80. سوره عبس

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره عبس

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

عَبَسَ وَ تَوَلَّى (1)

أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى (2)

وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى (3)

أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى (4)

أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى (5)

فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى (6)

وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى (7)

وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى (8)

وَ هُوَ يَخْشى (9)

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى (10)

كَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ (11)

فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (12)

فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ (13)

مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ (14)

بِأَيْدِي سَفَرَةٍ (15)

كِرامٍ بَرَرَةٍ (16)

قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ (17)

مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ (18)

مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (19)

ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ (20)

ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (21)

ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (22)

كَلاَّ لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ (23)

فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ (24)

أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا (25)

ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (26)

فَأَنْبَتْنا فِيها حَبًّا (27)

وَ عِنَباً وَ قَضْباً (28)

وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً (29)

وَ حَدائِقَ غُلْباً (30)

وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا (31)

مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ (32)

فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ (33)

يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ (34)

وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ (35)

وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ (36)

لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ (37)

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (38)

ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (39)

وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ (40)

تَرْهَقُها قَتَرَةٌ (41)

أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (42)

آشنايي با سوره

80- عبس [چهره در هم كشيد]

سوره، عتاب و ملامت است از اينكه ثروتمندان را بر ضعفا و مساكين مؤمن مقدم بدارند. در حضور پيامبر جمعى از بزرگان قريش در مكه جمع بودند كه نابينائى بنام «ابن ام مكتوم وارد شد. با ورود او يك نفر به جهت ناراحتى از ورودش، چهره در هم كشيد و عبوس

شد (آن يك نفر يا پيامبر بود يا مردى از بنى اميه: بنا به اختلاف روايات) خداوند از اين نحوه برخورد، انتقاد كرده و متذكر برخى نكات اخلاقى و تربيتى مى شود. سوره با يادى از مراحل خلقت انسان و نعمتهاى خدا و حيات در زمين و سپس قيامت و چهره هاى خندان و اندوهگين در آخرت، ادامه و پايان مى يابد نام ديگرش سوره «اعمى (نابينا) است. بعد از سوره نجم، در سال دوم بعثت و در مكه نازل شده و داراى 42 آيه مى باشد.

شان نزول

حفظ ياران

شأن نزول آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس

نغمه دل نشين اذان درفضاى ملكوتى خانه كعبه طنين انداز شد و شمار اندكى از مسلمانان براى اقامه نماز در آن مكان آماده شدند. پس ازنماز، مسلمانان پراكنده شدند و عده اى براى مراقبت ازجان پيامبر باقى ماندند. هنوز اطراف پيامبر كاملاً خلوت نشده بود كه عده اى از سران قريش مانند: «عتبة بن ربيعه»، ابوجهل و امير از راه رسيدند. آنان عباس عموى پيامبر را نيز براى وساطت همراه خود آورده بودند. از آن پس، جلسه شكل تازه اى به خود گرفت. سران قريش، حرف هاى پيشين خود را تكرار كردند و از پيامبر خواستند از دعوتش دست بردارد و به دو دستگى ميان مردم مكه پايان دهد. پيامبر نيز از فرصت پيش آمده استفاده كرد و به بيان ديدگاه هاى خودپرداخت و آنان را به توحيد و ترك بت پرستى دعوت كرد. پيامبر گرم صحبت كردن بود كه فردى نابينا و ظاهرا فقير كه بعدها معلوم شد «عبدالله بن ام مكتوم» است، عصا زنان با گام هاى كوتاه و لرزان، هر لحظه به پيامبر نزديك تر مى شد. او آمده

بود چشم دلش را به ديدن خورشيد هدايت روشن و كوير دلش را به زلال سر چشمه معرفت سيراب سازد و با دلى سرشار از يقين و عشق الهى به خانه اش بازگردد. از شوق ديدار با پيامبر، گام هايش را بلندتر و استوارتر برمى داشت و بى توجه به سخنان پيامبر و مخاطبان او، وارد مجلس شد و بى درنگ از پيامبر خواست آيه هايى از قرآن را براى او بخواند و به او بياموزد. او آرام نمى گرفت و پيوسته به سخن خود ادامه مى داد، خواسته اش را تكرار و مرتب كلام پيامبر را قطع مى كرد. حضرت نيز سخنان خود را خطاب به كافران ادامه مى داد. پيامبر مى دانست كه هدايت سرانِ كفر از هر چيز ديگر مهم تر است؛ زيرا اگر آنان ايمان بياورند و اسلام را بپذيرند، موانع از ميان مى رود و گروه هاى ديگر نيز به اسلام رو مى آورند و چنين پيشرفتى به سود اسلام خواهد بود. پس توجهى به ابن ام مكتوم نكرد؛ چون روزهاى بعد نيز مى توانست او را به ملاقات بپذيرد، ولى ابن ام مكتوم دست بردار نبود و حضرت را رها نمى كرد. پيامبر از اين همه پافشارى ناراحت شد و آثار ناخشنودى در چهره مباركش نمايان گشت و در دل گفت: سران عرب كه اين جا نشسته اند، حتما پيش خود مى گويند، پيروان محمد همه نابينا و بردگانند و به سخن با آن گروه ادامه داد. در اين هنگام، آيه هاى زير نازل شد و پيامبر را نسبت به برخى مسايل آگاه كرد. رسول خدا پس از اين ماجرا، عبدالله را پيوسته گرامى مى داشت و هنگامى كه او را مى ديد مى فرمود: مرحبا به كسى كه سبب شد تا پروردگارم مرا

مورد عذاب قرار دهد. سپس به او مى فرمود: آيا حاجتى دارى تا آن را انجام دهم؟ پيامبر دوبار، او را در غزوه هاى اسلامى جانشين خويش در مدينه قرار داد. اين عذاب و خطاب خواه به شخص پيامبر باشد يا به گفته گروهى از مفسران خطاب به غير؛ بيانگر اين واقعيت مهم است كه اسلام و قرآن، اهميت و احترام خاصى براى پويندگان راه حق به ويژه طبقات مستضعف قايل است و به عكس در برابر آنهايى كه بر اثر وفور نعمت الهى، مست و مغرور شده اند، موضع گيرى تند و خشنى دارد، تا آن جا كه خدا هرگز راضى نمى شود به سبب توجه به ثروتمندان مغرور، كم ترين ستمى بر اين قشر مستضعف روا داشته شود. دليل آن نيز روشن است؛ زيرا هميشه اين گروه، پشتيبان اسلام و فريادرس پيشوايان بزرگ دين در سختى ها و ايثارگر ميدان هاى شهادت بوده اند. همان گونه كه اميرمؤمنان على عليه السلام، در فرمان معروف خود به مالك اشتر مى فرمايد: ستون دين و سرمايه اجتماع مسلمانان و نيروى ذخيره در برابر دشمنان، تنها همين توده مردمند. بنابراين، بايد به سخنان آنان گوش فرا دهى و علاقه خود را به آنان معطوف دارى. ترجمه آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس، پيامبر را در برخورد با مرد نابينا مورد خطاب قرار مى دهد:

چهره در هم كشيد و روى گردانيد «» كه آن مرد نابينا پيش او آمد «» و توچه دانى، شايد او به پاكى گرايد «» يا پند پذيرد و اندرز سودش دهد «» ولى آن كس كه خود را بى نياز مى پندارد «» تو بدو مى پردازى «» با آنكه اگر پاك نگردد برتو [مسئوليتى] نيست «» ولى آن

كس كه شتابان پيش تو آمد «» در حالى كه [از خدا] مى ترسيد «» تو از او به ديگران مى پردازى «» زنهار [چنين مكن] اين [آيه ها] پندى است. «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 437.

حفظ ياران

شأن نزول آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس

نغمه دل نشين اذان درفضاى ملكوتى خانه كعبه طنين انداز شد و شمار اندكى از مسلمانان براى اقامه نماز در آن مكان آماده شدند. پس ازنماز، مسلمانان پراكنده شدند و عده اى براى مراقبت ازجان پيامبر باقى ماندند. هنوز اطراف پيامبر كاملاً خلوت نشده بود كه عده اى از سران قريش مانند: «عتبة بن ربيعه»، ابوجهل و امير از راه رسيدند. آنان عباس عموى پيامبر را نيز براى وساطت همراه خود آورده بودند. از آن پس، جلسه شكل تازه اى به خود گرفت. سران قريش، حرف هاى پيشين خود را تكرار كردند و از پيامبر خواستند از دعوتش دست بردارد و به دو دستگى ميان مردم مكه پايان دهد. پيامبر نيز از فرصت پيش آمده استفاده كرد و به بيان ديدگاه هاى خودپرداخت و آنان را به توحيد و ترك بت پرستى دعوت كرد. پيامبر گرم صحبت كردن بود كه فردى نابينا و ظاهرا فقير كه بعدها معلوم شد «عبدالله بن ام مكتوم» است، عصا زنان با گام هاى كوتاه و لرزان، هر لحظه به پيامبر نزديك تر مى شد. او آمده بود چشم دلش را به ديدن خورشيد هدايت روشن و كوير دلش را به زلال سر چشمه معرفت سيراب سازد و با دلى سرشار از يقين و عشق الهى به خانه اش بازگردد. از شوق ديدار با پيامبر، گام هايش را بلندتر و استوارتر برمى داشت و بى توجه به سخنان پيامبر و

مخاطبان او، وارد مجلس شد و بى درنگ از پيامبر خواست آيه هايى از قرآن را براى او بخواند و به او بياموزد. او آرام نمى گرفت و پيوسته به سخن خود ادامه مى داد، خواسته اش را تكرار و مرتب كلام پيامبر را قطع مى كرد. حضرت نيز سخنان خود را خطاب به كافران ادامه مى داد. پيامبر مى دانست كه هدايت سرانِ كفر از هر چيز ديگر مهم تر است؛ زيرا اگر آنان ايمان بياورند و اسلام را بپذيرند، موانع از ميان مى رود و گروه هاى ديگر نيز به اسلام رو مى آورند و چنين پيشرفتى به سود اسلام خواهد بود. پس توجهى به ابن ام مكتوم نكرد؛ چون روزهاى بعد نيز مى توانست او را به ملاقات بپذيرد، ولى ابن ام مكتوم دست بردار نبود و حضرت را رها نمى كرد. پيامبر از اين همه پافشارى ناراحت شد و آثار ناخشنودى در چهره مباركش نمايان گشت و در دل گفت: سران عرب كه اين جا نشسته اند، حتما پيش خود مى گويند، پيروان محمد همه نابينا و بردگانند و به سخن با آن گروه ادامه داد. در اين هنگام، آيه هاى زير نازل شد و پيامبر را نسبت به برخى مسايل آگاه كرد. رسول خدا پس از اين ماجرا، عبدالله را پيوسته گرامى مى داشت و هنگامى كه او را مى ديد مى فرمود: مرحبا به كسى كه سبب شد تا پروردگارم مرا مورد عذاب قرار دهد. سپس به او مى فرمود: آيا حاجتى دارى تا آن را انجام دهم؟ پيامبر دوبار، او را در غزوه هاى اسلامى جانشين خويش در مدينه قرار داد. اين عذاب و خطاب خواه به شخص پيامبر باشد يا به گفته گروهى از مفسران خطاب به غير؛ بيانگر اين

واقعيت مهم است كه اسلام و قرآن، اهميت و احترام خاصى براى پويندگان راه حق به ويژه طبقات مستضعف قايل است و به عكس در برابر آنهايى كه بر اثر وفور نعمت الهى، مست و مغرور شده اند، موضع گيرى تند و خشنى دارد، تا آن جا كه خدا هرگز راضى نمى شود به سبب توجه به ثروتمندان مغرور، كم ترين ستمى بر اين قشر مستضعف روا داشته شود. دليل آن نيز روشن است؛ زيرا هميشه اين گروه، پشتيبان اسلام و فريادرس پيشوايان بزرگ دين در سختى ها و ايثارگر ميدان هاى شهادت بوده اند. همان گونه كه اميرمؤمنان على عليه السلام، در فرمان معروف خود به مالك اشتر مى فرمايد: ستون دين و سرمايه اجتماع مسلمانان و نيروى ذخيره در برابر دشمنان، تنها همين توده مردمند. بنابراين، بايد به سخنان آنان گوش فرا دهى و علاقه خود را به آنان معطوف دارى. ترجمه آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس، پيامبر را در برخورد با مرد نابينا مورد خطاب قرار مى دهد:

چهره در هم كشيد و روى گردانيد «» كه آن مرد نابينا پيش او آمد «» و توچه دانى، شايد او به پاكى گرايد «» يا پند پذيرد و اندرز سودش دهد «» ولى آن كس كه خود را بى نياز مى پندارد «» تو بدو مى پردازى «» با آنكه اگر پاك نگردد برتو [مسئوليتى] نيست «» ولى آن كس كه شتابان پيش تو آمد «» در حالى كه [از خدا] مى ترسيد «» تو از او به ديگران مى پردازى «» زنهار [چنين مكن] اين [آيه ها] پندى است. «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 437.

حفظ ياران

شأن نزول آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس

نغمه دل نشين اذان درفضاى ملكوتى خانه

كعبه طنين انداز شد و شمار اندكى از مسلمانان براى اقامه نماز در آن مكان آماده شدند. پس ازنماز، مسلمانان پراكنده شدند و عده اى براى مراقبت ازجان پيامبر باقى ماندند. هنوز اطراف پيامبر كاملاً خلوت نشده بود كه عده اى از سران قريش مانند: «عتبة بن ربيعه»، ابوجهل و امير از راه رسيدند. آنان عباس عموى پيامبر را نيز براى وساطت همراه خود آورده بودند. از آن پس، جلسه شكل تازه اى به خود گرفت. سران قريش، حرف هاى پيشين خود را تكرار كردند و از پيامبر خواستند از دعوتش دست بردارد و به دو دستگى ميان مردم مكه پايان دهد. پيامبر نيز از فرصت پيش آمده استفاده كرد و به بيان ديدگاه هاى خودپرداخت و آنان را به توحيد و ترك بت پرستى دعوت كرد. پيامبر گرم صحبت كردن بود كه فردى نابينا و ظاهرا فقير كه بعدها معلوم شد «عبدالله بن ام مكتوم» است، عصا زنان با گام هاى كوتاه و لرزان، هر لحظه به پيامبر نزديك تر مى شد. او آمده بود چشم دلش را به ديدن خورشيد هدايت روشن و كوير دلش را به زلال سر چشمه معرفت سيراب سازد و با دلى سرشار از يقين و عشق الهى به خانه اش بازگردد. از شوق ديدار با پيامبر، گام هايش را بلندتر و استوارتر برمى داشت و بى توجه به سخنان پيامبر و مخاطبان او، وارد مجلس شد و بى درنگ از پيامبر خواست آيه هايى از قرآن را براى او بخواند و به او بياموزد. او آرام نمى گرفت و پيوسته به سخن خود ادامه مى داد، خواسته اش را تكرار و مرتب كلام پيامبر را قطع مى كرد. حضرت نيز سخنان خود را خطاب به كافران

ادامه مى داد. پيامبر مى دانست كه هدايت سرانِ كفر از هر چيز ديگر مهم تر است؛ زيرا اگر آنان ايمان بياورند و اسلام را بپذيرند، موانع از ميان مى رود و گروه هاى ديگر نيز به اسلام رو مى آورند و چنين پيشرفتى به سود اسلام خواهد بود. پس توجهى به ابن ام مكتوم نكرد؛ چون روزهاى بعد نيز مى توانست او را به ملاقات بپذيرد، ولى ابن ام مكتوم دست بردار نبود و حضرت را رها نمى كرد. پيامبر از اين همه پافشارى ناراحت شد و آثار ناخشنودى در چهره مباركش نمايان گشت و در دل گفت: سران عرب كه اين جا نشسته اند، حتما پيش خود مى گويند، پيروان محمد همه نابينا و بردگانند و به سخن با آن گروه ادامه داد. در اين هنگام، آيه هاى زير نازل شد و پيامبر را نسبت به برخى مسايل آگاه كرد. رسول خدا پس از اين ماجرا، عبدالله را پيوسته گرامى مى داشت و هنگامى كه او را مى ديد مى فرمود: مرحبا به كسى كه سبب شد تا پروردگارم مرا مورد عذاب قرار دهد. سپس به او مى فرمود: آيا حاجتى دارى تا آن را انجام دهم؟ پيامبر دوبار، او را در غزوه هاى اسلامى جانشين خويش در مدينه قرار داد. اين عذاب و خطاب خواه به شخص پيامبر باشد يا به گفته گروهى از مفسران خطاب به غير؛ بيانگر اين واقعيت مهم است كه اسلام و قرآن، اهميت و احترام خاصى براى پويندگان راه حق به ويژه طبقات مستضعف قايل است و به عكس در برابر آنهايى كه بر اثر وفور نعمت الهى، مست و مغرور شده اند، موضع گيرى تند و خشنى دارد، تا آن جا كه خدا هرگز راضى نمى شود

به سبب توجه به ثروتمندان مغرور، كم ترين ستمى بر اين قشر مستضعف روا داشته شود. دليل آن نيز روشن است؛ زيرا هميشه اين گروه، پشتيبان اسلام و فريادرس پيشوايان بزرگ دين در سختى ها و ايثارگر ميدان هاى شهادت بوده اند. همان گونه كه اميرمؤمنان على عليه السلام، در فرمان معروف خود به مالك اشتر مى فرمايد: ستون دين و سرمايه اجتماع مسلمانان و نيروى ذخيره در برابر دشمنان، تنها همين توده مردمند. بنابراين، بايد به سخنان آنان گوش فرا دهى و علاقه خود را به آنان معطوف دارى. ترجمه آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس، پيامبر را در برخورد با مرد نابينا مورد خطاب قرار مى دهد:

چهره در هم كشيد و روى گردانيد «» كه آن مرد نابينا پيش او آمد «» و توچه دانى، شايد او به پاكى گرايد «» يا پند پذيرد و اندرز سودش دهد «» ولى آن كس كه خود را بى نياز مى پندارد «» تو بدو مى پردازى «» با آنكه اگر پاك نگردد برتو [مسئوليتى] نيست «» ولى آن كس كه شتابان پيش تو آمد «» در حالى كه [از خدا] مى ترسيد «» تو از او به ديگران مى پردازى «» زنهار [چنين مكن] اين [آيه ها] پندى است. «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 437.

حفظ ياران

شأن نزول آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس

نغمه دل نشين اذان درفضاى ملكوتى خانه كعبه طنين انداز شد و شمار اندكى از مسلمانان براى اقامه نماز در آن مكان آماده شدند. پس ازنماز، مسلمانان پراكنده شدند و عده اى براى مراقبت ازجان پيامبر باقى ماندند. هنوز اطراف پيامبر كاملاً خلوت نشده بود كه عده اى از سران قريش مانند: «عتبة بن ربيعه»، ابوجهل و امير

از راه رسيدند. آنان عباس عموى پيامبر را نيز براى وساطت همراه خود آورده بودند. از آن پس، جلسه شكل تازه اى به خود گرفت. سران قريش، حرف هاى پيشين خود را تكرار كردند و از پيامبر خواستند از دعوتش دست بردارد و به دو دستگى ميان مردم مكه پايان دهد. پيامبر نيز از فرصت پيش آمده استفاده كرد و به بيان ديدگاه هاى خودپرداخت و آنان را به توحيد و ترك بت پرستى دعوت كرد. پيامبر گرم صحبت كردن بود كه فردى نابينا و ظاهرا فقير كه بعدها معلوم شد «عبدالله بن ام مكتوم» است، عصا زنان با گام هاى كوتاه و لرزان، هر لحظه به پيامبر نزديك تر مى شد. او آمده بود چشم دلش را به ديدن خورشيد هدايت روشن و كوير دلش را به زلال سر چشمه معرفت سيراب سازد و با دلى سرشار از يقين و عشق الهى به خانه اش بازگردد. از شوق ديدار با پيامبر، گام هايش را بلندتر و استوارتر برمى داشت و بى توجه به سخنان پيامبر و مخاطبان او، وارد مجلس شد و بى درنگ از پيامبر خواست آيه هايى از قرآن را براى او بخواند و به او بياموزد. او آرام نمى گرفت و پيوسته به سخن خود ادامه مى داد، خواسته اش را تكرار و مرتب كلام پيامبر را قطع مى كرد. حضرت نيز سخنان خود را خطاب به كافران ادامه مى داد. پيامبر مى دانست كه هدايت سرانِ كفر از هر چيز ديگر مهم تر است؛ زيرا اگر آنان ايمان بياورند و اسلام را بپذيرند، موانع از ميان مى رود و گروه هاى ديگر نيز به اسلام رو مى آورند و چنين پيشرفتى به سود اسلام خواهد بود. پس توجهى به ابن ام مكتوم

نكرد؛ چون روزهاى بعد نيز مى توانست او را به ملاقات بپذيرد، ولى ابن ام مكتوم دست بردار نبود و حضرت را رها نمى كرد. پيامبر از اين همه پافشارى ناراحت شد و آثار ناخشنودى در چهره مباركش نمايان گشت و در دل گفت: سران عرب كه اين جا نشسته اند، حتما پيش خود مى گويند، پيروان محمد همه نابينا و بردگانند و به سخن با آن گروه ادامه داد. در اين هنگام، آيه هاى زير نازل شد و پيامبر را نسبت به برخى مسايل آگاه كرد. رسول خدا پس از اين ماجرا، عبدالله را پيوسته گرامى مى داشت و هنگامى كه او را مى ديد مى فرمود: مرحبا به كسى كه سبب شد تا پروردگارم مرا مورد عذاب قرار دهد. سپس به او مى فرمود: آيا حاجتى دارى تا آن را انجام دهم؟ پيامبر دوبار، او را در غزوه هاى اسلامى جانشين خويش در مدينه قرار داد. اين عذاب و خطاب خواه به شخص پيامبر باشد يا به گفته گروهى از مفسران خطاب به غير؛ بيانگر اين واقعيت مهم است كه اسلام و قرآن، اهميت و احترام خاصى براى پويندگان راه حق به ويژه طبقات مستضعف قايل است و به عكس در برابر آنهايى كه بر اثر وفور نعمت الهى، مست و مغرور شده اند، موضع گيرى تند و خشنى دارد، تا آن جا كه خدا هرگز راضى نمى شود به سبب توجه به ثروتمندان مغرور، كم ترين ستمى بر اين قشر مستضعف روا داشته شود. دليل آن نيز روشن است؛ زيرا هميشه اين گروه، پشتيبان اسلام و فريادرس پيشوايان بزرگ دين در سختى ها و ايثارگر ميدان هاى شهادت بوده اند. همان گونه كه اميرمؤمنان على عليه السلام، در فرمان معروف خود به مالك

اشتر مى فرمايد: ستون دين و سرمايه اجتماع مسلمانان و نيروى ذخيره در برابر دشمنان، تنها همين توده مردمند. بنابراين، بايد به سخنان آنان گوش فرا دهى و علاقه خود را به آنان معطوف دارى. ترجمه آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس، پيامبر را در برخورد با مرد نابينا مورد خطاب قرار مى دهد:

چهره در هم كشيد و روى گردانيد «» كه آن مرد نابينا پيش او آمد «» و توچه دانى، شايد او به پاكى گرايد «» يا پند پذيرد و اندرز سودش دهد «» ولى آن كس كه خود را بى نياز مى پندارد «» تو بدو مى پردازى «» با آنكه اگر پاك نگردد برتو [مسئوليتى] نيست «» ولى آن كس كه شتابان پيش تو آمد «» در حالى كه [از خدا] مى ترسيد «» تو از او به ديگران مى پردازى «» زنهار [چنين مكن] اين [آيه ها] پندى است. «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 437.

حفظ ياران

شأن نزول آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس

نغمه دل نشين اذان درفضاى ملكوتى خانه كعبه طنين انداز شد و شمار اندكى از مسلمانان براى اقامه نماز در آن مكان آماده شدند. پس ازنماز، مسلمانان پراكنده شدند و عده اى براى مراقبت ازجان پيامبر باقى ماندند. هنوز اطراف پيامبر كاملاً خلوت نشده بود كه عده اى از سران قريش مانند: «عتبة بن ربيعه»، ابوجهل و امير از راه رسيدند. آنان عباس عموى پيامبر را نيز براى وساطت همراه خود آورده بودند. از آن پس، جلسه شكل تازه اى به خود گرفت. سران قريش، حرف هاى پيشين خود را تكرار كردند و از پيامبر خواستند از دعوتش دست بردارد و به دو دستگى ميان مردم مكه پايان دهد.

پيامبر نيز از فرصت پيش آمده استفاده كرد و به بيان ديدگاه هاى خودپرداخت و آنان را به توحيد و ترك بت پرستى دعوت كرد. پيامبر گرم صحبت كردن بود كه فردى نابينا و ظاهرا فقير كه بعدها معلوم شد «عبدالله بن ام مكتوم» است، عصا زنان با گام هاى كوتاه و لرزان، هر لحظه به پيامبر نزديك تر مى شد. او آمده بود چشم دلش را به ديدن خورشيد هدايت روشن و كوير دلش را به زلال سر چشمه معرفت سيراب سازد و با دلى سرشار از يقين و عشق الهى به خانه اش بازگردد. از شوق ديدار با پيامبر، گام هايش را بلندتر و استوارتر برمى داشت و بى توجه به سخنان پيامبر و مخاطبان او، وارد مجلس شد و بى درنگ از پيامبر خواست آيه هايى از قرآن را براى او بخواند و به او بياموزد. او آرام نمى گرفت و پيوسته به سخن خود ادامه مى داد، خواسته اش را تكرار و مرتب كلام پيامبر را قطع مى كرد. حضرت نيز سخنان خود را خطاب به كافران ادامه مى داد. پيامبر مى دانست كه هدايت سرانِ كفر از هر چيز ديگر مهم تر است؛ زيرا اگر آنان ايمان بياورند و اسلام را بپذيرند، موانع از ميان مى رود و گروه هاى ديگر نيز به اسلام رو مى آورند و چنين پيشرفتى به سود اسلام خواهد بود. پس توجهى به ابن ام مكتوم نكرد؛ چون روزهاى بعد نيز مى توانست او را به ملاقات بپذيرد، ولى ابن ام مكتوم دست بردار نبود و حضرت را رها نمى كرد. پيامبر از اين همه پافشارى ناراحت شد و آثار ناخشنودى در چهره مباركش نمايان گشت و در دل گفت: سران عرب كه اين جا نشسته اند، حتما پيش

خود مى گويند، پيروان محمد همه نابينا و بردگانند و به سخن با آن گروه ادامه داد. در اين هنگام، آيه هاى زير نازل شد و پيامبر را نسبت به برخى مسايل آگاه كرد. رسول خدا پس از اين ماجرا، عبدالله را پيوسته گرامى مى داشت و هنگامى كه او را مى ديد مى فرمود: مرحبا به كسى كه سبب شد تا پروردگارم مرا مورد عذاب قرار دهد. سپس به او مى فرمود: آيا حاجتى دارى تا آن را انجام دهم؟ پيامبر دوبار، او را در غزوه هاى اسلامى جانشين خويش در مدينه قرار داد. اين عذاب و خطاب خواه به شخص پيامبر باشد يا به گفته گروهى از مفسران خطاب به غير؛ بيانگر اين واقعيت مهم است كه اسلام و قرآن، اهميت و احترام خاصى براى پويندگان راه حق به ويژه طبقات مستضعف قايل است و به عكس در برابر آنهايى كه بر اثر وفور نعمت الهى، مست و مغرور شده اند، موضع گيرى تند و خشنى دارد، تا آن جا كه خدا هرگز راضى نمى شود به سبب توجه به ثروتمندان مغرور، كم ترين ستمى بر اين قشر مستضعف روا داشته شود. دليل آن نيز روشن است؛ زيرا هميشه اين گروه، پشتيبان اسلام و فريادرس پيشوايان بزرگ دين در سختى ها و ايثارگر ميدان هاى شهادت بوده اند. همان گونه كه اميرمؤمنان على عليه السلام، در فرمان معروف خود به مالك اشتر مى فرمايد: ستون دين و سرمايه اجتماع مسلمانان و نيروى ذخيره در برابر دشمنان، تنها همين توده مردمند. بنابراين، بايد به سخنان آنان گوش فرا دهى و علاقه خود را به آنان معطوف دارى. ترجمه آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس، پيامبر را در برخورد با مرد نابينا مورد

خطاب قرار مى دهد:

چهره در هم كشيد و روى گردانيد «» كه آن مرد نابينا پيش او آمد «» و توچه دانى، شايد او به پاكى گرايد «» يا پند پذيرد و اندرز سودش دهد «» ولى آن كس كه خود را بى نياز مى پندارد «» تو بدو مى پردازى «» با آنكه اگر پاك نگردد برتو [مسئوليتى] نيست «» ولى آن كس كه شتابان پيش تو آمد «» در حالى كه [از خدا] مى ترسيد «» تو از او به ديگران مى پردازى «» زنهار [چنين مكن] اين [آيه ها] پندى است. «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 437.

حفظ ياران

شأن نزول آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس

نغمه دل نشين اذان درفضاى ملكوتى خانه كعبه طنين انداز شد و شمار اندكى از مسلمانان براى اقامه نماز در آن مكان آماده شدند. پس ازنماز، مسلمانان پراكنده شدند و عده اى براى مراقبت ازجان پيامبر باقى ماندند. هنوز اطراف پيامبر كاملاً خلوت نشده بود كه عده اى از سران قريش مانند: «عتبة بن ربيعه»، ابوجهل و امير از راه رسيدند. آنان عباس عموى پيامبر را نيز براى وساطت همراه خود آورده بودند. از آن پس، جلسه شكل تازه اى به خود گرفت. سران قريش، حرف هاى پيشين خود را تكرار كردند و از پيامبر خواستند از دعوتش دست بردارد و به دو دستگى ميان مردم مكه پايان دهد. پيامبر نيز از فرصت پيش آمده استفاده كرد و به بيان ديدگاه هاى خودپرداخت و آنان را به توحيد و ترك بت پرستى دعوت كرد. پيامبر گرم صحبت كردن بود كه فردى نابينا و ظاهرا فقير كه بعدها معلوم شد «عبدالله بن ام مكتوم» است، عصا زنان با گام هاى كوتاه

و لرزان، هر لحظه به پيامبر نزديك تر مى شد. او آمده بود چشم دلش را به ديدن خورشيد هدايت روشن و كوير دلش را به زلال سر چشمه معرفت سيراب سازد و با دلى سرشار از يقين و عشق الهى به خانه اش بازگردد. از شوق ديدار با پيامبر، گام هايش را بلندتر و استوارتر برمى داشت و بى توجه به سخنان پيامبر و مخاطبان او، وارد مجلس شد و بى درنگ از پيامبر خواست آيه هايى از قرآن را براى او بخواند و به او بياموزد. او آرام نمى گرفت و پيوسته به سخن خود ادامه مى داد، خواسته اش را تكرار و مرتب كلام پيامبر را قطع مى كرد. حضرت نيز سخنان خود را خطاب به كافران ادامه مى داد. پيامبر مى دانست كه هدايت سرانِ كفر از هر چيز ديگر مهم تر است؛ زيرا اگر آنان ايمان بياورند و اسلام را بپذيرند، موانع از ميان مى رود و گروه هاى ديگر نيز به اسلام رو مى آورند و چنين پيشرفتى به سود اسلام خواهد بود. پس توجهى به ابن ام مكتوم نكرد؛ چون روزهاى بعد نيز مى توانست او را به ملاقات بپذيرد، ولى ابن ام مكتوم دست بردار نبود و حضرت را رها نمى كرد. پيامبر از اين همه پافشارى ناراحت شد و آثار ناخشنودى در چهره مباركش نمايان گشت و در دل گفت: سران عرب كه اين جا نشسته اند، حتما پيش خود مى گويند، پيروان محمد همه نابينا و بردگانند و به سخن با آن گروه ادامه داد. در اين هنگام، آيه هاى زير نازل شد و پيامبر را نسبت به برخى مسايل آگاه كرد. رسول خدا پس از اين ماجرا، عبدالله را پيوسته گرامى مى داشت و هنگامى كه او را مى ديد

مى فرمود: مرحبا به كسى كه سبب شد تا پروردگارم مرا مورد عذاب قرار دهد. سپس به او مى فرمود: آيا حاجتى دارى تا آن را انجام دهم؟ پيامبر دوبار، او را در غزوه هاى اسلامى جانشين خويش در مدينه قرار داد. اين عذاب و خطاب خواه به شخص پيامبر باشد يا به گفته گروهى از مفسران خطاب به غير؛ بيانگر اين واقعيت مهم است كه اسلام و قرآن، اهميت و احترام خاصى براى پويندگان راه حق به ويژه طبقات مستضعف قايل است و به عكس در برابر آنهايى كه بر اثر وفور نعمت الهى، مست و مغرور شده اند، موضع گيرى تند و خشنى دارد، تا آن جا كه خدا هرگز راضى نمى شود به سبب توجه به ثروتمندان مغرور، كم ترين ستمى بر اين قشر مستضعف روا داشته شود. دليل آن نيز روشن است؛ زيرا هميشه اين گروه، پشتيبان اسلام و فريادرس پيشوايان بزرگ دين در سختى ها و ايثارگر ميدان هاى شهادت بوده اند. همان گونه كه اميرمؤمنان على عليه السلام، در فرمان معروف خود به مالك اشتر مى فرمايد: ستون دين و سرمايه اجتماع مسلمانان و نيروى ذخيره در برابر دشمنان، تنها همين توده مردمند. بنابراين، بايد به سخنان آنان گوش فرا دهى و علاقه خود را به آنان معطوف دارى. ترجمه آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس، پيامبر را در برخورد با مرد نابينا مورد خطاب قرار مى دهد:

چهره در هم كشيد و روى گردانيد «» كه آن مرد نابينا پيش او آمد «» و توچه دانى، شايد او به پاكى گرايد «» يا پند پذيرد و اندرز سودش دهد «» ولى آن كس كه خود را بى نياز مى پندارد «» تو بدو مى پردازى «» با

آنكه اگر پاك نگردد برتو [مسئوليتى] نيست «» ولى آن كس كه شتابان پيش تو آمد «» در حالى كه [از خدا] مى ترسيد «» تو از او به ديگران مى پردازى «» زنهار [چنين مكن] اين [آيه ها] پندى است. «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 437.

حفظ ياران

شأن نزول آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس

نغمه دل نشين اذان درفضاى ملكوتى خانه كعبه طنين انداز شد و شمار اندكى از مسلمانان براى اقامه نماز در آن مكان آماده شدند. پس ازنماز، مسلمانان پراكنده شدند و عده اى براى مراقبت ازجان پيامبر باقى ماندند. هنوز اطراف پيامبر كاملاً خلوت نشده بود كه عده اى از سران قريش مانند: «عتبة بن ربيعه»، ابوجهل و امير از راه رسيدند. آنان عباس عموى پيامبر را نيز براى وساطت همراه خود آورده بودند. از آن پس، جلسه شكل تازه اى به خود گرفت. سران قريش، حرف هاى پيشين خود را تكرار كردند و از پيامبر خواستند از دعوتش دست بردارد و به دو دستگى ميان مردم مكه پايان دهد. پيامبر نيز از فرصت پيش آمده استفاده كرد و به بيان ديدگاه هاى خودپرداخت و آنان را به توحيد و ترك بت پرستى دعوت كرد. پيامبر گرم صحبت كردن بود كه فردى نابينا و ظاهرا فقير كه بعدها معلوم شد «عبدالله بن ام مكتوم» است، عصا زنان با گام هاى كوتاه و لرزان، هر لحظه به پيامبر نزديك تر مى شد. او آمده بود چشم دلش را به ديدن خورشيد هدايت روشن و كوير دلش را به زلال سر چشمه معرفت سيراب سازد و با دلى سرشار از يقين و عشق الهى به خانه اش بازگردد. از شوق ديدار با پيامبر، گام هايش را

بلندتر و استوارتر برمى داشت و بى توجه به سخنان پيامبر و مخاطبان او، وارد مجلس شد و بى درنگ از پيامبر خواست آيه هايى از قرآن را براى او بخواند و به او بياموزد. او آرام نمى گرفت و پيوسته به سخن خود ادامه مى داد، خواسته اش را تكرار و مرتب كلام پيامبر را قطع مى كرد. حضرت نيز سخنان خود را خطاب به كافران ادامه مى داد. پيامبر مى دانست كه هدايت سرانِ كفر از هر چيز ديگر مهم تر است؛ زيرا اگر آنان ايمان بياورند و اسلام را بپذيرند، موانع از ميان مى رود و گروه هاى ديگر نيز به اسلام رو مى آورند و چنين پيشرفتى به سود اسلام خواهد بود. پس توجهى به ابن ام مكتوم نكرد؛ چون روزهاى بعد نيز مى توانست او را به ملاقات بپذيرد، ولى ابن ام مكتوم دست بردار نبود و حضرت را رها نمى كرد. پيامبر از اين همه پافشارى ناراحت شد و آثار ناخشنودى در چهره مباركش نمايان گشت و در دل گفت: سران عرب كه اين جا نشسته اند، حتما پيش خود مى گويند، پيروان محمد همه نابينا و بردگانند و به سخن با آن گروه ادامه داد. در اين هنگام، آيه هاى زير نازل شد و پيامبر را نسبت به برخى مسايل آگاه كرد. رسول خدا پس از اين ماجرا، عبدالله را پيوسته گرامى مى داشت و هنگامى كه او را مى ديد مى فرمود: مرحبا به كسى كه سبب شد تا پروردگارم مرا مورد عذاب قرار دهد. سپس به او مى فرمود: آيا حاجتى دارى تا آن را انجام دهم؟ پيامبر دوبار، او را در غزوه هاى اسلامى جانشين خويش در مدينه قرار داد. اين عذاب و خطاب خواه به شخص پيامبر باشد يا

به گفته گروهى از مفسران خطاب به غير؛ بيانگر اين واقعيت مهم است كه اسلام و قرآن، اهميت و احترام خاصى براى پويندگان راه حق به ويژه طبقات مستضعف قايل است و به عكس در برابر آنهايى كه بر اثر وفور نعمت الهى، مست و مغرور شده اند، موضع گيرى تند و خشنى دارد، تا آن جا كه خدا هرگز راضى نمى شود به سبب توجه به ثروتمندان مغرور، كم ترين ستمى بر اين قشر مستضعف روا داشته شود. دليل آن نيز روشن است؛ زيرا هميشه اين گروه، پشتيبان اسلام و فريادرس پيشوايان بزرگ دين در سختى ها و ايثارگر ميدان هاى شهادت بوده اند. همان گونه كه اميرمؤمنان على عليه السلام، در فرمان معروف خود به مالك اشتر مى فرمايد: ستون دين و سرمايه اجتماع مسلمانان و نيروى ذخيره در برابر دشمنان، تنها همين توده مردمند. بنابراين، بايد به سخنان آنان گوش فرا دهى و علاقه خود را به آنان معطوف دارى. ترجمه آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس، پيامبر را در برخورد با مرد نابينا مورد خطاب قرار مى دهد:

چهره در هم كشيد و روى گردانيد «» كه آن مرد نابينا پيش او آمد «» و توچه دانى، شايد او به پاكى گرايد «» يا پند پذيرد و اندرز سودش دهد «» ولى آن كس كه خود را بى نياز مى پندارد «» تو بدو مى پردازى «» با آنكه اگر پاك نگردد برتو [مسئوليتى] نيست «» ولى آن كس كه شتابان پيش تو آمد «» در حالى كه [از خدا] مى ترسيد «» تو از او به ديگران مى پردازى «» زنهار [چنين مكن] اين [آيه ها] پندى است. «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 437.

حفظ ياران

شأن نزول آيه هاى

1 تا 11 سوره عبس

نغمه دل نشين اذان درفضاى ملكوتى خانه كعبه طنين انداز شد و شمار اندكى از مسلمانان براى اقامه نماز در آن مكان آماده شدند. پس ازنماز، مسلمانان پراكنده شدند و عده اى براى مراقبت ازجان پيامبر باقى ماندند. هنوز اطراف پيامبر كاملاً خلوت نشده بود كه عده اى از سران قريش مانند: «عتبة بن ربيعه»، ابوجهل و امير از راه رسيدند. آنان عباس عموى پيامبر را نيز براى وساطت همراه خود آورده بودند. از آن پس، جلسه شكل تازه اى به خود گرفت. سران قريش، حرف هاى پيشين خود را تكرار كردند و از پيامبر خواستند از دعوتش دست بردارد و به دو دستگى ميان مردم مكه پايان دهد. پيامبر نيز از فرصت پيش آمده استفاده كرد و به بيان ديدگاه هاى خودپرداخت و آنان را به توحيد و ترك بت پرستى دعوت كرد. پيامبر گرم صحبت كردن بود كه فردى نابينا و ظاهرا فقير كه بعدها معلوم شد «عبدالله بن ام مكتوم» است، عصا زنان با گام هاى كوتاه و لرزان، هر لحظه به پيامبر نزديك تر مى شد. او آمده بود چشم دلش را به ديدن خورشيد هدايت روشن و كوير دلش را به زلال سر چشمه معرفت سيراب سازد و با دلى سرشار از يقين و عشق الهى به خانه اش بازگردد. از شوق ديدار با پيامبر، گام هايش را بلندتر و استوارتر برمى داشت و بى توجه به سخنان پيامبر و مخاطبان او، وارد مجلس شد و بى درنگ از پيامبر خواست آيه هايى از قرآن را براى او بخواند و به او بياموزد. او آرام نمى گرفت و پيوسته به سخن خود ادامه مى داد، خواسته اش را تكرار و مرتب كلام پيامبر را

قطع مى كرد. حضرت نيز سخنان خود را خطاب به كافران ادامه مى داد. پيامبر مى دانست كه هدايت سرانِ كفر از هر چيز ديگر مهم تر است؛ زيرا اگر آنان ايمان بياورند و اسلام را بپذيرند، موانع از ميان مى رود و گروه هاى ديگر نيز به اسلام رو مى آورند و چنين پيشرفتى به سود اسلام خواهد بود. پس توجهى به ابن ام مكتوم نكرد؛ چون روزهاى بعد نيز مى توانست او را به ملاقات بپذيرد، ولى ابن ام مكتوم دست بردار نبود و حضرت را رها نمى كرد. پيامبر از اين همه پافشارى ناراحت شد و آثار ناخشنودى در چهره مباركش نمايان گشت و در دل گفت: سران عرب كه اين جا نشسته اند، حتما پيش خود مى گويند، پيروان محمد همه نابينا و بردگانند و به سخن با آن گروه ادامه داد. در اين هنگام، آيه هاى زير نازل شد و پيامبر را نسبت به برخى مسايل آگاه كرد. رسول خدا پس از اين ماجرا، عبدالله را پيوسته گرامى مى داشت و هنگامى كه او را مى ديد مى فرمود: مرحبا به كسى كه سبب شد تا پروردگارم مرا مورد عذاب قرار دهد. سپس به او مى فرمود: آيا حاجتى دارى تا آن را انجام دهم؟ پيامبر دوبار، او را در غزوه هاى اسلامى جانشين خويش در مدينه قرار داد. اين عذاب و خطاب خواه به شخص پيامبر باشد يا به گفته گروهى از مفسران خطاب به غير؛ بيانگر اين واقعيت مهم است كه اسلام و قرآن، اهميت و احترام خاصى براى پويندگان راه حق به ويژه طبقات مستضعف قايل است و به عكس در برابر آنهايى كه بر اثر وفور نعمت الهى، مست و مغرور شده اند، موضع گيرى تند

و خشنى دارد، تا آن جا كه خدا هرگز راضى نمى شود به سبب توجه به ثروتمندان مغرور، كم ترين ستمى بر اين قشر مستضعف روا داشته شود. دليل آن نيز روشن است؛ زيرا هميشه اين گروه، پشتيبان اسلام و فريادرس پيشوايان بزرگ دين در سختى ها و ايثارگر ميدان هاى شهادت بوده اند. همان گونه كه اميرمؤمنان على عليه السلام، در فرمان معروف خود به مالك اشتر مى فرمايد: ستون دين و سرمايه اجتماع مسلمانان و نيروى ذخيره در برابر دشمنان، تنها همين توده مردمند. بنابراين، بايد به سخنان آنان گوش فرا دهى و علاقه خود را به آنان معطوف دارى. ترجمه آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس، پيامبر را در برخورد با مرد نابينا مورد خطاب قرار مى دهد:

چهره در هم كشيد و روى گردانيد «» كه آن مرد نابينا پيش او آمد «» و توچه دانى، شايد او به پاكى گرايد «» يا پند پذيرد و اندرز سودش دهد «» ولى آن كس كه خود را بى نياز مى پندارد «» تو بدو مى پردازى «» با آنكه اگر پاك نگردد برتو [مسئوليتى] نيست «» ولى آن كس كه شتابان پيش تو آمد «» در حالى كه [از خدا] مى ترسيد «» تو از او به ديگران مى پردازى «» زنهار [چنين مكن] اين [آيه ها] پندى است. «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 437.

حفظ ياران

شأن نزول آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس

نغمه دل نشين اذان درفضاى ملكوتى خانه كعبه طنين انداز شد و شمار اندكى از مسلمانان براى اقامه نماز در آن مكان آماده شدند. پس ازنماز، مسلمانان پراكنده شدند و عده اى براى مراقبت ازجان پيامبر باقى ماندند. هنوز اطراف پيامبر كاملاً خلوت نشده بود كه عده اى

از سران قريش مانند: «عتبة بن ربيعه»، ابوجهل و امير از راه رسيدند. آنان عباس عموى پيامبر را نيز براى وساطت همراه خود آورده بودند. از آن پس، جلسه شكل تازه اى به خود گرفت. سران قريش، حرف هاى پيشين خود را تكرار كردند و از پيامبر خواستند از دعوتش دست بردارد و به دو دستگى ميان مردم مكه پايان دهد. پيامبر نيز از فرصت پيش آمده استفاده كرد و به بيان ديدگاه هاى خودپرداخت و آنان را به توحيد و ترك بت پرستى دعوت كرد. پيامبر گرم صحبت كردن بود كه فردى نابينا و ظاهرا فقير كه بعدها معلوم شد «عبدالله بن ام مكتوم» است، عصا زنان با گام هاى كوتاه و لرزان، هر لحظه به پيامبر نزديك تر مى شد. او آمده بود چشم دلش را به ديدن خورشيد هدايت روشن و كوير دلش را به زلال سر چشمه معرفت سيراب سازد و با دلى سرشار از يقين و عشق الهى به خانه اش بازگردد. از شوق ديدار با پيامبر، گام هايش را بلندتر و استوارتر برمى داشت و بى توجه به سخنان پيامبر و مخاطبان او، وارد مجلس شد و بى درنگ از پيامبر خواست آيه هايى از قرآن را براى او بخواند و به او بياموزد. او آرام نمى گرفت و پيوسته به سخن خود ادامه مى داد، خواسته اش را تكرار و مرتب كلام پيامبر را قطع مى كرد. حضرت نيز سخنان خود را خطاب به كافران ادامه مى داد. پيامبر مى دانست كه هدايت سرانِ كفر از هر چيز ديگر مهم تر است؛ زيرا اگر آنان ايمان بياورند و اسلام را بپذيرند، موانع از ميان مى رود و گروه هاى ديگر نيز به اسلام رو مى آورند و چنين پيشرفتى به

سود اسلام خواهد بود. پس توجهى به ابن ام مكتوم نكرد؛ چون روزهاى بعد نيز مى توانست او را به ملاقات بپذيرد، ولى ابن ام مكتوم دست بردار نبود و حضرت را رها نمى كرد. پيامبر از اين همه پافشارى ناراحت شد و آثار ناخشنودى در چهره مباركش نمايان گشت و در دل گفت: سران عرب كه اين جا نشسته اند، حتما پيش خود مى گويند، پيروان محمد همه نابينا و بردگانند و به سخن با آن گروه ادامه داد. در اين هنگام، آيه هاى زير نازل شد و پيامبر را نسبت به برخى مسايل آگاه كرد. رسول خدا پس از اين ماجرا، عبدالله را پيوسته گرامى مى داشت و هنگامى كه او را مى ديد مى فرمود: مرحبا به كسى كه سبب شد تا پروردگارم مرا مورد عذاب قرار دهد. سپس به او مى فرمود: آيا حاجتى دارى تا آن را انجام دهم؟ پيامبر دوبار، او را در غزوه هاى اسلامى جانشين خويش در مدينه قرار داد. اين عذاب و خطاب خواه به شخص پيامبر باشد يا به گفته گروهى از مفسران خطاب به غير؛ بيانگر اين واقعيت مهم است كه اسلام و قرآن، اهميت و احترام خاصى براى پويندگان راه حق به ويژه طبقات مستضعف قايل است و به عكس در برابر آنهايى كه بر اثر وفور نعمت الهى، مست و مغرور شده اند، موضع گيرى تند و خشنى دارد، تا آن جا كه خدا هرگز راضى نمى شود به سبب توجه به ثروتمندان مغرور، كم ترين ستمى بر اين قشر مستضعف روا داشته شود. دليل آن نيز روشن است؛ زيرا هميشه اين گروه، پشتيبان اسلام و فريادرس پيشوايان بزرگ دين در سختى ها و ايثارگر ميدان هاى شهادت بوده اند. همان گونه

كه اميرمؤمنان على عليه السلام، در فرمان معروف خود به مالك اشتر مى فرمايد: ستون دين و سرمايه اجتماع مسلمانان و نيروى ذخيره در برابر دشمنان، تنها همين توده مردمند. بنابراين، بايد به سخنان آنان گوش فرا دهى و علاقه خود را به آنان معطوف دارى. ترجمه آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس، پيامبر را در برخورد با مرد نابينا مورد خطاب قرار مى دهد:

چهره در هم كشيد و روى گردانيد «» كه آن مرد نابينا پيش او آمد «» و توچه دانى، شايد او به پاكى گرايد «» يا پند پذيرد و اندرز سودش دهد «» ولى آن كس كه خود را بى نياز مى پندارد «» تو بدو مى پردازى «» با آنكه اگر پاك نگردد برتو [مسئوليتى] نيست «» ولى آن كس كه شتابان پيش تو آمد «» در حالى كه [از خدا] مى ترسيد «» تو از او به ديگران مى پردازى «» زنهار [چنين مكن] اين [آيه ها] پندى است. «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 437.

حفظ ياران

شأن نزول آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس

نغمه دل نشين اذان درفضاى ملكوتى خانه كعبه طنين انداز شد و شمار اندكى از مسلمانان براى اقامه نماز در آن مكان آماده شدند. پس ازنماز، مسلمانان پراكنده شدند و عده اى براى مراقبت ازجان پيامبر باقى ماندند. هنوز اطراف پيامبر كاملاً خلوت نشده بود كه عده اى از سران قريش مانند: «عتبة بن ربيعه»، ابوجهل و امير از راه رسيدند. آنان عباس عموى پيامبر را نيز براى وساطت همراه خود آورده بودند. از آن پس، جلسه شكل تازه اى به خود گرفت. سران قريش، حرف هاى پيشين خود را تكرار كردند و از پيامبر خواستند از دعوتش دست

بردارد و به دو دستگى ميان مردم مكه پايان دهد. پيامبر نيز از فرصت پيش آمده استفاده كرد و به بيان ديدگاه هاى خودپرداخت و آنان را به توحيد و ترك بت پرستى دعوت كرد. پيامبر گرم صحبت كردن بود كه فردى نابينا و ظاهرا فقير كه بعدها معلوم شد «عبدالله بن ام مكتوم» است، عصا زنان با گام هاى كوتاه و لرزان، هر لحظه به پيامبر نزديك تر مى شد. او آمده بود چشم دلش را به ديدن خورشيد هدايت روشن و كوير دلش را به زلال سر چشمه معرفت سيراب سازد و با دلى سرشار از يقين و عشق الهى به خانه اش بازگردد. از شوق ديدار با پيامبر، گام هايش را بلندتر و استوارتر برمى داشت و بى توجه به سخنان پيامبر و مخاطبان او، وارد مجلس شد و بى درنگ از پيامبر خواست آيه هايى از قرآن را براى او بخواند و به او بياموزد. او آرام نمى گرفت و پيوسته به سخن خود ادامه مى داد، خواسته اش را تكرار و مرتب كلام پيامبر را قطع مى كرد. حضرت نيز سخنان خود را خطاب به كافران ادامه مى داد. پيامبر مى دانست كه هدايت سرانِ كفر از هر چيز ديگر مهم تر است؛ زيرا اگر آنان ايمان بياورند و اسلام را بپذيرند، موانع از ميان مى رود و گروه هاى ديگر نيز به اسلام رو مى آورند و چنين پيشرفتى به سود اسلام خواهد بود. پس توجهى به ابن ام مكتوم نكرد؛ چون روزهاى بعد نيز مى توانست او را به ملاقات بپذيرد، ولى ابن ام مكتوم دست بردار نبود و حضرت را رها نمى كرد. پيامبر از اين همه پافشارى ناراحت شد و آثار ناخشنودى در چهره مباركش نمايان گشت و

در دل گفت: سران عرب كه اين جا نشسته اند، حتما پيش خود مى گويند، پيروان محمد همه نابينا و بردگانند و به سخن با آن گروه ادامه داد. در اين هنگام، آيه هاى زير نازل شد و پيامبر را نسبت به برخى مسايل آگاه كرد. رسول خدا پس از اين ماجرا، عبدالله را پيوسته گرامى مى داشت و هنگامى كه او را مى ديد مى فرمود: مرحبا به كسى كه سبب شد تا پروردگارم مرا مورد عذاب قرار دهد. سپس به او مى فرمود: آيا حاجتى دارى تا آن را انجام دهم؟ پيامبر دوبار، او را در غزوه هاى اسلامى جانشين خويش در مدينه قرار داد. اين عذاب و خطاب خواه به شخص پيامبر باشد يا به گفته گروهى از مفسران خطاب به غير؛ بيانگر اين واقعيت مهم است كه اسلام و قرآن، اهميت و احترام خاصى براى پويندگان راه حق به ويژه طبقات مستضعف قايل است و به عكس در برابر آنهايى كه بر اثر وفور نعمت الهى، مست و مغرور شده اند، موضع گيرى تند و خشنى دارد، تا آن جا كه خدا هرگز راضى نمى شود به سبب توجه به ثروتمندان مغرور، كم ترين ستمى بر اين قشر مستضعف روا داشته شود. دليل آن نيز روشن است؛ زيرا هميشه اين گروه، پشتيبان اسلام و فريادرس پيشوايان بزرگ دين در سختى ها و ايثارگر ميدان هاى شهادت بوده اند. همان گونه كه اميرمؤمنان على عليه السلام، در فرمان معروف خود به مالك اشتر مى فرمايد: ستون دين و سرمايه اجتماع مسلمانان و نيروى ذخيره در برابر دشمنان، تنها همين توده مردمند. بنابراين، بايد به سخنان آنان گوش فرا دهى و علاقه خود را به آنان معطوف دارى. ترجمه آيه هاى 1 تا 11

سوره عبس، پيامبر را در برخورد با مرد نابينا مورد خطاب قرار مى دهد:

چهره در هم كشيد و روى گردانيد «» كه آن مرد نابينا پيش او آمد «» و توچه دانى، شايد او به پاكى گرايد «» يا پند پذيرد و اندرز سودش دهد «» ولى آن كس كه خود را بى نياز مى پندارد «» تو بدو مى پردازى «» با آنكه اگر پاك نگردد برتو [مسئوليتى] نيست «» ولى آن كس كه شتابان پيش تو آمد «» در حالى كه [از خدا] مى ترسيد «» تو از او به ديگران مى پردازى «» زنهار [چنين مكن] اين [آيه ها] پندى است. «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 437.

حفظ ياران

شأن نزول آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس

نغمه دل نشين اذان درفضاى ملكوتى خانه كعبه طنين انداز شد و شمار اندكى از مسلمانان براى اقامه نماز در آن مكان آماده شدند. پس ازنماز، مسلمانان پراكنده شدند و عده اى براى مراقبت ازجان پيامبر باقى ماندند. هنوز اطراف پيامبر كاملاً خلوت نشده بود كه عده اى از سران قريش مانند: «عتبة بن ربيعه»، ابوجهل و امير از راه رسيدند. آنان عباس عموى پيامبر را نيز براى وساطت همراه خود آورده بودند. از آن پس، جلسه شكل تازه اى به خود گرفت. سران قريش، حرف هاى پيشين خود را تكرار كردند و از پيامبر خواستند از دعوتش دست بردارد و به دو دستگى ميان مردم مكه پايان دهد. پيامبر نيز از فرصت پيش آمده استفاده كرد و به بيان ديدگاه هاى خودپرداخت و آنان را به توحيد و ترك بت پرستى دعوت كرد. پيامبر گرم صحبت كردن بود كه فردى نابينا و ظاهرا فقير كه بعدها معلوم شد

«عبدالله بن ام مكتوم» است، عصا زنان با گام هاى كوتاه و لرزان، هر لحظه به پيامبر نزديك تر مى شد. او آمده بود چشم دلش را به ديدن خورشيد هدايت روشن و كوير دلش را به زلال سر چشمه معرفت سيراب سازد و با دلى سرشار از يقين و عشق الهى به خانه اش بازگردد. از شوق ديدار با پيامبر، گام هايش را بلندتر و استوارتر برمى داشت و بى توجه به سخنان پيامبر و مخاطبان او، وارد مجلس شد و بى درنگ از پيامبر خواست آيه هايى از قرآن را براى او بخواند و به او بياموزد. او آرام نمى گرفت و پيوسته به سخن خود ادامه مى داد، خواسته اش را تكرار و مرتب كلام پيامبر را قطع مى كرد. حضرت نيز سخنان خود را خطاب به كافران ادامه مى داد. پيامبر مى دانست كه هدايت سرانِ كفر از هر چيز ديگر مهم تر است؛ زيرا اگر آنان ايمان بياورند و اسلام را بپذيرند، موانع از ميان مى رود و گروه هاى ديگر نيز به اسلام رو مى آورند و چنين پيشرفتى به سود اسلام خواهد بود. پس توجهى به ابن ام مكتوم نكرد؛ چون روزهاى بعد نيز مى توانست او را به ملاقات بپذيرد، ولى ابن ام مكتوم دست بردار نبود و حضرت را رها نمى كرد. پيامبر از اين همه پافشارى ناراحت شد و آثار ناخشنودى در چهره مباركش نمايان گشت و در دل گفت: سران عرب كه اين جا نشسته اند، حتما پيش خود مى گويند، پيروان محمد همه نابينا و بردگانند و به سخن با آن گروه ادامه داد. در اين هنگام، آيه هاى زير نازل شد و پيامبر را نسبت به برخى مسايل آگاه كرد. رسول خدا پس از اين ماجرا، عبدالله

را پيوسته گرامى مى داشت و هنگامى كه او را مى ديد مى فرمود: مرحبا به كسى كه سبب شد تا پروردگارم مرا مورد عذاب قرار دهد. سپس به او مى فرمود: آيا حاجتى دارى تا آن را انجام دهم؟ پيامبر دوبار، او را در غزوه هاى اسلامى جانشين خويش در مدينه قرار داد. اين عذاب و خطاب خواه به شخص پيامبر باشد يا به گفته گروهى از مفسران خطاب به غير؛ بيانگر اين واقعيت مهم است كه اسلام و قرآن، اهميت و احترام خاصى براى پويندگان راه حق به ويژه طبقات مستضعف قايل است و به عكس در برابر آنهايى كه بر اثر وفور نعمت الهى، مست و مغرور شده اند، موضع گيرى تند و خشنى دارد، تا آن جا كه خدا هرگز راضى نمى شود به سبب توجه به ثروتمندان مغرور، كم ترين ستمى بر اين قشر مستضعف روا داشته شود. دليل آن نيز روشن است؛ زيرا هميشه اين گروه، پشتيبان اسلام و فريادرس پيشوايان بزرگ دين در سختى ها و ايثارگر ميدان هاى شهادت بوده اند. همان گونه كه اميرمؤمنان على عليه السلام، در فرمان معروف خود به مالك اشتر مى فرمايد: ستون دين و سرمايه اجتماع مسلمانان و نيروى ذخيره در برابر دشمنان، تنها همين توده مردمند. بنابراين، بايد به سخنان آنان گوش فرا دهى و علاقه خود را به آنان معطوف دارى. ترجمه آيه هاى 1 تا 11 سوره عبس، پيامبر را در برخورد با مرد نابينا مورد خطاب قرار مى دهد:

چهره در هم كشيد و روى گردانيد «» كه آن مرد نابينا پيش او آمد «» و توچه دانى، شايد او به پاكى گرايد «» يا پند پذيرد و اندرز سودش دهد «» ولى آن كس كه

خود را بى نياز مى پندارد «» تو بدو مى پردازى «» با آنكه اگر پاك نگردد برتو [مسئوليتى] نيست «» ولى آن كس كه شتابان پيش تو آمد «» در حالى كه [از خدا] مى ترسيد «» تو از او به ديگران مى پردازى «» زنهار [چنين مكن] اين [آيه ها] پندى است. «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 437.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{عَبَسَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {وَتَوَلَّى} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{أَنْ} حرف نصب {جاءَهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {الْأَعْمى} فاعل، مرفوع يا در محل رفع

{وَما} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يُدْرِيكَ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {لَعَلَّهُ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم لعل {يَزَّكَّى} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر لعل محذوف

{أَوْ} حرف عطف {يَذَّكَّرُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {فَتَنْفَعَهُ} (ف) حرف نصب / فعل مضارع،

منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {الذِّكْرى} فاعل، مرفوع يا در محل رفع

{أَمَّا} حرف شرط و تفصيل {مَنِ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {اسْتَغْنى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{فَأَنْتَ} (ف) رابط جواب براى شرط / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {لَهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {تَصَدَّى} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل / خبر (مَنْ)

{وَما} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {عَلَيْكَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {أَلاَّ} (أن) حرف نصب / (لا) حرف نفى غير عامل {يَزَّكَّى} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَأَمَّا} (و) حرف عطف / حرف شرط و تفصيل {مَنْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {جاءَكَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {يَسْعى} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَهُوَ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَخْشى} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{فَأَنْتَ} (ف) رابط جواب براى شرط / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {عَنْهُ} حرف

جر و اسم بعد از آن مجرور {تَلَهَّى} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل / خبر (مَنْ)

{كَلاَّ} حرف ردع {إِنَّها} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {تَذْكِرَةٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع

{فَمَنْ} (ف) حرف عطف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {شاءَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {ذَكَرَهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{فِي} حرف جر {صُحُفٍ} اسم مجرور يا در محل جر {مُكَرَّمَةٍ} نعت تابع

{مَرْفُوعَةٍ} نعت تابع {مُطَهَّرَةٍ} نعت تابع

{بِأَيْدِي} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {سَفَرَةٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{كِرامٍ} نعت تابع {بَرَرَةٍ} نعت تابع

{قُتِلَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {الْإِنْسانُ} نائب فاعل، مرفوع يا در محل رفع {ما} مبتدا تعجب {أَكْفَرَهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{مِنْ} حرف جر {أَيِّ} اسم مجرور يا در محل جر {شَيْءٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {خَلَقَهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو)

در تقدير

{مِنْ} حرف جر {نُطْفَةٍ} اسم مجرور يا در محل جر {خَلَقَهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {فَقَدَّرَهُ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{ثُمَّ} حرف عطف / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {السَّبِيلَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {يَسَّرَهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{ثُمَّ} حرف عطف {أَماتَهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {فَأَقْبَرَهُ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{ثُمَّ} حرف عطف {إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {شاءَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {أَنْشَرَهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{كَلاَّ} حرف ردع {لَمَّا} حرف جزم {يَقْضِ} فعل مضارع مجزوم به حذف حرف عله (ى) / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {ما} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {أَمَرَهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى

/ (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{فَلْيَنْظُرِ} (ف) حرف استيناف / (ل) امر / فعل مضارع، مجزوم به سكون {الْإِنْسانُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {إِلى} حرف جر {طَعامِهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه

{أَنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {صَبَبْنَا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر أنَّ محذوف {الْماءَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {صَبًّا} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب

{ثُمَّ} حرف عطف {شَقَقْنَا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الْأَرْضَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {شَقًّا} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب

{فَأَنْبَتْنا} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {فِيها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {حَبًّا} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{وَعِنَباً} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَقَضْباً} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{وَزَيْتُوناً} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَنَخْلاً} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{وَحَدائِقَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {غُلْباً} نعت تابع

{وَفاكِهَةً} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَأَبًّا} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{مَتاعاً} مفعول لأجله، منصوب {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَلِأَنْعامِكُمْ} (و) حرف عطف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه

{فَإِذا} (ف) حرف

استيناف / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {جاءَتِ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث {الصَّاخَّةُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع

{يَوْمَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {يَفِرُّ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {الْمَرْءُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {مِنْ} حرف جر {أَخِيهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه

{وَأُمِّهِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَأَبِيهِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه

{وَصاحِبَتِهِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَبَنِيهِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه

{لِكُلِّ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {امْرِئٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / خبر مقدّم محذوف {مِنْهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {يَوْمَئِذٍ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (إذ) مضاف إليه {شَأْنٌ} مبتدا مؤخّر {يُغْنِيهِ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وُجُوهٌ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَوْمَئِذٍ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (إذ) مضاف إليه {مُسْفِرَةٌ} نعت تابع

{ضاحِكَةٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {مُسْتَبْشِرَةٌ} نعت تابع

{وَوُجُوهٌ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَوْمَئِذٍ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب

يا در محل نصب / (إذ) مضاف إليه {عَلَيْها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {غَبَرَةٌ} مبتدا مؤخّر

{تَرْهَقُها} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {قَتَرَةٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / خبر (وجوه)

{أُولئِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {هُمُ} ضمير فصل بدون محل {الْكَفَرَةُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {الْفَجَرَةُ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.AAabasa watawalla

2.An jaahu al-aAAma

3.Wama yudreeka laAAallahu yazzakka

4.Aw yaththakkaru fatanfaAAahu alththikra

5.Amma mani istaghna

6.Faanta lahu tasadda

7.Wama AAalayka alla yazzakka

8.Waamma man jaaka yasAAa

9.Wahuwa yakhsha

10.Faanta AAanhu talahha

11.Kalla innaha tathkiratun

12.Faman shaa thakarahu

13.Fee suhufin mukarramatin

14.MarfooAAatin mutahharatin

15.Bi-aydee safaratin

16.Kiramin bararatin

17.Qutila al-insanu ma akfarahu

18.Min ayyi shay-in khalaqahu

19.Min nutfatin khalaqahu faqaddarahu

20.Thumma alssabeela yassarahu

21.Thumma amatahu faaqbarahu

22.Thumma itha shaa ansharahu

23.Kalla lamma yaqdi ma amarahu

24.Falyanthuri al-insanu ila taAAamihi

25.Anna sababna almaa sabban

26.Thumma shaqaqna al-arda shaqqan

27.Faanbatna feeha habban

28.WaAAinaban waqadban

29.Wazaytoonan wanakhlan

30.Wahada-iqa ghulban

31.Wafakihatan waabban

32.MataAAan lakum wali-anAAamikum

33.Fa-itha jaati alssakhkhatu

34.Yawma yafirru almaro min akheehi

35.Waommihi waabeehi

36.Wasahibatihi wabaneehi

37.Likulli imri-in minhum yawma-ithin sha/nun yughneehi

38.Wujoohun yawma-ithin musfiratun

39.Dahikatun mustabshiratun

40.Wawujoohun yawma-ithin AAalayha ghabaratun

41.Tarhaquha qataratun

42.Ola-ika humu alkafaratu alfajaratu

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

چهره در هم كشيد و روى گردانيد، (1)

كه آن مرد نابينا پيش او آمد؛ (2)

و تو چه دانى، شايد او به پاكى گرايد، (3)

يا پند پذيرد و اندرز سودش دهد. (4)

اما آن كس كه خود را بى نياز مى پندارد، (5)

تو بدو مى پردازى؛ (6)

با آنكه اگر پاك نگردد، بر تو [مسؤوليتى نيست. (7)

و اما آن كس كه شتابان پيش تو آمد، (8)

در حالى كه [از خدا] مى ترسيد، (9)

تو از او به ديگران مى پردازى. (10)

زنهار [چنين مكن اين [آيات پندى است. (11)

تا هر كه خواهد، از آن پند گيرد. (12)

در صحيفه هايى ارجمند، (13)

والا و پاك شده، (14)

به دست فرشتگانى، (15)

ارجمند و نيكوكار. (16)

كشته باد انسان، چه ناسپاس است (17)

او را از چه چيز آفريده است؟ (18)

از نطفه اى خلقش كرد و اندازه مقررش بخشيد. (19)

سپس راه را بر او آسان گردانيد. (20)

آنگاه به مرگش رسانيد و در قبرش نهاد. (21)

سپس چون بخواهد او را برانگيزد. (22)

ولى نه! هنوز آنچه را به او دستور داده، به جاى نياورده است. (23)

پس انسان بايد به خوراك خود بنگرد، (24)

كه ما آب را به صورت بارشى فرو ريختيم؛ (25)

آنگاه زمين را با شكافتنى [لازم شكافتيم؛ (26)

پس در آن، دانه رويانيديم. (27)

و انگور و سبزى، (28)

و زيتون و درخت خرما، (29)

و باغهاى انبوه، (30)

و ميوه و چراگاه، (31)

[تا وسيله استفاده شما و دامهايتان باشد. (32)

پس چون فرياد گوش خراش دررسد؛ (33)

روزى كه آدمى از برادرش، (34)

و از مادرش و پدرش. (35)

و از همسرش و پسرانش مى گريزد، (36)

در آن روز، هر كسى از آنان را كارى است كه او را به خود مشغول مى دارد. (37)

در آن روز، چهره هايى درخشانند، (38)

خندان [و] شادانند. (39)

و در آن روز، چهره هايى است كه بر آنها غبار نشسته، (40)

[و] آنها را تاريكى پوشانده است؛ (41)

آنان همان كافران بدكارند. (42)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» چهره در هم كشيد و روى برتافت...

«2» از اينكه نابينايى به سراغ او آمده بود!

«3» تو چه مى دانى شايد او پاكى و تقوا پيشه كند،

«4» يا متذكّر گردد و اين تذكّر به حال او مفيد باشد!

«5» امّا آن كس كه

توانگر است،

«6» تو به او روى مى آورى،

«7» در حالى كه اگر او خود را پاك نسازد، چيزى بر تو نيست!

«8» امّا كسى كه به سراغ تو مى آيد و كوشش مى كند،

«9» و از خدا ترسان است،

«10» تو از او غافل مى شوى!

«11» هرگز چنين نيست كه آنها مى پندارند؛ اين [قرآن] تذكّر و يادآورى است،

«12» و هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد!

«13» در الواح پرارزشى ثبت است،

«14» الواحى والاقدر و پاكيزه،

«15» به دست سفيرانى است

«16» والا مقام و فرمانبردار و نيكوكار!

«17» مرگ بر اين انسان، چقدر كافر و ناسپاس است!

«18» [خداوند] او را از چه چيز آفريده است؟!

«19» او را از نطفه ناچيزى آفريد، سپس اندازه گيرى كرد و موزون ساخت،

«20» سپس راه را براى او آسان كرد،

«21» بعد او را ميراند و در قبر پنهان نمود،

«22» سپس هرگاه بخواهد او را زنده مى كند!

«23» چنين نيست كه او مى پندارد؛ او هنوز آنچه را [خدا] فرمان داده، اطاعت نكرده است!

«24» انسان بايد به غذاى خويش [و آفرينش آن] بنگرد!

«25» ما آب فراوان از آسمان فرو ريختيم،

«26» سپس زمين را از هم شكافتيم،

«27» و در آن دانه هاى فراوانى رويانديم،

«28» و انگور و سبزى بسيار،

«29» و زيتون و نخل فراوان،

«30» و باغهاى پردرخت،

«31» و ميوه و چراگاه،

«32» تا وسيله اى براى بهره گيرى شما و چهارپايانتان باشد!

«33» هنگامى كه آن صداى مهيب [= صيحه رستاخيز] بيايد، [كافران در اندوه عميقى فرومى روند]!

«34» در آن روز كه انسان از برادر خود مى گريزد،

«35» و از مادر

و پدرش،

«36» و زن و فرزندانش؛

«37» در آن روز هر كدام از آنها وضعى دارد كه او را كاملاً به خود مشغول مى سازد!

«38» چهره هائى در آن روز گشاده و نورانى است،

«39» خندان و مسرور است؛

«40» و صورتهايى در آن روز غبارآلود است،

«41» و دود تاريكى آنها را پوشانده است،

«42» آنان همان كافران فاجرند!

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

چهره در هم كشيد و روى گردانيد، (1)

از اينكه آن مرد نابينا نزد او آمد! (2)

تو چه مى دانى شايد او [در پرتو تعاليم اسلام از آلودگى] پاك و پاكيزه شود (3)

يا متذكّر [حقايق] گردد و آن تذكر او را سود دهد؛ (4)

اما كسى كه خود را ثروتمند نشان مى دهد (5)

تو به او روى مى آورى [و نسبت به وى اهتمام مى ورزى] (6)

در حالى كه اگر او نخواهد خود را [از آلودگى هاى باطنى و عملى] پاك كند تكليفى بر عهده تو [نسبت به او] نيست؛ (7)

و اما آنكه شتابان نزد تو آمد (8)

در حالى كه [از پروردگارش] مى ترسد، (9)

تو [با روى گردانى] از او به ديگران مى پردازى. (10)

اين چنين [برخوردى شايسته] نيست، بى ترديد اين آيات قرآن مايه پند است. (11)

پس هركه خواست از آن پند گيرد، (12)

در صحيفه هايى است ارزشمند (13)

بلند مرتبه و پاكيزه (14)

در دست سفيرانى (15)

بزرگوار و نيكوكار. (16)

مرگ بر انسان، چه كافر و ناسپاس است! (17)

[خدا] او را از چه چيز آفريده؟ (18)

از نطفه اى [ناچيز و بى مقدار] آفريده است، پس او را [در ذات، صفات و

اندام] اندازه لازم عطا كرد. (19)

آن گاه راه [هدايت، سعادت، خير و طاعت] را برايش آسان ساخت. (20)

سپس او را ميراند و در گور نهاد، (21)

و سپس چون بخواهد او را زنده مى كند. (22)

اين چنين نيست [كه وظيفه اش را انجام داده باشد] هنوز آنچه را به او دستور داده به جا نياورده است. (23)

پس انسان بايد به خوراكش با تأمل بنگرد (24)

كه ما [از آسمان] آب فراوانى فرو ريختيم. (25)

سپس زمين را [به صورتى سودمند] از هم شكافتيم. (26)

پس در آن دانه هاى فراوانى رويانديم، (27)

و انگور و سبزيجات (28)

و زيتون و درخت خرما…. (29)

و بوستان هاى پر از درخت تناور و بزرگ (30)

و ميوه و چراگاه (31)

تا مايه برخوردارى شما و دام هايتان باشد.…. (32)

پس زمانى كه آن بانگ هولناك و مهيب در رسد، (33)

روزى كه آدمى فرار مى كند، از برادرش…. (34)

و از مادر و پدرش…. (35)

و از همسر و فرزندانش (36)

در آن روز هركسى از آنان را كارى است كه او را به خود مشغول مى كند [تا جايى كه نمى گذارد به چيز ديگرى بپردازد.] (37)

در آن روز چهره هايى درخشان و نورانى است (38)

خندان و خوشحال…. (39)

و در آن روز چهره هايى است كه بر آنان غبار نشسته (40)

[و] سياهى و تاريكى آنان را فرا گرفته است؛…. (41)

آنان همان كافران بد كارند. (42)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

چرا عبوس و ترشرو گشت (1)

چون آن مرد نابينا حضورش آمد (2)

و تو چه ميدانى ممكنست او مردى پارسا و پاكيزه صفات باشد (3)

يا به

تعليم رسول به ياد خدا آيد و ذكر حق او را سودمند افتد مراد عبد الله مكتومست كه چون حضور رسول براى تعليم قرآن آمد جمعى اكابر كفار قريش نزد حضرت بودند حضرت از حرص بر ايمان و هدايت آنها به او توجه كامل نكرد و به صحبت مشغول بود و مرد متشخصى از امويان بر آن نابينا ترشروئى و اظهار انضجار نمودبر نكوهش او و حرمت عبد الله اين آيات نازل شد (4)

اما آنكه دارا و مغرور دنيا است (5)

چرا تو اى رسول به او توجه كنى؟ و حريص بر ايمان او باشى (6)

در صورتى كه اگر او از كفرش به ايمان و پارسائى نپردازد بر تو تكليفى نيست (7)

اما آن كس كه چون عبد الله مكتوم به شوق دل براى ذكر خدا به سوى تو مى شتابد (8)

و او مرد خداترس و باتقوائيست (9)

تو از توجه به او خوددارى ميكنى؟ (10)

اين روا نيست كه آيات حق براى پند و تذكر همه خلق است (11)

تا هر كه بخواهد پند گيرد (12)

آيات الهى در صفحات مكرم يعنى لوح محفوظ يا كتب آسمانى يا قلوب پاكان نگاشته است (13)

كه آن صفحات بسى بلند مرتبه و پاك و منزه از خطا است (14)

سپرده به دست سفيران حق و فرشتگان وحى است (15)

كه ملائكه مقرب عالى رتبه با حسن و كرامتند (16)

اى كشته باد انسان بى ايمان چرا تا اين حد كفر و عناد مى ورزد (17)

نمى نگرد از چه چيز خلق شده است (18)

از آب نطفه بى قدرى خدا بدين صورت زيبا

خلقتش فرمود (19)

سپس راه خروج از نقص به كمال را بر او سهل و آسان گردانيد (20)

آنگاه به وقت معين او را بميراند و به خاك قبر سپرد (21)

و سپس هر وقت خواهد باز او را از قبر برانگيزد (22)

چنين نيست كه منكران معاد مى پندارند بشر كافر چرا آنچه خدا امر كرد بجا نياورد تا سعادت ابد يابد (23)

زدمى به قوت و غذاى خود به چشم خرد بنگرد (24)

كه ما آب باران فرو ريختيم (25)

آنگاه خاك زمين بشكافتيم و انواع نباتات از آن برآورديم (26)

و حبوبات براى غذا برويانيديم (27)

و باغ انگور و نباتاتى كه هر چه بدروند باز برويد (28)

و درخت زيتون و نخل خرما (29)

و باغها و جنگلهاى پر از درختان كهن (30)

و انواع ميوه هاى خوش و علفها و مرتعها (31)

تا شما آدميان و حيوانات شما هم از آن بهره مند شويد (32)

به ياد آريد آنگاه كه صداى بلند و نداى مهيب قيامت بگوش همه خلق برسد (33)

آن روز كه از وحشت و هولناكى هر كه از برادرش مى گريزد (34)

بلكه و از مادر و پدرش (35)

و از آن و فرزندش هم ميگريزد (36)

در آن روز هر كس چنان گرفتارشان و كار خود است كه به هيچكس نتواند پرداخت (37)

آن روز طايفه اى كه اهل ايمانند رخسارشان چون صبح فروزانست (38)

و خندان و شادمانند (39)

و رخسار گروهى گردزلود غم و اندوه است (40)

و به رويشان خاك ذلت و خجلت نشسته (41)

آنها كافران و بدكاران عالمند (42)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام

خداوند بخشنده ى مهربان.

چهره درهم كشيد و روى بر تافت. (1)

از اينكه نابينايى به سراغ او آمد. (2)

و تو چه دانى، شايد او در پى پاكى و پارسايى باشد. (3)

يا پند گيرد و آن پند سودش بخشد. (4)

امّا كسى كه خود را بى نياز مى بيند. (5)

پس تو به او مى پردازى. (6)

با آنكه اگر پاك نگردد، بر تو چيزى نيست. (7)

و امّا كسى كه شتابان نزد تو آمد، (8)

در حالى كه از خدا مى ترسد، (9)

تو از او تغافل مى كنى و به ديگرى مى پردازى. (10)

چنين نيست (كه آنها مى پندارند)، همانا قرآن وسيله تذكّر است. (11)

پس هر كس بخواهد، آن را ياد كند و از آن پند گيرد. (12)

در ميان صحيفه هايى ارجمند است. (13)

كه بلند مرتبه و پاكيزه است. (14)

به دست سفيرانى، (15)

بزرگوار و نيكوكار. (16)

مرگ بر اين انسان (سركش) كه چه ناسپاس است. (17)

(مگر خداوند) او را از چه چيز آفريده است. (18)

از نطفه اى ناچيز آفريدش و سامانش بخشيد. (19)

سپس راه (سعادت) را براى او آسان و فراهم نمود. (20)

آنگاه او را ميراند و در گورش نهاد. (21)

پس هر زمان كه بخواهد او را برانگيزد. (22)

هرگز (چنين نيست) كه هنوز آنچه را كه خدا به او فرمان داده، انجام نداده است. (23)

پس بايد انسان به غذاى خود بنگرد. (24)

ما آب را آن گونه كه بايد، (از آسمان) فرو ريختيم. (25)

سپس زمين را به خوبى شكافتيم. (26)

و در آن، دانه رويانديم. (27)

و نيز انگور و سبزيجات، (28)

و زيتون و نخل خرما،

(29)

و باغهاى پردرخت، (30)

و ميوه و چراگاه، (31)

براى برخوردارى شما و چهارپايانتان. (32)

پس زمانى كه آن صداى هولناك در آيد. (33)

روزى كه انسان از برادرش بگريزد. (34)

و از مادر و پدرش. (35)

و همسر و فرزندانش. (36)

در آن روز براى هر يك از آنان كار و گرفتارى است كه او را (از پرداختن به كار ديگران) بازدارد. (37)

چهره هايى در آن روز درخشانند، (38)

خندان و شادمانند، (39)

و چهره هايى در آن روز، غبار (غم) بر آنها نشسته. (40)

و تيرگى و سياهى، چهره آنان را پوشانده است. (41)

اينان همان كافران بدكردارند. (42)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

روى درهم كشيد و رخ برتافت (1)

چون آن نابينا به سويش آمد. (2)

و تو چه دانى شايد او به پاكى گرايد - به سبب آنچه شنود -. (3)

يا پند گيرد و آن پند سودش دهد. (4)

اما آن كه بى نياز است - به مال و جاه -، (5)

پس تو بدو روى مى آرى و به او مى پردازى! (6)

و چيست بر تو - تو را چه زيان دارد - كه [آن كافر] پاكى نورزد؟ - يا: و تو را باكى نيست كه او پاكى نمى ورزد -. (7)

و اما آن كه با كوشش و شتاب نزد تو آمده، (8)

در حالى كه [از خداى] مى ترسد، (9)

پس تو از او [به ديگرى] مى پردازى. (10)

همانا اين [آيات قرآن] يادآورى و پندى است - براى آدميان -، (11)

پس هر كه خواهد، آن را ياد كند و پند گيرد. (12)

[آنها] در دفترهايى است گرامى داشته، (13)

بلند پايه و پاكيزه - از عيب و بيهوده و دروغ و از دستهاى شياطين -، (14)

در دست سفيرانى (15)

بزرگوار و نيكوكار. (16)

مرده باد آدمى، چه كافر و ناسپاس است! (17)

او را از چه چيز آفريد؟ (18)

از نطفه اى آفريدش پس به اندازه اش نهاد. (19)

سپس راه [به ايمان و طاعت] را برايش آسان ساخت. (20)

سپس او را بميرانيد و در گور كرد. (21)

سپس آنگاه كه بخواهد او را برانگيزد - باز زنده گرداند -. (22)

نه چنين است، كه هنوز آنچه را [خدا] به او فرمان داده نگزارده و بجاى نياورده است. (23)

پس آدمى بايد به خوراك خود بنگرد - تا عبرت گيرد -. (24)

همانا ما آب [باران] را فرو ريختيم فرو ريختنى، (25)

سپس زمين را [با سر برآوردن گياهان] بشكافتيم شكافتنى. (26)

پس در آن دانه ها رويانيديم، (27)

و انگور و سبزى، (28)

و درخت زيتون و خرما، (29)

و بوستانهاى پر درخت، (30)

و ميوه و علف، (31)

تا برخوردارى باشد براى شما و چارپايان شما. (32)

پس چون آن بانگ هول انگيز [رستاخيز] بيايد، (33)

روزى كه آدمى از برادر خود مى گريزد، (34)

و از مادر و پدر خويش، (35)

و از همسر و فرزندانش، (36)

هر مردى از آنان را در آن روز كارى است كه بدان مى پردازد - كسى به ديگرى نپردازد -. (37)

روى هايى در آن روز تابان و درخشان است، (38)

خندان و شادمان. (39)

و روى هايى در آن روز بر آنها گرد نشسته است، (40)

تيرگى و سياهى آنها را فرو پوشد، (41)

اينانند كافران بدكار گنه پيشه. (42)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

روي را ترش كرد و سر برگردانيد. (1)

چون آن نابينا به نزدش آمد. (2)

و تو چه داني ، شايد كه او پاكيزه شود، (3)

يا پند گيرد و پند تو سودمندش افتد. (4)

اما آن كه او توانگر است، (5)

تو روي خود بدو مي كني . (6)

و اگر هم پاك نگردد چيزي بر عهده تو نيست. (7)

و اما آن كه دوان دوان به نزد تو مي آيد، (8)

و مي ترسد، (9)

تو از او به ديگري مي پردازي . (10)

آري ، اين قرآن اندرزي است، (11)

پس هر كه خواهد از آن پند گيرد. (12)

در صحيفه هايي گرامي ، (13)

بلند- قدر و پاكيزه ، (14)

به دست كاتباني ، (15)

بزرگوار و نيكوكار. (16)

مرگ بر آدمي باد كه چه ناسپاس است. (17)

او را از چه آفريده است؟ (18)

از نطفه اي آفريد و به اندازه پديد آورد. (19)

سپس راهش را آسان ساخت. (20)

آنگاه بميراندش و در گور كرد. (21)

و آنگاه كه خواهد زنده اش سازد. (22)

نه ، كه هنوز آنچه را به او فرمان داده بود به جاي نياورده است. (23)

پس آدمي به طعام خود بنگرد. (24)

ما باران را فرو باريديم، باريدني . (25)

و زمين را شكافتيم، شكافتني . (26)

و در آن دانه ها رويانيديم، (27)

و تاك و سبزيهاي خوردني ، (28)

و زيتون و نخل، (29)

و باغهاي پر درخت، (30)

و ميوه و علف، (31)

تا شما و چارپايانتان بهره بريد. (32)

چون بانگ قيامت برآيد، (33)

روزي

كه آدمي از برادرش مي گريزد، (34)

و از مادرش و پدرش، (35)

و از زنش و فرزندانش. (36)

هر كس را در آن روز كاري است كه به خود مشغولش دارد. (37)

چهره هايي در آن روز درخشانند، (38)

خندانند و شادانند. (39)

و چهره هايي در آن روز غبارآلودند. (40)

در سياهي فرو رفته اند. (41)

اينان كافران و فاجرانند. (42)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

ترشرويى كرد و روى بر تافت (1)

از اينكه آن نابينا به نزد او آمد (2)

و تو چه دانى چه بسا او پاكدلى ورزد (3)

يا پندگيرد و پندش سود بخشد (4)

اما كسى كه بى نيازى نشان مى دهد (5)

[چرا] تو به او مى پردازى (6)

و اگر هم پاكدلى پيشه نكند، ايرادى بر تو نيست (7)

و اما كسى كه شتابان به سويت آمد (8)

و او خشيت مى ورزد (9)

تو از او به ديگرى مى پردازى (10)

چنين نيست، آن پندآموزى است (11)

هر كه خواهد آن را ياد كند (12)

در ميان صحيفه هاى ارجمند است (13)

كه بلندمرتبه است و پاك داشته (14)

به دست نويسندگانى (15)

كه گراميانند و نيكان (16)

مرگ بر انسان [كافر] چقدر كافركيش است (17)

مگر از چه چيزى او را آفريده است (18)

او را از نطفه اى آفريده است و سر و سامان بخشيده است (19)

سپس راه را بر او آسان داشته است (20)

سپس او را ميرانيد و او را در گور كرد (21)

سپس هر زمان كه خواست او را برانگيزد (22)

حاشا، او آنچه به او فرمان داده بود، انجام نداد (23)

پس بايد انسان

به خوراك خويش بنگرد (24)

ما آب را به فراوانى فرو ريخته ايم (25)

سپس زمين را به نيكى برشكافته ايم (26)

و در آن دانه [ها] رويانده ايم (27)

و نيز انگور و سبزيجات (28)

و درخت زيتون و خرما (29)

و بوستانهاى انبوه (30)

و ميوه و علف (31)

كالايى براى شما و براى چارپايانتان (32)

چون بانگ گوشفرسا در آيد (33)

روزى كه انسان از برادرش بگريزد (34)

و از مادرش و پدرش (35)

و همسرش و پسرانش (36)

براى هر كس از آنان در چنين روز كارى باشد كه او را از همه باز دارد (37)

در چنين روز چهره هايى تابناك باشد (38)

خندان و شادمان (39)

و در چنين روز بر چهره هايى غبار باشد (40)

تيرگى آنها را فرو گيرد (41)

اينان همان كافركيشان نافرمانند (42)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

روى درهم كشيد و پشت كرد (1)

كه آمدش كور (2)

و چه دانستت شايد او پاكى جويد (3)

يا يادآور شود پس سود دهدش يادآوردن (4)

اما آنكه بى نيازى جست (5)

پس تواش پذيرفتى (6)

و نيست بر تو كه او پاكى نجويد (7)

و اما آنكه بيامدت مى دويد (8)

و او مى ترسيد (9)

پس تو از او سرگرمى جستى (10)

نه چنين است همانا آن است يادآوريى (11)

كه هر كه خواهد ياد آوردش (12)

در نامه هايى گرامى (13)

برافراشته پاك شده (14)

به دستهاى پيام آورانى (15)

گراميانى نيكانى (16)

كشته باد انسان چه ناسپاس است (17)

از چه چيز آفريدش (18)

از نطفه بيافريدش پس مقدّر داشتش (اندازه نهادش) (19)

سپس راه را آماده ساختش (20)

پس ميرانيدش و به گور

بردش (21)

سپس هر گاه خواست برون آردش (22)

نه چنين است هنوز نگذارد آنچه فرمودش (23)

پس بنگرد انسان بسوى خوراكش (24)

كه ريختيم ما آب را ريزشى (25)

پس شكافتيم زمين را شكافتنى (26)

پس رويانيديم در آن دانه (27)

و انگورى و خرمائى (28)

و زيتونى و خرمابنى (29)

و باغچه هائى پيچيده (30)

و ميوه اى و چمنى (31)

بهره اى براى شما و براى دامهاى شما (32)

پس گاهى كه آيد خروش كرسازنده (33)

روزى كه گريزد مرد از برادرش (34)

و مادرش و پدرش (35)

و همسرش و فرزندانش (36)

هر مردى از ايشان را است در آن روز كارى كه به خود واداردش (37)

چهره هايى است در آن روز گشوده (38)

خندان شادان (39)

و چهره هايى در آن روز بر آنها است گردى (40)

دستخوش سازدش پريشانى (41)

آنانند كافران پرده دران (42)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 He frowned and turned away

2 when the blind man approached him.

3 And how do you know, maybe he would purify himself,

4 or take admonition, and the admonition would benefit him!

5 But as for someone who is self-complacent,

6 you attend to him,

7 though you are not liable if he does not purify himself.

8 But he who comes hurrying to you,

9 while he fears [Allah],

10 you are neglectful of him.

11 No indeed! These [verses of the Qur’an] are a reminder

12 —so let anyone who wishes remember it—

13 in honoured scriptures,

14 exalted and purified,

15 in the hands of

envoys,

16 noble and pious.

17 Perish man! How ungrateful is he!

18 From what has He created him?

19 He has created him from a drop of [seminal] fluid, and then proportioned him.

20 Then He made the way easy for him;

21 then He made him die and buried him;

22 and then, when He wished, resurrected him.

23 No indeed! He has not yet carried out what He had commanded him.

24 So let man observe his food:

25 We poured down water plenteously,

26 then We split the earth into fissures

27 and made the grain grow in it,

28 and vines and vegetables,

29 olives and date palms,

30 and densely-planted gardens,

31 fruits and pastures,

32 as a sustenance for you and your livestock.

33 So when the deafening Cry comes

34 —the day when a man will evade his brother,

35 his mother and his father,

36 his spouse and his sons—

37 that day each of them will have a task to keep him preoccupied.

38 That day some faces will be bright,

39 laughing and joyous.

40 And some faces on that day will be covered with dust,

41 overcast with gloom.

42 It is they who are the faithless, the vicious.

ترجمه انگليسي شاكر

He frowned and turned (his) back, (1)

Because there came to him the blind man. (2)

And what would make you know that he would purify himself, (3)

Or become reminded so that the reminder should profit him? (4)

As for him who considers

himself free from need (of you), (5)

To him do you address yourself. (6)

And no blame is on you if he would not purify himself (7)

And as to him who comes to you striving hard, (8)

And he fears, (9)

From him will you divert yourself. (10)

Nay! surely it is an admonishment. (11)

So let him who pleases mind it. (12)

In honored books, (13)

Exalted, purified, (14)

In the hands of scribes (15)

Noble, virtuous. (16)

Cursed be man! how ungrateful is he! (17)

Of what thing did He create him? (18)

Of a small seed; He created him, then He made him according to a measure, (19)

Then (as for) the way-- He has made it easy (for him) (20)

Then He causes him to die, then assigns to him a grave, (21)

Then when He pleases, He will raise him to life again. (22)

Nay; but he has not done what He bade him. (23)

Then let man look to his food, (24)

That We pour down the water, pouring (it) down in abundance, (25)

Then We cleave the earth, cleaving (it) asunder, (26)

Then We cause to grow therein the grain, (27)

And grapes and clover, (28)

And the olive and the palm, (29)

And thick gardens, (30)

And fruits and herbage (31)

A provision for you and for your cattle. (32)

But when the deafening cry comes, (33)

The day on which a man shall fly from his brother, (34)

And his mother and his father, (35)

And his spouse and his son-- (36)

Every man of them shall on that day have an affair which will occupy him. (37)

(Many) faces on that day shall be bright, (38)

Laughing, joyous. (39)

And (many) faces on that day, on them shall be dust, (40)

Darkness shall cover them. (41)

These are they who are unbelievers, the wicked. (42)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(1) He frowned and turned away

(2) because the blind man came to him!

(3) What will make you realize that he may [yet] be purified (of disbelief)

(4) or even reminded, and the Reminder may benefit him?

(5) However anyone who seems indifferent,

(6) you will attend to.

(7) It is not your concern whether he will purify himself (or not)!

(8) Yet with someone who comes to you eagerly

(9) and anxiously,

(10) you act so distracted!

(11) Indeed, it serves as a Reminder!

(12) Anyone who wishes should remember how it

(13) [exists] on honored pages

(14) which are held aloft [for display], cleansed

(15) by the hands of noble,

(16) virtuous scribes.

(17) Let man be damned! What makes him act ungrateful?

(18) From what sort of thing did He create him?

(19) From a drop of semen has He created him and proportioned him.

(20) Then He made the Way easy for him;

(21) next He will let him die and bury him.

(22) Then [later on] He will raise him up again whenever He may wish.

(23) Of course

he does not accomplish what He orders him to.

(24) So let man look at his own food!

(25) We let water pour down abundantly;

(26) then We split the earth right open

(27) and cause grain to sprout from it,

(28) and grapes and fodder,

(29) olive trees, datepalms

(30) and dense woodlots

(31) and fruit[-trees] and pastures

(32) as an enjoyment for both you and your livestock.

(33) When the uproar comes

(34) on a day when man will flee from his brother,

(35) his mother and his father,

(36) his mate and his children,

(37) every last man among them will have enough concern that day to keep him occupied.

(38) Some faces will be beaming on that day,

(39) laughing, rejoicing;

(40) while other faces will be covered with grime on that day,

(41) soot will overshadow them.

(42) Those will be the shameless disbelievers.

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

He frowned and turned away (1)

that the blind man came to him. (2)

And what should teach thee? Perchance he would cleanse him, (3)

or yet remember, and the Reminder profit him. (4)

But the self-sufficient, (5)

to him thou attendest (6)

though it is not thy concern, if he dose not cleanse himself. (7)

And he who comes to thee eagerly (8)

and fearfully, (9)

to him thou payest no heed. (10)

No indeed; it is a Reminder (11)

and whoso wills, shall remember it (12)

upon pages high-honoured, (13)

uplifted, purified, (14)

by the

hands of scribes (15)

noble, pious. (16)

Perish Man! How unthankful he is! (17)

Of what did He create him? (18)

Of a sperm-drop He created him, and determined him, (19)

then the way eased for him, (20)

then makes him to die, and buries him, (21)

then, when He wills, He raises him. (22)

No indeed! Man has not accomplished His bidding. (23)

Let Man consider his nourishment. (24)

We poured out the rains abundantly, (25)

then We split the earth in fissures (26)

and therein made grains to grow (27)

and vines, and reeds, (28)

and olives, and palms, (29)

and dense-tree'd gardens, (30)

and fruits, and pastures, (31)

an enjoyment for you and your flocks. (32)

And when the Blast shall sound, (33)

upon the day when a man shall flee from his brother, (34)

his mother, his father, (35)

his consort, his sons, (36)

every man that day shall have business to suffice him. (37)

Some faces on that day shall shine (38)

laughing, joyous; (39)

some faces on that day shall be dusty (40)

o'erspread with darkness-- (41)

those--they are the unbelievers, the libertines. (42)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful.

He frowned and turned away (1)

Because the blind man came unto him. (2)

What could inform thee but that he might grow (in grace) (3)

Or take heed and so the reminder might avail him? (4)

As for him who thinketh himself independent, (5)

Unto him thou payest regard. (6)

Yet it is not thy

concern if he grow not (in grace). (7)

But as for him who cometh unto thee with earnest purpose (8)

And hath fear, (9)

From him thou art distracted. (10)

Nay, but verily it is an Admonishment, (11)

So let whosoever will pay heed to it, (12)

On honored leaves (13)

Exalted, purified, (14)

(Set down) by scribes (15)

Noble and righteous. (16)

Man is (self) destroyed: how ungrateful! (17)

From what thing doth He create him? (18)

From a drop of seed. He createth him and proportioneth him, (19)

Then maketh the way easy for him, (20)

Then causeth him to die, and burieth him; (21)

Then, when He will, He bringeth him again to life. (22)

Nay, but (man) hath not done what He commanded him. (23)

Let man consider his food: (24)

How We pour water in showers (25)

Then split the earth in clefts (26)

And cause the grain to grow therein (27)

And grapes and green fodder (28)

And olive trees and palm trees (29)

And garden closes of thick foliage (30)

And fruits and grasses: (31)

Provision for you and your cattle. (32)

But when the Shout cometh (33)

On the day when a man fleeth from his brother (34)

And his mother and his father (35)

And his wife and his children, (36)

Every man that day will have concern enough to make him heedless (of others). (37)

On that day faces will be bright as dawn, (38)

Laughing, rejoicing at good news; (39)

And other faces, on

that day, with dust upon them, (40)

Veiled in darkness, (41)

Those are the disbelievers, the wicked. (42)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

The (Prophet) frowned and turned away. (1)

Because there came to him the blind man (interrupting). (2)

But what could tell thee but that perchance he might Grow (in spiritual understanding)? (3)

Or that he might receive admonition and the teaching might profit him? (4)

As to one who regards himself as self-sufficient (5)

To him dost thou attend; (6)

Though it is no blame to thee if he grow not (in spiritual understanding). (7)

But as to him who came to thee striving earnestly (8)

And with fear (in his heart) (9)

Of him wast thou unmindful. (10)

By no means (should it be so)! For it is indeed a Message of instruction: (11)

Therefore let who will keep it in remembrance. (12)

(It is) in Books held (greatly) in honor. (13)

Exalted (in dignity) kept pure and holy (14)

(Written) by the hands of scribes (15)

Honorable and Pious and Just. (16)

Woe to man! what hath made him reject Allah? (17)

From what stuff Hath He created him? (18)

From a sperm-drop: He hath created him and then mouldeth him in due proportions; (19)

Then doth He make His path smooth for him; (20)

Then He causeth him to die and putteth him in his Grave; (21)

Then when it is His will He will raise him up (again). (22)

By no means hath he

fulfilled what Allah Hath commanded him. (23)

Then let man look at his Food (and how We provide it): (24)

For that We pour forth water in abundance (25)

And We split the earth in fragments (26)

And produce therein Corn (27)

And Grapes and nutritious Plants. (28)

And Olives and Dates (29)

And enclosed Gardens dense with lofty trees (30)

And Fruits and Fodder (31)

For use and convenience to you and your cattle. (32)

At length when there comes the Deafening Noise (33)

That Day shall a man flee from his own brother. (34)

And from his mother and his father. (35)

And from his wife and his children. (36)

Each one of them that Day will have enough concern (of his own) to make him indifferent to the others. (37)

Some Faces that Day will be beaming. (38)

Laughing rejoicing. (39)

And other faces that Day will be dust-stained; (40)

Blackness will cover them: (41)

Such will be the Rejecters of Allah the Doers of Iniquity. (42)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. Il s'est renfrogné et il s'est détourné

2. parce que l'aveugle est venu à lui.

3. Qui te dit: peut-être [cherche]-t-il à se purifier?

4. ou à se rappeler en sorte que le rappel lui profite?

5. Quant à celui qui se complaît dans sa suffisance (pour sa richesse)

6. tu vas avec empressement à sa rencontre.

7. Or, que t'importe qu'il ne se purifie pas›

8. Et quant à celui qui vient à toi

avec empressement

9. tout en ayant la crainte,

10. tu ne t'en soucies pas.

11. N'agis plus ainsi! Vraiment ceci est un rappel -

12. quiconque veut, donc, s'en rappelle -

13. consigné dans des feuilles honorées,

14. élevées, purifiées,

15. entre les mains d'ambassadeurs

16. nobles, obéissants.

17. Que périsse l'homme! Qu'il est ingrat!

18. De quoi [Allah] l'a-t-Il créé?

19. D'une goutte de sperme, Il le crée et détermine (son destin):

20. puis Il lui facilite le chemin;

21. puis Il lui donne la mort et le met au tombeau;

22. puis Il le ressuscitera quand Il voudra.

23. Eh bien non! [L'homme] n'accomplit pas ce qu'Il lui commande.

24. Que l'homme considère donc sa nourriture:

25. C'est Nous qui versons l'eau abondante,

26. puis Nous fendons la terre par fissures

27. et y faisons pousser grains,

28. vignobles et légumes,

29. oliviers et palmiers,

30. jardins touffus,

31. fruits et herbages,

32. pour votre jouissance vous et vos bestiaux.

33. Puis quand viendra le Fracas,

34. le jour où l'homme s'enfuira de son frère,

35. de sa mère, de son père,

36. de sa compagne et de ses enfants,

37. car chacun d'eux, ce jour-là, aura son propre cas pour l'occuper.

38. ce jour-là, il y aura des visages rayonnants,

39. riants et réjouis.

40. De même qu'il y aura, ce jour-là, des visages couverts de poussière,

41. recouverts de ténèbres.

42. Voilà les infidèles, les libertins.

ترجمه اسپانيايي

1. Frunció las cejasy volvió la espalda,

2. porque el ciego vino a él.

3.

¿Quién sabe? Quizá quería purificarse,

4. o dejarse amonestar y que la amonestación le aprovechara.

5. A quien es rico

6. le dispensas una buena acogida

7. y te tiene sin cuidado que no quiera purificarse.

8. En cambio, de quien viene a ti, corriendo,

9. con miedo de Alá,

10. te despreocupas.

11. ¡No! Es un Recuerdo,

12. que recordará quien quiera,

13. contenido en hojas veneradas,

14. sublimes, purificadas,

15. escrito por mano de escribas

16. nobles, píos.

17. ¡Maldito sea el hombre! ¡Qué desagradecido es!

18. ¿De qué lo ha creado Él?

19. De una gota lo ha creado y determinado;

20. luego, le ha facilitado el camino;

21. luego, le ha hecho morir y ser sepultado;

22. luego, cuando É quiera, le resucitará.

23. ¡No! No ha cumplido aún lo que Él le ha ordenado.

24. ¡Que mire el hombre su alimento!

25. Nosotros hemos derramado el agua en abundancia;!

26. luego, hendido la tierra profundamente

27. y hecho crecer en ella grano,

28. vides, hortalizas,

29. olivos, palmeras,

30. frondosos jardines,

31. frutas, pastos,

32. para disfrute vuestro y de vuestros rebaños.

33. Pero, cuando venga el Estruendo,

34. el día que el hombre huya de su hermano,

35. de su madre y de su padre,

36. de su compañera y de sus hijos varones,

37. ese día, cada cual tendrá bastante consigo mismo.

38. Ese día, unos rostros estarán radiantes,

39. risueños, alegres,

40. mientras que otros, ese día, tendrán polvo encima,

41. los cubrirá una negrura:

42. ésos

serán los infieles, los pecadores.

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. Er runzelte die Stirn und wandte sich ab,

2. Weil ein blinder Mann zu ihm kam.

3. Was aber lنكt dich wissen? Vielleicht wünscht er, sich zu reinigen,

4. Oder er mِchte der Lehre lauschen und die Lehre mِchte ihm nützlich sein.

5. Was den anlangt, der gleichgültig ist,

6. Dem widmest du Aufmerksamkeit,

7. Wiewohl du nicht verantwortlich bist, wenn er sich nicht reinigen will.

8. Aber der, der in Eifer zu dir kommt,

9. Und der (Gott) fürchtet,

10. Den vernachlنssigst du.

11. Nein! wahrlich, dies ist eine Ermahnung -

12. So mِge, wer da will, seiner acht haben -,

13. Auf ehrwürdigen Blنttern,

14. Erhabenen, lauteren,

15. In den Hنnden von Schreibern,

16. Edlen, tugendhaften.

17. Verderben auf den Menschen! Wie undankbar ist er!

18. Woraus erschafft Er ihn?

19. Aus einem Samentropfen! Er erschafft ihn und gestaltet ihn;

20. Den Weg dann macht Er leicht für ihn,

21. Dann lنكt Er ihn sterben und bestimmt ihm ein Grab;

22. Dann, wenn Er will, erweckt Er ihn wieder.

23. Nein! er hat nicht getan, was Er ihm gebot.

24. So betrachte der Mensch doch seine Nahrung:

25. Wie Wir Wasser in Fülle ausgieكen,

26. Dann die Erde in Spalten zerteilen,

27. Und Korn in ihr wachsen lassen

28. Und Reben und Gemüse,

29. Und den ضlbaum und die Dattelpalme,

30. Und dicht bepflanzte Gنrten, ummauerte,

31. Und Obst und Gras,

32. Versorgung für euch und für euer Vieh!

33.

Doch wenn der betنubende Ruf kommt,

34. Am Tage, da der Mensch seinen Bruder flieht,

35. Und seine Mutter und seinen Vater,

36. Und seine Gattin und seine Sِhne,

37. Jedermann wird an jenem Tage Sorge genug haben, daك er (anderer) nicht achtet.

38. An jenem Tage werden manche Gesichter strahlend sein,

39. Heiter, freudig!

40. Und andere Gesichter, an jenem Tage, werden staubbedeckt sein,

41. Finsternis wird sie verhüllen.

42. Das sind die Unglنubigen, die Frevler.

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. Si accigliò e voltò le spalle

2. quando il cieco venne da lui.

3. Cosa ne puoi sapere?Forse voleva purificarsi

4. o riflettere, affinché il Monito gli fosse utile.

5. Quanto a colui che invece pensa di bastare a se stesso ,

6. tu ne hai maggiore premura.

7. Cosa t'importa se non si purifica ?

8. Quanto a colui che ti viene incontro pieno di zelo,

9. essendo timorato [di Allah],

10. di lui non ti occupi affatto!

11. In verità questo è un Monito:

12. se ne ricordi, dunque, chi vuole.

13. [E' contenuto] in Fogli onorati,

14. sublimi, purissimi,

15. tra le mani di scribi

16. nobili, obbedienti !

17. Perisca l'uomo, quell'ingrato !

18. Da cosa l'ha creato Allah?

19. Da una goccia di sperma. Lo ha creato e ha stabilito [il suo destino] ,

20. quindi gli ha reso facile la via ,

21. quindi l'ha fatto morire e giacere nella tomba;

22. infine lo resusciterà quando lo vorrà!

23. No, non ha adempiuto

a quello [Allah] gli ha comandato.

24. Consideri l'uomo il suo cibo:

25. siamo Noi che versiamo l'acqua in abbondanza,

26. poi spacchiamo la terra in profondità

27. e vi facciamo germinare cereali,

28. vitigni e foraggi ,

29. olive e palmeti,

30. lussureggianti giardini,

31. frutti e pascoli,

32. di cui godete voi e il vostro bestiame.

33. Ma quando verrà il Fragore,

34. il Giorno in cui l'uomo fuggirà da suo fratello,

35. da sua madre e da suo padre,

36. dalla sua compagna e dai suoi figli,

37. poiché ognuno di loro, in quel Giorno, avrà da pensare a se stesso,

38. ci saranno in quel Giorno volti radiosi,

39. sorridenti e lieti.

40. E ci saranno, in quel Giorno, [anche] volti terrei

41. coperti di tenebre:

42. sono i miscredenti, i peccatori.

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. Он нахмурился и отвернулся

2. от того, что подошел к нему слепой.

3. А что дало тебе знать, - может быть, он очистится,

4. или станет поминать увещевание, и поможет ему воспоминание.

5. А вот тот, кто богат,

6. к нему ты поворачиваешься,

7. хотя и не на тебе лежит, что он не очищается.

8. А тот, кто приходит к тебе со тщанием

9. и испытывает страх, -

10. ты от него отвлекаешься.

11. Но нет! Это ведь напоминание, -

12. и кто пожелает, его вспомнит, -

13. в свитках почтенных,

14. возвышенных, очищенных

15. руками писцов

16. почтенных, благих.

17. Убит будь человек, как он неверен!

18. Из чего Он его создал?

19. - Из капли! Создал его и соразмерил,

20. потом дорогу ему облегчил.

21. Потом его умертвил и похоронил.

22. Потом, когда пожелал, его воскресил.

23. Так нет! Не совершает он того, что повелел Он!

24. Пусть же посмотрит человек на свою пищу, -

25. как Мы пролили воду ливнем,

26. потом рассекли землю трещинами

27. и взрастили на ней зерна,

28. и виноград, и траву,

29. и маслины, и пальмы,

30. и сады густые,

31. и фрукты, и растения

32. на пользу вам и вашим животным.

33. И когда придет оглушительный,

34. в тот день, как убежит муж от брата,

35. и матери, и отца,

36. и подруги, и сыновей.

37. У каждого мужа из них тогда - дело ему достаточное.

38. Лица в тот день открытые,

39. смеющиеся, веселые,

40. и лица в тот день - на них пыль,

41. покрыл их прах.

42. Они-то - неверные и распутники.

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm Allah adiyle.

1- Yüzünü ek itti ve dِndürdü.

2- Yanna kِr geldi diye.

3- Belki o, arnacaktr, ne bilirsin?

4- Yahut da ًِüt alacaktr da ondan faydalanacaktr.

5- Fakat ihtiyac olmayana gelince.

6- Artk sen onun üstüne dü tükçe dü üyorsun.

7- O arnmazsa sana ne?

8- Ve fakat sana ko up gelen.

9- Ve korkan ki i.

10- Sen ondan gaflet ediyor, ona aldr bile etmiyorsun.

11- ضyle deًil, üphe yok ki Kur’ân, ancak bir ًِüttür.

12- Dileyen dinler, ًِüt alr.

13- Büyük, erefli sayfalardadr.

14- Yüceltilmi tir, artlm tr.

15- Yazclarn ellerinde.

16- Büyüklerdir, hayrl ve itâatlilerdir.

17- Geberesice insan, ne de kâfirdir.

18- Onu, neden

yaratm tr?

19- Bir katre sudan; yaratm tr onu da halden hâle dِndürmü tür.

20- Sonra ona yolu kolaylatm tr da dünyâya getirmi tir.

21- Sonra ِldürmü tür onu da kabre sokmu tur.

22- Sonra da dilerse diriltir onu.

23- Gerçekten de insan, onun emrini tam yerine getirmedi gitti.

24- Artk insan, yediًine de bir baksn.

25- قüphe yok ki biz, bir yaًmurdur, yaًdrdk.

26- Sonra yeryüzünü bir iyice yardk.

27- Derken orada tohumlar bitirdik.

28- Ve üzüm ve yoncalar.

29- Ve zeytin ve hurma.

30- Ve çe itli büyük aًaçlar bulunan bahçeler.

31- Ve meyveler ve otlaklar.

32- Sizin ve hayvanlarnzn faydas için.

33- Derken âdetâ kulaklar saًr eden o baًr gelip çatt m.

34- O gün, bir gündür ki ki i kaçar karde inden.

35- Ve anasndan ve babasndan.

36- Ve e inden ve çocuًundan.

37- Ve onlarn herbirinin bir derdi var ki ba kalarna bakmaya vakti bile yok.

38- Nice yüzler o gün parl-parl parlar.

39- Güler, sevinir.

40- Ve nice yüzler o gün tozlarla bulanr.

41- _stlerine bir karalktr çِker.

42- ف te onlardr kâfirler, suçlular.

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. (Peyğəmbər) qaşqabağını töküb üzünü çevirdi.

2. Yanına korun (Abdullah ibn Ummi-Məktumun) gəlməsindən dolayı.

3. Nə bilirsən, bəlkə də, o (səndən islama dair soruşub öyrənəcəkləri ilə) təmizlənəcəkdir!

4. Yaxud öyüd dinləyəcək və bu öyüd ona fayda verəcəkdir!

5. (Var dövlətinə güvənib sənin öyüd-nəsihətinə qulaq asmağa) ehtiyac hiss etməyənə (dövlətliyə) gəldikdə,

6. Sən üzünü ona tərəf çevirirsən (onun sözünə qulaq asırsan).

7. Onun (küfrdən) təmizlənməsindən sənə nə?!

8. Yüyürə-yüyürə sənin yanına gələn

9. Və (Allahdan) qorxan kimsəyə gəldikdə isə,

10. Sən ondan üz çevirirsən!

11. Xeyr! (Belə yaramaz, bir daha belə etmə). Həqiqətən, bu (ayələr) bir öyüd-nəsihətdir.

12. Kim istəsə, ondan öyüd alar.

13. (Bu Qur'an Allah dərgahında) çox möhtərəm (mö'təbər) səhifələrdə -

14. (Qədir-qiyməti) yüksək (şanı uca), tərtəmiz səhifələrdədir (Şeytan onlara toxuna bilməz).

15. (O, Allahla peyğəmbərlər arasında olan) elçi mələklərin əlləri ilə (lövhi-məhfuzdan köçürülür, yaxud o, elçi mələklərə e'tibar edilmişdir).

16. (O mələklər ki, Allahın yanında) çox möhtərəm, (Allaha) çox müt'idirlər.

17. ?lsün (kafir) insan! O nə nankordur!

18. (Bu təkəbbür onda hardandır? Allah) onu hansı şeydən yaratdı?

19. (Allah onu bir qətrə dəyərsiz) nütfədən yaratdı, ona biçim verdi.

20. Sonra onun üçün (ana bətnindən çıxış) yolunu asanlaşdırdı.

21. Sonra onu öldürüb qəbrə qoydu.

22. Sonra da istədiyi vaxt onu dirildəcəkdir.

23. Xeyr, (insan Allahın) ona buyurduğunu hələ yerinə yetirməmişdir.

24. İnsan hələ bir yeməyinə baxsın! (Görsün ki, ona necə ruzi verdik).

25. Həqiqətən, Biz yağışı bol yağdırdıq.

26. Sonra yeri gözəl yaratdıq (yaxşı yardıq),

27. Belə ki, orada dən (dənli bitkilər) göyərtdik;

28. Uzüm və yonca;

29. Zeytun və xurma (bağları);

30. (Ağacları bir-birinə) sarmaşan bağçalar;

31. (Növbənöv) meyvələr və ot (ələf) yetişdirdik.

32. (Bütün bunlar) sizin və heyvanlarınızın istifadəsi üçündür!

33. Nəhayət, qulaqları kar edən (o dəhşətli səs) gələndə (İsrafil surunu çalanda);

34. O gün insan qaçacaq öz qardaşından;

35. Anasından, atasından;

36. Zövcəsindən və oğullarından!

37. O gün onlardan hər birinin istənilən qədər işi olacaqdır! (Hər kəs öz hayında olacaq, heç kəs heç kəsin halından xəbər tutmayacaqdır).

38. O gün bir çox üzlər parlayacaq,

39. Güləcək, sevinəcəkdir.

40. O gün bir çox üzlərə isə

toz-torpaq qonacaq,

41. Onları zülmət (yaxud his) bürüyəcəkdir.

42. Onlar (pis əməllərə uyan) kafirlər, pozğunlardır!

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. (محمد مصطفٰے) ترش رُو ہوئے اور منہ پھير بيٹھے

2. كہ ان كے پاس ايك نابينا آيا

3. اور تم كو كيا خبر شايد وہ پاكيزگي حاصل كرتا

4. يا سوچتا تو سمجھانا اسے فائدہ ديتا

5. جو پروا نہيں كرتا

6. اس كي طرف تو تم توجہ كرتے ہو

7. حالانكہ اگر وہ نہ سنورے تو تم پر كچھ (الزام) نہيں

8. اور جو تمہارے پاس دوڑتا ہوا آيا

9. اور (خدا سے) ڈرتا ہے

10. اس سے تم بيرخي كرتے ہو

11. ديكھو يہ (قرآن) نصيحت ہے

12. پس جو چاہے اسے ياد ركھے

13. قابل ادب ورقوں ميں (لكھا ہوا)

14. جو بلند مقام پر ركھے ہوئے (اور) پاك ہيں

15. (ايسے) لكھنے والوں كے ہاتھوں ميں

16. جو سردار اور نيكو كار ہيں

17. انسان ہلاك ہو جائے كيسا ناشكرا ہے

18. اُسے (خدا نے) كس چيز سے بنايا؟

19. نطفے سے بنايا پھر اس كا اندازہ مقرر كيا

20. پھر اس كے ليے رستہ آسان كر ديا

21. پھر اس كو موت دي پھر قبر ميں دفن كرايا

22. پھر جب چاہے گا اسے اٹھا كھڑا كرے گا

23. كچھ شك نہيں كہ خدا نے اسے جو حكم ديا اس نے اس پر عمل نہ كيا

24. تو انسان كو چاہيئے كہ اپنے كھانے كي طرف نظر كرے

25. بے شك ہم ہي نے پاني برسايا

26. پھر ہم ہي نے

زمين كو چيرا پھاڑا

27. پھر ہم ہي نے اس ميں اناج اگايا

28. اور انگور اور تركاري

29. اور زيتون اور كھجوريں

30. اور گھنے گھنے باغ

31. اور ميوے اور چارا

32. (يہ سب كچھ) تمہارے اور تمہارے چارپايوں كے ليے بنايا

33. تو جب (قيامت كا) غل مچے گا

34. اس دن آدمي اپنے بھائي سے دور بھاگے گا

35. اور اپني ماں اور اپنے باپ سے

36. اور اپني بيوي اور اپنے بيٹے سے

37. ہر شخص اس روز ايك فكر ميں ہو گا جو اسے( مصروفيت كے ليے) بس كرے گا

38. اور كتنے منہ اس روز چمك رہے ہوں گے

39. خنداں و شاداں (يہ مومنان نيكو كار ہيں)

40. اور كتنے منہ ہوں گے جن پر گرد پڑ رہي ہو گي

41. (اور) سياہي چڑھ رہي ہو گي

42. يہ كفار بدكردار ہيں

ترجمه پشتو

1. شروع كوم د الله په نامه چې ډېر زيات مهربانه او پوره رحم لرونكې دے تندے (وچولے) يې تريو كړ او مخ يې وګرځاؤ

2. له دې چې يو ړوند سړے هغه ته راغلو

3. او تا ته څه پته ده ښايي (كېدے شي) هغه پاك شي (تقوا دار شي)

4. يا به پند واخلي او (ستا) دا پند به هغه ته ګټه ورسوي

5. او هر څوك چې توان لري

6. نو ته هغه ته مخ كوې

7. په داسې حال كښې چې كه چرې هغه خپل ځان پاك نه كړو (مسلمان نه شو) نو په تا باندې هيڅ الزام نيشته

8. او هغه څوك چې تا ته راشي او كوښښ كوي

9.

او له خدايه ويريږي

10. نو ته له هغه مخ ګرځوې (او په بل څه مشغوليږې)

11. داسې نه ده (لكه څنګه چې هغوي ګمان كوي) دا (قرآن) يو تذكر او پند دے

12. او هر څوك چې وغواړي له دې (قرآنه) دې پند واخلي

13. په عزتمنو پاڼو (لوحونو) كښې ليكلے شوے دے

14. هغه پاڼې (لوحونه) چې ډېر قدر لري او پاك دي

15. د داسې سفيرانو (ليكوونكيو ملائيكو) په لاس كښې

16. چې لوړ مقام لروونكي او نيكې دي

17. مرګ دې وي پدې انسان، څومره كافر او ناشكره دے

18. هغه (انسان) يې له څۀ شي پيدا كړے دے

19. هغه يې له نطفې څخه پيدا كړےدے بيا يې اندازه كړل او سم يې كړل

20. بيا يې ورته لار آسانه كړه

21. بيا يې هغه مړ كړۀ او په قبر كښې يې پټ كړ

22. بيا چې وغواړي هغه به ژوندې كوي

23. داسې نه ده (لكه څنګه چې هغه ګمان كوي) هغه تر اوسه پورې د خداي حكم نه دے منلے

24. انسان بايد خپل خوراك (طعام او د هغې خلقت) ته وګوري

25. مونږ له آسمانه ډېرې اوبه راتوي كړلے

26. بيا مو ځمكه وڅيرله

27. بيا مو هغې كښې ډېرې دانې زرغونې كړې

28. انګور او ډېره سبزي

29. او ډېر خوونه او خرما

30. او ګڼ باغونه

31. او ميوې او واښه (يا وچې ميوې)

32. چې ستاسو او ستاسو د ځناورو لپاره د ګټې وسيله شي

33. چې كله (د قيامت) سخت آواز راشي (نو كافران به په غم كښې ډوب شي)

34. هغه ورځ

چې سړے به له خپله وروره تښتي

35. او له خپل مور او پلاره

36. او له خپلې ښځې او ځامنو (به تښتي)

37. په هغه ورځ به له هغوي څخه هر يو كس يو حالت لري چې په ځان به يې اخته كوي

38. ځينې مخونه په دغه ورځ روښانه

39. خانديدوونكي او خوشحاله به وي

40. ځينې مخونه په دغه ورځ ګرد لړلي دي

41. او د لوګي تور هغه پټ كړي دي

42. هغوي هماغه فاجر كافران دي.

ترجمه كردي

1. Bi navê Yezdanê Dilovan ê Dilovîn Rûyê xwe tirş kirîye û pişta xwe (daye).

2. Ji bo ku ewa kora hatîye.

3. Tu çi dizanî? Bi rastî dibe ku xwe paqij bike.

4. Yan jî şîretan bike, îdî şîret kêrî wî werin.

5. Lê ewê, xwe hewce nabîne.

6. Îdî tu ji bo wî ra raber dibî.

7. Û çi ji te ra ku ewa xwe ji (filetîyê) paqij nake.

8. Lê ewê bi lez hatîye bal te.

9. Ji (Xuda) tirsîyaye, loma hatîye.

10. Îdî tu jî ji wî rû difetilînî!

11. Na! (wusa nabe) loma bi rastî (Qur'an) şîretek e.

12. Îdî kîjan ji vê, wê ewê şîretê hilde.

13. Ewa (Qur'an a) di rûpelne rûmetdar danin.

14. Bilind û paqij e.

15. Di destê balyozne (ji firêşte danin).

16. Ewan (firêştan) rûmetdar û qencîkar in.

17. Xwelî li meriva be, çiqas nankor in.

18. (Gelo) ewa (meiva) qe mêze nake, ka (Yezdan) ewa ji çi afirandîye?

19. (Yezdan) ewa ji aveke tîre avotek afirandîye, îdî paşê ji wî ra rûçik

daye.

20. Paşê (Yezdan) rêya wî hêsanî kirîye.

21. Paşê (Yezdan) ewa mirandî ye, îdî ewa xistîye gorê.

22. Paşê gava (Yezdan) bivê dîsa ewî zindî dike(di weşîne).

23. Na! (gotina merivan nîne) bi rastî tişta (Yezdan ferman) kiribû; ewî pêk ne anîbû.

24. Îdî bila meriv carekîli bal xurekê xwe ra mêze bike.

25. Me ça (ji bona piranîya xwarina wî) aveke pir rijandî ye.

26. Paşê me zemîn (ji bo hêşinaîyê) ça çirandî ye.

27. Îdî me (di zemîn da) lub hêşîn kirîye.

28. Û (me) tirî û nefel jî (hêşîn kirîye).

29. Û me zeytûn û xurme jî (hêşîn kirîye).

30. Û (me) bostanne (darê wan) ji hev derbvaz bûyî jî (hêşîn kirîye).

31. Û (me) êmîş û mêrg jî (hêşîn kiriye).

32. Ji bona (ku hûn daborya xwe pêk bîn in) me evan ji bona we ûtarişê we ra pêk anî ye.

33. Îdî gava dengê ku ji (bona) rabûna we ra te, guhan ker dike.

34. Di wê royê da meriv, ji birayê xwe direv e.

35. Û ji dîya xwe û ji bavê xwe jî.

36. Û ji hevalê jîna xwe û zarê xwe jî.

37. Di wê royê da ji bona heryekê ji wan ra temtêleke wî heye, ewa îdî hewcê tiştekî nabe,

38. Di wê royê da hinek rû hene diteyîsin

39. Mizgînvanî bi hev diken in.

40. Û di wê royê da hinek rû jî hene bi gemar in.

41. Reşatî û taritî ewan rûyan niximandin e.

42. Filene gunehkar evan bi xweber in.

ترجمه اندونزي

Sedang ia

takut kepada (Alah).(9)

Maka kamu mengabaikannya.(10)

Sekali- kali jangan (demikian)! Sesungguhnya ajaran- ajaran Tuhan itu adalah suatu peringatan,(11) (2)

Maka barang siapa yang menghendaki, tentulah ia memperhatikannya,(12) (3)

Di dalam kitab- kitab yang dimuliakan,(13) (4)

Yang ditinggikan lagi disucikan,(14) (5)

Di tangan para penulis (malaikat),(15) (6)

Yang mulia lagi berbakti.(16) (7)

Binasalah manusia; alangkah amat sangat kekafirannya.(17) (8)

Dari apakah Allah menciptakannya.(18) (9)

Dari setetes mani, Allah menciptakannya lalu menentukannya.(19) (10)

Kemudian Dia memudahkan jalannya,(20) (11)

Kemudian Dia mematikannya dan memasukkannya ke dalam kubur,(21) (12)

Kemudian bila Dia menghendaki, Dia membangkitkannya kembali.(22) (13)

Sekali- kali jangan; manusia itu belum melaksanakan apa yang diperintahkan Allah kepadanya,(23) (14)

Maka hendaklah manusia itu memperhatikan makanannya.(24) (15)

Sesungguhnya Kami benar- benar telah mencurahkan air (dari langit),(25) (16)

Kemudian Kami belah bumi dengan sebaik- baiknya,(26) (17)

Lalu Kami tumbuhkan biji- bijian di bumi itu,(27) (18)

Anggur dan sayur- sayuran,(28) (19)

Zaitun dan pohon kurma,(29) (20)

Kebun – kebun (yang) lebat,(30) (21)

Dan buah-buahan serta rumput-rumputan,(31) (22)

Untuk kesenanganmu dan untuk binatang- binatang ternakmu.(32) (23)

Dan apabila datang suara yang memekakkan (tiupan sangkakala yang kedua),(33) (24)

Pada hari ketika manusia lari dari saudaranya,(34) (25)

Dari ibu dan bapaknya,(35) (26)

Dari istri dan anak- anaknya.(36) (27)

Setiap orang dari mereka pada hari itu mempunyai urusan yang cukup menyibukkannya.(37) (28)

Banyak muka pada hari itu berseri- seri,(38) (29)

Tertawa dan gembira ria,(39) (30)

Dan banyak (pula) muka pada hari itu tertutup debu,(40) (31)

Dan ditutup lagi oleh kegelapan.(41) (32)

Mereka itulah orang- orang kafir lagi durhaka.(42) (33)

Dengan menyebut nama Allah Yang Maha

Pemurah lagi Maha Penyayang. (34)

Apabila matahari digulung.(1) (35)

Dan apabila bintang- bintang berjatuhan,(2) (36)

Dan apabila gunung- gunung dihancurkan,(3) (37)

Dan apabila unta- unta yang bunting ditinggalkan (tidak diperdulikan),(4) (38)

Dan apabila binatang- binatang liar dikumpulkan,(5) (39)

Dan apabila lautan dipanaskan,(6) (40)

Dan apabila ruh- ruh dipertemukan (dengan tubuh),(7) (41)

Apabila bayi- bayi perempuan yang dikubur hidup- hidup ditanya,(8) (42)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Ia memasamkan muka dan berpaling, (1)

Kerana ia didatangi orang buta. (2)

Dan apa jalannya engkau dapat mengetahui (tujuannya, wahai Muhammad) ? Barangkali ia mahu membersihkan hatinya (dengan pelajaran ugama yang didapatinya daripadamu)! - (3)

Ataupun ia mahu mendapat peringatan, supaya peringatan itu memberi manfaat kepadanya. (4)

Adapun orang yang merasa keadaannya telah cukup, tidak berhajat lagi (kepada ajaran Al-Quran), (5)

Maka engkau bersungguh-sungguh melayaninya. (6)

Padahal engkau tidak bersalah kalau ia tidak mahu membersihkan dirinya (dari keingkarannya). (7)

Adapun orang yang segera datang kepadamu, (8)

Dengan perasaan takutnya (melanggar perintah-perintah Allah), - (9)

Maka engkau berlengah-lengah melayaninya. (10)

Janganlah melakukan lagi yang sedemikian itu! Sebenarnya ayat-ayat Al-Quran adalah pengajaran dan peringatan (yang mencukupi). (11)

Maka sesiapa yang mahukan kebaikan dirinya, dapatlah ia mengambil peringatan daripadanya. (12)

(Ayat-ayat Suci itu tersimpan) dalam naskhah-naskhah yang dimuliakan, - (13)

Yang tinggi darjatnya, lagi suci (dari segala gangguan), - (14)

(Terpelihara) di tangan malaikat-malaikat yang menyalinnya dari Lauh Mahfuz; (15)

(Malaikat-malaikat) yang mulia, lagi yang berbakti. (16)

Binasalah hendaknya manusia (yang ingkar) itu, betapa besar kekufurannya? (17)

(Tidakkah ia memikirkan) dari apakah ia diciptakan oleh Allah? - (18)

Dari air mani diciptakanNya, serta dilengkapkan keadaannya dengan persediaan untuk bertanggungjawab; (19)

Kemudian jalan (baik dan jahat), dimudahkan Tuhan kepadanya (untuk menimbang dan mengambil mana satu yang ia pilih); (20)

Kemudian dimatikannya, lalu diperintahkan supaya ia dikuburkan; (21)

Kemudian apabila Allah kehendaki dibangkitkannya (hidup semula). (22)

Janganlah hendaknya ia kufur ingkar lagi! Sebenarnya ia belum menunaikan apa yang diperintahkan kepadanya. (23)

(Kalaulah ia tidak memikirkan asal dan kesudahan dirinya), maka hendaklah manusia melihat kepada makanannya (bagaimana kami mentadbirkannya): (24)

Sesungguhnya kami telah mencurahkan hujan dengan curahan yang menakjubkan. (25)

Kemudian kami belah-belahkan bumi dengan belahan yang sesuai dengan tumbuh-tumbuhan, - (26)

Lalu Kami tumbuhkan pada bumi biji-bijian, (27)

Dan buah anggur serta sayur-sayuran, (28)

Dan Zaitun serta pohon-pohon kurma, (29)

Dan taman-taman yang menghijau subur, (30)

Dan berbagai buah-buahan serta bermacam-macam rumput, - (31)

Untuk kegunaan kamu dan binatang-binatang ternak kamu. (32)

Kemudian (ingatlah keadaan yang berlaku) apabila datang suara jeritan yang dahsyat, - (33)

Pada hari seseorang itu lari dari saudaranya, (34)

Dan ibunya serta bapanya, (35)

Dan isterinya serta anak-anaknya; - (36)

Kerana tiap-tiap seorang dari mereka pada hari itu, ada perkara-perkara yang cukup untuk menjadikannya sibuk dengan hal dirinya sahaja. (37)

Muka (orang-orang yang beriman) pada hari itu berseri-seri, (38)

Tertawa, lagi bersuka ria; (39)

Dan muka (orang-orang yang ingkar) pada hari itu penuh berdebu, (40)

Diliputi oleh warna hitam legam dan gelap-gelita. - (41)

Mereka itu ialah orang-orang yang kafir, yang derhaka. (42)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. Alikunja uso na akageuza mgongo.

2. Kwa sababu

alimjia kipofu.

3. Na nini kitakujulisha huenda yeye atatakasika.

4. Au atakumbuka na ukumbusho utamfaa?

5. Ama ajionaye hana haja.

6. Wewe ndiye unayemshughulikia.

7. Na si juu yako kama hakutakasika.

8. Lakini anayekukimbilia.

9. Naye anaogopa.

10. Wewe unampuuza.

11. Sivyo, hakika (Qur'an) hii (ni) mawaidha.

12. Basi anayependa atawaidhika.

13. Katika kurasa zilizoheshimiwa.

14. Zilizotukuzwa, zilizotakaswa.

15. Zilizomo mikononi mwa waandishi.

16. Watukufu, wacha Mungu.

17. Ameangamia mtu, mbona anakufuru sana!

18. Kwa kitu gani amemuumba?

19. Kwa tole la manii, amemuumba na akamuwezesha.

20. Kisha akamfanyia njia nyepesi.

21. Kisha akamuua na akamuweka kaburini.

22. Kisha atakapotaka atamfufua.

23. Hapana, hajamaliza aliyomwamuru.

24. Basi mtu atazame chakula chake.

25. Hakika tumemimina maji kwa nguvu.

26. Tena tukaipasuapasua ardhi.

27. Kisha tukaziotesha humo mbegu.

28. Na mizabibu na mboga.

29. Na mizaituni na Mitende.

30. Na bustani zenye miti mingi.

31. Na matunda na malisho.

32. Kwa manufaa yenu na wanyama wenu.

33. Basi itakapokuja sauti ya nguvu.

34. Siku ambayo mtu atamkimbia nduguye.

35. Na Mama yake na Baba yake.

36. Na mkewe na watoto wake.

37. Kila mtu miongoni mwao siku hiyo atakuwa na jambo litakalo mtosha.

38. Siku hiyo nyuso zitanawiri.

39. Zitacheka, zitachangamka.

40. Na nyuso siku hiyo zitakuwa na mavumbi juu yao.

41. Giza zito litazifunika.

42. Hao ndio makafiri, waovu.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 323

(80) سوره عبس مكى است و چهل و دو آيه دارد (42)

[سوره عبس (80): آيات 1 تا 16] ترجمه آيات به نام خداوند بخشنده مهربان چهره درهم كشيد و روى بگردانيد (1).

كه چرا آن كور نزد

وى آمد (2).

تو چه دانى شايد او در پى پاك شدن باشد (3).

و يا در برخورد ناگهان متذكر شده در پى پاك شدن بيفتد (4).

اما آنكه توانگرى را به رخ مردم مى كشد (5).

تو به او روى خوش نشان مى دهى (6).

فكر مى كنى اگر هم پاك نشود مسئول نيستى (7).

و اما آنكه شتابان نزد تو آمده (8).

در حالى كه از خدا مى ترسد (9).

تو از او تغافل مى كنى (10). ______________________________________________________ صفحه ى 324

چنين مكن كه اين قرآن يك تذكر و يادآورى است (11).

هر كس بخواهد از آن پند گيرد (12).

تذكارى است در صحيفه هايى ارجمند (13).

والا و پاكيزه است (14).

كه بدست سفيرانى نوشته شده (15).

گرامى و نيكو (16).

بيان آيات [اشاره به شان نزول اين آيات و غرض سوره كه عبارتست از عتاب هر كس كه ثروتمندان را بر ضعفاء و مساكين مقدم مى دارد]

رواياتى از طرق اهل سنت وارد شده كه اين آيات درباره داستان ابن ام مكتوم نابينا نازل شد، كه روزى بر رسول خدا (ص) وارد شد در حالى كه جمعى از مستكبرين قريش نزد آن جناب بودند و با ايشان در باره اسلام سخنان سرى داشتند، رسول خدا (ص) از آمدن ابن ام مكتوم چهره در هم كشيد، و خداى تعالى او را مورد عتاب قرار داد كه چرا از يك مردى تهى دست چهره در هم كردى؟ «1».

از طرق شيعه هم رواياتى به اين معنا اشاره دارد «2».

ولى در بعضى «3» ديگر از روايات شيعه آمده كه مردى از بنى اميه نزد آن جناب بوده، و او از آمدن ابن ام مكتوم چهره درهم كشيد، و آيات، در عتاب او نازل شد، كه- ان شاء اللَّه- بحث مفصل

اين معنا در بحث روايتى آينده از نظرتان خواهد گذشت.

و به هر حال غرض سوره، عتاب هر كسى است كه ثروتمندان را بر ضعفاء و مساكين از مؤمنين مقدم مى دارد، اهل دنيا را احترام مى كند و اهل آخرت را خوار مى شمارد، بعد از اين عتاب رشته كلام به اشاره به خوارى و بى مقدارى انسان در خلقتش و اينكه در تدبير امورش سراپا حاجت است و با اين حال به نعمت پروردگار و تدبير عظيم او كفران مى كند كشيده شده، و در آخر سخن را با ذكر قيامت و جزاء و تهديد مردم خاتمه مى دهد، و اين سوره بدون هيچ ترديدى در مكه نازل شده است.

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 314.

(2) تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 509.

(3) تفسير قمى، ج 2، ص 404. ______________________________________________________ صفحه ى 325

" عَبَسَ وَ تَوَلَّى" يعنى چهره در هم كشيد و روى بگردانيد.

" أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى اين جمله علت عبوس شدن را بيان مى كند، و لام تعليل در تقدير است و تقدير آن" لان جاءه الاعمى" است.

" وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى اين آيه حال از فاعل فعل" عَبَسَ وَ تَوَلَّى" است، و كلمه تزكى به معناى در پى پاك شدن از راه عمل صالح است. كه بعد از تذكر يعنى پندپذيرى و بيدارى و پذيرفتن عقائد حقه دست مى دهد، چون" نفع ذكرى" همين است كه آدمى را به تزكى دعوت مى كند، يعنى به ايمان و عمل صالح مى خواند.

و حاصل معنا اين است كه آن شخص چهره در هم كشيد، و از آن شخص نابينا كه نزدش آمده بود روى بگردانيد، با اينكه او

خبر نداشت آيا مرد نابينا مردى صالح بود، و با اعمال صالح ناشى از ايمان خود را پاكيزه كرده بود يا نه، شايد كرده بود، و يا آمده تا با تذكر و اتعاظش به مواعظ رسول خدا (ص) بهره مند شده، در نتيجه به تطهير خود موفق گردد.

[خبرى عتاب آميز حاكى از روى گرداندن از يك مرد نابينا و عنايت و توجه به توانگران

در اين آيات چهارگانه عتاب شديدى بكار رفته، و اين شدت از اين جهت بيشتر مى شود كه دو آيه اول در سياق غيبت آمده، كه مى فهماند خدا از او روى گردانيده، رو در رو با او سخن نگفته، و دو آيه اخير را در سياق خطاب آورده، چون توبيخ در مخاطبه حضورى بيشتر است، و حجت و استدلال هم وقتى رو در رو گفته شود الزام آورتر است، آن هم بعد از روى گردانى، و مخصوصا با سركوبى خود خدا و بدون واسطه غير.

و در اينكه از آن شخص تعبير به اعمى- كور- كرد توبيخى بيشتر استفاده مى شود، براى اينكه محتاجى كه به انسان مراجعه مى كند اگر نابينا باشد و حاجتش هم حاجتى دينى باشد، و خلاصه ترس از خدا او را وادار كرده باشد كه با نداشتن چشم به ما مراجعه كند، ما بيش از ساير مراجعه كنندگان بايد به او ترحم كنيم، و بيشتر به او روى آورده مورد عطوفتش قرار دهيم، نه اينكه چهره در هم بكشيم و روى از او برتابيم.

بعضى «1» گفته اند: بنا بر اينكه شخص مورد عتاب رسول خدا (ص)

_______________

(1) روح المعانى، ج 30، ص 39. ______________________________________________________ صفحه ى 326

باشد تعبير از آن جناب به ضمير غايب براى اين

بوده كه به قداست ساحت آن جناب اشاره كند، و بطور كنايه بفهماند گويا آن كسى كه چنين عملى كرده رسول خدا (ص) نبوده، چون مثل چنين عملى از مثل آن جناب سر نمى زند، و در نوبت دوم كه از آن جناب به ضمير خطاب تعبير كرده نيز قداست ساحت آن حضرت منظور بوده، چون هميشه اقبال بعد از اعراض، اجلال و احترامى از طرف است.

و ليكن اين حرف درست نيست، چون با خطاب" أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى ..." نمى سازد، و توبيخ در آن از توبيخ در آيه" عَبَسَ وَ تَوَلَّى" بيشتر است، و بطور قطع هيچ ايناسى هم در آن نيست.

" أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى" كلمات" غنى" و" استغناء" و" تغنى" و" تغانى" بطورى كه راغب گفته به يك معنى مى باشند «1». پس مراد از" مَنِ اسْتَغْنى كسى است كه خود را توانگر نشان دهد، و ثروت خود را به رخ مردم بكشد. و لازمه اين عمل اين است كه بخواهد از سايرين سر و گردنى بلندتر باشد، و رياست و عظمتى در چشم مردم داشته باشد، و از پيروى حق عارش بيايد، هم چنان كه در جاى ديگر فرمود:" إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى «2» و كلمه" تصدى" به معناى متعرض شدن و روى آوردن به چيزى و اهتمام در امر آن است.

در اين آيه و شش آيه بعدش اشاره مفصلى است به اينكه ملاك در آن عبوس شدن و پشت كردن چه بوده، كه به خاطر آن مستوجب عتاب شده، حاصل آن اين است كه: تو خيلى به وضع مستكبران

و اعراض كنندگان از پيروى حق مى پردازى، و زياد به وضع آنها اعتناء مى كنى، در حالى كه اگر او نخواهد خود را پاك كند بر تو تكليفى نيست، و بر عكس از وضع آن كس كه خود را پاك كرده و از خدا مى ترسد بى اعتنايى مى كنى.

" وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى"- بعضى «3» گفته اند: كلمه" ما" نافيه است، و معنايش اين است كه: اگر او نخواست خود را تزكيه كند حرج و مسئوليتى بر تو نيست، تا رهايى از آن مسئوليت تو را حريص كند به مسلمان شدن او، و غفلت ورزيدن از آنهايى كه قبلا به طيب خاطر مسلمان شده اند.

بعضى «4» گفته اند: كلمه" ما" استفهام انكارى است، و به آيه چنين معنا مى دهد:

_______________

(1) مفردات راغب، ماده" غنى".

(2) انسان هر گاه خود را بى نياز احساس كند طغيان مى كند. سوره علق، آيه 7.

(3 و 4) روح المعانى، ج 30، ص 41. ______________________________________________________ صفحه ى 327

" چه چيز و چه مسئوليت و ضررى متوجه تو مى شود اگر او نخواهد خود را از كفر و فجور پاك كند؟ تو يك رسول بيشتر نيستى، و جز ابلاغ رسالت مسئوليتى ندارى".

بعضى «1» ديگر گفته اند: كلمه" ما" به معناى" لا" ى نافيه است، و معنايش اين است كه:" از عدم تزكيه او از كفر و فجور باكى به خود راه نمى دهى"، و اين معنا با سياق عتابى كه قبل از اين آيه و قبل از قبل اين آيه بود سازگارتر است.

" وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى وَ هُوَ يَخْشى فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى" كلمه" سعى" به معناى سرعت در دويدن است، پس معناى آيه به حسب آنچه مقام دست مى دهد اين است كه:

آن كس كه به شتاب نزدت مى آيد تا بوسيله معارف دين و مواعظى كه از تو مى شنود خود را پاك كند،" وَ هُوَ يَخْشى در حالى كه از خدا مى ترسد، و خشيت خود آيت و نشانه آن است كه او بوسيله قرآن متذكر شده است، هم چنان كه فرمود:" ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى «2»، و نيز فرموده:" سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى «3».

" فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى"- اصل كلمه" تلهى"" تتلهى" بوده، يعنى خود را بكار ديگر مى زنى، و از چنين مردى كه آمده كه به راستى خود را اصلاح كند غافل مى مانى، و اگر ضمير" انت" را در اين آيه و در آيه" فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى" و ضمير" له" و" عنه" را در آن دو مقدم بر فعل آورده، همه براى تاكيد در عتاب و تنبيه است.

" كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ" كلمه" كلا" باز داشتن از همان عملى است كه به خاطر آن عتابش فرمود يعنى عبوس كردن قيافه و روى گردانى از كسى كه از خدا مى ترسد، و مشغول شدن و پرداختن به كسى است كه خود را بى نياز مى داند.

و ضمير در جمله" إِنَّها تَذْكِرَةٌ" به آيات قرآنى و يا به قرآن بر مى گردد، و اگر آن را مؤنث آورده براى اين بود كه خبر آن" تذكرة" مؤنث بوده، و معناى آن اين است كه: آيات قرآنى- و يا قرآن- تذكره است، يعنى موعظه اى است كه هر پند پذيرى از آن متعظ مى شود، و يا تذكر دهنده اى است كه اعتقاد حق و عمل حق را تذكر مى دهد.

" فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ"- اين قسمت، جمله اى معترضه است، و ضمير

به قرآن و يا آنچه كه _______________

(1) تفسير فخر رازى، ج 31، ص 16.

(2) ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى بلكه آن را براى يادآورى كسانى كه (از خدا) مى ترسند نازل ساختيم. سوره طه، آيه 2 و 3.

(3) و به زودى آنها كه از خدا مى ترسند متذكر مى شوند، سوره اعلى، آيه 10. ______________________________________________________ صفحه ى 328

قرآن تذكر مى دهد بر مى گردد، و معنايش اين است كه: هر كس خواست مى تواند بياد قرآن و يا معارفى كه قرآن تذكر مى دهد بوده باشد، و قرآن اين را تذكر مى دهد كه مردم بدانچه فطرت به سوى آن هدايت مى كند منتقل شوند، و آن، عقائد و اعمال حقه اى است كه در لوح فطرت محفوظ است.

و در اينكه تعبير فرمود به" فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ" اشاره است به اينكه در دعوت قرآن به تذكر، هيچ اكراه و اجبارى نيست، و داعى اسلام كه اين دعوت را مى كند براى اين نيست كه نفعى عايد خودش شود، تنها و تنها نفع آن عايد خود متذكر مى شود، حال اختيار با خود او است.

[مقصود از اينكه در باره قرآن فرمود:" فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ ..."]

" فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ" در مجمع البيان گفته: كلمه" صحف" جمع صحيفه است، و عرب هر چيزى را كه در آن مطلبى نوشته شده باشد صحيفه مى نامد، هم چنان كه كتابش هم مى خواند، حال چه اينكه ورقه و كاغذى باشد و يا چيز ديگرى «1».

و جمله" فى صحف" خبرى است بعد از خبر براى كلمه" ان"، و ظاهر آن اين است كه: قرآن به دست ملائكه در صحفى متعدد نوشته شده بوده. و اين ظاهر،

سخن آن مفسر «2» را كه گفته: مراد از صحف لوح محفوظ است ضعيف مى سازد، چون در كلام خداى تعالى در هيچ موردى از لوح محفوظ به صيغه جمع از قبيل صحف و كتب و الواح تعبير نشده. نظير اين قول در بى اعتبارى سخن آن مفسر «3» ديگر است كه گفته: مراد از صحف، كتب انبياى گذشته است. چون اين معنا با تعبير" بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ..." نمى سازد، زيرا ظاهر اين تعبير اين است كه صفت صحف باشد.

" مكرمة" يعنى معظم،" مَرْفُوعَةٍ" يعنى رفيع القدر نزد خدا،" مُطَهَّرَةٍ" يعنى پاكيزه از قذارت باطل و سخن بيهوده و شك و تناقض، هم چنان كه در جاى ديگر فرمود:" لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ" «4»، و نيز در اينكه مشتمل بر سخن بيهوده نيست فرموده:" إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ" «5»، و در اينكه مشتمل بر مطلب مورد شكى نيست، فرموده:

_______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 436.

(2) تفسير روح المعانى، ج 30، ص 42.

(3) تفسير روح المعانى، ج 30، ص 42.

(4) نه در حال نزول مشتمل بر باطل است، و نه بعدها چيزى از معارفش باطل مى شود. سوره فصلت، آيه 42.

(5) كه اين سخن حق است و شوخى نيست. سوره طارق، آيه 13 و 14. ______________________________________________________ صفحه ى 329

" ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ" «1» و در اينكه مشتمل بر مطالب متناقض نيست فرموده:" وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً" «2».

[اشاره به اينكه ملائكه اى مخصوص، سفراى وحى و- تحت امر جبرئيل- متصدى حمل و ابلاغ آن به پيامبران بوده اند]

" بِأَيْدِي سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ" اين دو جمله دو

صفت بعد از صفت هستند براى صحف، و كلمه" سفرة" جمع سفير است، و سفير به معناى رسول است، و كلمه" كرام" صفت آن رسولان است، به اعتبار ذاتشان و" بررة" صفت ايشان است به اعتبار عملشان، مى فرمايد: ذاتا افرادى بزرگوارند، و از نظر عمل داراى احسانند.

و معناى اين چند آيه اين است كه: قرآن تذكره اى است كه در صحف متعددى نوشته شده بود صحفى معظم و رفيع القدر، و پاكيزه از هر پليدى و از هر باطل و لغو و شك و تناقض، و به دست سفيرانى نوشته شده كه ذاتا نزد پروردگارشان بزرگوار، و در عمل هم نيكوكارند.

و از اين آيات بر مى آيد كه براى وحى، ملائكه مخصوصى است، كه متصدى حمل صحف آن و نيز رساندن آن به پيامبرانند، پس مى توان گفت اين ملائكه اعوان و ياران جبرئيلند، و تحت أمر او كار مى كنند، و اگر نسبت القاى وحى را به ايشان داده، منافات ندارد با اينكه در جاى ديگر آن را به جبرئيل نسبت دهد، و بفرمايد:" نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ" «3»، و در جاى ديگر در تعريف جبرئيل بفرمايد:" إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ" «4»، بلكه همين آيه مؤيد مطلب ما است، كه مى فرمايد دستوراتش مطاع است، معلوم مى شود جبرئيل براى رساندن وحى به انبياء، كاركنانى از ملائكه تحت فرمان دارد، پس وحى رساندن آن ملائكه هم وحى رساندن جبرئيل است، هم چنان كه عمل جبرئيل و اعوانش روى هم فعل خداى تعالى نيز هست، و اين انتساب وحى به چند مقام نظير مساله توفى و قبض ارواح است، كه

يك جا به اعوان ملك الموت نسبت داده، و يك جا به خود او، و يك جا به خود خداى تعالى كه بحث آن مكرر گذشت.

ولى بعضى «5» از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه" سفرة" نويسندگان از ملائكه اند.

_______________

(1) اين كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد. سوره بقره، آيه 2.

(2) اگر (قرآن) از ناحيه غير خدا بود اختلافات فراوانى در آن مى يافتند. سوره نساء، آيه 82.

(3) روح الامين، آن را بر قلب تو نازل كرد. سوره شعراء، آيه 194.

(4) اين قرآن قول رسولى كريم است، و داراى قوتى است كه نزد صاحب عرش مكانتى دارد، و دستوراتش مطاع و در آنجا امين خوانده مى شود. سوره تكوير، آيه 21.

(5) تفسير روح المعانى، ج 30، ص 42. ______________________________________________________ صفحه ى 330

ليكن، معنايى كه گذشت روشن تر است.

و بعضى «1» ديگر گفته اند: قاريان قرآنند، كه آن را مى نويسند و مى خوانند، كه خواننده محترم به نادرستى آن واقف است.

بحث روايتى [رواياتى حاكى از اعراض پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از ابن ام مكتوم و نزول آيات:" عَبَسَ وَ تَوَلَّى ..."]

در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: اين آيات در باره عبد اللَّه ابن ام مكتوم فرزند شريح بن مالك بن ربيعه فهرى يكى از بنى عامر بن لوى نازل شده.

و جريان چنين بوده كه: وى روزى بر رسول خدا (ص) وارد شد، در حالى كه آن جناب با عتبة بن ربيعه و ابو جهل بن هشام و عباس بن عبد المطلب و ابى و امية بن خلف جلسه كرده بود، و ايشان را به دين توحيد دعوت مى كرد، به اميد اينكه اسلام بياورند، ابن ام مكتوم عرضه

داشت: يا رسول اللَّه (ص) از قرآن برايم بخوان تا حفظ كنم، و (چون نابينا بود) مكرر آن جناب را صدا مى زد، و متوجه نبود كه آن جناب با آن چند نفر مشغول صحبت است، و تكرار او باعث شد كه كراهت و ناراحتى در سيماى آن جناب هويدا گرديد، چون ابن ام مكتوم مرتب كلام آن جناب را قطع مى كرد، و رسول خدا (ص) در دل خود فكر مى كرد كه حالا اين چند نفر كه از بزرگان قريشند، مى گويند پيروان او همه از قبيل ابن ام مكتوم يا كورند و يا برده اند، لذا از او روى بگردانيد، و رو به آن صناديد كرد، در اينجا بود كه اين آيات در عتاب و سرزنش آن جناب نازل شد.

و از آن به بعد رسول خدا (ص) همواره ابن ام مكتوم را احترام مى كرد، هر وقت به او بر مى خورد مى فرمود: مرحبا به كسى كه خداى تعالى به خاطر او مرا عتاب فرمود، و آن گاه مى پرسيد: آيا كار و حاجتى دارى؟ و دو نوبت او را در مدينه جانشين خود كرد و خود به جنگ رفت «2».

مؤلف: سيوطى در تفسير الدر المنثور اين قصه را از عايشه و انس و ابن عباس- البته با مختصر اختلافى- نقل كرده «3»، و آنچه صاحب مجمع البيان نقل كرده خلاصه اى از آن روايات _______________

(1) تفسير روح المعانى، ج 30، ص 42.

(2) مجمع البيان، ج 10، ص 437.

(3) الدر المنثور، ج 6، ص 314 و 315. ______________________________________________________ صفحه ى 331

مختلف است.

[بيان اينكه آيات عتاب به روشنى متوجه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نيست و نزول آن در مورد روى گرداندن

آن حضرت از ابن ام مكتوم از جهات مختلف مخدوش و مردود است

ليكن آيات سوره مورد بحث دلالت روشنى ندارد بر اينكه مراد از شخص مورد عتاب رسول خدا (ص) است، بلكه صرفا خبرى مى دهد و انگشت روى صاحب خبر نمى گذارد، از اين بالاتر اينكه در اين آيات شواهدى هست كه دلالت دارد بر اينكه منظور، غير رسول خدا (ص) است، چون همه مى دانيم كه صفت عبوس از صفات رسول خدا (ص) نبوده، و آن جناب حتى با كفار عبوس نمى كرده، تا چه رسد به مؤمنين رشد يافته، از اين كه بگذريم اشكال سيد مرتضى رحمة اللَّه عليه بر اين روايات وارد است، كه مى گويد اصولا از اخلاق رسول خدا (ص) نبوده، و در طول حيات شريفش سابقه نداشته كه دل اغنياء را به دست آورد و از فقراء رو بگرداند.

و با اينكه خود خداى تعالى خلق آن جناب را عظيم شمرده، و قبل از نزول سوره مورد بحث، در سوره" نون" كه به اتفاق روايات وارده در ترتيب نزول سوره هاى قرآن، بعد از سوره" اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ" نازل شده فرموده:" وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ"، چطور تصور دارد كه در اول بعثتش خلقى عظيم (آن هم بطور مطلق) داشته باشد، و خداى تعالى به اين صفت او را بطور مطلق بستايد، بعدا برگردد و بخاطر پاره اى اعمال خلقى، او را مذمت كند، و چنين خلق نكوهيده اى را به او نسبت دهد كه تو به اغنياء متمايل هستى، هر چند كافر باشند، و براى به دست آوردن دل آنان از فقراء روى مى گردانى، هر چند كه مؤمن و رشد يافته باشند؟

علاوه بر همه اينها

مگر خداى تعالى در يكى از سوره هاى مكى يعنى در سوره شعراء به آن جناب نفرموده بود:" وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ" «1»، و اتفاقا اين آيه در سياق آيه" وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ" است، كه در اوائل دعوت نازل شده.

از اين هم كه بگذريم مگر به آن جناب نفرموده بود:" لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ" «2»، پس چطور ممكن است در سوره حجر كه در اول دعوت علنى اسلام نازل شده به آن جناب دستور دهد اعتنايى به زرق و برق _______________

(1) خويشاوندان نزديكت را انذار كن و بال و پر خود را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند بگستر. سوره شعرا، آيه 27.

(2) هرگز چشم خود را به نعمتهايى كه به گروه هايى از آنها (كفار) داديم ميفكن و به خاطر آنچه آنها دارند غمگين مباش و بال و پر خود را براى مؤمنين فرود آر. سوره حجر، آيه 88. ______________________________________________________ صفحه ى 332

زندگى دنياداران نكند، و در عوض در مقابل مؤمنين تواضع كند، و در همين سوره و در همين سياق او را مامور سازد كه از مشركين اعراض كند، و بفرمايد:" فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ" «1» آن وقت خبر دهد كه آن جناب بجاى اعراض از مشركين، از مؤمنين اعراض نموده، و به جاى تواضع در برابر مؤمنين در برابر مشركين تواضع كرده است! علاوه بر اين زشتى عمل مذكور چيزى است كه عقل به زشتى آن حكم مى كند، و هر عاقلى از آن متنفر است، تا چه رسد به خاتم

انبياء (ص)، و چنين قبيح عقلى احتياج به نهى لفظى ندارد، چون هر عاقلى تشخيص مى دهد كه دارايى و ثروت به هيچ وجه ملاك فضيلت نيست، و ترجيح دادن جانب يك ثروتمند بخاطر ثروتش بر جانب فقير، و دل او را به دست آوردن، و به اين رو ترش كردن رفتارى زشت و ناستوده است.

با در نظر گرفتن اين اشكالها جواب از گفتار بعضى «2» از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: خداى تعالى آن جناب را از اين رفتار نهى نكرده مگر در اين مورد، پس اين كار معصيت نبوده مگر بعد از نهى اما قبل از آن، آن جناب مى توانسته چنين رفتارى داشته باشد.

وجه نادرستى اين سخن اين است كه: اولا به چه دليل آن جناب نهى نشده مگر در آن هنگام، نه بعدش و نه قبلش؟ و ثانيا گفتيم اين رفتار به حكم عقل ناستوده است، و صدورش از شخصى كريم الخلق كه خدايش قبلا او را به خلق عظيم ستوده محال است، آن هم با بيانى مطلق و بدون قيد وى را ستوده و فرموده:" وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ"، علاوه بر اين كلمه" خلق" به معناى ملكه راسخه در دل است، و كسى كه داراى چنين ملكه اى است عملى منافى با آن انجام نمى دهد.

[روايتى ديگر حاكى از نزول آيات عتاب در مورد مردى از بنى اميه

و در مجمع البيان، از امام صادق (ع) روايت آورده كه فرموده است اين آيات در باره مردى از بنى اميه نازل شده كه در حضور رسول خدا (ص) نشسته بود، ابن ام مكتوم آمد، مرد اموى وقتى او را ديد قيافه اش را در هم

كشيد، و او را كثيف پنداشته، دامن خود را از او جمع كرد، و چهره خود را عبوس نموده رويش را از او گردانيد، و خداى تعالى داستانش را در اين آيات حكايت نموده عملش را توبيخ نمود «3».

و نيز در مجمع البيان است كه از امام صادق (ع) روايت شده كه فرموده:

رسول خدا (ص) هر وقت ابن ام مكتوم را ملاقات مى كرد مى فرمود:

_______________

(1) سوره حجر، آيه 94.

(2 و 3) مجمع البيان، ج 10، ص 437. ______________________________________________________ صفحه ى 333

مرحبا مرحبا، به خدا سوگند خداى تعالى ابدا مرا در مورد تو عتاب نخواهد كرد، و اين سخن را از در لطف به او مى گفت، و او از اين همه لطف شرمنده مى شد،" حتى كان يكف النبى (ص) مما يفعل به- حتى بسيار مى شد كه به همين خاطر از آمدن به خدمت آن جناب خوددارى مى كرد" «1».

مؤلف: اشكالى كه به اين حديث وارد است همان اشكالى است كه به حديث قبل وارد بود، و معناى اينكه فرمود:" حتى انه كان يكف ..." اين است كه: ابن ام مكتوم از حضور در نزد آن جناب خوددارى مى كرد، چون آن حضرت اين سخن را بسيار مى گفت، و او سخت شرمنده مى شد و خجالت مى كشيد.

_______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 437.

ترجمه آيات خدا بكشد انسان را كه چقدر كفرانگر است (17).

مگر خدا او را از چه خلق كرده كه به خود اجازه كفران مى دهد (18).

مبدأ خلقتش نطفه اى بوده كه بعدا او را در ذات و صفات و افعال تقدير نمود (19).

و سپس راه سعادتش را آسان و فراهم كرد (20).

آن گاه دچار مرگ و سپس داخل قبرش ساخت (21).

و سپس

هر وقت بخواهد دوباره زنده اش مى كند (22).

______________________________________________________ صفحه ى 335

آيا انسانى كه خلقت و تدبير و هدايت و مردن و زنده شدنش به دست خدا است شكر او را به جاى آورد؟ نه هرگز بلكه كفر و عصيان ورزيد (23).

پس انسان بايد به غذاى خود بنگرد (24).

اين ما بوديم كه آب را به كيفيتى كه انسانها خبر ندارند از آسمان فرستاديم (25).

و سپس زمين را باز به كيفيتى ناگفتنى و به وسيله دانه ها شكافتيم (26).

و در آن دانه ها رويانديم (27).

و انگور و سبزيجاتى (28).

و زيتون و نخلى (29).

و باغهاى پر درخت سر به هم كرده اى (30).

و ميوه و چراگاه (31).

تا وسيله زندگى شما و حيوانات شما باشد (32).

پس وقتى آن صيحه شديد آسمانى بيايد (33).

و روزى رسد كه هر كس از برادرش هم فرار مى كند (34).

و از مادر و پدرش (35).

و از همسر و فرزندانش (36).

در آن روز هر كس آن قدر گرفتار است كه به ياد غير خودش نمى افتد (37).

در آن روز چهره ها دو جورند چهره هايى نورانى (38).

خندان و خوشحال (39).

و چهره هايى غبارآلود و اندوهبار (40).

كه ظلمت و كدورت از آن مى بارد (41).

آنان همين كافران فاجرند (42).

بيان آيات در اين فصل نخست انسان را نفرين مى كند، و از اينكه در كفر به ربوبيت رب خود اصرار و مبالغه مى ورزد تعجب مى كند، و آن گاه به حدوث و بقاى او اشاره نموده مى فهماند كه انسان نه مالك چيزى از آفرينش خويش است، و نه مالك چيزى از تدبير امورش، بلكه خداى سبحان است كه او را از نطفه اى بى مقدار آفريده و سپس اندازه گيرى اش كرد، و آن گاه راه ______________________________________________________ صفحه ى 336

را برايش آسان ساخت، و در

آخر هم او است كه وى را مى ميراند، و به قبر داخلش مى كند، و هر وقت كه بخواهد دوباره زنده اش مى سازد.

پس خداى سبحان يگانه رب و خالق و مدبر امر او است، آن هم نه تنها در حدوثش بلكه در بقايش، و تا آخرين لحظه هستى اش مدبر او است، ولى اين انسان كفرانگر، فرمان او را نمى برد، و به هدايت او مهتدى نمى شود.

و اگر انسان تنها و تنها به طعامى كه مى خورد نگاه كند، كه يكى از مظاهر تدبير خدا، و مشتى از درياى رحمت او است، آن وقت به تدبير وسيع پروردگارش و لطيف صنع او پى مى برد، آن چنان كه عقلش مبهوت شود، و هوشش از سر بدر رود، در حالى كه نعمت هاى خدا تنها طعام نيست، و در اين ميان نعمت هاى ديگرى است كه از حيطه شمار بيرون است" وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها".

با اين حال اين عجب است كه انسان تدبير پروردگار خود را نديده مى گيرد، و شكر نعمتش را بجا نمى آورد، و راستى انسان ظلوم و كفار است، و به زودى آثار خوب و بد شكر و كفران خود را مى بيند، كه يا سرور و بشارت است، و يا روسياهى و عذاب.

و اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد بيگانه از آيات گذشته نيست، هر چند بعضى ها گفته اند: علت نزول اين فصل چيز ديگرى بوده، ولى با بيانى كه خواهد آمد اثبات خواهيم كرد كه هر دو دسته سياقى واحد دارند.

[معناى آيه:" قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ" و مراد از كفر در آن

" قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ" اين جمله نفرينى است بر انسان كه طبعش طبع دلدادن به شهوات،

و پيروى هواى نفس، و فراموش كردن پروردگار خود، و استكبار ورزيدن از پيروى اوامر او است.

و جمله" ما أَكْفَرَهُ" شگفت انگيزى از اصرار انسان در كفران، و پوشاندن حق صريح است، با اينكه او خودش مى بيند و احساس مى كند كه مدبر خود نيست، و كسى جز خداى سبحان مالك تدبير امر او نمى باشد.

پس مراد از" كفر" در اين جمله مطلق حق پوشى است، كه دو مصداق دارد: يكى انكار ربوبيت خدا، و يكى ترك عبادت او است، و مؤيد اين سخن ذيل آيه است كه به جهات تدبير ربوبى اشاره مى كند البته آن جهاتى كه با حق پوشى و ترك عبادت تناسب دارد. ولى بعضى «1» از مفسرين، كفر در اين آيه را به ترك شكر و كفران نعمت معنا كرده اند. و

_______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 703. ______________________________________________________ صفحه ى 337

اين توجيه هر چند در جاى خود صحيح است ولى مناسب تر از نظر سياق همان معنايى است كه ما براى كفر كرديم.

در كشاف گفته جمله" قُتِلَ الْإِنْسانُ" نفرينى است بر انسان و اين نفرين در اصطلاح عرب از هر نفرين ديگر شنيع تر است چون كشته شدن، بزرگترين شدائد دنيايى و رسوايى هاى آن است و جمله" ما اكفره" شگفت انگيزى از افراط انسان در كفران نعمت خداى تعالى است. و آن گاه گفته اين دو جمله با همه كوتاهيش خشن ترين نفرينى است كه به گوش عرب مى خورد و غليظترين اسلوب و پردلالت ترين كلام بر سخط و خشم گوينده است و از اين دو جمله با همه تقاربى كه در دو طرف آن است هيچ كلامى در مذمت دامنه دارتر از آن ديده نشده و هيچ كلامى جامع تر از آن در

ملامت يافت نمى شود «1».

بعضى «2» هم گفته اند كه: جمله" ما أَكْفَرَهُ" استفهاميه است، و مى پرسد كه چه چيز انسان را كافر كرده. ولى وجه قبلى بليغ تر است.

[نفى عذر از بشر در كفر ورزيدن و استكبارش، با بيان حقارت و ناچيزى مبدأ خلقت او و ...]

" مِنْ أَيِّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ" معناى اين جمله با كمكى كه مقام مى دهد اين است كه: خداى تعالى انسان را از چه چيز خلق كرده كه به خود اجازه طغيان و استكبار را مى دهد استكبار از ايمان و اطاعت، و اگر فاعل در فعل" خلقه" را در اين جمله و در جملات بعدى حذف كرده براى اين بوده كه اشاره كند به اينكه فطرت هر كسى مى داند كه فاعل فعل خلقت و تقدير سبيل كسى به جز خداى تعالى نيست حتى مشركين هم به اين معنا اعتراف دارند.

و اگر مطلب را در قالب استفهام آورد به اين انگيزه بود كه عجيب بودن مفاد" ما أَكْفَرَهُ" را تاكيد كند- و چون معمولا از چيزى تعجب مى شود كه علت و سبب روشنى نداشته باشد- استفهام مذكور قهرا مى فهماند كه اولا اين اصرار بشر در كفرش امرى عجيب است و سپس مى پرسد آيا در اين خلقت عجيب علتى بوده كه باعث شده اينطور در كفرش افراط كند؟

آن گاه خودش پاسخ مى دهد به اينكه انسان هيچ دليل و عذرى ندارد كه كفرانگرى خود را مستند بدان كند چون او كسى است كه از آبى پست خلق شده و چيزى از خلقت و تدبير امور زندگى و مرگ و بعث خود را مالك نيست. و كوتاه سخن اينكه: استفهام مذكور زمينه چينى است براى پاسخى كه در

جمله" مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ ..." مى دهد.

_______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 702.

(2) تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 153. ______________________________________________________ صفحه ى 338

" مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ" نكره آمدن كلمه" نطفة" به منظور تحقير آن است، يعنى از نطفه اى خوار و بى مقدارش آفريده، پس كسى كه اصل و نسبش آبى چنين پشيز است، حق ندارد با كفر خود طغيان كند، و از اطاعت، استكبار بورزد.

" فقدره"- يعنى به او در ذات و صفات و افعالش قدرت و توانايى داد، پس او نبايد از آن حدى كه برايش مقدر شده تجاوز كند، چون تدبير ربوبى از هر سو به وى احاطه دارد، و او نمى تواند خودش مستقلا بخواسته خود برسد، اگر خدا برايش مقدر نكرده باشد.

" ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ" ظاهر سياق اين آيات كه سياقى نفى عذر از بشر در برابر كفر و استكبارش است، اين است كه مراد از سبيل- آن هم بطور مطلق- راه اطاعت خدا و امتثال اوامر او باشد، و يا به عبارت ديگر راه خير و سعادت باشد.

[اشاره به عدم منافات اينكه خلقت و تقدير از ناحيه خدا است با مختار بودن انسان

در نتيجه آيه شريفه در معناى دفع دخل است، چون وقتى گفته مى شود" مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ" ممكن است شنونده پيش خود خيال كند كه وقتى خلقت و تقدير از هر جهت به انسان احاطه دارد، ديگر انسان در افعال ذات و صفاتش اختيارى از خود ندارد، زيرا همه آنها مقدر و از پيش معين شده است، چون با تقدير، ضرورى الوجود و واجب التحقق مى شود، و ديگر اختيارى براى انسان باقى نمى ماند، پس انسان در كفر و فسقش

هيچ دخالتى ندارد اگر فاسق مى شود به تقدير الهى است، و اگر كافر مى شود به تقدير او است، و انسان آنچه را كه خدا خواسته و امر كرده به كرسى مى نشاند، و همين به كرسى نشاندنش نيز به تقدير الهى است، پس ديگر نبايد او را در مورد هيچ عملى ملامت كرد، و دعوت دينى براى او كارى بيهوده است، چون دعوت فرع داشتن اختيار است، وقتى او از خودش اختيارى ندارد، ديگر انبياء به چه منظورى او را دعوت كنند.

به همين جهت اين شبهه را با جمله" ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ" دفع نموده و فرمود: خلقت و تقدير هر چند كه خاص خدا است، ولى اين منافات ندارد با اينكه خود انسان هم اختيار داشته باشد، و به همين خاطر صحيح باشد كه خدا هم در آنچه به او امر نموده از ايمان و اطاعت را كه راه رسيدن يك انسان به سعادت خويش است به او ياد دهد، و از او بخواهد كه به اراده و اختيار خودش چنين و چنان كند، پس فعلى كه از انسان سر مى زند به اختيار خودش سر مى زند، ولى در عين حال همين عمل متعلق تقدير الهى نيز هست، پس انسان در آنچه مى كند هم مختار است و هم مسئول، هر چند كه آنچه مى كند متعلق قدر هم هست، و ما پيرامون جبر ______________________________________________________ صفحه ى 339

و اختيار مكرر در ذيل آياتى كه با اين مساله تناسبى داشت بحث كرديم.

بعضى «1» گفته اند مراد از" تيسير سبيل" اين است كه خداى تعالى خروج انسان از شكم مادرش را آسان كرده، و معناى عبارت:" سهل للانسان سبيل الخروج من بطن امه"

است، يعنى راه بيرون شدن انسان مخلوق از نطفه را كه در شكم مادر جنين شده بود از شكم مادر آسان ساخت.

بعضى «2» ديگر گفته اند: مراد هدايت بسوى دين و روشنگرى راه خير و شر است، هم چنان كه در جاى ديگر فرمود:" وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ" «3». ولى وجه قبلى بهتر است.

[مراد از اينكه فرمود خدا انسان را إقبار (دفن) كرد- ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ-]

" ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ" كلمه" اماته" به معناى تحقق دادن به مرگ انسان است، و مراد از" إقبار" دفن كردن مرده آدمى و پوشاندنش در شكم زمين است، البته اين بر اساس غالب است، كه عادت مردم بر آن جارى شده «4»، و به همين جهت نسبت در گور كردن را به خداى تعالى داده، چون او (بوسيله كلاغ در داستان هابيل) هدايتشان كرده و يا به دلها الهام كرد كه مردگان خود را دفن كنند پس اين عمل با خداى تعالى نسبتى دارد، همانطور كه به خود مردم هم نسبتى دارد.

بعضى «5» گفته اند: منظور از اقبار اين است كه خداى تعالى او را صاحب قبر كرد، يعنى دستور داد زنده ها، او را دفن كنند، و با اين عمل مرده او را احترام نموده، از اينكه جيفه اش متعفن شود، و مردم از بوى آن متنفر و متاذى گردند جلوگيرى نموده.

ليكن وجه قبلى با سياق آيات مناسب تر است، چون آيات در اين زمينه سخن دارند كه تدبير تكوينى خداى تعالى را گوشزد كنند، نه تدبير تشريعى او را، كه يكى از آن تشريع حكم غسل و كفن و دفن اموات است.

" ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ" در مجمع البيان گفته: كلمه" انشار" به معناى

زنده كردن بعد از مرگ به منظور تصرف است، هم چنان كه جامه را بعد از تا كردن و پيچيدن دوباره باز مى كنند، (تا در آن _______________

(1) تفسير روح المعانى، ج 30، ص 44.

(2) مجمع البيان، ج 10، ص 439.

(3) سوره بلد، آيه 10.

(4) و گر نه بسيارى هستند كه مرده را مى سوزانند، و خاكسترش را به آن رود مقدس خود مى دهند، مترجم.

(5) مجمع البيان، ج 10، ص 439. ______________________________________________________ صفحه ى 340

تصرفى كنند) «1» پس مراد از اين جمله اين است كه خداى تعالى هر وقت بخواهد مردگان در قبر را مبعوث مى كند، و در اين تعبير اشاره اى هم به اين معنا است كه روز بعث را جز خداى تعالى كسى نمى داند.

[معناى آيه:" كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ" كه متضمن ملامت انسان هاى مبتلا به كفر است

" كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ" آنچه از سياق به دست مى آيد اين است كه كلمه" كلا" از سؤالى كه از سياق بر مى خيزد ردع و جلوگيرى كند، سؤالى كه جمله" لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ" به آن اشاره دارد، گويا بعد از آنكه اشاره شد به اينكه انسان مخلوقى است كه از اولين لحظه وجودش تا به آخر تحت تدبير خداى تعالى است، او است كه وى را خلق مى كند و تقدير مى نمايد، و راه را برايش هموار مى سازد، مى ميراند و در قبر مى كند، و مجددا از قبر بيرونش مى آورد، همه اينها نعمت هايى است از خداى تعالى، شخص مى پرسد: حال كه جريان بدين قرار است پس انسان چه بايد بكند و چه كرد، آيا در برابر مقام ربوبيت خاضع گرديد يا نه؟ و آيا شكر نعمت را بجاى آورد

يا نه؟ در پاسخ فرموده:" كلا"، نه انسان چنين نكرد، آن گاه مطلب را چنين توضيح داد كه:" لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ" هرگز آنچه را خداى تعالى دستور داد به انجام نرساند بلكه كفران و نافرمانى كرد.

پس، از آنچه گذشت روشن شد كه ضمير در" يقض" به انسان بر مى گردد، و مراد از قضاء نكردن انسان، به انجام نرساندن دستورات الهى است. و بعضى «2» گفته اند: ضمير به خداى تعالى بر مى گردد، و معناى عبارت اين است كه: خداى تعالى اين قضاء را براى كفار نرانده كه امر او را به انجام برسانند و ايمان آورده اطاعتش كنند، بلكه اگر هم به ظاهر به ايشان امر فرموده از باب اتمام حجت بوده است. ولى اين وجه بعيد به نظر مى رسد.

و نيز اين معنا روشن شد كه مذمت و ملامتى كه در آيه آمده متوجه انسان طبيعى است يعنى مى خواهد بفرمايد طبع انسان چنين است كه اگر به خودش واگذار شود در كفر افراط مى كند، و اين همان مطلبى است كه آيه زير افاده اش مى كند" إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ" «3»، كه قهرا با انسانهايى منطبق مى شود كه فعلا مبتلا به كفر و افراط در آن هستند، و با حق دشمنى مى ورزند. و از اين معنا روشن مى شود اينكه از بعضى نقل شده كه گفته اند:

عموميتى كه در آيه است منظور نظر است، چون هيچ انسانى چه كافر و چه مؤمن آن طور كه بايد

_______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 439.

(2) تفسير روح المعانى، ج 30، ص 45.

(3) سوره ابراهيم، آيه 34. ______________________________________________________ صفحه ى 341

خدا را عبادت نكرده، و دستورات او را به انجام نرسانيده، درست نيست.

و وجه

نادرستيش اين است كه: ضمير (به حسب قواعد عربى) به انسان بر مى گردد كه در صدر آيات آمده بود، و عموميت آن هم بر حسب طبع انسان منظور است، كه طبعا افراطگر در كفر است، و اما بر حسب فعليت قهرا به انسانهايى تطبيق مى كند كه فعلا داراى كفر هستند.

[انسان با نظر در طعام خود (كه يكى از نعم بى شمار الهى است) سعه تدبير ربوبى را مشاهده خواهد كرد]

" فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ" اين جمله به شهادت حرف" فاء" كه در اولش آمده، متفرع بر جملات قبل است، البته تفرع تفصيل بر اجمال مى باشد، پس در اين صورت، نظر و مطالعه انسان را پيرامون طعامى كه مى خورد و با آن سد رمق مى كند و بقاى خود را تضمين مى نمايد لازم مى داند- با اينكه نعمت طعام يكى از ميليونها نعمتى است كه تدبير ربوبى آنها را براى رفع حوايج بشر در زندگيش فراهم كرده- و دستور مى دهد اگر در همين يك نعمت مطالعه كند، سعه تدبير ربوبى را مشاهده خواهد كرد، تدبيرى كه عقلش را متحير و مبهوت خواهد كرد، آن وقت خواهد فهميد كه خداى تعالى چقدر نسبت به صلاح حال انسان و استقامت امر او عنايت دارد، آن هم چه عنايتى دقيق و محيط.

و مراد از انسان- بطورى كه گفته شده- «1» غير آن انسانى است كه نامش در اول اين فصل از آيات ذكر شد، چون مراد از آن انسان، خصوص افرادى است كه در كفر ورزيدن مبالغه مى كنند، به خلاف انسان در آيه مورد بحث، كه مامور شده به طعام خود نظر كند، چون منظور از آن عموم انسانها است، و

همين جهت بود كه دوباره كلمه" انسان" را ذكر كرد، و گر نه اگر منظور همان انسان مى بود مى فرمود:" فلينظر الى طعامه" يعنى همان انسان كه نامش را برديم بايد به طعام خود نظر كند.

" أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا ... وَ لِأَنْعامِكُمْ" قرائتى كه فعلا دائر در بين مسلمين است كلمه" أنا" را با فتحه همزه مى خوانند، كه بنا بر آن جمله مورد بحث بيانى تفصيلى براى تدبير خداى تعالى مى شود، كه چگونه طعام انسان را مى آفريند، بله البته اين مرحله ابتدايى از آن تدبير تفصيلى است، و گرنه بيان مستوفا و كامل آن خصوصيات كه در نظام آفرينش طعام برقرار است، و نظام وسيعى كه در همه اين امور و روابط كونى كه بين هر يك از آن امور و بين انسان برقرار است، چيزى نيست كه بتوان _______________

(1) تفسير روح المعانى، ج 30، ص 45. ______________________________________________________ صفحه ى 342

در چند آيه بيانش كرد، و عادتا از وسع و طاقت بيان بشرى بيرون است.

و كوتاه سخن اينكه: كلمه" صب" در جمله مورد بحث به معناى ريختن آب از بلندى است، و منظور در اينجا فرو فرستادن بارانها بر زمين براى روياندن گياهان است، و بعيد نيست كه شامل جارى ساختن چشمه ها و نهرها نيز بشود، چون آبهاى زير زمينى هم از ذخائرى است كه بوسيله باران پديد مى آيد.

" ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا"- ظاهر اين آيه اين است كه منظور از" شق" شكافتن زمين بوسيله جوانه گياهانى است كه از زمين سر در مى آورند، و به همين جهت اين جمله را با كلمه" ثم" و جمله بعدى را با حرف" فاء" به جمله" أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ"

عطف كرد.

" فَأَنْبَتْنا فِيها حَبًّا"- ضمير در" فيها" به كلمه" ارض" بر مى گردد، و مراد از حب جنس حبوباتى است كه به مصرف غذاى انسان مى رسد، مانند گندم و جو و نخود و عدس و امثال اينها، و همچنين منظور از كلمه" عنب" در جمله بعدى جنس آن است، و همچنين" قضب" و غير اينها.

" وَ عِنَباً وَ قَضْباً"- عنب به معناى انگور است، ولى به درخت آن نيز عنب گفته مى شود، و شايد در اينجا منظور همين درخت انگور باشد، نظير زيتون كه هم به ميوه درخت گفته مى شود، و هم به درخت آن و كلمه" قضب" به معناى سبزيجات تر و تازه است، كه انسان آن را مى خورد. و اين كلمه در اصل به معناى قطع است، و سبزيجات را اگر قضب خوانده اند بخاطر اين است كه پى در پى قطع مى شود. بعضى هم گفته اند: منظور همه گياهانى است كه از زمين قطع مى شود، حتى علف حيوانات را هم شامل مى شود.

" وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلًا"- معناى اين دو كلمه معروف است.

" وَ حَدائِقَ غُلْباً"- كلمه" حدائق" جمع حديقه است، كه به معناى بوستانى تفسير شده كه اطرافش ديوار كشيده باشند، و كلمه" غلب" جمع غلباء است، گفته مى شود" شجرة غلباء" يعنى درختى بزرگ و كلفت، پس" حدائق غلب" به معناى بوستانى است كه درختانش عظيم و كلفت باشد.

" وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا"- بعضى «1» گفته اند: كلمه" فاكهة" به معناى مطلق ميوه ها است. و بعضى «2» گفته اند: همه ميوه ها را شامل مى شود، الا انگور و انار را. بعضى «3» ديگر گفته اند: اگر در بين مصاديق فاكهه، خصوص زيتون و نخل را آورد، براى اين

بود كه نسبت به آن دو اعتناى _______________

(1 و 2 و 3) تفسير روح المعانى، ج 30، ص 47. ______________________________________________________ صفحه ى 343

بيشترى داشته، و كلمه" أب"- با تشديد" باء"- به معناى گياه و چراگاه است.

" مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ"- كلمه" متاعا" مفعول له است، مى فرمايد:" ما آنچه از خوردنيها كه رويانديم براى اين بود كه شما را و چهار پايان را كه شما به خود اختصاص داده ايد، بهره مند و سير كنيم، و اگر در اين جمله از سياق غيبت" فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ" به خطاب" كم" التفات شده، براى آن بوده كه منت تدبير خود و انعام نعمتش را تاكيد كرده باشد.

" فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ" اين جمله اشاره است به سرانجام آن تدبيرى كه در اين آيات ذكر شده بود، تدبير عام ربوبى و تدبير خصوصيش در رابطه با انسان، و اينكه اين تدبير سرانجامش به كجا منتهى مى شود، و امرى كه خداى تعالى به انسانها كرد تا او را بندگى كنند، آيا انسان اين امر را به انجام رسانيد يا خير؟ و آن سرانجام همان روز صاخه (قيامت) است، كه انسان جزاى اعمال خود را دريافت مى كند.

كلمه" صاخه" به معناى صيحه شديدى است كه از شدتش گوشها كر شود، و منظور از آن نفخه صور است.

[اشاره به شدت و سختى روز قيامت به نحوى كه انسان حتى از كسان و نزديكانش مى گريزد]

" يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ" اين آيه به شدت روز قيامت اشاره مى كند، شدت آن روز به حدى است كه اقرباى انسان و نزديكانش كه يك روز طاقت فراقشان را نداشت و آنها را ياور و

بازوى خود در زندگى مى پنداشت، و همواره به آنان پناه مى برد، امروز از همه آنان مى گريزد، براى اينكه شدت آن چنان احاطه مى كند كه نمى گذارد آدمى به ياد چيزى و كسى بيفتد، و اعتنايى بغير خود كند، حال غير خودش هر كه مى خواهد باشد، آرى بلا و مصيبت وقتى عظيم باشد و شدت يابد، و بر آدمى چيره گردد، آن چنان آدمى را به خود جذب مى كند كه از هر فكر و تلاشى منصرفش مى سازد.

دليل بر اين معنا آيه بعدى است كه مى فرمايد:" لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ" يعنى براى هر فردى از ايشان، بقدر كفايت كه نگذارد به چيز ديگرى بينديشد گرفتارى هست.

و بعضى در سبب فرار انسان از اقرباء و بستگان نزديك خود در آن روز، وجوه ديگرى آورده اند كه چون دليلى بر آن نبود از ايرادش صرفنظر كرديم.

" وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ" اين آيه بيان مى كند كه در آن روز مردم به دو قسم منقسم مى شوند، قسمى اهل سعادت، و قسمى ديگر اهل شقاوت، و اشاره مى كند به اينكه هر يك از اين دو طايفه با سيما ______________________________________________________ صفحه ى 344

و قيافه اش شناخته مى شود، اهل سعادت چهره هايى نورانى و درخشنده دارند، كه فرح و سرور و انتظار آينده اى خوش از آن چهره ها هويداست، پس معناى" مستبشره" همين است كه از ديدن منزلگاه خود كه به زودى بدانجا منتقل مى شوند خوشحالند.

" وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ" كلمه" غبرة" به معناى غبار و كدورت است، كه منظور از آن سيما و نشانه هاى غم و اندوه است.

" تَرْهَقُها قَتَرَةٌ" يعنى سياهى و تاريكى بر آن چهره ها نشسته. در اين چهار آيه حال دو طايفه

را، با بيان حال چهره هايشان بيان كرده، چون چهره و قيافه آينه دل است، هم مسرت درونى در آن جلوه مى كند و هم اندوه و گرفتارى.

" أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ" يعنى اين طايفه جامع بين دو صفت كفر و فجورند، كفر كه كار قلب، و فجور كه كار بدنى و به معناى گناهان شنيع است، و ممكن هم هست منظور از كفر، كفران نعمت ها، و منظور از فجور همان گناهان باشد، و اين جمله تعريف طايفه دوم است، كه اهل شقاوتند، چيزى كه هست در اين آيات طايفه اول يعنى اهل سعادت را به مثل چنين تعريفى توصيف نكرده، و اين بدان جهت بوده كه سياق كلام و غرض اصلى، بيان حال طايفه دوم بوده، و مى خواسته آن طايفه را انذار و از سرانجام وخيمى كه در پيش دارند بيم دهد.

بحث روايتى [(رواياتى در باره:" قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ"، جهل ابو بكر، و عمر به معناى" ابا"، شدت روز قيامت و ...)]

در الدر المنثور است كه ابن منذر از عكرمه روايت كرده كه در تفسير آيه" قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ" گفته: اين آيه در شان عتبة بن ابى لهب نازل شده، كه وقتى آيه" وَ النَّجْمِ إِذا هَوى را شنيد، گفت: من كفر مى ورزم به پروردگار نجم وقتى كه فرو مى ريزد، ناگزير رسول خدا (ص) او را نفرين كرد، و در سفرى كه به شام مى رفت شير او را پاره كرد «1».

و در احتجاج از امير المؤمنين (ع) روايت كرده كه در حديثى طولانى در

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 315. ______________________________________________________ صفحه ى 345

معناى" قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ" فرمود: يعنى انسان لعنت شده است

«1».

و در تفسير قمى در ذيل آيه" ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ" آمده كه خداوند راه خير را براى بشر آسان كرده است «2».

مؤلف: مراد از اين حديث اين است كه: خداى تعالى انسان را در عملش مختار كرده، بطورى كه راه سعادت و رسيدن به كمالش را آسان ساخته، همان كمالى كه براى رسيدن به آن آفريده شده. پس اين خبر با آن معنايى كه ما در تفسير آيه آورديم منطبق است.

و نيز در معناى كلمه" و قضبا" در همان كتاب آمده كه قضب به معناى" قت" است (گياهى است كه حيوانات علفخوار آن را مى چرند) «3».

و نيز در معناى جمله" وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا" فرموده:" أب" به معناى علف خشكى است كه علفخواران مى خورند «4».

و در الدر المنثور است كه ابو عبيد در كتاب" فضائل" خود از ابراهيم تيمى روايت كرده كه گفت: شخصى از ابو بكر صديق پرسيد:" و أبا" يعنى چه؟ در پاسخ گفت به زير كدام آسمان و روى كدام زمين پناهنده شوم، وقتى در باره كتاب خدا چيزى بگويم كه نمى دانم «5».

و نيز در همان كتاب آمده كه سعيد بن منصور، ابن جرير، ابن سعد، عبد بن حميد، ابن منذر، ابن مردويه، بيهقى (در كتاب شعب الايمان)، خطيب و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته)، از انس روايت كرده اند كه روزى عمر آيات" فَأَنْبَتْنا فِيها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً" را تا كلمه" و أبا" قرائت كرد، آن گاه گفت: همه اينها را مى شناسيم، اما بايد ديد كلمه" أب" به چه معنا است، آن گاه چوب دستى اى كه در دست داشت از دست انداخت و گفت: عمر بيهوده خودت را به

اين در و آن در نزن، اگر تو معناى كلمه اب را ندانى چه گناهى دارى، اى مردم برويد به دنبال كسى كه از خود قرآن شما را به معناى آن هدايت كند، آن گاه عمل كنيد، و وقتى چيزى از كتاب خدا را نفهميديد آن را به پروردگار كتاب واگذاريد «6».

و نيز در آن كتاب آمده كه عبد بن حميد، از عبد الرحمن بن يزيد روايت كرده كه گفت: مردى از عمر پرسيد: معناى كلمه" و أبا" چيست؟ همين كه ديد حضار مجلس به دادن جواب پرداختند، شلاق خود را گرفته به آنان حمله ور شد «7».

_______________

(1) احتجاج، ج 1، ص 372.

(2) تفسير قمى، ج 2، ص 405.

(3 و 4) تفسير قمى، ج 2، ص 406.

(5 و 6 و 7) الدر المنثور، ج 6، ص 317. ______________________________________________________ صفحه ى 346

مؤلف: اين حديث مى خواهد بگويد عمر مردم را از بحث پيرامون معارف قرآن و حتى تفسير الفاظ آن، منع مى كرد.

و در ارشاد مفيد آمده كه روايت شده شخصى از ابو بكر از كلام خداى عز و جل كه فرموده:" وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا" پرسيد: ابو بكر معناى كلمه" أب" از قرآن را ندانست، در پاسخ گفت كدام آسمان و كدام زمين مرا پناه مى دهد و يا چه خاكى به سر كنم اگر در باره قرآن چيزى بگويم كه بدان علم ندارم، اما كلمه" فاكهة" كه معنايش را همه مى دانيم، و اما كلمه" أب" را من نمى دانم خدا داناتر است.

اين سخن به امير المؤمنين (ع) رسيد فرمود: سبحان اللَّه چطور نمى داند كه كلمه" أب" به معناى علف و چريدنيها است؟ و اينكه خداى تعالى در اين آيه مى خواهد

نعمت هايى را كه به خلقش داده، و از آن جمله آنچه غذاى آنان و غذاى چهار پايان ايشان است كه بوسيله آن هم جانشان زنده مى ماند، و هم جسمشان نيرو مى گيرد، به رخ آنان بكشد «1».

و در مجمع البيان است كه از عطاء بن يسار از سوده همسر رسول خدا (ص) روايت شده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: مردم پا برهنه و لخت. و ختنه نشده محشور مى شوند و عرق آن چنان از ايشان مى ريزد كه حتى تا نرمه گوشها مى رسد، مى گويد عرضه داشتم: يا رسول اللَّه (ص) خاك بر سرم آيا در آن روز مردم لخت و عريان به يكديگر نگاه مى كنند؟ فرمود: در آن روز مردم به هيچ چيز جز گرفتارى خود نمى انديشند و نمى پردازند، آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود:" لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ" «2».

و در تفسير قمى در ذيل آيه" لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ" فرموده: يعنى شغلى است كه از هر شغل ديگرى بازش مى دارد «3».

_______________

(1) ارشاد مفيد، ص 107، ط بيروت.

(2) مجمع البيان، ج 10، ص 440.

(3) تفسير قمى، ج 2، ص 406.

تفسير نمونه

اين آيات اجمالا نشان مى دهد كه خداوند كسى را در آنها مورد عتاب قرار داده به خاطر اينكه فرد يا افراد غنى و ثروتمندى را بر نابيناى حقطلبى مقدم داشته است ، اما اين شخص مورد عتاب كيست ؟ در آن اختلاف نظر است :

مشهور در ميان مفسران عامه و خاصه اين است كه :

عده اى از سران قريش مانند عتبة بن ربيعه ، ابوجهل ، عباس بن عبد المطلب ، و جمعى ديگر، خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و

آله و سلّم ) بودند و پيامبر مشغول تبليغ و دعوت آنها به سوى اسلام بود و اميد داشت كه اين سخنان در دل آنها مؤ ثر شود (و مسلما اگر اينگونه افراد اسلام را مى پذيرفتند گروه ديگرى را به اسلام مى كشاندند و هم كارشكنيهاى آنها از ميان مى رفت و از هر دو جهت به نفع اسلام بود) در اين ميان ((عبد الله بن ام مكتوم )) كه مرد نابينا و ظاهرا فقيرى بود وارد مجلس شد،

و از پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تقاضا كرد آياتى از قرآن را براى او بخواند و به او تعليم دهد، و پيوسته سخن خود را تكرار مى كرد و آرام نمى گرفت ، زيرا دقيقا متوجه نبود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با چه كسانى مشغول صحبت است .

او آنقدر كلام پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را قطع كرد كه حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ناراحت شد، و آثار ناخشنودى در چهره مباركش نمايان گشت و در دل گفت : اين سران عرب پيش خود مى گويند پيروان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نابينايان و بردگانند، و لذا رو از ((عبدالله )) برگرداند، و به سخنانش با آن گروه ادامه داد.

در اين هنگام آيات فوق نازل شد (و در اين باره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مورد عتاب قرار داد) رسول (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از اين ماجرا ((عبدالله )) را پيوسته گرامى مى

داشت ، و هنگامى كه او را مى ديد مى فرمود: مرحبا بمن عاتبنى فيه ربى : ((مرحبا به كسى كه پروردگارم به خاطر او مرا مورد عتاب قرار داد)) و سپس به او مى فرمود: ((آيا حاجتى دارى آنرا انجام دهم ؟)) و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دو بار او را در غزوات اسلامى در مدينه جانشين خويش قرار داد. <2>

شاءن نزول دومى كه براى آيات فوق نقل شده اين است كه اين آيات درباره مردى از ((بنى اميه )) نازل شده كه نزد پيامبر نشسته بود، در همان حال ((عبدالله بن ام مكتوم )) وارد شد، هنگامى كه چشمش به ((عبدالله )) افتاد خود را جمع كرد، مثل اينكه مى ترسيد آلوده شود و قيافه درهم كشيده و صورت خود را برگردانيد، خداوند در آيات فوق عمل او را نقل كرده ، و مورد ملامت و سرزنش قرار داده است ، اين شاءن نزول در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است . <3>

محقق بزرگ شيعه مرحوم سيد مرتضى اين شاءن نزول را پذيرفته است .

البته در آيه چيزى كه صريحا دلالت كند كه منظور شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است وجود ندارد تنها چيزى كه مى تواند قرينه اى بر اين معنى باشد خطابهايى است كه از آيات 8 تا 10 اين سوره آمده كه مى گويد: ((كسى كه پيوسته (براى شنيدن آيات خدا) به سرعت سراغ تو مى آيد، و از خدا مى ترسد، تو از او غافل مى شوى !))

اين چيزى است كه بهتر

از هر كس در مورد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى تواند صادق باشد.

ولى به گفته مرحوم ((سيد مرتضى )) قرائنى نيز در اين آيات وجود دارد كه نشان مى دهد منظور شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست از جمله اينكه :

((عبوس بودن )) از صفات پيامبران مخصوصا پيغمبر اسلام نيست ، او حتى نسبت به دشمنان خود با چهره گشاده سخن مى گفت ، تا چه رسد به مؤ منان حقيقت جو.

ديگر اينكه پرداختن به اغنيا و غافل شدن از فقراى حق طلب با اخلاق آن حضرت كه در آيه 4 سوره ((ن )) به آن اشاره شده و انك لعلى خلق عظيم : ((تو اخلاق عظيم و برجسته اى )) دارى هرگز نمى سازد، (بخصوص اينكه معروف است سوره ((ن )) قبل از سوره عبس نازل شده است ). <4>

ولى به فرض كه شاءن نزول اول واقعيت داشته باشد اين مطلب در حد ترك اولايى بيش نيست : و كارى كه منافات با مقام عصمت داشته باشد در آن مشاهده نمى شود.

زيرا ((اولا)) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هدفى جز نفوذ در سران قريش ، و گسترش دعوت اسلام از اين طريق ، و درهم شكستن مقاومت آنها، نداشت .

((ثانيا)) چهره درهم كشيدن در برابر يك مرد نابينا مشكلى ايجاد نمى كند چرا كه او نمى بيند، به علاوه عبد الله بن ام مكتوم نيز رعايت آداب مجلس را نكرده بود زيرا كه هنگامى كه مى شنود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با گروهى مشغول

صحبت است نبايد سخن او را قطع كند.

ولى از آنجا كه خداوند اهميت فوق العاده اى به محبت و ملاطفت كردن با مؤ منان مستضعف حقيقت طلب مى دهد همين مقدار بى اعتنايى را در برابر اين مرد مؤ من براى پيامبرش نمى پسندد و او را مورد عتاب قرار مى دهد، اينها همه از يك سو.

از سوى ديگر، اگر به اين آيات از زاويه حقانيت و عظمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نگاه كنيم ، مى بينيم در سرحد يك معجزه است ، چرا كه رهبر بزرگ اسلام در كتاب آسمانى خود آنچنان مسؤ وليت براى خود ذكر مى كند كه حتى كوچكترين ترك اولى ، يعنى بى اعتنايى مختصرى نسبت به يك مرد نابيناى حق طلب ، را مورد عتاب خداوند مى بيند، اين دليل زنده اى است بر اينكه اين كتاب آسمانى از سوى خدا است و او پيامبر صادق است ، مسلما اگر اين كتاب از سوى خداوند نبود چنين محتوايى نداشت .

و عجبتر اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق روايتى كه در بالا آورديم هر وقت ((عبد الله بن ام مكتوم )) را مى ديد به ياد اين ماجرا مى افتاد و او را بسيار احترام مى كرد.

و از سوى ديگر اين آيات مى تواند بيانگر فرهنگ اسلام در بر خورد با مستضعفان و مستكبران باشد، كه چگونه مرد فقير نابيناى مؤ منى را بر آن همه اغنيا و سران قدرتمند مشرك عرب مقدم مى شمرد، اين به خوبى نشان مى دهد كه اسلام حامى مستضعفان و دشمن مستكبران است .

در

پايان اين سخن بار ديگر تكرار مى كنيم كه مشهور در ميان مفسران

گرچه شاءن نزول اول است ولى بايد اعتراف كرد كه در خود آيه چيزى كه صريحا دليل بر اين معنى باشد كه منظور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است وجود ندارد.

سوره عبس

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و داراى 42 آيه است

محتواى سوره عبس

سوره ((عبس )) در عين كوتاهى ، از مسائل مختلف و مهمى بحث مى كند، و تكيه خاصى روى مساءله ((معاد)) دارد، و محتواى آن را در پنج موضوع مى توان خلاصه كرد:

1 - عتاب شديد خداوند نسبت به كسى كه در برابر مرد نابيناى حقيقتجو برخورد مناسبى نداشت .

2 - ارزش و اهميت قرآن مجيد.

3 - كفران و ناسپاسى انسان در برابر نعمتهاى خداوند.

4 - بيان گوشه اى از نعمتهاى او در زمينه تغذيه انسان و حيوانات براى تحريك حس شكرگزارى بشر.

5 - اشاره به قسمتهاى تكان دهنده اى از حوادث قيامت و سرنوشت مؤ منان و كفار در آن روز بزرگ .

نامگذارى آن به اين نام به تناسب نخستين آيه سوره است .

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : من قراء سورة ((عبس )) جاء يوم القيامة و وجهه ضاحك مستبشر: ((كسى كه سوره ((عبس )) را بخواند روز قيامت در حالى وارد محشر مى شود كه صورتش خندان و بشاش است )). <1>

تفسير :

عتاب شديد به خاطر بى اعتنايى به نابيناى حق طلب

با توجه به آنچه در شاءن نزول آيات گفته شد، به سراغ تفسير آيات مى رويم

.

نخست مى فرمايد:

((چهره درهم كشيد، و روى برتافت )) (عبس و تولى ).

((از اينكه نابينايى به سراغ او آمده بود)) (ان جاءه الاعمى ).

((تو چه مى دانى شايد او در جستجوى ايمان و پاكى و تقوى باشد؟!)) (و ما يدريك لعله يزكى ).

((يا از شنيدن سخنان حق متذكر شود و اين تذكر به حال او مفيد باشد)) (او يذكر فتنفعه الذكرى ).

و اگر صددرصد پاك و با تقوى نشود لااقل از تذكر پند مى گيرد و بيدار

مى شود، و اين بيدارى در او اجمالا اثر مى گذارد. <5>

سپس اين عتاب را ادامه داده ، مى افزايد: اما آنكه خود را بى نياز و غنى مى داند (اما من استغنى ).

((تو به او رو مى آورى و توجه مى كنى !)) (فانت له تصدى ).

و اصرار به هدايت او دارى در حالى كه او گرفتار غرور ثروت ، و خود خواهى است ، غرورى كه منشاء طغيان و گردنكشى است همانگونه كه در آيه 6 - 7 سوره علق آمده است ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى ((انسان طغيان مى كند از اينكه خود را غنى مى بيند)). <6>

((در حالى كه اگر او راه تقوى را پيش نگيرد و ايمان نياورد چيزى بر تو

نيست )) (و ما عليك الا يزكى ).

وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت است ، خواه از آن پند گيرند يا ملال بنا براين به خاطر اينگونه افراد نمى توانى نابيناى حق طلب را ناديده بگيرى ، يا آزرده خاطر سازى ، هر چند هدف تو هدايت اين گردنكشان باشد.

بار ديگر تاءكيد و عتاب را از سر مى گيرد، و همچنان به

صورت خطاب مى فرمايد: ((اما كسى كه به سراغ تو مى آيد، و تلاش براى هدايت و پاكى دارد)) (و اما من جاءك يسعى ).

((و از خدا ترسان است )) (و هو يخشى ). <7>

و همين انگيزه ترس از خداوند او را به دنبال تو فرستاده ، تا حقايق بيشترى بشنود و به كار بندد، و خود را پاك و پاكيزه كند.

((تو از او غافل مى شوى و به ديگرى مى پردازى )) (فانت عنه تلهى ) <8> تعبير به ((انت )) (تو) در حقيقت اشاره به اين است كه مثل تويى سزاوار نيست از چنين انسان حقطلبى لحظه اى غافل شوى و به ديگرى بپردازى

هر چند هدفت از پرداختن به ديگران نيز هدايت آنها باشد، چرا كه در محاسبه اولويتها، اولويت از آن اين گروه مستضعف پاكدل است .

به هر حال اين عتاب و خطاب خواه به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد يا غير او بيانگر اين واقعيت مهم است كه اسلام و قرآن اهميت و احترام خاصى براى پويندگان راه حق مخصوصا از طبقات مستضعف قائل است .

و به عكس موضعگيرى تند و خشنى در برابر آنها كه بر اثر وفور نعمت الهى ، مست و مغرور شده اند دارد، تا آنجا كه خدا راضى نمى شود به خاطر پرداختن به آنان كمترين رنجشى در اين قشر مستضعف حق طلب پيدا شود.

دليل آن نيز روشن است ، زيرا هميشه اين گروه پشتيبان مخلص اسلام و فريادرس پيشوايان بزرگ دين در مشكلات ، و ايثارگر ميدانهاى نبرد و شهادت بوده اند، همانگونه كه امير مؤ منان على

(عليه السلام ) در فرمان معروف مالك اشتر مى فرمايد: و انما عماد الدين و جماع المسلمين و العدة للاعداء العامة من الامة ، فليكن صغوك لهم و ميلك معهم : ((ستون دين ، و سرمايه اجتماع مسلمين ، و نيروى ذخيره در برابر دشمنان ، تنها همين توده مردمند، لذا بايد به سخنان آنها گوش فرا دهى و علاقه خود را به آنها معطوف دارى )). <9> تنها دست پاكان به دامن قرآن مى رسد

در تعقيب آيات گذشته كه در آن سخن از سرزنش كسى آمده بود كه نسبت به نابيناى حقطلبى كم توجهى نموده بود، در اين آيات به مساءله اهميت قرآن مجيد و مبدا پاك آن و تاءثيرش در نفوس پرداخته ، مى فرمايد:

((هرگز اين كار را تكرار مكن و آن را براى هميشه فراموش نما)) (كلا).

((چرا كه اين آيات وسيله اى است براى تذكر و يادآورى خلق خدا)) (انها تذكرة ).

نيازى به اين نيست كه از مستضعفان پاكدل غافل شوى ، و به افراد متنفذ و مغرور روى آورى .

اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله ((كلا انها تذكرة )) <10> پاسخى باشد به تمام تهمتهاى مشركان و دشمنان اسلام در مورد قرآن كه گاه شعرش مى خواندند، و گاه سحر، و گاه نوعى كهانت ، قرآن مى گويد: هيچيك از اين نسبتها صحيح نيست ، بلكه اين آيات وسيله اى است براى بيدارى و يادآورى و آگاهى و ايمان و دليل آن در خودش نهفته است ، چرا كه هر كس به آن نزديك مى شود - جز معاندان لجوج اين اثر را در خود احساس مى كند.

سپس مى

افزايد: ((هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد)) (فمن شاء ذكره ). <11>

اين تعبير هم اشاره اى است به اينكه اكراه و اجبارى در كار نيست ، و هم دليلى است بر آزادى اراده انسان كه تا نخواهد و تصميم بر قبول هدايت نگيرد نمى تواند از آيات قرآن بهره گيرد.

((سپس مى افزايد: اين كلمات بزرگ الهى در صحائف (الواح و اوراق ) باارزشى ثبت است )) (فى صحف مكرمة ).

((صحف )) جمع ((صحيفه )) به معنى ((لوح )) يا ((ورقه )) و يا چيز ديگرى است كه در آن مطلبى را مى نويسند، و اين تعبير نشان مى دهد كه آيات قرآنى قبل از نزول بر پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در الواحى نوشته شده بود، و فرشتگان وحى آن را با خود مى آورند، الواحى بسيار گرانقدر و پر ارزش .

و اينكه بعضى گفته اند منظور از اين ((صحف )) كتب انبياى پيشين است ، ظاهرا با آيات قبل و بعد سازگار نيست ، همچنين اينكه گفته شده منظور از آن ((لوح محفوظ)) است آن نيز مناسب به نظر نمى رسد، زيرا ((صحف )) به صورت صيغه جمع در مورد ((لوح محفوظ)) به كار نرفته است .

((بعد مى فرمايد: اين صحائف و الواح ، والاقدر و پاكيزه است )) (مرفوعة مطهرة )

بالاتر از آن است كه دست نااهلان به سوى آن دراز شود، و يا قادر بر تحريف آن باشند، و پاكتر از آن است كه دست ناپاكان آن را آلوده كند، و نيز پاك است از هرگونه تناقض و تضاد و شك و شبهه .

از

اين گذشته ((اين آيات الهى در دست سفيرانى است )) (بايدى سفرة ).

((سفيرانى والامقام ، و مطيع و فرمانبردار و نيكوكار)) (كرام بررة ).

((سفرة )) (بر وزن طلبه ) جمع ((سافر)) از ماده ((سفر)) (بر وزن قمر) در اصل به معنى پرده بردارى از چيزى است ، و لذا به كسى كه ميان اقوام رفت

و آمد دارند تا مشكلات آنها را حل كنند و از مبهمات پرده بردارند ((سفير)) گفته مى شود، به شخص نويسنده نيز سافر مى گويند چرا كه پرده از روى مطلبى بر مى دارد.

بنابراين منظور از ((سفره )) در اينجا فرشتگان الهى است كه سفيران وحى يا كاتبان آيات او هستند.

بعضى گفته اند: منظور از ((سفرة )) در اينجا حافظان و قاريان و كاتبان قرآن ، و علما و دانشمندانى هستند كه اين آيات او را در هر عصر و زمانى از دستبرد شياطين محفوظ مى دارند.

ولى اين تفسير بعيد به نظر مى رسد چرا كه در اين آيات سخن از زمان نزول وحى و عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است نه از آينده .

ولى در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: الحافظ للقرآن العامل به مع السفرة الكرام البررة : ((كسى كه حافظ قرآن باشد و به آن عمل كند با سفيران بزرگوار فرمانبردار الهى خواهد بود)). <12>

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه حافظان و مفسران و عاملان به قرآن در رديف اين سفره و همگام آنها هستند، نه اينكه خود آنها مى باشند و اين يك واقعيت است كه وقتى اين دانشمندان و حافظان كارى شبيه

فرشتگان و حاملان وحى انجام دهند در رديف آنها قرار مى گيرند.

به هر حال از مجموع اين گفتار استفاده مى شود كه تمام كسانى كه در راه حفظ قرآن و احياى آن مى كوشند مقامى والا همچون مقام فرشتگان ((كرام برره )) دارند.

((كرام )) جمع ((كريم )) به معنى ((عزيز و بزرگوار)) است ، و اشاره به

عظمت فرشتگان وحى در پيشگاه خداوند و بلندى مقام آنها است ، و گاه گفته شده اين تعبير اشاره به پاكى آنها از هر گونه گناه مى باشد، همانگونه كه در آيه 26 - 27 سوره انبياء در توصيف فرشتگان آمده است : بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون : ((آنها بندگان گرامى حقند كه در سخن بر او پيشى نمى گيرند، و اوامر او را پيوسته اجرا مى كنند)).

((بررة )) جمع ((بار)) (مثل طالب و طلبه ) از ماده ((بر)) در اصل به معنى وسعت و گستردگى است ، و لذا به صحراهاى وسيع ((بر)) (به فتح با) گفته مى شود، و از آنجا كه افراد نيكوكار وجودى گسترده دارند، و بركات آنها به ديگران مى رسد به آنها ((بار)) گفته شده .

البته منظور از نيكوكارى در آيه مورد بحث اطاعت فرمان الهى و پاكى از گناه مى باشد.

و به اين ترتيب خداوند فرشتگان را به سه وصف توصيف كرده است : نخست اينكه آنها سفيران و حاملان وحى اويند، و ديگر اينكه ذاتا عزيز و گرانمايه اند، و سومين وصف پاكى اعمال آنها و اطاعت و تسليم و نيكوكارى است .

سپس مى افزايد: ((با وجود اينهمه اسباب هدايت الهى كه در صحف مكرمه

به وسيله فرشتگان مقرب خداوند، با انواع تذكرات ، نازل شده ، باز هم اين انسان سركش و ناسپاس تسليم حق نمى شود مرگ بر اين انسان ، چقدر كافر و ناسپاس است ؟!)) (قتل الانسان ما اكفره ). <13>

((كفر)) در اينجا ممكن است به معنى عدم ايمان ، و يا به معنى ناسپاسى و كفران ، و يا به معنى هر گونه ستر و پوشش حق باشد، و مناسب همين معنى جامع است ، چرا كه در آيات قبل سخن از اسباب هدايت و ايمان بود، و در آيات بعد سخن از انواع نعمتهاى پروردگار است .

به هر حال منظور از تعبير ((مرگ بر اين افراد)) معنى كنايى آن يعنى اظهار شدت غضب و تنفر نسبت به اينگونه افراد كافر و ناسپاس است .

و از آنجا كه سرچشمه سركشيها و ناسپاسيها غالبا غرور است براى درهم شكستن اين غرور در آيه بعد مى فرمايد: خداوند اين انسان را از چه چيز آفريده ؟! (من اى شى ء خلقه ).

او را از نطفه اى ناچيز و بيارزش آفريد، و سپس او را موزون ساخت و در تمام مراحل اندازه گيرى نمود (من نطفة خلقه فقدره ).

چرا اين انسان به اصل خلقت خود نمى انديشد؟! و ناچيز بودن مبدا اصلى خود را فراموش مى كند، وانگهى چرا قدرت خداوند در آفرينش اين موجود بديع از آن نطفه ناچيز را نمى نگرد؟ كه دقت در همين آفرينش انسان از نطفه و اندازه گيرى تمام ابعاد وجودى او، اعضاء پيكرش ، استعدادهايش و نيازهايش خود بهترين دليل براى خداشناسى و معرفة الله است .

جمله ((قدره

)) از ماده ((تقدير)) به معنى اندازه گيرى و موزون ساختن است ، زيرا مى دانيم در ساختمان وجود انسان بيش از بيست نوع فلز و شبه فلز به كار رفته كه هر كدام از نظر كميت و كيفيت اندازه معينى دارد، كه اگر كم و بيشى در آن رخ دهد نظام وجود انسان به هم مى ريزد، از اين گذشته كيفيت

ساختمان اعضاء بدن ، و تناسب و ارتباطهاى آنها با يكديگر، اندازه هاى دقيقى دارد، و نيز استعدادها و غرائز و اميالى كه در فرد انسان ، و در مجموعه جهان بشريت ، نهفته است ، بايد طبق حساب خاصى باشد تا سعادت بشر را تاءمين كند.

خداوند كسى است كه تمام اين اندازه گيريها را در آن نطفه بى ارزش انجام داد، نطفه اى كه به قدرى كوچك است كه اگر به تعداد تمام افراد انسانها از سلول اصلى حيات كه شناور در آب نطفه است در يكجا جمع شود بيش از يك انگشتانه را پر نمى كند.

آرى در چنين موجود خرد صغير اينهمه بدايع و نقوش را ترسيم كرد و به وديعت نهاد.

بعضى نيز ((تقدير)) را به معنى ((آماده ساختن )) معنى كرده اند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از ((تقدير)) ايجاد قدرت در اين نطفه ناچيز است ، چه بزرگ است آن خدايى كه اين موجود ضعيف را اينهمه قدرت و توانايى بخشيد كه مى تواند آسمان و زمين و اعماق درياها را جولانگاه خود قرار دهد، و همه نيروهاى محيط خود را مسخر فرمان خويش سازد. <14>

جمع ميان اين سه تفسير نيز ممكن است .

در ادامه همين سخن

مى افزايد: ((سپس راه را براى او آسان ساخت )) (ثم السبيل يسره ).

راه تكامل پرورش جنين در شكم مادر، و سپس راه انتقال او را به اين دنيا سهل و آسان نمود.

از عجائب تولد انسان اين است كه قبل از لحظات تولد آن چنان در شكم

مادر قرار دارد كه سر او به طرف بالا و صورتش به پشت مادر و پاى او در قسمت پايين رحم است ، ولى هنگامى كه فرمان تولد صادر مى شود ناگهان واژگونه مى گردد سر او به طرف پايين مى آيد، و همين موضوع امر تولد را براى او و مادرش سهل و آسان مى كند، البته گاهى بچه هايى هستند كه از طرف پا متولد مى شوند و مشكلات زيادى براى مادر ايجاد مى كنند.

بعد از تولد نيز در مسير نمو و رشد جسمى در دوران كودكى ، و سپس نمو و رشد غرائز، و بعد از آن رشد در مسير هدايت معنوى و ايمان ، همه را از طريق عقل و دعوت انبياء براى او سهل و آسان ساخته است .

چه جمله جامع و جالبى است كه در عين فشردگى به همه اين مسائل اشاره مى كند ((ثم السبيل يسره )).

اين نكته نيز قابل توجه است كه مى فرمايد: ((راه را براى انسان آسان ساخت )) و نمى فرمايد: ((او را مجبور بر پيمودن اين راه كرد و اين خود تاءكيد ديگرى بر مساءله آزادى اراده انسان و اختيار است )).

سپس به مرحله پايانى عمر انسان بعد از پيمودن اين راه طولانى اشاره مى فرمايد: ((بعد او را مى راند و در قبر پنهان نمود)) (ثم

اماته فاقبره ).

مسلما ((اماته )) (ميراندن ) كار خدا است ، ولى مساءله پنهان ساختن در قبر به ظاهر كار انسان است ، اما از آنجا كه عقل و هوش لازم براى اين كار، و همچنين وسائل ديگر را خداوند فراهم ساخته اين كار به او نسبت داده شده است .

بعضى نيز گفته اند منظور از نسبت دادن اين كار به خدا اين است كه او براى انسان قبرى آفريده و آن دل خاك است ، و بعضى نيز اين جمله را به معنى حكم تشريعى و دستور الهى درباره دفن كردن اموات دانسته اند.

و به هر حال يكى از احترامات خداوند نسبت به نوع بشر همين برنامه دفن اجساد آنها است ، چرا كه اگر راهى براى دفن وجود نداشت ، و يا دستورى در اين زمينه صادر نشده بود، و جسد آدمى روى زمين مى ماند و متعفن مى گشت و سپس طعمه حيوانات درنده و پرندگان مى شد، ذلت و خوارى عجيبى بود، بنابراين الطاف الهى نه تنها شامل حال انسان در حيات دنيا است كه بعد از مرگ نيز مشمول الطاف او است .

از اين گذشته دستور به دفن كردن بدن مردگان (بعد از غسل و كفن و نماز) دستورى است الهام بخش كه مرده انسانها بايد از هر نظر پاك و محترم باشد تا چه رسد به زنده آنها!

اين نكته نيز قابل توجه است كه مساءله مرگ در اين آيه نيز در عداد نعمتهاى الهى ذكر شده ، و اگر دقت شود مطلب همين گونه است ، چرا كه اولا مرگ مقدمه اى است براى آسودگى از رنجهاى اين جهان

، و انتقال به سراى ديگر كه عالمى است بسيار گسترده تر، و ثانيا مرگ نسلهاى موجود سبب مى شود كه جا براى نسلهاى آينده گشوده شود، و نوع انسان طى نسلها تداوم و تكامل يابد، و در غير اين صورت چنان عرصه بر انسانها تنگ مى شد كه زندگى كردن در روى زمين غير ممكن بود.

جالب اينكه همين معنى ضمن اشاره لطيفى در سوره الرحمن آيات 26 تا 28 نيز آمده است آنجا كه مى فرمايد: كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذو الجلال و الاكرام فباى آلاء ربكما تكذبان : ((تمام كسانى كه روى زمين زندگى مى كنند مى ميرند، تنها ذات ذو الجلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند، پس كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!))

مطابق اين آيات مرگ يكى از نعمتهاى بزرگ خدا است .

آرى دنيا با تمام نعمتهايش زندانى است براى مؤ من ، و خروج از اين

دنيا آزاد شدن از اين زندان است ، و از اين گذشته نعمتهاى فراوان الهى گاه براى گروهى مايه غفلت و بى خبرى مى شود، و ياد مرگ پرده هاى غفلت را مى درد و از اين نظر نيز نعمتى است و هشدارى ، از همه گذشته زندگى دنيا اگر ادامه يابد مسلما ملال آور و خسته كننده است ، نه همچون زندگى آخرت كه سرتاسر نشاط و خوشدلى است . <15>

بعد به مرحله رستاخيز انسانها پرداخته ، مى افزايد: ((سپس هر زمان كه بخواهد او را زنده و براى حساب و جزا محشور مى كند)) (ثم اذا شاء انشره ).

((انشره )) از ماده ((انشار)) به معنى

گستردن بعد از جمع كردن است ، و اين تعبير جالبى است كه نشان مى دهد با مرگ زندگى انسان به كلى جمع مى شود و در رستاخيز در محيطى بزرگتر و عاليتر گسترش مى يابد.

قابل توجه اينكه در مساءله مردن و در قبر پنهان شدن تعبير به ((مشيت الهى )) شده است ، ولى در اينجا مى گويد: هر وقت خدا بخواهد او را زنده مى كند، اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه هيچكس از تاريخ وقوع اين حادثه بزرگ (قيام قيامت ) آگاه نيست ، و تنها او است كه مى داند، ولى در مورد مرگ به طور اجمال معلوم است كه انسان بعد از پيمودن يك عمر طبيعى خواه ناخواه مى ميرد.

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: با اينهمه مواهب الهى نسبت به انسان از آن روز كه به صورت نطفه اى بى ارزش بود تا آن روز كه قدم در اين

دنيا گذارد، و راه خود را به سوى كمال طى كرد و سپس از اين دنيا مى رود و در قبر نهان مى گردد باز اين انسان راه صحيح خود را پيدا نمى كند ((چنين نيست كه او مى پندارد، او هنوز فرمان الهى را انجام نداده است )) (كلا لما يقض ما امره ). <16>

تعبير به ((لما)) كه معمولا براى نفى تواءم با انتظار مى باشد اشاره به اين است كه با اينهمه مواهب الهى و اينهمه وسائل بيدارى كه در اختيار بشر قرار داده انتظار مى رود كه او در راه امتثال اوامر الهى جدى و كوشا باشد، ولى تعجب است كه

هنوز اين وظيفه را انجام نداده .

در اينكه منظور از ((انسان )) در اينجا چه اشخاصى هستند؟ دو تفسير وجود دارد:

نخست اينكه منظور انسانهايى هستند كه در مسير كفر و نفاق و انكار حق و ظلم و عصيان گام بر مى دارند، به قرينه آيه 34 سوره ابراهيم كه مى فرمايد: ان الانسان لظلوم كفار ((انسان بسيار ظالم و كافر و ناسپاس است )).

تفسير ديگر اين است كه همه انسانها را شامل مى شود چرا كه هيچكس (اعم از مؤ من و كافر) حق عبوديت و بندگى و اطاعت خدا را آنچنان كه شايسته مقام با عظمت او است انجام نداده آن گونه كه گفته اند:

بنده همان به كه ز تقصير خويش

عذر به درگاه خدا آورد

ورنه سزاوار خداونديش

كس نتواند كه بجا آورد! انسان بايد به غذاى خود بنگرد!

از آنجا كه آيات قبل سخن از مساءله معاد مى گفت ، و آيات آينده نيز با صراحت بيشترى از اين مساءله سخن مى گويد، به نظر مى رسد كه آيات مورد بحث به منزله دليلى است براى مساءله معاد كه از طريق بيان قدرت خداوند بر همه چيز، و همچنين احياى زمينهاى مرده به وسيله نزول باران كه خود نوعى معاد در عالم گياهان است ، امكان رستاخيز را اثبات مى كند.

در ضمن چون اين آيات از انواع غذاهايى كه خدا در اختيار انسان و چهار پايان قرار داده سخن مى گويد حس شكرگزارى انسان را برمى انگيزد و او را به شناخت منعم و معرفت الله دعوت مى كند.

نخست مى فرمايد: ((انسان بايد به غذاى خويش بنگرد كه چگونه خداوند آن

را آفريده است ؟)) (فلينظر الانسان الى طعامه ). <17>

نزديكترين اشياء خارجى به انسان غذاى او است كه با يك دگرگونى جزء بافت وجود او مى شود، و اگر به او نرسد به زودى راه فنا را پيش مى گيرد، و به همين دليل قرآن از ميان تمام موجودات روى مواد غذايى آن هم موادى

كه از طريق گياهان و درختان ، عائد انسان مى شود تكيه كرده است .

روشن است كه منظور از نگاه كردن تماشاى ظاهرى نيست ، بلكه نگاه به معنى دقت و انديشه در ساختمان اين مواد غذايى ، و اجزاء حياتبخش آن ، و تاءثيرات شگرفى كه در وجود انسان دارد، و سپس انديشه در خالق آنها است .

و اينكه بعضى احتمال داده اند مراد نگاه ظاهرى است ، نگاهى كه باعث تحريك غده هاى بزاقى دهن ، مى شود، در نتيجه كمك به هضم غذا مى كند بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا آيه به قرينه آيات قبل و بعد اصلا در مقام بيان اينگونه مسائل نيست ، منتها بعضى از دانشمندان غذاشناس كه قرآن را تنها از زاويه محدود مسائل شخصى خود مى نگرند طبيعى است چنين پندارى درباره آيه فوق داشته باشند.

بعضى نيز معتقدند كه منظور از نگاه كردن به مواد غذايى اين است كه انسان هنگامى كه بر سر سفره مى نشيند دقيقا بنگرد كه آنها را از چه راهى تهيه كرده ؟ حلال يا حرام ؟ مشروع يا نامشروع ؟ و به اين ترتيب جنبه هاى اخلاقى و تشريعى را مورد توجه قرار دهد.

در بعضى از روايات كه از معصومين نقل شده

نيز آمده است كه منظور از ((طعام )) در اينجا ((علم و دانشى )) است كه غذاى روح انسان است ، بايد بنگرد كه آن را از چه كسى گرفته ؟ از جمله از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود: ((علمه الذى ياخذه عمن ياخذه ؟)). <18>

نظير همين معنى از امام صادق (عليه السلام ) نيز نقل شده است . <19>

بدون شك معنى ظاهرى آيه همان غذاهاى جسمانى است كه در آيات بعد مشروحا ذكر شده ، ولى غذاى روح را نيز از طريق قياس اولويت مى توان استفاده كرد، چرا كه انسان تركيبى است از روح و جسم ، همانگونه كه جسم

او نياز به غذاى مادى دارد، روح او نيز محتاج به غذاى روحانى است .

و جايى كه انسان بايد در غذاى جسمانيش دقيق شود، و سرچشمه آن را كه باران حياتبخش است طبق آيات بعد بشناسد بايد در غذاى روحانى خود نيز دقت بخرج دهد كه از طريق باران وحى بر سر زمين قلب پاك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل مى گردد، و از آنجا در سينه هاى معصومين (عليهم السلام ) ذخيره مى شود و همچون چشمه هاى جوشانى در صفحه قلوب جارى مى گردد، و انواع ميوه هاى لذتبخش ايمان و تقوا و فضائل اخلاقى را پرورش مى دهد.

آرى انسان بايد درست بنگرد كه سرچشمه اصلى علم و دانش او كه غذاى روحانى او است كجا است مبادا از سرچشمه آلوده اى تغذيه شود و روح و جان او را بيمار كند يا به هلاكت افكند.

و

نيز از طريق قياس اولويت مى توان مساءله ((حلال و حرام )) و مشروع و نامشروع را به وسيله ((دلالت التزامى )) از آيه استفاده كرد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه هم ((طعام )) در آيه شريفه معنى وسيع و گسترده دارد، و هم ((نگاه كردن )) و بنابراين تفسيرهاى سه گانه فوق در آن جمع مى گردد.

در اينكه منظور از ((انسان )) در اينجا چه كسى است ؟ ناگفته پيدا است كه همه انسانها را شامل مى شود، اعم از مؤ من و كافر، همه بايد به اين مواد غذايى و شگفتيها و اسرار نهفته در آنها بنگرند، تا افراد بى ايمان راه حق را پيدا كنند و افراد مؤ من بر ايمانشان افزوده شود.

و به راستى هر يك از مواد غذايى : ميوهها، دانه هاى غذايى سبزيها، براى خود دنياى شگفت انگيزى دارد كه مدتها مى توان روى آن مطالعه كرد، و درسهايى از آن آموخت كه در تمام عمر به ما روشنايى و بينش مى دهد.

سپس به شرح تفصيلى اين مواد غذايى و منابع آن پرداخته ، مى فرمايد: ((ما آب فراوانى از آسمان فرو ريختيم )) (انا صببنا الماء صبا).

((صب )) به معنى ((فرو ريختن آب است از طرف بالا)) و در اينجا منظور نزول باران است ، و تعبير به ((صبا)) در آخر آيه براى بيان تاءكيد و فراوانى اين آب مى باشد

آرى آب كه مهم ترين مايه حيات است همواره به مقدار فراوان به لطف پروردگار از آسمان نازل مى شود، و مى دانيم تمام نهرها، و چشمهها، و قناتها، و چاه هاى آب ، ذخائر آبى خود

را از باران مى گيرند، و مايه اصلى همه آنها باران است كه ((اگر باران به كوهستان نبارد به سالى دجله گردد خشك رودى )).

بنابراين به هنگام مطالعه ((مواد غذايى )) قبل از هر چيز انسان به نظام بارش باران متوجه مى شود، كه چگونه دائما آفتاب بر سطح درياها مى تابد، و ابرها از آن برمى خيزند، و بادها آنها را بحركت در مى آورند، سپس به خاطر دور شدن از سطح زمين ، و قرار گرفتن در منطقه سرد جوى بار ديگر تبديل به آب شده ، و فرو مى ريزند آبى زلال و پاك و خالى از هر گونه املاح مضر و آلودگى ، آن هم به صورت قطرات كوچك ، يا دانه هاى نرم برف كه به آرامى بر زمين مى نشيند، و جذب زمين و گياهان و درختان مى شود.

بعد از ذكر موضوع آب كه يكى از اركان مهم رويش گياهان است ، به سراغ ركن مهم ديگر يعنى ((زمين )) مى رود، و مى افزايد: ((سپس زمين را از هم شكافتيم )) (ثم شققنا الارض شقا).

بسيارى از مفسران گفته اند كه اين شكافتن اشاره به شكافتن زمين به وسيله جوانه هاى گياهان است ، و به راستى اين يكى از عجائب است كه جوانهاى با آنهمه

نرمى و لطافت خاكهاى سخت را مى شكافد، و گاه در كوهستانها از لابلاى سنگها عبور كرده ، سر بيرون مى آورد، چه قدرت عظيمى خالق بزرگ در اين جوانه لطيف آفريده است كه مى تواند اين چنين قدرتنمايى كند؟!

بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور شكافتن زمين به وسيله شخم زدن انسانها،

يا حتى به وسيله كرمهايى است كه نوعى عمل شخم زدن را تواءم با اعمال حياتى ديگر در زمين انجام مى دهند!

درست است كه شخم زدن كار انسان است ، ولى از آنجا كه تمام وسائل آن را خدا در اختيار او گذاشته ، به خداوند نسبت داده شده است .

تفسير سومى كه براى اين تعبير به نظر مى رسد و از جهاتى ترجيح دارد اين است كه منظور از شكافتن زمين خرد شدن سنگهاى سطح آن است .

توضيح اينكه : در آغاز سطح زمين را قشر عظيمى از سنگها پوشانده بود، بارانهاى سيلابى پى در پى فرو باريدند، و سنگها را شكافتند، ذرات آن را جدا كردند و در قسمتهاى گود زمين گستردند، و به اين ترتيب توده خاك قابل زراعت تشكيل شد، و هم اكنون نيز سيلابها قسمتى از آنها را در خود حل كرده به دريا مى ريزند، اما خاكهاى جديدى كه به وسيله برف و باران مجددا تشكيل مى شود جاى آن را مى گيرد، و گرنه انسان گرفتار كمبود خاك زراعتى مى شد!

به اين ترتيب آيه اشاره به يكى از معجزات علمى قرآن است كه نشان مى دهد اول بارانها فرو مى بارند، و سپس زمينها شكافته مى شوند و آماده زراعت مى گردند، نه تنها در روزهاى نخست اين عمل صورت گرفته كه امروز نيز ادامه دارد.

اين تفسير از آنجا كه مساءله ((انبات )) و روياندن گياه در آيه بعد ذكر مى شود مناسبتر به نظر مى رسد.

جمع ميان هر سه تفسير نيز بعيد نيست .

بعد از ذكر اين دو ركن اساسى يعنى ((آب )) و ((خاك )) به

هشت قسمت از از روييدنيها كه از اركان اساسى غذاى انسان يا حيوانات است اشاره كرده ، مى فرمايد: ((سپس ما در زمين دانه فراوانى رويانديم )) (فانبتنا فيها حبا).

دانه هاى غذايى كه مايه اصلى تغذيه انسان و انواع حيوانات است ، دانه هايى كه اگر يكسال بر اثر خشكسالى قطع شود قحطى و گرسنگى تمام جهان را فرا مى گيرد، و انسانها همه در زحمت فرو مى روند.

تعبير به ((حبا)) به صورت ((نكره )) در اينجا دليل بر بيان عظمت ، و يا تنوع انواع اين دانه ها است ، و اينكه بعضى آن را تفسير به خصوص ((گندم )) و ((جو)) كرده اند دليلى بر آن نيست ، چرا كه اين تعبير همه حبوبات را شامل مى شود.

و در مرحله بعد مى افزايد: ((همچنين انگور و سبزى بسيار)) (و عنبا و قضبا)

ذكر ((عنب )) (انگور) از ميان تمام ميوهها به خاطر مواد غذايى و حياتى فراوانى است كه در اين ميوه نهفته شده ، و آن را به صورت يك غذاى كامل در آورده است (توجه داشته باشيد كه ((عنب )) هم به ((انگور)) گفته مى شود و هم به ((درخت انگور)) و در آيات قرآن بر هر دو اطلاق شده ، ولى در اينجا مناسب همان انگور است ).

((قضب )) (بر وزن جذب ) در اصل به معنى سبزيهايى است كه آن را در نوبتهاى مختلف مى چينند، و در اينجا به معنى انواع سبزيهاى خوردنى است ، و ذكر آن به دنبال انگور دليل بر اهميت اين ماده غذايى است .

كه در علم غذاشناسى امروز فوق العاده روى آن تكيه مى

شود.

گاه كلمه ((قضب )) به معنى قطع كردن و چيدن ، و واژه ((قضيب )) به معنى شاخه درخت آمده ، و ((سيف قاضب )) به معنى شمشير قاطع است .

از ابن عباس نقل شده كه منظور از ((قضب )) در اينجا ((رطب )) است كه آن را از درخت مى چينند، ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه در آيه بعد اشاره جداگانه به مساءله رطب شده است .

بعضى نيز احتمال داده اند كه ((قضب )) به معنى ميوه هاى بوته اى باشد (مانند خيار و هندوانه و مانند آنها) و يا ريشه هاى گياهى (مانند هويج و پياز و كلم ).

ولى بعيد نيست كه قضب در اينجا معنى گسترده اى داشته باشد كه هم سبزيهاى خوردنى را شامل شود، و هم ميوه هاى بوته اى و هم ريشه هاى غذايى را.

سپس مى افزايد: ((و زيتون و نخل فراوان )) (و زيتونا و نخلا).

تكيه روى اين دو ميوه نيز دليلش روشن است چرا كه امروز ثابت شده كه هم ((زيتون )) و هم ((خرما)) از مهم ترين مواد غذايى نيروبخش و مفيد و سلامت آفرين است .

و در مرحله بعد مى افزايد: ((و باغهايى پر درخت (با انواع ميوه هاى رنگارنگ ))) (و حدائق غلبا).

((حدائق )) جمع ((حديقة )) به معنى باغى است كه اطراف آن ديوار و محفوظ باشد، و در اصل به معنى قطعه زمينى است كه داراى آب است ، اين واژه از ((حدقه )) چشم گرفته شده كه دائما آب در آن جارى است .

و از آنجا كه اينگونه باغها معمولا باغهاى ميوه است مى تواند

اشاره اى به

انواع ميوه هاى بهشتى بوده باشد.

((غلب )) (بر وزن قفل ) جمع ((اغلب )) و ((غلباء)) به معنى گردن كلفت است ، و در اصل از ماده غلبه گرفته شده ، و در اينجا به معنى درختان بلند و تنومند است .

سپس مى افزايد: ((و ميوه و چراگاه )) (و فاكهة و ابا).

((اب )) (با تشديد باء) به معنى گياهان خودرو و چراگاهى است كه آماده چريدن حيوانات و يا چيدن گياهان باشد، و در اصل معنى ((آمادگى )) را مى بخشد، و از آنجا كه اينگونه چراگاهها آماده بهره بردارى است به آن ((اب )) گفته شده .

بعضى نيز گفته اند منظور از ((اب )) ميوه هايى است كه قابل خشك كردن و ذخيره نمودن براى زمستان است ، به مناسبت اينكه هميشه آماده بهره بردارى است .

بسيارى از مفسران اهل سنت و شيعه در ذيل اين آيه نقل كرده اند كه روزى عمر بر منبر بود و اين آيات را تلاوت كرد، سپس گفت : همه اينها را ما مى شناسيم اما ((اب )) چيست ؟ نمى دانم ، سپس عصايى را كه در دست داشت رها كرد و گفت : به خدا سوگند كه اين يكنوع تكلف است ، چه اشكالى دارد معنى ((اب )) را ندانى ! شما از چيزى از كتاب الله پيروى كنيد كه براى شما تبيين شده ، و به آن عمل نماييد و آنچه را نمى دانيد و نمى فهميد موكول به پروردگار كنيد!. <20>

اين نشان مى دهد كه او مفهوم كلمه ((اب )) را چيز پيچيده اى مى دانست ، در حالى كه

با مراجعه به متون لغت روشن مى شود كه مطلب پيچيده اى نيست .

و عجب اينكه در در المنثور آمده است كه همين سؤ ال را از ابو بكر

كرده اند، او گفت من اگر در كتاب خدا چيزى را بگويم كه نمى دانم كدام آسمان بر سر من سايه مى افكند، و كدام زمين حاضر است مرا بپذيرد؟.

درست است كه بسيارى از دانشمندان اهل سنت از اين دو حديث نتيجه گرفته اند كه هيچكس نبايد در مورد مسائلى كه آگاه نيست ، مخصوصا در كتاب الله ، سخنى بگويد، ولى بالاخره جاى اين سؤ ال باقى است كه چگونه كسى كه به عنوان پيشوا و خليفه مسلمين مى خواهد حكومت كند از مفهوم لغتى كه در متن قرآن مجيد آمده و چندان پيچيدگى ندارد آگاه نباشد؟ اينها همه دليل بر اين است كه بايد در هر عصر و زمان رهبرى الهى در ميان مردم بوده باشد كه از تمام مسائل شرع آگاه و از هر اشتباه و خطايى مصون و معصوم باشد.

و لذا در ذيل حديثى كه مرحوم ((مفيد)) در ((ارشاد)) آورده است مى خوانيم : هنگامى كه اين ماجرا به گوش امير مؤ منان على (عليه السلام ) رسيد، فرمود: سبحان الله اما علم ان الاب هو الكلاء و المرعى و ان قوله تعالى : و فاكهه و ابا اعتداد من الله بانعامه على خلقه ، فيما غذاهم به ، و خلقه لهم و لانعامهم ، مما تحيى به انفسهم و تقوم به اجسادهم : ((عجيب است ، آيا او نمى دانست كه ((اب )) به معنى گياهان خودرو و چراگاه است ، و

اينكه جمله ((و فاكهة و ابا)) عنايتى است از سوى خداوند نسبت به بندگانش در آنچه از مواد غذايى به آنها داده ، و براى آنان و چهارپايانشان آفريده ، از چيزهايى كه مايه حيات و قوام جسم آنها است ؟!. <21>

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه در آيات گذشته بعضى از ميوهها بالخصوص مطرح شده بود، و در اينجا ميوه به طور كلى مطرح شده ، و از اين گذشته در آيه قبل كه سخن از باغها مى گفت ظاهرا نظر به ميوه هاى باغها داشت ، چگونه بار ديگر ميوه در اينجا مطرح شده است ؟

در پاسخ مى گوييم : اما اينكه بعضى از ميوهها بالخصوص ذكر شده مانند انگور و زيتون و خرما (به قرينه درخت نخل ) به خاطر اهميت فوق العاده اى است كه از ميان ميوهها دارند، <22> و اما اينكه چرا فاكهه (ميوه ) جداگانه از ((حدائق )) (باغها) ذكر شده ؟، ممكن است به خاطر اين باشد كه باغها منافع ديگرى غير از ميوه نيز دارند، منظره زيبا، طراوت و هواى سالم و مانند آن از اين گذشته برگ بعضى از درختان و ريشه و پوست بعضى ديگر، جزء مواد خوراكى هستند (مانند چاى و دارچين و زنجبيل و امثال آن ) به علاوه برگهاى بسيارى از درختان خوراك مناسبى براى حيوانات است و مى دانيم آنچه در آيات فوق آمده ، هم خوراك انسان را شامل مى شود، هم خوراك حيوان را.

و لذا در آيه بعد كه آخرين آيه مورد بحث است ، مى افزايد: ((تا وسيله بهره گيرى شما و چارپايانتان

باشد)) (متاعا لكم و لانعامكم ).

((متاع )) هر چيزى است كه انسان از آن متمتع و بهرهمند مى شود.

مواد غذايى سالم

آنچه در اين آيات آمده بود، هشت نوع از مواد غذايى براى انسان و چارپايان بود، و جالب اينكه همه آنها، غذاهاى گياهى و نباتى است ، اين به خاطر اهميتى است كه ((گياهان )) و ((حبوبات )) و ((ميوهها)) در تغذيه انسان دارند، بلكه غذاى حقيقى انسان همينها است ، و غذاهاى حيوانى در درجه بعد قرار دارد و

به مقدار كمتر.

آنچه در اينجا قابل توجه است اينكه : علم غذاشناسى امروز كه يكى از علوم گسترده و مهم است و براى خود دنياى وسيعى با چشم اندازهاى وسيعترى را مجسم مى كند، در حقيقت شرحى است بر آنچه در اين آيات آمده ، و عظمت قرآن را منعكس مى كند، مخصوصا موادى كه در آيات بالا روى آن تكيه شده هر يك از ديدگاه علم غذاشناسى ، بسيار مهم و با ارزش است .

به هر حال دقت در اين امور، انسان را به عظمت خالق آنها، و الطاف و محبتهاى او نسبت به نوع بشر آشناتر مى سازد.

آرى دقت در غذاى جسم ، و سپس در غذاى روح ، هم از نظر محتوى و ساختمان ، و هم از نظر طرق اكتساب ، مى تواند آدمى را در مسير معرفة الله و تهذيب نفس و خودسازى پيش برد، آرى ((آدمى بايد در غذايش به دقت بنگرد)) و چه پر معنى است همين يك جمله كوتاه. صيحه رستاخيز

بعد از ذكر قسمت قابل توجهى از مواهب الهى و نعم دنيوى ، به بيان معاد و

گوشه اى از حوادث رستاخيز و سرنوشت مؤ منان و كافران مى پردازد، تا از يكسو اعلام كند كه اين مواهب و متاع هر چه باشد زود گذر است و نقطه پايانى دارد، و از سوى ديگر وجود اينها دليلى است بر قدرت خداوند بر همه چيز و بر مساءله معاد.

مى فرمايد: ((هنگامى كه آن صداى مهيب و گوشخراش (صيحه رستاخيز) بيايد كافران و مجرمان در اندوه و ندامت عميقى فرو مى روند)) (فاذا جائت الصاخة ). <23>

((صاخه )) از ماده ((صخ )) در اصل به معنى صوت شديدى است كه نزديك است گوش انسان را كر كند، و يا به راستى گوش را كر مى كند، و در اينجا اشاره به ((نفخه دوم صور)) است ، همان صيحه عظيمى كه صيحه بيدارى و حيات مى باشد، و همگان را زنده كرده ، به عرصه محشر دعوت مى كند.

آرى اين صيحه چنان عظيم و تكان دهنده است كه انسان را از همه چيز جز خودش و اعمالش و سرنوشتش غافل مى كند.

و لذا بلا فاصله بعد از آن مى افزايد: ((در آن روز كه انسان از برادر خود فرار مى كند)) (يوم يفر المرء من اخيه ).

همان برادرى كه با جان برابر بود و همه جا به ياد او بود و در فكر او، امروز به كلى از او گريزان مى شود

و همچنين ((از مادر و پدرش )) (و امه و ابيه ).

((و زن و فرزندانش )) و صاحبته و بنيه ).

و به اين ترتيب انسان نزديكترين نزديكانش را كه برادر و پدر و مادر و زن و فرزند هستند نه فقط فراموش مى

نمايد بلكه از آنها فرار مى كند، و اين نشان مى دهد هول و وحشت محشر آنقدر زياد است كه انسان را از تمام پيوندها و

علائقش جدا مى كند.

مادرى كه به او عشق مى ورزيد.

پدرى كه سخت مورد احترام او بود.

همسرى كه شديدا به او محبت داشت .

و فرزندانى كه ميوه قلب و نور چشمان او محسوب مى شدند.

بعضى گفته اند منظور فرار از برادران و پدران و مادران و همسر و فرزندانى است كه راه ايمان و تقوا و اطاعت خدا را نپيمودند، او از آنها فرار مى كند مبادا به سرنوشتشان گرفتار شود.

بعضى نيز گفته اند اين فرار به خاطر آن است مبادا اينها حقوقى به گردن او داشته باشند و از او مطالبه كنند، و او از اداى آن عاجز باشد.

در ميان اين سه تفسير، تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد، گرچه جمع ميان آنها نيز بى مانع است .

در اين كه چرا نخست از برادر، و بعد مادر، سپس پدر، و بعد همسر، و در آخرين مرحله سخن از فرزندان به ميان آمده ؟ بعضى معتقدند به خاطر اين است كه در تمام اينها از مرحله پايين تر به مرحله بالاتر منتقل مى شود و مقتضاى بلاغت همين است كه نخست بگويد انسان از برادرش مى گريزد، بعد از مادر و پدر، و بعد از همسر و فرزندان .

ولى با توجه به اين كه همه مردم در مورد علاقه و رابطه با اين پنج گروه يكسان نيستند گاه برادر نقش مهمترى در زندگى انسان دارد بيشتر مورد علاقه او است ، و گاه همسر، و گاه فرزند، و لذا نمى

توان يك قاعده كلى در اينجا به دست داد.

البته براى اهميت پيوند انسان با هر يك از اين گروه پنجگانه مطالب بسيارى مى توان گفت ولى چنان نيست كه بطور مطلق بتوان يكى را بر ديگرى

از تمام جهات - مخصوصا به شكلى كه در آيه آمده است ترجيح داد، بنابراين ترتيب فوق روى حساب ترتيب در اهميت نيست

در آيه بعد دليل اين فرار را بيان كرده ، مى فرمايد: ((در آن روز هر كدام از آنها وضعى دارد كه او را كاملا به خود مشغول مى سازد)) (لكل امرء منهم يومئذ شان يغنيه ).

تعبير به ((يغنيه )) (او را بى نياز مى سازد) كنايه ظريفى است از اين حقيقت كه در آن روز آنقدر انسان به خود مشغول است ، كه به ديگرى نمى پردازد و حوادث بقدرى شديد و هولناك است كه براى اشغال تمامى فكر و قلب او كافى است .

در حديثى آمده است كه بعضى از خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از آن حضرت سؤ ال كردند كه آيا در روز قيامت انسان به ياد دوست صميميش مى افتد؟

در جواب فرمود: ((ثلاثة مواطن لا يذكر (فيها) احد احدا عند الميزان حتى ينظر ايثقل مى زانه ام يخف ؟ و عند الصراط حتى ينظر ايجوزه ام لا؟ و عند الصحف حتى ينظر بيمينه ياخذ الصحف ام بشماله ؟ فهذه ثلاثة مواطن لا يذكر فيها احد حميمه و لا حبيبه و لا قريبه و لا صديقه ، و لا بنيه و لا والديه و ذلك قول الله تعالى : لكل امرء منهم يومئذ شان يغنيه ))

سه موقف است كه

هيچكس در آنها به ياد هيچكس نمى افتد: اول پاى ميزان سنجش اعمال است تا ببيند آيا ميزانش سنگين است يا سبك ؟ سپس بر صراط است تا ببيند آيا از آن مى گذرد يا نه ؟ و سپس به هنگامى است كه نامه هاى اعمال را به دست انسانها مى دهند تا ببينند آن را به دست راستش مى دهند يا دست چپ ؟ اين سه موقف است كه در آنها كسى به فكر كسى نيست ،

نه دوست صميمى ، نه يار مهربان ، نه افراد نزديك ، نه دوستان مخلص ، نه فرزندان ، و نه پدر و مادر، و اين همان است كه خداوند متعال مى فرمايد: در آن روز هر كسى به قدر كافى به خود مشغول است . <24>

سپس به چگونگى حال مؤ منان و كافران در آن روز پرداخته مى گويد: ((صورتهايى در آن روز گشاده و نورانى است )) (وجوه يومئذ مسفرة ).

((خندان و مسرور است )) (ضاحكة مستبشرة )

((و صورتهايى در آن روز غبارآلود است )) (و وجوه يومئذ عليها غبرة )

((و دود تاريكى آن را پوشانده )) (ترهقها قترة ).

((آنها همان كافران فاجرند!)) (اولئك هم الكفرة الفجرة ).

((مسفرة )) از ماده ((اسفار)) چنانكه قبلا هم نيز گفته ايم به معنى آشكار شدن و درخشيدن است ، همانند طلوع سپيده صبح در پايان شب تاريك .

((غبرة )) (بر وزن غلبه ) از ((غبار)) به معنى باقى مانده خاكى است كه از زمين بر خاسته و بر چيزى نشسته

((قترة )) (بر همان وزن ) در اصل از ماده ((قتار)) (بر وزن غبار) به معنى دودى است كه

از چوب يا چيزى ديگرى برمى خيزد، بعضى از ارباب لغت آن را نيز به معنى غبار تفسير كرده اند، اما جمع ميان اين دو تعبير در آيات

فوق نشان مى دهد كه اين دو واژه داراى دو معنى متفاوت است .

((كفرة )) و ((فجرة )) (بر همان وزن ) جمع ((كافر)) و ((فاجر)) است كه اولى اشاره به افراد فاسد العقيده و دومى اشاره به افراد فاسد العمل است .

از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه در صحنه قيامت آثار عقائد و اعمال سوء انسانها در چهره هايشان نمايان مى گردد.

ضمنا تعبير به وجوه به خاطر اين است كه رنگ صورت بيش از هر چيزى مى تواند بيانگر حالات درونى باشد، هم ناراحتيهاى فكر و روحى و هم ناراحتيهاى جسمانى .

به هر حال گروهى در آنجا خندان و مسرورند، چهره هايشان گشاده و نورانى است ، روشنايى ايمان و پاكى عمل در صورت آنها موج مى زند، ((و رنگ رخساره آنها خبر از سر درون مى دهد)).

بر عكس گروهى كه تاريكى كفر و زشتى اعمالشان در چهره هايشان نمايان است ، گويى گرد و غبار سياهى بر صورتشان نشسته ، و هاله اى از دود آن را در خود فرو برده ، آثار غم و اندوه و رنج و درد از صورتهايشان مى بارد، و اصولا همانگونه كه در آيه 41 سوره رحمان آمده ((يعرف المجرمون بسيماهم )) ((گنهكاران با سيمايشان شناخته مى شوند)) در آن روز رنگ چهرهها براى شناخت انسانها كافى است .

راه خودسازى

تعبيراتى كه در آيات كوتاه و پر طنين اين سوره آمده برنامه جامعى براى خودسازى است :

1 -

از يكسو به انسان دستور مى دهد كه براى درهم شكستن كبر و غرور به آغاز آفرينش خود باز گردد، و ببيند چگونه از نطفه بى ارزشى آفريده شده ؟ و مى دانيم يكى از بزرگترين موانع راه خودسازى همين كبر و غرور است .

2 - از سوى ديگر هدايتهاى الهى را به عنوان بهترين زاد و توشه اين راه معرفى مى كند، اعم از هدايتهايى كه از طريق وحى و رهنمودهاى انبياء و اولياء سر چشمه مى گيرد، و هدايتهايى كه از طريق عقل و بررسى قوانين و نظامات عالم تكوين حاصل مى شود.

3 - سپس به انسان دستور مى دهد كه به غذاى جسمانيش خوب بنگرد، چشمانش را بگشايد و ببيند اين خالق رحيم و مهربان چگونه انواع مواد غذايى دانهها و ميوهها را از اين خاك تيره براى او آفريده ، و در برابر ربوبيتش سر تعظيم فرود آورد نه تنها به ساختمان تكوينى اين مواد غذايى بنگرد، بلكه چگونگى تحصيل آن را نيز مورد توجه قرار دهد چرا كه غذاى پاك و حلال يكى از پايه هاى مهم خودسازى است .

4 - به طريق اولى بايد به غذاى روحش بنگرد كه از كدامين سر چشمه تراوش كرده سر چشمه اى پاك يا آلوده ؟ چرا كه تعليمات ناسالم و تبليغات گمراه كننده همچون غذاى مسمومى است كه حيات معنوى انسان را به خطر مى افكند.

عجب اينكه بعضى از مردم در مورد غذاى جسم بسيار سختگير و موشكافند، ولى در غذاى روحشان بى اعتنا، هر كتاب فاسد و مفسدى را ميخوانند، به هر گونه تعليمات گمراه كننده گوش فرامى دهند، و براى

غذاى روحشان هيچ قيد و شرطى قائل نيستند.

در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : ما لى ارى الناس اذا قرب اليهم الطعام ليلا تكلفوا انارة المصابيح ، ليبصروا ما يدخلون بطونهم ، و لا يهتمون بغذاء النفس ، بان ينيروا مصابيح البابهم بالعلم ، ليسلموا من

لواحق الجهالة و الذنوب ، فى اعتقاداتهم و اعمالهم :

((براى چيست كه مى بينم مردم را هنگامى كه در شب طعامى نزدشان حاضر كنند حتما چراغ مى افروزند تا ببينند چه غذايى در شكم خود وارد مى سازند؟ ولى به غذاى روحشان اهميت نمى دهند، و چراغ عقل را به وسيله علم روشن نمى سازند، تا از عوارض جهالت و گناهان در اعتقادات و اعمال سالم بمانند)). <25>

نظير همين معنى را فرزندش امام مجتبى (عليه السلام ) فرموده : عجبت لمن يتفكر فى ماكوله ، كيف لا يتفكر فى معقوله ، فيجنب بطنه ما يؤ ذيه ، و يودع صدره ما يردية : ((عجب دارم از آنها كه به غذاى جسم خود مى انديشند، اما در غذاى روح دقت نمى كنند، خوراك زيانبار را از شكم خود دور مى دارند، اما قلب را با مطالب مهلك آكنده مى كنند)). <26>

5 - بعد به خاطر بياورد كه صيحه گوشخراش محشر همه را از خواب مرگ بيدار مى كند، و انسان را در برابر اعمالش قرار مى دهد و آنچنان اوضاع محشر هولناك است كه انسان عزيزترين عزيزانش را فراموش مى كند، بايد بينديشد آيا امروز كارى مى كند كه در آن روز چهره اى خندان و مسرور و نورانى داشته باشد، يا

چهره اى زشت و عبوس و تاريك ؟ و از هم اكنون خود را براى آن روز آماده كند

خداوندا! به ما توفيق خودسازى مرحمت كن .

پروردگارا! ما را از غذاى جانپرور روحى محروم مفرما.

بار الها! پيش از صيحه محشر ما را از خواب گران بيدار نما.

آمين يا رب العالمين

تفسير مجمع البيان

آشنايى با اين سوره اين سوره در سال دوّم از بعثت فرود آمده است. بجاست پيش از آغاز ترجمه و تفسير آيات آن به شناسنامه اش بنگريم:

1 - نام اين سوره اين سوره مباركه اين گونه آغاز مى گردد:

عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى چهره درهم كشيد و روى گردانيد، كه آن نابينا آمد.

نام اين سوره «عبس» مى باشد كه از نخستين آيه آن برگرفته شده است.

پاره اى نيز اين سوره را سوره «سَفَره» به معنى «سفيران»، خوانده اند، كه از آيه 15 برگرفته شده است.

2 - فرودگاه آن اين سوره در مكّه و در كنار كهن ترين معبد توحيد و تقوا بر قلب پاك پيامبر فرود آمده است.

3 - شمار آيات و واژه هاى آن از ديدگاه بيشتر مفسران و محدثان اين سوره داراى 42 آيه است، امّا همين آيات و واژه ها را برخى 41 آيه و پاره اى چهل آيه مى دانند.

اين سوره از 133 واژه و 533 حرف ساخته شده است.

4 - پاداش تلاوت اين سوره از پيامبر گرامى آورده اند كه در اين مورد فرمود:

من قراء سورة عبس، جاء يوم القيامة و وجهه ضاحك مستبشر.(48)

كسى كه سوره «عبس» را بخواند در روز رستاخيز در حالى وارد محشر مى گردد كه چهره اش خندان و شادان

است.

از حضرت صادق آورده اند كه:

و من قرأ سورة عبس و تولى و ... كان تحت اللَّه من الجنان و فى ظل اللَّه و كرامته فى جنانه و لايعظم ذلك على ربّه عزوجّل.(49)

هر كس سوره «عبس» و «كُوّرت» را بخواند در زير عرش خدا و در بوستان ها و باغهاى پر طراوت و زيبا، و در سايه لطف و كرامت او، و در بهشت پر نعمت او خواهد بود، و اين كار بر پروردگارش بزرگ نيست.

5 - دورنمايى از مفاهيم اين سوره گروهى از سردمداران قريش در حضور پيامبر بودند كه نابينايى وارد شد، و با ورود و نشستن او، يكى از آنان چهره درهم كشيد؛ چراكه خود را به خاطر داشتن زر و زور داراى حقوق و امتيازات ويژه مى پنداشت. آن گاه بود كه اين سوره فرود آمد و ضمن انتقاد از آن سبك وآن فرهنگ برترى طلبانه همه را به ارزش هاى انسانى و اخلاق و تربيتى رهنمون گرديد و اين مفاهيم را طرح كرد:

اصل نقد و نقد پذيرى در قرآن،

شكوه و عظمت قرآن در بارگاه خدا،

با اين همه وسايل هدايت و راهيابى چرا ناسپاسى و كفرانگرى؟

بايد به حقجويان و كمال طلبان بها داد نه اصلاح ناپذيران،

اصل اختيار و حق انتخاب.

1 - چهره درهم كشيد و روى گردانيد،

2 - كه آن نابينا نزد او آمد.

3 - و [تو اى چهره درهم كشيده چه مى دانى، شايد او به پاكى گرايد [و اصلاح پذيرد]،

4 - يا اندرز گيرد و آن اندرزگيرى او را سود بخشد.

5 - امّا آن كس كه بى نيازى جست،

6 - تو به او روى مى آورى؟!

7 - با اين كه اگر پاكى نجويد، [چيزى بر عهده تو نيست.

8 - و اما آن كس كه شتابان نزد تو آمد،

9 - در حالى كه [از خدا] مى ترسيد،

10 - تو از او غفلت مى ورزى و به ديگران سرگرم مى گردى؟!

11 - نه، چنين نيست؛ بى گمان اين [قرآن اندرزى [جاودانه است.

12 - پس هر كه بخواهد، از آن پند گيرد.

13 - در نامه هايى ارزشمند [ثبت شده است،

14 - كه بلند مرتبه و پاكيزه است.

15 - به دست نويسندگانى،

16 - گرانقدر و شايسته كردار [نوشته شده است .

17 - كشته باد انسان! چه چيز اورا [در برابر خدا] ناسپاس ساخته است؟!

18 - [خدا] او را از چه چيزى آفريد؟

19 - او را از نطفه اى [ناچيز] آفريد و اندازه مقررش بخشيد.

20 - سپس راه [رشد و كمال را براى او آسان ساخت.

21 - آن گاه او را به مرگ رساند و در گورش نهاد.

22 - سپس هرگاه بخواهد او را بر مى انگيزد.

23 - نه، اين گونه نيست [كه او مى پندارد]؛ او هنوز آنچه را كه [خدا ]به وى دستور داده، به انجام نرسانده است.

نگرش بر واژه ها

تصدى: به معنى رو به روى چيزى ايستادن و به او توجه كامل كردن آمده است؛ نظير توجّه و تعرض ماهى گيران به آب.

صحف: جمع «صحيفه» به معنى نامه يا هر نوشته ديگرى نظير كتاب و ورقه نازك يا نوشته بر روى پوست آمده است.

سَفَره: در مورد نويسندگان كتاب هاى حكمت و فلسفه به

كار مى رود. اين واژه جمع مى باشد، بسان «كسبه» و مفرد آن «سافر» آمده، بسان كاسب. اين واژه از ماده «سَفر» در اصل به معنى پرده بردارى از روى گفتار و سخن، و روشن ساختن آن است. به همين تناسب به زنى كه پرده از چهره بر گيرد، مى گويند: «سفرت المرئة». و به كسى كه ميان دو فرد يا گروه و يا دو كشور رفت آمد مى كند تا ديدگاه آنان را به يكديگر برساند و صلح و آشتى پديد آورد «سفير» مى گويند و كارش را ايجاد صلح و آشتى.

بَرَرَه: اين واژه از ريشه «بر» در اصل به مفهوم وسعت و گستردگى است، به همين جهت به بيابانهاى پهناور «بَرّ» مى گويند. و به همين تناسب به كار شايسته و سودبخش كه گسترش دهنده دوستى هاست، «بَرّ» گفته اند، و به انجام رسان آن «بارّ» كه مفرد «برره» است. به گندم نيز كه سود همگان در گسترش توليد آن است، «بُّر» مى گويند.

اقبره: در گورش قرار داد. واژه «قبر» كه جمع آن «اقبار» مى باشد، به معنى مكانى است كه مرده را در آن مى گذارند. واژه «قابر» به كسى گفته مى شود كه مرده را با دست خود به خاك مى سپارد.

انشار: اين واژه به معنى گستردن لباس يا هر چيزى پس از جمع كردن آن آمده، و به همين تناسب به مفهوم زنده ساختن مردگان و گردآوردن آنان در آستانه رستاخيز آمده است.

شأن نزول از ديدگاه گروهى از مفسرين، آغازين آيات آين سوره در مورد مردى به نام عبداللَّه فرزند «ام مكتوم» فرود آمد، كه داستانش اين گونه است:

گروهى از سردمداران قريش بسان «عتبه»، «ابوجهل» و عباس در حضور پيامبر نشسته

بودند و آن حضرت با ظرافت و ريزه كارى، آنان را به توحيدگرايى و پروا فرا مى خواند و نبض مجلس را در دست گرفته بود واميد هدايت آنان را داشت، كه عبداللَّه وارد شد و پس از سلام در كنار سران قوم نشست.

او از پيامبر خواست تا آياتى از قرآن را بر او بخواند و تفسير كند و در اين مورد شتاب و اصرار ورزيد. آن بنده خدا كه نابينا و فردى عادى بود و از شرايط مجلس و حساسيت آن خبر نداشت، كار اصرار و شتاب را به جايى رساند كه رشته سخن پيامبر را گسست و او را آزرده خاطر ساخت؛ چرا كه آن بزرگوار در انديشه هدايت چهره هاى مؤثر مكّه بود و به همين دليل هم از او روى گردانيد وبه گفتار خويش با سران مكّه ادامه داد. درست آن گاه بود كه اين آيات بر قلب مصفاى پيامبر فرود آمد و از سوى خدا مورد خطاب و عتابى لطيف و سازنده از سوى دوست قرار گرفت.

پس از اين رويداد هرگاه پيامبر آن مرد را مى ديد مى فرمود: مرحباً بمن عاتبنى ربى.... درود بر كسى كه پروردگارم مرا به خاطر او مورد عتاب قرار داد. آن گاه از او دلجويى مى كرد و مورد لطف قرارش مى داد، و دوبار هم پس از آن جريان او را به هنگام رفتن به ميدان جهاد به جانشينى خود در اداره مدينه گماشت.

«انس» در وصف او مى گويد: او را در جنگ قادسيه ديدم كه با اين كه از نظر چشم هايش سخت مشكل داشت زره بر تن و پرچمى در دست داشت.

مرحوم سيد مرتضى انديشمند نامدار شيعه مى گويد:

1 - آنچه از آيات دريافت مى گردد گزارش از رويدادى است كه روى داده، امّا هيچ دليلى نيست كه نشاندهنده اين ديدگاه باشد كه منظور آيه پيامبر است.

2 - افزون بر اين از آيات چنين دريافت مى گردد كه مخاطب آيات پيامبر گرامى نيست، چرا كه در اين آيات فردى كه مورد عتاب قرار گرفته است، به عنوان «عبوس» وصف مى گردد، در حالى كه آن بزرگوار نمونه درخشان اخلاق انسانى و خوشرويى و خوش خويى بود، و خدا در وصف او فرمود: انّك لعلى خلق عظيم(50) به راستى كه تو اى پيامبر! به اخلاق والايى آراسته اى.

و نيز مهر و مداراى آن حضرت و بشر دوستى و مردم خواهى اش را از رازهاى موفقيت و پيشرفت او در دعوت آسمانى اش عنوان ساخت و روشنگرى فرمود كه به بركت مهرى سرشار از سوى خدا قلب او كانون عشق مردم است و از تندخويى و سنگدلى و نيز پرداختن به زورداران و غفلت از محرومان كمال جو سخت به دور مى باشد. فبما رحمة من اللَّه لنت لهم...(51) با اين وصف چگونه مى توان گفت كه اين آيات در مورد آن حضرت فرود آمده است؟

3 - از امام صادق آورده اند كه فرمود: در آن نشست يكى از سردمداران بنى اميه، هنگامى كه «عبداللَّه» نزد او نشست، به دليل نابينايى و فقرش از او روى گردانيد و رو ترش كرد و آيات در نكوهش كار او فرود آمد.

امّا اگر شأن نزول نخست و خبر آن درست هم باشد، باز هم چيزى در حد يك ترك اولى است و نه بيشتر؛ چراكه چهره در هم كشيدن در برابر يك نابينا چيزى نيست

كه مشكلى پديد آورد، مگر نه اين كه «عبداللَّه» نابينا بود و نمى ديد؟ افزون بر آن او رعايت ادب مجلس و حساسيت شرايط را نكرده و هدف پيامبر را كه تنها ارشاد اصلاح ناپذيران و شكستن اتحاد و تعصب و يكدندگى شوم آنان بر ضد اسلام و قرآن بود به خطر افكنده بود؟

آرى، اگر شأن نزول را هم درست بدانيم اين عتاب و خطاب سرشار از مهر و ظرافت هشدارى است تا پيامبر را بيشتر از همگان و هميشه به كرامت اخلاقى توجّه دهد، و به همگان روشن سازد كه دلجويى و توجّه بيشتر به مردم كمال جو در جهت استوار ساختن ايمانشان بهتر از تلاش و كوشش در جهت اصلاح پذيرى كفرگرايان و خودكامگان و طمع بستن به هدايت آنان است.

«جبايى» مى گويد: اگر داستان فرود درست باشد، نشانگر آن است كه چهره درهم كشيدن، پس از هشدار خدا و فرود آيه در اين مورد نارواست و ربطى به پيش از آن ندارد.

و به باور پاره اى، «عبداللَّه» ادب مجلس و گفت گو با پيامبر را رعايت نمى كرد و آن حضرت در انديشه ادب آموزى به او بود، نه اين پندار كه آن انسان والا و بشر دوست و آن تجسم اخلاق پاك و مترقى به سردمداران شرك و استبداد به خاطر زر و زورشان نگريست و يا به آن نابينا به دليل محروميت اش توجه نكرد و خداى فرزانه او را به اين جهت مورد عتاب قرار داد، هرگز.

از امام صادق آورده اند كه: پيامبر مهر و اخلاق از آن پس هرگاه «عبداللَّه» را مى ديد، مى فرمود: مرحباً، مرحباً، لا واللَّه، لا يعاتبنى اللَّه فيك ابداً... نه، هرگز، به

خداى سوگند ديگر خدا مرا درباره تو مورد عتاب قرار نخواهد داد. و به گونه اى به او مهر مى ورزيد و او را گرامى مى داشت كه او از شرمندگى كمتر به حضور پيامبر و مجلس او شرفياب مى شد.

تفسير

بايد به جقجويان بها داد نه اصلاح ناپذيران اين سوره مباركه پس از ياد و نام پرشكوه و الهام بخش خدا اين گونه آغاز مى گردد:

عَبَسَ وَ تَوَلَّى

چهره درهم كشيد و روى برگردانيد.

كه آن نابينا نزد او آمد.

أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى

و تو اى كسى كه چهره درهم مى كشى، چه مى دانى شايد او به پاكى و پاكيزگى گرايد و اصلاح پذيرد، و به بركت اخلاق و عملكرد مترقى و آموزه هاى تو به سوى خدا بال گشايد و خويشتن را بسازد، و آن اندرزهاى قرآن و اندرزپذيرى اش او را در دين و دنيايش سودبخش افتد.

أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى

گفتنى است كه در اين خطاب و عتاب تفكرانگيز، مهر و لطفى ويژه نهفته است، چرا كه از سويى خداى مهربان كمترين ترك «اولى» را به بنده برگزيده اش نمى بخشد و نقد مى كند، و آن تجسم صداقت و پاكى نيز در معجزه جاودانه اش به صراحت و روشنى تحسين برانگيزى آن را مى آورد، و از دگر سو جالب است كه واژه غايب به كار مى رود و نه مخاطب و نمى فرمايد: تو اى پيامبر! رو ترش كردى.

آن گاه در ادامه سخن مى فرمايد:

أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى

امّا آن كسى كه بى نيازى مى جويد و در جامعه به ثروت و قدرت بادآورده اش مى نازد،

تو هم به او روى مى آورى و به او توجه مى كنى؟

فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى

و اين در حالى است كه اگر او پاكى و اصلاح نپذيرد و ايمان نياورد چيزى بر عهده تو نيست، و گناه اصلاح ناپذيريش به گردن خود اوست.

وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى

سپس خطاب و عتاب ادامه مى يابد كه:

وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى امّا آن كسى با شور و شوق نزد تو مى آيد و براى آگاهى و ايمان و آموزش و عملِ شايسته شتاب مى كند...

و در همان حال از خدا ترسان است...

وَ هُوَ يَخْشى

تو از او غفلت مى ورزى و به اميد اصلاح پذيرى و هدايت ديگران به آنان سرگرم مى شوى؟

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى

در آيه بعد هشدار مى دهد كه:

كَلاَّ

نه، هرگز چنين كارى درست نيست و ديگر تكرار مكن و از آن براى هميشه سخت دورى جو.

إِنَّها تَذْكِرَةٌ

تو در دعوت خويش نبايد در انديشه و اندوه حق ناپذيرى زورمداران باشى، نه، هرگز، چراكه اين قرآن و آيات روشنگر آن براى مردم كمال طلب و ترقى خواه اندرزى جاودانه است.

پس هركس خواست و شايسته بود، مى تواند از آن پند گيرد و اصلاح پذيرد.

فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ آيه شريفه نشانگر آزادى و حق انتخاب براى انسان در انديشه و عقيده و دين و مذهب است، و نشان مى دهد كه هم جبرگرايان در بيراهه اند و هم تحميل گران و خودكامگان.

و نيز نشانگر اين نكته است كه پس از اين هشدار ديگر روى ترش كردن ناپسند و نابخشودنى است، امّا پيش از فرود اين آيه تنها ترك «اولى» است و بس.

و در شكوه و عظمت قرآن در بارگاه خدا مى فرمايد:

فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ

اين واژه ها و آيه هاى گرانقدر قرآن، در نامه ها و نوشته هايى ارزشمند به ثبت رسيده است.

از ديدگاه «ابن عباس» منظور اين است كه: اين قرآن در نوشته ها و نامه هاى پرشكوه نزد خداست و در لوح محفوظ ثبت است.

امّا از ديدگاه برخى منظور همه كتابهاى آسمانى است كه به پيامبران فرو فرستاده شده است.

و مى فرمايد:

مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ

اين نامه ها و نوشته ها، بلند مرتبه هستند و بسيار گرانقدر.

به باور برخى منظور اين است كه در آسمان هفتم قرار دارند. امّا از ديدگاه برخى ديگر منظور اين است كه: خداى فرزانه اين ها را از دسترس دست هاى پليد و ناپاك دور داشته است.

از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه خدا آن را از هر ناپاكى و پليدى به دور داشته است؛ و از ديدگاه پاره اى ديگر از هر تناقض و تضاد و شبهه اى؛ چرا كه در برترين مكان و در دست فرشتگان اوست.

افزون بر اين آيه ها و نامه هاى آسمانى در دست سفيران گرانقدر خداست.

بِأَيْدِي سَفَرَةٍ

به باور «ابن عباس» اين قرآن و آيات نورانى آن در دست فرشتگانِ نويسنده است.

امّا به باور «قتاده» منظور از «سفيران» تلاوت گران راستين قرآن هستند كه آن را مى خوانند و مى نويسند.

از امام صادق آورده اند كه فرمود:

الحافظ للقرآن العامل به مع السفرة الكرام البرره.(52)

آن حافظ قرآنى كه ضمن حفظ آيات آن، به مقررات عادلانه و انسانى اش عمل نمايد، به همراه فرشتگان نويسنده و نيكوكردار قرآن خواهد بود.

آن گاه در گراميداشت آنان مى فرمايد:

كِرامٍ بَرَرَةٍ

همان سفيران گرانقدر و شايسته كردارى كه فرمانبردار پروردگارند.

از ديدگاه پاره اى منظور اين است

كه: همان سفيران گرانقدرى كه خود را برتر از گناه و زشتى مى دانند و مى دارند و هماره نيكوكار و شايسته كردارند.

«مقاتل» مى گويد: قرآن شريف در شب قدر از لوح محفوظ به فرشتگان نويسنده وحى در آسمان دنيا فرود آمد؛ آن گاه فرشته وحى آن را، به صورت تدريجى بر قلب پاك پيامبر فرود آورد.

در ادامه آيات در هشدارى سخت و تكاندهنده به كفرگرايان و انكارگران قرآن مى فرمايد:

قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ

عذاب و نفرين بر اين انسان ناسپاس! چه چيزى او را در برابر خدا به كفرانگارى كشانده است؟

از ديدگاه پاره اى پيام و هشدار آيه متوجه هر انسان ناسپاس و حق ناپذير است.

امّا از ديدگاه پاره اى ديگر منظور يكى از سردمداران شرك و بيداد، به نام «اميةبن خلف» يا «ابولهب» مى باشد، چراكه پس از فرود سوره مباركه «نجم» يكى از آن دو، نعره برآورد كه: او به پروردگار ستاره فروزان كافر است. به همين دليل قرآن روشنگرى مى كند كه با وجود اين همه دليل و برهان بر وجود خدا و يكتايى ذات پاك و بى همتاى او، و با اين همه وسايل هدايت و اصلاح، چگونه اين انسان در گمراهى پاى مى فشارد و ناسپاسى مى كند!

از ديدگاه «مقاتل» و «كلبى» در آغاز آيه، «ما» پرسشى است و مى پرسد: راستى چه چيزى او را گمراه ساخته است؟ و اين بيان نشانگر آن است كه اگر انسان درست بينديشد و بر كران تا كران هستى نيك بنگرد و به فطرت پاك خويش باقى بماند و خردمندانه رفتار كند، با اين همه اسبات نجات و وسايل هدايت و راهيابى به سوى حق و اين نعمت هاى

متنوع و بى شمار، راه و موجبى براى گمراهى و ناسپاسى نيست.

آن گاه به انسان هاى ناسپاس و مغرور توجه مى دهد كه آيا به راستى از ياد برده اند كه خداى توانا آنان را چگونه و از چه چيزى آفريده است.

مِنْ أَيِّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ راستى خدا او را از چه چيزى آفريد؟

قالب و چهره آيه شريفه پرسشى است، امّا مفهوم آن تقرير و بيان مى باشد، و منظور اين است كه: چرا اين انسان ناسپاس، به اصل آفرينش خويش نمى نگرد كه خدا او را از چه چيزى آفريد، تا آفرينش شگفت انگيز خود او باعث بيدارى و هشيارى او گردد و او را به يكتايى خدا راه نمايد.

سپس در بيان روشن تر همان اصل مى فرمايد:

مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ او را از نطفه اى بى مقدار و ناچيز آفريد و به صورت گوناگون در آورد و اندازه مقررش بخشيد، و به او نعمت شنوايى و بينايى و ديگر اعضا و اندام ها ارزانى داشت، و رزق و روزى و عمر و جوانى و حالات و شرايط گوناگونى را براى او مقرر فرمود.

و در همين مورد مى افزايد:

ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ سپس راه رشد و اوج به سوى كمال و جمال را براى او آسان ساخت.

به باور گروهى منظور اين است كه: آن گاه پس از آفرينش او از نطفه اى بى مقدار، راه را براى بيرون آمدن از شكم مادر و ولادت را براى او آسان ساخت؛ چراكه كودك در تالار وجود مادر به گونه اى است كه سر او به طرف بالا و پاهاى او به طرف پاهاى مادر است، و دست تواناى آفرينش به هنگام ولادت

او را بر مى گرداند، و از سوى سر به خارج راه مى نمايد و ولادت را بر او آسان مى سازد.

امّا به باور گروهى منظور اين است كه: سپس راه شايسته كردارى و كمال طلبى و يا گناه و گمراهى را، با ارزانى داشتن قدرت مقايسه و انتخاب براى او هموار ساخت.

با اين بيان آيه مورد بحث بسان اين آيه است كه مى فرمايد: و هديناه التجدين.(53) و دو راه حق و باطل را به او نمايانديم.

سپس در اشاره به پايان زندگى او در دنيا مى فرمايد:

ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ سپس او را به پايان زندگى رساند و با پديده مرگ به حيات او پايان داد و در دل خاك نهانش ساخت.

به باور پاره اى سرانجام او را ميراند و در دل خاك جاى داد تا طعمه درندگان و پرندگان نگردد. امّا به باور «ابو عبيده» دستور به خاك سپارى او را داد.

در آيه بعد در اشاره به رستاخيز انسان ها مى فرمايد:

ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ سپس هنگامى كه خواست او را براى حسابرسى و دريافت پاداش و كيفر كارش در دنيا بر مى انگيزد.

و سرانجام در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

كَلاَّ لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ نه، اين گونه نيست كه او مى پندارد. او هنوز در برابر نعمت هاى بى شمارى كه خدا به او ارزانى داشته، حق سپاس ارزانى دارنده آنها را به جا نياورده و پروردگارش را آن گونه كه بايد خالصانه نپرستيده و فرمان او را نبرده است.

به باور «مجاهد» پيام اين آيه جهانشمول است و هشداراى است به همگان؛ چرا كه هيچ كس در اين جهان نمى تواند آن گونه

كه شايسته و بايسته است سپاس نعمت هاى او را گذارد و او را بپرستد.

پرتوى از آيات به باور ما قرآن در آيات روشنگرى كه از كنارشان عبور كرديم به نكاتى چند كه بسيار دقيق و زندگى ساز و شخصيت پرداز است توجه مى دهد:

1 - اصل نقد و نقدپذيرى بسيارى از قرآن پژوهان به هنگام تلاوت و ترجمه و تفسير آغازين آيات سوره عبس، تلاش مى كنند تا به گونه اى شأن نزول و داستان فرود آنهارا، كه به ظاهر به پيشواى گرانقدر توحيد نظر دارد، يا نپذيرند و يا به گونه اى توجيه كنند.

به باور ما هرگز نيازى به اين كار نيست، چرا كه اگر منظور اين آيات پيامبر گرامى باشد، و شأن نزول هم همان گونه باشد كه ترسيم شد، تازه افتخارى بر افتخارات قرآن و پيامبر و انسان هاى كمال جو افزون مى گردد، اين گونه و با اين بيان:

الف - تازه اين درس را مى دهد كه اصل نقد انديشه ها و عملكردها كه از رازهاى ترقى و رشد و كمال فرد و خانواده و جامعه ها و تمدن هاست و اينك از افتخارات نظام هاى مردم سالار و مترقى است، در قرآن شريف در پايه اى از اهميت قرار دارد كه خدا ناچيزترين ترك «اولى» را از محبوب ترين بنده اش نمى پذيرد و در قالب عتاب و خطابى انديشاننده و درس آموز چون و چرا مى كند و مورد نقد قرار مى دهد.

ب - درس جالب ديگر نقدپذيرى شگفت آور پيامبر است كه با آن معنويت و اخلاق والايش به گواهى قرآن، به گونه اى كه در روايت آمده است، نه تنها اين نقد را مى پذيرد كه تا پايان عمر «عبداللَّه» -

كه موجب و باعث اين نقد شده است - او را گرامى مى دارد و از او تجليل مى كند، تا به همگان درس دهد كه انتقادگر و حق گو و هر آن چه و هر آن كس كه باعث يادآورى و تذكر و نقد گردد، بايد گرامى داشته شود و نه تحقير و سركوب گردد و بدون دليل درست و به صورت خودسرانه به بند و زندان و دخمه هاى انفرادى و وحشتناك كشيده شود.

ج - افزون بر اين، اين عتاب و خطاب همان گونه كه بر پيامبر وحى مى گردد، با نهايت صداقت و امانتدارى حفظ مى شود و نه سانسور و يا تحريف و يا كتمان حقيقت، آيا اين ها افتخار نيست؟!

2 - شكوه و عظمت قرآن در بارگاه خدا

نكته دوّم در اين آيات توجّه دادن انسان ها به شكوه و عظمت قرآن در بارگاه خداست، و قدرشناسى و پاسداشت آن از سوى ما انسان ها بايد اين گونه باشد

1 - به صورت دريافت درست پيام آن، به دور از هر نادرستى و ناپاكى و خرافه بافى و با ذهن و مغز سنگواره اى ويا با برخورد ابزارى با آن.

2 - آن گاه ارائه جاذبه ها و زيبايى ها و ظرافت هاى مفاهيم آن به بندگان خدا، با زبان مهر و محبت، نه زبان خشونت و بى رحمى و خرافه و خرد ستيز و در تضاد با حقوق و آزادى انسان و حق حاكميت او بر سر نوشت خويش .

3 - و سرانجام عمل به پيام عدالت خواهانه و حريت طلبانه و بشر دوستانه آن در همه ابعاد، و نه گزينشى و بى قواره و بدون برنامه و خردورزى و خردمندى و آگاهى به

زمان و شرايط.

از اين زاويه است كه امام صادق فرمود: الحافظ للقرآن العامل به مع السّفره الكرام البررة(54) فرد و جامعه و نظامى كه قرآن را حفظ نمايد و به راستى خالصانه و به دور از سوداگرى بدان عمل كند، با سفيران گرانقدر و نيكو كردار خدا خواهد بود؛ نه كسانى كه تنها آن را بخوانند و چاپ كنند و زينت و زيور دنياى خويش و يا ابزار سلطه و سركوب سازند، و يا با تاريك انديشى و اوهام، چهره اى گريزاننده و خرد ستيز از آن بسازند و به نمايش نهند!

3 - با اين همه نعمت ها و وسايل هدايت، ناسپاسى چرا؟

قرآن در اين آيات پس از توجه دادن انسان به آفرينش شگفت انگيز خويش و مراحل گوناگون آن، و آن گاه يادآورى نعمت هاى بى شمار خدا به انسان، از او مى پرسد كه: راستى با اين همه نعمت ها و وسايل هدايت و اصلاح و خودسازى، ناسپاسى و بيداد چرا؟

4 - اصل اختيار و حق انتخاب و سرانجام روشنگرى مى كند كه با اين همه نعمت هاى مادى و معنوى كه به انسان ارزانى شده است، و اين همه وسايل بيدارى و راهيابى و هدايت كه بر سر راه او نصب گرديده، او از نعمت آزادى انديشه و مقايسه و حق سنجش و حق گزينش برخوردار است، به همين جهت بايد او را در اين راه با مهر و مدارا و روشنگرى و دليل و برهان قانع كننده و خردپذير، در انتخاب درست يارى كرد، و جايى براى تحميل و اجبار و خشونت در كلام و عمل در اين راه نمى گذارد؛ اى كاش تاريك انديشان و خشونت طلبان

اين را در مى يافتند و بذر خشونت و ترور و پايمال ساختن حقوق و كرامت بندگان خدا را نمى افشاندند. 24 - پس انسان بايد به خوراك خود [نيك بنگرد.

25 - ما آب را به صورت بارشى فرو ريختيم.

26 - آن گاه زمين را [با رويش گياهان به خوبى شكافتيم.

27 - و در آن دانه رويانيديم،

28 - و [نيز] انگور و سبزى،

29 - و درخت زيتون و خرما،

30 - و بوستان هايى از درختان انبوه،

31 - و ميوه و چراگاه،

32 - تا براى شما و دامهايتان وسيله بهره ورى باشد.

33 - پس هنگامى كه آن فرياد گوش خراش در رسد،

34 - روزى كه انسان از برادرش مى گريزد،

35 - و از مادر و پدرش،

36 - و همسر و پسرانش،

37 - در آن روز هر يك از آنان كارى دارد كه او را به خود مشغول داشته است.

38 - در آن روز چهره هايى درخشانند،

39 - خندان و شادمانند.

40 - و چهره هايى هستند كه در آن روز بر آنها غبارى [از اندوه نشسته است.

41 - تاريكى [وحشتناكى آنها را مى پوشاند.

42 - اينان همان كفرگرايان بدكردارند.

نگرشى بر واژه ها

حديقه: به بوستان مشخص و محدود گفته مى شود. جمع آن «حدايق» است.

غُلب: به درخت تنومند و بلند گفته مى شود. اين واژه از ماده «غلبه» برگرفته شده، و جمع آن «اغلب» و «غلباء» آمده است.

قضب: انواع سبزى خوردنى هايى كه مرتب چيده مى شود.

اَبّ: به چراگاه و علف ها و گياهانى گفته مى شود كه براى چرانيدن دام ها آماده است.

شاعر مى گويد: ...

ولنا الأبّ بها والمكرع و ما در آنجا چراگاه و نخلستانى در كنار آب داريم.

صَّاخه: گوش خراش. اين واژه از ريشه «صخ» به معنى خروش و صداى بسيار ناهنجارى است كه گوش را كر مى كند.

قتره: به دود سياه و غليظ گفته مى شود و «باد سياه» نيز كه بسان دود است «قتار» گفته اند.

تفسير

روزى كه هر كس از ديگرى مى گريزد

در آيات پيش خداى فرزانه از آفرينش انسان و نعمت هاى بى شمارش در اين مورد سخن گفت، اينك از رزق و روزى انسان سخن به ميان مى آورد تا او در اين مورد بينديشد و به انواع نعمت هايى كه در اين مورد به او ارزانى گرديده است، بنگرد تا شايد به خود آيد و به جاى ناسپاسى و كفرانگرى و بيداد به سپاس نعمت ها و ارزانى دارنده آنها روى آورد و راه توحيد گرايى و پروا را بر گزيند.

پيش از هر چيز مى فرمايد:

فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ انسان بايد به انواع غذاها و ميوه هاى لذت بخشى كه مى خورد و از آنها نيرو مى گيرد و لذت مى برد بنگرد، و نيك بينديشد كه چگونه پديدآورنده هستى آن ها را از دل خاك پديد آورده و براى رزق و روزى بندگان آماده ساخته است؟ و نيز بينديشد كه چگونه به او قدرت و آگاهى بهره ورى از آنها را داده است؟

آن گاه در اشاره اى انديشاننده و گذرا به چگونگى پديد آوردن آنها مى فرمايد:

أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا

ما نعمت آب را به صورت بارشى فراوان از آسمان فرو ريختيم.

و مى فرمايد:

ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا

از پى آن زمين را براى رويش روييدنى ها آن گونه كه

لازم بود شكافتيم، و گلها و گياهان و دانه ها و درختان را رويانيديم.

و مى افزايد:

فَأَنْبَتْنا فِيها حَبًّا

سپس در كران تا كران زمين دانه هاى غذايى و نباتى را براى مصرف و انباركردن رويانيديم.

و نيز انگور و سبزى را پديد آورديم.

وَ عِنَباً وَ قَضْباً

بدين سان انگور را به خاطر خواص و منافع بسيارش به صورت جداگانه نام مى برد.

از ديدگاه برخى واژه «قضب» به معنى رطب نارسى است كه يكى پس از ديگرى بر زمين مى افتد و علوفه دام ها مى شود؛ امّا به باور گروهى به معنى انواع سبزيها مى باشد، كه به تدريج و در نوبت هاى مختلف چيده مى شود و مصرف مى گردد.

و در آيه بعد مى فرمايد:

وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً

و نيز درخت زيتون و خرماى فراوان رويانيديم.

واژه «نخلاً» جمع «نخله» به معنى درخت خرما آمده، و زيتون نيز چيزى است كه با فشردن آن روغن زيتون پديد مى آيد.

و مى افزايد:

وَ حَدائِقَ غُلْباً

و بوستان هايى از درختان انبوه را رويانيد ؟

واژه «حدائق» جمع «حديقه» به معنى بوستان محدود و مشخص با درختان بلند و تنومند آمده است.

«مجاهد» مى گويد: واژه «غلباً» به معنى باغى است كه از درختان بسيار و تنومند پديد آمده است.

و نيز انواع و اقسام ميوه ها و چراگاه ها را رويانيد، كه خودتان از ميوه ها بهره مى بريد و دامهايتان نيز از چراگاه ها.

وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا

به باور پاره اى چراگاه براى دام ها بسان ميوه ها براى انسان هاست.

و سرانجام در اين مورد مى افزايد:

مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ تا براى شما و چارپايان شما وسيله بهره ورى و برخوردارى باشد.

خروش گوش خراش رستاخيز

پس از توجّه دادن خردمندان و خردورزان عالم به اساسى ترين نعمت ها و وسايل و امكانات زندگى، كه هر كدام نمايشگر قدرت بى كران و حكمت وصف ناپذير خداست؛ اينك در اشاره به رستاخيز و رويدادهاى تكاندهنده و مسئوليّت آفرين آن مى فرمايد:

فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ

پس هنگامى كه آن خروش گوش خراش طنين افكند...

از ديدگاه پاره اى بسان «ابن عباس» منظور «صيحه» و خروش تكاندهنده در آستانه رستاخيز است كه به گونه اى گوش ها را مى خراشد كه نزديك است كر كند.

امّا از ديدگاه برخى ديگر، بدان جهت از آن خروش تكاندهنده به «صّاخّه» تعبير مى گردد، كه به گوش همگان مى رسد.

آن گاه در اشاره به هنگامه طنين انداز شدن آن خروش مى فرمايد:

يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ آن خروش روزى خواهد بود كه انسان از برادر خويش مى گريزد...

سپس مى فرمايد:

وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ و از مادر و پدرش فرار مى كند.

و مى افزايد:

وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ و نيز از همسر و پسرانش...

آرى، آن روز شرايط به گونه اى است كه هر كس در انديشه رهايى و نجات خويش است، و به عزيزترين كسان خويش هم توجه نشان نمى دهد، و هر كس از ديگرى روى مى گرداند و مى گريزد، اگرچه همين انسان در دنيا در نهايت مهر و صفا به آنها مهر مى ورزيد و در انديشه آسايش و راحتى آنان بود.

از ديدگاه گروهى او بدان دليل از همه مى گريزد كه مى ترسد آنان حقوق پايمال شده خويش را از او بخواهند، و از بيدادى كه در حق آنان روا داشته است به بارگاه خدا شكايت برند.

و به باور پاره اى ديگر

بدان دليل از نزديك ترين كسان خود مى گريزد كه نيك مى داند كه هيچ كس نمى تواند براى او كارى انجام دهد.

و نيز ممكن است كه فرد توحيدگرا و با ايمان بدان دليل كه نزديكانش كفرگرا و ظالم بودند و اهل آتشند، بدانها ننگرد و يا به عكس.

و باز در بيان دليل اين گريز از همه مى فرمايد:

لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ در آن روزِ تكاندهنده هر كدام از انسان ها كارى دارد كه سخت سرگرم آن است و ديگر هرگز فرصت انديشه كار ديگرى را ندارد و نمى تواند در مورد سرنوشت ديگران فكر كند.

از پيامبر گرامى در اين مورد آوره اند كه: آن روز بزرگ مردم به صورت پابرهنه و عريان و ناتوان از گورها بر مى خيزند، و از شدت حرارت سيلاب عرق از سر و روى آنان سرازير است، و به پرده گوش ها مى رسد. بانويى گفت: اى پيامبر خدا! چگونه مردم بدون پوشش و لباس برانگيخته مى شوند، آيا چشمشان به اندام هاى ديگرى نمى افتد؟

فرمود: آن روز هر كس در انديشه گرفتارى و رهايى خويش است به گونه اى كه حتى به بدن هاى برهنه و عريان هم نمى نگرد، و آن گاه به تلاوت آيه مورد بحث پرداخت...

در ادامه آيات در اشاره به گروه هاى مختلف مردم و حال و روز مردم توحيدگرا و شايسته كردار مى فرمايد:

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ

در آن روز چهره هايى درخشان و فروزانند...

و به خاطر پاداش شكوهبارى كه دريافت داشته و به نجات و نيك بختى نايل آمده اند، خندان و شادمانند.(55)

ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ

امّا در برابر آنان، آن روز چهره هايى نيز وارد صحراى محشر مى گردند كه بر آنها

غبار اندوه و گرفتارى نشسته و بسيار درهم هستند.

وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ

و تاريكى هراس انگيزى آنها را مى پوشاند.

تَرْهَقُها قَتَرَةٌ

واژه «قتره» به معنى دود سياهى است كه از آتش بر مى خيزد.

به باور «زيدبن اسلم» واژه «غبره» به معنى چيزى است كه از آسمان به طرف زمين مى آيد و انسان را در بر مى گيرد؛ امّا «قتره» چيزى است كه از زمين به سوى آسمان زبانه مى كشد.

و سرانجام در آخرين آيه مورد بحث كه پايان بخش اين سوره است مى فرمايد:

أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ

اينان همان كسانى هستند كه در قلمرو انديشه و نظر كفرگرا و حق ناپذيرند، و در قلمرو عمل نيز، بدرفتار و بيداد پيشه و قانون ستيز.

پاره اى بسان فرقه «خوارج» بر اين آيات استدلال كرده اند كه انسان يا با ايمان است و يا كفرگرا؛ چراكه اين آيات مردم را بر دو دسته تقسيم مى كند و آنان را در برابر هم قرار مى دهد، كه عبارتند از مردم با ايمان و كفرگرا، و گروه سومى را به رسميت نمى شناسد كه مؤمنان گناهكار باشند؛ بر اين باور نمى توان گروه سومى را پذيرفت كه با چهره هاى زرد و يا رنگ ديگرى وارد صحراى محشر گردند.

پرتوى از آيات 1 - با اين قدرت بى كران چرا نتواند رستاخيز را پديد آورد؟

در آيات تكاندهنده و انديشاننده اى كه گذشت قرآن نخست به پرتوى از قدرت بى كران خدا در پديد آوردن زنجيره اى از نعمت ها براى انسان توجه مى دهد كه عبارتند از:

انواع و اقسام خوردنى ها و نوشيدنى ها يا غذاى جسم،

غذاى روح و جان يا انديشه ها و فرهنگ ها و آيين ها و كتاب ها،

به نعمت آب كه چگونه از آسمان به صورت باران فرو مى ريزد،

به نعمت خاك كه با چه شگفتى و شكوهى در دل خويش دانه ها و ميوه ها و انواع سبزيجات و ... را مى روياند و مى پرورد،

به دانه هاى شگفت انگيز غذايى و نباتى و دارويى،

به انگور و خواص ويژه آن،

به انواع و اقسام سبزيها و گياهان و گل هاى روح بخش،

به زيتون و روغن زيتون،

به خرمابن و خود خرما و خواص آن،

به باغ ها و بوستان هاى سرسبز و پر طراوت و زيبا و پر نعمت روى زمين،

به درختان تنومند،

به انواع ميوه ها،

به چراگاه ها و علفزارها،

به هدف از آفرينش اين نعمت ها و ...

آرى قرآن نخست به اين ها توجه مى دهد، آن گاه مى پرسد: چرا آن قادر توانا نتواند رستاخيز را پديد آورد و پاداش و كيفر نيكان و ظالمان را بدهد؟ راستى چرا نتواند؟(56)

2 - گوشه اى از رويدادهاى روز رستاخيز

رويدادهاى رستاخيز، هم بسيار است و هم تكاندهنده و تفكرانگيز.

گوشه اى از رويدادهاى سهمگين آن روز، گريز و فرار انسان از نزديك ترين كسان خويش است، و از اين گروه ها مى گريزد:

از برادر كه يار و ياور انسان است،

از مادر كه سمبل عشق و مهر است،

از پدر كه اصل وجود انسان از اوست،

از همسر كه شريك عشق و زندگى است،

از فرزند كه پاره اى از وجود اوست، چرا كه آن روز گرفتارى ها به گونه اى او را احاطه مى كند كه تنها در انديشه نجات خويش است.

و نيز بدان جهت مى گريزد كه مى ترسد آنان حقوق خود را بخواهند.

و يا به خاطر اين كه مى داند از كسى كارى ساخته

نيست.

و يا بدان دليل كه راه ها و صف هاى خوبان و ستمكاران و نوانديشان و تاريك انديشان سياهكار از هم جداست.(57)

از پيامبر آورده اند كه فرمود:

ثلاثة مواطن لا يذكر فيها احدا حداً: عند الميزان حتى نيظر ايثقل ميزانه ام يخف؟ و عند الصراط حتى ينظر ايجوزه ام لا؟ و عند الصحف حتى ينظر بيمنه يأخد الصحف ام بشماله؟ فهذه ثلاثة مواطن لايذكر فيها احد حميمه و لا حبيبه و لا قريبه و لا صديقه، و لابنيه و لا والديه(58)

در روز رستاخيز در سه توقف گاه است كه هيچ كس به ياد ديگرى نخواهد بود:

1 - در پاى ميزان سنجش عملكردها، تا بنگرد كه ميزان عملكرد شايسته اش سنگين است و يا سبك؟

2 - در برابر «صراط»، تا دريابد از آن مى گذرد يا به دوزخ سقوط مى كند؟

3 - و به هنگام دريافت نامه هاى عمل، تا ببيند به دست راست او مى دهند يا دست چپ؟ آرى، در اين سه جا كسى در انديشه ديگرى نيست و دوست صميمى، يار پر مهر، نزديكان و بستگان، دوستان پراخلاص، فرزندان، و پدر و مادر را فراموش مى كند، و بدانها توجه نمى كند؛ چرا كه هر كس در انديشه رهايى خويش است و آن گاه به تلاوت اين آيه پرداخت كه:ه لكل امرءٍ منهم يومئذ شأن يغنيه(59)

3 - چهره هاى نورافشان و تيره و تار

و آخرين نكته اين است كه در اين آيات خداى فرزانه انسان ها را از نظر سرانجام و سرنوشت به دو گروه تقسيم مى كند، كه عبارتند از:

1 - كسانى كه در زندگى به راستى توحيدگرا بودند و حقوق بشر را رعايت نمودند كه با چهره اى

نورافشان وارد صحراى محشر مى گردند.

2 - و پايمال كنندگان مقررات خدا و حقوق و آزادى و كرامت بشر كه روسياه و تيره بخت خواهند بود.(60)

تفسير اطيب البيان

سوره عبس ، غرض سوره :توبيخ و عتاب كساني كه ثروتمندان را بر ضعفاء و مساكين مؤمنين مقدم مي دارند و اهل دنيا را احترام مي كنند و اهل آخرت را خوار مي شمارند، و اشاره به خلقت انسان وحقارت اودربرابر ساحت عظمت الهي و انذار و تهديد انسان از قيامت .

(1) (عبس و تولي ):(چهره در هم كشيد و روي گردانيد)

(2) (ان جاءه الاعمي ):(از اينكه مرد كوري نزد او آمد)

(3) (و ما يدريك لعله يزكي ):(تو چه مي داني شايد او تزكيه شده باشد)

(4) (او يذكر فتنفعه الذكري ):(و يا در برخورد متذكر شده و آن تذكر به او نفع برساند)ظاهرا مردي از بني اميه در نزد رسولخدا ص بود كه ابن مكتوم نابينا وارد شد و درجنب او نشست ، او از ورود وي ناراحت گرديد، و چهره درهم كشيد و روي گردانيد،آيه شريفه با توبيخي شديد مي فرمايد: او از آمدن شخص نابينا ناراحت شد، با اينكه خبرنداشت كه آيا آن نابينا مردي صالح بود و با اعمال صالح ناشي از ايمان ، خود را پاكيزه كرده بود يا نه ، شايد تزكيه شده بود و يا آمده بود تا با تذكر و گوش دادن به مواعظرسولخدا ص بهره مند شده و به تطهير خود موفق گردد.

(5) (اما من استغني ):(اما آنكه اظهار توانگري و بي نياز مي كند)

(6) (فانت له تصدي ):(تو به او روي خوش نشان مي دهي )

(7) (و ما عليك الا يزكي

):(فكر مي كني اگر هم پاك نشود، مسئول نيستي )

(8) (و اما من جاءك يسعي ):(و اما آنكه شتابان به نزد تو آمده )

(9) (و هو يخشي ):(در حاليكه از خدا مي ترسد)

(10) (فانت عنه تلهي ):(تو از او تغافل مي كني )در توضيح ملاك آن عبوس شدن و اعراض ، خطاب به آن شخص عبوس ،مي فرمايد:تو بسيار به وضع مستكبران و اعراض كنندگان و توانگراني كه توانگري خود را به رخ مردم مي كشند و اظهار رياست مي كنند، توجه مي كني و زياد به وضع آنهااهتمام و اعتناء مي كني ، در حاليكه اگر آنها نخواهند خود را پاك كنند، بر تو تكليفي نيست ، تا رهايي از آن مسئوليت تو را حريص كند به مسلمان شدن او و باعث شود كه ازوضع كساني كه قبلا با طيب خاطر مسلمان شده اند غفلت كني و از وضع آنكس كه خودرا پاك كرده و از خدا مي ترسد بي اعتناء باشي و كسي را كه با شتاب به نزد پيامبر ص مي آيد تا بوسيله معارف دين و مواعظي كه از پيامبر مي شنود خود را پاك كند و از خدامي ترسد، به امرش توجهي نداشته باشي و خود را بكار ديگر مشغول سازي .

(11) (كلاانها تذكره ):(چنين مكن ، همانا اين قرآن يك تذكر و پند است )

(12) (فمن شاء ذكره ):(براي هر كس كه بخواهد از آن پند گيرد)

(13) (في صحف مكرمه ):(تذكري در صحيفه هاي ارجمند)

(14) (مرفوعه مطهره ):(كه والا و پاكيزه است )

(15) (بايدي سفره ):(وبدست سفيراني نوشته شده )

(16) (كرام برره ):(گرامي و نيكو)آنگاه مي فرمايد: نه اينچنين

رفتاري درست نيست ، همانا اين آيات قرآن تذكره وموعظه ايست كه هر پندپذيري از آن متعظ مي شود و تذكر دهنده ايست كه اعتقاد حق وعمل حق را تذكر مي دهد، و هر كس خواست مي تواند به ياد قرآن و معارف آن باشد وقرآن اين مطلب را تذكر مي دهد كه مردم بدانچه فطرت بسوي آن هدايت مي كند، منتقل شوند و آن عقايد و اعمال حقه ايست كه در لوح فطرت محفوظ است ، بنابراين دردعوت و تذكر قرآن اكراه و اجباري نيست و نفع پذيرش آن تنها عايد خود انسان مي شود.در ادامه مي فرمايد: قرآن در صحفي نوشته شده كه در نزد خدا عظيم القدر و رفيع المنزلت است و از هر باطل و سخن بيهوده و شك و تناقض ، پاكيزه و مطهر است .و اين صحائف متعدد (37)بدست رسولاني بزرگوار و محسن نوشته شده ، ملائكه مخصوصي كه هم در نزد پروردگارشان ذاتا بزرگوارند و هم در عمل نيكوكار مي باشندو ايشان مسئوليت حمل آن صحف و رساندن آن به پيامبران را به عهده دارند و اين ملائكه احتمالا اعوان و ياران جبرئيل در امر القاء وحي هستند.

(17) (قتل الانسان ما اكفره ):(خدا بكشد انسان را، چقدر كفران پيشه است )

(18) (من اي شي ء خلقه ):(مگر خدا ا ورا از چه خلق كرده كه به خود چنين اجازه اي مي دهد؟)

(19) (من نطفه خلقه فقدره ):(مبدأخلقتش نطفه اي بوده كه بعدااوراتقديرنمود)

(20) (ثم السبيل يسره ):(و سپس راه سعادتش را آسان و فراهم كرد)

(21) (ثم اماته فاقبره ):(آنگاه او را دچار مرگ نمود و سپس او را وارد

قبرساخت )

(22) (ثم اذا شاء انشره ):(و سپس هر وقت كه بخواهد او را زنده مي كند)

(23) (كلا لما يقض ما امره ):(اما آيا شكر خدا را به جا آورد؟ نه بلكه كفر و عصيان ورزيد) اين آيه در مقام نفرين است به انسان كه طبيعتش دل دادن به شهوات و فراموشي پروردگار خود و استكبار ورزيدن از اوامر اوست ، مي فرمايد: خدا انسان را بكشد،چقدر كفر مي ورزد؟ و كفر در اينجا مطلق حق پوشي است و دو مصداق دارد: يكي انكار ربوبيت خدا و ديگر، ترك عبادت او، به گونه اي كه تدبير خود را به غير خدا نسبت دهد و منكر ربوبيت خداوند شود، در ادامه مي فرمايد: مگر انسان از چه چيزي خلق شده و در خلقت او چه علتي بوده كه باعث شده او اينطور كفر بورزد و استكبار كند؟ اواز نطفه اي حقير و بي ارزش آفريده شده و سپس خداوند او را در ذات ، صفات وافعالش تقدير نموده و به او قدرت و توانايي داده ، پس او نبايد از حد بندگي پروردگارش تجاوز كند، چون تدبير ربوبي از هر سو به او احاطه دارد و او نمي تواندبدون تقدير الهي مستقلا به خواسته خود برسد.و همه افعال و اعمال او توسط خدا تقدير شده ، اما در عين حال اين امر مستلزم جبرنيست ، چون هر فعلي كه از انسان سر مي زند به اختيار خود اوست و خدا راه خير وسعادت را به او نمايانده و پيمودنش را براي او آسان و فراهم كرده و اين خود اوست كه با اختيار يا سوء اختيار

راه خود را در زندگي انتخاب مي كند، پس انسان در قبال اعمال خود مسئول است ، اگر چه كه اعمال او به تقدير الهي نيز بستگي دارد، و در ادامه مي فرمايد: خداست كه پس از طي دوران زندگي زميني ، انسان را مي ميراند و سپس انسانهاي ديگر را هدايت مي كند كه جسد او را در زمين دفن كنند(38).و سپس همين خداست كه هر وقت اراده كند انسان را بعد از مرگ و به منظور تصرف مجددا زنده مي سازد، با اين همه اين انسان كه از اولين لحظه وجودش تا به آخرين مرحله آن تحت تدبير خداي تعالي است ، به جاي آنكه در برابر مقام ربوبيت الهي خاضع شود و لوازم عبوديت را به جا آورد و نعمات او را شكر گزارد، هرگز دستورات الهي رابه انجام نرساند، بلكه كفران ونافرماني كرد، پس شأن اين آيات اين است كه مي خواهدطبيعت انسان را ملامت و مذمت كند و بفرمايد: طبع انسان چنين است كه اگربه خودش وانهاده شوددركفرافراطمي كند.

(24) (فلينظر الانسان الي طعامه ):(پس انسان بايد در غذاي خود بنگرد)

(25) (انا صببناالماء صبا):(اين ما بوديم كه آب باران را به نحوي شگفت ازآسمان فرستاديم )

(26) (ثم شققنا الارض شقا):(و سپس زمين را با گونه اي ناگفتني بوسيله دانه هاشكافتيم )

(27) (فانبتنافيها حبا):(و در آن دانه ها رويانديم )

(28) (و عنبا و قضبا):(و انگور و سبزيجاتي )

(29) (و زيتونا و نخلا):(و زيتون و نخلي )

(30) (و حدائق غلبا):(وباغهاي پر درخت و انبوهي )

(31) (و فاكهه و ابا):(و ميوه و چراگاهي )

(32) (متاعا لكم و لانعامكم ):(تا وسيله زندگي شما و چهار

پايانتان باشد)مي فرمايد: با اينكه خداوند، هزاران نعمت به انسان ارزاني كرده ،اما شايسته است كه انسان با نظر و مطالعه دقيق پيرامون طعامي كه مي خورد و با آن سد جوع مي كندبيانديشد و اگر همين يك نعمت را مطالعه كند، سعه تدبير پروردگارش را در خواهديافت و عقل او حيران و مبهوت مي گردد و متوجه مي شود كه خداي تعالي چقدر نسبت به صلاح حال انسان و استقامت امر او عنايت داشته و به همه احوال او احاطه دارد(39).سپس در توضيح چگونگي آفرينش طعام و شرح آن مي فرمايد: اين ماييم كه آب باران را بر زمين فرو مي فرستيم و چشمه ها و نهرها را در آن جاري مي سازيم و زمين رابوسيله جوانه گياهان مي شكافيم و سپس انواع دانه ها مانند گندم و جو و ... را از زمين بيرون مي آوريم و انواع انگور و سبزيجات مختلف و نيز درخت زيتون و درخت خرماو بوستانهاي محصور با درختان ستبر و عظيم و انواع ميوه ها و مراتع و چراگاهها را پديدمي آوريم ، و همه اين روييدنيها براي آنست كه شما و چهارپايانتان را بهره مند ساخته واطعام كنيم و شما با آنها زندگيتان را تداوم بخشيد، و پروردگاري كه شما را آفريده ، وامور شما را تدبير كرده و شما را روزي مي دهد، مدبر امر چهارپايانتان نيز هست ، اوست كه آنها را برايتان مسخر كرده .

(33) (فاذا جاءت الصاخه ):(وقتي آن صيحه شديد آسماني بيايد)

(34) (يوم يفر المرء من اخيه ):(روزي كه هر كس از برادرش هم فرار مي كند)

(35) (و امه و ابيه ):(و

از مادر و پدرش )

(36) (و صاحبته و بنيه ):(و از همسر و فرزندانش )

(37) (لكل امري ء منهم يومئذ شان يغنيه ):(در آن روز هر كس آنقدر گرفتاراست كه به فكر ديگري نمي افتد)در اينجا به سرانجام آن تدبير عام ربوبي اشاره مي كند كه امر قيامت است و انسانها درآن نشأت جزاي اعمال خود را دريافت مي كنند.مي فرمايد: وقتي كه صيحه شديدي كه از شدتش گوشها كر مي شود،(يعني همان نفخه صور)فرا برسد، درآن روز، شدت به قدري است كه انسان اقربا و نزديكان خود را كه يك لحظه در دنيا طاعت فراقشان را نداشت و آنها را پشت و پناه خود مي دانست و درگرفتاريها به آنان پناه مي برد، فراموش مي كند و حتي از آنها مي گريزد، چون شدت وگرفتاري آنچنان انسان را احاطه مي كند و هر فردي آنقدر گرفتاري دارد كه نمي تواند به چيز ديگري بيانديشد، بنابراين همين گرفتاري به خود و شدت آن انسان را از انديشيدن به ديگران كفايت مي كند.

(38) (وجوه يومئذ مسفره ):(چهره هايي در آن روز نوراني هستند)

(39) (ضاحكه مستبشره ):(خندان و مسرور)

(40) (و وجوه يومئذ عليها غبره ):( و چهره هايي غبار آلود و اندوهبار)

(41) (ترهقهاقتره ):(به گونه اي ظلمت و كدورت از آنها مي بارد)

(42) (اولئك هم الكفره الفجره ):(آنان همين كافران فاجرند)مي فرمايد،در روز قيامت مردم به دو گروه تقسيم مي شوند: اهل سعادت و اهل شقاوت و هر يك از اين دوگروه از چهره و سيمايشان شناخته مي شوند.اهل سعادت چهره هايي نوراني و درخشان دارند كه فرح و شادماني و انتظار آينده اي خوش و سعادتمند

ازچهره هايشان هويداست و به دليل همين بشارت خندان هستند.و اهل شقاوت چهره هاي غبار گرفته و كدر دارند كه نشانه هاي غم و اندوه در آن آشكار است و سياهي و تاريكي بر چهره هايشان نشسته ، و اين گروه جامع بين دو صفت كفر و فجورند، كه كفر متعلق به قلب و اعتقاد، و فجور متعلق به بدن و عمل است ومنظور از آن ارتكاب گناهان شنيع مي باشد، شايد هم منظور از كفر، كفران نعمات ومنظور از فجور مطلق گناهان باشد، و اين عبارت تعريف اهل شقاوت و طائفه دوم است و اينكه گروه سعادتمند را تعريف ننمود و از طائفه اولي نام نبرد، به جهت آنست كه سياق كلام انذار مردم از عاقبت وخيم طائفه دوم بوده است .

تفسير نور

بر اساس روايات اهل سنّت، شخصى به نام عبداللّه بن امّ مكتوم كه فردى نابينا بود، به مجلس پيامبر وارد شد، در حالى كه آن حضرت با بزرگان قريش همچون ابوجهل و عُتبه جلسه داشت و آنان را به اسلام دعوت مى كرد. او كه نابينا بود و حاضران را نمى ديد، مكرّر از پيا

بر مى خواست كه قرآن بخواند تا او حفظ كند.

لذا نوعى كراهت و ناراحتى در چهره آن حضرت ظاهر شد. در اينجا بود كه آيات اوليه سوره عبس نازل شد و آن حضرت را مورد عتاب و سرزنش قرار داد.

البتّه در آيات مورد بحث، دلالت روشنى بر اينكه شخص عبوس كننده، پيامبر بوده است وجود ندارد و روايات اهل سنّت، آن را مطرح كرده است. امّا در روايتى كه از امام صادق عليه السلام رسيده، اين آيات در شأن مردى از بنى

اميّه نازل شده كه در محضر پيامبر بوده و به

گام ورود ابن مكتوم، چهره درهم كشيد و روى بگرداند.<735>

مرحوم سيّد مرتضى در كتاب متشابه القرآن، روايات اهل سنّت را مردود دانسته و با استناد به ديگر آيات قرآن مى فرمايد:

خداوند اخلاق پيامبر را ستوده و درباره او فرموده است: <<انّك لعلى خلق عظيم>><736> تو داراى خلق نيكو و بزرگوارانه هستى ودر دو مورد آن حضرت را به تواضع در برابر مؤمنان سفارش نموده است: <<واخفض جناحك للمؤمنين>><737>، <<واخفض جناحك لمن اتّبعك من المؤم

ن>><738>

علاوه بر آنكه اگر پيامبر چنين اخلاقى داشت، بر اساس آيات ديگر قرآن، اصولاً در تبليغ توفيقى نداشت. چنانكه خداوند خطاب به پيامبرش مى فرمايد: <<لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك>><739> اگر تندخو و خشن بودى، مردم از اطراف تو پراكنده مى شدند.

ده آيه انتقاد به خاطر چهره درهم كشيدن و عبوس كردن در برابر نابينايى كه براى او خنده و ترشرويى فرقى ندارد، نشان دهنده حساسيت اسلام در برخورد با طبقه محروم است.

مراد از <<مَن إستغنى>> يا بى نيازى مالى است كه باعث مى شود شخص خود را برتر از ديگران بداند و يا بى نيازى از ارشاد و هدايت است كه شخص، ديگران را گمراه و منحرف ببيند. البتّه جمع ميان هردو نيز ممكن است، يعنى شخص در اثر ثروت زياد، گرفتار غرور شده و به سخ

حق ديگران گوش فراندهد.

1- نقص عضو نشانه نقص شخصيّت نيست. (احترام نابينايان و معلولين و افراد ناقص الخلقه لازم است.) <<عبس و تولّى أن جائه الاعمى>>

2- ارزش اخلاق به خاطر كمال ذاتى آن است، نه خوشايند ديگران. (نابينا كه عبوس كننده را نمى بيند تا شاد يا ناراحت شود.) <<عبس

و تولّى أن جائه الاعمى>>

3- اسلام با روحيه استكبار و تحقير ديگران مخالف است. <<ما يدريك لعلّه يزّكى>>

4- به ظاهر افراد نمى توان قضاوت كرد. (گاهى نابينا، از افرا بينا طالب تر است) <<الاعمى... لعلّه يزكّى >

5 - ميزان پذيرش افراد جامعه متفاوت است. در برابر ارشاد و دعوت پيامبر، گروهى تزكيه مى شوند و گروهى در حدّ تذكّر سود مى برند. <<يزّكّى او يذكّر>>

6- تذكّر دادن، بى نتيجه نيست و اثر خود را مى گذارد. <<يذّكر فتنفعه الذكرى >

7- اصل، ايمان انسان هاست نه ثروت و سرمايه آنها. <<امّا من استغنى امّا من... يخشى>>

8 - پيامبر مسئول ارشاد مردم است نه اجبار آنان. <<و ما عليك ألاّ يزكّى >

9- احساس بى نيازى محكوم است. جمله <<امّا من استغنى>> در مقام انتقاد است.

10- احساس بى نيازى و خود را كامل و بى نياز دانستن، سبب محروم شدن از تزكيه است. <<من استغنى .. اَلاّ يزكّى >

11- طبقه محروم با سرعت به سراغ اسلام مى آيند. <<جاءك يسعى >

12- خشيت درونى با تلاش و حركت بيرونى بايد توأم باشد. <<يسعى و هو يخشى >

13- راه خودسازى، درك محضر پيامبر و يا استاد ربّانى است. <<جاءك يسعى >

14- در شيوه تبليغ برخورد دوگانه با فقير و غنى جايز نيست. <<فانت له تصدّى - فانت عنه تلهّى >

«صُحف» جمع «صحيفة» به معناى مكتوب است. «سفرة» جمع «سافر» به معناى كاتب است، چنانكه «اسفار» جمع «سِفر» به معناى كتاب است. «بررة» جمع «بارّ» به معناى نيكو كار است.<740>

مراد از «سفرة»، سفيران و رسولان وحى، يعنى فرشتگانى هستند كه وحى الهى را به پيامبران مى رسانند و اين فرشتگان، ياران جبرئيل و تحت امر او هستند كه قرآن درباره او

مى فرمايد: <<انّه لقول رسول كريم... مطاع ثمّ امين>><741> راه خدا هم آسان است و هم زمينه ف

ى و فكرى و فقهى دارد.

1- آيات قرآن مايه تذكّر و عامل بيدارى فطرت بشرى است. <<انَّها تذكرة>>

2- مقام و مرتبه قرآن برتر از دسترسى نااهلان و تحريف و تغيير آنان است. <<مرفوعة مطهّرة>>

3- قرآن را بايد در جايگاه بلند قرار داد. <<مرفوعة>>

4- قرآن بايد از هر آلودگى حفظ شود. <<مطهّرة>>

5 - در دعوت قرآن، اكراه و اجبارى نيست و هركس بخواهد با اختيار خودش آن را مى پذيرد. <<فمن شاء ذكره>>

6- آنچه را خداوند تكريم كرده ما نيز بايد تكريم كنيم. <<صحف مكرّمة>>

7- قرآن كريم را، فرشتگان كرام به پيامبر مى رسانند. <<صحف مكرّمة... بايدى سفرة كرام>> (هم سرچشمه قرآن خداوند كريم است و هم خود قرآن و هم آورندگان آن و هم بر كسى كه نازل شده است.)

در ميان انواع برخوردهايى كه با مردگان مى شود، دفن آنها در گور، شيوه اى است كه خداوند به انسان آموخته است. در آيه 31 سوره مائده مى خوانيم: <<فبعث الله غراباً يبحث فى الارض ليريه كيف يوارى سوءة اخيه>> آنگاه كه قابيل در فكر چاره جويى و پنهان كردن جسد بى

ان برادرش هابيل بود، خداوند با فرستادن كلاغى، دفن در خاك را به او آموخت.

1- انسانِ كافر و ناسپاس مورد لعن خداست. <<قتل الانسان ما اَكفره>>

2- در شيوه تبليغ گاهى بايد براى گروهى تند سخن گفت. <<قتل الانسان>>

3- به آفرينش خود از نطفه ناچيز بنگريد تا از كفر و غرور دست برداريد. <<من نطفة خلقه>>

4- آفرينش انسان تصادفى نيست، بلكه از روى حساب و كتاب و تقدير و اندازه گيرى است. <<فقدّره>>

5 - آفريدن، دليل قدرت

و اندازه گيرى، دليل حكمت است. <<خلقه فقدّره>>

6- با آسان بودن راه شناخت حق و پيمودن آن، چرا گروهى بى راهه مى روند؟ <<قتل الانسان ما اكفره... ثم السّبيل يَسّره>>

7- خداوند با آسان كردن راه تكامل، اتمام حجت كرده است. <<ثم السبيل يَسّره>>

8 - انسان داراى استعدادهاى زيادى است كه با پيمودن راه حق به تكامل مى رسد. <<ثم السّبيل يَسّره>>

9- انسان كه مرگ و قبر را مى بيند، چرا سرسختى مى كند؟ <<قتل الانسان ما اكفره... ثم اماته فَاقبره>>

10- تمام كارها در حقيقت منسوب به اوست. <<اماته فاقبره>>

11- معاد، جسمانى است. <<اقبره... انشره>> يعنى همان را كه در قبر برد، بيرون آورد.

12- با اينكه راه باز و حركت آسان است، امّا گروهى وامانده اند. <<ثم السّبيل يسّره... لمّا يقض ما امره>>

13- توحيد و نبوت و معاد در كنار يكديگر مطرحند. <<خلقه - السّبيل يسّره - انشره>>

14- زمان وقوع قيامت تنها در اختيار خداست. <<اذا شاء انشره>>

15- انسان از ابتدا تا انتها تحت تدبير و در دست اوست. <<خلقه - اماته - انشره>>

«صبّ» به معناى فرو ريختن آب از بلندى است كه شامل نزول باران از آسمان و ريزش آب از آبشارها نيز مى شود.

«قضب» به سبزيجاتى گفته مى شود كه تر و تازه چيده و خورده شود و شامل علف و يونجه حيوانات نيز مى گردد.

مراد از «شققنا الارض»، شكافتن زمين به وسيله جوانه گياهان است كه براى سربرآوردن از خاك، آن را مى شكافند و به رشد خود ادامه مى دهند.

مراد از «حبّاً» حبوباتى است كه به مصرف غذاى انسان مى رسد، مانند گندم و جو و نخود و عدس و امثال اينها.

«حدائق» جمع «حديقه» به معناى بوستانى است كه اطراف آن ديوار كشيده باشند و

«غُلب» جمع «غَلباء» به معناى درخت بزرگ و تنومند است.

انسان بايد به غذاى خود بنگرد كه آيا از حلال است يا حرام، ديگران دارند يا ندارند، نيروى بدست آمده از آن در كجا صرف مى شود و اين غذا چگونه بدست آمده است؟ امام باقرعليه السلام در ذيل آيه <<فلينظر الانسان الى طعامه>> فرمودند: انسان بنگرد كه علم خود را از

ه كسى مى گيرد<742> و طعام را شامل طعام معنوى دانستند.

1- انسان، مأمور به تفكر در غذا، به عنوان يكى از نعمت هاى خداست، خوردن بى فكر كار حيوان است. <<فلينظر الانسان الى طعامه>>

2- اگر ملاكهاى معنوى نباشد، انسان و حيوان در كاميابى از غذا و طبيعت، در يك رديفند. <<متاعاً لكم و لانعامكم>>

3- دقّت در پيدايش نعمت ها، وسيله اى براى كفر زدائى است. <<قتل الانسان ما اكفره... فلينظر الانسان الى طعامه>>

4- هستى، مدرسه خداشناسى است، چه سير تكاملى درون انسان و چه بيرون انسان. <<من نطفة خلقه فقدّره - اماته - انشره صببنا الماء صبّا شققنا الارض شقّا... >>

5 - ريزش باران و رويش انواع گياهان و درختان، هدفمند است و فراهم شدن غذا براى انسان و حيوانات، يكى از حكمت هاى آن است. <<انّا صببنا الماء... شققنا الارض... فانبتنا فيها حبّاً... متاعاً لكم و لانعامكم>>

6- انگور، زيتون و خرما، از ميوه هاى مورد سفارش قرآن است. <<عنباً... زيتوناً و نخلاً>>

«صاخّه» به معناى صداى وحشتناكى است كه نزديك است گوش را كر كند. مراد از آن، يا صيحه ى برپا شدن قيامت است و يا ناله و فرياد گوش خراش مردم در آن روز.

در آيات قبل، از معاش بحث شد و در اين آيات از معاد گفتگو مى شود.

در باره انگيزه فرار انسان

از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندان، مطالبى مى توان گفت، از جمله اينكه مى گريزد تا مبادا برادرش از حقوق خود مطالبه كند و او را گرفتار سازد.

مى گريزد تا مورد تقاضاى ديگران قرار نگيرد. مى گريزد تا رسوايى او را ديگران نفهمند. مى گريزد تا به كار خود برسد و تكليفش زودتر روشن شود. <<لكلّ امرى ء منهم يومئذ شأن يغنيه>>

1- قيامت، روز فرار است. فرار برادر از برادر، فرزند از پدر و مادر، مرد از همسر، پدر از پسر. <<فاذا جاءت الصاخة يوم يفرّ...>>

2- روابط خويشاوندى، در قيامت گسسته مى شود.<<يفرّ المرء من اخيه و...>>

3- در قيامت، هركس به فكر نجات خويش است. <<لكلّ امرى ء... شأن يُغنيه>>

4- در قيامت، فرصت براى پرداختن به كار ديگران نيست. <<لكل امرى ء منهم يومئذ شأن يغنيه>>

«مستبشرة» با خبر شدن از مطلب شادى كه از آن بشره و پوست صورت شكفته شود. «غَبرة» و غُبار به معناى گرد خاك فرونشسته برچيزى است. «قَترة»، دود سياهى است كه برمى خيزد و «رهق» به معناى فراگرفتن و پوشاندن است.

اين آيات، مردم را در قيامت به دو دسته تقسيم مى كند: اهل سعادت و اهل شقاوت، كه هر دو گروه با سيما و چهره شان شناخته مى شوند. چون صورت انسان، آئينه سيرت اوست و شادى و غم درونى او در چهره اش ظاهر مى گردد.

اين سوره با چهره درهم كشيدن در دنيا آغاز و با چهره دود آلوده شدن در قيامت پايان مى يابد. <<عَبَس....تَرهقُها قتره>>

«كَفرة» جمع كافر و «فَجرة» جمع فاجر است. اولى اشاره به فساد عقيده دارد و دومى اشاره به فساد عمل.

1- معاد جسمانى است. <<وجوه يومئذ...>>

2- چهره باز و خندان يك ارزش است. <<مسفرة، ضاحكة>>

3- خنده هاى

قيامت، بر اساس بشارت به آينده اى روشن است. <<ضاحكة مستبشرة>>

4- آلودگى به گناه در دنيا، سبب آلودگى چهره در قيامت مى شود. <<ترهقها قَتره اولئك هم الكَفَرةُ الفجرة>>

5 - كفر، سبب ارتكاب گناه و فسق و فجور است. <<الكفرة الفجرة>>

6- صورتِ اهل ايمان و تقوى، شاد و خندان است. (به قرينه اينكه صورتِ اهل كفر و فجور، دود آلود است) <<وجوه يومئذ مسفرة... وجوه يومئذ عليها غبرة>>

7- از بهترين شيوه هاى تبليغ، مقايسه است. <<وجوهٌ... وجوهٌ>>

8 - گناه، باعث مى شود كه چهره پاك الهى انسان، با نقابى زشت و سياه پوشيده شود. <<عليها غَبرة ترهقها قترة>>

«والحمد للّه ربّ العالمين»

تفسير انگليسي

One day when the Holy Prophet was in conversation with some of his companions, a blind man, Abdullab ibn Ummi Maktum, who was also poor, came to meet him and learn the Quran. The Holy Prophet received him with kindness and asked him to sit beside him. The Quraysh leaders did not like the interruption, particularly the respect and honour given to him by the Holy Prophet. One of the companions frowned and turned his back on him, which displeased Allah, and this surah was revealed.

Some commentators say that the pronoun "he" in abasa refers to the Holy Prophet who disliked the interruption at a time when he was engrossed in earnest discourse with some of the pagan Quraysh leaders.

As has been mentioned in the commentary of many verses, particularly Baqarah: 78; Mumin: 55; Fat-h: 2 and Muhammad: 15 to 19, a large number of Muslim scholars try to find out imaginary weaknesses in the character of the

Holy Prophet so as to minimise the actual shortcomings, deviation and waywardness found in the companions whom they present as heroes of Islam. It is a preconceived plan to bring the infallible status of the Holy Prophet to the ordinary level of temporal rulers, which has been fully exposed in the commentary of above noted verses. For the perfection bestowed on the Holy Prophet refer to the commentary of Ahzab: 21 and Qalam: 4.

Aqa Mahdi Puya says:

The commentators who have depended on the sources, other than the Ahl ul Bayt, say that the nominative pronoun in verse 1, the subjective pronoun in verse 2, and the pronouns in verses 3, 6, 7 and 8 refer to the Holy Prophet. It is a deliberate attempt to belie the infallibility of the Holy Prophet.

To know the reason see commentary of verses mentioned above. According to the Ahl ul Bayt all the pronouns refer to a companion who was present there and frowned in anger as soon as Abdullah ibn Ummi Maktum sat beside the Holy Prophet. If, as said by such commentators, the Holy Prophet was deeply and earnestly engrossed in explaining the right path to pagan leaders whose conversion he had long cherished and did not pay attention to a man who had already embraced Islam, then this act should not have been censured by Allah.

The question in verse 3 clearly indicates that the doubt "whether Abdullah would grow in knowledge if the Holy Prophet talked to him" could only creep into the mind of a

person whose faith was not fully strengthened. It could never come to the mind of a messenger of Allah who had been sent to preach the religion of Allah to one and all, irrespective of the listeners worldly position.

Verse 4 asserts that it is more likely that a poor man on account of his will to learn may grow in his spiritual development more than a wealthy leader who was proud of his possessions, referred to in verse 5, and it was he who frowned in anger (in verse 1). The wealthy companion who looked down upon Abdullah is commanded to let the poor companion be attended to because the message of Allah is accepted by the poor and lowly at once, and the mighty ones of the earth only come in when the weak and the simple people become an irresistible force. Even if a poor man does not grow in knowledge there is no blame on any one. Attention should be paid to those who come to learn with a sincere longing for knowledge. The wealthy companion, in spite of receiving guidance from the Holy Prophet, was unmindful of the preferences of Allah.

The Quran has been revealed to guide the whole mankind from which no one is to be excluded, rich or poor, great or lowly, learned or ignorant. Those who show sincere earnestness must be given preference.

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary

for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

In the original texts of all the revealed scriptures the unity (tawhid) of Allah has been clearly proclaimed. These holy books were in the hand of the angels, the prophets and the Imams who have been thoroughly purified by Allah (Ahzab: 33). The scribes have to be pious and just. The representatives of Allah are either the angels, or the prophets or the Imams of the Ahl ul Bayt.

(see commentary for verse 13)

(see commentary for verse 13)

(see commentary for verse 13)

The origin of man as an animal is lowly. Refer to the commentary of Anam: 2; Araf: 12; Kahf: 37; Hajj: 5; Rum: 20; Muminun: 12 to 16 and Fatir: 11. To provide him sustenance all the forces in nature have been made subservient to him. Everything in nature if properly used serves his life on the earth. Then Allah granted him intellect, perception and free will, and made available guidance through His books and His representatives, so that by using his power of judgement he can avoid evil and follow the right path. Though all these blessings and bounties have been provided by Allahs beneficence for the good of man, yet he goes astray from the right path and rejects Allah and His guidance.

The tone of these verses indicate that this sure is an admonition to those who became Muslims without the proper understanding of the religion of Allah and its purpose.

(see commentary for verse 17)

(see

commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

(see commentary for verse 17)

These verses warn man not to forget the day of judgement which is certain. Refer to the commentary of Ma-arij: 10; Tur: 21. On the day of judgement in contrast to the depression, gloom and helplessness in the camp of the condemned sinners, there will be rejoicing and thanksgiving in the camp of the believers.

(see commentary for verse 33)

(see commentary for verse 33)

(see commentary for verse 33)

(see commentary for verse 33)

(see commentary for verse 33)

(see commentary for verse 33)

(see commentary for verse 33)

(see commentary for verse 33)

(see commentary for verse 33)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109