112. سوره الإخلاص

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره الإخلاص

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1)

اللَّهُ الصَّمَدُ (2)

لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3)

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)

آشنايي با سوره

112- اخلاص [خالص كردن]

سوره «اخلاص ، يا «توحيد»، يا «قل هو الله وحدانيت و اوصاف خداوند را بيان مى كند و بسيار فضيليت دارد معادل يك سوم قرآن است. به نام سوره «اساس هم ياد شده است. سوره در جواب درخواست گروهى از يهود كه از پيامبر، اوصاف خداوند را پرسيده بودند، نازل شده است. «قل هو الله نسب نامه خدا است. در مورد اين سوره، امير المؤمنين فرموده است كه: «قل هو الله ، نسب نامه خداست. اين سوره بعد از «ناس در اوائل بعثت در مكه نازل شده و 4 آيه دارد.

شان نزول

يكتايى خدا

شأن نزول سوره توحيد

«عبداللّه بن سلام»، از دانشمندان يهود وقتى آوازه و دعوت پيامبر را شنيد، به مكه رفت تا او را ببيند و با نشانه هايى كه از او در تورات آمده است، تطبيق كند. وقتى نزد رسول خدا آمد، پيامبر از او پرسيد كه آيا وصف وى را در تورات ديده است و او را به خداوند سوگند داد كه حقيقت را بگويد. عبداللّه بن سلام اندكى تأمل كرد و گفت: اى محمد، اول تو خدايت را براى من توصيف كن تا تو را بهتر بشناسم، آن گاه آن چه را خواستى به تو مى گويم. در اين هنگام سوره توحيد نازل شد و پيامبر آن را براى عبداللّه بن سلام قرائت فرمود. عبداللّه بن سلام نيز به پيامبرى او يقين كرد و ايمان آورد، ولى از ترس، تا مدتى مسلمان شدن خود را از يهوديان پنهان مى كرد تا در فرصتى مناسب و در شرايطى اثرگذار، ايمان خود را آشكار كند و اين گونه عده بيش ترى از يهوديان مسلمان شوند.

وقتى پيامبر از مكه به مدينه مهاجرت كرد، عبداللّه اسلام خود را آشكار ساخت؛ گرچه از جمع يهوديان رانده شد و كسى از آنان به پيامبر ايمان نياورد. خداوند در سوره توحيد، كوتاه و كامل خود را معرفى مى كند:

بگو: او خدايى است يكتا «» خداى صمد «» نه كس را زاده و نه زاييده از كس «» و او را هيچ همتايى نباشد. «» (1)

پاورقى:

(1) نمونه بينات، ص 890.

يكتايى خدا

شأن نزول سوره توحيد

«عبداللّه بن سلام»، از دانشمندان يهود وقتى آوازه و دعوت پيامبر را شنيد، به مكه رفت تا او را ببيند و با نشانه هايى كه از او در تورات آمده است، تطبيق كند. وقتى نزد رسول خدا آمد، پيامبر از او پرسيد كه آيا وصف وى را در تورات ديده است و او را به خداوند سوگند داد كه حقيقت را بگويد. عبداللّه بن سلام اندكى تأمل كرد و گفت: اى محمد، اول تو خدايت را براى من توصيف كن تا تو را بهتر بشناسم، آن گاه آن چه را خواستى به تو مى گويم. در اين هنگام سوره توحيد نازل شد و پيامبر آن را براى عبداللّه بن سلام قرائت فرمود. عبداللّه بن سلام نيز به پيامبرى او يقين كرد و ايمان آورد، ولى از ترس، تا مدتى مسلمان شدن خود را از يهوديان پنهان مى كرد تا در فرصتى مناسب و در شرايطى اثرگذار، ايمان خود را آشكار كند و اين گونه عده بيش ترى از يهوديان مسلمان شوند. وقتى پيامبر از مكه به مدينه مهاجرت كرد، عبداللّه اسلام خود را آشكار ساخت؛ گرچه از جمع يهوديان رانده شد و كسى از آنان به پيامبر ايمان نياورد. خداوند در سوره توحيد،

كوتاه و كامل خود را معرفى مى كند:

بگو: او خدايى است يكتا «» خداى صمد «» نه كس را زاده و نه زاييده از كس «» و او را هيچ همتايى نباشد. «» (1)

پاورقى:

(1) نمونه بينات، ص 890.

يكتايى خدا

شأن نزول سوره توحيد

«عبداللّه بن سلام»، از دانشمندان يهود وقتى آوازه و دعوت پيامبر را شنيد، به مكه رفت تا او را ببيند و با نشانه هايى كه از او در تورات آمده است، تطبيق كند. وقتى نزد رسول خدا آمد، پيامبر از او پرسيد كه آيا وصف وى را در تورات ديده است و او را به خداوند سوگند داد كه حقيقت را بگويد. عبداللّه بن سلام اندكى تأمل كرد و گفت: اى محمد، اول تو خدايت را براى من توصيف كن تا تو را بهتر بشناسم، آن گاه آن چه را خواستى به تو مى گويم. در اين هنگام سوره توحيد نازل شد و پيامبر آن را براى عبداللّه بن سلام قرائت فرمود. عبداللّه بن سلام نيز به پيامبرى او يقين كرد و ايمان آورد، ولى از ترس، تا مدتى مسلمان شدن خود را از يهوديان پنهان مى كرد تا در فرصتى مناسب و در شرايطى اثرگذار، ايمان خود را آشكار كند و اين گونه عده بيش ترى از يهوديان مسلمان شوند. وقتى پيامبر از مكه به مدينه مهاجرت كرد، عبداللّه اسلام خود را آشكار ساخت؛ گرچه از جمع يهوديان رانده شد و كسى از آنان به پيامبر ايمان نياورد. خداوند در سوره توحيد، كوتاه و كامل خود را معرفى مى كند:

بگو: او خدايى است يكتا «» خداى صمد «» نه كس را زاده و نه زاييده از كس «» و او را هيچ همتايى نباشد.

«» (1)

پاورقى:

(1) نمونه بينات، ص 890.

يكتايى خدا

شأن نزول سوره توحيد

«عبداللّه بن سلام»، از دانشمندان يهود وقتى آوازه و دعوت پيامبر را شنيد، به مكه رفت تا او را ببيند و با نشانه هايى كه از او در تورات آمده است، تطبيق كند. وقتى نزد رسول خدا آمد، پيامبر از او پرسيد كه آيا وصف وى را در تورات ديده است و او را به خداوند سوگند داد كه حقيقت را بگويد. عبداللّه بن سلام اندكى تأمل كرد و گفت: اى محمد، اول تو خدايت را براى من توصيف كن تا تو را بهتر بشناسم، آن گاه آن چه را خواستى به تو مى گويم. در اين هنگام سوره توحيد نازل شد و پيامبر آن را براى عبداللّه بن سلام قرائت فرمود. عبداللّه بن سلام نيز به پيامبرى او يقين كرد و ايمان آورد، ولى از ترس، تا مدتى مسلمان شدن خود را از يهوديان پنهان مى كرد تا در فرصتى مناسب و در شرايطى اثرگذار، ايمان خود را آشكار كند و اين گونه عده بيش ترى از يهوديان مسلمان شوند. وقتى پيامبر از مكه به مدينه مهاجرت كرد، عبداللّه اسلام خود را آشكار ساخت؛ گرچه از جمع يهوديان رانده شد و كسى از آنان به پيامبر ايمان نياورد. خداوند در سوره توحيد، كوتاه و كامل خود را معرفى مى كند:

بگو: او خدايى است يكتا «» خداى صمد «» نه كس را زاده و نه زاييده از كس «» و او را هيچ همتايى نباشد. «» (1)

پاورقى:

(1) نمونه بينات، ص 890.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف

{الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{قُلْ} فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {هُوَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {اللَّهُ} مبتدا ثان (دوم) {أَحَدٌ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{اللَّهُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الصَّمَدُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{لَمْ} حرف جزم {يَلِدْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {وَلَمْ} (و) حرف عطف / حرف جزم {يُولَدْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / نائب فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَلَمْ} (و) حرف عطف / حرف جزم {يَكُنْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون {لَهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {كُفُواً} خبر كان، منصوب يا در محل نصب {أَحَدٌ} اسم كانَ، مرفوع يا در محل رفع

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.Qul huwa Allahu ahadun

2.Allahu alssamadu

3.Lam yalid walam yooladu

4.Walam yakun lahu kufuwan ahadun

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

بگو: «اوست خداى يگانه، (1)

خداى صمد [ثابت - متعالى ، (2)

[كسى را] نزاده، و زاده نشده است، (3)

و هيچ كس او را همتا نيست.» (4)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» بگو: خداوند، يكتا و يگانه است؛

«2» خداوندى است كه همه نيازمندان قصد او مى كنند؛

«3» [هرگز] نزاد، و زاده نشد،

«4» و براى او هيچگاه شبيه و مانندى نبوده است!

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

بگو: او خداى يكتاست؛ (1)

خداى بى نياز [همه موجودات هستى كه نيازمند و عين فقرند براى رفع نيازشان روى به او كنند و از حضرتش گدايى نمايند.] (2)

نزاده، و زاييده نشده است، (3)

و هيچ كس [در ذات و صفات] همانند و همتا و شبيه او نمى باشد. (4)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

اى رسول ما، به خلق بگو او خداى يكتاست (1)

آن خدائى كه از همه عالم بى نياز و همه عالم به او نيازمند است (2)

نه كسى فرزند اوست و نه او فرزند كسى است (3)

و نه هيچكس مثل و مانند و همتاى اوست جمعى از علماء يهود يا برخى از بزرگان مشركين خدمت پيغمبر آمدند كه خدائى را كه ما را به سوى او ميخوانى اوصافش را بر ما بيان كن در پاسخ آنان اين سوره مباركه نازل گرديد (4)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

بگو: او خداوند يگانه است. (1)

خداوندى كه مقصود همگان است. (2)

فرزند نياورده و فرزند كسى نيست. (3)

و هيچ همتايى براى او نباشد. (4)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

بگو: حق اين است كه خدا يكتا و يگانه است، (1)

خدا تنها بى نياز است كه نيازها بدو برند. (2)

نزاده و زاده نشده است. (3)

و هيچ كس مر او را همتا و همانند نبوده و نباشد. (4)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

بگو: اوست خداي يكتا، (1)

خدايي كه در حاجت به او رو كنند، (2)

نه زاده است و نه زاده شده ، (3)

و نه هيچ كس همتاي اوست. (4)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

بگو او خداوند يگانه است (1)

خداوند صمد (2)

نه فرزند آرد و نه از كسى زاده است (3)

و او را هيچ كس همتا نيست (4)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

بگو او است خداى يكتا (1)

خداوند است صمد (2)

نه زائيد و نه زاده شده (3)

و نبودش همتا كسى (4)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 Say, ‘He is Allah, the One.

2 Allah is the All-embracing.

3 He neither begat, nor was begotten,

4 nor has He any equal.’

ترجمه انگليسي شاكر

Say: He, Allah, is One. (1)

Allah is He on Whom all depend. (2)

He begets not, nor is He begotten. (3)

And none is like Him. (4)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(1) SAY: "God is Unique !

(2) God is the Source [for everything];

(3) He has not fathered anyone nor was He fathered,

(4) and there is nothing comparable to Him!"

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

Say: `He is God, One, (1)

God, the Everlasting Refuge, (2)

who has not begotten, and has not been begotten, (3)

and equal to Him is not any one.' (4)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful.

Say: He is Allah, the One! (1)

Allah, the eternally Besought of all! (2)

He begetteth not nor was begotten. (3)

And there is none comparable unto Him. (4)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

Say: He is Allah the One and Only; (1)

Allah the Eternal Absolute; (2)

He begetteth not nor is He begotten; (3)

And there is none like unto Him. (4)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. Dis: ‹Il est Allah, Unique.

2. Allah, Le Seul à être imploré pour ce que nous désirons.

3. Il n'a jamais engendré, n'a pas été engendré non plus.

4. Et nul n'est égal à Lui›.

ترجمه اسپانيايي

1. Di: «¡Él es Alá, Uno,

2. Dios, el Eterno.

3. No ha engendrado, ni ha sido engendrado.

4. No tiene par».

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. Sprich: «Er ist Allah, der Einzige;

2. Allah, der Unabhنngige und von allen Angeflehte.

3. Er zeugt nicht und ward nicht gezeugt;

4. Und keiner ist Ihm gleich.»

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. Di': " Egli Allah è Unico,

2. Allah è l'Assoluto .

3. Non ha generato, non è stato generato

4. e nessuno è eguale a Lui".

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. Cкaжи: "Oн - Aллax - Един,

2. Aллax, Вeчный;

3. нe poдил и нe был poждeн,

4. и нe был Eмy paвным ни oдин!"

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm Allah adiyle.

1- De ki: O Allah, birdir.

2- Her ey ve herkes, ona muhtaçtr, onun zevali yoktur, bir eye muhtaç deًildir.

3- Doًurmaz ve doًmam tr.

4- Ve ona, bir tek e it ve benzer olamaz, yoktur.

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. (Ya Peyğəmbər! Allahın zatı və sifətləri haqqında səndən soruşan müşriklərə) de: "(Mənim Rəbbim olan) O Allah birdir (heç bir şəriki yoxdur);

2. Allah (heç kəsə, heç nəyə) möhtac deyildir! (Hamı Ona möhtacdır; O, əzəlidir, əbədidir!)

3. O, nə doğmuş, nə də doğulmuşdur! (Allah ?zünə heç bir övlad götürməmişdir!)

4. Onun heç bir tayı-bərabəri (bənzəri) də yoxdur!"

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. كہو كہ وہ (ذات پاك جس كا نام) الله (ہے) ايك ہے

2. (وہ) معبود برحق جو بينياز ہے

3. نہ كسي كا باپ ہے اور نہ كسي كا بيٹا

4. اور كوئي اس كا ہمسر نہيں

ترجمه پشتو

1. شروع كوم د الله په نامه چې ډېر زيات مهربانه او پوره رحم لرونكې دے. ووايه (اے محمده!) چې الله يو دے

2. الله بې نيازه دے

3. نه ترې څوك زيږيدلي دي او نه له چا زيږيدلے دے.

4. او نيشته څوك الله لره برابر سيال.

ترجمه كردي

1. Bi navê Yezdanê Dilovan ê Dilovîn (Muhemmed! Tu aha) bêje, "Ewa Yezda-nekî bi tenêye."

2. EwaYezdanekî wusane (qe tu xarin ve xarin û darxistin ji bona wî ra tuneye, hemû heyî hewcene wîne.)

3.Na zêyîne û qe tu kesî jî ewan nazandîye.

4. Û ji bona wî ra qe tu kesê babetî tuneye.

ترجمه اندونزي

lagi Maha Penyayang.

Katakanlah:" Dia- lah Allah, Yang Maha Esa.(1)

Allah adalah Tuhan yang bergantung kepada- Nya segala sesuatu.(2)

Dia tiada beranak dan tiada pula diperanakkan,(3)

Dan tidak ada siapapun yang serupa dengan-Nya.(4)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Katakanlah (wahai Muhammad): "(Tuhanku) ialah Allah Yang Maha Esa; (1)

"Allah Yang menjadi tumpuan sekalian makhluk untuk memohon sebarang hajat; (2)

"Ia tiada beranak, dan Ia pula tidak diperanakkan; (3)

"Dan tidak ada sesiapapun yang serupa denganNya". (4)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. Sema: Yeye Mwenyeezi Mungu ni Mmoja.

2. Mwenyeezi Mungu ndiye anayekusudiwa kwa haja.

3. Hakuzaa wala hakuzaliwa.

4. Wala hana anayefanana naye hata mmoja.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 669

(112) سوره اخلاص مكى است و چهار آيه دارد (4)

[سوره الإخلاص (112): آيات 1 تا 4] ترجمه آيات به نام اللَّه كه رحمان و رحيم است،

بگو او اللَّه يگانه است (1).

كه همه نيازمندان قصد او مى كنند (2).

نزاده و زاييده نشده (3).

و هيچ كس همتاى او نيست (4).

بيان آيات اين سوره خداى تعالى را به احديت ذات و بازگشت ما سوى اللَّه در تمامى حوائج وجوديش به سوى او و نيز به اينكه احدى نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال شريك او نيست مى ستايد، و اين توحيد قرآنى، توحيدى است كه مختص به خود قرآن كريم است، و تمامى معارف (اصولى و فروعى و اخلاقى) اسلام بر اين اساس پى ريزى شده است.

و روايات وارده از طرق شيعه و سنى در فضيلت اين سوره بسيار زياد است، حتى از هر دو طريق رسيده كه اين سوره معادل با يك ثلث قرآن است، كه ان شاء اللَّه رواياتش به زودى از نظر خواننده مى گذرد. ______________________________________________________ صفحه ى 670

و اين سوره هم مى تواند در مكه نازل شده باشد و هم در مدينه، و آنچه از بعضى از روايات وارده در سبب نزول آن ظاهر است اين است كه در مكه نازل شده.

" قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ" كلمه" هو" ضمير شان و ضمير قصه است، و معمولا در جايى بكار مى رود كه گوينده اهتمام زيادى به مضمون جمله بعد از آن

داشته باشد، و اما كلمه" اللَّه" مورد اختلاف واقع شده، حق آن است كه" علم به غلبه" براى خداى تعالى است، يعنى قبلا در زبان عرب اسم خاص براى حق تعالى نبود، ولى از آنجايى كه استعمالش در اين مورد بيش از ساير موارد شد، به خاطر همين غلبه استعمال، تدريجا اسم خاص خدا گرديد، هم چنان كه اهل هر زبانى ديگر براى خداى تعالى نام خاصى دارند، و ما در تفسير سوره فاتحه (اولين سوره قرآن) در باره اين كلمه بحث كرديم.

[فرق بين" احد" و" واحد" و معناى احد بودن خداى تعالى

و كلمه" احد" صفتى است كه از ماده" وحدت" گرفته شده، هم چنان كه كلمه" واحد" نيز وصفى از اين ماده است، چيزى كه هست، بين احد و واحد فرق است، كلمه" احد" در مورد چيزى و كسى بكار مى رود كه قابل كثرت و تعدد نباشد، نه در خارج و نه در ذهن، و اصولا داخل اعداد نشود، به خلاف كلمه" واحد" كه هر" واحدى" يك ثانى و ثالثى دارد يا در خارج و يا در توهم و يا به فرض عقل، كه با انضمام به ثانى و ثالث و رابع كثير مى شود، و اما احد اگر هم برايش دومى فرض شود، باز خود همان است و چيزى بر او اضافه نشده.

مثالى كه بتواند تا اندازه اى اين فرق را روشن سازد اين است كه: وقتى مى گويى" احدى از قوم نزد من نيامده"، در حقيقت، هم آمدن يك نفر را نفى كرده اى و هم دو نفر و سه نفر به بالا را، اما اگر بگويى:" واحدى از قوم نزد من نيامده" تنها و

تنها آمدن يك نفر را نفى كرده اى، و منافات ندارد كه چند نفرشان نزدت آمده باشند، و به خاطر همين تفاوت كه بين دو كلمه هست، و به خاطر همين معنا و خاصيتى كه در كلمه" احد" هست، مى بينيم اين كلمه در هيچ كلام ايجابى به جز در باره خداى تعالى استعمال نمى شود، (و هيچ وقت گفته نمى شود: جاءنى احد من القوم- احدى از قوم نزد من آمد) بلكه هر جا كه استعمال شده است كلامى است منفى، تنها در مورد خداى تعالى است كه در كلام ايجابى استعمال مى شود.

يكى از بيانات لطيف مولانا امير المؤمنين (ص) در همين باب است كه در بعضى از خطبه هايش كه در باره توحيد خداى عز و جل ايراد فرموده چنين آمده:" كل مسمى ______________________________________________________ صفحه ى 671

بالوحدة غيره قليل" «1» يعنى- و خدا داناتر است- هر چيزى غير خداى تعالى، وقتى به صفت وحدت توصيف شود، همين توصيف بر قلت و كمى آن دلالت دارد، به خلاف خداى تعالى كه يكى بودنش از كمى و اندكى نيست.

و ما در بحثى كه پيرامون توحيد قرآنى در جلد ششم اين كتاب داشتيم، پاره اى از كلمات آن جناب را كه در باره توحيد صادر شده نقل نموديم.

[معناى اينكه خدا صمد است اينست كه هر چيزى در ذات و آثار و صفات محتاج او است و او منتهى المقاصد است

" اللَّهُ الصَّمَدُ" اصل در معناى كلمه" صمد" قصد كردن و يا قصد كردن با اعتماد است، وقتى گفته مى شود:" صمده، يصمده، صمدا" از باب" نصر، ينصر" معنايش اين است كه فلانى قصد فلان كس يا فلان چيز را كرد، در حالى كه

بر او اعتماد كرده بود. بعضى از مفسرين اين كلمه را- كه صفت است- به معانى متعددى تفسير كرده اند كه برگشت بيشتر آنها به معناى زير است:" سيد و بزرگى كه از هر سو به جانبش قصد مى كنند تا حوايجشان را برآورد" و چون در آيه مورد بحث مطلق آمده همين معنا را مى دهد، پس خداى تعالى سيد و بزرگى است كه تمامى موجودات عالم در تمامى حوائجشان او را قصد مى كنند.

آرى وقتى خداى تعالى پديد آورنده همه عالم است، و هر چيزى كه داراى هستى است هستى را خدا به او داده، پس هر چيزى كه نام" چيز" صادق بر آن باشد، در ذات و صفات و آثارش محتاج به خدا است، و در رفع حاجتش او را قصد مى كند، هم چنان كه خودش فرموده:" أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ" «2»، و نيز به طور مطلق فرموده:" وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى «3»، پس خداى تعالى در هر حاجتى كه در عالم وجود تصور شود صمد است، يعنى هيچ چيز قصد هيچ چيز ديگر نمى كند مگر آنكه منتهاى مقصدش او است و بر آمدن حاجتش به وسيله او است.

از اينجا روشن مى شود كه اگر الف و لام بر سر كلمه" صمد" در آمده، منظور افاده حصر است، مى فهماند تنها خداى تعالى صمد على الاطلاق است، به خلاف كلمه" احد" كه الف و لام بر سرش در نيامده، براى اينكه اين كلمه با معناى مخصوصى كه افاده مى كند در جمله اثباتى بر احدى غير خداى تعالى اطلاق نمى شود، پس حاجت نبود كه با آوردن الف و

_______________

(1) نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 155، خطبه 64.

(2)

آگاه باشيد كه ايجاد و تدبير تنها به دست او است. سوره اعراف، آيه 54.

(3) محققا منتهاى هر چيزى به سوى او است. سوره نجم، آيه 42. ______________________________________________________ صفحه ى 672

لام حصر احديت را در جناب حق تعالى افاده كند، و يا احديت معهودى از بين احديتها را برساند.

و اما اينكه چرا دوباره كلمه" اللَّه" ذكر شد، با اينكه ممكن بود بفرمايد:" قل هو اللَّه احد و صمد"؟ ظاهرا اين تكرار براى اشاره به اين معنا بوده كه هر يك از دو جمله" هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ" و" اللَّهُ الصَّمَدُ" مستقلا كافى در تعريف خداى تعالى است، چون مقام، مقام معرفى خدا به وسيله صفتى است كه خاص خود او باشد، پس معنا چنين است كه معرفت به خداى تعالى حاصل مى گردد چه از شنيدن جمله" هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ" و چه از شنيدن" اللَّهُ الصَّمَدُ" چه آن جور توصيف و تعريف شود و چه اينجور.

و اين دو آيه شريفه در عين حال هم به وسيله صفات ذات، خداى تعالى را معرفى كرده، و هم به وسيله صفات فعل. جمله" اللَّهُ أَحَدٌ" خدا را به صفت احديت توصيف كرده، كه احديت عين ذات است. و جمله" اللَّهُ الصَّمَدُ" او را به صفت صمديت توصيف كرده كه صفت فعل است، چون گفتيم صمديت عبارت از اين است كه هر چيزى به سوى او منتهى مى شود.

بعضى «1» از مفسرين گفته اند: كلمه" صمد" به معناى هر چيز تو پرى است كه جوفش خالى نباشد، و در نتيجه نه بخورد و نه بنوشد و نه بخوابد و نه بچه بياورد و نه از كسى متولد شود. كه بنا بر اين تفسير، جمله"

لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ" تفسير كلمه" صمد" خواهد بود." لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ" اين دو آيه كريمه از خداى تعالى اين معنا را نفى مى كند كه چيزى را بزايد. و يا به- عبارت ديگر ذاتش متجزى شود، و جزئى از سنخ خودش از او جدا گردد. چه به آن معنايى كه نصارى در باره خداى تعالى و مسيح مى گويند، و چه به آن معنايى كه وثنى مذهبان بعضى از آلهه خود را فرزندان خداى سبحان مى پندارند.

و نيز اين دو آيه از خداى تعالى اين معنا را نفى مى كنند كه خود او از چيزى متولد و مشتق شده باشد، حال اين تولد و اشتقاق به هر معنايى كه اراده شود، چه به آن نحوى كه وثنيت در باره خدايان خود گفته اند، كه بعضى اله پدر و بعضى ديگر اله مادر و بعضى ديگر اله فرزند است، و چه به نحوى ديگر.

_______________

(1) روح المعانى، ج 30، ص 274. ______________________________________________________ صفحه ى 673

و نيز اين معنا را نفى مى كنند كه براى خداى تعالى كفوى باشد كه برابر او در ذات و يا در فعل باشد، يعنى مانند خداى تعالى بيافريند و تدبير نمايد، و احدى از صاحبان اديان و غير ايشان قائل به وجود كفوى در ذات خدا نيست، يعنى احدى از دين داران و بى دينان نگفته كه واجب الوجود (عز اسمه) متعدد است، و اما در فعل يعنى تدبير، بعضى قائل به آن شده اند، مانند وثنى ها كه براى خدايان خود الوهيت و تدبير قائل شدند، حال چه خداى بشرى مانند فرعون و نمرود كه ادعاى الوهيت كردند، و چه غير بشرى.

و ملاك در كفو بودن در نظر آنان اين است كه براى اله و معبود خود استقلال در تدبير قائلند و مى گويند: اللَّه تعالى تدبير فلان ناحيه عالم را به فلان معبود واگذار نموده و او فعلا مستقل در تدبير آن ناحيه است، همانطور كه خود خداى تعالى مستقل در تدبير آن ارباب و آلهه است، و او رب الارباب و اله الالهه است. و اگر برابرى در صفات را نشمرديم، براى آن بود كه صفت، يا صفت ذات است يا صفت فعل، صفت ذات كه عين ذات است و صفت فعل هم از فعل انتزاع مى شود.

و اين معناى از كفو بودن در غير آلهه مشركين نيز تصور دارد، نظير استقلالى كه بعضى براى موجودى از موجودات ممكن بپندارند، اين نيز مصداقى است براى كفو بودن، چون برگشت اين فرض نيز به اين است كه انسان بپندارد مثلا فلان گياه خودش مستقلا بيمارى ما را شفا مى دهد و در بهبودى از بيماريمان احتياجى به خداى تعالى نداريم، با اينكه گياه مذكور از هر جهتى محتاج به خداى تعالى است، و آيه مورد بحث اين را نيز نفى مى كند.

[بيان اينكه نزائيدن، زاده نشدن و كفو نداشتن خدا فرع بر صمد بودن و يگانگى او در ذات و صفات و افعال است

و صفات سه گانه اى كه در اين سوره نفى شده، يعنى متولد شدن چيزى از خدا، و تولد خداى تعالى از چيز ديگر، و داشتن كفو، هر چند ممكن است نفى آنها را متفرع بر صفت احديت خداى تعالى كرد، و به وجهى گفت فرض احديت خداى تعالى كافى است در اينكه او هيچ يك از

اين سه صفت را نداشته باشد، و ليكن اين معنا زودتر به نظر مى رسد كه متفرع بر صمديت خدا باشند.

اما اينكه متولد نشدن چيزى از خدا فرع صمديت او است، بيانش اين است كه ولادت كه خود نوعى تجزى و قسمت پذيرى است به هر معنايى كه تفسير شود، بدون تركيب تصور ندارد، كسى كه مى زايد و چيزى از او جدا مى شود بايد خودش داراى اجزايى باشد، و چيزى كه جزء دارد محتاج به جزء خويش است، چون بديهى است موجود مركب از چند چيز وقتى آن موجود است كه آن چند جزء را داشته باشد، و خداى سبحان صمد است هر محتاجى در حاجتش به او منتهى مى گردد، و چنين كسى احتياج در او تصور ندارد.

و اما اينكه زاييده نشدنش از چيزى فرع صمديت او است بيانش اين است كه تولد ______________________________________________________ صفحه ى 674

چيزى از چيز ديگر فرض ندارد مگر با احتياج متولد به موجودى كه از او متولد شود، و خداى تعالى صمد است، و كسى كه صمد باشد احتياج در او تصور ندارد.

و اما اينكه كفو نداشتنش متفرع بر صمديت او است، بيانش اين است كه كفو چه اينكه كفو در ذات خداى تعالى فرض شود و چه كفو در فعل او، وقتى تصور دارد كه كفو فرضى در عملى كه در آن عمل كفو شده مستقل در ذات خود و بى نياز از خداى تعالى باشد، و گفتيم كه خداى تعالى صمد است و صمد على الاطلاق هم هست، يعنى همان كفو فرضى در آن عمل كه كفو فرض شده محتاج او است و بى نياز از او نيست، پس كفو هم نيست.

بنا

بر اين روشن شد كه نفى در دو آيه، متفرع بر صمديت خداى تعالى است، و مال صمديت خداى تعالى و فروعات آن به اثبات يگانگى خدا در ذات و صفات و افعال او است، به اين معنا كه خداى تعالى در ذاتش واحد است و چيزى شبيه به او نيست، نه در ذاتش و نه در صفات و افعالش، پس ذات خداى تعالى به ذات خود او و براى ذات خود او است، بدون اينكه مستند بغير خودش باشد و بدون اينكه محتاج بغير باشد، به خلاف غير خداى تعالى كه در ذات و صفات و افعال خود محتاج خداى تعالايند، و او است كه به مقتضا و لياقت ساحت كبريايى و عظمتش موجودى را با صفات و افعال معين خلق مى كند، پس حاصل مفاد سوره اين است كه، خداى تعالى را به صفت احديت و واحديت توصيف مى كند.

و از جمله سخنانى كه در باره اين آيه گفته شده «1»، اين است كه مراد از كفو، همسر است، چون همسر هر كسى كفو او است. و بنا به اين گفتار آيه شريفه همان را افاده مى كند كه آيه" تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً" «2» افاده مى كند. و ليكن اين حرف صحيح نيست «3».

بحث روايتى [(رواياتى در باره فضيلت سوره اخلاص و توضيح مضامين عاليه آن)]

در كافى به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق (ع) روايت كرده كه _______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 567.

(2) و اينكه بلند است مقام با عظمت پروردگار ما و او هرگز براى خود همسر (و فرزندى) انتخاب نكرده. سوره جن، آيه 3.

(3) زيرا كلمه" كفوا"

نكره در سياق نفى است، و عموميت را مى رساند و مى فهماند از هر مصداق كه براى اين كلمه تصور شود، هيچ مصداقى براى خدا نيست، و خدا هيچ قسم از اقسام و مصاديق كفو را ندارد، نه تنها مصداق زوجيت را،" مترجم". ______________________________________________________ صفحه ى 675

فرمود: يهوديان از رسول خدا (ص) پرسيدند: مشخصات و حسب و نسب پروردگارت را براى ما بيان كن. آن جناب تا سه روز پاسخ نداد، تا آنكه سوره" قل هو اللَّه احد" نازل شد «1».

مؤلف: و در كتاب احتجاج از امام عسكرى (ع) روايت آورده كه فرمود:

سؤال كننده عبد اللَّه بن صورياى يهودى بوده، و در بعضى روايات اهل سنت آمده كه سائل عبد اللَّه بن سلام بوده، و اين سؤال را در مكه كرد، و بعد از شنيدن پاسخ ايمان آورد، ولى ايمان خود را پنهان مى داشت، و در بعضى ديگر آمده جمعيتى از يهود بودند كه اين سؤال را از آن جناب كردند، و در روايات بسيارى از طرق اهل سنت آمده كه اصلا سؤال از ناحيه يهوديان نبوده، بلكه از ناحيه مشركين مكه بوده، و به هر حال هر چه بوده مراد از حسب و نسب، صفات و مشخصات خداى تعالى است «2».

و در كتاب معانى به سند خود از اصبغ بن نباته از على (ع) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: نسبت خداى عز و جل همان سوره:" قُلْ هُوَ اللَّهُ ..." است «3» و در كتاب علل به سند خود از امام صادق (ع) روايت كرده كه در حديث معراج فرمود: خداى تعالى به آن جناب- يعنى به رسول خدا (ص)- فرمود:" قُلْ هُوَ اللَّهُ

أَحَدٌ"، را همانطور كه نازل شده بخوان، كه اين سوره نسبت و معرف من است «4».

مؤلف: و نيز به سند خود از موسى بن جعفر روايتى در معناى اين روايت آورده «5».

و در الدر المنثور است كه ابو عبيد در كتاب فضائل خود از ابن عباس از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود: سوره" قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ" ثلث قرآن است «6». مؤلف: روايات از طرق اهل سنت در اين معنا بسيار زياد است، و آن را از عده اى از صحابه از قبيل ابن عباس (كه روايتش گذشت)، و ابى الدرداء، ابن عمر، جابر، ابن مسعود، ابى سعيد خدرى، معاذ بن انس، ابى ايوب، ابى امامه، و غير نامبردگان از رسول خدا (ص) روايت كرده اند، و نيز در عده اى از روايات وارده از امامان اهل بيت _______________

(1) اصول كافى، ج 1، ص 91، ح 1.

(2) احتجاج طبرسى، ج 1، ص 48، ط نجف.

(3) معانى الاخبار، ص 140.

(4) علل الشرائع، ج 2، ص 315.

(5) علل الشرائع، ج 2، ص 334، ب 32.

(6) الدر المنثور، ج 6، ص 412. ______________________________________________________ صفحه ى 676

(ع) آمده، و مفسرين در توجيه آن وجوهى مختلف ذكر كرده اند، كه معتدل ترين آن اين است كه تمامى معارف قرآنى به سه اصل بر مى گردد، توحيد و نبوت و معاد، و سوره مورد بحث از اين سه اصل يك اصل را متعرض شده، از اول تا به آخرش در باره آن سخن گفته، و آن اصل توحيد است «1».

و در كتاب توحيد از امير المؤمنين (ع) روايت آورده كه فرمود در عالم رؤيا خضر (ع) را ديدم، و اين رؤيا يك شب قبل از جنگ

بدر بود، به آن جناب گفتم: از آنچه دارى چيزى به من تعليم بده كه بر دشمنان پيروز شوم. خضر گفت: بگو:" يا هو يا من لا هو الا هو"، همين كه صبح شد، رؤياى خود را براى رسول خدا (ص) بازگو كردم، به من فرمود: اى على اسم اعظم را ياد گرفتى، و اين كلام در جنگ بدر هم چنان بر زبانم بود «2».

و نيز در آن كتاب آمده كه امير المؤمنين على (ع) سوره" قل هو اللَّه احد" را خواند، و وقتى فارغ شد گفت:" يا هو يا من لا هو إلا هو اغفر لي و انصرني على القوم الكافرين- اى كسى كه نيست او مگر او، مرا بيامرز و مرا بر قوم كافر يارى فرما" «3».

و در نهج البلاغه در باره خداى تعالى آمده:" الاحد لا بتاويل عدد- احد است، اما نه به تاويل عدد" «4».

مؤلف: اين روايت را در توحيد هم از حضرت رضا (ع) نقل كرده به اين عبارت:" احد لا بتاويل عدد" «5».

و در اصول كافى به سند خود از داوود بن قاسم جعفرى روايت آورده كه گفت: به امام ابى جعفر دوم جواد الأئمه (ع) عرضه داشتم: كلمه" صمد" چه معنايى دارد، فرمود به معناى سيد مصمود اليه است، يعنى بزرگى كه تمام موجودات عالم در حوائج كوچك و بزرگ به او مراجعه ميكنند و محتاج اويند «6».

مؤلف: و در تفسير كلمه" صمد" معانى ديگرى از ائمه اهل بيت (ع) روايت شده، از آن جمله امام باقر (ع) فرمود: صمد به معناى سيد و بزرگى است كه _______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 567.

(2 و 3) توحيد صدوق،

ص 89، ح 2.

(4) نهج البلاغه صبحى صالح، ص 212، خطبه 152.

(5) توحيد صدوق، ج 453.

(6) اصول كافى، ج 1، ص 123، ح 1. ______________________________________________________ صفحه ى 677

سايرين او را اطاعت كنند، سيدى كه ما فوق او هيچ آمر و ناهى نباشد. و از حسين بن على (ع) روايت شده كه فرموده است: صمد كسى و چيزى را گويند كه جوف ندارد، و نيز به كسى گويند كه نمى خوابد، و همچنين به كسى گفته مى شود كه لم يزل بوده و لا يزال خواهد بود. و از امام سجاد (ع) نقل شده كه فرمود: صمد كسى است كه هر گاه بخواهد چيزى را ايجاد كند تنها بگويد: باش آن چيز موجود شود. و باز صمد به معناى كسى است كه موجودات را بدون الگوى قبلى خلق كرده، آنها را اضداد و به اشكال مختلف و ازواج خلق كرده، كسى است كه در يكتايى و ضد نداشتن يگانه است، و نيز در نداشتن شكل و مثل و شريك يكتا است «1».

و اصل در معناى صمد همان معنايى است كه از ابى جعفر دوم (ع) نقل كرديم، چون در معناى آن لغتى از مفهوم قصد گرفته شده بود، و بنا بر اين، معانى ديگر و مختلفه اى كه از ساير ائمه (ع) نقل شد تفسير به لازمه معناى اصلى است، چون همه آنها از لوازم مقصود بودن خداى تعالى است، آرى خداى تعالى مقصودى است كه هر موجودى در هر حاجتى كه دارد به سوى او رجوع دارد، و خود او دچار هيچ حاجتى نمى شود.

و در كتاب توحيد از وهب بن وهب قرشى از امام صادق (ع) از آباى گرامى اش

(ع) روايت آورده كه اهل بصره به حسين بن على (ع) نامه اى نوشته، و در آن از كلمه" صمد" پرسيدند، حضرت در پاسخشان اين نامه را به ايشان نوشت: بسم اللَّه الرحمن الرحيم، اما بعد، مبادا در قرآن كريم خوض كنيد. و در آن جدال راه نيندازيد، و بدون علم و از روى مظنه و سليقه در باره آن چيزى مگوييد، كه از جدم رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: كسى كه بدون علم در باره قرآن سخن بگويد، نشيمنگاه او پر از آتش خواهد بود، و خداى سبحان خودش كلمه" صمد" را تفسير كرده، بعد از آنكه فرمود:

" اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ"، آن را با دو آيه بعد تفسير نموده، فرمود:" لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ" «2».

و نيز در آن كتاب به سند خود از ابن ابى عمير از موسى بن جعفر (ع) روايت آورده كه فرمود: و بدانكه خداى تعالى" واحد" و" احد"، و" صمد" است، نه فرزنددار مى شود تا فرزندش از او ارث ببرد، و نه خود از كسى متولد شده تا پدرش با او شريك باشد «3».

_______________

(1) معانى الاخبار، ص 7.

(2) توحيد صدوق، ص 90، ح 5.

(3) نور الثقلين، ج 5، ص 715 به نقل از توحيد. ______________________________________________________ صفحه ى 678

و باز در آن كتاب در خطبه ديگر از امير المؤمنين (ع) آمده كه فرمود: خداى عز و جل كسى است كه از كسى متولد نشده تا در عزت شريكى داشته باشد، و خود فرزنددار نمى شود تا موروثى از بين رفتنى باشد «1».

و در همان كتاب در ضمن خطبه اى از آن جناب آمده كه فرمود: خداى

تعالى بزرگتر از آن است كه كفوى داشته باشد تا به آن كفو تشبيه شود«2».

مؤلف: در اين معانى كه تا كنون از روايات نقل كرديم روايات ديگرى نيز هست.

_______________

(1) توحيد صدوق، ص 31، ح 1.

(2) توحيد صدوق، ص 51.

تفسير نمونه

سوره اخلاص

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و داراى 4 آيه است.

محتوى و فضيلت سوره اخلاص

اين سوره چنانكه از نامش پيدا است (سوره اخلاص و سوره توحيد) از توحيد پروردگار، و يگانگى او سخن مى گويد، و در چهار آيه كوتاه چنان توصيفى از يگانگى خداوند كرده كه نياز به اضافه ندارد.

در شاءن نزول اين سوره از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده : يهود از رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تقاضا كردند خداوند را براى آنها توصيف كند، پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سه روز سكوت كرد و پاسخى نگفت ، تا اين سوره نازل شد و پاسخ آنها را بيان كرد.

در بعضى از روايات آمده كه اين سؤ ال كننده عبد الله بن صوريا يكى از سران معروف يهود بود، و در روايت ديگرى آمده كه عبد الله بن سلام چنين سؤ الى را از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مكه كرد، سپس ايمان آورد، و ايمان خود را همچنان مكتوم مى داشت .

در روايات ديگرى آمده است كه مشركان مكه چنين سؤ الى را كرده اند. <1>

در بعضى از روايات نيز آمده كه سؤ ال كنندگان گروهى از مسيحيان نجران بودند.

در ميان اين روايات تضادى وجود ندارد زيرا ممكن است اين سؤ ال از ناحيه

همه آنها مطرح شده باشد و اين خود دليلى است بر عظمت فوق العاده اين سوره كه پاسخگوى سؤ الات افراد و اقوام مختلف است .

در فضيلت تلاوت اين سوره روايات زيادى در منابع معروف اسلامى آمده

است كه حاكى از عظمت فوق العاده آن مى باشد از جمله : در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: ايعجز احدكم ان يقراء ثلث القرآن فى ليلة ؟: ((آيا كسى از شما عاجز است از اينكه يك سوم قرآن را در يك شب بخواند))؟!

يكى از حاضران عرض كرد: اى رسول خدا! چه كسى توانائى بر اين كار دارد؟!

پيغمبر فرمود: اقرؤ اقل هو الله احد: سوره قل هو الله را بخوانيد.

در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : هنگامى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر جنازه سعد بن معاذ نماز گزارد فرمود: هفتاد هزار ملك كه در ميان آنها جبرئيل نيز بود بر جنازه او نماز گزاردند! من از جبرئيل پرسيدم او به خاطر كدام عمل مستحق نماز گزاردن شما شد؟

گفت : به خاطر تلاوت ((قل هو الله احد)) در حال نشستن ، و ايستادن ، و سوار شدن ، و پياده روى و رفت و آمد. <2>

و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ((كسى كه يك روز و شب بر او بگذرد و نمازهاى پنجگانه را بخواند و در آن قل هو الله احد را نخواند به او گفته مى شود يا عبد الله ! لست من المصلين !: 0اى بنده

خدا! تو از نماز گزاران نيستى ))!. <3>

در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است كه فرمود: ((كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد خواندن سوره قل هو الله احد را بعد از هر نماز ترك نكند، چرا كه هر كس آن را بخواند خداوند خير دنيا و آخرت را براى او جمع مى كند، و خودش و پدر و مادر و فرزندانش را مى آمرزد)). <4>

از روايت ديگرى استفاده مى شود كه خواندن اين سوره به هنگام ورود به خانه روزى را فراوان مى كند و فقر را دور مى سازد. <5>

روايات در فضيلت اين سوره بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد، و آنچه نقل كرديم تنها قسمتى از آن است .

در اينكه چگونه سوره ((قل هو الله )) معادل يك سوم قرآن است ؟ بعضى گفته اند به خاطر اينكه قرآن مشتمل بر احكام و عقائد و تاريخ است ، و اين سوره بخش ((عقائد)) را به طور فشرده بيان مى كند.

بعضى ديگر گفته اند: قرآن سه بخش است ((مبداء)) و ((معاد)) و ((آنچه در ميان اين دو)) قرار دارد، و اين سوره بخش اول را شرح مى دهد.

اين سخن قابل قبول است كه تقريبا يك سوم قرآن پيرامون توحيد بحث مى كند و عصاره آن در سوره توحيد آمده .

اين سخن را با حديث ديگرى در باره عظمت اين سوره پايان مى دهيم : از امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) در باره سوره توحيد سؤ ال كردند، فرمود: ان الله عز و جل علم انه

يكون فى آخر الزمان اقوام متعمقون ، فانزل الله تعالى قل هو الله احد، و الايات من سورة الحديد الى قوله : ((و هو عليم بذات الصدور)) فمن رام وراء ذلك فقد هلك : خداوند متعال مى دانست كه در آخر الزمان اقوامى مى آيند كه در مسائل تعمق و دقت مى كنند، لذا سوره قل هو الله احد، و آيات آغاز سوره حديد، تا عليم بذات الصدور را (پيرامون مباحث توحيد و خداشناسى ) نازل فرمود، هر كس بيش از آن را طلب كند هلاك مى شود. <6>

تفسير :

او يكتا و بى همتا است

نخستين آيه از اين سوره در پاسخ سؤ الات مكررى كه از ناحيه اقوا

افراد مختلف در زمينه اوصاف پروردگار شده بود مى فرمايد: ((بگو او خداوند يكتا و يگانه است )) (قل هو الله احد) <7>

آغاز جمله با ضمير ((هو)) كه ضمير مفرد غائب است و از مفهوم مبهمى حكايت مى كند، در واقع رمز و اشاره اى به اين واقعيت است كه ذات مقدس او در نهايت خفاء است ، و از دسترس افكار محدود انسانها بيرون ، هر چند آثار او آنچنان جهان را پر كرده كه از همه چيز ظاهرتر و آشكارتر است ، چنانكه در آيه 53 سوره فصلت مى خوانيم : سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق : به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا آشكار گردد كه او حق است .

سپس از اين حقيقت ناشناخته پرده برمى دارد و مى گويد: او خداوند يگانه

و يكتا است .

ضمنا معنى ((قل )) (بگو) در اينجا اين است كه اين حقيقت را ابراز و اظهار كن .

در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) آمده است كه بعد از ذكر اين سخن فرمود: كفار و بت پرستان با اسم اشاره به بتهاى خود اشاره كرده ، مى گفتند: اين خدايان ما است اى محمد! تو نيز خدايت را توصيف كن تا او را ببينيم و درك كنيم خداوند اين آيات را نازل كرد: قل هو الله احد… ((ها)) در ((هو)) اشاره به تثبيت و توجه دادن به مطلب است ، ((واو)) ضمير غائب است و اشاره

به غائب از ديد چشمها و دور از لمس حواس . <8>

در حديث ديگرى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: در شب جنگ بدر خضر را در خواب ديدم ، از او خواستم چيزى به من ياد دهد كه به كمك آن بر دشمنان پيروز شوم گفت : بگو: يا هو، يا من لا هو الا هو، هنگامى كه صبح شد جريان را خدمت رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كردم ، فرمود: يا على ! علمت الاسم الاعظم : اى على (عليه السلام ) اسم اعظم به تو تعليم شده سپس اين جمله ورد زبان من در جنگ بدر بود…. <9>

((عمار ياسر)) هنگامى كه شنيد حضرت امير مؤ منان (عليه السلام ) اين ذكر را روز صفين به هنگام پيكار مى خواند، عرض كرد اين كنايات چيست ؟ فرمود: اسم اعظم خدا و ستون توحيد است <10>

((الله )) اسم خاص براى

خداوند است ، و مفهوم سخن امام (عليه السلام ) اين است كه در همين يك كلمه به تمام صفات جلال و جمال او اشاره شده است ، و به همين جهت آن اسم اعظم الهى ناميده شده .

اين نام جز بر خدا اطلاق نمى شود، در حالى كه نامهاى ديگر خداوند معمولا اشاره به يكى از صفات جمال و جلال او است مانند عالم و خالق و رازق و غالبا به غير او نيز اطلاق مى شود (مانند رحيم و كريم و عالم و قادر و…)

با اين حال ريشه آن معنى وصفى دارد، و در اصل مشتق از ((وله )) به معنى تحير است ، چرا كه عقلها در ذات پاك او حيران است ، چنانكه در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) آمده است : الله معناه المعبود الذى ياله فيه

الخلق ، و يؤ له اليه ، و الله هو المستور عن درك الابصار، المحجوب عن الاوهام و الخطرات : الله مفهومش ، معبودى است كه خلق در او حيرانند و به او عشق مى ورزند، الله همان كسى است كه از درك چشمها، مستور است ، و از افكار و عقول خلق محجوب . <11>

گاه نيز آن را از ريشه ((الاهة )) (بر وزن و به معنى عبادت ) دانسته اند، و در اصل ((الاله )) است ، به معنى تنها معبود به حق .

ولى همانگونه كه گفتيم ريشه آن هر چه باشد بعدا به صورت اسم خاص درآمده ، و به آن ذات جامع جميع اوصاف كماليه ، و خالى از هر گونه عيب و نقص

اشاره مى كند.

اين نام مقدس قريب هزار بار در قرآن مجيد تكرار شده ، و هيچ اسمى از اسماء مقدس او اين اندازه در قرآن نيامده است ، نامى است كه قلب را روشن مى كند، به انسان نيرو و آرامش مى بخشد، و او را در جهانى از نور و صفا مستغرق مى سازد.

اما واژه احد از همان ماده وحدت است ، و لذا بعضى احد و واحد را به يك معنى تفسير كرده اند و معتقدند هر دو اشاره به آن ذاتى است كه از هر نظر بى نظير و منفرد مى باشد، در علم يگانه است ، در قدرت بى مثال است ، در رحمانيت و رحيميت يكتا است ، و خلاصه از هر نظر بى نظير است .

ولى بعضى عقيده دارند كه ميان احد و ((واحد)) فرق است ((احد)) به ذاتى گفته مى شود كه قبول كثرت نمى كند، نه در خارج و نه در ذهن ، و لذا قابل شماره نيست و هرگز داخل عدد نمى شود، به خلاف واحد كه براى او دوم

و سوم تصور مى شود، يا در خارج ، يا در ذهن ، و لذا گاه مى گوئيم احدى از آن جمعيت نيامد، يعنى هيچكس نيامد، ولى هنگامى كه مى گوئيم ، واحدى نيامد ممكن است دو يا چند نفر آمده باشند. <12>

ولى اين تفاوت با موارد استعمال آن در قرآن مجيد و احاديث چندان سازگار نيست .

بعضى نيز معتقدند: احد اشاره به بساطت ذات خداوند در مقابل اجزاء تركيبيه خارجيه يا عقليه (جنس و فصل ، و ماهيت و وجود) است ، در حالى كه

واحد اشاره به يگانگى ذات او در برابر كثرات خارجيه مى باشد.

در حديثى از امام محمد باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : ((اءحد)) فردى است يگانه و ((احد)) و ((واحد)) يك مفهوم دارد، و آن ذات منفردى است كه نظير و شبيهى براى او نيست ، و توحيد اقرار به يگانگى و وحدت و انفراد او است .

در ذيل همين حديث مى خوانيم : ((واحد از عدد نيست ، بلكه واحد پايه اعداد است ، عدد از دو شروع مى شود، بنابراين معنى ((الله احد)) يعنى معبودى كه انسانها از ادراك ذات او عاجزند، و از احاطه به كيفيتش ناتوان ، او در الهيت فرد است و از صفات مخلوقات برتر. <13>

در قرآن مجيد نيز ((واحد)) و ((احد)) هر دو به ذات پاك خداوند اطلاق شده است .

جالب اينكه در توحيد صدوق آمده است كه مردى اعرابى در روز جنگ جمل برخاست عرض كرد: اى امير مؤ منان ! آيا مى گوئى خداوند واحد است ؟ واحد به چه معنى ؟ ناگهان مردم از هر طرف به او حمله كردند، و گفتند: اى اعرابى ! اين

چه سؤ الى است ؟ مگر نمى بينى فكر امير مؤ منان تا چه حد مشغول مساءله جنگ است ؟ هر سخن جائى و هر نكته مقامى دارد!

امير مؤ منان (عليه السلام ) فرمود: او را به حال خود بگذاريد، زيرا آنچه را كه او مى خواهد همان چيزى است كه ما از اين گروه دشمن مى خواهيم (او از توحيد سؤ ال مى كند، ما هم مخالفان خود را به توحيد كلمه دعوت مى كنيم ).

سپس فرمود:

اى اعرابى ! اينكه مى گوئيم خدا ((واحد)) است چهار معنى مى تواند داشته باشد كه دو معنى آن در باره خدا صحيح نيست ، و دو معنى آن صحيح است .

اما آن دو كه صحيح نيست : وحدت عددى است اين براى خدا جائز نمى باشد (بگوئيم او يكى است و دو تا نيست ، زيرا مفهوم اين سخن آن است كه دومى براى او تصور مى شود ولى وجود ندارد، در حالى كه مسلما براى ذات بى نهايت حق دومى تصور نمى شود) چرا كه چيزى كه ثانى ندارد داخل در باب اعداد نمى شود، آيا نمى بينى كه خداوند كسانى را كه گفتند: ((ان الله ثالث ثلاثة )) (خدا سومى از سه نفر است ) تكفير كرده ؟

ديگر از معانى واحد كه بر خدا روا نيست اين است كه به معنى واحد نوعى باشد، مثل اينكه مى گوئيم فلانكس يكى از مردم است ، اين نيز بر خدا روا نيست (چرا كه خدا نوع و جنسى ندارد) مفهوم اين سخن تشبيه است و خدا از هر گونه شبيه و نظير برتر و بالاتر است .

اما آن دو مفهومى كه در باره خدا صادق است نخست اينكه گفته شود خداوند واحد است يعنى در اشياء عالم شبيهى براى او نيست ، آرى پروردگار ما چنين است .

ديگر اينكه گفته شود پروردگار ما احدى المعنى است يعنى ذات او تقسيم پذير نيست ، نه در خارج و نه در عقل ، و نه در وهم ، آرى خداوند بزرگ

چنين است <14> كوتاه سخن اينكه خداوند احد و واحد است و يگانه و يكتا

است نه به معنى واحد عددى ، يا نوعى و جنسى ، بلكه به معنى وحدت ذاتى ، و به عبارت روشن تر وحدانيت او به معنى عدم وجود مثل و مانند و شبيه و نظير براى او است .

دليل اين سخن نيز روشن است : او ذاتى است بى نهايت از هر جهت ، و مسلم است كه دو ذات بى نهايت از هر جهت غير قابل تصور است ، چون اگر دو ذات شد هر دو محدود مى شود ، اين كمالات آن را ندارد، و آن كمالات اين را (دقت كنيد).

در آيه بعد در توصيف ديگرى از آن ذات مقدس يكتا مى فرمايد: او خداوندى است كه همه نيازمندان قصد او مى كنند (الله الصمد).

براى ((صمد)) در روايات و كلمات مفسران و ارباب لغت معانى زيادى ذكر شده است :

((راغب )) در مفردات مى گويد: صمد به معنى آقا و بزرگى است كه براى انجام كارها به سوى او مى روند، و بعضى گفته اند: صمد به معنى چيزى است كه تو خالى نيست بلكه پر است .

در ((مقاييس اللغة )) آمده است كه ((صمد)) دو ريشه اصلى دارد: يكى به معنى ((قصد)) است ، و ديگرى به معنى ((صلابت و استحكام )) و اينكه به خداوند متعال صمد گفته مى شود به خاطر اين است كه بندگانش قصد درگاه او مى كنند.

و شايد به همين مناسبت است كه معانى متعدد زير نيز در كتب لغت براى

صمد ذكر شده است : شخص بزرگى كه در منتهاى عظمت است ، و كسى كه مردم در حوائج خويش به سوى او مى روند كسى

كه برتر از او چيزى نيست ، كسى كه دائم و باقى بعد از فناى خلق است .

لذا امام حسين بن على (عليهماالسلام ) در حديثى براى صمد پنج معنى بيان فرموده : صمد كسى است كه در منتهاى سيادت و آقائى است .

((صمد)) كسى است كه در منتهاى سيادت و آقائى است .

((صمد)) ذاتى است دائم ازلى و جاودانى .

((صمد)) وجودى است كه جوف ندارد.

((صمد)) كسى است كه نمى خورد و نمى آشامد.

((صمد)) كسى است كه نمى خوابد. <15>

در عبارت ديگرى آمده است ((صمد كسى است كه قائم به نفس است و بى نياز از غير.))

((صمد)) كسى است كه تغييرات و كون و فساد ندارد.

از امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) نقل شده است كه فرمود صمد كسى است كه شريك ندارد، و حفظ چيزى براى او مشكل نيست ، و چيزى از او مخفى نمى ماند. <16>

بعضى نيز گفته اند: صمد كسى است كه هر وقت چيزى را اراده كند مى گويد موجود باش ، آن هم فورا موجود مى شود.

در حديثى آمده است كه اهل ((بصره )) نامه اى به محضر امام حسين (عليه السلام ) نوشتند، و از معنى ((صمد)) سؤ ال كردند، امام (عليه السلام ) در پاسخ آنها فرمود:

بسم الله الرحمن الرحيم

اما بعد در قرآن مجادله و گفتگو بدون آگاهى نكنيد، چرا كه من از جدم رسول الله شنيدم مى فرمود: هر كس بدون علم سخن بگويد بايد در محلى از آتش كه براى او تعيين شده جاى گيرد، خداوند خودش ((صمد)) را تفسير فرموده است : ((لم يلد و لم يولد و لم يكن له

كفوا احد)): نه زاد، و نه زاده شد و احدى مانند او نيست ،…آرى خداوند صمد كسى است كه از چيزى به وجود نيامده ، و در چيزى وجود ندارد، و بر چيزى قرار نگرفته ، آفريننده اشياء و خالق آنها است ، همه چيز را به قدرتش به وجود آورده ، آنچه را براى فنا آفريده به اراده اش از هم متلاشى مى شود، و آنچه را براى بقاء خلق كرده به علمش باقى مى ماند، اين است خداوند صمد…. <17>

و بالاخره در حديث ديگرى مى خوانيم كه محمد بن حنفيه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در باره صمد سؤ ال كرد حضرت (عليه السلام ) فرمود: تاويل صمد آن است كه او نه اسم است و نه جسم ، نه مانند و نه شبيه دارد، و نه صورت و نه تمثال نه حد و حدود، نه محل و نه مكان ، نه كيف و نه اين نه اينجا و نه آنجا، نه پر است و نه خالى ، نه ايستاده است و نه نشسته ، نه سكون دارد و نه حركت ، نه ظلمانى است نه نورانى ، نه روحانى است و نه نفسانى ، و در عين حال هيچ محلى از او خالى نيست ، و هيچ مكانى گنجايش او را ندارد، نه رنگ دارد و نه بر قلب انسانى خطور كرده ، و نه بو براى او موجود است ، همه اينها از ذات پاكش منتفى است . <18>

اين حديث به خوبى نشان مى دهد كه صمد مفهوم بسيار جامع و وسيعى دارد كه هر گونه

صفات مخلوقات را از ساحت مقدسش نفى مى كند، چرا كه

اسمهاى مشخص و محدود، و همچنين جسميت و رنگ و بو و مكان و سكون و حركت و كيفيت و حد و حدود و مانند اينها، همه از صفات ممكنات و مخلوقات است ، بلكه غالبا اوصاف جهان ماده است ، و مى دانيم خداوند از همه اينها برتر و بالاتر است .

در اكتشافات اخير آمده است كه تمام اشياء جهان ماده ، از ذرات بسيار كوچكى بنام ((اتم )) تشكيل يافته ، و اتم خود نيز مركب از دو قسمت عمده است : هسته مركزى ، و الكترونهائى كه به دور آن در گردش است ، و عجب اينكه در ميان آن هسته و الكترونها فاصله زيادى وجود دارد (البته زياد در مقايسه با حجم اتم ) به طورى كه اگر اين فاصله برداشته شود اجسام به قدرى كوچك مى شوند كه براى ما حيرت آور است .

مثلا اگر فاصله هاى اتمى ذرات وجود يك انسان را بردارند و او را كاملا فشرده كنند ممكن است به صورت ذره اى درآيد كه ديدنش با چشم مشكل باشد ولى با اين حال تمام وزن بدن يك انسان را دارا است (مثلا همين ذره ناچيز 60 كيلو وزن دارد).

بعضى با استفاده از اين اكتشاف علمى و با توجه به اينكه يكى از معانى صمد وجودى است كه تو خالى و اجوف نيست ، چنين نتيجه گرفته اند كه قرآن مى خواهد با اين تعبير هر گونه جسمانيتى را از خدا نفى كند، چرا كه تمام اجسام از اتم تشكيل يافته اند، و اتم تو خالى است

، و به اين ترتيب آيه مى تواند يكى از معجزات علمى قرآن باشد.

ولى نبايد فراموش كرد كه ((صمد)) در اصل لغت به معنى شخص بزرگى است كه همه نيازمندان به سوى او مى روند و از هر نظر پر و كامل است ، و ظاهرا بقيه معانى و تفسيرهاى ديگرى كه براى آن ذكر شده ، به همين ريشه باز مى گردد.

سپس در آيه بعد به رد عقائد ((نصارى )) و ((يهود)) و ((مشركان عرب )) كه براى خداوند فرزندى ، يا پدرى قائل بودند، پرداخته ، مى فرمايد: نزاد و زاده نشده (لم يلد و لم يولد).

در مقابل اين بيان ، سخن كسانى است كه معتقد به تثليث (خدايان سه گانه ) بودند، خداى پدر، و خداى پسر، و روح القدس !

نصارى ((مسيح )) را پسر خدا، و يهود ((عزير)) را پسر او مى دانستند و قالت اليهود عزير ابن الله و قالت النصارى المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواههم يضاهئون قول الذين كفروا من قبل قاتلهم الله انى يؤ فكون : يهود گفتند عزير پسر خدا است ! و نصارى گفتند مسيح پسر خدا است ! اين سخنى است كه با زبان خود مى گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است ، لعنت خدا بر آنها باد چگونه از حق منحرف مى شوند؟! (توبه - 30).

مشركان عرب نيز معتقد بودند كه ملائكه دختران خدا هستند! و خرقوا له بنين و بنات بغير علم : آنها براى خدا پسران و دخترانى به دروغ و از روى جهل ساختند! (انعام - 100).

از بعضى روايات استفاده مى شود كه تولد در آيه ((لم يلد

و لم يولد)) معنى وسيعترى دارد، و هر گونه خروج اشياء مادى و لطيف را از او، و يا خروج آن ذات مقدس از اشياء مادى و لطيف ديگر را نفى مى كند.

چنانكه در همان نامه اى كه امام حسين (عليه السلام ) در پاسخ اهل ((بصره )) در تفسير صمد مرقوم فرمود، جمله ((لم يلد و لم يولد)) چنين تفسير شده : ((لم يلد)) يعنى چيزى از او خارج نشد، نه اشياء مادى مانند فرزند، و ساير اشيائى كه از مخلوقين خارج مى شود (مانند شير از پستان مادر) و نه چيز لطيف ، مانند نفس ، و نه عوارض گوناگون ، مانند خواب و خيال و اندوه و حزن و خوشحالى و خنده

و گريه و خوف و رجاء و شوق و ملالت و گرسنگى و سيرى ، خداوند برتر از اين است كه چيزى از او خارج شود.

و نيز برتر از آن است كه او متولد از شى ء مادى و لطيف گردد…

مانند خارج شدن موجوده زنده اى از موجود ديگر، و گياه از زمين ، و آب از چشمه و ميوه از درختان ، و خارج شدن اشياء لطيف از منابعش ، مانند ديدن از چشم ، و شنيدن از گوش ، و استشمام از بينى ، و چشيدن از دهان ، و سخن از زبان ، و معرفت و تشخيص از دل ، و جرقه آتش از سنگ . <19>

مطابق اين حديث تولد معنى گسترده اى دارد كه هر گونه خروج و نتيجه - گيرى چيزى از چيزى را شامل مى شود، و اين در حقيقت معنى دوم آيه است

و معنى اول و ظاهر آن همان بود كه در آغاز گفته شد، بعلاوه معنى دوم با تحليل روى معنى اول كاملا قابل درك است ، زيرا اگر خداوند فرزند ندارد به دليل آن است كه از عوارض ماده بر كنار مى باشد.

همين معنى در باره ساير عوارض ماده صادق است (دقت كنيد).

و بالاخره در آخرين آيه اين سوره مطلب را در باره اوصاف خدا به مرحله كمال رسانده ، مى فرمايد: و براى او هرگز احدى شبيه و مانند نبوده است (و لم يكن له كفوا احد). <20>

((كفو)) در اصل به معنى همطراز در مقام و منزلت و قدر است ، و سپس به هر گونه شبيه و مانند اطلاق مى شده است .

مطابق اين آيه تمام عوارض مخلوقين ، و صفات موجودات ، و هر گونه

نقص و محدوديت ، از ذات پاك او منتفى است ، اين همان توحيد ذاتى و صفاتى است ، در مقابل توحيد عددى و نوعى كه در آغاز تفسير اين سوره به آن اشاره شد.

بنابراين او نه شبيهى در ذات دارد، نه مانندى در صفات ، و نه مثلى در افعال ، و از هر نظر بى نظير و بى مانند است .

امير مؤ منان على (عليه السلام ) در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه مى فرمايد: ((لم يلد)) فيكون مولودا، ((ولم يولد)) فيصير محدودا… و لا ((كف ء)) له فيكافئه ، و لا نظير له فيساويه ((او كسى را نزاد كه خود نيز مولود باشد، و از كسى زاده نشد تا محدود گردد،…

مانندى ندارد تا با او همتا گردد، و شبيهى براى او تصور نمى

شود تا با او مساوى باشد)). <21>

و اين تفسير جالبى است كه عالى ترين دقايق توحيد را بازگو مى كند (سلام الله عليك يا امير المؤ منين .

1 - دلائل توحيد

توحيد، يعنى يگانگى ذات خداوند و عدم وجود هر گونه همتا و شبيه براى او، گذشته از دلائل نقلى و آيات قرآن مجيد، با دلائل عقلى فراوان نيز قابل اثبات است كه در اينجا قسمتى از آن را به صورت فشرده مى آوريم :

1 - برهان صرف الوجود و خلاصه اش اين است كه خداوند وجود مطلق است ، و هيچ قيد و شرط و حدى براى او نيست ، چنين وجودى مسلما نامحدود

خواهد بود، چرا كه اگر محدوديتى پيدا كند بايد آلوده به عدم گردد، و ذات مقدسى كه هستى از آن مى جوشد هرگز مقتضى عدم و نيستى نخواهد بود و چيزى در خارج نيست كه عدم را بر او تحميل كند بنابر اين ، محدود به هيچ حدى نمى باشد.

از سوى ديگر دو هستى نامحدود در عالم تصور نمى شود، زيرا اگر دو موجود پيدا شود حتما هر يك از آنها فاقد كمالات ديگرى است ، يعنى كمالات او را ندارد، و بنابر اين هر دو محدود مى شوند، و اين خود دليل روشنى است بر يگانگى ذات واجب الوجود (دقت كنيد).

2 - برهان علمى هنگامى كه به اين جهان پهناور نگاه مى كنيم در ابتدا عالم را به صورت موجوداتى پراكنده مى بينيم ، زمين و آسمان و خورشيد و ماه و ستارگان و انواع گياهان و حيوانات ، اما هر چه بيشتر دقت كنيم مى بينيم اجزاء و ذرات

اين عالم چنان به هم مربوط و پيوسته است كه مجموعا يك واحد منسجم را تشكيل مى دهد، و يك سلسله قوانين معين بر سراسر اين جهان حكومت مى كند.

هر قدر پيشرفت علم و دانش بشرى بيشتر مى شود وحدت و انسجام اجزاى اين جهان آشكارتر مى گردد، تا آنجا كه گاهى آزمايش روى يك نمونه كوچك (مانند افتادن يك سيب از درخت ) سبب مى شود قانون بزرگى كه بر تمام عالم هستى حكومت مى كند كشف گردد (همانگونه كه در باره نيوتن و قانون جاذبه اتفاق افتاد).

اين وحدت نظام هستى ، و قوانين حاكم بر آن ، و انسجام و يكپارچگى در ميان اجزاى آن نشان مى دهد كه خالق آن يكتا و يگانه است .

3 - برهان تمانع - دليل علمى فلسفى دليل ديگرى كه براى اثبات يگانگى ذات خداوند ذكر كرده اند و قرآن در آيه 22 سوره انبياء الهامبخش

آن است برهان تمانع است ، مى فرمايد: لو كان فيها الهة الا الله لفسدتا فسبحان الله رب العرش عما يصفون : اگر در زمين و آسمان خدايانى جز خداوند يگانه بود زمين و آسمان به فساد كشيده مى شد، و نظام جهان به هم مى خورد، پس منزه است خداوندى كه پروردگار عرش است از آنچه آنها توصيف مى كنند! توضيح اين دليل را در جلد 13 صفحه 381 تحت عنوان برهان تمانع مشروحا؟ ذكر كرده ايم .

4 - دعوت عمومى انبياء به خداوند يگانه - اين دليل ديگرى براى اثبات توحيد است ، چرا كه اگر دو واجب الوجود در عالم بود هر دو بايد منبع فيض باشند، چرا كه

يك وجود بى نهايت كامل ممكن نيست در نور افشانى بخل ورزد، زيرا عدم فيض براى وجود كامل نقص است ، و حكيم بودن او ايجاب مى كند كه همگان را مشمول فيض خود قرار دهد.

اين فيض دو شاخه دارد: فيض تكوينى (در عالم خلقت )، و فيض تشريعى (در عالم هدايت ) بنابر اين اگر خدايان متعددى وجود داشت بايد فرستادگانى از نزد همه آنها بيايند، و فيض تشريعى آنها را براى همگان برسانند.

حضرت على (عليه السلام ) در وصيت نامه اش براى فرزند گرامى ش امام مجتبى (عليه السلام ) مى فرمايد: و اعلم يا بنى انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله و لراءيت آثار ملكه و سلطانه ، و لعرفت افعاله و صفاته ، و لكنه اله واحد كما وصف نفسه : بدان فرزندم اگر پروردگارت همتائى داشت فرستادگان او به سراغ تو مى آمدند و آثار ملك و سلطان او را مشاهده مى كردى ، و به افعال و صفاتش آشنا مى شدى ولى او معبود يكتا است همانگونه كه خودش توصيف كرده است . <22>

اينها همه دلائل يگانگى ذات او است ، اما دليل بر عدم وجود هر گونه تركيب و اجزاء در ذات پاك او روشن است ، زيرا اگر براى او اجزاء خارجيه باشد طبعا نيازمند به آنها است ، و نياز براى واجب الوجود غير معقول است .

و اگر اجزاء عقليه (تركيب از ماهيت و وجود يا از جنس و فصل ) منظور باشد آن نيز محال است ، زيرا تركيب از ماهيت و وجود فرع بر محدود بودن است ، در حالى

كه مى دانيم وجود او نامحدود است و تركيب از جنس و فصل فرع برداشتن ماهيت است چيزى كه ماهيت ندارد جنس و فصل هم ندارد.

2 - شاخه هاى پر بار توحيد

معمولا براى توحيد چهار شاخه ذكر مى كنند:

1 - توحيد ذات (آنچه در بالا شرح داده شده ).

2 - توحيد صفات يعنى صفات او از ذاتش جدا نيست ، و نيز از يكديگر جدا نمى باشد، فى المثل علم و قدرت ما، دو وصف است كه عارض بر ذات ما است ، ذات ما چيزى است و علم و قدرت ما چيز ديگر، همانگونه كه علم و قدرت نيز در ما از هم جدا است ، مركز علم روح ما است ، و مركز قدرت جسمانى بازو و عضلات ما، ولى در خداوند نه صفاتش زائد بر ذات او است ، و نه جدا از يكديگرند، بلكه وجودى است تمامش علم ، تمامش قدرت ، تمامش ازليت و ابديت .

اگر غير از اين باشد لازمه اش تركيب است ، و اگر مركب باشد محتاج به اجزاء مى شود و شى ء محتاج هرگز واجب الوجود نخواهد بود.

3 - توحيد افعالى يعنى هر وجودى ، هر حركتى ، هر فعلى در عالم است به ذات

پاك خدا برمى گردد، مسبب الاسباب او است و علت العلل ذات پاك او مى باشد، حتى افعالى كه از ما سر مى زند به يك معنى از او است ، او به ما قدرت و اختيار و آزادى اراده داده ، بنابر اين در عين حال كه ما فاعل افعال خود هستيم ، و در مقابل آن مسؤ وليم

، از يك نظر فاعل خداوند است ، زيرا همه آنچه داريم به او بازمى گردد (لا مؤ ثر فى الوجود الا الله ).

4 - توحيد در عبادت : يعنى تنها بايد او را پرستش كرد و غير او شايسته عبوديت نيست ، چرا كه عبادت بايد براى كسى باشد كه كمال مطلق و مطلق كمال است ، كسى كه از همگان بى نياز است ، و بخشنده تمام نعمتها، و آفريننده همه موجودات ، و اين صفات جز در ذات پاك او جمع نمى شود.

هدف اصلى از عبادت ، راه يافتن به جوار قرب آن كمال مطلق ، و هستى بى پايان ، و انعكاس پرتوى از صفات كمال و جمال او در درون جان است كه نتيجه اش فاصله گرفتن از هوى و هوسها، و روى آوردن به خودسازى و تهذيب نفس است .

اين هدف جز با عبادت الله كه همان كمال مطلق است امكانپذير نيست .

3 - شاخه هاى توحيد افعالى

توحيد افعالى نيز به نوبه خود شاخه هاى زيادى دارد كه در اينجا به شش قسمت از مهمترين فروع آن اشاره مى كنيم :

1 - توحيد خالقيت

همانگونه كه قرآن مى گويد: قل الله خالق كل شى ء: ((بگو خداوند

آفريدگار همه چيز است )) (رعد - 16).

دليل آنهم روشن است وقتى با دلائل گذشته ثابت شد واجب الوجود يكى است ، و همه چيز غير از او ممكن الوجود است ، بنابر اين خالق همه موجودات نيز يكى خواهد بود.

2 - توحيد ربوبيت

يعنى مدبر و مدير و مربى و نظامبخش عالم هستى تنها خدا است ، چنانكه قرآن مى گويد: قل اغير

الله ابغى ربا و هو رب كل شى ء: آيا غير خدا را پروردگار خود بطلبم در حالى كه او پروردگار همه چيز است ؟! (انعام - 164).

دليل آن نيز وحدت واجب الوجود و توحيد خالق در عالم هستى است .

3 - توحيد در قانونگذارى و تشريع

چنانكه قرآن مى گويد: و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون : هر كس كه به آنچه خدا نازل كرده است حكم نكند كافر است (مائده - 44).

زيرا وقتى ثابت كرديم مدير و مدبر او است ، مسلما غير او صلاحيت قانونگذارى نخواهد داشت ، چون غير او در تدبير جهان سهمى ندارد تا قوانينى هماهنگ با نظام تكوين وضع كند.

4 - توحيد در مالكيت

خواه ((مالكيت حقيقى )) يعنى سلطه تكوينى بر چيزى باشد، يا ((مالكيت حقوقى )) يعنى سلطه قانونى بر چيزى اينها همه از او است ، چنانكه قرآن مى گويد: و لله ملك السموات و الارض ((مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين

مخصوص خدا است )) (آل عمران - 189).

و نيز مى فرمايد: و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه ((انفاق كنيد از اموالى كه خداوند شما را نماينده خود در آن قرار داده )) (حديد - 7).

دليل آن هم همان توحيد در خالقيت است ، وقتى خالق همه اشياء او است طبعا مالك همه اشياء نيز ذات مقدس او است بنابر اين هر ملكيتى بايد از مالكيت او سرچشمه گيرد.

5 - توحيد حاكميت

مسلما جامعه بشرى نياز به حكومت دارد، چون زندگى دستجمعى بدون حكومت ممكن نيست ، تقسيم مسؤ وليتها، تنظيم برنامه ها، اجراى مديريتها، و جلوگيرى از تعديات و تجاوزها، تنها به

وسيله حكومت ميسر است .

از طرفى اصل آزادى انسانها مى گويد هيچكس بر هيچكس حق حكومت ندارد، مگر آنكه مالك اصلى و صاحب حقيقى اجازه دهد، و از همين جاست كه ما هر حكومتى را كه به حكومت الهى منتهى نشود مردود مى دانيم ، و نيز از همين جاست كه مشروعيت حكومت را از آن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سپس امامان معصوم (عليهمالسلام ) و بعد از آنها براى فقيه جامع الشرائط مى دانيم .

البته ممكن است مردم به كسى اجازه دهند كه بر آنها حكومت كند، ولى چون اتفاق تمام افراد جامعه عادتا غير ممكن است چنين حكومتى عملا ممكن نيست . <23>

البته نبايد فراموش كرد كه توحيد ربوبيت مربوط به عالم تكوين است

و توحيد قانونگذارى و حكومت به عالم تشريع .

قرآن مجيد مى گويد: ان الحكم الا لله : حكم و حكومت تنها از آن خدا است (انعام - 57).

6 - توحيد اطاعت يعنى تنها مقام ((واجب الاطاعه )) در جهان ، ذات پاك خدا است ، و مشروعيت اطاعت از هر مقام ديگرى بايد از همين جا سرچشمه گيرد، يعنى اطاعت او اطاعت خدا محسوب مى شود.

دليل آن هم روشن است وقتى حاكميت مخصوص او است مطاع بودن هم مخصوص او است ، و لذا ما اطاعت انبياء (عليهمالسلام ) و ائمه معصومين و جانشينان آنها را پرتوى از اطاعت خدا مى شمريم ، قرآن مى گويد: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم : اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا و رسول او و

صاحبان امر (امامان معصوم ) را (نساء - 59).

و نيز مى فرمايد: من يطع الرسول فقد اطاع الله : هر كس رسول خدا را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است (نساء - 80).

البته بحثهاى فوق هر كدام در خور شرح و بسط فراوان است و ما به ملاحظه اين كه از شكل بحث تفسيرى خارج نشويم آنها را فشرده بيان كرديم .

خداوندا! ما را در تمام عمر به خط توحيد ثابت بدار.

پروردگارا! شاخه هاى شرك همچون شاخه هاى توحيد زياد است و نجات

از شرك جز با لطف تو ميسر نيست ، ما را مشمول الطافت گردان .

بارالها ! ما را با توحيد زنده دار، و با توحيد بميران ، و با حقيقت توحيد محشور بگردان .

آمين يا رب العالمين

تفسير مجمع البيان

آشنايى با اين سوره در برابر يك صد و دوازدهمين بوستان زيبا و پرطراوت كتاب خدا هستيم. و به لطف او به نكاتى از شناسنامه اش مى نگريم:

1 - نام اين سوره اين سوره نام هاى متعددى دارد و هر كدام به تناسبى بر آن نهاده شده است الف - نام نخست آن «اخلاص» به معنى «خالص ساختن» است.

چرا كه عقيده قلبى و عمل به اين سوره انسان را يكتاپرست و پراخلاص ساخته، و به او يارى مى رساند تا باور خويش را از هرگونه شرك و كفر پاك و پاكيزه و خالص سازد.

ب - نام ديگر اين سوره «توحيد» است، چرا كه از آغاز تا انجام به يكتايى خدا وبى همتاى او رهنمون است، و هر كس به اين سوره دل بندد و به آن ايمان آورد توحيدگرايى پراخلاص خواهد شد.

ج -

نام ديگرش «قل هو الله» است؛ چرا كه خدا در آغازين آيه اش به پيامبر دستور مى دهد كه با صدايى رسا اعلام كن كه: حقيقت اين است كه خدا، يگانه و بى همتاست.

د - اين سوره را «اساس» هم خوانده اند، چرا كه بنياد و پايه دين و آيين و سرلوحه دعوت پيامبر و همه كتاب ها و دعوت هاى آسمانى است.

ه - نام ديگر اين سوره «صمد» به معنى بى همتاست؛ چرا كه ذات پاك او شريك و همتا ندارد.

و - و نيز اين سوره را نسب نامه خداخوانده اند، چراكه در روايت آمده است كه براى هر چيزى نسبى است و نسب نامه خدا سوره اخلاص است.

و باز آورده اند كه پيامبر اين سوره و سوره «كافرون» را شفابخش و پاك سازنده و دور دارنده انسان از بلاى شرك و نفاق ناميد.

2 - فرودگاه آن در مورد فروگاه اين سوره دو نظر است:

از ديدگاه بيشتر قرآن پژوهان اين سوره در مكّه پس از سوره «ناس» و در آغازين سال هاى بعثت فرود آمده است.

امّا پاره اى نيز آن را از سوره هاى مدنى شمرده اند.

3 - شمار آيه هاى آن

به باور مشهور اين سوره داراى 4 آيه است، امّا پاره اى برآنند كه 5 آيه دارد و دليل اين دوگانگى آن است كه «لم يلد» را يك آيه شمرده اند.

4 - پاداش تلاوت اين سوره در اين مورد روايات بسيارى رسيده است، براى نمونه:

1 - از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

من قرأها فكانما قرأ ثلث القرآن و اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من آمن بالله و ملائكته و اليوم الاخر.(345)

كسى كه

اين سوره را بخواند، بسان كسى است كه يك سوم قرآن را خوانده، و به شمار همه كسانى كه به خدا، فرشتگان، كتاب هاى آسمانى، و پيامبران او و روز رستاخيز ايمان آورده اند، ده پاداش به او داده مى شود.

2 - و نيز آورده اند كه فرمود:

أَيعجز احدكم ان يقرأثلث القرآن فى ليلة؟

آيا كسى از شما هست كه از خواندن يك سوم قرآن در يك شب ناتوان باشد؟

يكى از ياران گفت: چه كسى مى تواند هر شب يك سوم قرآن را بخواند؟

فرمود: اقرؤا قل هو اللّه احد...

سوره اخلاص را بخوانيد كه بسان خواندن يك سوم قرآن است.(346)

3 - و نيز آورده اند كه فرمود:

من قرأ قل هوالله احد مرة بورك عليه...(347)

هر كس سوره اخلاص را يك بار بخواند به او بركت داده مى شود. اگر دو بار بخواند، به او و خاندان او بركت داده مى شود. اگر سه بار بخواند به او و خاندان و همسايگانش بركت ارزانى مى گردد. اگر اين سوره را دوازده مرتبه بخواند براى او دوازده قصر پرشكوه در بهشت بنا مى كنند و نگهبانان بهشت مى گويند برويم كاخ برادرانمان را تماشا كنيم. و اگر يكصد بار آن را بخواند، گناه بيست و پنج سال او، جز تجاوز به مال و جان مردم، آمرزيده مى شود؛ و اگر چهارصد مرتبه بخواند گناه چهارصد سال او، اگر يكهزار مرتبه بخواند، از دنيا نخواهد رفت تا جايگاه خود را ببيند و يا ديگرى ببيند و براى او وصف كند.

4 - و نيز آورده اند كه: مردى به حضور پيامبر رسيد و از فقر و تهى دستى شكايت كرد. پيامبر فرمود: هنگامى كه وارد

منزل شدى، خواه كسى باشد يا نباشد سلام كن و سوره «اخلاص» را يك بار خالصانه و نيايشگرانه بخوان و از خدا خواسته هايت را بخواه. اين مرد مدتى به اين دستور عمل كرد و خدا روزى او را فراوان ساخت به گونه اى كه خود تأمين و به همسايگان نيز كمك كرد.

5 - از امام صادق آورده اند كه: پيامبر بر پيكر «سعد بن معاذ» نماز خواند، آن گاه ديد هفتاد هزار فرشته به همراه جبرئيل براى نماز آمده اند، پيامبر دليل اين احترام به «سعد» را پرسيد، كه فرشته وحى گفت: او سوره «اخلاص» را نشسته و ايستاده، پياده و سواره و در رفت و آمد مى خواند و اين كار ما پرتوى از پاداش كار اوست.(348)

6 - و نيز از آن حضرت آورده اند كه فرمود: كسى كه يك روز از عمر او بگذرد و در نمازهاى شبانه روز خود سوره «اخلاص» را نخواند، به او گفته مى شود: يا عبدالله! لست من المصلين بنده خدا! تو از نمازگزاران واقعى نيستى.(349)

7 - و نيز آورده اند كه فرمود: كسى كه جمعه اى بر او بگذرد و در آن براى تقرب به خدا سوره «اخلاص» را نخواند، آن گاه بميرد به دين جاهلى «ابولهب» مرده است.(350)

8 - و نيز فرمود: كسى كه بيمار گردد و يا بلا و سختى بر او وارد شود و در بيمارى و سختى سوره «اخلاص» را نخواند و از خدا عافيت و شفاى خود را نخواهد و بميرد اهل آتش است.(351)

9 - و نيز آورده اند كه فرمود: كسى كه به خدا و روز رستاخيز ايمان آورد، نبايد در نماز واجب خويش سوره «اخلاص» را وانهد. كسى

كه پس از هر نماز اين سوره را بخواند، خدا خير دنيا و آخرت را براى او گرد مى آورد، و پدر و مادر او را مورد آمرزش قرار مى دهد.(352)

10 - از امير مؤمنان آورده اند كه مى فرمود: كسى كه يازده بار پس از نماز بامدادى، سوره «اخلاص» رابخواند در آن روز دست به گناه نخواهد زد و بينى شيطان را به خاك خواهد ماليد.(353)

11 - از امام كاظم آورده اند كه مى فرمود: كسى كه پيش از رو به رو شدن با هر ديكتاتور بيداد پيشه اى سوره «اخلاص» را بخواند، خدا از رو به رو، پشت سر، سمت راست و سمت چپ از او دفاع كرده و مانع رسيدن هر شرّى از سوى آن ظالم، به او شده و خير او را نصيب وى مى نمايد، و نيز فرمود: هرگاه از كارى ترسيدى صد آيه از هر كجاى قرآن خواستى بخوان، آن گاه سه بار بگو: خدايا، اين بلا را از من دورساز.(354)

12 - و از پيامبر آورده اند كه فرمود: كسى كه صد بار سوره «اخلاص» را به هنگام خواب بخواند، خدا گناه پنجاه سال او را مى آمرزد.

1 - بگو: حقيقت اين است كه خدا يگانه است.

2 - خداست كه مقصود [همگان است.

3 - نه زاده است و نه زاده شده؛

4 - و نه كسى همتاى او بوده است.

نگرشى بر واژه ها

احد: اين واژه به معنى يكتا، يگانه، فرد بى نظير و بى همانند و بى مثال آمده است. در اصل «وَحَدَ» بوده كه «و» به همزه تبديل گرديده و «احد» شده است. اين واژه به دو صورت آمده است، به صورت اسم و

وصف، كه در آيه شريفه به صورت وصف است.

صمد: اين واژه به معنى بزرگ و سالارى است كه در همه كارها آهنگ او مى كنند و خواسته ها و نيازها و تقاضاها را به سوى او مى برند. «رجلٌ مصمد» به معنى مردى است كه مقصد و مقصود است؛ و نيز «بيت مصمد» خانه اى است كه مقصود و هدف همگان است.

كفو: اين واژه به معنى همطراز، همانند، همشأن و شبيه و نظير آمده است كه در آيه در مورد خداى يكتا نفى مى گردد.

شأن نزول در مورد شأن نزول و داستان فرود اين سوره رواياتى رسيده كه اين گونه است:

1 - در روايتى آورده اند كه شرك گرايان نزد پيامبر آمدند و گفتند: اى پيامبر! پروردگارت را براى ما وصف كن، آن گاه بود كه اين سوره بر آن حضرت فرود آمد.(355)

2 - در روايت ديگر آورده اند كه گروهى از سردمداران شرك نزد پيامبر آمدند و «عامر» كه يكى از آنان بود، گفت: اى پيامبر! ما را به چه دعوت مى كنى؟

فرمود: به پرستش خداى يكتا و بى همتا.

گفت: او را براى ما وصف نما كه از طلا و نقره يا از آهن و چوب است؟

در اين هنگام بود كه سوره «اخلاص» بر پيامبر گرامى فرود آمد، امّا به خاطر جسارت و حق ستيزى آنان صاعقه اى آمد و پاره اى از آنان را دردم نابود ساخت و پاره اى را زخمى نمود كه پس از چندى مردند.

3 - گروهى آورده اند كه: شمارى از دانشمندان يهود به محضر پيامبر آمدند و از آن حضرت خواستند تا پروردگارش را براى آنان وصف نمايد، بدان اميد كه باعث ايمان آنان

گردد، چرا كه آنان خدا را در تورات شناخته اند. آن گاه بود كه اين سوره فرود آمد.

4 - از حضرت صادق آورده اند كه: گروهى از يهود به حضور پيامبر آمدند و خواستند تا پروردگارش را براى آنان وصف كند.

پيامبر سه روز سكوت كرد و پاسخ آنان را نداد، تا اين سوره فرود آمد و در پاسخ آنان خداى هستى را وصف كرد.

5 - در برخى از روايات آمده است، كه «عبدالله بن سعد» از علماى يهود، نزد پيامبر آمد و از او خواست تا خدايش را وصف كند. پيامبر به او فرمود: تو را به خدا سوگند مژده آمدن مرا در تورات نيافته و وصف مرا نشنيده اى؟

در اين هنگام بود كه سوره «اخلاص» فرود آمد. پيامبر اين سوره را بر او خواند و «عبد اللّه» اسلام آورد، امّا ايمان خود را نهان داشت تا پس از هجرت پيامبر به مدينه آشكار ساخت.

تفسير

وصف خداى يكتا

در سوره پيش قرآن شريف برخى از سردمداران كفر و شرك را به باد نكوهش گرفت و از دشمنى و كينه توزى كور آنان با پيامبر و پروردگارش سخن گفت، اينك در اين سوره خدا را آن گونه كه هست وصف مى كند و در آغاز روى سخن را به پيامبر مى نمايد و مى فرمايد:

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ

هان اى پيامبر! بگو: اوست خداى يگانه،

با اين بيان خدا به پيامبرش فرمان مى دهد كه به همه انسان ها بگو: اوست خداى يكتا، و عبادت و پرستش تنها در خور اوست.

«زجاج» مى گويد: اين سوره در واقع پاسخ كسانى است كه وصف خدا را مى خواستند و اين سوره

پاسخ مى دهد كه: خدايى كه شما از او مى پرسيد، و وصف او را مى خواهيد يكتا و يگانه است و نظير و همتايى ندارد.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: خدا همان خدايى است كه يكتا و بى همتاست و نظير و مانندى ندارد.

به باور پاره اى، او يكتا و بى آغاز است و هستى را پديد آورده است.

از ديدگاه برخى، او در صفات و ويژگى هايش يكتا و بى همانند است. كسى در اين صفات نمى تواند شريك و نظير او باشد، چرا كه او زنده، آگاه، توانا، پاينده، و داراى ديگر صفاتى است كه ويژه اوست وبس.

و از ديدگاه برخى ديگر منظور اين است كه: او در كارهايش نيز يكتا و بى همتاست، چرا كه از سويى همه كارهاى او احسان و نيكى به پديده ها، به ويژه انسان است و هرگز در انديشه جلب سود و يا دورساختن زيانى از خود نيست؛ به همين دليل در اين وصف يكتاست و شريك و همانندى ندارد، و كسى بسان او در خور سپاس و ستايش و پرستش نيست؛ از سوى ديگر اوست كه اساس نعمت هاى حيات، هم چون زندگى، قدرت، كشش ها و خواسته ها، آرزوها و آرمانها و ديگر نعمت هاى اساسى و اصولى را پديدآورده است، و جز او كسى توان اين كار را ندارد؛ از اين رو در اين مورد نيز بى همتا است.

برخى از مفسران برآنند كه در آيه شريفه از خداى يكتا به «احد» تعبير مى گردد و نه «واحد»، چرا كه «احد» به ذات بى همتايى گفته مى شود كه نه در ذهن و نه در خارج از ذهن و در ذات و صفات آن كثرت و تجزيه و

تقسيم راه ندارد. به همين دليل اگر گفته شود: واحدى توان رويارويى با او را ندارد، ممكن است دو نفر و يا چند نفر توان اين كار را داشته باشند، امّا هنگامى كه گفته شد: احدى نمى تواند با او روبه رو گردد، معنى اين سخن اين است كه نمى توان گفت دو يا چند نفر مى توانند.

از امام باقر آورده اند كه در تفسير «قل هو اللّه احد» فرمود: منظور اين است كه: هان اى پيامبر: آن چه را در وصف خدا به تو وحى نموديم و آگاه ساختيم، آن را به روشنى براى مردم بيان كن تا حق پذيران و گوش هاى شنواى حق بشنوند و به سوى حق راه يابند.(356)

واژه «هو» در آيه، كنايه از نام خداست، و «ها» به معنى توجه دادن به مطلب است، و «و» به آن ذات بى همتايى اشاره مى كند كه فراتر از حواس ظاهرى است؛ درست در برابر «هذا» كه به ظاهر و محسوس اشاره دارد. كفرگرايان به بت ها و خدايان دروغين و در دسترس خود اشاره مى كردند و مى گفتند: اين خدايان ما هستند كه محسوس و هويدا و در برابر ديدگان ما قرار دارند، و از پيامبر مى خواستند كه با اشاره به ظاهر و محسوس بسان كفرگرايان، خداى خود را به آنان نشان دهد. اين جا بود كه اين سوره فرود آمد و در برابر بافته هاى شرك آلود و آكنده از خرافه و اوهام آنان، با اشاره به آن ذات بى همتا و فراتر از حواس ظاهرى فرمود: هان اى پيامبر! بگو اوست خداى يگانه و بى همتا، آرى ،او ذات دانا و پاينده و زنده و دور از حواس ظاهرى و پوشيده از درك و

دريافت چشم هاست و هموست كه ديدگان را پديد آورده است و در مى يابد و حواس ظاهرى را آفريده است.

از اميرمؤمنان آورده اند كه فرمود: پيش از جنگ «بدر»، شبى «خضر» را در خواب ديدم و از او خواستم چيزى به من بياموزد كه بر دشمنان چيره گردم. او گفت: با همه وجود و اخلاص بگو:

«يا هو! يا من لاهو الّا هو»

بامداد آن روز، خواب خود را به پيامبر گرامى گفتم، و او فرمود: على جان! او «اسم اعظم» خدا را به تو آموخته است؛ يا على علمت الاسم الاعظم و من در روز پيكار «بدر» هماره آن را بر لب داشتم و خالصانه آن را زمزمه مى كردم.

و آورده اند كه: آن حضرت در روز «بدر» سوره مباركه «اخلاص» را خواند و در پايان آن افزود:

يا هو! يا من لاهو الّا هو! اغفرلى و انصرنى على القوم الكافرين.

هان اى بى همتاى فراتر از درك و دريافت چشم ها! اى آن كه خدايى جز او نيست! مرا بيامرز و بر اين گروه كفرگرا پيروز ساز.

و نيز آورده اند كه: آن بزرگوار در پيكار «صفين» نيز همين «ذكر» را بر لب داشت و بر تجاوزكاران مى تاخت. عمار گفت: سرورم! اين واژه هاى سرشار از مفهوم كنايى چيست كه با حالتى خاص زمزم مى كنيد؟

فرمود: اين جمله پر راز و رمز، «اسم اعظم» خدا و پايه و اساس توحيد است؛ و توحيدگرايى و يكتاپرستى اين است كه با اخلاص و ايمان و آگاهى گفته شود: «خدايى جز او نيست»، و آن گاه به تلاوت اين آيه پرداخت كه: شهد اللّه انّه لا اله الّا هو... الحكيم.(357)

خدا، كه هماره

به عدل، قيام دارد گواهى مى دهد كه جز او هيچ خدايى نيست؛ و فرشتگان و دانشوران نيز گواهى مى دهند كه جز او، كه توانا و فرزانه است هيچ خدايى نيست.

و نيز به تلاوت اين آيه كه:

لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ

هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(358)

آن حضرت پس از تلاوت اين آيات و زمزمه آن «ذكر» از مركب فرود آمد و چهار ركعت نماز عشق واخلاص گزارد و در وصف معشوق و محبوب خويش افزود:

اللّه معناه المعبود الذى يأله فيه الخلق، و يؤله اليه، اللّه هو المستور عن ادراك الابصار، المحجوب عن الاوهام و الخطرات.(359)

معنا و مفهوم «اللّه»، خدايى است كه آفريدهايش در ذات و وصف او غرق در بهت و حيرتند، و به او عشق مى ورزند. «اللّه» همان حقيقت والايى است كه از درك ديدگان پوشيده است و از برد انديشه ها و خردهاى خردمندان محجوب.

از امام باقر آورده اند كه فرمود: «اللّه» معناه المعبود الذّى أله الخلق عن ادراك ماهيته و الاحاطة بكيفيته(360)

واژه «اللّه» به معنى معبودى است كه خلق از درك و شناخت ذات بى مانند او و احاطه به چگونگى و عمق وصف او حيرانند و در چيستى و چگونگى او درمانده اند. او يكتا

و بى همانند و از وصف و ويژگى هاى مخلوق قراتر و پاك و منزه است.

در فرهنگ عرب هنگامى كه خردمند و خردوزى از احاطه علمى بر چيزى ناتوان گردد و در مورد آن غرق در بهت و حيرت شود، مى گويند: «أله الرجل» و زمانى كه در چيزى فرو ماند گفته مى شود «وله الرجل».

آن گاه مى فرمايد: واژه «احد» به معنى يكتا و بى همتاست و دو واژه «احد» و «واحد» هر دو يك مفهوم دارند، كه عبارت از ذات يگانه اى است كه نه نظيرى براى او هست، و نه شبيه و مانندى؛ و توحيد گرايى و يكتاپرستى عبارت است از اقرار خالصانه و صادقانه به يكتايى و بى همتايى او.

واژه «واحد» از عدد نيست، چرا كه دومى ندارد تا در عدد وارد گردد. بلكه پايه و اساس عدد است، و عدد و شماره ها از «دو» آغاز مى گردد؛ از اين رو معنى «اللّه احد» يعنى خدايى كه انسان ها از درك و شناخت ذات بى مثال و بى نظير او ناتوان، و از احاطه به چگونگى او درمانده اند. او در خدايى، يكتا و بى همتاست، و از صفات مخلوق و پديده پاك و برتر است.

در دومين آيه مورد بحث در وصف ديگرى از خدا مى فرمايد:

اللَّهُ الصَّمَدُ

خدا مقصوده همگان است و ذاتى است پاينده، برتر، كارساز، جاودانه و بى نياز.

امام باقر از پدرش و او نيز از پدر گرانقدرش امام حسين آورده است كه فرمود:

الصّمد الذّى قدانتهى سؤدده، و الصمد الدائم الذّى لم يزل و لا يزال...(361)

واژه «صمد» به معنى كسى است كه در اوج سيادت و بزرگوارى است، آن قدرتى است كه جاودانه و پاينده

است، حقيقتى است توپرو فراتر از پديده هاى مادى، كسى است كه نمى خورد و نمى آشامد، و كسى است نمى خوابد و بدين سان پنج معنى و مفهوم براى اين واژه مقدس ترسيم فرمود.

و نيز از حضرت باقر آورده اند كه فرمود: واژه «صمد» به معنى گرانقدرى است كه فراتر از دستور و هشدار او، فرمانى و هشدارى نيست.

«محمد حنفيه» در تفسير اين واژه مى گويد: «صمد» كسى است كه قائم به نفس است و از غير بى نياز مى باشد.

به باور پاره اى «صمد» كسى است كه از تغيير و تحول و كون و فساد، برتر و بالاتر است و اين ها در ذات او راه ندارد و همانند و همتايى براى او نيست تا به آن وصف گردد.

از امام سجاد در مورد تفسير واژه «صمد» پرسيدند، كه فرمود: الصمد الذى لاشريك له... (362) صمد كسى است كه شريك و همتا ندارد و نگهدارى چيزى بر او دشوار نيست و چيزى از او نهان نمى ماند.

و نيز آورده اند كه فرمود: «صمد» آن قدرتى است كه هرگاه چيزى را اراده كند، تنها مى گويد باش! و آن پديده پديدار مى گردد.

و نيز در روايتى آورده اند كه مردم بصره در نامه اى از امام حسين(ع) از تفسير «صمد» پرسيدند، و آن بزرگوار چنين نوشت:

بسم اللّه الرحمن الرحيم امّا بعد، در قرآن شريف و مفاهيم بلند و عميق آن بدون آگاهى ژرف كشمكش نكنيد، چرا كه از نياى گرانقدرم شنيدم كه مى فرمود: من قال فى القرآن بغير علم فليتبوء مقعده من النار...

هر كس بدون دانش و آگاهى در مورد مفاهيم و مقررات قرآن نظر دهد بايد در جايگاهى آكنده از آتش كه

برايش مقرر شده است جاى گيرد.

آن گاه مرقوم فرمود: و ان اللّه قد فسّر سبحانه الصمد، فقال: لم يلد و و لم يولد خداى فرزانه خود اين واژه را به روشنى تفسير فرمود كه: نه زاده است و نه زاده شده، و نه كسى همتاى اوست.

آرى، او كسى است كه چيزى از او بيرون نيامد و زاده نشد؛ نه پديده هاى مادى بسان فرزند، و نه ديگر چيزهايى كه از آفريده ها برون مى آيد، و نه چيز ظريف و لطيف، مانند روح. نه عوارض گوناگونى بسان خور و خواب، شك و وهم، ترديد و پندار، شادمانى و اندوه، خنده و گريه، بيم و اميد، رغبت و كراهت و گرسنگى و سيرى. آرى، او از اين صفات آفريده هاى خود پاك و منزه است.

در ادامه آيه در بيان وصف ديگر خدا مى افزايد:

وَلَمْ يُولَدْ

و زاده نشده است.

به بيان امام حسين(ع) او نه بسان جنبنده زاده شد، و نه بسان گل و گياه و درخت و چشمه سار و ميوه درختان از دل زمين روييد و سر برآورده. او برتر است از آن كه از پديده اى مادى و يا لطيف پديدار گردد، او نه مانند بيرون آمدن پديده هاى مادى از منابع خود مى باشد و نه بسان ديدن، شنيدن و بوييدن، چشيدن، سخن گفتن، شناخت و معرفت است كه از چشم، گوش، زبان، دهان، و دل بر مى آيد و يا جرقه آتش از سنگ.

كسى است كه نه از چيزى پديده آمده و نه در چيز ديگرى است و نه بر چيزى قرار دارد، بلكه ذات بى همتاى او آفريننده و ابداع گر پديده هاست و همه را به قدرت

خويش پديد آورده است. آن چه را براى فنا آفريده به اراده و خواست او از هم مى پاشد و آن چه را براى بقاء پديد آورده با علم بى كرانش ماندگارى مى بخشد. اين است آن خدايى كه بى همتاست، نه زاده است و نه زاده شده، و اوست داناى نهان و آشكار و بزرگ مرتبه و والا.(363)

و سرانجام مى فرمايد:

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ

و هيچ كسى همتاى او نيست.

از امام صادق آورده اند كه گروهى از فلسطين بر پدرم وارد شدند و پس از پرسش در موضوعات متنوعى، از تفسير «صمد» پرسيدند. پدرم در پاسخ آنان ضمن تفسير اين واژه فرمود: اين واژه از پنج حرف ساخته شده كه هر كدام از اين حروف به نكته اى اشاره دارد:

1 - حرف «الف» به جاودانگى و پايندگى حقيقت ذات او اشاره دارد و به اين نكته كه فراتر از آن است كه به وسيله ابزارهاى ظاهرى شناخت، درك گردد.

شهد اللّه انّه لااله الّاهو...

2 - حرف «لام» بر «الوهيت» حق اشاره دارد، و اين نكته كه دو حرف «الف و لام» در اين واژه ادغام مى گردند و در گفتار و شنيدن نهانند، امّا در نوشتن آشكار، نشانگر آنند كه ذات بى همتاى او نه با ابزارهاى ظاهرى شناخت درك مى گردد و نه با زبان وصف كننده و گوش هيچ شنونده اى آن گونه كه در خور وصف اوست وصف نمى گردد؛ چرا كه «اللّه» به معنى معبودى است كه خلق در او حيرانند و ذات پاك او از درك چشم ها، نهان و از انديشه هاى آنان فراتر است و اوست كه پديدآورنده حواس و ابداع گر افكار است و اين «الف و

لام» در نوشتن ظاهر مى گردد تا نشانگر آن باشد كه خداى فرزانه تدبيرگرى و پروردگارى اش را در پديدآوردن آفريده ها و تركيب ارواح لطيف با جسم هاى مادى و سنگين آشكار ساخت؛ به گونه اى كه انسان وقتى به خود مى نگرد آن روح ظريف و لطيف را در دنياى پراسرار وجود خود نمى بيند؛ درست همان گونه كه «لام» در واژه «صمد» با برخى از حواس ظاهرى درك نمى گردد، امّا هنگامى كه به نوشته آن واژه بنگرد، آن چه نهان است آشكار مى گردد؛ در مورد خدا نيز همين گونه است، هنگامى كه در ذات و ماهيت خدا بينديشد، به بهت و حيرت گرفتار مى گردد و انديشه اش به جايى نمى رسد، چرا كه او فراتر از حواس و انديشه ها، بلكه آفريدگار چهره ها و انديشه هاست، امّا هنگامى كه به آفريده ها و نشانه هاى قدرت و عظمت و حكمت او نظاره كند، به يقين مى رسد كه او خالق اجساد و ارواح و تركيب دهنده آن هاست.

3 - حرف «صاد» در واژه «صمد» نشانگر آن است كه خدا در سخن و پيام و وعده هايش صادق است و بندگانش را به راستى و درستى دعوت مى كند و از آنان جز راستى و درستكارى نمى خواهد و نمى پسندد.

4 - حرف «م» در اين واژه به فرمانروايى حق و قدرت بى كران و پاينده و جاودانه او اشاره دارد.

5 - و حرف «دال» نشانگر پايندگى و زوال ناپذيرى ملك اوست، چرا كه ذات بى همتاى اوست كه پديدآورنده پديده هاست، و بود و نبود هم به خواست اوست.

هنگامى كه سخن آن حضرت به اينجا رسيد فرمود: لو وجدت لعلمى الذّى اتانى اللّه حَمَلَةً لنشرت التوحيد و الاسلام و الدّين و الشرايع من

الصمد...

اگر براى دانشى كه خداى فرزانه به من ارزانى داشته است دل ها و انديشه هاى آماده مى يافتم، بى گمان توحيدگرايى و ديندارى و دين باورى و مقررات خدا را از همين واژه «صمد» و در تفسير آن به صورت بارانى جانبخش مى باراندم، امّا چگونه در حالى كه نياى گرانقدرم اميرمؤمنان دل ها و جان هاى زيبنده و آماده نيافت، تا اين كه ناله اى از ژرفاى دل پردرد مى كشيد و بر فراز منبر مى فرمود: هان اى مردم! پيش از آن كه مرا از دست بدهيد هر آن چه مى خواهيد بپرسيد كه سينه ام سرشار از دانش است و علم فراوانى در آن انباشته ام، اى كاش كسانى را مى يافتم كه مى توانستند آن را بياموزند، امّا دريغ كه نمى يابم.

آن گاه افزود: هان اى مردم! شما از سوى خدا دليل رسايى داريد، پس مردمى كه خدا بر آنان خشم رانده است، به دوستى مگيريد. آنان به راستى از سراى آخرت و پاداش آن سلب اميد كرده اند، درست همان گونه كه كفر گرايان اهل گور قطع اميد نموده اند.(364)

از اميرمؤمنان آورده اند كه در پاسخ مردى كه از تفسير اين سوره مى پرسيد، فرمود: منظور اين است كه: ذات بى همتاى خدا، يگانه است، بى آنكه براى او نظير و همتايى تصور گردد، و مقصود و مقصد همگان است و جاودانه و زوال ناپذير است و تغيير و تحول و پراكندگى در ذات او راه ندارد. او كسى را نزاده است تا از او ارث برند، و زاده نشده است تا شريك و نظيرى براى او پندارند و از آفريده هاى او همتا و نظير ندارد.

«ابن عباس» مى گويد: منظور اين است كه كسى را نزاده است تا پدر كسى باشد و زاده

نشده است تا فرزند كسى باشد.

به باور پاره اى، كسى را نزاده است تا فرمانروايى او را به ارث برد، و زاده نشده است تا فرمانروايى بى كران خود را از ديگرى به ارث برده باشد.

برخى بر آنند كه: كسى را نزاده است تانشانگر نياز او باشد، چرا كه فرزند خواستن نشانگر نياز انسان است و نيز زاده نشده است تا نشانگر پديده بودن او باشد، چرا كه حدوث نيز بسان نياز از صفات اجسام است و ذات پاك و بى همتاى او از همه اين پندارها برتر و والاتر است.

آيه شريفه نشانگر پوچى پندار شرك آلود كسانى است كه «عزيز» و «مسيح» را پسران خدا شمرده و بر اين باور خرافى بودند كه فرشتگان دختران خدا هستند. و نيز نشانگر پوچى باور خرافى آن كسانى كه براى خدا نظير و مانندى در ذات و يا صفات مى پندارند، چرا كه او همتا و نظيرى در ذات و صفات ندارد.

به باور پاره اى منظور اين است كه: او همتا و همسرى ندارد تا از او صاحب فرزند گردد.

پاره اى بر آنند كه خداى فرزانه در اين سوره كوتاه يكتايى و عدالت و پاك و منزه بودن ذات بى همتاى خود را از هر عيب و نقص و نيازى به زيباترين سبك بيان فرمود و روشنگرى كرد كه ذات پاك او نه جسم است و نه جوهر و عرض و نه نياز به مكان دارد.

به باور پاره اى از دانشمندان، بلاى شرك بر هشت نوع است كه عبارتند از:

محدود و ناقص پنداشتن خدا،

دستخوش دگرگونى و تغيير انگاشتن او،

يگانه نشمردن ذات پاك او و دستخوش

دوگانه يا چندگانه پرستى شدن،

فراتر از يكتا شمردن او يا شرك عددى،

علت مادى پنداشتن خدا،

معلول شمردن او،

شكل و صورت پنداشتن براى او.

و قرآن در اين سوره كوتاه همه اقسام و انواع شرك را نفى مى كند، چرا كه با جمله «قل هو اللّه احد» كثرت و عدد را نفى مى نمايد و با «اللّه الصمد» دگرگونى و نقص را؛ با «لم يلد» علت مادى بودن او را، و با «ولم يولد» معلول و پديده بودن او را، و با آخرين جمله اين سوره اشكال و اضداد را؛ و بدين سان يكتايى و بى همتايى او را به روشنى به تابلو مى برد.

عمران آورده است كه پيامبر گروهى از مجاهدان راه آزادى را به فرماندهى على(ع) براى مبارزه با تجاوزكاران گسيل داشت. هنگامى كه باز گشتند، پيامبر از آنان در مورد فرمانده شان پرسيد كه آيا از عملكرد او خشنودند؟

گفتند: آرى اى پيامبر خدا بسيار خشنوديم، چرا كه او از هر جهت عالى بود، تنها يك پرسش براى ما هست و آن اين است كه او در نمازهاى خود هماره سوره «قل هو اللّه ...» را مى خواند.

پيامبر از اميرمؤمنان دليل كارش را پرسيد كه چرا؟ از ديگر سوره ها نمى خواند؟ فقال: لم فعلت يا على ؟

او گفت: من اين سوره را بسيار دوست دارم. لحبى قل هو اللّه احد

پيامبر فرمود: على جان خدا هم تو را دوست مى دارد. ما احببتها حتى احبّك اللّه.

و «فضيل» آورده است كه امام باقر به من دستور تلاوت سوره «اخلاص» را داد و فرمود: پس از اين كه آن را تلاوت كردى سه بار بگو: كذلك

اللّه ربى(365)

پرتوى از سوره مباركه 1 - ابعاد چهارگونه توحيد

آيات جان بخش سوره توحيد كه به ظاهر سوره اى كوتاه را شكل مى دهند، معارف عميق و مفاهيم گسترده و پرمحتوايى را به تابلو مى برد اين آيات از سويى ابعاد شرك را نفى و از دگر سو همه ابعاد توحيد را در چشم انداز توحيدگرايان قرار مى دهد كه عبارتند از:

1 - توحيد در ذات،

2 - توحيد در بعد صفات،

3 - توحيد در افعال،

4 - توحيد در پرستش و عبادت.

اين آيات روشنگرى مى كند كه ذات او يگانه و يكتاست و براى او همتا و نظير و شريكى نيست. روشنگرى مى كند كه صفات او هم چون، علم، قدرت، حكمت، مهر و ديگر صفات او از ذات بى همتاى او جدا نيست، چرا كه صفات او چيزى جدا و يا زائد بر ذات او نيست بلكه همه وجود او دانش و قدرت و حكمت و جاودانگى و پايندگى است و پندار تركيب در او راه ندارد، چرا كه تركيب نيازمند به اجزاء است و ذات بى همتاى او هم پاك و منزه از آن است است.

و نيز روشنگرى مى كند كه او سرچشمه همه حركت ها و افعال، و علت و سبب همه امور است،؛ چرا كه پديد آورنده هستى است.

و نيز روشنگرى مى كند كه پرستش تنها از آن اوست كه هستى بخش و نعمت آفرين است و بس.

بارخدايا، ما را از يكتاشناسان و يكتاپرستان قرار ده و از بلاى شرك نهان و آشكار و تباهى هاى آن به عزت ات سوگند حفظ فرما.

تفسير اطيب البيان

سوره توحيد (اخلاص ) ، غرض سوره :بيان احديت ذات الهي

و توحيد صفاتي و افعالي .

(1) (قل هو الله احد):(بگو او الله يگانه است )(احد) يعني ذاتي كه قابل تعدد و كثرت نباشد نه در خارج و نه در ذهن به همين دليل هم به جز در مورد خداوند تعالي هرگز، در كلام ايجابي بكار نمي رود و از همين توحيدروش كامل احياء انسانها و راه تحرك و عمل و رهايي ايشان نشأت مي گيرد كه بوسيله آن انسان مي تواند همانطور كه خداوند از او خواسته خليفه او در زمين باشد و احكام وشرايع و ارزشها و موازين الهي را متحمل شده و در دين اخلاص بيابد.

(2) (الله الصمد):(الله بي نياز مطلق و مرجع و منتهاي همه موجودات است )(صمد) يعني قصد كردن با اعتماد، و خداي تعالي سيد و بزرگيست كه از هر سو به جانبش قصد مي كنند تا حوايجشان را برآورد و تمام موجودات عالم متوجه او هستند ونياز به او دارند.و اصولا هر چيزي كه نام (شيي ء)بر آن صادق باشد در ذات و صفات و آثارش محتاج به خداست و هر چيزي در نهايت به سوي او منتهي مي شود.و الف و لامي كه بر سر كلمه (صمد)آمده است ، افاده حصر مي كند، يعني فقطخداي تعالي صمد مطلق است ، به خلاف (احد)كه احتياجي به الف و لام نداشت تاحصر را برساند، چون اصولا در باره احدي غير خدا اطلاق نمي شود و تكرار نام (الله )در هر دو جمله به جهت اين است كه هر يك جمله اي مستقل هستند كه در تعريف خداي تعالي كفايت مي كنند و در عين حال هم به وسيله صفات ذاتي

، خداوند را معرفي كرده اند و هم به وسيله صفات فعلي (احد صفت ذاتي و صمد صفت فعلي است )بعضي مفسرين گفته اند كلمه صمد، هر چيز تو پري است كه درونش خالي نباشد ودر نتيجه نه بخورد، نه بنوشد، نه بخوابد و به بزايد و نه زاييده شده باشد كه اگر اين تفسيردرست باشد آيه بعدي تفسير كلمه (صمد)خواهد بود.

(3) (لم يلد و لم يولد):(نه زاده و نه زاييده شده است )

(4) (ولم يكن له كفوا احد):(و هيچكس همتاي او نيست )ولادت نوعي تجزء و قسمت پذيري است و بدون تركيب تصور نمي شود، و هرمركبي به اجزاء خود نياز دارد و حال آنكه خداي متعال صمد است و حاجت همه محتاجان به او منتهي مي شود، و چنين كسي احتياج در او متصور نيست ، پس فرزندنداشتن خداوند فرع و نتيجه صمديت اوست ، همچنين خداي متعال مجانس و همسري ندارد تا بواسطه او فرزندي پديد بيايد. از طرف ديگر خداوند هرگز از كسي زاده نشده و اين امر هم فرع صمديت اوست ،چون تولد چيزي از چيز ديگر مستلزم احتياج مولود به والد است و خداي متعال صمداست ، بنابراين احتياج در او تصور نمي رود و نيز هر مولودي حادث و جسماني است لكن اين امر در مورد خداوند محال است .اين آيه نفي قول نصاري است كه مسيح را پسر خدا مي دانند و نيز نفي قول مشركين است كه آلهه خود وملائكه را فرزندان خداوند مي دانستند.و اما كفو نداشتن خداوند، هيچ موجودي در ذات ، صفات يا افعال همتاي خداي متعال نيست ، و هيچ مماثل و

نظير و كفوي ندارد و اين صفت او هم متفرع بر صمديت اوست ، چون هر كفوي كه براي خداوند فرض شود مستلزم آنست كه آن كفو مستقل درذات خود و بي نياز از خداي متعال باشد و حال آنكه خداوند صمد مطلق است و همه موجودات محتاج اويند.لذا حاصل مفاد اين سوره ، اين مطلب است كه ، خداي تعالي را به صفت احديت وواحديت توصيف مي كند و در تفسير الدر المنثور از رسولخدا ص نقل شده كه سوره توحيد معادل ثلث قرآن است .

تفسير نور

كلمه «اللّه» از «وَلِهَ» به معناى تحيّر است، يعنى آفريده ها از درك حقيقت او عاجز و در شناخت ذات او واله و متحيّرند. چنان كه امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: معناى اللّه آن است كه او معبودى است كه آفريده ها در او حيرانند، زيرا او از درك ديدگان م

ور و از دسترس افكار و عقول، محجوب است.<1132>

ميان كلمه «واحد» و «اَحد» تفاوت است. «واحد» در جايى به كار مى رود كه ثانى و ثالث براى آن فرض شود، بر خلاف «احد» كه در مورد يكتا و يگانه استعمال مى شود. چنانكه اگر گفتى: يك نفر حريف او نيست، يعنى چند نفر حريف او مى شوند، اما اگر گفتى: اَحدى حريف او ني

، يعنى هيچ حريفى ندارد.

توحيد، مرز ميان ايمان و كفر است و ورود به قلعه ايمان بدون اقرار به توحيد ممكن نيست. اولين سخن پيامبر كلمه توحيد بود: «قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا». شعار توحيدى «لا اله الا اللّه» از سه حرف (الف، لام و ها) تركيب شده و ذكرى است كه در گفتنش حتى لب تكا

نمى خورد ولى عملش تا

اطاعت از رهبرى معصوم و جانشينان آنان ادامه دارد؛ زيرا شرط توحيد طبق فرمايش امام رضاعليه السلام ايمان به امام معصوم و اطاعت از اوست.

در سفرى كه امام رضاعليه السلام با اجبار مأمون وادار به هجرت از مدينه به مرو شد، در مسير راه وقتى به نيشابور رسيد، مردم دور آن حضرت جمع شدند و از او هديه و رهنمود خواستند. امام رضاعليه السلام فرمود: پدرم از پدرش و او از اجدادش و آنان از پيامبر خدا نقل

ردند كه خداوند فرموده است: «كلمة لا اله الا اللّه حصنى فمن دخل حصنى أمن من عذابى: توحيد، قلعه من است و هر كس داخل اين قلعه شود از قهر من در اَمان است.» آنگاه امام رضاعليه السلام فرمود: البتّه توحيد شروطى دارد و من (كه امام حاضر هستم) شرط آن هستم، يعن

حيد بى ولايت پذيرفته نيست. در زمان غيبت امام معصوم نيز، بنا بر فرمان خودشان بايد به سراغ فقهاى عادلى كه از هوى و هوس دورند، برويم. بنابراين توحيد كامل، ايمان به يكتايى خداوند، دور كردن فكر و عمل از هر نوع شرك و پيروى از رهبران معصوم در زمان حضور و فق

عادل در زمان غيبت است.

حضرت على عليه السلام در نامه اى به فرزندش امام حسن عليه السلام مى نويسد: «لَوْ كانَ لِرَبِّكَ شَريكٌ لَأَتَتْكَ رُسُلَه» اگر پروردگارت شريكى داشت، او نيز پيامبرانى مى فرستاد تا مردم او را بشناسند و بندگى اش كنند.<1133>

دليل يكتايى او، هماهنگى ميان آفريده هاست. چنانكه امام صادق عليه السلام «اتّصال التدبير» را نشانه يكتايى آفريدگار مى شمارد.<1134> هماهنگى ميان خورشيد و ماه و زمين و آب و باد و خاك و كوه و دشت و دريا با يكديگر

و هماهنگى همه آنها با نياز انسان، نشانه

پارچگى تدبير در نظام هستى است. انسان اكسيژن مى گيرد و كربن پس مى دهد ولى گياهان كربن مى گيرند و اكسيژن پس مى دهند. نيازهاى طفل با محبت والدين و خستگى روز با خواب شب تأمين مى شود. چشم كه از پى ساخته شده با آب شور حفظ مى شود و دهان كه راه ورودى غذا به

است، با آب شيرين كه در هضم غذا مؤثر است، مرطوب مى شود.

در جنگ جمل، يك عرب صحرانشين درباره معناى توحيد از حضرت على عليه السلام سؤال كرد. ديگر رزمندگان از او ناراحت شدند كه اين چه سؤال نابجايى است، امّا آن حضرت فرمود: جنگ ما براى توحيد است و آنگاه معناى صحيح توحيد را براى او بيان فرمود.<1135>

خداوند، نه فقط در ذات، بلكه در صفات نيز يكتاست. او مثل ما نيست كه صفاتش از ذاتش جدا باشد. ما علم و قدرت داريم ولى در كودكى نداشتيم و در پيرى نيز از دست مى دهيم. خداوند علم و قدرت دارد ولى اين صفات براى او پيدا نشده، بلكه همراه ذات او بوده است، چنانكه

فتِ مخلوق بودن، عاجز بودن و فقير بودن هيچ گاه از ما جدا نبوده و جدا نخواهد شد.

1- پيامبران امين وحى اند، خداوند به پيامبر فرمود. <<قل...>> او نيز مى گويد: <<قل...>>

2- خداوند، در عين حضور، از ديدگان غايب است و قابل مشاهده نيست. <<هو>> (اهل توحيد عقيده دارند كه <<لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار>><1136> چشم ها او را درك نمى كند ولى او چشم ها را درمى يابد.)

3- به سؤالات اعتقادى بايد پاسخ داد. <<قل هو اللّه...>>

4- عقايد حق را بايد به ديگران اعلام كرد. <<قل هو اللّه...>>

5 - خداوند

در همه چيز يكتاست. در ذات و صفات، در علم و قدرت و حيات و حكمت، در آفرينش و هستى بخشى. <<قل هو اللّه احد>>

«صَمد» به معناى قصد كردن است. خداوند صمد است، يعنى همه موجودات در امورشان او را قصد مى كنند و او مقصود همگان است. چنانكه امام جوادعليه السلام در معناى «صمد» فرمود: «سيّدٌ مصمودٌ اليه: او بزرگى است كه موجودات به او رجوع مى كنند و محتاج اويند.» نظير آي

<<انّ الى ربّك المنتهى>>.<1137>

امام حسين عليه السلام در پاسخ اهل بصره كه از معناى صمد سؤال كرده بودند، فرمود: معناى صَمد همان جملات پس از آن يعنى <<لم يلد و لم يولد>> است.<1138>

حضرت على عليه السلام در تفسير صَمد فرمود: «هو اللّه الصمد الّذى لا من شى ء و لا فى شى ء و لا على شى ء، مبدع الأشياء و خالقها و منشئ الأشياء بقدرته، يتلاشى ما خلق للفناء بمشيّته و يبقى ما خلق للبقاء بعلمه»<1139> خداوند صمد كسى است كه از چيزى به وجود

يامده، در چيزى فرو نرفته، و بر چيزى قرار نگرفته است، آفريننده اشياء و خالق آنها است، همه چيز را به قدرتش پديد آورده، آنچه براى فنا آفريده به اراده اش از هم متلاشى مى شود و آنچه براى بقاء خلق كرده به علمش باقى مى ماند.

امام صادق عليه السلام فرمود: اگر اهلش را پيدا مى كردم از همين كلمه «صمد» توحيد و اسلام و ايمان را استخراج مى كردم.<1140>

1- توجّه تمام موجودات، خواسته يا ناخواسته به سوى اوست. <<اللّه الصمد>>

2- تنها او غنى است و همه به او محتاجند. <<اللّه الصمد>>

3- تنها خداوند است كه سزاوار قصد كردن است. <<اللّه الصمد>> (حرف الف و لام در الصمد

براى حصر است.)

4- موجودات، در همه امورشان محتاج اويند. <<اللّه الصمد>> (كلمه صمد مطلق است و شامل تمام احتياجات مادى و معنوى مخلوقات مى شود.)

رابطه خداوند با موجودات، رابطه آفرينش است نه زايش. او موجودات را مى آفريند، يعنى از نيستى به هستى مى آورد، نه آنكه خود بزايد. زيرا نوزاد از جنس والدين و در واقع جزئى از آنهاست، در حالى كه هيچ چيز از جنس خداوند و يا جزئى از او نيست.

چون بيشتر مشركان و اهل كتاب براى خداوند فرزند قائل بودند، لذا <<لم يلد>> كه به معناى نداشتن فرزند است، مقدّم بر <<لم يولد>> آمده است.<1141>

موجودات، نه فقط از او زاده نشوند، بلكه حتى از او خارج نشوند، آن گونه كه ميوه از گل، درخت از هسته، آب از ابر و چشمه، آتش از چوب، كلام از دهان، نوشته از قلم، بو از گل، مزه از غذا، فكر از عقل، گرما از آتش، سرما از يخ، خواب و خيال از ذهن، اندوه و شادى و

م و اميد از دل، صادر و خارج مى شوند.<1142>

اين آيه، هم عقيده مسيحيّت كه عيسى را فرزند خدا مى دانند و هم عقيده يهود كه عُزير را فرزند خدا مى دانستند و هم عقيده مشركان جاهلى كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند، رد مى كند.

1- صَمَديّت و بى نيازى خداوند از همه چيز، دليل آن است كه او نياز به فرزند و والدين ندارد. <<اللّه الصمد. لم يلد و لم يولد>>

2- خداوند علّتى ندارد و از چيزى به وجود نيامده است. <<و لم يولد>>

3- مولود، معلول است و نمى تواند خدا باشد. <<و لم يولد>> (چگونه مسيحيان عيسى را مولود مريم، ولى باز هم او را

خدا مى دانند؟)

«كُفْو» به معناى شبيه و نظير و مانند است.<1143> چنانكه در بحث ازدواج، توصيه شده همسرى انتخاب كنيد كه «كفو» شما باشد. يعنى در دين و اخلاق شبيه و مانند شما باشد.

خدا صمد است، يعنى او از ديگران بى نياز و همه به او نيازمندند. بنابراين نمى تواند همتايى داشته باشد، زيرا همتاى او بايد بى نياز از او باشد كه اين با صمد بودن خدا سازگار نيست.

آيه قبل، فرزند بودن و فرزند داشتن را از خدا نفى كرد، اين آيه وجود هرگونه همسر را از او نفى مى كند. چنانكه در آيه اى ديگر مى فرمايد: <<ما اتّخذ صاحبةً و لا ولداً>><1144> او نه همسرى انتخاب كرده و نه فرزندى دارد.

1- نه در ذات، نه در صفات و نه در افعال، هيچ كس و هيچ چيز شبيه و مانند خداوند نيست. <<و لم يكن له كفوا احد>>

2- خداوند شبيه ندارد تا بتواند شريك او در امور هستى گردد. <<و لم يكن له كفوا احد >>«والحمد للّه ربّ العالمين»

تفسير انگليسي

Ahad, one in person and being, is applied to Allah alone, and signifies the one; the sole; He who has ever been one and sole; or the indivisible; or He who has no second to share in His divinity, nor in His essence, nor in His attributes. Refer to the commentary of Fatihah: 1 to 4 and Hashr: 22 to 24.

Aqa Mahdi Puya says: The spirit of the absolute unity of Allah is the foundation of the structure of the religion of Allah, Islam. This surah, which explains the unity (tawhid) of Allah, was revealed to give an idea of Godhead

the Holy Prophet preached.

It begins with huwa (He) which refers to the known, known to all, but not identifying any one. Refer to the commentary of Fatihah: 1 and Baqarah: 255. In the Aryan creeds atma and brahma is one, therefore "I" (first person singular) is used by them to refer to the conception of the absolute.

Ahad signifies the unity of His essence. He is free from compositeness. According to Imam Ali bin Husayn Zaynal Abidin samad refers to the supreme being that continues, or continues for ever, or is everlasting, or is the creator of everything of whom nothing is independent, or is dependent on no person or thing but all persons or things are dependent on Him, therefore the eternally besought by all. He cannot be described or defined as one void of any excellence, or any excellence void of Him, He is infinite.

(see commentary for verse 1)

Refer to the commentary of Baqarah: 255 and Ali Imran: 2.

Anthropomorphism, the tendency to conceive God in the terms known to man, creeps in at all times and among all peoples. Nothing or no being can be separated from the infinite supreme being nor was there anything or being from which He was separated. So neither He begets nor was He begotten. Therefore there cannot be any being like to Him.

(see commentary for verse 3)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109