ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد 6

مشخصات كتاب

سرشناسه: بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور: ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر: قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري: 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9: ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2: ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382(30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات: ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع: تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده: كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده: ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده: شركت به نشر (انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره: ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 1390

رده بندي ديويي: ‫ 297/179 ‮

جلدششم

[ادامه سوره نساء] ... ص : 3

[سوره النساء (4): آيات 97 تا 99] ... ص : 3

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً (97) إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً (98) فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً (99)

«1»

ترجمه ... ص : 3

آنان كه فرشتگان قبض روحشان مى كنند، در حالى كه بخود ظلم كرده اند، بدانها گويند: در چه حالى بوديد؟ گويند، ما در روى زمين ناتوان بوديم. بدانها گويند: آيا زمين خدا وسيع نبود كه در آن مهاجرت كنيد؟ جايگاه آنان جهنم و بد جايگاهى است. مگر مردان و زنان و كودكان ناتوانى كه تدبيرى نمى توانند داشته باشند و راهى بلد نيستند. آنان را شايد خداوند عفو كند و خداوند بخشاينده و آمرزگار است.

__________________________________________________

(1)- آيه 97 و 98 و 99 سوره 4 نساء جزء پنجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 4

بيان آيه 97 و 98 و 99 ... ص : 4
قرائت ... ص : 4

در شواذ از ابراهيم روايت شده است: «ان الذين توفيهم» بضم تاء. ابن- جنى گويد: نظير اين است كه گفته شود: «ان المال الذى توفاه امة اللَّه» يعنى مالى كه دفع مى شود بسوى امت خدا. از آنجا كه هر فرشته اى قبض روح برخى از مردم را بر عهده دارد، بر اينكار متمكن است و روح شخص به او سپرده مى شود.

لغت ... ص : 4

توفى: قبض روح و ميراندن چيزى يا كسى و وفاة بمعناى مرگ است زيرا شخصى كه مى ميرد، روحش قبض مى شود. نيز توفى بمعناى شمردن آمده، شاعر گويد:

ان بنى ادرم ليسوا من احد ليسوا الى قيس و ليسوا من اسد.

و لا توفاهم قريش فى العدد.

يعنى: قبيله بنى ادرم (كه يكى از قبايل قريش است) از هيچ طايفه اى نيستند نه از طايفه قيس هستند و نه از طايفه اسد و طايفه قريش هم ايشان را در شمار خود نمى آورد.

ماوى: مرجع، محل بازگشت، منزل.

استضعاف: چيزى را ضعيف و ناتوان يافتن و «مستضعفين» كسانى كه ضعيف شمرده مى شوند مثل پيران و زنان و كودكان.

اعراب ... ص : 4

توفاهم: ممكن است ماضى و مبنى بر فتح يا مضارع و مرفوع باشد بمعناى «تتوفاهم» و بنا بر حذف يكى از دو تاء. بحث مشروح آن در گذشته، بيان شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 5

ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ: حال و اصل آن «ظالمين انفسهم» بوده است كه نون براى تخفيف حذف شده است نظير «هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ» كه بالغاً الكعبه» بوده.

فيم: در اصل «فيما» بوده كه الف آن حذف شده و «ما» مجرور است و «فيم» منصوب و خبر «كنتم» است قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ: خبر «ان» يعنى: «قالوا لهم ...» و محتمل است كه خبر «ان» جمله «فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ» باشد و در اين صورت جمله «قالوا لهم» در محل نصب صفت براى «ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ» مى باشد زيرا نكره است.

المستضعفين: مستثنى و منصوب است. اين كلمه، استثناى از «مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ» است يعنى آنها كه مهاجرت نكرده اند، ما و ايشان جهنم است بجز ناتوانانى كه قدرتى ندارند و راهى بلد نيستند كه خود

را از مكه نجات دهند، خواه مرد باشند، خواه زن، خواه كودك.

شان نزول ... ص : 5

ابو حمزه ثمالى گويد: بما خبر رسيده است كه مشركين در روز بدر، هنگامى كه خارج شدند، هيچكس را بجز پيران و كودكان و بيماران بجاى نگذاشتند، از اين رو عده اى از كسانى كه به اسلام. تكلم كرده بودند، با ايشان حركت كردند. هنگامى كه مشركين رو در روى پيامبر گرامى اسلام، قرار گرفتند، اين عده، به كمى جمعيت مسلمانان نگريستند و در باره گفته خود نسبت به اسلام به ترديد افتادند و در گروه مشركين، گرفتار و كشته شدند. از اين رو در باره ايشان، اين آيه نازل گرديد. از ابن عباس و سعدى و قتاده نيز، همين طور نقل شده است، عكرمه گويد: اين عده، عبارت بودند از: قيس بن فاكه بن مغيره، حارث بن زمعة بن اسود، قيس بن وليد بن مغيره و ابو العاص بن منبه بن حجاج و على بن امية بن خلف. ابو الجارود نيز از امام باقر (ع) همين طور روايت كرده است. ابن عباس گويد: در آن زمان من طفلى صغير و از «مستضعفين» بودم و نيز از وى نقل شده است كه گفت: پدرم مردى پير و مادرم زنى پير و من كودكى خرد سال و همگى از «مستضعفين» بوديم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 6

مقصود ... ص : 6

اكنون خداوند از حال كسانى كه از يارى پيامبر گرامى اسلام، سر باز زده اند و سر گذشت آنها را پس از مرگ، خبر مى دهد و مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ: آنان كه بوسيله فرشتگان قبض روح مى شوند. منظور از «ملائكه» ملك الموت يا ملك الموت و جز اوست، زيرا قبض روح انسان بوسيله فرشتگان و ملك الموت و خداوند،

صورت مى گيرد. آنچه بوسيله ملك الموت يا فرشتگان، انجام مى پذيرد جايز است كه بخود خداوند نسبت داده شود، زيرا آنان واسطه هستند و به امر خداوند، قبض روح مى كنند، هم چنان كه كار فرشتگان به ملك الموت نسبت داده مى شود، زيرا آنان نيز مامورين ملك الموت هستند و به امر او قبض روح مى كنند.

ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ: در حالى كه آنان بخود ظلم كرده اند، زيرا خويشتن را از پاداش الهى محروم كرده و بوسيله كفر مستوجب كيفر شده اند.

قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ: فرشتگان به ايشان گويند: بر چه دينى و در چه روشى بوده ايد؟! بديهى است كه اين سؤال، حقيقى نيست بلكه بمنظور توبيخ و سرزنش ايشان يا بمنظور تقرير و به اقرار وا داشتن ايشان است.

قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ: گويند: ما در بلاد خود در برابر اهل شرك، ناتوان بوديم، زيرا آنان داراى جمعيتى بزرگتر و نيرومندتر بودند و ما را از ايمان به خدا و پيروى پيامبرش باز مى داشتند. اين جمله را بعنوان عذر خواهى مى گويند.

قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها: فرشتگان به ايشان گويند: آيا زمين خدا پهناور نبود تا از خانه ها و سرزمين خود خارج گرديد و از كسانى كه شما را از ايمان به خدا و پيامبر منع مى كردند: جدا شويد و بسوى سرزمين مهاجرت كنيد كه اهل آن شما را در برابر مشركين كمك كنند و شما در پناه ايشان، خداوند را به يكتايى پرستش و عبادت كنيد و پيامبر گراميش را پيروى نماييد؟! از سعيد بن جبير در باره معناى آيه نقل شده است كه: «هر گاه در سرزمينى معصيت خدا شود، از آنجا

ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 6، ص: 7

خارج گرديد» فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ: مسكن آنان جهنم مى باشد.

وَ ساءَتْ مَصِيراً: و جهنم براى كسانى كه در آن منزل گزيده اند، بد جايگاهى است. سپس از اين گروه، دسته اى را استثناء مى كند:

إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ: بجز مردان و كودكان و زنانى كه مشركان آنها را ضعيف ساخته، بواسطه دشوارى و بلد نبودن راه و نداشتن تدبير نتوانند مهاجرت كنند.

لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا: اينها تدبيرى ندارند و راهى بلد نيستند كه خود را از مكه، خلاص كنند. مجاهد و قتاده و جماعتى از مفسران گويند: بواسطه اينكه راه را نمى شناسند، نمى توانند راه مدينه را پيدا كنند.

فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ: شايد خداوند از اين گروه در گذرد زيرا فقير و ناتوانند و بر آنها تفضل كند و بر ترك هجرت، آنها را مؤاخذه نكند زيرا ترك هجرت، براى ايشان اختيارى نبوده است.

وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا: خداوند همواره به فضل و بزرگى خود، گناهان بندگان را بخشوده و بر معصيتشان، آنها را كيفر نداده است.

غَفُوراً: خداوند با عفو خود گناهان بندگان را مى پوشاند.

عكرمه گويد: پيامبر بعد از هر نماز ظهر بدرگاه خداوند نيايش مى كرد و مى گفت: «خدايا وليد، سلمة بن هشام، عياش بن ابى ربيعه و ديگر مسلمانان ضعيف را از دست مشركين خلاص گردان»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 8

[سوره النساء (4): آيات 100 تا 101] ... ص : 8

اشاره

وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (100) وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ

فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكافِرِينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِيناً (101)

«1»

ترجمه ... ص : 8

و كسى كه در راه خدا مهاجرت كند، در روى زمين جاها و جولانگاه هاى بسيار و گشايشى خواهد يافت و كسى كه از خانه خود بقصد مهاجرت بسوى خدا و رسولش خارج گردد، آن گاه مرگش فرا رسد، پاداشش بر خداوند است و خدا آمرزگار و رحيم است.

هنگامى كه در زمين بسفر رويد، گناهى بر شما نيست كه نماز را كم كنيد اگر بترسيد كه كافران به شما آسيبى برسانند كه كافران براى شما دشمنانى آشكارند.

__________________________________________________

(1)- آيه 100 و 101 سوره نساء جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 9

بيان آيه 100 ... ص : 9
لغت ... ص : 9

مهاجرت: جدايى، اصل آن هجر ضد وصل است.

مراغم: سر گردان در روى زمين و سر گردان در مذهب، اصل آن از «رغام» بمعناى خاك است. «رغم انف» يعنى ماليدن بينى به خاك. برخى گفته اند: مراغم يعنى دشمنى كه مى كوشد طرف مخالف خود را خوار گرداند و رغام بمعناى خوارى و سختى است. چنان كه در حديث است:

«اذا صلى احدكم فليلزم جبينه و انفه الارض حتى يخرج منه الرغم»

هر گاه نماز مى خوانيد پيشانى و بينى را بخاك بماليد تا در برابر خدا اظهار خوارى و خضوع كرده باشيد. و مراغم به معناى موضع و مصدر آن مراغمه است. شاعر گويد:

الى بلد غير دانى المحل بعيد المراغم و المضطرب

يعنى به جايى كه محل و موضوع و گردشگاه آن دور است.

شان نزول ... ص : 9

ابو حمزة ثمالى و قتاده و سعيد بن جبير گويند: پس از نزول آيات هجرت، مردى مسلمان بنام جندع يا جندب بن ضمره كه در مكه بود، آيات را شنيد. گفت: به خدا من ضعيف نيستم، من قوتى براى مهاجرت دارم و راه را مى شناسم و معذور نيستم و در حالى كه به سختى بيمار بود به فرزندانش گفت: من بايد از مكه خارج شود، زيرا مى ترسم در اينجا بميرم او را بر تختى نهادند و از مكه خارج كردند. هنگامى كه به تنعيم رسيد، جان سپرد، از اينرو آيه شريفه نازل گرديد.

عكرمه گويد: گروهى از مكه بقصد مهاجرت خارج شدند، مشركين به آنها پيوستند و آنان را در امر دين وسوسه كردند و بفتنه افكندند و ايشان تسليم شدند. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 10

خداوند اين آيه را نازل كرد:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّهِ ...» (سوره عنكبوت 10 يعنى برخى از مردم گويند:

ايمان آورديم و چون در راه خدا آزارى بايشان رسد، فتنه مردم را مثل عذاب خدا قرار مى دهند) مسلمانان، اين آيه را براى ايشان نوشتند. سپس اين آيه نازل شد:

«ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ» (سوره نحل 110 يعنى پروردگارت نسبت به آنها كه پس از محنت كشيدن، مهاجرت كرده و صبر كرده اند، پروردگارت نسبت به ايشان آمرزنده و رحيم است)

مقصود ... ص : 10

سپس فرمود: وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ: كسى كه از اهل شرك جدا شود و از وطن خود بخاطر دينش بسوى سرزمين اسلام مهاجرت كند ...

يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً: در روى زمين جاها و جولانگاه هاى بسيار و گشايشى در روزى بدست خواهد آورد. اين معنى از ابن عباس و ضحاك و ربيع است.

مجاهد و قتاده گويند: يعنى راه فرار از سختيها و گشايشى نسبت به نجات از گمراهى و رسيدن بهدايت، بدست مى آورد. برخى گفته اند: يعنى از تنگناى سختگيريهاى مشركين نجات مى يابند و به جايگاهى مى رسند كه از گشايش آزادى و امنيت برخوردار خواهند بود.

وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ:

هر كس بخاطر دين از وطن خود فرار كند و بسوى خدا و رسول بشتابد و پيش از رسيدن به سرزمين اسلام- مدينه- مرگش فرا رسد، ثواب عمل و پاداش هجرتش بر خداوند متعال است.

وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً: خداوند آمرزنده

گناهان و به بندگان رحيم و با ايشان رفيق است.

رواياتى كه در باره معناى آيه رسيده اند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 11

حسن از پيامبر نقل كرده است كه: «كسى كه بخاطر دينش از زمينى به زمينى ديگر- و لو باندازه يك وجب فاصله باشد- برود سزاوار بهشت است و رفيق محمد ص و ابراهيم (ع) خواهد بود» عياشى به اسناد خود از محمد بن ابى عمير نقل كرده است كه زراره فرزندش عبيد را به مدينه فرستاد تا از احوال امام موسى بن جعفر (ع) و عبد اللَّه، برايش خبرى كسب كند. پسر پيش از مراجعت، در بين راه جان سپرد. محمد بن ابى عمير از محمد بن حكيم نقل كرده است كه: من داستان زراره و مرگ پسرش را خدمت امام هفتم (ع) عرض كردم فرمود: اميدوارم زراره، در زمره كسانى باشد كه خداوند در باره ايشان فرموده است:

«وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ...»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 12

بيان آيه 101 ... ص : 12
لغت ... ص : 12

قصر: كم كردن و كوتاه كردن. اين لغت، از قرآن است، لكن تقصير و اقصار نيز استعمال شده اند.

فتنه: آزمايش، گمراهى، كفر، رسوايى، محنت، عذاب، جنون، بيمارى.

«يفتن» به لغت اهل حجاز و بنى تميم و ربيعه و اهل نجد متعدى است ولى به لغت طايفه اسد: لازم است.

عدوّ: بمعناى دشمن. مفرد و جمع آن يكسان است.

مقصود ... ص : 12
اشاره

وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ: هنگامى كه در زمين سفر كنيد، بر شما گناهى نيست كه نماز را قصر كنيد. در اين باره اقوالى است:

1- مجاهد و جماعتى از مفسران گويند: يعنى نمازهاى چهار ركعتى را دو ركعت بخوانيد. اكثر فقها نيز چنين گويند و مذهب اهل بيت (ع) نيز همين است. جابر و مجاهد گويند: نماز خايف از نماز مسافر كم مى شود و اين دو قصر است: قصر مسافر ايمن از چهار ركعت و قصر خايف از دو ركعت به يك ركعت. اصحاب ما نيز همين طور روايت كرده اند.

2- ابن عباس و طاووس گويند: يعنى حدود نماز را كم كنند. همين معنى را اصحاب ما در نمازى كه از روى شدت خوف خوانده شود نقل كرده و گفته اند: نماز را با اشاره بخوانند و سجده را با خم شدن بيشتر از ركوع بجا آورند و اگر قادر بر اين هم نباشند: تسبيح مخصوص، براى هر ركعتى كافى است.

3- مقصود از قصر، جمع ميان دو نماز است (نه اينكه هر نمازى در وقت فضيلت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 13

خود خوانده شود) و معناى صحيح، همان اولى است.

إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا: اگر از فتنه مردم كافر،

و تهديد ايشان نسبت بجان و مالتان بترسيد. ابن عباس گويد: يعنى اگر بترسيد كه مردم كافر شما را در نماز بقتل رسانند. مثل «عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ» (سوره يونس 83 يعنى با ترس از فرعون و يارانش كه ايشان را بكشد). برخى گفته اند: يعنى مردم كافر شما را به نوعى از انواع عذاب شكنجه دهند إِنَّ الْكافِرِينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِيناً: مردم كافر، با شما بطور آشكارا در دشمنى هستند.

ابى آيه را اينطور قرائت كرده است: «فليس عليكم جناح ان تقصروا من الصلاة ان يفتنكم الذين كفروا» و كلمه «ان خفتم» را نياورده است گفته اند:

معناى اين قرائت، «ان لا يفتنكم» يا «كراهة ان يفتنكم ...» است نظير «يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا» (سوره نساء 176) به تقدير: «ان لا تضلوا» يا به تقدير: «كراهة ان تضلوا».

نماز قصر و دلالت آيه ... ص : 13

ظاهر آيه اين است كه نماز قصر، تنها در موقع ترس، مشروع است. لكن ما از بيان پيامبر، استفاده كرده ايم كه در موقعى كه خوفى هم نباشد، مسافر بايد نماز را قصر بخواند.

ممكن است ذكر «خوف» در آيه بخاطر اين باشد كه اغلب سفرها- مخصوصاً در گذشته- با خوف و خطر توام بوده است نظير اين مطلب، كه قيدى بمناسبت غالب بودن مورد آن در كلام اضافه شده باشد، بسيار است.

فقها در باره قصر نماز اختلاف كرده اند. شافعى گويد: رخصتى است براى مسافر و مى تواند تمام بخواند. جبايى نيز همين را اختيار كرده است. ابو حنيفه گويد: واجب است و مذهب اهل بيت، همين است.

زراره و محمد بن مسلم گويند: به امام باقر (ع) عرض كرديم: در باره نماز در ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 6، ص: 14

سفر چه مى گوييد؟ چگونه است و چند ركعت بايد خواند؟ فرمود: خداوند متعال مى فرمايد: «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ» از اين رو قصر واجب شده است.

همانطوري كه در حضر بايد نماز را تمام خواند. عرض كرديم: مى فرمايد:

«لا جناح عليكم ان تقصروا من الصلاة» (گناهى بر شما نيست كه از نماز كم كنيد) و نگفته است: «افعل» (حتماً كم كنيد) پس چگونه قصر در سفر را مثل تمام در حضر واجب كرده است؟ فرمود: مگر نه در باره صفا و مروه مى فرمايد:

«فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما»؟ سوره بقره 158 يعنى كسى كه حج كند يا عمره بجا آورد، گناهى بر او نيست كه براى حج و عمره طواف بجاى آورد) و مگر نه طواف واجب است، بدليل اين كه خداوند در قرآن بيان داشته و پيامبر بجاى آورده است؟ همچنين نماز قصر چيزى است كه پيامبر بجاى آورده و خداوند در قرآن بيان فرموده است.

راوى مى گويد: گفتم: اگر كسى در سفر نماز را چهار ركعت بخواند، بايد اعاده كند يا نه؟ فرمود اگر آيه قصر را بر او خوانده و برايش تفسير كرده اى و چهار ركعت خوانده است، بايد اعاده كند و اگر آيه قصر را برايش نخوانده اى و از آن خبر ندارد، لازم نيست اعاده كند و نماز سفر، تمام دور ركعتى است، بجز مغرب كه سه ركعت است كه قصر ندارد و پيامبر اين نماز را در سفر و حضر سه ركعت خواند:

اين روايت، شاهد اين است كه وظيفه مسافر، غير از وظيفه حاضر

است و طايفه اماميه بر اين مطلب و اينكه نماز مغرب قصر نمى شود اجماع كرده اند و از پيامبر گرامى اسلام روايت شده است كه فرض مسافر، دو ركعت است بدون اينكه از آن دو چيزى كم شود. همچنين طايفه اماميه معتقدند كه: خوف، به تنهايى موجب قصر است. لكن ميان فقها در اين باره اختلاف است.

گروهى از صحابه و تابعين گويند: مقصود خداوند از قصر در آيه، قصر نماز خوف از نماز سفر است، نه از نماز حضر. زيرا بعقيده آنها نماز سفر، دو ركعت است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 15

و قصر نشده است. از اينها هستند: جابر بن عبد اللَّه و حذيفة يمان و زيد بن ثابت و ابن- عباس و ابو هريره و كعب و ابن عمرو و سعيد بن جبير و سدى.

اما حدى كه در سفر موجب قصر مى شود، به عقيده ما هشت فرسخ است و برخى گفته اند: راهى كه در سه شبانه روز پيموده شود و مذهب ابو حنيفه و پيروانش همين است مذهب شافعى اين است كه شانزده فرسخ يا چهل و هشت ميل راه پيموده شود.

نظم آيه ... ص : 15

وجه اتصال آيه به سابق اين است كه در سابق امر به جهاد و هجرت كرد و در اينجا حكم نماز خوف و سفر را بيان مى كند تا رحمت خود را بر بندگان فرو فرستد و براى آنها تخفيفى قائل شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 16

[سوره النساء (4): آيه 102] ... ص : 16

اشاره

وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (102)

«1»

ترجمه ... ص : 16

و هنگامى كه تو در ميان ايشان باشى و براى ايشان نماز بپاى دارى، بايد گروهى از ايشان با تو به نماز برخيزند و سلاحهاى خود را برگيرند و هنگامى كه سجده كردند بايد بجاى گروه ديگر در رواى شما قرار گيرند، و گروه ديگر كه نماز نخوانده اند بيايند و با تو نماز بخوانند و بايد احتياط را از دست ندهند و سلاح ها را برگيرند. مردم كافر دوست دارند كه شما از سلاحها و متاعهايتان غفلت كنيد و يكباره بر شما حمله ور گردند و گناهى بر شما نيست اگر بشما از باران آزارى برسد يا بيمار باشيد كه سلاحهاى خود را بگذاريد و احتياط را از دست مدهيد. خداوند براى مردم كافر، عذابى خوار كننده مهيا ساخته است.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 102 جزء 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 17

بيان آيه 102 ... ص : 17
لغت ... ص : 17

اسلحه: جمع سلاح مثل احمره جمع حمار. سلاح نام چيزهايى است كه انسان در جنگها بوسيله آنها مى جنگد و از خويشتن دفاع مى كند به اسب و وسائلى نظير آن سلاح گفته نمى شود.

جناح: عدول از جايى و كناره گيرى از راه راست، بهمين مناسبت به گناه، گفته مى شود: جناح اذى: اسم مقصود بمعناى آزار

اعراب ... ص : 17

و ليأخذوا: اين كلمه را بسكون لام قرائت كرده اند، لكن اصل آن به كسر لام است كه بواسطه سنگينى حذف شده است مثل «فلتقم» «و لتات» ان تضعوا: منصوب است يعنى: «اثم عليكم فى ان تضعوا» و چون «فى» ساقط شده است، ما قبل «ان» در آن عمل كرده است بنا بر مذهب ديگر، محل آن مجرور است به تقدير حرف جر.

طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا: اگر يك نواخت بود چنين مى شد: طائفة اخرى لم تصل فلتصل يا «طائفة آخرون لم يصلوا فليصلوا» لكن «اخرى» تابع لفظ «طائفة» و «لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا» تابع معناى آن آورده شده است. مثل «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا» (سوره حجرات 9) كه نگفته است: «اقتتلا» و نظير آن بسيار است.

مقصود ... ص : 17

سپس خداوند متعال به بيان كيفيت نماز خوف، به جماعت، پرداخته، فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 18

وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ: هنگامى كه اى محمد ص، تو در ميان اصحابت كه به سفر رفته و مى ترسند كه دشمنان بجنگ ايشان آيند، باشى.

فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ: حسن گويد: يعنى نماز را با همه حدود و ركوع و سجود آن بجاى آورى. برخى گفته اند: يعنى تو امام جماعت باشى.

فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ: پس بايد گروهى از اصحاب، در نماز با تو باشند و بقيه در برابر دشمن. تقدير جمله اين است: «فلتقم طائفة منهم معك و لتقم طائفة منهم تجاه العدو» و علت اينكه ذكر نشده، دلالت كلام بر آن است.

وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ: در باره اين جمله اختلاف شده است: برخى گفته اند: يعنى آنهايى كه مشغول نمازند، سلاح ها را با خود بر مى دارند، شمشير را به خود

مى آويزند و خنجر را بزره مى بندند و كارد و ... را همراه خود دارند و همين معنى صحيح است.

ابن عباس گويد: منظور آن طايفه اى است كه در حال جنگ هستند، آنها مامورند كه سلاح ها را برگيرند.

فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ: طايفه اى كه با تو نماز مى خوانند، هنگامى كه سجده را تمام كردند، بايد در برابر دشمن صف بكشند. اختلاف شده است كه اين طايفه، پس از تمام كردن سجده و خواندن يك ركعت از نماز، چه بايد بكنند؟ عقيده ما اين است كه بايد ركعت ديگر را خود بخوانند و تشهد و سلام نماز را بجاى آورند و در حالى كه امام در ركعت دوم و در حال قيام است، بجاى آنهايى كه مشغول جنگ هستند، بميدان جنگ بروند و بجاى آن گروه مشغول جنگ شوند تا آنها بيايند و در ركعت دوم بامام ملحق شوند و امام در تشهد، معطل مى شود تا آنها يك ركعت ديگر را بخوانند و همراه امام سلام بدهند. بنا بر اين گروه اول را تكبيرة الاحرام و گروه دوم را سلام نماز است. مذهب شافعى نيز همين است. مجاهد و جابر و كسانى كه معتقدند نماز خوف، يك ركعت است، گويند: گروه اول هر گاه يك ركعت را تمام كرد، سلام مى دهد و به جنگ دشمن مى رود و گروه دوم به امام ملحق مى شود و امام ركعت دوم را با ايشان مى خواند. حسن گويد: امام با هر دسته اى دو ركعت نماز مى خواند. بنا بر اين امام دو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 19

نماز مى خواند كه با هر گروه يك نماز خوانده باشد. عبد اله بن

مسعود گويد: هنگامى كه امام با گروه اول يك ركعت خواند، اين گروه بجنگ دشمن مى روند و گروه دوم به امام ملحق شده، تكبير مى گويند و ركعت دوم را امام با ايشان مى خواند، سپس اينها بجنگ دشمن مى روند و گروه اول باز مى گردند و ركعت ديگر را بدون قرائت مى خوانند زيرا اينها دنبال مانده اند سپس سلام نماز را مى دهند و بميدان جنگ بر مى گردند و گروه دوم برمى گردند و يك ركعت ديگر را بدون قرائت مى خوانند.

و سلام مى دهدن و بر مى گردند. مذهب ابو حنيفه نيز همين است.

وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا: آنهايى كه نماز نخوانده اند، باز گردند، يعنى آنهايى كه مشغول جنگ هستند فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ: و نماز را با تو بخوانند و از دشمن احتياط كنند و با گرفتن اسلحة جنگى در حال نماز نيز آماده جنگ باشند. اين خود دليل است بر اينكه گروهى كه در اول مامور بودند كه سلاح ها را با خود بردارند همانهايى بودند كه به نماز مشغول بودند، نه آنهايى كه مشغول جنگ بودند.

وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ: مردم كافر آرزو دارند كه شما از سلاحهاى خود غافل بمانيد و براى جنگ آمادگى نداشته و به ابزار سفر و لوازم زندگى خود توجه نداشته باشيد.

فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً: تا يكباره بر شما حمله ور شوند و شما را در حال نماز غافلگير كنند و خون شما را بريزند و شما را غارت كنند پس مقصود اين است كه دسته جمعى مشغول نماز مشويد و به دشمن فرصت مدهيد كه بر جان و اسلحه شما دسترسى پيدا كنند، بلكه نماز را

آن طور كه به شما دستور داده ايم، بخوانيد. عادت عرب اين است كه ميل را بمعناى حمله بكار برد. عباس بن عبادة بن فضلة انصارى در شب عقبه دوم «1» به پيامبر عرض كرد: قسم بخداى كه ترا مبعوث كرده است: «ان شئت لنميلن غداً

__________________________________________________

(1)- عقبه بمعناى گردنه است. اين همان گردنه اى است كه اهل يثرب، قبل از هجرت در دو نوبت در دو سال با پيامبر اسلام بيعت كردند. از اين رو عقبه اول و عقبه دوم گفته شده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 20

على اهل منى باسيافنا» اگر بخواهى فردا با شمشيرهايمان بر اهل منى حمله ور مى شويم. فرمود: به اين كار مامور نيستم. يعنى اين كار براى وقتى ديگر است.

وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ:

گناهى و حرجى بر شما نيست كه اگر در موقع جنگ با دشمن از باران به شما آزارى برسد يا معلول يا مجروح باشيد و براى حمل سلاحها ضعيف باشيد، آنها را بگذاريد ولى از آنها مراقبت كنيد.

وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ: رعايت جانب احتياط را بنماييد كه شما را غافل گير نكنند و به شما حمله ور نشوند.

إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً: خداوند براى مردم كافر، عذابى خوار كننده مهيا كرده براى ابد در آن بمانند.

دلالت آيه ... ص : 20

1- اين آيه دلالت دارد بر راستگويى پيامبر و صحت نبوتش، زيرا هنگامى نازل شده كه پيامبر در عسفان و مشركين در ضجنان بودند و در برابر يكديگر قرار گرفتند پيامبر نماز ظهر را با اصحاب خود با تمام ركوع و سجود، بجاى آورد. مشركين خواستند بر آنها حمله ور شوند،

لكن گروهى از آنها گفتند: اينها نماز ديگرى دارند كه پيششان محبوبتر است و مقصودشان نماز عصر بود. خداوند اين آيه را فرستاد و پيامبر نماز عصر را بصورت نماز خوف، انجام داد و همين امر، سبب اسلام خالد بن وليد گرديد.

2- ابو حمزه ثمالى در تفسير خود آورده است كه: پيامبر با بنى انمار جنگيد، آنها شكست خوردند و مال و فرزندان ايشان بدست مسلمين افتاد پيامبر و مسلمانان فرود آمدند، در حالى كه از دشمن احدى را نمى ديدند، از اين رو سلاح را بر زمين گذاشتند و پيامبر براى قضاى حاجت، بيرون رفت و در حالى كه سلاح را بر زمين گذاشته بود، ميان خود و اصحابش يك وادى قرار داد و پس از قضاى حاجت در زير سايه درختى نشست. در اين وقت غورث بن حارث محاربى او را بديد. كسانش وى را بگفتند: اين ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 21

محمد ص است كه از اصحاب خود جدا شده. گفت: خدايم بكشد اگر او را نكشم و با شمشير خود از كوه بزير آمد هنگامى پيامبر متوجه او شد كه بالاى سرش ايستاده و شمشير را براى حمله، از نيام بيرون كشيده بود.

گفت: اى محمد، اكنون چه كسى ترا از من نگه مى دارد؟ گفت: خدا، در اين وقت اين دشمن خدا بروى افتاد و پيامبر برخاست و شمشيرش را برداشت و فرمود چه كسى تو را اكنون از من منع مى كند؟ گفت هيچ كس. فرمود آيا شهادت مى دهى كه خدا يكى است و من بنده و فرستاده اويم؟ گفت: نه، لكن عهد مى كنم كه هرگز با تو نجنگم

و دشمن ترا يارى نكنم. پيامبر شمشير را باو داد. غورث گفت: به خدا تو بهتر از منى. فرمود: من سزاوارترم به آن. هنگامى كه غورث نزد كسان خود رفت، گفتند: ما ترا ديديم كه با شمشير بر سر او ايستاده بودى، چرا او را نكشتى؟ گفت: بخدا شمشير را فرود آوردم كه او را بزنم. ولى نمى دانم چه كسى كه ميان شانه من زد كه من با پيشانى بر زمين افتادم و شمشيرم افتاد و محمد (ص) برخاست و شمشير را گرفت و ديگر در آن وادى نماند. پيامبر بعد از اين واقعه نزد اصحاب رفت و جريان را براى ايشان تعريف كرد و اين آيه را خواند: «إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ ...»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 22

[سوره النساء (4): آيات 103 تا 104] ... ص : 22

اشاره

فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً (103) وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا يَرْجُونَ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (104)

«1»

ترجمه ... ص : 22

پس هنگامى كه نماز را بپاى داشتيد، خداوند را در حال ايستاده و نشسته و خوابيده، ياد كنيد و چون آرامش يافتيد، نماز را بپاى داريد كه نماز بر مؤمنان بوقتهاى معين مقرر شده است.

و در تعقيب قوم سستى مورزيد، اگر شما دردمنديد، آنان نيز مثل شما دردمند هستند و شما از خداوند چيزى اميد داريد كه آنها ندارند و خداوند دانا و حكيم است.

__________________________________________________

(1)- آيه و 103 و 104 سوره نساء جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 23

بيان آيه 103 ... ص : 23
لغت ... ص : 23

اطمأننتم: آرامش يافتيد، از اطمينان بمعناى آرامش يافتن. اطمينان هم گفته شده است.

مقصود ... ص : 23

فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ: هنگامى كه نماز را به پايان رسانيد، حال آنكه با دشمن روبرو هستيد.

فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً: خدا را در حال قيام و در حال نشستن، ياد كنيد.

وَ عَلى جُنُوبِكُمْ: و هنگامى كه بر پهلو آرميده ايد. اين عبارت محلا منصوب و عطف است بر ما قبل، يعنى خداى را در اين حالات- در حال نشستن و ايستادن و خوابيدن- ياد كنيد، شايد شما را در برابر دشمن يارى كند و ظفر بخشد. نظير «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (سوره انفال 45) اى مردم مؤمن، آن گاه كه با جمعى ملاقات كنيد، تا بتقدم باشيد و خداوند را ياد كنيد، شايد رستگار شويد) اين نظر، از ابن عباس و بيشتر مفسران است.

ابن مسعود گويد: يعنى هنگامى كه اراده نماز كنيد، اگر سالم هستيد نماز را ايستاده و اگر قادر بر ايستادن نيستيد، نماز را نشسته و اگر قادر بر نشستن نيستيد، نماز را خوابيده بخوانيد. روايت شده است كه وى بدنبال تفسير اين آيه، چنين گفت، هيچكس را خداوند، در ترك ذكر معذور نداشته، مگر آنكه عقل را از كف داده باشد ...

فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ: هر گاه آرامش يافتيد، نماز را بپاى داريد. در باره تاويل اين جمله اختلاف است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 24

1- مجاهد و قتاده گويند: يعنى هنگامى كه رحل اقامت در وطن افكنديد.

نماز را كه به شما در سفر دستور قصر آن داده بودند، تمام بخوانيد.

2- سدى و ابن زيد و

مجاهد، بنا بروايتى ديگر گويند: يعنى هنگامى كه بر اثر زوال ترس و اضطراب، آرامش يافتيد، حدود نماز را اتمام كنيد.

إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً: نماز بر مؤمنان، واجبى است كه به وقتهاى معين، موكول شده است. در باره تحويل اين جمله نيز اختلاف است.

1- ابن عباس و عطيه عوفى و سدى و مجاهد گويند. يعنى نماز بر مومنان واجب و مفروض است و از امام باقر ع و امام صادق ع نيز چنين روايت شده است.

2- ابن مسعود و قتاده گويند: يعنى نماز، بر مؤمنان واجب شده است كه در اوقات معين، انجام دهند.

اين دو قول بهم نزديكند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 25

بيان آيه 104 ... ص : 25
قرائت ... ص : 25

از عبد الرحمن اعرج كه از شواذ است، روايت شده: «ان تكونوا» بفتح الف.

ابن جنى گويد: در اينصورت محمول است بر معناى: «و لا تهنوا فى ابتغاء القوم لانكم تالمون» پس از حذف حرف جر، بقول بعضى «ان» در محل نصب و بقول خليل در محل جر است و عامل آن «لام» مقدر است. علت تخفيف آن، اين است كه گويى حرفى است عوض از لام محذوف.

لغت ... ص : 25

و هن: ضعف، و لا تهنوا: ضعيف مباشيد الم: درد داشتن، از عارضه هايى است كه ممكن است سبب آن از افعال خداوند باشد يا از افعال بندگان رجاء: اميدوارى، گاهى هم بمعناى بيم استعمال مى شود. مثل:

لا ترتجى حين تلاقى الزائدا أ سبعة لاقت معاً او واحداً

يعنى: هنگام ملاقات ... نمى ترسد كه آيا هفت نفر را با هم ملاقات كرده است يا يكى. و مثل: «ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً» (سوره نوح 71 يعنى چيست شما را كه از عظمت خدا نمى ترسيد. علت استعمال اين كلمه، بمعناى خوف اين است كه اميدوارى، آرزوست و شخص آرزومند، بيم دارد كه به آرزوى خود نرسد.

شان نزول ... ص : 25

برخى گويند: اين آيه، به مناسبت رفتن مسلمانان بسوى بدر صغرى كه ابو سفيان در جنگ احد، قرار گذاشته بود، نازل شده است و برخى گفته اند: بمناسبت تعقيب سپاهيان ابو سفيان، پس از شكست احد و رفتن مسلمانان تا «حمراء الاسد» نازل ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 26

گشته است.

مقصود ... ص : 26
اشاره

هم اكنون بار ديگر، سخن از جهاد و تشويق مسلمانان براى رزم با دشمنان دين است، از اينرو مى فرمايد:

وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ الْقَوْمِ: شما را نسزد كه در تعقيب مردمى كه طرفدار شرك بوده، در راه دشمن خدا و مردم مؤمن، صف آرايى كرده اند، سستى بورزيد.

إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ: اگر شما از زخم و جراحتها دردمند شده و رنج مى كشيد، آنان نيز از زخم ها و جراحتها- همچون شما- درد مى كشند و رنج مى برند.

وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا يَرْجُونَ: با اين تفاوت كه شما از خداوند بزرگ اميدواريد كه در اين جهان به شما پيروزى و ظفر بخشد و بواسطه اين سختيها و دردها و زخمها در عالم ديگر به شما پاداش دهد، ولى آنان در مقابل اين جراحتها و زخمها اميد هيچگونه پاداشى از جانب خداوند متعال ندارند، بنا بر اين شما مردم مؤمن اگر بپاداش الهى يقين داريد و مى دانيد كه اين تعب ها و مشقت ها بدون پاداش نمى ماند و تكذيب مشركين بى اساس و بى دليل است، وظيفه داريد كه از آنها براى جنگ، شكيباتر و پايدارتر باشيد اين معنى از ابن عباس، قتاده، مجاهد و سدى است.

وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً: خداوند بمصالح مردم داناتر و در تدبير و تعيين مقدرات ايشان حكيم است. چنان

كه ابن عباس و عكرمه گويند

داستان ... ص : 26

ابن عباس و عكرمه گويند: هنگامى كه در روز جنگ احد، مسلمانان گرفتار آن شكست تاريخ گرديدند و پيامبر بر قله كوه، صعود فرمود، ابو سفيان چنين گفت:

اى محمد، ما را روزى است و شما را روزى بود! پيامبر بزرگوار اسلام فرمود: او را پاسخ دهيد. مسلمانان گفتند: ولى ما و شما برابر نيستيم و روز شكست ما با روز شكست شما فرق دارد. كشتگان ما در بهشت و كشتگان شما در جهنم هستند. ابو سفيان گفت:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 27

ما را بت عزى است و شما را چنين بتى نيست. پيامبر فرمود: شما بگوييد: خداوند مولاى ماست و شما را مولايى نيست. ابو سفيان گفت: زنده و جاويد باد هبل! پيامبر فرمود: بگوييد: خداوند برتر و بالاتر است. ابو سفيان گفت: قرار ملاقات ما در روز بدر صغرى است.

مسلمانان با جراحتهاى بسيارى كه برداشته بودند، بخفتند، از اينرو اين آيه نازل گرديد: «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ» (سوره آل عمران 140 يعنى اگر شما مجروح شده ايد ايشان نيز همچون شما مجروح شده اند) و نيز «إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ ...» زيرا منظور خداوند متعال اين بود كه با بدن مجروح، دشمنان را تعقيب كنند و مشركان را بيمى و وحشتى در دل افكنند. آنها نيز امر خدا را گردن نهادند و با بدنهاى مجروح تا «حمراء الاسد» مشركين را دنبال كردند. مشركين با شنودن اين خبر، با سرعتى هر چه بيشتر بتاختند و خود را بمكه رسانيدند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 28

[سوره النساء (4): آيات 105 تا 106] ... ص : 28

اشاره

إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ

لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً (105) وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (106)

«1»

ترجمه ... ص : 28

ما قرآن را بحق بر تو نازل كرده ايم تا در ميان مردم به آنچه خداوند بتو نشان داده است حكم كنى و براى مردم خائن، مدافع و طرفدار مباش. و از خداوند طلب آمرزش كن كه خدا آمرزگار و رحيم است.

__________________________________________________

(1)- آيه 105 و 106 سوره چهار نسأ جزء پنجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 29

بيان آيه 105 و 106 ... ص : 29
شان نزول ... ص : 29

اين آيه ها در باره «بنى أبيرق» كه سه برادر بودند به نامهاى: «بشير، بشر و مبشر» نازل شده اند. كنيه بشير «ابو طعمه» بود، وى شعر مى گفت و اصحاب پيامبر را هجو مى كرد و مى گفت فلان كس، گفته است. اين سه برادر، هم در جاهليت و هم در اسلام، فقير و محتاج بودند. ابو طعمه بخانه «رفاعة بن زيد» دستبرد زد و طعامى و شمشيرى و زرهى از او سرقت برد. رفاعة اين موضوع را با فرزند برادر خويش «قتاده بن نعمان» كه از جنگجويان بدر بود، در ميان گذاشت و به اتفاق يكديگر در خانه، بكاوش پرداختند و در اينباره از اهل خانه، پرسش كردند. بنى ابيرق گفتند: بخدا سوگند، دزد شما «لبيد بن سهل» است كه مردى بود معنون و داراى شخصيت ذاتى و خانوادگى! لبيد با شمشير آخته، به ايشان حمله ور شد و گفت: اى پسران ابيرق، آيا بمن نسبت دزدى مى دهيد، در حالى كه شما خود به اين نسبت سزاوارتريد؟! مگر نه شما همان قوم دو رو و دو رنگى هستيد كه پيامبر گرامى اسلام را هجو مى كنيد، آن گاه اين عمل ناجوانمردانه خود را به قريش نسبت مى دهيد؟! اكنون بى درنگ. بگناه خويش اقرار كنيد و گرنه شما را از دم شمشير،

مى گذرانم.

آنها لبيد را راضى و از او رفع تهمت كردند.

قتاده، بخدمت پيامبر اسلام شرفياب شد و عرض كرد: افراد خانواده و بستگان ما، افراد نادرستى هستند كه بخانه عمويم دستبرد زده و طعامى و سلاحى از آنجا به سرقت برده اند.

پيامبر گرامى فرمود: در اينباره درست بررسى كنيد.

مردى از ايشان بنام اسير بن عروه، گروهى از افراد قبيله را گرد آورد و باتفاق ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 30

ايشان خدمت پيامبر شرفياب شد و عرض كرد: قتاده و عمويش به افرادى از ما كه داراى شخصيت ذاتى و خانوادگى هستند. تهمت بسته، در باره آنان حرفهايى مى زنند كه در شان آنها نيست.

سپس قتاده، خدمت پيامبر آمد كه در اين باره گفتگو كند، ولى با خشم شديد پيامبر رو برو شد. اين بار پيامبر فرمود: چرا در باره اين خانواده، حرفهايى مى زنيد كه سزاوار آنها نيست؟! قتاده نزد عمويش آمد و گفت: كاش مرده بودم و با پيامبر خدا در اينباره حرفى نزده بودم، زيرا طورى با من سخن گفت كه نه پسنديدم.

عمويش، رفاعه گفت: بايد از خداوند كمك خواست، از اينرو اين آيات نازل گرديد: «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ ... تا إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ» هنگامى كه بشير از نزول آيات قرآنى در باره خود مطلع شد، بمكه گريخت و كافر شد. در مكه، به خانه زنى سلافه نام، دخت سعد بن شهيد، از طايفه اوس، از قبيله بنى عمرو بن عوف، همسر يكى از مردان بنى عبد الدار، فرود آمد و حسان، شاعر زبر دست صدر اسلام اين زن را هجو كرد و گفت:

فقد انزلته بنت سعد و

اصبحت ينازعها جلد استها و تنازعه

ظننتم بان يخفى الذين قد صنعتموا و فينا نبى عنده الوحى واضعه

يعنى: بنت سعد، بشير را به خانه خود راه داد ... گمان مى كرديد كه كار شما از ما پوشيده مى ماند، در حالى كه در ميان ما پيامبرى است كه از سر چشمه وحى، كسب خبر مى كند.

سلافه، بار و بنه او را بر سر نهاد و به ابطح انداخت و گفت: تو براى من چه خبرى آورده اى؟ تو شعر هجو آميز حسان را بمن اهدا كردى!» اين نظر از مجاهد و قتادة بن نعمان و عكرمه و ابن جريج است. جز اينكه عكرمه گويد: بنو ابيرق، نسبت دزدى را بمردى يهودى بنام زيد بن سمين دادند و او خدمت پيامبر آمد و از ايشان شكايت كرد. بنو ابيرق نيز بيامدند و از پيامبر خدا در خواست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 31

كردند، كه از طرف ايشان با يهودى بگفتگو و مجادله پردازد، چيزى نمانده بود كه پيامبر بدرخواست ايشان جامه عمل پوشيده، يهودى را كيفر دهد، كه آيه نازل گرديد. ابن عباس نيز چنين گفته است.

ضحاك گويد: اين آيه در باره مردى از انصار كه زرهى را بوديعه گرفته و منكر آن شده بود نازل گرديد. گروهى از اصحاب پيامبر او را خائن شمردند و كسان او خشمگين شده، خدمت پيامبر عرض كردند: به اين مرد كه مسلمانى امين است، نسبت خيانت مى دهند و آبروى او را مى برند. پيامبر وى را معذور داشت و راى مباركش بر برائت و پاكدامنى او تعلق يافت. با نزول اين آيه ها، اين راز از پرده برون افتاده و خيانت

مرد انصارى بر ملا شد.

طبرى نيز همين وجه را پذيرفته است، زيرا بعقيده وى، خيانت، مربوط به وديعه و امانت است نه دزدى.

مقصود ... ص : 31

خداوند متعال، پيامبر را مخاطب ساخته، مى فرمايد:

إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ: اى محمد، ما قرآن را به سبب حقى كه خدا بر بندگان است (و بقولى بسبب اينكه توبه آن سزاوارترى) بر تو نازل كرده ايم، تا در ميان مردم، به آنچه خداوند در قرآن اعلام كرده است، داورى نمايى.

وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً: مبادا كسانى را كه به مال يا جان مسلمانى يا هم پيمانى، خيانت مى كنند، كمك كنى و از ايشان در مقابل كسى كه حق خودش را مطالبه مى كند، دفاع و جانبدارى نمايى.

وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ: بايد خداوند را بر اينكار استغفار كنى.

إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً: خداوند گناه بندگان مسلمان را بخشوده، از مؤاخذه ايشان چشم پوشى مى كند. در اين آيه اگر چه خطاب به پيامبر است كه از شخصى كه بر حسب ظاهر، به ايمان و عدالت او حكم مى كرد، در حالى كه باطناً ايمانى و عدالتى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 32

نداشت، طرفدارى و دفاع مى كرد، لكن مقصود، امت پيامبر است. اين طرز بيان بمنظور تاديب و تنبيه است كه مبادا از خصمى دفاع و جانبدارى كند، مگر اينكه حق براى او آشكار گردد و الا پيامبر از همه معاصى و زشتيها منزه است. برخى گفته اند:

پيامبر از كسى دفاع نكرده بود. بلكه تصميم داشت، دفاع كند و خداوند او را مورد عتاب قرار داد.

نظم آيه ... ص : 32

وجه اتصال آيه به سابق، اين است كه قبلا دستور داده بود كه از منافقان و كافران دورى كنند و در اين آيه دستور داد كه از خائنان نيز دورى كنند و از آنها دفاع نكنند.

برخى گفته اند:

چون در اين سوره خداوند احكام و قوانين اجتماعى را ذكر كرده است، اكنون مى گويد خداوند همه اين احكام را به حق نازل كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 33

[سوره النساء (4): آيات 107 تا 109] ... ص : 33

اشاره

وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوَّاناً أَثِيماً (107) يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً (108) ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا فَمَنْ يُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً (109)

«1»

ترجمه ... ص : 33

و از مردمى كه به خود خيانت مى كنند، جانبدارى و دفاع مكن، كه خداوند خيانتكار و گنهكار را دوست ندارد. آنان از مردم مخفى مى شوند و از خداوند- كه با ايشان است- مخفى نمى شوند در آن وقتى كه سختى را در موقع شب تدبير مى كنند كه او نمى پسندد و خداوند بكردار ايشان احاطه دارد. شمائيد كه در اين جهان از ايشان دفاع مى كنيد، پس چه كسى در روز قيامت از ايشان دفاع خواهد كرد؟ بلكه چه كسى وكيل و مدافع آنها خواهد بود؟

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 107 و 108 و 109 جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 34

بيان آيه 107- 108- 109 ... ص : 34
لغت ... ص : 34

مجادله: بحث و گفتگو، مناظره، مخاصمه، محاجه. ميان اين كلمات فرق مختصرى وجود دارد، زيرا مجادله، نزاع بر سر چيزى است كه ميان دو كس بر سر آن اختلاف است، مخاصمه، نزاع و مخالفت ميان دو كس بنحو غلظت و درشتخويى است، مناظره، آن اختلاف است كه ميان دو كس كه با يكديگر نظيرند، واقع شده باشد و محاجه، گفتگويى است كه با اقامه دليل و حجت مقارن باشد. اصل مجادله، از جدل بمعناى زياد باريك شدن و تندى كردن است. به باز شكارى مى گويند: «اجدل» بخاطر اينكه از شديدترين مرغهاست.

تبييت: تدبير و بررسى كردن چيزى در شب، چه در آن وقت، مردم بخانه ها رفته و آرميده اند.

اعراب ... ص : 34

ها: حرف تنبيه كه بر سر كلمه: «انتم» و كلمه «اولاء» تكرار شده است يعنى:

«ها انتم الذين جادلتم» زيرا «هؤلاء و هذا» در اشاره به اشخاص حاضر مثل «الذين» هستند، حتى گاهى در اشاره بغير اشخاص حاضر، نيز بمنزله «الذين» يا «الذى» هستند، مثل:

عدس ما لعباد عليك امارة امنت و هذا تحملين طليق

(يعنى و الذى تحملين طليق) يعنى اى عدس، براى عباد، بر تو امارتى نيست، تو ايمن هستى و آن كه حمل مى كنى، رهاست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 35

شان نزول ... ص : 35

اين آيات، به مناسبت داستانى كه شرح آن گذشت، نازل شده اند.

مقصود ... ص : 35

بمنظور تاكيد مطلبى كه گذشت، مجدداً خداوند از جانبدارى خيانتكاران نهى كرده، مى فرمايد:

وَ لا تُجادِلْ

: برخى گفته اند: خطاب به پيامبر است كه تصميم داشت ابو طعمه را- هنگامى كه كساش بخدمت او آمدند و او را از دزدى تبرئه كردند- تبرئه كند.

برخى گفته اند: خطاب به پيامبر و منظور كسان ابو طعمه است. برخى گفته اند: خطاب به انسان است.

عَنِ الَّذِينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ

: از كسانى كه بخود خيانت مى كنند و در باره خود ستم روا مى دارند، دفاع مكن. منظور كسى است كه زره را دزديده و كسانى كه در دزدى و خيانت، با او شركت داشتند. برخى گفته اند: منظور كسان ابو طعمه است كه با وى نزد پيامبر آمدند و به برائت او گواهى دادند. برخى گفته اند: منظور سارق و كسان او و ساير مردمى است كه با آنها بر يك روش هستند.

علت اينكه فرموده است: به خود خيانت مى كنند، در حالى كه خيانت به غير است، اين است كه در حقيقت، ضرر خيانت، بخود ايشان بر مى گردد چنان كه بظالم مى گويند: «هر چه كنى بخود كنى! گو اينكه در حق ديگرى كرده است. خداوند متعال مى فرمايد: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ» سوره الاسراء 7 يعنى اگر نيكى كنيد، بخود نيكى كرده ايد.

إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوَّاناً أَثِيماً

: خداوند خيانتكار گنهكار را دوست نمى دارد.

خوان، بر وزن فعال، از خيانت، يعنى بسيار خيانت كننده و اثيم بمعناى گنهكار و او كسى است كه بگناه عادت كرده است.

برخى گفته اند: يعنى خداوند دوست نمى دارد خيانتكارى كه زره را دزديد و گنهكارى كه يهودى را متهم كرد.

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 6، ص: 36

ابن عباس گويد: يعنى از كسانى كه بوسيله خيانت، به خود ظلم مى كنند و ديگران را متهم به خيانت مى كنند، دفاع مكن. منظور كسى است كه زره را دزديد و يهودى را متهم بدزدى كرد، از اينرو بدزدى خيانتكار شناخته شد و به تهمت گنهكار! يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ

: از مردم مخفى مى شوند و از خدا- كه با ايشان است- مخفى نمى شوند. منظور كسانى است كه بدفاع از آنان برخاسته بودند. يعنى اينان معصيتهايى كه از راه ربودن اموال مرتكب مردم مى پوشانند و از خداوند كه بحال ايشان عالم است، حيا نمى كنند. در حقيقت، اينها از مردم حيا مى كنند ولى از خداوند حيا نمى كنند و گرنه اقدام به اين عمل ناشايست نمى كردند.

إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ

: آنان شبانه، گفتگوهايى دارند و درباره مطلبى مى انديشند كه خداوند از آن خشنود نيست. برخى گفته اند: يعنى سخن را از مسير اصلى خود تغيير مى دهند و درباره آن دروغ پردازى مى كنند. برخى گفته اند: منظور ابن ابيرق است كه شب پيش خود انديشيد كه زره را در خانه يهودى افكند و سوگند ياد كند كه دامنش از دزدى پاك است، باين اميد كه مسلمانان، بحرمت هم كيشى او را تصديق و يهودى را تكذيب كنند. برخى گفته اند: او زره را بخانه لبيد بن سهل انداخته بود.

وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً

: حسن گويد: يعنى خداوند حافظ اعمال ايشان است.

ديگران گويند: يعنى خداوند عالم است باعمال ايشان و هيچ چيزى بر او پوشيده نيست.

اين آيه كسانى را كه از مردم و حشمت ايشان شرمسارند و در

حضور ايشان مرتكب كارهاى زشت نمى شوند ولى خوف و خشيت خدا. آنها را از ارتكاب معاصى باز نمى دارد، به سختى مورد ملامت قرار مى دهد زيرا خداوند سبحان سزاوارتر است كه انسان از او حيا كند و در حضورش از ارتكاب زشتى ها سر باز زند.

نيز كسانى را كه كارى زشت مرتكب مى شوند، سپس بگردن ديگرى مى اندازند، خواه او مؤمن باشد يا كافر، مورد توبيخ قرار مى دهد.

ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا

: اكنون كسانى را كه از سارق دفاع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 37

مى كنند، مخاطب ساخته، مى فرمايد: شما كسانى هستيد كه در اين جهان از دزدان مال مردمخوار، دفاع مى كنيد ...

فَمَنْ يُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ

: از اين استفهام مقصود، نفى است. يعنى كسى در روز قيامت، در برابر خداوند، از ايشان دفاع نخواهد كرد. و در حقيقت، منظور سر كوبى و سرزنش است، يعنى اگر شما در اين جهان به نفع آنان بدروغ شهادت بدهيد، در آخرت، نه كسى از ايشان دفاع مى كند و نه به نفع آنان شهادت خواهد داد. استفاده ديگرى كه از اين آيه مى شود، اين است كه: نبايد از ظالم، دفاع و جانبدارى كرد.

أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا

: چه كسى آنها را حفظ مى كند و به آنها كمك مى دهد.

يعنى در روز قيامت، وكيلى ندارند كه از آنها جانبدارى و دفاع كند. وكيل در اصل، كسى است كه قيام به امرى به او واگذار شده باشد. و خداوند را وكيل مى نامند، زيرا به امور بندگان رسيدگى مى كند. برخى هم گفته اند: خدا را وكيل مى نامند، زيرا حافظ است. در محاورات عرب: «وكيل لنا» صحيح نيست، بلكه «وكيل

علينا» صحيح است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 38

[سوره النساء (4): آيات 110 تا 112] ... ص : 38

اشاره

وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِيماً (110) وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (111) وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً (112)

«1»

ترجمه ... ص : 38

و كسى كه كارى زشت كند يا بخود ستم كند، سپس خداوند را آمرزگار و رحيم مى يابد.

و كسى كه گناهى كند، گناه را بضرر خويش انجام مى دهد و خداوند دانا و حكيم است و كسى كه خطا يا گناهى مرتكب شود، آن گاه بيگناهى را متهم كند، متحمل بهتان و گناهى آشكار شده است.

__________________________________________________

(1)- آيه 110 و 111 و 112 سوره چهار نسأ جزء پنجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 39

بيان آيه 110 و 111 و 112 ... ص : 39
لغت ... ص : 39

سوء: كار زشتى كه انسان را مواجه شود و «رجل سوء»: مردى كه با امور ناپسنديده با مردم مواجه شود. سيئه. نقيض حسنه است:

يجد: اصل اين كلمه از و جدان بمعناى ادراك است: وجود: ضد عدم، زيرا همانطورى كه شيئى به ادراك ظاهر مى شود، به هستى هم ظهور پيدا مى كنيد.

كسب: فعلى كه براى منفعت يا دفع ضرر، انجام گيرد، خداوند متصف بكسب نمى شود زيرا منفعتى احتياج ندارد و ضررى متوجه او نيست.

مقصود ... ص : 39
اشاره

هم اكنون، خداوند متعال، راه تلافى و توبه از گناهان را به بنده عاصى نشان داده، مى فرمايد:

وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ

: كسى كه مرتكب كار زشتى شود يا با ارتكاب گناه، بخود ستم كند. برخى گفته اند: يعنى با دزديدن زره كار زشتى كند و با نسبت آن دزدى بديگرى بخود ستم كند. برخى گفته اند: مقصود از «سوء» شرك و مقصود از ظلم سواى شرك است.

ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ

: سپس توبه كند و از خداوند طلب آمرزش نمايد.

يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِيماً

: مى فرمايد: اگر چه جريمه ايشان بزرگ باشد، اگر توبه و استغفار كنند، مانع آمرزش و قبول توبه ايشان نخواهد شد.

وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ

: هر كسى گناهى كند، بزيان خود انجام مى دهد مثل: «لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْها» (سوره انعام 164 يعنى هر كسى كارى زشت كند به زيان خود اوست) و مثل: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 40

(سوره فصلت 46 يعنى كسى كه كارى شايسته كند، براى خود او و كسى كه كارى زشت كند، بزيان اوست.)

وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً

: خداوند بكردار او دانا

و در كيفرش حكيم است. برخى گفته اند: يعنى بكارهاى بندگان دانا و در داورى خود حكيم است و برخى هم گفته اند:

يعنى بحال دزد دانا و در واجب كردن و بريدن دست او حكيم است. آن گاه، اين مطلب را بيان مى كند كه اگر كسى كارى زشت كند، سپس بگردن ديگرى افكند، چگونه كيفرش بزرگ خواهد شد! وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً

: كسى كه گناهى عمدى يا غير عمدى كند. برخى گفته اند: خطيئه، شرك و ذنب، سواى شرك است.

ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً

: آن گاه گناه خود را به بيگناهى نسبت دهد. حسن و ديگران گويند: بيگناه (برى) همان يهودى است كه زره را در خانه او افكنده بودند. برخى هم گفته اند: منظور از بيگناه، لبيد بن سهل است كه ذكر هر دو گذشت.

در باره ضمير «به» اختلاف است: برخى گويند: به «اثم» و برخى گويند:

به يكى از دو كلمه «اثم و خطيئه» و برخى گويند به «كسب» بر مى گردد.

فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً

: چنين كسى دروغى بزرگ متحمل شده است كه خود از بزرگى آن در شگفت مى ماند و گناهى ظاهر و هويدا!

ردى بر جبريان ... ص : 40

پيروان مسلك جبر معتقدند كه: خداوند متعال خالق افعال بندگان است.

لكن از اين آيات، بر مى آيد كه سزاوارتر نيست كه خداوند، خود افعال بندگان را خلق كند، آن گاه ايشان را در مقابلى افعالى كه خود فاعل و خالق آنهاست: كيفر دهد، زيرا هر گاه خالق افعال خداوند باشد، آنان از آن كارها برى هستند و عذابشان روا نيست.

اگر كسى بگويد: اگر چه خالق فعل خداوند است، لكن اين فعل، انتساب به بنده و اضافه به او دارد، يعنى اگر چه

خداوند خالق فعل است، لكن قلب بنده نيز ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 41

آن را اختيار كرده است. گوييم: عمل تجزيه پذير نيست. اگر خداوند خالق فعل است، اختيار قلبى بنده باين نيز از خدا است فعل را به بنده نسبت نمى دهد و در هر صورت از هيچ لحاظ صحيح نيست كه عمل را به ايشان نسبت دهيم، زيرا خالق فعل و خالق اختيار قلبى هم خداوند است و در اين صورت، كيفر انسان نارواست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 42

[سوره النساء (4): آيات 113 تا 114] ... ص : 42

اشاره

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ ءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً (113) لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (114)

«1»

ترجمه ... ص : 42

و اگر نه تفضل خدا و رحمتش نسبت بتو بود گروهى مى خواستند ترا گمراه كنند.

آنان خودشان را گمراه مى سازند و بتو ضررى نمى رسانند. خداوند بر تو كتاب و حكمت نازل فرموده و چيزهايى بتو آموخته كه نمى دانستى و تفضل خدا بر تو بزرگ است.

در بسيارى از گفتگوهاى محرمانه ايشان خيرى نيست مگر كسى كه به صدقه يا نيكى يا اصلاح ميان مردم امر كند و كسى كه اين كارها را بمنظور تحصيل خشنودى خدا انجام دهد، او را پاداشى بزرگ مى دهيم.

__________________________________________________

(1)- آيه 113 و 114 سوره نساء جزء پنجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 43

بيان آيه 113 و 114 ... ص : 43
قرائت ... ص : 43

ابو عمرو و حمزه و قتيبه و كسايى و سهل و خلف «فسوف يؤتيه» به ياء و ديگران «فسوف يؤتيه» به نون قرائت كرده اند قرائت ياء به خاطر اين است كه قبلا «لولا فضل اللَّه عليك و رحمته ... و انزل اللَّه عليك ...» گفته شده و لفظ جلاله «اللَّه» ذكر شده است و اكنون ضمير «يؤتى» به آن باز مى گردد و قرائت نون بخاطر شباهت با آيه بعد «نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ» مى باشد.

لغت ... ص : 43

همّ: قصد. همت نيز همين است. همام: پادشاه بزرگ.

نجوى: در گوش سخن گفتن. زجاج گويد، نجوى يعنى چيزى كه دو نفر يا جماعتى اختصاص داشته باشد خواه پنهان باشد، خواه آشكار. و «نجوت الشي ء» يعنى آن چيز را خالص كردم و افكندم. شاعر گويد:

فقلت انجوا منها نجا الجد انه سيرضيكما منها سنام و غار به

يعنى گفتم پوست شتر را بكنيد كه كوهان و پشت آن شما را ارضا مى كند و همچنين «نجوت فلاناً» يعنى: دهانش را بوييدم. شاعر گويد:

نجوت مجالداً فشممت منه كريح الكلب مات حديث عهد

يعنى: دهان مجالد را بوييدم و از آن بويى استشمام كردم كه ببوى سگى شباهت داشت كه تازه مرده بود.

اصل كلمه «نجوى» از «نجوه» است و نجوه بمعناى زمينى است كه بر آمده باشد. در هر صورت منظور از «نجواهم» سخنى است كه ميان آنها رد و بدل مى شود.

نجى: هم نجوى، جمع: انجيه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 44

اعراب ... ص : 44

إِلَّا مَنْ أَمَرَ: ممكن است «من» محلا مجرور به تقدير «فى نجوى من امر» باشد و ممكن است استثناى منقطع و محل آن نصب باشد. يعنى: «لكن من امر بصدقة او معروف ففى نجواه خير» جايز است كه «من» در محل جر و تابع «كثير» باشد يعنى «لا خير فى كثير الا فيمن امر بصدقة» و ممكن است استثناى حقيقى باشد يعنى «لا خير فى نجوى الناس الا نجوى من امر» و اين بهتر از استثناى منقطع است زيرا حمل كلام بر اتصال در صورتى كه مخل معنى نباشد، بهتر است.

ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ: منصوب و مفعول له است.

شان نزول ... ص : 44

ابو صالح و ابن عباس گويند: اين آيه در باره بنو ابيرق- كه قصه ايشان گذشت نازل شده است.

جويبر و ضحاك و ابن عباس گويند: در باره جمعى از طايفه ثقيف نازل شده است كه خدمت پيامبر گرامى اسلام، آمده، عرض كردند: اى محمد، آمده ايم با تو بيعت كنيم كه بتهايمان را بدست خود نشكنيم و سالى از وجود بت عزّى استفاده بريم، پيامبر گرامى ايشان را پاسخ نداد و خداوند او را از خطا حفظ كرد.

مقصود ... ص : 44
اشاره

هم اكنون خداوند متعال، لطف و تفضل خود را نسبت برسول گراميش آشكار مى سازد و نشان مى دهد كه چگونه او را از نيرنگ دشمنان حفظ كرده و او را از تمايل به ايشان باز داشته است، از اينرو مى فرمايد:

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ

: اگر فضل خداوند و رحمتش نسبت به تو نبود. برخى گفته اند: فضل خداوند، نبوت و رحمتش يارى اوست. برخى گفته اند: فضل خداوند تاييد پيامبر بالطاف خود و رحمت خداوند، نعمت اوست. برخى هم گفته اند: فضل خداوند، نبوت و رحمت خداوند عصمت است.

لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ

: گروهى از اينان- كه ذكرشان گذشت- مى خواستند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 45

ترا گمراه كنند.

در معناى ضلال ... ص : 45

در اينباره اقوالى است:

1- ابن عباس و حسن و جبايى گويند: مقصود كسانى است كه به نفع بنى ابيرق شهادت داده اند، بنا بر اين مقصود اين است كه ايشان مى خواستند با شهادت خود براى خيانتكاران ترا از حق دور سازند و خداوند ترا از اسرار ايشان واقف ساخت.

2- نيز ابن عباس گويد: منظور جمعيت ثقيف است كه از پيامبر امرى ناروا درخواست مى كردند:

3- ابو مسلم گويد: منظور منافقانى است كه مى خواستند پيامبر را از ميان ببرند و مقصود از اضلال، قتل است مثل: «أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ ...» (سوره سجده 10 يعنى آيا هنگامى كه در زمين تباه گشتيم؟) پس مقصود اين است كه: اگر خداوند ترا حفظ و حراست نمى كرد، گروهى از منافقان مى خواستند ترا به قتل رسانند و تصميمى داشتند كه به آن دست نيافتند.

وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ: آنها خودشان را از حق دور مى سازند و بقولى خودشان را هلاك

مى سازند، يعنى و بال كردارشان، بر خودشان هست و هلاكت و خوارى دامنگير خودشان مى شود و سزاوار عذاب هميشگى خواهند شد.

وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ ءٍ

: با نيرنگ و مكر خود ضررى بتو نمى رسانند، زيرا خداوند حافظ و پشتيبان تست.

وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ

: و بر تو كتاب و سنت نازل فرمود. اتصال اين جمله به سابق به اين معنى است كه: آنها چگونه مى توانند ترا گمراه كنند، حال آنكه خدا بر تو كتاب نازل كرده و احكام را بتو وحى فرستاده است؟

وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ

: و بتو قوانينى كه نمى دانسته اى و پيامبران پيشينى كه نمى شناخته اى و علوم ديگر آموخته است.

وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً

: گفته شده است: يعنى فضل خداوند نسبت به تو از

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 46

روزى كه تو را آفريد تا به پيامبرى مبعوث كرد بزرگ بود، زيرا ترا خاتم پيامبران و سرور رسل قرار داد و بتو مقام شفاعت و مقامات ديگر بخشيد.

لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ: در بسيارى از راز پوشى و گفتگوهاى محرمانه آنها فايده اى نيست. حد اقل اين است كه نجوى مثل دعوى بايد ميان دو كس باشد.

إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ: مگر كسى كه در نجواى خود بصدقه يا به نيكى امر كند: كه در آن خير است و عقول مردم آن را مى ستايند، يا اينكه در صدد برقرار كردن صلحى و آميزشى در ميان مردم باشند.

على بن ابراهيم در تفسير خود گويد: پدرم از ابن ابى عمير، از حماد، از امام صادق ع نقل كرده است كه: خداوند، تجمل را

در قرآن واجب كرده است. راوى عرض مى كند. فدايت شوم، تجمل چيست؟ مى فرمايد: تجمل اين است كه: صورتت از صورت برادر دينيت، اعراض كرده باشد و تو آن را با گشادگى متوجه او سازى و همين از «لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ ...»

مراد است. و نيز گويد: پدرم مرا روايت كرد كه امير المؤمنين ع فرمود:

«خداوند زكات جاه و مقام را بر شما واجب كرد، همانطورى كه زكات مال را بر شما واجب گردانيد.» «1»

وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ: كسى كه اين كارها را بمنظور طلب خشنودى خداوند انجام دهد.

فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً: او را پاداشى بزرگ خواهيم داد. يعنى پاداشى كه از لحاظ كميت و از لحاظ كيفيت بزرگ باشد. اما از لحاظ كميت، بخاطر اين است كه دائمى است و اما از لحاظ كيفيت، بخاطر اين است كه مقارن با تعظيم و تجليل است و آميخته با چيزهاى ناگوار نيست.

دلالت آيه ... ص : 46

1- آيه شريفه، دلالت دارد بر اينكه شخص معصيت كار، بخود ضرر مى زند،

__________________________________________________

(1)-

ان اللَّه فرض عليكم زكاة جاهكم كما فرض عليكم زكاة ما ملكت ايديكم

. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 47

زيرا نتيجه شوم كردارش بخود باز مى گردد.

2- دلالت ديگر اين است كه: كسى كه بگمراهى دعوت كند، گمراه كننده مردم است و در حقيقت خودش را گمراه مى كند و دعوت بگمراهى همان گمراه كردن است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 48

[سوره النساء (4): آيات 115 تا 116] ... ص : 48

اشاره

وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً (115) إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِيداً (116)

«1»

ترجمه ... ص : 48

و هر كس پس از اينكه هدايت برايش آشكار شد، پيامبر را مخالفت كند و راهى غير از راه مؤمنان پيروى كند، او را به آنچه خواسته و دنبال كرده است واگذار مى كنيم و در جهنم سرنگونش مى سايم و جهنم بد جايگاهى است.

خداوند گناه شرك را نمى آمرزد و گناهان پايينتر از شرك را نسبت بهر كه بخواهد مى آمرزد و كسى كه بخدا شرك آورد، بگمراهى دورى افتاده است. اين آيه قبلا تفسير شده است.

فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً: يعنى از راه حق و هدف مطلوب كه نعيم جاودانى بهشت است، بدور افتاده، زيرا دورى از نعمت بهشت، نيز مراتب دارد كه دورتر از همه، شرك بخداست.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 115 و 116 جزء 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 49

بيان آيه 115 ... ص : 49
لغت ... ص : 49

شقاق: مخالفتى كه توام با دشمنى باشد، شق العصا: از جمعيت جدا شد. شق:

نصف. اصل اين كلمه از شق بمعناى بريدن است. عداوت را شقاق و مشاقه ناميده اند، زيرا هر كدام از دو مخالف، در شقّ و جهتى مخالف شقّ و جهت ديگر قرار مى گيرد.

كلمه اشتقاق هم از همين اصل، بمعناى بريدن شاخه از اصل است.

نوّله: اين كلمه از «ولى» بمعناى قرب است، نزديك مى سازيم او را. ولىّ:

باران بهارى.

شان نزول ... ص : 49

حسن گويد: آيه در شان ابن ابى ابيرق- كه زره را دزديده بود- نازل شده است. هنگامى كه خداوند، بسر كوبى وى و مردمش آياتى چند بر پيامبر گرامى نازل فرمود. وى بكفر گراييد و مرتد شد و به مشركين مكه پيوست. در آنجا نيز ديوارى را سوراخ كرد كه بخانه اش دستبرد بزند ولى ديوار بر سرش ويران گرديد و كشته شد.

كلبى گويد: او از مكه بشام رفت. در يكى از منازل ميان راه، دست به سرقت برد و مقدارى متاع بدزديد ولى پيش از فرار، بدام افتاد و اينقدر سنگش زدند تا بمرد.

مقصود ... ص : 49
اشاره

چون خداوند متعال، كيفيت توبه را بيان كرد، بدنبال آن پيرامون اصرار، سخن گفته، فرمود:

وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى : كسى كه بعد از ظهور حق و اسلام ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 50

و قيام حجت و صحت ادله در باره نبوت حضرت محمد ص و رسالتش، با او بدشمنى و مخالفت برخيزد.

وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ: و راهى غير از دين مردم مؤمن دنبال كند.

نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى: او را به بتها- كه در همه حال ايشان را پناهگاه و پشتيبان خود مى داند- واگذار مى كنيم و- حقيقةً- او را نزديك چيزها و كسانى كه مورد اعتماد او هستند، قرار مى دهيم. برخى گفته اند: يعنى ميان او و خواسته هايش مانعى ايجاد نمى كنيم.

وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ: و بپاس اختيار گمراهى و پشت سر گذاشتن هدايت، او را به جهنم سرنگون مى گردانيم، تا كيفر خود را بچشد.

وَ ساءَتْ مَصِيراً: و جهنم بد جايگاهى است.

اجماع امت ... ص : 50

به اين آيه استدلال كرده اند كه: اجماع امت، حجت است، زيرا بر مخالفت مؤمنان تهديد كرده است، هم چنان كه بر مخالفت پيامبر گرامى اسلام.

انصاف اين است كه آيه شريفه، چنين دلالتى ندارد، زيرا آيه، بر حسب ظاهر، مقتضى لزوم متابعت مؤمن حقيقى است- كسى كه ظاهراً و باطناً مؤمن باشد- چه مؤمن ظاهرى، حقيقةً مؤمن نيست بلكه مؤمن ظاهرى و مجازى است. بنا بر اين چگونه مى توان از آيه، استفاده كرد كه بايد از هر كس اظهار ايمان كرد، متابعت كرد، با اينكه هر كس اظهار ايمان كند، مؤمن واقعى ممكن است نباشد.

بهمين دليل، گفته اند آيه دلالت دارد بر اينكه اجماع برخى از افراد است، حجت است،

نه اجماع همه افراد است. حال كه چنين است شيعه مى گويد: اجماع كسانى حجت است كه در ايمان و عصمت ايشان ترديد نباشد و آنها ائمه آل محمد ص هستند.

وانگهى از آيه چنين بر مى آيد كه تهديد، متوجه آنانى است كه ميان مخالفت پيامبر و متابعت راهى غير از راه مؤمنان، جمع كرده باشند. پس از كجا مى توان فهميد ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 51

كه تنها مخالفت پيامبر يا مخالفت راه مؤمنان، مستلزم تهديد خواهد بود؟ ما يقين داريم كه تهديد شامل مخالفت پيامبر به تنهايى مى شود و اين را از آيات ديگر فهميده ايم نه از اين آيه. بنا بر اين براى اثبات اينكه مخالفت راه مؤمنان به تنهايى امرى ناپسند و تهديد آور است، بايد به دليلى ديگر متكى شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 52

[سوره النساء (4): آيات 117 تا 121] ... ص : 52

اشاره

إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ إِناثاً وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاَّ شَيْطاناً مَرِيداً (117) لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً (118) وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً (119) يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُوراً (120) أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحِيصاً (121)

«1»

ترجمه ... ص : 52

مردم بت پرست، جز زنان را و جز شيطان سركش را نمى خوانند. خدايش لعنت كند. او گفت: از بندگان تو بهره اى معين مى گيرم و آنان را گمراه مى كنم و آنها را به آرزوهاى دور و دراز مى افكنم و آنها را وادار مى كنم كه گوش چهار پايان را ببرند و خلق خدا را تغيير دهند. و كسى كه شيطان را يار بگيرد، زيانى آشكار برده است.

شيطان آنها را وعده مى دهد و آرزوهاى دور و دراز در دلشان مى افكند و به ايشان جز وعده هاى پوچ و بى اساس نمى دهد. آنان جايگاهشان جهنم است و از آن راه فرارى نمى يابند.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيات 117 تا 121 جزء 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 53

بيان آيات 117 تا 121 ... ص : 53
قرائت ... ص : 53

كلمه «اناث» را مشهور قرائت كرده است. در روايت نادر از پيامبر «الا اثناً» «و الّا انثاً» عايشه روايت كرده است. از ابن عباس «الاوثناً» و «الا اثناً» روايت شده.

از عطاء بن ابى رياح نيز «الا اثناً» روايت شده است.

اثن و وثن جمع وثن، يعنى بتها و همچنين اثن. انث ممكن است جمع انيث (يعنى كند) و ممكن است جمع اناث باشد.

لغت ... ص : 53

مريد: مارد، متمرد، سركش. امرد: كوسه.

لعن: دورى، در اصطلاح قرآن طرد از رحمت حق فرض: قطع. فريضه. امر واجب و قاطع. در شعرى فرض بمعناى خرما استعمال شده، زيرا از چيزهايى است كه زكات آن واجب است:

اذا اكلت سمكاً و فرضاً ذهبت طولا و ذهبت عرضاً

يعنى: هنگامى كه ماهى و خرما بخورى، از لحاظ طول و عرض بر كميت تو افزوده شود.

تبتيك: شكافتن. بتك: قطع. بتكه: قطعه و بتك مثل قطع، جمع آن زهير گويد:

حتى اذا ما هوت كف الغلام له طارت و فى كفه من ريشها بتك

يعنى هنگامى كه دست پسر گشوده شد، پرواز كرد و در دست پسر از پر و بال او قطعه هايى بود.

محيص: راه گريز، محل عدول و بازگشت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 54

اعراب ... ص : 54

ان: در اين كلمه چهار وجه است: 1- حرف نفى، چنان كه در آيه شريفه بكار رفته 2- مخفف «انّ» مثل: «وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً» (سوره بقره 143 يعنى همانا بزرگ بود) كه بدنبال آن حتماً لام تاكيد در مى آيد 3- حرف شرط و جازم، مثل:

«إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً» (سوره كهف 57 يعنى اگر آنان را بسوى هدايت دعوت كنى، هرگز هدايت نمى يابند) 4- حرف زايد مثل:

و ما ان طبنا جبن و لكن منايانا و دولة آخرينا

يعنى عادت ما ترس نيست ولى مرگ ماست و دولت ديگران لَعَنَهُ اللَّهُ: جمله منصوب و صفت «شيطاناً» لاتخذن: داراى لام قسم و همچنيين «لاضلنهم و ما بعد آن در اين موارد حرف قسم بر سر جواب قسم آمده و خود قسم حذف شده است و علت اينكه لام

بر سر جواب قسم مى آيد اين است كه در حقيقت جواب قسم است كه بخاطر آن سوگند ياد مى شود.

مقصود ... ص : 54

در آيه پيش در باره اهل شرك و گمراهى ايشان سخن گفت، اكنون در باره حالات و كردار ايشان چنين مى گويد:

إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً: اينها در پرستش خود خداوند را رها كرده و مادگانى را پرستش مى كنند. در باره «اناث» (مادگان) اقوالى است:

1- منظور بتهاست: زيرا آنان بتها را بنام زنان: لات، عزّى، منات، اساف و نائله، نامگذارى مى كردند. اين قول از ابن مالك، سدى، مجاهد و ابن زيد است.

ابو حمزه ثمالى در تفسير خود گويد: در هر يك از بتها شيطان ماده اى بود كه خادمان كعبه، او را مى ديدند و با او سخن مى گفتند. اين كار را شيطان كرده بود و خداوند فرموده:

إِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطاناً مَرِيداً» و سپس او را لعن كرد.

گفته اند: لات نام سنگى و عزى نام درختى بود، عرب اين دو كلمه را اسم خاص آن دو بت قرار دادند. برخى گفته اند: عزّى مؤنث اعز و الات مونث «اللَّه» است. حسن ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 55

گويد: هر طايفه اى از عرب، بتى داشت كه بنام زنى او را نامگذارى كرده بود.

2- ابن عباس و حسن و قتاده گويند: يعنى آنها جمادات و مردگانى را مى خوانند و پرستش مى كنند كه عقل ندارند و سخن نمى گويند و سود و زيانى ندارند و اين دليل بر جهالت و گمراهى ايشان است. علت اينكه بتهاى بيجان را «اناث» ناميده، اين است. كه: عرب، هر چيزى كه دون پايه بود، به مادگى آن معتقد بود، و ديگر اينكه جنس ماده از

هر دسته از موجودات قدر و مقامش پايينتر است. زجاج گويد: علت اين است كه از حال مردگان بلفظ تانيث خبر مى دهند، چنان كه گويند: «الاحجار تعجبنى» نه «يعجبوننى» ممكن است علت اناث ناميدن بتها اين باشد كه آنها ضعيف بوده، خيرى ندارند و كسى را يارى نمى كنند.

3- مقصود اين است كه آنها فرشتگان را مى خوانند، زيرا بعقيده ايشان، فرشتگان، از جنس لطيف بودند. و آنها را دختران خدا مى پنداشتند و پرستش مى كردند اين قول از ضحاك است.

وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطاناً مَرِيداً: آنها تنها شيطان سركش را مى خوانند كه در كفر خود شديد و در عصيان و شرك و طغيان خود پايدار است.

پرسش چرا در آغاز، عبادت ايشان را منحصر و ويژه بتها قرار داد و در اينجا ويژه شيطان آيا اين قسمت از كلام، با آغاز آن منافات ندارد؟! پاسخ حسن گويد: آنها در حقيقت پرستنده شيطان هستند، زيرا بتها بيجان بوده، كسى را به پرستش خود دعوت نمى كنند. در حقيقت، شيطان است كه مردم را به پرستش خود فرا مى خواند. از اينرو عبادت را به شيطان نسبت داده است، باعتبار اينكه او مردم را بعبادت خود دعوت مى كند و به بتها نسبت داده است، به اعتبار اينكه مردم بفكر خود آنها را پرستش مى كردند. دليل اين مطلب، خود قرآن است كه مى گويد:

«وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ قالُوا ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 56

سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ»

(سوره سبا 41) يعنى:

روزى كه ايشان را محشور كنيم و بفرشتگان گوييم آيا اينها شما را عبادت مى كردند؟

گويند: منزهى

تو، تو ولى مايى نه ايشان بلكه آنان جن را پرستش مى كردند. فرشتگان عبادت را به جن نسبت مى دهند، بخاطر اينكه: جن (شيطان) مردم را بعبادت فرشتگان فرا خوانده اند.

ابن عباس گويد: در هر يك از بتها شيطانى سركش بوده كه مشركين را به عبادت بتها دعوت مى كرد. بنا بر اين نسبت عبادت هم به شيطان صحيح است و هم به بتان.

برخى گفته اند: آيه دلالت دارد بر اينكه آنها فقط بتها و شيطان را پرستش مى كنند و بغير از اين دو، از لحاظ پرستش توجهى ندارند.

لَعَنَهُ اللَّهُ: خدا او را لعنت كند وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً: و شيطان چون خدايش لعنت كرد، گفت:

از بندگان تو بهره اى معلوم كسب خواهم كرد. بنا بر اين هر كس كه شيطان را اطاعت كند، بهره او حزب او خواهد بود. چنان كه خداوند مى فرمايد: «كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ» (سوره حج 4) يعنى هر كه شيطان را دوست دارد، گمراهش مى كند.

از پيامبر گرامى اسلام در باره اين آيه روايت شده است كه: از بنى آدم نود و نه نفر در جهنم و يكى در بهشت خواهد بود. در روايت ديگر است كه: از هر هزار نفر از بنى آدم يكى براى خدا و بقيه براى آتش و شيطان خواهد بود. اين دو روايت را ابو حمزه ثمالى در تفسير خود آورده است.

پرسش شيطان از كجا فهميد كه از اولاد آدم، پيروانى خواهد داشت؟

پاسخ از اين آيه: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ: «سوره ص 85 يعنى جهنم را از تو و پيروانت پر خواهم كرد) برخى گفته اند: چون شيطان نسبت بحضرت آدم، كوششهايش به ثمر

رسيد، گمان برد كه نسبت به اولاد آدم نيز چنين خواهد شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 57

چنان كه خداوند متعال فرمايد: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ» (سوره سبا 20 يعنى شيطان گمان خود را نسبت بايشان تصديق كرد.)

وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ: اينهم از سخنان شيطان است كه گفت: اولاد آدم را از راه حق و صواب، گمراه مى سازم. معناى گمراه كردن شيطان دعوت كردن او مردم را بسوى گمراهى و فراهم كردن او اسباب وسوسه و نيرنگ و اغفال مردم است.

وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ: و آرزوى بيشتر ماندن در دنيا را بدل ايشان مى افكنم، تا دنيا را بر آخرت، ترجيح دهند. كلبى گويد: يعنى به ايشان مى گويم كه بدنبال زندگى دنيا، بعثى و نشرى و بهشتى و جهنمى و پاداشى و كيفرى نخواهد بود. بنا بر اين هر كارى مى خواهيد بكنيد: برخى هم گفته اند، يعنى آرزوها و هوسهاى باطل در دل ايشان مى افكنم و شهوات و زيورهاى دنيا را در نظرشان مى آرايم و هر دسته اى را بهر چه دلخواهش هست فرا مى خوانيم تا از اطاعت خدا باز بمانند و بدنبال معصيت بروند.

وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ، زجاج گويد، يعنى به آنها امر مى كنم تا گوشهاى چهار پايان را بشكافند. برخى گفته اند يعنى آنها را وادار مى كنم كه گوش حيوانات را ببرند. از امام صادق ع نيز چنين روايت كرده اند.

بريدن گوش چهار پايان، يكى از سنتهاى عرب در دوران جاهليت بود. آنان گوش شتران را مى بريدند و آزاد مى كردند تا وقتى كه بميرند. اين مطلب را در سوره مائده مورد بحث قرار خواهيم داد. (ذيل آيه، 103) وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ: و آنها

را به تغير خلق خداوند وادار خواهم كرد.

در باره معناى اين جمله اختلاف شده است.

1- ابن عباس و مجاهد و حسن و قتاده و جماعتى گويند: يعنى دين خدا را تغيير دهند. از امام صادق ع نيز چنين روايت شده است و مؤيد آن آيه «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» است (سوره روم 30 يعنى اين همان فطرت خدايى است كه خداوند مردم را بر آن آفريده و خلق خدا تغيير پذير نيست) در حقيقت منظور از تغيير دين، حلال كردن محرمات و حرام كردن امور حلال است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 58

2- عكرمه و شهر بن حوشب و ابو صالح، گويند: منظور عقيم كردن است. از ابن عباس است كه: عقيم كردن حيوانات را زشت شمرده اند.

3- ابن مسعود گويد: منظور خالكوبى است.

4- زجاج گويد: منظور خورشيد و ماه و سنگ است كه از اين مخلوقات، منافع اصلى را فراموش كردند و آنها را بعنوان بت مورد پرستش قرار دادند.

وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً: هر كس شيطان را يار و بقولى پروردگار مطاع خود- شناسد دچار زيانى آشكار گرديده است. كدام زيان از تبديل بهشت به جهنم بزرگ تر و كدام معامله، از مبادله خشنودى خداوند به خشنودى شيطان، زيانبخش تر خواهد بود؟! يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ: شيطان به آنها وعده مى دهد تا يار و ياورش باشند و آنها را به آرزوهاى دروغ و امور باطل مى اندازد. برخى گفته اند: يعنى به آنها مى گويند: اگر انفاق كرديد، دچار تهيدستى مى شويد و آنها را به آرزوى زندگانى طولانى دنيا مى افكند تا آن را

بر آخرت ترجيح دهند.

وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً: آنچه شيطان به آنها وعده مى دهد، حقيقتى ندارد.

غرور بمعناى فريب دادن و كسى را بطمع سود بردن از چيزى انداختن، كه در حقيقت سودى ندارد.

أُولئِكَ: آنان كه شيطان را يار و ياور خود پنداشتند و خدا را فراموش كردند، فريب شيطان خوردند و دعوت او را اجابت كردند ...

مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ: جايگاه ايشان جهنم است وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحِيصاً: آنان از جهنم، راه نجات و فرارى ندارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 59

[سوره النساء (4): آيات 122 تا 124] ... ص : 59

اشاره

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلاً (122) لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (123) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقِيراً (124)

«1»

ترجمه ... ص : 59

و آنان را كه ايمان آورده و كار شايسته كرده اند، بزودى در بهشت هايى كه از زيرشان نهرها جارى است، داخل مى سازيم، در آنجا براى هميشه جاودانى هستند، وعده خدا حق است و كى از خدا راستگوتر است؟

پاداش و كيفر خداوند به آرزوهاى شما و آرزوهاى يهوديان و مسيحيان بستگى ندارد. هر كس كار زشتى كند، كيفر مى بيند و جز خداوند براى خود دوستى و ياورى نمى يابد. و هر كس- زن يا مرد- با داشتن ايمان كارهاى شايسته انجام دهد، داخل بهشت مى شود و باندازه پوسته هسته خرمايى ستم نمى بيند.

__________________________________________________

(1)- آيه 122 و 123 و 124 سوره نساء جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 60

بيان آيه 122 ... ص : 60
مقصود ... ص : 60

قسمت اول اين آيه را قبلا تفسير كرده ايم وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا: چه كسى از خداوند راستگوتر است؟ اين جمله استفهامى است كه در آن معناى نفى مى باشد يعنى: هيچكس در اخبار و وعده هاى خويش از خداوند راستگوتر نيست.

اعراب ... ص : 60

وَعْدَ اللَّهِ: نصب آن بنا بر مصدر و مفعول مطلق است. فعل آن بقرينه معناى كلام حذف شده است.

حقا: مفعول مطلق تاكيدى است كه فعل آن نيز محذوف است، يعنى: «احقه حقاً» برخى گفته اند: تميز است مثل: «هو اكرم منك فعلا. يعنى: «وعد اللَّه ذلك وعداً حقاً لا خلف فيه» يعنى خداوند وعده حق داده و خلف پذير نيست.

قرائت ... ص : 60

در قرائت «اصدق» همه بصاد قرائت كرده اند، جز كوفيان (غير از عاصم و رويس) كه به اشمام زاء قرائت كرده اند. چنان كه در سوره حمد ذيل كلمه (صراط) وجه آن را گفته ايم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 61

بيان آيه 123- 124 ... ص : 61
قرائت ... ص : 61

بقرائت مكى و بصرى كلمه «يدخلون» در اينجا و در سوره مريم و حم، بضم ياء و بقرائت ديگران بفتح ياء است.

قرائت فتح بمناسبت اين است كه در قرآن آمده: «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ» (سوره ق 34) و قرائت ضم باين مناسبت كه بايد آنها را در بهشت داخل سازند.

لغت ... ص : 61

امانى: جمع امنيه بر وزن افعولته، آرزو.

نقير: نكته اى در پشت هسته خرما.

اعراب ... ص : 61

لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ، يعنى: «ليس الامر بامانيكم». حذف اسم ليس بقرينة دلالت كلام است وَ لا يَجِدْ: مجزوم و عطف بر جزا (يجز).

وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ: در اينجا بايد وقف كرد و وقف تام است. سپس جمله بعد استيناف شده است.

وَ مَنْ يَعْمَلْ: در محل رفع مبتدا مِنَ الصَّالِحاتِ: «من» در اينجا زايد و به قولى به معناى تبعيض است، زيرا انسان همه صالحات را نمى تواند انجام دهد. برخى گويند: براى بيان جنس است.

وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ: ابتدا «هو مؤمن» را مفرد، سپس «اولئك» را جمع آورده است. اول به اعتبار لفظ «من» كه مفرد است و دوم باعتبار معناى «من» كه جمع است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 62

شان نزول ... ص : 62

برخى گفته اند: مسلمانان و اهل كتاب بر يكديگر فخر فروشى كردند. اهل كتاب گفتند: پيامبر ما پيش از پيامبر شما و كتاب ما پيش از كتاب شماست و ما پيش خداوند از شما مقرب تريم. مسلمانان گفتند: پيامبر ما خاتم پيامبران است و كتاب ما بر كتب ديگر داورى مى كند و دين ما اسلام است. از اينرو اين آيه نازل شد. اهل كتاب گفتند: ما و شما برابر هستيم. از اينرو آيه بعد: «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ» نازل شد و مسلمانان را اهل رستگارى معرفى كرد. اين قول از ضحاك و قتاده است.

مجاهد گويد: يهود گفتند: «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ» (سوره مائده 18 يعنى ما پسران و دوستان خداييم) اهل كتاب گفتند: «لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى » (سوره بقره 111 به بهشت نمى رود جز آنكه يهودى يا مسيحى باشد) از اينرو اين آيه نازل شد.

مقصود ... ص : 62
اشاره

آيات پيش، مردم نيكو كار را نويد سعادت جاودانى و مردم فرو مايه و بد كار را تهديد به عذاب طاقتفرساى جهنم كردند. اكنون بدنبال آن آيات مى فرمايد.

لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ: مسروق و سدى گويند: يعنى اى مسلمانان، پاداش و كيفر خدا به آرزوهاى شما بستگى ندارند. مجاهد و ابن زيد گويند: خطاب به مشركين قريش است. زيرا آنان مى گفتند. ما مبعوث نخواهيم شد و عذابى نخواهيم كشيد.

وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ: همچنين عذاب و ثواب خداوند، به آرزوهاى اهل كتاب- يعنى يهودى و نصارى- بستگى ندارند، زيرا آنان نيز مى گفتند: جز يهوديان و مسيحيان، كسى داخل بهشت نمى شود.

از عبارت اخير بر مى آيد كه خطاب متوجه مسلمانان نيست، زيرا در قرآن از «امانى» و آرزوهاى مسلمانان

سخنى بميان نيامده است، بلكه سابقاً (در آيه 119 و 120 از قول شيطان نقل شد كه او در دل كافران ايجاد آرمان ها و آرزوها مى كند. بنا بر اين مناسب است كه اين خطاب متوجه همان ها باشد و قول دوم (قول مجاهد و ابن- ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 63

زيد) صحيح است. در مورد مردم مؤمن در آيه بعد، وعده و نويدى داده است نسبت به بهشت جاودانى كه منتهاى آرمانها و آرزوهاست. پس آرزوى ايشان نسبت به پاداش اخروى بى مورد نيست.

مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ: هر كس كارى زشت كند، كيفر آن را خواهد ديد.

منظور از بد كاران چه كسانى هستند؟ ... ص : 63

1- مقصود از كار زشت، هر گونه گناهى است: خواه صغيره باشد، خواه كبيره.

پس هر كس كه مرتكب گناهى كوچك يا بزرگ شود، كيفر آن را در دنيا يا در آخرت، خواهد ديد. اين بيان، از عايشه و قتاده و مجاهد است. از ابو هريره روايت شده است كه: چون اين آيه نازل شد، گريستم و محزون شديم و خدمت پيامبر گرامى اسلام عرض كرديم: اين آيه، هيچ چيز را باقى نگذاشت. فرمود: بخدايى كه جانم در قبضه قدرت اوست، حقيقت همين است كه اين آيه بيان مى دارد، ولى به شما نويدى اميد- وار كننده مى دهم: هر مصيبتى كه به شما برسد، باعث تخفيف گناهان شما مى شود، حتى آن خارى كه در پاى شما بخلد. همين روايت را واحدى در تفسير نيز آورده است. قاضى ابو عاصم قارى عامرى مى گويد: اين آيه براى پاسخ توهم و خيال بى اساس كسانى است كه معتقدند: با بودن ايمان، معصيت زيانى ندارد، هم چنان كه با بودن

كفر، طاعت سودى ندارد.

2- منظور مشركين قريش و اهل كتاب است. اين قول از حسن و ضحاك و ابن- زيد است. گويند: اين آيه مثل: «وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ» است (سوره سبا 17 يعنى آيا جز كافر را كيفر مى دهيم؟) 3- مقصود از كار زشت، شرك است. اين قول از ابن عباس و سعيد بن جبير است.

وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً: كسى كه مرتكب كار زشت شود و خداى را معصيت و نافرمانى كند، براى خود دوستى كه پشتيبانيش كند و از او دفاع و حمايت كند، و جلو عذاب و عقوبت را بگيرد، نمى يابد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 64

استدلال به آيه بر عدم عفو ... ص : 64

برخى گفته اند: اين آيه، دليل است بر اينكه: عفو از گناهان، جايز نيست.

پاسخ كسانى كه معتقدند كه: عموم در لغت، داراى الفاظ مخصوصى نيست و هر لفظى ممكن است بمعناى عموم بكار رود، مسلم نمى دانند كه اين آيه شامل حال تمام كسانى كه بنحوى از انحاء منكر كارى زشت مى شوند، باشد. بلكه ممكن است مقصود، بعضى از آنان باشد، چنان كه ابن عباس و جز او گفته اند:

و انگهى آنان اتفاق كرده اند بر اينكه: اين آيه مخصوص است كه توبه كند يا مرتكب معصيت صغيره شده باشد مشمول اين آيه شريفه نيست.

پس آيه شريفه به اتفاق همه مفسران قرآن شامل حال دو دسته از گنهكاران- توبه كار و آنكه گناهش صغيره باشد- نمى شود حال كه چنين است براى ما رواست كه آنهايى كه مورد تفضل الهى قرار گرفته و عفو خداوند شامل حالشان شده است، نيز از عموم آيه، جدا و مستثنى بدانيم. اين مطلب- بحمد

اللَّه- آشكار است.

وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ: قيد ايمان، براى نشان دادن اين حقيقت است كه هيچ طاعت و عمل نيكويى بدون ايمان فايده ندارد.

فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقِيراً: زنان و مردانى كه با داشتن ايمان، كارى شايسته انجام دهند، داخل بهشت مى شوند و كمترين ستمى به آنها نمى رسد.

با اين آيه، خداوند متعال، همه اهل تكليف را- اعم از زن و مرد- وعده داده است كه هر گاه اهل ايمان باشند و خدا را به يكتايى پرستش كنند و پيامبر گرامى را تصديق نمايند، آنها را داخل بهشت گرداند و در آنجا سكونت دهد و از ثواب و مزدى كه استحقاق دارند به اندازه ذره اى از آن نكاهد.

هم چنان كه در آيه پيش، بطور عموم مردم بد كار را تهديد بكيفر كرد، در اين آيه نيز مردم نيكو كار را بطور عموم، وعده پاداش و بهشت داد، تا مؤمنين ميان بيم و اميد، قرار گيرند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 65

[سوره النساء (4): آيات 125 تا 126] ... ص : 65

اشاره

وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً (125) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطاً (126)

«1»

ترجمه ... ص : 65

و دين كى نيكوتر است از دين كسى كه در برابر خداوند سر تسليم فرود آورده، حال آنكه نكو كار است و بدون هيچگونه انحرافى پيرو كيش ابراهيم شده است؟

ابراهيم را خداوند بدوستى خود اختيار كرد.

براى خداست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است و خداوند بهمه چيزها محيط است.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 125 و 126 جزء 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 66

بيان آيه 125- 126 ... ص : 66
لغت ... ص : 66

خليل: دوست، اين كلمه مشتق از «خلة» بمعناى دوستى است. ممكن است مشتق از «خلّت» بمعناى حاجت باشد و علت اينكه بدوست، خليل گفته مى شود اين است كه رفع حاجت دوست خود مى كند. برخى گفته اند بخاطر اين است كه دوستها از زواياى قلبى و اسرار يكديگر با خبرند و خللى كه در زندگى هر يك واقع شود بديگرى ارتباط پيدا مى كند: از اينرو، «خليل» بمعناى نيازمند هم بكار رفته است. چنان كه زبير گويد:

و ان اتاه خليل يوم مسغبة يقول لا غايب مالى و لا حرم

يعنى: اگر مستمندى در روز گرسنگى نزد او آيد، گويد: ما لم غايب نيست و كسى را نوميدى و حرمان پيش من نخواهد بود.

ازهرى گويد: خليل يعنى كسى كه بدوستى كسى اختصاص يافته است.

اعراب ... ص : 66

ديناً: تميز نسبت وَ هُوَ مُحْسِنٌ: جمله حاليه، محلا منصوب. همچنين جمله «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» در آيه پيش حنيفاً: حال و صاحب حال ضمير «اتبع» كه مقصود پيامبر است. ممكن است حال از «مِلَّةَ إِبْراهِيمَ» باشد. در اين صورت مى بايست داراى تاء تانيث باشد، لكن گاهى هم بدون تاء تانيث استعمال مى شود مثل «ريح حريق» احتمال ديگر اين است كه حال از مضاف اليه يعنى ابراهيم باشد، لكن حال از مضاف اليه، كم است. نمونه آن در شعر نابغه آمده است:

قالت بنو عامر خالوا بنى اسد يا بؤس للجهل ضراراً لاقوام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 67

يعنى بنو عامر گفتند: بنى اسد را دريابيد، چقدر جهالت به اقوام ضرر مى زند! (ضرارا. حال است براى «الجهل» كه در حكم مضاف اليه است) خليلا: مفعول دوم براى «اتخذ»

مقصود ... ص : 67
اشاره

اكنون خداوند در صدد معرفى كسانى است كه سزاوار آن وعده اى هستند كه در آيه پيش بيان كرد.

وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً: اين جمله، استفهام است، لكن معناى آن تقرير و تثبيت مطلبى است كه ظاهراً از آن سؤال بعمل آمده است.

مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ: هيچكس نيست كه از كسى كه در برابر خداوند سر تسليم فرود آورده، مطيع و فرمانبردار است، اعتقاد و ايمانش نيكوتر باشد. مقصود از كلمه «وجه» در اينجا ذات است مثل: «كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ» (سوره قصص 88 يعنى هر چيزى تباه است مگر ذات خداوند) و خلاصه معناى آيه اين است كه: در برابر خداوند از اطاعت، منقاد است و در برابر پيامبر از راه تصديق.

معانى ديگر ... ص : 67

1- گفته شده است كه: «أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ» يعنى خداوند را بعبادت قصد كرده و مورد توجه قرار داده است. چنان كه ابراهيم فرمود: «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» (سوره انعام 79 يعنى رويم را بسوى خدايى متوجه كرده ام كه آفريد آسمانها و زمين را) 2- برخى هم گفته اند: يعنى اعمال خود را براى خدا خالص گردانيد و اعمال را مخلصانه بجاى آورد.

وَ هُوَ مُحْسِنٌ: حال آنكه او نيكو كار است، يعنى كارهاى نيكى انجام مى دهد كه خداوند به آن امر كرده است. برخى گفته اند: يعنى در گفتارها و كردارها نيكوست.

برخى گفته اند: محسن يعنى يكتا پرست. روايت شده است كه از پيامبر گرامى اسلام، در باره «احسان» سؤال شد، فرمود: احسان اين است كه خدا را آن چنان پرستش كنى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 68

كه گويى او را مى بينى و اگر تو او را نبينى او

ترا مى بيند.

وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ: بدين و راه و رسم ابراهيم اقتداء كند: آنچه ابراهيم بر آن بود و بفرزندان خود امر كرد كه پس از او دنبال كنند و به آنها وصيت كرد كه اقرار به توحيد و عدل خداوند داشته، او را از آنچه لايق حضرتش نيست، منزه بدارند. قسمتى از راه و رسم و وصاياى ابراهيم، نماز بسوى كعبه مقدس و طواف اطراف آن و ساير اعمال حج است.

حَنِيفاً: در حالى كه از راه و رسم او هيچگونه انحرافى پيدا نمى كنند. معناى اين كلمه در سوره بقره، گذشت.

وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا: خداوند ابراهيم را خليل خود گردانيد. يعنى دوستى كه در محبت او خللى نيست، زيرا دوستى بحد اعلا رسيده است. اين دوستى دو جانبه است. معناى دوستى از جانب ابراهيم اين است كه با دوستان خدا، دوست و با دشمنان خدا دشمن است. معناى دوستى خداوند، اين است كه او را در برابر بد خواهان يارى مى كند چنان كه او را از آتش نمرود نجات بخشيد و آتش را بر او سرد و سلامت قرار داد و هم چنان كه او را از شر پادشاه مصر- كه بهمسر زيباى او- دل بسته بود. نجات داد و سر انجام او را امام و مقتداى انسانها گردانيد.

زجاج گويد: رواست كه او را «خليل اللَّه» گفته باشند زيرا خدا او را دوست داشته و با محبتى هر چه بيشتر، او را برگزيده است و او نيز خدا را با محبتى هر چه بيشتر و عاليتر بخداوند دل بسته است.

فراء و ابو القاسم بلخى گويند: ابراهيم را خليل گويند: زيرا نيازمند خداوند بوده، باو

توكل كرده، دل از همه جا بركنده و يكباره دل به او سپرده است. اما اينكه فقط ابراهيم را خليل نيامده است در حالى كه همه آفريدگان نيازند رحمت او هستند بخاطر اين است كه او نيازمندى است كه براى رفع نياز خود، كسى جز خداوند سراغ ندارد، پس در حقيقت، نيازمند حقيقى خدا اوست و اين شرف و امتيازى است براى حضرت ابراهيم. اين شرافت و امتياز بنحوى ديگر نصيب حضرات موسى، عيسى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 69

و محمد ص نيز شده است كه اولى را «كليم اللَّه» و دومى را «روح اللَّه» و آخرين را «حبيب اللَّه» لقب داده است.

ابو على جبايى گويد: ابراهيم (ع) را خليل گفته اند، زيرا خداوند او را به صفاتى از قبيل انزال وحى و ديگر چيزها، مخصوص گردانيده، كه ديگران را از آنها بهره اى نيست. علت اينكه تنها ابراهيم را خداوند اين افتخار و امتياز بخشيد با اينكه همه پيامبران در زمان خود خليل خداوند بوده اند، اين است كه آنها فقط داراى صفت نبوت بوده اند ولى ابراهيم داراى دو جهت بود، يكى نبوت يا انزال وحى و ديگرى ساير امور. از پيامبر گرامى اسلام روايت شده است كه فرمود:

«خداوند صاحب شما را خليل خود گردانيد» و منظور از «صاحب شما» وجود گرامى خودش بود.

وى گويد: همه امورى كه ابراهيم بعنوان عبادت، انجام داده بود، پيامبر گرامى اسلام نيز انجام داد و چيزهايى هم بيفزود كه ابراهيم انجام نداده بود.

وجه ديگرى كه در باره خليل بودن ابراهيم، گفته اند، اين است كه. در تفسير روايت شده كه ابراهيم از مهمان ها پذيرايى مى كرد و مستمندان

را اطعام مى كرد، تا اينكه مردم گرفتار قحطى شدند. ابراهيم را دوستى در مصر بود. وى باميد آنكه از او كمكى بگيرد، رهسپار مصر گرديد ولى از او چيزى دريافت نكرد. در موقع مراجعت، از بيابانى شنزار، عبور كرد. براى اينكه خانواده اش از اينكه دست خالى بر گشته است ناراحت نشوند، كيسه را پر از رمل كرد و به خانه آمد و چون خجالت مى كشيد، در گوشه اى بخفت و خوابش برد. آنها كيسه را گشودند و مقدارى آرد از آن خارج كرده، خمير كردند و نانى تهيه نمودند و براى او نيز آوردند. پرسيد:

اين نان را از كجا تهيه كرده ايد؟ گفتند: از آن آردى كه دوست مصرى بتو داده بود.

ابراهيم گفت: او دوست من هست، ليكن مصرى نيست! از اينرو خداوند او را خليل ناميد. اين مطلب را على بن ابراهيم در تفسير خود با چند واسطه، از امام صادق (ع) نقل كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 70

سپس خداوند متعال بيان مى كند كه: علت اينكه ابراهيم را دوست خود گردانيده اين نيست كه بدوستى وى نيازى دارد، بلكه به خاطر طاعت ها و كوشش هايى است كه ابراهيم در راه تحصيل خشنودى خداوند، انجام مى داد از اينرو فرمود:

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ: از آن خداست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است، هم پاداشى آنها و هم مالكيت آنها. بنا بر اين او از همگان بى نياز و همگان را به او نياز است.

وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطاً: او همواره بكردار بندگان احاطه داشته است.

معناى احاطه داشتن اين است كه علم او از همه جهات

كامل و تمام است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 71

[سوره النساء (4): آيه 127] ... ص : 71

اشاره

وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ فِي يَتامَى النِّساءِ اللاَّتِي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِهِ عَلِيماً (127)

«1»

ترجمه ... ص : 71

از تو مى خواهند كه احكام خدا را در باره زنان بيان كنى. بگو: خداوند حكم خود را در باره زنان بيان مى دارد و خداوند بيان مى دارد آنچه در قرآن بر شما خوانده مى شود در باره دختران يتيمى كه ارثشان را نمى دهيد و ميلى به ازدواج ايشان نداريد و در باره اطفال صغير و در باره اينكه با يتيمان به عدالت رفتار كنيد. و هر گاه نيكى بجاى آوريد، خداوند به آن داناست.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 127 جزء 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 72

بيان آيه 127 ... ص : 72
لغت ... ص : 72

استفتاء، طلب حكم و فتوى، استقضاء نيز بمعناى طلب حكم و قضاوت است.

شاعر گويد:

تعالوا نفاتيكم أ اعيا و فقعس الى المجد أدنى ام عشيرة حاتم

يعنى: بياييد تا از شما قضاوت اين مساله را بخواهيم كه آيا «اعيا و فقعس» به بزرگى نزديكترند يا خانواده حاتم؟

اعراب ... ص : 72

وَ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ: در محل رفع، مبتداست و خبر آن حذف شده. يعنى «ما يتلى عليكم فى الكتاب يفتيكم فيهن». فراء گويد: ممكن است در محل جر و عطف بر ضمير «فيهن» باشد لكن اين مطلب چندان درست نيست، زيرا اسم ظاهر را عطف بر ضمير كردن نيكو نيست. برخى گفته اند: ممكن است عطف بر «النساء» باشد. يعنى: «يستفتونك فى النساء و فى ما يتلى عليكم فى الكتاب و فى- المستضعفين» فِي يَتامَى النِّساءِ: برخى گفته اند يعنى «فى النساء اليتامى» كه صفت به موصوف اضافه شده است. مثل: «كتاب الكامل» و «مسجد الجامع» و «يوم الجمعة» لكن محققان گويند اضافه صفت به موصوف جايز نيست، بلكه منظور زنانى است كه مادر يتيمان باشند يعنى «يتيم هاى زنان».

من گويم: ممكن است كه يتيمان از جمله زنان باشند يعنى «يتيمانى كه از زنان هستند» و اضافه بمعناى «من» (از) خواهد بود. چنان كه گفته مى شود: «خيار النساء» يعنى خوبان زنان، يا خوبانى كه از زنان هستند و «شرار النساء» يعنى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 73

بدان زنان، يا بدانى كه از زنان هستند و «صغار النساء» يعنى صغيران زنان يا صغيرانى كه از زنانند. و همچنين احتمال با سياق آيه مناسب تر است.

وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ: مجرور و عطف بر «يَتامَى النِّساءِ».

وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى بِالْقِسْطِ: در محل

جر است به تقدير: «و ما يتلى عليكم من الآيات فى يتامى النساء و فى المستضعفين و فى ان تقوموا لليتامى بالقسط يفتيكم اللَّه فيهن»

مقصود ... ص : 73

اكنون بار ديگر به مساله زنان و يتيمان پرداخته و آنچه را در اول سوره، در اين باره بيان كرده بود، كامل گردانيده، مى فرمايد:

وَ يَسْتَفْتُونَكَ: از تو فتوى مى خواهند، يعنى مى خواهند كه احكام مشكل را براى ايشان بيان كنى.

فِي النِّساءِ: اى محمد، از تو مى پرسند كه حكم خود را در باره زنان، اعم از آنچه بر ايشان يا براى ايشان واجب است، بيان دارى. بديهى است كه قرينه نشان مى دهد كه سؤال آنها در باره زنان، آنهم در امر دين، بر محور آنچه جايز است و آنچه جايز نيست و آنچه واجب است و آنچه واجب نيست، دور مى زند.

قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ: بگو اى محمد: خداوند آنچه را كه شما در باره مسائل زنان سؤال كرده ايد، براى شما بيان مى كند.

وَ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ: و آنچه در قرآن بر شما قرائت مى شود، خداوند براى شما بيان مى دارد. يعنى كتاب خدا- قرآن- واجبات و وظائف مربوط به ايشان را براى شما بيان مى دارد.

فِي يَتامَى النِّساءِ اللَّاتِي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ: در باره دختران صغير و يتيمى كه آنچه براى ايشان معين شده بود به ايشان نمى دهيد. در باره اين مطلب اقوالى است:

1- ابن عباس و سعيد بن جبير و مجاهد گويند: يعنى آياتى كه در باره ارث دختران صغير و يتيم بر شما قرائت شده اند و منظور آيات ارث است كه در اول سوره بيان شدند. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 74

مردم جاهليت، رسمشان اين

بود كه ارث مولود را نمى دادند تا وقتى كه بزرگ مى شد و همچنين ارث زنها را به بهانه اينكه آنها جنگ نمى كنند و دفاع از قبيله و حريم خانواده از عهده ايشان بيرون است، نمى دادند. از اينرو خداوند آيات ارث را نازل فرموده پس مقصود از «لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ» (آنچه براى ايشان نوشته شده، به ايشان نمى دهيد) همين ارث آنهاست. اين معنى از امام باقر (ع) نيز روايت شده است.

2- از عايشه نقل شده است كه: منظور از «لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ» مهر آنهاست زيرا آنان مهر دختران يتيم را به ايشان نمى دادند. از اينرو خداوند متعال از اين كار نهى كرده، فرمود: اگر مى ترسيد كه در باره يتيمان عدالت نكنيد، زنان پاكيزه ديگرى را بعقد خود در آوريد. منظور از «ما يُتْلى عَلَيْكُمْ» (چيزى كه براى شما قرائت شده) آيه شريفه: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا ...» (همين سوره آيه 3) مى باشد. جبايى نيز همين را اختيار كرده است.

طبرى قول اول را پذيرفته و بر اين قول اعتراضى وارد كرده است كه: مهر از چيزهايى نيست كه بدون زناشويى براى زنان واجب باشد. پس زنى كه ازدواج نكرده مهرى براى او نيست.

3- حسن و قتاده و سدى و ابو مالك و ابراهيم گويند: مقصود از «لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ» ازدواج است كه در آيه «وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى ...» (سوره نور 32 يعنى عزبها را همسر بدهيد) سفارش شده، زيرا سرپرست دختران يتيم ايشان را از ازدواج منع مى كرد.

اينان گويند: مردى كه دختر يتيمى را در سرپرستى داشت و دختر چندان جالب نبود كه رغبتى بازدواج با او داشته باشد و

در عين حال داراى ثروتى هم بود، او را در خانه حبس مى كرد بانتظار اينكه بميرد و ثروتش را تصاحب كند.

سدى گويد: جابر بن عبد اللَّه انصارى دختر عموى نابينايى داشت كه از پدر مالى به ارث برده بود، جابر خود ميلى بازدواج با او نداشت و او را از ازدواج با ديگران ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 75

هم منع مى كرد. از ترس اينكه همسرش مال را تصاحب كند، از اينرو در اين باره از پيامبر گرامى اسلام سؤال كرد و اين آيه نازل گرديد.

وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ: بنا بر معناى او 3 يعنى شما ميلى بازدواج با ايشان نداريد و ثروتشان را در اختيارشان قرار نمى دهيد، تا ديگرى بازدواج ايشان تمايل پيدا كند.

پس دو ستم در حق ايشان مى كنيد. يكى اينكه مالشان را نمى دهيد تا ديگرى با ايشان ازدواج كند، ديگرى اينكه خودتان هم با ايشان ازدواج نمى كنيد.

بنا بر معناى 2 يعنى شما ميل داريد كه بخاطر جمالشان يا بخاطر ثروتشان با ايشان ازدواج كنيد.

وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدانِ: و خداوند حكم مى كند شما را در باره صغيران و ضعيفان كه حقوقشان را بدهيد. رسم عرب اين بود كه ارث پسران و دختران صغير را نمى دادند. حكم خداوند در اين باره اين است كه: «وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ» همين (سوره آيه 2 يعنى اموال يتيمان را به ايشان بدهيد.)

وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى بِالْقِسْطِ: و نيز خداوند حكم مى كند كه نسبت به يتيمان، در جانشان وارثشان و مالشان و تصرفاتشان و دادن هر حقى كه دارند، چه صغير و چه كبير و چه دختر و چه پسر باشند، عادلانه رفتار نماييد. اشاره

است به آيه: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى » (همين سوره 3) وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ: شما مردم مؤمن هر گونه عدالت و نيكى كه در باره يتيمان و زنان انجام دهيد و هر اندازه كه به امر خداوند و طاعتش گرايش پيدا كنيد.

فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِهِ عَلِيماً: خداوند بآن همواره دانا بوده و خواهد بود. بنا بر اين شما را طبق عملتان پاداش مى دهد و هيچ چيز نزد او ضايع نمى شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 76

[سوره النساء (4): آيات 128 تا 130] ... ص : 76

اشاره

وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (128) وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (129) وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللَّهُ كُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ وَ كانَ اللَّهُ واسِعاً حَكِيماً (130)

«1»

ترجمه ... ص : 76

و اگر زنى از بى ميلى يا كناره گيرى شوى خود، بيم دارد، گناهى بر ايشان نيست كه ميان خود آشتى بر قرار كنند و آشتى بهتر از جدايى است و بخل، غريزى انسانهاست و اگر نيكى كنيد و تقوى داشته باشيد، خداوند بكردار شما آگاه است.

و شما هرگز قادر نيستيد كه ميان زنان- از همه جهات- عدالت كنيد، اگر چه آزمندى كنيد، بنا بر اين بكلى از وظائف خود منحرف مشويد تا در نتيجه آنها را معلق نسازيد- كه نه داراى شوهر باشند و نه بدون شوهر- و اگر اصلاح كنيد و تقوى پيشه كنيد، خداوند آمرزگار و رحيم است. و اگر از يكديگر جدا شوند، خداوند از رحمت بيكرانش هر دو را بى نياز مى سازد و خداوند واسع و حكيم است.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 128 و 129 و 130 جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 77

بيان آيه 128 ... ص : 77
قرائت ... ص : 77

كوفيان قرائت كرده اند «ان يصلحا» بضم ياء و سكون صاد و كسر لام و ديگران «يصالحا» بفتح ياء و تشديد صاد و فتح لام.

بديهى است كه قرائت «يصالحا» از باب تفاعل مناسبتر است. بزعم سيبويه «يصلحا» از باب تفعل هم قرائت شده است. قرائت او نيز بى مناسبت نيست زيرا باب افعال در موارد ديگر استعمال شده است مثل: «فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما» (سوره الحجرات 9 يعنى ميان ايشان اصلاح كن) كلمه «صلحاً» بنا بر قرائت باب افعال مفعول به است و بنا بر قرائت باب تفاعل نيز ممكن است مفعول به باشد زيرا اين فعل متعدى هم استعمال شده است و ممكن است مفعول مطلق و جانشين «تصالح» باشد.

لغت ... ص : 77

نشوز: معناى آن در همين سوره گذشت.

شحّ: افراط در حرص، خواه حرص نسبت بمال باشد يا چيز ديگر. فرق آن با بخل، اين است كه: بخل اختصاص بمال دارد. شاعر گويد:

لقد كنت فى قوم عليك اشحة بفقدك الا ان من طاح «1» طائح

يودون لو خاطوا عليك جلودهم و هل يدفع الموت النفوس الشحائح

يعنى: تو در ميان مردمى بودى كه از فقدان تو سخت ناراحت بودند، ليكن كسى كه هلاك شد، از بين رفته است. دوست مى دارند كه پوست بدن خود را بر تو بدوزند و ترا از خطر حفظ كنند ولى آيا نفوس دوستدار، مرگ را مى توانند دفع كنند؟!

__________________________________________________

(1)- يعنى هلاك شده.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 78

اعراب ... ص : 78

إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ: يعنى «ان خافت امرأة خافت» و فعل دوم مفسر فعل محذوف اول است و اضمار فعل پيش از ذكر آن است كه به مناسبت تفسيرى كه از آن مى شود:

شان نزول ... ص : 78

ابو جعفر و سعيد بن مسيب گويند: دختر محمد بن سلمه، زنى مسنى بود همسر رافع بن خديج. وى همسر ديگرى داشت كه جوان بود، از اين رو زن پير را طلاق داد و موقعى كه نزديك بود عده اش به پايان رسد، به او گفت: اگر مايل هستى، بتو رجوع مى كنم، به شرطى كه اگر زن جوان را بر تو مقدم دارم، صبر كنى. او قبول كرد و با يكديگر آشتى كردند. اين همان صلحى است كه خداوند در باره آن آيه نازل فرمود.

ابن عباس گويد: سوده دختر زمعه، همسر پيامبر گرامى اسلام، ترسيد كه پيامبر او را طلاق گويد. از اينرو گفت: مرا طلاق مده و مثل همسران ديگر از من نگهدارى كن، لكن روز مرا براى عايشه قرار ده، پس اين آيه نازل گرديد.

مقصود ... ص : 78

قبلا پيرامون حكم نافرمانى زن، سخن گفته شد. اكنون در پيرامون كجروى و نافرمانى مرد نسبت بهمسر خود گويد:

وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً: اگر زنى علم يا گمان پيدا كند كه شوهرش بواسطه زشتى يا بالا بودن سن يا جهتى ديگر، خود را از او بالاتر مى داند و به زنى ديگر توجه دارد ...

أَوْ إِعْراضاً: يا اينكه از او يا پاره اى از منافع و حقوقى كه بايد نسبت باو ادا كند، اعراض و انصراف دارد. برخى گفته اند: منظور از اعراض، ترك زن و ظلم در باره او و ميل بسوى زن ديگرى است.

فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً: بر هيچيك از آن دو، گناهى نيست كه ميان خود آشتى بر قرار كند، گو اينكه زن، روز خود را يا پاره اى از حقوق خود را از ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 79

قبيل نفقه و كسوت و ... بشوهر ببخشد و از اين راه عواطف او را بخويش جلب نمايد تا رشته زناشوى و پيوند خانواده گسسته نشود.

وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ: اگر از اين راه ميان زن و شوهر، آشتى برقرار شود، بهتر از اين است كه پس از مدتى الفت و همبستگى، حالا كار بجدايى بكشد.

بديهى است كه اين چنين صلحى بستگى برضا و ميل زن دارد. اگر زن بچنين گذشتها و چشمپوشى ها مايل نباشد، وظيفه مرد است كه نفقه و كسوت و قسمت او را تماماً بدهد و گرنه طلاقش دهد.

اصحاب و تابعين كه در ميان ايشان على ع، ابن عباس، سعيد بن جبير: عطا و سدى و ديگران هستند، چنين گفته اند.

وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ: در باره معناى اين جمله اختلاف است.

1- ابن عباس و سعيد بن جبير و عطا و سدى گويند: يعنى زنها از اينكه از حقوق خود، چشمپوشى كنند، بخل مى ورزند و ميل دارند همه حقوق خود را بطور كامل استيفا نمايند.

2- ابن وهب و ابن زيد گويند: يعنى هر كدام از زن و شوهر بحق خويش بخل مى ورزند. زن از اينكه از حق و نفقه و كسوت و قسمت و ... چشمپوشى كند، بخل مى ورزد و شوهر از اينكه حقوق زنى را بدهد كه تمايلى به او ندارد، بخلى مى ورزد. اين معنى اعم است.

وَ إِنْ تُحْسِنُوا: خطاب بمردان است. يعنى اگر شما در برابر زنانى كه به آنها علاقه نداريد، نيكى و صبر پيشه كنيد.

وَ تَتَّقُوا: و از ظلم كردن بر ايشان نسبت به نفقه و كسوت و معاشرت پسنديده، خوددارى كنيد. بقولى يعنى:

اگر در گفتار و كردارتان نيكى كنيد و از معصيت خدا بپرهيزيد ...

فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً: خداوند بكردار و رفتار شما نسبت به ايشان آگاه است و آن كردارها را حفظ مى كند و پاداش آن را به شما مى دهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 80

بيان آيه 129- 130 ... ص : 80
لغت ... ص : 80

استطاعت: قوت، قدرت، توانايى سعه: گشايش، مخالفت تنگى. يكى از صفات خداوند: واسع است كه در باره معناى آن اختلاف شده است. برخى گويند: يعنى بخشش او وسعت دارد و برخى گويند:

يعنى رحمتش وسعت دارد. مؤيد اين عقيده، آيه قرآن «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ» (سوره اعراف 156 يعنى رحمت من همه چيز را فرا گرفته است) و برخى هم گفته اند:

يعنى قدرتش وسيع و بى پايان است.

مقصود ... ص : 80

در آيه پيش، در باره ناسازگارى و صلح زنان و شوهران، راهنمايى هايى كرد و اكنون مى گويد: سازش و صلح و هر گونه گذشت و همكارى بايد در حدود توانايى باشد.

مى فرمايد:

وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ: شما نمى توانيد از لحاظ محبت قلبى ميان زنان مساوات بر قرار كنيد، اگر چه در اين راه حد اكثر حرص و اشتياق از خود نشان دهيد، زيرا اين كار، از اختيار شما بيرون است و بنا بر اين در باره آن تكليف و وظيفه اى متوجه شما نيست و مؤاخذه اى نداريد. اين معنى از ابن عباس و حسن و قتاده است.

برخى گفته اند: منظور اين است كه شما نمى توانيد از تمام جهات: نفقه، لباس بخشش، مسكن، مصاحبت، نيكى و گشاده رويى و ... عدالت كنيد و ميان زنان مساوات برقرار كنيد. يعنى اين كارها بر شما آسان نيست، بلكه سنگين و دشوار است، زيرا ميل و علاقه قلبى شما به ايشان يكسان نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 81

فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ: بنا بر اين تمايلات خود را يكسره از آنهايى كه چندان مورد علاقه شما نيستند، بر نگيريد. زيرا اينكار شما را نسبت به آنها به ستم

مى كشاند، در نتيجه از انجام تكاليف واجب خويش- قسمت، نفقه، لباس و معاشرت نيكو- سر باز مى زنيد.

فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ: و سر انجام آنهايى كه مورد علاقه شما نيستند، معلق مى- گذاريد، يعنى در شرايطى قرار مى دهيد كه نه مانند زنان شوهردار هستند و نه مانند زنان بى شوهر، كه آزاد باشند و پى كار خود روند. اين معنى از ابن عباس، حسن، مجاهد، قتاده و ديگران است. از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نيز روايت شده است.

على بن ابراهيم در تفسير خود گويد: مردى از زنادقه «1» از ابو جعفر احول 2 پرسيد:

چرا آيه: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً» (همين سوره آيه 3 يعنى اگر بترسيد كه ميان زنان عدالت نكنيد، يك زن بگيريد) و آيه: «وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ» با هم سازگار نيستند زيرا در آيه قبل مى گويد: اگر بترسيد كه عدالت نكنيد ... و تصديق كرده است كه عدالت ممكن است ولى در اين آيه، گفته است عدالت، ممكن نيست؟ ابو جعفر مى گفت كه از جواب عاجز ماند و موقعى كه بمدينه رفت، مطلب را از امام صادق (ع) سؤال كرد. حضرت فرمود: منظور از عدالت در آيه اول، عدالت در نفقه و منظور از عدالت، در آيه دوم، عدالت در محبت است، زيرا هيچكس قادر نيست كه ميان زنان از لحاظ محبت، عدالت بر قرار كند. ابو جعفر گفت: هنگامى كه مراجعت كردم، اين جواب را به اطلاع آن مرد زنديق رسانيدم. گفت: اين جواب را از حجاز آورده اى.

__________________________________________________

(1)- زنادقه جمع زنديق است كه ظاهراً معرب «زنديك» پهلوى است. برخى احتمال داده اند كه معرب

«صديق» يا «صدوق» يا «زدوكم» عبرى و آرامى است ولى بعيد است. مقصود از زنادقه، مانويان هستند كه به عقيده زردشتيان، به دروغ و فريب، آيين خود را آسمانى خواندند. اما در تاريخ مجادلات اسلام، هر فرد مانوى و هر ثنوى بطور مطلق و هر قائل بنور و ظلمت و كسى كه به آخرت ايمان نداشته باشد و كسى كه بقدم عالم معتقد و حدوث و خلق آن را منكر باشد و كسى كه ايمان ظاهر كند و به باطن كافر باشد، زنديق خوانده شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 82

ابو قلابه از پيامبر روايت كرده است كه: آن بزرگوار، اوقات را ميان زنان قسمت مى كرد و مى فرمود: خدايا، اين است تقسيم من در آنچه قدرت دارم بنا بر اين مرا بر آنچه قدرت ندارم، ملامت مكن.

وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا: اگر در قسمت ميان زنان و بر قرارى مساوات ميان ايشان، از لحاظ نفقه و ... بصلاح گراييد و خدا را در امور زنان مورد نظر قرار دهيد و از انحرافى كه خداوند شما را از آن منع كرده، خوددارى كنيد و يكى را بر ديگرى ترجيح ندهيد ...

فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً: گناهان گذشته شما را- در اين خصوص- اگر توبه كنيد و براه راست بر گرديد و ميان آنها مساوات بر قرار كنيد، مى آمرزد و شما را رحمت مى كند و از كيفر شما چشمپوشى مى كند. هم چنان كه با پيشينيان نيز چنين مى كرد.

امام صادق (ع) بنقل از پدران خود فرمود: پيامبر گرامى اسلام در دوره بيمارى اوقات را ميان زنان تقسيم و ميان آنها گردش مى كرد.

و روايت شده است

كه على (ع) داراى دو همسر بود و روزى كه نوبت يكى از آنها بود، در خانه ديگرى وضو نمى گرفت.

معاذ بن جبل داراى دو همسر بود كه در بيمارى طاعون هر دو با هم جان سپردند.

براى دفن آنها قرعه انداخت تا معلوم شود كه كدام يك را پيش از ديگرى بخاك سپارد.

وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللَّهُ كُلًّا مِنْ سَعَتِهِ: اگر هر كدام از آنها از مصلحت ديگرى امتناع كند، بطورى كه زن حق خود را در مورد قسمت و نفقه و لباس و حسن معاشرت، بطور كامل بخواهد و مرد هم از اجابت او خوددارى كند و كار آنها بطلاق و جدايى بكشد، خداوند از فضل و روزى بيكران خود هر دو را بى نياز مى گرداند.

وَ كانَ اللَّهُ واسِعاً حَكِيماً: خداوند همواره نسبت به بندگان خويش، داراى فضل بيكران بوده و هست و در تدبيرهاى خود نسبت به ايشان حكيم است اين آيه، دلالت دارد بر اينكه روزى ها همه بدست خداوند است و اوست كه بحكمت خود عهده دار روزى خلايق است. اگر چه گاهى اين روزى را بدست برخى از بندگان خود قرار مى دهد و مثلا روزى زنان را بدست مردان مى دهد كه طبق مشيت و مصلحت اوست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 83

[سوره النساء (4): آيات 131 تا 134] ... ص : 83

اشاره

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَمِيداً (131) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (132) إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ

وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى ذلِكَ قَدِيراً (133) مَنْ كانَ يُرِيدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً بَصِيراً (134)

«1»

ترجمه ... ص: 83

و براى خداست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است و ما وصيت كرديم آنهايى را كه پيش از شما داراى كتاب بودند و شما را كه از خدا بپرهيزيد و اگر كفر بورزيد، براى خداست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است و خداوند بى نياز و سزاوار حمد است. و براى خداست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است و خداوند در وكيل بودن و حافظ همه اشيا بودن، كافى است.

اگر بخواهيد شما را اى مردم، مى برد و قوم ديگرى مى آورد و خداوند بر اينكار تواناست. كسى كه ثواب دنيا را بخواهد، پس پيش خداوند ثواب دنيا و آخرت است و خداوند شنوا و بيناست.

__________________________________________________

(1)- آيه 131 و 132 و 133 و 134 سوره چهار نسأ جزء پنجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 84

بيان آيه 131- 132 ... ص : 84
مقصود ... ص : 84

پس از آنكه خداوند خبر داد كه هر يك از زن و شوهر را بفضل خود پس از جدايى بى نياز مى گرداند، مطلبى را بيان مى كند كه مردم را راغب مى سازد كه خير و خوشى را از وى مسألت دارند، از اينرو مى فرمايد:

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ: براى خداست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است. در اينجا خبر از كمال قدرت و توسعه قلمرو حكومت خود مى دهد. يعنى كسى كه مالك آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، مى باشد، برايش دشوار نيست كه بعد از جدايى و تنهايى، اسباب بى نيازى و انس فراهم گرداند. سپس وصيت و تقوى را كه خير دنيا و آخرت در آن است، بيان داشته، مى فرمايد:

وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ

مِنْ قَبْلِكُمْ: مقصود يهوديان و مسيحيان و جز آنهاست.

وَ إِيَّاكُمْ: و شما مسلمانان را در كتاب آسمانى، قرآن أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ: ما به آنهايى كه پيش از شما داراى كتاب بودند و به شما توصيه كرديم كه از معصيت خدا و مخالفت امر و نهى او اجتناب كنيد، تا گرفتار كيفر، نشويد.

وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ: و اگر شما سفارش خداوند را منكر شويد و مخالفت كنيد، او راست هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است و كفران و سر پيچى شما او را ضرر نمى زنند.

اشاره به اين است كه: امر امتها باطاعت و نهى ايشان از معصيت، به خاطر اينكه جمعيت بيشترى بدست آورد و كمكى از آنها بگيرد و بوسيله ايشان رفع نيازى كند، نيست، زيرا مالكيت و سلطنت آسمانها و زمين و همه چيزهايى كه در آنها هستند، از ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 85

اوست. نه ضعيف است كه بخواهد تحصيل نيرو كند، نه محتاج است كه بخواهد رفع حاجت كند و نه عاجز است كه بخواهد، قدرتى بكف آورد. بنا بر اين امرها و نهى هاى او بخاطر نعمت و منت و رحمت او نسبت به ماست.

وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَمِيداً: او هرگز بخلق احتياجى نداشته، بلكه خلق همگى محتاج او هستند. او نسبت به شما كارهايى نيكو كرده و نزد شما نعمتهايى نيكو بوديعت گذارده است كه سزاوار حمد و ستايش است. شما كارى كنيد كه نعمتهاى خداوند دوام پيدا كند و از شما قطع نشود. يعنى از معصيتش بپرهيزيد و بسوى طاعتش بشتابيد. سپس فرمود:

وَ لِلَّهِ

ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا: او حافظ همه چيز است و هيچ چيز از علم او پوشيده نيست و از حفظ و تدبير هيچ چيز خسته نمى شود و با وسعت قلمرو حكومتش به كسى نياز ندارد.

چرا «لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» سه بار تكرار شد؟

برخى گفته اند: به منظور تاكيد و ياد آورى است. برخى هم گفته اند: بخاطر اين است كه سه مطلب را آشكار سازد:

1- بيان اينكه اطاعت خدا در آنچه دستور مى دهد، واجب است، زيرا حكومت آسمانها و زمين از اوست.

2- بيان اينكه خداوند از مردم بى نياز است و مردم باو حاجت دارند و سزاوار حمد است زيرا حكومت آسمانها و زمين از اوست.

3- بيان اينكه حفظ و تدبير مردم از اوست، زيرا حكومت آسمانها و زمين از اوست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 86

بيان آيه 133- 134 ... ص : 86
مقصود ... ص : 86

در آيات پيش بيان فرمود كه او را بخلق نيازى نيست، زيرا بر آسمانها و زمين حكومت مى كند. اكنون بيان مى كند كه او نسبت به خلق خويش كمال قدرت را دارد و مى تواند مخلوقات خود را هلاك كند يا نجات بخشد و پس از نابود كردن، در جاى آنها افرادى ديگر قرار دهد. از اينرو مى فرمايد:

إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ: اى مردم، اگر خدا بخواهد، شما را هلاك و نابود مى سازد. برخى گفته اند: اين جمله محذوفى دارد. يعنى اگر بخواهد شما را نابود كند، نابودتان مى كند.

وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ: و مردى ديگر جز شما را مى آورد كه پيامبرش را يارى و پشتيبانى كنند.

در روايات است كه چون اين آيه نازل شد، پيامبر گرامى اسلام دست خود را بر

پشت سلمان زد و گفت: «آنان كسان اين، هستند» يعنى ايرانيان عجم.

وَ كانَ اللَّهُ عَلى ذلِكَ قَدِيراً: خداوند همواره بر اين كار قادر بوده و هست و مى تواند قومى را بقومى تبديل كند و مردمى را فانى كند و دوباره باز گرداند. سپس در باره عظمت ملك و قدرت خود و اينكه پاداش دو جهان در كف اوست، مى فرمايد:

مَنْ كانَ يُرِيدُ ثَوابَ الدُّنْيا: آنان كه غنيمت و منافع دنيا را مى خواهند ...

در اينجا از حال كسانى خبر مى دهد كه نسبت به جناب محمد ص اظهار ايمان كردند ولى دو روى و نفاق مى كردند و مقصودشان اين بود كه از مال دنيا بهره اى برگيرند.

فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ: خداوند مالك دنيا و آخرت و پاداش آنهاست. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 87

بنا بر اين مردمى كه جهاد مى كنند، پاداش دنيا و آخرت را مى جويند. اين معنى از ابو على جبايى است.

برخى گفته اند: اين آيه تهديدى است براى منافقان، چه ثواب آنها همان غنايمى است كه در اين دنيا در جنگها بدست مى آورند و امنيت مالى و جانى و خانوادگى كه در پناه اسلام، نصيب ايشان مى شود. ولى در آخرت، ثواب آنها آتش جهنم خواهد بود.

وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً بَصِيراً: او را همواره صفتى است كه بخاطر آن شنيدنيها را مى شنود و ديدنيها را مى بيند و اين صفت، همان صفت حيات و بى آفت بودن اوست. برخى گفته اند: ذكر اين جمله بخاطر اين است كه بيان كند كه او سخن منافقان را در وقت خلوت، مى شنود و از اسرار آنها و نفاق آنها با خبر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6،

ص: 88

[سوره النساء (4): آيات 135 تا 136] ... ص : 88

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (135) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِيداً (136)

«1»

ترجمه ... ص : 88

اى مردمى كه ايمان آورده ايد، همواره بعدالت قيام كنيد و براى خدا، شهادت بدهيد، اگر چه به زيان خودتان يا پدر و مادر و خويشاوندانتان باشد. اگر كسانى كه در باره ايشان شهادت مى دهيد، ثروتمند يا مستند باشند، خداوند به حال ايشان ناظرتر و اولى است تا شما، بنا بر اين بخاطر عدالت و اهميت آن، پيروى هوى و هوس مكنيد و اگر مسامحه يا اعراض كنيد، خداوند بكردار شما آگاه است.

اى مردمى كه ايمان آورده ايد، بخدا و پيامبرش و كتابى كه بر او نازل كرده است و كتابى كه پيش از او نازل شده، ايمان بياوريد. و كسى كه به خدا و فرشتگان و كتابها و رسولانش و روز قيامت، كفر بورزد، بگمراهى دورى كشانده شده است.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيات 135 تا 136 جزء 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 89

بيان آيه 135 ... ص : 89
قرائت ... ص : 89

ابن عامر و حمزه «ان تلو» بضم لام و يك واو ساكن و ديگران «تلووا» به سكون لام و دو واو- كه اولى مضموم و دومى ساكن است- قرائت كرده اند.

قرائت اول، به خاطر اين است كه فعل از «ولايت» بمعناى توجه و مخالف اعراض باشد. پس معناى آيه اين است: اگر روى آوريد يا اعراض كنيد، خداوند به اعمال شما گواه است و نيكو كار را پاداش و بد كار را كيفر مى دهد.

وجه قرائت دوم اين است كه كلمه از «لىّ» بمعناى اعراض باشد. بنا بر اين مثل اينكه: گفته است «و ان تعرضوا او تعرضوا» و تكرار لازم مى آيد لكن اين موضوع، در قرآن كريم و ادبيات عرب. نظايرى دارد. مثل: «لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ» (سوره المنافقين 5

يعنى سرهاى خود بپيچند و آنها را ببينى كه اعراض كنند) و مثل: «فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (سوره حجر 30 يعنى فرشتگان همگى و دسته جمعى سجده كردند) و مثل: «و هنداتى من دونها النأى و البعد» در اينجا كلمه هاى «ناى» و «بعد» داراى يك معنى هستند و مثل: «الفى قولها كذباً و ميناً» كه در اينجا «كذب» و «معين» داراى يك معنى هستند. برخى گفته اند: ممكن است اصل «تلوا» هم «تلووا» باشد و عين الفعل تبديل به همزه و حذف شده باشد.

لغت ... ص : 89

قسط و اقساط: عدل قوّام: صيغه مبالغه از «قيام»، يعنى كسى كه به قيام عادت دارد.

لىّ: دفع. در حديث است كه:

«لىّ الواجد ظلم»

يعنى مسامحه شخصى غنى در پرداخت حقوق، ستمكارى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 90

اعراب ... ص : 90

شهداء: حال از ضمير «قوّامين» كه همان «الَّذِينَ آمَنُوا» است و ممكن است خبر «كونوا» باشد و دو خبر داشته باشد و ممكن است صفت «قوامين» باشد.

إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما: تثنيه ضمير بملاحظه اين است كه خداوند به بى نيازى غنى و فقر فقير، اولى است، زيرا هر دو از جانب اوست. برخى گفته اند:

تثنيه ضمير بملاحظه اين است كه «او» بمعناى «واو» است. برخى گفته اند:

تثنيه ضمير بخاطر اين است كه: غنى معين يا فقير معين قصد نشده بنا بر اين از لحاظ مجهول بودن، جايز است كه ضمير مفرد بآنها بر گردد و جايز است كه ضمير جمع برگردد و نقل شده است كه در قرائت ابى «فاللَّه اولى بهم» آمده است.

أَنْ تَعْدِلُوا: ممكن است منصوب و مفعول له باشد و ممكن است مجرور و بمعناى «لتعدلوا» باشد.

مقصود ... ص : 90

چون قبلا فرموده بود كه ثواب دنيا و آخرت، پيش خداوند است، در اين آيه مردم را امر به عدالت و طرفدارى از حق و ترك ستم كرد و فرموده:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ: اى مردمى كه ايمان آورده ايد همواره به عدالت قيام كنيد. يعنى بايد عادت شما اين باشد كه در گفتار و كردار، بعدالت قيام كنيد.

شُهَداءَ لِلَّهِ: شهداء جمع شهيد است. خداوند بندگان خود را امر مى كند كه بر گفتار حق و شهادت براستى، ثابت قدم و پايدار باشند تا بسوى او تقرب پيدا كنند و خشنودى او را بدست آورند.

از ابن عباس است كه: يعنى در شهادت هاى خود جانبدار حق باشيد، خواه بضرر كسى باشد، خواه به نفع كسى و خواه اين كسان به شما دور باشند و

يا نزديك.

وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ: اگر چه شهادت شما بضرر خودتان يا پدر و مادر يا خويشاوندان نزديك تان باشد. مع الوصف، بايد بعدالت قيام كنيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 91

و بدرستى و حق شهادت دهيد و بخاطر ثروت ثروتمندى يا تهيدستى فقيرى از آن انحراف مجوييد، زيرا خداوند متعال در اقامه شهادت ميان آنها مساوات بر قرار كرده و هيچيك را بر ديگرى ترجيح نداده است.

دلالت آيه ... ص : 91

اين آيه دلالت مى كند كه شهادت پدر براى فرزند و شهادت فرزند براى پدر، خواه به سود باشد خواه بزيان، جايز است، همچنين شهادت اقرباى ديگر نسبت به يكديگر مانعى ندارد.

عقيده ابن عباس هم همين است، زيرا مى گويد: خداوند مؤمنان را امر كرده است كه حق بگويند، اگر چه بزيان خودشان يا پدران و مادرانشان يا فرزندانشان باشد و از ثروتمندى بخاطر ثروتش و از مستمندى بخاطر درماندگيش جانبدارى نكنند ابن شهاب زهرى گويد: مسلمانان پيشين، بر اين سيره بودند تا اينكه دوره هاى بعد فرا رسيدند و از مردم امورى ظاهر گرديد كه زمامداران را به اتهام آنها وا داشت و شهادت اشخاص مورد اتهام، ترك شد.

اما شهادت انسان بزيان خودش، منظور اقرار براى خصم است. پس اقرار براى خصم.

شهادت بزيان خويش مى باشد و مورد قبول است لكن شهادت بسود خويش قبول نمى شود.

إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً: اگر اشخاصى كه به سود آنها يا بزيان آنها شهادت داده مى شود، ثروتمند يا تهيدست باشند، نبايد در راه سخن حق و شهادت براستى مانعيت ايجاد شود.

فايده اين سخن اين است كه: شاهد گاهى بخاطر ثروت كسى كه شهادت بزيان او است و

گاهى بخاطر مستمندى كسى كه شهادت به زيان اوست، از راه ترس يا دلسوزى و محبت، از اداى شهادت خود دارى مى كند و از اين راه بفقير ترحم يا به حشمت ثروتمند احترام مى كند، از اينرو خداوند متعال فرمود: «فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما» يعنى خداوند به حال غنى و فقير، ناظرتر و اولى است. بنا بر اين از اداى شهادت بزيان فقير، بخاطر ترحم و دلسوزى و از دادن شهادت به نفع ثروتمند، به خاطر اينكه از مال مورد شهادت بى نياز است خود دارى نكنيد، زيرا خداوند متعال شما را به اين كار امر كرده است و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 92

مى دانيد كه غنى بى نياز و فقير مستمند است. شما وظيفه داريد كه اوامر خدا را رعايت كنيد كه او بمصالح بندگان از شما داناتر است.

فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى : در اداى شهادت، از هواى نفس پيروى مكنيد و بزيان كسانى كه ميان شما نگرانى و عداوت است، شهادت مدهيد يا از اداى شهادت بسود ايشان بخاطر غرضى از اغراض، خوددارى مكنيد و بخاطر تمايل قلبى كه بحكم دوستى يا خويشاوندى به كسى داريد، بسود او گواهى مدهيد.

أَنْ تَعْدِلُوا: بخاطر اينكه در شهادت، براه عدالت گام نهيد.

فراء گويد: اين جمله، نظير اين است كه گفته شود: «از هوى نفس پيروى مكن تا خدا خشنود باشد». برخى هم «أَنْ تَعْدِلُوا» را از عدول و انحراف دانسته اند بنا بر اين معناى جمله اين است كه: «از هواى نفس بخاطر انحراف از حق يا در راه عدول از حق، پيروى منماييد» وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا: و اگر از اداى شهادت، مسامحه و خوددارى

كنيد ... اين معنى از ابن عباس و مجاهد است.

ابن عباس و سدى گويند: خطاب، متوجه حكام و زمامداران است. يعنى اگر شما حاكمان از قضاوت بسود يكى از دو طرف دعوى خوددارى كنيد و از يكى متوجه ديگرى شويد ...

ابن زيد و ضحاك گويند: يعنى اگر شهادت را تبديل كنيد و آن را كتمان نماييد ..

فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً: خداوند به اقامه شهادت و تحريف آن و اعراض از آن آگاه است.

دلالت آيه ... ص : 92

اين آيه، دلالت دارد بر وجوب امر به معروف و نهى از منكر و پيمودن راه عدالت، نسبت بخود و ديگران از ابن عباس در معناى «إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا» نقل شده است كه دو نفر در برابر قاضى مى نشينند، قاضى از يكى از آنها اعراض و به ديگرى توجه مى كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 93

بيان آيه 136 ... ص : 93
قرائت ... ص : 93

ابن كثير و ابن عامر و ابو عمرو «نزل و انزل» بصيغه مجهول از باب تفعيل و افعال و ديگران «نزل و انزل» به صيغه معلوم از همان دو باب قرائت كرده اند.

قرائت مجهول بدليل اين آيه است: «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» (سوره نحل 44) و نيز بدليل اين آيه: «يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ» (سوره الانعام 114) و قرائت معلوم بدليل آيه: «نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (سوره حجر 9) و «أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ» (سوره نحل 44).

مقصود ... ص : 93

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ: در باره اين جمله سه قول است:

1- اى كسانى كه بوسيله اقرار بخدا و رسول، ايمان ظاهرى آورده ايد، در باطن نيز ايمان بياوريد تا ظاهر و باطن شما با هم موافق باشند. اين معنى صحيح و مورد اعتماد است. خطاب متوجه منافقانى است كه بر خلاف عقيده باطنى خود سخن مى گفتند- وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ: اى مردمى كه بظاهر ايمان آورده ايد باطناً نيز بخدا و رسول و قرآن و كتابهاى آسمانى پيشين ايمان بياوريد.

2- خطاب، در حقيقت متوجه مؤمنان است و مقصود كسانى است كه ظاهراً و باطناً ايمان آورده اند و منظور اين است كه: در آينده نيز بر اين ايمان استوار بمانيد و از آن جدا مشويد. اين قول از حسن و مختار جبايى است. وى گويد: ايمان- كه به معناى تصديق است- باقى نمى ماند، بلكه دوام آن به اين است كه انسان در همه حال، آن را تجديد كند.

3- خطاب، به اهل كتاب است. آنها امر شده اند كه به پيامبر اسلام و قرآن ايمان ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 6، ص: 94

آوردند، همانطورى بكتاب هاى آسمانى پيشين ايمان آورده اند. منظور از كتابهاى آسمانى پيشين، توارت و انجيل است كه با ايشان بود. اينكه به آنها دستور مى دهد كه آن كتابها را تصديق كنند، اگر چه بآنها تصديق داشتند، بخاطر يكى از دو جهت است:

1- در تورات و انجيل صفات پيامبر گرامى اسلام ذكر و سفارش شده است كه او را تصديق نمايند پس اگر كسى تصديق پيامبر اسلام و قرآن نكند. تصديق تورات و انجيل نيز نكرده است زيرا تكذيب قرآن، تكذيب تورات و انجيل است.

2- خداوند متعال، ايشان را مامور كرده است كه به محمد و قرآن و انجيل اقرار كنند و لازمه چنين اقرارى، اقرار به نبوت و رسالت حضرت عيسى (ع) است. مؤيد آن روايتى است كه از ابن عباس نقل شده كه: اين آيه در باره مؤمنان اهل كتاب: عبد اللَّه بن سلام و اسد بن كعب و اسيد بن كعب و ثعلبة بن قيس و خواهر زاده عبد اللَّه بن سلام و يامين بن يامين كه از بزرگان اهل كتاب هستند، نازل شده است. اينان به پيامبر اسلام عرض كردند: ما به تو و كتاب تو و موسى و تورات و عزيز ايمان مى آوريم و به كتابها و پيامبران ديگر كفر مى ورزيم، از اينرو به آنان گفته شد: ايمان بياوريد به خدا و ...

و آنها بر طبق امر خدا ايمان آوردند.

وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ: كسى كه منكر خدا شود يا او را شبيه خلق شناسد يا امر و نهيش را اطاعت نكند و ملائكه را منكر شود

يا مثل آنان كه آنها را دختران خدا خواندند، در مقامى پست قرار دهد و منكر كتب آسمانى و پيامبران خدا و روز قيامت شود.

فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً: از حق دور شده و از راه راست فاصله گرفته است.

حسن گويد: گمراهى بعيد آن است كه قابل ائتلاف نباشد و مقصود اين است كه:

آنكه بمحمد كفر بورزد و نبوتش را منكر شود، گويى همه دين را منكر شده است زيرا ايمان هيچكس صحيح نيست، مگر بوسيله ايمان به پيامبر گرامى اسلام و قرآن در حقيقت اين آيه تهديدى است براى اهل كتاب و اعلامى است به آنها در خصوص اينكه اقرار آنها به يكتايى خدا و فرشتگان و كتب آسمانى و پيامبران، بدون اقرار ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 95

برسالت حضرت محمد ص، نتيجه اى براى آنها ندارد و وجود و عدم آن يكسان است.

نظم آيه ... ص : 95

وجه اتصال اين آيه به سابق اين است كه خداوند متعال در آيات پيش اسلام را معرفى و در اين آيه مردم را بسوى ايمان و شرايط آن دعوت كرد.

برخى گفته اند: اين آيه متصل است به «كونوا قوامين بالقسط» و معناى قيام به عدالت، همين ايمانى است كه در اين آيه، بسوى آن فرا خوانده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 96

[سوره النساء (4): آيات 137 تا 139] ... ص : 96

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً (137) بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (138) الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً (139)

«1»

ترجمه ... ص : 96

آنان كه ايمان آوردند، آن گاه كافر شدند، سپس ايمان آوردند و پس از آن كافر شدند و بر كفر خود افزودند، خدا آنها را نيامرزد و راه بهشت بآنها نشان ندهد.

منافقان را آگاه كن كه بر ايشان عذابى دردناك است. آنان كه كافران را- نه مؤمنان دوست گرفتند، آيا از نزد ايشان عزتى مى جويند؟! كه عزت بكلى براى خداوند متعال است.

__________________________________________________

(1)- آيه 137 و 138 و 139 سوره نساء جزء پنجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 97

بيان آيات 137- 138- 139 ... ص : 97
لغت ... ص : 97

بشارت: خبر مسرور كننده اى كه اثر آن در چهره انسان ظاهر گردد. سپس اين كلمه در اخبار حزن آور نيز استعمال شده و بطورى كه خبرهاى وحشتناك در مورد عذاب و كيفر، بجاى باشرت و اخبار شادى بخش قرار مى گيرد. عرب مى گويد: تحيتك الضرب و عتابك السيف» يعنى احترام تو زدن و سرزنش تو شمشير است. شاعر گويد:

و خيل قد دلفت لهم بخيل تحية بينهم ضرب و جيع

يعنى: در مقابل آن لشكر، لشكرى فرستادم كه تحيت و احترامى كه ميان ايشان رد و بدل مى شود، چيزى غير از ضربتهاى دردناك نيست.

عزت: اصل معناى آن دشوارى است، از اينرو بزمين سخت «عزاز» گفته مى شود و «عزّ على ان يكون كذا» يعنى دشوار است بر من كه ... و «عز الشي ء» يعنى بدست آوردن آن دشوار است «1» و «اعتزاز» يعنى پشت گرمى به كسى و «عزيز» يعنى نيرومند ارجمندى كه خوارى دامنگيرش نمى شود.

مقصود ... ص : 97

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا: گفته اند در باره معناى اين عبارت، اقوالى است:

1- مقصود كسانى است كه به موسى ايمان آوردند. آن گاه بوسيله پرستش گوساله و جز آن، كفر ورزيدند ثُمَّ آمَنُوا: يعنى مسيحيانى كه به عيسى ايمان آوردند

__________________________________________________

(1)- از همين معنى است كه اين جمله در دعاى ندبه. «عزيز على ان ارى الخلق و لا ترى» يعنى دشوار و سنگين است بر من كه خلق ببينم و تو ديده نشوى (خطاب به حضرت ولى عصر عجل اللَّه تعالى فرجه)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 98

ثُمَّ كَفَرُوا: آن گاه به عيسى كافر شدند ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً: سپس بر كفر خويش نسبت به حضرت محمد ص افزودند. اين

قول از قتاده است.

2- مقصود كسانى است كه به موسى ايمان آوردند، آن گاه پس از موسى كافر شدند، سپس بعزيز ايمان آوردند، سپس به عيسى كافر شدند و پس از آن بر كفر خود نسبت به پيامبر گرامى اسلام، افزودند. اين قول از زجاج و فراء است.

3- مقصود، طايفه اى از اهل كتاب است كه مى خواستند گروهى از اصحاب پيامبر گرامى اسلام را دچار شك و حيرت سازند. از اينرو پيش آنان اظهار ايمان مى كردند، سپس مى گفتند: براى ما شبهه تازه اى پيدا شده است و كافر مى شدند و از راه پايدارى و ثبات بر كفر تا هنگام مرگ بر كفر خود مى افزودند. اين قول از حسن است. و مؤيد اين معنى است آيه: «وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» (سوره آل عمران 72 يعنى طايفه اى از اهل كتاب گفتند در اول روز به قرآن ايمان آوريد و در آخر روز كفر بورزيد، شايد مسلمانان تغيير عقيده دهند) 4- مجاهد و ابن زيد گويند: مراد منافقانى است كه: ايمان مى آوردند، سپس مرتد مى شدند آن گاه ايمان مى آوردند و سر انجام كافر مى شدند و بر كفر خود جان مى سپردند.

ابن عباس گويد: هر منافقى كه معاصر پيامبر گرامى اسلام، بوده، داخل در اين آيه است.

لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ: اينان را خداوند با اظهار ايمان نمى آمرزد، زيرا اگر باطن آنان مانند ظاهرشان بود، پس از ايمان كافر نمى شدند.

وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلًا: و آنها را براه بهشت، هدايت نمى كند، چنان كه بعداً فرموده است: «وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ» (همين سوره 169) يعنى آنها

را براهى جزء راه جهنم، هدايت نخواهد كرد. ممكن است مقصود اين باشد كه خداوند آنها را ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 99

خوار مى سازد و لطف خود را بخاطر همان كفر پيشين، شامل حالشان نمى سازد. سپس فرمود:

بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ: اى محمد ص آنها را خبر ده بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً: كه براى ايشان در آخرت، عذابى دردناك است، اگر بر كفر و نفاق خود بميرند.

دلالت آيه ... ص : 99

اين آيه دليل است بر اينكه: آيه سابق در شان منافقان نازل شده است، بنا بر اين قول چهارم، از اقوال ديگر صحيح تر هست، سپس اين منافقان را وصف كرده، مى فرمايد:

الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ: كسانى كه مشركين عرب و بقولى يهود را يار و مددكار و دوست، مى گيرند ...

مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ: آنهايى كه غير از مؤمنين هستند أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ: آيا با دوست گرفتن ايشان و اعراض از اهل ايمان، از آنها نيرو و حمايتى مى طلبند؟! فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً: اگر از روى اخلاص بخداوند ايمان مى آوردند و عزت را از او و دين و پيامبر و مؤمنان، مى جستند براى ايشان بهتر بود از اينكه عزت را از مردم مشرك، بخواهند، زيرا هر گونه عزتى از خداوند متعال است و او از جانب خود هر كه را بخواهد عزيز و هر كه را بخواهد ذليل مى سازد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 100

[سوره النساء (4): آيات 140 تا 141] ... ص : 100

اشاره

وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً (140) الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرِينَ نَصِيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً (141)

«1»

ترجمه ... ص : 100

خداوند در قرآن بر شما نازل كرده است كه چون بشنويد كه آيات خدا را مورد انكار و استهزا قرار مى دهند، با ايشان منشينيد، تا در سخنى ديگر سر گرم شوند، زيرا شما در اين هنگام مانند ايشان هستيد. خداوند منافقان و كافران را در جهنم گرد مى آورد.

آنان كه براى شما انتظار مى كشند، پس اگر از جانب خدا فتحى نصيب شما شد، گويند: آيا ما با شما نبوديم؟ و اگر براى كافران نصيبى باشد. گويند: آيا بر شما مستولى نشديم و شما را از مؤمنان حفظ نكرديم؟ خداوند در روز قيامت، ميان شما حكم مى كند و براى كافران، بر مردم مؤمن راهى و تسلطى قرار نداده است.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 140 و 141 جزء 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 101

بيان آيه 140 ... ص : 101
قرائت ... ص : 101

عاصم و يعقوب «نزّل» به صيغة معلوم و ديگران «نزل» به صيغه مجهول قرائت كرده اند و وجه آنها گذشت.

اعراب ... ص : 101

أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ: هر گاه «نزَّل» به صيغه معلوم خوانده شود «ان» در محل نصب و الا در محل رفع خواهد بود و «ان» مخوف از «انّ» است.

شان نزول ... ص : 101

ابن عباس گويد: منافقان نزد علماى يهود مى نشستند و قرآن را به تمسخر مى گرفتند، از اينرو خداوند از اين كار نهى فرمود.

مقصود ... ص : 101

پيش از اين، در پيرامون مردم منافق و دوستى آنان با كفار، سخن گفت.

اكنون، آنان را از همنشينى و آميزش آنان نهى كرده، مى فرمايد:

وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ: و در قرآن بر شما نازل كرده است.

أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ: كه چون بشنويد كه مشركين و منافقين به قرآن كفر مى ورزند و آن را مورد استهزا قرار مى دهند، با ايشان منشينيد.

حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ: تا به سخنى ديگر، غير از استهزاى دين بپردازند برخى گفته اند: يعنى تا به ايمان برگردند و دست از كفر و استهزاء بر دارند.

آنچه در قرآن در اينباره نازل شده، در سوره انعام است: وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ» (آيه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 102

68 و هنگامى كه مى بينى كسانى كه در آيات ما خوض مى كنند و بياد مسخره و استهزاء مى گيرند، از آنها اعراض كن تا به سخنى ديگر بپردازند).

دلالت آيه ... ص : 102

اين آيه دلالت دارد بر اينكه: همنشينى با كفار، هنگامى كه بآيات خدا كفر بورزند و دين را مورد مسخره قرار دهند، حرام است و هنگامى كه كارى بدين نداشته، به مطالب و امور ديگرى بپردازند، مباح است. لكن از حسن روايت شده است كه اين اباحه، بوسيله آيه شريفه: «فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» (سوره انعام 68 يعنى پس از ياد آورى با مردم ستمكار، منشين) نسخ شده است.

إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ: هر گاه با ايشان مجالست كنيد، در حالى كه كارشان استهزاى آيات الهى است، شما نيز مثل ايشان هستيد، زيرا بر اينكه

قدرت بر انكار و مخالفت داريد، با ايشان مخالفت نمى كنيد و از رفتار آنان كراهتى نشان نمى دهيد و چون بر كفر ايشان راضى هستيد، كافريد، زيرا رضايت بر كفر، خود كفر است.

دلالت ديگر آيه ... ص : 102

همچنين آيه دلالت دارد بر اينكه: با بدون قدرت، مخالفت با منكران، لازم است و اگر كسى با داشتن قدرت، اين وظيفه را ترك كند، خطا كار و گنهكار است.

و نيز آيه دلالت دارد بر اينكه: مجالست با مردم فاسق و بدعت گذار، از هر كيشى كه باشند، حرام است. گروهى از اهل تفسير، اين مطلب را بيان داشته اند و عبد اللَّه بن مسعود و ابراهيم و ابروابل نيز بر همين عقيده اند ابراهيم گويد: از همين جهت است كه: هر گاه انسان در مجلسى سخن گويد و اهل مجلس او را تكذيب كرده، مورد استهزا قرار دهند خداوند بر ايشان غضب مى كند. عمر بن عبد العزيز نيز چنين گفته است و در روايت است كه وى مردى را كه روزه دار بود و با مردى باده گسار، مجالست كرده بود، تازيانه زد. عياشى از امام هشتم (ع) در تفسير اين آيه روايت كرده است كه «هر گاه بشنويد كه حق مورد انكار و تكذيب قرار مى گيرد و اهل مجلس به اين كار سر گرم هستند، از آن مجلس برخيزيد، از ابن عباس روايت شده است كه: خداوند، در اين ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 103

آيه، به اتفاق و هماهنگى امر و از جدايى و مخالفت نهى فرموده است. طبرى و بلخى و جماعتى از مفسران نيز چنين گفته اند. جبايى گويد: اگر انسان در مجلس آنها نباشد و در جايى

باشد كه صداى آنها را بشنود، مانعى ندارد. حرام اين است كه با آنها منشيند و گفتار آنها را مورد انكار قرار ندهد. و نيز گويد: آيه دلالت دارد بر بطلان قول كسانى كه نفى عرض مى كنند و مى گويند: غير از جسم، چيزى وجود ندارد! زيرا مى گويد:

تا در حديثى ديگر خوض كنند و اثبات مى كند كه غير از آنچه آنها مى گويند و معتقدند، چيزى ديگر هم وجود دارد، كه همان عرض است.

إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً: خداوند در روز قيامت. اهل كفر و نفاق را در آتش جهنم گرد مى آورد و آنها را مورد عقاب قرار مى دهد، چنان كه در دنيا بر دشمنى مومنان اتفاق كردند و براى مخالفت با ايشان، پشتيبان يكديگر بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 104

بيان آيه 141 ... ص : 104
لغت ... ص : 104

تربّص: انتظار استحواذ: غلبه، استيلا. اين فعل بر خلاف قاعده است و اعلال نشده چنان كه در باب افعال آن مى گويند «احواد» برخى هم طبق قاعده اعلال كرده اند.

مقصود ... ص : 104

هم اكنون خداوند بزرگ به توصيف منافقان و كافران، پرداخته مى فرمايد:

الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ: آنان كه براى شما انتظار مى كشند .. زيرا مى گفتند، بزودى محمد ص و يارانش نابود مى شوند و ما از دست آنها آسوده مى شويم و مردم ما و دين ما غالب مى شوند.

فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ: پس اگر از جانب خداوند متعال، فتح و پيروزى بر دشمنان، نصيب شما شود ...

قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ: گويند: مگر در جنگ با دشمنان پشتيبان شما و همراه شما نبوديم؟! بنا بر اين سهم ما را از غنيمت، بدهيد زيرا ما نيز در جنگ حاضر بوده ايم.

وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرِينَ نَصِيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ: و اگر براى كافران بهره اى باشد و بر مؤمنان غالب گردند، منافقان به آنها گويند: آيا ما از راه دوستى شما را برايتان دلگرم نكرديم و اسباب غلبه شما را فراهم نساختيم؟ اين معنى از سدى است.

وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ: و آيا شما را از اينكه در صف مؤمنان داخل شويد، منع نكرديم؟

حسن و ابن جريج گويند: يعنى آيا به شما نگفتيم كه ما با شما هستيم و شما را ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 105

از خودمان ندانستيم و از اسرار محمد ص و اصحابش آگاه نكرديم و اخبار آنها را براى شما ننوشتيم و سر انجام آيا ما نبوديم كه اسباب فتح و پيروزى شما را فراهم ساختيم؟

بنا بر اين اكنون كه بمقصود رسيده ايد، حقى كه بر

شما داريم فراموش مكنيد. آرى در برابر صولت مومنان، ما از شما دفاع كرديم و بخاطر شما آنها را سركوبى داديم و هم چنان به جاسوسى هاى خود ادامه داديم تا آنها را از شما منصرف گردانيديم و شما پيروز شديد.

فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ: در اينجا خداوند سبحان از خودش خبر مى دهد به اينكه: روز قيامت ميان مردم حكم مى كند و ميان آنها بحق فيصله مى دهد.

وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا: گفته اند: در باره اين جمله، اقوالى است:

1- ابن عباس گويد: يعنى خداوند، يهود را بر مؤمنان پيروزى و غلبه نداده است.

2- سدى و زجاج و بلخى گويند: يعنى خداوند، براى مردم كافر بر مؤمنان، غلبه منطقى و استدلالى قرار نداده است. اگر چه ممكن است اهل كفر، از نظر قدرت و نيرو، بر اهل ايمان غالب آيند، لكن از لحاظ دليل و منطق، در برابر اهل ايمان پايشان چوبين است.

جبايى گويد: اگر آيه را حمل كنيم بر اينكه مقصود، غلبه است، مانعى ندارد، زيرا در صورتى اين مانع، مى تواند ارزشى داشته باشد كه غلبه كافران را خداوند، خواسته و قرار داده باشد. در حالى كه چنين نيست، زيرا خداوند كار زشت نمى كند. بالعكس غلبه مؤمنان بر اهل كفر، ممكن است از جانب خداوند باشد، زيرا مانعى نيست كه نسبت آن بخداوند داده شود.

برخى گفته اند: يعنى خداوند براى كافران در آخرت، غلبه قرار نداده است، زيرا بدنبال جمله: «فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ قرار گرفته است. بدين ترتيب منظور خداوند اين است كه اگر اهل كفر را بر اهل ايمان از راه قتل و غارت و اسير- كردن، غلبه اى باشد، لكن در روز

قيامت، هيچگونه غلبه اى بر ايشان ندارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 106

[سوره النساء (4): آيات 142 تا 143] ... ص : 106

اشاره

إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلِيلاً (142) مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (143)

«1»

ترجمه ... ص : 106

مردم منافق با خداوند خدعه مى كنند و خداوند كيفر خدعه ايشان را مى دهد و چون به نماز بر مى خيزند، با حالت كسالت و خستگى، به نماز مى پردازند، حال آنكه در ميان مردم ريا مى كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى كنند. در اين ميان سر گردانند نه با اين گروهند و نه با آن گروه! كسى كه خداوند گمراهش كند، تو هرگز راهى و روشى برايش نمى يابى.

__________________________________________________

(1)- آيه 142 و 143 سوره نساء جزء پنجم سوره 4 [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 107

بيان آيه 142 و 143 ... ص : 107
قرائت ... ص : 107

مشهور «يراءون» از باب مفاعله قرائت كرده اند، لكن در شواذ، عبد اللَّه بن ابى اسحاق «يراُّون» به تشديد همزه قرائت كرده است. و در اين صورت از باب تفعيل و بمعناى «يبصّرون الناس» مى باشد. يعنى مردم را وادار مى كنند كه آنها را ببينند و تماشا كنند اين معنى از معناى «يراءون» از باب مفاعله (يعنى خود را در معرض ديد مردم قرار مى دهند) مناسبتر است.)

ابن عباس «مذبذبين» را بصيغه اسم فاعل قرائت كرده است كه معناى آن در بحث لغت، گفته مى شود.

لغت ... ص : 107

ذبذبه: تحريك و مذبذب (به صيغه اسم فاعل): حركت دهنده و مذبذب (به صيغه اسم مفعول): متحرك و مذبذبين كه در آيه شريفه بكار رفته يعنى ميان كفر و ايمان در حركت و سرگردانند.

اعراب ... ص : 107

كسالى: منصوب و حال از ضمير جمع در «قاموا» مذبذبين: حال از «المنافقين»

مقصود ... ص : 107

هم اكنون به منظور معرفى كردار زشت منافقان مى فرمايد:

إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ

: منافقان با خدا نيرنگ مى كنند و خداوند كيفر خدعه آنان را مى دهد.

در باره معناى خدعه، در اول سوره بقره، بحث كرده ايم. خلاصه مطلب، اين ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 108

كه معناى خدعه منافقان با خداوند متعال اين است كه آنان بر حسب ظاهر، اظهار ايمان مى كنند و جان و مال خود را محفوظ مى دارند. حسن و زجاج گويند: آنان با پيامبر، خدعه مى كردند و همانطورى كه خداوند متعال، بيعت پيامبر را در آيه:

«إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ» (سوره فتح 10) بيعت خود دانسته، در اينجا نيز خدعه با پيامبر را خدعه با خود به حساب آورده است.

معناى خدعه خداوند با آنان، اين است كه كيفر خدعه آنان را مى دهد چنان كه در آيه: «اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ» (سوره بقره 15 يعنى آنها را استهزا مى كند) گفتيم كه خداوند در حقيقت كيفر استهزاى آنان را مى دهد.

برخى گفته اند: خدعه خداوند، همان حكم خداوند است به محفوظ بودن جان و مالشان، با علم به اينكه آنها دروغ مى گويند.

حسن و سدى و جماعتى از مفسران گويند: خدعه خداوند، اين است كه در روز قيامت، نخست به آنها نورى مى دهد كه با مسلمانان حركت كنند سپس نور را از آنها سلب مى كنند و ميان ايشان و مسلمانان، ديوارى قرار مى دهد.

وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى

: و چون به نماز برخيزند، با كسالت و بيحالى و خلاصه عدم اشتياق، بپا مى ايستند.

يُراؤُنَ النَّاسَ

: آنان عبادات را بمنظور قرب بحضرت ربوبى، انجام

نمى دهند.

تنها منظورشان اين است كه موقعيت خود را در ميان جامعه اسلامى حفظ كنند و از كيفر قتل و مصادرة اموال مصون بمانند. هر گاه مسلمانان آنها را ببينند، نماز مى خوانند و چهره بر خاك مى سايند و هر گاه كسى آنها را نبيند و مسلمانى نباشد كه عمل اين سالوسهاى متظاهر را بنگرد، از خواندن نماز سر باز مى زنند. اين معنى از قتاده و ابن زيد است.

عياشى به اسناد خود از امام صادق نقل كرده است كه: از پيامبر بزرگوار اسلام پرسيدند: نجات در چيست؟ فرمود: نجات در اين است كه با خداوند، خدعه نكنيد كه خداوند نيز با شما خدعه مى كند- يعنى كيفر خدعه شما را مى دهد- زيرا هر كس با خداوند خدعه كند، كيفر خدعه خود را از جانب خداوند متعال مى بيند و اگر متوجه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 109

باشد، نفسش نيز با وى خدعه مى كند. پرسيدند: چگونه انسان، با خداوند خدعه مى كند؟

فرمود: به امر خداوند، عمل مى كند و از اين عمل، غير خدا را قصد مى كند. بنا بر اين از ريا و تظاهر بپرهيزيد كه ريا، شرك است. ريا كار را در روز قيامت، به چهار نام مى خوانند، كافر، بدكار، فريبكار و زيانكار و به او مى گويند: عملت زايل و اجرت باطل گرديد و امروز ترا بهره و نصيبى نيست، پس مزدت را از كسى بخواه كه براى او و به خاطر او عملى را انجام داده اى.

وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا

: و كمى خدا را ذكر مى كنند. يعنى خدا را با نيت خالص ياد نمى كنند و اگر با نيت خالص، خدا را ياد مى كردند، كم نبود

بلكه بسيار بود. علت اينكه ذكر آنها را كم، توصيف كرده، اين است كه براى غير خداست. اين معنى از حسن و ابن عباس است.

ابو على جبايى گويد: يعنى آنان خدا را بذكر آسان، ياد مى كنند و از كارى چون تكبير و چيزهايى كه بلند گفته مى شود، بر زبان مى آورند و تسبيح و قرائتى كه آهسته گفته مى شوند، ترك مى كنند.

برخى هم گفته اند: ذكر آنها را قليل دانسته، بخاطر اينكه مقبول درگاه خداوند نيست و هر چه نزد خداوند مردود شناخته شود، اندك است.

مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ: آنان ميان كفر و ايمان، سرگردان شده اند. گويى آنها را سرگردان كرده اند، در حالى كه در حقيقت، عامل اين سرگردانى خود ايشانند.

برخى گفته اند منظور اين است كه آنان از هر دو طرف، مطرود هستند، نه از اين گروهند نه از آن گروه. بنا بر اين، كلمه از «ذب» بمعناى طرد، مى باشد.

خداوند آنها را اين چنين وصف مى كند كه: در دين خود حيرانند و تصميم قاطعى ندارند. نه بصيرتى دارند كه بسوى اهل ايمان گرايند و نه در گمراهى خود قاطعند كه در صف كافران، تمركز پيدا كنند. پيامبر گرامى اسلام فرمود: «آنها بگوسفندى مى مانند كه ميان دو گله، سر گردانند، گاهى به اين طرف نگاه مى كند و گاهى به آن طرف و نمى داند كه از كدام يك، پيروى نمايد!»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 110

لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ: در حقيقت، نه با اين گروهند، نه با آن گروه.

همچون مردم مؤمن، اظهار ايمان مى كنند و همچون مردم مشرك، كفر را در دل، پنهان مى سازند. پس با هيچيك از آنها نيستند، زيرا مردم مؤمن، همانطورى

كه اظهار ايمان مى كنند، ايمان را در دل پنهان مى كنند و مردم مشرك، همانطورى كه كفر را در دل پنهان مى كنند، بزبان هم اظهار مى دارند.

وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا: آنان كه خداوند گمراهشان كند، براى آنها راهى و مذهبى نمى يابى. ما در سوره بقره، ذيل آيه: «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ» (آيه 26) به تفصيل در باره گمراه كردن خداوند، سخن گفته ايم و تكرار آن لزومى ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 111

[سوره النساء (4): آيات 144 تا 146] ... ص : 111

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً (144) إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً (145) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً (146)

«1»

ترجمه ... ص : 111

اى مردم مؤمن، غير از مؤمنان، كافران را دوست مگيريد. آيا مى خواهيد براى خداوند بر خودتان حجتى آشكار قرار دهيد؟ منافقان در طبقه زيرين جهنم هستند و هرگز براى آنها ياورى نمى يابى.

جز آنان كه توبه كرده، اصلاح كنند و به خدا پناه آورند و دين خود را براى خدا خالص گردانند بنا بر اين آنان با مؤمنانند و بزودى خداوند مؤمنان را اجرى بزرگ، مى دهد.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 144 و 145 و 146 جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 112

بيان آيه 144- 145- 146 ... ص : 112
قرائت ... ص : 112

اهل كوفه، بجز ابو بكر «الدرك» را به سكون راء و ديگران بفتح راء، خوانده اند. بديهى است كه: «درْك و درَك» دو لغت هستند مثل: «نَهْر و نَهَر» و «شَمْع و شَمَع» و «قص و قصص»

لغت ... ص : 112

سلطان: حجت و دليل. زجاج گويد: اين كلمه هم مذكر و هم مؤنث، بكار مى رود، لكن در قرآن بصورت مذكر استعمال شده است. علت اينكه: امير را سلطان گويند، اين است كه بر مردم، صاحب حجت است.

درك: در اصل ريسمان دلو است كه به بند چاه بسته و به ته چاه فرستاده مى شود.

سپس از آنجا كه آتش دوزخ، از لحاظ صورت، پست و زيرين است، به آن «درك» گفته اند. جمع «درك» ادراك و دروك و جمع «درك» ادرك است.

مقصود ... ص : 112

اكنون خداوند مردم مؤمن را از دوستى با منافقان، منع كرده، مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ: اى مردم مؤمن، كافران را دوست و ياور مگيريد مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ: كه مانند ايشان خواهيد شد.

أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً: آيا مى خواهيد كه براى خداوند متعال بر خودتان حجتى آشكار قرار دهيد؟ اين استفهام، براى تقرير و تثبيت اصل مطلب است

دلالت آيه ... ص : 112

در اين آيه، دلالتى است بر اينكه خداوند، جز بعد از اقامه حجت و دليلى، و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 113

استحقاق، كسى را كيفر نمى دهد و همچنين اطفال را بگناه پدران مؤاخذه نمى كند و همچنين دلالت دارد بر اينكه اگر مردم مرتكب معصيت نمى شدند خداى را بر ايشان حجتى نبود.

حسن گويد: يعنى آيا شما مى خواهيد براى خداوند، راهى بسوى كيفرتان قرار دهيد و از راه كفر و تكذيب سند محكوميت و كيفر خود را امضا كنيد؟

إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ: منافقان در طبقه زيرين دوزخ هستند زيرا دوزخ از لحاظ عمق، طبقات و دركاتى است، هم چنان كه بهشت را از لحاظ علو و ارتقاع، درجاتى است. منافق از لحاظ قبح كردارش در طبقه زيرين دوزخ قرار دارد.

اين معنى از ابن كثير و ابو عبيده و جماعتى است.

عبد اللَّه بن مسعود و ابن عباس گويند: منافقان در تابوتهايى از آهن، بسته شده و در آتش جاى دارند.

ابو القاسم بلخى گويد: ممكن است كه «درك ها» منزلهايى باشند كه برخى از برخى ديگر، از لحاظ مسافت، پايين ترند و ممكن است خبر باشد از اينكه عذاب آنان به سر حد خود مى رسد. چنان كه مى گويند: پادشاه فلان

شخص را به حضيض و و فلان شخص را به عرش رسانيد و مقصودشان اين است كه: يكى را از لحاظ مقام دچار انحطاط و ديگرى را به اوج رسانيد و صحبت از مسافت و زير و بالا نيست.

وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً: و تو اى محمد ص، براى اين منافقان، ياورى نمى يابى كه آنها را از عذاب خدا نجات بخشد، زيرا خداوند آنها را در پايين ترين طبقات آتش قرار داده است. سپس استثنا كرده، فرمود:

إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا، مگر آنان كه از نفاق، توبه كنند و نيتهاى خود را اصلاح نمايند و بقولى در آينده هم بر توبه خود ثابت بمانند ...

وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ: و بكتاب خدا چنگ بزنند و فرستادگان خدا را تصديق كنند و بقولى بخداوند اعتماد جويند ...

وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ: و از خدايان باطل تبرى جسته، دين خود را براى خداوند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 114

يكتا خالص گردانند. حسن گويد: يعنى با ايمان خود رحمت و خشنودى خدا را از روى اخلاص بجويند.

فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ: آنان هنگامى كه اين كارها را بكنند، با مؤمنان در بهشت و جايگاه كرامت، خواهند بود.

وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً: كلمه «سوف» در زبان عرب، براى وعده و تطميع به كار مى رود. لكن در مورد خداوند، حتمى و لازم است، زيرا او- كريمترين كريمان بوده و وعده كريم، قطعى است. در مورد غير از منافقان شرط توبه و اصلاح و اعتصام، نكرده است و فقط اين شرط در مورد منافقان مى باشد. و انگهى پس از آن نيز، شرطى ديگر افزوده و آن اخلاص است، زيرا نفاق گناه

قلب و اخلاص توبه قلب است. سپس فرمود «فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ» يعنى آنها با مؤمنانند و نفرمود آنها مؤمن يا از مؤمنانند و اين نشان غليظ و خشم خداوند بر ايشان است. پس از آن در بيان پاداش مؤمنان كلمه «سوف» را كه براى وعده دور است بكار برد، زيرا اكنون منافقان- كه توبه كرده اند- بآنها ضميمه شده اند. اين در صورتى است كه مقصود همه مؤمنان باشد، اعم از كسانى كه زمانى كافر بوده يا نبوده اند. اين احتمال نيز وجود دارد كه مقصود، افزونى ثواب، براى كسانى باشد كه سابقه كفر و نفاق نداشته باشند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 115

[سوره النساء (4): آيه 147] «1» ... ص : 115

اشاره

ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كانَ اللَّهُ شاكِراً عَلِيماً (147)

ترجمه ... ص : 115

خداوند به عذاب شما اقدام نمى كند، اگر شكرگزار و مؤمن باشيد و خداوند پاداش دهنده شكر و داناست.

مقصود ... ص : 115

اين آيه، خطاب به منافقانى است كه توبه كرده و ايمان آورده و اعمال خود را اصلاح كرده اند:

ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ: خداوند شما را عذاب نمى كند. يعنى خداى را به عذاب شما و قرار دادتان در طبقه زيرين جهنم، نيازى نيست، زيرا از عذاب شما نفعى نمى برد و از خود دفع ضررى نمى كند كه هر دو بر او محالند.

إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ: اگر حق واجب خداوند را ادا كنيد و در برابر نعمتهايش شكر گزارى كنيد و به خدا و پيامبر ايمان آوريد و به آنچه پيامبر از جانب خدا آورده، اقرار كنيد.

وَ كانَ اللَّهُ شاكِراً: خداوند، شما را در برابر شكرتان همواره پاداش داده و مى دهد. در اينجا «شكر» را به جاى پاداش شكر، بكار برده.

عَلِيماً: داناست به پاداشى كه مردم در برابر طاعتهاى خود استحقاق دارند، بنا بر اين هيچ چيزى نزد او ضايع نمى شود. اين معنى از قتاده و جز اوست.

برخى گفته اند: يعنى خداوند پاداش اعمال اندك شما را مى دهد و از كارها و گفتارهاى ظاهر و باطن شما آگاه است و پاداش آنها را مى دهد.

حسن گويد: يعنى خداوند، با اينكه از مردم و طاعتهاى ايشان بى نياز است، پاداش ايشان را مى دهد و به همين جهت به اعمال ايشان عالم است.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 147 جزء 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 116

[سوره النساء (4): آيات 148 تا 149] ... ص : 116

اشاره

لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً (148) إِنْ تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا قَدِيراً (149)

«1»

ترجمه ... ص : 116

خداوند دوست ندارد كه در باره كسى سخنى زشت گفته شود، مگر اينكه گوينده سخن مظلوم واقع شده باشد و خداوند شنوا و داناست.

اگر خيرى را آشكار يا پنهان كنيد يا از بدى در گذريد، خداوند بخشاينده و تواناست.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 148 و 149 جزء 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 117

بيان آيه 148- 149 ... ص : 117
قرائت ... ص : 117

«ظلم» به صيغه مجهول قرائت شده، لكن از ابن عباس و سعيد بن جبير و ضحاك و عطاء بن سائب و ديگران، به صيغة معلوم نقل شده است.

ابن جنى گويد: هر دو قرائت، بنا بر استثناى منقطع است يعنى «لكن من ظلم فان اللَّه لا يخفى عليه امره يعنى لكن كسى كه ظلم كند يا ظلم شود، خدا از حالش آگاه است، بدليل: «و كان اللَّه سميعا عليما» و «من» در هر دو قرائت در محل نصب است.

زجاج گويد: يعنى لكن مظلوم به مظلوميت خود، آشكارا شكوه مى كند (بنا بر قرائت مشهور) و ظالم، آشكارا ظلم مى كند و باكى ندارد (بنا بر قرائت غير مشهور) و جايز است كه «من» در محل رفع باشد به معناى «لا يحب الله ان يجهر بالسوء من القول الا من ظلم» و «من» بدل از «احد» باشد. يعنى خداوند دوست ندارد كه احدى به بدى سخن گويد مگر شخص مظلوم (لا يحب اللَّه ان يجهر احد بالسوء من القول الا المظلوم) زجاج گويد: وجه ديگرى نيز محتمل است كه گمان نكنم كسى متعرض آن شده باشد و آن اين است كه بمعناى: «لكن الظالم اجهر و اله بالسوء من القول» يعنى ظالم را بى پرده و آشكارا، بد بگوييد.

مقصود ... ص : 117

لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ: گفته اند در باره معناى اين جمله اقوالى است:

1- يعنى خداوند دوست ندارد كه بمنظور انتقامجويى، دشنامى داده شود، ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 118

مگر آنان كه مظلوم شده باشند، بنا بر اين عيبى ندارد كه از ظالم انتقام بگيرند به آنچه دين تجويز مى كند. اين

معنى از حسن و سدى است و از امام باقر (ع) نيز روايت شده است و نظير آن «وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا» است (سوره شعراء 227 يعنى بعد از اينكه به آنها ظلم شد، انتقام گرفتند) حسن گويد: هر گاه به كسى گفته شود:

زانى، نبايد گوينده را با اين كلمه يا كلماتى نظير آن، پاسخ گويد.

2- يعنى خداوند دوست ندارد كه انسان آشكارا مردم را در مقابل كسى بسيج كند، مگر اينكه مظلوم واقع شده باشد كه در اين صورت خداوند كراهتى ندارد.

اين معنى از ابن عباس است و نزديك به آن قول قتاده است: «پسنديده نيست بلند كردن صدا به آنچه غير را ناپسند آيد، مگر مظلوم كه مى تواند در برابر ظالم، صدا را بلند كند و از خدا و مردم كمك بخواهد».

3- خداوند دوست ندارد كه: «كسى ديگرى را مذمت كند يا از دست او شكايت كند يا او را بزشتى ياد كند، مگر اينكه مظلوم شده باشد، بنا بر اين جايز است كه از دست ظالم شكايت كند و كار او را ظاهر سازد و بزشتى رفتار او را ياد كند، تا مردم از او بپرهيزند.

وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً: خداوند سخنان زشت را مى شنود و راستگو و دروغگو را مى شناسد و هر يك را بعملش پاداش يا كيفر مى دهد.

دلالت آيه ... ص : 118

اين آيه، دليل است بر اينكه: هر گاه كسى پرده خود را بدرد و گناه خود را آشكار سازد، آشكار كردن و اظهار آنچه در اوست، جايز است، در حديث است كه:

«در باره فاسق چيزهايى كه باعث معرفى او در ميان مردم شود، بگوييد و فاسق را غيبت نيست»

همچنين اين آيه، مردم را به اخلاق پسنديده، ترغيب و از كشف عيبهاى مردم، نهى مى كند و خبر مى دهد كه ذات بيهمتاى خداوند از اراده زشتى ها منزه است، زيرا دوستى چيزى بمعناى اراده آن چيز است و چون خداوند، بحكم اين آيه، زشتى را دوست ندارد، اراده آن را هم ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 119

سپس همه افراد مكلف را مخاطب ساخته، فرمود:

إِنْ تُبْدُوا خَيْراً: اگر خير را آشكار سازيد و در باره كسى كه به شما نيكى كند، آشكارا سخن پسنديده بگوئيد و بدينوسيله از او سپاسگزارى كنيد ...

أَوْ تُخْفُوهُ: يا اينكه از آشكار كردن آن خوددارى كنيد. برخى گفته اند: يعنى اگر كار نيكو را انجام دهيد يا قصد انجام دادن آن داشته باشيد ... و برخى گفته اند.

منظور از خير، مال است: يعنى اگر آشكارا يا در نهان صدقه بدهيد ...

أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ: يا اينكه از كسانى كه به شما بدى كنند، با داشتن قدرت انتقام در گذريد و آشكارا در باره او سخن بدى را كه خداوند شما را در گفتن آن مجاز دانسته است، نگوييد ...

فَإِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا قَدِيراً. خداوند نسبت به خلق خود و معاصى ايشان، عفو كننده و نسبت به انتقام ايشان قادر است.

در اين آيه، خداوند مردم را ترغيب مى كند كه با داشتن قدرت انتقام و كيفر از بد كار در گذرند، زيرا خداوند با كمال قدرت خود، از گناهان بيشترى از ايشان، عفو مى كند كه قابل مقايسه با گناه و بدى شخص بد كار نيستند.

در آيه پيش نيز داد خواهى مردم را در برابر ستمكاران، در صورتى كه از حد ظلم ظالم و

موجبات شرعى تجاوز نكند، مباح شمرده شد.

نظم آيه ... ص: 119

وجه اتصال اين آيه، به سابق اين است كه قبلا در باره اهل نفاق كه بر خلاف عقيده باطنى خويش، سخن مى گويند: مطلبى بيان شد. در اين آيه مى فرمايد:

چنين نيست كه انسان موظف باشد، هر چه در دل دارد، اظهار كند. زيرا ممكن است گمانى بيشتر نباشد. لكن اگر بمرحله اى رسيد كه قطعى و حتمى شد، اظهار آن جايز است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 120

[سوره النساء (4): آيات 150 تا 152] ... ص: 120

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً (150) أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (151) وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (152)

«1»

ترجمه ... ص : 120

آنان كه به خدا و پيامبرانش كفر ورزيده، مى خواهند ميان خدا و فرستادگانش جدايى افكنند و گويند: به بعضى ايمان داريم و به بعضى كافريم و اراده دارند كه در اين ميان راهى بسوى گمراهى انتخاب كنند. آنان در حقيقت كافرند و براى كافران عذابى خوار كننده، فراهم كرده ايم. و آنان كه به خدا و پيامبرانش ايمان دارند و ميان ايشان جدايى نمى افكنند، بزودى پاداش هاى ايشان را مى دهيم و خداوند آمرزگار و رحيم است.

__________________________________________________

(1)- آيه 150 و 151 و 152 سوره نساء جزء ششم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 121

بيان آيه 150- 151- 152 ... ص : 121
قرائت ... ص : 121

حفص «يؤتيهم» به ياء و ديگران به نون قرائت كرده اند. دليل حفص اين آيه:

«سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ» (سوره نساء 146) و دليل ديگران آيه: «وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ» (سوره عنكبوت 72) و آيه: «أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً» (سوره نساء 162) مى باشد.

مقصود ... ص : 121

آيات پيش، در باره وصف منافقان بود و اينكه بوصف اهل كتاب و مردم مؤمن مى پردازد:

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ: يهوديان و مسيحيانى كه بخداوند و رسولانش كفر مى ورزند.

وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ: و مى خواهند ميان خدا و پيامبرانش تفرقه افكنند، يعنى فرستادگانى كه از جانب خدا براى هدايت مردم، مأموريت دارند، تكذيب مى كنند ...

وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ: و مى گويند: اين پيامبر را تصديق و آن پيامبر را تكذيب مى كنيم، چنان كه يهود، موسى را تصديق و عيسى و محمد ص را تكذيب كردند و مسيحيان، عيسى و پيامبران پيش از او را تصديق و حضرت محمد (ص) تكذيب كردند ...

وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا: و مى خواهند، در اين ميان، راهى بسوى ضلالتى كه خود پديد آورده و بدعتى كه خود ابتكار كرده اند، انتخاب و مردم جاهل را بسوى آن دعوت كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 122

أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا: اينان- كه از حالشان خبر داديم كه مى گويند به بعضى ايمان آوريم و به بعضى كافر گرديم- در حقيقت كافر هستند، بنا بر اين، به اين مطلب يقين داشته باشيد و ترديد نداشته باشيد كه به آنچه بدان دعوت مى كنند، واقعاً اقرار ندارند، زيرا اگر در اقرار خود راستگو بودند، همه پيامبران خدا را تصديق مى كردند. علت اينكه آنان را- حقاً-

كافر قلمداد مى كند، تاكيد است، تا كسى توهم نكند كه با اعتقاد به بعضى از پيامبران، از صف كفار خارج مى شوند و در صف مؤمنان داخل مى گردند.

وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً: و براى كافران عذابى خوار كننده و ذلت آور، مهيا كرده ايم.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ: و آنان كه خدا را تصديق و بيكتايى او اعتراف و به رسالت پيامبرانش اقرار مى كنند ...

وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ: و ميان آنها تفرقه نمى افكنند، بلكه بهمگى ايمان مى آورند ...

أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ: بزودى پاداشهاى آنان را مى دهيم. در اينجا پاداش را با كلمه «اجور» (مزدها) بيان مى كند براى دلالت بر اينكه آنان در حقيقت، استحقاق اجر دارند. يعنى ثوابى كه آنها بخاطر ايمان بخدا و پيامبران، استحقاق دارند، به ايشان مى دهيم.

وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً: خداوند آمرزنده كسانى است كه داراى چنين صفتى باشند و همه معصيتهاى گذشته ايشان را مى بخشد. و نيز خداوند متعال بفضل و رحمت خويش، آنها را مورد لطف قرار داده، بسوى بهشت رهنمون مى گردد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 123

[سوره النساء (4): آيات 153 تا 154] ... ص : 123

اشاره

يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى سُلْطاناً مُبِيناً (153) وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً (154)

«1»

ترجمه ... ص : 123

يهوديان از تو مى خواهند كه بر ايشان كتابى از آسمان نازل گردانى. آنان از موسى كارهايى بزرگتر در خواسته كرده، گفتند: خدا را آشكار بما نشان ده، از اينرو بواسطه ظلمشان، آنان را صاعقه اى فرو گرفت. سپس بعد از آن كه دلايل روشن، ايشان را آمده بود، گوساله را به خدايى گرفتند و ما از ايشان در گذشتيم و موسى را حجتى آشكار داديم و بواسطه پيمانشان، كوه طور را بر سر ايشان بر افراشتيم و به ايشان گفتيم كه سجده كنان از در، داخل شويد و به ايشان گفتيم كه در روز شنبه، تجاوز مكنيد و از ايشان پيمانى محكم گرفتيم.

__________________________________________________

(1)- آيه 153 و 154 سوره چهار نسأ جزء 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 124

بيان آيه 153- 154 ... ص : 124
قرائت ... ص : 124

اهل مدينه «لا تعدوا» به سكون عين و تشديد دال و روش از نافع «لا تعدوا» بفتح عين و تشديد دال و ديگران «لا تعدوا» به سكون عين و بدون تشديد دال قرائت كرده اند.

قرائت اول بنا بر اين است كه در اصل «لا تعتدوا» و تاء در دال- بخاطر اينكه قريب المخرج هستند و بخاطر اينكه دال آشكارتر از تاء است- ادغام شده است لكن بسيارى از علماى نحو، معتقدند كه جمع ميان دو ساكن، آنهم در صورتى كه حرف ساكن دوم، مدغم باشد، جايز نيست، مگر اينكه حرف اول از حروف مد باشد مثل:

دابة.

قرائت دوم نيز در اصل «لا تعتدوا» است كه حركت تا به عين داده و تاء را در دال ادغام كرده اند.

قرائت سوم، بنا بر اين است كه فعل ثلاثى مجرد باشد. در قرآن كريم اين فعل هم بصورت ثلاثى مجرد استعمال شده

مثل «إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ» (اعراف 163) و اين مؤيد قرائت سوم است و هم بصورت باب افتعال استعمال شده، مثل: «اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ (سوره بقره 65) و اين مؤيد و دليل قرائت اول و دوم.

لغت ... ص : 124

لا تعدوا: ابو زيد گويد: اين فعل بمعناى سرقت و ظلم است مثل: «عدا على اللص» يعنى دزد بر من ظلم و تجاوز كرد و ما لم را دزديد و همه معناى تجاوز است مثل:

«ما عدوت ان زرتك» يعنى از زيارت تو تجاوز نكردم. بنا بر اين: لا تعدوا يعنى تجاوز مكنيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 125

اعراب ... ص : 125

جهرة: ممكن است وصف براى گفتار آنان باشد يعنى آشكارا گفتند و ممكن است وصف براى «نشان دادن» باشد، يعنى آشكارا خدا را بما نشان ده. پس يا حال است براى فاعل «قالوا» يا براى «اللَّه»

شان نزول ... ص : 125

كعب بن اشرف و جماعتى از يهود به پيامبر گرامى اسلام، عرض كردند: اگر پيامبر خدا هستى، كتاب آسمانى را يكباره و يك جا براى ما بياور، هم چنان كه تورات موسى يك جا و يكباره نازل شد، از اينرو اين آيه نازل گرديد. اين مطلب از سدى است.

مقصود ... ص : 125
اشاره

قبلا در باره يهوديان فرمود: آنان ميان پيامبران خدا در ايمان جدايى مى افكنند، اينك بيان مى دارد كه آنان با ظاهر شدن آيات و معجزات، امورى را از پيامبران درخواست مى كنند، كه محال است. فرمود:

يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ: اى محمد، يهود از تو مى خواهند كه كتابى از آسمان بر ايشان نازل گردانى.

اقوال ... ص : 125

1- آنان در خواست كردند كه كتابى از آسمان بر ايشان نازل كند كه نوشته شده باشد، هم چنان كه تورات، هنگامى كه از جانب خداوند نازل شد، بر الواحى نوشته شده بود. اين قول از محمد بن كعب و سدى است.

2- ابن جريج گويد: آنها از پيامبر خواستند كه بر عده اى از مردانشان كتابهايى از جانب خداوند نازل شود كه آنها را به تصديق و پيروى پيامبر گرامى اسلام، مامور سازد. اين قول را طبرى اختيار كرده است.

3- قتاده گويد: آنها در خواست كردند كه خداوند، كتابى مخصوص، بر ايشان نازل گرداند. حسن گويد: آنها اين سؤال را از روى عناد و سركشى مى كردند و مقصودشان اين نبود كه حق، ظاهر گردد و اگر براى ظهور حق و رشد و پرورش خود اين در خواست ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 126

را مى كردند، خداوند خواسته آنها را عطا مى كرد.

فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ: اى پيامبر گرامى، اين سؤال ايشان، بر تو گران و دشوار نيايد، زيرا آنان- يعنى يهود- از موسى سؤالاتى بزرگتر كردند و از پس آنكه آيات و معجزات آشكار خداوند را ديده بودند، درخواستهايى گرانتر مى كردند، با اينكه آن آيات و معجزات، كافى بودند كه راستى و درستى ادعاى حضرت

موسى را ثابت كنند، ولى آنها به اين مطالب، قانع نبودند.

فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً: گفتند: خدا را آشكارا بما نشان ده.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ: با اين سخن بر خود ستم كردند و ايشان را صاعقه اى فرا گرفت. ما داستان ايشان و همچنين تفسير بيشتر مطالب آيه را در سوره بقره، ذيل آيه: «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً (آيه 55) و آيه: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ» (آيه 63) بيان كرده ايم.

ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ: سپس گوساله را خدا پنداشتند و بعبادت آن پرداختند، بعد از آن كه دلايل آشكارا بر آنها نازل شده بود. بدينترتيب خداوند پرده از روى جهل و عناد يهوديان بر مى دارد.

فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ: با اينكه جرم آنها بزرگ بود، ما آنها را عفو كرديم. در- اينجا خداوند از رحمت بى پايان و مغفرت و نعمت كامل خود خبر داده، اعلام مى كند كه هيچ جرم و خيانتى، «اندر خور عفو» و رحمت و مغفرت او نيست.

وَ آتَيْنا مُوسى سُلْطاناً مُبِيناً: و موسى را دليلى و حجتى آشكار داديم كه بر راستى و درستى نبوتش، دليل آشكار باشد.

وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ: و هنگامى كه از پيروى تورات، سر باز زدند و از پذيرفتن سخنان موسى خوددارى كردند، كوه طور را بواسطه پيمانى كه با خداوند، در عمل به تورات، بسته بودند، بر سرشان بر افراشتيم. ابو على جبايى گويد: آنان بوسيله پرستش گوساله، عهدى كه با خداوند در باره عمل به تورات بسته بودند، زيرا پا گذاشتند و خداوند بكيفر آن عهد شكنى، كوه را بر سرشان بر افراشت. ابو مسلم گويد: بواسطه ترجمه مجمع

البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 127

عهدى كه با خداوند بسته بودند، خداوند به آنها پاداش داد و كوه را بر سرشان بر- افراشت، تا ايشان را در برابر اشعه سوزان خورشيد، سرمايه اى باشد. لكن اين- قول، با گفته همه مفسران مخالف است.

وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً: و به آنها گفتيم سجده كنان، از آن در وارد شويد، شرح اين مطلب در سوره بقره (ذيل آيه 58) گذشته است.

وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ: در روز شنبه، به آنچه بر شما حرام شده است،- تجاوز مكنيد. قتاده گويد: خداوند آنها را امر كرده بود كه در روزهاى شنبه ماهى نخورند خوردن چيزهاى ديگر را بر ايشان مباح كرده بود.

وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً: و از آنها عهدى محكم و مؤكد گرفتيم كه اوامر الهى را گردن نهند و از نهى هاى او اطاعت كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 128

[سوره النساء (4): آيات 155 تا 158] ... ص : 128

اشاره

فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (155) وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً (156) وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً (157) بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (158)

«1»

ترجمه ... ص : 128

پس ملعون شدند بخاطر پيمان شكنى و كافر شدن شان به آيات خدا و بنا حق كشتن پيامبران و گفتن اينكه چيزى نمى فهمند، بلكه خداوند بكيفر كفرشان بر دلهاشان مهر نهاده و جز گروه اندكى ايمان نمى آورند. و به سزاى كافر شدن و نسبت بمريم تهمت بزرگى بستن، و گفتن اينكه: ما مسيح، عيسى بن مريم، فرستاده خدا را كشته ايم، حال آنكه او را نكشته و بدار نياويخته بودند، لكن بر ايشان مشتبه شده بودن و آنان كه در باره او اختلاف كرده اند، در باره كشتن او در شك هستند و براى آنان علمى نيست، بلكه پيروى گمان است و به يقين او را نكشتند. بلكه خداوند او را به سوى خود برد و خداوند مقتدر و فرزانه است.

__________________________________________________

(1)- آيه 155 تا 158 سوره نساء جزء ششم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 129

بيان آيه 155 تا 158 ... ص : 129
لغت ... ص : 129

بهتان: دروغى كه از بزرگى خود انسان را به حيرت افكند.

مسيح: معناى آن در سوره آل عمران گذشت.

قتل: هر گاه كسى بگويد: من فلان را كشتم. يعنى از روى علم و خبر او را كشتم و در حقيقت دلالت دارد بر اينكه: او را خوار و ذليل كردم. در مثل گويند:

«قتل ارضا عالمها و قتلت ارض جاهلها» يعنى عالم، زمين را و زمين جاهل را كشت، كنايه از اين كه: عالم در روى زمين، غالب و جاهل، در روى زمين مغلوب است.

اعراب ... ص : 129

فبما نقضهم: حرف «ما» لغو است يعنى «فبنقضهم». عامل «فبنقضهم» بقولى فعل محذوف يعنى «لعناهم» و بقولى «حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ» مى- باشد (آيه 160) و كلمه «فبظلم» در همان آيه، بدل است از «فبنقضهم» بنا بر اين «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ» تا آخر آيه: معترضه است. همچنين است «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ ... تا انتهاى آيه 59» اين قول از زجاج است.

عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ: عطف بيان است كه با «ابن مريم» مركب و بصورت يك كلمه در آمده است، زيرا «ابن» ميان دو علم واقع شده.

رَسُولَ اللَّهِ: صفت، براى مسيح يا بدل.

اتِّباعَ الظَّنِّ: استثناى منقطع. يعنى: «لكنهم يتعبون الظن»

مقصود ... ص : 129
اشاره

هم اكنون خداوند متعال به بيان كارهاى زشت و ناپسند اهل كتاب و مجازات ايشان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 130

پرداخته، مى فرمايد:

فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ: يكى از كارهاى زشت آنان كه موجب حرمان يا لعن آنها شده. پيمان شكنى هاى آنهاست. آنان پيمانهايى را كه با خدا بسته و موظف بودند كه بر طبق آنچه در تورات است، عمل كنند، بى شرمانه، نقض كردند.

وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ: ديگر انكار حجت ها و دلايل روشنى است كه خداوند، براى اثبات نبوت و رسالت پيامبران خود، بيان داشته بود.

وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ: آنان تنها به انكار نبوت و رسالت پيامبران، اكتفاء نمى كردند! بلكه خون فرستادگان خدا را بنا حق مى ريختند. حال آنكه آنان را- گناهى يا خطايى نبود كه مستوجب قتل باشند. اين مطلب را- قبلا- شرح داده ايم- اينكه قتل انبياء را «ناحق» معرف مى كند، بمنظور تاكيد است و گرنه كشتن فرستاده بر حق الهى، جز به ناحق نخواهد بود. اين مطلب،

نظير اين است كه قرآن مجيد، مى گويد: «وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ» (سوره مؤمنون 117 يعنى كسى كه با خداوند يگانه، خدايى ديگر بخواند، كه برهانى بر آن ندارد) بديهى است كه خدايان مجعول و ساختگى دليل و برهانى ندارند. منظور اين است كه: «شرك بطور حتم بى دليل است، وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ: تفسير اين جمله، در سوره بقره (آيه 88) گذشت.

بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ: خداوند بر دلهاى آنان به سبب كفرشان، مهر زده است. در باره معناى «طبع» و «ختم» نيز در سوره بقره (آيه 7) گفتگو كرديم.

فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا: بنا بر اين، از چنين مردمى انتظار ايمان و گرايش بسوى حق نيست، جز اينكه بكمى از حقايق آسمانى ايمان مى آورند، ممكن است اين استثناء مربوط به كسانى باشد كه از ايشان نفى ايمان شده است و بنا بر اين مقصود اين است كه تنها گروه قليلى از آنها ايمان مى آورند، نه همه آنها. گويى خداوند، با علم به- اينكه در آتيه، گروه معدودى از آنان ايمان مى آورند، آنها را از آن اكثريت معاند، كه از بى ايمانى آنان خبر داده است، استثناء مى كند: جماعتى از مفسران، مثل قتاده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 131

و ... بر اين عقيده اند برخى بر آنند كه «فَبِما نَقْضِهِمْ» به «فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ» (آيه 153) بستگى دارد. يعنى: آنان را صاعقه، فرا گرفت بخاطر ظلمشان و بخاطر پيمان شكنى هايشان و ... بنا بر اين آيه، تابع و دنباله آن آيه است.

طبرى گويد: اين آيه، ارتباطى بآيات قبل ندارد و منظور اين است كه: بواسطه

اين كارهاى قبيح آنها را لعن و غضب كرديم. علت اينكه: كلمه «لعن و غضب» صريحا در كلام نيامده، اين است كه: از جمله: «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ مى توان آنها را حدس زد و فهميد! زيرا كسى كه بر دلش مهر خورده، بطور قطع، ملعون و مغضوب است. دليل ما بر اين مطلب اين است كه: بلاى صاعقه، در عهد موسى بر يهود نازل گرديده بود و پيامبركشى آنان و افتراى شرم آورى كه بمريم عذرا بستند و ادعاى قتل حضرت عيسى، مدتها بعد از عهد موسى بود و شكى نيست كه نازل شدن صاعقه بر آنان نه به خاطر گناهى بود كه بعدا ديگران مرتكب شدند.

پس دانستيم كه كسانى كه اين ادعا را مى كردند و اين ياوه ها را مى بافتند، غير از كسانى بودند كه دچار صاعقه شدند.

ايراد طبرى متوجه كسانى است كه آيه را مربوط به دنباله آيات پيش مى دانند لكن بر مثل زجاج وارد نيست. بلكه قول او قويتر است زيرا مستلزم تقدير محذوفى نيست.

وَ بِكُفْرِهِمْ: يكى ديگر از اعمال قبيح آنان، انكار رسالت عيسى ع بود.

وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً: عظيم ترين و شنيع ترين دروغى كه به حضرت مريم نسبت دادند و او را متهم بزنا كردند، يكى ديگر از گناهان آنهاست. چنان كه ابن عباس و سدى گويند.

كلبى گويد: عيسى از قومى مى گذشت. گفتند: اينك ساحرى پسر زنى ساحره و زناكارى پسر زن زناكار، پيش شما مى آيد. عيسى سخن آنان را شنيده، گفت: خدايا تويى پروردگار من، تو آفريدگار منى. من خودم بميل خود پيش آنها نيامده ام. خدايا ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 132

هر كه مرا

و مادرم را دشنام گويد، لعنت كن. خداوند دعاى عيسى را مستجاب كرد و آنها را بشكل خوك در آورد! وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ: ديگر اينكه ادعا مى كردند:

عيسى بن مريم را آنان كشته اند. كلمه «رَسُولَ اللَّهِ» نه از گفتار ايشان است، زيرا اگر برسالت اقرار مى كردند، او را نمى كشتند. اگر هم از گفتار ايشان است، يعنى:

«عيسى بن مريم كه به گمان خود رسول خدا بود».

وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ: در حالى كه آنان عيسى را نكشته و بدار نياويخته بودند، بلكه بر آنها مشتبه شده بود.

چگونه عيسى بر آنها مشتبه شد؟

ابن عباس روايت كند كه: چون خداوند كسانى را- كه بعيسى و مادرش دشنام داده بودند- مسخ كرد، يهودا كه رئيس يهوديان بود مطلع شد و ترسيد كه عيسى در باره خودش نيز دعا كند، از اينرو يهوديان را گرد آورد و آنها را بر قتل عيسى هماهنگ ساخت. خداوند، جبرئيل را به يارى وى فرستاد. چنان كه قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» (سوره بقره 87 يعنى ما عيسى را به روح القدس تاييد كرديم) يهوديان اطراف عيسى را محاصره و آغاز پرسش كردند. عيسى فرمود: خداوند شما يهوديان را دشمن مى دارد. در اين وقت بعزم كشتن، به او حمله ور شدند، لكن جبرئيل او را وارد پناهگاهى كرد كه در سقف آن روزنه اى بود و از آنجا او را به آسمان برد.

يهودا يكى از همدستان خود- طيطانوس- را مأمور كرد كه داخل پناهگاه گردد و عيسى را خارج گرداند، لكن عيسى را در آنجا نيافت و مدتى متحير بماند. آنها گمان

مى كردند كه وى در آنجا مشغول جنگ با حضرت عيسى است. خداوند او را به شباهت عيسى در آورد و چون خارج شد او را بجاى عيسى بدار آويختند و بكشتند.

برخى گفته اند: او از لحاظ صورت، شبيه عيسى شده بود، لكن از لحاظ بدنى به او شباهت نداشت، برخى گفتند: صورت، همان صورت عيسى و جسد، جسد طيطانوس است. برخى گفتند: اگر اين طيطانوس است، عيسى كجاست و اگر عيسى است طيطانوس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 133

كو؟! و همين مطلب موجب اشتباه آنان شده بود.

وهب بن منبّه گويد: عيسى با هفت تن از حواريون در خانه اى بودند كه آنان خانه را محاصره كردند. وقتى بدرون خانه قدم نهادند، خداوند همه آنان را شبيه عيسى گردانيد. آنها گفتند: ما را جادو كرده ايد!. عيسى را نشان دهيد، يا اينكه همه شما را مى كشيم. عيسى فرمود: كدام يك از شما امروز، جان خود را به بهشت مى فروشد؟! مردى بنام «سرجس» گفت: «من» سپس بيرون شتافت و خود را عيسى معرفى كرد و آنها بى رحمانه بروى تاخته، او را بكشتند و بدار آويختند و خداوند همان روز عيسى را به آسمان برد. مجاهد و قتاده و ابن اسحاق نيز چنين گفته اند. لكن در باره تعداد حواريون اختلاف كرده اند. هيچ يك از آنان- جز وهب- نگفته است كه همه حواريون، شبيه عيسى شدند، بلكه گفته اند: يكى از آنان به شباهت وى در آمدند و عيسى از ميان ايشان به آسمان رفت.

طبرى گويد: گفته وهب، قوى تر است، زيرا اگر يكى از آنان شبيه عيسى شده بود- با توجه به اينكه عيسى به آنها گفته بود

كه: هر كدام از شما شبيه من بشود، داخل بهشت خواهد شد و آن گاه عيسى در برابر چشمشان به آسمان برده شد- عيسى بر ايشان مشتبه نمى شد بلكه تنها بر خود يهود مشتبه مى شد. لكن خداوند، همه آنان را شبيه عيسى گردانيد و هنگامى كه يكى از آنان را كشتند، بر خود ايشان نيز مشتبه شد.

ابو على جبايى گويد: سران يهود، شخصى را گرفتند و در جاى بلندى بدار آويختند و به كسى اجازه ندادند كه به آن جا نزديك گردد. سپس در ميان مردم منتشر كردند كه عيسى را كشته اند. اينكار را از ترس عوام كردند، زيرا هنگامى كه وارد خانه شدند، عيسى به آسمان رفته بود و ترسيدند كه اگر اين قضيه را فاش كنند، مردم به حضرت عيسى ع ايمان آورند. قاتلان عيساى ساختگى در اين باره اختلافى نداشتند، اختلاف در ميان ساير يهوديان بود.

برخى گفته اند: يكى از حواريون، بنام «بودس زكريا بوطا» كه در ميان مسيحيان، ملعون شمرده شده است، مرد منافقى بود كه سى درهم رشوه گرفت و آنها را ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 134

براى كشتن عيسى رهنمون گرديد. پس از اين جنايت، وى نادم شد و خودكشى كرد.

بعضى از مسيحيان گويند: وى همان بود كه بر يهوديان مشتبه گرديد و به جاى عيسى بدار آويخته شد، در حالى كه مى گفت: من عيسى نيستم. من همان كسى هستم كه شما را راهنما شدم! سدى گويد: آنها عيسى را با ده تن، زندانى كردند. يكى از آنان داخل زندان شد و خداوند او را بشكل عيسى در آورد آنها او را كشتند و عيسى به

آسمان رفت.

وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ: جبايى گويد: يعنى عوام يهود، در باره او دچار شك و اختلاف شدند، زيرا علماى ايشان مى دانستند كه عيسى كشته نشده است.

برخى گفته اند: منظور اين است كه: جماعتى در باره عيسى اختلاف كردند- برخى گفتند: او را كشتيم و برخى گفتند: نكشتيم.

ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ: آنان در باره كسى كه او را كشته بودند، يقين نداشتند تنها بصرف گمان او را بقتل رسانيده بودند. و گمان مى كردند عيسى را كشته اند.

علت اينكه براى آنها ترديد پيدا شد، اين بود كه شماره كسانى كه در خانه بودند، مى دانستند. هنگامى كه وارد خانه شدند، يكى از آنها را نديدند و عيسى بر ايشان مشتبه شد، از اينرو يكى از آنان را باحتمال اينكه عيسى است، بقتل رسانيدند.

اين مطلب بنا بر عقيده كسانى صحيح است كه گويند: همراهان عيسى در موقع آمدن يهوديان متفرق نشده بودند. لكن كسانى كه مى گويند: در آن موقع، آنها متفرق شده بودند، مى گويند منشا اختلاف و اشتباه يهوديان اين بود كه شخصى كه باقى مانده بود و بقتل رسانيدند، نمى دانستند عيسى بود يا ديگرى! حسن گويد: يعنى آنان در باره عيسى اختلاف كردند. گاهى مى گفتند: او بنده خداست و گاهى مى گفتند: او پسر خداست! و گاهى مى گفتند: خداست!! زجاج گويد: معناى اختلاف مسيحيان اين است كه: دسته اى مى گفتند: او خداست و مقتول نيست و دسته اى مى گفتند: خدا نيست و كشته شد.

وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً: در باره اين ضمير (ه) اختلاف است. برخى گويند: مرجع آن ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 135

«ظن» است. يعنى بطور يقين، گمان خود

را و آنچه احتمال مى دادند، نكشتند. اين معنى از ابن عباس و جويبر است و خلاصه آن اين است كه آنها بگمان خود عيسى را كشته بودند، حال آنكه بطور يقين ديگرى را كشته بودند. برخى گويند: مرجع ضمير عيسى است. يعنى يقيناً و محققاً عيسى را نكشتند. حسن گويد: مقصود خداوند متعال اين است كه كشتن عيسى را بطور تحقيق و يقين، انكار كند.

بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ: بلكه خداوند عيسى را بسوى خود بالا برد و آنها او را نكشته و بدار نزده بودند. تفسير اين جمله را در سوره آل عمران، ذيل آيه: «إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ» (آيه 55) بيان كرده ايم وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً: خداوند همواره از دشمنان خود انتقام گرفته و در كارها و تقديرات خود حكيم است. بنا بر اين كسانى كه از محمد (ص) مى خواستند كه كتابى از آسمان بر ايشان نازل كند، از عقوبت او بترسند، چنان كه اين عقوبت دامنگير پيشينيان هم گرديد. اين معنى از ابن عباس است.

قدرت خداوند ... ص : 135

اين كه در تفسير آيه گفتيم: خداوند ديگرى را شبيه عيسى گردانيد، از چيزهايى است كه براى خداوند مقدور است و همه مسلمانان در باره آن اتفاق دارند.

اين موضوع اگر چه خلاف عادت است، لكن جايز است كه خداوند بمنظور سختى محنت و دشوارى تكليف، آن را انجام دهد و خود يكى از معجزات حضرت عيسى باشد. در روايت است كه جبرييل بصورت دحيه كلبى بر پيامبر نازل مى شد.

اشكال همه يهوديان و مسيحيان جهان، اتفاق دارند بر اينكه عيسى، مقتول و بدار آويخته شد. چگونه ممكن است كه همه آنها از

مطلبى بر خلاف واقع خبر دهند و قضيه خلاف گفته آنها باشد؟ و اگر چنين امرى ممكن است، چگونه مى توان به خبرى اطمينان پيدا كرد؟!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 136

پاسخ همانطورى كه خداوند خبر داده است، خود آنها نيز در اين باره دچار شك و ترديد شده بودند. يهود عيسى را نمى شناختند. آنها مردى را كشته بودند كه به آنها گفته شده بود: عيسى است و خودشان هم همين طور مى گفتند، بنا بر اين آنان نيز راست مى گفتند و واقع امر اين بود كه عيسى را نكشته بودند.

در حقيقت، اشتباه براى مسيحيان پيدا شده بود، زيرا ديده بودند كه ديگرى به شكل عيسى در آمده بود و مشاهده كرده بودند كه شخصى به شكل عيسى مقتول و مصلوب شد بنا بر اين گمان كرده بودند كه عيسى (ع) كشته شد.

پس هر يك از يهوديان و مسيحيان بر طبق مشاهده و گمان خود خبر داده اند و اين سبب عدم اطمينان نسبت باخبار نمى شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 137

[سوره النساء (4): آيات 159 تا 161] ... ص : 137

اشاره

وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً (159) فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً (160) وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً (161)

«1»

ترجمه ... ص : 137

و هيچ يك از اهل كتاب نيستند، جز اينكه پيش از مرگ خود به او ايمان مى آورند و روز قيامت، بر ايشان گواه خواهد بود.

پس بواسطه ظلم يهوديان، چيزهاى پاكيزه اى كه بر آنها حلال بود بر آنها حرام گرديد. آنها مردم را از راه خدا باز مى داشتند و ربا را كه از آن نهى شده بودند مى گرفتند و مال مردم را بباطل مى خوردند و ما براى كافران ايشان، عذابى دردناك، فراهم كرده ايم.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 159 و 160 و 161 جزء 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 138

بيان آيه 159 ... ص : 138
اعراب ... ص : 138

ان: حرف نفى. اين حرف بيشتر با «الّا» همراه است. گاهى هم بدون «الا» مى آيد. مثل «وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيما إِنْ مَكَّنَّاكُمْ» (احقاف 26) زجاج گويد: معناى آيه اين است: «و ما منهم احد الا ليؤمنن به» نظير آيه: «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها» (سوره مريم 71) بمعناى: «و ما منكم احد الا واردها» و نظير آيه: «وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» (سوره صافات 164) بمعناى: «و ما منا احد الا ...» و نظير اين شعر:

لو قلت ما فى قومها لم تيثم يفضلها فى حسب و ميسم

بمعناى: «ما احد فى قومها ...» يعنى: اگر بگويى: احدى در قوم او نيست كه گناهى نكرده و در شخصيت و جمال، با او برابرى كند ...

كوفيان را در اين موارد عقيده اين است كه از همه جملات بالا موصول حذف شده است. يعنى: «و ان من اهل الكتاب الا من ...» لكن بصيريان حذف موصول و بقاى صله را روا ندانند.

مقصود ... ص : 138
اشاره

اكنون خداوند خبر مى دهد از اينكه: احدى از آنها باقى نمى مانند، جز اينكه به او ايمان خواهند آورد:

وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ: هيچ يك از اهل كتاب نيست جز اينكه پيش از مرگ به او ايمان خواهد آورد.

اقوال ... ص : 138

1- هر دو ضمير «به ... موته» به حضرت مسيح بر مى گردند. يعنى همه يهوديان و مسيحيان، هنگامى كه خداوند متعال در زمان ظهور مهدى موعود، مسيح را براى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 139

كشتن دجال، به زمين مى فرستند و همه ملل جهان در زير پرچم اتحاد و اتفاق در آمده، اسلام را مى پذيرند، پيش از مرگش به او ايمان خواهند آورد. اين قول از ابن عباس.

ابو مالك، حسن، قتاده، ابن زيد است. بديهى است كه ايمان چون در هنگام مرگ است، براى آنها نتيجه اى ندارد.

طبرى نيز همين وجه را اختيار كرده، گويد: آيه اختصاص دارد بگروهى از يهوديان و مسيحيان، كه در آن زمان، وجود دارند.

على بن ابراهيم در تفسير خويش- به چند واسطه- از شهر بن حوشب، نقل كرده است كه حجاج بن يوسف مى گفت: آيه «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ ...» مرا حيران كرده است. من به قتل يهوديان و مسيحيان، فرمان مى دهم. موقعى كه گردن آنها را مى زنند هر چه انتظار مى كشم چيزى در اين خصوص از آنها نمى شنوم، حتى لب ها را هم حركت نمى دهند! گفتم: خداوند امير را اصلاح كند! معناى آيه اين نيست. پرسيد: چيست؟ گفتم: عيسى بن مريم بيش از قيامت دنيا خواهد آمد و پشت سر حضرت مهدى نماز خواهد خواند. گفت: واى بر تو، اين را از

كجا مى گويى؟! گفتم: امام باقر (ع) براى من حديث كرده است. گفت: بخدا، اين مطلب را از چشمه اى زلال آورده اى! بعضى از «شهر» پرسيدند: مقصودت از بيان اين مطلب، چه بود؟! گفت:

مى خواستم او را بخشم آورم.

ابو القاسم بلخى نيز نظير اين مطلب را ياد كرده است. زجاج اين وجه را ضعيف شمرده، گويد: آنان كه تا زمان بازگشت عيسى باقى مى مانند تعداد آنها كم است و آيه مقتضى ايمان عموم اهل كتاب است. لكن ممكن است چنين گفته شود كه همه اهل كتاب مى گويند: ما به آن عيسى كه در آخر الزمان باز مى گردد، ايمان مى آوريم.

2- ضمير «به» به مسيح و ضمير «موته» به كتابى مى گردد. يعنى هر يك از يهوديان و مسيحيانى كه از دار دنيا مى روند، پيش از مرگ خود به عيسى ايمان مى آورند و آن هنگامى است كه تكليف زايل شده و مرگ حتمى است، لكن اين ايمان به ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 140

حالشان فايده اى ندارد. علت اينكه يهوديان و مسيحيان هر دو را ذكر كرده، اين است كه هر دو فرقه بر باطلند. يهود از راه كفر و نصارى از راه غلو.

اين قول از ابن عباس- بنا به روايت ديگر- و مجاهد و ضحاك و ابن سيرين و جويبر است. گويند. اگر گردنشان هم زده شود، تا ايمان نياورند نمى ميرند.

3- مقصود اين است كه اهل كتاب، پيش از مرگ خود به حضرت محمد ص ايمان خواهند آورد. طبرى اين وجه را ضعيف شمرده، گويد: اگر اين مطلب، صحيح باشد، نبايد بر مردگان اهل كتاب، حكم كافر جارى گردد. لكن ايراد طبرى وارد نيست، زيرا ايمان آنان

پس از زوال تكليف، و موقعى است كه براى آنها فايده اى ندارد.

لكن ضعف اين قول بخاطر اين است كه: در اين آيات، نامى از حضرت محمد ص بميان نيامده است و ضرورتى هم ندارد كه ضمير را بآن بزرگوار، برگردانيم بخصوص كه در اين آيات، نام حضرت عيسى بميان آمده و شايسته است كه مقصود آن بزرگوار باشد.

يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً: در روز قيامت، عيسى گواهى خواهد داد كه رسالت خداوند را تبليغ و خود را بنده خدا معرفى كرده و آنها را دعوت نكرده است كه او را خدا پندارند. اين معنى از قتاده و ابن جريج است.

ابو على جبايى گويد: بر آنها گواهى مى دهد كه هر چه وى تصديق و تكذيب كرده، آنان نيز تصديق و تكذيب كنند.

دلالت آيه ... ص : 140

اين آيه دلالت مى كند بر اينكه: هر كافرى در وقت مرگ، ايمان مى آورد، لكن اين ايمان مقبول نيست. چنان كه فرعون، وقتى مايوس شد، و ديگر تكليفى نداشت، ايمان آورد.

قريب به اين مطلب، همان است كه اماميه روايت كرده اند كه مردم- تابع هر دينى باشند- پيامبر و جانشينانش را در دم مرگ، مشاهده خواهند كرد از على ع نيز روايت كرده اند كه به حارث همدانى چنين فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 141

يا حار همدان من يمت يرنى من مؤمن او منافق قبلا

يعرفنى طرفه و اعرفه بعينه و اسمه و ما فعلا

يعنى: اى حارث همدان، هر مومن يا منافقى، در وقت مرگ مرا مى بيند. او مرا مى شناسد و من او را به نام و نشان و كردار مى شناسم اگر اين روايت، صحيح باشد، منظور اين است كه در آن حال به

فائده دوستى و زيان دشمنى ايشان از روى علاماتى كه از خود مى يابند و احوال كه ادراك مى كنند پى خواهند برد. چنان كه در روايت است كه در دم مرگ، به انسان نشان داده مى شود كه از اهل بهشت است يا از اهل دوزخ «1»

__________________________________________________

(1)- ابن ابى الحديد نيز در ذيل اين خطبه:

«فانكم لو قد عاينتم ما قد عاين من مات منكم، لجزعتم و وهلتم و سمعتم و اطعتم ...»

ضمن احتمالاتى كه در باره معناى آن مى دهد، گويد «ممكن است مقصود على (ع) اين باشد كه هيچ كس نمى ميرد جز اينكه در دم مرگ، حضرتش را مشاهده خواهد كرد. شيعه نيز بهمين مطلب معتقد است سپس اشعار حضرت را كه براى حارث همدانى خواند نقل كرد، گويد: اگر مقصود على (ع) اين مطلب باشد، مانعى ندارد. زيرا قرآن كريم نيز بوسيله آيه:

«وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ ...» خبر داده است كه اهل كتاب در دم مرگ به عيسى تصديق خواهند كرد و بسيارى از مفسران، گفته اند كه اهل كتاب عيسى را در دم مرگ مى بينند ... (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد چاپ جديد جزء اول صفحه 288) 1- بايد توجه داشت كه در اين مورد نيز يادى از مسيحيان و يهوديان و رفتار آنها با حضرت موسى و عيسى شده، از اينرو پيامبر گرامى مى فرمايد: به عدد يهوديان و مسيحيان ...

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 142

بيان آيه 160- 161 ... ص : 142
مقصود ... ص : 142
اشاره

هم اكنون بار ديگر با عطف بر آيات پيش مى فرمايد:

فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا: با ظلمى كه يهود، بوسيله ارتكاب معاصى- كه شرح آنها گذشت- در باره خود كردند. قبلا گفتيم كه بعقيده زجاج:

«فبظلم» بدل است از «فبنقضهم» و «حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ» عامل است در «فبنقضهم» حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ: بواسطه اين ظلمها، ما چيزهاى پاكيزه را بر يهود حرام كرديم. نظر به اينكه مطالب گذشته طولانى شده بود اكنون بطور اجمال همه مطالب گذشته را عنوان «ظلم» تكرار كرده:

گويد: بواسطه همين ظلمها و ستمها بود كه: خوردنيها و غير خوردنيهاى طيب را بر ايشان حرام كرديم.

أُحِلَّتْ لَهُمْ: چيزهايى كه قبلا بر ايشان حلال شده بود.

و چون آن اقدامات ناشايسته را كردند، خداوند نيز بر طبق مصلحت خود با آنها و چيزهايى را بر آنها تحريم كرد. اين نظر از مجاهد و اكثر مفسران است.

ابو على جبايى گويد: خداوند متعال، چيزهاى طيب و پاكيزه را براى كيفر ظلمشان بر آنها حرام كرد. چنان كه مى فرمايد: «وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ ...» (سوره انعام آيه 146 يعنى بر يهوديان حرام كرديم هر ناخن دارى را و از گاو و گوسفند نيز پيهشان ...)

وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً، اينها هم يكى ديگر از كردارهاى زشت ايشان است كه: مردم را از دين خدا و راه خدا باز مى داشتند و بر اين كار اصرار و سماجت داشتند.

روش آنها اين بود كه به خداوند نسبت هاى دروغ مى دادند و بمردم مى گفتند كه: سخن ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 143

خداست و كتاب خدا را تحريف مى كردند و از آن بالاتر اينكه نبوت حضرت محمد ص را آنكار و آنچه در باره او مى دانستند، كتمان مى كردند. اين معنى از مجاهد و جز اوست.

وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ: يكى ديگر از جنايات

آنها ربا خوارى بود. با اينكه از اينكار منع شده بودند.

وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ: ديگر اينكه بدون استحقاق، مال مردم را مى خوردند. آنها در موقع قضاوت، رشوه مى گرفتند و كتابهاى مى نگاشتند و مى گفتند:

از جانب خداست و از اين راه پولهايى از مردم دريافت مى كردند و كارهاى ديگرى كه بر روى هم آنها را سزاوار كيفر خدا گردانيد و سر انجام چيزهايى را كه خوردن آن حلال بود خداوند بر ايشان تحريم كرد.

وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً: ما براى يهوديان كه منكر خدا يا پيامبران شدند، عذابى دردناك فراهم ساخته ايم.

اختلاف مفسران ... ص : 143

در باره اينكه اين تحريم از راه عقوبت بود يا نه، اختلاف كرده اند.

جماعتى از مفسران گويند: از راه عقوبت بود، زيرا همانطورى كه مى توان چيزهايى را- مصلحة- تحريم كرد، ممكن است بخاطر كيفر، حرام شمرده شوند ابو على گويد: اين حرمت، براى متجاوزان كيفر و براى ديگران مصلحت بود ابو هاشم گويد: اين حرمت، تنها بخاطر مصلحت بود. لكن اين مصلحت:

هنگامى پيدا شد كه آنها مرتكب خطاها و سمتهايى شدند و بهمين جهت، جايز است كه منشأ تحريم ستم آنها شمرده شود. بعلاوه، تحريم، تكليفى است كه امثال آن موجب پاداش مى شود و صبر بر آن لازم است و بنا بر اين، خود يكى از نعمتهاى خداوند است نه كيفر او.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 144

[سوره النساء (4): آيات 162 تا 163] ... ص : 144

اشاره

لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً (162) إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً (163)

«1»

ترجمه ... ص : 144

لكن يهوديان دانشمند و مردم مؤمن و دهندگان زكات و آنان كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، به تو و قرآن و پيامبران پيشين- كه بپاى دارنده نماز بودند- ايمان مى آورند. آنان را پاداش بزرگ، مى دهيم.

ما بتو وحى فرستاديم همانطورى كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم و به ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب، اسباط، عيسى، ايوب، يونس، هارون و سليمان وحى فرستاديم و داود را زبور داديم.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 162 و 163 جزء 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 145

بيان آيه 162 ... ص : 145
قرائت ... ص : 145

سنؤتيهم: حمزه اين كلمه را به ياء و ديگران به نون قرائت كرده اند. دليل آن را در آيه (152) ذكر شد.

اعراب ... ص : 145

المقيمين: در باره علت نصب اين كلمه، اختلاف است. بصريان و سيبويه گويند به تقدير: «اعنى» است و خداوند متعال در مقام مدح نمازگزاران است كسايى گويد:

در محل جر است و عطف بر «بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ» مى باشد. برخى هم عطف بر «منهم» دانسته اند. برخى هم عطف بر «مِنْ قَبْلِكَ» دانسته اند. در اين ميان برخى هم معطوف بر «اليك» مى دانند. بحث آن در آيه (1) ذيل كلمه «و الارحام» گذشت.

عروة نقل مى كند كه از عايشه در باره «الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ» و «وَ الصَّابِئُونَ» (مائده 69) و «إِنْ هذانِ» (طه 63) سؤال كرد. وى گفت: اينها از اشتباهات نويسندگان است و همچنين روايت شده است كه در قرآن پاره اى از اغلاط وجود دارد كه عرب اصلاح خواهد كرد. لكن هيچ يك از اين دو روايت، صحيح نيست، زيرا صحابه پيامبر گرامى اسلام كه مقتداى مردم بودند و قرآن را از پيامبر گرامى اخذ كرده بودند، هرگز آماده نبودند مطالب غلط بياد مردم دهند.

مقصود ... ص : 145

پروردگار متعال در اين آيه، مؤمنان يهود را معرفى كرده، فرموده:

لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ: منظور عبد اللَّه بن سلام و دوستان اوست. آنان خدمت پيامبر بزرگوار اسلام، عرضه داشتند: يهود مى دانند كه آنچه تو مى گويى حق است و نام تو در كتاب تورات ثبت مى باشد، يهوديان گفتند: چنين نيست. آنها چيزى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 146

نمى دانند، بلكه ترا اغفال كرده، بتو دروغ مى گويند. از اينرو خداوند متعال فرمود:

لكن آن عده از دانشمندان يهود كه در دانش، مايه اى دارند و تورات را بطور كامل بررسى كرده و بر مطالب آن احاطه دارند و همچنين مردم با ايمان مسلمان، به قرآن

و شريعت هاى آسمانى و كتب انبياء و رسل پيشين، ايمان دارند.

وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ: قتاده و برخى از مفسران گويند: خداوند متعال، اين گروه از يهوديان پاك دل را توصيف مى كند كه از هدايت الهى بر خوردار و براى رشد و تكامل آماده هستند و بدين وسيله آنها را از يهوديان معاندى كه از آيه «يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ» (آيه 153) تا اينجا، به مذمت و توصيف آنها پرداخته است، جدا مى كند و مى فرمايد: اينها درخواست هاى جاهلانه ديگران از تو نمى كنند و نمى خواهند كه بر ايشان كتابى آسمانى نازل كنى، زيرا مصداق سخن ترا در كتب پيامبران پيشين مطالعه كرده و بلزوم اطاعت تو پى برده اند، از اينرو ديگر احتياجى ندارند كه از تو معجزه اى ديگر در خواست كنند و يا دليل بالاتر از دانش خود بجويند.

وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ: هر گاه در اينجا فعلى در تقدير باشد، جمله اى خواهد بود كه عطف است بر ابتداى آيه. يعنى همانطورى كه دانشمندان يهود و اهل ايمان بتو ايمان دارند كسانى كه نماز را با شرائط آن بجاى مى آورند، بتو ايمان دارند و اينان همان كسانى هستند كه زكات مال خود را مى دهند و به خدا و روز قيامت، اعتقاد دارند.

و اگر عطف بر «بِما أُنْزِلَ ...» باشد. برخى گفته اند: يعنى: دانشمندان يهود و اهل ايمان، به قرآن و كتب آسمانى ديگر و پيامبران كه بر پاى دارنده نماز بوده اند ايمان دارند و همچنين كسانى كه زكات مى دهند و به خدا و روز قيامت ايمان دارند ...

لكن طبرى به پيروى برخى از مفسران گويد: منظور از نمازگزاران فرشتگان هستند و قرائت و

مصحف ابى نيز همين طور بوده است.

برخى نيز گفته اند: منظور از اين نماز گزاران، امامان پاك و معصوم هستند.

وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ: آنان كه زكات مى دهند.

وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ: آنان كه به يكتايى خدا و زنده شدن مردگان در ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 147

روز قيامت و پاداش گرفتن آنان، مؤمن هستند.

أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً: آنان كه در اين آيه وصف شدند، پاداش طاعت و فرمانبردارى خود را بطور كامل، از ما مى گيرند و ما آنها را براى هميشه، در بهشت جايگزين مى سازيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 148

بيان آيه 163 ... ص : 148
قرائت ... ص : 148

حمزة و خلف «زبورا» بضم باء و ديگران بفتح خوانده اند ضم زاء بدليل اين است كه ممكن است جمع «زبور» باشد، مثل: «تُخوم» جمع «تخوم» و «عُذوب» جمع «عذوب». غير از اين سه كلمه، ديگر جمعى بر اين قياس نداريم و ممكن است جمع «زبر» بمعناى «مزبور» باشد.

لغت ... ص : 148

زبر: سنگ كارى چاه، عقل، نوشتن كتاب. زبره آهن: قطعه آهن.

مقصود ... ص : 148

اكنون خداوند پيامبر گرامى را مخاطب ساخته، مى فرمايد:

إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ: در اينجا نخست پيامبر گرامى را ياد مى كند او اگر چه از لحاظ زمان، بعد از ديگران است، لكن از لحاظ فضيلت، بر ديگران مقدم است.

كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ: اى پيامبر گرامى هم چنان كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم، بتو نيز وحى كرديم. علت اينكه پس از پيامبر گرامى اسلام، نام نوح را مى برد، اين است كه وى پس از آدم (ع) ابو البشر است، چنان كه قرآن گويد: «وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ» (صافات 77 يعنى ذريه او را باقى گزارديم).

برخى گفته اند: علت اين است كه عمر او از همه پيامبران طولانى تر بوده و معجزه اش اين بوده كه 950 سال در ميان مردم زندگى كرد، بدون اينكه يكى از دندانهايش بيفتند يا از خوراكش كاسته شود يا موى او سپيد گردد.

ديگرى گفته است: علت اين است كه وى در دعوت خود پافشارى زيادى كرد و هيچ كس باندازه او سختى نديد و نخستين امتى كه بواسطه مخالفت پيامبرى از ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 149

پيامبران خدا، گرفتار عذاب شد، امت او بود.

وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ: و بر پيامبران بعد از نوح نيز وحى فرستاديم.

وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ: اينان پيامبرانى هستند كه بعد از نوح آمده اند، لكن خداوند متعال، در اينجا نامهاى آنان را به ترتيب ياد مى كند تا مقام آنها را مورد احترام قرار دهد.

وَ الْأَسْباطِ: اينان فرزندان يعقوب هستند.

برخى گويند: اسباط، از فرزندان حضرت اسحاق هستند، همانطورى

كه قبايل از فرزندان اسماعيل مى باشد. از اولاد اسحاق، يوسف، داود، سليمان، موسى و عيسى به مقام پيامبرى رسيدند. بنا بر اين ممكن است مقصود از اينكه بر اسباط وحى فرستاديم، اين باش دكه ويح بسوى پيامبرانشان فرستاديم، چنان كه هر گاه مى گوييم: قاصدى بسوى مردم حجاز فرستاديم، منظورمان اين است كه به سوى سران و بزرگان ايشان فرستاديم.

بديهى است كه اسباط يعنى برادران يوسف، پيامبر نبوده اند.

وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ: اينان نيز گروهى ديگر از پيامبران بعد از نوح هستند كه خداوند بهمان منظور، نامشان را ياد مى كند و نيز حضرت عيسى ع را نخست ياد مى كند، اگر چه وى بعد از ايوب و يونس و هارون و سليمان بوده است، زيرا يهوديان قدر او را نشناختند و او را مورد طعن قرار دادند از اين جهت در باره وى عنايت بيشترى نشان مى دهد.

وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً: داود را كتابى داديم بنام زبور. اين كتاب به همين نام مشهور است، هم چنان كه كتاب حضرت موسى به تورات و كتاب حضرت عيسى به انجيل، شهرت يافته است.

نظم آيه ... ص : 149

اين آيه، با آيه «يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ ...» (153) ارتباط دارد.

اين آيه، دليل اين است كه آنان، دليلى خواستند كه نبوتش را اثبات كند، از اينرو خداوند متعال بيان فرموده كه: او نيز مثل پيامبران پيشين فرستاده خداست و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 150

همانطورى كه آنان داراى معجزه بوده اند، وى نيز داراى معجزه است.

ابن عباس گويد: هنگامى كه پيامبر، آيات قرآنى را بر ايشان تلاوت كرد، گفتند:

خداوند، پس از موسى، سخن خود را بر هيچ فردى از

افراد بشر نازل نكرده است، از اينرو خداوند متعال، آنان را با اين آيات تكذيب و خاطر نشان كرد كه پس از موسى بر پيامبرانى كه آنها را نام برده، يا نام نبرده، نيز وحى فرستاده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 151

[سوره النساء (4): آيات 164 تا 166] ... ص : 151

اشاره

وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً (164) رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (165) لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً (166)

«1»

ترجمه ... ص : 151

و پيامبرانى كه سر گذشت ايشان را براى تو بازگو كرده و پيامبرانى كه وصف آنها براى تو نكرده ايم. و خداوند با موسى تكلم كرد. پيامبرانى كه مردم را نويد دادند و تهديد كردند تا براى مردم پس از پيامبران بر خداوند، حجتى نباشد و خداوند توانا و حكيم است.

لكن خداوند كه قرآن را بر تو نازل كرده و به شايستگى تو علم داشته است و فرشتگان، گواه حقانيت تو هستند و شهادت خداوند، كافى است.

__________________________________________________

(1)- آيه 164 و 165 و 166 سوره نساء جزء ششم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 152

بيان آيه 164- 165 ... ص : 152
اعراب ... ص : 152

و رسلا: نصب اين كلمه، دو وجه دارد: 1- به تقدير فعل «قصصنا» كه با فعل بعد تفسير شده است 2- به تقدير «ارسلنا» زيرا «إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» در آيه پيش بر اين معنى دلالت دارد. اين عقيده از زجاج است. فراء گويد: در اصل «انا اوحينا اليك و الى رسل» بوده كه چون «الى» حذف شد، فعل منصوب گرديد رُسُلًا مُبَشِّرِينَ: حال است يا نصب آن به تقدير فعل «اعنى» است.

مقصود ... ص : 152

در آيه پيش، عده اى از پيامبران عظيم الشان را نام برده، اكنون نيز بطور اجمال بوصف آنها پرداخته. مى فرمايد:

وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ: و پيامبرانى ديگر، كه سرگذشت آنان را براى تو بازگو كرده، شأن و امور آنها را بتو شناسانديم.

برخى گويند: قبلا وصف آنان را در خارج از آيات قرآنى، سپس بوسيله آيات قرآنى باو وحى كرد.

برخى نيز گفته اند: قبلا سرگذشت آنان را در مكه، طى سوره انعام و سوره هاى ديگر كمى براى او شرح داده بود زيرا سوره نساء در مدينه نازل شده است.

وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ: اين عبارت دلالت دارد بر اينكه: خداوند متعال، پيامبران بسيارى فرستاده كه نام و سرگذشت ايشان در قرآن كريم نيامده و تنها عده اى از آنان را بخاطر فضليتشان ياد كرده است.

وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً: خداوند، بدون واسطه، با موسى سخن گفت ولى با ساير پيامبران بواسطه وحى، سخن مى گفت. برخى گفته اند: ذكر كلمه «تكليم» براى اين ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 153

است كه معلوم شود كه سخن خداوند با حضرت موسى، همان تكلم معقولى است كه از وهم و پندار اهل باطل، بدور و درك آن

در خور فهم عاقلان است.

روايت است كه: چون پيامبر آيه قبل را تلاوت كرده، يهوديان گفتند: محمد (ص)، پيامبران را ياد كرد ولى در باره موسى براى ما چيزى نگفت. هنگامى كه اين آيه نازل گرديد، گفتند: محمد، موسى را ياد و بوسيله بيان اينكه او همكلام خداوند بوده است، وى را بر ديگران، برترى داد.

رُسُلًا مُبَشِّرِينَ: همان پيامبرانى كه مردم مؤمن و مطيع را به بهشت و پاداش، بشارت مى دادند.

وَ مُنْذِرِينَ: و كافران و عاصيان را بدوزخ و كيفر، تهديد مى كردند.

لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ: تا مردم را پس از آمدن پيامبران، بر خدا عذر و بهانه اى نباشد و بگويند: خدايا، پيامبرى بر ما نفرستادى. و اگر مى فرستادى بتو ايمان مى آورديم. چنان كه در آيه ديگر، از آنها خبر داده، مى گويد: «لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا ...» (طه 134) يعنى: گويند پروردگارا چرا پيامبرى بسوى ما نفرستادى)

دلالت آيه ... ص : 153

برخى گمان كرده اند كه خداوند را آن چنان لطفى است كه اگر شامل حال كافر شود، ايمان خواهد آورد.

اين گمان، بى اساس است: زيرا اگر چنين بود، باز هم مردم كافر دليل و بهانه اى داشتند و مى گفتند: چرا لطفت را شامل حال ما نكردى تا ايمان بياوريم؟! بنا بر اين، بحكم اين آيه شريفه، بوسيله آمدن پيامبران، بر مردم اتمام حجت شده و اين خود لطفى است از جانب خداوند متعال لكن اگر كسى وجه پيدا نكرد كه آمدن پيامبران لطف و در عين حال اتمام حجت است، آيا بر او هم حجتى هست يا نه؟

بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه عقل انسان و دلايل توحيد و عدالت خداوند متعال

نيز حجت هستند و خود اينها بهانه و عذر را از مردم مى گيرند، زيرا اگر تنها ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 154

آمدن پيامبران را حجت بدانيم و عقل را از اين منصب معزول داريم، بدو اشكال بر مى خوريم:

1- ما هنگامى مى توانيم پيامبرى را راستگو بدانيم كه به توحيد و عدل خداوند پى برده باشيم. بنا بر اين هر گاه توحيد و عدل خداوند را ثابت نكرده باشيم، راهى بسوى معرفت پيامبر و راستگويى او نداريم.

2- اگر فقط پيامبران وسيله اتمام حجت باشند و عقل را در اين راه، سهمى نباشد، هر پيامبرى نيز احتياج دارد كه پيامبرى ديگر، راستگويى او را تصديق كند.

كه بالآخره سر از تسلسل و بى نهايت بيرون مى آورد. و بطلان آن در جاى خود ثابت شده است.

بنا بر اين كسانى كه به اين آيه استدلال كرده اند كه: تكليف هنگامى صحيح است كه پيامبرى بيايد، از راه صواب بدور افتاده اند. زيرا عقل و حجيت آن را فراموش كرده اند.

وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً: خداوند بر انتقام از عاصيان و كافران توانا و در دستورها و كارهاى خود حكيم است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 155

بيان آيه 166 ... ص : 155
شان نزول ... ص : 155

گويند: جماعتى از يهود، خدمت پيامبر آمدند. فرمود: من مى دانم كه شما به رسالت من علم داريد. پاسخ دادند: ما چنين علمى نداريم و برسالت تو نيز شهادت نمى دهيم. از اينرو خداوند اين آيه را نازل فرمود.

مقصود ... ص : 155
اشاره

اكنون براى رد انكار و مخالفت آنها مى فرمايد:

لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ: زجاج گويد: يعنى اگر آنان به نبوت تو شهادت ندهند، خداوند شهادت مى دهد. اين شهادت خداوند، عبارت است از نصب معجزات، كه براى پيامبرى از هر شاهدى بهتر و او را از شهادت اهل كتاب بى نياز مى كند.

أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ: خداوند، قرآن را بر تو نازل كرد و علم داشت كه تو شايسته آن هستى و مى توانى خدمتگزار حق باشى و مردم را به سوى آن فرا خوانى.

زجاج گويد: يعنى خداوند قرآنى بر تو نازل كرد كه علم او در آن است.

وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ: و فرشتگان نيز گواهى مى دهند كه تو پيامبر خدا و قرآن از جانب اوست.

وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً: شهادت خدا در اثبات اين حقيقت، كافى است و به شهادت ديگرى نيازى نيست.

اين آيه، خاطر مبارك پيامبر را بخاطر تكذيب مخالفان، تسلى مى بخشد.

علم خدا ... ص : 155

برخى به اين آيه استدلال كرده اند: علم خداوند، زائد بر ذات بى همتاى اوست و عين ذات نيست. لكن اگر اين استدلال، صحيح بود، لازم بود كه علم خداوند وسيله و ابزار نزول قرآن كريم باشد. نظير «كتب بالقلم» يعنى ابزار نوشتن من قلم بود. و «انزله بعلمه» يعنى ابزار نزول قرآن، علم خداوند بود. بديهى است كه علم خدا وسيله و ابزار نزول قرآن نيست و اين چيزى است كه جملگى بر آنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 156

[سوره النساء (4): آيات 167 تا 170] ... ص : 156

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعِيداً (167) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً (168) إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (169) يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (170)

«1»

ترجمه ... ص : 156

آنان كه كفر ورزيدند و از راه خدا منع كردند، بگمراهى دورى افتادند. آنان كه كافر شدند و ستم كردند، خدا آنها را نمى آمرزد و براهى جز راه جهنم كه همواره در آن خواهند بود، هدايت نمى كند و اين كار بر خدا آسان است.

اى مردم، پيامبر با دين حق از جانب پروردگارتان، بسوى شما آمد، بنا بر اين ايمان بياوريد و كارهايى كنيد كه براى شما بهتر باشد و اگر كافر شويد، براى خداست هر چه در آسمانها و زمين است و خداى دانا و حكيم است.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 167 تا 170 جزء 6 سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 157

بيان آيه 167- 168- 169 ... ص : 157
مقصود ... ص : 157

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً: آنان كه خود كافر شدند و ديگران را از دين خدا- كه تو مامور تبليغ آن هستى- باز داشتند، از راه راست، بكلى منحرف شدند و دور افتادند و دستاويز پر ارزشى كه همان دين حق بود و خداوند، آن را براى خلق پسنديده و ترا براى ارشاد مردم در راه آن، بر انگيخته بود، از كف دادند.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ: آنان كه رسالت آسمانى محمد را انكار و با نسبت دروغگويى بوى دادن، در باره اش ستم كردند و خود با علم برسالت او، كفر ورزيده، از راه حسد و ستم، مقام اولياى خدا را ناديده گرفتند، هرگز از گنه بخشى و عفو خداوند بهره مند نخواهند شد.

وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً: و آنان را براه بهشت، هدايت نخواهد كرد. در اينجا مقصود از هدايت، راهنمايى هاى معمولى نيست، زيرا در اين باره، قبلا

سخن گفته شده و عموم اهل تكليف از آن بر خوردار شده اند.

إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ: لكن بكيفر كفر و ستمگريهاى آنان، براه جهنم، هدايتشان مى كند.

خالِدِينَ فِيها أَبَداً: آنان براى هميشه در جهنم، خواهند بود.

وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً: و اين كار، بر خدا آسان است، زيرا كسى را ياراى آن نيست كه جلو اراده او را بگيرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 158

بيان آيه 170 ... ص : 158
اعراب ... ص : 158

بالحق: با حرف تعديه است، خيراً: برخى در باره علت نصب آن معتقدند كه مفعول به است براى فعل محذوف.

به تقدير: «آمنوا و اتوا خيراً»

مقصود ... ص : 158

بار ديگر خداوند متعال، از راه اندرز و راهنمايى انسانها مى فرمايد:

يا أَيُّهَا النَّاسُ: اين خطاب متوجه همه مردم و بقولى متوجه كفار است.

قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ: اى مردم، پيامبر خدا حضرت محمد ص، از جانب پروردگار متعال، دينى براى شما آورد كه خداوند آن را پسنديده و به بندگان خود ارزانى داشته است.

از امام باقر ع روايت شده است كه: يعنى پيامبر، براى شما ولايت آنانى كه بدوستى آنان مامور هستيد، بارمغان آورد.

فَآمِنُوا: بنا بر اين او را و قرآنش را كه از پيش خداست، تصديق كنيد.

خَيْراً لَكُمْ: و كارهايى انجام دهيد كه بدون ترديد، براى شما بهتر از انكار و تكذيب است.

وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: اگر او را تكذيب كنيد، بخود ضرر زده ايد، نه خدا، زيرا او مالك همه چيزهايى است كه در زمين و آسمانهاست و كفر شما و تكذيب شما پيامبر را، «بر دامن كبرياش گردى ننشاند!» وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً: خداوند به طاعت و گناه شما آگاه و در امر و نهى و تدابير خود حكيم است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 159

[سوره النساء (4): آيه 171] ... ص : 159

اشاره

يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (171)

«1»

ترجمه ... ص : 159

اى اهل كتاب، در دين خود غلو مكنيد و در باره خدا جز حق مگوييد. عيسى تنها پيامبر خدا و كلمه و روحى است از او كه به مريم القا كرد. نگوييد: خدا سه تاست. از اين گفتار دست برداريد كه براى شما بهتر است. خداوند، يكتا منزه است از اينكه وى را فرزندى باشد. براى اوست هر چه در آسمانها و زمين است و وكالت و كفالت او كافى است.

__________________________________________________

(1)- آيه 171 سوره نساء جزء 6 سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 160

بيان آيه 171 ... ص : 160
لغت ... ص : 160

غلو: تجاوز از حدّ. «غلا بالجارية لحمها و عظمها» يعنى: كنيز بدوران بلوغ و جوانى و رشد اندام، زود نائل گرديد. شاعر گويد:

خمصانة قلق موشحها رود الشباب غلا بها عظم

يعنى: كمرش باريك، لباسش پر نقش و نگار و در آغاز طراوت و نشاط است كه استخوانهايش به سر حد رشد رسيده اند.

مسيح: ممسوح، شسته، عيسى را مسيح گفته اند، زيرا خداوند او را از گناهان و آلودگيهايى كه در انسانهاست پاك ساخته. برخى گفته اند: اين كلمه سريانى و اصل آن «مشيحا» است كه در زبان عبرى مثل نامهاى انبياى ديگر تغيير يافته است.

البته «دجال» را هم مسيح ناميده اند، زيرا از چشم راست يا چشم چپش بطور كلى اثرى نيست، پس عيسى از گناهان زدوده شده و او از يك چشم، چنان كه از پيامبر گرامى اسلام روايت شده است. خاقانى گويد:

نه عيسى داشت از ياران كمينه سوزنى در بر نه سوزن شبه دجال است يك چشم سپاهانى

اعراب ... ص : 160

ثلاثة: خبر است براى مبتداى محذوف، يعنى: «هم ثلاثة» بطور كلى هر جا بعد از ماده «قول» اسم مرفوعى باشد كه رافعى ندارد. بايد آن را خبر براى مبتدا دانست.

خيرا: علت نصب آن را در آيه قبل، بيان كرديم.

أَنْ يَكُونَ: در محل نصب است، زيرا در اصل «من ان يكون» بوده و حرف جر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 161

آن حذف شده است.

مقصود ... ص : 161
اشاره

اكنون روى سخن، با آن گروه از اهل كتاب است كه اهل بحث و مجادله بودند:

يا أَهْلَ الْكِتابِ: حسن گويد: خطاب به يهوديان و مسيحيان است. زيرا مسيحيان در باره عيسى غلو كرده، برخى گفتند: او پسر خداست و برخى گفتند: او خداست و برخى گفتند: او يكى از خدايان سه گانه: پدر، پسر و روح القدس است.

همچنين يهوديان نيز غلو كرده: گفتند: او حرامزاده است، بنا بر اين هر دو گروه، راه غلو پيموده اند.

ابو مسلم و ابو على و جماعتى از مفسران گويند: خطاب تنها به مسيحيان است لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ: اى اهل كتاب، در باره دين خود افراط نكنيد و از حق نگذريد وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ: و بگوئيد كه خداوند متعال را شريكى و همدمى و فرزندى نيست و عيسى را شبيه يا پسر خدا مخوانيد، زيرا اين سخن، به ناحق است.

إِنَّمَا الْمَسِيحُ: معناى مسيح را بيان كرديم. برخى گفته اند: علت اينكه او را مسيح ناميده اند اين است كه وى با گردش در روى زمين و مسافرتهاى پى در پى، در حقيقت زمين را مسح مى كرد عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ: بيان است براى مسيح. يعنى على رغم پندار بى اساس مسيحيان كه

او را پسر خدا مى دانند و على رغم توهم دروغ يهوديان كه او را زاده پدرى بدكار، مى پندارند، او پور مريم عذر است.

رَسُولُ اللَّهِ: آرى عيسى، پيامبرى است كه خداوند وى را برهبرى بشر، بر انگيخت نه آنكه اين دو فرقه گمراه، خيال كردند.

وَ كَلِمَتُهُ: حسن و قتاده گويند: يعنى عيسى همان است كه كلمه «كن» كه از مصدر جلال خداوندى صدور يافت، بزيور هستى آراسته شد.

ابو على جبايى گويد: يعنى همانطورى كه مردم بكلام خدا، هدايت مى شوند، بوجود او نيز هدايت مى شوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 162

و برخى گويند: يعنى او همان نويد فرحبخش الهى است كه مريم از زبان فرشته اى شنود. قرآن كريم گويد: «إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ» (آل عمران 45) يعنى هنگامى كه فرشته گفت: اى مريم، خداوند ترا به كلمه اى نويد مى دهد. منظور از جمله: «أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ» نيز همين است. يعنى: آن كلمه را خداوند به مريم القا كرد و «القاى كلمه» يعنى گفتن آن.

أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ: جبايى گويد: يعنى خلق آن كلمه را در رحم مريم القا كرد.

وَ رُوحٌ مِنْهُ: و عيسى روحى است از خداوند

چرا عيسى را روح ناميده است؟ ... ص : 162

در اين باره اقوالى است:

1- علت اين است كه: عيسى با نفخه اى كه جبرييل به فرمان خدا در گريبان مريم دميد، بوجود آمد. روح را به خداوند نسبت داده است به دو دليل:

يكى اينكه جبرييل به امر او بود و ديگر بمنظور تعظيم شان حضرت عيسى ع. چنان كه در باره روزه مى فرمايد: روزه براى من است و من پاداش آن را مى دهم. به نفخه هم روح گفته مى شود. چنان كه ذو الرمه

در شعر خود گويد:

«و احيها بروحك» «1» يعنى او را به نفخه خود زنده گردان.

2- جبايى گويد: مقصود اين است كه همانطورى كه مردم به وسيله روح، زنده مى شوند، به وسيله او نيز حيات پيدا مى كنند، بنا بر اين معنى آيه اين است كه: خداوند عيسى را پيامبر گردانيد تا مردم به او اقتدا كنند و سنتش را پيروى نمايند و به هدايتش راهنمايى شوند.

3- ابو عبيده گويد: يعنى او انسانى است كه خداوند او را به وسيله نطفه هاى دو

__________________________________________________

(1)-

فقلت له ارفعها اليك و احيها بروحك و اقتته لها قيتة قدراً

و ظاهر لها من يابس الشخت و استعن عليه الصبا و اجعل يديك لها سترا

به او گفتم: وى را بسوى خود برافراز و با نفخه خود زنده اش كن و براى او قوتى از هيزم قرار ده و با هيزم خشك به او كمك كن و باد صبا را به يارى او بخواه و دستهايت را پوشش او گردان.

(در وصف آتش)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 163

جنس مخالف و آميزش آنها نيافريده است.

4- يعنى او رحمت خداست. چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» (مجادله 22) يعنى آنان را برحمت خود تاييد كرد. بنا بر اين عيسى را براى مومنان و پيروانش، رحمت قرار داده است، زيرا آنان را به راه سعادت هدايت كرده است.

5- يعنى او روح خداست كه وى را آفريد و صورت بخشيد، آن گاه او را به سوى مريم فرستاد و بوسيله مريم در ميان مردم ظهور پيدا كرد. اين قول از ابو العاليه و ابى بن كعب است.

6- روح، در اينجا يعنى

جبرييل. بنا بر اين عطف است بر ضمير مستتر در «القى» و مقصود اين است كه: خداوند و روح كه از جانب اوست- يعنى جبرئيل- عيسى را به مريم القا كردند.

فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ- مردم كتابى را امر مى كند كه به يكتايى خداوند و رسالت پيامبرانش اقرار كرده، او را بى شريك و بى رفيق و بى فرزند، بشناسند.

وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ: خطاب به مسيحيان است. زجاج گويد: يعنى نگوييد:

خداى ما سه تاست.

برخى گويند: اين معنى، صحيح نيست، زيرا آنان به سه خدا معتقد نيستند بلكه مى گويند: خدا يكى و داراى سه عنصر است: پدر، پسر و روح القدس. اين مطلب، درست به اين مى ماند كه بگوييم: چراغ يكى است كه از ماده سوخت و فتيله و شعله، تشكيل شده و خورشيد يكى است كه از جسم و نور و پرتو، تشكيل يافته.

اينها همه غلطند، زيرا نه چراغ در حقيقت يكى است و نه خورشيد! درست مثل اين است كه عدد ده را يا ده چيز را «يك» فرض كنيم يا اينكه انسان را، يا خانه را، يك چيز بدانيم. حال آنكه هيچ يك از اينها در واقع يكى نيستند، بلكه از چند چيزى تشكيل يافته اند.

بنا بر اين منظور ايشان از «خدا يكى است» يعنى- حقيقةً- يكى است، ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 164

ديگر نمى توانند بگويند: «سه تاست» زيرا «يك» بودن با «سه تا» بودن، متناقض است و اگر منظور آنها از «خدا يكى است» مثل يكى بودن «چراغ، خورشيد، خانه، انسان ...» است، در اين صورت، به توحيد معتقد نيستند، بلكه خدا را شبيه مخلوقات، كرده اند، زيرا ميان توحيد و

عدم توحيد- كه مربوط به مخلوقات است واسطه اى وجود ندارد.

انْتَهُوا: از اين گفتار شنيع دست برداريد.

خَيْراً لَكُمْ: و كارى كنيد كه براى شما بهتر باشد إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ: نه چنان است كه شما مى گوئيد، عيسى را از خدايى بهره و نصيبى نيست، او نه خداست، نه شريك خدا، نه پسر خدا.

آرى خداوند، يكتاست، زيرا كسى كه داراى فرزند يا همدم باشد، شايسته پرستش نيست. لكن از آنجا كه او شايسته خدايى و پرستش است، يكتاست، او را نه فرزندى است، نه شبهى. نه همدمى نه شريكى. سپس خود را از آنچه پيروان باطل گويند، منزه ساخته، فرمود:

سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ: لفظ «سبحان» بمعناى تنزيه ذات بارى تعالى از عيوب است. يعنى خداوند منزه است از اينكه وى را فرزندى باشد.

لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ: او راست پادشاهى، مالكيت و آفرينش آنچه در آسمانها و زمين است و مى تواند هر گونه تصرفى در آنها بكند. از جمله آنها عيسى و مادر اوست. چگونه مملوك و آفريده، فرزند مالك و خالق خويش است؟

وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا: و كافى است كه خداوند، قيم، مدبر و رازق همه موجودات زمينى و آسمانى است.

بقولى يعنى: كافى است كه خداوند حافظ اعمال بندگان است و آنها را بر اعمالشان جزا مى دهد. بنا بر اين جمله اخير، تسليتى است براى پيامبر گرامى اسلام و تهديدى است براى آنهايى كه در باره خداوند مطالبى مى گويند كه در خور ذاتش نيست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 165

[سوره النساء (4): آيات 172 تا 173] ... ص : 165

اشاره

لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ

جَمِيعاً (172) فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (173)

«1»

ترجمه ... ص : 165

مسيح و فرشتگان مقرب، از اينكه بنده خدا باشند، استنكاف ندارند. آنان كه از عبادتش استنكاف و تكبر كنند بزودى بسوى خود محشورشان مى كند. اما آنان كه ايمان آورده، كارهاى شايسته كنند، پاداش آنها را مى دهد و از فضل و كرم خود بر پاداششان مى افزايد و اما آنان كه استنكاف و تكبر كنند، آنان را عذابى دردناك كند و جز خداوند براى خويش دوست و ياورى نيابند.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 172 و 173 جزء 6 [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 166

بيان آيه 172- 173 ... ص : 166
عدد آيات ... ص : 166

بنا بر عدد شامى سه آيه و بنا بر عدد ديگران دو آيه است.

لغت ... ص : 166

استنكاف: خوددارى از چيزى. اصل اين كلمه «نكفت الدمع» است. يعنى اشك را از گونه ام دور ساختم. شاعر گويد:

فبانوا فلو لا ما تذكر منهم من الخلف لم ينكف لعينك مدمع

يعنى: آنها جدا شدند و اگر بخاطر سوگندى كه بياد آوردند نبود، اشكى از ديده تو پاك نمى شد.

استكبار: فزونى طلبى بدون شايستگى. فرق آن با تكبر، اين است كه در تكبر ممكن است شايستگى باشد، از اينرو خداوند را «متكبر» گوييم، نه «مستكبر»

شان نزول ... ص : 166

روايت است كه مسيحيان نجران، از پيامبر پرسيدند: چرا سرور ما را عيب مى كنى؟

فرمود: سرور شما كيست؟

گفتند: عيسى فرمود: در باره او چه گفته ام؟

گفتند: مى گويى بنده و فرستاده خداست! از اينرو اين آيات، نازل گرديد.

مقصود ... ص : 166
اشاره

قبلا در پيرامون مسيح و عقايد مسيحيان در باره وى، سخن گفت. اكنون به رد آنها پرداخته، مى فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 167

نْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ

: مسيح استنكاف و امتناع ندارد كه بنده خداوند باشد.

لَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ

: همچنين فرشتگان مقرب، از اينكه به بندگى خدا اقرار و اعتراف كنند، ابا ندارند. مقربان درگاه خدا آنانند كه خداوند آنان را بخود نزديك ساخته و از ميان ساير آفريدگان، مقام و منزلت آنان را برترى داده است.

مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً

: آنان كه از عبادت خداوند خوددارى كرده، تكبر كنند و بطاعتش معتقد نباشند، در روز قيامت همه آنها را مبعوث و در وعده گاهشان گرد مى آورد.

منظور از كلمه «اليه» جايگاهى است كه هيچكس جز خداوند متعال بر آن فرمانروايى ندارد و در آنجا سروكار همه مردم با اوست. چنان كه وقتى گويند: «سروكار فلان به امير افتاد» منظور اين است كه تنها امير در كار او صاحب نظر است.

مقام فرشتگان ... ص : 167

برخى به اين آيه استدلال كرده اند، بر اينكه فرشتگان، برتر از پيامبرانند، زيرا نام ملائكه را بعد از انبياء ذكر كرده و در چنين مقامى مقتضى برترى فرشتگان است، زيرا عادت بر اين جارى است كه بگويند: «وزير و امير از اينكار استنكاف ندارند، نه اينكه امير و وزير ...» پس همانطورى كه در موارد ديگر نخست آنكه مقامش پايينتر و سپس آنكه بترتر است، ذكر مى كنند، در اين مورد نيز چنين است.

اصحاب ما پاسخ داده اند: استدلال فوق صحيح است. لكن آيه دلالت دارد بر اينكه: مقام «فرشتگان مقرب» جمعاً بر مقام عيسى برتر است، ولى دلالت

ندارد بر اينكه: يكا يك آنان نيز بر عيسى برترى دارند و اين خود همان مطلب مورد اختلاف و مورد بحث است.

ديگر اينكه: ما معتقديم كه پيامبران بر فرشتگان برترى دارند، لكن اين برترى موجب چندان فاصله اى نمى شود كه نتوان در استعمالات، افضل را بر غير افضل، مقدم داشت. درست مثل اينكه بگوييم: فلان امير و فلان امير از فلان كار، استنكاف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 168

ندارند. با اينكه امير اول بر امير دوم برترى دارد، لكن با اشتراك در امارت، از يك سو و كمى فاصله، از سوى ديگر، اين نوع استعمال، صحيح است. حال آنكه صحيح نيست بگوييم: از اينكار نه امير استنكاف دارد، نه وزير! زيرا امير و وزير، در امارت شركتى ندارند و فاصله آنها زياد است.

فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ: آنان كه ايمان آورده، كارهاى شايسته كنند، خداوند متعال پاداش آنها را مى دهد. در اينجا خداوند، مردمى را كه اهل ايمان و طاعتند، وعده مى دهد كه پاداش اعمال نيكوى آنها را- بطور كامل و وافى خواهد داد.

وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ: و آنها را بيشتر از آنچه وعده كرده است، از فضل و كرم خود، پاداش مى دهد، پاداشى كه آنها به اندازه آن پى نمى برند، زيرا وعده داده است كه در برابر هر كار نيكى ده تا هفتاد تا هفتصد برابر و ... اجر خواهد داد. بديهى است كه اين زيادت ها ناشى از تفضل خداوند است.

وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً: آنان كه از اقرار به يكتايى خداوند، خوددارى كردند و از اطاعت و پرستش كبر ورزيدند، گرفتار عذاب دردناك

خداوند خواهند شد.

وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً: آنان را نه دوستى است كه از عذاب، نجات بخشد و نه ياورى كه از عقاب، خلاص گرداند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 169

[سوره النساء (4): آيات 174 تا 175] ... ص : 169

اشاره

يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً (174) فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً (175)

«1»

ترجمه ... ص : 169

اى مردم، از جانب پروردگارتان، برهانى بسوى شما آمد و ما نورى آشكار بر شما نازل كرديم. اما كسانى كه به خدا ايمان آورده، به او متوسل شوند، ايشان را در رحمت و فضل خود، داخل و براه راست خود هدايت مى كند.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 174 و 175 جزء 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 170

بيان آيه 174- 175 ... ص : 170
لغت ... ص : 170

برهان: شاهد حق. برخى گويند: برهان يعنى بيان مطلب از روى دليل.

اعتصام: خوددارى از شر. «اعتصم باللَّه» يعنى بكمك خداوند، از شر خوددارى كرد. عصمت اين است كه خداوند بنده اى را از شر حفظ كند. چنين بنده اى را «معصوم» گوييم. اين عصمت، از دو راه ممكن است:

1- اينكه خداوند بنده اى را از نيرنگ مكاران حفظ كند، چنان كه پيامبر فرمود: «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» (سوره مائده 67 يعنى خداوند ترا از شر مردم حفظ خواهد كرد).

2- اينكه بنده خود را طورى مورد لطف، قرار دهد كه از ارتكاب معاصى خوددارى كند.

اعراب ... ص : 170

صراطاً: مفعول دوم براى «يهدى» و جايز است كه حال باشد از ضمير «اليه»

مقصود ... ص : 170

در اين سوره مبارك، خداوند، پاره اى از احكام و وظائف فردى و اجتماعى را بيان كرد. اكنون بمنظور اينكه اعتماد و يقين مردم را به واقعيت اين احكام، جلب كند، مى فرمايد:

يا أَيُّهَا النَّاسُ: اين آيه خطاب به پيروان اديان ديگرى است كه در اين سوره، به بيان سر گذشت و افكار و عقايد آنها پرداخت.

قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ: اى مردم، بر شما از جانب خداوند، حجتى نازل گرديد كه بر صحت گفتار پيامبر گرامى اسلام، دليلى روشن هست: اين حجت، بقولى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 171

حضرت محمد و معجزاتش و بقولى قرآن كريم است.

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً: و با او بسوى شما نورى آشكار فرستاديم كه حجت او را پرتو افكنى كند و شما را براه نجات، راهنمون گردد. اين نور، بقول مجاهد، قتاده و سدى، قرآن، و بنا بروايتى از امام صادق (ع) ولايت على ع است.

فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ، آنان كه به يگانگى خداوند اعتراض و پيامبرش را تصديق كنند و به نورى كه بر پيامبرش نازل كرده، تمسك جويند، خداوند آنان را در رحمت و نعمت خود- يعنى بهشت- و فزونى پاداش كه تفضل خداوند و زايد بر استحقاق ايشان است، داخل خواهد كرد.

وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً: و آنان را توفيق مى دهد تا به فضل خداوند كه مخصوص اولياست، برسند و راه آنان كه از نعمتهاى الهى برخوردار شده اند، پيموده دنباله رو ايشان باشند و از هدايت ايشان استفاده كنند و دين

و سنت آنها را پيروى نمايند. اين همان، صراط مستقيمى است كه خداوند راضى شده است كه راه تكامل بندگانش باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 172

[سوره النساء (4): آيه 176] ... ص : 172

اشاره

يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَكَ وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (176)

«1»

ترجمه ... ص : 172

از تو در باره خواهران و برادران سؤال كنند. بگو: خداوند حكم ايشان را بيان مى كند. اگر مردى بميرد كه داراى فرزند نيست و خواهرى داشته باشد، براى او نصف مال است و اگر زنى بميرد كه تنها داراى برادرى باشد، همه مال از اوست.

اگر ميت داراى دو خواهر باشد، براى آنها دو ثلث است و اگر داراى چند خواهر و برادر باشد، مرد را دو برابر سهم زن است. خداوند اين احكام را بيان مى كند كه گمراه نشويد و خدا بهر چيزى داناست.

__________________________________________________

(1)- آيه 176 سوره نساء جزء ششم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 173

بيان آيات 176 ... ص : 173
لغت ... ص : 173

كلاله: در باره اين كلمه در اول سوره بحث شد استفتاء: سؤال از حكم

اعراب ... ص : 173

يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ: در اينجا تنازع دو فعل بر سر «فى الكلاله» است. بهتر اين است كه فعل دوم عمل كند و براى فعل اول «فى الكلاله» را مقدر بدانيم. در قرآن، عمل فعل دوم، اولى است بدليل: «إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ» (منافقون 5) در اينجا فعل دوم در «رسول اللَّه» عمل كرده نه اول، زيرا اگر اول عمل كرده بود چنين گفته مى شد: «تعالوا يستغفر لكم الى رسول اللَّه» در ادبيات عرب نظاير آن بسيار است مثل:

و كمتاً مدماةً كان متونها جرى فوقها و استشعرت لون مذهب

يعنى اسبهاى سرخى كه گويى بر پشت آنها پارچه هاى زربفت افكنده اند. در اين بيت، مورد نزاع «لون» است كه فعل دوم در آن عمل كرده و فعل اول عمل نكرده است.

إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ: اين اسم مرفوع است بفعل مقدر كه فعل ظاهر آن را تفسير كرده است و اظهار آن جايز نيست فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ: در اينجا اگر كلمه «اثنتين» ظاهر نمى شد، الف «كانتا» بر آن دلالت مى كرد. علت ظهور آن: تاكيد ضمير يا بيان اين مطلب است كه منظور دو نفر بودن است و صغر و كبر، در آن اثرى ندارد.

رِجالًا وَ نِساءً: بدل از «اخوة»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 174

أَنْ تَضِلُّوا: در باره «ان» سه قول است: 1- يعنى «ان لا تضلوا» مثل:

راينا ما يرى البصراء فيها فآلينا عليها ان تباعا

يعنى «ان لا تباعا» هر چه ديگران در او مى بينند ما هم ديديم و سوگند ياد كرديم كه

فروخته نشود. بنا بر اين حرف جر در تقدير است.

2- يعنى «كراهة ان تضلوا» و مفعول لاجله خواهد بود. برخى گفته اند حذف «لا» جايز نيست ولى زايده بودن آن جايز است مثل: «لِئَلَّا يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ أَلَّا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْ ءٍ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ» سوره حديد 29) يعنى «ليعلم ...»

3- يعنى: «يبين اللَّه لكم الضلال لتجتنبوه» خداوند گمراهى را براى شما بيان مى كند كه از آن اجتناب كنيد.

شان نزول ... ص : 174

در باره شان نزول اين آيه اختلاف است، از جابر بن عبد اللَّه انصارى نقل است كه گفت: من بيمار شدم و داراى نه يا هفت خواهر بودم. پيامبر نزد من آمد و در صورت من دميد و بهوش آمدم، عرض كردم: آيا براى خواهرانم بدو سوم مال وصيت كنم؟

گفت نيكى كن عرض كردم: به نصف؟ فرمود: نيكى كن. سپس خارج شد و مرا ترك كرد. مجددا بازگشت و فرمود: خدايت شفا دهد! خداوند در باره خواهرانت دستور دو ثلث داد. مى گويند: جابر مى گفت: خداى اين آيه را در باره من نازل كرده است.

قتاده گويد: صحابه، در باره «كلاله» زياد فكر مى كردند، از اينرو خداوند اين آيه را نازل كرد.

براء بن عازب گويد: آخرين سوره اى كه بطور كامل نازل گرديد، برائت و آخرين آيه اى كه نازل شد، پايان سوره نساء «يَسْتَفْتُونَكَ ...» بود. اين مطلب را بخارى و مسلم در صحيح خود نقل كرده اند.

جابر گويد: اين آيه، در مدينه نازل شد. ابن سيرين گويد: در سفرى كه صحابه نيز در حضور پيشواى گرامى اسلام، بودند، نازل گرديد.

اين آيه را «تابستانى» (آيه صيف) گويند، زيرا خداوند در باره «كلاله» دو ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 175

آيه نازل كرد: يكى در زمستان (آيه 12 همين سوره) و ديگرى در تابستان، كه همين آيه است. از خليفه دوم روايت است كه: از پيامبر، در باره «كلاله» سؤال كردم فرمود: «آيه صيف» ترا بس است.

مقصود ... ص : 175

خداوند متعال در اوايل اين سوره، برخى از سهام ارث را بيان كرد. اكنون در پايان سوره، دنباله اين مطلب را بيان مى دارد:

يَسْتَفْتُونَكَ: از تو در باره ميراث خواهران و برادران (كلاله) سؤال مى كنند.

قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ: بگو: خداوند، حكم ميراث خواهران و برادران را براى شما بيان مى كند. حسن مى گويد: مقصود از كلاله، خواهران و برادرانند.

از ائمه ما نيز چنين نقل شده است، ابو بكر و جماعتى از مفسران گويند: كلاله، سواى پدر و فرزند است.

إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ: سدى گويد: يعنى شخصى بميرد و داراى فرزند ذكور و اناث نباشد. اين مطلب را مذهب اماميه، موافق است پس مقصود اين است كه ميتى كه داراى پدر و مادر و فرزند نباشد ... علت اينكه ما پدر و مادر را هم مى افزايم اجماع است. و انگهى لفظ «كلاله» هم از اين معنى خبر مى دهد، زيرا كلاله نام آن خويشاوندانى است كه ميت را احاطه كنند نه آنهايى كه به ميت چسبيده اند. حال آنكه پدر و مادر- مثل فرزند- چسبيده ميت هستند بنا بر اين تنها خواهران و برادران، ميت را احاطه مى كنند.

وَ لَهُ أُخْتٌ: اين ميت كه داراى فرزند و والدين نيست، خواهرى دارد- اعم از پدرى و مادرى يا پدرى. البته در باره كلاله امىّ در اول سوره، بحث شده است.

فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ: خواهر را از تركه ميت، يك دوم است. (اين

يك دوم بالفيض است باقى را هم بنا بر بطلان تعصيب به او رد مى كنند) وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ: هر گاه ميت، زنى باشد كه داراى فرزند و والدين نباشد و برادرى داشته باشد از پدر و مادر يا پدر، همه مال، براى اوست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 176

فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ: اگر ميت، داراى دو خواهر باشد، خواه ميت مرد باشد يا زن، البته به شرطى كه داراى پدر و مادر و اولاد نباشد.

فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَكَ: براى آن دو خواهر، 3/ 2 مال است. (باقى را هم بالقرابة بآنها رد مى كنند زيرا تعصيب باطل است) وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً: اگر ميت، فقط داراى چند خواهر و برادر پدر و مادرى يا پدرى باشد.

فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ: سهم برادر دو برابر سهم خواهر است.

دلالت آيه ... ص : 176

جمله «إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ» دلالت دارد بر اينكه برادر يا خواهر با بودن دختر ارث نمى برند، زيرا خداوند متعال، شرط ارث بردن خواهر و برادر را نبودن «ولد» دانسته است.

بديهى است كه كلمه «ولد» هم شامل پسر مى شود و هم شامل دختر و همه اهل لغت بر بر آن اتفاق دارند.

روايتى نقل كرده اند كه: «خواهران و برادران با دختران، عصبه اند» (يعنى بايد ما زاد بر سهم يك دختر كه 2/ 1 است و ما زاد بر سهم دو دختر و بيشتر كه 3/ 1 است به خواهران و برادران داد) لكن اين خبر، واحد است و با نص قرآن سازگار نيست

ابن عباس نيز بر همين عقيده است و از ائمة اهل بيت (ع) نيز چنين روايت شده. «1»

يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا: خداوند مسائل ارث را براى شما بيان مى كند كه در احكام مربوط بارث، بخطا نيفتيد. ابو مسلم گويد: يعنى خداوند، همه احكام دين را براى شما بيان مى دارد تا در راه دين هدايت شويد.

وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ، خداوند به تمام امورى كه مربوط به معاش و معاد مردم

__________________________________________________

(1)- ما در باره عول و تعصيب، تا آنجا كه مناسب بوده در پاورقى (ج 5) ص 33 بحث كرديم و در اينجا ما زاد بر سهم يك خواهر يا بيشتر را بنا بر بطلان تعصيب، بخودشان باز گردانيم ولى عامه بمقتضاى همان روايت متن، بخويشاوندان ديگر مى دهند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 177

است، داناست.

در آغاز اين سوره، نخست حكم ميراث والدين و فرزند، سپس حكم ميراث زن و شوهر و خواهران مادرى را بيان داشت. در اين آيه هم حكم ميراث خواهران و برادران پدرى و مادرى يا پدرى بيان كرد و سوره را خاتمه داد. بديهى است كه خواهر و برادر پدرى هنگامى ارث مى برند كه خواهر و برادر پدرى و مادرى وجود نداشته باشند.

جمله: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ» (احزاب 6 يعنى خويشاوندان برخى نسبت به برخى برترى دارند) اين نكته را بيان مى دارد كه: نزديكى خويشاوندان به ميت، سبب ارث آنها مى شود، بنا بر اين هر كس به رحم نزديكتر و از لحاظ خويشاوندى قريبتر است، از آنكه دور يا دورتر است ترجيح دارد. اين مسائل، ميان فقيهان مورد اختلاف نيز هست و در كتابهاى فقهى بيان

شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 178

سوره مائده ... ص : 178

اشاره

بنا بر قول ابن عباس و مجاهد، اين سوره در مدينه، نازل شده است. جعفر بن مبشر و شعبى گويند: همه آيات اين سوره، در مدينه نازل شده است، باستثناى «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...» (آيه 3) كه در سفر حجة الوداع، هنگامى كه بر شتر خود ايستاده بود نازل گرديد.

عدد آيات ... ص : 178

بنا بر عدد كوفى 120 و بنا بر عدد بصرى 123 و بنا بر عدد ديگران 122 است.

غير كوفيان، نخستين آيه سوره را تا «بِالْعُقُودِ» يك آيه مستقل مى دانند.

همچنين آيه 15 تا «وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ» يك آيه، حساب كرده اند. بصريان نيز علاوه بر اين دو مورد، آيه 23 تا «فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ» يك آيه دانسته اند.

فضيلت ... ص : 178

ابى بن كعب، از پيامبر گرامى روايت كرده است كه: «هر كس سوره مائده را بخواند، خداوند بعدد هر چه يهودى و مسيحى در روى زمين است به او مزد مى دهد و ده حسنه براى او ثبت و ده گناه از او محو مى كند و ده درجه براى او بالا مى برد» «1» عياشى باسناد خود از على ع نقل كرده است كه: قرآن، بعضى بعضى را نسخ ميكرد و اخذ آن به امر پيامبر بود، تا اينكه سوره مائده نازل شده كه احكامى مربوط به سابق را نسخ كرد ولى چيزى را از آن نسخ نشد. اين سوره هنگامى نازل شد كه پيامبر سوار بر استرى بود. سنگينى وحى چنان بود كه استر را از حركت باز داشت و طولى

__________________________________________________

(1)- بايد توجه داشت كه در اين مورد نيز يادى از مسيحيان و يهوديان و رفتار آنها با حضرت موسى و عيسى شده، از اينرو پيامبر گرامى مى فرمايد: به عدد يهوديان و مسيحيان ...

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 179

نداشت كه او را بر زمين بغلتاند. پيامبر چنان بحال اغما در آمد كه دست خود را بر سر شيبة بن وهب جمحى نهاد. آن گاه بحال عادى بازگشت و سوره مائده را بر ما قرائت كرد و همگى

بدان عمل كرديم.

و نيز به اسناد خود از امام باقر ع روايت كرده است كه: «هر كس سوره مائده را در روزهاى پنجشنبه بخواند، ايمان او بظلم نياميزد و هرگز بخدا شرك نياورد.»

و نيز از ابو حمزه ثمالى نقل كرده است كه: «سوره مائده يك جا و بطور كامل نازل گرديد و 70 هزار ملك همراه آن بزمين آمدند.

تفسير ... ص : 179

خداوند متعال سوره نساء را با ذكر پاره اى از احكام شرع خاتمه داد، اكنون سوره مائده را نيز با بيان احكام، آغاز مى كند. نخست بطور اجمال، مى فرمايد:

«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» يعنى به عقده ها وفا كنيد، سپس به تفضيل مى پردازد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 180

[سوره المائدة (5): آيه 1] ... ص : 180

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ إِلاَّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ (1)

«1»

ترجمه ... ص : 180

اى مردم مؤمن، به قراردادها و عقدها وفا كنيد. بر شما حلال شده است كه از چار پايان- بجز آنهايى كه بر شما قرائت مى شود- به شرطى كه در حال احرام، شكار را حلال نشماريد، استفاده كنيد. خداوند آنچه را بخواهد حكم مى كند.

__________________________________________________

(1)- سوره مائده آيه 1 جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 181

بيان آيه 1 ... ص : 181
قرائت ... ص : 181

حرم: مشهور اين كلمه را بدو ضمه قرائت كرده اند، لكن در قرائت غير مشهور به سكون راء آمده است. برخى گفته اند: سكون راء بخاطر اجتناب از تكرار ضمه، بهتر است.

لغت ... ص : 181

اوفوا: وفا كنيد. اين كلمه، فعل امر از باب افعال است. در لغت اهل حجاز، «وفى» و «اوفى» بيك معنى است.

عقود: جمع عقد، اين كلمه مصدر و بمعناى اسم مفعول به كار رفته است.

عقد، از پيمانها و قراردادهاى بسيار مؤكد است. فرق آن با عهد، اين است كه در عقد، معناى اعتماد و بستن و گره زدن وجود دارد و حتماً ميان دو نفر، بسته مى شود: حال آنكه عقد، ممكن است مربوط به يك نفر باشد. مثلا: عهد كردم كه دود نكشم.

بنا بر اين هر عهدى عقد نيست.

همانطورى كه اشاره شد، اصل عقد، بستن است. مثل بستن ريسمان و ...

حتى در مورد بسته شدن و غليظ شدن مايعات نيز بكار رفته است. شاعر عرب، عنتره گويد:

و كانَّ ربّاً او كحيلا معقداً حش الوقود به جوانب قمقم

يعنى گويى رب يا كحيل (براى چرب كردن شتران بكار مى رفته) بسته اى است كه آتش به اطراف ظرف آن افروخته شده است (برخى گفته اند شاعر عرق شتر خود را وصف مى كند.)

بهيمه: نام هر چار پايى است، اعم از خشكى و دريايى. زجاج گويد: هر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 182

جاندار بى خردى، بهيم است. علت اينكه بهيمه اش نام نهاده اند، اين است كه از لحاظ نداشتن قوه تميز، دنيا برايش مبهم است.

حرم: جمع حرام، در اينجا مصدر بمعناى اسم فاعل است. يعنى محرم و كسى كه لباس احرام به تن دارد. شاعر گويد:

فقلت لها في ء اليك

فاننى حرام و انى بعد ذاك لبيب

يعنى به او گفتم باز گردد، زيرا من محرم هستم و بعد از آن نيز اقامت خواهم كرد.

اعراب ... ص : 182

ما يُتْلى عَلَيْكُمْ: در محل نصب و مستثنى است.

غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ: برخى گفته اند: حال است از ضمير «اوفوا» كه همان مؤمنين است. كسايى گويد: حال است از ضمير «لكم» ربيع گويد: حال است از ضمير «عليكم» وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ: جمله حال و منصوب. صاحب حال «غير محلى الصيد» است.

الصيد: لفظ آن مضاف اليه و مجرور و محل آن منصوب است.

مقصود ... ص : 182
اشاره

در آغاز سوره، خداوند، مردم مؤمن را مخاطب ساخته مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا: اين خطاب، براى تعظيم و تجليل است.

أَوْفُوا بِالْعُقُودِ: ابن عباس و جماعتى از مفسران گويند: يعنى اى مؤمنان به عهدها و قراردادها وفا كنيد.

اقوال در باره عقود ... ص : 182

1- ابن عباس، مجاهد ربيع بن انس، ضحاك، قتاده و سدى گويند: مقصود پيمانهايى است كه مردم جاهليت با يكديگر مى بستند تا يكديگر را در برابر ستمكاران و متجاوزان يارى كنند 2- ابن عباس- بنا بروايت ديگر- گويد: مقصود پيمانهاى الهى است با بندگان، بنا بر اين پيمانها مردم موظفند كه به خداوند ايمان آورند و در آنچه حرام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 183

يا حلال شمارد، او را اطاعت كنند و از حدود اسلام و قرآن تجاوز نكنند. مؤيد اين معنى، آيه: «وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ ...» (بقره 27 يعنى آنانى كه عهد خدا را مى شكنند).

3- ابن زيد و زيد بن اسلم گويند: مقصود پيمانهايى است كه مردم با يكديگر يا با خود مى بندند. مانند عقد زناشويى و بيع و عهد و قسم و ...

4- ابن جريح و ابو صالح گويند: مقصود اين است كه اهل كتاب طبق عهدى كه با خدا بسته اند عمل كند و طبق تورات و انجيل به پيامبر ما و قرآن ايمان آورند.

در اينجا بهتر از همه، قول ابن عباس است و بايد گفت: منظور عقدهايى است كه خداوند بر بندگان واجب كرده است كه به آنها وفا كنند، اعم از واجبات، محرمات، فرائض و حدود. بدين ترتيب، اين قول، همه اقوال ديگر را در بر خواهد داشت و بهر عقد و پيمانى بايد وفا

كرد، مگر اينكه: پيمان، مربوط به كارى ناپسند باشد كه در اين صورت، باتفاق همه، بايد وفا نكرد.

اكنون مطلب ديگرى را آغاز كرده، مى فرمايد:

أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ: در اين باره نيز اقوالى است.

1- مقصود از «بهيمه انعام» چار پايان (انعام) است و ذكر «بهيمه» براى تاكيد است. يعنى: گاو و گوسفند و شتر بر شما حلال است. اين قول از حسن، قتاده، سدى، ربيع و ضحاك است.

2- ابن عباس و ابن عمر گويند: مقصود جنينى است كه در شكم حيوانات است.

هر گاه جنين، مويش روييده «باشد، بر سر بريدن مادرش، و لو اينكه مرده از شكم مادر خارج شود، حلال است. اين مطلب، از امام باقر و امام صادق (ع) نيز روايت شده است.

3- مقصود از «بهيمه انعام» حيوانات وحشى نظير: آهو، خر وحشى و گاو وحشى است: اين قول از فراء و كلبى است. لكن بهتر حمل آيه بر همه اين اقوال است.

إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ: مگر چيزهايى كه در قرآن كريم بر شما حرام شده است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 184

چنان كه مى فرمايد: «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ ...» (مائده 3:

مردار، خون، گوشت خوك و ... بر شما حرام شده) اين معنى از ابن عباس، حسن، مجاهد، قتاده و سدى است.

غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ: بنا بر اينكه «غير» حال از ضمير «اوفوا» باشد، يعنى: به پيمانها وفا كنيد، حال آنكه در حال احرام، شكار را حلال نمى شماريد.

بنا بر اينكه حال از «لكم» باشد، يعنى: چار پايان بر شما حلال شده است، حال آنكه در حال احرام، صيد را حلال نشماريد.

بنا بر اين كه

حال از «عليكم» باشد، يعنى: چار پايان- بجز آنهايى كه در آخر سوره، بر شما شمرده خواهد شد- حلال است ولى در حال احرام نبايد آنها را شكار كنيد (در صورتى كه شكار باشند) إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ: خداوند، در ميان مردم، هر چه خواهد، حكم كند- چيزهايى را حلال و چيزهايى را حرام و چيزهايى را واجب مى كند، بنا بر اين به فرمان خداوند عمل كنيد و از اطاعت او سر پيچى مكنيد.

دلالت آيه ... ص : 184

جمله: «أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ» دلالت دارد بر اينكه: سر بريدن و خوردن گوشت حيوانات حلال گوشت و منافع ديگر آنها حلال است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 185

[سوره المائدة (5): آيه 2] ... ص : 185

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لا الْهَدْيَ وَ لا الْقَلائِدَ وَ لا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (2)

«1»

ترجمه ... ص : 185

اى مؤمنان، شعائر خدا، ماه حرام، قربانيان، قلاده ها و پويندگان راه خانه خدا كه در جستجوى فضل و خشنودى خدا هستند، مورد تجاوز قرار ندهيد و چون از احرام خارج شديد، مى توانيد شكار كنيد و كينه قومى كه شما را از مسجد الحرام منع كردند، شما را بدشمنى و تجاوز وادار نكند و بر نيكى و تقوى كمك كنيد و بر گناه و دشمنى كمك نكنيد و از خدا بپرهيزيد كه كيفر خدا شديد است.

__________________________________________________

(1)- سوره مائده آيه 2 جزء 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 186

بيان آيه 2 ... ص : 186
قرائت ... ص : 186

شنان: ابن عامر و ابو بكر- از عاصم- و اسماعيل- از نافع- به سكون نون (در اينجا و در آيه 8) و ديگران بفتح نون قرائت كرده اند.

فتح نون بنا بر اين است كه مصدر و بر وزن: ضربان و غليان است و سكون نون نيز بنا بر اين است كه برخى از مصدرها بر اين وزن هستند مثل: ليان. شاعر گويد:

و ما العيش الا ما تلذ و تشتهى و ان لام فيه ذو الشنان و فنّدا

يعنى: زندگى آن است كه با لذت و شهوت، در آميخته باشد. اگر چه شخصى كه از آن بد بين است، ملامت كند.

بنا بر اين شعر، او لا كلمه به سكون نون و ثانياً بانتقال فتحه به نون و حذف همزه- كه طبق قاعده است- وارد شده است. در هر صورت، اين اختلاف قرائت، موجب اختلاف معنى نيست.

ان صدوكم: ابن كثير و ابو عمرو، بكسر همزه و ديگران بفتح قرائت كرده اند.

كسر همزه، بنا بر اين است كه «ان» شرطيه باشد. فعل «صدوا» اگر چه لفظاً ماضى است، لكن از

معناى آن، آينده خواسته شده است. يعنى اگر شما را از مسجد- الحرام، منع كنند و مثل آنچه در گذشته مرتكب شدند، تكرار كنند، كينه آنها شما را به تبه كارى نكشاند. جواب شرط هم بقرنيه «و لا يجرمنكم» حذف شده است. در ادبيات عرب، گاهى بعد از «ان» فعل ماضى مى آيد: شاعر معروف عرب، فرزدق گويد:

أ تغضب ان اذنا قتيبة حزّتا جهاراً و لم تغضب لقتل ابن حازم

يعنى: اگر گوشهاى قتيبه بريده شود، آشكار خشمگين مى شوى؟! حال آن كه براى قتل ابن حازم، غضب نكردى! شاعر ديگر گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 187

اذا ما انتسبنا لم تلدنى لئيمة و لم تجدى من ان تقرى به بدّاً

يعنى: هنگامى كه اصل و نسب ما مورد رسيدگى قرار گيرد، مرا زاده مادرى پست نيابى و از اقرار به آن ناگزيرى. فتح همزه «ان» واضح است، زيرا با ما بعد آن تاويل به مصدر و «مفعول له» خواهد بود. «ان تعتدوا» هم در محل نصب و مفعول دوم خواهد بود براى «لا يجرمنكم».

لغت ... ص : 187

شعائر: جمع شعيره. اعلام و اعمال حج. منشا اين كلمه «شعور» به معناى ادراك است. «مشاعر»: مواضع ادراك. «اشعار» اعلام. برخى گويند: «شعيره، علامت و آيه» بيك معنى هستند.

حلال و حل: چيز مباح- چيزى كه انجام و ترك آن يكسان است. «حللتم» يعنى از احرام خارج شويد.

حرام: ضد حلال. حريم چاره: قسمتى از اطراف و جوانب آن كه جز صاحب چاه، حق ندارد در آن چاهى حفر كند.

«احرام» پوشيدن لباس مخصوص حاجيان. «حرمى»: منسوب بحرم هدى: چار پايى كه به منظور قربانى، به حرم برده شود.

قلائد: جمع

قلاده- چيزهايى كه بگردن حيوان اندازند تا معلوم شود كه براى قربانى است. «قلد» دستبند و «قلاده» گلوبند است.

آمين: قاصدين. اين كلمه از «ام» به معناى «اممت و يممت» به يك معنى هستند. شاعر گويد:

انى كذلك اذا ما ساء نى بلد يمّمت صدر بعيرى غيره بلداً

يعنى: من هم هر گاه از جايى خوشم نيايد، قصد مى كنم كه شترم را بجاى ديگر ببرم. كلمه «امام» كه بمعناى پيشوا است نيز از همين ماخذ است، زيرا پيشوا را مردم قصد مى كنند. «امت» بمعناى دين و «امت» بمعناى نعمت و هر دو مقصود مردم هستند.

جرم: قطع و كسب. «لا يجرمنكم» يعنى كسب و پيشه شما نسازد. كسانى گويد: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 188

يعنى شما را وادار نكند. شاعر گويد:

و لقد طعنت ابا عيينة طعنة جرمت فزارة بعدها ان يغضبوا

يعنى: ابو عيينه را ضربتى زدم كه طايفه فزاره را به خشم وا داشت. (يا اينكه خشم را كسب و پيشه آنان ساخت) در هر صورت، اين فعل دو مفعول مى گيرد.

شنئان: بغض و كينه. سيبويه گويد: افعالى كه مصدرهايشان بر اين وزن است به ندرت متعدى مى شوند. نيز وى گويد كه «ليان» هم مصدر است، بنا بر اين اگر «شنئان» به سكون نون هم قرائت شود، صحيح و مصدر خواهد بود. بايد دانست كه «شنئان» به سكون نون هم مى تواند مصدر و هم مى تواند صفت باشد. بهر صورت، هم مصدر بودن و هم صفت بودن اين كلمه، نادر است.

شان نزول ... ص : 188

امام باقر عليه السلام فرمود: اين آيه، در باره مردى از بنى ربيعه، نازل شده است، بنام «حطم» سدى گويد: حطم بن هند

بكرى براى ديدار پيامبر گرامى اسلام، به مدينه آمد. وى اسبش را در خارج مدينه رها كرد و خود خدمت پيامبر رسيد. پيامبر قبل از ورودش فرموده بود: امروز مردى از بنى ربيعه، بسوى شما آيد كه از زبان شيطان سخن گويد هنگامى كه وارد شد، گفت: تو مردم را بچه دعوت مى كنى؟ پيامبر او را پاسخ داد.

گفت: مرا مهلت ده، شايد اسلام آورم. من بايد در اين خصوص، با اشخاصى مشورت كنم، سپس خارج شد. پيامبر فرمود: «او با كفر نزد ما آمد و با غدر و نيرنگ، از پيش ما رفت!». او پس از خروج از مدينه، به تعدادى گوسفند، بر خورد كه آنها را در حالى كه رجز مى خواند به سرقت برد. مى گفت:

قد لفّها الليل بسواق حطم ليس براعى ابل و لا غنم

و لا بجزّار على ظهر و ضم باتوا نياماً و ابن هند لم ينم

بات يقاسيها غلام كالزلم خدلّج الساقين ممسوح القدم

يعنى: مردى خشن- كه چوپان شتر و گوسفند نبود و قصابى نمى كرد- گوسفندان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 189

را شبانگاه بربود. آنها بخفتند ولى پسر هند، نخسبيد. پسرى همچون تير بى پر- كه ساقهايش گوشتى و قدمهايش هموار بود- از آنها نگهدارى مى كرد.

سال ديگر، در حالى كه قربانيان قلاده بگردن، همراه داشت، بزيارت خانه خدا آمد. پيامبر گرامى مى خواست، كسانى بسوى او فرستد، از اين رو اين آيه نازل شده كه: «وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ» يعنى جنگ با كسانى كه قصد خانه خدا دارند، حلال مشماريد. عكرمه و ابن جريج نيز چنين گفته اند.

ابن زيد گويد: اين آيه، در روز فتح مكه، در باره مشركين

نازل گرديد كه به قصد زيارت خانه خدا آمده بودند و عمره بجاى مى آوردند. مسلمانان به پيامبر عرض كردند: اينها نيز مثل مشركين ديگر هستند. اجازه دهيد به آنها حمله ور شويم. از اين رو خداوند، اين آيه را نازل فرمود.

مقصود ... ص : 189
اشاره

اكنون خداوند متعال، به تفصيل احكام، پرداخته، مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ: اى مردمى كه خدا و رسولش را تصديق مى كنيد، شعائر خدا را حلال مشماريد

شعائر خدا چيست؟ ... ص : 189

1- عطا و برخى گويند: يعنى حرامهاى خدا را حلال مشماريد و از حدود خدا تجاوز مكنيد. اينان «شعائر» را بر «معالم» حمل كرده و گفته اند: مقصود اين است كه نبايد از نشانه هاى حدود و امر و نهى و فرائض خدا تجاوز كنند.

2- سدى گويد: بلادى كه در حرم واقع شده اند، شعائر خداوند هستند و آنها را نبايد حلال شمرد.

3- ابن جريج و ابن عباس گويند: مقصود مناسك حج است. يعنى مناسك حج را تضييع مكنيد.

4- از ابن عباس روايت شده است كه: مشركين، حج مى كردند و حيوانات را بقربانگاه سوق مى دادند و احترام شاعر را حفظ مى كردند و شتران را نحر مى كردند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 190

مسلمانان خواستند بر آنها حمله كنند و خداوند آنان را از اينكار، منع فرمود.

5- مجاهد گويد: شعائر خدا، صفا، مروه، سوق قربانى و ... است. فراء گويد: عرب صفا و مروه را از شعائر خدا نمى شمرد و سعى بين آنها را بجاى نمى آورد، خداوند آنها را از اينكار منع كرد. از امام باقر (ع) نيز روايت شده است.

6- بنا بروايت ديگر از ابن عباس: يعنى آنچه خداوند در حال احرام، بر شما حرام كرده، حلال مشماريد.

7- ابو على جبايى گويد: شعاير، علامتهايى بود كه براى تعيين مرزهاى حل و حرم، نصب شده بود. خداوند دستور داد كه بدون احرام، از اين مرزها نگذريد و بسوى مكه نياييد.

8- زجاج و حسين بن على مغربى گويند:

يعنى حيواناتى را كه براى قربانى علامت گذارى كرده ايد، حلال مشماريد. بلخى نيز همين عقيده را برگزيده است. لكن قول اول بر همه اقوال، ترجيح دارد، زيرا همه اقوال ديگران را در بر دارد. بديهى است كه اگر آيه، حمل بر معناى عام شود، بهتر است.

وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ: ماه حرام را حلال مشماريد و در اين ماه، با دشمنان خود جنگ نكنيد. چنان كه مى فرمايد: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِيهِ قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ ...» (بقره 217: يعنى از تو در باره ماه حرام مى پرسند. بگو: جنگ در اين ماه، گناهى بزرگ است) اين معنى از ابن عباس و قتاده است.

ماه حرام كدام است؟ ... ص : 190

1- برخى گويند: ماه رجب است كه طايفه مضر جنگ را در اين ماه حرام مى دانست.

2- عكرمه گويد: ماه ذو القعده است.

3- جبايى و بلخى گويند: منظور همه ماه هاى حرام- رجب، ذو القعده، ذو الحجه و محرم است. اين قول با عموم آيه سازگارتر است.

4- قتيبى گويد: منظور «نسيئ» است چنان كه خداوند متعال فرمود: «إِنَّمَا ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 191

النَّسِي ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ»

(توبه 37: همانا نسيئ افزونى كفر است) «1»

وَ لَا الْهَدْيَ: هدى، شتر يا گاو يا گوسفندى است كه براى تقرب به خدا و طلب ثواب، بسوى خانه خدا سوق داده مى شود. يعنى: اينها را حلال مشماريد و غصب مكنيد و مانع آوردن اينها به حرم نشويد، بلكه بگذاريد آنها را به جاهايى كه خداوند، مقرر داشته است، برسانند.

وَ لَا الْقَلائِدَ: قربانيانى را كه قلاده بگردن دارند، حلال مشماريد. در اين باره نيز اقوالى است:

1- ابن عباس و جبايى گويند: منظور، حيواناتى است كه

قلاده بگردن داشتند و براى قربانى آورده شده بودند. علت اينكه موضوع قربانيان مجدداً تكرار مى شود، اين است كه: مى خواهد دستور دهد كه قربانيان را- خواه قلاده بگردن باشند يا نباشند نبايد حلال شمرد.

2- قتاده گويد: منظور قلاده هايى است كه مشركين، هنگامى كه بقصد حج، بمكه مى آمدند، از پوست درخت «سمره» بگردن مى آويختند. وى گويد: در دوران جاهليت، هر گاه كسى بقصد حج، از خانه اش حركت مى كرد، از پوست درخت مذكور قلاده اى درست مى كرد و بگردن مى آويخت و بدين ترتيب كسى مزاحمش نمى شد. در موقع بازگشت، قلاده مويين بگردن مى آويخت و از خطر مزاحمت ديگران، آسوده بود.

عطا گويد: وقتى كه از حرم خارج مى شدند، از پوست درختان حرم، قلاده اى درست مى كردند و براى ايمنى از خطر دشمن، به گردن مى آويختند.

فراء گويد: اهل حرم با پوست درخت قلاده درست مى كردند و اهل غير حرم با پشم و موى و ...

3- عطا- بروايتى ديگر- و انس بن ربيع گويند: خداوند مؤمنان را نهى كرد

__________________________________________________

(1)- در باره نسيئ در جاى خودش بحث خواهد شد. اجمالا بايد توجه داشت كه عرب، گاهى ماه حرام را به تأخير مى انداخت و اين عمل را «نسيئ» مى ناميد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 192

از اينكه مثل مردم مشرك- در دوران جاهليت- از پوست درختان حرم، براى خود قلاده بسازند.

4- منظور قلاده هايى است كه بگردن حيوانات قربانى مى انداختند. آنها را از گشودن قلاده ها نهى مى كند، زيرا واجب بود كه قلاده ها را نيز صدقه دهند. اين قول از ابو على جبايى است. وى اضافه مى كند كه: قلاده، ريسمان پشمى بود كه بگردن قربانيها مى افكندند. حسن گويد: نعلى بود كه بگردن شتر و

گاو مى افكندند و لازم بود كه اگر قيمتى دارد، صدقه دهند.

به نظر ما بهتر اين است كه منظور نهى از حلال شمردن «قلاده» باشد، اعم از اين كه بگردن انسانى باشد يا حيوانى. يا اينكه نهى از حلال شمردن آنكه قلاده به گردن است باشد، خواه قلاده بگردن حيوان باشد، يا انسان.

وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ: و با كسانى كه قصد خانه خدا را دارند، جنگ نكنيد، زيرا كسى كه جنگ در ماه هاى حرام را مرتكب شود، حرام خدا را حلال شمرده است، از اين رو دستور مى دهد كه جنگ با پويندگان راه خانه خدا را حلال مشماريد.

خانه حرام ... ص : 192

خانه حرام، همان خانه خدا، كعبه در مكه معظمه است. علت اينكه گفته اند:

حرام، اين است كه حرمت دارد و بقولى علت اين است كه: آنچه در جاهاى ديگر حلال است، در آنجا حرام است.

حال ببينيم منظور از كسانى كه: قصد خانه خدا كرده اند، چه اشخاصى است؟

بقولى: منظور كفار است بدليل جمله: «وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ ...» و بقولى منظور مسلمانان است، بنا بر اين خداوند متعال دستور مى دهد كه مبادا بياد كينه هاى جاهليت افتاده، مسلمانى را به بهانه قتلى كه در جاهليت، مرتكب شده است، بكشند، زيرا اسلام، و رقابتهاى گذشته را بطور كلى خاتمه بخشيده است.

يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً: آنان در پى آنند كه از تجارتهاى خود سودى برند و از راه انجام مناسك حج، بزعم خود، خشنودى خداوند را تحصيل كنند. لكن ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 193

از آنجا كه آنان اهل شركند، خداوند از ايشان راضى نمى شود.

قتاده و مجاهد گويند: يعنى آنها مايلند خداوند متعال را از خود خشنود

گردانند تا عقوبتى كه دامنگير امتهاى پيشين شد، دامنگير ايشان نشود. و بقولى:

يعنى طالب فضل الهى در دنيا و خشنودى او در آخرتند. ابن عباس گويد: هر كس كه بقصد حج، بمكه بيايد، همين منظور را دارد. ضحاك و ربيع نيز چنين گويند:

اكنون به بررسى يك اختلاف تفسيرى ديگر بپردازيم. بيشتر مفسران گويند:

اين قسمت آيه بوسيله آيه: «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» (توبه 5:

مشركان را هر جا يافتيد، بكشيد) نسخ شده است. لكن ابن جريج گويد: از اين سوره و از اين آيه، چيزى نسخ نشده است، زيرا آغاز جنگ با مشركان، در ماه هاى حرام روا نيست، جز اينكه آنها جنگ را آغاز كنند. اين مطلب از امام باقر (ع) نيز روايت شده است.

حسن نيز چنين گفته است.

ابو مسلم گويد: مقصود كافرانى است كه با پيامبر گرامى اسلام، پيمان بسته بودند. اين پيمان بقوت خود باقى بود تا وقتى كه سوره برائت نازل گرديد و بحكم:

«فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا» (توبه 28: بايد آنها بعد از امسال به مسجد الحرام نزديك نشوند) آنها نيز از مسجد الحرام منع و طرد شدند.

شعبى و مجاهد و قتاده ضحاك و ابن زيد گويند: از سوره مائده، تنها همين آيه، نسخ شده است.

ابن ابى عروبه، از قتاده نقل كرده است كه: از اين آيه، از «وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ» تا «آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ» نسخ شده و ناسخ آن «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ ...» (توبه 5) و آيه «ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ» (توبه 17: مشركان را اجازه نيست كه مساجد خدا را آباد كنند) و آيه: «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ

هذا» (توبه 28: مشركان نجسند ..)

مى باشد. اين همان سالى بود كه على (ع) سوره برائت را به مردم مشرك، اعلام داشت.

ابن ابى نجيح از مجاهد نقل كرده است كه: از اين آيه فقط «وَ لَا الْقَلائِدَ» ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 194

نسخ شده است.

وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا: به عقيده جميع مفسران، يعنى پس از اينكه از احرام خارج شديد، شكار كردن كه در مدت احرام، بر شما حرام بود، حلال است و اگر بخواهيد مى توانيد به شكار پردازيد، زيرا منشا حرمت زايل شده است.

وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ: كينه قومى كه شما را از مسجد الحرام مانع شده اند، شما را به تجاوز و زياده روى وادار نكند. اين خطاب به پيامبر و اصحاب اوست. زيرا بسال حديبيه از طرف مشركين منع شده بودند.

أَنْ تَعْتَدُوا، ابو على فارسى گويد: يعنى بخاطر كينه قومى، براى خود تحصيل عداوت نكنيد. مقصود از «أَنْ تَعْتَدُوا» تجاوز از حكم خداست درباره مشركين و بدين ترتيب مسلمانان نبايد بياد خونهاى عهد جاهليت، افتاده، دست به تجاوز و ستمكارى بيازند. اين معنى از مجاهد است و بعقيده او اين قسمت، نسخ نشده و اين عقيده صحيح تر است. ابن زيد گويد: نسخ شده است.

وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ: اين كلام، استيناف است و عطف بر «أَنْ تَعْتَدُوا» نيست و بنا بر اين در محل نصب است.

در اينجا خداوند بندگان را امر مى كند كه يكديگر را بر نيكى و تقوى يارى كنند و به آنچه خداوند امر كرد، عمل و از آنچه نهى كرده، خوددارى كنند. همچنين

بايد از معاونت بر گناه، خوددارى نمايند. يعنى بدشمنى و تجاوز از حدود خدا دست نيالايند.

اين معنى از ابن عباس و ابو العاليه و ديگر مفسران است.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ: در اينجا مردم را به تقوى امر و متجاوزان و گردن فرازان را به عقاب خود تهديد مى كنند. يعنى مخالفت امرها و نهى هاى خداوند نكنيد و از اين راه خود را در معرض كيفرهاى او قرار ندهيد. سپس عقاب خود را به شدت و دشوارى وصف مى كند، زيرا عقاب خداوند، آتشى است كه حرارت آن كاسته نمى شود و شعله آن فرو نمى نشيند. از اين عقاب هولناك، به خدا پناه مى بريم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 195

[سوره المائدة (5): آيه 3] ... ص : 195

اشاره

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (3)

«1»

ترجمه ... ص : 195

حرام است بر شما مردار، خون، گوشت خوك، آنچه بنام غير خدا كشته شود، حيوانى كه خفه شده يا با زدن بمرده و آنكه بر اثر سقوط يا شاخ، كشته شده و حيوانى كه بوسيله درنده اى كشته شده است، بجز حيوانى كه شما آن را تزكيه كنيد.

همچنين حرام است حيوانى كه براى بتها كشته شود و آنكه بوسيله تيرها قسمت شود.

اين كار گناه است. اكنون مردم كافر از دين شما مايوس شدند، بنا بر اين از ايشان نترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و از اينكه اسلام دين شماست راضى شدم. آنان كه بواسطه شدت گرسنگى اضطرار پيدا كرده و تمايلى بگناه ندارند، مى توانند از آنچه حرام شده است بخورند كه خدا بخشاينده و رحيم است.

__________________________________________________

(1)- آيه 3 سوره مائده جزء ششم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 196

بيان آيه 3 ... ص : 196
قرائت ... ص : 196

و ما اكل السبع: از ابن عباس «اكيل السبع» نقل شده، يعنى باقيمانده حيوانى كه درنده اى آن را دريده باشد. همچنين كلمه «سبع» را از حسن به سكون باء نقل كرده اند و اين به تخفيف است. حسان در باره عقبة بن ابى لهب گويد:

من يرجع العالم الى اهله فما اكيل السبع بالراجع

يعنى كسى كه امسال به اهلش باز گردد، آنچه كه ته مانده درندگان است، براى اوست.

غير متجانف: كلمه متجانف را يحيى بن وثاب و ابراهيم «متجنف» خوانده اند.

از لحاظ معنى اين دو كلمه تفاوتى ندارند. لكن دومى از اولى، بليغ تر است.

لغت ... ص : 196

اهلال: اصل اين كلمه به معناى بلند كردن آواز است. استهلال كودك، يعنى فرياد زدن او در وقت ولادت. اهلال محرم، يعنى «لبيك» گفتن او در وقت حج يا عمر. شاعر گويد:

يهل بالفرقد ركباننا كما يهل الراكب المعتمر

يعنى سواران ما مثل سوارى كه در حال انجام عمره است، براى ستاره فرقد لبيك گويند.

اينكه ماه يك شبه را هلال گويند، بخاطر اين است كه هنگام رؤيت آن فريادها بلند مى شود.

منخنقه: حيوانى كه با فشار، خفه اش كرده باشند.

موقوذه: حيوانى كه از شدت ضرب، مرده باشد. شاعر گويد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 197

شغارة تقذ الفصيل برجلها فطارة لقوادم الأبكار

يعنى: شترى كه فرزند را به پاى خود مى زند و سينه شتران جوان را مى شكافد.

مترديه: حيوانى كه بر اثر سقوط مرده باشد.

نطيحه: اين كلمه بمعناى «منطوحه» اسم (مفعول) است. لكن قاعده اين است كه هر گاه اسم مفعول را بدين وزن نقل كنند تاء تانيث، به آخر آن نياورند. از اينرو كوفيان گفته اند: هر گاه موصوف ذكر نشود. آوردن

تاء تانيث لازم است تا معلوم شود كه موصوف آن مؤنث است. بهمين جهت در آيه شريفه با تاء تانيث بكار رفته است و معناى آن، حيوانى است كه بضرب شاخ، مرده باشد.

تذكيه: بريدن حلقوم و رگها. اصل اين كلمه «ذكاء» بمعناى كمال است. از اينرو كلمه «ذكاء» بمعناى كمال فهم و حد عالى زيركى بكار مى رود.

نصب: جمع نصاب و ممكن است كه مفرد «انصاب» باشد و بهر صورت، به معناى بت يا بتهايى است كه مى پرستيده اند.

ازلام: جمع «زَلم و زُلم»، تيرها.

استقسام: طلب قسمت. «قسم» مصدر است و «قسم» به معناى بهره است.

مخمصة: تهى بودن شكم آن هم بصورتى شديد. اعشى گويد:

تبيتون فى المشتى ملاء بطونكم و جاراتكم غرثى يبتن خمائصا

يعنى شما در شبهاى زمستان با شكم هاى سير مى خوابيد و همسايگان شما، از گرسنگى شكمهايشان لاغر شده است.

متجانف: كسى كه به سوى گناه، انحراف پيدا كند.

مقصود ... ص : 197

در آيه اول، فرمود: گوشت چارپايان بر شما حلال شده، مگر آنچه كه براى شما قرائت خواهد شد: اكنون همان مطلب را دنبال مى كند و مواردى كه نمى توان از گوشت چارپايان استفاده كرد، به تفصيل شرح مى دهد:

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ: ميته، مرده هر حيوانى است كه خداوند گوشت آنها را ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 198

حلال كرده است، اعم از پرنده و غير پرنده و اعم از وحشى و غير وحشى. طبق اين آيه، خوردن گوشت ميته و منافع ديگر آن حرام است. در روايتى از پيامبر گرامى اسلام، ماهى و ملخ هم ميته شمرده شده است- فرمود: «دو ميته، مباحند: ملخ و ماهى» «1» وَ الدَّمُ: عرب را عادت بر اين بود كه خون

را در روده بزرگ حيوان ريخته، مى پختند و مى خوردند. خداوند متعال اعلام كرد كه خونى كه ريخته شده، حرام است، لكن خونى كه بگوشت آلوده است و خونى كه- مثل جگر سياه- بشكل گوشت در- آمده، حلال است. بنا بروايتى از على ع و ابن مسعود و اصحابشان خوردن سپرز مكروه است. لكن اماميه بر حرمت آن اتفاق دارند. فقهاى ديگر مى گويند:

مباح است.

وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ: گوشت خوك را جدا ذكر مى كند تا معلوم شود كه ذاتاً حرام است خواه ميته باشد، خواه نباشد. اين خصوصيت، در حيوانات مثل سگ، گربه ميمون و ... نيز هست. لكن بيشتر، توجه مردم بخوردن گوشت خوك است، نه حيوانات ديگر، از اينرو تنها بذكر گوشت خوك، پرداخته است.

وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ: كلمه «ما» در محل رفع و عطف بر موارد پيش است. در سوره بقره (آيه 173) در باره تفسير اين جمله بحث شده است. از اين جمله استفاده مى شود كه حيوانى كه مخالفان اسلام، ذبح كرده اند، حرام است و خوردن گوشت آن جايز نيست، زيرا آنان نام خدايى بر آن مى برند كه شريعت موسى را ابدى شناخته، يا با عيسى اتحاد يافته يا او را فرزند، گرفته است. چنين خدايى، نه خداى حقيقى است.

مسلمانانى كه قائل به تجسم خداوند، يا تشبيه يا جبر هستند، اگر گوسفندى را ذبح كنند، بعقيده ما گوشت آن گوسفند حرام است. فقهاى ديگر، در اينباره، اختلاف كرده اند.

وَ الْمُنْخَنِقَةُ: سدى گويد: مقصود حيوانى است كه سر آن را ميان دو قسمت درخت

__________________________________________________

(1)- ملخ و ماهى احتياج به تذكيه ندارند. ملخ را بايد از زمين و ماهى را از آب، شكار كرد.

هميكنه

شكار شوند، خوردن گوشت آنها- كه ميته شده اند مباح است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 199

داخل كنند تا خفه شود. ضحاك و قتاده گويند: مقصود حيوانى است كه با ريسمان- صياد، خفه شود. ابن عباس گويد: مردم جاهليت، حيوان را خفه مى كردند و گوشت آن را مى خوردند. بهر صورت. اين هم حرام است.

وَ الْمَوْقُوذَةُ: ابن عباس و قتاده و سدى گويند: مقصود حيوانى است كه بضرب چوب يا ابزارى ديگر بميرد و حرام است.

وَ الْمُتَرَدِّيَةُ: ابن عباس و قتاده و سدى گويند: حيوانى است كه از كوه يا جاى بلندى سقوط كند يا در چاه بيفتد و بميرد. در اين صورت، گوشتش حرام است، لكن اگر در چاه بيفتند و نشود آن را سر بريد، هر گاه پيش از مردن كاردى ببدن او بزنند و از زخم آن بميرد، گوشتش حلال است.

وَ النَّطِيحَةُ: و حرام است حيوانى كه بضرب شاخ حيوانى ديگر بميرد.

وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ: ابن عباس و قتاده و ضحاك گويند: يعنى حيوانى كه به وسيله درنده اى شكار شده و مرده، حرام است.

إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ: حيواناتى كه سقوط كنند يا چوب بخورند يا عوارض مرگ آور ديگرى بر آنها عارض شود، هر گاه پيش از جان دادن، به آنها برسند و تذكيه كنند، حلال خواهند بود. «ما» مستثنى و منصوب است.

از امام باقر و امام صادق عليهما السلام، نقل است كه كمترين حد حصول تذكيه، اين است كه حيوان، در موقع سر بريدن، گوش يا دم يا چشم خود را حركت دهد.

حسن، قتاده، ابراهيم، طاووس، ضحاك و ابن زيد نيز چنين گويند. در اينكه اين استثناء بكجا مربوط است، اختلاف كرده اند.

از حضرت على عليه السلام و ابن عباس است كه استثناء از تحريم است نه از محرمات. زيرا ميته و خنزير قابل تذكيه نيستند.

بدين ترتيب، معناى آيه اين است: اينهايى كه ذكر شد، بر شما حرام است، لكن آنچه كه از حيوانات حلال گوشت، سر ببريد بر شما حلال است. مالك و جماعتى از اهل مدينه نيز چنين گفته اند و جبايى نيز همين قول را اختيار كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 200

پرسش با اينكه در ابتداى آيه، حرمت ميته را بيان فرموده بود، چرا منخنقه، موقوذه و مترديه و ... را كه چيزى غير از ميته نيستند، تكرار كرد؟! پاسخ مردم گمان مى كردند، مرده، حيوانى است كه بخودى خود و با مرگ طبيعى بميرد. از اينرو خداوند به آنها فهمانيد كه همه اينها ميته هستند و از لحاظ حكم حرمت، تفاوتى ندارند. سدى گويد: قومى از عرب، گوشت همه اينها را مى خوردند و هيچ يك را ميته نمى شمردند. تنها آن حيوانى را ميته مى دانستند كه بدردى مرده باشد وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ: مجاهد و قتاده و ابن جريج گويند: يعنى حرام است گوشت حيوانى كه براى بتها قربانى شده و نام بتها بر آن برده شده باشد. برخى گفته اند:

مقصود اين است كه حيوانى بمنظور تقرب به بت، ذبح شده باشد. پس «على» بمعناى «لام» است. چنان كه مى فرمايد: «فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ» (واقعه 91:

سلام اصحاب يمين بر تو باد- در اينجا «لك» يعنى «عليك») عادت آنها اين بود كه بتها را بخون حيوان رنگين و آلوده مى كردند.

ابن جريج گويد: «نُصب» بتها نبودند. بتها همان صورتها و نقشها

بودند كه بر ديوارها ترسيم شده بودند و نصب، سنگهايى بود كه اطراف كعبه نصب شده و تعداد آنها 360 تا بود كه 300 عدد آن متعلق به خزاعه بود. آنها هر گاه حيوانى را سر مى بريدند خون آن را به آنچه كه اطراف كعبه بود مى پاشيدند و گوشت آن را و رق و رق كرده، بر سنگها مى زدند. مسلمانان عرض كردند: يا رسول اللَّه: مردم جاهليت، كعبه را بوسيله خون، تعظيم مى كردند، ما به اين كار سزاوارتريم. از اينرو خداوند، اين آيه را نازل فرمود: «لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها ...» (حج 37: گوشت و خون حيوانات بخدا نمى رسد ...)

وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ: بر شما حرام است كه قسمت خود را بوسيله تيرها بدست آوريد. «جاهليت، تيرهايى بود كه روى بعضى از آنها نوشته بودند: «خدا مرا ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 201

امر مى كند» و روى برخى نوشته بودند «خدا مرا نهى مى كند» و روى برخى هيچ ننوشته بودند. هر گاه مى خواستند به سفر روند يا كار مهمى را آغاز كند. بوسيله همين تيرها فال مى زدند، اگر تيرى بيرون مى آمد كه بر آن «خدا مرا امر مى كند» نوشته بود، اقدام مى كردند و اگر تيرى بيرون مى آمد كه نهى داشت، ترك مى كردند و اگر تيرى بيرون مى آمد، كه هيچ نداشت، اعاده مى كردند، خداوند متعال، اين عمل را حرام شمرده. حسن و جماعتى از مفسران، چنين گفته اند.

على بن ابراهيم در تفسير خود از امامان باقر و صادق (ع) روايت كرده است كه:

تعداد تيرها ده عدد بود. هفت عدد آنها را سهم داشتند و بقيه پوچ بودند. آن هفت عدد بدين

نامها خوانده مى شدند: فذ، توام، مسبل، نافس، حلس، رقيب و معلى و آن سه عدد بنام: سفيح، منيح و وغد خوانده مى شدند. براى آن هفت عدد، هر كدام يك سهم بيشتر از سهم قبلى بود و بدين ترتيب فذ داراى يك سهم و معلى داراى هفت سهم بود آنها حيوانى را مى كشتند و گوشت آن را بچند قسمت تقسيم مى كردند. آن گاه تيرها را بدست يك نفر داده، تا بنام افراد بيرون بياورد. قيمت حيوان بر كسانى بود كه تيرهاى پوچ بنامشان بيرون مى آمد و تيرهاى ديگر بنام هر كس بيرون مى آمد بر طبق آن سهم مى گرفت.

اين عمل قمار است. از اين جهت خداوند متعال تحريم كرده است.

مجاهد گويد: اينها وسائل قمارى بود كه از ايران و روم بآنجا برده مى شد (ممكن است همان قاب باشد) سفيان بن وكيع گويد: همان شطرنج است.

ذلِكُمْ فِسْقٌ: همه اينها فسق و گناه بزرگ و خروج از طاعت خداوند و ارتكاب معصيت است. اين معنى از ابن عباس است.

برخى گويند: اشاره به مورد اخير است. يعنى قسمت كردن و قمار بوسيله تيرها فسق است. همين معنى ظاهرتر است.

الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ: منظور روز معين نيست. مقصود اين است ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 202

كه: اينك مردم كافر از دين شما مايوس شدند. خداوند خوف از كفار را از دل مردم مسلمان بر مى دارد و كفار را از باطل شدن اسلام، دچار ياس مى سازد. به آنها مى فهماند كه وعده حق فرا رسيده و دين خدا غالب گشته است. چنان كه فرموده بود: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» (توبه 33 فتح 28: خداوند او را بر

هر دينى غالب مى سازد) دين نام هر چيزى است كه خداوند بوسيله آن پرستيده شود و مردم را فرمان داده است كه بآن قيام كنند. مقصود از ياس كفار، اين است كه ديگر طمعى از دين اسلام و اينكه پيروان آن رهايش كرده، بسوى شرك روى آورند، ندارند. اين معنى از ابن عباس و سدى و عطاست. مجاهد و ابن جريح و ابن زيد گويند: منظور از «اليوم» روز عرفه از حجة الوداع است. آن روز همه عرب، در اسلام داخل شده بودند. آن روز جمعه بود و هنگامى كه پيامبر به اطراف خود نظر افكند جز مسلمان يكتا پرست احدى نديد. ديگر عربستان از لوث شرك، پاك شده بود.

فَلا تَخْشَوْهُمْ: به مؤمنان دستور مى دهد كه نبايد بترسند كه اهل كفر بر اسلام غالب آيند و مسلمانان را شكست دهند و آنها را از دينشان باز گردانند.

وَ اخْشَوْنِ: لكن از من بترسيد كه اگر مخالفتم كنيد و مرتكب گناه شويد، كيفر من شما را فرو مى گيرد. اين معنى از ابن جريج و ديگران است.

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ: در اين باره گفته اند: اقوالى است.

1- يعنى امروز بوسيله قرآن و بيانات آن واجبات، حدود، حلال و حرام خود را براى شما كامل ساختم. ديگر نه چيزى افزوده مى شود و نه از راه نسخ، چيزى كاسته.

آن روز، روز عرفه سال حجة الوداع بود. اين قول از ابن عباس و سدى و مختار جبايى و بلخى است. گويند: بعد از اين آيه، آيه اى در باره واجبات و حليت و حرمت، نازل نشد و 81 شب بعد پيامبر خدا از دنيا رفت.

اعتراض مگر دين خدا قبل ناقص بود كه خداوند

در روز عرفه آن سال، كاملش گرداند؟! ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 203

پاسخ دين خدا همواره كامل بود، لكن قبلا در معرض نسخ و افزونى بود و در آن زمان بوسيله وحى چيزهايى حلال يا حرام مى شد، و اين مطلب منافات ندارد كه هنگامى كه دين بمرحله اى برسد كه از هر گونه فزونى و كم و كاست، ايمن باشد، كامل خوانده شود.

مثل اينكه گويند: عدد ده كامل است و چون عدد صد، بيشتر و كاملتر است، عدد ده، ناقص شمرده نمى شود.

2- يعنى: امروز حج شما را كامل كردم و بلد حرام را به شما اختصاص دادم و امروز مشركى همراه شما نيست. اين معنى از سعيد بن جبير و قتاده و مختار طبرى است.

گويند: خداوند بعد از اين آيه، آيه آخر سوره نساء «يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ ...» نازل فرموده است.

فراء گويد: آخرين آيه اى كه نازل شد، همين است. اگر اين مطلب، صحيح باشد. اين قول ترجيح پيدا مى كند، لكن در باره آن خلاف است 3- يعنى امروز شر دشمنان را از سر شما كوتاه و شما را بر ايشان غالب ساختم، چنان كه گوئيد: اكنون سلطنت و آنچه مى خواهيم براى ما كامل شد. يعنى از آنچه مى ترسيدند، خيالتان راحت شد، اين قول از زجاج است.

از امامان باقر و صادق ع روايت است كه اين آيه، هنگامى نازل گرديد كه پيامبر در روز غدير خم، در حين بازگشت از حجة الوداع، على را براى مردم علم و پيشوا ساخت. مى فرمايند: آخرين امر واجبى كه خداوند نازل فرمود، همين است. بعد از آن ديگر، فريضه اى نازل نشد.

سيد عالم، ابو الحمد،

مهدى بن نزار حسينى از ابو القاسم، عبيد اللَّه بن عبد اللَّه حسكانى، از ابو عبد اللَّه شيرازى از ابو بكر جرجانى، از ابو احمد بصرى، از احمد بن عمار بن خالد، از يحيى بن عبد الحميد حمانى، از قيس بن ربيع، از ابى هارون عبدى، از ابو سعيد خدرى، روايت كرده است كه: چون اين آيه نازل شد، پيامبر فرمود اللَّه اكبر! كه دين كامل و نعمت تمام و خدا از رسالت من و ولايت على بن ابى طالب ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 204

بعد از من، خشنود گرديد» و فرمود: «هر كس من مولاى اويم، على مولاى اوست. خدايا دوستانش را دوست و دشمنانش را دشمن بدار، يارانش را يارى و دشمنانش را خوار كن» على بن ابراهيم در تفسير خود گويد: پدرم از صفوان، از علا و محمد بن مسلم از امام باقر (ع) روايت كرده اند كه: اين آيه در «كراع الغميم»- ميان مكه و مدينه- نازل گرديد و پيامبر در جحفه آن را برپا داشت.

ربيع بن انس گويد: آيه در مسير حجة الوداع نازل گرديد:

وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي: مؤمنان را مخاطب مى سازد كه بوسيله غالب ساختن ايشان بر مشركين و طرف آنان، نعمت را بر ايشان تمام كرده است. اين معنى از ابن عباس و قتاده است. برخى گويند: يعنى نعمت خود را بر شما تمام كردم و به شما علم و حكمتى دادم كه پيش از شما به پيامبرى و امتى داده نشده بود.

برخى نيز گويند: تمام كردن نعمت. بهشت است.

وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً: راضى شدم كه اسلام دين شما باشد كه شما را امر

به طاعت و انقياد و شما را موظف ساختم كه حدود و فرائض اين دين مقدس را رعايت كنيد.

فايده اين سخن اين است كه خداوند متعال، همواره پيامبر و اصحابش را بدرجات اسلام و مراتب آن بالا مى برد، تا اينكه شرايع خود را براى ايشان كامل ساخت و آنها را باعلى درجه آن نايل كرد. آن گاه فرمود: امروز خشنودم كه شما بچنين درجه اى نايد شده ايد، اين درجه اعلى را حفظ كنيد و از آن جدا مشويد.

اكنون باصل مطلب تحريم باز مى گردد. قسمت «الْيَوْمَ يَئِسَ ... الْإِسْلامَ دِيناً» جمله معترضه اى بود.

فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ: كسى كه دچار ضرورت گرسنگى شود، بطورى كه چاره اى جز خوردن آنچه حرام است، نداشته باشد. اين معنى از ابن عباس و قتاده و سدى است.

غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ: اين قسمت حال است. يعنى در حالى كه مايل بگناه نباشد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 205

بدين ترتيب، كسى كه نسبت بخوردن ميته و چيزهايى كه خداوند حكم به حرمت آنها كرد، اضطرار پيدا كند، بدون اينكه اين اضطرار را خود خواسته باشد و حرام را حلال بشمارد، مجاز است كه به اندازه حفظ جان خود- و نه بيشتر- صرف كند. اين معنى از ابن عباس و قتاده و مجاهد است. اهل عراق نيز چنين گويند: اهل مدينه گويند: در وقت اضطرار مى توان سير خورد. قتاده گويد منظور اين است كه عاصى نباشد مثل كسى كه ستمكار يا دزد يا معصيتكار باشد.

فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ: در اينجا محذوفى است كه قرينه آن ذكر شده است. يعنى: كسى كه بدون تمايل بگناه، بخوردن محرمات، اضطرار پيدا كند، خداوند گناهان او

را مى بخشايد و مى پوشاند و او را مؤاخذه نمى كند. مقصود اين نيست كه گناه مردار خوارى او را عفو مى كند، زيرا اين را خداوند مباح كرده و كار مباح، كيفر ندارد.

خداوند رحيم است، زيرا به بندگان خود مهربان است و از رحمت خود، در حال خطر جانى، حرام را بر ايشان حلال كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 206

[سوره المائدة (5): آيه 4] ... ص : 206

اشاره

يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (4)

»

ترجمه ... ص : 206

از تو مى پرسند كه چه چيز براى آنها حلال است؟ بگو: چيزهاى پاكيزه براى شما حلال است، و همچنين شكار سگان- كه با آنها شكار مى كنيد و از آنچه خداوند به شما تعليم داده است، آنها را تعليم مى دهيد- پس از آنچه براى شما نگه دارند بخوريد و نام خدا را بر آن ياد كنيد و از خدا بپرهيزيد كه حساب خداوند، سريع است.

__________________________________________________

(1)- سوره مائده آيه 4 جزء 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 207

بيان آيه 4 ... ص : 207
قرائت ... ص : 207

مكلبين: مشهور اين كلمه را به تشديد و ابن مسعود و حسن بدون تشديد قرائت كرده اند.

هر گاه طبق مشهور از باب تفعيل بدانيم يعنى كسانى كه سگانى شكارى دارند يا سگان را براى شكار، تعليم مى دهند و اگر بنا بر غير مشهور از باب افعال بدانيم يعنى كسانى كه سگها را به شكار مى فرستند يا اينكه سگان شكارى بسيار دارند.

لغت ... ص : 207

طيب: حلال و پاكيزه و بقولى چيزى لذتبخش جوارح: جمع جارحه، پرندگان و درندگان شكارى. كلمه جارحه بمعناى كسب كننده است. اين حيوانات را باين مناسبت جوارح گويند كه براى صاحبان خود قوتى كسب مى كنند.

اعراب ... ص : 207

ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ: ممكن است «ما» مبتدا و «ذا» خبر آن باشد و «احل» صله «ذا» است. چنان كه ممكن است «ما ذا» يك اسم و مبتدا و خبر آن «احل» باشد.

مكلبين: حال تعلمونهن: حال از مكلبين مِمَّا أَمْسَكْنَ: بقولى «من» زايده است زيرا حيوان شكارى هر چه شكار كند حلال است: مثل «وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ» (نور 43: ينزل من السماء جبالا فيها برد) و بقولى «من» براى تبعيض است، زيرا همه شكار را نمى توان خورد، مثل خون و سرگين و ... آن. بنا بر اين يعنى از شكار حيوانات، چيزهايى كه حلال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 208

است، بخوريد.

شان نزول ... ص : 208

از ابو رافع است كه «1»: جبرئيل خدمت پيامبر رسيد و اجازه خواست و پيامبر او را اجازه داد، لكن جبرئيل داخل نشد. پيامبر رداى خود را برداشت و بيرون رفته، فرمود: اجازه داديم. جبرئيل عرض كرد: درست است، ولى ما داخل خانه اى كه در آن سگ و عكس باشد، نمى شويم. هنگامى كه جستجو كردند، معلوم شد كه در برخى از خانه ها بچه سگ، وجود داشت.

ابو رافع مى گويد: پيامبر مرا مامور كرد كه تمام سگان مدينه را بكشم. من هم فرمان پيامبر را اجرا كردم. مردم گرد آمدند و پيش پيامبر شكايت كردند. پيشواى اسلام سكوت كرد. از اينرو آيه نازل شد و پيامبر اجازه داد سگهايى كه نفع دارند نگه دارى كنند و سگهاى بى نفع و مزاحم و موذى را نگه دارى نكنند «2» ابو حمزه ثمالى و حكم بن ظهيره روايت كرده اند كه «زيد الخيل» و عدى بن حاتم خدمت پيامبر

آمده، عرض كردند: در ميان ما دو مرد هستند كه داراى شش سگ شكارى هستند. اين سگها گاوان وحشى و آهوان را شكار مى كنند. برخى از آنها فرصت ذبحشان پيدا مى شود و برخى نه. با اينكه خداوند ميته را حرام كرده است، از اين شكارها چه چيز بر ما حلال است؟ از اينرو خداوند دستور فرمود كه از شكار حيوانات شكارى بخورند و پيامبر او را «زيد الخير» ناميد.

مقصود ... ص : 208
اشاره

در آيه پيش خداوند، محرمات را ذكر كرد، اكنون به ذكر چيزهاى حلال پرداخته

__________________________________________________

(1)- متن كتاب در اين مورد آشفته به نظر رسيد. از اينرو عين روايت ابو رافع را از جلد پنجم تفسير الميزان صفحه 224 ترجمه كرديم. در مورد عكس بايد توجه داشت، كه عكس هاى آن روز تصوير خدايان بود و خصوصيت ديگر داشت.

(2)- باز هم روايت، خالى از آشفتگى نيست، زيرا اگر در برخى از خانه ها بچه سگ باشد چه مانعى دارد كه جبرئيل وارد خانه پيامبر نشود. از اينرو استاد علامه طباطبائى پس از نقل روايت مى فرمايند: اين روايت به مجعول بودن، شبيه تر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 209

مى فرمايد:

يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ. از تو مى پرسند كه چه چيز براى آنها حلال است؟ يعنى مى خواهند در مورد شكارها و ذبيحه ها حلال و حرام را از يكديگر تشخيص دهند قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ: بگو از خوردنيها و ذبيحه ها و شكار، چيزهايى كه پاكيزه اند، براى شما حلالند و خداوند به شما اذن داده است كه از آنها بخوريد و بهره مند شويد اين معنى از ابو على جبايى و ابو مسلم است.

برخى گفته اند: مقصود هر چيزى است كه در كتاب

و سنت، حكم به حرمت آن نشده باشد. اين معنى بهتر است زيرا وارد شده است كه هر چيزى براى انسان حلال است، مگر اينكه از جانب شرع، تحريم شده باشد.

بلخى گويد: طيبات، چيزهاى لذتبخش است.

وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ: همچنين شكارى كه بوسيله حيوانات تعليم يافته، اعم از مرغ و سگ و حيوانات شكار ديگر، فراهم آيد، حلال است. اين عبارت به تقدير مضاف است كه بقرينه «مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ» حذف شده بخصوص كه در پاسخ سؤال از شكار است.

«ابن عمرو و ضحاك و سدى گويند: منظور از جوارح، سگها است: از ائمه ما نيز روايت شده است كه: همان سگهاى تعليم يافته است كه وقتى صاحبانشان به آنها مى رسند، شكار جان سپرده است و خداوند فرموده است: از آنچه شكار مى كنند، بخوريد.

على بن ابراهيم، در تفسير خود از امام صادق ع نقل كرده است كه: ابو بكر حضرمى از امام صادق ع در باره شكار بازها و ديگر مرغان شكارى و يوز پلنگ و سگان پرسش بعمل آورد، فرمود: جز آنچه تذكيه كرده ايد يا سگها شكار كرده اند، مخوريد، پرسيد: اگر سگ او را كشته باشد؟ فرمود: بخوريد، زيرا خداوند متعال مى فرمايد: «وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ ...» سپس فرمود: تمام حيوانات درنده، شكار را براى خود صيد مى كنند. و فرمود: هر گاه سگ تعليم يافته را مى فرستيد:

نام خدا را ذكر كنيد كه همين، سر بريدن حيوانى است كه شكار مى شود. ذكر نام خدا ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 210

اين است كه بگوييد: «بسم اللَّه و اللَّه اكبر» مؤيد اين مذهب، قسمتهاى بعدى آيه است:

مُكَلِّبِينَ: كسانى كه بوسيله

سگان صيد مى كنند و بقولى كسانى كه به سگها تعليم مى دهند.

تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ: از آنچه خداوند شما را آموخته است، به سگان مى آموزيد. آرى از بركت الهام عقل، شما مى توانيد سگان را تربيت كنيد و آنها را از سگان تربيت نشده، جدا گردانيد.

از اين قسمت آيه، استفاده مى شود كه شكارى كه سگهاى تربيت نشده، صيد كنند حلال نيست، مگر اينكه پيش از مردن آن، بتوانند ذبحش كنند.

سدى گويد: يعنى همانطورى كه خدا شما را تعليم داده، سگان را تعليم مى دهيد.

اين معنى بعيد است، زيرا «من» به معناى «كاف» در لغت بكار نرفته است و هيچ شباهتى از لحاظ معنى به يكديگر ندارند، چه اولى براى «تبعيض» و دومى براى «تشبيه» است.

سگ شكارى چگونه سگى است؟ ... ص : 210

سعد بن ابى وقاص، سلمان و ابن عمر گويند: سگ شكارى، سگى است كه چون صاحبش او را رها كند، بحركت در آيد و حيوان را براى صاحبش بگيرد و چون صاحبش او را بخواند، اطاعت كند و از او فرار نكند. هر گاه سگ بر چنين رفتارهايى عادت كرده باشد، شكارى است.

ابن عباس، عدى بن حاتم، عطا، شعبى، طاووس و سدى گويند: سگى است كه علاوه بر صفات بالا، از شكار خود چيزى نخورد. عدى بن حاتم از پيامبر روايت كرده است كه: «هر گاه سگ از شكار خود بخورد، شما از آن نخوريد، زيرا براى خودش شكار كرده است» ابو يوسف و محمد گويند: حد تعليم، اين است كه سه بار، وظيفه خود را انجام دهد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 211

برخى گفته اند: براى تعليم سگان حدى نيست، هر گاه بدستورى كه گفته شد، عمل كند، براى

شكار تعليم يافته است. مؤيد آن روايتى است كه اصحاب ما نقل كرده اند:

«هر گاه سگى از مجوسى گرفته شود و در همان حال براى شكار تحت تربيت قرار گيرد و شكار كند، خوردن گوشت كشته او جايز است» قبلا اشاره كرديم كه: «از نظر اهل بيت (ع) حيوانى كه بوسيله حيوانات شكارى ديگرى- غير از سگ- شكار شود، حلال نيست، مگر اينكه ذبح شود.

آنان كه شكار حيوانات ديگر را حلال مى شمارند، گويند: آموختگى باز اين است كه پس از رها شدن، نزد صاحب خود باز گردد و آموختگى حيوانات شكارى ديگر، اين است كه: بطرف شكار فرستاده شود و براى صيد آن حركت كند و چون صيد را بچنگ آورد بدعوت صاحب خود، نزد او باز گردد. هر گاه حيوانى، چنين باشد، تعليم يافته است و مى توان از شكار آن خورد، خواه خودش از آن خورده باشد، يا نخورده باشد. اين مطلب از سلمان، سعد بن ابى وقاص و ابن عمر است.

ديگران گفته اند: اگر حيوان شكارى چيزى از شكار بخورد، نبايد آن را خورد.

اين مطلب را از على عليه السلام، شعبى و عكرمه روايت كرده اند.

فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ: از آنچه سگان شكارى براى شما گرفته اند، بخوريد.

اين جمله، مؤيد عقيده كسى است كه گويد: هر گاه سگ از شكار چيزى تناول كند، نبايد از آن خورد، زيرا براى خودش صيد كرده است.

يكى از شرايط حلال بودن شكار سگ، اين است كه صاحب آن، هنگام فرستادن، نام خدا را ببرد. پس اگر نام خدا را نبرد، شكار حلال نيست، مگر اينكه پيش از مردن آن بتواند بر طبق احكام دين، ذبحش كند و حد اقل در

موقع ذبح، گوش يا دم يا چشمش را حركت دهد. چنان كه مى فرمايد:

وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ: ابن عباس، حسن و سدى گويند: مقصود اين است كه پيش از فرستادن سگ نام خدا را ببرند.

برخى گفته اند: منظور اين است كه در موقع سر بريدن حيوانات حلال گوشت، ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 212

خدا را نام ببرند و جمله صراحت در وجوب «بسم اللَّه» دارد. لكن قول اول صحيح تر است.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ: از آنچه خداوند نهى كرده است، اجتناب كنيد و به آن نزديك مشويد و از معاصى خداوند- كه يكى از آنها خوردن شكار سگهاى غير شكارى است و ديگر خوردن شكارى است كه براى شما شكار نكرده اند و ديگر خوردن شكار يا ذبيحه اى است كه نام خداوند بر آن برده نشده باشد- حذر كنيد.

إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ: تفسير اين جمله گذشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 213

[سوره المائدة (5): آيه 5] ... ص : 213

اشاره

الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ (5)

«1»

ترجمه ... ص : 213

امروز چيزهايى كه پاكيزه است و طعام اهل كتاب، براى شما و طعام شما براى ايشان حلال است، همچنين زنان پاكدامن با ايمان و زنان پاكدامنى كه اهل كتاب هستند، هر گاه مهر ايشان را بدهيد و با پاكدامنى بدون زنا كارى و رفيقه بازى با آنها در آميزند، بر شما حلالند و كسى كه به ايمان كفر بورزد، عملش را زايل ساخته و در آخرت از تبه كاران است.

__________________________________________________

(1)- سوره مائده آيه 5 جزء 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 214

بيان آيه 5 ... ص : 214
مقصود ... ص : 214

اكنون در اين آيه شريفه، خداوند متعال، در باره خواركيها و زناشويى هاى حلال، بمنظور تكميل مطالب پيش، مى فرمايد: الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ: در اين باره گفتگو كرده ايم. مقتضاى اين جمله، حلال بودن هر طعامى است كه دليلى بر حرمت آن نداشته باشيم.

وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ: در باره اين طعام، اختلاف كرده اند:

اكثر مفسرين گويند: مقصود ذبيحه هاى اهل كتاب است. نظر اكثر فقها نيز همين است. جماعتى از اصحاب ما نيز بر همين عقيده اند. در صورتى كه مقصود، ذبيحه اهل كتاب باشد، باز هم اختلاف ديگرى پيدا شده است.

ابن عباس، حسن، عكرمه، سعيد بن مسيب، شعبى عطا و قتاده گويند: مقصود ذبيحه كتابيانى است كه پيرو تورات و انجيل باشند. اينان اجازه داده اند از ذبيحه مسيحيان بنى تغلب استفاده شود.

ربيع از شافعى نقل كرده است كه: ذبيحه آن كتابيانى حلال است كه تورات و انجيل بر ايشان يا نياكانشان نازل شده باشد، لكن ذبيحه كسانى كه به كيش آنها روى آورده و با ايشان در آميخته اند، حلال نيست، و ذبيحه هاى بنى تغلب نيز حرام است.

اين مطلب را از على

عليه السلام و سعيد بن جبير نيز نقل كرده اند.

ابو الدرداء و ابن عباس و ابراهيم و قتاده و سدى و ضحاك و مجاهد و طبرى و جبايى و بلخى و ... گويند: مقصود از طعام اهل كتاب، ذبيحه ايشان و ساير خوردنيهاست.

برخى گفته اند: مقصود حبوب و دانه هاى خوراكى و چيزهايى است كه به تذكيه محتاج نباشد. اين مطلب از امام باقر (ع) نيز روايت شده است. جماعتى از زيديه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 215

نيز بر همين عقيده اند. بنا بر اين ذبيحه آنها حلال نيست.

وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ: و حلال است كه از طعام خويش به آنها بدهيد.

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ: حسن و شعبى و ابراهيم گويند: يعنى براى شما حلال است كه زنان پاكدامن و با ايمان را براى خود عقد كنيد. مجاهد گويد: مقصود زنان آزاد است. ابو على نيز همين قول را اختيار كرده است، بنا بر اين در صورت قدرت بر ازدواج با زن آزاد، كنيزان را شامل نمى شود.

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ: و زنان پاكدامن يهودى و مسيحى نيز بر شما حلال است. در اين باره نيز اختلاف است:

مجاهد، حسن، شعبى و ... گويند: مقصود زنان پاكدامن اهل كتاب است، خواه آزاد باشد يا كنيز، حربى باشند يا ذمى. برخى گفته اند «مقصود زنان آزاد است، خواه حربى باشند خواه ذمى.

اصحاب ما گويند: زنان يهودى و مسيحى را نمى توان بعقد دائم در آورد، زيرا خداوند مى فرمايد: «وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ» (بقره 221: با زنان مشرك زناشويى مكنيد تا اينكه ايمان آورند) و نيز مى فرمايد: «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ» (ممتحنه 10: به

عقد زنان كافر اعتبار مدهيد). اينان آيه مورد بحث را تاويل برده، گويند: مقصود آن دسته از زنان يهودى و مسيحى است كه به اسلام گرويده باشند و مقصود از زنان پاكدامن با ايمان، آنهايى است كه در اصل با ايمان بوده و از پدر و مادر مسلمان، بوجود آمده اند. گروهى از مردم بودند كه ميل نداشتند با تازه مسلمانان كتابى ازدواج كنند، از اينرو خداوند اينها را جداگانه ذكر و تشويق كرد كه با آنها ازدواج كنند. اين مطلب را ابو القاسم بلخى حكايت كرده است.

اصحاب ما مى گويند: ممكن است كه اين آيه را به نكاح متعه و گرفتن كنيز از ايشان حمل كرد، زيرا به نظر ما مانعى ندارد كه انسان با كنيز كتابى يا با متعه كتابى در آميزد.

و انگهى ابو الجارود از امام باقر (ع) روايت كرده، كه اين آيه با آيه:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 216

«وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ» (بقره 221 و آيه «وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ» (ممتحنه 10) نسخ شده است:

إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ: ابن عباس و ... گويند: يعنى وظيفه داريد كه در مقابل تمتعات جنسى كه از ايشان مى بريد، مهر ايشان را بپردازيد.

مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ: حال آنكه پاكدامنى پيشه كرده، از زنا خوددارى كنيد.

وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ: و نيز با آنها براى زنا دوستى پنهانى نداشته باشيد. در باره «احصان، سفاح و اخدان» در سوره نساء بحث شد.

وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ: كسى كه منكر توحيد و عدل خدا و نبوت پيامبر شود، عملى كه به منظور تقرب خداوند بجاى مى آورد، بر باد مى دهد. حبط اعمال اين است

كه پاداشى بدنبال نداشته باشد.

وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ: چنين كسى را در آخرت از هلاك شوندگان است.

برخى گفته اند: مقصود از «وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ ...» اهل كتاب است. يعنى اگر اينها از ايمان آوردن، خوددارى كنند و ايمان نياورند، عملشان بى ارزش مى شود.

بنا بر اين جمله «فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» دلالت دارد بر اينكه «زايل شدن و حبط عمل» مستلزم اينكه ثوابى ثابت باشد تا زايل گردد، نيست، زيرا كافر را عملى نيست كه ثوابى بر آن استحقاق داشته باشد. عمل او ظاهرى است و اگر كفر مانع نبود. استحقاق ثواب داشت. از اين معنى خداوند به «حبط عمل» تعبير كرد و همين است معناى حقيقى آن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 217

[سوره المائدة (5): آيه 6] ... ص : 217

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (6)

«1»

ترجمه ... ص : 217

اى مردم مؤمن، هنگامى كه به نماز برخيزيد صورت ها و دستها را تا مرفقها بشوييد و سرها و پاها را تا كعب ها مسح كنيد و اگر جنب هستيد، غسل كنيد و اگر بيمار يا مسافريد يا از قضاى حاجت آمده يا زنان را هم آغوش شده ايد و آب نيافتيد خاك پاكى طلب كنيد و صورت و دستها را از آن مسح كنيد. اراده خدا نيست كه بر شما سخت گيرد، بلكه مى خواهد شما را تطهير و نعمت خود را بر شما تمام كند، شايد شكر كنيد.

__________________________________________________

(1)- سوره مائده آيه 6 جزء 6 سوره 5 [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 218

بيان آيه 6 ... ص : 218
قرائت ... ص : 218

و ارجلكم: نافع، ابن عامر، يعقوب، كسايى، حفص و اعشى- از ابو بكر از عاصم بن نصب و ديگران به جر خوانده اند و ديگران به نصب. تفاوت اين دو قرائت را بعداً بررسى خواهيم كرد، زيرا بازگشت آن به مطلبى است كه ميان امت، مورد اختلاف است و در باره آن اقوالى وجود دارد.

لامستم: اختلاف قرائت در باره اين كلمه را در سوره نساء بررسى كرده ايم.

لغت ... ص : 218

جنب: اين كلمه هم مفرد است و هم جمع، هم مذكر است و هم مؤنث. بايد توجه داشت كه اين كلمه در حقيقت مصدر است كه به معناى صفت بكار مى رود و معناى آن «ذو جنب» (يعنى داراى جنابت است. معمولا هر گاه مصدر مضاف اليه باشد، مى تواند در جاى مضاف خود قرار گيرد. برخى از عربها اين كلمه را بصورت مثنى و جمع نيز بكار برند. در هر صورت اصل جنابت، دورى است. علقمه گويد:

فلا تحرمني نائلا عن جنابة فانى امرؤ وسط القباب غريب

يعنى مرا محروم مساز كه از دورى رها گردم زيرا من كسى هستم كه در ميان قبه هاى غريبم.

فاطهروا، اين كلمه در اصل «فتطهروا» است كه تاء در طاء ادغام و همزه وصل به اول آن افزوده شده است.

مقصود ... ص : 218
اشاره

قبلا دستور داده شد كه مردم به عقدها وفا كنند. يكى از عقدها نماز و يكى از شرايط نماز، طهارت است. اكنون در صدد بيان آن بر آمده، مى فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 219

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ: در اينجا مقصود اين است كه هر گاه اراده نماز كرديد و بر طهارت نيستيد لكن «اراده» را ذكر نكرده است زيرا كلام بر آن دلالت دارد. نمونه آن، اين آيه است: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» (نحل 98: هر گاه اراده كنى قرائت قرآن را) و همچنين آيه: «وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ ...» (نساء 102: هر گاه در ميان آنها باشى و اراده كنى كه براى آنها اقامه نماز كنى) اين مطلب از ابن عباس و بيشتر مفسران است.

عكرمه گويد: مقصود اين

است كه هر گاه اراده بر پاى داشتن نماز كنيد، بايد وضو بگيريد (خواه طهارت داشته باشيد يا نه) داود نيز بر همين عقيده است. وى گويد: على (ع) براى هر نمازى وضو مى گرفت و اين آيه را مى خواند. خلفاى ديگر نيز بوقت هر نمازى وضو مى گرفتند.

لكن قول اول صحيح است و همه فقها بر آنند. اينكه روايت كرده اند كه على (ع) تجديد وضو مى كرد، حمل بر استحباب مى شود.

برخى گفته اند: در آغاز اسلام، واجب بود كه هر نمازى وضو بگيرند، سپس بمنظور تخفيف، اين حكم نسخ شد. ابن عمر نيز چنين گفته است. وى گويد:

- اسماء دختر زيد بن خطاب مرا حديث كرد كه عبد اللَّه حنظله او را حديث كرده بود كه پيامبر به او دستور تجديد وضو براى هر نمازى داد و اين امر براى او دشوار بود. از اينرو امر كرد كه پيش از هر نمازى مسواك كند و اگر حدثى از او سر زد، وضو بگيرد. عبد اللَّه عقيده داشت كه وضو براى هر نمازى هم چنان واجب است و انجام مى داد.

سليمان بن بريده از پدر خود نقل كرده است كه:

- پيامبر براى هر نمازى وضو مى گرفت ولى چون سال فتح مكه، فرا رسيد نمازها را بيك وضو خواند. عمر بن خطاب گفت:

- يا رسول اللَّه، كارى كرديد كه هرگز نكرده بوديد.

فرمود:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 220

- اين كار را عمداً كردم.

برخى گفته اند:

- اين آيه اعلام مى كند كه وضو تنها براى نماز واجب است، زيرا در روايت است كه چون پيامبر گرامى اسلام محدث مى شد، از همه اعمال- حتى از جواب سلام- خوددارى مى كرد، تا وقتى كه

براى نماز وضو مى گرفت، آن گاه جواب سلام مى داد، از اينرو اين آيه نازل شد.

فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ: در اينجا خداوند متعال امر مى كند كه صورتهاى را بهنگام وضو بشويند. شستن، عبارت از ريختن آب است از محل، بطورى كه جارى شود. مسح اين است كه محل را تر كند بدون اينكه آب بر محل جارى شود.

صورت چيست؟ ... ص : 220

از امامان ما (ع) روايت است كه: طول صورت از محل روييدن موى سر تا محل سرازير شدن موى زنخ و عرض آن، ما بين انگشت ابهام و سبابه است.

برخى گفته اند: حد صورت، از لحاظ طول، قسمت ظاهر پوست، از محل روييدن موى سر تا زنخ و از لحاظ عرض ما بين دو گوش است، لكن قسمتى از زنخ كه زير موست و همچنين قسمتهاى ديگر كه از مو پوشيده شده است و درون دهان و بينى و چشم، جزء صورت نيست، زيرا صورت آن است كه در مقابل بيننده قرار مى گيرد و براى او آشكار است. اين مطلب از ابن عباس، ابن عمر، حسن، قتاده، زهرى، شعبى و ديگران نقل شده و مختار ابو حنيفه و اصحاب اوست.

انس بن مالك، ام سلمه، عمار، مجاهد، سعيد بن جبير و جماعتى گويند:

صورت از محل روييدن موى سر تا زنخ، از لحاظ طول، و از گوش تا گوش از لحاظ عرض است. چه در برابر چشم بيننده ظاهر باشد يا نباشد و چه بوسيله موى پيشانى و ريش پوشيده شده باشد يا نه همچنين داخل دهان و بينى و قسمتى از گوشها كه در سمت صورت قرار دارد. شافعى نيز همين قول را برگزيده است.

وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ: و دستها و مرفق ها

را بشوييد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 221

مرافق جمع مرفق است. مرفق آن قسمتى از دست است كه انسان بدان متكى مى شود (و در حقيقت، محل خم شدن دست است) واحدى گويد: بسيارى از علماى نحو «الى» را در اينجا بمعناى «مع» دانسته اند و شستن «مرفق» را واجب مى شمارند.

عقيده اكثر فقها نيز همين است.

زجاج گويد:- اگر مقصود اين باشد كه شستن دستها با مرفقها واجب است، در اين صورت، ذكر «مرافق» فايده اى ندارد و شستن همه دست واجب است، لكن از آنجا كه حد شستن دست را تا «مرفق» تعيين كرده، بايد از حد «مرفق» شستن را قطع كرد، بنا بر اين مرفقها حد انتهاى شستشوى دستهاست و بدين ترتيب مبدء شستشو انگشتان و انتهاى آن مرفقهاست.

لكن امت، اجماع كرده اند بر اينكه: در موقع شستشوى دستها هر كس از مرفقها شروع و به انگشتان ختم كند، وضويش صحيح است اختلاف در باره شروع شستن دستها از انگشتان بطرف مرفقهاست. نيز اجماع دارند بر اينكه هر كس در موقع شستن دستها مرفقها را بشويد وضويش صحيح است. اختلاف در اين است كه اگر كسى مرفقها را نشويد، آيا وضويش صحيح است يا نه؟ شافعى گويد:

- مخالفى در اين كه شستن مرفقها واجب است سراغ ندارم.

از جاهايى كه در قرآن كريم «الى» بمعناى «مع» آمده، اين آيه است: لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ» (نساء 2: اموال ايشان را با اموال خويش مخوريد) در شعر امرء القيس نيز چنين شده است:

له كفل كالدعص بلله الندى الى حارك مثل الرتاج المضبب

يعنى آن اسب را كفلى است همچون شن مرطوب، با شانه اى همچون

درى كه بر آن قفلى محكم زده باشند.

اين مطلب نمونه هاى فراوانى دارد.

وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ: اين جمله، امر مى كند به مسح سر. مسح اين است كه دستانت ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 222

را به چيزى بكشى مثل اينكه بوسيله دست عرق پيشانى را پاك كنى. ظاهر اين است كه مسح تمام سر واجب نيست، زيرا آن كس كه قسمتى از سر را مسح كند، او را مسح كننده سر گويند. اصحاب ما نيز چنين گويند. عقيده آنان، اين است كه: بايد اندازه اى از سر را- كه بنظر عرف، مسح بر آن صدق كند- مسح كرد ابن عمر، ابراهيم، و شعبى نيز چنين گويند. مذهب شافعى نيز همين است مالك گويد.

- همه سر را بايد مسح كرد.

ابو حنيفه گويد:

1- بايد يك چهارم سر را مسح كرد، زيرا پيامبر گرامى «ناصيه» را كه قريب يك چهارم سر است، مسح مى كرد. در اينباره رواياتى هم نقل شده است كه با آوردن آنها سخن را طولانى نمى كنيم.

وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ: در باره اين جمله، اختلاف است: جمهور فقها گويند:

- شستن پاها در موقع وضو واجب است.

اماميه گويند:

- تنها مسح پاها واجب است.

عكرمه نيز بر عقيده اماميه است. از جماعتى از صحابه و تابعان- همچون ابن عباس، انس، ابو العاليه و شعبى- نيز نقل شده است كه فقط مسح پاها واجب است.

حسن بصرى گويد:

- شخص مخير است ميان شستن و مسح پاها.

طبرى و جبايى نيز چنين گفته اند، جز اينكه آنها مسح همه پاها را- اعم از پشت پا و كف پا- واجب دانسته و تنها مسح پشت پاها را كافى نمى دانند.

ناصر الحق كه يكى از پيشوايان شيعه

زيديه است گويد:

- هم شستن پاها و هم مسح آنها واجب است.

ابن عباس وضوى پيامبر را اينطور توصيف مى كند كه او روى پاها را مسح كرد.

نيز از پيامبر روايت شده است كه:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 223

- در كتاب خدا دستور، مسح پاهاست ولى مردم پاها را شستشو مى كنند.

و نيز فرمود:

- وضو، دو شستن و دو مسح است. (شستن دستها و شستن صورت، مسح سر و مسح پاها) قتاده گويد:

- خداوند، دو شستن و دو مسح واجب كرده است.

ابن عليه: از حميد، از موسى بن انس، روايت كند كه:

- وى در حضور ما به انس گفت:

حجاج در اهواز براى ما سخن رانى كرد و در باره وضو چنين گفت:

- صورت و دستها را بشوييد و سر را مسح كنيد. هيچ چيزى براى انسان از پاها به آلودگى نزديكتر نيست، بنا بر اين باطن و ظاهر و پشت پاها را بشوييد.

انس گفت:

خداوند راست گفت و حجاج دروغگوست. خداوند متعال مى فرمايد:

- وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ راوى گويد:

- خود انس در موقع مسح پاها، فقط پاها را تر مى كرد.

شعبى گويد:

- جبرئيل در باره مسح بر پيامبر نازل شد و گفت: در موقع تيمم اعضايى كه بايد شسته شوند مسح مى شوند و اعضايى كه بايد مسح شوند، ترك مى شوند.

رواياتى كه در اينباره از بزرگان اهل بيت، نقل شده، از حد شماره بيرون است.

حسين بن سعيد اهوازى روايت كند كه غالب بن هزيل گفت: از امام باقر ع در باره مسح پاها سؤال كردم، فرمود:

- مسح پاها همان است كه جبرئيل در باره آن نازل شد و بيان كرد.

نيز از احمد بن محمد

روايت كند كه وى گفت: از موسى بن جعفر در باره مسح ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 224

پاها سؤال كردم كه چگونه است. او كف دست را بر انگشتان پا نهاد و تا كعب آن مسح كرد. گفتم:

- اگر كسى بوسيله دو انگشت دست تا كعب پاها را مسح كند، چطور؟

فرمود:

- نه، جز اينكه بهمه كف دست، پاها را مسح كند.

اختلاف قرائت ... ص : 224

كلمه «ارجلكم» را به نصب و جر قرائت كرده اند. آنان كه قائلند به وجوب شستن پاها، كلمه را معطوف بر «برءوسكم» و مجرور دانسته و گفته اند: مراد از مسح، شستن است. از ابن زيد روايت است كه:

- مسح، شستشوى خفيف است. مردم مى گويند: براى نماز مسح كرد. (يعنى شستشو كرد) او اين مطلب را تقويت كرده و گفته است:

- محدود كردن و موقت ساختن چيزى با شستن مناسب است، نه با مسح. از آنجا كه در آيه شريفه مسح پاها را محدود به كعب، كرده است، معلوم مى شود كه در اينجا مسح در حكم شستن است، زيرا مثل شستن محدود شده. ابو على فارسى نيز همين قول را اختيار كرده است.

برخى گفته اند:

- علت مجرور بودن كلمه، مجاورت با كلمه «برءوسكم» است. چنان كه گويند «حجر ضب خرب» (سوراخ ويران مارمولك) كلمه «خرب» صفت «حجر» است نه «ضب». مع الوصف بواسطه مجاورت با «ضب» مجرور شده است. امراء القيس گويد:

كان ثبيراً فى عرانين و بله كبير اناس فى بجاد مزمل

يعنى گويى ثبير (يكى از بزرگترين كوه هاى مكه) در آغاز باران، بزرگ مردم است كه خود را با گليمى خط دار پوشانده است. در اين بيت «مزمل» صفت كبير است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 225

و بر اثر مجاورت با «بجاد» مجرور شده.

زجاج گويد:

- هر گاه كلمه را به جر قرائت كنند عطف بر «رءوس» است و بنا بر اين پاها را مثل سر بايد مسح كرد. برخى از پيشينيان خاطر نشان كرده اند كه:

- جبرئيل به مسح پاها نازل شد و سنت، شستن پاها است.

وى گويد:

- جر كلمه بخاطر مجاورت، آنهم در قرآن كريم، روا نيست، لكن مسح بنا بر اين حدى كه در قرآن براى آن تعيين شده مانند شستن است.

اخفش گويد:

- اين كلمه بر حسب لفظ عطف بر «رءوس» و بر حسب معنى از آن منقطع است. مانند گفته شاعر:

- علفتها تبناً و ماء باردا. يعنى آن حيوان را كاه دادم و او را آب سرد نوشانيدم.

در باره قرائت نصب كلمه، گفته اند:

- عطف است بر «ايديكم»، زيرا فقهاى بلاد اسلامى را ديده ايم كه پاها را مى شويند و به مسح اكتفاء نمى كنند. از پيامبر گرامى نيز روايت است كه قومى را در حال وضو ديد كه پشت پاها را نمى شستند فرمود: واى بر اين پشت پاها از آتش «1». اين مطلب را ابو على فارسى ذكر كرده است.

كسانى كه مى گويند هم مسح و هم شستن پاها واجب است، بدون اينكه خود را بزحمت افكنند، جر و نصب كلمه را بر ظاهر آن عطف كرده، جر را بنا بر عطف بر لفظ «رءوس» و نصب را بنا بر عطف بر محل آن دانسته اند. در ادبيات عرب، نمونه اين مطلب، بسيار است. مثلا: «ليس فلان بقائم و لا ذاهباً» شاعر نيز گويد:

معاوى اننا بشر فأسجح فلسنا بالجبال و لا الحديدا

يعنى:

اى معاويه، ما انسانيم. كوه و آهن نيستيم. ما را عفو كن. (در اينجا

__________________________________________________

(1)-

ويل للعراقيب من النار

. در باره اين حديث بعدا گفتگو خواهد شد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 226

«الحديد» عطف است بر محل «الجبال») ديگرى گويد:

هل انت باعث دينار لحاجتنا او عبد رب اخاعون بن بخراق

يعنى: آيا تو براى حاجت ما دينارى مى فرستى يا عبد رب را؟ (در اينجا «عبد» عطف است بر محل «دينار») بعيدتر از موارد فوق، گفته شاعر ديگرى است:

جئنى بمثل بنى بدر لقومهم او مثل اخوة منظور بن سيار

يعنى: براى من مثل بنى بدر يا مثل برادران منظور بن سيار، حاضر كن. در اين شعر در حقيقت، معناى: «جئنى بمثل بنى بدر» اين است كه: «احضر لى مثلهم» از اينرو «مثل» دوم را نصب داده است.

پاسخ دلايل وجوب شستن پاها ... ص : 226

دانشمندان گفته اند:

- اين كه مسح را به معناى شستن، دانسته اند، به چند دليل باطل است:

1- خداوند متعال، اعضايى را كه در وضو بايد شسته شوند، از اعضايى كه بايد مسح شوند، جدا كرده است. از لحاظ لغت و شرع نيز، مسح و شستن با يكديگر تفاوت دارند. چگونه ممكن است كه: مسح و غسل، يكى باشند؟! 2- هر گاه كلمه «ارجل» عطف بر «رءوس» باشد و در مورد سر، تنها مسح واجب باشد، نه شستن، بنا بر اين حكم پاها نيز بايد مسح باشد نه شستن. زيرا حقيقت ربط ميان دو كلمه بوسيله حروف عطف، غير از اين نيست.

3- اگر مسح بمعناى شستن باشد، چه فايده اى دارد كه استدلال كنند بروايتى كه مى گويد: پيامبر وضو گرفت و پاها را شست؟! زيرا بنا بر اين، ممكن

است او پاها را مسح كرده باشد و ديگران مسح را شستن ناميده باشند.

در مورد استشهادى كه ابو زيد بگفته عرب كرد كه آنها مى گويند: براى نماز مسح كردم و نگويند: شستشو كردم، بايد توجه داشت با اين جمله، در حقيقت مى خواهند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 227

اشاره كنند به اينكه وضو گرفته اند و مطلب را با ايجاز و اختصار بيان مى كنند. بديهى است كه: اگر مى گفتند: «تغسلت للصلاة» (يعنى براى نماز شستشو كردم) صحيح نبود و احتمال انجام غسل داده مى شد. روى اين اصل، كلمه مسح بكار بردند. به خصوص كه اعضايى كه شسته مى شوند هم مسح مى شوند. بهر صورت، اين استعمال مجازى بخاطر اين است كه مطلب معلوم است و دليلى بر گفتار آنان نيست.

مرحوم سيد مرتضى مى فرمايد: اينكه محدود شدن پاها در آيه، دليل بر وجوب شستن دانسته اند، صحيح نيست، زيرا مسح، فعلى است كه از جانب شرع، مثل شستن واجب شده و مانعى نيست كه همانطورى كه شستن اعضا محدود شده، مسح اعضا نيز محدود شود و اينكه خداوند متعال دستور داده است كه پاها را تا كعب، مسح كنيد، دليل اين نيست كه بايد پاها را تا كعب، شست.

ممكن است بگويند: همانطورى كه محدود شدن دستها تا مرفق، دليل بر وجوب شستن است، محدود شدن پاها تا كعب، نيز دليل وجوب شستن خواهد بود.

گوييم: اينكه ما شستن دستها را واجب مى دانيم نه به دليل محدود شدن دستهاست بلكه به دليل تصريح قرآن كريم بر وجوب شستن آنهاست. حال آنكه در مورد پاها چنين تصريحى وجود ندارد.

اگر بگويند: عطف محدود (كه پاهاست) بر محدود (كه دستهاست) براى

رعايت ترتيب كلام بهتر خواهد بود.

گوييم: اين مطلب صحيح نيست، زيرا دستها محدودند و بر صورت كه نامحدود است، عطف شده اند، بنا بر اين جايز است كه كلمه «ارجل» با اينكه محدود شده است بر كلمه «رءوس» كه محدود نشده، عطف و در هر دو تنها مسح لازم باشد. اين مطلب، از آنچه آنها مى گويند بهتر است، زيرا آيه شريفه، نخست عضوى را كه شستن آن واجب و حد آن را تعيين نكرده- يعنى صورت-، سپس عضوى را كه شستن آن نيز واجب و حد آن را تعيين كرده- بر آن عطف مى كنند. آن گاه مطلب را از سر گرفته، عضو مسح كردند غير محدودى را- يعنى سر- ذكر، سپس عضوى مسح كردنى و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 228

محدود را- يعنى پاها- بر آن عطف مى كند. بدين ترتيب، دو جمله در مقابل يكديگر قرار گرفته اند، زيرا در جمله اول شستنى محدود بر شستنى نامحدودى و در جمله دوم، مسح كردنى محدودى بر مسح كردنى نامحدودى عطف شده است.

آنان كه جر «ارجل» را ضمن دلايل و شواهدى بنا بر مجاورت، دانسته اند، نيز در اشتتباهند، زيرا همانطورى كه اشاره كرديم، زجاج- كه يكى از بزرگان ادبيات عرب است- اين مطلب را در مورد قرآن كريم، جايز نمى داند. گذشته از اين مسأله جر، بنا بر مجاورت، بمواردى اختصاص دارد كه فاقد حرف عطف باشد و نيز مواردى كه مقصود گوينده روشن باشد، نه مثل آيه شريفه، كه جر بنا بر مجاورت، توليد اشتباه خواهد كرد، در عين حال محققان علم نحو، اعراب كلمه را بنا بر مجاورت جايز ندانسته و مواردى كه بعنوان

نمونه، مثال آورده شد، توجيه كرده و پاسخ گفته اند.

گفتار اخفش نيز- كه آيه را مثل «علقتها تبنا و ماء باردا» دانست- نيز خالى از اشتباه نيست، زيرا او در حقيقت، در آيه «اغسلوا» را تقدير گرفت و چنين تقديرى هنگامى رواست كه اضطراراً براى اصلاح معنى ناگزير باشيم، لكن هر گاه معناى كلام، مستقيم و ظاهر باشد، چگونه جايز است كه مرتكب چنين تقدير ناصوابى بشويم؟! سيد مرتضى در پاسخ ابو على فارسى- كه نصب «ارجل» را بقاعده عطف بر «ايدى» دانسته بود- گويد:

- اگر تأثير در كلام را به آنچه نزديكتر است، نسبت دهيم. بهتر از آن است كه به آنچه دورتر است، بنا بر اين اگر نصب «ارجل» را بخاطر عطف بودن بر محل «رءوس» بدانيم، بهتر است. بخصوص كه جمله اى كه به شستن صورت و دستها امر مى كند، پايان يافته و جمله اى ديگر، در مورد مسح سر و پاها آغاز گشته است و صحيح نيست كه بعد از قطع جمله اى بار ديگر بوسيله ربط عطفى آن بازگشت شود. تازه اگر اين كار، از لحاظ ادبى هم بلا مانع باشد، در مورد آيه، ترجيح با گفتار ماست، زيرا ميان دو قسمت تطابق برقرار مى شود و منافاتى با يكديگر ندارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 229

در مورد حديثى كه از پيامبر نقل كردند كه:

«ويل للعراقيب من النار»

و احاديث ديگر كه مضمون آنها دلالت مى كند بر اينكه: پيامبر وضو مى گرفت و پاها را مى شست، بايد توجه داشت كه ما نمى توانيم بخاطر چنين احاديثى كه براى ما اطمينان بخش نيستند، از ظاهر قرآن كريم دست بر داريم. و انگهى اخبار بسيارى

از طريقه اهل تسنن در كتب شان و از شيوخشان، در دست داريم كه خلاف آن اخبار افاده مى كنند. اوس بن اوس گويد:

«پيامبر را ديدم كه وضو گرفت و بر نعل خود مسح كرد و نماز خواند» حذيفه گويد: «پيامبر پس از قضاى حاجت، آبى طلبيد و وضو گرفت و بر پاهاى خود مسح كرد» و احاديث ديگرى كه آوردن آنها بطول مى انجامد.

در مورد حديث

«ويل للعراقيب من النار»

روايت است كه گروهى از افراد بى سر و پا ايستاده بول مى كردند. اين بول بر پاها و پشت پاهايشان ترشح مى كرد و آنها بدون شستشو براى نماز به مسجد مى آمدند، از اينرو پيامبر آنها را به عذاب جهنم تهديد كرد.

كعب پا ... ص : 229

اماميه مى گويند:

- كعب پا استخوان برجسته اى است كه در پشت پا و در محل بستن بند كفش است.

در اينباره محمد بن حسن كه از اصحاب ابو حنيفه است با ايشان موافقت كرد. اگر چه قائل است كه پاها را تا كعب، بايد شست.

جمهور مفسران و فقها گويند:

- كعب استخوان ساق است. اگر كعب همان چيزى بود كه اماميه گويند، بايد گفته شود: «و ارجلكم الى الكعاب» زيرا بنا بر اين قول، در هر پايى دو كعب است. «1»

__________________________________________________

(1)- بايد توجه داشت كه اهل لغت، براى كعب دو معنى كرده اند: يكى استخوان برجسته پشت قدم و ديگر دو استخوان برجسته كنار قدم. منظور علماى شيعه از كعب پا همان استخوان برجسته پشت پاست و هر پايى بيش از يك كعب ندارد و معناى ظاهر كلمه هم همين است. لكن آقايان كعب را به معناى استخوان كنار قدم گرفته- كه يك معناى بعيد است- و به

علماى شيعه اشكال كرده و گفته اند، چون هر پايى داراى دو كعب است بايد «الى الكعاب» گفته شده باشد. توجه به اين نكته نيز لازم است كه هيچگاه كعب به معناى ساق پا استعمال نشده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 230

وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا: اگر در موقع نماز، جنب باشيد، لازم است بوسيله غسل خود را طاهر سازيد. جنابت، بر اثر خارج شدن منى يا غايب شدن سر آلت تناسلى مرد، در آلت تناسلى زن، حاصل مى شود.

وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ: تفسير اين قسمت در سوره نساء (آيه 43) گذشت و تكرار آن لزومى ندارد.

ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ: خداوند نمى خواهد بوسيله حكم وضو و غسل و تيمم- در موقع نبودن آب يا معذور بودن استعمال آن- شما را دچار سختى و زحمت كند.

وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ: بلكه مى خواهد بوسيله وضو و غسل جسد شما را از آلودگى گناهان پاك گرداند. حرف لام براى بيان اراده است. چنان كه شاعر گويد:

اريد لا نسى ذكرها فكانما تمثل لى ليلى بكل سبيل

يعنى: مى خواهم ياد او را فراموش كنم. گويى بهر راهى در برابر من مجسم شده است.

در حديث است كه پيامبر فرمود: «وضو گناهان گذشته را مى پوشاند» وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ: و اراده خداوند اين است كه بوسيله وضو و غسل با وجود آب و تيمم با فقدان آب، نعمت خود را بوسيله اباحه تيمم براى شما تمام كند و اين گذشت و تخفيف را يكى ديگر

از نعمتهاى خود نسبت به شما قرار دهد.

لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ: براى اينكه شما از راه اطاعت دستورهاى خداوند، او را سپاسگزارى كنيد.

اين آيه شريفه، متضمن كيفيت غسل و وضو و احكام آنهاست. لكن مسائل متفرع بر آنها بسيار و محل ذكر آن كتابهاى فقهى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 231

[سوره المائدة (5): آيات 7 تا 10] ... ص : 231

اشاره

وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ مِيثاقَهُ الَّذِي واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (7) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (8) وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ (9) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (10)

«1»

ترجمه ... ص : 231

و ياد كنيد نعمت خدا را بر خويشتن و پيمانى را كه از شما گرفت هنگامى كه گفتيد: شنيديم و اطاعت كرديم و از خداوند بپرهيزيد كه او به اسرار شما آگاه است.

اى مردم مؤمن، در راه خدا قيام كرده، گواهان عدل باشيد و كينه قومى شما شما را به بى عدالتى نكشاند. عدالت كنيد كه به تقوى نزديك تر است و تقوى پيشه كنيد كه خداوند بكردار شما آگاه است. خداوند بمردم مؤمن و شايسته، وعده مغفرت و اجر عظيم داده است. و آنان كه كافر شدند و آيات خدا را تكذيب كردند، اصحاب دوزخ هستند.

__________________________________________________

(1)- آيه 7 تا 10 سوره مائده جزء ششم سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 232

بيان آيه 7 ... ص : 232
لغت ... ص : 232

ذات الصدور: كلمه «ذات» را مؤنث آورده، زيرا مقصود، معنى هايى است كه در دلها وارد مى شوند. از طرف ديگر، كلمه را مفرد آورده و «ذوات الصدور» نگفته، تا خبر دهد كه بهر معنايى جداگانه علم دارد.

مقصود ... ص : 232

در آيه پيش احكامى را در مورد وضو و غسل و تيمم بيان كرد، اكنون انسانها را بياد نعمت هاى خود انداخته، مى فرمايد:

وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ: كلمه نعمت را مفرد آورد و «نعم» بصورت جمع نگفت، تا بزرگى نعمت را نشان دهد و خاطر نشان كند كه هر نعمتى از خداست و بايد بزرگترين شكرها را به پيشگاهش تقديم كرد، زيرا او اصل نعمتهاست و امورى مثل خلق، حيات، عقل، حواس، قدرت و ابزار زندگى نعمتهاى او هستند.

برخى گفته اند: كلمه نعمت، مفيد معناى جنس است و همه نعمتها را شامل مى شود.

چنان كه قطعه هايى از زمين را «ارض» مى نامند.

وَ مِيثاقَهُ الَّذِي واثَقَكُمْ بِهِ: در اين باره اقوالى است:

1- مقصود همان پيمان و بيعتى است كه پيامبر در موقع مسلمان شدن، از آنها گرفت، تا خدا را در همه امور واجب اطاعت كنند. خواه طبق ميلشان باشد يا نباشد.

اين قول از ابن عباس و سدى است.

2- ابو الجارود از امام باقر (ع) روايت كرده است كه: مقصود مطالبى از قبيل حرام بودن چيزهاى غير مباح و كيفيت طهارت و وجوب ولايت است كه در حجة الوداع بيان شده بود. اين معنى داخل در قول اول است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 233

3- ابو على جبايى گويد: مقصود، متابعت آنها از پيامبر است در روز بيعت عقبه و بيعت رضوان.

4- مجاهد گويد: مقصود، پيمانى است كه خداوند در

موقع بيرون آوردن ايشان از صلب آدم، از ايشان گرفته و به آنها گفته بود: «آيا من پروردگار شما نيستم؟» و آنها پاسخ داده بودند: «پروردگار ما هستى». اين قول از ساير اقوال ضعيف تر است.

إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا: در آن هنگام شما گفتيد: گفته تو را شنيديم و اطاعت كرديم وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ: از خداوند بپرهيزيد كه او به آنچه در سينه هاى پنهان كرديد، يعنى از اسرار قلبى شما آگاه است. منظور از كلمه «صدور» دلهاست، زيرا دل در سينه جاى دارد. «1»

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ: اى مردم مؤمن، بايد عادت شما و خوى شما قيام به حق باشد، بطورى كه خود عمل شايسته انجام دهيد و ديگران را امر به معروف و نهى از منكر كنيد و اينها را براى تحصيل رضاى خدا انجام دهيد.

شُهَداءَ بِالْقِسْطِ: حال آنكه گواهانى هستيد كه عادلانه، بوظيفه شهادت عمل مى كنيد.

برخى گويند: يعنى براى خدا مردم را بسوى حق دعوت و بوسيله عدالت و حق و دلايل محكم از دين خدا دفاع كنيد. چه شاهد در حقيقت از مورد شهادت، دفاع مى كند.

و بقولى: يعنى از اهل عدالت باشيد، زيرا آنان در روز قيامت، گواه مردم هستند وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ: زجاج گويد: اگر «شنئان» را بفتح نون بخوانيم

__________________________________________________

(1)- بطور كلى در لغت عرب «ذات الصدر» به معناى راز و سر بكار مى رود. رجوع شود به المنجد ذيل كلمه «ذات» و بدين ترتيب چه نيازى است كه بگوييم منظور از «صدور» دلهاست بمناسبت اينكه جاى دل، سينه است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 234

مصدر و بمعناى كينه

و اگر به سكون نون بخوانيم صفت و بمعناى كينه ور خواهد بود.

ما در پيرامون معناى اين كلمه در اول سوره گفتگو كرده ايم.

عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا: بغض و كينه شما نسبت بمردمى، شما را به بى عدالتى وادار نكند. هر گاه كلمه «شنئان» صفت باشد، يعنى: «كسى كه نسبت بقومى كينه دارد، شما را به بى عدالتى وادار نكند در حكم و سيره خود نسبت به ايشان به ستمگرى گراييد.»

اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى : شما نسبت بدوستان و دشمنانتان عدالت كنيد كه به تقوى نزديكتر است.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ: از عقاب خدا بترسيد و باطاعت و اجتناب از بديها خود را در معرض آن قرار ندهيد.

إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ: خداوند بكردار شما دانا و شما را كيفر مى دهد.

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا: آنان كه به بيگانگى خدا تصديق و به پيامبرى حضرت محمد ص اقرار كردند.

وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ: و كارهاى پسنديده را- اعم از واجب و مستحبّ- انجام دادند.

لَهُمْ مَغْفِرَةٌ: خداوند آنان را وعده مغفرت داده، گناهان را مى آمرزد و بديهاى آنها را به پرده بزرگى و كرم مى پوشاند.

وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ: پاداش بزرگ نيز به آنها وعده شده است. فرق ميان اجر و ثواب، اين است كه ثواب، در برابر طاعات است ولى اجر، مزدى است كه در عوض كارى داده مى شود. وعده، عبارت است از خبرى كه نفعى را نويد دهد و وعيد، خبرى است كه ضررى را به اطلاع رساند.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا: آنان كه توحيد خدا و صفاتش را منكر و نبوت پيامبر را ناديده گرفتند.

وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا: و تكذيب كنند دلايل و براهين پروردگار را.

أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ: آنان همواره در دوزخ خواهند بود. چه مصاحبت، مستلزم

دوام و خلود است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 235

بيان آيه 8- 9-10 ... ص : 235
لغت ... ص : 235

جرم و اجرام: هر دو به يك معنى هستند. برخى گفته اند: «لا يجرمنكم» يعنى شما را داخل در جرم نسازد ... چنان كه گفته شود: «اثمته» يعنى او را داخل در گناه كرد.

وعد: هر گاه بگوييد: «وعدت الرجل» يعنى مرد را وعده نيك دادم و هر گاه بگوييد: «او عدت الرجل» يعنى مرد را تهديد كردم. هر گاه آنچه را كه وعده مى دهيد، ذكر كنيد، هم «وعد» و هم «اوعد» استعمال مى كنيد. بديهى است كه «وعد اللَّه الذين آمنوا ...» وعده خير است براى پاكان و نيكان. اين خير را هم بيان كرده كه آمرزش و پاداش است.

اعراب ... ص : 235

قوامين: خبر كونوا.

شهداء: حال.

لَهُمْ مَغْفِرَةٌ: جمله اى است كه به منزله كلمه مفرد است. يعنى خداوند وعده مغفرت داده است. چنان كه شاعر عرب گويد:

وجدنا الصالحين لهم جزاء و جنات و عيناً سلسبيلا

يعنى: صالحان را يافتيم كه براى آنها پاداش و بهشتها و چشمه سلسبيل است.

جمله «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ» در محل نصب است. هم چنان كه در شعر جمله «لهم جزاء» در محل نصب و كلمه هايى كه بر آن عطف شده اند، منصوبند. اين احتمال هم وجود دارد كه جمله «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ» در محل رفع و آنچه به مردم صالح وعده داده شد، حذف ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 236

شده باشد.

مقصود ... ص : 236

در آيه پيش به اين مطلب اشاره كرد كه: وفاى به عهد واجب است، اكنون مواردى كه صاحبان پيمان بايد به آن وفا كرده، و عمل كنند، ذكر كرده، مى فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 237

[سوره المائدة (5): آيات 11 تا 12] ... ص : 237

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (11) وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ (12)

«1»

ترجمه ... ص : 237

اى مردم مؤمن، نعمت خدا را بر خود ياد كنيد، هنگامى كه گروهى خواستند شما را مورد دست اندازى قرار دهند و خداوند دست هاى آنها را از شما كوتاه كرد. و بپرهيزيد از خدا. و مردم مؤمن بايد بخدا توكل جويند.

خداوند از بنى اسرائيل، پيمان محكم گرفت و از ايشان دوازده نقيب مامور ساختيم و خداوند بآنها فرمود: من با شمايم. اگر نماز را بپاى داريد و زكات را بدهيد و برسولان من ايمان آوريد و آنها را تعظيم كنيد و به خداوند قرض نيكو دهيد، بديهاى شما را مى پوشم و شما را داخل بهشت هايى مى كنم كه نهرها از زير آنها جريان دارد و هر كس بعد از آن كفر ورزد، از راه ميانه، گم گشته و منحرف شده است

__________________________________________________

(1)- آيه 11 و 12 سوره مائده جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 238

بيان آيه 11 ... ص : 238
لغت ... ص : 238

ذكر: حضور معنى در خاطر. گاهى اين كلمه، به معناى گفتن استعمال شود، زيرا خاصيت گفتار نيز حضور معنى در ذهن است. تذكر، يعنى طلب معنى نه طلب گفتار همّ: قصد توجه نفس به انجام كارى. اين كلمه بمعناى فكر غم انگيز نيز استعمال مى شود و جمع آن «هموم» است. در عين حال بايد توجه داشت كه «هم» و «قصد» با يكديگر فرق دارند. زيرا قصد همان اراده جدى نسبت به انجام كار است. حال آنكه «هم» آن مرحله اى از قصد است كه هنوز بصورت اراده جدى در نيامده است.

مقصود ... ص : 238

اكنون خداوند مؤمنان را مخاطب ساخته، آنان را بياد نعمت ها و دفع نيرنگ دشمنان انداخته، مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ: اى مردم، مؤمن، نعمت خدا را نسبت بخويش بياد آوريد، آن گاه كه مردمى قصد كردند كه به شما دست اندازى كنند. در باره اين مردم اختلاف است:

1- مجاهد و قتاده و اكثر مفسران گويند: مقصود يهوديان است كه خواستند پيامبر را غافل گير كرده، بقتل رسانند. اينان يهوديان بنى النضير بودند كه پيامبر با جمعى از اصحاب خود بر آنها وارد شد تا در باره يكى از اصحاب كه دو تن از هم پيمانهاى پيامبر را كشته و ديه آنها را آن بزرگوار لازم بود، با آنها سخن گويد. آنها نيز با پيامبر پيمان ترك جنگ و شركت در پرداخت خونبها، بسته بودند. پس از استماع سخن رسول خدا، از حضرتش تقاضا كردند كه بنشيند و پس از پذيرايى هاى لازم، مبلغى از خونبهاى آن دو مقتول را پرداخت كنند، لكن تصميم گرفتند كه پيامبر

و اصحاب را- ناجوانمردانه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 239

بقتل رسانند. در اين وقت، خداوند متعال، پيامبر را از سوء قصد آنها آگاه كرد و به اتفاق اصحاب از آنجا خارج شدند. اين خود يكى از معجزات پيامبر گرامى اسلام است.

2- قريش، مردى را براى قتل پيامبر مامور كردند. وى با شمشير كشيده، بر آن بزرگوار داخل شد و چون خواست وى را بقتل رساند، گفت: چه كسى قادر است كه. مرا از كشتن تو منع كند؟ فرمود: خدا. وى شمشير را افكند و مسلمان شد. نامش عمرو بن وهب جمحى بود. صفوان بن اميه، بعد از جنگ بدر وى را براى اين كار خطير مامور كرده بود. لكن خواسته آنها نقش بر آب شد! اين معنى از حسن است.

3- ابو على جبايى گويد: مقصود لطف خداوند است در باره مؤمنان و باز داشتن دشمنان از اينكه نتوانند مزاحمتى براى مسلمانان فراهم سازند. خداوند آنها را بچند وسيله از ايجاد مزاحمت براى مسلمانان باز داشت: بيمارى، قحطى، مرگ سران، نابودى حيوانات و ديگرى وسايلى كه چنان آنها را مشغول و گرفتار كرد كه بكلى از فكر مزاحمت و قتل مؤمنان باز ماندند.

4- واقدى گويد: پيامبر با گروهى از بنى ذبيان و محارب در «ذى امر» جنگ كرد. آنها در قله كوه ها متحصن شدند. پيامبر از كوه- طورى كه آنها را ببيند- بزير آمد و براى قضاى حاجت، بگوشه اى رفت. در آنجا بر اثر باران لباسهايش تر شد. آنها را از تن بيرون آورد و بر درختى افكند كه خشك شود و خود در زير آن درخت، بخوابيد.

اعراب او را مى ديدند. رئيس

آنها «دعثور بن حرث» با شمشير كشيده، بر بالين پيامبر آمد و گفت:

- محمد، اكنون چه كسى مى تواند مرا از كشتن تو باز دارد؟

فرمود:

- خدا در اين وقت، جبرييل طورى بر سينه او كوبيد كه شمشير از كفش افتاد و پيامبر شمشير را برداشت و فرمود:

- اكنون چه كسى مرا از قتل تو منع مى كند؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 240

پاسخ داد:

- هيچكس. اكنون شهادت مى دهم كه خداوند يكتاست و محمد فرستاده اوست.

از اينرو آيه نازل شد. بنا بر اين خلاص شدن پيامبر، نعمتى است براى همه مؤمنان، زيرا وجود پر فيض او در ميان اهل ايمان، نعمتى است براى ايشان و تجاوز به او تجاوز به هر فرد مسلمانى است.

فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ: خداوند آنها را از قصد سويى كه در باره شما داشتند، باز داشت.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ: از خدا بپرهيزيد. مردم مؤمن بايد به نصرت خداوند، توكل جويند كه او ياور آنهاست و آنها را كفايت مى كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 241

بيان آيه 12 ... ص : 241
لغت ... ص : 241

ميثاق: پيمان مؤكدى كه مورد وثوق و اطمينان باشد.

نقيب، اين كلمه از «نقب» بمعناى سوراخ است. نقيب قوم، يعنى ضامن و كفيل قوم، بطورى كه گويى بر اسرار آنها نقب زده، بدانها احاطه دارد. كلمه «نقاب» هم از همين جاست، زيرا آن كس كه نقاب بر چهره دارد همچون نقب زنى است كه ديگران از تردستى او بى خبرند و او به اسرار ديگران واقف است. كلمه «مناقب» نيز جمع منقبت و از همين ماخذ است، چه مناقب به معناى فضائل است و كسى را فضائل است كه بدانها راه دارد.

تعزير،

توقير و تعظيم. شاعر گويد،

و كم من ماجد لهم كريم و من ليث يعزر فى الندى

يعنى، آنها داراى اشخاص كريم و بزرگوار و شيران دلاورى هستند كه در مجلس مورد احترام واقع مى شوند.

بايد دانست كه «تعزير» به معناى يارى كردن نيز بكار مى رود، زيرا نتيجه آن منع دشمن از مزاحمت است ضلال، گمراهى.

سواء. ميان و وسط.

اعراب ... ص : 241

قَرْضاً حَسَناً. در اينجا نه فرمود. «اقرضاً حسناً»، زيرا در «اقرضتم» نيز معناى قرض است. نظير «وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً» (نوح 17.

خداوند رويانيد شما را از زمين روييدنى) در اينجا «انباتاً» نگفته است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 242

امرء القيس گويد. «و رضت فذلت صعبة الى اذلال» يعنى او را رام كردم و چه خوب رام شد. در اينجا در حقيقت «رضت» به معناى «اذللت» است.

مقصود ... ص : 242

در آيه پيش خداوند پرده از روى نيرنگ يهوديان و قصد سوء ايشان نسبت به پيامبر برداشت و در باره دفع شر ايشان سخن گفت، اكنون در باره احوال ايشان و پليدى باطن و زشتى عادت آنها در خيانت به پيامبران سخن مى گويد، تا خاطر پيامبر را از رفتار و قصد سوء ايشان تسليت دهد. فرمود.

وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ. خداوند از بنى اسرائيل پيمان محكم گرفت و آنها پيش او سوگند ياد كردند كه عبادت خود را براى او خالص كرده، به پيامبرانش ايمان آوردند و احكامش را اطاعت كنند وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً: موسى را مامور كرديم كه از دوازده قبيله يهود، دوازده نفر مامور كند تا همچون ديده بانان به سرزمين شام رفته، اخبار آنجا و خصوصيات مردم آن منطقه را براى بنى اسرائيل شرح دهند. وى از هر قبيله اى نقيبى امين، برگزيد و آنها را به ماموريت فرستاد. اينان بموقع بازگشت، قوم خود را از جنگ ايشان منع كردند، زيرا آنها را نيرومند، يافته بودند، تنها دو تن از اين دوازده تن- كالب بن يوفنا و يوشع بن نون- مردم يهود را بجنگ تشويق كردند.

اين معنى

از مجاهد و سدى است.

حسن و جبايى گويند: يعنى از هر قبيله اى بر آن پيمان ضامنى گرفتيم. قتاده گويد: يعنى از هر قبيله اى گواهى گرفتيم. بلخى گويد: ممكن است اين دوازده تن، پيامبران يا پيشوايان يهود باشند. ابو مسلم گويد: آنها به پيامبرى برگزيده شدند تا دين را بر پاى دارند و تورات را به يهوديان تعليم دهند و آنها را بدستورهاى الهى امر كنند.

وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ: ربيع گويد: خطاب به نقباست. اكثر مفسران گويند:

خطاب به بنى اسرائيل است كه خداوند از آنها پيمان گرفت. ممكن است نقبا نيز ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 243

مورد نظر باشند. يعنى خداوند فرمود: من با شمايم و شما را در برابر دشمن يارى مى كنم و در اين ماموريت جنگى- كه بر طبق عهد و ميثاق من است- من پشتيبان شما خواهم بود. سپس مطلب ديگرى را آغاز كرد، فرمود:

لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ: اگر شما بنى اسرائيل، نماز را بر پاى داريد.

وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ: و زكات را بدهيد.

وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي: و گفتار پيامبرانم را تصديق كنيد. برخى گفته اند: خطاب به نقباست.

وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ: حسن و مجاهد و زجاج گويند: يعنى پيامبران را يارى كنيد.

ابن زيد و ابو عبيده گويند: يعنى آنها را تعظيم و اطاعت كنيد وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً: و در راه خدا انفاق كنيد و پول خود را در كارهاى خير مصرف كنيد. اين كارها درست مثل قرض دادن به خداوند است و بنا بر اين پاداش آنها را خدا مى دهد. برخى گفته اند: مقصود از «حسناً» اين است كه از روى خشنودى باشد و منت و آزارى بدنبال نداشته باشد و بقولى

«حسنا» يعنى حلال.

لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ: در اين صورت، گناهان گذشته شما را مورد عفو قرار داده، از كيفر شما چشمپوشى مى كنم.

وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ: و شما را داخل بهشتهايى كنم كه نهرها از زير آنها جارى است.

فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ: كسى كه بعد از ماموريت نقيبان و گرفتن پيمان، كفر ورزد، راه روشن را گم كرده است.

اين آيه دلالت دارد بر اينكه: حق، حد وسط ميان افراط و تفريط است. از امير المؤمنين على ع روايت شده است كه: «راست و چپ گمراه كننده است، جاده، همان راه ميانه است ...»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 244

[سوره المائدة (5): آيات 13 تا 14] ... ص : 244

اشاره

فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (13) وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ (14)

«1»

ترجمه ... ص : 244

ما بواسطه پيمان شكنى، آنها را لعن و دلهايشان را سخت كرديم. آنان كلام خدا را تغيير مى دادند و تفسير ناصواب مى كردند و نصيب خود را از كلام الهى فراموش كردند و تو همواره بر خيانت آنان آگاه خواهى بود بجز گروهى اندك. پس از ايشان در گذر و عفو كن كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.

و از مردمى كه گفتند: نصرانى هستيم، پيمان گرفتيم. آنها نيز بهره خود را از مواعظ الهى فراموش كردند! از اينرو در ميان ايشان تا روز قيامت دشمنى و كينه افكنديم و بزودى خداوند آنها را بكردارشان آگاه خواهد ساخت.

__________________________________________________

(1)- سوره مائده آيه 13 و 14 جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 245

بيان آيه 13 ... ص : 245
قرائت ... ص : 245

حمزه و كسايى «قسية» و ديگران «قاسية» خوانده اند. دليل حمزه و كسايى اين است كه فعيل نيز بمعناى فاعل آيد مثل «شهيد و عليم» به معناى «شاهد و عالم» لكن آنانى كه «قاسية» خوانده اند، گويند: اكثر و معروف تر همين است.

لغت ... ص : 245

قسوه: سختى. شاعر گويد:

«و قد قسوت و قسا لداتي»

يعنى: سخت شدم و نرمى جوانى از من رخت بر بست. بنا بر اين «قاسيه» يعنى سخت.

ابو العباس گويد: درهم قلب را قسى نامند به خاطر اينكه صداى آن ناهنجار و نادرست است. ابو زبيد در باره بيل هايى كه به سنگ خورند، گويد:

لها صواهل فى ضم السلام كما صاح القسيات فى ايدى الصياريف

براى بيلها در ميان سنگهايى سخت صدايى است همچون صداى پولهاى قلب در دست صرافان.

ابو على گويد: قسى به معناى درهم قلب، در اصل عربى نيست و با «قسى» عرب- كه به معناى سخت است- ارتباطى ندارد. چنان كه كلمات «قابوس، ابليس، جالوت و طالوت» نيز عجمى هستند و از چيزى مشتق نشده اند. دليل عجمى بودن اين كلمات، عدم انصراف آنهاست.

خائنه: خيانت. مصدرهايى در زبان عرب، بر اين وزن وجود دارد. مثل: عافيه، طاغيه، كاذبه. در قرآن كريم است: «فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ» (الحاقه 5: به سركشى هلاك شدند) «لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ» (واقعه 2: براى واقع شدن رستاخير دروغى نيست) در عبارت «رجل خائنة» مصدر به جاى صفت بكار رفته و معناى آن مبالغه است. شاعر گويد: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 246

حدثت نفسك بالوفاء و لم تكن للغدر خائنة مغل الاصبع

يعنى: در خاطر خود بفكر وفا بودى و خيانتكارى كه براى خيانت بمتاعى دست درازى كند نبودى (مغل بدل خائنه)

اعراب ... ص : 246

فيما «ما» زائده و براى تاكيد است. شاعر گويد: «لشي ء ما يسوّد من يسود» در اين مصراع نيز «ما» زائد است.

يحرفون: حال از ضمير «نقضهم». ممكن است كلامى مستقل و بى ارتباط به سابق باشد و پايان كلام سابق «قاسية»

باشد.

قليلا: مستثنى از ضمير «خائِنَةٍ مِنْهُمْ».

مقصود ... ص : 246

اكنون ضمن عطف به سابق، فرمايد:

فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ: در اينجا براى تسليت خاطر گرامى پيامبر فرمايد:

از اين يهوديان كه مى خواستند به تو و اصحابت دست اندازى كنند، و عهدى كه ميان تو و ايشان است بشكنند و ترا غافل گير سازند، تعجب مكن. اين است خوى ايشان و عادت نياكان ايشان كه در زمان موسى از ايشان پيمان گرفتم كه مرا اطاعت كنند و دوازده نقيب، از ميان ايشان بر گزيدم، آنها پيمان مرا شكستند و من آنها را لعن كردم. در اين كلام محذوفى وجود دارد كه بخاطر وجود قرينه لفظى حذف آن رواست. يعنى «فنقضوا ميثاقى و عهدى فلعنّاهم بنقضهم» مقصود از لعن، محروم ساختن آنها از رحمت است كه خود كيفرى است. اين معنى از عطا و جماعتى است.

حسن و مقاتل گفته اند: يعنى آنها را بصورت بوزينگان و خوكان مسخ كرديم.

ابن عباس گويد: يعنى آنها را بوسيله جزيه، عذاب كرديم پيمان شكنى آنها از چند راه است: تكذيب رسل، قتل انبيا، عدم توجه بكتاب آسمانى- بقول قتاده- و كتمان صفات پيامبر گرامى اسلام- بقول ابن عباس-.

وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً: ابن عباس گويد: يعنى دلهاى آنها را طورى سخت ساختيم ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 247

كه حق در آن اثرى نكند در حقيقت، مقصود اين است كه از آنان سلب توفيق شده و از لطفى كه موجب گشايش سينه آنان گردد محرومند، تا آنجا كه باطن ايشان نيز برنگ كثيف ظاهرشان در آمده است نظير اينكه به كسى گفته شود: شمشيرت را بر اثر عدم مواظبت، فاسد كردى تا اينكه زنگارگون شد و

ناچار شدى ناخنهايت را نگيرى و از آنها بعنوان سلاح استفاده كنى.

جبايى گويد: يعنى ما از حال درونى ايشان پرده بر افكنديم و سنگدلى آنها را آشكار ساختيم و حكم كرديم كه آنها ايمان نمى آورند و موعظه در آنها بى اثر است و بقولى: قاسى بودن دلهاى آنان، يعنى پست و فاسد بودن آن مثل درهم هاى قلب. اين معنى بازگشت به خشكى و عدم نرمى و لطافت دلها مى كند، زيرا پول قلب هم بر اثر اينكه در آن تزوير شده است، بد صداست. به آدم رحيم دل گفته مى شود: نرمدل و به آدم بى رحم گفته مى شود: سخت دل و سنگدل.

يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ: آنان بر اثر خبث باطن، سخن خدا را تفسير نادرست كرده، صفت پيامبر را تغيير مى دهند، بنا بر اين تحريف كلام خدا بدو نحو ممكن است:

1- تفسير نادرست 2- تغيير و تبديلهايى كه در عبارات، مى دهند و كلامى كه از خدا نيست، مى گويند از خداست.

وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ: و نصيب خود را از موعظه ها و احكام الهى فراموش كردند آنها پيروى پيامبر را فراموش كردند و از اين نصيب بزرگ چشمپوشى نمودند.

و بقولى يعنى: مطالب آسمانى را تضييع و قرائت آن را ترك كردند، در نتيجه از رشد و كمال محروم شده، بمرور ايام كتاب خدا را فراموش كردند.

وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ: ابن عباس گويد: يعنى تو همواره بر خيانت و معصيت آنان آگاهى پيدا مى كنى.

بقولى يعنى: همواره بر دروغ و خيانت و پيمان شكنى و همكاريهاى آنها با مردم مشرك و ديگر خيانتهاى آنان، آگاهى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 248

و بقولى يعنى: تو همواره جماعت خيانتكار آنان را كه مخالفت قول و نقض عهد خود مى كنند خواهى شناخت.

إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ: بجز گروه كمى كه اهل خيانت نيستند.

فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ: تا وقتى كه آنها بر عهد تواند و خيانتى نكرده اند، از ايشان درگذر. ابو مسلم گويد:

منظور همانهايى است كه استثنا شدند.

حسن و جعفر بن مبشر گويند:

- منظور اين است كه هر گاه آنها توبه كنند و جزيه دهند، آنها را عفو كن.

طبرى نيز همين معنى را اختيار كرده است.

قتاده گويد:

- اين آيه بوسيله آيه: «قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ...» (توبه 29) نسخ شده است.

جبايى گويد:

- بوسيله آيه «وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ» (انفال 58) نسخ شده است.

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ: خداوند نيكوكاران را دوست دارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 249

بيان آيه 14 ... ص : 249
لغت ... ص : 249

اغراء: تسلط بخشيدن دسته اى بر دسته اى. برخى گفته اند: يعنى دو دسته را بجان يكديگر انداختن.

مقصود ... ص : 249

پس از پيمان شكنى هاى يهود با حضرت موسى ع به بيان پيمان شكنى هاى مسيحيان نسبت بحضرت مسيح پرداخته مى فرمايد:

وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ: از آنهايى كه خود را مسيحى وانمود كردند، پيمان گرفتيم كه خدا را به يكتايى پرستش كنند و به نبوت حضرت مسيح و همه پيامبران خدا بعنوان رسالت و بندگى خدا اعتراف كنند، ولى آنان اين پيمان را شكستند و از آن اعراض كردند. آيه، اشاره به اين است كه اينها مسيحى و نصرانى حقيقى نيستند، بلكه بر مسيحيت و نصرانيت اختراعى بوده، اين نام را خود بر خويشتن گذاشته اند، از اينرو نفرمود: «و من النصارى ...» حسن مى گويد: خداوند اين نام را در موارد مختلف، در باره ايشان بكار برده است، زيرا آنها به اين نام شناخته مى شوند.

فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ: آنها نيز نصيب خود را از پندها و اندرزهاى الهى فراموش كردند.

فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ: در اين باره اختلاف است: حسن گويد: مراد اين است كه ميان يهوديان و مسيحيان دشمنى و كينه افكنديم. جماعتى از مفسران نيز چنين گويند. ربيع گويد: مقصود اختلافاتى است كه ميان خود مسيحيان وجود دارد و به «يعقوبيه» و «ملكائيه» و «نسطوريه» تقسيم شده و با يكديگر دشمنى مى كنند. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 250

زجاج و طبرى نيز همين معنى را اختيار كرده اند.

اين اختلاف به اين صورت بود كه:

- نسطوريه مى گفتند: عيسى پسر خداست. يعقوبيه مى گفتند: عيسى خداست و ملكائيه- كه همان مسيحيان رومى هستند، مى گفتند: خدا، مجموعه اى است از:

خدا،

عيسى و مريم.

جبايى گويد: مقصود اين است كه: خداوند بدسته اى امر مى كند كه بدشمنى ديگران پردازند. سر انجام كار آنها به مرحله اى مى رسد كه همگى دشمن يكديگر بوده، بيكديگر نسبت كفر و بى دينى دهند.

إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ «اين دشمنى تا روز قيامت در ميان ايشان يا در ميان يهوديان و مسيحيان باقى خواهد ماند.

جعفر بن حرث گويد: مقصود از «فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ ...» اين است كه:

- آنها گرفتار اختلاف و همه آنها گرفتار خطا و گمراهى هستند، حال آنكه خداوند همه موارد اختلاف آنان را با دليل واضح براى ايشان بيان كرده، بطورى كه همه آنها خطاى طرف مقابل را متوجه هستند و بغض و كينه يكديگر را در دل گرفته اند ولى هيچ يك از آنها متوجه خطا و اشتباه خود نيستند، بنا بر اين آنان بوسيله كتاب خدايى به اشتباهات يكديگر برده و بكمك دلايل روشن آن. انگشت روى خطاى يكديگر مى گذارند. اين موضوع سبب اختلاف و دشمنى آنان شده است. بنا بر اين منشأ اختلاف، كتاب آسمانى و كتاب آسمانى از خداست و صحيح است كه بگويد:

ما در ميان ايشان دشمنى افكنديم.

عقيده ديگر در باره معناى جمله اين است كه:

- ما در دل آنان ترس و نفرت، نسبت بيكديگر افكنديم، در نتيجه گرفتار تعصب و دشمنى شدند. اين كار كيفرى است از پيمان شكنى آنان.

وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ: بزودى در موقع حساب، خداوند آنها را ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 251

بعواقب سوء پيمان شكنى آگاه و آنها را بر حسب استحقاقشان كيفر خواهد داد.

گويى منظور خداوند متعال اين است كه:

دستور عفو و اغماض، موضوعى است كه

مربوط به اين جهان است و بزودى در جهان ديگر، آنان را بكيفر كردار زشت و ناپسندشان خواهد رسانيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 252

[سوره المائدة (5): آيات 15 تا 16] ... ص : 252

اشاره

يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ (15) يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (16)

«1»

ترجمه ... ص : 252

اى اهل كتاب، پيامبر ما بسوى شما آمد تا بسيارى از مطالب كتاب كه مخفى مى كرديد، براى شما بيان كند و از بسيارى در گذرد. از جانب خداوند نورى و كتابى آشكار بسوى شما آمد. كتابى كه خداوند بوسيله آن، كسانى كه تابع خشنودى او هستند، هدايت كند براه هاى سلامت و آنها را از ظلمت ها بنور آورد و براه راست هدايت كند.

__________________________________________________

(1)- آيه 15 و 16 سوره مائده جزء ششم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 253

بيان آيه 15- 16 ... ص : 253
لغت ... ص : 253

رضوان: خشنودى، رضا، ضد غضب، اراده پاداش مردمى كه سزاوارند.

برخى گفته اند: رضوان يعنى مدح بر طاعت.

على بن عيسى گويد: رضوان عبارت از چيزى است كه مقتضاى آن وقوع طاعت خالص و ضد آن غضب است، زيرا خشنودى از كارى كه گذشته صحيح است و اراده كار گذشته صحيح نيست.

لكن اين مطلب صحيح نيست، زيرا «رضا» و خشنودى، عبارت از اراده انجام كارى است از ديگرى، جز اينكه هنگامى اين خشنودى حاصل مى شود كه مقصود حاصل گردد و كراهتى عارض نشود، بنا بر اين رضا و خشنودى هنگامى تحقق مى يابد كه مقصود حصول يابد. بدين ترتيب، نخست اراده اى بر كارى از غير تعلق پيدا مى كند و هنگامى كه آن كار انجام يافت، برضا و خشنودى تعبير مى شود.

مقصود ... ص : 253

در آيه پيش خداوند داستان پيمان شكنى و نافرمانى اهل كتاب را بيان داشت، اكنون آنها را دعوت به ايمان مى كند و به آنها مى گويد پيامبر گرامى اسلام كسى است كه اسرار كتابهاى شما را بيان مى كند و بدين ترتيب، حجتى براى شما باقى نمى گذارد.

فرمود، يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ:

اى يهوديان و اى مسيحيان، پيامبر ما محمد ص بسوى شما آمد تا بسيارى از مطالب كتابهاى آسمانى- از قبيل سنگسارى زناكاران و امور ديگر- كه مخفى و از راه سوء تفسير، تحريف مى كرديد- براى شما بيان كند. در اينجا با اينكه مقصود يهوديان و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 254

مسيحيان است هر دو را «أَهْلَ الْكِتابِ» گفت، نه «اهل الكتابين» زيرا كلمه «كتاب» اسم جنس است و شامل تورات و انجيل هر دو مى شود. البته در

اين اسم جنس، معناى عهد نيز هست. خداوند راه اختصار را پيموده است، از لحاظ اينكه گويى آنها اهل يك كتاب هستند.

وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ: و بسيارى از خطاهاى مردم را كه تذكر نداده است رها مى كند و آنها را در مقابل آنها مؤاخذه نكند و كيفر ندهد، زيرا در باره آنها دستورى نداده است.

اين معنى از ابو على جبايى است.

حسن گويد: يعنى بسيارى از گناهان را بوسيله توبه، مى بخشايد.

علت اينكه: پاره اى از مطالب را بيان مى كند و پاره اى را بيان نمى كند، اين است قسمتى كه دليل بر نبوت و صفات و بشارت بر ظهور اوست و براى شناسايى او لازم است، بيان مى كند، مثل مسأله سنگسار كردن و قسمتى كه بيان و تفصيل آن چنين فايده اى ندارد، باجمال برگزار مى شود.

قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ: منظور از «نور» حضرت محمد ص است، زيرا مردم بوجود او هدايت مى شوند هم چنان كه به نور. اين معنى از قتاده و مختار زجاج است.

ابو على جبايى گويد: منظور قرآن است كه حق را از باطل جدا مى كند. لكن معناى اول، بهتر است، بدليل:

وَ كِتابٌ مُبِينٌ: بنا بر اين اختلاف لفظ «نور» و «كتاب» دليل بر اختلاف معنى است.

يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ: خداوند بوسيله قرآن- و بقولى بوسيله پيامبر- كسانى كه از لحاظ قبول قرآن و ايمان و تصديق پيامبر و پيروى احكام دين، تابع خشنودى او باشند براه هاى سلامت، هدايت مى كند.

سُبُلَ السَّلامِ: حسن و سدى گويند: يعنى راه هاى خدا، كه عبارت از احكامى است كه براى بندگان تشريع و بنام آيين اسلام بر آنها نازل كرده است.

زجاج گويد: يعنى راههاى سلامت از هر ترس و زيانى،

مگر آن ترس و زيانى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 255

كه قابل توجه نباشد، زيرا ضرر و ترس كم، سر انجام بنفع باز مى گردد. پس منظور اين است كه خداوند كسانى كه از چيزهايى پيروى مى كنند كه رضاى خدا در آن است، براه سلامت هدايت مى كند و سلام و سلامت، مثل ضلال و ضلالت است.

مقصود از هدايت بسوى راه هاى سلامت، اين است كه: لطف خود را شامل حال آنها مى سازد تا براه حق قدم نهند.

وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ: و آنها را از كفر بايمان مى آورد، زيرا كفر همچون ظلمت ها موجب حيرت و سرگردانى مى شود و ايمان- همچون نور- موجب هدايت و بصيرت مى گردد.

بِإِذْنِهِ: اين رهبرى بسوى ايمان از لطف خداوند است.

وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ: و آنها را براه حق- كه دين اسلام است- هدايت مى كند. اين معنى از حسن است. ابو على جبايى گويد: آنها را براه بهشت هدايت مى كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 256

[سوره المائدة (5): آيات 17 تا 18] ... ص : 256

اشاره

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (17) وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (18)

«1»

ترجمه ... ص : 256

آنان كه گفتند: خداوند مسيح بن مريم است، كافر شدند. بگو: اگر خداوند بخواهد مسيح بن مريم و مادرش و مردم روى زمين را همگى هلاك كند، چه كسى را ياراى آن است كه از ايشان دفاع كند؟ و خدا راست پادشاهى آسمانها و زمين و ما بين آنها و خدا بر هر چيز قادر است. يهود و نصارى گفتند: ماييم فرزندان و دوستان خدا. بگو: پس چرا شما را بگناهتان كيفر مى دهد، بلكه شما بشرى هستيد از آفريدگان خداوند. هر كه را بخواهد مى آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى كند و خدا راست ملك آسمانها و زمين و ما بين آنها و بازگشت، بسوى اوست.

__________________________________________________

(1)- آيه 17 و 18 سوره مائده جزء 6 سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 257

بيان آيه 17- 18 ... ص : 257
لغت ... ص : 257

احباء: جمع حبيب، دوستان. كلمه حب كه بمعناى دوستى است، گاهى هم بمعناى ميل و اراده استعمال مى شود.

اعراب ... ص : 257

لَقَدْ كَفَرَ: حرف لام، جواب قسم. يعنى «اقسم لقد كفر ...»

وَ ما بَيْنَهُما: يعنى ما بين آسمانها و زمين. در اينجا علت اينكه ضمير، مثنى آورده شده، اين است كه منظور دو نوع است: نوعى سماوى و نوعى ارضى.

مقصود ... ص : 257
اشاره

اكنون مطالبى را كه مسيحيان در باره عيسى گفته بودند، نقل كرده، مى فرمايد:

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ: آنها گفتند: خداوند، مسيح بن مريم است و بدين ترتيب، كافرى پيشه كردند، زيرا اين سخن را- واقعاً- از روى عقيده مى گفتند. علت اينكه اين گفتار، سبب كفر آنها شد، دو چيز است:

1- آنها كفران نعمت كردند، زيرا نعمت را بكسانى كه مدعى خدايى آنان بودند، نسبت دادند.

2- آنها كافر شدند. زيرا مسيح را كه يكى از آفريدگان خدا بود، بصفات خدا متصف كردند و گفتند: او خداست. بديهى است كه هر كسى جاهل به خداوند است: كافر است. زيرا چون نعمت خدا را تضييع كردند، گويى نعمت را به غير خدا نسبت داده اند.

قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً: به آنها بگو: كى قادر است كه شما را در برابر امر خدا حفظ و حمايت كند. اين تعبير، به اين معنى است كه خداوند مالك و صاحب ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 258

اختيار آنهاست و آنها در برابر پروردگار، هيچگونه قدرت و اراده اى ندارند، بهمين جهت است كه ديگرى نيز نمى تواند در برابر خدا از ايشان دفاع كند. بنا بر اين تقدير جمله اين است: «من يملك من امر اللَّه ...»

إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً: مقصود اينست كه اگر مسيح، خدا

بود مى توانست در برابر اراده خداوند، از خود دفاع كند و نگذارد كه خدا او و ديگران را بهلاكت رساند، حال آنكه مسيح را چنين قدرتى نيست، زيرا هيچكس را ياراى مخالفت اراده پروردگار متعال نيست. بدين ترتيب روا نيست كه انسان، آفريده مغلوبى را پروردگار خود بداند.

برخى گفته اند:

- مقصود اين است كه: كسى كه چنين قدرتى دارد، برتر از اين است كه با او خدايى باشد يا چيزى به او مانند شود.

وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما: خداوند را پادشاهى آسمانها و زمين و ما بين آنهاست. چنين خدايى دومى ندارد، بنا بر اين مسيح نيز در قلمرو ملك خداست، نه خداست و نه پسر خدا، زيرا كسى كه مملوك و در قلمرو ملك الهى است، چگونه ممكن است خدا باشد؟! يَخْلُقُ ما يَشاءُ: او خدايى است كه هر چه بخواهد بهر كيفيتى كه اراده كند، بزيور آفرينش مى آرايد، اگر بخواهد انسان را از مردى و زنى و اگر بخواهد انسان را تنها از زنى خلق مى كند، بنا بر اين اگر مسيح تنها از زنى بوجود آمده است، اين دليل خدايى وى نيست.

وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ: خداوند بر هر چه كه بخواهد خلق كند، تواناست.

سخنى با مسيحيان ... ص : 258

اين آيه در مقام رد مسيحيان است كه مى گويند:

- خداوند با مسيح اتحاد پيدا كرد، بنا بر اين قالب جسمانى مسيح بر اثر حلول خداوند، جنبه الوهيت پيدا كرد و وظيفه مردم است كه او را پرستش كرده، ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 259

بخدايى وى معتقد باشند.

توضيح اين كه:

- كسى كه ممكن است هلاك شود، جايز نيست كه خدا باشد،

همچنين كسى كه مولود و پرورش يافته است، جايز نيست كه خدا و پروردگار باشد.

سپس گفتار هر دو فرقه- يهوديان و مسيحيان- را نقل كرده، فرمود:

وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ: حسن گويد: يعنى يهوديان گفتند مقام و منزلت ما پيش خداوند مانند مقام و منزلت پسر است پيش پدر و مسيحيان از آنجا كه عيسى را پسر خدا شناختند، خود را فرزندان و دوستان خدا شمردند، زيرا مطالب انجيل را تاويل برده، گفتند: عيسى گفته است پيش پدرم مى روم!» ابن عباس گويد: جماعتى از يهوديان- كه كعب بن اشرف و كعب بن اسد و زيد بن تابوه و ... در ميان ايشان بودند به پيامبر- كه آنها را از غضب خدا ترسانيده بود- گفتند:

ما را مترسان، زيرا ما فرزندان و دوستان خداييم. و اگر خداوند بر ما غضب كند، غضبش مانند غضب پدر به فرزند است كه بزودى زايل مى شود.

و بقولى:

- از آنجا كه مردمى مسيح را پسر خدا دانستند، خداوند اين مطلب را بهمه آنها نسبت داد. اين رويه در ادبيات عرب، معمول است. چنان كه گفته مى شود:

«هذيل شعراء» يعنى گروهى از ايشان شاعرند. در باره همكاران و لشكر مسيلمه كذاب گفتند: «قالوا نحن انبياء اللَّه» يعنى گوينده اى از آنان چنين گفت. جرير گويد: «ندسنا ابا مندوسة القين بالقنا» يعنى ما «ابو مندوسه» را با نيزه زديم.

(در حالى كه مردى از قوم جرير زده بودند نه همه افراد قوم.)

سپس به پيامبر خود فرمود:

قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ: بگو اگر پندار شما صحيح است و در اين افترا بخطا نميرويد، چرا خداوند شما را در برابر گناهانتان كيفر مى دهد؟

زيرا قاعده اين است ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 260

كه دوست بدوست و پدر بر پسر ترحم كند و عذابش نكند، با اينكه آنها اقرار دارند كه خداوند آنها را عذاب مى كند و اين مطلب بر طبق كتاب ايشان است و اگر قبول نداشته باشند، كافرند و يهوديان معترف بودند كه بمدت چهل روز- كه گوساله را پرستيده بودند- عذاب مى بينند. برخى گفته اند: «يعذب» اگر چه مضارع است، لكن بمعناى ماضى است. يعنى چرا شما را عذاب كرد؟ شما اقرار داريد كه بر اثر پرستش گوساله سامرى گرفتار عذاب خداوند شديد و همچنين خداوند بكيفر كردارتان شما را به شكل بوزينگان و خوكان در آورد و بخت نصر را بر شما مسلط كرد تا شما را به سختى شكنجه دهد. آيا اينها عذاب نيستند؟ اگر شما دوستان خدا هستيد، چرا عذابتان كرد؟

بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ: آن چنان كه شما فكر مى كنيد، نيست، شما فرزندان خدا نيستيد، بلكه شما هم از اولاد آدم و مخلوق او هستيد. اگر نيكى كنيد، پاداش آن را مى بينيد و اگر بدى كنيد، بكيفر آن مى رسيد. همانطورى كه همه انسانها هستند و شما را بر آنها امتيازى نيست.

يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ: اگر چه خداوند، تنها بدكاران را عذاب مى كند، لكن مى گويد: هر كه را بخواهد، مى آموزد و هر كه را بخواهد كيفر مى دهد، زيرا بلاغت سخن در هيمن تعبير است و ديگر اينكه بطور ايجاز و اختصار دلالت مى كند بر اينكه همه امور بخدا باز مى گردند و خداوند بر طبق حكمت خود آنها را انجام مى دهد.

وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما

بَيْنَهُما: ملك آسمانها و زمين و ما بين آنها، از خداست، بنا بر اين او را فرزندى نيست، زيرا فرزند از جنس پدر است نه ملك پدر.

وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ: و امور بندگان بسوى خداوند بازگشت مى كند، بنا بر اين هيچ كس جز او مالك سود و زيان ايشان نيست، زيرا اين عبارت دلالت دارد بر اينكه در روز قيامت، احدى داراى قدرت و مقام نيست.

اين تعبير دلالت ندارد بر اينكه: در روز قيامت، مردم از لحاظ مكان بخداوند قرب پيدا مى كنند، بلكه تسلط و فرمانروايى او را نسبت بمردم ميرساند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 261

[سوره المائدة (5): آيات 19 تا 21] ... ص : 261

اشاره

يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (19) وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ (20) يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ (21)

«1»

ترجمه ... ص : 261

اى اهل كتاب، پيامبر ما در حين انقطاع پيامبران، بمنظور بيان احكام دين، بسوى شما آمد، تا نگوييد: بشارت دهنده و ترساننده اى بسوى ما نيامد. بشارت دهنده و ترساننده بسوى شما آمد و خدا بر هر چيزى قادر است.

و هنگامى كه موسى بقومش گفت: اى قوم نعمت خدا را بر خود بياد آوريد، آن گاه كه در ميان شما پيامبرانى برگزيد و شما را پادشاه ساخت و به شما چيزهايى داد كه به احدى از مردم عالم نداده بود. اى قوم، به سرزمين مقدس كه خداوند براى شما مقرر داشته، داخل شويد و بازگشت نكنيد كه زيان مى بينيد.

__________________________________________________

(1)- سوره مائده آيه 19 و 20 و 21 جزء 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 262

بيان آيه 19 ... ص : 262
لغت ... ص : 262

فترت: تعطيل عملى. به عقيده همه مفسران منظور از «فترة من الرسل» قطع وحى و تعطيل نبوت و رسالت است، از دوران حضرت عيسى تا بعثت حضرت محمد بن عبد اللَّه (ص) معناى اصلى كلمه «فترت» انقطاع است بطورى كه عملى كه از روى جديت انجام شده است، تعطيل و منقطع گردد.

اعراب ... ص : 262

أَنْ تَقُولُوا: بقول بصريان در محل نصب به تقدير «كراهة ان تقولوا» است.

سپس مضاف كه «مفعول له» بوده، حذف شده و مضاف اليه جايگزين آن شده است.

كسايى و فراء گويند: تقدير آن «لئلا تقولوا» است.

مِنْ بَشِيرٍ: «من» زائد و فايده آن نفى جنس است. محل جار و مجرور رفع است به تقدير: «ما جاءنا بشير و لا نذير»

مقصود ... ص : 262

اكنون روى سخن به اهل كتاب و مخصوصاً آنهايى است كه اهل استدلال و بحث هستند، بمنظور رام كردن آنها در برابر پيامبر بزرگ خدا مى فرمايد:

يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ، اى اهل كتاب، پيامبر ما محمد ص بسوى شما آمد تا احكام دين را براى شما بيان كند. اين آيه دلالت دارد بر اينكه خداوند پيامبر گرامى خود را بدانشى مخصوص گردانيده است كه ديگران از آن دانش محرومند.

عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ: او هنگامى آمد كه مدتى بود، رسالت قطع و كتب آسمانى كهنه شده بودند. دلالت ديگر آيه اين است كه در زمان فترت، پيامبرى نيامده و دوران آن از زمان حضرت عيسى ع تا حضرت محمد ص بوده است. قبل از اين دوران، نبوت، ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 263

اتصال دانسته است. از ابن عباس روايت است كه ميان عيسى و پيامبر گرامى اسلام، چهار پيامبر بوده است.

در باره طول دوران فترت، اختلاف است. حسن و قتاده گويند: 600 سال. بنا بروايت ديگر از قتاده 560 سال ضحاك گويد: چهار صد شصت و چند سال. ابن عباس گويد:

پانصد و چند سال. كلبى گويد: بين ميلاد عيسى و محمد 569 سال طول كشيد و بعد از عيسى چهار پيمبر

آمده است و اين مفاد آيه شريفه قرآن است: «إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ» (يس 14: دو پيامبر بسوى آنان فرستاديم پس آنها را تكذيب كردند و ما آنها را به پيامبر سوم عزت بخشيديم) در اين آيه به ماموريت سه پيامبر، بعد از عيسى تصريح شده، اما چهارمى را نمى شناسيم. دوران اين چهار پيامبر پس از عيسى 134 سال طول كشيده است. از آن پس دوران فترت آغاز گرديد.

أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ: پيامبر ما در دوران فترت، بسوى شما آمد تا بر شما اتمام حجت شود و در روز قيامت نگوييد: كسى نيامد كه ما را بكار نيكو بشارت ثواب و بكار زشت، بيم كيفر دهد.

سپس اين مطلب را بيان مى كند كه خداوند از ايشان قطع عذر كرده و بوسيله فرستادن پيامبر گرامى اسلام، راه بهانه جويى را بر ايشان بسته است، از اينرو مى فرمايد:

فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ: حضرت محمد ص، پيامبرى است كه مردم مطيع را به ثواب، نويد مى دهد و عاصيان را به عقاب، مى ترساند.

وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ: خداوند بر هر چيزى قادر است.

دلالت آيه ... ص : 263

اين آيه، دلالت دارد بر اينكه مسلك جبريان باطل است، زيرا اگر مردم نسبت بكارهاى خوب و بد قدرتى نداشتند، در روز قيامت، استدلال مى كردند كه ما قدرتى نداشتيم، نه اينكه بشارت دهنده و برساننده اى نداشتيم تا ما را بپاداش، بشارت و از عذاب بيم دهد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 264

بديهى است كه كسانى در روز قيامت چنين استدلالى پيش خدا مى كنند كه بدانند آمدن پيامبران به صلاح ايشان است و بنا بر

اين هر گاه پيامبرى مبعوث نشد، آنها حق دارند بگويند: رهبر و رهنمايى نداشتيم. اما آنهايى كه چنين عملى ندارند، اگر چه پيامبرى براى ايشان فرستاده نشود، چنين استدلالى نمى توانند بكنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 265

بيان آيه 20- 21 ... ص : 265
لغت ... ص : 265

تقديس: تطهير، پاك كردن. تسبيح و تقديس خدا، منزه كردن او از عيب و هر چه كه شايسته مقامش نيست، مى باشد. مثل داشتن همدم، فرزند، ستم و دروغ. سطلى كه بوسيله آن خانه قدس را تطهير مى كردند، تقديس مى گفتند: ارض مقدس، سرزمين پاك.

اعراب ... ص : 265

انبياء: كلمه غير منصرف است كه داراى علامت تانيث لازم است. در حالى كه علامت تانيث در حمزه و قائمه، چنين نيست زيرا غير لازم است و از اين جهت هنگامى كه نكره باشند منصرفند.

خاسرين: حال از ضمير «تنقلبوا»

مقصود ... ص : 265
اشاره

اكنون خداوند متعال، بمنظور تسلى خاطر پيامبر گرامى اسلام، پرده از روى رفتار و مخالفتهاى ايشان نسبت به پيامبر خود حضرت موسى ع برداشته، مى فرمايد:

- وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ: بخاطر داشته باش كه موسى بقوم خود گفت:

- يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ: اى قوم، نعمت هاى خدا را- كه پيش شما و در ميان شماست- فراموش نكنيد.

إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ: در ميان شما پيامبرانى قرار داد كه از اخبار غيبى شما را مطلع و در مقابل دشمنان شما را يارى و قوانين الهى را براى شما بيان كنند. برخى گفته اند: اينها همان پيامبرانى بودند كه پس از حضرت موسى ع براى بيان مسائل دينى تا زمان حضرت عيسى ع بسوى بنى اسرائيل آمدند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 266

وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً: و شما را پادشاهانى ساخت كه ديگران خدمتگزار و در زير سلطه شما باشند. اين معنى از قتاده است.

عبد اللَّه بن عمرو بن عاص و زيد بن اسلم و حسن گويند: موسى آنان را اينطور مخاطب ساخت، زيرا آنان داراى خانه و خدمتگزار و همسر بودند. بديهى است كه هر كس از اين نعمتها برخوردار باشد، براى خود پادشاه است. چنان كه از پيامبر گرامى اسلام، روايت است كه:

- كسى كه در آغاز روز، داراى ايمان و مخارج آن روزش باشد و بدنى سالم دارد، مثل اينكه همه جهان در

قلمرو قدرت اوست.

ابو على جبايى گويد: پادشاه (ملك) كسى است كه داراى سرمايه اى باشد كه از كارهاى پر مشقت و تحمل رنج براى تحصيل معاش راحت باشد.

ابن عباس و مجاهد گويند: آنان بوسيله نازل شدن مائده آسمانى- يعنى ترنجين و بلدرچين- و شكافته شدن سنگ و خارج شدن آب از آن و ابر، پادشاه شدند.

ابو القاسم بلخى گويد: مانعى ندارد كه خداوند براى آنها پادشاهى و سلطنت قرار داده و آن چنان به آنها قلمرو وسيع بخشيده باشد، كه پادشاه باشند.

وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ: حسن و بلخى گويند:

يعنى به شما چيزهايى بخشيد كه به احدى از معاصران شما نبخشيده بود زجاج و جبايى گويند:

- امورى كه خداوند به آنها ارزانى داشت، بر روى هم براى ديگرى فراهم نشده بود، نظير كثرت پيامبران و آيات و نازل شدن ترنجبين و بلدرجين.

در باره اينكه: مخاطب كيست، اختلاف كرده اند:

ابن عباس و مجاهد گويند: قوم موسى. اين قول ظاهرتر است.

سعيد بن جبير و ابو مالك گويد: منظور امت پيامبر اسلام است.

آن گاه خداوند آنان را مكلف كرد كه داخل سرزمين مقدس شوند و فرمود:

- يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ: ابن عباس و سدى و ابن زيد گويند: منظور ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 267

داخل شدن آنان در بيت المقدس است. زجاج و فراء گويند: منظور دمشق و فلسطين و قسمتى از اردن است. قتاده گويد: منظور شام است. مجاهد گويد: منظور سرزمين طور و اطراف آن است.

مقدسه، يعنى پاك شده، كه ارض مقدس از شرك پاك و جايگاه پيامبران و مؤمنان شد.

الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ: كه در لوح محفوظ ثبت شده

كه براى شما باشد. ابن عباس گويد: يعنى خداوند به شما بخشيد. قتاده و سدى گويند: يعنى خداوند شما را مامور كرد كه داخل آن شويد.

پرسش چگونه خداوند ارض مقدس را در لوح محفوظ براى آنها ثبت كرد و به آنها بخشيد، با اينكه مى فرمايد: «فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ»؟! (مائده 26: سرزمين مقدس بمدت چهل سال بر آنان حرام است) پاسخ ابن اسحاق گويد: اين سرزمين بخششى بود از جانب خداوند كه بعدا بر آنها حرام كرد.

و بقولى: مقصود همه بنى اسرائيل نيست، اگر چه كلام بطور عموم بيان شده است، بنا بر اين براى عده اى از آنها داخل شدن در سرزمين حرام و براى عده اى كه بعد از مرگ موسى بمدت دو ماه همراه يوشع بن نون بودند، حلال و مكتوب بود.

وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ: اكثر مفسران گويند: يعنى از سرزمينى كه ماموريد داخل آن شويد، خارج مشويد. جبايى گويد.

- يعنى از طاعت خداوند به معصيتش بازگشت نكنيد.

فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ: كه در آخرت، از ثواب محروم مى مانيد. محروميت آنها از ثواب، به خاطر اين است كه به اين كار مأمور بودند، همانطورى كه براى نماز ماموريت داشتند. اين معنى از قتاده و سدى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 268

و بقولى: آنها مامور به اين كار نبودند تا از ثواب آخرت محروم شوند، بلكه منظور اين است كه بر اثر داخل نشدن در آن سرزمين از منافع مادى آن محروم شدند.

داستان تاريخى ... ص : 268

مفسران گويند: هنگامى كه موسى و بنى اسرائيل از درياى نيل گذشتند و فرعون هلاك شد، خداوند آنها را مامور كرد كه داخل سرزمين مقدس شوند. همين كه برود اردن

رسيدند، از ورود به آنجا دچار ترس شدند. موسى از هر قبيله اى يكى از مامور كرد به آن سرزمين روند و موقعيت و وضع مردم آنجا را شرح دهند (آيه 12) آنها رفتند و با مردمى نيرومند روبرو شدند. پس از بازگشت، آنچه را ديده بودند براى موسى شرح دادند، موسى به آنها دستور داد كه مطلب را كتمان كنند. دو تن از ايشان- يوشع بن نون از سبط بن يامين و بقولى از سبط يوسف و كالب بن يوفنا از سبط يهوذا- اطاعت كردند و ده نفر ديگر عاصى شدند و مردم را از آنچه ديده بودند، مطلع ساختند برخى گفته اند: پنج نفرشان كتمان كردند و بقيه نكردند و خبر دهن بدهن در ميان قوم، منتشر شد. قوم گفتند: اگر داخل شويم، زنان و فرزندان ما اسير دست آنها خواهند شد و خواستند به مصر باز گردند. ضمناً تصميم گرفتند يوشع و كالب را سنگسار كنند موسى خشمگين شد و گفت: «پروردگارا من فقط مالك خودم و برادرم هستم» (مائده 25).

خداوند به موسى وحى كرد كه: آنها بكيفر كردارشان بمدت چهل سال در بيابان سرگردان خواهند شد (مائده 26) تنها كسانى كه با آنها همكارى نكرده و سر از طاعت خدا نپيچيده اند، از اين كيفر مصون هستند. آنها در بيابانى بمساحت شانزده و بقولى نه و بقولى شش فرسخ به مدت چهل سال سرگردان ماندند. اينها داراى ششصد هزار مرد جنگى بودند و ترنجين و بلدرچين بر آنها نازل مى شد، سرانجام همه نقبا- بجز يوشع و كالب- و اكثر افراد آنها مردند و اطفال آنها بزرگ شدند و به جنگ «اريحا» رفتند و آنجا

را فتح كردند.

در باره اينكه چه كسى آنجا را فتح كرد، اختلاف است. برخى گفته اند: موسى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 269

آنجا را گشود، در حال كه يوشع در جلو سپاهش بود. برخى گفته اند: پس از مرگ موسى، يوشع آنجا را فتح كرد. در آن وقت موسى دار فانى را ترك گفته و يوشع به پيامبرى برگزيده شده بود. در روايت است كه هنگامى كه آنها سرگرم جنگ بودند، آفتاب غروب كرد.

بدعاى يوشع، آفتاب بازگشت و آنها اريحا را گشودند.

برخى گفته اند: وفات موسى و هارون، در همان بيابان بود. هارون يك سال پيش از موسى وفات كرد. موسى در دوران سلطنت فريدون و منوچهر مى زيست و 120 سال عمر كرد. يوشع پس از موسى رهبرى بنى اسرائيل را عهددار شد. او 116 سال عمر كرد و 27 سال دوره نبوتش بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 270

[سوره المائدة (5): آيات 22 تا 24] ... ص : 270

اشاره

قالُوا يا مُوسى إِنَّ فِيها قَوْماً جَبَّارِينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ (22) قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (23) قالُوا يا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ (24)

«1»

ترجمه ... ص : 270

گفتند: اى موسى در آن سرزمين مردمى جبار هستند و ما هرگز داخل نمى شويم تا آنها خارج شوند و اگر خارج شدند، ما داخل خواهيم شد. دو تن از آنهايى كه از خدا مى ترسيدند به آنها نعمت ديندارى بخشيده بود، گفتند. بدروازه شهر داخل شويد كه هر گاه داخل شويد، پيروز خواهيد شد و اگر ايمان داريد، بخداوند توكل كنيد.

گفتند: اى موسى، هرگز داخل نشويم تا آنها در آنجا باشند؟ بنا بر اين تو و خدايت برويد و با آنها بجنگيد كه ما در اينجا هستيم.

__________________________________________________

(1)- سوره مائده آيه 22 و 23 و 24 جزء 6

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 271

بيان آيه 22- 23- 24 ... ص : 271
تعداد آيات ... ص : 271

بصريان معتقدند كه چهار آيه است «و انكم غالبون» را پايان آيه دوم مى دانند. ديگران معتقدند كه سه آيه است. كلمه «جبارين» مناسب است كه در خاتمه آيه باشد و اين از مشكلات است. مع الوصف احدى آن را پايان آيه ندانسته اند.

لغت ... ص : 271

جبار: نخلى كه از بلندى به ثمر آن دسترسى نباشد. مرد جبار، كسى است كه مردم را به اطاعت خواسته خود مجبور كند. جبر عظم، درست كردن استخوان شكسته. خود كلمه جبر بمعناى اصلاحى است كه از روى اجبار باشد. عجاج گويد،

قد جبر الدين الا له فجبر و عور الرحمن من ولّى العور

يعنى خداوند دين را اصلاح كرد و دين اصلاح شد و كسى را كه متولى فساد شد، تباه كرد.

يكى از صفات خداوند متعال جبار است. اين صفت، براى تعظيم خداوند است، زيرا معناى آن اقتدار و توانايى است. ذات بيمانند حق، همواره جبار است، يعنى عارف را به تعظيم وادار مى كند. يكى ديگر از صفات خداوند. قهار است. فرق آن باجبار اين است كه معناى قهار، غالب بودن بر كسانى است كه با خداوند سر ستيزه دارند و او را معصيت مى كنند. بنا بر اين صفت قهار، مثل جبار، هميشگى و ازلى نيست، زيرا ستيزه جويان ازلى نيستند. صفت جبار، هر گاه بمردم نسبت داده شود، براى مذمت است، زيرا بكسانى نسبت بزرگى داده مى شود كه در خور آن نيستند و عظمت حقيقى از خداست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 272

اعراب ... ص : 272

فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ: ضمير را منفصل آورده، تا ضمير مستتر را تاكيد كند و عطف بر آن صحيح باشد، زيرا عطف اسم ظاهر بر ضمير مستتر و متصل بدون تاكيد آن، قبيح است، درست مثل اين است كه اسمى به فعلى عطف شود. بايد دانست كه صحيح نيست، گفته شود: ضمير فعل ظاهر شده است، زيرا در اين صورت فعل «اذهب» خالى از ضمير مى شود و اين جايز

نيست.

ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ: آن دو تن به بنى اسرائيل چنين گفتند:

- شما داخل دروازه شهر جباران شويد، كه بر آنها غالب خواهيد شد.

آنان، اين مطلب را از بيانات موسى- كه آنها را بكمك خداوند دلگرم كرده بود- فهميده بودند. برخى گفته اند: آن دو، فهميدند كه خداوند رعب بنى اسرائيل را در دل جباران افكنده است، بنا بر اين فهميدند كه اگر قدم بدروازه شهر گذارند، پيروز خواهند شد.

وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا: و بخداوند كه شما را بر جباران نصرت مى بخشد توكل كنيد.

إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ: اگر بخدا و وعده هاى پيامبرش ايمان داريد. سپس سخنانى كه قوم، در پاسخ موسى گفته بودند؟ بيان مى كند:

- قالُوا يا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها: گفتند اى موسى ما هرگز داخل آن شهر نخواهيم شد.

أَبَداً ما دامُوا فِيها: مادامى كه جباران در آن شهر ساكن باشند. اين جمله را باين جهت گفتند كه، آنها از درشتى اندام جباران و قدرت ايشان ترسيده بودند و به وعده خداوند، اعتماد نداشتند.

فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا: اى موسى، تو و خدايت برويد و با جباران بجنگيد.

إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ: ما در اينجا هستيم، تا وقتى كه بر آنها پيروز گردى و بسوى ما باز گردى. در آن وقت ما داخل شهر مى شويم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 273

چرا موسى به اين سخن پاسخ نداد؟! دو علت دارد:

1- مجموع كلام، دلالت دارد بر انكار قول آنها و شگفتى از جهل آنها كه امر خدا را رد و با آن مخالفت كردند.

2- ابو القاسم بلخى گويد:

- اينكه گفتند: تو و خدايت برويد و بجنگيد، مجازى است نه حقيقى. در حقيقت

مى خواهند بگويند: خداوند مددكار تست. لكن از آنجا كه قوم، مردمى جاهل و بى خرد بودند، وجه اول صحيح تر است.

حسن گويد: اين سخن آنان، دليل است بر اينكه: آنان «مشبّهه» «1» بودند.

بهمين جهت، گوساله را پرستش كردند. و اگر خدا را شناخته بودند، چنين نمى كردند.

جبايى گويد: اگر مقصود آنها از رفتن خدا و جنگيدن او، معناى حقيقى و انتقال از مكانى بمكانى است؟ كافر و اگر بعنوان مخالفت با امر خدا گفته اند، فاسق شده اند.

اينكه خداوند متعال مى فرمايد: «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ» (توبه 30:

خداوند با آنها قتال كند كه چگونه منحرف مى شوند) و نسبت جنگ و قتال با ايشان را به خدا مى دهد. استعمال مجازى است. مقصود اين است كه: خداوند مثل كسى كه با كسى جنگ دارد، دشمنى مى كنند و با اقتدار و سلطه خود، آنها را به كيفر مى رساند.

در آيه «فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ» (يونس 71) عطف بر ضمير متصل صحيح است، زيرا ذكر مفعول (امر) بمنزله ضمير منفصل است. چنان كه در آيه: «لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا» (انعام 148) آوردن «لا» بمنزله انفصال ضمير است و عطف بر آن مانعى ندارد.

__________________________________________________

(1)- مشبهه، فرقه اى هستند كه شما را شبيه موجودات جسمانى مى پندارند. چنان كه در تورات هم مطالبى از قبيل كشتى گرفتن خدا با يعقوب و ... وجود دارد!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 274

مقصود ... ص : 274

اكنون جوابى را كه بنى اسرائيل به موسى دادند، بيان كرده، فرمود:

قالُوا يا مُوسى إِنَّ فِيها قَوْماً جَبَّارِينَ: بنى اسرائيل گفتند: اى موسى، در سرزمين مقدس مردى نيرومند و سختگير هستند.

ابن عباس گويد: علت اينكه «جبّار» را به صيغه مبالغه آورده اين

است كه:

هنگامى كه ماموران موسى بسوى اهالى آن سرزمين رفتند، مردى بنام «عوج» آنها را ديد، در حالى كه از باغش ميوه چيده بود و بخانه مى رفت، آنها را در آستين خود كرد و نزد پادشاه برده، گفت: اينها مى خواهند با ما بجنگند. شاه گفت: برويد و خبر ما را بر آنها شرح دهيد.

مجاهد گويد: خوشه انگور آنان بقدرى سنگين بود كه پنج نفر نمى توانستند، آن را حمل كنند. در پوست نصف يك انار پنج نفر جا مى گرفت. موسى به طول ده زرع بود. عصايش نيز همين اندازه بود. اندازه پرش او نيز كمتر از اين مقدار نبود. با اين همه در موقعى كه مى خواست «عوج بن عنق» را بكشد، تا ساق او بيشتر نرسيد. گفته اند طول تختى كه وى بر آن مى خوابيد 800 ذرع بود «1» وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ: ما براى جنگ، داخل آن سرزمين نمى شويم، تا اينكه آن مردم جبار از آنجا خارج شوند ما داخل مى شويم.

قالَ رَجُلانِ: دو تن از جمله نقبا كه موسى آنها را مبعوث كرده بود تا از مردم آن سرزمين خبرى كسب كنند. برخى گفته اند: دو نفر كه از جباران آن سرزمين بودند، هنگامى كه خبر موسى را شنيدند، چون تابع دين موسى بودند، نزد او آمدند و از او تبعيت كردند. اين قول از سعيد بن جبير و ابن عباس است.

__________________________________________________

(1)- ما اين مطالب را نظر بحفظ امانت ترجمه، بفارسى برگردانديم. اما خاطر نشان مى كنيم كه اين مطالب، بيشتر به افسانه شبيه است تا واقعيت. بديهى است كه متن قرآن از اينگونه مطالب:

منزه است. خواننده محترم با

دقت در آيه مورد بحث، اين حقيقت را در مى يابد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 275

مِنَ الَّذِينَ يَخافُونَ: از كسانى كه خدا ترس بودند.

أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا: قتاده و حسن گويند يعنى خداوند نعمت اسلام به آنها بخشيده بود. جبايى گويد: منظور اين است كه آن دو، از جباران مى ترسيدند و خداوند به آنها توفيقى بخشيد كه خوف، آنها را از بيان حق و طاعت، باز ندارد.

سعيد بن جبير «يخافون» را بضم ياء قرائت مى كرد و از ابن عباس در تفسير آن روايت شده است كه: آنان از جباران بودند و خداوند نعمت اسلام به آنها بخشيده بود.

(مقصود از اسلام، تسليم در برابر حق است)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 276

[سوره المائدة (5): آيات 25 تا 27] ... ص : 276

اشاره

قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ (25) قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ (26) وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (27)

«1»

ترجمه ... ص : 276

موسى گفت: پروردگارا. من جز مالك خودم و برادرم نيستم بنا بر اين ميان ما و مردم فاسق جدايى افكن. خداوند فرمود: بنا بر اين، سرزمين مقدس بر آنها حرام است، آنها چهل سال در بيابان سرگردان مى مانند و بحال مردم فاسق تاسف مخور.

و بر آنها تلاوت كن سرگذشت دو فرزند آدم را براستى، آن گاه كه قربانى تقديم داشتند و از يكى از آنها قبول شد و از ديگرى نشد. آنكه قربانيش قبول نشده بود گفت:

ترا مى كشم. گفت: خداوند از مردم با تقوى قبول مى كند.

__________________________________________________

(1)- آيه 25 و 26 سوره مائده جزء ششم سوره 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 277

بيان آيه 25- 26 ... ص : 277
لغت ... ص : 277

تيه: تحير، سرگردانى، بطورى كه انسان بخاطر آن نتواند راهى پيدا كند و بمقصد خود برسد. «ارض تيهاء» سرزمينى كه نتوان در آن راهى پيدا كرد. ثلاثى مجرد آن «تاه يتيه» و باب تفعيل آن «تيه و توه» لكن بيشتر به ياء استعمال شده.

اسى: حزن و اندوه. مى گويند: «اسى يأسى اسى»

اعراب ... ص : 277

اخى: ممكن است مرفوع باشد به دو وجه: 1- بنا بر اينكه عطف باشد بر محل «انّى» مثل «أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ» (توبه 3) 2- بنا بر اينكه عطف باشد بر ضمير «لا أَمْلِكُ» يعنى «لا املك انا و اخى الا انفسنا» و ممكن است منصوب باشد بدو وجه: 1- بنا بر اينكه عطف باشد بر ياء «انّى» يعنى «انى و اخى 2- بنا بر اينكه عطف باشد بر «نفسى» يعنى «لا املك الا نفسى و لا املك و الاخى اربعين: منصوب و ظرف زمان است و عامل آن «يتيهون» است. برخى گفته اند عامل نصب آن «محرّمة» مى باشد. لكن زجاج گويد: اين مطلب خطاست، زيرا در تفسير آمده است كه آن براى ابد، بر آنها حرام شد.

مقصود ... ص : 277

اكنون خداوند متعال دعاى موسى را در باره قومش بيان كرده، مى فرمايد:

- قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَ أَخِي: هنگامى كه موسى بر قوم خود خشم گرفت، عرض كرد: پروردگارا من فقط مالك خودم و برادرم هستم يا اينكه من مالك خود و برادرم مالك خويش است و ما هستيم كه فرمان ترا اطاعت مى كنيم. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 278

فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ، بنا بر اين ميان ما و اين قوم فاسق، بحكم خود جدايى انداز. قوم بنى اسرائيل با اين سرپيچى خود كافر شدند، علت اينكه آنها را فاسق مى نامد: اين است كه: فسق بمعناى خروج از ايمان به معصيت است. بديهى است كه بزرگترين معصيتها كفر است. خداوند متعال مى فرمايد: «إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» (كهف 50، بجز ابليس كه

از جنيان بود و از امر خدا خارج شد) در باره سؤال موسى كه خداوند ميان او و قومش جدايى افكند، دو قول است:

1- ابن عباس و ضحاك گويند: خداوند در باره آنها حكمى كند كه دليل دورى آنها از حق و صواب باشد تا كيفر ارتكاب معصيت را ببينند، از اينرو آنها گرفتار بيابان شدند.

2- سؤال موسى اين بود كه خداوند در آخرت ميان ايشان و قومش جدايى افكند و آن را در آخرت در دوزخ و موسى و برادرش در بهشت باشند. بديهى است كه اگر هلاك آنها را از خدا خواسته بود، هلاك مى شدند. اين قول از جبايى است.

قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ: خداوند متعال به موسى فرمود بنا بر اين سرزمين مقدس بر آنها حرام خواهد بود. در باره كيفيت تحريم دو قول است:

1- منظور اين است كه آنها از آن سرزمين ممنوعند. چنان كه امرء القيس گويد:

جالت لتصرعينى فقلت لها اقصرى انى امرء صرعى عليك حرام

اين شعر را در وصف مركب خود گويد و منظورش اين است كه او سوار است و مركب قدرت اينكه او را بر زمين افكند ندارد و لو اينكه توسنى كند.

2- ابو على جبايى گويد: منظور حرمت شرعى است. لكن قول اول ظاهرتر است. بلخى گويد: ممكن است آنها مامور شده باشند كه در آن بيابان گردش كنند.

أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ: آنها بمدت چهل سال در مسافتى بطول شش فرسخ كه ميان سرزمين مقدس و آن بيابان بود، حيران ماندند، اين معنى از ربيع است حسن و مجاهد گويند: آنها شب را بصبح و روز را به شب مى رساندند، بدون اينكه بدانند كجا

هستند. بيشتر مفسران گويند موسى و هارون نيز در آن بيابان با ايشان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 279

بودند و بقولى آنها همراهشان نبودند، زيرا اين سرگردانى عذابى بود براى آنها و هر سالى در مقابل يك روز پرستش گوساله حساب مى شد و پيامبران را عذابى نيست.

زجاج گويد: اگر موسى و هارون با ايشان بودند، خداوند سختى و مشقت را از آنها برداشته است! هم چنان كه آتش را براى ابراهيم سرد و سلامت قرار داد، با اينكه خاصيت آتش، سوختن است. موسى در آن بيابان جان سپرد و وصى او يوشع پس از او شهر را گشود. يوشع خواهر زاده موسى و پس از او در ميان قوم، پيامبر بود. حسن و مجاهد گويند: موسى در بيابان نمود، بلكه شهر را نيز خودش فتح كرد.

پرسش چگونه ممكن است كه جمعيتى انبوه از مردم عاقل در مسافت كمى مدت چهل سال سرگردان بمانند و راه را پيدا نكنند.

پاسخ 1- ابو على گويد: ممكن است هنگامى كه بخواب مى رفته اند، زمين دچار تحولاتى مى شد و آنها را بجاى اول باز مى گردانيده است.

2- ممكن است نشانه هايى كه وسيله راهنمايى بوده اند، محو شده بودند تا نتوانند خود را از آن بيابان خارج سازند، يا اينكه علائم بيكديگر مشتبه مى شدند و در هر صورت، اين هم نمونه اى از معجزات انبياست.

قتاده گويد: احدى از آن مردم وارد شهر نشدند. دو ماه پس از مرگ موسى يوشع. و كالب با اولاد ايشان به شهر در آمدند.

فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ: اين خطاب به موسى است. خداوند به او دستور دهد كه بر هلاكت آنها تاسف نخورد، زيرا مردمى

فاسق و تبهكار بوده اند.

زجاج گويد: خطاب به پيامبر اسلام است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 280

بيان آيه 27 ... ص : 280
لغت ... ص : 280

قربان: نزديك شدن برحمت حق بوسيله كارهاى نيكو. اين كلمه از «قرب» است مثل «فرقان» از «فرق» و شكر ان از شكر و كفران از كفر. قرابين ملك، يعنى همنشينان نزديك او.

اعراب ... ص : 280

إِذْ قَرَّبا: متعلق است به «نبا» يعنى «خبرا بنى آدم و ما جرى منهما حين قربا». كلمة «قربا» نيز يعنى «قرب كل واحد منهما» فعل را مثنّى و «قربان» را مفرد آورده، زيرا دلالت دارد بر اينكه هر يك از آنها قربانى تقديم داشتند. برخى گفته اند: قربان، اسم جنس است و صلاحيت دارد كه بر يكى و بيشتر از يكى اطلاق شود. علاوه بر اينكه اين كلمه مصدر است.

مقصود ... ص : 280

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ: خطاب به پيامبر گرامى اسلام است كه سرگذشت دو پسر آدم را به حق و راستى براى مردم بازگو كند. به اجماع همه مفسران- بجز حسن- آنان فرزندان صلبى آدم بودند. لكن حسن گويد: آنها دو تن از بنى اسرائيل بوده اند.

إِذْ قَرَّبا قُرْباناً: هنگامى كه كارى انجام دادند كه بوسيله آن بدرگاه خداوند متعال، تقرب پيدا كنند.

فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ: قبول طاعت، عبارت است از ايجاب ثواب، در برابر آن. گويند: علامت قبول طاعت، آتشى بود كه ظاهر شده، پذيرفته را فرا مى گرفت و مردود را رها مى كرد. مجاهد گويد: آتشى بود كه مردود را مى سوزانيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 281

و قبول شده را رها مى كرد. لكن قول اول ظاهرتر است.

قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ: آن كه قربانيش قبول نشده بود بديگرى گفت، ترا مى كشم. پرسيد:

چرا مرا مى كشى؟

قال: پاسخ داد به خاطر اين كه قربانى تو قبول و قربانى من مردود شد. گفت:

گناه من چيست؟

إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ: خداوند طاعت را از كسانى مى پذيرد كه از معصيتها بپرهيزند. اگر چه كلمه «تقوى» مطلق است و مقيد نيست كه از چه تقوى و

پرهيز كنند، لكن منظور معلوم است، زيرا سزاوارترين چيزى كه بايد از آن پرهيز كرد، گناه است.

ابن عباس گويد: مقصود اين است كه خداوند قربانى را از افراد پاكدل مى پذيرد و تو چون پاكدل نيستى، قربانيت رد شده است.

به اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه: طاعت فاسق قبول نيست، لكن هر گاه فاسق طاعتى انجام دهد، كيفرى بر ترك آن ندارد اين مطلب صحيح نيست، زيرا كسى مستحق ثواب است كه طاعتى را بمنظور اطاعت فرمان خداوند انجام دهد، نه بمنظور ديگر، بنا بر اين چه مانعى دارد كه فاسق نيز بمنظور اطاعت امر خداوند، كارى كند كه در برابر آن سزاوار پاداش الهى گردد؟

نظم آيه ... ص : 281

وجه پيوند اين آيه به آيات سابق، اين است كه:- خداوند مى خواهد بيان كند كه حال يهود در پيمان شكنى و ارتكاب كارهاى ناپسند، همچون فرزند آدم است كه برادر خود را كشت و عواقب شوم آن گريبانگيرش شد، از اينرو خداوند دستور داد كه سرگذشت اين دو برادر را بر قوم يهود بخواند تا خود از جهل و تكذيب ايشان آرامشى يابد و يهود را سركوب كند.

داستان ... ص : 281

گويند:

- حوا همسر آدم از هر شكمى پسرى و دخترى مى زايد. اولين حمل او از قابيل ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 282

و بقولى قابين و همزادش اقليما بود. حمل دومش هابيل و همزادش لبوذا بود. هنگامى كه اينان ببلوغ رسيدند، خداوند امر كرد كه قابيل خواهر هابيل و هابيل خواهر قابيل را بعقد همسرى خود در آورد. هابيل راضى شد ولى قابيل راضى نشد، زيرا خواهرش زيباتر از خواهر هابيل بود. وى بپدرش گفت:

- خداوند چنين دستورى نداده است. اين راى تست.

آدم آنها را دستور داد كه: قربانى بدرگاه خدا تقديم دارند. آنها قبول كردند هابيل كه داراى گوسفندانى بود، بامدادان بهترين گوسفند را انتخاب كرد و قابيل كه صاحب مزرعه اى بود، قسمتى از بدترين زراعت خود را جدا كرد و بر سر كوهى رفتند و قربانى ها را بر سر كوه نهادند. در اين وقت آتشى آمد و قربانى هابيل را بسوزانيد و بقربانى قابيل نزديك نشد. در اين موقع، آدم، براى زيارت، بمكه رفته بود قابيل به برادرش گفت:

- در دنيا زنده نمانى كه قربانى تو قبول و قربانى من مردود شد! تو مى خواهى خواهر زيباى مرا بگيرى و خواهر زشتت را

بمن بدهى.

هابيل به او گفت:

- خداوند قربانى و طاعات متقين را قبول مى كند.

در اين وقت سنگى بر سر او كوبيد و او را كشت.

اين مطلب از امام باقر ع و همچنين از مفسران نقل شده است.

علت قبول شدن قربانى هابيل و رد قربانى قابيل، اين بود كه وى پاكدل نبود و پست ترين و بى بهاترين مال خود را بعنوان قربانى تقديم كرد. حال آنكه هابيل بهترين و شريفترين اموال خود را تقديم داشت و بحكم خدا راضى بود.

برخى گفته اند: علت اينكه قربانى به آتش سوخته شد، اين بود كه در آنجا فقيرى نبود كه از قربانى استفاده كند از اين رو آتشى از آسمان نازل شد و قربانى را بسوخت.

اسماعيل بن رافع گويد: قربانى هابيل در بهشت، به چرا مشغول بود تا وقتى كه به جاى فرزند ابراهيم فدا شد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109