ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن جلد 3

مشخصات كتاب

سرشناسه: بيستوني ، محمد، ‫1337 -

عنوان و نام پديدآور: ‫تفسير مجمع البيان جوان (برگرفته از تفسير مجمع البيان طبرسي «ره») / تاليف محمد بيستوني.

مشخصات نشر: قم : بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر ‫، ‫1390 .

مشخصات ظاهري: 10ج.

شابك: ‫دوره ‫ ‫ 978-600-228-058-9: ؛ ‫ج.1 ‫ 978-600-228-057-2: ؛ ‫ج.2 ‫ 978-600-228-059-6: ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-600-228-062-6 ؛ ‫ج.4 ‫: 978-600-228-610-9 ؛ ‫ج.5 ‫ 978-600-228-060-2: ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-600-228-063-3 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-600-228-064-0 ؛ ‫ج.8 ‫ 978-600-228-087-9: ؛ ‫ ج.9 ‫: 978-600-228-066-4 ‮ ؛ ‫ج.10 ‫ 978-600-228-088-6:

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: نويسنده براي تهيه اين كتاب از ترجمه علي كرمي بر كتاب مجمع البيان استفاده كرده است .

يادداشت: چاپ قبلي: فراهاني ‫، 1381 - 1382(30ج.).

يادداشت: ج. 2 - 10 (چاپ اول: 1390) (فيپا).

مندرجات: ‫ج. 1. شامل جزءهاي 1 و 2 و 3 ‫.- ج. 2. شامل جزءهاي 4 و 5 و 6 .- ج.3. شامل جزءهاي 7و 8 و 9.- ج.4. شامل جزء هاي 11،10 و 12 ‫.- ج. 5. شامل جزءهاي 13 و 14 و 15 .-ج. 6. شامل جزءهاي 16 و 17 و 18.-ج.7. شامل جزء هاي 19 و 20 و 21.-ج.8. شامل جزءهاي 22 و 23 و 24.-ج.9. شامل جزء هاي 25 و 26 و 27.-ج.10. شامل جزء هاي 28و 29 و 30

موضوع: تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده: كرمي ، عليرضا، 1340 -، مترجم

شناسه افزوده: ‫طبرسي، فضل بن حسن، 468؟ - 548ق. . مجمع البيان في تفسير القرآن.

شناسه افزوده: شركت به نشر (انتشارات آستان قدس رضوي)

رده بندي كنگره: ‫ BP98 ‮ ‫ /ب 95ت 76 1390

رده بندي ديويي: ‫ 297/179 ‮

جلد سوم

[ادامه سوره بقره ] ... ص : 3

[سوره البقرة (2): آيه 228] ... ص : 3

اشاره

وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (228)

«1»

ترجمه: ... ص : 3

زن هايى كه طلاق داده شده اند از شوهر كردن خوددارى كنند تا سه پاكى بر آنها بگذرد و اگر بخدا و روز ديگر ايمان دارند روا نيست چيزى را كه خداوند در رحم هايشان آفريده كتمان كنند.

شوهرانشان چنانچه اراده سازش داشته باشند در زمان عده سزاوارترند در بازگردانيدن آنها. زنان را حقوقى است بر شوهران همانطور كه شوهران را نيز بر آنها حقوقى است و مردان را بر زنان مرتبتى هست و خدا عزيز و حكيم است.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 228 جزء 2 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 4

بيان آيه 228 ... ص : 4
لغت: ... ص : 4

قروء جمع قرء است و «قرء» دو معنا دارد: 1- پاكى 2- آلودگى به حيض.

بعولة جمع «بعل»: شوهران.

رجال- مردان- اصل اين كلمه «رجل» بمعناى قوه است و كلام ارتجالى بآن كلام گويند كه متكلم بدون فكر و تأمل آن را ادا كند.

تفسير: ... ص : 4

خداوند در اين آيات حكم طلاق و وظائف زنان طلاق داده شده را بيان ميكند.

«الْمُطَلَّقاتُ» يعنى زنان طلاق داده شده در اينجا مقصود زنانى هستند كه با آنها آميزش نشده و عادت مى بينند (در سن توالد و تناسل هستند) «يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» تا سه بار پاكى از ازدواج با مرد ديگر خوددارى ميكنند.

اگر چه آيه بصورت خبر، مطلب را بيان مى كند ولى معلوم است كه مقصود آيه امر است كه بايد اين مدت را انتظار بكشند و صبر كنند.

منظور از سه «قرء» در اينجا از نظر ما (شيعه) گذشتن سه پاكى است و زيد بن ثابت، عايشه، عبد اللَّه بن عمر، مالك، شافعى و اهل مدينه نيز همگى ميگويند:

مراد از «قرء» پاكى است مگر سعيد بن مسيب. از ابن عباس و عبد اللَّه بن مسعود و حسن و مجاهد نقل شده كه كلمه «قرء» در اين آيه بمعناى حيض و آلودگى است.

از حضرت على عليه السلام نيز نقل شده است كه كلمه قرء در اينجا بمعناى حيض است و مراد از سه قرء در آيه كريمه سه حيض مى باشد. و مذهب ابو حنيفه و پيروانش نيز همين است.

كسانى كه ميگويند كلمه «قرء» در اينجا بمعناى پاكى است قول على عليه السلام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 5

را بر آن گواه آورده اند كه آن حضرت بزن مستحاضه اى فرمود:

«دعى الصلاة ايام اقرائك»

نمازت را در ايام عادت كنار بگذار و رها كن كه در اينجا كلمه «اقراء» بمعناى حيض ها است زيرا نماز تنها در آن حالت واجب نيست.

كسانى كه مى گويند «قرء» بمعناى پاكى و طهارت است استدلال مى كنند باين آيه «فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ» يعنى زنان را براى نگاهدارى عده رها كنيد و طلاق دهيد و با توجه به اينكه طلاق بايد در طهر باشد (البته طهر و پاكى كه در آن آميزش صورت نگرفته باشد) و ظاهر آيه هم اينست كه طلاق مبدء و آغاز عده است بنا بر اين مقصود از «قرءها» كه ميزان و اندازه عده است همان پاكى ها مى باشد. و نيز بقول رسول اكرم كه به عبد اللَّه بن عمر وقتى زنش را در حال حيض و عادت طلاق داده بود فرمود: بايد رجوع كند و وقتى زن پاك شد آن وقت طلاق دهد يا نگاهدارد آن گاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمود «إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ» طلاق دهيد براى عده آنها يعنى قبل از عده (كه عده با آن آغاز شود) و اين ميفهماند كه عده همان پاكى ها است نه حيض زيرا در اين صورت است كه پس از طلاق، زن وارد عده ميشود و اگر زن را در حال حيض طلاق دهد وارد در عده نمى شود مگر بعد از تمام شدن ايام حيض.

3- اصحاب از زراره نقل كرده اند كه گفت من شنيدم از ربيعه كه ميگفت نظر من اينست كه «اقراء» در قرآن همان طهرها است كه فاصله دو حيض مى باشد و بمعناى حيض نيست.

زراره ميگويد داخل بر حضرت باقر (ع) شده رأى ربيعه را بر آن حضرت

عرض كردم حضرت فرمود او اگر اين رأى را بخودش نسبت ميدهد دروغ ميگويد اين رأى، از على است. زراره عرض مى كند: آيا على اينطور ميفرمود و چنين معتقد بود.

حضرت فرمود آرى. او چنين ميفرمود كه «قرء» همان طهر و پاكى است چون در حال پاكى خون يك جا جمع ميشود بآن قرء گفته اند و وقتى حيض شد متفرق ميگردد.

زراره ميگويد عرض كردم مردى زنش را در حال پاكى طلاق داد بدون نزديكى و آميزش و دو عادل را هم شاهد گرفت حضرت فرمود: وقتى داخل در حيض سوم شد ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 6

عده اش تمام شده است و براى ازدواج آماده و بى اشكال مى باشد.

زراره عرض ميكند: مردم عراق از على عليه السلام روايت ميكنند كه حضرت فرمود: در اين فرض شوهر سزاوارتر است به رجوع باين زن تا وقتى كه از حيض سوم پاك نشده است حضرت فرمود دروغ ميگويند.

«وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ» بر زنانى كه طلاق داده شده و بايد عده نگاه دارند حلال نيست كه «أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحامِهِنَّ» مخفى كنند آنچه را كه خدا در رحم هايشان آفريده است.

در اينكه مقصود از آنچه در رحم هايشان خدا آفريده و بايد كتمان نكنند چيست؟

اقوالى گفته شده است از اين قرار:

1- مراد پنهان كردن عادت حيض است (ابراهيم- عكرمه).

2- مقصود پنهان كردن آبستنى است (ابن عباس- قتاده).

3- پنهان كردن حيض و آبستنى است (ابن عمر و حسن).

از امام صادق عليه السلام نيز همين قول سوم نقل شده است كه حضرت فرمود خداوند بر زنان سه چيز را واجب و لازم كرده: حيض و پاكى و آبستنى

يعنى اظهار اين امور را و اين قول اعم از دو قول قبلى و اولى از آنها مى باشد.

علت اينكه حرام است بر زنان كه حيض يا حمل خود را كتمان كنند همين است كه حق شوهر در آميزش با آنها از بين نرود (از ابن عباس) و نيز فرزند به مرد ديگرى نسبت پيدا نكند (از قتاده).

إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يعنى هر كس كه بخدا و جهان ديگر معتقد باشد صفت و روش او چنين است و كلمه «ان» (اگر) در اينجا بمعناى شرط نيست كه لازمه اش اين باشد اگر بخدا معتقد نيست جائز است كه پنهان كند، نه، بلكه منظور اينست كه خود ايمان مانع ميشود از ارتكاب باين گناه همانطور كه شخص برفيقش ميگويد: «اگر مؤمنى ستم مكن» كه در واقع سرزنش به عمل گناه است با ايمان.

«وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذلِكَ» يعنى شوهرانشان سزاوارترند در مراجعه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 7

به آنان و بازگردانيدن آنها به حالت نخستين (همسرى) در اين مدت كه براى آنها تعيين شده است زيرا در اين مدت براى شوهر حق مراجعه بزن هست و همين كه مدت عده پايان يافت اين حق تمام ميشود. از اين مطلب استفاده ميشود كه شوهر به تنهايى ميتواند رجوع كند و زن را مجدداً بهمسرى درآورد و به رضاى زن و يا عقد مجدد و شاهد گرفتن نياز ندارد، و اين حق رجوع، مختص است به طلاق هاى رجعى اگر چه اول آيه عام است و شامل همه مطلقات چه رجعى و چه بائن (آن مطلقه اى كه ديگر شوهر حق رجوع ندارد) ميگردد.

«إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً» وقتى خواستار اصلاح و نيكى باشند نه اضرار و دشمنى براى اينكه معلوم است وقتى مردى بخواهد زنش را آزار رساند او را يك بار طلاق ميدهد و رهايش ميكند تا نزديك پايان عده اش و در اين موقع بار ديگر رجوع ميكند و مدتى او را رها ميكند و بار ديگر طلاقش ميدهد و باز تا نزديك انقضاء عده او را رها ميكند و بهمين ترتيب ..

بنا بر اين آيه ميفرمايد اگر قصد اصلاح داشته باشد نه آزار، رجوع كند. بايد توجه داشت كه اين شرط (اصلاح خواهى) تنها شرط مباح بودن رجوع است از نظر تكليفى اما از نظر وضعى و اثر رجوع پس اجماع همه امت بر اينست كه اگر بقصد آزار رساندن هم رجوع كند باز احكام وضعى رجوع، مترتب ميشود و در اين نوع آثار فرق نمى كند.

«وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ» براى زنان است بر شوهران از حقوق مانند آنچه شوهران بر آنان دارند.

اين بيان از جمله هاى بسيار جالب قرآن است كه جامع فوائد زيادى مى باشد و منظور، حقوقى است كه زنان بر شوهران دارند از قبيل نيكى معاشرت با آنان، ضرر نزدن بآنها، مساوات در قسمت بيتوته، نفقه و لباس همانطور كه متقابلا مردها بر همسرانشان حقوقى دارند مانند لزوم اطاعت زن از مرد در چيزهايى كه خدا واجب كرده است (مانند حق آميزش، عدم خروج از منزل بدون اجازه شوهر) و اينكه كسى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 8

را بخود راه ندهد و نطفه و فرزند شوهر را بطور صحيح رعايت كند.

نقل شده است كه زن معاذ نزد پيامبر اكرم

آمده عرض كرد يا رسول اللَّه حق زن بر شوهر چيست؟ رسول اكرم (ص) فرمود اينكه بصورت زن نزند و از او بدگويى نكند، از غذايى كه خود ميخورد بزن نيز بخوراند از لباسى كه مى پوشد بزن بپوشاند و از او دورى ننمايد.

و از آن حضرت نقل شده كه فرمود از خدا در مورد زنهايتان بترسيد زيرا شما آنها را بصورت امانت الهى گرفته ايد و آنان بكلام خدا بر شما حلال شده اند و از جمله حقوق شما بر ايشان اينست كه ديگرى را بخود راه ندهند و اگر چنين كردند حق داريد آنها را بزنيد و خوراك و پوشاك ايشان بر شما لازم است.

«وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ» (براى مردان است بر زنان برترى و درجه اى) در اينكه مراد از اين برترى چيست چند قول بيان شده است از اينقرار:

1- لزوم اطاعت زنان از مردان و بودن اختيار زنان بدست مردان و بيشتر بودن ارث مرد و اينكه جهاد براى مردان است نه زنان (مجاهد و قتاده).

2- غرض اينست كه مرد و زن هر دو از هم لذت مى برند و از نظر تمتعات جنسى برابرند ولى براى مرد چيزى اضافه است كه موجب برترى اوست و آن وجوب نفقه زن و سرپرستى آنست.

3- مقصود مقام و منزلتى است كه در نتيجه بيشتر رعايت كردن حقوق زن براى مردان پديد ميآيد بطورى كه هميشه در استيفاى حقوق جانب زن را رعايت كنند و همه حقوق خود را از او استيفا ننمايند و بدينوسيله فضل و برترى نسبت بزن دارا شوند (ابن عباس).

4- در تفسير على بن ابراهيم بن هاشم آمده است كه حق مردها بر زنان

بيشتر است از حقى كه زنان بر مردان دارند و درجه و برترى مردان را بهمين جهت گفته است.

در كتاب «من لا يحضره الفقيه» از امام محمد باقر (ع) نقل شده كه فرمود زنى نزد رسول اكرم (ص) آمده عرض كرد حق شوهر بر زن چيست؟

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 9

حضرت فرمود اينست كه بايد از شوهر اطاعت كند نافرمانى او نكند بدون اجازه شوهر از خانه چيزى صدقه ندهد حتى بدون اذن روزه مستحبى نگيرد، اگر ميل آميزشى باو پيدا كرده مانع او نشود، بدون اجازه شوهر از خانه خارج نشود زيرا اگر بدون اذن او بيرون رود تا هنگامى كه بازگردد ملائكه آسمان و فرشتگان زمين و ملائكه رحمت و ملائكه غضب او را لعنت مى كنند.

پس آن زن عرض كرد يا رسول اللَّه چه كسى به زن بيش از هر كس حق دارد فرمود شوهر او.

عرض كرد آيا من همانند آن حقوقى كه شوهر بر من دارد بر او حق ندارم؟

حضرت فرمود نه و باندازه يك صدم حقوقى كه شوهر بر تو دارد تو بر او حق ندارى.

آن زن گفت بحق آن خدايى كه تو را بحق فرستاده است من هرگز خود را در اختيار كسى قرار نداده و شوهر نخواهم نمود.

پيغمبر اكرم فرمود اگر بنا بود كسى را دستور دهم كه بفرد ديگرى سجده كند حتماً امر ميكردم كه زن بشوهر خود سجده كند.

«وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (خدا عزيز و حكيم است) يعنى قدرت دارد كه هر چه را خواست منع كند و كسى نميتواند او را از كارش منع نمايد او، بر هر چيزى غالب

است و چيزى نميتواند بر او غالب گردد آنچه حكمت و مصلحت اقتضا كند آن را انجام ميدهد.

بعضى گفته اند زنى كه پيش از عمل جنسى طلاق داده شده باشد و زن باردارى كه طلاق داده شده از اين آيه نسخ شده است بآيه: «فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ «1» مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها» (زنانى كه قبل از عمل جنسى طلاق مى دهيد عده اى بر آنها نيست) و بآيه: «وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ «2» أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ» (زنانى كه باردارند عده آنها اينست كه بارشان را بگذارند).

بعضى گفته اند كه اين دو صورت از آيه بالا تخصيص خورده اند همانطور كه در آغاز تفسير آيه بيان كرديم.

__________________________________________________

(1)- احزاب آيه 49

(2)- طلاق آيه 4

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 10

[سوره البقرة (2): آيه 229] ... ص : 10

اشاره

الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً إِلاَّ أَنْ يَخافا أَلاَّ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (229)

«1»

ترجمه: ... ص : 10

طلاق (كه شوهر در آن رجوع تواند كرد) دو مرتبه است (پس چون طلاق داد) يا رجوع و نگاهدارى كند بخوشى و سازگارى يا رها كند به نيكى. و حلال نيست كه چيزى از آنچه بايشان داده ايد (مهر) بگيريد مگر آنكه بترسيد كه حدود خدا را بپا ندارند كه در اين صورت زن هر چه از مهر خود بشوهر ببخشد روا باشد اين حدود و احكام خداست از آن تجاوز نكنيد و كسانى كه از حدود خدا تجاوز كنند اينان ستمكارانند.

__________________________________________________

(1)- آيه 229 سوره بقره جزء 2 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 11

بيان آيه 229 ... ص : 11
لغت: ... ص : 11

مرة و مرتان- يك دفعه و دو دفعه.

امساك: نگاهدارى كردن- خوددارى كردن- خلاف «اطلاق» كه رها كردن است. ممسك: بخيل.

تسريح- از سرح است بمعناى رها كردن. و بدرخت بلند كه در رشد آزاد و رها است «سرحه» ميگويند.

يخافا- بترسند. از خوف بمعناى ترس است و بعضى گفته اند در اينجا بمعناى «گمان» و بعضى گفته اند بمعناى «يقين و علم» ميباشد.

شأن نزول: ... ص : 11

هشام بن عروه از پدرش و او از عايشه نقل كرده است كه زنى نزد او آمد و از شوهرش شكايت كرد كه براى ضرر زدن باو پيوسته طلاقش ميدهد و باز رجوع مينمايد و اين مطابق رسمى بود كه در زمان جاهليت داشتند كه زنهاى خود را طلاق ميدادند و قبل از تمام شدن مدت و زمان عده رجوع ميكردند و اين طلاقها و رجوع ها حدى نداشت و ممكن بود اين كار بهزار مرتبه هم برسد.

عايشه شكايت اين زن را به رسول اكرم (ص) عرضه داشت در اين وقت آيه فوق نازل شد و طلاق در سه عدد محدود گشت كه دو طلاق از جمله «الطَّلاقُ مَرَّتانِ» استفاده ميشود و طلاق سوم از اين جمله كه ميفرمايد: «فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» (اگر براى بار سوم طلاق داد ديگر براى او حلال نيست تا وقتى كه شوهر ديگر با او ازدواج كند.)

در اين صورت اگر شوهر دوم باز او را طلاق داد و عده او سپرى شد شوهر اول

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 12

ميتواند مجدداً او را عقد نمايد.

نقل شده كه از پيامبر اكرم سؤال كردند كه دو طلاق از «الطَّلاقُ مَرَّتانِ» استفاده ميشود

اما سوم طلاق از كجا بدست ميآيد؟

حضرت فرمود از جمله «فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ.»

إِلَّا أَنْ يَخافا ...- اين قسمت درباره ثابت قيس بن شماس و همسرش جميله نازل گشت كه ثابت او را دوست ميداشت ولى جميله ثابت را نمى خواست و با او دشمنى ميكرد رسول اكرم به آن زن فرمود: آيا باغستان ثابت را (كه مهريه جميله بود) باو رد ميكنى جميله گفت بلى زيادتر هم باو ميدهم فرمود نه، همان باغستان او را بوى رد كن سپس فرمود اى ثابت آنچه باو داده اى بگير و طلاقش بده ثابت هم باغ را گرفته و جميله را بطلاق خلع طلاق داد و اين اولين طلاق خلع بود كه در اسلام واقع شد.

(طلاق خلع همين است كه مرد زن را بخواهد ولى زن شوهر را نخواهد و مالى باو ببخشد كه او را طلاق دهد و اين نوع طلاق را «خلع» گويند).

تفسير: ... ص : 12

در اينجا خداوند عدد طلاق را بيان ميكند كه طلاقى كه در آن رجوع امكان دارد دو طلاق است.

در معناى اين آيه دو قول گفته شده است:

1- اين بيان طلاق «سنت» است و طلاق سنت عبارتست از اينكه اگر مرد بخواهد همسر خويش را طلاق دهد در وقت پاكى كه با او عمل جنسى انجام نداده است او را يك مرتبه طلاق دهد و صبر كند تا از عده خارج شده يا پس از عادت دوباره پاك گردد و پس از رجوع براى بار دوم او را طلاق دهد (ابن عباس- مجاهد) 2- در اينجا عدد طلاقهايى كه موجب جدايى و آنهايى كه سبب جدايى نميگردد بيان ميشود و آيه شريفه ميرساند

كه پس از دو طلاق كه طلاق سوم باشد جدايى حاصل ميگردد و اگر چه آيه بصورت خبر است ولى معناى آن امر است يعنى بايد دو مرتبه طلاق دهيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 13

«فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ» يعنى بعد از دو طلاق اگر باز هم رجوع كرد او را به نيكى نگاهدارد و بطور صحيح و پسنديده با او رفتار نمايد نه اينكه منظورش از رجوع ضرر زدن به او باشد.

«أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ» يا او را به نيكى رها كردن. در معناى اين جمله دو وجه گفته شده است:

1- مراد طلاق سوم است.

2- مقصود اينست كه زنى را كه طلاق داده شده و در عده است بحال خود واگذارند تا در اثر پايان يافتن عده جدايى حاصل شود (سدى- ضحاك) و اين معنا از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام نقل شده است.

«وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ ...» خطاب به شوهران است كه براى شما حلال و مشروع نيست كه در موقع طلاق بزور از آنچه بزنان داده ايد بازگيريد و خداوند اين حكم را درباره طلاق خلع استثناء زده ميفرمايد:

إِلَّا أَنْ يَخافا أَلَّا يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ، مگر اينكه در اثر عداوت و بغض به يكديگر گمان قوى داشته باشند كه بحدود و احكام خدا عمل نميكنند.

ابن عباس ميگويد مراد اينست كه اگر از زن روى بى علاقگى به شوهر نشوز و نافرمانى ظاهر شود و ابو عبيده ميگويد اگر زن بشوهر خود بگويد من از جنابت تو غسل نمى كنم (كنايه از اينكه با تو حاضر بآميزش نميشوم) و اطاعت تو را نمينمايم و كسى را بخوابگاه تو راه

داده و بدون اجازه تو ديگرى را بخود راه خواهم داد با چنين وضعى بر مرد حلال است كه زن را طلاق خلع داده و آنچه را از او بگيرد جايز مى باشد.

خلاصه اگر شوهر بترسد كه زن با ادامه همسرى مرتكب گناه شود يا واجبى را ترك كند و در مواردى كه بايد زن شوهر را اطاعت كند اطاعت ننمايد در اين صورت بر شوهر حلال است كه زن را طلاق «خلع» دهد. از حسن نيز همين معنى نقل شده است.

شعبى ميگويد: مراد نشوز و سرپيچى زن و مرد هر دو نسبت بحقوق يكديگر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 14

«فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ ...» اگر گمان داريد كه اصلاحى ميان آنها پديد نمى آيد باك و گناهى بر آنها نيست و اين آيه فقط جواز گرفتن مال را ميرساند و در اينكه چرا ضمير «عليهما» (بر آن دو) آمده با اينكه اين حكم درباره شوهر است دو احتمال داده شده است:

1- اگر ضمير، فقط بمرد برگردد ممكن است گمان و توهم شود كه زن اگر چه حق و اجازه پرداخت مال و طلاق گرفتن را دارد ولى گناهكار است براى جلوگيرى از اين توهم ضمير را بهر دو برگردانيده است. اين گفته «على بن عيسى» است.

2- مقصود از ضمير فقط مرد است و زن را نيز براى مقارنت با مرد ذكر كرده است مانند آيه «نَسِيا حُوتَهُما» (ماهى خود را فراموش كردند) (كه فراموشى ماهى براى موسى نبوده ولى از نظر مقارنت با رفيقش بهر دو نسبت داده شده است) و مثلا آيه «يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ» (از

ميان آن دو لؤلؤ و مرجان بيرون ميآيد) با اينكه آنها از ميان نمك تنها بيرون ميآيد ولى براى مقارنت بهر دو نسبت داده شده است.

شيخ طوسى ميفرمايد: معناى دوم بمذهب ما (شيعه) مناسب تر است زيرا چيزى كه سبب جواز طلاق خلع است اينست كه گمان شود زن بگناه ميافتد. مؤلف ميگويد: بعقيده من امكان وقوع گناه از زن سبب براى اباحه طلاق خلع ميباشد و اين آيه (لا جناح) مربوط به خود طلاق خلع است نه سبب آن بنا بر اين، وجه دوم از نظر من صحيح نيست زيرا اينكه دو نفر بجاى يك نفر ذكر شود از روش صحيح بدور است و همان احتمال اول صحيح مى باشد.

فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ (باكى نيست در مالى كه زن ميدهد).

در اينكه مقدار اين مال چه اندازه باشد اقوالى گفته شده است:

1- نزد ما (شيعه) اگر ناراحتى و بغضى از ناحيه زن باشد بر شوهر جايز است كه مهريه اى كه داده و زيادتر از آن را از زن بگيرد ولى اگر ناراحتى از طرف هر دو باشد آنچه مرد مى گيرد بايد از مقدار مهرى كه داده است كمتر باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 15

2- جايز است در هر دو صورت مهريه و زيادتر از آن را بگيرد. اين وجه از ابن عباس، عبد اللَّه عمر، رجاء بن حيات، ابراهيم و مجاهد است.

3- مرد فقط مى تواند مهر را بگيرد. (در هر دو صورت از ربيع- عطا- زهرى، شعبى و اين معنا را از على (عليه السلام) نيز نقل كرده اند.

و طلاق خلعى كه مال از طرف زن داده مى شود بر سه قسم است:

1- چون زن

پير يا زشت است از اين رو شوهر او را اذيت مى كند تا مالى به شوهر داده طلاق بگيرد. در اين صورت بر مرد جايز نيست كه چيزى از زن بگيرد چنان كه خداوند مى فرمايد: «وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً»: اگر قصد داريد زنى بجاى زنتان اختيار كنيد و قنطارى هم باو داده ايد نبايد چيزى از آن را بگيريد. (قنطار بمعناى مال است و نيز واحد وزن مى باشد).

2- مرد زن خود را گناهكار و زشتكار مى بيند لذا او را اذيت مى كند تا زن طلاق گيرد و مالى بدهد در اين صورت مال گرفتن از زن جايز است چنان كه ميفرمايد:

«وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ:

(بر شما حلال نيست كه بزنان سخت گيريد كه قسمتى از مهرى كه به آنها داده ايد بازگيريد مگر اين كه عمل زشتى از آنها آشكار شود.)

3- هر دو بترسند كه در اثر بد اخلاقى يا عدم قدرت مالى شوهر براى نفقه و مانند آن كه باحكام و دستورهاى خداوند عمل نكنند در اين صورت براى هر كدام جايز است كه چيزى بدهند و طلاق واقع شود.

«تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ» اينها اوامر و نواهى و براهينى كه (بيان شد) درباره خلع، طلاق، رجوع، عده، احكام خداست. «فَلا تَعْتَدُوها» نبايد با مخالفت از آنها تجاوز كنيد «وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ» كسانى كه با مخالفت از آنچه بيان شده تجاوز نمودند «فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (آنان ستمكارند). از آنجا كه در آيه فوق فرمود: «طلاق دو مرتبه است و مرتبه سوم را هم با جمله «تَسْرِيحٌ

بِإِحْسانٍ» يا «فَإِنْ طَلَّقَها» بيان كرده دانشمندان

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 16

ما (شيعه) به اين آيه استدلال كرده مى گويند سه طلاق به يك لفظ واقع نمى شود و اگر چنين كند و با يك لفظ سه طلاق دهد هيچ طلاقى واقع نمى شود (نه اول و نه دوم و نه سوم).

چنان كه در (لعان) چهار مرتبه شهادت واجب است و اگر كسى هر چهار را بيك لفظ بگويد لعان شرعى واقع نشده و حكم آن بار نمى گردد و مثل رمى جمره كه بايد هفت سنگ را در هفت بار بزند كه اگر همه را يك جا بزند كافى نيست و اين مطلب اتفاقى است و همچنين در طلاق هم اگر سه طلاق را بيك لفظ بدهد بى فايده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 17

[سوره البقرة (2): آيه 230] ... ص : 17

اشاره

فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (230)

«1»

ترجمه: ... ص: 17

و اگر براى بار سوم همسرش را طلاق داد ديگر براى او حلال نيست تا اين كه زن با شوهر ديگر ازدواج كند و اگر شوهر دوم او را طلاق داد باكى نيست كه بهم باز گردند در صورتى كه بدانند كه حدود الهى را عمل خواهند كرد. اينها حدود الهى است كه براى دانايان بيان مى كند.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 230 جزء 2 سوره 2 [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 18

بيان آيه 230 ... ص : 18
شأن نزول: ... ص : 18

زهرى از عروه و او از عايشه نقل ميكند كه گفت زن «رفاعة بن وهب قرظى» نزد رسول اكرم ص آمده عرض كرد من همسر رفاعه بودم مرا طلاق داد و عده طلاق من گذشت پس از آن با عبد الرحمن بن زبير ازدواج كردم و او پيش از آنكه با من آميزش كند مرا طلاق داد آيا ميشود كه به پسر عم خود برگردم؟ پيغمبر اكرم تبسم نموده فرمود در نظر دارى كه برفاعه بازگردى، نه، جائز نيست مگر اينكه ازدواج با شوهر ديگرى كنى كه با او آميزش نمايى و در اين صورت اگر او طلاق داد ميتوانى برفاعه برگردى.

تفسير: ... ص : 18

در اينجا خداوند حكم طلاق سوم را بيان كرده ميفرمايد «فَإِنْ طَلَّقَها» يعنى اگر او را بطلاق سوم طلاق داد چنانچه از امام محمد باقر (ع) اين معنى نقل شده و سدى و ضحاك نيز همين مطلب را گفته اند.

مجاهد ميگويد: اين آيه تفسير جمله «أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ» و اين بيان بنا بر اين عقيده است كه لفظ «تسريح» به طلاق معنا شود.

«فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» يعنى زنى كه باين ترتيب سه طلاق داده شده بر شوهر او حلال نيست كه او را بعقد خود درآورد مگر اينكه با مرد ديگرى ازدواج كند و عمل آميزشى انجام دهد.

در اينكه لازم بودن عقد و آميزش از قرآن و يا احاديث استفاده شده دو قول است:

1- لزوم اصل عقد مرد ديگر از قرآن (آيه مورد بحث) ثابت ميشود ولى لزوم آميزش از سنت و روايات (جبائى).

2- هر دو مطلب از قرآن استفاده ميشود زيرا لفظ «نكاح» بر هر دو معنا

اطلاق

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 19

ميشود و اين جمله مثل اينست كه گفته باشد حلال نيست تا مرد ديگرى با او ازدواج كند و عمل جنسى انجام دهد.

از آن گذشته عقد ازدواج از كلمه (زوجاً غيره) و عمل آميزشى از جمله (حتى تنكح) استفاده ميشود.

و حكمت اينكه خداوند چنين مطلبى را براى جواز ازدواج مجدد با شوهر اول واجب كرده اينست كه از ازدياد طلاق و بازيچه شدن آن جلوگيرى شود چون ميداند كه بر مرد، مشكل است كه زنش با مرد ديگرى هم بستر شود.

ابو مسلم ميگويد: اين جمله از آيه، از كنايات فصيح و شگفت انگيز قرآن است يعنى اگر شوهر دوم طلاقش داد «فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا» باكى نيست كه بهم بازگردند در اينجا جواز رجوع با جمله (لا جناح) بيان شده است.

عقد جديدى ميان زن و شوهر نخستين واقع شده و بحالت اوليه خويش برگردند (البته پس از تمام شدن عده شوهر دوم).

«إِنْ ظَنَّا»- اگر اميد دارند. بعضى گفته اند اگر يقين دارند. برخى گفته اند اگر باور دارند «أَنْ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ» كه در اثر معاشرت، باحكام خدا عمل كرده و ميان آنها اصلاح خواهد شد و كلمه «تِلْكَ» اشاره به احكامى است كه در ازدواج و طلاق و رجوع بيان كرده است، «حُدُودَ اللَّهِ» اينها اوامر و نواهى خداست، «يُبَيِّنُها لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»- كه براى مردم دانا بيان ميكند.

علت اينكه دانايان را نام برده، اينست كه تنها علما و دانايان هستند كه احكام خدا را فهميده و بدان عمل ميكنند و در حقيقت ديگران مورد توجه نيستند.

و ممكن است جهتش احترام و توجهى باشد بدانشمندان

مثل اينكه جبرئيل و ميكائيل را از ميان فرشتگان برگزيد و نام ميبرد.

از اين آيه استفاده ميشود كه اگر شوهر، زن خود را تا سه مرتبه طلاق داد با شرائطى بشوهر اول حلال ميشود از اينقرار:

1- مرد ديگرى با او ازدواج كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 20

2- شوهر با وى بصورت معمولى نزديك گردد.

3- با عقد صحيح و دائمى با او ازدواج كرده باشد.

4- شوهر دوم بالغ باشد.

5- پس از طلاق شوهر دوم و تمام شدن عده باشد.

و در كيفيت محلل (بشوهر دوم اصطلاحاً «محلل» ميگويند) نيز سه قول است:

1- اگر منظور از ازدواج بشوهر دوم تنها حلال شدن ازدواج بشوهر اول باشد اين عقد باطل است و ازدواج با شوهر اول هم چنان به حرمت خود باقى است. اين عقيده از مالك، اوزاعى، ثورى و ابن يوسف است.

دليل اين دسته، روايت: «لعن المحلل و المحلل له» يعنى خدا محلل و آنكه براى او حلال ميشود لعنت كند.

2- اگر در عقد شرط نكند حليت براى شوهر اول را عقد صحيح است ولى اگر شرط كند شافعى ميگويد چون شرط، فاسد است عقد هم فاسد ميشود ولى ابو حنيفه معتقد است كه شرط، فاسد است ولى عقد صحيح مى باشد و مذهب اهل عراق نيز همين است.

محمد معتقد است در اين فرض عقد نكاح صحيح است ولى بشوهر اول حلال نميگردد. ضمناً اينكه ميفرمايد «فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» دليل است كه اين ازدواج دوم بدون اجازه ولى هم جائز است زيرا نسبت ازدواج بخود زن داده شده است نه بولى.ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص:

21

[سوره البقرة (2): آيه 231] ... ص : 21

اشاره

وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللَّهِ هُزُواً وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (231)

«1»

ترجمه: ... ص : 21

و چون زنان را طلاق داديد و بمدت خويش رسيدند بشايستگى نگاهشان داريد يا بشايستگى رها كنيد و براى ضرر زدن نگاهشان مداريد كه ستم كنيد كه هر كه چنين كند بخود ستم كرده است. آيات خدا را بمسخره نگيريد و بياد آوريد نعمت خدا را بر خود با اين كتاب و حكمت كه بر شما نازل كرده و بوسيله آن پندتان ميدهد. از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا بهمه چيز دانا است.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 231 جزء 2 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 22

بيان آيه 231 ... ص : 22
شرح لغات: ... ص : 22

اجل- پايان مدت و آخر كار.

معروف- نيكى و حق كه عقل و شرع مردم را بدان دعوت ميكنند در مقابل «منكر».

تفسير: ... ص : 22

در اين قسمت احكام بعد از طلاق بيان شده است كه وقتى زنان را طلاق داديد (اين خطاب بشوهران است) و رسيدند بمدتشان و رسيدن و بلوغ در اينجا بمعناى نزديك شدن است يعنى وقتى نزديك پايان عده شد.

«فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» يا زنان طلاق داده شده را نگاه داريد (يعنى رجوع كنيد) البته بآن صورت كه خداوند قرار داده است از دادن نفقه و خوش اخلاقى و مانند آن.

«أَوْ سَرِّحُوهُنَّ» يا آنها را رها و ترك كنيد تا عده آنها كاملا پايان يابد و در آن وقت خود اختياردار خويش خواهند بود.

«وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً» آنها را بخاطر ضرر زدن نگاه مداريد كه عده آنها را طولانى كنيد و يا سختگيرى در دادن نفقه نمائيد.

«لِتَعْتَدُوا» تا بآنان ستم و ظلم كنيد «وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ» كه هر كس چنين كند بخود ظلم كرده و خود را در معرض عذاب الهى قرار داده است.

«وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللَّهِ هُزُواً» يعنى اوامر و نواهى و احكام الهى را سبك و بى ارج مداريد «وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ» و بياد آوريد نعمت خدا را بر خودتان در آنچه بر شما از همسران و اموال حلال كرده است و در آنچه از حلال و حرام براى شما بيان نموده است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 23

«وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ» يعنى علومى را كه كتاب بر آنها دلالت دارد و احكام و قوانينى را كه بيان

نموده است.

«يَعِظُكُمْ بِهِ» شما را پند ميدهد تا پند گرفته و با عمل كردن به اوامر و ترك محرمات الهى پاداش ببريد.

«وَ اتَّقُوا اللَّهَ» و از معصيت خدا كه سبب كيفر ميگردد بپرهيزيد و بعضى گفته اند يعنى بپرهيزيد از عذاب خدا به اينكه پرهيز كنيد از نافرمانى خدا.

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ» و بدانيد كه خداوند بهر چيز از اعمال شما و غير آنها دانا است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 24

[سوره البقرة (2): آيه 232] ... ص : 24

اشاره

وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (232)

«1»

ترجمه: ... ص : 24

وقتى زنان را طلاق داديد و بمدت خويش رسيدند نبايد كه آنها را از شوهر كردن منع كنيد اگر بشايستگى بهمديگر رضايت داده اند. هر كه از شما بخدا و روز ديگر ايمان دارد از اين، پند مى گيرد. اين براى شما خوب تر است و پاكيزه تر، خدا ميداند و شما نمى دانيد.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 232 جزء 2 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 25

بيان آيه 232 ... ص : 25
شرح لغات: ... ص : 25

فلا تعضلوا- مانع نشويد يا حبس نكنيد. از «عضل» بمعناى حبس و گفته اند بمعناى منع و بعضى گفته اند كه از تنگى و شدت گرفته شده است. و بهمين مناسبت به كار مشكل و پيچيده «معضل و معضله» ميگويند.

شأن نزول: ... ص : 25

اين آيه درباره معقل بن يسار نازل شد كه خواهرش «جملاء» را مانع ميشد از اينكه به شوهر اولش «عاصم بن عدى» برگردد زيرا عاصم او را طلاق داده و عده اش پايان يافته بود ولى ميخواست مجدداً او را بعقد خويش درآورد ولى معقل مانع ميشد از اين جهت آيه كريمه در رد معقل نازل شد. اين عقيده از حسن- قتاده و جمعى است.

بعضى گفته اند كه جابر بن عبد اللَّه انصارى دختر عموى خودش را منع ميكرد كه با كسى ازدواج نمايد لذا آيه فوق درباره او نازل شد.

ولى اين دو نقل بنا بر مذهب ما (شيعه) درست نيست زيرا بعقيده ما براى برادر و پسر عمو ولايتى نيست تا اينكه منع آنها اثرى داشته باشد.

بهتر اينست كه گفته شود آيه درباره مردانى است كه زنان خود را طلاق داده اند كه ظاهر آيه هم همين است و معنايش اينست هنگامى كه نزديك است عده زنان پايان يابد بآنها رجوع نكنيد تا مانع ازدواج آنها شويد و از اين راه بآنها آزار رسانيد زيرا آزار و اذيت روا و جائز نيست و ممكن است كلمه «عضل» را بمعناى حائل شدن گرفته و گفته شود كه بين زنان و ازدواج حائل و مانع نشويد و آنها را به جبر و زور از ازدواج جلوگيرى ننمائيد بنا بر اين، منظور اجازه ندادن نيست كه فقط درباره ولى باشد.

ترجمه مجمع البيان

في تفسير القرآن، ج 3، ص: 26

تفسير: ... ص : 26

«وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ» وقتى زنان را طلاق داديد و عده آنها سرآمد «فَلا تَعْضُلُوهُنَّ» (آنها را منع نكنيد). در معناى اين جمله اقوالى گفته شده است از اين قرار:

1- از روى ستم آنان را از ازدواج جلوگيرى ننمائيد.

2- مراد رها نمودن و آزاد گذاردن آنها است (يعنى آنها را آزاد بگذاريد.)

3- خطاب به اولياء زنان است كه از ازدواج آنها جلوگيرى نكنند.

4- خطاب به شوهرانى است كه زنان خود را طلاق داده اند ولى براى اين كه آنها شوهر نكنند طلاقشان را اظهار نمى كنند و خلاصه نه مانند شوهران با آنها رفتار ميكنند و نه مانند زنان طلاق داده شده آنها را رها مى نمايند و يا اين كه منظورشان از اين كار آن است كه عده بر زنان طول بكشد.

«أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ» يعنى با كسانى كه مى خواهند شوهرشان باشند ازدواج نمايند. بعضى گفته اند مراد ازدواج با كسانى است كه در پيش شوهرانشان بوده اند.

«إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» (اگر به شايستگى بهمديگر رضايت داده اند) و چيزهايى كه معمولا زشت و از نظر اخلاق و عقل، نقص و ناپسند است در ميان آنها نباشد.

سدى ميگويد: يعنى در صورتى كه زن و شوهر با ازدواج صحيح با هم رضايت پيدا كنند. و عده اى نيز گفته اند: يعنى وقتى كه آنها را «مهريه» كم باشد يا زياد با هم توافق و رضايت حاصل نمايند «ذلِكَ» اين اوامر و نواهى كه گفته شد.

«يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ» (كسانى كه ايمان به روز ديگر دارند پند مى گيرند.)

جهت اين كه مؤمنان را ذكر كرده اين است كه

آنان هستند كه از اين احكام، بهره مى برند و براى آن است كه افراد كافر وقتى پند مى گيرند كه خدا را قبول كرده ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 27

و اعتراف به او نموده باشند.

«ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ» يعنى آنچه ذكر شد براى اين كه شما را پاكيزه كند بهتر و برتر و با بابركت تر و سزاوارتر مى باشد «وَ أَطْهَرُ» و براى پاكى دلهاى شما از قصد سوء مؤثرتر است. در صورت ممانعت از ازدواج ممكن است در اثر علاقه اى كه زن به آن مرد دارد، رفته رفته آنها را به انجام محرمات و كارهاى زشت وادار نمايد. و بعضى گفته اند يعنى براى پاكى شما از گناه بهتر است «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ» و خدا ميداند مصالح شما را «وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ولى شما نميدانيد (مگر اين كه خداوند شما را آگاه نمايد.)

و كسى نمى تواند به اين آيه استدلال كند بر اين كه ازدواج بدون اجازه «ولى» جايز و صحيح نيست زيرا ما بيان كرديم كه منظور از عضل، منع نمودن است و وقتى گفتيم كه اين آيه خطاب به شوهران است ديگر جايى براى چنين استدلالى باقى نخواهد ماند و اين معنا (از سائر معانى) بهتر است. در آيات پيش سخن درباره مردهايى بود كه زنانشان را طلاق ميدهند و از «ولى» صحبتى در كار نبود (كه اين آيه نيز مربوط بحكم او باشد).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 28

[سوره البقرة (2): آيه 233] ... ص : 28

اشاره

وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ

لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (233)

«1»

ترجمه: ... ص : 28

مادران فرزندان خود را دو سال تمام شير دهند براى كسى كه بخواهد شير دادن را كامل نمايد و بعهده صاحب فرزند است كه خوراك و لباس مادر را بحد متعارف بدهد هيچكس را تكليف جز به اندازه توانايى اش نكنند نبايد مادر در نگاهدارى فرزند زيان بيند و نه صاحب فرزند بسبب فرزندش. و بر وارث است نيز مثل اين (اگر پدر نبود وارث بايد در نگهدارى او قيام كند) و هر گاه زن و شوهر برضايت و مشورت هم شير گرفتن فرزند را بخواهند گناهى بر آنها نيست و اگر خواستيد براى فرزندان خود دايه بگيريد اگر مزدى را كه در نظر مى گيريد بشايستگى بدهيد گناهى بر شما نيست از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا از كردار شما آگاه است.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 233 جزء 2 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 29

بيان آيه 233 ... ص : 29
شرح لغات: ... ص : 29

يرضعن: شير ميدهند: از مصدر (رضع) بمعنى مكيدن پستان براى نوشيدن شير يا هنگام نوشيدن شير.

ارضعت المرأة: يعنى زن شير داد. و مرضعه: يعنى زن شير دهنده (دايه).

مرضع: صاحب شير.

حولين: دو سال، مفردش: حول.

حول: در اصل بمعنى انقلاب و دگرگون شدن است (حال الشي ء عما كان عليه) يعنى شى ء از حالت سابق خود دگرگون شد.

استحاله در كلام نيز از همين معنى است: چون از درستى دگرگون مى شود.

گويند حول مأخوذ از انتقال است (يعنى جابجا شدن) از تحول عن المكان يعنى از اين مكان بجاى ديگر منتقل شد.

كسوت: پوشش، مصدر بمعنى پوشيدن لباس و نيز بمعناى خود لباس هم آمده.

لا تكلف: تكليف نميشود. تكليف الزام و وارد كردن به كارى سخت و مشكل است و اصل

تكليف از كلف بمعنى (ظاهر شدن اثر مى باشد) و بنا بر اين تكليف را از اين رو تكليف مى گويند كه انسان را ملزم مى كند بچيزى و كارى كه اثر آن در وى ظاهر مى شود.

تكلف: تحمل است.

وسع: طاقت و توانايى مأخوذ است از وسعت راه كه امكان رسيدن بهدف در آن هست چنان كه اگر راه تنگ باشد امكان پيمودن و رسيدن بهدف نيست.

فصال: باز گرفتن از شير. از اينرو به بازگرفتن از شير فصال گويند كه كودك را از پستان مادر جدا مى كنند و بغذاى ديگر معتاد مى سازند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 30

فصيله يك مرد: فرزندان پدر اوست به اينجهت كه از يك اصل و ريشه (يعنى پدرش) جدا شده اند.

فصل: افتراق و جدايى تشاور: مشورت كردن مأخوذ از شور.

مشورة: گرفتن و بيرون آوردن رأى مستشار.

اشاره: با انگشت نشان دادن.

مشيره: انگشت سبابه را گويند چون معمولا با آن نشان مى دهند.

شاره: هيئت و لباس نيكو (زيرا بواسطه حسن و زيبايى مورد اشاره مردم است)

تفسير: ... ص : 30

پس از آن كه خداوند حكم طلاق را بيان كرد بدنبال آن احكام كودكان را در حال شيرخوارگى و تربيت آنها و آنچه در مورد پوشش و نفقه آنان واجب است شرح مى دهد «وَ الْوالِداتُ» مادران «يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ» (فرزندان خود را شير مى دهند) اگر چه اين آيه بصورت جمله خبريه گفته شد ولى منظور از آن امر مى باشد يعنى بايد فرزندان خود را شير بدهند مثل اين كه در جاى ديگر مى فرمايد: «يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ» «1» (زنان طلاق داده شده انتظار مى كشند يعنى بايد انتظار بكشند).

و اين اندازه از تصرف در كلام جايز است و اشكال آن نيز رفع

مى گردد. چه اگر جمله خبريه بمعناى خودش باشد امكان دروغ ميرود چه ممكن است دوران شير دادن زيادتر يا كمتر از دو سال گردد (ولى اگر بمعناى امر باشد بى اشكال خواهد بود).

و مثال ديگر اين كه «دو درهم تو را كافى است» (يعنى بدو درهم قناعت كن) و بعضى گفته اند خبر بمعناى امر است و تقدير آن چنين است «مادران فرزندان خود را به استناد حكمى كه خدا بر بندگان خود واجب كرده است دو سال شير ميدهند» و اين جمله حذف شده و عبارت بر آن دلالت مى كند.

و اين امر وجوبى نيست بلكه استحبابى است يعنى مادران به شير دادن فرزند

__________________________________________________

(1)- آيه 228 از سوره بقره

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 31

خود از ديگران سزاوارترند دليل آن اينست كه جاى ديگر ميفرمايد «وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى » «1» (اگر از شير دادن در سختى قرار گرفتيد پس از ديگرى بخواهيد او را شير دهد) سپس مدت شير دادن را بيان مى نمايد: (حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ) دو سال تمام كه 24 ماه است و جهت اين كه (كاملين) «تمام» را آورده با اين كه دو سال اين معنا را ميرساند اينست كه گاهى به كمتر از دو سال هم دو سال گفته مى شود مثل اين كه گفته مى شود من يك ماه راه رفتم يا اين كه نزد فلان شخص يك سال ماندم و منظورش تقريباً يك ماه يا تقريباً يك سال است از اين رو (كاملين) را آورده كه معلوم شود منظورش دو سال تمام و واقعى است.

و اين جمله در مقام بيان دو جهت است يكى مستحبّ و ديگرى واجب. اما مستحبّ

اينست كه دو سال تمام شير داده شود و واجب آن اينست كه شير دهنده فقط مزد دو سال شير دادن را طلب دارد و اگر زيادتر شير داد اجرتى طلب كار نيست. و اختلاف شده كه آيا همه كودكان دو سال شير طلب دارند يا بعضى از آنها. ابن عباس مى گويد: دو سال براى فرزندانى است كه شش ماهه متولد شده اند و اگر هفت ماهه متولد شدند 23 ماه شير طلب دارند و اگر نه ماهه بدنيا آمدند 21 ماه شير مى خواهند منظور اينست كه مجموع دوران باردارى و شير دادن 30 ماه گردد. و دانشمندان ما (شيعه) نيز همين نحو مى گويند چه فرموده اند اگر از 21 ماه كمتر بكودك شير داده شود به او ستم شده است.

و ثورى و جمعى ديگر مى گويند اگر ميان پدر و مادر اختلافى واقع شد بايد شير كودك دو سال باشد و كم و زياد نگردد.

و نزد ما (شيعه) شير دادن زيادتر از دو سال از نظر احكام رضاع و آوردن حرمت، حكمى و اثرى ندارد.

ابن عباس و ابن مسعود نيز همين را گفته اند و بيشتر از دانشمندان مى گويند:

منظور از آيه در دو سال شير دادن اينست حرمتهايى كه از نظر شير دادن پديد مى آيد

__________________________________________________

(1)- آيه 6 از سوره طلاق

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 32

در صورتى است كه شير خوردن كودك در دو سالگى او باشد و اگر بعد از آن باشد حرمتى نمى آيد.

«لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ» (آنچه بيان شد مدت شير دادن است براى كسى كه قصد دارد مدت شير دادن واجب را تمام نمايد) و از آنجا كه شير دادن

را مشروط بخواست و اراده مادر و پدر كرده است معلوم مى شود بر مادر واجب نيست كه كودك خود را شير بدهد چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد «اگر در سختى قرار گرفتيد از ديگرى بخواهيد كه او را شير دهد». قتاده و ربيع مى گويند: خداوند نخست بر مادران شير دادن در دو سال را واجب نمود سپس با جمله «لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ» اجازه كمتر را داده است يعنى حد اكثر شير دادن دو سال است و كمترش ديگر حدى ندارد بلكه بسته بوضع و مصلحت كودك است كه چه اندازه لازم داشته باشد.

«وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ» و بر پدر كودك لازم است كه در ايام شير دادن طفل خوراك و لباس مادر او را بدهد و اين حكم مربوط به زنانى است كه طلاق داده شده اند و آنان كودك شوهران خود را شير ميدهند (ثورى- ضحاك- و بيشتر مفسرين.)

«بِالْمَعْرُوفِ»: يعنى بمقدار توانايى خود بايد آنچه را گفته شد بدهد زيرا خداوند در حال فقر و يا ثروت بحال بندگان دانا است و خداوند حق تربيت را براى مادر و مخارج زن را حتى المقدور بعهده پدر قرار داده است.

و منظور از نفقه در اينجا نفقه زنان نيست چه اين نفقه را در برابر شير دادن واجب كرده است ولى نفقه زنان بسبب ازدواج لازم مى گردد. اگر چه بعضى از مفسرين هم گفته اند: مقصود از نفقه در اينجا همان نفقه زنان است.

«لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها»: هيچكس جز بمقدار توانايى اش تكليف نمى شود.

«لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها»: نبايد مادر بخاطر غضب به پدر كودك فرزندش را شير ندهد

چه ضرر آن بكودك مى خورد و مادر از زن ديگر بفرزند خود مهربانتر است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 33

«وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ»: و پدر نيز بخاطر ضرر زدن بمادر كودك نبايد او را از مادرش بگيرد چه ضرر اين كار بكودك خواهد خورد.

بنا بر اين «مضارة» در اينجا بمعناى همان ضرر زدن است يعنى نبايد پدر و مادر بكودك ضرر بزنند و با اين كه ضرر از يك طرف است ولى استعمال لفظ مضاره بجاى اضرار (كه براى ضرر طرفين است) براى مبالغه است يعني چون زياد، ضرر بكودك ميخورد مانند اين است كه ضرر از دو نفر صورت گرفته است و بعضى گفته اند: ضرر به پدر (نيز) برمى گردد. و در حقيقت مثل اين است كه بگويد نبايد پدر با ترك نفقه زن يا گرفتن كودك از او و بديگرى دادن و مادر با ترك شير دادن بطفل ضرر بزند بنا بر اين ضرر از طرفين است.

و «باء» در «بولده» زيادى است و معناى آن جمله اين است كه نه مادر فرزند را ضرر بزند و نه پدر و بعضى گفته اند: يعنى نبايد مادر بسبب كودك بشوهرش ضرر بزند و چنانچه با كلمه «فى» (در) بيان شده بود، نيز از نظر معنا درست بود و از امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) نقل شده كه فرمودند: مراد از ضرر نزدن مادر اين است كه نبايد بخاطر ترس از باردار شدن زن و ضرر به كودك شيرخوار مرد از آميزش با زن خوددارى كند و باو ضرر بزند.

(وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ) يعنى نبايد زن خود

را براى ترس از باردار شدن از شوهر منع كند و به اين سبب به شوهر ضرر بزند.

و بعضى نيز گفته اند: منظور از ضرر نزند اين است كه اگر زن مايل است بچه را شير دهد و مانند ديگران اجرت بگيرد در اين صورت نبايد بچه را گرفته و به ديگرى بدهد بنا بر اين معناى «بولدها» بسبب ولدها است «وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ» يعنى در صورتى كه شوهر براى شير دادن زن مانند ديگران به او مزد ميدهد نبايد مادر از شير دادن كودكش خوددارى كند و اگر چنين كارى كرد پدر، زن ديگرى را براى شير دادن كودك خود اختيار مى كند و مادر نبايد پدر را از ديدن فرزندش جلوگيرى كند چه اين كار ضرر به پدر خواهد بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 34

«با» (بولده) بمعناى سبب است يعنى بسبب فرزندش و از آنجا كه ميان اين معناها منافاتى نيست بهتر آن است كه بر تمام آنها حمل شود.

«وَ عَلَى الْوارِثِ» و به وارث فرزند است (از حسن- قتاده- سدى) و آن كسى است كه اگر فرزند بميرد از او ارث مى برد و «قبيصة بن ذويب» گويد منظور، وارث پدر است ولى معناى اول بهتر و صحيح تر است «مِثْلُ ذلِكَ» يعنى بر وارث نيز همان چيزهايى كه بر پدر واجب بود از دادن نفقه و شير لازم است (حسن- قتاده) و بعضى گفته اند: يعنى بر وارث نيز لازم است كه بفرزند ضرر نزند (ضحاك) و آنچه نزد بيشتر دانشمندان فهميده مى شود اينست كه مراد هر دو معنا است و با عموميت آيه هم بهتر سازش دارد.

و در

اين كه آيا نفقه بر همه ورثه واجب است يا به بعضى وجوهى گفته شده است:

1- نفقه تنها بر وارثانى واجب است كه صاحب سهم نيستند اما بر آنهايى كه سهم دارند مانند مادر و برادر مادرى واجب نيست (عمر بن الخطاب- حسن) 2- بر وارث كودك واجب است اعم از زنان و يا مردان بمقدار سهمى كه مى برند (قتاده) 3- بر آن وارثى واجب است كه خويشاوند و محرم باشد مانند فرزند خواهر يا برادر نه خويشاوندى كه نامحرم است مانند فرزند عمو و عمه اگر چه وارث باشد (ابو حنيفه) 4- بر باقيماندگان از پدر و مادرش لازم است و اين وجه در نزد ما شيعه صحيح است و مذهب شافعى نيز همين است.

زيرا از نظر او به نفقه شير دادن قيام نميكند جز پدر و مادر.

و در روايات ما آمده است كه بر وارث (هر كس كه باشد) نفقه و خرج طفل لازم است و با ظاهر آيه اين وجه سازگارتر است و قول قتاده و احمد و اسحاق نيز همين است.

«فَإِنْ أَرادا فِصالًا»: اگر پدر و مادر تصميم بگيرند كه طفل را از شير بازدارند قبل از دو سال بعقيده مجاهد و قتاده و همين وجه از حضرت ابى عبد اللَّه (ع) نقل شده است ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 35

و گفته شده است چه قبل از دو سال و چه پس از آن (از ابن عباس).

«عَنْ تَراضٍ مِنْهُما» با رضايت پدر و مادر «وَ تَشاوُرٍ» و اتفاق و مشورت آن دو و اينكه در آيه شرط مشورت و رضايت پدر شده بخاطر مصلحت فرزند

است زيرا مادر چيزهايى را درباره تربيت فرزند ميداند كه پدر نميداند و اگر هر دو با هم مشورت و فكر نكنند به ضرر فرزند تمام ميشود.

«فَلا جُناحَ عَلَيْهِما» يعنى حرج و اشكالى بر آن دو نخواهد بود وقتى فرزند را نگاهدارند اما اگر بر سر از شير گرفتن فرزند پدر و مادر با هم اختلاف كنند بايد تا دو سال كامل شير داده شود «وَ إِنْ أَرَدْتُمْ» (اگر خواستيد) اين خطاب به پدران است.

«أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ» كه براى فرزندانتان دايه بگيريد غير از مادرانشان بعلت خوددارى مادرانشان از شير دادن يا بسبب آنچه در مادرانشان هست از تمام شدن شير و مانند آن.

«فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ» اشكالى بر شما نخواهد بود وقتى كه بمادر اجرة المثل مقدارى كه شير داده بپردازيد (مجاهد و سدى) يا وقتى كه دايه گرفتن با رضايت و اتفاق طرفين صورت گيرد (ابى شهاب) و ابن عباس نيز همين را گفته است.

از عطا نقل شده: يعنى در صورتى كه مادر با رضايت پدر كودك را به دايه بدهد زيرا پدر ثروتمند است و قدرت دايه گرفتن دارد.

ثورى گويد: وقتى اجرت و مزد زن شير دهنده را داديد.

ابن جريح ميگويد: وقتى اجرت مادر و دايه را داديد.

و معناى: «آتيتم» (داديد) ضامن شدن است يعنى وقتى كه ضامن و ملتزم به پرداخت شديد.

پس از آن امر به تقوى ميكند و مى فرمايد: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» در تجاوز از احكام الهى از عذاب خدا بترسيد.

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» بدانيد خداوند باعمال و رفتار شما دانا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص:

36

و بينا است و چيزى بر او پوشيده نيست و آيه لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها (هيچكس جز باندازه وسع اش مكلف نميشود) دليل است بر فساد قول جبريها كه ميگويند تكليف به آنچه توانايى اش نيست صحيح و نيكو است زيرا وقتى در مورد وسع نداشتن، تكليف نميشود مسلماً در موردى كه توانايى و قدرت تكليف نخواهد شد زيرا در هر دو صورت راهى و وسيله اى بانجام عمل مورد تكليف نيست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 37

[سوره البقرة (2): آيه 234] ... ص : 37

اشاره

وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (234)

«1»

ترجمه: ... ص : 37

كسانى از شما كه بميرند و همسرانى بجا گذارند آن زنان بايد چهار ماه و ده روز از ازدواج خوددارى كنند و چون بمدت خويش رسيدند (اين مدت پايان يافت) گناهى بر شما نيست كه آنان در حق خويش كارى شايسته نمايند (يعنى با ديگرى ازدواج نمايند) و خدا از آنچه ميكنيد آگاه است.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 234 جزء 2 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 38

بيان آيه 234 ... ص : 38
لغت: ... ص : 38

يذرون ميگذارند، ترك ميكنند و كلمه «يدع» نيز بهمين معنا است و اين دو فعل كه باصطلاح به صيغه مستقبل اند ماضى ندارند.

اجلهن- مدت شان. اجل بمعناى پايان مدت است و كلمه «آجل» (مدت دار) در مقابل كلمه «عاجل» (فورى) است.

تفسير: ... ص : 38

پس از آنكه خداوند در آيات پيش مدت و عدة زنان طلاق داده شده را بيان كرد اكنون مدت عده وفات را بيان مينمايد:

«وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ» كسانى كه از شما ميميرند «وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً» و همسرانى از خود باقى ميگذارند.

«يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً» بايد آن زنان از شوهر كردن چهار ماه و ده شبانه روز خوددارى كنند.

اين مدت عده وفات است كه زن بايد پس از مرگ شوهر نگاهدارد و در اين جهت فرق نميكند كه شوهر با آن زن عمل جنسى انجام داده باشد يا نه، آزاد باشد آن زن يا كنيز و در صورتى كه زن باردار باشد بهنگام مرگ شوهر پس بايد هر كدام از دو مدت وضع حمل يا سپرى شدن چهار ماه و ده روز كه بيشتر باشد عده نگاهدارد.

در مورد عده وفات زن كه كنيز باشد از دانشمندان اهل سنت «اصم» با ما موافق است ولى فقهاى ديگر از آنان ميگويند عده كنيز نصف عده زن آزاد است يعنى دو ماه و پنج روز و جمعى از فقهاء اماميه نيز چنين گفته اند جمعى درباره عده وفات زن باردار معتقدند كه همان وضع حمل است اگر چه بقدرى كم باشد كه مثلا شوهر هنوز در حال غسل داده شدن باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 39

از عمر بن خطاب و ابى مسعود

بدرى و ابى هريره اين مطلب نقل شده است.

عقيده ما اينست كه وضع حمل پايان عده زنى است كه طلاق داده شده و باردار بوده است ولى زنى كه شوهرش از دنيا رفته است بايد طولانى ترين دو مدت (وضع حمل يا گذشت چهار ماه و ده روز) را عده نگاهدارد. بعقيده ابن عباس و زهرى در ايام عده وفات زن لازم است كه از آرايش دادن خود و سرمه كشيدن و بيرون رفتن از منزل خوددارى كند.

ولى بقول «حسن» و يكى از دو روايت از ابن عباس فقط بر زن شوهر مرده شوهر كردن حرام است و بايد از آن خوددارى كند نه چيز ديگر.

بعقيده ما همه اينها را بايد ترك كند.

«فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ»: وقتى عده آنان پايان يافت بر شما باكى نيست. در اينكه طرف خطاب «عليكم» (بر شما) كيست سه قول گفته شده است:

1- خطاب باولياء زنان است.

2- خطاب به تمام مسلمين است كه بر آنان لازم است از شوهر كردن زن شوهر مرده در عده جلوگيرى كنند.

3- خطاب بزنان و مردان است يعنى بر اين دسته از زنان و بر شما باكى نيست كه ...

«فِيما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ»: در آنچه نسبت به خود انجام دهند از شوهر كردن و بكار بردن زينت كه برايش زشت نباشد يا روا و جائز باشد و كلمه «بالمعروف» بهر دو معنا تفسير شده است.

«وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»: خدا بدانچه انجام ميدهيد آگاه است. اين آيه نسخ كرده است حكم آيه:

«وَ الَّذِينَ «1» يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِيَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ» (كسانى از شما

كه مرگشان رسد و همسرانى از خود باقى گذارند براى همسران خويش معاشى تا يك سال بدون بيرون كردن وصيت كند) اگر چه اين آيه جلوتر از آن خوانده ميشود.

__________________________________________________

(1)- آيه 240 از سوره بقره

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 40

[سوره البقرة (2): آيه 235] ... ص : 40

اشاره

وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاَّ أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ (235)

«1»

ترجمه: ... ص : 40

باكى نيست بر شما آنچه درباره خواستگارى زنان باشاره گوئيد يا در دل خويش نهان كنيد خدا داند كه شما يادشان خواهيد كرد لكن با آنها پنهانى قرار و پيمانى نگذاريد مگر اينكه سخنى بميزان شرع گوئيد ولى عزم و اراده عقد و ازدواج نكنيد تا زمان عده آنها سپرى شود و بدانيد كه خداوند از نيات شما آگاه است از او بترسيد و بدانيد كه خدا آمرزنده و بردبار است.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 235 جزء 2 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 41

بيان آيه 235 ... ص : 41
شرح لغات: ... ص : 41

عرضتم: باشاره و كنايه بگوئيد. تعريض در مقابل تصريح است كه كلام، دلالت ضمنى بر مطلب داشته باشد نه صراحت و ريشه اين كلمه «عرض» است كه بمعناى جانب و ناحيه ميباشد.

خطبة: دعوت و خواندن است براى عقد و از خطاب گرفته شده است و كلمه «خطبه» بمعناى وعظ و اندرز منظم ميباشد.

اكننتم: پنهان كرديد و «اكنان» بمعناى پوشيدن و پنهان كردن است و نيز به معناى در درون و ضمير خويش پنهان كردن مى باشد.

سراً: پنهانى و مطلبى در درون خود نگاهداشتن.

تفسير: ... ص : 41

پس از آنكه عده زنان و جواز رجوع براى شوهران در عده بيان شد اينك به بيان احكام و وظائف مردان ديگر پرداخته ميفرمايد:

«وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ» بر شما سختى و باكى نيست كه درباره خواستگارى زنانى كه در عده هستند سخنى به اشاره بگوئيد يعنى چيزى بگوئيد كه علاقه شما را به ازدواج با آنها برساند ولى نبايد صراحت داشته باشد. و در اينكه تعريض و اشاره بچه صورت باشد اقوالى است:

1- مرد بزن عده دار بگويد من قصد ازدواج دارم و زنى ميخواهم كه داراى اين خصوصيات باشد پس قسمتى از خصوصيات آن زن را بيان كند (ابن عباس) 2- به زن بگويد تو زن مفيد و موافقى براى من و تو زيبا و جالبى و خدا هر چه بخواهد انجام ميشود (ابو القاسم بن محمد- شعبى).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 42

3- هر كلام و سخنى باستثناء خود عقد ازدواج (ابن زيد).

«أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ»: (و نيز باكى بر شما نيست) كه در دل خود پنهان كنيد يعنى پنهانى

قصد داشته باشيد كه پس از تمام شدن عده آنها ازدواج نمائيد.

و گفته شده كه منظور از اين قسمت پنهان داشتن تصميم و منظور از تعريض، اظهار قصد است (ابن زيد و مجاهد).

«عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ» خدا ميداند كه شما ياد آنان خواهيد نمود در اظهار ميل و رغبت خودتان نسبت به آنها تا ديگرى از شما سبقت نگرفته و در گرفتن آنها پيشقدم نگردد چون خدا اين مطلب را از شما ميداند لذا آن را مباح و جائز نمود.

«وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا» (ولى با آنها قرار و پيمانى سرى نگذاريد) در اينكه مقصود از اين جمله چيست وجوهى گفته شده است:

1- چون اينان نامحرم اند نبايد با آنها قرار پنهانى گذاشت زيرا اين قرار ممكن است سرانجام به كار حرام كشيده شود.

2- با آنها زنا نكنيد (از حسن و ابراهيم و قتاده) چون رسم چنين بود كه مردان در اين هنگام بر زنان بى شوهر وارد ميشدند بمنظور زنا، لذا از اين كار نهى شد.

3- با آنها پيمان نبنديد كه با ديگرى ازدواج ننمايند (ابن عباس و سعيد بن جبير).

4- به آنها اظهار نكنيد كه من تو را خواهم گرفت و تو مانع آن مشو (مجاهد).

5- كلمه «سر» بمعناى آميزش است و معناى اين جمله اينست كه خود را بكثرت آميزش توصيف نكنيد (جمعى از مفسران).

6- در زمان عده آنها را پنهانى به عقد ازدواج در نياوريد (از عبد الرحمن بن زبير).

آنچه ميتواند همه اين اقوال را جمع كند روايتى است كه از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: تصريح نكنيد براى آنها قصد ازدواج خود را و از جمله

مصاديق پيمان سرى اينست كه مرد به آن زن بگويد وعده گاه ما در فلان خانه.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 43

«إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً» مگر اينكه سخن نيك بگوئيد يعنى بطور كنايه قصد ازدواج خود را بيان كنيد و كلمه «الا» در اين جا بمعناى «لكن» است چون حكم قبلى حرمت بود و با اين كلمه، جواز اين نوع گفتن بيان شده است و معنايش اينست: «ولى بگوئيد گفتنى شايسته».

«وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ» تا وقتى عده آنان پايان نيافته عقد نكاح را بصورت قطعى و جزمى با آنان واقع نسازيد.

بديهى است كه منظور از اين آيه نهى از تصميم و عزم بر نكاح و ازدواج با آنها نيست زيرا آيه قبل «أَوْ أَكْنَنْتُمْ ...» جواز آن را بيان كرده و كلمه «كتاب» بمعناى عده است. برخى گفته اند در اينجا معناى «كتاب» قرآن است يعنى تا وقتى آن مدتى را كه قرآن فرض و واجب دانسته (زمان عده) سپرى شود.

بعضى «كتاب» را بمعناى فرض گرفته اند و از فرض، تعبير به كتاب شده زيرا آنچه نوشته شده ثبوت مى يابد و ثابت و لازم ميگردد.

قول ديگر اينست كه وجه تعبير از: «عده» به كتاب اينست كه عده شبيه و مانند دينى است كه مدت دارد و مدتش نوشته شده است و همانطور كه در اين نوع دين طلبكار پس از تمام شدن مدت طلب خودش را مطالبه ميكند همچنين در اينجا پس از تمام شدن عده عقد ازدواج برقرار ميشود.

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ»: و بدانيد كه خدا آگاه است به آنچه

در باطن و درون خود داريد پس از عقاب و كيفر او بترسيد و مخالفت فرمان او ننمائيد.

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ»- و بدانيد كه خدا آمرزنده و بردبار است و در كيفر دادن به گناهكاران مهلت ميدهد و بدان تعجيل نمى كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 44

[سوره البقرة (2): آيه 236] ... ص : 44

اشاره

لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ (236)

«1»

ترجمه: ... ص : 44

باكى نيست بر شما اگر زنانى را كه به آنها دست نزده و يا مهرى برايشان مقرر نداشته ايد طلاق دهيد ولى از بهره شايسته اى كه در خور نيكوكاران است توانگر بقدر خويش و تنگدست بقدر خويش، بهره ورشان كنيد.

__________________________________________________

(1)- آيه 236 سوره بقره جزء 2 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 45

بيان آيه 236 ... ص : 45
شرح لغات: ... ص: 45

موسع: كسى كه از نظر ثروت و مال بى نياز و در سعه است.

مقتر: تنگدست.

تفسير: ... ص : 45

سپس خداوند در اين آيه حكم طلاق زنان قبل از آميزش و دست زدن به آنها يا مهر قرار دادن بيان ميكند.

«لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ»: براى اينكه كسى توهم نكند كه در اين حال يعنى قبل از دست يافتن طلاق جائز نيست اين آيه حكم جواز و مباح بودن آن را بيان ميكند.

«أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً»: يا قبل از آنكه مهر و صداق را مقرر و معين كنيد از اينكه جمله بعدى آيه با كلمه «او» آمده بمعناى «يا» مى فهميم كه در صورت اول، مهر معين شده و فقط تماس و آميزش صورت نگرفته است و الا اگر منظور جمع اين دو قسمت بود يعنى هم مهر معين نشده و هم آميزش نشده باشد بايد با كلمه «و» قسمت دوم بيان ميشد.

بنا بر اين از آيه، حكم دو صورت معلوم ميشود.

1- مهر معين شده ولى تماس برقرار نشده 2- مهر معين نشده است و در هر دو صورت طلاق جائز است.

سؤال:

چرا قيد «ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ» (تا وقتى به آنها دست نيافته ايد) در جواز طلاق آمده با اينكه ميدانيم چه عمل آميزشى صورت گرفته باشد و چه نگرفته باشد در هر دو صورت ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 46

طلاق جائز است.

پاسخ:

دو وجه در پاسخ اين سؤال گفته شده است:

1- «براى رفع شك در اين صورت» يعنى جواز طلاق در صورت تماس، معلوم و روشن بود اما در صورت عدم تماس توهم منع ميشد لذا آيه، اين صورت را بيان ميكند.

2- در

صورت تماس و آميزش در هر حال طلاق جائز نيست بلكه بايد در «طهر غير مواقعه» يعنى آن حالت پاكى كه در آن حالت، آميزش صورت نگرفته بايد واقع شود ولى بخلاف زنى كه با آن نزديك نشده كه بطور مطلق و بدون قيد زمان طلاق دادنش جائز است.

«وَ مَتِّعُوهُنَّ» يعنى به آنان از آنچه داديد بهره مندشان سازيد و كلمه «متاع» و «متعه» بمعناى آن چيزيست كه از آن بهره و لذت برده ميشود.

«عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ» بر توانگرى كه در سعه و فراخى است باندازه خودش.

«وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ» و بر تنگدست و كسى كه در تنگى زندگى است در خور توانايى اش آنچه بر مرد لازم است كه زن را در صورت طلاق دادن بهره مند سازد و كلمه «متعوهن» در قرآن بر آن دلالت دارد عبارت است از خدمتگزار، لباس، خوراك و مانند آن (ابن عباس- شعبى- ربيع) و همين معنا از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام نقل شده و عقيده شافعى نيز همين است.

ابو حنيفه و يارانش ميگويند مراد دادن نصف مهر آن زنى است كه نسبت باو آميزش شده است كه چون آميزش نشده نصف ميگردد.

در اينكه بهره مند كردن و دادن خدمتگزار و لباس و مانند آن نسبت به چه زنى لازم و واجب است اقوالى گفته شده است:

1- در مورد زنى است كه مهر براى او معين نشده است (از سعيد بن جبير) و همين معنا از امام باقر و امام صادق عليهما السلام نقل شده است و عقيده ابو حنيفه و يارانش نيز همين است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 47

2- نسبت بهمه زنان طلاق داده شده اين حكم هست جز زنانى كه به صورت «خلع- مبارات و لعان» جدا شده باشند (زهرى، سعيد بن جبير و ابى العاليه) 3- براى تمام زنانى كه طلاق داده شده اند لازم است جز زنانى كه مهرشان معين شده و قبل از تماس، آنها را طلاق داده اند كه در اين صورت آنچه بر مرد واجب است تنها دادن نصف مهريه است ولى بهره ور ساختن آنها ديگر واجب نيست (از ابن عمر، نافع، عطا) و مذهب شافعى نيز همين است.

اصحاب اماميه نيز روايتى باين مضمون نقل كرده اند كه حمل بر استحباب شده است.

«مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ»- بهره مند ساختن به شايستگى و نيكى و منظور از «معروف» همين است كه در حد وسط باشد نه در حد اسراف و نه كمتر از معمول و بعضى ميگويند بايد نسبت به امكانات و وضع مرد حساب شود و بعضى ديگر معتقدند كه بايد نسبت به هر دو ملاحظه شود هم امكانات مرد و هم موقعيت و شخصيت زن زيرا نميتوان زن شريفه آزاد با زن كنيز آزاد شده را يكسان در نظر گرفت (از قاضى) فقهاء مدينه ميگويند اين حكم متوجه مردان است كه بايد انجام دهند ولى نميتوان آنها را به اجراء اين حكم مجبور نمود ولى عقيده ما اينست كه بايد آنها را مجبور باجراء نمود و فقهاء عراق نيز همين را گفته اند.

«حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ» اگر چه اين حكم بر همه واجب است ولى اگر خصوص نيكوكاران و محسنين ذكر شده از نظر شرافت و احترام آنها است نه اينكه بر غير نيكوكاران واجب نباشد ضمناً از اين آيه استفاده ميشود

كه نيكى كردن و نيكوكار بودن (كه اجراء اين حكم و بهره مند ساختن زن طلاق داده شده از امكانات يك مصداق آنست) بر همه لازم و واجب است مانند آيه كريمه «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» يعنى اين قرآن راهنماى پرهيزكاران است كه خود پرهيزكارى و تقوى داشتن واجب است.

بعضى گفته اند معناى اين جمله اينست كه هر كس بخواهد نيكوكارى كند اينست راه و حكم آن (از ابى مسلم).

اين احكام درباره زن طلاق داده شده بود اما زنى كه شوهرش مرده است حكمش ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 48

اينست كه اگر مهرى برايش معين نشده باشد بر اين زن باتفاق همه فقها عده لازم است و ارث هم مى برد و بيشتر فقها درباره مهرش ميگويند بايد «مهر المثل» بگيرد ولى ابو على جبائى از بعضى فقها نقل كرده كه اصلا مهر ندارد و بمذهب ما هم اين نظر شايسته تر است زيرا از اصحاب ما در اين مورد نص و روايتى نرسيده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 49

[سوره البقرة (2): آيه 237] ... ص : 49

اشاره

وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاَّ أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (237)

«1»

ترجمه: ... ص : 49

اگر پيش از آنكه بزنان دست بزنيد طلاقشان داديد و مهرى براى آنها معين نموده ايد پس بايد نصف آنچه معين كرده ايد بدهيد مگر آنكه آنها خود گذشت كنند يا كسى كه امر نكاح بدست اوست (ولىّ) گذشت كند، و گذشت كردن به تقوى و پرهيزكارى نزديكتر است، بزرگوارى و نيكوكارى بين خود را فراموش نكنيد كه خدا بآنچه ميكنيد بينا است.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 237 جزء 2 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 50

بيان آيه 237 ... ص : 50
تفسير: ... ص : 50

در اين آيه حكم طلاق در صورتى كه مهر، معين شده ولى تماس حاصل نشده است بيان شده است.

«وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً» خطاب به مردان است كه اگر زنان را طلاق دهيد قبل از تماس با آنها در حالى كه براى آنان مهرى معين كرده ايد. «فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» پس بر شما واجب است پرداختن نصف آنچه معين كرده ايد.

«إِلَّا أَنْ يَعْفُونَ» مگر آنكه اين دسته از زنان بالغ و آزاد بگذرند و ببخشند آن نصف را و از شوهران نخواهند (از ابن عباس و مجاهد و ديگران از اهل علم).

«أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ» يا كسى كه امر نكاح بدست اوست بگذرد كه منظور ولى است (از مجاهد و علقمه و حسن) و همين مطلب از امام باقر و امام صادق عليهما السلام نقل شده است و عقيده شافعى نيز همين است با اين فرق كه از نظر ما «ولى» پدر و جد است با بودن پدر بر دختر باكره و غير از پدر و جد كس ديگر ولايت ندارد مگر اينكه پدر و جد بآنها

ولايت داده باشند.

بعضى گفته اند منظور از كسى كه در دست او است «عقد» شوهر است بنا بر اين معناى عفو و بخشش شوهر اينست كه آن نصف ديگر را كه لازم نبود بپردازد نيز ببخشد يعنى تمام مهر را بدهد. اين وجه از حضرت على عليه السلام نقل شده است و سعيد بن مسيب و شريح و ابراهيم و قتاده و ضحاك نيز گفته اند و عقيده ابي حنيفه نيز همين است و اصحاب ما هم روايت كرده اند ولى وجه اول ظاهرتر است و عقيده ما همان است بنا بر وجه اول كه منظور، «ولى» باشد اصحاب گفته اند كه «ولى» نميتواند همه مهر را ببخشد ولى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 51

ميتواند قسمتى از آن را ببخشد اگر زن امتناع كند و نپذيرد حق ندارد يعنى در صورتى كه مصلحت ايجاب كند و ولى روى مصلحت قسمتى را بخشيده باشد زن حق امتناع و اعتراض ندارد.

«وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى » و اگر گذشت كنيد به تقوى نزديكتر است.

ابن عباس ميگويد اين جمله خطاب به شوهر و زن هر دو است ولى شعبى ميگويد اين خطاب فقط به شوهر است و ميگويد اگر بصورت جمع بيان شده براى اينست كه مخاطب همه مردان و شوهران اند ولى قول ابن عباس صحيح تر است.

نزديك بودن بخشش به تقوى از دو نظر است:

1- كسى كه از حق خود مى گذرد و آن را مى بخشد قطعاً حق ديگرى را به ستم نميگيرد بنا بر اين گذشت به تقوى نزديكتر است.

2- كسى كه از حق قانونى و شرعى خود صرف نظر ميكند نزديكتر است كه نافرمانى و گناه خدا

نكند در گرفتن آنچه حق او نيست.

«وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ»- احسان و بزرگوارى نسبت بيكديگر را فراموش نكنيد كه با حسابگرى كامل و بدون سر سوزن گذشت حقوق خودتان را از يكديگر بگيريد نه، گذشت و بزرگوارى را از ياد نبريد.

اين آيه اول، حكم قطعى مرد و زن را بيان ميكند كه مرد بايد نصف مهر را بدهد و زن حق ندارد زايد بر آن را مطالبه و درخواست كند ولى بعداً راه احسان و گذشت را نيز نشان داده و به آن ترغيب مينمايد.

«إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» خدا بر آنچه عمل ميكنيد بينا و آگاه است.

از سعيد بن مسيب نقل شده است كه اين آيه ناسخ حكم «متعه» و بهره مند ساختن زن از امكانات است زيرا اين آيه فقط وجوب دادن نصف مهر را بيان ميكند.

ولى ابو القاسم بلخى آن را نپذيرفته و ميگويد اصولا اين آيه با مورد آيه سابق دو تا است زيرا اين آيه درباره زنانى است كه مهرشان معين شده و تماسى با آنها صورت نگرفته در حالى كه آيه گذشته درباره زنانى است كه مهرشان معين نشده و تماسى نيز

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 52

حاصل نشده است.

بنا بر آنچه ما گفتيم كه حكم «متعوهن» (اين زنان را بهره مند سازيد) عام است و شامل همه زنان مطلقه چه آنهايى كه مهرشان معين شده و چه آنهايى كه معين نشده است ميباشد.

و با توجه به اينكه نسبت به زن مطلقه اى كه مهرش معين شده اين حكم نيست پس بايد گفت كه اين آيه يا تخصيص خورده و يا حذف و تقديرى

شده است كه تقديرش اينست: «كسانى را كه مهرشان را معين نكرده ايد.»

و علت اينكه اين حذف جائز شده اينست كه آيه ديگر با قيد «وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً» كه پس از آيه اول ذكر شده ميتواند قرينه باشد.

مؤلف ميگويد اين وجه بنظر من رسيد و هيچكدام از مفسرين را نديدم كه باين مطلب متعرض شده باشد و از خداست توفيق.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 53

[سوره البقرة (2): آيات 238 تا 239] ... ص : 53

اشاره

حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ (238) فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُكْباناً فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (239)

«1»

ترجمه ... ص : 53

مواظبت كنيد بر همه نمازها و بخصوص نماز وسطى و براى خدا مطيعانه بپا خيزيد.

اگر بيم داشتيد پياده يا سوار (نماز كنيد) و چون ايمن شديد خدا را ياد كنيد زيرا او بشما چيزهايى را كه نميدانستيد آموخت.

__________________________________________________

(1)- آيه 238 و 239 سوره بقره جزء 2 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 54

بيان آيه 238 ... ص : 54
شرح لغات: ... ص : 54

حافظوا: مواظبت كنيد. از حفظ بمعناى ضبط و بخاطر نگاهداشتن در مقابل نسيان كه بمعناى فراموشى است.

وسطى: مؤنث «اوسط» ميانه يعنى چيزى كه در فاصله دو چيز قرار دارد.

قانتين: از قنوت كه بمعناى دوام بر كار و چيزى و يا اطاعت و يا دعاء در حال قيام و ايستادن مى باشد.

شأن نزول: ... ص : 54

زيد بن ثابت مى گويد رسول اكرم (ص) نماز ظهر را در حال گرمى هوا موقع ظهر مى خواند و اين مطلب بر يارانش گران و سخت بود از اين رو كم به نماز ظهر مى آمدند و گاهى يك صف يا دو صف بيشتر تشكيل نمى شد لذا رسول اكرم فرمود تصميم گرفته ام خانه كسانى را كه به نماز حاضر نمى شوند آتش بزنم پس اين آيه نازل شد.

تفسير: ... ص : 54

پس از آنكه خداوند در آيات گذشته سفارش بر اطاعت از فرمان و تكليف نمود و چون نماز بزرگترين طاعتهاست لذا بخصوص دستور مواظبت بر آن را داده و فرمود:

«حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ» يعنى بر نمازهاى واجب در اوقات و اركان آنها مداومت كنيد سپس نماز وسطى را براى اهميت و عظمت آن مخصوصاً ذكر كرده مى فرمايد:

«وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى » (و نيز مداومت كنيد به نماز وسطى) مثل اينكه مى فرمايد:

مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ «1»

__________________________________________________

(1)- آيه 98 از سوره بقره

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 55

هر كسى كه دشمن خدا و فرشتگان و پيغمبران و جبرئيل و ميكائيل باشد پس خدا دشمن كافران است كه جبرئيل و ميكائيل در ضمن كلمه فرشتگان داخل بودند ولى براى عظمت آنها آنان را مخصوصاً ذكر مى كند (در اينجا هم با اينكه نماز وسطى داخل مصاديق نمازها بود ولى براى عظمت آن را مخصوصاً ذكر كرده و سفارش بر مداومت بر آن مى نمايد) و در اينكه آيا نماز وسطى كدام يك از نمازهاى پنجگانه است شش قول گفته شده است:

1- منظور، نماز «ظهر» است اين عقيده زيد بن ثابت- عبد

اللَّه عمر- ابن سعيد خدرى- اسامه- عايشه است و از امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) نيز همين معنا روايت شده است و ابو حنيفه و يارانش هم نماز ظهر را گفته اند. و بعضى از پيشوايان طايفه زيديه هم مى گويند در روز جمعه مراد نماز جمعه است و در سائر روزها مقصود نماز ظهر است و از على (ع) اين معنا را نقل كرده اند و دليل بر اين معنا شأن نزول اين آيه است كه نقل شده است كه آن در وسط روز است و نماز ظهر اولين نمازى است كه واجب شده است و از على (ع) نقل شده كه از پيغمبر اسلام (ص) نقل كرده كه آن حضرت فرمود كه خداوند در آسمان دنيا دائره اى دارد كه وقتى خورشيد از آن مى گذرد تمام اشياء تسبيح خدا مى كنند از اين رو خداوند در اين وقت نماز ظهر را واجب كرده است و آن همان ساعتى است كه درهاى آسمان باز شده و تا نماز ظهر خوانده نشود بسته نمى گردد و در آن ساعت دعا مستجاب مى شود.

2- مراد از نماز وسطى نماز «عصر» است بعقيده ابن عباس- حسن- ابن مسعود و قتاده و ضحاك و اين معنا را از على (ع) نقل كرده اند و از ابو حنيفه نيز اين معنا نقل شده است و از پيغمبر (ص) بطور مرفوع (در اصطلاح به حديثى كه بعضى از وسائط يعنى راويان آن ساقط شده باشد «مرفوعه» مى گويند) نقل شده كه فرمود چون نماز عصر ميان دو نماز روز (صبح و ظهر) و دو نماز شب (مغرب و عشا) است. و اينكه آن را مخصوصاً

يادآورى كرده جهتش اينست كه وقت نماز عصر موقعى است كه مردم اشتغال به اغلب كارها دارند و نيز از رسول اكرم (ص) نقل شده كه فرمود كسى كه نماز عصر از دست او برود مانند اينست كه عيالات و مال او گرفتار مصيبتى شده باشند و «بريده» از پيغمبر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 56

اسلام (ص) نقل كرده كه فرمود در روز ابرى نماز را مقدم داريد چه اگر كسى نماز عصر از دست او برود عمل او نابود شده است.

3- نماز مغرب است (از قبضة بن ذويب) وى مى گويد چون نماز مغرب از نظر طولانى و مختصر بودن نمازها، حد وسط آنهاست. و ثعلبى از عايشه و او از پيغمبر اكرم (ص) نقل مى كند كه آن حضرت فرمود با فضيلت ترين نمازها نزد خداوند نماز مغرب است خدا از شخص مسافر و كسى كه در وطن خويش است يك جور خواسته است (يعنى نماز مغرب در سفر هم همان سه ركعت است و قصر نميشود).

خداوند با نماز مغرب (يعنى با داخل شدن وقت مغرب) شب را شروع و به روز پايان ميدهد. كسى كه نماز مغرب را بخواند و بعد از آن نيز دو ركعت (نافله) بجا آورد خداوند در بهشت قصرى براى او بنا مى كند و كسى كه بعد از نماز مغرب چهار ركعت (نافله) بخواند خداوند گناه بيست يا چهل سال او را مى بخشد.

4- بعضى گفته اند مراد از آن، نماز «عشاء» است چه آن ميان دو نمازى واقع شده (مغرب و صبح) كه كم نمى شوند و از پيغمبر (ص) نقل شده كه فرمود هر كس نماز عشاء را

با جماعت بخواند مانند اين است كه نصف شب را به عبادت پرداخته باشد.

و كسى كه نماز صبح را با جماعت بجا آورد مانند كسى است كه تمام شب را به عبادت بپايان رسانيده باشد.

5- مقصود از نماز وسطى نماز «صبح» است از معاذ، ابن عباس، جابر بن عبد اللَّه، عطا، عكرمه، مجاهد، شافعى. اينان مى گويند براى اينكه نماز صبح ميان نمازهاى شب و نمازهاى روز واقع شده و ميان نور و تاريكى قرار گرفته و آن نمازى است كه بدون نماز ديگر واجب است بنا بر اين متوسط بين نمازهايى است كه با هم واجب مى باشند و آيه:

وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً «1» (يعنى نماز صبح را بجاى آور چه نماز صبح مورد گواهى فرشتگان است)

__________________________________________________

(1)- آيه 78 از سوره اسراء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 57

يعنى فرشتگان شب و روز نزد آن حاضراند و در نامه شب و نامه روز نوشته ميشود.

و جمله «قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ» دليل بر آنست يعنى براى خدا در آن با حال خضوع بپاخيزيد و ابو رجاء عطاردى مى گويد: ابن عباس در مسجد بصره نماز صبح را براى ما خواند و پيش از ركوع قنوت بجا آورد و دستهاى خود را بالا برد و چون از نماز فارغ شد گفت اينست همان نماز وسطى كه خدا ما را امر كرده كه آن را با قنوت بجا آوريم.

اين حديث را ثعلبى در تفسير خويش نقل كرده و از انس بن مالك نقل كرده كه پيغمبر اكرم تا وقتى كه زنده بود در نماز صبح دعا مى خواند و يا آن را با خضوع بجا مى آورد.

6-

مراد از آن يكى از نمازهاى پنجگانه است كه خداوند آن را ميان نمازهاى ديگر پنهان كرده و امر و سفارش به آن نموده است كه مردم در تمام نمازها مواظبت داشته باشند مانند شب قدر كه در ميان تمام شب هاى ماه رمضان و اسم اعظم كه در ميان تمام اسم هاى پروردگار و ساعت استجابت دعا كه در تمام ساعات شب و روز جمعه مخفى و پنهان شده اند (از ربيع بن خثيم و ابى بكر الوراق).

وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ: در تفسير و معناى «قانتين» اقوالى بيان شده است:

1- ابن عباس ميگويد بمعناى «دعا كنندگان» زيرا قنوت بمعناى دعا است در نماز در حال ايستادن و از امام باقر و امام صادق عليهما السلام همين معنا نقل شده است.

2- «حسن» و سعيد بن مسيب و قتاده و ضحاك و طاووس و يك روايت ديگر از ابن عباس مى گويند «قانتين» بمعناى «طائعين» يعنى اطاعت كنندگان.

3- مجاهد آن را بمعناى «خاشعين» گرفته و ميگويد با اين آيه نهى از كار عبث و توجه به چيز ديگر در حال نماز شده است.

4- ابن مسعود و زيد بن ارقم آن را بمعناى «ساكنين» يعنى در حال آرامش گرفته است.

اصل در كلمه «قانتين» همان بجا آوردن دعا و عبادات ديگر است در حال قيام و ممكن است به عبادات ديگر نيز اطلاق شود اگر چه در آن قيام نباشد ولى چون معناى قيام بعبادت در آن صادق است باين مناسبت بآن اطلاق شده باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 58

بيان آيه 239 ... ص : 58
شرح لغات: ... ص : 58

رجال- پياده ها جمع راجل مثل كلمه «قيام» كه جمع قائم است و راجل كسى است كه روى پايش قرار

گرفته خواه ايستاده باشد و خواه در حال رفتن.

ركبان- سوارگان جمع راكب مانند كلمه «فرسان» كه جمع فارس است.

تفسير: ... ص : 58

پس از آنكه لزوم محافظت بر نماز گفته شد اينك بذكر اجازه و رخصت در طرز انجام دادن آن بهنگام خوف و وحشت از دشمن مى پردازد.

فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالًا أَوْ رُكْباناً يعنى وقتى براى شما بعلت خوف از دشمن امكان ندارد كه ايستاده نمازها را انجام دهيد پس بهر حال كه ميسر و ممكن است بخوانيد خواه پياده و خواه سواره.

مقصود از اين آيات همان «نماز خوف» است كه در سفر و حضر دو ركعت است جز نماز مغرب كه همان سه ركعت مى باشد.

روايت شده كه على عليه السلام در «ليلة الهرير» (در جنگ صفين شبى كه تا صبح نبرد ادامه داشت بنام «ليلة الهرير» ناميده شده است) پنج نماز را با اشاره خواند و بعضى گفته اند كه با تكبير خواند و نيز نقل شده است كه رسول اكرم در روز «احزاب» نماز را با اشاره بجا آورد.

فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ- وقتى ايمن شديد از ترس پس نماز را بصورت عادى بخوانيد و بعضى گفته اند كه يعنى خدا را ياد كنيد با حمد و ثناى الهى.

«كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ» هم چنان كه شما را آموخت از امور مربوط بدين و دنياى شما آنچه را كه قبلا نميدانستيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 59

[سوره البقرة (2): آيه 240] ... ص : 59

اشاره

وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِيَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِي ما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (240)

«1»

ترجمه: ... ص : 59

كسانى از شما كه بميرند و همسرانى بجا گذارند براى همسران خويش وصيت كنند كه آنها را تا يك سال نفقه دهند و از خانه (شوهر) بيرون نكنند، اگر بيرون رفتند بر شما باكى نيست در كارى شايسته كه آنها درباره خود انجام دهند و خدا عزيز و حكيم است.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 240 جزء 2 سوره 2 [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 60

بيان آيه 240 ... ص : 60
تفسير: ... ص : 60

«وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ»- يعنى كسانى كه نزديك مرگ شده اند و پيداست كه منظور از «يتوفون» كسانى كه مرده اند نيست زيرا شخص مرده كه نمى تواند فرمان دهد يا نهى كند و وصيت نمايد.

«وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِيَّةً لِأَزْواجِهِمْ» يعنى اينان بايد براى همسران خود وصيت كنند «مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ» چيزى را كه يك سال از آن بهره مند شود و خوراك و پوشاك و مسكن آنها را تأمين كند.

و بعضى گفته اند مانند آنچه در طلاق بر مرد لازم است از بهره مند كردن زن در حدود شأن و امكانات درباره زنى هم كه شوهرش را از دست داده نيز با وصيت شوهر لازم است كه از مال شوهر تأمين شود.

«غَيْرَ إِخْراجٍ»- از خانه خارج نشوند «فَإِنْ خَرَجْنَ» و اگر خودشان بيرون رفتند قبل از تمام شدن يك سال بدون آنكه ورثه آنها را بيرون كرده باشند.

بعضى گفته اند مراد اينست كه وقتى پس از گذشت يك سال آنها از خانه خارج شوند و كلمه «ان» بمعناى «اذا» است (قاضى).

«فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِي ما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ» باكى و گناهى بر شما ورثه ميت نيست در آنچه اينان نسبت بخود انجام دهند از كارهاى شايسته. در

اينكه مقصود از «لا جناح» (گناهى نيست) رفع و برداشتن كدام تكليف است اقوالى ذكر شده است:

1- با بيرون رفتن از خانه ديگر نفقه اين زن بر شما واجب نيست در صورتى كه اگر از خانه خارج نشود تا يك سال نفقه و مخارج او واجب است كه بدهند ( «حسن» و سدى). ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 61

2- بيرون رفتن اين زنان از خانه باختيار خود، براى شما گناه نيست زيرا بر شما واجب نيست كه آنها را از بيرون رفتن منع و جلوگيرى نمائيد و ماندن آنها تا يك سال سنت و مستحبّ است نه واجب و خداوند آنها را مخير گردانيده است (جبائى).

3- ازدواج اينان پس از گذشت عده براى شما گناهى نيست و تقدير آيه اينست كه اگر از عده خارج شدند با گذشتن يك سال پس گناهى نيست در اينكه شوهر كنند و اين وجه بهتر از دو وجه ديگر است و كلمه «من معروف» يعنى ازدواج و زينت و آرايش.

«وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» و خدا توانا است و هيچ چيز او را ناتوان نميكند و حكيم است كه از او جز آنچه مصلحت و حكمت ايجاب مى كند صادر نمى شود.

علماء اتفاق دارند كه حكم اين آيه نسخ شده است. امام صادق عليه السلام ميفرمايد:

در آغاز، حكم اين بود كه وقتى مردى از دنيا ميرفت تا يك سال مخارج زنش را از اصل مال شوهر بايد مى پرداختند و پس از يك سال او را از خانه بدون دادن ارث بيرون ميكردند ولى سپس آيه ارث زن در حد يك چهارم و يا يك پنجم آمد و

اين حكم را نسخ كرد و به زن از سهم ارث خودش پرداخته مى شود.

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه اين آيه را از نظر مدت يك سال آيه «يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً» (كه عده وفات را براى زن فقط چهار ماه و ده روز معين كرده) نسخ نمود و از نظر وجوب انفاق آيه ارث نسخ نمود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 62

[سوره البقرة (2): آيات 241 تا 243] ... ص : 62

اشاره

وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ (241) كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (242) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (243)

«1»

ترجمه: ... ص : 62

براى طلاق داده شدگان بهره ايست بشايستگى و اين حقى است بر مردم پرهيزكار، اين چنين خدا آيات خود را براى شما بيان ميكند شايد خردمند شويد.

آيا ندانستى آنهايى را كه از ترس مرگ از ديار خود بيرون رفتند و هزاران تن بودند خدا بديشان گفت بميريد آن گاه زنده شان كرد خدا با مردم، صاحب فضل و كرم است ولى بيشتر مردم سپاسگزار نيستند.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 241 و 242 و 243 جزء 2 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 63

بيان آيه 241- 242 ... ص : 63
شأن نزول: ... ص : 63

گفته اند وقتى آيه «وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ» تا «حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ» نازل شد برخى گفتند اگر دوست داشتيم اين كار را مى كنيم و اگر نه نمى كنيم، لذا خداوند اين آيه را نازل نمود.

تفسير: ... ص : 63

پس از آنكه خداوند حالات زنان در حال عده را بيان كرد بدنبال آن به بيان آنچه بايد بآنها پرداخت مى پردازد.

«وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ» براى زنان طلاق داده شده بهره بردن هائيست به شايستگى. در اينكه منظور از اين «متاع» (بهره) چيست اختلاف شده است:

1- سعيد بن جبير و ابو العاليه و زهرى ميگويند مقصود از «متاع» بهره مندى زن در تمام وسائل زندگى است و براى همه زنان طلاق داده شده واجب است.

2- ابو على جبائى ميگويد: مراد به آن، نفقه است و مقصود از «متاعاً الى الحول» همين است.

3- سعيد بن مسيب ميگويد اين آيه را نسخ كرده است آيه «فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» اما از نظر ما فقط براى زنى كه قبل از دخول طلاق داده شده در حالى كه مهرش معين نبوده است برخوردارى از لباس و خوراك و مسكن و باصطلاح «متعه» واجب است اما زنى كه دخول شده بايد مهر المثل بگيرد اگر مهرش معين نشده و اگر معين شده است كه همان مهر را مى گيرد و زنى كه قبل از دخول طلاق داده شده و مهرش معين بوده است پس نصف مهرش را بايد بگيرد و خلاصه در يك قسم «متعه» و برخوردارى از لباس و خوراك و مسكن واجب و در سه قسم بعدى اصولا واجب نيست بنا بر اين آيه (فَنِصْفُ ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 64

ما فَرَضْتُمْ)

مخصص عموم اين آيه مورد بحث ما است اگر هر دو با هم نازل شده باشند.

و اگر آيه «فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» متأخر و پس از آيه مورد بحث ما نازل شده باشد پس اين آيه مورد بحث منسوخ خواهد بود و «حسن» نيز همين نظر را داده است.

«حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ» قبلا نظير اين جمله را داشتيم و تفسير نموديم با اين تفاوت كه در اينجا (متقين) (پرهيزكاران) است و در آنجا «محسنين» (نيكو- كاران) بود.

«كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ» اين چنين خدا، آياتش را براى شما بيان ميكند يعنى همانطورى كه بيان كرد احكام و آدابى را كه بدان نيازمند بوديد همچنين اين احكام را براى شما بيان ميكند و بيان، آوردن دليل هايى است كه حق را از باطل جدا ميكند.

«لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» شايد خردمند گرديد يعنى شايد آيات الهى را تعقل كنيد.

بعضى گفته اند شايد عقول شما كامل گردد زيرا عقل فطرى بوسيله عقل اكتسابى كامل و قوى ميگردد. منظور بكار زدن عقل است با علم بآن و كسى كه عقل را بكار نميزند مانند آنست كه اصلا از آن بى بهره است و عقل ندارد. نظير اين بيان آيه كريمه است:

«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» «1» (خدا توبه كسانى را مى پذيرد كه از روى نادانى عمل زشتى را مرتكب شده باشند) در اين آيه افرادى كه مرتكب گناه شده و پيروى هوى و هوس نموده اند «نادان» خوانده شده اند.

__________________________________________________

(1)- آيه 17 از سوره نساء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 65

بيان آيه 243 ... ص : 65
لغت: ... ص : 65

«أَ لَمْ تَرَ» آيا ندانستى. از «رؤيت» كه بمعناى علم است و «ا لم

تر» بمعناى «الم تعلم» است.

تفسير: ... ص : 65
اشاره

پس از آنكه در آيه پيش فرمود خداوند آيات خود را براى مردم بيان ميكند اكنون به بيان يكى از آيات پرداخته.

«أَ لَمْ تَرَ» اى محمد آيا ندانستى يا خطاب به شنونده است كه اى شنونده آيا ندانستى آيا علم و دانايى تو بداستان اين جمعيت نرسيد.

«الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ» كسانى كه از ديار خود بيرون رفتند. در اينكه چه جمعيتى بودند دو قول است:

1- جمعى از قوم حضرت موسى (ع) بودند كه چون بيمارى «طاعون» در شهرشان آمد از آنجا فرار كردند (حسن).

بعضى گفته اند چون در آيه بعد، ميگويد «وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ» يعنى در راه خدا جهاد كنيد معلوم ميشود اينان از جهاد گريخته بودند در حالى كه بر آنان واجب بوده است (ضحاك و مقاتل).

2- آنها قوم حزقيل بودند و حزقيل پس از حضرت موسى سومين خليفه بنى اسرائيل بود زيرا نخستين خليفه پس از موسى «يوشع بن نون» بوده و پس از او «كالب بن يوقنا» و سومين آنها «حزقيل» بود.

و چون مادر «حزقيل» پير زن و بدون فرزند بود از خدا درخواست فرزند كرد و خداوند باو «حزقيل» را عنايت فرمود لذا به «حزقيل» ابن العجوز ميگفتند. از مفسرين

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 66

«حسن» ميگويد او همان «ذو الكفل» است و علت اينكه او را «ذو الكفل» گفتند اين بود كه او كفالت كرد هفتاد پيامبر و آنان را از مرگ رهانيد و بآنها ميگفت شما برويد اگر من كشته شوم بهتر است از اينكه شما كشته شويد آنان ميرفتند و وقتى يهود بدنبال آنان ميآمدند

و از حزقيل مى پرسيدند او ميگفت من نميدانم كجا رفتند و خداوند او را از شر يهود حفظ نمود. «وَ هُمْ أُلُوفٌ» همه مفسران اتفاق دارند كه مقصود از كلمه «الوف» (هزاران) عدد معينى نيست بلكه مقصود زيادى و كثرت اين جمعيت است تنها «ابن زيد» است كه كلمه «الوف» را جمع «الف» بمعناى هزار نگرفته بلكه آن را جمع «آلف» بمعناى آشنا گرفته است مانند «قعود» جمع قاعد و شهود جمع شاهد. بنظر او معناى آيه اينست كه اينان بيرون آمدند در حالى كه دلهايشان با هم آشنا و مأنوس بود.

كسانى كه ميگويند مقصود از اين كلمه، زيادى عدد آنها است درباره عدد آنها اختلاف كرده و اقوالى دارند:

1- سه هزار نفر (عطاء خراسانى) 2- هشت هزار نفر (مقاتل- كلبى) 3- ده هزار نفر (ابن روق) 4- سى هزار و اندى (سدى) 5- چهل هزار (ابن عباس و ابن جريح) 6- هفتاد هزار (عطاء بن ابى رياح) 7- عدد زياد (ضحاك) ولى آنچه از ظاهر آيه استفاده ميشود اينست كه آنان از ده هزار نفر بيشتر بوده اند زيرا بناء «فعول» مانند «الوف» براى بيش از ده است و كمتر از آن را با كلمه «آلاف» ميآورند مثلا نمى گويند «عشرة الوف» بلكه ميگويند «عشرة آلاف» در مورد خود ده تا چه رسد به كمتر از آن.

«حَذَرَ الْمَوْتِ» از بيم و خوف مرگ.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 67

«فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ» خدا بآنان گفت بميريد و سپس آنان را زنده كرد در معناى اين جمله «خدا بآنها گفت بميريد» دو وجه گفته شده است:

1- خدا آنان را از

بين برد و وجه اينكه تعبير شده «خدا گفت بميريد» اينست كه غالباً گفتار سرآغاز و مقدمه كار است مانند كلمه بسم اللَّه مثلا يا امثال آن كه مقدمه فعل است بنا بر اين از خود كار تعبير به قول و گفتن شده است و نظائر زيادى دارد مثلا مى گوييم با سرم يا با دستم گفتم در حالى كه سخنى نبوده و كلمه اى بزبان جارى نشده است بلكه مقصود اينست كه با سر و يا دستم اشاره كردم.

در مثال هاى عربى نظير اين مطلب است اين جمله «قالت السماء فهطلت» آسمان گفت پس باريد، كه منظور همان باريدن است.

2- خداوند آنان را با فرمان «بميريد» كه ملائكه آن را شنيدند نابود كرد و بعد بسبب دعاء و درخواست پيامبرشان «حزقيل» و يا «شمعون» از انبياء بنى اسرائيل آنان را زنده نمود (از ابن عباس) «إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ» وقتى نعمت خدا را بر ايشان ذكر كرد و نشانه- هاى بزرگ قدرت الهى كه در وجود خودشان بكار رفته بآنها نماياند تا راه هدايت را پيش گرفته و از طريق بدى دورى جويند اينك اين مطلب را يادآور ميشود كه در مقابل اين همه نعمت هاى خدا بر مردم بيشتر مردم سپاسگزار نيستند و كفران ميكنند.

ضمناً اين آيه حجت است بر كسانى كه انكار ميكنند عذاب قبر و رجعت را زيرا زنده كردن اينان مانند زنده كردن همين مردمى است كه قرآن نقل ميكند كه براى عبرت ديگران خداوند آنها را زنده كرد.

بيان داستان: ... ص : 67

گفته اند آن روستايى كه اين جمعيت از آن گريختند براى دور شدن از خطر گرفتارى به بيمارى و با نامش «داوران» بود. كلبى

و ضحاك و مقاتل ميگويند: يكى از پادشاهان بنى اسرائيل بآنها فرمان داد كه براى جنگ با دشمن خارج شوند اينان بيرون آمده و لشكرى تشكيل دادند ولى ترسيدند و عذر آوردند كه سرزمينى كه ما ميخواهيم ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 68

براى درگيرى با دشمن بدان برويم محل شيوع بيمارى و با شده است ما بايد صبر كنيم تا اين بيمارى از آنجا بيرون رود و باين عذر از رفتن به جهاد و نبرد سرپيچى كردند خداوند مرگ در ميان آنها فرستاد و وقتى ديدند مرگ و مير در ميان آنها زياد شده از ديارشان خارج شدند بمنظور دور شدن از مرگ وقتى پادشاه اين جريان را ديد گفت خدايا اى رب يعقوب و اى خداى موسى تو نافرمانى و معصيت بندگانت را مى بينى پس بآنها نشانه اى از قدرت خود را در وجود اينان نشان بده تا بدانند كه نميتوانند از تو بگريزند در نتيجه اين دعا خداوند خود آنها و نيز چارپايانشان را نابود كرد و هشت روز بر ايشان گذشت تا بدن هايشان باد كرد و متعفن گرديد مردم از آبادى بيرون آمدند تا آنها را دفن كنند ولى عاجز شدند ناچار آن بدن ها را در محلى دور از درندگان گرد كردند و بحال خود باقى گذاردند و مدتى بر آنها گذشت تا بدنهايشان پوسيد و استخوانها بيرون آمد و رگ ها از هم بريده و گسيخته شد. (حزقيل) بر آنان گذشت و در وضعى كه براى آنها پيش آمده بود ميانديشيد ناگاه خدا باو وحى نمود كه اى حزقيل دوست دارى كه آيت و نشانه اى بتو نشان دهيم و

ببينى كه چگونه مرده زنده ميكنيم حزقيل گفت آرى پس خداوند آنها را زنده كرد.

بعضى ميگويند اينان جمعيت خود حزقيل بودند كه خداوند پس از هشت روز آنها را زنده كرد بعلت اينكه حزقيل به طلب آنها بيرون آمد و وقتى ديد همه مرده اند بگريه افتاد و عرض كرد خدايا من در ميان قوم و جمعيتى بودم كه همه به حمد و تسبيح و تقديس تو سرگرم و مشغول بودند اينك تنها شدم و براى من قوم و جمعيتى باقى نماند خداوند به او وحى نمود كه زندگى و حيات اينها را در دست تو قرار دادم حزقيل خطاب به آنها كرده و گفت: «باذن خدا زنده شويد» پس همه زنده شدند.

حمران بن اعين از امام باقر عليه السلام سؤال كرد از اين قوم كه خدا بآنها گفت بميريد و بعد، آنها را زنده كرده.

آيا آنها را زنده كرد تا مردم آنها را ببينند و مجدداً آنها را نابود كرد يا اينكه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 69

آنها را زنده كرد و بازگرداند بدنيا تا به خانه خود رفته و غذا بخورند.

حضرت فرمود: نه! خداوند آنها را زنده كرد تا بار ديگر در خانه هاى خودشان سكونت كنند و غذا بخورند و آميزش داشته باشند و مدتى كه خدا ميخواست زنده بودند و سپس هر كدام با اجلهاى خود مردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 70

[سوره البقرة (2): آيات 244 تا 245] ... ص : 70

اشاره

وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (244) مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (245)

«1»

ترجمه: ... ص : 70

در راه خدا جنگ كنيد و بدانيد كه خدا شنوا و دانا است.

كيست كه خدا را وامى نيكو دهد تا خدا بر او به چندين برابر بيفزايد و خداست كه ميگيرد و ميدهد و بسوى او همه باز ميگردند.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 244 و 245 جزء 2 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 71

بيان آيه 244 ... ص : 71

در اينكه اين خطاب «قاتِلُوا» (نبرد كنيد) متوجه بكيست دو قول است:

1- خطاب به ياران پيامبر اكرم است زيرا بعد از آنكه سرانجام كسانى كه از مرگ فرار كردند ولى اين فرار سودى بحالشان نداشت براى ياران پيامبر گفت اين آيه، آنان را به جهاد تحريص و ترغيب ميكند تا مانند آن مردم راه فرار در پيش نگيرند و راه آنها را نروند.

2- خطاب بهمان گذشتگان است و تقدير آيه اينست كه بآنها گفته شد: در راه خدا نبرد كنيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 72

بيان آيه 245 ... ص : 72
شرح لغات: ... ص : 72

قرض: در اصل بمعناى بريدن با دندان است و اينكه به «وام» قرض ميگويند از اين باب است كه آن قسمت از مال را از بقيه اموال جدا ميكند و بديگرى ميدهد كه عين يا مثل آن را پس از مدتى بازگرداند.

فيضاعفه: پس چند برابر كند او را و مضاعفه، تضعيف، اضعاف، بيك معنا است و آن افزودن و زياد كردن هر چيزيست تا دو برابر و يا بيشتر گردد.

يقبض: ميگيرد از قبض كه در مقابل بسط است و همانطور كه «بسط» به معناى دست باز بودن است قبض بمعناى دست گرفتگى و تنگى است.

يبسط: ميدهد. از بسط بمعناى گشايش و وسعت و باين مناسبت بآنچه پهن ميشود «بِساط» و بزمين وسيع «بَساط» ميگويند.

تفسير: ... ص : 72

پس از آنكه خداوند تحريض بر جهاد نمود و جهاد گاهى با جان است و گاهى با مال بدنبال آن، مردم را به كارهاى نيك و انفاق در راه خير ميخواند.

«مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ» كيست كه در راه خدا و اطاعت او انفاق كند و منظور از اين تعبير «امر» است نه درخواست قرض از روى احتياج آن چنان كه يهود پنداشته اند كه خداوند از ما قرض ميكند از روى نادارى و او فقير است و ما بى نياز!! بلكه خداوند «انفاق» را قرض ناميد از باب لطف در امر به نيكى و انفاق و از نظر تأكيد در اينكه حتماً پاداش خواهد داشت مانند قرض كه بايد پرداخت شود.

«قَرْضاً حَسَناً» قرض نيكو و قرض نيكو آنست كه از مال حلال باشد و آن را با منت گذاردن و آزار دادن ضايع نكند.»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن،

ج 3، ص: 73

«واقدى» ميگويد: منظور از «قرض نيكو» اينست كه آن را براى خدا و از روى كمال خرسندى خاطر بدهد.

بعضى گفته اند كه در انفاق، سخت نباشد و با خوش رويى آن را بدهد.

بهتر اينست كه «قرض حسن» را بمعناى جامع همه اين معانى دانست زيرا بين اين معانى تنافر و ناسازگارى نيست.

«فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً» يعنى خداوند آن را بيفزايد بآن مقدار كه جز خودش كسى نداند مانند آيه كريمه: «وَ يُؤْتِ «1» مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً» (ميدهد از طرف خود پاداشى بزرگ) اين وجه را «حسن» و «سدى» گفته اند.

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه وقتى آيه «مَنْ جاءَ «2» بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها» (كسى كه كارى نيك انجام دهد پس براى اوست پاداش بهتر از آن) نازل شد رسول اكرم گفت: پروردگارا بر پاداش خود بيفزا، پس خداوند اين آيه را فرستاد: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ «3» فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» (كسى كه كار نيكى انجام دهد خداوند ده برابر آن را پاداش ميدهد) باز رسول اكرم عرضه داشت خدايا بيفزا: و اين آيات نازل شد: مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ ... و «كثيراً» يعنى آن مقدارى كه بشمار نميآيد و جز خدا كسى اندازه آن را نميداند.

«وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ» يعنى خدا گاهى روزى را از بعضى مردم ميگيرد و زندگى را بر آنان سخت ميگرداند ولى بر مردمى ديگر روزى را زياد كرده و بآنان وسعت و گشايش زندگى عنايت مينمايد (حسن و ابن زيد) بعضى گفته اند يعنى خداوند صدقات را گرفته و پاداش آن را فراوان ميدهد يا در دنيا و بصورت فورى و يا در

آخرت و در آينده دورتر و يا در هر دو (اصم و زجاج) بعضى ديگر «يقبض» را گرفتن روزى بمرگ كسى و (يبسط) را گشايش دادن در روزى ورثه او معنا كرده اند.

__________________________________________________

(1)- آيه 40 از سوره نساء

(2)- آيه 84 از سوره قصص

(3)- آيه 60 از سوره انعام

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 74

«وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» و بسوى او باز ميگرديد. و اين جمله براى تأكيد در پاداش گرفتن از خدا است. كلبى در سبب نزول آيه ميگويد: رسول اكرم فرمود هر كس صدقه اى دهد براى اوست دو برابر آن در بهشت. ابو دحداح انصارى (كه اسمش عمرو بن دحداح است) عرض كرد يا رسول اللَّه براى من دو باغ است اگر يكى از آن دو را صدقه دهم براى من دو باغ در بهشت خواهد بود؟

حضرت فرمود آرى عرض كرد آيا ام الدحداح هم با من خواهد بود؟

حضرت فرمود آرى عرض كرد آيا دخترم هم با ما خواهد بود؟ فرمود آرى پس باغ بهتر را در اختيار رسول اكرم قرار داد و اين آيه درباره اش نازل گرديد و خداوند در مقابل يك باغ هزاران هزاران پاداش باو داد و جمله (أَضْعافاً كَثِيرَةً) بيان اين مطلب است.

مى گويند وقتى ابو الدحداح باغ را به رسول اكرم داد و بازگشت ديد همسرش (ام الدحداح) و دخترش در همان باغى هستند كه برسول اكرم داده بود ابو الدحداح جلو در باغ آمد و بزن و فرزندش گفت من اين باغ را صدقه داده و در برابر آن دو باغ در بهشت گرفته ام و شما نيز با من خواهيد بود همسرش گفت خدا مبارك

گرداند آنچه داده و آنچه گرفته اى پس بيرون آمدند و باغ را به رسول اكرم تسليم نمودند.

حضرت فرمود چه بسيار درخت هاى پر ميوه اى كه در بهشت براى ابو الدحداح خواهد بود.ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 75

[سوره البقرة (2): آيه 246] ... ص : 75

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (246)

«1»

ترجمه: ... ص : 75

آيا نديدى آن گروه از بنى اسرائيل را كه پس از وفات موسى به پيامبر خويش گفتند پادشاهى، براى ما برانگيز تا در راه خدا كارزار كنيم پيامبر آنها گفت ممكن است اگر جهاد بر شما فرض شود كارزار نكنيد. گفتند ما كه از ديار و فرزندان خود دور شده ايم براى چه جنگ نكنيم. و وقتى جهاد بر آنها واجب شد همه روى از جهاد گرداندند بجز اندكى و خدا بكار و كردار ستمكاران دانا است.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 246 جزء 2 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 76

بيان آيه 246 ... ص : 76
لغت: ... ص : 76

الملأ- جماعت اشراف و بزرگان.

تفسير: ... ص : 76

بدنبال بيان موضوع جهاد اينك داستان معروفى را از بنى اسرائيل ذكر ميكند كه در اثر مخالفت و سرپيچى از فرمان جهاد و خانه نشستن چه، بآنان رسيد تا ديگران راه آنان را پيش نگيرند.

«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى » اى پيامبر آيا آگاهى و علم تو بداستان آن جمعيت اشراف از بنى اسرائيل نرسيد كه پس از مرگ موسى، «إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ» به پيامبر خود گفتند.

در اينكه اين پيامبر چه كسى بوده و نامش چيست سه قول نقل شده است:

1- «شمعون» و مادر شمعون فرزند نداشت و از خدا درخواست كه باو فرزندى عنايت كند و خدا باو فرزندى داد كه نامش را شمعون نهادند و او شمعون بن صفيه از اولاد لاوى بن يعقوب است (سدى) 2- «يوشع «1» بن نون» بن افرائيم بن يوسف بن يعقوب (قتاده) 3- «اشمويل» كه به عربى «اسماعيل» ميشود (از بيشتر مفسران) و از امام باقر عليه السلام همين قول سوم نقل شده است.

«ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» (براى ما پادشاهى برانگيز و قرار بده تا در راه خدا بجنگيم) درباره سبب اين سؤال و درخواست از پيامبر سه وجه ذكر كرده اند:

__________________________________________________

(1)- اين قول با توجه به تاريخ صحيح نيست زيرا يوشع بعد از موسى بوده در حالى كه اين داستان در زمان داود صورت گرفته و فاصله زمانى بين داود و بين يوشع زياد است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 77

1- ستمگران و جباران پس از آنكه بر بنى اسرائيل غلبه يافته و قسمت بيشتر شهر و ديار

آنان را گرفتند و فرزندانشان را اسير و خود آنها را ذليل نمودند به سبب اينكه آنان عهد و پيمان خدا را فراموش كرده بودند و گناهان در ميان آنها زياد شده بود و پيامبرى نداشتند پس خداوند «اشمويل» پيامبر را براى آنان فرستاد، آنان باو گفتند اگر راست مى گويى براى ما پادشاهى برانگيز تا در راه خدا بجنگيم و اين نشانه نبوت و پيامبرى تو است (ربيع و كلبى) 2- آنان ميخواستند با «عمالقه» جنگ كنند پس درخواست پادشاهى، كردند كه امير آنان شود و در سايه قدرت او كليه آنان متحد و حالشان منظم گردد و در جنگ با دشمن پيروز شوند (سدى) 3- خداوند «اشموئيل» پيامبر را براى اينان فرستاد و چهل سال به بهترين صورت گذراندند تا مسئله جالوت و عمالقه پيش آمد و اينان به اشموئيل گفتند كه براى ما پادشاهى برگزين ... (وهب) ابو عبد اللَّه ميگويد «ملك» در اين زمان به كسى ميگفتند كه لشگر را مى برد (باصطلاح امير لشكر) و پيامبر، كارش را برپا مى داشت و از طرف خدا و بوسيله وحى او را آگاه مى ساخت (از جريان و عواقب كارها).

«قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ» پيامبر در مقابل درخواست آنان گفت اگر جنگ بر شما واجب و فرض شود شايد «أَلَّا تُقاتِلُوا» جنگ نكنيد و بآنچه هم اكنون مى گوييد وفا ننمائيد. منظور پيامبر از اين بيان، بدست آوردن در فهميدن مقدار علاقه و حرص آنان به جنگ بود و نيز اين خود بمنزله گرفتن عهد و پيمان از آنان بود و معناى «عسيتم» «قاربتم» نزديك شديد و معناى «عسيت ان افعل كذا» اينست كه

نزديك شدم بآن كار.

«قالُوا وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» اين جمعيت گفتند چيست براى ما در جنگ نكردن (يعنى چه علت دارد كه جنگ نكنيم).

بعضى كلمه «ما» را بمعناى «نفى» گرفته و چنين معنا ميكنند «و نيست براى ما ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 78

ترك جنگ» وَ قَدْ أُخْرِجْنا بيرون شديم يعنى بعضى از ما بيرون شديم كه لفظ عام است ولى مقصود «خاص» ميباشد.

«مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا» از شهرها و فرزندان مان و اين بيرون شدن بصورت اسارت و جبر و ناچارى بود كه در محيط ما پديد آمده يعنى اينان به پيامبرشان گفتند ما وقتى، به جنگ علاقه نداريم كه عزيز و محترم در ميان فاميل خود باشيم و دشمن، بر ما چيره نباشد اما حالا كه كار باين صورت درآمده و ما ذليل شده ايم چاره اى جز جنگ نيست.

«فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ» در اينجا تقدير و حذفى شده كه مضمونش اينست پس از اين درخواست، خداوند، آنچه آنها ميخواستند اجابت كرد و اميرى براى آنان انتخاب شد ولى وقتى جنگ پيش آمد و واجب شد «تَوَلَّوْا» پشت كردند و از آن، رو گردان شده و فرمان خدا را به هيچ گرفتند.

«إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ» جز عده اندكى از ايشان و اينان همان كسانى بودند كه از نهر گذشتند كه بعداً بيان خواهيم كرد.

«وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ»- خداوند به ستمكاران آگاه است: اين جمله تهديد است براى كسانى كه از جنگ شانه خالى كردند زيرا اينان در اثر اين گناه بخود ستم كردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 79

[سوره البقرة (2): آيه 247] ... ص : 79

اشاره

وَ قالَ لَهُمْ

نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (247)

«1»

ترجمه: ... ص : 79

پيامبرشان بآنها گفت: خدا، طالوت را بپادشاهى شما نصب كرد گفتند از كجا او را بر ما پادشاهى رواست در صورتى كه ما بپادشاهى از او سزاوارتريم و او را مال فراوان و وسيع نيست (آن پيامبر در جواب) گفت: خدا او را برگزيد از بين شما و او را در علم و جسم فزونى بخشيد و خدا ملك خود را بهر كه خواهد بخشد كه او وسعت دهنده و دانا است.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 247 جزء 2 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 80

بيان آيه 247 ... ص : 80
شرح لغات: ... ص : 80

اصطفاه- برانگيخت و آن را اختيار كرد و اصل كلمه «صفى» است كه باصطلاح به باب «افتعال» رفته و اصتفى شده و روى قاعده ادبى «تا» به «طاء» تبديل شده است.

بسطة- برترى و فضيلت در جسم و مال.

تفسير: ... ص : 80
اشاره

«وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً» پيامبرشان بآنان گفت خداوند طالوت را بپادشاهى شما برانگيخت، و طالوت از فرزندان «بنيامين بن يعقوب» بود و باو «طالوت» ميگفتند از نظر طول قامت و شغل او بعقيده بعضى «سقائى» و بعقيده ديگر «دباغى» بوده است.

و چون نبوت در نسل لاوى بن يعقوب و پادشاهى در فرزندان «يهودا» بن يعقوب و بقولى در نسل يوسف بن يعقوب بود لذا او نه از اولاد پيامبر و نه از دودمان سلطنت بود.

مجاهد ميگويد مقصود از كلمه «ملك» در اين آيات «امير لشكر» است و بعضى معتقدند كه خداوند مقام پيامبرى را نيز باو عنايت كرد پس از آنكه او را ملك و امير قرار داد.

«قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ» آنان در پاسخ آن پيامبر گفتند از كجا او را پادشاهى بر ما رواست در صورتى كه ما سزاوارتر از او بپادشاهى هستيم و او را مال فراوانى نيست.

اولين اعتراض آنان به پادشاهى او اين بوده كه ميگفتند او نه از فرزندان انبياء و نه از خاندان سلاطين است و اعتراض دوم، اينكه او مال و ثروت فراوانى ندارد و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 81

پادشاه و امير بايد ثروتى بيش از آنچه ديگران دارند داشته باشد تا غلامان زيادى

خريده و دارا باشد. بعضى گفته اند مراد اينست كه او آن قدر ثروت ندارد كه جبران نقص و حقارتى كه از نظر نسب در او هست (كه از خاندان نبوت و سلطنت نيست) بنمايد.

لذا خداوند بآنها ميفهماند كه او داناتر است از ايشان به آنچه حكمت و مصلحت اقتضا ميكند و هدف از رياست و سلطنت، علم و شجاعت است و اين مطلب را خداوند از زبان پيامبرشان بيان ميكند.

«قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ»- خداوند او را بر شما برگزيد و انتخاب كرد (از ابن عباس).

«وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ»- و افزود در وسعت و گسترش علم و جسم و او اعلم و داناتر بنى اسرائيل بود در زمان خودش و همچنين او زيباترين، كاملترين، تنومندترين و قويترين فرد از بنى اسرائيل بود.

«وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ»- خدا سلطنت و قدرت را بهر كس بخواهد ميدهد يعنى باو اعتراض مكنيد كه او از خاندان نبوت و سلطنت نيست زيرا خداوند بهر كس صلاح بداند سلطنت و قدرت ميدهد. «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ»- در معناى «واسع» سه وجه گفته شده است:

1- خداوند «واسع الفضل» است يعنى فضل و رحمت او وسيع است و كلمه «فضل» حذف شده مانند اينكه ميگويند فلانى بزرگ است يعنى بزرگ قدر ميباشد.

2- كلمه «واسع» بمعناى «موسع» «وسعت دهنده» مى باشد همانطور كه «اليم» بمعناى (مولم) و سميع بمعناى (مسمع) آمده است.

3- معناى «واسع» اينست كه او «ذو سعه» و داراى وسعت مى باشد مانند آيه كريمه (عِيشَةٍ راضِيَةٍ) يعنى زندگى داراى خوشى و خرسندى.

در آخر آيه «عليم» بمعناى دانا است كه خدا ميداند چه كسى سزاوار است

كه به او برترى و قدرت دهد از نظر مصلحت مردم و يا از نظر آزمايش و امتحان.

كلمه «ملكه» (پادشاهيش) كه پادشاهى اضافه و نسبت به خدا يافته بيان كننده ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 82

اين مطلب است كه ممكن است سلطنت، گاهى الهى باشد و آن در صورتى است كه خداوند براى تدبير امور مردم كسى را برگزيند و اين منصب را باو دهد و آلات و اسباب سلطنت را برايش فراهم سازد و نيز مردم را به اطاعت از او فرمان دهد در اين صورت ميگويند كه سلطنت او از طرف خداست زيرا تصرف و حكمرانى اين فرد باذن و اجازه خدا صورت گرفته است البته تعيين و برانگيختن اين نوع پادشاهان با بعثت و برانگيختن پيامبران فرق دارد (و اين دو مقام يكى مادى و دنيوى و ديگرى معنوى و اخروى است)

دو نكته: ... ص : 82

از اين آيات ضمناً دو نكته استفاده ميشود:

1- سلطنت لازم نيست كه ارثى باشد و شرط سلطان اين نيست كه بايد از خاندان سلطنت باشد بلكه كسى را كه خدا ميداند سودمند بحال مردم و داراى مصلحت اجتماعى است باين مقام منصوب ميكند اگر چه از دودمان سلطنت نباشد.

2- پيشوا بايد اعلم و اكمل و افضل از مردم ديگر و از نظر شجاعت و فضيلت سرآمد ديگران باشد تا شايسته اين مقام گردد و لذا خداوند علت انتخاب و تقديم طالوت را همين جنبه «اعلم و اقوى» بودن او معرفى ميكند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 83

[سوره البقرة (2): آيه 248] ... ص : 83

اشاره

وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (248)

«1»

ترجمه: ... ص : 83

پيامبرشان بآنها گفت: نشان و علامت پادشاهى او اينست كه ميآورد براى شما تابوتى را (صندوق) كه آرامشى از پروردگارتان و باقيمانده اى از آنچه خاندان موسى و هارون واگذاشته اند در آنست و ملائكه آن را بدوش برند كه در آن آيت و نشانه اى است براى شما اگر مؤمن باشيد.

__________________________________________________

(1) سوره بقره آيه 248 جزء 2 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 84

بيان آيه 248 ... ص : 84
شرح لغات: ... ص : 84

تابوت: (صندوق) لغت بيشتر مردم عرب است و «تابوه» لغت انصار.

سكينة- آرامش و از ماده «سكون» گرفته شده است.

تفسير: ... ص : 84
اشاره

وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ: (پيامبرشان بآنان گفت) علامت و نشانه كسى را كه خداوند او را پادشاه شما نموده و دليل بر پادشاهى اش اينست كه:

أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ: (اينست كه بياورد براى شما صندوقى را) اين قسمت از آيه، دليل است بر اينكه آنان به پيامبرشان گفته اند اگر پادشاهى او بدستور خدا و از طرف اوست بايد نشانه اى كه گواه درستى او باشد بياورد و از اين جهت پاسخ بالا بآنها داده شد.

داستان تابوت: ... ص : 84

على بن ابراهيم در تفسيرش از امام محمد باقر عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: مراد از «تابوت» آن صندوقى است كه خداوند براى مادر موسى فرستاد كه موسى را در آن گذاشت و به دريا انداخت و اين تابوت نزد بنى اسرائيل بسيار محترم و با ارزش بود و بدان تبرك مى جستند تا وقتى مرگ موسى فرا رسيد و آن حضرت لوح هاى تورات و زره و آنچه از آثار نبوت داشت در آن گذاشت و بهنگام وصيت آن را به يوشع بن نون سپرد.

تا وقتى اين تابوت در دست بنى اسرائيل بود از عزت و عظمت برخوردار بودند ولى بعلت بى اعتنا شدن آنان نسبت به تابوت تا آنجا كه بچه ها در كوچه با آن بازى ميكردند، خداوند تابوت را از آنها گرفت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 85

بنى اسرائيل وقتى از پيامبر خود درخواست كردند كه براى آنان پادشاه و اميرى تعيين كند خدا طالوت را برايشان فرستاد و تابوت را بآنها بازگرداند.

بعضى گفته اند كه آن تابوت در دست عمالقه بود كه از دشمنان بنى اسرائيل بودند و چون امور بنى اسرائيل

دچار هرج و مرج شد و عمالقه بر آنان غالب و چيره شدند مصيبت هايى بر سرشان آوردند و خداوند تابوت را از عمالقه گرفت و به بنى اسرائيل برگردانيد و فرشتگان آن را حمل نمودند (ابن عباس- وهب) و همين مطلب از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است.

بعضى گفته اند اين تابوت همان صندوقى بود كه خداوند براى حضرت آدم فرستاد و صورتهاى پيامبران در آن بود و فرزندان آدم يكى پس از ديگرى آن را به ارث مى بردند تا بدست بنى اسرائيل رسيد و آنان بوسيله آن بر دشمنان خويش غالب مى شدند.

قتاده ميگويد: يوشع بن نون آن تابوت را در بيابان «تيه» گذاشت و فرشتگان آن را براى بنى اسرائيل حمل نمودند. «1»

فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ: كه در آن آرامشى از پروردگارتان بود. اين آرامش بقولى مربوط به خود تابوت و بقولى مربوط به آنچه در تابوت وجود داشت بوده است.

در اينكه مراد از سكينه و آرامشى كه در آن صندوق بوده چيست؟ وجوهى بيان شده است كه يكى از آنها اينست كه در آن آيت و نشانه اى از قدرت حق بود كه دل ها بهنگام گرفتارى از آن آرامش مى يافت. «2»

__________________________________________________

(1)- در اينجا مؤلف درباره اندازه و جنس آن صندوق مطالبى دارد كه چون زياد مهم و مفيد نيست ترجمه نشد.

(2)- نيز از نقل وجوه ديگر صرف نظر شد. در اينجا بد نيست بآنچه صاحب تفسير آلاء الرحمن درباره «فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ» (در آن آرامشى است از پروردگار شما) نوشته اشاره كنيم. ايشان ميگويد همانطور كه رسم است پرچم را پيشاپيش لشكر حركت ميدهند و ديدن پرچم مايه دل گرمى

سپاه و نشانه قدرت آنهاست اين صندوق چنين وصفى را داشته و پيشاپيش بنى اسرائيل حركت داده ميشده است و ديدن آن، سبب آرامش و اطمينان آن مردم بوده است. (مترجم)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 86

و بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ: و باقيمانده اى از آنچه آل موسى و هارون واگذاشته اند (در آن بود) و درباره تعيين اين باقيمانده از خاندان موسى و هارون اقوالى گفته شده است از اينقرار:

1- عصاى موسى و پاره هايى از الواح تورات (از ابن عباس- قتاده) و از امام صادق عليه السلام نيز همين مطلب نقل شده است.

2- تورات و مقدارى از لباسهاى حضرت موسى (حسن).

3- دو لوح از تورات و مقدارى از «منّ» كه بر بنى اسرائيل فرود ميآمد و كفش هاى موسى و عمامه هارون و عصاى او.

اينها گفتار مفسرين درباره تعيين مقصود از «سكينه» و «بقيه ...» بود اما ظاهر اينست كه مراد از «سكينه» همان آرامش و اطمينانى است كه خداوند در آن قرار داده بود و بنى اسرائيل بدان آرام ميگرفتند.

و مراد از «بقيه ...» ممكن است باقيمانده از دانش ها يا چيزهايى از نشانه هاى پيامبران يا هر دو آنها باشد.

بعضى گفته اند كه مقصود از «آل موسى و آل هارون» خود موسى و هارون است و عرب اين رسم را دارد كه گاهى: آل فلان ميگويد مقصودش خود اوست.

«تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ» ملائكه آن را حمل ميكردند و در معناى حمل ملائكه اقوالى است از اينقرار:

1- فرشتگان آن را بين زمين و آسمان بر دوش گرفتند كه بنى اسرائيل عياناً ديدند (از ابن عباس- حسن) 2- دشمنان بنى اسرائيل وقتى كه بر آنان

مسلط شدند آن صندوق را برده و در بتخانه خويش گذاشتند صبح كه رفتند ديدند تمام بتهايشان واژگون شده است با ديدن آن وضع، صندوق را از بتخانه بيرون برده و در گوشه اى از شهر گذاردند ولى گرفتارى هاى پى در پى و مختلف مانند ابتلاء به وبا و بيمارى هاى ديگر و مرگ و ميرى كه در ميان آنان شيوع يافت آنها را باين فكر انداخت كه صندوق را به بنى اسرائيل باز ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 87

گردانند لذا آن را روى چرخى قرار داده و به دو گاو بستند در اين هنگام فرشتگان آن را رانده به بنى اسرائيل رسانيدند بنا بر اين، معناى حمل ملائكه اينست كه آن را راندند همانطور كه وقتى كسى بگويد من اثاث خودم را بفلان محل خواهم برد معنايش اين نيست كه آن را بدوش گرفته و ببرد بلكه اگر آن را با وسائلى حمل كند و بدان شهر رساند باز آنچه گفته صحيح بوده است.

«إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» و در آن يعنى بازگشت تابوت نشانه ايست براى شما اگر مؤمن باشيد، اگر تصديق كننده باشيد (يعنى اگر بپذيريد) كه خداوند طالوت را امير شما قرار داده است و كلمه «مؤمن» بمعناى ايمان آورده بخدا نميتواند باشد زيرا آنان وقتى چنين سخنانى ميگفتند و رد قول پيامبرشان را ميكردند كافر بودند.

و بعضى گفته اند معناى «اگر مؤمن باشيد» اينست كه مؤمن باشيد آن چنان كه خود مى پنداريد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 88

[سوره البقرة (2): آيه 249] ... ص : 88

اشاره

فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ

مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (249)

«1»

ترجمه: ... ص : 88

پس همين كه طالوت لشگر را بيرون برد گفت: خدا شما را بنهر آبى آزمايش ميكند هر كس از آن نوشد از من نيست و هر كس از آن نچشد از من است مگر آن كس كه با دست خويش، كفى بردارد پس همه (آن سپاه) آشاميدند بجز عده كمى از آنها، و همين كه او با كسانى كه ايمان آورده بودند از جوى گذشتند، گفتند: امروز ما را طاقت جالوت و سپاهيان او نيست آنها كه به لقاء پروردگار يقين داشتند گفتند: بسيار شده كه گروهى اندك بخواست خدا بر سپاهى بسيار، غلبه يافته و خدا يار و كمك صابران است.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 249 جزء 2 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 89

بيان آيه 249 ... ص : 89
شرح لغات: ... ص : 89

فصل: جدا كرد از فصل، بمعناى قطع و جدا كردن و «فصل بالجنود» يعنى لشكر را از مركز و محلشان جدا كرد و برد و در مورد از شير گرفتن بچه نيز كلمه «فصل» بكار ميرود.

جنود: جمع جند (لشكر) و اصل معناى آن زمين سخت صاحب سنگ است ولى بعداً بهر اجتماع نيرومند اطلاق شد.

لم يطعمه: نچشد.

اغترف: برگيرد- بردارد. با دست برگيرد.

غرفة: كفى و مشتى.

جاوزه: گذشتند و عبور كردند و اجازه از همين ماده بمعناى گذراندن است و مجاز هم آنست كه از اصل بموارد استعمال گذشته است و «تجاوز» بمعناى عفو، گذشت از گناه با عفو و بخشش و بمعناى «ظلم» گذشتن از حدود و مقررات است.

طاقة: قوه و نيرو.

فئة: جمعيت و دسته اى از مردم. جمع آن «فئون و فئات» است.

تفسير: ... ص : 89

«فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ»: در اين جمله حذفى شده و بقيه جمله بدان دلالت دارد و آن حذف اينست كه در پاسخ درخواست آنان، اميرى معين شد و تابوت را با همان صفت و خصوصيت كه بآنها قول داده شده بود آورد و آن امير همان طالوت بود و طالوت آنها را از مكانشان خارج كرد و براه انداخت.

در تعداد اين لشكر رقم هايى ذكر شده است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 90

1- هشتاد هزار (سدى) 2- هفتاد هزار (مقاتل) علت اين جمعيت زياد آن بود كه وقتى تابوت را ديدند همه يقين كردند كه پيروز خواهند شد.

«قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ»: خداوند آزمايش كننده است شما را به نهرى:

معنا و هدف آزمايش اينجا جدا كردن راستگو از دروغگو است.

علت اينكه آزمايش اينان بدين صورت شد اين بود

كه آنان از كمى آب شكايت داشتند و مى ترسيدند كه از تشنگى تلف شوند (از وهب).

بعضى گفته اند آنان چنين امتحان شدند تا در اثر صبر و شكيبايى ثواب و پاداش بيشترى بدست آورند و سزاوار پيروزى بر دشمن گردند و نيز عادت كنند بر اين تحمل و صبر بر مشكلات تا بهنگام جنگ ثابت قدم باشند و فرار نكنند.

در تعيين اين نهر، كه بدان امتحان شدند دو قول است:

1- نهرى بوده است بين اردن و فلسطين (از قتاده و ربيع) 2- نهر فلسطين (از ابن عباس و سدى) «فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي» هر كس از آن نهر يعنى از آب آن نهر بياشامد از من نيست يعنى از اهل ولايت من و از دوستان و پيروان من نيست.

«وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي»- و هر كس از آن نچشد و از آن آب نخورد پس او از من است يعنى از دوستان و ياران من است و ريشه اين كلمه «طعم» بمعناى چشيدن است نه «طعام».

«إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ» جز كسى كه يك بار آب با مشت و دست خود برگيرد و بياشامد.

«فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ» همه بيش از يك مشت آشاميدند جز عده كمى.

ميگويند كسانى كه فقط يك مشت آشاميدند سيصد و چندى بودند (از حسن و قتاده و جماعتى) و بعضى آنها را چهار هزار نفر دانسته اند در مقابل هفتاد و شش هزار نفر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 91

كه فرمان نبردند و آشاميدند ولى همين چهار هزار نفر هم دچار نفاق و سرپيچى از فرمان طالوت شدند بجز سيصد و چندى (از

سدى) مى گويند كسانى كه از آن آب زياد نوشيدند تشنه شدند و كسانى كه كم نوشيده بودند سيراب شده و تشنگى آنان برطرف شده بود.

با اين امتحان، طالوت كسانى را كه از دستورش سرپيچى كرده و اطاعت نكرده بودند عقب زد و كسانى را كه اطاعت كرده بودند با خود برد.

«فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ» وقتى طالوت با كسانى كه باو ايمان آورده بودند از نهر گذشتند.

از «براء بن عازب و قتاده و حسن» نقل شده كه با طالوت فقط مؤمنان كه بعدد اصحاب بدر بودند گذشتند. ولى ابن عباس و سدى مى گويند مؤمنان و كافران از نهر عبور كردند ولى كافران جدا شدند و مؤمنان باقى ماندند بهمان عدد اصحاب بدر و اين قول، اقوى است زيرا تعبير قرآن اينست «فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ» پس از آنكه طالوت و مردم از نهر گذشتند و ديدند زيادى لشكر دشمن را، «قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ» گفتند يعنى همان كسانى كه نافرمانى كرده بودند (و اين دليل صحت قول دوم است كه گفتيم) ما را طاقت مقابله و نبرد با اين لشكر نيست ولى مؤمنين كه به تعداد اصحاب بدر بودند گفتند:

«كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ» چه بسيار جمعيت كمى كه پيروز شد باذن خدا بر جمعيت بسيارى.

ابو القاسم بلخى ميگويد: ممكن است همه آنها مؤمنين و اطاعت كننده گان از طالوت بودند ولى از نظر درجه يقين و ايمان با هم اختلاف داشته و بعضى قوى و جمعى ضعيف بودند و اين سخن كسانى بود كه ايمان راسخ و قوى داشتند.

«قالَ

الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ» از مؤمنان ثابت قدم اين چنين تعبير شده است «كسانى كه ميدانند آنان خدا را مى بينند» و ملاقات و ديدار خدا يعنى بازگشت بسوى او و پاداش يعنى كسانى كه ميدانند كه بسوى خدا و پاداش او خواهند رفت. در ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 92

معناى كلمه «يظنون» سه قول است:

1- يقين دارند (از سدى) 2- حديث نفس ميكنند و با خود ميگويند و حديث نفس گاهى با شك است و گاهى با يقين ولى بيشتر مورد استعمال ماده «ظن» در موارد شك است.

3- گمان دارند كه در اين جنگ، خدا را ملاقات ميكنند يعنى كشته ميشوند.

«وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ» و خدا با صابران است در كمك دادن بآنها بر دشمنانشان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 93

[سوره البقرة (2): آيات 250 تا 251] ... ص : 93

اشاره

وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (250) فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ (251)

«1»

ترجمه: ... ص : 93

و چون با جالوت و سپاهيانش روبرو شدند گفتند: پروردگارا بما صبر ده و قدم هايمان را استوار نما و ما را بر گروه كافران پيروز فرما.

پس بخواست خدا آنها را شكست دادند و داود جالوت را كشت و خدايش پادشاهى و حكمت عطا فرمود و از آنچه ميخواست باو آموخت و اگر خدا بعض مردم را بسبب بعض ديگر دفع نميكرد زمين فاسد مى شد ولى خدا صاحب فضل و كرم بر همه مردم است.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 250 و 251 جزء 2 سوره 2 [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 94

بيان آيه 250 ... ص : 94
شرح لغات: ... ص : 94

برزوا- اصل بروز بمعناى ظهور است و برزوا يعنى آشكار و ظاهر شدند.

افرغ- بده و اصل فراغ بمعناى خالى بودن است و «افراغ» ريختن چيزيست مايع در ظرفى خالى.

ثبت- پايدار كن و تثبيت، چيزى را در جايش قرار دادن است.

تفسير: ... ص : 94

«وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ» وقتى طالوت و مؤمنان با او ظاهر شدند براى جنگ با جالوت و لشكريانش، «قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً» گفتند بده بما صبر يعنى توفيق صبر و بردبارى در جهاد بما عنايت فرما.

«وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ» بما توفيق پايدارى عنايت فرما و ما را در جهاد با قوم جالوت كمك نما.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 95

بيان آيه 251 ... ص : 95
لغت: ... ص : 95

«فهزموهم» شكست دادند ايشان را. از «هزم» بمعناى «دفع» است.

تفسير: ... ص : 95
اشاره

در اين آيات دنباله داستان بيان شده است و در اينجا جمله اى حذف شده است كه خداوند دعاى آنان را اجابت كرد و آنان را بر دشمن پيروز نمود و معناى «فَهَزَمُوهُمْ» اينست كه مقدمات گريز آنان را فراهم نمودند و كارى كردند كه آنان را بعقب نشينى و فرار واداشتند.

«بِإِذْنِ اللَّهِ» يعنى به امر و فرمان خدا.

«وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ» داود جالوت را كشت.

داستان: ... ص : 95

داستان داود آن چنان كه على بن ابراهيم بن هاشم از امام صادق عليه السلام نقل كرده اينست كه خداوند به پيامبر آنان وحى كرد كه جالوت را كسى مى كشد كه زره موسى بر اندام او مناسب باشد و او يكى از فرزندان «لاوى بن يعقوب» و اسمش «داود» است و پدر داود (ايشا) ده پسر داشت كه داود كوچكتر از همه بود وقتى خداوند طالوت را براى بنى اسرائيل برانگيخت و آنان را براى جنگ با جالوت جمع آورى كرد فرستاده شد اين طالوت بسوى پدر داود (ايشا) و باو گفت پسرانت را حاضر كن وقتى همه حاضر شدند يك يك آنها را خواست و زره موسى را بر آنها پوشاند بر بعضى بلند و بر بعضى كوتاه بود به (ايشا) گفت آيا پسر ديگرى هم دارى كه نيامده باشد گفت آرى كوچكترين فرزندم را براى چراندن گوسفند بصحرا فرستاده ام گفت او را حاضر كن پدر داود كسى را فرستاد و داود را از صحرا خواست داود برگشت و با خود فلاخن داشت

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 96

در بين راه كه ميآمد سه عدد سنگ از راه برداشت و در تركش انداخت

طالوت آن زره را به داود پوشاند، درست باندازه او بود. داود پوشيد و آمد در برابر جالوت در حالى كه جالوت سوار فيل بود و تاجى بر سر داشت و در پيشانى اش ياقوتى بود كه ميدرخشيد و لشكريانش هم در برابرش صف كشيده بودند.

داود سنگى به ميمنه و قسمت راست لشكر جالوت انداخت و به آنها خورد و گريختند سنگ دوم را بجانب ميسره و قسمت چپ لشكر انداخت به آنان نيز اصابت كرد و فرار كردند سنگ سوم را به جانب خود جالوت پرتاب كرد به پيشانى جالوت خورد و تا مغزش فرو رفت و جسد بى جانش روى زمين قرار گرفت.

بعضى گفته اند كه جالوت براى قضاى حاجت بيرون آمد كه داود بجانب او سنگى با فلاخن انداخت و آن سنگ بين دو چشم جالوت خورد و از پشت سرش بيرون آمد و نيز بر بسيارى از لشكريان سنگ خورد و آنان را كشت و جمعيت فرار كردند (از وهب و بسيارى از مفسران) «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ» و خدا هفت سال پس از كشته شدن جالوت باو سلطنت و قدرت داد (از ضحاك) و نيز خداوند باو مقام نبوت را عنايت فرمود در حالى كه قبل از كشتن جالوت، نبى نبود پس خداوند دو مقام نبوت و سلطنت در يك شخص جمع كرده و بهنگام مرگ طالوت، داراى هر دو منصب شد زيرا كسى كه مقام نبوت و پيامبرى ندارد نميتواند رياست و فرمانروايى بر پيامبر داشته باشد چون پيامبر جز بحق سخن نميگويد و خبر نميدهد و بظاهر و باطن او اعتماد و اطمينان هست و بر غير پيامبر چنين

اعتمادى نيست (از حسن) بعضى ميگويند جائز است شخص عادى كه مقام نبوت را ندارد رياست كند با وجود پيامبر ولى باين شرط كه بامر و مشورت و دستور پيامبر كار كند.

«وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ» خداوند مسائل مربوط بامور دين و آنچه ميخواست از امور مربوط به دنيا مانند زره ساختن باو آموخت پس آهن براى او مانند شمع نرم ميشد بعضى معتقدند كه منظور از جمله «عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ» ياد دادن زبور و حكومت بين مردم و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 97

سخن پرنده و مورچه بود و بعضى ديگر گفته اند كه مراد از آن «صداى خوش و خوبى بود» كه خدا باو عنايت نمود. «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ» و اگر خدا بعض مردم را به سبب بعض ديگر دفع نميكرد زمين فاسد مى شد.

در تفسير و بيان اين آيه سه وجه گفته شده است:

1- اگر خدا شر كفار را بدست سپاه اسلام دفع و رد نميكرد، كفار غالب شده و شهرها را خراب ميكردند (از ابن عباس و مجاهد) 2- خدا به بركت مردان خوب از مردم گناه كار دفع بلا و هلاك مى نمايد (از على، قتاده و جمعى از مفسران) و بهمين مضمون روايتى را جميل از حضرت صادق عليه السلام نقل ميكند كه فرمود: خداوند به بركت كسانى كه نماز ميخوانند از شيعيان ما بلا را از كسانى كه نماز نميخوانند از شيعيان دفع و دور ميكند و اگر همه نماز را ترك كنند در آن وقت بلا و عذاب بر همه نازل خواهد شد.

خداوند به بركت آن دسته از شيعيان كه

زكاة ميدهند بلا را از آن دسته كه نمى دهند دفع ميكند و اگر همه زكاة ندهند بلا بر همه نازل خواهد شد.

و خداوند به بركت كسانى كه حج ميروند از شيعيان ما بلا را از كسانى كه نميروند دور ميكند و اگر همه به حج نروند آن گاه عذاب بر همه نازل ميگردد. و نزديك بهمين معنى و مضمون است آنچه از نبى اكرم نقل شده است كه فرمود: اگر نبودند بندگان ركوع كننده و كودكان شيرخوار و چارپايان چرنده هر آينه بر شما عذاب ميريخت و فرود ميآمد.

جابر بن عبد اللَّه از رسول اكرم نقل ميكند كه آن حضرت فرمود: «خداوند به بركت يك مرد خوب مسلمان، فرزندان آن مرد، و فرزندان فرزندانش، و همه اهل خانه، و حتى خانه هاى مجاور و همسايگانش را حفظ مى كند و نگاه ميدارد و تا وقتى آن مرد پاك زنده و در ميان آنان است همه از سايه وجود او محفوظاند.

3- اگر جلوگيرى مردم به وسيله خودشان نباشد زمين فاسد ميگردد يعنى خود ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 98

مردم بعضى جلو فساد بعض ديگر را ميگيرند، مثلا مردمى كه سلطان جلو فساد و جنايت آنان را ميگيرد و از ترس قدرت مرتكب جرم و جنايت نميشوند بمراتب بيشتر از آن مردمى هستند كه بخاطر وعد و وعيد قرآن و خدا از گناه و ارتكاب جرم دست برميدارند.

«وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ»- ولى خدا صاحب نعمت است بر همه مردم در دين و دنياى ايشان.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 99

[سوره البقرة (2): آيات 252 تا 253] «1» ... ص : 95

اشاره

تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّكَ لَمِنَ

الْمُرْسَلِينَ (252) تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ (253)

«2»

ترجمه: ... ص : 99

اين آيات خدا است كه ما به حق و راستى بر تو ميخوانيم و همانا تو از پيامبرانى.

پيامبران را بعضى بر بعض ديگر برترى و فضيلت داديم، بعضى از آنها كسى بود كه با خدا سخن گفت و بعضى از آنها را درجاتى بالا برد و عيسى بن مريم را حجت ها و معجزات آشكار داديم و او را به سبب روح القدس نيرو بخشيديم. اگر خدا ميخواست پس از فرستادن پيامبران و معجزات آشكار، مردم با يكديگر جنگ و خونريزى نمى- كردند ولى آنان، اختلاف پيدا كردند برخى ايمان آورده و بعضى كافر شدند و اگر خدا ميخواست با هم جنگ نميكردند ولى خدا هر چه بخواهد ميكند.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 252 جزء 2 سوره 2

(2)- سوره بقره آيه 253 جزء 3 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 100

بيان آيه 252 ... ص : 100
لغت: ... ص : 100

نتلوها- آن را پشت سر هم ميخوانيم از «تلاوت» كه گفتن كلمه ايست پس از كلمه ديگر بدون تأخير و فاصله چون در لغت «تالى» آن چيزيست كه بلافاصله دنبال چيز ديگر قرار دارد.

حق- بدرستى و راستى.

تفسير: ... ص : 100

«تِلْكَ»

كلمه تلك اشاره است به آنچه قبلا بيان كرده مانند مردن هزاران نفر از مردم يك دفعه و زنده شدن آنان يك دفعه بسبب دعاء پيامبرشان و داستان پادشاهى طالوت با آنكه مردى بى نام و شهرت بود و بر حسب معمول، مردم بفرمان چنين كسى تن نميدهند ولى خداوند براى او نشانه هايى قرار داد و باو پادشاهى بخشيد. و نيز داستان اصحاب طالوت كه با كمى عده و ناتوانى و ضعفى كه داشتند در عين حال بر جالوت و لشكريانش با تمام نيرومندى و قدرت كه دارا بودند غالب و پيروز شدند.

«آياتُ اللَّهِ»- نشانه هايى است كه بر قدرت خدا دلالت ميكند.

«نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ»- اى محمد كه بر تو ميخوانيم به حق و راستى و بقول بعضى جبرئيل بر تو ميخواند و كلمه «بالحق» يعنى به امر و فرمان ما.

«وَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ»- و تو كه اين خبرها را ميدهى با اينكه خودت شاهد نبوده و با آنها همزمان و معاصر نبوده اى پيامبرى، و دليل پيامبرى تو همين اطلاعات تو است كه تنها از راه وحى برايت معلوم شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 101

بيان آيه 253 ... ص : 101
تفسير: ... ص : 101
اشاره

كلمه «تلك» در اول آيه بمعناى آنان و منظور جماعت پيامبران است (كه لفظ مفرد مؤنث بآن اطلاق شده).

«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ»- پيامبران را بعضى بر بعضى ديگر برترى داديم. فائده بيان اين برترى انبياء بعضى بر بعض ديگر چند چيز است:

1- كسى به غلط فكر نكند كه پيامبران يكسان بوده اند در درجه همانطور كه در اصل پيامبرى يكسان اند.

2- براى بيان اين مطلب كه برترى پيامبر اسلام مانند برترى برخى

از پيامبران گذشته است بر بعض ديگر.

3- فضيلت و برترى پس از انجام دادن تكليف و امتثال و فرمانبرى است.

برترى ها: ... ص : 101

برترى هاى انبياء از اين قبيل است: با موسى بدون واسطه سخن گفتن، رسول قرار دادن محمد، براى همه مردم از جن و انس.

بعضى گويند كه مقصود، برترى هايى است كه در آخرت براى پيامبران حاصل ميشود بر حسب صدمات و زحماتى كه در دنيا از مردم در راه تبليغ متحمل شدند.

بعضى اين فضيلت و برترى را از نظر شرايع و احكام آنها ميدانند كه بعضى از پيامبران داراى شريعت و قانون بودند و بعضى نبودند.

در تفسير و بيان «فضلنا» بايد گفت برخوردار نمودن بعضى از مردم از مزايا و دادن برترى به آنان ممكن است بدو صورت باشد: 1- از نظر وجود مصلحت. 2-

ابتدايى و با خواست و ميل خود شخص.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 102

كلمه «فضيلت» و تفضيل هميشه در مورد صورت اول بكار ميرود و اينكه خداوند بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر برترى داده بديهى است كه روى ايجاب مصالح و تدبير امور است نه دل بخواه و بدون حساب و مصلحت.

و كلمه «محاباة» در مورد صورت دوم بكار ميرود.

«مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ» بعضى از اينان كسى است كه خدا با او سخن گفت.

«وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ» و درجه و مقام بعضى از آنها را بالا برد. مجاهد ميگويد مقصود، حضرت محمد است كه خداوند او را بر همه انبياء برترى داد و باو قرآن داد كه بديگر از انبياء نداد و اين قرآن معجزه ابدى و هميشگى است تا روز قيامت بر خلاف معجزات

ديگر كه در زمانى آشكار شد و پايان يافت.

و خداوند محمد را خاتم پيامبران قرار داد و حكمت و مصلحت ايجاب ميكند كه پيامبر اشرف و افضل را پس از همه برانگيزد و آخرين و كاملترين برنامه هاى بشرى و انسانى را بدست او براى مردم بفرستد.

«وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ» و به عيسى بن مريم دليلها و حجت هاى روشن داديم مانند خوب كردن و شفا بخشيدن كور مادرزاد و مبتلايان به بيمارى برص و زنده كردن مردگان و خبر دادن از آنچه مردم ميخوردند و آنچه در خانه هاى خود ذخيره ميكردند.

«وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» و او را به سبب روح القدس كمك نموديم. و قبلا در آيه 58 از اين سوره تفسيرش بيان شد.

«وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ» و اگر خدا ميخواست كسانى كه پس از پيامبران يا بقول «قتاده- ربيع» پس از موسى و عيسى (و ضمير جمع باعتبار خود آنها و پيروانشان است) بودند با هم جنگ و خونريزى نميكردند يعنى خداوند ميتوانست آنان را به زور به ايمان وادار كند و از كفر بازدارد ولى چون تكليف با اجبار نيكو و ثمر بخش نيست و پاداش در صورتى صحيح است كه كار، از روى اراده و اختيار انجام شده باشد نه از روى اجبار بنا بر اين خداوند چنين الزامى ندارد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 103

بعضى گويند معناى آيه اينست كه خداوند اگر ميخواست بآنها فرمان جنگ نمى داد.

«مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ» پس از آنكه حجت و دليل براى آنان روشن شد زيرا غرض از بعثت انبياء حاصل

شد به سبب ايمان كسانى كه قبل از جنگ ايمان آوردند.

«وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ» ولى اينان مختلف شدند برخى به سبب لطف و توفيق الهى و حسن اختيار خودشان ايمان آوردند و برخى با اختيار خود كافر شدند.

«وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا»: باز اين جمله را تكرار نمود تا تأكيدى باشد كه اگر خدا ميخواست اينان جنگ نميكردند.

بعضى از مفسرين ميگويند كه مقصود از «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ...» اول خواست خدا نسبت به كافران است كه اگر خدا ميخواست آنها را الزام و اجبار به ايمان ميكرد كه ديگر نتوانند مخالفت كنند و تكليف از آنان برداشته ميشد.

و مقصود آيه: «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ...» دوم خواست خدا نسبت به مؤمنان است كه اگر خدا ميخواست به مؤمنان فرمان ميداد كه با كفار جنگ نكنند.

«وَ لكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ» ولى خدا هر آنچه مصلحت و حكمت ايجاب و اقتضا كند بجا مى آورد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 104

[سوره البقرة (2): آيات 254 تا 255] ... ص : 104

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ (254) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ (255)

«1»

ترجمه: ... ص : 104

اى كسانى كه ايمان آورده ايد از آنچه روزى شما كرده ايم انفاق كنيد پيش از آنكه روزى بيايد كه در آن، معامله و دوستى و شفاعت نباشد و كافران خود، ستمكارانند.

خدا يكتا است كه خدايى جز او نيست زنده و پاينده است هرگز او را چرت و يا خواب نميگيرد هر چه در آسمانها و زمين است از اوست آن كس كه به نزد او جز به اشاره اش شفاعت ميكند كيست؟ او ميداند آنچه پيش رو و آنچه پشت سرشان هست و به چيزى از دانش و علم او احاطه ندارند مگر به آنچه او خواهد. قلمرو او آسمانها و زمين را فرا گرفته و نگهداريش بر او سنگينى نمى كند زيرا او دانا و بزرگ است.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 254 و 255 جزء 3 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 105

بيان آيه 254 ... ص : 105
شرح لغات: ... ص : 105

بيع- فروش و تبديل كالا به بها در مقابل شراء و خريد، كه تبديل بهاء است به كالا و كلمه «بيعان» بمعناى فروشنده و خريدار است.

خلة- دوستى خالص و كلمه «خلل» بمعناى فاصله هاى بين دو چيز است و «اختلال حال» انحراف حال است بسبب فقر و نادارى و خليل دوست خالص است و مناسبت با معناى لغوى كلمه اينست كه گويا بين دو دوست خالص «اسرار آنها» فاصله است.

تفسير: ... ص : 105

وقتى خداوند داستان امت هاى گذشته را بيان كرد و ثابت شد رسالت و پيامبرى پيامبر اكرم، بدنبال آن مردم را به اطاعت و فرمانبرى وادار كرده ميفرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ» اى كسانى كه محمد را تصديق كرده ايد در وحى و رسالت و آنچه آورده، انفاق كنيد از آنچه بشما داده ايم. گويند كه مقصود از آن، زكاة واجب است و مانند آن نه صدقات مستحبه چون با تهديد همراه است (از حسن) و باضافه ظاهر امر اقتضاى وجوب ميكند.

ابن عباس و بلخى ميگويند اين انفاق شامل صدقات واجب و مستحبّ هر دو مى شود و اقوى هم همين است زيرا در آيه قيدى نيامده و امر، عام و مطلق مى باشد و در آيه تهديدى ذكر نشده كه قرينه زكاة واجب باشد و آنچه در آخر آيه آمده صرفاً براى بيان عظمت ترس و وحشت روز قيامت و سختى هاى آن روز است.

«مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ» قبل آن روزى كه (يعنى روز قيامت) نه تجارتى است در آن روز و نه دوستى زيرا همه مردم گناهكار در اثر گناه،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 106

دشمنان يكديگرند و بعضى گويند كه در آن روز هر كسى بفكر خود و سرنوشت خودش مى باشد و بفكر ديگرى نيست و از اين جهت دوستى در آن روز نيست و اين نظير آيه كريمه است كه ميفرمايد: «الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ» «1» (در آن روز، دوستان، دشمنان يكديگرند بجز پرهيزكاران).

«وَ لا شَفاعَةٌ» و در آن روز شفاعت و دستگيرى براى غير مؤمنين مطلقا نيست و اما مؤمنان پس گاهى بعضى از آنها از بعض ديگر دستگيرى و شفاعت ميكنند و پيامبران نيز از آنان شفاعت مى نمايند بمضمون آيات كريمه «وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى «2»» شفاعت نميكنند مگر آنكه خدا رضايت دهد. «مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ «3»» (آنكه به نزد او جز باجازه اش شفاعت نكند).

«وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ» و كافران ستمكارانند، با اينكه كفر مهم تر و بالاتر از ظلم است علت اينكه خداوند كافران را بعنوان ستمكار وصف ميكند دو جهت است:

1- كافر بسبب كفرش بخود ظلم كرده و خود را براى هميشه در عذاب قرار داده است.

2- چون قبلا بيان كرد كه در روز قيامت براى كفار، معامله و شفاعت و رفاقتى نيست بدنبال آن ميگويد اين، ظلمى است كه خود آنها نسبت به خود نموده اند و كارهايى در دنيا انجام داده اند كه سبب محروميت آنان شد و از ناحيه خدا بآنها ظلم نشده است.

در بيان اين مطلب كه كافران، ايشانند ستمكاران، نكته ايست كه بالاترين درجه ظلم همانست كه كافر نسبت به خود انجام داده است و اگر فردى از مؤمنان نسبت به خود و يا ديگرى ظلم كند بدرجه ظلم كافر نسبت به

خودش نميرسد و اين نكته از كلمه «هم» استفاده ميشود مانند اين جمله كه ميگويند «فلان هو الفقيه» يعنى تنها فقيه فلان مرد است كه از ديگران در فقه بالاتر است.

__________________________________________________

(1)- آيه 67 از سوره زخرف

(2)- آيه 28 از سوره انبياء

(3)- آيه 255 از سوره بقره

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 107

بيان آيه 255 ... ص : 107
شرح لغات: ... ص : 107

حى: زنده و كسى كه قدرت و علم برايش امكان دارد.

قيوم: نگاهدارنده و پاينده اصل آن قيووم بوده است بر وزن «فيعول» اما روى قاعده ادبى كه دو حرف واو و ياء اگر در يك جا جمع شوند و اولى ساكن باشد واو به ياء قلب شده و در ياء ادغام ميگردد بصورت «قيوم» شده است.

سنة: خواب سبك و بقول ما «چرت».

نوم: خواب عادى و معمولى.

وسع: فرا گرفته و طاقت و توانايى دارد مى گويند: «لا يسعك هذا» يعنى توانايى و طاقت آن را ندارى.

كرسى: هر پايه و شالوده اى كه بر آن اعتماد و تكيه شود.

لا يؤوده: بزحمت و سختى نمياندازد او را.

على: بالا است در اقتدار و نفوذ و خداوند عالى متعالى است يعنى قادر قاهر مى باشد و هيچ چيز او را ناتوان نمى كند.

عظيم: بزرگ و در اينجا معنايش عظيم الشأن است.

تفسير: ... ص : 107

پس از آنكه خداوند داستان امت هاى گذشته و اختلاف آنان را با پيامبرانشان در مسئله توحيد بيان كرد اينك به بيان توحيد مى پردازد.

«اللَّهُ»: يعنى كسى كه پرستش سزاوار اوست بعلت قدرت و توانايى اش بر اصول نعمت ها و در آغاز سوره فاتحه اقوال مختلف را درباره اصل و معناى كلمه «اللَّه» ذكر كرديم. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 108

«لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»: احدى جز او سزاوار پرستش و خدايى نيست.

«الْحَيُّ الْقَيُّومُ»: زنده اى كه قائم است به تدبير خلق از آفرينش ابتدايى مردم و سپس روزى دادن به آنها همانطور كه ميفرمايد: «وَ ما مِنْ «1» دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها» هيچ جانورى در روى زمين نيست مگر اينكه روزيش با خداست.

اين وجه را «قتاده» گفته است.

بعضى

«قيوم» را بمعناى عالم و داناى به امور گرفته اند مثل اينكه ميگويند «هذا يقوم بهذا الكتاب» يعنى اين شخص به اين كتاب عالم و دانا است.

سعيد بن جبير و ضحاك ميگويند «قيوم» بمعناى دائم و جاويد است.

«حسن» قيوم را باين معنا گرفته او قائم بر هر فردى است كه بدانچه عمل كند پاداش دهد و خود، آگاه و عالم به كردار آنها است.

لفظ «قيوم» با تمام اين معانى سازگار است.

«لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» او را نه چرت و نه خواب سنگين ميگيرد بعضى گويند يعنى او غافل از مردم نميگردد و آنها را فراموش نمينمايد و همانطور كه بشخص غافل ميگويند تو خوابى يا چرت مى زنى و منظور بيان غفلت آنها است.

«لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» براى اوست سلطنت و تصرف آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است.

«مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ» كيست كه شفاعت كند نزد او جز به اجازه اش اين جمله استفهامى است كه معناى انكار و نفى دارد يعنى شفاعت نميكند در روز قيامت كسى براى ديگرى جز به اجازه خدا و امر خدا چون مشركان مى- پنداشتند كه بت ها براى آنان شفاعت ميكنند. «يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» ميداند آنچه روبرو و آنچه پشت سر ايشان است. در تفسير و بيان اين آيه وجوهى گفته اند:

1- ميداند آنچه در مقابل آنها است يعنى چيزهايى كه در دنيا واقع شده و آنچه

__________________________________________________

(1)- آيه 6 از سوره هود

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 109

پشت سر آنها است يعنى امور آخرت (از: مجاهد، سدى).

2- ميداند غيب مربوط به

گذشته (ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ) و غيب مربوط به آينده (وَ ما خَلْفَهُمْ) (از ابن جريح).

3- ميداند آنچه هنوز نيامده و نشده و در پيش رو است (ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ) و آنچه گذشته و واقع شده و پشت سر قرار گرفته است (ما خَلْفَهُمْ) (از ضحاك).

«وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ» به چيزى از دانش او احاطه ندارند. مقصود از كلمه «علم» در اينجا «معلوم» است يعنى به معلومات او احاطه ندارند و احاطه، ادراك و دانستن چيزيست بآن صورت كه در واقع هست.

«إِلَّا بِما شاءَ» مگر آنچه را كه خود او بخواهد كه ديگران بدانند و آنان را آگاه كند.

«وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» در معناى «كرسى» چند قول است:

1- علم و آگاهى خدا آسمانها و زمين را فرا گرفته است (از ابن عباس) و از حضرت امام باقر و امام صادق عليهما السلام نيز همين وجه نقل شده است و به دانشمندان كلمه «كرسى ها» گفته شده است زيرا قوام دين و دنيا بدانها بستگى دارد.

2- كرسى همان عرش است (از حسن).

3- مراد از «كرسى» پادشاهى و سلطنت و قدرت است همانطور كه ميگويند:

«اجعل لهذا الحائط كرسياً» براى اين ديوار ستونى قرار بده كه كرسى بمعناى ستون استعمال شده است و معناى آيه اينست كه قدرت و عظمت او آسمانها و زمين را فرا گرفته است.

4- «كرسى» تختى است غير از «عرش» و نقل شده كه از ابى عبد اللَّه و نزديك بآن نقل شده از «عطا» كه آسمانها و زمين در مقابل «كرسى» نيست جز چون حلقه اى در يك بيابان و «كرسى» نسبت به عرش نيز مانند حلقه اى است در

بيابان.

«وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما» يعنى بر خداوند حفظ آسمان ها و زمين سنگين و سخت نمى باشد.

«وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ»- او بالاتر است از مانندها و ضدها و مثل ها و از آنچه نشانه نقص و دليل حدوث است و او توانا است و عظيم الشأن كه هيچ چيز او را ناتوان نميكند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 110

و دانايى است كه هيچ چيز بر او پوشيده نيست و براى مقدورات و معلومات او نهايت و پايانى نيست.

على بن ابراهيم از پدرش و او از حسين بن خالد نقل كرده كه حضرت رضا (عليه السلام) اين آيه را چنين قرائت كرد:

اللَّه لا اله الا هو الحى القيوم لا تأخذه سنة و لا نوم له ما فى السماوات و ما فى الارض و ما بينهما و ما تحت الثرى عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه ...

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 111

[سوره البقرة (2): آيات 256 تا 257] ... ص : 111

اشاره

لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (256) اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (257)

ترجمه: ... ص : 111

اكراه در اين دين نيست راه هدايت از گمراهى روشن شد هر كس به طغيانگران (طاغوت) كفر ورزد (يعنى نافرمانى آنان كند) و به خدا ايمان آورد به رشته محكمى دست زده كه گسستنى نيست و خدا شنوا و داناست.

خدا يار كسانيست كه ايمان آورده اند آنان را از تاريكيها بيرون آورده و بسوى نور مى برد و كسانى كه كافر شدند يارانشان شيطان و طغيانگران اند كه آنها را از عالم نور به ظلمات و تاريكيها مى برند اينان اهل آتش و در آن براى هميشه خواهند بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 112

بيان آيه 256 ... ص : 112
شرح لغات: ... ص : 112

رشد- بمعناى هدايت و راه صحيح در مقابل «غى» كه گمراهى و ضلالت است.

طاغوت- طغيانگرى يا طغيانگر و از «طغيان» گرفته شده است كه در مورد مفرد و جمع يكسان بكار ميرود و همين جهت را دليل مصدر بودن آن دانسته اند «1». جمع طاغوت، طواغيت، طواغت و طواغ آمده است.

عروة- ريسمان از نظر ارتباط و بستگى كه بدان حاصل ميشود و «عرته الحمى» يعنى تب بآن عارض شد و اصل در اين كلمه همان «تعلق» است.

وثقى- مؤنث «اوثق» بمعناى محكم.

انفصام- بمعناى انقطاع و جدايى و بريدن.

شأن نزول: ... ص : 112

ميگويند آيه درباره مردى از انصار نازل شد كه داراى غلامى سياه رنگ بنام

__________________________________________________

(1)- كلمه «طاغوت» در قرآن كريم در هشت مورد آمده است كه در برخى موارد، ضمير جمع بآن برگشته است مانند همين آيه يخرجونهم ... و در بعضى موارد ضمير مؤنث كه ظاهر در جماعت است مانند آيه 19 از سوره زمر: الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها (كسانى كه دورى ميكنند از طاغوت كه پرستش كنند آن را) و در بعضى ضمير مفرد برگشته مانند آيه 59 از سوره نساء «... يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ» (ميخواهند محاكمه به طاغوت برند در حالى كه فرمان يافته بودند كه بدان كافر شوند).

و گاهى ضمير «هؤلاء» بآن برگشته مانند اين آيه «... يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا» ايمان به بت و طاغوت آورده و ميگويند درباره كافران كه اينان از مؤمنين هدايت يافته ترند، در هر موردى از قرآن كلمه طاغوت مناسب با معنايى است و مناسب با اين آيه: بت ها، دعوت كننده گان

به شرك يا شيطان ميباشد.

مترجم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 113

«صبيح» بود و اين مرد غلامش را به پذيرفتن اسلام مجبور ميكرد (از مجاهد). سدى ميگويد: اين آيه درباره مردى از انصار كه نامش «ابا الحصين» بود نازل گشت و اين مرد دو پسر داشت و تجار شام به مدينه آمدند و روغن آورده بودند وقتى خواستند از مدينه بازگردند دو پسر ابى الحصين نزد آنها رفتند و آنها اين دو پسر را بكيش خود كه نصرانيت بود دعوت و تبليغ كردند و هر دو پسر، نصرانى شدند و بشام رفتند خبر به پدر آنها رسيد و او رسول اكرم را در جريان گذاشت پس اين آيه نازل شد و رسول اكرم فرمود: «خداوند آن دو پسر را دور كناد كه آنان اول دسته اى هستند كه پس از هدايت باسلام، كافر شدند» ابو الحصين از اينكه پيامبر اكرم بدنبال آنها نفرستاد ناراحت شد تا اين آيه نازل شد:

«فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ- الاية» (نه، قسم بخداى تو كه اينان ايمان نمى آورند) و اين حكم قبل از آن بود كه پيامبر مأمور به جنگ و قتال با اهل كتاب شود ولى اين حكم نسخ شد و آيات براءة دستور جنگ با مشركان را برسول اكرم داد و همچنين ابن مسعود و ابن زيد ميگويند كه آيه قتال و وجوب جهاد اين آيه را نسخ كرد، ولى بعقيده ديگران آيه نسخ نشده است بعضى ميگويند: زنى از انصار بچه اش نميماند و پس از بدنيا آمدن ميمرد اين زن كودكان يهودى را شير ميداد پس از آنكه اسلام آمد در ميان يهوديان جمعيتى از

انصار بودند و وقتى يهوديان بنى النضير كوچ كردند در آنها جمعى از انصار بود مردم گفتند يا رسول اللَّه پدران ما و برادران ما با اينانند پس اين آيه كريمه نازل شد و حضرت فرمود خويشاوندان و دوستانتان را مخير كنيد اگر خواستند شما را انتخاب كنند پس بمانند و اگر يهوديان را انتخاب كردند پس بايد بروند.

تفسير: ... ص : 113

پس از آنكه اختلاف امت ها را قرآن بيان كرد و اينكه اگر خدا ميخواست به جبر و قهر آنها را وادار به پيروى از دين ميكرد و سپس دين توحيد و حق را بيان داشت در اين آيات ميفرمايد: حق، واضح و آشكار شد و مردم، آزادند و اكراه و الزام در دين نيست.

«لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» در اينكه اين آيه درباره چه دسته اى است 5 قول است: ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 114

1- درباره اهل كتاب فقط كه از آنها «جزيه» گرفته ميشد (از: حسن، قتاده و ضحاك) 2- درباره همه كفار ولى پس از آن با آيه قتال نسخ شد (از سدى) 3- مراد اينست كه اگر كسى پس از جنگ وارد اسلام شد نگوئيد كه به اكراه، اسلام را پذيرفته است زيرا پس از جنگ وقتى به ميل و رضاى خودش مسلمان شد اسلامش درست است و او مجبور نبوده است (از: زجاج) 4- اين آيه درباره دسته اى معين از انصار نازل شد همانطور كه از ابن عباس نقل كرديم.

5- هدف، دسته مخصوصى نيست بلكه بطور كلى معناى آيه اينست كه در دين كه يك مسئله اعتقادى و قلبى است، اكراه و اجبار نميباشد و بنده، آزاد و

مخير است و اگر كسى را به گفتن شهادتين مجبور نمايند و او هم بگويد اين گفتن، دين نيست و متقابلا كسى را مجبور كنند و كلمه كفر آميز بگويد، كافر نخواهد بود زيرا ايمان و كفر مربوط بزبان نيست و به قلب و باطن بستگى دارد و مقصود از دين هم همان دين معروف يعنى اسلام است يعنى دينى كه خدا، آن را برگزيده است.

«قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ» ايمان از كفر و حق از باطل بوسيله دليل ها و آيات زياد كه دلالت عقلى و نقلى دارند و نيز به سبب معجزات كه بدست رسول اكرم آشكار شد واضح و روشن گرديد.

«فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ» در معناى «طاغوت» 5 قول است:

1- شيطان: از مجاهد، قتاده و از حضرت صادق عليه السلام نيز روايت شده است.

2- كاهن: از سعيد بن جبير.

3- ساحر: از ابى العاليه.

4- طغيانگران از جن و انس.

5- بت ها و بر آنچه غير از خدا مورد پرستش و عبادت قرار گيرد.

خلاصه و جامع همه اين معانى اينكه هر كس كافر شود به آنچه مخالف امر و

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 115

فرمان خداست.

«وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ» و خدا را و آنچه پيامبرانش آورده اند تصديق كند.

«فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى » به ريسمان محكم دست زده و از دين براى خود چنان گره اى زده كه هيچ شك و شبهه اى آن را از هم باز نميكند.

مجاهد ميگويد: اين رشته محكم همان ايمان به خدا و پيامبر اوست كه از باب تشبيه يك حقيقت غير قابل حس به امر محسوس آمده است.

«لَا انْفِصامَ لَها» انقطاع و بريدن برايش نيست.

«وَ

اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» خدا نسبت به گفته هاى شما شنوا و نسبت به باطن و آنچه در درون داريد آگاه ميباشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 116

بيان آيه 257 ... ص : 116
شرح لغات: ... ص : 116

ولى: نزديك بلافاصله و كسى كه اولى و احق و سزاوارتر از ديگران است در اداره امور شخص كلمه «والى» بمعناى حاكم از اين باب است كه امور جمعيت را اداره ميكند و به صاحب بنده «مولى» ميگويند باين مناسبت كه به كار او ميرسد و نيز به بنده مولى ميگويند زيرا اطاعت ما فوق كرده و بكارهاى او ميرسد و فرمان مى برد و استيلاء بر چيزى، تسلط بر آن و از همين باب است.

و اينكه خداوند «ولى» مؤمنان است روى سه جهت مى باشد:

1- براى آنها دليل و حجت آورده تا هدايت شوند مانند مضمون اين آيه:

«وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً» كسانى كه هدايت يافته اند خدا زياد ميكند آنان را در هدايت و روشنى.

2- خدا ولى مؤمنين است در كمك دادن به آنها براى پيروزى بر دشمنان و غلبه دين آنها بر دين مخالفان.

3- خدا ولى آنها است كه عهده دار دادن پاداش بر نيكوكاران مى باشد.

تفسير: ... ص : 116
اشاره

پس از آنكه خداوند دو دسته مؤمنين و كفار را بيان كرد در اينجا «ولى» و كمك هر كدام را ذكر ميكند.

«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا»: يعنى خدا يار و كمك مؤمنان است در آنچه نياز دارند و در آنچه صلاح و مصلحت ايشان است در امور مربوط به دين و دنيا و آخرتشان.

«يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» خداوند ايشان را از تاريكيهاى كفر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 117

و گمراهى به نور هدايت بيرون ميآورد و همانطور كه تاريكى مانع ديدن اشياء است كفر، هم جلو درك حقايق را ميگيرد و چون خداوند مؤمنان را هدايت و دليل ها و حجت ها براى آنان اقامه

نموده است پس آنان را از تاريكيها بنور بيرون آورده است و بديهى است كه اگر هدايت و تشويق ها و تهديدهاى الهى نبود مردم از كفر به ايمان- درنمى آمدند همانطور كه اگر كسى را بداخل شدن شهرى تشويق كنيم و آن قدر باو بگوئيم تا او داخل گردد صحيح است كه بگوئيم: ما فلان شخص را به آن شهر وارد نموده و از جايى كه بود بيرون آورديم.

«وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ» و كسانى كه كفر ورزيدند دوستان و يارانشان و آنكه عهده دار امور آنان است طاغوت مى باشد و كلمه طاغوت در اينجا مفرد ولى بمعناى جمع است و مراد از آن بقول ابن عباس، «شيطان» و بقول مقاتل «رؤساء و رهبران گمراهى» مى باشد.

«يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» آنان را از نور ايمان و اطاعت و هدايت بسوى تاريكيهاى كفر و معصيت و گمراهى خارج مينمايند.

و چون «طاغوت» ها (هر چه اراده شود از آن) سبب گمراهى اين دسته از مردم بوده و آنان را دعوت و تشويق به گناه و كفر كرده و گناهان را در نظرشان جلوه داده اند از اين جهت بيرون آمدن آنها از نور به تاريكى به طاغوت نسبت داده شده است.

دفع توهم: ... ص : 117

بعضى پنداشته اند كه چون خداوند بيرون آمدن مؤمنان را از تاريكى به نور، به خودش نسبت داده است پس ايمان، كار و فعل خداست.

ولى اضافه و نسبت دادن بيرون آمدن كفار از نور به تاريكى به «طاغوت» اين پندار و توهم را دفع و باطل ميكند زيرا مسلماً كفر، فعل طاغوت نيست و بعقيده اينان ايمان و كفر هر دو فعل خداست باضافه اگر ايمان فعل خدا

باشد كه اينان پنداشته اند نبايد خداوند ناصر و كمك مؤمنان و رسوا و خوار كننده كفار باشد زيرا وقتى ايمان و كفر هر دو فعل خدا باشد پس مردم، تقصير و گناه يا فضيلت و برترى ندارند و فرقى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 118

بين آنها از نظر خودشان نخواهد بود.

اشكال آيه ميگويد طاغوت، كفار را از نور بيرون ميآورد در حالى كه كفار، از اول داخل در نور نبوده اند.

پاسخ در پاسخ از اين اشكال دو وجه گفته شده است:

1- اين جمله مانند اينست كه ميگويند: پدرم مرا از ارث برندگان بيرون كرد با اينكه مانع از داخل شدن او شده است يا در داستان يوسف ميفرمايد:

«إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» (من رها كردم آئين مردمى را كه به خدا ايمان نياورده اند) در حالى كه يوسف از آغاز داخل در آن جمعيت نبوده است.

2- اين آيه مربوط بآن دسته از كفار است كه قبلا مسلمان بودند و سپس مرتد شدند (از مجاهد) و وجه اول بهتر است.

«أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ» اينان اهل آتش و براى هميشه در آن خواهند بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 119

[سوره البقرة (2): آيه 258] ... ص : 119

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ قالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ قالَ إِبْراهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (258)

«1»

ترجمه: ... ص : 119

آيا نديدى (نشنيدى) آن كسى را كه درباره پروردگارش كه باو پادشاهى داده بود با ابراهيم محاجه و جدل ميكرد ابراهيم گفت خداى من آنست كه زنده ميكند و ميميراند او گفت: من زنده ميكنم و ميميرانم. ابراهيم گفت خداى يكتا، خورشيد را از مشرق ميآورد و تو از مغرب بياور آن شخص كه كافر شده بود مبهوت و عاجز شد و خدا ستمكاران را هدايت نميكند.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 258 جزء 3 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 120

بيان آيه 258 ... ص : 120
شرح لغات: ... ص : 120

بهت- مبهوت و متحير شد و بهت همان حيرت و سرگردانى است در برابر دليل.

تفسير: ... ص : 120

وقتى خداوند بيان كرد كه اوست ولى مؤمنان و براى كافران جز طاغوت ياورى نيست اينك براى تسليت خاطر رسول اكرم داستان ابراهيم و نمرود را بيان ميكند.

«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ» آيا علم و آگاهى و ديد تو نرسيده به آن كسى كه با ابراهيم سر ستيز و جدل داشت كه همان «نمرود» بن كنعان بود و او اول كسى بود كه ادعاى خدايى كرد (از مجاهد و بعضى ديگر).

با اينكه نمرود با ابراهيم جدل ميكرد ولى كلمه (محاجه) استعمال شده است از اين جهت كه نمرود تصور ميكرد او دليل و حجت ميآورد.

اين احتجاج يا جدل در وقت شكستن بت ها و قبل از انداختن ابراهيم در آتش صورت گرفته است (از مقاتل).

و بعضى ميگويند پس از به آتش انداختن ابراهيم و سرد و سالم شدن آن براى ابراهيم بوده است و از امام صادق عليه السلام اين قول نقل شده است.

«فِي رَبِّهِ» يعنى درباره پروردگار ابراهيم كه او را به توحيد و عبادت دعوت ميكرد.

«أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ» ضمير (اتاه) برميگردد بآن كسى كه با ابراهيم محاجه ميكرد كه خدا باو سلطنت و نعمت دنيا و وسعت مال داده بود و همين ها او را مغرور كرده و به محاجه با ابراهيم واداشته بود (از حسن و جبائى).

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 121

ملك بمعناى سلطنت و قدرت، جائز است كه خداوند بهر كس بدهد و اما ملك، يعنى مالك بودن امر و نهى و فرمان و تدبير مردم و

لازم بودن اطاعت مردم از او اين مقامى است كه خداوند فقط بكسانى ميدهد كه بداند دعوت به نيكى و تقوى ميكنند نه كسانى كه به كفر و فساد مردم را واميدارند و چون خداوند، عالم به غيب و ضمائر است اين مقام را بكسى نميدهد كه ميداند راهش باطل و در صدد اضلال است. ابو القاسم بلخى ضمير «هاء» در: «اتاه الملك» را به ابراهيم برگردانده است كه معنايش اينست خدا بابراهيم سلطنت و قدرت داده بود و در پاسخ اين سؤال كه كجا ابراهيم سلطنت داشت در حالى كه زندان كردن و آزادى بدست نمرود بود؟ بايد گفت ابراهيم بحق، مالك اين امور بوده اما نمرود آن را بزور و جبر در دست داشت نه با ولايت شرعى صحيح.

«إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ»: در اين كلام، حذفى شده است كه نمرود باو گفت: خداى تو كيست؟ ابراهيم گفت خداى من كسى است كه زنده ميكند و ميميراند.

علت اينكه اول، زندگى را نام برده (يحيى) اينست كه زندگى، اولين نعمت خداست كه به مردم ارزانى داشته است و پس از آن ميميراند مردم را و ميراندن مردم نيز جز از قدرت الهى ساخته نيست زيرا خارج نمودن روح بدون آنكه نقص و جراحتى در بدن پديد آيد منحصراً در قدرت خدا است.

«قالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ» نمرود گفت: اين من هستم كه زنده ميكنم يعنى كسانى را كه بايد اعدام شوند از زندان رهايى مى بخشم و ميميرانم يعنى هر زنده اى را كه بخواهم ميكشم.

اين سخن نمرود روى جهل و دورى او از واقع بود زيرا او فقط به لفظ

تكيه كرده بود نه معنا و زنده كردن و ميراندن مردم بصورت ابتدايى و اختراعى فقط و فقط در انحصار قدرت خدا است.

«قالَ إِبْراهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ» ابراهيم گفت خدا خورشيد را از مغرب ميآورد و تو آن را از مغرب بياور

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 122

علت انتقال ابراهيم از دليل اول باين دليل دو چيز است:

1- پس از پايان دليل اول براى تحكيم مطلب، دليل ديگرى مى آورد مانند هر حكيم و محقق كه براى اثبات يك مطلب چند دليل ذكر ميكند بنا بر اين وجه، انتقال نيست.

2- بدنبال استدلال اول كه نمرود گفت من زنده ميكنم و ميميرانم، ابراهيم ميخواهد اثبات كند باطل بودن اين ادعاى او را، به اينكه آن كس كه مرده زنده ميكند ميتواند خورشيد را از مشرق بياورد يعنى خداى عالم، اينك كه تو مى گويى اين من هستم كه مرده زنده ميكنم پس خورشيد را از مغرب بياور و اگر ابراهيم غير از اين راه را مى پيمود و با او وارد اين بحث ميشد كه اصولا محال است غير خدا كسى مرده را زنده كند شايد براى بسيارى از كسانى كه در مجلس بودند مطلب مشتبه ميشد و هدف انبياء بيان حقايق و روشن كردن امور است از هر راه كه امكان داشته باشد و آنها براى جدل و پيروزى بر دشمن مبعوث نشده بودند.

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه ابراهيم به نمرود گفت اگر راست مى گويى، آن كسى را كه كشته اى زنده كن و پس از آن، باو گفت خدا خورشيد را از

مشرق مى آورد و تو آن را از مغرب بياور.

«فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ»: نمرود كه كافر شده بود متحير و سرگردان گشت و ديگر بيانى و دليلى نداشت كه بگويد. سؤال:

ممكن بود نمرود متقابلا همين درخواست را از ابراهيم بنمايد كه تو بگو، خدايت خورشيد را از مغرب بياورد، پس چرا چنين درخواستى نكرد؟

پاسخ:

دو جواب براى اين سؤال گفته اند: 1- نمرود وقتى آن همه آيات و نشانه هاى قدرت الهى در حركات ابراهيم ديد ترسيد كه اگر درخواستى كند فورى ابراهيم آن را نيز عملى كند و نمرود بيش از پيش رسوا شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 123

2- خداوند آن چنان نمرود را در برابر عظمت ابراهيم خوار و سبك و كوچك كرد كه ديگر نتوانست سخنى بگويد و سؤالى نمايد.

«وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»- خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نميكند به اينكه آنان را در كارها و خواست هاى فاسد خود كمك نمينمايد.

بعضى گويند معنى آيه اينست كه خداوند آنها را در محاجه با انبياء و اولياء كمك و يارى نميكند آن چنان كه خود انبياء و پيامبران را كمك ميكند.

بعقيده بعضى ديگر، معناى «لا يهدى» اينست كه خداوند آنها را از لطف و تأييد و توفيق خود بهره مند نميسازد وقتى بداند كه بحال آنان ديگر سودى ندارد.

بعضى هم «لا يهدى» را بمعناى اينكه: خدا آنها را به بهشت راهنمايى و هدايت نميكند گرفته اند.

اين آيه با آيه: «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ» يعنى و اما ثمود را پس هدايت كرديم منافات ندارد. زيرا ما قبلا معانى هدايت و صورت ها و اقسام آن را در ذيل آيه كريمه «يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ

يَهْدِي بِهِ كَثِيراً» بيان كرديم.

و گفتيم كه بعضى از صورت هاى هدايت عام است و شامل همه مكلفين و بعضى مخصوص مؤمنان است.

ضمناً از اين آية استفاده ميشود كه معارف و عقائد، ضرورى و بديهى نيستند زيرا اگر چنين بودند نياز به استدلال و احتجاج در اثبات صانع نبود و نيز از اين آيه ميتوان استفاده كرد كه تقليد و پيروى كوركورانه غلط، و دنبال استدلال رفتن صحيح و نيكو است.

استفاده سوم ما از آيه اينست كه خدا را از راه افعال و آثارش كه از غير خدا ساخته نيست شناخته ايم.

در تفسير ابن عباس چنين آمده است: خداوند بر نمرود پشه اى را مسلط كرد روى لب نمرود نشست و گزيد نمرود خواست با دست پشه را دور كند پشه به بينى نمرود رفت و از آنجا به مغزش رسيد و چهل شب او را عذاب و آزار ميداد تا هلاك شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 124

[سوره البقرة (2): آيه 259] ... ص : 124

اشاره

أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (259)

«1»

ترجمه: ... ص : 124

يا مانند آن كسى كه بدهكده اى گذشت كه با وجود بناها كه داشت خالى بود و گفت: خدا چگونه مردم اين دهكده را زنده ميكند خدا او را صد سال ميراند آن گاه زنده اش كرد و گفت چه مدت بوده اى گفت يك روز يا قسمتى از روز بوده ام. گفت بلكه صد سال بوده اى! به خوردنى و آشاميدنى خود بنگر كه دگرگون نشده و الاغ خود را نيز بنگر و ما تو را آيت و نشانه اى براى مردم قرار ميدهيم.

استخوانها را بنگر، كه چگونه پخش ميكنيم يا از جايش بلند ميكنيم و سپس آن را بگوشت مى پوشانيم وقتى بر او روشن و آشكار شد گفت ميدانم كه خدا بر هر چيز توانا است.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 259 جزء 3 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 125

بيان آيه 259 ... ص : 125
شرح لغات: ... ص : 125

خاويه: خالى، از خواء بمعناى خلاء و بمعناى فرجه و فاصله دو چيز و به خانه اى كه اهلش هلاك شده و خالى از آنها شده باشد «خاويه» گويند و نيز به گرسنگى از آن جهت كه معده خالى از غذاست «خوى» گفته اند.

عروش جمع «عرش» بمعناى بناء و ساختمان بلند «وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها» بعضى ميگويند يعنى ديوارها بدون سقف مانده بود. و به تخت نيز «عرش» ميگويند از نظر بلندى آن و به سقف خانه نيز «عرش البيت» گفته اند.

قرية: آبادى- و اصل اين كلمه بمعناى جمع و اجتماع است و به ده و آبادى باعتبار اينكه مردم در آن جمع اند «قريه» گفته شده است.

انى يحيى: از كجا و چگونه زنده مى كند.

عام: سال و جمع آن «اعوام» است و اصل «عوم» بمعناى شنا است.

لبثت: مكث

كردم و «لبث» بمعناى مكث است.

حمار: الاغ، چه وحشى و چه اهلى و اصل آن از «حمزة» بمعناى سرخى است.

«ننشزها» با نقطه و بى نقطه خوانده شده است بدون نقطه از «نشر» بمعناى پراكندگى و پخش يعنى چگونه آن را پخش و پراكنده ميكنيم و با نقطه از «نشز» بمعناى زمين مرتفع و بلند و معنايش اينست كه چگونه آن برداشته و بلند مى كنيم.

تفسير: ... ص : 125

«أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ»

(يا مانند آن كسى كه) يعنى اى رسول ما اگر خواستى به داستان كسى كه با نمرود به احتجاج پرداخت و اگر خواستى بر قصه مردى كه بر آن

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 126

دهكده گذشت بنگر.

ميگويند آن كسى كه از دهكده گذشت همان «عزير» بود (از قتاده و عكرمه و سدى) و همين مطلب از حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده است.

بعضى گويند آن مرد «ارميا» بوده است (از وهب) و نيز از حضرت باقر عليه السلام نقل شده است. ابن اسحاق معتقد است كه «خضر» بوده است.

قريه اى كه از آن گذشت بعقيده «وهب و قتاده و ربيع» «بيت المقدس» و بعقيده ضحاك «ارض مقدسه» و بنظر «ابن زيد» همان دهى كه در آيه پيش گفته شد كه هزاران نفر از ترس مرگ از آن خارج شدند، مى باشد.

«وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها» و آن خالى بود و ابن عباس و ربيع و ضحاك ميگويند يعنى و آن خراب شده بود و بعضى آن را اين چنين معنا كرده اند كه آن ساقط شده بود.

«قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها» يعنى چگونه خدا بار ديگر اين ده را پس

از ويرانى آباد ميكند يا چگونه خدا مردم اين ده را پس از نابودى، زنده ميكند كه در اين صورت مقصود از «قريه» مردم قريه مى باشد مانند «وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ» (بپرس از اهل ده) اين شخص هر كه بود هدفش انكار و يا تعجب يا ترديد و شك نبوده بلكه او دوست ميداشت كه خداوند مرده زنده كردن را باو نشان دهد تا براى او اين مسئله بصورت شهود و يقين درآيد علاوه بر علم استدلالى كه برايش حاصل شده بود زيرا ممكن است گاهى شبهه بر علم استدلالى راه پيدا كند.

«فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ» خداوند او را صد سال ميراند «ثُمَّ بَعَثَهُ» سپس او را زنده كرد «قالَ كَمْ لَبِثْتَ» گفت چند سال بودى؟ در تعيين اين گوينده اقوالى است.

1- ندايى از آسمان بسوى او آمد و او شنيد.

2- پيامبرى باو اين چنين گفت 3- فرشته اى باو گفت 4- بعضى از پير مردان كه شاهد جريان بودند و مرگ و زنده شدن او را ديدند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 127

گفتند «قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» (گفت يك روز يا بعضى از روز بودم) چون خداوند او را در آغاز و ابتداء روز ميراند و پس از صد سال در آخر روز زنده اش كرد لذا در پاسخ سؤال او گفت يك روز بودم ولى در همين اثناء او ديد هنوز كمى از روز مانده و خورشيد هنوز غروب نكرده است لذا گفت يا مقدارى از روز.

«بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ» بلكه در همين جا صد سال ماندى.

«فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ» به خوراكى و آشاميدنى

خود بنگر كه گذشت زمان آن را تغيير نداده و دگرگون نساخته است.

و علت اينكه ضمير مفرد آورده، اينست كه مقصود، جنس خوراكى و نوشيدنى است يعنى نگاه كن به خوراكى و نوشيدنى كه ترك كردى كه هيچ تغيير نكرده است و بعضى ضمير را به «شراب» كه اخيراً گفته شده برگردانيده اند.

ميگويند توشه اين مرد و آنچه همراه داشت عبارت بود از افشره، انجير و انگور كه هر سه در مدت كم تغيير پذيرند ولى ديد افشره و آب انگور شيره شده و انجير و انگور گويا كه الان چيده شده اند.

«وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ» و به الاغت نگاه كن كه چگونه اجزاء و اعضايش پراكنده و استخوانهايش پخش شده است ببين خداوند چگونه زنده اش ميكند و علت اينكه اين وضع را براى الاغ پيش آورد اين بود كه آن مرد بداند كه مدت طولانى و درازى او مرده بوده است.

«وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ» اينكه درخواست تو را اجابت كرديم و برايت اين وضع را پديد آورديم براى اين بود كه تو را نشانه و دليل براى مردم قرار دهيم تا مسئله زنده شدن مردگان و معاد روشن و ثابت شود.

«وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها» نگاه كن به استخوانها چگونه آنها را از جا و مكانشان بلند كرده و به جاهاى خودشان در بدن قرار ميدهيم و هر كدام را با ديگر اعضاء تركيب مى نمائيم.

«ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً» و سپس روى آن را گوشت مى پوشانيم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 128

مقصود از اين استخوانها بعقيده «سدى» همان استخوانهاى الاغش بود ولى بعقيده ضحاك و قتاده و ربيع مقصود

استخوانهاى خودش بود بنا بر اين معنا ميگويند خداوند اولين عضوى را كه از او زنده كرد چشمانش بود كه با آنها ميديد استخوانهاى پوسيده و پراكنده اش گرد هم آمده و گوشتى كه قبلا درندگان خورده بودند بار ديگر بر روى استخوانها پوشيده شد تا بدنش بصورت كامل درآمد و برخاست و الاغش نيز بصورت اول درآمد.

«فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ» وقتى روشن شد و دانست كه او صد سال مرده بود. و او از دو راه بمرگ صد ساله اش آگاه شد:

1- از ديدن الاغش كه بكلى پوسيده شده بود و خبر دادن خدا به اينكه او مرده بود و نشاندادن زنده كردن و امثال آن.

2- او وقتى به وطنش بازگشت و ديد همه چيز دگرگون شده است مثلا ديد نوه هايش پير شده اند در حالى كه او پدران آنها را در حال جوانى گذاشته و رفته بود.

از حضرت على عليه السلام نقل شده است كه «عزير» وقتى از عائله اش خارج شد همسرش آبستن بود و خود او در سن پنجاه سالگى بود تا خدا او را صد سال ميراند و زنده كرد پس برگشت بسوى اهلش بهمان سن پنجاه سالگى در حالى كه پسرش به سن صد سالگى رسيده بود و پسرش پنجاه سال از خودش بزرگتر بود! و اين از آيات خدا بود گويند وقتى عزير بازگشت ديد بخت النصر نسخه هاى تورات را سوزانده است او بار ديگر مطالب تورات را كه حفظ داشت گفت و نوشتند.

مردى از آن ميان گفت پدرم مرا خبر داد از پدرش كه نسخه تورات در باغ انگور او دفن شده است و اگر شما آن باغ را بمن نشان

دهيد من آن نسخه را ميتوانم بيرون بياورم و بتورات اصلى دست پيدا كنيم باو جاى آن باغ را نشان دادند و آن نسخه را بيرون آوردند وقتى با آنچه عزير گفته و نوشته بودند تطبيق كردند ديدند حتى يك كلمه و يك حرف هم اختلاف ندارد اين بود كه گفتند عزير پسر خداست كه خداوند تورات را در قلب او قرار داده است. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 129

«قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» آن كسى كه از ده ميگذشت گفت يقين دارم كه خداوند بر همه چيز توانا است و آنچه گفتم روى شك و ترديد نبود. و بعضى «اعلم» خوانده و آن را امر و بمعناى «بدان» گرفته اند. يا ممكن است اين سخن را هنگامى بزبان راند كه اين جريان برايش پيش آمد و با چشم زنده شدن مرده را ديد و يقين و علم پس از استدلال پيدا كرد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 130

[سوره البقرة (2): آيه 260] ... ص : 130

اشاره

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (260)

«1»

ترجمه: ... ص : 130

هنگامى كه ابراهيم گفت پروردگارا بمن نشان ده كه مردگان را چگونه زنده ميكنى گفت مگر باور ندارى گفت آرى ولى تا قلبم آرام گيرد و اطمينان يابد گفت چهار پرنده بگير و گوشت آنها را قطعه قطعه كن (و در هم بياميز) آن گاه هر قسمتى از آن را بر سر كوهى بگذار و سپس آنها را بخوان تا سوى تو دوان و شتابان آيند و بدان كه خدا عزيز و دانا است.

__________________________________________________

(1)- آيه 260 سوره بقره جزء 3 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 131

بيان آيه 260 ... ص : 131
شرح لغات: ... ص : 131

ليطمئن: تا آرام گيرد مصدر «اطمينان» و «اطمأن اليه» يعنى به او اعتماد نمود.

طير: پرنده اصل اين فعل در مورد سبكى چيزى است در هوا ولى بعداً در هر سرعت بكار ميرود مانند كلمه «پرواز» در فارسى.

جزءاً: پاره اى- بعض از چيزى، و فرق كلمه «جزء» با كلمه «سهم» اينست كه سهم بآن قسمت از كل ميگويند كه كل قابل تقسيم بآن است مانند عدد 2 نسبت به عدد 10 ولى كلمه جزء اعم از آنست و بآن عددى هم كه كل قابل تقسيم بآن نيست «جزء» گفته ميشود مانند عدد 3 نسبت به عدد 10.

تفسير: ... ص : 131

در اين آيات خداوند آنچه را كه بابراهيم عياناً نشان داد از زنده كردن مردگان بيان ميكند.

«وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى » در اينكه چه چيز ابراهيم را باين سؤال واداشت كه عرض كند پروردگارا بمن نشان ده كه چگونه مرده را زنده ميكنى وجوهى گفته اند:

1- حسن، ضحاك و قتاده ميگويند: سبب اين سؤال اين بود كه ابراهيم مردارى را ديد كه درندگان آن پاره پاره كرده و حيوانات هوايى و دريايى آن را ميخورند عرض كرد پروردگارا من ميدانم كه تو همه آنها را از شكم درندگان و پرندگان و جانوران دريايى جمع خواهى كرد ولى بمن نشان بده چگونگى آن را، تا علنى ببينم. و از حضرت امام صادق عليه السلام اينوجه روايت شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 132

2- از ابن عباس، سعيد بن جبير و سدى روايت شده كه فرشته اى به ابراهيم بشارت داده بود كه خداوند تو را بعنوان «خليل» خود برگزيده است و دعاى تو

را مستجاب و مرده را بدعاى تو زنده ميكند.

از اين جهت ابراهيم از خدا درخواست زنده كردن مردگان كرد كه اطمينان كند او اين مقام را پيدا كرده كه دعايش مستجاب ميشود و «خليل خدا» شده است.

3- در احتجاج ابراهيم با نمرود كه او گفت من زنده مى كنم و ميميرانم محبوسين را آزاد و مجرمان را نابود مى كنم. ابراهيم گفت اين، زنده كردن نيست در همين وقت ابراهيم از خدا خواست كه خدايا، نشان بده چگونه مرده زنده ميكنى تا نمرود بداند.

روايت شده كه نمرود ابراهيم را تهديد به كشتن كرده بود اگر خداوند مرده زنده نكند بطورى كه نمرود ببيند و از همين جهت ابراهيم گفت «لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» يعنى تا دلم آرام بگيرد و مطمئن شوم كه نمرود مرا نخواهد كشت. اينوجه را محمد بن اسحاق بن يسار گفته است.

4- او دوست داشت كه اين مطلب را از راه عيان و شهود ببيند و بآن يقين پيدا كند پس از آنكه از راه استدلال فهميده و بآن علم حاصل كرده بود و اينوجه از وجوه ديگر اقوى است.

«قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ»- الف در أ و لم ... براى استفهام و پرسش است يعنى آيا ايمان نياورده اى و مقصود از آن، اثبات مطلب است كه قطعاً تو ايمان آورده اى پس چرا چنين سؤالى ميكنى؟

خاصيت اين «الف» اينست كه اگر به جمله «منفى» داخل شود مثل اين آيه منظور، اثبات و اگر بر جمله «مثبت» داخل گردد منظور «نفى» مى باشد مانند اين آيه: «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ ...» يعنى آيا تو گفته اى ... كه منظور اينست كه نگفته اى.

«قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي»

گفت آرى من مؤمن ام ولى اين درخواست ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 133

را كردم تا يقين بيشترى پيدا كنم و بر يقينم افزوده شود (از حسن، قتاده، مجاهد و ابن جبير.)

بعضى گويند يعنى تا علنى ببينم و قلب من به يقين حاصل از ديدن آرام گيرد پس از آنكه علم از راه استدلال را داشت.

و بعضى ديگر ميگويند يعنى قلب من آرام گيرد و مطمئن شوم كه دعاى مرا مستجاب و مرا خليل خود نموده اى همانطور كه بمن وعده دادى.

«قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ» گفت پس بگير چهار مرغ كه از نوع هاى مختلفى باشند و علت اينكه در ميان جانداران، مرغ را انتخاب كرد همين بود كه پرواز ميكند.

گويند كه اين چهار مرغ: طاووس، خروس، كبوتر و كلاغ بود كه ابراهيم فرمان يافت تا آنها را پاره پاره و پر آنها را با خونشان مخلوط كند. اين قول مجاهد، ابن جريح، عطا و ابن زيد است و از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است.

«فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ» يعنى پس پاره پاره كن، (از ابن عباس، سعيد بن جبير و حسن) بعضى گويند يعنى آنها را بهم بچسبان و ضميمه كن (از عطا و ابن زيد) و اين اختلاف معنا مربوط به اختلاف قرائت آيه است.

«ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً» از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود معناى آيه اينست كه آنها را بر هر كوهى تقسيم كن و ده كوه در آنجا بود پس بگير از منقارهاى آنها و صدا بزن آنها را باسم بزرگ من و قسم بده به جبروت و عظمت من، آنها شتابان و

دوان پيش تو خواهند آمد. پس ابراهيم چنين كرد و آنها را بر ده كوه قرار داد سپس آنها را خواند و گفت باذن خدا پاسخ دهيد پس گوشت هر كدام با استخوانش مجتمع و بهم تركيب ميشد و بسوى ابراهيم پرواز مى نمود.

ابن جريح و سدى گويند كه هفت كوه در آنجا بود و ابن عباس، حسن و قتاده تعداد كوه ها را چهار گفته اند.

مجاهد و ضحاك ميگويند معناى اين جمله: «ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ» بر هر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 134

كوهى قرار بده، عام است و منحصر به كوه هاى آنجا كه ده يا هفت يا چهار باشد، نبود بلكه شامل هر كوهى كه امكان قرار دادن آن گوشت ها براى ابراهيم بود، مى شد.

سؤال:

با اينكه اين گوشت ها جان و زندگى نداشتند و جماد بودند چگونه به ابراهيم خطاب شد كه آنها را بخوان؟ (ثم ادعهن) و خواندن جماد قبيح است.

پاسخ:

دو وجه براى پاسخ باين سؤال و صحت خواندن جماد گفته اند.

1- منظور از خواندن آنها اشاره بآنها است تا پس از زنده شدن بسوى او آيند.

2- معناى خواندن، خبر دادن از زنده شدن آنها است مانند آيه كريمه «كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ» «1» (گفتيم باشيد بوزينگان مطرود.) كه «امر» (باشيد) بمعناى خودش كه فرمان الهى باشد نيست بلكه منظور از آن خبر دادن است به اين جريان. و نيز مانند آيه كريمه: «ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً «2»» (بيائيد به ميل يا به كراهت) كه باز منظور از اين امر، خبر دادن به تكوين و پيدايش آنها است (از طبرى) اما قول كسانى كه ميگويند: ابراهيم روى هر كوه يك پرنده اى را قرار داد

و سپس آنها را صدا زد و خواند، از حقيقت بدور است زيرا هدف ابراهيم اين بود كه بداند خداوند چگونه مرده را زنده ميكند و آوردن پرنده اى با اشاره در اين هدف، اثر و فائده اى ندارد.

در اين آيه و جمله حذفى شده و تقدير اينست كه آنها را پاره پاره كن و قرار بده بر هر كوهى از هر يك، قسمتى، پس خداوند آنها را زنده ميكند و وقتى زنده شدند پس آنها را بخوان و اين اشاره و خواندن پس از زنده شدن آنها است و ابراهيم چنين كرد و ديد پرها بعضى بسوى بعض ديگر در حركت اند و همچنين گوشت ها و استخوان ها و سپس آنها در حالى كه بر روى پاهاى خود راه ميرفتند به حركت درآمده و هر كدام به سر خود پيوستند و اينها ميگويند معناى «يَأْتِينَكَ سَعْياً» همين است.

__________________________________________________

(1)- آيه 65 سوره بقره.

(2)- آيه 11 سوره فصلت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 135

از نضر بن شميل نقل شده كه او گويد سؤال كردم از خليل بن احمد از آيه كريمه «يَأْتِينَكَ سَعْياً» كه آيا به پرنده اى كه پرواز كند گفته ميشود «سعى كرد».

خليل در جواب گفت نه، ميگويد گفتم پس معناى اين جمله از قرآن چيست؟

خليل گفت معنايش اينست كه آن پرندگان ميآيند بسوى تو و تو راه ميروى راه رفتنى، (يأتينك و انت تسعى سعياً).

«وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» و بدان كه خدا عزيز است يعنى قوى و نيرومند است كه هيچ چيز او را ناتوان و عاجز نميكند. و حكيم است در كردار و گفتارش.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3،

ص: 136

[سوره البقرة (2): آيات 261 تا 262] ... ص : 136

اشاره

مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (261) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (262)

«1»

ترجمه: ... ص : 136

مثل آنان كه مالشان را در راه خدا انفاق ميكنند چون دانه ايست كه هفت خوشه رويانيده كه در هر خوشه صد دانه است و خدا براى هر كه بخواهد دو برابر ميكند كه خدا وسعت بخش و دانا است.

كسانى كه اموال خويش را در راه خدا انفاق ميكنند و سپس آنچه را كه انفاق كرده اند به منت و آزار دنبال نميكنند پاداش آنها پيش پروردگارشان است و آنان نه بيمى دارند و نه غمگين ميشوند.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 261 و 262 جزء 3 سوره 2 [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 137

بيان آيه 261 ... ص : 137
شرح لغات: ... ص : 137

انبتت: روياند از نبت روئيدن كه در مورد گياه ها و هر آنچه از زمين ميرويد استعمال ميشود.

سنبله: خوشه و اصل آن «اسبال» است كه ريختن چيزى است كه مى پوشاند و زمين كشت، با خوشه ها پوشيده ميگردد و نيز دانه، در آن پوشيده مى شود.

مائة: صد.

تفسير: ... ص : 137
اشاره

«مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» گويند تقدير آيه اينست كه مثل صدقات كسانى كه اموالشان را در راه خدا انفاق ميكنند مانند دانه ايست ...

و بعضى گفته اند تقدير اينست: مثل كسانى كه انفاق ميكنند مانند زارع دانه ايست ... و منظور از «سبيل اللَّه» جهاد و غير از آن از كارهاى خير است و اين آيه شامل همه وجوه خير است و همين مطلب از امام صادق عليه السلام روايت شده و ابو على جبائى آن را اختيار نموده است ولى بعضى آن را مخصوص انفاق در جهاد دانسته اند ولى در انفاق ها و طاعت هاى ديگر در برابر هر عمل فقط ده برابر پاداش داده ميشود.

«كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ» مانند دانه ايست كه بيرون آورد.

«سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ» هفت خوشه و در هر خوشه صد دانه يعنى انفاق در راه خدا 700 برابر پاداش داده ميشود.

اگر گفته شود كه آيا ديده شده است كه در يك خوشه صد دانه باشد؟ جواب اينست كه از باب تصور مطلب است و لازم نيست در خارج حتماً ديده شده باشد مانند آيه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 138

كريمه: «طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ «1»» (ميوه آن گويى سر ديوان و شياطين است) با اينكه سر شيطان چيزى است تصورى براى انسان. و باضافه در مواردى ديده شده

است كه يك خوشه صد دانه داشته است.

«وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ» خدا براى هر كه بخواهد از هفت صد دانه هم اضافه ميدهد. بعضى گويند معنايش اينست كه اين چند برابر پاداش دادن براى كسانى است كه خدا بخواهد. از ابن عمر نقل شده است كه وقتى اين آيه نازل شد رسول خدا عرض كرد پروردگارا بر امت من بيفزا پس آيه: من ذا الذى يقرض اللَّه ... نازل شد باز رسول اكرم عرض كرد خدايا بر امت من بيفزا آن گاه اين آيه نازل شد «إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ «2»» «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ» يعنى خدا قدرتى واسع و شامل دارد و هر چه بخواهد بر پاداش خود بيفزايد، كم نميآورد. بعضى گويند يعنى خدا واسع الرحمة است و رحمت و لطفى شامل دارد كه از افزودن بر پاداش و اجر، مضايقه و دريغ ندارد و خدا «عليم» و آگاه است به آنچه استحقاق پاداش و اجر بيشترى دارد (از ابن زيد).

بعضى گويند يعنى او عليم و دانا است به مقدار انفاق مردم و نيز به نيت انفاق كننده و هدف او.

نظم آيات: ... ص : 138

اين آيه مربوط به انفاق است و از نظر مناسبت ارتباط و اتصال دارد به آيه:

«مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ ...» (آيه 245) و فاصله اين دو آيه، آيات مربوط به دعوت بسوى خدا و بيان دليل ها و داستان ها بود (از على بن عيسى)، بعضى درباره نظم اين آيات مى گويند وقتى قرآن داستانهايى را بيان كرد كه برهان بر توحيد و آنچه را كه پيامبران آوردند از حجت ها و دليل ها در برداشت و اعلام كرد كه هر

كس پس از اين همه دليل باز عناد ورزد بايد با او جنگ كرد. در اين آيه تشويق به جهاد ميكند و بيان مينمايد كه در جهاد و جنگ با اين دسته از مردم كه پس از روشن شدن راه باز هم عناد ميكنند پاداش بزرگى است (از زجاج).

__________________________________________________

(1)- آيه 65 سوره صافات.

(2)- آيه 10 سوره زمر (پاداش صابران بيحساب داده مى شود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 139

بيان آيه 262 ... ص : 139
شرح لغات: ... ص : 139

مناً: من و باصطلاح: منت يادآورى آنچه نيكى نموده كه ارزش آن را پائين ميآورد و اصل «من» بمعناى قطع است مانند آيه كريمه «لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ» براى ايشان است پاداش قطع نشدنى و منت گذاردن چون قطع مى كند آن فضيلت و حقى را كه بايد نيكوكار نصيبش شود باين مناسبت بآن «من» گفته اند: و واحد وزن را هم «من» گويند چون آن مقدار مخصوص را جدا ميكند.

اذى: ضرر و آسيبى كه فوراً به شخص ضرر خورده ميرسد.

خوف: ترس از وقوع ضررى كه انتظارش ميرود.

حزن: اندوه شديد.

تفسير: ... ص : 139

وقتى خداوند فرمان به انفاق داد بدنبال آن كيفيت انفاق را بيان نمود.

«الَّذِينَ يُنْفِقُونَ» كسانى كه خارج ميكنند «أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» اموالشان را در راه خدا «ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا» و همراه و دنبال نميكنند نفقات و صدقاتشان را به «مناً» منت بر كسى كه بآن انفاق كرده.

«وَ لا أَذىً» و نه آزار.

منّ اينست كه بگويد: آيا اين مقدار بتو ندادم؟ آيا بتو نيكى نكردم؟ آيا تو را بى نياز ننمودم.

اذى: و آزار اينست كه باو بگويد خدا مرا از دست تو و گرفتارى هاى تو آسوده كند. و ممكن است معناى «اذى» اين باشد كه روى خودش را ترش و عبوس كند يا آنچه را كه باو ميدهد او را ناراحت كند يا او را در برابر آنچه داده به پاره اى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 140

از كارها وادارد همه اينها، آزار است و اين منت و آزار انفاق را ضايع و اجر و پاداش آن را از بين ميبرد.

«لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ» براى اينان است پاداش ايشان نزد

پروردگارشان و بعضى ميگويند معناى آن اينست كه براى ايشان است جزاى اعمالشان در نزد پروردگار و اينكه با قيد «پروردگارشان» مطلب را بيان مى كند براى اينست كه اطمينان بيشتر براى مردم حاصل شود كه پاداش خود را خواهند گرفت زيرا نزد كسى است كه نه كم ميشود و نه از بين ميرود.

«وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ»: و ترسى بر ايشان نيست از اينكه در روز قيامت اجر و پاداش آنان از بين رود و يا كم شود.

«وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»: و نه ايشان غمگين ميشوند.

اين آيه دلالت بر اين دارد كه صحيح است وعده دادن با شرط زيرا خداوند وعده به پاداش ميدهد باين شرط كه منت و آزار همراه با انفاق نباشد و در وعده مشروط، هر گاه شرط عملى نشود استحقاق پاداش هم طبعاً نخواهد بود.

از رسول اكرم روايت شده است كه فرمود خداوند با منت گذاران بر انفاق، صحبت نميكند و نظر رحمت بدانها نمياندازد و آنها را پاك و منزه نمينمايد و براى آنان است عذابى دردناك.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 141

[سوره البقرة (2): آيات 263 تا 264] ... ص : 141

اشاره

قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذىً وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ (263) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْ ءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (264)

ترجمه: ... ص : 141

سخنى نيكو و بخشش (يا پوشش) بهتر از صدقه اى است كه بدنبال آن منت و يا آزار باشد و خدا، بى نياز و بردبار است.

«1»

ترجمه: ... ص : 141

اى كسانى كه ايمان آورده ايد صدقات خود را با منت و آزار باطل و تباه مسازيد مانند كسى كه مال خود را از روى ريا، و خوش آيند مردم انفاق ميكند و ايمان به خدا و روز قيامت نياورده مثل او مانند سنگى است صاف كه بر روى آن خاكى است و رگبارى بدان رسيده و آن را سخت و صاف بجا گذاشته است، آنان از آنچه كسب كرده اند سودى نميبرند و بر آن توانايى ندارند و خداوند كافران را هدايت نميكند.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 263 و 264 جزء 3 سوره 2.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 142

بيان آيه 263 ... ص : 142
شرح لغات: ... ص : 142

غنى: بى نياز و كسى كه دارايى زياد دارد و خداوند كه مالك همه چيز است غنى مى باشد زيرا او بر هر چيز توانا است و كلمه (غنى) ضد حاجت و نياز است.

تفسير: ... ص : 142

«قَوْلٌ مَعْرُوفٌ»: يعنى كلامى نيكو و زيبا كه هيچ نوع زشتى همراه ندارد و با آن، سائل و فقير را رد كند. بعضى گويند يعنى دعائى نيكو مثل اينكه بگويد:

خدا برايت بسازد، خدا تو را از سؤال بى نياز كند، خداوند روزى تو را زياد كند، و مانند آن.

بعضى ديگر معناى آن را (وعده نيكو) دانسته اند.

و ضحاك ميگويد «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ» اصلاح ذات البين است.

«وَ مَغْفِرَةٌ»: براى مغفرة در اينجا اين معانى گفته شده است:

1- سلامت از گناه زيرا اصل اين كلمه در لغت بمعناى كلاه خود است كه سر را مى پوشاند و سلامت از گناه هم حافظ و سپر از عذاب الهى است (از: جبائى).

2- پوشش بر سائل و سؤالش.

3- بخشيدن سؤال شده از ظلم ستم كننده (از: حسن).

معناى بخشيدن ظلم سائل اينست كه اگر سائل در غير وقت در خانه اش ميآيد يا اصرار زياد در سؤال دارد يا رعايت ادب و احترام نمينمايد به اينكه در را باز ميكند يا داخل خانه ميشود ولى بدون اجازه در همه اين موارد عفو و بخشش كند از ظلم و ستم او.

«خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ»: بهتر است از صدقه اى كه دنبالش آزار و اذيت باشد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 143

«يَتْبَعُها أَذىً»: زيرا كسى كه اين نوع صدقه و انفاق كند نه در دنيا پاداش دارد و نه در آخرت اجرى اما سخن خوب و عفو، دو اطاعتى است كه

استحقاق پاداش بر آن دو را خواهد داشت.

از رسول اكرم روايت شده است كه فرمود وقتى فقير، سؤال كرد بگذاريد سخنش تمام شود و كلامش را قطع نكنيد و پس از آن، او را با احترام و نرمى رد كنيد يا چيز مختصرى باو بدهيد زيرا گاهى كسى ميآيد كه نه انسان است و نه جن و مينگرد كه شما با آنچه خدا بشما داده است چه ميكنيد.

«وَ اللَّهُ غَنِيٌّ» و خدا بى نياز است از صدقات و از همه طاعت هاى شما و چنين نيست كه امر خدا روى نياز و احتياج او باشد بلكه بخاطر شما و نيازتان به پاداش، شما را به كارهاى نيك فرمان داد.

«حَلِيمٌ» و او بردبار است كه در كيفر دادن بشما شتاب نميكند. و بعضى گويند مقصود از اينكه خدا حليم است اينست كه تعجيل و شتاب نميكند به عقوبت و كيفر دادن به كسى كه منت ميگذارد و آزار ميدهد در صدقه اش. در اينجا اگر بجاى كلمه «حليم» كلمات «حميد» يا «عليم» گفته ميشد نيكو نبود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 144

بيان آيه 264 ... ص : 144
شرح لغات: ... ص : 144

رئاء- اصل آن از رؤيت است و كسى كه عملى ريايى و براى مردم انجام ميدهد ميخواهد كه مردم آن را ببينند و روى اين مناسبت بآن «رئاء» گفته اند.

صفوان- كه براى يك مصداق «صفوانه» گفته ميشود مانند «سعدان و سعدانة، مرجان و مرجانه»: سنگ صاف و سخت.

تراب- خاك و «ترب» هم بهمين معنا است و به مردى كه از فقر و نادارى خاك- نشين نشده ميگويند: «ترب الرجل» و آيه كريمه «مسكيناً ذا متربه» هم بهمين معنا است يعنى فقيرى خاك نشين.

وابل- باران

تند و «وبال» بد عاقبتى است.

صلد- سنگ سخت و صاف و زمين «صلد» آن زمينى است كه چيزى از آن نميرويد از نظر سختى.

تفسير: ... ص : 144

پس از آنكه در آيات گذشته براى افزايش پاداش مثالهايى زد اينك براى تأكيد بيشتر ميفرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى » اى كسانى كه خدا و پيامبر را تصديق كرده و ايمان آورده ايد باطل نكنيد صدقات خود را با منت گذاردن بر فقير يا بر خدا، و آزار كردن آن كسى كه باو انفاق نموده ايد و براى باطل شدن عمل در صورت منت و اذيت مثالى ميزند.

«كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ» مانند كسى كه مالش را براى رياء و ديدن و خوش آيند مردم انفاق ميكند. در اين قسمت، مؤمن و كافر داخل اند وقتى براى رياء عملى انجام دهند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 145

«وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ» و ايمان بخدا و روز قيامت نياورده. اين قسمت مخصوص كفار است يعنى كسى كه به يگانگى خدا و به قيامت و پاداش ايمان ندارد، بعضى گويند اين قسمت براى منافقان است نه كفار زيرا كافر، علناً و آشكارا كفر خود را ابراز ميدارد و رياء ندارد و اين، منافق است كه دو شكل و دو رنگ و قيافه دارد.

كسى كه ريا كند در حد كفر و يا نفاق است.

«فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ» مانند سنگى است صاف كه بر آن خاكى باشد «فَأَصابَهُ وابِلٌ» پس بارانى تند و شديد بر آن برسد «فَتَرَكَهُ صَلْداً» پس آن را بصورت سنگى سخت و صاف باقى گذارد.

در اين آيه فعل منافق

و منت گذار تشبيه شده است به آن سنگ صاف كه باران آنچه بر روى آن بوده از بين برده است كه هيچكس نميتواند بار ديگر آن گرد و خاك را برگرداند همچنين وقتى شخص منت گذار صدقه اى را داد و همراه آن منت گذارد پس صدقه خود را بصورتى درآورده كه همه فوائد و آثار صدقه را نابود نموده و ديگر راهى براى بازگرداندن آن فائده ها نيست زيرا هر كارى بهمان نيت كه انجام شده سزاوار پاداش و يا كيفر مى باشد و اگر بهنگام عمل، نيت براى رضاى خدا نباشد و براى غرض هاى ديگرى انجام يابد ديگر راهى براى تلافى و جبران كردن آن نيست.

و با بيان بالا كه گفتيم منت گذاردن و يا آزار دادن اگر همراه صدقه دادن باشد آن را بى فائده و ضايع ميكند ديگر نميتوان به اين آيه استدلال كرد كه ثواب ثابت با ملحق شدن منت گذاردن و يا رياء در زمان هاى بعد، نابود ميگردد آن چنان كه بعضى گفته اند.

«لا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْ ءٍ مِمَّا كَسَبُوا» يعنى اينان بر انفاق هاى خود و پاداش آن توانايى ندارند و نميدانند انفاق و ثواب آن، كجا و چيست و از آن چيزى بدست نميآورند و عائدشان نمى گردد همانطور كه كسى نميتواند بر گرد و خاك بالاى سنگ كه باران آن را برده، دست يابد.

اين آيه و آيات قبلى به صدقه دادن و انفاق مال در راه خير و نيكويى براى رضاى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 146

خدا تشويق ميكند و از منت گذاردن و آزار و رياء و نفاق نهى مينمايد و خبر ميدهد كه اگر منت و آزار و ريا

و نفاق بود عمل باطل ميباشد.

بهمين مضمون حديثى را ابن عباس از رسول اكرم نقل نموده است كه حضرت فرمود وقتى روز قيامت شد منادى ندا ميكند بطورى كه همه صدايش را مى شنوند ميگويد: كجا هستند كسانى كه مردم را مى پرستيدند، برخيزيد و پاداش هاى خود را از كسانى كه براى خوش آيند آنها كار ميكرديد، بگيريد، من آن عملى را كه آميخته به چيزى از دنيا و اهل آن باشد نمى پذيرم.

و نيز از حضرت امام صادق عليه السلام روايت شده كه رسول خدا فرمود: كسى كه اول، احسان و نيكى كند ولى بعداً سخن زننده و آزار دهنده گويد يا منت گذارد آن احسان خود را باطل نموده است.

خداوند براى باطل شدن اجر صدقه با منت گذاردن و اذيت مثالى ميزند و ميفرمايد: «كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ» ... مانند كسى كه مالش را براى رياء و ديدن مردم انفاق ميكند.

امام صادق عليه السلام ميفرمايد:

هيچ چيز براى من عزيزتر و محبوب تر از آن نيست كه به مردى احسان و نيكى كنم و به دنبال آن نيكى ديگر كه آن را بكمال برساند زيرا من ديدم كه قطع احسان هاى بعدى نابود ميكند سپاس و پاداش احسان هاى قبلى را.

«وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ» خداوند كافران را هدايت نميكند يعنى كافران را بر اعمالشان پاداش نميدهد زيرا كفر، همه اعمال را نابود ميكند و جلوگير از گرفتن پاداش مى باشد و تنها مؤمنان اند كه پاداش و اجر مى گيرند در صورتى كه عملشان براى خدا و بر وجه صحيح انجام شده باشد.

بعضى گويند معناى آيه اينست كه خدا كافران را با اين اعمالشان به بهشت هدايت نميكند آن چنان

كه مؤمنان را در نتيجه كارهايشان به بهشت مى برد. و بعضى ديگر چنين معنا كرده اند: خدا آنچه را كه بمؤمنان عطا ميكند از لطف و عنايت به كافران نميدهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 147

[سوره البقرة (2): آيه 265] ... ص : 147

اشاره

وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (265)

«1»

ترجمه: ... ص : 148

مثل كسانى كه اموالشان را به طلب رضاى خدا و پايدارى و استوارى نفوس خود انفاق ميكنند مانند باغى است بر زمينى بلند كه باران تند و زياد بآن رسيده و دو برابر، ثمره داده و اگر باران زياد باو نرسيده پس نمى و باران كمى و خدا بآنچه ميكنيد آگاه است.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 265 جزء 3 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 148

بيان آيه 265 ... ص : 148
شرح لغات ... ص : 148

ربوة- تپه، زمين بلند.

اكل- خوراكى.

ضعفين- دو برابر و كلمه «ضعف» را بعضى بمعناى يك برابر و قدرى بيشتر و بعضى بمعناى دو برابر دانسته اند.

طل- نم، باران كم.

تفسير: ... ص : 148

«مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ» يعنى مثل كسانى كه خارج ميكنند اموالشان را به طلب رضاى خدا.

«وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ» در معنا و تفسير اين جمله، اقوالى است:

1- براى استوار و ثابت نگاه داشتن خود به نيروى يقين و بينش بيشتر (از سعيد بن جبير، سدى و شعبى).

2- استوارى و پايدارى خود در اينكه صدقات را در چه مواردى، صرف كنند (از حسن و مجاهد).

3- براى آرامش روح خود بر پايدارى و ثبوت در اطاعت امر خدا (از ابي على جبائى).

«كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ» يعنى مانند باغى است كه در زمينى مرتفع باشد و علت اينكه «ربوة» و زمين مرتفع را بخصوص قيد مى كند اينست كه معمولا باغى كه در جاى بلند باشد بهتر و با طراوت تر از باغى است كه در زمين گود و محل جمع شدن آب، قرار دارد و ميوه آن نيز بهتر است.

«أَصابَها وابِلٌ» كه باين باغ بارانى شديد برسد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 149

«فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ» كه محصولش را دو برابر آن مقدارى كه در زمين هاى معمولى حاصل ده بدست ميآيد، ميدهد. و ممكن است معناى (ضعفين) اين باشد كه هر سال دو بار برداشت ميكنند مانند آيه كريمه «تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ «1» رَبِّها» (ميدهد خوراكى (ميوه) خود را در هر زمان باذن پروردگارش) كه بهمين معنا تفسير شده است كه هر شش ماه محصول خود را ميدهد.

امام صادق عليه السلام

در معناى آيه ميفرمايد اين باغ، ميوه اش چند برابر ميشود هم چنان كه اجر و پاداش كسى كه مالش را در طلب رضاى خدا انفاق مينمايد چند برابر مى باشد.

فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ»: پس اگر باران زياد بآن نرسد پس نم و باران كم خواهد بود يعنى در هر حال اين باغ بر و ميوه خود را ميدهد و در هر صورت بر آن، غبارى ديده نميشود و با طراوت و تازه ميباشد.

«وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»: و خدا بدانچه عمل ميكنيد بينا است يعنى او به اعمال شما عالم و آگاه است و شما را مطابق آن، پاداش و اجر ميدهد.

بعضى گويند: يعنى او عالم است به مردمى كه براى رضاى خدا يا براى رياء و ديدن مردم، عملى انجام ميدهند.

__________________________________________________

(1)- آيه 25 از سوره ابراهيم

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 150

[سوره البقرة (2): آيه 266] ... ص : 150

اشاره

أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ فِيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (266)

«1»

ترجمه: ... ص : 150

آيا يكى از شما دوست دارد كه باغى داشته باشد از درخت خرما و انگور كه زير آن درختان، جوى هاى روان و در آن، هر گونه ميوه موجود باشد و پيرى بدو رسيده و فرزندانى ناتوان دارد و گردبادى آتشين بآن باغ رسيده و آتش بگيرد. اين چنين خداوند براى شما آيات خود را بيان ميكند شايد بينديشيد.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 266 جزء 3 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 151

بيان آيه 266 ... ص : 151
شرح لغات: ... ص : 151

جنة: باغ پر درخت و اصل اين كلمه بمعناى پوشيدن است و چون درخت زياد روى زمين را مى پوشاند باين مناسبت بآن «جنت» گفته اند.

نخيل: درخت خرما.

اعناب: جمع عنب- انگور.

تحت: زير.

الانهار: جمع نهر.

كبر: پيرى و بزرگى و حالت زيادتى بر مقدار ديگر و فرق بين دو كلمه كثير و كبير اينست كه كثير، تكرار و اضافه شدن عدد است در حالى كه «كبير» چنين نيست.

اصابها: رسيد بآن و مصدر آن «اصابة» بمعناى رسيدن و واقع شدن بر هدف و مقصد است.

ضعفاء: ضعيفان و ناتوانان.

اعصار: غبارى كه مى پيچد بين زمين و آسمان يعنى گردباد.

تتفكرون: بينديشيد- از فكر كه بمعناى بنظر آوردن خاطرات و محفوظات ذهن است.

تفسير: ... ص : 151

«أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» آيا دوست دارد يكى از شما براى او باغى باشد از درخت خرما و انگور كه نهرها از زير درختان جارى و همه گونه ميوه داشته باشد.

«وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ» و پيرى باو رسيده باشد «وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ» و براى او فرزندانى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 152

كوچك و ناتوان باشد «فَأَصابَها إِعْصارٌ» پس برسد بآن باغ، بادى شديد كه از زمين بسمت بالا در حركت است (گردباد).

«فِيهِ نارٌ» در آن تند باد، آتشى است.

«فَاحْتَرَقَتْ» پس اين باغ آتش گيرد. خداوند براى حسرت خوردن در سلب نعمت و از دست دادن آن اين مثال را ميزند و در اينكه اين مثال براى كدام يك از مطالب مذكور آمده اقوالى است:

1- مثال براى ريا كننده در صدقات است كه اگر چه در اين دنيا ممكن است از عمل ريايى

خود سودى ببرد اما در آن روز كه احتياج شديد دارد يعنى روز قيامت از آن بهره اى نميبرد. (از سدى).

2- اين مثال براى كسى است كه بيشتر بدنيا مى پردازد تا اطاعت خدا كه در آخرت، اين شخص حسرت زيادى خواهد داشت. (از مجاهد).

و منظور اينست كه در روز قيامت احتياج اين شخص به نتيجه اعمال خوب و اطاعات مانند احتياج شخص سالخورده و پير است كه داراى فرزندان خردسال و ناتوان ميباشد و به ميوه هاى اين باغ در اين حالت نياز و احتياج فراوان دارد ولى همه آن باغ آتش گرفته و حسرت و اندوه برايش پديد آورده است زيرا سالخورده اى كه از زحمات دوران جوانى اندوخته اى دارد و آن را از دست دهد نااميد و پر حسرت ميگردد.

3- اين مثال براى مردمى است كه خاتمه و عاقبت كار آنان بفساد كشيده شده است. (از ابن عباس).

ولى بايد گفت آيه كريمه هر سه معنى را در بر دارد.

«كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ» اين چنين كه در مسئله صدقه و داستان ابراهيم و كسى كه بر آن ده گذشت و عبور كرد و مسائل ديگرى كه اين آيات متضمن آنها بود، خداوند آيات خود را براى شما بيان ميكند.

«لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ» باشد تا شما نگاه كنيد و بفهميد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 153

[سوره البقرة (2): آيه 267] ... ص : 153

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلاَّ أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (267)

«1»

ترجمه: ... ص : 153

اى كسانى كه ايمان آورده ايد انفاق كنيد از بهترين چيزى كه بدست آورده ايد و از آنچه براى شما از زمين بيرون آورده ايم و در نظر نگيريد چيزهاى پست و كم ارزش را كه از آنها انفاق كنيد كه خود شما گيرنده آنها نيستيد مگر آنكه چشم پوشى كنيد و بدانيد كه خدا بى نياز و سزاوار ستايش است.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 267 جزء 3 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 154

بيان آيه 267 ... ص : 154
شرح لغات: ... ص : 154

و لا تيمموا- قصد نكنيد. مصدرش- تيمم- بمعناى قصد و تعهد ميباشد و كلمه «امام» كه بمعناى مقصود و معتمد است از همين باب ميباشد.

«خبيث» پست از هر چيزى.

«تغمضوا» چشم بپوشيد- و اغماض در معامله پائين آوردن قيمت است بخاطر عيبى كه در آنست و «غموض» بمعناى پنهان بودن است.

شأن نزول: ... ص : 154

از حضرت امام صادق عليه السلام روايت شده است كه اين آيه درباره مردمى نازل شد كه اموالى را از راه ربا در زمان جاهليت بدست آورده بودند و با آنها، صدقه ميدادند و خداوند آنها را از اين كار نهى كرد و دستور داد كه از اموال پاك و حلال خود، صدقه دهيد.

بعضى مى گويند اين آيه درباره مردمى نازل شد كه خرماهاى پست و كم ارزش را داخل در خرماى صدقه ميكردند) از حضرت على عليه السلام، براء بن عازب، حسن و قتاده).

تفسير: ... ص : 154

پس از آنكه خداوند ارزش انفاق و صفات انفاق كنندگان و اينكه بايد هدف از انفاق، تقرب به خدا باشد و بايد آن را از چيزهايى كه نابودش ميكند مانند منت و آزار حفظ كرد، بيان كرد در اين آيات صفت صدقه و خصوصيات آن را بيان ميكند تا بيان، جامع و كامل گردد.

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ» خطاب به مؤمنان است كه صدقه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 155

دهيد آنچه را كه از راه تجارت و كسب حلال بدست آورده ايد (از ابن مسعود و مجاهد).

بعضى ميگويند: يعنى از بهترين چيزى را كه بدست آورده و كسب كرده ايد مانند آيه كريمه: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ «1»» (به نيكى نميرسيد مگر از آنچه دوست داريد انفاق كنيد).

از عبيد بن رفاعه روايت شده كه روزى رسول اكرم بر ما وارد شد و صدا زد: اى تجار، شما، فاجر و گناهكاريد جز كسانى كه پرهيزكارى و نيكى كنند و صدقه دهند. و على عليه السلام فرمود نه دهم رزق در تجارت

است و بقيه آن در دام دارى. عايشه از رسول اكرم روايت كرده كه فرمود: «پاكيزه ترين چيزى كه مرد ميخورد آن چيزيست كه از كسب بدست آورده و از آن، فرزندانى پيدا كرده است». سعيد بن عمير ميگويد از رسول اكرم سؤال شد كه چه نوع كسبى پاكيزه تر و حلال تر است فرمود كار هر كس به دست خودش و هر خريد و فروش صحيح و درستى.

على عليه السلام فرمود هر كس تجارت كند بدون علم و آگاهى در ربا خواهد افتاد.

درباره اين آيه «انفقوا» (انفاق كنيد) اختلاف شده است:

1- امر به زكاة واجب است (از عبيدة سلمانى و حسن).

2- دستور صدقه مستحبى است زيرا صدقات واجبه داراى مقدارى معين اند كه اگر كمتر از آن باشد دين و قرضى است كه بايد تمام آن پرداخت شود و اگر مالى كه زكاتش واجب است همه اش از نوع پست آن جنس باشد جائز است كه از همان نوع، عطا كند (از جبائى).

3- صدقات واجبه و مستحبه هر دو را آيه كريمه شامل است و اين قول صحيح تر است و مقصود از آن انفاق در راه خير و اعمال نيك است بطور كلى و در اين آيه دلالتى است بر اينكه ثواب و پاداش صدقه از مال حلالى كه از كسب بدست آمده بيشتر است از مالى كه از غير راه كسب باشد زيرا در صورت اول، زحمت بيشترى بر او دارد.

__________________________________________________

(1)- آيه 92 سوره آل عمران

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 156

«وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ» يعنى و انفاق كنيد و خارج سازيد از غلات و ميوه ها.

«وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ»

قسمت هاى پست از مال يا آنچه كسب كرده ايد يا چيزى را كه خدا براى شما از زمين رويانيده و در دسترس شما قرار داده براى صدقه در نظر نگيريد، كه از آن انفاق كنيد.

بعضى گويند كه مقصود از «خبيث» مال حرام است ولى قول اول را تأييد ميكند اين قسمت از آيه: «وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ» (كه شما آن را نميگيريد مگر آنكه چشم پوشى كنيد) زيرا هميشه اغماض و چشم پوشى نسبت به چيزهاى پست است نه حرام.

و در بيان مقصود از خود اين آيه (وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا) دو قول است:

1- صدقه ندهيد چيزهايى را كه خود شما حاضر نيستيد از بدهكارانتان آن را بگيريد مگر با مسامحه و گذشت كه چشم پوشى بمعناى گذشت و مسامحه است (از براء بن عازب).

2- صدقه ندهيد چيزهايى را كه خود شما نميگيريد مگر از بها و قيمت آن كسر كنيد (از حسن، ابن عباس و قتاده) و نظير همين است آنچه زجاج گفته: شما گيرنده آن ها نيستيد مگر در صورت ورشكست شدن بدهكارتان پس چگونه آنها را صدقه ميدهيد.

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ» و بدانيد كه خداوند بى نياز است از صدقات شما و «حميد» است يعنى سزاوار حمد و ستايش است بر نعمتهايى كه داده و بعضى گفته اند «حميد» باين معنا است كه نعمتهايى را بر مردم ارزانى داشته است كه ايجاب ميكند مردم در برابر آن نعمتها به حمد و ستايش خدا برخيزند و بعضى «حميد» را بمعناى «حامد» حمد كننده گرفته اند كه خداوند با آنكه بى نياز است از صدقات شما و خود شما، صدقات و

انفاقات شما را مى پذيرد و شما را بر دادن صدقات مى ستايد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 157

در اين آيه كلمه «حميد» مناسب تر است از كلمه «حليم» و در آيه قبلى «حليم» مناسب تر از «حميد» است زيرا در اينجا پس از امر به انفاق از بهترين مال بيان ميكند كه خداوند بى نياز است و در عين حال صدقه دهنده را ستايش مينمايد و باو پاداش ميدهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 158

[سوره البقرة (2): آيات 268 تا 269] ... ص : 158

اشاره

الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (268) يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ (269)

«1»

ترجمه: ... ص : 158

شيطان بشما وعده تنگدستى و فقر ميدهد و شما را بكارهاى زشت واميدارد و خدا بشما وعده آمرزش و بخشش ميدهد و خداوند وسعت دهنده و دانا است.

خداوند حكمت را بهر كس كه بخواهد ميدهد و هر كه حكمت داده شد خير و خوبى فراوان يافت و جز خردمندان متذكر نشوند.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 268 و 269 جزء 3 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 159

بيان آيه 268 ... ص : 159
شرح لغات: ... ص : 159

فقر: نادارى و احتياج در مقابل «غنى» بمعناى بى نيازى و چون فقر بمنزله شكسته شدن ستون فقرات است در بيچاره شدن و نرسيدن به مراد و مقصود لذا به نادارى و بيچارگى و احتياج «فقر» گفته اند و به مصيبت و پيش آمد سخت «فاقره» ميگويند كه گويا ستون فقرات را مى شكند.

يعد: وعده ميدهد و فرق دو كلمه «وعد» و «وعيد» اينست كه «وعيد» هميشه در مورد شر و ناراحتى بكار ميرود ولى «وعد» را ميتوان با قيد خير و شر بكار برد مثلا وعده خير و خوشبختى و يا وعده فقر و بدبختى ولى اگر كلمه «وعده» بطور مطلق و بدون قيد بكار رود بمعناى وعده به خير ميباشد.

فحشاء: زشتى ها.

تفسير: ... ص : 159

در اين آيات خداوند مردم را از شيطان كه مانع از صدقه دادن است بر حذر ميدارد.

«الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ» شيطان بشما وعده فقر ميدهد در اينكه از بهترين قسمت مال در راه خير و خدا انفاق كنيد.

و بعضى گويند يعنى در دادن زكاة اموال.

«وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ» و شما را به گناهان و ترك اطاعت از خدا و بقول بعضى به انفاق از چيزهاى پست و بى ارزش فرمان ميدهد و علت اينكه به اين نوع انفاق ها «فحشاء» گفته شده اينست كه به گناه كشيده مى شود زيرا وقتى شخص ثروتمند به حاجتمندان آنچه لازم دارند انفاق نكرد كم كم اصل انفاق را كنار گذاشته و حتى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 160

انفاقات واجبه را هم ترك خواهد كرد.

«وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ» و خدا بشما وعده ميدهد كه در برابر انفاق از بهترين قسمت مال، گناهان شما را پوشيده و

از كيفر و عقوبت شما گذشت نمايد.

«وَ فَضْلًا»: و نيز بيش از آنچه صدقه داده ايد بشما بدهد و روزى شما را افزايش دهد.

از ابن عباس نقل شده است كه در اين آيه چهار وعده بيان شده كه دو وعده آن از خدا و دو وعده آن از شيطان است اما دو وعده خدا، مغفرت و آمرزش گناهان، و زيادت در رزق و روزى است و دو وعده شيطان، فقر و فحشاء است.

از ابن مسعود روايت شده كه براى شيطان روش و طريقه ايست كه همان وعده به فقر و امر به گناه است و براى فرشته روش ديگر و آن امر به انفاق و نهى از گناه ميباشد.

«وَ اللَّهُ واسِعٌ» و خدا وسعت دهنده است و عطا و بخشش او چيزى از خزانه بى نهايتش كم نميكند «عَلِيمٌ» و دانا است به مردمى كه استحقاق و شايستگى بخشش و لطف دارند و آنهايى كه چنين شايستگى را ندارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 161

بيان آيه 269 ... ص : 161
تفسير: ... ص : 161

در اين آيات خداوند يك وصف و صفت خود را بيان ميكند:

«يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ» حكمت را بهر كس كه بخواهد ميدهد. در اينكه مقصود از «حكمت» چيست وجوهى گفته اند:

1- علم به قرآن و آگاهى از ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و مقدم و مؤخر و حلال و حرام و مثل هاى آن (از ابن عباس و ابن مسعود).

2- رسيدن به واقع و حقيقت در عمل و گفتار (از مجاهد).

3- علم دين (از ابن زيد).

4- نبوت و پيامبرى (از سدى).

5- معرفت به خدا (از عطا).

6- فهم (از ابراهيم).

7- ترس از خداوند (از ربيع).

8- قرآن و فقه (از

حضرت امام صادق عليه السلام و از مجاهد نيز نقل شده است).

9- علم و دانشى كه فائده و منفعت آن بزرگ و زياد است و اين وجه جامع همه وجوه و اقوال ديگر ميباشد.

10- آنچه خداوند به انبياء و پيامبران و امت هاى آنان داده است از كتاب و آيات و نشانه ها و دليل ها كه آنها را به شناسايى خدا و دين او راهنمايى ميكند كه اين خود تفضل و رحمتى است از طرف پروردگار و بهر كس كه بخواهد ميدهد. (از ابى على جبائى).

علت اينكه به علم، «حكمت» گفته شده اينست كه علم هميشه انسان را به نيكى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 162

و خير ميخواند و از زشتى باز ميدارد و اين حقيقت «حكمت» است. از رسول اكرم روايت شده است كه فرمود: «خداوند بمن قرآن داد و از حكمت نيز مانند قرآن بمن عنايت فرمود و خانه اى كه در آن بهره اى از حكمت نباشد خراب است، فقه و دانش فرا گيريد و در حال جهل و نادانى و بى خبرى نميريد».

«وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ» و بهر كس كه حكمت (بهر وجه و تفسير) داده شد.

«فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً» پس خير فراوان باو داده شده است.

«وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ» از آيات الهى پند و اندرز نميگيرد جز خردمندان.

بديهى است كه منظور از اين «لب» كه بمعناى عقل و خرد است نه آن عقلى است كه در همه انسان هاى مكلف هست كه يكى از شرائط تكليف است بلكه منظور آن عقلى است كه در راه اطاعت خدا بكار افتاده است و علت اينكه به اين عقل «لب»

گفته شده اينست كه لبّ ميوه، مغز آن است و اين عقل، مغز، و گرانبهاترين ميوه وجودى انسان ميباشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 163

[سوره البقرة (2): آيات 270 تا 271] ... ص : 163

اشاره

وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ (270) إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (271)

«1»

ترجمه: ... ص : 163

هر چه انفاق كنيد يا هر نذرى كه نذر كرده و بدان ملتزم شده ايد (همه را) خدا ميداند و براى ستمگران يار و كمك كننده اى نيست.

اگر صدقات را آشكار كنيد پس كارى است نيكو و اگر نهان كنيد و به فقراء و تهى دستان دهيد براى شما بهتر است و گناهانتان را محو ميكند و خدا از آنچه عمل ميكنيد آگاه است.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 270 و 271 جزء 3 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 164

بيان آيه 270 ... ص : 164
شرح لغات: ... ص : 164

نذر: التزام بر انجام دادن عمل خير و نيك است بصورت معلق بودن بر شرطى كه اگر حاصل شد او انجام دهد و از نظر فقهى، نذر منعقد نميشود مگر اينكه با اين جمله بگويد: «للَّه على كذا» يعنى براى خداست بر عهده من چنين و منظور از «چنين» آن عمل و فعلى است كه نذر كرده مثل طعام دادن به مسكين و يا به حج رفتن مستحبى يا مانند آن. و به لفظ ديگر منعقد نميشود. و اصل كلمه «نذر» بمعناى خوف و ترس است.

و «انذار» ترساندن و گفتن جاى دشمن است تا از آن دورى شود.

انصار: جمع «نصير» بمعناى كمك دهنده انسان در برابر دشمن.

تفسير: ... ص : 164

باز در اين آيات تشويق به انفاق شده است.

«وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ» يعنى انفاقاتى را كه خدا بر شما واجب كرده و شما انجام داده و انفاق نموده ايد و بعضى گفته اند يعنى آنچه در راه خير انفاق كرده ايد چه واجب و چه مستحبّ.

«أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ» يا آنچه را كه بر خود واجب نموده ايد از راه نذر و بدان وفا كرده و آن را بجا آورده ايد مانند نماز و يا روزه يا صدقه و مانند آنها.

«فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ» همانا خدا آن را ميداند يعنى به آنها پاداش ميدهد و دانستن خدا كنايه از جزاء و پاداش دادن او است.

«وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ» و براى ستمگران ياورانى نيست و مقصود از ستمكاران، كسانى اند كه صدقات و انفاقات و نذرهاى آنها براى خدا نيست و بصورت صحيح انجام ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 165

نيافته مثل اينكه براى رياء يا ضرر

زدن به ديگرى يا ايجاد اختلاف يا از مال غصبى يا از مالى كه بصورت صحيح بدست نياورده انفاق كند و يا نذر در گناه و معصيت كند يا بآنچه نذر كرده و به آن قدرت و توانايى دارد عمل نكند.

اين مردم ياوران و كمك كارانى كه مانع و جلوگير از عذاب الهى باشند ندارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 166

بيان آيه 271 ... ص : 166
شرح لغات: ... ص : 166

صدقات: جمع صدقه و فرق صدقه و زكاة اينست كه زكاة واجب است در حالى كه صدقه ممكن است واجب باشد و يا مستحبّ.

تخفوها: پنهان كنيد آن را و «اخفاء» پوشاندن است.

تبدون: آشكار كنيد و «ابداء» بمعناى آشكار كردن است مانند اعلان و اظهار.

تفسير: ... ص : 166

«إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ»

: اگر صدقات را آشكار كنيد «فَنِعِمَّا هِيَ» پس چيزى است نيكو و آشكار كردن آن بد نيست و كراهت ندارد.

«وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ»: ولى اگر پنهان كنيد و به فقراء دهيد براى شما بهتر و ثواب آن زيادتر است.

درباره صدقه اى كه پنهان كردن آن افضل است دو قول است:

1- صدقه مستحبه است نه زكاة واجب براى اينكه پنهان كردنش آن را از رياء دور ميدارد اما زكاة واجب را بايد داد و رياء در آن نميتواند دخالت داشته باشد و ممكن است اگر آشكارا ندهد متهم به ندادن شود پس در زكاة واجب آشكارا دادن آن افضل است (از ابن عباس و ثورى) و على بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: «زكاة واجب خارج ميشود و داده ميشود آشكارا ولى غير زكاة واجب اگر بصورت پنهانى داده شود بهتر است».

2- هر انفاق خواه واجب و خواه مستحبّ پنهانى دادن آن افضل است (از حسن و قتاده) و اين قول با عموم آيه مناسب تر است.

«وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ»: و خدا محو ميكند بعض از گناهان شما را و ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 167

كلمه «من» براى تبعيض است.

عده اى معتقدند كه فقط گناهان صغيره را خدا ممكن است محو كند و آنها

استدلال باين آيه ميكنند و از كلمه «من» كه بمعناى «بعض» است فقط گناهان صغيره را مى فهمند.

اما بعقيده ما چون محو گناه، «تفضل» و لطف خداست بنا بر اين، اختصاص به گناهان صغيره ندارد بلكه ممكن است گناهان كبيره را هم محو كند ولى اگر كلمه «من» در آيه نبود چنين فهميده ميشد كه همه گناهان محو ميشود.

بعضى كلمه «من» را زائد گرفته اند مانند جمله: «كل من طعامى و خذ من مالى ما شئت» يعنى هر چه ميخواهى از غذاى من بخور و از مال من بگير كه بمعناى كلى است در آيه هم عموم و اطلاق است و ظاهرش همه گناهان مى باشد ولى وجه اول بهتر است.

احاديثى كه در اين باب وارد شده است:

1- صدقه پنهانى فرو مى نشاند خشم خدا را و نابود مى كند گناه را هم چنان كه آتش آب را از بين مى برد و هفتاد بلا را دفع مينمايد.

2- هفت دسته اند كه خداوند در روزى كه هيچ سايه اى جز سايه او نيست آنها را سايه ميدهد:

(1) پيشواى عادل.

(2) جوانى كه در عبادت خدا بسر ميبرد و رشد ميكند.

(3) مردى كه اگر از مسجد خارج ميشود قلبش متوجه مسجد است تا وقتى بآن باز گردد.

(4) دو نفرى كه در راه خدا و براى خدا با هم دوستى ميورزند و با هم مى نشينند.

(5) مردى كه زنى زيبا و داراى مقام او را بخود ميخواند ولى او ميگويد من از خدا مى ترسم و به گناه آلوده نميشوم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 168

(6) مردى كه صدقه ميدهد و آن را پنهان ميدارد بطورى كه دست راست

او از انفاق دست چپش خبر نميشود.

(7) مردى كه در جاى خلوت و تنها بياد خدا افتد و سپس ديدگانش پر از اشگ شود.

«وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ» و خدا عالم و دانا است بدانچه در صدقات و انفاق هاى خود عمل ميكنيد كه آنها را آشكارا و يا پنهانى ميدهيد و بر خدا هيچ چيز پوشيده و پنهان نيست و او شما را آن چنان كه شايستگى داريد پاداش ميدهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 169

[سوره البقرة (2): آيه 272] ... ص : 169

اشاره

لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (272)

«1»

ترجمه: ... ص : 169

(اى پيامبر) نيست بر تو هدايت ايشان ولى خدا هر كه را بخواهد هدايت ميكند و شما هر چه در راه خير انفاق كنيد پس براى خود شما است و جز براى رضاى خدا نبايد انفاق كنيد و هر چه از اموال در راه خدا انفاق كنيد ثواب و پاداش آن بشما كاملا داده خواهد شد و بشما ستم نخواهد شد.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 272 جزء 3 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 170

بيان آيه 272 ... ص : 170
شأن نزول: ... ص : 170

مسلمانان از دادن صدقه بر غير مسلمين خوددارى ميكردند تا اين آيه نازل شد (از ابن عباس و ابن حنفيه و سعيد بن جبير).

بعضى گويند اسماء دختر ابو بكر با رسول اكرم در عمرة القضاء بود پس مادر و جده اش نزد او رفته و تقاضاى كمك كردند در حالى كه هر دو مشرك بودند اسماء بآنها گفت من بشما چيزى نميدهم تا از رسول خدا اجازه نگيرم زيرا شما پيرو اسلام نيستيد. آن گاه اسماء از پيامبر اكرم اجازه خواست و اين آيه نازل شد (از كلبى).

تفسير: ... ص : 170

«لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ» بر تو هدايت اينان نيست در وجه ارتباط و مناسبت اين آيه با آيات گذشته وجوهى گفته شده است:

1- بر تو نيست هدايت اينان از اين راه كه جلو صدقه دادن مردم را به آنان بگيرى و بدينوسيله آنان را به اسلام وادار نمايى مانند آيه كريمه: «أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ «1»» مگر تو مردم را اكراه ميكنى كه مؤمن شوند.

2- بر تو نيست هدايت مردم به اينكه آنان را وادار كنى بر انفاقات در راه خير و راه خدا (از حسن و ابو على جبائى) و تقدير در اين وجه اين است كه بر تو نيست كه هدايت نمايى مردم را به رسيدن به ثواب و بهشت و آنچه بر تو است همين است كه آنان را هدايت و راهنمايى بايمان و اسلام كنى. و اين، تسليت و دلدارى است نسبت برسول اكرم زيرا آن حضرت از اينكه مردم اسلام نمى آوردند غمگين ميشد زيرا او مى دانست در نتيجه بى ايمانى چه عذاب ابدى در انتظار آنان است و خداوند او را

با اين آيه دلدارى داد.

__________________________________________________

(1)- آيه 99، سوره يونس

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 171

3- بر تو نيست كه مردم را هدايت كنى پس از آنكه آنان را دعوت و انذار كرده و آنچه را كه مأمور بوده اى به رساندن آن به مردم رسانده و تبليغ نموده اى و معناى آيه اين نيست كه تو اصلا مأمور بهدايت مردم نيستى زيرا آن حضرت مبعوث نشده بود مگر براى همين هدايت مردم.

«وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ» ولى خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند يعنى كسانى را كه خدا ميداند كه با هدايت و راهنمايى بيشتر و توفيق خدا آنان براه حق در ميآيند خداوند به آنان لطف نموده و هدايتشان ميكند (از زجاج و ابو القاسم بلخى و بيشتر دانشمندان).

جبائى آيه را اين چنين تفسير كرده كه خداوند هر كس را بخواهد به راه بهشت هدايت ميكند.

«وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ» و هر مالى را انفاق كنيد در راه خير پس ثواب آن براى خود شما است و غرض از اين آيه ترغيب و تشويق به انفاق است زيرا وقتى انسان بداند كه منفعت و سود انفاقش بخودش باز ميگردد به انفاق حريص تر و علاقمندتر ميگردد و در اين جهت انفاق انسان با انفاق خدا تفاوت ميكند زيرا فائده انفاقات الهى به مردم بازمى گردد نه به خودش در حالى كه بيشتر منافع انفاقات مردم به خودشان بازميگردد.

«وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ» و مؤمنان انفاق نميكنند جز در راه طلب رضاى خدا و بعضى گفته اند اين جمله اگر چه بصورت خبر است ولى در واقع «نهى» است

يعنى انفاق نكنيد مگر به طلب رضاى خدا.

در بيان علت اينكه كلمه «وجه» در «وجه اللَّه» آورده شده دو قول است:

1- براى رفع ابهام و تحقيق و بيان اينكه براى خود خدا باشد و كلمه «وجه» بمعناى نفس و خود، بكار رفته است تا پندار و توهم اشتراك غير خدا را دفع كند و اختصاص به خدا را بفهماند.

2- ادب تعبيرى است زيرا اگر بگوئيم براى خدا فلان كار را انجام دادم آن ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 172

لطف تعبير را ندارد كه بگوئيم در وجه خدا يا براى تقرب به خدا.

«وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ» و هر چه از اموال در راه خدا انفاق كنيد ثواب و پاداش آن بشما كاملا داده خواهد شد و كلمه «توفيه» كامل نمودن چيزى است و ابن عباس ميگويد معناى «يوف اليكم» اينست كه شما جزا و پاداش آن را كامل و زياد در آخرت خواهيد يافت.

«وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ» و بشما ستم نخواهد شد. در اينكه پاداش نگيريد و يا از ثواب و اجر شما كم گردد مانند آيه كريمه: «آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً «1»» دادند خوردنى ها خود را و نقصان نيافت چيزى- كه در اين آيه «لم تظلم» بمعناى «ناقص نميشود» است.

__________________________________________________

(1)- آيه 33 سوره كهف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 173

[سوره البقرة (2): آيه 273] ... ص : 173

اشاره

لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (273)

«1»

ترجمه: ... ص : 173

(صدقه) براى فقيرانى است كه در راه خدا از كار مانده اند و توانايى سير و سفر در روى زمين ندارند مردم بى اطلاع (از ظاهر حالشان) از شدت مناعت، آنان را توانگر مى پندارند. شما از سيمايشان آنان را مى شناسى آنان از مردم باصرار سؤال نميكنند.

هر مالى كه انفاق كنيد همانا خدا بآن عالم و آگاه است.

__________________________________________________

(1)- آيه 273 سوره بقره جزء 3 سوره 2 [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 174

بيان آيه 273 ... ص : 174
شرح لغات: ... ص : 174

يحسبهم- گمان ميكند.

احصروا- ممنوع از تصرف شدند بعلت بيمارى يا احتياج يا ترس.

ضرب- زدن و «ضرب فى الارض» يعنى مسافرت.

سيماء- علامت و اصل اين لغت بمعناى بلندى است و به زياد كردن قيمت معامله و بالا بردن آن «سوم» ميگويند.

تعفف- سؤال نكردن و مناعت طبع.

الحاف- اصرار ورزيدن.

شأن نزول: ... ص : 174

از امام محمد باقر (ع) نقل شده كه اين آيه درباره اصحاب «صفه» نازل شده و از ابن عباس نيز همين مطلب نقل شده است.

اصحاب صفه در حدود چهارصد نفر بودند كه چون در مدينه منزل و خويشاوند و طايفه اى نداشتند در مسجد سكنى گزيده بودند آنان مى گفتند هر «سريه» ايكه رسول اكرم بفرستد ما، در آن شركت خواهيم نمود. خداوند در اين آيه مردم را تحريك مى كند كه به آنها كمك نمايند و بعضى افراد زيادى غذاهاى خود را به آنان ميدادند.

تفسير: ... ص : 174
اشاره

پس از آن كه خداوند امر به انفاق كرد و به اندازه كافى به آن ترغيب نمود و پاداش كامل براى آنها معين كرد بدنباله آن بهترين فقرايى كه مصرف صدقات هستند بيان مى كند «لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ» يعنى انفاقهايى كه گفته شد براى فقرايى است كه در راه خدا از اشتغال به تجارت و كسب معاش در اثر خوف از دشمن يا

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 175

مرض يا فقر يا توجه به عبادت بازمانده و ممنوع شده اند.

و از جمله: «فِي سَبِيلِ اللَّهِ» استفاده ميشود كه سبب ممنوعيت آنها اشتغال به عبادت و اطاعت بوده است. «لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ» آنان در اثر يكى از عذرهايى كه گفته شد قدرت ندارند كه در زمين رفت و آمد و تصرفات و فعاليتهاى تجارى بنمايند.

و بعضى گفته اند چون آنان خود را ملزم كرده اند كه در راه خدا جهاد نمايند از كسب و كار باز مانده اند. و منظور اين نيست كه آنها توانايى بر كار ندارند بلكه مراد اينست كه آنان چون خود را ملزم به

جهاد نموده اند ديگر نمى توانند به غير آن، اقدام كنند مثل اينكه وقتى يك نفر از طرف صاحب مقامى در محلى مانده است مى گويد او مرا امر كرده كه از آن صاحب مقام اطاعت كنم و قدرت بر خروج ندارم.

«يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ» چون آنان از سؤال خوددارى كرده و براى رضاى خدا و پاداشهاى او فقر و بد حالى خود را مخفى مى كنند. افراد بى اطلاع خيال مى كنند آنان بى نياز مى باشند «تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ» حال آنها در اثر فقر از صورتشان آشكار است (سدى و ربيع).

و مجاهد مى گويد يعنى از خشوع و تواضع آنان كه شعار مردمان صالح است فقرشان شناخته مى شود «لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً» آنها هرگز از مردم سؤال نمى كنند و منظور اين نيست كه آنها زياد سؤال نمى كنند ولى كم سؤال مى نمايند (ابن عباس- فراء- زجاج و بيشتر مردم اهل معنا) و جمله: «يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ» نيز همين مطلب را مى رساند زيرا اگر گاهى سؤال مى كردند كسى خيال نمى كرد كه آنها بى نيازند زيرا سؤال در ظاهر، دليل بر فقر آنها بود و نيز اين كه مى فرمايد: «تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ» شاهد بر آن است زيرا اگر آنها حتى يك مرتبه هم سؤال مى كردند با سؤال، شناخته مى شدند نه از صورت چنان كه اگر كسى گفت: من مثل فلان چيز را نديده ام معنايش اين نيست كه آن چيز مثل دارد بلكه معنايش اين است كه آن چيز مثل و مانند ندارد بنا بر اين معناى جمله فوق اين است كه آنها هرگز سؤال نمى كنند تا اصرارى بشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 176

احاديثى در نكوهش از سؤال ... ص : 176

در حديث آمده كه امام (ع) مى فرمايد

خدا دوست مى دارد كه آثار نعمت خود را بر بنده خويش ببيند و اظهار فقر را نمى پسندد. بندگان بردبار و عفيف را دوست مى دارد و كسانى كه بد اخلاق، بدگو، و اصرار در سؤال نمايند مورد غضب او هستند.

و در حديث ديگرى نيز فرمود خداوند قيل و قال كردن و زياد سؤال نمودن و ضايع نمودن مال را مكروه كرده و از نافرمانى نسبت به مادران و كشتن دختران نهى و جلوگيرى كرده است.

و نيز فرمود دستها بر 3 قسم است: اول دست خدا كه بالا است. دوم دست دهنده كه پائين تر از دست خدا است. سوم دست سائل كه در زير و پائين همه است و اين ترتيب تا روز قيامت خواهد بود و كسى كه با داشتن چيزى كه او را بى نياز مى كند سؤال كند روز قيامت در صورتش زخم و جراحت يا خراش خواهد بود «1». سؤال شد تا چه اندازه بايد داشته باشد تا بى نياز باشد فرمود: پنجاه درهم يا به اندازه آن از طلا «وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ» آنچه از مال و بعضى گفته اند از خيرات انفاق مى كنيد «فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ» خدا پاداش آن را ميدهد.

__________________________________________________

(1)- ممكن است اين حديث كنايه از اين باشد كه اين شخص صورت و آبروى خود را در دنيا خراب و مخدوش كرده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 177

[سوره البقرة (2): آيات 274 تا 275] ... ص : 177

اشاره

الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (274) الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاَّ كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ

مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (275)

«1»

ترجمه: ... ص : 177

كسانى كه اموال خويش را شب و روز، نهان و آشكارا، انفاق مى كنند پاداش آنها نزد پروردگارشان است آنان نه بيمى دارند و نه غمگين مى شوند.

كسانى كه ربا ميخورند برنمى خيزند جز بمانند آن كس كه شيطان به جنون آشفته اش ميكند از آن رو كه آنان گويند بيع و معامله مانند ربا است ولى خدا خريد و فروش را حلال و ربا را حرام كرده است پس كسى را كه از طرف پروردگارش پند و اندرزى بيايد و او بپذيرد (و از گناه) باز ايستد پس براى اوست گذشته اش و كار او با خداست و كسانى كه باز به گناه برگردند اهل آتش اند و آنان در آتش براى هميشه خواهند بود.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 274 و 275 جزء 3 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 178

بيان آيه 274 ... ص : 178
شأن نزول: ... ص : 178

ابن عباس مى گويد اين آيه درباره حضرت على (ع) نازل گشت زيرا او چهار درهم داشت يك درهم در روز يك درهم در شب يك درهم در پنهانى و يك درهم آشكارا انفاق نمود و همين مطلب از امام جعفر صادق و امام محمد باقر (ع) نقل شده است.

و از ابو ذر و اوزاعى نقل شده كه اين آيه در مورد انفاق اسبان در راه خدا نازل گشته است و بعضى گفته اند اين آيه عموميت دارد و هر كسى به اين كيفيت در راه خدا انفاق كند مشمول آن خواهد بود. بنا بر اين، ما مى گوئيم اين آيه نخست درباره على (ع) نازل گشت و هر كسى به اين نحو انفاق كند مشمول حكم آن نيز مى باشد ولى چون على (ع) بر همه سبقت داشته است

داراى فضيلت بيشترى مى باشد.

تفسير: ... ص : 178

سپس خداوند كيفيت انفاق و پاداش آن را يادآورى مى كند «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً» آنان كه مالهاى خود را در شب و روز پنهان و آشكارا انفاق مى نمايند يعنى در تمام حالات انفاق مى كنند زيرا صدقات وقتى غير از اين اوقات ندارند «فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ» (پاداش آنها نزد خداست) وجه اينكه حرف «فاء» در «فلهم» در اينجا آمده اينست كه برساند پاداش در اثر انفاق در اطاعت خدا بدست مى آيد «وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ» خوفها و وحشتهاى قيامت بر آنها نيست.

«وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» و آنان در قيامت محزون و غمناك نمى باشند و بعضى گفته اند يعنى از نابود شدن پاداش و نقصان آن خوفى بر آنها نيست و در اثر آن محزون نمى گردند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 179

بيان آيه 275 ... ص : 179
شرح لغات: ... ص : 179

ربا: اصل ربا بمعناى زياد شدن است و به آنچه از اصل سرمايه زياد مى آيد «ربا» مى گويند.

يتخبطه: از خبط بمعناى آشفته شدن و «خباط» نوعى بيمارى است مانند جنون كه آشفتگى عقلى است.

مس: جنون و ديوانگى.

عاد: باز گردد از عود بمعناى بازگشت و عادت تكرار چيزى است.

تفسير: ... ص : 179

پس از آن كه خداوند به انفاق تشويق نمود و پاداش انفاق كننده را در دنيا و آخرت بيان كرد بدنبال آن، موضوع ربا را كه نادانان خيال مى كنند زياد كردن در مال است با آن كه نابودى مال مى باشد بيان مى نمايد.

«الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ» كسانى كه ربا مى خورند روز قيامت برنمى خيزند (از قبورشان) مگر مانند كسى كه در اثر تصرفات شيطان ديوانه گشته است.

اين حالت در قيامت نشانه رباخوارى آنها است براى اهل قيامت (ابن عباس- حسن- سعيد بن جبير- قتاده و مجاهد) و بعضى گفته اند ديوانه كردن شيطان، تشبيه است زيرا شيطان حقيقتاً انسان را ديوانه نمى كند بلكه كسى كه سوداء يا صفراء بر او غالب گشته و يا اينكه عقل او ضعيف گرديده شيطان امور خوفناكى را بنظر او مى آورد و در او وسوسه مى كند بنا بر اين، حالت ديوانگى براى او از طرف خداوند پديد مى آيد ولى از آنجا كه در چنين وقتى دچار وسواس شيطانى مى گردد بطور مجاز نسبت آن ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 180

بشيطان داده شده است (ابو على جبائى).

و بعضى گفته اند ممكن است ديوانگى در بعضى از مردم از طرف شيطان باشد و در بعض ديگر نباشد (ابو هذيل- ابن اخشيد). اينان مى گويند ظاهر قرآن گواه

اين مطلب بوده و مانع عقلى در آن نيست و خداوند بمنظور آزمايش بعضى از مردم و كيفر عده اى كه گناه كرده و توبه ننموده اند از آن مانع نگردد همانطورى كه گاهى بعضى از مردم به بعضى ديگر مسلط شده به آنها ستم مى كنند و مالشان را مى گيرند (ولى بواسطه مصالحى) خداوند مانع آن نمى گردد.

و اين حالت براى رباخواران در قيامت نشانه آنها خواهد بود كه مردم آنها را بشناسند همانطورى كه گناهكاران نشانه هايى مناسب خود دارند كه بوسيله آنها، شناخته مى شوند و افرادى كه اطاعت خداوند را نموده اند نيز علامتهايى دارند كه بوسيله آنها معرفى مى گردند چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: «فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ «1»» (در آن روز از گناه انسان و جن سؤال نشود) و نقل شده كه رسول اكرم (ص) در مورد شهداى جنگ احد فرمود آنها را با خونها و لباسهاى خود پيچيده دفن كنيد.

و نيز فرمود كه در روز قيامت افرادى از امت من از قبورشان بيرون مى آيند در حالى كه سفيدى و زيبايى از آنها آشكار است در اثر وضوهايشان. و نيز از آن حضرت نقل شده كه فرمود: شبى كه مرا به معراج مى بردند جمعى از مردها را ديدم كه شكم- هايشان مانند خانه هايى بود كه در آنها مارهايى بودند كه از بيرون پيدا بود به جبرئيل گفتم اينها چه افرادى هستند گفت: اينان رباخوارانند.

و از امام جعفر صادق (ع) نقل شده كه پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «وقتى كه مرا به آسمان بردند مردمى را ديدم كه بقدرى شكمهاى آنها بزرگ بود كه قدرت اين كه بلند شوند نداشتند به جبرئيل

گفتم: اينها چه افرادى هستند جواب داد: اينها كسانى اند كه رباخوار بوده اند».

__________________________________________________

(1)- آيه 39 سوره الرحمن.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 181

«لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ»- و اذا هم بسبيل آل فرعون و بلند نمى شوند مگر مانند كسانى كه در اثر تصرفات شيطان ديوانه شده اند و آنان مانند آل فرعون صبح و شب در آتش قرار مى گيرند مى گويند خدايا قيامت كى برپا خواهد شد؟

اين آيه تهديد كسانى است كه ربا مى گيرند اگر چه آن را نخورند و از آنجا كه بزرگترين نتيجه و اثر مال، خوردن آن است لذا خداوند آن را بعنوان اشاره بتمام استفاده هائى كه از راه ربا بدست مى آيد ذكر كرده است چنان كه جاى ديگر مى فرمايد «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ» «1» مال خود را در ميان خويش بباطل نخوريد و باز مى فرمايد (إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً «2») آنان كه مالهاى يتيمان را از روى ستم مى خورند.

كه در آنها لفظ خوردن ذكر شده ولى مقصود هر گونه انتفاع و استفاده است كه در آنها برده شود «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ» اين كيفر براى آنها هست كه «قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا» مى گويند خريد و فروش كه در آن ربا نيست مانند خريد و فروشى است كه در آن ربا مى باشد.

ابن عباس مى گويد وقتى كه كسى از آنان قرضى مى گرفت و مدت آن بپايان مى رسيد چون طلبكار، طلب خويش را مطالبه مى كرد بدهكار، مى گفت مدتى به من مهلت بده منهم مقدارى به آن اضافه مى كنم و طلبكار بر آن راضى مى شد و مطابق آن با هم رفتار مى كردند و چون به آنها

گفته مى شد كه اين كار، ربا است آنان جواب مى دادند نه، اين كار با خريد و فروش مساوى است و فرقى نمى كند كه بها و قيمت از اول در برابر مدت، زياد باشد و يا اينكه بعد از آن بوسيله زياد شدن مدت زياد گردد، از اينرو خداوند آنها را نكوهش كرده و مى فرمايد آنان اشتباه مى كنند و مى فرمايد:

«وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا» يعنى خداوند معامله اى را كه در آن ربا نباشد حلال كرده است و معامله اى را كه در آن ربا باشد حرام نموده است.

__________________________________________________

(1)- آيه 188 از سوره بقره

(2)- آيه 10 از سوره نساء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 182

و فرق آنها اين است كه در معامله نخست، زيادى پول در اثر خود معامله است ولى در معامله دوم پول، بواسطه تأخير بدهكارى اضافه شده است و نيز معامله، معاوضه پول با جنس است ولى در معامله ربايى زيادى پول در برابر جنسى قرار نگرفته است بلكه در برابر تأخير بدهى مى باشد.

و آنچه از رسول اكرم (ص) رسيده اين است كه زياد كردن در شش چيز حرام است:

طلا، نقره، گندم، جو، خرما، نمك و بعضى كشمش را هم گفته اند و فرمود بدانيد كه هر چيز بمثل آن و بهمان مقدارى كه داده مى شود بايد باشد و آنچه زيادتر بدهد يا بگيرد ربا مى باشد.

اختلافى نيست در اين كه ربا در اين شش چيز واقع مى شود ولى در غير آنها فقها (اهل سنت) اختلاف كرده و از نظر آنها ساير چيزها نيز باين شش چيز قياس مى شود ولى نزد ما (شيعه) ربا در چيزهايى مى باشد كه با كيل

و وزن معامله مى شود.

و اما اين كه چرا ربا حرام است بعضى گفته اند: براى اين كه موجب مختل ماندن كار و كسب و تجارت مى شود زيرا وقتى كه قرض دهنده ديد پول خود را با مقدار زيادترى مى گيرد طبعاً ديگر به كار و كوشش نمى پردازد و از امام جعفر صادق (ع) نقل شده كه فرمود: علت اين كه ربا به اين شدت حرام شده اين است كه در صورت رواج ربا مردم از نيكى در قرض و كمك بيكديگر خوددارى مى كنند.

«فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى » پس كسى كه از نهى و منع و تذكر خداوند پند گرفته و آن را پذيرفته و از رباخوارى دست برداشته است.

«فَلَهُ ما سَلَفَ» پس آنچه پيش از اين نهى، ربا گرفته از اوست و لازم نيست آن را به صاحبش برگرداند. امام باقر (ع) مى فرمايد: كسى كه اسلام بياورد و از كارهايى كه در زمان جاهليت كرده است نادم و تائب گردد خداوند از او مى گذرد.

و سدى مى گويد: يعنى آنچه در گذشته از راه ربا گرفته و خورده يا نزد اوست لازم نيست به صاحبش برگرداند و اما چيزهايى را كه نگرفته است حق گرفتن آنها را ندارد و فقط اصل مال خود را مى تواند بگيرد «وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ». در مراد از اين جمله ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 183

2 قول گفته شده است:

1- پس از آنكه موعظه و حرمت ربا و پذيرفتن آن آمد كار او به خدا واگذار مى شود اگر خواست او را حفظ كند و بر توبه خويش ثابت ميدارد و اگر هم نخواست او را بخود واگذار

مى كند.

2- يعنى اگر توبه نكرد و با اينكه آن را حرام مى داند مرتكب آن گشت كار او بخدا واگذار مى شود اگر خواست او را مطابق عدالتش عذاب مى كند و اگر نخواست با لطف خويش عفوش مى نمايد.

3- يعنى كار او بخدا واگذار شده است كه در رباهايى كه در پيش، خورده كيفرش نكند «وَ مَنْ عادَ» و كسى كه پس از حكم حرمت ربا باز هم بر ربا خوارى برگشت يا كسى كه دوباره آنچه را در پيش ميگفت (كه معامله ربايى مثل معامله غير ربايى حلال است) بزبان جارى كرد «فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ» پس آنان براى هميشه در آتش خواهند بود. زيرا چنين گفته اى از كسى سر مى زند كه كافر و معتقد به حليت ربا است از اين جهت به عذاب هميشگى تهديد گشته است.

فقهاء بالاتفاق ميگويند ربا در معامله نقدى و نسيه هر دو مى آيد ولى بعضى از پيشينيان گفته اند: ربا فقط در نسيه است در زمان جاهليت فقط ربا در مورد تأخير افتادن طلب، از وقت مقرر به وقت ديگر بود كه در مقابل تأخير، مبلغى زيادتر ميگرفتند و اختلافى نيست در اين كه اين قسمتها حرام است. از على (ع) نقل شده كه رسول اكرم (ص) در مورد ربا پنج دسته را لعنت فرمود: رباخوار، ربادهنده، دو گواه و نويسنده آن و فرمود خداوند هر جمعيتى را كه خواست هلاك كند ربا را در ميان آنان پديد آورد.

و نيز از آن حضرت نقل شده كه فرمود: ربا هفتاد گناه بزرگ است و آسانتر از همه آنها مثل اين است كه با مادر خود عمل جنسى انجام دهد.

و جميل بن

دراج از امام جعفر صادق (ع) نقل كرده كه فرمود: گناه ربا نزد خدا زيادتر از اين است كه كسى هفتاد مرتبه با محرم خود در خانه كعبه زنا كرده باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 184

[سوره البقرة (2): آيات 276 تا 277] ... ص : 184

اشاره

يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ (276) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (277)

«1»

ترجمه: ... ص : 184

خداوند ربا را كم مى كند و صدقات را فزونى مى دهد و خدا دوست ندارد هيچ گنه پيشه ناسپاس را.

كسانى كه ايمان آورده و كارهاى نيكو انجام دهند و نماز را بپا دارند و زكاة دهند براى آنها نزد پروردگارشان پاداش خواهد بود آنان نه بيمى دارند و نه غمگين ميشوند.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 276 و 277 جزء 3 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 185

بيان آيه 276 ... ص : 185
شرح لغات: ... ص : 185

يمحق: كم ميكند. از محق بمعناى نقصان و كمى و نيز محق و امتحق بمعناى هلاك و نابود شد مى آيد و به شب هاى اواخر ماه «محاق» مى گويند چون ماه در آن شب ها رو به كمى و نقصان است.

اثيم: گناه پيشه و كسى كه زياد گناه مى كند.

تفسير: ... ص : 185

سپس خداوند آنچه را كه قبلا فرمود درباره ربا تأكيد مى كند «يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا» خداوند ربا را پى در پى ناقص مى كند تا اينكه بكلى از بين برود.

و ابن عباس ميگويد يعنى خداوند مال را از بين برده و بركت آن را برمى دارد به امام جعفر صادق (ع) عرض كردند بعضى از مردم كه ربا مى خورند و مال آنها زياد مى گردد فرمود: اگر چه مال آنها زياد شود ولى خداوند دين آنها را از بين مى برد و ابو القاسم بلخى ميگويد: معناى آيه اين است كه خداوند با اسقاط عدالت و حكم به فسق آنان و نام فاسق بر آنان گذاشتن در دنيا نابودشان ميكند.

«وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ» و صدقات را نمو داده و زياد ميگرداند به اينكه در دنيا و در آخرت پاداش در برابر آن خواهند داشت. مال آنها نتيجه هاى فراوان ميدهد. اينها منفعتى است كه آنان در اثر حسن نيت مى برند.

و از رسول اكرم (ص) نقل شده كه فرمود: خداوند فقط صدقاتى كه پاك باشد مى پذيرد و آنها را نمو داده زياد ميگرداند همانطورى كه يكى از شما بچه اسب يا بچه شتر را بزرگ مى كنيد تا جايى كه خداوند يك لقمه را مانند كوه احد ميگرداند.

و نكته در آيه اينست كه ربا گيرنده منظورش از ربا، زياد كردن مال است و كسى كه ترجمه مجمع

البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 186

صدقه نمى دهد مقصودش اينست كه مال او زياد شود از اين رو خداوند عالم يادآورى ميكند كه ربا موجب نقصان مال ميگردد نه اينكه سبب زيادى آن شود و بر خلاف آن، صدقه سبب زياد شدن مال ميگردد و هرگز موجب كم شدن مال نخواهد شد «وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ» يعنى هر كسى كه نعمتهاى خدا را كفران كند به اينكه ربا را حلال بداند و در گمراهى خويش كوشش كند و دائماً در گناه خود (در رباخوارى) باشد مورد غضب خداوند مى باشد.

سؤال- چرا خداوند نفرموده است «هر كافرى» زيرا هر كس كه ربا را حلال بداند كافر خواهد بود؟

پاسخ- اگر كسى ربا را حلال بداند و پى در پى بدان اقدام كند پيوسته بكفر خود مى افزايد ولى اگر معتقد به حلال بودن آن باشد ولى مرتكب آن نگردد اگر چه كافر مى باشد ولى مانند دسته اول نيست بنا بر اين جامع ميان هر دو اينست كه خداوند آنها را دوست نداشته و مورد غضب او هستند و اگر كلمه «كافر» مى فرمود شامل هر دو نمى گشت.

و از پيغمبر اكرم (ص) نقل شده كه فرمود: بر مردم زمانى خواهد آمد كه كسى نمى باشد كه در ميان آنها رباخوار نباشد و اگر هم كسى ربا نخورد گرد و غبار آن بر رويش خواهد نشست.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 187

بيان آيه 277 ... ص : 187
تفسير: ... ص : 187

معناى اين آيه روشن است و تفسير آن در پيش گذشت.

و علت اينكه عمل صالح، نماز، زكات را با هم ذكر كرده اين نيست كه هر- كدام از اينها اگر تنها باشد پاداش ندارد زيرا

اگر چنين باشد اين آيه سبب كم ارزش كردن آنها ميگردد بلكه مقصود از يك جا ذكر كردن آنها اينست كه بيشتر ترغيب به آنها شده و باعث اهميت و عظمت آنها گردد و يا منظور اينست كه بفهماند اگر تمام اينها با هم انجام شوند پاداش آنها خيلى زيادتر است از اينكه هر كدام به تنهايى بجا آورده شود چنان كه جاى ديگر مى فرمايد:

«وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ» «1» و كسانى كه با خداوند، خداى ديگر را قرار نداده و كسى را كه خدا كشتن او را حرام كرده است نمى كشند. كه در اين آيه نيز وعده عذاب را بيان كرده كه بفهماند هر كدام از شريك قرار دادن براى خدا و قتل نفس موجب عذاب خواهد بود و براى ترساندن از انجام هر كدام از آنها است زيرا ناگفته پيداست كه كيفر شريك براى خدا قرار دادن شرط ديگرى ندارد (كه آدمكشى باشد) و معلوم است كه اگر عقاب در صورتى باشد كه هر دو با هم واقع شوند اين مطلب سبب عدم اهميت گناه هر كدام خواهد بود.

و قبلا گفته ايم كه اين آيه و امثال آن مى رساند كه ايمان هم از افعال جوارح نبوده و مربوط به آن هم نيست زيرا اگر از افعال جوارح بود صحيح نبود كه اعمال صالحه بآن عطف گردد زيرا عطف يك چيز بخودش درست نيست.

__________________________________________________

(1)- آيه 68 از سوره بقره

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 188

سؤال:

و اگر كسى بگويد عطف چيزى به خودش در آيات قرآن ديده ميشود مانند آيه كريمه: «الَّذِينَ

كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ «1»» (آنان كه كافر شده و از راه حق جلوگيرى كنند) كه «صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» عطف به «كفروا» شده و بهمان معنا است و آيه «الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا» آنان كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، كه جمله دوم عطف به جمله اول شده و بهمان معنا است.

پاسخ:

در اين دو آيه نيز همان مطلب كه گفتيم هست و جلوگيرى از راه حق و يا تكذيب آيات الهى با كفر، يكى نيست و فرق دارند و آنها دلالت بر كفر دارند و خود كفر نيستند.

به اين آيه و امثال آن استدلال شده بر فساد قول كسانى كه قائل به حبطاند كه اعمال خوب انسان ممكن است بكلى بى اثر و بى نتيجه گردد از اين راه كه اين آيه ميگويد كسى كه اين اعمال را انجام دهد مستحق پاداش است و اين آيه شرط نكرد كه چيزى بجا نياورد كه آن را از بين ببرد و بى نتيجه نمايد.

اگر گفته شود ناگزير بايد چنين شرطى باشد همانطور كه در وعده عذاب نسبت به كفار اين شرط هست كه توبه نكرده باشد.

پاسخ اينست كه توبه در اينجا شرط شده است بعلت اجماع مسلمانان نه اينكه توبه عذاب را بردارد و اين نوعى تفضل الهى است كه اگر كسى توبه كند خداوند او را عذاب نميكند اما در مورد انجام اعمال نيك اجماع نيست كه بايد عملى ديگر بجا نياورد تا سزاوار پاداش و اجر گردد و فرق اين دو مورد همين است.

__________________________________________________

(1)- آيه 88 از سوره نحل.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 189

[سوره البقرة (2): آيات 278 تا 280] ... ص : 189

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ

آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (278) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ (279) وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (280)

«1»

ترجمه: ... ص : 189

اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد و اگر براستى مؤمن شده ايد از ربا آنچه باقيمانده رها كنيد، و اگر نكرديد آماده جنگ با خدا و پيامبر شويد و اگر توبه كرديد سرمايه هايتان براى شما است ستمى نكرده و ستمى هم نكشيده ايد.

و (كسى كه از او طلب داريد) اگر در تنگدستى و سختى باشد پس بايد مهلت داد و منتظر ماند تا هنگام امكان و توانگريش و اگر صدقه دهيد و بخشش نمائيد براى شما بهتر است اگر (خير و شر خود را) بدانيد.

__________________________________________________

(1)- آيه 278 و 279 و 280 سوره بقره جزء 3 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 190

بيان آيه 278- 279 ... ص : 190
شأن نزول: ... ص : 190

1- از امام محمد باقر (ع) نقل شده كه وليد بن مغيره در زمان جاهليت ربا مى گرفت و هنوز مقدارى از طايفه ثقيف طلب داشت و خالد بن وليد پس از آنكه اسلام آورد خواست آنها را مطالبه كند آيه فوق نازل گشت.

2- سدى و عكرمه گفته اند: اين آيه در مورد عباس و خالد بن وليد نازل گشت چون آنان با هم شريك بوده و در زمان جاهليت مبلغى بابت ربا از طايفه ثقيف طلبكار بودند و وقتى اسلام آمد آن دو اموال زيادى از راه ربا بدست آورده بودند سپس اين آيه فرود آمد و رسول اكرم (ص) فرمود هر ربايى كه در جاهليت بوده است در اسلام، لغو شد و اول ربايى كه آن را لغو مى كنم رباى عباس بن عبد المطلب است و اولين خونى كه آن را لغو مى كنم خون ربيعة بن حارث بن عبد المطلب است كه در بنى ليث شير خورده و قبيله

هذيل او را به قتل رسانيده بود.

3- مقاتل مى گويد اين آيه درباره چهار برادر از ثقيف بنام مسعود، عبدياليل، حبيب و ربيعه كه از فرزندان ابو عمر بودند نازل شده است، آنان قرضهايى به بنى مغيره مى دادند و ربا مى گرفتند و وقتى كه رسول اكرم (ص) به پيغمبرى مبعوث گشت و به طائف رفته و با ثقيف مصالحه كرد اين چهار برادر اسلام آوردند و سپس رباى خود را از بنى مغيره مطالبه كردند (و چون آنها از دادن خوددارى كردند نزاع كرده) نزد نماينده رسول اكرم (ص) بنام «عتاب بن آسيه» در مكه آمده او نيز جريان را به پيغمبر اسلام (ص) نوشت سپس اين آيه نازل گشت و بدينوسيله آنان را از گرفتن ربا ممنوع نمود.

تفسير: ... ص : 190

پس از آنكه خداوند حكم باقيمانده از ربا را بيان كرد فرمود: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 191

آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد بترسيد از خدا در كار ربا و در همه چيزهايى كه شما را از آن نهى نموده است. «وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا» يعنى و آنچه از ربا باقيمانده رها كنيد و آن را نگيريد و فقط اكتفاء كنيد به گرفتن اصل سرمايه.

«إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» يعنى هر كه مؤمن باشد اينست حكم و دستور او و كسى كه مؤمن نباشد او در حال جنگ با خدا است. بعضى گفته اند يعنى اگر تصديق كنيد حرمت ربا و مفسده هايى را كه ربا در بردارد و خدا ميداند.

«فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا» و اگر امر و فرمان خدا را نمى پذيريد و بدان گردن نمى نهيد و از باقيمانده

ربا دست برنمى داريد.

«فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» پس يقين كنيد و بدانيد كه جنگ با خدا و پيامبر است يعنى بدانيد كه شما چون مخالفت دستور خدا و رسول را كرده ايد در دنيا مستحق كشتن و در آخرت سزاوار آتش خواهيد بود و بعضى از (قراء) كلمه (فأذنوا) را به مد همزه و كسر (ذا) خوانده اند و بنا بر اين قرائت بمعناى (فاعلموا) است كه بمعناى امر مى باشد يعنى هر كه از ربا گرفتن دست بردار نيست او را به دشمنى با خدا و رسول اعلام داريد و اين آيه، بيان كننده و حاكى از بزرگى گناه رباست و بعضى گفته اند كسى كه با ربا معامله مى كند امام، او را توبه مى دهد اگر توبه كرد رها مى شود و گرنه بايد او را بكشند و امام صادق (ع) فرمود: هر كس ربا مى خورد نخست بعد از روشن شدن، او را تأديب مى كنند اگر باز ربا خورد دفعه دوم هم او را ادب مى كنند و چنان كه پس از آن ربا گرفت او را مى كشند. «وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ» و اگر از اين كه معتقد به حليت ربا بوديد توبه كرده و اقرار به حرمت آن نموديد اصل مال شما بدون زيان از آن شما است «لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ» بگرفتن اصل مال نه بكسى ستم كرده ايد نه به كم نمودن از اصل مال به شما ستم شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 192

بيان آيه 280 ... ص : 192
تفسير: ... ص : 192

پس از اين كه خداوند دستور گرفتن اصل مال را از كسى كه تمكن دادن آن را دارد بيان كرد در اينجا حكم بدهكارى كه

در تنگدستى قرار گرفته است بيان مى نمايد.

«وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ» اگر در بدهكاران شما كسى كه در تنگدستى قرار گرفته است باشد «فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ» لازم است كه او را تا وقتى كه تمكن پيدا كند مهلت دهيد. و در اين كه اندازه و ميزان تنگدست بودن چيست دو قول گفته شده است.

1- از امام جعفر صادق (ع) نقل شده است كه حد اعسار اين است كه او زياده از خوراك خود و عيالاتش كه با ميانه روى زندگى كنند نداشته باشد.

2- جبائى مى گويد: حدش اين است كه كسى كه از پرداخت بدهى ناتوان شود يا سرمايه اش دچار كسادى و ركود شده و در اين كه در چه نوع بدهى در صورت نداشتن بايد مهلت داد سه قول گفته شده است:

(1) تمام بدهكاران (ابن عباس- ضحاك- حسن- و همين قول از امام محمد باقر و امام جعفر صادق (ع) نقل شده است:

(2) بدهكاران معامله ربايى (شريح- ابراهيم نخعى).

(3) از آيه فقط بدهكاران در معامله ربايى فهميده مى شود و ساير موارد بر آن قياس مى شود و امام باقر (ع) مى فرمايد معناى «إِلى مَيْسَرَةٍ» اين است كه او را مهلت دهيد تا جريان كارش به امام برسد كه اگر قرض خود را در كار نيك مصرف كرده امام از سهم «غارمين» (در زكات) قرض او را ادا كند «وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ» و اگر بر تنگدست طلب خود را انفاق و بخشش نمائيد براى شما بهتر است. «إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» اگر خير و شر خود را بدانيد و سود و زيان خود را تشخيص بدهيد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3،

ص: 193

از جمله احاديثى كه در اين باره رسيده است اين است كه رسول اكرم (ص) مى فرمايد:

كسى كه بدهكار تنگدست خود را مهلت دهد يا اين كه طلب خود را به او ببخشد خداوند روز قيامت كه سايه اى جز سايه او نيست او را در سايه عرش خود جاى ميدهد.

و نيز بريده از آن حضرت نقل كرده كه فرمود: كسى كه بدهكار تنگدست خود را مهلت دهد در هر روزى ثواب صدقه خواهد برد.

و اين آيه مى رساند كه اگر طلبكار بداند بدهكار او تنگدست مى باشد حرام است بر او كه او را حبس كرده و دنبال نمايد و طلب خويش را مطالبه كند، و بر او واجب است كه او را مهلت دهد تا اين كه او توانايى پيدا كند و اگر اصل طلب خود را ببخشد از مهلت دادن هم بهتر است و از ابن عباس و عبد اللَّه عمر نقل شده كه آخرين آيه اى كه از قرآن نازل گشت آيه ربا بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 194

[سوره البقرة (2): آيه 281] ... ص : 194

اشاره

وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (281)

«1»

ترجمه: ... ص : 194

بترسيد از روزى كه در آن روز بسوى خدا باز ميگرديد سپس هر شخصى پاداش عمل خود را خواهد يافت و ستم نمى بيند.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 281 جزء 3 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 195

بيان آيه 281 ... ص : 195
شأن نزول: ... ص : 195

اين آخرين آيه اى است كه از قرآن نازل گشت و جبرئيل گفت: او را آيه 281 از سوره بقره قرار ده (ابن عباس- سدى) مفسرين مى گويند: وقتى كه آيه «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ» «1» (تو اى پيغمبر مى ميرى و آنها نيز خواهند مرد) نازل گشت رسول اكرم فرمود اى كاش ميدانستم اين مطلب (مردن من) كى خواهد بود سپس سوره «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ ...» نازل شد رسول اكرم (ص) فاصله بين تكبير و قرائت ساكت شده ميفرمود

«سبحان اللَّه و بحمده استغفر اللَّه و اتوب اليه»

سپس بحضرت عرض كردند شما پيش از اين، اين جمله را نميفرموديد؟ فرمود خبر مرگ من داده شد (يعنى معلوم گشت كه چه وقت خواهم مرد) سپس آن حضرت گريه سختى كرد عرض كردند يا رسول اللَّه براى مرگ گريه مى كنيد در صورتى كه خداوند گناه گذشته و آينده شما را بخشيده است فرمود چگونه است خوف مرگ؟ تنگى قبر؟ تاريكى آن؟ و چگونه است قيامت و وحشت هاى قيامت؟

بعد از آن، رسول اكرم (ص) مدت يك سال زنده ماند تا اين كه آيه «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ» «2» (پيغمبرى از خود شما آمد كه از فقر و هلاكت شما در سختى بود) نازل گشت و اين آخرين سوره اى بود كه بطور كامل بر آن حضرت فرود آمد. بعد از آن پيغمبر (ص) شش

ماه زنده بود تا براى حجة الوداع بطرف مكه حركت كرد در ميان راه اين آيه «يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ» «3» (در مورد زنها از تو سؤال مى كنند بگو خدا براى شما بيان مى كند) نازل شد و اين آيه

__________________________________________________

(1)- آيه 30 از سوره زمر

(2)- آيه 128 از سوره توبه

(3)- آيه 127 از سوره نساء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 196

را آيه «صيف» ناميدند و چون آن حضرت در عرفه بود آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» «1» (امروز دين شما را كامل كردم) نازل گشت بعد از آن، رسول اكرم 81 روز زنده بود كه آيات ربا نازل شد و بدنبال آن آيه «وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ» فرود آمد و اين آخرين آيه اى است كه از آسمان نازل شد سپس آن حضرت 21 روز زنده بود و ابن جريح مى گويد: بعد از آن 9 شب زنده بود و سعيد بن جبير و مقاتل گفته اند: هفت شب زنده بود و در روز دوشنبه 28 ربيع الاول، اول طلوع آفتاب رحلت فرمود.

ولى اصحاب ما (شيعه) نقل كرده اند كه آن حضرت در روز 28 ماه صفر از دنيا رفت كه سنه 11 هجرت و اولين سال پادشاهى اردشير از فرزندان انوشيروان بود.

تفسير: ... ص : 196

پس از آنكه خداوند در آيات پيش حدود و احكامى را بيان كرد اكنون تمام مكلفين را مخاطب قرار داده ميفرمايد: «وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ» بترسيد از روزى كه تمام شما بسوى خداوند بازگشت خواهيد كرد تا پاداش خود را بگيريد.

و بعضى گفته اند: بترسيد از روزى كه بپادشاهى خدا كه اختيار دار نفع و

ضرر شما است برگشت خواهيد كرد كه كسانى كه در دنيا ملك و اختيارى داشته اند چيزى از قدرت آنها وجود ندارد و هر كجا در قرآن چنين جمله اى باشد معناى آن همين است زيرا خداوند از كسى غايب نميشود و احدى هم از علم و اختيار و پادشاهى او پنهان نيست چنان كه جاى ديگر ميفرمايد: «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ» «2» (شما هر جا باشيد خدا با شماست) و ميفرمايد: «ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ» «3» (هيچ سه نفر نيستند كه با هم درگوشى سخن گويند جز اينكه خدا چهارمين آنها است) و براى كسى در آن روز امر و نهى نخواهد بود چنان كه مى فرمايد: «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» «4» (در روز قيامت پادشاهى از كيست؟ از خداى يكتاى قاهر.)

«ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ» در معناى اين جمله دو وجه گفته شده است:

__________________________________________________

(1)- آيه 2 از سوره مائده [...]

(2)- آيه 4 از سوره حديد

(3)- آيه 7 از سوره مجادله

(4)- آيه 16 از سوره غافر.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 197

1- پاداش هر كسى كه كارى كرده، درست و كامل باو داده ميشود.

2- نتيجه كارها و اعمال ثواب و عقاب بطور دقيق بخود شخص داده خواهد شد چون كسب بر دو قسم است يكى آنچه مستقيماً كار خود انسان است مانند آنچه انسان انجام ميدهد و دوم چيزى است كه نتيجه كار شخص است مانند مالى كه در نتيجه كار بدست ميآورد.

«وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ» به اينان كمتر از آنچه استحقاق دارند از پاداش و ثواب نميرسد و نيز

عذابى و عقابى زيادتر از آنچه بايد ببينند نخواهند ديد و بآنها ستم و ظلم نميشود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 198

[سوره البقرة (2): آيه 282] ... ص : 198

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلى أَجَلِهِ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنى أَلاَّ تَرْتابُوا إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِيرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلاَّ تَكْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهِيدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (282)

«1»

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 282 جزء 3 سوره 2.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 199

ترجمه: ... ص : 199

اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر بهمديگر وامى تا مدت معين داديد آن را بنويسيد و بايد نويسنده اى از ميان شما، بدرستى بنويسد و نويسنده از نوشتن، آن چنان كه خدايش آموخته، دريغ نكند، بايد بنويسد و كسى كه حق بعهده اوست (مديون) املاء كند يعنى بگويد و امضاء كند و از خدا بترسد و (از آنچه مقرر شده) چيزى كم نكند و اگر كسى كه حق بعهده اوست (مديون) سفيه يا ناتوان و عاجز است و املاء كردن نميتواند سرپرست او بدرستى املاء كند و دو نفر از

مردان را گواه بگيريد و اگر يافت نشود، يك مرد و دو زن از كسانى كه رضايت ميدهيد و اگر يكى از آنها فراموش كند ديگرى بخاطر آورد و چون گواهان دعوت شوند دريغ و اباء نكنند از نوشتن وام، كوچك يا بزرگ، تا مدت آن وام، اين (نوشتن) نزد خدا درست تر و براى گواهى دادن محكم تر و براى ترديد نكردن شما مناسب تر است مگر آنكه معامله اى نقد باشد كه ما بين خودتان بدهيد و بگيريد كه گناهى بر شما نيست كه ننويسيد و چون معامله كرديد شاهد بگيريد و نويسنده و شاهد ضررى نبينند و اگر چنين كرديد اين، بدكارى با خودتان است از خدا بترسيد او بشما (مصالح امور را) ياد ميدهد و خدا بهر چيز دانا است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 200

بيان آيه 282 ... ص : 200
شرح لغات: ... ص : 200

تداينتم- به همديگر وام داديد و تداين القوم يعنى جمعيتى به همديگر قرض دادند.

املال و املاء: بيك معنا است كه همان گفتن و اظهار است.

فليملل: بايد بگويد و تصديق كند.

لا يبخس: كم نكند و بخس بمعناى نقص و كم شدن است و «ثمن بخس» يعنى بهاى كم و ناقص.

سفيه: سبك عقل و نادان و اصل «سفه» خفت و سبكى است.

لا يأب: دريغ نكند و اباء، سرپيچى و بجا نياوردن كار است.

تضل: فراموش كند و اصل «ضلال» بمعناى هلاكت است و بعضى مى گويند اصل آن رفتن چيزى است كه ديگر بدست نيايد.

لا تسأموا: ملول نشويد و «سأم» بمعناى ملالت است.

اقسط: عادلانه تر و قسط بمعناى عدل است.

تفسير: ... ص : 200

پس از اين كه خداوند دستور داد كه به بدهكارى كه در سختى قرار گرفته است بايد مهلت داده شود اكنون احكام دين مدت دار و معاملات قرضى را بيان مى كند:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» اى كسانى كه خدا و رسول را باور داريد هر وقت بعضى از شما با بعضى معامله كرد و يا قرضى داد تا مدت معين. در اين كه چرا پس از فعل «تداينتم» كلمه «دين» تكرار شده دو وجه گفته اند:

1- اين لفظ براى تأكيد آورده شده كه كاملا معناى آن در ذهن استوار گردد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 201

2- «تداينتم» بمعناى پاداش قرض و خود قرض هر دو استعمال مى شود و در اينجا كلمه «بدين» آمده كه برساند معناى دوم منظور است «إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» تا وقت معلوم و ابن عباس مى گويد: «اين آيه فقط در مورد معامله «سلمى» نازل شده است و من گواهى

ميدهم كه خداوند معامله سلمى كه مدت آن معين باشد مباح كرده است و طولانى ترين آيات خود را درباره آن فرستاده است سپس وى آيه فوق را قرائت نمود» ظاهر اين آيه اين است كه اين حكم در مورد تمام ديون از سلمى و غير سلمى جريان دارد چنان كه مفسرين و فقهاء همين مطلب را گفته اند «فاكتبوه» پس آن قرض را در سندى بنويسيد تا اين كه مورد اشتباه و انكار قرار نگيرد و پشتوانه قرض باشد و اين نوشتن بنفع طلبكار و بدهكار و گواه همگى است. اما بنفع طلبكار است براى اين كه حق او متكى بسند و گواه خواهد بود و از بين نخواهد رفت و اما بنفع بدهكار است براى اين كه راهى براى انكار او نيست كه انكار نمايد و موجب گرفتارى و كيفر اخروى او گردد و بنفع گواه نيز هست زيرا وقتى كه آن قرض در سندى نوشته شد گواهى او استوار خواهد بود و دچار اشتباه نگشته سبب يادآورى او مى باشد و در اين كه نوشتن چنين سندى آيا مستحبّ است يا واجب دو قول گفته شده است:

1- مستحبّ است (ابى سعيد خدرى- حسن- شعبى- و بيشتر مفسرين نيز همين را گفته اند و بنظر هم صحيح تر مى رسد).

2- واجب است (ربيع- كعب) و دليل صحت نظريه اول اين آيه است «فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ» (كه تفسير آن در آيه بعد خواهد آمد) يعنى اگر بعضى از شما بعضى ديگر را امين ميدانيد امانت خود را باو بدهيد زيرا اين آيه مى رساند كه اگر او را امين ميداند ميتواند باو بدهد و مدركى هم

لازم نيست سپس دستور نوشتن سند را بيان كرده ميفرمايد «وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ» يعنى بايد نويسنده اى سند قرض يا معامله ميان فروشنده و خريدار را با انصاف و عدالت بنويسد كه از شرايط مقرره ميان طرفين چيزى كم و زياد و تبديل نكند مگر اينكه آنها آن را بدانند «وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ» و نويسنده نبايد از آن عدالتى كه خداوند

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 202

بيان كرده است در مورد نوشتن آن سند امتناع نمايد. و بعضى گفته اند: منظور اين است كه يعنى چون خداوند بر او تفضل كرده و نعمت نوشتن را باو داده است نبايد از نوشتن آن سند خوددارى كند و در اين كه آيا نوشتن بر كسى لازم است يا نه اقوالى گفته شده است:

1- بعضى گفته اند: مانند جهاد واجب كفايى است (شعبى و جمعى از مفسرين و رمانى و جبائى نيز همين قول را اختيار كرده اند) و جبائى ميگويد جايز است كه نويسنده و گواه در مقابل نوشتن خود اجرت بگيرند و شيخ ابو جعفر طوسى مى گويد نزد ما (شيعه) جايز نيست كه اجرت بگيرند و پول سندى كه در آن نوشته مى شود بعهده طلبكار است و از آنجا كه حق و مال از اوست بايد سند هم در دست او باشد.

2- بر كاتب لازم است در صورتى كه فراغت داشته باشد آن را بنويسد. (سدى) 3- اگر كسى از او درخواست كند واجب است كه بنويسد. (مجاهد- عطا) 4- در صورتى كه نويسنده منحصر باو باشد كه اگر ننويسد به طلبكار ضرر وارد مى شود واجب است كه

بنويسد ولى اگر ديگرى وجود داشته باشد و بنوشتن آن همت گمارد بر او لازم نيست كه بنويسد. (حسن) 5- نوشتن واجب بوده ولى بجمله «وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهِيدٌ» نسخ گشت. (ضحاك) «فليكتب» اين دستور بنويسنده است كه بايد سند را مطابق دستورش بنويسد و از آنجا كه در زمان رسول اكرم (ص) نويسنده كم بود از اين رو براى تأكيد با لفظ امر آن را بيان كرده است زيرا وقتى كه امر بچيزى نمود و از ترك آن نهى كرد بيشتر اهميت فعل آن را ميرساند تا اين كه يكى از امر يا نهى را بيان نمايد.

سپس خداوند دستور امضاء را براى نويسنده بيان كرده ميفرمايد «وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ» يعنى مديون بايد با زبان خويش بدين اقرار نمايد سپس بنويسد كسى كه بدهكار است در مورد امضاء از خدا بترسد «وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً» و نبايد كه در وقت امضاء و اقرار چيزى را از اوصاف و مقدار كم نمايد. سپس خداوند حكم كسى را كه توانايى املاء و امضاء ندارد بيان مى كند «فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً» و چنانچه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 203

كسى كه بدهكار است سفيه باشد يعنى جاهل به املاء باشد. (مجاهد) و سدى و ضحاك گفته اند يعنى كودك باشد و ابن زيد گفته است يعنى ناتوان و احمق باشد.

«أَوْ ضَعِيفاً» و يا اين كه ضعفى در عقل او باشد به اين كه كم عقل يا ديوانه باشد و برخى گفته اند يعنى در اثر پيرى خوب نتواند درك كند «أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ» و يا

اين كه او قدرت بر املاء نداشته باشد به اينكه ديوانه باشد و بعضى گفته اند: يعنى گنگ بوده باشد.

و بعضى گفته اند براى اين كه سه جمله حمل بر تكرار نگردد ناگزير بايد از هر كدام يك معنايى غير از ديگرى منظور باشد باين صورت كه «سفيه» يعنى ديوانه، «ضعيف» يعنى كودك، «عدم قدرت بر املاء» يعنى گنگ و امثال آن و هر كه داراى يكى از اين عيوب باشد مشمول جملات فوق خواهد بود. و قاضى گفته است: «سفيه» كسى كه مال خود را بى جهت از بين ميبرد و «ضعيف» طفلى كه نزديك بلوغ او است و «ناتوان بر املاء» يعنى ديوانه. «فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ» در اين سه صورت كه آنان ناتوان از املاء و اظهار هستند بايد ولى آنان كه بدهكارند با انصاف (بدهى را) املاء و اعتراف كند. (ضحاك- ابن زيد) و ابن عباس مى گويد در اين سه صورت ولى طلبكار بايد املاء و اظهار كند زيرا او از همه، بخصوصيات قرض داناتر است و البته مطابق حق و عدالت بايد آن را امضاء نمايد.

سپس خداوند دستور ميدهد كه بايد براى قرض گواه بگيريد «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ» دو مرد از هم كيشان خود را بر قرض گواه بگيريد. مجاهد مى گويد: منظور گواه گرفتن دو مرد آزاد، دانا، بالغ مسلمان است و نبايد بردگان و كفار را شاهد گرفت.

ولى نزد ما (شيعه) آزاد بودن گواه، شرط نيست بلى لازم است كه گواهان مسلمان و عادل باشند و «شريح»، «ليثى» و «ابو ثور» نيز همين را گفته اند.

و بعضى گفته اند: اين جمله، دستور و امر بقاضيان است كه وقتى مى خواهند بحق قضاوت كنند و

مدعى عليه منكر است بايد از مدعى براى اثبات حق او دو نفر گواه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 204

مطالبه نمايند «فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ» يعنى در صورتى كه دو مرد براى گواهى يافت نشود يك مرد و دو زن از كسانى كه بگواهى آنان از نظر عدالت راضى هستيد گواه گيريد. و از اين جمله استفاده مى شود كه عدالت در گواه شرط و لازم است و نيز اين جمله مى رساند كه شما به آنها راضى باشيد (ترضون) و نفرمود كه آنها مورد رضايت باشند بطور مطلق زيرا اگر ميفرمود «من المرضيين» يعنى كسانى كه مورد رضايت اند در واقع و در نزد خداى تعالى بنا بر اين ما نميتوانستيم كسى را شاهد قرار دهيم زيرا ما نمى توانيم بفهميم كه كدام گواه مورد رضاى خداوند است بلكه ما ناگزيريم كسى را كه مورد قبول خود ما است به اين كه متدين و امين و ظاهر الصلاح است گواه بگيريم. شاهد اين مطلب تعبير خود آيه شريفه است كه «مِمَّنْ تَرْضَوْنَ» فرموده و نفرموده «مرضيين» كه اگر تعبير دوم بود ميرساند كه گواهان بايد مورد رضاى خداوند باشند.

«أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى » (بايد بجاى يك مرد دو زن گواه باشند) كه اگر يكى از آن دو زن فراموش كرد ديگرى بياد او بياورد (ربيع- سدى- ضحاك و بيشتر مفسرين) و بنا به قرائت كسانى كه «تذكر» بدون تشديد خوانده اند نيز معناى آن همين طور خواهد بود و يادآورى باين صورت است كه به او بگويد بياد دارى كه آن روز كه گواهى داديم چنين

بود و در حضور ما فلان مرد يا فلان زن نيز وجود داشت تا اين كه بياد او بيايد. و نكته اينكه اين مطلب فقط در مورد گواه بودن زنان بيان شده است اين است كه زنان نوعاً بيش از مردان فراموش كارند.

سؤال:

چرا لفظ «احداهما» در جمله فوق تكرار شده است؟ و براى چه نگفته است «فتذكرها الأخرى»؟

پاسخ:

اولا اين تكرار براى مراعات قاعده ادبى است كه فاعل «احداهما» مقدم بر مفعول «اخرى» قرار گيرد و اگر گفته ميشد «فتذكرها الأخرى» بدون لفظ «احداهما» ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 205

مفعول ميان فعل و فاعل فاصله مى انداخت و اين فاصله از نظر ادبى ناپسند است.

و ثانياً- منظور از دو لفظ احداهما يكى نيست بلكه مراد از «احداهما» ى اول فراموشى يكى از دو «شهادت» است و مقصود از «احداهما» ى دوم يكى از آن دو «زن گواه» مى باشد. و شاهد اين مطلب اين است «كلمه ضل» در مورد فراموش كننده بكار نميرود. بنا بر اين منظور، از بين رفتن خود شهادت است (و ضمير به شهادت برمى گردد نه بزنها) چنان كه خداوند در جاى ديگر از زبان كسانى كه غير از خدا را پرستش مى كردند و به آنها گفته مى شود آنها بكجا رفتند نقل مى كند كه آنها گفتند: «قالُوا ضَلُّوا عَنَّا» «1» (گويند از ما ناپديد شدند:) سپس خداوند گواهان را مورد خطاب قرار داده مى فرمايد: «وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا» در معناى اين جمله سه قول گفته شده است:

1- و اگر گواهان براى گواهى دادن خواسته شدند آنان نبايد از گواهى، خوددارى كنند (مجاهد- عطا- سعيد بن جبير) و البته

لزوم گواهى در صورتى است كه آنان به آن، دانا بوده و خوف ضررى هم نداشته باشند.

2- وقتى كه آنان را براى گواه بودن طلبيدند نبايد از گواه شدن امتناع نمايند (قتاده- ربيع) 3- يعنى براى هر كدام از گواه شدن يا گواهى دادن طلب شدند نبايد امتناع كنند (ابن عباس- حسن) و از امام جعفر صادق (ع) نيز نقل شده است و اين معنا نظر به پر فايده تر بودن آن، بر آن دو معناى ديگر برترى دارد.

«وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلى أَجَلِهِ» و شما طرفين قرض نبايد از نوشتن مبلغ قرض كم باشد يا زياد تا مدت آن ناراحت شده و آن را انجام ندهيد و بعضى گفته اند اين جمله خطاب بگواهان است يعنى شما گواهان از اين كه گواهى را به حق بنويسيد ناراحت نباشيد.

«الى اجله» گفته اند: مراد از «اجله» مدت قرض نيست بلكه منظور مدت گواه

__________________________________________________

(1)- آيه 36 از سوره اعراف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 206

است يعنى از نوشتن آن تا وقتى كه گواهى امكان دارد ناراحت نباشيد ولى معناى اول كه مدت قرض، منظور باشد قوى تر بنظر مى رسد.

«ذلِكُمْ» يعنى اين نوشتن. بعضى گفته اند: يعنى اين گواه گرفتن و سند نوشتن (داراى سه فايده بزرگ براى شما است).

«أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ» نزد خدا بعدالت نزديك تر است زيرا خداوند به آن دستور داده است و پيروى دستور خداوند از ترك آن اقرب بانصاف و عدالت است.

«وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ» براى گواهى دادن بهتر و از كم و زياد شدن و سهو و اشتباه و فراموشى مصون تر مى باشد و بعضى گفته اند يعنى براى

حفظ گواهى مؤثرتر است.

«وَ أَدْنى أَلَّا تَرْتابُوا» و نيز براى شك نكردن در مقدار حق و مدت، نزديك تر مى باشد «إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِيرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلَّا تَكْتُبُوها» مگر اين كه معامله شما از هر دو طرف نقدى باشد كه در همان وقت پول در دست فروشنده و جنس در دست خريدار قرار گيرد كه در اين صورت باكى و اشكالى بر شما نيست كه سندى در مورد آن معامله ننويسيد زيرا سند براى آن است كه طرفين اطمينان بيكديگر داشته باشند و ناگفته پيداست كه اطمينان داشتن در وقتى لازم است كه در معامله نسيه و قرضى وجود داشته باشد.

«وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ» و موقعى كه خريد و فروش مى كنيد در مورد آن گواه بگيريد و اين دستور در مورد گواه گرفتن در معامله نزد «حسن» و تمام فقهاء مستحبّ است ولى كسانى كه فقط پيرو ظاهرند ميگويند از نظر ظاهر امر قرآن اين گواه گرفتن واجب است.

«وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهِيدٌ» اگر اصل لفظ «يضار» «يضارر» بوده و فعل معلوم باشد چنان كه حسن، قتاده، عطا و ابن زيد گفته اند منظور اين است كه نويسنده و گواه نبايد ضرر بزنند به اين كه نويسنده چيزى كه مورد امضاء و اعتراف آنان نيست ننويسد و شاهد چيزى را كه گواه آن نبوده است گواهى ندهد و يا اين كه از گواهى دادن خوددارى ننمايد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 207

و چنانچه لفظ آن در اصل «يضارر» فعل مجهول باشد كه بفتح راء اول است چنان كه ابن مسعود و مجاهد گفته اند: مقصود

اين است كه نويسنده و گواه نبايد ضرر ببينند به اين كه در وقتى كه از نوشتن معذور است او را وادار به نوشتن كنند و كار را بر گواه سخت بگيرند مثل اين كه در وقتى كه از گواهى دادن معذور است او را براى گواهى بطلبند و يا اين كه آنها را بر نوشتن يا گواهى دادن مجبور كنند. زجاج گفته است بقرينه جمله بعد قول اول بهتر است زيرا در جمله «وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ» (و اگر چنين كرديد نافرمانى دستور او را نموده ايد) تعبير «فسوق» شده و اين تعبير از كسى كه مطابق عدالت رفتار نكرده و نوشته را تحريف كرده است مناسب تر است از كسى كه نويسنده يا گواه را در وقتى كه آنان كار داشته اند دعوت كرده است ولى ساير مفسرين غير از زجاج مى گويند: منظور اين است كه اگر بنويسنده و گواه ضرر زديد، ضرر در نوشتن و گواهى براى شما فسق يعنى نافرمانى خداوند است.

«وَ اتَّقُوا اللَّهَ» در آنچه خداوند بشما امر يا نهى كرده است از او بترسيد.

«وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ» و آنچه از امور دينى كه به آن نيازمند بوده ايد براى شما بيان نموده است.

«وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ» و خداوند به آنچه گفته شد و غير آن دانا است.

على بن ابراهيم در تفسير خويش مى گويد: در تمام سوره بقره پانصد حكم از احكام خدا است ولى در اين آيه فقط پانزده حكم مى باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 208

[سوره البقرة (2): آيات 283 تا 284] ... ص : 208

اشاره

وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ

لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (283) لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (284)

«1»

ترجمه: ... ص : 208

و اگر در سفر بوديد و نويسنده نيافتيد گروى بايد كه گرفته شده باشد. اگر بعضى از شما بعضى را امين دانست (و اعتماد كرد) پس بايد آن كس كه امين دانسته شده، امانت را بدهد و از خدا بترسد و كتمان شهادت نكنيد و هر كس آن را كتمان كند دل او گناهكار است و خدا بآنچه انجام ميدهيد دانا است.

براى خداست آنچه در آسمانها و زمين هست. اگر آنچه در دل داريد آشكار و يا پنهان كنيد خدا شما را براى آن بحساب ميكشد آن گاه هر كه را بخواهد مى بخشد و هر كه را بخواهد عذاب مى نمايد كه خدا بهمه چيز توانا و قادر است.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 283 و 284 جزء 3 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 209

بيان آيه 283 ... ص : 209
شرح لغات: ... ص : 209

رهان: چيزهايى كه گرو ميگذارند و فعل آن «رهن» است.

و جمله: «رهنت عند فلان رهنا» يعنى نزد فلان شخص چيزى را گرو گذاشتم.

تفسير: ... ص : 209

سپس خداوند حكم حصول اطمينان از راه گرو گذاردن را در صورت نبودن شاهد بيان مى نمايد: «وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ» و در صورتى كه شما معامله كنندگان و قرض دهندگان در سفر باشيد و نويسنده اى كه سند آن را بنويسد و گواهى كه شاهد آن باشد نيافتيد وثيقه شما بايد گرويى باشد كه آن را در اختيار طلبكار قرار دهيد.

و باجماع و اتفاق دانشمندان اسلام در صحت رهن شرط است كه حتماً در اختيار طلبكار درآيد و الا اساساً عقد رهن محقق نخواهد شد.

«فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً» و اگر طلبكار به بدهكار اطمينان داشته و او را امين بداند و در برابر آن سند و رهنى نگيرد، «فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ» در اين صورت بر بدهكار لازم است كه امانت و طلب او را انكار نكرده و بدون كم كردن بطور تمام در وقت معين آن را بپردازد و حق ندارد طلب او را بامروز و فردا كردن از وقت مقرر تأخير اندازد.

«وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ» و بايد او از كيفر خدا بترسد و در مورد مال طلبكار انكار يا كم نكند.

«وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ» اين جمله خطاب به گواهان است يعنى نبايد وقتى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 210

دعوت شدند كه گواهى دهند گواهى خود را پنهان دارند.

«وَ مَنْ يَكْتُمْها» و هر كس از شما كه گواه و شاهد بوده و با علم و يقين و

بدون خوف ضرر بعد از دعوت بگواهى كتمان كند «فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ» (دل او گناهكار و خطاكار است.)

سؤال:

با اين كه گناه را تمام اعضاء او مرتكب شده اند چرا در اينجا گناه را فقط نسبت بقلب داده است؟

پاسخ:

از آنجا كه تصميم و قصد بر هر كارى از قلب آغاز مى شود و گناه هم ناشى از پنهان بودن شهادت است كه آن در دل انجام مى شود از اين رو نسبت گناه را به آن داده است. از آن گذشته همانطورى كه خداوند براى تمجيد ايمان آن را بقلب نسبت داده است. آنجا كه مى فرمايد: «أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ» «1» (ايمان در دل آنها ثابت گشته است) در اينجا نيز براى اين كه كاملا نكوهش از كتمان شهادت را بفهماند گناه آن را بقلب نسبت داده است.

«وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ» خداوند به آنچه مستور و پنهان مى نمائيد دانا است.

از رسول اكرم (ص) نقل شده كه فرمود هر كس نزد حاكم، شهادت دروغ دهد و يا اين كه كتمان شهادت كند كلامش تمام نميگردد مگر آنكه خداوند نشيمن گاه او را پر از آتش ميكند. «2»

و از اينكه مى فرمايد: «هر كس به طلبكار خود اطمينان دارد ...، استفاده مى شود كه سند نوشتن و گواه گرفتن در مورد طلب فقط براى احتياط است و واجب نيست و اين آيه و آيات پيش از آن مى رساند كه خداوند به امور بندگان خويش از هر نظر عنايت و توجه خاصى دارد و آنان را در نادانى نمى گذارد. در اين آيات براى كسانى كه بخواهند بينا شوند و سعادتمند گردند وسائل فراهم شده است.

__________________________________________________

(1)- آيه 22 از سوره مجادله.

(2)-

يعنى اين شخص با شهادت دروغ و يا كتمان شهادت محيطى و اجتماعى آتشين و ناآرام پديد ميآورد كه خود او نيز در آتش آن ميسوزد اضافه بر آتش آخرت.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 211

بيان آيه 284 ... ص : 211
تفسير: ... ص : 211
اشاره

«لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» تصرف و تدبير آسمانها و زمين از آن خداوند است زيرا بر آنها قدرت داشته و كسى كه آنها را خلق كرده و بوجود آورده است مالك آنها است و هر گونه تصرفى را در آنها بخواهد مى تواند انجام دهد.

«وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ» و اگر شما آنچه در درون خويش داريد از اطاعت و معصيت خدا ظاهر و آشكار و يا پنهان نمائيد خداوند به آنها دانا بوده و مطابق آنها بشما پاداش مى دهد.

و بعضى گفته اند: يعنى شما گواهى خود را اگر ظاهر يا كتمان كنيد خداوند آن را ميداند و جزاى آن را بشما خواهد داد (ابن عباس و جمع ديگر.)

و برخى گويند: اين جمله مربوط بتمام احكامى است كه در اين سوره ذكر شده است و خداوند كسانى را كه بخواهند با آنها مخالفت كنند ميترساند و جمعى معتقدند كه:

اين آيه به آيه «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» نسخ و ابطال شده است و در اين مورد روايت ضعيفى نقل كرده اند.

ولى اين قول درست نيست زيرا لازم مى آيد كه تكليف بمافوق توانايى، نخست جعل شده و سپس برداشته شده باشد در صورتى كه چيزى كه از توانايى خارج باشد اساساً معقول نيست كه جعل شود.

بنا بر اين، منظور از اين آيه اوامر و نواهى است كه در

مورد اعتقادات و اراده ها و چيزهايى كه بر ما مخفى است مى باشد ولى امورى كه تكليف در مورد آنها صحيح نيست مانند وسوسه ها و چيزهايى كه در دل خطور ميكند و افكارى كه ترك آنها غير ممكن است بحكم عقل و سخن پيغمبر اكرم (ص) اصلا آيه فوق بر آنها دلالت ندارد و بيان رسول ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 212

اكرم (ص) اين است كه فرمود: حكم چيزهايى كه امت اسلام فراموش ميكنند و يا اينكه در درونشان پديد مى آيد برداشته شده است.

بنا بر اين ممكن است گفته شود: آيه دوم معنا و مقصود از آيه اول را بيان كرده و اين پندار و توهم را از بين مى برد كه: آنچه در دل خطور ميكند و يا افكار درونى پديد آيد كه خارج از اختيار شخص است و خداوند كسى را مكلف به آنها گرداند بر آنها مردم را كيفر كند.

«فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ» خداوند هر كه را بخواهد از فضل و رحمت خويش مى بخشد و هر كه را بخواهد از آنهايى كه سزاوار كيفرند مطابق عدالت خود عذاب مى نمايد.

«وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» ابن عباس گويد: يعنى خداوند بر آمرزش و عذاب كردن توانا است.

ولى اين جمله عموميت داشته (و ميرساند كه خداوند بر تمام چيزها توانا است) و سخن صحيح در مورد چيزهايى كه در دل خطور ميكند اين است كه «خداوند بر گناهى كه در دل خطور ميكند كيفر نمى نمايد بلى اگر در دل تصميم بر گناه گرفت و بنا گذاشت كه آن را انجام دهد خداوند براى خود تصميم و عزم

كيفر ميكند زيرا آنهم كارى از كارهاى قلب است ولى چون آن گناه را انجام نداده است بمقدار خود آن گناه، عذاب نمى كند و اما درباره قصد و تصميم بر اعمال نيك و اطاعات تفضل خدا اينست كه مطابق خود آن عمل نيك به او پاداش مى دهد.

چنان كه در روايات وارد شده كه هر كه انتظار نماز را داشته باشد تا وقتى كه انتظار ميكشد پاداش آن مانند اين است كه نماز را بخواند و البته اين نعمتى از نعمت هاى خداست كه به بندگانش لطف كرده است.

مناسبت اين آيه با آيات پيش ... ص : 212

در اين كه مناسبت اين آيه با آيات قبل چيست؟ سه قول گفته شده است:

1- پس از آنكه در آيات پيش احكام و دستوراتى را بيان كرد در اين آيه،

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 213

سوره را به بيان يكتايى خدا و پند و اقرار به پاداش خاتمه مى دهد.

2- از آنجا كه در پايان آيه اى كه قبل از اين آيه بود فرمود:

«وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ» (خداوند به هر چيزى دانا است) بدنباله آن در اين آيه يادآورى مى كند كه چون خداوند اختيار دار آسمانها و زمين است چيزى بر او پوشيده نيست.

3- چون در آيات پيش به نوشتن و گرو گرفتن در مورد قرض امر فرمود اكنون يادآورى مى كند كه غرض و نتايج اين امور نصيب خود مكلفين و مردم مى گردد و براى خداوند اثرى ندارد، زيرا آنچه در آسمانها و زمين است ملك خداوند است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 214

[سوره البقرة (2): آيه 285] ... ص : 214

اشاره

آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ (285)

«1»

ترجمه: ... ص : 214

پيامبر بدانچه از طرف پروردگارش بر او نازل شد ايمان آورده و مؤمنان نيز همه بخدا و ملائكه و كتاب ها و پيامبران او ايمان آوردند (و گفتند) ما ميان هيچيك از پيامبران خدا فرق نميگذاريم و گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم پروردگارا ما آمرزش تو را ميخواهيم كه سرانجام بسوى تو است.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 285 جزء 3 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 215

بيان آيه 285 ... ص : 215
تفسير: ... ص : 215

پس از آن كه خداوند وجوب نماز و زكات و احكام شرعيه و سرگذشت پيمبران را بيان كرد سوره را به بيان عظمت خدا و تصديق پيامبر خاتمه ميدهد.

«آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ» محمد (ص) آنچه را از طرف پروردگارش در اين سوره و غير اين سوره فرود آمده است باور دارد.

«وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ» و تمام افراد مؤمنين خدا را باور دارند به اين كه ذات خدا و صفات او را اثبات كرده شبيه را از او نفى كرده و از هر چيزى كه سزاوار خدا نيست پاكش مى دانند.

«وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ» و بفرشتگان و اين كه آنها معصوم و پاكيزه اند و بقرآن و هر كتابى كه از طرف خدا نازل شده و بتمام پيغمبران بعنوان حق و راست (ايمان دارند) «لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» مؤمنين مى گويند ما فرقى ميان پيغمبران نگذاشته همه را باور داريم و مانند يهود و نصارى نيستيم كه برخى را قبول داشته و بعض ديگر را منكر باشيم.

«وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا» و آنان مى گويند ما سخن خدا را شنيده و دستور او را پيروى مى كنيم و اگر اطاعت

از پيغمبر منظور باشد يعنى «دستور رسول اكرم (ص) را اطاعت مى كنيم» و بعضى گفته اند يعنى مؤمنين بر خلاف كفار كه مى گويند «سمعنا و عصينا» «1» (ما مى شنويم ولى نافرمانى مى نمائيم) مى گويند ما سخن خدا و رسول را همانند كسانى كه شنيده و عمل مى كنند مى شنويم.

__________________________________________________

(1)- آيه 93 از سوره بقره

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 216

«غُفْرانَكَ رَبَّنا» (و نيز مى گويند) پروردگارا ما را ببخش.

و برخى گفته اند يعنى مؤمنين مى گويند «ما آمرزش تو را مسئلت مى كنيم» «وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ» يعنى و بازگشت ما بپاداش تو است و بازگشت بپاداش الهى را بازگشت به خدا قرار داده است مانند سخن ابراهيم كه قرآن نقل مى كند: إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ كه معنايش اينست من بسوى جزا و پاداش و يا امر پروردگارم رهسپارم و او مرا هدايت خواهد فرمود و اين جمله، اقرار و اعتراف به قيامت و زنده شدن مى باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 217

[سوره البقرة (2): آيه 286] ... ص : 217

اشاره

لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (286)

«1»

ترجمه: ... ص : 217

خدا هيچكس را جز باندازه توانايى اش تكليف نمى كند. بسود خود اوست كارهاى نيكش و بزيان خود اوست بديهايش. پروردگارا اگر فراموش كرديم يا خطا كرديم ما را مؤاخذه مكن، پروردگارا تكليف گران چنان كه بر آن كسانى كه قبل از ما بودند بار كرده اى بر ما بار مكن. پروردگارا چيزى كه ما را تاب و طاقت آن نيست بما تحميل مكن از ما درگذر و ما را بيامرز و بما رحم كن كه تو يار و ياور مايى پس ما را بر گروه كافران يارى فرما.

__________________________________________________

(1)- سوره بقره آيه 286 جزء 3 سوره 2

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 218

بيان آيه 286 ... ص : 218
شرح لغات: ... ص : 218

وسع: آنچه در توان و قدرت شخص است كه انسان مى تواند آن را بسادگى و راحتى انجام دهد.

اخطأنا: خطا و اشتباه نموديم.

«اصر» بار سنگين.

تفسير: ... ص : 218

سپس خداوند اين مطلب را بيان مى كند كه آنچه بمردم امر يا از چيزى كه نهى مى كند بيش از قدرت و توانايى آنان نمى باشد.

«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» يعنى خداوند چيزى را كه مردم قدرت آن را دارند به آنان امر يا نهى مى نمايد (و چيزى كه كسى توانايى آن را ندارد تكليف نمى كند) و بعضى گفته اند: يعنى خداوند چيزى كه (براى انسان) آسان است تكليف مى كند و چيزى كه مشكل باشد اگر چه بدان توانايى و قدرت هم داشته باشد تكليف نمى كند.

ضمناً با اين آيه قول جبريها را ابطال ميكنند كه ميگويند ممكن است خداوند انسان را به چيزى تكليف كند كه توانايى بر آن نداشته باشد. اين آيه ميگويد خداوند به چيزى امر ميكند كه در وسع انسان باشد و معناى آن اينست كه به آن قدرت داشته باشد. بعضى از آنان در رد اين استدلال ميگويند معناى آيه اينست كه خداوند تكليف نمى كند مگر به چيزى كه در خور انسان و براى او حلال باشد و معناى «وسع» را حلال گرفته اند.

ولى اين حرف درست نيست زيرا اين معنى مثل اين است كه كسى به بنده و نوكرش بگويد: من به تو امر نمى كنم مگر به چيزهايى كه بتو آزادى و اجازه انجام ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 219

آنها را داده ام كه بديهى است اين طرز سخن نامعقول و غلط است زيرا خود اين امر، اجازه دادن به نوكر است و مثل

اين ميماند كه بگويد: من به چيزهايى امر مى كنم كه به آنها امر كرده ام.

«لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ» هر كس كار نيكى مانند اطاعت خدا انجام دهد پاداش آن براى خود اوست و كيفر گناهانش نيز دامنگير خودش خواهد شد و از آنجا كه پاداش نيك و كيفر از كار انسان پديد مى آيد. صحيح است كه از آن بكسب تعبير گردد.

«رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا» حسن مى گويد: اين جمله براى تعليم دعا كردن است يعنى «بگوييد خدايا ما را كيفر مكن» و برخى گفته اند: اين جمله براى حكايت و تمجيد آنها است يعنى «آنان مى گويند كه خدايا ما را كيفر مكن».

«إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا» در معناى اين جمله چند قول گفته شده است:

1- يعنى آنچه را ما ترك كرده ايم و گناه نموده ايم (بنا بر اين نسيان بمعناى ترك كردن است چنان كه جاى ديگر ميفرمايد: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ» «1» يعنى طاعت خدا را ترك كردند خدا هم پاداش آنها را ترك كرد و مثل اينكه ميفرمايد:

«أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ» «2» (آيا مردم را به نيكى دستور مى دهيد و خود آن را ترك ميكنيد؟) و منظور از «اخطأنا» يعنى گناه كرده ايم است زيرا گناهان چون نقطه مقابل راستى و درستى است از آن، بخطاء تعبير ميگردد پس آنان درخواست مى كنند كه خداوند گناه آنان را عفو كند اگر چه گناه عمدى باشد.

و در حقيقت خداوند در جمله فوق دستور مى دهد كه از واجباتى كه ترك كرده و اعمال زشتى كه انجام داده اند طلب مغفرت و درخواست بخشش نمايند.

2- يعنى اگر به كارهايى پرداخته ايم كه به سبب آنها دستور تو

را فراموش كرده و

__________________________________________________

(1)- آيه 67 از سوره توبه

(2)- آيه 44 از سوره بقره

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 220

از انجام واجبات غفلت نموده ايم يا متعرض چيزهايى گشته ايم كه باعث گناه و خطا شده است ما را عفو فرما و همانطورى كه عذر خواستن از گناه خوب است دعا كردن براى آن نيز نيك خواهد بود.

3- منظور اين است كه خدايا اگر ما فراموش كرده ايم ما را مؤاخذه مكن يعنى اگر در اثر اشتباه و غفلت چيزى را كه انجام آن واجب بوده بجا نياورديم يا خطا كرده يعنى كارى كه ترك آن لازم بود ولى بدون توجه آن را بجا آورديم.

و اين دعا چون خود، اظهار فقر و نياز به خدا و بريدن از ديگران و توجه باوست نيكو مى باشد اگر چه بدون اين دعا و درخواست هم، خداوند به سبب نسيان و خطا كسى را مؤاخذه نميكند و اين دعا مانند جمله بعدى است كه:

«وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ» خدا آنچه ما را بدان توانايى نيست بر ما تحميل مكن كه معلوم است خداوند چنين تحميلى نخواهد كرد يا آيه كريمه:

«رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ» پروردگارا بحق، حكم فرما، كه بديهى است خداوند جز به حق و عدل، حكم نميفرمايد و امثال اين آيات كه قبلا بيان شد.

4- ابن عباس و عطا ميگويند معناى آيه اينست كه پروردگارا اگر ما از روى نادانى يا تعمد، گناه كرديم ما را عذاب مفرما.

«رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً». پروردگارا بر ما تكليف سخت و سنگين بار مكن. در معناى اين آيه وجوهى بيان شده است از اين

قرار:

1- خدايا ما را به كارى كه تحمل آن بر ما سنگين و سخت است تكليف و امتحان مكن مانند كشتن خود براى قبولى توبه (آن چنان كه در بنى اسرائيل تكليف شد.)

2- خدايا ما را به چيزهايى كه توانايى كيفر و عذاب آنها را نداريم تكليف مفرما.

3- اين خود دعائى است با خدا اگر چه معلوم و بديهى است كه خداوند اين چنين تكليف نميكند همانطور كه در آيات مشابه آن بيان شد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 221

«وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا» پروردگارا از گناهان ما بگذر و بپوشان خطاهاى ما را و با نعمت دادن بما در دنيا و وارد كردن ما به بهشت در آخرت بما رحم كن.

«أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ» تو ولى ما و اولى به تصرف در اموال ما و كمك ما هستى پس ما را به پيروزى بر كافران يارى فرما.

از رسول اكرم نقل شده كه خداوند پس از هر قسمت و فصلى از اين دعا ميفرمايد:

«بجا آورده و مستجاب نمودم» و لذا مستحبّ است كه اين دعا (مضمون اين آيات) زياد خوانده شود كه از رسول اكرم روايت شده: كسى كه دو آيه آخر سوره بقره را در هر شبى بخواند او را از بيدارى آن شب كفايت و بى نياز ميكند (يعنى ثواب قيام و بيدارى يك شب را دارد.)

از عبد اللَّه بن مسعود روايت شده كه وقتى رسول اكرم بمعراج رفت و به سدرة المنتهى رسيد در آنجا به آن حضرت دو سوم نمازهاى پنجگانه و آيات آخر سوره بقره داده شد و خداوند آمرزيد

همه گناهان كسانى را كه مشرك نباشند از امت آن حضرت جز آن دسته از گناهانى كه بزرگ اند و وارد كننده در آتش (يعنى عذاب بر آنها قطعى است.)

«ابن المنكدر» از رسول اكرم نقل ميكند كه فرمود: در آخر سوره بقره آياتى است كه هم قرآن است و هم دعا و خوشنودى خدا را جلب ميكند.

در تفسير كلبى از ابن عباس نقل شده است كه رسول خدا ناگاه صدايى شنيد سرش را بلند كرد درى از آسمان گشوده شد و فرشته اى فرود آمد و گفت: اى محمد خدا تو را بشارت مى دهد به دو نور كه پيش از تو به هيچ پيامبرى نداده است آن دو نور «فاتحة الكتاب» و «اواخر سوره بقره» اند كه كسى آن دو را نمى خواند جز آنكه حاجتش را برميآورم.

از ابن مسعود روايت شده كه هر كس سوره بقره را ميآموخت در ميان ما عظمت و موقعيت بيشترى مى يافت.

پايان سوره بقره

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 222

سوره آل عمران ... ص : 222

اشاره

اين سوره در مدينه نازل شده و داراى دويست آيه است.

فضيلت خواندن اين سوره: ... ص : 222

ابى بن كعب از رسول اكرم (ص) نقل كرده است كه فرمود: «هر كس سوره آل عمران را بخواند خداوند بهر آيه اى امانى براى گذشت از پل دوزخ به او عطا ميكند».

و ابن عباس ميگويد: «پيغمبر (ص) فرمود: «هر كه سوره آل عمران را در روز جمعه بخواند تا وقتى كه خورشيد غروب كند خدا و فرشتگان براى او درود مى فرستند».

و بريدة ميگويد: نبى اكرم (ص) فرمود: «سوره بقره و سوره آل عمران را ياد بگيريد زيرا آنها دو نور هستند و در روز قيامت براى كسى كه آنها را بداند مانند دو ابر يا دو پرده يا دو صف از پرندگان بر او سايه مى اندازند.»

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 223

[سوره آل عمران (3): آيات 1 تا 5] ... ص : 223

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الم (1) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ (2) نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ (3) مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ (4)

إِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ (5)

«1»

ترجمه: ... ص : 223

بنام خداى رحمن و رحيم.

الف، لام، ميم (از حروف مقطعه و اسرار قرآن است.)

خدايى نيست جز آنكه زنده و پاينده است. اين كتاب را بحق بر تو نازل كرد كه كتابهاى پيشين را تصديق ميكند. و پيش از قرآن تورات و انجيل را فرستاد.

براى هدايت مردم و فرقان را (كه جدا كننده ميان حق و باطل است) نازل كرد. كسانى كه آيات خدا را انكار كرده اند عذابى سخت دارند و خدا عزيز و انتقامگير است.

آنچه در زمين و آسمان است، بر خدا مخفى و پوشيده نيست.

__________________________________________________

(1)- سوره آل عمران آيه 1 تا 5 جزء 3 سوره 3 [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 224

بيان آيه 1 تا 5 ... ص : 224
شأن نزول: ... ص : 224

كلبى، محمد بن اسحاق، ربيع بن انس ميگويند: هشتاد و چند آيه از اول اين سوره درباره طايفه اى از نصاراى نجران نازل شده است.

آنان شصت نفر سوار بودند كه نزد رسول اكرم اسلام (ص) آمدند چهارده مرد از بزرگانشان بودند كه در ميان اين چهارده نفر سه نفر سرآمد آنها بودند كه كارشان به دست آنها بود. يكى «عاقب» كه سرپرست جمعيت و طرف مشورت آنها بود كه نظرياتشان هميشه با موافقت او انجام ميگرفت نام وى «عبد المسيح» بود.

و ديگرى «سيد» كه عهده دار كارها و اختياردار تعيين منازل و مسافرت آنها بود و نامش «ايهم» بود.

و سومى ابو حارثة بن علقمه كه بزرگترين رهبر روحانى و پيشواى مذهبى آنان و زمام دار مدارس آنان و در ميانشان بس شريف بود و كتابهاشان را بآنان ياد مى داد.

سلاطين روم او را بزرگ و آقاى خود مى دانستند و بخاطر دانش و كوشش علمى او معابدى برايش درست كرده بود.

آنان در وقتى

كه پيغمبر اكرم (ص) نماز عصر را خوانده و در مسجد بود وارد مدينه شدند و داخل مسجد گشتند لباسهاى زيبا و لباده و عباهاى عالى در قيافه مردان بنى حارث در تن داشتند. وقتى بعضى از ياران رسول اكرم آنها را ديدند گفتند: ما در ميان دسته هايى كه بديدن پيامبر اسلام مى آيند تا كنون مانند اينها نديده ايم. وقت نماز آنان نزديك شد آنها ناقوس نواخته و مشغول نمازشان شدند و نماز خود را بطرف شرق مى خواندند، بعضى از اصحاب پيغمبر (ص) عرض كردند اينها در مسجد شما چنين مى كنند آن حضرت فرمود: بحال خودشان بگذاريد تا نمازشان را بخوانند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 225

بحث رسول اكرم با پيشوايان نصارى ... ص : 225

پس از نماز «سيد و عاقب» نزد پيغمبر آمده بگفتگو پرداختند آن حضرت فرمود:

اسلام بياوريد.

نصارى: ما پيش از تو اسلام آورده ايم.

پيامبر: دروغ مى گوييد چون شما مى گوييد عيسى (ع) پسر خدا است و صليب را پرستش مى كنيد و گوشت خنزير مى خوريد پس اسلام نياورده ايد.

نصارى: اگر عيسى (ع) پسر خدا نيست پس پدر او كيست؟ و درباره عيسى (ع) همگى با آن حضرت به سخن پرداختند.

پيامبر: آيا شما باور نداريد كه فرزند بايد شبيه پدر خويش باشد؟

نصارى: بلى پيامبر: آيا قبول نداريد كه پروردگار ما براى هميشه زنده است و نمى ميرد ولى عيسى مى ميرد؟

نصارى: بلى پيامبر: آيا معتقد نيستيد كه خداوند اختياردار همه چيز بوده و هر چيزى را حفظ كرده و بهمه مردم روزى ميدهد؟

نصارى: بلى پيامبر: آيا عيسى مالك و اختياردار يكى از اينها هست؟

نصارى: نه پيامبر: آيا قبول نداريد كه چيزى از آنچه در آسمان و زمين است بر خدا پوشيده نيست؟

نصارى: بلى پيامبر: آيا عيسى

(ع) مانند خداوند دانا است و چيزى بر او پوشيده نيست؟

نصارى: نه پيامبر: آيا معتقد نمى باشيد كه خداوند عيسى (ع) را در شكم مادر صورت بندى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 226

كرد و خدا نمى خورد و نمى آشامد.

نصارى: بلى پيامبر: آيا باور نداريد كه حضرت عيسى (ع) مانند ساير كودكان در شكم مادر بوده و مادرش او را مانند ساير زنان زاييد و عيسى (ع) غذا و آب مى خورد؟

نصارى: بلى پيامبر: پس چگونه امكان دارد كه عيسى آن طور كه شما مى پنداريد باشد؟

پس نصارى ساكت شدند و خداوند هشتاد و چند آيه از اوائل اين سوره را در باره آنان نازل نمود.

تفسير: ... ص : 226

سوره بقره با بيان توحيد و ايمان به خدا پايان يافت و اين سوره نيز با ذكر يكتاپرستى و ايمان آغاز گرديده است.

الم- وجوه مختلفى كه در مورد حروف مقطعه قرآن و الف، لام، ميم، گفته شده است در آغاز سوره بقره بيان شد.

«اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ» خدايى كه جز او خداى زنده و نگاهدارنده جهان نيست. در آية الكرسى اين آيه بود و تفسير آن بيان شد.

ابن عباس ميگويد: «حى قيوم» اسم اعظم خدا است و او همان اسمى است كه آصف بن برخيا رفيق سليمان براى حمل تخت بلقيس آن را خواند و در يك چشم بهم زدن از شهر «سبا» نزد سليمان (ع) آمد. «نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ» اى محمد قرآن را بحق بر تو فرستاد و در معناى «بالحق» دو قول است:

1- خبرهاى آن صادق و درست است كه «حق» بمعناى صدق گرفته شده است.

2- اين كتاب را بر تو فرستاد روى حكمت

و مصلحتى كه ايجاب مى كرد كه «حق» بمعناى حكمت آمده ولى اين قرآن بهر كدام از اين دو معنا «حق» است.

«مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ» آنچه را كه پيش از آن، از كتاب و رسول بوده تصديق مى كند (مجاهد- قتاده- ربيع و بيشتر مفسرين)

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 227

و علت اين كه از امورى كه پيش از آن بوده «بَيْنَ يَدَيْهِ» (در جلوى او) تعبير كرده اين است كه مطالب كتب پيامبران گذشته آن چنان براى رسول اكرم ظاهر و آشكار بود كه گويى در برابرش قرار داشتند.

در معناى «مصدقاً» دو وجه بيان شده است:

1- خبرها و مطالب اين كتاب با آنچه در كتابهاى آسمانى قبلى بوده مطابق است كه خود اين، دليل بر نبوت پيامبر اسلام ميباشد زيرا اين خبرها را جز خداوند عالم به غيب كسى نميداند.

2- اين كتاب، همه انبياء و كتابهاى آنان را تصديق مى كند و آنها را صحيح و الهى ميداند و چنين نيست كه بعضى را تصديق و بعضى را تكذيب نمايد.

«وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ» علت اين كه بار ديگر فرستادن قرآن بعنوان «فرقان» تكرار شده همين است كه از قرآن تعبيرها شود و هر تعبير يك صفت از صفات آن را بيان كند اگر چه موصوف همه يكى است مثلا فرقان حالت جدا كردن بين حق و باطل در احكام دينى مورد نياز را مانند حج و احكام ديگر كه همه آنها در قرآن است ميرساند.

و تعبير از قرآن به «كتاب» براى بيان اين مطلب است كه قرآن در خور نوشتن مى باشد.

و عبد اللَّه بن سنان از امام جعفر صادق (ع) نقل كرده

است كه فرمود: «فرقان» آيات محكمى است كه در كتاب است و همان است كه پيغمبران پيشين را تصديق مى نمايد.

در بيان مراد و مقصود از كلمه فرقان، اقوال ديگرى نيز گفته شده است:

1- دليلهايى كه ميان حق و باطل جدايى مى اندازد (ابو مسلم) 2- برهان محكمى كه پيغمبر اسلام داشته كه با آن با نصارى در مورد عيسى محاجه نمود.

3- كمك و يارى.

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ» كسانى كه دليلها و حجتهاى الهى را انكار كنند «لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ» براى آنها است عذابى دردناك. پس از آن كه دليلهاى توحيد و صدق ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 228

انبياء را بيان كرد اينك به تهديد كسانى كه به مخالفت و انكار آنها برخاسته مى پردازد.

«وَ اللَّهُ عَزِيزٌ» و خدا قادر و توانا است و اگر بخواهد كسى را عذاب و عقاب كند كسى نمى تواند جلوى او را بگيرد و اصل كلمه «عزت» بمعناى امتناع و سرپيچى است و به زمين سنگلاخ كه به سختى مى توان در آن راه رفت «ارض عزار» مى گويند و خداوند، عزيز است چون كسى نمى تواند او را ناتوان كند.

«ذُو انْتِقامٍ». خدا بر انتقام از كفار توانا است و كسى را نرسد كه جلو او را بگيرد.

«و انتقام» كيفر دادن بدكار است در برابر كارهاى زشت و بديهايش.

«إِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ» آنچه در زمين و آسمان است بر خدا پوشيده و پنهان نيست پس از تهديد نسبت به كسانى كه در برابر دليلهاى روشن توحيد و صدق پيامبران باز مخالفت و انكار مى كند ايجاب مى كرد كه اين

مطلب را نيز يادآورى كند كه چيزى بر خدا پوشيده نيست تا كسى نپندارد و مغرور نگردد كه ممكن است خدا از گناه او بى خبر باشد چون بر كسى كه پاداش و كيفر ميدهد چيزى پنهان نخواهد بود.

سؤال:

چرا خداوند فرموده چيزى در آسمان و زمين بر او مخفى نيست و نفرموده:

«لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ» بر او چيزى پوشيده نيست با اين كه تعبير دوم از نظر تأكيد رساتر است؟ و خلاصه چرا قيد: «در زمين و آسمان» را آورده؟

پاسخ:

منظور اين است كه بما بفهماند كه هر آنچه در زمين و آسمان پنهان شود او ميداند و اين بيان از نظر ايجاد رعب و خوف در دل، رساتر مى باشد.

سؤال:

چرا نفرموده است خداوند به آنچه در آسمان و زمين است دانا است؟

پاسخ:

اين كه مى فرمايد چيزى بر او پوشيده نيست مى رساند كه خدا از هر نظر كه امكان ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 229

داشته باشد به چيزى دانا شد آنها را ميداند و نيز تنوع در عبارت است. و علت اين كه چيزى بر خدا مخفى نيست اين است كه خداوند بخودى خود عالم است و لازمه اش اين است كه هر چيزى كه قابل معلوم شدن باشد آن را بداند بنا بر اين چيزهاى بى نهايت صلاحيت تعلق علم را دارد و براى خدا معلوم خواهند بود پس امكان ندارد كه چيزى بهيچ نحو بر او مخفى باشد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 230

[سوره آل عمران (3): آيات 6 تا 7] ... ص : 227

اشاره

هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (6) هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ

فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ (7)

«1»

ترجمه: ... ص : 230

اوست كه شما را در رحم ها صورت ميدهد (مى آفريند صورت هاى شما را) هر طور كه بخواهد. خدايى جز آن ذات يكتاى عزيز و حكيم نيست.

اوست كه اين كتاب را بر تو نازل كرد كه برخى از آن، آيات محكم است آنها اصل و مايه اين كتابند و بعضى ديگر، آيات متشابه و مبهم، كسانى كه در درون و دلهايشان ميل به باطل است بمنظور ايجاد فتنه و بقصد تأويل دنبال متشابهات مى روند در حالى كه تأويل آنها را جز خدا كسى نمى داند و آنهايى كه در علم ريشه دارند گويند: ما بهمه آن كتاب ايمان داريم و همه از پيش پروردگار ما است و پند نگيرند (به اين دانش پى نبرند) جز خردمندان.

__________________________________________________

(1)- آيه 6 و 7 سوره آل عمران جزء 3 سوره 3

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 231

بيان آيه 6 ... ص : 231
شرح لغات: ... ص : 231

يصوركم: صورت ميدهد شما را و تصوير صورت و شكل دادن به چيزى است در تركيب بندى آن كه قبلا آن صورت را نداشته است و اصل آن از «صاره» مى باشد كه بمعناى «آن را بسوى چيزى گرداند» است.

ارحام: رحم ها و اصل آن از ريشه «رحمت» است و چون رحم سبب عاطفه ها و مهرهاست به اين نام موسوم شده.

يشاء: بخواهد از مشيت كه بمعناى خواست و اراده است.

تفسير: ... ص : 231

«هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ»

او كسى است كه شما را در رحم ها بهر كيفيت و صفتى كه بخواهد مرد، زن، زيبا، زشت، بلند و كوتاه مى آفريند و صورت ميدهد.

«لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ». نيست خدايى جز او كه در سلطنت و قدرتش، عزيز و در افعالش حكيم است.

اين آيه دلالت بر يكتايى خداوند و قدرت و حكمت او دارد زيرا اوست كه بدون هيچ وسيله و آلتى بچه را در رحم مادر مى آفريند و در آن غرايز و قوايى عالى قرار ميدهد و از نظر هر عاقلى اين مطلب قطعى است كه اگر تمام مردم عالم جمع شوند و بخواهند از آب، مگسى بيافرينند و به آن صورتى دهند كه همه ببينند نمى توانند و راهى هم به آن ندارند پس چگونه مى توانند بچه را در رحم، خلق و ايجاد كنند و اين نوع استدلال از امام صادق نقل شده است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 232

بيان آيه 7 ... ص : 232
شرح لغات: ... ص : 232

محكمات: يقينها، محكمها از احكام كه بمعناى اتقان و استوارى است.

ام الكتاب: اصل كتاب و به مكه «ام القرى» مى گويند و به پرچم لشكر نيز «ام» گويند.

متشابهات: چيزهايى كه با يكديگر مشتبه شده و مشكل مى گردند از ماده «شبه» زيغ: كجى و انحراف.

ابتغاء: طلب كردن.

فتنه: فساد و اصل آن بمعناى آزمايش است همانطور كه مى گويند:

«فتنت الذهب بالنار» يعنى (طلا را با آتش آزمايش كردم) و بعضى مى گويند بمعناى خلاصى است يعنى طلا را از آتش رهايى دادم.

تأويل: تفسير و اصل آن بازگشت به چيزى است.

راسخون فى العلم: ثابتان و ريشه داران در علم.

تفسير: ... ص : 232
اشاره

پس از آن كه اصل نزول قرآن بيان شد بدنبال آن كيفيت نزول آن را بيان مى نمايد:

«هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» اوست خدايى كه بر تو قرآن را نازل كرده كه بعضى از آنها محكمات هستند كه آنها اصل كتاب مى باشند و قسمتى از آنها متشابهات اند.

بحثى درباره محكم و متشابه ... ص : 232

در تعريف محكم و متشابه وجوهى گفته شده است از اينقرار:

1- محكم آن است كه از ظاهرش بدون احتياج به هيچ قرينه كه همراه آن باشد، ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 233

مراد و منظور، روشن و معلوم باشد مانند آيه «إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً «1»» (خداوند به مردم اصلا ستم نمى كند) و مانند «إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ «2»» (خدا بمقدار ذره اى بكسى ستم نميكند) و امثال اين آيات كه فهم آنها نياز به قرينه و دليلى ندارد و در مقابل آن متشابه است كه بدون قرينه، مراد و مقصود از ظاهر آن معلوم نيست مانند آيه كريمه: «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ» «3» (خداوند او را دانسته گمراه كرد) و مسلماً مى دانيم كه معناى گمراه كردن در اين آيه با گمراه كردن در آيه «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ» «4» (سامرى آنان را گمراه كرد) فرق دارد زيرا گمراه كردن سامرى كارى است زشت و قبيح در حالى كه گمراه كردن خدا (بمعناى صحيح آن) چون از روى مصالح است امرى است نيكو. همين تعريف براى محكم و متشابه است كه مجاهد مى گويد «محكم چيزى است كه معناى آن با معناى ديگر اشتباه نشود و متشابه چيزى است كه معناى آن با معناى

ديگرى اشتباه شود.

و اشتباه در اين امور دينى مثل يكتاپرستى و نفى تشبيه و نفى ظلم واقع مى شود چنان كه در مثل آيه «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ «5»» ممكن است معنا شود: «خدا بر عرش تكيه زده» كه خدا مانند شخصى كه بر تخت مى نشيند بر عرش جلوس كرده باشد و ممكن است بمعناى غلبه و تسلط خدا بر عرش باشد. و روشن است كه معناى اول درباره خدا غير ممكن است.

2- محكم، آياتى است كه آيات ديگر را نسخ مى كند و متشابه آيات نسخ شده است (ابن عباس) 3- محكم، آياتى است كه تنها يك معنا مى توان از آن بدست آورد ولى «متشابه» آياتى است كه دو معنا يا بيشتر مى تواند داشته باشد. (از محمد بن جعفر بن زبير و ابو على جبائى).

4- «محكم» آياتى است كه عبارات آنها تكرار نشده باشد و «متشابه» آياتى

__________________________________________________

(1)- آيه 44 سوره يونس

(2)- آيه 40 سوره نساء

(3)- آيه 23 سوره جاثيه

(4)- آيه 85 سوره طه

(5)- آيه 54 از سوره اعراف

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 234

است كه الفاظ آنها تكرار شده باشد مثل داستان حضرت موسى (ع) و مانند آن (از ابن زيد).

5- محكم آن است كه تفسير و تأويل آن معين و معلوم است و «متشابه» آياتى است كه تفسير و تأويل آنها معين نيست مانند «قيام ساعت» (از جابر بن عبد اللَّه)

«فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» پس كسانى كه در دل آنان رو گردانى از حق و توجه بباطل است «فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ» پس بعلت گمراهى خود و نيز براى گمراه كردن و فاسد كردن

دين مردم براى هدف و دين نادرست خويش به آنچه متشابه است استدلال و احتجاج مى كنند و اقوال ديگرى نيز در اين كه چرا آنان از متشابهات پيروى مى كنند گفته شده است:

1- از اين جهت كه براى مردم كم فهم و ضعيف مطلب را مشتبه گردانند (مجاهد) 2- براى بدست آوردن شرافت و ثروت چنين مى كنند بنا بر اين كه مقصود از كلمه «فتنه» مال و ثروت باشد. چنان كه در موارد زيادى در قرآن، خداوند از ثروت به فتنه تعبير كرده است.

3- منظور از «فتنه» كفر است و اين معنا از امام جعفر صادق (ع) نقل شده است و ربيع و سدى نيز همين را گفته اند.

«وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ» (و نيز از متشابهات پيروى مى كنند) كه بر خلاف حق آن را تفسير نمايند و بعضى گفته اند: آنان چنين مى كنند براى بدست آوردن سرانجام كار محمد به حساب «جمل» و شاهد اين كه تأويل گاهى بمعناى عاقبت و سرانجام است آيه كريمه:

«ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا» «1» مى باشد (بازگشت بخدا و رسول) (براى شما بهتر و خوش عاقبت تر است) و در عرب معروف است تأويل را بمعناى آخر، و عاقبت استعمال مى كنند.

و زجاج مى گويد: معناى طلب نمودن تأويل آنها اين است كه مى خواستند برانگيختن و زنده شدن خود را بفهمند. از اين رو خداوند به آنها اعلام مى دارد كه

__________________________________________________

(1)- آيه 58 از سوره نساء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 235

غير از خدا كسى آن را نميداند و گواه آن، اين آيه كريمه است: «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ» «1» مگر جز انجام گرفتن آن (معاد و قيامت) انتظارى دارند؟ و در اين

كه اين گروه كه از متشابهات پيروى مى كنند كيانند اقوالى است:

1- نصاراى نجران وقتى كه در مورد فرزند خدا بودن عيسى (ع) با پيغمبر اسلام سخن مى گفتند عرض كردند آيا عيسى كلمة اللَّه و روح اللَّه نيست؟ رسول اكرم فرمود بلى. عرض كردند همين براى اثبات سخن ما كافى است و در اين وقت خداوند در رد آنها اين آيه را فرستاد كه «آنان كه در دلشان كجى و انحراف است از متشابهات پيروى مى كنند» يعنى آنان مى گويند كه بقاء بدن به سبب روح است و به ظاهر آيات تكيه مى كنند كه عيسى روح خداست ولى مسلمانان مى گويند: بقاء بدن با روح است و بدن در وقت خود با روح باقى است ولى براهين ثابت كرده است كه خداوند اعضاء و اجزاء ندارد و فقط بخاطر عظمت روح، آن را بخود نسبت داده است همانطورى كه خانه كعبه را براى بزرگى آن بخود منسوب مى كند (بيت اللَّه) سپس خداوند آيه «إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ» «2» (مثل عيسى نزد خدا مثل آدم است كه (بدون پدر و مادر) او را از خاك آفريد) را نازل فرمود (از ربيع).

2- يهود، كه مى خواستند نهايت و پايان زندگى اين امت را بدست آورده و آن را از حساب «جمل» بيرون آورند (از كلبى).

3- منافقان (از ابن جريح).

4- تمام كسانى كه براى مقاصد باطله خويش از متشابهات متابعت مى كنند بنا بر اين، آيه عموميت داشته و خوارج (كه عليه على «ع» خروج كردند) و «سبائيه» (پيروان عبد اللَّه بن سبا را كه در مورد على غلو كردند) شامل مى شود (قتاده).

«وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ

إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» و تفسير متشابهات را جز خداوند عالم و راسخان در علم، كسى نمى داند و مراد از راسخان كسانى اند كه در دانش

__________________________________________________

(1)- آيه 58 از سوره نساء

(2)- آيه 59 از سوره آل عمران

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 236

خويش، ثابت و ريشه دار و متقن و محكم اند.

در ترتيب و نظم و معناى راسخون دو قول گفته شده است:

1- راسخون بوسيله واو به اللَّه عطف شده است. يعنى تفسير متشابهات را جز خدا و راسخان در علم كسى نمى داند و راسخان هستند كه آنها را دانسته اند در حالى كه «يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» ميگويند ما بآن ايمان آورده ايم و همه از طرف خداوند است (اين معنا از امام محمد باقر (ع) نقل شده و ابن عباس و ربيع و محمد بن جعفر بن زبير نيز آن را گفته و ابو مسلم هم آن را اختيار كرده است) و همين قول از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمود: پيغمبر اكرم (ص) افضل راسخان در علم بود و تفسير و تأويل هر چه بر او نازل شد مى دانست و چيزى بر آن حضرت نازل نشد كه تفسير آن را نداند و خود او پس از او اوصياء گراميش تفسير و تأويل همه قرآن را مى دانستند و مؤيد اين مطلب اين است كه صحابه و تابعين تمام آيات قرآن را تفسير كرده اند و نقل نشده است كه آنان در جايى توقف كرده بگويند: اين مورد از متشابهات است كه جز خدا آن را نمى داند و از تفسير آن خوددارى كرده باشند و ابن عباس در

اين آيه ميگفت: من از راسخان در علم هستم.

2- «واو» در راسخون بجايى عطف نبوده و اول كلام است بنا بر اين منظور اين است كه تفسير متشابهات را جز خدا كسى نمى داند و كلمه راسخون اول كلام و مبتداء و جمله بعدى (يقولون ...) خبر آن است. (از عائشه- عروة بن زبير- حسن- مالك- كسايى- فراء- جبائى).

بنا بر اين اينان مى گويند راسخون در علم نيز تفسير متشابهات را نمى دانند چيزى كه هست همگى ميگويند: ما به آنها ايمان داريم.

بنا بر اين تفسير آنچه جز خدا كسى تأويل آن را نمى داند از اين قبيل امور است:

مدت زندگى اين امت و وقت رستاخيز و قيام ساعت و فانى شدن دنيا و زمانى كه خورشيد از مغرب طلوع ميكند و موقع نزول عيسى (ع) و خروج دجال و مانند آنها از امورى كه علم آنها مخصوص خداوند عالم است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 237

و مراد از «كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» اين است كه ميگويند: محكمات و متشابهات همه از نزد پروردگار ما است.

«وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ» و بجز خردمندان كسى در آيات خدا فكر نكرده و متشابهات را بمحكمات برنمى گرداند.

سؤال:

چرا خداوند در قرآن متشابهاتى نازل كرده و براى چه همه آن را از محكمات قرار نداده است؟

پاسخ:

اگر تمام آيات محكمات بودند مردم بصرف شنيدن، اكتفاء كرده و در آنها دقت نمى كردند و برترى دانشمندان از ديگران روشن نمى شد.

قاضى ماوردى ميگويد: خداوند به آيه «الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ» «1» (كتابى كه تمام آيات آن محكم هستند) يادآورى مى كند كه تمام قرآن محكمات مى باشد و به آيه «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ

كِتاباً مُتَشابِهاً» «2» (خداوند بهترين حديث را نازل كرده قرآنى كه متشابه است» بيان مى كند كه تمام قرآن متشابهات مى باشد. بنا بر اين محكم بودن، بمعناى يقينى بودن است يعنى خداوند در اثر يقينى بودن و محكم بودن معانى قرآن آن را از اعتراض و ايراد اشكال كنندگان جلوگيرى كرده است از اين نظر تمام قرآن، محكمات است و متشابه بودن آن به اين معنا است كه از نظر خوبى و درستى و دور بودن از ايراد و تناقض برخى از آن با برخى ديگر شباهت داشته و با هم متشابه مى باشند.

__________________________________________________

(1)- آيه 1 از سوره هود

(2)- آيه 23 از سوره زمر

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 238

[سوره آل عمران (3): آيات 8 تا 9] ... ص : 238

اشاره

رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (8) رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ (9)

«1»

ترجمه: ... ص : 238

پروردگارا پس از آن كه ما را هدايت كرده اى دلهاى ما را منحرف نگردان و از نزد خود رحمتى بما ببخش كه بطور مسلم تو بخشنده اى خدايا تو براى پاداش، مردم را براى روزى جمع ميكنى كه شكى در آن نيست، خداوند حتماً نسبت به وعده هاى خويش تخلف نميكند.

__________________________________________________

(1)- سوره آل عمران آيه 8 و 9 جزء 3 سوره 3

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 239

بيان آيه 8- 9 ... ص : 239
شرح لغات: ... ص : 239

هب: ببخش و اصل آن از هبه است و آن عبارت است از اين كه كسى چيزى را بدون بها و عوض ملك ديگرى گرداند.

ميعاد: وعده دادن- نويد.

تفسير: ... ص : 239

«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا»

(پروردگارا پس از آنكه ما را هدايت فرموده اى دلهاى ما را بباطل مايل مگردان) اين مطلب نقل قول از زبان راسخان در علم است كه در آيه پيش آنان را ذكر نموده است و در معناى اين جمله چند قول گفته شده است:

1- خدايا پس از آن كه در اثر الطاف خويش ما را بطرف خود هدايت كرده اى لطف خود را كه به سبب آن، دلها مستقيم و راست مى گردد، از ما باز مدار كه دلهاى ما بغير ايمان مايل گردد.

بنا بر اين، اين جمله درخواست ثابت ماندن در هدايت و ادامه يافتن آن است به سبب الطاف و توفيقات الهى.

و مثل اين است كه مى گويند: «اللهم لا تسلط علينا من لا يرحمنا» يعنى خدايا ميان ما و كسانى كه بر ما رحم نمى كنند آزاد مگذار كه آنان بر ما مسلط گردند. در اين آيه منظور اين است كه بواسطه منع لطف و توفيق خود ميان ما و نفوسمان را آزاد مگذار كه ما منحرف و گمراه گرديم.

و ناگفته نماند كه بى بهره شدن از لطف و توفيق الهى به سبب اعمال زشتى است كه انسان انجام داده و در توبه آن نيز كوتاهى نموده است چنان كه در جاى ديگر ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 240

مى فرمايد: «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ «1»» (چون از حق روى گردانيدند خدا هم دلهاى آنان را (از توجه بحق) برگردانيد).

2-

تكليفهاى سخت و مشكلى بما تحميل منما كه دلهاى ما پس از هدايت، منحرف گردد مانند آيه كريمه: «فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا» «2» (وقتى كه جهاد براى آنها لازم شد (به آن پشت كردند).

بنا بر اين اگر خداوند تكليف سخت نمايد، در اثر آن، اين چنين انحرافى پيش مى آيد و نسبت منحرف كردن بخداوند داده مى شود مثل اين كه مى فرمايد:

«وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ» «3» (كسانى كه در دلهايشان بيمارى است پليدى بر پليدى آنها افزود) و نيز مى فرمايد: «فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلَّا فِراراً» «4» (حضرت نوح عرض مى كند خدايا) دعوت من در آنها جز فرار و دورى نيفزود.

3- ابو على جبائى مى گويد: منظور اين است كه «خدايا دلهاى ما را از پاداش و رحمت خويش تنگ مگردان و اين معنا همان است كه خداوند در مورد شرح صدر و توسعه آن ميفرمايد: «من يشرح صدره للاسلام» «5» (هر كه را خدا بخواهد هدايت كند سينه او را براى اسلام آوردن بگشايد) و در مقابل آن تنگى و سختى آن است كه خداوند كفار را با آن دو، عقوبت كرده و كيفر مى دهد و از اين قبيل است تطهير و پاك كردن دل كه خداوند نسبت به دلهاى مؤمنين انجام ميدهد و از كفار منع مى كند چنان كه مى- فرمايد: «أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ» «6» (آنها (كفار) كسانى هستند كه خدا نخواسته است كه دلهاى آنان را پاك گرداند) و نيز از همين باب است نوشتن و راسخ كردن ايمان در دل مؤمنين چنان كه ميفرمايد: «أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ» «7» (آنها (مؤمنين)

كسانى اند كه خداوند ايمان را در دلهاى آنها قرار داده است) و در مقابل اين نوشتن و راسخ بودن ايمان در دل

__________________________________________________

(1)- آيه 4 از سوره صف

(2)- آيه 246 از سوره بقره [...]

(3) آيه 125 از سوره توبه

(4)- آيه 6 از سوره نوح

(5)- آيه 125 از انعام

(6)- آيه 41 از سوره مائده

(7)- آيه 22 از سوره مجادله

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 241

مؤمنان، همان علامتهاى كفر است كه در دلهاى كافران مى باشد. بنا بر اين، در حقيقت، راسخان درخواست مى كنند خداوند دلهاى آنان را از اين پاداش كه گشادگى و وسعت است برنگرداند به تنگى و سختى كه عذاب و كيفر است.

4- منظور اين است كه (خداوند) دلهاى آنان را از يقين و اطمينان منحرف نگرداند.

بايد توجه داشت كه لازمه اين درخواست اين نيست كه اگر سؤال و درخواست نبود خداوند آن انحراف را بوجود مى آورد زيرا امكان دارد براى توجه به خدا و اظهار نيازمندى بدرگاه او چيزى را كه ما مى دانيم خداوند آن را انجام مى دهد درخواست كنيم كه آن را انجام دهد و چيزى را كه مى دانيم حتماً آن را نخواهد كرد سؤال كنيم آن را انجام ندهد زيرا گاهى مصلحت در خود اين درخواست خواهد بود مثل آيه كريمه:

«قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ» «1» (گفت خدايا بحق حكم فرما) و مى فرمايد: و قال «رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ «2»» (خدايا آنچه را كه به پيامبرانت وعده كردى بما بده) و از حضرت ابراهيم نقل مى كند كه عرضه داشت «وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ» «3» (و مرا در قيامت خوار

نگردان) و معلوم است كه خدا حتماً بحق حكم مى كند و بوعده خويش وفا مى نمايد و حضرت ابراهيم را در روز قيامت خوار نمى گرداند ولى براى مصلحتهايى كه درخواستن است اين درخواست ها شده است.

سؤال:

چطور نادرست است كه كسى بگويد خدايا بما ستم نكن و در حق ما جور ننما؟

پاسخ:

علت اين كه اين نوع سؤال نادرست است اين است كه اين درخواست ناراحتى انسان را مى رساند و چنين مطلبى در برابر كسى گفته مى شود كه عادت او جور و ستم كردن است ولى خداوند جور و ستمى ندارد.

__________________________________________________

(1)- آيه 112 از سوره انبياء

(2)- آيه 191 از سوره آل عمران

(3)- آيه 87 از سوره شعراء

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 242

«وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً» و چون با لطف تو ثبات و پايدارى بر ايمان وجود پيدا مى كند لطف خويش را بما عنايت فرما تا در ايمان، ثابت و استوار باشيم و همانطورى كه اصل ايمان بدون لطف خداوند نميشود ثابت بودن آن هم بدون لطف پروردگار نخواهد بود و بعضى گفته اند: منظور اين است كه خدايا بما نعمت عنايت كن.

«إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ» بطور مسلم تو عطا كننده نعمتى كه خداونديت ايجاب مى كند كه بخشش و عنايت نمايى.

«رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ» آنان مى گويند اى سيد و خالق ما تو مردم را در روزى كه ترديدى در آن نيست براى پاداش دادن جمع مى نمايى و اين جمله ضمناً اقرار به مبعوث شدن است.

«إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ» (بطور مسلم خداوند نسبت به وعده هاى خود تخلف نمى كند).

بعضى اين جمله را دنباله درخواستهاى راسخان در

علم مى دانند يعنى خدايا ما را بيامرز چه تو از وعده هاى خود تخلف نمى كنى.

ولى برخى مانند جبائى گويند: اين جمله مستقل است خداوند خبر ميدهد كه او از وعده هاى خود تخلف نمى كند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 243

[سوره آل عمران (3): آيات 10 تا 11] ... ص : 243

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ (10) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ (11)

«1»

ترجمه: ... ص : 243

كسانى كه كفر ورزيدند هرگز اموال و اولادشان در برابر خداوند آنان را بى نياز نخواهد كرد و آنها خود، هيزم آتش اند.

بعادت فرعونيان و كسانى كه قبل از آنها بودند كه آيات ما را انكار كرده و خداوند، آنان را بكيفر گناهانشان گرفت و خداوند عذابى سخت و شديد دارد.

__________________________________________________

(1)- سوره آل عمران آيه 10 و 11 جزء 3 سوره 3

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 244

بيان آيه 10 ... ص : 244
شرح لغات: ... ص : 244

وقود- هيزم و آتش گيره.

تفسير: ... ص : 244

در اين آيه حال كسانى كه در دل و قلب آنان انحراف و خللى است بيان شده است.

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا» كسانى كه به آيات خدا و پيامبرانش كافر شدند.

«لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً» (اموال و اولاد آنها آنان را نزد خدا بى نياز نمى نمايد). «ابو عبيده» ميگويد كلمه «من اللَّه» بمعناى «عند اللَّه» است يعنى نزد خدا. ولى «مبرد» ميگويد: كلمه «من» بهمان معناى اصلى خودش يعنى آغاز و ابتداء است و معنا اينست كه از ابتداء تا انتهاء، مال و اولاد براى او سودى ندارند.

بعضى ديگر ميگويند: «من اللَّه» به تقدير «من عذاب اللَّه» است يعنى از عذاب الهى چيزى آنها را بى نياز نميسازد.

«وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ» و اينان خود، هيزم آتش اند كه با بدن هاى آنان آتش شعله ور ميشود و ميگيرد همانطور كه در آيه ديگر ميفرمايد: «حطب جهنم» آنان هيزم جهنم اند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 245

بيان آيه 11 ... ص : 245
شرح لغات: ... ص : 245

دأب: عادت و نيز دأب بمعناى كوشش و جديت در كارى مى باشد و از همين معنا به معناى عادت منتقل شده است زيرا عادت، نسبت به چيزهايى است كه انسان آنها را زياد انجام داده است.

ذنوب: گناهان جمع ذنب و «ذنب و جرم» بيك معنا مى باشند و ريشه و اصل اين كلمه بمعناى دنبال بودن است و چون بدنبال گناه، استحقاق مذمت و سرزنش پيدا ميشود بآن «ذنب» ميگويند همانطور كه به عذاب، بمناسبت اينكه به دنبال گناه، استحقاق آن پديد ميآيد «عقاب» گفته اند.

تفسير: ... ص : 245

«كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ» در تفسير و معناى دأب در اين آيه وجوهى گفته اند:

1- عادت اين كفار در تكذيب به تو (اى محمد) و به آنچه بر تو نازل شده است مانند عادت آل فرعون است در تكذيب پيامبران و آنچه خدا نازل مى نمود (از ابن عباس) در اين وجه كلمه «دأب» بمعناى عادت گرفته شده است.

2- كوشش و سعى اين دسته در بدست آوردن پيروزى و غلبه بر تو و نابود كردن كار تو مانند كوشش فرعونيان است در غلبه بر موسى (از اصم و زجاج) در اين وجه كلمه «دأب» بمعناى كوشش گرفته شده است.

3- مانند عادت خداوند در آل فرعون در نازل كردن عذاب بر ايشان به سبب گناهانى كه آنان در گذشته مرتكب آن شده بودند كه در اين وجه كلمه دأب بمعناى «عادت» است.

4- مانند سنت و روش آل فرعون (از ربيع و كسايى و ابى عبيده) كه دأب بمعناى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 246

روش و سنت گرفته شده است.

5- مانند شأن و امر آل فرعون (از اخفش) دأب بمعناى شأن

آمده است.

6- مانند حال آل فرعون (از قطرب).

«وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» و مانند كسانى كه پيش از ايشان بودند يعنى كفار امت هاى گذشته.

«كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ» اينان تكذيب و انكار كردند آيات ما را پس خداوند آنان را به سبب گناهانشان عقوبت و عذاب نموده و به عقاب نمودن كلمه «مؤاخذه» گفته ميشود باين مناسبت كه عقاب كردن، گرفتن مجرم است به گناهش.

«وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ» و خداوند داراى عذابى سخت است نسبت به كسانى كه استحقاق آن را دارند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 247

[سوره آل عمران (3): آيات 12 تا 13] ... ص : 247

اشاره

قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (12) قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ (13)

«1»

ترجمه: ... ص : 247

بگو بكسانى كه كافر شدند كه بزودى مغلوب و در جهنم محشور خواهيد شد كه بد جايگاهى است.

نشانه و آيتى است براى شما در دو گروه كه روبرو شدند گروهى در راه خدا مى- جنگيدند و گروه ديگر كه كافر بودند كه آن ها را (مؤمنين را) به چشم، دو برابر خويش مى ديدند و خداوند هر كه را بخواهد با كمك خويش يارى دهد كه در اين، براى اهل بصيرت، عبرتى است.

__________________________________________________

(1)- سوره آل عمران آيه 12 و 13 جزء 3 سوره 3

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 248

بيان آيه 12 ... ص : 248
شرح لغات: ... ص : 248

تحشرون: محشور مى شويد از حشر كه بمعناى جمع است و به پيامبر اكرم «حاشر» ميگويند كه مردم را به دنبال خود گرد آورده و جمع مينمود.

جهنم: يكى از اسم هاى آتش است و بعضى گفته اند كه از «جهنام» گرفته شده است كه آن چاهى است كه عمق زياد دارد.

مهاد: جايگاهى كه آماده براى انسان است.

شأن نزول: ... ص : 248

در شأن نزول اين آيه اقوالى گفته شده است:

1- محمد بن اسحاق بن يسار ميگويد: وقتى كه پيغمبر اسلام در جنگ «بدر» پيروز شد و به مدينه آمد يهوديان را در بازار قينقاع جمع كرده فرمود: اى جمعيت يهود از خدا بترسيد در مورد آنچه در بدر بسر قريش آمد و پيش از آن كه آنچه بر سر قريش آمد بر سر شما نيز بيايد، اسلام بياوريد.

و شما مطابق مطالبى كه در كتابتان درباره من وجود دارد بخوبى مى دانيد كه من پيغمبر و از طرف خدا فرستاده شده ام. يهوديان در جواب گفتند: اى محمد مغرور مباش تو با مردمى جنگ كرده اى كه در مورد دستورات جنگى اطلاعاتى ندارند و تو فرصتى در برابر آنان به دست آوردى بخدا سوگند اگر با ما نبرد نمايى خواهى دانست كه ما مرد (ميدان) مى باشيم.

در اين وقت آيه فوق را خداوند نازل فرمود. و اين قول از ابن عباس نيز نقل شده و اصحاب ما هم آن را گفته اند.

2- اين آيه درباره مشركين مكه نازل شده است كه بزودى در جنگ «بدر» ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 249

مغلوب خواهيد شد. (از مقاتل) 3- وقتى كه كفار قريش در جنگ «بدر» شكست خوردند و فرار كردند يهوديان گفتند اين همان پيغمبر امى

است كه حضرت موسى (ع) ما را به او بشارت داد و علامات و خصوصيات او در كتاب ما (تورات) بيان شده است و هرگز مغلوب نمى شود ولى بعضى از آنان گفتند: فعلا شتاب نكنيد تا در يك جنگ ديگر وضع او را بهتر مشاهده كنيم.

و موقعى كه در جنگ «احد» ياران پيغمبر دچار آن گرفتارى شدند يهوديان ترديد كردند و شقاوت بر آنان غلبه كرده گفتند: بخدا سوگند او پيغمبر نيست و اسلام نياوردند و با آنكه ميان آنان و پيغمبر اسلام (ص) تا مدت معينى پيمان بسته شده بود آنها پيش از آنكه مدت پيمان بپايان رسد پيمان را شكستند و كعب بن اشرف با سى نفر سوار از يهوديان بمكه رفته و با قريش موافقت كردند كه هماهنگ شده كه با رسول اكرم (ص) مخالفت و نبرد كنند و سپس بمدينه آمدند.

در اين وقت اين آيه شريفه فرود آمد. اين وجه از كلبى است كه او از ابى صالح و او از ابن عباس نقل كرده است.

تفسير: ... ص : 249

پس از آن كه خداوند داستانهاى ملل گذشته و آنچه بر سر آنها آمد به سبب تكذيب پيغمبران و فرود آمدن عذاب براى آنها بيان كرد كفار را تهديد مى كند از اين كه آنچه بر سر آنها آمد به سر اينها نيز بيايد از اين رو ميفرمايد:

«قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا» بگو بكسانى كه كافرند يعنى مشركين مكه يا يهوديان «سَتُغْلَبُونَ» بزودى مغلوب و فرارى مى گرديد «وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ» و در آخرت نيز در آتش جمع خواهيد شد و خداوند به اين وعده عمل نمود اما غلبه به يهود همان بود كه آنان ناگزير شدند

«جزيه» بدهند و اما مشركين هم كه با شمشير مغلوب شدند و اگر سيغلبون با «ياء» يعنى بزودى مغلوب خواهيد شد خوانده شود ممكن است مغلوب شدگان و جمع شدگان در آتش همانهايى باشند كه مخاطب بودند و يا افرادى

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 250

غير از آنها باشند ولى اگر به «تاء» خوانده شود حتماً بايد مراد از آنان همان مخاطبان باشند.

«وَ بِئْسَ الْمِهادُ» (و بد جايگاهى است) و اقوالى در معناى اين جمله گفته شده است:

1- بد چيزى است آنچه براى شما مهيا شده است و چيزى كه خود شما براى خويش آماده كرده ايد (از ابن عباس).

2- بد جايگاهى است (از حسن).

3- بد بستر آماده اى است براى ايشان.

و اين آيه درستى پيامبرى و نبوت پيامبر اسلام را نيز ميرساند زيرا خبر او درست از كار درآمد و اين خود، دليل صدق او است و نميشود گفت كه اين درست درآمدن، اتفاقى است زيرا خداوند خبرهاى زيادى داده است و تمام آنها آن چنان كه خبر داده واقع شدند.

بنا بر اين همانطورى كه هر يك از اينها معجزه اى مى باشد زيرا خداوند جز رسولانى كه مورد رضايت خود او مى باشند كسى را به پنهانيها آگاه نمى سازد و اين آيه نيز چنين خواهد بود و وقتى كه درست بودن يكى از خبرهاى او كه مغلوب شدن دشمن بود درست درآمد خبر ديگر او كه محشور شدن آنان در آتش است نيز درست خواهد بود.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 251

بيان آيه 13 ... ص : 251
شرح لغات: ... ص : 251

فئه: گروه، و معناى آن در آيه كم من فئة قليله ... گفته شد.

التقتا: برخورد نمودند و دو لغت

«تلاقى» و «اجتماع» بيك معنا مى باشند.

يؤيد: كمك مى كند و نيرو مى دهد از «ايد» كه بمعناى نيرو است مانند آيه كريمه «داوُدَ ذَا الْأَيْدِ ...» (و داود كه صاحب نيرو و قوه بود.)

عبرة: علامت و نشانه و كلمه «عبور» بمعناى نفوذ است از يك طرف به طرف ديگر و به نشانه كه «عبرت» گفته مى شود به اين مناسبت است كه بوسيله آن آيت و علامت از منزل جهل، به منزل علم عبور مى شود و به كلام «عبارت» ميگويند چون معنا از گوينده به مخاطب مى گذرد.

شأن نزول: ... ص : 251

اين آيه درباره داستان جنگ بدر نازل شد كه مسلمانان سيصد و سيزده نفر بودند بعدد ياران طالوت كه با او از نهر گذشتند، هفتاد و هفت نفر از مهاجران و دويست و سى و شش نفر از انصار. پرچم دار پيغمبر اسلام (ص) و مهاجرين «على بن ابى طالب «ع»» و پرچم دار انصار، سعد بن عبادة بود.

در ارتش پيغمبر هفتاد شتر و دو اسب بود يكى از مقداد بن اسود و ديگرى متعلق به «مرثد بن ابى مرثد» بود و تمام اسلحه هاى مسلمانان عبارت بود از شش «زره» و هشت شمشير. و در آن روز چهارده نفر از مهاجرين و هشت نفر از انصار شهيد شدند.

در تعيين جمعيت مشركين در جنگ بدر اقوالى گفته شده است:

از على (ع) و ابن مسعود نقل شده كه آنها هزار نفر بودند و از قتاده و عروة بن زبير و ربيع نقل شده كه بين هفت صد تا هزار نفر بودند.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 252

و صد اسب داشتند و بزرگ آنان «عتبة بن ربيعة بن عبد شمس» بود.

جنگ بدر

اولين جنگى بود كه رسول اكرم (ص) در آن حضور داشت و سبب وقوع اين جنگ قافله ابو سفيان بود (كه شرح آن در جاى ديگر بيان شده است).

تفسير: ... ص : 252

پس از آن كه خداوند مردمان با ايمان را وعده پيروزى داد آنچه را كه در جنگ «بدر» بسر كفار و طغيان گران آورد يادآورى مى نمايد:

«قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ» بطور مسلم در آن دو دسته اى كه با هم روبرو شدند از مسلمانان و كفار كه يك دسته در راه دين و اطاعت خدا و آنان پيغمبر اسلام و يارانش بودند و دسته اى مشركين اهل مكه كه مسلمانان را دو چندان مى ديدند كه نشانه و علامت و معجزه بر صدق پيغمبرى حضرت محمد (ص) است.

و در اين كه خطاب بچه افرادى است سه قول گفته شده است:

1- خطاب به يهوديانى است كه پيمان خود را با پيغمبر اسلام شكستند يعنى اى يهوديان براى شما (در اين مطلب و حقانيت پيغمبر اسلام) دليل روشنى است.

2- خطاب بتمام مردمى است كه در جنگ بدر حاضر بودند.

3- خطاب به مشركين و يهوديان است يعنى اين جريان برهان و علامت و معجزه اى است براى صادق بودن رسول اكرم (ص).

«فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا» در دو گروهى كه با هم روبرو شدند و دو فرقه اى كه با هم در بدر اجتماع نمودند از مسلمانان و كفار.

«فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» گروهى كه مى جنگيد در راه خدا و اطاعت از او و اينان پيامبر اسلام و ياران او بودند.

«وَ أُخْرى كافِرَةٌ» و گروه ديگر كفار كه

همان مشركان از اهل مكه بودند.

«يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ» آنها را در ظاهر بينايى دو برابر مى ديدند.

و در اين كه چه دسته اى دو برابر ديده مى شد اقوالى گفته شده است:

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 253

1- مسلمانان مشركين را با اين كه سه برابر خود آنان بودند دو برابر جمعيت خود ديدند. خداوند مشركين را در نظر مسلمانان كم نمود كه آنها را 626 نفر ميديدند زيرا خداوند بمسلمانان وعده داده بود كه اگر صد نفر از شما صبر و استقامت كنند بر دويست نفر از كفار غالب مى گرديد از اين رو خداوند براى تقويت دلهاى آنان عدد كفار را در نظر آنان تا اندازه اى كه وعده داده بود پيروز مى شوند تقليل داد كه دو برابر آنان هستند سپس آنان با اين كه عددشان كم بود بر جمعيت زياد كفار غالب شده آنها را شكست دادند (عبد اللَّه بن مسعود و جمعى از علماء).

2- منظور ديدن مشركين است يعنى مشركين جمعيت مسلمانان را دو برابر خود ديدند زيرا خداوند پيش از جنگ، عدد مسلمانان را در نظر مشركين كم جلوه داد تا اين كه براى جنگ مسلمانان جرئت نمايند و از آن منصرف نگردند ولى وقتى كه شروع به جنگ كردند براى اين كه بترسند جمعيت مسلمان را در نظرشان زياد جلوه داد و براى اين كه مسلمانان بر نبرد مشركين جرئت پيدا كنند آنها را در نظر مسلمين كم جلوه داد.

شاهد صحت اين قول آيه كريمه «وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ» «1» (زمانى كه با آنها ملاقات كرديد آنها را در نظر

شما كم نشان داديم و شما را در نظر آنها نيز كم جلوه داديم) است و اين كار بهترين وسيله يارى كردن مؤمنين و ذلت كفار مى باشد (سدى) و اين معنا بنا بر قول كسانى كه «يرونهم» را بيا خوانده اند درست است.

اما بنا به قرائت كسانى كه آن را با «تاء» خوانده اند (ترونهم) كه به صيغه خطاب است يعنى شما ميديديد ايشان را، در اين صورت فقط وجه اول صحيح خواهد بود كه شما مسلمانان آنان را دو برابر خود ميديديد.

ولى بنا بر اين كه خطاب به يهود بنى قينقاع باشد كه در آن جريان حضور نداشتند و مقصود از اين جمله: «بگو بكسانى كه كافر شدند ...» آنان باشند پس معناى آيه چنين ميشود «اى جمعيت يهود شما ديديد كه مشركان دو برابر مسلمانان بودند و در عين

__________________________________________________

(1)- آيه 44 از سوره انفال

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 254

حال خداوند مسلمانان را پيروزى داد پس به زيادى عده خود مغرور نشويد. و بلخى اين وجه را اختيار كرده است. فراء ميگويد: ممكن است معناى «مثليهم» اين باشد كه آنها سه برابر بودند زيرا وقتى گفته ميشود من هزار دينار دارم و به دو برابر آن هم نيازمندم معنايش اينست كه من به سه هزار دينار احتياج دارم. در اين آيه هم معنا اينست كه آنها دو برابر خودشان باضافه خود آنها ميديدند كه جمعاً سه برابر ميشود و معجزه همين است كه جمعيت كم بر عده زياد پيروز شوند.

ولى زجاج اين وجه را انكار كرده و آن را مخالف ظاهر اين آيه و نيز مخالف آيه 44 از سوره انفال كه

ميگويد آنها را در نظر شما كم جلوه داديم ميداند.

سؤال:

چگونه ممكن است جمعيتى از آنچه هستند كمتر ديده شود در صورت نبودن موانع و قدرت بينايى و اين مطلب تنها به نظر كسانى كه مى گويند ممكن است اجسامى باشد كه ديده نشوند يا بعضى از آنها ديده شود و بعضى ديده نشود درست است.

پاسخ:

ممكن است منظور از كم بنظر آمدن بنظر مسلمانان اين معنا باشد كه مسلمانان آنان را عده اى كم گمان مى كردند نه اين كه بعضى را ديده و بعضى را نديدند بلكه همه آنها را يك جا ديدند اما بطور تفصيل عدد آنها را كمتر از آنچه بودند پنداشتند و بسيار شده است كه انسان جمعيت انبوهى را مى بيند ولى در تعداد آنها شك مى كند و گاهى در تعيين عدد اختلاف مى شود.

«وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ» (و خدا با كمك خود هر كه را بخواهد يارى مى كند). كمك خداوند براى پيروزى بر دشمنان به دو صورت است يكى در جنگ و ديگرى در استدلال و حجت اما نوع اول كمك همين بود كه عدد كمى را بر جمعيتى بسيار بر خلاف جريان عادى و طبيعى بوسيله نيروهاى غيبى و فرشته ها و نيز از راه كم جلوه دادن دشمن در نظر آنان پيروزى بخشيد.

و اما نوع دوم كمك همان وعده قبلى بود كه خبر داد كدام يك از اين دو طائفه ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 255

پيروز خواهند شد.

و اين خبر غيبى- كه جز خداوند عالم الغيب كسى نميداند- خود دليل نبوت و صحت عقيده مسلمانان و پيروزى آنان بود.

«إِنَّ فِي ذلِكَ» همانا در اين پيروزى مسلمانان

با تعداد كم بر مشركان با زيادى عده آنها و كم بنظر آمدن مشركان از نظر مسلمانان و زياد جلوه دادن مسلمين براى مشركان ... آرى در همه اينها، «لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ» پند و عبرتى است براى صاحبان عقل. و كلمه «ابصار» كه جمع «بصر» است در اينجا بمعناى چشم حسى نيست بلكه مراد درك عقلى است همانطور كه مى گويند فلان شخص به كارها «بصير» است كه منظور بينايى عقلى است نه حسى.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 256

[سوره آل عمران (3): آيه 14] ... ص : 256

اشاره

زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (14)

«1»

ترجمه: ... ص : 256

براى مردم دوست داشتن خواستنيها كه زنان و فرزندان و مال فراوان از طلا و نقره و اسبان نيكو و چارپايان و كشت اند آرايش و زينت يافته است اينها وسيله هاى لذت و زندگى دنيا است ولى نزد خدا عاقبت بخيرى و نيكى سرانجام است.

__________________________________________________

(1)- سوره آل عمران آيه 14 جزء 3 سوره 3

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 257

بيان آيه 14 ... ص : 257
شرح لغات: ... ص : 257

شهوات- جمع شهوت- ميل به خواستنيها و همان غريزه هائيست كه براى ادامه زندگى جاندار ضرورت دارد و خدا آنها را بهمين جهت قرار داده است.

قناطير- جمع قنطار: مال فراوان و اصل قنطار از احكام است كه بمعنى محكم كارى است.

قنطر بمعنى چيز بزرگ ميباشد.

و بعضى گفته اند اصل آن از قنطرة است كه بمعنى «پل» ميباشد كه از آن عبور ميكنند.

مقنطرة پديد آمده از قناطير است كه بصيغه مفعولى براى تأكيد آمده است مانند «حجراً محجوراً و نسياً منسياً».

خيل اسب مخصوصى است و اصل آن از خيال گرفته شده است. و علت اينكه بآن خيل ميگويند آنست كه وقتى كسى بر آن سوار ميشود در خود خيال عظمت و بزرگى مى كند.

مسومة از «سومتها» (آن را چرانيد) گرفته شده است و سيماء بمعنى نيكو است. و سيمياء نيز بهمان معنا است و گاهى هم بمعناى علامت ميباشد.

تفسير: ... ص : 257

در اين آيه شريفه خداوند خبر ميدهد از چيزهايى كه مردم را از راه حق و راست بازداشته و آنان را بطرف دنيا متوجه ميكند.

«زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ» براى مردم دوستى مشتهيات، زينت داده شد نه خود اينها و لذا بزنان و فرزندان و غير اينها تفسير شده است. و در اينكه زينت دهنده

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 258

كيست؟ سه قول است:

1- حسن ميگويد: شيطان است، بخدا سوگند نديدم كسى بيش از خداوند خالق دنيا از آن نكوهش كرده باشد.

2- زينت دهنده خداوند است كه اين غريزه ها را در نهاد بشر قرار داد تا تكليف سخت تر شود و بدان وسيله آن مردم را آزمايش كند، چنانچه خداوند ميفرمايد: «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ

زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا».

3- خداوند زينت دهنده چيزهايى است كه از او نيك است، و شيطان زينت دهنده چيزهاى زشت ميباشد (ابو على جبائى) «مِنَ النِّساءِ» و جهت اينكه زنها را پيش از همه ذكر كرده اينست كه فتنه زنها از همه بيشتر است.

«وَ الْبَنِينَ» و فرزندان زيرا دوستى آنان غالباً منجر بزشتى ها و محرمات ميگردد.

پيغمبر اسلام به اشعث ابن قيس فرمود: از دختر حمزه فرزندى دارى؟ عرض كرد بلى پسرى از او دارم كه آرزومندم ظرف بزرگى از غذا داشتم و بخاطر آن فرزند بقبيله بنى جبله ميخورانيدم، حضرت فرمود چرا چنين نباشد با آنكه فرزندان، ميوه دل و روشنى چشمند ولى با اين وصف فرزندان سبب ترس- بخل- و حزن اند.

«وَ الْقَناطِيرِ» جمع قنطار است و در مقدار آن اقوالى گفته شده:

1- هزار و دويست اوقيه. (از معاذ بن جبل، ابى بن كعب و عبد الرحمن بن عمر) 2- هزار و دويست مثقال. (از ابن عباس، حسن و ضحاك) 3- هزار دينار يا دوازده هزار درهم باختلاف. (از حسن) 4- هشتاد هزار درهم يا صد رطل. (از قتاده) 5- هفتاد هزار دينار (از مجاهد و عطا) 6- پوست گاوى كه پر باشد از طلا. (از ابى نضره و همين را فراء گفته و از حضرت امام محمد باقر (ع) و حضرت امام جعفر صادق (ع) نيز اين معنى نقل شده است). ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 259

«الْمُقَنْطَرَةِ» و در اين نيز احتمالاتى داده شده است:

1- دو برابر (از قتاده) 2- نه قنطار (از فراء) 3- مالهاى انباشته و مرتب بر روى هم.

4- مال كاملى كه در

يك جا جمع شده است.

5- آنچه از طلا و نقره است (زجاج) و اين قول كه قنطار، فقط از طلا است صحيح نيست زيرا خداوند طلا و نقره را با هم ذكر كرده.

برگشت تمام اقوال بالا اين است كه مقنطر، مال زياد است.

«وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ» در معناى مسومه اقوالى است:

1- اسبان دونده (سعيد بن جبير- ابن عباس- حسن- ربيع) 2- مسومة از ماده سيمياء گرفته شده يعنى اسبان نيكو (حسن- عكرمه- مجاهد- سدى).

3- اسبان تعليم داده شده. (از قتاده) و از ابن عباس نيز همين معنا نقل شده است.

4- اسبهايى كه مهياى براى جهادند (ابن زيد) «وَ الْأَنْعامِ» چهار پايان از شتر، گاو، گوسفند، بز و ميش.

«وَ الْحَرْثِ» كشت و زرع. آنچه ذكر شده از چيزهايى است كه طبعاً مورد علاقه مردم است. و انسان در زندگى از آنها بهره بردارى مى كند و پس از چندى از او گرفته خواهد شد و برگشت همه بسوى خداوند است.

پس سزاوار است كه انسان درباره آنها زهد ورزيده و به آنچه نزد خداست توجه كند.

«ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا» تمام آنچه ذكر شد، از چيزهايى است كه در زندگى دنيا از آن برخورداريد و پس از مدتى نابود خواهد شد.

«وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ» و در نزد خداست حسن عاقبت و سرانجام نيك.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 260

[سوره آل عمران (3): آيات 15 تا 17] ... ص : 260

اشاره

قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ (15) الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النَّارِ (16) الصَّابِرِينَ وَ الصَّادِقِينَ

وَ الْقانِتِينَ وَ الْمُنْفِقِينَ وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ (17)

«1»

ترجمه: ... ص : 260

بگو آيا بشما به بهتر از اينها خبر دهم براى افرادى كه پرهيزكارند نزد خداوند بهشتهايى است كه جويها در آنها جارى است و در آنجا جاودانند با همسران پاكيزه و خشنودى خدا و خدا بيناى به بندگان است.

آنهايى كه مى گويند پروردگارا ما ايمان آورده ايم ما را ببخش و از عذاب آتش ما را نگاهدار. صبر كنندگان و راستگويان و فرمانبران و انفاق كنندگان و آمرزش طلبان در سحرها.

__________________________________________________

(1)- سوره آل عمران آيه 15 تا 17 جزء 3 سوره 3

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 261

بيان آيه 15 ... ص : 261
تفسير: ... ص : 261

از آنجا كه خداوند در آيه پيش دنيا را كوچك شمرد و امر بزهد ورزيدن در آن نمود در اين آيه آخرت را بزرگ و با ارزش معرفى نموده مردم را به آن تشويق مى كند.

«قُلْ» بگو اى پيغمبر بامت خود «أَ أُنَبِّئُكُمْ» بعضى از مفسرين «عِنْدَ رَبِّهِمْ» را نهايت استفهام گرفته و ميگويند آنچه خبر ميدهد كه بهتر است از «جَنَّاتٌ تَجْرِي» شروع مى شود.

بنا بر اين معناى آيه چنين مى شود: آيا خبر دهم بشما «بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ» به بهتر از آنچه در سابق گفته شد از شهوات دنيا و لذتها و جلوه گريهاى آن.

«لِلَّذِينَ اتَّقَوْا» براى آن كسانى كه دورى كنند از محرمات.

«عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» نزد پروردگارشان بستانهايى است كه از زير درختان آن جويهاى آب روان است.

و عده ديگر مى گويند: آخر استفهام «بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ» است و آنچه خبر ميدهد كه بهتر است از «لِلَّذِينَ اتَّقَوْا» شروع مى گردد و بنا بر اين احتمال، معناى آيه اين است آيا خبر دهم شما را به بهتر از آنچه در سابق گذشت،

براى افرادى كه دورى مى كنند از كردار ناشايسته، باغهايى است كه از زير درختان آن نهرهاى آب جارى است.

«خالِدِينَ فِيها» در بهشت براى هميشه جاى دارند.

«وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» زنانى كه از همه نوع آلودگيها و پليديها و صفات ناپسند و خويهاى پست پاكند.

«وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ» و پس از اين بهشت، خشنودى خداوند براى آنها است.

«وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ» خداوند به احوال و رفتار آنان دانا است.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 262

بيان آيه 16- 17 ... ص : 262
لغت: ... ص : 262

مغفره- پوشانيدن گناه است بواسطه برطرف شدن عذاب آن.

ذنب و جرم- داراى يك معنا هستند فقط فرقى كه دارند اين است كه اصل ذنب بمعنى دنباله است چون اعمال زشت انسان دنبال اوست.

جرم- اصلش قطع است كه بنده بواسطه آن از خدا دور مى شود.

و فرق بين قول و كلام اين است كه قول هميشه حكايت چيزى است ولى كلام چنين نيست.

قانت- اطاعت كننده.

الاسحار- جمع سحر است و نام وقتى است كه پيش از طلوع صبح مى باشد و اصل سحر از خفاء است چون شخص در اين موقع از نظرها پنهان است و سحر را نيز بهمين مناسبت سحر مى گويند كه اسباب آن مخفى است.

تفسير: ... ص : 262

در اين آيه صفات پرهيزكاران را كه در آيه پيش به آن اشاره كرد بيان مى كند.

«الَّذِينَ يَقُولُونَ» پرهيزكاران كسانى هستند كه مى گويند «رَبَّنا إِنَّنا آمَنَّا» خدايا ما به تو و رسولت ايمان آورده ايم.

«فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا» بپوشان و ببخش گناه ما را.

«وَ قِنا» و نگاهدار ما را.

«عَذابَ النَّارِ» از عذاب آتش، سپس اوصاف ديگرى براى پرهيزكاران ذكر نموده و آنان را مورد مدح و ثنا قرار ميدهد.

«الصَّابِرِينَ» در بجا آوردن آنچه خداوند به آنان امر كرده و ترك آنچه

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 263

جلوگيرى و منع نموده شكيبا هستند و ممكن است گفته شود: بر اطاعت و گناه شكيبا مى باشند.

«وَ الصَّادِقِينَ» و در گفتار و ايمان خود راستگو هستند.

«وَ الْقانِتِينَ» در معناى آن سه قول است:

1- اطاعت كنندگان (قتاده) 2- پشتكارداران در فرمانبردارى (زجاج) 3- قيام كنندگان به انجام واجبات (قاضى) «وَ الْمُنْفِقِينَ» و كسانى كه مالشان را در كارهاى

نيك صرف مى كنند كه شامل دادن زكاة واجب و مستحبّ نيز مى گردد.

«وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ» در معنى اين جمله چهار قول است:

1- نمازگذاران در وقت سحر (قتاده) و همين معنا را امام رضا (ع) از پدرش از حضرت امام جعفر صادق (ع) نقل كرده است.

2- كسانى كه در سحر طلب آمرزش مى كنند (انس) 3- افرادى كه نماز صبح را با جماعت مى خوانند (زيد بن اسلم) 4- آنهايى كه تا وقت سحر نماز مى خوانند و سپس از خدا درخواست آمرزش نموده او را مى خوانند (حسن). از حضرت امام جعفر صادق «ع» نقل شده كه فرمود هر كس در سحر هفتاد مرتبه استغفار كند مشمول اين آيه خواهد بود.

انس بن مالك از پيغمبر نقل كرده كه فرمود: خداوند مى گويد من وقتى اراده مى كنم كه اهل زمين را عذاب كنم ولى هنگامى كه به سازندگان و بنا كنندگان مساجد و شب زنده داران و استغفار كنندگان در سحرها نظر مى افكنم عذاب خود را از آنها باز ميدارم.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 264

[سوره آل عمران (3): آيات 18 تا 19] ... ص : 264

اشاره

شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (18) إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (19)

«1»

ترجمه: ... ص : 264

خدا و فرشتگان و دانايان گواهى مى دهند كه نيست خدايى بجز خداوند يكتا نيست خدايى جز او كه عزيز و حكيم است. آيين پسنديده نزد خدا اسلام است و آنان كه داراى كتابند اختلاف ننموده اند مگر بعد از آن كه علم براى آنان آمد از روى حسد و هر كس آيه هاى خدا را انكار كند حساب نمودن خدا سريع است.

__________________________________________________

(1)- سوره آل عمران آيه 18 و 19 جزء 3 سوره 3 [...]

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 265

بيان آيه 18- 19 ... ص : 265
لغت: ... ص : 265

شهادة- خبر دادن از چيزى است كه با چشم ديده باشد يا در حكم ديدن است.

الدين- مراد از دين در اينجا فرمان بردارى است و اصلش از پاداش است و دين نيز بهمين معنا است زيرا پاداش است كه بايد ادا نمود.

اسلام- از سلم گرفته شده است يعنى داخل شدن در سلامتى و كسى كه اسلام بياورد در سلامتى داخل مى شود، و ممكن است اسلام از تسليم باشد چون تسليم بر اوامر خداوند مى شود و تسليم نيز از سلامتى و رهايى از فساد است و از آنجا كه آيين اسلام سبب مى شود كه مردم بوسيله عبادات و كارهاى نيك از انحراف و فساد در امان باشند لذا به آن اسلام گفته اند.

اسلام و ايمان از نظر ما (شيعه) بيك معنى است زيرا ما معتقديم كه ايمان از چيزهايى است كه در قلب و درون ثابت است و كارى با اعضاء ظاهر ندارد و اسلام نيز همين است ولى معتزله مى گويند ايمان عبارت است از واجباتى كه بوسيله اعضاء و جوارح انجام مى يابد بنا بر اين در اول سوره بقره توضيح اين مطلب داده شده

است.

اختلاف- اختلاف در دين يعنى روش يك نفر بر خلاف روش ديگرى باشد.

بغى- از نظر معناى لغوى درخواست بزرگى است بوسيله ستمگرى.

تفسير: ... ص : 265
اشاره

از آنجا كه در آيات پيش خداوند صفات پيروان دين را بيان كرد اكنون بدنباله آنها اوصاف خود دين را يادآورى مى كند.

«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» خداوند از راه شگفتيهاى آفرينش و ابتكارات حكيمانه خود كه همانند شواهد و گواهان زندگى هستند بر يكتايى خود خبر مى دهد. ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 266

و بعضى گفته اند مراد از «شَهِدَ اللَّهُ» اين است كه خداوند چنين حكم كرده است (ابى عبيده) و زجاج مى گويد واقع معنى اين جمله اين است كه خداوند داناى به آن است چه شاهد و گواه كسى است كه آنچه ميداند ميگويد و از همين قبيل است كه مى گويند: فلان شخص نزد قاضى گواهى داد يعنى آنچه ميدانست گفت.

بنا بر اين، خداوند پديد آمدن مخلوقات خويش را گواه بر يكتايى خود مى آورد و ضمناً مى فهماند چيزهايى كه او پديد آورده كسى قدرت ندارد حتى يكى از آنها را بوجود آورد.

«وَ الْمَلائِكَةُ» و ملائكه با ديدن عجائب و بزرگى قدرت، گواهى به يگانگى خدا ميدهند.

«وَ أُولُوا الْعِلْمِ» و دانشمندان نيز بواسطه شگفتيهايى كه از جهان آفرينش برايشان ثابت شده و مى دانند غير از خداوند كسى توانايى پديد آوردن آنها را ندارد، بر يكتايى او گواهى مى دهند.

و حسن گفته در آيه تقديم و تأخير است و واقعش چنين است گواهى ميدهد خداوند بر اين كه نيست معبودى جز او.

«قائِماً بِالْقِسْطِ» و شَهادة ميدهند ملائكه بر اين كه نيست خدايى جز آن.

خداى يگانه كه

عدل به او پايدار است و دانشمندان گواهى ميدهند كه نيست خدايى جز آن خداى يكتا كه عدل او پايدار است و قسط، عدالت است «اصل عدالت يعنى قرار دادن هر چيزى در محل خودش» كه آسمان و زمين بر پرتو عدالت برقرار است، و همين معنا را دانشمندان ما (شيعه) نيز گفته اند.

و مراد از «أُولُوا الْعِلْمِ» دانشمندان مؤمن مى باشند (سدى و كلبى) و ممكن است معنى «قائِماً بِالْقِسْطِ» اين باشد كه اجراء امور و كارهاى بندگان و پاداش كردارها از روى عدالت است چنان كه گفته مى شود فلانى قائم بتدبير است يعنى كارهايش اساسى و منظم ميباشد و جهت اين كه «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» دو مرتبه ذكر شده اين است كه در اول، فقط در صدد بيان اين مطلب است كه خدا يكتا است و غير او كسى نيست ولى در قسمت دوم ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 267

مى گويد خداست كه روزى ميدهد و اوست كه با عدالت با بندگانش رفتار مى كند و در كارش ستم نيست.

«الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» تفسير آن گذشت.

و ضمناً در اين آيه فضيلت دانش و دانشمند نيز بيان شده است زيرا از ميان بندگانش فقط دانشمندان را انتخاب كرده و گواهى آنان را در رديف گواهى فرشتگان قرار داده است و مراد از اين علم، خداشناسى و علوم دينى است چون شهادت در همين علم مى باشد.

و از جمله رواياتى كه در فضيلت دانش و دانشمند وارد شده اين است كه جابر بن عبد اللَّه مى گويد: پيغمبر اسلام (ص) فرمود: عالمى كه يك ساعت در كتابش نظر كند بهتر است از عبادت عابدى كه هفتاد سال

خدا را عبادت نمايد و انس بن مالك از حضرت رسول نقل كرده كه فرمود: دانش بياموزيد كه آموختن آن حسنه است و گفتگوى آن تسبيح است و بحث درباره آن جهاد مى باشد و ياد دادن آن صدقه و يادآورى آن باهلش باعث نزديكى بخداست. زيرا دانش بيان كننده حلال و حرام و نشان دهنده بهشت و دوزخ است و در وحشت، انيس، و در غربت، رفيق، و در خلوت، هم صحبت، در خوشيها و سختيها راهنما، در مقابل دشمنان، اسلحه و سبب آشنايى با غريبان است و خداوند دانشمندان را برتر از ديگران نموده كه در كارهاى نيك رهبر مردمند و مردم از رفتار و گفتارشان پيروى مى كنند. فرشتگان آنان را دوست دارند و پرهاى خود را به ايشان مى مالند و در نماز براى آنان طلب آمرزش مى كنند و هر تر و خشكى براى آنان طلب آمرزش مى نمايد.

حتى ماهيان دريا و غير ماهيان و چهارپايان و درندگان زمين، آسمان و ستارگان براى آنان درخواست آمرزش مى كنند، بدانيد دانش زنده كننده دلها و روشنى چشمان و قوت بدنها است و بندگان را بمرتبه آزادگان و بمقام پادشاهان مى رساند، فكر در مطالب علمى داراى پاداش روزه است گفتگوى درباره آن پاداش شب زنده دارى را دارد.

زيرا بواسطه علم، حلال از حرام شناخته مى شود و در اثر علم، صله ارحام مى شود. دانش

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 268

مقدم بر عمل است و عمل بدنباله آن مى آيد، خوشبختان، از علم بهره مند مى شوند و بدبختان از آن محرومند.

فضيلت قرائت آيه: ... ص : 268

رواياتى در فضيلت اين آيه شريفه وارد شده از جمله روايتى است كه انس بن مالك از پيغمبر

اكرم (ص) نقل مى كند كه فرمود: هر كس آيه «شهد اللَّه» را بخواند در وقت خواب خداوند هفتاد فرشته بواسطه آن خلق مى كند كه تا روز قيامت براى او طلب آمرزش كنند.

و زبير بن عوام گفت: با خود گفتم امشب كه شب عرفه است از پيغمبر (ص) جدا نمى شوم تا آنچه مى گويد بشنوم سپس شتر خود را در بين شتر پيغمبر (ص) و شتر مردى كه پهلوى حضرت بود نگاهداشتم آن گاه شنيدم كه آن حضرت پيوسته مى فرمود «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ...» الخ و اين آيه را تكرار مى كرد تا صبح شد.

غالب يقطان گويد: زمانى جهت تجارت بكوفه رفتم و در همسايگى اعمش فرود آمدم تا شبى كه خواستم براى بصره حركت كنم ديدم وى مشغول عبادت است و وقتى به اين آيه (شهد اللَّه) رسيد مكرر آن را مى خواند و هر دفعه در آخر آن مى گفت: «و منهم گواهى ميدهم به آنچه خداوند شهادت ميدهد و اين را نزد خدا امانت مى گذارم و همانا دين در نزد خدا همان اسلام است» با خود گفتم شايد در اين باره خبرى شنيده باشد من نيز با او نماز خواندم و وقتى خواستم او را وداع كنم و بروم گفتم اين آيه را مكرر مى خواندى و در آخر آن كلماتى مى گفتى آيا در فضيلت خواندن اين آيه چيزى شنيده اى گفت: بلى. گفتم مرا از فضيلت آن با خبر كن گفت: تا يك سال بتو نمى گويم پس يك سال تمام در خانه او ماندم چون سال تمام شد گفتم اى محمد وعده ما بسر رسيد گفت:

ابو وائل برايم نقل كرد كه نبى اكرم «ص»

فرمود هر كس اين آيه را بخواند روز قيامت او را مى آورند و خداوند خطاب مى كند اى بنده من تو بعهد خود وفا كردى و امانت مرا ادا نمودى و من سزاوارترم كه بعهد خود وفا كنم او را داخل بهشت كنيد.

سعيد بن جبير مى گويد سيصد و شصت بت در اطراف خانه كعبه آويزان بود وقتى ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 269

آيه «شهد اللَّه» نازل شد تمام آن بت ها به زمين افتادند.

«إِنَّ الدِّينَ» همانا دين صحيح و اطاعت «عِنْدَ اللَّهِ» نزد خدا «الْإِسْلامُ» همان اسلام است.

و بعضى گفته اند مراد از اسلام، تسليم بودن در برابر خدا و اولياء خدا است كه خدا و پيغمبرانش را قبول داشته باشد.

امير المؤمنين در يكى از خطبه هايش مى فرمايد: تعريف كنم براى شما اسلام را آن چنان تعريفى كه قبل از من كسى نكرده باشد. بدانيد اسلام تصديق است و تصديق يقين است و يقين همان اقرار و اقرار، ادا كردن است و ادا كردن عمل نمودن مى باشد، اين روايت را على بن ابراهيم در تفسير خود نيز نقل كرده و سپس مى گويد: حضرت فرمود: مؤمن، دين خود را از خدا فرا گرفته نه از خود، و ايمان مؤمن بعمل او شناخته مى شود و كفر كافر از انكار او معلوم مى گردد. اى مردم مواظب دين باشيد گناه در اين دين (اسلام) بهتر است از نيكى كه با داشتن ساير اديان بجا آورده شود بديهاى مؤمن آمرزيده مى شود ولى نيكيهاى او در ساير اديان قبول نخواهد شد.

«وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ» اختلاف نكردند كسانى كه داراى كتابند.

در اين كه مراد از اهل كتاب چه

افرادى است اقوالى گفته شده از آن جمله:

1- يهود و نصارى در صدق نبوت پيغمبر اسلام «ص» اختلاف ندارند زيرا آنها در كتابهاى خود (تورات و انجيل) صفات و خصوصيات و زمان بعثت آن حضرت را خوانده و كاملا از آن اطلاع داشتند.

«إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ» و انكار و اختلاف آنان بجهت حسد بود و در واقع معناى آيه چنين است:

«و ما اختلف الذين أوتوا الكتاب بغيا بينهم الا من بعد ما جاءهم العلم» دانستن و علم به نبوت رسول اكرم ممكن است به يكى از اين دو معنا باشد:

1- ظهور علامات و دلايل نبوت حضرت محمد «ص» كه در اين صورت تمام يهود و نصارى را شامل مى شود چه آنهايى كه از علامات و دلايل به نبوت آن حضرت علم پيدا كردند ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 270

و چه كسانى كه هم چنان در جهل و نادانى بودند ولى علامات را ديدند.

2- كسانى كه علم و اطلاع از نبوت آن حضرت بصورت فعلى دارا باشند بنا بر اين فقط آن افرادى داخل در آيه هستند كه از صفات و خصوصيات پيغمبر اكرم «ص» با اطلاع بودند ولى از روى دشمنى پنهان كردند.

3- مراد از دارندگان كتاب (اهل كتاب) فقط يهود هستند و مراد از كتاب هم تورات است و چون موسى «يوشع بن نون» را جانشين خود قرار داد و سيصد سال گذشت اختلاف نمودند.

3- اهل كتاب نصارى هستند و مقصود از كتاب هم انجيل است كه اختلاف كردند در حال عيسى «ع» (محمد بن جعفر بن زبير) 4- و بعضى گفته اند مقصود، جنس

كتاب است يعنى پيشينيان با اين كه خداوند دين را به آنان نشان داد ولى بعدها اختلاف كردند. (جبائى) «وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ» در اين كه منظور از «آيات» چيست سه قول گفته شده است:

1- حجتهاى ظاهر مانند پيغمبران و براهين.

2- تورات و انجيل و آنچه از صفات پيغمبر اسلام (ص) در آنها است.

3- قرآن و چيزهايى كه قرآن را تصديق مى نمايد.

«فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ» يعنى چيزى از رفتار مردم از خدا پنهان نيست و بعضى گفته اند يعنى خداوند پاداش اعمال و رفتار مردم را زود ميدهد و حقيقت حساب اين است كه هر كسى حق و مال خود را بگيرد و آنچه بدهكار است بدهد.

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 271

فهرست جلد سوم ترجمه تفسير مجمع البيان ... ص : 271

باقيمانده سوره بقره (جزء دوم سوره 2) موضوع صفحه آيه (228) و ترجمه 3 تفسير آيه فوق 4 لغت 4 آيه (229) و ترجمه 10 لغت، شأن نزول 11 تفسير آيه (229) 12 آيه (230) و ترجمه 17 شأن نزول، تفسير آيه (230) 18 آيه (231) و ترجمه 21 تفسير آيه فوق 22 شرح لغات 22 آيه (232) و ترجمه 24 شرح لغات، شأن نزول 25 تفسير آيه (232) 26 آيه (233) و ترجمه 28 شرح لغات 29 تفسير آيه (233) 30 آيه (234) و ترجمه 37 تفسير آيه فوق 38 لغت 38 آيه (235) و ترجمه 40 شرح لغات، تفسير آيه فوق 41 آيه (236) و ترجمه 44 شرح لغات، تفسير آيه فوق 45 سؤال و پاسخ 46 آيه (237) و ترجمه 49 تفسير آيه فوق 50 آيه (238 و 239) و ترجمه 53 تفسير آيه (238) 54

شرح لغات، شأن نزول 54 تفسير آيه (239) 58 شرح لغات 58 آيه (240) و ترجمه 59 تفسير آيه فوق 60 آيه (241، 242، 243) و ترجمه 62 شأن نزول 63 تفسير دو آيه (241 و 242) 63 لغت، تفسير آيه (243) 65 بيان داستان حزقيل 67 آيه (244 و 245) و ترجمه 70 ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 272

بيان آيه 244 71 تفسير، شرح لغات آيه (245) 72 آيه (246) و ترجمه 75 لغت، تفسير آيه فوق 76 آيه (247) و ترجمه 79 شرح لغات، تفسير آيه فوق 80 دو نكته 82 آيه (248) و ترجمه 83 شرح لغات، تفسير آيه فوق 84 داستان تابوت 84 آيه (249) و ترجمه 88 شرح لغات، تفسير آيه فوق 89 آيه (250 و 253) و ترجمه 93 شرح لغات، تفسير آيه 250 94 شرح لغت، تفسير آيه 251 95 داستان داود 95 آيه (252 و 253) و ترجمه 99 لغت، تفسير آيه 252 100 تفسير آيه 253 (جزء 3) 101 برترى ها 101 آيه (254 و 255) و ترجمه 102 شرح لغات، تفسير آيه (254) 103 شرح لغات، تفسير آيه (255) 107 آيه (256 و 257) و ترجمه 111 شرح لغات، شأن نزول آيه (256) 112 تفسير آيه (256) 113 شرح لغات، تفسير آيه (257) 116 دفع توهم 117 اشكال و پاسخ 118 آيه (258) و ترجمه 119 شرح لغات، تفسير آيه (258) 120 سؤال و پاسخ 122 آيه (259) و ترجمه 124 شرح لغات، تفسير آيه (259) 125 آيه (260) و ترجمه 130 شرح لغات، تفسير آيه فوق 131 آيه (261 و 262)

و ترجمه 136 شرح لغات، تفسير آيه (261) 137 نظم آيات 138 شرح لغات، تفسير آيه (262) 139 آيه (263 و 264) و ترجمه 141 شرح لغات، تفسير آيه (263) 142 شرح لغات، تفسير آيه (264) 144 آيه (265) و ترجمه 147 شرح لغات، تفسير آيه فوق 148 آيه (266) و ترجمه 150 شرح لغات، تفسير آيه فوق 151 آيه (267) و ترجمه 153 شرح لغات، تفسير آيه فوق 154 اقوالى چند درباره «انفقوا» 155 آيه (268 و 269) و ترجمه 158 شرح لغات، تفسير آيه (268) 159 تفسير آيه (269) 161 وجوهى چند در بيان مقصود از حكمت 161 آيه (270 و 271) و ترجمه 163 شرح لغات، تفسير آيه (270) 164 شرح لغات، تفسير آيه (271) 166

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 273

دو قول درباره صدقه پنهان 166 دو حديث در اين باره 167 آيه (272) و ترجمه 169 شأن نزول، تفسير آيه فوق 170 دو قول در بيان كلمه «وجه» 171 آيه (273) و ترجمه 173 شرح لغات، شأن نزول 174 تفسير آيه (273) 174 آيه (274، 275) و ترجمه 177 شأن نزول 178 تفسير آيه (274) 178 شرح لغات، تفسير آيه (275) 179 احاديثى چند درباره ربا 183 آيه (276، 277) و ترجمه 184 شرح لغات، تفسير آيه 276 185 تفسير آيه (277) 187 سؤال و پاسخ 188 آيه (278، 279 و 280) و ترجمه 189 شأن نزول و تفسير آيه (278 و 279) 190 تفسير آيه 280 192 آيه (281) و ترجمه 194 شأن نزول 195 تفسير آيه (281) 196 آيه 282 198 ترجمه آيه فوق

199 شرح لغات، تفسير آيه فوق 200 آيه (283 و 284) و ترجمه 208 شرح لغات، تفسير آيه (283) 209 تفسير آيه (284) 211 آيه (285) و ترجمه 214 تفسير آيه (285) 215 آيه (286) و ترجمه 217 شرح لغات، تفسير آيه (286) 218 حديث نبوى درباره آيات آخر سوره بقره 221 سوره آل عمران «جزء 3 سوره 3» فضيلت خواندن سوره آل عمران 222 آيات (1 تا 5) و ترجمه 223 شأن نزول آيات فوق 224 بحث رسول اكرم با پيشوايان نصارى 225 تفسير آيات فوق 226 سؤال و پاسخ 228 آيه (6 و 7) و ترجمه 230 شرح لغات، تفسير آيه (6) 231 شرح لغات، تفسير آيه (7) 232 بحثى درباره محكم و متشابه 232 سؤال و پاسخ 237 آيه (8 و 9) و ترجمه 238 شرح لغات، تفسير دو آيه فوق 239 سؤال و پاسخ 241 آيه (10 و 11) و ترجمه 243 شرح لغت، تفسير آيه 10 244 شرح لغات، تفسير آيه 11 245

ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص: 274

آيه (12 و 13) و ترجمه 247 شرح لغات، شأن نزول (آيه 12) 248 تفسير آيه (12) 249 شرح لغات، شأن نزول آيه (13) 251 تفسير آيه (13) 252 سؤال و پاسخ 254 آيه (14) و ترجمه 256 شرح لغات، تفسير آيه (14) 257 آيه (15 تا 17) و ترجمه 260 تفسير آيه 15 261 لغت، تفسير آيه 16 و 17 262 آيه (18 و 19) و ترجمه 264 لغت، تفسير آيه 18 265 فضيلت قرائت آيه 18 268 تفسير آيه (19) 269 فهرست 271

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109