ياد آورى باشد. آنچه از جانب خدا بر شما نازل شده پيروى كنيد و از اولياى ديگر پيروى نكنيد شما بندرت متذكر مى شويد.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 1 و 2 3 و جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 43

بيان آيه 1- 2- 3 ..... ص : 43
شماره آيات ..... ص : 43

بر حسب تعداد كوفيان، سه آيه و بر حسب تعداد ديگران دو آيه است. كوفيان «المص» را يك آيه دانسته اند.

قرائت ..... ص : 43

ابن عامر «يتذكرون» و كوفيان غير از ابو بكر» تذكرون» به تخفيف ذال و ديگران «تذكرون» به تشديد ذال و كاف خوانده اند. قرائت سوم بنا بر ادغام تاء دوم در ذال و قرائت دوم بنا بر حذف تاء دوم و قرائت اول بنا بر اين است كه روى سخن با پيامبر و مرجع ضمير كفار باشد.

لغت ..... ص : 43

المص: در باره حروف مقطعه اى كه در اوايل سوره ها آمده اند و اقوالى كه در باره معانى آنها وجود دارد و اعراب آنها، در اول سوره بقره گفتگو كرده ايم. علت اينكه كوفيان، اين حروف را يك آيه شمرده اند، اين است كه بر خلاف حروف «ق» و «ن» كه شبيه اسامى مفرده هستند، اينها بجمله شباهت دارند و آخر آن حرف «ص» نيز داراى سه حرف است، لكن «المر» حرف آخر آن «ر» داراى سه حرف نيست، از اينرو، اين را آيه نشمرده اند.

بنا بر قول كسانى كه اين حروف را نام سوره دانسته اند، علت اينكه اين سوره ها به اين حروف نامگذارى شده اند نه باسماء منقوله اين است كه اين حروف خود در آغاز سوره هستند و ميان آن و سوره قبلى فاصله انداخته اند و تأليف آياتى كه بعد از آنها آمده، مانند تأليف خود آنها معجز آساست.

ذكرى: اسم مصدر «تذكير» به معناى ياد آورى است. در معناى اين كلمه،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 44

مبالغه است مثل «رجعى»

اعراب ..... ص : 44

كتاب: زجاج گويد به اجماع نحويان رفع اين كلمه به مبتداى محذوف است به تقدير «هذا كتاب» فَلا يَكُنْ: فاء ممكن است حرف عطف و ممكن است جواب باشد به تقدير:

«اذا كان انزل اليك الكتاب لتنذر به فلا يكن» ذكرى: زجاج گويد، ممكن است منصوب باشد به تقدير «لتذكر به ذكرى» و ممكن است مرفوع باشد به تقدير «هو ذكرى» و ممكن است مجرور باشد به تقدير «للانذار و للذكرى»

مقصود ..... ص : 44

المص: در باره تفسير آن گفتگو شده است.

كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ: اين كه بر تو نازل شده است كتابى است كه فرشتگان بامر خدا بر تو نازل كرده اند و نبايد در سينه تو حرجى باشد.

در باره معناى حرج اقوالى است:

1- حسن گويد: بمعناى تنگى است. يعنى: بايد بر اثر پراكندگى فكر در سينه تو تنگى نباشد و ترس از اينكه نمى توانى بوظيفه تبليغ، بخوبى عمل كنى از دل خود بيرون سازى، زيرا غير از ترسانيدن مردم وظيفه اى ندارى.

2- ابن عباس و مجاهد و قتاده و سدّى گويند: بمعناى شك است. يعنى نسبت بوظيفه اى كه براى تبليغ رسالت بر عهده دارى، نبايد بدل خود شك و ترديد راه دهى زيرا قرآن بمنظور اينكه مردم را بوسيله آن بترسانى بر تو نازل شده است.

3- فرّاء گويد: از اينكه مردم مرا تكذيب و با تو بد رفتارى مى كنند، بايد دلتنگ و ناراحت نشوى. چنان كه مى فرمايد: فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً» (كهف 6: شايد از غم اينكه ايشان بقرآن ايمان نياوردند، خويشتن را هلاك كنى) در روايت است كه وقتى قرآن كريم نازل شد،

ترجمه مجمع

البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 45

پيامبر عرض كرد: مى ترسم مردم مرا تكذيب كنند و سرم را بشكنند. خداوند با اين آيه ترس را از وى زايل كرد.

لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ: مقصود از نازل شدن قرآن اين است كه مردم را بوسيله آن بترسانى و براى مردم مؤمن ياد آورى باشد. اكثر علما معتقدند كه در اين آيه تقديم و تأخيرى است و جمله «فَلا يَكُنْ ...» در اصل در آخر آيه است. عده اى هم گفته اند: ترتيب آيه درست است. يعنى: بايد در دل تو ناراحتى نباشد تا مردم را بوسيله آن بترسانى و ... و امر و نهى و امثال و وعده و وعيد آن را به آنها ابلاغ كنى.

اينكه مى گويد: براى مردم مؤمن، ياد آورى است، بخاطر اين است كه فقط آنها از قرآن بهره مند ميشوند.

اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ: اين جمله خطاب به مكلفين است. يعنى بآنها بگو: از آنچه خداوند بر آنها نازل كرده است، تبعيت كنند. اين تبعيت در امور واجب و مستحبّ و مباح است كه بايد در اين امور تابع دستور خدا بوده و بآنها اعتقاد داشت هم چنان كه از حرام واجب است اجتناب كرد.

وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ. و از غير قرآن پيروى نكنيد و از اين راه گناهكار نشويد. بديهى است كه هر كس مطيع قرآن نباشد، مطيع شيطان و بتهاست.

از اينجهت است كه خداوند دستور مى دهد كه از قرآن پيروى كنند و از پيروى غير آن خود دارى كنند و پيروى قرآن پيروى خداست.

قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ، شما مردم مشرك، كمى متذكر ميشويد و پند ميآموزيد.

در حقيقت منظور اين است كه

اين روش شما پسنديده نيست. شما بايد از قرآن كريم تدريجاً پند بياموزيد و امور دين و دنياى خود را فرا بگيريد.

تذكر به معناى فرا گرفتن تدريجى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 46

[سوره الأعراف (7): آيات 4 تا 5] ..... ص : 46

اشاره

وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ (4) فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلاَّ أَنْ قالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (5)

ترجمه ..... ص : 46

بسيارى از مردم قريه ها را هلاك كرديم و عذاب ما بهنگام شب يا هنگام خواب نيمروز بر آنها نازل شد. سخن آنها بوقت نازل شدن عذاب ما اين بود كه مى گفتند:

ما ستمكار بوده ايم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 47

بيان آيه 4- 5 ..... ص : 47
اعراب ..... ص : 47

كم: اين كلمه، اسم و براى تكثير و «رب» حرف و براى تقليل است. «كم» بر دو قسم است: خبرى و استفهامى. هر گاه خبرى باشد، براى تكثير است، اما هر گاه براى استفهام باشد حقيقت آن معلوم نيست و تقليل و تكثير آن موكول بجواب مخاطب است: در اينجا «كم» مبتدا و «أَهْلَكْناها» خبر آن است و جايز است كه در محل نصب باشد.

فَجاءَها: حرف فاء براى تعقيب است. اول عذاب خدا بر قريه اى نازل ميشود، سپس مردم قريه هلاك مى شوند. لكن در آيه نخست هلاك و سپس نازل شدن عذاب ذكر شده است. به همين جهت، در توجيه اين مسأله اقوالى است:

1- منظور اين است كه نخست حكم بهلاكت آنها كرديم، سپس عذاب نازل كرديم.

2- نخست فرشته عذاب فرستاديم، سپس عذاب نازل كرديم.

3- برخى فاء را به معناى واو گرفته اند.

أَوْ هُمْ قائِلُونَ: اين جمله حاليه است و برخى و او حاليه را مقدّر دانسته اند. در حقيقت منظور اين است كه «جاءهم باسنا بائتين او قائلين» أَنْ قالُوا: در محل رفع و اسم «كان» و خبر آن «دعواهم»

مقصود ..... ص : 47

در آيه پيش دستور داد كه مردم پيروى قرآن كنند و از پيروى غير قرآن دست بر دارند. اكنون آنها را بياد سرگذشت گذشتگان مى اندازد، تا بترسند و رفتار آنها را تكرار نكنند. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 48

وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ: بسيارى از مردم قريه ها را هلاك كرديم و عذاب ما بوقت شب يا هنگامى كه آنها بوقت ظهر استراحت كرده بودند، بر آنها نازل شد: بديهى است كه نازل شدن عذاب، در چنين

وقتى خطرناكتر است.

فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ قالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ: هنگامى كه عذاب ما بر آنها نازل شد، تنها مطلبى كه اظهار ميكردند، اين بود كه مى گفتند: ما ستمكار بوديم. بدينترتيب هنگامى كه عذاب خدا را بچشم مى ديدند، زبان به اقرار و اعتراف مى گشودند يا هنگامى كه دچار عذاب شده بودند و هنوز نيمه جانى داشتند، اعتراف مى كردند. از اينجا استفاده مى شود كه اقرار و اعتراف مى كردند. از اينجا ميشود كه اقرار و اعتراف و توبه، بهنگام نزول بلا و گرفتارى سودى ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 49

[سوره الأعراف (7): آيات 6 تا 9] ..... ص : 49

اشاره

فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ (6) فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ (7) وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (8) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ (9)

«1»

ترجمه ..... ص : 49

سوگند كه از آنها كه پيامبران بسويشان فرستاده شده و از پيامبران سؤال خواهيم كرد و براى آنها از روى اطلاع نقل مى كنيم و ما غايب نبوده ايم. آن روز وزن كردن، بحق انجام ميشود. هر كس كه اعمالش سنگين باشد، رستگار است و هر كس كه اعمالش سبك باشد، آنها كسانى هستند كه خويشتن را زيان زده اند بخاطر اينكه به آيات ما ظلم كرده اند.

(1)- سوره اعراف آيه 6 تا 9 جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 50

بيان آيه 6 تا 9 ..... ص : 50
لغت ..... ص : 50

سؤال: پرسش قصص: مطالبى كه بدنبال يكديگر مى آيند و بهم مربوطند.

وزن: سنجش چيزى با ديگرى براى معلوم شدن مقدار آن. در عين حال در موارد ديگرى هم استعمال ميشود. مثل وزن شعر. شاعر گويد:

و اذا وضعت اباك فى ميزانهم رجحوا و شال ابوك فى الميزان

يعنى: هر گاه پدرت را با آنها بسنجى، پدرت داراى افتخاراتى است كه بر آنها فزونى دارد.

حق: گذاشتن هر چيزى بجاى خود بر طبق حكمت. اين كلمه به معناى مصدرى و وضعى هر دو استعمال ميشود. مثل «عدل» ثقل: طرفى كه بر اثر سنگينى در ميزان به پايين مى رود. ضد آن خفت است.

اعراب ..... ص : 50

فَلَنَسْئَلَنَّ: فاء عاطفه است و جمله اى را بجمله اى عطف كرده. بديهى است كه فاصله ميان هلاك و پرسش قيامت، زياد است، و اينجا بهتر بود «ثم» بكار رود. لكن خداوند با بكار بردن فاء، ميخواهد بفهماند كه در حقيقت فاصله كم و ناچيز است. چنان كه مى فرمايد: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ» (قمر 1: قيامت نزديك شد)

مقصود ..... ص : 50
اشاره

قبلا مشركين را از عذاب دنيا ترسانيد. اكنون آنها را از عذاب آخرت، ترسانيده، مى فرمايد:

فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ: در اينجا سوگند ياد مى كند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 51

كه سر انجام از مردمى كه پيامبران را بسوى آنها فرستاده و از خود پيامبران سؤال خواهد كرد. از دسته اول مى پرسد كه فرمانبرى كرده اند يا نه و از دسته دوم مى پرسد كه ابلاغ كرده اند يا نه. اگر چه خدا مى داند كه دسته اول امتثال كرده يا نكرده اند و دسته دوم ابلاغ كرده اند يا نكرده اند. مع الوصف آنها را تهديد مى كند تا خود را براى چنين پرسشى آماده كنند. برخى گويند: از امتها مى پرسد كه اجابت كرده اند يا نه. و از پيامبران مى پرسد كه مردم با آنها چگونه رفتار كرده اند؟ برخى گويند: از امتها بمنظور توبيخ و از پيامبران بمنظور شهادت سؤال مى شود. اين قول از حسن است.

فايده اين سؤال، چند چيز است: 1- مردم بدانند كه خداوند پيامبران خود را فرستاده و عذر را برداشته و كسى را ظلم نمى كند. 2- مردم بدانند كه كفار بكيفر كردارشان مى رسند. 3- اهل ايمان شاد و مسرور و كفار غمگين مى شوند 4- اين هم لطفى است در باره مكلفينى كه از آينده به آنها خبر داده شود.

پرسش در

دو مورد ديگر مى فرمايد: «مجرمين از گناهان خود سؤال نميشوند» (قصص 78) «در روز قيامت، هيچ انسانى و هيچ جنى از گناهش پرسيده (الرحمن 39) اما در اينجا مى فرمايد: از مردم- كه پيامبران بسوى آنها فرستاده شده اند- و از پيامبران سؤال خواهيم كرد. مقصود چيست؟

پاسخ 1- مقصود اين است كه از آنها براى كسب اطلاع و معلوم شدن حقيقت، سؤالى نميشود، اما بمنظور سرزنش، از آنها سؤال ميشود. چنان كه بدنبال آيه 39 سوره الرحمن مى فرمايد: مردم مجرم به سيماى خود شناخته ميشوند و بنا بر اين احتياجى به سؤال نيست. لكن سؤالات توبيخى مانعى ندارد. چنان كه مى فرمايد: «اى اولاد آدم، آيا با شما عهد نكردم كه شيطان دشمن آشكار شماست؟» (يس 60) شاعر عرب گويد:

«اطربا و انت قنسرى»

يعنى: آيا در سن پيرى به بازى مى پردازى؟

گاهى هم سؤال براى تقرير و تثبيت موضوع است. مثل:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 52

الستم خير من ركب المطايا و اندى العالمين بطون راح

يعنى: آيا شما بهترين سواران و سخى ترين مردم نيستيد؟ يعنى هستيد. پس سؤال مردم براى توبيخ است. اما سؤال پيامبران بمنظور توبيخ خودشان نيست، بلكه بمنظور توبيخ كفار است.

2- روز قيامت، بهنگام محاسبه، از آنها سؤال مى كنند، اما همين كه وارد جهنم شدند، از آنها سؤالى نمى كنند. پس در بعضى مراحل سؤال هست و در بعضى مراحل نيست. چنان كه مى فرمايد: «آنها را نگه داريد كه آنها مسئولند» (صافات 24) 3- قيامت داراى مواقفى است. در بعضى از موقفها سؤال هست و در بعضى سؤال نيست.

رفع تناقض از دو مورد ديگر ..... ص : 52

در يك جا مى فرمايد: «فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ» مؤمنون 101 در

آن روز نسبتى ميان آنها نيست و از يكديگر سؤال نميكنند) در جاى ديگر مى فرمايد:

«وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ» (صافات 27: آنها بيكديگر روى مى آورند و از يكديگر سؤال مى كنند) در مورد اول مقصود اين است كه براى كسب خبر و آگاهى چيزى از يكديگر نمى پرسند و در مورد دوم منظور اين است كه سؤال و جوابها بمنظور ملامت و سرزنش است. چنان كه مى فرمايد: «أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ» (سبا 32: آيا ما شما را از هدايت باز داشتيم؟)

اكنون به اين مطلب اشاره مى كند كه سؤالى كه از آنها ميشود براى كسب علم و آگاهى نيست. لذا مى فرمايد:

فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ: ما از همه كارهاى آنها به آنها خبر مى دهيم، زيرا عالم هستيم، تا بدانند كه اعمال آنها محفوظ است و هر كس بدون هيچگونه ظلمى بكيفر كردار خود مى رسد. ابن عباس گويد: مقصود اين است كه نامه اعمالشان اين مطالب را به آنها مى گويد: چنان كه مى فرمايد: «هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ» (جاثيه 29: اين است كتاب ما كه بحق با شما سخن مى گويد)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 53

وَ ما كُنَّا غائِبِينَ. ما از آن غايب نيستيم. يعنى بكار آنها علم داريم و بقولى يعنى: به تبليغات پيامبران و رفتار مردم در قبال آنها آگاه هستيم. بهر حال، بوسيله اين جمله ميخواهد علم خود را تاكيد كند.

وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ: در اينباره اقوالى است:

1- منظور اين است كه در آخرت، همه كارها بعدالت است و بكسى ظلم نميشود. اين معنى از مجاهد و ضحاك و حسن و بلخى است.

2- خداوند در روز قيامت ميزانى

نصب مى كند كه داراى دو كفه است و تكلم مى كند و بوسيله آن اعمال نيك و بد مردم سنجيده مى شود. اين معنى از ابن عباس و حسن و جبائى است. در باره اينكه چگونه اعمال سنجيده مى شود، اختلاف كرده اند.

زيرا اعمال امور عرضى هستند و قابل اعاده نيستند و وزنى هم ندارند كه كشيده شوند عبد اللَّه بن عمر و جماعتى گويند: نامه هاى اعمال بسنجش در مى آيند. جبائى گويد:

علائم نيكى ها و بديها در دو كفه ظاهر ميشود و مردم مى بينند. ابن عباس گويد: نيكى ها بصورتى پسنديده و بديها بصورتى ناپسنديده، ظاهر مى شوند. عبيد بن عمير گويد:

نفس مؤمن و كافر وزن مى شود. در آن روز افرادى مى آورند كه جثه عظيمى دارند، اما بقدر بال مگسى وزن ندارند.

3- مقصود از وزن اين است كه مقدار مؤمن در عظمت و مقدار كافر در ذلت ظاهر مى شود. چنان كه مى فرمايد: «فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً» (كهف 105: روز قيامت براى آنها وزنى بپا نمى داريم) آنان كه عمل صالح- كه وزن آن سنگين است- دارند، رستگارند و آنان كه كار زشت- كه وزنى ندارد- كرده اند، زيانكارند. اين قول از ابو مسلم است. اما قول اول از همه اقوال بهتر است. قول دوم هم تا حدى خوب است. اينكه قول اول را ترجيع مى دهيم بخاطر اين است كه وقتى گفته مى شود: گفتار و كردار فلان كس موزون است، يعنى بيجا و نامناسب نيست و اينكه قول دوم را هم خوب تلقى مى كنيم، بخاطر حديثى است كه در اينباره وارد شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 54

فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ: اينكه در اينجا موازين كه

جمع ميزان است بكار مى برد، ممكن است بدينجهت باشد كه در روز قيامت، بعيد نيست كه براى هر نوعى از كارها ميزانى نصب شود. ممكن است هر ميزانى صنفى از اعمال باشد چنان كه در خبر است: نماز ميزان است. هر كه بنماز وفا كند، حقش بتمامى داده مى شود. بهر صورت، مى فرمايد: كسانى كه ميزانهايشان سنگين است، رستگارند وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ:

و آنان كه ميزانهايشان سبك است، دچار عذاب ابد مى شوند، زيرا آيات، حجج ما را منكر شده اند. خسران از دست دادن سرمايه است و بزرگترين سرمايه انسان نفس اوست كه هر گاه بر اثر كردار زشت، به هلاكت افتد. زيان ديده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 55

[سوره الأعراف (7): آيات 10 تا 13] ..... ص : 55

اشاره

وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ (10) وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (11) قالَ ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (12) قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ (13)

«1»

ترجمه ..... ص : 55

ما شما را در روى زمين قدرت بخشيديم و براى شما در روى زمين اسباب زندگى قرار داديم و شما بندرت شكر مى كنيد، ما شما را آفريديم، سپس بشما صورت بخشيديم، سپس بفرشتگان گفتيم كه آدم را سجده كنيد. فرشتگان سجده كردند ولى ابليس از سجده كنندگان نبود.

خداوند فرمود: ترا چه منع كرد كه هنگامى كه ترا امر كردم، سجده نكنى؟

شيطان گفت: من از او بهترم. مرا از آتش و او را از خاك آفريده اى. خداوند فرمود:

از آن فرود آيى. ترا نرسد كه در آنجا تكبر كنى. بيرون رو كه تو از فرومايگان هستى.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 10 تا 13 جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 56

بيان آيه 10- 11 ..... ص : 56
قرائت ..... ص : 56

معايش: در قرائت غير مشهور به همزه خوانده شده است. بنا بر قرائت مشهور اين كلمه اعلال نشده، نظير «حول». برخى از محققين گفته اند: هر گاه ياء زايده باشد، اعلال ميشود. مثل: صحيفه و صحائف. اما در مثل معايش كه ياء آن اصلى است، اعلال نميشود. چنان كه كلمه مقام را به مقاوم جمع بسته اند. شاعر گويد:

و انى لقوام مقام لم يكن جرير و لا مولى جرير يقومها

يعنى من در جاهايى مى ايستم كه جرير و مولاى جرير در آنجا نايستاده اند.

لغت ..... ص : 56

تمكين: دادن قدرت و رفع مانع. بديهى است كه كار را هنگامى مى توان انجام داد كه بر انجام آن قادر باشيم و مانعى بر سر راه ما نباشد. تمكين، دادن چنين امكانى است.

جعل: ايجاد حالتى براى شي ء كه بر خلاف حالت سابق باشد. مثل بحركت در آوردن جسم ساكن. پس جعل شي ء، اعم از حدوت شي ء است.

معيشت: وسيله ادامه حيات، مثل خوراك و پوشاك و نوشابه.

خلق: آفرينش تصوير: صورت بخشيدن بچيزى.

سجود اظهار خوارى كردن و حقيقت آن گذاشتن چهره بر زمين است.

اعراب ..... ص : 56

قليلا: منصوب است به «تشكرون» و «ما» زائده است. ممكن است «ما» مصدريه باشد، بتقدير «قليلا شكر كم»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 57

مقصود ..... ص : 57

در اين دو آيه، در پيرامون نعمتهايى كه به انسان بخشيده است، مى فرمايد:

وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ:

ما به شما قدرت داديم كه در زمين هر گونه تصرفى كه بخواهيد انجام دهيد و انواع روزيها و نعمت ها را در زمين قرار داديم و راه و رسم كسب معيشت را بشما آموختيم. مع الوصف، شما كمتر سپاسگزارى مى كنيد و كمتر بوظائف خود در برابر ما توجه داريد. اكنون به اصل مسأله آفرينش انسان پرداخته، مى فرمايد:

وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ: ما نخست آدم را از خاك آفريديم، سپس او را بصورت خاصى كه مورد نظر ما بوده، در آورديم. «1»

ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ: پس از اينكه آفرينش آدم را بپايان رسانديم، به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد. با اينكه خطاب بهمه انسانهاست، گفتيم:

منظور خلقت و تصوير آدم است، زيرا گاهى گفته ميشود: ما به شما چنين و چنان كرديم و منظور اين است كه به نياكان شما چنين و چنان كرديم. اين مطلب در عرف عرب شايع است. قرآن هم مى فرمايد: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ» (بقره 63) اين خطاب به بنى اسرائيل است. يعنى از نياكان شما پيمان گرفتيم و طور را بر سر

__________________________________________________

(1)- در باره «ثم» اختلاف است. زجاج گفته است به معناى و او است. لكن اهل ادب اين معنى را نپذيرفته و وجوهى در باره آن گفته اند كه در متن آمده است.

آنچه بنظر مى رسد،

اين است كه آيات قرآن كريم از سلاست خاصى بر خوردار است و توجيهاتى كه كرده اند با اين سلاست منافات دارد بنا بر اين بايد ديد، در برخورد اول ذهن ساده انسان از اين آيات چه مى فهمد. بديهى است كه خلقت موجودات، مرحله اى است و پيدايش صورت در آنها، مرحله ديگرى يا مراحل ديگرى است. انسان نخست بصورت ژنها در اسپرم و اوول مردها و زنها وجود دارد و سر انجام بصورت نطفه در مى آيد. هنگامى كه نطفه زن و مرد با هم آميزش يافتند، آغاز دوره تشكيل صورت است. بنا بر اين ميان خلقت تا تصوير فاصله زيادى است. اين خطاب در مورد خلقت و تصوير متوجه نوع انسان و از جمله آدم است و همه جا حتى در مورد آدم هم صدق ميكند. لكن در مورد آدم يك خصوصيت ديگر هست و آن اينكه پس از خلق و تصوير، فرشتگان مامور ميشوند كه وى را سجده كنند. [.....]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 58

ايشان بر افراشتيم.

در اينباره اقوال ديگرى هم هست: 1- ابن عباس و ربيع و مجاهد و قتاده و سدّى گويند: يعنى: آدم را آفريديم و صورت شما را در پشت آدم، درست كرديم. سپس بملائكه گفتيم كه آدم را سجده كنند 2- جماعتى از علماى نحو گويند: اين ترتيبها خبرى است يعنى: شما را آفريديم. سپس صورت بخشى كرديم. سپس به شما مى گوييم كه بفرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد. از همين جاست كه عكرمه گويد: يعنى شما را در پشت پدران آفريديم و در رحم مادران بصورت انسان در آورديم. يمان گويد: يعنى شما را در رحم

خلق كرديم. سپس گوش و چشم و ساير اعضا را پديد آورديم. شاعر گويد:

سئلت ربيعة من خيرها ابا ثم اما فقالت ليه

يعنى: از ربيعه پرسيدم كه بهترين افراد آنها كيست؟ نخست بايد از پدر سخن بگويد، سپس از مادر و او بمن پاسخ داد.

فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ: همه فرشتگان سجده كردند، بجز ابليس. در اينباره در سوره بقره گفتگو كرده ايم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 59

بيان آيه 12- 13 ..... ص : 59
لغت ..... ص : 59

صاغر: خوار و ذليل. كسى كه بخوارى خود راضى شود.

اعراب ..... ص : 59

ما مَنَعَكَ: «ما» مبتدا «منعك» خبر أَلَّا تَسْجُدَ: «لا» در اينجا ملغى است يعنى: «ما منعك ان تسجد» مثل:

ابى جوده لا البخل و استعجلت به نعم من فتى لا يمنع الجود قاتله

گفته اند: يعنى «ابى جوده البخل» مقصود اين است كه جود او از بخل ورزيدن امتناع دارد و هميشه جواب او «آرى» است. در مورد آيه، احتمال داده اند كه «لا» زايد نباشد به معناى «ما دعاك الى ان لا تسجد».

مقصود ..... ص : 59

اكنون در باره خطاب خود به ابليس مى فرمايد:

قالَ ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ: خداوند به ابليس فرمود: هنگامى كه ترا به سجده آدم امر كردم، چه چيز ترا منع كرد كه سجده نكردى؟

قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ: ابليس در پاسخ گفت:

من از او بهترم، زيرا مرا از آتش و او را از خاك آفريده اى. اين جواب مطابق سؤال نيست، زيرا نپرسيده است كداميك از شما بهتر هستيد، بلكه پرسيده است چه چيز ترا از سجده كردن مانع شد؟ مع الوصف اين جمله، پاسخ اصلى سؤال را هم در بر دارد.

ابن عباس گويد: ابليس اولين كسى كه قياس كرد و بخطا رفت. هر كس دين را با رأى خود بچيزى قياس كند، خداوند او را همدم ابليس خواهد كرد. ابن سيرين گويد:

اولين كسى كه قياس كرد، شيطان بود. كسى ماه و خورشيد را پرستش نكرد، مگر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 60

بواسطه قياس. شيطان تصور مى كرد كه چون آتش برتر از خاك است، نبايد وى سجده آدم كند و اين اشتباه بود، زيرا سجده آدم را خداوند طبق مصالحى بر شيطان واجب كرده

بود. برخى هم گفته اند: خاك بهتر از آتش است، زيرا زمين از خاك است و محل زندگى مردم و توليد كننده تمام وسائل است. و بهتر بودن چيزى به اين است كه منافع بيشترى داشته باشد.

قالَ فَاهْبِطْ مِنْها: حسن گويد: يعنى از آسمان پايين برو. برخى گويند:

يعنى از بهشت پايين برو. برخى گويند: يعنى از اين مقام بلندى كه دارى پايين برو زيرا اين مقام، مخصوص بندگان مطيع خداست و تو اكنون نافرمانى كرده اى. بايد تنزل كنى و خود را بمقام گنهكاران برسانى.

فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها: تو حق ندارى در آسمان يا در بهشت بمانى و تكبر كنى، زيرا اينجا جاى اهل تكبر نيست. جاى آنها جهنم است. چنان كه مى فرمايد:

«أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ» (زمر 60).

فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ: از اين مقام يا از اين مكان بيرون رو، كه بر اثر معصيت، خود را خوار و زبون كردى. بديهى است كه گنهكار، پيش خداوند و بوسيله عذاب آخرت، ذليل است.

جبائى گويد: اين كلام را برخى از فرشتگان از جانب خدا گفته اند. برخى گويند: شيطان صحنه معجزه آسايى ديد كه دانست اين مطلب، كلام خداست.

اينكه مى گويد: نبايد در بهشت يا آسمان تكبر كنى، مفهوم آن اين نيست كه در جاى ديگر بايد تكبر كنى. زيرا در هيچ حالتى تكبر جايز نيست. در عين حال براى خداوند تكبر، امرى است پسنديده، زيرا صاحب آن چنان عظمتى است كه تكبر به او مى برازد ولى براى غير خدا تكبر ناپسنديده است. از آنجا كه شيطان در مقابل امر خدا تكبر كرد، ناچار او را از بهشت اخراج كردند: اما كسانى كه در دنيا تكبر

كنند، بوسيله امر و نهى آنها را منع مى كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 61

[سوره الأعراف (7): آيات 14 تا 17] ..... ص : 61

اشاره

قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (14) قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (15) قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (16) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ (17)

«1»

ترجمه ..... ص : 61

شيطان گفت: مرا تا روزى كه آدميان مبعوث مى شوند، مهلت ده. خداوند فرمود: تو از مهلت يافتگانى. شيطان گفت: از اينجهت كه گمراهى نصيبم كرده اى، بر سر راه راست تو در كمين آنها مى نشينم. آن گاه از پيش رو و از پشت سر و از سمت راست و از سمت چپ به آنها تازم و بيشتر آنها را سپاسگزار نخواهى يافت.

__________________________________________________

(1)- آيه 14 تا 17 سوره اعراف جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 62

بيان آيه 14 تا 17 ..... ص : 62
لغت ..... ص : 62

انظار: مهلت دادن بعث: برانگيختن، حشر و نشر

اعراب ..... ص : 62

لاقعدن: جواب قسم محذوف. در قرآن كريم گاهى قسم حذف ميشود و گاهى مقسم به. مثل «ص. وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ» در اينجا كه قسم حذف شده، مقصود تأكيد كلام است و در آنجا كه مقسم به حذف شده، منظور تعظيم مقسم به است.

صراطك: منصوب به حذف حرف جر. يعنى «على صراطك» شاعر گويد:

كانى اذا اسعى لأظفر ظائراً مع النجم فى جو السماء يصوب

نصب طائرا بتقدير على طائر مى باشد. يعنى گويا هنگامى كه براى ظفر يافتن بر مرغى كوشش مى كنم، همراه ستاره اى هستم كه در جو آسمان گردش مى كند.

مقصود ..... ص : 62

قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ، ابليس به پيشگاه خداوند عرض كرد: مرا تا روزى كه مردم سر از قبرها بيرون مى آورند، مهلت بده. برخى گفته اند: گويا شيطان مى ترسيد كه خداوند كيفر او را به پيش از قيامت موكول كند، از اينرو درخواست كرد كه كيفر او را به قيامت موكول كند و او را تا قيامت مهلت دهد. شيطان تا روزى كه مردم مى ميرند مهلت نخواست، بلكه تا روزى كه زنده مى شوند، مهلت خواست.

منظورش اين بود كه طعم مرگ را در نفخه اول نچشد و با مردم پيش از قيامت گرفتار مرگ نشود. لكن خداوند او را تا وقت معين مهلت داد و اين همان وقتى است كه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 63

اسرافيل نفخه اول را در صور مى دمد و همگان مى ميرند. فاصله آن تا نفخه دومى كه در صور دميده ميشود، چهل سال است و بنا بر اين شيطان هم طعم مرگ را خواهد چشيد.

با اينكه شيطان ميدانست كه ملعون و مطرود درگاه خداست، مع الوصف تقاضاى مهلت

كرد، زيرا مى دانست كه فضل و كرم خداوند عمومى است و بر اثر معصيت، فضل و كرم خود را از كسى دريغ نمى دارد.

قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ: خداوند به شيطان فرمود: بتو مهلت داده ميشود.

قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ: شيطان گفت: بر اثر اينكه مرا اغوا كرده اى، بر سر راه راست تو در كمين آنها مى نشينم و آنها را اغوا مى كنم و براه باطل مى كشانم اين كار را بخاطر دشمنى با آنها انجام مى دهم. در اينجا شيطان بخداوند نسبت اغوا مى دهد و خدا را گمراه كننده خود ميخواند. آيا واقعاً خداوند شيطان را گمراه كرده بود؟ در اينباره اقوالى است:

1- مقصود شيطان اين بود كه چون مرا از رحمت و بهشت خود مأيوس كرده اى، آدميان را كمين كرده، گمراهشان مى كنم.

چنان كه شاعر گويد:

فمن يلق خيراً يحمد الناس أمره و من يغو لا يعدم على الغى لائما

يعنى: هر كس به خيرى برسد، مردم او را مى ستايند و هر كس بخيرى نرسد، با اينكه گناهى ندارد، مردم او را سرزنش مى كنند. در اينجا يغو به معناى مأيوس شدن و دسترسى پيدا نكردن بكار رفته است.

2- مقصود شيطان اين است كه: چون مرا به سجده آدم امتحان كردى، من گمراه شدم. يعنى امتحان تو باعث گمراهى من شد.

3- ابن عباس و ابن زيد گويند: مقصود شيطان اين است كه تو حكم بگمراهى من كرده اى.

4- مقصود اين است كه تو با لعن خود مرا هلاك كردى. شاعر گويد: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 64

معطفة الاثناء ليس فصيلها برازئها درا و لا ميت غوى

در اين شعر غوى به معناى هلاك بكار رفته.

يعنى: بچه آن شتر از شير مادر محروم نيست و بر اثر بى شيرى هلاك نميشود. و در قرآن كريم نيز مى فرمايد:

فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (مريم 59: بزودى بهلاكت مى رسند).

5- ممكن است واقعاً عقيده شيطان اين بوده است كه خدا او را گمراه كرده است و اصولا گمراه كننده مخلوقات، خداست و اين يكى از عقايد زشت اوست.

برخى گفته اند: هر گاه آلت كفر و ايمان يكى باشد، ميان فَبِما أَغْوَيْتَنِي و فبما اصلحتنى فرقى نيست، زيرا از آيه استفاده ميشود كه شيطان آلتى است كه اگر اغوا شود، اغوا مى كند و اگر اصلاح شود، اصلاح مى كند و براى او اينها فرقى ندارند.

لكن اين مطلب صحيح نيست، زيرا اغوا و اصلاح شيطان نتيجه اختيار خود اوست. چون بدرگاه خدا نافرمانى كرد، اغوا شد و بنا بر اين درست است كه شيطان آلت كفر است، ولى آلت كفر بودن با آلت ايمان بودن فرق دارد. اولى را گمراه كننده و دومى را هدايت كننده مى ناميم. چنان كه يك شمشير ممكن است آلت قتل يك مؤمن باشد يا آلت قتل يك كافر. بديهى است كه اين دو حالت يكى نيست (مع الوصف شيطان با شمشير فرق دارد، زيرا شمشير از خود اختيارى ندارد) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ:

در اينباره اقوالى است: 1- ابن عباس و قتاده و سدّى و ابن جريج گويند: منظور اين است كه آنها را از ناحيه دنيا و آخرت و از ناحيه نيكى ها و بديها مورد حمله قرار مى دهم.

دنيا را در نظر ايشان مى آرايم و آنها را از فقر مى ترسانم و به آنها مى گويم كه بهشت

و جهنمى و قيامت و حسابى نيست، بدينترتيب آنها را از نيكيها باز مى دارم و بزشتى ها سرگرم مى كنم. ابن عباس مى گويد: علت اينكه شيطان مى گويد: از جلو و پشت سر و راست و چپ به آنها حمله مى كنم و نمى گويد: از بالاى سر، بخاطر اين است كه از بالاى سر رحمت نازل ميشود و او نمى تواند از بالاى سر حمله كند، چنان كه نمى تواند از پايين ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 65

پا سر برآورد و حمله ور شود، زيرا ترسناك است.

2- مجاهد گويد: منظور از حمله اى كه از جلو و سمت راست مى شود، حمله- هايى است كه مردم مى بينند و منظور از حمله هايى كه از پشت سر و عقب ميشود، آن حمله هايى است كه نمى بينند.

3- از امام باقر ع روايت شده كه منظور از حمله پيش رو اين است كه آخرت را در نظرشان بى ارزش مى كنم و منظور از حمله پشت سر، اين است كه آنها را بجمع مال و بخل از اداى حقوق واجب تشويق مى كنم، تا مال براى ورثه باقى بماند و مقصود از حمله سمت راست اين است كه دين آنها را فاسد مى كنم و گمراهى را در نظرشان نيكو جلوه مى دهم و منظور از حمله سمت چپ اين است كه لذتها و شهوات را بر دلهاى ايشان غالب مى كنم.

علت اينكه در جلو و عقب، حرف «من» و در راست و چپ «عن» بكار رفته، اين است كه جلو و عقب، مبدء و راست و چپ، انحراف از جهت هستند.

وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ: شيطان در دنباله سخنان خود بخداوند گفت: تو اكثر آدميان را سپاسگزار نخواهى يافت.

اين مطلب را شيطان از فرشتگان فهميده بود، يا اينكه بنا بر گمان خودش بود. چنان كه مى فرمايد: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ» (سبا 20: ابليس ظن خود را در باره آنها تصديق كرد) البته گمان شيطان بيجا هم نبود، زيرا هنگامى كه آدم را دچار لغزش و انحراف كرد، فهميد كه اولاد وى ضعيفترند و گمراه كردن آنها آسان تر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 66

[سوره الأعراف (7): آيات 18 تا 21] ..... ص : 66

اشاره

قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ (18) وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ (19) فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ (20) وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ (21)

«1»

ترجمه ..... ص : 66

خداوند فرمود: از اين جايگاه بيرون رو كه نكوهيده و مطرود هستى. هر كس از تو تبعيت كند، جهنم را از تو و پيروانت پر خواهم كرد. اى آدم، تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و از هر جا ميخواهيد بخوريد و به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود. شيطان آنها را وسوسه كرد، تا عورت آنها را كه از نظر آنها پوشيده بود، براى آنها آشكار سازد و به آنها گفت: خداى شما از اين درخت شما را نهى نكرده است، مگر از بيم اينكه دو فرشته باشيد يا زندگى شما جاويد باشد و براى آنها سوگند ياد كرد كه براى شما از نصحيت كنندگانم.

__________________________________________________

(1)- آيه 18 تا 21 سوره اعراف جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 67

بيان آيه 18 تا 21 ..... ص : 67
قرائت ..... ص : 67

مذؤما: در قرائت غير مشهور، زهرى بتخفيف همزه خوانده است.

سوآت: ابو جعفر و شيبه «سوات» به تشديد و او خوانده اند. علت اين است كه فتحه همزه را نقل بواو مى كنند و در اين صورت هم به تشديد و او و هم بدون تشديد واو تلفظ مى كنند. لكن تشديد واو، لغت خوبى نيست.

هذه: ابن محيض. «هذى» خوانده است. البته اصل كلمه همين است و هاء بجاى ياء آمده است.

لغت ..... ص : 67

ذأم و ذيم: نكوهش كردن شديد. شاعر گويد:

صحبتك إذ عينى عليها غشاوة فلما انجلت قطعت نفسى اذيمها

يعنى: هنگامى كه بر ديده ام پرده اى بود با تو همراه شدم و همين كه ديده ام باز شد بملامت خويش پرداختم.

دحر: راندن كسى با خوارى و بى احترامى وسوسه: دعوت بكارى با صداى خفيف. شاعر گويد:

وسوس يدعو مخلصا رب الفلق سرا و قد أون تاوين العقق

يعنى: خدا را با صدايى خفيف مى خواند و شكمش نفخ كرده بود ابداء: اظهار موارات: پنهان كردن چيزى از نظر سواة: چيز زشت و در اينجا منظور عورت است.

مقاسمه: سوگند ياد كردن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 68

نصح: ضد خيانت

اعراب ..... ص : 68

لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ: لام اول براى ابتدا و لام دوم براى قسم. «من» شرطيه و در محل رفع و مبتدا. جواب شرط محذوف است. زيرا هر گاه قسم پيش از شرط باشد (و لو مقدراً) جواب شرط حذف ميشود. علت اينكه «منكم» را به صيغه خطاب بكار مى برد، تغليب حاضر بر غايب است.

إِلَّا أَنْ تَكُونا: به تقدير «كراهة ان تكونا» و مفعول له إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ: «لكما» متعلق به «ناصح» محذوف است كه بوسيله «لَمِنَ النَّاصِحِينَ» تفسير شده است.

مقصود ..... ص : 68

در اين آيات، در پيرامون خوارى و پريشانى شيطان مى فرمايد:

قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً: خداوند به شيطان فرمود: تو مورد لعن و مذمت هستى و از درگاه ما رانده شدى، از اين منزلت رفيعى كه پيش ما (يا در بهشت يا در آسمان) دارى، خارج شو.

لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ: جهنم را از تو و اولاد تو و آدميانى كه بتو اقتدا كنند و دستورهاى ترا بكار ببندند، پر خواهم كرد. بديهى است كه جهنم، جايگاه شيطان و حزب اوست. آدميانى كه بكفر مى گرايند و شيطانهايى كه دنباله رو ابليس هستند، همه در جهنم جمع ميشوند.

وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ: اى آدم، تو و همسرت در بهشت ساكن شويد. اينكه «زوجه» نمى گويد: بخاطر اين است كه مقصود معلوم است.

فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ:

براى شما مباح است كه از هر چه و از هر جا بخواهيد، بخوريد، اما نزديك اين درخت نشويد و از آن نخوريد كه خود را از ثواب عظيم محروم خواهيد كرد. تفسير اين آيه را مشروحاً در سوره بقره

آورده ايم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 69

فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ: شيطان در قيافه يك خير خواه و دوست، آدم و حوا را وسوسه كرد.

لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما: تا وقتى كه آنها از «شجره ممنوعه» نخورده بودند، عورت آنها ظاهر نبود. شيطان ميدانست كه هر كس عورتش ظاهر باشد، نبايد در بهشت بماند، براى ظاهر شدن عورت، تنها راه، خوردن از «شجره ممنوعه» بود، از اينرو نيرنگى بكار برد كه آنها از آن درخت بخورند.

بدينترتيب مقدمات اخراج آنها را از بهشت فراهم كرد.

وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ: بآنها گفت اگر از اين درخت بخوريد به صورت فرشتگان در مى آييد و براى هميشه در بهشت خواهيد بود. علت اينكه خداوند شما را از خوردن آن نهى كرده، اين است كه فرشته نشويد يا در بهشت، جاودانى نباشيد. از يحيى بن ابى كثير «ملكين» بكسر لام نقل شده است. زجاج گويد: آيه «هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى » (طه 120: آيا ترا بدرخت جاودانى و پادشاهى و زوال ناپذير راهنمايى كنم؟» مؤيد همين قرائت است. ممكن است شيطان به آدم و حوا گفته باشد: فقط فرشتگان و آنها كه جاودانى هستند، از خوردن اين درخت ممنوع هستند. شما كه هيچكدام از آنها نيستيد، پس چرا از خوردن آن خوددارى ميكنيد؟ بديهى است كه اين بيان فريبنده تر است. اين معنى را سيد مرتضى (ره) فرموده است.

وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ: قتاده گويد: شيطان از روى مكر و نيرنگ براى آنها بخدا سوگند ياد كرد كه غرضى جز نصيحت

و راهنمايى ندارد و بدينترتيب آدم و حوا بر اثر حسن ظنى كه پيدا كردند، بهشت ابد را از دست دادند! گروهى از معتزله بجمله «إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ» استدلال كرده اند كه فرشته افضل از انبياست، زيرا شيطان آنها را ترغيب كرد كه از «شجره ممنوعه» بخورند تا بمقام فرشتگان برسند. هرگز ممكن نيست آدم عاقل را اينطور فريب دهند كه اگر فلان كار را بكنى، مقامت تنزل خواهد كرد. طبق معنايى كه سيد مرتضى براى آيه بيان كرد، اين استدلال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 70

وارد نيست، اما طبق معناى مشهور، پاسخ اين است كه ابليس آنها را تشويق كرد كه به صفت و صورت فرشتگان در آيند. از اين مطلب بر نمى آيد كه مقام فرشتگان برتر است، زيرا برترى مقام، تابع اعمال پسنديده و پاداشهاى الهى است. نه تابع شكل و هيات! بعيد نيست كه شيطان فقط آنها را تشويق كرده باشد كه از درخت ممنوع بخورند تا به شكل فرشتگان در آيند، نه اينكه ارتقاى مقام پيدا كنند. ملاحظه مى كنيد كه شيطان تنها آنها را براى فرشته شدن تشويق نكرد، بلكه يك تشويق فريبنده ديگر هم داشت و آن جاودانى شدن در بهشت است. واضح است كه ماندن در بهشت، براى هميشه، مزيت و فضيلتى نبود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 71

[سوره الأعراف (7): آيات 22 تا 25] ..... ص : 71

اشاره

فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ (22) قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا

لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ (23) قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ (24) قالَ فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ (25)

«1»

ترجمه ..... ص : 71

و بفريبى سقوطشان داد. همين كه از آن درخت خوردند. عورتشان بر ايشان ظاهر شد و شروع كردند به چسبانيدن برگهاى بهشت بخودشان. پروردگارشان آنها را ندا كرد كه مگر شما را از اين درخت نهى نكرده و نگفته بودم كه شيطان براى شما دشمنى آشكار است. گفتند: پروردگارا، بخود ستم كرديم. اگر ما را نيامرزى و بما رحم نكنى، از زيانكاران خواهيم بود.

خداوند فرمود: در حالى كه دشمن يكديگريد، بپايين رويد. در روى زمين تا مدتى براى شما استقرار و بهره بردارى است. فرمود: در زمين زندگى مى كنيد و در آن ميميريد و از آن خارج مى شويد.

__________________________________________________

(1)- آيه 22 تا 25 سوره انعام جزء 8 سوره 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 72

بيان آيه 22 تا 25 ..... ص : 72
قرائت ..... ص : 72

تخرجون: كوفيان غير از عاصم در اينجا و در روم و جاثيه و زخرف بفتح تاء و ياء و ديگران همه را بضم تاء و ياء خوانده اند. قرائت فتح براى اين است كه در آيه «إِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ» (روم 25) همه قراء بفتح تاء و در آيه «إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ» (يس 51) همه قراء بفتح ياء خوانده اند و قرائت ضم به اين دليل است كه در سوره مؤمنون آيه 35 مى فرمايد: «أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ» و نيز مى فرمايد: «كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى » (اعراف 57)

لغت ..... ص : 72

دلّا: اين فعل از تدليه، به معناى انداختن دلو در چاه است.

طفق: جعل خصف: جمع كردن. خصف نعل يعنى تعمير كفش. چنان كه پيامبر گرامى در مورد معرفى جانشين واقعى خود بعمر و ابو بكر فرمود: «لكنه خاصف النعل فى- الحجرة» يعنى: همان كسى كه در حجره مشغول تعمير كفش است.

بعض: قسمتى كه از عده يا مقدارى جدا شود. اما عدد يك، بعض ندارد.

عدو: كسى كه بوقت يارى از انسان دورى كند. ولىّ كسى است كه بوقت يارى به انسان نزديك شود.

مستقر: محل قرار متاع: چيزهايى كه در دنيا مورد استفاده قرار مى گيرند.

حين: مدت دراز يا كوتاه. لكن در اينجا به معناى مدت طولانى بكار رفته است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 73

مقصود ..... ص : 73

فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ: شيطان آنها را فريفت و در دره بدبختى پرتاب كرد و از آن مقام و مرتبه و الا دور گردانيد.

فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما: همين كه اندكى از آن درخت چشيدند و خوردند، عورت آنها براى يكديگر ظاهر شد. كلبى گويد: همين كه از درخت ممنوع خوردند، لباس از تن آنها فرو ريخت و عورتشان ظاهر شد و از يكديگر خجل شدند. از اين آيه بر مى آيد كه چشيدن چيز حرام جايز نيست.

وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ: زجاج گويد: يعنى برگهاى درختان را روى هم مى گذاشتند و عورت خود را بوسيله آن مى پوشيدند. قتاده گويد: برگهاى درخت انجير را بيكديگر وصل و براى خود لباسى- باندازه پوشش عورت- فراهم كردند.

در اينباره در سوره بقره گفته ايم كه: مصلحت اين بود كه چنين صحنه اى براى آدم و حوا پيش آيد و از بهشت خارج شوند. اخراج آنها

از بهشت كيفر آنها نبود، زيرا انبيا گناهى نمى كنند كه سزاوار كيفر شوند.

وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ: خداوند به آنها ندا كرد: مگر شما را از خوردن اين درخت منع نكردم و مگر بشما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شماست؟! قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا: آنها در جواب نكوهش پروردگار، عرضه داشتند:

پروردگارا ما بخويشتن ظلم كرديم. منظور از ظلم در اينجا اين است كه ترك مستحبى كرديم و از ثواب آن محروم شديم. برخى گفته اند: مقصود از ظلم گناه صغيره است. اين مطلب در صورتى صحيح است كه اثر گناه صغيره، كم شدن ثواب باشد. چنان كه عقيده بعضى همين است. اما اگر قائل شويم كه گناه صغيره هم بدون اينكه چيزى از ثواب كم كند، كيفر دارد، اين معنى صحيح نيست، زيرا مسلم است كه آدم و حوا سزاوار كيفر نشده بودند. اينكه گفتند: بخود ظلم كرده ايم، بخاطر اين است كه هر كه از لحاظ دينى مقامش عاليتر و در اين بزم مقربتر باشد، در برابر لغزش ها بيشتر دچار ندامت مى شود. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 74

برخى گفته اند: مقصودشان اين است كه بر اثر آمدن بزمين و محروميت از آن زندگى آرام و بى دردسر بخود ستم كرديم.

وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ: اگر عيب ما را نپوشى و بما رحم نكنى و بوسيله نعمت و پاداشهاى ديگر ما را مشمول تفضل و عنايات خود قرار ندهى، از جمله كسانى خواهيم بود كه سودى از زندگى خود نبرده اند. هر گاه كسى بخود زيانى وارد كند

و از خود ضررى را دور نسازد، بخود ظلم كرده است، بدون اينكه سزاوار كيفر باشد.

قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ بدينترتيب آدم و حوا از بهشت اخراج و نوع بشر زندگى پر ماجراى خود را بر روى كره زمين آغاز كرد. تفسير اين قسمت در سوره بقره، گذشت.

فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ: زندگى و مرگ شما بر روى كره زمين است و روز قيامت از دل خاك سر بر مى آوريد.

جبائى گويد: از اين آيه بر مى آيد كه روز قيامت خداوند مردم را از همين خاك بيرون مى آورد، سپس آنها را بجايگاهى ديگر مى راند و زمين را فانى مى كند. آن جايگاه را قرآن مجيد «ساهره» مى نامد. چنان كه مى فرمايد: «فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 75

[سوره الأعراف (7): آيات 26 تا 28] ..... ص : 75

اشاره

يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (26) يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ (27) وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (28)

«1»

ترجمه ..... ص : 75

اى فرزندان آدم، براى شما لباسى نازل كرده ايم كه عورتهاى شما را مى پوشاند و لباس زينت و لباس تقوى كه بهتر است. اين است كه از آيه هاى خدا، براى اينكه ايشان اندرز گيرند.

اى پسران آدم، شيطان فريبتان ندهد، چنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد و لباسشان را از تنشان كند تا عورتشان را در نظرشان هويدا سازد. او و سپاهيانش از آنجا كه شما آنها را نمى بينيد، شما را مى بينند. ما شيطان ها را دوستان كسانى كه ايمان ندارند، قرار داده ايم. هنگامى كه كار بدى كنند، گويند: پدرانمان را بر آن يافته ايم و خداوند ما را به آن كار امر كرده است. بگو: خداوند بزشتى امر نمى كند. آيا در باره خدا چيزى مى گوييد كه نمى دانيد؟!

__________________________________________________

(1)- آيه 26 و 27 و 28 سوره اعراف جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 76

بيان آيه 26- 27- 28 ..... ص : 76
قرائت ..... ص : 76

لباس التقوى: اهل مدينه و ابن عامر و كسايى «لباس» را به نصب و ديگران برفع خوانده اند. ابو على گويد: نصب آن بنا بر اين است كه عطف بر «لباسا» باشد، بنا بر اين «ذلك خير» مبتدا و خبر است. رفع آن بنا بر اين است كه مبتدا باشد و «ذلك» صفت يا بدل يا عطف بيان و «خير» خبر است. يعنى لباس تقوى از لباسهاى ظاهرى كه وسيله آرايش تن هستند براى انسان بهتر است. (اين اضافه، استعارى است)

لغت ..... ص : 76

لباس: هر چيز پوشيدنى ريش: پر و بال مرغ. زجاج گويد: يعنى هر چه كه براى تن و معيشت انسان مفيد است، اعم از لباس و چيزهاى ديگر. ابو عبيده گويد: يعنى لباس ظاهر.

فتنه: امتحان. «قلب فاتن» يعنى دل شيفته. شاعر گويد:

رخيم الكلام قطيع القيام امسى فؤادى بها فاتنا

يعنى دل من شيفته اوست و از ايستادن و سخن گفتن عاجز هستم.

قبيل: جماعتى كه از قبيله هاى مختلف باشند. اما قبيله جماعتى است كه نسب آنها بيك پدر و مادر منتهى شود.

مقصود ..... ص : 76

قبلا به اين نكته اشاره كرد كه كره زمين محل زندگى آدميان است. در اين آيات در باره نعمتهايى كه در روى زمين در دسترس آنها قرار داده است، مى فرمايد:

يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ: اين آيه خطاب بهمه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 77

انسانهايى است كه بتدريج بر روى كره زمين ظاهر مى شوند. بديهى است كه خطاب به افرادى كه هنوز نيامده اند، در صورتى كه آمدن آنها حتمى باشد بعداً شرايط تكليف در آنها جمع شود، مانعى ندارد. جبائى گريد: هنگامى كه آدم و حوا مامور شدند كه بزمين فرود آيند، لباس هم بر آنها نازل شد تا عورت خود را بپوشند. حسن گويد:

مقصود اين است كه بوسيله باران كه از آسمان نازل ميشود، لباس و وسائل ديگر زندگى از زمين توليد ميشود. برخى گويند: اينكه مى گويد لباس و وسائل ديگر را بر شما نازل كرديم، بخاطر اين است كه مى گويند، بركات از آسمان نازل ميشود. چنان كه مى فرمايد: «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ» (حديد 25: آهن را نازل كرديم كه در آن نيروى

ضربتى شديد است.) اين معنى از على بن عيسى است. برخى گويند: معناى «انزلنا» اين است كه لباس و چيزهاى ديگر به شما بخشيديم و هر چه خداوند به بنده خود ببخشد، بر او نازل كرده است، اما بالا و پايينى در ميان نيست كه چيزى از بالا به پايين آمده باشد و اين خود نوعى تعظيم از مقام خداوند است كه بگوييم نعمتها را فرو مى فرستد و بدينوسيله عظمت و برترى مقام او و پايين بودن مقام خود را نشان داده ايم.

اين معنى از ابو مسلم است. ابو على فارسى گويد: مقصود اين است كه ما لباس و ديگر وسايل زندگى براى شما آفريده ايم. چنان كه مى فرمايد: «وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ» وَ رِيشاً: منظور اثاثيه زندگى است. ابن عباس و مجاهد و سدّى گويند: منظور مال است. ابن زيد گويد: منظور جمال است. برخى هم معاش و خير گفته اند. در حقيقت هر كدام از مفسران قرآن، قسمتى از چيزهاى نيكو را ذكر كرده اند.

وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ: ابن عباس گويد: مقصود از لباس تقوى، عمل صالح است. حسن گويد: منظور حياست كه همچون لباسى تقوى بر تن انسان مى پوشاند.

جبائى گويد: منظور لباس پشمى و درشت است كه زاهدان بمنظور تواضع، بر تن ميكنند.

زيد بن على بن حسين (ع) گويد: منظور لباس جنگ يعنى زره و كلاه خود و ديگر وسائل جنگى است. عروة بن زبير گويد: منظور ترس از خداست. ابن زيد گويد: مقصود پوشش عورت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 78

است. قتاده و سدّى گويند: منظور ايمان است. همه اين معانى، خوب هستند و هر كدام از

اين لباسها كه انسان بر اندام خود بپوشد، به خير و صلاح اوست.

ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ: اينها را خداوند خلق كرده و دليل يكتايى و قدرت و عظمت او هستند. باشد كه آدميان بينديشند و ايمان آورند و خدا را اطاعت كنند.

يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ: بار ديگر خطاب به آدميان كرده، مى فرمايد:

شيطان شما را از راه دين گمراه نكند و از حق دور نسازد و بوسيله دعوت به معصيت، شما را گرفتار نكند. در اينجا در حقيقت شيطان را از گمراه كردن انسانها نهى كرده مى گويد: اى اولاد آدم، بايد شيطان شما را گمراه نكند. اما خود اولاد آدم را نهى نكرده است. بديهى است كه چنين بيانى براى ترسانيدن مردم، مفيدتر و رساتر است، زيرا در عين حال اعلام خطر مى كند كه شيطان دشمن آنها و در كمين آنهاست و بايد از او بترسند.

كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ: همانطورى كه پدر و مادر شما را از بهشت، اخراج كرد، زيرا آنها را اغوا كرد و باعث شد كه از بهشت اخراج شوند و اخراج آنها از بهشت به امر خدا بود. چنان كه در باره فرعون مى فرمايد: «يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ» (قصص 4: پسرانشان را سر مى بريد) در حالى كه فرعون خودش اطفال را سر نمى بريد بلكه بديگران دستور مى داد كه آنها را سر ببرند. منظور اين است كه سر بريدن اطفال كار ناپسندى بود و مسبب اصلى آن كسى غير از فرعون نبود.

يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما: او با وسوسه و دعوت بخوردن درخت، لباس بهشت را از تن ايشان بيرون آورد تا عورتشان را به آنها بنماياند.

إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ

قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ: شيطان و تابعانش يا فرزندانش شما را مى بينند و شما آنها را نمى بينيد. ابن عباس گويد: شيطانها مثل خون در رگ و پوست آدميان در گردشند و سينه هاى مردم مسكن آنهاست، چنان كه مى فرمايد:

«الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ» (الناس 5: آنكه در سينه هاى مردم وسوسه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 79

مى كند) آنها آدميان را مى بينند و آدميان آنها را نمى بينند. قتاده گويد: بخدا، دشمنى كه ترا از جايى مى نگرد كه تو او را نمى نگرى، غير قابل تحمل است مگر نسبت بكسانى كه در پناه خدا باشند. علت اينكه مى گويد: غير قابل تحمل است، اين است كه دشمنى كه ديده نشود، خطرش بيشتر است، از اينرو بايد هر گاه احساس كرديم كه وسوسه اى در خاطرمان مى گذرد، احتياط كنيم، زيرا ممكن است از شيطان باشد.

علت اينكه بشر، شيطان را نمى بيند اين است كه جسم شيطان شفاف و لطيف است و ديدن او نيازمند بينايى نيرومندترى است. ابو الهذيل و ابو بكر بن اخشيد گويند:

ممكن است خداوند آنها را در نظر افرادى كه احضار جن مى كنند، ظاهر سازد. عقيده على بن عيسى نيز همين است. مرحوم شيخ مفيد (ره) نيز اين مطلب را تأييد كرده است.

شيخ ابو جعفر طوسى (قدس اللَّه روحه) مى گويد: اين قول، اقوى است. اما جبائى گويد: جن و شياطين را نمى توان ديد، زيرا خداوند متعالى مى فرمايد: شما آنها را نمى بينيد. تنها ممكن است در زمان پيمبران بوسيله آنها ديده شوند، همانطورى كه در آن زمان ممكن بود فرشتگان نيز بوسيله انبياء خدا بمردم نشان داده شوند.

إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ: ما حكم

كرده ايم كه شيطانها دوستان مردم بى ايمان هستند، زيرا به ترويج باطل و توسعه فساد يكديگر را كمك مى كنند. در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً» (زخرف 19) يعنى آنها حكم كردند كه فرشتگان كه بندگان خدايند، از جنس زنان هستند و دختران خدايند و اين حكم، باطل بود. در عين حال، خداوند متعال خاطر نشان مى كند كه شيطانها با همه ترس و عداوتى كه دارند، حريف مردم مؤمن نيستند.

تنها نسبت بكفار و جاهلان و فاسقان و غافلان، قدرتى دارند و بس! وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا: رسم مشركين اين بود كه موقع طواف، زن و مرد عريان مى شدند و خانه خدا را طواف مى كردند. مى گفتند:

همانطورى كه از مادر تولد شده ايم طواف مى كنيم، چرا در وقت طواف، لباسى بپوشيم كه هنگام ارتكاب گناه، بر تن داشته ايم؟! اين كار، در ميان طوايف قريش و كنانه و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 80

جديله و تابعان جاهلى آنان مرسوم بود. فراء گويد: قطعه اى كه اگر از پوست بود «حوف» و اگر از پشم بود «رهط» ناميده مى شد، بر خاصره خود مى گذاشتند. زنها نيز قطعه اى بنام «تسعه» بر فرج خود گذاشته، مى گفتند:

اليوم يبدو بعضه او كله و ما بدامنه فلا احله

يعنى: امروز قسمتى از آن يا همه آن ظاهر ميشود و من بر كسى حلال نمى كنم كه آن قسمتى كه ظاهر است نگاه كند! وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها: منطق آنها در مقابل ارتكاب اين عمل شنيع اين بود كه مى گفتند: اين سنت مربوط به نياكان ماست و سنت ملى و نياكانى محترم و مقدس است! ممكن

بود كسى به اين منطق صد در صد اصيل و انسانى!! قانع نشود و بگويد: آخر پدران شما اين رسم را از كه و از كجا آموخته اند؟! ممكن است آنها اشتباه كرده باشند و دليلى ندارد كه شما پس از قرنها اشتباه آنها را تكرار كنيد! از اينرو مى گفتند:

اين دستور خداست! و در برابر دستور خدا چون و چرا ممنوع است!! حسن گويد:

آنها در عين حال جبرى بودند. مى گفتند: خدا خواسته است كه ما اينطور باشيم. اگر نميخواست، ما را مانع مى شد. خداوند در پاسخ آنها فرمود:

إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ: اين كار شما زشت است و خداوند كسى را بكار زشت مأمور نمى كند. چرا مطلبى را بخدا نسبت مى دهيد كه بآن عالم نيستيد؟! آيا اين كار صحيح است كه شما با جهل و بيخردى مطلبى را بخدا نسبت بدهيد؟ در پاسخ اين سؤال اگر مى گفتند: نه، سند محكوميت خود را امضاء كرده بودند و اگر مى گفتند: بله، خود را رسوا مى كردند و زيرا جهل و بيخردى خود صحه مى گذاشتند. زجاج گويد: يعنى: چرا بخدا نسبت دروغ مى دهيد؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 81

[سوره الأعراف (7): آيات 29 تا 30] ..... ص : 81

اشاره

قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ (29) فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (30)

«1»

ترجمه ..... ص : 81

بگو: پروردگارم به عدالت امر كرده و دستور داده كه نماز را بطور خالص انجام دهيد و در حالى كه دين را براى او خالص كرده ايد، او را بخوانيد، هم چنان كه شما را در آغاز آفريد، باز مى گرديد. گروهى را هدايت كرد و گروهى گمراهى بر آنها حق است. آنها شيطانها را دوست خود گرفتند و گمان مى كنند- كه با فراموشى خدا و توجه به شيطانها- اهل هدايت هستند.

__________________________________________________

(1)- آيه 29 و 30 سوره اعراف جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 82

بيان آيه 29- 30 ..... ص : 82
تعداد آيات ..... ص : 82

از نظر كوفيان «تعودون» پايان آيه 29 و از نظر بصريان «الدين» است.

لغت ..... ص : 82

قسط اين كلمه در اصل بمعناى عدول و بازگشت است. هر گاه بازگشت بسوى حق باشد، عدل و هر گاه بسوى باطل باشد جور و ستم است. چنان كه مى فرمايد:

َ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً»

(جن 15: ستمكاران هيزم جهنم هستند) اخلاص: اين كلمه در اصل خالص كردن جنس از زوايد است: اخلاص دين براى خدا اين است كه: عبادت بطور خالص و بى ريا براى خداوند باشد.

بداء: انجام دادن كارى براى اول بار. نيز به معناى شروع كار هم آمده است.

عود. انجام دادن كارى براى دوم بار.

فريق: عده اى كه از جمعيت جدا شود.

اتخاذ: مهيا كردن چيزى براى كارى.

حسبان: گمان. گمان آن است كه احتمال خلاف در باره آن- بطور ضعيف- داده شود. بر خلاف يقين كه احتمال خلاف دارد.

اعراب ..... ص : 82

وَ أَقِيمُوا: عطف است بر «لا يَفْتِنَنَّكُمُ» كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ: ابو على گويد به تقدير «بدء خلقكم يعود خلقكم» سپس مضاف حذف شده است.

فَرِيقاً حَقَّ: به تقدير «فريقا اضل» تا فعل عطف بر فعل شده باشد. مفسر آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 83

«حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ» است. فراء «فريقا» اول را حال از «تعودون» و دوم را عطف بر آن دانسته اند.

مقصود ..... ص : 83

قبلا بيان فرمود كه به فحشاء- كه نام جامع همه زشتى هاست- امر نميكند.

اكنون اين نكته را بيان مى كند كه امر مى كند به قسط- كه نام جامع همه نيكيهاست- مى فرمايد:

قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ: مجاهد و سدّى و اكثر مفسران قرآن گويند: يعنى خداوند به عدالت و راستى امر كرده است. ضحاك گويد: يعنى به توحيد امر كرده است. ابن عباس گويد: يعنى به «لا اله الا اللَّه» امر كرده است. ابو مسلم گويد: يعنى به طاعات و قرب بخدا امر كرده است.

وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ: در اينباره چند وجه گفته شده است:

1- مجاهد و سدّى و ابن زيد گويند: يعنى در هر مسجدى كه نماز بخوانيد، مستقيم بطرف قبله رو كنيد 2- جبائى و ... گويند: يعنى در اوقات نماز بكعبه كه خداوند امر كرده است رو كنيد 3- فراء و مغربى گويند: مقصود اين است كه بهر مسجدى رسيديد، نماز بخوانيد و نگوييد: در مسجد خودمان نماز مى خوانيم 4- نماز جماعت را كه اكثر مستحبّ و اقل واجب ميدانند، در مسجد بخوانيد 5- ربيع گويد: يعنى نماز را- خالصاً- براى خدا بخوانيد و بتها را شريك او قرار ندهيد.

وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ: در اينجا دستور مى دهد كه

انسان بدرگاه خدا از روى اخلاص، نيايش كند. برخى گفته اند: يعنى: خدا را از روى اخلاص عبادت كنيد.

كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ: در باره ارتباط اين قسمت به سابق چند وجه گفته اند:

1- يعنى خدا را از روى اخلاص بخوانيد كه سر انجام مبعوث مى شويد و جزاى شما داده ميشود، هر گاه از نظر عقلى تصور اين مطلب براى شما دشوار باشد، به آغاز آفرينش و پيدايش خود توجه كنيد و بدانيد كه همانطورى كه خداوند شما را آفريد و از بيابان بى حد و مرز عدم بگلزار هستى آورد، بار ديگر پس از مرگ، بكالبد خاكى شما حيات ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 84

مى بخشد و به آفرينش جديد، شما را مبعوث مى كند. 2- ارتباط اين قسمت با «فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ» است. يعنى: پس از مرگ، شما را از خاك خارج مى سازد، زيرا زنده كردن شما دشوارتر از خلقت ابتدايى شما نيست.

اين معنى از زجاج است. وى گويد: از آنجا كه مشركين قيامت و حشر و نشر را باور نداشتند، بدينوسيله براى ايشان استدلال كرد. 3- ابو مسلم گويد: هيچ ارتباطى به سابق ندارد. اين جمله، خود كلامى مستقل است، يعنى بدانيد كه همانطورى كه خداوند شما را از خاك آفريده است، بار ديگر بخاك بر مى گرديد. چنان كه مى فرمايد: «مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى » (طه 55: شما را از خاك آفريديم و بخاك باز مى گردانيم و بار ديگر شما را از خاك بيرون مى آوريم) برخى گفته اند: يعنى همانطورى كه در آغاز خلقت، هيچ نداشتيد و برهنه بدنيا آمديد، در قيامت نيز همانطور مبعوث مى شويد،

از پيامبر گرامى اسلام روايت شده است كه: در روز قيامت پا برهنه و عريان و بدون ساتر عورت، محشور مى شويد. قرآن كريم مى فرمايد:

«كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ» (انبياء 104: چنان كه در خلقت نخستين، آغاز كرديم، بار ديگر او را باز مى گردانيم. اين است وعده ما كه بدست ما انجام مى گيرد) برخى گفته اند: يعنى همانطورى كه مرده ايد مبعوث مى شويد، مؤمن با ايمانش و كافر با كفرش. اين معنى از ابن عباس و جابر است.

فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ: گروهى بر اثر آمادگى و پذيرش دعوت حق، مشمول لطف خداوند شده، به ثواب هدايت يافته اند و گروهى دعوت حق را رد كردند و از لطف خدا محروم گشتند و بخود واگذارده شدند. در نتيجه نور هدايت، سينه آنها را نگشود و دل آنها را روشن نكرد و مستحق گمراهى شدند. از آنجا كه اين جمله بعد از مبعوث شدن مردگان آمده، معلوم ميشود هدايت به معناى راهنمايى بسوى ثواب و ضلالت به معناى محروم ماندن از ثواب و بهشت است.

إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ: اين نكته را بيان مى كند كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 85

كيفر آنها بيجهت و بيدليل نيست، بلكه بخاطر اين است كه معصيت كرده و دوستى شيطان را بر دوستى خدا ترجيح داده اند و بجاى اطاعت خدا اطاعت شيطان كرده اند.

وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ: مع الوصف، گمان ميكردند كه براه حق و اهل هدايت هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 86

[سوره الأعراف (7): آيات 31 تا 32] ..... ص :

اشاره

يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا

إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (31) قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (32)

«1»

ترجمه ..... ص : 86

اى اولاد آدم، در هر نمازى زينت خود را بتن كنيد و بخوريد و بنوشيد و اسراف نكنيد كه خدا مردم مسرف را دوست ندارد بگو: كى زينت خدا- كه براى بندگانش خارج كرده است- و روزيهاى پاكيزه را حرام كرده؟ بگو: اينها در روز قيامت، بطور خالص براى كسانى است كه در زندگى دنيا ايمان آورده اند. اينطور آيات را براى مردمى كه بدانند، تفصيل مى دهيم.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 31 و 32 جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 87

بيان آيه 31- 32 ..... ص : 86
قرائت ..... ص : 86

خالصة: نافع برفع خوانده است و ديگران به نصب. ابو على گويد: رفع آن بنا بر اين است كه خبر باشد براى «هى» و بنا بر اين «للذين آمنوا» براى بيان خلوص است. يعنى طيبات، بطور خالص، تيول مردم مؤمن است. ممكن است خبر باشد.

نصب آن بنا بر اين است كه حال از ضمير «آمنوا» باشد. در باره «فى الحياة الدنيا» ابو على سه احتمال داده است: 1- عامل آن «للذين آمنوا» است 2- عامل آن «آمنوا» است 3- حال است.

مقصود ..... ص : 87

قبلا بيان كرد كه به آدميان لباس و روزى بخشيده است اكنون دستور ميدهد كه خود را زينت كنند و بپوشند و در خوردن و نوشيدن رعايت اقتصاد كنند. مى فرمايد:

يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ: اى اولاد آدم، لباسهاى نو و زيباى خود را در نماز جمعه و نماز عيد، بر تن بپوشيد. اين معنى از امام باقر (ع) است.

برخى گفته اند: منظور تمام نمازهاست. عياشى به اسناد خود روايت كرده است كه امام حسن مجتبى (ع) هر وقت به نماز بر مى خاست، بهترين لباسهاى خود را مى پوشيد. علت را جويا شدند، فرمود:

«ان اللَّه جميل يحب الجمال فاتجمل لربى و هو يقول خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ فاحب ان البس اجود ثيابى»

يعنى خدا زيباست و زيبايى را دوست دارد. من براى خدايم خود را مى آرايم. او مى گويد: زينت خود را نزد هر نمازى به تن كنيد. دوست دارم كه بهترين لباسم را بپوشم.

برخى گويند: يعنى در وقت نماز عورت خود را بپوشيد. اين دستور از اين جهت داد كه آنها در وقت طواف عريان مى شدند. چنان كه گذشت، مردها روز و زنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 88

شب طواف مى كردند. بما دستور داده شد كه در وقت طواف و نماز خود را بپوشيم.

اين معنى از گروهى از مفسران است. از امام صادق (ع) روايتست كه منظور شانه كردن است.

وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا: مباح است براى شما كه آنچه حرام نشده است بخوريد و بنوشيد ولى اسراف نكنيد يعنى از حلال بسوى حرام نرويد. مجاهد گويد:

اگر به اندازه كوه احد در راه خدا انفاق كنى، اسراف نيست و اگر به اندازه درهمى در راه معصيت انفاق كنى اسراف است. برخى گويند: معناى «لا تُسْرِفُوا» اين است كه در خوردن و نوشيدن از حد ميانه روى خارج نشويد. نقل شده است كه هارون را طبيبى مسيحى بود. روزى وى به على بن حسين واقد گفت: در كتاب شما از علم طب چيزى نيست، در حالى كه علم دو تاست: علم پزشكى و علم اديان. وى در جواب گفت: خداوند تمام پزشكى را در نصف آيه، جمع كرده، مى فرمايد: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» و پيامبر ما تمام پزشكى را در يك جمله، خلاصه كرده، فرمود:

المعدة بيت كل الداء و الحمية رأس كل دواء و اعط كل بدن ما عودته

يعنى: شكم خانه هر بيمارى و پرهيز اصل هر داروست و بدن را از آنچه بدان معتاد كرده اى محروم مگردان.

طبيب گفت، قرآن و پيامبر شما از پزشكى براى جالينوس چيزى باقى نگذاشته اند.

برخى گويند: يعنى چيزى را بحرام و باطل نخوريد. خوردن حرام- اگر چه كم باشد- اسراف و تجاوز از حد است. هر چه نيز عقلا زشت شمارند و براى انسان ضرر داشته

باشد، اسراف است و حلال نيست. مثل اينكه كسى ديگ خود را با گلاب و مشك بجوشاند يا بدست تهى شيشه عطرى بخرد و خود را معطر كند و خانواده را محتاج گذارد.

إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ: خداوند اهل اسراف را دوست نميدارد، زيرا آنها را نكوهش كرده است. از آنجا كه خداوند دستور داده است كه مردم به وقت نماز خود را زينت دهند و بدون اينكه به اسراف گرايند، بخورند و بنوشند و از آنجا كه قومى از عرب بسيارى از اينها را حرام مى شمردند، و حتى در حال احرام شير و روغن را حرام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 89

مى دانستند و شترانى كه ده شكم زاييده بودند، يا گوششان را شكافته بودند، حرام مى شمردند، خداوند در ردّ آنها فرمود:

قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ: اى پيامبر ما، به اينان بگو: لباسهايى كه مردم خود را بوسيله آنها زينت مى دهند و روزيهاى پاكيزه را چه كسى حرام كرده است؟ اينها را خداوند براى بندگان خود آفريده است. برخى گويند: منظور از طيبات خوردنى هاى لذيذ و برخى گويند مقصود چيزهاى حلال است. اما معناى اول بهتر است، زيرا اينها در روز قيامت، بطور خالص در تيول مؤمنان است.

قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ: ابن عباس گويد: يعنى مؤمنين و مشركين در طيبات دنيا با هم شريكند از غذاهاى دنيا مى خورند و از لباسهاى دنيا مى پوشند و با زنان صالحه دنيا ازدواج مى كنند، اما در آخرت اين نعمتها را خداوند اختصاص به اهل ايمان مى دهد و مشركين را از آنها بهره اى نيست.

فراء نيز قريب بهمين مضمون گفته است. جبائى گويد: مقصود اين است كه اين نعمتها در دنيا براى اهل ايمان، خالص از غم و ناراحتى نيست، اما در آخرت خالص است.

كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ همانطورى كه شما را بمنافعتان راهنمايى و صلاح دينتان را به شما گوشزد مى كنيم، آيات را هم براى مردمى كه بدانند تفصيل مى دهيم.

دلالت آيه ..... ص : 89

از اين آيه بر ميآيد كه مى توان لباسهاى فاخر را پوشيد و غذاهاى لذيذ و حلال را خورد. عياشى از حسين بن زيد و او از عمويش عمر بن على (ع) و او از پدرش امام سجاد (ع) نقل، كرده است كه: حضرت، عبايى از خز به پنجاه دينار خريدارى كرد و همين كه فصل تابستان رسيد، صدقه داد و اين كار را بد نمى شمرد و مى فرمود: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ ...

و نيز به اسناد خود از يوسف بن ابراهيم نقل كرده كه گفت: بر امام باقر (ع) داخل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 90

شدم در حالى كه جبه «1» و طيلسانى از خز بر تن داشت. وقتى كه متوجه من شد، عرض كردم: جانم به قربانت، اين خز است؟ در باره آن چه مى گوييد؟ فرمود: پوشيدن خز مانعى ندارد، عرض كردم: نخ آن ابريشم است. فرمود: عيبى ندارد. حسين (ع) را كشتند در حالى كه جبه اى از خز بر تن داشت. آن گاه فرمود: وقتى كه على (ع) ابن عباس را بسوى خوارج فرستاد، بهترين لباسش را پوشيد و بهترين بوى خوش را بكار برد و بهترين مركبش را سوار شد و نزد آنها رفت. گفتند: پسر عباس، تو در ميان

ما بهترين مردمى هستى. اكنون تو را در لباس جباران و بر مركب ايشان مى نگريم! ابن عباس همين آيه را خواند. تو هم لباس خوب بپوش و خود را زينت كن، كه خدا زيباست و زيبايى را دوست دارد، ولى از حلال باشد. استفاده ديگرى كه از آيه ميشود، اين است كه همه چيز بنا بر اصل اولى براى انسان مباح است، زيرا جمله «مَنْ حَرَّمَ ...»

همين معنى را افاده ميكند. اينجاست كه عقل و شرع هماهنگ شده اند.

__________________________________________________

(1)- جبه (بضم جيم) جامه گشاد و بلند كه روى جامه هاى ديگر به تن مى كنند. طيلسان (بفتح طاء و لام) ردا، جامه گشاد و بلند (فرهنگ عميد)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 91

[سوره الأعراف (7): آيات 33 تا 34] ..... ص : 91

اشاره

قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (33) وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (34)

«1»

ترجمه ..... ص : 91

بگو: خداى من حرام كرده است تنها زشتى هاى آشكار و پنهان و گناه و ستم ناحق و اينكه چيزى شريك خدا قرار دهيد كه دليلى براى آن نازل نكرده و چيزى در باره خدا بگوييد كه نمى دانيد.

و براى هر امّتى اجلى است. همين كه اجل ايشان فرا رسيد، ساعتى به عقب و جلو نمى افتند.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 33 و 34 جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 92

بيان آيه 33- 34 ..... ص : 92
لغت ..... ص : 92

تحريم: منع از كارى است. ضد آن تحليل است.

فواحش: جمع فاحشه، گناهان كبيره.

بغى: تجاوز بمردم سلطان: برهانى كه موجب تسلط بر خصم شود.

امة: جمعيتى كه داراى يك هدف باشد.

اجل: پايان مدت

مقصود ..... ص : 92

اكنون به بيان محرمات پرداخته، مى فرمايد:

قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ: جبائى و ابو مسلم گويند: يعنى خداوند تمام كارهاى زشت و گناهان كبيره- اعم از ظاهر و پنهان- حرام كرده است. مقصود اين است كه تنها زشتى ها را خداوند حرام كرده است. تا اينجا زشتى ها را بطور اجمال بيان كرد. بدنبال آن با تفصيل بيشتر مى فرمايد:

وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ: گويا ميخواهد بفرمايد: زشتى ها بر چهار قسمند، گناه و ستم بنا حق و شرك بخدا و نسبت دروغ بخدا دادن. البته ستم هميشه بنا حق است.

در حقيقت اين قيد را بمنظور تأكيد اضافه كرده است. مجاهد گويد: منظور از فواحش زناى پنهانى و عريان شدن در طراف است. اولى پنهانى و دومى آشكار است. برخى گويند: فاحشه آشكار، طواف مردان لخت در روز و فاحشه پنهان طواف زنان لخت در شب است جبائى گويد: مقصود همه گناهان است. فراء گويد: «اثم» گناهى است كه حد ندارد. حسن گويد: شراب است. چنان كه شاعر گويد:

شربت الا ثم حتى ضل عقلى كذلك الا ثم يذهب بالعقول

يعنى: آن قدر شراب خوردم كه عقلم تباه شد. شراب اينطور عقلها را مى برد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 93

شاعر ديگرى گويد:

نهانا رسول اللَّه ان نقرب الخنا و ان نشرب الاثم الذى يوجب الوزرا

يعنى: پيامبر خدا ما را منع كرد از اينكه به فحش نزديك شويم

و از اينكه شراب كه موجب بدبختى است، بنوشيم.

در مورد توصيف ظلم بنا حق، اگر بمنظور تأكيد باشد، نمونه آن اين آيه است:

«يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ» (آل عمران 21) يعنى پيامبران را بنا حق مى كشند.

برخى گفته اند: ستم بر دو قسم است: به حق و بناحق. ستم بحق آن است كه در شرع جايز باشد مثل قصاص.

وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً: يكى ديگر از فاحشه هاى محرم- چنان كه اشاره شد- شرك بخداست. گناه شرك، هيچگونه دليلى و حجتى ندارد كه آن را موجه سازد.

وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ: يكى ديگر از فاحشه هاى محرم، گفتن مطالبى است در باره خداوند بدون علم و اطلاع، اكنون به تسليت خاطر مبارك پيامبر پرداخته، مى فرمايد:

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ، حسن گويد: يعنى براى هر جماعتى وقتى است كه در آن وقت گرفتار هلاك خواهد شد. اينكه مى گويد: براى هر جماعتى و نمى گويد: براى هر فردى، بخاطر اين است كه با ذكر جماعت، نشان مى دهد كه عمرهاى افراد يك دوره، بهم نزديك است و ديگر اينكه مقصود اين است كه پس از راهنمايى و اتمام حجت، مستوجب هلاك خواهند بود، جبائى گويد: مقصود از «اجل» مدت زندگى است و بنا بر اين شامل همه امتها مى شود و منظور فقط مشركين مكه نيست.

فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ: همين كه اجل آنها فرا رسيد، از اجل خود نه يك ساعت عقب مى افتند، نه يك ساعت جلو. برخى گويند: يعنى درخواست نمى كنند كه آنها را بتأخير اندازند، زيرا مأيوس هستند و درخواست نمى- كنند كه جلو بيفتند. معناى آمدن اجل نزديك شدن اجل

است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 94

[سوره الأعراف (7): آيات 35 تا 36] ..... ص : 94

اشاره

يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (35) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (36)

«1»

ترجمه ..... ص : 94

اى پسران آدم، اگر پيامبرانى از جنس خودتان بسوى شما آيند و آيات ما را بر شما بخوانند، كسانى كه تقوى پيشه كنند و عمل خود را اصلاح كنند، بر آنها ترسى نيست و محزون نميشوند و كسانى كه آيات ما را تكذيب و از قبول آن تكبّر كنند، آنان اصحاب آتش بوده، در آن جاودانى هستند.

__________________________________________________

1- (سوره اعراف آيه 35 و 36 جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 95

بيان آيه 35- 36 ..... ص : 95
اعراب ..... ص : 95

اما: در اصل «ان» شرط است كه «ما» بر آن داخل شده. بخاطر همين است كه فعل آن با نون تأكيد ثقيله آمده است. و اگر بخاطر «ما» نبود، آمدن نون تأكيد هم جايز نبود.

مقصود ..... ص : 95

يا بَنِي آدَمَ ... تا آخر آيه 35: اى اولاد آدم، اگر پيامبرانى از جنس شما به سويتان آمدند كه آيات ما را بر شما بخوانند و اخبار ما را بگوش شما برسانند، هر كس تقوى پيشه كند و آنها را تكذيب نكند و اعمال و اخلاق خود را اصلاح كند، او را در دنيا ترسى و در آخرت غمى نيست.

وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا ... تا آخر آيه 36: و كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند و از قبول آن سر بتابند، براى هميشه در آتش جهنم خواهند بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 96

[سوره الأعراف (7): آيه 37] ..... ص : 96

اشاره

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصِيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ (37)

«1»

ترجمه ..... ص : 96

كيست ستمكارتر از كسى كه بخدا نسبت دروغ دهد يا آيات او را تكذيب كند؟

اينان را از عذاب نصيبى خواهد رسيد، تا وقتى كه فرستادگان ما نزد ايشان آيند كه آنها را بميرانند، گويند: آنچه جز خدا مى خوانديد، كجا هستند؟ گويند: از ما دور و گم شده اند و اقرار مى كنند كه كافر بوده اند.

__________________________________________________

(1)- آيه 37 سوره اعراف جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 97

بيان آيه 37 ..... ص : 97
لغت ..... ص : 97

نيل: رسيدن سود به انسان (در صورتى كه بطور مطلق بكار رود، اما اگر مقيد بكار رود، به معناى رسيدن زيان به انسان است) امرء القيس گويد:

سماحة ذا و بر ذا و وفاء ذا و نائل ذا اذا صحا و اذا سكر

يعنى، بخشش و نيكى و وفا و خير اين، در وقت هر شيارى و در وقت مستى است.

توفى، گرفتن تمام چيزي

مقصود ..... ص : 97

اكنون به تهديد تكذيب كنندگان پرداخته، مى فرمايد:

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ، اين استفهام، براى تأكيد مطلب و حقيقت آن اخبار است، مى فرمايد: احدى ستمكارتر از آنكه بخدا نسبت دروغ دهد يا آيات خدا را- كه دليل توحيد و نبوت هستند- تكذيب كند، نيست.

أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصِيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ، آنها نصيب خود را از عذاب خواهند ديد، در اينجا كتاب را بجاى عذاب بكار برده است زيرا اين كتاب است كه از عذاب ايشان خبر مى دهد. چنان كه مى فرمايد: «لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ» (زمر 71، كلمه عذاب بر كافران حق است) اين معنى از حسن و ابو صالح است، ربيع و ابن زيد گويند: مقصود اين است كه بهره خود را از عمر و روزى و هر چه براى آنها نوشته و مقدر شده است، مى برند و چيزى از آنها قطع نميشود، مجاهد و عطيه گويند:

يعنى هر چه به سود و زيان آنها نوشته و مقدر شده، به آنها مى رسد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 98

حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ:

هنگامى كه فرستادگان ما پس از سپرى شدن عمر و پر شدن پيمانه شان نزد آنها

مى روند كه قبض روحشان كنند، به آنها مى گويند: بتهايى كه پرستش مى كرديد، چه شدند!؟ منظور از اين سؤال سرزنش ايشان است، يعنى، چرا حالا بداد شما نمى رسند و از عذاب نجاتتان نمى دهند؟! حسن گويد: مقصود موقع مرگ ايشان نيست، بلكه منظور روز حشر است كه فرشتگان براى بردن آنها بجهنم مى آيند.

قالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ، در جواب فرشتگان مى گويند: آنها از ما دور شده اند و نميتوانند از ما دفاع كنند و عبادت ما براى آنها همه باطل شد و بر باد رفت! و اقرار مى كنند كه كافر بوده اند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 99

[سوره الأعراف (7): آيات 38 تا 39] ..... ص : 99

اشاره

قالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ (38) وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (39)

«1»

ترجمه ..... ص : 99

خداوند ميفرمايد: در ميان امتهايى كه پيش از شما از جن و انس مى زيستند و هلاك شدند، داخل آتش شويد. هر امتى كه داخل آتش مى شود، هم مسلكهاى خود را لعن مى كند. همين كه همگى در آنجا جمع شدند، دسته بعدى در باره دسته قبلى گويد: پروردگارا، اينان ما را گمراه كردند. عذاب آنها را از آتش دو چندان كن.

خداوند مى فرمايد: هر امتى را عذاب دو چندان است، ولى شما نمى دانيد. دسته قبلى بدسته بعدى گويد: شما را بر ما برترى نيست. بكيفر كردارتان عذاب را بچشيد.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 38 و 39 جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 100

بيان آيه 38- 39 ..... ص : 100
قرائت ..... ص : 100

لا تعلمون: ابو بكر به ياء خوانده است و ديگران به تاء.

لغت ..... ص : 100

خلو: بيرون رفتن چيزى از جايى.

جن: موجودى كه از چشم پوشيده است و بيشتر تمرد و سركشى مى كند. چنان كه فرشتگان بيشتر فرمانبردارى مى كنند.

ضعف: دو چندان.

ادّاركو: در اصل «تداركوا» است كه تاء در دال ادغام و همزه وصل اضافه شده تا ابتداى به ساكن نباشد.

مقصود ..... ص : 100

قالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ:

روز قيامت خداوند به كافران مى فرمايد: اكنون در ميان اقوام و گروهى از جن و انس كه پيش از شما براه كفر رفتند و نابود شدند داخل آتش شويد. ممكن است خداوند چنين مطلبى را نفرمايد: بلكه عملا آنها را در جرگه هم مسلكهاى گذشته شان قرار دهد. برخى گفته اند «فى» به معناى «مع» است يعنى همراه آنها بجهنم برويد.

كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها: هر امتى كه داخل آتش مى شود، امتى كه پيش از وى به آتش وارد شده و هم مسلك خودش هست، لعن مى كند. منظور از «اخت» خواهر نيست بلكه منظور هم مسلك است. اين معنى از ابن عباس است. ابو مسلم گويد: يعنى امتها پيشوايان و رهبران خود را كه در دنيا مريد و دلباخته شان بودند، لعن كرده، گويند: شما ما را به اينجا كشانديد. لعنت خدا بر شما باد!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 101

حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ: همين كه همگى در آتش جهنم جمع شدند و در كنار يكديگر قرار گرفتند، آنها كه بعداً داخل شده اند در باره رهبران و پيشوايان خود كه قبلا داخل شده اند، گويند: پروردگارا، اينها باعث شدند كه ما از پرستش تو محروم

شويم. اكنون عذاب آنها را دو برابر كن. اين معنى از ابن عباس است. برخى گفته اند: يعنى اينها بودند كه ما را بگمراهى دعوت كردند و از پيروى حق بازداشتند. امام صادق (ع) ميفرمايد:

مقصود ائمه جور است. ابن مسعود گويد: اينكه مى گويند: عذابشان را دو چندان كن، يعنى مارها و افعى ها را بجان آنها بينداز. برخى گفته اند: مقصود اين است كه آنها مستوجب دو عذابند: عذاب كفر و عذاب گمراه كردن ديگران.

قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ: خداوند مى فرمايد: هر دو دسته را عذاب دو چندان است، ولى شما گمراه شدگان و گمراه كنندگان نميدانيد كه هر دسته اى را چه عذابى است.

وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ: پيشوايان قلابى به پيروان گمراه خود مى گويند: ميان ما و شما تفاوتى نيست كه از خدا ميخواهيد كه عذاب ما را افزايش دهد. برخى گويند: يعنى امت قبلى به امت بعدى مى گويد: شما از لحاظ رأى و عقل بر ما برترى نداريد. همان عذابى كه بما رسيد به شما هم رسيد.

چرا از ما پيروى كرديد؟! برخى گفته اند: منظور اين است كه شما از لحاظ عذاب نسبت بما تخفيفى نداريد.

فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ: شما خود اختيار كفر كرديد و ما را در اين اختيار دخالتى نبود. پس عذاب خدا را تحمل كنيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 102

[سوره الأعراف (7): آيات 40 تا 41] ..... ص : 102

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ (40) لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (41)

«1»

ترجمه ..... ص : 102

آنان كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن كبر ورزيدند، درهاى آسمان بر ايشان گشوده نميشود و داخل بهشت نمى شوند تا وقتى كه شتر داخل سوراخ سوزن شود. اينچنين مردم مجرم را كيفر مى دهيم. آنها راست از آتش جهنم بسترها و بر بالاى آنها روپوشهايى. ستمكاران را اينطور كيفر مى دهيم.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 40 و 41 جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 103

بيان آيه 40- 41 ..... ص : 103
قرائت ..... ص : 103

لا تفتح: حمزه و كسايى و خلف به ياء و بدون تشديد خوانده اند. ابو عمرو به تاء و بدون تشديد خوانده است. ديگران به تاء و با تشديد خوانده اند. مؤيد قرائت سوم «جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ» است (ص 50) و مؤيد قرائت اول و دوم «فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ» است (قمر 11)

لغت ..... ص : 103

سم: سوراخ. همه سوراخهاى ظريف و كوچك بدن را «سم» گويند. فرزدق گويد:

فنفست عن سميه حتى تنفسا و قلت له لا تخش شيئا ورائيا

يعنى: از دو سوراخ بينيش نفس دادم، تا تنفس كردند و باو گفتم كه از هيچ چيز نترسد.

خياط: سوزن جهنم: يكى از نامهاى آتش مهاد: چيزى كه بگسترانند غواش: جمع غاشيه، پوشنده

مقصود ..... ص : 103

بدنبال تهديد كفار مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ:

آنان كه آيات ما را تكذيب و از قبول آن تكبر كردند، درهاى آسمان بر روى ارواحشان گشوده نميشود، زيرا درهاى آسمان تنها بر روى ارواح مؤمنان گشوده ميشود. اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 104

معنى از ابن عباس و سدّى است. حسن و مجاهد گويند: يعنى درهاى آسمان بر روى اعمال و دعاى ايشان گشوده نميشود. بنا بر روايت ديگر از ابن عباس و روايت از حضرت باقر (ع): اعمال و ارواح مؤمنان به آسمان برده ميشود و درهاى آسمان بروى آنها باز است. اما عمل و روح كافر، همين كه به آسمان برده شد، منادى ندا مى كند: برگرديد به سجّين- كه نامش برهوت است- و واديى است در حضرموت. جبائى گويد: درهاى آسمان بروى آنها گشوده نميشود كه داخل بهشت شوند.

وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ: و داخل بهشت نميشوند تا وقتى كه شتر داخل سوراخ سوزن شود. يعنى: هرگز به بهشت نمى روند. از ابن مسعود پرسيدند: جمل چيست؟ او تجاهل كرد و گفت: شتر نر! «1» رسم عرب اين است كه هر گاه چيزى را بخواهد، محال بشمار، چنين تعبيراتى مى آورد. مثلا مى گويد:

اين كار نمى كنم تا كلاغ پير و قير سفيد شود و «قارظان»- دو نفر كه رفتند و ديگر برنگشتند- برگردند. شاعر گويد:

اذا شاب الغراب اتيت اهلى و صار القاد كاللبن الحليب

يعنى: هر گاه كلاغ پير شود و قير مثل شير سفيد شود، بخانواده ام برمى گردم.

ديگرى گويد:

فرجى الخير و انتطرى ايابى اذا ما القارظ العنزى آبا

يعنى: هر گاه «قارظ» برگردد، اميد خير و بازگشت مرا داشته باش.

هر گاه حكم را به چيزى مقيد كنند كه هيچگونه اميدى به حصول آن نباشد، تاكيد آن بيشتر و ياس آورتر است.

وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ: همانطورى كه اين مجرمين را كيفر داديم، ديگران را هم كيفر مى دهيم.

__________________________________________________

(1)- يكى از معانى «جمل» طنابى بوده است كه بوسيله آن كشتى را مهار كرده اند. اين معنى با سوزن مناسبتر است. يعنى آنها به بهشت نمى روند تا وقتى كه طناب ضخيم وارد سوراخ سوزن شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 105

لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ: براى آنها در جهنم بسترى و روپوشى از آتش است. يعنى آتش از هر سو آنها را محاصره كرده است.

وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ: ابن عباس گويد: يعنى مشركين را اينطور كيفر مى دهيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 106

[سوره الأعراف (7): آيات 42 تا 43] ..... ص : 106

اشاره

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (42) وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ

تَعْمَلُونَ (43)

«1»

ترجمه ..... ص : 106

آنان كه ايمان آورده و عمل شايسته كرده اند- ما هيچكس را جز به اندازه قدرتش تكليف نمى كنيم- اصحاب بهشت بوده، در آن جاودانى هستند. ما كينه را از دل آنها برداشته ايم. نهرها از زير پايشان جارى است و گويند: ستايش خدا را كه ما را به اين جايگاه رهنمون شد و اگر ما را هدايت نكرده بود، هرگز به اينجا هدايت نمى شديم فرستادگان پروردگار ما بحق آمدند. به آنها ندا ميشود كه اين است بهشت كه بر اثر كارهايى كه كرده ايد، بارث به شما رسيده است.

__________________________________________________

(1)- آيه 42 و 43 سوره اعراف جزء 8 سوره 7 [.....]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 107

بيان آيه 42 43 ..... ص : 107
قرائت ..... ص : 107

و ما كنا: ابن عامر بدون و او خوانده است. در مصحف شاميان نيز بدون واو است. اما ديگران با واو خوانده اند. ابو على گويد: بستگى اين جمله به سابق طورى است كه آن را از واو بى نياز كرده است.

اورثتموها: ابو عمر و حمزه و كسايى ثاء را در تاء ادغام كرده اند (همچنين در سوره زخرف) و ديگران بدون ادغام خوانده اند. ترك ادغام بخاطر اين است كه مخرج ثاء و تاء دو تاست. ادغام بخاطر اين است كه اينها قريب المخرج هستند.

لغت ..... ص : 107

غل: كينه صدور: جمع صدر، محل تدبير و راى. از همين جهت است كه به رهبر يك اجتماع «صدر» گفته ميشود.

جريان: ريزش آب و هر مايعى.

انهار: جمع نهر مجراى وسيع آب. علت اينكه به روز «نهار» گويند، گسترش نور است.

نداء: صدا زدن كسى.

اعراب ..... ص : 107

لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها در محل رفع، خبر «الذين» عائد مبتدا محذوف است.

ممكن است اين جمله معترضه و خبر «أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ» باشد.

أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ: ممكن است «ان» به معناى «اى» و براى تفسير نداء باشد و ممكن است مخفّفه از ثقيله باشد به تقدير: «انه تلكم الجنة» شاعر گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 108

اكاشره و اعلم ان كلانا على ما ساء صاحبه حريص

يعنى: يكديگر را مسخره مى كنيم و مى دانم كه هر دوى ما بچيزى كه موجب نارضايتى طرفمان هست، حريص هستيم.

مقصود ..... ص : 108

قبلا در باره تهديد كفار سخن گفت: اكنون مؤمنان را به بهشت جاودانى وعده داده، مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها ... تا آخر آيه (42) آنان كه آيات خدا را تصديق كنند و مورد اعتراف قرار دهند و تكبر نداشته باشند و كارهاى شايسته را انجام دهند، براى هميشه در بهشت، اقامت مى كنند. در حقيقت، آنهايى به اين نعمت جاودانه، نائل مى شوند كه به تكليف هاى خداوند- كه البته خالى از مشقت و زحمت نيستند- عمل كنند. لكن بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه تكليف خداوند، به اندازه طاقت و قدرت انسان است. آن اندازه كه مقدور انسان نباشد، خداوند تكليف نمى كند. جمله «لا نُكَلِّفُ» اگر خبر باشد، به اين معنى است كه از مؤمنين به اندازه قدرتشان تكليف خواسته شده و اگر معترضه باشد به اين معنى است كه از مؤمنين و كافرين بيش از حد توانايى چيزى نخواسته ايم و بنا بر اين هر دو دسته، از قدرت خويش استفاده يا سوء استفاده كرده، اهل بهشت يا جهنم شده اند.

وَ

نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ: از دل اهل بهشت، كينه و رشك و عداوت برداشته ايم و هيچكس حسد ديگرى نمى خورد، و لو اينكه مقام او را بالاتر بنگرد.

تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ: در همين حالت نهرها از زير درختها و كاخهاى ايشان جارى است.

وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ گويند: خدا را ستايش كنيم كه ما را به عملى رهنمون گشت كه مستوجب چنين پاداشى گشتيم. او دليل اين راه شد و بوسيله تكاليف پر ارزش خود ما را در معرض

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 109

چنين سعادتى قرار داد. برخى گفته اند: يعنى براى ثابت شدن ايمان در دلها ما را هدايت كرد. برخى گفته اند: يعنى براى پاك شدن دلها از كينه، ما را هدايت كرد. برخى گويند: يعنى براى عبور از صراط ما را رهنمون شد، بهر صورت، بدنبال اين ستايش، اعتراف مى كنند كه اگر نعمت و منت خداوند شامل حالشان نشده و آنها را هدايت نكرده بود، به چنين سعادتى نائل نمى شدند. اين اعتراف از باب شكر گزارى و شاد كامى است نه براى انجام تكليف، كه در آنجا تكليفى نيست.

لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ: اينهم اعتراف ديگرى است از آنها. يعنى مطالبى كه فرستادگان خدا بيان كرده بودند، همه بر حق بود.

وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: منادى الهى، آنها را ندا مى كند كه: اين است آن بهشت كه در دنيا به شما وعده داده مى شد. اين جمله را ممكن است منادى هنگامى بگويد كه آنها منظره بهشت را مى نگرند و هنوز بداخل آن نرفته اند

و ممكن است پس از ورود به آنها گفته شود. منادى اضافه مى كند كه بهشت ميراث شماست. يعنى همانطورى كه ميراث حق وارث است، بهشت هم حق مسلم شماست، زيرا خدا را به يكتايى پرستش كرديد و دستوراتش را گردن نهاديد.

برخى گويند: منظور اين است كه چون اهل كفر، خود را از بهشت محروم كرده اند، شما وارث آنها هستيد و سهم آنها نيز به شما مى رسد. در روايت است كه پيامبر گرامى اسلام فرمود: هر كسى را در بهشت و در جهنم منزلى است. كافر در جهنم وارث مؤمن و مؤمن در بهشت وارث كافر است و منظور از «أُورِثْتُمُوها» همين است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 110

[سوره الأعراف (7): آيات 44 تا 45] ..... ص : 110

اشاره

وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ (44) الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ (45)

«1»

ترجمه ..... ص : 110

ساكنان بهشت، ساكنان آتش را ندا كنند كه آنچه خداوند ما را وعده كرده بود، حق يافتيم. آيا شما هم آنچه پروردگارتان وعده كرده بود، حق يافتيد؟ گويند: آرى.

در اين وقت مؤذنى در ميان ايشان اعلام مى كند كه لعنت خداى بر ستمكاران كه از راه خدا اعراض كردند و در جستجوى انحراف بر آمدند و به آخرت كافر شدند.

(1)- آيه 44 و 45 سوره اعراف جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 111

بيان آيه 44- 45 ..... ص : 111
قرائت ..... ص : 111

نعم: كسايى اين كلمه را بكسر عين خوانده است و ديگران بفتح، اخفش گويد:

به كسر، لغت كنانه و هذيل است و بفتح لغت ديگران است.

ان لعنة اللَّه: اهل مدينه و بصره «ان» را به تخفيف و «لعنة» را برفع خوانده اند ديگران «أن» را مشدد و «لعنة» را به نصب خوانده اند. تخفيف آن بنا بر اضمار ضمير شأن است.

اعراب و لغت ..... ص : 111

نعم: سيبويه گويد: اين كلمه براى وعده و تصديق است. هر گاه در جواب «أ تعطينى» واقع شود، وعده است و هر گاه در جواب «هل تصلى» واقع شود، تصديق است. فرق آن با «بلى» اين است كه «نعم» در جواب مثبت و «بلى» در جواب منفى گفته ميشود. مثل «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى » (اعراف 172) الَّذِينَ يَصُدُّونَ: در محل جر و صفت «الظالمين» است.

عوجا: ممكن است مفعول به و ممكن است مفعول مطلق نوعى باشد. اين كلمه بفتح عين نادرستى خلقت و بكسر عين انحراف از راه و دين است.

مقصود ..... ص : 111

در اين آيه در باره گفتگوهايى كه ميان اهل بهشت و اهل دوزخ ردّ و بدل ميشود، مى فرمايد:

وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا: اهل بهشت، دوزخيان را ندا مى كنند كه ما وعده هايى كه در كتابهاى آسمانى و بوسيله پيامبران داده شده بود، حق يافتيم. شما چطور؟ آيا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 112

وعده پروردگار را حق يافتيد؟

نكته اى كه در آيه است، اين است كه براى آينده، ماضى بكار رفته و اين بخاطر اين است كه وقوع اين جريان حتمى است. نكته ديگر اينكه: اهل بهشت، وعده بهشت را بخودشان مربوط مى كنند، نه بكفار. گويى مقصودشان اين است كه خداوند فقط به ايشان وعده بهشت داده است نه به ديگران كه اهل دوزخ هستند. سر اين مطلب اين است كه خداوند بهشت را به شرط ايمان وعده مردم كرده است. پس كسانى كه ايمان ندارند، به آنها وعده اى داده نشده است، اما چرا اهل بهشت، اين سؤال

را از اهل دوزخ ميكنند؟ علت اين است كه آنها در دنيا مؤمنين را تكذيب مى كردند و خود را رستگار مى دانستند. در حقيقت اين يك ضربه انتقامى است كه از اهل بهشت بر اهل جهنم وارد ميشود و بدينوسيله شادى و سرفرازى خود را ابراز ميدارند و آنها را شماتت مى كنند و بر حسرتشان مى افزايند.

قالُوا نَعَمْ: اهل دوزخ گويند: آرى! وعده خداوند حق بود.

فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ: در اين وقت از ميان آنها يك منادى- كه صدايش بگوش طرفين مى رسد- اعلام مى كند كه غضب و لعنت خدا بر مردم كافر. اينكه ظالم را كافر تفسير مى كنيم بقرينه بعد است.

الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ:

آنان كه از راه خدا اعراض مى كردند و از راه راست منحرف مى شدند و به آخرت كفر مى ورزيدند. برخى گويند: يعنى كسانى كه ديگران را از راه خدا منحرف مى كردند ...

ابن عباس گويد: منظور از «يَبْغُونَها عِوَجاً» اين است كه به غير خدا ملحق ميشوند و چيزهايى را مورد تعظيم قرار مى دهند كه خداوند تعظيم نمى كند. برخى گويند:

يعنى براى راه راست خدا يك مسير انحرافى مى جويند و اينطور وانمود مى كنند كه به آن ضرر مى زنند و با شبهه ها و ايجاد شك و ترديد، ميخواهند در برابر حق خود نمايى كنند.

گويند: كسى كه چنين ندايى سر مى دهد، مالك است كه خزينه دار آتش است»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 113

از امام هشتم ع نقل شده است كه منظور على ع است. على بن ابراهيم اين روايت را در تفسير خود آورده است. حاكم ابو القاسم حسكانى نيز از محمد بن

حنفيه نقل كرده است كه على ع فرمود: آن مؤذن من هستم و نيز از ابو صالح از ابن عباس نقل كرده است كه براى على ع در كتاب خدا اسمايى است كه مردم نمى شناسند، منظور از «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ» على ع است كه مى فرمايد: لعنت خداى بر آنان كه ولايت مرا تكذيب كردند و حقم را خفيف شمردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 114

[سوره الأعراف (7): آيات 46 تا 47] ..... ص : 114

اشاره

وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ (46) وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (47)

«1»

ترجمه ..... ص : 114

و ميان ايشان فاصله اى است و بر اعراف مردانى است كه هر يك را به سيمايشان مى شناسند. اهل بهشت را ندا مى كنند كه سلام بر شما! اينها هنوز داخل بهشت نشده اند و اميدوارند كه داخل شوند و همين كه چشمشان بطرف اهل آتش متوجه مى شود، گويند: پروردگارا ما را با مردم ستمكار قرار مده.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 46 و 47 جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 115

بيان آيه 46- 47 ..... ص : 115
لغت ..... ص : 115

حجاب: مانع از ديدن، پرده. حاجب چشم يعنى ابرو اعراف: جاهاى بلند. شاعر گويد:

و ظلت باعراف تعالى كانها رماح نحاحا وجهة الريح راكز

يعنى: من بقله هاى بلندى مى روم كه گويى نيزه هايى هستند كه در زمين كوبيده شده و باد آنها را منحرف كرده است.

سيما: علامت تلقاء: روبرو، جهت مقابل. اين كلمه ظرف مكان است.

ابصار: جمع بصر. ديدگان. كلمه «بصر» گاهى به معناى بينش بكار مى رود.

مقصود ..... ص : 115

وَ بَيْنَهُما حِجابٌ: ميان اهل بهشت و اهل جهنم، ديوار و فاصله اى است كه آن را اعراف مى نامند. اين معنى از ابن عباس و مجاهد و سدّى است. در قرآن مى فرمايد: «فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ (حديد 13: در ميان آنها ديوارى زده شده است كه داراى درى است كه درون آن رحمت و بيرون آن عذاب است) جبائى گويد: بالاى ديوار را اعراف نامند. حسن بن فضل گويد: اعراف، صراط است.

وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ: در باره مردمى كه بر اعراف هستند، اختلاف است:

برخى گويند: كسانى هستند كه نيك و بد آنها مساوى است. خوبى آنها، ميان آنها و آتش و بدى آنها ميان آنها و بهشت، فاصله مى شود. اينها در اعراف هستند تا خداوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 116

در باره آنها حكم كند. سر انجام خداوند آنها را به بهشت مى برد اين قول از ابن عباس و ابن مسعود است. گويند: بكر بن عبد اللَّه مزنى به حسن گفت: شنيده ام قومى هستند كه نيكيها و بديهايشان برابر است. حسن دست بر ران زد و گفت: اينها كسانى هستند كه: خداوند به آنها نيرويى بخشيده كه

اهل بهشت و جهنم را مى شناسند و از يكديگر تميز مى دهند. بخدا نمى دانم. شايد بعضى از آنها در اين خانه كنار ما نشسته باشند.

برخى گويند: اعراف جاى بلندى است به صراط كه حمزه و عباس و على ع و و جعفر در آنجا ايستاده اند و دوستان خود را بروى سپيد و دشمنان خود را بروى سياه مى شناسند. اين قول از ضحاك و ابن عباس است و ثعلبى در تفسير خود آورده است.

برخى گويند: فرشتگانى هستند كه در صورت مردان هستند و اهل بهشت و جهنم را مى شناسند. اينها خازنان بهشت و دوزخ و حافظ اعمال مردم و گواه آنها هستند.

اين قول از ابو مجلز است.

حسن و مجاهد گويند: برجستگان مؤمنين هستند.

جبائى گويد: شهيدان راه حق هستند كه گواهان عادل مى باشند.

امام باقر ع فرمود: آنها آل محمد ص هستند كه هر كس آنها را بشناسد و آنها او او را بشناسند، وارد بهشت مى شود و هر كس آنها را منكر باشد و آنها منكر وى باشند، داخل دوزخ ميشود.

امام صادق ع فرمود: اعراف، تپه اى است ميان بهشت و دوزخ. هنگامى كه خوبان به بهشت رفته اند، پيامبران و جانشينان آنها با گروه گنهكار، در آنجا مى ايستند، درست مثل اينكه فرمانده لشكر با سپاهيان ضعيف و شكست خورده خود، در يك جا بايستند، سپس خليفه پيامبر رو بگنهكاران كرده، گويد: ملاحظه كنيد، برادران نيكوكار شما به بهشت رفته اند. آنها بر نيكان بهشتى سلام مى دهند، اين است معناى «وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ» كه بدنبال آن مى فرمايد: «وَ هُمْ يَطْمَعُونَ» يعنى با اينكه طمع مى كنند كه به بهشت روند لكن داخل بهشت نمى شوند و اميدوارند كه پيامبر

يا امام آنها را شفاعت كند. سپس متوجه اهل جهنم مى شوند و مى گويند:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 117

پروردگارا ما را با ستمكاران قرار مده. سپس انبياء و ائمه رو بجانب اهل دوزخ كرده، بمنظور ملامت آنها مى فرمايند: «سلك جمعيت شما و تكبر شما، برايتان سودمند نيفتاد. شما اين گروه ناتوان را تحقير مى كرديد و نقش و نگار زندگى دنياى خود را برخ آنها مى كشيديد» آن گاه رو بجانب همراهان ناتوان خود كرده، مى فرمايند: اكنون باذن خدا داخل بهشت شويد. شما را ترسى و غمى نيست. مؤيد اين روايت، روايتى است كه عمر بن شيبه و ديگران نقل كرده اند كه: على ع قسمت كننده بهشت و دوزخ است و نيز روايت كرده است كه پيامبر ص به على فرمود: گويى ترا در روز قيامت مى نگرم كه عصايى بكف دارى. قومى را به بهشت و قومى را بدوزخ مى رانى، ابو القاسم حسكانى- مرفوعا- نقل كرده است كه: اصبغ بن نباته گفت: در حضور على ع نشسته بودم.

(ابن الكوا) شرفياب شد و از اين آيه پرسيد، فرمود: واى بر تو! ما در روز قيامت ميان بهشت و دوزخ مى ايستيم. ما ياران خود را به سيمايشان مى شناسيم و آنها را داخل بهشت مى كنيم و دشمنان خود را به سيمايشان مى شناسيم و داخل جهنم مى كنيم.

يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ: رجالى كه بر اعراف هستند، اهل بهشت را در سيماى اطاعت كنندگان و اهل دوزخ را در سيماى بدكاران مى شناسند.

وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ:

مردمى كه بر اعراف هستند، اهل بهشت را ندا مى كنند كه. سلام بر شما و بدينترتيب به

آنها تبريك مى گويند و به نعمتى كه خداوند به آنها بخشيده است، اظهار شادى مى كنند. ابن عباس و ابن مسعود و حسن و قتاده گويند: اين سخن را هنگامى مى گويند، كه هنوز داخل بهشت نشده اند، ولى نااميد هم نيستند و اميدوارند كه داخل خواهند شد. برخى گويند: اين طمع و اميد، از آن طمع ها و اميدهاى حتمى است. چنان كه ابراهيم (ع) مى فرمود: «وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي» (شعراء 83:

خدايى كه طمع دارم گناهم را بيامرزد) اين قول از حسن و ابو على جبائى است. «1»

__________________________________________________

(1)- سعدى گويد:

اى دوست ترا نان جوين خوش ننمايد معشوق من است آنكه به نزديك تو زشت است

حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 118

وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ: هر گاه اعرافيان متوجه اهل جهنم شوند، مى گويند: خدايا ما را با ايشان در جهنم جمع مكن. نگاه آنها بسوى اهل جهنم، نگاه دشمنى است و از روى ميل و رغبت نيست. لذا مى فرمايد: هنگامى كه چشم ايشان به اهل دوزخ مى افتد ...

در روايت است كه عبد اللَّه ابن مسعود قرائت ميكرد: و اذا قلبت ابصارهم تلقاء اصحاب النار قالوا ربنا عائذا بك ان تجعلنا مع القوم الظالمين»: از امام صادق (ع) نيز همين طور روايت شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 119

[سوره الأعراف (7): آيات 48 تا 49] ..... ص : 119

اشاره

وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ (48) أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ

لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (49)

«1»

ترجمه ..... ص : 119

اصحاب اعراف، مردانى را كه به سيمايشان مى شناسند، ندا كرده، گويند:

جمعيت شما و تكبر شما، شما را سودى نبخشيد. آيا اينها هستند كه قسم ميخورديد كه رحمت خدا به ايشان نمى رسد؟ (دروغ گفتيد) داخل بهشت شويد كه شما را ترسى نيست و محزون نمى شويد.

__________________________________________________

1- (آ- سوره اعراف آيه 48 و 49 جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 120

بيان آيه 48- 49 ..... ص : 120
لغت ..... ص : 120

نداء صداى كشيده و بلند خوف: انتظار واقعه ناگوار. ضدّ امن.

اعراب ..... ص : 120

أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ: مبتدا و خبر. بهتر اين است كه «الذين» خبر مبتداى محذوف باشد.

لا يَنالُهُمُ: جواب «اقسمتم» و داخل در صله «الذين»

مقصود ..... ص : 120

در اين آيه در باره خطاب اعرافيان به اهل دوزخ مى فرمايد:

وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ: اهل اعراف، دوزخيان را به سيمايشان مى شناسند. اين شناسايى، بقول ابن عباس از اين لحاظ است كه منظور از دوزخيان رؤساى مشركين هستند و اهل اعراف آنها را كه رهبرشان بوده اند- بنام و نشان مى شناسند. جبائى گويد: بخاطر علاماتى است كه در چهره آنهاست مثل سيه رويى و متلاشى شدن اندام و كبودى چشم. برخى گويند: بهمان صورتى كه آنها را در دنيا ديده اند، مى شناسند.

قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ: اهل اعراف، در نداى خود به اهل دوزخ مى گويند: ثروت و جمعيت شما بحالتان سودى نبخشيد و و تكبر شما از قبول حق و عبادت، موجب بدبختى شما شد. ما شما را نصيحت مى كرديم ولى شما سرگرم جمع مال بوديد و سخن ما را نپذيرفتيد. كجاست آن مال و آن تكبر؟! جبائى گويد: يعنى گروهى كه در مخالفت با انبياء مورد اتكاى شما بودند؟ ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 121

بحال شما سودى نبخشيدند.

أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ: آيا اينها هستند كه شما سوگند ياد مى كرديد كه رحمت خدا نصيبشان نمى شود و داخل بهشت نمى شوند؟! شما دروغ گفتيد. سپس: به آن دسته كه مورد انكار و طعن بوده اند، مى گويند:

ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ: به شادى و خوشى داخل بهشت شويد. شما را ترسى و اندوهى نيست بدينترتيب كسانى را كه ضعفاى مؤمنين

را سرزنش مى كردند و قسم مى خوردند كه پيش خدا خيرى ندارند، سركوفت ميدهند و رسوا مى كنند. در اينكه گوينده اين سخن كيست؟ ميان مفسران قرآن اختلاف است. برخى گويند: سخن اعرافيان و برخى گويند سخن خدا و برخى گويند:

سخن فرشتگان است. ما به استناد روايتى كه از امام صادق (ع) نقل شده، گفتيم مقصود پيامبران و خلفاى آنهاست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 122

[سوره الأعراف (7): آيات 50 تا 51] ..... ص : 122

اشاره

وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ (50) الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (51)

«1»

ترجمه ..... ص : 122

اهل دوزخ، بهشتيان را ندا كنند كه بر ما مقدارى آب يا آنچه خدا روزى شما كرده است، بريزيد. گويند: خداوند اينها را بر مردم كافر حرام كرده است. آنان دين خود را سرگرمى و بازى پنداشتند و زندگى دنيا آنها را فريفته كرد. امروز فراموششان مى كنيم، همانطورى كه ملاقات امروزشان را فراموش و آيات ما را انكار كردند.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 50 و 51 جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 123

بيان آيه 50- 51 ..... ص : 123
لغت ..... ص : 123

افاضه: ريختن آب از بالا «افاضوا فى الحديث» يعنى از آغاز حديث شروع به بهره بردارى كردند و «افاضوا من عرفات الى المزدلفه» يعنى از عرفات بمزدلفه آمدند.

لهو: سرگرمى كه غم را بزدايد و نامشروع باشد لعب: بازى

اعراب ..... ص : 123

حرمها: ضمير به «الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ» بر مى گردد. يعنى هر دو را حرام كرده است.

الَّذِينَ اتَّخَذُوا: مجرور و صفت «الكافرين» يا مرفوع و مبتدا.

مقصود ..... ص : 123

در اينجا خداوند تقاضاى متملقانه اهل دوزخ را از اهل بهشت نقل كرده، ميفرمايد:

وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ آنها كه در عذاب جهنم گرفتارند، اهل بهشت را ندا مى كنند كه مقدارى آب براى ما بريزيد تا تشنگى خود را فرو نشانيم يا حرارت آتش را دفع كنيم و از آنچه خداوند به شما عطا كرده است بما هم بدهيد. اين معنى از سدى و ابن زيد است.

قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ: در جواب آنها گويند: خداوند اينها را بر مردم كافر حرام كرده است. ممكن است گفته شود: بنا بر روايت، اهل بهشت در آسمان هستند و اهل جهنم در زمين. چگونه با يكديگر سخن مى گويند؟ پاسخ اين است كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 124

ممكن است خداوند به آنها قدرتى ببخشد كه صداى يكديگر را بشنوند. يا اينكه موانع شنيدن صدا را از ميان بر ميدارد.

الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا: آنها كه دين خود را كه خداوند به آن امر كرده بود سرگرمى و بازى پنداشتند و هر چه خداوند حلال كرده بود حرام و هر چه حرام كرده بود حلال شمردند و بزندگى دنيا و باقى ماندن زياد در اين سراى فانى فريفته شدند.

فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا: ابن عباس و حسن و مجاهد گويند:

يعنى امروز آنها را در عذاب باقى مى گذاريم، همانطورى كه آنها

خود را براى چنين روزى آماده نكردند. جبائى گويد: يعنى با آنها معامله كسى مى كنيم كه در آتش بدست فراموشى سپرده شده است، نه او را اجابت مى كنيم و نه او را رحم! همانطورى كه آنها هم در دنيا از تفكر و انديشه و تحصيل دانش نسبت بمطالب دينى خوددارى و همه چيز را فراموش كردند.

وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ: «ما» در هر دو مورد، مصدرى است. يعنى با آنها بدو جهت معامله فراموش شدگان مى كنيم: يكى بواسطه اينكه امروز فراموش كردند، ديگر بواسطه اينكه آيات ما را منكر شدند.

در باره اين آيه اختلاف است. برخى گويند: اين آيه كلام خداست و حكايت از اهل بهشت نيست و كلام اهل بهشت تا «حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ» تمام شده است. برخى گويند تا «الْحَياةُ الدُّنْيا» كلام اهل بهشت است و دنباله آن كلام خداست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 125

[سوره الأعراف (7): آيات 52 تا 53] ..... ص : 125

اشاره

وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (52) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (53)

«1»

ترجمه ..... ص : 125

ما بآنها كتابى نازل كرديم كه از روى علم بمنظور هدايت و رحمت مؤمنان تفصيل داديم. آيا جز انجام آيه هاى آن انتظارى دارند؟ روزى كه آيات آن انجام پذيرد، آنان كه بدست فراموشيش سپرده بودند، گويند: فرستادگان پروردگارمان بحق آمدند. آيا ما را فرياد رسانى هستند كه ما را شفاعت كنند؟ يا اينكه آيا بر مى گرديم كه جز بآنچه كرده ايم بكنيم؟ خود را بزيان افكنده اند و آنچه افترا مى بستند، گم شد.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 52 و 53 جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 126

بيان آيه 52- 53 ..... ص : 126
لغت ..... ص : 126

كتاب: جزوه اى كه در آن مطالبى نوشته شده باشد و مقصود را ادا كند.

تفصيل: تبيين و تقسيم انتظار: توجه به چيزى.

تاويل: بازگشت نسيان: رفتن چيزى از خاطر.

اعراب ..... ص : 126

هُدىً وَ رَحْمَةً: ممكن است حال و ممكن است مفعول له باشد.

فيشفعوا: نصب آن بخاطر اين است كه در جواب تمنى واقع شده است.

او نرد: به تقدير «او هل نرد» و مرفوع است.

مقصود ..... ص : 126

بدنبال گفتگوهاى اهل بهشت و اهل جهنم، اضافه مى كند كه كتاب و حجت خداوند بر ايشان نازل شده بود. ميفرمايد:

وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ ... تا آخر آيه 52: قرآن را بآن عالم برديم، براى آنها بيان و تفسير كرديم تا رهنمايى باشد كه آنها را بحق ارشاد كند و از گمراهى نجات دهد و براى مؤمنين كه از آن بهره مند مى شوند. نعمتى باشد. علم بر عالم دلالت مى كند، چنان كه وجود بر موجود.

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ: حسن و مجاهد و قتاده و سدى گويند: آيا انتظار آنها غير از اين است كه سرانجام كارها و نتايج رفتارهاى زشت خود را بنگرند. بديهى است كه آنها چنين انتظارى ندارند، زيرا منكر بآن هستند. اين مردم مؤمن هستند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 127

كه در انتظار سرانجام و نتايج كارها هستند و به آن ايمان و اعتراف دارند. پس نسبت انتظار به آنها مجازى است. جبائى گويد: مقصود از تأويل، و عده هايى است كه در باره بعث و نشور و حساب و عقاب، بآنها داده شده است.

يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ: آنان كه دستورات ما را بدست فراموشى سپردند و از آنها اعراض كردند، در آن روز اعتراف مى كنند كه فرستادگان خدا بر حق بوده اند و عقل بدرستى گفتار آنها گواهى مى دهد.

فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ:

آرزو مى كنند كه

شفيعانى پيدا شوند و آنها را از كيفر نجات دهند يا اينكه بدنيا باز گردند و دست از شرك و معصيت بردارند.

قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ: آنچه در باره خدايى بتها و شفاعت آنها مى گفتند، بر باد رفت و خود را بهلاكت افكندند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 128

[سوره الأعراف (7): آيات 54 تا 56] ..... ص : 128

اشاره

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (54) ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (55) وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (56)

«1»

ترجمه ..... ص : 128

پروردگار شما آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد. آن گاه بر عرش مستولى شد. روز را به شب مى پوشاند در حالى كه به سرعت در پى آن است. خورشيد و ماه و ستارگان سر بفرمان او هستند. آگاه باشيد كه آفرينش و فرمان او راست. بر قرار و پايدار است خداوند، پروردگار جهانيان.

خدايتان را از روع تضرع و پنهانى بخوانيد. او تجاوز كاران را دوست نمى دارد.

در روى زمين بعد از اصلاح آن فساد نكنيد و او را از روى بيم و اميد بخوانيد. او رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 54 و 55 و 56 جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 129

بيان آيه 54 ..... ص : 129
قرائت ..... ص : 129

يغشى: كوفيان- بجز حفص و يعقوب- به تشديد و ديگران به تخفيف خوانده اند (همچنين در سوره رعد) ابو على گويد: ثلاثى مجرد اين فعل متعدى بيك مفعول است، اما همين كه بباب تفعيل و افعال رود، دو مفعول مى گيرد. هر دو باب در قرآن مجيد استعمال شده است. مثل: «فَغَشَّاها ما غَشَّى» (نجم 54) و «فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» (يس 9) و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره: ابن عامر همه را برفع خوانده است و ديگران به نصب. وجه نصب، تقدير «خلق» است. چنان كه مى فرمايد:

«وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ» (فصلت 37) و وجه رفع، اين است كه «مسخرات» خبر باشد.

لغت ..... ص : 129

استواء: معناى اين كلمه را در سوره بقره ذيل آيه «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ» (آيه 29) بيان كرديم.

عرش: 1- تخت و سرير. مثل «وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ» (نمل 23: براى ملكه سبا تختى بزرگ بود) 2- ملك و پادشاهي. مثل «ثل عرشه» يعنى: عزت و شوكتش تباه شد. 3- سقف. مثل «خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها» (بقره 259 و كهف 42)/ حثيث: تند روى بركت: در اصل بمعناى پايدارى است.

اعراب ..... ص : 129

يَطْلُبُهُ حَثِيثاً: ممكن است حال از فاعل يا مفعول يا هر دو باشد. مثل «فَأَتَتْ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 130

بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ»

(مريم 27)

مقصود ..... ص : 130

سابقا در باره انحرافات و بت پرستى هاى كفار سخن گفت. اكنون در باره مخلوقات و مصنوعات خود مى فرمايد:

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ: پروردگار شما همان كسى است كه آسمانها و زمين را در مدتى باندازه شش شبانه روز پديد آورد. بديهى است كه براى خداوند ممكن بود كه جهان آفرينش را در مدتى كوتاهتر پديد آورد، لكن مصلحت اين بود كه در اين مدت باشد. آغاز آفرينش روز يكشنبه و پايان آن روز آدينه بود. روز آدينه همه موجودات جمع شدند، از اينرو آن روز را «جمعه» ناميدند. اين قول از مجاهد است. برخى گويند: آفريدگان به ترتيبى پديد آمدند كه بطور كاملتر و بهتر بر علم و تدبير و اختيار و مشيت آفريدگار دلالت كنند. سعيد بن جبير گويد: آفريدگان خود را پايدارى و مدارايى در كارها بياموخت.

ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ: حسن گويد: يعنى قدرت و سلطنت او پس از خلق آسمانها و زمين، استقرار يافت و بر فرشتگان آشكار گشت. اين جمله، مطابق محاورات متعارف عرب است. مثلا مى گويند: «استوى الملك على عرشه» يعنى: شاه بر كشور خويش تسلط يافت و امور مملكت را به نظم در آورد. بالعكس هر گاه اوضاع كشور بهرج و مرج گرايد و شاه نتواند مملكت را قبضه كند، مى گويند: «ثل عرشه» چه بسا شاه را عرش و تاج و تختى نباشد. شاعر گويد:

اذا ما بنو مروان ثلث عروشهم و اودت كما

اودت اياد و حمير

يعنى: آن گاه كه فرزندان مروان كشورشان متلاشى شد و همچون «اياد» و «حمير» هلاك شدند. ديگرى گويد:

ان يقتلوك فقد ثلث عروشهم بعتيبة بن الحارث بن شهاب

يعنى: اگر ترا بكشند، تاج و تختشان را به عتيبة بن حارث بن شهاب واژگون خواهى كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 131

جبائى گويد: يعنى تخت قدرت خود را برافراشت. فراء و جماعتى گويند:

يعنى سپس اراده آفرينش عرش كرد. قاضى نيز همين قول را برگزيده است وى گويد:

«ثم» دلالت دارد بر اينكه آفرينش عرش بعد از آفرينش آسمان است. و از مالك بن انس روايت است كه استواء مجهول نيست لكن چگونگى آن مجهول و سؤال از آن بدعت است. ابو حنيفه مى گفت: اين جمله را تفسير نكنيد! يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً: روز و شب بدنبال يكديگر فرا مى رسند.

خداوند روز را به پرده سياه شب مى پوشاند و همچنين پرده سفيد روز را بر ظلمت شب مى گستراند. اين تعاقب روز و شب، همواره با سرعت هر چه بيشتر ادامه دارد و همچون دوسمند تيز تك در تعقيب يكديگر هستند. اين مطلب را در جاى ديگر اينطور بيان مى كند: «يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ» (زمر 5: شب را بر روز مى پوشاند و روز را بر شب) وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ: خورشيد و ماه و ستارگان در مدار خويش، سر بفرمان خداوند هستند و مى چرخند.

أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ: در اينجا ميان خلقت و امر تفصيل ميدهد، زيرا فايده آنها مختلف است. مقصود از خلقت، پديد آورى و مقصود از امر، اين

است كه هر چه بخواهد و بپسندد، در ميان آفريدگان حكم مى كند.

تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ: او همواره در عظمت لا يتناهى خداوندى باقى و برقرار است و جهانيان را خالق و مالك و سرور است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 132

بيان آيه 55- 56 ..... ص : 132
قرائت ..... ص : 132

خفية: ابو بكر از عاصم بكسر خاء خوانده است و ديگران بضم خاء. هر دو قرائت مطابق لغت عرب است.

لغت ..... ص : 132

تضرع: اظهار خوارى خفية: پنهانى خوف و طمع: ترس و اميد

اعراب ..... ص : 132

تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً: دو مصدرى كه جانشين حال شده اند. مثل «خَوْفاً وَ طَمَعاً» قريب: فراء گويد: اين كلمه را مذكر آورده، تا ميان «قريب» كه از قرابة است و «قريب» كه از قرب است فرق باشد: لكن وجه صحيح آن، اين است كه «رحمة» و «عفو» و «غفران» يك معنى دارند و بنا بر اين تانيث «رحمة» غير حقيقى است.

مقصود ..... ص : 132

پس از ذكر دلائل توحيد، دستور مى دهد كه از روى خشوع بدرگاهش نيايش كنند. مى فرمايد:

ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً: حسن گويد: يعنى پروردگارتان را از روى خشوع و در نهان بخوانيد. وى گويد: ميان دعاى آشكار و دعاى پنهان هفتاد درجه فاصله است. سپس گويد: اگر انسان قرآن را جمع كند و همسايه اش نفهمد و دانش سرشارى بيندوزد و مردم نفهمند و اگر انسان نمازهاى بسيارى بخواند و مردمى كه در خانه او

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 133

هستند، نفهمند، چه خوب است! ما مردمى را مى شناسيم كه كوشش ميكردند كارهاى خير را در نهان انجام دهند. مسلمانان سعى مى كردند با همهمه اى آهسته خداى بى نياز را نيايش كنند. در يكى از جنگها مسلمانان كه بر شرف يك وادى رسيده بودند، صداى خود را به تكبير و تهليل بلند كردند. پيامبر گرامى فرمود: مگر با آدم كر يا غايب سخن مى گوييد! شما خدايى ميخوانيد كه شنوا و نزديك و با شماست. آهسته او را بخوانيد. برخى گويند: تضرع يعنى بلند كردن صدا و خفيه يعنى آهسته. منظور اين است كه خداوند را بلند يا آهسته بخوانيد. اين معنى از ابو مسلم و على بن ابراهيم در تفسير خود نقل كرده است.

إِنَّهُ

لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ: خداوند كسانى را كه در دعا از حد تجاوز كنند، دوست نمى دارد. يعنى مقام و منزلت انبيا را بخواهند. چنان كه ابو مجلز گويد: ابن جريج گويد: يعنى در دعا فرياد بزنند. برخى گويند: يعنى خداوند كسانى را كه در عبادات و دعاها از حد معمول تجاوز كنند، دوست نمى دارد.

وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها: مقصود اين است كه مؤمنين را نبايد كشت و نبايد گمراه كرده و از ارتكاب معصيت بايد خوددارى كرد، زيرا خداوند، زمين را بوسيله قوانين دينى اصلاح كرده است. اين معنى از سدّى و حسن و كلبى و ضحاك است. برخى گويند: يعنى پس از آنكه خداوند به اصلاح زمين امر كرده است، شما فساد نينگيزيد. حسن گويد: اصلاح زمين، پيروى از امر خداوند است. نيز از وى روايت شده است كه: بعد از آنكه زمين با بقاى مؤمن اصلاح شده است با قتل مؤمن بفساد نكشيد. برخى گويند: يعنى بعد از اصلاح زمين بعدل، آن را با ظلم فاسد نكنيد. عطيه گويد: يعنى در روى زمين معصيت نكنيد كه خداوند باران و بركت را از شما منع مى كند. بنا بر اين مقصود از اصلاح زمين، بارندگى و فراوانى نعمتهاست.

ميسر از امام باقر (ع) روايت كرده است كه در اينباره فرمود: زمين فاسد بود و خداوند به پيامبرش اصلاح كرد.

وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً: و خدا را از ترس كيفر و به اميد پاداش، يا از ترس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 134

ردّ و باميد اجابت، يا از ترس عدلش و به اميد فضلش بخوانند. عطا گويد: يعنى از ترس جهنم و

به اميد بهشت.

إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ: نعمت و بخشش خدا در دسترس نيكو كاران است. سعيد بن جبير گويد: يعنى پاداشش به بندگان مطيع نزديك است.

اخفش گويد: منظور از رحمت، باران است. مؤيد آن اين آيه است: «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (روم 50: به آثار رحمت خدا بنگريد كه چگونه زمين را پس از مرگش زنده مى كند) احسان، كارى است كه سزاوار ستايش و اسائه، كارى است كه سزاوار نكوهش باشد. برخى گفته اند: منظور از «محسنين» كسانى هستند كه كارهايشان از بدى پاك و سراسر نيكى باشد. لكن ظاهر عبارت اين معنى را نمى رساند. آنچه مقتضاى ظاهر است اين است كه هر كس كار نيكى كرد، برحمت خدا مى رسد. نه اينكه اگر ميان نيكى و بدى جمع كرد، از رحمت خدا محروم است. اثبات چنين نظرى احتياج بدليلى محكمتر دارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 135

[سوره الأعراف (7): آيات 57 تا 58] ..... ص : 135

اشاره

وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (57) وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ (58)

«1»

ترجمه ..... ص : 135

اوست كه بادها را مى فرستد تا پيشاپيش باران رحمتش، نويد بخش باشند، همين كه ابرى سنگين بحركت در آورد به سرزمين مرده، آن را مى دانيم و به آن باران نازل مى كنيم و از همه ثمره ها بوسيله باران از زمين خارج مى كنيم. مردگان را هم همين طور از زمين خارج مى كنيم كه شما متذكر شويد: زمين خوب به اذن پروردگار گياهش بيرون مى آيد و زمين بد، در دادن محصول بخيل است. اينطور آيات را براى سپاسگزارى بيان مى كنيم.

__________________________________________________

(1)- آيه 57 و 58 سوره اعراف جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 136

بيان آيه 57- 58 ..... ص : 136
قرائت ..... ص : 136

بشرا ابن كثير «الريح نشرا» بضم نون و شين خوانده است. طبق اين قرائت مقصود از الريح كثرت و صفت آن جمع است. مقصود بادهاى متفرق و پراكنده است. پيامبر اسلام در موقع وزش باد مى فرمود:

اللهم اجعلها رياحا و لا تجعلها ريحا

خدايا آن را بادها قرار ده نه يك باد! اهل مدينه «الرّياح نشرا» بضم نون و شين خوانده اند. اين قرائت مناسبتر است. بواسطه اينكه «الرياح» بصورت جمع بكار رفته است (در جاهاى ديگر نيز همين طور قرائت كرده اند).

كوفيان «الريح نشرا» بفتح خوانده اند. در اين صورت كلمه مصدر و ممكن است حال يا مفعول مطلق باشد.

ابن عامر «الرياح نشرا» بضم نون و سكون شين خوانده است. ممكن است ضمه شين براى تخفيف حذف شده باشد.

عاصم «الرياح بشرا» خوانده است. بشر بمعناى بشارت و نويد است. چنان كه مى فرمايد: يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ (روم 46: بادها را مى فرستد تا بشارت دهند به باران رحمت).

نكدا: ابو جعفر بفتح كاف خوانده است و ديگران به كسر. اين دو قرائت، از لحاظ معنى

فرقى ندارند.

لغت ..... ص : 136

اقلال: حمل چيزى با تمام قدرت.

سحاب ابرى كه در آسمان در حركت است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 137

سوق: راندن چيزى براى اينكه سرعت بگيرد بلد: محل اجتماع مردم. شهر. باديه: محل زندگى ايلات و عشاير.

نكد: كسى كه در بخشش، سخت باشد. شاعر گويد:

و اعط ما اعطيته طيبا لا خير فى المنكود و الناكد

يعنى: هر چه به او مى دهى، بده كه در آدم بخيل خيرى نيست.

مقصود ..... ص : 137

وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ: خداوند بادها را مى فرستد و در روى زمين بجريان در مى آورد تا زمين را زنده كند يا بشارت باران دهد و پيشاپيش رحمت او، براى مردم نويد خوشى بياورد.

حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ: تا وقتى كه ابرى كه به آب اشباع شده است، بردارد و بسوى سر زمينى كه از بى آبى و فقدان گياه، مرده است، بحركت در آورد. اصولا بادها ابرهاى پراكنده را از جاهاى مختلف در يك نقطه جمع مى كنند و بدنبال آن بارندگى آغاز ميشود.

فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ: بوسيله ابر بر سر زمينهاى مرده، باران مى باريم و انواع ميوه و دانه ها را بوسيله آن از دل خاك بيرون مى آوريم.

كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ: همانطورى كه درختان و گياهان را از خاك مى رويانيم، مردگان را هم از زمين بيرون مى آوريم. يعنى پس از مرگ آنها را زنده مى كنيم. باشد كه شما متذكر شويد و بينديشيد و عبرت بگيريد كه هر كس قادر بر روياندن درختان و خلق ميوه هاست، قادر است كه مردم را پس از مرگ زنده كند.

ابو القاسم بلخى به اين آيه استدلال

كرده است كه بسيارى از امور، بواسطه امورى ديگر پيدا ميشوند. مثلا پيدايش گياه بوسيله آب است. بنا بر اين پاره اى از امور مخلوق بيواسطه خداوند هستند و پاره اى مخلوق با واسطه. اين مطلب، اشكالى ندارد اشكال در اين است كه جهان طبيعت را قديم و غير حادث پنداريم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 138

لكن اين مطلب بر خلاف عقيده عدلى مذهبان است. راست است كه خداوند معمولا گياه را بوسيله باران مى روياند، اما قدرت دارد كه اگر مصلحت دينى و دنيوى ايجاب كند، بدون باران گياه را بروياند يعنى نيازى به اينكه باران را واسطه قرار دهد ندارد.

وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ: زمين خوب، بى رنج و زحمت كشاورز، خير و بركت مى دهد و زراعت آن خوب و پرفايده است. در عين حال. همين هم خارج از امر و فرمان خداوند نيست.

وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً: زمين ناقابل و شوره زار، بركتى ندارد و در دادن محصول بخيل است. اين معنى از سدّى است. در عين حال براى خداوند ممكن است كه از زمين شوره زار هم محصول خوب و پرفايده، بروياند. لكن عادت بر اين جارى نشده و اين كار خلاف مصلحت است. انسان هم روى اين حساب، تكليف خود را بهتر مى شناسد و مى داند كه نفع و خير را از چه راهى بايد جستجو كند. از طرف ديگر، انسان بايد توجه كند كه هر گاه براى نفع اندك دنيا اين همه تلاش مى كند.

سزاوار است كه براى نفع سرشار آخرت بيشتر تلاش كند.

كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ: ما دلائل گوناگون خود را براى مردم سپاسگزار، اينطور

بيان مى كنيم، مقصود اين است كه: همانطورى كه اين مثل را بيان مى كنيم، دلائل خود را هم بگوش سپاسگزاران مى رسانيم برخى گويند: يعنى همانطورى كه آيات و دلائل را يكى پس از ديگرى براى شما بيان كرديم، براى كسانى كه شكر نعمتهاى خدا را بجا مى آورند نيز بيان مى كنيم يكى از نعمتهاى كه خداوند به ايشان ارزانى داشته است هدايت و فراهم كردن اسباب نجات و سعادت است.

از ابن عباس و مجاهد و حسن روايت شده كه اين مطلب، مثلى است كه خداوند در باره مؤمن و كافر مى زند. مى گويد: زمينها همه يكى هستند. لكن زمين باغ و گل و سنبل و زمين شوره زار، خار و خس مى روياند. مردم نيز همه يكى هستند.

از خون و گوشت و رگ و ريشه آفريده شده اند. اما گروهى آمادگى دارند و موعظه را مى پذيرند و گروهى سنگدل هستند و موعظه در دل آنها اثر نمى گذارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 139

[سوره الأعراف (7): آيات 59 تا 64] ..... ص : 139

اشاره

لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (59) قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (60) قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (61) أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (62) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (63)

فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ (64)

«1»

ترجمه ..... ص : 139

نوح را بسوى قومش فرستاديم. گفت: اى قوم، خدا را پرستش كنيد، شما را جز او خدايى نيست. مى ترسم كه دچار عذابى بزرگ شويد. گروهى از قومش گفتند:

ما ترا در گمراهى آشكار ميدانيم. گفت: اى قوم، گمراهى دامنگير من نيست. من فرستاده اى هستم از جانب پروردگار جهانيان كه رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ و شما را نصيحت ميكنم و از جانب خدا چيزهايى ميدانم كه شما نميدانيد. آيا تعجب ميكنيد كه: وحيى از جانب پروردگارتان بر مردى از خودتان نازل شده است تا شما را بترساند و شما تقوى پيشه كنيد، شايد به شما رحم شود؟! او را تكذيب كردند و ما او و كسانى كه در كشتى با او بودند نجات داديم و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، غرق كرديم، كه آنها قومى كور دل بودند.

__________________________________________________

(1)- آيه 59 تا 64 سوره اعراف جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 140

بيان آيه 59 تا 64 ..... ص : 140
قرائت ..... ص : 140

من اله غيره: ابو جعفر و كسايى «غير» را مجرور و ديگران مرفوع خوانده اند. قرائت اول بنا بر اين است كه صفت و تابع لفظ «اله» و قرائت دوم بنا بر اين است كه صفت و تابع محل آن يا بدل باشد.

ابلغكم: ابو عمرو به سكون باء و بدون تشديد خوانده است و ديگران بفتح باء و تشديد لام. در قرآن كريم باب افعال و تفعيل اين فعل هر دو بكار رفته است. مثل:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...» (مائده 67) و «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ» (اعراف 79).

لغت ..... ص : 140

ملا: جمعيت مردان. مثل قوم و نفر و رهط. آنها را به اين جهت «ملا» گويند، كه مجلس را پر مى كنند.

ابلاغ: رسانيدن مطلبى به كسى. بلاغت يعنى رسانيدن مطلب به نحوى بهتر و رساتر.

رسالت: چيزى كه بوسيله فرستاده، بمردم گفته شود.

نصيحت، گفتارى كه از روى اخلاص در نيت باشد.

فلك: كشتيها. اين كلمه هم بمفرد گفته ميشود، هم بجمع. اصل اين كلمه بمعناى مدور بودن است. فلكه و فلك هم بخاطر گردى و مدوّر بودن گفته ميشود.

اعراب ..... ص : 140

يا قَوْمِ: در اصل «يا قومى» بوده كه مرخم شده است.

لكنى: در اصل «لكننى» بوده كه بواسطه تعدد نونات، يكى از آنها حذف شده است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 141

مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ: «من» براى ابتداست. يعنى مبدء رسالت من خداوند است.

مقصود ..... ص : 141
اشاره

قبلا در باره دلائل يگانگى خود سخن گفت. اكنون در باره رفتار گذشتگان سخن ميگويد تا براى پيامبر اسلام تسليتى باشد. نخست به شرح داستان نوح پرداخته، ميفرمايد:

لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ: «لام» براى قسم و «قد» براى تأكيد است. يعنى حقاً بتو ميگويم كه نوح را مكلف كرديم كه بسوى قوم خود برود و وظيفه رسالت را به انجام برساند. اين مقام، بقدرى عظمت دارد كه صاحب آن لايق عاليترين تعظيم و تكريم است. نوح پسر ملك بن متوشلخ بن اخنوخ يعنى ادريس است. او پس از ادريس نخستين پيامبر است. برخى گفته اند: او نجار بود و در سال مرگ آدم بدنيا آمد. مرگ آدم در هزاره اول و بعثت نوح در هزاره دوم، در سن چهار صد سالگى بود. برخى گويند در سن پنجاه سالگى بود و 950 سال پيامبرى كرد. در سه قرن اول رسالت خود شبانه روز مردم را دعوت ميكرد و بر فرار و بى ايمانى آنها افزوده ميشد.

اينقدر او را مى زدند كه بيهوش ميشد و چون بهوش مى آمد ميگفت: خدايا قومم را هدايت كن. آنها نادان هستند. سرانجام بدرگاه خدا از دست آنها شكايت كرد و دنيا در زير آب غرق شد. پس از آن 90 سال و بروايتى بيشتر، زندگانى كرد.

فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخافُ

عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ: گفت: اى قوم خدا را پرستش كنيد. جز او خدايى نداريد. من ميترسم كه گرفتار عذابى بزرگ شويد. اينكه ميگويد: ميترسم، بخاطر اين است كه هنوز اميدوار است كه آنها ايمان بياورند.

قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ: جبائى گويد: ملا يعنى جماعتى از قوم. ابو مسلم گويد: منظور سران و اشراف قوم است كه به نوح گفتند:

عقيده ما در باره تو اين است كه تو از حق دور و گمراه هستى، زيرا ما را به ترك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 142

پرستش بتان فرا ميخوانى. برخى گويند: يعنى ترا در گمراهى مى بينيم. برخى گويند:

يعنى گمان ما در باره تو اين است كه گمراهى.

قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ: نوح در پاسخ آنها گفت: من از راه صواب خارج نشده ام كه مرا گمراه ميخوانيد.

وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ: لكن من فرستاده خدا هستم كه مالك هر چيزى است.

أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ: من پيامهاى الهى را به شما ابلاغ ميكنم و آنچه بمن گفته شده است بدون كم و زياد و تغيير به شما ميگويم و از صفات و توحيد و عدل و حكمت خدا چيزيهايى ميدانم كه شما نميدانيد و بقولى يعنى: از دين خدا چيزهايى ميدانم كه شما نميدانيد و بقولى يعنى: از قدرت و سلطنت و شدت كيفر خدا چيزهايى ميدانم كه شما نميدانيد. همه اين معانى محتمل است. گويند: اين مطلب را نوح از اين جهت ميگفت كه: قومش هنوز نشنيده بودند.

كه خداوند مردمى را عذاب كرده است، اما اقوام بعدى اين

مطلب را شنيده بودند.

چنان كه هود گفت: شما بعد از قوم نوح جانشين آنها هستيد و شعيب به قوم خود گفت:

همان چيزى به شما ميرسد كه بقوم نوح رسيد.

أَ وَ عَجِبْتُمْ ... تا پايان آيه: همزه استفهام بر واو عطف وارد شده و معناى آن انكار است. بنا بر اين، كلام از جهتى متصل و از جهتى مستقل است. يعنى نبايد تعجب كنيد از اينكه بيان و نبوت و رسالت از جانب پروردگارتان بر مردى مثل خودتان نازل شده است تا شما را- اگر ايمان نياوريد- از كيفر بترساند. اينكه ميگويد:

نبايد تعجب كنيد، بخاطر اين است كه اگر مردى براى ارشاد و اصلاح قومى صميمانه و با دلسوزى قيام كند، تعجبى ندارد. تعجب در اين است كه مردم بخودشان ترحم نكنند و اسباب بدبختى خود را فراهم سازند. وانگهى رسالت، به صلاح مردم و مطابق حكمت و مصلحت است و عقل آن را تأييد ميكند. بهر حال منظور از آمدن نوح اين بود كه آنها از شرك و معصيت بپرهيزند تا به آنها رحم شود. حسن گويد: يعنى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 143

تقوى پيشه كنيد به اميد اينكه به شما رحم شود.

فَكَذَّبُوهُ ... تا آخر آيه: آنها نوح را تكذيب كردند و ما نوح و افراد مؤمن كه در كشتى بودند از غرق شدن نجات داديم و آنهايى كه نوح را تكذيب مى كردند غرق كرديم آنها كور دل و از راه حق گمراه بودند.

داستان نوح ..... ص : 143

شيخ ابو جعفر ابن بابويه در كتاب نبوت، روايت مرفوعى از امام صادق ع نقل كرده است كه: چون خداوند نوح را مبعوث كرد، آشكارا مردم

را دعوت كرد. فرزندان «هبة اللَّه بن آدم» كه گفتار نوح را با مدارك صحيحى كه در دست داشتند، برابر مى ديدند، او را تصديق كردند و به او ايمان آوردند. اما فرزندان قابيل او را تكذيب كردند و گفتند: خداوند بسوى جنيان فرشته اى فرستاده است. اگر ميخواست براى ما هم پيامبرى بفرستد، يكى از فرشتگان را مى فرستاد.

حنان بن سدير از امام صادق ع نقل كرده است كه هشت نفر به نوح ايمان آوردند در حديث وهب بن منبّه است كه نوح پس از ادريس اولين پيامبر بود ... پس از ذكر مشخصات نوح مى گويد: او مدت سه قرن- هر قرنى سيصد سال- در ميان مردم در آشكار و نهان دعوت كرد و آنها سركشى ميكردند و هر قرنى كه مى گذشت، بر عناد و سركشى آنها افزوده مى شد. بعضى از آنها پسر بچه خود را مى آوردند و بر سر نوح مى نشاندند و ميگفتند: اگر زنده ماندى از اين ديوانه پيروى مكن. گاهى او را چندان مى زدند كه غرق در خون مى شد و از هوش مى رفت. او را مى بردند و در خانه اى يا درب خانه اش مى انداختند. خداوند به او وحى كرد كه جز چند نفرى كه ايمان آوردند، كسى ايمان نخواهد آورد. آنها را نفرين كن. تا آن وقت در حق آنها نفرين نكرده بود. عرض كرد: خدايا از اين كافران كسى را بروى زمين باقى نگذار. اگر آنها را باقى بگذارى، نسلها و اعقابشان نيز كافر خواهند بود (نوح 26) بر اثر اين نفرين زنها و مردها عقيم شدند و چهل سال بچه اى از آنها تولد نشد و قحطى همه جا را فرا گرفت. تا اينكه

هر چه داشتند از بين رفت و بيچاره و بدبخت شدند. در اين هنگام نوح به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 144

آنها گفت: از خداوند طلب آمرزش كنيد كه او آمرزنده است. باز هم بناى خيره سرى گذاشتند و نوح از دعوت آنها خوددارى كرد. آنها بيكديگر سفارش ميكردند كه:

خدايان خود را فراموش نكنيد. خدايان «ود» «سواع» را از دست ندهيد، سرانجام خداوند آنها و خدايانشان را غرق كرد. پس از طوفان نوح، مردم ديگرى پيدا شدند كه بت پرستى را از سر گرفتند و بتهاى خود را بنام بتهاى قوم نوح نام گذارى كردند.

مردم يمن «يغوث» و «يعوق» مردم دومة الجندل «ود» مردم حمير «نسر» و هذيل «سواع» را احيا كردند و تا ظهور اسلام به پرستش آنها سرگرم بودند. ما داستان نوح و غرق شدن قومش را- انشاء اللَّه- در سوره هود شرح خواهيم داد.

شيخ ابو جعفر بن بابويه از على بن احمد بن موسى- بچند واسطه- از جانب عبد العظيم حسنى نقل كرده است كه امام دهم ع فرمود: نوح دو هزار و پانصد سال زندگى كرد. روزى سوار كشتى بود و خوابش بود، در اين وقت بادى وزيد و عورتش پيدا شد.

حام و يافث خنديدن و سام آنها را منع كرد و عورت را پوشانيد. لكن آن دو هر بار كه وى عورت پدر را مى پوشانيد، برهنه مى كردند. نوح بيدار و متوجه خنده آنها شد. علت خنده را پرسيد. سام بعرض رسانيد. نوح دستها را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا، نطفه حام را تغيير ده تا فقط سياهان از او بوجود آيند و نطفه يافث

را تغيير ده. خداوند. نطفه آنها را تغيير داد. تمام سودانى ها از صلب حام و تمام ترك و سقلاب و يأجوج و مأجوج و چينيان از صلب يافث و تمام سفيد پوست هاى ديگر از صلب سام هستند. نوح به حام و يافث گفت: خداوند اولاد شما را بردگان اولاد سام گردانيد، زيرا او بمن نيكى كرده و شما مرا نافرمانى كرديد. علامت نافرمانى شما در نسل شما و علامت نيكى سام در نسلش آشكار خواهد شد.

ابن بابويه قمى (ره) مى فرمايد: ذكر يافث در اين خبر غريب است و تنها در اين طريق، من روايت كرده ام. همه رواياتى كه در اينباره نقل كرده ام. فقط در آنها نام حام آمده است. در اين اخبار آمده است كه وى پس از ظاهر شدن عورت پدر خنديد و سام و يافث كه در ناحيه اى بودند، پس از اطلاع از كار وى، آمدند و به او

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 145

اعتراض كردند و لباسى را بر روى پدر افكندند، وقتى كه نوح از خواب بيدار شد، خداوند جريان رفتار حام را به او وحى كرد. نوح وى را لعن و در باره اش نفرين كرد.

ابراهيم بن هاشم از على بن حكم از بعضى از اصحاب ما از امام صادق ع روايت كرده است كه: نوح دو هزار و پانصد سال زندگى كرد. هشتصد و پنجاه سال آن پيش از رسالتش بود. نهصد و پنجاه سال مردم را دعوت كرد. دويست سال مشغول ساختن كشتى بود. پس از طوفان هم 500 سال زندگى كرده و در روى كره زمين شهرها و آباديهايى بوجود آورد و فرزندان خود

را در آنجاها ساكن كرد پس از سپرى شدن عمر دو هزار و پانصد ساله! عزرائيل نزد او- كه در آفتاب بود- آمده، بر او سلام كرد.

گفت: بچه مقصود به اينجا آمده اى؟! گفت: آمده ام ترا قبض روح كنم. گفت بگذار، بسوى سايه روم. مهلتش داد. همين كه به سايه رفت. گفت: هر چه در اين جهان زيسته ام، به اندازه همين انتقال از آفتاب به سايه، بيشتر نبود. اكنون مأموريت خود را انجام ده.

عزرائيل نوح را قبض روح كرد و براى هميشه بيك زندگى پر ماجرا و پر فراز و نشيب پايان بخشيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 146

[سوره الأعراف (7): آيات 65 تا 72] ..... ص : 146

اشاره

وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (65) قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبِينَ (66) قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (67) أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ (68) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (69)

قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (70) قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ (71) فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ (72)

«1»

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 65 تا 72 جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 147

ترجمه ..... ص : 147

و هود را بسوى برادرانش قوم عاد فرستاديم. گفت: اى قوم، خدا را پرستش كنيد. براى شما جز او خدايى نيست: چرا تقوى پيشه نمى كنيد؟ اشراف قوم گفتند: ترا گرفتار نادانى مى دانيم و تو از دروغگويان مى شناسيم. گفت: اى قوم، مرا نادانى دامنگير نشده است، بلكه من فرستاده پروردگار جهانيانم. رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم و براى شما نصيحت كننده اى امين هستم. آيا تعجب مى كنيد كه وحيى از پروردگارتان بر مردمى از خودتان نازل شده است كه شما را بترساند؟ ياد آوريد كه شما را پس از قوم نوح. جانشينان كرده و پيكر شما را درشت آفريده است. نعمتهاى خدا را بياد آوريد تا رستگار شويد. گفتند: آيا بسوى ما آمده اى تا خداى يكتا را پرستش كنيم و از پرستش آنچه پدرانمان پرستيده اند، خوددارى كنيم؟ اگر راست مى گويى، آنچه ما را وعده ميدهى بياور. گفت: عذاب و غضب پروردگارتان بر شما واقع شد. آيا در باره نامهايى كه شما و پدرانتان اختراع كرده ايد و خداوند دليلى بر آنها نازل كرده است، با من مجادله مى كنيد؟ انتظار بكشيد كه منهم با شما در انتظارم. او و كسانى كه با او ايمان آورده بودند، نجات داديم و نسل آنها كه تكذيب آياتمان ميكردند و ايمان نداشتند، منقرض كرديم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 148

بيان آيه 65 تا 72 ..... ص : 148
لغت ..... ص : 148

سفاهة: سبكى عقل. مؤرج گويد: در لغت حمير يعنى جنون.

عجب: فرق ميان «عجب» بضم عين و «عجب» بفتح عين اين است كه اولى يعنى انسان از فضيلت خويش در شگفت باشد و اين ناپسند است زيرا خود خواهى است، اما دومى ممكن است پسنديده باشد. در مثل است

كه: «لا خير لمن لا يتعجب من العجب و ارذل منه المتعجب من غير عجب» يعنى: در كسى كه از شگفتيها تعجب نكنند فايده اى نيست و بدتر از آن كسى است كه بيخود تعجب كند.

خلفاء: جمع خليفه، جانشينان اين جمع، تابع معنى و مذكر است. مثل ظريف و ظرفاء در عين حال ممكن است جمع خليفه را خلائف بست. مثل ظريفه و ظرائف.

آلاء: نعمتها. مفرد آن «الى» شاعر گويد:

ابيض لا يرهب الهزال و لا يقطع رحما و لا يخون الى

يعنى: او كسى است كه از لاغرى نمى ترسد و قطع رحم نميكند و در نعمتش خيانت نمى ورزد.

رجس: عذاب

اعراب ..... ص : 148

أَخاهُمْ هُوداً: منصوب به «ارسلنا» كه در اول كلام است. كلمه «هود» بخاطر خفيف بودنش منصرف شده است.

يا قَوْمِ: اين كلمه مناداى مضاف و در محل نصب است.

لكنى: اين كلمه براى استدراك است. يعنى نادانى مرا بدعوت شما وادار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 149

نكرده، بلكه من فرستاده خدايم.

مقصود ..... ص : 149
اشاره

بدنبال داستان نوح مى فرمايد:

وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً: پيامبرى كه در اينجا قهرمان داستان است، هود- بن شالخ بن ارفحشد بن سام بن نوح است اين قول از محمد بن اسحاق است. لكن ديگران گويند: هود بن عبد اللَّه بن رياح بن جلوث بن عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح است. در كتاب نبوت ابن بابويه نيز چنين آمده است.

قوم عاد از نبيره عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح است. آنها با هود برادر دينى نيستند، بلكه برادر نسبى هستند. علت اينكه هود را برادر آنها ميخواند، اين است كه: وى از قبيله آنها بود و براى ارشاد آنها حد اكثر كوشش را بعمل آورد و حرفهاى او را خوب مى فهميدند.

قالَ يا قَوْمِ ... تا آخر آيه: گفت: اى قوم، خدا را پرستش كنيد كه جز او خدايى نداريد. چرا تقوى پيشه نمى كنيد؟! قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا ... تا آخر آيه: گروهى از مردم كافر يا دسته اشراف، به هود گفتند: ما ترا دچار سفاهت و نادانى و نابخردى تشخيص داده ايم و گمان ما اين است كه حرفهاى تو سراسر دروغ است. حسن و زجاج گويند: در حقيقت وى را از روى گمان تكذيب ميكردند، نه از روى علم. ديگران گويند: در تكذيب خود قاطع بودند.

«1»

قالَ يا قَوْمِ ... تا آخر آيه: هود در پاسخ آنها گفت: اطمينان داشته باشيد كه اين مطالب را از روى سفاهت به شما نميگويم. من فرستاده پروردگار جهانيان هستم. بدين ترتيب خداوند متعال تعليم ميدهد كه انسان با مردم نادان با سخن زشت،

__________________________________________________

(1)- شاهد استعمال ظن به معناى علم، اين بيت است:

فقلت لهم ظنوا بالفى مدجج سرواتهم فى الفارسى المسرد

يعنى: به آنها گفتم: بدانيد كه دو هزار مسلح زره پوشيده، بسوى شما مى آيند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 150

روبرو نشود و سخن ناپسند آنها را با سخنى ناپسند پاسخ نگويد. بلكه آنچه را بوى نسبت داده اند، از خود سلب كند. چنان كه هود در پاسخ آن نسبت ناروا، به آنها حرف زشتى نگفت و ادامه داد كه: من اخبار پروردگارم را به شما ميرسانم و شما را نصيحت ميكنم كه دست از اطاعت خداوند نكشيد. يقين داشته باشيد كه در تبليغ رسالت خداوند، امين هستم و دروغ نميگويم و چيزى را تغيير نمى دهم. اين معنى از ضحاك و جبائى است. كلى گويد: مقصود هود اين بود كه مرا امين ميدانستيد. اكنون چرا تكذيبم مى كنيد. «1»

أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ: تعجبى ندارد كه نبوت و بقولى معجزه و بيان به مردى اختصاص يافته است كه از خود شماست و در ميان شما بزرگ شده است و منظور او اين است كه شما را از كارهاى زشت بترساند.

برخى گويند: يعنى چرا از بعثت مردى از خودتان تعجب ميكنيد، اما از اينكه سنگى ميپرستيد، تعجب نمى كنيد؟! وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ

نُوحٍ وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً:

نعمتهاى خداوند را بخاطر بياوريد كه شما را بعد از آنكه قوم نوح بر اثر معصيت هلاك شدند، در روى زمين سكونت داد و بر نيرو و طول شما افزود. اين معنى از ابن عباس و جماعتى است. كلبى گويد: طويلترين آنها صد ذراع و كوتاهترين آنها شصت ذراع بودند. برخى گويند: كوتاهترين آنها دوازده ذراع بودند. امام باقر (ع) فرمود: آنها باندازه نخلهاى بلند بودند و كوه را ويران ميكردند. برخى گويند:

بلندى آنها به اندازه يك دست و يك قامت بود.

فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ: نعمتهاى خدا را بياد آوريد تا در دنيا و آخرت رستگار شويد.

قالُوا أَ جِئْتَنا ... تا پايان آيه: گفتند: اى هود، آمده اى كه ما را به پرستش

__________________________________________________

(1)- رسالات را از اين نظر جمع آورده كه متضمن امر و نهى و ترغيب و تهديد و وعد و وعيد و ... است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 151

خداى يگانه وادار كنى و از پرستش خدايانمان كه نياكانمان مى پرستيده اند، بازدارى؟

اگر راست مى گويى كه فرستاده خدا هستى، آن عذابى كه در صورت پرستش بتها ما را به آن تهديد ميكنى، بر ما نازل كن.

قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ: هود در جواب آنها فرمود:

وقوع عذاب براى شما حتمى است. شما كارى كرده ايد كه مستوجب غضب پروردگار شده ايد. غضب خدا اين است كه اراده كند عذاب بدكاران را.

أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ:

آيا در باره بتهايى كه شما و پدرانتان اختراع كرده ايد و نام خدايى بر آنها نهاده ايد، با من مجادله و دشمنى مى كنيد؟

در حالى كه هيچ صفتى و علامتى از خدايى در آنها نيست و از جانب خداوند هم براى خدايى آنها دليلى نازل نشده است. بديهى است كه چنين ادعاى بزرگى نيازمند دليل قاطع و محكم است و اين دليل را شما بياوريد نه من من بايد دليل بياورم كه خداى يگانه، معبود حقيقى شماست و جز او معبودى نيست و من فرستاده اويم.

برخى گويند: آنها بتها را هر كدام طورى نامگذارى كرده بودند، يكى را نازل كننده باران، ديگرى را دهنده روزى و ديگرى را شفا دهنده بيماران و ديگرى را رفيق سفر ناميده بودند. هود مى گفت: اين نامگذاريها اختراع شماست.

فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ: حسن و جبائى و مفسران ديگر گويند:

يعنى در انتظار نزول عذاب باشيد كه من هم منتظرم.

فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا: هود و آنها كه ايمان آورده بودند، از ميان آنها بيرون آورديم و برحمت خويش آنها را از عذاب خود نجات داديم.

وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ: كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده بودند و بخدا و رسولش ايمان نداشتند، گرفتار عذاب كرديم و نسل آنها را برانداختيم.

ذكر جمله «وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ» به اين منظور است كه نشان دهد كه از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 152

حال آنها معلوم بود اگر باقى مى ماندند، ايمان نمى آوردند. چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد:

«لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا» (يونس 13: گذشتگان را بعد از آنكه ظلم كردند و فرستادگان ما دلايل روشن بسوى ايشان آمدند، هلاك كرديم كه ايمان نمى آوردند) از

اين آيه استفاده ميشود كه قوم هود گرفتار عذاب شدند و نسل آنها منقرض شد.

داستان هود ..... ص : 152

خلاصه آنچه سدّى و محمد بن اسحاق و مفسرين ديگر در داستان هود گفته اند، اين است كه: قوم عاد در يمن مى زيستند. گردش و آمد و رفت اين قبيله، ميان عمان تا حضرموت بود. آنها داراى زراعت و نخلستان بودند. عمرشان دراز و پيكرشان بزرگ بود و بت مى پرستيدند.

خداوند هود را كه داراى شخصيتى برجسته و از خانواده اى متوسط بوده به سوى آنها فرستاد تا آنها را دعوت به توحيد كند. آنها وى را تكذيب و به آزارش پرداختند.

مدت هفت سال- و بقولى سه سال- خداوند بر آنها باران نفرستاد و گرفتار قحطى شدند. در آن زمان معمول بود كه هر گاه مردم دچار بلا و سختى مى شدند به خانه كعبه پناه مى بردند. ساكنان مكه در آن وقت عمالقه- از نسل عمليق بن لاوذ بن سام بن نوح- بودند و رئيس آنها معاوية بن بكر بود كه از جانب مادر با قوم عاد خويشاوندى داشت.

از جانب قوم عاد هيأتى مأموريت يافتند كه به مكه آيند و براى قوم دعا كنند تا خداوند بر آنها باران نازل كند. آنها بر معاويه كه در خارج مكه بود وارد شدند.

وى آنها را احترام كرد و مدت يك ماه با شراب و ديگر خوردنيها از آنها پذيرايى كرد.

معاويه كه مى دانست آنها براى كار ديگرى بمكه آمده اند، از طولانى شدن توقف آنها خسته شد و خجالت مى كشيد كه به آنها بگويد كه بدنبال هدف خويش روند.

اين مطلب را با دو زن كه براى آنها خوانندگى مى كردند، در ميان گذاشت. گفتند:

شعرى بگو تا براى آنها بخوانيم.

چه مى دانند گوينده شعر كيست؟! وى اشعارى گفت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 153

كه ترجمه فارسى آن اين است:

اى قيل، واى بر تو، برخيز و دعا كن. شايد خداوند بارانى نازل كند و سرزمين عاد را كه در آستانه مرگ هستند، سير آب گرداند. كار قوم عاد به جايى رسيده است كه حيوانات وحشى نزد آنها مى آيند و از تير آنها نمى ترسند. شما در اينجا شب و روز مشغول عياشى هستيد و قوم خود را فراموش كرده ايد. چه زشت و ناپسند است رفتار شما! زنها اشعار را خواندند و افراد بخود آمدند. گفتند: قوم ما را فرستاده اند كه داخل اين حرم شويم و طلب باران كنيم. اكنون برويم و دعا كنيم. مردى كه يهود ايمان داشت، گفت: دعاى شما وقتى مستجاب ميشود كه يهود ايمان بياوريد. او را ملامت كردند و وارد مكه شدند.

قيل بن عنز، رئيس آنان بود. گفت: خدايا، اگر هود راست مى گويد، براى ما باران بفرست. ما بيچاره شديم.

خداوند سه ابر سفيد و سرخ و سياه فرستاد. سپس منادى ندا كرد: اى قيل، يكى از اين ابرها را براى خودت و قومت اختيار كن. او ابر سياه را انتخاب كرد. ابر سياه، عذاب بهمراه مى آورد. اين ابر بسوى سرزمين عاد رفت و قوم با ديدن آن خوشحال شدند، زيرا گمان مى كردند، باران بر آنها نازل مى شود، اما اين ابر بهمراه خود بادى بجريان آورد كه هشت روز و هفت شب پى در پى مى وزيد و در اين مدت تمام افراد قوم را هلاك كرد.

هود و مؤمنين در گوشه اى نشسته بودند و از اين باد مهلك، جز نسيمى ملايم

كه تن شريفشان را نوازش ميكرد. چيزى احساس نمى كردند. اين باد در سر زمين عاد ميان زمين و آسمان مى چرخيد و بر سر آنها سنگ مى باريد و آنها را نابود ميكرد.

ابو حمزه ثمالى از سالم از امام باقر ع نقل كرده است كه خدا را خزانه اى از باد است كه بر آن قفل نهاده شده است. اگر در آن باز شود، زمين و آسمان را از جاى مى كند.

براى قوم عاد به اندازه انگشترى از خزانه باد گشوده شد.

هود و صالح و شعيب و اسماعيل و پيامبر ما به عربى سخن مى گفتند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 154

[سوره الأعراف (7): آيات 73 تا 79] ..... ص : 154

اشاره

وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (73) وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (74) قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (75) قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (76) فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (77)

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ (78) فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ (79)

«1»

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 73 تا 79 جزء 8

سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 155

ترجمه ..... ص : 155

و صالح را بسوى برادرانش ثمود فرستاديم. گفت: اى قوم، خدا را پرستش كنيد.

جز او براى شما خدايى نيست. از جانب خداوند براى شما معجزه آمد. اين است شتر خدا كه براى شما معجزه اى است. بگذاريد در زمين خدا بچرد و به او آسيب نرسانيد كه گرفتار عذابى دردناك مى شويد. بياد آوريد كه خداوند پس از عاد شما را خليفه كرده و در روى زمين ماوى داده كه از صحراهاى آن قصرها و از كوه هاى آن خانه ها درست كنيد. نعمتهاى خدا را ياد كنيد و در روى زمين فساد نكنيد. گروهى از متكبرين قومش بمؤمنين ضعيف گفتند: آيا علم داريد كه صالح فرستاده خداست؟ گفتند: ما به آنچه بسوى او فرستاده شده است، مؤمنيم. متكبران قوم گفتند: ما به آنچه شما به آن ايمان داريد كافريم. سرانجام شتر را مجروح و از فرمان خدا سرپيچى كردند و گفتند: اى صالح، اگر از فرستادگان خدايى، آنچه ما را به آن مى ترساندى، بياور.

بدنبال آن صيحه اى آنها را فرو گرفت و در خانه هايشان بهلاك رسيدند. صالح از آنها اعراض كرد و فرمود: اى قوم، رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و شما را پند دادم ولى شما پند دهندگان را دوست نمى داشتيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 156

بيان آيه 73 تا 79 ..... ص : 156
قرائت ..... ص : 156

قالَ الْمَلَأُ: ابن عامر با واو خوانده است و ديگران بدون واو. حذف و ذكر اين واو، صحيح است.

لغت ..... ص : 156

بينة: علامتى كه ميان حق و باطل جدا كند.

ناقه: شتر ماده.

آية: علامت، عبرت، دلالت.

تبوئه: منزل دادن. اصل آن از رجوع است. شاعر گويد:

و بوئت فى صميم معشرها فتم فى قومها مبوئها

يعنى: بازگشت و در ميان قوم خود، جايگزين شد.

قصور: جمع قصر.

عثى: فساد.

عقر: زخم زدن.

عتو: فساد.

رجف: اضطراب.

جثوم: بر زمين افتادن.

اعراب ..... ص : 156

ثمود: اين كلمه هم منصرف بكار مى رود و هم غير منصرف. عدم انصراف آن بخاطر اين است كه علم نباشد. مثل «أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْداً لِثَمُودَ» (هود 60) اول منصرف و دومى غير منصرف است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 157

آيه: حال تاكل: در محل نصب و حال مفسدين: حال لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ: بدل از «لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا» بدل بعض از كل.

يا صالِحُ ائْتِنا: همزه وصل اگر ساقط شود، همزه دوم تلفظ و الا قلب به ياء ميشود.

مقصود ..... ص : 157
اشاره

بدنبال داستان هود، در باره داستان صالح مى فرمايد:

وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً: قهرمان اين داستان حضرت صالح است كه خود از اولاد ثمود بود. قبيله ثمود، از اولاد ثمود بن عاثر بن ارم بن سام بن نوح است.

قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ: گفت: اى قوم، خدا را پرستش كنيد كه جز او خدايى نداريد.

قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ: از جانب پروردگارتان معجزه اى نازل شده كه دليل است بر راستگويى من.

هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً: اين است شتر خدا كه براى شما معجزه اى است. علت اينكه مى گويد: «شتر خدا» تفضيل و تخصيص است. مثل «خانه خدا» سدّى و ابن اسحاق و جماعتى گويند: از اين جهت شتر خدا گفته شده، كه خداوند آن را بدون واسطه آفريده و دليل بر توحيد و نبوت قرار داده است. اين شتر از سنگى بيرون آمد. گويى اين سنگ همچون حيوانى ماده او را بزاده بود! يك روز آب وادى را بتمامى مى- نوشيد و بجاى آن بقوم شير مى داد و روز ديگر آب مخصوص قوم بود، جبائى گويد:

اين شتر، مالكى جز

خدا نداشت، از اينرو گفته شده است: «شتر خدا» حسن گويد:

شترى بود مثل شتران ديگر، با اينفرق كه يك روز آب وادى را تمامى مى نوشيد و چيزى به كسى نمى داد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 158

فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ:

بگذاريد شتر خدا در زمين خدا بچرد و به او صدمه اى نرسانيد كه گرفتار عذابى دردناك خواهيد شد.

وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ: نعمتهاى خدا را بياد آوريد كه پس از قوم عاد شما را وارث اين سرزمين كرد و در آن متمكن ساخت.

وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ: و براى شما خانه ها و مساكنى در آن قرار داد تا در آنها مأوى گزينيد.

تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً: در بيابانهاى آن خانه ها و قصرها و ويلاهاى تابستانى مى سازيد و در كوه ها منزل درست مى كنيد.

ابن عباس گويد: براى تابستان در بيابان خانه درست مى كردند و براى زمستان از كوه خانه مى تراشيدند تا جاى آنها محكمتر و گرمتر باشد. گويند: نظر به اينكه عمر آنها طولانى بود، ناچار بودند، از كوه خانه در آورند كه دوام بيشترى داشته باشد.

وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ: در روى زمين فساد و آشوب نكنيد.

قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ: آنان كه دچار كبر و نخوت شده بودند، به افراد مؤمن كه ضعيف و ناتوان بودند، مى گفتند: آيا شما يقين داريد كه صالح فرستاده خداست؟

قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ: پاسخ مى دادند: ما ايمان داريم كه آنچه بسوى او فرستاده ميشود از جانب خداست.

قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا

إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ: در جواب مى گفتند:

ولى ما به آنچه شما اعتقاد داريد كافريم.

فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ: سرانجام شتر را نحر كردند و فرمان خدا را زير پا گذاشتند.

وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ: گفتند: اى صالح

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 159

اگر از فرستادگان خدا هستى اكنون شتر را كشته ايم، عذابى كه وعده مى كردى بر ما نازل كن.

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ: مجاهد و سدّى گويند: يعنى صيحه اى آنها را فرو گرفت.

برخى گويند: صاعقه و ابو مسلم گويد. زلزله و برخى گويند: صيحه اى كه زمين را بلرزه در آورد. اصل رجفه، حركت وحشتناك است.

فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ: و بدينترتيب، در سرزمين خود و بقولى در خانه هاى خود، بيجان و بيحركت بيفتادند و طعمه مرگ شدند. علت اينكه «دار» را مفرد آورده، اين است كه جنس مراد است.

برخى گويند: بصورت خاكستر در آمدند.

فَتَوَلَّى عَنْهُمْ: صالح از آنها اعراض كرد.

وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ:

و گفت: من وظيفه خود را در تبليغ رسالت انجام دادم و شما را نصيحت كردم ولى شما نصيحت كنندگان را دوست نميداريد، زيرا هر گاه كسى ديگرى را دوست دارد، سخنش را مى پذيرد.

داستان صالح ..... ص : 159

تاريخ نويسان مى گويند: همين كه قوم عاد هلاك شدند، قوم ثمود جانشين آنها گشتند و با جمعيتى عظيم به عمران و آبادى زمين پرداختند. زندگى خوشى داشتند و در ناز و نعمت مى غلتيدند. بجاى اينكه از اين موقعيت و فرصت، براى عاقبت كار و آخرت خود فكرى كنند، در فساد و بى بند و بارى غوطه ور شدند و به

پرستش بتها پرداختند. خداوند صالح را كه از خانواده اى متوسط و مردى با كمال و صاحب فضيلت بود، در ميان ايشان مبعوث كرد. در روايت است كه: در اين وقت شانزده ساله بود و تا سن 120 سالگى در ميان اين قوم عبرى زبان بدعوت و نصيحت پرداخت، اما نتيجه اى نگرفت. آنها داراى هفتاد بت بودند. صالح گفت بياييد يكى از دو كار بكنيد: يا از خدايان شما درخواست ميكنم و اگر مرا اجابت كردند، تابع كيش شما مى شوم يا از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 160

خداى خودم درخواست مى كنم كه هر چه بخواهيد اجابت كند. گفتند منصفانه است.

براى اين كار روز عيد را در نظر گرفتند. روز عيد فرا رسيد. در پيشگاه مبارك بتها! مراسمى با شكوه و خيره كننده تشكيل دادند. مراسمى كه هر بيننده اى را غرق در شكوه و عظمت ظاهرى خود ميكرد ولى جامد و بى روح بود! خوردنيها و نوشابه ها در خور عيد و مراسم خدايگان بود! خوردند و نوشيدند و شادى كردند. بخصوص كه صالح را در اين مسابقه، شكست خورده ميپنداشتند. سرانجام مسابقه آغاز شد.

صالح پيش آمد. در پيشگاه بتان با قلبى سرشار از تنفر، آغاز راز و نياز كرد، خواهش كرد، استغاثه كرد و ... اما از يك مشت اجسام بى جان چه كارى ساخته بود! طبيعى است كه پاسخى نميدادند.

صالح رو بسوى قوم كرد، گفت: ملاحظه مى كنيد كه اينان مرا پاسخ نميدهند.

اجازه دهيد از خداوند يكتا، آن مظهر عظمت و شكوه حقيقى، در خواست كنم تا شما را اجابت كند.

در آنجا سنگى عظيم بود. اشاره به سنگ كردند. گفتند: اگر از اين

سنگ، شترى زيبا بيرون آورى ترا تصديق مى كنيم.

صالح از خداى خود در خواست كرد كه اين خواسته را مستجاب فرمايد. سنگ بصدا در آمد. صدايى بس هولناك كه نزديك بود عقل را از آنها بربايد. سپس همچون زنى كه بدرد زايمان گرفتار است و بخود مى پيچد، بناله درآمد. ناليد و ناليد و سرانجام شكم سنگ شكافته شد و شترى آن چنان كه آنها خواسته بودند از دل سنگ بيرون آمد. آرى سنگ زائيد و ماده شترى بدنيا آورد! قوم غرق در حيرت شده بودند. نوزاد- كه از عظمت و زيبايى بى نظير و در نوع خود مثل و مانند ندارد- در برابر چشمان حيرت زده قوم، بدرد زائيدن گرفتار شد و در فاصله چند لحظه كره شترى بدنيا آورد! حادثه اى عظيم بود. خداى صالح روى خدايان مصنوعى را سياه كرده بود! صالح به پيروزى بزرگى رسيده است. قوم در برابر اين حادثه شگفت انگيز، بر سر دو راهى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 161

رسيده است. ديگر جاى چون و چرا باقى نمانده است. يا بايد در برابر حقيقت سر تسليم فرود آورد و خوشبخت شود، يا بايد راه فنا را پيش گيرد و بزندگى رسوا و ننگين خود خاتمه بخشد.

گروهى كه داراى وجدانى سالم بودند، ايمان آوردند، اما طبقه اعيان و اشراف، كه همواره براى هر اجتماعى، بمنزله مهره هاى هرز ماشين ترقى و تكامل است، دست از عناد و سركشى بر نداشت. غير از اين هم از آنها توقعى نبود! صالح رو بجانب قوم كرده، گفت: اين است شترى كه در خواست ميكرديد.

يك روز تمام آبهاى شما اختصاص بخود شما. وقتى

كه شتر سر را بطرف آب مى برد، تا قطره آخر يك نفس مى نوشيد. آن گاه سر را بلند مى كرد. در عوض هر چه از او شير مى دوشيدند، تمام شدنى نبود. ظرف ها را از شير شتر پر مى كردند و نگاه مى داشتند.

حسن بن محبوب گويد: مردى بنام سعيد بن يزيد مى گفت: به سرزمين ثمود رفتم و جايى كه شتر از ميان دو كوه بيرون آمده بود، اندازه گرفتم، هشتاد زراع بود.

روزى كه خوردن آب نوبت شتر بود، آنها ناراحت بودند. حيوانات آنها از اين شتر عظيم مى ترسيدند. از اينرو در صدد كشتن شتر بر آمدند. زنى زيبا روى بنام «صدوف» داراى گاو و گوسفند و شتر بود و بيشتر از همه بصالح دشمنى مى ورزيد.

او مردى از قوم ثمود بنام مصدع بن مهرج را پيش خود خواند و به او وعده داد كه اگر شتر را بكشد، بهمسرى او در مى آيد. زنى ديگر بنام عنيزه، مردى كوتاه و كبود چشم و سرخ پوست و زنازاده، بنام قدار بن سالف، پيش خود خواند و گفت: هر كدام از دخترانم را بخواهى بتو مى دهم كه شتر را بكشى. قدار در ميان قوم خود مورد توجه و احترام بود.

اين دو زن خيره سر، بذر فساد را كاشتند. بار ديگر بدست اين جنس لطيف، غريزه جنسى دو مرد بلهوس تحريك شد و بزرگترين فاجعه انسانيت بوقوع پيوست! اين دو مرد، هفت نفر ديگر را با خود همراه و شتر صالح را پى كردند. سدّى و ديگران گويند: خداوند به صالح وحى كرد كه: بزودى قوم تو شتر را پى خواهند كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 162

صالح اين مطلب

را با قوم در ميان گذاشت. گفتند: ما چنين تصميمى نداريم. صالح گفت: در شهر شما پسرى بدنيا مى آيد كه شتر را مى كشد و باعث هلاك و بدبختى شما ميشود. گفتند: هر بچه اى در اين شهر بدنيا بيايد، او را مى كشيم. براى نه نفر آنها پسرانى تولد شدند و آنها را كشتند. دهمين كودك را نكشتند. پدر كودك از قتل وى مانع شد. اين همان كودك كبود چشم و سرخ پوست بود كه بسرعت رشد ميكرد. گاهى كه بر پدران پسر كشته، مى گذشت، خشمگين مى شدند و صالح را سبب قتل پسران خود مى دانستند. تصميم گرفتند كه صالح را بكشند. نقشه قتل او را بطور مرموزى طرح كردند. گفتند: به بهانه مسافرت در يكى از غارهاى مجاور مخفى مى شويم و شب هنگام كه صالح به مسجد خود مى رود، بر او حمله ور شده، او را مى كشيم. مردم از كجا مى دانند كه قاتل صالح كه بوده است؟ پس از قتل صالح، از مسافرت دروغين باز مى گرديم و مثل ديگران در سوك فقدان او ديده اشك مى باريم! صالح شبها در شهر نمى خوابيد. محل خواب و استراحت او جايى بود كه «مسجد صالح» خوانده مى شد. روزها به شهر مى آمد و مردم را موعظه مى كرد.

عده نه نفرى دست بكار اجراى نقشه شيطانى خود شدند. اما اين نقشه اجرا نشد، زيرا همين كه وارد غار شدند، سقف غار بر سر ايشان فرو ريخت و همگى هلاك شدند.

افرادى كه از اين نقشه با خبر بودند، رفتند كه از حال آنها خبرى بدست آوردند، ولى آنها را در زير آوار پيدا كردند. اينها بودند كه مردم شهر را بهيجان آوردند.

همين كه وارد شهر شدند،

فرياد آنها بلند شد. مى گفتند: صالح نه تنها فرزندان اين نه نفر را به كشتن داد، بلكه خودشان را هم كشت. مردم اجتماع كردند و براى كشتن شتر آماده شدند.

ابن اسحاق گويد: اين نه نفر پس از كشته شدن شتر و تهديد صالح مردم را بعذاب، در صدد قتلش بر آمدند.

سدّى گويد: وقتى كه قدار بزرگ شد، روزى با عده اى مشغول نوشيدن شراب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 163

بود. احتياج بمقدارى آب پيدا كردند كه در شراب خود بريزند. اما وقتى كه بر سر آب رفتند، تمام آب را شتر خورده بود. آن روز نوبت شتر بود. هم پياله هاى قدار خشمگين شدند. قدار گفت: ميل داريد من شتر را بكشم؟ گفتند: آرى.

كعب گويد: علت كشتن شتر اين بود كه زنى بنام ملكا بر قوم سلطنت مى كرد.

وقتى كه مردم متوجه صالح شدند، وى از مسند حكومت، طرد شد و نسبت بصالح رشك برد و دشمنى او را در دل گرفت. بزنى بنام قطام كه معشوقه قدار بن سالف بود و زنى ديگر كه معشوقه مصدع بود و شبها در كنار آنها بعيش و نوش و شرب خمر مشغول بودند، گفت: امشب تسليم قدار و مصدع نشويد و به آنها بگوييد: ملكاء، بخاطر اين شتر و بخاطر صالح محزون است. تا شتر را نكشيد، از ما كام نخواهيد گرفت. شب هنگام آنها اين مطلب را با عاشقان سينه چاك خود در ميان گذاشتند و آنها را براى قتل شتر تحريك كردند. قدار و مصدع با هفت نفر ديگر همدست شدند و در محلى كه شتر براى نوشيدن آب مى آمد. كمين كردند و با

چند شتر تير از پايش در آوردند.

مردم شهر، جمع شدند و گوشت شتر را در ميان خود تقسيم كردند و خوردند. كره شتر، همين كه اين صحنه را ديد، پا بفرار گذاشت و بالاى كوهى رفت و با نعره هاى هول انگيز خود مردم شهر را بوحشت انداخت. وقتى كه صالح آمد، قوم نزد او رفته، زبان بعذر- خواهى گشودند و قاتلان شتر را معرفى كردند. صالح گفت: اگر بتوانيد بچه شتر را برگردانيد، ممكن است از عذاب نجات پيدا كنيد. اما آنها هر چه در كوه و صحرا گشتند، او را نيافتند. شتر را در شب چهارشنبه كشته بودند. صالح به آنها گفت: در خانه هاى خود بمانيد و آخرين تمتع خود را از زندگى برگيريد كه سه روز ديگر عذاب خدا بر شما نازل ميشود. سپس به آنها گفت: فردا صورت شما زرد ميشود. روز دوم سرخ و روز سوم سياه خواهد شد. روزها از پى يكديگر سپرى مى شدند و نشانه هايى كه صالح داده بود پديدار مى گشتند. قوم با ديدن اين نشانه ها بهلاك خود و راستگويى صالح اطمينان پيدا مى كردند. نيمه شب سوم جبرئيل نازل شد و چنان صيحه اى كشيد كه پرده هاى گوشها پاره شد و دلها به طپش افتاد. آنها كفن پوشيده آماده مرگ بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 164

سرانجام آخرين لحظه زندگى ننگين آنها فرا رسيد و خرد و كلان طعمه مرگ شدند! بدنبال آن آتشى نازل شد و همه را سوزاند و خاكستر كرد. اين است سزاى نافرمانى! در تفسير على بن ابراهيم آمده است كه: خداوند صيحه و زلزله را با هم بر آنها نازل كرد.

ثعلبى روايت كرده است كه: پيامبر گرامى به على ع فرمود آيا بدبخت- ترين گذشتگان را مى شناسى؟ عرض كرد: قاتل شتر صالح! فرمود: آيا بدبخت ترين آخرين را مى شناسى؟ جواب داد: خدا و رسولش داناترند. فرمود قاتل تو! در روايت ديگر است كه فرمود: شقى ترين مردم روزگار كسى است كه اين را از اين رنگين مى كند و اشاره به سر و ريش على كرد. ابو زبير از جابر بن عبد اللَّه روايت كرده است كه: وقتى پيامبر در جنگ تبوك از آن سنگ گذشت، به اصحاب خود فرمود: هيچيك از شما داخل اين قريه نشود و از آبشان ننوشد و بر اين عذاب ديدگان داخل نشود، مگر با چشم گريان. تا به آن عذابى كه آنها گرفتار شدند، گرفتار نشويد. سپس فرمود: بعد از اين از پيامبر خود چنين معجزاتى نخواهيد، اينها قوم صالح هستند كه از پيامبر خود معجزه خواستند و خداوند شترى بسوى آنها فرستاد. اين شتر از اين راه مى آمد و از اين راه مى رفت و روزى كه آمد همه آبهاى قوم را مى خورد و تپه اى كه كره شتر از آن بالا مى رفت، به آنها نشان داد. سرانجام شتر را پى كردند و خداوند تمام افراد آنها را هلاك كرد بجز مردى بنام ابو رغال كه پدر ثقيف است. او در حرم خدا بود و از بركت حرم، از عذاب خدا نجات پيدا كرد. همين كه از حرم خارج شد، بهمان عذاب گرفتار شد و با او شمشى از طلا بود. سپس قبر وى را به آنها نشان داد. افراد با شمشير خود قبر را شكافتند و طلا را بيرون آوردند. پيامبر پس

از اين جريان، با سرعت هر چه بيشتر از آن وادى گذشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 165

[سوره الأعراف (7): آيات 80 تا 84] ..... ص : 165

اشاره

وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ (80) إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (81) وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ (82) فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ (83) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (84)

«1»

ترجمه ..... ص : 165

و ياد آور لوط را كه بقوم خود گفت: آيا مرتكب چنين كار زشتى مى شويد؟

هيچيك از مردم جهان، پيش از شما بچنين كارى دست نزده اند. شما از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد، نه زنان، بلكه شما قومى متجاوز هستيد. پاسخ قومش اين بود كه آنها را از شهر خود اخراج كنيد كه آنان از اينكارها خود را پاك ميشمارند.

ما لوط و خانواده اش را نجات داديم. بجز همسرش كه از باقى ماندگان در شهر بود.

بر آن شهر سنگ باريديم. ببين عاقبت مجرمين چگونه است.

__________________________________________________

(1)- آيه 80 تا 84 سوره اعراف جزء 8 سوره 7 [.....]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 166

بيان آيه 80 تا 84 ..... ص : 166
قرائت ..... ص : 166

اهل مدينه و حفص و سهل قرائت كرده اند: «انكم لتاتون ...» و بطور كلى در هر جاى قرآن كه دو استفهام با هم جمع شوند، دومى را حذف مى كنند. مذهب كسايى هم بجز در قصه لوط همين است. اما ديگران بدو همزه قرائت كرده اند.

ابو على گويد: هر يك از دو استفهام جمله مستقلى است. اگر هر دو با استفهام قرائت شوند، هر دو جمله، استفهامى هستند و اگر دومى بدون همزه استفهام قرائت شود، جمله خبرى است و تفسير است براى «الفاحشة» چنان كه «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» تفسير است براى «الوصية» (نساء 124).

لغت ..... ص : 166

لوط: زجاج گويد: اين كلمه مشتق نيست، زيرا عجمى از عربى مشتق نميشود. اين كلمه نام يكى از انبيا است.

شهوت: كارى كه براى نفس لذت داشته باشد. وجود شهوت در نهاد انسان، حتمى و ضرورى و لازم است.

اسراف: خروج از حدّ حق بسوى فساد.

غابر: باقى.

اعراب ..... ص : 166

لوطا: اين كلمه بخاطر اينكه خفيف است، منصرف شده. نصب آن بتقدير «اذكر» يا «ارسلنا» است.

شهوة: حال.

إِلَّا امْرَأَتَهُ: استثناى متصل. زيرا زوجه، جزء اهل و خانواده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 167

الغابرين: جمع مذكر براى اين است كه زن لوط جزء مردانى بود كه هلاك شدند.

مقصود ..... ص : 167
اشاره

بدنبال داستان صالح ع داستان لوط ع آغاز ميشود:

وَ لُوطاً: قهرمان اين داستان لوط بن هاران بن تارخ، پسر برادر ابراهيم و بقولى پسر خاله اوست. ساره، همسر ابراهيم، خواهر لوط بود.

إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ: او بقوم خود گفت: شما با اين عمل همجنس گرايى خود، گناهى بس بزرگ و زشت مى كنيد كه پيش از شما كسى مرتكب نشده است. عمر و بن دينار گويد: پيش از قوم لوط مردى با مردى جفت نشده بود. حسن گويد: اين كار را با عزبا مى كردند- إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ: شما شهوت خود را بوسيله مردان فرو مى نشانيد و از هم بستر شدن با زنان كه خداوند براى شما حلال كرده است، خود دارى مى كنيد.

بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ: بلكه شما مردمى هستيد مسرف و متجاوز و ستمكار و فاسد و همه عيبها را در خود گرد آورده ايد.

وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ: پاسخى كه قوم به او ميدادند، اين بود كه مى گفتند او و مؤمنان را از شهر اخراج كنيد و نصيحت و دلسوزى او را با سفاهت و نابخردى، جبران مى كردند مقصود از قريه، شهر است.

چنانچه ابو عمرو بن علا مى گفت: «ما رايت قرويين افصح من الحسن البصرى و الحجاج»

يعنى: هيچكدام از شهر نشينان را فصيحتر از حسن بصرى و حجاج نيافتيم.

إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ: اينها مردمى هستند كه از توجه بهم جنس خود را پاك و منزه مى شمارند. اين كار در حقيقت، حسن آنها بود ولى مردم شهر بر آنها عيب ميدانستند. اين معنى از ابن عباس و مجاهد و قتاده است. برخى گويند: يعنى آنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 168

خود را از راه و رسم شما منزه مى شمارند.

فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ: لوط و خانواده اش را نجات داديم. بجز همسرش كه در شهر باقى ماند و با قوم هلاك شد. او بدين قوم بود و به لوط ايمان نياورد. حسن و قتاده گويند: يعنى وى از كسانى بود كه در عذاب خداوند باقى ماند.

وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ: بر مردم شهر لوط، مثل باران سنگ باريديم. در آيه ديگر ميفرمايد: «وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ» (هود 82: بر آن شهر سنگ باريديم) پس بايد بينديشى و بديده خرد بنگرى كه سرانجام گنهكاران، چه از لحاظ عذاب دنيوى و چه از لحاظ عذاب اخروى چگونه است.

داستان لوط و قومش ..... ص : 168

در روايتى كه بوسيله ابو حمزه ثمالى و ابو بصير از امام باقر (ع) روايت شده است، لوط مدت سى سال در ميان قوم بسر برد. او از خود قوم نبود، بلكه از خارج بسوى ايشان رفته بود. آنها را بسوى خدا دعوت ميكرد و از زشتى ها بر حذر ميداشت.

مردم او را پاسخ نگفتند و از او اطاعت نكردند. خود را از جنابت پاك نميكردند و بسيار بخيل و نظر تنگ بودند. سرانجام بكيفر بخل

و نظر تنگى دردى بيدرمان در فروج آنها افتاد. جريان از اين قرار بود كه آنها بر سر راه كاروان مصر و شام بودند و مهمانان زيادى بر آنها وارد ميشدند. آنها از پذيرايى مهمانان بيزار بودند. تصميم گرفتند كه هر گاه غريبى وارد شهر ميشود، او را رسوا كنند تا مايه عبرت ديگران گردد.

در نتيجه دچار مرضى شدند كه آسايش خود را از مردها ميخواستند و در ازاى آن پول ميپرداختند.

لوط مردى سخى و دست و دل باز بود و بگرمى از مهمانان پذيرايى ميكرد.

وى را از اين كار منع كرده، گفتند: اگر دست برندارى، مهمانت را رسوا مى كنيم.

لوط از آن پس ورود مهمانان را پوشيده ميداشت. سرانجام خداوند، اراده فرمود كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 169

قوم را دچار عذاب كند. از اينرو جبرئيل را با چند فرشته بسوى آنها فرستاد. نخست بر ابراهيم خليل وارد شدند. ابراهيم گوساله اى سر بريد و غذايى براى آنها فراهم كرد. اما وقتى غذا را پيش روى آنها گذاشت، ملاحظه كرد كه نميخورند. ابراهيم ناراحت شد و از آنها ترسيد. گفتند: اى ابراهيم، ما غذا نميخوريم. ما فرستاده خداى توايم كه بسوى قوم لوط ميرويم. از آنجا حركت كردند و نزد لوط رفتند. لوط مشغول آبيارى بود. پرسيد: شما كيستيد؟ گفتند: مسافريم. امشب ما را مهمانى كن. لوط گفت: مردم اين شهر، خوب نيستند و تمايل به همجنس دارند و مال مردم را ميبرند.

گفتند: ما احتياط ميكنيم. لوط بخانه آمد و از همسرش خواهش كرد كه ورود مهمانان را به اطلاع كسى نرساند. او هم پذيرفت. علامت ميان زن و مردم شهر اين

بود كه هر گاه روز مهمان ميآمد، از پشت بام دود ميكرد و هر گاه شب مهمان ميآمد، آتشى بر مى افروخت. مردم مطلع شدند و خانه لوط را محاصره كردند. جبرئيل بال خود را بر چشمان آنها زد و قوه بينايى را از آنها سلب كرد. مردم فهميدند كه عذاب نازل شده است.

جبرئيل گفت: اى لوط، به انفاق خانواده ات- بجز همسرت- از شهر خارج شو. لوط گفت: چگونه خارج شوم؟ اينها خانه ام را محاصره كرده اند. جبرئيل خطى از نور جلو روى او قرار داده، گفت: از همين جا برويد و احدى از شما رو بعقب بر نگرداند.

آنها رفتند و سپيده دم، طلوع كرد. در اين وقت جبرئيل بالهاى خود را به اطراف شهر زد و آن را از جاى بركند و آن چنان بالا برد كه صداى عوعوى سگان و بانگ خروسان را اهل آسمان شنيدند سپس شهر را وارونه كرد و خداوند شهر را سنگباران كرد.

زن لوط سنگى عظيم بر سرش افتاد و نابود شد. برخى گويند: شهر بر ساكنان خود وارونه شد و بر آنها كه از شهر خارج بودند سنگ باريد.

كلى گويد: اولين كسى كه عمل قوم لوط را انجام داد، شيطان بود. شهر لوط، يكى از شهرهاى آبادى بود كه مسافران بسيارى را بخود جذب ميكرد. شيطان بصورت جوانى زيبا در آمد و آنها را بعمل لواط تشويق كرد. تدريجاً اين عمل در ميان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 170

ايشان رواج يافت و زمين از دست آنها بدرگاه خداوند استغاثه كرد. آسمان هم صداى استغاثه زمين را شنيد و به استغاثه در آمد. عرش هم صداى استغاثه

آسمان را شنيد و بزارى افتاد. خداوند به آسمان امر كرد كه بر آنها سنگ ببارد و بزمين امر كرد كه آنها را فرو برد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 171

[سوره الأعراف (7): آيات 85 تا 87] ..... ص : 171

اشاره

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (85) وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (86) وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (87)

«1»

ترجمه ..... ص : 171

و شعيب را بسوى برادرانش مدين فرستاديم. گفت: اى قوم خدا را پرستش كنيد. شما را جز او خدايى نيست. از جانب پروردگارتان دليل روشن بسوى شما آمده است. پيمانه و وزن را بطور كامل ادا كنيد و حقوق مردم را كم ندهيد و در روى زمين، پس از اصلاح آن فساد نكنيد. اگر ايمان داشته باشيد، اينها براى شما بهتر است. در هر راهى براى تهديد و بازداشتن مردم مؤمن از راه خدا كمين نكنيد و در جستجوى كج كردن راه خدا نباشيد و بياد آوريد كه شما كم بوديد و خداوند بسيارتان كرد و بنگريد كه عاقبت تبهكاران چگونه است. و اگر جماعتى از شما برسالت من ايمان آورده و جماعتى نمياورده اند. صبر كنيد تا خداوند ميان ما حكم كند و او بهترين حكم كنندگان است.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 85 و 86 و 87 جزء 8 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 172

بيان آيه 85- 86- 87 ..... ص : 172
لغت ..... ص : 172

ايفاء: ادا كردن چيزى بطور كامل و بحق.

كيل: پيمودن وزن: كشيدن و سنجيدن بوسيله ميزان.

بخس: كم دادن.

افساد: فاسد كردن. ضد آن اصلاح است.

صد: بازداشتن از كارى بوسيله اغوا. چنان كه شيطان مردم را از ياد خدا باز مى دارد.

عوج: انحراف از راه دين.

طائفة: جماعتى از مردم،

اعراب ..... ص : 172

مدين: نام شهرى يا قبيله اى است. اين كلمه غير منصرف است، بخاطر تعريف و تانيث. ممكن است عجمى هم باشد.

بِكُلِّ صِراطٍ: بمعناى «على كل صراط» در اينجا استعمال باء و على و فى جايز است، زيرا باء بمعناى ملاصقه و على بمعناى استعلاء و فى بمعناى حلول است.

مَنْ آمَنَ: مفعول به.

فاصبروا: اين جمله جزاست. لكن صبر در همه حال لازم است نه فقط در اين حال. مقصود اين است كه: هر كسى بكيفر يا پاداش خود مى رسد. وظيفه شماست كه در برابر حكم خدا صبر كنيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 173

مقصود ..... ص : 173

بدنبال داستان لوط ع، بنقل داستان شعيب پرداخته مى فرمايد:

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً: برخى گفته اند: مدين فرزند ابراهيم خليل بود و آنها از نسل او بودند. قهرمان اين داستان- بقول عطا- شعيب بن ميكيل بن يشحب بن مدين بن ابراهيم بود. مادر ميكيل دختر لوط بود. وى را خطيب انبيا مى گفتند، مدين همان اصحاب «اينكه» است. قتاده گويد: شعيب دو بار رسالت يافت: يك بار بسوى مدين و يك بار بسوى ايكه.

قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ:

تفسير اين قسمت گذشت.

فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ: پيمانه و وزن را تمام بدهيد و در معاملات حقوق مردم را بطور كامل ادا كنيد.

وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ: و حقوق مردم را كم ندهيد و تضييع نكنيد.

قتاده و سدى گويند: بخس بمعناى ظلم است.

وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها: در روى زمين معصيت نكنيد و حرام خدا را حلال نشماريد. زيرا خداوند بوسيله امر و نهى و بعثت انبيا و راهنمايى مردم زمين را در

مسير اصلاح قرار داده است. برخى گفته اند: يعنى بوسيله ترك ايمان فساد نكنيد كه باعث از بين رفتن زراعتها و حيوانات خواهيد شد.

ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ: آنچه به شما ميگويم، اگر ايمان داشته باشيد، بحال شما سودمندتر است. بهتر بودن اين دستورات را به ايمان آنها مقيد ميسازد. اگر چه اينها در هر حال خير هستند، زيرا كسى كه ايمان نداشته باشد، نميتواند باور كند كه اين دستورات براى ادامه يك زندگى شرافتمندانه، سودمندتر است. در حقيقت ميخواهد بگويد: ايمان بياوريد تا بدانيد كه اين دستورات به حال شما بهتر است. ممكن است مقصود اين باشد كه: درست دادن پيمانه و وزن وقتى به حال شما سودمند است كه ايمان داشته باشيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 174

فراء گويد: شعيب را معجزه اى نبود، زيرا در قرآن در اينباره چيزى نيامده است. لكن اين مطلب غلط است. ممكن نيست خداوند پيامبرى را بدون معجزه بفرستد. بخصوص كه در باره شعيب ميفرمايد: «قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ» و بدنبال بيان اين مطلب دستور ميدهد كه كيل و وزن را كامل ادا كنيد. ممكن است وى داراى معجزاتى بوده است كه در قرآن بيان نشده است. همانطورى كه بسيارى از معجزات پيامبر گرامى ما در قرآن نيامده است.

وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ: در اينباره اقوالى است:

1- ابن عباس و حسن و قتاده و مجاهد گويند: آنها بر سر راه كسانى كه مى- خواستند نزد شعيب بروند و ايمان بياورند مى نشستند و آنها را تهديد بقتل ميكردند.

به آنها دستور داد كه در راه مردم كمين نكنيد.

2- ابو هريره و عبد الرحمن بن

زيد گويند: آنها راهزنى ميكردند. ممكن است مقصود اينها همان معناى اول باشد. يعنى راه را بر كسانى كه نزد شعيب مى- رفتند، مى بستند.

3- يعنى بوسيله ايراد شبهه و اشكال، راه هاى دين را منحرف نكنيد و شعيب را دروغگو نخوانيد و او را تهديد نكنيد.

وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً: شما كسانى را كه ميخواهند ايمان بياورند از دين خدا منع مى كنيد و راه حق را تغيير داده، ميگوييد:

اينها دروغ و باطل و ... است. اين معنى از قتاده است. مجاهد گويد: يعنى ميخواهيد راه خدا را بپوشانيد. حسن گويد: يعنى در راه هدايت استقامت نداريد. زجاج گويد:

يعنى قصد شما اين است كه از راه راست منحرف شويد.

وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلًا فَكَثَّرَكُمْ: بياد آوريد كه شما كم بوديد و خداوند شما را بسيار كرد. ابن عباس گويد: مدين بن ابراهيم با دختر لوط ازدواج كرد و صاحب فرزندانى بسيار شد. زجاج گويد: ممكن است مقصود اين باشد كه شما فقير بوديد و خداوند ثروت شما را زياد كرد و ممكن است آنها ناتوان بوده اند و خداوند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 175

قدرت آنها را افزايش داده است.

وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ: در باره سرنوشت عاد و ثمود و لوط فكر كنيد و به بينيد كه چگونه دچار عذاب و هلاكت شدند.

وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ: اگر جماعتى از شما برسالت من ايمان آورده و سخن مرا پذيرفته اند و جماعتى از تصديق من خود دارى كرده اند، صبر كنيد

تا خداوند كه بهترين حكم كنندگان است و به كسى ستم نميكند، در ميان ما حكم كند.

مقصود شعيب اين است كه اگر مى بينيد مردم از اطراف من پراكنده هستند، مغرور نشويد، زيرا عاقبت نيكو از آن من است و هر دو جماعت به نتايج اعمال خود ميرسند. يا در دنيا يا در آخرت. بدين ترتيب آنها را تهديد ميكند.

بلخى گويد: در اين آيه آنها را امر كرد كه دست از كارهاى زشت خود بردارند و مردم را از ايمان بخداوند مانع نشوند. پس امر به خير و رشد كرده است نه امر به باقى ماندن بر كفر. از اين آيه بر مى آيد كه همه كارهاى كافران كفر و معصيت نيست.

آنها كه چنين عقيده اى دارند، به خطا رفته اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 176

[سوره الأعراف (7): آيات 88 تا 89] ..... ص : 176

اشاره

قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهِينَ (88) قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ (89)

«1»

ترجمه ..... ص : 176

گردنفرازان قوم شعيب گفتند: اى شعيب، تو و پيروانت را از شهر بيرون مى كنيم، مگر اينكه بكيش ما داخل شويد، شعيب گفت: آيا اگر كراهت هم داشته باشيم. (داخل كيش شما شويم؟!) بعد از آنكه خداوند ما را از كيش شما نجات داده است، اگر داخل كيش شما شويم، بخداوند نسبت دروغ داده ايم. ما داخل كيش شما نمى شويم، مگر اينكه خداوند، پروردگارمان بخواهد. علم پروردگارمان همه چيز را فرا گرفته است. ما بخدا توكل كرده ايم. پروردگارا ميان ما و قوممان حكم كن كه تو بهترين حكم كنندگانى.

__________________________________________________

(1)- آيه 88 و 89 سوره اعراف جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 177

بيان آيه 88- 89 ..... ص :177
لغت ..... ص : 177

عود: بازگشت. اين كلمه گاهى به اين معنى است كه انسان كارى را دو بار انجام دهد و گاهى به اين معنى است كه كارى را براى اولين بار انجام داده باشد.

شاعر گويد:

لان كانت الايام احسن مرة الى فقد عادت لهن ذنوب

يعنى اگر روزگار يك بار بمن نيكى كرد، بارها در باره من بدى كرده است.

افتراء: نسبت دروغ دادن.

ملت: دينى كه جماعتى به دستور آن عمل مى كنند.

فتح: حكم. فاتح يعنى حاكم. ابن عباس گويد: من معنى اين كلمه را نمى- فهميدم. تا اينكه ميان من و دختر سيف بن ذى يزن اختلافى پيدا شد. بمن گفت:

«انطلق افاتحك الى القاضي» يعنى، بيا تا ترا براى داورى نزد قاضى بردم.

مقصود ..... ص : 177

اكنون در باره گفتگوهايى كه ميان شعيب و قومش ردّ و بدل شده است، مى فرمايد:

قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا: گردن فرازان قوم به شعيب گفتند: تو و پيروانت را از شهر تبعيد مى كنيم و از وطن دور مى سازيم. مگر اينكه به كيش ما باز گرديد و از مخالفت ما خوددارى كنيد. آنها گمان مى كردند كه شعيب، قبلا تابع دين آنها بوده و حالا دست كشيده است. در حالى كه چنين نبود. او مدتها دين خود را پنهان ميداشت. ممكن است مقصود آنها پيروان شعيب باشد نه خود شعيب. ممكن است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 178

مقصود آنها بازگشت نباشد، بلكه مقصودشان اين باشد كه اگر داخل دين ما شويد شما را رها مى كنيم.

بنا بر اين عود به معناى شدن است نه بازگشتن. چنان كه زجاج گفته

و شعر زير هم مؤيد آن است:

تلك المكارم لا قعبان من لبن شيبا بماء فعادا بعد ابوالا

يعنى: اينها صفات پسنديده نيستند كه به آنها مى نازيد. كاسه هاى شير هستند كه با آب مخلوط شده و بصورت بول در آمده اند.

قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهِينَ: شعيب گفت: شما ما را دعوت مى كنيد كه وارد كيش شما شويم و از عقايد شما پيروى كنيم، در حالى كه ما به اين كار دلخوشى نداريم، زيرا ميدانيم كه دين و عقايد شما باطل و بى اساس است. برخى گويند: يعنى شما نمى توانيد ما را بدين خود در آوريد و از روى اجبار و اكراه با خود هم عقيده كنيد.

قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها: اگر تابع كيش شما شويم و حرام شما را حرام و حلال شما را حلال بشماريم و اينها را بخداوند نسبت دهيم، بخداوند نسبت دروغ داده ايم. آنهم بعد از آنكه خداوند با دليل و حجت، بطلان دين شما را براى ما ثابت كرده و حق را آشكار ساخته و ما را نجات بخشيده است.

وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا: ما داخل كيش شما نمى- شويم. مگر اينكه خدا بخواهد. بديهى است كه آنها ميدانستند كه خداوند چنين چيزى نميخواهد و به پرستش بتها راضى نميشود پس چرا چنين گفتند؟ در اين باره اقوالى است:

1- مقصود از ملت، شريعت و قوانين دينى است نه امور اعتقادى است. اعتقادات قوم در باره ذات و صفات خدا نادرست بود اما پاره اى از قوانين زندگى آنها- كه مربوط به شريعت است- خوب بود. از اينرو

گفتند: ما تابع شريعت شما نمى شويم مگر اينكه خداوند شريعت ما را نسخ كند و دستور دهد كه از شريعت شما پيروى كنيم. اين قول از جبائى و قاضى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 179

2- در حقيقت خداوند آنچه شدنى نيست، مربوط كرده است به آنچه كه ميداند شدنى نيست و منظور اين است كه چنين چيزى انجام پذير نيست و بسيار بعيد است كه ما داخل كيش شما شويم. مگر اينكه خدا بخواهد و نمى خواهد. چنان كه قبلا فرمود: «لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ» يعنى: آنها داخل بهشت نمى شوند تا اينكه شتر- يا طناب- داخل در سوراخ سوزن شود. شاعر نيز گويد:

اذا شاب الغراب اتيت اهلى و صار القار كاللبن الحليب

يعنى هر گاه كلاغ پير شود و قير همچون شير، سفيد گردد، بسوى خانواده ام مى روم.

پس مقصود اين است كه: همانطورى كه خداوند پرستش بتها و كارهاى زشت را نمى خواهد، ما هم بكيش شما داخل نميشويم. زيرا هيچكدام مطابق حكمت نيست.

اين قول از جعفر بن حرب است.

3- مقصود اين است كه: ما داخل دين شما نمى شويم. مگر اينكه خداوند به شما قدرتى بدهد كه بتوانيد ما را بجبر و اكراه بدين خود بكشانيد. مؤيد اين قول جمله «أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهِينَ» است.

4- ضمير «فيها» بقريه باز مى گردد. يعنى: ما از قريه شما بيرون مى رويم و ديگر باز نمى گرديم. مگر اينكه خداوند به ما قدرتى بخشد و بخواهد كه با فتح و پيروزى داخل شهر شويم.

5- يعنى: مگر اينكه خداوند بخواهد كه شما بحق باز گرديد و همه ما تابع يك دين باشيم، زيرا

آنها مى گفتند: اگر داخل كيش ما نشويد، شما را از قريه اخراج مى كنيم. شعيب در جواب گفت: ما داخل كيش شما نمى شويم. مگر اينكه خدا بخواهد كه اختلاف از طرف شما برداشته شود و بدين ما گرايش پيدا كنيد.

پرسش گويا خداوند نخواسته است كه آنها بدين حق گرايش پيدا كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 180

پاسخ خداوند خواسته است. لكن خواسته است كه به اختيار خود ايمان آورند نه از روى جبر و اكراه. تا سزاوار پاداش شوند. پس شعيب گفته است: كيش ما و شما هرگز يكى نميشود، مگر اينكه خداوند بخواهد از شما سلب اختيار كند و بدين ما در آورد.

وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً: علم پروردگار ما همه چيز را فرا گرفته است. در باره ارتباط اين جمله به سابق گفته اند: در صورتى مردم بايد از دينى پيروى كنند كه در آن مصلحتى باشد. پس مقصود اين است كه خداوند بهمه چيز عالم است و ميداند كه صلاح ما در چيست كه ما را به اطاعت آن دعوت كند. برخى گويند: مقصود اينست كه: خداوند بهتر ميداند كه آيا ما داخل دين شما مى شويم يا نمى شويم؟

عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا: ما در همه امور- و از جمله پيروزى بر شما- بخدا توكل مى كنيم.

رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ: در اينجا شعيب از پروردگار خود در خواست ميكند كه ميان او و قومش بحق حكم كند. مقصود شعيب نشاندادن توجه كامل بذات خداوند است و الا او ميداند كه خداوند جز بحق حكم نمى كند. برخى گويند: يعنى پروردگارا، حق را آشكار كن و هر چه زودتر ما را پيروز گردان.

وَ

أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ: تو بهترين حكم كنندگان هستى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 181

[سوره الأعراف (7): آيات 90 تا 93] ..... ص : 181

اشاره

وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (90) فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ (91) الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرِينَ (92) فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْمٍ كافِرِينَ (93)

«1»

ترجمه ..... ص : 181

گروهى از كافران قومش بديگران گفتند: اگر پيروى از شعيب كنيد، زيانكار خواهيد بود. سرانجام صيحه اى (يا زلزله اى) آنها را فرو گرفت و همگى در خانه ها بمردند. آنان كه تكذيب شعيب ميكردند، گويى در آن خانه نزيسته بودند. آنان كه تكذيب شعيب ميكردند، خودشان زيانكار بودند. شعيب از آنها اعراض كرده، گفت:

اى قوم، دستورات پروردگارم را به شما ابلاغ و شما را نصيحت كردم. چرا بر مردم كافر تأسف بخورم؟!

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 90 تا 93 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 182

بيان آيه 90 تا 93 ..... ص : 182
لغت ..... ص : 182

غنى: ماندن در جايى. فعل آن «غنى يغنى» است. حاتم طائى گويد:

غنينا زمانا بالتصعلك و الغنى فكلا سقاناه بكاسيهما الدهر

فما زادنا بغياً على ذى قرابة غنانا و لا ازرى باحسابنا الفقر

يعنى: روزگارى بفقر و ثروت گذرانديم و روزگار از هر دو جام كام ما را تلخ و شيرين كرد. در روزگار ثروتمندى بكسى تجاوز نكرديم و در روزگار تهيدستى شخصيت خود را خوار نكرديم.

اسى: اندوه بسيار

اعراب ..... ص : 182

إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ: جواب قسم است كه جانشين جواب شرط نيز شده است.

«اذا» در اينجا ملغى است كه در آغاز كلام نيست.

الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً: مبتداست و خبر آن «كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا». تكرار آن براى تغليظ و تشديد است.

هُمُ الْخاسِرِينَ: ضمير فصل است كه براى تأكيد آمده.

مقصود ..... ص : 182

اكنون در باره گفتار قوم كافر شعيب مى فرمايد:

وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ:

گروهى از كافران قوم، بديگران گفتند: اگر دين خود را ترك كنيد و تابع دين شعيب شويد و دستورات او را بكار بنديد، دچار زيان و بدبختى خواهيد شد. همچون كسى كه سرمايه از كف بدهد و دچار ندامت و حسرت شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 183

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ: كلبى گويد: يعنى قوم شعيب را زلزله اى فرا گرفت. ابن عباس و مفسران ديگر گويند: چنان گرمايى شديد آنها را فرا گرفت كه بخانه ها و سايه ها پناه بردند. اما آنها را سودى نبخشيد. حتى آب هم بحال آنها فايده نداشت. از شدت گرما بدن آنها پخته شده بود. خداوند ابرى فرستاد كه همراه آن نسيم ملايمى مى وزيد.

آنها همگى به سايه ابر پناه بردند. در اين وقت شعله اى آتش از ابر جدا شد و آنها را همچون ملخ سوزانيد و خاكستر شدند. اين عذاب را عذاب «يوم الظلة» خوانده اند.

از امام صادق ع نقل شده است كه صيحه اى بگوش آنها رسيد و همگى مردند.

برخى گويند: شعيب را دو قوم بود كه يكى بوسيله زلزله و ديگرى بوسيله ابر هلاك شد.

فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ: همگى در خانه هاى خود بخاك هلاك افتادند.

الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا: آنان

كه شعيب را تكذيب مى كردند، گويى هرگز در اين خانه ها نمانده بودند، زيرا براى هميشه از صفحه گيتى محو شدند.

قتاده گويد: يعنى مثل اينكه آنها زندگى خوشى نداشتند. ابن عباس گويد: يعنى مثل اينكه آنجا را آباد نكرده بودند.

الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرِينَ: باز بمنظور تاكيد و تشديد بيشتر مى فرمايد: آنان كه شعيب را تكذيب كردند، زيانكارند نه كسانى كه به شعيب ايمان آوردند.

فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ: هنگامى كه شعيب آنها را در آستانه عذاب و نابودى مى ديد، با يأس از آنها اعراض كرده، گفت:

اى قوم، من دستورهاى خدا را به شما ابلاغ و شما را نصيحت كردم، اما شما گوش نداديد و سخن مرا نپذيرفتيد! يعنى: اگر چه اين عذاب سخت و دشوار است، ولى شما بر اثر جناياتى كه مرتكب شده ايد، مستوجب آن هستيد.

فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْمٍ كافِرِينَ: چرا بحال مردمى تاسف بخورم كه كافر شدند و خود را مستوجب عذاب كردند! يعنى تأسف نمى خورم. پس استفهام براى انكار است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 184

بدينترتيب شعيب خاطر خود را تسلى مى دهد، زيرا او در هدايت قوم تمام كوششهاى لازم را كرده است. اما چه كند؟ آنها سركشى و تمرّد پيشه كردند و اين هم سزايشان! بلخى گويد: از اين آيه بر مى آيد كه كافر را نبايد دعوت به خير كرد و بخاطر هلاك كافران و ستم پيشگان نبايد متأسف شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 185

[سوره الأعراف (7): آيات 94 تا 95] ..... ص : 185

اشاره

وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ (94) ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ

السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (95)

«1»

ترجمه ..... ص : 185

ما در هيچ قريه اى پيامبرى نفرستاديم جز اينكه اهل قريه را گرفتار زيانهاى بدنى و مالى كرديم تا بخود آيند و توبه كنند. آن گاه بجاى سختى نيكى گذاشتيم تا بسيار شدند و گفتند: پدرانمان دچار زيانهاى بدنى و مالى گشتند. آن گاه ناگهان آنها را فرو گرفتيم و آنها نمى فهميدند.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 94 و 95 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 186

بيان آيه 94- 95 ..... ص : 186
لغت ..... ص : 186

تبديل: گذاشتن چيزى بجاى ديگرى.

عفو: اين كلمه در اصل به معناى ترك است. مثل «فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءٌ» (بقره 178: هر كس چيزى از برادرش برايش ترك شده باشد) بنا بر اين «عفوا» يعنى: واگذارده شدند تا بسيار گشتند. شاعر گويد:

و لكنا نعض السيف منها با سوق عافيات اللحم كوم

يعنى: شمشير را به ساق شترانى فربه و بزرگ كوهان مى زنيم.

بغتة: ناگهانى.

اعراب ..... ص : 186

يضرعون: در اصل «يتضرعون» است كه تاء در ضاد إدغام شده، اما عكس آن جايز نيست.

بغتة: حال.

مقصود ..... ص : 186

بدنبال نقل داستان پيامبران پيشين بمنظور تسليت خاطر مبارك پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد:

وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ:

در هيچ قريه يا شهرى پيامبرى نفرستاديم كه مردم آن از اطاعت او سر پيچى كنند، جز اينكه اهل قريه يا شهر را گرفتار سختى كرديم تا تنبّه پيدا كنند و بدانند كه مقدمه عذاب آخرت است و از شرك خود دست بردارند. مقصود از «باساء» زيانهاى جانى و مقصود از «ضراء» زيانهاى مالى است. حسن گويد: اولى گرسنگى و دومى بيمارى است. سدّى گويد: اولى گرسنگى و دومى فقر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 187

ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ: آن گاه زشتى را از ميان برداشتيم و بجاى آن نيكى گذاشتيم. ابن عباس و حسن و قتاده و مجاهد گويند: يعنى سختى را برداشتيم و بجاى آن آسايش گذاشتيم. اينكه سختى را «سيئه» مى نامند، بخاطر اين است كه ناخوش آينده است.

حَتَّى عَفَوْا: ابن عباس و مجاهد و سدّى گويند: يعنى تا اينكه بر اثر رفاه و آسايش، جمعيت آنها بسيار شد. حسن گويد: يعنى فربه شدند. ابو مسلم گويد:

از شكر اعراض كردند.

وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ، بيكديگر مى گفتند: رسم روزگار اين است. بر همين حال باشيد، تا خوش باشيد. مانند پدرانتان نباشيد كه تغيير حال دادند و بيچاره شدند.

فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ: ناگهان آنها را گرفتار كرديم، تا مايه عبرت ديگران شود. خود آنها نميدانستند كه عذاب خدا بر آنها نازل

گشته است.

هدف آيه شريفه بيان اين مطلب است كه خداوند گاهى مردم را دچار فقر و گاهى غرق در نعمت مى كند. اگر در اين تحولات زندگى اصلاح شدند و بيدار شدند كه چه بهتر! اما اگر در هيچ حال بخود نيامدند و به وظائف خود توجه نكردند، ناگهان آنها را هلاك خواهد كرد. بديهى است كه عذاب و بلاى ناگهانى دشوارتر و وحشتناكتر است. از غضب خدا به خدا پناه مى بريم!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 188

[سوره الأعراف (7): آيات 96 تا 99] ..... ص : 188

اشاره

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (96) أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ (97) أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (98) أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ (99)

«1»

ترجمه ..... ص : 188

اگر مردم قريه ها ايمان آورده و تقوى پيشه كرده بودند، بركات را از آسمان و زمين برايشان مى گشوديم. لكن تكذيب كردند و آنها را بكيفر كردارشان گرفتار كرديم. آيا مردم قريه ها ايمن هستند كه عذاب ما شبانه، در حالى كه بخواب فرو رفته اند، برايشان نازل شود، آيا مردم قريه ها ايمن هستند كه عذاب ما بامدادان، در حالى كه سرگرم هستند، بر آنها نازل شود؟ آيا از عذاب ناگهانى خدا غافل هستند؟ بجز مردم زيانكار، كسى از عذاب ناگهانى خدا ايمن نيست.

__________________________________________________

1- (آ- سوره اعراف آيه 96 تا 99 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 189

بيان آيه 96 تا 99 ..... ص : 189
قرائت ..... ص : 189

ا و امن: عراقيان بفتح واو خوانده اند و ديگران به سكون. طبق قرائت اول همزه استفهام است و طبق قرائت دوم ابو على گويد: ممكن است «او» بمعناى اضراب باشد. يعنى «بلكه» و ممكن است به اين معنى باشد كه آيا از يكى از اين عقوبتها ايمنى دارند؟

لغت ..... ص : 189

بركات: خيراتى كه در حال فزونى باشد.

امن: آرامش، طمأنينه، ثقه. ضد خوف.

باس: عذاب. بئيس يعنى مردى كه در جنگ سخت باشد.

نوم: خوابى كه چشم را از ديدن و گوش را از شنيدن باز دارد.

ضحى: اول روز مكر: نيرنگ

اعراب ..... ص : 189

لو: حرف شرط در ماضى و «ان» حرف شرط در مستقبل.

أَ فَأَمِنَ أَ وَ أَمِنَ: استفهام براى استيناف و عطف براى ارتباط است. اين موضوع در عطف جمله بر جمله اشكالى ندارد.

مقصود ..... ص : 189

اكنون به بيان اين مطلب مى پردازد كه: امتهاى پيشين بر اثر كردار زشت خود بهلاكت رسيدند. مى فرمايد:

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ:

اگر مردم قريه هايى كه بر اثر انكار و سركشى بهلاكت رسيدند، پيامبران ما را تصديق

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 190

و از شرك و معصيت پرهيز كرده بودند، خيرات روز افزون را از آسمان و زمين بوسيله باران و گياهان و ميوه ها بر آنها مى گشوديم. چنان كه نوح بقوم خود وعده كرد كه اگر ايمان بياورند بركات آسمانى بر آنها نازل خواهد شد. برخى گويند: بركات آسمان استجابت دعاها و بركات زمين ميسر شدن حاجتهاست.

وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ: اما آنها پيامبران را تكذيب كردند و ما آنها را بكيفر معصيتها و مخالفتها و تكذيب پيامبران گرفتار و باران را از آنها منع كرديم و نعمتهاى زمين را از آنها دريغ داشتيم.

أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ: آيا مردم قريه ها و شهرهايى كه به تكذيب پيامبران مى پردازند، ايمن هستند كه شب هنگام، وقتى كه در خواب خوش فرو رفته اند، عذاب ما بر آنها نازل شود؟ چنان كه بر گذشتگان نازل شد.

أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ: آيا مردم قريه ها ايمن هستند كه در اول روز، عذاب ما بر آنها نازل شود و آنها سرگرم كارهاى بى فايده

باشند؟

بديهى است كه هر كس سرگرم دنيا باشد و بآخرت توجهى نداشته باشد، گويى سرگرم بازى است. مقصود از اهل قريه، هر قريه و هر جمعيتى است كه سرگرم كارهاى بى فايده باشند و پيامبران را تكذيب كنند و از پرستش خداى يگانه سرباز زنند. اگر چه نازل شدن اين دو آيه بخاطر خيره سريهاى مشركين مكه بود.

أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ: جبائى گويد: يعنى از همه اينها كه بگذريم، آيا آنها ايمن هستند كه عذاب خداوند طورى آنها را فراگيرد كه خودشان هم نفهمند؟ وى گويد:

علت اينكه عذاب را مكر ناميده، اين است كه طورى بر آنها نازل ميشود كه ندانند و نفهمند. چنان كه مكر نيز طرف را غافلگير مى سازد. برخى گويند: مكر خدا اين است كه آنها را بوسيله تندرستى و طول عمر و نعمتهاى ديگر سرگرم و غافل سازد.

فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ: جز مردم زيانكار هيچكس از مكر خدا ايمن نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 191

پرسش بدون ترديد پيامبران از مكر خدا ايمن بودند و زيانكار هم نبودند. اين مطلب چگونه قابل اصلاح است؟

پاسخ 1- يعنى گنهكارانى از مكر خدا ايمن ميشوند كه زيانكار باشند، زيرا مى فرمايد:

«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ» (حجر 45: مردم متقى در بهشت ها و چشمه سارها هستند) 2- يعنى جز زيانكاران كسى گنهكاران را از عذاب خدا ايمن نمى سازد.

3- يعنى هيچكس جز مردم زيانكار كه به حكمت خداوند جاهلند، از عذاب او ايمن نيست.

هدف آيه اين است كه مكلف را متوجه سازد كه از عقاب خدا بيمناك باشد و براى اطاعت او شتاب كند. هرگز بخود وعده ايمنى ندهد كه در

دنيا و آخرت گرفتار خواهد شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 192

[سوره الأعراف (7): آيات 100 تا 102] ..... ص : 192

اشاره

أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ (100) تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ (101) وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ (102)

«1»

ترجمه ..... ص : 192

آيا خداوند براى مردمى كه بعد از هلاك ساكنان زمين جانشين آنها شدند بيان نفرمود كه اگر بخواهيم آنها را بگناهشان گرفتار مى كنيم و بر دلشان مهر مى زنيم تا موعظه را نشنوند؟ اين است قريه هايى كه سرگذشتشان را براى تو بيان مى كنيم.

پيامبران ما با دلايل روشن بسوى آنها آمدند. آنها به آنچه پيش از هلاك تكذيب كرده بودند، ايمان نمى آوردند. اينطور خداوند بر دل كافران مهر مى زند. براى بيشتر آنها عهدى نيافتيم و بيشتر آنها را فاسق يافتيم.

__________________________________________________

(1) سوره اعراف آيه 100 تا 102 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 193

بيان آيه 100 تا 102 ..... ص : 193
قرائت ..... ص : 193

ا و لم يهد: يعقوب در اين سوره و در طه و سجده به نون خوانده است و ديگران به ياء. مقصود از قرائت اول تعظيم و مؤيد اين است كه در قرائت دوم هم مرجع ضمير «اللَّه» است.

لغت ..... ص : 193

قصص: حديث پى در پى.

نبا: خبر از يك حادثه بزرگ. نبى كسى است كه اخبار تكان دهنده بياورد.

و جدان: ادراك.

اعراب ..... ص : 193

وَ نَطْبَعُ: جمله مستانفه است و عطف بر «أَصَبْناهُمْ» نيست، زيرا لازم بود كه به صيغه ماضى باشد.

مِنْ عَهْدٍ: «من» براى تبعيض است. زيرا وقتى كه برخى از عهدها واقع نشد، جميع آنها هم واقع نميشود. اما بهتر اين است كه زايده و فايده آن استغراق جنس باشد.

إِنْ وَجَدْنا: «ان» مخفف از ثقيله است. پس از تخفيف ممكن است بر سر فعل در آيند و از عمل ملغى شود.

مقصود ..... ص : 193

اكنون در نكوهش آنها كه از سرگذشت گذشتگان عبرت نگرفتند، مى فرمايد:

أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ اين استفهام براى تقرير است. فاعل فعل بقول ابن عباس و مجاهد و سدّى «اللَّه» است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 194

برخى گفته اند: فاعل آن مشيت است، زيرا «أَنْ لَوْ نَشاءُ» به تاويل مصدر و فاعل آن است. يعنى: خداوند براى مردمى كه پس از هلاك گذشتگان وارث زمين شدند و بر جاى آنها سكونت گزيدند، بيان فرمود: كه اگر بخواهيم ايشان را هم گرفتار كيفر گناهانشان مى كنيم. همانطورى كه گذشتگان را نيز هلاك كرديم.

وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ: در باره معناى طبع و ختم (مهر زدن بر دلها) در سوره بقره گفتگو كرده ايم. يعنى: اگر بخواهيم بر دل ايشان مهر مى زنيم تا موعظه در گوششان فرو نرود و نپذيرند.

تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها: اين خطاب به پيامبر عاليقدر اسلام است.

ما داستان مردم اين قريه ها را براى تو بازگو مى كنيم، تا در باره آنها بينديشى و قوم خود را به حال آنها آگاه سازى تا عبرت گيرند و دنبال روش آنها را نگيرند.

وَ لَقَدْ

جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ: پيامبران با دلائل واضح بسوى ايشان رفتند و آنچه لازمه نصيحت و ارشاد بود انجام دادند، اما آنها حاضر نبودند آنچه را كه تكذيب كرده بودند، بپذيرند و بهمين سبب ما آنها را هلاك كرديم، زيرا اگر باقى مى ماندند، تغيير حال نمى دادند. اين معنى از مجاهد است.

وى گويد: مقصود از «مِنْ قَبْلُ» قبل از هلاك است. يعنى به آنچه پيش از هلاك تكذيب كرده بودند، ايمان نمى آوردند. چنان كه مى فرمايد: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ» (انعام 28: اگر باز گردانده شوند بهمان چيزى كه از آن نهى شده بودند، باز مى گردند) حسن گويد: يعنى آنها چنان دچار سركشى هستند كه حاضر نيستند آنچه را كه پيش از آمدن پيامبران تكذيب كرده اند، بپذيرند. برخى گويند: يعنى اينها حاضر نيستند آنچه پدرانشان تكذيب كرده اند، بپذيرند. اخفش گويد: يعنى به تكذيب خود ايمان نمى آوردند.

كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ: برخى گويند: خداوند كفر را به زنگارى تشبيه كرده است كه برق شمشير و صفاى آينه را مى برد. كفر نيز حلاوت ايمان و نور اسلام را از دل آنها مى برد. آنها هنگامى به اين حالت گرفتار شدند كه خداوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 195

به آنها دستور داد كه ايمان بياورند. پس زنگار دل در مرحله اول معلول نافرمانى آنها و در مرحله دوم معلول امر خداست. از اينرو مى گويد: ما دل كافران را زنگارگون مى كنيم و مهر مى زنيم. اين قول از جعفر بن حرب و بلخى است. اين تشبيه در «كاف» نهفته است. يعنى ايمان نياوردن ايشان درست مثل مهرى است كه

بر دل كافران خورده است.

برخى گويند: يعنى همانطورى كه خبر بى ايمانى آنها را براى شما بيان كرديم، بالطبع به فرشتگان نيز مى فهمانيم.

وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ: هيچيك از آنهايى كه بهلاك رسيدند، به عهد خويش وفا نمى كردند. ممكن است مقصود از اين عهد، عهد الهى باشد، چه عقلها بر اينند كه شكر منعم و طاعت محسن و ترك كارهاى زشت واجب و لازم است. حسن گويد:

ممكن است اين عهد همان باشد كه بوسيله انبيا از مردم گرفته شده است كه خدا را پرستش كنند و شرك نياورند.

وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ: لام و «ان» هر دو براى تاكيد هستند. يعنى بيشتر آنها را عهد شكن يافتيم.

ممكن است گفته شود: همه آنها فاسق و بعبارت ديگر عهد شكن بودند. چرا مى فرمايد: بيشتر آنها؟

پاسخ اين است كه لازم نيست كافر در همه كارهايش منحرف و گمراه باشد. بسيارند افراد كافى كه در كارهاى خود عادل و وظيفه شناس هستند و بر طبق راه و رسم دينى خود عمل مى كنند. پس مقصود اين است كه بيشتر آنها در عين اينكه كافر هستند، حتى از دين خود هم چنان كه بايد، اطاعت نمى كنند، عهد شكنى مى كنند و به وعده ها وفا نمى كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 196

[سوره الأعراف (7): آيات 103 تا 108] ..... ص : 196

اشاره

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (103) وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (104) حَقِيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ (105) قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ

مِنَ الصَّادِقِينَ (106) فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ (107)

وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ (108)

«1»

ترجمه ..... ص : 196

سپس بعد از آنها موسى را با آيات خويش بسوى فرعون و مردمش فرستاديم.

آنها با تكذيب آيات ما بخود ظلم كردند. ببين كه چگونه است عاقبت تبهكاران.

موسى گفت: اى فرعون، من فرستاده پروردگار جهانيانم. واجب است كه جز حق در باره خدا چيزى نگويم. من با دليل روشن از جانب پروردگارتان آمده ام و بنى اسرائيل را با من بفرست. گفت اگر راست ميگويى و معجزه اى دارى بياور، موسى عصا را افكند و اژدهايى آشكار گشت. دستش را بيرون آورد و براى بينندگان سفيد و نورانى شد.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 103 تا 108 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 197

بيان آيه 103 تا 108 ..... ص : 197
قرائت ..... ص : 197

على: نافع به تشديد ياء خوانده است و ديگران به تخفيف. ابو على گويد:

دليل نافع اين است كه فعل «حق» به «على» متعدى ميشود يا اينكه «حقيق» به معناى واجب است و همانطورى كه «واجب» به «على» متعدى ميشود، «حقيق» هم به «على» متعدى ميشود. در قرائت اول نيز همين دو وجه محتمل است، علاوه بر آن به معناى باء هم ممكن است.

لغت ..... ص : 197

بعث: ارسال، اصل اين كلمه به معناى نقل است. بعث مردگان نقل آنها به حيات و بعث رسل، نقل آنها بحال نبوت است.

عصا: چوب خشك. اصل اين كلمه به معناى امتناع است، زيرا چوب خشك بر اثر خشكى از شكستن امتناع ميكند، شاعر گويد:

تصف السيوف و غيركم يعصى بها يا بن القيون و ذاك فعل الصيقل

يعنى: اى پسر آهنگر، شمشير را تو جلا ميدهى و ديگران بوسيله آن از تسليم غير شدن امتناع ميكنند. كلمه معصيت با عصا از يك ماده نيستند، زيرا اولى يائى و دومى واوى است.

القاء: افكندن ثعبان: مار عظيم نزع: جدا كردن چيزى از جايى.

اعراب ..... ص : 197

كيف: در محل نصب و خبر «كان»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 198

موسى: نام يكى از انبياى بزرگ و غير منصرف، كه عجمى و علم است.

فرعون: اين كلمه نيز غير منصرف است، زيرا علم و عجمى است.

إِلَّا الْحَقَّ: مفعول «اقول» إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ: ابو العباس مبرد گويد: حرف شرط در اينجا ماضى را به مضارع نقل نميدهد، زيرا «كان» ام الافعال و قوى است. اما سراج ميگويد:

نقل ميدهد.

فَأْتِ بِها: جواب شرط.

فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ: «اذا» ظرف مفاجاة است.

مقصود ..... ص : 198
اشاره

بدنبال داستان انبياى پيشين، اكنون بنقل داستان موسى پرداخته، ميفرمايد:

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ: پس از پيامبران و امتهايى كه داستان ايشان گذشت، موسى را با دلايل و براهين روشن خودمان بسوى فرعون و اشراف قومش فرستاديم.

فَظَلَمُوا بِها: حسن و جبائى گويند: يعنى آيات را منكر شدند و بخود ستم كردند. برخى گويند: يعنى كفر را بجاى ايمان گذاشتند و مطالب را واژگون كردند، زيرا ظلم اين است كه چيزى را در مورد خود بكار نبرند.

فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ: ببين سر انجام كار كسانى كه فساد كردند، چگونه است و چطور هلاك شدند؟

وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ: موسى گفت: اى فرعون، من از جانب پروردگار جهانيان بسوى تو و قومت فرستاده شده ام. وهب گويد: نام فرعون وليد بن مصعب بود و اين همان فرعونى است كه حضرت يوسف با او روبروى بود.

از روزى كه يوسف داخل مصر شد، تا روزى كه موسى برنامه خود را آغاز كرد، چهار صد سال طول كشيد.

حَقِيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ: زجاج

گويد: يعنى سزاوار است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 199

كه در باره خداوند جز حق نگويم. امام علامه زمخشرى گويد: يعنى واجب است كه گوينده سخن حق من باشم و جز من كسى نبايد ناطق به آن باشد. فراء گويد: «على» به معناى باء است، يعنى: براى من جز گفتن حق سزاوار نيست. ابو عبيده گويد: يعنى خداوند اداى رسالت خود را بر من واجب كرده است و من حريصم كه جز حق در باره خداوند نگويم.

قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ: من از جانب پروردگار شما آمده ام و او بمن دليل روشن و معجزه عطا كرده است.

فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ: بنى اسرائيل را رها كن تا آنها را به سرزمين مقدس ببرم. فرعون و قبطيان بنى اسرائيل را براى ساختن منازل و آب آوردن و خاكروبه بردن و ... به بردگى گرفته بودند.

قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ: فرعون گفت:

اگر بر مدعاى خود دليلى دارى و راستگو هستى، دليل خود را بياور.

فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ: موسى (ع) براى اجابت درخواست فرعون عصاى خود را افكند و بصورتى مارى عظيم در آمد. عصا واقعاً مار شده بود و هيچگونه ترديدى براى كسى باقى نماند.

برخى گويند: وقتى كه عصا اژدها شد، قبه فرعون را كه هشتاد ذراع طول داشت در ميان دو فك خود قرار داد. فرعون ناراحت شد و از تخت خود افتاد و پا بفرار گذاشت، مردم نيز فرار كردند. فرعون داخل خانه خود شد و از موسى خواهش كرد كه اژدها را بگيرد و وعده داد كه ايمان بياورد. موسى اژدها را گرفت

و عصا شد.

اين قول از ابن عباس و سدّى است. برخى گفته اند: طول مار هشتاد ذراع بود.

وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ: گويند: در اين هنگام فرعون به موسى گفت: آيا معجزه ديگر هم دارى؟ گفت: آرى. سپس دست خود را داخل گريبان و بقولى در زير بغل كرد. همين كه بيرون آورد، آن چنان سفيد و نورانى بود كه از خورشيد هم نورانى تر! آن گاه دست را داخل آستين كرد و بحال اول بازگشت اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 200

معنى از ابن عباس و مجاهد و سدّى است.

پرسش چرا در اينجا مى فرمايد: «فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ» و در جاى ديگر مى فرمايد:

«فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ»؟ (نمل 10: چون آن را ديد كه مى جنبد و گويى مارى است، فرار كرد) ثعبان مار بزرگ و جان مار كوچك است. چرا يك جا مار را كوچك و و يك جا مار را بزرگ توصيف كرده است؟

پاسخ اين دو مطلب مربوط بيك مورد نيست. آن وقت كه عصا به صورت مار كوچك در آمد، آغاز نبوت موسى بود و آن وقت كه عصا به صورت اژدهايى مخوف درآمد، هنگام ملاقات فرعون بود.

برخى گفته اند: در آنجا مار را تشبيه به «جن» كرده است، زيرا از لحاظ سرعت و تند روى به جنيان شباهت داشت. و اين از لحاظ اعجاز حيرت انگيز تر است.

داستان عصا ..... ص : 200

در باره نسب موسى ع در سوره بقره گفتگو كرده ايم. در باره عصا گفته اند:

هنگامى كه بمدين مى رفت، فرشته اى به او داد. برخى گويند: اين همان عصائى بود كه آدم از بهشت آورده بود و ميان فرزندانش دست بدست مى گشت، تا

به شعيب رسيد. اين عصا و چهل عصاى ديگر ميراث گذشتگان بود و همگى در خانه شعيب جاى داشت. وقتى كه موسى اجير شعيب شد، به او دستور داد كه يكى از عصاها را براى خود بردارد. موسى همين عصا را برداشت، اما شعيب از او پس گرفت و گفت:

عصاى ديگرى بردار. هر بار كه دست مى برد، همان عصا بدستش مى افتاد، اين وضع تا چهار مرتبه تكرار شد و شعيب هم رضايت داد، هنگامى كه رهسپار مصر شد و آتشى ديد و بسوى درخت آمد، خطاب رسيد منم خداوند و دستور آمد كه عصا را بيفكند، عصا را افكند و به صورتى مارى در آمد و موسى فرار كرد، خطاب رسيد: مار را برگير و نترس، او مار را گرفت و عصا شد، هنگامى كه نزد فرعون آمد عصا را چنان كه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 201

گفتيم، جلو او انداخت و اژدها شد.

برخى گويند: پيامبران براى اجتناب از تكبر عصا بدست مى گرفتند، پيامبر اسلام فرمود: عصا برداريد كه از سنت هاى برادران مرسل من است، و نيز فرمود:

هر كس به سفر رود و عصا داشته باشد، (سپس همين آيه را تا وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ خواند) خداوند او را از هر خطرى و دزدى ايمن مى كند تا بخانه اش باز گردد و هفتاد و هفت فرشته براى او استغفار مى كنند تا باز گردد و عصا را بر زمين نهد.

گويند: اولين كسى كه در عرب هنگام خطبه، عصا بدست گرفت قسّ بن- ساعده بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 202

[سوره الأعراف (7): آيات 109 تا 112] ..... ص : 202

اشاره

قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ

عَلِيمٌ (109) يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ (110) قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ (111) يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ (112)

«1»

ترجمه ..... ص : 202

در باريان فرعون گفتند: اين است جادوگرى ماهر. ميخواهد شما را از سرزمين تان اخراج كند. چه ميگوييد؟ گفتند: موسى و برادرش را مهلت ده و افرادى را در شهرها بفرست تا هر جادوگر ماهرى را جمع كرده، نزد تو آورند.

__________________________________________________

(1) سوره اعراف آيه 109 تا 112 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 203

بيان آيه 109 تا 112 ..... ص : 203
قرائت ..... ص : 203

ارجه: اهل مدينه و كسايى و خلف بكسر هاء خوانده اند. نافع و كسايى و خلف كسره هاء را اشباع كرده اند. عاصم و همزه به سكون هاء خوانده اند. ديگران «ارجئه» بهمزه ساكن و هاء مضموم خوانده اند (همچنين در شعراء) ابو على گويد:

بنا بر قرائت اخير اصل آن «ارجاء» است و بايد پس از همزه ساكن هاء را مضموم كرد. وجه سه قرائت قبل اين است كه در «ارجاء» دو لغت است: «ارجيت و ارجئت» عده اى ها را مكسور و عده اى هاء مكسور را اشباع و عده اى ساكن كرده اند.

ساحر: كوفيان بجز عاصم «سحار» و ديگران «ساحر» خوانده اند. اولى مبالغه است. بخصوص كه «عليم» نيز مبالغه است.

لغت ..... ص : 203

سحر: جادوگرى و انجام كارهايى كه به معجزه شبيه باشد.

اعراب ..... ص : 203

فَما ذا تَأْمُرُونَ: ممكن است «ما» مبدء و «ذا» به معناى «الذى» باشد.

ممكن است «ما ذا» يك كلمه و در محل نصب باشد.

يأتوك جزم آن بخاطر اين است كه در جواب فعل امر واقع شده است.

بِكُلِّ ساحِرٍ: باء به معناى «مع» يا براى تعديه است.

مقصود ..... ص : 203

قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ: گروهى از اشراف و در باريان جيره خوار و بى عاطفه فرعون بمردم گفتند: اين مرد جادوگر ماهرى است.

يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ: ميخواهد دلهاى بنى اسرائيل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 204

را با خود همراه كند و از آنها كمك بگيرد و بر شما پيروز گردد و شما را از اين سرزمين اخراج كند. اكنون در اين باره چه مى گوييد؟

گويند: اين مطلب را اشراف بيكديگر ميگفتند و با يكديگر مشورت مى- كردند. ممكن است آنها اين مطلب را بفرعون گفته باشند. اما علت اينكه خطاب جمع ميكنند، بمنظور تجليل از مقام سلطنت بوده است! ممكن است اين مطلب را فرعون بقوم خود گفته باشد. اين قول از فراء و جبائى است.

قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ: آنها بفرعون گفتند: موسى و برادرش را مهلت ده و در باره آنها شتابزدگى نشان نده، زيرا اگر شتابزدگى نشان دهى بزيان خودت هست.

اين معنى از زجاج است. برخى گويند: يعنى موسى و برادرش را زندانى كن. اين معنى صحيح نيست، زيرا با توجه به معجزاتى كه از موسى ديده بود، چنين جرأتى نداشت.

وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ: افرادى را به شهرها بفرست كه ساحرانى را كه در اطراف و اكناف ميشناسند و ميدانند كه

در كار خود ماهر و زبر دست هستند، جمع آورى كرده، نزد تو آورند. اين معنى از مجاهد و سدّى است. ابن عباس گويد: 72 نفر بودند كه پليس فرعون بودند و آنها مأمور انجام اين كار شدند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 205

[سوره الأعراف (7): آيات 113 تا 116] ..... ص : 205

اشاره

وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ (113) قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (114) قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ (115) قالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ (116)

«1»

ترجمه ..... ص : 205

ساحران نزد فرعون آمده، گفتند: اگر غالب شويم، مزدى داريم؟ گفت: آرى.

شما از مقربان خواهيد بود. گفتند: اى موسى نخست تو عصا را مى اندازى يا ما بيندازيم.

گفت: شما بيندازيد. همين كه انداختند، ديدگان مردم را جادو كردند و آنها را بوحشت انداختند و سحرى بزرگ آوردند.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 113 تا 116 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 206

بيان آيه 113 تا 116 ..... ص : 206
قرائت ..... ص : 206

ان لنا: اهل حجاز و حفص بيك همزه و ديگران بدو همزه خواند و برخى آن را بهمزه ممدوده و برخى بهمزه غير ممدوده خوانده اند.

ابو على گويد: در اينجا مناسبتر است كه استفهام باشد. گاهى همزه استفهام حذف ميشود. مثل: «تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ ...» (شعراء 22) شاعر گويد:

و اصبحت فيهم آمنا لا كمعشر اتونى فقالوا من ربيعة ام مضر؟

يعنى: در ميان آنها ايمن زيستم. آنها مثل كسانى نبودند كه مى گفتند: از ربيعه هستى يا مضر؟ (بديهى است كه «ام» باستفهام است)

اعراب ..... ص : 206

نحن: ممكن است مرفوع و تاكيد ضمير «كنا» يا ضمير فصل باشد.

نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ: «نعم» حرف جواب و واو حرف عطف است. يعنى «لكم ذلك و انكم ...» كسر همزه بخاطر استيناف است.

إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ: در اينجا «ان» آمده، زيرا معناى امر دارد. يعنى «اختر اما القاءك و اما القاءنا» اما «إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ» بدون «ان» بكار رفته، زيرا معناى امر ندارد.

مقصود ..... ص : 206

وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ: سرانجام پس از فعاليتهاى پيگير ساحران كشور كه پانزده هزار نفر و بقولى هفتاد هزار نفر و بقولى بيش از سى هزار نفر و بقولى هفتاد و دو نفر- هفتاد نفر سبطى و دو نفر قبطى- بودند، در درباره فرعون گرد آمدند. كلبى گويد:

هفتاد نفر بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 207

قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ: همين كه با فرعون روبرو شدند، گفتند: آيا اگر ما موسى را شكست بدهيم، مزد كارمان را خواهيم گرفت؟

قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ: گفت: آرى. هم مزد داريد و هم مقرب درگاه من خواهيد شد و بمقامات عاليه اى خواهيد رسيد. اين جمله نشان مى دهد كه فرعون كاملا به عجز در آمده بود.

قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ: ساحران به موسى گفتند: يا نخست تو عصايت را بينداز، يا نخست ما عصاها و ريسمانها را مى اندازيم.

قالَ أَلْقُوا: موسى گفت: شما بيندازيد. اين جمله براى تهديد است.

برخى گويند: يعنى آنچه بايد و شايد بيندازيد، نه آنچه ايجاد فتنه و فساد مى كند.

برخى گويند: يعنى اگر بر حق هستيد، شما بيندازيد.

فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ: همين كه سحره، آنچه داشتند،

بر زمين افكندند، چشمان مردم را جادو كردند و عصاها و ريسمانها را كه در آنها جيوه بود و با حرارت خورشيد و حيله هاى ديگر، بحركت در مى آمد، براه انداختند و مردم را به اشتباه انداختند، زيرا چيزهايى بمردم نشان مى دادند كه حقيقت آنها براى مردم آشكار نبود. از اينجا معلوم ميشود كه سحر حقيقتى ندارد، زيرا اگر حقيقتاً مار شده بودند، خداوند نمى فرمود: ديدگان مردم را جادو كردند. بلكه مى فرمود: آنها بصورت مار در آمدند. در جاى ديگر مى فرمايد: «يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى » (طه 66: بخيال او آنها حركت مى كردند) وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ: براى اينكه مردم را بوحشت اندازند، به مردم مى گفتند:

بترسيد و فرار كنيد.

وَ جاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ: و سحرى بزرگ كرده بودند، زيرا حد اكثر حيله و نيرنگ را بكار انداخته بودند. از اينرو بزرگ بود و براى مردم شگفت آور تلقى مى شد علاوه بر اين جمعيت عظيم ساحران، هر كدام با خود عصا يا ريسمانى آورده بود. بديهى است كه وقتى چندين هزار مار و افعى بمردم نشان داده شود، براى مردم وحشت انگيز و خيره كننده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 208

[سوره الأعراف (7): آيات 117 تا 122] ..... ص : 208

اشاره

وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ (117) فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (118) فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ (119) وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ (120) قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ (121)

رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (122)

«1»

ترجمه ..... ص : 208

بموسى وحى كرديم كه عصايت را بيفكن. در اين هنگام تمام كارهاى جادويى آنها را بلعيد. حق آشكار شد و كردار آنها باطل گشت. فرعون و پيروانش مغلوب شدند و بخوارى بازگشتند و ساحران به سجده افتاده، گفتند: به خداى جهانيان، خداى موسى و هارون، ايمان آورديم.

__________________________________________________

(1)- آيه 117 تا 122 سوره اعراف جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 209

بيان آيه 117 تا 122 ..... ص : 209
قرائت ..... ص : 209

تلقف: حفص از عاصم اين كلمه را در اين سوره و در سوره طه و شعراء به تخفيف خوانده است و ديگران به تشديد. قرائت دوم از باب تفعل است كه تاء اول آن حذف شده و قرائت اول ثلاثى مجرد است. شاعر گويد:

انت عصا موسى التي لم تزل تلقف ما يافكه الساحر

يعنى: تو عصاى موسى هستى كه همواره نيرنگهاى جادوگران را مى بلعيد.

لغت ..... ص : 209

افك: دروغ، وارونه كردن و غلط نشان دادن چيزى.

وقوع: در اصل به معناى افتادن.

حق: چيزى كه مطابق حكمت است. ضدّ باطل.

غلبه: پيروزى.

صاغر: ذليل.

اعراب ..... ص : 209

أَنْ أَلْقِ: ممكن است «ان» مصدريه يا تفسيريه باشد.

ما يَأْفِكُونَ: «ما» موصوله يا مصدريه است.

هنالك: اشاره به دور.

مقصود ..... ص : 209

وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ:

به موسى وحى كرديم كه عصاى خود را بيندازد. همين كه عصا را انداخت، بصورت اژدهايى عظيم در آمد و مارهاى دروغين آنها را بلعيد. اين معنى از مجاهد است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 210

فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ: سرانجام حق ظاهر شد و نيرنگهاى آنان باطل گرديد. اين معنى از جبائى است. ظهور حق از اين لحاظ بود كه چون آنها اين معجزات را از موسى در باره عصا ديدند، دانستند كه اين كار آسمانى است و جز خدا كسى بر آن قادر نيست. يكى از معجزات، اژدها شدن عصا و ديگر بلعيدن مارها و عصاهاى بى شمار آنها و از ميان بردن ريسمانها و ديگر عصا شدن اژدها بود، بدون اينكه چيزى از آن كم و يا زياد شود. اينها كارهايى نيستند كه براى يك بشر عادى مقدور باشند. از اينرو ساحران به يگانگى خدا و نبوت موسى اعتراف كردند و اسلام آنها شكستى بود براى فرعون و دار و دسته اش.

فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ: فرعون و اطرافيانش شكست خوردند و از اين واقعه مبهوت گشتند و خوار و شكست خورده موسى و اتباعش را رها كردند.

وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ: همين كه ساحران يقين كردند كه اين معجزات از جانب خداست، ايمان آوردند و در برابر خداوند به سجده افتادند و اين سجده به الهام خدا بود. برخى گويند: موسى و هارون به شكرانه پيروزى حق سجده كردند

و ساحران هم به آنها تأسى جستند. با بكار بردن فعل مجهول، ميخواهد نشان دهد كه ساحران چنان شيفته اعجاز آسمانى موسى شدند، كه اختيار از دستشان خارج شد و بى محابا به سجده افتادند.

قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ: گفتند به آفريدگار آسمانها و زمين و ما بين آنها، خداى موسى و هارون ايمان آورديم. گر چه موسى و هارون، جزء «عالمين» هستند، آنها را جداگانه ذكر مى كنند، زيرا آنها بودند كه مردم را به پرستش خداى عالمين دعوت ميكردند، علاوه بر اين نام آنها در سر لوحه نام نيكان درخشندگى خاصى داشت. برخى گويند: آنها بدنبال سجده خود اظهار داشتند كه بخداى جهانيان ايمان آورده اند، تا كسى خيال نكند كه آنها منظورشان سجده فرعون است. باز هم ممكن بود كسى احتمال دهد كه منظور از رب العالمين هم فرعون است. از اينرو گفتند: منظور ما از رب العالمين، خداى موسى و هارون است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 211

على بن عيسى گويد: «رب» ممكن است صفت ذات باشد، زيرا او همواره رب بوده و مربوب نبوده چنان كه همواره سميع بوده و مسموع نبوده.

رب را بطور اطلاق جز بخدا نميتوان گفت: زيرا معناى آن مالكيت تمام موجود است. در مورد غير خدا به اضافه گفته ميشود. مثل رب الدار و رب الفرس. نظير كلمه خالق كه بطور اطلاق فقط بخداوند گفته ميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 212

[سوره الأعراف (7): آيات 123 تا 126] ..... ص : 212

اشاره

قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (123) لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ

ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (124) قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (125) وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِآياتِ رَبِّنا لَمَّا جاءَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ (126)

«1»

ترجمه ..... ص : 212

فرعون گفت: پيش از آنكه شما را اجازه دهم ايمان آورديد. اينست نيرنگى كه شما در شهر بكار برديد تا مردم را از شهر خارج كنيد و بزودى مى دانيد. دست ها و پاهاى شما را از جانب مخالف قطع مى كنم آن گاه شما را بدار مى آويزم. گفتند: ما بسوى خدايمان باز گشته ايم. ما را عذاب نمى كنى مگر بخاطر اينكه به آيات پروردگارمان كه بسوى ما آمده است، ايمان آورده ايم، پروردگارا بما صبر عطا كن و ما را به اسلام و ايمان بميران.

__________________________________________________

(1)- آيه 123 تا 126 سوره اعراف جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 213

بيان آيه 123 تا 126 ..... ص : 213
قرائت ..... ص : 213

آمنتم: حفص بدون همزه استفهام خوانده است و ديگران با همزه. بنا بر اول خبر است و منظور فرعون سركوبى آنهاست. و بنا بر دوم پرسش است.

لغت ..... ص : 213

صلب: بستن بچوب. بدار آويختن:

نقمة: انتقام و كيفر.

افراغ: خالى كردن آنچه در ظرف است.

صبر: خود دارى از ناله و شكايت. صبر بر حق سر بلندى و صبر بر باطل خوارى است.

مقصود ..... ص : 213

قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ: فرعون به ساحران گفت: پيش از آنكه من به شما اجازه دهم به موسى ايمان آورديد.

إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها: در اينجا فرعون مثل همه سياستمداران، در صدد اغفال و اغواى مردم برآمده، به ساحران مى گويد:

اين نيرنگ را شما در شهر بكار برديد تا مال و زندگى مردم شهر را تصاحب كنيد و آنها را از شهر خارج گردانيد. برخى گويند: يعنى شما و موسى تبانى كرده بوديد كه در مصر چنين صحنه اى را بوجود آوريد و بر مملكت تسلط پيدا كنيد و مردم را آواره سازيد.

فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ: بمنظور تهديد آنها مى گويد: بزودى عاقبت كار خود را خواهيد دانست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 214

لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ: دست و پاى شما را بطور مخالف، قطع مى كنم. حسن گويد: منظور اين است كه دست راست آنها را با پاى چپشان قطع كند و همچنين دست چپ را با پاى راست.

ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ: آن گاه همه شما را بدار مى آويزم. گويند: آنها اولين كسانى بودند كه فرعون پايشان را بريد و در كنار درياى مصر بر درخت خورما بدار آويخت.

قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ: ابن عباس گويد: يعنى گفتند ما بتوحيد و اخلاص بسوى خدايمان بازگشته ايم و از او پاداش مى خواهيم: با اين جمله، ميخواستند خود را تسليت دهند تا بتوانند در برابر آن ظلم ها و شكنجه ها

صبر كنند.

وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِآياتِ رَبِّنا لَمَّا جاءَتْنا: ابن عباس گويد: يعنى ما گناهى مرتكب نشده ايم و خطايى از ما سر نزده است كه سزاوار شكنجه تو باشيم، جز اينكه به آيات پروردگارمان كه بر موسى نازل شده است، ايمان آورده ايم.

رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً: خدايا بهنگام قطع دست و پا و رفتن بردار، بما صبر عطا كن تا كافر نشويم. مقصود اين است كه خداوند لطف خود را شامل حال آنها گرداند، تا شجاعت خود را از كف ندهند.

وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ: ما را موفق بدار تا در راه ايمان و اسلام ثابتقدم باشيم و با ايمان زندگى كنيم فانى را بدرود گوييم. برخى گويند: مقصود از «مسلمين» مخلصين است. يعنى چنان در راه خدا اخلاص داشته باشيم كه گرفتاريها و سختى ها ما را از دينمان باز ندارد.

گويند: همان روز فرعون آنها را بدار آويخت. در آغاز روز ساحرانى كافر بودند و در پايان روز، شهدايى سرفراز. برخى گفته اند: فرعون بر آنها دست نيافت و نجات يافتند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 215

[سوره الأعراف (7): آيه 127] ..... ص : 215

اشاره

وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ (127)

«1»

ترجمه ..... ص : 215

گروهى از اطرافيان فرعون گفتند: موسى و قومش را واميگذاريم كه در روى زمين فساد كنند و ترا و خدايان ترا زير پا گذارند؟ گفتند: بزودى پسرانشان را ميكشيم و دخترانشان را زنده ميگذاريم و ما بر سر آنها تسلّط داريم.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 127 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 216

بيان آيه 127 ..... ص : 216
قرائت ..... ص : 216

و يذرك و آلهتك: در قرائت غير مشهور فعل را بجزم و به نصب «آلهه» را به كسر همزه «الاهه» خوانده اند. وجه قرائت مشهور، اين است كه جواب استفهام به واو داده شده باشد، و به تقدير «أ يكون منك ان تذر موسى و ان يذرك ...»

سنقتل: حجازيان به تخفيف و ديگران به تشديد خوانده اند و معناى قرائت دوم تكثير است.

مقصود ..... ص : 216

وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ:

پس از ايمان ساحران، اشراف قوم بمنظور تحريك فرعون گفتند: آيا موسى و قومش را زنده ميگذارى كه با تو مخالفت كنند و مردم را بمخالفت تو وادارند، تا زمام حكومت را از كف تو بيرون آوردن و كشور را بفساد بكشند؟ برخى گويند: يعنى با پرستش غير از تو و دعوت مردم بمخالفت، در روى زمين فساد كنند. برخى گويند:

يعنى بوسيله قدرتى كه بدست مى آوردند و بردن بنى اسرائيل، كشور را بفساد بكشند.

از ابن عباس است روايت است كه با ايمان ساحران شصت هزار نفر از بنى اسرائيل ايمان آوردند.

وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ: حسن گويد: مردم فرعون را پرستش ميكردند و فرعون بتها را. منظور مردم از پرستش بتها تقرب بفرعون بود. سدى گويند: او گاو را پرستش ميكرد. در روايت است كه مردم را نيز به پرستش گاو امر ميكرد. به همين جهت بود كه سامرى هم براى مردم گوساله اى ساخت و گفت: اين است خداى شما و خداى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 217

موسى. زجاج گويد: او بتهايى داشت كه مردم بمنظور تقرب باو آنها را ميپرستيدند.

كسانى كه «الاهتك» خوانده اند، ميگويند: مردم فرعون را

پرستش ميكردند ولى فرعون كسى را نميپرستيد. از مجاهد نيز همين طور روايت شده است. (طبق اين قرائت كلمه مصدر است. يعنى خداوندى تو).

قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ: فرعون گفت: فرزندانشان را كه مايه دلگرمى آنهاست و آنها را براى جنگ آماده ميكنند مى كشيم و دخترانشان را زنده ميگذاريم، زيرا از آنها كارى ساخته نيست. آنها را بكلفتى ميگيريم تا خوار و بدبخت شوند. از اين جمله بر ميآيد كه فرعون طمعى به كشتن موسى و قومش ندارد، زيرا قدرت آنها را شكست ناپذير تشخيص داده است. از اينرو تصميم ميگيرد كه بجان كودكان ناتوان بيفتد و آنها را نابود سازد.

وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ: و ما بر سر آنها تسلط داريم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 218

[سوره الأعراف (7): آيات 128 تا 129] ..... ص : 218

اشاره

قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (128) قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (129)

«1»

ترجمه ..... ص : 218

موسى بقومش گفت: از خدا كمك بخواهيم و صبر كنيد كه زمين از آن خداست و بهر كس از بندگان خود بخواهد، ميدهد و عاقبت براى پرهيزكاران است. گفتند:

پيش از آنكه تو نزد ما بيايى و بعد از آنكه آمدى، ما آزار ديديم. گفت: اميد است كه خداوند دشمن را هلاك كند و شما را در اين سرزمين جانشين آنها سازد و بنگرد كه چه مى كنيد.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 128 و 129 جزء 9 سوره 7

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 219

بيان آيه 128- 129 ..... ص : 219
مقصود ..... ص : 219

ابن عباس گويد: فرعون پسران بنى اسراييل را ميكشت. بنى اسرائيل پيش موسى شكايت كردند.

قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ: موسى بقومش گفت: از خدا كمك بخواهيد تا شر فرعون را كوتاه گرداند.

وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ:

در راه دينتان و بر ستمهاى فرعون شكيبا باشيد و بدانيد كه زمين از آن خداست و بهر كس كه خواهد منتقل ميكند. سرانجام فرعون را هلاك ميكند و اين سرزمين را به شما ميسپارد، همانطورى كه مدتى هم بدست فرعون سپرده است. بدين ترتيب به آنها وعده پيروزى ميدهد تا صبر كنند و يقين داشته باشند كه حسن عاقبت در دنيا و آخرت نصيب اهل تقوى ميشود.

قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا: بنى اسرائيل به موسى گفتند: پيش از آنكه تو نزد ما بيايى و رسالت خود را تبليغ كنى، فرعون پسران ما را ميكشت و زنان ما را بكار وا ميداشت، اكنون كه تو آمده اى نيز ما را تهديد ميكند و اموالمان را ميگيرد و بكارهاى سخت وادار ميكند

و ما از آمدن تو نفعى نبرديم. از اينجا بر مى آيد كه دو بار كشتار و شكنجه، در ميان بنى اسرائيل اجرا شد. حسن گويد: پيش از آمدن و بعد از آمدن موسى، فرعون از بنى اسرائيل خراج ميگرفت.

بهر حال قوم موسى با اين سخن از اينكه روزى نجات پيدا كنند، اظهار يأس ميكنند و موسى بمنظور دلگرمى آنها ادامه ميدهد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 220

قالَ عَسى ... أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ:

زجاج گويد: «عسى» براى اميدوارى است اما هر گاه اين كلمه را خداوند بكار برد، وعده آن حتمى است. يعنى: خداوند واجب كرده است كه دشمن شما را نابود كند و سرزمين ايشان را بدست شما بسپارد، تا ببينيد شما چه ميكنيد. بديهى است كه خداوند مردم را بعلم خود كيفر و پاداش نميدهد بلكه بعمل خودشان. از اينرو ميگويد: تا بنگرد كه شما چه ميكنيد. اين معنى از زجاج است. برخى گويند: شما را آزمايش مى كند و به شما نعمت ميدهد تا شكر شما را ظاهر كند. همانطورى كه شما را دچار محنت كرد تا صبر شما ظاهر شود. مثل: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرِينَ» (محمد 31: شما را آزمايش ميكنيم تا مجاهدان و صابران شما را معلوم كنيم) سرانجام اين وعده تحقق يافت و دشمن از ميان رفت و بنى اسرائيل بر مصر تسلط يافتند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 221

[سوره الأعراف (7): آيات 130 تا 131] ..... ص : 221

اشاره

وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (130) فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا

بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (131)

«1»

ترجمه ..... ص : 221

ما آل فرعون را دچار قحطى و كمبود ثمرات كرديم تا متذكر شوند. هر گاه به آنها نيكى مى رسيد، مى گفتند: اين بخاطر ماست و اگر بدى به ايشان مى رسيد، موسى و همراهانش را بفال بد مى گرفتند. بدانيد كه فال بد آنها پيش خداست ولى بيشتر آنها نمى دانند.

__________________________________________________

(1)- سوره اعراف آيه 130 تا 131 جزء 9 سوره 7 [.....]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 222

بيان آيه 130- 131 ..... ص : 222
لغت ..... ص : 222

عرب مى گويد: «اخذتهم السنه» يعنى دچار قحطى شدند. شاعر گويد:

و اموال اللئام بكل ارض تجحفها الجوائح و السنون

يعنى: ثروت مردم بخيل، در هر سرزمينى كه باشند، دستخوش حوادث و زوال ميشود.

تطير: فال بد. اصل اين كلمه از طير است. طائر انسان عمل اوست. عرب مرغى كه از سمت راست آيد بفال نيك و مرغى كه از سمت چپ آيد بفال بد مى گيرد.

مقصود ..... ص : 222

وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ: ما قوم فرعون را بكيفر رفتار زشتشان گرفتار قحطى كرديم. لام براى قسم است. «قد» گذشته را به حال نزديك مى كند.

وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ: علاوه بر قحطى و خشكسالى آنها را گرفتار كمبود ثمرات و ميوه ها كرديم. باشد كه بترسند و يكتا پرست شوند. لكن تغيير روش ندادند. زجاج گويد: آنها گرفتار زيان مالى شدند، زيرا اين گرفتاريها باعث رقت قلوب و توجه بخدا ميشوند. چنان كه مى فرمايد: «وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ» (هر گاه شرى باو برسد، بدعا و استغاثه مى پردازد) برخى گويند: يعنى براى اينكه متوجه شوند كه فرعون اگر خدا بود، اين طور گرفتار نمى شد. از اين آيه بر مى آيد كه جبريان بخطا رفته اند، زيرا خداوند كفر كسى را نمى خواهد، بلكه تذكر و توجه مى خواهد.

فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ: هر گاه به فراوانى نعمت مى رسيدند، مى- گفتند: اين بخاطر خودمان است كه همواره در بلادمان بركت و نعمت بوده است و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 223

خدا را سپاسگزارى نميكردند.

وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ: و اگر دچار گرسنگى و قحطى مى شدند، موسى و همراهانش را بفال بد مى گرفتند و

مى گفتند: بخاطر آنهاست و اين معنى از مجاهد و حسن و ابن زيد است. مى گفتند: هرگز گرفتارى نديده بودم.

از روزى كه شما آمديد، گرفتار شديم.

أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ: بدبختى واقعى آنها كيفرى است كه در آخرت دامنگير آنها خواهد شد. نه آنچه در اين دنيا مى بينند. اين معنى از زجاج است.

برخى گويند: يعنى نيكى و بدى بدست خداست. اگر مى فهميدند خير و بركت و سلامت را از او در خواست مى كردند. حسن گويد: يعنى آنچه به فال بد مى گرفتند، محفوظ است و خداوند آنها را در روز قيامت كيفر مى دهد.

وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ: ولى بيشتر آنها نمى دانند و تفكر نمى كنند كه بدانند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص: 224

فهرست جلد نهم ترجمه تفسير «مجمع البيان» ..... ص : 224

باقى مانده سوره انعام جزء هشتم سوره 6 موضوع صفحه آيه (148- 149- 150) و ترجمه 3 تفسير آيات فوق 4 لغت، مقصود 4 پرسش و پاسخ 6 آيه (151) و ترجمه 8 تفسير آيه «151» 9 لغت، اعراب، مقصود 9 گفتار امام باقر (ع) در تفسير فواحش 10 آيه (152- 153) و ترجمه 12 تفسير دو آيه فوق 13 قرائت، لغت 13 مقصود 14 آيه (154- 155) و ترجمه 17 تفسير آيه «154- 155» 18 قرائت، مقصود 18 آيه (156- 157) و ترجمه 21 تفسير دو آيه فوق 22 اعراب، مقصود 22 پرسش و پاسخ 24 آيه (158- 159) و ترجمه 25 تفسير آيه «158» 26 قرائت، مقصود 26 تفسير آيه «159» 29 قرائت، لغت، 29 مقصود 30 آيه 160- 161- 162- 163)- و ترجمه 31 تفسير آيه «160» 32 قرائت، لغت، مقصود 32 تفسير آيه 161- 162- 163 34 تعداد

آيات 34 قرائت، لغت، اعراب 34 مقصود 35 آيه (164- 165) و ترجمه 37 تفسير دو آيه فوق 38 لغت، اعراب، مقصود 38 سوره اعراف «جزء 8 سوره 7» تعداد آيات 41 فضيلت سوره 41! 225 تفسير 41 آيه (1- 2- 3) و ترجمه 42 تفسير آيات فوق 43 شماره آيات 43 قرائت، لغت 43 اعراب، مقصود 44 آيه (4- 5) و ترجمه 46 تفسير آيه «4 و 5» 47 اعراب، مقصود 47 آيه (6- 7- 8- 9) و ترجمه 49 تفسير آيه «6 تا 9» 50 لغت، اعراب، مقصود 50 پرسش و پاسخ 51 اقوالى در باره معناى «و الوزن يومئذ- الحق» 53 آيه (10- 11- 12- 13) و ترجمه 55 تفسير آيه «10- 11» 56 قرائت، لغت، اعراب 56 مقصود 57 تفسير آيه «12- 13» 59 لغت، اعراب، مقصود 59 آيه (14- 15- 16- 17) و ترجمه 61 تفسير آيه «14 تا 17» 62 لغت، اعراب، مقصود 62 آيه (18- 19- 20- 21) و ترجمه 66 تفسير آيات فوق 67 قرائت، لغت 67 اعراب، مقصود 68 آيه (22- 23- 24- 25) و ترجمه 71 تفسير آيات فوق 72 قرائت، لغت 72 مقصود 73 آيه (26- 27- 28) و ترجمه 75 تفسير آيات فوق 76 قرائت، لغت، مقصود 76 آيه (29- 30) و ترجمه 81 تفسير آيه «29- 30» 82 تعداد آيات 82 لغت، اعراب 82 مقصود 83 وجوهى در معناى:

(و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد 83 آيه (31- 32) و ترجمه 86 تفسير آيه «31- 32» 87 قرائت، مقصود 87 در معناى اسراف 88 دلالت آيه 89 آيه (33- 34) و ترجمه

91 تفسير دو آيه فوق 92 لغت، مقصود 92 آيه (35- 36) و ترجمه 94 تفسير آيه «35- 36» 95 اعراب، مقصود 95 آيه (37) و ترجمه 96 تفسير آيه «37» 97 لغت، مقصود 97 آيه (38- 39) و ترجمه 99 تفسير دو آيه فوق 100! 226 قرائت، لغت، مقصود 100 آيه (40- 41) و ترجمه 102 تفسير آيه «40- 41» 103 قرائت، لغت، مقصود 103 معناى جمل 104 آيه (42- 43) و ترجمه 106 تفسير آيه «42- 43» 107 قرائت، لغت، اعراب 107 مقصود 108 آيه (44- 45) و ترجمه 110 تفسير دو آيه فوق 111 قرائت، اعراب و لغت، مقصود 111 آيه (46- 47) و ترجمه 114 تفسير دو آيه فوق 115 لغت، مقصود 115 گفتار امام صادق (ع) در معناى اعراف 116 گفتار اصبغ بن نباته 117 آيه (48- 49) و ترجمه 119 تفسير دو آيه فوق 120 لغت، اعراب، مقصود 120 آيه (50- 51) و ترجمه 122 تفسير دو آيه فوق 123 لغت، اعراب، مقصود 123 آيه (52- 53) و ترجمه 125 تفسير آيه «52- 53» 126 لغت، اعراب، مقصود 126 آيه (54- 55- 56) و ترجمه 128 تفسير آيه «54» 129 قرائت، لغت، اعراب 129 مقصود 130 تفسير آيه «55- 56» 132 قرائت، لغت، اعراب، مقصود 132 آيه (57- 58) و ترجمه 135 تفسير آيه «57- 58» 136 قرائت، لغت 136 مقصود 137 آيه (59 تا 64) و ترجمه 139 تفسير آيه «59 تا 64» 140 قرائت، لغت، اعراب 140 مقصود 141 داستان نوح 143 آيه (65 تا 72) 146 ترجمه آيه «65 تا 72» 147 تفسير آيه «65 تا

72» 148 لغت، اعراب 148 مقصود 149 داستان هود 152 آيه (73 تا 79) 154 تفسير آيه «73 تا 79» 156 قرائت، لغت، اعراب 156 مقصود 158 داستان صالح 159 آيه (80 تا 84) و ترجمه 165 تفسير آيه «80 تا 84» 166 قرائت، لغت، اعراب 166 مقصود 176 داستان لوط و قومش 168! 227 آيه (85 تا 87 و ترجمه 171 تفسير آيات فوق 172 لغت، اعراب 172 مقصود 173 آيه (78- 89 و ترجمه 176 تفسير دو آيه فوق 177 لغت، مقصود 177 پرسش؟ 179 پاسخ 180 آيه (90 تا 93) و ترجمه 181 تفسير آيه «90 تا 93» 182 لغت، اعراب: مقصود 182 آيه (94- 95) و ترجمه 185 تفسير آيه «94- 95» 186 لغت، اعراب، مقصود «آيه (96 تا 99) و ترجمه 188 تفسير آيه «96 تا 99» 189 قرائت، لغت، اعراب 189 پرسش و پاسخ 190 آيه (100- 101- 102) و ترجمه 192 تفسير آيه «100 تا 102 193 قرائت، لغت، اعراب، مقصود 193 آيه «103 تا 108) و ترجمه 196 تفسير آيات فوق 197 قرائت، لغت، اعراب 197 مقصود 198 پرسش و پاسخ 200 داستان عصا 200 آيه (109 تا 112) و ترجمه 202 تفسير آيه «109 تا 112» 103 قرائت، لغت، اعراب، مقصود 103 آيه (113 تا 116) 205 تفسير آيات فوق 206 قرائت، اعراب، مقصود 206 آيه (117 تا 122) و ترجمه 208 تفسير آيه «117 تا 132» 209 قرائت، لغت، اعراب، مقصود 209 آيه (123 تا 126) و ترجمه 212 تفسير آيه «123 تا 126» 213 قرائت، لغت، مقصود 213 آيه (127) و ترجمه 215 تفسير

آيه «127» 216 قرائت، مقصود 216 آيه (128- 129) و ترجمه 218 تفسير دو آيه فوق 119 مقصود 119 آيه (130- 131) و ترجمه 221 تفسير آيه «130- 131» 222 لغت، مقصود 222

! 228 خداى را شكر كه توفيق عنايتم فرمود تا توانستم يكى از خدمات ارزنده عالم اسلامى را انجام دهم و آن همانا چاپ و انتشار ترجمه اثر جاويد عالم تشيع و افتخار عالم اسلام تفسير شريف مجمع البيان است كه حدود هشتصد سال پيش با دست تواناى امين الاسلام مفسر عالى مقام شيعه شيخ جليل و عالم كم نظير ابو على فضل بن حسن طبرسى نوشته شده.

و اينك با قلم بسيار روان بتوسط جمعى از فضلاى عصر حاضر و صاحبان قلم ترجمه شده و تا كنون نه جلد آن منتشر گرديده و در دست رس علاقمندان قرار گرفته است.

و يكى از امتيازات اين ترجمه اين است كه با اينكه بزبان فارسى برگردانده شده هنوز هم آن شيوه مخصوص خود را حفظ كرده است.

يعنى شرح لغات- و شرح اختلاف قراءات- و نقل ادله طرفين- و بيان شأن نزول آيات همانطورى كه در متن عربى آن اين چهار اصل از هم تفكيك شده در ترجمه نيز مراعات گرديده است.

و اينك مفتخرم كه با انتشار جلد نهم يك گام بهدف نزديك تر شدم و خوشحالم كه اين خدمت تا كنون بدون وقفه پيش رفته و اميد است كه تا پايان هم پيش برود و در خاتمه چون صفحات جلد نهم نسبت بساير مجلدات چند صفحه كمتر است اميدوارم كه علاقمندان معذورم بدارند چون بيش از اين حاضر نشده بود و ما نخواستيم وقفه در عمر حاصل شود

انشاء اللَّه در مجلدات بعدى جبران خواهد شد.

شمس فراهانى

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109