ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد 7

مشخصات كتاب

سرشناسه: بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور: ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر: قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري: 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9: ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2: ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382(30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات: ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع: تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده: كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده: ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده: شركت به نشر (انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره: ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 1390

رده بندي ديويي: ‫ 297/179 ‮

جلد هفتم

اشاره

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

ادامه سوره مائده ... ص : 3

[سوره المائدة (5): آيات 28 تا 30] ... ص : 3

اشاره

لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ (28) إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ (29) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ (30)

«1»

ترجمه ... ص : 3

سوگند ياد كنم كه اگر دستت را بقصد قتل من دراز كنى، من بقصد كشتن تو دستم را بسوى تو دراز نكنم. كه من از خداى پروردگار جهانيان مى ترسم من مى خواهم كه تو با گناه من و گناه خودت باز گردى و از اصحاب دوزخ باشى و اين است جزاى ظالمان.

پس نفسش قتل برادر را در نظرش بياراست و از زيانكاران باشد.

__________________________________________________

(1)- سوره مائده آيه 28 و 29 و 30 جزء 6 [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 4

بيان آيه 28- 29- 30 ... ص : 4
لغت ... ص : 4

بسط: دراز كردن و گستردن، ضد قبض تبوء: ترجع، بازگشت كنى. «باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ» يعنى «رجعوا». مصدر آن «بَوء» بمعناى رجوع است. طوّعت: فعل ماضى از باب تفعيل از ريشه «طوع» به معناى رغبت، يعنى رغبت نشان داده.

افعال بر دو قسمند: دسته اى بفاعل هم متعدى ميشوند مثل: «قتل نفسه» و دسته اى بفاعل متعدى نشوند، مثل امر و نهى كه از عالى بدانى است و كسى خودش را امر يا نهى نكند.

اعراب ... ص : 4

لَئِنْ بَسَطْتَ: لام قسم. جواب آن «ما أَنَا بِباسِطٍ» كلمه «ما» جواب شرط واقع نميشود، زيرا صدارت طلب است البته در جواب قسم واقع شدن لطمه اى بصدارت طلب بودن وارد نمى كند. همچنين «ان و «لام» ابتدا نيز در جواب قسم واقع ميشود لكن «فا» در جواب قسم واقع نميشود، زيرا چيزى كه براى آن سوگند ياد ميشود، با وجوب سوگند، واجب نميشود. قسم در حقيقت مؤكد مورد قسم (و جواب) خويش است حال آنكه جواب شرط، با وجوب شرط واجب ميشود.

هر گاه در كلام، هم قسم باشد و هم شرط، جواب براى قسم آورده ميشود و جواب شرط بقرينه آن حذف ميشود. مثل همين آيه،

مقصود ... ص : 4

اكنون خداوند دنباله سرگذشت را به اين صورت بيان مى كند كه: وقتى قابيل هابيل را تهديد بقتل كرد، هابيل به او گفت:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 5

لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي، تو اگر براى گشتن من دستت را بسوى من دراز كنى.

ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ: من دستم را بقصد كشتن، بسوى تو دراز نمى كنم.

مفسران گويند: در آن زمان كشتن كسى بعنوان دفاع، جايز نبود، بلكه افراد موظف بودند كه شكيبايى نشان دهند: تا خداوند انتقام بگيرد. چنان كه عقيده حسن و مجاهد و جبايى همين است.

ابن عباس و جماعتى گويند: معناى آيه اين است كه تو اگر از راه ستم بخواهى مرا بكشى، من از راه ستم ترا نخواهيم كشت. اينها مى گويند: قابيل هابيل را ناگهانى و غفلةً كشت. در موقع قتل، هابيل در خواب بود و قابيل با سنگى او را بقتل رسانيد.

سيد مرتضى گويد: ظاهر آيه با هيچيك از اين دو

وجه، سازگار نيست، زيرا خداوند متعال خبر داده است كه هابيل گفت: اگر برادرش بخواهد او را بكشد، وى بكشتن او اقدام نخواهد كرد، يعنى قصد كشتن او را نخواهد داشت، زيرا قصد كشتن شخص هم ناپسند است. كسى كه از خود دفاع ميكند و احياناً طرف خود را ميكشد، در حقيقت قصد كشتن او را ندار. منتهى براى حفظ جان خود ناچار ميشود او را بكشد.

گويى هابيل ميگويد: تو اگر بمن ظلم كنى، من بتو ظلم نخواهم كرد.

إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ: من از خدا مى ترسم و اقدام بقتل تو نخواهم كرد.

إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ: من بقتل تو آغاز نميكنم، زيرا ميخواهم اگر مرا كشتى، گناه قتل من و گناهان ديگر خود را بدوش كشى، اين معنى از ابن- عباس، حسن، ابن مسعود، قتاده، مجاهد و ضحاك است.

جبايى و زجاج گويند: مقصود اين است كه گناه قتل من و قتل همه مردم را بگردن گيرى، زيرا اين سنت غلط را براى اولين بار تو بوجود مى آورى.

مقصود از بدوش گرفتن بار گناه، تحمل كيفر گناه است، زيرا صحيح نيست كه كسى اراده معصيت غير كند، لكن مانعى نيست كه اراده عقاب غير كند.

پرسش اگر گفته شود كه چگونه جايز است تحمل كيفر گناهى كه هنوز، انجام نشده ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 6

است؟ زيرا قتل هنوز واقع نشده بود.

پاسخ البته تحمل كيفر مشروط بوقوع گناه است. هنگامى كه هابيل احساس كرد كه برادرش قصد قتل او را دارد، چه مانعى داشت كه بگويد: اگر مرتكب قتل من شوى، كيفر قتل مرا متحمل خواهى شد؟

فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ: بواسطه

اين كردار زشت، گرفتار دوزخ خواهى شد.

وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ: اين است كيفر گنهكاران، ممكن است اين جمله هم تتمه سخن هابيل باشد و محتمل است كه سخن خدا باشد.

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ: در اينباره اقوالى است:

1- يعنى نفسش او را تحريك و تشجيع كرد كه برادر خود را بكشد. اين قول از مجاهد است.

2- مقصود اين است كه نفسش قتل برادر را در نظرش بياراست.

3- نفسش او را مساعدت و هماهنگى كرد بر قتل برادر و بنا بر اين در اصل (على قتل اخيه) بوده كه حرف جر محذوف و مجرور منصوب شده است.

فقتله: مجاهد گويد قابيل نمى دانست چگونه او را بكشد. شيطان بصورت مرغى در آمد و مرغى را گرفت و سرش را ميان دو سنگ گذاشت و كوبيد. قابيل هم براى كشتن برادر، از وى سرمشق گرفت. گفته اند: هابيل اولين مقتول بود! فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ: قابيل با اين عمل شوم خود، در دنيا و آخرت، زيانكار و از خير دنيا و آخرت محروم شد.

برخى از كلمه «اصبح» استفاده كرده اند كه اين قتل در شب اتفاق افتاده است.

لكن صحيح نيست، زيرا عادت عرب اين است كه هر گاه كسى عملى انجام دهد كه بحالش زيانبخش باشد، اينطور تعبير كند. منظور اين نيست كه فقط اين زيان مخصوص بيك زمان است و نه زمانهاى ديگر.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 7

[سوره المائدة (5): آيات 31 تا 32] ... ص : 7

اشاره

فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ قالَ يا وَيْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ (31) مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ

نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32)

«1»

ترجمه ... ص : 7

خداوند كلاغى را مامور كرد تا زمين را حفر كند و به او نشان دهد كه چگونه جسد برادر را بخاك سپارد. گفت، اى واى، مگر من ناتوانم كه مثل اين كلاغ كنم و پيكر برادرم را بخاك سپارم! آن گاه دچار ندامت گرديد.

به خاطر اين جنايت بود كه بر بنى اسرائيل حكم كرديم كه هر كس ديگرى را نه از راه قصاص و نه بخاطر فسادى در روى زمين، بكشد، گويى همه مردم را كشته و كسى كه ديگرى را احيا كند، گويى همه مردم را احيا كرده است. بنى اسرائيل قومى بودند كه پيامبران ما با دلايل روشن بسوى ايشان آمدند و آنها بعد از آن اسراف كردند.

__________________________________________________

(1)- سوره مائده آيه 31 و 32 جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 8

بيان آيه 31 ... ص : 8
لغت ... ص : 8

بحث: جستجوى چيزى در خاك. اين كلمه بعدا بمعناى مطلق جستجو بكار رفته است.

سوئة: ناپسندى گفته ميشود: «ساءه يسوئه سوءاً» ويل. سيبويه گويد اين كلمه در موقع هلاكت، گفته ميشود، واى عجز، ناتوانى

اعراب ... ص : 8

يا وَيْلَتى . زجاج گويد در غير از قرآن بر اين كلمه وقف كنيم و گوئيم. «يا ويلتاه» «ياء» از حروف نداست، لكن منادى در اينجا از افراد انسان نيست مثل «يا حسرتاه» در حقيقت معناى اينگونه كلمات اين است كه گوينده ميخواهد حاضران را تنبيه سازد و بگويد كه وقت «واى» در «يا وَيْلَتى » و وقت حسرت در «يا حسرتا» و وقت تعجب، در «يا عجبا» فرا رسيده است.

حسن قرائت كرده است. «يا ويلتى» به اضافه بياء متكلم. از هرى گويد معنى يكى است.

مقصود ... ص : 8
اشاره

فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ، گويند.

- هابيل اولين مرده انسان بود، قابيل نمى دانست چگونه او را پنهان و دفن كند. تا اينكه خداوند دو كلاغ، كه يكى مرده و ديگرى زنده بود برانگيخت و بقولى هر دو زنده بودند و يكى ديگرى را كشت، آن گاه زمين را گود كرد و بخاكش سپرد. قابيل نيز اين درس را از كلاغ بياموخت اين مطلب از ابن عباس و ابن مسعود و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 9

جماعتى است. اين آيه دلالت مى كند بر فساد عقيده حسن و جبايى و ابو مسلم كه معتقدند اين دو تن از بنى اسرائيل بوده اند.

اصم گويد. خداوند كلاغى را مبعوث كرد تا بر جسد هابيل خاك بريزد. قابيل كه متوجه مقام هابيل در پيشگاه حق شده و قبول شدن قربانى او و ماموريت زاغ براى دفنش را مشاهده كرده بود. گفت. واى! برخى گفته اند، فرشته اى بود بصورت كلاغ آيه دلالت دارد بر اينكه، كار كلاغ، مورد نظر خداوند متعال بوده و امر تصادفى نبوده است، بلكه خداوند به او الهام كرده

بود. چنان كه ابو مسلم گويد. جبايى گويد اينكار، نظير داستان هدهد و نامه رسانى و پاسخ آوردن او براى سليمان معجزه بوده است (نمل 20) ممكن است خداوند فهم كلاغ را به اندازه اى زياد كرده باشد كه خودش اين مطالب را تشخيص داده باشد، چنان كه ما هنگامى كه كودكمان را به كارى وادار مى كنيم، متوجه كار خودش هست.

لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ، ماموريت كلاغ اين بود كه به قابيل بنماياند كه چگونه عورت برادر را بپوشاند. جبايى گويد، يعنى به او نشان دهد كه نعش برادر را كه متعفن شده بود، بخاك بسپارد. بنا بر اين بجسد بيجان «سواه» گفته شده است قالَ يا وَيْلَتى أَ عَجَزْتُ، هنگامى كه كلاغ كيفيت مخفى كردن جسد را به او نشان داد، گفت، واى من، آيا به اندازه اين كلاغ هم دانشى ندارم كه بتوانم جسد برادرم را بخاك سپارم.

أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي، سواه چيز مكروه و ناپسند است.

فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ، آن گاه از كشتن برادر دچار ندامت گرديد. جبايى گويد، اين ندامت، بنحوى كه توبه شمرده شود نبوده. درست مثل اينكه كسى بر اثر ناراحتى كه پيدا مى كند از خوردن شراب پشيمان ميشود، از اينرو پشيمانى او بحالش سودى نداشت. برخى گفته اند يعنى از اينكه جسد برادر را حمل كرده بود. پشيمان شد و برخى گفته اند، يعنى از مرگ برادر پشيمان شد نه از گناه.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 10

داستان ... ص : 10

اهل تسنن از امام صادق (ع) روايت كرده اند كه، قابيل هابيل را بكشت و او را بروى زمين افكند و نمى دانست چه كند. درندگان خواستند جسدش را پاره

پاره كنند. وى جسد را در كيسه اى كرد و بدوش كشيد تا اينكه متعفن شد. مرغان و درندگان منتظر بودند كه جسد را بر زمين افكند و طعمه خود سازند. خداوند دو كلاغ مامور كرد تا بجان يكديگر افتادند و يكى ديگرى را كشت، آن گاه با منقار گودالى حفر كرد و مردار كلاغ را در آن انداخت و در زير خاك پنهان كرد. قابيل نيز اين كار را از كلاغ آموخت و جسد برادر را بخاك سپرد. ابن عباس گويد، در اين وقت درختان خشك شدند و خوراكيها تغيير يافتند و ميوه ها ترش شدند و زمين مه آلود شد. آدم گفت، در روى زمين واقعه اى روى داده است و بهند رفت. فهميد كه قابيل هابيل را كشته است. در مرثيه هابيل چنين گفت،

تغيرت البلاد و من عليها فوجه الارض مغبّر قبيح

تغير كل ذى لون و طعم و قل بشاشة الوجه الصبيح

يعنى سرزمينها و كسانى كه بر آنهايند، ديگرگون شدند و روى زمين مه آلود و بد منظره شده است. رنگها و طعمها تغيير كرد و چهره هاى گشاده، درهم كشيده شدند.

سالم بن ابى الجعد گويد: پس از قتل هابيل، آدم بمدت يك سال خنده نكرد. آن گاه شخصى نزد او آمد و گفت: خداوند ترا خندان سازد! گويند: پنجسال پس از قتل هابيل كه آدم به سن 130 سالگى رسيده بود، حوا شيث را بدنيا آورد. شيث از آنجا كه بجاى هابيل بود، بدين نام خوانده شد (يعنى بخشيده خدا) او وصى آدم و وليعهدش بود. به قابيل گفته شد تو مطرود و پليد هستى. هر كجا رو مى كرد، كسى او را

نمى پذيرفت، تا اينكه به عدن- در يمن- رسيد. در آنجا شيطان به او گفت: علت اينكه آتش قربانى هابيل را بسوخت. اين بود كه وى آتش را مى پرستيد. تو هم آتشكده اى براى خود و اعقابت بنا كن و آتش را بپرست. قابيل چنين كرد. او اول كسى بود كه آتش پرستى را ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 11

رواج داد. فرزندان او در لهو و لهب و شرب خمر سر گرم شدند و آلات طرب نظير طبل و ناى و تار و مزمار را رواج دادند و آتش را بر طبق سنت پدر پرستيدند و زنا و بى بند و بارى و هرزگى را بحد اعلا رسانيدند، تا اينكه در طوفان نوح از بين رفتند و نسل شيث باقى ماند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 12

بيان آيه 32 ... ص : 12
قرائت ... ص : 12

ابو جعفر، قرائت كرده است: «من اجل» بفتح نون و اسقاط حمزه. بنا بر اين بمنظور تخفيف، همزه حذف شده است. چنان كه: بجاى «كم ابلك» گويند: «كم بلك»

لغت ... ص : 12

اجل: جنايت. «اجل عليهم شراً» يعنى: بر ايشان جنايت كرد. و به همين معنى است: «جر عليهم جريرة» آن گاه مى گويند: «فعلت ذلك من اجلك» يعنى اين كار را بواسطه جنايت تو انجام دادم. گويى منظورش اين است كه: تو مرا بر اينكار واداشتى و تو مرا به جنايت كشاندى. «اجل» بمعناى مدت هم از همين اصل است، زيرا زمانى است كه هر عقدى و قرار دادى به آنجا كشانيده ميشود و همچنين «اجل» به معناى «آرى» كه رام شدن در برابر چيزى است كه انسان بجانب آن كشانيده شده است. اين كلمه به معناى گلّه گاو وحشى نيز آمده. عدى بن زيد گويد:

اجل ان اللَّه قد فضلكم فوق من احكأ صلباً بازارٍ

يعنى به خاطر اين كه خداوند شما را بر همه مردمى كه به نياكان خود فخر مى كنند برترى داده است (يعنى من اجل انّ ...)

اسراف: در مقابل سختگيرى و ميانه روى است. چنان كه اقتصاد، حد ميانه روى است كه از زياده روى و سختگيرى بر كنار است.

اعراب ... ص : 12

مِنْ أَجْلِ: درباره اين كلمه اختلاف است. برخى گفته اند مربوط است به «النادمين» يعنى بخاطر اينكه در موقع قتل برادر، بخاكش نسپرد، نادم شد. روايت شده است كه نافع بر سر «مِنْ أَجْلِ ذلِكَ» وقف ميكرد و اينجا را خاتمه كلام قرار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 13

مى داد. عموم مفسران معتقدند كه: «مِنْ أَجْلِ» آغاز كلام است و متصل بما قبل نيست.

ابن انبارى دليل آورده است كه اينجا سر آيه است و سر آيه، فصل است و نيز گويد:

كسى كه اين كلمه را مربوط به «نادمين» مى داند، براى «كتبنا»

علتى باقى نگذارده لكن كسى كه آن را مربوط به «كتبنا» مى داند، علت ندامت را هم ساقط نكرده و اين اولى است.

مقصود ... ص : 13

اكنون خداوند، تكليف مردم را در باب قتل، بيان كرده، فرمود:

- مِنْ أَجْلِ ذلِكَ: زجاج گويد يعنى: از اين جنايت كه عبارت است از قتل هابيل بدست قابيل.

كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ: واجب ساختيم بر بنى اسرائيل أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ، كه هر كس ديگرى را بدون اينكه مرتكب قتل شده باشد تا سزاوار قصاص باشد، يا بدون اينكه فسادى در روى زمين كرده باشد تا سزاوار كشتن باشد، بقتل برساند، مثل اين است كه همه مردم را كشته است.

منظور از فساد در روى زمين، اين است كه به جنگ خدا و رسول بر خيزد يا اينكه در ميان مردم ايجاد ترس و ناامنى كند. چنان كه مى فرمايد: «إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ...» (33 همين سوره) فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً: در اينباره اقوالى است:

1- يعنى همه انسان هاى ديگر بواسطه ارتكاب آن قتل، با قاتل دشمن هستند.

در حقيقت مثل اينكه قاتل براى قتل همه انسانها كمر بسته و آنها چنان از دست او پريشان و آشفته هستند كه مقتول از دست او! بنا بر اين مثل اينكه قاتل همه انسانهاست.

اما كسى كه انسانى را از غرق يا سوختن يا آوار يا هر عامل كشنده اى نجات دهد يا او را از گم گشتگى حفظ كند، مثل اين است كه همه انسانها را زنده كرده است و خداوند اجر احيا كننده همه انسانها را به او مى دهد، زيرا وى بخاطر اينكه

برادر مؤمنشان را ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 14

حفظ كرده، گويا همه آنها را حفظ كرده است. اين معنى از مجاهد و زجاج و مختار ابن انبارى و مروى از امام باقر (ع) است. امام در دنباله بيان خودش فرمود: از آن بهتر، اين است كه انسانى را از گمراهى حفظ و او را براه راست هدايت كند.

2- يعنى هر كه پيامبرى يا امام عادلى بكشد، گويى همه مردم را كشته است و عذاب قتل همه مردم را مى بيند و اگر كسى از پيامبرى يا امام عادلى حمايت كند، گويى از لحاظ استحقاق ثواب، همه مردم را زنده كرده است. اين معنى از ابن عباس است.

3- يعنى هر كه كسى را بنا حق بكشد، گناه همه قاتلان بگردن اوست، زيرا سنت قتل را در ميان مردم رواج داده و آن را براى مردم آسان جلوه داده است. بنا بر اين در قتل قاتلان ديگر نيز شريك است و هر كه جلو قتلى را بگيرد و كارى كند كه همچون سنتى بعنوان منع از آدمكشى در ميان مردم رواج پيدا كند، بطورى كه گناه قتل را بزرگ شمارند و بقتل اقدام نكنند، گويى مردم را احيا كرده، زيرا آنها را از خطرى بزرگ حفظ كرده است. اين است معناى احياى همه مردم. اين معنى از ابو على جبايى و مختار طبرى است. پيامبر گرامى اسلام فرمود: «هر كس سنت پسنديده اى را رواج دهد، اجر آن و اجر كسى كه تا روز قيامت به آن عمل مى كند، براى اوست و هر كس سنت ناپسندى را رواج دهد گناه آن و گناه هر كس

كه تا روز قيامت به آن عمل كند، بگردن اوست» 4- ابن مسعود و گروهى از صحابه گويند: يعنى از نظر مقتول مثل اين است كه همه را كشته باشد و از نظر آنكه نجات يافته، مثل اين است كه همه را احيا كرده باشد.

5- يعنى قصاص قتل بر قاتل لازم است، چنان كه با كشتن همه مردم نيز قصاص او واجب است و كسى كه از قاتل در گذرد و از قصاص او چشمپوشى كند، مثل اين است كه همه را عفو كرده باشد. اين معنى از حسن و ابن زيد است. در حقيقت حيات دهنده خداوند متعال است و جز او كسى قادر بر احيا نيست. بنا بر اين نسبت احيا بديگرى دادن مجاز است. چنان كه نمرود گفت: «أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ» (بقره 258: من زنده كنم و بميرانم) و براى اثبات گفتار خود يكى را كشت و يكى را باقى گذاشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 15

وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ: بنى اسرائيل كه سرگذشت آنها بيان شد، قومى بودند كه پيامبران ما با دلايل روشن بسوى ايشان آمدند.

ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ: آن گاه بسيارى از ايشان بوسيله شرك- بقول كلبى- و بوسيله قتل- بقول ديگران- از حد حق تجاوز كردند. بهتر اين است كه آيه عام و شامل هر گونه تجاوزى باشد. چنان كه از امام باقر (ع) روايت است كه:

«متجاوزان كسانى هستند كه حرام ها را حلال شمرند و خونها را بريزند»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 16

[سوره المائدة (5): آيات 33 تا 34] ... ص : 16

اشاره

إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي

الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ (33) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (34)

«1»

ترجمه ... ص : 16

جزاى آنان كه بجنگ خدا و رسولش پردازند و در روى زمين فساد كنند، تنها كشتن يا بدار آويختن يا قطع دستها و پاهاى ايشان بطور مخالف يا تبعيد از زمين است.

اين است خوارى آنان در دنيا و آخرت بر ايشان عذابى عظيم است.

بجز آنان كه توبه كنند پيش از آنكه شما بر ايشان قدرت پيدا كنيد. پس بدانيد كه خدا آمرزگار و رحيم است.

__________________________________________________

(1)- آيه 33 و 34 سوره مائده جزء ششم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 17

بيان آيه 33- 34 ... ص : 17
لغت ... ص : 17

نفى: اصل معناى اين كلمه، هلاك كردن و اعدام است. نفايه، نابود كردن خوراكيهاى متعفن. به معناى طرد و تبعيد نيز بكار ميرود. شاعر گويد:

ينفون من طرق الكرام كما ينفى المطارق مايلى القرد

يعنى: آنان از راه بزرگان طرد ميشوند، هم چنان كه چوب پنبه زنان ذرات پشم و پنبه را دور ميكند.

خزى: فضيحت و رسوايى «خزى يخزى خزياً» يعنى افتضاح شد. لبيد گويد:

«و اخزها بالبر للَّه الاجل»

يعنى نفس را بنيكى براى خداوند بزرگ خوار گردان.

اعراب ... ص : 17

فساداً: مصدر كه بجاى حال بكار رفته، يعنى «مفسدين» أَنْ يُقَتَّلُوا: محلا مرفوع و خبر است براى «جزاء» الَّذِينَ تابُوا: ممكن است مرفوع و مبتدا و خبر آن «فاعملوا» و ممكن است منصوب و مستثناى از «يقتلوا» باشد.

شأن نزول ... ص: 17

در سبب نزول اين آيه، اختلاف است. ابن عباس و ضحاك گويند: درباره كسانى نازل شده است كه با پيامبر خدا پيمان بسته بودند و پيمان خود را شكستند و در روى زمين فساد كردند. حسن و عكرمه گويند: درباره اهل شرك نازل شده است. قتاده و سعيد بن جبير و سدى گويند: درباره عرينيان نازل شد. اينان بمدينه آمده، مسلمان شدند. لكن آب و هواى مدينه با آنها سازگار نبود و رنگ آنها زرد شد. پيامبر به آنها دستور داد كه بروند از شير و بول شتران بنوشند تا بهبود يابند. پس از آنكه از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 18

شير و بول شتران استفاده كردند و حالشان بهتر شد، به شبانان حمله ور شدند و شتران بيغما بردند و از اسلام مرتد شدند. پيامبر آنها را گرفت. دست و پايشان را بريد و چشمشان را بيرون آورد. اكثر مفسران گويند: آيه درباره راهزنان نازل شده است.

عموم فقها همين نظر را برگزيده اند.

مقصود ... ص : 17

در آيه پيش خداوند به مسأله آدمكشى اشاره كرد، بدنبال آن درباره راهزنان و حكم ايشان فرمود:

- إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ: كسانى كه با اولياى خدا مى جنگند. نظير «إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ» (احزاب 57: آنان كه دوستان خدا را مى آزارند.)

وَ رَسُولَهُ: و با رسول خدا جنگ ميكنند.

وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً: و در روى زمين فساد ميكنند. از اهل بيت روايت است كه: «محارب» كسى است كه سلاح بردارد و در شهر يا خارج شهر، در راه ها ايجاد ناامنى كند، زيرا دزد مسلح، چه در شهر باشد و چه در غير شهر، تفاوتى ندارد.

مذهب شافعى و اوزاعى

و مالك، نيز همين است: ابو حنيفه و اصحابش گويند: «محارب» كسى است كه: در بيرون شهر راهزنى كند. از عطاء خراسانى نيز همين طور روايت شده است.

زجاج گويد: مقصود اين است كه جزاى آنهايى كه با خدا و رسول بجنگند و در زمين فساد كنند، فقط همين است كه خدا فرمود: زيرا هر گاه كسى بگويد:

جزاى تو دينارى است، ممكن است چيز ديگرى هم باشد و هر گاه بگويد: جزاى تو تنها دينارى است، يعنى غير از دينار چيز ديگرى نيست.

أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ: تنها جزاى آنان، كشتن يا بدار آويختن يا بريدن دستها و پاهاست. امام باقر ع و امام صادق ع مى فرمايند: جزاى محارب، باندازه استحقاق اوست. اگر آدمكشى كرده، بايد كشته شود. اگر علاوه بر اين مال مردم را هم برده، بايد كشته و بدار آويخته شود و اگر تنها مال مردم را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 19

برده است، بايد دست و پايش- بطور مخالف- بريده شود و اگر تنها در راه مردم، ايجاد ترس و وحشت كرده است، بايد تبعيد شود. ابن عباس، سعيد بن جبير، قتاده، سدى و ربيع نيز چنين گفته اند. بنا بر اين كلمه «او» براى تخيير و اباحه نيست، بلكه براى مراتب حكم و تفاوت آن با اختلاف جنايت است. شافعى گويد: كسى كه مال مردم را مى ربايد، امام حق دارد كه او را بدار آويزد و او را نكشد. گويد:

هر كدام باندازه كردارشان كيفر مى بينند. كسى كه هم قتلش واجب است و هم بدار آويختنش. ابتداء او را ميكشند، سپس سه بار او را بر

سر دار ميكنند و پايين مى آورند.

ابو عبيد گويد: از محمد بن حسن درباره «بدار زدن» سؤال كردم. پاسخ داد: مقصود اين است كه او را زنده بدار زنند و با نيزه او را بقتل رسانند. رأى ابو حنيفه هم همين است- به ابو حنيفه گفتند: اين كار «مثله» است. پاسخ داد مقصود اين است كه چنين اشخاصى مثله شوند (يعنى اعضاى آنها بريده شود) برخى گفته اند: «او» در اينجا براى تخيير و اباحه است: يعنى امام اگر خواست آنها را ميكشد و اگر خواست بدار ميزند و اگر خواست تبعيد ميكند. اين قول از حسن و سعيد بن مسيب و مجاهد است.

از امام صادق ع نيز روايت شده است، مِنْ خِلافٍ. مقصود اين است كه دست راست و پاى چپ ايشان را قطع كنند.

أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ: در اينباره اقوالى است. اصحاب امامى ما معتقدند كه بايد آنها را از بلدى به بلدى بفرستند، تا توبه كنند و باز گردند. ابن عباس، حسن، سدى سعيد بن جبير و ... نيز چنين گفته اند. شافعى نيز بر همين عقيده است. اصحاب ما گويند: آنها را از رفتن به بلاد شرك بايد مانع شد و مشركان را نيز بايد از راه دادن ايشان به سرزمين خود، مانع شد تا توبه كنند. عمر بن عبد العزيز و سعيد بن جبير- بروايتى ديگر- گويند: آنها را بايد از بلد خود به بلد ديگر فرستاد. ابو حنيفه و اصحابش گويند: مقصود زندان است. ميگويند: كسى كه در زندان است، هر گاه ميان او و خانواده اش ايجاد مانع كنند و به او اجازه تصرفات در امور زندگى ندهند، مثل اين است كه

از زندان خارج شده است، در عين حال از سختيهاى زندان نيز رنج

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 20

ميبرد، اينان شعر زيرا از زبان برخى از زندانيان نقل كرده اند:

خرجنا من الدنيا و نحن من اهلها فلسنا من الاحياء فيها و لا الموتى

اذا جاءنا السجّان يوماً لحاجة عجبنا و قلنا جاء هذا من الدنيا

يعنى با اينكه اهل دنيا هستيم از دنيا خارجيم. ما نه مرده هستيم و نه زنده! هنگامى كه زندانيان براى كارى نزد ما مى آيد، تعجب ميكنيم و ميگوييم از دنيا آمده است.

ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ: اين است خوارى آنها در دنيا و در آخرت بر ايشان عذابى بزرگ است.

اين آيه دلالت دارد بر بطلان قول كسانى كه ميگويند، حد، كيفر معاصى است، زيرا خداوند مى فرمايد: بعد از كيفرهاى دنيوى در آخرت نيز گرفتار عذاب عظيم هستند. با اينكه بر آنها اقامه حد شده است و مقصود اين است كه با اقامه حد سزاوار كيفر عظيم هستند. در عين حال ممكن است خداوند آنان را به لطف و كرم خود عفو و آن عذاب اكبر را با فضل خود از ايشان اسقاط كند.

إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ: پس از بيان كيفر محارب، در اينجا حكم آنانى كه پس از محاربه و فساد توبه كرده و هنوز هم گرفتار نشدند، بيان ميكند.

اينان از كيفر مصون هستند. لكن اگر كسى بعد از گرفتارى توبه كند، نفعى ندارد و بايد كيفر به بيند.

فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ: بدانيد كه خداوند آمرزگار و رحيم بوده، توبه آنان را مى پذيرد و آنها

را ببهشت ميبرد.

دلالت آيه: ... ص: 20

بعضى معتقدند كه:- توبه از معصيت، با دست زدن به معصيت ديگر صحيح نيست، البته با توجه با اينكه عمل بعدى معصيت است. لكن خداوند متعال در اين آيه، حكمى را بر توبه معلق كرده است كه معلوم ميشود اقدام به معصيت ديگر لطمه اى به آن وارد نميسازد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 21

[سوره المائدة (5): آيات 35 تا 37] ... ص : 21

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (35) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ يَوْمِ الْقِيامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (36) يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ (37)

«1»

ترجمه ... ص : 21

اى مردم مؤمن از معصيت خدا اجتناب كنيد و بسوى او وسيله اى بجوييد و در راه خدا جهاد كنيد، شايد رستگار شويد.

آنان كه كافر شدند، اگر براى آنها همه آنچه در زمين است و مثل آن، باشد كه براى نجات از عذاب روز قيامت بدهند، از آنها قبول نشود و براى آنها عذابى دردناك است ميخواهند از آتش بيرون آيند، اما بيرون نخواهند آمد و براى آنها عذابى هميشگى است.

__________________________________________________

(1)- آيه 35 و 36 و 37 سوره مائده جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 22

بيان آيه 35 ... ص : 22
لغت ... ص : 22

اتقوا: فعل امر از باب افتعال. مصدر آن اتقاء و در اصل به معناى ايجاد مانع ميان دو چيز است. گويند: «اتقى السيف بالترس» يعنى بوسيله سپر جلو شمشير را گرفت. يا اينكه «اتقوا الغريم بحقه» يعنى طلبكار از حقش مانع شدند. بنا بر اين «اتقوا اللَّه» يعنى ميان خود و كيفر خداوند مانع ايجاد كنيد.

وسيله: واسطه نزديك شدن. شاعر عرب گويد:

ان الرجال لهم اليك وسيلة ان يأخذوك تلجلجى و تحصنى

يعنى: مردان را بسوى تو وسيله اى است. اگر ترا بگيرند لجاجت كن و خود را نگهدار.

«وسل اليه» يعنى به او تقرب يافت. لبيد گويد:

«بلى كل ذى راى الى اللَّه واسل»

يعنى آرى هر صاحب رايى به خدا نزديك است.

مقصود ... ص : 22

از آنجا كه در آيات پيش حكم آدمكشى و فساد و ستيزه جويى را بيان كرده بود، در اين آيه به موعظه و امر به تقوى پرداخته، فرمود:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ: اى مؤمنان از معصيت خدا اجتناب كنيد.

وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ: حسن و مجاهد و عطا و سدى و ... گويند: يعنى بوسيله طاعات، طلب قرب به خدا كنيد. گويى مى فرمايد كارى كنيد كه سبب خشنودى خدا باشد و شما را بحضرتش نزديك سازد. عطا نيز گويد: «وسيله» عاليترين درجات بهشت است. از پيامبر گرامى است كه: «براى من از خداوند «وسيله» را مسألت كنيد كه درجه اى است در بهشت كه تنها يكى از بندگان خدا به آنجا مى رسد و من اميدوارم كه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 23

همان بنده باشم» سعد بن طريف از اصبغ بن نباته از على ع روايت كند كه: «در بهشت دو لؤلؤ

در زير عرش است يكى زرد و ديگرى سفيد، در هر يك از آنها هفتاد هزار غرفه است كه درها و جامهاى آن از يك ماده است. لؤلؤ سفيد همان «وسيله» است براى محمد ص و اهل بيتش و لؤلؤ زرد، براى ابراهيم است و اهل بيتش» وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ: و در راه دين خدا با دشمنان جهاد كنيد. جهاد در راه دين نيز وسيله اى است براى درك ثواب. دليل هر چيزى وسيله علم به آن چيز و دست زدن به چيزى وسيله واقع شدن در آن است. لطف حق نسبت به انسان، راهى است بسوى طاعت خدا. جهاد ممكن است بدست يا زبان يا قلب يا شمشير يا گفتن و نوشتن باشد.

لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ: شايد به نعيم جاودانى دست يابيد. مقصود اين است كه بايد عمل را به اميد سعادت و رستگارى انجام داد. برخى گويند: «لعل و رجى » از جانب خداوند معناى لزوم را مى رساند. يعنى عمل كنيد تا رستگار شويد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 24

بيان آيه 36- 37 ... ص : 24
اعراب ... ص : 24

ان: خبر آن «لو» و ما بعد آن وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ: ممكن است حال و ممكن است عطف بر خبر «ان» باشد.

جايز نيست كه «جمله شرط» در محل حال و خبر «ان» «يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا» باشد، زيرا در حقيقت، جمله شرط، مورد اعتماد و فايده كلام است.

بخصوص كه «يُرِيدُونَ أَنْ ...» خود در راس آيه اى ديگر قرار دارد.

ما تُقُبِّلَ: جواب شرط. «ما» در جواب «لو» و در جواب «قسم» واقع ميشود، لكن در جواب «ان» واقع نميشود، زيرا حرف «ما» صدارت طلب است و در اين موارد به اين جنبه آن لطمه اى وارد

نميشود، زيرا «لو» عملى نمى كند، بر خلاف «ان»

مقصود ... ص : 24

اكنون خداوند از عاقبت شوم كفار خبر داده، مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً: آنان كه كافر شدند، اگر هر كدام از آنها را حكومت و ثروت تمام زمين باشد ... وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ: و مثل آن را نيز اضافه داشته باشند و همه را بدهند براى نجات از كيفر روز قيامت ...

مِنْ عَذابِ يَوْمِ الْقِيامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ: از آنها پذيرفته نميشود.

وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ: و براى آنها عذابى دردناك است.

يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ: ابو على جبايى گويد: يعنى آرزو مى كنند كه از آتش دوزخ خارج شوند، زيرا اراده، در اينجا به معناى تمنى است. حسن گويد: اراده در اينجا به معناى حقيقى است. يعنى هر چه آتش آنها را به شعله خود مى سوزاند، ميل مى كنند كه از آن خارج شوند. مثل: «كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعِيدُوا فِيها»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 25

(حج 22: هر گاه بخواهند از آتش بيرون روند به آن بازگردانده ميشوند) و بقولى:

يعنى وقتى آتش آنها را مى سوزاند، نزديك است كه از آن خارج شوند مثل: «جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ» (كهف 77: ديوارى كه نزديك بود خراب شود و او بر سر پايش آورد) اگر كسى بگويد: چگونه ميخواهند از دوزخ خارج شوند، با اينكه علم دارند كه خارج نخواهند شد؟

گوييم: صرف علم به اينكه چيزى ممكن نيست، انسان را از خواستن آن باز نمى دارد، زيرا خواهش انسان به چيزى تعلق مى گيرد كه مورد نيازش باشد.

وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ: آنها از دوزخ خارج

نمى شوند و براى آنها عذابى هميشگى است. شاعر گويد

فان لكم بيوم الشعب منى عذاباً دائماً لكم مقيماً

يعنى شما راست در روز شعب، از جانب من عذابى هميشگى و پايان ناپذير.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 26

[سوره المائدة (5): آيات 38 تا 40] ... ص : 26

اشاره

وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (38) فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (39) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (40)

«1»

ترجمه ... ص : 26

مرد و زن دزد را بمنظور جزا و عقوبتى از جانب خداوند، دست ببريد و خداوند قادر و حكيم است كسى كه پس از دزدى توبه و اصلاح كند، خداوند توبه او را مى پذيرد، خداوند آمرزگار و رحيم است آيا نمى دانى كه خدا راست ملك آسمانها و زمين، هر كه را خواهد عذاب كند و هر كه را خواهد شكنجه دهد و خداوند بر هر چيزى قادر است؟

__________________________________________________

(1)- آيه 38 و 39 و 40 سوره مائده جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 27

بيان آيه 38- 39- 40 ... ص : 27
اعراب ... ص : 27

السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ: سيبويه و بسيارى از علماى نحو گويند «السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ» به تقدير: «و فيما فرض عليكم السارق و السارقة» (يعنى حكم السارق و ...)

مرفوع شده اند. نمونه هاى ديگر آن: «الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا» (نور 2) و همچنين «وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما» (نساء 16) ميباشد.

سيبويه ميگويد: در اين موارد عرب نصب مى دهد. لكن عموم اهل تسنن به رفع خوانده اند. تنها عيسى بن عمر به نصب قرائت كرده است.

ابو العباس مبرد گويد: بايد به رفع خواند، زيرا نظر به شخص معينى نيست.

درست مثل اين است كه گفته شود: «من سرق فاقطع يده» و «من زنى فاجلده» زجاج گويد همين قول صحيح است، علت اينكه بر سر خبر «فاء» در آمده، همان شرط مقدر است. ميگويند در قرائت ابن مسعود «السارقون و السارقات فاقطعوا ايمانهم» آمده است.

علت اينكه «ايدى» را جمع آورده، نه مثنّى، اين است كه: مقصود قطع دست راست هر زن و مرد دزدى است. بديهى است كه هر كسى بيشتر از يك دست راست ندارد.

فراء گويد: اعضاى بدن، هر وقت به مثنى يا

جمع، اضافه شوند، به لفظ جمع مى آيند مثل: «رؤوسهما، ظهورهما، بطونهما» و در قرآن كريم، «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما» (تحريم 4) وى اضافه مى كند كه: علت جمع آوردن اين است كه اكثر اعضاى بدن، زوج هستند، بنا بر اين وقتى كه اضافه به مثنى و جمع شوند، حتماً بيشتر از دو تا خواهند بود. در مواردى هم كه اعضا به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 28

صورت زوج نيستند، بر همين منوال، رفتار و همه را هماهنگ مى كنند.

البته مثنى آوردن هم جايز است، زيرا مطابق اصل است. هذلى گويد:

فتخالسا نفسيهما بنوافذ كنوا فذا لعبط التي لا ترقع

يعنى نفس هاى ايشان در برابر ضربتهاى مهلكى كه جراحت آن قابل بخيه و التيام نبود، تسليم شدند. اين مطلب در مورد غير از اعضا هم جايز است مثل:

«خلّيتما نساء كما» يعنى زنان تان را رها كرديد. در مورد آيه شريفه، مفرد آوردن هم جايز است كه گفته شود: «فاقطعوا يمينهما» شاعر گويد: «كلوا فى بعض بطنكم تعيشوا» يعنى به اندازه مقدارى از ظرفيت شكم بخوريد تا زنده بمانيد. جَزاءً بِما كَسَبا: نصب جزاء بنا بر اين است كه مفعول له باشد و همچنين «نكالا» ممكن است مفعول مطلق باشد براى «فاقطعوا» به معناى «جازوهم و نكلوا بهم»

مقصود ... ص : 28

در آيه پيش حكم راهزنى ها و سرقتهاى آشكار، بيان شد، اكنون در اين آيه شريفه، حكم سرقتهاى پنهانى، بيان كرده، مى فرمايد:

وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ: «الف و لام» براى جنس است يعنى هر زن و مرد دزدى، علت اينكه مرد سارق را پيش از زن سارق ذكر مى كند، اين است كه اغلب، دزدى، از طرف

مردان صورت ميگيرد. در آيه زنا (نور 2) زن زناكار را بر مرد زناكار مقدم ميدارد، زيرا اغلب «زنان هستند كه بمردان امكان زناكارى مى دهند.

فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما: ابن عباس، حسن، سدى و عموم تابعان گويند: يعنى دست راستشان را قطع كنيد.

ابو على گويد: علت اينكه مسلمانان بعد از قطع دست راست، پاى چپ را قطع مى كنند نه دست چپ، اين است كه مقصود از «فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما» دست چپ نيست. بديهى است كه اگر مقصود دست چپ بود، نص قرآن را رها نميكردند. اين مطلب شاهد اين است كه: جمع آوردن كلمه «ايدى» در اين آيه، مثل جمع آوردن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 29

«قلوب» در آيه «صَغَتْ قُلُوبُكُما» (تحريم 4) است. قرائت ابن مسعود نيز دليل اين است كه مقصود قطع دست راست است.

علما گويند: اين آيه درباره بريدن دست سارق، مجمل است و بايد كيفيت آن را از سنت، اقتباس كرد، در اين كه چه مبلغ دزدى سبب بريدن دست ميشود، اختلاف است. اصحاب ما گويند: ربع دينار يا بيشتر. شافعى و اوزاعى و ابو ثور نيز چنين گويند: عايشه از پيامبر گرامى روايت كرده است كه دست دزد را بخاطر ربع دينار يا بيشتر بايد قطع كرد، ابو حنيفه و اصحابش گويند: ده درهم يا بيشتر، دليل ايشان، روايتى است از ابن عباس كه: «كمترين مبلغى كه باعث قطع دست ميشود قيمت يك سپر است» و قيمت سپر در زمان پيامبر، ده درهم بوده است.

مالك گويد: سه درهم يا بيشتر. نافع از ابن عمران روايت كرده است كه پيامبر دست دزدى را به خاطر دزديدن سپرى به ارزش سه درهم

قطع كرد. برخى گفته اند:

قطع انگشتان دست، هنگامى است كه شخص پنج درهم بدزدد. ابو على جبايى با قبول اين قول گويد: چنين كسى بمنزله كسى است كه از دادن پنج درهم زكات خود- دارى كند و فاسق است. برخى گويند: دست دزد را در هر حال- چه كمى بدزدد يا زياد- بايد قطع كرد. خوارج نيز بر همين عقيده بوده اند. دليل آنها عموم آيه و روايتى است از پيامبر: «خداوند لعنت كند دزد را كه تخم مرغى مى دزدد و دستش قطع ميشود و ريسمانى بسرقت مى برد و دستش بريده ميشود.

اساتيد فن حديث، درباره سند اين حديث، ايراد دارند، همچنين در دلالت آن. گويند «كلمه بيضه» در حديث بمعناى «تخم مرغ» نيست، بلكه سفيدى سپر است كه در موقع جنگ بر سر ميگيرند، همچنين كلمه «حبل» بمعناى بند كشتى است.

در كيفيت قطع دست نيز اختلاف است:

- اكثر فقها ميگويند: بايد تا مچ قطع كرد. شافعى ميگويد: بار اول دست ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 30

راست و بار دوم پاى چپ و بار سوم دست چپ و بار چهارم پاى راست را قطع مى كنند و براى بار پنجم او را بزندان مى افكند. ابو حنيفه ميگويد: در مرتبه سوم دست را قطع نمى كنند.

بعقيده شيعه، بايد چهار انگشت دزد را از بيخ قطع كرد و كف دست و انگشت ابهام را باقى گذاشت، در مرتبه دوم پاى چپ او را از اصل ساق بايد قطع كرد و عقب پا را باقى گذاشت در مرتبه سوم بايد او را براى هميشه زندانى كرد، از على ع اين مطلب بحد شهرت، نقل شده است و شيعه بر

آن اجماع دارند، براى اثبات اين مطلب باين آيه استدلال كرده اند: «فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ» (بقره 79:

واى بر آنان كه كتاب را بدستهاى خود مى نويسند) بديهى است كه كتاب به انگشتان نوشته ميشود، بنا بر اين هر گاه انگشتان كسى قطع شود، دستش قطع شده است.

در اين مطلب، خلافى نيست كه قطع دست دزد، هنگامى واجب است كه از «حرز» و محلى محفوظ بماند؟ دزدى كند. تنها از داود روايت شده است كه قطع دست دزد لازم است، اعم اينكه از حرز و محفظه دزدى كند يا از جاى ديگر، حرز، محلى است كه معمولا براى نگهدارى چيزها مورد استفاده قرار ميگيرد و مطابق آداب و رسوم اجتماعى، نسبت بچيزهاى مختلف، تفاوت ميكند، از نظر ما تعريف حرز اين است: جايى كه فقط مالك حق داخل شدن داشته باشد و ديگران بايد باذن او در آنجا تصرف كنند.

جَزاءً بِما كَسَبا نَكالًا مِنَ اللَّهِ: قطع دست را بمنظور كيفر دزدان و مجازاتى از جانب خداوند، بمرحله اجرا در آوريد، كلمه نكال به معناى عقوبت است. زهير گويد:

و لو لا ان ينال ابا طريف عذاب من خزيمة او نكال

يعنى: چرا از خزيمه عذابى و عقوبتى به ابو طريف، نرسد؟! وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ: خداوند قادر غير مغلوب و كارهايش از روى حكمت است.

فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ: كسى كه پس از سرقت، توبه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 31

كند و كارهاى شايسته و پسنديده را در پيش گيرد، خداوند توبه اش را قبول و كيفر معصيتى كه از آن توبه كرده است، اسقاط مى كند، اين

كه خداوند خود را به توبه پذيرى وصف ميكند، فايده اى بزرگ دارد، زيرا بدين ترتيب، عاصى، براى توبه كردن، بر سر ميل مى آيد، كلمه «تواب» از صفاتى است كه هم به خداوند در قرآن كريم، نسبت داده است، هم به بندگان، در مورد خداوند، معناى آن توبه پذير و در مورد بندگان، معناى آن رجوع كننده بسوى خداست و بهر حال از صفات مدح است.

إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ: اشاره به اينكه قبول توبه، تفضل و لطفى است از جانب خداوند.

أَ لَمْ تَعْلَمْ: برخى گويند: خطاب به پيامبر و مقصود امت اوست. مثل «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ» (طلاق 1: اى پيامبر، هنگامى كه زنان را طلاق دهيد). برخى گويند: خطاب به افراد مكلف است. يعنى: اى انسان، آيا نمى دانى؟! علت اتصال اين خطاب به ما قبل، اين است كه مى خواهد بگويد: وعده ها و وعيدها و احكامى كه بيان شده صحيح است. يعنى مگر اى انسان نمى دانى كه: ...؟

- أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: خداوند راست تصرف در آسمانها و زمين، بدون اينكه مانع و مزاحمتى داشته باشد.

يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ: او عذاب مى كند بندگان گناهكارى را كه بخواهد و مى آمرزد بنده گنهكارى كه توبه نكرده باشد، زيرا اگر توبه كند، وعده خداست كه او را مؤاخذه نكند. بعقيده برخى مؤاخذه بنده توبه كار بر خداوند قبيح است. در هر صورت، گنهكارى كه توبه كند، مشمول اين آيه نيست.

وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ: معناى آن گذشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 32

[سوره المائدة (5): آيه 41] ... ص : 32

اشاره

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ

تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ (41)

«1»

ترجمه ... ص : 32

اى پيامبر، آنان كه بسوى كفر مى شتابند، از منافقانى كه بزبان گويند ايمان آورديم و بدل ايمان نياورده اند و از يهوديان كه سخن ترا براى دروغ پردازى ميشنوند و براى مردى كه نزد تو نيامده اند جاسوسى كرده سخن خدا را كه در جاهاى خود صحيح بيان شده است، جابجا و تحريف ميكنند. به آنها گويند: اگر اينطور به شما امر شد، بپذيريد و اگر طور ديگرى شد: اجتناب كنيد و كسى كه خداوند عذاب و هلاكش را بخواهد، تو قادر بدفاع از او در برابر امر خدا نيستى. خداوند اراده نكرده است كه دلهاى آنان را پاك كند. در دنيا براى آنها خوارى و در آخرت عذابى بزرگ است.

__________________________________________________

(1)- آيه 41 سوره مائده جزء ششم سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 33

بيان آيه 41 ... ص: 33
لغت ... ص : 33

سماعون للكذب: پذيرندگان دروغ. «لا تستمع من فلان» يعنى از او قبول مكن. «سمع اللَّه لمن حمده» يعنى خداوند حمد بنده خود را قبول كرد. ممكن است معناى كلمه اين باشد كه: بتو گوش مى دهند تا سخن ترا بشنوند و به تو دروغ دهند. سماع به معناى جاسوس نيز آمده است. (چنان كه در مورد دوم بهمين معنى است.)

فتنه: آزمايش و اصل آن خالص كردن است مثل: «فتنت الذهب من النار» يعنى طلا را در آتش خالص گردانيدم.

اعراب ... ص : 33

سماعون: خبر مبتداى محذوف. يعنى «هم سماعون» ممكن است مبتداى مؤخر و خبر آن «مِنَ الَّذِينَ هادُوا» باشد.

لَمْ يَأْتُوكَ: صفت براى قوم و محل آن مجرور است، يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ: محلا مرفوع و صفت براى «سماعون» است. ممكن است محل آن نصب و حال از ضمير «سماعون» باشد. يعنى سخن نبى را ميشنوند، حال آنكه در خاطر خود نقشه تحريف آن را ميكشند. مثل «معه صقر صائداً به غداً» او را پرنده اى ست شكارى كه فردا با آن شكار كند.

مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ: به تقدير: «من بعد وضعه كلامه مواضعه» اگر گفته شده بود: «عن مواضعه» هم صحيح بود.

شأن نزول ... ص : 33

از امام باقر (ع) و جماعتى از مفسران است كه: زنى شرافتمند از يهود خيبر با ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 34

مردى از اشراف يهود، زنا كرد. اين زنا محصنه بود و يهوديان خيبر از سنگسار كردن ايشان دلخوش نبودند. نوشتند به يهوديان مدينه، كه اين موضوع را از پيامبر گرامى اسلام سؤال كنند، شايد آن بزرگوار، حكم سنگسار را تغيير دهد. كعب بن اشرف، كعب بن اسيد، شعبة بن عمرو، مالك بن صيف، كنانة بن ابى الحقيق و ... خدمت او آمده، عرض كردند: حكم زناى محصنه را براى ما بيان كن. فرمود: آيا بحكم من راضى خواهيد شد؟ گفتند:

- آرى.

جبرئيل نازل شد و حكم سنگسار را بيان كرد و پيامبر گرامى، حكم را باطلاع آنها رسانيد ولى آنها از قبول آن خوددارى كردند.

جبرئيل گفت:

- ابن صوريا را ميان خود و ايشان، قرار ده. ضمناً خصوصيات وى را براى پيامبر وصف كرد.

پيامبر فرمود:

- آيا ابن صوريا را كه ساكن فدك است و مردى سفيد

رو و بيمو و يك چشم است، مى شناسيد؟

گفتند:

- آرى.

فرمود:

- او چگونه مردى است در ميان شما؟

گفتند:

- او عالمترين مردى است كه در روى زمين باقى مانده و بدستورات دينى موسى آگاه است.

فرمود:

- بدنبال او بفرستيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 35

آنها شخصى را فرستادند و ابن صوريا را بياورد.

پيامبر گرامى به او فرمود:

ترا سوگند مى دهم به خداى يكتايى كه تورات را بر موسى نازل كرد و دريا را براى شما شكافت و شما را نجات بخشيد و آل فرعون را غرق كرد و سايه ابر را بر شما گسترد و ترنجبين و بلدرچين براى شما فرستاد آيا در كتاب شما حكم سنگسار كردن در مورد زناى محصنه، وجود دارد، گفت:

- آرى. به خدايى كه مرا بياد او افكندى، اگر نمى ترسيدم كه خداى تورات مرا بسوزاند، دروغ ميگفتم يا مطلب را تغيير مى دادم، ولى بگو كه اين مطلب، در كتاب تو چگونه آمده است؟

فرمود:

هنگامى كه چهار شاهد عادل، بر اين عمل زشت، گواهى دهند و بگويند كه آلت تناسلى مرد را- همچون ميل در سرمه دان- ديده اند، سنگسار كردن واجب ميشود.

ابن صوريا گفت:

- در تورات نيز خداوند همين طور دستور داده است.

پيامبر به او فرمود:

- براى اولين بار چگونه حكم خدا را زير پا گذاشتيد؟

پاسخ داد:

- هر گاه بزرگى زنا مى كرد، او را واميگذارديم و هر گاه بيچاره اى زنا مى كرد، حدّ را بر او جارى مى كرديم، سرانجام زنا در ميان اشراف شايع شد، تا اينكه پسر عموى پادشاه ما نيز زنا كرد. ما او را سنگسار نكرديم. ديگرى زنا كرد. شاه ميخواست او را سنگسار كند، قبيله او گفتند:

- نبايد اين مرد

را سنگسار كنى، جز اينكه نخست پسر عمويت را سنگسار كنى. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 36

در اين وقت ما جمع شديم و گفتيم: بايد حكمى درست كنيم كه پايين تر از سنگسار و در حق شريف و غير شريف، قابل اجرا باشد. از اينرو قرار بر اين شد كه زنا كاران را چهل ضربه شلاق بزنيم و رويشان را سياه كنيم، آن گاه آنها را وارونه سوار بر الاغى كنيم و در شهر بگردانيم.

يهوديان به ابو صوريا گفتند:

- تو شايسته نيستى كه اين مطالب را براى او بگويى، لكن چون غايب بودى نخواستيم از تو غيبت كرده باشيم.

ابن صوريا گفت:

- او مرا به تورات سوگند داد و اگر سوگند نداده بود، اين مطالب را با او در ميان نمى گذاشتم.

پيامبر دستور داد:

- آن زن و مرد يهودى اشرافى را در جلو در مسجد، سنگسار كردند و گفت:

- خدايا، من نخستين كسى هستم كه حكم ترا- پس از آنكه يهود از بين برده بودند- زنده كردم.

از اينرو اين آيه نازل شد:

- يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ (آيه 15 همين سوره) ابن صوريا برخاست و دست بر زانوان پيامبر نهاد و گفت:

- اينجا جايى است كه بخدا و تو پناه آورده ام، ساير چيزها و مطالبى كه از بيان آنها خود دارى كرده اى، براى ما بيان كن.

پيامبر از اين كار خود دارى كرد.

سپس ابن صوريا درباره خواب پيامبر سؤال كرد.

فرمود:

- چشمان من بخواب مى روند ولى دلم بيدار مى ماند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 37

ابن صوريا گفت،- راست گفتى.

اكنون درباره كودكى مرا خبر ده، كه فقط شبيه پدر است يا مادر.

فرمود:

- نطفه هر يك از پدر و مادر، بر ديگرى سبقت گرفت، طفل شبيه او ميشود.

ابن صوريا گفت:

- راست گفتى. اكنون بگو كه پدر را از فرزند چيست و مادر را چه؟

در اين وقت پيامبر بيهوش شد و چون بهوش آمد- در حالى كه صورتش سرخ شده بود و عرق مى ريخت- فرمود: گوشت و خون و ناخن و پيه براى مادر و استخوان و اعصاب و عروق مال پدر است.

ابن صوريا گفت:

- راست گفتى. تو فرستاده خدايى.

ابن صوريا اسلام را پذيرفت و پرسيد:

- كدام يك از فرشتگان بر تو نازل ميشود؟

فرمود:

- جبرئيل گفت:

- جبرئيل را براى من وصف كن پيامبر جبرئيل را وصف كرد. ابن صوريا گفت:

- گواهى مى دهم كه جبرئيل در تورات نيز همين طور وصف شده است و تو پيامبر بر حق خدايى.

پس از اسلام ابن صوريا، يهود زبان به بدگويى او گشودند. هنگامى كه خواستند برخيزند، بنى قريظه به بنى النضير آويخته، گفتند:

- اى محمد، بنى النضير برادران ما هستند، پدر ما يكى و دين ما و پيامبر ما ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 38

هم يكى است. هر گاه آنها يكى از ما را بكشند، زير بار قصاص نمى روند و 70 بار شتر خورما، بعنوان خونبها مى دهند. ولى هر گاه ما يكى از آنها را بكشيم، قاتل را مى كشند و 140 بار شتر خورما از ما مى گيرند. هر گاه مقتول زنى باشد، در برابر او مردى از ما را مى كشند و هر گاه مردى باشد، دو مرد از ما را مى كشند و هر وقت بنده اى باشد،

آزادى از ما را مى كشند. جراحاتى كه بر ما وارد مى كنند، از لحاظ ديه نصف جراحاتى كه ما بر آنها وارد مى كنيم، حساب مى كنند. تو ميان ما و ايشان حكم كن. در اين وقت خداوند آيه سنگسار و آيه قصاص را نازل كرد.

مقصود ... ص : 38
اشاره

در آيات پيش در پيرامون يهوديان و مسيحيان سخن گفته شد، اكنون بمنظور تسلى خاطر پيامبر و ايمنى او از نيرنگ ايشان مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ: «يحزن» برفع هم خوانده شده و تفاوتى ندارد اى پيامبر، مبادرت آنانى كه بسوى كفر مى شتابند، ترا محزون نگرداند.

مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا: از منافقانى كه بزبان اظهار ايمان مى كنند و در دل ايمانى ندارند و يهوديان.

سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ: برخى گويند مقصود يهود و منافقان و برخى گويند تنها مقصود يهود است. يعنى سخن ترا ميشنوند كه نسبت دروغ بتو دهند و از زبان تو دروغ جعل كنند.

سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ: و بگوش قوم ديگرى كه نزد تو نيامده اند، برسانند.

يعنى اينها جاسوسانى هستند كه نزد تو مى آيند براى جاسوسى كردن، زيرا آنان فرستادگان يهوديان خيبر بودند و خود اهل خيبر، در مجلس پيامبر حاضر نبودند. اين معنى از حسن و زجاج و مختار ابو على است.

برخى گويند: يعنى اينها دروغهايى مى گويند و بگوش آن عده اى كه نيامده اند مى رسانند. اين دروغ مربوط به داستان زناى محصنه است كه شرح آن گذشت. به آنها ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 39

ياد داده بودند كه اگر محمد ص درباره زناى محصنه حكم به تازيانه كرد، قبول كنند و اگر حكم به سنگسار كرد،

نپذيرند، زيرا حكم سنگسار را كه در تورات آمده بود، تحريف كرده بودند. اين قول از ابن عباس و جابر و سعيد بن مسيب و سدى است.

قتاده گويد: آمدند تا درباره قتلى كه اتفاق افتاده بود، سؤال كنند. بآنها گفته بودند كه اگر محمد بخونبها حكم كرد قبول كنيد و اگر بقصاص حكم كرد قبول نكنيد.

ابو جعفر گويد: اين قضيه در باره يهوديان بنى النضير و يهوديان بنى قريظه بود.

يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ: آنان سخن خدا را بعد از آنى كه خداوند آنها را در محل خود قرار داده، حلال و حرام خود را ذكر كرده بود، تغيير دادند. جماعتى از مفسران گويند: مقصود تغيير حكم سنگسار كردن در مورد زناى محصنه است به شلاق زدن. قتاده گويد: مقصود، تغيير حكم قصاص قتل به خونبهاست كه در نتيجه، آدمكشى بالا گرفت. برخى گويند: منظور اين است كه تورات را تحريف، حلال را حرام و حرام را حلال كردند. حسن و ابو على جبايى گويند: منظور اين است كه سخن پيامبر را بعد از شنيدن، تحريف مى كردند و از زبان او دروغهايى مى پرداختند و براى يهوديان خيبر مى نوشتند. خيبريان با پيشواى بزرگ اسلام، سر جنگ داشتند. بدين ترتيب خداوند پيامبرش را تسليت داده، مى فرمايد:

- آنها چگونه بتو ايمان مى آورند، حال آنكه تورات كه كلام خداست و گفتار ترا تحريف مى كنند؟

يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا: يهوديان خيبر به يهوديان مدينه گويند: اگر در مورد زنانى محصنه شما را به تازيانه امر كرد، قبول كنيد و اگر شما را به سنگسار كردن امر كرد، قبول نكنيد. اين معنى از حسن است.

و بقولى:

يعنى اگر در مورد قتل شما را بخونبها امر كرد، قبول كنيد و اگر شما را به قصاص امر كرد، قبول نكنيد.

وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ: در اين باره اقوالى است:

1- يعنى هر كس كه خداوند اراده عذابش كند. نظير «عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ» ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 40

(ذاريات 13: بر آتش عذاب ميشوند و «ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ» (ذاريات 14: عذابتان را بچشيد) اين قول، از حسن و قتاده و مختار جبايى و ابو مسلم است.

2- سدى و ضحاك گويند: يعنى كسى كه خداوند اراده عذابش كند.

3- زجاج گويد: يعنى هر كس كه خداوند اراده خوارى و رسواييش كند.

4- يعنى: كسى كه خداوند او را امتحان كند به اينكه به او دستور دهد كه حدودش را جارى كند و او براه تحريف و بدعت رود. معناى اول صحيح تر است.

فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً: تو هرگز نمى توانى او را در برابر امر خداوند از او دفاع كنى و او را از عذاب و هلاكت و رسوايى و خوارى نجات بخشى.

أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ: اين يهوديان كسانى هستند كه خداوند اراده نكرده است كه دلهايشان را از عقوبتهاى كفر، پاك گرداند. اين عقوبتها عبارت از مهر زدن و تنگ كردن دلهاست. لكن دلهاى مؤمنان را پاك ساخته، در دلشان خطوط نورانى ايمان نقش كرده و سينه هايشان را براى اسلام گشايش بخشيده است. اين معنى از جبايى و حسن است.

بلخى گويد: يعنى خداوند اراده نكرده است كه دلهاى آنها را از كفر پاك و حكم كند كه از كفر برى و به ايمان ستوده اند.

قاضى گويد: اين آيه دلالت نمى كند بر

اينكه خداوند ايمان آنها را نمى خواهد، زيرا چنين چيزى معقول نيست. آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه خداوند اراده پاكى دلهاى آنان نكرده است ولى متعرض علت آن نشده است. مقصود اين است كه: خداوند اراده تطهير دلها نكرده، زيرا اندوهها و خوارى و كيفر آنها را فرا مى گيرد، از اينرو بدنبال آن فرمود:

- لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ: آنها راست در دنيا خوارى و در آخرت، عذابى بزرگ.

ردى بر جبريان ... ص : 40

اگر عقيده جبريان صحيح بود، آنها را به ناپاكى دلها مذمت نمى كرد و بدنبال ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 41

آن مذمتى ديگر بعنوان كيفر كردارشان نمى آورد.

خوارى يهوديان در دنيا، همان ملزم ساختن آنان بدادن جزيه و آشكار شدن دروغشان در مساله سنگسار و اخراج يهوديان بنى النضير از مدينه است. خوارى منافقان اطلاع پيامبر بر كفرشان است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 42

[سوره المائدة (5): آيات 42 تا 43] ... ص : 42

اشاره

سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (42) وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (43)

«1»

ترجمه ... ص : 42

اين دروغ پردازان، خورندگان حرامند. اگر پيش تو آيند، در ميان آنها حكم كن يا از ايشان اعراض كن. اگر از ايشان اعراض كنى، تو را ضررى نمى رسانند و اگر حكم كنى، در ميانشان به عدالت حكم كن كه خدا دوستدار عادلان است چگونه بحكم تو راضى ميشوند، حال آنكه پيش آنهاست تورات، كه در آن حكم خداست؟! آن گاه بعد از حكم كردن تو روى گردان ميشوند و اينان مؤمن نيستند.

__________________________________________________

(1)- آيه 42 و 43 سوره مائده جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 43

بيان آيه 42- 43 ... ص : 43
قرائت ... ص : 43

سحت: مكى و بصرى و كسايى و ابو جعفر بضم سين و حاء قرائت كرده اند و ديگران به سكون سين. ابو على گويد: هر دو صورت آن بيك معنى است كه به منظور تخفيف «حاء» را ساكن كنند. اين كلمه مثل ضرب كه به معناى مضروب و صيد كه بمعناى مصيد بكار رفته اند به معناى مسحوت است.

لغت ... ص : 43

سحت: اصل معناى اين كلمه استيصال است. چنان كه فرزدق گويد:

وعض زمان يا بن مروان لم يدع من المال الا مسحتاً او مجلّف

يعنى: اى پسر مروان، سختى روزگار، جز افرادى مستاصل و تهيدست باقى نگذارده است.

در آيه شريفه، اين كلمه بمعناى مال حرام است، زيرا مال حرام، فاسد است و معناى سحت نيز فساد مال است.

حكم: فيصله دادن امرى از راه حكمت. گاهى حكم، فقط بيان و گاهى الزام هم با آن همراه است.

تولى از حق: ترك آن و تولى بسوى حق، توجه به آن و تولى براى حق، يارى و كمك آن است.

مقصود ... ص : 43

مجدداً خداوند متعال، در اين آيه، به وصف آنان پرداخته، فرمود:

سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ: تفسير اين كلمه گذشت. بار ديگر خداوند آنها را باستماع دروغ يا قبول آن، مذمت مى كند، تا در سركوبى و ملامت آنان، مبالغه و تاكيدى باشد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 44

أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ: در خوردن مال حرام، اصرار و مبالغه مى كنند. از پيامبر گرامى روايت است كه: «سحت، گرفتن رشوه در برابر حكم است» از ابن مسعود و حسن نيز همين طور روايت شده است. از على (ع) است كه: سحت، عبارت است از رشوه، مهر زناكار، اجرت حجامت، پولى كه در مقابل جفت شدن حيوان نر با ماده، مى پردازند، قيمت سگ، قيمت شراب، قيمت مردار، اجرت كاهن و جايزه اى كه براى عمل معصيت، قرار داده ميشود. از امام باقر (ع) روايت شده است كه: سحت را انواع بسيارى است، اما رشوه، كفر بخداست. درباره اشتقاق كلمه سحت، اقوالى است:

1- حرام را باين جهت «سحت» ناميده اند كه بدنبال آن عذاب استيصال و هلاكت، دامنگير

انسان ميشود. اين قول از زجاج است.

2- جبايى گويد: مال حرام را «سحت» نامند، زيرا بركتى ندارد و به استيصال كشانده ميشود.

3- خليل گويد: «سحت» است به خاطر اينكه قيمت سگ و شراب و ... ننگين است و مروت و شخصيت انسان را فاسد مى كند.

فَإِنْ جاءُوكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ: ابن عباس و حسن و مجاهد گويند: مقصود يهوديانى است كه براى تعيين حكم زنا نزد پيامبر آمده بودند.

ابن عباس بنا بر روايتى ديگر و حسن و مجاهد گويند: مقصود يهوديان بنى قريظه و بنى النضير است كه ميخواستند پيامبر در ميان ايشان حكم كند و خداوند او را مخير ساخت كه حكم كند يا نكند. از روايات ما ظاهر ميشود كه اين تخيير براى ائمه و حاكمان شرع نيز ثابت است. قول قتاده و عطا و شعبى و ابراهيم نيز همين است. حسن و مجاهد و عكرمه گويند: اين حكم به آيه «أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» (آيه 49) منسوخ است.

وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً: اگر از حكم ميان آنها خوددارى كنى، آنها قادر نيستند كه بدين يا دنياى تو ضررى برسانند، بنا بر اين اگر خواستى از آنها اعراض كن. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 45

وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ: و اگر خواستى ميان آنها حكم كنى، به عدالت و بقولى بر طبق قرآن و شريعت اسلام، حكم كن.

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ: خداوند عادلان را دوست مى دارد.

وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ: چگونه اين يهوديان بحكومت تو راضى ميشوند و ترا حكم قرار مى دهند؟

وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ: در حالى كه پيش آنان توراتى است كه بر موسى نازل

كرده ايم و به اقرار خودشان، همان كتاب موسى مى باشد و حق است و مطالب آن گفته من و حكم من است. آنها اين مطالب را قبول دارند و انكار نمى كنند! فِيها حُكْمُ اللَّهِ: ابو على گويد: يعنى در تورات، احكامى است از خداوند كه نسخ نشده است. حسن گويد: منظور اين است كه حكم رجم (سنگسار) در تورات است.

قتاده گويد: منظور اين است كه حكم قصاص در تورات است.

ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ: آن گاه از حكم كردن بر طبق تورات از راه جرات و جسارت، خوددارى مى كنند. اين آيه براى پيامبر شگفتى آور و براى يهوديان سركوبى است. گويى مى فرمايد: چگونه شما يهوديان بحكم پيامبر من، تسليم مى شويد، با اينكه منكر نبوت او هستيد و او را تكذيب مى كنيد و حكم مرا كه بوجوب اطاعت آن اقرار داريد و اعتراف مى كنيد كه از جانب من است، زيرا پا مى گذاريد؟! «ذلك» اشاره به حكم خداوند در تورات است. اين معنى از عبد اللَّه بن كثير است. برخى گفته اند: اشاره به حكم پيامبر است برجم. يعنى: بعد از حكم قرار دادن تو يا بعد از حكم كردن تو به سنگسار، روى گردان ميشوند، زيرا به آن اعتمادى ندارند و ميخواستند راه گريزى پيدا كنند.

وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ: آنها ايمان ندارند كه حكم تو از جانب خداست، زيرا منكر نبوت تو هستند.

برخى گفته اند: اين جمله خبرى است از جانب خداوند متعال به اينكه اين يهوديان به پيامبر و حكمش ايمان نخواهند آورد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 46

[سوره المائدة (5): آيه 44] ... ص : 46

اشاره

إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ

الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ (44)

«1»

ترجمه ... ص : 46

ما تورات را كه در آن هدايت و نور است، نازل كرديم. پيامبرانى كه اسلام آورده بودند براى يهوديان به تورات حكم ميكردند و ربانيون و علمايى كه كتاب خدا پيش آنها بوديعت گذارده شده بود و بر آن گواه بودند. پس از مردم نترسيد و از من بترسيد و آيات مرا بقيمت كم نفروشيد و آنان كه به آنچه خدا نازل كرده، حكم نكنند، كافرند.

__________________________________________________

(1)- سوره مائده آيه 44 جزء 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 47

بيان آيه 44 ... ص : 47
قرائت ... ص : 47

اهل بصره و ابو جعفر و اسماعيل از نافع، «و اخشونى» به ياء در وصل و يعقوب به ياء در وقف و ديگران بدون ياء در موقع وصل و در موقع وقف، قرائت كرده اند.

ابو على گويد: اثبات ياء در موقع وقف نيكوست. زيرا فاصله ها مثل قافيه هاى آخر بيت هستند.

لغت ... ص : 47

ربانيون: تفسير اين كلمه را قبلا گفته ايم. منظور علمايى است كه به امور و تدبير مردم بصير بوده اند.

احبار: جمع حبر، عالمان. تحبير يعنى تحسين. شخص عالم نيز نيكو را تحسين و زشت را تقبيح مى كند. فراء گويد: بيشتر «حبر» را بكسر شنيده ام.

اعراب ... ص : 47

بِمَا اسْتُحْفِظُوا: حرف جر، متعلق است به «الاحبار» يعنى «العلماء بما استحفظوا» زجاج گويد: تقدير آن «يحكمون للتائبين من الكفر بما استحفظوا است.

مقصود ... ص : 47

چون روى گردانى يهوديان را از احكام تورات، شرح داد، اكنون به وصف تورات و آنچه در آن نازل كرده است، پرداخته، مى فرمايد:

إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ: ما تورات را فرستاديم كه در آن بيان حق و دلالت بر احكام و نورى است براى هر چه كه مشتبه و تاريك شود. اين معنى از ابن عباس است.

زجاج گويد: يعنى تورات هدايت است كه بيان حكمى مى كند كه آنها آمدند از پيامبر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 48

سؤال كردند و نور است كه بيان حقانيت پيامبر مى كند.

يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا: تورات كتابى است كه پيامبران خدا كه به حكمش اذعان و اعتراف داشتند، بر طبق آن حكم مى كردند. پيامبر ما نيز داخل در آنهاست.

اين معنى از حسن، قتاده، عكرمه، سدى و زهرى است. اكثر مفسران گويند: پيامبر اسلام نيز مقصود است، زيرا حكم كرد كه بايد زناكار را سنگسار كرد. اين آيه، دلالت ندارد بر اينكه: پيامبر، تابع شريعت موسى است، زيرا خداوند، سنگسار را بوسيله وحى، واجب گردانيد و پيامبر اين مطلب را از وحى الهى آموخت نه از كتاب تورات، بنا بر اين حكم سنگسار، يكى از احكام اسلام است، اگر چه با تورات هم موافق است. از اين راه، خداوند يهود را بصحت نبوت پيامبر اسلام آگاه گردانيد، زيرا بدون قرائت تورات و بدون سؤال از علماى يهود، اين مطلب كه بر آنها غامض شده بود و بسيارى از آنها به اشتباه افتاده

بودند، براى ايشان بيان كرد و اين از دلائل صدق آن بزرگوار است.

ابن عباس گويد: منظور از انبياء پيامبرانى است كه بعد از موسى آمده اند. آنان هزاران نفر بوده اند كه خداوند آنها را براى ترويج تورات و تعيين حدود و بيان حلال و حرام آن، مامور كرده است، بنا بر اين معناى آيه اين است كه پيامبرانى كه از عصر موسى تا عصر عيسى مى آمدند، بر طبق تورات حكم ميكردند.

علت اينكه انبيا را مسلمان خوانده، اين است كه: اسلام دين خداست، بنا بر اين هر پيامبرى مسلمان است، اما هر مسلمانى پيامبر نيست.

لِلَّذِينَ هادُوا: ابن عباس گويد: يعنى كسانى كه از كفر توبه كردند. برخى گويند:

يعنى يهود. منظور اين است كه پيامبران براى توبه كاران يا يهوديان به تورات حكم مى كردند. زجاج گويد: ممكن است در كلام تقديم و تاخيرى باشد. يعنى:

- انا انزلنا التوراة فيها هدى و نور للذين هادوا يحكم بها النبيون: تورات را كه در آن هدايت و نور است براى يهوديان فرستاديم و پيامبران بر طبق آن حكم مى كردند.

وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ: ربانيون كسانى هستند كه مقام علمى آنها بالاست و بقولى كسانى كه بعلم خود عمل مى كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 49

احبار علماى برگزيده هستند (بقول زجاج) ابن عباس گويد: يعنى ربانيون و احبار نيز به كتاب خدا كه پيش آنان وديعه بود حكم مى كردند. جبايى گويد: يعنى امر شده بودند كه كتاب را حفظ و به آن عمل و از تضييع آن جلوگيرى كنند.

وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ: ابن عباس گويد: يعنى آنها گواه بودند كه حكم پيامبر به رجم

زناكار، در تورات ثابت است. عطا گويد: يعنى آنها گواه بودند كه كتاب تورات از جانب خداوند بيهمتاست.

فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ: اى علماى يهود، در اظهار صفات پيامبر و بيان حكم رجم، از مردم نترسيد، از من بترسيد و آن را كتمان نكنيد. اين معنى از سدى و كلبى است.

حسن گويد: خطاب به پيامبر اسلام و امت اوست. يعنى هرگز در اقامه حدود نسبت به كجروان، ترسى نداشته باشيد. از من بترسيد و امر مرا ترك نكنيد كه سود و زيان همه در دست من است.

وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا: اى علماى يهود، در عوض حكمى كه در تورات بر موسى نازل كرده ام عوضى ناچيز نگيريد و آن را زير پا نگذاريد.

بدينترتيب، خداوند آنها را از تعيير احكام تورات و گرفتن مال و خوردن «سحت» منع مى كند.

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ: كسى كه حكم خدا را مخفى كند و حكم سنگسار زناكار و قصاص قاتل را تغيير دهد.

فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ: در اين باره اختلاف است. ابن مسعود و حسن و ابراهيم، بظاهر آن حكم كنند. ابن عباس گويد: مخصوص كسى است كه منكر حكم خدا شود.

جبايى گويد: تنها مخصوص يهود است، او مى گويد: خوارج نمى توانند به اين آيه استدلال كنند، زيرا به يهود اختصاص دارد. على بن عيسى قول اول را اختيار كرده است.

وى گويد:

هر كس بغير حكم خدا حكم كند و اين كار را حلال شمارد، كافر است. براء بن ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 50

عازب از پيامبر گرامى اسلام روايت كرده است كه «مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ» و آيه بعد

آن «فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» و آيه بعد آن «فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» به كفار اختصاص دارد.

اين روايت را مسلم در صحيح خود آورده است. قول ابن مسعود و ابو صالح و ضحاك و عكرمه و قتاده نيز همين است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 51

[سوره المائدة (5): آيه 45] ... ص : 51

اشاره

وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (45)

«1»

ترجمه ... ص : 51

و در تورات بر آنها نوشتيم كه نفس در مقابل نفس و چشم در مقابل چشم و بينى در مقابل بينى و گوش در مقابل گوش و دندان در مقابل دندان و جراحت را قصاص است.

و كسى كه از قصاص عفو كند، كفاره گناهانش خواهد بود و آنان كه بر طبق حكم خدا حكم نكنند، ستمكار خواهند بود.

__________________________________________________

(1)- آيه 45 سوره مائده جزء ششم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 52

بيان آيه 45 ... ص : 52
قرائت ... ص : 52

كسايى «العين» و كلمات بعدى كه بر آن عطف شده اند، به رفع و ابو جعفر و ابن كثير و ابن عامر و ابو عمر به نصب خوانده اند، بجز «و الجروح قصاص» كه برفع خوانده اند، ديگران همه را به نصب خوانده اند. همه قراء «اذن» را بدو ضمه خوانده اند بجز نافع كه همه جا به سكون حرف دوم خوانده است.

ابو على گويد: نصب «العين» و ما بعد آن به ملاحظه اين است كه عطف بر اسم «انّ» هستند و از سابق جدا نيستند. اما در باره علت رفع، سه احتمال است:

1- عطف شده است جمله اى بر جمله اى. 2- جمله اول حمل بر معنى شده، يعنى: «قلنا لهم النفس بالنفس ...» 3- عطف شده است بر ضمير مستقر در ظرف.

در مورد «و الجروح قصاص» هر گاه برفع خوانده شود، همين سه احتمال نيز جارى است. ممكن است اين جمله مستقل و حكم تازه اى باشد از قرآن و در كتاب تورات، نيامده باشد.

در مورد كلمه «اذن» ممكن است مثل كلمه «سحت»، بدو ضمه يا بيك ضمه، تفاوتى نداشته باشد.

مقصود ... ص : 52

اكنون خداوند حكم تورات را درباره قصاص نقل كرده، مى فرمايد:

وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها: ما بر يهوديان كه شرحشان گذشت در تورات، واجب كرديم.

أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ: هر گاه شخص عاقل و مميزى ديگرى را عمداً بكشد و مقتول با قاتل برابر باشد- يعنى هر دو مسلمان و آزاد يا هر دو كافر يا هر دو مملوك باشند- بايد قاتل را كشت. اما اگر قاتل مسلمان آزاد و مقتول كافر يا برده باشد، در وجوب ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 53

قصاص، اختلاف است. از نظر ما و فقهاى

ديگر قصاص واجب نيست. عقيده شافعى نيز همين است. ضحاك گويد: در تورات، حكم ديه (خونبها) و جراحت ذكر نشده است، تنها عفو يا قصاص است.

وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ: علما گويند: هر دو نفرى كه حكم قصاص قتل درباره آنها اجرا شود، حكم قصاص چشم، بينى، گوش و دندان نيز درباره شان اجرا ميشود. اين اعضا بايد در هر دو نفر از لحاظ سلامت مساوى باشند. هر گاه قصاص قتل اجرا نشود، اين قصاصها نيز اجرا نميشود. مثل اينكه مسلمانى گوش كافرى را ببرد.

وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ: اين جمله عام است و شامل ميشود هر چه را كه قابل قصاص باشد. مثل: لبها، ذكر، بيضه ها، دستها، پاها و ... زخمها را هم بايد قصاص كرد. زخم آشكار را به زخم آشكار (يعنى آنكه به استخوان برسد) و خراش را بخراش و شكستن استخوان را به شكستن استخوان. بجز زخمهايى كه به مغز سر و جوف انسان سرايت كند، زيرا اگر بخواهند چنين زخمهايى را قصاص كنند، ممكن است بجان شخص لطمه بخورد. زخمهايى از قبيل كوبيدن گوشت يا جدا شدن استخوان يا جراحتى كه خطر تلف داشته باشد، قصاص پذير نيستند و بايد ديه آنها پرداخته شود. تفصيل اين مطلب را بايد در كتب فقهى مطالعه كرد.

فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ: كسى كه قصاص را صدقه كند، يعنى از آن چشمپوشى و عفو كند، كفاره گناهش خواهد بود. عفو، كسى مى كند كه مجروح شده باشد يا كسى كه صاحب اختيار خون مقتول باشد. اين معنى از اكثر مفسران است.

ابن عمر و ابن عباس- در روايت عطا- و حسن

و شعبى گويند: يعنى: كسى كه از قصاص در گذرد، از آمرزش خداوند و پاداش عظيم او برخوردار خواهد شد. از امام باقر ع روايت است كه: خداوند باندازه عفو او از قصاص، گناهانش را مى آمرزد.

عبادة بن صامت از پيامبر گرامى روايت كند كه: كسى كه قسمتى از جسد خود را صدقه كند- يعنى از قصاص آن در گذرد- خداوند بهمان اندازه از گناهش در مى گذرد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 54

ابن عباس- بنا بروايت سعيد بن جبير- و مجاهد و ابراهيم و زيد بن اسلم گويند:

مقصود اين است كه: عفو، كفاره گناه جانى خواهد بود و خداوند در آخرت او را مؤاخذه نخواهد كرد، لكن معناى اول ظاهرتر است. زيرا ضمير بنا بر معناى اول به «من» كه در كلام است باز مى گردد و بنا بر معناى دوم به كسى كه قصاص بخاطر او انجام ميشود، باز مى گردد و مدلول كلام است (در معناى اول، ثواب براى عفو كننده است. در معناى دوم ثواب، براى صاحب حق است) وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ: برخى گفته اند:

- منظور يهوديان است كه بر طبق دستور خداوند، حكم نكردند برخى گويند:

- منظور هر كسى است كه بر خلاف دستور خدا حكم كند.

چنين كسى در حق خود ظلم كرده است و مستوجب عقاب خواهد بود.

بنا بر معناى دوم، واجب است كه به احكامى كه در كتابهاى آسمانى پيشين آمده است، عمل كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 55

[سوره المائدة (5): آيات 46 تا 47] ... ص : 55

اشاره

وَ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ

وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (46) وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (47)

«1»

ترجمه ... ص : 55

و بدنبال آثار ايشان، عيسى بن مريم را بياورديم كه تصديق كننده كتاب پيش از خود تورات بود و باو انجيل داديم كه در آن هدايت و نور است و تصديق كننده كتاب پيش از خود تورات و هدايت كننده و پند دهنده پرهيزكاران است. و اهل انجيل بايد به آنچه خداوند در آن نازل كرده، عمل كنند و هر كس بفرمان خدا حكم نكند، فاسق است.

__________________________________________________

(1)- آيه 46 و 47 سوره مائده جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 56

بيان آيه 46- 47 ... ص : 56
قرائت ... ص : 56

و ليحكم: حمزه بكسر لام و فتح ميم و ديگران به سكون لام و ميم قرائت كرده اند.

بنا بر قرائت حمزه، لام، حرف جر و متعلق به «آتيناه» مى باشد. يعنى: انجيل را بر عيسى فرستاديم براى اينكه پيروان انجيل بر آن حكم كنند. مثل «أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ» (نساء 105) و بنا بر قرائت ديگران نظير: «وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» (آيه 49) است.

لغت ... ص : 56

قفو: دنبال اثرى رفتن. فعل آن «قفا يقفو». تقفيه: تابع ساختن. قفينا:

بدنبال آورديم. قافيه شعر را به اين جهت مى گويند كه تابع وزن است.

آثار: جمع اثر، نشانه آشكار. آثار قوم: بقاياى ايشان. ماثرة: بزرگيى كه انسان از نياكان خود بارث مى برد.

اثير: كريم و بزرگ قوم كه درباره اش نيكى كنند. ايثار: ترجيح عملى بر ديگرى.

انجيل: در اول سوره آل عمران، تفسير آن گذشت.

وعظ و موعظه: وادار كردن شخص بكارى كه مورد پسند خداست و بيم دادن او از كارهاى ناپسند.

اعراب ... ص : 56

مصدقا: حال (در هر دو مورد. البته اين كلمه تكرار نشده است، زيرا در اول، حال براى عيسى و معناى آن تصديق وى از تورات و در مرحله دوم حال است از انجيل و عطف است بر جمله «فِيهِ هُدىً» كه محلا منصوب و حال است)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 57

هدى: مبتداى مؤخر. خبر آن «فيه» است.

نور: عطف بر «هدى» و هدى: در محل نصب و عطف بر «مصدقا» و موعظة: عطف بر «هدى» يعنى «و هادياً و واعظاً»

مقصود ... ص : 57

قبلا درباره يهود، سخن گفت، اكنون درباره مسيحيان سخن مى گويد:

وَ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ: اكثر مفسران گويند: يعنى بدنبال آثار پيامبرانى كه اسلام آورده بودند، عيسى را آورديم. على بن عيسى و بلخى نيز همين معنى را برگزيده اند.

جبايى گويد: يعنى عيسى را بدنبال كسانى آورديم كه حكم گذشته را بر آنها واجب كرده بوديم. لكن معناى اول، از لحاظ عربيت، بهتر و از لحاظ معنى واضحتر است.

بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ: عيسى را به پيامبرى برگزيديم، در حالى كه به تورات موسى تصديق و ايمان داشت. علت اينكه كتاب تورات را- كه قبلا نازل شده بود- به «لِما بَيْنَ يَدَيْهِ» (يعنى پيش رويش) تعبير كرده، اين است كه:

معمولا چيزى كه بعد آيد، گويند: پشت سرش آمد. پس اگر چيزى قبلا آمد، گويند:

پيش رويش آمد.

وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ: و بر او كتابى بنام انجيل نازل كرديم فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ: در اين كتاب، بيانات و دلايلى براى احكام وجود دارد و نورى كه وسيله هدايت مردم از سرگردانى باشد.

وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ: اين كتاب، تورات را تصديق

مى كرد، زيرا در آن نوشته شده بود كه: تورات، حق است. برخى گويند: يعنى انجيل، دستور مى داد كه بايد بر طبق احكام تورات، عمل كرد و مى گفت: تورات، نسخ نشده است. برخى گويند: مقصود اين است كه انجيل، آن چنان كه در تورات، وصف شده است، نازل شده.

وَ هُدىً: و هدايت كننده و راهبر است.

وَ مَوْعِظَةً: و پند دهنده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 58

لِلْمُتَّقِينَ: مردم متقى را از معصيتها باز مى دارد و آنها را بطاعت وادار مى كند.

اگر چه انجيل، براى همه مردم هدايت است، لكن مى فرمايد: هدايت و موعظه، براى مردم متقى است. زيرا تنها اينها هستند كه از هدايت آن بهره مند ميشوند.

وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ: فرمانى است براى مسيحيان كه درباره آن دو قول است:

1- يعنى: ما گفتيم كه اهل انجيل بايد حكم كنند به آنچه در انجيل آمده است.

بنا بر اين حكايت است از آنچه بر آنان واجب شده است، علت اينكه فعل «گفتيم» حذف شده، اين است كه بقرينه سابق «وَ قَفَّيْنا» معلوم است. مثل «وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ (يقولون) سَلامٌ عَلَيْكُمْ» (رعد 23: ملائكه از هر درى بر ايشان داخل شده، گويند: سلام بر شما) 2- اين آيه، با شروع مطلب ديگرى درباره اهل انجيل آغاز ميشود و منظور حكايت نيست. مى گويد: اهل انجيل بايد بآنچه خدا امر كرده، حكم كنند. زيرا در آن زمان انجيل نسخ نشده و احكام آن موافق قرآن بود. اين قول از ابو على جبايى است.

لكن قول اول قوى تر است و على بن عيسى نيز همان را اختيار كرده است.

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ

بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ: ابو على جبايى گويد: كلمه «من» موصوله و كنايه از قوم يهود است. برخى گويند: كلمه «من» براى شرط و منظور اين است كه هر كس، بر طبق دستور خدا حكم نكند، فاسق است: زيرا از اين عبارت چنين مى فهميم كه هر كس قائل شود كه حكمت و حقيقت، در خلاف امر خداوند است. از اينرو قبلا چنين كسانى را كافر خوانده و در اينجا آنها را فاسق مى خواند و فاسق، يعنى خارج از دين. بنا بر اين، كفر و ظلم و فسق، صفات براى موصوفى واحد، هستند.

برخى گويند: اول درباره منكر و دوم و سوم درباره كسى است كه منكر نيست ولى تارك است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 59

[سوره المائدة (5): آيه 48] ... ص : 59

اشاره

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (48)

«1»

ترجمه ... ص : 59

و ما كتاب را به حق و عدالت بسوى تو فرستاديم، در حالى كه تصديق كننده است كتابهاى آسمانى پيشين و بر آنها گواه است. پس در ميان ايشان به آنچه خدا نازل كرده، حكم كن و با پيروى هواهاى آنها از حق كه بسوى تو نازل شده، روى مگردان.

براى هر يك از شما راه و رسمى قرار داديم و اگر خدا خواسته بود، شما را امتى واحد قرار مى داد، لكن براى اينكه شما را در آنچه بسوى شما فرستاده است، بيازمايد، امت واحد قرار نداد. بسوى نيكى ها سبقت بگيريد. باز گشت همه شما بسوى خداست و شما را به آنچه درباره آن اختلاف مى كرديد، آگاه خواهد كرد.

__________________________________________________

(1)- آيه 48 سوره مائده جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 60

بيان آيه 48 ... ص : 60
لغت ... ص : 60

مهيمنا: در اصل «مؤيمن» است كه همزه آن به هاء بدل شده است نظير «ارقت الماء» كه گفته اند: «هرقت ...» بوده اين كلمه اسم فاعل است از: «همين يهيمن هيمنة» مثل: «مسيطر و مبيطر» ازهرى گويد: اصل آن «ايمن يؤيمن» بوده است از باب افعال كه همزه آن در فعل مضارع باقى مانده، سپس قلب به هاء شده است. اين كلمه را برخى به صيغه اسم مفعول قرائت كرده اند.

شرعه: شريعت، راه واضح، راهى كه انسان را به آب- كه وسيله زندگى است مى رساند. علت اينكه: دين را شريعت، گفته اند اين است كه انسان را به حيات و نعمت جاودانى رهنمون ميشود. منظور از شريعت، امورى است كه بوسيله آنها خداوند پرستيده ميشود. شاعر گويد:

أ تنسونني يوم الشريعة و القنا بصفين من لباتكم تتكسر

يعنى: آيا مرا در روز شريعه

فرات، فراموش ميكنيد كه در صفين، نيزه ها از سينه هاى شما مى شكست.

اصل اين كلمه، بمعناى ظهور است چنان كه شروع در كار، به معناى آغاز كردن و ظاهر كردن آن است.

منهاج: راه مستمر و واضح. نهج و منهج نيز به همين معنى است. شاعر گويد:

من يك ذا شك فهذا فلج ماء رواء و طريق نهج

يعنى: هر كه شك دارد، اين است نهر و آب زلال و راه واضح.

مبرد گويد: شرعه آغاز راه و منهاج راه راست است. تكرار اينگونه الفاظ براى فائده و منظورى است مثل قول حطياة: «و هند اتى من دونها النأى و البعد» ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 61

ناى و بعد به يك معنى هستند، لكن در «ناى» دورى كمترى است. گاهى هم هيچ فايده اى در تكرار آنها نيست مثل:

حييت من طلل تقادم عهده اقوى و اقفر بعد ام الهيثم

يعنى: از جايگاهى مرتفع كه عهد آن قديم و بعد از ام هيثم از سكنه خالى بود، مورد احترام واقع شدى. كلمه هاى «اقوى و اقفر» بيك معنى هستند.

استباق: مسابقه اى كه ميان دو نفر يا بيشتر باشد. مى فرمايد: «وَ اسْتَبَقَا الْبابَ» (يوسف 25: يوسف و زليخا براى رسيدن بدر، بر يكديگر پيشى مى گرفتند)

اعراب ... ص : 61

مصدقاً: حال از كتاب مهيمناً: نيز حال از كتاب. برخى گفته اند: حال است از «اليك» لكن، اول بهتر است، زيرا بوسيله حرف عطف، نمى توان حال را بر حال عطف كرد، در حالى كه صاحب حال آنها مختلف باشد. ممكن است «مصدقا» را حال از پيامبر و «مهيمنا» نيز عطف بر آن باشد.

مقصود ... ص : 61

در آيات پيش، شرحى در پيرامون نبوت موسى و عيسى داده شد، اكنون براى اينكه براى يهوديان و مسيحيان استدلال كند كه نبوت حضرت محمد نيز ثابت و راه او از لحاظ وحى و اعجاز، راه ايشان است، مى فرمايد:

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ: ما قرآن را به حق و عدل، بر تو نازل كرديم، حال آنكه مطالب تورات و انجيل را در خصوص توحيد و عدل خدا و دلالت بر نبوت و حكم رجم و قصاص، تصديق مى كند. ابو مسلم گويد: منظور از كتاب، مكتوب است مثل ضرب بمعناى مضروب. يعنى قرآن، كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند.

وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ: ابن عباس، حسن، قتاده و مجاهد گويند: يعنى قرآن مجيد، نسبت بتورات و انجيل، امين و به حق بودن آنها گواه است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 62

سعيد بن جبير، ابو عبيده و ابن جريج گويد: يعنى قرآن كريم براى كتابهاى پيشين امانتدار است. ابن جريج اضافه مى كند كه: امانتدارى قرآن به اين معنى است كه مطالب آن كتابها اگر موافق قرآن است بايد قبول و اگر مخالف است بايد رد كرد.

حسن و ابو عبيده گويند: يعنى قرآن حافظ و مراقب كتابهاى پيشين است. «1»

گويند: اين آيه دلالت دارد بر اينكه: آنچه خداوند

حكايت كرد كه در تورات، بر ايشان واجب كرده بود، بايد به آن عمل كنيم زيرا قرآن را تصديق كننده و گواه آن قرار داده است.

فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ: در ميان يهود، درباره رجم زنا كاران، بر طبق قرآن حكم كن. اين معنى از ابن عباس است. گويد: هر گاه اهل كتاب به قضات مسلمان رجوع كنند، بايد در ميان ايشان بر طبق شريعت اسلام، حكم كنند. زيرا امر دلالت بر وجوب دارد. حسن و مسروق نيز چنين گويند: جبايى گويد: اين آيه، تخييرى را كه از آيه 42 نسبت به حكم كردن و ترك آن، استفاده مى شد، نسخ كرده است.

وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ: ابن عباس گويد: يعنى از هوى و هوس آنها نسبت به تحريف حكم رجم، پيروى مكن.

عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ: ممكن است كلمه «عن» متعلق به «لا تَتَّبِعْ» باشد، از اين كلمه معناى انحراف استفاده ميشود. يعنى: به سبب پيروى از هوى و هوس ايشان از حق- كه بر تو نازل شده است- انحراف مجوى.

پرسش چگونه پيامبر ممكن است از هواهاى ايشان پيروى كند، با اينكه او معصوم است؟! پاسخ مانعى ندارد كه پيامبر را از كارى كه مى دانند انجام نمى دهد منع كنند. ممكن

__________________________________________________

(1)- خلاصه معناى كلمه اين است كه قرآن، بر كتابهاى ديگر تسلط دارد و آنها را حفظ و مراقبت مى كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 63

است اين خطاب به پيامبر و منظور همه قضات و حكام باشد.

لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً: اين خطاب به سه امت يهود و نصارى و مسلمان است. بديهى است كه منظور قوم هر پيامبرى نيست. ملاحظه كنيم كه: ذكر

يهود و نصارى در آيات 44 تا 47 به ميان آمد و ذكر مسلمانان در همين آيه. اكنون بدنبال مطالب آن آيات، مى فرمايد: ما براى هر يك از يهوديان و مسيحيان و مسلمين، شريعت و راه و رسمى قرار داده ايم. بدينترتيب، غايبان و حاضران را ضمن تغليب و ترجيح جانب حاضران، به صيغه خطاب، مورد توجه قرار داده است.

كلمه «شرعه» بمعناى شريعت است. تورات را شريعتى و انجيل را شريعتى ديگر و قرآن را شريعتى ثالث است. چنان كه قتاده و جماعتى از مفسران گويند.

اين آيه دليل جواز نسخ و دليل اين است كه پيامبر ما فقط تابع شريعت خود بوده، امت او نيز چنين است.

مجاهد گويد: اين خطاب تنها متوجه امت پيامبر ماست. لكن قول اول، قوى تر است، زيرا خداوند متعال بيان مى كند كه براى هر پيامبرى شريعت و راه و رسمى است.

مؤيد آن دنباله همين آيه است كه مى فرمايد:

- وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً: اگر خداوند خواسته بود، آيين و شريعت همه انبيا را يكى ميكرد و شما را تابع يك شريعت قرار مى داد- شريعتى كه هرگز نسخ نشود. اين معنى از ابن عباس است. حسن و قتاده گويند: مقصود اين است كه اگر خواسته بود شما را بر آيين حق، جمع مى كرد. نظير: «وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها» (سجده 13: اگر مى خواستيم، هر نفسى را بهدايت خود در مى آورديم) وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ: لكن شما را تابع شريعتهاى مختلف قرار داد تا شما را در آنچه واجب ساخته و شريعت قرار داده، بيازمايد. برخى گويند: يعنى شما را در راه سنتها و كتاب، آزمايش كند. حسين

بن على مغربى گويد:

- يعنى: اگر خدا خواسته بود، پيامبرى بسوى شما نمى فرستاد، تا خدا را بر طبق قواعد عقل، پرستش كنيد و همگى يك امت باشيد، لكن براى اينكه شما را از لحاظ ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 64

عباداتى كه براى شما مقرر كرده است، آزمايش كند، پيامبرانى فرستاد و شرايعى تعيين كرد. با اينكه او از سرانجام كار شما آگاه است.

فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ: بسوى نيكى ها سبقت بگيريد و نگذاريد كه از دست شما فوت شوند. جبايى گويد:

- پيش از آنى كه مرگ گريبان شما را بگيرد، بسوى نيكى ها سبقت بگيريد و امر مرا اطاعت كنيد، زيرا امر من بصلاح شماست.

كلبى گويد:

- يعنى شما مسلمانان بايد در اطاعت و كارهاى پسنديده، بر امتهاى پيشين، سبقت بگيريد.

اين جمله دلالت مى كند بر اينكه، مبادرت بسوى افعال خير، واجب است، بنا بر اين منظور از افعال خير همان واجبات است. كسى كه: امر را بر استحباب حمل كرده، افعال خير را اعم از واجبات و مستحبات، مى داند.

إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً: بازگشت همه شما به سوى خداست.

فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ: و شما را آگاه خواهد كرد به آنچه درباره آن اختلاف مى كرديد. آن گاه بر حسب استحقاقتان شما را كيفر خواهد داد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 65

[سوره المائدة (5): آيات 49 تا 50] ... ص : 65

اشاره

وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ (49) أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (50)

«1»

ترجمه ... ص : 65

و در ميان آنها به آنچه خدا نازل كرده است حكم كن و از هواهاى ايشان پيروى مكن و از ايشان اجتناب كن كه ترا از بعضى از چيزهايى كه خداوند بر تو نازل كرده است، گمراه كنند و اگر روى گردان شوند، بدان كه خداوند ميخواهد كيفر پاره اى از گناهانشان را دامنگيرشان سازد و بسيارى از مردم فاسقند آيا حكم جاهليت را مى طلبيد؟ و پيش مردم با ايمان، حكم چه كسى از حكم خدا بهتر است؟

__________________________________________________

(1)- آيه 49 و 50 سوره مائده جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 66

بيان آيه 49- 50 ... ص : 66
قرائت ... ص : 66

يبغون: ابن عامر به تاء و ديگران به ياء خوانده اند. قرائت ياء به صيغه غايب است به خاطر اينكه «ان كثيرا من الناس لفاسقون» غايب است و قرائت تاء به صيغه مخاطب است به تقدير: «قل لهم يا محمدا فحكم الجاهلية تبغون»

اعراب ... ص : 66

أَنِ احْكُمْ: در محل نصب و عطف بر «الكتاب» به تقدير: «و انزلنا اليك الكتاب و ان احكم بينهم بما انزل اللَّه» ممكن است در محل رفع باشد به تقدير: «و من الواجب ان احكم بينهم بما انزل اللَّه» فعل امر مى تواند صله «ان» واقع شود ولى نمى تواند صله «الذى» واقع شود، زيرا «ان» حرف و با ما بعد خود بمنزله يك كلمه است، لكن «الذى» اسم ناقص و صله آن بمنزله صفت آن و محتاج ضميرى است كه به آن باز گردد.

فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ: مفعول به براى «يبغون».

حكماً: تميز نسبت.

مقصود ... ص : 66

وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ: بار ديگر پيامبر گرامى را مامور مى كند كه در ميان اهل كتاب بر طبق فرمان خدا حكم كند و از هواهاى آنها پيروى نكند.

اين تكرار داراى دو فايده است:

1- آنها دو بار از پيامبر خدا نظر خواستند: يكى درباره زناى محصنه، ديگرى درباره قصاص قتل. خداوند هم دو بار به پيامبر دستور داد كه در ميان آنها بفرمان خدا حكم كند. اين وجه از جبايى و جماعتى از مفسران است. از امام باقر ع نيز روايت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 67

شده است.

2- امر اول مطلق بود. از اينرو امر دوم دلالت مى كند كه آن امر مقيد بمورد خاص است و شامل همه موارد نميشود «1» وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ: گويند: در اينباره دو قول است:

1- يعنى: از آنها بپرهيز كه ترا از راه قرآن گمراه كنند و بسوى احكام هوا پسندانه خود، بكشانند. اين كار را از اين راه انجام مى دهند كه ترا

بمسلمانى خود اميدوار سازند. اين قول از ابن عباس است.

2- يعنى: به پرهيز از آنها كه ترا بوسيله مطالب دروغى كه بتورات مى بندند، گمراه سازند. زيرا حكم تورات نه اين است كه آنها مى گويند: و من حكم آن را براى تو بيان كردم. اين قول از ابن زيد است.

اين آيه دلالت دارد بر اينكه: بايد از بدعتگذاران و گمراهان و هوى پرستان دورى و از آميزش با آنها خوددارى كرد.

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ: در اينباره نيز گفته اند: اقوالى است:

1- يعنى: اگر آنها اعراض كنند، بدان اى محمد، كه خداوند مى خواهد آنان را بپاره اى از جرمهايشان كيفر دهد. البته مقصود، همه جرمهاى آنهاست. چنان كه گاهى كل مى گويند و مقصود بعض است. اين قول از جبايى است.

2- اينكه بعضى از گناهان را ذكر مى كند، بمنظور تشديد كيفر است. مقصود

__________________________________________________

(1)- استاد علامه طباطبايى ذيل اين آيه ميفرمايد:

صدر اين آيه با آنچه در آيه سابق آمده بوده، اتحاد دارد. نتيجه اى كه از آنها در دو آيه گرفته شده، مختلف است. معلوم است كه تكرار، بمنظور همين فايده است.

آيه اول، امر مى كند كه پيامبر به فرمان خدا حكم و از پيروى هواهاى ايشان خود دارى كند.

زيرا شريعت اسلام، براى پيامبر و امت اوست. بنا بر اين واجب است كه بسوى خيرات آن بر يكديگر سبقت بگيرند. اين آيه هم همان امر را تكرار مى كند، سپس مى گويد: اگر اهل كتاب از قرآن كريم روى گردانى مى كنند، اين خود كشف مى كند از اينكه بر اثر گناه و تبهكارى، خداوند آنها را گمراه كرده است. (الميزان ج 5 ص 384، 385)

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 7، ص: 68

اين است كه براى هلاك و سركوبى آنها بعضى از گناهانشان كافى است.

3- منظور اين است كه آنها چون تمرد امر خدا كرده اند، خداوند مى خواهد قسمتى از كيفر آنها را در همين دنيا قرار دهد، زيرا كيفر دنيوى در مقابل همه گناهان نيست ولى كيفر آخرت، براى همه گناهان است.

حسن گويد: اين كيفر همان اخراج يهوديان بنى النضير از مدينه است. آنها بخاطر اينكه كافر شدند و كتمان حق كردند، بكيفر جلاى وطن، مبتلا شدند و بقولى منظور يهود بنى قريظه است كه بر اثر پيمان شكنى در جنگ خندق، بكيفر قتل گرفتار شدند.

وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ: در اينجا خداوند پيامبر را تسلى مى دهد به اينكه از اقرار نكردن آنان به نبوتش ناراحت نشود، زيرا اهل ايمان كم و اهل فسق بسيارند، بنا بر اين سزاوار نيست كه رفتار آنان بر حضرتش دشوار و گران آيد.

آن گاه بمنظور انكار رفتار آنان مى فرمايد:

- أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ: مجاهد گويد: منظور يهوديان است. جبايى نيز همين معنى را اختيار كرده، گويد: روش آنها جاهلانه بود، زيرا هر گاه ضعيف و مستمندى خطا ميكرد، او را بكيفر مى رسانيدند و هر گاه يكى از اعيان و اشراف، مرتكب خطايى مى شد، از كيفرش خوددارى مى كردند، از اينرو به آنان گفته شد: آيا شما حكم جاهليت- يعنى بت پرستان- را طلب مى كنيد، در حالى كه شما پيروان كتاب آسمانى هستيد؟! و بقولى: منظور هر كسى است كه دنبال حكم غير خدا را بگيرد، زيرا او با اينكارش، حكم جاهليت را طلب كرده است. در خوارى و فرومايگى او همين بس كه حكمى را طلب كند كه

از روى جهل است نه علم! وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ: پيش مردمى كه اهل يقين و ايمان هستند، حكم احدى بهتر از حكم خدا نيست. جبايى گويد «لام» به معناى «عند» است. در صورتى كه معنى بهم باشد و اشتباهى در ميان نباشد، آمدن «لام» به معناى «عند» ضررى ندارد. هر گاه گفته شود: «الحكم لهم» بخاطر اين است كه آنها حكم را مى پسندند و هر گاه گفته شود: «الحكم عندهم» به خاطر اين است كه به صحت آن علم دارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 69

[سوره المائدة (5): آيات 51 تا 53] ... ص : 69

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (51) فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نادِمِينَ (52) وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرِينَ (53)

«1»

ترجمه ... ص : 69

اى مردم مؤمن، يهوديان و مسيحيان را دوست نگيريد. برخى دوست برخى هستند. هر كس از شما ايشان را دوست دارد، از ايشان خواهد بود. خداوند مردم ستمكار را هدايت نمى كند مى بينى كسانى را كه در دلهايشان بيمارى شك و نفاق است، در دوستى ايشان شتاب كرده، گويند: مى ترسيم كه حادثه اى بما رسد! شايد خداوند فتحى يا امرى از جانب خود برساند و آنان بر آنچه در خاطرها نهفته بودند، نادم گردند مردم مؤمن گويند: آيا اينان بودند كه سوگندهاى سخت ياد ميكردند كه با شما هستند؟! كردارشان باطل شد و دچار زيان و بدبختى شدند.

__________________________________________________

(1)- آيه 51 و 52 و 53 سوره مائده جزء ششم سوره 5 [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 70

بيان آيه 51- 52- 53 ... ص : 70
قرائت ... ص : 70

ابن عامر و ابن كثير و نافع «يقول» را بدون واو و ديگران «و يقول» با واو قرائت كرده اند. همچنين همه قراء، كلمه را بضم لام خوانده اند، بجز ابو عمر كه بفتح خوانده است.

حذف واو بخاطر اين است كه در جمله معطوفه، ذكرى از جمله معطوف عليه آمده است زيرا «ا هؤلاء الذين» اشاره است به «الذين فى قلوبهم مرض ...» بنا بر اين جايز است كه «يقول الذين ...» را با واو يا بدون واو آوريم.

براى نمونه، در سوره كهف (آيه 22) مى فرمايد: «سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ ...» در اين آيه جمله هاى: «رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ» و «سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ» بدون واو عطف آمده و جمله «وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ» با واو عطف و اين بخاطر اين است كه هر يك از جمله هاى معطوف و معطوف عليه،

بر يكديگر مشتمل هستند.

علت نصب «يقول» اين است كه «ان ياتى» را بدل از «اللَّه» گرفته، آن گاه «و يقول» را عطف بر آن دانسته است. در آيه: «وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ» (كهف 63) «أَنْ أَذْكُرَهُ» بدل است از ضمير يعنى «عسى ان ياتى اللَّه بالفتح و يقول» و رفع آن به خاطر اين است كه جمله اى بر جمله اى عطف شده است.

لغت ... ص : 70

اتخاذ: اعتماد بر چيزى براى كمك گرفتن از آن. لا تتخذوا: اعتماد مكنيد.

اصل اين كلمه، اخذ است.

اولياء: جمع ولى، ياران

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 71

دائره: در اينجا دولت است كه از دست عده اى خارج شود و بدست عده اى ديگر قبلا در دستشان بوده است، برسد.

حميد ارقط گويد:

كنت حسبت الخندق المحفورا و دائرات الدهر ان تدورا يرد عنك القدر المقدورا يعنى: گمان مى كردى كه حفر خندق، سرنوشت ترا تغيير مى دهد و سختيهاى روزگار را كه در ميان مردم گردش ميكند، رد مى كند (اهل لغت اين كلمه را بمعناى حادثه ناگوار نوشته اند) عسى: براى شك است. لكن در مورد خداوند مفيد قطع و حتم است، زيرا خداوند كريم، هر گاه مردم را نسبت به نيكى خود بطمع افكند، در حقيقت آنان را وعده كرده است، بنا بر اين جا دارد كه انسان به آن اميدوار شود.

فتح: داورى و فيصله دادن. قاضى را «فتّاح» گويند: زيرا حكم را مى گشايد و كار را فيصله مى دهد.

شأن نزول ... ص : 71

در سبب نزول آيه، اختلاف است. اگر چه حكم آيه نسبت بهمه افراد مؤمن، عموميت دارد. عطيه بن سعد عوفى و زهرى گويند:

- پس از هزيمت بدريان، مسلمانان بدوستان يهودى خود گفتند: پيش از آنكه به سرنوشت بدريان دچار شويد، مسلمان شويد.

مالك بن ضيف گفت:

- از اين كه جمعى از قريش را غافلگير كرده، آنها را شكست داديد، مغرور شده ايد؟! بدانيد، هر گاه تصميم بگيريم كه با شما جنگ كنيم، دستهاى شما براى جنگ با ما از كار مى افتند.

عبادة بن صامت خزرجى، خدمت پيامبر گرامى شتافت و گفت:

- اى پيامبر خدا، مرا دوستانى است از يهود كه داراى شوكت

و قدرت هستند.

اكنون در پيشگاه خدا و پيامبرش، از دوستى آنها بيزارى مى جويم. مرا دوستى جز ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 72

خدا و رسولش نيست.

عبد اللَّه بن ابى گفت:

- لكن من از دوستى يهوديان بيزارى نمى جويم، زيرا از حوادث روزگار بيمناكم و بوجود آنها احتياج دارم.

پيامبر فرمود:

- اى ابو الحبّاب، آيا گمان مى كنى كه دوستى يهود بسود تست؟

عبد اللَّه گفت:

- بنا بر اين قبول مى كنم.

آن گاه آيه نازل شد.

سدى گويد:

- در جنگ احد، گروهى از مردم دچار شدت شدند. يكى گفت: پيش فلان يهودى مى روم و از او امان مى گيرم. ديگرى گفت: بديار شام، پيش فلان مسيحى مى روم و از او امان مى گيرم.

از اينرو اين آيه نازل شد. عكرمه گويد:

- اين آيه هنگامى نازل شد كه: بنى قريظه بحكم سعد راضى شده بودند و ابى لبابة بن عبد المنذر به آنها گفت: حكم او سر بريدن است.

مقصود ... ص : 72

قبلا درباره يهوديان و مسيحيان سخن گفته شد. اكنون خداوند دستور مى دهد كه با آنها دوستى نكنند و از آنها كناره گيرى كنند.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ: اى مردم مؤمن، به يهوديان و مسيحيان اعتماد نكنيد و از راه دوستى از آنها كمك نخواهيد. بديهى است كه مسلمان از هيچ غير مسلمانى نبايد كمك بخواهد. علت اينكه فقط يهوديان و مسيحيان را ياد مى كند، اين است كه: هر گاه يارى خواستن از اينها ممنوع شود، از ساير كفار نيز نميتوان يارى خواست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 73

بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ: در اينجا خداوند متعال خبر مى دهد به اينكه: كافران دوست يكديگرند و يكديگر را در مقابل مسلمانان

يارى مى كنند.

اين جمله دلالت دارد بر اين كه: اهل كفر، همگى تابع كيش واحدى هستند و از لحاظ ارث، يك ملت به حساب مى آيند، زيرا قرآن كريم، آنها را اولياى يكديگر دانسته است. امام صادق (ع) فرمود: «اهل دو ملت، از يكديگر ارث نمى برند ما از ملتهاى ديگر ارث مى بريم ولى آنها از ما ارث نمى برند» وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ: كسانى كه از شما، از آنها كمك بخواهند و آنها را ياران خود پندارند، مثل ايشان كافر هستند. اين معنى از ابن عباس است. يعنى بايد حكم اهل كتاب را از لحاظ وجوب لعن و بيزارى جستن از آنها و اهل دوزخ بودن، بر ايشان جارى كرد.

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ: خداوند مردم ظالم را بخاطر كفر و استحقاق عذاب هميشگى، براه بهشت هدايت نمى كند. بلكه آنها را براه جهنم هدايت مى كند. اين معنى از ابو على جبايى است و بقولى: يعنى خداوند حكم مؤمنان را- از لحاظ مدح و ثنا و يارى بر دشمنان- بر آنها جارى نمى سازد.

فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فِيهِمْ: ابن عباس گويد: يعنى مى بينى كسانى را كه در دلهايشان مرض شك و نفاق است- مثل عبد اللَّه بن ابى- در دوستى و مشاوره يهود، شتاب مى كنند. برخى گويند: يعنى در همكارى با آنها بمنظور زيان رسانيدن به مسلمين، شتاب مى ورزند. كلبى گويد: در دوستى يهوديان و مسيحيان نجران شتاب مى كنند، زيرا از وجود آنها منافعى بدست مى آوردند.

يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ: مجاهد و قتاده و سدى گويند: يعنى سخن آنها اين است كه: دولت و قدرت بدست دشمنان مسلمين بيفتد و ما بيارى ايشان احتياج پيدا

كنيم. كلبى گويد: يعنى مى ترسيم كه حوادث روزگار ما را دچار سختى و قحطى كند و آنها بما مواد غذايى نرسانند.

فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ: سدى گويد: يعنى شايد خداوند مكه را براى مسلمانان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 74

بگشايد.

جبايى گويد: يعنى بلاد اهل شرك را فتح مى كند. قتاده گويد: مقصود داورى و فيصله است. جامع همه اين اقوال، قول ابن عباس است. وى گويد: يعنى اراده خداوند متعال اين است كه محمد ص را بر جميع خلق پيروزى بخشد.

أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ: سدى گويد: يا امرى از جانب حق برسد كه در آن عزت مؤمنان و ذلت اهل شرك و ظهور اسلام باشد. حسن و زجاج گويند: اين امر، آشكار ساختن نفاق منافقان و امر بجنگ آنان است. جبايى گويد: اين امر، در مرتبه اى پايين تر از مرتبه فتح بلاد شرك يا مرگ اين منافق است. مقاتل گويد: كشتن مردان و اسير كردن زنان و كودكان بنى قريظه و اخراج بنى النضير است. قول ابن عباس نيز همين است كه مى گويد: منظور از امر، اراده هلاك آنان است. ممكن است منظور هلاك يهوديان و منافقان هر دو باشد.

فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نادِمِينَ: تا اهل نفاق از كردار خود و دوستى يهود و رسانيدن اخبار به ايشان، نادم گردند. اين معنى از ابن عباس و قتاده است.

مقصود اين است كه هر گاه خداوند، اسباب فتح و پيروزى مسلمانان را فراهم كرد، آنها از كفر و نفاق خود پشيمان مى گردند.

وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا: مردم مؤمن در حالى كه از جرات و جسارت منافقان نسبت بخداوند و اظهار ايمان دروغين، دچار شگفتى

شده اند، خدا و رسولش را در ظاهر و باطن، تصديق كرده، گويند:

أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ: «جهد» مصدر منصوب است. يعنى:

«جهدوا جهد ايمانهم» عطا گويد: يعنى اينها منافقانى هستند كه سوگندهاى سخت و مؤكد ياد مى كردند و مى گفتند كه داراى ايمان هستند و مردم مؤمن را يارى مى كنند؟! إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ: مقصود آنها از سوگند، اين بود كه نشان دهند كه با شما و بكمك شما و از لحاظ ايمان مثل شما هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 75

حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ: اعمال ايشان باطل و ضايع شد، زيرا اعمال خود را بصورتى كه بآنها دستور داده شده بود، انجام نمى دادند. ايمان آنها نيز باطل شد، زيرا درون آنها با برون آنها برابر نبود و بنا بر اين سزاوار پاداش نبودند.

فَأَصْبَحُوا خاسِرِينَ: از اينرو در دنيا و آخرت، زيانكار شدند. در دنيا از ياران پيامبر نبودند و در آخرت، همنشين كفارند. اين معنى از ابن عباس است.

كلبى گويد: يعنى دچار غبن و ضرر مى شوند، زيرا از بهشت محروم و رهسپار جهنم مى شوند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 76

[سوره المائدة (5): آيه 54] ... ص : 76

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (54)

«1»

ترجمة ... ص : 76

اى مردم مؤمن، هر كس از شما از دين خدا باز گردد، خداوند بزودى قومى مى آورد كه دوستشان بدارد و آنها دوستش دارند، براى مؤمنان نرم و منقاد و براى كافران سختگير باشند، در راه خدا جهاد كنند و از سرزنش كسى نترسند. اين است تفضل خداوند كه بهر كه خواهد مى دهد و خداوند داراى رحمت بيكران و داناست.

__________________________________________________

(1)- آيه 54 سوره مائده جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 77

بيان آيه 54 ... ص : 77
قرائت ... ص : 77

ابو جعفر و نافع و ابن عامر «يرتدد» بدو دال و ديگران «يرتدّ» بدال مشدد خوانده اند هر گاه حرف اول در حرف دوم ادغام شود و حرف دوم ساكن باشد، بايد آن را حركت داد، زيرا التقاء دو ساكن صحيح نيست.

كسانى كه بدو دال خوانده اند، گويند: چون حرف اول و دوم هر دو ساكن هستند، بهتر است كه حرف اول را حركت دهيم و حرف دوم را ساكن كنيم و اين لغت اهل حجاز است.

لغت ... ص : 77

ذلّ: بكسر ذال ضد دشوارى و صعوبت و بضمّ ذال، ضد عزت است. ذلول: رام.

ذليل: خوار.

اذلّة: جمع ذلول است يعنى افرادى كه رام و منقاد هستند. جمع ذليل، اذلّاء است.

عزت: شدت عزيز: سختگير. جمع: اعزّه

مقصود ... ص : 77

قبلا حال منافقان را و اينكه آنان در انتظار حوادثى براى مؤمنان نشسته اند، بيان كرد و دانسته شد كه گروهى از آنان مرتد خواهند شد. اكنون اعلام مى كند كه اين مطلب حتمى است. آنان به آرزوهاى خود نمى رسند و خداوند دين خود را بوسيله مردمى كه داراى صفاتى مخصوص و در ميان مردم جهان ممتاز هستند، يارى خواهد كرد. مى فرمايد:

- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ: هر كس بعد از اظهار ايمان، به ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 78

كفر باز گردد، هرگز ضررى بدين خدا نمى زند: زيرا خداوند دين خود را بى يار و ياور نخواهد گذاشت.

فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ: بزودى خداوند قومى مى آورد كه خدا آنها را دوست دارد و آنها نيز خدا را.

أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ: قومى كه بر مؤمنان رحم آورند و نسبت بكافران سختگير باشند.

«اذله» از «ذلّ» بمعناى نرمى است نه از «ذُلّ» بمعناى خوارى.

ابن عباس گويد: اينها مردمى هستند كه براى اهل ايمان مانند پسر نسبت به پدر و بنده نسبت بمولى و براى اهل كفر، مانند درندگان نسبت به شكار خود هستند.

يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ: براى اعلاى دين و عزت بخشيدن آن، جهاد مى كنند وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ: در جهاد و طاعات خود از سرزنش كسى نمى ترسند. در اينست كه اينها چه كسانى هستند، اختلاف است. برخى گويند: مقصود ابو بكر

و سپاهيان اوست كه بعد از پيامبر با آنهايى كه مرتد شده بودند، جهاد كردند. اين قول از حسن، قتاده و ضحاك است.

سدى گويد: مقصود انصار است. مجاهد گويد: مقصود اهل يمن است. پيامبر فرموده: اهل يمن كه دلهايى نرمتر و رقيقتر دارند بسوى شما آمدند. ايمان و حكمت از يمن است. عياض بن غنم اشعرى مى گويد: هنگامى كه اين آيه نازل شد، پيامبر به ابو موسى اشعرى اشاره كرد و فرمود: آنان قوم اين مرد هستند. برخى گفته اند: مقصود ايرانيان است. در روايت است كه پيامبر گرامى اسلام را از اين آيه، سؤال كردند. او دست خود را بر دوش سلمان زد و فرمود مقصود، اين مرد و هم وطنان اوست. عمار و حذيفه و ابن عباس گويند مقصود على ع و اصحاب اوست كه پس از پيامبر با بيعت شكنان جنگ جمل و ستمكاران جنگ صفين و خوارج نهروان جنگيدند از امام باقر و امام صادق ع نيز چنين روايت شده است مؤيد اينكه مقصود على ع است، اين است كه پيامبر على را بهمان صفتى وصف ميكرد كه در اين آيه، آمده است. هنگامى كه او را براى فتح خيبر مأمور كرد، فرمود ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 79

«فردا پرچم را بدست كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست بدارد و خدا و رسول، او را دوست دارند. او كسى است كه همواره بسوى دشمن حمله ور است و هيچگاه از دشمن فرار نميكند. از ميدان نبرد باز نخواهد گشت تا خداوند قلعه هاى خيبر را بدستش فتح كند» آن گاه پرچم را بدست على داد. صفات ديگر، از

قبيل نرمى با مؤمنان و سختى با كافران و جهاد در راه خدا و بيمناك نبودن از سرزنش مردم، همه در على جمع است و هيچ كس نمى تواند منكر آن شود، زيرا سختگيرى او نسبت باهل شرك و مهربانى او نسبت بمؤمنان و مواردى كه اسلام را از خطر سقوط حفظ كرد، بر احدى پوشيده نيست. مؤيد ديگر، اين است كه پيامبر، قريش را تهديد كرد كه بعد از او على با ايشان جنگ خواهد كرد. هنگامى كه سهيل بن عمرو با جماعتى از قريش، حضور پيامبر آمده، عرض كردند. گروهى از غلامان ما بتو پيوسته اند، آنها را به ما باز گردان. پيامبر به آنها فرمود: «شما اگر تسليم نشويد، خداوند مردى را مامور كند كه شما را بر تاويل قرآن بزند، همانطورى كه من شما را بر تنزيل قرآن سركوب كردم» گفتند: يا رسول اللَّه، او ابو بكر است؟ فرمود: نه. كسى كه اكنون در اطاق، مشغول اصلاح كفش است. در اطاق على ع مشغول تعمير كفش پيامبر بود. در روايت است كه در روز جنگ بصره، على فرمود: «بخدا اهل اين آيه، تا امروز جنگ نكرده بودند» و همين آيه را تلاوت كرد. ابو اسحاق ثعلبى در تفسير خود نقل كرده است كه پيامبر فرمود: «روز قيامت، گروهى از اصحاب من بر سر حوض كوثر، نزد من مى آيند ولى آنها را از من دور ميكنند.

خواهم گفت: خدايا، اصحابم، اصحابم. بمن مى گويند: نمى دانى بعد از تو چه كارها كرده اند. اينها پس از مرگ تو بازگشت بقهقرى كردند» برخى گويند: اين آيه عام است و شامل تمام كسانى كه تا روز قيامت، در روى زمين

داراى چنين صفاتى باشند، ميشود.

على بن ابراهيم گويد: اين آيه درباره مهدى موعود و اصحاب اوست. قسمت اول آيه، خطاب است به كسانى كه درباره آل محمد ص ظلم كردند، آنها را كشتند و حقشان را غصب كردند ممكن است اين قول را تاييد كنيم به اينكه: قومى كه خداوند به آوردن آنها وعده ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 80

مى دهد، بايد در وقت نازل شدن آيه، موجود نباشند، بنا بر اين شامل تمام كسانى كه تا روز قيامت، بر اين صفاتند، ميشود.

ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ: اينهم از فضل خداست كه آنها دوستدار خدا باشند و براى مؤمنان مهربانى و براى كافران، سختگيرى كنند.

يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ، اين فضل خداوند شامل حال كسى ميشود كه خداوند او را شايسته، بداند.

وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ: خداوند بخشنده اى است كه بيم تمام شدن ندارد و دانايى است كه جود و بخشش خود را در جايى كه حكمت اقتضا كند، بكار مى برد. برخى گفته اند:

يعنى رحمت خداوند وسيع و به كسى كه شايسته رحمت باشد، داناست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 81

[سوره المائدة (5): آيات 55 تا 57] ... ص : 81

اشاره

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (55) وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ (56) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياءَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (57)

«1»

ترجمه ... ص : 81

ولى و صاحب اختيار شما، تنها خدا و رسول و كسانى كه ايمان آورده، در حال ركوع زكات مى دهند، مى باشند و آنان كه در برابر خدا و رسول و مردم مؤمن، سر تسليم فرود آورند، بدانند كه حزب خدا غالب است.

اى مردم مؤمن، اهل كتاب و كافرانى كه دين شما را مسخره و بازيچه قرار مى دهند بدوستى نگيريد و اگر ايمان داريد، از خدا بترسيد.

__________________________________________________

(1)- آيه 55 و 56 و 57 سوره مائده جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 82

بيان آيه 55- 56 ... ص : 82
لغت ... ص : 82

ولىّ: يار و مددكار، سرپرست و صاحب اختيار. ولى زن، كسى است كه نكاحش بدست اوست. ولى دم، كسى است كه صاحب اختيار خون مقتول باشد، از لحاظ قصاص يا عفو يا گرفتن خونبها. سلطان، ولى امر ملت است، كسى است كه شخصى را وليعهد خود كرده، او را براى جانشينى تربيت مى كند. كميت، در مدح على گويد:

و نعم ولى الامر بعد وليّه و منتجع التقوى و نعم المؤدّب

يعنى چه خوب ولى امر و رهبرى است بعد از پيامبر كسى كه قطب دايره تقوى و نيكو ادب كننده اى است.

مقصود او از «ولى الامر» صاحب اختيار در تدبير امور است.

مبرد گويد: «ولى كسى است كه برتر و سزاوارتر از ديگران باشد. مولى نيز مثل ولى است» ركوع: عبارت است از هيأت مخصوصى كه در نماز انجام ميشود. خليل گويد:

راكع كسى است كه سر خود را خم كند، خواه زانوانش بزمين برسند يا نرسند.

لبيد گويد:

اخبّر اخبار القرون التي مضت ادبّ كانى كلما قمت راكع

يعنى: اخبار دورانهاى گذشته را بيان مى كنم، در حالى كه چنان مضطربم كه هر

وقت مى ايستم گويى در حال ركوعم.

ابن دريد گويد: راكع كسى است كه به رو در افتد. ركوع در نماز نيز از همين جاست شاعر گويد:

و افلت حاجب فوق العوالى على شقّاء تركع فى الظراب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 83

يعنى: حاجب بر روى بلنديها و ارتفاعات، در حالى كه سوار بر اسبى بود كه در تپه ها برو در مى افتاد، نجات يافت.

گاهى بر سبيل تشبيه و مجاز به شخص خاضع، هم خاشع گويند. شاعر گويد:

لا تهين الفقير علّك ان تركع يوماً و الدهر قد رفعه

يعنى: فقير را خوار مگردان، شايد روزى بيايد كه تو در برابر او كه روزگار بلندش كرده است، خشوع كنى.

حزب: طايفه و جماعت. هر جمعيتى كه همدل و همكار باشند، حزب هستند.

اعراب ... ص : 83

انما: حرف تخصيص. اين حرف ما بعد خود را اثبات و غير آن را نفى مى كند.

مثل: «انما لك عندى درهم» يعنى ترا پيش من يك درهم است و نه غير آن. اعشى گويد:

و لست بالاكثر منهم حصى و انما العزة للكاثر

يعنى عقل تو بيش از آنها نيست و عزت، تنها براى آن است كه عقلش بيشتر باشد (يعنى آنكه عقلش زياد نيست، عزت ندارد) وَ هُمْ راكِعُونَ: حال از ضمير «يؤتون» وَ مَنْ يَتَوَلَّ: «من» در محل رفع و مبتداست. در «يتول» ضمير است كه به «من» باز گردد. اين فعل مجزوم است بنا بر اينكه فعل شرط باشد. جمله «فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ ...»

محلا مجزوم و جزاى شرط و همچنين در محل رفع و خبر مبتداست.

شأن نزول ... ص : 83

بزرگان ما از ابن عباس روايت كرده اند كه وقتى وى بر كنار زمزم نشسته بود و براى مردم از پيامبر حديث نقل مى كرد. در اين وقت مردى كه صورت خود را پوشيده بود وارد شد. ابن عباس رشته سخن را قطع كرد و گفت: ترا بخدا سوگند مى دهم كه خود را آشكار كنى. او كه ابو ذر غفارى بود صورت خود را آشكار كرد و گفت:

- اى مردم، هر كه مرا مى شناسد، بشناسد و هر كه مرا نمى شناسد من ابو ذر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 84

غفارى هستم. با اين دو گوش خودم از پيامبر خدا سخنى شنيدم كه اگر نشنيده باشم كر بشوم و با اين دو چشم خود پيامبر را ديدم كه اگر نديده باشم، كور گردم. مى فرمود:

- على رهبر انسانها و قاتل كافران است. هر كه على را يارى كند،

يارى ميشود و هر كه على را ترك كند، خوار ميگردد. آگاه باشيد، روزى با پيامبر مشغول خواندن نماز ظهر بودم. سائلى در مسجد، سؤال كرد و كسى چيزى به او نداد. وى دستش را به آسمان بلند كرد و گفت:

- خدايا گواه باش. در مسجد پيامبر، سؤال كردم و احدى مرا دستگيرى نكرد.

در اين وقت على كه مشغول ركوع بود با انگشت دست راستش- كه در آن انگشترى بود- به سائل اشاره كرد و او انگشترى را از انگشت على ع بيرون آورد. اينها در برابر چشم پيامبر گرامى انجام گرفت. همين كه از نماز فارغ شد، سر به آسمان بلند كرد و گفت:

- خدايا برادرم موسى بدرگاهت سؤال كرد:

- پروردگارا، سينه ام را بگشاى، كارم را آسان و زبانم را باز كن تا سخنم را بفهمند. برادرم هارون را كه از خويشان من است، وزير من گردان، پشتم را به او قوى كن و او را در كارها شريكم گردان (آياتى از سوره طه 25 تا 32) تو به او وحى كردى كه:

- بزودى بازويت را به برادرت محكم مى كنيم و براى شما قدرتى قرار مى دهيم كه آنها به شما دسترسى پيدا نكنند. (قصص 35) پروردگارا منم محمد پيامبر و برگزيده تو. خدايا، سينه ام را بگشاى و كارم را آسان و على را وزير من گردان، و پشت مرا به او محكم كن.

ابو ذر گفت:

- بخدا سوگند، هنوز سخن پيامبر تمام نشده بود كه جبرئيل از جانب خدا نازل شد و گفت:

- اى محمد بخوان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 85

گفت:

- چه بخوانم:

گفت:

- إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ...

عين

اين خبر را ابو اسحاق ثعلبى در تفسير خود نقل كرده است.

ابو بكر رازى در كتاب «احكام القرآن» بنا بر نقل مغربى و رمانى و طبرى روايت كرده است كه اين آيه هنگامى نازل شد كه على ع در حال ركوع انگشترى خود را صدقه داد. مجاهد و سدى نيز همين طور گفته اند. از امام باقر ع و امام صادق ع و همه علماى اهل بيت نيز چنين روايت شده است.

- اين آيه درباره عبد اللَّه بن سلام كلبى و اصحابش نازل شده است. در آن وقتى كه آنها اسلام آوردند و يهود روابط دوستى خود را با آنها قطع كردند.

در روايت عطاست كه عبد اللَّه سلام، عرض كرد:

- يا رسول اللَّه، على را ديدم كه در حال ركوع، انگشترى خود را صدقه داد، از اينرو دوستش داريم.

سيد ابو الحمد- به اسناد متصل مرفوع- از ابن عباس روايت كرده است كه:

- عبد اللَّه بن سلام با جمعى از مردم خويش خدمت پيامبر رسيد و عرض كرد:

- يا رسول اللَّه، خانه هاى ما دور است و ما مجلسى و جاى گفتگويى، جز اينجا نداريم. قوم ما بعد از آنكه ايمان آورديم، ما را ترك كردند و بر خود حتم كرده اند كه با ما ننشينند و زناشويى نكنند و سخن نگويند. اينها بر ما دشوار است.

فرمود:

- إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ...

پس از اين مراسم، پيامبر به مسجد رفت. مردم در حال قيام و ركوع بودند، پيامبر سائلى را ديد. فرمود:

- آيا كسى بتو چيزى داد؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 86

عرض كرد:

- آرى انگشترى از نقره پرسيد:

- كى داد؟

در حالى كه با

دستش به على اشاره مى كرد، گفت:

- اين كه ايستاده است.

پيامبر خدا پرسيد:

- در چه حالى انگشتر را بتو بخشيد؟

پاسخ داد:

- در حال ركوع در اينوقت، پيامبر تكبير گفت و اين آيه را قرائت كرد:

- وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ در اين وقت حسان بن ثابت شاعر زبر دست اسلامى، چنين گفت:

ابا حسن تفديك نفسى و مهجتى و كل بطيئى فى الهدى و مسارع أ يذهب مدحيك المحبر ضائعاً و ما المدح فى جنب الاله بضائع فانت الذى اعطيت اذ كنت راكعاً زكاة فدتك النفس يا خير راكع فانزل فيك اللَّه خير ولاية و ثبّتها مثنى كتاب الشرائع

يعنى:

- اى ابو حسن، جان من و جان هر كس كه به كندى يا شتاب، در راه هدايت است فداى تو باد.

- آيا اين مدح دلنشين من در باره تو، تباه ميشود؟! نه، هرگز! مدحى كه در كنار مدح خداست، تباه شدنى نيست.

- تويى كه در حال ركوع انگشترى خود را بخشيدى. جان به قربانت. اى بهترين ركوع كنندگان!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 87

- خداوند بهترين آيات ولايت را درباره تو نازل و كتاب آسمانى خدا آن را ثبت كرد.

در حديث ابراهيم بن حكم بن ظهير است كه:

- عبد اللَّه بن سلام و قومش نزد پيامبر به شكايت آمده بودند و از دست يهوديان شكايت مى كردند كه اين آيه نازل شد. بلال، آن مؤذن پاكدل پيامبر، صدا را به اذان بلند كرد. پيامبر خدا به مسجد آمد به يك مسكين بر خورد كه از مردم سؤال ميكرد.

پرسيد:

- چه بتو دادند؟

گفت:

- انگشترى

نقره پرسيد:

- كه داد؟

گفت:

- آن كه ايستاده است.

او على بود.

فرمود:

- در چه حالى داد؟

پاسخ داد:

- در حال ركوع پيامبر خدا تكبير گفت و آيه: «وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ...» را تلاوت كرد.

مقصود ... ص : 87

اكنون خداوند متعال، كسى را كه بر مردم سمت ولايت و رهبرى دارد و اطاعتش بر مردم واجب است، معرفى كرده، مى فرمايد:

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ: كسى كه مصالح شما را ولايت دارد و تدبير كار شما را ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 88

مى كند، خداوند و رسول اوست كه كارهايش به امر اوست.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا: و آنان كه ايمان آورده اند، سپس آنها را وصف كرده، مى فرمايد:

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ: آنان كه نماز را با شرايط آن انجام و در حال ركوع زكات مى دهند.

دلالت آيه ... ص : 88

اين آيه، يكى از واضحترين دلايلى است كه امامت بلا فصل على عليه السلام را پس از پيامبر اثبات مى كند. وجه استدلال اين است كه:

- هر گاه «ولى» كسى باشد كه مدبر امور مردم و اطاعتش بر مردم واجب باشد و ثابت شود كه مقصود از «الَّذِينَ آمَنُوا ...» على ع است، بوسيله نص قرآن، امامت او ثابت و واضح خواهد بود.

براى اثبات معناى ولى بايد به لغت رجوع كرد. با تامل در كتب لغت، روشن ميشود كه اهل فن لغت، به اين معنى تصريح كرده اند، قبلا سخن آنان را نقل كرده ايم.

ديگر حاجتى به تكرار آن نيست.

درباره اينكه در آيه شريفه، مقصود همين معنى است، نه معناى ديگر، گوييم:

- كلمه «انما» همانطورى كه گذشت، حكم را به ما بعد خود اختصاص مى دهد و از غير آن سلب مى كند. هر گاه بگويند: «انما الفصاحة للجاهلية» مقصود اين است كه فصاحت، اختصاص بدوران جاهليت داشته و دورانهاى ديگر را از آن بهره اى نيست.

و هر گاه اين كلمه، داراى چنين معنايى باشد، نمى توانيم «ولى» را بمعناى

دوست و هدف آيه را دوستى و محبت دينى بدانيم، زيرا اين معنى خصوصيتى ندارد تا آن را براى برخى از مؤمنان ثابت و از برخى سلب كنيم. بديهى است كه دوستى و محبت دينى براى همه مؤمنان است- نه برخى از آنها- خداوند متعال مى فرمايد: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ» يعنى زنان و مردان مؤمن، دوست يكديگرند (توبه 71) بنا بر اين نمى توان آيه را بر اين معنى حمل كرد و چاره اى نداريم جز اينكه بر همان معناى اول حمل كنيم- يعنى امام واجب الاطاعه و صاحب اختيار، زيرا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 89

همانطورى كه گفتيم براى لفظ «ولى» بيشتر از دو معنى نيست. هر گاه يكى از دو معنى محال باشد، ديگرى محقق خواهد بود.

اينكه مى گوييم مصداق منحصر بفرد «الَّذِينَ آمَنُوا» على ع است، روايتى است كه از طريق اهل تشيع و تسنن، نقل شده است كه آيه شريفه، درباره على ع هنگامى نازل شد كه انگشترى خود را در حال ركوع به سائل بخشيد. همچنين بطور كلى كسانى كه مى گويند «ولى» به معناى شخص واجب الاطاعة و امام است، مى گويند: مقصود على ع است و تنها مصداق آيه، آن بزرگوار مى باشد.

ممكن است كسى بگويد: «الذين» جمع است و جايز نيست كه در معناى مفرد بكار رود.

لكن بايد توجه داشت كه اهل لغت گاهى از لفظ جمع، اراده مفرد مى كنند و اين كار را بمنظور تعظيم و تجليل انجام مى دهند. اين مطلب بقدرى مشهور است كه نيازى به استدلال ندارد.

ممكن است گفته شود: «وَ هُمْ راكِعُونَ» حال از دادن زكات نيست، بلكه مقصود اين است كه

عادت آنها ركوع است.

در جواب گوييم:

- در جمله «يُقِيمُونَ الصَّلاةَ» ركوع نيز وجود دارد، زيرا نماز بدون ركوع نميشود. بنا بر اين اگر جمله «وَ هُمْ راكِعُونَ» را قيد براى عمل زكات دادن، نگيريم و بگوييم مقصود اين است كه صفت و عادت آنها ركوع است، مطلب را بدون داشتن فايده اى تكرار كرده ايم. بديهى است تفسيرى كه داراى فايده اى باشد از تفسيرى كه فائده اى ندارد، برتر است.

دليل ديگر اينكه: خداوند متعال در ابتداى آيه همه مؤمنان را مخاطب ساخته، گويد: «ولى شما خدا و ...» سپس «رسول» را از جمله مؤمنان خارج كرده، «ولى» معرفى مى كند. پس از آن «كسانى كه ايمان آورده اند» ياد مى كند و آنها را نيز ولى ميخواند. حال اگر مقصود از «كسانى كه ايمان آورده اند» عموم باشد،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 90

با آنهايى كه در اول آيه مخاطب شده اند، يكى است. بنا بر اين بايد غير از آنها باشد و گرنه مردم مؤمن خود ولى خود خواهند بود. اگر بخواهيم در اين باره بيشتر بحث كنيم سخن بدرازا مى كشد. كسانى كه طالب تفصيلند، به كتاب هاى ديگر ركوع كنند.

وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا: آنان كه خدا را اطاعت و امر پيامبر را پيروى و مردم مؤمن را دوستى و يارى كنند.

فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ: حسن گويد يعنى لشكر خدا و بقولى يعنى انصار خدا، بر دشمنان غالب و پيروزند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 91

بيان آيه 57 ... ص : 91
قرائت ... ص : 91

و الكفار: اهل بصره و كسايى اين كلمه را به جر و ديگران به نصب خوانده اند.

نصب بنا بر اين است كه عطف بر «لا تتخذوا

الذين» و جر بنا بر اين است كه عطف بر «من الذين اتوا ...» باشد.

هزواً: زجاج گويد: اين كلمه را به چهار صورت مى توان قرائت كرد:

1- هزءاً بدو ضمه و همزه- كه اصل است.

2- هزواً به دو ضمه واو بجاى همزه كه بخاطر ضمه ما قبل، تبديل شده.

3- هزء، به سكون زاء و همزه. اين سه وجه، خوب است و قرائت ميشود. وجه ديگرى هم جايز است لكن قرائت نشده، و آن «هزا» مثل «هدى» مى باشد.

لغت ... ص : 91

هزو: سخريه و استهزاء. خداوند مى فرمايد: «وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ» (انعام 10: پيامبران پيش از تو، مورد استهزا واقع شدند) شاعر گويد:

الا هزئت و اعجبها المشيب فلا نكر لديك و لا عجيب

يعنى: آگاه باش، او مسخره كرد و پيرى او را به شگفت در آورد، اين كار پيش تو ناپسند و عجيب نيست! لعب: چيزى را ببازى گرفتن و آن را بصورتى ناحق در آوردن و راه ناصواب پيمودن.

شأن نزول ... ص : 91

ابن عباس گويد: زيد بن تابوت و سويد بن حرث، اظهار اسلام كردند ولى در صف منافقان قرار داشتند. گروهى از مسلمانان با آنها دوستى ميكردند. از اينرو آيه نازل شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 92

مقصود ... ص : 92

اكنون خداوند به منظور تاكيد از منع دوستى با كافران، مى فرمايد:

- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً: كسانى كه در باطن كافرند و به زبان اظهار ايمان مى كنند. معناى بازى كردن آنها با دين همين است.

مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياءَ: از يهود و نصارى و كافران.

چنين كسانى را دوست مگيريد، بنا بر اين مقصود اين است كه اهل كتاب و اهل شرك و اهل نفاق، دين را مورد استهزا قرار داده اند. دليل استهزاى اهل شرك، اين آيه است:

«إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» (حجر 95: ما ترا از استهزا كنندگان حمايت مى كنيم- آنان كه با خداوند خدايى ديگر قرار مى دهند) و دليل استهزاى منافقان اين آيه: «وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما» نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ» (بقره 14: و هنگامى كه با دوستان شيطان صفت خود خلوت مى كنند گويند: ما با شماييم و آنها را استهزا مى كنيم) كلمه «كافر» به اهل شرك و نفاق و يهوديان و مسيحيان، اطلاق ميشود. چنان كه مى فرمايد: «لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ» الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ» (بينه 1: كافران- كه اهل كتاب و مشركان هستند- دست بردار نبودند) بنا بر اين اگر كلمه «الكفار» بيان براى كسانى كه دين را استهزا مى كنند، قرار داده مى شد، نيكو بود. چنان كه «مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ ...»

بيان آن است. پس اگر گفته مى شد: «لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا و لعبا من الكفار» همه را شامل مى شد. اما چرا نگفت؟

علت اين است كه كلمه «كافر» بيشتر به اهل شرك و «اهل كتاب» بيشتر به يهوديان و مسيحيانى گفته ميشود كه با مسلمانان هم پيمان و داخل در ذمه آنها باشند و جزيه دهند. از اينرو در اينجا ميان مشرك و اهل كتاب، تفصيل داده شده است. آنچه تا كنون گفتيم، بنا بر قرائت جر است. وجه قرائت نصب هم گذشت.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ: اگر به وعد و وعيد خدا ايمان داريد، پس از نهى از دوستى ايشان از خدا بترسيد. منظور اين است كه: صفت مؤمن، دوستى با مردمى كه به دين طعنه مى زنند نيست. مؤمن بايد نسبت بچنين اشخاصى دشمنى كند، نه دوستى!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 93

[سوره المائدة (5): آيات 58 تا 59] ... ص : 93

اشاره

وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (58) قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ (59)

«1»

ترجمه ... ص : 93

هنگامى كه نداى نماز مى دهيد، نماز را مسخره و بازى مى پندارند، زيرا آنان مردمى بى عقل هستند.

بگو: اى اهل كتاب، آيا ما را بخاطر اينكه به خدا و قرآن و كتب آسمانى پيشين ايمان آورده ايم و بخاطر اينكه بيشتر شما فاسق هستيد، مورد انكار قرار مى دهيد؟!

__________________________________________________

(1)- سوره مائده آيه 58 و 59 جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 94

بيان آيه 58 ... ص : 94
لغت ... ص : 94

نداء: خواندن كسى با صداى بلند. مثل اينكه بگويند: «اى فلان» شاعر گويد

و ابرزتها من بطن مكة بعد ما اصات المنادى بالصلاة فاعتما

يعنى بعد از آنكه نداى مؤذن براى نماز بلند شد، او را از ميان مكه آشكار ساختم.

اصل اين كلمه، به معناى اجتماع است. به همين جهت «دار الندوه» به معناى محل تجمع است.

مقصود ... ص : 94

اكنون خداوند در وصف كافرانى كه مؤمنان را از دوستى آنان نهى كرد، مى فرمايد:

- وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً: در اينباره دو قول است:

1- هر گاه صداى مؤذن، براى نماز بلند مى شد، خنده مى كردند و بمنظور متنفر ساختن مردم از نماز، نمازگزاران را مورد استهزا قرار داده، آنها را جاهل و سبك عقل مى خواندند.

2- آنها از آنجا كه بارزش اذان پى نبرده بودند- مؤذن را بمنزله كسى كه كارى را از روى لهو و لعب، انجام مى دهد، مى دانستند.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ: در اينباره نيز دو قول است:

1- آنها مثل آدم بى عقل هستند. چه عقل، انسان را از كارهاى زشت باز مى دارد.

سدى گويد: يكى از مسيحيان مدينه، آهنگ «اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد ان محمداً رسول اللَّه» را شنيد و گفت: دروغگو آتش بگيرد! شبى او و خانواده اش در بستر خواب، آرميده بودند. كنيز او آتشى بخانه آورد.

جرقه اى از آن، بكانون خانه اش افتاد و همه را يكسر بسوخت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 95

بيان آيه 59 ... ص : 95
لغت ... ص : 95

نقم: انكار. فعل آن بصورت «نقَم ينقم» و «نقم ينقم» استعمال شده، لكن مشهورتر است. عبد الله بن قيس گويد:

ما نقموا من بنى امية الا انهم يحلمون ان غضبوا

يعنى: كار بنى اميه را مورد انكار قرار ندادند مگر بخاطر اينكه آنها بوقت غضب بردبارى مى كنند.

علت اينكه: كيفر را «نقمت» گويند اين است كه در مقابل عمل منكر، واجب است.

اعراب ... ص : 95

أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ: در محل نصب و عطف بر مستثنى است. يعنى «هل تنقمون منا الا ايماننا و فسقكم»

شأن نزول ... ص : 95

گويند: جمعى از يهوديان نزد پيامبر گرامى آمده، از او پرسيدند كه به كداميك از پيامبران خدا ايمان دارد. فرمود: بخدا و قرآن و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و ... نازل شده است ايمان دارم و در برابر خداوند تسليم. وقتى كه نام عيسى را برد، گفتند:

- بخدا، اهل هيچ دينى را در امور دنيا و آخرت، گمراه تر از شما نديده ايم و هيچ دينى بدتر از دين شما نيست.

به همين مناسبت، اين آيه و آيات بعد آن نازل گرديد.

مقصود ... ص : 95

اكنون خداوند، پيامبر خود را امر مى كند كه با ايشان ببحث پردازد. از اينرو ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 96

مى فرمايد:

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ: بگو: اى اهل كتاب، آيا به خاطر اينكه به خدا ايمان آورده، او را بصفات برجسته اى كه در خور مقامش هست مى شناسيم و از آنچه در خور ذات و صفاتش نيست، منزه مى كنيم، ما را مورد انكار قرار مى دهيد؟! و بقولى يعنى: بما غضب مى كنيد. بنا بقولى ديگر: يعنى از ما تنفر داريد. اين معانى به يكديگر نزديكند.

وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ: و نيز ايمان آورده ايم به قرآن و كتبى كه بر انبياى پيشين نازل شده است.

وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ: زجاج گويد: يعنى آيا تنفر شما از ما، جز بخاطر ايمان ما و فسق شماست؟! شما ايمان ما را نمى پسنديد، با اينكه مى دانيد ما بر حق هستيم.

علت آن فسق شماست كه بخاطر جاه طلبى و جمع آورى مال و ثروت، بر دين خود باقى مانده ايد. برخى از اهل تحقيق گويند: بنا بر اين لازم است اين

جمله به تقدير: «لان اكثركم ...» باشد.

برخى گويند: خداوند متعال انكار يهود را نسبت به پيامبر و ايمان او را بجميع پيامبران، ذكر كرد ولى از انكار پيامبر نسبت به آنها مطلبى نياورد، از اينرو بوسيله اين جمله، مى خواهد پاسخ آنها را بدهد و يكى از صفات زشت آنها را- كه همان فسق آنهاست- مورد انكار قرار دهد. مثل آنكه به كسى بگويى: «آيا مرا مورد انكار قرار مى دهى به خاطر اينكه من پاكدامن و تو ناپاكى يا بخاطر اينكه من غنى و تو محتاجى؟!» اين روش، خوب است، زيرا در عين حال با روش ناپسند طرف مبارزه و مقابله شده است.

معناى «فاسق» كسى است كه براى جاه طلبى و حسد، از امر خداوند خارج ميشود اينكه مى گويد: بيشتر آنها فاسقند، بخاطر اين است كه بعضى از آنها ايمان آوردند.

ابو على جرجانى گويد: اين جمله در محل جر است، يعنى ما به خدا و قرآن و كتب آسمانى پيشين و فسق شما ايمان آورده ايم. اين وجه هم خوب است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 97

[سوره المائدة (5): آيه 60] ... ص : 97

اشاره

قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ (60)

«1»

ترجمه ... ص : 97

بگو: آيا آگاه كنم شما را به آنچه كيفر آن پيش خداوند، بدتر است؟

كسانى كه خداوند آنها را لعن و بر آنها غضب كرده و بوزينگان و خوكان را از ايشان قرار داده و آنها كه طاغوت را پرستيدند. اينان را جايگاهى بدتر است و از راه راست گمراه ترند.

__________________________________________________

(1)- آيه 60 سوره مائده جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 98

بيان آيه 60 ... ص : 98
قرائت ... ص : 98

و عبد الطاغوت: حمزه بضم باء و جر تاء قرائت كرده است و ديگران به فتح باء و نصب تاء. قرائت اول بنا بر اين است كه عطف بر «القردة» باشد. در اين صورت كلمه «عبد» جمع نيست، بلكه مفردى است كه از آن اراده كثرت شده است مثل «إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» (ابراهيم 34: منظور از نعمت، نعمتهاست) قرائت دوم بنا بر اين است كه فعل ماضى و عطف بر «لعنه اللَّه» باشد.

اعراب ... ص : 98

مثوبة: تميز نسبت. همچنين «مكاناً» مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ: در باره اعراب «من» سه وجه است: 1- مجرور و بدل از «بشر» يعنى «هل انبئكم بمن لعنه اللَّه» 2- مرفوع و خبر مبتداى محذوف. يعنى «هم من لعنه اللَّه» 3- منصوب و بدل از محل جار و مجرور.

مقصود ... ص : 98

اكنون خداوند پيامبر خود را مامور مى كند كه آنها را مخاطب سازد، فرمود:

- قُلْ: به اين مشركان و يهوديان، كه استهزا مى كنند، بگو:

هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ: آيا شما را خبر دهم به آنچه كيفر آن پيش خداوند، بدتر از كارهايى است كه به خاطر آنها ما را مورد انكار قرار مى دهيد؟! مقصود اين است كه: اگر ايمان ما بخدا و قرآن و كتب آسمانى پيشين، پيش شما ناپسنديده است: من شما را به چيزى خبر مى دهم كه سرانجام آن نزد خداوند ناپسنديده تر خواهد بود.

برخى گويند: يعنى آيا شما را از حال كسانى كه حالشان از حال مسلمانانى كه مورد ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 99

طعن شما قرار گرفته اند، بدتر است، خبر بدهم؟ بديهى است كه مسلمانان بدى و بد حالى نداشتند تا آنها از اينها بد حال تر باشند. اين روش بحث و مناظره است كه شخص، رعايت حال طرف خود را مى كند و بمرام او سخن مى گويد. مثل «وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» (سبا 24: ما يا شما براه هدايت يا در گمراهى آشكاريم) مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ: آنان كه از رحمت خداوند دور و بواسطه فسق و كفر، مورد غضب خداوند قرار گرفته اند. منظور بيان عقوبت و خوارى آنهاست. برخى گفته اند:

خشم خداوند

بر آنها اين است كه. مادامى كه در روى زمين هستند، داغ خوارى و فرومايگى و جزيه، بر آنها زده شده است.

وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ: و آنها را بصورت بوزينگان و خوكان مسخ كرده مفسران گويند: مقصود از بوزينگان اشاره بداستان «روز شنبه» و كسانى است بواسطه نافرمانى آن روز، بوزينه شدند و منظور از خوكان، كسانى هستند كه به «خوان عيسوى» كفر ورزيدند و خداوند آنها را بصورت خوك، در آورد. والبى از ابن عباس روايت كرده است كه: منظور يهوديان است كه بواسطه عصيان «روز شنبه» جوانانشان بصورت بوزينگان و پيرانشان بصورت خوكان مسخ شدند.

وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ: زجاج گويد: عطف است بر «لَعَنَهُ اللَّهُ» به تقدير «من عبد الطاغوت». فراء گويد: عطف است بر «القرده» به تقدير: «و جعل منهم القردة و من عبد الطاغوت» و موصول حذف شده است. لكن حذف موصول پيش بصريان جايز نيست و بنا بر اين قول اول صحيحتر است. مقصود از طاغوت، در اينجا «شيطان» است.

ابن عباس و حسن گويند: آنها شيطان را آن چنان اطاعت كردند كه خداى را. جبايى گويد:

منظور گوساله اى است كه يهوديان مى پرستيدند، زيرا سخن در پيرامون آنهاست.

بايد دانست كه اين آيه بنا بر قرائت حمزه (و قرائتهاى شاذ ديگر) «1» دليلى براى اثبات عقيده جبريان نخواهد بود (در قرائت حمزه، معناى آيه اين است: خداوند از

__________________________________________________

(1)- مجموع قرائتهايى كه در اين جمله وارد شده، ده تاست. ما تنها بنقل دو تاى آن كه از قراى هفتگانه بود، اكتفاء كرديم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 100

ايشان بوزينگان و خوكان و پرستندگان طاغوت آفريد) بديهى است كه خداوند، خالق

كافر است، لكن خلق كافر، خلق كفر او نيست و خداوند او را كافر نكرده است. (يعنى خداوند كسى را آفريده، كه به اختيار خود كافر شده است) جبريان نمى توانند بگويند: ما از اين جمله استفاده مى كنيم كه همانطورى كه خداوند چيزى را آفريد كه بوزينه يا خوك بود، انسانى خلق كرد كه پرستنده طاغوت بود (يعنى همانطورى كه خوك بودن يا بوزينه بودن، ذاتى خوك يا بوزينه است، پرستنده طاغوت بودن هم ذاتى چنين انسانى است).

زيرا درست است كه خوك و ميمون را خداوند «خوك و ميمون» آفريده و اين صفت، ذاتى آنهاست، لكن در مورد انسان چنين مطلبى صحيح نيست و دلايلى در دست داريم كه بمقتضاى آنها خداوند متعال برتر از اين است كه انسان را كافر و عابد طاغوت، بيافريند، بنا بر اين، تفاوت ميان اين دو، از زمين تا آسمان است! أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً: اينان را كه خداوند توصيف و آنها را ملعون و مغضوب و پرستنده طاغوت، معرفى كرد، جايگاهى بدتر دارند، زيرا ماواى آنها دوزخ است. اما جايگاه مردم مؤمن، بد نيست، زيرا آنها اصحاب بهشت بوده، جايگاهى خوش و دلنشين دارند.

برخى گويند: يعنى جايگاه آنان هم در دنيا بد است و هم در آخرت. در دنيا بخاطر قتل و اسارت و خوارى و فرومايگى و پرداخت جزيه. و در آخرت بخاطر عذاب ابدى! وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ: همچنين، از راه راست منحرف تر و از نجات دورترند.

مفسران گويند: هنگامى كه اين آيه، نازل شد، مسلمانان اهل كتاب را سرزنش كرده، گفتند:

- اى برادران بوزينگان و خوكان! آنها سرافكنده و رسوا شدند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7،

ص: 101

[سوره المائدة (5): آيات 61 تا 63] ... ص : 101

اشاره

وَ إِذا جاؤُكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ (61) وَ تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (62) لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ (63)

«1»

ترجمه ... ص : 101

و هنگامى كه نزد شما آيند، گويند: ايمان آورديم، حال آنكه با حالت كفر داخل و با حالت كفر خارج شدند و خداوند به باطن آنها داناتر است و مى بينى بسيارى از ايشان را كه در گناه و ستم و خوردن حرام شتاب مى كنند، زشت است كردار آنها! چرا ربانيون و احبار آنها را از سخن ناحق و خوردن حرام منع نمى كنند؟! زشت است رفتار آنها!

__________________________________________________

(1)- آيه 61 و 62 و 63 سوره مائده جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 102

بيان آيه 61- 62- 63 ... ص : 102
لغت ... ص : 102

اثم و عدوان: تفاوت اين دو كلمه اين است كه: «اثم» همواره بمعناى جرم و «عدوان» بمعناى ظلم است.

صنع: عمل. برخى گويند: تفاوت «صنع و عمل» اين است كه: صنع، عبارت از عملى است كه در آن نيكى و احسان باشد مثلا: «صنع اللَّه لفلان» يعنى خداوند به او نيكى كرد.

اعراب ... ص : 102

قد: اين كلمه هر گاه بر سر ماضى در آيد، معناى آن نزديك بودن زمان ماضى است و هر گاه بر سر مضارع در آيد، دلالت بر تقليل مى كند.

بِالْكُفْرِ: در محل نصب و حال است يعنى «دخلوا كافرين» همچنين «خَرَجُوا بِهِ» يعنى «خرجوا كافرين» إِذا جاءُوكُمْ: فرق آن با «متى جاءوكم» اين است كه «جاءوا» در «متى» عمل مى كند ولى در «اذا» بواسطه اينكه مضاف بسوى آن است عمل نميكند.

لبئس: لام قسم نه لام ابتدا- زيرا لام ابتدا- جز در خبر ان- بر سر فعل در نمى آيد. اين جمله دلالت دارد بر اينكه مدح، در برابر كردار است.

ما كانُوا يَعْمَلُونَ: درباره «ما» دو احتمال است: 1- ماء كافه باشد مثل «انما» و بنا بر اين محلى از اعراب ندارد. 2- نكره موصوفه است. يعنى «لبئس شيئا كانوا يعملون».

لو لا: بمعناى «هلا» حرف ترغيب و توبيخ است به معناى «چرا نه؟» در ماضى براى توبيخ و در مضارع براى ترغيب است. مثل «لَوْ لا جاءُو عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 103

(نور 13: چرا چهار شاهد نياوردند؟)

مقصود ... ص : 103

اكنون خداوند از حال منافقان اهل كتاب خبر داده مى فرمايد:

- وَ إِذا جاءُوكُمْ قالُوا آمَنَّا: هنگامى كه نزد شما مى آيند، گويند: ايمان آورديم و تصديق كرديم.

وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ: گويند: در اينباره دو قول است:

1- حسن و قتاده گويند: يعنى آنها در حال كفر بر پيامبر داخل و در حال كفر از نزد او خارج شدند.

2- يعنى: آنها در همه حال داراى كفر هستند. بهر حالى كه داخل شوند و از هر حالى كه خارج شوند، كفر با

آنهاست و از آنها جدا نميشود. بدينترتيب خداوند متعال، آنها را بوسيله كفر متعين و از ديگران ممتاز مى سازد.

وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ: خداوند به باطن آنها داناتر است. اكنون مى گويد:

آنها خصال ناپسند ديگرى به نفاق خود ضميمه مى كنند:

- وَ تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ: بسيارى از آنها- بقولى يعنى رؤسا و علماى آنها را- مى بينى كه در كفر (بقول سدى) و تجاوز از حدود الهى شتاب مى كنند. برخى گويند: «اثم» هر گونه گناهى و «عدوان» ستم است. يعنى در راه ظلم و گناه كه موجب بدبختى آنهاست، شتاب مى كنند.

وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ: حسن گويد: يعنى براى قضاوت ميان مردم، رشوه مى گيرند.

علت اينكه «رشوه» را سحت ناميده، اين است كه: سرانجام انسان را دچار استيصال و بينوايى مى كند و بركت مال را مى برد.

علماى معانى گويند: كلمه «مسارعت» بيشتر در كار خير استعمال ميشود مثل «يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ» (آل عمران 114: در نيكيها شتاب مى كنند) فايده استعمال اين كلمه، در اينجا اين است كه ميخواهد بگويد: آنها در راه گناه و ستم و رشوه چنان مى شتابند كه گويى براه حق مى شتابند و از مردم حقى و طلبى دارند. به همين ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 104

جهت، ابن عباس در تفسير خود گويد: يعنى آنها بر خطا كارى جرات دارند و دليرند! لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ: كردار آنها زشت است.

لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ: ضمير «هم» به «الكثير» باز مى گردد. چرا علماى ربانى- كه خود را منسوب به خداوند مى دانند- و احبار آنها را از گناه و رشوه خوارى منع نمى كنند؟! كلمه «ربانى» از رب است مثل «روحانى» از «روح»

و «بحرانى» از «بحر». حسن گويد: منظور از «ربانيون» علماى مسيحى و از «احبار» علماى يهودى است. ديگران گفته اند: منظور از هر دو «علماى يهودى» است، زيرا سخن در پيرامون آنهاست.

عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ: از تحريف كتاب. و بقولى از سخن ناحق.

وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ: رشوه خوارى و حرام.

لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ: رفتار آنها زشت است، زيرا بر معصيت خداوند، گرد آمده اند.

بدينترتيب خداوند علماى اهل كتاب را بهمان لفظى كه خود اهل كتاب را مورد مذمت قرار داد، مذمت مى كند و آنها را از اينكه وظيفه خود را در مقابل اهل كتاب انجام نداده اند، ملامت مى كند. در حقيقت، بر اثر قصور عالمان دين است كه مردم سركشى و توسنى مى كنند.

دلالت آيه ... ص : 104

از اين آيه، استفاده ميشود كه، هر كس نهى از منكر نكند، مثل كسى است كه مرتكب منكر ميشود. همچنين دلالت مى كند بر اينكه: امر به معروف و نهى از منكر واجب است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 105

[سوره المائدة (5): آيه 64] ... ص : 105

اشاره

وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ (64)

«1»

ترجمه ... ص : 105

و يهود گفتند: دست خدا بسته است. دستهاى ايشان بسته است و بواسطه اين گفتارشان لعنت شده اند. بلكه دستهاى خدا باز است و هر گونه بخواهد انفاق مى كند.

نازل شدن قرآن بر تو بر سركشى و كفر بسيارى از آنان مى افزايد. ما تا روز قيامت، در ميان ايشان دشمنى و كينه افكنده ايم. هر گاه آتشى براى جنگ بيفروزند، خداوند خاموش مى سازد. آنان در روى زمين فساد مى كنند و خدا مردم مفسد را دوست ندارد.

__________________________________________________

(1)- آيه 64 سوره مائده جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 106

بيان آيه 64 ... ص : 106
لغت ... ص : 106

يد: در لغت به پنج معنى آمده: 1- دست 2- نعمت 3- قوت 4- ملك 5- تصدى فعل به معناى نعمت در شعر عدى بن زيد بكار رفته:

و لن اذكر النعمان الا بصالح فان له عندى يديا و انعما

يعنى: نعمان را هرگز جز به شايستگى ياد نمى كنم، زيرا او را پيش من نعمتهايى است.

«يدى» جمع يد مثل «عبيد» جمع عبد. به معناى نعمتها.

و به معناى قوت، مثل: «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» (ص 45: صاحبان قوت و عقل) و به معناى ملك، مثل: «الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ» (بقره 237: كسى كه عقد نكاح در تحت تسلط و ملك اوست) و به معناى تصدى فعل، مثل: «لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ» (ص 57: منظور آدم است كه به عنوان تجليل از وى ميفرمايد: خود من متصدى خلقتش گرديدم. اگر چه همه مخلوقات را او آفريده است) گاهى نيز از اين كلمه اراده «نصرت» ميشود. چنان كه در حديث است:

«و هم يد على من سواهم»

(يعنى مسلمانان يكديگر را يارى مى كنند و در مقابل دشمن همدست

هستند) گاهى كلمه «يد» بطور استعاره، در چيزهايى بكار مى رود كه دست ندارند. مثل «يد الدهر» (دست روزگار) شاعر گويد:

الا طرّقت مى هيوما بذكرها و ايدى الثريا جنح فى المغارب

آيا «مى» با ياد او دستخوش تحير شد و حال آنكه «دستهاى ثريا» (ستاره ثريا) به جانب مغرب منحرف شده بود.

كلمه يد. بطور استعاره، در موارد بسيارى بكار مى رود. مثلا از آنجا كه شخص ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 107

سخى با دست خود مى بخشد به او مى گويند: «مبسوط اليد» (دست باز) و از آنجا كه بخيل با دست خود امساك مى كند، گويند: «مقبوض الكف» (دست بسته).

زجاج گويد: صحيح نيست كه «يد» را در آيه، به معناى نعمت بگيريم: زيرا در اين صورت، معناى «يداه مبسوطتان» «نعمتاه مبسوطتان» (يعنى دو نعمت خداوند گسترده است) خواهد بود. در حالى كه نعمت هاى خداوند از حد شماره بيرون است.

ابو على فارسى گويد: «نعمتاه ...» دلالت نمى كند بر اينكه فقط خداوند را دو نعمت است، بلكه بر كثرت و مبالغه، دلالت مى كند مثل: «لبيك و سعديك» (يعنى خدايا ترا اطاعت كنم بعد از اطاعتى و مساعدت كنم بعد از مساعدتى) و مقصود اين نيست كه فقط دو اطاعت مى كنم و دو مساعدت. در آيه شريفه نيز مقصود اين است كه: نعمتهاى خداوند پى در پى و آشكارند.

وجهى كه ابو على گويد: خوب است. ممكن است مثنى را حمل بر مثناى جنس كنيم، نه مثناى مفرد. بنا بر اين مقصود نعمتهاى دنيا و نعمتهاى آخرت خواهد بود.

فرزدق گويد:

و كل رفيقى كل رحل و ان هما تعاطى القنا قوماً هما اخوان

يعنى: دو رفيق سفر، اگر

چه از لحاظ قومى در ميانشان نيزه رد و بدل شود، برادر خواهند بود. (منظور هر دو رفيقى است) به همين جهت است كه گاهى جمع را نيز تثنيه مى بندند مثل:

لاصبح القوم أوباداً و لم يجدوا عند التفرق فى الهيجا جمالين

(كلمه «جمالين» مثناى جمال و جمال جمع «جمل» است) يعنى: قوم از لحاظ كثرت عيال و كمى مال دچار بدبختى شدند و از دو دسته شتران نر و شتران ماده، محروم گشتند.

كلمه يد، در اصل «يدو» بود و بهمين جهت جمع آن «ايدى» بسته ميشود مثل «اخ و اب» كه در اصل «ابو و اخو» بوده اند و جمع آنها «آباء و آخاء» بسته ميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 108

مقصود ... ص : 108

اكنون خداوند متعال، از افتراى بزرگ آنها خبر داده، مى فرمايد:

- «وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» يهود گفتند: دست خداوند از عطا و بخشش، بسته است و از دادن رزق خوددارى ميكنند. بدينترتيب، به خداوند نسبت بخل مى دادند. اين معنى از ابن عباس و قتاده و عكرمه است. گويند: خداوند، نعمت خود را بر يهوديان، گسترش داده بود و آنها از ديگران ثروتمندتر بودند. اما همين كه خدا را با مخالفت پيامبر گرامى اسلام، معصيت كردند، دچار فقر شدند و خداوند نعمت خود را از ايشان باز گرفت. «فنحاص بن عازورا» گفت: «دست خدا بسته است» و نگفت: بگردنش بسته است.

علماى معانى گويند: اين مطلب را فنحاص گفت و ديگران او را منع نكردند، از اينرو خداوند به همه آنها نسبت داده است.

حسن گويد: يعنى دست خدا از عذاب ما كوتاه است مگر به اندازه اى كه پدران ما گوساله پرستى كردند.

برخى

گويند: اين جمله استفهام است. يعنى آيا دست خدا نسبت به ما بسته شده كه ما را دچار تنگى معيشت كرده است؟! ابو القاسم بلخى گويد: ممكن است اين مطلب را يهوديان از اين جهت گفته باشند كه معتقدند: خداوند گاهى سخى است و گاهى بخيل. از اينرو خداوند، اين مطلب را از آنها بنحو تعجب آورى نقل و دروغ گويى آنان را ثابت مى كند.

ممكن است يهوديان اين مطلب را بطور مسخره گفته باشند، زيرا مى ديدند كه پيامبر و اصحابش را از مال دنيا- مخصوصاً در اوايل ورود بمدينه- بهره اى نيست.

از مردمى كه به موسى مى گفتند: همانطورى كه بت پرستان داراى خدايانى هستند، براى ما نيز خدايى معين كن و سرانجام هم گوساله سامرى را خداى خود پنداشتند، بعيد نيست كه بگويند: خدا گاهى سخى و گاهى بخيل است.

حسين بن على مغربى گويد: گروهى از يهوديان مصر بمن گفتند كه برخى از يهوديان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 109

همين عقيده را دارند.

غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ: در اين باره اقوالى است:

1- حسن گويد: خداوند خبر مى دهد كه دست آنها در جهنم بسته است. جبايى نيز همين قول را برگزيده است. مقصود اين است كه خداوند بكيفر اين گناه، آنها را دست بسته، گرفتار جهنم مى سازد. بنا بر اين جمله به تقدير «فغلت» يا «و غلت ...»

خواهد بود. زيرا سخن آنان تمام شده است و اكنون سخنى ديگر آغاز ميشود. اين روش در ادبيات عرب معمول است. مثل: «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً» (بقره 67: يعنى «فقالوا ...»

2- ابو مسلم گويد: اين جمله دعاست. مثل

«قاتله اللَّه» (خدا او را بكشد) بنا بر اين مقصود اين است كه ما را تعليم دهد كه آنها را نفرين كنيم. چنان كه بما ياد مى دهد كه «انشاء اللَّه» بگوييم. مثل «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ» (فتح 27: بخواست خدا با ايمنى به مسجد الحرام داخل خواهيد شد) 3- زجاج گويد: مقصود اين است كه آنها خود بخيلند و از آنها بخيلتر در دنيا پيدا نشود. ما هرگز يهودى غير بخيلى نديده ايم.

وَ لُعِنُوا بِما قالُوا: بسبب اين گفتار از رحمت و ثواب خداوند دورند. حسن گويد:

يعنى در دنيا گرفتار عذاب جزيه و در آخرت گرفتار دوزخند. اكنون خداوند براى پاسخ گفتار آنها مى فرمايد:

- بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ: نه چنان است كه آنها گويند: او بخشنده و صاحب جود است. بديهى است كه كلمه «يد» در اينجا جز افاده معناى جود، فايده ديگرى ندارد.

علت اينكه مثنى آورده، اين است كه مى خواهد در معناى جود و انعام، مبالغه كند.

اين مبالغه، از «يده مبسوطه» استفاده نميشود.

ممكن است منظور از «يد» نعمت و منظور از «دو نعمت» نعمت دنيا و نعمت آخرت باشد، زيرا اگر چه هر دو نعمت خدا هستند، لكن از لحاظ اينكه هر كدام بصفتى غير از صفت ديگر هستند، مثل اينكه از دو جنس مى باشند. ممكن است تثنيه آوردن آن ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 110

بملاحظه دو نوع نعمت ظاهر و نعمت باطن باشد. چنان كه مى فرمايد: «وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً» (لقمان 20: نعمتهاى ظاهر و باطن خود را بر شما ارزانى داشت) حسن گويد: منظور از «يدان» قوت و قدرت است. يعنى: بر خلاف گفتار

يهود كه معتقدند دست خدا از عذاب آنها كوتاه است، او بر عذاب و ثواب، قدرت و قوت دارد.

يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ: هر گونه و نسبت بهر كس بخواهد، انفاق مى كند و از هر كه بخواهد منع مى كند، زيرا انفاق را از روى تفضل انجام مى دهد و بايد از روى مصلحت باشد.

وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً: نازل شدن قرآن مجيد بر تو، بر سركشى و كفر بسيارى از آنان خواهد افزود. افزايش كفر آنها بخاطر اين است كه هر حكمى از خداوند بر پيامبرش نازل شود و به اطلاع آنها برسد، انكار مى كنند و افزايش سركشى آنها به خاطر تجاوز از حد است. مثل اينكه واعظى بگويد:

- تو را موعظه كردم، و موعظه من موجب بدبختى تو شد و بر بدى و گمراهى تو بخاطر اطاعت نكردن- افزود.

وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ: ما در ميان يهود و نصارى تا روز قيامت، دشمنى و كينه انداختيم. اين معنى از حسن و مجاهد است. برخى گويند: مقصود فقط يهود است، تفسير اين جمله را در اول سوره بيان كرديم.

كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ: حسن و مجاهد گويند: يعنى هر چه آتش جنگ را بيفروزند، خداوند خاموش خواهد كرد.

در اين آيه، دلالت و معجزه اى است، زيرا خداوند خبرى داده است كه بر طبق آن عمل كرده. يهوديان، در ميان مردم حجاز بقدرت و شوكت، شناخته شده بودند. تا آنجا كه قريش از آنها كمك مى گرفت و دو قبيله اوس و خزرج براى هم پيمان شدن با آنان بر يكديگر سبقت مى گرفتند. لكن خداوند متعال آنها را منكوب

ساخت. پيامبر يهوديان بنى النضير و بنى قينقاع را تبعيد و يهوديان بنى قريظه را قتل عام و يهوديان خيبر را تار و مار و يهوديان فدك را مغلوب كرد و ساكنان وادى القرى به او ايمان آوردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 111

بنا بر اين خداوند متعال يهوديان را خوار و پريشان كرد.

قتاده گويد: مقصود اين است كه خداوند آنها را چنان خوار كرد كه هرگز سر بلند نشوند.

خداوند آتش جنگ آنان را بلطف خود خاموش كرد و پيامبر را از اسرار آنها مطلع ساخت و او را يارى كرد.

وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً: يهوديان مردمى هستند كه از راه معصيت خداوند و تكذيب پيامبران و مخالفت دستورهاى دينى و كوشش در راه محو كردن نام پيامبر، از كتابهايشان، در روى زمين فساد مى كنند.

وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ: خداوند مردمى را كه در روى زمين فساد و معصيت مى كنند، دوست نمى دارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 112

[سوره المائدة (5): آيات 65 تا 66] ... ص : 112

اشاره

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ (65) وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ (66)

«1»

ترجمه ... ص : 112

و اگر اهل كتاب ايمان آورده و تقوى پيشه كرده بودند، گناهانشان را مى پوشانديم و آنها را داخل بهشت ميكرديم و اگر تورات و انجيل و آنچه از جانب خداوند بر آنها نازل شده است، بپاى داشته بودند، از نعمتهاى آسمان و زمين برخوردار مى شدند. دسته اى از آنها معتدل و بسيارى از آنها بد كردارند.

__________________________________________________

(1)- آيه 65 و 66 سوره مائده جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 113

بيان آيه 65- 66 ... ص : 113
لغت ... ص : 113

تكفير: در اصل بمعناى پوشيدن.

مقتصده: كسى كه عمل ميانه رو و بسوى مقصد خود رهسپار باشد.

اعراب ... ص : 113

ما يَعْمَلُونَ: ممكن است «ما» با ما بعد آن در محل مصدر باشد. يا اينكه موصول و ما بعد آن صله باشد.

مقصود ... ص : 113

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ: اگر يهوديان و مسيحيان به محمد ايمان مى آوردند و از كفر و كارهاى زشت، پرهيز مى كردند گناهان آنها را مى پوشيديم و مى آمرزيديم.

وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ: و آنها را داخل بهشت ميكرديم.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ: اگر به مضمون تورات و انجيل عمل ميكردند و مطالب آنها را تحريف نمى كردند. ممكن است مقصود اين باشد كه تورات و انجيل را در همه حال نصب العينى خود قرار مى دادند و از حدود آنها تجاوز نمى كردند.

وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ: ابن عباس گويد: منظور قرآن است. جبايى نيز همين معنى را اختيار كرده است. برخى گويند: منظور مسائل دينى است كه خداوند مردم را به آنها راهنمايى كرده است.

لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ: از آسمان روزى مى خوردند و باران رحمت حق بر آنها مى باريد.

وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ: زمين نيز خير و بركت خود را براى آنها آشكار مى كرد.

اين معنى از ابن عباس و قتاده و مجاهد است. برخى گويند: منظور اين است كه از ثمر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 114

نخلها و درختان ديگر و از زراعتها بهره مند خواهند شد. يعنى در بلاد خود مى ماندند و از تبعيد و قتل مصون مى بودند. و بنا بر اين مى توانستند از اموال و مزارع و ميوه ها و چار پايان استفاده كنند. علت اينكه در اينجا از ميان منافع نعمت ها تنها به خوردن اشاره مى كند، اين است كه: معظم منافع، خوردن است. بدينترتيب خداوند

متعال يهود را بياد نعمتهايى كه از دست داده اند، افكنده، آنها را به تاسف وا ميدارد و جواب اينكه مى گفتند خداوند دستهايش بسته است، مى دهد. برخى گويند: مقصود از «لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ ...» اين است كه در رفاه و آسايش بودند. چنان كه گفته ميشود: «فلان كس از سر تا پا در خوشى است» نظير آن اين آيه است. «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً ... وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» (جن 16 و طلاق 2: اگر بر راه دين پايدار مانده بودند، آنها را آبى فراوان مى داديم و هر كس كه تقوى پيشه كند، خداوند براى او راهى قرار دهد و او را از جايى كه گمان ندارد، روزى رساند) پس تقوى يكى از اسباب فراوانى روزى است.

مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ: دسته اى از آنها معتدلند و زياده روى و قصورى ندارند.

ابو على جبايى گويد: منظور آن عده اى است كه با پذيرش اسلام، از پيامبر اطاعت كردند مجاهد و سدى و ابن زيد نيز چنين گويند. در تفسير اهل بيت نيز چنين روايت شده است.

برخى گويند: مقصود نجاشى و همراهان اوست. برخى- بنا بنقل زجاج- گويند:

منظور كسانى است كه با پيامبر، ستيزه نكردند. ممكن است منظور كسانى باشد كه مسيح را بنده خدا مى دانستند، به خدا.

وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ: و بيشتر يهوديان و مسيحيان مرتكب كارهاى زشت مى شوند. اينها كسانى بودند كه در كفر و انكار پيامبر، پايدارى مى كردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 115

[سوره المائدة (5): آيات 67 تا 68] ... ص : 115

اشاره

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما

بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (67) قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْ ءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (68)

«1»

ترجمه ... ص : 115

اى پيامبر، آنچه بتو وحى شده است، تبليغ كن و اگر نكنى رسالت خداوند را انجام نداده اى. خداوند ترا از شر مردم حفظ مى كند. خداوند كافران را هدايت نمى كند.

بگو: اى اهل كتاب، شما بر دين صحيح نيستيد، تا اينكه تورات و انجيل و آنچه از جانب پروردگار بر شما نازل شده است، به پاى داريد. بديهى است كه: آنچه بر تو نازل شده است، بر سركشى و كفر آنان مى افزايد، بنا بر اين به حال مردم كافر، تاسف مخور.

__________________________________________________

(1)- آيه 67 و 68 سوره مائده جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 116

بيان آيه 67 ... ص : 116
قرائت ... ص : 116

ابن عامر و ابو بكر- بنقل از عاصم- «رسالاته» به صيغه جمع و ديگران «رسالته» به صيغه مفرد، قرائت كرده اند.

دليل قرائت اول اين است كه وظيفه رسول، انجام رسالتهايى از قبيل بيان توحيد و بيان احكام دين است. و از آنجا كه اين رسالتها با هم فرق دارند، مى توان آنها را به لفظ جمع آورد. مثل «نظرت فى علوم كثيرة» يعنى: در دانشهاى بسيارى نظر كردم.

دليل قرائت دوم اين است كه اينگونه كلمات هر گاه مفرد هم باشند، معناى جمع و كثرت را مى رسانند. نظير «لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً» (فرقان 14: امروز يك هلاك مخواهيد بلكه هلاك بسيار بخواهيد) كلمه «ثبور» هم به يكى و هم به بيشتر از يكى اطلاق شده است.

لغت ... ص : 116

رسالت: در اينجا به معناى ارسال است كه به فاعل اضافه و مفعول آن حذف شده است.

رسول: اين كلمه گاهى به معناى رسالت و گاهى به معناى مرسل به كار مى رود.

به معناى رسالت مثل اين شعر:

لقد كذب الواشون ما بحت عنهم بسرّ و لا ارسلتهم برسول

يعنى: سخن چينان دروغ گفتند كه مطالبى را در نهان به آنها گفته ام و آنها را رسالتى نداده ام.

و به معناى «مرسل» مثل: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ» (آل عمران 144: محمد ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 117

فقط فرستاده خداست) و همچنين در آيه مورد بحث.

ارسل: فعلى است كه بدو مفعول احتياج دارد لكن مفعول دوم آن بواسطه حرف جر است مثل: «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ» (نوح 1) گاهى بيكى از آن دو، اكتفاء ميشود.

يعصمك: نگه مى دارد تو را. اين فعل از «عصمت» به معناى منع است.

مقصود ... ص : 117

خداوند در اين آيه، پيامبر خود را امر به تبليغ مى كند و او را وعده مى دهد كه از شر دشمنان محافظتش مى كند.

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ: خطابى است به منظور تجليل مقام نبوت.

بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ: مفسران قرآن مجيد، در باره اين آيه زياد گفتگو كرده اند. حسن گويد:

خداوند متعال پيامبر را به رسالتى مبعوث كرده بود، كه خود را در برابر آن ناتوان مى ديد و از قريش بيمناك بود، بوسيله اين آيه، ترس و بيم او را زايل كرد. عايشه گويد:

اين آيه، تو هم اينكه پيامبر بخاطر تقيه، قسمتى از وحى خدا را كتمان كرده است، بر طرف مى كند. حرفهاى ديگرى هم زده اند.

عياشى در تفسير خود- با واسطه هايى- از ابن عباس

و جابر بن عبد اللَّه، روايت كرده است كه: خداوند پيامبر را مأمور كرده بود كه على را به خلافت، نصب كند. لكن بيم داشت كه بگويند: پسر عموى خود را برگزيده و او را مورد انتقاد قرار دهند.

از اينرو اين آيه را بر پيامبر نازل فرمود او در روز غدير خم، على را برهبرى مسلمين منصوب كرد.

عين اين خبر را سيد ابو الحمد در كتاب «شواهد التنزيل بقواعد التفضيل و التاويل»- به چند واسطه- نقل كرده است. همچنين- با واسطه هايى- از ابن- عباس نقل كرده است كه: اين آيه درباره على عليه السلام نازل گرديد. به همين جهت، پيامبر على را برگرفت و فرمود: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 118

- هر كس من مولى و رهبر اويم، على مولى و رهبر اوست. خدايا هر كه على را دوست دارد، دوست بدار و هر كه على را دشمن دارد، دشمن بدار.

در روايات مشهورى كه از امام باقر و امام صادق- عليهما السلام- نقل شده، چنين آمده است:

- خداوند به پيامبر وحى كرده بود، كه على را جانشين خود گرداند. مى ترسيد اين كار بر گروهى گران آيد. اين آيه نازل شد تا پيامبر را بر اينكار تشجيع كند. مقصود اين است كه اگر از تبليغ آنچه بتو دستور داده شده است، خوددارى و كتمان كنى، گويى هيچيك از ماموريتهاى خود را انجام نداده اى و از لحاظ استحقاق كيفر، تفاوتى ندارند.

ابن عباس گويد: يعنى اگر يكى از آيات خدا را كتمان كنى، رسالت خداوند را انجام نداده و امر خدا را امتثال نكرده اى.

وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ: و خداوند مردم را از اينكه بتو

آسيبى برسانند، منع مى كند.

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ: گويند: در اينباره دو قول است:

1- مقصود اين است كه خداوند از راه لطف و توفيق، آنها را بسوى كفر هدايت نمى كند، بلكه آنها را بسوى ايمان هدايت مى كند. زيرا كسى را كه خداوند بسوى مقصد سعادت، هدايت مى كند، در حقيقت او را كمك كرده است كه بمقصد برسد.

اين قول از على بن عيسى است. وى گويد: صحيح نيست كه مقصود اين باشد كه آنها را بسوى ايمان هدايت نمى كند، زيرا خداوند آنها را از راه استدلال و ترغيب و تهديد، بسوى ايمان هدايت كرده است.

2- جبايى گويد: مقصود اين است كه آنها را بسوى بهشت هدايت نمى كند.

دلالت آيه ... ص : 118

اين آيه بصدق گفتار و صحت نبوت پيامبر، از دو راه دلالت دارد:

1- آنچه در اين آيه- و نظائر آن- از امور آينده، خبر داده است، واقع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 119

شده است. بنا بر اين قرآن كريم از جانب خدايى است كه به امور غيبى و امور نهانى، عالم است.

2- پيامبر خدا تا اطمينان پيدا نكند كه آنچه خبر ميدهد راست است و شدنى، با مردم در ميان نمى گذارد. بدون ترديد، عاملى كه او را وادار به بيان چنين مطلبى مى كند، همان صدق و واقعيت آن است. در روايت است كه،- وقتى اين آيه نازل شد، پيامبر بچند تن از اصحاب- مثل سعد و حذيفه- كه او را پاسدارى ميكردند، فرمود:

- به جاهاى خود برويد، زيرا خداوند مرا از شر دشمنان حفظ مى كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 120

بيان آيه 68 ... ص : 120
شأن نزول ... ص : 120

ابن عباس گويد:

- جماعتى از يهود، نزد پيامبر آمده، گفتند:

- آيا اقرار ندارى كه تورات، از جانب خداست؟

فرمود:

- اقرار دارم.

گفتند:

- ما فقط به تورات ايمان داريم و به كتابهاى ديگر ايمان نداريم.

اين آيه، به همين مناسبت، نازل شد.

مقصود ... ص : 120

خداوند پيامبر را امر مى كند كه يهود را مخاطب سازد. از اينرو فرمود:

- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْ ءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ: بگو: اى اهل كتاب، شما بر دين صحيح نيستيد، مگر اينكه تورات و انجيل و قرآنى كه بر همه انسانها نازل شده است، مورد اقرار و اعتراف، قرار دهيد. برخى گويند: مقصود اين است كه مطالب تورات و انجيل را در پيرامون نبوت حضرت محمد ص تصديق و بر طبق آن عمل كنيد. جبايى گويد: مقصود اين است كه بايد به تورات و انجيل عمل كنند و اين پيش از نسخ آنهاست.

وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً: تفسير اين جمله گذشت. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 121

فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ: بنا بر اين غم مردم كافر مخور. بدينترتيب، خاطر پيامبر را از كجرفتارى ايشان تسلى مى بخشد، زيرا اينان مردمى بودند كه عادتشان از قديم الايام، تكذيب پيامبران بوده است. برخى گفته اند: يعنى: بر اين كفر و ستمكارى ايشان، محزون مباش، زيرا ضرر آن دامنگير خودشان ميشود. و بقولى يعنى: غم هلاك و عذاب ايشان مخور، زيرا اين پاداش كردار ايشان است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 122

[سوره المائدة (5): آيات 69 تا 71] ... ص : 122

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (69) لَقَدْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ (70) وَ حَسِبُوا أَلاَّ تَكُونَ فِتْنَةٌ

فَعَمُوا وَ صَمُّوا ثُمَّ تابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (71)

«1»

ترجمه ... ص : 122

آنان كه ايمان آورده اند و يهوديان و صابيان و نصارى، كسانى هستند كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده، عمل شايسته انجام مى دهند. آنان را ترسى نيست و دچار اندوه نمى شوند.

ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم و بسوى آنها رسولانى فرستاديم. هر گاه رسولى بسوى ايشان مى آمد با آنچه با هواى نفس آنها موافق نبود، دسته اى را تكذيب مى كردند و دسته اى را مى كشتند و تصور مى كردند كه كيفرى در كار نيست. پس كور و كر شدند و خدا توبه آنان را پذيرفت. سپس بسيارى از آنان كور و كر شدند و خداوند بكردار آنها داناست.

__________________________________________________

(1)- آيه 69 و 70 و 71 سوره مائده جزء ششم سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 123

بيان آيه 69 ... ص : 123
اعراب ... ص : 123

الصابئون: درباره رفع اين كلمه، اختلاف است. كسايى گويد: عطف است بر ضمير «هادوا» زجاج گويد: اين مطلب صحيح نيست، زيرا بنا بر اين بايد «صابيها» در يهوديت، شريك «يهود» باشند. حال آن كه چنين نيست. چه صابى، غير از يهودى است. اگر گفته شود «هادوا» به معناى «تابوا» است. مثل «إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ» (اعراف 156: توبه كرديم) يعنى يهوديان و صابيان توبه كردند، گوييم: در تفسير آيه، اينطور نگفته اند، زيرا معناى «الَّذِينَ آمَنُوا» مؤمنان ظاهرى و زبانى است كه بدنبال آنها يهوديان و صابيان و نصارى ذكر شده، سپس «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ ...» و اگر اينها مؤمنان واقعى بودند، نيازى به جمله اخير نبود.

ديگر اينكه عطف بر ضمير مرفوع، بدون تاكيد آن قبيح است.

فراء گويد: هر گاه اسم «ان» از كلماتى باشد كه اعراب آن ظاهر نشود، عطف اسم مرفوع بر آن جايز است. مثل:

«انى و زيد قائمان» زيرا «ان» در عمل ضعيف است. اين قول نيز بوسيله زجاج رد شده است.

سيبويه و خليل و همه بصريان گويند: «الصابئون» به اين جهت مرفوع است كه در تقدير، در انتهاى كلام قرار دارد و رفع آن بنا بر ابتداست. يعنى: «ان الذين آمنوا و الذين هادوا من آمن منهم باللَّه ... و الصابئون النصارى من آمن ...»

بشر بن حازم گويد:

و الا فاعلموا انا و انتم بغاة ما بقينا فى شقاق

در اين بيت ضمير مرفوع «انتم» طبق وجهى كه در بالا ذكر شد، عطف شده است. يعنى: و گرنه بدانيد كه مادامى كه ما و شما در جنگيم، ستمكاريم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 124

ديگرى گويد:

فمن يك امسى بالمدينة رحله فانى و قيّار بها لغريب

در اينجا نيز «قيار» به همان ترتيب عطف شده است. يعنى: هر كس منزلش در در مدينه باشد، من و قيار در آنجا غريبيم.

مقصود ... ص : 124

ما تفسير اين آيه را- مشروحاً- در سوره بقره (آيه 62) آورده ايم. در آنجا گفتيم: بنا بر قول زجاج، مقصود از «الَّذِينَ آمَنُوا» مردم منافق است. سپس در جمله «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ ...» كسانى را ياد مى كند كه داراى ايمان قلبى هستند.

برخى گفته اند: مقصود از «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ...» همه آنهايى است كه قبلا ياد شده اند. يعنى كسانى كه ايمان خود را ادامه مى دهند و بر آن ثابت قدمند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 125

بيان آيه 70- 71 ... ص : 125
قرائت ... ص : 125

ان لا تكون: ابو عمرو و حمزه و كسايى به رفع و ديگران به نصب خوانده اند.

رفع آن بنا بر اين است كه «ان» مخفف «انّ» و اسم آن ضمير محذوف باشد و «حسبوا» را به معناى «علموا» گرفته اند. در اينصورت در نگارش بايد «نون» نوشته شود. نصب آن بنا بر اين است كه «ان» ناصبه باشد و در اين صورت «حسبوا» به معناى «علموا» نيست و «نون» در نگارش ساقط ميشود «1».

لغت ... ص : 125

هوى : ميل به جانب چيزى كه سزاوار نيست «تهوى»: ميل مى كند. فرق هوى و شهوت اين است كه شهوت به مدركات حسى تعلق مى گيرد مثل شهوت طعام ولى هوى بمدركات غير حسى.

حسبان: گمان. «حسبوا»: گمان كردند.

فتنة: در اينجا كيفر. اصل معناى آن آزمايش است.

اعراب ... ص : 125

لقد: لام قسم فريقاً: در هر دو مورد مفعول به است.

ابو على فارسى گويد: افعالى هستند كه بر قطع و يقين دلالت دارند مثل «علم» و افعالى هستند كه بر شك و ظن و حالات غير ثابت ديگر مثل ترس و طمع و ... دلالت دارند. در اين ميان افعالى هم هستند كه گاهى بمعناى افعال اول هستند و گاهى بمعناى افعال دوم. مثل «حسب» و «ظن» و «زعم».

بعد از افعالى كه به معناى علم و يقين هستند «انّ» در مى آيد مثل:

__________________________________________________

(1)- اين قاعده در رسم الخط قرآن رعايت ميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 126

«وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ» (نور 25) و بعد از افعالى كه به معناى شك و ظن و حالات نفسانى غير ثابت ديگر هستند «ان» مى آيد مثل «وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي (شعراء 82) بعد از افعالى كه ممكن است به معناى دسته اول يا به معناى دسته دوم باشند، هر گاه به معناى حالت ثابت و يقين باشند، «انّ» و هر گاه به معناى حالت غير ثابت و گمان باشند «ان» در مى آيد. از اينرو در بحث قرائت گفته شد كه اگر «حسبوا» به معناى «علموا» باشد، «ان» مخفف از «انّ» است. بديهى است كه حرف «لا» ميان «ان» و فعل فاصله نمى شد، اين وجه جايز نبود.

فتنة:

مرفوع است بنا بر اينكه «تكون» فعل تام به معناى «تقع» باشد.

كثير: درباره رفع اين كلمه، سه وجه محتمل است:

1- بدل از واو «عَمُوا وَ صَمُّوا».

2- خبر مبتداى محذوف. يعنى: «ذو العمى و الصّمّ كثير منهم» 3- اينكه واو را در فعل مثل علامت تانيث، علامت بدانيم نه فاعل. مثل:

«اكلونى البراغيث» چنان كه شاعر گويد:

يلوموننى فى اشتراء النخيل اهلى فكلهم يعذل

در اين شعر «اهل» فاعل است براى «يلومون». يعنى: بستگان من همگى مرا در خريدن نخلها، سرزنش مى كنند.

مقصود ... ص : 126

اكنون خداوند متعال سوگند ياد مى كند كه از بنى اسرائيل پيمان گرفته است.

مى فرمايد:

- لَقَدْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ: مقصود اين است كه پيامبران خدا از ايشان، پيمان گرفته اند كه به محمد ص ايمان آورند و به او اقرار كنند. و بقولى: يعنى خداوند از ايشان پيمان گرفته است كه در توحيد، اخلاص داشته باشند و بدستورات خدا عمل كنند و پيامبران خدا و بشارتهاى مربوط به پيامبر آخر الزمان را تصديق كنند. بديهى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 127

است كه اين پيمان را خداوند از يهوديان معاصر پيامبر گرامى اسلام نگرفته بود، بلكه از پدران آنها گرفته بود، لكن از آنجا كه آنها اين پيمان را در كتابهاى خود خوانده بودند و به صحت آن اعتراف داشتند، خداوند آنها را بياد آن پيمان مى اندازد و با آنها به احتجاج مى پردازد و مورد سرزنش قرار مى دهد.

وَ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ رُسُلًا كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ:

و بسوى آنان پيامبرانى فرستاديم. هر گاه پيامبرى مى آمد كه با هواى نفس آنان موافقت نداشت، بعضى را تكذيب ميكردند و

بعضى را مى كشتند.

پرسش چرا فعل مضارع بر فعل ماضى عطف شده است؟

پاسخ مقصود اين است كه بگويد عادت مستمر آنها پيامبر كشى بود و گرنه فعل دوم هم در حقيقت، ماضى است. چنان كه از فعل اول نيز همين استمرار اراده شده است.

وانگهى از آنجا كه فعل دوم در خاتمه آيه، قرار دارد، بايد بصورت مضارع باشد تا با خاتمه آيات ديگر موافقت كند. ممكن است معنى اين باشد كه: «فريقا كذبوا لم يقتلوه و فريقا كذبوا يقتلون» بنا بر اينكه «يقتلون» صفت براى «فريقا» باشد. يعنى: گروهى تكذيب مى كنند و گروهى مى كشند. در اين صورت، مضارع عطف بر ماضى نيست. در باره تفسير «فريق» در سوره بقره (آيه 87) بحث كرده ايم.

وَ حَسِبُوا أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ: و گمان كردند كه در مقابل قتل و تكذيب پيامبران، كيفر نمى بينند. يعنى گمان مى كردند كه گرفتار عذاب خدا نخواهند شد. اين معنى از عطا و ابن عباس است. قتاده و حسن و سدى گويند: يعنى آنان گمان مى كردند كه بلايى دامنگيرشان نمى شود. مقاتل گويد: فتنه، در اينجا به معناى شدت و قحطى است.

اين معانى بهم نزديكند. زجاج گويد: يعنى گمان مى كردند كه كردار آنها بحالشان ضررى ندارد، زيرا خود را فرزندان و دوستان خدا مى دانستند. ابن انبارى گويد: يعنى اصرار بر كفر را براى خود اسباب هلاكت و بدبختى نمى دانستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 128

فَعَمُوا وَ صَمُّوا: آنها كور و كر شدند، زيرا بواسطه عدم توجه، از راه دين منحرف شدند. همانطورى كه افراد كور و كر براه راست هدايت نمى شوند.

ثُمَّ تابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا: گروهى از آنها توبه كردند

و خداوند توبه آنها را پذيرفت، سپس به حالت قبل برگشتند. مقصود اين است كه پس از گذشتن قرنهايى نسلهاى بعدى بار ديگر به اخلاق ناپسند نياكان خود برگشتند و از ديدن و شنيدن حق، كور و كر شدند.

كَثِيرٌ مِنْهُمْ: برخى گويند: يعنى هنگامى كه توبه كردند، خدا توبه آنها را پذيرفت و بلا را از ايشان بگردانيد، آن گاه بسيارى از آنها بحالت سابق برگشتند.

برخى گويند: منظور از «كثير» يهوديان معاصر پيامبر است.

وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ: خداوند بكردار آنها داناست. اين جمله، در حقيقت تهديدى براى آنهاست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 129

[سوره المائدة (5): آيات 72 تا 74] ... ص : 129

اشاره

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَ قالَ الْمَسِيحُ يا بَنِي إِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ (72) لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (73) أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (74)

«1»

ترجمه ... ص : 129

آنان كه گفتند: خداوند مسيح بن مريم است، كافر شدند. مسيح گفت: اى بنى اسرائيل، خداى را كه پروردگار من و پروردگار شماست عبادت كنيد كه هر كس به خدا شرك آورد، خداوند بهشت را از او منع كرده و جايگاهش دوزخ است و ستمكاران را ياورى نيست آنان كه خدا را يكى از سه عنصر دانستند، كافر شدند. خدايى جز خداى يكتا نيست و اگر از آنچه مى گويند، باز نگردند، آنهايى كه كافر شدند، عذابى دردناك به ايشان مى رسد. آيا بدرگاه خدا توبه و استغفار نمى كنند؟! خداوند، آمرزگار و رحيم است.

__________________________________________________

(1)- آيه 72 و 73 و 74 سوره مائده جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 130

بيان آيه 72- 73- 74 ... ص : 130
لغت ... ص : 130

شرك: اين كلمه در اصل همان شركت در ملك است. «يشرك»: شريك قرار دهد.

مس عذاب: عذابى كه به بدن برسد و احساس شود. فرق آن با لمس اين است كه در لمس، ممكن است احساس نباشد. گاهى اين دو كلمه بيك معنى بكار مى روند.

اعراب ... ص : 130

ثالِثُ ثَلاثَةٍ: فراء گويد: اين دو كلمه را بايد بطور حتم بصورت مضاف و مضاف اليه خواند. نظير «ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ» (توبه 40) به معناى يكى از سه و يكى از دو.

وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ: اين جمله دلالت دارد بر اينكه در مثل: «وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيَةٍ لَيَقُولَنَّ» (روم 58) اعتماد قسم بر فعل دوم است، زيرا اگر بر فعل اول بود، در اينجا حذف نمى شد. در حقيقت لام اول بمنزله «ان» در اين جمله است: «و اللَّه ان لو فعلت لفعلت» شاعر گويد:

فاقسم ان لو التقينا و انتم لكان لكم يوم من الشر مظلم

يعنى: سوگند ياد مى كنم كه اگر ما و شما بهم برخورد كرده بوديم، براى شما روزى كه از شر، تاريك بود، فرا مى رسيد.

حذف «ان» هم جايز است. مثل «اقسمت لو جئت جئت».

مقصود ... ص : 130

اكنون خداوند بوصف مسيحيان پرداخته، مى فرمايد:

- لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ: مذهب مسيحيان «يعقوبية» اين است كه: ذات خداوند با ذات مسيح اتحاد يافتند، در نتيجه كالبد عيسى لاهوتى شد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 131

معناى خدا بودن مسيح، همين است.

وَ قالَ الْمَسِيحُ يا بَنِي إِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ: مسيح گفت: اى بنى اسرائيل خداوند را كه خالق من و شما و مالك من و شماست و من و شما همگى بندگان اوييم، پرستش كنيد.

إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ: با اينكه ثابت شده است كه هيچكس جز خداوند نمى تواند كارهايى انجام دهد كه سزاوار عبادت باشد، اگر كسى گمان كند كه ديگرى سزاوار پرستش است، خداوند

او را از رفتن به بهشت منع مى كند.

وَ مَأْواهُ النَّارُ: و جايگاه او دوزخ است. اين مطالب را مسيح بقوم خود گفت:

وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ: ستمكاران را ياورى نيست كه از عذاب، نجات بخشد.

سپس سوگند ديگرى ياد مى كند و ميفرمايد:

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ: آنهايى كه خدا را يكى از سه عنصر مى دانستند كافر شدند. عموم مسيحيان- اعم از يعقوبية، مكانيه و نسطوريه- معتقد بودند كه:

خدا از سه عنصر پديد آمده و در عين حال يكى است: پدر، پسر و روح القدس. اين سه، يك خدا هستند نه سه خدا. بدينترتيب، زير بار سه خدا نمى روند، ولى حقيقت آن، چيزى غير از تعدد خدايان نيست، زيرا در نظر آنان، پسر خداست، پدر خداست، روح القدس هم خداست. بديهى است كه پسر غير از پدر است.

وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ: جز خداوند يكتا خدايى نيست. حرف «من» براى تاكيد آمده است.

وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ: اگر از گفتار و عقيده «سه خدايى» و «سه گانه پرستى!» توبه نكنند، سوگند ياد مى كنم كه عذابى دردناك بكافران آنها مى رسد. علت اينكه اين عذاب را اختصاص بكافران ايشان داده، اين است كه او علم دارد كه برخى از ايشان توبه خواهند كرد. اين قول از ابو على جبايى و زجاج است. و بقولى: مقصود تعميم عذاب است نسبت بهر دو فرقه: فرقه اول كه عيسى را خدا مى دانستند و فرقه دوم كه خدا را يكى از سه عنصر مى دانستند و ضمير «منهم» ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 132

به اهل كتاب برمى گردد.

اين آيه

دلالت دارد بر اينكه: هر كس بگويد خداوند يكى از سه عنصر است، كافر خواهد بود و كسانى كه مى گويند: كفر انكار قلبى است، معتقدند كه افعال ظاهرى، نظير همين گفتار و سجده كردن براى بتها، نمايشگر آن اعتقاد قلبى هستند. بنا بر اين از آيه، استفاده نميشود كه خود افعال ظاهرى كه بوسيله اعضاى بدنى انجام مى گيرند، كفر هستند.

أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ: فراء گويد: اين جمله، امر است به لفظ استفهام. يعنى:

بدرگاه خدا توبه كنيد. مثل: «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ» (همين سوره 91: شما بايد قبول نهى كنيد) علت اينكه حرف «الى» آمده، اين است كه: توبه، بازگشت بسوى طاعت خداوند و تائب بمنزله كسى است كه از خدا دور گشته، سپس بسوى او بازگشت مى كند.

وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ: فرق ميان توبه و استغفار اين است كه: استغفار، طلب آمرزش است بوسيله دعا، توبه يا ... ولى توبه پشيمانى از معصيت و تصميم بر عدم تكرار آن است.

بديهى است كه با تكرار كار زشت، استغفار بى فايده است.

وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ: خداوند گناهان را مى آمرزد و به بندگان خود رحم مى كند.

اين آيه، تشويق مى كند به توبه و استغفار.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 133

[سوره المائدة (5): آيات 75 تا 77] ... ص : 133

اشاره

مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (75) قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (76) قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا

عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ (77)

«1»

ترجمه ... ص : 133

مسيح بن مريم تنها پيامبرى است كه پيش از او نيز پيامبران خدا آمده اند و مادرش زنى است راست گفتار كه مثل همه مردم، طعام ميخورند. ببين كه چگونه آيات را براى ايشان بيان مى كنيم؟ سپس ببين كه چگونه آنان از حق منصرف مى شوند؟! بگو: آيا كسى را مى پرستيد كه قدرتى بر سود و زيان شما ندارد؟! خداوند شنوا و داناست. بگو:

اى اهل كتاب، با تجاوز از حق، در دين خود غلو نكنيد و از هوسهاى قومى كه پيش از شما گمراه شدند و بسيارى را گمراه كردند و خود از راه راست گم گشتند، در دين خود غلو نكنيد.

__________________________________________________

(1)- سوره مائده آيه 75 و 76 و 77 جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 134

بيان آيه 75- 76- 77 ... ص : 134
لغت ... ص : 134

صديقه: صيغه مبالغه از «صدق» افك: دروغ، بازگرداندن از حق. شاعر گويد

ان تك عن احسن المروئة ما فوكا ففى آخرين قد افكوا

يعنى: اگر تو از نيكوترين جوانمرديها دستت كوتاه است، در ميان قومى زندگى كرده اى كه آنها نيز چنين بوده اند.

مى گويند: «ارض مأفوكة» يعنى زمينى كه از باران محروم است. «مؤتفكات» يعنى چيزهايى كه بوسيله بادها درهم ريخته شده اند.

ملك: قدرت برگرداندن چيزى.

نفع: انجام چيزى كه در آن لذت و سرور باشد. مثل: لذتهايى كه براى حيوان حاصل ميشود و مال و وعده.

ضرر: انجام چيزى كه در آن درد و غم باشد. مثل دردهاى حيوان و سخنان ناپسند.

اهواء: جمع هوى

اعراب ... ص : 134

غَيْرَ الْحَقِّ: نصب آن بر دو وجه است: 1- حال از «دينكم» يعنى «لا تغلوا فى دينكم مخالفين للحق» 2- بنا بر استثناء. يعنى «لا تغلوا فى دينكم الا الحق» بنا بر اين «الحق» مستثناى از غلو در حق است و بدينترتيب «غلو در حق» به معناى پيروى آن جايز است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 135

مقصود ... ص : 135

در آيات پيش، گفتار جاهلانه مسيحيان را نقل كرد، اكنون در مقام احتجاج با آنها بر آمده، مى فرمايد:

- مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ: همانطورى كه پيامبران پيش از مسيح با همه معجزاتى كه داشتند، خدا نبودند، مسيح نيز خدا نيست. كسى كه مدعى خدايى وى شود، مثل كسى است كه مدعى خدايى آنان شود، زيرا همه آنها در مقام و منزلت، مساوى هستند.

وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ: حسن و جبايى گويند: يعنى مادرش آيات خدا و منزلت فرزند خود و مطالبى را كه از وى مى شنيد، تصديق مى كرد. چنان كه مى فرمايد: «وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ (تحريم 12: و مريم بكلمات خدا و كتابهاى آسمانى تصديق كرد) برخى گويند: «وى را صديقه، ناميده اند، زيرا بسيار راست مى گفت و از اين راه مقامى شايسته كسب كرده بود.

كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ: در اينباره دو قول است: 1- اين جمله، احتجاجى است با مسيحيان كه: كسى كه از زنى تولد شود و غذا بخورد، نمى تواند خدا باشد، زيرا مثل همه مردم ديگر، بخداوند نيازمند است. مقصود اين است كه مسيح و مادرش- مثل همه مردم- با غذا زندگى مى كردند، بنا بر اين كسى كه قوام حياتش بوسيله غذاست، چگونه ممكن است خدا باشد؟! اين معنى

از ابن عباس است. 2- اين جمله، كنايه از قضاى حاجت است. زيرا خوردن طعام، مستلزم حدث و قضاى حاجت است.

از آنجا كه اصل را ذكر كرده، مثل اين است كه عاقبت آن را هم ذكر كرده است.

انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ: پيامبر و امتش را مامور مى كند كه درباره مطالبى كه براى ابطال عقايد مسيحيان گفته است، بينديشد.

ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ: سپس آنها را امر مى كند كه بينديشند در باره اينكه چگونه مسيحيان از حق- كه نتيجه تدبر در آيات است- منصرف مى شوند. بنا بر اين نگاه و تامل نخست، در باره فصل جميل خداوند است كه دلايل خود را آشكار و شبه هاى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 136

آنان را زايل كرد و نگاه و تامل دوم، درباره كارهاى زشت آنان و خوددارى از تدبر در دلائل خداوند است. بار ديگر براى اثبات گمراهى ايشان، مى فرمايد:

- قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً: بآنها بگو: چرا در برابر كسى نيايش مى كنيد كه قدرتى بر سود و زيان شما ندارد؟! زيرا تنها خداوند يا كسى كه از طرف او باشد، چنين قدرتى دارد. در برابر كسى بايد نيايش و كرنش كرد كه بر اصول نعمتها و سود و زيان و آفرينش و حيات بخشى و روزى قادر باشد. بديهى است كه جز خدا كسى بر اين امور، قادر نيست. بنا بر اين جز او كسى شايسته پرستش نخواهد بود.

وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ: خداوند سخنان شما را مى شنود و به اسرار باطنى شما داناست. بدينترتيب آنها را بكيفر خود تهديد و براى توبه، ترغيب

مى كند.

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ: اكنون آنها را به ترك غلو، دعوت مى كند و خطاب متوجه مسيحيان است. برخى گفته اند: خطاب متوجه يهوديان نيز هست، زيرا آنان نيز در تكذيب حضرت عيسى و حضرت محمد (ص) غلو كردند.

لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ: از حدى كه خداوند معين كرده است، تجاوز نكنيد و به افراط و تفريط نگرائيد. بديهى است كه هر دو جانب افراط و تفريط، فساد و دين خدا حد وسط ميان آن دوست.

غَيْرَ الْحَقِّ: اى اهل كتاب، با تجاوز از حق، در دين خود غلو نكنيد كه از دسترسى بحق محروم خواهيد شد. بنا بر اينكه خطاب متوجه يهوديان و مسيحيان هر دو باشد، غلو مسيحيان درباره عيسى، ادعاى خدايى او و غلو يهوديان درباره عيسى تكذيب او و نسبت زشت زنا زاده باو دادن است.

وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا: ابن عباس گويد: هر هواى نفسى، گمراهى است.

منظور از «قوم» يهوديانى و مسيحيانى است كه پيش از عصر پيامبر مى زيسته و پيشوايان گمراهى بوده اند. اين آيه، خطاب به معاصران پيامبر است. آنها را از اينكه پيرو هوى و هوس و مذاهب باطل نياكان خود باشند و كور كورانه از آنها تقليد كنند، منع ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 137

مى كند. پيروى و تقليد گاهى در راه حق است و گاهى در راه باطل. بايد آنها را از روى دليل تشخيص داد.

وَ أَضَلُّوا كَثِيراً: قومى كه تنها خود گمراه شدند، بلكه گروهى از خلق را نيز گمراه كردند، زيرا ديگران را هم بگمراهى دعوت مى كردند.

وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ: در اينباره دو قول است:

1- زجاج گويد: آنها بواسطه گمراه كردن ديگران

گمراه شدند.

2- آنها بواسطه كفرشان به عيسى، گمراه شدند و بواسطه كفرشان به محمد ديگران را گمراه كردند، از اينرو «گمراهى» آنان دو بار تكرار شده است.

«سَواءِ السَّبِيلِ» يعنى راه راست و هموار، زيرا انسان را به بهشت جاودانى مى رساند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 138

[سوره المائدة (5): آيات 78 تا 80] ... ص : 138

اشاره

لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (78) كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ (79) تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ (80)

«1»

ترجمه ... ص : 138

بنى اسرائيليانى كه كافر شدند، بزبان داود و عيسى بن مريم، لعن شده اند.

به خاطر اينكه معصيت و تجاوز كردند. آنها از كارهاى زشت، سر پيچى نميكردند.

چه زشت است كردار آنان!. بسيارى از آنان را مى بينى كه با مردم كافر روابط دوستى دارند. بدست است آنچه براى خود و به پيش فرستاده اند. خداوند بر آنها غضب كرده و هميشه در عذاب هستند.

__________________________________________________

(1)- آيه 78 و 79 و 80 سوره مائده جزء 6 سوره 5 [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 139

بيان آيه 78- 79- 80 ... ص : 139
لغت ... ص : 139

تناهى: در اينجا داراى دو معنى است: 1- نهى كردن از يكديگر «كانوا لا يتناهون عن منكر»: يكديگر را از منكر نهى نمى كردند 2- سرپيچى كردن. به معناى آيه اين است: از منكر سرپيچى نميكردند.

اعراب ... ص : 139

لَبِئْسَ ما: «ما» ممكن است «كافه» باشد مثل «انما، لكنما، ربما، بعدما» و «لام» حرف قسم است. ممكن است كه اسم نكره باشد يعنى: «بئس شيئاً فعلوه» أَنْ سَخِطَ اللَّهُ: محل آن رفع و مبتداى مؤخر است مثل «بئس رجلا زيد» و خبر آن «لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ ...» مى باشد. يا اينكه خبر مبتداى محذوف است.

ممكن است در محل نصب به تقدير: «لان سخط اللَّه باشد ...» باشد.

مقصود ... ص : 139
اشاره

اكنون خداوند از حال نياكان آنها خبر داده، مى فرمايد:

لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ: درباره اين جمله، اقوالى شمرده اند:

1- يعنى: بزبان حضرت داود، لعن شدند و بصورت بوزينگان در آمدند و بزبان حضرت عيسى ع لعن شدند و بصورت خوكان مسخ شدند. علت اين كه از پيامبران پس از موسى، فقط داود و عيسى را ذكر مى كند، اين است كه اين دو، از ديگران مشهورترند. ذكر نام داود، او را از ذكر نام پسرش سليمان بى نياز كرد، زيرا پدر و پسر، سخنشان يكى بود، اين قول از حسن و مجاهد و قتاده است. امام باقر (ع) فرمود: داود اهل «ايله» را بواسطه گناهى كه در روز شنبه، مرتكب شده بودند،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 140

لعن كرد. اين گناه در زمان وى روى داد. او بدرگاه خدا عرض كرد: «خدايا لباس لعنت بر آنها بپوشان ...» و خداوند آنها را بشكل بوزينگان در آورد، عيسى ع كسانى را لعن كرد كه بر آنها مائده نازل شد و كفر ورزيدند.

2- ابن عباس گويد: مقصود اين است كه آنان در زبور و انجيل، لعن شده اند، يعنى خداوند كافران بنى

اسرائيل را در زبور و انجيل- كه از زبان داود و عيسى است- لعن كرده است، 3- زجاج گويد: از آنجا كه داود و عيسى دانسته بودند كه حضرت محمد ص از جانب خدا مبعوث ميشود، كسانى را كه به او كفر بورزند، لعن كردند.

قول اول صحيحتر است، مقصود اين است كه خداوند آنان را- باثبات كفر- از آمرزش خود مايوس كرده است، زيرا پيامبران، عقوبت آنها را از خداوند مسألت كرده و دعاى آنها مستجاب است، اينكه لعنت را از زبان داود و عيسى نقل مى كند براى اين است كه گمان نكنند كه آنها را پيش انبياء مقامى است كه سبب نجات آنها از كيفر خواهد شد. ذلِكَ: اشاره به لعنتى است كه ذكر شد.

بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ: بواسطه معصيت و تجاوز ايشان است، سپس به بيان حال آنها پرداخته، مى فرمايد:

- كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ: آنان يكديگر را نهى نميكردند و كارهاى زشت را بدون توجه به منع خداوند، مرتكب مى شدند، ابن عباس گويد: بنى اسرائيل سه فرقه بودند: فرقه اى كه در «روز شنبه» مرتكب معصيت شدند و فرقه اى كه آنها را از اين كار نهى مى كردند ولى از معاشرت آنها خوددارى نكردند و فرقه اى كه آنها را نهى كردند و از آنها جدا شدند، دو فرقه اول ملعون شمرده شدند، از اينرو پيامبر گرامى اسلام فرمود: «امر بمعروف و نهى از منكر كنيد، دست نادان را بگيريد و او را براه حق بياوريد و گرنه خداوند دلهاى شما را بهم مربوط مى سازد و همه شما را لعنت مى كند.»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 141

علت اينكه كار

زشت را «منكر» نامند، اين است كه: عقل كار نيكو را مى پسندد و با آن آشناست و كار زشت را نمى پسندد و با آن ناآشناست، بنا بر اين هر چه را عقل انكار كند، ناپسند و زشت و هر چه را انكار نكند، پسنديده است.

اقوال ديگر ... ص : 141

برخى گفته اند، منظور از «منكر» اين است كه آنها در روز شنبه، ماهى صيد كردند و برخى گفته اند: منظور اين است كه در برابر داوريهاى خود رشوه مى گرفتند و برخى گفته اند: مقصود خوردن ربا و گرفتن قيمت «پيه» است.

سپس سوگند ياد كرده، مى فرمايد:

لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ: كردار آنها زشت است، تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا: مقصود اين است كه: بسيارى از يهوديان، با كفار مكه روابط دوستى دارند، مثل: كعب بن اشرف، و همكارانش كه سپاه مشركان را عليه پيامبر خدا بر انگيختند، اين مطلب را ذيل آيه: «وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا» (نساء 51) بيان كرده ايم، امام باقر عليه السلام فرمود: آنان پادشاهان جبار را دوست مى داشتند و هوى و هوس آنان را بر ايشان مى آراستند، تا از دنياى آنها برخوردار شوند، بدينترتيب آنها را بر اثر كارهاى زشت و عقايد ناپسند، توبيخ مى كند، لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ: آنچه براى روز رستاخيز خود ذخيره كرده اند، بد است، أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ: غضب خدا بر آنها است، وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ: ابن عباس و مجاهد و حسن معتقدند كه: اين آيه، در باره منافقان يهود است و ضمير «منهم» به يهوديان بر مى گردد، آيه بعد اين عقيده را تاييد مى كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 142

[سوره المائدة (5): آيه 81] ... ص : 142

اشاره

وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ وَ لكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ (81)

«1»

ترجمه ... ص : 142

و اگر آنها به خدا و پيامبر و كتاب خدا ايمان داشتند، كافران را بدوستى انتخاب نميكردند، لكن بسيارى از آنها فاسق هستند.

__________________________________________________

(1)- آيه 81 سوره مائده جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 143

بيان آيه 81 ... ص : 143
مقصود ... ص : 143

وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ: اگر خدا و پيامبر و قرآن را تصديق مى كردند و همانطورى كه به زبان مى گويند، حقيقتاً نيز داراى ايمان بودند.

مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ: با كافران روابط دوستى برقرار نمى كردند، اين معنى از ابن عباس، حسن و مجاهد است.

برخى گفته اند: منظور موسى و تورات است. يعنى اگر يهوديانى كه با پيامبر دشمنى و با مشركان دوستى مى كنند، واقعا ايمان داشتند، چنين كارهايى نمى كردند.

مقصود آنها از دوستى با مشركان، شكست اسلام و مسلمين است. ممكن است اين دوستى، واقعى باشد.

وَ لكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ: در اينجا آنها را بوسيله «فسق» مذمت مى كند، اگر چه «كفر» براى مذمت، مناسبتر است. لكن بدو جهت، آنها را بوسيله فسق مذمت كرده است:

1- مقصود اين است كه آنها از امر خدا خارج هستند. اين معنى از فسق استفاده ميشود نه از كفر.

2- فاسق كافر، كسى است كه در كفر خود متمرد باشد. اين جمله دلالت دارد بر اينكه آنها در كفر خود متمرد نيز بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 144

[سوره المائدة (5): آيات 82 تا 84] ... ص : 144

اشاره

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (82) وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ (83) وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ (84)

«1»

ترجمه ... ص : 144

دشمنترين مردم را نسبت به مردم مؤمن، يهوديان و مشركان و دوست ترين مردم را نسبت بمردم مؤمن كسانى مى يابى كه گفتند مسيحى هستيم. علت اين است كه آنها كشيشان و راهبان هستند و كبر نمى ورزند و هر گاه قرآن را بشنوند، چشمانشان پر از اشك مى شود از اينكه حق را شناخته اند. گويند: پروردگارا، ايمان آورديم.

نام ما در زمره گواهان ثبت فرما بچه عذرى ايمان نياوريم به خدا و قرآن؟! ما اميدواريم كه خداوند ما را با مردم صالح، داخل بهشت كند.

__________________________________________________

(1)- آيه 82 و 83 و 84 سوره مائده جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 145

بيان آيه 82- 83- 84 ... ص : 145
لغت ... ص : 145

قسيس و قس: پيشوا و رئيس مسيحيان. فراء گويد: اين كلمه به صورت «قساوسه» جمع بسته ميشود و مصدر آن «قسوسه» است. در ادبيات عرب، هم «قساوسه» و هم «قس» بكار رفته است. شاعر گويد:

لو عرضت لا يبلى قس اشعث فى هيكله مندس حن اليها لحنين الطس يعنى اگر اشعث را هيكلى كه مدفون شده است و به راهب كشيش، عرضه داشته بود، همچون آواى طشت، ناله مى كرد! اميه گويد:

لو كان منقلب كانت قساوسه يحييهم اللَّه فى ايديهم الزبر

يعنى اگر بازگشتى بود، براى كشيشانى بود كه خداوند آنها را زنده مى كند، در حالى كه در دستشان، آهن است.

رهبان: جمع «راهب» مثل «راكب، ركبان» مصدر جعلى آن «رهبانيت».

ترهّب: عبادت در صومعه. اصل اين كلمه از «رهبت» بمعناى ترس است. جرير گويد:

رهبان مدين لو رأوك تنزلوا و العصم من شعف الجبال الفادر

يعنى: اگر راهبان مدين و آهوانى كه در قله هاى كوه ها به سر مى برند، ترا مى ديدند، از جايگاه

خود بيرون مى آمدند.

تفيض من الدمع: پر شود چشمشان از اشك.

دمع: اشك چشم.

طمع: تعلق خاطر به چيزى كه پسنديده است صالح: كسى كه كار شايسته كند. اگر كار ديگرى را به شايستگى آورد «مصلح» است. خداوند را مصلح گويند نه صالح.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 146

اعراب ... ص : 146

لتجدن: لام قسم. نون براى فرق گذاشتن ميان حال و آينده است.

عداوة: تميز نسبت.

يَقُولُونَ رَبَّنا: در محل نصب و حال يعنى: «قائلين ربنا» لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ: حال. يعنى: «اى شيئى لنا تاركين الايمان ...»

مِنَ الْحَقِّ: «من» براى بيان است يعنى «الجائى لنا الذى هو الحق» برخى گفته اند: براى تبعيض است.

شأن نزول و داستان ... ص : 146

اين آيات، درباره نجاشى و اصحابش نازل شد.

مفسران گويند:

- قريش تصميم گرفتند كه مسلمانان را در فشار گذارند. از اين رو قرار بر اين شد كه هر قبيله اى افراد مسلمان خود را مورد آزار و شكنجه قرار دهد. اين برنامه، با كمال خشونت آغاز شد. گروهى از مسلمانان گرفتار شدند و گروهى از خطر رستند.

خداوند پيامبر را بوسيله عمويش ابو طالب، حفظ كرد. هنگامى كه پيامبر احساس كرد كه مسلمانان در فشار هستند و هنوز بجهاد مأمور نشده است، آنها را مامور كرد كه به سرزمين حبشه روند. فرمود:

- در آنجا پادشاهى صالح است كه ستمش به كسى نمى رسد و در قلمرو او كسى را يارى ستمگرى نيست. به آنجا برويد، تا خداوند فرجى كند.

مقصود پيامبر از «پادشاه صالح» نجاشى است كه نامش «اصحمه» يعنى «عطيه» بود. نجاشى لقب پادشاهان حبشه بود مثل «خسرو» براى ساسانيان و قيصر براى امپراطوران رومى و تبّع براى پادشاهان يمن.

بر طبق اين دستور يازده مرد و چهار زن مسلمان، مخفيانه، رهسپار حبشه شدند عثمان و همسرش رقيه دختر پيامبر، زبير بن عوام، عبد اله بن مسعود، عبد الرحمن بن عوف، ابو حذيفه بن عتبه و همسرش سهله، سهل بن عمرو، مصعب بن عمير، ابو سلمه و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 147

همسرش ام سلمه، عثمان

بن مظعون، عامر بن ربيعه و همسرش ليلى دختر ابى خيثمه، حاطب بن عمرو و سهل بن بيضاء. اين عده به كنار دريا رفتند و از آنجا بوسيله كشتى- كه به نيم دينار كرايه كردند- رهسپار حبشه شدند. اين مهاجرت، در ماه رجب سال پنجم، بعثت، اتفاق افتاد و براى اولين بار بود. پس از آن جعفر بن ابى طالب، عازم آن ديار شد و بدنبال او مسلمانان ديگر- به استثناى زنان و كودكان- راه حبشه را پيش گرفتند و سرانجام 82 تن مسلمان در كشور نجاشى پناهنده شدند.

قريش، از اين ماجرا اطلاع يافتند. عمرو بن عاص و عمارة بن وليد را با هدايايى بسوى نجاشى و درباريانش فرستادند، به اميد اينكه پناهندگان مسلمان را از پادشاه حبشه، تحويل بگيرند.

عماره، جوانى زيبا بود. هنگامى كه در كشتى نشستند، بساط باده گسارى را پهن كردند و چندان خوردند كه مست شدند. در اين وقت عماره به رفيق خود گفت.

- بخانمت بگو تا مرا بوسه زند.

عمرو زير بار نرفت. همين كه كاملا مست شد، عماره او را بدريا افكند.

عمرو خود را به كشتى چسبانيد و از غرق نجات يافت. بدينترتيب، آتش كينه و دشمنى در ميان آنها روشن شد. در اينحال وارد حبشه شدند و برنامه ماموريت خود را آغاز كردند.

عمرو عاص به نجاشى گفت:

- پادشاها، گروهى به مخالفت دين ما برخاسته، به خدايان ما توهين كردند و به كشور تو آمدند. آنها را بما بازگردان.

نجاشى جعفر را احضار كرد. جعفر گفت:

- پادشاها، از اين ها سؤال كن:

- آيا ما برده آنهاييم؟

عمرو گفت:

- نه.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 148

جعفر گفت:

- از آنها بپرس،

آيا طلبى از ما دارند؟

عمرو گفت:

- نه. از شما طلبى نداريم.

جعفر گفت:

- آيا در ميان شما مرتكب قتلى شده ايم، كه به تعقيب ما پرداخته ايد؟

عمرو گفت:

- نه.

جعفر گفت:

- بنا بر اين از جان ما چه ميخواهيد؟ شما به آزار و اذيت ما پرداختيد و ما ناچار شديم از سرزمين شما خارج شويم! سپس گفت:

- پادشاها، خداوند در ميان ما پيامبرى برگزيده است كه ما را از شرك و قمار منع و به نماز و زكات و عدل و احسان و صله رحم و ترك فحشا و منكر و زنا، امر مى كند.

نجاشى گفت:

- خداوند عيسى را هم براى همين دستورات، مبعوث كرد. سپس رو بجعفر كرده، گفت:

- آيا از آياتى كه خداوند بر پيامبر نازل كرده است، چيزى بياد دارى؟! جعفر گفت:

- آرى.

آن گاه سوره مريم را قرائت كرد، تا رسيد به آيه: «وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا» (مريم 25: شاخه درخت خرما را بجنبان تا رطب تازه از آن بريزد)، نجاشى گفت:

- به خدا اين مطالب، همه حق است!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 149

عمرو گفت:

- او مخالف ماست. او را بما تحويل ده، نجاشى دست را بلند كرد و بر صورت عمرو زد و گفت:

- خاموش باش. اگر بعد از اين نام او را به بدى ياد كنى، ترا بكيفر مى رسانم.

سپس گفت:

- هديه اش را به او پس دهيد.

آن گاه رو به جعفر و همراهانش كرده، گفت.

- شما در كشور حبشه در امان هستيد.

پادشاه دستور داد كه وسائل رفاه آنها را فراهم سازند. عمرو با حالت ياس، بمكه بازگشت و مسلمانان در جوار پادشاه حبشه، اقامت كردند، تا

وقتى كه پيامبر به مدينه مهاجرت كرد و كارش بالا گرفت و با قريش جنگيد و خيبر را فتح كرد. جعفر با همه همراهانش در روز فتح خيبر، وارد مدينه شد. پيامبر فرمود:

- نميدانم، آيا به فتح خيبر خوشحال تر باشم يا بقدوم جعفر؟! جعفر با 70 نفر كه 62 نفر از حبشه و هشت نفر آنها از شام بودند و «بحيراى» راهب در ميان آنها بود، بحضور پيامبر گرامى رسيدند. پيامبر سوره «يس» را براى آنها تلاوت كرد. آنها با شنيدن قرآن گريه كردند و ايمان آوردند و گفتند:

- چقدر اين آيات، شبيه است به آنچه بر عيسى نازل شده است! بهمين مناسبت خداوند، اين آيات را درباره ايشان نازل كرد. مقاتل و كلبى گويند: آنها 40 نفر بودند. 32 نفر از حبشه و هشت نفر از شام. عطا گويد: 80 نفر بودند 40 نفر از اهل نجران و 32 نفر از حبشه و 8 نفر از روميان شام.

مقصود ... ص : 149

اكنون خداوند، دشمن يهود را نسبت به مسلمانان، شرح داده، مى فرمايد:

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا: يهوديان و مشركان را به عنوان بدترين دشمنان مسلمين معرفى مى كند، زيرا يهود، براى شكست ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 150

مسلمانان، با مشركين همكارى مى كردند. با اينكه مردم مسلمان به موسى و تورات ايمان داشتند و سزاوار بود كه: يهوديان با كسانى كه پيامبر و كتابشان را قبول داشتند نزديك تر و مهربانتر باشند. بديهى است كه اينكار را از روى حسد مى كردند.

وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى : ابن عباس و سعيد بن جبير و عطا و سدى گويند:

مقصود نجاشى و اطرافيان اوست. مجاهد گويد: مقصود كسانى است كه همراه جعفر آمدند و مسلمان شدند.

ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً: ابن زيد گويد: يعنى دوستى مسيحيان با مسلمانان بخاطر اين است كه گروهى از ايشان بندگان خدا و اصحاب صومعه- يا كليسا- هستند. قطرب گويد: منظور از «قسيسين» علماست. برخى گفته اند:

مسيحيان انجيل را ضايع و چيزهاى نادرستى داخل آن كردند. تنها يكى از علماى ايشان، در راه حق استقامت كرد. او و هر كس بر مرام و مسلك او باشد، «قسيس» گفته ميشود.

وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ: اين مسيحيانى كه اسلام آوردند، مثل يهود و بت پرستان از پيروى و اطاعت حق، تكبر نمى كنند. بدينترتيب خداوند متعال خبر مى دهد كه مجاوران پيامبر با او دشمنى مى كنند ولى نجاشى و اطرافيانش از كشور حبشه، با او دوستى مى كنند. زيرا يك هجرت به حبشه كه نجاشى بود و يك هجرت به مدينه كه يهوديان بودند، انجام شد. واكنش هر دو در مقابل اين مهاجرتها معلوم شد.

اكنون به وصف آنها پرداخته، مى فرمايد:

8- وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ هر گاه قرآن را مى شنوند، بخاطر اينكه بكلام خدا معرفت دارند، اشك در چشمانشان حلقه مى زند.

يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا: مى گويند: خدايا تصديق كرديم كه قرآن كلام تست كه بر پيامبرت. نازل كرده اى.

فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ: ما را بمنزله كسانى كه نامشان در صف گمراهان- يعنى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 151

محمد و امتش كه گواه حقند- نوشته شده است، قرار ده. برخى گفته اند: يعنى در لوح محفوظ نام ما را در رديف نام گواهان ثبت كن. حسن

گويد: يعنى با كسانى كه به ايمان شهادت مى دهند. جبايى گويد: يعنى با كسانى كه به تصديق پيامبر و كتاب تو شهادت مى دهند، وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ: به چه عذرى به خدا و قرآن ايمان نياوريم؟! زجاج گويد: اين مطلب را در جواب كسانى مى گفتند كه آنها را بر ايمانشان ملامت مى كردند. برخى گفته اند: آنها پيش خودشان فرض مى كردند كه اگر كسى از آنها سؤال كرد، اينطور جواب دهند. مقصود از حق، قرآن و اسلام است. توصيف قرآن، نه اينكه از جانب حق آمده يا نازل شده، مجاز است، زيرا فرشته، مى آمد يا نازل مى شد، نه قرآن. برخى گفته اند: يعنى پديدار شد. مثل «جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ» (ق 19: علامت موت پديدار گشت).

وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ: اميدواريم كه بواسطه ايمانمان خداوند ما را با مؤمنان امت محمد، داخل بهشت گرداند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 152

[سوره المائدة (5): آيات 85 تا 88] ... ص : 152

اشاره

فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ (85) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (86) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (87) وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (88)

«1»

ترجمه ... ص : 152

از اينرو خداوند آنان را بگفتارشان بهشت هايى پاداش داد كه نهرها از زير آنها جارى است و در آنها جاودانند. اين است جزاى نيكوكاران و آنان كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، اصحاب دوزخ خواهند بود.

اى مردم مؤمن، روزى هايى پاكيزه اى را كه خداوند بر شما حلال كرده، حرام نكنيد و تجاوز نكنيد كه خداوند متجاوزان را دوست ندارد و از روزيهاى حلال و پاكيزه خداوند بخوريد و از خداوندى كه به او ايمان داريد، بترسيد.

__________________________________________________

(1)- آيه 85 و 86 و 87 و 88 سوره مائده جزء 7 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 153

بيان آيه 85- 86 ... ص : 153
لغت ... ص : 153

اثابهم: پاداش داد ايشان را محسنين: احسان كنندگان. احسان: فايده رسانيدن بديگرى. اسائه: ضد آن است. هر نيكو كارى «محسن» نيست شرط آن اين است كه كار او خالى از جهت قبح باشد.

جحيم: آتشى كه سخت شعله ور است. در اينجا يكى از اسامى جهنم.

مقصود ... ص : 153

فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا: كلبى گويد: يعنى خداوند پاداش توحيد آنها را مى دهد.

بنا بر اين، پاداش به صرف گفتار، تعلق گرفته است، زيرا از آيات پيش معلوم شد كه آنها در گفتار خويش، اخلاص داشتند، يعنى آنچه بر زبان مى آوردند، از روى معرفت بود. گريه آنها نيز نشان مى داد كه: در برابر اسلام و قرآن، حالت شيفتگى و دلباختگى پيدا كرده اند. ايمان حقيقى همين است. عطا و ابن عباس گويند: منظور از «گفتار آنان» دعاى آنهاست كه گفتند: «فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ ... وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا ...» بنا بر اين مقصود اين است كه: آنها سؤال بهشت كردند و خداوند مسألت آنها را اجابت فرمود.

جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها: تفسير اين قسمت گذشت.

وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ: كلبى گويد: يعنى اين است جزاى مؤمنان. ابن عباس گويد: يعنى يكتا پرستان.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ: در آيه پيش مؤمنان را وعده ثواب داد. در اين آيه كافران و آنهايى كه آيات خدا را تكذيب كنند، بيم كفر مى دهد، لكن منظور تنها كافران اهل كتاب نيست، بلكه منظور عموم است. علت اينكه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 154

علاوه بر كفر، تكذيب آيات را هم شرط مى كند، اين است كه كفار اهل كتاب، تكذيب آيات مى كردند و گرنه هر يك از كفر و تكذيب،

به تنهايى موجب كيفر خواهد بود.

بنا بر اين صحيح نيست كه «او كذبوا ...» گفته شود زيرا آنان هر دو صفت را دارا بودند. تكذيب كننده، لازم نيست به صحت تكذيب خود علم داشته باشد، همين كه معتقد شد كه مطلب دروغ است، او را تكذيب كننده مى نامند، اگر چه بدروغ بودن آن مطمئن نباشد. بدينترتيب چنين كسى سزاوار مذمت و كيفر است، زيرا راهى براى او قرار داده شده است كه در صدد تحقيق بر آيد و راستى و درستى آنچه را دروغ و باطل مى پندارد، بدست آورد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 155

بيان آيه 87- 88 ... ص : 155
شأن نزول و داستان ... ص : 155

مفسران گويند:

- روزى پيامبر خدا در باره مردم و وصف قيامت سخن گفت. مردم ناراحت شدند و گريستند. ده تن از اصحابه: على ع، ابو بكر، عبد اللَّه بن مسعود، ابو ذر غفارى، سالم، عبد اللَّه بن عمر، مقداد بن اسود كندى، سلمان فارسى، معقل بن مقرن و .. در خانه عثمان بن مظعون جمع شدند و تصميم گرفتند كه روزها روزه دار و شبها براى عبادت، بيدار بمانند. گوشت نخورند و با زنان نياميزند. از استعمال بوى خوش و پوشيدن لباس نرم و خفتن بر بستر، خوددارى كنند و در زمين به سياحت پردازند. برخى از آنها تصميم گرفتند كه خود را عقيم كنند. اين خبر به پيامبر رسيد و به خانه عثمان آمد. عثمان در خانه نبود. به همسرش ام حكيمه، دختر ابى اميه، فرمود:

- آيا آنچه در باره شوهرت مى گويند، راست است؟

ام حكيمه كه نميخواست به پيامبر دروغ گويد و در عين حال نمى خواست جانب شوهر را رعايت نكند، گفت:

- اگر عثمان به شما خبر داده،

راست است.

پيامبر برگشت. هنگامى كه عثمان بخانه آمد، ام حكيمه، جريان را به اطلاع او رسانيد. او و همراهانش خدمت پيامبر رسيدند.

پيامبر فرمود:

- آيا شما را خبر دهم كه شما بر يك سلسله كارها تصميم گرفته ايد؟! گفتند:

- آرى، يا رسول اللَّه، ما نيت بدى نداريم!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 156

پيامبر فرمود:

- من چنين دستورى نداده ام.

آن گاه فرمود:

- بدن شما را نيز بر شما حقى است. شما روزه بگيريد و افطار كنيد، عبادت كنيد و بخوابيد. من عبادت مى كنم و مى خوابم، روزه مى گيرم و افطار مى كنم. گوشت و چربى هم مى خورم و با زنان آميزش مى كنم. هر كس از روش من اعراض كند، از من نيست.

آن گاه مردم را جمع كرد و در ضمن يك سخنرانى، فرمود:

- چرا مردمى زنها و خوراكيها و بوى خوش و خواب و لذائذ دنيا را بر خود حرام مى كنند؟! من چنين دستورى نداده ام. من نميخواهم كه شما مثل راهبانى كه دنيا را ترك و در گوشه كليساها و صومعه ها وجود خود را عاطل و باطل مى كنند، باشيد. نخوردن گوشت و ترك همسر، جزء برنامه دين من نيست، دير نشينى از برنامه هاى اسلام خارج است. سياحت امت من روزه و رهبانيگرى ايشان جهاد است. خدا را پرستش كنيد و براى او شريك قرار ندهيد. حج و عمره كنيد. نماز بخوانيد. زكات بدهيد.

روزه ماه رمضان بگيريد. در راه خدا استقامت كنيد تا خداوند شما را براه راست آورد. پيشينيان از راه سختگيرى تباه شدند. آنها بر خود سخت گرفتند و خدا نيز بر آنها سخت گرفت. اكنون بقاياى مفلوك آنان در ديرها و صومعه ها و كليساها باقى

هستند! اين آيه ها بمناسبت اين جريان نازل شد. از امام صادق (ع) روايت است كه:

- اين آيه، در باره على ع و بلال و عثمان بن مظعون نازل شد. على سوگند ياد كرده بود كه شبها نخوابد، مگر اينكه خدا بخواهد. بلال، سوگند ياد كرده كه روزها طعامى نخورد و عثمان بن مظعون سوگند ياد كرده بود كه با زنان نياميزد.

مقصود ... ص : 156

در آيات پيش سخن از مسيحيان تارك دنيا بميان آمد. آنان، خود را از ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 157

خوشيهاى دنيا محروم كرده بودند. خداوند مؤمنان را از اينكار نهى كرده، فرمود:

- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ: در اين باره چند وجه، محتمل است:

1- مقصود اين است كه مردم مؤمن نبايد معتقد بحرمت چيزهايى كه خدا حلال كرده، باشند 2- يعنى اظهار حرمت آنها نكنيد 3- يعنى چيزهايى كه خدا حلال كرده، بر مردم حرام نكنيد 4- يعنى از چيزهاى حلال، اجتناب نكنيد 5- منظور اين است كه چيزهايى حلال را بوسيله نذر يا قسم بر خود حرام نكنيد. بديهى است كه بايد آيه را بر معنايى حمل كرد كه همه اين معانى را شامل شود. منظور از «طيبات» چيزهاى لذيذى است كه انسان به آن تمايل دارد. گاهى به چيزهاى حلال «طيبات» گفته ميشود. اين معنى در اينجا منظور نيست.

وَ لا تَعْتَدُوا: از حدود و احكام خداوند، تجاوز نكنيد. ابن عباس و مجاهد و قتاده گويند: يعنى خودتان را عقيم نكنيد. بنا بر اين عقيم كردن را تجاوز و سركشى ناميده است. بديهى است كه معناى اول، پر فايده تر است.

وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ

اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً: منظور از امر، در اينجا اباحه است. يعنى از روزيهاى مباح و لذيذ خداوند، استفاده كنيد. ممكن است گفته شود:

«رزق، حلال است» بنا بر اين چرا گفته است: رزق حلال ...؟ پاسخ اين است كه: حلال را براى تاكيد آورده است. مثل «وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً» (نساء 164:

خداوند با موسى تكلم كرد، تكلم كردنى) در جاى ديگر «روزى» را مقيد نكرده و منظور مدح است. مثل: «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» (بقره 3: از آنچه آنها را روزى داده ايم، انفاق مى كنند) ابن عباس گويد منظور از: «طيبات رزق» گوشت و نعمتهاى ديگر است.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ: اين جمله با بهترين بيانى، مردم را دعوت به تقوى مى كند. يعنى: اى مردم مؤمن، بوسيله تقصير در تقوى، ايمانتان را ضايع نكنيد، كه دچار حسرت خواهيد شد. بهتر است كه از حرام كردن حلال خدا و همه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 158

معصيتها خود دارى كنيد و خداى خود را فراموش نكنيد.

اين دو آيه، دلالت دارند بر ناپسند بودن انزوا و آنچه كه همه مردم دنيا به آن علاقه مند هستند. بنا بر اين دورى از زن و فرزند و آباد نكردن زمين، قبيح است.

در روايت است كه:

- پيامبر خدا گوشت مرغ و فالوده ميخورد و از حلوا و عسل لذت مى برد.

مى فرمود: مؤمن شيرين است و شيرينى را دوست دارد. و نيز فرمود: در دل مؤمن زاويه ايست كه تنها حلوا آن را پر ميكند. در روايت است كه امام حسن، مشغول خوردن فالوده بود كه «فرقد سنجى» بر او وارد شد. فرمود: درباره اين، چه مى گويى؟ پاسخ

داد: نمى خورم و دوست نمى دارم. حضرت رو بجانب ديگران كرد و فرمود:

- آيا عسل و مغز گندم «پيه گاو» چيزى است كه مسلمان آن را نپسندد؟!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 159

[سوره المائدة (5): آيه 89] ... ص : 159

اشاره

لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (89)

«1»

ترجمه ... ص : 159

خداوند شما را به سوگندهاى اشتباهايى مؤاخذه نمى كند، بلكه شما را در برابر قسمتهايى كه از روى نيت قلبى ياد مى كنيد، مؤاخذه مى كند. هر گاه چنين سوگندى را مخالفت كنيد، كفاره آن اطعام ده مستمند از غذاى متوسطى است كه به خانواده خود مى دهيد يا پوشش آنها يا آزاد كردن ده برده، هر كس به اين كفارات دسترسى ندارد، سه روز روزه بگيرد. اين است كفاره سوگندهاى شما هر گاه سوگند خوريد (و مخالفت كنيد) و سوگندهاى خود را حفظ كنيد. خداوند آيات خود را براى شما اينطور بيان مى كند. شايد شكر كنيد.

__________________________________________________

(1)- آيه 89 سوره مائده جزء 7 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 160

بيان آيه 89 ... ص : 160
قرائت ... ص : 160

ابن عامر بروايت ابن ذكوان «عاقدتم» و كوفيان- بجز حفص- «عقدتم» بدون تشديد و ديگران با تشديد قرائت كرده اند.

قرائت «عقدتم» به تشديد دو احتمال دارد: 1- تكثير فعل 2- اينكه با تشديد و بدون تشديد بيك معنى باشد همانطورى كه «عاقدتم» نيز مقصود فعلى كه ميان دو طرف است نيست و به معناى «عقدتم» است.

قرائت بدون تشديد نيز ممكن است به معناى فعل كثير باشد يا نباشد. جز اينكه باب تفعيل اختصاص به كثرت دارد.

در قرائت «عاقدتم» نيز دو احتمال است: 1- به معناى «عقدتم» مثل «عافاه اللَّه» (خدا او را عفو كند) و «عاقبت اللص» (دزد را تعقيب كردم) و «طارقت النعل» (نعل را كوبيدم) 2- به معناى باب مفاعله و مقتضى دو فاعل يا بيشتر. يعنى يؤاخذكم بما عاقدتم عليه اليمين» (خداوند شما را به آنچه بر آن در ميان خود عقد قسم مى كنيد، مؤاخذه مى كند) بنا بر اين جار و مجرور- كه

ضمنا عايد موصول است- حذف شده. مثل: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» (حجر 94: فاصدع بما تؤمر به). در دو قرائت اول، ممكن است «ما» را مصدريه بگيريم تا نيازى به ضمير عايد، نباشد.

مثل: «لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ» (بقره 10: لهم عذاب اليم بكذبهم).

لغت ... ص : 160

لغو: كارهاى بى ارزش. قسم لغو يا «لغو يمين» ياد كردن قسم هاى غلطى است كه از روى قصد نباشد. مثل «لا و اللَّه» كه به سهو گفته شود. اين معنى از امام باقر و امام صادق روايت شده است. «عقد يمين» و «عقد عهد» و «عقد حبل» استعمال ميشوند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 161

يعنى: بستن سوگند، بستن عهد، بستن ريسمان.

تحرير: آزاد كردن بنده (از حريت). فرزدق گويد:

أ بني غدانة اننى حررتكم فوهبتكم لعطية بن جعال

يعنى: اى بنى غدانه، من شما را آزاد كردم و به عطيه بن جعال بخشيدم.

شأن نزول ... ص : 161

گويند: هنگامى كه آيه «لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ» نازل شد، گفتند: يا رسول اللَّه، با سوگندها چكار كنيم؟ خداوند اين آيه را نازل كرد.

ابن زيد گويد: آيه در باره عبد اللَّه بن رواحه نازل شد. او مهمان داشت و همسرش غذا را دير حاضر كرد. از اينرو سوگند ياد كرد كه غذا نخورد، همسرش نيز سوگند ياد كرد كه اگر شوهرش نخورد، غذا نخورد. مهمان نيز سوگند ياد كرد:

كه: اگر آنها نخورند، او هم نخورد و عبد اللَّه غذا خورد و آنها نيز غذا خوردند.

سپس جريان را به اطلاع پيامبر رسانيد و خداوند اين آيه را نازل كرد.

مقصود ... ص : 161

لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ: در سوره بقره در باره قسم لغو و حكم آن بحث شد. به نظر بيشتر مفسران و فقها چنين سوگندى كفاره ندارد تنها از ابراهيم نخعى نقل كرده اند كه او كفاره را لازم مى دانست.

وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ: اگر «ما» موصوله باشد يعنى «بالذى عقدتم» و اگر مصدريه باشد، يعنى «بعقدكم» يا «بتعقيدكم» يا «بمعاقدتكم» عطا گويد: مقصود اين است كه: چيزى را نيت و بر آن سوگند ياد كنند. مجاهد گويد:

مقصود تصميم گرفتن است.

فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ: كفاره مخالفت قسم، اطعام ده نفر مستمند است.

در اينجا ذكرى از مخالفت سوگند نشده است زيرا از كلام معلوم است و از طرفى باجماع امت، كفاره قسم هنگامى واجب است كه: مخالفت قسم بشود.

درباره مقدارى كه بايد به مستمندان داد، اختلاف است. شافعى گويد: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 162

مقدار آن يك «مد» يعنى دو سوم «من» مى باشد. ابو حنيفه گويد: نصف صاع (تقريبا نصف

سه كيلو) گندم يا جو يا خورما. ساير كفاره ها نيز همين اندازه است.

اصحاب ما گويند: بايد بهر يك «يك مد» يا «دو مد» داد (و هر مدى تقريبا يك چارك است) جايز نيست كه اين مقدار به پنج نفر داده شود. فرقى نيست كه مستمندان زن باشند يا مرد.

مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ: در اينباره دو قول است: 1- منظور نان است، زيرا نان نسبت به گوشت و نمك و روغن و روغن زيتون و چيزهاى ديگر حد وسط ميباشد 2- ابن عباس گويد: منظور حد وسط مقدار است. يعنى آن مقدار متوسطى كه در سختى و وفور نعمت به اهل خود مى دهيد بمستمندان دهيد.

أَوْ كِسْوَتُهُمْ: حسن و مجاهد و عطا و طاووس گويند: منظور اين است كه بهر- مستمندى يك لباس داده شود. مذهب شافعى هم همين است. ابو حنيفه گويد: مقصود هر چيزى است كه به آن لباس گفته شود. در روايات آمده است كه: بهر يك بايد يك پيراهن و شلوار داد و در صورت عدم تمكن، يك پيراهن.

أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ: يا اينكه بنده اى را آزاد كنند. مقصود از «رقبه» يك انسان سالم است و فرقى ميان مرد و زن و كودك و كافر و مسلمان نيست. البته مسلمان بهتر است. اين سه كفاره، واجب تخييرى است. برخى گفته اند: يكى از آنها بطور غير معين واجب است. شرح اين مطالب در كتب اصول فقه، آمده است.

فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ: هر كسى بكفارات مذكور، دسترسى ندارد، بايد سه روز روزه بگيرد. كلمه «صيام» مرفوع و خبر يا مبتداست. حد دسترسى نداشتن است، اين است كه مخارج يك شبانه روز خود و

خانواده، را نداشته باشد.

شافعى نيز همين طور گويد. روزه را بايد پى در پى گرفت. چنان كه ابى و ابن عباس و مجاهد و قتاده و اكثر فقها گويند. در قرائت ابن مسعود است «ثلاثة ايام متتابعات» سوگند بر سه قسم است، 1- سوگندى كه عمل به مفاد آن واجب و ترك آن معصيت است. در اين صورت، مخالفت سوگند بدون هيچ خلافى كفاره دارد. مثل سوگند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 163

به نخوردن شراب. 2- سوگندى كه عمل به مفاد آن معصيت و ترك آن طاعت است.

در اين صورت به نظر اصحاب ما مخالفت سوگند، كفاره ندارد. فقهاى ديگر در اينباره اختلاف دارند، مثل سوگند بر ترك نماز. 3- سوگند بر كارى كه مباح است. مثل اينكه قسم بخورد كه فلان لباس را نپوشد. مخالفت چنين سوگندى بدون هيچ خلافى، كفاره دارد.

ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ: اينهاست كفاره مخالفت سوگندهاى شما.

زيرا خود سوگند، كفاره ندارد، بلكه مخالفت آن كفاره دارد. اگر پيش از مخالفت سوگند، كفاره بدهد، شافعى گويد: كافى است و ابو حنيفه گويد: كافى نيست.

وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ: در اينباره دو قول است: ابن عباس گويد: منظور اين است كه سوگند نخوريد. ديگران گويند: منظور اين است كه: از مخالفت سوگند خوددارى كنيد. جبايى همين قول را اختيار كرده و همين قول قويتر است، زيرا ترديدى نيست كه سوگند خوردن، در صورتى كه براى كار حرام نباشد. مباح است.

تنها مخالفت سوگند است كه مباح نيست.

از اين آيه، استفاده ميشود كه قسم براى كار حرام، ارزشى ندارد، زيرا اگر ارزشى داشت، مخالفت آن حرام بود. بنا بر اين كفاره هم

ندارد.

كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ: همانطورى كه خداوند حكم كفاره و ساير احكام، براى شما بيان كرد، آيات و فرايض خود را براى شما بيان مى كند كه او را شكر كنيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 164

[سوره المائدة (5): آيات 90 تا 91] ... ص : 164

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (90) إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (91)

«1»

ترجمه ... ص : 164

اى مردم مؤمن، شراب و قمار و بت ها و تيرها جز پليدى عمل شيطان نيستند، بنا بر اين از آنها اجتناب كنيد، شايد رستگار شويد. تنها اراده شيطان اين است كه در شراب و قمار ميان شما دشمنى و كينه افكند و شما را از ياد خدا و نماز باز دارد.

آيا نهى خدا را اطاعت مى كنيد؟

__________________________________________________

(1)- آيه 90 و 91 سوره مائده جزء 7 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 165

بيان آيه 90- 91 ... ص : 165
لغت ... ص : 165

خمر: شراب انگور. علت اينكه آن را خمر ناميده اند اين است كه ايجاد مستى مى كند و در نتيجه عقل را مى پوشاند.

ميسر: قمار. اصل اين كلمه از «يسر» يعنى آسانى است. علت اينكه دست چپ را «يسار» نامند، اين است كه آن را براى سهل شدن كارها بفال نيك گرفته اند و يا اينكه با كمك بدست راست، موجب آسان شدن عمل ميشود.

انصاب: جمع «نصب»، بتها. علت اينكه بت را «نصب» نامند اين است كه براى عبادت، نصب شده است انتصاب يعنى برخاستن «نصب» به معناى رنج است زيرا انسان را از كارى كه براى آن منصوب شده، باز مى دارد. عشى گويد:

و ذا النصب المنصوب لا تنسكنّه و لا تعبد الشيطان و اللَّه فاعبدا

يعنى: آن بتى كه نصب شده و شيطان را عبادت نكن. خداى يكتا را عبادت كن ازلام: جمع «زلم» تيرهايى كه بمنظور قمار بكار مى بردند. در باره «ازلام» در آغاز سوره، بحث كرديم.

رجس: پليد. «رجس» شدت آواز. اما «رجس» هر چيزى است كه ذكر آن قبيح باشد.

مقصود ... ص : 165

بدنبال احكامى كه در آيات پيش بيان كرد، اكنون مسلمانان را از كارهايى كه مردم جاهليت ميكردند، نهى كرده، مى فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ:

درباره معناى «خمر و ميسر» در سوره بقره گفتگو كرده ايم. ابن عباس گويد:

- مقصود از خمر، همه مشروبات سكر آور (و الكلى) است. پيامبر گرامى اسلام فرمود: خمر از نه چيز است: عسل، انگور، مويز، خورما، گندم، ذرت، جو، نوعى از جو كه پوست ندارد. منظور از «ميسر» قمار است. قمار با چيزهاى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 166

بسيارى انجام ميگيرد.

وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ

رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ: درباره «انصاب و ازلام» در اول همين سوره (آيه 2) بحث كرده ايم بديهى است كه منظور از حرمت خمر و قمار و انصاب و ازلام. حرمت نوشيدن خمر و بازى قمار و پرستش بتها و برد و باخت با تيرهاست.

اين كارها پليد بوده، جنبه شيطانى دارند. اگرچه همه اينها مخلوق خدا هستند لكن چيزهايى هستند كه شيطان براى ايجاد فساد در ميان مردم از آنها استفاده مى كند. مردم را بباده نوشى واميدارد تا عقل از كفشان باز ستاند و بقمار واميدارد تا اخلاق زشت در ميان آنها رواج دهد و به بت پرستى وادار ميكند تا آنها را مشرك سازد و به برد و باخت با تيرها وا ميدارد كه خود نوعى از قمار است. حتى بازى كودكان با گردو، نيز قمار است. از اينجهت است كه خداوند اينها را از اعمال پليد شيطان معرفى كرده است.

فَاجْتَنِبُوهُ: ضمير به «عمل شيطان» باز مى گردد. يعنى از عمل شيطان اجتناب كنيد. لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ: تا رستگار شويد.

دلالت آيه ... ص : 166

اين آيه، از چهار جهت بر حرمت خمر و قمار و بت پرستى و برد و باخت با تيرها دلالت دارد: 1- خداوند آنها را «رجس» معرفى كرده. «رجس» چيز نجس است، شكى نيست كه چيز نجس حرام است. 2- آنها را به عمل شيطان نسبت داده است و عمل شيطان حرام است 3- دستور داده است كه از آنها اجتناب كنند و دستور خدا واجب الاطاعه است 4- رستگارى و سعادت را در اجتناب از آنها دانسته است.

بديهى است كه شرب خمر و قمار و بت پرستى، عمل شيطانى هستند. ممكن است ضمير «فَاجْتَنِبُوهُ» به «رجس»

باز گردد.

در اين آيه، خداوند متعال شراب را در رديف «بت پرستى» قرار داده، تا نسبت بحرمت آن شدت نشان دهد. از اينرو امام باقر (ع) فرمود: «شخص دائم الخمر مثل بت پرست است» از همين جا استفاده ميشود كه نه تنها خوردن شراب حرام است، بلكه خريد و فروش و ساير تصرفات نيز حرام است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 167

در آيه بعد، اين مطلب را بيان ميكند كه منع از باده نوشى و قمار، بخاطر صلاح و خير دنيا و آخرت مردم است.

إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ: ابن عباس گويد: منظور سعد بن ابى وقاص و مردى از انصار است كه با يكديگر عهد برادرى بسته بودند. مردى انصارى سعد را بمهمانى دعوت كرد و سفره طعام و شراب گستردند و چندان بخوردند كه مست شدند. در اين وقت، بر يكديگر فخر فروشى كردند و كار بجنگ و زد و خورد كشيد. مرد انصارى قطعه استخوانى برداشت و چنان بر بينى سعد كوبيد، كه بينيش را درهم شكست. خداوند متعال. اين آيه را درباره آنان نازل كرد. يعنى: شيطان مى خواهد شما را اغوا كند و به شراب خوردن وا دارد تا عنان عقل را از كف شما بگيرد و بكارهايى وا دارد كه در حال عادى انجام نمى دهيد.

قتاده گويد: افراد بر سر مال و همسر خود قمار مى كردند، سرانجام افراد مال و همسر باخته، در پس زانوى غم مى نشستند و نقشه مى كشيدند كه انتقام خود را از رقباى خود بگيرند. بدينترتيب، قمار بازى نتيجه اى جز كينه و عداوت ندارد.

وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ

ذِكْرِ اللَّهِ: شيطان مى خواهد از اين راه شما را از ياد خداوند باز دارد تا شكر نعمتهاى او را بجاى نياوريد.

وَ عَنِ الصَّلاةِ: و شما را از نماز كه پايه محكم دين است، غافل گرداند.

فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ: جمله سؤالى و معناى آن امر است. يعنى خدا را اطاعت كنيد و نهى او را زير پا نگذاريد.

بديهى است كه خداوند از اين افعال منع و مذمت كرد. هر گاه زشتى عملى ثابت باشد سپس از مخاطب سؤال كنند كه: «آيا ترك خواهى كرد؟» وظيفه او اقرار به ترك است. گويى به او گفته ميشود:

- آيا بعد از آنكه زشتى اين كارها ثابت شد، باز هم آنها را انجام مى دهى؟! اين جمله براى منع از انجام كارى، رساتر است. يعنى: نهى را اطاعت كنيد و شراب ننوشيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 168

[سوره المائدة (5): آيات 92 تا 93] ... ص : 168

اشاره

وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ (92) لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (93)

«1»

ترجمه ... ص : 168

و خدا و پيامبر را اطاعت كنيد و از كارهاى حرام اجتناب كنيد و اگر سرپيچى كنيد بدانيد كه وظيفه پيامبر ما رسانيدن دستورات ما بطور واضح و آشكار است.

بر كسانى كه ايمان آورده، عمل صالح انجام دهند، در آنچه ميخورند، گناهى نيست، در صورتى كه تقوى و ايمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند سپس تقوى و ايمان داشته باشند، سپس تقوى و احسان. خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.

__________________________________________________

(1)- آيه 92 و 93 سوره مائده جزء 7 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 169

بيان آيه 92 ... ص : 169
مقصود ... ص : 169

قبلا مردم را امر كرد كه از شراب و قمار و بت پرستى اجتناب كنند. اكنون دستور مى دهد كه پيامبر را در همه دستوراتش اطاعت نمايند:

وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ: طاعت، عبارت از فرمانبردارى است. بنا بر اين مانعى ندارد كه انسان از دو كس فرمانبردارى كند، هم از خدا و هم از پيامبرش.

وَ احْذَرُوا: در اينجا امر مى كند كه از كارهاى حرام، اجتناب كنيد. عطا گويد:

يعنى از خشم من بپرهيزيد. حذر يعنى خوددارى از كارى كه زيانبخش است.

فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ: اگر اعراض كنيد و امر خدا و رسول را بكار نبنديد، بدانيد كه وظيفه پيامبر ما گفتن و رسانيدن است. بدينترتيب، مردم را تهديد مى كند و مى ترساند. يعنى با مخالفت و سرپيچى از گفتار پيامبر ما خود را سزاوار كيفر مى سازيد. مقصود از «بلاغ مبين» سخنى است كه روشن و واضح، ادا شود و براى رعايت اختصار اين كلمه، بكار رفته است و بهر صورت، مردم بايد وظيفه خود را از بيانات پيامبر، بفهمند، خواه اطاعت كنند، خواه

سرپيچى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 170

بيان آيه 93 ... ص : 170
شأن نزول ... ص : 170

هنگامى كه قانون حرمت شراب و قمار، بوسيله قرآن كريم اعلام شد، صحابه عرض كردند:

- يا رسول اللَّه، درباره برادران دينى ما- كه شراب ميخوردند و مال قمار بازى را مصرف مى كردند- چه مى فرمايى؟! از اينرو خداوند، اين آيه را نازل كرد. اين قول از ابن عباس، انس بن مالك، براء بن عازب، مجاهد، قتاده و ضحاك است.

برخى گفته اند:

- اين آيه در باره اشخاصى مثل عثمان بن مظعون و ... كه گوشت را بر خود حرام و براه تاركان دنيا قدم گذارده بودند، نازل شد. در اين آيه، خداوند به آنها فرمود:

خوردن چيزهاى مباح، براى آنها مانعى ندارد. بايد از چيزهاى حرام، اجتناب كنند.

مقصود ... ص : 170

لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا: بر مردمى كه ايمان آوردند و كار شايسته كردند، از لحاظ خوردن شراب و مال قمار، پيش از نازل شدن آيه حرمت، گناهى نيست. لكن در تفسير اهل بيت وارد شده است كه منظور چيزهاى حلالى است كه آنها خورده اند. كلمه «طعموا» هم شامل خوردن و هم شامل آشاميدن است.

وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ: و خدا و رسولش را اطاعت كرده باشند.

ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا: سپس بر تقوى و ايمان خود استوار مانده باشند.

ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا: سپس كارهاى واجب و مستحبّ را انجام داده باشند.

در اينجا سه بار، تقوى تكرار شده است. مقصود از تقوى اول، خوددارى از شرب خمر، بعد از حرمت و منظور ما از تقواى دوم، استوار و ثابتقدم بودن بر ترك شراب ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 171

و منظور از تقواى سوم، ترك همه معصيتها و انجام كارهاى نيكوست.

برخى گفته اند:

- مقصود از تقواى اول،

خوددارى از معصيتهايى است كه ضرر آن متوجه خود انسان ميشود و مقصود از ايمان اول، ايمان به خدا و قبول دستورهاى اوست. مقصود از تقواى دوم، خوددارى از معصيتهاى سمعى و ايمان به قبح آنها و لزوم اجتناب از آنهاست.

مقصود از تقواى سوم خوددارى از تعدى و تجاوز نسبت به مردم است.

ابو على جبايى گويد:

- شرط اول نسبت بزمان گذشته و شرط دوم نسبت بدوام و استمرار بر ترك شراب و شرط سوم نسبت به خوددارى از ستم در حق مردم است.

وى براى اثبات اينكه تقواى سوم به معناى خوددارى از ستم است، به كلمه «احسنوا» استدلال مى كند و مى گويد:

- هر گاه «احسان» متعدى باشد، معصيتهايى كه پيش از آن ذكر شده، نيز بايد متعدى باشد. يعنى: خوبى بديگران و بدى بديگران.

لكن اين استدلال، ضعيف است، زيرا دليلى نداريم كه در اينجا منظور از «احسان» احسان بغير است. ممكن است مقصود احسان بخود باشد چنان كه هر گاه كسى كار بسيار خوبى انجام دهد باو ميگويند «احسنت» وانگهى اگر مقصود از «احسان» احسان به غير باشد، چه مانعى دارد كه فعل متعدى عطف بر فعل لازم شود؟! اگر صريحاً مى فرمود: آنها از همه زشتيها- خواه نسبت بخود يا نسبت بديگران- خوددارى و در باره ديگران نيكى كردند، مانعى نداشت.

شايد علت اين كه ابو على درباره «تقوا» ى سوم، اين مطالب را گفته، اين است كه: چون شرط اول را مربوط به گذشته و شرط دوم را مربوط به حال دانست، نمى توانست شرط سوم را به زمانى ديگر- يعنى آينده- مربوط سازد، زيرا بگمان خودش چنين چيزى جايز نيست. حال آنكه مانعى ندارد كه شرط

اول را بر ماضى و شرط دوم را بر حال و شرط سوم را بر آينده مورد انتظار، حمل كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 172

اينكه متكلمان مى گويند: واسطه اى ميان گذشته و آينده، بنام حال وجود ندارد، زيرا فعل اگر موجود شده، ماضى است و اگر هنوز موجود نشده، آينده است، لطمه اى بجنبه ادبى و نحوى مطلب، نمى زند، زيرا درست است كه واسطه اى ميان وجود و عدم يا گذشته و آينده، بنام حال وجود ندارد، لكن چيزى كه در نزديك ترين زمان انجام ميشود، مانعى ندارد كه حال ناميده شود.

سيد مرتضى مى گويد:

- مفسران درباره تكرار كلمه تقوى- كه به نظرشان اشكالى بزرگ بوده است به تفصيل، بحث كرده اند. اما آنچه كه مهم تر و مشكل تر بوده، رها كرده اند. مطلبى كه اشكال آن بيشتر است، اين است كه:

- خداوند مى فرمايد: مردم مؤمن و نيكوكار، در آنچه خورده اند، در صورتى كه داراى تقوى و ايمان و عمل صالح بوده اند، گناهى نكرده اند و از آيه شريفه چنين بر مى آيد كه: كار مباح در صورتى گناه نيست كه شخصى كه آن را انجام مى دهد، داراى صفت ايمان و تقوى و نيكوكارى باشد. حال آنكه كار مباح، حتى براى اشخاص كافر، گناهى ندارد، تا چه رسد بديگران.

سپس مى گويد:

- ما براى حل اين شبهه، دو راه داريم:

1- هر گاه، براى اينكه شرط تقوى و ايمان و عمل صالح، داراى اثر و فايده باشند، قدرى دايره مشروطه را وسيعتر كنيم و بگوييم: تقدير آيه، اين است:

- ليس على الذين آمنوا و عملوا الصالحات جناح فيما طعموا و غيره اذا ما اتقوا و ..

يعنى: بر مردم مؤمن و نيكوكار، در آنچه

ميخورند و كارهاى ديگرشان گناهى نيست، در صورتى كه تقوى و ايمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند سپس داراى تقوى و ايمان باشند ... اشكال فوق بر طرف خواهد شد.

زيرا شرط نفى گناه، حتماً بايد داراى اثر باشد، بطورى كه هر گاه شرط منتفى شد، گناه ثابت شود. دانستيم كه خوددارى از گناه، شرط گناه نبودن شراب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 173

خوارى آنهاست، اين شرط بخودى خود براى سلب گناه كافى است و از آنجا كه بدنبال آن، ايمان، عمل صالح ذكر شده است و آنها در نفى گناه بى اثرند، پى مى بريم كه بايد در آيه، آنچه ما تقدير گرفتيم، مقدر باشد تا شرط با مشروط برابرى كند، زيرا كسى كه از خوردنيهاى حرام، اجتناب كند، در برابر چيزهايى كه ميخورد، مسئول نيست. لكن ممكن است بواسطه ترك يا تضييع واجبى، گنهكار شناخته شود. اما وقتى كه شرط كرديم كه خوددارى از كار زشت، از كسى انجام شده است كه بخداوند هم ايمان دارد و رفتار او هم نيكوست، هر گونه گناهى از او سلب خواهد شد.

آنچه درباره حذف گفتيم، عجيب نيست، زيرا سياق كلام بر آن دلالت دارد.

عادت عرب اين است كه چنين حذفهايى را در كلام مرتكب و به نيروى دلالت كلام بر آن، متكى شوند. چنان كه شاعر گويد:

تراه كان اللَّه يجدع انفه و عينيه ان مولاه ثاب له و فر

يعنى: او را مى بينى كه گويى خداوند بينى و چشمانش را قطع كرده است.

اگر مولايش باز گردد، برايش مال فراوانى است. بديهى است كه بينى را قطع مى كنند، لكن چشم را قطع نمى كنند،

بلكه بيرون مى آورند، بنا بر اين موضوع بيرون آوردن چشم، بخاطر قوت دلالت كلام، حذف شده است.

2- اگر ايمان و عمل صالح را در شرط حقيقى نگيريم و بگوييم: اگرچه بر شرط حقيقى عطف شده اند، لكن مقصود خداوند متعال اين است كه: با اين بيان، وجوب ايمان و عمل صالح را اعلام كند، زيرا اينها نيز مثل تقوى كه شرط سلب گناه است، واجب و لازمند، اگر چه از لحاظ شرط بودن، مثل هم نيستند.

اين خود گسترشى است در بلاغت سخن «كه عقل را از نيكى و عظمت خود به حيرت مى اندازد.

برخى گفته اند: ممكن است درباره مؤمن گفته شود كه گناهى بر او نيست و درباره كافر گفته شود كه سزاوار كيفر بوده، در گناه غوطه ور است و بنا بر اين گفته نميشود: كه بر او گناهى نيست. و نيز شخص كافر راه شناسايى حلال و حرام را بر خود ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 174

مسدود كرده، توجهى به آن ندارد. از اينرو تنها مؤمن را ذكر كرده است.

وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ: خداوند ميخواهد مردم نيكو كار را پاداش دهد و مقام و منزلت آنها را بالا برد. در روايت است كه:

- قدامة بن مظعون، در ايام خلافت عمر، شراب خورد. عمر ميخواست او را تازيانه زند. او گفت:

- لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا ...

عمر مى خواست او را رها كند. على ع فرمود:

- او را در ميان اصحاب پيغمبر بگردانيد. اگر آيه تحريم خمر را از احدى نشنيده است، او را آزاد كنيد و اگر شنيده است، او را وادار به توبه كنيد و تازيانه

بزنيد و اگر توبه نكرد، او را بكشيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 175

[سوره المائدة (5): آيات 94 تا 95] ... ص : 175

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ (94) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ (95)

«1»

ترجمه ... ص : 175

اى مردم مؤمن، خداوند شما را به بعضى از شكارها كه با دست يا نيزه شكار مى كنيد، مى آزمايد تا ظاهر شود كه چه كسانى در نهان از او بيم دارند. هر كس بعد از آن تجاوز كند، برايش عذابى دردناك است. اى مردم مؤمن، در حال احرام، شكار را مكشيد. كسى كه بعمد شكارى را بكشد، كفاره او گاو و يا گوسفند يا شترى است مثل مقتول باشد و دو نفر عادل مطلع به برابر بودن آنها حكم كنند، قربانى لازمى است كه بايد به كعبه رسد و قربانى شود، يا كفاره او طعام مستمندان يا معادل آن چند روز روزه است، تا كيفر كردار خود را بچشد. خداوند از آنچه گذشته، عفو كرده است و كسى كه به شكار باز گردد، خداوند از او انتقام مى گيرد و خداوند قادرى است صاحب انتقام-

__________________________________________________

(1)- آيه 94 و 95 سوره مائده جزء 7 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 176

بيان آيه 94- 95 ... ص : 176
قرائت ... ص : 176

فجزاء: كوفيان و يعقوب، اين كلمه را به تنوين و ديگران بدون تنوين و مضاف به «مثل» خوانده اند.

قرائت اول بنا بر اين است كه «مثل» صفت براى «جزاء» باشد. يعنى:

«فالواجب عليه جزاء من النعم مماثل ما قتل من الصيد» در قرائت دوم، اگر چه بر شخص محرم، جزاى خود شكار واجب است نه جزاى مثل آن. لكن در ادبيات عرب، چنين تعبيرى معمول است. مثل «انا اكرم مثلك» يعنى «انا اكرمك» كفارة طعام مساكين: اهل مدينه و ابن عامر، «كفاره» را اضافه كرده اند به «طعام» ديگران «كفارة» را به تنوين خوانده اند.

وجه قرائت دوم اين است كه: «طعام» عطف بيان است براى «كفاره»

و وجه قرائت اول اين است كه چون كفاره دهنده را ميان سه چيز: قربانى، اطعام و روزه مخير كرده اند، از اين جهت، كفاره را به طعام اضافه كرده و گويى مقصود اين است:

كفاره طعام، نه كفاره قربانى و نه كفاره روزه. «1»

لغت ... ص : 176

بلاء: آزمايش كه به منظور آشكار شدن باطن شخص صورت مى گيرد.

غيب: آنچه از حواس آدمى پنهان است. از همين كلمه است «غيبت» كه بدگويى از كسى در غياب اوست.

حرم، جمع حرام. حرام و محرم داراى يك معنى هستند، مثل «حلال و محل»

__________________________________________________

(1)- قرائتهاى ديگرى از غير قراء هفتگانه، نقل شده است كه ما از نقل آن خوددارى كرديم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 177

احرام: به معناى داخل شدن در ماه حرام و داخل شدن در حرم و پوشيدن لباس احرامى براى انجام مناسك حج. اصل معناى اين كلمه، منع است.

مثل و مثَل و شبه و شبَه: همه بيك معنى هستند.

نعم: شتر و گاو و گوسفند. اينها را با هم «نعم» گويند، شتر را به تنهايى نيز «نعم» گويند. لكن گاو و گوسفند را به تنهايى «نعم» نمى گويند.

عدل: فراء گويد: يعنى چيزى كه از جنس شيئى نباشد و معادل آن باشد. عدل:

مثل. بصريان گويند: «عدل و عِدل» هر دو به معناى مثل هستند، خواه از جنس شيئى باشند يا نباشند.

و بال: سنگينى چيزى از لحاظ ناراحت كردن. مثل: «فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِيلًا» (مزمل 16: گرفتيم او را گرفتنى سخت و سنگين) به ساطور قصابان مى گويند «وبيل»

اعراب ... ص : 177

لَيَبْلُوَنَّكُمُ: لام قسم مِنَ الصَّيْدِ: «من» براى تبعيض و درباره آن دو احتمال است: 1- مقصود شكار زمينى است نه آبى 2- مقصود شكار در وقت احرام است. اين شكار بعضى از شكارهاست.

ممكن است «من» براى بيان جنس باشد مثل: «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ» (حج 30: بپرهيزيد از پليدى كه عبارت از بت است) منظور از «صيد» در اينجا مصدر نيست، بلكه اسم مفعول يعنى «مصيد» است بدليل

«تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ» يعنى شكارى كه دست شما و نيزه هاى شما به آنها مى رسد.

بالغيب: در محل نصب و حال. يعنى: «من يخافه غايباً» مثل «مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ» (ق 33) وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ: در محل نصب و حال.

هديا: حال يعنى «مقدرا ان يهدى» بالِغَ الْكَعْبَةِ: نيز حال است در اصل «بالغاً الكعبه» و تنوين براى تخفيف حذف شده و اضافه لفظى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 178

صياماً: تميز نسبت.

فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ: يعنى: «و من عاد فهو ينتقم اللَّه منه» زيرا وقتى كه جواب شرط فعل باشد، فاء بر آن داخل نميشود.

مقصود ... ص : 178
اشاره

در آغاز اين سوره، بطور اجمال، حكم حرمت صيد بر اشخاص محرم، بيان شد، اكنون به تفصيل اين مطلب، پرداخته، مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا: اگر چه كافران نيز در برابر اعمال دينى مكلف هستند، لكن تنها خطاب را متوجه مؤمنان مى سازد، زيرا تنها آنها هستند كه از اين خطاب، بهره مند مى شوند. برخى گفته اند: خداوند كافران را مورد اعتنا قرار نداده است.

لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ مِنَ الصَّيْدِ: خداوند فرمانبردارى شما را از راه تحريم بعضى از شكارها آزمايش مى كند. كلبى گويد: علت اينكه آزمايش خداوند، اين است كه:

بندگان را امر و نهى مى كند تا آنچه پيش خداوند، معلوم است، آشكار سازند و پاداش و كيفر، صحيح باشد. گفته اند: خداوند امت محمد را بوسيله شكار خشكى آزمايش كرد و امت موسى را بوسيله شكار دريايى.

تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ: در اينباره اقوالى نقل كرده اند:

1- ابن عباس و مجاهد گويند: مقصود اين است كه شكار خشكى حرام است.

آن شكارهايى كه در دسترسى هستند عبارتند از: جوجه هاى پرندگان و بچه هاى حيوانات وحشى و تخم

پرندگان و آنهايى كه با نيزه شكار مى شوند، خود پرندگان و حيوانات وحشى هستند. اين معنى از امام صادق (ع) نيز روايت شده است.

2- ابو على جبايى گويد: مقصود شكارهايى است كه در حرم بدست يا به نيزه، صيد ميشوند، زيرا حيوانات حرم، با مردم انس مى گيرند و از آنها فرار نمى كنند و اين از آيات خداست.

3- مقصود، شكارهاى دور و شكارهاى نزديك است.

لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ: با شما طورى رفتار مى كند كه گويى مى خواهد از ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 179

باطن شما اطلاع پيدا كند. يا اينكه: مى خواهد آنچه كه پيش او معلوم است- يعنى ترس باطنى شما كه موجب اطاعت فرمان او ميشود- آشكار گردد. برخى گفته اند:

يعنى براى اينكه بوجود خوف، در نهان ايشان علم پيدا كنند، چه با صادر شدن نهى، اين خوف، حاصل ميشود و متعلق علم خدا قرار مى گيرد. البته خدا مى داند كه اين خوف با صدور نهى، حاصل مى شود. بنا بر اين «خوف» حادث ميشود، نه علم خدا.

مقصود از «بالغيب» در حال خلوت و تنهايى است و بقولى ترس از عقاب، در آن حالى كه هيچكس او را نمى بيند. ابو القاسم بلخى گويد: اگر چه خداوند بكردار مردم آگاه بوده و هست، لكن صحيح نيست كه به اتكاى علم خود، آنها را كيفر دهد، بلكه بايد اين كردار، از آنها ظاهر گردد. بنا بر اين تكليف و آزمايش لازم است.

فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ: هر كس بعد از اين، از حد خدا تجاوز و در حرم و موقع احرام، شكار كنند، گرفتار عذابى دردناك خواهد شد. سپس كيفر اين تجاوز را در

آيه بعد بيان مى كند.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ: درباره اينكه مقصود از «صيد» چيست؟

اختلاف است:

عراقيان گويند: مقصود هر حيوان وحشى است. اعم از اينكه ماكول باشد يا نباشد و استدلال آنها به شعرى است كه از على ع نقل شده:

صيد الملوك ارانب و ثعالب فاذا ركبت فصيدى الأبطال

يعنى: شكار پادشاهان، خرگوشان و روبهان است و شكار من هر گاه سوار شوم پهلوانان است. مذهب اصحاب ما نيز همين است.

شافعى گويد: مقصود حيوانى است كه گوشت آن مأكول و حلال باشد.

وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ: در حالى كه احرام حج يا احرام عمره بسته ايد. برخى گويند: يعنى در حرم باشيد. جبايى گويد: آيه بر هر دو قول دلالت دارد و همين وجه، صحيح است.

على بن عيسى گويد: فقط دلالت بر احرام حج و عمره دارد.

وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً: حسن و مجاهد و ابن زيد و ابن جريج و ابراهيم گويند: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 180

مقصود اين است كه احرام خود را فراموش كرده باشد و از روى عمد حيوانى را بكشد ولى هر گاه با توجه باحرام، چنين عملى را مرتكب شود، كفاره ندارد، زيرا گناه آن بزرگتر از اين است كه بوسيله كفاره، قابل جبران باشد.

ابن عباس و عطا و زهرى گويند: مقصود اين است كه: با توجه به احرام، مرتكب قتل حيوانى شود. عقيده اكثر فقها نيز همين است. البته اگر از روى خطا و فراموشى نيز حيوانى را بكشد، بايد كفاره بدهد. عموم اهل تفسير و اهل علم، بر همين عقيده اند.

از ائمه ما (ع) نيز همين طور روايت شده است. زهرى گويد: قرآن كريم درباره شكار عمدى

نازل شده بود ولى در مورد شكار خطا نيز سنت، بر كفاره جارى شده است.

فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ: معناى اين جمله را در مبحث قرائت، بيان كرديم.

زجاج گويد: ممكن است معنى اينطور باشد: «جزاى اين كار، مثل شكارى است كه به قتل رسانيده است» بنا بر اين «جزاء، مبتدا و «مثل» خبر آن است. درباره اين «مثل» اختلاف است كه آيا منظور، مثل از لحاظ قيمت است يا «مثل» از لحاظ خلقت. اكثر اهل علم، بر آنند كه منظور، مثل از لحاظ خلقت است. بنا بر اين، در «شتر مرغ» شتر و در «خر وحشى» و مشابه آن، گاو و در روباه و خرگوش، گوسفند است. از اهل بيت (ع) نيز همين طور روايت شده است. عقيده ابن عباس، حسن، مجاهد، سدى، عطا، ضحاك و ... نيز همين است. ابراهيم نخعى گويد: شكار را بايد به قيمت عادله، در آورد و با قيمت آن شتر يا گاو يا گوسفندى خريد. بنا بر اين منظور، مثل از لحاظ قيمت است. لكن صحيح، قول اول است.

يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ: ابن عباس گويد: يعنى دو نفر از افراد شايسته كه از كيش و آيين شما و فقيه و عادل، هستند، ملاحظه مى كنند كه كداميك از «گاو و گوسفند و شتر» به شكار شبيه ترند، آن گاه درباره آن حكم مى كنند.

هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ: ابن عباس گويد: يعنى هر گاه به مكه رسيد، حيوان را قربانى و گوشت آن را صدقه مى كند. اصحاب ما گويند: اگر براى عمره، محرم بوده و شكار كرده است، حيوان را در مقابل كعبه، در مكه قربانى مى كند و اگر براى حج، محرم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 181

بوده، حيوان را در منى قربانى مى كند.

أَوْ كَفَّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ: درباره آن دو قول، نقل شده است:

1- عطا گويد: منظور اين است كه حيوانى كه بايد قربانى شود، قيمت مى كند و قيمت آن را بطعام تبديل و به مستمندان صدقه مى كند. اين قول، صحيح است.

2- شكار را فرض مى كنند زنده است و قيمت مى كنند، سپس قيمت آن را تبديل بطعام و صدقه مى كنند. اين قول از قتاده است.

أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً: در اينباره نيز دو قول است:

1- عطا گويد: منظور اين است كه در برابر هر مدى (تقريباً يك چارك) از طعام كه بايد صدقه دهد، يك روز روزه بگيرد. مذهب شافعى هم همين است.

2- منظور اين است كه در برابر هر دو مدى يك روز روزه بگيرد. از ائمه ما (ع) نيز همين معنى روايت شده و راى ابو حنيفه هم همين است.

ترتيب كفارات ... ص : 181

برخى گفته اند: اين كفاره ها به ترتيب هستند. ابن عباس و شعبى و سدى گويند:

آمدن لفظ «او» به خاطر اين است كه كفاره، از اين سه، خارج نيست.

برخى گفته اند: شخص مخير است كه يكى از اين كفارات را بدهد. از ابن عباس بنا بروايتى ديگر و عطا و حسن و ابراهيم، چنين نقل شده و مذهب ابو حنيفه و شافعى نيز همين است. اصحاب ما هر دو قول را روايت كرده اند.

لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ: براى اينكه اگر توبه نكرد، كيفر كردار خود را در آخرت ببيند. برخى گويند: يعنى وخامت و دشوارى كيفر كردار خود را بوسيله كفاره، بچشد.

پرسش ترديدى نيست كه دادن كفاره، عبادت و عبادت، نعمت و مصلحت است. چرا «وبال» ناميده

شده است؟! پاسخ خداوند متعال، بر اثر نافرمانى تكليف را دشوار مى كند و دشوارى تكليف بر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 182

مردم گران مى آيد. چنان كه «پيه» را بر بنى اسرائيل بر اثر نافرمانى «روز شنبه» حرام كرد و بر آنها گران آمد، اگر چه بمصلحت آنان بود.

عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ: حسن گويد: يعنى از كارهايى كه در جاهليت، مرتكب شده اند، خداوند در گذشت. بقولى: يعنى خداوند از آنچه مسلمانان، پيش از نازل شدن آيه تحريم، انجام داده اند، در گذشت.

وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ: هر كس در حال احرام، كشتن شكار را تكرار كند، خداوند كيفر كردارش را مى دهد. درباره كفاره تكرار شكار، اختلاف است: ابن عباس و حسن گويند: كفاره ندارد. از روايات اصحاب ما نيز همين طور استفاده ميشود. عطا و سعيد بن جبير و ابراهيم معتقدند كه كفاره لازم است. برخى از اصحاب ما نيز چنين فرموده اند:

وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ: خداوند قادرى است كه مغلوب نميشود و از كسانى كه او را نافرمانى كنند، انتقام مى گيرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 183

[سوره المائدة (5): آيات 96 تا 97] ... ص : 183

اشاره

أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (96) جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (97)

«1»

ترجمه ... ص : 183

حلال است بر شما شكار دريا و طعام آن كه منفعتى است براى شما و مسافران و حرام است بر شما شكار خشكى، مادامى كه محرم هستيد و از خدايى كه سرانجام بسوى او بازگشت مى كنيد، بپرهيزيد.

خداوند، كعبه را كه خانه حرام است و ماه حرام و قربانيهاى بى قلاده و قلاده دار را قوام زندگى مردم قرار داد. تا بدانيد كه خداوند به آن چه در آسمانها و زمين است علم دارد و خدا بهر چيزى داناست.

__________________________________________________

(1)- سوره مائده آيه 96 و 97 جزء 7 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 184

بيان آيه 96 ... ص : 184
لغت ... ص : 184

بحر: منظور هر آبى است عرب «نهر» را هم «بحر» مى نامد. مثل «ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» (روم 41: فساد در خشكى و غير خشكى ظاهر شد) اغلب مورد استعمال «بحر» در آبهاى شور است. لكن هر گاه بطور اطلاق گفته شود شامل نهرها هم ميشود.

سياره: مسافران

اعراب ... ص : 184

متاعا: مصدر منصوب، مفعول مطلق، زيرا در «أُحِلَّ لَكُمْ» معناى «متعكم» وجود دارد. چنان كه در «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ ... كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ» (نساء 23) نيز در «حرمت» معناى «كتب» وجود دارد.

مقصود ... ص : 184

اكنون خداوند متعال به بيان شكارهاى حلال و شكارهاى حرام پرداخته، مى فرمايد:

أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ: شكار آبى براى شما حلال است. البته با اين آيه، شكار هاى تازه، حلال شمرده شده است، و گرنه درباره شكارهاى كهنه و حلال بودن آن گفتگويى نيست. چنان كه ابن عباس و زيد بن ثابت و سعيد بن جبير و سعيد بن مسيب و قتاده و مجاهد گويند.

وَ طَعامُهُ: و خوراكيهاى دريا. در اينباره اختلاف است. ابن عباس و ابن عمر و قتاده گويند: مقصود حيوانات مرده است كه از روى آب گرفته ميشوند لكن آنچه مناسب مذهب ماست، قول ديگرى است از ابن عباس بنا بروايت ديگر- و سعيد بن مسيب و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 185

سعيد بن جبير و مجاهد. بنا بر اين قول، منظور حيواناتى است كه قبلا شكار شده و به نمك پاشيده و نگهدارى كرده اند، زيرا به نظر ما خوردن گوشت ميته، نه براى محرم جايز است و نه براى غير محرم. برخى گفته اند: منظور ميوه هاى و گياهان دريايى است.

مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ: قتاده و ابن عباس و حسن گويند: يعنى اينها منفعتى است براى مسافر و حاضر. و بقولى يعنى: براى اهل شهرها و دهات، خواه محل باشند، خواه محرم.

وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً: از اين جمله، استفاده ميشود كه شكار خشكى، در حال احرام، و همچنين خوردن گوشت حيوانى كه ديگران شكار

كرده اند، براى شخص محرم حرام است. اين معنى، از على ع و ابن عباس و ابن عمرو سعيد بن جبير است. عمر و عثمان و حسن بصرى گويند: گوشت حيوانى كه ديگرى شكار كرده، «شده» بر شخص محرم، حرام نيست.

«صيد» گاهى مصدر و به معناى شكار كردن و گاهى بمعناى «شكار شده» است.

بديهى است كه بهتر است آيه را بر هر دو معنى حمل و حكم حرمت «شكار كردن و شكار» را از آن استفاده كنيم.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ: دستورى است از جانب خداوند متعال كه از همه معصيتها و كارهاى حرام اجتناب كنند، زيرا سرانجام، روزى كه هيچكس بر سود و زيان خود يا ديگرى قادر نيست، بسوى او بازگشت، خواهند كرد. آن روز، قيامت است و نيك و بد، سزاى خود را مى بينند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 186

بيان آيه 97 ... ص : 186
قرائت ... ص : 186

ابن عامر «قيماً للناس» و ديگران «قياما للناس» خوانده اند. كلمه «قيام» مثل «صيام» مصدر است. «قيم نيز ممكن است مثل «شبع» (سيرى) مصدر باشد و ممكن است الف آن حذف شده باشد. البته حذف الف آن تنها در شعر جايز است.

اگر مصدر باشد، اعلال آن لازم است، زيرا هر گاه فعل مصدرى اعلال شود، مصدر آن نيز اعلال ميشود.

لغت ... ص : 186

كعبه: علت اينكه خانه خدا را كعبه گفته اند، چهار گوشه بودن آن است.

برخى گفته اند: علت اينكه كعبه ناميده شده، اين است كه از بناهاى ديگر جدا افتاده است.

البيت الحرام: علت اينكه خانه خدا را حرام گفته اند، حرمت شكار حيوانات و قطع اشجار آن و به خاطر بزرگداشت حرمت آن است. در حديث است كه:

- در زير مقام نوشته شده است: منم خداوند يكتا صاحب مكه. روزى كه آسمانها و زمين و اين دو كوه را آفريدم آنجا را حرمت بخشيدم و كوه ها را به هفت فرشته راستين، محاصره كردم. هر كس بخاطر من بزيارت اين خانه آيد و حق آن را بشناسد و به خدايى من معترف باشد، جسدش را بر آتش حرام ميكنم.

مقصود ... ص : 186

در آيات پيش، درباره حرمت «حرم» سخن گفت. اكنون در باره كعبه و ماه حرام، مى فرمايد:

- جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ: خداوند، حج كعبه يا نصب كعبه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 187

را قوام زندگى و كسب هاى مردم قرار داد. كلمه «قيام» مصدر است. گويى مقصود اين است كه مردم مسلمان با نصب كعبه در ميانشان، قيام ميكنند و امر معيشت و احوال آنها بدينوسيله اصلاح ميشود زيرا در زيارت كعبه، تجارت آنها سامان مى گيرد و از انواع خير و بركت، برخوردار ميشوند. سعيد بن جبير گويد: هر كس به زيارت اين خانه آيد و طالب خير دنيا و آخرت باشد، نصيبش ميشود. همين مضمون از امام صادق (ع) نيز روايت شده است.

ابن عباس گويد: يعنى خداوند، كعبه را وسيله امنيت و رفاه مردم قرار داده است و اگر كعبه نبود، مردم دچار فنا و

هلاكت مى شدند. مردم جاهليت، خانه خدا را محل امن و امان مى شناختند. اگر كسى قاتل پدر و پسر خود را در حرم مى يافت، او را نمى كشت.

عطا گويد منظور اين است كه اگر مردم يك سال، حج را ترك كنند، ممكن است به هلاكت برسند. على بن ابراهيم از ائمه اهل بيت، روايت كرده است كه:

«مادامى كه كعبه، مورد توجه حجاج باشد، مردم هلاك نميشوند اما همين كه كعبه ويران و حج ترك شد، هلاك ميشوند.»

وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ: و همچنين ماه حرام. چهار ماه حرام است: يكى از آنها (ماه رجب) تنها و سه ماه ديگر پى در پى هستند (ذى القعده و ذى الحجه و محرم) علت اينكه:

آنها را يكى شمرده، اين است كه «شهر حرام» جنس است. از لحاظ نحوى عطف است بر مفعول اول.

وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ: در اينباره در اول سوره (آيه 2) گفتگو كرده ايم. علت اينكه در اينجا هدى (قربانى) و قلائد (قربانيهاى قلاده دار) را نيز در رديف كعبه و و ماه حرام، وسيله قوام زندگى مردم معرفى مى كند، اين است كه: اينها هم قسمتى از اعمال حج هستند و بنا بر اين به شؤون خانه خدا بستگى دارند.

مردم جاهليت، در ماه هاى حرام، جنگ نميكردند، شمشيرها و سلاحهاى جنگى را به گوشه اى مى انداختند و با خيال راحت به تامين وسائل زندگى خود مى- ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 188

پرداختند. هر گاه مردى خودش يا ديگرى را بوسيله شاخه هاى درختان حرم. قلاده بگردن ميكرد، ديگرى از خطر تعدى و تجاوز، مصون بود. اين رسم را از آيين اسماعيل به ارث برده بودند و هم چنان باقى

ماند تا ظهور اسلام كه جلو ظلم و تعدى گرفته شد.

ابو بكر انبارى گويد: در اين آيه، دو نظر است: 1- خداوند بر مسلمانان منت مى گذارد كه كعبه را صلاح دين و دنياى ايشان و وسيله قوام زندگى آنان قرار داده است 2- همچنين خبر مى دهد كه كعبه، در دوران جاهليت، چه موقعيتى داشته است.

ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

اعتراض اين جمله، چه ارتباطى به جمله «جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ» دارد؟

پاسخ 1- خداوند در ماه حرام و سرزمين حرام، آيات و شگفتيهايى قرار داده است كه نشان مى دهند كه هيچ چيز بر او پوشيده نيست، زيرا حرم را منطقه امنيت، قرار داده است بطورى كه هر چيزى ميتواند در آن منزل گيرد. آنجا سرزمينى است كه آهوان با درندگان خو مى گيرند. مادامى كه در حرم هستند از طرف درندگان خطرى آنها را تهديد نميكند، اما همين كه از آنجا خارج شدند، تحت تعقيب قرار مى گيرند و فرار كرده، بحرم باز مى گردند، آنجا ديگر ترسى ندارند. پرندگان حرم، در اين منطقه با انسان خو ميگيرند، اما همين كه از حرم خارج شدند، دچار وحشت شده، فرار مى كنند. درباره حرم، شگفتيهاى بسيارى شهرت دارد و ما در اول سوره آل عمران، قسمتى از آنها را ياد كرديم.

2- خداوند مى دانست كه عرب، كينه توز و جنگاور و در حوالى كعبه، مسكن اوست. بهنگام آفرينش آسمانها و زمين، كعبه را محل امن قرار داد و احترام آن را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 189

در دلها بزرگ داشت. اين احترام تا

زمان ما باقى مانده است. اگر خداوند پيش از خلقت اشيا علم به آنها نداشت، از روى مصلحت، چنين تدبيرى بكار نمى برد.

3- خداوند در اين سوره، داستان موسى، عيسى، تورات، انجيل و احكام و مطالبى كه در آنها آمده بود، شرح داد. همه اينها امورى بودند كه پيامبر ما و هيچيك از معاصرانش مشاهده نكرده بودند. از اينرو پس از بيان آن مطالب، فرمود:

تا بدانيد كه خداوند به آنچه در آسمانها و زمين است و بهمه امور داناست، زيرا اگر از آنها بى خبر بود، شما را از آنها مطلع نميكرد، بنا بر اين «ذلك» اشاره به اخبار غيبى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 190

[سوره المائدة (5): آيات 98 تا 100] ... ص : 190

اشاره

اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (98) ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ (99) قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (100)

«1»

ترجمه ... ص : 190

بدانيد كه كيفر خداوند، سخت و خداوند آمرزگار و رحيم است. وظيفه پيامبر تنها ابلاغ و خداوند به آشكار و نهان شما آگاه است.

بگو: بد و خوب، برابر نيستند، اگر چه بسيارى بديها تو را بشگفتى وادارد، اى خردمندان، از خدا بترسيد، شايد رستگار شويد.

__________________________________________________

(1)- آيه 98 و 99 و 100 سوره مائده جزء 7 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 191

بيان آيه 98- 99 ... ص : 191
لغت ... ص : 191

علم: حالتى است كه به انسان اطمينان و آرامش مى بخشد. در حقيقت، معناى آن اعتقاد صحيح به چيزى از روى اطمينان است. «رؤيت» نيز به همين معنى است، با اين تفاوت كه: علم همه جهات امرى را معلوم ميدارد لكن «رويت» تنها از يك جهت، امرى را مشخص مى سازد.

عقاب: زيانى است كه از روى استحقاق، همراه با خفت و اهانت، دامنگير انسان ميشود. علت اينكه «عقاب» گفته اند، اين است كه بدنبال و «عقب» گناه، به سراغ انسان مى آيد.

مغفره: پوشيدن گناه و بر طرف كردن كيفر آن.

رسول: از ارسال بمعناى فرستادن، فرستاده. فرق بين «رسالت» و «نبا» اين است كه: «نبا» خبر دادنى است كه توقع اطاعت، با آن نيست، بر خلاف رسالت، كه خبر دهنده انتظار دارد كه از او اطاعت كنند.

بلاغ: رسيدن معنى به ديگرى، و در اينجا مقصود اين است كه تهديدهاى الهى به مردم ابلاغ شود. اين كلمه، بمعناى كفايت نيز هست.

مقصود ... ص : 191

در آيات پيش خداوند، يك سلسله از احكام و مقررات دينى را بيان كرد. اكنون مردم را وعده و وعيد داده، مى فرمايد:

اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ: بدانيد كه كيفر خداوند نسبت به گنهكاران، سخت است.

وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ: و خداوند نسبت بمردم تائب و مطيع، آمرزگار و رحيم است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 192

در اينجا «مغفرت و رحمت» هر دو را آورده است، زيرا خداوند تنها كيفر را از چنين مردمى برنمى دارد، بلكه بفضل و كرم خود به آنها نعمت مى بخشد.

از آنجا كه در اين آيه بشارت داده و ترسانيده بود، در آيه بعد فرمود:

- ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ: وظيفه پيامبر، تنها اداى

رسالت و بيان احكام است، اما قبول و فرمانبردارى، به مردم ارتباط دارد.

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ: هيچيك از احوال آشكار و نهان شما بر خداوند پوشيده نيست. اين جمله، از لحاظ تهديد و وعيد، در نهايت درجه قرار دارد.

آيه «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ ...» دلالت دارد بر اينكه: شناختن عقاب و ثواب واجب است، ثواب و عقاب، در باب تكليف، نتيجه لطف خدا هستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 193

بيان آيه 100 ... ص : 193
لغت ... ص : 193

استواء: استوا بر چهار قسم است: مساوى بودن در مقدار، مساوى بودن در مكان، مساوى بودن در رفتن و مساوى بودن در انفاق. از همان معناى «استواى در مكان» اين كلمه به معناى «استيلا» نيز بكار رفته است، زيرا تا استواى در مكان نباشد، چنين تمكن و اقتدارى حاصل نمى شود.

خبيث: چيز پست.

اعجاب: خوشحال شدن از امرى تعجب آور. «عجب» بمعناى خودخواهى نيز از همين باب و مذموم است.

مقصود ... ص : 193

خداوند، در آيات پيش حرام و حلال را بيان كرد، اكنون براى بيان اينكه اينها با هم مساوى نيستند، مى فرمايد:

- قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ: حسن و جبايى گويند: يعنى به آنها بگو حرام و حلال مساوى نيستند. سدى گويد: يعنى كافر و مؤمن مساوى نيستند.

وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ: اگرچه بسيارى كارهاى حرام، شما را به شگفتى وادارد، زيرا در كار حرام- اگرچه بسيار باشد- بركتى نيست. حال آنكه در حلال- اگر چه كم باشد- بركت است. برخى گويند: اين خطاب به پيامبر اسلام و مقصود، امت اوست.

فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ: اى خردمندان، از كارهاى حرام بپرهيزيد.

لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ: شايد رستگار شويد و به ثواب بزرگ و نعمت ابدى برسيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 194

[سوره المائدة (5): آيات 101 تا 103] ... ص : 194

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ (101) قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ (102) ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حامٍ وَ لكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (103)

«1»

ترجمه آيه ... ص : 194

اى مردم مؤمن، از چيزهايى كه اگر براى شما آشكار شوند، ناراحت خواهيد شد، سؤال نكنيد و اگر هنگام نزول قرآن سؤال كنيد، براى شما ظاهر ميشود. خداوند از آن سؤالات عفو كرده است و خداوند آمرزگار و داراى حلم است.

گروهى پيش از شما چنين سؤالاتى كردند، آن گاه به جواب آن كفر ورزيدند.

خداوند بحيره و سائبه و وصيله و حامى را قرار نداده است، لكن مردم كافر، بخداوند افتراى دروغ مى بندند و بيشترشان عقل ندارند.

__________________________________________________

(1)- آيه 101 و 102 و 103 سوره مائده جزء 7 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 195

بيان آيه 101 ... ص : 195
لغت ... ص : 195

ابداء: اظهار. بدوّ: ظهور. بداء: تغيير راى مثل: «وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا» (جاثيه 33: و زشتيهاى كردارشان بر ايشان آشكار شد) كلمه «بداء» هر گاه در مورد خداوند استعمال شود به معناى اراده است، نه آنچه قومى از جهال تصور مى كنند. شاعر گويد:

قل ما بدا لك من زور و من كذب حلمى اصمّ و اذنى غير صمّاء

بگو: براى تو دروغى ظاهر نشده است، بردبارى من استوار و گوشم شنواست.

اعراب ... ص : 195

اشياء مجرور است لكن از آنجا كه غير منصرف است، مفتوح شده، كسايى گويد:

آخر اين كلمه «به حمراء» شباهت دارد و غير منصرف است. برخى هم اين كلمه را در اصل «شيئاء» بر وزن «فعلاء» و اسم جمع دانسته اند و گويند: دليل جمع نبودن آن اين است كه جمع بسته ميشود به «اشاوى» مثل «صحراء، صحارى».

إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ: جمله شرط و جزا در محل جر و صفت «اشياء» است.

شأن نزول ... ص : 195

درباره شان نزول اين آيه، اختلاف است. زهرى و قتادة بن انس گويند:

- مردم سؤالات بسيارى از پيامبر خدا كردند، تا اينكه خشمگين شد و برخاست و در ضمن سخنانى كوتاه، فرمود:

- از من سؤال كنيد. بخدا، هر چه بپرسيد، پاسخ مى دهم.

مردى از بنى سهم بنام «عبد اله بن حذافه» كه در باره نسبش مردم گفتگو داشتند، برخاست و گفت:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 196

يا نبى اللَّه، پدر من كيست؟

فرمود:

- حذافة بن قيس، پدر تست مردى ديگر برخاست و گفت:

- پدرم كجاست؟

فرمود:

- در آتش عمر بن الخطاب، برخاست و پاى پيامبر را بوسه داد و گفت:

- يا رسول اللَّه، ما نسبت به شرك و جاهليت، تازه عهد هستيم. از ما در گذر، تا خداوند از تو در گذرد.

در اينوقت، خشم پيامبر فرو نشست و فرمود:

- بخدايى كه جانم بدست اوست، بهشت و جهنم، در عرض اين ديوار براى من مصور شد ولى روزى- از لحاظ خير و شر- مثل امروز نديده بودم! ابن عباس گويد:

- مردمى بودند كه گاهى از روى مسخرگى و گاهى براى امتحان از پيامبر، سؤالاتى مى كردند، يكى مى گفت:

- پدرم كيست؟

ديگرى ميگفت- پدرم كجاست؟

ديگرى كه شترش را

گم كرده بود، مى گفت:

- شترم كجاست؟

از اينرو خداوند متعال، اين آيه را نازل كرد.

از على ع و ابو امامه باهلى است كه روزى پيامبر براى مردم سخنرانى كرد و فرمود:

- خداوند حج را بر شما واجب كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 197

عكاشة بن محصن و بقولى سراقة بن مالك گفت:

- يا رسول اللَّه، در همه سال؟

پيامبر او را پاسخ نگفت و او دو بار يا سه بار سؤال خود را تكرار كرد. پيامبر فرمود:

- واى بر تو، چه چيز ترا ايمن مى كند؟ اگر بگويم: آرى، واجب ميشود و اگر واجب شد، شما از عهده آن بر نخواهيد آمد و ترك مى كنيد و اگر ترك كنيد، كافر مى شويد. بنا بر اين همانطورى كه من شما را رها كرده ام، مرا رها كنيد. مردم پيش از شما بواسطه كثرت سؤال و آمد و شد زيادى نزد پيامبران، هلاك شدند. هر گاه شما را به چيزى امر كردم، تا حدى كه قدرت داريد، انجام دهيد و هر گاه شما را نهى كردم، اجتناب كنيد.

مجاهد گويد: آيه هنگامى نازل شد كه از پيامبر درباره «بحيره، شائبه، و صيله و حامى» (شرح آنها در ذيل آيه 103 خواهد آمد) سؤال كردند، نازل شد.

مقصود ... ص : 197

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ: خداوند مؤمنان را مخاطب ساخته، آنها را نهى مى كند كه از امورى كه در دين مورد احتياجشان نيست، سؤال نكنند، زيرا اين امور هر گاه ظاهر شوند، باعث ناراحتى و پريشانى آنها خواهد شد. هم چنان كه آن مرد از مكان پدر خود پرسيد و پيامبر فرمود: در جهنم است!

برخى گويند: يعنى از چيزهايى كه خداوند از آنها عفو كرده است سؤال نكنيد كه اگر براى شما آشكار شود، ناراحت مى شويد. بنا بر اين جمله «عَفَا اللَّهُ عَنْها» صفت براى «اشياء» است يعنى: «خداوند از بيان آنها خوددارى كرده و درباره آنها حكمى نداده است» كلام زجاج نيز بر همين معنى دلالت مى كند، زيرا او مى گويد:

- خداوند در اين آيه اعلام كرده است كه چنين سؤالاتى نبايد بشود، زيرا اگر جواب آنها ظاهر گرديد، موجب ناراحتى خواهد شد، مخصوصاً هنگامى كه از پيامبر سؤال كنند كه آيات را براى آنها بيان كند. بدينترتيب خداوند متعال از چنين كارى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 198

نهى كرده و اعلام مى دارد كه: جهتى ندارد كه شما از چيزهايى سؤال كنيد كه خداوند از آنها عفو كرده است. بسا اگر جواب آن ظاهر شود، باعث سرافكندگى سؤال كننده شود.

على ع نيز به همين معنى اشاره كرده، مى فرمايد:

- خداوند، واجباتى را براى شما معين كرده است، آنها را تضييع نكنيد و شما را از چيزهايى نهى كرده، هتك حرمت نكنيد و از چيزهايى ساكت شده است كه سكوت او از روى فراموشى نيست، خود را بزحمت ميفكنيد.

مجاهد گويد: هر گاه از ابن عباس سؤالى ميكردند كه درباره آن دستورى نرسيده بود، مى گفت: اين از چيزهايى است كه عفو شده، سپس همين آيه را تلاوت مى كرد.

وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ: و اگر خيلى اصرار داشته باشيد و هنگام نزول قرآن سؤال خود را دنبال كنيد، جواب آن براى شما ظاهر خواهد شد.

به شرطى كه مقصود شما ناراحت كردن پيامبر گرامى اسلام نباشد.

برخى گفته اند:

- يعنى: اگر در هنگام نزول قرآن از چيزهايى سؤال كنيد كه در دين مورد احتياج شما باشد، براى شما آشكار خواهد شد. اين اشيا، غير از اشياى اولى است.

لكن گفته است: اگر از آن اشيا كه سابقاً ذكر شد، سؤال كنيد.

برخى گفته اند:

- ضمير به همان اشياى اول بر مى گردد و مقصود اين است كه اگر در موقع نزول فرشته وحى، از آن اشيا سؤال كنيد، جواب آن براى شما روشن خواهد شد، بنا بر اين بهتر است كه سؤال نكنيد.

عَفَا اللَّهُ عَنْها: خداوند از سؤالات شما كه موجب آزردگى خاطر پيامبر مى شد، عفو كرده است.

وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ: خداوند آمرزنده و داراى حلم است و ديگر تكرار نكنيد. اين معنى از ابن عباس است بنا بروايت عطا.

بنا بر اين كه جمله «عَفَا اللَّهُ عَنْها» صفت براى «اشياء» باشد، معناى آيه، چنين ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 199

است:

- سؤال نكنيد از چيزهايى كه خداوند از بيان آنها خوددارى كرده است، زيرا شما به آنها احتياجى نداريد و اگر براى شما ظاهر شود، دچار غم و افسردگى خواهيد شد.

برخى گفته اند: اين آيه در باره موضوعاتى نازل شده است كه امتهاى پيشين از پيامبران خود درخواست مى كردند، آيه بعد، اين قول را تاييد مى كند.

نظم آيه ... ص : 199

درباره اتصال اين آيه، به آيات بعد، وجوهى است:

1- اين آيه متصل است به «تفلحون» زيرا شرط فلاح و رستگارى سؤال نكردن از چيزهايى است كه مورد نياز نيستند 2- اين آيه متصل است به «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ» زيرا پيامبر هر چه به مصلحت است بيان مى كند، بنا بر اين شما از چيزهاى بى فايده، سؤال نكنيد

3- اين آيه، متصل است به «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ» يعنى از او سؤال نكنيد كه اسرار شما را فاش مى كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 200

بيان آيه 102- 103 ... ص : 200
لغت ... ص : 200

بحر: شكافتن «بحرت اذن الناقة» يعنى گوش شتر را شكافتم. بحيرة بمعناى اسم مفعول، شترى است كه گوش آن را شكافته باشند. عرب گوشت بحيره را حرام مى دانست.

سائبه: حيوانى كه آن را رها مى كنند و از آن منفعتى نمى برند. حتى گوشت آن را نميخورند.

وصيله: به معناى «موصوله» و به معناى «واصله» هر دو استعمال ميشود. واصله:

زنى است كه موى زنى را بموى زنى وصل مى كند و پيامبر چنين زنى را- كه ممكن است از اين راه زن پيرى را بجاى زن جوانى قالب كند- لعن كرده است. موصوله: يعنى چيزى كه به چيز ديگر وصل شده است. البته در آيه، بشرحى كه خواهد آمد، به معناى واصله، مناسبتر است.

مقصود ... ص : 200

اكنون خداوند خبر مى دهد كه قومى مثل آنان كه از پيامبر سؤالات بيهوده ميكردند، سؤالاتى كردند و چون جواب شنيدند، كافر شدند. مى فرمايد:

- قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ: در اين باره اقوالى است:

1- منظور قوم عيسى است. آنها از او خواستند كه برايشان «خوان آسمانى» نازل شود، آن گاه كافر شدند. اين قول از ابن عباس است.

2- منظور قوم صالح است كه از او درخواست شتر كردند، آن گاه شتر را كشتند و كافر شدند.

3- منظور قريش است كه از پيامبر خواستند كه «صفا» را طلا كند. اين قول از ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 201

سدى است.

4- منظور كسانى است كه از پيامبر نام پدر خود و نظاير آن را مى پرسيدند و چون آنها را پاسخ مى داد، مى گفتند: نه چنين است. بنا بر اين منظور نهى از سؤال در باره انساب جاهليت است، زيرا گاهى در اينباره سؤالاتى

مى كردند كه جواب پيامبر به عقيده آنان تطبيق نمى كرد و او را تكذيب مى كردند. اين قول از ابو على جبايى است.

پرسش از چه چيزهايى مى توان سؤال كرد و از چه چيزهايى نه؟

پاسخ چيزهايى كه از امور دين و دنيا بعمل انسان بستگى دارد، مى توان درباره آنها سؤال كرد و چيزهايى كه بستگى بعمل ندارد، مثل- تاريخ مرگ يا ولادت كسى- سؤال كردن از آن بى مورد است. بنا بر اين كسى نبايد از پيامبر بپرسد كه پدر واقعيش كيست؟ زيرا مصلحت ايجاب مى كند كه پدر شخص، كسى شمرده شود كه همسر و همبستر مادر اوست، اگر چه از نطفه او آفريده نشده باشد. بنا بر اين چنين سؤالى سفيهانه است.

اكنون به جواب يكى ديگر از سؤالات آنها مى پردازند. برخى گفته اند: از آنجا كه در آيات پيش، درباره حلال و حرام گفتگو شده است، به بيان چيزهايى كه بعقيده مردم جاهليت، حرام بوده، مى پردازد:

- ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ: منظور اين است كه خداوند «بحيره» را حرام نكرده است. مردم جاهليت، خودسرانه، بحيره را حرام شمردند بحيره، شترى است كه پنج شكم زاييده و آخرين فرزند او «نر» باشد. عرب، گوش بحيره را مى شكافت و ديگر از نحر كردن و سوار شدن آن خوددارى مى كرد. اين معنى از زجاج است.

ابن عباس گويد: هر گاه شترى پنج بار مى زاييد، اگر بچه آخرش نر بود او را مى كشتند و همه زنان و مردان گوشت آن را مى خوردند و اگر ماده بود گوشش را مى- ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 202

شكافتند و پشم آن را نمى كندند. در موقع كشتن، نام خدا را بر او نمى بردند و

بار بر پشت او نمى گذاشتند، شير و منافع ديگر آن بر زنان حرام بود، اما بر مردان حلال بود.

اگر شتر مى مرد، زنان و مردان از گوشت آن مى خوردند.

محمد بن اسحاق گويد: بحيره ماده شترى است كه مادرش «سائبه» باشد.

وَ لا سائِبَةٍ: سائبه شترى بود كه آن را رها و از منافع آن چشمپوشى مى كردند.

هر گاه كسى نذر مى كرد كه سفرش بى خطر يا بيماريش بر طرف شود، مى گفت: شترم سائبه است. بنا بر اين مثل «بحيره» از آن نفعى نمى بردند و از چراگاه و آبخور، منع نمى كردند. اين قول از زجاج است. علقمه نيز چنين گويد.

برخى گفته اند: «سائبه» شترى است كه براى بتها آزاد شود. رسم عرب بود كه از مال خود- هر چه مى خواستند- براى بتها آزاد و در اختيار خدمتگزاران بتها قرار مى دادند و آنها شير چنين شترانى را بمسافران مى خورانيدند. اين قول از ابن عباس و ابن مسعود است.

محمد بن اسحاق گويد: «سائبه» شترى است كه ده فرزند ماده بزايد. آنها از سوار شدن و كندن پشم و نوشيدن شير چنين شترى خوددارى مى كردند. تنها براى مهمانها عيبى نداشت. هر گاه پس از ده بچه ماده، يازدهمين بچه ماده را بدنيا مى آورد، گوش بچه را مى شكافتند و با مادر رها مى كردند. اين بچه «بحيره» ناميده ميشد.

وَ لا وَصِيلَةٍ: اين يكى در مورد گوسفندان است. هر گاه گوسفند، بچه ماده، مى زاييد، براى خودشان بود و هر گاه بچه نر مى زاييد، براى خدايان بود و هر گاه از يك شكم، يك نر و يك ماده مى زاييد، مى گفتند: «وصلت اخاها» يعنى بچه ماده، برادر خود را حفظ كرد. از اينرو بچه نر را براى خدايان قربانى

نمى كردند. اين معنى از زجاج است.

ابن مسعود و مقاتل گويند: هر گاه گوسفند، هفت شكم مى زاييد، در صورتى كه بچه هفتم نر بود، بچه را براى خدايان مى كشتند و گوشتش را مردها مى خوردند، نه زنها. و اگر ماده بود، نگه مى داشتند و اگر يك نر و يك ماده بود، مى گفتند: برادر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 203

خود را حفظ و او را بر ما حرام كرد و هر دو حرام شمرده مى شدند. منافع و شير آنها براى مردان بود نه زنان.

محمد بن اسحاق گويد: هر گاه گوسفندى در پنج شكم، ده بچه ماده مى زاييد، مى گفتند: «وصيله» شد. بچه هايى كه بعداً مى زاييد، براى مردان بود نه زنان.

وَ لا حامٍ: حامى شتر نرى بود كه از صلب او ده بطن بوجود مى آمد، در اين وقت مى گفتند: «حامى» شد. بعد از آن ديگر بار بر پشت آن نمى گذاشتند و از آبخور و چراگاه، منع نمى شد. اين معنى از ابن عباس و ابن مسعود و مختار ابو عبيده و زجاج است. فراء گويد: شتر نرى بود كه بچه بچه اش لقاح مى شد، در اين وقت «حامى» شمرده مى شد و بر او سوار نمى شدند.

خداوند متعال در آيه اعلام مى كند كه هيچيك از «بحيره، وصيله، سائبه و حامى» را تحريم نكرده است. ابن عباس از پيامبر گرامى روايت كرده است كه «عمرو بن لحى» يكى از پادشاهان مكه بود كه براى نخستين بار، دين اسماعيل را تغيير داد و بتها را نصب كرد و گوش بحيره را شكافت و سائبه را آزاد كرد و وصيله را رواج داد و حامى را اختراع كرد. من او را در آتش

جهنم ديدم كه مردم از بوى او در عذاب بودند.

وَ لكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ: در اينجا خداوند از حال كافران خبر مى دهد كه آنها با ادعاى اينكه اين گونه مطالب از خداوند است، بخدا نسبت دروغ مى دهند.

وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ: اكثر آنها عقل ندارند، زيرا فكر نمى كنند كه اين مطالب، مجعول و ساختگى است. قتاده و شعبى چنين معنى كرده اند. ابو على جبايى گويد: مقصود اين است كه اكثر آنها نمى دانند چه چيز بر آنها حلال و چه چيز حرام است؟ يعنى تنها عده كمى از آنها معاند هستند.

دلالت آيه ... ص : 203

اين آيه بر بطلان قول جبريان دلالت دارد، زيرا خداوند بحيره و سائبه و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 204

وصيله و حامى را نتيجه فعل خود نمى شمارد. در حالى كه به نظر اينان، همه چيز اثر مستقيم فعل و آفرينش پروردگار است.

سپس خداوند متعال مردمى كه چنين امورى را بخدا نسبت داده اند، كافر و مفترى شمرده است، زيرا چيزى بخدا نسبت داده اند كه از فعل خداوند نيست. اين مطلب واضح است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 205

[سوره المائدة (5): آيات 104 تا 105] ... ص : 205

اشاره

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ (104) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)

«1»

ترجمه ... ص : 205

و هر گاه به آنها گفته شود: بياييد از قرآن و پيامبر پيروى كنيد، گويند: ما را بس است آنچه نياكان خود را بر آن يافته ايم. آيا اگر پدرانشان چيزى ندانسته و از هدايت بى بهره باشند، چطور؟! اى مردم مؤمن، خود را حفظ كنيد، هر گاه شما هدايت شويد، گمراهى ديگران براى شما زيانى ندارد. بازگشت همه شما بسوى خداست و شما را بكارهايى كه ميكرديد آگاه خواهد ساخت.

__________________________________________________

(1)- آيه 104 و 105 سوره مائده جزء 7 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 206

بيان آيه 104 ... ص : 206
مقصود ... ص : 206

اكنون خداوند متعال از حال كفارى كه: بحيره و ... را در ميان خود رواج و بدروغ، آنها را بخداوند نسبت دادند، مى فرمايد:

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا:

هر گاه به آنها گفته شود: بياييد از كتاب آسمانى، قرآن مجيد، پيروى و پيامبر خدا را تصديق و از راهنماييهايش استفاده كنيد، در جواب گويند: آداب و رسوم نياكانى ما براى ما بهتر است.

أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ: سپس در صدد رد گفتار جاهلانه آنها بر آمده، مى فرمايد: آيا آنها از پدران مشرك و بت پرست خود پيروى مى كنند، اگر چه آنها از دين، بى خبر و گمراه باشند.

درباره معناى «لا يَهْتَدُونَ» دو قول است: 1- مقصود، مذمت ايشان است به اينكه گمراهند 2- مقصود اين است كه آنها كوركورانه، راه مى پيمايند و راه خوشبختى را نخواهند جست.

دلالت آيه: ... ص : 206

اين آيه، دلالت دارد بر اينكه تقليد، كارى ناپسند است. هيچكس حق ندارد در امور دين، بدون دليل، عملى انجام دهد.

دلالت ديگر ... ص : 206

از آنجا كه معرفت، احتياج به تامل و تفكر دارد، اين آيه، دلالت دارد بر اينكه:

كسب معرفت واجب است، زيرا خداوند با آنها احتجاج مى كند كه به صحت دعوت پيامبر گرامى، معرفت حاصل كنند و دست از تقليد كوركورانه بردارند. و اگر حق را ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 207

مى شناختند و معرفت حق، نيازى به تفكر نداشت، آنها مقلد پدران خود نبودند.

علت اينكه: پدران آنها را محروم از علم و هدايت، هر دو، معرفى مى كند، اين است كه ميان اين دو، فرقى است، زيرا هدايت، بكمك تفكر و تحقيق حاصل ميشود. حال آنكه علم ممكن است از اوليّات «مثل علم به اينكه» «كل بزرگتر از جزء است» از بديهيات باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 208

بيان آيه 105 ... ص : 208
اعراب ... ص : 208

عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ: زجاج گويد يعنى «الزموا انفسكم» در حقيقت «عليكم» جانشين فعل شده است نظير «عندك زيدا» (يعنى زيد پيش تست، او را بگير) و «دونك زيدا» (يعنى زيد نزديك تست، او را بگير) حروف ديگرى هم جانشين فعل امر مى شوند، لكن مثل اينها متعدى به مفعول نمى شوند مثل «اليك عنّى» (يعنى از من دنبال شو) استعمال اين كلمات، تنها در مورد دوم شخص جايز است.

لا يَضُرُّكُمْ: مرفوع است، بنا بر اين كه خبر باشد. يا اينكه مجزوم است بنا بر اين كه جواب شرط باشد. اين فعل هر وقت مجزوم باشد، نظير فعلهاى مضاعف ديگر، در آن چهار وجه جايز است: ضم حرف آخر، فتحه، كسره و اظهار هر دو راء.

مقصود ... ص : 208

در آيه پيش خداوند متعال، از كافرانى سخن گفت كه به تقليد كوركورانه نياكانى و ملى خود دلخوشند، بدنبال آن مردم مؤمن را امر به اطاعت مى كند و مى گويد شخص مطيع از گناه عاصيان، مؤاخذه نميشود، از اينرو فرمود:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ: اى مردم مؤمن خود را از معصيتها و اصرار بر گناه، حفظ كنيد. اين معنى از فراء و جز اوست. زجاج گويد: يعنى شما بكار خويشتن ملزم باشيد كه خداوند شما را ملزم كرده است. اين معنى با آنچه از ابن عباس نقل شده، موافق است كه: مقصود اين است: امر مرا اطاعت و وصيت مرا حفظ كنيد.

لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ: گمراهى كسانى كه گمراه بوده اند- اعم از پدرانتان يا ديگران- هر گاه شما اهل هدايت باشيد، براى شما ضرر ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 209

پرسش آيا اين آيه، دليل است بر

جواز ترك امر بمعروف و نهى از منكر؟

پاسخ در اين باره وجوهى است: 1- آيه، دلالتى بر اين مطلب ندارد. بلكه دليل است بر اينكه شخص اطاعت كننده، بگناه ديگران مؤاخذه نميشود. 2- هنگامى جايز است كه انسان به هدايت خود اكتفاء كند و بديگران كارى نداشته باشد كه در حال تقيه باشد يا در حالى باشد كه سخن او بى اثر باشد يا اينكه اگر نهى از منكر كند، فسادى از آن پديد آيد. در روايت است كه ابو ثعلبه، درباره اين آيه، از پيامبر سؤال كرد. فرمود:

امر بمعروف و نهى از منكر كنيد تا وقتى كه دنياى مؤثر و حرصى نافذ و هوى و هوسى پيشرو ببينيد و هر كسى مغرور راى خود باشد، در اين صورت به بستگان نزديك خود بپردازيد و مردم را رها كنيد. 3- اين آيه با تاكيد زياد، امر بمعروف و نهى از منكر را واجب مى سازد، زيرا خداوند مؤمنان را مخاطب ساخته، مى فرمايد: «عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ» يعنى مواظب همدينان خود باشيد. مثل «وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» (نساء 29: خود را نكشيد) سپس مى گويد: «گمراهى كافران به شما ضررى نمى زند» بنا بروايت عطا، اين قول از ابن عباس است. وى گويد: مقصود اين است كه يكديگر را موعظه و از كار زشت نهى كنيد و چيزهايى كه شما را بخدا نزديك و از شيطان دور مى كند، بيكديگر بياموزيد و بدانيد كه گمراهى مشركين و منافقان و اهل كتاب، براى شما بى ضرر است.

إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً: بازگشت شما و مخالفان شما بسوى خداست.

فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: و خداوند شما را بكردارتان كيفر مى دهد. اين آيه، حد اكثر تهديد و منع از

كار زشت را متضمن است.

دلالت آيه ... ص : 209

اين آيه، دلالت دارد بر باطل بودن قول كسى كه مى گويد: خداوند طفل را به گناه پدر و ميت را بگريه زنده ها عذاب مى كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 210

[سوره المائدة (5): آيه 106] ... ص : 210

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ (106)

«1»

ترجمه ... ص : 210

اى مردم مؤمن، هر گاه مرگ شما فرا رسد و بخواهيد وصيت كنيد، عدد شاهدان در ميان شما دو عادل مسلمان يا اگر در حال سفر، مصيبت مرگ براى شما پيش آمد و دسترسى به مسلمان نداشته باشيد، دو غير مسلمان خواهد بود. اگر دچار ترديد شديد، آنها را پس از نماز نگه مى داريد تا بخداوند سوگند ياد كنند كه تغيير شهادت را بهيچ بهايى نمى خريم، اگر چه نسبت به خويشاوندان باشد و شهادت خدا را كتمان نمى كنيم، زيرا در اين صورت، از گنهكاران خواهيم بود.

__________________________________________________

(1)- آيه 106 سوره مائده جزء 7 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 211

بيان آيه 106 ... ص : 211
اعراب ... ص : 211

شَهادَةُ بَيْنِكُمْ: مبتداست. خبر آن «اثنان» يعنى «شهادة هذا الحال شهادة اثنين.»

إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ: ممكن است متعلق به «شهادة» و معمول آن باشد.

لكن متعلق به «وصيت» نيست، زيرا مضاف اليه در مضاف عمل نميكند.

حِينَ الْوَصِيَّةِ: ظرف و متعلق به «الموت» يا بدل از «اذا» يا متعلق به «حضر» منكم: صفت براى «اثنان. همچنين «ذو اعدل».

أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ: بقدير «شهادة آخرين من غيركم» كلمه «من غيركم» صفت «آخران» إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ: جمله شرط و جزا معترضه است ميان موصوف و صفت. يعنى شهادت غير مسلمان، در صورتى قبول است كه شما در حال سفر، گرفتار فاجعه مرگ بشويد. البته جزاى شرط بواسطه وجود قرينه حذف شده است. چنان كه جواب «إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ ...» نيز محذوف است. اگر چه ممكن است «اذا» را بمنزله «حين» بگيريم تا نيازى بجواب نداشته باشد:

تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ: صفت ديگرى براى «آخران» مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ: متعلق به «تَحْبِسُونَهُما» فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ:

فاء حرف عطف است كه جمله اى را بر جمله اى عطف كرده است و ممكن است جزاء باشد. يعنى «اذا حبستموهما اقسما» لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً: جواب «يقسمان» وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى : يعنى «و لو كان المشهود له ذا قربى» (اگر چه كسى كه براى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 212

او شهادت داده ميشود، خويشاوند باشد.)

شَهادَةَ اللَّهِ: علت اضافه شهادت به «اللَّه» اين است كه امر كرده، باداى شهادت.

مثل «وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ» (طلاق 2: براى خدا شهادت دهيد) «وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ» (بقره 283: هر كس شهادت را كتمان كند، دلش گنهكار است.)

شأن نزول ... ص : 212

سبب نزول آيه اين است كه: سه نفر بعزم تجارت، از مدينه بشام رفتند: تميم بن اوس دارى، برادرش عدى (اين هر دو مسيحى بودند) و ابن ابى ماريه (كه مسلمان بود) در بين راه، ابن ابى ماريه، بيمار شد. او وصيتى نوشت و در متاع خود گذاشت و به آنها هم سفارش كرد و مال خود را به آنها سپرد و گفت: به خانواده ام برسانيد. پس از مرگ وى، متاع را گشودند و چيزهاى خوب آن را برداشتند و بقيه را براى ورثه آوردند. هنگامى كه بررسى كردند، ديدند بعضى از چيزهايى كه ابن ابى ماريه، با خود برده بود، در اثاثيه نيست. آن گاه بوصيتنامه برخوردند و ملاحظه كردند كه همه مالهاى ميت، در آن ثبت شده است. در اينباره با تميم و رفيقش گفتگو كردند. ولى آنها اظهار بى اطلاعى كردند و گفتند آنچه او بما سپرده بود، براى شما آورديم. سرانجام مرافعه آنها نزد پيامبر كشانده شد و اين آيه نازل گرديد.

اين مطلب از جماعتى از مفسران و همچنين از امام باقر (ع) نقل شده است.

مقصود ... ص : 212

در آيات پيش دستور داد كه مردم در كارهاى خود بقرآن رجوع كنند. اكنون مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ: درباره معناى شهادت، اقوالى ذكر كرده اند:

1- منظور شهادت هاى حقوقى است كه در محاكم داده ميشود. اين قول از ابن عباس است.

2- در اينجا منظور از شهادت: حضور است. مثل «وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ» (نور 2: در موقع عذاب زنان و مردان زناكار طايفه اى حاضر باشند) و «أَمْ كُنْتُمْ ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 213

شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ»

(بقره 132: هنگام مرگ يعقوب، شما حاضر بوديد؟) بنا بر اين مقصود اين است كه: اگر در سفر، مرگ شما فرا رسد و بخواهيد وصيت كنيد، بايد دو نفر عادل، حاضر باشند و سمت وصايت آنها داده شود. علت اينكه دو نفر باشند، اهميت مسأله وصيت است. اين نظر، از ابن انبارى است و قول سعيد بن جبير و ابن زيد هم همين است.

3- همانطورى كه در مراسم «لعان» زن و مرد ميگويند: «خدا را به شهادت مى- طلبم كه راست مى گويم» در اينجا نيز اگر ورثه، نسبت بدو وصى، بد گمان بشوند، آنها در اثبات صحت عمل خود، خدا را به شهادت مى طلبند.

بديهى است كه معناى اول، قويتر و با آيه، مناسبتر است.

صاحب كتاب «نظم القرآن» گويد: شهادت، مصدر و به معناى «شهود» و مضافى نيز در تقدير است. يعنى: عدد شاهدان در ميان شما دو نفر است. مثل «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ» (بقره 197: وقت حج. ماههاى معلومى است.)

إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ: هنگامى كه اسباب

موت، ظاهر شود- اعم از بيمارى يا علل ديگر- زجاج گويد: لازم نيست حتماً وصيت، در وقت مرگ باشد. پس منظور اين است كه شخص براى موقع مرگ خود وصيت كند و بگويد:

هر گاه مرگم فرا رسيد، چنين و چنان كنيد.

اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ: دو نفر عادل كه پيرو دين شما باشند.

أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ: ابن عباس و سعيد بن مسيب و سعيد بن جبير و شريح و مجاهد و ابن سيرين و ابن زيد و ابراهيم گويند: يعنى دو نفر از كسانى كه پيرو دين شما نيستند.

از امام باقر و امام صادق ع نيز چنين روايت شده است. بنا بر اين حرف «او» براى تفصيل است نه تخيير. زيرا مقصود اين است كه اگر بدو شاهد مسلمان دسترسى نداريد، دو شاهد غير مسلمان به شهادت بخوانيد.

حسن و زهرى و عكرمه و اصم، گويند، يعنى دو نفر از افراد عشيره خودتان يا دو نفر ديگر. زيرا عشيره و بستگان شخص به حال او با اطلاع ترند و وصيت را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 214

فراموش نمى كنند: شهادت كافر نه در سفر قبول است و نه در حضر. زجاج نيز همين قول را اختيار كرده است.

جمعى گويند: اين آيه، درباره شهادت اهل ذمه: نازل شده بوده و نسخ شد.

ابو عبيده همه اين اقوال را ذكر كرده، سپس گفته: همه علما آيه را به اهل ذمه تفسير مى كنند و آن را غير منسوخ مى دانند. مؤيد اين قول، اين است كه روايات بسيارى داريم كه در سوره مائده، آيه منسوخ كم است و از سوره محكم و غير منسوخ قرآن و آخرين سوره است.

إِنْ أَنْتُمْ

ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ: اگر در سفر، مرگ شما فرا برسد.

خداوند متعال مى دانست كه برخى از مردم در سفر، مرگشان فرا مى رسد و فقط اهل كتاب، رفيق سفر او هستند يا در بلدى مسكن مى گيرند كه دسترسى بمسلمان ندارند از اينرو فرمود: اگر در سفر باشيد و گرفتار مصيبت مرگ شويد، و دسترسى به شاهد مسلمان نداشته باشيد، دو نفر از غير مسلمانان را شاهد بگيريد. بنا بر اين در درجه اول، در سفر و حضر بايد به سراغ گواه مسلمان عادل رفت. و در درجه دوم بايد در حال سفر از گواهان غير مسلمان استفاده كرد.

تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ: مقصود اين است كه آنها را بعد از نماز عصر حبس ميكنيد تا بخدا سوگند ياد كنند. وقت عصر، بخاطر اين است كه مردم حجاز در اين وقت، اجتماع ميكردند و سوگند ميخورند. از امام باقر (ع) نيز همين طور روايت شده است. راى قتاده و سعيد بن جبير و ... نيز همين است. حسن گويد:

مقصود نماز ظهر يا عصر است. ابن عباس و سدى گويند: منظور بعد از وقت نماز غير مسلمانان است! منظور از «حبس» نگه داشتن آنها است. برخى گويند: يعنى در صورتى كه حاضر براى قسم نباشند، آنها را وادار ميكنيد كه قسم بخورند. البته اين در صورتى است كه درباره شهادت آنها شك و ترديدى باشد و بترسيد از اينكه در صدد كتمان شهادت و خيانت بر آمده باشند. خطاب متوجه ورثه است. ممكن است خطاب به «قضات» و فعل مضارع به معناى امر باشد. يعنى «احبسوهما» اين نظر را ابن انبارى ترجمه مجمع

البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 215

ذكر كرده است. او بر كلمه «مُصِيبَةُ الْمَوْتِ» وقف و از «تحبسونها» آغاز ميكرد.

ممكن است منظور اين باشد كه اگر ورثه نسبت به شهود: دچار سوء ظن شدند و بر آنها ادعايى كردند، وظيفه شهود- كه در اينحال منكر شمرده ميشوند. سوگند ياد كردن است.

لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً: آنها سوگند ياد ميكنند كه ما منظورى نداريم و نمى خواهيم با تغيير شهادت، نفع شخصى خودمان را تامين كنيم. مقصود از «ثمن» چيز قيمت دار است، زيرا «ثمن» (يعنى قيمت) را نميخرند، بلكه چيز قيمت دار را مى خرند.

اين معنى بنا بر اين است كه ضمير «به» به تغيير شهادت باز گردد. برخى گفته اند: ضمير به «قسم» باز مى گردد. برخى گفته اند: منظور اين است كه ما قسم خود را بمتاع دنيا نمى فروشيم، زيرا فروش چيزى، خريد قيمت آن است و به كسى هم- جز خدا- اعتنا نداريم.

وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى : اگر چه كسى كه براى او شهادت مى دهيم، از بستگان ما باشد.

بديهى است كه مردم هميشه نسبت به خويشاوندان خود تمايل دارند و حاضرند همه چيزشان را فداى آنها كنند. لكن مردم مؤمن چنين نيستند.

وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ: ما شهادتى را- كه به فرمان خداوند اداى آن لازم است كتمان نميكنيم.

إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ: زيرا اگر چنين كارى بكنيم، گنهكار خواهيم شد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 216

[سوره المائدة (5): آيات 107 تا 108] ... ص : 216

اشاره

فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَيْنا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (107) ذلِكَ أَدْنى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ

بَعْدَ أَيْمانِهِمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (108)

«1»

ترجمه ... ص : 216

پس اگر معلوم شد كه آنها سزاوار كيفر گناه شده اند، دو نفر از كسانى كه صاحب حق هستند و به ميت نزديكترند، جايگزين آنها شده، سوگند ياد مى كنند كه: شهادت ما سزاوارتر از شهادت آنهاست و ما تجاوز نكرده ايم و اگر تجاوز كنيم، ستمكار خواهيم بود. اين حكم، براى اينكه شهادت، درست ادا شود و براى اينكه آنها بترسند كه قسم بصاحبان حق برميگردد و رسوا مى شوند، موثرتر است. از خدا بترسيد و بشنويد.

خداوند مردم فاسق را هدايت نمى كند.

__________________________________________________

(1)- آيه 107 و 108 سوره مائده جزء 7 سوره 5 [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 217

بيان آيه 107- 108 ... ص : 217
قرائت ... ص : 217

ابو بكر از عاصم، حمزه، خلف، يعقوب «اسحاق» را بضم تا و كسر حاء و «الاولين» به صيغه جمع قرائت كرده اند. حفص از عاصم «استحق» را بفتح تاء و جاء و «الاوليان» به الف تثنيه، قرائت كرده است. ديگران «استحق» را بضم تاء و «الاوليان» را به صيغه تثنيه خوانده اند.

اعراب ... ص : 217

زجاج گويد: اعراب اين آيه، از دشوارترين آيات قرآنى است. «1»

__________________________________________________

(1)- در اينجا اگر بخواهيم تمام مطالبى كه مؤلف بزرگوار، ذكر كرده است بياوريم، ممكن است براى خوانندگان محترم- كه اكثراً از ادبيات عربى بى اطلاعند دشوار آيد، از اينرو در اينجا نظريه مؤلف بزرگوار تفسير بزرگ «الميزان» را مى آوريم:

- مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ: اين جمله در محل حال است. يعنى: در حالى كه اين دو شاهد جديد، از بستگان ميت و از كسانى باشند كه دو شاهد اول كه اولى و اقرب به ميت بوده اند، بر آنها ظلم كرده اند. چنان كه رازى در تفسير خود آورده است و منظور از «الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ ...» اولياى ميت است و خلاصه معنى اين است: اگر معلوم شد كه آن دو شاهد نخستين، بر اولياى ميت، با خيانت و دروغ، ستم كرده اند، دو شاهد ديگر از اولياى ميت- كه دو شاهد اول كه پيش از خيانت، نسبت بميت، اولويت داشته اند، بر آنها ستم كرده اند جاى آنها را مى گيرند. اين معنى بنا بر قرائت «استحق به صيغه معلوم است و اما بنا بر قرائت جمهور كه به صيغه مجهول خوانده اند، ظاهر سياق آيه آنها نشان مى دهد كه: «الاوليان» مبتدا و خبر آن «فاخران و يقومان» است كه به خاطر اهميت، محترم شده و معنى اين است. اگر

معلوم شد آنها خيانت كرده اند، دو نفر كه نسبت به ميت، اولويت دارند و غير از آن دو نفر اول از اولياى ميت هستند كه بر آنها ستم شده، جانشين آنها ميشوند.

عاصم- بنا بنقل ابو بكر- و حمزه و خلف و يعقوب «الاولين» به صيغه جمع- مقابل آخر- قرائت كرده اند. ظاهراً معناى آن اوليا و آنهايى است كه حق تقدم دارند. از نظر اعراب، بدل يا صفت «الذين» خواهد بود.

مفسران در تركيب اجزاى اين آيه، وجوهى ذكر كرده اند كه اگر براى بدست آوردن معناى تمام آيه، اين وجوه را در هم ضرب مى كنيم به صدها وجه مى رسد. (الميزان ج 6 ص 212)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 218

لغت ... ص : 218

عثر: از «عثور» اطلاع يافتن بر چيزى مثل «وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ» (كهف 21:

و اينطور بر آنها اطلاع يافتيم) اصل اين كلمه، به معناى افتادن و خوردن به چيزى است، اعشى گويد:

بذات لوث عفوناة اذا عثرت فالتّعس اولى بها من ان يقال لعاً

يعنى شتر نيرومندى كه بر زمين افتد، هلاك شدن برايش بهتر از بلند كردن است.

استحقاق: مستوجب و سزاوار بودن «استحق عليه» يعنى بر او حقى و ملكى پيدا كرد.

شأن نزول ... ص : 218

گويند:

- وقتى كه آيه قبل، نازل شد، پيامبر نماز عصر را خواند و تميم و عدى را احضار كرد و در كنار منبر، آنها را سوگند داد كه:

- از مال ميت چيزى بر نداشته و حقيقت را كتمان نكرده اند.

سپس آنها را آزاد كرد. پس از مدتى ورثه، اطلاع پيدا كردند كه ظرف نقره نقش دارى در نزد آنهاست و از ميت بود. آنها ادعا كرده اند كه از وى خريده و فراموش كرده اند كه به ورثه اطلاع دهند. بار ديگر آنها را نزد پيامبر آوردند و آيه نازل شد.

در اين وقت، دو تن از اولياى ميت: عمرو بن عاص و مصعب بن ابى وداعه سهمى، سوگند ياد كردند كه آنها خيانت كرده اند و ظرف را از آنها گرفتند.

بعد از آنكه تميم دارى مسلمان شد، مى گفت: خدا و رسولش راست گفتند. من ظرف نقره را برداشته بودم. اكنون توبه ميكنم.

مقصود ... ص : 218

اكنون خداوند متعال، حكم خيانت دو وصى يا دو شاهد را بيان كرده، مى فرمايد:

- فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً: ابن عباس گويد: اگر ظاهر شد كه دو شاهد، با ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 219

سوگند دروغ و خيانت مستوجب گناه شده اند.

سعيد بن جبير گويد: مقصود، دو وصى است. برخى گفته اند: منظور از استحقاق گناه، استحقاق عقوبت است مثل: «إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ» (29 همين سوره:

من مى خواهم كه عقوبت گناه من و گناه خودت را تحمل كنى) فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما: دو نفر ديگر به جاى دو شاهدى كه خارج از دين ما هستند، قرار مى گيرند.

مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ: بايد دو نفر كه به ميت، اولويت دارند و وصيت او حقى

است براى آنها جايگزين آن دو خائن بشوند. «1»

معناى «الاوليان» كسانى است كه به ميت، قريب تر هستند. يا كسانى است كه به قسم سزاوارتر باشند، زيرا آن دو مسيحى مدعى شدند كه ظرف را از ميت خريده اند.

بنا بر اين، وظيفه وارثان است كه قسم بخورند، زيرا قسم بر منكر است. مثل اينكه كسى اقرار كند به طلب ديگرى ولى ادعا كند كه طلب او را پرداخته است، در اين صورت، وظيفه طلبكار، قسم است نه بدهكار.

ابن عباس و شريح گويند: منظور افراد مسلمان است كه براى شهادت، از افرادى غير مسلمان، صالحترند.

فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما: و سوگند ياد ميكنند كه شهادت ما و گفتار ما درباره وصيت ميتمان، براى قبول سزاوارتر و از شهادت آنها براستى و واقعيت، نزديكتر است.

ابن عباس گويد: آنها سوگند ياد مى كنند كه سوگندشان بهتر از سوگند آن دو شاهد خائن است. پس مقصود از شهادت، قسم است. زيرا هر دو براى اثبات ادعا بكار مى روند.

__________________________________________________

(1)- نظر مؤلف، در اين معنى اين است كه «الاوليان» بدل است از ضمير «يقومان» و فاعل «استحق» ضمير و عايد به «وصيت» باشد. احتمال ديگر وى اين است كه: بدل باشد از «آخران» و ابدال معرفه از نكره، مانعى ندارد. يا اينكه «الاوليان» مبتدا و خبر آن «فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ» است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 220

وَ مَا اعْتَدَيْنا: ابن عباس گويد: يعنى آن دو نفر سوگند ياد مى كنند كه: در مطالبه حق خويش، از حق نگذشته ايم. و بقولى: يعنى در اينكه گفته ايم: شهادت ما بهتر از شهادت آنهاست، اجحاف نكرده ايم.

إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ: اگر اجحاف

كنيم، درباره خود ستم كرده ايم.

اين آيه و آيه پيش، از لحاظ اعراب و معنى و حكم، از مشكلترين آيات قرآن است. ما در اينجا براى توضيح و بررسى آن حد اكثر كوشش را بعمل آورده ايم و سراغ نداريم كه احدى از مفسران، به اين كار توفيق يافته باشند.

ذلِكَ أَدْنى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها: اين سوگند دادن يا اين حكم، براى عدم كتمان شهادت و درست ادا كردن آن، مؤثرتر است، زيرا سوگند، از بسيارى از كارها جلوگيرى مى كند- كارهايى كه بدون سوگند، جلوگيرى از آنها دشوار است.

أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ: و همچنين بواسطه اينكه مى ترسند، اولياى ميت، سوگند ياد كنند و آنها مفتضح و رسوا گردند و از آنها غرامت گرفته شود، مجبور مى شوند كه شهادت را درست ادا نموده، از خوردن سوگند دروغ خوددارى كنند.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ: از خدا بترسيد و سوگند دروغ نخوريد و در امانت، خيانت نكنيد.

وَ اسْمَعُوا: و موعظه را بشنويد.

وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ: خداوند مردم فاسق را به سوى بهشت و پاداش آخرت، هدايت نمى كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 221

[سوره المائدة (5): آيه 109] ... ص : 221

اشاره

يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (109)

«1»

ترجمه ... ص : 221

روزى كه خداوند پيامبران را جمع كرد، به آنها گويد: چه جواب شما داده شديد؟ گويند: ما را علمى نيست. تويى «علّام الغيوب».

__________________________________________________

(1)- آيه 109 سوره مائده جزء 7 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 222

بيان آيه 109 ... ص : 222
اعراب ... ص : 222

يوم: منصوب است به فعل (اتقوا). يعنى «و اتقوا يوما ...» اين آيه متصل است به «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا» زجاج گويد: نصب آن به «لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ» است.

برخى گفته اند: نصب آن به فعل محذوف است. يعنى «احذروا».

مقصود ... ص : 222

يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ: اين آيه، نظير (وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ) است (بقره 281: بترسيد از روزى كه بسوى خدا بازگشت ميكنيد) بنا بر اين «يوم» مفعول به است و ظرف نيست، زيرا مقصود اين نيست كه در روزى كه خداوند پيامبران را جمع ميكند، تقوى پيشه كنند. بلكه مقصود اين است: بترسيد از كيفر روزى كه خداوند پيامبران را جمع خواهد كرد، زيرا از روز هم، ترسيدن معنى ندارد، بلكه از عقاب روز قيامت بايد ترسيد. پس مضاف يعنى «كيفر» حذف شده و مضاف اليه، يعنى «يوم» جانشين آن شده است.

فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ: و به آنها مى گويند قوم شما جواب شما را چه دادند؟ اين استفهام براى تقرير و منظور توبيخ منافقان است در وقتى كه در ميان جمعيت صحراى محشر، رسوا مى شوند.

قالُوا لا عِلْمَ لَنا: در اينباره اقوالى نقل كرده اند.

1- عطا نقل از ابن عباس و حسن و مجاهد و سدى و كلبى گويند: روز قيامت، چنان مخوف و هول انگيز است كه دلها را به طپش و اضطراب مى افكند، تا آنجا كه هر كس هر چه مى دانسته، فراموش خواهد كرد. پيامبران نيز از ترس روز قيامت، چنان ناراحت ميشوند كه از جواب اين سؤال عاجز مانده، گويند: ما را علمى نيست. اما ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 223

همين كه به حال عادى برميگردند، پيش

خدا شهادت مى دهند كه چه كسانى آنها را تصديق و چه كسانى آنها را تكذيب كرده اند. فراء نيز همين قول را اختيار كرده است.

2- مقصود اين است كه ما علم ترا نداريم، زيرا تو به باطن آنها آگاهى و ما از باطن آنها آگاه نيستيم و آنچه موجب جزاى خواهد شد همان نسبت باطنى است. اين معنى نيز بنا بروايت ديگر، از حسن است. جبائى نيز اين قول را اختيار و قول اول را رد كرده و گفته است چگونه ممكن است آنها از ترس قيامت، معلومات خود را فراموش كنند؟ با اينكه خداوند در باره آنها مى فرمايد، «لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ» (انبياء 103: فزع اكبر آنها را محزون نمى سازد) و «فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» (احقاف 13: آنها را ترسى و اندوهى نيست) ممكن است در پاسخ وى گفته شود: اينكه مى گويد، «فزع اكبر» آنها را محزون نمى كند، منظور آتش دوزخ و اينكه گويد آنها را ترس و اندوهى نيست، منظور، بشارت است به اينكه، آنها از وحشتهاى آن روز، نجات پيدا مى كنند، مثل اينكه به بيمار بگويند، خطرى متوجه تو نيست نترس.

3- مقصود اين است كه علم ما حقيقتى ندارد. ما از آنها جوابى مى شنيديم و افعال آنها را در حيات خود مشاهده مى كرديم، اما نمى دانيم پس از مرگ ما آنها چه كرده اند. پاداش و عقاب آنها به خاتمه كارشان بستگى دارد نه آغاز آن اين قول از ابن انبارى است.

4- مقصود اين است كه ما نميدانيم جز آنچه ما را تعليم داده اى دنباله آن، به خاطر وجود قرينه حذف شده است اين قول از ابن عباس است، بنا بروايت ديگر.

5-

مقصود تحقق بخشيدن به رسوايى ايشان است. يعنى تو از ما به ايشان آگاه ترى و به شهادت ما نيازمند نيستى.

إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ: مقصود از «عَلَّامُ الْغُيُوبِ» مبالغه است نه كثرت معلومات. برخى گفته اند: منظور زياد شمردن معلومات است. يعنى: تو هر چه باطن است مى دانى ولى ما هر چه مشاهده كنيم، مى دانيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 224

دلالت آيه ... ص : 224

اين آيه، دليل است بر معاد، حشر و نشر.

ابو سعيد در تفسير خود گويد: اين آيه دليل است بر اينكه: عقيده اماميه، بر اينكه امامان علم غيب دارند، باطل است.

گويم:

- گفته ابو سعيد، اجحافى است بر اماميه، زيرا ما نه در ميان اماميه، بلكه در ميان مسلمانان، كسى سراغ نداريم كه احدى را عالم به غيب بداند. بديهى است كه اگر كسى مخلوقى را «عالم الغيوب» بداند، از دين برى است و شيعه اماميه، از اين عقيده، مبرى هستند و هر كس چنين نسبتى به آنها دهد. خداوند ميان او و ايشان داورى خواهد كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 225

[سوره المائدة (5): آيه 110] ... ص : 225

اشاره

إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (110)

«1»

ترجمه ... ص : 225

هنگامى كه خداوند بگويد: اى عيسى بن مريم، ياد كن نعمتهاى مرا بر خودت و مادرت، آن گاه كه ترا به جبرئيل تاييد كردم كه در گهواره و در بزرگى با مردم سخن ميگفتى و آن گاه كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل به تو آموختم و آن گاه كه از خاك، كالبدى بشكل مرغ به اذن من خلق مى كردى و در آن مى دميدى و به اذن من مرغى مى شد و كور مادر زاد و پيس را باذن من شفا مى بخشيدى و مردگان را زنده مى كردى و به اذن من از قبر بيرون مى آوردى و آن گاه كه با بيّنات و دلائل واضح، بسوى بنى اسرائيل آمدى و من شر آنها را از تو كوتاه كردم و مردم كافر گفتند: نيست اين، بجز سحرى آشكار.

__________________________________________________

(1)- سوره مائده آيه 110 جزء 7 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 226

بيان آيه 110 ... ص : 226
قرائت ... ص : 226

اهل كوفه، به جز عاصم «ساحر مبين» در اين سوره و در سوره هاى يونس و هود وصف، قرائت كرده اند. ابن كثير و عاصم، فقط در سوره يونس «ساحر مبين» قرائت كرده اند. اهل مدينه و بصره و شام، همه جا «سحر مبين» قرائت كرده اند.

قرائت «سحر» به خاطر اشاره به عملى است كه به تعبير آنها سحر آميز بوده است. منظور آنها اين بود كه: كار تو جز سحرى آشكار نيست. و قرائت «ساحر» اشاره به شخص است. هر دو قرائت خوب است. لكن قرائت اول، بهتر است زيرا هم به شخص گفته ميشود و هم به عمل.

«سحر» به معناى عمل سحر، روشن است. اما «سحر» به معناى «ساحر»، بنا بر اراده

«ذو سحر» است. مثل: «وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ» (بقره 177: و لكن «ذو البر»- يعنى صاحب نيكى- كسى است كه ايمان آورد) عرب مى گويد:

«انما انت سير» يعنى تو «ذو سير» و صاحب سير هستى.

اعراب ... ص : 226

إِذْ قالَ: درباره عامل «اذ» دو احتمال است: 1- ابتداى كلام و عطف است بر «يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ ...» سپس گفته است: «و ذلك اذ قال اللَّه ...» 2- محل آن نصب به تقدير «اذكر اذ قال اللَّه» يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ: ممكن است «عيسى» مناداى مضمون و به تقدير «يا عيسى يا بن مريم» باشد و ممكن است «ابن مريم» صفت «عيسى» و عيسى منصوب باشد و ممكن است «عيسى و ابن» در تقدير، مبنى بر فتح باشند.

تُكَلِّمُ النَّاسَ: جمله حاليه.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 227

كهلا: عطف بر محل «فِي الْمَهْدِ» كه جمله ظرفيه و حال است از ضمير «تكلم»

مقصود ... ص : 227

خداوند، در آيه پيش بوصف قيامت و جمع پيامبران پرداخت، اكنون بوصف مسيح و گفتگوهاى خود با او پرداخته، مى فرمايد:

إِذْ قالَ اللَّهُ: مقصود، هنگامه قيامت است. فعل ماضى را بجاى مستقبل، بكار برده، تا نشان دهد كه وقوع قيامت، نزديك و حتمى است، زيرا چيزى كه آمدن آن حتمى است، گويى آمده است.

يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ: عيسى را پسر مريم مى خواند تا به مسيحيان بفهماند كه كسى كه داراى مادر است، نمى تواند خدا باشد.

اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ: اى عيسى، ياد كن از نعمتهاى من نسبت بتو و مادرت و سپاسگزارى كن. كلمه «نعمت» مفرد است. لكن مقصود جمع است. مثل «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» (ابراهيم 34: اگر نعمتهاى خدا را بشماريد، احصا نكنيد) بطور كلى مصدر مضاف، صلاحيت دارد كه به معناى جنس باشد.

إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ: مقصود از «بِرُوحِ الْقُدُسِ» جبرئيل است. تفسير آن در سوره بقره، ذيل آيه: «وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ

الْقُدُسِ» (87) آورده ايم.

تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا: هنگامى كه ترا به جبرئيل تاييد كرديم، در حالى كه در گهواره و در دوره كهولت، با مردم سخن مى گفتى.

حسن گويد: گهواره (مهد) عيسى دامان مادرش بود.

وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ: برخى گفته اند: يعنى ترا خط نوشتن و علم و شريعت، آموختيم و بقولى، يعنى كتابهاى آسمانى و علم و حكمت، بتو آموختيم.

بنا بر اين «الكتاب» كلمه عامى است كه شامل همه كتب، مى شود. سپس اين مطلب را به ذكر تورات و انجيل تفصيل داده است.

وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي: و بياد آور هنگامى كه خاك را به شكل مرغ در مى آوردى و اين كار را باذن من انجام مى دادى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 228

فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي: و روح را به امر خداوند در آن مى دميدى و مرغى مى شد. كلمه «طير» هم مذكر و هم مونث است. مونث بودن آن به اعتبار معناى آن يعنى جمع بودن و مذكر بودن آن به خاطر لفظ است. مفرد آن «طائر» است.

مثل «ظاعن، ظعن، راكب، ركب». مقصود اين است كه همين كه عيسى در آن نفخ ميكرد، خداوند، كالبد خاكى را تبديل بگوشت و پوست و خون و استخوان و پر و بال ميكرد و او را بزيور حيات مى آراست، بنا بر اين به امر و اراده خداوند مرغ زنده اى مى شد، نه به فعل عيسى.

وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي: و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا مى دادى.

يعنى دعا ميكردى و من اجابت ميكردم.

وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي: و يادآور هنگامى كه

براى زنده شدن مردگان به درگاه من استغاثه ميكردى و من خواهش ترا مستجاب و مردگان را زنده ميكردم و از قبر بيرون مى آوردم، تا مردم آنها را ببينند. بيرون آوردن مردگان را به عيسى نسبت مى دهد، بخاطر اينكه بدعاى او بود.

وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ: و آن گاه كه با بينات و دلائل واضح، نزد بنى اسرائيل آمدى و آنها از روى كفر و عناد، مى خواستند ترا بكشند و من آنها را از كشتن تو باز داشتم. ممكن است اين بازداشتن، از روى لطف باشد يا از روى قهر و منع. همانطورى كه جلو كسانى كه مى خواستند پيامبر اسلام را بكشند، گرفت.

فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ: و آنان كه منكر نبوت تو بودند، گفتند: اين نيست مگر سحر آشكار. يعنى آنچه را عيسى آورده است، سحرى ظاهر و هويداست.

بديهى است كه در آغاز آيه كه خداوند مى فرمايد: اى عيسى نعمت هاى مرا نسبت بخود و مادر خود ياد كن ... منظور اين است كه براى قوم خود كه ترا تكذيب كردند- بگو تا بر آنها اتمام حجت شود، زيرا آنان ترا خداى خود خواندند. سپس به تفصيل آن نعمتها پرداخت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 229

[سوره المائدة (5): آيات 111 تا 113] ... ص : 229

اشاره

وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ (111) إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (112) قالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشَّاهِدِينَ (113)

«1»

ترجمه ... ص : 229

و هنگامى كه به حواريين وحى كردم كه به من و پيامبرم ايمان آوريد، گفتند:

ايمان آورديم و گواه باش كه ما مسلمانيم.

هنگامى كه حواريين گفتند: اى عيسى بن مريم. آيا پروردگار تو قادر است كه براى ما «خوان آسمانى» نازل كند. گفت: اگر ايمان داريد از خدا بترسيد. گفتند:

ميخواهيم از آن بخوريم و دلهايمان آرامش يابد و بدانيم كه بما راست گفته اى و بر آن گواه باشيم.

__________________________________________________

(1)- آيه 111 و 112 و 113 سوره مائده جزء 7 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 230

بيان آيه 111 ... ص : 230
لغت ... ص : 230

وحى: القاء معنى به دل، در نهان. وحى دارى اقسامى است. گاهى به آمدن فرشته و گاهى به معناى الهام است. «1» شاعر گويد:

الحمد للَّه الذى استقلت باذنه السماء و اطمأنت اوحى لها القرار فاستقرّت يعنى: ستايش خداى راست كه آسمان به امر او استقلال و آرامش يافت. خدايى كه به آسمان الهام كرد كه قرار گيرد و قرار گرفت.

فرق ميان «اوحى و وحى» اين است كه اولى متعدى است يعنى آن را بر صفت وحى قرار داد لكن دومى لازم است يعنى به صفت وحى متصف شد. برخى گفته اند:

تفاوتى ميان آنها نيست.

حوارى: خالص هر چيزى و هر كسى.

مقصود ... ص : 230

سپس به بيان تمام كردن نعمت خود بر عيسى پرداخته، مى فرمايد:

وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ: و هنگامى كه به حواريين الهام كردم و به قولى: يعنى بوسيله آياتى كه به آنها نشان دادم، به دل آنها انداختم. درباره «حواريين» در سوره آل عمران گفتگو كرده ايم. قتاده گويد: آنان وزراى عيسى بودند. حسن گويد: آنان انصار عيسى بودند.

__________________________________________________

(1)- فرق ميان وحى و الهام، 1- الهام از جنس كشف معنوى است، بخلاف وحى كه از جنس كشف شهودى است.

2- الهام براى نبى و غير نبى حاصل مى شود ولى وحى اختصاص به نبى دارد.

3- در الهام تبليغ شرط نيست و وحى مشروط به تبليغ است (رك: كشاف اصطلاحات الفنون)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 231

أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي: كه ذات و صفات مرا تصديق كنيد و عيسى را بنده و پيامبر من بشناسيد.

قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ: حواريين گفتند: تصديق كرديم، خدايا، شهادت ده كه ما مسلمانيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 7، ص: 232

بيان آيه 112- 113 ... ص : 232
قرائت ... ص : 232

هل يستطيع ربك: كسايى فعل را به تاء و «ربك» را منصوب و ديگران فعل را به ياء و «ربك» را مرفوع خوانده اند. وجه قرائت اول اين است كه مقصود: «هل تستطيع سؤال ربك» است يعنى آيا قدرت دارى كه از پروردگار خود سؤال كنى؟

البته درباره قدرت او شك نداشتند. مى خواستند بگويند: تو كه مى توانى چرا سؤال نمى كنى؟! طبق اين قرائت «ان ينزل» متعلق است به مصدرى محذوف. يعنى «هل تستطيع ان تسال ربك انزال مائده» آيا مى توانى نازل شدن مائده را از خدا بخواهى؟

از امام باقر (ع) روايت شده است كه يعنى

«هل تستطيع ان تدعو ربك ...»

كسايى، علاوه بر آنچه گذشت «لام» را در «تاء» ادغام كرده و گفته است: «هتّستطيع» و اين ادغام به جاست، زيرا ابو عمرو در «هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ» (مطففين 36:) لام را در ثاء ادغام كرده. بديهى است كه «تاء» به لام از «ثاء» نزديكتر است.

لغت ... ص : 232

استطاعت: قدرت. با اين تفاوت كه «استطاعت» توانايى بوسيله اعضا و جوارح و «قدرت» اعم است. از اينرو به خداوند «قادر» گفته ميشود نه «مستطيع» مائده: خوان. ازهرى در «تهذيب اللغه» گويد: اين كلمه به صيغه اسم فاعل و به معناى اسم مفعول است يعنى: عطا شده. «ميده» هم گفته ميشود شاعر گويد:

و ميدة كثيرة الالوان تصنع للاخوان و الجيران

يعنى: و سفره رنگارنگى كه براى دوستان و همسايگان مى گسترانى.

«ماد البحر»: يعنى دريا بحركت در آمد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 233

مقصود ... ص : 233

اكنون در پيرامون حواريين و سؤال ايشان مى فرمايد:

- إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ: عامل «اذ» فعل «اوحيت» است و ممكن است فعل محذوف «اذكر» باشد.

يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ: در اينباره اقوالى است.

1- يعنى: آيا اگر از خدا مسألت كنى كه براى ما «خوان آسمانى» نازل كند، خداوند سؤال ترا مستجاب مى كند تا دليلى بر صدق گفتار تو باشد؟ بديهى است كه آنها درباره قدرت خدا شك نداشتند، زيرا خدا شناس و مؤمن بودند. گويى اين سؤال را از عيسى مى كنند، براى اينكه صدق گفتار و صحت نبوتش را بيازمايند و شك و شبهه اى براى آنها باقى نماند، به همين جهت بود كه: گفتند: مى خواهيم اطمينان پيدا كنيم همانطورى كه ابراهيم كه از خداوند مسألت كرد كه زنده شدن مردگان را به او نشان دهد، گفت «ميخواهم اطمينان پيدا كنم» (بقره 260) اين قول از ابو على فارسى است.

2- يعنى: آيا خداوند قادر است «خوان آسمانى» نازل كند؟ اين سؤال را در آغاز ديندارى خود هنگامى كه هنوز ايمانشان كامل نشده بود، كردند.

از اينجهت عيسى به آنها فرمود: اگر ايمان داريد از خدا بترسيد.

3- سدى گويد: يعنى آيا خداوند دعاى ترا مستجاب مى كند؟ در اين صورت «استطاعت» به معناى «اطاعت» خواهد بود. يعنى اگر از خداوند بخواهى، ترا اطاعت مى كند؟

زجاج گويد: اين كه حواريين، از عيسى خواهش «خوان آسمانى» كردند، دو صورت دارد:

1- مقصود آنها تثبيت و تحكيم ايمان خود بود. همانطورى كه ابراهيم نيز منظورش تقويت ايمان و آرامش قلب بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 234

2- ممكن است سؤال نازل شدن «خوان آسمانى» پيش از شفا پيدا كردن كور مادر زاد و پيش و زنده شدن مردگان باشد.

قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ: بترسيد كه از خداوند چيزى مسألت كنيد كه پيش از شما كسى مسألت نكرده است. ابو على فارسى گويد: مقصود راهنماى آنها بسوى تقوى است و به تقوى خاص نظر ندارد. مثل «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ» (بقره 278) زجاج گويد: عيسى به آنها امر كرد كه از خداوند آيات و معجزات نخواهند و در اين راه بر خدا و رسولش سبقت نگيرند، زيرا به اندازه كافى، آيات و معجزات- به وسيله زنده شدن مردگان و ... كه خيلى اهميت آنها بيشتر از آنچه آنها مسألت مى كردند، بود- در دسترس آنها قرار گرفته است.

قالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها: در اينباره نيز دو قول نقل شده است:

1- يعنى ميخواهيم از «خوان آسمانى» بخوريم و سؤال ما به اين منظور است.

2- ديگر اينكه: «اراده» بمعناى محبت، باشد. يعنى: دوست داريم كه از آن بخوريم.

وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا: ممكن است اين مطلب را از روى بصيرت گفته باشند. يعنى:

ميخواهيم بر يقين

خود بيفزاييم. زيرا هر چه دليل بيشتر باشد، معرفت، در قلب آنها بيشتر متمكن ميشود. اين معنى از عطاست.

وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا: و علم پيدا كنيم كه تو در ادعاى رسالت، راستگو بوده اى اين جمله، مؤيد قول كسى است كه ميگويد: اين سؤال، مربوط به آغاز ديندارى آنهاست. حق اين است كه آنها اين خواهش را براى كسب يقين و معرفت كامل و تاكيد اعجاز، كردند.

وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشَّاهِدِينَ: و براى خداوند به يكتايى و براى تو به رسالت گواهى دهيم.

و بقولى: يعنى براى تو پيش بنى اسرائيل گواهى خواهيم داد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 235

[سوره المائدة (5): آيات 114 تا 115] ... ص : 235

اشاره

قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (114) قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ (115)

«1»

ترجمه ... ص : 235

عيسى بن مريم گفت: خدايا بر ما مائده اى از آسمان نازل كن كه براى اول و آخر ما عيد و آيتى از جانب تو باشد و ما را روزى كن و تو بهترين روزى دهندگانى خداوند فرمود: من آن را بر شما نازل مى كنم. هر كس از شما بعد از آن كفر ورزيد، چنان عذابش كنم كه احدى از مردم عالم، گرفتار آن نشده باشند.

__________________________________________________

(1)- آيه 114 و 115 سوره مائده جزء 7 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 236

بيان آيه 114- 115 ... ص : 236
قرائت ... ص : 236

اهل مدينه و شام و عاصم «منزّلها» به تشديد و ديگران بدون تشديد خوانده اند.

مؤيد قرائت بدون تشديد، فعل «انزل علينا مائدة» مى باشد و بهتر است كه جواب بر طبق سؤال باشد. وجه تشديد اين است كه «نزّل و انزل» بيك معنى هستند.

لغت ... ص : 236

عيد: اسم چيزى است كه در وقت معين، باز مى گردد. حتى به خيال و غم هم «عيد» گفته اند. اعشى گويد:

فوا كبدى من لاعج الهمّ و الهوى اذا اعتاد قلبى من اميمة عيدها

يعنى: واى بر حال من، كه جگرم از عشق سوزان او آتش گرفت و دلم به غم هجران او عادت كرد! و ديگرى گويد:

«يا عيد مالك من شوق و ابراق» يعنى: اى خيال، ترا چقدر شوق و درخشندگى است؟!

اعراب ... ص : 236

تَكُونُ لَنا: در محل نصب، صفت براى «مائدة» لنا: حال. يعنى «تكون عيدا لنا» لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا: بدل از «لنا»

مقصود ... ص : 236

اكنون خداوند متعال، درباره دعاى حضرت عيسى مى فرمايد:

- قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ. هنگامى كه قوم از او خواهش كردند، وى بدرگاه خدا دعا كرد. برخى گفته اند: او هنگامى دعا كرد كه خداوند به او اذن داده بود.

اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً: خدايا اى پروردگار ما خوانى از آسمان بر ما نازل گردان. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 237

مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً: در اينباره دو قول نقل كرده اند:

1- يعنى روزى كه براى ما «خوان آسمانى» نازل مى كنى، عيد مى گيريم و بعد از اين ما و آنهايى كه بعد از ما خواهند آمد، آن روز را بزرگ مى داريم. اين قول از سدى، قتاده، ابن جريج و مختار ابو على جبايى است.

2- يعنى: از بركت تفضل خداوند، مائده اى عايد ما ميشود و از نعمتش بر خوردار ميشويم. معناى اول، بهتر است.

لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا: اين عيد، براى دوره ما و دوره هاى بعد است. ابن عباس گويد:

مقصود اين است از اين «خوان آسمانى» اول و آخر مردم، استفاده خواهند كرد.

وَ آيَةً مِنْكَ: اين خوان آسمانى، آيتى است از جانب تو كه دلها را براى ايمان نرم و آماده مى سازد و مردم را به اعتراف حق وادار مى كند، در نتيجه، بوسيله آن آيت يكتايى تو و رسالت پيامبرت به نبوت خواهد رسيد.

وَ ارْزُقْنا: و اين خوان آسمانى را روزى ما گردان. جبايى گويد: يعنى شكر- گزارى را در مقابل آن نصيب ما گردان.

وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ: و تو بهترين روزى دهندگانى.

دلالت آيه ... ص : 237

اين آيه، دلالت دارد بر اينكه بندگان به يكديگر روزى مى دهند، زيرا اگر چنين نبود، معنى نداشت كه گفته شود: خدا بهترين روزى دهندگان است.

حال آنكه صحيح نيست گفته شود: «خدا بهترين خدايان است!» زيرا خدايانى وجود ندارد.

قالَ اللَّهُ: خداوند دعاى عيسى را مستجاب كرده، فرمود:

- إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ: من خوان آسمانى را بر شما نازل خواهم كرد.

فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ: و اگر كسى از شما بعد از آن كفران نعمت كند، او را چنان عذابى كنم كه هيچيك از جهانيان را چنان عذابى نكنم. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 238

مقصود از «عالمين» 1- مقصود مردم همان زمان است. آنها پس از نزول مائده، كفر ورزيدند و خداوند آنها را بصورت ميمون و خوك در آورد. «1»

اين قول از قتاده است. از امام هفتم ع نقل شده است كه آنها بصورت خوك در آمدند.

2- مقصود عذاب استيصال است.

3- مقصود نوعى از عذاب است كه احدى جز آنها، گرفتار آن نشده اند. آنها پس از نزول مائده، سزاوار چنين عذابى شدند، زيرا پس از ديدن چنين معجزه اى كه براى تنبيه انسان از كفر، خيلى قوى بود، كافر شدند و مصلحت بود كه دچار عذابى بشوند كه اختصاص بخود آنها داشته باشد، همانطورى كه معجزه هم بآنها اختصاص داشت.

داستان ... ص : 238

علما اختلاف كرده اند كه آيا مائده نازل شد يا نه؟

حسن و مجاهد گويند: نازل نشد، زيرا همين كه از شرط آن مطلع شدند، سؤال خود را پس گرفتند.

__________________________________________________

(1)- قصه مائده قوم عيسى و همچنين قوم موسى، در ادبيات فارسى هم رخنه كرده و سخن سرايان فارسى زبان براى بيان اندرزهاى اخلاقى و عرفانى از آن طرفى بسته اند،

مائده از آسمان در مى رسيد بى شرا و بيع و بى گفت و شنيد

در

ميان قوم موسى چند كس بى ادب گفتند كو سير و عدس

منقطع شد خوان و نان از آسمان ماند رنج زرع و بيل و داسمان

باز عيسى چون شفاعت كرد حق خوان فرستاد و غنيمت بر طبق

باز گستاخان ادب بگذاشتند چون گدايان زله ها برداشتند

لا به كرد عيسى ايشان را كه اين دايم است و كم نگردد از زمين

بد گمانى كردن و حرص آورى كفر باشد پيش خوان مهترى

ز آن گدا رويان ناديده ز آز آن در رحمت بر ايشان شد فراز

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 239

لكن صحيح اين است كه مائده نازل شد، زيرا خداوند خبر داد كه نازل خواهد كرد و خداوند خبر خلاف نمى دهد. اخبار بسيارى از پيامبر گرامى و صحابه و تابعين رسيده است كه مفاد آنها نزول مائده است. كعب گويد: مائده در روز يكشنبه نازل شد. از اين جهت، مسيحيان آن روز را عيد گرفتند.

درباره كيفيت نزول مائده و چيزهايى كه با آن بود، نيز اختلاف است.

عمار ياسر از پيامبر روايت كرده است كه بر «خوان آسمانى» نان و گوشت بود، زيرا آنها غذايى خواسته بودند كه تمام نشود و همواره از آن بخورند. پيامبر گرامى فرمود:

- به آنها گفتند: مادامى كه خيانت نكرده و چيزى از آن بر نداشته و مخفى نكرده ايد، اين سفره بيدريغ گسترده است و اگر جز اين رفتار كنيد، دچار عذاب خواهيد شد.

فرمود:

- هنوز يك روز نگذشته بود كه آنها خيانت كردند.

ابن عباس گويد:

- عيسى بن مريم ع به بنى اسرائيل دستور داد كه سى روز روزه بگيرند، آن گاه هر چه ميخواهند از خداوند مسألت كنند كه به آنها عطا مى كند.

پس از اتمام روزه، به عيسى ع عرض كردند:

- اگر ما براى يكى از مردم كارى كرده بوديم، ما را سير مى كرد. ما يك ماه روزه گرفته و گرسنه شده ايم. از خدا بخواه كه بر ما مائده اى نازل كند.

در اين وقت، فرشتگان خوان آسمانى را نازل كردند. بر اين خوان، هفت گرده نان و هفت ماهى بود. همه آنها از اين خوان آسمانى خوردند و سير شدند.

اين مضمون از امام باقر (ع) نيز روايت شده است.

عطاء بن سائب روايت كرده است كه هر گاه سفره آسمانى گسترده مى شد، همه نعمتها در آن بود، جز گوشت،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 240

سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده است كه بر سفره، همه چيز بود جز نان و گوشت:

عطا گويد: همه چيز داشت جز ماهى و گوشت.

عطيه عوفى گويد: از آسمان يك ماهى نازل شد كه طعم همه چيز داشت.

عمار و قتاده گويند: يكى از ميوه هاى بهشت، بر سفره بود.

قتاده گويد: اين خوان آسمانى صبح و شام نازل مى شد و مثل ترنجبين و بلدرچينى- بود كه براى بنى اسرائيل نازل مى شد.

يمان بن رئاب گويد: هر وقت ميخواستند از آن ميخوردند.

عطاء بن ابى رباح از سلمان فارسى روايت كند كه گفت:

- بخدا سوگند، عيسى هرگز كار بدى نكرده بود، يتيمى را نرانده بود، خنده صدادار نكرده بود، مگسى را از صورت خود نرانده، و كار بيهوده اى هرگز نكرده بود، هنگامى كه بنى اسرائيل از او «خوان آسمانى» خواستند، لباس پشمينه اى پوشيد و گريه كنان گفت:

- خداوندا، بر ما مائده بفرست ...

در اين وقت سفره سرخ رنگى در ميان دو ابر نازل شد. آنها

تماشا مى كردند تا سفره بر روى زمين قرار گرفت. در اين وقت عيسى گريه كرد و گفت:

- خدايا مرا از سپاسگزاران قرار ده. خدايا اين سفره را رحمت قرار ده و آن را وسيله عذاب و كيفر نگردان؟

يهود هم چنان به اين سفره خيره شده بودند. بويى از آن بمشامشان مى رسيد كه هرگز استشمام نكرده بودند. عيسى برخاست و وضو گرفت و نمازى طولانى خواند و سفره را گشود و گفت:

- بسم اللَّه خير الرازقين.

در سفره يك ماهى پخته بود كه از آن روغن مى ريخت. در طرف سر آن نمك و در طرف دم آن سركه و اطراف آن انواع سبزيها بود، به جز كرّات- يا تره-. پنج

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 241

گرده نان در كنار آن بود كه بر يكى زيتون و بر ديگرى عسل و بر ديگرى روغن و بر ديگرى پنير و بر ديگرى گوشت كباب بود. شمعون گفت:

- يا رسول اللَّه، آيا اينها از طعام دنياست يا آخرت؟

فرمود:

- نه از طعام دنيا نه از طعام آخرت. چيزى است كه خداوند به قدرت خود آفريده است. از آنچه درخواست كرده ايد، بخوريد تا خدا شما را امداد كند و از فضل خود شما را افزون سازد.

حواريين گفتند:

- چه خوب است از اين معجزه، معجزه اى ديگر به ما نشان دهى! عيسى به ماهى گفت:

- اى ماهى، به اذن خدا زنده شو.

در اين وقت ماهى بجنب و جوش در آمد و زنده شد، آنها دچار ترس شدند.

عيسى فرمود:

- چرا از من چيزهايى مسألت مى داريد كه چون خواسته شما را اجابت كنم، ناراحت شويد. بيم دارم كه دچار عذابى سخت شويد.

سپس

فرمود:

- اى ماهى، به اذن خدا، به حال سابقت باز گرد.

ماهى بحال سابق بازگشت. بنى اسرائيل گفتند:

تا تو نخورى ما نخواهيم خورد.

عيسى فرمود:

- معاذ اللَّه، من از آن نخواهيم خورد. كسى بخورد كه درخواست كرده است.

آنها ترسيدند كه بخورند. عيسى فقيران و بيماران را دعوت كرد. فرمود:

- بخوريد كه براى شما گوارا و براى ديگران بلاست.

يكهزار و سيصد نفر زن و مرد مستمند و بيمار، از آن خوردند و سير شدند. در ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 242

اين وقت عيسى به ماهى نظر افكند، ديد مثل وقتى است كه از آسمان نازل شده است.

پس از آن، در حالى كه بنى اسرائيل با چشمشان سفره را بدرقه مى كردند، به آسمان برگشت هر بيمارى از آن خورد، شفا يافت و هر مستمندى خورد، بى نياز شد.

حواريون و كسانى كه نخورده بودند پشيمان شدند. پس از آن، هنگام نازل شدن خوان آسمانى همه افراد، براى خوردن اجتماع مى كردند و بيكديگر زحمت مى رسانيدند. عيسى براى آنها نوبه گذاشت. اين خوان آسمانى تا چهل روز فقط شبها نازل مى شد. بعداً يك روز در ميان نازل شد و خداوند به عيسى وحى كرد كه اجازه دهد فقراء از آن بخورند نه اغنيا. اغنيا از اين دستور ناراحت و دچار شك و ترديد شدند و ديگران را هم به شك و ترديد انداختند. خداوند به عيسى وحى كرد كه:

- من شرط كردم كه اگر كسى بعد از نزول مائده كافر شد، چنان عذابش كنم كه احدى از مردم عالم چنان عذابى نديده باشند.

عيسى عرض كرد:

- آنها بندگان تواند. اگر خواهى عذابشان كن و اگر خواهى بلطف و كرمت آنها

را عفو كن.

خداوند 332 نفر از مردان آنها را كه شب در خانه هاى خود در آغوش زنها آرميده بودند، بصورت خوك درآورد. اين خوكان ممسوخ در راهها و معابد گردش و از مدفوعات ديگران تغذيه مى كردند. مردم كه اين صحنه را ديدند، بحال آنان گريه كردند. افراد خانواده هاى آنها نيز شب و روز شيون مى كردند. سرانجام پس از سه روز هلاك شدند.

در تفسير اهل بيت عليهم السلام است كه: خوان آسمانى نازل مى شود و آنها بر سر آن جمع مى شدند و ميخوردند، سپس سفره به آسمان مى رفت طبقه اعيان و اشراف، تصميم گرفتند كه مستمندان را از شركت در اين سوره خدا داد منع كنند. خداوند نعمت را از آنها سلب كرد و آنها را بصورت بوزينگان و خوكان در آورد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 243

[سوره المائدة (5): آيات 116 تا 118] ... ص : 243

اشاره

وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (116) ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (117) إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (118)

«1»

ترجمه ... ص : 243

و هنگامى كه خداوند مى فرمايد، اى عيسى بن مريم، آيا تو بمردم گفتى كه مرا و مادرم را خدا بدانيد؟ گويد: منزهى تو، مرا نرسد كه چيزى بگويم كه حق من نيست. اگر گفته باشم، تو مى دانى. تو از اسرار من آگاهى و من از اسرار غيبى تو بى اطلاعم. همانا تو داناى نهانى. من به آنها نگفتم جز آنچه مرا به آن مامور كرده بودى. كه: خداى را، پروردگار من و پروردگار شما، پرستش كنيد و مادامى كه در ميان آنها بودم، بر ايشان گواه بودم و هنگامى كه مرا به آسمان بردى، تو خود مراقب ايشان بودى و تو بر هر چيزى گواهى. اگر عذابشان كنى، بندگان تواند و اگر آنها را بيامرزى تو توانا و حكيمى.

__________________________________________________

(1)- آيه 116 و 117 و 118 سوره مائده جزء 7 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 244

بيان آيه 116- 117- 118 ... ص : 244
لغت ... ص : 244

نفس: اين كلمه داراى معانى مختلفى است:

1- نفس انسان و حيوان، اين همان چيزى است كه هر گاه از بدن جدا ميشود، موجب مرگ خواهد شد. مثل «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» (آل عمران 185: هر نفسى چشنده مرگ است) 2- ذات و حقيقت شيئى. مثل «فعل ذلك فلان نفسه» (اينكار را فلان، خودش انجام داد- اين كلمه همان است كه در فارسى به «خود» تعبير ميشود) 3- اراده: شاعر گويد:

و نفساى نفس قالت ائت ابن بجدل تجد فرجاً من كل غمّى تهابها

و نفس تقول اجهد بخائك لا تكن كخاضبة لم يغن شيئاً خضابها

يعنى: مرا دو اراده است: يكى آنكه مى گويد: ابن بجدل را بياور كه از هر سختى آسوده ميشوى، ديگرى مى گويد: شتاب كن و

مثل كسى كه خضاب كرده، قادر بحركت نيست، نباش.

ديگرى گويد:

اما خليلى فانى لست معجله حتى يؤامر نفسيه كما زعما

نفس له من نفوس القوم صالحة تعطى الجزيل و نفس ترضع الغنما

يعنى: دوستم را به عجله وادار نمى كنم، تا دو نفس خود را، چنان كه گمان مى كرد، مكلف سازد. او در ميان دو نفس است: يكى آن كه او را ببخشش و نيكى وادار مى كند، ديگر آن كه او را به بخل و تنگچشمى.

4- چشم بد. در روايت است كه پيامبر هنگامى كه براى مريضى دعا ميكرد، ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 245

مى فرمود:

«بسم اللَّه ادفيك و اللَّه يشفيك من كل داء هو فيك من كل عين عاين و نفس نافس و حسد حاسد)

يعنى ترا بنام خداوند، محافظت مى كنم. خداوند ترا از هر چشم بد و حسد هر حسودى شفا مى بخشد. شاعر گويد:

يتقى اهلها النفوس عليها فعلى نحرها الرقى و التميم

يعنى: خود را از چشمهاى بد حفظ مى كنند و بر گردن آنها دعاهاى لازم، آويخته است.

ديگرى گويد:

و اذا نموا صعدا فليس عليهم منا الخيال و لا النفوس الحسد

يعنى: هر گاه رشد كنند، چشمهاى بد حاسدان متوجه آنها نيستند.

5- غيب. مثل «لا اعلم نفس فلان» يعنى غيب و باطن او را نميدانم معناى آخر، با آيه مناسب است. برخى گفته اند: نفس بمعناى عقوبت هم ميايد و به آيه «وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ» (آل عمران 28: خدا شما را از كيفر خود ميترساند) رقيب: حافظ «رقيب القوم» يعنى نگهبان قوم.

شهيد: شاهد. ممكن است به معناى عليم (دانا) باشد.

اعراب ... ص : 245

اذ: حقيقت اين كلمه، ظرف زمان گذشته است و در اينجا عطف است به

سابق، بدينترتيب: «يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ ... و ذلك اذ يقول يا عيسى ...»

برخى گفته اند: اين مطلب را خداوند هنگامى به عيسى گفت، كه او را به آسمان برد. بنا بر اين مربوط به گذشته است نه قيامت. سدى و بلخى چنين گفته اند. لكن معناى اول صحيحتر است، زيرا بدنبال آن «يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ» (آيه 119) آمده و پيداست كه منظور روز قيامت. علت اينكه به جاى فعل مستقبل، فعل ماضى بكار رفته: تحقق وقوع آن است. مثل «وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ» (اعراف 44: اهل بهشت، دوزخيان را ندا مى كنند) و مثل: «وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 246

(سبا 51 اگر ببينى كه آنها فزع مى كنند) و مثل: «وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ» (انعام 27: اگر ببينى كه بر آتش هستند) شاعر گويد:

ثم جزاه اللَّه عنّى اذ جزى جنات عدن فى العلالى العلا

يعنى خداوند او را در مقامات عاليه، جزاى خير دهد و به بهشت ببرد مِنْ دُونِ اللَّهِ: «من» حرف زائد براى تاكيد معنى.

إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ: حرف شرط بر سر ماضى در نمى آيد. محققين گويند: يعنى «ان اكن الان قلته فيما مضى» أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ: درباره محل اعراب آن وجوهى است: 1- بدل است از «ما أَمَرْتَنِي» و منصوب 2- بدل است از ضمير «به» و مجرور 3- مفسر است از «آنچه به آن امر شده» و محلى از اعراب ندارد.

مقصود: ... ص : 246

اكنون بازهم درباره حضرت مسيح مى فرمايد:

وَ إِذْ قالَ اللَّهُ: هنگامى كه خداوند در روز قيامت به عيسى مى گويد:

يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي

وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ: اين جمله، اگر چه سؤالى است. ولى بمنظور تهديد مسيحيانى است كه مدعى خدايى عيسى و مريم هستند. درست مثل اينكه كسى نسبت بديگرى ادعايى داشته باشد و به او بگويند تو به او گفته اى كه چنين ادعايى كند؟! و او پاسخ دهد: نه.

چنين بيانى در حقيقت به منظور نشان دادن شناعت و زشتى ادعاى كسانى است كه گمراه شده، عيسى و مادرش را خدا پنداشته اند.

وجه ديگرى هم در اينباره ذكر كرده اند و آن اينكه: خداوند ميخواهد بدينوسيله به عيسى خبر دهد كه مردم، پس از او درباره اش چنين حرفهايى زده اند.

زيرا ممكن است كه عيسى از آن بى خبر باشد. اين وجه، از بلخى است. لكن وجه اول صحيحتر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 247

پرسش:

كسى از مسيحيان را نشناخته ايم كه معتقد بدو خدا باشد و مريم را خدا بداند.

پس چرا «الهين» بكار برده؟! پاسخ:

1- از آنجا كه مسيحيان براى عيسى و مادرش احترام خدايى قائل شدند، خداوند آنها را «اله» خواند. چنان كه به راهبان و علما «رب» گفته شده است. مثل «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» (توبه 31: علما و راهبان خود را به خدايى برگزيده شدند) 3- ممكن است در ميان مسيحيان كسانى باشند كه چنين عقيده اى داشته باشند.

چنان كه شيخ ابو جعفر از بعضى مسيحيان نقل كرده است كه در قديم گروهى بنام مريميه بوده اند كه «مريم» را خدا مى دانسته اند.

قالَ سُبْحانَكَ: عطا گويد: يعنى عيسى مى گويد: تو برترى و صاحب عظمت هستى و بقولى: يعنى من ترا منزله مى شناسم و از اين مطالب بيزارى ميجويم و بقولى: يعنى تو

بالاتر از آنى كه در ميان مردم پيامبرى بفرستى كه كفران نعمت تو كند و خود را خدا معرفى نمايد، بنا بر اين، نخست خداوند را به يكتايى و عدالت ستود، آن گاه از گفته ى مسيحيان تبرى جسته، فرمود- ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ: براى من سزاوار نيست كه درباره خودم چيزى بگويم كه شايسته آن نباشم و مردم را بعبادت خودم امر كنم، در حالى كه من هم بنده اى هستم مثل آنها، تنها تو شايسته عبادتى كه بر همه نعمتها قادر هستى. سپس خدا را بر برائت خود گواه گرفته مى گويد:

- إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ: من چنين ادعايى نكرده ام و اگر چنين ادعايى كرده بودم، بر تو پنهان نمى ماند، زيرا تو داناى غيبى.

تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ: تو اسرار باطنى مرا مى دانى ولى من از غيب و سر تو بى اطلاعم. اين معنى از ابن عباس است، علت اينكه مى گويد: نفس من و نفس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 248

تو، اين است كه كلام هماهنگ و برابر شود و گرنه خداوند منزه از اين است كه داراى نفس يا قلبى باشد كه معانى در آن وارد شود، مؤيد آن، اين جمله است:

- إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ: تو به اسرار من آگاهى، زيرا «عَلَّامُ الْغُيُوبِ» هستى ولى عيسى از اسرار تو بى خبر است، زيرا داناى غيب نيست. سپس ضمن حكايت از عيسى مى فرمايد:

- ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ: من جز آنچه مرا امر كرده بودى، به آنها نگفتم. من به آنها گفتم كه بخداوندى

تو اقرار و ترا پروردگار من و خودشان بشناسند و ترا بيكتايى پرستش كنند و ديگرى را در عبادت، شريك تو نسازند.

وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ: و من مادامى كه در ميان آنها بودم شاهد اعمال و رفتار آنها بوده، بوضع آنها آگاه بودم.

فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ: جبايى گويد: يعنى هنگامى كه مرا ميراندى خودت محافظ آنها بودى. سدى و قتاده و حسن گويند: يعنى هنگامى كه مرا به آسمان بردى، خودت محافظ آنها بودى.

وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ: تو بهمه چيز دانايى و هيچ چيز از تو پوشيده و پنهان نيست. جبايى گويد: اين آيه دلالت دارد بر اينكه: خداوند عيسى را ميراند، سپس او را به آسمان برد، زيرا مى گويد: تا من در ميان ايشان بودم، گواه رفتار ايشان بودم و چون مرا ميراندى، خودت گواه آنها بودى. اما اين استدلال ضعيف است، زيرا از كلمه «توفى» معناى مرگ استفاده نميشود. چنان كه مى گويد: «يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها» (جان كسانى كه مى ميرند و كسانى كه بخواب ميروند، مى گيرد. زمر 42) بنا بر اين كلمه «توفى» در مورد خواب نيز بكار رفته است.

إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ: اگر آنها را عذاب كنى، بنده تواند و قدرتى ندارند.

وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ: بدينترتيب، عيسى خود را هيچكاره معرفى مى كند و امور كيفر و عفو را بخداوند محول مى سازد. مى گويد: من در اينباره قدرتى و تاثيرى ندارم، اين تو هستى كه صاحب اختيار بندگان خود هستى، خواهى عذاب كن ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 249

و خواهى ببخش. حسن گويد:

يعنى اگر آنها را عذاب كنى بخاطر بقاى بر كفر است و اگر بيامرزى بخاطر توبه است، بنا بر اين شرط آمرزش، توبه است، اگر چه اين شرط در كلام، ذكر نشده است.

علت اينكه نمى گويد: «انك انت الغفور الرحيم» اين است كه اگر چنين مى گفت، ممكن بود منشأ اين توهم شود كه عيسى درباره آنها دعا مى كند. وانگهى توصيف خداوند به «الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» از نظر بلاغت، بهتر است، زيرا مغفرت، هميشه از روى حكمت نيست، لكن قدرت و حكمت، شامل مغفرت و رحمتى كه از روى حكمت باشد، ميشود و در عين حال معناى جامعتر و كاملترى دارد، زيرا «عزيز» قادر و الا مقامى است كه هرگز دچار عجز و شكست نميشود و حكيم، كسى است كه كارها را در جاى خود انجام مى دهد و جز كار نيكو، كارى از او سر نمى زند. چنين معنايى از غفور و رحيم استفاده نميشود. بنا بر اين مغفرت و رحمت حكيمانه، در معناى جامعتر و كاملتر «عزيز و حكيم» داخل است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 250

[سوره المائدة (5): آيات 119 تا 120] ... ص : 250

اشاره

قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (119) لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِيهِنَّ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (120)

«1»

ترجمه ... ص : 250

خداوند مى فرمايد: امروز روزى است كه راستگويان را راستگويى بكار آيد، براى ايشان است بهشتهايى كه نهرها از زير آنها روان است و در آنجا براى هميشه از نعمتهاى خداوند بر خوردارند. خدا از ايشان راضى است و آنها از خدا. اين رستگارى بزرگ. براى خداست حكومت آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست و از هر چيزى تواناست.

__________________________________________________

(1)- آيه 119 و 120 سوره مائده جزء 7 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 251

بيان آيه 119- 120 ... ص : 251
قرائت ... ص : 251

يوم ينفع: نافع «يوم» را به نصب و ديگران به رفع خوانده اند. رفع آن بنا بر اين است كه خبر مبتدا باشد و «يوم» اضافه شده است به «ينفع» و جمله «هذا يوم- ...» در محل نصب و مفعول است براى «قال» در نصب آن دو احتمال است: 1- مفعول فيه است براى قول. يعنى: اين را خداوند در آن روزى ميگويد كه ... 2- خبر باشد براى «هذا» و جمله مقول قول باشد. يعنى اينكه گفتيم در روزى است كه ... البته گاهى اوقات ظرف زمان خبر واقع ميشود. علت نصب «يوم» اين است كه مضاف اليه، يعنى «ينفع» معرب است.

مقصود ... ص : 251

پس از آنكه عيسى، بطلان گفته هاى مسيحيان را بيان كرد، مى فرمايد:

قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ: خداوند مى فرمايد: امروز روزى است كه هر كس در دنيا راست گفته، از آن بهره مند خواهد شد. زيرا روز قيامت، روز تكليف نيست كه راستگويى آن روز بدرد كسى بخورد. وانگهى آن روز كسى دروغ نميگويد. كافران هم اگر راست بگويند و به زشتى كردار خود اعتراف كنند، به حالشان فايده ندارد. برخى گويند: منظور از «صدق» تصديق پيامبران است.

برخى هم گفته اند: مقصود، راستگويى در روز قيامت است كه در برابر حق، اگر راست بگويند، به حال آنها مفيد خواهد بود، بنا بر اين مقصود اين است كه: شهادت دهند كه پيامبران احكام خدا را به آنها ابلاغ كرده اند.

لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً: براى آنها بهشتى است ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 252

كه نهرها از زير آنها جارى است و هميشه در آنجا خواهند بود.

رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ

رَضُوا عَنْهُ: خداوند از كردار آنها راضى است و آنها از پاداش او راضى هستند.

ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ: اين است رستگارى بزرگ كه بر اثر پاداش الهى نصيب آنها مى شود. حسن گويد: يعنى به بهشت رستگار و از دوزخ رها شدند. اكنون خداوند درباره عظمت قدرت و وسعت قلمرو حكومت خود، مى فرمايد:

لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِيهِنَّ: بمنظور تنزيه خود از آنچه مسيحيان ميگفتند، مى فرمايد: خدا كسى است كه حكومت آسمانها و زمين بدست اوست.

بنا بر اين چگونه ممكن است كسى با او برابر و در خداوندى رقيب او باشد؟! برخى گفته اند: اين جمله، پاسخى است از سؤال مقدر. مثل اينكه سؤال شده است. اين رستگارى بزرگ را چه كسى به آنها داده است؟ پاسخ مى دهد: كسى كه چنين است.

در اينجا آسمانها و زمين را مفرد آورده است، تا شان آسمانها را عظمت بخشد.

وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ: او كسى است كه موجودات را از نيستى بهستى مى آورد و موجودات را از هستى بديار نيستى مى برد. اين است قدرت بى پايان او! جبايى گويد: يعنى هر چه كه وجود آن ممكن باشد، خداوند بر آن قادر است. مثل:

«اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ (رعد 16: خداوند بر هر چه كه وجود آن ممكن باشد، قادر است.)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص: 253

فهرست جلد هفتم ترجمه تفسير مجمع البيان ... ص : 253

سوره مائده موضوع صفحه آيه (28- 29- 30) و ترجمه 3 تفسير آيه هاى فوق 4 لغت، اعراب، مقصود 4 گفتار سيد مرتضى (ره) 4 پرسش و پاسخ آن 5- 6 آيه (31- 32) و ترجمه 7 تفسير آيه (31) 8 لغت، اعراب، مقصود 9 داستان 10 تفسير آيه (32) 12 قرائت،

لغت، اعراب 13 مقصود 13 گفتار امام باقر عليه السلام 13 آيه (33- 34) و ترجمه 16 تفسير آيه (33- 34) 17 لغت، اعراب، شان نزول 17 مقصود 18 محارب چه كسى است؟ 18 دلالت آيه 20 آيه 35- 36- 37 و ترجمه 21 تفسير آيه 35 22 لغت، مقصود 22 تفسير آيه 36- 37 24 اعراب، مقصود 24 آيه 38- 39- 40 و ترجمه 26 تفسير آيه هاى فوق 27 اعراب 27 مقصود 28 در كيفيت قطع دست دزد 29 آيه 41 و ترجمه 32 تفسير آيه (41) 33 لغت، اعراب، شان نزول 33 داستان ابن صبوريا 34 مقصود 38 ردى بر جبريان 40 آيه (42- 43) و ترجمه 42 تفسير دو آيه فوق 43 قرائت، لغت، مقصود 43 سحت چيست؟ 44 آيه (44) و ترجمه 46 تفسير آيه فوق 47 قرائت، لغت، اعراب مقصود 47! 254 آيه (45) و ترجمه 51 تفسير آيه فوق 52 قرائت، لغت، مقصود 52 آيه (46- 47) و ترجمه 55 تفسير دو آيه فوق 56 قرائت، لغت، اعراب 56 مقصود 57 آيه (48) و ترجمه 59 تفسير آيه (48) و لغت 60 اعراب، مقصود 61 پرسش و پاسخ آن 62 آيه (49- 50) و ترجمه 65 تفسير آيه 49- 50 66 قرائت، اعراب، مقصود 66 آيه (51- 52- 53) و ترجمه 69 تفسير آيات فوق 70 قرائت، لغت 80 شأن نزول 71 مقصود 72 آيه (54) و ترجمه 76 تفسير آيه (54) 77 قرائت، لغت، مقصود 77 آيه (55- 56- 57) و ترجمه 81 تفسير آيه (55- 56) 84 لغت 82 گفتار ابن دريد در معنى ركوع 82 اعراب،

شأن نزول 83 گفتار ابو ذر 84 شأن نزول و معناى آيه «انما وليكم اللَّه و رسوله و ...» 85

مقصود 87 دلالت آيه 88 تفسير آيه 57 91 قرائت، لغت، شأن نزول 91 مقصود 92 آيه (58- 59) و ترجمه 93 تفسير آيه (58) 94 لغت، مقصود 94 تفسير آيه (59) 95 لغت، اعراب، شان نزول، مقصود 95 معناى فاسق؟ 96 آيه (60) و ترجمه 97 تفسير آيه فوق 97 قرائت، اعراب، مقصود 98 معناى طاغوت چيست؟ 99 آيه (61- 62- 63) و ترجمه 101 تفسير آيات فوق 102 لغت، اعراب 102 مقصود 103 اكل بسحت چيست؟ 103 دلالت آيه 104 آيه (64) و ترجمه 105 تفسير آيه (64) 106 لغت 106 مقصود 108 گفتارى درباره (غلت ايديهم) 109 آيه (65- 66) و ترجمه 112 تفسير آيه (65- 66) 113! 255 لغت، اعراب، مقصور 113 امت مقتصده كيانند؟ 114 آيه (67- 68) و ترجمه 115 تفسير آيه (67) 116 قرائت، لغت 116 مقصود 117 آيه تبليغ 117 دلالت 118 تفسير آيه (68) 120 شأن نزول، مقصود 120 آيه (69- 70- 71) و ترجمه 122 تفسير آيه (69) 123 اعراب 123 مقصود 124 تفسير آيه (70- 71) 125 قرائت، لغت، اعراب 125 مقصود 126 پرسش و پاسخ آن 127 آيه (72- 73- 74) و ترجمه 129 تفسير آيات فوق 130 لغت، اعراب، مقصود 130 آيه «75- 76- 77) و ترجمه 133 تفسير آيات فوق 134 لغت، اعراب 134 مقصود 135 آيه (78- 79- 80) و ترجمه 138 تفسير آيات فوق 139 لغت، اعراب، مقصود 139 بنى اسرائيليان سه فرقه بودند 140 اقوال ديگر 141 آيه (81)

و ترجمه 142 تفسير آيه (81) 143 مقصود 143 آيه (82- 83- 84) و ترجمه 144 تفسير آيات فوق 145 لغت 145 اعراب 146 شأن نزول و داستان 146 مقصود 149 آيه (85- 86- 87- 88) و ترجمه 152 تفسير آيه (85- 86) 153 لغت، مقصود 153 تفسير آيه (87- 88) 155 شأن نزول و داستان 155 مقصود 156 آيه (89) و ترجمه 159 تفسير آيه فوق 160 قرائت، لغت 160 شأن نزول، مقصود 161 آيه (90- 91) و ترجمه 163 تفسير دو آيه فوق 164 لغت، مقصود 164 دلالت آيه 166 آيه (92- 93) و ترجمه 168 تفسير آيه (92) 169 مقصود 169 تفسير آيه (93) 170 شأن نزول، مقصود 171 گفتار سيد مرتضى در معناى تقوى 172 آيه (94- 95) و ترجمه 175 تفسير دو آيه فوق 176 قرائت، لغت 176 اعراب 177 مقصود 178 ترتيب كفارات 181 پاسخ و پرسش 181! 256 آيه (96- 97) و ترجمه 183 تفسير آيه (96) 184 لغت، اعراب، مقصود 184 تفسير آيه (97) 186 ماههاى حرام 187 اعتراض و پاسخ 188 آيه (98- 99- 100) و ترجمه 190 تفسير آيه (98- 99) 191 لغت و مقصود 191 تفسير آيه (100) 193 لغت، مقصود 193 آيه (101- 102- 103) و ترجمه 194 تفسير آيه (101) 195 لغت، اعراب، شأن نزول 195 مقصود 197 نظم آيه 199 تفسير آيه (102- 103) 200 لغت، مقصود 200 پرسش و پاسخ آن 201 معناى (بحيره- سائبه- و وصيله- و حام- چيست؟ 202 دلالت آيه 203 آيه (104- 105) و ترجمه 205 تفسير آيه (104) 206 مقصود، دلالت آيه، دلالت ديگر 206

تفسير آيه (105) 208 اعراب، مقصود 208 پرسش و پاسخ 209 دلالت آيه 209 آيه (106) و ترجمه 210 تفسير آيه (106) 211 اعراب 211 شأن نزول، مقصود 212 آيه (107- 108) و ترجمه 216 تفسير دو آيه فوق 117 قرائت، اعراب 117 لغت، شأن نزول، مقصود 218 آيه (109) و ترجمه 221 تفسير آيه فوق 222 اعراب، مقصود 222 دلالت آيه 224 آيه (110) و ترجمه 225 تفسير آيه فوق 226 قرائت، اعراب 226 مقصود 227 آيه (111- 112- 113) و ترجمه 229 تفسير آيه (111) 230 لغت، مقصود 230 فرق ميان وحى و الهام 230 تفسير آيه (112- 113) 132 قرائت، لغت 132 مقصود 233 آيه (114- 115) و ترجمه 235 تفسير دو آيه فوق 236 قرائت، لغت، اعراب، مقصود 236 دلالت آيه 237 داستان 238 آيه (116- 117- 118) و ترجمه 243 تفسير آيات فوق 244 لغت 244 اعراب 245 مقصود 246 پرسش و پاسخ آن 247 آيه (119- 120) و ترجمه 250 تفسير دو آيه فوق 251 قرائت، مقصود 251

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109