ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد 5

مشخصات كتاب

سرشناسه: بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور: ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر: قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري: 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9: ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2: ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382(30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات: ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع: تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده: كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده: ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده: شركت به نشر (انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره: ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 1390

رده بندي ديويي: ‫ 297/179 ‮

جلد پنجم

سوره نساء ... ص : 3

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً «1» ترجمه اى مردم بپرهيزيد از خدايى كه شما را از يك تن آفريد و جفتش را از خودش خلق كرد و از

آن دو، مردان و زنان بسيارى گسترانيد.

و بترسيد از خدايى كه بنام وى از همديگر، تقاضا مى كنيد و از بريدن خويشاونديها بپرهيزيد، كه خداوند مراقب شماست.

__________________________________________________

(1) سوره نساء آيه اول از جزء چهارم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 4

بسم اللَّه الرحمن الرحيم (رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و اعنى على جميع المهمات) سوره نساء تمام اين سوره، مدنى است. برخى گفته اند: تمام آيات آن مدنى هستند به جز دو آيه: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها ...» (آيه 58) و «يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ ..» (آيه 176) كه در مكه، نازل شده اند.

تعداد آيات ... ص : 4

بنا بر عدد شامى، تعداد آيات 177 و بنا بر عدد كوفى 176 و بنا بر عدد ديگران 175 است. اختلاف در آيه: «أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ» (44) و آيه: «فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً» (173) مى باشد، كه اولى بنا بر عدد كوفى و شامى يك آيه به حساب آمده است و دومى تنها بنا بر عدد شامى.

فضيلت ... ص : 4

ابى بن كعب، از پيامبر گرامى نقل كرده است كه: «هر كس اين سوره را قرائت كند، گويى به هر مؤمنى كه پس از وى بيايد، ميراثى صدقه داده و اجر او به اندازه كسى است كه: بنده اى را بخرد و آزاد كند و از شرك، برى ميشود و در مشيت الهى، از كسانى است كه از خطاى آنها چشمپوشى شده».

از عمر بن الخطاب روايت شده است كه گفت: «سوره هاى بقره و مائده و حج و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 5

نور را بياموزيد كه فريضه ها و واجبات در اين سوره هاست «1»» (1) و عياشى به اسناد خود خود از امير المؤمنين (ع) نقل كرده است كه: «هر كس سوره نساء را در روزهاى جمعه بخواند، از فشار قبر، ايمن خواهد بود».

تفسير ... ص : 5

خداوند سوره آل عمران را با امر به تقوى ختم كرد و اين سوره را هم با امر به تقوى آغاز كرد، با اين تفاوت، كه در آنجا فقط مؤمنان را مخاطب ساخت و در اينجا همه مردم را.

[سوره النساء (4): آيه 1] ... ص : 5

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً (1)

ترجمه ... ص : 5

اى مردم، بپرهيزيد از خدايى كه شما را از يك تن آفريد و جفتش را از خودش خلق كرد و از آن دو، مردان و زنان بسيارى منتشر كرد و بترسيد از خدايى كه بنام وى از همديگر، تقاضا مى كنيد و از بريدن خويشاونديها بپرهيزيد، كه خداوند مراقب شماست.

قرائت: ... ص : 5

كوفيان «تسائلون» را به تخفيف سين و ديگران به تشديد خوانده اند.

و الارحام: حمزه، اين كلمه را به جر و ديگران به نصب و برخى از قراء غير معروف، به رفع خوانده اند.

فعل «تسائلون» از باب تفاعل است. بنا بر قرائت كوفيان يكى از دو تاى آن حذف شده و بنا بر قرائت ديگران، تاء دوم بخاطر اينكه با حرف سين، قريب المخرج هستند، در سين ادغام شده است.

__________________________________________________

(1) محتمل است كه روايت به اين صورت بوده باشد: «سوره هاى بقره و نساء و مائده و ...»

و سوره نساء از نسخه افتاده باشد-

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 6

در مورد كلمه «الارحام» نصب آن بخاطر اين است كه عطف بر محل جار و مجرور يا عطف بر «اللَّه» است. جر آن بخاطر اين است كه عطف بر ضمير «له» باشد، لكن از لحاظ قياس و استعمال ضعيف است. رفع آن بنا بر اين است كه مبتدا باشد و خبر آن محذوف. يعنى: «و الارحام و ما يجب ان تتقوه»

لغت ... ص : 6

بث: نشر رقيب: مراقبى كه هيچ چيز از او پنهان نمى ماند

مقصود ... ص : 6

خداوند متعال، اين سوره را با موعظه و امر به تقوى آغاز كرده است.

يا أَيُّهَا النَّاسُ: خطاب به همه افرادى است كه مكلف شده باشند. برخى گفته اند:

در كتب آسمانى بمردم خطاب شده است: «اى مستمندان ...» ولى در قرآن كريم، در سوره هاى مكى، خطاب مى كند: «اى مردم ...» و در سوره هاى مدنى گاهى خطاب مى كند: «اى مردمى كه ايمان آورده ايد ...» و گاهى خطاب مى كند: اى مردم ...

اتَّقُوا رَبَّكُمُ: از معصيت يا مخالفت پروردگارتان بپرهيزيد و فرمانهاى او را زير پا نگذاريد.

برخى گفته اند: يعنى بپرهيزيد از اين كه حق خداوند را تضييع كنيد. ديگرى گويد: يعنى از عقاب خداوند بپرهيزيد، گويى منظور خداوند متعال اين است كه:

سزاوار است از كيفرهاى خدايى كه بزرگترين نعمتها را به شما داده و شما را بزيور خلقت آراسته است، بپرهيزيد، زيرا كسى كه از نعمتهاى خداوند برخوردار است، به تقوى پيشه كردن، اولى است.

بعقيده برخى از مفسران، خداوند مى خواهد كمال قدرت خود را بيان كند.

يعنى كسى كه بر خلقت شما از نفس واحد قادر است، بر عقاب شما قادرتر است، بنا بر اين سزاوار است كه از مخالفت او خوددارى كرده، از كيفر او بيمناك باشيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 7

الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ: بعقيده همه مفسران قرآن كريم، مراد از نفس واحده حضرت آدم (ع) است.

علت اين كه واحده را با تاء تانيث. آورده، اين است كه: لفظ نفس مؤنث است، اگر چه معناى آن مذكر است. بنا بر اين، كلمه نفس نظير كلمه خليفه در شعر زير است كه به

اعتبار معنى، مذكر و باعتبار لفظ مؤنث است:

أبوك خليفة ولدته اخرى و انت خليفة ذاك الكمال

يعنى پدرت خليفه اى بود كه خليفه اى ديگر، او را پدر بود و تو نيز خليفه اى.

اين است كمال! در اين بيت، يك جا با خليفه معامله لفظ مؤنث و يك جا معامله لفظ مذكر شده است. در مورد كلمه نفس هم هر دو وجه جايز است.

وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها: و همسرش حوا را از خودش آفريد. بيشتر مفسران بر آنند كه حوا از يكى از دنده هاى آدم آفريده شده. از پيامبر گرامى اسلام روايت كرده اند كه: حوا از يكى از دنده هاى آدم خلق شده است و نيز روايت كرده اند كه:

زن از دنده آدم آفريده شده است، اگر بخواهيد راستش كنيد، شكسته ميشود و اگر آن را به حال خود گذاريد، از آن تمتع مى بريد از امام باقر (ع) روايت شده است كه: خداوند حوا را از ما زاد خاكى كه آدم را از آن آفريده بود، خلق كرد در تفسير على بن ابراهيم است كه: حوا از دنده هاى پايين آدم خلق شد.

وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً: و خداوند زنان و مردان بسيارى از اين زن و مرد نخستين، در روى زمين، منتشر كرد. در حقيقت، همه انسانها از يك تن، يعنى آدم آفريده شده اند، زيرا همانطورى كه گفتيم، حوا نيز از خود آدم متفرع است و اين خود منتى است از خداوند بر همه انسانها تا با توجه به يگانگى اصل و مبدء خود، دست از نفاق و عداوت برداشته، در سايه دوستى و مهربانى و تعاون زندگى كنند، وانگهى يگانگى اصل و مبدء انسانهايى كه امروز به

رنگها و نژادها و ملتهاى گوناگون تقسيم شده اند دليلى است روشن بر علم و حكمت و قدرت خداوند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 8

وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ: در باره معناى اين جمله دو قول است.

1- مقصود اين است كه شما در تقاضاهايى كه از يكديگر داريد، نام خدا را مى بريد و مخاطب را براى كمك و ترحم، به ياد خداوند مى اندازيد. اين معنى از حسن و ابراهيم است و بنا بر اين الارحام عطف بر محل جار و مجرور است. يعنى:

همانطورى كه خدا را در گفتارتان تعظيم و احترام مى كنيد، از راه طاعت نيز، تعظيم كنيد.

2- يعنى از خدايى بپرهيزيد كه حقوق و حوائج فردى و اجتماعى خود را بوسيله او طلب مى كنيد و بترسيد از قطع صله رحم. بنا بر اين معنى، «الارحام» عطف بر اللَّه است. اين معنى از ابن عباس و قتاده و مجاهد و ضحاك و ربيع است.

و از امام باقر (ع) نيز روايت شده و دليل است بر وجوب صله رحم. مؤيد آن روايتى است كه از پيامبر نقل شده است: خداوند فرمود: من رحمانم و رحم را خلق و نام آن را از نام خود مشتق كردم. كسى كه صله رحم كند، او را پاداش و كسى كه قطع رحم كند، او را كيفر مى دهم اين حديث نمونه هاى بسيارى دارد.

صله رحم، اين است كه انسان خويشاوندان را بخود بپذيرد يا اينكه به آنها كمك مالى كند يا كمكهاى ديگر. اصبغ بن نباته، از امير المؤمنين (ع) روايت كرده است كه: «يكى از شما خشم مى گيرد و خشنود نميشود تا خشمش او

را به آتش افكند.

هر گاه يكى از شما بر يكى از خويشان خود غضب كند، او را مس كند، زيرا هر گاه كسى رحم خود را مس كند، خويشاوندى آنها پايدار مى ماند. خويشاوندى پيوسته عرش الهى است و گويد: خدايا هر كه بمن نيكى كند در باره او نيكى كن و هر كه مرا پاره كند، او را كيفر ده».

إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً: خداوند مراقب و حافظ شماست. بعضى گفته اند: رقيب يعنى عالم. در اين جمله، خداوند بيان مى كند كه او مراقب حال همه انسان ها در همه زمان ها بوده و هست و خواهد بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 9

[سوره النساء (4): آيه 2] ... ص : 9

اشاره

وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً (2)

«1»

ترجمه ... ص : 9

و اموال يتيمان را به آنها دهيد و مال بد خود را با مال خوب آنان تبديل نكنيد و ثروت آنها را با اموال خود مخوريد كه اينكار گناهى بزرگ است.

__________________________________________________

(1) آيه 2- سوره نساء جزء چهارم- سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 10

بيان آيه دوم ... ص : 10
لغت ... ص : 10

حوب: گناه. اين كلمه اسم مصدر از «حوب» بمعنى گناه كردن است. روايت كرده اند كه حسن اين كلمه را بصورت مصدر قرائت كرده است.

مقصود ... ص : 10

نظر به اينكه خداوند در آيه قبل به تقوى و صله رحم امر كرده بود، در اين آيه بخش ديگرى از تقوى را كه عبارت از مراعات حقوق يتيمان است مورد توجه قرار داده، فرمود:

وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ: مال يتيمان را به آنها دهيد. اين دستور براى كسانى است كه سرپرستى و وصايت يتيمان را بر عهده دارند. آنها موظفند كه مخارج اطفال يتيم را در دوره خردسالى از ثروتشان تامين كنند و پس از آن كه بسن بلوغ رسيدند و براى حفظ مال داراى رشد فكرى شدند، مالشان را بآنها تسليم كنند. بديهى است كه يتيم در حقيقت همان كودك خردسال و محتاج به سرپرستى است و اگر در اين آيه بغير كودك خردسال، اطلاق شده است، مجازى است، زيرا پيامبر گرامى فرمود: پس از احتلام، يتيمى نيست و اينكه پيامبر را پس از دوران كودكى هم چنان يتيم ابو طالب مى خواندند، بملاحظه اين بود كه وى تربيت شده ابو طالب بود.

نظير اين استعمال، اين آيه شريفه است: فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ (سوره شعراء 26) يعنى كسانى كه قبلا ساحر بودند، به سجده درآمدند.

وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ: يعنى اموال يتيمان را كه خداوند بر شما حرام كرده است با اموال حلال خودتان عوض و بدل مى كنيد. برخى گفته اند: سرپرستان ايتام مال بد خود را با مال خوب آنها تبديل مى كردند و خداوند آنها را از اين كار منع كرد.

ابو صالح و مجاهد گفته اند: منظور اين است كه خداوند رزق شما

را از راه حلال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 11

براى شما مقدر كرده است، بنا بر اين عجله نكنيد و با دستبرد به مال يتيمان رزق حلال خود را با رزق حرام معاوضه نكنيد.

ابن زيد گويد: منظور اين است كه مثل دوران جاهليت كه زنان و خردسالان را از ارث محروم مى كردند رفتار نكنيد و زنها و خردسالان را با بزرگسالان بيك چشم نگاه كنيد.

معنى اول از بقيه معانى بهتر است، زيرا اين جمله پس از ذكر «اموال يتيمان» آمده است. پس معنى آن اين است كه اموال خوب و با ارزش يتيمان را برمداريد و بجاى آن اموال بد و بى ارزش خود قرار مدهيد. چه با اين كار اموال يتيمان را از نظر تعداد و كميت حفظ مى كنيد ولى از لحاظ ارزش و كيفيت، تباه مى كنيد.

وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ: يعنى اموال آنان را به اموال خود اضافه مكنيد و بمصرف شخصى خود مرسانيد. ممكن است معنى جمله اين باشد كه مال خوب آنها را با مال بى ارزش خود مخلوط مكنيد و بمصرف شخصى مرسانيد كه اين كار به آنها اجحاف است پس اگر در اينكار ضررى و اجحافى متوجه آنان نشود، مخلوط كردن مال آنها با مال خود عيبى ندارد. روايت شده است كه پس از نزول اين آيه، مردم از آميزش و خلط مال خود با مال يتيمان، كراهت پيدا كردند و كار بر يتيمان دشوار گرديد و پيش پيامبر گرامى شكايت كردند، از اين رو اين آيه نازل گرديد:

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ ...

(سوره بقره 220)

يعنى از تو در باره يتيمان سؤال مى كنند، بگو: اصلاح حال آنان بهتر است و اگر با آنها درآميزيد، برادران دينى شما هستند.

إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً: بعقيده حسن و طبق روايتى كه از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نقل شده، معنى جمله اين است كه: اين كار گناهى بزرگ است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 13

[سوره النساء (4): آيات 3 تا 4] ... ص : 13

اشاره

وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى أَلاَّ تَعُولُوا (3) وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً (4)

«1»

ترجمه ... ص : 13

و اگر بترسيد كه در باره يتيمان عدالت نكنيد، با دو يا سه يا چهار زن، كه براى شما نيكو هستند، ازدواج كنيد و اگر بترسيد كه عدالت نكنيد، با يك زن يا با كنيزان ازدواج كنيد، اين كار به ترك ظلم نزديكتر است. و مهر زنان را كه بخششى خدايى است بدهيد. اگر چيزى از آن را با طيب خاطر به شما دهند، بگيريد و بخوريد كه گوارا و حلال است.

__________________________________________________

(1) آيه 3 و 4 از سوره چهارم جزء 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 14

بيان آيه سوم و چهارم ... ص : 14
اشاره

تبصره- به اتفاق همه مفسران «أَلَّا تَعُولُوا» ختم آيه است و اين از مشكلات قرآن است.

قرائت ... ص : 14

فواحدة: ابو جعفر اين آيه را به رفع و ديگران به نصب خوانده اند. قرائت نصب، بنا بر اين است كه مفعول به براى فعل محذوف باشد. يعنى «فانكحوا واحدة» و قرائت رفع بنا بر اين است كه مبتدا باشد و خبر آن محذوف. يعنى فواحدة كافية» مثل: «فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ» (سوره بقره 282 يعنى در موقع شهادت اگر دو مرد نباشد، يك مرد و دو زن كافى است)

لغت ... ص : 14

اقساط: عدل و انصاف.

تقسطوا: عدالت و انصاف كنيد.

مثنى و ثلاث و رباع:

اين كلمه ها باين صورتها استعمال شده اند: ثناء، مثنى، مثلث، رباع، مربع.

به معناى دو تا دو تا، سه تا، سه تا، چهار تا چهار تاست و بالاتر از چهار، استعمال نشده است، جز كلمه «عشار» (ده تا ده تا) كه در شعر كميت بكار رفته است:

و لم يستر يثوك حتى رميت فوق الرجال خصالا عشاراً

يعنى: ترا از تيراندازى باز نداشتند تا اينكه ده تا ده تا، تيرها را افزون از مردان ديگر به هدف زدى.

ديگرى گويد:

و لقد قتلتكم ثناء و موحداً و تركت مرة مثل امس الدابر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 15

يعنى: شما را دو تا دو تا و يكى يكى كشتم و مره را مانند ديروز كه پشت كرده است، ترك كردم.

عول، ستم و انحراف. «عول فرايض» هنگامى است كه سهام كم آيد و نقص بر آنها وارد شود. ابو طالب گويد: «بميزان قسط وزنه غير عائل» يعنى: با ميزان عدل كه وزن آن ستمكارانه نيست. فعل اين كلمه: «عال يعول» است و «عال يعيل» مصدر آن «عيله» بمعناى احتياج است. شاعر گويد:

فما يدرى الفقير متى غناه و

ما يدرى الغنى متى يعيل

يعنى: فقير نمى داند كه كى غنى مى شود و غنى نمى داند كه كى محتاج مى شود.

برخى گفته اند: «الا تعولوا» يعنى «كه احتياج پيدا نكنند» لكن اشتباه رفته اند برخى هم گفته اند: يعنى «نانخورهاى شما زياد نشوند» اين هم اشتباه است زيرا اين معنى با «الا تعيلوا» مناسب است كه اسم فاعل آن «معيل» مى آيد.

صداق و صداق و صدقه و صدقه: مهر نحله: بخشش.

زنبور عسل را «نحل» گويند، زيرا خداوند بوسيله او بمردم عسل مى بخشند.

هنيئى: گوارا مري ء: شفا بخش

اعراب ... ص : 15

ما طابَ: فراء گويد «ما» مصدرى است يعنى «الطيب» از مجاهد روايت شده است: «فانكحوا النساء نكاحاً طيباً» مبرد گويد: «ما» بمعناى جنس است و برخى گفته اند: بمعناى مبهم است، زيرا موقعيت، با ابهام تناسب دارد.

مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ: بدل از «ما طاب» و منصوب هستند. اين كلمات، غير منصرف هستند، زيرا از نه علت عدم انصراف، عدول و صفت، در آنها وجود دارند، ابو على گويد: كلمات مذكور براى «ما طابَ لَكُمْ» حال هستند و منظور اين است كه نكاح بايد در يكى از اين حالات باشد: حالت دو همسرى، حالت سه همسرى و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 16

حالت چهار همسرى. كسانى كه بدل گرفته اند مى گويند: ذكر واو عطف براى اين است كه دلالت كند بر اين كه: سه همسر بدل از دو همسر و چهار همسر بدل از سه همسر.

حال آنكه اگر بجاى واو «او» آمده بود، كسى كه دو همسر داشت نمى توانست سه همسر و كسى كه سه همسر داشت، نمى توانست چهار همسر اختيار كند.

نحلة: مفعول لاجله نفسا: تميز نسبت. اين كلمه در اينجا بمعناى جنس است

و بهمين جهت، جمع نيامده است. مثل:

بها جيف الحسرى فاما عظامها فبيض و اما جلدها فصليب

يعنى. در آنجا مردهايى هستند كه استخوانشان سفيد و پوستشان متلاشى شده است. در اينجا شاعر «جلدها» گفته، نه «جلودها» با اينكه مقصود معناى جمع است. علت اين است كه «جلد» به معناى جنسى استعمال شده. در آيه شريفه، اگر «انفساً» هم گفته بود روا بود. اين موضوع در آيه «بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا» (سوره كهف 103) رعايت نشده، تا عمل هر كس به خود او نسبت پيدا كند نه اينكه: يك عمل، به همه آنان.

عَنْ شَيْ ءٍ مِنْهُ: «من» براى بيان جنس است نه براى تبعيض، زيرا اگر زن همه مهر خود را هم ببخشد، جايز است.

هَنِيئاً مَرِيئاً: حال.

شان نزول و نظم ... ص : 16

در سبب نزول آيه و كيفيت نظم آن اقوالى است:

1- اين آيه در باره دختر يتيمى نازل شد كه سرپرستش بمال و جمال او چشم دوخته بود و تصميم داشت بدون دادن مهر با او ازدواج كند.

از اين رو خداوند دستور داد كه با دختران يتيم ازدواج نكنند مگر اينكه نسبت به آنها عادلانه رفتار كنند و مهر آنها را مطابق شؤونشان بپردازند يا اينكه با زنان ديگر ازدواج كنند و گرفتن زنان متعدد، تا چهار زن در صورت رعايت عدالت، براى آنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 17

بلا مانع است. اين مطلب، از عايشه نقل شده و در تفاسير ما هم آمده است. در توجيه آن گفته اند: اين آيه، با آيه «وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ» كه آيه (128) همين سوره است ارتباط دارد و اگر آنها را كنار هم بگذاريم، نظم آنها كاملا

طبيعى خواهد بود، به اين صورت «و يستفتونك فى النساء قل اللَّه يفتيكم فيهن و ما يتلى عليكم فى الكتاب فى يتامى النساء اللاتى لا تؤتونهن ما كتب لهن و ترغبون ان تنكحوهن فان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ...» يعنى: در باره زنان از تو فتوى مى خواهند، بگو خداوند و آياتى كه در كتاب بر شما تلاوت مى شود، در باره يتيمانى كه مهر و حقوق لازم آنها را ادا نمى كنيد و ميل داريد با آنها ازدواج كنيد، بعدالت حكم مى كنند، پس اگر ترسيد كه در باره آنها عدالت نكنيد، نكاح كنيد با ... اين مطلب از حسن و جبائى و مبرد است.

2- اين آيه در باره مردى نازل شده كه با زنان بسيارى افزون از آنچه اسلام تجويز كرده است، ازدواج كرده بود و مى گفت چه مانعى دارد كه من هم مثل فلان شخص با زنان متعددى ازدواج كنم. اين افراط، سبب شد كه مالش از بين برود و بمال يتيمى چشم بدوزد كه تحت سرپرستى او بود، از اين رو خداوند مردم را از گرفتن بيشتر از چهار زن نهى كرد تا بر اثر تهيدستى احتياج بمال يتيمان پيدا نكنند، حتى اگر با گرفتن چهار زن هم بيم تجاوز بمال يتيم آنها را تهديد كند، بايد به يك زن اكتفاء كنند. اين مطلب از ابن عباس و عكرمه است.

3- مردم، در مورد مال يتيمان سخت گيرى مى كردند ولى در مورد زنان مسامحه مى كردند و در ميان آنها عادلانه رفتار نميكردند از اينرو خداوند فرمود:

همانطورى كه در مورد يتيمان بيم داريد كه گرفتار بى عدالتى شويد، در مورد زنان نيز چنين باشيد. به

شما اجازه داده شود كه با رعايت عدالت، از يك تا چهار همسر داشته باشيد.

اين مطلب، از سعيد بن جبير و سدى و قتاده و ربيع و ضحاك و بروايتى از ابن عباس است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 18

4- مردم، سرپرستى يتيمان را براى خود دشوار مى پنداشتند و از شدت ايمان به خدا از آن كار وحشت داشتند، از اينرو خداوند به آنها دستور داد كه همانطورى كه از اينكار وحشت داريد، از زنا هم وحشت داشته باشيد و بطور مشروع يك تا چهار همسر براى خود انتخاب كنيد. اين قول از مجاهد است.

5- حسن مى گويد معنى آيه اين است: اگر از دختر يتيمى كه تحت سرپرستى شماست، بيم داريد، با دختران يتيم ديگر ازدواج كنيد. جبائى نيز همين احتمال را داده و گفته است كه خطاب به ولى دختر يتيم است.

6- فراء مى گويد: مقصود اين است كه اگر از خوردن مال يتيمان مى ترسيد، از جمع ميان زنان و بى عدالتى نسبت بآنان نيز بترسيد و با زنانى ازدواج كنيد كه نسبت به آنها از ستمكارى ايمن باشيد.

قاضى ابو عاصم مى گويد قول اول، بهتر و با نظم و الفاظ آيه مناسبتر است.

مقصود ... ص : 18

وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى : اگر مى ترسيد كه از رعايت انصاف و عدالت، نسبت به يتيمانى كه تحت سرپرستي شما هستند، سرباز زنيد ... بحث در باره يتيمان در شان نزول، گذشت.

فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ: با آنچه براى شما حلال است، نكاح كنيد (علت اينكه.

(من طاب لكم نگفته) اينست كه «ما» حروف مصدر است و معنى جمله اين است فانكحوا الطيب) مِنَ النِّساءِ: از زنانى

كه نكاح با آنها براى شما حرام نيست زنانى كه نكاح با آنها حرام است طى آيه «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ ...» (آيه 23) ذكر شدند بنا بر قول اول معناى جمله اين است: اگر مى ترسيد كه در ازدواج با يتيمان بعدالت رفتار نكنيد، با دختران و زنان بالغ ازدواج كنيد، زيرا اگر در باره زنان بالغ ستمى اتفاق افتد، ممكن است از آنها عذر خواهى كرد و رضايت و خوشنودى آنها را فراهم ساخت، چه آنها صلاحيت حلال كردن حق خود را دارند ولى دختران يتيم كه هنوز رشد مالى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 19

و اجتماعى كافى پيدا نكرده اند، چنين صلاحيتى ندارند.

مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ: مقصود اين است كه دو زن يا سه زن يا چهار زن بگيريد، نه اينكه دو و سه و چهار زن كه مجموع آنها نه تاست بگيريد. بديهى است كه از اين تعبير معناى اول استفاده مى شود. مثلا هر گاه بگويند: افراد، دو تا دو تا سه تا سه تا و چهار تا چهار تا وارد شدند، معنى آن اين است كه دو بدو و ... وارد شدند، در آيه نيز استعمال كلمات:

«مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» به همين صورت است. وانگهى اگر منظور اين بود كه با «نه زن» ازدواج كنيد هر كلمه «بتسع» در آيه بكار مى رفت.

امام صادق (ع) فرمود: «براى مرد حلال نيست كه با بيشتر از چهار زن آزاد، درآميزد» فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا: اگر بترسيد كه از لحاظ نفقه و تقسيم شبها و ساير حقوق، بى عدالتى كنيد.

فَواحِدَةً: با يكى نكاح كنيد.

أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ: يا اينكه

به كنيزان اكتفاء كنيد. زيرا آميزش با كنيزان، مقررات ازدواج با زنان آزاد را ندارد و بنا بر اين خطر بى عدالتى شما را تهديد نمى كند.

ذلِكَ: اشاره است به ازدواج با يك زن، با ترس از بى عدالتى در صورت ازدواج با چند زن.

أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا: به عدالت و ترك ستم نزديكتر است، اين معنى از ابن عباس و حسن و قتاده است. برخى گفته اند مقصود اين است كه اگر با يك زن ازدواج كنيد، عائله شما زياد نمى شود. لكن اين معنى از يك طرف از نظر لغت مناسب نيست «1» و از طرف ديگر با خود آيه هم سازگار نيست، چه بحكم جمله: «أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ» افراد مجازند

__________________________________________________

(1) اگر الا تعيلوا گفته بود معنى آن اين بود كه معيل نشويد لكن الا تعولوا گفته شده و معناى اول مناسب است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 20

كه بجاى زنان آزاد، از كنيزان استفاده كنند و اگر مقصود از «أَلَّا تَعُولُوا» اين باشد كه عائله مند نشويد، بين دو جمله تناسب نخواهد بود و استفاده از كنيزان نيز سر از عائله مندى بيرون مى آورد. برخى گفته اند: پيش از نزول اين آيه، مردان هر چه مى خواستند ازدواج مى كردند و اين آيه از اين كار منع كرد.

وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً: مهر زنان را كه بخششى است از جانب خداوند، بآنها بدهيد. بديهى است كه زن و مرد هر دو از يكديگر تمتع مى برند و زن در برابر تمتعى كه بشوهر مى رساند، خود نيز متمتع مى شود:

بنا بر اين حق مهر ندارند، لكن خداوند متعال مهر را براى زن قرار داد تا از اين عطيه الهى برخوردار

گردد.

برخى گفته اند مقصود از كلمه «نحله» اين است كه فريضه اى است معين كه مرد بايد در برابر زن با پرداخت مهريه انجام دهد اين عقيده از قتاده و ابن جريج است.

برخى گفته اند: مقصود از «نحله» دينى است. اين قول از زجاج است.

در اينكه مخاطب، كيست، اختلاف است. برخى گفته اند: خداوند شوهران را مخاطب ساخته و به آنها دستور داده است كه مهر زنان مدخوله را بطور كامل و مهر زنان غير مدخوله را نصف، بپردازند و چيزى از آنها مطالبه نكنند و كار را به مرافعه نكشانند زيرا پولى كه با مرافعه وصول شود، نمى تواند صورت عطا و بخشش داشته باشد.

اين نظر از ابن عباس و قتاده و ابن جريج است و طبرى و جبايى و رمانى و زجاج نيز بر آنند.

برخى معتقدند كه منظور سرپرستان ايتام است. زيرا هر گاه دخترى ازدواج مى كرد مهرش را سرپرست مى گرفت و چيزى بخود دختر داده نمى شد.

خداوند از اين كار نهى فرمود. ابو صالح بر اين عقيده است و ابو الجارود هم آن را از امام باقر (ع) نقل كرده است. لكن نظر اول بهتر است.

فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ: اين خطاب متوجه شوهران و منظور اين است كه اگر زنان با طيب خاطر چيزى از مهريه را بشما ببخشند، از آن بخوريد و استفاده ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 21

كنيد.

هَنِيئاً مَرِيئاً.

«هنيئى» چيز پاكيزه گوارايى است كه كمبودى ندارد.

«مري ء» چيزى است كه از لحاظ هضم و نتايج بحدى بى ضرر و بحال انسان مفيد باشد.

در كتاب عياشى از امير المؤمنين نقل شده است كه: «مردى خدمت آن بزرگوار عرض كرد كه بدرد

شكم مبتلاست. فرمود: زن دارى؟ عرض كرد: آرى. فرمود، از او بخواه كه با طيب خاطر چيزى بتو ببخشد. سپس با آن چيز مقدارى عسل خريدارى كن و با آب باران مخلوط كن و بنوش. چه از خداوند شنيده ام كه: «وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً» (سوره ق 9) يعنى از آسمان آبى مبارك نازل كرديم و نيز فرموده است: «يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ» (سوره نحل 69) يعنى از شكم زنبور عسل نوشابه اى برنگهاى مختلف خارج مى شود كه در آن شفاى مردم است و نيز فرموده است: «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً» پس هر گاه شفا و بركت و گوارايى جمع شد، بخواست خدا شفا مى يابى.

آن شخص بر طبق اين دستور عمل كرد و بهبودى يافت» برخى به اين آيه بر وجوب زناشويى استدلال كرده اند، زيرا امر «فانكحوا» مقتضى وجوب است. لكن دلايلى داريم كه ازدواج (بخصوص اگر خطر معصيت نباشد) واجب نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 22

[سوره النساء (4): آيه 5] ... ص : 22

اشاره

وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (5)

«1»

ترجمه ... ص : 22

و اموالتان را كه خداوند قوام زندگى شما را به آن قرار داده است، به سفيهان مدهيد و آنها را از آن اموال روزى دهيد و بپوشانيد و براى آنها سخن نيكو بگوئيد «2»

__________________________________________________

(1) سوره نساء آيه 5 جزء 4 سوره چهارم

(2)- كلمه قيام را نافع و ابن عامر قيم (بدون الف) خوانده اند. ابو الحسن گفته است كه: قيام و قيم و قوام داراى يك معنى هستند و منظور چيزى است كه قوام پخش و پايدار كننده زندگى باشد.

لبيد در معلقه معروف خود گويد:

أ فتلك ام وحشية مسبوعة خذلت و هادية الصوار قوامها

ابو على مى گويد: قول كسى كه قيم را جمع قيمت مى داند، صحيح نيست. قيم بمعنى قيام و مصدر است چنان كه مى فرمايد: «دين ا قيماً» و معنى آن دين ثابت و پايدار است و مصدرى است كه صفت دين واقع شده و نمى تواند جمع قيمت باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 23

بيان آيه 5 ... ص : 23
مقصود ... ص : 23

نظر به اينكه خداوند قبلا دستور داد كه مال يتيمان را به آنها بدهند، در اينجا دستور مى دهد كه اشخاصى كه صلاحيت ندارند، از دادن مالشان به آنها خوددارى كنند وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ: اموالتان را به سفيهان مدهيد. در باره اينكه سفيه چه كسى است؟ عقايد مختلفى وجود دارد:

1- برخى گفته اند منظور زنان و كودكان است. اين عقيده از ابن عباس، سعيد بن جبير، حسن، ضحاك، ابى مالك و قتاده است. ابو جارود هم از امام صادق (ع) نقل كرده است. ابن عباس مى گويد: هر گاه مرد بداند كه زن و فرزندش سفيهند و مال خود را تباه مى كنند، نبايد مالشان را در اختيارشان قرار

دهد.

2- مجاهد و ابن عمر گفته اند: منظور فقط زنان است. از انس بن مالك روايت شده است كه: زنى سياه و نمكين و خوش سخن خدمت پيامبر گرامى آمد و عرض كرد:

يك بار هم در سخنان خود خير ما را بيان كن. شنيده ام كه آنچه در باره ما مى گويى شر ماست. فرمود: چه گفته ام؟ گفت: ما را سفيه ناميده اى. فرمود: خداوند در قرآن شما را سفيه ناميده است: گفت: ما را ناقص خوانده اى. فرمود: در نقصان شما همين بس كه در هر ماهى پنج روز از خواندن نماز ممنوع شده ايد. آن گاه فرمود: آيا براى شما كافى نيست كه وقتى باردار مى شويد مانند سربازى هستيد كه در راه خدا مى جنگد و مرزهاى مملكت را در برابر بيگانگان حفظ مى كند و هنگامى كه وضع حمل مى كنيد مانند كسى هستيد كه در راه خدا بخون خود غوطه ور شود و چون بطفل خود شير دهيد، در برابر هر جرعه اى اجر آزاد كردن بنده اى از فرزندان حضرت اسماعيل داريد و هنگامى كه از خواب بيدار مى شويد، در برابر هر بيدار شدنى نيز همان اجر را داريد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 24

اين است پاداش زنان با ايمان و خدا ترس و شكيبايى كه خود را به مشقت نمى افكنند.

زن گفت: اگر اين شرط بدنبال نداشت چه مقام والايى زنان داشتند! 3- كلمه سفيه، عموميت دارد و شامل مى شود هر طفل يا مجنون يا كسى كه بخاطر زياده روى و بى بند و بارى در خرج مال، از تصرفات مالكانه ممنوع شده باشد. از امام صادق (ع) روايت شده است كه: سفيه، شارب الخمر و كسى است

كه بمنزله او باشد.

اين عقيده از دو عقيده بالا بهتر است، بخاطر اينكه عموميت دارد و هر سبك عقلى را شامل مى شود.

الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً: اموالى كه خداوند قوام زندگى دنيا و آخرت شما قرار داده است و زندگى خود را بوسيله آن رواج مى دهيد.

برخى گفته اند: منظور اين است كه آنچه از مال خود بفرزند سفيهتان بدهيد، تباه مى شود، زيرا او در راه هايى مصرف مى كند كه به زيان شما و بر خلاف مصالح شماست.

وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ: برخى گفته اند: منظور اين است كه اموال شخصى خود را به آنها واگذار مكنيد بلكه اگر نفقه آنها بر شماست، مخارج و پوشاك آنها را تامين كنيد. اين نظر از ابن عباس و حسن و قتاده و مجاهد است.

عقيده ديگر اين است كه: خداوند دستور مى دهد كه مالتان را در اختيار زن و فرزندتان قرار مدهيد، تا آنها به شما انفاق كنند و شما نيازمند آنها باشيد و خوراك و پوشاك آنها را از مال خود تأمين كنيد. اين عقيده از سدى و ابن زيد است.

در هر صورت وظيفه انسان اين است كه مال خود را با تدبير نگهدارى كند و از افراط و تفريط خوددارى نمايد. چنانچه كه مى فرمايد: «لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ» (همين سوره آيه 29) يعنى مالتان را بباطل مخوريد. پيامبر گرامى فرمود:

«نعم المال الصالح للرجل الصالح»

يعنى مال حلال براى مرد نيكو خوب است.

در اين حديث نيز بصلاحيت مال و صلاحيت صاحب مال اشاره شده است.

برخى گفته اند: منظور از «اموالكم» اموالهم است يعنى اموال سفيهان را

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 25

به ايشان مدهيد. چنان كه در

قرآن گفته است: «لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» و منظور اين است كه ايشان را مكشيد. اين نظر از سعيد بن جبير است.

بهتر اين است كه آيه را بمعنى عمومى ترى حمل كنيم. بنا بر اين مقصود اين است كه مال را بدست سفيهى كه آن را فاسد مى كند و همچنين طفل يتيم غير بالغ و طفل بالغى كه براى حفظ مال رشد كافى ندارد، نبايد داد. خواه مال از خود اين افراد باشد يا از خودشان نباشد و اينكه گفته است: «اموالكم» (اموالتان) نوعى مجاز است كه مال اين افراد را متعلق به سرپرست ايشان دانسته است يا اينكه منظور اين است كه مالى كه قسمتى از آن از شما و قسمتى از آن از سفيهان است بدست آنها مدهيد كه آن را تضييع مى كنند. از امام صادق (ع) پرسيدند: كه چگونه اموال آنها اموال ماست؟ فرمود:

شما وارث ايشان هستيد.

وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً: با آنها در سخن مهربانى و از خشونت خوددارى كنيد و با آنها طورى سخن بگوئيد كه آنها را در راه رشد و صلاح زندگى دنيا و آخرت، رهنمون باشيد، بطورى كه وقتى بالغ مى شوند، براى يك زندگى مستقل، آمادگى يافته باشند. از اين آيه چنين استفاده مى شود كه هر گاه طفل يتيم، پس از بلوغ، رشد كافى براى اداره مال و امور زندگى نداشته باشد، مى توان جلو تصرفات او را گرفت، زيرا خداوند از دادن مال به سفيهان منع فرموده است. ديگر اينكه لازم است شخصى كه داراى وارثانى سفيه است، وصيت كند و براى آنها سرپرستى تعيين كند، چه اگر وصيت نكند و از تعيين سرپرست خوددارى كند، مثل اين است

كه اموال خود را به سفيهان واگذار كرده است. علت اينكه «ناقص العقل» را سفيه ناميده اند اين است كه سفيه يعنى كسى كه دچار كمى حلم و كم حوصلگى است. از همين جهت است كه شخص فاسق هم سفيه ناميده شده است زيرا پيش مردم ديندار، وزنى ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 26

[سوره النساء (4): آيه 6] ... ص : 26

اشاره

وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً (6)

«1»

ترجمه ... ص : 26

و يتيمان را آزمايش كنيد تا وقتى كه بالغ شوند. پس اگر در آنها رشد و قابليت سرپرستى اموال يافتيد، اموالشان را به آنها بدهيد و به اسراف و عجله مال آنها را حيف و ميل مكنيد كه مبادا بزرگ شوند و از شما مطالبه كنند و هر كس كه غنى است از تصرف در مال يتيم خوددارى كند و هر كس كه فقير است، در مقابل سرپرستى مال يتيم، بقدر متعارف ارتزاق كند و هنگامى كه مال ايشان را به آنها سپرديد، از آنها گواه بگيريد و خدا براى محاسبه خلق كافى است.

__________________________________________________

(1) آيه 6 سوره نساء جزء 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 27

بيان آيه 6 ... ص : 27
لغت ... ص : 27

ايناس. بمعنى ابصار يعنى ديدن و «آنستم» يعنى ديديد. عبد اله بجاى «آنستم» «احستم» قرائت كرده يعنى احساس كرديد.

اسراف: تجاوز از حد مباح، اعم از اينكه در طرف افراد و زياده روى باشد يا در طرف تفريط و تقصير. لكن در مورد افراط، اسراف (مصدر باب افعال) و در مورد تقصير و تفريط، سرف (مصدر ثلاثى مجرد) بكار مى رود. شاعر عرب گويد:

اعطوا هنيدة تحذوها ثمانية ما فى عطائهم من و لا سرف

يعنى: هشت نفر عطا كردند به رمه شتران تا با ايشان آوازه خوانى كنند. در عطاى آنها نه منتى است و نه قصورى.

بدار: مبادرت. اصل اين كلمه بمعنى استهلالست و بدر قمر بملاحظه اين است كه از لحاظ نور بحد پرى و استهلال رسيده است. بدره بمعنى كيسه است بملاحظه اينكه از مال پر مى شود و بيدر بر وزن حيدر بملاحظه اين كه از طعام پر ميشود.

حسيب: كافى. وقتى بافراد گفته شود: حسيب، منظور اين است

كه نسبشان عالى است. برخى گفته اند: حسيب بمعنى محاسب است. «1»

مقصود ... ص : 27

بنا بدستور قرآن كريم، انسان موظف است كه اموال يتيمان را به آنها رد كند و

__________________________________________________

(1) اسرافا و بدارا. منصوبند بنا بر مصدريت. ان يكبروا محلا منصوب است به بدار، يعنى «لا تاكلوا مسرفين و مبادرين كبرهم» يعنى مخوريد مال آنها را با اسراف و مبادرت نسبت به بزرگ شدن آنها. بالمعروف محلا منصوب و حال است. كفى باللَّه: باء زايد است و جار و مجرور محلا مرفوع و فاعل فعل است. حسيبا: منصوب و حال يا تميز است يعنى بس است خداوند در حالى كه محاسب است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 28

از دادن مال كسانى كه سفيه هستند، به آنها خوددارى كند اكنون براى اينكه ولى تكليف خود را بداند و متوجه باشد كه چه موقع وظيفه او دادن مال و چه موقع وظيفه او ندادن مال است مى فرمايد:

وَ ابْتَلُوا الْيَتامى : بنا بر اين سرپرستان ايتام، موظفند كه عقل يتيمان را از لحاظ فهم و صلاحيت دينى و اقتصادى آزمايش كنند و در صورتى كه عقلشان بمرحله كمال رسيده باشد، ثروتشان را در اختيارشان بگذارند. قتاده و حسن و سدى و مجاهد و ابن عباس چنين گفته اند.

حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ: تا بمرحله اى برسند كه از نظر بلوغ جسمى و روحى بمرحله كمال رسيده باشند و بتوانند تشكيل خانواده دهند و از عهده وظائف خانوادگى برآيند. منظور از اين جمله اين نيست كه فقط محتلم شوند زيرا نه احتلام دليل رشد كامل جسم و روح است و نه عدم احتلام، دليل عدم رشد كامل جسم و روح است، چه افرادى

هستند كه محتلم نمى شوند يا اينكه احتلام آنها به تاخير مى افتد. عقيده بيشتر مفسران همين است.

برخى از آنها گفته اند: وقتى عقل يتيم كامل و از رشد كافى برخوردار شد، مالش بخودش داده مى شود و همين هم صحيحتر است. برخى ديگر گفته اند: تنها كمال عقل كافى نيست بلكه سن او نيز نبايد كمتر از پانزده سال باشد. عقيده اصحاب با اين است كه حد بلوغ يا پانزده سال (در مورد پسر) يا آمادگى براى ازدواج و احتلام يا روييدن موى زهار است.

فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً: اگر رشدى در آنها يافتيد يا شناختيد ... در باره معناى «رشد» اختلاف كرده اند. قتاده و سدى گفته اند: منظور داشتن عقل و دين و صلاحيت است. حسن و ابن عباس گفته اند: مقصود صلاحيت در دين و آمادگى براى اصلاح مال است. مجاهد و شعبى گويند: منظور عقل است. بعقيده اينان نبايد مال يتيم را به او سپرد مگر اينكه رشد عقلى پيدا كند، حتى اگر بسن پيرى برسد و از رشد عقلى برخوردار نباشد، نبايد مالش را به او سپرد. اقوى نظر حسن و ابن عباس است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 29

روايتى هم از امام باقر (ع) به همين مضمون وارد شده است و بنا بر اجماع علما، كسى كه صلاحيت دينى و آمادگى براى اصلاح مال دارد، نبايد او را از تصرف در مالش منع كرد، اگر چه از لحاظ دينى بى بند و بار باشد. بنا بر اين هنگامى كه كودك بالغ شد و از صلاحيت دينى و استعداد سرپرستى مال برخوردار بود، بايد مالش را به او سپرد.

از اين آيه چنين استفاده مى شود كه

هر گاه عاقلى مفسد مال خود باشد، مى توان او را از تصرف در مال خود منع كرد. بدليل اينكه هر گاه موظف باشيم كه مال طفل بالغ غير رشيد (يعنى مفسد مال) را باو نسپاريم، موظفيم كه شخص بالغ غير رشد را هم از تصرف در اموال خود منع كنيم اين مطلب، در ميان اخبار مشهور است.

(فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ:) خطاب به سرپرستان ايتام است و دادن مال را به يتيمان مشروط بدو شرط مى سازد: بلوغ و رشد. بنا بر اين پيش از بلوغ و پيش از رشيد، سپردن مال بدست آنها صحيح نيست.

وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً: مال آنها را از غير راهى كه خداوند براى شما مباح كرده، مخوريد و مصرف مكنيد. برخى گفته اند: يعنى بيشتر از حد احتياج از مال يتيم مخوريد چه ولى يتيم حق دارد كه در صورت احتياج بعنوان اجرت، از مال يتيم باندازه قوت خود استفاده كند. ديگرى گفته است: هر گونه استفاده شخصى از مال يتيم، اسراف است و جايز نيست. لكن معناى اول با مذهب تشيع سازگارتر است.

محمد بن مسلم از يكى دو امام باقر و صادق (ع) نقل كرده است كه: از وى در باره مردى سؤال كردم كه نزد او گوسفندى است از يتيم برادرش كه تحت سرپرستى اوست، آيا مى تواند مدخل آن گوسفند را با مدخل گوسفند خود مخلوط كند؟ فرمود اگر سرپرستى كند و زحمت آن را متحمل شود و از فرار آن جلوگيرى كند، مى تواند از شير آن بنوشد، به شرطى كه در دوشيدن آن اسراف نكند.

(وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا) يعنى در خوردن مال آنها مبادرت مكنيد، چه ممكن است وقتى

به بلوغ و رشد رسيدند، مال خود را از شما مطالبه كنند.

(وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ:) آن عده از سرپرستان و اوليا كه احتياجى ندارند،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 30

دامن خود را از صرف مال يتيم پاك نگه دارند و نه كم و نه زياد، از آن مصرف نمى- كنند. استعفاف بمعنى امتناع و ترك است، وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ: و سرپرستى كه فقير است مى تواند باندازه كفايت و نيازمندى خود از مال يتيم بعنوان قرض بردارد و بعد پس بدهد. اين معنى از سعيد بن جبير، مجاهد، ابو العاليه، زهرى و عبيده سلمانى است. از امام باقر (ع) نيز روايت شده است ولى عطاء (بن ابى رياح و قتاده و جماعتى معتقدند كه مى تواند به- اندازه اى كه رفع احتياجش از لحاظ خوراك و پوشاك بشود، از مال يتيم برگيرد لكن اجازه نداده اند كه اجرت محافظت مال را بردارد، چه ممكن است، اجرت از حد احتياج، افزونتر باشد. از روايت ما چنين استفاده مى شود كه ولى حق دارد، اجرت زحمات خود را بردارد، خواه باندازه كفايتش باشد يا نباشد. از ابن عباس سؤال شد كه: آيا ولى يتيم مى تواند از شير شتر استفاده كند؟ پاسخ داد: اگر سرپرستى كنى و زخم آن را روغن بمالى، مى توانى از شير آن بخورى، به شرطى كه بفرزندش صدمه نزنى و در دوشيدن شير، اسراف نكنى.

فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ: به اولياى يتيمان دستور مى دهد كه هر گاه يتيمان صلاحيت پيدا كردند و مالشان را بآنها سپرديد، احتياط را از دست مدهيد و از آنها شاهد بگيريد تا بعدا منكر

نشوند و دچار تهمت نشويد.

در اين آيه خداوند متعال كمال لطف و رحمت و انعام خود را هم نسبت به يتيمان و هم نسبت به سرپرستان آنها آشكار ساخته و براى هر كدام دستورى صادر فرموده است كه صلاحش در آن است.

بطور كلى نظر پروردگار متعال اين است كه تمام انسانها از نظر امور معاش و معاد راهنمايى شوند و بخطا نيفتند.

وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً: شهادت خداوند و علم او به اينكه مال يتيمان را به آنها سپرده ايد، كافى است. برخى گفته اند: منظور اين است كه: همانطورى كه بيم داريد كه يتيم بالغ شود و از شما حساب بخواهد، از حساب آخرت نيز بيمناك باشيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 31

[سوره النساء (4): آيات 7 تا 8] ... ص : 31

اشاره

لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً (7) وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (8)

«1» «2»

ترجمه ... ص : 31

براى مردان از تركه پدر و مادر و خويشاوندان سهمى است و براى زنان از تركه پدر و مادر و خويشاوندان سهمى است، از آن مالى كه كم باشد يا بسيار. نصيبى است مفروض و معين.

و هنگامى كه در موقع تقسيم تركه، خويشاوندان ميت و يتيمان و مستمندان، حضور يابند، از آن مال بآنها روزى دهيد و بآنها سخن نيكو بگوييد.

__________________________________________________

(1) سوره نساء آيه 7 جزء 4 سوره 4

(2) آيه- 8 سوره نساء جزء 4 [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 32

بيان آيه 7 ... ص : 32
لغت ... ص : 32

مفروض: از فرض است. فرق ميان مفروض و واجب، اين است كه: مفروض را با فرض كننده اى لازم است، ولى واجب چنين نيست، زيرا گاهى چيزى واجب و لازم است بدون اينكه كسى آن را واجب كرده باشد، از اينرو صحيح است بگوئيم دادن پاداش بر خداوند واجب است ولى صحيح نيست بگوئيم مفروض است.

اعراب ... ص : 32

نصيبا مفروضا: حال موكد است يعنى: «فرض للرجال نصيب نصيبا مفروضا برخى گفته اند كه اسمى است جانشين مصدر.

شان نزول. ... ص : 32

قتاده و ابن جريج و ابن زيد گويند: عرب در دوران جاهليت، دختران را از ارث محروم مى كرد و اين آيه براى رد اين روش ناپسنديده، نازل گرديد.

برخى گفته اند: آنها به كسى ارث مى دادند كه نتواند نيزه برگيرد و از حريم و مال، دفاع كند، از اينرو خداوند متعال حكم اموال را پس از مرگ، بيان كرد، هم- چنان كه حكم آن را در حال حيات بيان كرده بود.

مقصود ... ص : 32

لِلرِّجالِ نَصِيبٌ: مردان را بهره اى است.

مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ: از تركه پدر و مادر و خويشاوندان.

وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ- زنان را نيز از تركه پدر و مادر و خويشاوندان سهمى است.

مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً: از مال كم يا بسيار، بهره اى است كه خداوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 33

واجب كرده است كه حتما به مستحقين داده شود.

دلالت آيه ... ص : 33

اين آيه دلالت دارد بر اينكه قول به تعصيب باطل است «1»، زيرا خداوند متعال،

__________________________________________________

(1) عول و تعصيب بعد از اين خواهيم گفت كه خداوند براى هر يك از خويشاوندان ميت سهمى معين كرده است به اين ترتيب: شوهر با نبودن اولاد 2/ 1 و با بودن اولاد 4/ 1 زن با بودن اولاد 8/ 1 و با نبودن اولاد 4/ 1.

مادر با نبودن اولاد و حاجب 3/ 1 با بودن اولاد و حاجب 6/ 1. پدر با بودن اولاد 6/ 1 دو دختر يا دو خواهر 3/ 2. يك دختر يا يك خواهر 2/ 1. برادر و خواهر مادرى در صورت تنهايى 6/ 1 و در صورت تعدد 3/ 1. خلاصه اينكه سهام شش تاست: 3/ 2، 2/ 1، 3/ 1، 4/ 1، 6/ 1 و 8/ 1. كسانى هم هستند كه سهم آنها معين نيست مثل پسر يا پسران و پسر و دختر.

اين سهام، با داخل شدن زن يا شوهر در زمره ورثه، گاهى از اصل مال تجاوز مى كند.

مثلا هر گاه ميت، داراى دو دختر و پدر و مادر و شوهر باشد، سهام هر يك از اين قرار است:

دو دختر 3/ 2، پدر

6/ 1، مادر 6/ 1 و شوهر 4/ 1، عول، همين است كه تركه، از اصل سهام كم بيايد.

براى اولين بار در زمان خلافت عمر، زنى بمرد كه داراى دو خواهر و شوهرى بود. بر حسب قاعده براى شوهر 2/ 1 تركه و براى دو خواهر 3/ 2 است. اصحاب گرد آمدند و گفتند:

اگر اول 2/ 1 شوهر را بدهيم، بخواهران ضرر مى خورد و اگر ابتدا 3/ 2 خواهران را بدهيم، ضرر به شوهر مى خورد. اكثر آنها قائل به عول و معتقد شدند كه بايد ضرر بگردن همه آنها بيفتد، همانطورى كه اگر عده اى طلبكار ميت باشند و مال از اصل دين، كمتر باشد، بايد هر كدام به نسبت طلب خود، متضرر شود. ابن عباس با اين راى بسختى مخالفت كرد. شيعه نيز در اين مساله، با اهل تسنن مخالف و معتقد است كه شوهر و زن و پدر و مادر ميت سهم خود را مى برند و ضرر متوجه دختر يا دختران و كسانى مى شود كه از طرف پدر و مادر، يا مادر، با ميت نسبت دارند.

شهيد ثانى در مسالك، پس از نقل رواياتى از عامه، در باره عول، مى فرمايد: «اما رواياتى كه از طريق خاصه، از على (ع) و اهل بيت، در انكار عول، روايت شده، بقدرى زياد هستند، كه نزديك است به حد تواتر برسند ...» سپس رواياتى در اين خصوص نقل مى كند. از جمله اينكه:

«السهام لا تعول و لا تكون اكثر من ستة»

يعنى سهمها كم نمى شوند و از شش سهم تجاوز نمى كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 34

ميراث را براى زنان و مردان واجب شمرده است و اگر جايز

باشد كه زنان را در موردى از ارث منع كنيم، جايز است كه مردان را نيز منع كنيم. ديگر اينكه: همان طورى كه ابو حنيفه نيز معتقد است، خويشاوندان ميت از ميت ارث مى برند و تفاوتى نيست كه ميت، از انبياء باشد يا غير انبياء. عقيده شيعيان نيز همين است (و منع فاطمه زهرا (ع) از ارث پدر صحيح نبوده است).

__________________________________________________

(لكن گاهى هم ممكن است مال از سهام ورثه زياد آيد. مثل اينكه ميت داراى دختران و پدرى باشد. در اين فرض، براى دختران 3/ 2 و براى پدر 6/ 1 است و 6/ 1 مال زياد مى آيد. اين اضافى را به چه كسى بايد داد؟ اين همان مسأله تعصيب است.

شهيد ثانى در مسالك، مى فرمايد: «اين مسأله و مسأله عول، از مسائل عمده اى است كه آراى شيعه و سنى در آن اختلاف پيدا كرده و معركه اى عظيم بواسطه آن برپا شده است» عقيده عامه اين است كه ما زاد تركه را بايد به مردانى داد كه پس از ورثه، به ميت خويشى نزديكترى دارند. لكن اماميه مى گويند: اين ما زاد را هم بايد به خود ورثه داد و به نسبت سهامشان تقسيم مى كنند.

در ميان صحابه نيز كسانى بوده اند كه تعصيب را باطل مى دانسته اند، مثلا ابن عباس. همچنين نقل شده است كه عبد اله بن زبر نيز به بطلان تعصيب حكم كرده است.

حقيقت اين است كه هم عامه و هم خاصه، مدركشان خبر واحد مى باشد. عامة از پيامبر روايت مى كنند كه

: ما ابقت الفرائض فلاولى عصبة ذكر

يعنى هر چه از سهام زياد آيد، براى مردانى است كه عصبه ميت و خويشاوندان او باشند. اماميه نيز

از امامان گرامى خود، خلاف خبر بالا را نقل كرده اند.

مع الوصف، هر كدام از آنها نيز دلايل ديگرى اقامه كرده اند كه تفصيل آن را بايد در كتابهاى فقهى مطالعه كرد.

خلاصه ادله اماميه، از اين قرار است: 1- آيه بالا 2- آيه «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ» (سوره احزاب 6) 3- رواياتى از پيامبر. نظير:

«من ترك مالا فلاهله»

يعنى كسى كه مالى بجاى گذارد، براى اهل اوست. 4- اخبارى كه از ائمه (ع) در باره بطلان تعصيب نقل شده است كه اگر چه تعدادشان بحد تواتر نمى رسد ولى كم هم نيستند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 35

بيان آيه 8 ... ص : 35
مقصود ... ص : 35

در آيه پيش خداوند، در باره ارث زنان و مردان از تركه پدر و مادر و خويشاوندان نزديكتر سخن گفت. اينك در باره كسانى سخن مى گويد كه ارث نمى برند. در باره مقصود اين آيه، دو عقيده است:

1- ابن عباس و سعيد بن جبير و حسن و ابراهيم و مجاهد و شعبى و زهرى و سدى بر آنند كه اين آيه منسوخ نيست، از امام باقر (ع) نيز روايت شده و مختار بلخى و- جبايى و زجاج و اكثر مفسران و فقيهان همين است.

2- سعيد بن مسيب و ابو مالك و ضحاك معتقدند كه اين آيه بوسيله آيات ديگرى كه در باره تقسيم ارث و تعيين كسانى كه ارث مى برند، نازل شده، نسخ شده است.

كسانى كه آيه را منسوخ نمى دانند نيز اختلاف كرده اند:

1- مجاهد مى گويد: رعايت دستورى كه در آيه ذكر شده، واجب است و بايد خويشاوندان ميت و يتيمان و مستمندان را از ارث محروم نكرد، بشرطى كه در موقع تقسيم حضور داشته باشند. ورثه بايد

مقدارى از آن را با طيب خاطر بانها دهند.

2- سايرين مى گويند، رعايت اين دستور مستحبّ است.

(وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ:) در موقع قسمت ميراث حضور داشته باشند و مشاهده كنند أُولُوا الْقُرْبى : فقرايى كه با ميت خويشاوندى دارند.

وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينُ: يتيمان و مستمندانى كه خويشاوند ميت هستند و انتظار دارند كه به آنها توجهى بشود.

فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ: پيش از آنى كه تركه را قسمت كنيد چيزى بآنها بدهيد. در اينكه مخاطب، چه كسانى هستند، اختلاف شده است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 36

1- مخاطب، ورثه هستند. بعقيده ابن عباس و ابن زبير و حسن و سعيد بن جبير و اكثر مفسران، مقصود اين است كه: اگر اينها ارث نمى برند ورثه بايد، چيزى به آنها بدهند و آنها را محروم نسازند.

2- مخاطب، كسى است كه مرگش نزديك شده و مى خواهد وصيت كند. او موظف است كه براى اين اشخاص، در صورتى كه از ارث محرومند، چيزى وصيت كند. اين عقيده از ابن عباس و سعيد بن مسيب و مختار طبرى است.

وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً: براى آنها سخن نيكو و نرم بگوئيد، نه سخن خشن.

سعيد بن جبير مى گويد: منظور اين است كه هر گاه وارث صغير باشد، ولى او بايد به اين عده بگويد: اين مال متعلق به صغير است و شما حقى نداريد و ما نمى توانيم، چيزى از آن را به شما بدهيم. مى گويند: منظور اين است كه شخصى كه وصيت مى كند بايد در حق اين عده دعا كند كه خداوند آنها را بى نياز گرداند. ابن عباس و سعيد بن مسيب معتقدند: كه آيه در باره وصيت نازل شده است و

منظور اين است كه وصيت كننده، بايد براى خويشاوندان خود وصيت كند و با غير خويشاوندان سخن نيكو بگويد. از اين آيه استفاده مى شود كه انسان گاهى بغير خود روزى مى دهد و او را مالك مى سازد. بنا بر اين حجتى است در مقابل جبرى مذهبان. (كه انسان را مملوك و مقهور دانسته و براى او ملكى و اختيارى قائل نيستند.)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 37

[سوره النساء (4): آيات 9 تا 10] ... ص : 37

اشاره

وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلاً سَدِيداً (9) إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً (10)

«1»

ترجمه ... ص : 37

و بايد بترسند كسانى كه اگر كودكانى ناتوان از خود باقى گذارند، بر آنها بيمناك هستند، پس در برابر خداوند تقوى كنند و سخن درست بگويند. آنان كه مال يتيمان را بظلم ميخورند، در حقيقت آتش در شكم خود ميكنند و به زودى به آتش دوزخ مى افتند

__________________________________________________

(1) آيه 9 و 10 سوره نسأ جزء چهارم سوره چهارم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 38

بيان آيه 9 و 10 ... ص : 38
قرائت ... ص : 38

ابن عامر و ابو بكر به نقل از عاصم «سيصلون» (بضم ياء) و ديگران «سيصلون» (بفتح ياء) خوانده اند. اگر بفتح ياء بخوانيم نظير «جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها» (سوره ابراهيم 29) خواهد بود يعنى وارد جهنم ميشوند و اگر بضم ياء بخوانيم نظير «فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً» (سوره نساء آيه 30 يعنى بزودى او را وارد آتش خواهيم كرد) خواهد بود.

يعنى: آنها را داخل جهنم ميكنند.

لغت ... ص : 38

ضعاف: جمع ضعيف سديد: سالم از خلل و فساد. اصل اين كلمه از «سد خلل» يعنى بستن روزنه و شكاف است.

يصلون: از «صلى» بمعنى بستگى داشتن و ملتزم بودن است و «يصلون» از اصلاء يعنى مقيد ساختن و ملزم كردن سعير: بمعنى مسعور و از سعر بمعنى شعله ور شدن آتش است، شعله ور

اعراب ... ص : 38

كلمه «ظلماً» منصوب است بنا بر مصدريت، يعنى «ياكلون اموال اليتامى يظلمونهم» يا اينكه منصوب است بنا بر حاليت. يعنى ظالمانه اموال يتيمان را ميخورند.

مقصود ... ص : 38

چون خداوند متعال امر كرده كه با خويشان و يتيمان و مستمندان سخن نيكو گفته شود، در اين آيه دستور ميدهد كه مردم سخن سنجيده بگويند و كارهاى نيكو انجام دهند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 39

وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ: درباره مقصود اين جمله، عقايدى است:

1- اصحاب پيامبر گرامى در موقع مرگ افراد، نزد او جمع ميشدند و ميگفتند فكرى بحال خودت بكن. فرزندان تو برايت كارى نميكنند و خيرى ندارند. وى قسمت عمده مال خود را بذل ميكرد: از اينرو خداوند دستور داد كه: كسانى كه اولاد صغيرى از خود بجاى مى گذارند از فقر و بى نوايى آنها بترسند. بنا بر اين طبق اين دستور، انسان نبايد طورى وصيت كند كه نسبت بوارثان اجحافى بشود، كسانى كه در موقع وصيت حاضرند موظفند كه وصيت كننده را تشويق كنند تا مال خود را براى ورثه حفظ كند و آنها را محتاج ديگران نكند. آنان وظيفه دارند كه همانطورى كه ورثه خود را دوست مى دارند، ورثه ديگران را نيز دوست دارند. اين عقيده از ابن عباس، سعيد بن جبير، حسن، قتاده، مجاهد و ضحاك است.

2- منظور اين است كه سرپرستان و اولياء ايتام، در مال آنان امانتدارى كنند و در حفظ آن كوتاهى نورزند. همانطورى كه نسبت به بازماندگان خود، دلسوزى مى كنند و به آنها خيانت نميكنند، نسبت به يتيمان نيز چنين باشند. اين معنى نيز از ابن عباس است. بنا بر اين

مقصود اين است كه سرپرست يتيم، بايد طورى با يتيم رفتار كند كه ميخواهد ديگران با يتيم خودش رفتار كنند. روايتى هم قريب بهمين مضمون از امام موسى (ع) نقل شده است كه: «خداوند در مال يتيم دو عقوبت تعيين كرده است. يكى از آنها عقوبت دنياست چنان كه فرموده است: وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ...

فرمود، منظور اين است كه بايد بترسد از اينكه مبادا همان رفتارى كه با يتيمان كرده است گريبانگير اولاد خودش گردد.

3- اين آيه درباره كسى است كه خويشاوندان را در موقع وصيت، محروم مى سازد و بگفته حاضرانى كه به او مى گويند: براى خويشاوندانت وصيت مكن و همه را براى ورثه بگذار، گوش ميكند. بنا بر اين منظور از «خافُوا عَلَيْهِمْ» اين است كه: بترسند از اينكه بر ذريه ايشان ظلمى يا جفايى يا بدبختى برسد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 40

فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ: بايد اين افراد از خدا بترسند و نسبت به يتيمان ديگران ظلمى روا ندارند و طورى با آنها رفتار كنند كه دلشان ميخواهد ديگران پس از مرگشان با يتيمان خودشان رفتار كنند. برخى گفته اند: منظور اين است كه از خدا بترسند و به مؤمنان ضررى وارد نكنند.

وَ لْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيداً: سخن صواب و عادلانه و موافق شرع بگويند. بعقيده برخى يعنى سخن محكم و خالى از فساد و خلل بگويند. بنا بعقيده اى ديگر، يعنى يتيمان را نيكو مخاطب سازند و بهمين معنى روايتى از پيامبر گرامى نقل شده است كه: «كسى كه دلش ميخواهد از جهنم دور شود و داخل بهشت گردد، بايد با شهادت به يگانگى خدا و رسالت حضرت پيامبر و

دوست داشتن براى مردم، آنچه را براى خود دوست ميدارد، ديده از جهان فرو بندد» پيامبر گرامى نهى كرده است از اينكه كسى به بيشتر از ثلث مال وصيت كند و فرموده است: ثلث زياد است. به سعد فرمود: «اگر وارثانى غنى بجاى گذارى پيش من محبوبتر از اين است كه آنها فقير و محتاج دست مردم باشند» در آيه بعد خداوند خورنده مال يتيم را از آتش جهنم بيم داده و فرموده است إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً: كسانى كه از اموال يتيمان سود مى برند و تصرفات ناحق و ظالمانه در ثروت ايشان مى كنند. منظور از اكل مال يتيم تنها خوردن و بلعيدن آن نيست. علت اينكه از ميان منافع مال، تنها خوردن را ذكر كرده است، اين است كه اين فايده غالبتر و مهمتر است و فوايد ديگر تابع آنند. نظير آن: لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ (سوره بقره آيه 188 يعنى اموالشان را به باطل مخوريد) و همچنين «لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا» (سوره آل عمران آيه 130 يعنى ربا مخوريد) است. علت اينكه خوردن مال يتيم را مقيد ساخته است به اينكه ظالمانه باشد». اين است كه گاهى خوردن آن از روى استحقاق است و بعنوان اجرت يا قرض ميباشد چنان كه گذشت و بنا بر اين ظلم نيست و عيبى ندارد ممكن است گفته شود هر گاه مال يتيم را بعنوان اجرت يا قرض، بردارد، ديگر مال يتيم را نخورده بلكه مال خودش را خورده است و آيه را با آن سر و كارى نيست. گوئيم: خير، بلكه مال يتيم را خورده است، لكن نه از راه ظلم، و اگر فرض

كنيم كه مال خودش را خورده است باز هم ذكر كلمه «ظلم» در اينجا براى تاكيد و بيان اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 41

است كه خوردن مال يتيم، تنها از راه ظلم و ستم ممكن است. از امام رضا (ع) سؤال كردند: كمترين مقدارى كه بواسطه آن انسان خورنده مال يتيمى شمرده ميشود، و مصداق تهديد قرآن قرار ميگيرد، چه اندازه است؟ فرمود: كم و زياد آن يكسان است به شرطى كه نيت شخص اين باشد كه آن را برنگرداند.

إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً: در اين جمله دو وجه است:

1- روز قيامت، آتش از دهان و گوش و بينى ايشان زبانه ميزند تا مردم بدانند كه آنها مال يتيمان را خورده اند. امام باقر (ع) از پيامبر گرامى روايت كرده است كه روز قيامت مردمى سر از قبر بيرون مى آورند كه آتش از دهانشان زبانه مى زند پرسيدند اينها چه كسانى هستند؟ حضرت همين آيه را قرائت كردند.

2- اين مطلب بعنوان مثل، ذكر شده است. چه كسى چنين كارى را انجام دهد به جهنم مى رود و بخاطر خوردن مال يتيم، درونش پر از آتش مى گردد. شاعر گويد:

و ان الذى اصبحتم تحلبونه دم غير ان اللون ليس باحمرا

يعنى آنچه دوشيده اند خون است. جز اينكه رنگ آن سرخ نيست. گوينده شعر، مردى را وصف مى كند كه بعنوان ديه، شتر گرفته بودند. به آنها مى گويد:

شيرى كه از شتر مى دوشيد، خون مقتول است كه مى دوشيد و مى خوريد.

وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً: بزودى گرفتار آتشى مى شويد كه براى سوزانيدن، برافروخته شده است.

اينكه در آيه، كلمه «بطون» (شكمها) ذكر شده و چنين افاده كرده است كه:

مال يتيم خوردن و

شكم را به آن انباشتن. برافروختن آتش در شكم است، بعنوان تاكيد است و گرنه خوردن براى پر كردن شكم است. اينگونه تاكيدها در محاورات مردم معمول است. مثلا مى گويند: بچشم ديدم. بزبانم گفتم بپايم رفتم و ... حلبى از امام صادق (ع) نقل كرده است كه: در كتاب على بن ابى طالب است كه خوردن مال يتيم به ستم، بزودى شخص را بكيفر خود گرفتار ميكند هم در دنيا و هم در آخرت. در دنيا كيفرش همان است كه خداوند ميفرمايد: «وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا ...» و در آخرت آن است كه، «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ ...»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 42

[سوره النساء (4): آيه 11] ... ص : 42

اشاره

يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً (11)

«1»

ترجمه. ... ص : 42

خداوند درباره فرزندان شما را دستور مى دهد كه پسر را باندازه سهم دو دختر بدهيد. اگر همه فرزندان دختر و از دو به بالا باشند، سهم آنها دو سوم تركه ميت است و اگر وارث، فقط يك دختر باشد، سهم او نصف است و با بودن فرزند، براى هر يك از پدر و مادر ميت، يك ششم است و اگر ميت را فرزندى نيست و پدر و مادر وارث او باشند براى مادرش يك سوم است و اگر ميت را برادران و خواهرانى است، براى مادرش يك ششم است، بعد از اجراى وصيت ميت يا اداى دينش. شما نمى دانيد كه كداميك از پدران و مادران و فرزندانتان نفعشان به شما نزديكتر است. فريضه اى است كه از جانب خدا تعيين شده. خداوند دانا و حكيم است.

__________________________________________________

(1) سوره نساء آيه 11 سوره چهارم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 43

بيان آيه 11 ... ص : 42
قرائت ... ص : 43

اهل مدينه «واحدة» را برفع و ديگران به نصب خوانده اند. حمزه و كسايى «فلامه» را بكسر حمزه خوانده اند در جاهاى ديگرى هم كه كلمه «ام» آمده است بكسر حمزه قرائت كرده اند. كلمه «يوصى» را ابن عامر و ابن كثير و ابو بكر از عاصم در هر دو مورد بفتح صاد خوانده اند. حفص اولى را بكسر صاد و دومى را بفتح صاد خوانده است. ديگران هر دو را بكسر صاد خوانده اند.

بهتر اين است كه «واحدة» را منصوب بخوانيم تا خبر «كان» باشد يعنى:

«ان كانت الورثة واحدة» علت اينكه كلمه «فلامه» را بكسر حمزه خوانده اند اين است كه همزه حرفى ثقيل است و بهتر است كه از لحاظ حركت تابع ما قبل خود باشد و مؤيد

آن اين است كه «همزه» با «هاء» متقارب است و نظير همين عمل نسبت بهاء نيز انجام ميشود مثل «به، عليه». «يوصى» دوم را اگر بكسر صاد بخوانيم، بملاحظه اين است كه ميت در «فان كان له اخوة فلامه السدس» ذكر شده است و ضمير «يوصى» عايد بآن است و اگر «يوصى» را بفتح صاد بخوانيم باعتبار اين است كه ميت معينى مورد نظر نيست.

اعراب ... ص : 43

«لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» جمله مبتدا و خبر و تفسير جمله «يُوصِيكُمُ اللَّهُ» است و علت اينكه «مثل» منصوب نشده تا مفعول «يوصى» باشد، اين است كه اين جمله حكايت از جمله قبل است يعنى: «قال اللَّه في اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين» كلمات «ثلث و ربع و سدس» را بضم حرف دوم و سكون آن ميتوان تلفظ كرد چه ضمه ثقيل است. زجاج مى گويد: كسى كه مى گويد اصل در اين كلمات تخفيف بوده،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 44

سپس ثقيل شده اند، خطاست زيرا بناى كلام بر ايجاز است نه بر ثقل. علت اينكه «اب و ام» را «ابوان» گفته، تغليب است. براى «اب» ولى در «ابن و ابنه» نميتوان «ابنان» گفت، زيرا توليد اشتباه مى كند و اگر اشتباه نشود مانعى نيست. اين عقيده از زجاج است. «فريضة» منصوب است بنا بر اينكه حال تاكيدى براى «فلابويه» باشد و در عين حال فعل «يُوصِيكُمُ اللَّهُ» را تاكيد مى كند، ممكن است نصب آن بنا بر مصدريت و ناصب آن «يُوصِيكُمُ اللَّهُ» باشد زيرا معناى آن «يفرض عليكم فريضة» است

شان نزول ... ص : 44

محمد بن منكدر از جابر بن عبد اللَّه نقل كرده است كه وى گفت: «من بيمار شدم و پيامبر گرامى با ابو بكر از من عيادت كردند. من بى هوش شدم. پيامبر گرامى آبى طلبيد و به آن دعا خواند و وضو گرفت و بر من ريخت و من بهوش آمدم. گفتم: يا رسول اللَّه، با مالم چه كنم؟ پيامبر گرامى ساكت شد و آيه مواريث درباره من نازل گرديد.

برخى گفته اند: اين آيه درباره عبد الرحمن برادر حسان، شاعر معروف، نازل شده

است. هنگامى كه وى از دنيا رحلت كرد، يك همسر و پنج برادر داشت. وارثان آمدند و مال را تصرف و زن را محروم كردند. زن پيش پيامبر گرامى شكايت كرد و آيه مواريث نازل گرديد.

اين مطلب از سدى است.

ابن عباس مى گويد: ارث براى اولاد بود و براى پدر و مادر و خويشاوندان از راه وصيت ممكن بود چيزى قرار بدهند. خداوند اين حكم را نسخ كرد و آيه مواريث را نازل فرمود. پيامبر گرامى فرمود: خداوند راضى نشد كه ملك مقربى يا نبى مرسلى اين كار را بر عهده بگيرد، بلكه خود متولى تقسيم تركه ها شد و حق هر كسى را باو واگذارد.

مقصود ... ص : 44

قبلا خداوند بطور اجمال، فرمود: «لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ ...»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 45

اكنون آن مطلب مجمل را در اينجا تفصيل مى دهد و مى گويد:

يُوصِيكُمُ اللَّهُ: امر مى كند شما را و بر شما واجب مى سازد، زيرا وصيت خداوند چيزى غير از امر و الزام نيست. در جاى ديگر ميفرمايد: «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ» (سوره اسراء 33) يعنى نفسى را كه خدا كشتن آن را حرام كرده است جز به حق مكشيد، اين است امر و دستور خداوند به شما ...

پس آنچه خداوند در اين آيه بيان مى كند بر ما فرض و حكم قطعى است.

فِي أَوْلادِكُمْ: در ميراث اولادتان يا در ميراث دادن به اولادتان. برخى گفته اند:

يعنى در امور اولادتان هنگامى كه مى ميريد. آن گاه آنچه خداوند به آن وصيت كرده بيان مى كند و مى گويد:

لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ: نصيب پسر از ميراث، برابر نصيب دو دختر است.

آن گاه نصيب دختر را ذكر كرده مى گويد:

فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ: اگر بازماندگان تعدادى دختر بيشتر از دو تن باشند.

فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ: براى آنها از تركه، دو سوم است. ظاهر اين كلام اين است كه دو دختر، دو سوم مال نمى برند. لكن امت اسلامى بر آن است كه: حكم ارث دو دختر با حكم ارث بيشتر از دو دختر يكى است. براى توجيه اين مطلب، وجوهى ذكر كرده اند:

1- آيه در صدد بيان حكم دو دختر به بالا است و معناى آن اين است كه:

«فان كن اثنتين فما فوقها فلهن ثلثا ما ترك» يعنى اگر دو دختر ببالا باشند براى آنها دو ثلث تركه است. جز اينكه كلمه «فوق» را پيش از «اثنتين» ذكر كرده است.

از پيامبر گرامى روايت شده است كه:

«لا تسافر المراة سفرا فوق ثلاثة ايام الا و معها زوجها او ذو محرم لها»

يعنى «لا تسافر سفرا ثلاثة ايام فما فوقها» زن از سه روز به بالا مسافرت نكند جز اينكه همراه او شوهر يا محرمش باشد.

2- ابو العباس مبرد مى گويد: آيه دلالت مى كند بر اينكه دو دختر را از تركه دو سوم است، زيرا وقتى كه گفته شود: براى پسر سهم دو دختر است و اولين عدد، يك ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 46

پسر و يك دختر است و براى پسر دو سوم و براى دختر يك سوم است، معلوم ميشود كه براى دو دختر دو سوم است. سپس خداوند حكم بيشتر از دو دختر را بيان كرده است.

3- سهم دو دختر، دو سوم است بدليلى كه براى آن دو چيزى فرض نميكند.

اين دليل عبارت

است از: «يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ ...» (سوره نساء آيه 176- اگر مردى بميرد كه فرزندى ندارد، براى خواهرش نصف و براى دو خواهر دو سوم تركه است) بنا بر اين يك خواهر را مثل يك دختر يك دوم تركه است و همانطورى كه براى دو خواهر دو سوم است براى دو دختر نيز دو سوم است. چنان كه بيشتر از دو خواهر نيز با بيشتر از دو دختر فرقى ندارند و سهم آنها هم دو سوم است. اجماع نيز گواه است بر اينكه حكم دو دختر با حكم دو خواهر يكى است. جز اينكه از ابن عباس روايت شده است كه: «سهم دو دختر نصف است. و دو سوم سهم سه دختر است» نظام در كتاب از ابن عباس حكايت كرده است كه: «سهم دو دختر نصف و يك دانگ است، چه يك دختر را نصف و سه دختر را دو ثلث است» بنا بر اين سزاوار است كه سهم دو دختر، ما بين سهم يك دختر و سه دختر باشد.»

وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً: اگر وارث يك دختر باشد.

فَلَهَا النِّصْفُ: براى او نصف تركه ميت است. سپس بذكر ميراث پدر و مادر پرداخته، ميفرمايد:

وَ لِأَبَوَيْهِ: ضميرى كه مضاف اليه است، كنايه از ميت است كه ذكر نشده، يعنى براى پدر و مادر ميت.

لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ: پس با بودن فرزند براى هر يك از پدر و مادر يك ششم تركه ميت است. خواه فرزند، پسر يا دختر، يكى يا بيشتر باشد.

پس از دادن

سهم پدر و مادر، اگر وارث يك پسر يا چند پسر باشد، بقيه، براى آنهاست و بطور مساوى تقسيم مى كنند و اگر وارث، پسر و دختر باشد، سهم پسر دو برابر سهم دختر خواهد بود و اگر وارث، دخترى باشد، سهم او نصف تركه است و سهم پدر و مادر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 47

هر كدام يك ششم و باقى نيز به برأى ائمه ما به نسبت سهام به دختر و پدر و مادر رد ميشود.

بدليل: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ» (سوره انفال 8) يعنى خويشاوندان، در كتاب خدا برخى بر برخى برترى دارند و ثابت شده است كه قرابت والدين و فرزند، مساوى است زيرا همانطورى كه فرزند، بلافاصله با ميت، خويشاوند ميشود پدر و مادر نيز بلاواسطه خويشاوندى پيدا مى كنند. فرزند زاده جاى فرزند را ميگيرد و با پدر و مادر شريك مى شود و هر فرزندى جانشين كسى ميشود كه بواسطه او با ميت، قرابت پيدا مى كند. درباره اى از اين مسائل ميان فقها اختلاف است.

فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ: اگر براى ميت فرزندى و فرزند زاده اى نباشد. بملاحظه اينكه كلمه «ولد» شامل فرزند و فرزند زاده هر دو ميشود.

وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ: و فقط پدر و مادر وارث ميت باشند، سهم مادر يك سوم است و ظاهر آن اين است كه بقيه براى پدر خواهد بود. اين مساله اجماعى است. در همين فرض اگر ميت شوهر داشته باشد، سهم شوهر نصف و سهم مادر يك سوم و سهم پدر بقيه است. مذهب ابن عباس و ائمه ما همين است. كسانى كه معتقدند كه:

براى مادر ثلث باقى است نه ثلث اصل، ظاهر آيه را ترك كرده اند در همين فرض، اگر ميت، داراى زنى باشد، سهم زن يك چهارم و سهم مادر يك سوم و بقيه سهم پدر است.

فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ: بعقيده اصحاب ما با بودن «اخوة» در صورتى بمادر يك ششم داده ميشود كه ميت پدر داشته باشد. جمله «و ورثه ابواه» نيز مؤيد همين مطلب است و تقدير جمله اين است كه: «فان كان له اخوة و ورثه ابواه فلامه السدس» يعنى اگر ميت داراى برادران و خواهران باشد و پدر و مادر هر دو وارث او باشند، سهم مادر يك ششم است. برخى از اصحاب ما معتقدند كه حتى اگر پدر هم نباشد، سهم مادر يك ششم است. فقهاى اهل تسنن نيز بر همين عقيده اند.

اين مساله اتفاقى است كه دو برادر، سهم مادر را از يك سوم به يك ششم تنزل مى دهند. از ابن عباس روايت شده است كه مادر بكمتر از سه برادر و خواهر، سهمش به يك ششم تنزل پيدا نمى كند. مقتضاى ظاهر آيه نيز همين است چه كلمه «اخوة» ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 48

جمع است و اقل جمع سه تاست. اصحاب ما مى گويند: دو برادر يا سه خواهر و برادر يا چهار خواهر حاجب مادر قرار مى گيرند و سهم او را به يك ششم تنزل مى دهند، بشرطى كه اينها با ميت از يك پدر و مادر يا لا اقل از يك پدر باشند. بنا بر اين مورد اختلاف، اين است كه «اخوه» هر گاه دو برادر باشند حاجب ميشوند و بعقيده ابن عباس بايد سه

نفر باشند. گفته اند: عرب بعدد دو نيز اطلاق جمع مى كند. سيبويه حكايت كرده است كه مى گويند «وضعا رحالهما» يعنى بارهاى خود را گذاشتند و منظور از «رحال» بيشتر از دو تا نيست. خداوند متعال ميفرمايد: «وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ» (سوره انبياء آيه 78) يعنى ما گواه حكم ايشان بوديم و منظور از «ايشان» سليمان و داود است و ضمير جمع «هم» به دو نفر اطلاق شده است.

قتاده مى گويد، با اينكه «اخوه» خود ارثى نمى برند از ارث مادر مانع ميشوند و به پدر كمك مى كنند، زيرا وظيفه پدر است كه مخارج آنها را تامين كند و هزينه زناشويى آنها را بدهد نه مادر. از اينجا بر مى آيد كه قتاده معتقد است كه اخوه مادرى حاجب مادر نميشوند و عقيده اصحاب ما نيز همين است زيرا پدر عهده دار تامين مخارج اخوه مادرى ميت نيست.

مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ: چنان كه گفته ايم، تقسيم تركه پس از پرداخت دين و اجراى وصيت ميت است، در اين مطلب خلافى نيست كه اداى دين بر وصيت و ميراث مقدم است، اگر چه دين همه مال را فرا گيرد. برخى گفته اند: وصيت هم بر ميراث مقدم است و برخى گفته اند: «موصى له» (يعنى كسى كه براى او وصيت شده است) با ساير ورثه شركت مى كند- يك سوم مال براى او و دو سوم مال براى ورثه است.

از امير المؤمنين (ع) روايت شده است كه شما در اين آيه وصيت را پيش از دين قرائت مى كنيد و پيامبر گرامى 6 دستور داد كه اداى دين پيش از وصيت باشد. علت اينكه در آيه «وصيت» بر «دين» مقدم شده، اين است كه

لفظ «او» (يعنى يا) براى يكى از دو چيز يا يكى از چند چيز است و دلالتى بر ترتيب ندارد. گويى چنين مى گويد:

بعد از يكى از اين دو، ارث را بايد تقسيم كرد. خواه دين و وصيت هر دو باشند و خواه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 49

فقط يكى از آنها باشند. مثل اينكه مى گويند: «جالس الحسن او ابن سيرين» يعنى با حسن يا ابن سيرين يا هر دو مجالست كن.

آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً: در معنى اين قسمت وجوهى ذكر شده است:

1- شما نمى دانيد كداميك از پدر و مادر و اولاد در دنيا براى شما نافع ترند تا مطابق استحقاقش به او ارث دهيد ولى خداوند بر طبق حكمت خود سهم آنها را تعيين مى كند. اين وجه از مجاهد است.

2- شما نمى دانيد كداميك از ايشان در سعادت دنيا و دين شما مؤثرترند ولى خداوند مى داند و مال را بر طبق مصلحت خود ميان ايشان قسمت مى كند- اين وجه از حسن است.

3- شما نمى دانيد كه نفع پدران و مادران كه به تربيت شما همت گماشته اند براى شما بيشتر است يا نفع شما براى پدران و مادران كه خدمتگزارى آنها مى كنيد، بيشتر است. اين وجه از جبايى است.

4- مقصود اين است: پدران و مادران و فرزندانى كه در برابر خداوند مطيع تر باشند، در روز قيامت درجه ايشان والاتر است و از آنجا كه خداوند مقام برخى از مؤمنان را بوسيله برخى ديگر بالا مى برد، هر گاه مقام پدر بالاتر باشد. مقام فرزند را هم بخاطر او بالا مى برد تا چشم او را روشن سازد و هر گاه مقام فرزند

بالاتر باشد، مقام پدر و مادر را بخاطر او بالا مى برد تا چشم ايشان را روشن سازد اين وجه از ابن عباس است.

5- شما نمى دانيد كداميك از شما مى ميريد تا ديگرى از آنكه مرده است ارث ببرد. بنا بر اين در آرزوى مرگ ديگرى مباشيد و مرگ او را تعجيل مكنيد. اين وجه از ابو مسلم است.

فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ: اين است فريضه اى كه خداوند تعيين فرموده است.

إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً: او همواره بمصالح شما داناست و قوانين او در مورد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 50

ارث مال، حكيمانه است.

زجاج مى گويد: در كلمه «كان» (فعل ماضى است يعنى: بود) سه قول است:

1- سيبويه مى گويد: مردم مشاهده ميكردند كه خداوند داراى علم، حكمت، مغفرت و تفضل است: از اينرو بآنها گفته شد مشاهده شما صحيح بوده و خدا هم چنان بود كه شما مشاهده كرده ايد.

2- حسن مى گويد: خدا پيش از خلقت چيزها به آنها دانا و در تدبير و تقدير چيزها كارش حكيمانه بود.

3- برخى گويند: تعبير از اين چيزها بزمان گذشته مثل تعبير به حال و آينده است و در حقيقت، زمان در اينجا ملغى است و پيش خدا همه چيزها بر يك حالند، خواه گذشته باشد يا حال يا آينده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 51

[سوره النساء (4): آيه 12] ... ص : 51

اشاره

وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ

وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ (12)

«1»

ترجمه: ... ص : 51

و براى شماست نصف تركه زنانتان اگر فرزندى نداشته باشند و اگر داراى فرزند باشند براى شما يك چهارم است بعد از اجراى وصيتى كه كرده اند اداى دينى كه دارند و براى زنان شما يك چهارم تركه بر شماست اگر براى شما فرزندى نباشد، پس اگر داراى فرزند هستيد، براى ايشان يك هشتم تركه شماست بعد از اجراى وصيتى كه كرده ايد يا اداى دينى كه داريد و اگر مردى يا زنى وارث كلاله اى دارد و داراى برادر يا خواهر مادرى است، سهم هر كدام از آنها يك ششم و اگر بيشتر از يكى باشند در يك سوم بطور مساوى شريكند، بعد از وصيتى كه شده است يا دينى كه موجود است، حال آنكه نبايد طورى وصيت كنند كه بوارث زيانى برسد اين است دستورى از جانب خداوند و خدا دانا و حكيم است.

__________________________________________________

(1) آيه 12 سوره نساء جزء چهارم سوره چهارم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 52

بيان آيه 12 ... ص : 52
قرائت ... ص : 52

بنا به روايت شواذ، حسن «يورث» را به كسر راء خوانده است و عيسى بن عمر ثقفى «نورث» به تشديد راء قرائت كرده است و حسن نيز قرائت كرده است: «غير مضار وصية» به اضافه «مضار» به «وصيت» «يورث» (بفتح راء و كسر راء) و «يورث» (بفتح را و تشديد آن) از ماده «ورث» هستند اولى از باب افعال و دومى از باب تفعيل است و هر دو از افعالى هستند كه احتياج بدو مفعول دارند و هر گاه بصيغه معلوم قرائت شوند يكى از مفعولهاى آنها محذوف است يعنى «يورث وارثه ماله» (بارث مى دهد مال خود را بوارث خود) نه تنها حذف يك مفعول

جايز است بلكه گاهى هر دو مفعول هم حذف مى شود مثل:

باى كتاب ام بأية سنة ترى حبهم عاراً على و تحسب

يعنى: بكدام كتاب يا بكدام سنت، محبت ايشان را بر من ننگ ديده و ننگ مى پندارى. فعل «تحسب» هر دو مفعولش حذف شده است.

اگر «غير مضار وصية» (باضافه) بخوانيم معنى آن اين است كه: از جهت وصيت، يا هنگام وصيت، ضرر زننده نباشيد، چنان كه طرفه گويد: «بضة المجرد» يعنى نرمى پوست در موقع تجرد و چنان كه گفته مى شود: «شجاع حرب و كريم مسألة» يعنى دلير در موقع جنگ و بزرگوار و صاحب كرم در موقع سؤال.

لغت ... ص : 52

كلاله: اصل اين كلمه احاطه و فرا گرفتن است چنان كه «اكليل» سر را احاطه مى كند و «كل» عدد را فرا مى گيرد و كلاله، اصل نسب را كه از نسب پدرى و فرزندى است فرا مى گيرد و (منظور از آن خواهران و برادران ميت هستند) ابو مسلم، اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 53

كلمه را از «كل» گرفته است چه كلاله ميت، در حقيقت كل بر ورثه مى شوند. حسين بن مغربى مى گويد: اصل اين كلمه بمعنى پشت (از اكل) است. عرب مى گويد:

«و لانى فلان اكله» يعنى مرا پشت سر گذاشت. عرب وقتى كلمه كلاله را بكار مى برد از آن جمله نسب و وراثت، اراده مى كند. عامر بن طفيل گويد:

و انى و ان كنت بن فارس عامر و فى السر منها و التصريح المهذب

فما سودينى عامر عن كلالة ابى اللَّه ان اسمو بام و لا اب

يعنى: اگر چه من از قبيله عامر هستم و در اين قبيله اصالت دارم، ولى قبيله

من بمن از راه وراثت، سيادت نبخشيده است. خداوند امتناع دارد كه من بوسيله پدر و مادر، شانى و مقامى پيدا كنم (بجاى «عن كلاله» عن وراثة روايت شده است).

زيادة بن زيد عذرى مى گويد:

و لم ارث المجد التليد كلالة و لم يان منى فترة لعقيب

يعنى: من بزرگى قديم را از راه وراثت، بدست نياورده ام و ضعف و سستى از جانب آنان كه بعد آيند، دامنگير من نشده است.

اعراب ... ص : 53

نصب كلاله بنا بر مصدر بودن است كه جانشين حال شده. «كان» فعل تام است و جمله «يورث كلالة» صفت رجل است يعنى: «اگر مردى يافت شود كه ارث او به نسب كلاله اى برسد» عامل حال «يورث» است و ذو الحال ضمير مستقر در آن است. ممكن است نصب كلاله باعتبار بودن خبر براى «كان» و كان فعل ناقص باشد. زجاج گويد:

كسى كه «يورث» (بكسر راء) قرائت كرده، كلاله را مفعول مى گيرد و كسى كه «يورث» (بفتح راء) قرائت كرده، كلاله را حال مى گيرد.

«غير مضار» حال است «وصية» مصدر منصوب است يعنى: «يوصيكم اللَّه بذلك وصية.»

مقصود ... ص : 53

خداوند شوهران را مخاطب ساخته مى فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 54

وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ: اگر همسرانتان داراى فرزند يا فرزند زاده اى نباشند، نصف تركه آنها به شما مى رسد.

فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ: اگر آنها داراى فرزند يا فرزند زاده باشند، يك چهارم تركه مال شماست.

مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِها أَوْ دَيْنٍ: در باره وصيت و دين، قبلا بحث شد.

وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ: اگر داراى فرزند نباشيد، همسرانتان يك چهارم تركه را خواهند برد.

فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ: اگر داراى پسر يا دختر يا نوه اى باشيد، سهم ايشان از تركه شما يك هشتم است.

مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ: در اين باره قبلا بحث شده است. سپس در صدد بيان ميراث فرزند مادر برآمده، مى فرمايد:

وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً: در باره معناى كلاله اختلاف شده است:

1- بعقيده جماعتى از صحابه و تابعين

كه ابو بكر و عمر و ابن عباس (بنا بر يكى از دو روايت) و قتاده و زهرى و ابن زيد از ايشانند، كلاله غير از پدر و فرزند است.

بنا بر روايتى ديگر، بعقيده ابن عباس كلاله غير از پدر است.

2- ضحاك و سدى گويند: كلاله اسم است براى ميتى كه از او ارث برده مى شود.

3- بنا به آنچه از ائمه عليهم السلام روايت شده، كلاله خواهران و برادران ميت هستند. آنچه در اين آيه ذكر شده است خواهران و برادران مادرى ميت هستند.

در آخر همين سوره، آنهايى ذكر شده اند كه خواهران و برادران مادرى و پدرى يا تنها پدرى ميت هستند.

أَوِ امْرَأَةٌ: عطف است بر «وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ» بنا بر قول كسى كه خود ميت را كلاله مى نامد مقصود اين است:

اگر مرد كلاله اى يا زن كلاله اى مالش به ارث برده شود ... و بنا بر قول كسى كه وارث زنده را كلاله مى نامد، مقصود اين است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 55

اگر مردى يا زنى مالش به ارث برده شود و وارث او كلاله باشد ... عقيده ابن عمر و اهل كوفه همين است و مؤيد آن روايتى است كه از جابر نقل شده است: «پيامبر گرامى نزد من آمد و من بيمار بودم، گفتم: ميراثم را چكار كنم؟ وارثان من همه كلاله اى هستند. از اين رو آيه ارث نازل شد (و تكليف كلاله را روشن كرد). بنا بر اين كلاله كسانى هستند كه ميت را احاطه كرده و بر او كل شده اند مثل خواهران و برادران. لكن پدر و مادر و فرزند كلاله نيستند، زيرا اصل خويشاوندى همان

رابطه پدر و مادرى و فرزندى است و آنها با اين رابطه با ميت، پيوند مى خورند و كسانى كه رابطه پدر مادرى و فرزندى با ميت ندارند، از اصل خويشاوندى خارج هستند، مع الوصف برادران و خواهران از غير جهت ولادت و رابطه مذكور با ميت ارتباط پيدا مى كنند و اين رابطه را فرا مى گيرند. بنا بر اين كلمه «كلاله» نظير «اكليل» است (تاج) كه سر را فرا مى گيرد و آن را احاطه مى كند ولى خود سر نيست. چه پدر و مادر در يك طرف و فرزند در طرف ديگر ميت قرار دارند و هر گاه شخصى بميرد و پدر و مادر و فرزند نداشته باشد، دو طرف او خالى مانده است و اين خالى بودن دو طرف «كلاله» ناميده مى شود و چنين ميتى بنحو كلاله اى از او ارث برده مى شود. «1»

وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ: يعنى ميت داراى خواهر يا برادر مادرى باشد.

فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ: خواهر و برادر امّى هر گاه منحصر بفرد باشند يك ششم مى برند و اگر بيشتر از يك نفر باشند، يك سوم مال را بطور مساوى ميان خود تقسيم مى كنند. امت اسلامى متفقند كه خواهران

__________________________________________________

(1)- خلاصه مطلب اين است كه ميتى كه وارث او خواهران و برادران باشند، ارث او كلاله اى خواهد بود. كلاله يا خواهران و برادرانند يا خود ميت. اگر خواهران و برادران را كلاله بناميم چنان كه از روايت جابر برمى آيد به اعتبار اين است كه آنها ميت را احاطه مى كنند يا بر او كل مى شوند.

و اگر ميت را كلاله بناميم بملاحظه اين است كه اطراف

او از پدر و مادر و فرزند خالى است و عدم وجود اينها او را احاطه كرده و كلاله است. قسمت هاى اول كلام مؤلف، نظر اول را تأييد مى كند و قسمتهاى اخير آن مخصوصاً از مثال اكليلى به بعد، نظر دوم را تأييد مى كند كه چندان محكم به نظر نمى رسد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 56

و برادران مادرى در ارث مساوى هستند.

مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها أَوْ دَيْنٍ: بيان آن گذشت.

غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ: در اينجا از ضرر زدن در موقع وصيت، منع كرده است يعنى نبايد وصيتى كنند كه بحال ورثه مضر باشد قتاده گويد: منظور اين است كه به ميراث نبايد ضرر زد. خداوند نه در حال حيات، باين ضرر راضى است نه بعد از مرگ يعنى نبايد وارثان به يكديگر ضرر وارد كنند.

برخى گفته اند: منظور اين است كه نه بايد وصيت كند به دينى كه بر ذمه اش نيست و مقصودش اين باشد كه بوارث ضرر بزند. بنا بر اين وصيتش مضر بميراث است و بموجب آن همه مال يا قسمتى از آن به بيگانه اى تعلق مى گيرد. يا بدينى اقرار مى كند كه حقيقتى ندارد. براى اين كه وارث را از ميراث منع كند يا در حال مرض، دستور مى دهد كه دينش را ادا كنند يا مالش را بفروشند و قيمت آن را دريافت و مصرف كند تا چيزى نصيب وارث نشود. در حديث است كه: «ضرر زدن در موقع وصيت، از گناهان كبيره است».

وَ اللَّهُ عَلِيمٌ: خداوند بمصالح بندگانش آگاه است و دستورش در مورد قسمت ميراث و وصيت و ... حكيمانه است.

حَلِيمٌ: نسبت به عقوبت معصيتكاران، عجله نمى كند و

بوسيله مهلت و انتظار، بر آنها منت مى گذارد.

اين دو آيه، در مورد تعيين سهام وارثان است، و ما قسمت مختصرى از احكام ارث را بالهام از ائمه اهل بيت، ذكر مى كنيم و از آنجا كه در اين مساله اختلافات، بسيار است، از ذكر اموال ديگران خوددارى مى كنيم، چه باعث طول سخن خواهد شد. كسانى كه طالب تفصيل باشند به كتبى كه در اينباره نگاشته شده، رجوع كنند.

بايد دانست كه استحقاق ارث از دو راه ممكن است: نسب و سبب. سبب عبارت از زوجيت و ولاء است. ميراث زوجيت، همواره با نسب همراه است ولى ميراث ولاء ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 57

در صورتى است كه نسبى موجود نباشد. نسب بر دو قسم است: 1- پدر و مادر و كسانى كه به آنها نسبت دارند 2- فرزند و فرزند فرزند و ...

سه چيز باعث مى شوند كه انسان از ارث محروم گردد: كفر، رقيت (بنده بودن) و قتل وارث، كسى را كه از او ارث مى برد. غير از اين سه مانع، مانع ديگرى نمى تواند پدر و مادر و فرزند و شوهر و زن را از اصل ارث منع كند.

وارثان بر سه قسمند: 1- فرزند از ارث بردن فرزند زاده و برادرزاده و خواهر زاده، منع مى كند، همچنين از ارث بردن خويشاوندان پدرى و مادرى نظير عمو و عمه و خال و خاله جلوگيرى مى كند. همچنين از ارث بردن پدر و مادر ميت نسبت بمازاد از يك ششم منع مى كند، مگر اين كه ميت داراى يك دختر يا دو دختر باشد كه در اين صورت آنچه زياد مى آيد مجددا سهمى هم به پدر و

مادر داده مى شود.

2- پدر و مادر خويشاوندان خود را از ارث بردن مانع ميشوند. مثل برادر و خواهر و پدر و مادر خود را ...

3- زن و شوهر هيچگونه منعى در راه ارث بردن ديگران ايجاد نمى كنند.

فرزند زادگان در صورت نبودن فرزند، جانشين فرزند مى شوند و از لحاظ منع نيز كار فرزند را انجام مى دهند و آنهايى كه نزديكترند با آنهايى كه دورترند تقدم دارند. فرزند برادر و خواهر نيز در صورت نبودن خواهر و برادر جانشين ايشان- مى شوند و با جد و جده، شريك مى شوند.

ميراث نسب، دو نوع است:

1- به فرض 2- به قرابت. فرض آن مقدارى است كه خداوند در قرآن كريم براى هر وارثى تعيين كرده است. كسانى در فرض اجتماع مى كنند كه قرابتشان نسبت به ميت يكسان باشد مثل دختر يا دخترانى كه با پدر و مادر يا يكى از آنها همراه باشند چه هر يك از آنان مستقيماً با ميت، قرابت پيدا مى كنند. هر گاه يكى از آنها به- تنهايى وارث ميت باشد، همه مال نصيب او مى شود، منتهى قسمتى را بفرض و قسمتى را بقرابت مى برد و هر گاه همگى با هم جمع شوند، هر كدام سهم خود را مى برند و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 58

باقى مال را به نسبت سهامشان به آنها رد مى كنند و اگر تركه بواسطه مزاحمت زن يا شوهر، از سهام كم بيايد، ضرر متوجه دختر يا دختران مى شود نه پدر و مادر و زن و شوهر.

ممكن است كلاله پدرى و مادرى يا فقط پدرى با كلاله مادرى جمع شوند بخاطر اينكه قرابت آنها نسبت به ميت يكسان است. اگر

تركه از سهام ايشان زياد بيايد ما زاد را بكلاله پدرى و مادرى يا فقط پدرى مى دهند نه به كلاله مادرى.

زن و شوهر هرگز از سهمشان چيزى كم نمى شود. بنا بر اين هر گاه كلاله پدرى با كلاله مادرى جمع شود، براى كلاله مادرى تنها، يك ششم و براى كلاله مادرى متعدد يك سوم است و باقى براى كلاله پدرى و با وجود كلاله پدرى و مادرى، كلاله پدرى ارث نمى برد.

كسانى كه فقط بقرابت ارث مى برند، مهمترين آنها پسر، سپس فرزند يا فرزندان اوست كه جانشين او مى شوند، بطن اول و نسل اول هميشه از بطنها و نسلهاى بعدى جلوگيرى مى كنند. پس از پسر، پدر نيز در صورت نبودن فرزند بقرابت ارث مى برد و همه مال در صورتى كه تنها باشد به او تعلق مى گيرد. پس از پدر، كسانى كه بوسيله پدر با ميت، قرابت پيدا مى كنند مثل فرزند پدر يا پدر پدر يا عمو يا عمه، ارثشان بقرابت است. بنا بر اين جد (كه پدر پدر است) يا برادرى كه فرزند پدر است، در يك درجه است همچنين جده با خواهر در يك درجه است و مال را بقائده «دو سهم بجاى پسر و يك سهم براى دختر» تقسيم مى كنند. كسانى كه نسبت به ميت، دو سبب قرابت دارد از كسى كه فقط يك سبب دارد. مانع مى شود، فرزندان خواهر و برادر، جاى پدر و مادر خود را مى گيرد و با جد و جده در تقسيم مال شريك مى شوند، چنان كه فرزند زاده جاى فرزند را مى گيرند و با پدر و مادر در تقسيم مال شركت مى كند همچنين جد و جده هر چند دور

باشند، يا خواهران و برادران ميت و اولاد ايشان در تقسيم ارث، شريكند. از خويشاوندان مادرى، جد و جده مادرى و خويشاوندان آنها مثل خال و خاله، بقرابت ارث مى برند و اولاد مادر بفرض وارث هستند نه قرابت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 59

پس جد و جده مادرى با برادر و خواهر مادرى هم سهمند و هر گاه خويشاوندان پدرى و خويشاوندان مادرى با هم جمع شوند و از لحاظ درجه خويشاوندى مساوى باشد براى خويشاوندان مادرى يك سوم بطور مساوى است و براى خويشاوندان پدرى باقى مال و سهم پسران دو برابر دختران است و هر گاه يكى از خويشاوندان پدرى و مادرى از ديگرى دورتر باشد و ديگرى نزديكتر، آنكه دورتر است سقوط مى كند، خواه از طرف پدر باشد، خواه از طرف مادر به جز در يك مساله و آن مساله اين است كه پسر عموى پدرى و مادرى با عموى پدرى جمع شوند كه در اينجا پسر عمو بر عمو مقدم است و ارث را مى برد. اين بود اصل مسائل ارث و براى فروع آن شرحى مفصل است كه علما در كتابهاى فقهى شرح داده اند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 60

[سوره النساء (4): آيات 13 تا 14] ... ص : 60

اشاره

تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (13) وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ (14)

«1»

ترجمه ... ص : 60

اين است حدود خدا و كسى كه خدا و رسولش را اطاعت كند، خداوند او را داخل بهشتهايى مى كند كه از زير آن نهرها جريان دارد و در آنجا جاودانى هستند و اين رستگارى بزرگى است.

و كسى كه خدا و رسولش را معصيت كند و از حدود او تجاوز كند، خداوند او را براى هميشه داخل جهنم مى كند و براى او عذابى اهانت آور است.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء س 4 آيه 13 و 14

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 61

بيان آيه 13- 14 ... ص : 61
قرائت ... ص : 61

نافع و ابن عامر- ندخله- به نون و ديگران- يدخله- به ياء خوانده اند. اگر به نون بخوانيم: عدول از لفظ غيبت تكلم شده است تا كبريا و جلال خداوندى را ظاهر سازد مثل:- بَلِ اللَّهُ مَوْلاكُمْ ... سَنُلْقِي- (سوره آل عمران آيه 151) يعنى بلكه خداوند مولاى شماست ... بزودى مى افكنيم ... و اگر بياء بخوانيم فعل بلفظ غيبت و فاعل آن- اللَّه- است.

لغت ... ص : 61

حدود: جمع حد، فاصله ميان دو چيز. اصل اين كلمه از منع و فصل است.

حدود خانه، باين ملاحظه گفته مى شود كه خانه را از اطراف خود جدا مى كند و فصل مى دهد.

فوز: فلاح، رستگارى

اعراب ... ص : 61

خالِدِينَ فِيها: منصوب است و حال، زجاج گويد:- يدخلهم مقدرين الخلود فيها- يعنى آنها را داخل مى سازد در حالى كه تقدير آنها جاودانى بودن در آن است. حال گاهى براى زمان آينده مى آيد مثل:- مررت برجل معه باز صائدا به غداً- يعنى بمردى گذشتم كه با او بازى بود كه مى خواست فردا با آن شكار كند.

خالِداً فِيها. يا منصوب است و حال، نظير آنچه در بالا ذكر شد. يا صفت است براى- نار- نظير اين مثال.- زيد مررت بدار ساكن فيها- يعنى گذشتم به خانه اى كه زيد در آن ساكن بود و ضمير حذف شده است يعنى. ساكن هو فيها و در آيه يعنى خالدا هو فيها چه اسم فاعل هر گاه صفت براى چيزى و ضمير آن عائد به چيزى ديگر باشد، ديگر ضمير در آن مستتر نمى شود بر خلاف فعل كه اگر گفته شود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 62

زيد مررت بدار يسكن فيها ضمير در فعل مستتر مى شود.

مقصود ... ص : 62

پس از آن كه خداوند قانون ارث را تعيين كرد، بدنبال آن به كسانى كه اطاعت كنند وعده ثواب و به كسانى كه سرپيچى كنند. بيم عقاب داد و فرمود.

تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ. اين دستورهايى كه در باره ارث و يتيمان بيان كردم حدود- خداوند و مرزهايى است كه نبايد از آنها گذشت. اين معنى از زجاج است. در باره معناى حدود، اقوالى است.

1- شرطها، يعنى اين است شرطهاى خدا، اين قول از سدى است.

2- ابن عباس گويد. يعنى اين است طاعت خداوند.

3- اين است تفصيلات خداوند در باره ارث. اين معنى بنظر محكم تر است.

پس مراد اين است كه: تقسيمى كه

خدا كرده و فريضه هايى كه تعيين كرده و حق زندگان را از مردگان بيان فرموده، ميان طاعت و معصيت او جدايى مى افكند زيرا معناى حدود خدا، همان حدود طاعت خداست كه بخاطر وضوح، اختصار شده است.

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ: كسى كه خدا و رسول را در اوامر ايشان و بقولى در مقررات ارث، اطاعت كند ...

يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ: خداوند او را به بهشتهايى داخل مى كند كه از زير درختان و بناهاى آنها آب نهرها جريان دارد. در اينجا دو مضاف حذف شده و مضاف اليه ها باقى مانده است يعنى: «من تحت اشجارها و ابنيتها ماء الانهار» خالِدِينَ فِيها: دائم در آنجا هستند.

وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ: رستگارى بزرگ همين است. در اينجا رستگارى را توصيف به بزرگى كرده ولى بيان نكرده است كه اين رستگارى نسبت به چيست؟. و مراد اين است كه رستگارى اخروى نسبت بمنفعت حيازت تركه ميت، بزرگ است، چه امر دنيا نسبت بامر آخرت، حقير است.

علت اين كه طاعت خدا را در مورد تقسيم ميراث، آورده، در حالى كه طاعت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 63

خدا در همه جا پسنديده است، اين است كه موقعيت طاعت خدا را در زمينه تقسيم ارث نشان بدهد و مردم را ترغيب به آن كند و از مخالفت آن بترساند.

وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ و رسوله: كسى خداوند را در احكام ارث و غير آن معصيت كند.

وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ: و از طاعاتى كه معين كرده است تجاوز كند.

يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها: خداوند او را براى هميشه داخل جهنم مى كند وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ: و براى او عذابى اهانت

آور است. عذاب را «مهين» (اهانت كننده) ناميده است، بخاطر اينكه خداوند بطور اهانت آميزى، شخص عاصى را كيفر مى دهد، همانطورى كه مؤمن را بوجه كرامت و احترام پاداش مى دهد.

برخى به اين آيه استدلال كرده اند كه نمازگزارانى كه مرتكب گناه كبيره مى شوند، در آتش جهنم مخلد خواهند بود. لكن اين مطلب بعيد است زيرا «يَتَعَدَّ حُدُودَهُ» دلالت دارد بر اينكه انسان همه حدود الهى را مورد تجاوز قرار دهد و چنين انسانى كافر خواهد بود و بدون خلاف، كسى كه مرتكب گناه صغيره مى شود، از عموم آيه خارج است، اگر چه وى عاصى است و حدى از حدود خدا را مورد تجاوز قرار داده است و اگر جايز باشد كه مرتكب گناه صغيره را بدليلى، از عموم آيه خارج كنيم، جايز است كه مرتكب گناه كبيره اى كه اهل نماز باشد نيز از عموم آيه خارج بدانيم و بدليل شفاعت و تفضل و عفو الهى او را مخلد در آتش جهنم ندانيم. وانگهى ما ناگزيريم كه شخص تائب را از عموم آيه خارج بدانيم، چه دلايلى موجود است كه خداوند توبه گناهكاران را مى پذيرد. بدين ترتيب كسانى كه در پرتو تفضل الهى مورد عفو قرار مى گيرند، از آيه خارجند و دلايلى داريم كه كسانى كه مشمول عنايات و الطاف خداوند شده اند، كم نيستند. پس اگر بگويند خداوند گنهكارى را عفو نمى كند و اين را از دلالت آيه استفاده كنند، بايد بگويند عاصى هم اختيار توبه نمى كند و اين را هم مستفاد از آيه بدانند. علاوه بر اين، در ميان مفسران كسانى هستند كه آيه را حمل كرده اند بر موردى كه شخص از حدود خداوند تجاوز و

او را معصيت كند و رفتار خود را حلال و پسنديده شمارد بديهى است كه چنين كسى جز كافر، نمى تواند باشد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 64

[سوره النساء (4): آيات 15 تا 16] ... ص : 64

اشاره

وَ اللاَّتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً (15) وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً (16)

«1»

ترجمه ... ص : 64

آن زنان شما كه مرتكب زنا مى شوند، از خودتان برايشان چهار شاهد بگيريد پس اگر شاهدان شهادت دادند، آنها را در خانه ها زندانى كنيد تا مرگشان فرا رسد يا اينكه خداوند راهى برايشان قرار دهد.

و كسانى از شما كه مرتكب زنا مى شوند، آنها را اذيت كنيد و اگر توبه كردند رفتار خود را اصلاح كردند، از آنها درگذريد كه خداوند توبه پذير و رحيم است.

__________________________________________________

(1)- آيه 15 و 16 سوره نساء س 4 جزء- 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 65

بيان آيه 15 و 16 ... ص : 65
قرائت ... ص : 65

ابن كثير و اللذان به تشديد نون خوانده است و ديگران به تخفيف نون خوانده اند. اين اختلاف در مورد كلمات ديگر قرآنى نظير فذانك، هذان و هاتين نيز وجود دارد فقط ابو عمرو تنها كلمه فذانك را به تشديد نون و بقيه را به تخفيف نون خوانده است.

ابو على مى گويد. وجه تشديد نون اين است كه عوض از حذفى است كه بكلمه ملحق شده است. چه از «ذا» الف و از «الذى» ياء حذف شده است. دو كلمه.

«اللذان و هذان» در تعويض تشديد از حذف متفقند، چنان كه در تصغير نيز در فتح حرف اول متفقند اگر چه قاعده اين است كه در تصغير اول كلمه ضمه داشته باشد مثل.

«اللذيا و اللتيا و ذيا و تيا»

لغت ... ص : 65

اللاتى. جمع التي، زنانى كه ... شاعر گويد.

من اللواتى و التي و اللاتى زعمن انى كبرت لذاتى

يعنى: از آن زنانى و آن زن و آن زنانى كه گمان كردند همزادان من بزرگ شده اند.

گاهى حرف تاء از «اللاتى» حذف مى شود مثل:

من اللائى لم يحججن يبغين حسبة و لكن ليقتلن البرى المغفلا

يعنى: از زنانى كه براى خدا و پاداش او حج نكردند، بلكه براى كشتن آن بى گناه بى خبر، حج كردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 66

مقصود ... ص : 66

بعد از آن كه خداوند حكم زنان و مردان را از لحاظ نكاح و ميراث بيان كرد، كيفر آنهايى كه مرتكب حرام شوند شرح مى دهد و مى فرمايد:

وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ: زنان آزادى كه مرتكب زنا مى شوند.

فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ: چهار نفر از مسلمانان بر ايشان گواه بگيريد.

اين خطاب، متوجه حاكمان و زمامداران است كه هر گاه خود زناكار، بگناه خود اقرار نكند، وظيفه ايشان است كه چهار شاهد بخواهند تا بر زناى او گواهى دهند.

بقولى اين خطاب، متوجه شوهران است و آنها را موظف مى كند كه بر همسران زناكار خود چهار نفر شاهد بگيرند. ابو مسلم گويد: مقصود از فاحشه، در اين آيه اين است كه زنى با زنى براى انجام نوعى از اعمال جنسى كه ميان زنان معمول است، خلوت كند لكن اين قول بر خلاف اجماع و مخالف عقيده تمام مفسران است، چه آنان فاحشه را بزنا تفسير كرده اند.

فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ: اگر چهار شاهد گواهى دادند، آنها را در خانه ها حبس كنيد. تا مرگشان فرا رسد. در آغاز اسلام، هر گاه زنى زنا مى كرد و چهار گواه،

بر زناى او شهادت مى دادند، او را در خانه حبس مى كردند تا جان مى سپرد. سپس اين حكم نسخ شد و دستور داده شد كه اشخاصى را كه مرتكب زناى محصنه مى شوند سنگسار كنند و كسانى كه مرتكب زناى غير محصنه مى شوند حد بزنند.

أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا: يا خداوند براى آنها راهى قرار دهد. گفته اند: وقتى آيه، «الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ ...» (سوره نور آيه 2) نازل شد، پيامبر گرامى فرمود: بگيريد از من. بگيريد از من. خداوند راه را براى آنها تعيين كرد، هر گاه دو بكر با يكديگر زنا كنند، هر كدام صد ضربه شلاق بزنيد و هر گاه دو بيوه با هم زنا كنند، آنها را صد ضربه شلاق بزنيد و سنگسار كنيد.

برخى از اصحاب ما گفته اند: كسى كه بايد سنگسار شود، نخست او را تازيانه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 67

مى زنند سپس سنگسارش مى كنند. حسن و قتاده و جمعى از فقها بر همين عقيده اند.

بيشتر اصحاب ما گويند: حكم سنگسار و زدن تازيانه بزن و مرد پير اختصاص دارد، اما غير از زن و مرد پير، فقط سنگسار مى شوند و تازيانه نمى خورند.

حكم اين آيه بعقيده همه مفسران، نسخ شده است. از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) هم منقول است. برخى هم معتقدند كه آيه نسخ نشده است، زيرا حبس زنان زناكار، هميشگى نيست بلكه موكول است بزمانى كه خداوند براى آنها راهى معين كند و آيه «الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا ...» همان راه را معين كرده و پايان زندان آنها را اعلام داشته و چنين بيانى نمى تواند نسخ حكم سابق باشد.

مثلا اگر بگويند: «تا آخر ماه اينكار را بكنيد» معناى آن اين است كه دستور انجام كار تا يك ماه بيشتر نيست و ادامه ندارد. آيه نيز حكم زندان زنان را تا وقتى كه خداوند تكليف آنها را روشن نكرده است، قطعى اعلام مى كند. بديهى است كه پس از تعيين تكليف، ديگر زمان حكم حبس، سپرى شده است.

وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ: آن دو تنى كه مرتكب زنا مى شوند. در اين باره سه قول است: 1- حسن و عطا گويند: مقصود زن و مرد است 2- سدى و ابن زيد گويند: مقصود زن و مرد بكر است 3- مجاهد گويد: منظور دو مردى است كه زنا كرده اند. لكن اين قول صحيح نيست چه اگر منظور مرد بود، نبايد كلمه مثنى بكار برد. زيرا در موقع وعد و وعيد، يا لفظ جمع بكار مى برند يا لفظ مفرد، تا بر جنس دلالت كند و آوردن مثنى بى فايده است ابو مسلم گويد: منظور دو مردى است كه مرتكب لواط مى شوند. كلمه فاحشه در آيه قبل عمل «مساحقه» زنان و در آيه بعد عمل لواط مردان را افاده مى كند. از اين رو حكم اين دو آيه به نظر او نسخ نشده است. عراقيان نيز اين تاويل را پذيرفته اند و در نتيجه براى مساحقه و لواط، حدى قائل نيستند ولى جمهور مفسران معتقدند كه منظور از فاحشه زناست و حكم اين آيه بوسيله حكم آيه سوره نور، نسخ شده است.

حسن، مجاهد، قتاده، سدى، ضحاك و ... و بلخى و جبائى و طبرى بر همين عقيده اند.

برخى گفته اند: نسخ اين حكم بوسيله حد رجم يا حد تازيانه است.

ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 5، ص: 68

فَآذُوهُما: آنها را اذيت كنيد. در معناى اذيت، دو قول است:

1- ابن عباس گويد: آنها را سرزنش كنيد و با كفش بزنيد.

2- قتاده و سدى و مجاهد گفته اند: منظور توبيخ و سرزنش است. در باره اذيت و حبس اختلاف كرده اند كه چگونه بوده است. حسن گويد: اذيت مقدم بود، حبس مؤخر.

ترتيب نزول اين دو آيه نيز مقدم و مؤخر است و آيه آخر، ابتدا نازل گرديد، بنا بر اين كيفر زناكار به اين ترتيب است: اذيت، حبس، تازيانه يا سنگسار. سدى مى گويد: زن و مرد غير بكر را بايد زندان كرد و زن و مرد بكر را اذيت كرد. برخى گفته اند: حبس براى زنان و اذيت براى مردان بود. فراء گويد: آيه اخير آيه قبل را نسخ كرده است.

فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما: اگر توبه كنند و عمل خود را اصلاح كنند آنها را عفو كنيد و از اذيتشان خوددارى كنيد.

إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً: خداوند توبه بندگان را قبول و به آنها رحم مى كند.

جبائى گويد: در اين آيه دلالت است بر اينكه قرآن با سنت نسخ مى شود زيرا حكم اين آيه بوسيله حكم رجم يا حكم رجم و تازيانه نسخ شده است و رجم حكمى است كه از سنت استفاده شده است. كسى كه نسخ قرآن را به سنت جايز نمى داند، مى گويد اين آيه با حكم تازيانه زدن نسخ شده و رجم چيزى است كه بر تازيانه اضافه شد. اما حكم اذيت منسوخ نيست، چه زناكار را اذيت و ملامت مى كنند، لكن تنها باذيت و ملامتش اكتفاء نمى كنند، بلكه او را تازيانه مى زنند يا سنگسار مى كنند

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 5، ص: 69

[سوره النساء (4): آيات 17 تا 18] ... ص : 69

اشاره

إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (17) وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (18)

«1»

ترجمه ... ص : 69

تنها توبه براى كسانى است كه بنادانى كار زشتى مرتكب شوند و بزودى توبه كنند. خداوند توبه آنان را مى پذيرد و خداوند دانا و حكيم است.

و كسانى كه مرتكب گناهان مى شوند و چون مرگ آنها فرا رسيد توبه مى كنند و آنهايى كه در حال كفر مى ميرند توبه مقبول ندارند و براى آنها عذابى دردناك، فراهم كرده ايم.

__________________________________________________

(1) آيه 17 و 18 سوره نساء جزء 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 70

بيان آيه 17 و 18 ... ص : 70
لغت ... ص : 70

توبه: اصل توبه بازگشت و حقيقت آن پشيمانى از كار زشت و عزم بر ترك آن است.

اعتدنا: گفته شده است در اصل «اعددنا» بوده و تاء عوض از دال است يعنى آماده كرده ايم و برخى هم تاء آن را اصلى و از عتاد دانسته اند. عدى بن رفاع گويد:

تاتيه اسلاب الاعزة عنوة قمراً و يجمع للحروب عتادها

يعنى: ساز و برگهاى جنگى و لباسهاى عزيزان مقتول بدست او مى آيند و سلاحهاى جنگى را براى جنگها گرد مى آورد. وقتى مى گويند: «عَتَدَ و عَتِدَ» منظور اسبى است كه مهياى جنگ است.

اعراب ... ص : 70

الَّذِينَ يَمُوتُونَ: محلا مجرور و عطف بر «لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ» است.

مقصود ... ص : 70

چون خداوند در آيه پيش خود را بصفت توبه پذيرى و رحم، توصيف كرد، اكنون در باره شرايط توبه سخن مى گويد.

إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ: تنها توبه اى پيش خداوند مقبول است كه از طرف اشخاصى باشد كه از راه جهالت كار زشتى كنند و بزودى در صدد توبه برآيند. كلمه «انما» هم داراى معنى نفى و هم داراى معنى اثبات است. يعنى توبه اى نيست مگر بر كسانى كه ...

لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ «بجهالة ثم يتوبون من قريب: در معناى جهالت، وجوهى ذكر شده است:

1- هر معصيتى كه از انسان سر زند، از راه جهالت است، اگر چه از روى عمد ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 71

باشد زيرا اين جهل است كه انسان را به معصيت دعوت مى كند و معصيت را در نظر او آرايش مى دهد. ابن عباس و عطا و مجاهد و قتاده اين وجه را پذيرفته اند.

امام صادق (ع) فرمود: هر گناهى كه انسان مرتكب شود، اگر چه عالم باشد، هنگامى كه معصيت پروردگار در دلش خطور مى كند، جاهل است. خداوند از قول يوسف نقل كرده است كه:

«هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» (سوره يوسف آيه 89) يعنى آيا دانستيد هنگامى كه جاهل بوديد با يوسف و برادرش چه كرديد. در اينجا به برادران يوسف بواسطه اينكه خواستند معصيت خدا كنند، نسبت جهل داده شده است.

2- معناى جهالت اين است كه آنها بكنه كيفرى كه در عمل زشت است، پى نبرده اند. اين وجه از فراء است.

3- جبائى گويد: مقصود اين است كه آنها جاهلند كه عملشان گناه است،

از اين رو گناه را مرتكب مى شوند ولى دليلى اقامه مى كنند كه آن عمل را از صورت گناه خارج مى سازد يا از ميزان قبح آن مى كاهد. رمانى اين وجه را ضعيف شمرده است. زيرا با عقيده مفسران مخالف و مستلزم اين است كه اگر كسى با علم بگناه، مرتكب گناه شود توبه اش قبول نشود چه جمله: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ ...» مفيد اين است كه توبه اختصاص بآنهايى دارد كه در آيه بيان شده است. ابو العاليه و قتاده گويند: صحابه اجتماع كرده اند بر اينكه: هر گناهى كه انسان مرتكب شود از روى جهالت است. زجاج گويد: گناه، جهالت است بواسطه اينكه انسان لذت فانى را بر لذت جاودانى ترجيح مى دهد. بنا بر اين آنها در انتخابشان جاهلند. مقصود از اين كه بزودى توبه مى كنند (ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ) اين است كه پيش از مرگ توبه مى كنند چه ميان انسان و مرگ، قرب است پس توبه وقتى قبول مى شود كه پيش از يقين بمرگ باشد. حسن و ضحاك و ابن عمر مى گويند:

مقصود اين است كه پيش از مشاهده مرگ توبه كنند. سدى گويد: مقصود اين است كه در حال صحت و پيش از بيمارى و مرگ توبه كنند. از امير المؤمنين (ع) روايت شده است كه: پرسيدند اگر چند بار توبه كند و توبه را بشكند، چطور؟ فرمود: خدا او را ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 72

مى آمرزد. پرسيدند تا كى؟ فرمود: تا وقتى كه شيطان حسرت بخورد. در كتاب «من لا يحضره الفقيه» است كه پيامبر گرامى در آخر يك خطبه فرمود: «كسى كه يك سال پيش از مرگ توبه كند خدا او

را مى آمرزد» سپس فرمود: «يك سال زياد است، كسى كه يك ماه پيش از مرگ توبه كند، خدا توبه اش را مى پذيرد» سپس فرمود: «يك ماه زياد است، اگر كسى يك روز پيش از مرگ توبه كند خدا او را مى آمرزد» سپس فرمود:

«يك روز زياد است اگر كسى يك ساعت پيش از مرگ توبه كند خدا توبه اش را مى پذيرد» سپس فرمود: «يك ساعت زياد است اگر كسى توبه كند در حالى كه آخرين نفس او فرا رسيده است، خداوند توبه اش را مى پذيرد» ثعلبى باسناد خود از عبادة بن صامت، از پيامبر گرامى همين خبر را عيناً نقل كرده است، جز اين كه در آخر آن گفته است: «يك ساعت بسيار است، اگر كسى توبه كند پيش از لحظه مرگ» و نيز باسناد خود از حسن روايت كرده است كه: «چون شيطان از آسمان طرد شد بخداوند عرض كرد: بعزت و جلالت سوگند كه از فرزندم آدم جدا نمى شوم تا وقتى كه روحش از كالبدش جدا شود فرمود:

بعزت و جلالم سوگند. توبه را تا دم مرگ از بندگانم جدا نمى كنم.

فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ: خدا توبه ايشان را قبول مى كند.

وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً: خداوند بمصالح بندگان دانا و در معامله خود با ايشان حكيم است.

وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ: توبه كسانى كه گناه مى كنند و توبه را تا دم مرگ به تاخير مى اندازند، قبول نيست.

حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ: تا وقتى كه اسباب موت از قبيل ديدن ملك الموت و قطع اميد از زندگى و پيدا شدن حالت يأسى كه فقط خود شخص محتضر از آن آگاه است، فراهم گردد، بفكر توبه مى افتد و از

كردار گذشته خود نادم مى شود.

قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ: مى گويد: اكنون توبه مى كنم در حالى كه ديگر وقت توبه گذشته است. اهل تاويل متفقند كه اين آيه شامل گنهكاران مسلمان است، تنها ربيع معتقد است كه در باره منافقين است و اعتقادش نادرست است زيرا منافقين از جمله ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 73

كفارند و در باره كفار در جمله بعد مى فرمايد:

وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ: آنهايى كه در حال كفر مى ميرند و پس از مرگ پشيمان مى شوند، توبه ندارند.

أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً: براى آنان عذابى دردناك فراهم كرده ايم.

علت اينكه خداوند توبه انسان را در حال بيمارى و يأس از زندگى نمى پذيرد، اين است كه در اين حالت براى ترك زشتى ها و انجام كارهاى نيكو مجبور است و شخص مجبور تكليف ندارد و بر كار نيك و بد خود مستحق مدح يا ذم نيست و كسى كه تكليف از او برداشته شده است، توبه اش صحيح نيست. بهمين جهت است كه اهل آخرت تكليفى ندارند و توبه شان مقبول نيست.

برخى بظاهر «أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً» استدلال كرده اند بر اين كه: عقاب مؤمنانى كه مرتكب گناه كبيره شده و بدون توبه مرده اند حتمى است. لكن آنچه از آيه استنباط مى شود، اين است كه معناى مهيا كردن عذاب براى ايشان، آفرينش آتشى است كه در آن گرفتار خواهند شد. اين مطلب مسلم است و ظاهر آيه مقتضى اين است كه آنان مستوجب دخول آتش هستند ولى مقتضى اين نيست كه حتماً بر طبق استحقاق ايشان عمل خواهد شد (چه بسا عفو خدا يا شفاعت شفاعت كنندگان شامل حالشان شود) اين احتمال هم مى توان

داد كه: «اولئك» اشاره به آنهايى باشد كه با كفر مى ميرند و بنا بر اين عذاب، براى كسانى مهيا شده است كه اينطور بميرند، نه گنهكارانى كه بى توبه بميرند يا دم مرگ توبه كنند، چه در اين صورت، مشار اليه دور خواهد بود و با بودن مشار اليه نزديك، احتياجى به اينكه مشار اليه دور را قصد كنيم نداريم.

احتمال ديگرى كه ممكن است داد، اين است كه: خداوند براى آنان عذاب آماده كرده است و اگر بخواهد عادلانه با آنها رفتار كند مستحق عذابند ولى اگر مشيتش به عفو تعلق گيرد، از عذاب نجات مى يابند. فايده اين بيان اين است كه به آنها اعلام شود كه بر اثر چنين اعمالى مستحق عقاب مى شوند و موظفند كه خود را از آن ايمن ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 74

ندانند شايد اين احتمال اين است كه خداوند مى فرمايد: «وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ» (سوره نساء آيه 48) يعنى گناهان پايينتر از شرك را براى كسانى كه بخواهد مى آمرزد.

چنين كسانى غير از مؤمنانى كه مرتكب گناه كبيره شده و بدون توبه مرده اند، نيستند زيرا مؤمن مطيع و گنهكارى كه توبه كرده، از اين جمله، خارجند و خلافى نيست كه خداوند مومنانى را كه اهل طاعتند و معصيت كارانى كه توبه كرده اند، عذاب نمى كند، همچنين شخص كافر هم مشيت خداوند شامل حالش نمى شود و از آمرزش او محروم است زيرا خداوند خبر داده است كه اهل كفر را نمى آمرزد. پس اين مشيت فقط شامل حال مؤمنانى مى شود كه مرتكب گناه كبيره شده و بدون توبه مرده اند.

ربيع مى گويد: اين آيه بوسيله: «وَ يَغْفِرُ ما

دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ» نسخ شده است چه خداوند حكم كرده است كه براى گنهكاران عذابى دردناك مهيا كرده است و همان طورى كه نسخ در امر و نهى جايز است در چنين احكامى هم جايز است ولى نسخ در خبر جايز نيست. مثل اين كه: بگويد: «چنين و چنان بود» و بعد آن را نسخ كند و بگويد: «خير چنين و چنان نبود» بديهى است كه نظريه ربيع نادرست است. زيرا «اعتدنا ...» بمنزله خبر است و همانطورى كه نسخ در خبر جايز نيست در چيزى كه بمنزله خبر است نيز روا نيست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 75

[سوره النساء (4): آيه 19] ... ص : 75

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً (19)

«1»

ترجمه ... ص : 75

اى مردم مؤمن، براى شما حلال نيست كه زنان را بدون ميلشان بارث بريد و آنها را حبس مكنيد كه بعضى از آنچه بايشان داده ايد از ايشان بگيريد. مگر اين كه گناهى آشكار مرتكب شوند و با آنها به نيكى معاشرت كنيد كه شايد چيزى را مكروه بداريد و خداوند خير بسيارى در آن قرار دهد.

__________________________________________________

(1)- آيه 19 سوره چهار نساء جزء 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 76

بيان آيه 19 ... ص : 76
قرائت ... ص : 76

حمزه و كسايى «كره» بضم كاف (همچنين در سوره توبه و احقاف) قرائت كرده اند و عاصم و ابن عامر و يعقوب در سوره احقاف با آنها موافقت كرده اند. ديگران بفتح كاف خوانده اند. ابن كثير و ابو بكر عاصم «مبينة» بفتح ياء خوانده اند و ديگران بكسر ياء قرائت كرده اند. بروايت شواذ از ابن عباس بكسر ياء بدون تشديد، قرائت شده است.

كره (بفتح كاف) و كره (بضم كاف) دو لغتند مثل ضعف و ضعف و فقر و فقر و دف و دف.

لغت ... ص : 76

عضل: تضييق و منع از تزويج، اصل اين كلمه از امتناع است مثل:

«عضلت الدجاجة ببيضتها» يعنى تخم گذارى براى مرغ دشوار شد و «عضل الفضاء بالجيش الكثير» يعنى بر اثر زيادى لشكر فضا تنگ شد.

«داء عضال» يعنى دردى كه خوب نمى شود.

فاحشة: زشتى، اين كلمه مثل عاقبت و عافيت مصدر است. ابو عبيده گويد:

فاحشه «ننگ و فحش «قبيح» است.

معاشرت: مصاحبت.

اعراب ... ص : 76

أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ: محلا مرفوع و فاعل «لا يحل» است. كرهاً: مصدرى است كه جانشين حال شده است. لا تعضلو: ممكن است منصوب و عطف بر «أَنْ تَرِثُوا» بمعنى «و لا ان تعضلو» باشد و ممكن است مجزوم و فعل نهى باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 77

شان نزول ... ص : 77

1- گفته اند: ابو قيس اسلت بمرد و پسرش محصن لباس خود را بر همسرش كبشيه دختر معن افكند و نكاح او را تيول خود ساخت و او را ترك كرد و از دادن نفقه او خود دارى نمود. زن خدمت پيامبر گرامى آمد و عرض كرد: نه از شوهرم ارثى بردم و نه آزادم گذارده اند كه همسرى اختيار كنم، از اين رو آيه شريفه نازل گرديد. اين مطلب از مقاتل است و از امام باقر (ع) نيز روايت شده.

2- برخى گفته اند: رسم مردم جاهليت اين بود كه هر گاه مردى مى مرد. پسر (از زن ديگرش) يا وليش لباسى بر زنش مى افكندند و مثل اموال ميت، زن را ارث قرار مى داد. سپس يا خودش با او ازدواج مى كرد، بدون اينكه مهرى باو بدهد يا او را بديگرى مى داد و مهرش را مى گرفت. اين آيه براى نهى از اين كار نازل شد. حسن و مجاهد چنين گفته اند و ابو الجارود روايتى بهمين مضمون از امام باقر «ع» نقل كرده است.

3- ابن عباس گويد: آيه در باره مردى نازل شده است كه داراى زنى بود و او را دوست نمى داشت و بر او سخت مى گرفت كه مهر خود را ببخشد و خدا او را از اين كار نهى كرد.

4- زهرى گويد: در باره مردى نازل شد كه زن

را پيش خود زندانى كرده بود و بدون اينكه حاجتى باو داشته باشد، منتظر مرگش بود تا مالش را بارث ببرد. اين مطلب نيز از امام باقر (ع) روايت شده است.

مقصود ... ص : 77

خداوند از عادات مردم جاهليت، در باره يتيمان و اموال، در گذشته نهى كرد.

اكنون در صدد نهى از سنتهايى است كه عرب در باره زنان داشت.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا: اى مردم مؤمن لا يَحِلُّ لَكُمْ: در دين شما روا نيست أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً: كه زنان را بارث بريد و با عدم رضايتشان با آنها نكاح كنيد. گفته شده است: يعنى حق نداريد آنها را زندانى كنيد بخاطر طمعى كه در ميراث آنان داريد. و نيز گفته شده است: يعنى حق نداريد با آنها بد رفتارى كنيد كه مالشان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 78

را به شما دهند، يا مهرشان را به شما ببخشند، يا بميرند و از آنها ارث ببريد.

وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ: آنها را حبس مكنيد و گفته شده است: يعنى آنها را از ازدواج منع مكنيد.

لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ: كه بعضى از آنچه به ايشان داده ايد، بدست آوريد.

در باره اين نهى چهار قول است:

1- ابن عباس و قتاده و سدى و ضحاك گويند: نهى متوجه شوهر است كه بايد اگر احتياجى بزن ندارد او را رها كند و او را نگه ندارد كه ناچار شود قسمتى از مال خود را ببخشد. روايتى از امام صادق (ع) بهمين مضمون وارد شده است.

2- حسن گويد: منظور وارث است كه نبايد مثل مردم جاهليت، زن را از ازدواج منع كند.

3- ابن زيد گويد: منظور كسى است كه زن خود را طلاق

داده است. او نبايد مثل قريش در جاهليت، رفتار كند كه زن شرافتمندى را نكاح مى كردند و اگر زن با آنها موافقت نمى كرد، از او جدا مى شدند به اين شرط كه جز باذن ايشان با مردى ازدواج نكند و بر اين شرط گواه مى گرفتند و يادداشتى مى نوشتند. هر گاه كسى بخواستگارى زن مى آمد، اگر شوهر اولى را راضى مى كرد، اجازه اش مى داد و اگر راضى نمى كرد، او را از ازدواج منع مى كرد. خداوند از اين كار منع فرمود.

4- مجاهد گويد: منظور ولى است كه بايد زن را از ازدواج منع نكند. قول نخست، صحيحتر است.

إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ: جز اينكه فاحشه آشكارى مرتكب شوند. در اين باره دو قول است:

1- حسن و ابو قلابه و سدى گفته اند: يعنى مگر اين كه زنا كنند پس اگر شوهر اطلاع يافت كه زنش زنا كرده، مى تواند از او درخواست پول كند.

2- ابن عباس گويد: فاحشه يعنى نشوز و خوددارى زن از اداى وظائف همسرى.

بهتر اين است كه آيه را حمل كنيم بر هر معصيتى. چنان كه از امام باقر (ع) نيز

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 79

روايت شده و مختار طبرى نيز همين است.

در باره اين كه اين استثناء از چيست، اختلاف كرده اند: مفسران گويند استثناء از اخذ مال است. اصم گويد: پيش از آنى كه براى زنان حدى تعيين شود، كيفر زناكارى آنان دادن پول بود، سپس نسخ شد. ابو على جبايى و ابو مسلم گويند: استثناء از حبس و امساك است جز اين كه ابو على آيه را منسوخ مى داند.

وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ: با آنها درآميزيد به نيكى: اداء حقوق ايشان، اعم از

انصاف در قسمت، نفقه و خوبى سخن و رفتار. گفته اند: معروف اين است كه او را نزند و سخن بد باو نگويد و با او گشاده رو باشد و گفته اند مقصود اين است كه هر طور او رفتار مى كند مرد هم همانطور رفتار كند.

فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ: اگر از صحبت و نگاهدارى ايشان كراهت داريد.

فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً: ممكن است چيزى را مكروه شماريد و خداوند براى شما در آن خير بسيارى قرار بدهد مثل اينكه فرزندى به شما دهد يا محبت او را در دل شما قرار دهد. ابن عباس و مجاهد چنين گفته اند. پس مقصود اين است كه: در طلاق آنها عجله مكنيد، شايد خداوند خير بسيارى براى شما در ايشان قرار دهد. در اين آيه مردان تشويق شده اند كه نسبت بزنانى كه بآنها بى علاقه هستند، شكيبا باشند و با اينكه از مصاحبت ايشان كراهت دارند، در صورتى كه ضرر بدنى يا دينى يا مالى متوجهشان نباشد، آنها را نگهدارى كنند.

ممكن است ضمير «فيه» به آنچه مكروه است برگردد يعنى: شايد خداوند در آنچه مكروه مى شماريد خير بسيارى قرار دهد و اين معنى با معناى اول فرقى ندارد.

اصم گويد: يعنى خداوند در فراق شما از ايشان خير بسيارى قرار مى دهد.

گفته است نظير آن: «وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللَّهُ كُلًّا مِنْ سَعَتِهِ» است (سوره نساء آيه 130) يعنى اگر جدا شوند خداوند از گشايش خود هر كدام را بى نياز مى سازد. قاضى گويد:

اين مطلب بعيد است. زيرا خداوند تشويق كرده است كه مردان مصاحبت خود را با زنها ادامه دهند. چگونه آنها را بر مفارقت تشويق مى كند؟!

ترجمه مجمع البيان في تفسير

القرآن، ج 5، ص: 80

[سوره النساء (4): آيات 20 تا 21] ... ص : 80

اشاره

وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً (20) وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً (21)

«1»

ترجمه ... ص : 80

و اگر خواستيد همسران خود را تبديل كنيد و يكى از ايشان را مال بسيارى داده ايد، چيزى از وى مگيريد. آيا مال را مى گيريد، حال آنكه بهتان و گناهى آشكار است؟

و چگونه مال را از ايشان مى گيريد در حالى كه با يكديگر تماس گرفته و خلوت كرده ايد و از شما عهد و پيمانى محكم گرفته اند؟

__________________________________________________

(1)- آيه 20 و 21 و سوره نساء جزء چهارم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 81

بيان آيه 20 و 21 ... ص : 81
لغت ... ص : 81

قنطار: مال بسيار، اين كلمه از قنطره بمعنى، پل گرفته شده. قنطر بمعنى داهيه نيز از همان است زيرا در بزرگى به پل شبيه است مى گويند: «قنطر فى الامر» يعنى بدون اينكه حاجتى باشد او را در كلام بزرگ ساخت.

بهتان: دروغ و نسبت ناروا، اصل اين كلمه از تحير است مثل: فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ (سوره بقره 258) يعنى شخص كافر بواسطه نداشتن دليل متحير شد. بنا بر اين بهتان، آن دروغى است كه صاحب خود را بواسطه بزرگى خود حيران مى سازد.

افضاء: رسيدن دو چيز به يكديگر بطورى كه يكديگر را لمس كنند. اصل اين كلمه از فضاست كه بمعناى گشادى است.

اعراب ... ص : 81

بهتانا: مصدرى است كه جاى حال نشسته. و اثما: نيز همين حالت را دارد يعنى: «ا تأخذونه مباهتين و آثمين»

مقصود ... ص : 81

خداوند در آيه پيش مردم را تشويق كرد كه زنان خود را با حسن معاشرت نگهدارى كنند. اكنون بمردانى كه مى خواهند زنان را طلاق گفته و همسران ديگر اختيار كنند. مى فرمايد:

وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ: و اگر خواستيد زنى را بجاى زنى ديگر قرار دهيد.

وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً: و زنى را كه طلاق مى دهيد، مال بسيارى داده ايد.

بنا بر آنچه كه در باره كلمه قنطار گفته شده: قنطار، پوست گاوى است كه پر از طلا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 82

كرده باشند يا ديه خون انسان است يا ... در اين باره در اوايل سوره آل عمران بحث كرده ايم.

فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً: از آنچه به او داده ايد، چيزى پس مگيريد.

أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً: اين استفهام انكارى است يعنى: آنچه از آنها مى گيريد، باطل و ظلم و گناهى واضح است. بقولى معناى آن اين است كه: آيا با انكار اينكه زن مالك آن مال است، مال را از او ميگيريد؟ اين انكار، بهتان شمرده مى شود، زيرا شوهر وقتى كه بناحق، منكر، مالكيت زن مى شود، در حقيقت دروغ و تهمت بسته است.

برخى گفته اند: با اين كه گرفتن مال زن در هر حال نارواست، خواه مرد بخواهد او را طلاق دهد و همسرى ديگر اختيار كند و خواه نخواهد. چرا در صورت طلاق، گرفتن آنچه به زن داده شده، مورد نهى قرار گرفته است؟

جواب اين است كه: در موقع تغيير همسران اين توهم پيش مى آيد كه مى توانند آنچه به اولى داده

شده، از او بگيرند و به دومى بدهند. خداوند بيان فرمود كه اين كار روا نيست و اشكال را بر طرف ساخت و مقصود اين است كه اگر خواستيد از همسرتان جدا بشويد، چه بجاى او ديگرى قرار دهيد، بايد آنچه باو داده ايد از او نگيريد.

وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ: چگونه مال را از ايشان مى گيريد در حالى كه با يكديگر تماس گرفته و خلوت كرده ايد؟ كلمه افضاء كنايه از مجامعت است چنان كه ابن عباس و مجاهد و سدى گفته اند و برخى گفته اند منظور از افضا خلوت صحيح است: اگر چه مجامعتى صورت نگيرد. علت اين كه خلوت را افضاء ناميده، اين است كه در موقع خلوت، براى مجامعت مانعى وجود ندارد. اصحاب ما هر دو قول را روايت كرده اند.

در تفسير كلبى از ابن عباس است كه: افضاء، اين است كه زن و مرد در يك بستر جمع شوند، اعم از اينكه مجامعت كنند يا نكنند. در هر دو حالت مهر بر شوهر واجب مى شود. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 83

وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً: و آنها از شما پيمانى درشت گرفته اند. در اين اقوالى است.

1- منظور از ميثاق غليظ آن عهدى است كه در موقع ازدواج، مرد مى بندد كه زن را به نيكى نگهدارى كند و به نيكى رهايش سازد. حسن: ابن سيرين، ضحاك، قتاده سدى چنين گفته اند و روايتى هم از امام باقر (ع) بهمين مضمون نقل شده است.

2- مجاهد و زيد گفته اند: مقصود «از ميثاق غليظ» همان نكاحى است كه زن را بر مرد حلال ساخته است.

3- پيامبر گرامى فرمود: يعنى ايشان را

بعنوان امانت الهى گرفتيد و با كلمه خدا بر خويش حلال ساختيد.

در باره اين دو آيه سه قول است:

1- اين دو آيه نسخ نشده اند و بنا بر اين شوهر نمى تواند چيزى از زن مطالبه كند. در طلاق خلعى اين مطالبه مانعى ندارد زيرا در اين مورد، كراهت از جانب زن است و شوهر ناگزير است كه وى را طلاق دهد و زن ديگرى اختيار كند. پس حكم اين دو آيه، با حكم طلاق خلع ناسازگار نيست و حكم اين دو آيه با حكم آيه خلع، نسخ نشده است. عقيده بيشتر مفسران همين است.

2- بكير بن بكر بن عبد اللَّه مزنى گويد: اين دو آيه نسخ نشده اند و مرد نمى تواند چيزى از زن مطالبه كند حتى در مورد طلاق خلع.

3- اين دو آيه بوسيله: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ ...»

اگر ترسيديد كه زن و شوهر اقامه حدود خدا را نكنند، گناهى بر آن دو نيست كه در مقابل مالى كه زن مى دهد، طلاق بگيرد.

عقيده حسن همين است.

سوره بقره 229 يعنى نسخ شده اند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 84

[سوره النساء (4): آيه 22] ... ص : 84

اشاره

وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِيلاً (22)

«1»

ترجمه ... ص : 84

و با زنانى كه در نكاح پدرانتان بوده اند نكاح نكنيد مگر آنچه گذشته است.

اين كار، زنا و موجب خشم خدا و بد راهى است.

__________________________________________________

(1)- آيه 22 سوره نساء جزء چهارم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 85

بيان آيه 22 ... ص : 85
لغت ... ص : 85

نكاح: عقد زناشويى، وطى. به هر دو معنى در قرآن استعمال شده است مثل:

«وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ» (سوره نور 32 يعنى عزبانتان را همسر دهيد) «الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً» (سوره نور 3 يعنى زناكار جز با زنى كه زناكار يا مشرك باشد، همبسترى نميكند) در حديث است كه:

«ملعون من نكح يده و ملعون من نكح بهيمة»

يعنى ملعون است كسى كه استمنا كند يا به حيوانى نزديك شود. شاعر گويد:

كبكر تشهى لذيذ النكاح و تفزع من صولة الناكح

يعنى مانند دوشيزه اى كه از آميزش، لذت مى برد و از صولت مردى كه با او در آميخته، مى نالد.

اصل كلمه نكاح، جمع شدن است. چنان كه گفته اند: «انكحنا الفرا فسنرى» يعنى الاغهاى وحشى را جمع ساختيم و بزودى مى بينيم.

مقت: خشم گرفتن از كار زشتى كه شخص مرتكب مى شود.

اعراب ... ص : 85

إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ: استثناى منقطع است چه استثناى ماضى از مستقبل صحيح نيست مثل: «لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى » يعنى در آنجا مرگ نمى چشند جز مرگ اول (سوره دخان 56) يعنى «لكن ما قد سلف فلا جناح عليكم» لكن آنچه گذشته، گناهى بر شما نيست.

كان: مبرد گويد جايز است كه زايده باشد يعنى: «انه فاحشة» (اين كار فاحشه است) وى به اين شعر، استشهاد كرده است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 86

فكيف اذا حللت بدار قوم و جيران لنا كانوا كرام

يعنى چگونه است هنگامى كه وارد شوم در خانه قوم و همسايگان كريممان (كانوا زايد است) زجاج گويد: اين مطلب غلط است چه اگر «كان» زايده بود، خبر آن منصوب نمى شد، بدليل همان بيتى كه بدان استناد

جسته است.

على بن عيسى گويد: «كان» براى اين آمده است كه دلالت كند بر اينكه نكاح با همسر پدر، قبلا هم فاحشه بوده است.

و ساء سبيلا: «سبيلا» تميز است و فاعل «ساء» ضمير مستتر و مفسر آن «سبيل» است و مخصوص بضم حذف شده است. يعنى: اين راه، بد راهى است.

شان نزول ... ص : 86

ابن عباس و قتاده و عكرمه و عطا گفته اند: اين آيه در باره روش مردم جاهليت نازل شده است كه با همسر پدر ازدواج مى كردند. گفته اند: صنوان بن اميه با همسر پدر، فاخته دختر اسود بن مطلب و منظور بن ريان بن مطلب با همسر پدرش مليكه دختر خارجه ازدواج كرد.

اشعث بن سوار مى گويد، ابو قيس كه يكى از انصار و مردى صالح بود درگذشت و پسرش قيس از همسرش خواستگارى كرد. وى گفت: من ترا فرزند خويش مى شمارم و تو در ميان قوم خود مردى صالح هستى. من خدمت پيامبر گرامى مى روم و كسب تكليف مى كنم. سپس نزد پيامبر رفت و ماجرا را شرح داد. پيامبر فرمود: بخانه ات بازگرد و اين آيه نازل گرديد.

مقصود ... ص : 86

قبلا در باره شرائط نكاح، دستوراتى داده شد. اكنون به بيان كسانى كه ازدواج با آنها صحيح است يا صحيح نيست پرداخته، مى فرمايد:

وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ: با كسانى كه پدران شما آنها را بهمسرى گرفته اند ازدواج مكنيد. برخى گفته اند: منظور اين است كه با زنانى كه پدرانتان با آنها

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 87

آميزش كرده اند، ازدواج مكنيد. بر شما حرام است آنچه كه مردم جاهليت مرتكب مى شدند و با همسر پدر ازدواج مى كردند. اين قول از ابن عباس و قتاده و عطا و عكرمه است.

طبرى مى گويد: تقدير اين است: «لا تنكحوا نكاح آبائكم» يعنى مثل پدرانتان نكاح مكنيد. بنا بر اين «ما نكح» تاويل بمصدر برده مى شود و منظور اين است كه بايد از نكاح با حليله پدران و هر نكاح فاسدى خوددارى كرد. در معناى اول «ما» موصول و احتياج

دارد به اينكه از جمله صله، عائدى بآن بازگردد ولى طبرى مى گويد: بهتر اين است كه «ما» مصدرى باشد چه اگر مراد نهى از ازدواج با حليله پدران بوده بايد بگويد: «لا تنكحوا من نكح آبائكم» يعنى با كسانى كه پدرانتان با آنها نكاح كرده اند، نكاح مكنيد.

از اين مطلب چنين پاسخ داده اند كه «ما» كنايه از جنس است و «من النساء» مفسر آن است «1». مثل: «لا تاخذ ما اخذ ابوك من الاماء» يعنى كنيزانى را كه پدرت گرفته مگير.

إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ: مى فرمايد ازدواجهايى كه در گذشته با همسران پدران كرده ايد مؤاخذه ندارد. برخى گفته اند، يعنى آنچه گذشته، بحال خود باقى گذاريد و رها مكنيد كه براى شما جايز است. بلخى مى گويد: اين قول خلاف اجماع و دين اسلام است برخى گفته اند: يعنى گذشته را اجتناب و ترك كنيد. اين معنى از قطرب است. برخى گفته اند: استثناى آنچه گذشته، به اين ملاحظه است كه معلوم باشد كه قبلا هم اين كار براى ايشان مباح نبوده است:

إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً: اين كار زناست و موجب بغض پروردگار مى شود. هاء «انه» ممكن است به نكاحى كه از آن نهى شده است برگردد. يعنى: نكاح با همسر پدر

__________________________________________________

(1)- اگر در آيه شريفه «من النساء» ذكر نشده بود احتمال طبرى قابل توجيه بود. لكن با توجه باين كلمه و تفسير آن از «ما نكح» كاملا روشن است كه مراد همان معنى هاى اول است و دستور مى دهد كه آن سنت جاهليت را ترك كنند و با همسران پدران ازدواج ننمايند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 88

زنا و ... است و ممكن است به نكاحى كه

از جاهليت، انجام مى گرفت، برگردد، يعنى كارى كه مردم جاهليت مى كردند، زنا و موجب خشم پروردگار بود و پيامبران پيشين حرمت آن را به شما ابلاغ كرده بودند و شما از حرمت آن با خبر بوديد. البته معناى اول قوى تر است و جبايى نيز همين را اختيار كرده و گفته است: سلامت از آنچه گذشته اين است كه توبه كنند و از زن پدر خود جدا گردند.

بلخى مى گويد: هر نكاح محرمى زنا نيست، زيرا زنا فعل مخصوصى است كه از يك طريقه و سنت معينى پيروى نمى كند و تابع آداب و سنن زندگى انسانهاست، لذا بمردم مشركى كه در جاهليت، بدنيا آمده اند، زنا زاده نمى گويند و همچنين فرزندان اهل ذمه (يعنى اهل كتاب) و كسانى كه با مسلمانان عهد و پيمانى دارند، زنازاده نيستند چه آنها نيز در ميان خود عقد مخصوصى دارند كه بر طبق آن با يكديگر ازدواج مى كنند «1»

__________________________________________________

(1)- همانطورى كه مؤلف اشاره مى كند، بايد توجه داشته باشيم كه تمام جوامع بشرى، معتقدند كه آميزش زن و مرد، بايد در چهار چوبه مقررات مخصوصى محدود گردد تا جلو هرج و مرج و فساد و اختلاط انساب گرفته شود. بدون ترديد اديان آسمانى در ايجاد اين عقيده در ميان انسانها نقش بسيار مهمى ايفا كرده اند و نتيجه آن با توجه به مسئوليت و وظايف بترتيبى كه بر عهده خانواده است بخوبى روشن مى گردد. اطفالى كه از محيط انس و صميميت خانواده، بواسطه حرام زاده بودن يا جهاتى ديگر محرومند، نه تنها روى سعادت را نمى بينند بلكه افرادى تبهكار نيز خواهند شد.

علاوه بر اين براى خود زنان و مردان نيز محيط خانواده كانونى

از صفا و صميميت و حرارت است كه مى توانند در آنجا تمدد اعصاب كرده، ناراحتيها و خستگيهاى روزانه را بكلى فراموش كنند و از ياد ببرند.

اسلام بر اساس فوايد مهمى كه خانواده دارد، به اين واحد كوچك اجتماعى بسيار اهميت مى دهد و در عين حال به مقررات و سنن جوامع بشرى احترام مى كند و خانواده هايى را كه به پيروى از سنن ديگرى بوجود آمده اند به رسميت مى شناسد و فرزندان آنها را هم حلال زاده مى داند، چه آن نتايجى كه مورد نظر اسلام است، يعنى تربيت اولاد و عدم اختلاط انساب و فوايد ديگر، از آنها نيز بدست مى آيد.

بديهى است كه بنا بر اين حساب، هر جامعه اى پيرو هر سنتى كه باشد، آميزشهايى كه در خارج از چهار چوبه مقرراتش انجام گيرد، زنا مى شمارد. [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 89

وَ ساءَ سَبِيلًا: اين ازدواج فاسد، راه بدى است.

از اين آيه استنباط مى شود كه زنى كه در ازدواج پدر انسان بوده است، نمى توان با او ازدواج كرد. خواه پدر با او آميزش كرده باشد يا نكرده باشد. اين مطلب اتفاقى است.

اختلاف در اين است كه اگر مردى با زنى زنا كرد، آيا آن زن بر پسر او حرام مى شود يا نه؟ از عموم آيه مى توان استفاده كرد كه در اين فرض هم حرام است زيرا كلمه نكاح بمعنى وطى هم بكار رفته است و اصل در معناى نكاح همين است و استعمال نكاح در عقد فرع است، بنا بر اين سزاوار است كه كلمه «نكاح» را در آيه شريفه، بر هر دو معنى حمل كنيم.

نكته ديگر اين است كه: همانطورى زن پدر بر پسر حرام

است، زن پدر پدر و ...

بر پسر و پسر پسر و ... حرام است و در اين مساله خلافى نيست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 90

[سوره النساء (4): آيه 23] ... ص : 90

اشاره

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ وَ أُمَّهاتُكُمُ اللاَّتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاَّتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (23)

«1»

ترجمه ... ص : 90

حرام است بر شما مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان و عمه هايتان و خاله هايتان و دختران برادر و دختران خواهر و مادرانتان كه شيرتان داده اند و خواهرانتان كه با هم از يك پستان شير خورده ايد و مادران زنانتان و دختران همسرانتان كه در تربيت شما هستند و با مادرانشان آميزش كرده ايد و اگر آميزش نكرده ايد، گناهى بر شما نيست و همسران فرزندانى كه از پشت شما هستند و جمع كردن ميان دو خواهر، مگر آنچه كه گذشته است. خداوند آمرزنده و رحيم است.

__________________________________________________

(1)- آيه 23 سوره نساء جزء 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 91

بيان آيه 23 ... ص : 91
لغت ... ص : 91

ربائب: جمع ربيبه، دختر همسر از شوهرى ديگر. علت اينكه او را ربيبه ناميده اند اين است كه شخص او را تربيت مى كند. پس ربيبه بمعنى مربوبه (تربيت شده) است. مثل قتيله بمعنى مقتوله (كشته) چنين دخترى را ربيبه مى نامند، خواه شخص او را تربيت كرده باشد يا نكرده باشد زيرا وقتى كه با مادرش ازدواج مى كند، مادر از لحاظ تربيت تابع اوست و دختر تابع مادر. بنا بر اين ربيبه وى شمرده مى شود.

عرب اسم فاعل و مفعول را بر آنكه الان متصف به صفتى است يا مجداً متصف مى شود، اطلاق مى كند مثلا به كسى كه هنوز كشته نشده مى گويند: «مقتول» در صورتى كه در معرض قتل باشد و مى گويند: «هذا اضحية» يعنى اين قربانى است در صورتى كه براى قربانى كردن آماده شده باشد. گاهى به شوهر زن گفته مى شود ربيب پسر زن، در اين صورت، ربيب بمعناى فاعل يعنى تربيت كننده پسر زن.

حلائل: جمع حليله، اين كلمه از حلال مشتق است يعنى زنى كه آميزش با او

حلال است. اما مذكر آن «حليل» و جمع آن «احله» مى شود مثل «عزيز» و «اعزه» زن و مرد را حليل و حليله مى نامند بخاطر اينكه آميزش آنها با يكديگر حلال است. برخى گفته اند: كلمه از حلول بمعناى ورود، مشتق است بملاحظه اينكه هر كدام در بستر، بر يكديگر وارد مى شوند.

مقصود ... ص : 91

اكنون خداوند به بيان زنانى كه نمى توان با آنها ازدواج كرد، مى پردازد و مى فرمايد:

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ: حتماً در اينجا چيزى حذف شده است چه حرمت، به

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 92

ذات شي ء تعلق نمى گيرد پس اگر بگويند حرام است بر شما مادرانتان، يعنى حرام است ازدواج شما با مادرانتان. چنان كه در آيه: «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ» (سوره مائده 3) مى گويد حرام است بر شما مردار و خون، يعنى حرام است بر شما خوردن مردار و خون. هر زنى كه نسبت انسان از راه ولادت به او منتهى شود، خواه بلا واسطه خواه با واسطه پدر و مادر و ... مادر شمرده مى شود.

وَ بَناتُكُمْ: نكاح با دخترانتان، خواه دختر خود شما باشد يا دختر دختر يا دختر پسرتان، حرام است.

وَ أَخَواتُكُمْ: اخوات جمع اخت است، هر زنى كه با انسان از يك پدر يا از يك مادر يا از يك پدر و مادر باشد، ازدواج با او حرام است.

وَ عَمَّاتُكُمْ: عمات، جمع عمه است، هر زنى كه عمه خود انسان يا عمه پدر يا عمه مادر يا ... باشد، ازدواج با او حرام است.

وَ خالاتُكُمْ: خالات جمع خاله است، هر زنى كه خاله خود انسان يا خاله پدر يا خاله مادر باشد، ازدواج با او حرام است.

خداوند متعال در

اين آيه مردم را بلفظ جمع خطاب كرده و زنانى كه ازدواج با آنها حرام است به آنها اضافه كرده و فرموده: مادرانتان، خواهرانتان و ... از اين رو افراد در مقابل يكديگر قرار مى گيرند و مقصود اين است كه هر فردى موظف است با مادر خود، خواهر خود و ... ازدواج نكند.

وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ: دختران برادر و خواهر نيز بهمان بيانى كه گذشت، حرامند.

اين هفت گروه: مادران، دختران، خواهران، عمه ها، خاله ها، دختران برادر و دختران خواهر، حرمتشان به خويشاوندى است. ابن عباس مى گفت: خداوند هفت گروه از زنان را به نسب و هفت گروه را به سبب حرام كرده است و همين آيه را مى خواند. سپس مى گفت هفتم اين است: «وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ» (آيه 22) ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 93

پس از ذكر محرمات نسبى به ذكر محرمات سببى مى پردازد و مى فرمايد:

وَ أُمَّهاتُكُمُ اللَّاتِي أَرْضَعْنَكُمْ: زنانى كه انسان از پستانشان شير خورده است، مادر مى نامند بخاطر اينكه ازدواج با ايشان حرام است، خواه مادر رضاعى خود انسان يا مادر رضاعى پدر يا مادر يا ... باشند و همچنين مادر رضاعى زنى كه به انسان شير داده و مادر رضاعى مردى كه پدر رضاعى انسان است، داخل در همين حكم است.

وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ: يعنى خواهران رضاعى شما و دختران زنى كه بانسان شير داده است. اينها بر سه دسته اند: 1- دخترى كه از پستان مادر نسبى شخص شير خورده، لكن شير متعلق بپدر او نبوده بلكه متعلق به شوهر مادر بوده است. 3- دخترى كه از پستان زن پدر- نه مادر- شخص

شير خورده است.

مادر و خواهر رضاعى بواسطه شير حرام مى شوند و اگر شير نباشد، حرمتى نيست و تمام كسانى كه از راه نسب بر انسان حرام مى شوند، مثل آنها از راه شير حرام مى شوند.

زيرا پيامبر گرامى فرمود: «خداوند از راه شيرخوارگى چيزهايى را كه از راه خويشاوندى، تحريم كرده، حرام شمرده است» بنا بر اين آن هفت گروهى كه از راه خويشاوندى حرام شمرده شده اند، از راه شيرخوارگى نيز حرام شمرده مى شوند يعنى: مادر رضاعى، خواهر رضاعى، دختر رضاعى، عمه رضاعى، خاله رضاعى، دختر برادر رضاعى و دختر خواهر رضاعى.

در مبحث رضاع بايد در سه قسمت بحث كرد:

1- در باره مدت رضاع، كه مورد اختلاف است. اگر علما مى گويند: رضاع در صورتى مؤثر است كه در ظرف مدت دو سال شير خوردن طفل انجام شود و مذهب اصحاب ما نيز همين است. چنان كه شافعى و ابو يوسف و محمد نيز بر همين عقيده اند. ابو حنيفه گويد: مدت رضاع دو سال و نيم است. مالك گويد: مدت آن دو سال و يك ماه است و اتفاق كرده اند كه شير دادن بچه بزرگ، بى اثر است.

2- در باره مقدار رضاع، كه نيز مورد اختلاف است. ابو حنيفه گويد: كم و زياد آن موجب حرمت مى شود. از ابن عمر و ابن عباس نيز روايت شده است و مذهب ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 94

مالك و اوزاعى نيز همين است. شافعى مى گويد: پنج مرتبه شير دادن، موجب حرمت مى شود. عايشه و سعيد بن جبير نيز چنين گفته اند. اصحاب ما گويند: آن رضاعى موجب حرمت مى شود كه گوشت را بروياند و استخوان را محكم كند

و اين امر در صورتى تحقق مى يابد كه طفل يك شبانه روز از پستان زنى شير بنوشد بدون اينكه در اين مدت از پستان زن ديگرى شير بخورد يا پانزده مرتبه پياپى از پستان زنى شير بنوشد بدون اينكه در اين مدت زن ديگرى به او شير بدهد. بعقيده بعضى از اصحاب ما ده مرتبه پى در پى براى ايجاد حرمت، كافى است.

3- كيفيت رضاع، اصحاب ما مى گويند آن رضاعى موجب حرمت مى شود كه طفل مستقيماً از پستان، شير را بنوشد آنهم از راه دهان، اما از راههاى ديگر شير را به معده او برسانند موجب حرمت نمى شود. همچنين شير ميت، تاثيرى در حرمت ندارد. البته همه اين مسائل خلافى است.

وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ: يعنى نكاح، مادر زن نيز حرام است. اعم از اينكه، مادر خود زن يا مادر مادرش يا مادر پدرش باشد و اعم از اينكه مادر نسبى يا مادر رضاعى او باشد.

مادر زن با خود عقد حرام مى شود اعم از اينكه اين عقد آميزشى بدنبال داشته باشد يا نداشته باشد. زيرا خداوند حرمت مادر زن را مقيد به آميزش نكرده است.

وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ: دختران همسرانتان كه از شوهران ديگر هستند و در ضمان شما و تربيت شما هستند، بر شما حرام هستند. بدون هيچ اختلافى، بودن دختر زن در تربيت و ضمان شوهر، شرط حرمت نيست و علت اينكه در اينجا ذكر شده اين است كه غالباً دختر زن، تحت تربيت و سرپرستى شوهر زن مى باشد. بنا بر اين دختر زن و دختر پسر زن و دختر دختر زن و ... بر شوهر حرامند. چه همه اينها را ربيبه مى نامند.

مِنْ نِسائِكُمُ اللَّاتِي

دَخَلْتُمْ بِهِنَّ: اين جمله صفت است براى مادران ربيبه ها، بنا بر اين ربيبه موقعى حرام است كه شخص با مادر او آميزش كرده باشد و اگر آميزش نكرده باشد، حرام نيست و اين مساله اجماعى است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 95

برخى گفته اند، اين جمله صفت است براى: «أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ» بنا بر اين مقصود اين است كه مادران زنانى كه با آنها آميزش كرده ايد، بر شما حرامند و ربيبه ها اعم از اينكه مادرانشان مدخوله باشند يا نباشند بمجرد عقد حرام مى شوند.

عياشى در تفسير خود روايت كرده است كه عيسى (ع) فرمود: «ربيبه هايى كه با مادرانشان آميزش كرده ايد، بر شما حرامند، خواه در تربيت شما باشند يا نباشند.

در مورد مادران زنان، مبهم گذارده شده و معلوم نيست كه بايد با دخترانشان آميزش شده باشد يا نه. بنا بر اين آنچه خداوند حرام كرده است، حرام بشماريد و آنچه مبهم گذارده است، مبهم بگذاريد.»

در باره معناى «دخول» (كه ما آن را آميزش ترجمه كرديم) دو قول است:

1- ابن عباس گويد، بمعناى جماع است 2- عطا مى گويد: دخول بمعناى جماع و كارهايى كه بمنزله جماع است مى باشد. مثل عريان كردن و ... مذهب ما هم همين است. و فقها در اين مساله اختلاف كرده اند.

فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ: يعنى اگر با مادر ربيبه آميزش نكرده ايد، هر گاه مادر را طلاق دهيد يا بميرد مى توانيد با دخترش ازدواج كنيد.

وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ: يعنى همسر فرزندان صلبى شما بر شما حرامند، لكن همسر كسانى كه پسر خوانده شما هستند حرام نيستند. از عطا روايت شده كه اين آيه وقتى نازل شد

كه پيامبر گرامى با همسر مطلقه زيد بن حارثه كه پسر خوانده او بود ازدواج كرد و مشركين زبان به انتقاد گشودند، همچنين آيه:

«وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ» (سوره احزاب 4) يعنى خداوند فرزند خوانده ها را فرزند قرار نداده است) و آيه: «ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ» (سوره احزاب 4 يعنى محمد، پدر هيچيك از مردان شما نيست) بهمين مناسبت نازل شده اند. لكن همسر فرزند رضاعى حرام است زيرا پيامبر گرامى فرمود: خداوند هر چه به نسبت حرام كرده، برضاع هم حرام كرده است.

وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ: يكى از محرمات، جمع ميان دو خواهر است، كلمه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 96

«ان» با ما بعد خود در حكم مصدر است يعنى «الجمع بين الاختين» بمقتضاى اين بيان، نمى توان دو خواهر را در عقد ازدواج با هم جمع كرد، همچنين شخص نمى تواند دو كنيزى كه با يكديگر خواهرند مورد تمتع و آميزش قرار دهد و هر گاه با يكى از آنها درآميخت، نمى تواند با ديگرى آميزش كند. مگر اينكه كنيز مدخوله از ملكش خارج گردد.

عقيده حسن و اكثر مفسرين و فقها همين است.

إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ: اين استثنا منقطع است، يعنى: لكن خداوند شما را بر آنچه گذشته است، مؤاخذه نمى كند. مقصود اين نيست كه آنچه پيش از نهى انجام داده ايد مانعى ندارد و ادامه دهيد و در اين مطلب خلافى نيست. عطا و سدى گفته اند: منظور از آنچه گذشته.

اين است كه يعقوب با دو خواهر: ليا مادر يهوذا و راحيل مادر يوسف، ازدواج كرده بود، إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً: خداوند شما را بر كارهايى كه قبل

از اين دستور انجام داده ايد، مؤاخذه نمى كند. آنچه در اين آيه حرام شمرده شده، هميشگى است خواه شخص بخواهد ميان آنها را جمع كند يا با يكى به تنهايى ازدواج كند مثلا مادر زن، حرام است خواه با خود زن جمع شود يا جمع نشود. تنها خواهر زن با ديگران فرق مى كند، چه ازدواج با خواهر زن در صورتى جايز نيست كه شخص خواهر او را داشته باشد، اما اگر بميرد يا طلاق بگيرد، مى توان با خواهرش ازدواج كرد.

ممكن است به اين آيه استدلال كنيم كه اين عده اى كه از راه خويشاوندى ازدواج با ايشان حرام است، مالك شدن ايشان نيز صحيح نيست و نمى توان آنها را به بردگى گرفت، زيرا تحريم، عموميت دارد.

اصطلاحاً زنانى كه ازدواج با آنها براى هميشه، ممنوع است «مبهمات» مى نامند.

اين كلمه از «بهيم» گرفته شده و منظور حيوانى است كه به يك رنگ باشد و رنگهاى ديگرى با رنگ او نياميخته باشد و علت اينكه اين زنان را «مبهمات» گويند، اين است كه ازدواج با آنها از هر جهت و در هر زمانى حرام است و نقطه اى براى حليت ازدواج در مورد آنها وجود ندارد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 97

[سوره النساء (4): آيه 24] ... ص : 97

اشاره

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً (24)

«1»

ترجمه ... ص : 97

و حرام است زنان شوهر دار مگر آنان كه ملك شما باشند، خداوند حكم خود را براى شما مكتوب داشته است. و جز آنچه گذشت، بر شما حلال شد كه بوسيله اموالتان طلب كنيد و با آنها ازدواج كنيد و زنا نكنيد. و هر گاه آنها را به عقد متعه خود درآوريد، اجرتشان را كه فريضه است بدهيد و گناهى بر شما نيست در آنچه بعد از فريضه با يكديگر توافق كنيد. خداوند دانا و حكيم است.

__________________________________________________

(1)- آيه 24 سوره 4 نساء جزء چهارم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 98

بيان آيه 24 ... ص : 98
قرائت ... ص : 98

كسايى كلمه «المحصنات» و «محصنات» را در همه جاى قرآن بكسر صاد و در اين آيه بفتح صاد خوانده است و ديگران در همه جا بفتح صاد قرائت كرده اند.

كوفيان باستثناى ابو بكر و ابو جعفر «احل» بضم همزه و كسر حاء و سايرين بفتح همزه و حاء خوانده اند. و گفته اند معنى آن: «و اللَّه احل لكم» مى باشد. اما در كلمه «المحصنات» چنان كه گذشت اختلافى وجود ندارد.

لغت ... ص : 98

المحصنات: زنانى كه شوهردار هستند، از مصدر احصان بمعناى تزويج. البته در قرآن كريم بمعناى ديگرى هم استعمال شده است. از آن جمله است: «وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ...» يعنى كسانى كه نسبت ناروا به زنان آزاد مى دهند، بايد هشتاد تازيانه بخورند (سوره نور 4) «وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها» (سوره تحريم 12) يعنى مريم دختر عمران عفت و پاكدامنى خود را حفظ كرد. «فَإِذا أُحْصِنَّ» (سوره نسا 25) يعنى هر گاه اسلام آورند (البته در صورتى كه به صيغه معلوم قرائت شود نه مجهول.)

محصن: مردى كه تزويج كرده است.

سفاح: زنا، زجاج گويد: مسافحه و سفاح بعمل زانيانى گفته مى شود كه از زناى با هر كسى دريغ ندارد و اگر فقط با يكى زنا كند. «ذات خدن» يعنى صاحب رفيق گفته شوند.

اعراب ... ص : 98

كِتابَ اللَّهِ: مصدر منصوب است از فعل محذوف يعنى: كتب اللَّه كتاباً عليكم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 99

سپس فعل به قرينه: «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ» حذف شده چه دلالت دارد بر اينكه هر چه ذكر شده مكتوب است. سپس مصدر بفاعل فعل اضافه شده و بصورت: «كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ» در آمده است. زجاج گويد: نصب آن ممكن است به تقدير فعل امر باشد يعنى، «الزموا كتاب اللَّه» ولى نصب آن «عليكم» جايز نيست چه مفعول «عليكم» مقدم نمى شود.

ما وراء ذلكم: ما موصوله و مفعول «احل» بنا بر اينكه بصيغه معلوم قرائت شود و نايب فاعل آن بنا بر اينكه بصيغه مجهول قرائت شود.

أَنْ تَبْتَغُوا: يا محلا منصوب است يا مرفوع و بدل از «ما» است و ممكن است لام جاره از آن حذف شده باشد و مفعول لاجله

باشد.

محصنين: حال است از «واو تبتغوا».

غَيْرَ مُسافِحِينَ: صفت محصنين.

فريضة: مصدر است و منصوب. ممكن است حال باشد به تاويل مفروضة.

مقصود ... ص : 99

در آيه قبل عده اى از زنان كه ازدواج با آنها حرام است، ذكر شدند، اكنون اضافه مى كند كه: ازدواج با زنان شوهر دار نيز حرام است بنا بر اين «و المحصنات» عطف است بر مواردى كه در آيه قبل ذكر شده است.

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ: نكاح با زنان شوهر دار حرام است مگر اينكه كنيز شما باشند. در باره اين مطلب، اقوالى ذكر كرده اند:

1- مقصود اين است كه نمى توان با زنان شوهردار ازدواج كرد مگر زنان شوهر- دارى كه اسير شده باشند. اين قول از على (ع) و ابن مسعود و ابن عباس و مكحول و زهرى است. برخى بر اين قول به روايت ابو سعيد خدرى استدلال كرده اند كه: آيه در باره اسيران اوطاس نازل شد و مسلمانان با زنان مشركين نزديكى كردند در حالى كه آنها در دار الحرب شوهر داشتند. چون آيه نازل شد، منادى پيامبر اعلام كرد كه با زنان باردار قبل از وضع حمل و با زنان غير باردار قبل از استبراء و گذراندن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 100

يك حيض ازدواج نكنند. لكن كسانى كه با اين قول مخالفند، مى گويند: اين خبر ضعيف است، زيرا اسيران اوطاس بت پرست بودند و ازدواج با بت پرست صحيح نيست، ولى پاسخ داده اند كه نكاح، بعد از اسلام اسيران بوده است.

2- مقصود اين است كه نمى توان با زنان شوهر دار نكاح كرد، مگر اينكه با كنيزانى كه شوهر دارند، چه خريدن آنها بمنزله طلاق

آنهاست. ابى بن كعب و جابر بن عبد اللَّه و انس و ابن مسيب و حسن بر اين قولند.

ابن عباس گويد: طلاق كنيز به شش چيز است: اسيرى، خريدن، آزاد شدن، بخشيدن، بارث بردن و طلاق همسرش. از روايات اصحاب ما نيز همين مطلب استفاده مى شود.

عمر بن خطاب و عبد الرحمن بن عوف گويند: خريدن كنيز طلاقش نيست بلكه طلاق او مثل طلاق زن آزاد است، تنها در مورد اسيران احتياجى بطلاق از شوهرانشان نيست. زيرا پيامبر گرامى پس از آنكه عايشه بريره را آزاد كرد، وى را مخير كرد كه بر همسرى شوهرش بماند يا نماند و اگر با آزاد شدن، از شوهرش جدا مى شد، احتياجى به اين تخير نبود. در پاسخ عمر و عبد الرحمن گفته اند: همسر بريره عبد بود و اگر آزاد بود پيامبر او را مخير نمى كرد.

3- مقصود از محصنات، زنان عفيفه است. يعنى زنان عفيفه بر شما حرامند، مگر آنانى كه به نكاح يا خريدارى، حق تمتع از آنها داشته باشيد. اين وجه از ابو العاليه و سعيد بن جبير و عطا و سدى است.

كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ: يعنى آنچه بر شما حلال و آنچه بر شما حرام است، خداوند براى شما معين و مكتوب ساخته، پس مخالفت نكنيد و به آن عمل كنيد.

وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ: در معناى اين جمله، چهار وجه است:

1- عطا گويد: غير از خويشاوندهايى كه محرم شما هستند، سايرين براى شما حلالند.

2- سدى گويد: براى شما حلال است كه بوسيله اموالتان تا چهار زن بدست آوريد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 101

3- قتاده گويد: غير از آنچه

گذشت، از كنيزان براى شما حلال است.

4- غير از آنهايى كه محرم هستند، تا بوسيله اموالتان مى توانيد تا چهار زن آزاد به عقد خود درآوريد و هر تعدادى كه بخواهيد كنيز خريدارى كنيد، اين وجه از ساير وجوه بهتر است و در عين حال ميان آنها منافاتى نيست. معناى «أَنْ تَبْتَغُوا» اين است كه طلب كنيد يا بخواهيد بوسيله اموالتان به اينكه قيمت بدهيد يا مهر بپردازيد. چنان كه ابن عباس گفته است.

فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً: گفته اند مقصود از استمتاع، در آميختن و كسب لذت است، بنا بر اين معناى جمله اين است كه: هر گاه از زنان كسب لذت كرديد، مهرشان را بدهيد، اين قول از حسن، مجاهد، ابن زيد و سدى است.

ابن عباس، سدى و ابن سعيد و گروهى از تابعان و اصحاب اماميه گويند: منظور عقد منقطع است. اين مطلب واضح است، زيرا «استمتاع و تمتع» اگر چه در اصل بمعناى انتفاع و كسب لذت است ولى در عرف شرع، بچنين عقدى اختصاص دارد.

بخصوص هنگامى كه اضافه به «زنان» شود. بنا بر اين معناى جمله اين است: «هر گاه آنها را بعقد متعه درآورديد، اجرتشان را بپردازيد» شاهد اين است كه وجوب اداى مهر، بخود استمتاع، تعلق يافته است و مقتضاى آن اين است كه خود عقد متعه، موجب مهر مى شود نه آميزش و كسب لذت جنسى.

از جماعتى از صحابه كه از آنهايند: ابى بن كعب، عبد اله بن عباس و عبد اله بن مسعود نقل شده است كه ايشان قرائت كرده اند: «فما استمتعتم به منهن الى اجل مسمى فآتوهن اجورهن» يعنى هر وقت «براى مدت معينى» بخواهيد از

آنها تمتع بريد، اجرتشان را بدهيد و اين صراحت در عقد متعه دارد.

ثعلبى در تفسير خود آورده است كه حبيب بن ابى ثابت گفت: ابن عباس، مصحفى بمن داد و گفت اين قرآن بر طبق قرائت پدرم هست در آنجا نوشته بود: «فما استمتعتم به منهن الى اجل مسمى» و به اسناد خود از ابى نصره نقل كرده است كه: در باره متعه از ابن عباس سؤال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 102

كردم. گفت: مگر سوره نساء را نخوانده اى؟ گفتم: آرى گفت: نخوانده اى «فما استمتعتم به منهن الى اجل مسمى»؟ گفتم: اينطور قرائت نمى كنم. گفت: بخدا، اين آيه سه بار اينطور نازل شده است.

و به اسناد خود از سعيد بن جبير نقل كرده است كه او قرائت مى كرد: «فما استمتعتم به منهن الى اجل مسمى» و به اسناد خود از شعبه از حكم بن عتيبه نقل كرده است كه گفت در باره اين آيه از وى سؤال كردم كه آيا نسخ شده است؟ حكم گفت: على بن ابى طالب (ع) فرمود:

اگر عمر نهى از متعه نمى كرد، جز آدم شقى كسى مرتكب زنا نمى شد و به اسناد خود از عمران بن حصين نقل كرده است كه وى گفت: آيه متعه در كتاب خدا نازل شد و پس از آن آيه اى كه آن را نسخ كند، نازل نشد و پيامبر گرامى ما را به انجام آن امر كرده و با او متعه كرديم «1» و چون از دنيا رفت ما را از اين كار نهى نكرد. پس از پيامبر، مردى خودسرانه هر چه دلش خواست، گفت. مسلم بن حجاج در روايت صحيح آورده

است كه عطا گفت: جابر بن عبد اللَّه از عمره حج بازگشته بود ما به ديدنش آمديم.

مردم از چند چيز و از جمله «متعه» از او سؤال كردند. گفت: آرى، ما در عهد پيامبر و ابو بكر و عمر متعه را انجام داده ايم.

يكى از دلايلى كه لفظ «استمتاع» در آيه، بمعناى جماع و انتفاع نيست اين است كه اگر چنين بود، لازم بود كه اگر كسى از زن انتفاعى نبرد، مهرى بر ذمه اش نباشد. با اينكه مى دانيم كه اگر پيش از آميزش طلاقش دهد، نصف مهر را بايد بپردازد و اگر مقصود «نكاح دائم» باشد بحكم همين آيه، مرد بايد با اجراى صيغه عقد، همه مهر را بپردازد. در حالى كه خلافى در اين مطلب نيست، كه به خود عقد، همه مهر واجب نمى شود ولى در متعه، با جارى شدن صيغه عقد، همه مهر واجب مى شود، چنان كه از جمله «فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ» برمى آيد.

__________________________________________________

(1)- منظور متعه حج است و نظر او اين است كه عمر متعه زنان و متعه حج را تحريم كرد در حالى كه قرآن بآن دستور داده بود و ما متعه حج را با پيامبر گرامى بجاى آورديم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 103

شاهد ديگر مساله، همان روايتى است كه از عمر بن خطاب نقل شده است. وى گفت: «دو متعه در عهد پيامبر خدا حلال بودند و من از آنها نهى مى كنم و در برابر آنها عقاب مى كنم» بنا بر اين عمر اقرار كرده است كه متعه در عهد پيامبر روا بود و او منع مى كند و از خود راى مى دهد. اگر پيامبر خدا اين حكم را نسخ كرده

يا از آن نهى كرده بود يا زمانى اجازه داده و زمانى مانع شده بود، عمر، تحريم را به پيامبر نسبت مى داد نه بخودش. وانگهى او ميان «متعه زنان «و متعه حج» جمع كرده است و خلافى نيست كه «متعه حج» نسخ نشده و حرام نيست. بنا بر اين «متعه زنان» نيز بايد چنين باشد.

وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ: كسانى كه «استمتاع» را در جمله پيش بمعناى جماع گرفته اند، مى گويند: مقصود اين است كه در زيادى يا كمى يا بخشش يا تاخير مهر كه با يكديگر توافق كرده باشيد، گناهى بر شما نيست.

سدى گويد: منظور اين است كه اگر بعد از پايان مدت «عقد متعه» با يكديگر توافق كنيد كه عقد را تجديد كنيد، گناهى بر شما نيست. عقيده اماميه همين است و روايات بسيارى از ائمه در اين خصوص نقل شده است.

إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً: خداوند به اصلاح امر مردم داناست و از روى حكمت و مصلحت، عقد نكاحى بر ايشان واجب كرده است كه حافظ اموال و نسب هاست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 104

[سوره النساء (4): آيه 25] ... ص : 104

اشاره

وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (25)

«1».

ترجمه ... ص : 104

و كسى كه از نظر مالى توانايى ازدواج با زنان آزاد و با ايمان ندارد، مى تواند با كنيزان با ايمان شما ازدواج كند و خداوند به ايمان شما داناتر است، شما همه يكسانيد و تفاوتى با هم نداريد. پس با آنها به اذن صاحبانشان ازدواج كنيد و مهر ايشان را بدهيد در حالى كه پاكدامن هستند و زنا نمى كنند و مخفيانه رفيق نمى گيرند و هنگامى كه به ازدواج شما درآمدند، اگر زنا كردند، نصف حدى كه بر زنان آزاد جارى مى شود بر ايشان است. چنين ازدواجى براى كسى است كه از مشقت و گرفتارى زنا و گناه بترسد و صبر براى شما بهتر است و خداوند آمرزنده و رحيم است.

__________________________________________________

(1)- آيه 25 سوره نساء جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 105

بيان آيه 25 ... ص : 105
قرائت ... ص : 105

اهل كوفه «فاذا احصن» بفتح همزه و ديگران بضم همزه و كسر صاد قرائت كرده اند.

لغت ... ص : 105

طول: غناء، بى نيازى، اصل اين كلمه از «طول» بمعنى بلندى است زيرا شخص بوسيله بى نيازى بمقامات عالى مى رسد. تطول، يعنى بخشيدن مال و تطاول بر مردم يعنى تفضل بر ايشان همچنين است استطاله «طالت طولك و طيلك» يعنى مدتت دراز شد، چنان كه شاعر گويد:

انا محيوك فاسلم ايها الطلل و ان بليت و ان طالت بك الطيل

يعنى: ما ترا تحيت مى گوييم، پس سالم باش، اى شخص با طراوت، اگر چه زمان تو طولانى باشد.

طول بمعنى ريسمان است، شاعر گويد:

لعمرك ان الموت ما اخطا الفتى لكالطول المرخى و ثنياه باليد

يعنى: بجان تو سوگند كه مرگ در باره هيچكس بخطا نمى افتد، مردم مثل حيوانى كه در چراگاه با ريسمان بلند، او را بسته اند كه بچرد و نمى تواند فرار كند، در دام مرگ گرفتارند.

فتى: مرد جوان. فتاة: زن جوان، كنيز اگر چه پير هم باشد چه مثل پيران ديگر نيست و احترام پيران را ندارد. بطور كلى فتوه بمعنى حالت حداثت و نو ظهورى است و فتيا نيز از همين جاست و عبارت از حكم فقيه در مساله تازه است. فتيات جمع فتاة. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 106

خدن: دوست، جمع اخدان. در اين كلمه مذكر و مؤنث يكسان است و بهمان معنى است: خدين.

عنت: سختى، مبرد گويد: عنت يعنى هلاك.

مقصود ... ص : 106

خداوند در اين آيه، در باره ازدواج با كنيزان سخن گفته، مى فرمايد:

وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ: ابن عباس و سعيد بن جبير و مجاهد و قتاده و سدى گويند: يعنى ثروتى ندارد كه بتواند با زنان آزاد و با ايمان ازدواج كند و مهر و

نفقه ايشان را بدهد.

فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ: چنين كسى مى تواند با كنيزان با ايمان ازدواج كند زيرا مهر كنيزان كمتر و مخارج آنها عادة سبكتر است. منظور اين است كه با كنيز غير ازدواج كنند و گرنه اجماعى است كه انسان با كنيز خود نمى تواند ازدواج كند. روايتى بهمين منظور از امام باقر (ع) نقل شده جابر و عطا و ابراهيم و ربيعه گويند: شخص اگر چه توانايى مالى هم داشته باشد، مى تواند با كنيزان ازدواج كند. لكن قول اول صحيح است و نظر اكثر فقها همان است.

از آيه برمى آيد كه ازدواج با كنيز كتابى صحيح نيست، زيرا جواز ازدواج، مقيد به ايمان شده است و مذهب شافعى و مالك هم همين است.

وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِكُمْ: خداوند بايمان شما داناتر است. يعنى وظيفه شما اين است كه در اين حكم بظاهر اشخاص نگاه كنيد چه پى بردن به باطن اشخاص ممكن نيست، تنها خداوند، عالم بباطن و مطلع از ضمير مردم است.

بعضكم من بعض: در باره اين جمله دو قول است:

1- مقصود اين است كه همه شما اهل ايمان و تابع يك دين هستيد، بنا بر اين نبايد بعادت اهل جاهليت، كنيزان را مورد طعن و سرزنش قرار دهيد.

فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ: با كنيزان با ايمان، با اجازه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 107

صاحبانشان ازدواج كنيد و مهرشان را آن طورى كه توافق كرده ايد و عقد را بر آن اجرا كرده ايد بپردازيد. از اين جمله چنين استفاده مى شود كه ازدواج كنيزان بدون اجازه مالكانشان صحيح نيست. برخى گفته اند: «بالمعروف» يعنى بدون اينكه ضرر و زيانى

وارد سازيد.

مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ: با آنها كه پاكدامن بوده، اهل زنا نيستند، ازدواج كنيد برخى گفته اند: يعنى زنان شوهر دارى كه زنا نمى كنند. اين كلمه «محصنات» بفتح صاد و كسر آن هر دو قرائت شده است.

وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ: و همچنين بطور مخفيانه رفيقى براى خود انتخاب نكرده اند چه برخى از مردان بطور مخفيانه با زنى دوست مى شدند و زنا مى كردند و همچنين زنان.

ابن عباس گويد: مردمى در جاهليت بودند كه زناى آشكار را حرام مى شمردند ولى زناى پنهان را جايز مى دانستند. خداوند از زناى آشكار و پنهان هر دو منع فرمود بنا بر اين: غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ يعنى آن زنانى كه از زناى آشكار و پنهان خوددارى مى كنند.

فَإِذا أُحْصِنَّ: كسى كه بضم همزه و كسر صاد قرائت كرده، اين طور معنى مى كند:

هنگامى كه كنيزان تزويج كنند و شوهرانشان آنها را در حيطه همسرى خود قرار دهند اين عقيده از ابن عباس و سعيد بن جبير و مجاهد و قتاده است. و كسى كه بفتح همزه و صاد قرائت كرده است چنين معنى مى كند: هنگامى كه اسلام بياورند. اين عقيده از عمر بن الخطاب و ابن مسعود و ابراهيم و شعبى و سدى است، حسن گويد: يعنى اسلام و شوهر، او را در حصار مى گيرند.

فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ: اگر زنا كنند.

فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ: بايد نصف حد زنان آزاد بر آنها جارى كرد و آنها را پنجاه تازيانه زد.

ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ: نكاح با كنيزان براى كسانى است كه بترسند گرفتار معصيت و زنا شوند و كيفر دنيوى و اخروى زنا دامنگيرشان شود. اكثر مفسران ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 5، ص: 108

بر همين عقيده اند.

برخى گفته اند: منظور اين است كه شخص بترسد از اينكه به كنيز دلبستگى پيدا كند و گرفتار زنا شود.

برخى نيز گفته اند: عنت بمعنى ضرر شديد دينى يا دنيوى است كه بواسطه غلبه شهوت، براى انسان پيش مى آيد. معناى اول صحيحتر است.

وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ: صبر شما از ازدواج با كنيزان و ارتكاب زنا، برايتان بهتر است. «ان تصبروا» مبتدا و «خير» خبر آن است.

وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ: خداوند، آمرزنده گناه بندگان و به ايشان رحيم است. نتيجه اين است كه اگر كسى صبر نكرد و كارى خلافى مرتكب شد و توبه كرد، خداوند توبه اش را مى پذيرد و رحمتش را شامل حال او مى سازد.

خوارج به اين آيه استدلال كرده اند كه سنگسار كردن جايز نيست. چه سنگسار را كه براى زنان آزاد و شوهر دار تعين كرده اند نمى توان تقسيم كرد و چون در اين آيه براى كنيزان شوهر دار تعيين شده است، معلوم مى شود كه سنگسار كردن اصلى ندارد و فقط تازيانه زدن، ملاك است.

جواب اين است كه: اگر «محصنات» را بمعناى زن آزاد بدانيم- نه بمعنى زن شوهر دار- اين استدلال از درجه اعتبار ساقط مى شود. شايد آن اين است كه كلمه «الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ» كه در اول آيه بكار رفته، بدون شك معناى آن آزاد زنان با ايمان و با عفت است زيرا با زن شوهر دار نمى توان ازدواج كرد. وانگهى برخى گفته اند: مقصود از «المحصنات» زنان آزاد است نه زنان پاكدامن. زيرا اگر مقصود زنان پاكدامن باشد، ازدواج با غير از آنها جايز نخواهد بود و شكى نيست كه ازدواج با آنها نيز جايز است. سنگسار هم

اجماعى امت اسلام است و مسلمانان به تواتر نقل كرده اند كه پيامبر گرامى ماعز بن مالك اسلمى و يك زن و مرد يهودى را سنگسار كرد و فقهاء از عهد صحابه تا امروز در باره آن اختلاف نكرده اند. بنا بر اين گفتار خوارج، خلاف اجماع است و قابل اعتبار نيست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 109

[سوره النساء (4): آيات 26 تا 28] ... ص : 109

اشاره

يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (26) وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلاً عَظِيماً (27) يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً (28)

«1»

ترجمه ... ص : 109

اراده خداوند است كه براى شما وظائفتان را بيان كند و شما را به سنتهاى پيشينيان هدايت كند و توبه شما را بپذيرد و خدا دانا و حكيم است. و خداوند اراده دارد كه شما را به توبه وادارد و پيروان شهوتها اراده دارند كه شما را به انحرافى بزرگ بكشانند خداوند اراده دارد كه بشما تخفيف بدهد و انسان ناتوان خلق شده است.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 26 و 27 و 28 جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 110

بيان آيه 26 27 28 ... ص : 110
اعراب ... ص : 110

در لام «لِيُبَيِّنَ لَكُمْ» سه قول است: 1- يريد اللَّه لان يبين لكم و معناى «ان» استقبال است 2- لام آمده است براى اينكه از ما بعد آن اراده مصدر شده است يعنى «لارادة البيان» 3- يريد اللَّه لما يريد ليبين.

لكن هيچيك از اينها صحيح نيست بلكه مفعول آن محذوف است يعنى: يريد اللَّه تبصيركم ليبين لكم و ...

مقصود ... ص : 110

پس از آن كه خداوند ازدواج هاى حلال و حرام را شرح داد، مى فرمايد اين احكام بخاطر مصالح و منافع بندگان است.

يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ: اراده خداوند اين است كه احكام دين و دنيا و امور معاش و معاد شما را بيان كند.

وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ: در اين باره دو قول است:

1- خداوند مى خواهد شما را به راه گذشتگان كه اهل حق بوده اند هدايت كند تا بايشان اقتدا كنيد و آثار آنها را پيروى كنيد كه صلاح شما در آن است.

2- خداوند مى خواهد سنت گذشتگانى كه اهل حق و باطل بوده اند براى شما روشن سازد تا به روش آنها بصيرت پيدا كنيد و از طريقه آنها اجتناب نماييد.

وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ: توبه شما را بپذيرد. يعنى شما را بتوبه دعوت مى كند و ترغيب مى كند كه براه توبه داخل شويد. از اين آيه استفاده مى شود كه مسلك جبرى مذهبان باطل است، چه معناى آن اين است كه خداوند فقط خير و صلاح بندگان مى خواهد «1»

__________________________________________________

(1)- جبريان، همان اشاعره هستند. بنا بر مسلك جبر، انسان، موجود دست و پا بسته اى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 111

وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ: تفسير آن گذشت.

وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ: خداوند بتوبه شما از در لطف مى نگرد. برخى

گفته اند: يعنى هر اراده خداوند اين است كه شما را بر توبه موفق دارد و اسباب آن را براى شما فراهم سازد.

وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيماً: در باره كسانى كه از شهوتها پيروى مى كنند، اقوالى است:

1- منظور همه اهل باطل است زيرا اهل باطل از شهوت و هوس خويش پيروى مى كنند، اين قول از ابن زيد است.

2- مجاهد گويد: مقصود، زناكاران است.

3- سدى گويد: يهود و نصارى مقصودند.

4- منظور يهود است كه مى گويند خواهر پدرى در تورات حلال شمرده شده است قول اول به صواب نزديكتر است. پس معناى جمله اين است كه: اهل باطل مى خواهند شما را از راه راست، منحرف سازند. چه راه راست، به پاداش و رستگارى از كيفر نزديكتر است و انحراف از آن، موجب هلاك و استحقاق عذاب مى شود.

علت اينكه: (يَتُوبَ عَلَيْكُمْ) در اين آيه و در آيه قبل تكرار شده، اين است كه:

اولا براى تاكيد است و ثانياً در آيه پيش اراده خداوند نسبت به هدايت و انابه، ذكر شد و در اين آيه مى گويد اراده خداوند با اراده صاحبان هوى و هوس مخالف است.

و ثالثاً در اين آيه ابهام نيست: چه مفاد آن اين است كه خداوند توبه را اراده مى كند

__________________________________________________

(است كه تسليم محض و آلت اجراى اراده خداوند است و از خود هيچگونه اختيارى ندارد.

بنا بر اين، انسان مسئول اعمال بد خود نيست، همانطورى كه اعمال نيكوى او نيز ارزشى ندارد.

لكن ما معتقديم كه: انسان از آزادى اراده و اختيار، برخوردار است. بنا بر اين در برابر كار هاى بد خويش، مسئول و در برابر كردارهاى پسنديده خود ممدوح و ماجور است.

اين عقيده، ملهم از تعليمات قرآن و پيامبر گرامى و ائمه بزرگوار است. آيه بالا يكى از دلايل متقن بر ابطال مسلك جبر است، زيرا توبه كردن، از كسى صحيح است كه در كردار خود آزادى و اختيارى داشته باشد. بعلاوه، آيه مفيد اين است كه خداوند فقط، خير انسان را مى خواهد و كسى را به بدى و گناه، اجبار نمى كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 112

ولى در آن آيه متعلق اراده توبه نيست، بلكه چنان كه گذشت متعلق آن محذوف است علت اينكه خداوند «ميل» و انحراف را به عظمت توصيف كرده، اين است كه گنهكار با گنهكار انس مى گيرد و كوشش مى كند كه او را بگمراهى بيشترى بكشاند، همانطورى كه اهل طاعت با اهل طاعت، انس مى گيرند. آرى

كبوتر با كبوتر باز با باز كند همجنس با همجنس پرواز

مردم عاصى كوشش مى كنند، كه سايرين را در معصيت با خود شريك سازند تا از ملامت و توبيخ ايشان، آسوده گردند مثل «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ» (سوره قلم آيه 9) يعنى: دوست دارند كه شما ملايمت كنيد تا آنها نيز ملايمت كنند) «وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا» (سوره نساء 89 يعنى خوش دارند كه شما هم مثل ايشان كافر شويد) چنان كه مى گويند: «كسى كه خرمنش آتش گرفت دلش مى خواهد خرمن ديگران نيز آتش بگيرد.» اين است طبيعت انسانها.

يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ: خداوند مى خواهد در مورد زنها و اجازه ازدواج با كنيزان، براى شما تخفيف قائل شود. اين معنى از مجاهد و طاووس است و ممكن است منظور اين باشد كه خداوند مى خواهد با قبول و توفيق توبه براى شما تخفيفى بدهد

و ممكن است منظور اين باشد كه خداوند مى خواهد بطور كلى در تكاليف شما تخفيفى بدهد كه نسبت بامتهاى پيشين چنين تخفيفى نداده بود.

وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً: انسان طورى آفريده شده است كه در مورد زنان كم صبر است. برخى گفته اند: منظور اين است كه انسان طورى آفريده شده است كه در برابر هوى و شهوت، مقاومت نمى كند و با ترس و حزن بزانو در مى آيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 113

[سوره النساء (4): آيات 29 تا 30] ... ص : 113

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً (29) وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (30)

«1»

ترجمه ... ص : 113

اى مردم مؤمن، اموالتان را در ميانتان به باطل مخوريد مگر اينكه تجارتى باشد به رضايت شما و خويشتن را مكشيد كه خداوند بشما رحيم است و كسى كه اين كار را از روى دشمنى و ظلم انجام دهد بزودى او را در آتش مى افكنيم و اين كار بر خداوند آسان است.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 29 و 30 جزء پنجم سوره چهارم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 114

بيان آيه 29 30 ... ص : 114
قرائت ... ص : 114

اهل كوفه «تجارة» را به نصب و ديگران به رفع خوانده اند.

ابو على گويد: رفع آن بنا بر اين است كه معنى جمله: «الا ان تقع تجارة» باشد و استثنا منقطع است، زيرا تجارتى كه از روى تراضى طرفين معامله باشد، داخل در اكل مال به باطل نيست.

نصب آن بنا بر اين است كه: 1- بمعنى: «الا ان تكون التجارة تجارة عن تراض» مثل قول شاعر:

«اذا كان يوما ذا كواكب اشنع»

(يعنى: اذا كان اليوم يوما ذا كواكب اشنع، هر گاه روز، صاحب ستاره هايى زشت باشد. 2- بمعنى:

«الا ان تكون الاموال اموال تجارة» بنا بر اين وجه نيز استثنا، منقطع است.

مقصود ... ص : 114

نظر به اينكه در آيات پيش زنانى كه ازدواج و آميزش با آنان، نامشروع است، بيان كرد، اكنون در باره مالهايى كه از راه باطل و حرام تحصيل مى شود، سخن مى گويد و مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ: اى كسانى كه خدا و رسولش را تصديق كرده ايد، اموال يكديگر را بباطل مخوريد. علت اينكه از ميان همه منافع مال، تنها «اكل» را ذكر كرده اين است كه بمصرف خوراكى رسانيدن مال، از اهم منافع آن است. برخى گفته اند: بخاطر اين است كه عنوان «اكل» بهر نوع خرج و صرف مال اطلاق مى شود مثلا مى گويند: مالش را بباطل خورد و لو اينكه نخورده باشد و در راه ديگرى صرف كرده باشد و مقصود اين است كه اموال يكديگر را بباطل صرف مكنيد در باره كلمه «باطل» دو قول است: 1- منظور، ربا، قمار،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 115

اغفال مشترى و ظلم است: اين عقيده از سدى

است و از امام باقر (ع) نيز روايت شده است، 2- حسن گويد: منظور اين است كه مال يكديگر را بدون استحقاق و معاوضه مصرف كنند بنظر وى پس از نزول اين آيه، مردم از مال يكديگر نمى خوردند تا اينكه اين حكم بوسيله: آيه 60 سوره نور نسخ شده و بآنها اجازه داده شد كه از خانه هاى يكديگر خوردنى مصرف كنند. لكن معناى اول قويتر است چه مالى كه انسان بر طبق موازين اخلاقى از ديگرى بخورد، اكل به باطل نيست 3- مقصود اين است كه مال را بوجه نامشروع بگيرند و در راهى كه حلال نيست مصرف كنند.

إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ: جز اينكه از راه داد و ستدى باشد كه دو طرف معامله از آن راضى باشد. در باره معناى تراضى در تجارت، دو قول است:

1- شريح و شعبى و ابن سيرين و شافعى و اماميه گويند: مقصود اين است كه با جدا شدن بايع و مشترى از يكديگر معامله را امضا كنند و از خيارى كه در معامله دارند، صرف نظر كنند. در روايت است كه: بايع و مشترى مادامى كه از هم جدا نشده اند، خيار دارند و اگر در معامله، خيار قرار داده اند، مى توانند از حق خيار استفاده كنند.

2- مالك و ابو حنيفه گويند: مقصود از تراضى در تجارت فقط عقد بيع است.

وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ: در باره اين جمله چهار قول است:

1- يكديگر را مكشيد زيرا شما پيرو يك دين هستيد و همچون يك جان شمرده مى شويد. چنان كه گفته شده است: بر خويشتن سلام كنيد (سلموا على انفسكم). حسن و عطا و سدى و جبايى بر اين

عقيده اند.

2- ابو القاسم بلخى گويد: انسان را از خودكشى در حال غضب و ناراحتى منع كرده است، 3- با ارتكاب گناهان و ايجاد دشمنى در اكل مال به باطل، اسباب هلاك خويش را فراهم مسازيد و خود را مستوجب عقاب نكنيد.

4- از امام باقر (ع) روايت شده است كه: خود را بخطر ميفكنيد و با كسانى كه از شما نيرومندترند مجنگيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 116

إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً: خداوند همواره نسبت بشما رحيم است و نشان رحمت او اين است كه كشتن افراد و تباه كردن اموال را منع كرده است.

وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ: برخى گفته اند: اشاره است به خوردن مال به باطل و كشتن كسى به ناحق. برخى گفته اند: اشاره است به تمام محرماتى كه در اين سوره از:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً» تا اينجا شمرده شده است برخى گفته اند: اشاره به همه چيزهايى است كه در اين سوره تا كنون از آنها نهى شده است. عطا گويد: تنها اشاره به قتل نفس است.

عُدْواناً وَ ظُلْماً: برخى گفته اند: عدوان و ظلم هر دو يكى هستند و آوردن هر دو بخاطر اختلاف لفظى آنهاست نه معنوى. چنان كه شاعر گفته است:

«و الفى قولها كذبا و مينا»

يعنى سخن او را دروغ يافت. برخى گفته اند. عدوان تجاوز از امر خداوند و ظلم گرفتن چيزى بدون استحقاق است. بعقيده برخى علت اينكه خوردن مال به باطل و قتل ناحق را به ظلم و عدوان مقيد ساخته، اين است كه مى خواهد بگويد. اينان اين كارها را حلال مى شمرند.

فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً، بزودى او را در

آتش سرنگون كرده، مى سوزانيم.

وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً. داخل كردن چنين كسى در آتش و معذب ساختن او بر خداوند آسان است و كسى نمى تواند او را از اين كار منع كند. چنان كه كسى بدون اذنش نمى تواند شفاعت و فريادرسى كند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 117

[سوره النساء (4): آيه 31] ... ص : 117

اشاره

إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَرِيماً (31)

«1»

ترجمه ... ص : 117

اگر از گناهان كبيره اى كه از آنها نهى شده ايد، اجتناب كنيد، بديهاى شما را مى پوشانيم و شما را در جايگاهى گرامى داخل مى سازيم.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 31 جزء پنجم سوره چهارم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 118

بيان آيه 31 ... ص : 118
قرائت ... ص : 118

ابو جعفر و نافع «مدخلا» بفتح ميم و ديگران بضم ميم خوانده اند. ابو على گويد «مدخل» (بفتح ميم) ممكن است مصدر باشد و ممكن است اسم مكان باشد. اگر مصدر باشد فعلى محذوف است يعنى: «ندخلكم فتدخلون مدخلا كريما» و اگر اسم مكان باشد، يعنى: «ندخلكن مكانا كريما» بديهى است كه اسم مكان بودن آن برترى دارد زيرا در قرآن، مكان بصفت كريم متصف شده است مثل «و مقام كريم» در قرائت «مدخل» (بضم ميم) نيز همان دو وجه بالا جايز است.

لغت ... ص : 118

اجتناب: دور شدن و كناره گيرى كردن از چيزى. اجنبى هم بملاحظه دور بودن گفته مى شود. جنابت نيز باعتبار دورى است. علقمة بن عبيده گويد:

فلا تحرمنى نائلا عن جنابة و انى امرؤ وسط القباب غريب

يعنى: مرا محروم مگردان كه پس از دورى و جدايى بتو رسم. من مردى هستم كه در ميان آباديها غريبم اعشى گويد:

اتيت حريثاً زائرا عن جنابة و كان حريث عن عطايى جامداً

يعنى: از راه دور بزيارت حريث آمدم و حريث از عطا و بخشش بمن خوددارى كرد تكفير: پوشيدن

مقصود ... ص : 118
اشاره

در آيه پيش، پيرامون گناهان سخن گفت. اكنون مردم را تشويق مى كند كه از آنها اجتناب كنند. مى فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 119

إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ: اگر از گناهان كبيره اى كه شما را از آنها نهى كرده اند، اجتناب كنيد، بديهاى شما را مى پوشانيم. در باره «گناه كبيره» اختلاف شده است: از سعيد بن جبير و مجاهد روايت شده است كه گناه كبيره آن است كه در دنيا حد و در آخرت كيفر داشته باشد. ابن عباس مى گويد: هر گناهى كه خداوند از آن نهى كرده، كبيره است. عقيده اصحاب ما نيز همين است زيرا گفته اند:

همه گناهان، از لحاظ زشتى، كبيره اند، لكن برخى از برخى بزرگترند و هيچ گناهى كوچك نيست و اگر كوچك باشد، نسبت بگناهى است كه از آن بزرگتر و كيفر آن شديدتر است. اين دو قول به يكديگر نزديكند. معتزله گويند: گناه صغيره آن است كه كيفر آن نسبت به ثواب و اجر انسان كمتر باشد. معتزله اتفاق دارند بر اينكه: عتابى كه بر گناهان كوچك،

لازم است، حبط و زايل مى شود، ولى آيا بهمان اندازه، از ثواب و اجر انسان كاسته مى شود يا نه؟

ابو هاشم و كسانى كه قائل به موازنه هستند، مى گويند: آرى، ولى ابو على جبايى گويد: چنين نيست، بلكه گناه كوچكتر از درجه اعتبار ساقط مى شود و اجر و ثواب بزرگتر، بدون هيچگونه كم و كاستى بحال خود باقى مى ماند.

در نظر معتزله، گناه كبيره آن است كه كيفر آن از ثوابهايى كه از شخص سر زده بزرگتر باشد، آنان مى گويند: بدينترتيب، گناه صغيره اى شناخته نشده است. هر معصيتى ممكن است نسبت به كارهاى نيكوى انسان، صغيره باشد يا كبيره. ما اگر در صدد تعريف گناه صغيره برآييم، در حقيقت، افراد را بسوى آن تشويق مى كنيم، زيرا وقتى آنها فهميدند كه در انجام آن ضررى دامنگيرشان نمى شود، اگر تمايلى در آنها پيدا شود، گناه را مرتكب مى شوند.

گويند: با اجتناب از كباير، آمرزش صغاير حتمى است و مؤاخذه اى بر آن نيست از آيه هم چيزى غير از اين، استنباط نمى شود، زيرا بنا به روايت كلبى از ابن عباس، معناى آن اين است: «اگر از گناهانى كه حد و كيفر اخروى دارند، اجتناب كنيد، جز آنها را از اين نماز تا نماز ديگر و از اين جمعه تا جمعه ديگر و از اين رمضان تا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 120

رمضان ديگر، مى بخشيم و مى پوشيم».

برخى گفته اند: «معناى آن اين است كه: «اگر از گناهان كبيره، از قبيل زنا، اكل مال به باطل و ... كه در اين سوره، تا كنون از آنها نهى شده است، اجتناب كنيد، از گذشته شما چشمپوشى مى كنيم» ابن مسعود گفته است:

«هر چه خداوند از اول سوره تا آيه 30 از آن نهى كرده، معصيت كبيره است، زيرا قرآن مى گويد: «قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ» (سوره انفال 38 يعنى: بمردم كافر بگو اگر بازگردند، گذشته آنها بخشوده مى شود) و نيز مى گويد: «لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ ... إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ» (سوره نساء 22 يعنى با همسر پدر ازدواج مكنيد، مگر آنچه گذشته است وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً: و شما را در مكانى پاك و نيكو- كه هيچ ناراحتى ندارد.

داخل مى سازيم.

بررسى گناهان كبيره ... ص : 120

عبد العظيم حسنى از امام دهم (ع) نقل مى كند كه: عمرو بن عبيد بصرى بر امام صادق (ع) وارد شد و پس از سلام، نشست و اين آيه را تلاوت كرد: «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ» (سوره شورى 37 يعنى كسانى كه از گناهان كبيره و زشتى ها اجتناب مى كنند) پس ساكت شد. حضرت پرسيد: چرا ساكت شدى؟ پاسخ داد: دوست دارم گناهان كبيره را از كتاب خدا بشناسم.

فرمود: آرى اى عمرو، بزرگترين گناهان كبيره، شرك است، زيرا خداوند مى فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ» (نساء 48 يعنى خداوند گناه شرك را نمى آمرزد و نيز مى فرمايد: «مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ» (سوره مائده 72) يعنى: كسى كه به خدا شرك آورد، خداوند بهشت را بر او حرام كرده است.

پس از شرك، ياس از رحمت الهى است، زيرا خداوند متعال مى فرمايد:

«لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» (سوره يوسف 87) يعنى تنها مردم كافر از رحم خدا مايوس مى شوند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 121

پس از ياس،

ايمن بودن از كيفر خداوند است. زيرا پروردگار متعال مى فرمايد:

فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ» يعنى از كيفر خداوند جز مردم زيانكار كسى ايمن نمى شود: يكى از آنها نافرمانى پدر و مادر است زيرا خداوند، عاق را جبار و شقى ناميده است: «وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا» (سوره مريم 32) سپس قتل نفس است كه بناحق صورت گيرد، زيرا مى فرمايد:

«وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها» (سوره نساء 93) يعنى كسى كه مؤمنى را عمدا بكشد، كيفرش جهنم است و در آن جاودانى است ديگر نسبت ناروا بزنان پاكدامن دادن است زيرا خداوند مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ» (سوره نور 23) يعنى كسانى كه نسبت ناروا بزنان پاكدامن غافل و مؤمن مى دهند، در دنيا و آخرت ملعونند و براى ايشان عذابى بزرگ است. ديگر خوردن مال يتيم است خداوند مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً ...» (سوره نساء آيه 10) يعنى كسانى كه مال يتيمان را بظلم مى خورند. ديگر فرار از جنگ است. خداوند مى فرمايد: «وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ» (سوره انفال 16) يعنى هر كه در روز جنگ پشت به دشمن كند- مگر آنكه براى حمله اى منحرف شود يا به طرف گروهى ديگر برود- قرين غضب خدا شده و جايش جهنم است كه سرانجامى است بد.

ديگر رباخوارى است خداوند مى فرمايد: «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ» (سوره بقره 275) يعنى كسانى كه

ربا مى خورند برنمى خيزند همچون كسانى كه مجنونشان كرده است و مى فرمايد:

«فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» (سوره بقره 279) يعنى اگر بجاى نياورند براى جنگ خدا و رسولش آماده شوند. ديگر سحر است مى فرمايد:

«وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ» (سوره بقره 102) يعنى دانستند كه آنچه خريدارى كردند، در آخرت سودى ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 122

ديگر زناست. خداوند مى فرمايد: «وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً» (سوره فرقان 68) يعنى هر كه زنا كند، كيفر خود را مى بيند و در روز قيامت عذابش دو چندان و در خوارى جهنم مخلد است.

ديگر سوگند دروغ است. مى فرمايد:

«إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلًا أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ» (سوره آل عمران 77) يعنى آنان كه عهد خدا و سوگندهايشان را بمبلغ كمى مى فروشند در آخرت، بهره اى ندارند.

ديگر خيانت است. مى فرمايد: «وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ» (سوره آل عمران 161) يعنى كسى كه خيانت كند، در روز قيامت با خيانت خويش مى آيد.

ديگر منع زكات واجب است. خداوند مى فرمايد:

«يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ» (سوره توبه 35) يعنى روزى كه آن مالها در آتش جهنم سرخ مى شود و پيشانى و پهلو و پشت ايشان داغ كرده مى شود. ديگر شهادت دروغ و كتمان شهادت است. مى فرمايد:

«وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ» (سوره بقره 283) يعنى كسى كه كتمان شهادت كند، قلبش گنهكار است. ديگر باده خوارى است، زيرا خداوند اين گناه

را در رديف پرستش بتان قرار داده است. ديگر ترك عمدى نماز يا هر امر واجبى است، زيرا پيامبر گرامى فرمود: كسى كه نماز را عمدا ترك كند، از ذمه خدا و پيامبرش برى است ديگر عهد شكنى و قطع رحم است. زيرا خداوند مى فرمايد:

«أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» (سوره رعد 25) يعنى براى ايشان است لعنت و خانه بد. راوى مى گويد: عمرو با ناله و گريه خارج شد و گفت هلاك شد كسى كه به راى خود سخن گفت و در فضل و علم با شما نزاع كرد.

از پيامبر گرامى روايت شده است كه: گناهان كبيره هفت تاست: بزرگتر از همه شرك است سپس قتل نفس مؤمن و رباخوارى و خوردن مال يتيم و نسبت ناروا به زن پاكدامن و نافرمانى پدر و مادر و فرار از جنگ. هر كس خدا را ملاقات كند در حالى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 123

كه از اين گناهان برى است، در بهشت با من خواهد بود.

سعيد بن جبير روايت كرده است كه مردى از ابن عباس پرسيد: گناهان كبيره هفت تاست؟ گفت: به هفتصد نزديكتر است تا هفت، جز اينكه با استغفار كبيره نيست و با اصرار صغيره اى نيست.

دو روايت فوق را واحدى در تفسير خود نقل كرده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 124

[سوره النساء (4): آيات 32 تا 33] ... ص : 124

اشاره

وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً (32) وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ

أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيداً (33)

ترجمه ... ص : 124

و چيزى كه خداوند بدان بعضى از شما را بر بعضى برترى داده است، آرزو نكنيد، براى مردان از كردارشان، نصيب و براى زنان از كردارشان نصيب است و خداوند را از فضلش سؤال كنيد كه خدا بهر چيزى داناست.

و براى هر يك از شما كسانى قرار داديم كه به تركه پدران و مادران و خويشاوندان و كسانى كه هم پيمان شما هستند، سزاوارترند، پس سهم آنها را بدهيد كه خداوند بر هر چيزى گواه است. «1»

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 32 و 33 جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 125

بيان آيه 32 ... ص : 125
قرائت ... ص : 125

كثير و كسايى «و سئلوا اللَّه» بدون همزه قرائت كرده اند. در موارد ديگر نيز كلمه را بهمين صورت، تلاوت كرده اند.

لغت ... ص : 125

تمنى: آرزوى چيزى كه نيست يا آرزوى نبودن چيزى كه هست. گاهى تمنى بآنچه گذشته است تعلق مى گيرد.

شان نزول ... ص : 125

گفته اند: جمعى از زنان خدمت پيامبر گرامى شرفياب شده، عرض كردند:

«آيا خداوند، پروردگار مردان و پروردگار زنان نيست و شما پيامبر زنان و پيامبر مردان نيستيد؟ چرا خداوند مردان را نام مى برد و ما را نام نمى برد؟ مى ترسيم در ما خيرى نباشد و خداوند را بما نيازى نباشد» از اين رو آيه شريفه نازل شد.

برخى گفته اند: ام سلمه خدمت پيامبر عرض كرد: مردان مى جنگند و زنان نمى جنگند و براى زنان نصف ميراث است. كاش ما هم مرد بوديم، مى جنگيديم و به آنچه مردان مى رسند مى رسيديم. از اينرو آيه نازل شد. اين قول از مجاهد است.

قتاده و سدى گويند: چون آيه ارث نازل گرديد، مردان گفتند: اميدواريم كه در آخرت هم حسنات، بر حسنات زنان افزونتر باشد هم چنان كه ميراثمان افزون تر است و زنان گفتند. اميدواريم: همانطورى كه ميراث ما نصف است كيفر اخروى ما نيز نصف مردان باشد، از اينرو آيه نازل شد.

مقصود ... ص : 125

چون خداوند حكم ميراث را بيان كرد و برخى را بر برخى در ميراث برترى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 126

داد، جلو برخى از تمنيات را كه سبب كينه توزى مى شود گرفت و فرمود:

وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ: نبايد بگوييد: كاش من هم مثل فلانى مال و نعمت و زن زيبا داشتم چه اين حسد است ولى جايز است بگوييد: خدايا مرا هم مثل آن عطا كن. اين معنى از ابن عباس است و از امام صادق (ع) نيز نقل شده است.

بلخى مى گويد: مقصود اين است كه: جايز نيست مرد آرزو كند كه زن باشد و زن آرزو كند كه مرد

باشد، زيرا كار خداوند بر طبق مصلحت است، بنا بر اين چيزى را آرزو كرده اند كه بر خلاف مصلحت يا مفسده است.

ممكن است گفته شود: چنين آرزويى به شرطى كه مفسده نباشد، جايز است، چنان كه در باره حسن سؤال گفته شده است للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن: در اين باره وجوهى است.

1- قتاده گويد: يعنى براى هر يك از زن و مرد را بر حسب طاعاتى كه خداوند با حسن تدبير، ايشان را مكلف به انجام آن كرده است. پاداشى است، بنا بر اين بر خلاف تدبير خداوند، چيزى مى خواهيد كه از اجر جزيل، محروم مى مانيد.

2- يعنى هر كدام از زنان و مردان را از تجارت، زراعت و ساير كسب هاى خود نصيبى است، بنا بر اين بايد قانع باشند و از قسمت خداوند راضى.

3- ابن عباس گويد: هر كدام از آنان را از ميراث- بر طبق آنچه خداوند مقرر كرده است- سهمى است. بنا بر اين قول، اكتساب- در آيه شريفه- بمعناى احراز است.

وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ: اگر به آنچه ديگران دارند، احتياج پيدا كرديد و خواستيد كه شما هم مثل ايشان باشيد. از خداوند، مسألت كنيد تا بشما بدهد، بشرطى كه فسادى براى خود شما يا براى ديگرى در بر نداشته باشد، زيرا خواستن از خدا به همين شرط، نيكوست.

ابن مسعود، از پيامبر روايت كرده است كه: «از فضل خداوند مسألت كنيد زيرا سؤال از خدا واجب است و بهترين عبادتها انتظار گشايش است»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 127

سفيان بن عيينه گويد: خداوند، ما را به سؤال امر نكرد، مگر براى اينكه خواسته

ما را عطا فرمايد.

إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً: خداوند بهر چيزى داناست و همواره چنين بوده است، بنا بر اين از آنچه آشكار كنيد و حسدى كه در دل پنهان داريد، آگهى دارد و روزيها را در ميان بندگان، بر طبق صلاح خود تقسيم مى كند. پس نبايد چيزى را آرزو كنيد كه قسمت غير شده است، زيرا چنين آرزويى باعث حزن و گناه، مى شود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 128

بيان آيه 33 ... ص : 128
قرائت ... ص : 128

كوفيان «عقدت» را بدون الف و ديگران با الف خوانده اند. ابو على مى گويد:

عائد موصول ضمير محذوفى است كه مضاف آن نيز حذف شده است يعنى «و الذين عقدت حلفهم ايمانكم» كسانى كه فعل را با الف قرائت كرده اند، كلام را بر معنى حمل كرده اند چه در هر يك از دو طرف يمين است و فعل بايد از باب مفاعله باشد و كسانى كه بدون الف قرائت كرده اند كلام را حمل بر لفظ «ايمان» كرده اند: زيرا فعل به صاحبان يمين نسبت داده نشده بلكه بخود يمين نسبت داده شده است.

لغت ... ص : 128

مولى: آزاد كننده، آزاد شده، پسر عمو، وارثان، هم سوگند، ولى صاحب اختيار، بزرگى كه مطاع است، سزاوارتر و بهتر نسبت به چيزى. اصل در همه معانى همين معناى اخير است، آزاد كننده، مولى است، چون به ارث آزاد شده سزاوارتر است. آزاد شده مولى است چون بيارى آزاد كننده سزاوارتر است. پسر عمو نيز بيارى شخص سزاوارتر است. وارثان بميراث ميت سزاوارترند. هم سوگندها بخاطر پيمانى كه با يكديگر بسته اند نسبت به يكديگر سزاوارترند. ولى صاحب اختيار، بيارى شخص سزاوارتر است. بزرگى كه مطاع است نسبت به تدبير حال اطاعت كنندگان خود از ديگران سزاوارتر است. در حديث است كه: «زنى كه بدون اذن مولايش ازدواج كند ...» يعنى كسى كه نسبت بعقد او از ديگران سزاوارتر است. ابو عبيده در باره النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ (سوره حديد 15) گفته است: يعنى آتش به شما سزاوارتر است.

ايمان: جمع يمين است و يمين اسمى است كه براى قسم، دست و قوت،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 129

بكار مى رود. اصل در معانى كلمه همان

دست مى باشد. زيرا موقع بيعت. دست ها را بيكديگر مى زدند و دست يكديگر را مى گرفتند كه به عهد خود وفا كنند، آن گاه پيمان مى بستند از اينرو قسم را يمين ناميدند. شاعر گويد:

اذا ما راية رفعت لمجد تلقاها عرابة باليمين

يعنى: هنگامى كه پرچمى براى بزرگى افراشته شود، عرابه آن پرچم را با خود مى افكند.

اعراب ... ص : 129

مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ: جار و مجرور در محل صفت براى «موالى» يعنى «موالى كائنين مما ترك وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ: عطف بر الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ و مرفوع است.

ممكن است «مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ» متعلق باشد به فعلى مخدوف يعنى:

«يعطون مما ترك الوالدان و ...» و «وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ» مبتدا و خبر آن فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ» باشد.

مقصود ... ص : 129

مجدداً خداوند متعال، به بيان حكم ميراث، پرداخته، مى فرمايد:

وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ: براى هر زن و مردى وارثانى قرار داده ايم كه به ميراثشان از ديگران سزاوارترند. اين معنى از سدى است. ابن عباس و حسن گويند: مقصود عصبه و حواشى شخص است.

معناى اول صحيحتر است. زيرا خداوند مى فرمايد: «فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي» (سوره مريم 5) يعنى: خدايا مرا از جانب خود فرزندى ببخش كه به ارث من سزاوارتر از ديگران باشد. در اين آيه وارث را «ولى» شمرده است، زيرا وارث- بخصوص فرزند- براى ارث از ديگران سزاوارتر است علاوه بر اين، به مالك بردگان نيز «مولى» گويند، زيرا از ديگران نسبت به ايشان سزاوارتر است.

مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ: از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان به جاى گذاشته اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 130

وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ: اين عبارت، عطف است بر «الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ» يعنى هم پيمانان شما نيز داراى ورثه اى هستند كه به ارث ايشان سزاوارترند و از ايشان ارث مى برند.

فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ: بهر يك از وارثان، سهمش را بدهيد. اين معنى را جبايى برگزيده، گويد: هم پيمان سهمى ندارد. لكن بيشتر مفسران «وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ» را جمله مستقلى گرفته، گويند: مقصود اين است كه

بايد سهم هم پيمانها را نيز بدهند. سپس در اين باره، عقايد مختلفى ابراز داشته اند:

1- قتاده، سعيد بن جبير و ضحاك گويند: منظور هم پيمانهاست. در دوران جاهليت، شخصى با ديگرى پيمان بسته، مى گفت: خون من، خون تو، جنگ من، جنگ تو و صلح من صلح تست. من از تو ارث مى برم و تو از من. من از تو محافظت مى كنم و تو از من. با اين پيمان يك ششم مال شخص، در موقع تقسيم ميراث، بهم پيمانش تعلق مى گرفت- چنان كه ابو بكر با شخصى پيمان بست و از او ارث برد.

قرآن كريم نيز دستور داد كه بايد به هم پيمانها ارث داد. سپس اين حكم بوسيله:

«وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ» (سوره انفال 57 يعنى خويشاوندان بعضى به بعضى سزاوارترند) نسخ شد.

مجاهد گويد: منظور اين است كه بايد نصيب هم پيمانها را از لحاظ كمك و محافظت، ادا كنيد و ارثى به آنها تعلق نمى گيرد، بنا بر اين آيه نسخ شده و مؤيد آن آيه «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است (سوره مائده يعنى به پيمانها وفا كنيد) و همچنين خطبه پيامبر گرامى در روز فتح مكه. فرمود:

«هر پيمانى كه در جاهليت، بسته شده، حفظ كنيد. اسلام بر شدت آن ميافزايد، ليكن پيمان تازه اى به وجود مى آوريد.»

عبد الرحمن بن عوف روايت كرده است كه پيامبر فرمود:

«هنگامى كه پسر بچه اى بودم، به اتفاق عموهايم شاهد پيمانى بودم كه در ميان گروهى بسته شد. اكنون دوست نمى دارم، شترانى سرخ مو

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 131

بگيرم و آن پيمان را بشكنم.»

2- مقصود مردمى است كه پيامبر گرامى اسلام، ميان آنان برادرى

برقرار كرد و آنها مهاجران و انصار بودند. مسلمانان با همين پيمان برادرى از يكديگر ارث مى بردند. سپس بوسيله آيات ديگر نسخ شد. اين قول از ابن عباس و ابن زيد است.

3- مقصود كسانى است كه در جاهليت، به «پسر خواندگى» پذيرفته مى شدند.

چنان كه «زيد» پسرخوانده پيامبر بود. به آنها دستور داده شد كه در اسلام، چيزى براى آنها وصيت كنند. اين است معناى «فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ» اين قول از سعيد بن مصيب است.

إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيداً: خداوند همواره بهمه چيزهاى آشكار و نهان عالم است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 132

[سوره النساء (4): آيه 34] ... ص : 132

اشاره

الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً (34)

«1»

ترجمه ... ص : 132

مردان را بر زنان سمت قوامت است بواسطه اينكه خداوند برخى را بر برخى فضيلت داده است و بواسطه اينكه اموالشان را بعنوان مهر و نفقه انفاق مى كنند. بنا بر اين زنان شايسته: مطيع امر خدا و نگه دارنده مال و ناموس شوهرانند بواسطه اينكه خداوند آنها را حفظ مى كند و زنانى كه از نافرمانى ايشان بيم داريد. آنها را اندرز دهيد و در خوابگاه شان تنها گذاريد و آنها را بزنيد. پس اگر شما را اطاعت كردند، راهى براى زدن و ترك همخوابگى مجوييد كه خداوند بلند مرتبه و بزرگ است.

__________________________________________________

(1)- آيه 34 سوره 4 نساء جزء پنجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 133

بيان آيه 34 ... ص : 133
قرائت ... ص : 133

تنها ابو جعفر «بما حفظ اللَّه» به نصب و ديگران برفع قرائت كرده اند.

طلحة بن مصرف كه از شواذ است قرائت كرده: «فالصوالح قوانت» نصب در «حفظ اللَّه» بنا بر حذف مضاف است يعنى: «بما حفظ عهد اللَّه» و حذف مضاف، زياد در كلام اتفاق مى افتد مثل: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ...» يعنى «ان تنصروا دين اللَّه،،،» قرائت «فالصوالح قوانت» به اين دليل است كه جمع مكسر براى كثرت است لكن جمع الف و تا براى قلت است و در اينجا، كثرت مناسبتر است. لكن جمع الف و تاء گاهى هم براى كثرت استعمال شده است مثل: «الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ ...» (سوره احزاب 35) و منظور كثرت است نه قلت كه از سه تا ده باشد. ابو على مى گويد: حسان شعر خود را براى نابغه خواند تا به اين بيت رسيد:

لنا الجفنات الغر يلمعن بالضحى و اسيافنا يقطرن من نجدة دماً

براى ماست كاسه هاى بزرگ و درخشانى كه

بروز مى درخشند و از شمشيرهاى ما از دليرى خون مى چكد.

نابغه گفت: كاسه ها و شمشيرهايت را كم كردى يعنى جفنات و اسياف براى قلت است. لكن اين مطلب روشن نيست و خداوند در قرآن مى فرمايد: «هُمْ فِي- الْغُرُفاتِ آمِنُونَ» (سوره سبا 37) يعنى ايشان در غرفه ها ايمن هستند.

بديهى است كه منظور از غرفات، قلت يعنى از سه تا ده، نيست.

لغت ... ص : 133

قوام: صيغه مبالغه، مسلط و قيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 134

قنوت: دوام طاعت.

نشوز: سرپيچى از اطاعت.

هجر: ترك.

ضجوع: خوابيدن و مضاجع: خوابگاه ها.

بغيه: طلب.

اعراب ... ص : 134

باء در «بِما فَضَّلَ اللَّهُ» و «بِما أَنْفَقُوا» متعلق است به «قوامون» و «ما» در هر دو مورد مصدريه است و احتياجى بعايد ندارد. ما در «بِما حَفِظَ اللَّهُ» نيز مصدريه است يعنى «بان يحفظهن اللَّه» قرائت نصب بنا بر اين است كه ما موصوله باشد، يعنى:

«بالشي ء الذى يحفظ امر اللَّه»

شان نزول ... ص : 134

مقاتل گويد: آيه در باره سعد بن ربيع بن عمر و زنش حبيبه دختر زيد بن ابى زهير نازل شده است. سعد و زيد هر دو از انصار بودند. حبيبه نسبت به سعد نافرمانى كرد و او وى را زد. حبيبه باتفاق پدر خدمت پيامبر رفت. سعد عرض كرد: دخترم را به او داده ام و كتك كاريش كرده است. فرمود: قصاص كنيد. آنها رفتند كه قصاص كنند.

پيامبر فرمود: بازگرديد. اينك جبرئيل نازل شد و اين آيه را نازل كرد. سپس فرمود ما چيزى اراده كرديم و خداوند چيز ديگرى اراده كرد، و آنچه خداوند اراده كرده است، بهتر است و قصاص را رفع كرد.

كلبى گويد: اين آيه در باره سعد بن ربيع و زنش خوله دختر محمد بن سلمه نازل شده است. لكن داستان را بهمان صورت نقل كرده است.

ابو روق گويد: آيه در باره جميله دختر عبد اللَّه بن ابىّ و شوهرش ثابت بن قيس بن شماس نازل شده است و تقريبا داستان را بهمان صورت، ذكر كرده است.

مقصود ... ص : 134

در دو آيه پيش: پاره اى از تفاوتهايى كه ميان زن و مرد است ذكر شد، اكنون

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 135

بدنبال آن مطلب، خداوند وظيفه سرپرستى زنان را بمردان محول كرده، مى فرمايد:

الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ: مردان سرپرست و در تدبير زندگى و تربيت و تعليم مسلط بر زنان هستند.

بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ: بواسطه اينكه بعضى را بر بعضى فضيلت بخشيده است. اين جمله علت قيم بودن مردان را نسبت به زنان بيان مى دارد و مى گويد.

بخاطر اينكه مردان از لحاظ علم و عقل و حسن راى و تصميم بر زنان

برترى دارند، سرپرستى ايشان را بمردان واگذار كرده است.

وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ: ديگر بخاطر اينكه مردان مهر و نفقه بزنان مى دهند.

فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ: زنان شايسته، مطيع امر خداوند و شوهران خود هستند.

قتاده و ثورى چنين گفته اند. و شاهد آن اين آيه است: «يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ» «سوره آل عمران آيه 43) يعنى اى مريم، بر طاعت خداوند قيام كن.

حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ: آن زنان، در غيبت شوهران ناموس خود را حفظ مى كنند.

اين معنى از قتاده و عطا و ثورى است و ممكن است گفته شود: آنان در غيبت شوهران، حافظ اموال ايشان بودند، حقوق و احترامشان را حفظ مى كنند بهتر است حمل بر هر دو معنى شود، زيرا منافاتى ميان آنها نيست، بِما حَفِظَ اللَّهُ: به سبب اينكه خداوند ايشان را در مهرها و الزام شوهران به نفقه حفظ كرده است. برخى گفته اند: يعنى بواسطه حفظ خداست كه آنها مى توانند حافظ مال و ناموس شوهران باشند.

وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ: زنانى كه از عصيان آنها مى ترسيد و بيم داريد كه در صدد تسلط بر شما برآيند و با شما بمخالفت پردازند، نخست آنها را نصيحت كنيد و اگر نصيحت، موثر واقع نشد، آنها را در بسترشان تنها گذاريد، اين معنى از سعيد بن جبير است. وى گويد: منظور اين است كه از آميزش با ايشان خوددارى كنيد و علت اينكه به ترك خوابگاه امر كرده، اين است كه آميزش، مخصوص خوابگاه است. حسن و قتاده و عطا گويد: منظور اين است ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 136

كه با آنها همخوابگى نكنند زيرا بدينوسيله حب و بغض او

نسبت بشوهر روشن مى شود در صورتى كه محبتى داشته باشد، طاقت نمى آورد و اگر محبتى ندارد صبر مى كند. در روايت از امام باقر (ع) نقل شده است كه: «در موقع خواب به او پشت مى كند» فراء مى گويد: منظور از بيم نافرمانى، علم به نافرمانى است زيرا خوف گاهى بمعناى علم بكار مى رود.

در تفسير كلبى از ابن عباس نقل كرده است كه: زنان را به كتاب خدا موعظه كنيد و باو بگوييد كه از خدا بترسد و از شما اطاعت كند، اگر قبول نكرد با او درشتى كنيد و گرنه طورى او را بزنيد كه بدنش زخم نشود و استخوانش شكسته نشود. از امام باقر نقل شده كه منظور: زدن با مسواك است.

فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا: اگر از نافرمانى دست كشيدند، راهى براى زدن و ترك همخوابگى كه در موقع نافرمانى تجويز شد، برايشان نداريد. اين معنى از ابو مسلم و ابو على جبايى است. سفيان بن عيينه گويد: منظور اين است كه آنها را به محبت، تكليف مكنيد و همين كه ظاهر ايشان با شما درست شد، به باطنشان كارى نداشته باشيد.

إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً: خداوند برتر از اين است كه بيشتر از اندازه طاقت، تكليفى كند. بلندى و بزرگى از صفات خداست و فايده ذكر اين دو صفت در اينجا اين است كه خداوند قدرت دارد كه زنان را يارى كند و پيروز گرداند. برخى گفته اند: منظور اين است كه خداوند شما مردان را باندازه توانايى تكلف ساخته است. شما نيز بايد زنان را باندازه توانايى تكليف كنيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 137

[سوره النساء (4): آيات 35 تا 36] ... ص : 137

اشاره

وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما

فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً (35) وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً (36)

«1» «2»

ترجمه ... ص : 137

و اگر از دشمنى ميان آنها ترسيديد، حكمى از بستگان مرد و حكمى از بستگان زن مبعوث كنيد. اگر اراده اصلاح دارند خداوند ميان آنها موافقت برقرار مى كند.

خدا دانا و آگاه است.

و خدا را پرستش كنيد و چيزى شريك او مسازيد و در باره پدر و مادر، خويشاوندان يتيمان، مستمندان، همسايگان خويشاوند و غير خويشاوند، رفيقى كه همراه شماست مسافر و بردگان نيكى كنيد كه خداوند مردم متكبر و فخر فروش را دوست ندارد،

__________________________________________________

(1)- آيه 35 سوره نساء جزء پنجم سوره 4

(2)- آيه 36 سوره نساء جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 138

بيان آيه 35 ... ص : 138
لغت ... ص : 138

شقاق: مخالفت و دشمنى توفيق: موافقت و مساوات در امرى از امور، لطف خداوند نسبت به انسان براى انجام كارى پسنديده، اصلاح ميان زن و شوهر.

اعراب ... ص : 138

بين: در اصل ظرف است ولى در اينجا با اضافه شقاق به آن بصورت اسم بكار رفته مثل: «هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ» (سوره كهف 78) و مثل: «وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ» در اصل منظور اين است: «و ان خفتم في شاق بينهما»

مقصود ... ص : 138

در آيه پيش مردان را راهنمايى كرد كه چگونه از نشوز و نافرمانى همسران خود جلوگيرى كنند، اكنون راهنمايى مى كند كه اگر ترسيديد كار بجدايى كشد، چه وظيفه اى داريد.

وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما: اگر از مخالفت و دشمنى ايشان ترسيديد. برخى گفته اند اگر علم بمخالفت و دشمنى ايشان پيدا كرديد لكن معناى اول صحيحتر است چه اگر علم بدشمنى ايشان پيدا شد، ديگر احتياجى بداور در ميان آنها نيست.

فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها: داورى از بستگان شوهر و داورى از بستگان زن برانگيزيد تا ميان آنها اصلاح دهند. حكم. كسى است كه نسبت به آنچه به او واگذار شده سمت قوامت دارد يعنى قيم است. در اينكه مخاطب كيست؟ اختلاف شده است. سعيد بن جبير و ضحاك و بيشتر فقها گويند: مخاطب، سلطانى است كه زن ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 139

و شوهر مرافعه را پيش او برده اند. ظاهر اخبارى كه از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نقل شده، همين است. سدى گويد: مقصود زن و شوهر و بستگان ايشان است. و نيز اختلاف شده است كه آيا حكم ها اگر صلاح را در طلاق ديدند، حق طلاق دادن دارند يا ندارند؟ از روايات اصحاب ما استنباط مى شود كه آنها چنين حقى ندارند مگر اينكه از خود زن و شوهر مشورت كنند

و آنها را به طلاق راضى بيابند. سعيد بن جبير و شعبى و سدى گويند: آنها حق طلاق دادن دارند و روايتى هم در اين باره از على (ع) نقل كرده اند. كسانى كه چنين گفته اند، معتقدند كه حكم ها وكيلند.

إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما: اگر دو حكم اراده اصلاح داشته باشند، خداوند ميان ايشان موافقت برقرار مى كند تا به آنچه صلاح است حكم كنند. اين معنى از ابن عباس و سعيد بن جبير و سدى است. برخى گفته اند: يعنى اگر دو حكم اراده اصلاح زن و شوهر داشته باشند، خداوند ميان آنها الفت برقرار مى كند و دشمنى را از ميان برمى دارد.

إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً: خداوند به اراده دو حكم دانا و بمصالح و منافع شما آگاه است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 140

بيان آيه 25 ... ص : 140
لغت ... ص : 140

جار: همسايه جنب: دور از بستگان، قربى: نزديك مختال: خودخواه، كسى كه به خيال و پندار، براى خود چيزى تصور مى كند كه در او نيست. اينكه اسب را «خيل» گويند بخاطر اين است كه در راه رفتن كبر مى ورزد.

فخور: كسى كه مناقب و محاسن خود را از راه كبر و خودنمايى، برمى شمارد.

اگر كسى مناقب و محاسن خود را براى اعتراف به نعمت برشمارد، فخور نيست بلكه شكور است.

اعراب ... ص : 140

وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً: مصدر منصوب است به فعل محذوف. يعنى «احسنوا بالوالدين احسانا» ممكن است مفعول به باشد به تقدير «استوصوا بالوالدين احسانا»

مقصود ... ص : 140

پس از آن كه خداوند در باره يتيمان و زنان و شوهران، بمكارم اخلاق، امر كرد، اكنون يك سلسله از امور معنوى و كارهاى پسنديده را كه لازمه زندگى انسانهاى واقعى است، بآنها گوشزد مى كند. ابتدا مردم را به خدا پرستى امر كرده، فرمود:

وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً: خدا را به يكتايى و عظمت، پرستش كنيد و كسى را در عبادت، شريكش مگردانيد، زيرا پرستش، براى غير خدا شايسته نيست و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 141

كسى شايسته پرستش است كه بخشنده نعمتها باشد و غير از خداوند كسى اين شايستگى را ندارد. سپس فرمود:

وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً. در باره پدر و مادر به نيكى و انعام و احترام سفارش كنيد.

يا اينكه خداوند شما را به نيكى در باره پدر و مادر سفارش مى كند.

وَ بِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ: همانطورى كه نيكى در باره پدر و مادر بالخصوص توصيه شده است. به نيكى در باره عموم خويشاوندان و يتيمان و مستمندان نيز توصيه مى كند. نيكى در باره يتيمان، بحفظ اموالشان و رسيدگى بزندگى ايشان و نيكى در باره مستمندان، بعدم تضييع آنان و رفع نيازمندى ايشان است.

وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ: ابن عباس، مجاهد، قتاده، ضحاك و ابن زيد گويند: مقصود همسايگانى است كه با انسان خويشاوندى دارند و همسايگانى كه خويشاوندى ندارند.

برخى گفته اند: منظور اين است كه: همسايه مسلمان باشد يا همسايه غير مسلمان كه هيچ از لحاظ دينى با انسان مناسبتى

ندارد. از پيامبر گرامى روايت شده است كه:

«همسايگان بر سه دسته اند. همسايه اى كه سه حق دارد: حق مسلمانى، حق همسايگى و حق خويشاوندى. همسايه اى كه دو حق دارد: حق همسايگى و حق مسلمانى و همسايه اى كه يك حق دارد و آن مشركى است كه از اهل كتاب باشد.» «1»

__________________________________________________

(1)- بنا بر اين همسايه مشرك هم حق همسايگى دارد، خواه اهل كتاب باشد خواه نباشد.

البته اهل كتاب يعنى يهوديان و مسيحيان- و احتمالا زردتشتيان، قاعدة بايد مشرك نباشند، زيرا موسى و عيسى مردم را به يكتا پرستى دعوت كرده اند و بنا بر اين، پيروان ايشان بايد يكتا پرست باشند نه مشرك. لكن اينان از تعليمات اصلى پيامبران خدا منحرف گشته اند و در باره خداوند مطالبى عنوان كرده اند كه روح پيامبران از آنها بيزار است. از اينرو خداوند متعال به پيامبر گرامى اسلام دستور داد: «قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ» (سوره توبه 29) يعنى با اهل كتاب كه بخدا و رسولش ايمان ندارند و آنچه خدا و رسولش حرام كرده، حرام نمى شمارند و بدين حق گرايش پيدا نمى كنند جنگ كنيد تا با خوارى بدست خود جزيه دهند. در اين آيه يكى از نقائص آنان [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 142

زجاج گويد: همسايه نزديك، كسى است كه با او از نظر مسافت نزديك باشيد و يكديگر را بشناسيد و همسايه دور كسى است كه از نظر مسافت از شما دور باشد. در روايت است

كه حد همسايگى تا چهل خانه است و روايت شده است كه تا چهل ذراع است (آرنج) زجاج مى گويد: منظور از همسايه نزديك، همسايه خويشاوند نيست. چه در باره خويشاوندان قبلا سفارش شده است. ممكن است در جواب زجاج گفته شود كه اگر چه قبلا در باره خويشاوند سفارش شده است لكن منظور اين است كه همسايه هر گاه خويشاوندى هم داشته باشد، داراى دو حق است و هر گاه خويشاوند همسايه نباشد فقط داراى يك حق است. بنا بر اين مانعى ندارد كه در باره خويشاوند دو مرتبه سفارش شده باشد.

وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ: در اين باره چهار قول است: 1- ابن عباس و سعيد بن جبير و جماعتى گفته اند: منظور رفيق سفر است و نيكى در باره او بمواسات و حسن معاشرت است. 2- عبد اللَّه بن مسعود و ابن ابى ليلى و نخعى گويند: منظور همسر است. 3-

ابن عباس بنا به يكى از دو روايت و ابن زيد گويند: منظور كسى است كه رو بسوى شما آورده و از شما انتظار كمك دارد. 4- منظور خدمتگزاران است. بهتر اين است كه بر همه اين معانى حمل شود:

وَ ابْنِ السَّبِيلِ: معناى آن صاحب طريق و در باره آن دو قول است: 1- مجاهد و ربيع گفته اند: منظور مسافر است. ابن عباس گويد: منظور مهمان است. بنظر او: مهمانى سه روز است و بيشتر از سه روز نيكى است و هر نيكى صدقه است. جابر از پيامبر گرامى نقل كرده كه: «هر نيكى صدقه است و يكى از نيكى ها اين است كه برادرت را با روى گشاده، ملاقات كنى و آب دلو خود را در

ظرف او بريزى.»

وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ: نسبت بغلامان و كنيزان نيز نيكى كنيد. كلمه «ما» محلا

__________________________________________________

(عدم ايمان به خداوند شمرده شده است يعنى خداوند يكتا را باور ندارند چه گفتند: عيسى پسر خدا است و يهود هم گفتند: عزير پسر خداست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 143

مجرور است كه عطف بر سابق است. يعنى به بردگان نيكى كنيد و نيازمنديهاى آنها را تامين كنيد و كارهايى كه از توانايى آنها خارج است واگذار مكنيد. اين عده اى كه تا اينجا شمرده شدند، طبق دستور خداوند بايد مورد احسان قرار گيرند.

إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالًا فَخُوراً: خداوند مردم متكبر و فخر فروش را دوست نمى دارد. ابن عباس گويد علت ذكر تكبر و فخر فروشى اين است كه مردم متكبر و فخر فروش از خويشاوندان و همسايگان فقير خود متنفرند و با آنها حسن معاشرت ندارند.

اين آيه، جامع اركان اسلام است و انسان را بسوى مكارم اخلاق هدايت مى كند و اگر كسى در باره آن نيكو بينديشد از موعظه سخنوران بى نياز است و هر قسمت عمده اى از علوم دانشمندان دست مى يابد (منظور علوم عملى است نظير اخلاق و تدبير منزل و ...)

1- بنا بر اين همسايه مشرك هم حق همسايگى دارد، خواه اهل كتاب باشد خواه نباشد. البته اهل كتاب يعنى يهوديان و مسيحيان و- احتمالا- زردشتيان، قاعدة بايد مشرك نباشند، زيرا موسى و عيسى مردم را به يكتا پرستى دعوت كرده اند و بنا بر اين پيروان ايشان بايد يكتاپرست باشند نه مشرك. لكن اينان از تعليمات اصلى پيامبران خدا منحرف گشته اند و در باره خداوند مطالبى عنوان كرده اند كه روح پيامبران از

آنها بيزار است. از اينرو خداوند متعال به پيامبر گرامى اسلام دستور داد: «قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ» (سوره توبه 29) يعنى با اهل كتاب كه بخدا و رسولش ايمان ندارند و آنچه خدا و رسولش حرام كرده، حرام نمى شمارند و بدين حق گرايش پيدا نمى كنند جنگ كنيد تا با خوارى به دست خود جزيه دهند. در اين آيه يكى از نقائص آنان عدم ايمان به خداوند شمرده شده است يعنى خداوند يكتا را باور ندارند چه گفتند: عيسى پسر خداست و يهود هم گفتند:

عزير پسر خداست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 144

[سوره النساء (4): آيات 37 تا 39] ... ص : 144

اشاره

الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (37) وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً (38) وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً (39)

«1»

ترجمه ... ص : 144

آنان كه بخل مى ورزند و مردم را به بخل امر مى كنند و آنچه را خداوند از فضلش بايشان داده، كتمان مى كنند و براى كافران عذابى خوار كننده مهيا كرده ايم.

و كسانى كه اموال خود را براى ديدن مردم انفاق مى كنند و بخدا و روز واپسين ايمان ندارند و كسى كه بدوستى شيطان گراييده است، بد همدمى دارد. چيست بر آنها كه ايمان آورند بخدا و روز واپسين و انفاق كنند از رزاقى كه خدا به ايشان داده است؟

و خداوند به ايشان داناست.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 37 و 38 و 39 جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 145

بيان آيه 37 ... ص : 145
قرائت ... ص : 145

كوفيان بجز عاصم «بالبخل» بفتح باء و خاء (در اينجا و در سوره حديد) قرائت كرده اند و ديگران «بالبخل» بضم باء و سكون سين. سيبويه گويد: بخل و بخل دو لغتند بيك معنى.

لغت ... ص : 145

بخل: دشوار بودن بخشش. برخى گفته اند: منع از چيزى كه اداى آن واجب است، زيرا اين كلمه اسم ذم است و بر كسى اطلاق مى شود كه عملش گناه كبيره است.

برخى گفته اند: منع از چيزى است كه منع آن بى فايده و بخشش آن بى ضرر است.

«شح» نيز بمعناى بخل است. اين دو كلمه در مقابل «جود» قرار دارند. بديهى است كه معناى اول، مناسبتر است زيرا خداوند محبت خود را از كسى كه برايش بخشش، دشوار است. نفى كرده. على بن عيسى گويد: بخل، منع از احسان است بخاطر اينكه طبيعت شخص از اين كار رنج مى برد- وجود، بذل احسان است بخاطر اينكه چنين رنجى در طبيعت شخص وجود ندارد.

اعراب ... ص : 145

الذين: ممكن است در محل نصب باشد باعتبار اينكه: بدل از «مَنْ كانَ مُخْتالًا ...»

باشد يا باعتبار اينكه فعلى دال بر مذمت ايشان مقدر باشد و ممكن است در محل رفع باشد، باعتبار اينكه مبتدا باشد و آيه بعد عطف بر آن و خبر آن آيه بعد:

«إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ ...» باشد يا اينكه بدل باشد از ضميرى كه در «فخور» مستتر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 146

مقصود ... ص : 146

الَّذِينَ يَبْخَلُونَ: جبايى و ابو مسلم گويند: يعنى كسانى كه از زكات و صدقات واجب ديگر منع مى كنند: ابن عباس و مجاهد و سدى و ابن زيد گويند: يعنى كسانى كه از اظهار صفاتى را كه از پيغمبر شناخته اند، بخل مى ورزند.

وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ: و مردم را نيز امر به بخل مى كنند. ابن عباس گويد:

يعنى انصار را امر مى كنند كه از كمك و انفاق نسبت به پيغمبر و اصحابش خوددارى كنند. برخى گفته اند: يعنى مردم را امر مى كنند به كتمان حق.

وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ: و كوشش مى كنند كه ثروت خود را منكر شوند تا براى بخل خود عذرى داشته باشند. برخى گفته اند: يعنى علم خود را نسبت به بعثت پيامبر گرامى اسلام، كتمان مى كنند. بديهى است كه آيه هر نوع بخلى را- خواه نسبت بمال و خواه نسبت به علم- شامل مى شود. بنا بر اين هر كس كه از اداى آنچه بر او واجب و لازم است، خوددارى كند و مردم را از آن كار باز دارد و فضيلت علمى و غير علمى را كتمان كند، مورد ملامت قرار مى دهد. در حديث است كه:

«هر گاه خداوند نعمتى به بنده اى

داد، دوست دارد كه اثر آن نعمت را بر او بنگرد.»

وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً: براى كسانى كه منكر نعمت خدا نسبت بخود مى شوند و آن را كتمان مى كنند، عذابى مهيا كرده ايم كه موجب خوارى و اهانت آنها مى شود. عذاب را متصف به «مهين» كرده است زيرا خود عذاب، اهانت است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 147

بيان آيه 38 و 39 ... ص : 147
لغت ... ص : 147

قرين: رفيق و همدم عدى بن زيد گويد:

عن المرء لا تسال و ابصر قرينه فان القرين بالمقارن يقتدى

يعنى: از مرد مپرس و رفيقش را ببين زيرا هر كسى برفيق خود اقتدا مى كند.

اعراب ... ص : 147

الذين: ممكن است مرفوع يا منصوب باشد، چنان كه در آيه قبل گفتيم و ممكن است عطف بر «للكافرين» باشد. رئاء: مصدرى است كه جانشين حال شده است يعنى «مرائين» قرينا: تميز نسبت و مفسر است. «ذا»: در اين باره دو وجه محتمل است:

1- محلا مرفوع است يعنى: «ما الذى عليهم» 2- محلى از اعراب ندارد چه با «ما» بمنزله اسم واحد است يعنى «و اى شي ء عليهم لو آمنوا»

مقصود ... ص : 147

اكنون در باره كسانى كه بانفاق و ريا انفاق مى كنند و از ايمان بى بهره اند، سخن گفته، ضمن عطف به سابق گويد:

الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ: آنهايى كه اموالشان را بمنظور ديدن مردم انفاق مى كنند.

وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ: و تصديق خداوند و روز واپسين كه موقع ثواب و عقاب است، نمى كنند. بدين ترتيب، خداوند ميان مردمى كه بخل مى ورزند و از انفاق مال خوددارى مى كنند و آنهايى كه از روى ريا و تظاهر انفاق مى كنند، جمع كرده است.

وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً: كسى كه دوستش شيطان باشد و در دنيا امر او را ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 148

اطاعت كند و در كفر با او موافق باشد. برخى گفته اند: يعنى در قيامت و آتش دوستش شيطان باشد.

فَساءَ قَرِيناً: شيطان بد دوستى است زيرا انسان را به معصيت و سرانجام به جهنم فرا مى خواند. برخى گفته اند: شيطان بد دوستى است، زيرا در آتش جهنم، شيطان و دوستش يكديگر را لعن مى كنند و از يكديگر بيزارند.

وَ ما ذا عَلَيْهِمْ: چه بود بر آنها اگر بخدا و روز واپسين ايمان آورده، از روزى خدا انفاق كرده بودند؟! لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ

وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ: بدين ترتيب خداوند عذر كفار را در سرپيچى از ايمان، بى اساس نشان مى دهد و سخن كسانى كه مى گويند قدرت بر ايمان ندارند باطل مى سازد، زيرا به شخص قادر نمى گويند: «اگر اين كار را مى كردى چه مى شد؟!» مثلا به آدم كوتاه قد نمى گويند: اگر بلند قد شده بودى چه مى شد؟! و به كور نمى گويند: اگر روشن شده بودى چه مى شد؟! برخى گفته اند: يعنى چه مى شد اگر انفاق خود را با ايمان به خدا هماهنگ مى كردند تا انفاق بحالشان مفيد واقع مى شد.

وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً: خداوند به اسرار آنها آگاه است و بر طبق نيت باطنى ايشان را كيفر يا پاداش مى دهد پس انفاقى كه از روى ريا است بحالشان فايده ندارد. از اين آيه بر مى آيد كه مال حرام رزق نيست زيرا خداوند دستور داده است كه از رزق خدا انفاق كنند و امت اسلام، اجماع كرده اند كه انفاق از مال حرام، ممنوع است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 149

[سوره النساء (4): آيات 40 تا 42] ... ص : 149

اشاره

إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً (40) فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً (41) يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً (42)

«1»

ترجمه ... ص : 149

خداوند به اندازه ذره اى ظلم نمى كند و اگر آن اندازه ذره، كار نيكو باشد، چند برابرش مى كند و از جانب خود اجرى بزرگ مى دهد.

پس چه خواهيد كرد هنگامى كه از هر امتى گواهى آوريم و ترا بر اين گروه گواه آوريم. آن روز مردمى كه كافر شدند و پيامبر را نافرمانى كردند، دوست دارند كه با خاك يكسان گردند و حديثى را كتمان نمى كنند.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 40 و 41 و 42 جزء پنجم سوره چهارم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 150

بيان آيه 40 ... ص : 150
قرائت ... ص : 150

ابن كثير و نافع «حسنة» برفع و ديگران به نصب خوانده اند. نصب آن بنا بر اين است كه خبر باشد يعنى «ان تك زنة الذرة حسنه» و رفع آن به اين معنى است:

«ان يقع حسنة» و بنا بر اين «كان» تامة است.

ابن كثير و ابن عامر «يضعفها» به تشديد و ديگران «يضاعفها» به الف خوانده اند البته از نظر معنى فرقى ندارند سيبويه مى گويد: گاهى باب مفاعله بمعناى فعلى كه ميان دو نفر است، بكار نمى رود.

لغت ... ص : 150

ظلم: المى كه در آن نفعى نيست و براى دفع ضرر هم اعمال نمى شود و اصل آن بكار بردن چيز در غير محل خود مى باشد. برخى گفته اند اصل آن «انتقاص» يعنى كم كردن است. بنا بر اين ظلم، كم كردن حق و ظلمت كمى نور است.

ثقل: متاع سنگين براى سفر و مثقال: مقدار شيئى است از لحاظ سنگينى.

اعراب ... ص : 150

تك: در اصل تكون بوده كه نون آن ساكن و واو آن بالتقاء ساكنين ساقط شده است. لكن سقوط نون بخاطر كثرت استعمال است در قرآن كريم اين كلمه هم با نون و هم بدون نون بكار رفته است: «إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً» (سوره نساء 135) لدن: در محل جر است و صورتهاى ديگر آن: لد، لدى و لداً مى باشد و «من لدنه» يعنى از جانب خود. فرق لدن و «عند» اين است كه «عند» اعم از دور و نزديك است و «لدن» فقط براى نزديك است. مثل «عندى مال» يعنى نزد من مال است. خواه دور باشد خواه نزديك. در موقع اضافه به باء نون آن مشدد مى شود مثل «لدنى».

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 151

مقصود ... ص : 151

إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ: خداوند هرگز كسى را باندازه ذره اى ستم نمى كند.

كلمه «ذره» بمعنى مورچه هاى سرخ و كوچكى است كه به سختى ديده مى شوند. ابن عباس و ابن زيد گويند: اين مورچه از ساير مورچگان خردتر است و برخى گفته اند: ذره آن است كه در موقع تابش خورشيد از روزنه، بچشم مى خورد. علت اينكه خداوند ظلم نمى كند اين است كه بقبح آن عالم و از آن بى نياز و بى نيازى خود آگاه است. كار زشت را كسى مرتكب مى شود كه جاهل باشد يا به آن نيازمند باشد يا فكر كند كه محتاج آن است در حالى كه واقعا از آن بى نياز است. خداوند از اين امور و هر گونه نقص و عجزى منزه است. ذره را به اين ملاحظه ذكر نكرده است كه بگويد فقط ظلم نكردن خداوند اختصاص به آن دارد، بلكه

مى خواهد بگويد هيچگونه ظلمى نميكند و ذره كمترين مقدارى است كه در وهم بشر مى گنجد.

وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها: مقصود اين است كه اگر آن اندازه ذره، كار نيكو باشد، خداوند آن را چند برابر مى كند و برخى گفته اند: دو برابر مى كند. اين قول از ابو عبيده است. برخى گفته اند: منظور اين است كه اين ذره نيكو را ادامه مى دهد و قطع نمى كند.

نظير اين آيه: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ» (سوره زلزال آيه 7) يعنى كسى كه باندازه ذره اى نيكى كند، آن را مى نگرد. هر دو آيه هدفشان اين است كه مردم را به طاعت تشويق كنند و از معصيت باز دارند.

وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً: از جانب خود پاداشى بزرگ به ايشان مى دهد كه همان بهشت باشد.

اين آيه دلالت مى كند بر اينكه: منع ثواب و كم كردن آن ظلم است و اگر ظلم نبود، براى اين ترغيب و تشويقى كه در آيه مورد نظر است، معنايى نبود. ديگر اين كه خداوند قادر بر ظلم است، زيرا خود را از كار ظلم منزه كرده و خويشتن را بر آن ستوده است و اگر قادر بر ظلم نبود، ستايش جا نداشت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 152

بيان آيه 41- 42 ... ص : 152
قرائت ... ص : 152

كوفيان- بجز عاصم- «تسوى» بفتح تا و سكون سين و يزيد و نافع و ابن عامر «تسوى» بفتح تاء و تشديد سين و ديگران «تسوى» بضم تاء و سكون سين خوانده اند قرائت «تسوى» (بفتح تاء و تشديد سين) بنا بر اين است كه در اصل «تتسوى» بوده، يا تاء دوم در سين ادغام يا حذف شده است و اما قرائت «تسوى» (بضم تاء و فتح

سين و تشديد واو) فعل مضارع از باب تفعيل است.

اعراب ... ص : 152

كيف: اسم استفهام و در اينجا براى توبيخ بكار رفته است. يعنى: «كيف حال هؤلاء يوم القيامة» حذف دنباله اين جمله، به خاطر اين است كه كلام بر آن دلالت دارد. بديهى است كه «كيف» خبر است براى مبتداى محذوف. جايز نيست كه «كيف» منصوب به «جئنا» باشد زيرا «جئنا» مضاف اليه «اذا» است و مضاف اليه در ما قبل مضاف، عمل نمى كند. چنان كه صله در ما قبل موصول عمل نمى كند زيرا صله در حقيقت متمم اسم است.

مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ: محلا منصوب و حال است زيرا «بشهيد» را توصيف مى كند و چون بر موصوف مقدم شده، حال است. عامل در «اذا» جواب محذوف آن است و دليل آن «فكيف» است كه قبل از «اذا» ذكر شده.

يومئذ: عامل آن «يود» است. در اينجا ما بعد «اذ» در ما قبل آن عمل مى كند، در حالى كه عمل كردن ما بعد «اذا» در ما قبل آن جايز نبوده زيرا با اضافه «يوم» به «اذ» ديگر اضافه «ان» به جمله ما بعد، صحيح نيست و به همين دليل «اذ» تنوين داده شده است تا دلالت كند كه تمام شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 153

مقصود ... ص : 153

نظر به اينكه قبلا به روز واپسين اشاره كرده بود، اينك حال منكران آن را وصف كرده، گويد:

فَكَيْفَ: چگونه است حال امتها و چه مى كنند؟

إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ: هنگامى كه از هر امتى گواهى بياوريم. وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً: و تو را بر اين مردم گواه آوريم عرب، هنگامى كه حادثه اى ناگوار در پيش است مى گويد:

«كيف بك اذا كان كذا؟» چه خواهى كرد هنگامى كه

چنين خواهد شد؟! بدين ترتيب. بزرگى حادثه را نشان مى دهد و شخص را از آن مى ترساند و او را وادار مى كند كه خود را براى آن آماده سازد. رويهمرفته معناى آيه اين است كه: در روز قيامت خداوند هر پيغمبرى را بر امت خود گواه مى گيرد و آن پيامبر بنفع و به ضرر امت خويش گواهى مى دهد. پيامبر ما نيز بعنوان گواه امت خويش فرا خوانده مى شود. اين آيه دلالت مى كند بر اينكه: بايد از هر كار زشتى كه انسان از انجام آن در ملاء عام: خجالت مى كشد، خوددارى كند زيرا روز قيامت، گواهانى عادل، شاهد اعمال انسان هستند كه نمى توان در شهادت آنها خدشه كرد و شهادت آنها را از تاثير، انداخت. اين گواهان، پيامبران و معصومان و نويسندگان اعمال و اعضاى بدن و مكان و زمان مى باشند. خداوند مى فرمايد: «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ» (سوره بقره 143) يعنى شما را امت وسط قرار داديم كه بر مردم گواه باشيد و مى فرمايد: «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ» يعنى سخنى نمى گويد جز اينكه نزد او مراقبى آماده است (سوره ق 18) و مى فرمايد:

«إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» (سوره اسراء 36) يعنى گوش و چشم و دل همگى مسئولند. و مى فرمايد:

«يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» (سوره نور 24) يعنى روزى كه زبانها و دستها و پاها بكردار انسان گواهى مى دهند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 154

در بعضى از اخبار است كه: زمان و مكان براى انسان شهادت مى دهند و اعمال انسان

را بازگو مى كنند. بنا بر اين عاقل بايد متذكر اين حالات شود و خود را مستعد سازد و چنين بينديشد كه گويى اكنون آن حالت فرا رسيده و مجلس شهادت برپاى گشته و شاهدان براى اداى شهادت صف كشيده اند. در روايت است كه عبد اللَّه بن مسعود اين آيه را بر پيامبر گرامى قرائت كرد و چشمان پيغمبر پر از اشك شد. هر گاه كسى كه خود يكى از شاهدان است از بزرگى اين واقعه، گريان مى شود، ديگران بايد چه كنند و چگونه بنالند؟! يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ: در آن روز كافران و كسانى كه در مقابل پيامبر عصيان ورزيده اند، خوش دارند كه با زمين يكسان گردند و خاك شوند. در جاى ديگر مى فرمايد:َقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً»

(سوره نبا 40) يعنى كافر مى گويد: كاش خاك بودم. كلمه «تسويه» بمعناى هموار كردن است مثل: «بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ» (سوره قيامه 4) يعنى: ما قادريم كه خطوط انگشتانش را هموار كنيم تا مثل كف دست صاف شود و نتواند با انگشتان كارى انجام دهد. «1»

__________________________________________________

(1)- در اينجا ذكر اين نكته لازم است كه مؤلف بزرگوار، در توضيح آيه شريفه «بَلى - قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ» چنان كه بايد و شايد دقت نفرموده است و مقصود آن را هموار كردن انگشتان دانسته.

قبل از آيه فوق اين آيه است: «أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ» آيا انسان گمان مى كند كه استخوانهايش را جمع نمى كنيم؟ آرى ما قادريم كه انگشتهايش را بسازيم و موزون و كامل گردانيم. مثل: «الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى» (سوره اعلى آيه 2) يعنى خدايى كه

آفريد و هماهنگى بخشيد.

با توجه به اينكه از ميان همه اعضاى بدن، خداوند، انگشتان را ذكر كرده و ساختن انگشتان را دليل بر كمال قدرت خود معرفى كرده است با اينكه ممكن بود، چشم، مغز، گوش و ... اعضاى مهمترى را ذكر كند، يك نكته روشن مى شود و آن نكته اين است كه:

در انگشتان انسان، خطوطى ريز و دقيق و منظم وجود دارد كه امروز براى كشف بسيارى از اسرار و شناسايى افراد و حتى مجرمين اهميت آن غير قابل انكار است. از اين رو از انگشتان، انگشت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 155

ابن عباس مى گويد منظور اين است كه: دوست مى دارند كه مردم بر آنها راه بروند و آنها را پايكوب گردانند. بنا بر معناى اول، منظور اين است كه كافران دوست دارند كه مبعوث نشده و با خاك همسان بودند زيرا علم دارند كه گرفتار عذاب مى شوند و در جهنم جاودانى هستند. در روايت است كه در روز قيامت، حيوانات خاك مى شوند.

كفار نيز آرزو مى كنند كه مثل حيوانات خاك شوند. اين مطلب را كسى اجازه مى دهد كه مى گويد: عوض منقطع مى شود لكن كسى مى گويد: عوض هميشگى است، اين خبر را صحيح نمى داند.

وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً: در اين باره اقوالى است: 1- عطف است بر «لو تسوى» بنا بر اين معناى آن اين است: دوست مى دارند كه حديثى را كتمان نكرده بودند.

زيرا هنگامى كه از آنها سؤال مى شود، مى گويند: بخدا، ما مشرك نبوديم. آن گاه اعضاى بدنشان بكردارشان گواهى مى دهد و مى گويند: كاش خاك بوديم و كاش چيزى را كتمان نكرده بوديم البته اين كتمان حقيقى نيست، زيرا هيچ چيز از

خداوند مكتوم نيست، بلكه بصورت كتمان است. چنان كه ابن عباس گويد.

2- اين كلام مستأنف و مستقل است و منظور اين است كه هيچيك از كارهاى دنيا و كفر خود را كتمان نمى كنند، بلكه اعتراف مى كنند و باعتراف خود داخل جهنم مى شوند. علت عدم كتمان اين است كه مى دانند كتمان بحالشان بى فايده است. تنها در بعضى از احوال مى گويند: پروردگارا سوگند ياد مى كنيم كه مشرك نبوديم. زيرا قيامت را احوال و جاهايى است كه گاهى همه خاموشند و جز صداى پايى شنيده نشود و گاهى منكر كفر خود مى شوند بخيال اينكه بحالشان نتيجه اى دارد و گاهى اعتراف مى كنند. اين معنى از حسن است.

__________________________________________________

(نگارى مى كنند و از آن استفاده مى برند. بنا بر اين خطوط انگشتان هر فردى داراى وضع خاصى است كه معرف اوست. اين خصوصيت، ممكن است در اعضاى ديگر نباشد. از اينرو خداوند متعال در معرفى قدرت خود، مى فرمايد: آرى ما چنان قدرتى داريم كه انگشتان شخص را با همان خطوط و نقش و نگار آن مجدداً مى سازيم بطورى كه هيچگونه تفاوتى با انگشتان قبلى نداشته باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 156

3- مقصود اين است كه نمى توانند چيزى را از خداوند كتمان كنند زيرا اعضاى بدن آنها بكردارشان گواهى مى دهند. بنا بر اين تقدير اين است كه: «لا تكتمه جوارحهم و ان كتموه» يعنى اعضاى ايشان كتمان نمى كنند اگر چه خودشان كتمان كنند.

4- مقصود اين است كه: كاش با خاك يكسان مى شدند و امر محمد (ص) و بعثت او را كتمان نكرده بودند. اين معنى از عطاست.

5- آيه را بايد بظاهر آن حمل كرد. پس مقصود اين است كه: آنها

چيزى را كتمان نمى كنند زيرا به ترك زشتى ها و دروغ مجبورند و اينكه مى گويند:

«وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ» (سوره انعام 23) يعنى پروردگارا، سوگند ياد مى كنيم كه مشرك نبوديم) منظورشان اين است كه: آنها در دنيا گمان مى كرده اند كه عقيده آنها مشرك نبوده و قصدشان از پرستش بتها تقرب بخداوند بوده است. اين معنى از ابو القاسم بلخى است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 157

[سوره النساء (4): آيه 43] «1» ... ص : 157

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً إِلاَّ عابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً (43)

ترجمه ... ص : 157

اى مردم مومن، در حال مستى به نماز نزديك مشويد تا بدانيد چه ميگوييد و در موقع جنابت بمحل نماز مرويد مگر اينكه راهگذار باشيد تا وقتى كه غسل كنيد و اگر بيمار يا مسافر باشيد يا از قضاى حاجت برگرديد يا زنان را لمس كنيد و آبى نيابيد با خاك پاك صورت و دستهايتان را مسح كنيد كه خداوند بخشاينده و آمرزنده است.

__________________________________________________

(1)- آيه 43 سوره نساء جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 158

بيان آيه 43 ... ص : 158
قرائت ... ص : 158

اهل كوفه- بجز عاصم در اينجا و در سوره مائده «لمستم» را بدون الف و ديگران «لامستم» با الف قرائت كرده اند. دليل كسى كه بدون الف قرائت كرده اين است كه در مورد متعدد در قرآن كريم، اين معنى بصورت ثلاثى مجرد بيان شده است مثل:

«لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ» (سوره الرحمن 56) يعنى انسانى ايشان را مس نكرده است و مثل وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ سوره مريم 20 يعنى بشرى مرا مس نكرده است و كسى كه با الف قرائت كرده است، مى گويد «لمس» و «لامس» به يك معنى است مثل «عاقبت اللص» بمعنى «عقبت اللص» يعنى دزد را دنبال كردم.

لغت ... ص : 158

لا تقربوا: نزديك مشويد. «قرب يقرب»، لازم است لكن «قرب يقرب» متعدى است.

سكر: محل بستن و سكر بستن مجراى آب است، علت اينكه سكر بمعنى مستى است اين است كه: راه معرفت را مى بندد. سكره مرگ يعنى حالت فرا رسيدن مرگ و لحظه هاى آخر. «سكارى» جمع «سكران» و «سكران» صفت مذكر يعنى مردمست و مؤنث آن «سكرى» است.

جنب: شخصى كه جنابت دارد خواه مرد باشد خواه زن و خواه مفرد باشد خواه جمع.

عابر: عبور كننده و عبور بمعنى رفتن از طرفى بطرفى ديگر است.

غائط: محل مطمئنى كه براى مخفى بودن از چشم مردم به آنجا مى رفتند كم كم بر اثر كثرت استعمال به مدفوع نيز غائط گفته شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 159

لمس: ماليدن دست. بعدا معناى آن توسعه پيدا كرده و بر تماس بدنى- بطور كلى- اطلاق شده است. التماس هم از ماده لمس است لكن دلالت بر تماس بدنى ندارد بلكه بمعناى طلب است. چنان كه شاعر

گويد:

العبد و الهجين و الفلنقس ثلاثة فايهم تلمس

يعنى بنده و كسى كه مادرش بنده و كسى كه پدرش بنده است سه تا هستند پس كداميك از ايشان را طلب مى كنى. «ملتمس معروف» يعنى طالب معروف.

تيمم و تامم: قصد. چنان كه شاعر مى گويد:

«تيممت داراً و يممن دارا»

يعنى: من خانه اى قصد كردم و آنها خانه اى را. لكن در شرع اسلام، اين كلمه، نام قصدى مخصوص است و آن اين است كه خاكى قصد كند و آن را در اعضايى مخصوص به كار برد.

صعيد: سطح زمين بدون گياه و درخت ولى زجاج گويد: صعيد سطح زمين است اعم از اينكه خاك باشد يا نباشد. وجه اين تسميه اين است كه اگر از باطن زمين بخارج آن صعود كنيم، سطح زمين پايان اين صعود است. پس سطح زمين «صعيد» است.

اعراب ... ص : 159

وَ أَنْتُمْ سُكارى : جمله حال و منصوب است و عامل آن «لا تَقْرَبُوا» است و ذو الحال واو «تقربوا» است.

جنباً: عطف است بر محل جمله حاليه «وَ أَنْتُمْ سُكارى » و مقصود از آن جمع است.

عابرى سبيل: مستثنى منه و منصوب است.

تعلموا: منصوب است به تقدير «ان» و علامت نصب آن سقوط نون از آخر آن است. اين كلمه بضميمه «ان» كه در تقدير است، محلا مجرور است به «حتى» و «حَتَّى تَعْلَمُوا» محلا منصوب است بملاحظه اينكه مفعول «تقربوا» است و همچنين «حَتَّى تَغْتَسِلُوا».

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 160

عَلى سَفَرٍ: محلا منصوب و عطف است بر «مرضى» يعنى «و ان كنتم مرضى او مسافرين»

مقصود ... ص : 160

خداوند در چند آيه پيش امر به عبادت كرد، اكنون در باره بزرگترين عبادتها يعنى نماز، مى گويد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى : ابن عباس و سعيد بن جبير و مجاهد و ابن زيد گويند: يعنى اى مردم مؤمن در حال مستى نماز مخوانيد. عبد اللَّه و سعيد بن مسيب و ضحاك و عكرمه و حسن گويند: يعنى نزديك جايگاه نماز مثل مساجد و غير آنها مشويد. چنان كه: «و صلوات» (سوره حج 40) يعنى اماكن نماز و مؤيد آن الا عابرى سبيل» است چه عبور در محل است نه در نماز.

در باره «وَ أَنْتُمْ سُكارى » دو قول است: 1- ابن عباس و مجاهد و قتاده گويند:

منظور مستى شراب است. ابن حكم پس از حكم تحريم خمر نسخ شد. از امام كاظم (ع) نيز روايت شده است.

ممكن است گفته شود: چه گونه ممكن است، مست را نهى كرد، با اينكه او در حالت

مستى عقل ندارد؟ پاسخ به دو وجه است: 1- گاهى شخص مست است ولى عقل را از دست نداده كه نشود او را امر و نهى كرد 2- منظور اين است كه اشخاص در وقت نماز، خود را در معرض مستى قرار مدهند. ابو على جبايى جواب سومى داده است و آن اينكه: هر گاه در اين حالت نماز بخوانند، بايد بعدا آن را تكرار كنند.

نيز ممكن است گفته شود: اگر شخص مست، مكلف است چگونه مى توان او را از نماز نهى كرد، با اينكه عمل مسلمانان نيز بر خلاف آن است؟ پاسخ اين سؤال نيز به دو وجه است: 1- اين حكم نسخ شده است 2- آنان مامور به ترك نماز نيستند بلكه مامور به اين هستند كه نماز را در خانه بخوانند نه با پيامبر و به جماعت، آنهم به منظور تعظيم و احترام پيامبر.

2- منظور از «وَ أَنْتُمْ سُكارى » مستى خواب است، اين وجه از ضحاك است و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 161

از امام باقر (ع) نيز روايت شده و مؤيد آن روايت عايشه از پيامبر گرامى است كه: «هر گاه در حال نماز دچار چرت و كسالت خواب باشيد نماز را مخوانيد زيرا ممكن است بدون توجه، در باره خود دعاى بدى كند.

حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ: تا سخن خود را تميز دهيد. برخى گفته اند: يعنى بتوانيد آنچه از قرآن قرائت مى كنيد: حفظ كنيد.

وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا: در باره معناى آن دو قول است: 1- در حالت جنابت، به نماز نزديك مشويد مگر اينكه مسافر باشيد، در اين صورت مى توانيد نماز را به

تيمم بخوانيد چه تيمم اگر چه نماز را مباح مى كند ولى رفع حدث جنابت را نمى كند. اين مطلب از على (ع) و ابن عباس و سعيد بن جبير و مجاهد است. 2- در حالت جنابت وارد مساجد مشويد، مگر اينكه راهگذار باشيد. اين مطلب از جابر و حسن و عطا و زهرى و ابراهيم و مروى از امام باقر (ع) است و «عابرى سبيل» يعنى راهگذران، اما پس از غسل كردن مانعى نيست. اين قول قوى تر است زيرا خداوند حكم جنابت را در آخر آيه در صورت نبودن آب بيان كرده است و اگر منظور از اين جمله هم معنايى باشد كه در اول گفته شد، تكرار لازم مى آيد. خداوند حكم داخل شدن اشخاص جنب را در مساجد در اول آيه و حكم نماز او را در صورت نبودن آب در آخر آيه ذكر كرده است.

وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى : اگر مريض باشيد. گفته شده است در باره مرد بيمارى از انصار كه نمى توانست برخيزد و وضو بگيرد، نازل شد. مرضى كه باعث جواز تيمم مى شود عبارت است از: جراحت، شكستن و دمل بشرطى كه استعمال آب براى آنها مضر باشد اين قول از: ابن عباس، ابن مسعود، سدى، ضحاك، مجاهد و قتاده است. حسن و ابن زيد گويند: منظور كسى است كه نتواند آب استعمال كند و كسى هم نباشد كه در استعمال آب به او كمك كند. حسن براى مجروح، تيمم جايز نمى داند. آنچه از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) روايت شده اين است كه در همه اين موارد، تيمم جايز است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 162

أَوْ

عَلى سَفَرٍ: يا مسافر باشيد.

أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ: كنايه از قضاى حاجت است. برخى گفته اند: «او» بمعنى «واو» است مثل: «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ» (سوره صافات 147 (يعنى او را بسوى يكصد هزار نفر و بيشتر فرستاديم) زيرا قضاى حاجت از جنس مرض و سفر نيست تا عطفش بر آنها صحيح باشد چه مرض و سفر، سبب مى شوند كه تيمم مباح گردد و قضاى حاجت سبب واجب شدن تيمم مى گردد.

أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ: منظور جماع است، چنان كه از على (ع) و ابن عباس و مجاهد و سدى و قتاده و مختار و ابو حنيفه و جبايى است. و برخى گفته اند: منظور لمس با دست يا غير دست است، چنان كه از عمر بن خطاب و ابن مسعود و شعبى و عطا و شافعى است و صحيح، معناى اول است، زيرا خداوند حكم جنب را در حال وجود آب بوسيله:

«وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا» بيان كرده است، سپس حكم جنب را در حال نبودن آب بيان مى كند. با اينكه حتى حكم كسى كه قضاى حاجت كرده است در صورت نبودن آب بيان مى دارد. بنا بر اين چگونه ممكن است از بيان حكم جنب در صورت نبودن آب، صرف نظر كند و آيه در صدد حكم شخص محدث است و بايد همه اقسام آن را بيان دارد. بدينترتيب منظور از «لامَسْتُمُ النِّساءَ» جماع است. لمس و ملامسه بيك معنى هستند چه هر گاه يكى از زن و مرد، ديگرى را لمس كرد، آن ديگرى نيز او را لمس مى كند. روايت شده است كه عرب و موالى در باره

لمس اختلاف كرده اند: عرب مى گفت: منظور مس است و موالى مى گفتند: منظور جماع است تا اينكه اختلاف آنها نزد ابن عباس كشانيده شد. ابن عباس گفت: موالى (آزاد شدگان) غالب شدند. منظور جماع است. علت اينكه: جماع، لمس ناميده شده، اين است كه از راه لمس متوسل به جماع مى شوند.

فَلَمْ تَجِدُوا ماءً: هر گاه بيماران و مسافران دسترسى به آب نداشته باشند، خواه آب وجود نداشته باشد يا اينكه استعمال آن براى ايشان غير ممكن يا مضر باشد.

(چنان كه در مورد مريض چنين است) اصل اين است كه در حال مرض، استعمال براى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 163

شخص مريض غير ممكن است و در حال سفر براى مسافر دسترسى بآب نيست، فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً: پس خاكى جستجو كنيد و تيمم كنيد. زجاج گويد: بين اهل لغت خلافى در اين نيست كه منظور از «صعيد» سطح زمين است و اين مطلب با مذهب اصحاب ما كه تيمم را بر سنگ نيز جايز مى دانند موافقت دارد.

طَيِّباً: طاهر باشد. سفيان گويد: يعنى حلال باشد و برخى گفته اند: خاك زراعتى باشد نه شوره زارى كه در آن گياهى نرويد، چنان كه خداوند مى فرمايد:

«وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ» (سوره اعراف 58) يعنى سرزمين طيب گياهش باذن خدا بيرون مى آيد).

فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ: كيفيت تيمم را با خاك پاك بيان مى دارد. در باره كيفيت تيمم اقوالى است:

1- تيمم عبارت است از اينكه يك بار براى صورت و يك بار براى دستها تا مرفق، دستها بر خاك زده شود، اكثر فقها و ابو حنيفه و شافعى و غير از آن دو و جمعى از اصحاب

ما بر اين عقيده اند.

2- عمار بن ياسر و مكحول مى گويند: تيمم عبارت است از اينكه يك بار براى صورت و يك بار براى دستها تا مچ، دستها بر خاك زده شود. مختار طبرى همين است.

مذهب ما نيز در تيمم بدل از غسل همين است ولى در تيمم بدل از وضوء، يك بار زدن دست به خاك براى مسح صورت از محل روييدن مو تا انتهاى بينى و مسح دستها از مچ تا آخر انگشتان، كافى است: از سعيد بن مسيب نيز چنين روايت شده است.

3- زهرى گويد: بايد تا زير بغل مسح كرد.

إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا: خداوند پذيرنده عفو است يعنى تيمم را بجاى وضو قبول مى كند و گفته اند: بخشاينده است.

غَفُوراً: گناهان بندگان را مى پوشد و مى آمرزد.

اين آيه دلالت دارد بر اينكه نماز مست صحيح نيست. بنا باجماع فقهاء شخص مست بايد قضاى نماز را بجاى آورد عقد مست نيز صحيح نيست اعم از نكاح و بيع

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 164

و ... همچنين ايقاعات او مثل طلاق و آزاد كردن، در مسأله طلاق او اختلاف است.

ابو حنيفه گويد: طلاقش صحيح است و شافعى بنا بر يكى از دو قولش گويد: صحيح نيست. اما كارهايى كه مستلزم حد است، اگر از او سر بزند بعقيده ما بايد حد بخورد پس اگر دزدى كرد، دستش را مى برند و اگر مرتكب زنا شد يا نسبت ناروا بزن پاكدامنى داد، حد ميخورد، زيرا آيات قرآنى در اين خصوص عموميت دارند و اجماع طايفه اماميه نيز بر آن است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 165

[سوره النساء (4): آيات 44 تا 45] ... ص : 165

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً

مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ (44) وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَ كَفى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَ كَفى بِاللَّهِ نَصِيراً (45)

ترجمه ... ص : 165

آيا نديدى مردمى را كه بهره اى از كتاب تورات برده اند؟ آنها گمراهى را مى خرند و مى خواهند شما را گمراه سازند. و خداوند به دشمنان شما داناتر است و دوستى و يارى خداوند براى شما كافى است. «1».

__________________________________________________

(1)- آيه 44 و 45 سوره نساء جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 166

بيان آيه 44- 45 ... ص : 166
لغت ... ص : 166

عداوت: يارى نكردن و دورى از آن. ضد آن ولايت است كه نزديك شدن براى يارى است. بغض: اراده اهانت و خفيف كردن است و ضد آن محبت است كه اراده احترام و تعظيم است.

كفايت: رسيدن بحدى است كه حاجت بر طرف شود. اكتفاء و استغنا اين است كه يكى را بگيرند و بقيه را رها كنند.

نصرت: زياد كردن نيروى شخص براى غالب شدن است و معونت هم مثل نصرت است و ضد آن خذلان است كه ترك كمك است و عقوبت شمرده مى شود.

اعراب ... ص : 166

كَفى بِاللَّهِ: در باره باء دو قول است: 1- براى تاكيد اتصال است 2- زجاج گويد بمعنى اكتفوا باللَّه است، اما محل آن باتفاق همه رفع است.

شان نزول ... ص : 166

آيه ها در باره رفاعة بن زيد بن سائب و مالك بن دخشم كه در موقع تكلم با پيامبر گرامى زبان خود را مى پيچيدند و از او عيبجويى مى كردند نازل شده اند.

مقصود ... ص : 166

چون خداوند احكام واجب العمل را بيان داشت، در صدد تحذير از مخالفت آن برآمده، مى فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ: ابن عباس مى گويد: يعنى آيا علم تو به يهوديانى كه بهره اى از كتاب تورات برده اند، منتهى نشد؟

يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ: كه گمراهى را به هدايت مى خرند و پيامبر را تكذيب مى كنند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 167

ابو على جبايى گويد: يهود مال بسيارى به دانشمندان خود مى دادند كه براى آنها مطالبى وضع كنند، گويى پول مى دادند و آن مطالب گمراه كننده را خريدارى مى كردند. زجاج گويد: رشوه مى گرفتند.

وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ: اين يهوديان مى خواهند شما مؤمنان را از راه حق كه اسلام است، گمراه سازند و شما را به تكذيب محمد (ص) وادارند در اين آيه بمردم مؤمن هشدار داده مى شود كه در امور دين و دنياى خود از دشمنان دين راهنمايى نخواهند سپس خداوند خبر مى دهد كه به دشمنى يهود، داناتر است:

وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ: بنا بر اين دستور خداوند را بكار بنديد و از دشمنان خود راهنمايى مخواهيد كه من بهتر از شما از باطن ايشان خبر دارم و از خيانت و حسد و دشمنى ايشان آگاه ترم.

وَ كَفى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَ كَفى بِاللَّهِ نَصِيراً: دوستى خدا و يارى او شما را از دوستى و يارى ايشان و كسانى كه مثل ايشان هستند و شما از ايشان طمع و انتظار كمك داريد، بى نياز مى سازد

ترجمه مجمع البيان في

تفسير القرآن، ج 5، ص: 168

[سوره النساء (4): آيه 46] ... ص : 168

اشاره

مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (46)

«1»

ترجمه ... ص : 168

از يهوديان كسانى هستند كه احكام و مطالب تورات را از موضع خود تحريف مى كنند و مى گويند شنيديم و عصيان ورزيديم و بشنو كه كاش ناشنوا باشى و گويند ما را رعايت كن و گفتارشان زبان بازى و طعنه بدين است و اگر گفته بودند سخن حق را شنيده و اطاعت مى كنيم و تو سخن ما را بشنو و ما را مهلت ده، براى ايشان بهتر و بصواب نزديكتر بود و لكن خداوند آنان را بخاطر كفرشان لعنت كرد و جز عده كمى از آنها ايمان نمى آورند.

__________________________________________________

(1)- آيه 46 سوره 4 نساء جزء پنجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 169

بيان آيه 46 ... ص : 169
لغت ... ص : 169

لىّ: فتيله كردن و پيچيدن.

السنه: جمع لسان، آلت كلام، زبان، لغت مثل «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ» (سوره ابراهيم 4) يعنى: هر پيامبرى را بلغت و زبان قومش فرستاديم.

طرفه گويد:

و اذا تلسننى السنها اننى لست بموهون فقر

هر گاه زبانهاى ايشان با من سخن گويند، من ضعيف و شكسته پشت نيستم.

طعن: گفته مى شود طعن به نيزه و طعن بزبان، منظور با نيش نيزه زدن و نيش زبان زدن است.

اعراب ... ص : 169

مِنَ الَّذِينَ: در باره «من» دو وجه است: 1- بيان از براى «الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ» بنا بر اين عامل آن «اوتوا» است كه در صله «الذين» است و ممكن است در صله «الذين» نباشد، مثل: «انظر الى النفر من قومك ما صنعوا» يعنى: به گروهى كه از قوم تواند نظر كن كه چه كردند. 2- اينكه بنا بر استيناف و استقلال كلام باشد و تقدير اين است: «من الذين هادوا فريق» و موصوف حذف شده است بقرينه صفت «يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ» چنان كه ذو الرمه گويد:

فظلوا و منهم دمعه سابق له و آخر يثنى دمعة العين بالمهل «1»

__________________________________________________

(1)- جمله «دمعه سابق له» موصوفش حذف شده يعنى «و منهم رجل دمعه سابق له و منهم رجل آخر ...» يعنى آنان بگريه درآمدند، برخى از آنها اشكش پيشى مى گرفت و برخى اشك چشم را بمدارايى ثنا مى گفت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 170

و سيبويه استشهاد كرده است به:

و ما الدهر الا تارتان فمنهما اموت و اخرى ابتغى العيش اكدح «1»

فراء گويد: «من» موصوله حذف شده است يعنى: «من الذين هادوا من يحرفون» عرب هر گاه در آغاز كلام «من» باشد

«من» را مضمر مى كند، مثل: «وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» (سوره صافات 164) يعنى: و ما منا الا من له ...» هر يك از ما كسى است كه برايش جايگاهى گرامى است. و مثل: «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها» (سوره مريم 71) يعنى: و ان منكم الا من هو واردها: هر يك از شما كسى است كه وارد آن مى شود.

مبرد و زجاج منكر اين مطلب شده اند و مى گويند حذف موصول و بقاى صله جايز نيست.

غير مسمع: حال و منصوب است.

ليّا: مصدرى است كه جانشين حال شده است و همچنين «طعناً» يعنى:

«يلوون بالسنتهم لياً و يطعنون فى الدين طعنا».

قليلا: حال است يعنى: «يؤمنون و هم قليلا» و ممكن است صفت براى مصدر محذوف باشد يعنى: «ايماناً قليلا» مثل:

فالفيته غير مستعتب و لا ذاكر اللَّه الا قليلا

يعنى الا ذكرا قليلا و تنوين «ذاكراً» بخاطر اجتماع ساكنين حذف شده است:

او را يافتم در حالى كه مرا خشنود نكرد و جز اندكى در ياد خدا نبود.

مقصود ... ص : 170

سپس در صدد بيان حال كسانى كه از آنها سخن به ميان آمد، برآمده مى فرمايد:

مِنَ الَّذِينَ هادُوا: يعنى: الم تر الى الذين اوتوا نصيباً من الكتاب من اليهود.

__________________________________________________

(1)- يعنى «فمنهما تارة اموت و منهما تارة اخرى» روزگار جز دو مرحله نيست: يكى مرحله مرگ و ديگر مرحله زندگى و كوشش و تلاش،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 171

بنا بر اين «يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ» حال است و اگر اين آيه را مستقل بدانيم معناى آن «من اليهود فريق» خواهد بود.

يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ: يهوديان كسانى هستند يا گروهى از آنها كسانى هستند كه كلمات و احكام خدا

را جابجا مى كنند.

مجاهد گويد: منظور از «كلم» تورات است. زيرا آنها صفات پيامبر را كه در تورات بود كتمان مى كردند.

وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا: و بجاى آن بزبان مى گويند: شنيديم و در دل مى گويند:

مخالفت كرديم. برخى گفته اند: يعنى گفته ترا شنيديم و امر ترا مخالفت كرديم.

وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ: ابن عباس و ابن زيد گفته اند: يعنى يهوديان به پيامبر گرامى مى گويند: بشنو از ما در حالى كه ناشنوا هستى. چنان كه وقتى كسى را سب كنند، گويند بشنو، خدا ترا ناشنوا گرداند. حسن و مجاهد گويند: يعنى بشنو كه ما جواب تو ندهيم و از تو قبول نكنيم. اين مطالب، همه در باره يهوديان اطراف مدينه است كه پيامبر گرامى را سب مى كردند و با سخنان زشت او را مى آزردند.

وَ راعِنا: معناى آن در سوره بقره گذشت. يعنى ما را مراعات كن.

برخى گفته اند: آنها با اين كلمه به ظاهر تواضع و در واقع سب پيامبر مى كردند.

يا اينكه اين كلمه را از روى مسخره و استهزا مى گفتند. يا اينكه اين جمله را از روى جسارت و گستاخى ادا مى كردند، چنان كه به كسى گفته شود: سخن ما را گوش كن و بفهم. «1»

لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ: زبانهاى خود را حركت مى دادند و معناى الفاظ را بچيزهاى مكروه منحرف مى ساختند.

__________________________________________________

(1)- برخى معتقدند كه آنها در موقع گفتن «راعنا» زبان را مى پيچيدند و لحن آن را طورى تغيير مى دادند كه «راعينا»، تلفظ مى شد يعنى: اى چوپان ما- و اين جسارت و گستاخى بوده.

چنان كه هر گاه پيامبر را سلام مى دادند مى گفتند: «سام عليك» يعنى: مرگ بر تو. پيامبر نيز با بردبارى و خونسردى به آنها جواب مى داد: «سام عليك».

ترجمه

مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 172

وَ طَعْناً فِي الدِّينِ: و در دين طعنه مى زدند و سخنان زشت مى گفتند.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ: اگر مى گفتند سخن ترا شنيديم و امر تو را اطاعت كرديم و آنچه را آورده اى پذيرفتم و از ما بشنو و ما را مهلت ده تا بفهميم سخن ترا، براى ايشان چه در دنيا و چه در آخرت، مفيدتر و از طعنه زدن بدين و كفر، براى ايشان بصواب نزديكتر بود.

وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ: ولى خداوند ايشان را بواسطه كفرشان از رحمت و پاداش خود دور و محروم ساخته است. بعد از آن از حال ايشان در آينده خبر مى دهد و مى گويد:

فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا: تنها كمى از آنان ايمان مى آورند. اين پيشگويى خداوند تحقق پيدا كرد و تنها عبد اللَّه بن سلام و يارانش كه عده كمى بودند، ايمان آوردند.

گفته مى شود: منظور اين است كه ايمانى اندك، باندازه اينكه جان و مالشان حفظ شود، مى پذيرند و از اخلاص قلبى بى بهره اند.

ممكن است منظور اين باشد كه: آنان فقط بكمى از آنچه بايد بآن ايمان آورند، ايمان مى آورند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 173

[سوره النساء (4): آيات 47 تا 48] ... ص : 173

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً (47) إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِيماً (48)

«1»

ترجمه ... ص : 173

اى مردمى كه كتاب آسمانى بر شما نازل شده است، به چيزى كه نازل كرده ايم و تصديق كننده تورات و انجيل شماست ايمان بياوريد. پيش از آنكه آثار صورتها را محو كنيم و آنها را به پشت برگردانيم يا ايشان را لعنت كنيم چنان كه اصحاب سبت را لعنت كرديم و امر خداوند شدنى است.

خداوند گناه شرك را نمى آمرزد و گناهان پائين تر از شرك را نسبت بهر كه بخواهد مى آمرزد و كسى كه براى خدا شريك قرار دهد به افترايى كه بسته، گناهى بزرگ مرتكب شده است.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 47 و 48 جزء پنجم سوره چهارم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 174

بيان آيه 47 ... ص : 174
لغت ... ص : 174

طمس: از بين بردن اثر. طامس و دارس و داثر به يك معنى است (كهنه و زايل شونده).

ادبار: جمع دبر بمعنى پشت. اين كلمه از «دبر» بمعنى پيروى كردن است و «دابر» يعنى پيرو. در قرآن است: «وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ» (سوره مدثر آيه 33) يعنى:

سوگند به شب هنگامى كه تابع روز و بدنبال آن در آيد. تدبير بمعنى محكم ساختن عواقب كارهاست.

مقصود ... ص : 174

اكنون خداوند اهل كتاب را مخاطب مى سازد و از عواقب اعمالشان آنها را مى ترساند و بر حذر مى دارد و مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ: اى مردمى كه به كتاب- يعنى تورات و انجيل- علم داريد آمِنُوا بِما نَزَّلْنا: تصديق كنيد آنچه را بر محمد ص نازل كرده ايم.

مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ: قرآن محمد ص تورات و انجيل شما را كه در آنها اوصاف پيامبر اسلام و صحت گفتارش ذكر شده است، تصديق مى كند.

مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها: درباره معناى آن چند قول است:

1- پيش از آنكه آثار صورت شما را محو گردانيم و جلو و پشت سر شما يكسان گردند و چشمتان در پشت سر قرار گيرد و به قهقرى حركت كنيد. اين معنى از ابن عباس و عطيه عوفى است 2- حسن و مجاهد و ضحاك و سدى گويند: مقصود اين است كه صورت ها را از هدايت برمى گردانيم و آنها را رو به پشت و بسوى ضلالت قرار مى دهيم: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 175

بنا بر اين مى خواهد آنها را مذمت كند كه هرگز رستگار نمى شوند. ابو الجارود اين مطلب را از امام باقر نقل كرده است. 3- فراء، ابو القاسم بلخى و حسين بن على

مغربى گويند:

منظور اين است كه صورت آنها را مثل صورت بوزينگان مى سازيم و در آن موى مى رويانيم 4- ابن زيد گويد: يعنى آثار ايشان را از سرزمين هاى مسكونى آنها كه حجاز است محو مى كنيم و آنها را به عقب يعنى جايگاه اصلى خود، شام برمى گردانيم. وى آيه را حمل كرده است بر تبعيد بنى النضير به اريحا و اذرعات شام. ولى اين معنى از همه بعيدتر است زيرا بر خلاف ظاهر است. اگر گفته شود، بنا بر قول اول، چرا خداوند به وعده خود عمل نكرد؟ در پاسخ آن چند وجه، ممكن است گفته شود: 1- اين مطلب در صورتى متوجه ايشان مى شد كه هيچيك ايمان نمى آوردند ولى از آنجا كه دسته اى از آنان مثل عبد اللَّه بن سلام، ثعلبة بن شعبه، اسد بن ربيعه، اسعد بن عبيده، مخريق و ...

ايمان آوردند و كعب نيز در ايام عمر ايمان آورد، عذاب از ديگران نيز برداشته شد و براى آخرت ايشان باقى ماند، وانگهى خداوند فرمود: يا اينكار مى كنيم يا آنها را هم چنان كه «اصحاب سبت» را لعن كرديم، لعن مى كنيم و خداوند آنها را لعن كرد 2- اين مطلب در آخرت تحقق مى يابد زيرا نفرموده است كه كيفر آنها تعجيل مى شود و در دنيا صورت مى گيرد. اين وجه از بلخى و جبايى است 3- مبرد گويد: اين مطلب هنوز هم بقوت خود باقى است و محو آثار صورت تا پيش از قيامت در انتظار يهود است و خداوند آنان را مسخ خواهد كرد.

أَوْ نَلْعَنَهُمْ: آنها را خوار مى كنيم و بعذاب عاجل گرفتار مى سازيم چنان كه ابو مسلم گويد. برخى گفته اند: يعنى آنها را بشكل

بوزينگان مسخ مى كنيم.

كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ: سدى و قتاده گويند: يعنى چنان كه ما لعنت كرديم كسانى را كه در روز شنبه تعدى و نافرمانى كردند. علت عدول از خطاب به غيبت، اين است كه:

براى تصرف در كلام است چنان كه مى گويد: «حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ ...» در اينجا مردم را مخاطب كرده، گويد: زمانى كه در كشتى بوديد. سپس به كنايه و غيبت از آنها ياد كرده گويد: «وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ» (سوره يونس 22 يعنى: و بادى خوش آنها ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 176

را به حركت درآورد) يا اينكه ضمير «نلعنهم» به صاحبان صورتها برمى گردد، زيرا آنها در حكم مذكور هستند.

وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا: در باره اين جمله دو قول است: 1- جبايى مى گويد: يعنى وعد و وعيد پروردگار چنان است كه خود گفته است و تحقق پيدا مى كند 2- يعنى امر خداوند ناچار تحقق مى يابد.

آيه دلالت مى كند كه استعمال لفظ قبل براى چيزى كه قبل از چيز ديگرى است گو اينكه آن ديگرى هنوز تحقق نيافته، صحيح است و خلافى نيست كه اين استعمال درست است از اينرو مى گويند: خداوند قبل از خلقش وجود داشت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 177

بيان آيه 48 ... ص : 177
لغت ... ص : 177

افترى: از افتراء بمعناى دروغ گفتن و جعل كردن.

اعراب ... ص : 177

إِثْماً عَظِيماً: مصدر منصوب است زيرا «افترى» بمناى «اثم» يعنى:

«اثم اثما عظيما» نظير: «حمدته شكراً».

شان نزول ... ص : 177

كلبى گويد: اين آيه در باره مشركان يعنى وحشى و رفقايش نازل شد. زيرا هنگامى كه وى حمزه را كشت- كه باو وعده داده بودند كه حمزه را بكشد تا آزادش كنند و چون حمزه را كشت، آزادش نكردند- و بمكه بازگشت او و رفقايش از كردار خود نادم شدند و نامه اى خدمت پيامبر نوشتند و پشيمانى خود را اعلام داشتند و نوشتند كه هيچ چيز مانع اسلام ما نيست جز اينكه در مكه از شما شنيديم كه شرك و قتل نفس و زنا مانع توبه است و ما همه اينها را مرتكب شده ايم و اگر اين موانع در كار ما نبود به تو ايمان مى آورديم. از اينرو آيه: «إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» (سوره مريم 60) نازل گرديد و پيغمبر (ص) آيه را براى وحشى و رفقايش فرستاد. چون آيه را خواندند، نوشتند: اين هم شرط سختى است، مى ترسيم نتوانيم عمل صالحى انجام دهيم و صلاحيت تبعيت از اين آيه را پيدا نكنيم. از اينرو آيه:

«إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ ...» نازل گرديد و پيامبر گرامى آيه را براى ايشان فرستاد. آيه را قرائت كردند نوشتند، مى ترسيم از آن كسانى نباشيم كه مشيت الهى بر آمرزش ايشان تعلق گيرد، لذا اين آيه نازل شد:

يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 178

جَمِيعاً

(سوره زمر 53) يعنى اى بندگان من، كه بر خويشتن اسراف كرده ايد، از رحمت خدا

نااميد مشويد كه خداوند همه گناهان را مى آمرزد. پيامبر (ص) اين آيه را براى ايشان فرستاد و پس از قرائت همگى اسلام آوردند و نزد پيامبر آمدند، پيامبر به وحشى فرمود: بگو كه چگونه حمزه را كشتى؟! چون ماجرا را شرح داد:

فرمود: واى بر تو، خودت را از من دور گردان و او بشام رفت و تا آخر عمر در آنجا بماند. از ابن عمر نقل شده است كه آيه فوق در باره مؤمنان نازل شده است، زيرا هنگامى كه «قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ ...» نازل گرديد، پيامبر به منبر رفت و براى مردم قرائت كرد. مردى برخاست و در باره شرك سؤال كرد پيامبر ساكت شد تا دو بار يا سه بار سؤال كرد و پيامبر سكوت كرد، از اينرو آيه بالا:

«إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ ...» نازل گرديد، آن آيه را در سوره زمر و اين آيه را در سوره نساء قرار داد.

مطرف بن شخير از عمر بن خطاب نقل كرده است كه: ما در زمان پيامبر در باره كسى كه با گناه كبيره مى مرد، شهادت مى داديم كه اهل جهنم است تا اينكه اين آيه نازل شد و ما از اينكار خوددارى كرديم.

مقصود ... ص : 178

خداوند كفار را از رحمت خود مايوس كرده، مى فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ: خداوند گناه شرك را از هيچ كس نمى آمرزد ولى گناهان ديگر را نسبت به كسانى كه بخواهد مى آمرزد.

محققين مى گويند: اين آيه اميدوار كننده ترين آيه قرآن است زيرا تمام گناهان را- بجز شرك- در مشيت آمرزش خداوند داخل ساخته و مؤمنين را ميان

بيم و اميد قرار داده و آنها را ما بين فضل و عدل خدا به انتظار روا داشته است. صفت مؤمن همين است كه همواره ميان بيم و اميد و عدل و فضل خداوند قرار داشته باشد. امام صادق (ع) فرمود:

«اگر بيم و اميد مؤمن، سنجيده شوند، متعادل خواهند بود.»

و مؤيد آن قول خداوند متعال است: «وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ و فَلا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 179

يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ»

(سوره حجر 56 و سوره اعراف 99) يعنى جز مردم گمراه از رحمت خدا مايوس و جز مردم زيانكار از مكر خداوند ايمن نمى شوند.

از ابن عباس روايت شده است كه هشت آيه در سوره نساء هست كه از هر چه آفتاب بر آن بتابد يا از آن غروب كند براى اين امت بهتر است. اين آيات از اين قرار است:

«يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ ... يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ ... إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ ... إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ ... و مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ ... إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ (در دو مورد) ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ.

بيان استدلال به اين آيه كه خداوند گناهان را بدون توبه مى آمرزد، اينست كه آمرزش گناه شرك را منوط به توبه ساخته چه راست است كه شرك به تصريح قرآن غير قابل آمرزش است لكن باجماع امت اسلام، گناه شرك بوسيله توبه قابل عفو است.

اگر چه بعقيده معتزله، اين عفو، واجب و بر خداوند لازم است، لكن به عقيده ما قبول توبه، از باب تفضل است. بنا بر

اين منظور از (وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ) اين است كه گناهان پائين تر از شرك بدون توبه قابل آمرزش است، در صورتى كه مشيت خداوند تعلق گيرد و شخص مؤمن باشد.

علت اينكه ما اينطور استنباط مى كنيم اين است كه هر گاه كلامى نظير آيه بالا، مشتمل بر نفى و اثبات باشد و دو چيزى كه يكى بالاتر و ديگرى پائين تر است، در آن بكار رفته باشد، بايد دومى با اولى از هر لحاظ مخالف باشد. مثلا صحيح نيست كه كسى بگويد: من در خانه پادشاه قدم نمى گذارم جز اينكه مرا دعوت كند و در خانه ديگران داخل مى شوم هر گاه دعوت كنند. بلكه بايد بگويد: در خانه ديگران داخل مى شوم هر چند مرا دعوت نكنند.

اينكه معتزله مى گويند: اگر آيه را حمل بر ظاهرش كنيم و غير از شرك را قابل آمرزش بدانيم، مردم را وادار بمعصيت خواهيم كرد، صحيح نيست.

زيرا اين در صورتى است كه افراد يقين به آمرزش پيدا كنند. در صورتى كه چنين يقينى از آيه حاصل نمى شود و آمرزش خدا بستگى بخواست او دارد. بالعكس با اين آيه، ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 180

انسان ميان بيم و اميد قرار مى گيرد، آن سان كه قرآن مى گويد:

(يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً و يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ) (سوره سجده 16) يعنى خدا را از روى بيم و طمع مى خوانند و از آخرت ترسناك و به رحمت خدا اميدوار هستند. اين مطلب اجماعى مسلمين است و اخبار بسيارى از طريق سنى و شيعه در خصوص آن وارد شده است.

ممكن است گفته شود: آمرزش عده اى و نيامرزيدن عده اى

ديگر، تبعيض است و خداوند از چنين كارى برى است. لكن بايد دانست كه اين آمرزش از راه تفضل است و مانعى نيست كه تفضل خداوند شامل حال عده اى بشود و شامل حال عده اى نشود، از طرفى هم او در كيفرش عادل است و بر كسى ظلم نمى كند. آيا از نظر شرع و عقل چه مانعى براى عدل و فضل خداوند وجود دارد؟

برخى گفته اند: لفظ «ما دُونَ ذلِكَ» اگر چه عام است و شامل همه گناهان غير از شرك مى شود، مع الوصف ما آن را حمل بر گناهان صغيره مى كنيم يا گناهانى كه توبه به دنبال دارند تا با عموم و ظاهر آياتى كه بر تهديد و وعيد دلالت دارند، ناسازگار نباشد. ما مى گوئيم: اين مطلب را عكس كنيد و از عموم آن آيات بخاطر عموم اين آيه دست برداريد و اين بهتر است. چنان كه از برخى از پيشينيان روايت شده كه اين آيه استثنايى است براى همه قرآن و ظاهرا منظور از همه قرآن همان آيات تهديد و وعيد است.

وانگهى شما قبول داريد كه گناهان صغيره، حبط و زايل مى شوند و مؤاخذه شخص در برابر آنها جايز نيست و چيزى كه اينطور است چه احتياجى دارد كه خواست خداوند به آمرزش آن تعلق گيرد زيرا هيچكس نمى گويد: واجب را انجام مى دهم اگر خواستم و وديعه را رد مى كنم اگر خواستم. چه انجام واجب و رد وديعه واجب و لازم است نه اگر بخواهند.

وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِيماً: كسى كه به خدا شرك آورده و غير خدا را سزاوار عبادت بداند، دروغ گفته و گناهى غير قابل آمرزش مرتكب شده است

در روايت است على (ع) فرمود:

«ما فى القرآن آية ارجى عندى من هذه الاية»

يعنى در قرآن آيه اى بنظر من اميدوار كننده تر از اين آيه نيست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 181

[سوره النساء (4): آيات 49 تا 52] ... ص : 181

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً (49) انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى بِهِ إِثْماً مُبِيناً (50) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً (51) أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً (52)

«1»

ترجمه ... ص : 181

آيا نمى نگرى به آنها كه خويشتن را تزكيه مى كنند؟. بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و آنان پشيزى ظلم نمى بينند. ببين چگونه بخداوند نسبت دروغ مى دهند و اينكار براى گناهكار بودن، كفايت مى كند.

آيا نمى بينى كسانى كه بهره اى از كتاب به آنها داده شده است؟ آنها ايمان مى آورند به بت هاى جبت و طاغوت و بمردم كافر مى گويند: اينها از مردم مؤمن براه دين هدايت يافته ترند. آنان را خداوند لعنت كرده و كسى را كه خداوند لعنت كند، برايش هرگز ياورى نمى يابى.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 49 و 50 و 51 و 52 جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 182

بيان آيه 49 و 50 ... ص : 182
لغت ... ص : 182

تزكيه: پاك ساختن و طاهر كردن. فتيل: چيز كوچك. اصل فتيل چيزى است كه پيچيده و باصطلاح فتيله يا مفتول باشد. نابغه گويد:

يجمع الجيش ذا الالوف و يغزو ثم لا يرزأ العدو فتيلا

يعنى هزاران نفر سپاهى جمع آورى مى كند و مى جنگد، آن گاه از دشمن هيچ نمى كاهد.

نظر: نگاه كردن و رو آوردن به چيزى به چشم. نظر به قلب: توجه قلبى به چيز است. نظر به رحمت: روى آوردن به چيز است از روى مهربانى.

انتظار: درنگ كردن براى چيزى. منظره: بحثى كه ميان دو نفر يا دو طرف باشد. نظير: مثل و مانند چيزى. فرق رؤيت و بصر اين است كه: رؤيت، ادراك چيز ديدنى است و نظر متوجه ساختن چشم است براى ديدن و لذا گاهى شخص نظر مى كند ولى نمى بيند. بنا بر اين در باره خداوند ميتوان گفت: رائى (بيننده) و نمى توان گفت: ناظر (يعنى نظر كننده، چه ممكن است نظر، ديدن بدنبال نداشته باشد و

اين از خداوند قبيح است.)

اعراب ... ص : 182

فتيلا: منصوب و مفعول دوم است براى «يظلمون» مثل: «ظلمته حقه» على بن عيسى گويد: ممكن است تميز باشد مثل: «تصببت عرقاً» يعنى عرق ريختم.

شان نزول ... ص : 182

برخى گفته اند: در باره مردانى از يهود نازل شده است كه اطفال خود را نزد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 183

پيامبر آوردند و گفتند آيا اينها گناهى دارند؟ فرمود: نه، گفتند: به خدا ما نيز مثل آنها هستيم. گناهى كه روز مى كنيم در شب بخشوده مى شود و گناهى كه در شب مى كنيم: روز آمرزيده مى شود. خداوند آنان را تكذيب كرد. اين مطلب از كلبى است. ضحاك و حسن و قتاده و سدى گفته اند: اين آيه ها در باره يهود و نصارى نازل شده اند زيرا آنها مى گفتند: «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ» (سوره مائده 18 ما پسران و دوستان خداييم) و مى گفتند: «لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى » (سوره بقره 111 هرگز به بهشت نمى رود جز كسى كه يهودى يا مسيحى باشد) اين مطلب از امام باقر هم روايت شده است.

مقصود ... ص : 183

يهوديان و مسيحيان با اينكه كافر بودند و تورات و انجيل را تحريف مى كردند، خود را هم تزكيه مى كردند و از گناه پاك مى شمردند. از اينرو خداوند مى فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ: اين سؤال براى اعلام است. يعنى داستان آنها را بدان كه چگونه خويشتن را ستايش و خود را بپاكى توصيف مى كنند و مى گويند ما پاكيم. ابن مسعود مى گويد: منظور اين است كه يكديگر را بپاكى مى ستايند و علت اينكه «انفسهم» گفته شده اين است كه آنها بر يك دين هستند و مثل «نفس» واحد شمرده مى شوند.

بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ: اكنون بردّ ادعاى آنها مى پردازد و بيان مى كند كه تزكيه، شان خداوند است و او هر كه را بخواهد از گناه پاك مى سازد. برخى گفته اند:

منظور

اين است كه خداوند عمل اشخاص را مى پذيرد و آنها را پاك مى سازد و لكن عمل يهود را نمى پذيرد و آنها را بكيفر مى رساند.

وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا: عذاب و عدم تزكيه آنها ظلم نيست و آنها از اين حيث باندازه پشيزى هم ظلم نمى شوند. كلمه فتيل بعنوان مثل بكار مى رود و در باره معناى آن اختلاف شده است. برخى گفته اند: فتيل آن چيزى است كه در شكاف هسته خرما قرار دارد. اين قول از ابن عباس و مجاهد و عطا و قتاده است. حسن گويد: فتيل

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 184

چيزى است كه در شكم هسته است و نقير چيزى است كه بر پشت هسته است و قطمير پوست هسته است. ابن عباس و ابو مالك و سدى گويند فتيل آن چركى است كه ميان انگشتان فتيله كنند.

اين آيه دلالت مى كند بر تنزيه خداوند از ظلم و ذكر فتيل باين منظور است كه معلوم شود او نه كم و نه زياد، ظلم نمى كند.

انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ: ببين چگونه بوسيله تحريف تورات و انجيل، بخداوند نسبت دروغ مى دهند. ابن جريج مى گويد: منظور اين است كه ببين چگونه در تزكيه خود و گفتن اينكه «ما پسران و دوستان خداييم» و اينكه: «تنها يهوديان و مسيحيان به بهشت مى روند» بخداوند نسبت دروغ مى دهند.

وَ كَفى بِهِ إِثْماً مُبِيناً: اين كار براى گناه آشكار بودن، كافى است. تعبير «كَفى بِهِ» براى نشان دادن بزرگى موضوع است خواه پسنديده باشد خواه ناپسند.

گفته مى شود: «كفى بحال المؤمن نيلا و كفى بحال الكافر خزيا» يعنى بحال مؤمن رسيدن به سعادت و بحال كافر خوارى و بدبختى

كافى است. گويى مى گويد: آنان در بدبختى و خوارى به حالى بزرگتر و كارى شنيع تر از نسبت بخدا دادن، احتياج ندارند و همين، براى همه چيزشان كافى است- ممكن است منظور اين باشد كه: اين كار براى گنهكارى كافى است و چيزى از گناه كم ندارد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 185

بيان آيه 51 و 52 ... ص : 185
لغت ... ص : 185

جبت: در لغت عرب صرف ندارد و بنا بروايتى از سعيد بن جبير اين كلمه در لغت اهل حبشه بمعنى سحر (يا ساحر) است. ممكن است اين كلمه در زبان عرب و اهل حبشه به يك معنى بوده است. يا اينكه عرب، كلمه را از حبشيان گرفته است.

لعنت: دور ساختن از رحمت خداوند بخاطر معصيت و براى كيفر از اينرو لعنت كردن حيوانات صحيح نيست و همچنين اشخاص ديوانه و كودكان. چه اينها تكليفى ندارند تا بخاطر ترك آن سزاوار لعنت باشند. اگر منظور اين باشد كه اينها را لعن كنند و منظور فقط دورى باشد نه كيفر، عيبى ندارد.

اعراب ... ص : 185

سبيلا: تميز نسبت اولئك: اسم اشاره جمع، مفرد آن در معنى «ذا» است. چنان كه «نسوة» در معنى جمع «امراه» است در «اولاء» ها براى تنبيه اضافه مى شود لكن در «اولئك» ها اضافه نمى شود، زيرا حرف كاف، كه براى خطاب است، متضمن تنبيه نيز هست.

شان نزول ... ص : 185

عكرمه گويد: ابو برزه، در جاهليت سحر مى كرد و مردم مسلمان باو مراجعه مى كردند و رغبت نشان مى دادند، از اين جهت آيه نازل شد. اكثر مفسران گويند: پس از جنگ احد، كعب بن اشرف با هفتاد سوار از يهوديان، بمكه رفت كه با قريش بعنوان مخالفت با پيامبر پيمانى ببندند و عهدى كه ميان ايشان و پيامبر بود زير پا گذارند. كعب بر ابو سفيان وارد و مورد احترام واقع شد و ساير يهوديان بخانه هاى قريش رفتند. اهل مكه به ايشان گفتند: شما اهل كتاب هستيد و محمد ص صاحب كتاب

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 186

است. ما از شما اطمينان نداريم و ممكن است مكرى باشد. اگر مى خواهى با تو پيمان ببنديم، اين دو بت را سجده كن و به آنها ايمان بياور، وى سجده كرد. اين است معناى:

«يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ». سپس كعب به اهل مكه گفت: سى تن از شما و سى تن از ما سينه هاى خود را بديوار كعبه مى چسبانيم و با پروردگار خانه پيمان مى بنديم كه در راه جنگ با محمد ص كوشش كنيم. پس در اين مورد ابو سفيان به كعب گفت تو كتاب مى خوانى و علم دارى و ما امى هستيم و چيزى نمى دانيم آيا ما هدايت يافته تر و بحق نزديكتريم يا محمد ص؟ كعب گفت: دين خود

را بر من عرضه كنيد.

ابو سفيان گفت: ما براى حاجيان، شتران برجسته كوهان، نحر مى كنيم و به آنها آب مى دهيم و ميهمان را گرامى مى داريم و اسير را آزاد مى كنيم و صله رحم مى كنيم و عمره خانه خدا و طواف بجاى مى آوريم و اهل حرم هستيم. محمد از دين پدرانش دست كشيد و قطع رحم كرد و از حرم جدا شد. دين ما قديم و دين او جديد است. كعب گفت:

بخدا شما هدايت يافته تر از محمد ص هستيد. از اينرو اين آيه ها نازل گرديدند.

مقصود ... ص : 186

بنا بر اين، مقصود كعب بن اشرف و جمعى از يهوديان است كه با او بودند، از اينرو خداوند كارهاى قبيح آنها را بيان مى كند و بر زشتى هاى گذشته آنها زشتى هاى ديگرى افزوده، مى فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ: اينها به جبت و طاغوت كه نام دو بت از بتهاى قريش است ايمان مى آورند و كعب بن اشرف براى آنها سجده مى كند.

وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا: عكرمه و جماعتى از مفسران گويند: آنها به ابو سفيان و يارانش گويند اينها از محمد ص و اصحابش به راه دين نزديكترند. ابن عباس گويد: مقصود حى بن اخطب و كعب بن اشرف و سلام بن ابى الحقيق و ابو رافع در جماعتى از علماى يهود است و جبت، بتها و طاغوت، آنهايى هستند كه به دروغ مطالبى از زبان بتها براى مردم، بيان مى كردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 187

ابن زيد گويد: جبت ساحر و طاغوت شيطان است. مجاهد و شعبى گويند: جبت سحر است. ابو العاليه

و سعيد بن جبير گويند: جبت، ساحر و طاغوت، كاهن است. برخى گفته اند: جبت، شيطان و طاغوت دوستان او است. ابو عبيده گويد: جبت و طاغوت، چيزهايى هستند كه مورد پرستش قرار گيرند، خواه سنگ باشد يا صورتى يا شيطانى. ضحاك گويد: جبت در اينجا حى بن اخطب و طاغوت، كعب بن اشرف است در بعضى از روايات از ابن عباس نيز چنين نقل شده است. مقصود از «سبيل» در آيه شريفه، دين است زيرا دين راهى است كه انسان را به مقصود مى رساند.

أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ: اينان را خداوند از رحمت خود دور كرده است.

وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً: كسى كه مورد لعن خدا قرار گيرد، ياورى ندارد كه او را از كيفر خداوند، نجات دهد. برخى گفته اند: منظور اين است كه در دنيا و آخرت براى آنها ياورى نمى يابى زيرا وقتى كه خداوند بنده اى را خوار كند، به يارى ديگران نمى تواند متكى شود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 188

[سوره النساء (4): آيات 53 تا 55] ... ص : 188

اشاره

أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً (53) أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (54) فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً (55)

«1»

ترجمه ... ص : 188

بلكه مگر براى ايشان بهره اى از سلطنت است كه در اين هنگام پشيزى بمردم ندهند يا مگر بر آنچه خداوند به مردم داده است رشكشان مى خورند. ما بآل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به ايشان ملكى عظيم بخشيديم. پس گروهى از آنان به او ايمان آوردند و گروهى اعراض كردند و جهنم با شعله هاى سوزانش براى آنان كافى است.

__________________________________________________

(1)- آيه 53 و 54 و 55 سوره نساء جزء پنجم سوره 4 [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 189

بيان آيه 53 و 54 و 55 ... ص : 189
لغت ... ص : 189

نقيرا: از نقر بمعنى اثرى كه مثل جاى منقار است. ناقور بمعنى صور است كه در آن دميده مى شود و نقير چوبى است كه در آن سوراخ ايجاد شده باشد. انتقار بمعنى اختصاص است چنان كه طرفه گويد:

نحن في المشتاة ندعو الجفلى لا ترى الادب فيها ينتقر

يعنى: ما در فصل زمستان از مردم دعوت عام مى كنيم و هيچ كس بر سر خوان ما دعوت اختصاصى ندارد.

حسد: آرزوى زوال نعمت از ديگران است تا دچار سختى گردند لكن غبطه، اين است كه انسان آرزو كند كه نعمتى كه ديگران دارند نصيب خودش هم بشود. از اينرو حسد ناپسنديده و غبطه پسنديده است. برخى گفته اند: حسد زياده روى در بخل است، چه بخل مشقت بذل نعمت و حسد، مشقت متنعم بودن ديگران از نعمت است. بنا بر اين در بخل و حسد، مشقتى بر متنعم بودن وجود دارد.

سعير: از سعر بمعناى افروختن آتش است و استعارة بمعناى آتش و جنگ و شر بكار رفته است و سعر متاع بمعناى قيمت متاع است و علت اين معنى اين است كه بازار در موقع معامله

بحرارت متاع، برافروخته و گرم مى شود. ساعور بمعنى تنور (پس سعير است يعنى افروخته.

اعراب ... ص : 189

ام: منقطعه است و معادل با همزه استفهام نيست كه در اين صورت متصله نام دارد و معناى آن اين است: بل الهم نصيب من الملك .. برخى گفته اند: همزه استفهام از كلام حذف شده است زيرا «ام» در ابتداى كلام قرار نمى گيرد يعنى «اهم اولى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 190

بالنبوة ام لهم نصيب من الملك فيلزم الناس طاعتهم» اما اين مطلب ضعيف است زيرا حذف همزه در ضرورت شعر جايز است و در قرآن ضرورتى نيست.

فَإِذاً لا يُؤْتُونَ: اذا در «يؤتون» عمل نكرده زيرا وقتى كه ميان «فاء» يا «واو» و فعل قرار گيرد، مثل اينكه در معنى متاخر است يعنى: «فلا يؤتون الناس نقيرا اذن» و اذن از حروف ناصب فعل است به چهار شرط: جواب كلام و در لفظ، مبتدا باشد و ما بعد آن متعلق بما قبل آن نباشد و فعل بعد آن مستقبل باشد.

مقصود ... ص : 190

حكم يهود را به اين كه مشركان هدايت يافته تر از پيامبر و اصحاب او هستند بيان كرد. اكنون مى گويد: آنها شايسته چنين حكمى نيستند زيرا سلطنتى ندارند.

أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ: اين استفهام براى انكار است يعنى آنها را بهره اى از سلطنت و پادشاهى نيست. جبايى گويد: منظور از «ملك» نبوت است يعنى آيا براى آنها از نبوت، نصيبى است تا اطاعت ايشان بر مردم واجب باشد؟ برخى گفته اند:

منظور از «ملك» همان است كه يهود ادعا مى كردند كه در آخر الزمان به آنها بر مى گردد و از ميان آنها كسى خروج مى كند كه ملت آنها را تجديد و بدينشان دعوت مى كند، از اينرو خداوند آنان را تكذيب كرد.

فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ

نَقِيراً: اگر همه دنيا و سلطنت آن به آنها داده شود، اندكى از حقوق مردم را ادا نمى كنند و در تفسير ابن عباس است كه: اگر براى ايشان نصيبى از سلطنت بود، به محمد ص و اصحابش چيزى نمى دادند و برخى گفته اند، آنان داراى باغ و بستان و اموال بودند و به مستمندان چيزى نمى دادند.

أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ: بلكه حسد مردم را مى خورند. در باره اين مردم اختلاف شده است 1-: برخى گفته اند منظور خود پيامبر گرامى است.

عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ: آنان را بر آنچه خداوند از فضل خود به ايشان داده است، حسد مى خورند. يعنى نبوت پيامبر و مباح بودن نه زن براى او و ميلش نسبت به ايشان و مى گفتند: او اگر پيامبر بود، نبوت او را از اين كار باز مى داشت. از اينرو ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 191

خداوند بيان مى دارد كه نبوت در آل ابراهيم چيز تازه اى نيست:

فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ: نبوت را به آل ابراهيم داديم و مملكت را به داود و سليمان بخشيديم. داود داراى نود و نه زن و سليمان داراى يكصد زن و بقولى او داراى هفتصد كنيز و سيصد زن و داود داراى يكصد زن بود. بنا بر اين معنى نداشت كه آنها رشك حضرت محمد ص بخورند چه او نيز از اولاد ابراهيم بود و سايرين از او تعداد زنانشان بيشتر و مملكت شان وسيعتر بود. در باره معناى «الناس» اين قول از ابن عباس و ضحاك و سدى است. برخى هم گفته اند چون قوام دين به وجود پيامبر بود، از اينرو حسد آنها به او مانند حسدشان

نسبت به همه مردم بود.

2- مقصود پيامبر و آلش مى باشد. چنان كه از امام باقر منقول است و مراد از فضل، نبوت پيامبر و امامت آل اوست، در تفسير عياشى به اسناد خود از ابو الصباح كنانى نقل كرده است كه امام صادق به او فرمود: «ما قومى هستيم كه خداوند اطاعت ما را واجب كرده است. انفال و برگزيده مال براى ماست. مائيم راسخان در علم و مائيم محسودانى كه خداوند در باره ايشان فرموده است: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ ...»

فرمود: منظور از كتاب، نبوت و از حكمت، فهم و قضاوت و از ملك عظيم. وجوب اطاعت است!! 3- مقصود پيامبر و اصحابش مى باشد زيرا در جمله: «هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا» منظور آنان بودند و منظور از فضل، نعمت است: اين وجه از ابو على جبايى است.

4- مقصود عرب است. يعنى عرب حسد مى خورند كه پيامبر از ايشان است.

اين وجه از حسن و قتاده و ابن جريج است. برخى گفته اند: مقصود از كتاب تورات و انجيل و زبور و از حكمت، علمى است كه بآنان داده شده بود.

وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً: مجاهد و حسن گويند: يعنى به آنها نبوت داديم. ابن عباس گويد: ملك عظيم يعنى ملك سليمان. سدى گويد: منظور زنانى است كه به داود و سليمان داده شده بود و برخى گفته اند: منظور جمع ميان سياست دنيا و دين است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 192

فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ: در اين باره دو قول است: 1- دسته اى از اهل كتاب بمحمد ص ايمان آوردند و دسته اى از او اعراض كردند و به او ايمان نياوردند. اين قول

از مجاهد و زجاج و جبايى است و مناسبت اين جمله با جمله سابق به اين است كه آنها با اينكه حسد مى بردند و كارهايى زشت مى كردند، بعضى از آنان به او ايمان آوردند. 2- مقصود اين است كه از امت ابراهيم، كسانى بودند كه به او ايمان آوردند و كسانى بودند كه از او اعراض كردند، چنان كه شما نيز در باره محمد (ص) چنين كرديد و اين كار شما، امر او را كوچك نكرد، چنان كه كار آنان نيز امر ابراهيم را كوچك نكرد.

وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً: براى اين مردم اعراض كننده، عذاب جهنم كه داراى آتشى بر افروخته است كفايت مى كند. مقصود اين است كه اگر در دنيا پاره اى از عذابها از آنها دفع شده است، در آخرت عذاب جهنم براى ايشان مهياست

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 193

[سوره النساء (4): آيات 56 تا 57] ... ص : 193

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً (56) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِيلاً (57)

«1»

ترجمه ... ص : 193

آنان كه به آيات ما كافر شدند، ايشان را در آتشى مى افكنيم كه هر گاه پوست بدنشان بسوزد، پوست ديگرى به جاى آن قرار مى دهيم تا هر دم عذاب را بچشند، خداوند قادر و حكيم است. و آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، در بهشت هايى داخلشان مى كنيم كه از زير آنها نهرهاى آب جارى هستند و براى هميشه در آنجا خواهند بود، براى ايشان همسرانى پاكيزه است و ايشان را در سايه اى پايدار و معتدل داخل مى سازيم.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 56 و 57 جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 194

بيان آيه 56 و 57 ... ص : 194
لغت ... ص : 194

نصليهم نارا: ايشان را در آتش مى افكنيم. اصلاء: در آتش افكندن: صلاء:

بريان كردن، مصلى: بريان.

بدلنا: تغيير مى دهيم. تبديل: تغيير خواه به اين كيفيت كه هيئت و شكل چيزى تغيير داده شود يا اينكه چيزى بجاى آن گذارده شود مثل: «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ» (سوره ابراهيم 48 يعنى روزى كه بجاى اين زمين، زمينى ديگر قرار داده شود) و مثل: «بدلت جبتى قميصاً» يعنى جبه ام را بصورت پيراهن درآوردم.

ظل: اصل اين كلمه بمعنى ستر و پوشش است و علت اينكه بمعنى سايه بكار مى رود اين است كه سايه انسان را از اشعه خورشيد، مى پوشاند رؤبه گويد: ظل و فى ء جايى است كه در آنجا خورشيد مى تابيده و اكنون نمى تابد. اما آن جايى كه هيچوقت خورشيد نمى تابد، آنجا «ظل» است نه «فى ء». ظل بمعناى شب نيز هست زيرا شب از خورشيد پوشيده است. ظله: سرسايه و چيزى كه به آن سايه كنند.

ظليل: سايه اى كه ثابت و پايدار است.

مقصود ... ص : 194

قبلا در باره مؤمن و كافر، سخن گفته شد، اكنون بذكر وعد و وعيد در برابر كفر و ايمان مى پردازد و مى گويد:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا: آنان كه منكر دلايل ما مى شوند و پيامبران ما را تكذيب مى كنند و آياتى كه بر يكتايى ما و صدق پيامبر ما دلالت دارند، زير پا مى گذارند.

سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً: آنها را گرفتار آتش مى كنيم و مى سوزانيم و عذاب مى كنيم.

كلمه «سوف» براى دلالت بر اين است كه اين عذاب، مربوط به آينده ايشان است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 195

كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها: در اين باره اقوالى است: 1- قتاده و جماعتى از اهل تفسير گويند: ظاهر قرآن

اين است كه خداوند پوستهاى ديگرى غير از پوستى كه سوخته است بر اندام آنان مى پوشاند. مختار على بن عيسى نيز همين است.

برخى گفته اند: اين پوست جديد گناهى ندارد، پس چرا سوخته شود؟! پاسخ اين است كه عذاب، براى شخص است و پوستها و اعضا مورد ملاحظه و اعتبار نيستند. على بن عيسى گويد: پوستى كه بر بدن پوشانده مى شود نه خود آن است كه عذاب مى بيند و نه قسمتى از آن. پوست واسطه اى است كه بوسيله آن به شخصى كه سزاوار عذاب است، شكنجه داده مى شود.

2- زجاج و بلخى و ابو على جبايى گويند: منظور اين است كه خداوند متعال، همان پوست سوخته را بحالت اول برمى گرداند مثلا هر گاه شخصى كه تغيير صورت داده است ببينيد، مى گوييد: تو بغير اين صورت، پيش من آمدى. در حالى كه او همان است فقط تغيير صورت، داده است يا اينكه هر گاه انگشترى شكسته اى از نو ساخته شود، مى گويند: اين غير از آن است اگر چه اصل هر دو يكى است بنا بر اين پوست اول با پوست دوم يكى است، تنها تغيير هيأت در آنها پيدا شده، چه اولى سوخته بود و دومى نسوخته است.

3- منظور از پوستهاى ايشان «سرابيل» يعنى پيراهن هايى است كه در جهنم بر تن آنها پوشيده مى شود كه قرآن كريم گويد: «سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ» سوره ابراهيم 50 يعنى پيراهنشان از قير است) علت اينكه به جامه ها، پوست گفته شده اين است كه ميان پوست و پيراهن، مجاورت و نزديكى است. البته اين قول، مستلزم ترك ظاهر آيه است بدون اينكه دليلى داشته باشد.

آن اشكالى كه بر قول اول وارد مى شد كه

چرا پوستى كه گنهكار نيست، عذاب مى شود، بر دو قول اخير وارد نيست. كسانى كه انسان را غير از اعضاى تن كه بچشم مشاهده مى شوند، مى دانند و معتقدند كه آنچه عذاب مى بيند همان حقيقت انسان است نه اعضاى بدن، از اين گونه اشكالات، آسوده اند.

لِيَذُوقُوا الْعَذابَ: تا عذاب را بچشند و الم آن را ادراك كنند. ذكر اين جمله

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 196

باين منظور است كه آنها در همه حالات، عذاب را احساس مى كنند و هر زمانى عذابى تازه مى چشند نه مثل كسانى كه بر اثر مرور زمان، بدرد عادت مى كنند و رنج آن برايشان، خفيف مى شود.

إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً: خداوند، مقامش منيع است و نيازى ندارد كه در برابر ديگرى از خود دفاع يا ممانعت كند. و بقولى: يعنى او قادر است و مانعى از تحقق بخشيدن و وعد و وعيدهاى خود در برابرش نيست.

حَكِيماً: در تدبير و تقدير خود و عذاب مردم گنهكار، حكيم است. كلبى از حسن نقل مى كند كه وى مى گفت: بما رسيده است كه پوست ايشان روزى هفتاد هزار بار سوخته مى شود.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ: آنان كه بهر چه بايد و شايد، ايمان آورده اند و طاعات صالح و خالص، انجام داده اند.

سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ: بزودى آنان را داخل باغهايى مى سازيم كه از زير قصرها و درختانشان، آب جارى است.

خالِدِينَ فِيها أَبَداً لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ: در آن بهشت ها جاودانى هستند و براى آنها همسرانى است كه از خون حيض و نفاس و هر گونه عيب و آلودگى و اخلاق زشت و طبيعت نادرست پاكند، كارى نمى كنند كه شوهران خود را ناراحت

كنند و در آنها ايجاد تنفر نمايند.

وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِيلًا: آنها را داخل سايه اى مى كنيم كه گرما و سرما ندارد و مثل سايه دنيا نيست. برخى گفته اند: يعنى سايه هميشگى نه مثل سايه دنيا كه با برآمدن خورشيد، زايل مى شود و برخى گفته اند: يعنى سايه اى پايدار و قوى. چنان كه در موقع مبالغه، شيئى را به مثل لفظ آن وصف مى كنند و مى گويند: «يوم ايوم و ليل اليل و داهية دهياء» در اولى براى روز و در دومى براى شب و در سومى براى داهيه با الفاظى مثل خودشان مبالغه و تاكيد آورده شده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 197

[سوره النساء (4): آيات 58 تا 59] ... ص : 197

اشاره

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً (58) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (59)

«1»

ترجمه ... ص : 197

خداوند شما را امر مى كند كه امانتها را به اهلشان بدهيد و هر گاه در ميان مردم حكم كنيد به عدالت حكم كنيد. خداوند شما را نيكو موعظه مى كند. خداوند شنوا و بيناست.

اى مردم مؤمن، خدا، پيامبر و اولى الامر خود را اطاعت كنيد و اگر در باره چيزى اختلاف و نزاع كرديد: اگر بخدا و روز واپسين ايمان داريد، به خدا و رسول ردّ كنيد، اين كار براى شما بهتر و مورد اعتمادتر است.

__________________________________________________

(1)- آيه 58 و 59 سوره نساء جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 198

بيان آيه 58 ... ص : 198
قرائت ... ص : 198

در سوره بقره، اختلاف ميان قراء در باره كلمه «نعما» و وجوه مختلف قراء است و دلايل آنها بحث كرده ايم.

لغت ... ص : 198

تؤدّوا: ادا كنيد سميع: كسى كه بتواند شنيدنيها را بشنود.

بصير: كسى كه ديدنيها را بتواند ببيند. لكن سامع كسى است كه فعلا مى شنود و مبصر كسى است كه فعلا مى بيند و لهذا خداوند از لحاظ اينكه قديم است توصيف مى شود به اينكه: «كانَ سَمِيعاً بَصِيراً» يعنى اگر شنيدنى و ديدنى وجود داشت او قادر بر شنيدن و ديدن بود. در حقيقت سميع و بصير صفت مشبه و وصف ثبوتى هستند. از اين بيان برمى آيد كه نمى توان گفت: خداوند در قديم و پيش از وجود شنيدنيها و ديدنيها سامع و مبصر بوده است.

اعراب ... ص : 198

نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ: تقدير آن: «نعم شيئاً شيئى يعظكم به» و شيئى منصوب بيان است براى اسم جنسى مضمرى كه فاعل «نعم» است. اما مخصوص بمدح حذف شده و صفت آن «يعظكم به» جانشين آن شده است. جمله «نعما يعظكم به» محلا مرفوع و خبر «انّ» است.

مقصود ... ص : 198

در اين آيه خداوند مردم را باداى امانت امر مى كند و مى فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها: گفته اند در باره مقصود اين آيه اقوالى است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 199

1- اين آيه در باره هر نوع امانتى است كه بدست انسان سپرده شود. خواه امانت الهى يعنى اوامر و نواهى او باشد و خواه امانت مردم از قبيل مال يا غير مال باشد اين قول از ابن عباس و ابى بن كعب و ابن مسعود و حسن و قتاده است. از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نيز روايت شده است.

2- زيد بن اسلم و مكعول و شهر بن حوشب و جبايى گويند: مقصود زمامداران است كه بفرمان خداوند بايد ملاحظه حال مردم را داشته باشند و آنها را براه دين و شريعت وادار كنند. اين مطلب هم از امام باقر ع و امام صادق ع روايت شده است. ايشان فرموده اند: خداوند هر يك از امامان را مامور مى سازد كه امر حكومت را به شخص بعد از خود واگذار كنند. و مؤيد آن اين است كه خداوند بعد از اين، مردم را به اطاعت زمامداران مامور ساخته است. و از ائمه عليهم السلام روايت شده است كه: «دو آيه است كه يكى براى ما و يكى براى شماست خداوند مى فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها ... سپس مى فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ... (سوره نساء 59 اى مردم مؤمن خداوند و پيامبر و صاحبان امر خويش را اطاعت كنيد. البته اين قول، داخل در قول اول است زيرا از جمله امانتهاى الهى ائمه بزرگوار هستند. لذا امام باقر ع فرمود: اداى نماز و زكات و روزه و حج، امانت است و از جمله امانتها دستورى است كه بواليان امر در باره تقسيم صدقات و غنائم و امور ديگرى كه حق رعيت بدانها تعلق مى گيرد، داده شده است. بقدرى خداوند امر اطاعت را بزرگ شمرده كه فرموده است: «يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ» (سوره غافر 19 يعنى او خيانت چشم ها را مى داند) و فرموده است: «لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ» (سوره انفال 27 يعنى بخدا و پيامبر خيانت مكنيد) و نيز فرموده است: «وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ» (سوره آل عمران 75 يعنى برخى از اهل كتاب كسانى هستند كه اگر كيسه زرى را بامانت به ايشان بسپاريد به شما پس مى دهند).

3- به پيامبر دستور مى دهد كه كليد كعبه را كه در روز فتح مكه از عثمان بن طلحه گرفته بود، به او پس دهد زيرا پيامبر قصد داشت كليد را به عباس بدهد كه هم پرده دارى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 200

كعبه و هم سقايت حاجيان را بر عهده داشته باشد. اين قول از ابن جريج است. لكن اگر چه اين قول هم صحيح و روايتى كه در باره آن هست. درست است، لكن دو قول

اول مورد اعتمادند. چه بمقتضاى دليل هر گاه امرى در موردى خاص صادر شد، نبايد آن امر را بآن مورد اختصاص داد، بلكه بايد بعموم آن عمل كرد.

وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ: به زمامداران امر مى كند كه در ميان مردم به عدالت حكم كنند. نظير آن، اين آيه است: «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» (سوره ص 26 اى داود، ما ترا در زمين خليفه و زمامدار كرده ايم پس در ميان مردم به حق حكم كن). روايت شده است كه پيامبر گرامى به على فرمود: «ميان دو طرف دعوا، در نگاه كردن و سخن گفتن مساوات برقرار كن» «1» و نقل شده است كه: دو بچه خط خود را پيش امام حسن ع بردند و از وى خواستند كه بگويد كداميك از خطها بهتر است. على ع كه آنها را مى ديد، فرمود:

«پسرم در باره حكم خود دقت كن، كه خداوند در روز قيامت، از همين حكم نيز از تو سؤال خواهد كرد» «2» إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ: موعظه خداوند در باره رد امانت و نهى از خيانت و حكم بعدالت، بحال شما خوب است. معناى موعظه، امر به معروف و نهى از منكر است.

برخى گفته اند: موعظه، امر به نيكى و نهى از بدى است.

إِنَّ اللَّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً: خداوند به همه شنيدنيها و ديدنيها شنوا و بيناست. برخى گفته اند: يعنى بگفتار و كردار شما عالم است. آوردن «كان» به اين منظور است كه بگويد: خداوند از ازل شنوا و بينا بوده است.

__________________________________________________

(1)-

سو بين الخصمين فى لحظك و لفظك

(2)- يا بنى، انظر كيف تحكم

فان هذا حكم و اللَّه سائلك عنه يوم القيامه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 201

بيان آيه 59 ... ص : 201
مقصود ... ص : 201

در آيه پيش زمامداران را تشويق كرد كه حقوق مردم را رعايت كنند و در ميان آنها بانصاف و عدالت و مساوات رفتار كنند، اكنون مردم را تشويق مى كند كه از آنها اطاعت كنند و به آنها تاسى بجويند و مشكلات و اختلافات خود را پيش آنها ببرند.

مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ: اى مؤمنان خداوند را اطاعت كنيد و اوامر و نواهى او را بكار بنديد.

وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ: پيامبر را نيز اطاعت كنيد. با امر به اطاعت خدا، لزوم اطاعت پيامبر نيز، فهميده مى شد، لكن پيامبر را جداگانه ذكر مى كند تا در بيان مطلب مبالغه اى باشد و جلو پاره اى از توهمات گرفته شود و كسى نگويد يا نپندارد كه اطاعت پيامبر مخصوص دستوراتى است كه در قرآن باشد. نظير اين آيه آيات ديگر است مثل:

«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» (سوره نساء آيه 80 يعنى كسى كه پيامبر را اطاعت كند. خدا را اطاعت كرده است) و مثل: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (سوره حشر آيه 7 يعنى آنچه پيامبر براى شما آورد بگيريد و آنچه شما را از آن نهى كرد، ترك كنيد) و مثل: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى » سوره نجم آيه 3 يعنى او از روى هوس سخن نمى گويد) كلبى گويد: منظور اين است كه خدا را در واجبات و پيامبر را در مستحبات، اطاعت كنيد، لكن وجه اول صحيحتر است زيرا طاعت پيامبر و امثال اوامر او، طاعت و امتثال اوامر خداوند است. اما پى بردن به اينكه

او رسول خداست همان پى بردن به رسالت اوست و پى بردن به رسالت او جز بعد از شناسايى خدا، ممكن نيست نه اينكه پى بردن به رسالت او عين خدا شناسى است. همانطورى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 202

كه اطاعت پيامبر در حياتش واجب است، پس از مرگش نيز واجب است زيرا پيروى از شريعت او پس از مرگش بر همه مردم مكلف، لازم است. بديهى است كه او همه جهانيان را بدين خود تا روز قيامت، دعوت كرد و رسالت او جهانى و همگانى است.

وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ: در اين باره مفسران دو نظر دارند: 1- ابو هريره و ابن عباس بنا بيكى از دو روايت ميمون و ابن مهران و سدى گويند: منظور هر امير و زمامدارى است مختار جبايى و بلخى و طبرى نيز همين است.

2- جابر بن عبد اللَّه و ابن عباس بنا به روايت ديگر و مجاهد و حسن و عطا و جماعتى گويند: منظور علما است. برخى از آنها گفته اند: زيرا علما هستند كه در احكام و در موقع نزاع و اختلاف بايد بآنها رجوع كرد نه زمامداران. اين دو قول از عامه است.

لكن اصحاب ما از امام باقر و امام صادق (ع) روايت كرده اند كه: منظور از «اولى الامر» ائمه اهل بيت است كه خداوند طاعت ايشان را بطور مطلق واجب ساخته است همانطورى كه طاعت خدا و پيامبر را واجب گردانيده است. اطاعت مطلق شخص يا اشخاص در صورتى واجب مى شود كه معصوم باشند و ظاهر و باطن ايشان يكى باشد و از اشتباه و امر به كار زشت، مصون باشند. بديهى

است كه علما و زمامداران چنين صفاتى ندارند و خداوند برتر از اين است كه مردم را به اطاعت بدون قيد و شرط افرادى امر كند كه مرتكب معصيت مى شوند يا ميان گفتار و كردارشان اختلاف است. شاهد اين مطلب اين است كه خداوند اطاعت او «اولى الامر» را در رديف اطاعت از پيامبر و خدا قرار داده است و اين خود نشان مى دهد كه «اولى الامر» از همه مردم بالاترند و پيامبر از ايشان برتر و خدا از همگى برتر است. بديهى است كه تنها ائمه بعدى از آل پيغمبر چنين مزيتى دارند نه ديگران. آنان كسانى هستند كه امامت و عصمت ايشان به ثبوت رسيده و تمام مسلمين بر بلندى رتبه و عدالت ايشان اتفاق دارند، فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ: اگر در باره چيزى از امور دين، اختلاف كرديد بكتاب خدا و سنت پيامبر رد كنيد اين معنى از مجاهد و قتاده و سدى است. ما مى گوييم: اين اختلاف را به امامانى رد مى كنيم كه پس از وفات پيامبر بجاى او هستند و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 203

مثل اين است كه در حيات پيامبر به خود او رد كرده باشيم زيرا آنان حافظ شريعت و خلفاى پيامبر در ميان امت هستند و پس از پيامبر بمنزله خود او هستند. سپس خداوند اين مطلب را تاكيد كرد و فرمود:

إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ: بدينترتيب رد اختلافات را بخدا و پيامبر از علائم ايمان بخدا و روز واپسين مى شمارد.

ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا: طاعت خداوند و طاعت پيامبر و اولو العزم و رد

اختلافات بخدا و پيامبر براى شما از لحاظ عاقبت است پس تاويل بمعناى مآل امر و سرانجام كار است. مجاهد گويد: يعنى پاداشش نيكوتر است. بقولى يعنى. در دنيا براى شما بهتر و عاقبت آن در آخرت نيكوتر است. زجاج گويد: يعنى رد اختلاف بخدا و پيامبر، براى شما بهتر از اين است كه خود در صدد حل آن برآييد و آن را به اصل از كتاب خدا و سنت پيامبر برنگردانيد و همين نظر قوى تر است، زيرا بازگرداندن اختلاف به خدا و رسول و جانشينانش حتماً بهتر از اين است كه خود بدون دليلى بفكر خود اعتماد جويند.

برخى استدلال كرده اند كه: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ ...» دليل اين است كه: اجماع امت، حجت است. زيرا در صورتى رد بر كتاب و سنت واجب است كه اختلاف و تنازعى وجود داشته باشد و اگر اختلاف و تنازعى نباشد، رد بر كتاب و سنت واجب نيست و اين غير از حجيت اجماع معناى ديگرى ندارد.

لكن اين استدلال در صورتى صحيح است كه در ميان امت، فردى معصوم باشد كه شريعت را حفظ كند. و اگر چنين فردى در ميان مردم نباشد، اجماع مردم كه ممكن است هر امرى باطل باشد، چه فايده اى دارد؟! زيرا ارتباط داشتن حكم به شرطى يا صفتى، دليل اين نيست كه در غير مورد شرط و صفت، حكم بر خلاف آن باشد و اين مطلب مورد قبول اكثر علماست. بنا بر اين چگونه مى توان بر اين دليل اعتماد جست. علاوه بر اين اجماع امت اسلام بر چيزى ممكن است كه مطابق كتاب و سنت باشد پس چگونه مى گويند: هر گاه امت

بر امرى اجماع كرد واجب نيست كه رد بكتاب و سنت كند، در حالى كه رد كرده است؟!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 204

[سوره النساء (4): آيات 60 تا 61] ... ص : 204

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعِيداً (60) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً (61)

ترجمه ... ص : 204

آيا نديدى آنهايى را كه گمان مى كنند بقرآن و تورات و انجيل ايمان آورده اند و مى خواهند مرافعه را پيش طاغوت ببرند، حال آنكه به آنها امر شده است كه به طاغوت كافر گردند و شيطان مى خواهد آنها را به بيراهه دورى بكشاند و گمراه سازد. و چون به آنها گفته شود: بشتابيد بسوى قرآن و پيامبر، مى بينى كه منافقان از تو اعراض مى كنند. «1»

__________________________________________________

(1)- آيه 60 و 61 سوره 4 نساء جزء پنجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 205

بيان آيه 60 و 61 ... ص : 205
لغت ... ص : 205

طاغوت: مبالغه طاغى، بسيار سركش. هر چه جز خدا پرستش شود، طاغوت است كه گاهى هم بت ناميده مى شود و گاهى هم از اعمال پليد شيطانى شمرده مى شود.

هر كس كه بر خلاف حكم خدا حكم كند، طاغوت خوانده مى شود.

ضلال: هلاك شدن بخاطر انحراف از راه راست و طريق هدايت. براى اين كلمه مشتقاتى است كه در همه آنها همين نكته وجود دارد و در سوره بقره، ذيل «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ» (آيه 26) شرح داده ايم.

تعالوا: اصل اين كلمه از «علو» است، هر گاه بكسى بگويند: «تعال» يعنى بسوى من ببالا بيا. پس تعالوا يعنى بالا بياييد.

يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً: يعنى از تو اعراض مى كنند. اين فعل ممكن است متعدى هم بكار رود مثل: «صددته عن فلان» يعنى او را از فلان چيز منع كردم. نظير اينكه مى گويند: «رجعت انا و رجعت غيرى» يعنى رجوع كردم من و رجوع دادم غير خود را.

اعراب ... ص : 205

صدوداً: مفعول مطلق تاكيدى مثل «كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً» (سوره نساء 164) يعنى سخن خدا با موسى، حقيقة سخن بود نه اينكه به چيزى مثل سخن بود.

برخى گفته اند يعنى: «تكليماً شريفاً عظيما» (سخن گفتنى شريف و عظيم) در اين صورت مفعول مطلق نوعى خواهد بود بنا بر اين در باره آيه مورد بحث مى توان گفت:

يصدون عنك صدوداً عظيما»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 206

شان نزول ... ص : 206

ميان مردى يهودى و مردى منافق، اختلافى بود. يهودى گفت بايد بمحمد ص رجوع كنيم زيرا مى دانست كه اهل رشوه نيست و ستم نمى كند. منافق گفت: بايد به كعب بن اشرف رجوع كنيم چه مى دانست كه او رشوه مى گيرد و به نفع او حكم مى كند.

از اينرو اين آيه ها نازل شد. اين مطلب از اكثر مفسران است.

مقصود ... ص : 206

پس از ذكر اولو الامر و اينكه بايد بعدالت حكم كنند و اينكه مسلمانان بايد از آنها تبعيت نمايند، در باره منافقانى سخن مى گويد كه به حكم خدا و رسولش راضى نيستند و مى فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ: آيا ندانستى؟ برخى گفته اند: براى تعجب است يعنى: تعجب نمى كنى از كردار آنان؟ و برخى گفته اند: يعنى آيا علم تو به آنها نرسيد؟

الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ: آنان كه گمان مى كنند به قرآن و تورات و انجيل ايمان آورده اند.

يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ: ابن عباس و مجاهد و ربيع و ضحاك گويند:

يعنى اراده دارند محاكمه را پيش كعب بن اشرف ببرند. شعبى و قتاده گويند: آن شخص منافق مى خواست به كاهنى از طايفه جهينه رجوع كند. حسن گويد: مى خواستند محاكمه را طبق معمول آن زمان نزد بتها ببرند و بوسيله تيرها تكليف خود را روشن سازند. «1»

__________________________________________________

(1)- يكى از كارهايى كه در دوران جاهليت، در ميان مردم عرب، رواج داشت، اين بود كه تيرهايى بدون پر، داشتند كه بوسيله آنها مشكلات خود را حل مى كردند.

بر روى تيرى نوشته بود: «امرنى ربى» يعنى خداوند مرا امر كرده و بر ديگرى «نهانى ربى» يعنى خداوند مرا نهى كرده و بر روى برخى هيچ ننوشته بود و هر

گاه تير اول يا دوم بيرون مى آمد، تكليف روشن بود و هر گاه تير سوم بيرون مى آمد، دوباره فال را از سر مى گرفتند.

يكى ديگر از كارهاى آنها اين بود كه: ده نفر شترى را كشته، ده قسمت مى كردند و تيرهاى ده گانه، كه بر روى برخى هيچ نوشته نشده بود و بر روى برخى يك يا دو يا سه سهم يا ... نوشته شده بود، در كيسه اى مى ريختند و تيرها را بنام اشخاص بيرون مى آوردند هر گاه روى تيرى هيچ نوشته

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 207

اصحاب ما از امام باقر ع و امام صادق ع روايت كرده اند كه: منظور هر حاكم بغير حقى است كه مردم به آنها رجوع مى كنند.

وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ: آنها مامورند كه به طاغوت، كفر بورزند چه بآنها گفته شده است: «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لَا انْفِصامَ لَها» (سوره بقره آيه 256 يعنى كسى كه به طاغوت كفر بورزد و بخدا ايمان آورد، بريسمان محكم چنگ زده است كه پاره شدنى نيست) وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالًا بَعِيداً: شيطان بوسيله آرايشگريهاى خود مى خواهد آنها را از راه حق گمراه گرداند.

در اينجا گمراهى آنان را به شيطان نسبت داده است پس معلوم مى شود كه خداوند در وجود ايشان، ضلالت را خلق نكرده است و سخن پيروان مسلك جبر كه خداوند را عامل گمراهى مردم مى دانند باطل است و اگر ضلالت را خدا خلق كرده بود، اضلال ايشان را بخود نسبت مى داد.

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ: هر گاه به منافقين گفته شود: بسوى احكام قرآن بشتابيد.

وَ إِلَى

الرَّسُولِ: و بسوى احكام پيامبر بياييد:

رَأَيْتَ الْمُنافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً: منافقين را مى بينى كه از تو اعراض مى كنند و به ديگرى روى مى آورند.

__________________________________________________

(نشده بود، ثلث قيمت شتر را از كسى كه تير را بنامش بيرون آورده بودند، مى گرفتند.

بدينترتيب، آنان هر گونه مشكلى داشتند، قضاوت آن را اينگونه فالگيريها و بخت آزماييها محول مى كردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 208

[سوره النساء (4): آيات 62 تا 63] ... ص : 208

اشاره

فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جاؤُكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً (62) أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً (63)

«1»

ترجمه ... ص : 208

چگونه است كار آنها، هنگامى كه بواسطه نفاق و كارهاى زشت ديگرشان، مصيبتى به آنها برسد، آنها نزد تو آيند و سوگند ياد كنند كه ما جز نيكى و ايجاد سازگارى قصدى نداشته ايم. خداوند از راز قلب ايشان آگاه است، پس از آنها اعراض كن و آنان را اندرز بده و براى ايشان سخنى بگو كه در دلهاى ايشان اثر گذارد.

__________________________________________________

(1)- آيه 62 و 63 سوره چهار نساء جزء پنجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 209

بيان آيه 62 و 63 ... ص : 209
لغت ... ص : 209

حلف: سوگند، قسم. حليف: هم سوگند.

بليغ: از بلاغت بمعنى رسا بودن سخن. شخص بليغ: كسى كه بتواند بوسيله عبارات، هر چه در دل دارد بيان دارد.

اعراب ... ص : 209

كيف: خبر براى مبتداى محذوف يعنى: «فكيف صنيعهم اذا اصابتهم مصيبة» گويى چنين مى گويد: «الاسائة صنيعهم بالجراة على كذبهم ام الاحسان صنيعهم بالتوبة من جرمهم» يعنى آيا بدى اين است كه جرات بر دروغ كنند يا نيكى اين است كه توبه از گناه كنند. ممكن است «كيف» در محل نصب باشد يعنى «كيف يكونون: امصرين ام تائبين يكونون» يعنى چگونه هستند؟ آيا اصرار بر كردار زشت خود دارند يا توبه گرند؟ ممكن است گفته شود: تقدير اين است: «كيف بك» يعنى: «اصلاح بك ام فساد بك» آيا صلاح تست. يا فساد تو است در اين صورت «كيف» مبتداء است و خبر آن محذوف است.

يحلفون: محلا منصوب و حال است.

إِنْ أَرَدْنا: جواب قسم احساناً: مفعول به يعنى: اردنا احساناً.

مقصود ... ص : 209

اكنون با عطف به سابق، مى فرمايد:

فَكَيْفَ: كار آنها چگونه است؟

إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ: هنگامى كه بواسطه نفاق و اظهار نارضايتى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 210

از حكم پيامبر، عقوبت خدا دامنگيرشان شود.

ثُمَّ جاءُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً: آن گاه نزد تو آمده، سوگند مى خورند كه منظور ما از بردن اختلاف نزد ديگرى، اين بود كه زحمت ترا كم كنيم زيرا دوست نمى داريم كه در مجلس تو صدا را بلند كنيم و پيش كسى مى رويم كه ما را راضى كند، بدون اينكه حكمى صادر كند و كينه ها را برانگيزد. بنا بر اين منظور از «إِلَّا إِحْساناً» احسان به طرفين دعواست.

وَ تَوْفِيقاً: طرفين دعوا را دعوت به سازش مى كنيم بدون اينكه بخواهيم حكمى در باره آنان و اختلافشان صادر كرده باشيم، پس معناى توفيق، ايجاد الفت و موافقت است.

برخى گفته اند: منظور ما

اين است كه آنچه موافق حق است بدست آوريم.

برخى گفته اند منظور عبد اللَّه بن ابى و مصيبت همان خوارى است كه دامنگير وى شد.

چه او در موقع بازگشت از جنگ بنى المصطلق كه همان غزوه مريسيع است مطالبى گفته بود كه با نازل شدن سوره منافقين ناچار شد زبان به عذرخواهى و ندامت بگشايد.

اين موضوع در سوره منافقين خواهد آمد. يا اينكه منظور مصيبت مرگ است زيرا او براى استغفار با حالت تضرع و زارى نزد پيامبر آمد و از او جامه خواست كه تا بدان وسيله خود را از آتش جهنم حفظ كند. بنا بر اين معناى آيه اين است كه ما از گفتگوى دو گروه مخالف، در جنگ بنى المصطلق، نظرمان نيكى و ايجاد سازش بود. اين قول از حسين بن على مغربى است.

دلالت آيه ... ص : 210

اين آيه دلالت مى كند بر اينكه: گاهى بداند گناهانى كه شخص مرتكب مى شود، دچار مصيبتى مى شود، سپس در اين باره اختلاف شده است: ابو على جبايى گويد: اين مصيبت، كيفرى است كه به گنهكاران غير تائب داده مى شود. ابو هاشم گويد:

خود اين هم لطفى است. قاضى عبد الجبار گويد: گاهى لطف است و گاهى جزاست.

اين مطلب احتياج بدليل دارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 211

أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ: خداوند از شر و نفاق و خيانت آنان با خبر است.

فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ: آنها را دنبال مكن.

وَ عِظْهُمْ: و آنها را موعظه كن.

وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغاً: بآنها بگو: اگر نفاق قلبى خود را آشكار كنيد، كشته خواهيد شد و اين سخن بليغ است زيرا به بهترين وجهى به نفوس آنان كمك مى رساند.

البته اين معنى از حسن است.

ابو على جبايى گويد: از قبول عذر آنها اعراض كن و آنها را پند بده و از سختى هايى كه در صورت تكرار آن عمل دامنگيرشان مى شود، آنها را بترسان.

جمله اخير دلالت دارد بر اينكه: بلاغت، فضيلتى است و خداوند تشويق مى كند كه پيامبر بر بلاغت اعتماد جويد. زيرا بلاغت يكى از اقسام حكمت است و معنى را بنحوى شايسته و موجز به ديگران مى رساند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 212

[سوره النساء (4): آيات 64 تا 65] ... ص : 212

اشاره

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً (64) فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً (65)

«1»

ترجمه ... ص : 212

هيچ رسولى نفرستاديم، جز اينكه بامر خداوند مورد اطاعت مردم واقع شود.

و اگر آنان هنگامى كه بخود ظلم كردند، نزد تو مى آمدند و در پيشگاه خداوند استغفار مى كردند و پيامبر برايشان طلب آمرزش مى كرد، خداوند را توبه پذير و رحيم مى يافتند.

پس نه چنان است كه شما مى پنداريد، آنان اهل ايمان نيستند مگر اينكه ترا در مشاجرات خود حكم سازند آن گاه نسبت بحكم تو پيش خود احساس دلتنگى نكنند و مطيع و منقاد باشند.

__________________________________________________

(1)- آيه 64 و 65 سوره نساء جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 213

بيان آيه 64 ... ص : 213
اعراب ... ص : 213

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ: ما حرف نفى و من زايده است. زيرا من زايده در جمله مثبت بكار نمى رود. فايده زيادى «من» اين است كه همه افراد را فرا مى گيرد مثل:

«ما جاءنى من احد» يعنى هيچكس نيامد.

لَوْ أَنَّهُمْ: لو حرف شرط است و بايد بر سر فعل در آيد، لكن استثناء بر سر «ان» نيز در مى آيد، چه «ان» هم در افاده تاكيد مانند فعل است، بنا بر اين «ان» و ما بعد آن در محل رفع است تا فاعل فعل محذوف باشد يعنى: لو وقع انهم جاءوك وقت ظلمهم انفسهم ...»

مقصود ... ص : 213

در اين آيه خداوند آنان را بر نافرمانى هايشان ملامت مى كند و مى گويد: غرض از بعثت انبياء، اطاعت است.

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ: هيچ پيامبرى از پيامبران خود را نفرستاده ايم.

إِلَّا لِيُطاعَ: مقصود از فرستادن پيامبران، تنها اطاعت و امتثال امر ايشان است.

بيان اين جمله براى اين منظور است كه منافقانى محاكمه خود را پيش طاغوت مى بردند و گمان مى كردند كه تنها ايمان آوردن- اگر چه بزبان باشد- كافى است و از اطاعت پيامبر اعراض مى كردند از اينرو خداوند مى فرمايد: او رسولى نفرستاده است جز براى اطاعت كردن مردم از او:

بِإِذْنِ اللَّهِ. يعنى اطاعت مردم از پيامبران بر طبق امر خداوند است كه بوسيله آن مردم را بر اطاعت ايشان رهنمون شده است.

معانى و موارد استعمال اذن، 1- بمعناى لطف، مثل: «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 214

تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ»

(سوره يونس 100) يعنى هيچ نفسى را نسزد جز بلطف خداوند ايمان آورد. 2- رفع مانع و تخليه. مثل: و «ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ

مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» (سوره بقره 102) يعنى آنها بكسى ضرر نمى رسانند جز به اينكه خداوند جلو آنها را بازگذارد 3- امر مثل آيه مورد بحث.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ: هنگامى كه نفس خود را با انجام معصيت و فراهم كردن اسباب عقوبت و عذاب. ضرر رسانيدند و خود را از ثواب كار نيكو محروم كردند يا بقولى بوسيله كفر و نفاق در باره خود ستم كردند.

جاءُوكَ: اگر بعنوان توبه پيش تو مى آمدند.

فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ: و خدا را بخاطر گناهانشان استغفار مى كردند و دست از كردار گذشته خود مى كشيدند.

وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ: و پيامبر براى ايشان استغفار مى كرد. در اينجا بنا بر عادت مرسوم عرب، از خطاب به غيبت متوجه مى شود.

لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً: اين جمله را دو جور ممكن است معنى كرد: 1- مغفرت خداوند را نسبت بگناهان خود و رحمت او را مى يافتند.

2- به توبه پذيرى و رحم خداوند، عالم مى شدند. كلمه و جدان بمعنى علم و بمعنى ادراك مى آيد، لكن خداوند ادراك شدنى نيست، بنا بر اين كلمه را نبايد به معناى ادراك كه ظاهر آن است حمل كرد.

اين آيه، با تاكيد هر چه بيشتر، بطلان قول جبريان را ثابت مى كند. چه آنها مى گويند: اراده خداوند اين است كه گروهى از مردم امر پيامبران را اطاعت كنند و گروهى امرشان را مخالفت كنند. حال آنكه خداوند مى فرمايد: «ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ» يعنى پيامبرى نفرستاديم جز براى اينكه از او اطاعت شود.

حسن در باره اين آيه مى گويد: دوازده تن از منافقان، با يكديگر قرار گذاشتند كه حيله اى نسبت به پيامبر بكار برند و به او آسيبى رسانند. از اينرو جبرئيل

نازل شد و به او خبر داد. پيامبر فرمود. گروهى كه داخل شده اند. مى خواهند كارى كنند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 215

كه موفق نخواهند شد، بنا بر اين بايد برخيزند و استغفار كنند تا من هم پيش خدا آنها را شفاعت كنم. چند بار اين مطلب را تكرار كرد ولى هيچيك بلند نشدند.

آن گاه يكى يكى آنها را بنام صدا كرد و گفت برخيزيد. همه برخاستند و اعتراف كردند كه سوء قصد داشته اند و خواهش كردند كه پيامبر شفاعت كند تا توبه آنها پذيرفته شود. فرمود: برويد، من در آغاز، با طيب خاطر براى شفاعت شما آماده بودم و خداوند هم سريعتر اجابت مى كرد. آنها از پيش پيامبر رفتند.

اين آيه دلالت دارد بر اينكه شخصى كه مرتكب گناه كبيره شده، بايد استغفار كند زيرا خداوند توبه او را مى پذيرد و نيز دلالت دارد بر اينكه مجرد استغفار كافى نيست، بلكه بايد اصرار و تصميمى براى تكرار معصيت نداشته باشد. زيرا پيامبر براى آن گروه بدون اينكه آنان توبه كنند، استغفار نمى كرد. پس سزاوار است كه انسان توبه كند و نادم شود و تصميم بگيرد كه هرگز آن گناه را تكرار نكند، آن گاه در پيشگاه خداوند، استغفار كند تا توبه اش را بپذيرد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 216

بيان آيه 65 ... ص : 216
لغت ... ص : 216

شجر الامر: اختلط الامر يعنى امر مخلوط شد. اين لغت از همان «شجر» به معنى درخت است و چون شاخ و برگ درخت بهم مى پيچد و مخلوط مى شود، از اين لحاظ در اختلاط چيزهاى ديگر مخصوصاً در مورد نزاع و اختلاف كه مطالب طرفين بهم مخلوط مى شود، بكار رفته است.

حرج: تنگى

و برخى گفته اند: گناه.

اعراب ... ص : 216

لا: در اول كلام براى رد سخن آنهاست يعنى: «فليس الكلام على ما يزعمون انهم آمنوا و هم يخالفون حكمك» يعنى كلام نه آن طورى است كه آنها گمان مى كنند كه ايمان آورده اند، در حالى كه مخالفت حكم تو مى كنند. پس از حرف «لا» قسم مى- خورد و جمله را از سر مى گيرد. برخى گفته اند: «لا» بمنظور توطئه براى نفى بعدى است زيرا ذكر نفى در اول و آخر كلام براى تاكيد بهتر است، بخصوص كه نفى مقتضى اين است كه در صدر كلام قرار گيرد و اينكه باز هم نفى در كلام تكرار مى شود، بخاطر اين است كه قسم بجواب احتياج دارد.

تسليما: مفعول مطلق تاكيدى است. اين قبيل مصدرها بمنزله تكرار فعل مى باشند.

شان نزول ... ص : 216

گفته شده است كه در اين آيه در باره زبير و مردى از انصار نازل شده است كه اختلاف خود را نزد پيامبر برده بودند. اختلاف بر سر مجراى آبى بود كه از زمينى سنگزار بسوى باغ نخلى آن دو مى رفت. پيامبر به زبير فرمود: باغت را آبيارى كن، سپس آب را ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 217

براى همسايه ات بفرست. انصارى خشمگين شد و گفت: جانب پسر عمويت را مى گيرى؟

رنگ چهره پيامبر تغيير كرد. آن گاه به زبير فرمود: باغت را آب بده و جلو آب را بگير تا برگردد بطرف ديوارها و حق خود را بطور كامل تحصيل كن سپس براى همسايه ات بفرست. در پاسخ اول، طورى دستور داده بود كه براى هر دوى آنها گشايش و آسايش بود.

گفته اند: اين مرد حاطب بن ابى بلتعه بوده است. راوى مى گويد: آن دو خارج شدند و بر مقداد

گذشتند. مقداد پرسيد: بنفع كداميك از شما حكم شد. ابو بلتعه گفت:

«بنفع پسر عمويش حكم كرد» و اين سخن را با دهن كجى ادا كرد. مردى يهودى كه با مقداد بود، متوجه شد. گفت: خداوند اينها را بكشد، باور دارند كه او پيامبر خداست آن گاه در حكمى كه صادر مى كند او را متهم مى كنند. بخدا قسم، ما در زندگى موسى يك بار معصيت كرديم. او ما را دعوت به توبه كرد و دستور داد كه خودمان را بكشيم در راه اطاعت امر خدا هفتاد هزار نفر از افراد خودمان را كشتيم تا خدا از ما راضى شد.

ثابت بن قيس شماس گفت: سوگند بخدا، كه راست مى گويم. اگر محمد ص امر كند كه خودم را بكشم، مى كشم.

بهمين مناسبت، آيه در باره حاطب بن ابى بلتعه و دهن كجى وى نازل گرديد.

شعبى گويد: آيه در باره بشر كه مردى منافق بود و مرد يهودى كه نزاع خود را پيش عمرو برده بودند، نازل گرديده است در باره اين دو، قبلا بحث شد.

مقصود ... ص : 217

خداوند بيان مى كند كه ايمان، اين است كه انسان بحكم پيامبر گرامى ملزم شود و به آن راضى باشد، از اينرو فرمود:

فَلا: يعنى آن طورى كه شما در باره آنها گمان داريد و آنها را اهل ايمان مى- پنداريد، نيست، زيرا آنها اختلاف خود را نزد طاغوت مى برند و اين با ايمان سازگار نيست.

وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ: خداوند سوگند ياد مى كند كه اين منافقان مؤمن نيستند و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 218

در ايمان داخل نشده اند.

حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ: در صورتى آنها ايمان دارند كه در خصومتهايى كه

ميان آنها واقع مى شود و احكامى كه بر آنها مشتبه مى شود ترا «حكم و داور» قرار دهند.

ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ: آن گاه در دل خود در باره حكم تو شكى نداشته باشند، اين معنى از مجاهد است: ضحاك مى گويد: يعنى با انكار حكم تو خود را بگناه نيفكنند. ابو على جبايى گويد: يعنى پيش خود بسبب شك يا مخالفت، دلتنگى نداشته باشند. اين قول پسنديده است.

وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً: در برابر حكم تو با اعتقاد و خضوع، رام و تسليم باشند. از امام صادق (ع) روايت شده است كه: اگر مردمى خداى را عبادت كنند و نماز بپاى دارند و زكات بدهند و ماه رمضان را روزه گيرند و حج كنند، سپس در باره كارى كه پيامبر انجام داده است، بگويند: نبايد چنين مى كرد، اين كار خلاف است. يا اينكه نسبت بكار او پيش خود احساس دلتنگى كنند، مشرك خواهند بود. سپس اين آيه را تلاوت كرد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 219

[سوره النساء (4): آيات 66 تا 68] ... ص : 219

اشاره

وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً (66) وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً (67) وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً (68)

«1»

ترجمه ... ص : 219

اگر بر آنها واجب مى كرديم كه خود را بكشيد يا از ديارتان خارج شويد، جز كمى از آنها انجام نمى دادند و اگر آنها پندى را كه به ايشان داده مى شد، بكار مى- بستند، براى ايشان بهتر و براى ثبات بر ايمان محكمتر بود و اگر چنين مى كردند از جانب خود به آنها پاداشى بزرگ مى داديم و آنها را براه راست هدايت مى كرديم.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 66 و 67 و 68 جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 220

بيان آيه 66- 67- 68 ... ص : 220
قرائت ... ص : 220

ابن كثير و نافع و ابن عاعر «ان اقتلوا» را بضم نون و «او اخرجوا» را بضم واو و عاصم و حمزه بكسر نون و واو و ابو عمرو بكسر نون و ضم واو قرائت كرده اند.

ابن عامر «الا قيلا» بنصب خوانده است و در قرآنهاى اهل شام نيز به نصب است. ديگران برفع خوانده اند.

علت اينكه ابو عمرو در «ان قتلوا» و «او اخرجوا» ميان نون و واو فرق گذارده، اين است كه ضمه براى واو نيكوتر است، زيرا شباهت دارد بواو ضمير و جمهور معتقدند كه واو ضمير را بضم بايد خواند مثل: «لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ» «سوره بقره 237) علت ضمه نون در «ان اقتلوا» اين است كه نون بجاى همزه وصل است كه بخاطر ضم عين الفعل مضموم است. در ضمه واو «او اخرجوا» اين وجه و وجه سابق هر دو جارى است. بدينترتيب در نظاير اين كلمه نيز ضمه بهتر از كسره است، زيرا حرفى كه مضموم مى شود بجاى همزه است. دليل كسانى كه نون و واو را كسره داده اند اين است كه اين دو حرف، جداى از فعلى

كه مضموم العين است مى باشند و همزه متصل به فعل است و نمى توان حرف منفصل را به منزله حرف متصل قرار داد.

در مورد «الا قليل» بهتر رفع است تا بدل او واو «فعلوا» باشد، مثل اينكه گفته است: «ما فعله الا قليل» و كسى كه نصب داده است، نفى را بمنزله ايجاب قرار داده است چه جمله منفى و چه جمله مثبت هر دو كلام تام هستند، پس همانطورى كه مستثنى ما در جمله مثبت، منصوب مى شود، در جمله منفى نيز منصوب مى شود.

اعراب ... ص : 220

لو: اين حرف براى امتناع است مثل. «لو اتانى زيد لا كرمته» مقصود اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 221

است كه اكرام من بخاطر امتناع آمدن زيد، ممتنع شد، حق اين است كه بعد از آن فعل واقع شود. لكن «ان» همانطورى كه از اسم و خبر نيابت مى كند از فعل نيز نيابت مى كند. پس «وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ» مثل: «و لو كتبنا عليهم» است.

اذن: براى اين آورده شده است كه بر معناى جزاء دلالت كند. معناى اذن، جواب و جزاست. اين كلمه در اول، وسط و آخر كلام قرار مى گيرد و هنگامى در فعل مضارع عمل مى كند كه در اول و فعل بمعناى آينده باشد.

لَآتَيْناهُمْ ... وَ لَهَدَيْناهُمْ: اين هر دو لام دو جواب لو واقع شده اند. لام در جواب قسم نيز واقع مى شود مثل شعر امرء القيس:

حلفت لنا باللَّه حلفة فاجر لناموا فما ان من حديث و لا صال

يعنى: مثل گنهكاران براى او بخدا سوگند ياد كردم كه خوابيده اند، پس نه حديثى بود و نه گرم شونده اى به آتش.

هم چنان كه لام براى جواب

(شرط و قسم) مى آيد براى ابتدا نيز مى آيد. با اين فرق، كه لام ابتدا فقط بر سر مبتدا يا خبر «ان» در مى آيد. مثل، «علمت ان زيداً ليقوم» كه در اينجا بر سر خبر «ان» كه فعل مضارع است درآمده و فعل مضارع شبيه اسم است صراطاً: مفعول دوم براى هدينا

مقصود ... ص : 221

خداوند از اسرار باطنى آن گروه (منافقان) خبر مى دهد و مى فرمايد: وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ: اگر بر مردمى كه ذكرشان گذشت واجب مى كرديم.

أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ: كه خود را بكشيد يا از ديارتان خارج شويد، جز عده كمى اطاعت نمى كردند. چنان كه بامت موسى دستور داديم و بر اينكار آنها را ملزم ساختيم و آنها خويشتن را كشتند و به سوى «تيه» رفتند.

ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ: بخاطر مشقتى كه در اطاعت اين دستورات هست، تنها مردم مؤمن خالص، اطاعت مى كنند. گفته اند منظور از اين «قليل» كه استثناء شده، ثابت بن قيس بن شماس است و برخى گفته اند: منظور جماعتى از اصحاب پيامبر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 222

است كه مى گفتند: بخدا اگر بما امر شود، اطاعت مى كنيم پس خداى را حمد مى كنيم كه ما را به اين كار امر نكرد. از اين جماعت، عبد اللَّه بن مسعود و عمار ياسر هستند.

از اينرو پيامبر فرمود: «برخى از افراد امت من، مردانى هستند كه ايمان در دل ايشان از كوه هاى بلند استوارتر است».

وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً: اگر به امر خدا عمل مى كردند، براى آنها بهتر و از لحاظ بصيرت در امر دين، سختتر بود. لفظ تثبيت، كنايه از

بصيرت، قرار داده شده است زيرا كسى كه در كار دينش بصيرت داشته باشد، در دينش ثابت قدم تر و در اعتقادش قويتر و هميشگى تر از آنانى است كه در باره دين بصيرتى نداشته باشند. بقولى معنايش اين است كه: اگر آنها موعظه خدا و رسولش را در امور دين و دنيا قبول كنند. ثبات آنها به حق بيشتر و از گمراهى و اشتباه دورتر خواهند بود. چنان كه خداوند مى فرمايد:

«وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً» (سوره محمد 17 يعنى آنان كه هدايت پذير باشند، خداوند بر هدايتشان مى افزايد) برخى هم گفته اند: معناى آن اين است كه: نفع آنها از حق بيشتر است زيرا دوام دارد و هيچگاه باطل نمى شود و سرانجام به پاداش آخرت، اتصال پيدا مى كند، در حالى كه نفعى كه آنها از باطل مى گيرند، دوام ندارد و سرانجام بكيفر آخرت، متصل مى شود.

بلخى گويد: معناى آيه اين است كه اگر كشتن و خارج شدن از ديار، بر آنها واجب مى شد انجام نمى دادند. اكنون كه اين كارها بر آنها واجب نشده است، كارهاى آسانى كه بآنها دستور داده شده، انجام دهند كه براى آنها بهتر و در راه ثبات ايمان محكمتر است. در دعا آمده است كه: «اللَّهم ثبتنا على دينك» يعنى بما چيزى لطف كن كه با آن بر دينت استوار بمانيم.

وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً: اين جمله متصل به قبل است. يعنى: اگر آنها چنين مى كردند، از جانب خود به آنها اجرى عظيم مى داديم كه احدى بكنه آن پى نبرد و پايان و حد اعلاى آن را درك نكند. كلمه: «مِنْ لَدُنَّا» براى افاده اين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن،

ج 5، ص: 223

معنى است كه جز خداوند كسى بر دادن چنين اجرى قادر نيست و اين كار بخداوند اختصاص دارد. چه ممكن است پاداش بدست بنده اى از بندگان خدا به ايشان برسد لكن هر گاه ثواب بوسيله خود خداوند به بنده برسد، براى او ارزنده تر و بهتر خواهد بود.

وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً، و آنها را براه راست استوار مى داريم. برخى گفته اند: يعنى نسبت به آنها الطاف و عناياتى مى كنيم كه بتوانند بر اطاعت، استوار بمانند و از استقامت برخوردار گردند و تقدير آن «و وفقناهم للثبات على الصراط المستقيم» است و برخى گفته اند: منظور اين است كه در آخرت نيز آنان را به راه بهشت، هدايت مى كنيم. اين قول از ابو على جبايى است. وى گويد: جايز نيست كه در اينجا مقصود از هدايت، ارشاد به دين باشد. زيرا پاداشى است كه خداوند به بنده مؤمن و مطيع وعده داده است و انسان وقتى مؤمن و مطيع خواهد بود، كه هدايت يافته باشد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 224

[سوره النساء (4): آيات 69 تا 71] ... ص : 224

اشاره

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً (69) ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ عَلِيماً (70) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً (71)

«1»

ترجمه ... ص : 224

و كسانى كه خدا و رسول را اطاعت كنند، با پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان كه خدا به آنها نعمت بخشيده است خواهند بود و اينان رفيقان خوبى هستند.

اين است فضلى از جانب خداوند و علم خداوند كافى است.

اى مردمى كه ايمان آورده ايد. سلاح هاى خود را برگيريد و دسته دسته يا همه با هم براى جنگ با دشمن بسيج كنيد.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 69 و 70 و 71 جزء پنجم سوره چهارم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 225

بيان آيه 69- 70 ... ص : 225
لغت ... ص : 225

صديق: كسى كه همواره حق و حقيقت را تصديق دارد. برخى گفته اند: صديق كسى است كه به راستگويى عادت كرده باشد و اين بناء نسبت به كسانى بكار مى رود كه به كارى عادت كرده باشند مثل: سكير يعنى كسى كه همواره مست است و شريب يعنى كسى كه هميشه شراب مى نوشد.

شهداء: جمع شهيد يعنى كشتگان راه حق. به آنهايى كه در راه باطل كشته شوند، شهيد گفته نمى شود. شهادت صفت و حالت مقتولى است كه در راه حق كشته شده و در راه خدا داراى اخلاص است و به حق اقرار دارد و دعوت كننده بسوى آن است.

انسان مى تواند آرزوى شهادت كند ولى نمى تواند آرزو كند كه بدست كافرى كشته شود زيرا عمل كافر معصيت است و انسان نبايد آرزوى معصيت كند. كلمه شهادت از اسماء مدح است. برخى گفته اند: شهادت عبارت است از صبر بر جنگ دشمنان كه خداوند به آن امر كرده است. اما صبر بر الم به اينكه از درد و جراحت ننالد، لازم نيست بلكه چنين ناليدنى مباح است در صورتى كه سخنى ناپسند بر خلاف رضاى خداوند

نگويد.

صالح: كسى كه در راه حسن عمل استقامت داشته باشد.

رفيق: همدم و همراه و مصاحب. اين كلمه از «رفق در عمل» يعنى مدارايى است. مرافقت نيز از همين اصل است. مرفق بمعناى آرنج دست و وجه تسميه آن اين است كه بوسيله آن دست انسان بهتر در اختيار انسان قرار مى گيرد و نيكوتر مصاحبت و رفاقت مى كند.

خداوند متعال مى فرمايد: «وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاً» (سوره كهف 16

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 226

يعنى براى شما آن رفق و مدارايى فراهم مى كند كه امور شما اصلاح شود).

فضل: در اصل لغت بمعناى زيادى مقدار است كه در نفع و فايده نيز استعمال مى شود. همه كارهاى خداوند، فضل و تفضل و افضال است زيرا كمتر از مقدار استحقاق و مقدار كار انسان نيست، بلكه بمراتب افزونتر است و برابرى نمى كند.

اعراب ... ص : 226

رفيقا: تميز نسبت است از اينرو جمع بسته نشده. برخى گفته اند: علت اينكه جمع بسته نشده، اين است كه بمعناى: «حسن كل احد منهم رفيقاً» مى باشد، نظير:

«ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا» (سوره حج 5 يعنى هر يك از شما را بصورت كودكى از رحم خارج مى سازيم و نظير قول شاعر:

نصبن الهوى ثم ارتمين قلوبنا باعين اعداء و هن صديق

يعنى پرچم عشق را برافراشتند و دلهاى ما را هدف تير چشم دشمنان كردند و حال آنكه هر يك از ايشان دوست بودند. برخى گفته اند: «رفيقا» حال است زيرا در چنين موردى گاهى «من» بكار مى رود و هر گاه «من» بكار نرود بايد كلمه را حال بگيريم يعنى: «حسن كل واحد منهم مرافقاً نظير «للَّه دره فارساً» يعنى براى خداست خير او در حال

سوارى و معناى آيه اين مى شود: نيكو هستند هر يك از آنها در حالى كه مرافق هستند.

شان نزول ... ص : 226

برخى گفته اند: اين دو آيه در باره «ثوبان» بنده آزاد شده پيامبر نازل شده است. او نسبت به پيامبر علاقه اى شديد داشت و از دورى او نمى توانست صبر كند روزى نزد پيامبر آمد در حالى كه رنگش پريده و تنش لاغر شده بود. فرمود: چرا اينطور شده اى؟ عرض كرد: بيمار نيستم و دردى ندارم. جز اينكه چون ترا نديدم، اشتياق پيدا كردم كه ترا ملاقات كنم. آن گاه بياد آخرت افتادم و ترسيدم كه در آنجا ترا نبينم زيرا تو در مقام پيامبرانى و من اگر به بهشت وارد شوم، در مقامى پايين تر از تو خواهم بود و اگر در بهشت هم داخل نشوم، همانطور است و هرگز ترا نمى بينيم. از اينرو آيه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 227

نازل شد. سپس فرمود: «بنده اى ايمان نمى آورد جز اينكه مرا از خود، پدر و مادر، اهل و فرزند و همه مردم، بيشتر دوست مى دارد».

برخى گفته اند: اصحاب پيامبر گفتند: نبايد از تو مفارقت كنيم، زيرا فقط در دنيا ترا مى بينيم و در آخرت، تو در مقامى بالاتر از ما قرار مى گيرى و ترا نخواهيم ديد از اينرو آيه نازل شد. اين قول از قتاده و مسروق بن اجدع است.

مقصود ... ص : 227

اكنون خداوند به شرح حال مردم مطيع پرداخته مى فرمايد:

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ: كسانى كه مطيع و منقاد اوامر و نواهى خدا و رسول باشند و شريعت پيامبر را پيروى كنند و بحكمش راضى باشند.

فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ: در بهشت با كسانى هستند كه خداوند به آنها نعمت بخشيده است. آن گاه به معرفى اين كسان پرداخته، گويد:

مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ: از

ديدن پيامبران و صديقان و زيارت و در حضور آنان بودن. لذت مى برند. پس نبايد توهم شود كه چون پيامبران و صديقان در اعلى عليين هستند، ديده نمى شوند. در باره معناى صديق گفته شده: او كسى است كه تصديق كننده امر خدا و پيامبران باشد و شكى در دل نداشته باشد. مؤيد آن اين آيه است: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ» (سوره حديد 19 يعنى آنان كه بخدا و رسولش ايمان آورده اند، صديق هستند) وَ الشُّهَداءِ: و كسانى كه در جهاد كشته شده اند. وجه تسميه شهيد اين است كه:

او از روى اخلاص به شهادت حق قيام كرده و با اقرار بحق در راه آن دعوت كرده، تا كشته شده است. جبايى گويد: بخاطر اين است كه در روز قيامت، گواه بر مردم خواهد بود. خداوند آنها را بخاطر فضيلت و شرافتشان به شهادت مى خواند، بنا بر اين آنها عادلان عالم آخرتند. شيخ ابو جعفر گويد: بنا بر مذهب او اين مطلب صحيح نيست زيرا به نظر او تنها كسى به بهشت مى رود كه عادل باشد و خداوند كسى را كه اطاعتش كند وعده داده است كه با اين گروه محشور گرداند و اينها بايد دو دسته باشند و گرنه معنى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 228

اين است كه آنان با خود خواهند بود.

وَ الصَّالِحِينَ: مؤمنان صالحى كه درجه آنها پايينتر از پيامبران و صديقان و شهيدان است. صالح، انجام دهنده كار شايسته و كسى است كه حالش صلاحيت يافته و راهش استقامت پيدا كرده است. مصلح، كسى است كه خود و عمل خود را اصلاح كند.

وَ حَسُنَ

أُولئِكَ رَفِيقاً: پيامبران و صديقان رفيق آنها هستند و چه خوب رفقايى هستند. ابو بصير روايت كرده است كه امام صادق (ع) بوى فرمود: خداوند در قرآن شما را ياد كرده است. سپس اين آيه را تلاوت كرد و فرمود: نبى، پيامبر و صديقان و شهيدان ما و صالحان شماييد پس اهل اصلاح باشيد همانطورى كه خدا شما را صالح ناميده است.

ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ: بودن با پيامبران و صديقان، تفضل خداوند نسبت به آنانى است كه او را اطاعت كنند.

وَ كَفى بِاللَّهِ عَلِيماً: خداوند به حال مردم عاصى و مطيع و منافق و مخلص و آنهايى كه براى رفاقت پيامبران و صديقان و ... شايستگى دارند و آنهايى كه شايستگى ندارند عالم است، زيرا او به خيانت چشمها نيز علم دارد.

برخى گفته اند: يعنى براى تو علم بكيفيت پاداش مردم مطيع و بهره مند شدن آنان كافى است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 229

بيان آيه 71 ... ص : 229
لغت ... ص : 229

حذر: حذر كردن. حِذْر و حَذَر دو لغتند كه معناى آنها تفاوتى ندارد مثل:

اذن و اذن و مِثْل: مثل و مَثَل.

نفر: خارج شدن براى جنگ. نفر: گروه.

ثبات: جمع ثبه بمعناى جماعت. و ثبات بمعناى جماعاتى كه جدا جدا باشند.

ابو ذؤيب گويد:

فلما اجتلاها بالايام تحيرت ثبات عليها ذلها و اكتئابها

يعنى هنگامى كه زنبورهاى عسل را براى گرفتن عسل، دود داد، با خوارى و پريشانى دسته دسته سرگردان شدند.

گاهى «ثبه» با واو و نون جمع بسته مى شود و گفته مى شود «ثبون».

اعراب ... ص : 229

ثبات: حال و محلا منصوب است. عامل آن «انفروا» و ذو الحال «واو» است.

مقصود ... ص : 229

در اين آيه، خداوند مؤمنان را به جهاد با كفار و آماده شدن براى جنگ با ايشان، امر مى كند و مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ: درباره اين دو جمله، گفته اند دو قول است:

1- معناى آن: «احذروا عدوكم باخذ السلاح» است يعنى با برداشتن سلاح جنگ، از دشمنتان حذر كنيد و بپرهيزيد. چنان كه بشخصى گويند: «خذ حذرك» يعنى: حذر كن.

2- يعنى اسلحه خود را برداريد. بنا بر اين اسلحه را «حذر» ناميده است، زيرا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 230

اسلحه وسيله اى است كه انسان به وسيله آن خود را از خطر حفظ مى كند. از امام باقر (ع) نيز چنين روايت شده است.

بديهى است كه اين معنى صحيحتر است، زيرا با مقياس كلام عرب سازگارتر مى باشد و در حقيقت، مضاف را حذف و مضاف اليه را باقى گذارده است يعنى «خذوا آلات حذركم»: آلت ها و سلاحهايى كه خود را از خطر دشمن بر حذر مى داريد، برداريد.

فَانْفِرُوا: و براى جنگ دشمن، بسيج كنيد.

ثُباتٍ: دسته دسته بسوى دشمن حركت كنيد. بطورى كه دسته اى در يك جهت و دسته اى در جهت ديگر قرار گيرد.

أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً: يا همگى در صورتى كه راى بر آن قرار گيرد با هم و در يك جهت، حركت كنيد.

از امام باقر (ع) روايت شده است كه: «ثبات» سريّه ها و «جميع» عسكر (لشكر) است. «1»

__________________________________________________

(1)- سريه عبارت از جنگهايى است كه پيامبر با لشكر حركت نمى كرد و غزوه آن جنگهايى است كه پيامبر خود همراه لشگر بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 231

[سوره النساء (4): آيات 72 تا 74] ... ص : 231

اشاره

وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ

لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً (72) وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً (73) فَلْيُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (74)

«1»

ترجمه ... ص : 231

از شما كسى است كه از جنگ تخلف مى كند، پس اگر مصيبتى بشما رسيد، مى گويد: خداوند بمن لطف كرد كه با ايشان در ميدان جنگ حاضر نبودم و اگر از جانب خداوند فضلى شامل حال شما شد، مى گويد- مثل اينكه ميان شما و او دوستى نبوده- اى كاش با ايشان بودم و با گرفتى غنيمت. رستگارى بزرگى نصيبم مى شد.

بنا بر اين آنان كه زندگانى دنيا را به آخرت مى فروشند، در راه خدا بايد جهاد كنند و كسى كه در راه خدا جهاد كند و كشته شود يا غالب گردد، بزودى اجرى بزرگ به او مى دهيم.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 72 و 73 و 74 جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 232

بيان آيه 72- 73 ... ص : 232
قرائت ... ص : 232

كوفيان- بجز حفص- و نافع و ابو عمرو و ابن عامر در غير روايت هشام «كان لم تكن» به تاء قرائت كرده اند در قراء شواذ به ياء روايت شده است از حسن «ليقولن» بضم لام و از يزيد نحوى و حسن «فافوز» به رفع نقل شده است.

«كان لم تكن» را كسى كه به ياء خوانده، بعلت اين است تأنيث غير حقيقى است و بواسطه فاصله ميان فعل و فاعل مذكر آوردن آن نيكوست مثل:

«وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ» (سوره هود 67) و مثل:

«قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ» بنا بر اين در اينگونه موارد، در قرآن كريم، هم فعل بصورت مذكر و هم بصورت مؤنث آمده است.

قرائت «ليقولن» به ضم لام بخاطر بازگشتن ضمير آن به معناى «مَن»- كه در حقيقت جمع است- مى باشد مثل: «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ» (سوره يونس

42).

رفع «فافوز» بنا بر تمنى فوز و رستگارى است مثل اينكه گفته شده است:

«يا ليتنى افوز» و اگر جواب باشد. منصوب مى شود.

لغت ... ص : 232

ليبطئن: هر آينه دنبال مى ماند، اين فعل از «تبطئه» بمعناى آخر ماندن از كار است و نظير آن «ابطاء» بمعناى طول دادن مدت عمل و ضد آن «اسراع» است به معناى كم كردن مدت عمل. بطيئى: كسى كه در راه رفتن كندى كند.

اعراب ... ص : 232

لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ: لام اول لام ابتداست بعد از «ان» قرار گرفته و لام دوم، لام قسم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 233

است. بدليل اينكه بر سر فعلى درآمده كه بوسيله نون تاكيد شده است. كلمه «من» موصوله و مراد كسى است كه سوگند ياد مى كند يعنى: و ان منكم لمن حلف باللَّه ليبطئن صله «من» ممكن است فعل قسم واقع شود زيرا فعل قسم خبر است ولى ممكن نيست امر و نهى باشد:

كان: مخفف «كَانَّ» يعنى «كانه» و ضمير حذف شده است. جمله:

«كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ» ميان فعل «ليقولن» و مفعول آن «يا لَيْتَنِي كُنْتُ ...» فاصله شده است. چنان كه جمله: «قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ ...»

مفعول «قال» است.

فافوز: در جواب تمنى منصوب شده و اصل آن «فان افوز» است. بنا بر اين بوسيله فاء در حقيقت اسمى بر اسمى عطف شده است يعنى: «يا ليتنى كان لى حضور معهم ففوز» و اگر عطف بر ظاهر باشد معناى آن «يا ليتنى كنت معهم ففزت» خواهد بود.

شان نزول ... ص : 233

برخى گفته اند: اين آيه ها در باره مؤمنان نازل شده است زيرا خداوند ايشان را مخاطب ساخته است و ميان مؤمنان و منافقان، بوسيله «ما هم منكم و لا انتم منهم» فرق گذارده است.

بيشتر مفسران گويند: در باره منافقان نازل شده و علت اينكه در خطاب آنها را با مؤمنان جمع كرده، اين است كه ميانشان علاقه نوعى و نسبى وجود دارد و- بخاطر وجود علاقه ايمانى نيست. جبايى همين را اختيار كرده است.

مقصود ... ص : 233

چون خداوند مردم را بجهاد تشويق فرمود، در صدد شرح حال كسانى كه از جهاد تخلف مى كنند، برآمده، فرمود:

وَ إِنَّ مِنْكُمْ: مؤمنان را مخاطب مى سازد، سپس منافقان را به ايشان اضافه كرده، مى فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 234

لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ: منظور اين است كه منافقان بر حسب ظاهر يا بر حسب حكم شرع به محفوظ بودن خون ايشان و جواز زناشويى و ارث، از شما هستند و بقولى منظور اين است كه: آنها در عداد شما و از شما هستند. يعنى از شما كسانى هستند كه از خارج شدن با پيامبر براى جنگ سستى و كندى مى كنند.

فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ: اگر در جنگ بشما مصيبتى رسيد و كشته شديد يا شكست خورديد، از روى شماتت و خوشحالى از تخلف خود گويد:

قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً: خداوند بمن انعام كرد كه با ايشان در ميدان جنگ، حاضر نبودم كه مثل آنها دچار كشته شدن يا شكست گردم.

امام صادق (ع) فرمود: «اگر همه اهل آسمانها و زمين بگويند خداوند بما لطف كرد كه در جنگ با پيامبر نبوديم، مشرك خواهند شد» وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ

اللَّهِ: و اگر فتح كنيد يا غنيمتى بدست آوريد.

لَيَقُولَنَّ: از روى حسرت گويد: كاش با ايشان بودم.

كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ: اين جمله، معترضه است كه ميان «ليقولن» و مفعول آن «يا لَيْتَنِي ...» فاصله شده و در حقيقت ارتباط به سابق دارد و منظور اين است كه مى گويد: «خداوند بمن لطف كرد كه با ايشان نبودم گويى ميان شما و او مودتى نبوده است» يعنى شما را در جنگ با دشمن يارى نمى كند و پيمانهايى كه ميان شما هست، زير پا مى گذارد. اين نظر از ابو على جبايى است.

برخى گفته اند: اين جمله معترضه در حقيقت به جمله:

«يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً» بستگى دارد يعنى: كاش با ايشان بودم و از غنيمت بهره اى مى بردم، گويا ميان شما و او مودتى نيست و آرزوى حضور در ميدان جنگ، براى كمك و يارى شما نيست، بلكه بمنظور منافع شخصى است.

برخى گفته اند: در اين كلام تقديم و تاخيرى وجود ندارد و همه اجزاى آن در جاى خود ذكر شده اند و مقصود اين است: اگر نفعى بشما برسد. اين شخص متخلف مثل كسى كه ميان شما و او مودتى نيست، سخن مى گويد، گويا با شما پيمان ايمان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 235

نبسته و نسبت بشما اظهار دوستى نكرده است. آرزو مى كند كه از غنيمت جنگى استفاده كند بدون اينكه در جنگ حضور يافته باشد و اين، سخن مؤمنان مخلص نيست بنا- بر اين در صورت پيروزى سپاه اسلام از تخلف خود پشيمان گشته، آرزو مى كند كه با آنها حركت مى كردند و از غنيمتها استفاده مى كردند و اين نشان دوستى

نيست. بنا بر اين معنى، جمله «كَأَنْ لَمْ تَكُنْ» در محل نصب و حال است، ابو على جبايى گويد: اين جمله، حكايت از منافقان است كه كسانى را كه از جنگ بازداشته بودند، مخاطب ساخته، مى گفتند: مثل اينكه ميان شما و محمد (ص) دوستى نبود كه با او بجنگ رويد و از غنيمتها استفاده كنيد. مقصودشان اين بود كه آنها را با پيامبر دشمن سازند. از اينرو تخلف كننده از جنگ، مى گفت: كاش در جنگ همراه آنها بودم و با به دست آوردن غنيمت، رستگارى نصيبم مى شد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 236

بيان آيه 74 ... ص : 236
لغت ... ص : 236

يشرون: از شراء بمعناى فروختن و اشتراء بمعنى خريدن، يزيد بن مفرغ گويد:

و شريت برداً ليتى من بعد برد كنت هامه

يعنى: برد را فروختم كه كاش پس از فروختن او مرده بودم (برد نام غلام او بوده)

اعراب ... ص : 236

فيقتل او يغلب: عطف است بر «يقاتل».

فسوف نؤتيه: جواب شرط.

مقصود ... ص : 236

چون در آيه هاى پيش خداوند از حال مردمى خبر داد كه از جنگ دنبال مى مانند يا مؤمنان را از آن باز مى دارند، در اين آيه تشويق به جهاد كرده. مى فرمايد:

فَلْيُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ: در اينجا فعل امر بكار برده و فعل امر مقتضى وجوب است، بنا بر اين مقصود اين است كه: بايد در راه دين خدا جهاد كنند.

الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ: كسانى كه زندگانى اين جهان فانى را به زندگانى جاودانى سراى ديگر مى فروشند. ممكن است مقصود اين باشد كه: زندگى دنيا را به نعمتهاى آخرت مى فروشند، يعنى: از آنجا كه تصميم بر جهاد دارند، جان و مال خود را در راه خدا بذل مى كنند و در مقابل آخرت، آنها را مى فروشند و با آخرت مبادله مى كنند.

وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ: كسى كه در راه دين خدا و بقولى در طاعت پروردگار جهاد كند و جان و مال خود را در راه تحصيل خشنودى پروردگار بدهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 237

فَيُقْتَلْ: پس كشته شود و به درجه رفيع شهادت نائل آيد.

أَوْ يَغْلِبْ: يا بر دشمن پيروز گردد.

در اينجا تشويق بر جهاد مى كند، گويى مى گويد: مجاهد به يكى از دو خير، رستگار مى گردد، چه غالب شود، چه مغلوب! فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً: بزودى چند برابر عمل به او عطا مى كنيم و بقولى يعنى: ثوابى دايم كه رنج و ناراحتى ندارد، به او مى دهيم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 238

[سوره النساء (4): آيات 75 تا 76] ... ص : 238

اشاره

وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ

لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً (75) الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً (76)

ترجمه ... ص : 238

چه عذرى داريد كه در راه خدا و مردان و زنان و كودكان ناتوان نمى جنگيد.

آنانى كه مى گويند: پروردگارا ما را از اين قريه كه اهلش ستمكارند خارج گردان و براى ما از پيش خود سرپرستى قرار ده و براى ما از پيش خود يارى كننده اى قرار ده.

«1»

ترجمه ... ص : 238

آنان كه ايمان آورده اند، در راه خدا مى جنگند و آنان كه كافر شدند در راه شيطان مى جنگند پس با دوستان شيطان بجنگيد كه نيرنگ شيطان ضعيف است.

__________________________________________________

(1)- آيه 75 و 76 سوره چهار نسأ جزء پنجم [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 239

بيان آيه 75 ... ص : 239
لغت ... ص : 239

ولدان: جمع ولد. كلماتى كه بر اين وزن هستند بيشتر بر وزن «فعال» جمع بسته مى شوند، مثل: جبل، جبال و مثل: جمل، جمال و گاهى بر وزن «فعلان» مثل:

ولدان، و مثل: خرب، خربان و مثل: برق، برقان و ...

اعراب ... ص : 239

ما: اسم استفهام، مبتدا لا تُقاتِلُونَ: محلا منصوب و حال يعنى: «اى شيئى لكم تاركين للقتال» و المستضعفين: مجرور و عطف بر «فى سبيل اللَّه» مبرد گويد: عطف است بر «اللَّه» الظالم: صفت قريه است لكن در حقيقت صفت براى اهل قريه است و چون بمنزله فعل است، صفت بودن آن از قريه- كه مؤنث است- مانعى ندارد. اين موضوع در صفت تفضيل كه بمنزله فعل نيست، غير جايز است بنا بر اين نمى گوييم: «مررت برجل خير منه ابوه» كه خير صفت «ابو» است نه «رجل»

مقصود ... ص : 239

در اين آيه خداوند ترغيب مى كند كه ناتوانان را نجات بدهند، از اينرو مى فرمايد:

وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ: چه عذرى داريد كه در راه اطاعت خدا و عزت بخشيدن دينش جهاد نمى كنيد، در حالى كه همه اسبابى كه جهاد را لازم مى سازند، فراهم شده اند؟

وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ: و در راه يارى اشخاص ناتوان و بقولى در راه عزت بخشيدن و دفاع از آنان، چرا جنگ نمى كنيد؟

مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ: اشخاص ناتوان عبارتند از مردان و زنان و اطفال.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 240

گفته شده است كه: منظور آنهايى است كه در مكه باقى مانده بودند و نمى توانستند هجرت كنند. سلمة بن هشام، وليد بن وليد، عياش بن ابى ربيعه و ابو جندل بن سهيل از آنان بودند. آنان از خداوند مسألت مى كردند كه آنها را از دست مشركين خلاص كند و از مكه خارج گرداند.

الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها: آنها كسانى هستند كه در دعاى خود مى گويند: پروردگارا خارج شدن ما را از شهر مكه كه مردمش

ستمكارند، آسان گردان. چنان كه از ابن عباس و حسن و سدى و ... است.

منظور از ستمكارى اهل مكه، اين است كه آنان مردم مؤمن را در راه دين دچار فتنه و گرفتارى كردند و آنها را از هجرت مانع شدند.

وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا: مى گفتند: به الطاف بيكران خويش از جانب خودت سرورى بفرست كه ما را كفايت كند و از دست ستمكاران خلاص گرداند.

وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً: كسى كه ما را در برابر ستمكاران يارى كند، براى ما بفرست.

سرانجام دعاى ايشان مستجاب شد. پس از فتح مكه، خداوند پيامبر گرامى خود را سرور ايشان گردانيد و او «عتاب بن اسيد» را آستاندار مكه ساخت و او ايشان را يارى كرد و حق ضعيف را از زورمندان گرفت و از بركت فريادرسى خداوند از آنهايى كه قبلا به آنها ظلم مى كردند، عزيزتر شدند.

اين آيه، ارزش دعا را روشن مى كند و گفته كسانى را كه مى گويند: انسان از دعا فايده اى نمى گيرد، باطل مى سازد، زيرا از يك طرف خداوند دعاى ايشان را حكايت مى كند و از طرف ديگر استجابت دعاى ايشان را. و اگر دعا اثرى نداشت، ذكر آن در اينجا بى فايده بود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 241

بيان آيه 76 ... ص : 241
لغت ... ص : 241

طاغوت: شرح آن گذشت كيد: كوشش در فساد از راه حيله و كائد: حيله گرى كه مى خواهد ضررى برساند.

مقصود ... ص : 241

مجاهدان را تشجيع و براى امر مقدس جهاد، ترغيب كرده، مى فرمايد:

الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ: مردم مؤمن در اطاعت خداوند و يارى دين و بالا بردن كلمه خدا و طلب خشنودى او جهاد مى كنند. بدون اينكه خودخواهى يا خودستايى يا طمع غنيمت داشته باشند.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ: كافران در طريق طاعت قدرتهاى طاغى و سركش، مى جنگند.

فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ: پس با دوستان شيطان جهاد كنيد. يعنى با همه كافران جهاد كنيد اين جمله مؤيد قول كسى است كه «طاغوت» را همان شيطان مى داند.

إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً: نيرنگ شيطان در همه حال و در همه وقت، ضعيف است و چنين نيست كه گاهى ضعيف باشد و گاهى ضعيف نباشد. آوردن «كان» در جمله نيز براى تاكيد همين معنى است.

جبايى گويد: خداوند، نيرنگ شيطان را به ضعف توصيف كرد، با اضافه به اينكه يارى او شامل حال مؤمنان خواهد بود.

حسن گويد: ضعف نيرنگ شيطان بخاطر اين است كه خداوند خبر داد كه:

بزودى مؤمنان را بر اولياى شيطان غالب مى گرداند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 242

برخى گفته اند: ضعف نيرنگ شيطان، بواسطه اين است كه: انگيزه ياران شيطان نسبت به جنگ ضعيف است، زيرا بصيرتى در كار خود ندارند و جنگ آنها بواسطه شبهه اى است كه در كار دين دارند، در حالى كه مؤمنان، جنگشان از روى ايمان و دليل قاطع و منطق صحيح است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 243

[سوره النساء (4): آيه 77] ... ص : 243

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ

خَشْيَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِيلاً (77)

«1»

ترجمه ... ص : 243

آيا نديدى كسانى را كه در مكه به ايشان گفته شد دستهايتان را نگه داريد و نماز بپاى داريد و زكات بدهيد و چون در مدينه جنگ بر ايشان واجب شد، در اين وقت گروهى از آنان همانطورى كه از خداوند ترس دارند يا شديدتر، از مردم مى ترسند و مى گويند: پروردگارا: براى چه جنگ را بر ما واجب كردى، چرا ما را تا مدتى نزديك تا وقت مرگ. مهلت ندادى؟! بگو متاع دنيا اندك و آخرت براى اهل تقوى بهتر است و باندازه پشيزى ظلم نمى شويد.

__________________________________________________

(1)- آيه 77 سوره 4 نساء جزء پنجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 244

بيان آيه 77 ... ص : 244
قرائت ... ص : 244

لا يظلمون: بقرائت مكى و كوفى- بجز عاصم- به ياء و بقرائت ديگران به تاست. قرائت يا به صيغه غايب و ضمير آن به «الذين قيل لهم» برمى گردد و قرائت تا به صيغه خطاب و همه افراد مسلمين را مخاطب مى سازد.

اعراب ... ص : 244

إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ: «اذا» ظرف مكان و مثل «فاء» جمله را به شرط پيوند مى دهد بنا بر اين عامل نصب آن «يخشون» است.

كَخَشْيَةِ اللَّهِ: محلا منصوب از مصدر محذوف يعنى «خشية كخشية اللَّه».

أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً: عطف بر «كَخَشْيَةِ اللَّهِ». خشية تميز است.

لولا: حرف تحضيض و ترغيب. اين كلمه فقط بر سر فعل مى آيد.

شان نزول ... ص : 244

كلبى گويد: اين آيه در باره عبد الرحمن بن عوف زهرى و مقداد بن اسود كندى و قدامة بن مظعون جمحى و سعد بن ابى وقاص نازل شد كه از مشركين مكه، پيش از مهاجرت آزارى شديد مى ديدند و پيش پيامبر گرامى اسلام شكايت مى كردند و از آن بزرگوار اجازه جنگ مى خواستند تا انتقام آزارهاى مشركان را بگيرند ولى همين كه فرمان جنگ «بدر» صادر شد، اجراى اين فرمان براى برخى از آنان ناگوار آمد، از اينرو آيه نازل شد.

مقصود ... ص : 244

سپس به ذكر جنگ و كسانى كه از آن كراهت دارند، پرداخته، مى فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ: آيا نديدى كسانى را كه در مكه به آنها گفته مى شد: از جنگ با كفار خوددارى كنيد كه چنين ماموريتى نداريد؟.

وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ: شما نماز را بپاى داريد و زكات را بدهيد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 245

فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ: همين كه در مدينه جنگ بر آنها واجب شد، إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ: گروهى از آنان از جنگ با مردم مى ترسند چنان كه از مرگ مى ترسند، و بقولى: مى ترسند كه از دست مردم كشته شوند همانطورى كه از مرگ خدايى مى ترسند بنا بقولى ديگر از كيفر مردم مى ترسند، همانطورى كه از كيفر خدا مى ترسند.

أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً: برخى گفته اند: «او» بمعناى واو است يعنى: و بيشتر هم مى ترسند. برخى گفته اند: «او» براى اين است كه مطلب براى مخاطب پوشيده بماند و معلوم نشود كه آنها از خدا بيشتر مى ترسند يا از مردم. در سوره بقره ذيل «أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً» (آيه 74) وجوهى كه محتمل

است ذكر كرده ايم.

وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ: و گفتند: پروردگارا چرا جنگ را بر ما واجب ساختى. حسن مى گويد: اين جمله را بخاطر كراهتى كه از امر خدا داشتند، نگفتند بلكه بواسطه ترسى كه بر آنها مستولى شده بود، گفتند و اين طبيعى بشر است. ممكن است اين جمله در حقيقت، سؤالى براى فهميدن باشد نه براى انكار كردن و سؤالشان بخاطر اين بود كه به دنيا دل بسته بودند و نعمتهاى آنها را ترجيح مى دادند. در هر صورت، اگر اين مطلب را نمى گفتند، بهتر بود.

لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ. چرا ما را مهلت ندادى كه به مرگ خويش جان بدهيم و طعمه شمشير دشمنان نشويم؟! سپس خداوند اعلام مى كند كه دنيا با همه منافع و زرق و برقى كه دارد، در برابر آخرت اندك است و مى فرمايد.

قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ. اى محمد، به اينان بگو. منافع دنيا كه مورد تمتع انسان است، باقى نمى ماند.

وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا. و آخرت براى اهل تقوى بهتر است.

ابن عباس گويد. «فتيل» چركى است كه انسان ميان انگشتان فتيله كند و بدور اندازد يعنى شما به اندازه اين مقدار ناچيز هم ظلم نمى بينيد تا چه رسد به بيشتر از آن! برخى گفته اند. «فتيل» آن رشته اى است كه در شكاف هسته قرار دارد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 246

[سوره النساء (4): آيات 78 تا 79] ... ص : 246

اشاره

أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً (78) ما

أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً (79)

«1»

ترجمه ... ص : 246

هر جا باشيد، مرگ شما را فرا مى گيرد، اگر چه در برجهاى محكم و مرتفع باشيد و اگر بآنها نيكى برسد، گويند: از جانب خداست و اگر به آنها بدى برسد گويند:

از جانب تست. بگو: همه از جانب خداست پس شان اين مردم چيست كه از فهم حديث قرآن دورند؟! هر نيكى بتو رسد، از جانب خدا و هر بدى بتو رسد از خود تست و ترا براى مردم بعنوان رسالت فرستاده ايم و گواهى خداوند كافى است.

__________________________________________________

(1)- آيه 78 و 79 سوره نساء جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 247

بيان آيه 78 ... ص : 247
قرائت ... ص : 247

روايت شده است كه طلحة بن سليمان كه از قراى غير معروف است «يدرككم الموت» را برفع خوانده است. اگر چه اين قرائت ضعيف است لكن وجهى هم دارد و آن اين است كه از «يدرككم» فاء حذف شده باشد. نظير:

من يفعل الحسنات اللَّه يشكرها و الشر بالشر عند اللَّه مثلان

كه «فاللَّه يشكرها» بوده است. يعنى كسى كه كارهاى نيكو انجام دهد، خداوند پاداش آنها را مى دهد و پاداش بدى پيش خدا مثل بدى است.

لغت ... ص : 247

بروج: جمع برج، اصل اين كلمه بمعناى ظاهر شدن است مثل: «تبرجت المراة» يعنى زن محاسن خود را آشكار كرد. برج: گشادى چشم و آشكارى آن است و علت اينكه به بارو، برج گفته اند، ظهور و آشكارى آن است.

مشيدة: بنايى كه با گچ تزيين شده. شيد: گچ. شيد: بلند كردن ساختمان.

علت اينكه به گچ، شيد گفته مى شود اين است كه وسيله بلندى ساختمان مى شود.

فقه: فهم. فقيه: دانا و در اصطلاح، داناى بعلم دين. تفقه: آموختن فقه.

اعراب ... ص : 247

اين: متضمن معناى شرط، خواه با ما همراه باشد يا همراه نباشد. اين كلمه بمعناى «هر جا» و براى استغراق اماكن است. همانطورى كه «متى» بمعناى «هر جا» و براى استغراق ازمنه است. علت اينكه در اينجا «اينما» متصل نوشته مى شود و در «أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ» (سوره اعراف 37) جدا نوشته مى شود اين است كه «ما» زائده است و بهمين جهت از «اين» جدا نوشته شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 248

مال هؤلاء: بقدرى اين استعمال زياد شده كه توهم كرده اند «ل» متصل به «ما» و هر دو يك حرف هستند و آن را از ما بعد خود جدا نوشته اند. وقف بر لام جايز نيست كه حرف جر است.

مقصود ... ص : 248

سپس خداوند متعال، آنها را مخاطب ساخته، مى فرمايد:

أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ: در هر جا باشيد، مرگ بر شما نازل مى شود و گريبان شما را مى گيرد.

وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ: اگر چه در برجهاى محكم باشيد.

1- مجاهد و قتاده و ابن جريج گويند: منظور از برجها، قصرهاست.

2- سدى و ربيع گويند: منظور برجهايى است كه در آسمان بنا شده باشند.

3- برخى گفته اند: منظور برجهاى آسمانى است (كه خورشيد در آنها قرار مى گيرد و دوازده تاست) 4- جبايى گويد: منظور خانه هايى است كه بر حصارهاى مستحكم بنا شده اند.

5- ابن عباس گويد: منظور حصارها و قلعه هاست.

اين پنج عقيده در باره بروج است. در باره «مشيده» نيز اقوالى است:

1- عكرمه گويد: بمعناى گچكارى شده است 2- ابو عبيده گويد: بمعناى تزيين شده است 3- زجاج گويد: بمعناى مرتفع و بلند است.

وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ اگر: نيكى به آنها برسد،

گويند از جانب خداوند است.

در باره كسانى كه اين گفتار از ايشان، نقل شده، اختلاف است:

1- زجاج و فراء گويند: آنها يهود بوده اند كه مى گفتند: از روزى كه اين مرد بشهر ما وارد شد، مزرعه ها و ميوه هاى ما دچار نقص شده اند. پس مقصود اينست كه اگر به فراوانى نعمت، برسند مى گويند: از جانب خداست و اگر دچار قحطى و خشكسالى شوند، مى گويند: از شومى محمد (ص) است چنانچه در باره قوم موسى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 249

است كه «وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ.» (سوره اعراف 131 يعنى اگر چيز ناگوارى بآنها مى رسيد. موسى و همراهانش را به فال بد مى گرفتند) بلخى و جبايى هم اين مطلب را ذكر كرده اند و از حسن و ابن زيد نيز روايت شده است.

2- از ابن عباس و قتاده، روايت شده است كه: آنها عبد اللَّه بن ابى و يارانش بودند كه در روز «احد» از جنگ، تخلف كردند و به آنهايى كه در ميدان جنگ كشته شده بودند: گفتند: «لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا» (سوره عمران 156 يعنى: اگر پيش ما بودند، نمى مردند و كشته نمى شدند. پس مقصود اين است كه: اگر ظفر و غنيمتى به آنها برسد، گويند: از جانب خداست و اگر ناراحتى و شكستى دامنگيرشان شود، به محمد (ص) گويند: از بدى تدبير تست.

3- برخى گفته اند: هم شامل يهود مى شود و هم شامل منافقان و همين صحيح تر است.

4- برخى هم گفته اند: حكايت از حال كسانى است كه ذكر آنها در آيه پيش گذشت و اعتراض مى كردند كه: پروردگارا چرا جنگ را بر ما واجب

ساختى. بنا بر اين مقصود اين است كه اگر به اينها خيرى برسد، گويند: از جانب خداست.

وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ: اگر بدى به آنها برسد، گويند: از جانب تست.

ابن عباس و قتاده گويند: «حسنه و سيئه» هر چيزى است كه در آشكار و نهان به انسان برسد و بمعناى سختى و آسايش، نعمت و مصيبت و فراوانى نعمت و قحطى است.

حسن و ابن زيد گويند: منظور از سيئة، كشته شدن و شكست و منظور از حسنه، پيروزى و غنيمت است.

قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ: اى محمد (ص) به ايشان بگو: مرگ و زندگى و فراوانى و قحطى همه از جانب خداوند و به قضا و قدر اوست و هيچكس قادر بر رد قضا و قدر او نيست.

او مردم را به اين پيش آمدها مبتلا مى كند تا به سبب شكر بر نعمت و صبر و بلا در معرض پاداش او قرار گيرند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 250

فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ: شان اين منافقان چيست؟

لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً: كه بفهم معناى قرآن نزديك نيستند زيرا بواسطه اعراض از قرآن و كفر، از آن دور شده اند.

برخى گفته اند: يعنى حقيقت آنچه خداوند خبر مى دهد كه همه چيز از جانب اوست، درك نمى كنند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 251

بيان آيه 79 ... ص : 251
اعراب ... ص : 251

رسولا: منصوب به «ارسلناك» و ذكر آن براى تاكيد است زيرا خود «ارسلناك» دلالت دارد بر اينكه او رسول است.

شهيدا: تميز. معناى «من» در «من حسنة و من سيئة» بيان معناى «ما» است و اگر مى گفت: «ان اصابك من حسنة فمن اللَّه» حرف «من» زايد بود و معنايى نداشت.

مقصود ... ص : 251

ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ: هر نيكى كه بتو رسد، از خداست.

1- زجاج گويد: خطاب به پيامبر و منظور امت است.

2- قتاده و جبايى گويند: خطاب به انسان است و منظور از «حسنه» نعمت دين و دنياست كه از خداوند مى باشد.

وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ: هر بدى كه به تو رسد، از خود تست.

1- ابن عباس گويد: «حسنه» غنيمت جنگ بدر و «سيئه» شكست روز احد است.

2- ابو مسلم گويد: مقصود اين است كه در جنگ بدر كوشش كردند و از خداوند اطاعت نمودند و خدا به آنها پيروزى داد و در جنگ احد، خداوند را مخالفت كردند و ميان آنها تفرقه افتاد و شكست خوردند.

3- ابو العاليه گويد: حسنه، طاعت و سيئه، معصيت است.

4- ابو العلم گويد: اين آيه، نظير «جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها» است (سوره شورى 40 يعنى جزاى بدى، بدى ديگرى است مثل آن) 5- حسن و جمعى از مفسران گويند: حسنه، نعمت و آسايش و سيئه، قحطى،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 252

بيمارى، بلا، سختى ها و گرفتاريهايى است كه به سبب معصيتهايى كه مرتكب مى شوند، به آنها مى رسد. بلاها گاهى از لطف خداوند و گاهى كيفرند. علت اينكه: بلاها را «سيئه» ناميده، تنفر طبع آدمى از آنها و مجاز است و گرنه بلاها كارهايى پسنديده

هستند و قبحى ندارند. بنا بر اين منظور اين است كه: صحت و سلامت و رزق و همه نعمتهاى دينى و دنيوى كه بتو مى رسند، از خدا هستند و محنتها و سختيها و دردها و مصيبتهايى كه بر اثر گناهانى كه مرتكب شده اى بتو مى رسند از خودت هستند. چنان كه مى فرمايد:

«وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» (سوره شورى 30 يعنى مصيبتهايى كه به شما مى رسند، نتيجه كردار شماست) و «فَمِنْ نَفْسِكَ» يعنى «فبذنبك» (بگناه توست) ابو القاسم بلخى آيه را اينطور تفسير مى كند: هر مصيبتى كه به انسان مكلف برسد، كفاره گناه صغيره يا كيفر گناه كبيره يا تنبيهى است كه بواسطه قصورى از او، دامنگيرش مى شود. پيامبر گرامى فرمود: هر خراشى كه بوسيله خارى پيش آيد و هر پاره شدن رگى و هر لغزش پايى از گناه است و آنچه خداوند عفو مى كند، بيشتر است» برخى گفته اند: «فَمِنْ نَفْسِكَ» يعنى «من فعلك» (از كردار تست).

على بن عيسى گويد: آيه دلالت دارد بر اينكه خداوند رنجى متوجه انسان نمى سازد مگر از راه لطف يا كيفر، زيرا مصيبتها هر گاه همگى بر اثر گناه انسان باشند، يا كيفرند يا جنبه تاديبى دارند.

وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا: و تو را براى مردم بعنوان پيامبرى فرستاديم و اين خود حسنه اى است و مخالفت تو سيئه و زشت خواهد بود و خداوند براى شهادت، كافى است.

در معناى اتصال اين جمله به سابق گفته شده است كه: هر چه به آنها برسد از شومى گناهان ايشان است و تو پيامبرى هستى كه طاعتت طاعت خدا و معصيتت، معصيت خداست. بتو نبايد فال بد زده شود چه همه نيكى ها در

تست.

وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً: خداوند براى شهادت بر رسالت تو كافى است. برخى گفته اند:

يعنى خداوند براى شهادت بر نيك و بد بندگان كافى است، بنا بر اين، هدف جمله، اين است كه مردم را به نيكى راغب سازد و از بدى بترساند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 253

[سوره النساء (4): آيات 80 تا 81] ... ص : 253

اشاره

مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً (80) وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَ اللَّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (81)

«1»

ترجمه ... ص : 253

هر كه پيامبر را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است و هر كه روى گردان شود، ترا حافظ و نگهبان، بر ايشان نفرستاده ايم و مى گويند: اطاعت مى كنيم و چون از پيش تو مى روند، گروهى از آنان غير از آنچه تو مى گويى در موقع شب مى انديشند و خداوند انديشه شبانه آنها را مى نويسد، پس از ايشان اعراض و بر خدا توكل كن و خداوند براى اعتماد جستن به او كافى است.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 81 جزء پنجم سوره چهارم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 254

بيان آيه 80 و 81 ... ص : 254
قرائت ... ص : 254

ابو عمرو و حمزه «بيت طائفة» را به ادغام تاء در طاء خوانده و ديگران تاء را ظاهر كرده اند. ادغام تاء در طاء نيكوست، زيرا هر دو از يك ناحيه ادا مى شوند. لكن ادغام طاء در تاء صحيح نيست زيرا طاء در موقع تلفظ، غليظتر و با اطباق بيشترى ادا مى شود. پس همانطورى كه ادغام حروف كم صداتر در حروف پر صداتر نيكوست، عكس آن نيز ناپسند است. كسانى كه اين دو حروف را در يكديگر ادغام نكرده اند، بخاطر جدايى آنها و اختلاف مخرج آنهاست.

لغت ... ص : 254

مبرد گويد: تبييت، يعنى تدبير چيزى در شب، عبيدة بن هشام گويد:

اتونى فلم ارض ما بيتوا و كانوا أتونى لامر نكر

يعنى پيش من آمدند و من از آنچه شبانه تدبير كرده بودند راضى نشدم و آنها براى امر ناپسندى پيش من آمده بودند و بيوت: چيزى است كه صاحب آن براى آن بيتوته كند و تبييت: آمدن دشمن در شب. بنا بر اين اصل معناى تبييت احكام چيزى است در شب.

اعراب ... ص : 254

فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً: جواب جزاء است به تقدير: «و من تولى فليس عليك باس لانك لم ترسل عليهم حفيظا» طاعة: مبتداست و خبر آن محذوف است يا خبرى است كه مبتداى آن حذف شده يعنى: «عندنا طاعة» يا «امرنا طاعة» اگر به تقدير: «تطيع طاعة» منصوب شود جايز است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 255

مقصود ... ص : 255

سپس خداوند مردم را بطاعت پيامبر ترغيب كرده، مى فرمايد:

مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ: هر كس طاعت پيامبر كند، طاعت خدا كرده است، زيرا اگر چه بواسطه اينكه با اراده پيامبر موافقت كرده، طاعت پيامبر كرده است، لكن در حقيقت اطاعت خدا كرده، زيرا مطابق امر و اراده اوست. البته يك امر از دو امر نيست چنان كه يك فعل از دو فاعل نيست.

وَ مَنْ تَوَلَّى: هر كس اعراض كند و اطاعت نكند.

فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً: ابن زيد گويد: يعنى ترا نفرستاده ايم كه آنها را از اعراض حفظ كنى و با سلام مجبور سازى وى گويد: بنا بر اين، بايد اين مطلب مربوط به آغاز بعثت پيامبر باشد، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: «إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا الْبَلاغُ» (سوره شورى 48 يعنى تنها بر تو رسانيدن است) سپس بعداً امر بجهاد مى كند.

برخى گفته اند: يعنى ترا نفرستاده ايم كه آنها را از ارتكاب معصيت حفظ كنى.

اين آيه، خاطر پيامبر را نسبت به روى گردان بودن مردم، تسلى مى دهد و در عين حال شان پيامبر را بزرگ شمرده، مى گويد: طاعت او طاعت خداست.

پس از آن اين مطلب را بيان مى كند كه منافقان، بظاهر مطيع و بباطن عاصى هستند، ميفرمايد:

وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ: حسن و سدى و ضحاك گويند: يعنى منافقين مى گويند: روش

ما طاعت است.

برخى گفته اند: منظور مسلمانان است كه از آنها حكايت كرد كه از مردم مثل خدا يا شديدتر، مى ترسند و اكنون از آنها حكايت مى كند كه مى گويند: امر ترا اطاعت مى كنيم.

فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ: حسن و قتاده گويند: يعنى هر گاه پيش از تو مى روند، شما را تكذيب مى كنند و شبها چيزهايى غير از آنچه شما مى گوييد، در پيش مى گيرند و مى انديشند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 256

ابن عباس و قتاده و سدى گويند: يعنى در شب آنچه گفته اند تغيير مى دهند چه در دل تصميم داشته اند كه از اوامر و نواهى تو سرپيچى كنند.

ابو عبيده و قتيبى گويند: يعنى شبها بر خلاف آنچه روزها بتو مى گويند و اظهار مى دارند، مى انديشند.

وَ اللَّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ: و خداوند تدبيرهاى خائنانه ايشان را در لوح محفوظ، ثبت مى كند تا آنها را كيفر دهد.

زجاج گويد: يعنى آنها را مى نويسد تا در قرآن بر تو نازل سازد.

فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ: دستور مى دهد كه پيامبر از آنها اعراض كند و به آنها كارى نداشته باشد و كار آنها را مخفى و پوشيده بدارد تا اسلام، استقرار يابد.

وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ: و كار خود را بخدا واگذار و به او اعتماد كن.

وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا: خداوند براى حفظ تدبيرى كه به او واگذار مى كنى، كافى است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 257

[سوره النساء (4): آيات 82 تا 83] ... ص : 257

اشاره

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً (82) وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ

مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلاَّ قَلِيلاً (83)

«1»

ترجمه ... ص : 257

آيا در باره قرآن نمى انديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود، در آن اختلافى فراوان مى يافتند. و هنگامى كه ايشان را خبرى از امنيت يا ترس و ناامنى برسد، آن را منتشر مى سازد و اگر آن را به پيامبر و اولو الامر، رد مى كردند، آنهايى كه از ايشان پرسش مى كنند، مى فهميدند و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز عده كمى، شيطان را پيروى مى كردند.

__________________________________________________

(1)- آيه 82 و 83 سوره نساء جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 258

بيان آيه 82- 83 ... ص : 258
لغت ... ص : 258

تدبر: نظر در سرانجام كارها و تدابر: تقاطع و دشمنى است. فرق ميان تدبر و تفكر اين است كه: تدبر، نظر در سرانجام ولى تفكر، نظر در دلايل است.

اختلاف: امتناع دو چيز از اينكه جاى يكديگر را بگيرند مثل سياهى و سفيدى كه اين امتناع ذاتى آنهاست و مثل رفتن در جهات مختلف.

اذاعوا: از مصدر اذاعه بمعناى تفريق. تبع هنگام ورود به مدينه گفت،

و لقد شربت على براجم شربة كادت بباقية الحيات تذيع

يعنى سرچشمه براجم، آبى نوشيدم كه نزديك بود باقى حيات را از من جدا گرداند چه زالويى در گلويش گير آمده بود كه نفس كشيدن را مانع مى شد. اذاعه و اشاعه و افشاء اظهار و اعلان و همه بيك معنى و ضد كتمان و اسرار و اخفاء هستند.

استنباط: استخراج، خارج كردن هر چيزى براى اينكه بديده سر يا بديده چشم مشاهده گردد و نبط آبى است كه از چاه خارج مى گردد.

مقصود ... ص : 258
اشاره

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ: آيا يهود و منافقان در باره قرآن كه در آن خلل و تناقضى نيست، نمى انديشند، تا بدانند كه حجتى قاطع است؟

برخى گويند: يعنى بينديشند تا بدانند كه برآوردن مثل آن قدرت ندارند و معتقد شوند كه سخن خلق نيست.

برخى گويند: يعنى در باره آن انديشه كنند تا پى برند كه معناى آن منظم و احكام آن متناسب است و اجزاء آن بصدق يكديگر گواهى مى دهند و عبارات آن دلنشين است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 259

برخى گويند: يعنى در باره آن دقت كنند تا بدانند كه چگونه بر انواع حكمتها احاطه دارد و به نيكى ها امر و از بديها نهى مى كند و

دريابند كه قرآن، خبرى است كه مخبر آن راستگو است و انسانها را بسوى مكارم اخلاق فرا مى خواند و بر نيكى و زهد تشويق مى كند، الفاظ آن فصيح و نظم آن دلپسند و معناى آن درست است، بنا بر اين با توجه به اين مزايا در مى يابند كه اين كتاب مقدس، بر خلاف سخن بشر است.

بنظر ما بهتر اين است كه همه اين معانى را گرد آوريم و آنها را يك جا از آيه، مستفاد بدانيم زيرا هر كس با تدبر در آيه بنگرد، همه اين معانى را درك مى كند.

وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ: اگر قرآن كلام خدا نبود، يعنى اگر سخن پيامبر بود يا بشرى او را تعليم مى داد، چنان كه مخالفان مى پنداشتند.

لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً: اختلاف بسيارى در آن مى يافتند. در باره اين جمله اقوالى است:

1- قتاده و ابن عباس گويند: يعنى در قرآن تناقض و اختلاف از لحاظ حق و باطل مى يافتند.

2- زجاج گويد: يعنى در خبرهاى قرآن از اسرار درون ايشان، اختلاف مى يافتند.

3- ابو على گويد: يعنى سخن قرآن يك نواخت نمى يافتند بلكه مشتمل- مى يافتند بر سخن بليغ و نارسا.

ابن عباس گويد: در قرآن تناقض، بسيار مى ديدند زيرا كلام بشر، هنگامى كه طولانى مى شود و متضمن معناهايى باشد كه قرآن متضمن است از تناقض ميان معانى و اختلاف ميان الفاظ، خالى نخواهد ماند. لكن كلام خدا از همه اين نقايص، مبرى است. چنان كه مى فرمايد: «لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» (سوره فصلت 42 يعنى دست باطل بدامن قرآن نمى رسد نه از پيش رو و نه از پشت سر).

معانى كه از اين آيه استفاده مى شوند.

1-

تقليد باطل است و در باره اصول دين نبايد طوق تقليد را بگردن افكند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 260

زيرا اين آيه مردم را تشويق به تفكر و تدبر مى كند.

2- از اين آيه مى فهميم كه قول «حشويه» «1» كه گمان مى كنند قرآن را جز به

__________________________________________________

(1)- از بيان مؤلف در باره «حشويه» و اشاره اجمالى كه به طرز فكر آنها شده، مى توان تا حدى آنها را شناخت، لكن در باره اين گروه، مطالب و نظراتى ذكر شده است كه بد نيست خوانندگان محترم، تا حدى با اين مطالب، آشنايى پيدا كنند.

سبكى در شرح اصول ابن حاجب گويد: حشويه طايفه اى مى باشند كه از راه راست، گمراه گرديده و آيات الهى را بر آنچه ظاهر امر حاكى است تفسير كنند و معتقدند كه مراد ايزدى هم همان است كه آنان استنباط كرده اند.

بدين نام ناميده شده اند براى آنكه در حلقه درس حسن بصرى بودند، حسن سخنانى از آنها شنيد كه با مذهب اسلام مخالف بود. فرمان داد تا آنها را به «حشاء» حلقه درس برند. اين شد كه آنان را به حشاء نسبت دادند و آنها را حشويه (بفتح شين) خواندند.

و برخى گفته اند كه چون جمعى از اين طايفه، مجسمه هستند، خود هر چه هستند، باشند. اما چون جسم حشو است، بر اين قياس آنها را حشويه (به سكون شين) ناميدند.

برخى گفته اند: مراد بحشويه، طايفه اى هستند كه بحث در آيات صفات را جايز ندانند، زيرا گويند:

ما از اجراء آن آيات، بر حسب ظاهر معذوريم ولى بدانچه خداى متعال فرموده، معتقديم و جزم داريم كه مراد الهى معنى ظاهر آيات نيست و تأويل آن آيات

را بخداوند واگذار كنند.

برخى ديگر گفته اند: كه آنان گروهى هستند كه مى گويند جايز است خداى متعال با ما به مهملات خطاب كند و حشو را بر دين اطلاق كنند، چه گويند كه دين ماخوذ از كتاب و سنت است و اين دو حشو، واسطه بين حق و پيمبر و مردم باشند.

صفدى در آنجا كه چهار مذهب اهل سنت را دسته بندى مى كند، مى گويد: غالب حنفيان معتزله اند و غالب شافعيان اشعريند و غالب مالكيان قدريه اند و غالب حنبليان از حشويه هستند و چنان كه معروف است قشرى ترين مذاهب اهل سنت همان حنبليان هستند كه بيش از سايرين بظواهر قرآن تمسك مى جويند. بعدها كلمه حشويه، مانند يك صفت ذم، براى بسيارى از فرق بكار رفته است.

لغتنامه دهخدا پس از شرحى در باره ورود فلسفه يونان، بدنياى اسلام، مى گويد: تا پيش از قرن سوم كه اين فلسفه، وارد دنياى اسلام نشده بود، همه مسلمين قابل به رؤيت خدا و ملائكه بودند و آيات قرآن را بر طبق ظاهر آن معنى مى كردند: همچون نشستن خدا بر تخت و گذشتن وى از برابر صفوف ملائكه. لكن بعدها معتزله و ساير پيروان فلسفه از وجود كلمه روح و مانند آن در قرآن استفاده نموده، آن را با موجودات متافيزيك فلسفه يونان تطبيق كردند و وجود عالم متافيزيك

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 261

تفسير پيامبر نمى توان فهميد، اشتباه است و زيرا دعوت به تفكر و تدبر در باره قرآن، مستلزم اين است كه شخص بتواند مستقلا معناى آن را درك كند.

3- اين آيه دلالت دارد بر اينكه. اگر قرآن از جانب خداوند نبود، از اختلاف و تناقض خالى نبود.

__________________________________________________

(در اسلام

اندك اندك پذيرفته شد و ملائكه و روحانيات، از موجودات عالم شناخته شدند و بنا بر اين قابليت رؤيت آنها سلب شد و كسانى كه طبق اصول متبع قديم و صدر اسلام، قائل به تجسم بودند به نامهاى مجسمه و اهل الرويه و حشويه خوانده شدند و عقايد ايشان مورد تحقير قرار گرفت.

معلوم نيست نويسنده يا نويسندگان اين مطالب، تا چه حد در باره اين مطالب تحقيق و بررسى و چنين نظرى را ابداع كرده اند با توجه به اينكه آنچه در اين باره از منابع ديگر، نظير: كشاف اصطلاحات الفنون، تعريفات جرجانى، الحور العين، المنية و الامل، آنند راج، دايرة المعارف فريد وجدى، ملل و نحل شهرستانى و ... كه پاره اى از مطالب آنها را ما در اينجا از خود لغتنامه نقل كرديم، نقل كرده اند، چنين مطلبى را نمى رساند.

مى توان حدس زد كه: حشويه، مسلمانان صدر اسلام نبوده اند، بلكه آنان نيز در همان دوره هايى پيدا شده اند كه اشاعره و معتزله و ... ظهور كرده اند. با ورود فلسفه يونان بمهد اسلام و باز شدن ميدان بحث و مجادله و آميزش مسلمين با فرقه هاى ديگر، جهشى در افكار مسلمين پيدا شد و بسوى اينگونه مباحث و مجادلات كشانيده شدند، بخصوص كه با توجه به مأخذ لغتنامه، هيچكس چنين نظريه اى را اظهار نداشته است.

گذشته از اين، تعجب است كه چگونه ادعا مى كنند كه مسلمين صدر اسلام با توجه بظواهر آيات قرآنى، قائل به تجسم و سان ديدن خدا از فرشتگان! و بر تخت نشستن او شده بودند و بعداً فلسفه يونان آنها را بسوى جهان متافيزيك، رهنمون گرديد و يكباره افكار آنها را متوجه غير مرئى بودن خدا

و روح و فرشته و ... گرديد! ما به فلسفه يونان و اينكه مسلمانان، از اين فلسفه، چه تحولات فكرى بطور مثبت يا منفى پيدا كردند، كارى نداريم. اين مطلب احتياج به تحقيقاتى وسيع دارد و الا انسان را بهمان خطايى مى كشاند كه لغتنامه بسوى آن كشانيده شده است.

فعلا راه را با توجه به جنبه تفسيرى كتاب، براى خوانندگان محترم نزديك كرده، گوييم:

اگر بناى مسلمانان صدر اسلام، بر عمل بظاهر قرآن بوده، خود قرآن آيات صريح و قاطعى داشت كه مرئى بودن و جسم بودن و اصولا شباهت خدا را از موجودات ديگر، اعم از جسمانى و غير جسمانى سلب مى كرد و مسلمانان را براى اعتقاد بغير مرئى بودن خداوند و توجه بعالم متافيزيك كافى بود!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 262

4- سخن متناقض، از فعل خداوند نيست زيرا اگر فعل او باشد، از جانب اوست نه از جانب غير. اختلاف در كلام، بر سه قسم است:

اختلاف تناقض، اختلاف تفاوت، و اختلاف قرائت. نوع دوم اختلاف، يعنى اختلاف تفاوت، بمعناى نيكى و زشتى و خطا و صواب و ... است سخنور حكيم،

__________________________________________________

(هنگامى كه موسى بنا به توقع بنى اسرائيل در خواست كرد كه خداوند خود را نشان دهد، خطاب آمد: «لَنْ تَرانِي» (اعراف 143) يعنى هرگز مرا نمى بينى. در تفسير مجمع البيان ذيل جمله:

«فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ» (همان آيه) از ابن عباس نقل مى كند كه وى مى گفت: يعنى هنگامى كه نور خدا براى كوه تجلى كرد ... بايد دانست كه ابن عباس يكى از مفسران قرآن در صدر اسلام است.

صاحب تفسير مجمع، مى نويسد: علما اختلاف كرده اند در باره اينكه چرا موسى

از خداوند مسألت كرد كه خود را نشان دهد؟ حال آنكه مى دانست كه خداوند قابل رؤيت نيست. سپس در پاسخ اين سؤال مطالبى از كليه مفسران عموماً نقل مى كند كه نشان مى دهد تا قرن ششم كه وى اين مطالب را نگاشته است، چه صحابه و تابعين و چه غير آنها نوعاً قائل بعدم رؤيت خداوند بوده اند.

بطور كلى قرآن كريم، با جمله «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ» (سوره شورى 11 يعنى هيچ چيز مثل خدا نيست) و جمله «وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ» (سوره فاطر 15 يعنى خداوند بى نياز است) و جمله: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ» (سوره انعام 103 يعنى چشمها او را ادراك نمى كنند) و ... هر گونه توهمى را از قبيل سان ديدن و بر تخت نشستن و ... برطرف و او را اول، آخر، مهيمن، سميع، بصير و ... معرفى كرد و بدينترتيب مسلمانان صاحب فكر را دعوت كرد كه: در باره خداوند دقيقتر بينديشند و آيات متشابه تجسم، و ... را با توجه به اين آيات معنى كنند. بنا بر اين اگر ساده دلانى بودند كه در بند آيات متشابه تجسم، رؤيت و ... گرفتار بودند، روشنگران و انديشمندانى نيز بودند كه از اين پيچ و خمها پا را فراتر گذارده، خدا را برتر از «خيال و گمان و وهم و از هر چه گفته و شنيده و ديده اند» شناخته بودند. بخصوص كه: رهبرى شخص پيامبر و سپس جانشينانش ضمن بيانات شيوا و ادعيه پر مغز خود، راه را به روى مسلمانان مى گشود. تنها بررسى خطبه هاى توحيدى نهج البلاغه، كافى است كه اهميت فكر واقعى اسلامى را در اين مسائل، بخوبى نشان دهد و ثابت كند

كه نهج البلاغه، از لحاظ بررسى و طرح مسائل فلسفى و متافيزيكى سه قرن بر ورود فلسفه يونان بدنياى اسلام، سبقت دارد و همين امر برخى را دچار شك و ترديد كرده كه شايد اين سخنان پس از ورود فلسفه يونان بدنياى اسلام، ديگران گفته و بعلى نسبت داده اند، كه اين مطلب نيز اساسى ندارد و سخنان على تالى تلو قرآن و قابل اشتباه كارى نيست (رجوع شود بمكتب اسلام سال 11 مقالات جناب آقاى مطهرى زير عنوان سيرى در نهج البلاغه)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 263

سخن خود را از خطا و زشتى دور، نگاه مى دارد. بديهى است كه در قرآن كريم، اين نوع اختلاف، وجود ندارد، همانطورى كه تناقض كه نوع اول اختلاف است، نيز وجود ندارد. اما اختلاف قرائت و تلاوت، نظير اختلافى كه در وجوه قرآن است و اختلافى كه در تعداد آيات و سوره ها وجود دارد و اختلافى كه ميان احكام، از لحاظ ناسخ و منسوخ وجود دارد، اينگونه اختلافات، در قرآن موجود است و همه آنها حق و صواب هستند.

برخى مى گويند: اينكه در قرآن، تناقضى وجود ندارد، دليل است بر اينكه قرآن سخن خداست، زيرا اگر چنين نبود خداوند در اين آيه به آن استدلال نمى كرد و اگر استدلال نكرده بود، ممكن بود كسى بگويد: چه مانعى دارد كه گوينده سخن طورى دقيق شده باشد كه آن را از تناقض، منزه كرده باشد. لكن واضح است كه بنا- بر اين استدلال، هنگامى مى توان عدم تناقض را جهت اعجاز قرآن دانست كه يقين داشته باشيم كه پيامبر راست گفته و قرآن سخن خداست.

پس از اين آيه، خداوند مجدداً

به شرح حال آنها پرداخته، مى فرمايد:

وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ: هر گاه به منافقان يا بقولى مسلمانان ضعيف و زبون، خبرى برسد كه حاكى از يورش دشمن به مدينه باشد و ايجاد ترس كند يا حاكى از پيروزى مؤمنان بر دشمن باشد و ايجاد امنيتى كند.

أَذاعُوا بِهِ: اين خبر را در ميان مردم منتشر مى كنند، بدون اينكه به صحت آن يقين داشته باشند.

خداوند از انتشار اينگونه اخبار كراهت دارد، زيرا خواه ناخواه منتشر كنندگان آن از دروغگويى مصون نخواهند بود و همچنين اخبار وحشت آور، مردم

__________________________________________________

(آيا نهج البلاغه على را نويسنده يا نويسندگان محترم لغتنامه، مربوط به بعد از قرن سوم و عصر ورود فلسفه بمهد اسلام مى دانند يا قبل؟ اگر مربوط به قبل مى دانند- كه حتماً هم چنين است- چه خوب است در باره مسائل تحقيق بيشترى بعمل بياورند يا لا اقل چه خوب بود مدارك استنباطات خود را در اختيار ما قرار مى دادند!

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 264

مؤمن را دچار ترس و نگرانى مى سازد. سپس مى فرمايد:

وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ: اگر سكوت مى كردند تا پيامبر و اولو الامر- كه بقول امام صادق (ع) ائمه معصومين هستند- اظهار مى كردند، ديگران هم اطلاع حاصل مى كردند.

اختلاف در باره اولو الامر ... ص : 264

1- سدى و ابن زيد و ابو على و جبايى گويند: اولو الامر، فرماندهان سريّه ها- جنگهايى كه پيامبر در آنها حضور نداشت- و واليان هستند.

2- حسن و قتاده و ديگران گويند: اولوا الامر، علما و فقهاى ملازم پيامبر بوده اند، زيرا آنان اگر از حقيقت آن اخبار وحشتناك از پيامبر سؤال مى كردند، علم پيدا مى كردند. زجاج نيز همين نظر را

اختيار كرده است.

ابو على جبايى گويد: اين نظر صحيح نيست، زيرا اولو الامر به كسانى گفته مى شود كه زمامدار مردم باشند.

لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ: 1- زجاج گويد، يعنى آنان كه در پى استخراج خبر هستند، مى فهمند.

2- ابن عباس و ابو العاليه گويند: يعنى آنان كه در تجسس آن هستند.

3- ضحاك گويد: يعنى آنها كه در جستجوى خبر هستند.

4- عكرمه گويد: يعنى آنان كه از اخبار سؤال مى كنند. وى گويد: استنباط خبر، يعنى سؤال كردن آن از پيامبر.

بديهى است كه همه اين معانى به يكديگر نزديك هستند.

مِنْهُمْ: اين ضمير، بقولى به اولو الامر برمى گردد، چنان كه ظاهر كلام همين است و بقولى به منافقان يا مسلمانان ضعيف برمى گردد.

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ: اگر الطاف خداوند و رحمتش شامل حال شما نمى شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 265

اقوال ... ص : 265

1- ابن عباس گويد: فضل خدا اسلام و رحمتش قرآن است.

2- ضحاك و سدى و جبايى گويند، فضل خدا پيامبر و رحمتش قرآن است.

3- از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) روايت شده است كه: فضل و رحمت خدا يعنى پيامبر (ص) و على (ع).

لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلَّا قَلِيلًا: جز گروه كمى، از شيطان پيروى مى كرديد.

گفته اند: در اين باره اقوالى است:

1- در اين كلام، تقديم و تاخير، روى داده است و استثناء از «أَذاعُوا بِهِ» است.

يعنى: اذاعوا به الا قليلا (جز عده كمى سايرين اخبار را نسنجيده و نفهميده، در ميان مردم منتشر مى سازند) اين قول از ابن عباس است. مبرد و كسايى و فراء و بلخى و طبرى نيز همين قول را اختيار كرده و گفته اند: اين قول بهتر است زيرا شايع كردن نيز

بيشتر از استنباط است.

2- استثنا از: «لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» است، يعنى آنهايى كه در صدد استنباط خبر هستند- جز كمى از آنان- مى دانند اين قول را اكثر اهل لغت، اختيار كرده اند.

3- اين جمله را بايد طبق ظاهر آن معنى كرد، بدون اينكه تقديم و تاخيرى در آن اتفاق افتاده باشد. منظور قرآن اين است كه: اگر لطف و رحمت خداوند شامل حال مردم نشده و بوسيله پيامبر و قرآن، آنان را براه راست دعوت نكرده بود، جز عده كمى از آنان، بقيه پيرو شيطان مى شدند، چنان كه پيش از بعثت پيامبر، چنين بود و اشخاص معدودى مثل: قس بن ساعده و زيد بن عمرو بن نفيل و ورقة بن نوفل و براء شنى و ابو ذر غفارى و طالبان دين، در برابر توده شيطان، اهل هدايت و خداپرستى بودند، اين قول از انبارى است.

4- اگر فضل خدا و رحمتش به وسيله يارى و پيروزيهاى پى در پى شامل حال شما نمى شد، از وسوسه هايى كه شيطان به شما القا مى كند و انديشه هاى فاسدى كه به ضعف و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 266

سستى و سستى اراده و كمى بصيرت، مى انجامند، پيروى مى كرديد. تنها قليلى از برجستگان اصحاب پيامبر كه اهل بصيرت كامل و عزم راسخ هستند، از رحمت خدا مأيوس نمى شوند و در يارى خدا و درستى وعده اش ترديد نمى كنند، اگر چه در تحقق آن گذشت زمان باشد. و خداوند داناتر است

نظم آيه: ... ص : 266

در باره وجه اتصال: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ..» به سابق اختلاف شده است:

1- اين آيه متصل است به «يَقُولُونَ طاعَةٌ» زيرا خداوند بر اسرار باطنى منافقان، آگاه است

و اين آگاهى بخاطر اين است كه او «علام الغيوب» است و اگر بخاطر چيزى ديگر بود، خبر با واقع مطابقت نمى كرد.

2- اين آيه متصل است به «وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً» (آيه 79) در آن آيه، بيان داشت كه پيامبر فرستاده خداست و در اين آيه، دستور مى دهد كه در باره معجزه اش يعنى قرآن، تامل كنند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 267

[سوره النساء (4): آيات 84 تا 85] ... ص : 267

اشاره

فَقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلاً (84) مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقِيتاً (85)

«1»

ترجمه ... ص : 267

پس در راه خدا جنگ كن، تكليفى جز نسبت به نفس خود ندارى. و مؤمنان را تشويق كن. شايد خداوند از فشار كافران جلوگيرى كند و خداوند عذاب و كيفرش سخت تر است.

كسى كه شفاعتى نيكو كند، برايش بهره اى از آن است و كسى كه شفاعتى ناپسند كند، برايش سهمى از آن است و خداوند بر هر چيزى تواناست.

__________________________________________________

(1)- آيه 84 و 85 سوره چهار نسأ جزء پنجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 268

بيان آيه 84 ... ص : 268
لغت ... ص : 268

نكول: خوددارى كردن از كارى بجهت ترس. نكال، چيزى كه عبرت براى ديگران قرار گيرد و تنكيل: عقوبت و كيفر.

مقصود ... ص : 268
اشاره

در اين آيه، مجدداً امر بجهاد كرده، مى فرمايد:

فَقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ: در راه خدا جهاد كن.

در باره «فاء» گفته اند: دو قول است:

1- جواب است از: «وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ ...» (آيه 74) پس معنى اين است: اگر اجر عظيم مى خواهى، در راه خدا جهاد كن.

2- متصل به: «وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ... (آيه 75) اين قول از زجاج است. يعنى در ترك جهاد، بهره اى نصيب تو نمى شود كه آن را ترك كنى. اين خطاب تنها متوجه پيامبر است و خداوند خود او را بجهاد در راه خدا امر مى كند.

لا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ: تو مسئول كار خود هستى و از كارهاى ديگران ضررى بتو نخواهد رسيد، پس تخلف منافقان از جنگ، ناراحت مباش كه ضرر آن دامنگير خودشان مى شود.

وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ: مؤمنان را به جهاد تشويق كن.

عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا: شايد خداوند از سختگيرى كافران منع كند.

حسن گويد: وقتى خداوند در كلام خود «عسى» (شايد) بگويد، منظورش وجوب و لزوم است زيرا هر گاه كريم مردم را نسبت بنويدى به طمع بيندازد، در حقيقت ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 269

وعده قطعى بآنها مى دهد. بنا بر اين تطميع خداوند به معناى تقويت يكى از دو طرف احتمال است نه بمعناى مساوى بودن دو طرف احتمال. نظير آيه شريفه اين جمله است:

اطع ربك فى كل ما امرك به و نهاك عسى ان تفلح بطاعتك يعنى: از اوامر و نواهى خدا اطاعت كن، شايد رستگار

شوى. (بديهى است كه «عسى» (شايد بمعناى شك نيست، بلكه وجوب و لزوم را افاده مى كند.)

وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلًا: و خداوند داراى عذاب و كيفرى سختتر است. اين معنى از حسن و قتاده است. ابو على جبايى گويد: تنكيل به معناى رسوايى است. برخى گفته اند: تنكيل كارهايى است كه بدست مسلمين نسبت بآنان انجام شد، مثل اسيرى، كشتن. خراب كردن خانه ها. و برخى گفته اند: بمعناى انتقام و هلاك كردن است.

داستان ... ص : 269

كلبى گويد: چون در روز احد، ابو سفيان بمكه بازگشت، با پيامبر وعده گذاشت كه در موسم بدر صغرى كه در بازارى در ماه ذى القعده بود، همديگر را ملاقات كنند: چون روز موعود نزديك شد، پيامبر دستور داد كه مسلمانان به ميعاد بروند و آنها سستى ورزيدند و به سختى كراهت نشان دادند، از اينرو خداوند، اين آيه را فرستاد. پيامبر مردم مؤمن را براى جنگ بسيج كرد ولى كسى جز 70 سوار با پيامبر حركت نكرد. اين عده به «بدر» آمدند و خداوند ايشان را از شر دشمن نجات داد و ابو سفيان ايشان را در نيافت و جنگى روى نداد و پيامبر اسلام و همراهان سالم بازگشتند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 270

بيان آيه 85 ... ص : 270
لغت ... ص : 270

شفاعت: اصل اين كلمه از شفع است كه به معناى جفت و ضد وتر مى باشد، چه در حقيقت كسى كه براى ديگرى وساطت مى كند، خود را رفيق و دوم او قرار داده است.

شفيع به كسى گويند كه ملك ديگرى را ضميمه ملك خود سازد.

شفاعت پيامبر ... ص : 270

مسلمين در باره كيفيت شفاعت پيامبر در روز قيامت، اختلاف كرده اند:

معتزله و پيروان ايشان گويند: پيامبر، اهل بهشت را شفاعت مى كند تا خداوند بر درجات ايشان بيفزايد.

ديگران گويند: پيامبر آن عده از گنهكاران امت را كه خداوند از دينشان راضى است، شفاعت مى كند تا بدان وسيله كيفر آنها ساقط شود.

كفل: بهره و نصيب. اين كلمه از «اكتفلت البعير» است (يعنى بر كوهان شتر گليمى افكنده و بر او سوار شوند) در حقيقت در موقع سوار شدن بر شتر، از همه پشت شتر استفاده نمى شود بلكه از قسمتى از آن، استفاده مى شود.

ازهرى گويد: كفل يعنى كسى كه بخوبى سوار بر اسب نمى شود و اصل اين كلمه «كفل» بمعناى عجز است و كفالت به نفس و مال نيز از همين است و كفل بمعناى مثل است.

مقيت: اصل اين كلمه از «قوت» است و قوت، وسيله اى است كه جان انسان را حفظ كند و مقيت، كسى است كه بر حفظ جان و دادن قوت قدرت داشته باشد. چنان كه شاعر گويد:

و ذى ضغن كففت النفس عنه و كنت على مساءته مقيتاً

يعنى: صاحب كينه اى كه خود را از او حفظ كردم و بر بدى او مقتدر بودم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 271

مقصود ... ص : 271
اشاره

مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها: كسى كه شفاعتى نيكو كند، برايش بهره اى از آن است.

وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها: و كسى كه شفاعتى ناپسند كند، براى او گناهى از آن است.

معناى شفاعت ... ص : 271

1- كلبى و ابن عباس گويند: مقصود اصلاح ميان دو نفر است و هر كس ميان دو نفر اصلاح بدهد، از اينكار پاداش مى برد و اگر كسى ميان دو نفر سخن چينى كند، از اينكار گناه مى برد.

2- مجاهد و حسن گويند: شفاعت نيكو و شفاعت ناپسند، وساطت هايى است كه مردم براى يكديگر انجام مى دهند. گويند: هر چه كه وساطت در باره آن از نظر دين جايز باشد، شفاعت نيكو و هر چه از نظر دين، شفاعت و وساطت در باره آن جايز نباشد، شفاعت ناپسند خواهد بود و اضافه مى كنند كه: اگر كسى شفاعت نيكو كند، اجر مى برد اگر چه شفاعتش پذيرفته نشود زيرا خداوند فرموده است: «وَ مَنْ يَشْفَعْ ...» و نفرموده است: «و من يشفع ...» (كسى كه شفاعتش قبول شود ...) مؤيد آن، اين دو حديث است: 1-

«اشفعوا تؤجروا»

يعنى: شفاعت كنيد تا پاداش بگيريد.

2-

«من حالت شفاعته دون حد من حدود اللَّه فقد ضاد اللَّه فى ملكه و من اعان على خصومة بغير علم كان فى سخط الله حتى ينزع»

يعنى: كسى كه شفاعتش جلو يكى از حدود الهى، حايل شود، با خداوند در سلطنتش مخالفت كرده است و كسى كه بدون علم بر نزاعى كمك كند، در غضب خداست تا وقتى كه از اينكار جدا شود.

3- ابو جبايى گويد: شفاعت نيكو دعاى خير براى مردم مؤمن و شفاعت ناپسند دعاى بد در باره

ايشان است. وى اضافه مى كند كه: يهوديان در باره مردم مؤمن دعاى بد مى كردند و خداوند ايشان را از اين كار، ترسانيد.

4- برخى گويند: شفاعت در اينجا اين است كه انسان در جهاد با دشمن، جفت و پشتيبان رفيق خود گردد، از اين شفاعت، بهره دنيويش غنيمت و پيروزى اخرويش ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 272

اجر و پاداش است. و اگر در معصيتى با او جفت گردد، بهره دنيويش سرزنش و بهره اخرويش كيفر خواهد بود.

كلمه كفل بمعناى وزر است بقول حسن و قتاده، و بمعناى بهره و نصيب است بقول سدى و ربيع و همه اهل لغت. در هر صورت مراد اين است كه شفاعتهاى ناپسند، براى انسان بهره اى از شر فراهم مى آورند.

وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقِيتاً: خداوند بر هر چيزى تواناست

معانى مقيت از نظر مفسران ... ص : 272

1- سدى و ابن زيد گويند: مقيت بمعناى مقتدر است.

2- ابن عباس گويد: مقيت، كسى است كه هر چيزى را از روى حساب مى دهد و حساب آن را حفظ مى كند.

3- مجاهد گويد: بمعناى گواه است.

4- نيز مجاهد گويد: بمعناى حساب كننده است.

5- ابو على جبايى گويد: مجازات كننده است زيرا خداوند جزاى هر نيك و بدى را مى دهد

نظم آيه ... ص : 272

وجه اتصال اين آيه، به سابق اين است كه: خداوند در آيه قبل فرمود: تو مسئول كار خود هستى و مسئوليت ديگران بگردن تو نيست از اينرو در اينجا مى فرمايد: مع الوصف تو بخاطر دعوت مؤمنان بسوى حق، همان اجر را دارى كه انسان از اينكه شفاعتى نيكو در باره كسى كند، بهره مند مى شود. تا توهم نشود كه اگر انسان بعمل ديگران مؤاخذه نمى شود، از عمل نيكوى ديگران هم بى بهره مى ماند. اين وجه از على بن عيسى است.

و گفته شده است كه: وجه اتصال اين است كه: هر گاه كسى خيرى براى ديگرى طلب كند و به او برسد، نصيبى هم بخودش مى رسد و از آنجا كه تو بر اثر دعوت بجهاد و تشويق مومنان نسبت به آن، براى ايشان طلب خير كرده اى، بى نصيب نخواهى ماند.

قاضى گويد: بهترين وجهى كه در اينباره گفته شده، همين است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 273

[سوره النساء (4): آيات 86 تا 87] ... ص : 273

اشاره

وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَسِيباً (86) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً (87)

«1»

ترجمه ... ص : 373

هر گاه شما را تحيت بگويند، شما به نيكوتر از آن تحيت بگوييد يا خود آن تحيت را رد كنيد، كه خداوند بر هر چيزى حساب كننده است.

خداوند كه جز او خدايى نيست، شما را تا روز قيامت كه شكى در آن نيست، جمع مى كند و كى راستگوتر از خداست؟

__________________________________________________

(1)- آيه 86 و 87 سوره نساء جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 274

بيان آيه 86 ... ص : 274
لغت ... ص : 274

تحيت: سلام. شاعر گويد:

انا محيوك يا سلمى فحيينا و ان سقيت كرام الناس فاسقينا

يعنى: اى سلمى، ما ترا درود مى فرستيم، پس تو هم بر ما درود بفرست. و اگر مردمان كريم را سيرآب مى گردانى ما را سيرآب گردان.

حسيب: نگه دارنده هر چيزى بطورى كه هيچ چيز را مورد غفلت قرار ندهد.

اين كلمه از حساب بمعناى شمردن است و كسى كه اين كلمه را بمعناى «كافى» دانسته، آن را از «حسبى كذا» (يعنى مرا كفايت مى كند) گرفته است. زجاج گويد: معناى «حسيب» اين است كه: خداوند به هر چيزى، علم دارد و جزا، باندازه حساب مى دهد و قول خداوند: «عَطاءً حِساباً» يعنى: عطاى كافى (سوره نبأ 36)

مقصود ... ص : 274

وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها: خداوند به مسلمانان امر مى كند كه سلام مسلمان را، بصورتى بهتر از سلام خودش پاسخ بدهند و سلام غير مسلمان را با «عليكم» پاسخ دهند نه بيشتر. بنا بر اين «بِأَحْسَنَ مِنْها» مخصوص مسلمانان است.

أَوْ رُدُّوها: ابن عباس گويد: ردّ خود تحيت و سلام، بدون اضافه، براى اهل كتاب است.

بنا بر اين هر گاه مسلمان بگويد: «السلام عليكم» در جوابش بگوييد:

«عليكم السلام و رحمة اللَّه» و اگر بگويد: «السلام عليكم و رحمة اللَّه» در جوابش بگوييد: «عليكم السلام و رحمة اللَّه و بركاته» و اين تحيتى است بهتر از تحيت اول و آخرين حد سلام همين است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 275

سدى و عطا و ابن جريج و ابراهيم گويند: «أَوْ رُدُّوها» نيز براى مسلمانان است، بنا بر اين هر گاه مسلمانى سلام كند، بايد به صورتى نيكوتر از سلام خودش يا مثل آن

به او پاسخ داد. اين گفتار، قويتر است، زيرا از پيامبر گرامى است كه «هر گاه اهل كتاب بر شما سلام كنند، بگوييد: «و عليكم».

على بن ابراهيم در تفسير خود گويد: امام باقر (ع) و امام صادق (ع) مى فرمايند:

مقصود از «تحيت» سلام و هر كار نيكى است.

حسن گفته است كه: مردى بر پيامبر گرامى داخل شد و گفت: «السلام عليك» پيامبر فرمود: «و عليك السلام و رحمة اللَّه و بركاته» ديگرى آمد و گفت: «السلام عليك و رحمة اللَّه» پيامبر فرمود: «و عليك السلام و رحمة اللَّه و بركاته» ديگرى وارد شد و گفت: «السلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته» و پيامبر فرمود: «و عليك السلام و رحمة اللَّه و بركاته» عرض كردند: شما بر تحيت اولى و دومى افزوديد، ليكن بر تحيت سومى چيزى نيفزوديد. فرمود او چيزى از تحيت براى من باقى نگذاشت، از اينرو همان را به او بازگردانيدم.

واحدى باسناد خود از ابى امامه از مالك بن تيهان نقل كرده است كه پيامبر گرامى فرمود: «كسى كه بگويد «السلام عليكم» ده حسنه برايش نوشته مى شود و كسى كه بگويد: «السلام عليكم و رحمة اللَّه» بيست حسنه برايش نوشته مى شود و كسى كه بگويد: «السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته» سى حسنه برايش نوشته مى شود».

إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَسِيباً: مجاهد گويد: يعنى خداوند بر هر چيزى نگهبان است. برخى گفته اند: كفايت كننده است. ابن عباس گويد: جزا دهنده است.

دلالت آيه ... ص : 275

اين آيه دلالت مى كند بر وجوب رد سلام، زيرا ظاهر امر مقتضى وجوب است.

حسن و جماعتى از مفسران گويند: سلام، مستحبّ و پاسخ آن واجب است. پاسخ سلام، گاهى واجب

كفايى است و گاهى هم واجب عينى است و آن در صورتى است كه شخص معينى مورد نظر باشد يا اينكه غير از او كسى نباشد. در اينصورت بايد خود او پاسخ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 276

سلام را بدهد.

نظم آيه ... ص : 276

وجه اتصال اين آيه به سابق اين است كه: منظور از سلامت، مسالمت و مسالمت، ضد حرب است. از آنجا كه در آيات پيش، فرمان جنگ با مشركين داده بود، در اين آيه مى گويد: هر كس مايل بصلح و مسالمت باشد و خود را براى آن آماده سازد و براى مؤمنان تحيت و درود بفرستد، بايد از او بپذيرند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 277

بيان آيه 87 ... ص : 277
اعراب ... ص : 277

لَيَجْمَعَنَّكُمْ: لام قسم حديثا: تميز مثل «و من احسن من زيد فهماً» يعنى چه كسى از حيث فهم بهتر از زيد است. بنا بر اين جمله بالا در لفظ استفهام و در معنى تقرير است.

مقصود ... ص : 277

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ: خداوند، جز او كسى نيست. تفسير اين جمله گذشت لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ: شما را بعد از مرگ مبعوث مى كند و همه را به موقف حساب كه در آنجا ميان اهل طاعت و اهل معصيت، داورى مى شود مى كشاند.

زجاج گويد: يعنى شما را در مرگ و در قبرهايتان جمع مى كند.

لا رَيْبَ فِيهِ: در اينباره شكى نيست.

علت اينكه: روز قيامت گفته شده، اين است كه مردم در اين روز از قبرهاى خود قيام مى كنند. چنان كه قرآن گويد: «يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ» (سوره مطففين 6 يعنى روزى كه مردم براى پروردگار جهانيان قيام مى كنند) وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً: چه كسى از حيث وعده و عدم خلف آن از خداوند راستگوتر است.

برخى گفته اند: يعنى هيچكس در خبرى كه مى دهد، از خداوند راستگوتر نيست.

نظم آيه ... ص : 277

چون در آيات پيش خداوند، امر و نهى كرد، در اينجا بيان مى كند، كه او خدايى است كه غير او كسى سزاوار عبادت نيست. بنا بر اين وظيفه شماست كه بر طبق امر او رفتار كنيد زيرا جزاى آن را به شما مى دهد. سپس وقت جزا را نيز تعيين مى كند.

برخى گفته اند: اتصال اين آيه به كلمه «حسيب» (محاسب) در آيه پيش است.

يعنى حسيب خدايى است كه شما را جمع مى كند و پاداش و كيفر مى دهد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 278

[سوره النساء (4): آيات 88 تا 89] ... ص : 278

اشاره

فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (88) وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتَّى يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (89)

«1»

ترجمه ... ص : 278

چرا در باره منافقان اختلاف مى كنيد؟ و خداوند بواسطه كردارشان ايشان را رد كرده است. آيا مى خواهيد كسى كه خدا گمراهش كرده، هدايت كنيد؟ پس هيچگاه براى او راهى نمى يابى.

ميل دارند كه شما كافر شويد، همانطورى كه ايشان كافر شدند تا همه شما مساوى باشيد. پس از ايشان دوستى و يارى مخواهيد تا در راه خدا مهاجرت كنند و اگر اعراض كردند، آنها را بگيريد و هر جا يافتيد، بكشيد و از ايشان، دوست و يارى كننده اى مخواهيد.

__________________________________________________

(1)- آيه 88 و 89 سوره 4 نساء جزء پنجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 279

بيان آيه 88 ... ص : 279
لغت ... ص : 279

اركاس: رد. امية بن ابى الصلت گويد:

فاركسوا فى حميم النار انهم كانوا عصاة و قالوا الافك و الزورا

يعنى به حميم جهنم بازگشتند زيرا ايشان عاصى بودند و دروغ و تهمت بر زبان آوردند.

اعراب ... ص : 279

فئتين: حال و عامل آن معناى فعلى است كه در «لك» مى باشد.

شان نزول ... ص : 279

در باره اينكه آيه در باره چه كسى نازل شده، اختلاف كرده اند.

مجاهد و حسن گويند: در باره قومى نازل شده است كه از مكه بمدينه آمدند و براى مسلمانان اظهار اسلام كردند، آن گاه بمكه بازگشتند بخاطر اينكه زندگى در مدينه را دشوار شمردند و در آنجا اظهار شرك كردند و سپس با گروهى از مشركين به يمامه سفر كردند. مسلمانان خواستند با آنها بجنگند ولى ميانشان اختلاف افتاد.

دسته اى گفتند: جنگ نمى كنيم زيرا آنها اهل ايمانند. دسته اى ديگر گفتند: آنها مشرك هستند. از اينرو در باره ايشان آيه نازل شد. همين مضمون از امام باقر (ع) نيز روايت شده است.

زيد بن ثابت گويد: آيه در باره كسانى نازل شد كه از جنگ احد، تخلف كردند و گفتند: «لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناكُمْ» (سوره آل عمران 167 يعنى اگر قتالى مى دانستيم شما را تبعيت مى كرديم) اصحاب پيامبر در باره ايشان اختلاف كردند:

برخى گفتند: آنها را مى كشيم و برخى ديگر گفتند. آنها را نمى كشيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 280

مقصود ... ص : 280

در اين آيه خداوند باز هم بشرح حال منافقان پرداخته، مى فرمايد:

فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقِينَ فِئَتَيْنِ: چرا در باره اين منافقان، دو دسته شده ايد و دسته اى از شما ايشان را تكفير مى كنيد و دسته اى ديگر ايشان را تكفير نمى كنيد.

وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا: ابن عباس گويد: يعنى خداوند بواسطه اظهار كفر، ايشان را به حكم كفار برگردانده است. قتاده گويد: يعنى خداوند ايشان را بواسطه كفر هلاكشان كرده است. ابو مسلم گويد: يعنى خداوند ايشان را خوار گردانيد تا بر كفر خود پايدار بماندند. و اگر ترديدى در اين باره داشتند، ترديد آنها برطرف شد، از اينرو

خداوند خبر مى دهد كه آنها را خوار و بكفرشان باز گردانيده است.

أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ: آيا مى خواهيد به هدايت كسى حكم كنيد كه خداوند به گمراهيش حكم كرده و او را گمراه ناميده است؟ برخى گفته اند: يعنى مى خواهيد كسانى را هدايت كنيد كه خداوند خوارشان كرده و مثل مردم مؤمن به ايشان توفيق ايمان نه بخشيده است؟ زيرا ايشان بر اثر معصيت و مخالفت، مستحق اين خوارى و اين كيفر هستند و خدا بگمراهى ايشان حكم كرده و آنها را بخود واگذارده است.

ابو على جبايى گويد: يعنى آيا مى خواهيد كسانى را به راه بهشت هدايت كنيد، كه خداوند ايشان را از راه بهشت، گمراه كرده و از ثواب محروم ساخته است؟ سپس بر قول اول طعنه زده است كه اگر منظور نامگذارى و حكم بود، مى گفت: «من ضلل اللَّه» (يعنى كسى كه خداوند به او نسبت گمراهى داده است) و نه «من اضل اللَّه» (يعنى كسى كه خدا گمراهش كرده).

لكن اين ايراد ناوارد است زيرا عرب: «اكفرته و كفرته» هر دو را استعمال مى كند و از آنها يك معنى اراده مى كند چنان كه كميت گويد:

و طائفة قد اكفرونى بحبكم و طائفة قالوا مسي ء و مذنب

يعنى گروهى بدوستى شما بمن نسبت كفر دادند و گروهى نسبت كفر ندادند ولى گفتند: گناهكار است: (بنا بر اين: اضل و ضلل هم فرقى ندارند.)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 281

ديگر اينكه خداوند مؤمنان را اينطور وصف كرد كه ايشان را اهل هدايت مى نامند، چه مى گفتند: آنها مؤمن هستند، از اينرو خداوند متعال فرمود: در باره ايشان اختلاف نكنيد و همگى

آنها را منافق بناميد.

وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا: كسى كه خداوند او را بگمراهى نسبت دهد، فايده اى ندارد كه ديگرى به هدايت او حكم كند. چنان كه گفته مى شود: كسى كه قاضى او را جرح كند و به او نسبت بى عدالتى دهد، تعديل ديگران براى او فايده ندارد.

جعفر بن حرث گويد: كسى كه خداوند در حكم او را گمراه گردانيده است، براى او در گمراهيش حجتى نمى يابى. وى گويد: دليل اينكه آنان خودشان اين كفر را براى خود كسب كرده اند و خداوند آنها را بر اين كار اجبار نكرده، اين است كه به دنبال اين آيه، مى فرمايد: «وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا» و كافرى را بخود آنها نسبت داده و اضافه فرموده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 282

بيان آيه 89 ... ص : 282
مقصود ... ص : 282

در اين آيه خداوند، احوال اين مردم منافق را بيان داشته، مى فرمايد:

وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً: اين منافقان كه شما در باره ايشان اختلاف كرده ايد، آرزو دارند كه شما بخدا و پيامبرش كافر گرديد، چنان كه ايشان نيز كافر شده اند، تا شما با ايشان يكسان گرديد و همگى كافر شويد. سپس مؤمنان را از دوستى با ايشان نهى كرده، مى فرمايد:

فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ: از آنها يارى مخواهيد و با آنها مشورت مكنيد و در كارها از ايشان كمك مگيريد:

حَتَّى يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ: تا از مركز شرك خارج گردند و خود را از مشركان جدا سازند و در طلب دين بسوى شما آيند و با شما مساوى گردند. آن گاه هر چه براى شماست، براى ايشان و هر چه بر ايشان است بر شما خواهد بود. اين قول،

از ابن عباس است. علت اينكه: دين خدا را «سَبِيلِ اللَّهِ» ناميده، اين است كه هر كس از راه دين برود، به نعمت خدا مى رسد و وارد بهشت مى شود.

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ. ابن عباس گويد: يعنى اگر از هجرت، اعراض كردند، آنها را بگيريد.

وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ: و در هر جا از سرزمينهاى خدا- چه حل و چه حرم آنها را بدست آورديد، بكشيد.

وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً: و از ايشان دوست و كسى كه شما را بر دشمنتان يارى كند، مگيريد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 283

[سوره النساء (4): آيه 90] ... ص : 283

اشاره

إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ أَوْ جاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً (90)

«1»

ترجمه ... ص : 283

مگر آنان كه بقومى مى پيوندند كه ميان شما و ايشان پيمانى باشد يا نزد شما آيند در حالى كه از جنگ با شما و جنگ با قوم خود به تنگ آمده باشند و اگر خدا مى خواست، آنان را بر شما مسلط مى خواست و با شما مى جنگيدند. پس اگر از شما كنار بگيرند و با شما نجنگند و در برابر شما رام و منقاد باشند، خداوند شما را بر ايشان تسلطى قرار نداده است.

__________________________________________________

(1)- آيه 90 سوره نساء جزء پنجم سوره 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 284

بيان آيه 90 ... ص : 284
لغت ... ص : 284

حصر: تنگى. هر كس از چيزى يا كارى با سختى به تنگ آيد، گويند: حصر يافته.

اعتزال: دور شدن از چيزى. احرص گويد:

يا بيت عاتكة الذى اتعزل حذر العدى و به الفؤاد موكل

يعنى: اى خانه عاتكه كه از آن كناره مى گيرم مثل دشمنان، در حالى كه دل به آن بستگى دارد.

گروهى از مسلمين را معتزله، مى نامند زيرا از مجلس درس حسن بصرى كناره گيرى كردند، با اينكه از اصحاب درس وى شمرده مى شدند. علت كناره گيرى و اعتزال ايشان اين بود كه: چون واصل بن عطا قول به بطلان جبر و تفويض را ابطال و

«امر بين الامرين»

و حد وسط ميان آن دو را اختيار كرد و عمرو بن عبيد و جماعتى از او متابعت كردند، ناچار شدند كه از حسن بصرى و اصحاب او كناره گيرى كنند، از اينرو مردم ايشان را «معتزله» خواندند و اين نام هم چنان براى ايشان باقى ماند.

اعراب ... ص : 284

حضرت صدورهم: جمله محلا منصوب و حال است. حرف «قد» نيز مقدر است زيرا فعل ماضى وقتى مى تواند حال واقع شود كه همراه آن حرف «قد» باشد زيرا اين حرف فعل ماضى را به حال نزديك مى سازد. ممكن است اين جمله محلا منصوب و صفت باشد براى موصوفى محذوف كه حال بوده است.

مقصود ... ص : 284
اشاره

از آنجا كه خداوند، در آيه پيش دستور داده بود كه مؤمنان با آنهايى كه از بلاد شرك، مهاجرت نمى كنند، بجنگند و با آنها دوستى نكنند، اكنون از جمله ايشان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 285

گروهى را استثنا كرده، مى فرمايد:

إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ: مگر كسانى كه هم پيمان باشند با آنهايى كه ميان شما و ايشان، قرارداد و پيمانى باشد، بنا بر اين خون آنها محترم است و مثل هم پيمانهاى شما در امان خواهند بود.

هم پيمانهاى مسلمين ... ص : 285

در باره اينان اختلاف كرده اند: از امام باقر (ع) روايت شده است كه: منظور هلال بن عويمر سلمى است كه با پيامبر در باره كسان خود پيمانى بست كه بمقتضاى آن حضرت محمد ص بايد متعرض كسانى كه با آنها روابط دوستى دارند، نشود و آنها نيز بايد متعرض متحدين و دوستان محمد ص نشود. از اين رو خداوند دستور مى دهد كه پيامبر گرامى متعرض هم پيمانهاى ايشان نشود. سدى و ابن زيد نيز چنين گفته اند.

عمر بن شيبه گويد: منظور بنى مدلج است. سراقة بن مالك بن جعشم مدلجى، بعد از جنگ احد، خدمت پيامبر آمد و او را بخدا و نعمتهاى او سوگند داد و از او عهدى گرفت كه با كسانش جنگ نكند و از آنجا كه كسان او هم پيمان قريش بودند، قرار بر اين گذاشت كه هر گاه قريش باسلام گروش پيدا كردند، ايشان نيز اسلام آورند.

از اينرو خداوند در باره ايشان همان حكمى كرد، كه در باره قريش كرده بود و آيه در باره ايشان نازل گرديد.

سپس خداوند در باره ايشان، استثناى ديگرى پيش آورده،

مى فرمايد:

أَوْ جاءُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ: يا اينكه پيش شما بيايند در حالى كه دل ايشان از جنگ با شما يا جنگ با كسان خود تنگ شده باشد و بخواهند نه بر خلاف شما باشند و نه بر خلاف ايشان. در اين صورت، مزاحم آنها نيز نبايد بشويد و از كشتن و آزار ايشان خوددارى كنيد.

على بن ابراهيم در تفسير خود گويد: منظور قبيله «شجع» است كه هفتصد نفر بودند و به سركردگى مسعود بن دخيله، بمدينه آمدند. پيامبر براى ايشان بارهاى خرما فرستاد و آنها را مهمانى كرد و فرمود: «بهترين چيزها هديه اى است كه در وقت ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 286

حاجت، فرستاده شود» سپس از آنها پرسيد: چرا بمدينه آمده ايد؟ عرض كردند:

خانه هاى ما به شما نزديك است و دوست نداشتيم كه با شما و قوم بنى ضمره- كه ميان ايشان پيمان دوستى بود- جنگ كنيم زيرا ما در برابر ايشان در اقليت هستيم، از اينرو آمده ايم با شما پيمانى ببنديم و در امان باشيم. پيامبر گرامى با ايشان پيمان بست و آنها به بلاد خويش بازگشتند. خداوند متعال بهمين سبب، امر كرد كه متعرض ايشان نشوند.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ: اگر خدا مى خواست، دلهاى ايشان را تقويت مى كرد و به ايشان جرات مى داد كه با شما بجنگند و بر شما تسلط پيدا كنند.

برخى گفته اند: بدينوسيله خداوند از قدرت خود خبر مى دهد و مى گويد: اگر بخواهد، اينكار را مى تواند بكند، نه اينكه اين كار را مى كند و به مخالفان چنين جرات و قدرتى مى دهد- بالعكس چنان در دل ايشان رعب و وحشت قرار مى دهد كه

به پيامبر پناه آورده، از او تقاضاى عدم تعرض و همزيستى مسالمت آميز مى كنند و دسته اى از آنها با كسانى كه با مسلمين هم پيمان هستند، پيمان مى بندند.

فَلَقاتَلُوكُمْ: اگر خداوند چنين كرده و بآنها چنين جرات و قدرتى داده بود، حتما با شما مى جنگيدند.

فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا: اينان كه با شما عهد بسته اند يا به شما پيشنهاد عدم تعرض داده اند، اگر از شما كناره گيرى كنند و با شما جنگ نكنند و با شما از در صلح و مسالمت درآيند، شما را بر جان و مال ايشان، راهى نيست. «1»

حسن و عكرمه گويند: اين آيه و ما بعد آن و دو آيه از سوره ممتحنه:

__________________________________________________

(1)- جمله: «أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ» يعنى: صلح را به شما القا كنند. نظير: القيت اليك قيادى و القيت اليك زمامى يعنى اختيارم را بتو القا كردم و منظور گوينده امن است كه در برابر مخاطب، تسليم و منقاد شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 287

«لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ ... الظَّالِمُونَ» (آيه هاى 8 و 9) مجموعاً چهار آيه هستند كه بوسيله آيه: «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ ...» (سوره توبه 5) يعنى هنگامى كه ماههاى حرام سپرى شدند، مردم مشرك را هر جا يافتيد، بكشيد) نسخ شده اند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 288

[سوره النساء (4): آيه 91] ... ص : 288

اشاره

سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيها فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَ يُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطاناً

مُبِيناً (91)

«1»

ترجمه ... ص : 288

بزودى مردم منافق ديگرى مى يابيد كه مى خواهند از شما و قوم خود ايمن بمانند و هر گاه بسوى فتنه شرك، دعوت مى شوند، اجابت مى كنند و باز مى گردند. پس اگر جنگ باشد كناره گيرى نكنند و با شما در صلح و صفا نباشند و از شما دست برندارند، آنان را بگيريد و هر جا يافتيد، بكشيد و براى شما نسبت به ايشان تسلطى آشكار قرار داده ايم.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 91 جزء پنجم سوره 4 [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 289

بيان آيه 91 ... ص : 289
شان نزول ... ص : 289

در اينكه منظور از اين آيه چه كسانى هستند، اختلاف شده است:

1- ابن عباس و مجاهد گويند: اين آيه در باره كسانى نازل شده است كه نزد پيامبر مى آمدند و از روى ريا باو سلام مى دادند، سپس نزد قريش مى رفتند و در برابر بتها تعظيم مى كردند. منظورشان اين بود كه از هر دو طرف- از مسلمانان و از قوم خود- ايمن باشند. خداوند رفتار آنها را ناپسند شمرد.

2- سدى گويد: آيه در باره نعيم بن مسعود اشجعى كه ميان پيامبر و مشركين، مطالب را نقل مى كرد، نازل شده است.

3- از امام صادق (ع) روايت شده است كه: آيه در باره عيينة بن حصن فزارى نازل شد. او پس از آنكه بلادشان دچار خشكسالى و قحطى گرديد، خدمت پيامبر آمد و پيشنهاد كرد كه در يك نخلستان بماند و پيامبر كارى به كارش نداشته باشد. او منافقى ملعون بود كه پيامبر وى را احمقى ناميد كه در ميان كسان خود، مطاع و مورد احترام است.

مقصود ... ص : 289

اكنون خداوند بشرح حال طايفه ديگرى از منافقان مى پردازد و مى فرمايد:

سَتَجِدُونَ آخَرِينَ: بزودى مردمان ديگرى غير از آنان كه قبلا وصف كردم، مى يابيد.

يُرِيدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ: كه مى خواهند از شما ايمن بمانند، از اينرو اظهار اسلام، مى كنند.

وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ: و مى خواهند از قوم خود ايمن بمانند، از اينرو با آنان نيز اظهار

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 290

موافقت و هم دينى مى كنند.

كُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيها: هر گاه به سوى كفر، دعوت شوند، اجابت مى كنند و به آن باز مى گردند. منظور از فتنه، در اينجا ترك است. لكن در لغت، اين كلمه به معناى آزمايش است. كلمه

«اركاس» بمعناى رد و بازگشت است.

زجاج گويد: «أُرْكِسُوا فِيها» يعنى برمى گردند به پيمان خود. بنا بر اين منظور اين است كه: هر گاه در معرض آزمايش قرار مى گيرند كه بكفر بازگردند، باز مى گردند.

فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ: اى مؤمنان، آنان كه مى خواهند از شما و قوم ايمن بمانند، اگر از جنگ با شما كناره گيرى نكنند.

وَ يُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ: و با شما در صلح و صفا نمانند و از جنگ با شما دست برندارند.

فَخُذُوهُمْ: ايشان را بگيريد و اسير كنيد.

وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ: و هر جا آنها را بچنگ آوريد، بكشيد.

وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطاناً مُبِيناً: آنان كسانى هستند كه براى شما در برابر ايشان، برهان آشكار قرار داده ايم، و بقولى يعنى براى شما نسبت بجنگ با ايشان، عذرى آشكار قرار داده ايم. علت اينكه: دليل و برهان را «سلطان» ناميده اند آنست كه انسان بوسيله آن بر مخالف، غالب مى شود، همانطورى كه بوسيله قدرت و تسلط، بر مخالف فايق مى آيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 291

[سوره النساء (4): آيه 92] ... ص : 291

اشاره

وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ إِلاَّ أَنْ يَصَّدَّقُوا فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (92)

«1»

ترجمه ... ص : 291

براى هيچ مؤمنى مباح نيست كه مؤمنى را بكشد، مگر از روى خطا. و كسى كه مومنى را از روى خطا بكشد، بر اوست آزاد كردن يك برده مؤمن و ديه اى كه به بازماندگان او تسليم مى شود، مگر اينكه صدقه دهند و نگيرند. پس اگر مقتول از مردى باشد كه با شما دشمنند و مؤمن باشد، بر قاتل تنها آزاد كردن برده اى مؤمن است و اگر مقتول از مردمى باشد كه ميان شما و ايشان پيمانى است، بر قاتل ديه ايست كه به بستگان مقتول تسليم مى شود و آزاد كردن برده اى مؤمن. كسى كه برده را نيابد، بايد دو ماه پى در پى روزه بگيرد، تا خداوند توبه را بپذيرد و خداوند دانا و حكيم است.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 92 جزء 5

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 292

بيان آيه 92 ... ص : 292
لغت ... ص : 292

خطا: كار نادرست. صورتهاى ديگر آن: «خطاء و خطا و خطاه» (به سكون تاء در دو تاى اخير) مى باشد. خاطئه: گناه.

تحرير: آزاد كردن بردگان.

اعراب ... ص : 292

الا خطاً: نحويان محقق به اتفاق مى گويند: اين استثنا منقطع است يعنى:

هيچ مؤمنى نبايد مؤمنى را بكشد، مگر اينكه خطا كند. مثل اين شعر:

من البيض لم تظعن بعيدا و لم تطأ على الارض الاريط برد مرجل

يعنى از ... به جاى دورى نرفت و بر زمين گام ننهاد مگر بر برد نازك و صورت دار.

بديهى است كه: برد نازك و ... از زمين نيست تا استثناء متصل باشد. در سوره بقره ذيل آيه: «إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ ...» (آيه 150) نيز از نظير اين مطلب گفتگو كرده ايم.

برخى گفته اند: اين استثنا متصل است و مقصود اين است كه: نبايد مؤمنى مؤمنى را عمدا بكشد و اگر عمداً او را كشت، مؤمن نيست، زيرا اين عمل او را از ايمان خارج مى سازد. سپس مى گويد: «الا خطأً» يعنى اگر از روى خطا او را بكشد، از ايمان خارج نمى شود.

فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ: مبتداست و خبر آن محذوف است، زيرا كلام بر آن دلالت دارد.

إِلَّا أَنْ يَصَّدَّقُوا، در محل نصب است: يعنى: «عليه ذلك الا ان يصدقوا» و «ان يصدقوا» تاويل بمصدر برده مى شود و حال است اصل: «يصدقوا» «يتصدقوا» است كه تاء در صاد ادغام شده است زيرا مخرج آنها بيكديگر نزديك است. برخى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 293

گفته اند: در قرائت ابى، «الا ان يتصدقوا» آمده است.

تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ: مفعول لاجله، يعنى روزه را بخاطر توبه بگيرند و برخى گفته اند يعنى تاب اللَّه بذلك عليكم توبة و بنا بر اين

مصدرى است نظير «كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ كه ذكر آن گذشت.

شان نزول ... ص : 293

مجاهد و عكرمه و سدى گويند: اين آيه در باره عياش بن ابى ربيعه مخزومى برادر مادرى ابو جهل نازل شد، زيرا وى اسلام آورد و پس از اسلامش، حارث بن- يزيد بن انسه عامرى را كه مردى مسلمان بود و قاتل از مسلمانى او بى خبر بود، بقتل رسانيد. گفته اند: وى بعد از هجرت، در حره او را بكشت. حارث براى جلوگيرى عياش از هجرت، زياد سختگيرى مى كرد و او را شكنجه مى داد.

ابن زيد مى گويد: آيه در باره ابو الدرداء نازل شد. وى در سريه اى بود و براى مقصودى به ناحيه اى رفت، در آنجا مردى از دشمن ملاقات كرد كه همراه گوسفندان خود بود و با شمشير به او حمله كرد. وى گفت «لا اله الا اللَّه» ولى ابو الدرداء اعتنايى نكرد و او را بكشت و گوسفندانش را بغنيمت آورد. سپس پيش خود احساس ناراحتى كرد و خدمت پيامبر آمد و ماجرا را شرح داد. پيامبر فرمود: با اينكه به زبان اظهار ديندارى كرد، چرا او را تصديق نكردى و او را كشتى؟ عرض كرد: بايد چه كنم، يا رسول اللَّه؟! فرمود: با گوينده:

«لا اله الا اللَّه»

چه مى توان كرد؟ ابو الدرداء گفت:

آرزو كردم كه آن روز، روز آغاز ايمانم بود. از اينرو اين آيه نازل گرديد.

مقصود ... ص : 293
اشاره

وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً: خداوند براى هيچ مؤمنى مباح نكرده و به او اجازه نداده است كه مؤمنى را بكشد. مگر اينكه از روى خطا باشد. اين معنى از قتاده و خبر اوست.

برخى گفته اند: يعنى همانطورى كه اكنون حق كشتن مؤمن را ندارد، قبلا هم حق نداشت، مگر اينكه قتل از روى

خطا باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 294

برخى گفته اند: يعنى مومنى مؤمنى را نمى كشد مگر از روى خطا. به تقدير:

«ما كان مؤمن ان يقتل مؤمنا ...» نظير: «ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ ...» (سوره مريم 35 يعنى نيست كه خداوند فرزند بگيرد به تقدير ما كان اللَّه ان يتخذ ولدا) و نظير: «ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها» (سوره نمل 60) به تقدير: ما كنتم لتنبتوا شجرها (يعنى: روياندن درخت آن كار شما نبود) علت اينكه: اين جمله ها را اينطور معنى مى كنيم، اين است كه خداوند را امرى و نهيى نتوان كرد و همچنين رويانيدن درخت، از قدرت انسان خارج است و نشايد كه از چيز غير مقدور نهى كرد. بنا بر اين استثناء در آيه مورد بحث، متصل خواهد بود.

كسى كه استثناء را منقطع مى داند، گويد: كلام، پيش از استثناء به پايان رسيده و بعد گفته شده است. اگر قتل از روى خطا باشد حكم آن چنين است. علت اينكه «الا خطا» را از حقيقت استثناء خارج مى سازيم اين است كه اگر استثناى حقيقى باشد معناى آن امر بقتل خطا يا اباحه آن خواهد بود و امر يا اباحه قتلى خطاى روا نيست.

خطا اين است كه انسان كارى را بر خلاف قصد و نيت خود انجام دهد. مثل اينكه تيرى بسوى هدفى يا شكارى بياندازد و بانسانى اصابت كند و او را بكشد. يا انسانى را بخيال اينكه كافر است، بقتل رساند، چنان كه عياش بن ابى ربيعه و ابو الدرداء بهمين خيال مرتكب قتل مسلمان شده بودند.

وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ: كسى كه

مومنى را از روى خطا بكشد كفاره اش آزاد كردن يك برده با ايمان است كه بالغ شده و اهل نماز و روزه باشد و اين حقى است از براى خداوند. بنا بر اين آزاد كردن طفل و كافر، كافى نيست. چنان كه ابن عباس و شعبى و ابراهيم و حسن و قتاده گفته اند. عطا گويد: آزاد كردن برده اى كه بر اسلام زاده باشد- خواه كبير باشد خواه صغير- جايز است. لكن نظر اول قويتر است زيرا لفظ «مؤمن» را جز بر فرد بالغى كه پايبند انجام فرايض باشد، نتوان اطلاق كرد. جز اينكه طفلى كه در خانواده مومن زاده شود، محكوم به ايمان است.

وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ: و بر قاتل خطاكار يا بر عاقله او خونبهايى است كه بايد به ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 295

بازماندگان مقتول تسليم شود «مسلمة» چيزى است كه بطور كامل به آنها تسليم مى شود و آنها مانند ميراث، ميان خود تقسيم مى كنند.

إِلَّا أَنْ يَصَّدَّقُوا: مگر اينكه بازماندگان مقتول خونبها را بقاتل و عاقله اش صدقه كند و بآنها واگذارند.

فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ: اگر مقتول از جمله مردمى باشد كه با شما دشمنى دارند و او اهل ايمان است و آن مردم با شما سر جنگ دارند و قاتل نداند كه او اهل ايمان است و بگمان اينكه مشرك است، او را بقتل رساند، بر ذمه قاتل خونبها نيست، بلكه بايد يك برده مؤمن بعنوان كفاره آزاد سازد. چنان كه ابن عباس گويد.

ابن عباس در روايت ديگر و ابراهيم و قتاده و سدى و ابن زيد گويند: يعنى هر

گاه مقتول در زمره مردمى باشد كه دشمن مسلمانانند و او در ميان ايشان باشد و مهاجرت نكرده باشد، پس اگر كسى او را بكشد، ديه بر ذمه او نيست و تنها بايد برده مؤمن را آزاد سازد، زيرا خونبها ميراث است و بستگان مقتول بخاطر اينكه كافرند، از او ارث نمى برند.

وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ:

و اگر مقتول از مردمى باشد كه ميان شما و ايشان پيمانى است و آنها با شما سر جنگ ندارند، بر عاقله قاتل لازم است كه خونبهاى او را به بازماندگانش بدهد و بر قاتل است بخاطر قتل، برده مومنى را بعنوان كفاره آزاد سازد. از امام صادق (ع) نيز همين طور روايت شده است.

صفت مقتول ... ص : 295

در باره اينكه آيا اين مقتول بايد مؤمن باشد يا نباشد، اختلاف كرده اند: 1- ابن عباس و زهرى و شعبى و ابراهيم نخعى و قتاده و ابن زيد گويند: مقتول كافر است، لكن قاتل بايد بدين او احترام كند، بخاطر عهدى كه در ميان ايشان است 2- حسن و ابراهيم گويند: مقتول مؤمن است، لكن قاتل ديه او را به بستگان مشرك او مى دهد زيرا ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 296

ايشان با مسلمانان هم پيمانند. اصحاب ما نيز همين طور روايت كرده اند، جز اينكه گفته اند: ديه را بايد به بستگان مسلمان او بدهد، نه بستگان كافر. كلمه ميثاق در آيه شريفه، شامل پيمان و ذمه هر دو مى شود (بنا بر اين چه مقتول از قومى مشرك و هم پيمان با مسلمين باشد و چه از اهل كتاب كه با

مسلمين جنگى ندارند و با آنها در صلح و آشتى بوده، جزيه مى پردازند، باشد) فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ: كسى كه نتواند بنده را آزاد كند، يعنى دسترسى به بنده و قيمت آن نداشته باشد، بايد دو ماه پى در پى روزه بگيرد.

تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ: براى اينكه خداوند بوسيله اينروزه، توبه شما را بپذيرد كه توبه پذيرى از جانب خداست. برخى گفته اند مقصود از توبه، در اينجا تخفيف است، زيرا خداوند تجويز كرده است كه قاتل از آزاد كردن برده، به روزه عدول كند و اين تخفيفى است براى قاتل. نظير اين آيه: «عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ ...» (سوره مزمل 30 يعنى دانست كه احصاء نمى كنيد آن را، از اينرو به شما تخفيف داد) وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً: خداوند داناى بهر چيز و اوامر و نواهيش از روى حكمت است.

مقدار ديه ... ص : 296

ديه واجب، در صورتى كه عاقله داراى شتر باشد، بدون خلاف، صد شتر است تنها در باره سن شتران اختلاف كرده اند: برخى گفته اند: بايد چهار نوع شتر بدهد.

بيست عدد ماده شترى كه يك سال آن تمام و وارد در دو سال شده باشند و بيست عدد شتر نر كه دو سال آن تمام و وارد در سه سال شده باشند و سى عدد ماده شتر كه دو سال آن تمام و داخل در سه سال شده باشند و سى عدد ماده شترى كه سه سال آن تمام و وارد در سال چهارم شده باشند. اين قول از عثمان و زيد بن ثابت روايت شده و اصحاب ما نيز روايت كرده اند. همچنين در روايات ما نقل شده است كه: بيست و پنج

ماده شتر كه داخل در سال دوم شده باشند و بيست و پنج ماده شتر كه داخل در سال سوم شده باشند و بيست و پنج ماده شتر كه داخل در سال چهارم شده باشند و بيست و پنج ماده شتر كه داخل در سال پنجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 297

شده باشند. حسن و شعبى نيز چنين گفته اند. ابن مسعود و ابن عباس و زهرى و ثورى و شافعى گويند: بايد پنج نوع شتر بدهد: 20 عدد ماده شتر كه داخل در سال چهارم شده اند و 20 عدد ماده شتر كه داخل در سال پنجم شده اند و 20 عدد ماده شتر كه داخل در سال دوم شده باشند و 20 عدد شتر نر كه داخل در سال سوم شده باشند و 20 عدد ماده شتر كه داخل در سال دوم شده باشند. ابو حنيفه نيز همين طور گويد، جز اينكه بجاى 20 شتر نر پا در سه سال، 20 شتر نر پا در دو سال گذاشته است. عقيده نخعى نيز همين است و از ابن مسعود نيز روايت شده است. طبرى گويد: اين روايات با هم در يك رديف و متعارض هستند و بهتر تخيير است. اما ديه طلا يكهزار دينار است و ديه نقره، ده هزار درهم است و همين صحيحتر است و بقولى دوازده هزار درهم است. اين ديه را بايد ظرف مدت سه سال پرداخت. اگر ما باشيم و ظاهر آيه گوييم: ديه قتل خطا بر قاتل است. لكن از سنت رسول و اجماع، استفاده مى كنيم كه بر عاقله است و عاقله، برادران، برادرزادگان، عموها و عموزادگان

و عموهاى پدر و فرزندان ايشان و آزاد كنندگان مى باشند. عقيده شافعى نيز همين است. ابو حنيفه گويد: پسر و پدر نيز جزء عاقله محسوب مى شوند.

ابن مسعود از پيامبر روايت كرده است كه پدر و پسر بجرم و خطاى يكديگر، مؤاخذه نمى شوند. اينكه ديه بر عاقله است، حكمى است بر طبق مصلحت شرع و كيفرى نيست كه دامنگير عاقله شود تا گفته شود كه عاقله چه گناهى دارند كه ديه بپردازند؟! برخى گفته اند: اينكه بايد عاقله ديه را بدهند، از راه مواسات و تعاون است

.

نظم آيه ... ص : 297

خداوند كفار را ذكر كرد و فرمان بقتل آنها داد، سپس كسانى را ذكر كرد كه با مسلمانان عهد و پيمانى دارند و از كشتن آنها منع كرد، سپس منافقان را ياد و حكم قتلشان را بيان كرد، سپس در باره قتل مؤمن سخن گفت و بدنبال آن احكام قتل مؤمن از قبيل لزوم ديه و غير آن را بيان فرمود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 298

[سوره النساء (4): آيات 93 تا 94] ... ص : 298

اشاره

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً (93) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (94)

«1»

ترجمه ... ص : 298

و كسى كه مومنى را عمداً بكشد، جزايش جهنم و در آنجا مخد خواهد بود و- خداوند بر او غضب و لعنت مى كند و برايش عذابى بزرگ مهيا مى سازد.

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه در راه خدا به سفر جنگى مى رويد، آرامش داشته باشيد و عجله مكنيد و بكسى كه بسوى شما سلام مى دهد، مگوييد: مؤمن نيستى در حالى كه مال و منافع فناپذير دنيا را طلب مى كنيد زيرا نزد خداوند منافع و غنيمت هاى بسيار است. شما نيز از پيش مثل ايشان بوديد پس خداوند بر شما منت گذاشت پس دقت و تامل كنيد كه خداوند بكردار شما آگاه است.

__________________________________________________

(1)- آيه 93 و 94 سوره چهار نساء جزء پنجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 299

بيان آيه 93 ... ص : 299
شان نزول ... ص : 299

اين آيه در باره مقيس بن صبابه كنانى نازل شده است. وى برادر خود هشام را در طايفه بنى النجار كشته يافت و جريان را بعرض پيامبر رسانيد پيامبر گرامى قيس بن هلال فهرى را با او فرستاد و بوسيله او براى طايفه مذكور پيغام فرستاد كه اگر قاتل او را مى شناسند، تسليم مقيس كنند تا از او انتقام بگيرد و اگر نمى شناسند، خونبهاى او را بپردازند، فهرى پيام را ابلاغ كرد و آنها خونبهاى مقتول را پرداختند. هنگامى كه با فهرى مراجعت مى كردند، شيطان او را وسوسه كرد و به او گفت: كارى نكردى خونبهاى برادرت را گرفتى و اين ننگى است براى تو. اين شخص كه همراه تست بكش تا در برابر يك انسان انسانى كشته شده و خونبها هم براى تو سودى اضافى باشد از اينرو سنگى به او پرتاب كرد و او

را بكشت و با حالت كفر بمكه رفت و چنين گفت:

قتلت به فهرا و حملت عقله سراه بنى النجار ارباب فارع

فادركت ثارى و اضطجعت موسدا و كنت الى الاوثان اول راجع

يعنى در مقابل قتل برادرم قيس بن هلال فهرى را بكشتم و خونبهاى او را بگردن بزرگان طايفه بنى النجار، كه صاحبان حصارى محكم هستند بگذاردم بنا بر اين بخونم رسيدم و بر بسترم بيارميدم و اولين بازگردنده بسوى بتها هستم.

پيامبر فرمود: نه در حل او را ايمن خواهم گذاشت، نه در حرم، از اينرو وى در روز فتح مكه بقتل رسيد. اين مطلب را ضحاك و گروهى از مفسران روايت كرده اند

مقصود ... ص : 299
اشاره

خداوند متعال، در آيه پيش قتل خطا و حكم آن را بيان فرمود، در اين آيه، حكم قتل عمد را بيان كرده، مى فرمايد:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 300

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً: كسى كه مؤمنى را از روى قصد و علم به اينكه او- مومن و قتلش حرام و خونش مصون است، بكشد. عكرمه و ابن جريج و جماعتى گويند يعنى مومنى را بكشد در حالى كه قتلش را حلال بشمارد، برخى گفته اند: يعنى مومنى را بر دينش بكشد. اين معنى را عياش باسناد خود از امام صادق ع نقل كرده است.

فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها: كيفرش جهنم و در آنجا مخلد و جاودانى است.

وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ: و خداوند بعنوان عقوبت، او را از خير، دور و مطرود مى سازد.

وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً: و براى او عذابى بزرگ، مهيا كرده است.

معناى قتل عمد ... ص : 300

ظاهراً معناى قتل عمد اين است كه انسان قصد كند قتل ديگرى را بوسيله چيزهايى كه عادة براى قتل بكار مى رود و او را بوسيله سلاح يا سم يا سوزانيدن يا غرق كردن يا بوسيله چند چوب و سنگ، بكشد زيرا همه اينها قتل عمدى است و موجب قصاص مى شود. ابراهيم و شافعى و اصحابش نيز بر همين عقيده اند. گروهى گويند:

قتل عمد، تنها بوسيله آهن صورت پذير است. سعيد بن مسيب و طاووس و ابو حنيفه و اصحابش نيز بر همين عقيده اند.

اما قتل شبه عمد، اين است كه با چوب يا چيز ديگر كه عادة براى كشتن بكار نمى روند و معمولا موجب مرگ افراد نمى شوند كسى را بزنند و بميرد. اين نوع قتل، خونبهايى خشونت آميز دارد

زيرا بر خلاف قتل خطا كه ديه آن بر عاقله قاتل بود، در اينجا ديه را از خود قاتل، مى گيرند.

كيفر قتل عمد ... ص : 300

در اين آيه، تهديدى بس شديد، نسبت بكسى است كه مؤمنى را عمداً به قتل رساند. بمقتضاى اين آيه شريفه، قتل مؤمن حرام است و در باره آن سختگيرى مى شود.

گروهى از تابعين گويند: آيه ملايمت آميز: إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ (سوره نساء آيه 48) بدنبال اين آيه خشونت آميز:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 301

«وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً ...» نازل شده است.

ابو مجلز در باره «فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها» گويد: مقصود اين است كه اگر خداوند، قاتل را مجازات كند، مجازاتش خلود در جهنم مى باشد. از ابو صالح نيز همين طور روايت شده است. عياشى نيز به اسناد خود از امام صادق (ع) چنين نقل كرده است. از پيامبر گرامى (ص) نيز روايت شده است كه فرمود: «جزايش همان است، اگر خداوند، مجازاتش كند.)

عاصم بن ابى النجود از ابن عباس در باره. «فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ» نقل كرده است كه وى گفت:

(جزاى قاتل همين است، خداوند اگر بخواهد عذابش كند و اگر بخواهد او را بيامرزد.

از ابو صالح و بكر بن عبد اللَّه روايت شده است كه: همانطورى كه انسان كسى را از مخالفت امر خود مى ترساند و مى گويد: اگر مخالفت كردى، جزايت، كشتن و زدن است و اگر پس از مخالفت، او را مجازات معاف داشت، دروغى نگفته است، آيه نيز چنين است.

ابو على جبايى اعتراض كرده است كه: آنچه انجام داده نشود، كيفر شمرده نمى شود. مثلا هر گاه، مزدورى

مستحق اجرت باشد، پولى كه نزد صاحب كار است، پاداش عمل او شمرده نمى شود. لكن اين اعتراض بى جاست، زيرا جزا عبارت از استحقاق شخص نسبت به آن است، اعم از اينكه جزا بمرحله عمل برسد يا نرسد، از اينرو گفته مى شود:

جزاى نيكوكار، نيكى و جزاى بدكار، بدى است، اگر چه نيكوكار و بدكارى معين نشده باشند. تا چه رسد به اينكه گفته شود كه جزاى نيكى و بدى بمرحله عمل رسيده يا نرسيده است و گفته مى شود كه براى قاتل، اگر مرتكب قتل شود، چنين جزايى است پس جهنم، جزاى قتل است. علت اينكه به پول گفته نمى شود كه جزاى مزدور است، بخاطر اينست كه مزدور، پول معينى را در ذمه صاحب كار، مستحق نيست، بلكه پول كلى و نامعين، مستحق است و صاحب كار مى تواند هر پولى كه بخواهد به او بدهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 302

خلود در جهنم و معاصى كبيره ... ص : 302

برخى به اين آيه استدلال كرده اند به اينكه: شخصى كه مرتكب گناه كبيره شود، ناگزير در جهنم، مخلد خواهد بود. گوييم: ترديدى نيست كه شخصى كه هيچ ثوابى ندارد- يعنى كافر- و كسى كه مؤمنى را در حالى كه خونش را حلال مى شمارد يا بخاطر ايمانش، بكشد در جهنم مخلد خواهد بود زيرا صفت آنهايى كه براى ابد در جهنم هستند، همين است و مؤيد آن روايتى است كه در باره سبب نزول آيه، ذكر شد و همچنين گفتار ائمه (ع) نيز مطلب را تاييد مى كند. سپس ما موافقت كرده ايم بر اينكه آيه مخصوص كسى است كه توبه نكند و تائب از عموم آيه خارج است. اما روايتى كه از ابن عباس نقل شده

و ابن مسعود و زيد بن ثابت نيز همان عقيده اند كه «براى قاتل مؤمن، توبه نيست، مگر اينكه او را در حال شرك بكشد سپس اسلام آورد و توبه كند» بهتر اين است كه سخن ايشان را حمل كنيم بر اينكه نظرشان سختگيرى در باره قتل بوده است. چنان كه از سفيان ثورى روايت شده است كه از توبه قاتل سؤال شد، گفت: هر گاه از اهل علم سؤال كنند، مى گويند: توبه ندارد. لكن هر گاه كسى مبتلا به قتل مؤمن شد، به او مى گويند: توبه كن. واحدى از ابن عباس نقل مى كند كه مردى از او پرسيد: آيا قاتل مؤمن، توبه دارد؟ گفت: نه، ديگرى از او سؤال كرد: قاتل مؤمن توبه دارد؟ گفت آرى. علت اين اختلاف را از او پرسيدند.

گفت: اولى مرتكب قتل نشده بود، لذا به او گفتم: توبه ندارد و دومى مرتكب قتل شده بود، لذا باو گفتم: توبه دارد تا اولى مرتكب قتل نشود و دومى بهلاكت نيفتد.

اينكه برخى از اصحاب ما گفته اند: قاتل مؤمن، توفيق توبه نمى يابد، با گفته ما منافاتى ندارد، زيرا اين قول اگر صحيح باشد، معناى آن اين است كه قاتل توبه نمى كند. اما اگر توبه كند، توبه او قبول خواهد شد و چون آيه را مى توان بوسيله توبه تخصيص داد، جايز است كه بوسيله تفضل و عفو الهى نيز تخصيص يابد. واحدى روايت كرده است كه: عمر بن عبيد پيش ابو عمرو بن علا آمد و گفت: اى ابو عمرو، آيا خداوند خلف وعده مى كند؟ گفت: نه. سپس گفت: آيا خداوند نسبت بوعيد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 303

خود و

عقابى كه در برابر گناهى تعيين كرده است، مخالفت خواهد كرد؟! ابو عمرو گفت: اى ابو عثمان، به رمز كلام عرب وارد نيستى. وعد و وعيد با يكديگر فرق دارند.

عرب هر گاه كيفر بدى را در مقابل عملى وعده كند، سپس آن را بجا نياورد، اين مخالفت را بزرگوارى و فضل مى داند. لكن اگر وعده پاداش خيرى بدهد، سپس آن را بجا نياورد، اين مخالفت را زشت مى شمارد. ابو عثمان گفت: اين مطلب را در كلام عرب بمن نشان ده. ابو عمرو گفت:

و انى ان اوعدته او وعدة لمخلف ا يعادى و منجز موعدى

يعنى اگر او را بترسانم يا وعده كنم، هر آينه ترسانيدنم را خلف وعده ام را عملى مى كنم.

در دعايى كه به روايت صحيح از امام باقر (ع) و صادق (ع) نقل شده است، چنين است:

«يا من اذا وعد وفى و اذا توعد عفى»

اى خدايى كه چون وعده كنى وفا كنى و چون بترسانى عفو كنى. اين نيز مؤيد آن چيزى است كه گذشت.

چه خوب گفته است يحيى بن معاذ: وعد و وعيد هر دو حقند و وعد، حق بندگان خداست كه ضمانت كرده است كه هر گاه كارى انجام دهند خداوند در برابر آن كار پاداشى به آنها عطا كند. بديهى است كه هيچكس وفا كننده تر از خدا بوعده خود نيست و وعيد حق خداوند بر بندگان است كه دستور داده: فلان كار را نكنيد كه عذابتان مى كنم. هر گاه بندگان آن كار را كردند، اگر بخواهد كيفر مى كند و اگر بخواهد كيفر مى كند. زيرا حق اوست و براى پروردگار ما بهتر اين است كه عفو و كرم خود را شامل

حال گنهكاران كند كه او آمرزنده و رحيم است.

اسحاق بن ابراهيم روايت كرده است كه از قيس بن آنس شنيدم كه گفت: نزد عمرو بن عبيد در خانه اش بودم، گفت، روز قيامت مرا مى آورند و در برابر خداوند قرار مى دهند، خداوند مى گويد: تو گفتى قاتل در آتش است؟ پاسخ مى دهم: خودت گفتى: «وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً ...» من كه در آن خانه از همه كوچكتر بودم، به او گفتم: اگر خداوند بتو بگويد: من گفته بودم: «إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 304

ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ»

(سوره نساء آيه 48 يعنى خداوند شرك را نيامرزد و گناهان ديگر را نسبت به هر كه بخواهد، مى آمرزد) و تو از كجا دانستى كه من نمى خواهم قاتل را بيامرزم؟

سر چه پاسخ خداوند، سى در سى؟. وى از عهده پاسخ من برنيامد

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 305

بيان آيه 94 ... ص : 305
قرائت ... ص : 305

اهل كوفه، بجز عاصم در هر دو مورد «فتثبتوا» و ديگران «فتبينوا» خوانده اند. ابو على گويد: وجه قرائت اول اين است كه تثبت بر خلاف اقدام و بمعناى تانى و ملايمت است كه مناسب اين مورد مى باشد. وجه قرائت دوم اين است كه تبين گاهى از تثبت، محكمتر است. چنان كه وارد شده: «التبين من اللَّه و العجلة من الشيطان» يعنى دقت در كارها از جانب خداوند و عجله از جانب شيطان است. در اين جمله، تبين و عجله در مقابل يكديگر قرار گرفته اند و اين خود دليل اين است كه تبين و تثبت، به يكديگر نزديك هستند. شاعر اين كلمه را به معناى توقف و

زجر بكار برده است:

ازيد مناة توعد يا بن تيم تبين اين تاه بك الوعيد

يعنى اى پسر تيم، آيا زيد منات را بيم مى دهى، توقف كن و ببين كه بيم دادن در كجا ترا گمراه كرده است؟

شاميان و اهل مدينه و حمزه و خلف «السلم» را بدون الف و ديگران «السلام» را به الف خوانده اند و از عاصم «السلم» بكسر سين روايت شده است.

ابو على گويد: قرائت «السلام» بنا به دو احتمال است: يكى اينكه بمعناى تحيت و درود باشد. يعنى هر كس شما را به رسم مسلمانان تحيت گويد و سلام كند، مگوييد:

از روى ترس است، بلكه شمشير را از او بگردانيد. ديگر اينكه: به كسى كه با شما جنگ نمى كند مگوييد: مؤمن نيست. ابو الحسن گويد: وقتى كه گويند: «فلان سلام» منظور اين است كه با كسى آميزش ندارد و از مردم بركنار است. و قرائت «السلم» بمعناى انقياد و مسالمت است نسبت به مسلمانان. نظير: «وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ» ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 306

(سوره نحل 87 يعنى در روز قيامت مردم تسليم فرمان خدايند). و قرائت «السلم» بكسر سين بمعناى اسلام است يعنى با پذيرش اسلام، دوست شما مى شود و با شما جنگ ندارد.

بنا به روايتى كلمه: «مؤمنا» بفتح ميم دوم قرائت شده و ابو القاسم بلخى روايت كرده است كه قرائت امام باقر (ع) اينطور بوده است و در اين صورت، كلمه از امان خواهد بود. يعنى: «لا تقولوا لمن استسلم لكم لسنا نؤمنكم» به كسى كه در برابر شما از در مسالمت وارد مى شود، مگوييد: ترا امان نمى دهيم.

لغت ... ص : 306

عرض: همه متاعهاى دنيوى،

عرضند. مى گويند: دنيا عرض حاضر است.

همچنين به هر چيزى كه درنگ آن كم است، مى گويند: عرض است. عرضى كه بقول متكلمان، در برابر جوهر قرار مى گيرد، نيز بهمين معنى است، زيرا مقصود اين است كه امور عرضى مثل خود اجسام كه جوهرند، دوام و بقا ندارند. عرض، به معناى بيمارى يا ... كه عارض انسان شود، نيز بكار رود.

اعراب ... ص : 306

تبتعون: حال از واو «تقولوا» كذلك: در محل نصب و خبر «كنتم»

شان نزول ... ص : 306

سدى گويد: اين آيه در باره اسامة بن زيد و ياران او كه به فرمان پيامبر به جنگى رفته بودند، نازل شده است. اينان بمردى مسلمان كه گوسفندان خود را بطرف كوهى مى برد برخورد كردند. وى ايشان را مخاطب ساخته بگفت: «السلام عليكم، لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه» لكن اسامه او را بكشت و گوسفندانش را با خود آوردند. ابن عباس و قتاده گويند: هنگامى كه اين آيه نازل شد، اسامه سوگند ياد كرد كه هر كس را كه «لا اله الا اللَّه» بگويد، نكشد و هنگامى كه از كمك على تخلف كرد، همين موضوع را بهانه و عذر خود قرار داد، اگر چه اين عذر، از او قبول نمى شد زيرا اطاعت امام ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 307

واجب است و بايد با سركشانى كه با على ع جنگ مى كردند، جنگيد، بخصوص كه او از پيامبر گرامى شنيده بود كه به على ع فرمود: يا على، جنگ تو جنگ من و صلح تو صلح من است» واقدى و محمد بن اسحاق بن يسار از ابن عمر و ابن مسعود و ابو حَدْرَدْ روايت كرده اند كه: اين آيه در باره محلم بن جثامه ليثى نازل گرديده است. وى از جانب پيامبر ماموريت جنگى داشت، در اين ماموريت، با عامر بن اضبط اشجعى كه از سابق با يكديگر عداوت داشتند، ملاقات كرد. عامر به او سلام مسلمانى داد ولى محلم او را آماج تير قرار داد و بكشت. هنگامى كه خدمت پيامبر آمد، درخواست كرد كه برايش طلب آمرزش

كند. پيامبر ص فرمود: «خدا ترا نيامرزاد» او با چشم گريان بيرون رفت و پس از هفت روز درگذشت. او را دفن كردند ولى زمين از قبول جسد بيجان او خوددارى كرد. چون خبر به پيامبر رسيد، فرمود: زمين جسد بيجان اشخاص بدتر و پليدتر از محلم را هم مى پذيرد، لكن خداوند خواسته است كه حرمت شما را تعظيم كند. سپس جسد وى را در شكاف كوهى افكندند و بر آن سنگ ريختند.

سعيد بن جبير گويد: ماموريت جنگى با مقداد و ابن زيد گويد با ابو الدرداء بوده است.

مقصود ... ص : 307

از آنجا كه خداوند انواع قتل و احكام آن را بيان كرد، در اين آيه شريفه، دستور به آرامش و عجله نكردن در كار قتل مى دهد تا مسلمان كارى نكند كه بدنبال آن دچار پشيمانى و حسرت گردد. از اينرو مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا: اى مردم مؤمن، هنگامى كه در راه خدا به سفر جنگى و ماموريتهاى دفاعى مى رويد، ميان كافر و مؤمن تميز بدهيد و فرق بگذاريد، توقف كنيد و صبر كنيد تا اشخاص مستحق قتل را بشناسيد و بى جهت خون مردم را نريزيد. معناهاى «تبينوا» و «تثبتوا» بيكديگر نزديكند و مقصود اين است كه در كار قتل كسى كه به شما سلام مى دهد و اظهار مسلمانى مى كند، به گمان اينكه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 308

دروغ گويد و اظهارش از روى حقيقت نيست، عجله مكنيد.

وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً: به كسى كه شما را به تحيت اهل اسلام سلام دهد يا بدليل اينكه پيرو كيش شماست، با شما مسالمت

كند، مگوييد: ايمانت دروغين است و اسلام تو از روى ترس از كشته شدن است. يا اينكه مگوييد: در امان نيستى.

تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا: و مقصود شما از اين واكنش، طلب غنيمت و مال و متاع زندگى دنياست كه بقا و دوامى ندارد.

فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ: و اگر خداوند را اطاعت كنيد و امر او را گردن نهيد، از قدرت او نعمتها و روزيهاى بيشترى مى توان اميد و انتظار داشت. و برخى گفته اند:

يعنى اگر از كشتن مؤمن، خوددارى كنيد، پيش خداوند پاداشهاى بسيارى براى شما ذخيره شده است.

كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ: در باره معناى اين جمله اختلاف شده است: سعيد بن جبير گويد: يعنى همانطورى كه اين مؤمن مقتول ايمان خود را از مردم خود پوشيده مى داشت براى اينكه از ايشان به او صدمه و آسيبى نرسد، شما نيز سابقاً دين خود را از مردم خود مخفى مى داشتيد كه مبادا به شما صدمه اى برسانند.

ابن زيد و جبايى گويند: يعنى همانطورى كه اين مقتول كافر بود و خداوند او را هدايت كرد، شما نيز كافر بوديد و بوسيله خداوند متعال هدايت شديد.

مغربى گويد: يعنى شما نيز خوار و تنها بوديد و هر گاه تنها بجايى مى رفتيد، مى ترسيديد كه گرفتار دست دشمنان گرديد.

فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ: در اين باره دو قول است: 1- خداوند بر شما منت گذاشت بوسيله اينكه دين خود را ظاهر كرد و اهل دين را عزت بخشيد و شما دين خود را پس از مدتها كتمان و خفا، ظاهر كرديد. اين قول از سعيد بن جبير است 2- يعنى خداوند توبه شما را پذيرفت.

فَتَبَيَّنُوا: مجدداً اين لفظ را تكرار مى كند و منظور اين است

كه پس از طولانى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 309

شدن سخن، مطلب را با تاكيد بيان دارد. برخى گفته اند: «اولى يعنى حال شخصى كه به شما سلام مى دهد، تحقيق و بررسى كنيد و دومى يعنى اين فوايد را پيش خود بسنجيد و بشناسيد و در صدد تحصيل آنها برآييد.

إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً: خداوند همواره بكردار شما پيش از آنكه انجام دهيد، دانا بوده است

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 310

[سوره النساء (4): آيات 95 تا 96] ... ص : 310

اشاره

لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً (95) دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (96)

«1»

ترجمه ... ص : 310

مؤمنان سالم و غير معذورى كه از جنگ تخلف مى كنند با مؤمنانى كه در راه- خدا بمال و جان، جهاد مى كنند، برابر نيستند. خداوند كسانى را كه بمال و جان جهاد مى كنند از حيث منزلت و مقام بر تخلف كنندگان برترى داده است و هر كدام را وعده نيكى داده و جهاد كنندگان را بر تخلف كنندگان با اجرى عظيم و درجات آخرت و آمرزش و رحمت برترى داده است و خداوند آمرزگار و رحيم است.

__________________________________________________

(1)- سوره نساء آيه 95 و 96 جزء پنجم سوره چهارم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 311

بيان آيه 95 و 96 ... ص : 311
قرائت ... ص : 311

اهل مدينه و شام و كسايى و خلف «غير اولى الضرر» به نصب «غير» و- ديگران به رفع قرائت كرده اند. رفع بنا بر اين است كه صفت «القاعدون» باشد.

چنان كه عقيده سيبويه است و در مورد: «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ.» نيز گفته است:

صفت براى «الذين» مى باشد. نظير شعر لبيد.

و اذا جوزيت قرضاً فاجزه انما يجزى الفتى غير الجمل

يعنى: هنگامى كه قرضى بتو داده شد يا كار نيكى در باره تو انجام دادند، تو هم جبران كن. جوانمردان جبران كار نيكو مى كنند، نه شتران. (در اين بيت «غير» صفت براى «الفتى» است) بنا بر اين معناى آيه اين است: «تخلف كنندگان از جنگ كه مرضى و مانعى ندارند با جهاد كنندگان برابر نيستند» و اما نصب «غير» بنا بر اين است كه استثناى از «القاعدون» باشد و «يستوى» از افعالى است كه احتياج بدو فاعل يا بيشتر دارد، بنا بر اين معناى آيه اين است: «تخلف كنندگان از جنگ با جهاد كنندگان برابر نيستند مگر آنان كه دچار مرض و ضررى

باشند». زجاج گويد: ممكن است «غير» حال باشد. و معناى آيه اين است: «تخلف كنندگان از جنگ در حالى كه تندرست هستند، با جهاد كنندگان برابر نيستند. نظير: «جاءني زيد غير مريض» يعنى زيد در حالى كه سالم بود، پيش من آمد. ممكن است «غير» را مجرور كنيم تا صفت براى «المؤمنين» باشد. لكن قرائت نشده است.

لغت ... ص : 311

ضرر: نقصان، هر چيزى كه براى انسان كمبودى بوجود آورد، مثل: كورى، بيمارى و علت،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 312

درجه: منزلت و مقام و ادراج: درجه درجه پيمودن.

اعراب ... ص : 312

درجة. منصوب است بنا بر اين كه اسمى باشد جانشين مصدر يعنى: «فضل اللَّه المجاهدين ... تفضيلا بدرجة» درجات: در محل نصب و بدل است از: «أَجْراً عَظِيماً» و در حقيقت معناى «اجر عظيم» را تفسير مى كند. يعنى: خداوند مجاهدان را بدرجات و آمرزش و رحمت برترى بخشيده است، ممكن است نصب آن بخاطر تاكيد بودن براى «أَجْراً عَظِيماً» باشد، زيرا «اجر عظيم» همان بالا رفتن درجات و آمرزش و رحمت است. مثل:

«لك علىّ الف درهم عرفاً» كه كلمه «عرفاً» تاكيد جمله است زيرا لك على الف درهم خود اعتراف است به اينكه: تو هزار درهم از من مى خواهى. گويى گفته است: «اعرفها عرفا» يعنى اعتراف مى كنم به اينكه ترا بر من هزار درهم است، اعتراف مى كنم. و در مورد آيه، مثل اينكه گفته شده است: غفر اللَّه لهم مغفرة و آجرهم اجرا عظيما يعنى خداوند بطور حتم آنها را مى آمرزد و به آنها پاداشى بزرگ مى دهد، زيرا در «أَجْراً عَظِيماً» معناى آمرزش و رحم و تفضل موجود است.

شان نزول ... ص : 312

اين آيه در باره كعب بن مالك، از طايفه بنى سلمه و مرارة بن ربيع از طايفه بنى عمرو بن عوف و هلال بن اميه از طايفه بنى واقف، كه در جنگ تبوك از حركت با پيامبر گرامى اسلام، متخلف شدند، نازل گرديد و خداوند، عبد اللَّه بن ام مكتوم را كه نابينا بود، معذور دانست و آن عده را كه سالم بودند ملامت كرد، اين مطلب را ابو حمزه ثمالى در تفسير خود روايت كرده است.

زيد بن ثابت گويد: من خدمت پيامبر بودم كه آيه به اين صورت نازل گرديد:

«لا يستوى القاعدون من

المؤمنين غير اولى الضرر و المجاهدون فى سبيل اللَّه» و كلمه اولى الضرر در آن نبود. عبد اللَّه بن ام مكتوم گفت: من نابينايم، چگونه جنگ كنم؟ در اين موقع حالت خلسه وحى به پيامبر دست داد، سپس بحال عادى برگشت و فرمود بنويس: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 313

«لا يستوى القاعدون غير اولى الضرر» و من نوشتم.

مقصود ... ص : 313

از آنجا كه خداوند، تشويق به جهاد كرده بود، در اين آيه فضيلت و ثواب آن را شرح داده، و فرمود:

لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ: مردم مؤمنى كه از حضور در ميدان جنگ، سر باز مى زنند و آنهايى كه از بستر نرم و آسايش چشم پوشيده، سختيهاى جنگ و دشواريهاى برخورد با دشمن را تحمل مى كنند، معادل نيستند.

غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ: مگر آنها كه دچار كورى و بيمارى و عوارض ديگرى هستند كه نمى توانند بميدان جنگ، روند.

وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ: و آنان كه در راه دين خدا جهاد مى كنند كه سخن خداوند برترى پيدا كند و قدرت و توان خود را در راه جنگ با دشمنان خدا و عظمت يافتن دين. بكار مى اندازند.

بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ: مال را براى سستى نيرنگ دشمنان، صرف مى كنند و خويشتن را رودرروى دشمن قرار مى دهند.

فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً: خداوند فضيلت و منزلت جهاد كنندگان را بر تخلف كنندگان، برترى داده است.

وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى : قتاده و ديگر مفسران گويند: يعنى خداوند بهر دو گروه- جهاد كنندگان و تخلف كنندگان- وعده بهشت داده است.

بنا بر اين آيه دلالت دارد بر اينكه: جهاد واجب كفايى است زيرا اگر واجب عينى بود، آنان كه بدون

عذر، تخلف كرده اند، سزاوار پاداشى نبودند. مقاتل گويد: منظور از «كل» جهاد كنندگان و تخلف كنندگانى است كه عذرى دارند و نمى- توانند در جنگ، شركت جويند.

وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً، دَرَجاتٍ مِنْهُ: خداوند جهاد كنندگان را بر تخلف كنندگان بى عذر، با پاداشى عظيم و منزلتهاى كرامت كه برخى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 314

بر برخى، برترى دارند، فضيلت بخشيده است. قتاده گويد منظور درجات اعمال است، چنان كه گفته مى شود، اسلام، درجه اى است، فقه، درجه اى است، هجرت، درجه است، جهاد در هجرت، درجه اى است و كشته شدن در راه هجرت، نيز درجه ايست.

عبد اللَّه بن زيد گويد: مقصود، درجات نه گانه اى است كه در سوره برائت آمده است:

«ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ- وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» (سوره توبه 120 و 121 يعنى در راه خدا تشنگى و رنج و گرسنگى به آنها نمى رسد و در جايى كه كافران را بخشم آورد، قدم نمى گذارند و به دشمنى دستبردى نمى زنند، مگر آنكه بعوض آن براى ايشان عمل شايسته اى نوشته شود كه خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نمى سازد، هيچ خرجى كوچك يا بزرگ نكنند و هيچ واديى را نپيمايند مگر اينكه براى آنها نوشته شود تا خدا بهتر از آنچه عمل مى كرده اند، ايشان را پاداش دهد.

وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً: بيان

اين است كه نعمت آخرت، خالص بوده، هيچگونه غم و ناراحتى بدان آميخته نيست، بلكه خداوند گناهان را كه موجب ناراحتى هستند.

آمرزيده، با دادن نعمتها و كرامتها، بندگان مجاهد را مورد رحم و محبت خويش قرار مى دهد.

وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً، خداوند همواره نسبت به بندگان خود، آمرزگار بوده نسبت به ايشان رحم و تفضل دارد.

پرسش چرا در ابتداى آيه، فرمود: خداوند جهاد كنندگان را كه به مال و جان خود جهاد مى كنند، بر تخلف كنندگان بدون عذر، بيك درجه، برترى داده است و در آخر آيه فرمود: خداوند جهاد كنندگان را با اجرى عظيم و درجاتى برترى داده است؟ آيا اينها متناقض نيستند،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 315

پاسخ 1- اينها متناقض نيستند! زيرا در اول آيه جهاد كنندگان را بيك درجه بر تخلف كنندگان معذور، برترى مى دهد و در آخر آيه، جهاد كنندگان را بر تخلف كنندگان غير معذور. بچند درجه برترى مى دهد كه «كلا وعد اللَّه الحسنى» دلالت دارد بر اينكه تخلف كنندگان عاصى نيستند. بلكه فقط كار بهتر را تر كرده اند.

2- ابو على جبايى گويد: منظور از درجه، در قسمت اول، علو منزلت و برترى قدر است ولى خواهد ايشان را ستايش كند، چنانكى مى گويند: فلان كس درجه اش پيش خليفه بالاتر از فلان شخص است، يعنى مقامش بالاتر است. لكن منظور از- درجات، در قسمت دوم، درجات بهشت است كه مقام مؤمنان بواسطه آن اختلاف يافته، هر كس بر طبق استحقاق خود مقامى بالاتر يا پايينتر دارد.

3- مغربى گويد: در آيه لفظ تفضيل، تكرار شده است زيرا تفضيل نخست، منظور برترى در دنياست و تفضيل دوم، منظور

برترى در آخرت است. در حديث آمده است كه: «خداوند جهاد كنندگان را بر تخلف كنندگان، هفتاد درجه فضيلت داده و فاصله هر درجه اى هفتاد سال راهپيمايى اسب نيرومند و تندرو است» «1»

__________________________________________________

(1)- در متن حديث است: «سبعين خريفا» لفظ خريف بمعناى فصل پائيز است. لكن به سال و چهل سال و هزار سال نيز معنى شده است. رك: مجمع البحرين ذيل كلمه خريف.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 316

فهرست جلد پنجم ترجمه تفسير مجمع البيان ... ص : 316

موضوع صفحه سوره نساء فضيلت اين سوره مباركه 4 تعداد آيات ... 4

آيه 1 ترجمه و تفسير آن 5 لغت و مقصود «تفسير» 6 بررسى اجمالى در باره تقوى 6 نفس واحده چيست؟ 7 گفتار امام باقر (ع) در باره صله رحم 8 اقسام صله رحم و روايت اصبغ بن نباته از امير المؤمنين (ع) ... 8

آيه 2 و ترجمه آن 9 بيان آيه 2 مقصود و لغت 10 بحثى در باره ايتام 11 آيه 3 و 4 و ترجمه آن 13 بيان آيه 3 14 قرائت، لغت، 14 اعراب 15 شان نزول و نظم 16 مقصود «تفسير» 18 نحله چيست؟ 20 آيه 5 و ترجمه آن 22 بيان آيه 5 و مقصود 23 سفيه چه كسى است؟ 23 اقسام سفيهان 24 آيه 6 و ترجمه آن 26 بيان آيه 6 لغت و مقصود 27 معنى «رشد» 28 آيه 7- 8 و ترجمه آنها 31 بيان آيه 7- لغت، اعراب، مقصود 32 شأن نزول 32 دلالت آيه ... و 33 بحثى در باره عول و تعصيب گفتار شهيد ثانى در باره «عول» 34 بيان آيه 8 و مقصود «تفسير» 35 اولوا القربى

كيانند؟ 35 آيه 9- 10 و ترجمه آنها 37 بيان آيه 9 38 قرائت، لغت، اعراب، مقصود «تفسير» 38 قول «سديد» چيست؟ 40 آيه 11 و ترجمه آن 42 بيان آيه 11 43 قرائت، اعراب 33 شأن نزول، مقصود «تفسير» 44 ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 317

اولويت اولو الارحام نسبت بيكديگر 47 آيه 12 و ترجمه آن 51 بيان آيه 12 52 قرائت، لغت 52 اعراب، مقصود «تفسير» 53 معناى كلاله چيست؟ 54 در مورد تعيين سهام وارثان 56 وارثان بر سه دسته اند 57 ميراث از دو راه صورت مى گيرد (نسبى و سببى) 57 وارثانى كه از ارث ممنوع هستند كيانند؟- 57 آيه 13- 14 و ترجمه آنان 60 بيان آيه 13- 14 61 لغت، اعراب 61 مقصود «تفسير» 62 آيه 15- 16 و ترجمه آنها 64 بيان آيه 15- 16 65 قرائت، لغت 65 مقصود «تفسير» 66 آيه 17- 18 و ترجمه آنها 69 بيان آيه 17- 18 70 لغت، اعراب 70 مقصود «تفسير» 70 آيه 19 و ترجمه آن 75 بيان آيه فوق 76 قرائت، لغت، اعراب، 76 شأن نزول 77 مقصود «تفسير» 77 آيه 20- 21 و ترجمه آن 80 بيان 20- 21 81 لغت، اعراب، مقصود «تفسير» 81 منظور از ميثاق غليظ چيست؟ 83 آيه 22 و ترجمه آن 84 بيان آيه 22 لغت، اعراب 85 شأن نزول و مقصود «تفسير» 84 ازدواج جايز و غير جايز 87 آيه 23 و ترجمه آن 90 بيان آيه 23 لغت، مقصود (تفسير) 91 ازدواج هاى ممنوع 92 آيه 24 و ترجمه آن 97 بيان آيه 24 قرائت، لغت، اعراب 98

مقصود «تفسير» 99 گفتارى در باره «متعه زنان و متعه حج- 101 و 102 آيه 25 و ترجمه آن 104 بيان آيه 25 لغت 105 مقصود «تفسير» 106 آيه 26 و 27 و 28- اعراب، مقصود- «تفسير» 110 آيه 29- 30 و ترجمه آنان 113 بيان آيه 29- 30 قرائت، مقصود «تفسير» 114 آيه 31 و ترجمه آن بيان آيه 31 قرائت، لغت، مقصود «تفسير» 118

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 318

گفتار سعيد بن جبير در باره گناه كبيره 119 بررسى گناهان كبيره 120 آيه 32- 33 و ترجمه آنها 124 بيان آيه 32، قرائت، لغت 125 شأن نزول، مقصود، «تفسير» 125 بيان آيه 33 قرائت، لغت، 127 اعراب، مقصود، «تفسير» 129 آيه 34 و ترجمه آن 132 بيان آيه 34 قرائت، لغت 133 اعراب، شأن نزول، مقصود «تفسير» 134 آيه 35- 36 و ترجمه آن 135 بيان آيه 35 لغت، اعراب، مقصود «تفسير» 138 لغت، اعراب و تفسير آيه 36 آيه 37- 38- 39 و ترجمه آن 144 بيان آيه 37 قرائت، لغت، اعراب 145 بيان آيه 38- 39 لغت اعراب مقصود (تفسير) 147 آيه 40- 41- 42 و ترجمه آنها 149 بيان آيه 40 قرائت، لغت، اعراب 150 مقصود «تفسير» 151 بيان آيه 41- 42 قرائت، اعراب 152 مقصود «تفسير» 153 آيه 43 و ترجمه آن 157 بيان آيه 43، قرائت، لغت 158 اعراب 159 مقصود «تفسير» 160 آيه 44- 45 و ترجمه آنها 165 بيان آيه 44- 45 لغت اعراب مقصود (تفسير) 166 آيه 46 و ترجمه آن 168 بيان آيه 46 لغت، اعراب 169 مقصود «تفسير» 171

آيه 47- 48 و ترجمه آنها 173 بيان آيه 47 لغت، مقصود «تفسير» 174 بيان آيه 48 لغت، اعراب، شأن نزول 178 مقصود «تفسير» آيه 49- 50- 51- 52 و ترجمه آنها 181 بيان آيه 49- 50 لغت، اعراب، شأن نزول 182 مقصود «تفسير» 183 بيان آيه 51- 52 لغت، اعراب، شأن نزول 185 مقصود «تفسير» 186 آيه 53- 54- 55 و ترجمه آنها 188 بيان آيه 53- 54- 55 لغت، اعراب 189 مقصود «تفسير» 190 آيه 56- 57 و ترجمه آن 193 بيان آيه 56- 57 لغت و مقصود «تفسير- 194 آيه 58- 59 و ترجمه آنها 197 بيان آيه 58 قرائت، اعراب، مقصود «تفسير» 198 بيان آيه 59 مقصود «تفسير» 201 اولى الامر كيانند؟ 202 آيه 60- 61 ترجمه آنها 204 شأن نزول، مقصود «تفسير» 206

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 319

آيه 62- 63 و ترجمه آنها 208 بيان آيه 62 و 63 لغت، اعراب، مقصود «تفسير» 209 دلالت آيه 210 آيه 64- 65 و ترجمه آنها 212 بيان آيه 64- اعراب، مقصود «تفسير» 213 بيان آيه 65 لغت، اعراب، شأن نزول- 216 مقصود «تفسير» 217 آيه 76- 67- 68 و ترجمه آنها 219 بيان آيه 66- 67- 68 قرائت، اعراب 220 مقصود «تفسير» 221 آيه 69- 70- 71 و ترجمه آنها 224 بيان آيه 69- 70- لغت 225 اعراب و شأن نزول 226 مقصود «تفسير» 327 صالحين چه كسانى هستند؟ 228 بيان آيه 71 لغت، اعراب، مقصود «تفسير» 225 معناى سريّه 230 آيه 72- 73- 74 و ترجمه آنها 231 بيان آيه 72- 73 قرائت، لغت، اعراب 232

شأن نزول، مقصود «تفسير» 233 گفتار امام صادق (ع) 234 بيان آيه 74 لغت، اعراب، مقصود «تفسير» 236 آيه 75- 76 و ترجمه آنها 338 بيان آيه 75 لغت، اعراب، مقصود «تفسير» 339 ارزش دعا 240 بيان آيه 76 لغت، مقصود «تفسير» 241 آيه 77 و ترجمه آن 243 بيان آيه 77 قرائت اعراب، شأن نزول 244 مقصود «تفسير» 244 معناى «خشيه» 245 آيه 78- 79 و ترجمه آنها 246 بيان آيه 78 قرائت، لغت، اعراب 247 مقصود «تفسير» 248 تفسير «حسنه و سيئه» 249 بيان آيه 79 اعراب، مقصود، «تفسير» 251 آيه 80- 81 و ترجمه آنها 253 بيان آيه 80- 81 قرائت، لغت، اعراب 254 مقصود «تفسير» 255 آيه 82- 83 و ترجمه آنها 257 بيان آيه 82- 83 لغت، مقصود «تفسير» 258 گفتار مؤلف در باره «حشويه» 260 اختلاف در باره اولوا الارحام 264 اقوال 265 نظم آيه 266 آيه 84- 85 و ترجمه آنها 267 بيان آيه 84 لغت، مقصود «تفسير» 268 داستان 269 بيان آيه 85 لغت 270 شفاعت پيامبر 270 نظم آيه 272 آيه 86- 87 و ترجمه آنها 273 ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص: 320

بيان آيه 86 لغت، مقصود

(تفسير) 274 دلالت آيه 275 نظم آيه 276 بيان آيه 77- اعراب مقصود «تفسير- و نظم آيه 277 آيه 88- 89 و ترجمه آنان 278 بيان آيه 88 لغت، اعراب، شأن نزول 279 مقصود (تفسير) 280 بيان آيه 89 مقصود «تفسير» 282 آيه 90 و ترجمه آن 283 بيان آيه 90 لغت، اعراب مقصود «تفسير» 284 هم پيمانهاى مسلمين 285 آيه 91 و ترجمه آن

288 بيان آيه 99- شأن نزول، مقصود- «تفسير» 289 آيه 92 و ترجمه آن 291 بيان آيه 92- لغت، اعراب 292 شأن نزول- مقصود «تفسير» 293 صفت مقتول 295 مقدار ديه 296 نظم آيه 297 آيه 93- 94 و ترجمه آنان 298 بيان آيه 93- شأن نزول و مقصود «تفسير» 299 معناى قتل عمد 300 كيفر قتل عمد 300 بيان آيه 94- قرائت 305 لغت، اعراب، شأن نزول 306 مقصود «تفسير» 307 آيه 95- 96 و ترجمه آنها 310 بيان آيه 95 و 46 قرائت، لغت 311 اعراب و شأن نزول 312 مقصود «تفسير» 313 پرسش 314 پاسخ 315 صفحه 32 سطر 7 نصيباً صحيح است صفحه 135 سطر اول بينهما صحيح است صفحه 135 سطر 12 للغيب صحيح است صفحه 140 بيان آيه 36 صحيح است صفحه 141 سطر 13 تفسير آيه 36 صحيح است صفحه 181 سطر 4 عمل صحيح است صفحه 181 سطر 13 بمعنا صحيح است

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109