74. سوره المدثر

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره المدثر

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ (1)

قُمْ فَأَنْذِرْ (2)

وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ (3)

وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ (4)

وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (5)

وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ (6)

وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ (7)

فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ (8)

فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ (9)

عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ (10)

ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً (11)

وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً (12)

وَ بَنِينَ شُهُوداً (13)

وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً (14)

ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ (15)

كَلاَّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً (16)

سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (17)

إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ (18)

فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (19)

ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (20)

ثُمَّ نَظَرَ (21)

ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (22)

ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ (23)

فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ (24)

إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ (25)

سَأُصْلِيهِ سَقَرَ (26)

وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ (27)

لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ (28)

لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ (29)

عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ (30)

وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْرى

لِلْبَشَرِ (31)

كَلاَّ وَ الْقَمَرِ (32)

وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ (33)

وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ (34)

إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ (35)

نَذِيراً لِلْبَشَرِ (36)

لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ (37)

كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (38)

إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمِينِ (39)

فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ (40)

عَنِ الْمُجْرِمِينَ (41)

ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ (42)

قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ (43)

وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ (44)

وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ (45)

وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ (46)

حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ (47)

فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ (48)

فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ (49)

كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (50)

فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (51)

بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً (52)

كَلاَّ بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ (53)

كَلاَّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ (54)

فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (55)

وَ ما يَذْكُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (56)

آشنايي با سوره

74- مدثر [جامه به خود پيچيده]

وقتى كه در غار حرا با نزول آيه «اقرء ...» محمد(ص) به رسالت مبعوث شد، به خانه آمد و از شعله هاى «وحى مشتعل بود. جامعه بخود پيچيده و خوابيد. اين سوره نازل شده و او را به «قيام و «انذار» و «تكبير» فرا خواند. (آيات اول سوره). جزو اولين سوره هاست (بقول برخى: دومين سوره و بعد از «مزمل يا «اقرء ...») و از رسالت و قيامت و مشركين و فرشتگان و تنذير سخن مى گويد و از عواملى همچون ترك نماز و اطعام مساكين و نيز از فرو رفتن در بطالتها و تكذيب قيامت كه سبب جهنمى شدن است ياد مى كند. 56 آيه دارد و مكى است. مى كند

شان نزول

اولويت خود سازى مبلغان

شأن نزول آيه هاى 1 تا 10 سوره مدّثر

موسم حج نزديك مى شد و مردم مكه خود را براى استقبال و پذيرايى از حجّاجى كه از نقاط گوناگون به آن جا مى آمدند، آماده مى كردند. اين روزها براى بازرگانان فرصت خوبى بود كه جنس هاى خود را در ديد مسافران قرار دهند و از راه فروش بيش تر، سود خوبى به دست آورند. افراد بى كار نيز براى تأمين مخارج ساليانه خود، به اين روزها چشم دوخته بودند. به طور كلى، اين روزها براى مردم مكه روزهاى پربركتى محسوب مى شد و بيش از همه براى مشركان؛ زيرا فرصت مناسبى بود تا تبليغات خود را عليه پيامبر افزايش دهند و به ابهام ها و پرسش هاى افراد درباره پيامبر، آن گونه كه خود مى خواستند، پاسخ دهند. بنابراين، سران مشركان از جمله ابوجهل، ابوسفيان، وليد بن مغيره و نضربن حارث، در آستانه فرارسيدن موسم حج گرد هم آمدند و به

مشورت پرداختند. آنان مى خواستند حرف هاى خود را يكى كنند و پاسخ هاى مشابهى به مخاطبان ناآشنا بدهند، نه اين كه يكى كاهنش بخواند، ديگرى مجنون و يكى ديگر از آنان به محمد لقب ساحر را بدهد؛ زيرا اين چندگونه سخن گفتن، بر مخاطب اثر منفى خواهد گذاشت. سران قريش پس از گفت وگوى زياد قرار گذاشتند او را ساحر بنامند؛ زيرا يكى از آثار پديده سحر، جدايى افكنى ميان همسران و پدر و فرزند است كه پيامبر بدان مبادرت ورزيده است.

پس از اين كه موضوع به گوش پيامبر رسيد، غمگين به خانه آمد و در بستر آرميد. در اين هنگام، جبرئيل نازل شد و آيه هاى زير را تلاوت كرد. از اين آيه ها مى توان دريافت كه يك مبلغ، پيش از انجام رسالت تبليغى، بايد به خود سازى بپردازد و خود را براى رسالت بزرگ تبليغ آماده كند:

اى كشيده رداى شب به سر «» برخيز و بترسان «» و پروردگار خود را بزرگ دار «» و لباس خويشتن را پاك كن «» و از پليدى دور شو «» و منّت مگذار و فزونى مطلب «» و براى پروردگارت شكيبايى كن «» پس چون در صور دميده شود «» آن روز [چه] روز ناگوارى است «» به كافران آسان نيست «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 25، ص 209.

اولويت خود سازى مبلغان

شأن نزول آيه هاى 1 تا 10 سوره مدّثر

موسم حج نزديك مى شد و مردم مكه خود را براى استقبال و پذيرايى از حجّاجى كه از نقاط گوناگون به آن جا مى آمدند، آماده مى كردند. اين روزها براى بازرگانان فرصت خوبى بود كه جنس هاى خود را در ديد مسافران قرار دهند و از راه

فروش بيش تر، سود خوبى به دست آورند. افراد بى كار نيز براى تأمين مخارج ساليانه خود، به اين روزها چشم دوخته بودند. به طور كلى، اين روزها براى مردم مكه روزهاى پربركتى محسوب مى شد و بيش از همه براى مشركان؛ زيرا فرصت مناسبى بود تا تبليغات خود را عليه پيامبر افزايش دهند و به ابهام ها و پرسش هاى افراد درباره پيامبر، آن گونه كه خود مى خواستند، پاسخ دهند. بنابراين، سران مشركان از جمله ابوجهل، ابوسفيان، وليد بن مغيره و نضربن حارث، در آستانه فرارسيدن موسم حج گرد هم آمدند و به مشورت پرداختند. آنان مى خواستند حرف هاى خود را يكى كنند و پاسخ هاى مشابهى به مخاطبان ناآشنا بدهند، نه اين كه يكى كاهنش بخواند، ديگرى مجنون و يكى ديگر از آنان به محمد لقب ساحر را بدهد؛ زيرا اين چندگونه سخن گفتن، بر مخاطب اثر منفى خواهد گذاشت. سران قريش پس از گفت وگوى زياد قرار گذاشتند او را ساحر بنامند؛ زيرا يكى از آثار پديده سحر، جدايى افكنى ميان همسران و پدر و فرزند است كه پيامبر بدان مبادرت ورزيده است.

پس از اين كه موضوع به گوش پيامبر رسيد، غمگين به خانه آمد و در بستر آرميد. در اين هنگام، جبرئيل نازل شد و آيه هاى زير را تلاوت كرد. از اين آيه ها مى توان دريافت كه يك مبلغ، پيش از انجام رسالت تبليغى، بايد به خود سازى بپردازد و خود را براى رسالت بزرگ تبليغ آماده كند:

اى كشيده رداى شب به سر «» برخيز و بترسان «» و پروردگار خود را بزرگ دار «» و لباس خويشتن را پاك كن «» و از پليدى دور شو «» و منّت مگذار و

فزونى مطلب «» و براى پروردگارت شكيبايى كن «» پس چون در صور دميده شود «» آن روز [چه] روز ناگوارى است «» به كافران آسان نيست «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 25، ص 209.

اولويت خود سازى مبلغان

شأن نزول آيه هاى 1 تا 10 سوره مدّثر

موسم حج نزديك مى شد و مردم مكه خود را براى استقبال و پذيرايى از حجّاجى كه از نقاط گوناگون به آن جا مى آمدند، آماده مى كردند. اين روزها براى بازرگانان فرصت خوبى بود كه جنس هاى خود را در ديد مسافران قرار دهند و از راه فروش بيش تر، سود خوبى به دست آورند. افراد بى كار نيز براى تأمين مخارج ساليانه خود، به اين روزها چشم دوخته بودند. به طور كلى، اين روزها براى مردم مكه روزهاى پربركتى محسوب مى شد و بيش از همه براى مشركان؛ زيرا فرصت مناسبى بود تا تبليغات خود را عليه پيامبر افزايش دهند و به ابهام ها و پرسش هاى افراد درباره پيامبر، آن گونه كه خود مى خواستند، پاسخ دهند. بنابراين، سران مشركان از جمله ابوجهل، ابوسفيان، وليد بن مغيره و نضربن حارث، در آستانه فرارسيدن موسم حج گرد هم آمدند و به مشورت پرداختند. آنان مى خواستند حرف هاى خود را يكى كنند و پاسخ هاى مشابهى به مخاطبان ناآشنا بدهند، نه اين كه يكى كاهنش بخواند، ديگرى مجنون و يكى ديگر از آنان به محمد لقب ساحر را بدهد؛ زيرا اين چندگونه سخن گفتن، بر مخاطب اثر منفى خواهد گذاشت. سران قريش پس از گفت وگوى زياد قرار گذاشتند او را ساحر بنامند؛ زيرا يكى از آثار پديده سحر، جدايى افكنى ميان همسران و پدر و فرزند است كه پيامبر بدان مبادرت ورزيده است.

پس از اين

كه موضوع به گوش پيامبر رسيد، غمگين به خانه آمد و در بستر آرميد. در اين هنگام، جبرئيل نازل شد و آيه هاى زير را تلاوت كرد. از اين آيه ها مى توان دريافت كه يك مبلغ، پيش از انجام رسالت تبليغى، بايد به خود سازى بپردازد و خود را براى رسالت بزرگ تبليغ آماده كند:

اى كشيده رداى شب به سر «» برخيز و بترسان «» و پروردگار خود را بزرگ دار «» و لباس خويشتن را پاك كن «» و از پليدى دور شو «» و منّت مگذار و فزونى مطلب «» و براى پروردگارت شكيبايى كن «» پس چون در صور دميده شود «» آن روز [چه] روز ناگوارى است «» به كافران آسان نيست «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 25، ص 209.

اولويت خود سازى مبلغان

شأن نزول آيه هاى 1 تا 10 سوره مدّثر

موسم حج نزديك مى شد و مردم مكه خود را براى استقبال و پذيرايى از حجّاجى كه از نقاط گوناگون به آن جا مى آمدند، آماده مى كردند. اين روزها براى بازرگانان فرصت خوبى بود كه جنس هاى خود را در ديد مسافران قرار دهند و از راه فروش بيش تر، سود خوبى به دست آورند. افراد بى كار نيز براى تأمين مخارج ساليانه خود، به اين روزها چشم دوخته بودند. به طور كلى، اين روزها براى مردم مكه روزهاى پربركتى محسوب مى شد و بيش از همه براى مشركان؛ زيرا فرصت مناسبى بود تا تبليغات خود را عليه پيامبر افزايش دهند و به ابهام ها و پرسش هاى افراد درباره پيامبر، آن گونه كه خود مى خواستند، پاسخ دهند. بنابراين، سران مشركان از جمله ابوجهل، ابوسفيان، وليد بن مغيره و نضربن حارث، در آستانه فرارسيدن موسم

حج گرد هم آمدند و به مشورت پرداختند. آنان مى خواستند حرف هاى خود را يكى كنند و پاسخ هاى مشابهى به مخاطبان ناآشنا بدهند، نه اين كه يكى كاهنش بخواند، ديگرى مجنون و يكى ديگر از آنان به محمد لقب ساحر را بدهد؛ زيرا اين چندگونه سخن گفتن، بر مخاطب اثر منفى خواهد گذاشت. سران قريش پس از گفت وگوى زياد قرار گذاشتند او را ساحر بنامند؛ زيرا يكى از آثار پديده سحر، جدايى افكنى ميان همسران و پدر و فرزند است كه پيامبر بدان مبادرت ورزيده است.

پس از اين كه موضوع به گوش پيامبر رسيد، غمگين به خانه آمد و در بستر آرميد. در اين هنگام، جبرئيل نازل شد و آيه هاى زير را تلاوت كرد. از اين آيه ها مى توان دريافت كه يك مبلغ، پيش از انجام رسالت تبليغى، بايد به خود سازى بپردازد و خود را براى رسالت بزرگ تبليغ آماده كند:

اى كشيده رداى شب به سر «» برخيز و بترسان «» و پروردگار خود را بزرگ دار «» و لباس خويشتن را پاك كن «» و از پليدى دور شو «» و منّت مگذار و فزونى مطلب «» و براى پروردگارت شكيبايى كن «» پس چون در صور دميده شود «» آن روز [چه] روز ناگوارى است «» به كافران آسان نيست «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 25، ص 209.

اولويت خود سازى مبلغان

شأن نزول آيه هاى 1 تا 10 سوره مدّثر

موسم حج نزديك مى شد و مردم مكه خود را براى استقبال و پذيرايى از حجّاجى كه از نقاط گوناگون به آن جا مى آمدند، آماده مى كردند. اين روزها براى بازرگانان فرصت خوبى بود كه جنس هاى خود را در ديد

مسافران قرار دهند و از راه فروش بيش تر، سود خوبى به دست آورند. افراد بى كار نيز براى تأمين مخارج ساليانه خود، به اين روزها چشم دوخته بودند. به طور كلى، اين روزها براى مردم مكه روزهاى پربركتى محسوب مى شد و بيش از همه براى مشركان؛ زيرا فرصت مناسبى بود تا تبليغات خود را عليه پيامبر افزايش دهند و به ابهام ها و پرسش هاى افراد درباره پيامبر، آن گونه كه خود مى خواستند، پاسخ دهند. بنابراين، سران مشركان از جمله ابوجهل، ابوسفيان، وليد بن مغيره و نضربن حارث، در آستانه فرارسيدن موسم حج گرد هم آمدند و به مشورت پرداختند. آنان مى خواستند حرف هاى خود را يكى كنند و پاسخ هاى مشابهى به مخاطبان ناآشنا بدهند، نه اين كه يكى كاهنش بخواند، ديگرى مجنون و يكى ديگر از آنان به محمد لقب ساحر را بدهد؛ زيرا اين چندگونه سخن گفتن، بر مخاطب اثر منفى خواهد گذاشت. سران قريش پس از گفت وگوى زياد قرار گذاشتند او را ساحر بنامند؛ زيرا يكى از آثار پديده سحر، جدايى افكنى ميان همسران و پدر و فرزند است كه پيامبر بدان مبادرت ورزيده است.

پس از اين كه موضوع به گوش پيامبر رسيد، غمگين به خانه آمد و در بستر آرميد. در اين هنگام، جبرئيل نازل شد و آيه هاى زير را تلاوت كرد. از اين آيه ها مى توان دريافت كه يك مبلغ، پيش از انجام رسالت تبليغى، بايد به خود سازى بپردازد و خود را براى رسالت بزرگ تبليغ آماده كند:

اى كشيده رداى شب به سر «» برخيز و بترسان «» و پروردگار خود را بزرگ دار «» و لباس خويشتن را پاك كن «» و از پليدى دور

شو «» و منّت مگذار و فزونى مطلب «» و براى پروردگارت شكيبايى كن «» پس چون در صور دميده شود «» آن روز [چه] روز ناگوارى است «» به كافران آسان نيست «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 25، ص 209.

اولويت خود سازى مبلغان

شأن نزول آيه هاى 1 تا 10 سوره مدّثر

موسم حج نزديك مى شد و مردم مكه خود را براى استقبال و پذيرايى از حجّاجى كه از نقاط گوناگون به آن جا مى آمدند، آماده مى كردند. اين روزها براى بازرگانان فرصت خوبى بود كه جنس هاى خود را در ديد مسافران قرار دهند و از راه فروش بيش تر، سود خوبى به دست آورند. افراد بى كار نيز براى تأمين مخارج ساليانه خود، به اين روزها چشم دوخته بودند. به طور كلى، اين روزها براى مردم مكه روزهاى پربركتى محسوب مى شد و بيش از همه براى مشركان؛ زيرا فرصت مناسبى بود تا تبليغات خود را عليه پيامبر افزايش دهند و به ابهام ها و پرسش هاى افراد درباره پيامبر، آن گونه كه خود مى خواستند، پاسخ دهند. بنابراين، سران مشركان از جمله ابوجهل، ابوسفيان، وليد بن مغيره و نضربن حارث، در آستانه فرارسيدن موسم حج گرد هم آمدند و به مشورت پرداختند. آنان مى خواستند حرف هاى خود را يكى كنند و پاسخ هاى مشابهى به مخاطبان ناآشنا بدهند، نه اين كه يكى كاهنش بخواند، ديگرى مجنون و يكى ديگر از آنان به محمد لقب ساحر را بدهد؛ زيرا اين چندگونه سخن گفتن، بر مخاطب اثر منفى خواهد گذاشت. سران قريش پس از گفت وگوى زياد قرار گذاشتند او را ساحر بنامند؛ زيرا يكى از آثار پديده سحر، جدايى افكنى ميان همسران و پدر و فرزند است كه پيامبر

بدان مبادرت ورزيده است.

پس از اين كه موضوع به گوش پيامبر رسيد، غمگين به خانه آمد و در بستر آرميد. در اين هنگام، جبرئيل نازل شد و آيه هاى زير را تلاوت كرد. از اين آيه ها مى توان دريافت كه يك مبلغ، پيش از انجام رسالت تبليغى، بايد به خود سازى بپردازد و خود را براى رسالت بزرگ تبليغ آماده كند:

اى كشيده رداى شب به سر «» برخيز و بترسان «» و پروردگار خود را بزرگ دار «» و لباس خويشتن را پاك كن «» و از پليدى دور شو «» و منّت مگذار و فزونى مطلب «» و براى پروردگارت شكيبايى كن «» پس چون در صور دميده شود «» آن روز [چه] روز ناگوارى است «» به كافران آسان نيست «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 25، ص 209.

اولويت خود سازى مبلغان

شأن نزول آيه هاى 1 تا 10 سوره مدّثر

موسم حج نزديك مى شد و مردم مكه خود را براى استقبال و پذيرايى از حجّاجى كه از نقاط گوناگون به آن جا مى آمدند، آماده مى كردند. اين روزها براى بازرگانان فرصت خوبى بود كه جنس هاى خود را در ديد مسافران قرار دهند و از راه فروش بيش تر، سود خوبى به دست آورند. افراد بى كار نيز براى تأمين مخارج ساليانه خود، به اين روزها چشم دوخته بودند. به طور كلى، اين روزها براى مردم مكه روزهاى پربركتى محسوب مى شد و بيش از همه براى مشركان؛ زيرا فرصت مناسبى بود تا تبليغات خود را عليه پيامبر افزايش دهند و به ابهام ها و پرسش هاى افراد درباره پيامبر، آن گونه كه خود مى خواستند، پاسخ دهند. بنابراين، سران مشركان از جمله ابوجهل، ابوسفيان، وليد بن مغيره و

نضربن حارث، در آستانه فرارسيدن موسم حج گرد هم آمدند و به مشورت پرداختند. آنان مى خواستند حرف هاى خود را يكى كنند و پاسخ هاى مشابهى به مخاطبان ناآشنا بدهند، نه اين كه يكى كاهنش بخواند، ديگرى مجنون و يكى ديگر از آنان به محمد لقب ساحر را بدهد؛ زيرا اين چندگونه سخن گفتن، بر مخاطب اثر منفى خواهد گذاشت. سران قريش پس از گفت وگوى زياد قرار گذاشتند او را ساحر بنامند؛ زيرا يكى از آثار پديده سحر، جدايى افكنى ميان همسران و پدر و فرزند است كه پيامبر بدان مبادرت ورزيده است.

پس از اين كه موضوع به گوش پيامبر رسيد، غمگين به خانه آمد و در بستر آرميد. در اين هنگام، جبرئيل نازل شد و آيه هاى زير را تلاوت كرد. از اين آيه ها مى توان دريافت كه يك مبلغ، پيش از انجام رسالت تبليغى، بايد به خود سازى بپردازد و خود را براى رسالت بزرگ تبليغ آماده كند:

اى كشيده رداى شب به سر «» برخيز و بترسان «» و پروردگار خود را بزرگ دار «» و لباس خويشتن را پاك كن «» و از پليدى دور شو «» و منّت مگذار و فزونى مطلب «» و براى پروردگارت شكيبايى كن «» پس چون در صور دميده شود «» آن روز [چه] روز ناگوارى است «» به كافران آسان نيست «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 25، ص 209.

اولويت خود سازى مبلغان

شأن نزول آيه هاى 1 تا 10 سوره مدّثر

موسم حج نزديك مى شد و مردم مكه خود را براى استقبال و پذيرايى از حجّاجى كه از نقاط گوناگون به آن جا مى آمدند، آماده مى كردند. اين روزها براى بازرگانان فرصت خوبى بود

كه جنس هاى خود را در ديد مسافران قرار دهند و از راه فروش بيش تر، سود خوبى به دست آورند. افراد بى كار نيز براى تأمين مخارج ساليانه خود، به اين روزها چشم دوخته بودند. به طور كلى، اين روزها براى مردم مكه روزهاى پربركتى محسوب مى شد و بيش از همه براى مشركان؛ زيرا فرصت مناسبى بود تا تبليغات خود را عليه پيامبر افزايش دهند و به ابهام ها و پرسش هاى افراد درباره پيامبر، آن گونه كه خود مى خواستند، پاسخ دهند. بنابراين، سران مشركان از جمله ابوجهل، ابوسفيان، وليد بن مغيره و نضربن حارث، در آستانه فرارسيدن موسم حج گرد هم آمدند و به مشورت پرداختند. آنان مى خواستند حرف هاى خود را يكى كنند و پاسخ هاى مشابهى به مخاطبان ناآشنا بدهند، نه اين كه يكى كاهنش بخواند، ديگرى مجنون و يكى ديگر از آنان به محمد لقب ساحر را بدهد؛ زيرا اين چندگونه سخن گفتن، بر مخاطب اثر منفى خواهد گذاشت. سران قريش پس از گفت وگوى زياد قرار گذاشتند او را ساحر بنامند؛ زيرا يكى از آثار پديده سحر، جدايى افكنى ميان همسران و پدر و فرزند است كه پيامبر بدان مبادرت ورزيده است.

پس از اين كه موضوع به گوش پيامبر رسيد، غمگين به خانه آمد و در بستر آرميد. در اين هنگام، جبرئيل نازل شد و آيه هاى زير را تلاوت كرد. از اين آيه ها مى توان دريافت كه يك مبلغ، پيش از انجام رسالت تبليغى، بايد به خود سازى بپردازد و خود را براى رسالت بزرگ تبليغ آماده كند:

اى كشيده رداى شب به سر «» برخيز و بترسان «» و پروردگار خود را بزرگ دار «» و لباس خويشتن را پاك

كن «» و از پليدى دور شو «» و منّت مگذار و فزونى مطلب «» و براى پروردگارت شكيبايى كن «» پس چون در صور دميده شود «» آن روز [چه] روز ناگوارى است «» به كافران آسان نيست «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 25، ص 209.

اولويت خود سازى مبلغان

شأن نزول آيه هاى 1 تا 10 سوره مدّثر

موسم حج نزديك مى شد و مردم مكه خود را براى استقبال و پذيرايى از حجّاجى كه از نقاط گوناگون به آن جا مى آمدند، آماده مى كردند. اين روزها براى بازرگانان فرصت خوبى بود كه جنس هاى خود را در ديد مسافران قرار دهند و از راه فروش بيش تر، سود خوبى به دست آورند. افراد بى كار نيز براى تأمين مخارج ساليانه خود، به اين روزها چشم دوخته بودند. به طور كلى، اين روزها براى مردم مكه روزهاى پربركتى محسوب مى شد و بيش از همه براى مشركان؛ زيرا فرصت مناسبى بود تا تبليغات خود را عليه پيامبر افزايش دهند و به ابهام ها و پرسش هاى افراد درباره پيامبر، آن گونه كه خود مى خواستند، پاسخ دهند. بنابراين، سران مشركان از جمله ابوجهل، ابوسفيان، وليد بن مغيره و نضربن حارث، در آستانه فرارسيدن موسم حج گرد هم آمدند و به مشورت پرداختند. آنان مى خواستند حرف هاى خود را يكى كنند و پاسخ هاى مشابهى به مخاطبان ناآشنا بدهند، نه اين كه يكى كاهنش بخواند، ديگرى مجنون و يكى ديگر از آنان به محمد لقب ساحر را بدهد؛ زيرا اين چندگونه سخن گفتن، بر مخاطب اثر منفى خواهد گذاشت. سران قريش پس از گفت وگوى زياد قرار گذاشتند او را ساحر بنامند؛ زيرا يكى از آثار پديده سحر، جدايى افكنى ميان همسران و

پدر و فرزند است كه پيامبر بدان مبادرت ورزيده است.

پس از اين كه موضوع به گوش پيامبر رسيد، غمگين به خانه آمد و در بستر آرميد. در اين هنگام، جبرئيل نازل شد و آيه هاى زير را تلاوت كرد. از اين آيه ها مى توان دريافت كه يك مبلغ، پيش از انجام رسالت تبليغى، بايد به خود سازى بپردازد و خود را براى رسالت بزرگ تبليغ آماده كند:

اى كشيده رداى شب به سر «» برخيز و بترسان «» و پروردگار خود را بزرگ دار «» و لباس خويشتن را پاك كن «» و از پليدى دور شو «» و منّت مگذار و فزونى مطلب «» و براى پروردگارت شكيبايى كن «» پس چون در صور دميده شود «» آن روز [چه] روز ناگوارى است «» به كافران آسان نيست «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 25، ص 209.

اولويت خود سازى مبلغان

شأن نزول آيه هاى 1 تا 10 سوره مدّثر

موسم حج نزديك مى شد و مردم مكه خود را براى استقبال و پذيرايى از حجّاجى كه از نقاط گوناگون به آن جا مى آمدند، آماده مى كردند. اين روزها براى بازرگانان فرصت خوبى بود كه جنس هاى خود را در ديد مسافران قرار دهند و از راه فروش بيش تر، سود خوبى به دست آورند. افراد بى كار نيز براى تأمين مخارج ساليانه خود، به اين روزها چشم دوخته بودند. به طور كلى، اين روزها براى مردم مكه روزهاى پربركتى محسوب مى شد و بيش از همه براى مشركان؛ زيرا فرصت مناسبى بود تا تبليغات خود را عليه پيامبر افزايش دهند و به ابهام ها و پرسش هاى افراد درباره پيامبر، آن گونه كه خود مى خواستند، پاسخ دهند. بنابراين، سران مشركان از جمله

ابوجهل، ابوسفيان، وليد بن مغيره و نضربن حارث، در آستانه فرارسيدن موسم حج گرد هم آمدند و به مشورت پرداختند. آنان مى خواستند حرف هاى خود را يكى كنند و پاسخ هاى مشابهى به مخاطبان ناآشنا بدهند، نه اين كه يكى كاهنش بخواند، ديگرى مجنون و يكى ديگر از آنان به محمد لقب ساحر را بدهد؛ زيرا اين چندگونه سخن گفتن، بر مخاطب اثر منفى خواهد گذاشت. سران قريش پس از گفت وگوى زياد قرار گذاشتند او را ساحر بنامند؛ زيرا يكى از آثار پديده سحر، جدايى افكنى ميان همسران و پدر و فرزند است كه پيامبر بدان مبادرت ورزيده است.

پس از اين كه موضوع به گوش پيامبر رسيد، غمگين به خانه آمد و در بستر آرميد. در اين هنگام، جبرئيل نازل شد و آيه هاى زير را تلاوت كرد. از اين آيه ها مى توان دريافت كه يك مبلغ، پيش از انجام رسالت تبليغى، بايد به خود سازى بپردازد و خود را براى رسالت بزرگ تبليغ آماده كند:

اى كشيده رداى شب به سر «» برخيز و بترسان «» و پروردگار خود را بزرگ دار «» و لباس خويشتن را پاك كن «» و از پليدى دور شو «» و منّت مگذار و فزونى مطلب «» و براى پروردگارت شكيبايى كن «» پس چون در صور دميده شود «» آن روز [چه] روز ناگوارى است «» به كافران آسان نيست «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 25، ص 209.

تهمت هاى ناروا از كانون ثروت

شأن نزول آيه هاى 11 تا 17 سوره مدثر

«وليد بن مغيره» كه پير مردى مجرّب و از زيركان عرب بود، همواره پيامبر را مسخره مى كرد. روزى رسول خدا درحال تلاوت قرآن

بود كه افرادى از قبيله قريش، آن آيات را شنيدند و نزد «وليد» رفتند و گفتند: اى ابو عبد شمس (كنيه وليد)! اين كلماتى كه محمد مى خواند، چيست؛ آيا شعر است كه مى خواند و يا از جمله هاى كاهنان چيزى مى گويد و يا خطبه كه به زبان مى راند؟

وليد گفت: بگذاريد خودم گوش فرا دهم. آن گاه قضاوت كنم. سپس نزديك رسول خدا آمد و گفت: اى محمد! از اشعار خود براى من نيز بخوان. پيامبر فرمود: آن چه من تلاوت مى كنم و مى خوانم شعر نيست، بلكه كلام پروردگار است كه آن را به وسيله فرشتگان براى پيامبران خويش مى فرستد. وليد گفت: اندكى از براى من بخوان. رسول خدا آيه هايى از سوره «حم سجده» را قرائت كرد. وليد وقتى اين آيه ها را شنيد، به خود لرزيد و از آن جا يكسره به خانه خويش رفت و ديگر از خانه بيرون نيامد. افراد قبيله قريش وقتى از آمدن وى نا اميد شدند، نزد «ابوجهل» رفتند و گفتند: اى ابوالحكم! وليد به سوى دين محمد گرايش يافته و چند روزى است كه از خانه بيرون نمى آيد. ابوجهل نزد وليد رفت و گفت: عموجان، تو آبروى ما را برده اى و ما را در ميان قريش رسوا كرده اى. دشمن از هر سو ما را سرزنش مى كند. آيا واقعا به دين محمد گرويده اى؟ وليد گفت: اى ابوالحكم! من به دين محمد نگرويده ام؛ ولى كلامى از او شنيدم كه به خود لرزيدم. آن گاه همراه ابوجهل برخاست و براى دفاع از خود، به مجلس سران قريش آمد و به آنان رو كرد و گفت: شما گمان مى كنيد محمد ديوانه است؛ آيا هرگز آثار جنون را در او

ديده ايد؟ گفتند: نه. وليد گفت: فكر مى كنيد او كاهن است؛ آيا هرگز آثار كهانت بر او ديده ايد؟ همه گفتند: نه. وليد ادامه داد: مى پنداريد او شاعر است؛ آيا هرگز ديده ايد لب به شعر بگشايد؟ حاضران پاسخ دادند: نه. وليد با صداى بلندتر پرسيد: پس فكر مى كنيد او دروغ گو است؛ آيا هرگز سخن دروغى از او سراغ داريد؟ گفتند: نه، او پيش از ادعاى نبوت نيز در ميان ما به عنوان «صادق امين» شناخته شده بود. در اين جا، قريش به «وليد» گفتند: پس به عقيده تو درباره او چه بگوييم؟ وليد فكر كرد و چهره در هم كشيد و گفت: او فقط مردى ساحر است. مگر نديده ايد ميان مرد و خانواده و فرزندان و دوستانش جدايى مى اندازد؟ بنابراين، او ساحر است و آن چه مى گويد سحرى است جالب!

در اين جا آيه هاى زير درباره وليد نازل شد و با تعبيرهايى گويا و رسا و كوبنده، او را با شديدترين گفتار سرزنش كرد و اين گونه پيامبر را دلدارى داد:

مرا با آن كه [او را] تنها آفريدم واگذار «» و دارايى بسيار به او بخشيدم «» و پسرانى آماده [به خدمت، دادم] «13» و برايش [عيش خوش] آماده كردم «» باز [هم] طمع دارد كه بيافزايم «» ولى نه؛ زيرا او دشمن آيات ما بود «» به زودى او را به بالا رفتن از گردنه [عذاب] وادار مى كنيم «». (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 386.

تهمت هاى ناروا از كانون ثروت

شأن نزول آيه هاى 11 تا 17 سوره مدثر

«وليد بن مغيره» كه پير مردى مجرّب و از زيركان عرب بود، همواره پيامبر را مسخره مى كرد. روزى رسول خدا درحال تلاوت قرآن بود كه

افرادى از قبيله قريش، آن آيات را شنيدند و نزد «وليد» رفتند و گفتند: اى ابو عبد شمس (كنيه وليد)! اين كلماتى كه محمد مى خواند، چيست؛ آيا شعر است كه مى خواند و يا از جمله هاى كاهنان چيزى مى گويد و يا خطبه كه به زبان مى راند؟

وليد گفت: بگذاريد خودم گوش فرا دهم. آن گاه قضاوت كنم. سپس نزديك رسول خدا آمد و گفت: اى محمد! از اشعار خود براى من نيز بخوان. پيامبر فرمود: آن چه من تلاوت مى كنم و مى خوانم شعر نيست، بلكه كلام پروردگار است كه آن را به وسيله فرشتگان براى پيامبران خويش مى فرستد. وليد گفت: اندكى از براى من بخوان. رسول خدا آيه هايى از سوره «حم سجده» را قرائت كرد. وليد وقتى اين آيه ها را شنيد، به خود لرزيد و از آن جا يكسره به خانه خويش رفت و ديگر از خانه بيرون نيامد. افراد قبيله قريش وقتى از آمدن وى نا اميد شدند، نزد «ابوجهل» رفتند و گفتند: اى ابوالحكم! وليد به سوى دين محمد گرايش يافته و چند روزى است كه از خانه بيرون نمى آيد. ابوجهل نزد وليد رفت و گفت: عموجان، تو آبروى ما را برده اى و ما را در ميان قريش رسوا كرده اى. دشمن از هر سو ما را سرزنش مى كند. آيا واقعا به دين محمد گرويده اى؟ وليد گفت: اى ابوالحكم! من به دين محمد نگرويده ام؛ ولى كلامى از او شنيدم كه به خود لرزيدم. آن گاه همراه ابوجهل برخاست و براى دفاع از خود، به مجلس سران قريش آمد و به آنان رو كرد و گفت: شما گمان مى كنيد محمد ديوانه است؛ آيا هرگز آثار جنون را در او ديده ايد؟ گفتند:

نه. وليد گفت: فكر مى كنيد او كاهن است؛ آيا هرگز آثار كهانت بر او ديده ايد؟ همه گفتند: نه. وليد ادامه داد: مى پنداريد او شاعر است؛ آيا هرگز ديده ايد لب به شعر بگشايد؟ حاضران پاسخ دادند: نه. وليد با صداى بلندتر پرسيد: پس فكر مى كنيد او دروغ گو است؛ آيا هرگز سخن دروغى از او سراغ داريد؟ گفتند: نه، او پيش از ادعاى نبوت نيز در ميان ما به عنوان «صادق امين» شناخته شده بود. در اين جا، قريش به «وليد» گفتند: پس به عقيده تو درباره او چه بگوييم؟ وليد فكر كرد و چهره در هم كشيد و گفت: او فقط مردى ساحر است. مگر نديده ايد ميان مرد و خانواده و فرزندان و دوستانش جدايى مى اندازد؟ بنابراين، او ساحر است و آن چه مى گويد سحرى است جالب!

در اين جا آيه هاى زير درباره وليد نازل شد و با تعبيرهايى گويا و رسا و كوبنده، او را با شديدترين گفتار سرزنش كرد و اين گونه پيامبر را دلدارى داد:

مرا با آن كه [او را] تنها آفريدم واگذار «» و دارايى بسيار به او بخشيدم «» و پسرانى آماده [به خدمت، دادم] «13» و برايش [عيش خوش] آماده كردم «» باز [هم] طمع دارد كه بيافزايم «» ولى نه؛ زيرا او دشمن آيات ما بود «» به زودى او را به بالا رفتن از گردنه [عذاب] وادار مى كنيم «». (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 386.

تهمت هاى ناروا از كانون ثروت

شأن نزول آيه هاى 11 تا 17 سوره مدثر

«وليد بن مغيره» كه پير مردى مجرّب و از زيركان عرب بود، همواره پيامبر را مسخره مى كرد. روزى رسول خدا درحال تلاوت قرآن بود كه افرادى از

قبيله قريش، آن آيات را شنيدند و نزد «وليد» رفتند و گفتند: اى ابو عبد شمس (كنيه وليد)! اين كلماتى كه محمد مى خواند، چيست؛ آيا شعر است كه مى خواند و يا از جمله هاى كاهنان چيزى مى گويد و يا خطبه كه به زبان مى راند؟

وليد گفت: بگذاريد خودم گوش فرا دهم. آن گاه قضاوت كنم. سپس نزديك رسول خدا آمد و گفت: اى محمد! از اشعار خود براى من نيز بخوان. پيامبر فرمود: آن چه من تلاوت مى كنم و مى خوانم شعر نيست، بلكه كلام پروردگار است كه آن را به وسيله فرشتگان براى پيامبران خويش مى فرستد. وليد گفت: اندكى از براى من بخوان. رسول خدا آيه هايى از سوره «حم سجده» را قرائت كرد. وليد وقتى اين آيه ها را شنيد، به خود لرزيد و از آن جا يكسره به خانه خويش رفت و ديگر از خانه بيرون نيامد. افراد قبيله قريش وقتى از آمدن وى نا اميد شدند، نزد «ابوجهل» رفتند و گفتند: اى ابوالحكم! وليد به سوى دين محمد گرايش يافته و چند روزى است كه از خانه بيرون نمى آيد. ابوجهل نزد وليد رفت و گفت: عموجان، تو آبروى ما را برده اى و ما را در ميان قريش رسوا كرده اى. دشمن از هر سو ما را سرزنش مى كند. آيا واقعا به دين محمد گرويده اى؟ وليد گفت: اى ابوالحكم! من به دين محمد نگرويده ام؛ ولى كلامى از او شنيدم كه به خود لرزيدم. آن گاه همراه ابوجهل برخاست و براى دفاع از خود، به مجلس سران قريش آمد و به آنان رو كرد و گفت: شما گمان مى كنيد محمد ديوانه است؛ آيا هرگز آثار جنون را در او ديده ايد؟ گفتند: نه. وليد

گفت: فكر مى كنيد او كاهن است؛ آيا هرگز آثار كهانت بر او ديده ايد؟ همه گفتند: نه. وليد ادامه داد: مى پنداريد او شاعر است؛ آيا هرگز ديده ايد لب به شعر بگشايد؟ حاضران پاسخ دادند: نه. وليد با صداى بلندتر پرسيد: پس فكر مى كنيد او دروغ گو است؛ آيا هرگز سخن دروغى از او سراغ داريد؟ گفتند: نه، او پيش از ادعاى نبوت نيز در ميان ما به عنوان «صادق امين» شناخته شده بود. در اين جا، قريش به «وليد» گفتند: پس به عقيده تو درباره او چه بگوييم؟ وليد فكر كرد و چهره در هم كشيد و گفت: او فقط مردى ساحر است. مگر نديده ايد ميان مرد و خانواده و فرزندان و دوستانش جدايى مى اندازد؟ بنابراين، او ساحر است و آن چه مى گويد سحرى است جالب!

در اين جا آيه هاى زير درباره وليد نازل شد و با تعبيرهايى گويا و رسا و كوبنده، او را با شديدترين گفتار سرزنش كرد و اين گونه پيامبر را دلدارى داد:

مرا با آن كه [او را] تنها آفريدم واگذار «» و دارايى بسيار به او بخشيدم «» و پسرانى آماده [به خدمت، دادم] «13» و برايش [عيش خوش] آماده كردم «» باز [هم] طمع دارد كه بيافزايم «» ولى نه؛ زيرا او دشمن آيات ما بود «» به زودى او را به بالا رفتن از گردنه [عذاب] وادار مى كنيم «». (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 386.

تهمت هاى ناروا از كانون ثروت

شأن نزول آيه هاى 11 تا 17 سوره مدثر

«وليد بن مغيره» كه پير مردى مجرّب و از زيركان عرب بود، همواره پيامبر را مسخره مى كرد. روزى رسول خدا درحال تلاوت قرآن بود كه افرادى از قبيله قريش،

آن آيات را شنيدند و نزد «وليد» رفتند و گفتند: اى ابو عبد شمس (كنيه وليد)! اين كلماتى كه محمد مى خواند، چيست؛ آيا شعر است كه مى خواند و يا از جمله هاى كاهنان چيزى مى گويد و يا خطبه كه به زبان مى راند؟

وليد گفت: بگذاريد خودم گوش فرا دهم. آن گاه قضاوت كنم. سپس نزديك رسول خدا آمد و گفت: اى محمد! از اشعار خود براى من نيز بخوان. پيامبر فرمود: آن چه من تلاوت مى كنم و مى خوانم شعر نيست، بلكه كلام پروردگار است كه آن را به وسيله فرشتگان براى پيامبران خويش مى فرستد. وليد گفت: اندكى از براى من بخوان. رسول خدا آيه هايى از سوره «حم سجده» را قرائت كرد. وليد وقتى اين آيه ها را شنيد، به خود لرزيد و از آن جا يكسره به خانه خويش رفت و ديگر از خانه بيرون نيامد. افراد قبيله قريش وقتى از آمدن وى نا اميد شدند، نزد «ابوجهل» رفتند و گفتند: اى ابوالحكم! وليد به سوى دين محمد گرايش يافته و چند روزى است كه از خانه بيرون نمى آيد. ابوجهل نزد وليد رفت و گفت: عموجان، تو آبروى ما را برده اى و ما را در ميان قريش رسوا كرده اى. دشمن از هر سو ما را سرزنش مى كند. آيا واقعا به دين محمد گرويده اى؟ وليد گفت: اى ابوالحكم! من به دين محمد نگرويده ام؛ ولى كلامى از او شنيدم كه به خود لرزيدم. آن گاه همراه ابوجهل برخاست و براى دفاع از خود، به مجلس سران قريش آمد و به آنان رو كرد و گفت: شما گمان مى كنيد محمد ديوانه است؛ آيا هرگز آثار جنون را در او ديده ايد؟ گفتند: نه. وليد گفت: فكر

مى كنيد او كاهن است؛ آيا هرگز آثار كهانت بر او ديده ايد؟ همه گفتند: نه. وليد ادامه داد: مى پنداريد او شاعر است؛ آيا هرگز ديده ايد لب به شعر بگشايد؟ حاضران پاسخ دادند: نه. وليد با صداى بلندتر پرسيد: پس فكر مى كنيد او دروغ گو است؛ آيا هرگز سخن دروغى از او سراغ داريد؟ گفتند: نه، او پيش از ادعاى نبوت نيز در ميان ما به عنوان «صادق امين» شناخته شده بود. در اين جا، قريش به «وليد» گفتند: پس به عقيده تو درباره او چه بگوييم؟ وليد فكر كرد و چهره در هم كشيد و گفت: او فقط مردى ساحر است. مگر نديده ايد ميان مرد و خانواده و فرزندان و دوستانش جدايى مى اندازد؟ بنابراين، او ساحر است و آن چه مى گويد سحرى است جالب!

در اين جا آيه هاى زير درباره وليد نازل شد و با تعبيرهايى گويا و رسا و كوبنده، او را با شديدترين گفتار سرزنش كرد و اين گونه پيامبر را دلدارى داد:

مرا با آن كه [او را] تنها آفريدم واگذار «» و دارايى بسيار به او بخشيدم «» و پسرانى آماده [به خدمت، دادم] «13» و برايش [عيش خوش] آماده كردم «» باز [هم] طمع دارد كه بيافزايم «» ولى نه؛ زيرا او دشمن آيات ما بود «» به زودى او را به بالا رفتن از گردنه [عذاب] وادار مى كنيم «». (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 386.

تهمت هاى ناروا از كانون ثروت

شأن نزول آيه هاى 11 تا 17 سوره مدثر

«وليد بن مغيره» كه پير مردى مجرّب و از زيركان عرب بود، همواره پيامبر را مسخره مى كرد. روزى رسول خدا درحال تلاوت قرآن بود كه افرادى از قبيله قريش، آن آيات

را شنيدند و نزد «وليد» رفتند و گفتند: اى ابو عبد شمس (كنيه وليد)! اين كلماتى كه محمد مى خواند، چيست؛ آيا شعر است كه مى خواند و يا از جمله هاى كاهنان چيزى مى گويد و يا خطبه كه به زبان مى راند؟

وليد گفت: بگذاريد خودم گوش فرا دهم. آن گاه قضاوت كنم. سپس نزديك رسول خدا آمد و گفت: اى محمد! از اشعار خود براى من نيز بخوان. پيامبر فرمود: آن چه من تلاوت مى كنم و مى خوانم شعر نيست، بلكه كلام پروردگار است كه آن را به وسيله فرشتگان براى پيامبران خويش مى فرستد. وليد گفت: اندكى از براى من بخوان. رسول خدا آيه هايى از سوره «حم سجده» را قرائت كرد. وليد وقتى اين آيه ها را شنيد، به خود لرزيد و از آن جا يكسره به خانه خويش رفت و ديگر از خانه بيرون نيامد. افراد قبيله قريش وقتى از آمدن وى نا اميد شدند، نزد «ابوجهل» رفتند و گفتند: اى ابوالحكم! وليد به سوى دين محمد گرايش يافته و چند روزى است كه از خانه بيرون نمى آيد. ابوجهل نزد وليد رفت و گفت: عموجان، تو آبروى ما را برده اى و ما را در ميان قريش رسوا كرده اى. دشمن از هر سو ما را سرزنش مى كند. آيا واقعا به دين محمد گرويده اى؟ وليد گفت: اى ابوالحكم! من به دين محمد نگرويده ام؛ ولى كلامى از او شنيدم كه به خود لرزيدم. آن گاه همراه ابوجهل برخاست و براى دفاع از خود، به مجلس سران قريش آمد و به آنان رو كرد و گفت: شما گمان مى كنيد محمد ديوانه است؛ آيا هرگز آثار جنون را در او ديده ايد؟ گفتند: نه. وليد گفت: فكر مى كنيد او

كاهن است؛ آيا هرگز آثار كهانت بر او ديده ايد؟ همه گفتند: نه. وليد ادامه داد: مى پنداريد او شاعر است؛ آيا هرگز ديده ايد لب به شعر بگشايد؟ حاضران پاسخ دادند: نه. وليد با صداى بلندتر پرسيد: پس فكر مى كنيد او دروغ گو است؛ آيا هرگز سخن دروغى از او سراغ داريد؟ گفتند: نه، او پيش از ادعاى نبوت نيز در ميان ما به عنوان «صادق امين» شناخته شده بود. در اين جا، قريش به «وليد» گفتند: پس به عقيده تو درباره او چه بگوييم؟ وليد فكر كرد و چهره در هم كشيد و گفت: او فقط مردى ساحر است. مگر نديده ايد ميان مرد و خانواده و فرزندان و دوستانش جدايى مى اندازد؟ بنابراين، او ساحر است و آن چه مى گويد سحرى است جالب!

در اين جا آيه هاى زير درباره وليد نازل شد و با تعبيرهايى گويا و رسا و كوبنده، او را با شديدترين گفتار سرزنش كرد و اين گونه پيامبر را دلدارى داد:

مرا با آن كه [او را] تنها آفريدم واگذار «» و دارايى بسيار به او بخشيدم «» و پسرانى آماده [به خدمت، دادم] «13» و برايش [عيش خوش] آماده كردم «» باز [هم] طمع دارد كه بيافزايم «» ولى نه؛ زيرا او دشمن آيات ما بود «» به زودى او را به بالا رفتن از گردنه [عذاب] وادار مى كنيم «». (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 386.

تهمت هاى ناروا از كانون ثروت

شأن نزول آيه هاى 11 تا 17 سوره مدثر

«وليد بن مغيره» كه پير مردى مجرّب و از زيركان عرب بود، همواره پيامبر را مسخره مى كرد. روزى رسول خدا درحال تلاوت قرآن بود كه افرادى از قبيله قريش، آن آيات را شنيدند

و نزد «وليد» رفتند و گفتند: اى ابو عبد شمس (كنيه وليد)! اين كلماتى كه محمد مى خواند، چيست؛ آيا شعر است كه مى خواند و يا از جمله هاى كاهنان چيزى مى گويد و يا خطبه كه به زبان مى راند؟

وليد گفت: بگذاريد خودم گوش فرا دهم. آن گاه قضاوت كنم. سپس نزديك رسول خدا آمد و گفت: اى محمد! از اشعار خود براى من نيز بخوان. پيامبر فرمود: آن چه من تلاوت مى كنم و مى خوانم شعر نيست، بلكه كلام پروردگار است كه آن را به وسيله فرشتگان براى پيامبران خويش مى فرستد. وليد گفت: اندكى از براى من بخوان. رسول خدا آيه هايى از سوره «حم سجده» را قرائت كرد. وليد وقتى اين آيه ها را شنيد، به خود لرزيد و از آن جا يكسره به خانه خويش رفت و ديگر از خانه بيرون نيامد. افراد قبيله قريش وقتى از آمدن وى نا اميد شدند، نزد «ابوجهل» رفتند و گفتند: اى ابوالحكم! وليد به سوى دين محمد گرايش يافته و چند روزى است كه از خانه بيرون نمى آيد. ابوجهل نزد وليد رفت و گفت: عموجان، تو آبروى ما را برده اى و ما را در ميان قريش رسوا كرده اى. دشمن از هر سو ما را سرزنش مى كند. آيا واقعا به دين محمد گرويده اى؟ وليد گفت: اى ابوالحكم! من به دين محمد نگرويده ام؛ ولى كلامى از او شنيدم كه به خود لرزيدم. آن گاه همراه ابوجهل برخاست و براى دفاع از خود، به مجلس سران قريش آمد و به آنان رو كرد و گفت: شما گمان مى كنيد محمد ديوانه است؛ آيا هرگز آثار جنون را در او ديده ايد؟ گفتند: نه. وليد گفت: فكر مى كنيد او كاهن است؛

آيا هرگز آثار كهانت بر او ديده ايد؟ همه گفتند: نه. وليد ادامه داد: مى پنداريد او شاعر است؛ آيا هرگز ديده ايد لب به شعر بگشايد؟ حاضران پاسخ دادند: نه. وليد با صداى بلندتر پرسيد: پس فكر مى كنيد او دروغ گو است؛ آيا هرگز سخن دروغى از او سراغ داريد؟ گفتند: نه، او پيش از ادعاى نبوت نيز در ميان ما به عنوان «صادق امين» شناخته شده بود. در اين جا، قريش به «وليد» گفتند: پس به عقيده تو درباره او چه بگوييم؟ وليد فكر كرد و چهره در هم كشيد و گفت: او فقط مردى ساحر است. مگر نديده ايد ميان مرد و خانواده و فرزندان و دوستانش جدايى مى اندازد؟ بنابراين، او ساحر است و آن چه مى گويد سحرى است جالب!

در اين جا آيه هاى زير درباره وليد نازل شد و با تعبيرهايى گويا و رسا و كوبنده، او را با شديدترين گفتار سرزنش كرد و اين گونه پيامبر را دلدارى داد:

مرا با آن كه [او را] تنها آفريدم واگذار «» و دارايى بسيار به او بخشيدم «» و پسرانى آماده [به خدمت، دادم] «13» و برايش [عيش خوش] آماده كردم «» باز [هم] طمع دارد كه بيافزايم «» ولى نه؛ زيرا او دشمن آيات ما بود «» به زودى او را به بالا رفتن از گردنه [عذاب] وادار مى كنيم «». (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 386.

تهمت هاى ناروا از كانون ثروت

شأن نزول آيه هاى 11 تا 17 سوره مدثر

«وليد بن مغيره» كه پير مردى مجرّب و از زيركان عرب بود، همواره پيامبر را مسخره مى كرد. روزى رسول خدا درحال تلاوت قرآن بود كه افرادى از قبيله قريش، آن آيات را شنيدند و نزد

«وليد» رفتند و گفتند: اى ابو عبد شمس (كنيه وليد)! اين كلماتى كه محمد مى خواند، چيست؛ آيا شعر است كه مى خواند و يا از جمله هاى كاهنان چيزى مى گويد و يا خطبه كه به زبان مى راند؟

وليد گفت: بگذاريد خودم گوش فرا دهم. آن گاه قضاوت كنم. سپس نزديك رسول خدا آمد و گفت: اى محمد! از اشعار خود براى من نيز بخوان. پيامبر فرمود: آن چه من تلاوت مى كنم و مى خوانم شعر نيست، بلكه كلام پروردگار است كه آن را به وسيله فرشتگان براى پيامبران خويش مى فرستد. وليد گفت: اندكى از براى من بخوان. رسول خدا آيه هايى از سوره «حم سجده» را قرائت كرد. وليد وقتى اين آيه ها را شنيد، به خود لرزيد و از آن جا يكسره به خانه خويش رفت و ديگر از خانه بيرون نيامد. افراد قبيله قريش وقتى از آمدن وى نا اميد شدند، نزد «ابوجهل» رفتند و گفتند: اى ابوالحكم! وليد به سوى دين محمد گرايش يافته و چند روزى است كه از خانه بيرون نمى آيد. ابوجهل نزد وليد رفت و گفت: عموجان، تو آبروى ما را برده اى و ما را در ميان قريش رسوا كرده اى. دشمن از هر سو ما را سرزنش مى كند. آيا واقعا به دين محمد گرويده اى؟ وليد گفت: اى ابوالحكم! من به دين محمد نگرويده ام؛ ولى كلامى از او شنيدم كه به خود لرزيدم. آن گاه همراه ابوجهل برخاست و براى دفاع از خود، به مجلس سران قريش آمد و به آنان رو كرد و گفت: شما گمان مى كنيد محمد ديوانه است؛ آيا هرگز آثار جنون را در او ديده ايد؟ گفتند: نه. وليد گفت: فكر مى كنيد او كاهن است؛ آيا هرگز

آثار كهانت بر او ديده ايد؟ همه گفتند: نه. وليد ادامه داد: مى پنداريد او شاعر است؛ آيا هرگز ديده ايد لب به شعر بگشايد؟ حاضران پاسخ دادند: نه. وليد با صداى بلندتر پرسيد: پس فكر مى كنيد او دروغ گو است؛ آيا هرگز سخن دروغى از او سراغ داريد؟ گفتند: نه، او پيش از ادعاى نبوت نيز در ميان ما به عنوان «صادق امين» شناخته شده بود. در اين جا، قريش به «وليد» گفتند: پس به عقيده تو درباره او چه بگوييم؟ وليد فكر كرد و چهره در هم كشيد و گفت: او فقط مردى ساحر است. مگر نديده ايد ميان مرد و خانواده و فرزندان و دوستانش جدايى مى اندازد؟ بنابراين، او ساحر است و آن چه مى گويد سحرى است جالب!

در اين جا آيه هاى زير درباره وليد نازل شد و با تعبيرهايى گويا و رسا و كوبنده، او را با شديدترين گفتار سرزنش كرد و اين گونه پيامبر را دلدارى داد:

مرا با آن كه [او را] تنها آفريدم واگذار «» و دارايى بسيار به او بخشيدم «» و پسرانى آماده [به خدمت، دادم] «13» و برايش [عيش خوش] آماده كردم «» باز [هم] طمع دارد كه بيافزايم «» ولى نه؛ زيرا او دشمن آيات ما بود «» به زودى او را به بالا رفتن از گردنه [عذاب] وادار مى كنيم «». (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 386.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{يا} (يا) حرف ندا {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {الْمُدَّثِّرُ} نعت تابع

{قُمْ}

فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {فَأَنْذِرْ} (ف) حرف عطف / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير

{وَرَبَّكَ} (و) حرف عطف / مفعولٌ به مقدّم / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَكَبِّرْ} (ف) حرف عطف / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير

{وَثِيابَكَ} (و) حرف عطف / مفعولٌ به مقدّم / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَطَهِّرْ} (ف) حرف عطف / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير

{وَالرُّجْزَ} (و) حرف عطف / مفعولٌ به مقدّم {فَاهْجُرْ} (ف) حرف عطف / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير

{وَلا} (و) حرف عطف / حرف جزم {تَمْنُنْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {تَسْتَكْثِرُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير

{وَلِرَبِّكَ} (و) حرف عطف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَاصْبِرْ} (ف) حرف عطف / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير

{فَإِذا} (ف) حرف استيناف / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {نُقِرَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {فِي} حرف جر {النَّاقُورِ} اسم مجرور يا در محل جر / نائب فاعل محذوف

{فَذلِكَ} (ف) رابط جواب براى شرط / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَوْمَئِذٍ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (إذ) مضاف إليه {يَوْمٌ}

خبر، مرفوع يا در محل رفع {عَسِيرٌ} نعت تابع

{عَلَى} حرف جر {الْكافِرِينَ} اسم مجرور يا در محل جر {غَيْرُ} نعت ثان (دوم) تابع {يَسِيرٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{ذَرْنِي} فعل امر مبنى بر سكون / (ن) حرف وقايه / (ي) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {وَمَنْ} (و) حرف عطف / عطف (ي) {خَلَقْتُ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {وَحِيداً} حال، منصوب

{وَجَعَلْتُ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {لَهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مالاً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {مَمْدُوداً} نعت تابع

{وَبَنِينَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {شُهُوداً} نعت تابع

{وَمَهَّدْتُ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {لَهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {تَمْهِيداً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب

{ثُمَّ} حرف عطف {يَطْمَعُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {أَنْ} حرف نصب {أَزِيدَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير

{كَلاَّ} حرف ردع {إِنَّهُ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {كانَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / اسم كان، ضمير مستتر (هو) در تقدير {لِآياتِنا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {عَنِيداً} خبر

كان، منصوب يا در محل نصب / خبر إنَّ محذوف

{سَأُرْهِقُهُ} (س) حرف استقبال / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {صَعُوداً} تمييز، منصوب

{إِنَّهُ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {فَكَّرَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر إنَّ محذوف {وَقَدَّرَ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{فَقُتِلَ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / نائب فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {كَيْفَ} حال، منصوب {قَدَّرَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{ثُمَّ} حرف عطف {قُتِلَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / نائب فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {كَيْفَ} حال، منصوب {قَدَّرَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{ثُمَّ} حرف عطف {نَظَرَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{ثُمَّ} حرف عطف {عَبَسَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {وَبَسَرَ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{ثُمَّ} حرف عطف {أَدْبَرَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {وَاسْتَكْبَرَ} (و) حرف عطف / فعل ماضى،

مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{فَقالَ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {إِنْ} حرف نفى غير عامل {هذا} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {إِلاَّ} حرف استثنا {سِحْرٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {يُؤْثَرُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / نائب فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{إِنْ} حرف نفى غير عامل {هذا} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {إِلاَّ} حرف استثنا {قَوْلُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {الْبَشَرِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{سَأُصْلِيهِ} (س) حرف استقبال / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {سَقَرَ} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب

{وَما} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَدْراكَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {ما} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {سَقَرُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{لا} حرف نفى غير عامل {تُبْقِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {تَذَرُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير

{لَوَّاحَةٌ} مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل / خبر، مرفوع يا در محل رفع

{لِلْبَشَرِ} (ل) حرف جر زائد / مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{عَلَيْها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {تِسْعَةَ عَشَرَ} مبتدا مؤخّر

{وَما} (و) حرف استيناف / حرف نفى غير عامل {جَعَلْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَصْحابَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {النَّارِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {إِلاَّ} حرف استثنا {مَلائِكَةً} مستثنى، منصوب {وَما} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {جَعَلْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عِدَّتَهُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِلاَّ} حرف استثنا {فِتْنَةً} مستثنى، منصوب {لِلَّذِينَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {كَفَرُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لِيَسْتَيْقِنَ} (ل) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى {الَّذِينَ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {أُوتُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل {الْكِتابَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَيَزْدادَ} (و) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى {الَّذِينَ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِيماناً} تمييز، منصوب {وَلا} (و) حرف نصب / حرف نفى غير عامل {يَرْتابَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى {الَّذِينَ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {أُوتُوا} فعل ماضى، مبنى

بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل {الْكِتابَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَالْمُؤْمِنُونَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَلِيَقُولَ} (و) حرف استيناف / (ل) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى {الَّذِينَ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {فِي} حرف جر {قُلُوبِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه / خبر مقدّم محذوف {مَرَضٌ} مبتدا مؤخّر {وَالْكافِرُونَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {ماذا} مفعولٌ به مقدّم {أَرادَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {بِهذا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مَثَلاً} حال، منصوب {كَذلِكَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {يُضِلُّ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {مَنْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {يَشاءُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {وَيَهْدِي} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {مَنْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {يَشاءُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {وَما} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {يَعْلَمُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {جُنُودَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {رَبِّكَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل

جر، مضاف اليه {إِلاَّ} حرف استثنا {هُوَ} توكيد تابع {وَما} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {هِيَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {إِلاَّ} حرف استثنا {ذِكْرى} خبر، مرفوع يا در محل رفع {لِلْبَشَرِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{كَلاَّ} حرف ردع {وَالْقَمَرِ} (و) حرف قسم / اسم مجرور يا در محل جر

{وَاللَّيْلِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {إِذْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {أَدْبَرَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَالصُّبْحِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {أَسْفَرَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{إِنَّها} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَإِحْدَى} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {الْكُبَرِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{نَذِيراً} حال، منصوب {لِلْبَشَرِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{لِمَنْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {شاءَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {مِنْكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَنْ} حرف نصب {يَتَقَدَّمَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {أَوْ} حرف نصب {يَتَأَخَّرَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{كُلُّ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {نَفْسٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {بِما} حرف

جر و اسم بعد از آن مجرور {كَسَبَتْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {رَهِينَةٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{إِلاَّ} حرف استثنا {أَصْحابَ} مستثنى، منصوب {الْيَمِينِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{فِي} حرف جر {جَنَّاتٍ} اسم مجرور يا در محل جر {يَتَساءَلُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{عَنِ} حرف جر {الْمُجْرِمِينَ} اسم مجرور يا در محل جر

{ما} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {سَلَكَكُمْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {فِي} حرف جر {سَقَرَ} اسم مجرور يا در محل جر

{قالُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لَمْ} حرف جزم {نَكُ} فعل مضارع، مجزوم به سكون بر نون محذوف / اسم كان، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {مِنَ} حرف جر {الْمُصَلِّينَ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر كان، محذوف يا در تقدير

{وَلَمْ} (و) حرف عطف / حرف جزم {نَكُ} فعل مضارع، مجزوم به سكون بر نون محذوف / اسم كان، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {نُطْعِمُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير / خبر كان، محذوف يا در تقدير {الْمِسْكِينَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{وَكُنَّا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {نَخُوضُ} فعل

مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير / خبر كان، محذوف يا در تقدير {مَعَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {الْخائِضِينَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{وَكُنَّا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (نا) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {نُكَذِّبُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير / خبر كان، محذوف يا در تقدير {بِيَوْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الدِّينِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{حَتَّى} حرف وقايه {أَتانَا} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (نا) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {الْيَقِينُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع

{فَما} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف نفى غير عامل {تَنْفَعُهُمْ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {شَفاعَةُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {الشَّافِعِينَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{فَما} (ف) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {لَهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {عَنِ} حرف جر {التَّذْكِرَةِ} اسم مجرور يا در محل جر {مُعْرِضِينَ} حال، منصوب

{كَأَنَّهُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم كأنّ {حُمُرٌ} خبر كأنّ مرفوع {مُسْتَنْفِرَةٌ} نعت تابع

{فَرَّتْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {مِنْ} حرف جر

{قَسْوَرَةٍ} اسم مجرور يا در محل جر

{بَلْ} حرف اضراب {يُرِيدُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {كُلُّ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {امْرِئٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مِنْهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَنْ} حرف نصب {يُؤْتى} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / نائب فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {صُحُفاً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {مُنَشَّرَةً} نعت تابع

{كَلاَّ} حرف ردع {بَلْ} حرف اضراب {لا} حرف نفى غير عامل {يَخافُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الْآخِرَةَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{كَلاَّ} حرف ردع {إِنَّهُ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {تَذْكِرَةٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع

{فَمَنْ} (ف) حرف عطف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {شاءَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {ذَكَرَهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَما} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {يَذْكُرُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِلاَّ} حرف استثنا {أَنْ} حرف نصب {يَشاءَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {هُوَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَهْلُ} خبر، مرفوع يا در محل

رفع {التَّقْوى} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَأَهْلُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {الْمَغْفِرَةِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.Ya ayyuha almuddaththiru

2.Qum faanthir

3.Warabbaka fakabbir

4.Wathiyabaka fatahhir

5.Waalrrujza faohjur

6.Wala tamnun tastakthiru

7.Walirabbika faisbir

8.Fa-itha nuqira fee alnnaqoori

9.Fathalika yawma-ithin yawmun AAaseerun

10.AAala alkafireena ghayru yaseerin

11.Tharnee waman khalaqtu waheedan

12.WajaAAaltu lahu malan mamdoodan

13.Wabaneena shuhoodan

14.Wamahhadtu lahu tamheedan

15.Thumma yatmaAAu an azeeda

16.Kalla innahu kana li-ayatina AAaneedan

17.Saorhiquhu saAAoodan

18.Innahu fakkara waqaddara

19.Faqutila kayfa qaddara

20.Thumma qutila kayfa qaddara

21.Thumma nathara

22.Thumma AAabasa wabasara

23.Thumma adbara waistakbara

24.Faqala in hatha illa sihrun yu/tharu

25.In hatha illa qawlu albashari

26.Saosleehi saqara

27.Wama adraka ma saqaru

28.La tubqee wala tatharu

29.Lawwahatun lilbashari

30.AAalayha tisAAata AAashara

31.Wama jaAAalna as-haba alnnari illa mala-ikatan wama jaAAalna AAiddatahum illa fitnatan lillatheena kafaroo liyastayqina allatheena ootoo alkitaba wayazdada allatheena amanoo eemanan wala yartaba allatheena ootoo alkitaba waalmu/minoona waliyaqoola allatheena fee quloobihim maradun waalkafiroona matha arada Allahu bihatha mathalan kathalika yudillu Allahu man yashao wayahdee man yashao wama yaAAlamu junooda rabbika illa huwa wama hiya illa thikra lilbashari

32.Kalla waalqamari

33.Waallayli ith adbara

34.Waalssubhi itha asfara

35.Innaha la-ihda alkubari

36.Natheeran lilbashari

37.Liman shaa minkum an yataqaddama aw yataakhkhara

38.Kullu nafsin bima kasabat raheenatun

39.Illa as-haba alyameeni

40.Fee jannatin yatasaaloona

41.AAani almujrimeena

42.Ma salakakum fee saqara

43.Qaloo lam naku mina almusalleena

44.Walam naku nutAAimu almiskeena

45.Wakunna nakhoodu maAAa alkha-ideena

46.Wakunna nukaththibu biyawmi alddeeni

47.Hatta atana alyaqeenu

48.Fama tanfaAAuhum shafaAAatu alshshafiAAeena

49.Fama lahum AAani alttathkirati muAArideena

50.Kaannahum humurun mustanfiratun

51.Farrat min qaswaratin

52.Bal yureedu

kullu imri-in minhum an yu/ta suhufan munashsharatan

53.Kalla bal la yakhafoona al-akhirata

54.Kalla innahu tathkiratun

55.Faman shaa thakarahu

56.Wama yathkuroona illa an yashaa Allahu huwa ahlu alttaqwa waahlu almaghfirati

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

اى كشيده رداى شب بر سر، (1)

برخيز و بترسان. (2)

و پروردگار خود را بزرگ دار. (3)

و لباس خويشتن را پاك كن. (4)

و از پليدى دور شو. (5)

و منّت مگذار و فزونى مطلب. (6)

و براى پروردگارت شكيبايى كن. (7)

پس چون در صور دميده شود، (8)

آن روز [چه روز ناگوارى است! (9)

بر كافران آسان نيست. (10)

مرا با آنكه [او را] تنها آفريدم واگذار. (11)

و دارايى بسيار به او بخشيدم، (12)

و پسرانى آماده [به خدمت، دادم ، (13)

و برايش [عيش خوش آماده كردم. (14)

باز [هم طمع دارد كه بيفزايم. (15)

ولى نه، زيرا او دشمن آيات ما بود. (16)

به زودى او را به بالارفتن از گردنه [عذاب وادار مى كنم. (17)

آرى، [آن دشمن حق انديشيد و سنجيد. (18)

كشته بادا، چگونه [او] سنجيد؟ (19)

[آرى،] كشته بادا، چگونه [او] سنجيد. (20)

آنگاه نظر انداخت. (21)

سپس رو ترش نمود و چهره در هم كشيد. (22)

آنگاه پشت گردانيد و تكبّر ورزيد، (23)

و گفت: «اين [قرآن جز سحرى كه [به برخى آموخته اند نيست. (24)

اين غير از سخن بشر نيست.» (25)

زودا كه او را به سَقَر در آورم. (26)

و تو چه دانى كه آن سَقَر چيست؟ (27)

نه باقى مى گذارد و نه رها مى كند. (28)

پوستها را سياه مى گرداند. (29)

[و] بر آن [دوزخ ، نوزده [نگهبان است. (30)

و ما موكّلان آتش را جز فرشتگان نگردانيديم، و شماره آنها را جز آزمايشى براى كسانى كه كافر شده اند قرار نداديم، تا آنان كه اهل كتابند يقين به هم رسانند، و ايمان كسانى كه ايمان آورده اند افزون گردد، و آنان كه كتاب به ايشان داده شده و [نيز] مؤمنان به شك نيفتند، و تا كسانى كه در دلهايشان بيمارى است و كافران بگويند: «خدا از اين وصف كردن، چه چيزى را اراده كرده است؟» اين گونه، خدا هر كه را بخواهد بيراه مى گذارد و هر كه را بخواهد هدايت مى كند، و [شماره سپاهيان پروردگارت را جز او نمى داند، و اين [آيات جز تذكارى براى بشر نيست. (31)

نه چنين است [كه مى پندارند!] سوگند به ماه، (32)

و سوگند به شامگاه چون پشت كند، (33)

و سوگند به بامداد چون آشكار شود، (34)

كه آيات [قرآن از پديده هاى بزرگ است. (35)

بشر را هشداردهنده است. (36)

هر كه از شما را كه بخواهد پيشى جويد يا بازايستد. (37)

هر كسى در گرو دستاورد خويش است، (38)

بجز ياران دست راست: (39)

در ميان باغها. از يكديگر مى پرسند، (40)

درباره مجرمان: (41)

«چه چيز شما را در آتش [سَقَر] درآورد؟» (42)

گويند: «از نمازگزاران نبوديم، (43)

و بينوايان را غذا نمى داديم، (44)

با هرزه درايان هرزه درايى مى كرديم، (45)

و روز جزا را دروغ مى شمرديم، (46)

تا مرگ ما در رسيد.» (47)

از اين رو شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودى نمى بخشد. (48)

چرا آنها از تذكر روى گردانند؟! (49)

گويى گورخرانى رميده اند، (50)

كه از

(مقابل) شيرى فرار كرده اند! (51)

بلكه هر كدام از آنها انتظار دارد نامه جداگانه اى (از سوى خدا) براى او فرستاده شود! (52)

چنين نيست كه آنان مى گويند، بلكه آنها از آخرت نمى ترسند! (53)

چنين نيست كه آنها مى گويند، آن (قرآن) يك تذكر و يادآورى است! (54)

هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد؛ (55)

و هيچ كس پند نمى گيرد مگر اينكه خدا بخواهد؛ او اهل تقوا و اهل آمرزش است! (56)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» اى جامه خواب به خود پيچيده [و در بستر آرميده]!

«2» برخيز و انذار كن [و عالميان را بيم ده]،

«3» و پروردگارت را بزرگ بشمار،

«4» و لباست را پاك كن،

«5» و از پليدى دورى كن،

«6» و منّت مگذار و فزونى مطلب،

«7» و بخاطر پروردگارت شكيبايى كن!

«8» هنگامى كه در (صور) دميده شود،

«9» آن روز، روز سختى است،

«10» و براى كافران آسان نيست!

«11» مرا با كسى كه او را خود به تنهايى آفريده ام واگذار!

«12» همان كسى كه براى او مال گسترده اى قرار دادم،

«13» و فرزندانى كه همواره نزد او [و در خدمت او] هستند،

«14» و وسايل زندگى را از هر نظر براى وى فراهم ساختم!

«15» باز هم طمع دارد كه بر او بيفزايم!

«16» هرگز چنين نخواهد شد؛ چرا كه او نسبت به آيات ما دشمنى مى ورزد!

«17» و بزودى او را مجبور مى كنم كه از قلّه زندگى بالا رود [سپس او را به زير مى افكنم]!

«18» او [براى مبارزه با قرآن] انديشه كرد و مطلب را آماده ساخت!

«19» مرگ بر او باد! چگونه [براى

مبارزه با حق] مطلب را آماده كرد!

«20» باز هم مرگ بر او، چگونه مطلب [و نقشه شيطانى خود را] آماده نمود!

«21» سپس نگاهى افكند،

«22» بعد چهره درهم كشيد و عجولانه دست به كار شد؛

«23» سپس پشت [به حقّ] كرد و تكبّر ورزيد،

«24» و سرانجام گفت: (اين [قرآن] چيزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پيشينيان نيست!

«25» اين فقط سخن انسان است [نه گفتار خدا]!)

«26» [امّا] بزودى او را وارد سَقَر [= دوزخ] مى كنم!

«27» و تو نمى دانى (سقر) چيست!

«28» [آتشى است كه] نه چيزى را باقى مى گذارد و نه چيزى را رها مى سازد!

«29» پوست تن را بكلّى دگرگون مى كند!

«30» نوزده نفر [از فرشتگان عذاب] بر آن گمارده شده اند!

«31» مأموران دوزخ را فقط فرشتگان [عذاب] قرار داديم، و تعداد آنها را جز براى آزمايش كافران معيّن نكرديم تا اهل كتاب [= يهود و نصارى] يقين پيدا كنند و بر ايمان مؤمنان بيفزايد، و اهل كتاب و مؤمنان [در حقّانيّت اين كتاب آسمانى] ترديد به خود راه ندهند، و بيماردلان و كافران بگويند: (خدا از اين توصيف چه منظورى دارد؟!) [آرى] اين گونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد و هر كس را بخواهد هدايت مى كند! و لشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند، و اين جز هشدار و تذكّرى براى انسانها نيست!

«32» اينچنين نيست كه آنها تصوّر مى كنند سوگند به ماه،

«33» و به شب، هنگامى كه [دامن برچيند و] پشت كند،

«34» و به صبح هنگامى كه چهره بگشايد،

«35» كه آن [حوادث هولناك قيامت] از مسائل مهم است!

«36» هشدار و

انذارى است براى همه انسانها،

«37» براى كسانى از شما كه مى خواهند پيش افتند يا عقب بمانند [= بسوى هدايت و نيكى پيش روند يا نروند]!

«38» [آرى] هر كس در گرو اعمال خويش است،

«39» مگر (اصحاب يمين) [كه نامه اعمالشان را به نشانه ايمان و تقوايشان به دست راستشان مى دهند]!

«40» آنها در باغهاى بهشتند، و سؤال مى كنند...

«41» از مجرمان:

«42» چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت؟!)

«43» مى گويند: (ما از نمازگزاران نبوديم،

«44» و اطعام مستمند نمى كرديم،

«45» و پيوسته با اهل باطل همنشين و همصدا بوديم،

«46» و همواره روز جزا را انكار مى كرديم،

«47» تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد!)

«48» از اين رو شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودى نمى بخشد.

«49» چرا آنها از تذكّر روى گردانند؟!

«50» گويى گورخرانى رميده اند،

«51» كه از [مقابل] شيرى فرار كرده اند!

«52» بلكه هر كدام از آنها انتظار دارد نامه جداگانه اى [از سوى خدا] براى او فرستاده شود!

«53» چنين نيست كه آنان مى گويند، بلكه آنها از آخرت نمى ترسند!

«54» چنين نيست كه آنها مى گويند، آن [قرآن] يك تذكّر و يادآورى است!

«55» هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد؛

«56» و هيچ كس پند نمى گيرد مگر اينكه خدا بخواهد؛ او اهل تقوا و اهل آمرزش است!

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

اى جامه برخود پوشيده! (1)

برخيز و بيم ده، (2)

و پروردگارت را بزرگ دار، (3)

و جامه ات را پاك كن، (4)

و از پليدى دور شو (5)

و [احسانت را بر ديگران] در حالى كه [آن را] بزرگ و فراوان

بينى، منت مگذار، (6)

و [بر آزار دشمنان] براى پروردگارت شكيبايى ورز. (7)

پس زمانى كه در صور دميده شود، (8)

آن روز، روز بسيار سختى است، (9)

بر كافران آسان نيست، (10)

مرا با كسى كه او را به تنهايى آفريدم واگذار، (11)

و برايش ثروت گسترده و فراوان قرار دادم، (12)

و فرزندانى كه نزدش حاضرند (13)

و نعمت ها[ى مادى و وسايل زندگى] را به طور كامل براى او فراهم آوردم، (14)

باز هم طمع دارد كه بيفزايم. (15)

اين چنين نيست؛ زيرا او همواره به آيات ما دشمنى مى ورزد، (16)

به زودى او را به بالا رفتن از گردنه عذابى بسيار سخت مجبور مى كنم. (17)

او [براى باطل كردن دعوت قرآن] انديشيد و [آن را] سنجيد؛ (18)

پس مرگ بر او باد، چگونه سنجيد؟ (19)

باز هم مرگ بر او باد، چگونه سنجيد؟ (20)

آن گاه نظر كرد، (21)

سپس چهره درهم كشيد و قيافه نفرت آميز به خود گرفت، (22)

آن گاه [از قرآن] روى گردانيد و تكبّر ورزيد؛ (23)

پس گفت: اين قرآن جز جادويى كه از جادوگران پيشين حكايت شده چيزى نيست، (24)

اين جز سخن بشر نمى باشد. (25)

به زودى او را در سقر درآورم (26)

و تو چه مى دانى سقر چيست؟ (27)

[آتشى است كه] نه چيزى را باقى مى گذارد و نه رها مى كند؛ (28)

پوست بدن را [همه جانبه] دگرگون مى كند؛ (29)

بر آن نوزده نفر [موكّل] گمارده اند (30)

و ما موكّلان آتش را جز فرشتگان قرار نداده ايم، و شماره آنان را جز آزمايشى براى كافران مقرّر نكرده ايم تا اهل كتاب [به خاطر هماهنگى قرآن با

كتابشان] يقين پيدا كنند و بر ايمان مؤمنان بيفزايد، و اهل كتاب و مؤمنان [در حقّانيّت قرآن] ترديد نكنند، و تا بيماردلان و كافران بگويند: خدا از توصيف گماشتگان آتش به اين [نوزده نفر] چه هدفى دارد؟ اين گونه خدا هر كه را بخواهد [پس از بيان حقيقت] گمراه مى كند و هر كه را بخواهد هدايت مى نمايد، و سپاهيان پروردگارت را جز خود او كسى نمى داند، و اين قرآن فقط مايه تذكر و پند براى بشر است. (31)

اين چنين نيست [كه كافران مى پندارند كه اين حقايق افسانه است،] سوگند به ماه (32)

[و] سوگند به شب هنگامى كه پشت مى كند (33)

و سوگند به صبح زمانى كه از پرده سياه شب درآيد و رخ نمايد (34)

كه بى ترديد اين [قرآن] از بزرگ ترين پديده هاست؛ (35)

هشدار دهنده به بشر است، (36)

براى هر كس از شما كه بخواهد [به وسيله ايمان، طاعت و انجام كار خير] پيشى جويد يا [به سبب كفر، طغيان و گناه] پس ماند؛ (37)

هر كسى در گرو دست آورده هاى خويش است، (38)

مگر سعادتمندان (39)

كه در بهشت ها از يكديگر مى پرسند (40)

از روز و حال گنهكاران، (41)

[به آنان رو كرده] مى گويند: چه چيز شما را به دوزخ وارد كرد؟ (42)

مى گويند: ما از نمازگزاران نبوديم (43)

و به تهيدستان و نيازمندان طعام نمى داديم (44)

و با فرورفتگان [در گفتار و كردار باطل] فرومى رفتيم، (45)

و همواره روز جزا را انكار مى كرديم (46)

تا آنكه مرگ ما فرا رسيد. (47)

پس آنان را شفاعت شفيعان سودى نمى دهد؛ (48)

آنان را چه شده كه از تذكر و هشدار روى گردانند؟

(49)

گويى گورخرانى وحشى و رميده اند (50)

كه از [چنگال] شيرى گريخته اند؛ (51)

بلكه هر كدام از آنان توقع دارد نامه هايى سرگشاده [از سوى خدا] دريافت دارد! (52)

اين چنين نيست [كه علت فرارشان از دين براى دريافت نكردن نامه باشد] بلكه [فرارشان براى اين است كه] از آخرت نمى ترسند؛ (53)

اين چنين نيست [كه نامه سرگشاده اى از سوى ما به آنان رسد]، بلكه بى ترديد اين قرآن تذكر و هشدارى است [كه براى جهانيان كافى است.] (54)

پس هركه بخواهد از آن پند گيرد، (55)

و از آن پند نمى گيرند مگر آنكه خدا بخواهد، او سزاوار است كه از وى پروا كنند، و سزاوار است كه به آمرزشش اميد بندند. (56)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

الا اى رسولى كه خود را به لباس حيرت و فكرت درپيچيده اى (1)

برخيز و به اندرز و پند، خلق را خداترس گردان (2)

و خداى را به بزرگى و كبريائى ياد كن (3)

و لباس جان و تن را از هر عيب و آلايش پاك و پاكيزه دار (4)

و از ناپاكى بت و بت پرستان بكلى دورى گزين (5)

و بر هر كه احسان كنى ابدا منت مگذار و عوض افزون مخواه (6)

و هر چه در تبليغ رسالت از خلق آزار بينى براى خدا صبر و شكيبائى پيش گير (7)

تا آنگاه كه هنگامه روز قيامت برپا شود و صور اسرافيل را بدمند (8)

آن روز بسيار روز سختى است (9)

كافران را هيچگونه در آن راحتى و آسايش نيست (10)

اى رسول به من واگذار كار انتقام آن كس را كه من او را تنها

آفريدم مراد وليد ابن مغيره است كه دشمن بزرگ پيغمبر بود و هميشه در مقام آزار آن بزرگوار برمى آمد (11)

و به او مال و ثروت فراوان بذل كردم (12)

و پسران بسيار هفت يا سيزده تن حاضر به خدمت نصيب گردانيدم (13)

و اقتدار و مكنت و عزت دادم (14)

و با كفران اين نعمتها باز هم از من طمع افزونى آن دارد (15)

هرگز بر نعمتش نيفزايم كه او با آيات و رسول ما دشمنى و عناد ورزيد (16)

به زودى او را به آتش دوزخ درافكنيم (17)

اوست كه بر هلاك پيغمبر و محو اسلام فكر و انديشه بدى كرد كه رسول خدا را به سحر و ساحرى نسبيت داد (18)

و چقدر، خدايش بكشد، انديشه غلطى كرد (19)

باز هم خدايش بكشد كه چه فكر خطائى نمود (20)

پس از همه مكر و تدبير بر دشمنى رسول باز انديشه كدر (21)

و به اظهار تنفر از اسلام رو ترش كرد و چهره در هم كشيد (22)

آنگاه روى از اسلام و قرآن گردانيد و تكبر و نخوت آغاز كرد (23)

و گفت اين قرآن محمد (ص) به جز سحر و بيان سحرانگيزى هيچ نيست. (24)

اين آيات را كه به وحى خدا نسبت ميدهد گفتار بشرى بيش نيست (25)

ما اين منكر و مكذب قرآن را به كيفر كفر به آتش دوزخ درافكنيم (26)

و تو چگونه توانى يافت كه سختى عذاب دوزخ تا چه حد است؟ (27)

شراره آن دوزخ از دوزخيان هيچ باقى نگذارد و همه را بسوزاند و محو گرداند (28)

آن آتش بر آدميان رو نمايد

و خرمن گنه كاران را به باد دهد (29)

بر آن آتش نوزده تن فرشته عذاب موكلند (30)

و ما خازنان دوزخ را غير فرشتگان عذاب قرار نداديم و عدد آنها را جز براى فتنه و محنت كفار نوزده نگردانيديم و تا آن كه اهل كتاب هم يقين كنند كه ذكر اينعدد مطابق تورات و انجيل است با آن كه صاحب قرآن به كتب آسمانى عالم نبوده البته كلامش به وحى خداست و ايمان آرند و آن بر يقين مومنان هم بيفزايد و ديگر در دل اهل كتاب و مومنان به اسلام هيچ شك و ريبى نماند و تا آنانكه دلهاشان مريض شك و جهالت است و كافران نيز به طعنه نگويند خدا از اين مثل كه عدد فرشتگان عذاب را نوزده شمرده است نه بيش و كم چه منپور داشت بلى چنين قرار داد تا هر كه را خواهد به ضلالت بگذارد و هر كه را خواهد هدايت نمايد و هيچكس ازعده بى حد لشكرهاى پروردگار غير او آگاه نيست و اين آيات ذكر دوزخ جز براى پند و موعظه بشر نخواهد بود (31)

چنين كه كافران گويند نيست قسم به ماه تابان (32)

و قسم به شب تار چون به سحر كه وقت راز و نماز مشتاقان خداست بازگردد (33)

و قسم به صبح نبوت چون جهان را به نور علم و معرفت روشن سازد (34)

كه اين قرآن يكى از بزرگترين آيات خداست (35)

در آن پند و اندرز آدميانست (36)

تا از شما آدميان هر كه بخواهد در مقام ايمان و طاعت و سعادت پيش افتد يا بازماند (37)

هر نفسى

در گرو عمليست كه انجام داده است (38)

مگر اهل يمين كه به يمن و سعادت نيكوكار شدند (39)

آنان در باغهاى بهشت متنعمند سئوال مى كنند (40)

از احوال دوزخيان گنه كار (41)

كه شما را چه عمل به عذاب دوزخ درافكند؟ (42)

آنان جواب دهند كه ما از نمازگزاران نبوديم (43)

و مسكينى را طعام و صدقه اى نداديم (44)

و ما با اهل باطل به بطالت پرداختيم (45)

و ما روز جزا را تكذيب كرديم (46)

تا آنكه به مرگ يقين به قيامت يافتيم (47)

پس در آن روز شفاعت شفيعان از انبياء و اولياء در حق آنان هيچ پذيرفته نشود (48)

اينك چرا از ياد آن روز سخت خود و از ذكر و اندرز قرآن اعراض ميكنند؟ (49)

گوئى خران گريزانى هستند (50)

كه از شير درنده مى گريزند (51)

بلكه هر يك از آنها مى خواهند كه بر ايشان هم مانند پيمبران صحيفه وحى آسمانى بازآيد تا ايمان آرند (52)

هرگز اين نخواهد شد كه همه مقام رسالت يابند چنين نيست كه پنداشتند بلكه از عذاب آخرت نمى ترسند (53)

چنين نيست كه آنها پنداشتند قرآن محققا همه پند و اندرز است (54)

تا هر كه خواهد متذكر حق شود (55)

و نخواهند متذكر شوند جز آنكه خدا بخواهد يعنى بدون مشيت و لطف الهى كسى بهشتى و سعادتمند نخواهد شد از او رواست تقوى و ترس و بيم و شوق و اميدوارى كه او اهل تقوى و آمرزش و مغفرت است (56)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

اى ردا بر خود كشيده. (1)

به پا خيز و هشدار ده.

(2)

و پروردگارت را بزرگ بدار. (3)

و لباست را پاكيزه دار. (4)

و از پليدى دور شو. (5)

و (در عطا) منّت مگذار و (كارت را) بزرگ مشمار. (6)

و به خاطر پروردگارت صبر كن. (7)

پس هنگامى كه در صور دميده شود. (8)

پس آن روز، روز سختى است. (9)

بر كافران آسان نيست. (10)

مرا واگذار با آن كه خود به تنهايى آفريدم. (11)

و به او مالى پيوسته و در حال فزونى دادم. (12)

و پسرانى كه در كنارش حاضرند. (13)

و براى او اسباب كاميابى را به طور كامل آماده كردم. (14)

با اين حال، طمع دارد كه بيفزايم. (15)

هرگز، زيرا او به آيات ما عناد مى ورزد. (16)

به زودى او را به گردنه اى سخت گرفتار مى كنم. (17)

همانا او (براى مبارزه با قرآن) فكر كرد و به سنجش پرداخت. (18)

پس مرگ بر او باد كه چگونه سنجيد. (19)

باز هم مرگ بر او كه چگونه سنجيد. (20)

سپس نگريست. (21)

سپس چهره در هم كشيد و با عجله دست به كار شد. (22)

سپس پشت كرد و تكبّر ورزيد. (23)

پس گفت: اين (قرآن) جز سحرى كه (از پيشينيان) روايت مى شود نيست. (24)

اين نيست مگر گفته بشر. (25)

زود است كه او را به سقر درآورم. (26)

و تو نمى دانى كه سقر چيست. (27)

نه باقى گذارد و نه رها كند. (28)

پوست رابه شدّت دگرگون كند. (29)

بر آن (دوزخ) نوزده نفر (از فرشتگان عذاب) گماشته شده اند. (30)

و نگهبانان آتش را جز از فرشتگان قرار نداديم و تعداد آنها را جز وسيله آزمايش براى

كسانى كه كفر ورزيدند قرار نداديم، تا اهل كتاب يقين كنند (كه قرآن كتاب آسمانى است. زيرا همين عدد در تورات و انجيل نيز آمده است) و كسانى كه ايمان آورده اند بر ايمان خود بيفزايند و اهل كتاب و مؤمنان، گرفتار شك و ترديد نشوند و (به علاوه، عدد 19 سبب شد) تا كفّار و بيماردلان بگويند خدا از اين مثال چه اراده اى كرده است؟ اين گونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كه را بخواهد هدايت مى نمايد و شمار لشگريان پروردگارت را كسى جز او نمى داند و اين جز تذكّرى براى بشر نيست. (31)

به ماه سوگند، چنين نيست (كه كفّار مى پندارند). (32)

به شب، آنگاه كه پشت مى كند سوگند. (33)

به صبح، آنگاه كه آشكار مى شود سوگند. (34)

كه اين (دوزخ)، يكى از بزرگترين پديده هاست. (35)

هشدارى، براى بشر است. (36)

براى هر كس از شما كه بخواهد (در كار خير) مقدّم شود يا متأخر باشد. (37)

هر كسى در گرو چيزى است كه كسب كرده است. (38)

مگر اصحاب يمين، (39)

كه در باغ هاى بهشتى مى پرسند: (40)

از مجرمان. (41)

چه چيز شما را روانه دوزخ كرد. (42)

گويند: ما از نمازگزاران نبوديم. (43)

و افراد مسكين را اطعام نمى كرديم. (44)

و با اهل باطل در سخنان باطل فرو مى رفتيم. (45)

و پيوسته روز جزا را تكذيب مى كرديم. (46)

تا آن كه مرگ به سراغ ما آمد. (47)

پس شفاعت شافعان سودشان ندهد. (48)

چه شده آنان را كه از تذكّر (قرآن) روى گردانند؟ (49)

گويا آنان گورخرانى گريزان هستند. (50)

كه از شير مى گريزند. (51)

بلكه هريك از

آنان توقّع دارد كه نامه هايى سرگشاده (از سوى خدا) به او داده شود. (52)

چنين نيست، بلكه آنان از آخرت نمى ترسند. (53)

چنين نيست، همانا آن (قرآن) تذكّرى ارزشمند است. (54)

پس هر كس خواست، با آن تذكّر يابد. (55)

و تذكّر نمى يابند مگر آن كه خداوند بخواهد. او سزاوار تقوى است و سزاوار آمرزيدن است. (56)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

اى جامه به خود پيچيده - يا اى جامه به سر كشيده -، (1)

برخيز و بيم كن، (2)

و پروردگارت را به بزرگى ياد كن، (3)

و جامه خويش را پاك ساز، (4)

و از عذاب دورى گزين، (5)

و چيزى به كسى مده كه بيشتر بستانى - يا منت منه كه كارت را بزرگ شمارى يا فزونى جويى -، (6)

و براى پروردگارت شكيبايى ورز. (7)

پس چون در صور دميده شود - براى زنده شدن مردگان -، (8)

آن روز روزى سخت و دشوار است، (9)

بر كافران آسان نيست. (10)

مرا با آن كه به تنهايى آفريدمش واگذار. (11)

و او را مال فراوان دادم، (12)

و پسرانى حاضر [در نزد وى]، (13)

و براى او [نعمت دنيا را] به تمامى آماده و فراهم ساختم. (14)

و باز طمع دارد كه [مال و فرزندان او را] بيفزايم. (15)

هرگز، زيرا كه او با آيات ما - سخنان و نشانه هاى ما - ستيهنده بود. (16)

زودا كه او را به سختى و دشوارى - عذاب - افكنم. (17)

وى انديشيد و اندازه كرد. (18)

پس مرگ بر او باد، چگونه اندازه كرد؟! (19)

باز هم مرگ بر او باد، چگونه

اندازه كرد؟! (20)

آنگاه انديشه كرد. (21)

سپس روى ترش نمود و چهره درهم كشيد. (22)

سپس روى بگردانيد - از حق يا از ايمان يا از رسول - و گردن كشى كرد. (23)

پس گفت: نيست اين [قرآن] مگر جادويى كه [از تعليم ساحران] باز گفته مى شود، (24)

اين نيست مگر گفتار آدمى. (25)

زودا كه او را به سقر درآرم. (26)

و تو را چه آگاه كرد كه سقر چيست؟! (27)

[آتشى است كه] نه باقى گذارد و نه رها كند. (28)

سوزاننده و سياه كننده پوست [كافران] است. (29)

بر آن نوزده [فرشته] گماشته است. (30)

و ما دوزخبانان را جز فرشتگان نساختيم، و شمار آنها - نوزده - را جز آزمونى براى كسانى كه كافرند نكرديم، تا اهل كتاب - جهودان و ترسايان - يقين كنند - كه پيامبر ما راستگو و بر حق است و آنچه مى گويد از وحى مى گويد چنانكه نظير آن در تورات و انجيل هست - و كسانى را كه ايمان آورده اند ايمان بيفزايد - چون از اهل كتاب بشنوند كه آنچه پيامبر ما گفت حق است دلگرمتر و استوارتر شوند - و تا اهل كتاب و مومنان شك نكنند، و نيز براى آنكه كسانى كه در دلهاشان بيمارى است - منافقان - و كافران بگويند: خدا از اين وصف - شمار دوزخيان - چه خواسته است؟ بدين گونه خداوند هر كه را خواهد گمراه مى كند و هر كه را خواهد راه مى نمايد، و [شمار] سپاهيان پروردگارت را جز او نداند، و اين - ذكر سقر و دوزخبانان - براى آدمى جز ياد و پندى نيست. (31)

نه

چنان است [كه كافران و منكران گويند]، سوگند به ماه، (32)

و سوگند به شب چون پشت كند و برود، (33)

و سوگند به صبح چون رخ نمايد و روشن شود، (34)

كه آن - سقر - يكى از پديده هاى بزرگ است، (35)

كه بيم كننده آدميان است. (36)

براى هر كس از شما كه بخواهد پيشى گيرد - در كار نيك و طاعت - يا باز ايستد و واپس ماند - از كار نيك و طاعت -. (37)

هر كسى در گرو كارى است كه كرده است. (38)

مگر ياران دست راست - اهل سعادت -، (39)

كه در بهشتها باشند، مى پرسند، (40)

از بزه كاران: (41)

چه چيز شما را به دوزخ درآورد؟ (42)

گويند: ما از نمازگزاران نبوديم، (43)

و بينوا را طعام نمى داديم، (44)

و با ياوه گويان ياوه مى گفتيم، (45)

و روز پاداش را دروغ مى انگاشتيم. (46)

تا ما را مرگ فرا رسيد. (47)

پس شفاعت شفيعان به آنها سود ندهد. (48)

پس چيست آنها را كه از اين پند روى گردانند؟ (49)

گويى كه گورخرانى رميده اند، (50)

كه از شير - يا شكارچى - گريخته اند. (51)

بلكه هر مردى از ايشان مى خواهد كه او را نامه هايى گشاده بدهند. (52)

نه چنين است [كه مى پندارند]، بلكه از [عذاب] آن جهان نمى ترسند. (53)

نه چنين است [كه مى گويند]، همانا اين قرآن يادآورى و پند است. (54)

پس هر كه خواهد آن را ياد كند و پند گيرد. (55)

و ياد نكنند و پند نگيرند مگر آنكه خدا خواهد، اوست سزاوار پروا كردن - از وى - و سزاوار آمرزيدن. (56)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده

مهربان

اي جامه در سر كشيده ، (1)

برخيز و بيم ده . (2)

و پروردگارت را تكبير گوي . (3)

و جامه ات را پاكيزه دار. (4)

و از پليدي دوري گزين. (5)

و چيزي مده كه بيش از آن چشم داشته باشي . (6)

براي پروردگارت صابر باش. (7)

و آنگاه كه در صور دميده شود، (8)

آن روز روزي سخت خواهد بود. (9)

و براي كافران ناآسان. (10)

مرا با آن كه تنهايش آفريده ام واگذار. (11)

او را مالي بسيار دادم. (12)

و پسراني همه در نزد او حاضر. (13)

و كارهاي او را به نيكوتر وجهي برساختم. (14)

آنگاه طمع مي بندد كه زيادت كنم. (15)

آري ، كه او در برابر آيات ما ستيزه جوست. (16)

او را به مشقتي مي اندازم. (17)

او انديشيد و طرحي افكند. (18)

مرگ بر او باد، چگونه طرحي افكند؟ (19)

باز هم مرگ بر او باد، چگونه طرحي افكند؟ (20)

آنگاه نگريست. (21)

سپس روي ترش كرد و پيشاني در هم كشيد. (22)

سپس روي گردانيد و گردنكشي كرد. (23)

گفت: اين، جز جادويي كه ديگرانش آموخته اند، هيچ نيست. (24)

اين، جز سخن آدمي هيچ نيست. (25)

زودا كه او را به سقر بيفكنيم. (26)

چه چيز آگاهت ساخت كه سقر چيست؟ (27)

نه هيچ باقي مي گذارد و نه چيزي را وا مي گذارد. (28)

سوزاننده پوست است. (29)

نوزده فرشته بر آن گماشته اند. (30)

موكلان دوزخ را جز از فرشتگان قرار نداديم. و شمار آنها جز براي امتحان كافران نيست. تا اهل كتاب يقين كنند و بر ايمان

مومنان بيفزايد و اهل كتاب و مومنان شك نكنند. و تا آنان كه در دلهاشان مرضي است نگويند: خدا از اين مثل چه مي خواسته است؟ خدا اينچنين هر كس را كه بخواهد گمراه مي كند و هر كس را كه بخواهد راه مي نمايد. و شمار سپاهيان پروردگارت را جز او نداند. و اين سخن جز اندرزي از براي مردم نيست. (31)

آري ، سوگند به ماه . (32)

و سوگند به شب. چون روي در رفتن آرد، (33)

و سوگند به صبح، چون پرده برافكند. (34)

كه اين يكي از حادثه هاي بزرگ است. (35)

ترساننده آدميان است. (36)

براي هر كس از شما كه خواهد پيش افتد يا از پي رود. (37)

هر كس در گرو كاري است كه كرده است. (38)

مگر اهل سعادت، (39)

كه در بهشتها نشسته اند و مي پرسند (40)

از گناهكاران: (41)

كه چه چيز شما را به جهنم كشانيد؟ (42)

مي گويند: ما از نماز گزاران نبوديم، (43)

و به درويشان طعام نمي داديم، (44)

و با آنان كه سخن باطل مي گفتند همآواز مي شديم، (45)

و روز قيامت را دروغ مي انگاشتيم، (46)

تا مرگ ما فرا رسيد. (47)

پس شفاعت شفاعتكنندگان سودشان نبخشيد. (48)

چه شده است كه از اين پند اعراض مي كنند؟ (49)

مانند گورخران رميده (50)

كه از شير مي گريزند. (51)

بلكه هر يك از ايشان مي خواهد كه نامه هايي گشاده به او داده شود. (52)

آري ، كه از آخرت نمي ترسند. (53)

آري ، كه اين قرآن اندرزي است. (54)

هر كه خواهد، آن را

بخواند. (55)

و پند نمي گيرند، مگر اينكه خدا خواهد. او شايان آن است كه از او بترسند. و او شايان آمرزيدن است. (56)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

اى مرد جامه بر خود پيچيده (1)

برخيز و هشدار ده (2)

و پروردگارت را تكبير گوى (3)

و دامنت را پاكيزه بدار (4)

و از آلايش [شرك] بپرهيز (5)

و بخششى مكن كه پاداش [و پاسخ] بزرگتريابى (6)

و در راه پروردگارت شكيبايى كن (7)

و چون در صور دميده شود (8)

بدينسان چنين روز، روزى دشوار است (9)

[و] بر كافران آسان نيست (10)

مرا با كسى كه تنها آفريده ام واگذار (11)

و براى او مالى روزافزون قرار دادم (12)

و پسرانى حاضر و ناظر (13)

و به او [چه بسيار] ميدان [و امكان] دادم (14)

باز طمع دارد كه افزونتر كنم (15)

حاشا، كه او به آيات ما ستيزه جوست (16)

زودا كه مشقتى سنگين بر او تحميل كنم (17)

چرا كه او انديشيد و سگاليد (18)

پس مرگ بر او باد چگونه سگاليد (19)

باز مرگ بر او باد چگونه سگاليد (20)

سپس بازنگريست (21)

و آنگاه روى درهم كشيد و ترشرويى كرد (22)

سپس روى برتافت و گردن كشيد (23)

و گفت اين جز جادويى فرا گرفته [از ديگران] نيست (24)

اين جز گفتار آدمى نيست (25)

زودا كه به دوزخش در آوريم (26)

و تو چه دانى كه دوزخ چيست (27)

نه باقى مى گذارد، نه رها مى كند (28)

گرداننده رنگ پوستهاست [با سوختن] (29)

بر آن نوزده [نگهبان] است (30)

و ما نگهبانان آتش دوزخ را جز از فرشتگان نگماشته ايم، و

شماره آنان را جز آزمونى براى كافران نگردانده ايم، تا سرانجام اهل كتاب يقينى افزونتر يابند، و اهل ايمان، بر ايمان خود بيفزايند، و اهل كتاب و مومنان [/ مسلمانان] شك و شبهه نورزند، و تا سرانجام بيماردلان و كافران بگويند، خداوند از اين توصيف چه مى خواهد؟ بدينسان خداوند هر كس را بخواهد بيراه مى گذارد، و هر كس را بخواهد به راه مى آورد، و سپاهيان پروردگارت را كسى جز خود او نمى شناسد، و اين جز پندآموزى براى بشر نيست (31)

چنين نيست [كه گويند]، سوگند به ماه (32)

و شب چون بگذرد (33)

[و] سوگند به صبح چون روشن شود (34)

آن يكى از سترگهاست (35)

هشداردهنده بشر است (36)

براى هر كس از شما كه خواهد [در راه حق و ايمان] پيشتر آيد، يا بازپس ماند (37)

هر كس در گرو كردار خويش است (38)

مگر اصحاب يمين (39)

كه در بوستانهايى [هستند و] همپرسى مى كنند (40)

از گناهكاران (41)

كه چه چيزى شما را به راه دوزخ كشاند؟ (42)

گويند از نمازگزاران نبوديم (43)

و بينوايان را هم اطعام نمى كرديم (44)

و با ژاژخايان ژاژخايى مى كرديم (45)

و روز جزا را دروغ مى انگاشتيم (46)

تا آنكه مرگ به سراغمان آمد (47)

حال شفاعت شفيعان سودشان ندهد (48)

ايشان را چه مى شود كه از اندرز رويگردانند (49)

گويى درازگوشانى رمانند (50)

كه از شير مى گريزند (51)

بلكه هر يك از ايشان مى خواهد كه به او نامه هايى سرگشاده دهند (52)

حاشا، حق اين است كه از آخرت نمى ترسند (53)

حاشا، آن پندآموزى است (54)

و هر كس خواهد از آن پندگيرد (55)

و پند نگيرند مگر

آنكه خدا خواهد، اوست كه سزاوار پرهيز ورزيدن است، و سزاوار آمرزگارى (56)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

اى به جامه خواب رفته (1)

بپاى شو پس بترسان (2)

و پروردگار خويش را بزرگ شمر (3)

و جامه هاى خويش را پاك ساز (4)

و چرك را دورى گزين (5)

و منّت منه كه فزونى جوئى (6)

و براى پروردگار خويش بشكيب (7)

پس گاهى كه دميده شد در صور (8)

آن است آن روز روزى دشوار (9)

بر كافران ناهموار (10)

بهل مرا با آنكه آفريدم تنها (11)

و نهادم برايش مالى پهناور (12)

و پسرانى گواهان (13)

و آماده كردم برايش آمادگى (14)

سپس اميد دارد كه بيفزايم (15)

نه چنين است همانا او است آيتهاى ما را دشمن (16)

زود است رسانمش به عذابى سخت (17)

همانا او انديشيد و سنجيد (18)

پس كشته شود چگونه سنجيد (19)

سپس كشته شود چگونه سنجيد (20)

پس نگريست (21)

پس چهره دژم ساخت و روى در هم كشيد (22)

پس پشت كرد و كبر ورزيد (23)

پس گفت نيست اين جز جادوئى كه رسد (24)

نيست اين جز گفتار بشر (25)

زود است چشانيمش دوزخ (26)

و ندانى تو چيست دوزخ (27)

نه به جاى گذارد و نه فروهلد (28)

دگرگون سازد پوست را (29)

بر آن است نوزده تن (30)

و نگردانيديم ياران آتش را مگر فرشتگانى و نگردانيديم شمار آنان را جز آزمايشى براى آنان كه كفر ورزيدند تا يقين رسانند آنان كه داده شدند كتاب را و بيفزايند آنان كه ايمان آوردند ايمانى و دودل نكردند آنان كه داده شدند كتاب را و مؤمنان

و تا گويند آنان كه در دلهاشان بيمارى است و كافران چه چيز خواست خدا بدين مثَل چنين گمراه سازد خدا هر كه را كه خواهد و رهبرى كند هر كه را كه خواهد و نداند لشگرهاى پروردگارت را جز او و نيست آن جز يادآوريى براى بشر (31)

نه چنين است سوگند به ماه (32)

و شب گاهى كه روى برتابد (33)

و بامداد گاهى كه رخ گشايد (34)

كه آن است همانا يكى از گرانها (35)

ترساننده براى بشر (36)

براى هر كه بخواهد از شما پيش رود يا پس آيد (37)

هر كس (هر جان) بدانچه فراهم كرد گروگان است (38)

مگر ياران راست (39)

در باغهائى پرسش كنند (40)

از گنهكاران (41)

كه چه چيز شما را درآورد به دوزخ (42)

گويند نبوديم از نمازگزاران (43)

و نبوديم بخورانيم به ناتوان (44)

و بوديم فرو مى رفتيم با فروروندگان (45)

و بوديم تكذيب مى كرديم به روز دين (46)

تا بيامد ما را يقين (47)

پس سود ندهدشان شفاعت شفاعتگران (48)

پس چه شودشان كه از ياد آوردند روى گردانان (49)

گوئيا آنانند خران رمنده (50)

كه گريخته اند از شيرى ژيان (51)

بلكه خواهد هر مردى از ايشان كه داده شود نامه هائى گشاده (پهناور) (52)

نه چنين است بلكه بيم ندارند آخرت را (53)

نه چنين است همانا آن يادآوريى است (54)

كه هر كه خواهد ياد آوردش (55)

و يادآور نشوند جز آنكه بخواهد خدا اوست اهل پرهيزكارى و اهل آمرزيدن (56)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 O you wrapped up in your mantle!

2 Rise up

and warn!

3 Magnify your Lord,

4 and purify your cloak,

5 and keep away from all impurity!

6 Do not grant a favour seeking a greater gain,

7 and be patient for the sake of your Lord.

8 When the Trumpet will be sounded,

9 that day will be a day of hardship,

10 not at all easy for the faithless.

11 Leave Me [to deal] with him whom I created alone,

12 and then furnished him with extensive means,

13 and [gave him] sons to be at his side,

14 and facilitated [all matters] for him.

15 Still he is eager that I should give him more.

16 No indeed! He is an obstinate opponent of Our signs.

17 Soon I will overwhelm him with hardship.

18 Indeed he reflected and decided.

19 Perish he, how he decided!

20 Again, perish he, how he decided!

21 Then he looked;

22 then he frowned and scowled.

23 Then he went away disdainfully,

24 saying, ‘It is nothing but magic handed down.

25 It is nothing but the speech of a human being.’

26 Soon I shall cast him into Saqar.

27 And what will show you what is Saqar?

28 It neither spares nor leaves [anything].

29 It burns the skin.

30 There are nineteen [keepers] over it.

31 We have assigned only angels as keepers of the Fire, and We have made their num-ber merely a stumbling block for the faithless, and that those given the Book may be reassured, and the faithful

may increase in [their] faith, and that those given the Book may not doubt and the faithful [as well], and that those in whose hearts is a sickness may say, and the faithless [along with them], ‘What did Allah mean by this descrip-tion?’ Thus does Allah lead astray whomever He wishes, and guides whomever He wishes. No one knows the hosts of your Lord except Him, and it is just an admonition for all humans.

32 No indeed! By the Moon!

33 By the night when it recedes!

34 By the dawn when it brightens!

35 Indeed it is one of the greatest [signs]

36 —a warner to all humans,

37 [alike] for those of you who like to advance ahead and those who would linger behind.

38 Every soul is hostage to what it has earned,

39 except the People of the Right Hand.

40 [They will be] in gardens, questioning

41 concerning the guilty:

42 ‘What drew you into Hell?’

43 They will answer, ‘We were not among those who prayed.

44 Nor did we feed the poor.

45 We used to gossip along with the gossipers,

46 and we used to deny the Day of Retribution,

47 until death came to us.’

48 So the intercession of the intercessors will not avail them.

49 What is the matter with them that they evade the Reminder

50 as if they were terrified asses

51 fleeing from a lion?

52 Rather everyone of them desires to be given unrolled scriptures [from Allah].

53 No

indeed! Rather they do not fear the Hereafter.

54 No indeed! It is indeed a reminder.

55 So let anyone who wishes remember it.

56 And they will not remember unless Allah wishes. He is worthy of [your] being wary [of Him] and He is worthy to forgive.

ترجمه انگليسي شاكر

O you who are clothed! (1)

Arise and warn, (2)

And your Lord do magnify, (3)

And your garments do purify, (4)

And uncleanness do shun, (5)

And bestow not favors that you may receive again with increase, (6)

And for the sake of your Lord, be patient. (7)

For when the trumpet is sounded, (8)

That, at that time, shall be a difficult day, (9)

For the unbelievers, anything but easy. (10)

Leave Me and him whom I created alone, (11)

And give him vast riches, (12)

And sons dwelling in his presence, (13)

And I adjusted affairs for him adjustably; (14)

And yet he desires that I should add more! (15)

By no means! surely he offers opposition to Our communications. (16)

I will make a distressing punishment overtake him. (17)

Surely he reflected and guessed, (18)

But may he be cursed how he plotted; (19)

Again, may he be cursed how he plotted; (20)

Then he looked, (21)

Then he frowned and scowled, (22)

Then he turned back and was big with pride, (23)

This is naught but the word of a mortal. (25)

I will cast him into hell. (26)

And

what will make you realize what hell is? (27)

It leaves naught nor does it spare aught. (28)

It scorches the mortal. (29)

Over it are nineteen. (30)

And We have not made the wardens of the fire others than angels, and We have not made their number but as a trial for those who disbelieve, that those who have been given the book may be certain and those who believe may increase in faith, and those who h (31)

Nay; I swear by the moon, (32)

And the night when it departs, (33)

And the daybreak when it shines; (34)

Surely it (hell) is one of the gravest (misfortunes), (35)

A warning to mortals, (36)

To him among you who wishes to go forward or remain behind. (37)

Every soul is held in pledge for what it earns, (38)

Except the people of the right hand, (39)

In gardens, they shall ask each other (40)

About the guilty: (41)

What has brought you into hell? (42)

They shall say: We were not of those who prayed; (43)

And we used not to feed the poor; (44)

And we used to enter into vain discourse with those who entered into vain discourses. (45)

And we used to call the day of judgment a lie; (46)

Till death overtook us. (47)

So the intercession of intercessors shall not avail them. (48)

What is then the matter with them, that they turn away from the admonition (49)

As if they were asses taking fright (50)

That had

fled from a lion? (51)

Nay; every one of them desires that he may be given pages spread out; (52)

Nay! but they do not fear the hereafter. (53)

Nay! it is surely an admonition. (54)

So whoever pleases may mind it. (55)

And they will not mind unless Allah please. He is worthy to be feared and worthy to forgive. (56)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(1) You who are wrapped in a cloak ,

(2) stand up and warn!

(3) Magnify your Lord,

(4) purify your clothing

(5) and steer clear of filth.

(6) Do not give so much away that you must ask for more;

(7) act patiently towards your Lord!

(8) When the bugle is sounded on that day,

(9) it will be such a harsh day,

(10) anything but easy on disbelievers!

(11) Leave Me Alone with anyone I have created to be lonely,

(12) to whom I have granted ample wealth

(13) and some standing before him,

(14) and for whom I have smoothed things over.

(15) Still he aspires for Me to add even more [to it]!

(16) Of course not; he has acted stubbornly towards Our signs.

(17) I shall weigh him down with mounting trouble.

(18) Let him think things over and measure them out.

(19) Yet he still will be damned just as he has measured;

(20) once again, he will be killed just as he has measured things out!

(21) Then he looked;

(22) next he frowned and scowled;

(23)

then he stepped back, glanced around haughtily

(24) and said: "This is just some magic which has been handed down;

(25) this is merely a statement made by some human being!"

(26) I'll roast him by scorching!

(27) What will make you realize what scorching is?

(28) It spares nothing nor leaves anything over

(29) as it shrivels human [flesh].

(30) Over it there are Nineteen;

(31) We have placed none but angels as guardians of the Fire. We have placed such a number merely as a test for those who disbelieve, to convince the ones who have been given the Book, while those who believe may be increased in [their] faith; and so the ones who have been given the Book as well as believers may not doubt, while the ones in whose hearts there lurks malice, as well as disbelievers will say: "What does God want to compare this to?" Thus God lets anyone He wishes go astray while He guides whomever He wishes. No one knows your Lord's armies except He Himself. It is only a Reminder for humanity.

(32) Indeed not; by the moon,

(33) and night as it retreats

(34) and morning when it shines forth,

(35) it is one of the greatest [signs],

(36) [given] as a warning for humanity,

(37) for anyone of you who wishes to advance or lag behind!

(38) Each soul is [held] as a pledge for anything he has earned,

(39) except for the companions on the Right

(40) who will be in gardens

enquiring

(41) about the criminals:

(42) "Whatever induced you to be scorched?"

(43) They will say: "We were not among the prayerful

(44) nor did we feed the needy.

(45) We speculated along with the speculators

(46) and kept denying [about appearing on] the Day for Repayment

(47) until [its] certainty came home to us.

(48) No intercession by any mediators will benefit them.

(49) What is wrong with them that they avoid remembering [God]

(50) as if they were startled donkeys

(51) who have just fled from a lioness?

(52) Yet every last man among them wants to be handed scriptures all spread out!

(53) Of course, it is rather because they do not fear the Hereafter.

(54) Indeed, it is a Reminder;

(55) so let anyone who wishes to, remember it.

(56) Yet they will not remember except however God may wish. He is Entitled to be heeded, as well as Entitled to grant forgiveness!

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

O thou shrouded in thy mantle, (1)

arise, and warn! (2)

Thy Lord magnify (3)

thy robes purify (4)

and defilement flee! (5)

Give not, thinking to gain greater (6)

and be patient unto thy Lord. (7)

For when the Trump(et) is sounded (8)

that day will be a harsh day, (9)

for the unbelievers not easy. (10)

Leave Me with him whom I created alone, (11)

and appointed for him ample wealth (12)

and sons standing before him, (13)

and made all things smooth for him; (14)

then

he is eager that I should do more. (15)

Nay! He is forward unto Our signs; (16)

and I shall constrain him to a hard ascent. (17)

Lo! He reflected, and determined-- (18)

death seize him, how he determined! (19)

Again, death seize him, how he determined! (20)

Then he beheld, (21)

then he frowned, and scowled, (22)

then he retreated, and waxed proud. (23)

He said, `This is naught but a trumped-up sorcery; (24)

this is nothing but mortal speech.' (25)

I shall surely roast him in Sakar; (26)

and what will teach thee what is Sakar (Hell)? (27)

It spares not, neither leaves alone (28)

scorching the flesh; (29)

over it are nineteen. (30)

We have appointed only angels to be masters of the Fire, and their numberWe have appointed only as a trial for the unbelievers, that those who weregiven the book may have certainty, and that those who believe may increasein belief, and that those who were given the Book and those who believe maynot be in doubt, and that those in whose hearts there is sickness, and theunbelievers, may say, `What did God intend by this as a similitude?' So Godleads astray whomsoever He will, and He guides whomsoever He will; and noneknows the hosts of thy Lord but He. And it is naught but a Reminder tomortals. (31)

Nay! By the moon (32)

and the night when it retreats (33)

and the dawn when it is white, (34)

surely it is one of the greatest things (35)

as a

warner to mortals, (36)

to whoever of you desires to go forward or lag behind. (37)

Every soul shall be pledged for what it has earned, (38)

save the Companions of the Right; (39)

in Gardens they will question (40)

concerning the sinners, (41)

`What thrusted you into Sakar (Hell)?' (42)

They shall say, `We were not of those who prayed, (43)

and we fed not the needy, (44)

and we plunged along with the plungers, (45)

and we cried lies to the Day of Doom, (46)

till the Certain came to us.' (47)

Then the intercession of the intercessors shall not profit them. (48)

What ails them, that they turn away from the Reminder, (49)

as if they were startled asses (50)

fleeing before a lion? (51)

Nay, every man of them desires to be given scrolls unrolled. (52)

No indeed; but they do not fear the Hereafter. (53)

No indeed; surely it is a Reminder; (54)

so whoever wills shall remember it. (55)

And they will not remember, except thatGod wills; He is worthy to be feared, worthy to forgive. (56)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful.

O thou enveloped in thy cloak, (1)

Arise and warn! (2)

Thy Lord magnify, (3)

Thy raiment purify, (4)

Pollution shun! (5)

And show not favor, seeking worldly gain! (6)

For the sake of thy Lord, be patient! (7)

For when the trumpet shall sound, (8)

Surely that day will be a day of anguish, (9)

Not of ease, for disbelievers. (10)

Leave

Me (to deal) with him whom I created lonely, (11)

And then bestowed upon him ample means, (12)

And sons abiding in his presence (13)

And made (life) smooth for him. (14)

Yet he desireth that I should give more. (15)

Nay! For lo! he hath been stubborn to Our revelations. (16)

On him I shall impose a fearful doom. (17)

For lo! he did consider; then he planned (18)

(Self) destroyed is he, how he planned! (19)

Again (self) destroyed is he, how he planned! (20)

Then looked he, (21)

Then frowned he and showed displeasure. (22)

Then turned he away in pride (23)

And said: This is naught else than magic from of old; (24)

This naught else than speech of mortal man. (25)

Him shall I fling unto the burning. (26)

Ah, what will convey unto thee what that burning is! (27)

I leaveth naught; It spareth naught (28)

It shrivelleth the man. (29)

Above it are nineteen. (30)

We have appointed only angels to be wardens of the fire, and their number have We made to be a stumbling block for those who disbelieve; that those to whom the scripture hath been given may have certainty, and that believers may increase in faith; and that those to whom the Scripture hath been given and believers may not doubt; and that those in whose hearts there is disease, and disbelievers, may say: What meaneth Allah by this similitude? Thus Allah sendeth astray whom He will, and whom He will He guideth. None

knoweth the hosts of thy Lord save Him. This is naught else than a Reminder unto mortals. (31)

Nay, by the Moon (32)

And the night when it withdraweth (33)

And the dawn when it shineth forth. (34)

Lo! this is one of the greatest (portents) (35)

As a warning unto men, (36)

Unto him of you who will advance or hang back. (37)

Every soul is a pledge for its own deeds; (38)

Save these who will stand on the right hand. (39)

In gardens they will ask one another (40)

Concerning the guilty: (41)

What hath brought you to this burning? (42)

They will answer: We were not of those who prayed (43)

Nor did we feed the wretched. (44)

We used to wade (in vain dispute) with (all) waders, (45)

And we used to deny the Day of Judgment, (46)

Till the inevitable came unto us. (47)

The mediation of no mediators will. avail them then. (48)

Why now turn they away from the Admonishment (49)

As they were frightened asses (50)

Fleeing from a lion? (51)

Nay, but everyone of them desireth that he should be given open pages (from Allah). (52)

Nay, verily. They fear not the Hereafter. (53)

Nay, verily. Lo! this is an Admonishment. (54)

So whosoever will may heed. (55)

And they will not heed unless Allah willeth (it). He is the fount of fear. He is the fount of Mercy. (56)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

O thou wrapped up (in a

mantle)! (1)

Arise and deliver thy warning! (2)

And thy Lord do thou magnify! (3)

And thy garments keep free from stain! (4)

And all abomination shun! (5)

Nor expect in giving any increase (for thyself)! (6)

But for thy Lords (Cause) be patient and constant! (7)

Finally when the Trumpet is sounded (8)

That will be that Day a Day of Distress (9)

Far from easy for those without Faith. (10)

Leave Me alone (to deal) with the (creature) whom I created (bare and) alone! (11)

To whom I granted resources in abundance (12)

And sons to be by his side! (13)

To whom I made (life) smooth and comfortable! (14)

Yet is he greedy that I should add (yet more) (15)

By no means! For to Our Signs he has been refractory! (16)

Soon will I visit him with a mount of calamities! (17)

For he thought and he plotted (18)

And woe to him! how he plotted! (19)

Yea woe to him! how he plotted! (20)

Then he looked round; (21)

Then he frowned and he scowled; (22)

Then he turned back and was haughty; (23)

Then said he: "This is nothing but magic derived from of old;" (24)

"This is nothing but the word of a mortal!" (25)

Soon will cast him into Hell-Fire! (26)

And what will explain to thee what Hell-Fire is? (27)

Naught doth it permit to endure and naught doth it leave alone! (28)

Darkening and changing the color of man! (29)

Over it are Nineteen. (30)

And We have set none but angels as guardians of the Fire; and We have fixed their number only as a trial for Unbelievers in order that the people of the Book may arrive at certainty and the Believers may increase in Faith and that no doubts may be left for the People of the Book and the Believers and that those in whose hearts is a disease and the Unbelievers may say "What symbol doth Allah intend by this?" Thus doth Allah leave to stray whom He pleaseth and guide whom He pleaseth; and none can know the forces of the Lord except He and this is no other than a warning to mankind. (31)

Nay verily: by the Moon (32)

And by the Night as it retreateth (33)

And by the Dawn as it shineth forth (34)

This is but one of the mighty (Portents) (35)

A warning to mankind (36)

To any of you that chooses to press forward or to follow behind (37)

Every soul will be (held) in pledge for its deeds. (38)

Except the Companions of the Right Hand. (39)

(They will be) in Gardens (of Delight); they will question each other (40)

And (ask) of the Sinners: (41)

"What led you into Hell-Fire?" (42)

They will say: "We were not of those who prayed;" (43)

"Nor were we of those who fed the indigent;" (44)

"But we used to talk vanities with vain talkers;" (45)

"And we used to deny the Day of Judgment" (46)

"Until there came

to us (the Hour) that is certain." (47)

Then will no intercession of (any) intercessors profit them. (48)

Then what is the matter with them that they turn away from admonition? (49)

As if they were affrighted asses (50)

Fleeing from a lion! (51)

Forsooth each one of them wants to be given scrolls (of revelation) spread out! (52)

By no means! But they fear not the Hereafter. (53)

Nay this surely is an admonition: (54)

Let any who will keep it in remembrance! (55)

But none will keep it in remembrance except as Allah wills: He is the Lord of Righteousness and the Lord of Forgiveness. (56)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. ش, toi (Muhammad)! Le revêtu d'un manteau!

2. Lève-toi et avertis.

3. Et de ton Seigneur, célèbre la grandeur.

4. Et tes vêtements, purifie-les.

5. Et de tout péché, écarte-toi..

6. Et ne donne pas dans le but de recevoir davantage..

7. Et pour ton Seigneur, endure.

8. Quand on sonnera du Clairon,

9. alors, ce jour-là sera un jour difficile,

10. pas facile pour les mécréants.

11. Laisse-Moi avec celui que J'ai créé seul,

12. et à qui J'ai donné des biens étendus,

13. et des enfants qui lui tiennent toujours compagnie,

14. pour qui aussi J'ai aplani toutes difficultés.

15. Cependant, il convoite [de Moi] que Je lui donne davantage.

16. Pas du tout! Car il reniait nos versets (le Coran) avec entêtement.

17. Je vais le contraindre à gravir une pente.

18. Il a

réfléchi. Et il a décidé.

19. Qu'il périsse! Comme il a décidé!

20. Encore une fois, qu'il périsse; comme il a décidé!

21. Ensuite, il a regardé.

22. Et il s'est renfrogné et a durci son visage.

23. Ensuite il a tourné le dos et s'est enflé d'orgueil.

24. Puis il a dit: ‹Ceci (le Coran) n'est que magie apprise

25. ce n'est là que la parole d'un humain›.

26. Je vais le brûler dans le Feu intense (Saqar).

27. Et qui te dira ce qu'est Saqar?

28. Il ne laisse rien et n'épargne rien;

29. Il brûle la peau et la noircit.

30. Ils sont dix neuf à y veiller.

31. Nous n'avons assigné comme gardiens du Feu que les Anges. Cependant, Nous n'en avons fixé le nombre que pour éprouver les mécréants, et aussi afin que ceux à qui le Livre a été apporté soient convaincus, et que croisse la foi de ceux qui croient, et que ceux à qui le Livre a été apporté et les croyants n'aient point de doute; et pour que ceux qui ont au coeur quelque maladie ainsi que les mécréants disent: ‹Qu'a donc voulu Allah par cette parabole?› C'est ainsi qu'Allah égare qui Il veut et guide qui Il veut. Nul ne connaît les armées de ton Seigneur, à part Lui. Et ce n'est là qu'un rappel pour les humains.

32. Non!... Par la lune!

33. Et par la nuit quand elle se retire!

34. Et par l'aurore quand elle se découvre!

35. [Saqar] est l'un des

plus grandes [malheurs]

36. un avertissement, pour les humains.

37. Pour qui d'entre vous, veut avancer ou reculer.

38. Toute âme est l'otage de ce qu'elle a acquis.

39. Sauf les gens de la droite (les élus):

40. dans des Jardins, ils s'interrogeront

41. au sujet des criminels:

42. ‹Qu'est-ce qui vous a acheminés à Saqar?›

43. Ils diront: ‹Nous n'étions pas de ceux qui faisaient la Salat,

44. et nous ne nourrissions pas le pauvre,

45. et nous nous associions à ceux qui tenaient des conversations futiles,

46. et nous traitions de mensonge le jour de la Rétribution,

47. jusqu'à ce que nous vînt la vérité évidente [la mort]›.

48. Ne leur profitera point donc, l'intercession des intercesseurs.

49. Qu'ont-ils à se détourner du Rappel?

50. Ils sont comme des onagres épouvantés,

51. s'enfuyant devant un lion.

52. Chacun d'eux voudrait plutٍt qu'on lui apporte des feuilles tout étalées.

53. Ah! Non! C'est plutٍt qu'ils ne craignent pas l'au-delà.

54. Ah! Non! Ceci est vraiment un Rappel.

55. Quiconque veut, qu'il se le rappelle.

56. Mais ils ne se rappelleront que si Allah veut. C'est Lui qui est Le plus digne d'être craint; et c'est Lui qui détient le pardon.

ترجمه اسپانيايي

1. ¡Tú, el envuelto en un manto!

2. ¡Levántate y advierte!

3. A tu Señor, ¡ensálzale!

4. Tu ropa, ¡purifícala!

5. La abominación, ¡huye de ella!

6. ¡No des esperando ganancia!

7. La decisión de tu Señor, ¡espérala paciente!

8. Cuando suene la trompeta,

9. ése será, entonces, un día difícil

10. para los

infieles, no fácil.

11. ¡Déjame solo con Mi criatura,

12. a quien he dado una gran hacienda,

13. e hijos varones que están presentes!

14. Todo se lo he facilitado,

15. pero aún anhela que le dé más.

16. ¡No! Se ha mostrado hostil a Nuestros signos.

17. Le haré subir por una cuesta.

18. Ha reflexionado y tomado una decisión,

19. pero ¡qué decisión! ¡Maldito sea!

20. Sí, ¡qué decisión! ¡Maldito sea!

21. Luego, ha mirado.

22. Luego, se ha puesto ceñudo y triste.

23. Luego, ha vuelto la espalda, lleno de altivez.

24. Y ha dicho: «¡Esto no es sino magia aprendida!

25. ¡No es sino la palabra de un mortal!»

26. ¡Lo entregaré al ardor del saqar !

27. Y ¿cómo sabrás qué es el saqar ?

28. No deja residuos, no deja nada.

29. Abrasa al mortal.

30. Hay diecinueve que lo guardan.

31. No hemos puesto sino a ángeles como guardianes del Fuego y no los hemos puesto en ese número sino para tentar a los infieles, para que los que han recibido la Escritura crean firmemente, para que los creyentes se fortifiquen en su fe, para que no dude

32. ¡No! ¡Por la luna!

33. ¡Por la noche cuando declina!

34. ¡Por la mañana cuando apunta!

35. Es, sí, una de las mayores,

36. a modo de advertencia para los mortales,

37. para aquéllos de vosotros que quieran adelantarse o rezagarse.

38. Cada uno será responsable de lo que haya cometido.

39. Pero los de la derecha,

40. en

jardines, se preguntarán unos a otros

41. acerca de los pecadores.

42. «¿Qué es lo que os ha conducido al saqar ?»

43. Dirán: «No éramos de los que oraban,

44. no dábamos de comer al pobre,

45. parloteábamos con los parlones

46. y desmentíamos el día del Juicio,

47. hasta que vino a nosotros la cierta».

48. Los intercesores no podrán hacer nada por ellos.

49. ¿Por qué han tenido que apartarse del Recuerdo,

50. como asnos espantados

51. que huyen del león?

52. Todos ellos quisieran que se les trajeran hojas desplegadas.

53. Pero ¡no! No temen la otra vida.

54. ¡No! Es un Recuerdo,

55. que recordará quien quiera.

56. Pero no lo tendrán en cuenta, a menos que Alá quiera. Es digno de ser temido y digno de perdonar.

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. O du in den Mantel Gehüllter!

2. Erhebe dich und warne.

3. Deinen Herrn verherrliche.

4. Dein Herz lنutere.

5. Meide den Gِtzendienst.

6. Und erweise nicht Huld, indem du Mehrung suchst.

7. Und dulde standhaft um deines Herrn willen;

8. Denn, wenn in die Posaune gestoكen wird,

9. Der Tag wird ein schwerer Tag sein,

10. Für die Unglنubigen alles eher als leicht.

11. Laك Mich allein mit dem, den Ich geschaffen,

12. Und dem Ich Besitz in Fülle verlieh,

13. Und Sِhne, die immer da waren,

14. Und für den Ich alle Bequemlichkeit bereitete.

15. Dennoch wünscht er, daك Ich noch mehr gebe.

16. Mit nichten! denn er ist feindselig gewesen gegen

Unsere Zeichen.

17. Aufbürden will Ich ihm bald schreckliche Mühsal.

18. Siehe, er sann und er wog!

19. Verderben über ihn! Wie wog er!

20. Verderben über ihn abermals! Wie wog er!

21. Dann schaute er,

22. Dann runzelte er die Stirn und blickte verdrieكlich,

23. Dann wandte er sich ab und war hoffنrtig

24. Und sprach: «Das ist nichts als Zauberei, die weitergetragen wird;

25. Das ist nur Menschenwort.»

26. Bald werde Ich ihn ins Feuer der Hِlle werfen.

27. Und wie kannst du wissen, was Hِllenfeuer ist?

28. Es verschont nichts und lنكt nichts übrig;

29. Es versengt das Gesicht.

30. _ber ihm sind neunzehn,

31. Und Wir haben einzig und allein Engel zu Hütern des Feuers gemacht. Und Wir setzten ihre Anzahl nicht fest, auكer zur Prüfung derer, die unglنubig sind, auf daك die, denen das Buch gegeben ward, Gewiكheit erreichen, und die, die glنubig sind, an Glauben zunehmen, und die, denen die Schrift gegeben ward, und die Glنubigen nicht zweifeln, und die, in deren Herzen Krankheit ist, und die Unglنubigen sprechen: «Was meint Allah mit diesem Gleichnis?» Also erklنrt Allah zum Irrenden, wen Er will, und führt richtig, wen Er will. Keiner kennt die Heerscharen deines Herrn als Er allein. Dies ist nur eine Ermahnung für den Menschen.

32. Nein, bei dem Mond,

33. Und bei der Nacht, wenn sie sich entfernt,

34. Und bei der Morgendنmmerung, wenn sie scheint,

35. Wahrlich, es ist eine der grِكten (Heimsuchungen) -

36. Eine Warnung für den Menschen,

37. Für den unter euch, der

vorwنrts schreiten oder zurückbleiben will.

38. Jede Seele ist ein Pfand für das, was sie verdient hat;

39. Ausgenommen die zur Rechten,

40. In Gنrten einander befragend

41. Nach den Sündern:

42. «Was hat euch in das Feuer der Hِlle gebracht?»

43. Sie werden sprechen: «Wir waren nicht unter denen, die beteten,

44. Noch speisten wir die Armen.

45. Und wir ergingen uns in eitlem Geschwنtz mit den Schwنtzern.

46. Und wir pflegten den Tag des Gerichtes zu leugnen,

47. Bis der Tod uns ereilte.»

48. Drum wird ihnen die Fürsprache der Fürsprecher nicht nützen.

49. Was ist ihnen denn, daك sie sich von der Ermahnung abwenden,

50. Als wنren sie erschreckte Esel,

51. Die vor einem Lِwen flüchten?

52. Nein, jedermann von ihnen wünscht, es mِchten ihm offene Tafeln der Offenbarung gegeben werden.

53. Keineswegs! wahrlich, sie fürchten nicht das Jenseits.

54. Keineswegs! wahrlich, dies ist eine Ermahnung.

55. So mِge, wer da will, ihrer gedenken.

56. Und sie werden sich nicht ermahnen lassen, bis Allah so will. Er ist wert der Ehrfurcht und der Eigner der Vergebung.

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. O tu che sei avvolto nel mantello,

2. alzati e ammonisci,

3. e il tuo Signore magnifica,

4. e le tue vesti purifica,

5. allontanati dall'abiezione .

6. Non dar nulla sperando di ricevere di più,

7. ma sopporta con pazienza per il tuo Signore!

8. Quando sarà soffiato nella Corno,

9. quello sarà un Giorno difficile,

10. niente affatto facile per i miscredenti.

11. LasciaMi solo

con colui che ho creato ,

12. cui ho concesso abbondanza di beni,

13. e figli al suo fianco,

14. al quale ho facilitato ogni cosa,

15. e che ancora desidera che gli dia di più.

16. No, invero è stato refrattario ai Nostri segni:

17. lo costringerò a una dura salita .

18. Ha ponderato e l'ha definito .

19. Perisca per come l'ha definito,

20. Sí, perisca per come l'ha definito!

21. Quindi ha guardato,

22. si è accigliato e rabbuiato.

23. Ha volto le spalle, si è fatto altero

24. e ha detto: « Questo non è che magia appresa;

25. non è altro che un discorso di un uomo » .

26. Lo getterò nel Calore che brucia .

27. Chi mai ti dirà cos'è il Calore che brucia ?

28. Nulla risparmia, non lascia nulla;

29. carbonizza gli uomini.

30. Gli stanno a guardia diciannove [angeli].

31. Non ponemmo che angeli a guardia del fuoco, fissando il loro numero solo per tentare i miscredenti, affinché credessero con fermezza quelli cui è stato dato il Libro e aumentasse la fede dei credenti e non dubitassero coloro cui è stata data la Scrittura e i credenti, e affinché coloro che hanno morbo nel cuore e i miscredenti dicessero: « Cosa vuol significare Allah con questa metafora ?». E' così che Allah travia chi vuole e guida chi vuole. Non conosce le truppe del tuo Signore altri che Lui. Questo non è altro che un Monito per gli uomini.

32. No, per la

luna,

33. per la notte quando volge al termine,

34. e per l'aurora quando si mostra,

35. [il Calore è davvero uno dei più segni più grandi,

36. un monito per gli uomini,

37. per chi di voi vuole avanzare [nella fede] o indietreggiare.

38. Ogni anima è pegno di quello che ha compiuto,

39. eccetto i compagni della destra;

40. [saranno] nei Giardini e si interpelleranno a vicenda

41. a proposito dei colpevoli:

42. « Cosa mai vi ha condotti al Calore che brucia?».

43. Risponderanno: « Non eravamo tra coloro che eseguivamo l'orazionet,

44. né nutrivamo il povero,

45. e chiacchieravamo vanamente con i chiacchieroni

46. e tacciavamo di menzogna il Giorno del Giudizio,

47. finché non ci pervenne la certezza».

48. Non gioverà loro l'intercessione di intercessori.

49. Ma perché mai si scostano dal Monito?

50. Sembravano onagri spaventati

51. che fuggono davanti a un leone!

52. Ciascuno di loro vorrebbe che gli fossero dati fogli dispiegati .

53. No, non hanno invece alcun timore dell'Altra vita!

54. No, in verità questo è un Monito.

55. Se ne ricordi dunque chi vuole.

56. Ma non se ne ricorderanno altrimenti che se Allah vuole. Egli è il più Degno di essere temuto, è il Detentore del perdono.

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. О завернувшийся!

2. Встань и увещевай!

3. И Господа твоего возвеличивай!

4. И одежды твои очисть!

5. И скверны беги!

6. И неоказывай милость, стремясь к большему!

7. И ради Господа твоего терпи!

8. А когда затрубят в трубу,

9.

то это - в день тот, день тяжелый.

10. Для неверных нелегкий.

11. Оставь Меня и того, кого создал Я единым,

12. и кому сделал богатство широкое,

13. и сыновей здесь находящихся -

14. и распростер ему гладко.

15. потом жадничает он, что бы Я добавил.

16. Так нет! Он пред Нашими знамениями упорен.

17. Я возложу на него "подъем".

18. Ведь он задумал и расчитал.

19. И быть ему убиту! как он расчитал!

20. И еще быть ему убиту! как он расчитал!

21. Потом он посмотрел!

22. Потом нахмурился и насупился,

23. потом отвернулся и возвеличился

24. и сказал: "Не иное это, как колдовство, что передается!

25. Не иное это, как речь людская!"

26. Сожгу Я его в сакаре!

27. А что даст тебе знать, что такое сакар?

28. Не оставляет он и не покидает -

29. сжигатель кожи.

30. Над ним - девятнадцать.

31. Сделали Мы властителями огня только ангелов и сделали число их только испытанием для тех, которые не веруют, чтобы удостоверились те, кому дана книга, и усилили те, которые веруют, веру. И не сомневались те, кому дана книга, и верующие. И чтобы сказали те, в сердцах которых болезнь, и неверующие: "Что такое хотел Аллах этим, как притчей?" Так вводит в заблуждение Аллах, кого хочет, и ведет прямым путем, кого хочет, и никто не знает воинст Гопода твоего, кроме Него, а это - лишь напоминание людям.

32. Так нет! клюнусь месяцем!

33. И ночью, когда она повертывается,

34. и зарей, когда она показывается!

35. Ведь это - одна из величайших.

36. В

увещание для людей,

37. тем, кто пожелает из вас идти вперед или отступать.

38. Всякая душа - заложница того, что она приобрела,

39. кроме владык правой -

40. в садах они расспрашивают друг друга

41. о грешниках:

42. "Что завело вас в сакар?"

43. Говорят они: "Мы не были среди молящихся,

44. и не кормили мы бедняка,

45. и мы погрязали с погрязавшими,

46. и мы объявили ложью день суда,

47. пока не пришла к нам достоверность".

48. И не помогает им заступничество заступников.

49. Что же с ними, что они отвертываются от напоминания,

50. точно они ослы распуганные,

51. что убежали от побеждающего?

52. Да! Ведь хочет всякий человек из них, чтобы ему дали свитки развернутые.

53. Так нет! Да! Они не боятся жизни последней!

54. Так нет! Ведь это - напоминание,

55. и, кто пожелает, вспомнить его.

56. Но не вспомнят они, если не пожелает Аллах: Он достоин боязни, достоин прощения!

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm Allah adiyle.

1- Ey elbisesiyle ba n ِrten.

2- Kalk da korkut.

3- Ve Rabbini büyük bil.

4- Ve elbiseni temizle.

5- Ve putlardan çekin.

6- Ve bir eyi, daha fazlasn elde etmek için ve ba a kakarak verme.

7- Ve Rabbine dayan, sabret.

8- O boru, çalnnca.

9- Artk o gündür pek güç bir gün.

10- Kâfirlere kolay deًildir.

11- Brak beni ve yarattًm yapayalnz.

12- O yarattًm ki yarattm ve ona hayliden-hayli mal verdim.

13- Gِzlerinin ِnünde duran oًullar verdim.

14- Ve onun geçimini yaydm da yaydm.

15- Sonra da daha fazlala trmam umar.

16- Hayr, mümkün deًil; üphe yok o,

delillerimize kar adamakll inada giri ti.

17- Ben de onu, rahat ve huzur yüzü gِrmeyeceًi bir azâba uًratacaًm.

18- قüphe yok ki o, iyice bir dü ündü de kendince ِlçtü-biçti.

19- Geberesice nasl da ِlçtü-biçti.

20- Sonra gene de geberesice, nasl da ِlçütü-biçti.

21- Sonra bakt.

22- Sonra ka n çatt, suratn ast,

23- sonra ardn dِndü ve ululanmaya kalk t.

24- Derken bu, ancak dedi, eskiden beri sِylenegelen bir büyü.

25- Bu ancak insan sِzü.

26- Onu yakc cehenneme atarm.

27- Ve bilir misin, nedir yakc cehennem?

28- Yakar bitirir de gene brakmaz.

29- Derileri tamâmyla yakar kavurur.

30- On dokuz memûru vardr.

31- Ve biz, cehennem memûrlarn, meleklerden tâyin ettik ve kendilerine kitap verilenlerin iyiden-iyiye anlayp inanmalar için ve inananlarn inancn arttrsn ve kendilerine kitap verilenlerle inananlar, üpheye dü mesinler ve gِnüllerinde hastalk olanlar ve kâfirlerse, Allah bununla, bu ِrnekle neyi kastediyor ki desinler diye saylarn on dokuz olarak taktîr ettik. ف te bِylece Allah, bildiًini saptrr ve dilediًini doًru yola sokar ve Rabbinin ordusu ne kadardr, ancak Allah bilir ve bu, insanlara bir ًِüttür ancak.

32- Hayr, gerçekten de andolsun aya.

33- Ve andolsun çekilip giderken geceye.

34- Ve klanp doًarken güne.

35- Cehennem, üphe yok ki pek büyük mahlûklardan biridir.

36- Korkutucudur insanlar.

37- Sizden, ileri geçip itâat edenleri ve geri kalp isyâna dalanlar.

38- Herkes, kazancna baًldr.

39- Ancak saً taraf ehli ba ka.

40- Cennetlerdedir onlar, soralar, konu urlar.

41- Mücrimlerin hâlinden.

42- Nedir derler cehenneme sokan sizi?

43- Derler ki: Namaz klmazdk.

44- Ve yoksulu doyurmazdk.

45- Ve bo lâflarla azgnlًa dalanlarla biz de dalardk.

46-

Ve cezâ gününü yalanlardk.

47- Bize ِlüm gelip çatncaya dek.

48- Derken efâatçilerin efâati fayda vermez onlara.

49- Derken ne oluyor onlara ki ًِütten, Kur’ân'dan yüz çevirmedeler, kaçmadalar.

50- Sanki yabâni e eklerdir onlar da.

51- Arslandan kaçyorlar.

52- Hayr, onlarn herbiri, ister ki apaçk sahîfeler verilsin onlara.

53- Hayr, ِyle deًil, onlar, âhiretten korkmazlar.

54- Gerçekten de Kur’ân, bir ًِüttür.

55- Artk dileyen, ًِüt alr onunla.

56- Ve Allah'n dilediًinden ba kas ًِüt alamaz; odur çekinilmeye deًer ve yarlgayp suçlar ِrter.

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. Ey (libasına) bürünüb sarınan (Peyğəmbər)!

2. Qalx (qövmünü Allahın əzabı ilə) qorxut!

3. ?z Rəbbini uca tut!

4. Libasını təmizlə! (Nəfsini günahlardan pak et!)

5. (Əzaba səbəb olacaq) pis şeylərdən uzaqlaş! (Bütləri tərk et!)

6. (Etdiyin yaxşılığı) çox bilib başa qalxma! (Heç kəsə minnət qoyma!)

7. Rəbbinin yolunda (Rəbbinin rizasını qazanmaq üçün bu yolda sənə üz verəcək bütün çətinliklərə) səbr et!

8. Elə ki, sur çalındı,

9. O gün çox ağır bir gün olacaqdır;

10. (O gün) kafirlər üçün asan olmayacaqdır!

11. (Ya Peyğəmbər!) Məni ?z yaratdığım kimsə ilə tək burax! (Vəlid ibn Müğirə kimi kafirin cəzasını yalnız Mənə tapşır!)

12. Mən ona bollu mal-dövlət əta etdim;

13. Yanında hazır duran oğullar (verdim);

14. Ona (hər şeyi) artıqlaması ilə müyəssər etdim (sərvət və mənsəbi ayağının altına döşədim).

15. (Bütün bunlardan) sonra yenə də (var-dövlətini) artırmağımı istəyir.

16. Xeyr (bu ola bilməz). Cünki o, ayələrimizə qarşı inadkar oldu.

17. Mən onu məşəqqətli bir əzaba düçar edəcəyəm!

18. O (Qur'an barəsində) fikirləşdi və (orada deyilənləri öz ürəyində) ölçdü-biçdi.

19. ?lüm olsun

ona! Necə ölçdü-biçdi?! (Peyğəmbərə sehrbaz dedi).

20. Yenə də ölüm olsun ona! Necə ölçdü-biçdi?!

21. Sonra (qövmünün üzünə) baxdı.

22. Sonra üz-gözünü turşutdu, qaşqabağını tökdü.

23. Sonra da (imandan) üz çevirdi, (Peyğəmbərə tabe olmağa) təkəbbür göstərdi.

24. Və dedi: "Bu (sehrbazlardan) öyrənilən sehrdən başqa bir şey deyildir!

25. Bu yalnız bəşər sözüdür!"

26. Biz onu Səqərə atacağıq (orada yandıracağıq).

27. (Ya Peyğəmbər!) Sən nə bilirsən (haradan bilirsən) ki, nədir Səqər!

28. O (heç kəsi sağ) qoymaz və (salamat) buraxmaz!

29. İnsanı yandırıb-yaxar!

30. Onun üstündə on doqquz (nəfər gözətçi mələk) vardır.

31. Biz cəhənnəm gözətçilərini yalnız mələklərdən etdik. Biz onların sayını ancaq kafirlərin imtahana çəkilməsi, kitab verilənlərin yəqinlik hasil etməsi (çünki onların kitablarında bu mələklərin sayı on doqquzdur), iman gətirənlərin imanının daha da artması, kitab əhlinin və mö'minlərin (bununla əlaqədar Muhəmməd əleyhissəlam barəsində) şübhəyə düşməməsi, həmçinin qəlblərində mərəz (nifaq və şəkk mərəzi) olanların və kafirlərin: "Allah bu misalla nə demək istəyir?" - demələri üçün (on doqquz) etdik. Allah istədiyi kimsəni (haqq yoldan) belə sapdırır və istədiyini də doğru yola salır. Rəbbinin ordularını özündən başqası bilməz. Bu (vəsf olunan Səqər) insanlar üçün ancaq bir öyüd-nəsihətdir!

32. Xeyr! (İş heç də bu müşriklərin zənn etdiyi kimi deyildir). And olsun aya;

33. Dönüb-qayıdan (yaxud gündüzün dalınca gələn) gecəyə

34. Və sökülməkdə olan dan yerinə ki,

35. (Cəhənnəm) böyük bəlalardan biridir!

36. (O, Allahın əzabı ilə) qorxudur insanları -

37. Sizdən (yaxşı işlərdə) irəli düşmək, yaxud geri qalmaq istəyənləri!

38. Hər kəs öz əməlinin girovudur! (Hərə öz əməlinin əvəzini alacaqdır!)

39. Sağ tərəf sahibləri (əməl dəftərləri sağ əllərinə verilənlər)

istisna olmaqla!

40. Onlar cənnətlərdədirlər; bir-birindən soruşacaqlar;

41. Günahkarlar barəsində (və sonra həmin günahkarlara müraciət edib belə deyəcəklər):

42. "Sizi Səqərə (Cəhənnəmə) salan nədir?"

43. Onlar deyəcəklər: "Biz namaz qılanlardan deyildik;

44. Yoxsulu da yedirtməzdik;

45. Batilə dalanlarla birlikdə biz də dalardıq;

46. Haqq-hesab gününü yalan sayardıq.

47. ?lüm bizi haqlayana qədər (bu vəziyyətdə qaldıq)".

48. Şəfaət edənlərin şəfaəti onlara fayda verməz!

49. Onlara nə olub ki, öyüd-nəsihətdən üz çevirirlər (qaçırlar).

50. Onlar sanki vəhşi eşşəklərdir.

51. (O eşşəklər ki) aslandan hürküb qaçarlar!

52. Xeyr, onların hər biri özünə (göydən) nazil olmuş səhifələr verilməsini istəyər.

53. Xeyr, daha doğrusu, onlar axirətdən qorxmazlar!

54. Xeyr, bu (Qur'an) bir öyüd-nəsihətdir!

55. İstəyənlər ondan öyüd alar.

56. Bununla belə, Allah istəməsə, onlar əsla öyüd ala bilməzlər. Qorxub çəkinməyə də, bağışlamağa da layiq olan ancaq Odur!

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. اے (محمد) جو كپڑا لپيٹے پڑے ہو

2. اُٹھو اور ہدايت كرو

3. اور اپنے پروردگار كي بڑائي كرو

4. اور اپنے كپڑوں كو پاك ركھو

5. اور ناپاكي سے دور رہو

6. اور (اس نيت سے) احسان نہ كرو كہ اس سے زيادہ كے طالب ہو

7. اور اپنے پروردگار كے لئے صبر كرو

8. جب صور پھونكا جائے گا

9. وہ دن كا مشكل دن ہوگا

10. (يعني) كافروں پر آسان نہ ہوگا

11. ہميں اس شخص سے سمجھ لينے دو جس كو ہم نے اكيلا پيدا كيا

12. اور مال كثير ديا

13. اور (ہر وقت اس كے پاس) حاضر رہنے والے بيٹے ديئے

14. اور

ہر طرح كے سامان ميں وسعت دي

15. ابھي خواہش ركھتا ہے كہ اور زيادہ ديں

16. ايسا ہرگز نہيں ہوگا۔ يہ ہماري آيتيں كا دشمن رہا ہے

17. ہم اسے صعود پر چڑھائيں گے

18. اس نے فكر كيا اور تجويز كي

19. يہ مارا جائے اس نے كيسي تجويز كي

20. پھر يہ مارا جائے اس نے كيسي تجويز كي

21. پھر تامل كيا

22. پھر تيوري چڑھائي اور منہ بگاڑ ليا

23. پھر پشت پھير كر چلا اور (قبول حق سے) غرور كيا

24. پھر كہنے لگا كہ يہ تو جادو ہے جو (اگلوں سے) منتقل ہوتا آيا ہے

25. (پھر بولا) يہ (خدا كا كلام نہيں بلكہ) بشر كا كلام ہے

26. ہم عنقريب اس كو سقر ميں داخل كريں گے

27. اور تم كيا سمجھے كہ سقر كيا ہے؟

28. (وہ آگ ہے كہ) نہ باقي ركھے گي اور نہ چھوڑے گي

29. اور بدن جھلس كر سياہ كردے گي

30. اس پر اُنيس داروغہ ہيں

31. اور ہم نے دوزخ كے داروغہ فرشتے بنائے ہيں۔ اور ان كا شمار كافروں كي آزمائش كے لئے مقرر كيا ہے (اور) اس لئے كہ اہل كتاب يقين كريں اور مومنوں كا ايمان اور زيادہ ہو اور اہل كتاب اور مومن شك نہ لائيں۔ اور اس لئے كہ جن لوگوں كے دلوں ميں (نفاق كا) مرض ہے اور (جو) كافر (ہيں) كہيں كہ اس مثال (كے بيان كرنے) سے خدا كا مقصد كيا ہے؟ اسي طرح خدا جس كو چاہتا ہے گمراہ كرتا ہے اور جس كو چاہتا ہے ہدايت كرتا ہے اور

تمہارے پروردگار كے لشكروں كو اس كے سوا كوئي نہيں جانتا۔ اور يہ تو بني آدم كے لئے نصيحت ہے

32. ہاں ہاں (ہميں) چاند كي قسم

33. اور رات كي جب پيٹھ پھيرنے لگے

34. اور صبح كي جب روشن ہو

35. كہ وہ (آگ) ايك بہت بڑي (آفت) ہے

36. (اور) بني آدم كے لئے مؤجب خوف

37. جو تم ميں سے آگے بڑھنا چاہے يا پيچھے رہنا چاہے

38. ہر شخص اپنے اعمال كے بدلے گرو ہے

39. مگر داہني طرف والے (نيك لوگ)

40. (كہ) وہ باغہائے بہشت ميں (ہوں گے اور) پوچھتے ہوں گے

41. (يعني آگ ميں جلنے والے) گنہگاروں سے

42. كہ تم دوزخ ميں كيوں پڑے؟

43. وہ جواب ديں گے كہ ہم نماز نہيں پڑھتے تھے

44. اور نہ فقيروں كو كھانا كھلاتے تھے

45. اور اہل باطل كے ساتھ مل كر (حق سے) انكار كرتے تھے

46. اور روز جزا كو جھٹلاتے تھے

47. يہاں تك كہ ہميں موت آگئي

48. (تو اس حال ميں) سفارش كرنے والوں كي سفارش ان كے حق ميں كچھ فائدہ نہ دے گي

49. ان كو كيا ہوا ہے كہ نصيحت سے روگرداں ہو رہے ہيں

50. گويا گدھے ہيں كہ بدك جاتے ہيں

51. (يعني) شير سے ڈر كر بھاگ جاتے ہيں

52. اصل يہ ہے كہ ان ميں سے ہر شخص يہ چاہتا ہے كہ اس كے پاس كھلي ہوئي كتاب آئے

53. ايسا ہرگز نہيں ہوگا۔ حقيقت يہ ہے كہ ان كو آخرت كا خوف ہي نہيں

54. كچھ شك نہيں كہ يہ نصيحت ہے

55.

تو جو چاہے اسے ياد ركھے

56. اور ياد بھي تب ہي ركھيں گے جب خدا چاہے۔ وہي ڈرنے كے لائق اور بخشش كا مالك ہے

ترجمه پشتو

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

$ (23)

$ (24)

$ (25)

$ (26)

$ (27)

$ (28)

$ (29)

$ (30)

$ (31)

$ (32)

$ (33)

$ (34)

$ (35)

$ (36)

$ (37)

$ (38)

$ (39)

$ (40)

$ (41)

$ (42)

$ (43)

$ (44)

$ (45)

$ (46)

$ (47)

$ (48)

$ (49)

$ (50)

$ (51)

$ (52)

$ (53)

$ (54)

$ (55)

$ (56)

ترجمه كردي

1. Bi navê Yezdanê Dilovan ê Dilovîn Yê xwe di kinca da pêcayî!

2. Tu rabe, îdî tu (merivan) hişyar bike.

3. Û tu Xuda yê xwe (ji hevrîtî ya pûtan) bi mezinahî paqij bike.

4. Û tu îdî cilê xwe paqij bike.

5. Û tu îdî dest ji pîsî ya berde.

6. Û tu tilfa bi kirina xwe neke, ji bo ku tu (hember ya wan) pir hildî.

7. Îdî tu ji bona (qayîlbûna) Xuda yê xwe ra hew bike.

8. Îdî gava (ji bona hewarê) di stûrî da hatibe qîkirinê.

9. Îdî ewa roya royeke pir tenge.

10. Li ser filan qe hêsaî nîne.

11. Tu min û ewî (fileyê) ku min ewa rût afirandîye bi tenê bihêle.

12. Min ji bona wî ra malê peyweste daye.

13. Û zarên xûyaî jî daye.

14. Û min ji bona wî ra qencî

raxistibû.

15. Paşê ewî jî dixwast, ku ez ji wî ra hêj pir bikim.

16. Na! (ez ji bona wî ra pir nakim) loma bi rastî ewa ji bona beratene me ra înçkar bûye.

17. Di nêzîk da bi rastî ezê ji bona bilindî ya wî ra (şapatan) raxim.

18. Bi rastî ewî raman kirîye û pîva ye.

19. Îdî ewa bimire (hatîye kuştinê) ka ewî ça pîva ye?

20. Paşê dîsa ewa bimire, ka ewî biçi awayî pîva ye?

21. Paşê li wan (pîvanê xwe) mêze kirîye.

22. Pasê murûzê xwe kirîye û rûye xwe tirş kirîye.

23. Paşê pişta xwe daye xwe qure kirîye.

24. Îdî (aha) gotiye: "Bi rastî eva (Qur'an a) ançeke; ji şopa wan ançne borîne."

25. Bi rastî eva (Qur'an a) hey gotinêmerivan in.

26. Di nêzîk da ezê jî ewî bavêjime (doja) sar.

27. Tu ji kû dizanî gelo ka (doja) sar çîye?

28. (Ewa doja) di para da tu tiştî nahêle û tu kesî bernade.

29. Ewa (doja) çerman hişk dike.

30. Li ser (wê dojê) nuzdeh (ferişteyên fermande) hene.

31. Ji bona ku ewanê pirtûk ji wan ra hatîye bizanin bi rastî ewa pirtûka ji wan ra hatîye maf e û bawer ya wanê, ku bawer kirine jî pir bibe û ji bo ku ewanê ji wan ra pirtûk hatîye û ewanê bawer kirine dudil nebin û ji bona ku ewanê di dilê wan da nexwaşî heye û ewanê bûne file (aha) bêjin, ka Yezdan bi van hecwekîyan çi va ye? Me hevrîne dojê hey ji

feriştan çê kirîye, me hêjmara wan (feriştan) ji bona wanê, ku bûne fıne raxistîye ceribandin. Bi vî awayî Yez¬dan ji kîjanî ra bivê, rê ya xwe li ber wî wunda dike û ji kîjanî ra jî bivê,ewî tîne rê ya rast. Ji pêştirê Xuda yê te tu kes bi hêjmara leşkerê wî nizan e.Ewa (doja sar) ji bona kesan ra hey şîretek e.

32. Nal (bi gotina wan filan nîne) bi hîvê.

33. Û bi danê şevê gava dizvire diçe.

34. Û bi danê sibehê jî gava zer dibe.

35. Sond dixum, ku ewa (doja sar) yek ji wan (şapatên) mezin in.

36. (Ewa doja) ji bona merivan ra hişyar bûnek e.

37. (Her wusan jî) ji we kîjanê bivê, ku di qencîyan da pêş û paş da bikeve, ji bona (wî ra jîhişyar bûnek e).

38. Her kesek gerewa kirina xwe ye.

39. Ji pêştirê (wanê pirtûka wan) li rastê wan da hatîye dayînê.

40. Ewanan di behiştandan in.

41. Ji gunehkaran dipirsin.

42. Gelo çi tişti hûn xistine vê (doja) sare qeremok?

43. Ewan (aha pisyara wan dane û) gotine: "Bi rastî em ji wanê nimêjker ne bûn."

44. Me ji bona belengazan ra jî xurek ne dida.

45. Û em bi leyîztik hazan ra noqê leyîztikê dibûn.

46. Û me bi roya xelat û celatan vir dikir (bi wê bawer ne dikir).

47. (Em di van kirinan da bûn) heya mirina me hat.

48. Îdî mehder ya tu mehdervanî kêrê wan ne hat.

49. Bi vî ra jî gelo ji bona wan

ra çi bûye ku ewan (ji Qur'an ê) rû difetilînin?

50. Tu dibê qey ewan kerên kovîn e.

51. Ji şêran silikîn e.

52. Na! (ewan ji wan şîretan hiş hilnadin) lê divên, ku ji bona wan heryekê ra rûpelên vekirî li ser navê wan ji Xuda yê wan bihata, paşê bawer bikirinan.

53. Na! (ji bona wan ra ewan rûpelan nayên) lê ewan ji (şapata) para da natirsin (loma bawer nakin).

54. Na! (bila ewan ji wan kirinê xwe para werin) loma bi rastî ewa (Qur'an a) hişyar bûneke (sedritî ye).

55. Îdî kîjan bivê, ji bona xwe ra ji wê (Qur'an ê) şîretan hildide.

56. Ji pêştirê wanêYezdan va ye, ku ji (Our'an ê) şîretan hildin, qe tu kes şîretan hilnade. Bi rastî (Yezdan) babete ji bo parizî û baxişandinê ra.

ترجمه اندونزي

Maka waktu itu adalah waktu(datangnya)hari yang sulit,(9)

Bagi orang- orang kafir lagi tidak mudah.(10)

Biarkanlah Aku bertindak terhadap orang yang Aku telah menciptakannya sendirian.(11) (2)

Dan Aku jadikan baginya harta benda yang banyak,(12) (3)

Dan anak- anak yang selalu bersama dia,(13) (4)

Dan Ku lapangkan baginya(rezeki dan kekuasaan)dengan selapang- lapangnya,(14) (5)

Kemudian dia ingin sekali supaya Aku menambahnya.(15) (6)

Sekali- kali tidak (kan Aku tambah)karena sesungguhnya dia menentang ayat- ayat Kami (Al Quran).(16) (7)

Aku akan membebaninya mendaki pendakian yang memayahkan.(17) (8)

Sesungguhnya dia telah memikirkan dan menetapkan(apa yang ditetapkannya)(18) (9)

Maka celakalah dia! Bagaimanakah dia menetapkan,(19) (10)

Kemudian celakalah dia! Bagaimanakah dia menetapkan,(20) (11)

Kemudian dia memikirkan,(21) (12)

Sesudah itu dia bermasam muka dan merengut,(22) (13)

Kemudian dia berpaling(dari kebenaran)dan menyombongkan

diri,(23) (14)

Lalu dia berkata:"(Al Quran)ini tidak lain hanyalah sihir yang dipelajari(dari orang- orang dahulu),(25) (15)

Ini tidak lain hanyalah perkataan manusia".(25) (16)

Aku akan memasukkannya ke dalam(neraka)Saqar.(26) (17)

Tahukah kamu apa(neraka)Saqar itu(27) (18)

Saqar itu tidak meninggalkan dan tidak membiarkan.(28) (19)

(Neraka Saqar)adalah pembakar kulit manusia.(29) (20)

Di atasnya ada sembilan belas(malaikat penjaga).(30) (21)

Dan tiada Kami jadikan penjaga neraka itu melainkan dari malaikat; dan tidaklah Kami menjadikan bilangan mereka itu melainkan untuk jadi cobaan bagi orang- orang kafir, supaya orang- orang yang diberi Al Kitab menjadi yakin dan supaya orang yang beriman bertambah imannya dan supaya orang- orang yang diberi Al- Kitab dan orang- orang mukmin itu tidak ragu- ragu dan supaya orang- orang yang di dalam hatinya ada penyakit dan orang- orang kafir(mengatakan):" Apakah yang dikehendaki Allah dengan bilangan ini sebagai suatu perumpamaan" Demikianlah Allah menyesatkan orang- orang yang dikehendaki- Nya dan memberi petunjuk kepada siapa yang dikehendaki- Nya. Dan tidak ada yang mengetahui tentara Tuhanmu melainkan Dia sendiri. Dan Saqar itu tiada lain hanyalah peringatan bagi manusia.(31) (22)

Sekali- kali tidak, demi bulan,(32) (23)

Dan malam ketika telah berlalu,(33) (24)

Dan subuh apabila mulai terang.(34) (25)

Sesungguhnya Saqar itu adalah salah satu bencana yang amat besar,(35) (26)

Sebagai ancaman bagi manusia.(36) (27)

(Yaitu) bagi siapa di antaramu yang berkehendak akan maju atau mundur.(37) (28)

Tiap- tiap diri bertanggung jawab atas apa yang telah diperbuatnya,(38) (29)

Kecuali golongan kanan,(39) (30)

Berada di dalam surga, mereka tanya menanya,(40) (31)

Tentang(keadaan)orang- orang yang berdosa,(41) (32)

" Apakah yang memasukkan kamu ke dalam Saqar(neraka)"(42) (33)

Mereka menjawab:" Kami dahulu tidak termasuk orang- orang yang mengerjakan salat,(43) (34)

Dan kami tidak(pula)memberi makan orang miskin,(44) (35)

Dan adalah kami membicarakan yang batil, bersama dengan orang- orang yang membicarakannya,(45) (36)

Dan adalah kami mendustakan hari pembalasan,(46) (37)

Hingga datang kepada kami kematian".(47) (38)

Maka tidak berguna lagi bagi mereka syafaat dari orang- orang yang memberikan syafaat.(48) (39)

Maka mengapa mereka(orang- orang kafir)berpaling dari peringatan(Allah)",(49) (40)

Seakan - akan mereka itu keledai liar yang lari terkejut,(50) (41)

Lari daripada singa.(51) (42)

Bahkan tiap- tiap orang dari mereka berkehendak supaya diberikan kepadanya lembaran- lembaran yang terbuka.(52) (43)

Sekali- kali tidak. Sebenarnya mereka tidak takut kepada negeri akhirat. (53) (44)

Sekali- kali tidak demikian halnya. Sesungguhnya Al Quran itu adalah peringatan.(54) (45)

Maka barang siapa menghendaki, niscaya dia mengambil pelajaran daripadanya(Al Quran).(55) (46)

Dan mereka tidak akan mengambil pelajaran daripadanya kecuali(jika)Allah menghendakinya. Dia(Allah)adalah Tuhan Yang patut(kita)bertakwa kepada- Nya dan berhak memberi ampun.(56) (47)

Dengan menyebut nama Allah Yang Maha Pemurah lagi Maha Penyayang. (48)

Aku bersumpah dengan hari kiamat.(1) (49)

Dan aku bersumpah dengan jiwa yang amat menyesali (dirinya sendiri).(2) (50)

Apakah manusia mengira, bahwa kami tidak akan mengumpulkan (kembali) tulang belulangnya.(3) (51)

Bukan demikian, sebenarnya Kami kuasa menyusun (kembali) jari jemarinya dengan sempurna.(4) (52)

Bahkan manusia itu hendak membuat maksiat terus menerus.(5) (53)

Ia bertanya:" Bilakah hari kiamat itu"(6) (54)

Maka apabila mata terbelalak (ketakutan),(7) (55)

Dan apabila bulan telah hilang cahayanya,(8) (56)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Wahai orang yang berselimut! (1)

Bangunlah serta berilah peringatan dan amaran (kepada umat

manusia). (2)

Dan Tuhanmu, maka ucaplah dan ingatlah kebesaranNya! (3)

Dan pakaianmu, maka hendaklah engkau bersihkan. (4)

Dan segala kejahatan, maka hendaklah engkau jauhi. (5)

Dan janganlah engkau memberi (sesuatu, dengan tujuan hendak) mendapat lebih banyak daripadanya. (6)

Dan bagi (menjalankan perintah) Tuhanmu, maka hendaklah engkau bersabar (terhadap tentangan musuh)! (7)

Kerana apabila telah ditiup sangkakala, (8)

Maka saat yang demikian adalah saat (berlakunya) hari yang sukar - (9)

Kepada orang-orang kafir, lagi tidak mudah (mengelak azabnya). (10)

(Jangan engkau bimbang wahai Muhammad) biarkanlah Aku sahaja membalas orang (yang menentangmu) yang Aku ciptakan dia (dalam keadaan) seorang diri (tidak berharta dan anak pinak), (11)

Dan Aku jadikan baginya harta kekayaan yang banyak, (12)

Serta anak pinak (yang ramai), yang sentiasa ada di sisinya. (13)

Dan Aku mudahkan baginya (mendapat kekayaan dan kekuasaan) dengan semudah-mudahnya. (14)

Kemudian ia ingin sangat, supaya Aku tambahi lagi; (15)

Tidak sekali-kali (akan ditambahi) ! Kerana sesungguhnya dia menentang dengan degilnya akan ayat-ayat Kami (Al-Quran, yang disampaikan oleh Rasul Kami). (16)

Aku akan menyeksanya (dengan azab) yang memuncak beratnya. (17)

Kerana sesungguhnya ia telah memikirkan dan mereka-reka berbagai tuduhan terhadap Al-Quran) - (18)

Maka binasalah dia hendaknya! Bagaimanakah dia berani mereka-reka (yang demikian)? (19)

Sekali lagi: binasalah dia hendaknya! Bagaimana ia berani mereka-reka (tuduhan-tuduhan itu)? (20)

Kemudian ia merenung dan memikirkan (berkali-kali: jalan-jalan mencaci Al-Quran, tetapi ia gagal); (21)

Setelah itu ia memasamkan mukanya serta ia bertambah masam berkerut; (22)

Kemudian ia berpaling (dari kebenaran) dan berlaku sombong angkuh, (23)

Serta ia berkata: " (Al-Quran) ini tidak lain hanyalah sihir yang

dituntut serta dipelajari (dari ahli-ahlinya); (24)

"Ini tidak lain hanyalah kata-kata (rekaan) manusia!" (25)

(Disebabkan kekufurannya itu) Aku akan masukkan dia ke dalam neraka Saqar. (26)

Dan apa jalannya engkau dapat mengetahui kedahsyatan neraka Saqar itu? (27)

Ia membakar mangsanya dengan tidak meninggalkan sisa, dan tidak membiarkannya (binasa terus) (28)

Ia terus-menerus membakar kulit manusia! (29)

Pengawal dan penjaganya adalah sembilan belas (malaikat). (30)

Dan (ketahuilah bahawa hikmat) Kami tidak menjadikan pengawal-pengawal neraka itu melainkan (dari kalangan) malaikat, (kerana merekalah sekuat-kuat dan sebenar-benar makhluk yang menjalankan perintah Kami); dan (hikmat) Kami tidak menerangkan bilangan mereka melainkan dengan satu bilangan yang menyebabkan kesesatan dan kesengsaraan orang-orang kafir itu, supaya orang-orang yang diberi Kitab (Yahudi dan Nasrani) boleh percaya dengan yakin (akan kebenaran Al-Quran), dan supaya orang-orang yang beriman bertambah imannya; dan juga supaya orang-orang yang diberi Kitab dan orang-orang yang beriman itu tidak ragu-ragu (tentang kebenaran keterangan itu); dan (sebaliknya) supaya orang-orang (munafik) yang ada penyakit (ragu-ragu) dalam hatinya dan orang-orang kafir berkata: "Apakah yang di maksudkan oleh Allah dengan menyebutkan bilangan ganjil ini?" Demikianlah Allah menyesatkan sesiapa yang dikehendakiNya (menurut undang-undang peraturanNya), dan memberi hidayah petunjuk kepada sesiapa yang dikehendakiNya (menurut undang-undang peraturanNya); dan tiada yang mengetahui tentera Tuhanmu melainkan Dia lah sahaja. Dan (ingatlah, segala yang diterangkan berkenaan dengan) neraka itu tidak lain hanyalah menjadi peringatan bagi manusia. (31)

Sebenarnya! Demi bulan, (32)

Dan malam apabila ia balik melenyapkan diri, (33)

Dan waktu subuh apabila ia terang-benderang, (34)

Sesungguhnya neraka Saqar itu adalah salah satu (malapetaka) yang amat besar, (35)

Yang menjadi amaran bagi

umat manusia, (36)

(Iaitu) bagi sesiapa di antara kamu yang mahu maju (dalam mengerjakan kebaikan) atau yang mahu mundur (daripada mengerjakannya). (37)

Tiap-tiap diri terikat, tidak terlepas daripada (balasan buruk bagi amal jahat) yang dikerjakannya, (38)

Kecuali puak Kanan, (39)

(Mereka ditempatkan) di dalam Syurga (yang penuh nikmat), mereka bertanya-tanya, (40)

Tentang (tempat tinggal) orang-orang yang bersalah, (41)

(Setelah melihat orang-orang yang bersalah itu, mereka berkata): "Apakah yang menyebabkan kamu masuk ke dalam (neraka) Saqar?" (42)

Orang-orang yang bersalah itu menjawab: "Kami tidak termasuk dalam kumpulan orang-orang yang mengerjakan sembahyang; (43)

"Dan kami tidak pernah memberi makan orang-orang miskin; (44)

"Dan kami dahulu selalu mengambil bahagian memperkatakan perkara yang salah, bersama-sama orang-orang yang memperkatakannya; (45)

"Dan kami sentiasa mendustakan hari pembalasan, (46)

"Sehinggalah kami didatangi oleh perkara yang tetap diyakini". (47)

Maka tidak akan berguna kepada mereka sebarang syafaat pertolongan (kalaulah ditakdirkan ada) sesiapa yang boleh memberikan syafaat itu. (48)

(Kalau demikianlah halnya orang-orang yang bersalah), maka mengapa mereka berpaling lari dari peringatan (Al-Quran) ? (49)

Seolah-olah mereka sekawan keldai liar yang lari, (50)

Melarikan diri (ketakutan) dari singa! (51)

(Mereka tidak merasa cukup dengan peringatan itu) bahkan tiap-tiap seorang di antaranya mahu supaya diberi kepadanya lembaran surat yang terbuka (yang diturunkan dari langit untuk dibaca oleh mereka sendiri). (52)

Sebenarnya! (Bukan kerana kemahuan mereka tidak berhasil), bahkan mereka (tidak percaya dan) tidak takut akan hari akhirat. (53)

Ketahuilah! Sesungguhnya Al-Quran itu adalah satu peringatan (yang sangat besar pengajarannya); (54)

Oleh itu sesiapa yang mahu (beringat) dapatlah ia mengambil peringatan daripadanya. (55)

Dan (dalam pada

itu) tiadalah mereka dapat beringat melainkan jika dikehendaki Allah; Dia lah Tuhan yang berhak dipatuhi perintahNya, dan Dia lah jua yang berhak memberi keampunan (kepada orang-orang yang beriman dan taat). (56)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. Ewe uliyevaa.

2. Simama na uonye.

3. Na Mola wako umtukuze.

4. Na nguo zako uzisafishe.

5. Na uchafu uondoe.

6. Wala usiwafanyie ihsani ili upate zaidi.

7. Na kwa ajili ya Mola wako fanya subira.

8. Basi itakapopigwa parapanda.

9. Basi siku hiyo itakuwa siku ngumu.

10. Kwa makafiri haitakuwa nyepesi.

11. Niache mimi na niliyemuumba peke yangu.

12. Na nikampa mali nyingi.

13. Na watoto waonekanao.

14. Na nikampangia mpango.

15. Kisha anatumaini nizidishe.

16. Siyo, hakika yeye alikuwa adui ya Aya zetu.

17. Karibuni nitamtesa kwa mateso makuu.

18. Hakika yeye alifikiri na alipimia.

19. Basi ameangamia alipimaje!

20. Tena ameangamia alipimaje!

21. Kisha akatazama.

22. Kisha akakunja kipaji na akafinya uso.

23. Kisha aligeuka na akajivuna.

24. Na akasema: Hii si kitu ila ni uchawi ulionukuliwa.

25. Hii siyo ila ni kauli ya binadamu.

26. Karibuni nitamtia Motoni.

27. Na nini kitakujulisha Moto ni nini?

28. Hautabakisha wala hautaacha.

29. Unababua ngozi.

30. Juu yake wako (walinzi) kumi na tisa.

31. Na hatukuweka walinzi wa Moto ila Malaika, wala hatukuifanya hesabu yao ila kuwa jaribio kwa wale waliokufuru, ili wawe na yakini waliopewa Kitabu, na walioamini wazidi katika imani, wala wasiwe na shaka wale waliopewa Kitabu na Waumini, na ili walio na ugonjwa katika nyoyo zao na waliokufuru waseme: Anataka

nini Mwenyeezi Mungu kwa mfano huu? Hivyo ndivyo anavyompoteza Mwenyeezi Mungu anayetaka, na anamuongoza anayetaka, wala hapana yeyote ajuaye majeshi ya Mola wako ila yeye tu, na hayo si kitu ila ni ukumbusho kwa mwanadamu.

32. Sivyo, naapa kwa mwezi.

33. Na kwa usiku unapokucha.

34. Na kwa asubuhi inapopambazuka.

35. Hakika huo ni mmoja wapo katika (misiba) mikubwa.

36. Ni onyo kwa binadamu.

37. Kwa anayetaka miongoni mwenu kwenda mbele au kurudi nyuma.

38. Kila nafsi itafungika (Motoni) kwa (amali mbaya) ilizozichuma.

39. Isipokuwa watu wa kheri.

40. Katika Mabustani, wataulizana.

41. Juu ya waovu.

42. Ni kipi kilichokupelekeni Motoni.

43. Watasema: Hatukuwa miongoni mwa waliosali.

44. Wala hatukuwa tukilisha masikini.

45. Na tulikuwa tukipiga porojo pamoja na wapigao porojo.

46. Na tulikuwa tukikadhibisha siku ya hukumu.

47. Mpaka mauti yakatufikia.

48. Basi hautawafaa uombezi wa waombezi.

49. Basi wamekuwaje kukengeuka onyo hili?

50. Kama kwamba ni punda wanaokwenda mbio.

51. Wanaokimbia simba.

52. Bali kila mmoja wao anataka apewe nyaraka zilizofunuliwa.

53. Sivyo, bali wao hawaiogopi Akhera.

54. Sivyo kwa hakika huo ni ukumbusho.

55. Basi anayetaka aukumbuke.

56. Na hawatakumbuka isipokuwa apende Mwenyeezi Mungu, yeye ndiye Mwenye kuogopwa na Mwenye kusamehe.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 122

(74) سوره مدثر مكى است و پنجاه و شش آيه دارد (56)

[سوره المدثر (74): آيات 1 تا 7]

ترجمه آيات به نام خداوندى كه در دنيا رحمتى عام براى همه و در آخرت رحمتى خاص براى مؤمنين دارد.

هان اى روپوش به خود پيچيده (1).

برخيز و انذار كن (2).

و پروردگارت را تكبير گوى (3).

و جامه ات را از هر آلودگى پاك بدار (4).

و

از پليديها دورى نما (5).

و در برابر احسانت نه منت بگذار و نه آن را بسيار و بزرگ بدان (6).

و به خاطر پروردگارت صبر كن (7).

بيان آيات اين سوره مشتمل بر مطالب زير است: اول اينكه رسول خدا (ص) را دستور مى دهد به اينكه مردم را انذار كند، و اين دستور را با لحنى و در سياقى بيان ______________________________________________________ صفحه ى 123

كرده كه از آن پيداست جزو دستورهاى اوائل بعثت است. دوم اينكه اشاره مى كند به عظمت شان قرآن و جلالت قدرش. سوم اينكه كسانى را كه منكر قرآن شوند و نسبت سحر به آن دهند تهديد، و كسانى را كه از دعوت قرآن سر بتابند مذمت كرده است.

[جمع بين روايات مختلف در باره زمان نزول سوره مباركه مدثر]

و اين سوره از اولين سوره هاى نازل در اوائل بعثت و ظهور دعوت اسلامى است. حتى بعضى «1» گفته اند اولين سوره اى است كه از قرآن نازل شده. هر چند كه خود آياتش اين قول را تكذيب مى كند، چون مى رساند رسول خدا (ص) قبل از اين سوره قرآن را بر مردم مى خوانده، و مردم تكذيبش مى كردند و از آن اعراض مى نمودند و نسبت سحر به آن مى دادند.

و به همين جهت بعضى از مفسرين متمايل به اين قول شده اند كه اولين آياتى كه از قرآن نازل شد، هفت آيه از اول همين سوره بوده، و لازمه اين قول آن است كه سوره مورد بحث يكباره نازل نشده باشد. و اين قول هر چند از نظر متن آيات هفتگانه بعيد نيست، ليكن سياق اول سوره علق آن را دفع مى كند، چون ظاهر آن اين است كه آيات اول سوره علق اولين

آيات نازله از قرآن است.

بعضى هم احتمال داده اند سوره مورد بحث اولين سوره اى باشد كه بعد از مامور شدن آن جناب به دعوت علنى نازل شده باشد، و سوره علق اولين سوره نازله از قرآن باشد، چون رسول خدا (ص) بعد از بعثت و نزول سوره علق مدتها دعوتش پنهانى بود، در نتيجه سوره مورد بحث به منزله آيه" فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ" «2» است، كه دعوت علنى را اعلام مى كند، با همين نكته بين سه دسته از روايات را جمع كرده: اول آنهايى كه مى گويد سوره مدثر اولين سوره قرآن است، دوم آنهايى كه مى گويد سوره مدثر بعد از سوره علق نازل شده، و سوم آنهايى كه مى گويد سوره مزمل و مدثر با هم نازل شده اند. ليكن اين قول قدمى از احتمال فراتر نگذاشته.

و به هر حال آنچه يقينى و مسلم است اين است كه اين سوره در اوائل بعثت نازل شده و جزو اولين سوره هاى قرآنى است، و آيات هفتگانه اى كه در اين فصل آورديم متضمن امر به انذار و ساير لوازم انذار است، كه خداى تعالى به آن سفارش فرموده.

[معناى خطاب" يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ"]

" يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ" كلمه" مدثر"- با تشديد دال و تشديد ثاء- در اصل" متدثر" بوده، كه از مصدر

_______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 644.

(2) به طور آشكار آنچه را ماموريت دارى بيان كن و از مشركان روى گردان. سوره حجر، آيه 94. ______________________________________________________ صفحه ى 124

" تدثر" مشتق شده، و معنايش پيچيدن جامه و پتو و امثال آن به خود در هنگام خواب است، و خطاب در اين جمله به رسول خدا (ص) است، كه در

چنين حالى بوده، و لذا به همان حالى كه داشته يعنى" پتو به خود پيچيده" مورد خطاب قرار گرفته، تا ملاطفت را برساند، نظير جمله" يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ" كه اين انس و ملاطفت را مى رساند.

بعضى «1» از مفسرين گفته اند: مراد از" تدثر" جامه نبوت به تن پوشيدن آن جناب است، نه جامه ظاهرى، و در حقيقت در اين تعبير نبوت تشبيه به لباس شده، كه صاحبش را مى آرايد و زينت مى دهد.

بعضى «2» ديگر گفته اند: مراد از آن گوشه گيرى و غيبت آن جناب از انظار مردم است، چون در ايامى كه مورد اين خطاب قرار مى گرفت در غار حرا زندگى مى كرد. بعضى «3» ديگر گفته اند: مراد از آن استراحت و فراغت است، گويا به آن جناب خطاب فرموده: هان اى كسى كه فارغ و بى خيال استراحت كرده اى! زمان فراغت و راحت تمام شد، و اينك زمان دشواريهاى تكاليف و رنج هدايت مردم رسيده است.

اينها كه ذكر شد وجوهى است كه هر چند در جاى خود درست و بى اشكال است، اما آنچه از عبارت مورد بحث به ذهن مى آيد همان معناى اول است.

" قُمْ فَأَنْذِرْ" ظاهرا مراد تنها اين است كه آن جناب را امر به انذار كند، بدون اينكه نظرى داشته باشد به اينكه چه كسى را انذار كند، پس در حقيقت معناى جمله اين است كه به وظيفه انذار قيام كن. ولى بعضى «4» گفته اند: (اين دستور به كسانى كه بايد انذار شوند نيز) نظر دارد، چيزى كه هست مفعول جمله يعنى انذار شونده از كلام حذف شده، و تقدير كلام" قم فانذر عشيرتك الاقربين" است، يعنى برخيز و خويشاوندان نزديكت را انذار كن، چون

انذار در ابتداى دعوت با همان نزديكان مناسبت دارد، هم چنان كه در سوره شعراء هم همين طور آمده.

بعضى «5» ديگر گفته اند: انذار شونده كه مفعول جمله" فانذر" است و در كلام حذف شده، عموم مردم است، چون در جاى ديگر فرموده:" وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ" «6».

در مقام مورد بحث تنها انذار را آورد، و تبشير را ذكر نكرد، و نفرمود:" قم فانذر و

_______________

(1) روح البيان، ج 10، ص 223.

(2 و 3) روح المعانى، ج 29، ص 116.

(4 و 5) روح المعانى، ج 29، ص 116.

(6) ما تو را به سوى عموم مردم فرستاديم. سوره سبأ، آيه 28. ______________________________________________________ صفحه ى 125

بشر"، با اينكه تماميت دعوت هر دو را لازم دارد، و اين بدان جهت بود كه سوره مورد بحث از سوره هاى ابتداى دعوت است، و در ابتداى دعوت بيشتر انذار كاربرد دارد.

[معناى تكبير و فرق آن با تسبيح

" وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ" يعنى هم در باطن دل و مرحله اعتقاد، و هم در مرحله عمل و هم به زبان پروردگار خود را به عظمت و كبريا منسوب كن، و او را از اينكه معادل و يا ما فوقى داشته باشد منزه بدار، چون چيزى نيست كه شريك او و يا غالب بر او و يا مانع سر راه او باشد، و نقصى عارض بر او نمى شود، و هيچ وصفى از اوصاف، او را تحديد نمى كند، و لذا از ائمه معصومين (ع) وارد شده كه معناى تكبير (اللَّه اكبر) اين است كه خدا از اينكه در وصف بگنجد بزرگتر است، پس خداى تعالى از هر وصفى كه ما با آن توصيفش كنيم، و حتى

از خود اين وصف بزرگتر است، و همين معنا با توحيد اسلامى مناسب است، چون توحيدى كه اسلام پيشنهاد كرده از هر توحيد ديگرى كه در ساير شرايع دينى سراغ داريم بالاتر و مهم تر است.

و اين معنايى كه ما براى تكبير ذكر كرديم فارق ميان دو كلمه تكبير و تسبيح (اللَّه اكبر و سبحان اللَّه) است، سبحان اللَّه منزه داشتن خدا از هر صفت عدمى است، كه چون مرگ و عجز و جهل و غيره نقص شمرده شود، و اما اللَّه اكبر منزه دانستن خداى تعالى است از هر وصفى كه ما برايش ذكر كنيم، چه وجودى و چه عدمى، و حتى منزه بودنش از اين تنزيه ما، براى اينكه هر صفتى كه ما براى خدا ذكر كنيم، محدود در چارچوبه خودش است، و شامل مفاهيم ديگر نمى شود، و خداى تعالى اين چنين نيست، چون به هيچ حدى محدود نمى گردد- دقت بفرماييد.

بعضى «1» از مفسرين گفته اند: منظور، امر به تكبير در نماز است.

و تعبير از خداى تعالى به" ربك" خالى از اين اشعار نيست كه توحيد خداى تعالى در آن روزها كه اوائل بعثت بوده، اختصاص به رسول خدا (ص) داشته، كسى غير آن جناب يكتاپرست نبوده است.

در تفسير كشاف در معناى جمله" فكبر" گفته: حرف" فاء" بدين جهت بر سر كلمه آمده كه معناى شرط در آن خوابيده بوده، گويا فرموده:" هر طور كه باشد پس تكبير او را ترك مكن".

_______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 645. ______________________________________________________ صفحه ى 126

[اقوال مختلف در باره مراد از تطهير جامعه ها (و ثيابك فطهر)]

" وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ" بعضى «1» از مفسرين گفته اند: اين عبارت كنايه است از اصلاح

عمل. و سخن اين مفسر بى وجه نيست، براى اينكه عمل آدمى به منزله جامه اى است براى جان آدمى كه حامل عقائد او است، چون ظاهر، عنوان و معرف باطن است، و در كلام عرب بسيار ديده مى شود كه از طهارت باطن و صلاح عمل به طهارت جامه كنايه مى آورند.

بعضى «2» گفته اند: اين تعبير كنايه است از تزكيه نفس، و پاك نگه داشتن آن از لكه هاى گناهان و زشتى ها، بعضى ديگر گفته اند: مراد از پاك داشتن جامه كوتاه كردن آن است، تا از نجاست (هاى روى زمين) پاك بماند، چون وقتى دامن جامه بلند بود، به زمين مى سايد، و ايمن از آلوده شدن به نجاست نمى ماند.

بعضى «3» ديگر گفته اند: منظور از تطهير جامه، پاك نگه داشتن همسران از كفر و معاصى است، چون قرآن كريم فرموده:" هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ- آنها لباس شما هستند".

و بعضى «4» گفته اند: منظور همان معناى ظاهرى كلام، يعنى پاك كردن جامه از نجاسات براى نماز است. و اگر اين معنا منظور باشد مناسب تر آن است كه بگوييم: منظور از تكبير براى پروردگار هم همان تكبير نماز است، و در نتيجه دو آيه مورد بحث در صدد تشريع اصل نماز دوش به دوش و هم زمان با فرمان دعوت خواهد بود.

ممكن است كسى ايراد كند- هم چنان كه كرده اند- كه نزول اين آيات در زمانى اتفاق افتاده كه اصلا نماز واجب نشده بود؟ در پاسخ مى گوييم: هر چند تشريع نمازهاى واجب يوميه با اين خصوصياتى كه امروز دارد در شب معراج اتفاق افتاده، و جمعا ده ركعت يعنى پنج تا دو ركعت بوده، و سپس هفت ركعت بر آن افزوده شده است، الا

اينكه اصل نماز از همان اوائل بعثت تشريع شده بود، به شهادت اينكه در سوره علق اولين سوره اى كه نازل شده و نيز در سوره مزمل در باره آن سخن رفته است. و علاوه بر آن، روايات هم بر اين معنا دلالت دارد.

بعضى «5» ديگر گفته اند: مراد از تطهير جامه ها تخلق به اخلاق حميده و ملكات فاضله _______________

(1) تفسير قرطبى، ج 19، ص 63.

(2) روح المعانى، ج 29، ص 117.

(3) تفسير فخر رازى، ج 3، ص 193.

(4) تفسير كشاف، ج 4، ص 645.

(5) روح البيان، ج 10، ص 225. ______________________________________________________ صفحه ى 127

است. و در معناى تطهير ثياب اقوالى ديگر هست كه ما از نقل آنها اغماض كرديم، چون مى توان آنها را به يكى از وجوه نقل شده ارجاع داد، و از همه آن وجوه بهتر وجه اول و پنجم است.

" وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ" بعضى «1» گفته اند: كلمه" رجز"- به ضمه راء و كسره آن و سكون جيم- به معناى عذاب است، و مراد از" دورى كردن از عذاب" دورى كردن از سبب آن يعنى گناهان و زشتى ها است. و معناى آيه اين است كه:" از گناهان و نافرمانيها دورى كن".

بعضى «2» ديگر گفته اند: كلمه" رجز" اسم است براى هر قبيح و هر عمل و اخلاقى كه طبع سليم آن را پليد بداند، و امر از دورى از رجز، امر به اجتناب از خصوص اخلاق و عقيده اى است كه خدا را خوش نيايد، و يا أمر به اجتناب از خصوص اخلاق زشت است. اين احتمال دوم بنا بر آن وجهى است كه در باره آيه" وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ" نقل كرده گفتيم: منظور ترك گناهان و زشتى ها

است، در نتيجه آيه گذشته در باره عمل و آيه مورد بحث در باره اخلاق مى شود.

بعضى «3» هم گفته اند: كلمه" رجز" به معناى صنم است، و آيه شريفه دستور مى دهد به اينكه عبادت و پرستش بت ها را ترك كند (و به آنها نزديك نشود).

" وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ" آنچه از سياق بر مى آيد و با سياق هم تناسب دارد، اين است كه مراد از" منت گذارى" اين است كه شخص احسانگر آن قدر احسان خود را به رخ احسان شده بكشد كه نعمتش مكدر شود، و از نظر وى بيفتد كما اينكه فرموده:" لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى «4» و نيز فرموده:" يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا" «5» و مراد از" استكثار" اين است كه آدمى چيزى را كه مى دهد به چشمش زياد آيد، آيه شريفه مى فرمايد: وقتى صدقه اى مى دهى و يا كار نيكى مى كنى، به رخ طرف مكش، و كار نيكت در نظرت بزرگ نيايد، البته كلمه" استكثار" به معناى زياده طلبى هم هست، ولى در اينجا آن معنا منظور نيست.

_______________

(1 و 2) روح المعانى، ج 29، ص 119.

(3) مجمع البيان، ج 10، ص 385.

(4) صدقات خود را با منت و اذيت باطل نكنيد. سوره بقره، آيه 264.

(5) بر تو منت مى نهند كه مسلمان شده اند. سوره حجرات، آيه 17. ______________________________________________________ صفحه ى 128

[چند وجه در معناى آيه:" وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ" و" وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ"]

و معناى آيه مورد بحث اين است كه وقتى اين اوامر را امتثال كردى، يعنى قوم خود را انذار و پروردگار خود را تكبير، و جامه ات را تطهير كردى، و از پليديها دورى نمودى، بر كسى منت مگذار، در حالى

كه اطاعت خود را بزرگ و بسيار ببينى، و نسبت به آن عجب بورزى، (براى اينكه تو بنده اى هستى كه از خودت مالك چيزى نيستى، آنچه دارى خدا به تو داده، و تو را بر آن توانا كرده، و آنچه دارى مالكش خداى تعالى است، و او خودش بر آنچه تو را بر آن قدرت داده قادر است).

مفسرين در معنا و تفسير آيه وجوهى ديگر ذكر كرده اند كه با سياق آن طور كه بايد سازگار نيست، مثلا گفته اند «1»: معنايش اين است كه آنچه مى دهى به اين منظور مده كه بيشتر از آن را به تو بدهند. و يا گفته اند «2»: نعمت نبوت و قرآنى را كه خدا به تو داده بر مردم منت مگذار، تا با منت نهادن اجر بيشترى از آنان بگيرى. و يا گفته اند «3»: ابلاغ رسالت را بر امت خود منت منه. و يا گفته اند «4»: به خيال اينكه طاعاتت بسيار است و به اين بهانه، در انجام وظيفه سست مشو. و يا گفته اند «5»: وقتى به مردم چيزى عطا مى كنى نه بر آنان منت بگذار و نه عطيه خود را بسيار بدان. و يا گفته اند «6»: وقتى عطايى مى كنى به خاطر پروردگارت بكن، و صبر كن تا پاداش دهنده ات او باشد. و يا گفته اند «7»: اين آيه از ربا خوارى نهى كرده، مى فرمايد: اگر به كسى قرضى مى دهى براى اين مده كه بيشتر از آن را مطالبه كنى.

" وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ" يعنى به خاطر پروردگارت صبر كن، و چون كلمه" صبر" مطلق آمده، شامل همه اقسام آن يعنى صبر در هنگام مصيبت و صبر بر اطاعت و صبر بر ترك

معصيت مى شود. و معناى آيه اين است كه: به خاطر پروردگارت در هنگام مصيبت و آزار مردمى كه تو انذارشان مى كنى، و در برابر امتثال اين اوامر، و در برابر اطاعت خدا و ترك معصيتش صبر كن.

و اين معناى جامعى است براى مطالب متفرقه اى كه در تفسير آيه گفته اند، مثل اينكه بعضى «8» گفته اند: اين جمله امر به خود فعل است و نظرى به متعلق آن ندارد، فقط مى خواهد بفرمايد صبر كن، اما در برابر چه صبر كند ساكت است. و يا بعضى «9» گفته اند: منظور صبر در برابر اذيت و آزار مشركين است. و يا بعضى «10» گفته اند: منظور صبر بر اداى فرائض است. و

_______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 646.

(2) مجمع البيان، ج 10، ص 385.

(3 و 4 و 5 و 6 و 7) مجمع البيان، ج 10، ص 385.

(8 و 9 و 10) تفسير كشاف، ج 4، ص 646. ______________________________________________________ صفحه ى 129

بعضى ديگر وجوهى ديگر ذكر كرده اند.

بحث روايتى [(رواياتى در باره نزول سوره مدثر و بعضى آيات نخست آن)]

در الدر المنثور است كه طيالسى، عبد الرزاق، احمد، عبد بن حميد، بخارى، مسلم، ترمذى، ابن الضريس، ابن جرير، ابن منذر، ابن مردويه، و ابن الانبارى در كتاب" مصاحف" از يحيى بن ابى كثير روايت كرده اند كه گفت: من از ابو سلمة بن عبد الرحمن از اولين سوره اى كه از قرآن نازل شده پرسيدم، گفت سوره" يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ" است. گفتم: آخر مى گويند اولين سوره" اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ" بوده؟ ابو سلمه گفت: خود من از جابر بن عبد اللَّه از اين معنا سؤال كردم، همين را كه به شما گفتم پاسخ داد

و اضافه كرد: من به تو نمى گويم مگر همان را كه رسول خدا (ص) براى ما فرمود.

رسول خدا (ص) فرمود: من مجاور در غار حرا بودم، همين كه ايام اقامتم در حرا به پايان رسيد، صدايى شنيدم كه مرا مى خواند، سمت راست خود را نظر كردم كسى را نيافتم، سمت چپم را نظر كردم كسى را نيافتم، پشت سرم را نظر كردم چيزى نديدم، بالاى سرم را نظر كردم فرشته اى را كه قبلا در حرا نزدم آمده بود ديدم، كه بين زمين و آسمان بر كرسى نشسته بود، از ديدنش دچار رعب شده به خانه برگشتم، و گفتم مرا بپيچيد، در اين هنگام اين آيات نازل شد:" يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ ... وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ" «1».

مؤلف: اين حديث معارض است با احاديث ديگر كه دلالت دارد بر اينكه اولين سوره، سوره علق بوده، مضمون سوره" اقرء" هم مؤيد اين احاديث است، علاوه بر اين جمله" فرشته اى را كه قبلا در حرا نزدم آمده بود ديدم"، در خود اين حديث اشعار دارد بر اينكه قبل از اين سوره هم وحى بر آن جناب نازل مى شده.

و در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابو هريره روايت كرده كه گفت: به رسول خدا (ص) عرضه داشتيم: وقتى مى خواهيم داخل در نماز شويم چه بگوييم؟ در پاسخ اين سؤال خداى تعالى آيه" وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ" را نازل كرد، رسول خدا (ص) هم به ما دستور داد نماز را با تكبير افتتاح كنيم «2».

مؤلف: در اين روايت شبهه اى است، براى اينكه ابو هريره از كسانى است كه مدت _______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 280.

(2) الدر المنثور، ج

6، ص 281. ______________________________________________________ صفحه ى 130

بسيارى بعد از هجرت مسلمان شد، و اين سوره قبل از هجرت و در اوائل بعثت نازل شده، ابو هريره و بلكه همه صحابه آن روز كجا بوده اند؟

و در خصال از امير المؤمنين (ع) روايت كرده كه در حديث اربعة مائة (چار صد بند) فرمود: جمع كردن جامه، طهارت آن است، كه خداى تعالى مى فرمايد:" وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ" يعنى دامن جامه ات را جمع كن «1».

مؤلف: و در اين معنا عده اى از اخبار در كافى «2» و مجمع البيان «3» از امام باقر و امام صادق و امام ابى الحسن (ع) روايت شده.

و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه از جابر روايت كرده اند كه گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم كه كلمه" رجز" در آيه" وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ" را به ضمه راء مى خواند، و گفت منظور از رجز، بت ها است «4».

مؤلف: اينكه فرموده:" منظور از رجز، بت ها است" كلام جابر و يا شخصى ديگر است، كه در سلسله سند قرار داشته.

و در تفسير قمى در ذيل آيه" وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ" است كه در روايت ابى الجارود آمده كه هيچ وقت چيزى عطا مكن كه چشم داشت بيشتر از آن را داشته باشى «5».

_______________

(1) خصال صدوق، ج 2، ص 623، چاپ جامعه مدرسين.

(2) تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 453 به نقل از كافى.

(3) مجمع البيان، ج 10، ص 385.

(4) الدر المنثور، ج 6، ص 281.

(5) تفسير قمى، ج 2، ص 393.

ترجمه آيات وقتى فرمان كوبنده حق صادر مى شود (و در صور دميده مى شود و مردگان زنده مى گردند) (8).

آن روز كه روز بازگشت

خلائق به سوى خدا است روزى است سخت (9).

______________________________________________________ صفحه ى 132

و بر كافران روزى ناهموار است (10). مرا با آن كسى كه در خلقتش از كسى كمك نگرفتم واگذار (11).

همان كسى كه براى او اموالى عريض و طويل قرار دادم (12).

و فرزندانى كه همه برايش مانده اند (13).

و همه وسائل را برايش فراهم و منظم كردم (14).

و او تازه از من طمع دارد كه بيشترش دهم (15).

ولى نه، بيشتر كه نمى دهم هيچ، بلكه به زودى از هر سو دچار گرفتاريش مى كنم، چون او نسبت به آيات ما عناد ورزيد (16).

به زودى او را مجبور مى كنم كه از قله زندگى بالا رود (سپس او را به زير مى افكنم) (17).

(وقتى همفكرانش در باره قرآن از او داورى خواستند) فكرى كرد و اندازه اى گرفت (18).

مرگ بر او باد با آن اندازه اى كه گرفت (19).

و باز هم مرگ بر او باد با آن اندازه گيريش (20).

آن گاه نظرى كرد (21).

و سپس چهره در هم كشيد و رويى ترش نمود (22).

پس پشت كرد و كبر ورزيد (23).

و در آخر گفت اين قرآن نمى تواند چيزى به جز سحرهاى قديمى باشد (24).

اين نيست مگر سخن بشر (25).

و من به زودى او را به دوزخ در مى آورم (26).

و تو چه مى دانى كه دوزخ چيست (27).

نه چيزى باقى مى گذارد و نه فردى را از قلم مى اندازد (28).

سياه كننده بشره پوست است (29).

و نوزده فرشته بر آن موكل است (30).

و خازنان آتش را جز ملائكه قرار نداده و عدد آنها را جز به منظور آزمايش كفار نياورديم تا كسانى كه اهل كتابند به يقين در آيند و آنها كه ايمان دارند با ايمان آوردن اهل كتاب ايمانشان

بيشتر شود و اهل كتاب و مؤمنين شكى برايشان باقى نماند، و كفار و بيماردلان بگويند منظور خدا از توصيف (عدد نوزده) چيست. آرى خدا اين چنين گمراه مى كند هر كه را بخواهد و هدايت مى كند هر كه را بخواهد و عدد جنود پروردگار تو را كسى جز خود او نمى داند و اين جز براى تذكر بشر نيست (31). ______________________________________________________ صفحه ى 133

بيان آيات در اين آيات شريفه به طعنه زنندگان به قرآن كه آن را سحر مى خواندند و بعضى از حقائق آن را استهزاء مى كردند، تهديد شديدى شده است.

" فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ" كلمه" نقر" به معناى كوبيدن، و كلمه" ناقور" به معناى هر چيزى است كه به آن مى كوبند تا صدا كند، و جمله" نقر در ناقور" نظير جمله" نفخ در صور" كنايه از زنده كردن مردگان در قيامت و احضار آنان براى حساب رسى است، و جمله مورد بحث شرطى است، و جزاى آن جمله" فذلك ..." است.

[تركيب نحوى آيه:" فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ"]

" فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ" اشاره" ذلك" به زمان نقر در ناقور است، و بعيد نيست كه مراد از كلمه" يومئذ" روزى باشد كه خلائق براى حساب و جزا به سوى خدا بر مى گردند. يا ممكن است منظور روزى باشد كه به سوى خدا بر مى گردند، در نتيجه كلمه" يوم" ظرف مى شود براى روزى كه در ناقور نقر مى شود. و بنا بر اين در آيه مورد بحث كلمه" روز" ظرف واقع شده براى" روز"، پس مى شود قطعه اى از زمان ظرف شود براى قطعه اى ديگر، هم چنان كه سال را ظرف مى گيريم براى ماه،

و ماه را ظرف مى گيريم براى روز، و اين نوعى از عنايت است كه زمان را دو چيز مختلف مى گيرند، به خاطر اختلافى كه در صفات و حوادث واقعه در آن دارند، آن گاه به اعتبار بعضى از صفات ظرف مى شود براى خودش به اعتبار بعضى صفات ديگرش.

و در صورتى كه كلمه" يومئذ" را قيد بگيريم براى كلمه" فذلك"، معناى آيه چنين مى شود:" پس زمان نقر ناقور كه در روز رجوع خلائق به خدا واقع مى شود، زمانى بس دشوار بر كافران است" و اگر كلمه مذكور را قيد بگيريم براى كلمه" يوم"، معنا چنين مى شود:

" زمان نقر ناقور زمانى بس دشوار بر كافران است، در روزى كه خلائق به سوى خدا بر مى گردند".

و در تفسير كشاف گفته: اگر بپرسى كلمه" اذا" با چه عاملى منصوب شده، و چگونه ممكن است" يومئذ" ظرف شود براى" يوم عسير"؟، در پاسخ مى گويم: عامل نصب" اذا" چيزى است كه جزا بر آن دلالت مى كند، چون جمله مورد بحث به يك قضيه شرطيه ______________________________________________________ صفحه ى 134

منحل مى شود، و چنين معنا مى دهد: زمانى كه در ناقور كوبيده مى شود، امر بر كافران سخت مى گردد. و همين جزاى" سخت مى گردد" عامل نصب در" اذا" است، و اما علتى كه تجويز كرده كلمه" يومئذ" ظرف شود براى" يوم عسير" اين است كه باز جمله به جمله اى ديگر منحل مى شود، و معناى آن اين است كه: وقوع اين وقت نقر در روز سخت است، چون روز قيامت در حينى مى آيد و واقع مى شود كه مشغول نقر در ناقورند «1».

و نيز (در همان كتاب) گفته: ممكن است كلمه" يومئذ" را در تقدير مرفوع بگيريم تا بدل

باشد از كلمه" ذلك" و كلمه" يوم عسير" خبر آن باشد گويا فرموده: روز نقر، روزى است سخت «2».

و جمله" غير يسير" صفت ديگرى است براى كلمه" يوم"، و عسر آن را تاكيد نموده مى فهماند سختى آن روز از يك جهت و دو جهت نيست، بلكه از هر جهت است.

" ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً" اين جمله كلمه تهديد است، و روايات بسيار زيادى وارد شده كه اين جمله تا تمام بيست آيه بعدش همه در باره وليد بن مغيره نازل شده، كه داستانش در بحث روايتى آينده ان شاء اللَّه مى آيد.

كلمه" وحيدا" حال از فاعل" خلقت" است، و حاصل معنايش اين است كه: مرا با آن كس كه خلقش كردم واگذار، با آن كس كه در حالى خلقش كردم كه احدى با من در خلقت وى شركت نداشت، و بعد از خلقت به بهترين وجهى تدبيرش كردم، مرا با او واگذار، و بين من و او حائل مشو كه من او را كافى خواهم بود.

احتمال هم دارد كلمه" وحيدا" حال از مفعول" ذرنى" باشد. بعضى «3» هم آن را حال از مفعول" خلقت" كه حذف شده گرفته اند، و آن مفعول ضميرى است كه به موصول (من) بر مى گردد، و حاصل معنا اين است كه: مرا با كسى كه خلقش كردم در حالى كه او تنها بود نه مالى داشت و نه فرزندانى واگذار. بعضى هم احتمال داده اند كلمه" وحيدا" اصلا حال نباشد، بلكه منصوب به فعل تقديرى (أذم- مذمت مى كنم) باشد. ولى از همه اين وجوه بهتر همان وجه اول است.

" وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً" يعنى من براى او مالى ممدود يعنى گسترده

و يا ممدود به مدد نتايج و فايده قرار دادم.

_______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 646.

(2 و 3) تفسير كشاف، ج 4، ص 647. ______________________________________________________ صفحه ى 135

" وَ بَنِينَ شُهُوداً" يعنى برايش پسرانى قرار دادم حاضر كه آنها را پيش روى خود مى بيند كه مى خرامند و از آنان در رسيدن به هدفهاى خود كمك مى گيرد، اين جمله عطف است بر كلمه" مالا".

" وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً" كلمه" تمهيد" به معناى تهيه است، كه به طور مجاز در مورد گستردگى مال و جاه و رو به راهى زندگى استعمال مى شود.

" ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ كَلَّا إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً" يعنى سپس همين شخص طمع دارد كه مال و فرزندانى را كه به او داده ام زيادتر كنم، و زندگيش را بيش از پيش رو به راه سازم.

كلمه" كلا" او را در اين طمع و توقع رد مى كند، و جمله" إِنَّهُ كانَ" علت اين ردع را بيان نموده مى فهماند براى اين گفتيم" كلا" كه او به آيات ما عناد مى ورزد. كلمه" عنيد" به معناى معاندى است كه به عناد خود و آنچه دارد مباهات هم مى كند.

بعضى «1» گفته اند: وليد بن مغيره بعد از نزول اين آيات رفته رفته مال و اولاد خود را از دست داد تا در آخر خودش هم هلاك شد.

" سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً" كلمه" ارهاق" كه مصدر" ارهق" است به معناى فراگيرى به زور است و كلمه صعود به معناى گردنه صعب العبور كوه است. در اين جمله جزاى سوء و عذاب تلخى را كه وى به زودى مى چشد به گرفتار شدن در دره اى صعب العبور تشبيه شده.

[وصف حال وليد بن مغيره و تكذيب نمودن او،

و اخبار از در انداختنش به دوزخ

" إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ".

" تفكير" كه مصدر" فكر" است به معناى انديشيدن است، و" تقدير" كه مصدر" قدر" است به معناى اندازه گيرى و سنجيدن است، و" تقدير از روى تفكير" به معناى آن است كه چند معنا و چند وصف را در ذهن بچينى، يعنى آنها را در ذهن جابجا كنى، يكى را بگذارى و ديگرى را بردارى تا از رديف شدن آنها غرض مطلوب خود را نتيجه بگيرى، وليد بن مغيره هم در اين انديشه بود كه چيزى بگويد كه با آن گفته، دعوت اسلام را باطل كند، و مردم معاند مثل خودش آن گفته را بپسندند، پيش خود فكر كرد آيا بگويد اين قرآن شعر است، يا بگويد كهانت و جادوگرى است؟ آيا بگويد هذيان ناشى از جنون است، يا بگويد از

_______________

(1) روح المعانى، ج 29، ص 122. ______________________________________________________ صفحه ى 136

اسطوره ها و افسانه هاى قديمى است؟ بعد از آنكه همه فكرهايش را كرد اينطور اندازه گيرى كرد كه بگويد: قرآن سحرى از كلام بشر است، چون بين زن و شوهر و پدر و فرزند جدايى مى اندازد.

" فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ"- اين جمله- به طورى كه از سياق بر مى آيد- نفرينى است بر او، نظير جمله" قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ" «1» و جمله" ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ" تكرار همان نفرين و تاكيد آن است.

" ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ" اين آيات حال وليد را كه بعد از تفكير و تقدير به خود گرفته بود ممثل مى سازد،

و با لطيف ترين و در عين حال رساترين تمثيلى مجسم مى كند، چون معناى اينكه فرموده" ثُمَّ نَظَرَ" به طورى كه از سياق استفاده مى شود- اين است كه: وى بعد از تفكير و تقدير مثل كسى نظر كرد كه مى خواهد درباره امرى كه از او نظريه خواسته باشند، نظريه بدهد.

" ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ"- فعل" عبس" از ماده عبوس است كه به معناى تقطيب چهره است، در مجمع البيان مى گويد: عبوس كردن چهره و تقطيب و تكليح آن در معنا نظير همند، و جامع همه، ترش كردن رو، و گرفتگى صورت است در مقابل طلاقت و بشاشت كه به معناى گشاده رويى است. و فعل" بسر" از مصدر" بسور" است، كه به معناى بى ميلى و كراهت نمايان از چهره است. پس معناى جمله اين است كه وليد بعد از نظر كردن، چهره خود را گرفت و اظهار كراهت نمود «2».

" ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ"-" ادبار از هر چيزى" به معناى اعراض از آن است، و" استكبار" به معناى امتناع ورزيدن از در كبر و طغيان است، و اين دو يعنى ادبار و استكبار از احوالات روحى و درونى است، و اگر آن را فرع و نتيجه تمثيل بر نظر و عبوس و بسور كه از احوالات ظاهر و محسوس آدمى است گرفته، از اين جهت است كه اثر ادبار و استكبار وليد در ظاهر حالش هم اثر گذاشته، و آن اثر را قرآن كريم نقل كرده كه گفت:" إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ ..."، و به همين جهت اين جمله را با فاى تفريع و نتيجه گيرى عطف كرده، فرمود:" ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ فَقالَ إِنْ هذا ..." و

گر نه مى توانست اين را هم با كلمه" ثم" عطف كند.

" فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ"- يعنى در نتيجه ادبار و استكبار، باطن خود را اينطور

_______________

(1) خدا ايشان را هلاك و نابود كند، چگونه دروغ مى گويند؟! سوره توبه، آيه 30.

(2) مجمع البيان، ج 10، ص 386. ______________________________________________________ صفحه ى 137

اظهار كرد كه" ان هذا" نيست اين- يعنى قرآن-" إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ"، مگر سحرى كه از قديم روايت شده و هم اكنون نيز دانايان آن به نادانان تعليم مى دهند.

" إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ"- يعنى اين قرآن آن طور كه محمد (ص) ادعا مى كند كلام خدا نيست، بلكه كلام بشر است. بعضى «1» گفته اند: اين آيه به منزله تاكيد آيه قبلى است، هر چند دو معناى مختلف دارند، ولى مقصود از هر دو اين است كه قرآن كلام خدا نيست و چون هر دو يك معنا را مى رساندند، جمله دوم را با واو به جمله اول عطف نكرد.

" سَأُصْلِيهِ سَقَرَ وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ" يعنى به زودى او را داخل سقر مى كنم، و" سقر" در عرف قرآن يكى از نامهاى جهنم و يا دركه اى از دركات آن است، و جمله" سَأُصْلِيهِ سَقَرَ" يا بيان" سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً" است، و يا بدل از آن است و جمله" وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ" به اين منظور آورده شده كه بفهماند سقر بسيار مهم و هراس آور است.

[مقصود از توصيف سقر به اينكه" لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ ..."]

و در جمله" لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ" به خاطر اينكه نفى مطلق است، و مقيد نكرده كه چه چيزى را باقى

نمى گذارد و رها نمى كند، اقتضا دارد كه مراد از آن را اين بگيريم كه سقر هيچ چيزى از آنچه او به دست آورده باقى نمى گذارد و همه را مى سوزاند و احدى را هم از آنهايى كه در آن مى افتند از قلم نينداخته همه را شامل مى شود، به خلاف آتش دنيا كه بسيار مى شود بعضى از چيزها كه در آن مى افتد نمى سوزاند، و اگر مثلا انسانى در آن بيفتد پوست ظاهرى و صفات جسميش را مى سوزاند، و به روح او و صفات روحيش نمى رسد اما سقر احدى از كسانى كه در آن مى افتند باقى نمى گذارد بلكه همه را فرا مى گيرد، زيرا خداوند فرموده:" تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى" «2» و وقتى آنها را فرا گرفت چيزى از روح و جسمشان را باقى نمى گذارد بلكه همه را مى سوزاند هم چنان كه فرموده:" نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ" «3».

ممكن هم هست منظور اين باشد كه احدى را زنده نمى گذارد، و احدى را نمى ميراند، در اين صورت در معناى آيه زير خواهد بود كه مى فرمايد:" الَّذِي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرى ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى «4».

_______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 650.

(2) و كسانى را كه به فرمان خدا پشت كردند صدا مى زند. سوره معارج، آيه 17.

(3) آتش برافروخته الهى است. آتشى كه از دلها سر مى زند. سوره همزه، آيه 6 و 7.

(4) آن كسى كه خودش آتش كبرى را مى گيراند وارد مى شود، و آن گاه در آن آتش نه مى ميرد، و نه زنده مى ماند. سوره اعلى، آيه 12 و 13. ______________________________________________________ صفحه ى 138

بعضى «1» هم گفته اند: معناى جمله" لا تبقى" اين است كه سقر

چيزى را كه در آن بيفتد باقى نمى گذارد، مگر آنكه هلاكش مى كند وقتى هلاك شد به حالت هلاكت هم رهايش نمى كند، بلكه دوباره زنده اش مى كند تا باز شكنجه شود.

بعضى «2» ديگر گفته اند: معناى" لا تبقى" اين است كه براى آنان گوشتى باقى نمى گذارد و" وَ لا تَذَرُ" يعنى و استخوانى باقى نمى گذارد. و بعضى ديگر معانى ديگرى ذكر كرده اند.

" لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ" كلمه" لواحة" از مصدر تلويح است كه به معناى دگرگون كردن رنگ چيزى به سياهى است. و بعضى گفته اند به سرخى. و كلمه" بشر" جمع بشره است، كه به معناى ظاهر پوست بدن است. مى فرمايد: يكى ديگر از خصوصيات سقر اين است كه رنگ بشره بدنها را دگرگون مى سازد.

[مراد از نوزده نفر موكلان بر جهنم و اينكه فرمود:" وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً ..."]

" عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ" يعنى بر آن- سقر- نوزده نفر موكلند، كه عهده دار عذاب دادن به مجرمينند. و هر چند مطلب را مبهم گذاشته و نفرموده كه از فرشتگانند و يا غير فرشته اند، ليكن از آيات قيامت و مخصوصا تصريح آيات بعدى استفاده مى شود كه از ملائكه اند.

بعضى «3» از مفسرين گفته اند: ظاهر اين عبارت آن است كه مميز (در اصطلاح نحو معدود هر عددى را مميز مى نامند) عدد" تسعة عشر" كلمه" ملكا" باشد، آن گاه گفته: دليل اين معنا همين است كه عرب هاى فصيح از اين عبارت چنين فهميده اند، چون از ابن عباس روايت شده كه گفت: وقتى جمله" عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ" نازل شد ابو جهل به قريش گفت مادرانتان به عزايتان بنشينند، مى شنوم پسر ابى كبشه (رسول اللَّه ص) به شما خبر داده كه خازنان آتش نوزده نفرند و

شما كه جمعيت انبوهى هستيد آيا عاجزيد از اينكه هر ده نفرتان بر سر يكى از آن مردان موكل بر آتش بتازيد، در آن جمع، ابو اسد بن اسيد بن كلده جمحى كه مردى سخت دلاور بود گفت: من يك تنه حريف هفده نفر آنان هستم، شما همگى كار دو نفر ديگر را بسازيد.

_______________

(1) روح المعانى، ج 29، ص 125.

(2) مجمع البيان، ج 10، ص 388.

(3) روح المعانى، ج 29، ص 126. ______________________________________________________ صفحه ى 139

خواننده عزيز توجه دارد كه مفسر نامبرده هيچ دليلى بر مدعاى خود نياورده، علاوه بر اينكه حديث، خازنان دوزخ را رجل (مرد) خوانده و كلمه رجل به هيچ وجه بر فرشته اطلاق نمى شود، مخصوصا در عرف مشركين كه به نقل قرآن كريم در آيه" وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً" «1»، ملائكه را به طور كلى از جنس زن مى دانستند.

" وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً ..."

سياق آيه شهادت مى دهد بر اينكه مردم بعد از شنيدن آيه قبلى كه در باره عدد خازنان دوزخ بود در باره خازنان بگو مگو كرده اند، در نتيجه اين آيه نازل شد. با اين استظهار روايات وارده در شان نزول آيه تاييد مى شود كه ان شاء اللَّه در بحث روايتى آينده از نظر خواننده خواهد گذشت.

" وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً"- مراد از" اصحاب النار" همان خازنان موكل بر دوزخند كه عهده دار شكنجه دادن به مجرمينند، و اين معنا هم از جمله" عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ" استفاده مى شود و هم جمله" وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً ..." به آن شهادت مى دهد.

و حاصل معناى آيه اين است كه: ما اصحاب آتش و

موكلين بر آن را از جنس ملائكه قرار داديم كه قادر بر انجام ماموريت خود هستند. هم چنان كه در جاى ديگر فرمود:" عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ" «2» پس موكلين بر آتش از جنس بشر نيستند تا مجرمين اميد آن داشته باشند در برابرشان مقاومت كنند، و از بينشان ببرند.

" وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا"- كلمه" فتنة" به معناى محنت و آزمايش است، مى گويند منظور از اين جعل، جعل به حسب آگهى دادن است، نه جعل به حسب تكوين، در نتيجه معناى آيه اين است كه ما از عدد آن ملائكه و اينكه نوزده نفرند به شما خبر نداديم، مگر براى اينكه همين خبر باعث آزمايش كفار شود. ذيل آيه هم كه مى فرمايد:

" لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ ..." اين گفتار را تاييد مى كند.

" لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ"-" استيقان" به معناى يقين يافتن در دل است، و معناى اين جمله اين است كه ما براى اين گفتيم موكلين بر آتش نوزده فرشته اند كه اهل كتاب يقين كنند به اينكه قرآن نازل بر تو حق است، چون مى بينند قرآن هم مطابق كتاب _______________

(1) آنها فرشتگان را كه بندگان خدايند مؤنث پنداشتند. سوره زخرف، آيه 19.

(2) ملائكه اى غلاظ و شداد موكل بر آتشند كه هيچگاه خدا را در آنچه فرمان مى دهد نافرمانى ننموده، هر ماموريتى را انجام مى دهند. سوره تحريم، آيه 6. ______________________________________________________ صفحه ى 140

آسمانى ايشان است.

" وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً"- و نيز براى اينكه مؤمنين به اسلام هم وقتى ببينند كه اهل كتاب هم اين خبر قرآن را تصديق كرده اند، ايمانشان زيادتر شود.

" وَ

لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا"- و نيز براى اين بود كه در نتيجه بيماردلان منافق و كافران چنين و چنان كنند. بايد توجه داشت كه لام در جمله" ليقول" لام عاقبت است، به خلاف لام در" ليستيقن" كه لام تعليل به غايت است، براى اينكه كلام منافقان و كفار كه" ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا" كلامى تحقيرآميز است، و به منظور استهزاء گفته مى شود، و اين خود كفر است، و نمى تواند غايت و نتيجه براى عمل خداى تعالى شود، و مثلا بگوييم خداى تعالى به اين منظور عدد خازنان دوزخ را بيان كرد كه عده اى كفر و نفاق بورزند، مگر اينكه اين به تبع چيز ديگرى غايت فعل خدا قرار گيرد، به خلاف استيقان كه خود مرحله اى از ايمان است، و شايد همين اختلاف بين دو معنا باعث شده كه حرف" لام" دوباره تكرار شود، و بفرمايد:" ليستيقن" و" ليقول"، و گر نه اگر هر دو لام براى تعليل بود مى فرمود:" ليستيقن و يقول".

و معناى مجموع اين چند آيه چنين است كه:" اگر ما از عدد خازنان دوزخ خبر داديم، براى اين بود كه مايه آزمايش كفار و باعث يقين اهل كتاب و بيشتر شدن ايمان مؤمنين باشد، البته اين نتيجه هم بر آن غايات مترتب مى شود كه منافقين و كافردلان خواهند گفت:

خدا از اين مثل چه منظورى داشته".

مفسرين جمله" الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ" را به كسانى تفسير كرده اند كه دلهايشان مبتلا به شك و لجبازى و نفاق باشد و كلمه كافرون را به كسانى تفسير كرده اند كه تظاهر به كفر مى كنند، چه از مشركين و

چه از ديگران «1».

گفتيم منظور از جمله" ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا" تحقير و استهزاء بوده، و منظورشان از كلمه" هذا" اشاره است به جمله" عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ" و كلمه" مثل" به معناى وصف است، و معناى جمله اين است كه: خدا چه منظور داشته از اينكه خازنان دوزخ را به صفت" تِسْعَةَ عَشَرَ" توصيف كرده؟ و خلاصه چطور ممكن است اين عده اندك قدرت آن را داشته باشند كه تمامى دوزخيان را كه اكثر افراد جن و انسند عذاب كنند؟

_______________

(1) تفسير فخر رازى، ج 30، ص 207. ______________________________________________________ صفحه ى 141

دنباله بحثى كه پيرامون نفاق داشتيم [و بيان اينكه انگيزه هاى نفاق قبل از هجرت نيز وجود داشته است

بعضى «1» از مفسرين كه پذيرفته اند سوره مورد بحث در مكه نازل شده، و منافقين و بيماردلان در مدينه پيدا شدند، در باره آيه" وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ"، گفته اند كه: يك پيشگويى غيبى است از اينكه بعد از هجرت جمعى منافق پيدا خواهند شد.

و ما مى گوييم: اينكه سوره مورد بحث همه اش در مكه نازل شده باشد مطلبى است كه از نظر روايات متعين است، و بعضى از مفسرين ادعاى اجماع بر آن كرده اند، و اينكه از مقاتل نقل كرده اند كه آيه" وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً ..." در مدينه نازل شده از طريق نقل ثابت نشده كه به راستى او چنين چيزى گفته باشد و بر فرض هم كه ثابت باشد، يك نظريه شخصى از مقاتل است كه فكر كرده نفاق در مدينه پيدا شده و آيه از آن خبر مى دهد.

و اما اينكه نفاق در مدينه پيدا شد، بعضى «2» از مفسرين

بر آن اصرار ورزيده و استدلال كرده اند به اينكه رسول خدا (ص) و مسلمانان قبل از هجرت آن قدر نيرومند نبودند، و امرشان نافذ و دستشان باز نبوده كه مردم از هيبت آنان حساب ببرند، و كفر باطنى خود را پنهان كنند، و يا به اميد خيرشان دم از اسلام بزنند، به خلاف حالى كه مسلمانان بعد از هجرت در مدينه داشتند.

ليكن اين استدلال تمام نيست، زيرا همانطور كه در سوره منافقون در بحثى كه پيرامون نفاق داشتيم به ناتمامى آن اشاره نموديم و حاصلش اين است كه: انگيزه و علت نفاق منحصر در ترس و پروا داشتن، و يا به دست آوردن خير عاجل نيست، چون ممكن است كسى به اميد نفع و خير مؤجل و دراز مدت نفاق بورزد، و ممكن است كسى به انگيزه تعصب و حميت نفاق بورزد، و يا انگيزه اش اين باشد كه نسبت به كفر قبلى خود عادت داشته، دست برداشتن از عادت برايش مشكل باشد، و همچنين ممكن است انگيزه هايى ديگر باعث نفاق شود.

و هيچ دليلى در دست نيست كه دلالت كند بر اينكه پاى اين انگيزه ها در مورد هيچ يك از مسلمانان مكه در كار نبوده، بلكه از بعضى از همان مسلمانان نقل شده كه در مكه ايمان آورده، و سپس برگشته، و يا با شك و ترديد ايمان آورده و سپس ثابت قدم شده.

_______________

(1 و 2) روح المعانى، ج 29، ص 127. ______________________________________________________ صفحه ى 142

علاوه بر اين خداى تعالى خودش فرموده:" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّهِ وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا

مَعَكُمْ أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فِي صُدُورِ الْعالَمِينَ وَ لَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنافِقِينَ" «1».

و اين دو آيه در سوره عنكبوت است، كه در مكه نازل شده، و مى بينيد كه از وجود نفاق در مكه خبر مى دهد، و بر فرض كه از همه ادله مكى بودن اين سوره صرفنظر كنيم، همين كه مى بينيم مشتمل بر مساله فتنه و اذيت شدن در راه خداست، بايد بفهميم كه حد اقل اين دو آيه در مكه نازل شده، چون در مدينه فتنه و اذيت ديدن در راه خدا رخ نداد. و اگر بگويى آخر در آيه اول مساله نصرت خدايى ذكر شد. مى گوييم: صرف اين دليل نمى شود بر اينكه آيه در مدينه نازل شده، چون نصرت مصاديق ديگرى هم غير از فتح و پيروزى در جنگ كه فتحى فورى و نقد است دارد.

و احتمال اينكه مراد از فتنه، واقعه اى باشد كه بعد از هجرت در مكه رخ داد به مطلب ما ضررى نمى زند، براى اينكه منافقين مفتون كه بعد از هجرت و در مكه مفتون شدند، و دچار نفاق گرديدند از همانهايى بودند كه قبل از هجرت ايمان آورده بودند، هر چند كه بعد از هجرت مورد اذيت واقع شدند.

و جا دارد كه آيه" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ" «2» را هم به مثل همين بيانى كه ما كرديم حمل نموده بگوييم:

در صورتى كه منظور از فتنه عذاب باشد شامل بعضى از مسلمانانى كه در مكه اسلام آوردند مى شود، هر چند كه سوره حج در مدينه نازل شده باشد.

"

كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ"- كلمه" كذلك" اشاره است به _______________

(1) و بعضى از مردم كسانيند كه مى گويند به خدا ايمان آورديم، ولى همين كه در راه خدا اذيتى ببينند فتنه مردم را نظير عذاب خدا مى گيرند، و اگر نصرتى از ناحيه پروردگارت برسد به طور قطع مى گويند ما هم با شماييم، آيا خدا را داناتر به آنچه در دلهاى عالميان است نمى دانند؟ خداى تعالى اين صحنه هاى اذيت و نصرت را پيش مى آورد (تا چنين و چنان شود و) تا معلوم كند چه كسانى ايمان آوردند، و چه كسانى نفاق ورزيدند. سوره عنكبوت، آيه 10 و 11.

(2) و بعضى از مردم كسانى هستند خدا را به زبان و ظاهر مى پرستند همين كه دنيا به آنها رو كند و نفع و خيرى به آنان رسد حالت اطمينان پيدا مى كنند اما اگر مصيبتى به عنوان امتحان به آنها برسد دگرگون مى شوند و به كفر رو مى آورند. سوره حج، آيه 11. ______________________________________________________ صفحه ى 143

مضمون آيه" وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً ..." و در جمله" وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ" بى اطلاعى غير خداى تعالى را مقيد كرده به قيد" جنود"- كه به معناى گروه هاى فشرده و متراكمى است كه خداى تعالى براى اجراى اوامر خود خلقشان كرده- نه خصوص عده خازنان دوزخ، در نتيجه به اطلاقش مى فهماند كه علم به حقيقت آن جنود، و خصوصيات خلقتشان، و عده نفراتشان، و اعمالى كه انجام مى دهند، و دقائق حكمتى كه در همه اين امور نهفته است، مخصوص به خداى تعالى است، و احدى با خدا در آن شريك نيست، پس هيچ احدى نمى تواند عده

آنان را اندك و يا زياد بشمارد، و يا در باره خصوصيات آنان با اينكه جاهل است طعنه اى بزند و اظهار نظرى كند.

" وَ ما هِيَ إِلَّا ذِكْرى لِلْبَشَرِ"- ضمير" هى" به جمله" عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ" بر مى گردد، و اگر آن را مؤنث آورد و نفرمود" هو" براى اين بود كه خبر مؤنث است. و معناى جمله: اين است كه بشر هيچ راهى به علم و آگهى از جنود پروردگار تو ندارد، و اگر ما خود خبر داديم كه خازنان دوزخ نوزده نفرند، براى اين بود كه مايه تذكر آنان شود، و از آن انذار گيرند «1».

بعضى «2» گفته اند: ضمير" هى" به كلمه" جنود" و بعضى «3» ديگر گفته اند: به كلمه" سقر" و بعضى «4» گفته اند: به" سوره"، و بعضى «5» گفته اند: به" آتش دنيا"، بر مى گردد، كه وجه آخرى از همه بى پايه تر است. ناگفته نماند كه آيه مورد بحث دلالت دارد بر اينكه خطابهاى قرآنى متوجه به عموم بشر است.

بحث روايتى [(رواياتى در باره آنچه وليد بن مغيره در باره قرآن گفت، و نزول آيات گذشته در باره او)]

در تفسير قمى در ذيل" فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ ... وَحِيداً" آمده كه اين آيات در باره وليد بن مغيره پير مردى مجرب از هوشمندان عرب نازل شد، وى يكى از كسانى است كه به رسول خدا (ص) استهزاء مى كرد.

رسول خدا (ص) در حجر اسماعيل مى نشست و قرآن مى خواند،

_______________

(1) نه اينكه بر سر اين عدد قيل و قال راه بيندازند، و خلاصه قرآن كريم كتاب هدايت است، نه وسيله سرگرمى و بگو مگو- مترجم.

(2) تفسير قرطبى، ج 19، ص 83.

(3) روح المعانى، ج 29، ص 129.

(4

و 5) مجمع البيان، ج 10، ص 131. ______________________________________________________ صفحه ى 144

روزى قريش كه دور وليد بن مغيره جمع شده بودند از او پرسيدند: اى ابو عبد الشمس اين چيست كه محمد (ص) مى گويد؟ آيا شعر است يا كهانت، و يا خطابه؟ در پاسخ گفت بگذاريد نزديكش شوم و كلامش را بشنوم پس نزد آن جناب رفت و گفت: اى محمد از اشعارى كه سروده اى برايم بخوان، فرمود: آنچه مى خوانم شعر نيست، بلكه كلامى از خداى تعالى است، كه آن را براى ملائكه و انبيا و رسولان خود پسنديده است، وليد گفت: مقدارى از آن برايم تلاوت كن.

رسول خدا (ص) سوره" حم سجده" را خواند، وقتى رسيد به آيه شريفه" فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ" لرزه بر اندام وليد افتاد و موى بدنش راست شد، و بدون اينكه براى قريش خبر ببرد كه چه شد، مستقيما به خانه خود رفت.

قريش نزد ابو جهل رفته گفتند: اى ابو حكم، ابو عبد الشمس از دين خود بيرون شد و به دين محمد گرويد مگر نمى بينى كه از آن زمان كه به نزد محمد (ص) رفت ديگر نزد ما برنگشت. روزى صبح ابو جهل نزد وليد رفت و گفت: اى عمو تو ما را سرافكنده و رسوا كردى، و زبان شماتت دشمن را بر سر ما دراز كردى، و به دين محمد گرويدى. وليد گفت: من به دين او نگرويده ام و ليكن از او كلامى شنيدم كه از سنگينى و دشوارى پوست بر بدن جمع مى شود، ابو جهل گفت: حال بگو ببينم آيا كلام او خطابه نبود؟

گفت: نه، براى اينكه خطابه كلامى متصل و

پيوسته است، و كلام او بند بند است، آن هم بند بندى كه بندهايش شباهتى به هم ندارند. ابو جهل پرسيد: آيا شعر است؟ گفت: نه، شعر هم نيست، براى اينكه تو خود آگاهى كه من همه اقسام اشعار عرب را شنيده ام، بسيطش و مديدش و رجزش را، و كلام محمد به هيچ وجه نمى تواند شعر باشد. ابو جهل پرسيد: پس چيست؟ وليد گفت بايد به من مهلت بدهى درباره اش فكر كنم.

فرداى آن روز قريش به وليد گفتند: اى ابو عبد الشمس، نظرت در باره سؤال ما چه شد؟ گفت شما بگوييد كلام محمد (ص) سحر است، براى اينكه دل انسان را مسخر مى كند، لذا خداى تعالى درباره وى فرمود:" ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً".

و اگر او را وحيد خواند، براى آن بود كه او به قريش گفته بود پوشش خانه كعبه يك سال به عهده من به تنهايى است، و يك سال به عهده همه شما، چون او مال بسيار و باغهاى زيادى داشت، و دوازده پسر در مكه داشت، و داراى ده برده بود، كه نزد هر يك از آنها هزار دينار مال التجاره بود، و قنطار آن روز هم همين هزار دينار بود. مى گويند:" قنطار" عبارت بود ______________________________________________________ صفحه ى 145

از پوست گاوى كه مملو از طلا باشد «1».

و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و بيهقى در كتاب" دلائل" از طريق عكرمه از ابن عباس روايت كرده كه گفت: وليد بن مغيره نزد رسول خدا (ص) آمد، رسول خدا (ص) از قرآن برايش خواند، به طورى كه گويا دلش نرم شد، جريان به اطلاع ابو جهل رسيد،

نزد وى رفت و گفت عمو جان قوم تو مى خواهند برايت مالى جمع آورى نموده، در اختيارت قرار دهند، چون شنيده اند تو به دين او گرويده اى تا از اين راه مالى به دست آورى. وليد گفت: مگر قريش نمى داند كه من ثروتمندترين ايشانم؟! ابو جهل گفت: اگر چنين است پس در باره محمد چيزى بگو تا قومت بفهمند كه تو منكر دين او هستى، و يا حد اقل بى ميل به گرويدن به آنى، وليد پرسيد آخر چه بگويم؟ به خدا سوگند احدى در ميان شما نيست كه از من به شعر و به رجز و قصيده آن، و حتى به اشعار جنيان داناتر باشد، به خدا سوگند كلام محمد هيچ شباهتى به هيچ يك از اين اقسام شعر ندارد، و به خدا سوگند براى كلام او كه كلام خدايش مى خواند، حلاوتى و بر آن طلاوتى (حسن و بهجتى) مخصوص است، كلام او اعلايش مثمر و اسفلش مغدق است، كلامى است برتر از هر كلام، و هيچ كلامى برتر از او نمى شود، كلامى است كه ما دون خود را خرد و بى مقدار مى كند.

ابو جهل گفت: قوم تو به اين سخنان راضى نمى شوند تا در باره او چيزى بگويى. وليد گفت: مرا واگذار تا فكرى كنم، بعد از آنكه همه فكرهايش را كرد گفت: كلام او چيزى به جز سحر نيست، سحرى كه آن را از ديگران گرفته است، اينجا بود كه آيه" ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً" نازل شد «2».

و در مجمع البيان است كه عياشى به سند خود از زراره و حمران و محمد بن مسلم از امام صادق و امام باقر (ع) روايت كرده اند كه

فرموده اند: وحيد به معناى ولد زنا است. و زراره گفته كه: شخصى به امام باقر (ع) عرضه داشت يكى از مردم بنى هشام (يعنى دودمان وليد بن مغيره) در خطبه خود افتخار كرده كه من پسر وحيدم، فرمود: واى بر او اگر مى دانست وحيد چيست هرگز به فرزندى او افتخار نمى كرد. پرسيديم وحيد چيست؟

فرمود كسى است كه مردم برايش پدرى نشناسند «3».

_______________

(1) تفسير قمى، ج 2، ص 393 و 394.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 282 و 283.

(3) مجمع البيان، ج 10، ص 387. ______________________________________________________ صفحه ى 146

و در الدر المنثور است كه احمد، ابن منذر، ترمذى، ابن ابى الدنيا در كتاب" صفة النار"، ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابن حبان، حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و بيهقى در كتاب" البعث"، از ابو سعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود كلمه" صعود" به معناى كوهى است در آتش كه كفار هفتاد سال از آن بالا مى روند و پايين مى آيند و آن تا ابد چنين است «1».

و در تفسير قمى در ذيل آيه" ثم عبس" فرمود: يعنى روى خود را ترش كرد،" و بسر" يعنى اخم كرد «2».

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 283.

(2) تفسير قمى، ج 2، ص 394.

ترجمه آيات چنين نيست قسم به ماه (تابان) (32).

و قسم به شب تار چون (به سحر كه وقت راز و نماز مشتاقان خداست) باز گردد (33).

و قسم به صبح چون جهان را روشن سازد (34).

كه اين قرآن يكى از بزرگترين آيات (خدا) است (35).

پند و اندرز آدميانست (36).

تا از شما آدميان هر كه بخواهد (در مقام ايمان و طاعت و سعادت) پيش افتد يا

باز ماند (37).

هر كسى در گرو عملى است كه انجام داده است (38).

مگر اهل يمين (كه به يمن و سعادت نيكوكار شدند) (39). ______________________________________________________ صفحه ى 148

آنان در باغهاى بهشت متنعمند و سؤال مى كنند (40).

از احوال دوزخيان گنهكار (41).

كه شما را چه عملى به عذاب دوزخ در افكند؟ (42).

آنان جواب دهند كه ما از نمازگزاران نبوديم (43).

و به مستمند طعام (و صدقه اى) نمى داديم (44).

و ما با اهل باطل همنشين و همصدا بوديم (45).

و ما روز جزا را تكذيب مى كرديم (46).

تا آنكه (با مرگ) يقين به قيامت يافتيم (47).

پس در آن روز شفاعت شفيعان (از انبيا و اوليا) در حق آنان هيچ پذيرفته نشود (48).

بيان آيات در اين آيات قرآن كريم از تهمت هايى كه بدان زده شده تنزيه گرديده و اين معنا مسجل گشته كه قرآن يكى از آيات كبراى حق است. در آن انذار تمامى بشر است، و در پيرويش آزادى نفوس از گروگان اعمال است، اعمالى كه او را به سوى سقر مى كشاند.

" كلا" كلمه" كلا" (مانند حاشا در فارسى) رد و انكار مطالب ما قبل خودش است، در تفسير كشاف گفته: آوردن كلمه" كلا" بعد از جمله" وَ ما هِيَ إِلَّا ذِكْرى لِلْبَشَرِ" انكار ذكرى بودن قرآن براى منافقين و كفار است، مى فرمايد قرآن كه براى بشر تذكر است، براى اينان تذكر نيست، چون اينان متذكر نمى شوند، احتمال هم دارد به خاطر اينكه قبل از جمله" إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ" واقع شده، رد منكرين همين جمله باشد و بفرمايد على رغم منكرين قيامت، واقعه قيامت يكى از بزرگترين دواهى است «1».

پس بنا به احتمال اول انكار مطلب گذشته است، و بنا بر احتمال دوم انكار

و رد مطلب آينده است. البته احتمال سومى «2» نيز هست كه به زودى از نظر خواننده خواهد گذشت.

" وَ الْقَمَرِ وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ".

در اين جمله سه بار سوگند ياد شده، و منظور از" ادبار ليل" گذشتن شب در مقابل _______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 653.

(2) روح المعانى، ج 29، ص 130. ______________________________________________________ صفحه ى 149

پيش آمدن شب است، و منظور از" اسفار صبح" هويدا گشتن صبح و بيرون شدن آن از پرده شب است.

[چند وجه در باره مقصود از" إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ" و" نَذِيراً لِلْبَشَرِ"]

" إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ" مفسرين گفته اند: ضمير در اين جمله به كلمه" سقر" بر مى گردد و كلمه" كبر" جمع" كبرى" است.

و مراد از اينكه سقر يكى از بزرگترين است، اين است كه سقر يكى از بزرگترين دواهى و تحولات است، داهيه اى است كه هيچ داهيه ديگرى به آن پايه از عظمت نمى رسد، هم چنان كه خود ما مى گوييم: فلانى يكى از رجال است، يعنى در بين رجال نظيرى ندارد، و جمله مورد بحث جواب سوگند است.

و معناى آيه اين است كه: من به فلان و فلان سوگند مى خورم، كه سقر يكى از بزرگترين تحولات و دواهى عالم است- بزرگترين آن- از نظر اينكه بشر را تهديد مى كند.

و بعيد نيست وجه سومى در بين باشد، و آن اين است كه كلمه" كلا" رد گفتار وليد درباره قرآن باشد، كه گفت:" إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ" و ضمير" انها" به قرآن برگردد، بدان جهت كه قرآن آيات است و گر نه مى بايد فرموده باشد" انه" و يا از باب مطابقت اسم" ان"

با خبر آن باشد به اين معنا كه چون خبر" ان" يعنى كلمه" احدى" مؤنث است ضمير هم كه اسم آن است مؤنث آورده شده.

و معناى آيه اين است كه: نه، آن طور كه وليد گفت نيست، من به قمر و شب و صبح سوگند مى خورم كه قرآن- البته يعنى آياتش- از نظر انذار يكى از آيات كبراى الهى است.

بعضى «1» هم گفته اند: جمله" إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ" تعليل است براى" كلا"، و سوگندهايى كه بعد از اين كلمه و آن تعليل فاصله شده براى تاكيد است، نه جواب سوگند، و جواب سوگند در تقدير است، كه خود كلمه" كلا" بر آن دلالت مى كند «2».

" نَذِيراً لِلْبَشَرِ" كلمه" نذير" مصدر و به معناى بيم رساندن است، و اگر منصوب آمده به خاطر اين _______________

(1) تفسير ابى السعود، ج 9، ص 60.

(2) بنا به گفته اين مفسر معنا چنين مى شود: حاشا، به قمر و شب و صبح سوگند كه چنين نيست،- براى اينكه قرآن يكى از بزرگترين آيات الهى است- مترجم. ______________________________________________________ صفحه ى 150

بوده كه به نظر ما تميز، و به نظر بعضى «1» حال از مطلبى است كه از سياق" إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ" فهميده مى شود، و به قول آن مفسر معنايش اين است كه قرآن در حالى كه بيم رسان است، از آيات كبراى الهى است، و به نظر ما معنايش اين مى شود كه قرآن از حيث انذار و بيم رسانى از آيات كبراى حق است.

بعضى وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه قابل اعتناء نيست، مثلا يكى «2» گفته: صفت پيغمبر است، و آيه متصل به اول سوره و تقدير آن" قم نذيرا للبشر فانذر" است. و آن ديگرى

«3» گفته: صفت خداى تعالى است.

" لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ" اين جمله انذار را عموميت مى دهد به همه بشر، چه آنها كه ايمان بياورند و چه آنها كه نياورند و جمله" لمن شاء" بدل است از كلمه" بشر" و جمله" أَنْ يَتَقَدَّمَ ..." مفعول كلمه" شاء" است، و منظور از" تقدم"، پيروى كردن از حق است كه مصداق خارجيش ايمان و اطاعت است، و منظور از" تاخر"، پيروى نكردن است كه مصداقش كفر و معصيت است و معنايش اين است كه: از اين جهت از بزرگترين آيات الهى است كه نذير است براى همه بشر، چه آنهايى از شما كه حق را پيروى مى كنند، و چه آنهايى از شما كه حق را پيروى نمى كنند، و احدى نيست كه بى رابطه با قرآن باشد.

بعضى «4» گفته اند: جمله" أَنْ يَتَقَدَّمَ" در موضع رفع است تا مبتدا باشد، و جمله" لمن شاء" خبر آن است، و مثل اين است كه بگويى:" لمن توضأ ان يصلى- كسى كه وضو گرفته مى تواند نماز بخواند" پس معنى مطلق است يعنى" كسى كه تقدم را بخواهد مى تواند متقدم شود، و كسى كه تاخر را بخواهد مى تواند متاخر باشد" و يا مثل كلام خداى تعالى است كه در جاى ديگر فرموده:" فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ"، و مراد از تقدم و تاخر، سبقت گرفتن و نگرفتن به سوى خير است.

[معناى اينكه فرمود:" كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ" و مراد از استثناء" إِلَّا أَصْحابَ الْيَمِينِ"]

" كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ" حرف" باء" در" بما" به معناى باى فارسى و يا به معناى" بسبب" است، و يا به معناى" در مقابل"

است، و كلمه" رهينة" به معناى رهن و گروگان است، هم چنان كه زمخشرى در كشاف گفته: كلمه" رهينة" در آيه" كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ" مؤنث رهين نيست، كه كسى خيال كند چون كلمه" نفس" مؤنث است، رهينه نيز مؤنث آمده، چون اگر

_______________

(1 و 2 و 3) تفسير قرطبى، ج 19، ص 85.

(4) تفسير كشاف، ج 4، ص 654. ______________________________________________________ صفحه ى 151

اين منظور هم در كار باشد باز مى توانست مذكر بياورد، و بفرمايد" بما كسبت رهين" براى اينكه صيغه فعيل در صورتى كه به معناى مفعول باشد مذكر و مؤنث در آن يكسان است، هم در مذكر مى آيد و هم در مؤنث، بلكه اين كلمه اسمى است به معناى رهن، مثل اينكه كلمه" شتيمة" اسم شتم است، گويا فرموده:" كل نفس بما كسبت رهن" «1».

و معناى جمله بنا به گفته وى اين است كه:" هر نفسى در گرو است، با آنچه كه كرده، و يا به سبب آنچه كرده، و يا در مقابل آنچه كرده است".

و گويا عنايت در" رهينه شمردن هر نفس" اين بوده كه خداى تعالى اين حق را به گردن خلق دارد كه با ايمان و عمل صالح او را بندگى كنند، پس هر نفسى از خلق نزد خدا محفوظ و محبوس است، تا اين حق و اين دين را بپردازد، حال اگر ايمان آورد و عمل صالح كرد از گرو در آمده آزاد مى شود، و اگر كفر ورزيد و مرتكب جرم شد و با اين حال مرد، هم چنان رهين و براى ابد محبوس است، و اين يك نوع رهين بودن است، غير آن نوع ديگر كه آيه" كُلُّ امْرِئٍ

بِما كَسَبَ رَهِينٌ" «2» متعرض آن است و ما فرق ميان دو نوع رهين بودن را در سوره طور بيان كرديم.

گفتيم آيه قبلى انذار را تعميم مى داد، اين آيه علت آن تعميم را بيان مى كند، چون وقتى نفس انسانى رهين كرده هاى خود باشد، قهرا هر نفسى بايد از آتش قيامت كه او را در صورت مجرم بودن و پيروى حق نكردن در آن حبس مى كنند دلواپس باشد كه، همين دلواپسى تقوى است.

" إِلَّا أَصْحابَ الْيَمِينِ"" اصحاب يمين" كسانى هستند كه در روز حساب نامه عملشان را به دست راستشان مى دهند، و اينان دارندگان عقايد حق و اعمال صالح از مؤمنين متوسط الحالند، كه نامشان به عنوان" اصحاب اليمين" در مواردى از قرآن كريم مكرر آمده و به همين جهت استثناى مورد بحث استثنايى است متصل.

و آنچه از مجموع" مستثنى منه" و" مستثنى" استفاده مى شود اين است كه نفوس داراى عمل به دو قسم تقسيم مى شوند، يكى نفوسى كه رهين به كرده هاى خويشند، و اين نفوس مجرمين است، و دوم نفوس آزاد شده از رهن، و اين نفوس اصحاب يمين است، و اما" سابقون مقرب"، يعنى آنهايى كه خداى تعالى در بعضى از موارد كلامش قسم سوم براى دو

_______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 654.

(2) هر انسانى رهين خير و شرهايى است كه انجام داده. سوره طور، آيه 21 ______________________________________________________ صفحه ى 152

قسم نامبرده شمرده، و فرموده:" وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ... أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ" «1» داخل در تقسيم مورد بحث نيستند، چون در اول قيد كرديم، نفوس داراى عمل. و اما مقربين آن چنان در مستقر عبوديت استقرار يافته اند كه اصلا خود را صاحب نفس

نمى دانند، تا چه رسد به اينكه صاحب عمل بدانند، هم نفس خود را ملك خدا مى دانند، و هم اعمالشان را، آنان نه در محضر خداى تعالى حاضر مى شوند، و نه به حسابشان رسيدگى مى شود، هم چنان كه در آيه زير فرموده:" فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ" «2»، پس اين طايفه از تقسيم مورد بحث به كلى بيرونند.

و از مفسرين «3» حكايت شده كه بعضى از آنان اصحاب يمين را به ملائكه، و بعضى ديگر به اطفال مسلمين، و بعضى ديگر به كسانى كه در روز ميثاق در سمت راست آدم بودند، و بعضى ديگر به كسانى كه قرآن درباره آنان فرموده:" الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى كسانى كه از طرف ما برايشان سرنوشت خوب نوشته شده" تفسير كرده اند. ولى همه اينها وجوهى ضعيف است كه ضعفش بر كسى پوشيده نيست.

[مقصود از" يقين" كه در جواب مجرمين به سؤال بهشتيان (ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ) آمده است

" فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِينَ ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ" كلمه" فى جنات" خبرى است براى مبتدايى محذوف، و اگر" جنات" را بدون الف و لام آورد و فرمود:" در بهشت هايى" براى تعظيم بهشت ها بود، خواست بفرمايد: در بهشت هايى كه از عظمت به حدى است كه وصفش قابل درك نيست. البته ممكن هم هست خبر نباشد، بلكه حال از" اصحاب يمين" باشد.

و منظور از جمله" يَتَساءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِينَ" اين است كه مجموعه اهل بهشت از مجموعه مجرمين مى پرسند، نه اينكه هر يك نفر از اهل بهشت از يك نفر از اهل دوزخ بپرسد.

" ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ"- يعنى چه چيز شما را داخل سقر كرد؟ و اين سؤال

بيانگر همان تسائل، و از قبيل بيان جمله به جمله است، و ممكن هم هست قولى در تقدير باشد، و تقدير كلام" قائلين ما سلككم فى سقر- در حالى كه مى گويند: چه چيز شما را داخل سقر كرد" بوده باشد.

_______________

(1) و شما به سه گروه تقسيم خواهيد شد. نخست اصحاب ميمنه (هستند) ... آنها مقربانند. سوره واقعه، آيات 7- 11.

(2) همه نفوس احضار مى شوند بجز بندگان مخلص. سوره صافات، آيات 127- 128.

(3) روح المعانى، ج 29، ص 132. ______________________________________________________ صفحه ى 153

" قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ" ضمير جمع در" قالوا" به مجرمين بر مى گردد، و مراد از" صلاة" نماز معمولى نيست، بلكه منظور توجه عبادتى خاص است به درگاه خداى تعالى، كه با همه انحاى عبادتها يعنى عبادت در شرايع معتبر آسمانى كه از حيث كم و كيف با هم مختلفند مى سازد.

" وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ" مراد از" اطعام مسكين" انفاق بر تهى دستان جامعه است، به مقدارى كه بتوانند كمر راست كنند و حوائجشان برطرف شود. و اطعام مسكين اشاره است به حق الناس، و صلات اشاره است به حق اللَّه، و اينكه اين دو قسم حق را عملا بايد پرداخت.

" وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ" منظور از" خوض" سرگرمى عملى و زبانى در باطل، و فرو رفتن در آن است، به طورى كه به كلى از توجه به غير باطل غفلت شود.

" وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ" منظور از" يوم الدين" روز جزا است، در نتيجه چهار خصلتى كه در اين آيات بر شمرد از خصائص مجرمين است، كه مجرم يا هر چهار خصلت را دارد، و يا بعضى از آنها را،

و چون پاسخ گوى از اين سؤالها مجموع مجرمينند صحيح است كه نسبت هر چهار را به همه مجرمين داده، از قول ايشان بفرمايد: ما از نمازگزاران نبوديم، و ما اطعام مسكين نمى كرديم، و ما خائض بوديم، و ما روز جزا را تكذيب مى كرديم. هر چند كه بعضى از فرد فرد آنان مبتلا به همه اين اوصاف نبوده، بلكه مبتلا به بعضى از آنها باشد.

" حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ" اين جمله قيد تكذيب است، مجرمين مى گويند: ما هم چنان تكذيب كرديم تا آنكه يقين نزد ما آمد. و در باره يقين گفته اند «1»: منظور از آن در اينجا مرگ است، و از اين جهت يقين بر مرگ اطلاق شده كه شكى در آمدنش نيست، در نتيجه معناى آيه اين است كه: ما در دنيا روز جزا را هم چنان تكذيب كرديم تا مرگ فرا رسيد، و با آمدنش زندگى دنيايى ما تمام شد. و خلاصه ما در تمام دوران زندگى دنيا روز جزا را تكذيب مى كرديم.

بعضى «2» از مفسرين گفته اند: مراد از يقين آن يقينى است كه به دنبال مشاهده نشانه هاى آخرت، و نزديك شدن به حيات برزخى براى آدمى حاصل مى شود، آرى _______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 655.

(2) روح المعانى، ج 29، ص 133. ______________________________________________________ صفحه ى 154

نزديكى هاى مرگ و بعد از مرگ انسان به حقانيت روز جزا يقين پيدا مى كند. و اين معنا معناى خوبى است.

" فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ" در سابق آنجا كه پيرامون شفاعت بحث كرديم، گفتيم كه اين آيه دلالت دارد بر اينكه روز قيامت اجمالا شفاعتى در كار هست، ولى اين طايفه از شفاعت شافعان بهره مند نمى شوند، براى اينكه شفاعت شامل

حالشان نمى گردد، و در همان بحث (كه در جلد اول اين كتاب گذشت) روايات شفاعت را آورديم.

ترجمه آيات اينك چرا از ياد آن روز سخت خود (و از ذكر قرآن) اعراض مى كنند؟ (49).

گويى گورخران گريزانى هستند (50).

كه از شير درنده مى گريزند (51).

بلكه هر يك از آنها مى خواهند كه برايشان صحيفه وحى آسمانى باز آيد (تا ايمان آرند) (52).

هرگز اين نخواهد شد (كه همه مقام رسالت يابند) چنين نيست كه پنداشتند بلكه از عذاب آخرت نمى ترسند (53).

چنين نيست كه آنها پنداشتند، قرآن محققا همه پند و اندرز است (54).

تا هر كه خواهد متذكر حق شود (55).

و هيچ كس پند نمى گيرد جز آنكه خدا بخواهد (يعنى بدون مشيت الهى كسى بهشتى و سعادتمند نخواهد شد) او اهل تقوى و اهل آمرزش و مغفرت است (56). ______________________________________________________ صفحه ى 156

بيان آيات در اين آيات نتيجه گيرى از مطالب يعنى وعد و وعيدهاى گذشته را به صورت تعجب از اعراض كفار از تذكرات قرآن و تنفرشان از حق صريح بيان كرده، گويا فرموده: وقتى جريان بدين قرار است عقلا واجب مى شود كه دعوت حق را اجابت نموده، به وسيله تذكرات قرآن متذكر شود، پس بسيار عجيب است كه چطور باز هم از اين تذكر روى بر مى تابند، نه، نه، علت اصلى اين است كه اينان به رسالت ايمان ندارند، و تك تكشان توقع دارند كه كتابى از خدا بر يك يك آنان نازل گردد، نه، بلكه علت اين است كه از آخرت ترس ندارند، و در نتيجه از وعيد و تهديدهاى قرآن مرتدع نمى شوند.

آن گاه روى سخن را به خود آنان كرده، مجددا آن تذكره را بر آنان عرضه مى كند، و

در قبول و رد آن مخيرشان نموده، تا اگر خواستند قبول كنند، و اگر خواستند رد كنند، ليكن بايد بدانند كه در اين خواستن مستقل نيستند و نمى توانند با خواست خود خداى سبحان را عاجز سازند، و به همين جهت نمى توانند متذكر شوند، مگر وقتى كه خدا بخواهد، و حكم قدر به طور قطع در ميان آنان نيز جارى است.

" فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ" اين جمله تفريعى است بر تذكره و اندرزى كه قبلا گذشت، و استفهام در اين جمله براى برانگيختن تعجب است، و كلمه" لهم" متعلق است به كلمه" كان" اى كه حذف شده، و تقدير كلام" فما كان لهم" است. و كلمه" معرضين" حال است از ضمير" هم" و جمله" عن التذكرة" متعلق به كلمه" معرضين" است.

و معناى جمله اين است: حال كه مطلب چنين است، پس چه شد- چه پيش آمد- براى مشركين كه تذكره قرآن را تكذيب مى كنند، در حالى كه از آن روى گردانند. و خلاصه چرا با اينكه واجب بود بر آنان كه قرآن را تصديق كنند، و بدان ايمان آورند از آن اعراض نمودند، و اين جاى تعجب است.

[تشبيه كفار اعراض كننده از قرآن، به گورخران رميده از شير، و بيان انگيزه آنان در تكذيب

" كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ" حال كفار را در اعراض از تذكره تشبيه كرده به" حمر" كه جمع حمار است، و البته منظور حمار وحشى يعنى گورخر است، و" استنفار" به معنى نفرت است، و كلمه" قسورة" به معناى شير و شكارچى است، چون به هر دو معنا تفسير شده، و معناى آيه اين است كه: اين ______________________________________________________ صفحه ى

157

كفار در حالى از تذكره نفرت و اعراض مى كنند كه گويى خران وحشى اند، و از شير و يا شكارچى مى گريزند.

" بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً" منظور از" صحف منشره" كتاب آسمانى بر دعوت حق است، در اين كلام با آمدن كلمه" بل" از سخن قبلى اعراض شده، مى فرمايد اعراضشان از تذكر، صرفا به خاطر نفرت نيست، بلكه هر فردى از ايشان توقع دارد كه كتابى از ناحيه خدا و مشتمل بر آنچه قرآن مشتمل بر آن است نازل شود.

و اين نسبتى كه به كفار داده كنايه است از استكبار آنان نسبت به خداى سبحان، مى فرمايد اينان به شرطى حاضرند دعوت محمد (ص) را بپذيرند، و آن را رد نكنند كه براى هر يك از ايشان مستقلا كتابى آسمانى نازل شود، و اما دعوت از طريق رسالت را به هيچ وجه نمى پذيرند، هر چند كه حق باشد و معجزاتى روشن آن را تاييد كند.

پس آيه شريفه در معناى آيه زير است كه حكايت گفتار كفار است كه گفتند:" لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ" «1». و نيز در معناى آيه زير است كه حكايت گفتار امت ها به رسولان خويش است" إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا"، و اساس اين گفتار و حجت آنان بر نفى رسالت رسولان، در سابق بيان شد.

بعضى «2» گفته اند: آيه شريفه در معناى سخنى است كه كفار مكه به رسول خدا (ص) گفتند، و قرآن را چنين حكايت مى كند:" وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ" «3».

ليكن اين سخن درست نيست، براى اينكه مدلول آيه مورد بحث اين است كه بر يك يك آنان

صحفى منشره نازل شود، غير از آنچه بر ديگران نازل شده، و آيه سوره اسرى اين را نمى گويد، بلكه مدلول آن اين است كه يك كتاب از آسمان بر پيامبر نازل شود كه همه آن را بخوانند.

_______________

(1) هرگز ايمان نخواهيم آورد تا وقتى كه براى ما نازل شود همانند آنچه كه براى رسولان خدا نازل شده. سوره انعام، آيه 124.

(2) تفسير كشاف، ج 4، ص 656.

(3) ما به افسون تو ايمان نخواهيم آورد، تا كتابى بر خود ما نازل شود كه آن را بخوانيم. سوره اسرى، آيه 93. ______________________________________________________ صفحه ى 158

بعضى «1» ديگر گفته اند: مراد كفار اين بوده كه كتابهايى از آسمان به نام يك يك آنان نازل شود، و در آنها به هر يك از آنان بگويد:" فلانى! بايد به محمد (ص) ايمان بياورى".

بعضى «2» ديگر گفته اند: مرادشان اين بوده كه كتابى از آسمان بر آنان نازل شود، و در آن برائت از عذاب و مژده نعمتى فراوان به آنان بدهد، تا ايمان بياورند، و گر نه هم چنان بر كفر خود مى مانند. بعضى «3» وجوهى ديگر گفته اند، كه از سياق آيه به دور است، و بيانش گذشت.

" كَلَّا بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ" اين جمله رد توقع بيجاى آنان است، به اين بيان كه دعوت رسالت يك ادعاى بى دليل نيست، بلكه آيات و معجزات روشن و دليلهاى قطعى جاى هيچ شكى براى كسى باقى نمى گذارد، پس حجت خدا بر رسولش و بر ديگران به طور مساوى قائم و تمام است، و حاجتى نيست به اينكه براى هر يك از افراد دعوت شده به دين صحفى منشره نازل شود.

علاوه بر اين رسالت نيازمند به طهارت

ذات و صلاحيت نفس است، آن طهارت و صلاحيتى كه نفوس ساير مردم فاقد آنند، هم چنان كه اين معنا از پاسخى كه خداى تعالى به توقع كفار داده فهميده مى شود، كفار گفته بودند:" لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ"، در پاسخ فرمود:" اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ" «4».

" بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ"- كلمه" بل" براى اعراض از مطلب قبلى است كه مى فرمود:" توقع دارند كه بر يك يك آنان صحفى منشره نازل شود" مى خواهد بفرمايد اين پيشنهادشان يك پيشنهاد جدى نيست، بهانه اى است كه مى خواهند به وسيله آن خود را از گير دعوت دين رها سازند، و علت حقيقى كفر و تكذيبشان به دعوت دينى اين است كه اينان از آخرت نمى ترسند، و اگر مى ترسيدند ايمان مى آوردند، و بعد از تماميت حجت و وجود آيات بينات هرگز پيشنهادى نمى كردند.

" كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ" اين جمله رد و منع دومى از پيشنهاد كفار است، و معنايش اين است كه: ما چنين كتابى نازل نمى كنيم، قرآن براى تذكره و اندرز كافى است، و ما از قرآن چيزى بيش از اين _______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 656.

(2 و 3) مجمع البيان، ج 10، ص 392.

(4) خدا بهتر مى داند كه رسالتش را كجا قرار بدهد. سوره انعام، آيه 124. ______________________________________________________ صفحه ى 159

نخواسته ايم، اثر اين قرآن همان جزايى است كه نزد ما براى مطيع و عاصى آماده شده است.

" فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ" يعنى هر كه بخواهد از آن پند مى گيرد چرا كه دعوت و موعظه قرآن اجبارى نيست و در ظرف اختيار و آزادى اراده دعوت مى كند.

" وَ ما يَذْكُرُونَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ

التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ" اين آيه توهمى را دفع مى كند كه ممكن است از جمله" فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ" به ذهن كسانى بيايد و خيال كنند اختيار به دست خودشان است، و خود مستقل در اراده اند، و اگر نخواستند متذكر شوند بر خدا غالب گشته، و او را در به كرسى نشاندن اراده خود عاجز ساخته اند، او خواسته بود اينان متذكر بشوند، و اينان خواستند نشوند و نشدند.

و حاصل دفع اين است كه: حكم قدر در افعال آنان مانند همه چيز ديگر جارى است، و تذكر آنان- البته اگر متذكر شوند- هر چند فعل اختيارى و صادر از ايشان است، و اكراه و اجبارى در كار نيست، خداى تعالى هم خواسته تا به اختيار خود متذكر شوند، به اين معنا خداى تعالى هيچ وقت از هيچ انسانى با خواست تكوينيش نخواسته كه فلان عمل را بى اختيار انجام بدهد، بلكه اراده تكوينى كرده كه هر چه مى كند به اختيار و اراده خود كند، پس فعل اختيارى در عين اينكه نسبت به انسان فاعل نسبت امكان دارد، در عين حال نسبت به اراده الهى ضرورى التحقق است، و گر نه محقق نمى شد.

" هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ"- يعنى او اهليت آن را دارد كه از او پروا شود، چون او ولايت مطلقه بر هر چيز دارد، و سعادت و شقاوت انسان به دست اوست، و نيز اهليت آن را دارد كه پروا كنندگان خود را بيامرزد، چون او آمرزگار رحيم است.

و اين جمله يعنى جمله" هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ" مى تواند تعليل جمله قبل يعنى" إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ" باشد كه روشن است، و نيز

جمله" وَ ما يَذْكُرُونَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ" را تعليل كند، چون اهل تقوى و اهل مغفرت بودن خداى تعالى وقتى صحيح و تمام است كه داراى اراده اى نافذ در اراده ها و اعمال خلق باشد، و خلاصه خلق در آنچه مى خواهند آزاد نباشند، و با تمرد و استكبار خود خدا را عاجز نسازند.

بحث روايتى [چند روايت در باره مراد از اينكه كفار مى خواستند به هر كدام صحفى منشره داده شود]

در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (ع) آمده كه در تفسير ______________________________________________________ صفحه ى 160

جمله" بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً" فرموده:" شان نزول اين آيه آن بود كه مردم به رسول خدا (ص) گفته بودند: اى محمد به ما چنين رسيده كه در بنى اسرائيل هر كس مرتكب گناهى مى شد صبح، گناه و كفاره گناه خود را در نوشته اى پهلوى سرش مى ديد، (چرا در اين امت چنين نيست؟).

جبرئيل به رسول خدا (ص) نازل شد، و عرضه داشت: قوم تو سنت جاريه در بنى اسرائيل در باره گناهان را خواستند، اگر بخواهند ما با ايشان نيز همان رفتار را مى كنيم، و آنان را به همان عذابهايى كه بنى اسرائيل را گرفتيم مى گيريم، و مردم حس كردند رسول خدا (ص) دوست ندارد كه چنين سنتى در امتش جريان يابد «1».

مؤلف: اين داستان با لحن آيه نمى سازد و در خود روايت هم اشاره اى است به اينكه اين قصه معتبر نيست، (چون در آخرش آمده: حس كردند رسول خدا (ص) دوست ندارد ...).

و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر از سدى از ابى صالح روايت

كرده اند كه گفت: مردم گفتند اگر محمد (ص) در ادعايش صادق است اين معجزه را بياورد كه هر روز صبح زير سر هر يك از ما نوشته اى ديده شود، كه در آن نوشته باشد تو اى فلانى از آتش دوزخ برائت و امنيت دارى، در پاسخ اين آيه نازل شد:" بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً" «2».

مؤلف: سياق آيات و ردعى كه در آن است، با اين قصه سازگار نيست.

و نيز در آن كتاب آمده كه عبد بن حميد و ابن منذر، از مجاهد روايت كرده اند كه در تفسير آيه" بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً" گفته: يعنى در هر صبح نامه اى از خداى تعالى به يك يك آنان برسد به اين مضمون:" اين نامه اى است از رب العالمين به فلان بن فلان" همين كه از خواب برمى خيزد نامه را پهلوى سرش ببيند، و آن را بخواند «3».

مؤلف: آنچه در اين روايت آمده قابل انطباق با مضمون روايت قبلى، و هم با بيانى است كه ما در معناى آيه داشتيم.

و نيز در آن كتاب آمده كه عبد بن حميد و ابن منذر از قتاده روايت كرده اند كه در تفسير آيه" بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً" گفته عده اى از مردم به محمد

_______________

(1) تفسير قمى، ج 2، ص 396.

(2 و 3) الدر المنثور، ج 6، ص 286. ______________________________________________________ صفحه ى 161

(ص) گفتند اگر خيلى دوست دارى پيرويت كنيم بايد كتابى براى خصوص ما نازل شود، و به ما فرمان دهد تا تو را پيروى كنيم «1».

مؤلف: اين روايت قابل انطباق با آن نظريه اى است كه در تفسير اين

آيه گذشت، و مى گفت: آيه مورد بحث همان را مى گويد كه آيه" وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ ..." بيانش مى كند، و خلاصه اينكه مى توان احتمال داد صاحب آن نظريه، نظريه خود را از اين روايت گرفته، و اشكال ما به اين نظريه گذشت.

[رواياتى در باره معناى" هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ"]

و در تفسير قمى در ذيل آيه" هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ" آمده كه امام فرمود: يعنى خدا اهليت آن را دارد كه از او پروا كنند و اهليت آن را دارد كه بيامرزد «2».

و در كتاب توحيد به سند خود از ابى بصير از امام صادق (ع) روايت آورده كه در تفسير آيه" هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ" فرموده: خداى عز و جل مى فرمايد: من اهليت آن را دارم كه از من پروا شود، و بنده ام چيزى را شريكم نگيرد، و من اهليت آن را دارم كه اگر بنده اى شريكى برايم نگيرد داخل بهشتش كنم. و نيز فرموده: خداى تبارك و تعالى به عزت و جلال خود سوگند ياد كرده كه احدى از اهل توحيد را به آتش نسوزاند «3».

و در الدر المنثور است كه، ابن مردويه از عبد اللَّه بن دينار روايت آورده كه گفت: من از ابو هريره و ابن عمر و ابن عباس شنيدم كه مى گفتند: شخصى از رسول خدا (ص) پرسيد معناى جمله" هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ" چيست؟ فرمود: خداى تعالى مى فرمايد من اهليت آن را دارم كه خلق از من پروا كند، و كسى و چيزى را شريكم نكند، كه اگر پروا كرد و شريكى برايم قرار نداد، در آن صورت من اهليت آن را

دارم كه ما سواى شرك را بيامرزم «4».

مؤلف: در معناى اين روايت روايات زيادى از رسول خدا (ص) رسيده است.

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 286.

(2) تفسير قمى، ج 2، ص 396.

(3) توحيد صدوق، ص 20، ح 6، ط جامعه مدرسين.

(4) الدر المنثور، ج 6، ص 287.

تفسير نمونه

سوره مدثر

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و داراى 56 آيه مى باشد

محتواى سوره مدثر

شكى نيست كه اين سوره از سورهائى است كه در مكه نازل شده ، اما در اين مساءله گفتگو است كه آيا اولين سوره اى است كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شد، و يا بعد از سوره ((اقراء)) نازل گرديده است ؟

ولى دقت در محتواى سوره ((اقراء)) و سوره ((مدثر)) نشان مى دهد كه ((اقراء)) در آغاز دعوت بوده ، و سوره ((مدثر)) مربوط به زمانى است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ماءمور به دعوت آشكار شد، و دوران دعوت پنهانى پايان گرفت ، لذا بعضى گفته اند سوره ((اقراء)) اولين سوره اى است كه در آغاز بعثت نازل شده ، و سوره ((مدثر)) نخستين سوره بعد از دعوت آشكار است ، و اين جمع خوبى به نظر مى رسد.

به هر حال طبيعت سوره هاى مكى كه دعوت به مبداء و معاد و مبارزه با شرك ، و انذار و تهديد مخالفان به عذاب الهى است در اين سوره كاملا منعكس است .

بحثهاى اين سوره رويهمرفته بر هفت محور دور مى زند:

1 - دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به قيام و انذار و ابلاغ آشكار و صبر

و استقامت در اين طريق ، و تحصيل آمادگيهاى لازم براى اين كار.

2 - اشاره به رستاخيز، و صفات دوزخيان ، همانها كه به مقابله با قرآن برخاسته ، و به استهزاى حق پرداختند.

3 - قسمتى از ويژگيهاى دوزخ تواءم با انذار كافران .

4 - تاءكيد بر امر رستاخيز از طريق سوگندهاى مكرر.

5 - ارتباط سرنوشت هر انسانى با اعمال او، و نفى هر گونه افكار غير منطقى در اين زمينه .

6 - قسمتى از ويژگيهاى بهشتيان و دوزخيان و سرنوشت هر كدام از آنها.

7 - چگونگى فرار افراد جاهل و بيخبر و مغرور و خود خواه از حق .

فضيلت تلاوت سوره

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : من قرأ سورة المدثر اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدق بمحمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و كذب به بمكة : ((هر كس سوره مدثر را بخواند به تعداد هر يك از كسانى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در مكه تصديق يا تكذيب كردند به او ده حسنه داده مى شود)). <1>

و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) آمده است : من قرأ فى الفريضة سورة المدثر كان حقا على الله ان يجعله مع محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فى درجته ، و لا يدركه فى حياة الدنيا شقاء ابدا: ((كسى كه سوره مدثر را در نماز فريضه بخواند بر خداوند حق است كه او را همراه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )

و در جوار، و درجه او قرار دهد، و در زندگى دنيا بدبختى و رنج دامنش را هرگز نگيرد)). <2>

بديهى است چنين نتائج عظيمى تنها بر خواندن الفاظ سوره مترتب نخواهد شد، بلكه بايد محتواى سوره را نيز در نظر گرفت و مو به مو اجرا كرد.

تفسير :

برخيز و جهانيان را انذار كن !

بدون شك مخاطب در اين آيات شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، هر چند تصريحى به اين عنوان در آن نشده ، ولى قرائن موجود در اين آيات بيانگر اين واقعيت است .

نخست مى فرمايد: ((اى در بستر خواب آرميده ، و جامه خواب به سر كشيده ))! (يا ايها المدثر).

((برخيز و انذار كن و عالميان را بيم ده )) (قم فانذر).

كه وقت خواب و استراحت گذشته ، و زمان قيام و تبليغ فرا رسيده است .

تكيه بر خصوص انذار با اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم بشير است و هم

((نذير)) به خاطر آن است كه ((انذار)) مخصوصا در آغاز كار تاءثير عميقترى در بيدار كردن ارواح خفته دارد.

در اينكه چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در بستر آرميده بود كه اين خطاب او را دعوت به قيام كرد مفسران احتمالات زيادى داده اند:

1 - مشركان عرب در آستانه موسم حج جمع شدند، و سران آنها مانند ابوجهل ، و ابوسفيان ، و وليد بن مغيره ، و نضر بن حارث ، و … به مشورت پرداختند كه در برابر سؤ الات مردمى كه از خارج به مكه مى آيند، و جسته گريخته مطالبى درباره

ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيده اند چه بگويند؟

اگر هر كدام بخواهند جواب جداگانه اى بدهند، يكى كاهنش خواند، و ديگرى مجنون ، و ديگرى ساحر، اين تشتت آراء اثر منفى خواهد گذاشت ، بايد با وحدت كلمه به مبارزه تبليغاتى بر ضد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر خيزند! بعد از گفتگو به اينجا رسيدند كه بهتر از همه اين است كه بگويند ساحر است زيرا يكى از آثار پديده سحر جدائى افكندن ميان دو همسر، و پدر و فرزند است ، و پيامبر با عرضه آئين اسلام چنين كارى را انجام داده بود!

اين سخن به گوش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيده سخت ناراحت شده و بيمار گونه ، غمگين به خانه آمد و در بستر آرميد كه آيات فوق نازل شده و او را دعوت به قيام و مبارزه كرد.

2 - اين آيات از نخستين آياتى بود كه بر پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شد، زيرا از جابر بن عبدالله از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود: من بر كوه حرا بودم كه صدائى برخاست گفت اى محمد! ((تو رسول خدائى ))! به راست و چپ نگاه كردم چيزى نديدم به بالاى سر نگاه كردم ، فرشته اى را بر عرش در ميان آسمان و زمين ديدم ترسيدم ، و به سوى خديجه بازگشتم ، و گفتم : مرا بپوشانيد مرا بپوشانيد، و آب سرد بر من بريزيد، در اين هنگام بود كه جبرئيل نازل

شد و ((يا ايها المدثر)) را آورد.

ولى با توجه به اينكه آيات سوره بيانگر دعوت آشكار است مسلم مى شود كه اين آيات حداقل بعد از سه سال دعوت پنهانى نازل شده ، و اين با آنچه در روايت فوق آمده است سازگار نيست ، مگر اينكه گفته شود چند آيه آغاز اين سوره در آغاز دعوت نازل شده و آيات بعد مربوط به چند سال بعد است !

3 - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حال خواب بود و جامه بر خود افكنده بود، جبرئيل نازل شد و او را بيدار كرد و اين آيات را بر او خواند كه بر خيز و بستر و خواب را كنار بگذار و به انجام رسالت پرداز.

4 - منظور از پوشيدن جامه ، جامه ظاهرى نيست بلكه لباس نبوت و رسالت است ، همانطور كه درباره پرهيزگارى لباس تقوى گفته شده است .

5 - منظور از ((مدثر)) كسى است كه در گوشه عزلت قرار گرفته ، و در انزوا و تنهائى به سر مى برند، بنابراين آيه مى گويد از انزوا و عزلت به در آى ، و به انذار خلق و هدايت بندگان خدا پرداز. <3>

تفسير اول از همه اين تفسيرهاى پنجگانه مناسبتر به نظر مى رسد.

قابل توجه اينكه جمله ((فانذر)) (انذار كن ) بيان نمى كند درباره چه چيز؟ و چه موضوع ؟ انذار كند، و اين در حقيقت براى بيان عموميت است ، يعنى درباره بت پرستى و شرك و كفر و ظلم و بيدارگرى و فساد، درباره عذاب الهى و حساب محشر و … به مردم هشدار ده

(و به اصطلاح حذف متعلق دلالت بر عموم دارد) در ضمن هم شامل عذاب دنيا مى شود و هم عذاب آخرت و هم نتائج سوء اعمال انسان كه دامنگير او خواهد شد.

و به دنبال دعوت به قيام و انذار پنج دستور مهم به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دهد كه سرمشقى است براى ديگران ، و نخستين دستور درباره توحيد است مى فرمايد: ((تنها پروردگارت را بزرگ بشمار)) (و ربك فكبر). <4>

همان خدائى كه مالك و مربى تو است ، و هر چه دارى از او دارى .

غير او را در بوته فراموشى بيفكن ، و خط سرخ بر تمام معبودهاى دروغين دركش ، و هرگونه آثار شرك و بت پرستى را محو كن .

تكيه روى كلمه ((رب )) و مقدم داشتن آن بر ((كبر)) كه دليل بر انحصار است ، مساءله توحيد را با ذكر دليل در اين عبارت كوتاه مطرح مى كند، چه جالب و پر محتوا است ، تعبيرات قرآن كه در يك عبارت كوتاه اينهمه معنى بيان شده است .

منظور از جمله ((فكبر)) تنها گفتن ((الله اكبر)) نيست ، هر چند گفتن ((الله اكبر)) يكى از مصداقهاى آن است كه در روايات نيز به آن اشاره شده ، بلكه منظور اين است كه خداى خود را بزرگ بشمار، هم از نظر اعتقاد، هم عمل ، و هم در سخن و او را متصف به اوصاف جمال و منزه از هر گونه نقص و عيب بدان ، بلكه او را از اينكه در توصيف بگنجد برتر بدان ، همانگونه كه در روايات اهل بيت (عليهم

السلام ) آمده است كه معنى ((الله اكبر)) اين است كه خدا برتر از آن است كه توصيف شود، و در فكر انسان بگنجد، بنابراين ((تكبير)) مفهومى گسترده تر از ((تسبيح ))

دارد كه فقط تنزيه از هر گونه عيب و نقص را شامل مى شود.

و به دنبال مساءله توحيد دومين دستور را درباره پاكيزگى از آلودگيها داده ، مى افزايد ((و لباست را پاك كن )) (و ثيابك فطهر).

تعبير به ((لباس )) ممكن است كنايه از عمل انسان باشد چرا كه اعمال هر كس به منزله لباس او است ، و ظاهر او بيانگر باطن او است .

بعضى نيز گفته اند منظور از لباس در اينجا قلب و روح و جان است ، يعنى قلبت را از هر گونه آلودگى پاك كن ، جائى كه بايد لباس تطهير شود صاحب لباس اولويت دارد.

بعضى نيز آن را به همان لباس ظاهر تفسير كرده اند چرا كه پاكيزگى لباس ظاهر از مهمترين نشانه هاى شخصيت ، و تربيت و فرهنگ انسان است ، مخصوصا در عصر جاهليت كمتر از آلودگيها اجتناب مى نمودند و لباسهائى بسيار آلوده داشتند، مخصوصا معمول بود (همانگونه كه در ميان گرفتاران جاهليت عصر اخير نيز معمول است ) دامان لباس را بسيار بلند مى كردند، به گونه اى كه روى زمين مى كشيد، و آلوده مى شد، و اينكه در بعضى از روايات از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: معنى آيه اين است ((ثيابك فقصر)) (لباست را كوتاه كن ) <5> نيز ناظر به همين معنى است .

بعضى نيز آن را به همسران تفسير كرده اند، چرا

كه قرآن مى گويد: شما لباس همسران خود هستيد، و آنها را نيز لباس شما (چرا كه حفظ آبروى يكديگر مى كنيد، و زينت يكديگريد هن لباس لكم و انتم لباس لهن (بقره آيه 187).

جمع ميان اين معانى نيز ممكن است .

در حقيقت آيه اشاره به اين نكته نيز دارد كه رهبران الهى هنگامى مى توانند نفوذ كلمه داشته باشند كه دامانشان از هر گونه آلودگى پاك باشد و تقوى و پرهيزكاريشان از هر نظر مسلم گردد، و لذا به دنبال فرمان قيام و انذار، فرمان پاكدامنى مى دهد.

در سومين دستور مى فرمايد: ((از پليديها و آنچه موجب عذاب الهى است بپرهيز)) (و الرجز فاهجر).

گسترش مفهوم رجز (پليدى ) سبب شده است كه تفسيرهاى گوناگونى براى آن ذكر كنند.

گاه آن را به بتها، و گاه به هر گونه معصيت ، و گاه به اخلاق زشت و ناپسند و گاه به حب دنيا كه سرآغاز هر خطيئه و گناه است ، و گاه به عذاب الهى كه نتيجه شرك و معصيت است و گاه به معنى هر چيزى كه انسان را از خدا غافل مى كند تفسير كرده اند.

نكته اصلى اين است كه ((رجز)) در اصل به معنى اضطراب و تزلزل است <6> و سپس به هر گونه گناه شرك ، بتپرستى وسوسه هاى شيطانى ، اخلاق ذميمه و عذاب الهى كه مايه اضطراب انسان مى گردد و او را از مسير صحيح منحرف مى كند، اطلاق شده است .

در حالى كه بعضى معنى اين لغت را ((عذاب )) مى دانند، <7> و از آنجا كه شرك و گناه و اخلاق سوء و حب دنيا جلب

عذاب الهى مى كند به آنها نيز ((رجز))

اطلاق شده است . اين نيز لازم به ياد آورى است كه در قرآن مجيد واژه ((رجز)) (بر وزن شرك ) غالبا به معنى عذاب آمده است . <8>

بعضى نيز معتقدند كه ((رجز)) و ((رجس )) كه به معنى ((پليدى )) است مرادف است . <9>

اين معانى سه گانه گر چه با هم متفاوتند، ولى در عين حال ارتباط نزديكى با يكديگر دارند، و به هر حال آيه مفهوم جامعى دارد كه هر گونه انحراف و عمل زشت و پليد، و هر كارى را كه موجب خشم و عذاب الهى در دنيا و آخرت مى گردد شامل مى شود.

مسلم است پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حتى قبل از نبوت از اين امور پرهيز و هجران داشت ، و تاريخ زندگى او كه دوست و دشمن به آن معترفند نيز گواه بر اين معنى است ، ولى در اينجا به عنوان يك اصل اساسى در مسير دعوت الى الله و نيز به عنوان يك الگو و اسوه براى همگان ، روى آن تكيه شده است .

و در چهارمين دستور مى فرمايد: ((منت مگذار و فزونى مطلب )) (و لا تمنن تستكثر). <10>

در اينكه نهى از منت و فزونى طلبيدن در چه مواردى است باز در اينجا

مفهوم آيه كلى و گسترده است ، و هر گونه منت گذاردن بر خالق و خلق را شامل مى شود، نه بر پروردگارت منت بگذار كه براى او جهاد و تلاش مى كنى ، چرا كه او بر تو منت گذارده كه اين مقام منيع

را به تو ارزانى داشته است .

همچنين عبادت و اطاعت و اعمال صالحت را بسيار مشمر، بلكه هميشه خود را در سرحد ((قصور)) و ((تقصير)) بدان ، و عبادت را يكنوع توفيق بزرگ الهى براى خودت بشمار.

به تعبير ديگر نبايد قيام و انذار تو، و نشر توحيد و بيان عظمت پروردگار، و تطهير ثياب ، و پرهيز از هر گونه گناه را مايه منت بر خداوند بشمرى ، يا آنها را بزرگ بدانى بلكه بايد اينها را هداياى گرانبهائى از سوى پروردگارت بدانى و به خاطر آن ممنون باشى ، و آنچنان در عشق و محبت او غرق شوى كه اين كارهاى مهم را بسيار ناچيز حساب كنى .

و نيز اگر خدمتى به خلق مى كنى چه در جهات معنوى باشد مانند تبليغ و هدايت و چه در جهات مادى مانند انفاق و بخشش ، هيچكدام را نبايد با منت يا انتظار جبران ، آن هم جبرانى فزونتر تواءم نمائى چرا كه منت ، اعمال نيك را باطل و بياثر مى كند يا ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى (بقره : 264).

((لا تمنن )) از ماده ((منت )) در اينگونه موارد به معنى سخن و گفتارى است كه بيانگر اهميت نعمتى است كه انسان به ديگرى داده است ، و از اينجا رابطه آن با مساءله ((استكثار)) (طلب فزونى ) روشن مى شود، چرا كه اگر انسان خدمتش را ناچيز بشمرد انتظار پاداشى ندارد، تا چه رسد به اينكه فزونى بطلبد، و به اين ترتيب منت گذاردن هميشه سرچشمه ((استكثار)) است ، عملى كه ارزش نعمت را به كلى از بين مى

برد.

و اينكه در بعضى از روايات آمده است كه معنى آيه اين است لا تعط تلتمس اكثر منها ((چيزى را به ديگرى عطا مكن كه انتظار بيشتر از آن را داشته باشى )) <11> در حقيقت بيان يكى از شاخه هاى مفهوم كلى آيه شريفه است .

همانگونه كه در حديث ديگرى آمده است كه امام صادق (عليه السلام ) در تفسير اين آيه فرمود: لا تستكثر ما عملت من خير لله ((كار نيكى را كه براى خدا انجام مى دهى هرگز زياد مشمر)) <12> اين هم شاخه ديگرى از آن مفهوم كلى است .

در آيه بعد به آخرين دستور در اين زمينه اشاره كرده ، مى گويد: ((و به خاطر پروردگارت صبر و شكيبائى پيشه كن )) (و لربك فاصبر).

باز در اينجا با مفهوم گسترده اى از صبر و استقامت و شكيبائى برخورد مى كنيم كه همه چيز را شامل مى شود.

يعنى در طريق اداى اين رسالت بزرگ شكيبائى كن ، و در برابر آزار مشركان و دشمنان جاهل و نادان صابر باش ، در طريق عبوديت اطاعت فرمان خدا استقامت نما، و در جهاد با نفس و در ميدان جهاد با دشمن شكيبا باش .

مسلم است كه صبر و شكيبائى اساس و ضامن اجراى همه برنامه هاى گذشته است ، اصولا مهمترين سرمايه راه تبليغ و هدايت همين صبر و شكيبائى است ، و لذا بارها در قرآن مجيد روى آن تكيه شده است ، و به همين دليل در گفتار امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم (الصبر من الايمان كالرأ س من الجسد ): ((صبر و استقامت در برابر ايمان

همچون سر است در برابر تن ))!. <13>

و نيز به همين دليل يكى از مهمترين برنامه هاى انبياء و مردان خدا همين

برنامه صبر و استقامت بوده است ، هر قدر حوادث سختر و سنگينتر بر آنها فرو مى ريخت شكيبائى آنها بيشتر مى شد.

در حديثى از پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : كه در مورد اجر صابران مى گويد: قال الله تعالى : اذا و جهت الى عبد من عبيدى مصيبة فى بدنه او ماله او ولده ، ثم استقبل ذلك بصبر جميل ، استحييت منه يوم القيامة ان انصب له ميزانا او انشر له ديوانا: ((خداوند مى فرمايد هنگامى كه مصيبتى متوجه يكى از بندگانم در بدن يا مال يا فرزندش مى كنم ، و او با صبر جميل با آن مقابله مى كند حيا مى كنم كه در قيامت ميزان سنجش اعمال براى او نصب كنم ، و يا نامه عمل او را بگشايم ))!. <14>

در تعقيب دستورى كه در زمينه قيام و انذار در آيات قبل آمده ، در آيات مورد بحث انذار را با بيانى بسيار مؤ كد و رسا شروع مى كند، و مى فرمايد: ((هنگامى كه در صور دميده مى شود)) ( فاذا نقر فى الناقور).

((آن روز روز سختى است )) (فذلك يومئذ يوم عسير). <15>

((روزى است بسيار پرمشقت كه براى كافران آسان نيست )) (على الكافرين غير يسير).

قابل توجه اينكه ((ناقور)) در اصل از ماده ((نقر)) به معنى كوبيدنى است كه منتهى به سوراخ كردن شود، و منقار پرندگان كه وسيله كوبيدن و سوراخ كردن اشياء است نيز

از همين معنى گرفته شده ، به همين جهت به شيپورى كه صداى آن گوئى گوش انسان را سوراخ مى كند و در مغز فرو مى رود ((ناقور)) گفته مى شود.

از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه در پايان دنيا و آغاز رستاخيز دو بار در صور دميده مى شود، يعنى دو صداى فوق العاده وحشت انگيز و تكان دهنده كه اولى صداى مرگ است ، و دومى صداى بيدارى و حيات است سراسر جهان را فرا مى گيرد، كه از آن تعبير به ((نفخه صور اول )) و ((نفخه صور دوم )) مى شود، و آيه مورد بحث اشاره به ((نفخه دوم )) است كه رستاخيز با آن بر پا مى گردد، و روز سخت و سنگينى بر كافران است .

درباره ((صور)) و ((نفخه صور)) بحث مشروحى ذيل آيه 68 سوره زمر (جلد 9 صفحه 534 تا 542) داشته ايم .

به هر حال آيات فوق بيانگر اين واقعيت است كه در نفخه رستاخيز مشكلات كافران يكى بعد از ديگرى نمايان مى گردد، روزى است بسيار دردناك و مصيبت بار و طاقت فرسا كه نيرومندترين انسانها را به زانو در مى آورد. براى اين آيات دو شاءن نزول ذكر شده است :

1 - قريش در ((دار الندوة )) (مركزى در نزديكى مسجد الحرام كه براى شور در مسائل مهم در آن جمع مى شدند) اجتماع كردند، ((وليد)) (مرد معروف و سرشناس مكه كه مشركان به عقل و درايت او معتقد بودند و در مسائل مهم با او به مشورت مى پرداختند) رو به آنها كرده گفت : شما مردمى هستيد داراى نسب والا،

و عقل و خرد، و عرب از هر سو به سراغ شما مى آيند (براى زيارت خانه كعبه و غير آن ) و پاسخهاى مختلفى از شما مى شنوند حرف خود را يكى كنيد.

سپس رو به آنها كرده گفت : شما درباره اين مرد (اشاره به پيغمبر اكرم ) چه مى گوئيد؟ گفتند مى گوئيم ((شاعر)) است ! وليد چهره درهم كشيد و گفت ما شعر بسيار شنيده ايم ، اما سخن او شباهتى به شعر ندارد، گفتند: مى گوئيم ((كاهن )) است ، گفت هنگامى كه نزد او مى رويد سخنانى را كه كاهنان (به شكل اخبار غيبى ) مى گويند در او نمى يابيد، گفتند مى گوئيم ((ديوانه )) است ، گفت وقتى به سراغ او مى رويد هيچ اثرى از جنون در او نخواهيد يافت .

گفتند، مى گوئيم ((ساحر)) است گفت ساحر به چه معنى ؟ گفتند كسى كه ميان دشمنان و ميان دوستان ايجاد دشمنى مى كند، گفت بلى او ((ساحر)) است و چنين مى كند! (زيرا بعضى از آنها مسلمان مى شوند و راه خود را از ديگران جدا مى سازند).

سپس از ((دار الندوه )) خارج شدند در حالى كه هر كدام پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ملاقات مى كرد مى گفت : اى ساحر! اى ساحر!

اين مطلب بر پيامبر گران آمد خداوند آيات آغاز اين سوره و آيات فوق را (تا آيه 25) نازل فرمود (و پيامبرش را دلدارى داد).

2 - بعضى نيز گفته اند: هنگامى كه آيات سوره الم سجده (سوره غافر) نازل شد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم

) در مسجد الحرام (به نماز) ايستاده بود و ((وليد بن مغيره )) نزديك حضرت بود و تلاوت او را مى شنيد، هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) متوجه اين معنى شد تلاوت اين آيات را تكرار كرد.

((وليد)) به مجلس قومش - طائفه بنى مخزوم - آمد و گفت : به خدا سوگند كلامى الان از محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم كه نه شبيه سخن انسانهاست ، و نه سخن جن ، و ان له لحلاوة و ان عليه لطلاوة و ان اعلاه لمثمر، و ان اسفله لمغدق ، و انه ليعلو و ما يعلى ! گفتار او شيرينى خاصى دارد، و زيبائى و طراوت مخصوصى شاخه هايش پرميوه ، و ريشه هايش قوى و نيرومند، سخنى است كه از هر سخن ديگر برتر مى رود و هيچ سخنى بر آن برترى نمى يابد!

اين را گفت و به منزلش بازگشت قريش به يكديگر گفتند: به خدا سوگند او دلباخته آئين محمد شده ، و از آئين ما بيرون رفته ، و تمام قريش را منحرف خواهد كرد، و آنها به وليد ((ريحانة قريش )) (گل سرسبد قبيله قريش ) مى گفتند.

ابوجهل گفت من چاره اين كار را مى كنم ، حركت كرد و آمد و با چهره اى غمگين كنار وليد نشست .

((وليد)) گفت : چرا غمگينى فرزند برادرم ؟! گفت : قريش بر تو با اين سن و سال عيب مى نهند، و گمان مى كنند كه تو سخن محمد را زينت بخشيدى ، او همراه ابوجهل برخاست و به مجلس قوم در

آمد، و گفت : شما گمان مى كنيد محمد ديوانه است ؟ آيا هرگز آثار جنون بر او ديده ايد؟ گفتند: نه

گفت : فكر مى كنيد او كاهن است ؟ آيا هرگز آثار كهانت بر او ديده ايد؟ گفتند: نه .

گفت : تصور مى كنيد او شاعر است ؟ آيا هرگز ديده ايد لب به شعر بگشايد؟ گفتند: نه .

گفت : پس فكر مى كنيد او دروغگو است ؟ آيا هرگز سابقه دروغى درباره او داريد؟ گفتند: نه ، او نزد ما هميشه به عنوان ((صادق امين )) قبل از ادعاى نبوتش شناخته شده .

در اينجا قريش به ((وليد)) گفتند: پس به عقيده تو درباره او چه بگوئيم ؟ وليد فكر كرد و نگاهى نمود، و چهره درهم كشيد و گفت : او فقط مرد ساحرى است ، مگر نديده ايد ميان مرد و خانواده و فرزندان و دوستانش جدائى مى اندازد؟ (گروهى به او ايمان مى آوردند و از خانواده خود جدا مى شوند).

بنابراين او ساحر است و آنچه مى گويد سحرى است جالب !. <16>

((وليد)) آن ثروتمند مغرور حق نشناس !

در تعقيب آيات گذشته كه كافران را به طور جمعى مورد انذار قرار مى داد، آيات مورد بحث بالخصوص روى بعضى از افراد آنها كه مؤ ثرتر بودند انگشت گذارده و با تعبيراتى گويا و رسا و كوبنده او را زير رگبار شديدترين انذارها مى گيرد.

نخست مى گويد: ((مرا با كسى كه تنها آفريدم واگذار)) (ذرنى و من خلقت وحيدا) اين آيه و آيات بعد چنانكه در شاءن نزول گفتيم در مورد وليد بن مغيره مخزومى يكى از سران معروف قريش نازل شده

است .

تعبير به ((وحيدا)) (تنها) ممكن است توصيفى براى خالق باشد، و يا براى مخلوق ، در صورت اول نيز دو احتمال وجود دارد: نخست اينكه مرا با او تنها بگذار كه خودم او را كيفر شديد دهم ، يا اينكه من تنها خودم او را آفريدم و اينهمه نعمتها به او بخشيدم ، اما او نمك نشناسى كرد

و در صورت دوم نيز دو احتمال وجود دارد: ممكن است اشاره به اين باشد كه او در شكم مادر، و به هنگام تولد، تك و تنها بود، نه اموالى داشت و نه فرزندانى ، و اينها را همه بعدا به او بخشيدم

يا اشاره به اينكه او خودش را ((وحيد)) (شخص منحصر به فرد در ميان عرب ) مى ناميد، و مشهور است كه مى گفت انا الوحيد ابن الوحيد، ليس لى فى العرب نظير، و لا لابى نظير! ((من منحصر به فرد و فرزند منحصر به فردم ! در عرب نه نظيرى براى من وجود دارد و نه براى پدرم ))! <17> اين مطلب به عنوان استهزا در آيه تكرار شده است .

ولى از ميان همه اين تفسيرهاى چهار گانه تفسير اول از همه مناسبتر است

سپس مى افزايد: ((من براى او مال گسترده و فراوانى قرار دادم )) (و جعلت له مالا ممدودا).

((ممدود)) در اصل به معنى ((كشيده )) است كه در اينجا ناظر به گستردگى و حجم اموال او يا كشش از نظر زمان و يا از نظر مكان است .

بعضى گفته اند اموال او به قدرى گسترده بود كه در فاصله مكه و طائف شتران بسيار و اسبهاى فراوان و مستغلات زياد داشت .

و

بعضى گفته اند باغها و مزارعى داشت كه غلات يكى تمام نشده ديگرى مى رسيد، بعلاوه داراى صد هزار دينار طلا بود، و همه اين معانى در كلمه ((ممدود)) جمع است .

سپس به فزونى نيروى انسانى او اشاره كرده مى افزايد ((و فرزندانى براى او قرار دادم كه همواره نزد او و در خدمت او حاضرند)) (و بنين شهودا).

دائما آماده كمك و خدمت بودند، و حضورشان مايه انس و راحت او بود، و هرگز به خاطر تنگى معيشت مجبور نبودند هر كدام به نقطه دور دستى سفر كنند، و پدر را در رنج دورى و هجران و تنهائى بگذارند، در بعضى از روايات آمده او ده فرزند داشت .

و بعد به ساير مواهبى كه به او ارزانى داشته بود به طور كلى اشاره كرده مى فرمايد: ((وسائل زندگى او را از هر نظر فراهم ساختم )) (و مهدت له تمهيدا).

نه فقط مال و فرزندان برومند، بلكه در جهات اجتماعى و جنبه هاى جسمانى از هر نظر غرق در نعمت بود.

((تمهيد)) از ماده ((مهد)) در اصل به معنى محلى است كه براى كودك آماده

مى كنند (گاهواره و مانند آن ) سپس به هر گونه وسائل استراحت و پيشرفت و موقعيت و مقام برجسته اجتماعى اطلاق شده است ، و رويهمرفته معنى وسيعى دارد كه انواع مواهب حيات و وسائل پيشرفت و موفقيت را شامل مى شود.

ولى او بجاى اينكه در برابر بخشنده اينهمه نعمتها سر تعظيم فرود آورد، و پيشانى به آستانش بسايد، در مقام كفران و افزون طلبى برآمد ((و با اينهمه مال و نعمت باز هم طمع دارد كه بر نعمتهاى او بيفزايم ))

(ثم يطمع ان ازيد).

اين منحصر به ((وليد بن مغيره )) نبود، بلكه همه دنياپرستان چنينند، هرگز عطش آنها فرو نمى نشيند، و اگر هفت اقليم را زير نگين آنها قرار دهند باز هم دربند اقليمى ديگرند.

ولى آيه بعد با شدت تمام دست رد به سينه اين نامحرم مى گذارد، و مى گويد: ((هرگز چنين نخواهد شد كه بر نعمتش بيفزايم ، چرا كه او نسبت به آيات ما دشمنى مى ورزيد)) (كلا انه كان لاياتنا عنيدا).

و با اينكه به خوبى مى دانست كه اين قرآن نه كلام جن است و نه كلام بشر، ريشه هائى نيرومند، و شاخه هائى پرثمر، و جاذبه اى بى مانند دارد، باز آن را سحر مى ناميد، و آورنده آن را ساحر!

((عنيد)) از ماده ((عناد)) به گفته بعضى به آن نوع مخالفت و دشمنى گفته مى شود كه آگاهانه صورت مى گيرد، يعنى انسان حقانيت چيزى را درك كند و با آن به مخالفت برخيزد، و ((وليد)) مصداق روشن اين معنى بود.

تعبير به ((كان )) نشان مى دهد كه عناد او با حق يك امر مستمر و هميشگى بود، نه مقطعى و زود گذر.

و بالاخره در آخرين آيه مورد بحث به سرنوشت دردناك او با عبارتى كوتاه و پرمعنى اشاره كرده ، مى فرمايد: ما به زودى او را مجبور مى كنيم كه از قله صعب العبور زندگى بالا رود (و سپس از فراز آن قله او را به زير مى افكنيم ) (سارهقه صعودا).

((ساءرهقه )) از ماده ((ارهاق )) در اصل به معنى ((پوشاندن چيزى با عنف )) است و به معنى تحميل كارهاى سخت ، و مبتلا ساختن

به انواع عذاب نيز آمده .

((صعود)) (بر وزن كبود) به معنى مكانى است كه از آن بالا مى روند و ((صعود)) (بر وزن قعود) به معنى بالا رفتن است .

و از آنجا كه بالا رفتن از قله هاى مرتفع كار بسيار شاق و مشكل است اين تعبير در مورد هر كار مشكل و پرزحمت به كار مى رود، و لذا بعضى آن را به عذاب الهى تفسير كرده اند، و بعضى گفته اند ((صعود)) كوهى است در جهنم از آتش كه او را مجبور مى كنند از آن بالا رود، يا اينكه كوهى است صعب العبور و با شيب تند و زياد كه وقتى از آن بالا مى رود سقوط مى كند و به زير مى افتد، و اين موضوع پيوسته تكرار مى شود.

اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه اشاره به عذاب دنيوى ((وليد)) در اين جهان باشد، زيرا همانطور كه در تاريخ آمده است او بعد از رسيدن به اوج قله پيروزى در زندگى فردى و اجتماعى چنان سقوط كرد كه تا آخر عمر مرتبا اموال و فرزندان خود را از دست مى داد و بيچاره شد. <18> مرگ بر او چه نقشه شومى كشيد!

در اين آيات توضيحات بيشترى پيرامون مردى كه خداوند مال و فرزندان فراوان به او داده بود و او در مقام مخالفت با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر آمد - يعنى ((وليد بن مغيره )) مخزومى - آمده است .

مى فرمايد: ((او انديشه كرد كه پيامبر و قرآن را به چه چيز متهم كند؟ و مطلب را در ذهن خود آماده ساخت ))

(انه فكر و قدر).

بديهى است فكر كردن ذاتا كار خوبى است اما به شرط اينكه در مسير حق باشد كه گاه يكساعت آن فضيلت عبادت يكسال ، و حتى يك عمر را دارد، چرا كه همان يك ساعت مى تواند سرنوشت انسان را به كلى دگرگون سازد، ولى اگر فكر در مسير كفر و فساد و شيطنت به كار گرفته شود مذموم و نكوهيده است ، و فكر كردن وليد از همين نوع بود.

((قدر)) از ماده ((تقدير)) در اينجا به معنى آماده ساختن مطلب در ذهن و تصميم گرفتن براى اجراى آن نقشه شوم است .

سپس براى مذمت او مى افزايد: ((مرگ بر او باد چگونه نقشه براى مبارزه با حق كشيد)) (فقتل كيف قدر).

سپس به عنوان تاءكيد مى افزايد: ((باز هم مرگ بر او باد چگونه مطلب

را براى مبارزه با حق آماده كرد)) (ثم قتل كيف قدر).

و اين اشاره به همان چيزى است كه در شاءن نزول آمد كه او مى خواست افكار مشركان را متحد سازد، و به آنها جهت واحدى دهد، تا يك زبان ، مطلبى را بر ضد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تبليغ كنند و هنگامى كه پيشنهاد كردند كه به حضرت لقب ((شاعر)) دهد او نپذيرفت ، سپس عنوان ((كاهن )) را پيشنهاد كردند او موافقت نكرد، بعد عنوان ((مجنون )) پيشنهاد شد آن را نيز نپسنديد، سرانجام پيشنهاد كردند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ((ساحر)) بخوانند، و او با آن موافقت كرد، چرا كه به پندارش اثر سحر كه جدائى افكندن ميان دو دوست و ايجاد دوستى ميان

دو فرد مخالف بود و اين امر با ظهور اسلام و قرآن پيدا شده بود، و چون اين طرح و نقشه بعد از مطالعه و انديشه آماده شد قرآن از آن تعبير ((فكر و قدر)) كه بسيار كوتاه و پر معنى است مى كند، و به اين ترتيب اگر پيشنهاد هم از ناحيه ديگران بود ولى فكر و انتخاب از ناحيه ((وليد)) صورت گرفت .

و به هر حال اين جمله مخصوصا با توجه به تكرار آن دليل بر اين است كه او در افكار شيطانى مهارت داشت ، آنچنان كه فكر و انديشه اش مايه تعجب بود.

سپس مى افزايد: ((او بار ديگر نظر كرد)) (ثم نظر).

و ساخته و پرداخته فكر خود را مورد بازرسى مجدد قرار داد تا از استحكام و انسجام لازم و جنبه هاى مختلف آن آگاه و مطمئن گردد.

((بعد چهره درهم كشيد و عجولانه دست به كار شد)) (ثم عبس و بسر).

((سپس پشت به حق نمود و تكبر ورزيد)) (ثم ادبر و استكبر).

((و سرانجام گفت : اين چيزى جز يك سحر جالب همانند آنچه از پيشينيان نقل شده ، نيست )) (فقال ان هذا الا سحر يؤ ثر).

((اين فقط قول بشر است و هيچ ارتباطى با وحى آسمانى ندارد))! (ان هذا الا قول البشر).

و به اين ترتيب آخرين سخن خود را بعد از مطالعه مكرر و تفكر شيطانى و براى مبارزه با قرآن اظهار داشت ، و با تمام شيطنتى كه اين مغز متفكر عصر جاهليت و شرك به خرج داد با اين سخنش مدح و تمجيد فوق العاده اى از قرآن كرد بى آنكه خودش بداند، او نشان داد قرآن جاذبه

فوق العاده اى دارد كه قلب هر انسانى را تسخير مى كند، و به گفته او تاءثير سحرانگيزى در آن است كه دلها را مسحور مى سازد، و از آنجا كه قرآن هيچ شباهتى به سحر ساحران نداشت ، بلكه سخنانى بود منطقى و موزون و حساب شده اين خود دليل بر آن بود كه قول بشر نيست و از يك وحى آسمانى ، از جهان ماوراء طبيعت ، از علم بى پايان خداوند سرچشمه گرفته ، كه همه زيبائيها را تواءم با انسجام و استحكام در خود جمع كرده است .

((عبس )) از ماده ((عبوس )) (بر وزن جلوس ) به معنى درهم كشيدن چهره است ، و عبوس (بر وزن مجوس ) به معنى كسى است كه داراى اين صفت است .

((بسر)) از ماده ((بسور)) و ((بسر)) (بر وزن نصر) گاه به معنى عجله كردن در انجام كارى قبل از فرارسيدن وقت آن است ، و گاه به معنى درهم كشيدن صورت و دگرگون ساختن چهره .

در آيه مورد بحث اگر معنى دوم مراد باشد هماهنگ با جمله ((عبس )) مى شود

و اگر به معنى اول بوده باشد اشاره به دستپاچگى و تصميم گيرى عجولانه براى انتخاب يك ((برچسب )) نادرست براى قرآن است .

جمله ((يؤ ثر)) از ماده ((اثر)) به معنى روايتى است كه از پيشينيان نقل شده و آثارى است كه از آنها باقيمانده و بعضى آن را از ماده ((ايثار)) به معنى برگزيدن و مقدم داشتن دانسته اند.

مطابق معنى اول ((وليد)) مى گويد: اين سحرى است همانند سحرهائى كه از پيشينيان نقل شده ، و مطابق معنى دوم مى گويد:

سحرى است كه به خاطر حلاوت و جاذبه اش در دلها اثر مى كند، و مردم آن را بر همه چيز مقدم مى دارند.

به هر حال اين يك اعتراف ضمنى به اعجاز قرآن است ، چرا كه قرآن هيچگونه شباهتى به كارهاى خارق العاده ساحران ندارد، كلامى است متين و استوار، مملو از معنويت ، و داراى جاذبه و نفوذ بى مانند كه اگر طبق گفته وليد قول بشر بود ديگران هم بايد بتوانند همانند آن را بياورند، در حالى كه مى دانيم قرآن بارها دعوت به مقابله كرد، و احدى از دشمنان سرسخت كه در زبان عرب مهارت فوق العاده داشتند نتوانستند چيزى همسان آن بياورند و نه حتى كمتر از آن ، و اين است معنى معجزه . و اين هم سرنوشت شوم او

در ادامه آيات گذشته كه وضع بعضى از سران شرك و سخن او را در نفى و انكار قرآن مجيد و رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگو مى كرد، در اين آيات به مجازات وحشتناك او در قيامت اشاره مى كند.

مى فرمايد: ((به زودى او را وارد دوزخ مى كنم و به آتش دوزخ مى سوزانم ))! (ساصليه سقر).

((سقر)) در اصل از ماده ((سقر)) (بر وزن فقر) به معنى دگرگون شدن و ذوب شدن بر اثر تابش آفتاب است ، سپس به عنوان يكى از نامهاى جهنم انتخاب شده است ، و كرارا در آيات قرآن آمده ، و انتخاب اين نام اشاره به عذابهاى هولناك دوزخ است كه دامان اهل خود را مى گيرد، بعضى نيز آن را نام يكى از طبقات و دركات

هول انگيز دوزخ دانسته اند.

سپس براى بيان عظمت و شدت عذاب دوزخ مى گويد: ((تو چه مى دانى كه سقر چيست )) (و ما ادريك ما سقر) يعنى به قدرى عذاب آن شديد است كه از دايره تصور بيرون مى باشد، و به فكر هيچكس نمى گنجد، همانگونه كه اهميت نعمتهاى بهشتى و عظمت آن به فكر كسى خطور نمى كند.

((نه چيزى را باقى مى گذارد، و نه رها مى سازد))! (لا تبقى و لا تذر) اين جمله ممكن است اشاره به آن باشد كه آتش دوزخ بر خلاف آتش دنيا كه گاه در نقطه اى از بدن اثر مى كند، و نقطه ديگر سالم مى ماند، و گاه در جسم اثر مى گذارد، و روح از آن در امان مى باشد آتشى است فراگير كه تمامى وجود انسان را در بر مى گيرد، و هيچ چيز را رها نمى كند.

بعضى نيز گفته اند منظور اين است كه نه دوزخيان را مى ميراند و نه زنده نگه مى دارد، و بلكه پيوسته در ميان مرگ و حيات گرفتارند همانگونه كه در آيه 13 سوره اعلى آمده لا يموت فيها و لا يحيى ((نه در آن مى ميرد نه زنده مى ماند))!

يا اينكه نه پوست و گوشتى بر تن مى گذارد و نه استخوان را سالم مى گذارد، بنابراين مفهوم آيه اين نيست كه به كلى مى سوزاند و نابود مى كند چرا كه اين معنى با آنچه در آيه 56 سوره نساء آمده سازگار نيست ، آنجا كه مى فرمايد: كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب : ((هر زمان كه پوستهاى

تن آنها مى سوزد پوستهاى ديگرى بر آن مى رويانيم تا مجازات الهى را بچشند))!

سپس به بيان وصف ديگرى از اين آتش سوزان قهر الهى پرداخته مى افزايد: ((پوست تن را كاملا دگرگون مى سازد كه از فاصله بسيار دورى براى انسانها نمايان است )) (لواحة للبشر). <19>

آنچنان چهره را سياه و تاريك مى كند كه سياه تر از شب تاريك است :

((بشر)) در اينجا جمع ((بشره )) به معنى ظاهر پوست تن است و نيز ممكن است به معنى انسانها بوده باشد، و ((لواحة )) از ماده ((لوح )) گاه به معنى ظاهر و آشكار شدن آمده ، و گاه به معنى تغيير دادن و دگرگون ساختن .

بنابر معنى اول ، تفسير آيه چنين مى شود: دوزخ از فاصله دورى براى انسانها نمايان مى گردد، همانگونه كه در آيه 36 سوره نازعات آمده است ، و برزت الجحيم لمن يرى ((دوزخ براى بينندگان آشكار مى گردد)).

و بنابر معنى دوم تفسير آيه چنين است : ((دوزخ رنگ پوست تن را به كلى دگرگون مى سازد))

و در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: ((نوزده نفر از فرشتگان عذاب

بر دوزخ گمارده شده اند)) (عليها تسعة عشر). <20>

فرشتگانى كه قطعا ماءمور به ترحم و شفقت و مهربانى نيستند، بلكه ماءمور به كيفر و عذاب و خشونتند.

گر چه در آيه فوق تنها عدد نوزده ذكر شده ، و تصريح به ملائكه ماءمور عذاب نشده است ، ولى از آيه بعد به خوبى استفاده مى شود كه اين عدد اشاره به عدد ماءموران عذاب از فرشتگان است .

بعضى نيز گفته اند اشاره به نوزده گروه از فرشتگان مى

باشد، نه نوزده نفرو جمله ((و ما يعلم جنود ربك الا هو)) لشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند كه در آيه بعد آمده قرينه اى بر اين معنى مى دانند.

اما چرا از ميان اعداد تنها عدد نوزده براى ماءموران عذاب الهى انتخاب شده ؟ كسى دقيقا به درستى نمى داند، ولى جمعى احتمال داده اند اين به خاطر آن است كه در عدد نوزده بزرگترين عدد آحاد (عدد نه ) و كوچكترين عدد عشرات (عدد ده ) جمع است .

بعضى نيز گفته اند به خاطر آن است كه ريشه هاى اخلاق رذيله به نوزده خلق ظاهر و باطن باز مى گردد، و از آنجا كه اخلاق رذيله هر كدام يكى از عوامل عذاب الهى است . طبقات دوزخ نوزده طبقه ، به تعداد آنها، و در هر طبقه فرشته يا گروهى از فرشتگان ماءمور عذابند.

اصولا مسائل مربوط به قيامت و بهشت و دوزخ و جزئيات و خصوصيات آنها براى ما كه در محيط محدود دنيا اسيريم دقيقا روشن نيست ، آنچه ما مى دانيم

كليات آن است ، و لذا در روايات دارد كه هر يك از اين نوزده فرشته قدرت عظيمى دارند كه مى توانند قبيله بزرگى را به آسانى در دوزخ بيفكنند!

و از اينجا ضعف و ناتوانى افكار كسانى كه مانند ابوجهل فكر مى كنند روشن مى شود، او وقتى اين آيه را شنيد از روى استهزا به طايفه قريش گفت مادرانتان به عزايتان بنشينند آيا نمى شنويد ((ابن ابى كبشه )) (اشاره به پيغمبر اكرم است ) <21> چه مى گويد؟ مى گويد: خازنان دوزخ نوزده نفرند! اما شما گروه

عظيمى از شجاعانيد، آيا هر ده نفر از شما نمى تواند يكى از آنها را مغلوب كند؟! ((ابو الاسد جمحى )) (يكى از افراد زورمند قريش ) گفت : من از عهده هفده نفر از آنها بر مى آيم شما هم حساب دو نفر ديگر را برسيد!. <22>

اين سبك مغزان مى خواستند با اين سخريه ها جلو نور حق را بگيرند و خود را از نابودى حتمى نجات دهند.

عدد نوزده ، عدد فرشتگان عذاب است .

در آيات فوق به روشنى عدد خازنان دوزخ را نوزده نفر، يا نوزده گروه و لشكر معرفى مى كند، و در آيات بعد نيز روى همين مطلب تكيه شده است ، ولى عجب اين است كه بعضى از فرق انحرافى اصرارى بر مقدس بودن اين عدد دارند و حتى سعى دارند عدد ماههاى سال ، و عدد روزهاى ماه را بر خلاف تمام موازين طبيعى و فلكى بر همين محور نوزده تنظيم كنند! و احكام عملى خود را نيز بر طبق آن قرار داده اند.

و عجبتر اينكه نويسنده اى كه شايد بى ارتباط با تشكيلات آنها نباشد، اصرار عجيب و مضحكى دارد كه همه چيز قرآن را بر همين اساس نوزده توجيه كند، و در بسيارى از موارد كه اين عدد دلخواه او با واقعيات موجود آيات قرآن هماهنگ نيست به ميل خود چيزى كم يا اضافه مى كند تا بر عدد نوزده ، و يا مضربهاى عدد نوزده هماهنگ گردد كه صرف وقت به ذكر مطالب آنها و پاسخگوئى از آن شايد از قبيل اتلاف وقت باشد.

آرى يك ((مذهب دوزخى )) بايد بر محور ((عدد دوزخى ))

دور زند، و يك جمعيت دوزخى بايد خود را هماهنگ با عدد فرشتگان عذاب كنند!. اين عدد ماءموران دوزخ براى چيست ؟

همانگونه كه در آيات قبل خوانديم خداوند عدد خازنان و ماءموران دوزخ را نوزده نفر (يا نوزده گروه ) ذكر مى كند، و نيز خوانديم كه ذكر اين عدد سبب گفتگو در ميان مشركان و كفار شد، و گروهى آن را به باد سخريه گرفتند، و تعداد كمى آنها را دليل بر اين پنداشتند كه غلبه بر آنها كار مشكلى نيست !

آيه مورد بحث كه طولانى ترين آيه اين سوره است به آنها پاسخ مى گويد و حقايق بيشترى را در اين زمينه روشن مى سازد.

نخست مى فرمايد: ((ما اصحاب آتش (ماءموران عذاب ) را جز فرشتگان قرار نداديم )) (و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائكة ). <23>

فرشتگانى نيرومند، پر قدرت و به تعبير قرآن ((غلاظ)) و ((شداد)) خشن و سخت گير كه تمام گنهكاران در برابر آنها ضعيف و ناتوانند.

سپس مى افزايد: ((ما تعداد آنها را جز براى آزمايش كافران قرار نداديم )) (و ما جعلنا عدتهم الا فتنة للذين كفروا).

اين آزمايش از دو جهت بود: نخست اينكه آنها استهزا مى كردند كه چرا از ميان تمام اعداد عدد 19 انتخاب شده ، در حالى كه هر عدد ديگرى انتخاب شده بود جاى همين سؤ ال وجود داشت .

از سوى ديگر اين تعداد را كم مى شمردند، و از روى سخريه مى گفتند ما در مقابل هر يك از آنها ده نفر قرار مى دهيم ، تا آنها را در هم بشكنيم !

در حالى كه فرشتگان خدا چنان هستند كه به

گفته قرآن چند نفر از آنها مامور هلاكت قوم لوط مى شوند و شهرهاى آباد آنها را از زمين برداشته زير و رو مى كنند، و از اين گذشته انتخاب عدد نوزده براى خازنان دوزخ نكته هائى دارد كه در ضمن آيات قبل بيان شد.

و باز مى افزايد ((هدف اين بود كه اهل كتاب (يهود و نصارى ) يقين پيدا كنند)) (ليستيقن الذين اوتوا الكتاب )

در روايتى آمده است كه گروهى از يهود از بعضى از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از عدد خازنان جهنم سؤ ال كردند او گفت خدا و رسولش آگاهترند، جبرئيل در همان ساعت نازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خبر داد: ((عليها تسعة عشر)) ((نوزده نفر (يا نوزده گروه ) بر آن گمارده شده اند)). <24>

و از آنجا كه آنها ايرادى به اين موضوع نكردند معلوم مى شود آن را هماهنگ با كتب خود يافتند، و بر يقين آنها به نبوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) افزوده شد و همين امر سبب گرديد كه مؤ منان نيز در عقيده و ايمان خود را سختر شوند

لذا در جمله بعد مى افزايد: ((و هدف اين بود كه ايمان مؤ منان افزوده شود)) (و يزداد الذين آمنوا ايمانا)

و بلافاصله بعد از ذكر اين جمله روى همان اهداف سه گانه به عنوان تاءكيد باز مى گردد، و مجددا روى ايمان اهل كتاب ، سپس مؤ منان و بعد

به آزمون كفار و مشركان تكيه كرده ، مى گويد: ((و هدف اين بود كه اهل كتاب ، و

مؤ منان ، در حقانيت قرآن ترديد به خود راه ندهند، و آنها كه در قلوبشان بيمارى است و كافران بگويند: خدا از اين توصيف چه اراده كرده است و چه منظورى دارد))؟! (و لا يرتاب الذين اوتوا الكتاب و المؤ منون و ليقول الذين فى قلوبهم مرض و الكافرون ما ذا اراد الله بهذا مثلا). <25>

در اينكه منظور از ((الذين فى قلوبهم مرض )) (آنها كه در دلهايشان بيمارى است ) چه اشخاصى هستند؟ جمعى گفته اند منظور منافقان است ، چرا كه در آيات قرآن اين تعبير درباره آنها آمده است ، چنانكه در آيه 10 سوره بقره كه به قرينه آيات قبل و بعد در مورد منافقان سخن مى گويد، مى خوانيم : فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا: ((در دلهاى آنها يكنوع بيمارى است و خداوند بر بيمارى آنها مى افزايد)) و اين را دليل بر مدنى بودن آيه فوق گرفته اند زيرا گروه منافقان به هنگام قدرت اسلام در مدينه پيدا شدند نه در مكه .

ولى بررسى موارد ذكر اين تعبير در آيات قرآن ، نشان مى دهد كه اين تعبير منحصر به منافقان نيست ، بلكه به تمام كفارى كه حالت عناد و لجاج و دشمنى نسبت به آيات حق داشتند اطلاق شده است ، حتى گاهى عطف بر منافقان شده كه ممكن است دليل بر دوگانگى آنها باشد، مثلا در آيه 49 سوره انفال مى خوانيم :

اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هؤ لاء دينهم : ((هنگامى كه منافقان و آنها كه در دلهايشان بيمارى بود مى گفتند اين گروه (مسلمانان ) را دينشان

مغرور ساخته ))، و همچنين آيات ديگر.

بنابراين دليلى بر نفى مكى بودن اين آيه وجود ندارد، به خصوص اينكه هماهنگى و ارتباط كاملى با آيات قبل دارد كه نشانه هاى مكى بودن در آنها كاملا نمايان است (دقت كنيد).

سپس به دنبال اين گفتگوها كه درباره چگونگى بهره گيرى مؤ منان و كافران بيمار دل از سخنان الهى بود مى افزايد: ((اينگونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد، و هر كس را بخواهد هدايت مى كند)).

(كذلك يضل الله من يشاء و يهدى من يشاء)

جمله هاى گذشته به خوبى نشان مى دهد كه اين مشيت و اراده الهى درباره هدايت بعضى ، و گمراهى بعضى ديگر، بى حساب نيست ، آنها كه معاند و لجوج و بيمار دلند استحقاقى جز اين ندارند، و آنها كه در برابر فرمان خدا تسليم و مؤ منند مستحق چنين هدايت هستند.

و در پايان آيه مى فرمايد: ((به هر حال ، لشكريان پروردگارت را جز او نمى داند، و اين جز هشدار و تذكرى براى انسانها نيست ))! (و ما يعلم جنود ربك الا هو و ما هى الا ذكرى للبشر).

بنابراين اگر سخن از نوزده نفر از خازنان دوزخ به ميان آمده مفهومش اين نيست كه لشكريان خداوند محدود به اينها هستند، بلكه لشكريان پروردگار آنقدر زيادند كه به تعبير بعضى از روايات تمام زمين و آسمان را پر كرده اند، حتى ((جاى پائى در تمام عالم هستى نيست مگر اينكه در آنجا فرشته اى به تسبيح خدا مشغول است ))!

در اينكه ضمير ((هى )) در جمله و ما هى الا ذكرى للبشر (و اين جز تذكرى براى انسانها

نيست ) به چه چيز برمى گردد مفسران احتمالات متعددى داده اند.

گاه گفته اند: به جنود و لشكريان خدا برمى گردد كه گروهى از آنان خازنان دوزخند.

و گاه گفته اند، به ((سقر)) يعنى خود دوزخ باز مى گردد.

و گاه گفته شده : اشاره به آيات قرآن مجيد است .

گر چه هر يك از اينها مايه تذكر و بيدارى و آگاهى است ، ولى تفسير اول با توجه به لحن آيات مناسبتر به نظر مى رسد، زيرا هدف بيان اين حقيقت است كه اگر خداوند جنود و لشكريانى براى خود برگزيده ، نه به خاطر آن است كه خود نمى تواند همه معاندان و گنهكاران را كيفر دهد، بلكه اينها براى تذكر و بيدارى و توجه به جدى بودن مساءله عذاب الهى است .

عدد لشكريان پروردگار!

حضور خداوند در همه جا، و گسترش قدرتش در تمام عالم هستى ، ذات پاك او را از هر گونه يار و ياور و لشكر بى نياز مى كند، ولى با اين حال براى نشان دادن عظمتش به خلايق ، و براى تذكر و يادآورى آنها، جنود و لشكر فراوانى براى خود برگزيده كه مجرى فرمان او در سراسر عالمند.

در روايات اسلامى درباره كثرت و عظمت و قدرت جنود پروردگار تعبيرات عجيبى وارد شده است كه چون با مقياسهائى كه ما با آن سر و كار داريم سازگار نيست ، شنيدن آن براى ما بسيار تعجب آور است .

در اينجا به كلام پر عظمتى كه از على (عليه السلام ) در نخستين خطبه نهج البلاغه در اين زمينه نقل شده است قناعت مى كنيم ، و چون عبارت طولانى است تنها

ترجمه

آن را مى آوريم :

آنگاه آسمانهاى بالا را از هم باز كرد، و آنها را مملو از اصناف مختلف فرشتگان ساخت :

گروهى از آنان هميشه در سجودند و به ركوع نمى پردازند.

و گروهى دائما در ركوعند و سر از ركوع برنمى دارند.

و گروهى دائما ايستاده اند و به عبادت مشغولند و تغيير موضع نمى دهند.

گروهى همواره تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند.

هيچگاه خواب چشمان آنها را نمى پوشاند، و سهو و نسيان بر عقل آنان غالب نمى گردد.

اندام آنها به سستى نمى گرايد، و غفلت و فراموشى عارض آنها نمى شود.

و گروهى ديگر امناى وحى اويند، و زبان او به سوى پيامبران كه پيوسته براى ابلاغ فرمان و امر او در رفت و آمدند.

و جمعى ديگر حافظان بندگان او هستند و دربانان بهشت برين .

بعضى از آنها پاهايشان در طبقات پائين زمين ثابت ، و گردنهايشان از آسمان برين گذشته !، و اركان وجودشان از ابعاد جهان بيرون رفته ؟ و شانه هايشان براى حفظ پايه هاى عرش خدا آماده است . <26>

چنانكه قبلا نيز گفته ايم (ملك ) مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هم فرشتگانى را شامل مى شود كه داراى عقل و شعور و اطاعت و تسليمند، و هم بسيارى از نيروها و قواى عالم هستى را.

شرح بيشترى درباره اين موضوع در تفسير آيات آغاز سوره فاطر (جلد 18 صفحه 165 به بعد) ذكر كرده ايم . در ادامه بحث با منكران نبوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، و انكار رستاخيز، در

اين آيات سوگندهاى متعددى ياد كرده و بر مساءله قيامت و رستاخيز و

دوزخ و عذاب آن تاءكيد مى نمايد.

مى فرمايد: ((چنين نيست كه آنها تصور مى كنند، سوگند به ماه )) (كلا و القمر).

((كلا)) حرف ((ردع )) است ، وبراى نفى سخنانى كه طرف قبلا ذكر كرده مى باشد، و گاهى نيز براى نفى سخنان بعد است ، و در اينجا به قرينه آيات گذشته پندار مشركان را كه منكر دوزخ و عذاب آن بودند، و عدد فرشتگان خازن جهنم را به باد سخريه مى گرفتند، نفى مى كند.

ذكر سوگند به ((ماه )) به خاطر آن است كه يكى از آيات بزرگ الهى است ، هم از نظر خلقت ، و هم گردش منظم ، و هم نور و زيبائى ، و هم تغييرات تدريجى كه خود تقويم زنده اى براى مشخص ساختن روزها است .

سپس مى افزايد: ((و سوگند به شب هنگامى كه پشت كند و دامن برچيند)) (و الليل اذا ادبر).

((و قسم به صبح هنگامى كه نقاب از چهره برگيرد)) (و الصبح اذا اسفر). <27>

در واقع اين سه سوگند به يكديگر مربوط، و مكمل يكديگرند، زيرا مى دانيم : جلوه گرى ماه در شبها است ، و نور ماه به هنگام روز تحت الشعاع نور خورشيد است و مطلقا جلوه اى ندارد.

شب نيز گر چه آرامبخش است و خاموش ، و هنگام راز و نياز عاشقان حق ، اما اين شب تاريك آن زمان جالب است كه پشت كند و رو به صبح روشنى پيش رود و آخر سحرگاه باشد، و طلوع صبح كه پايانگر شب تاريك است از همه زيباتر و دل انگيزتر است كه هر انسانى را به وجد و نشاط مى

آورد و غرق در نور و صفا مى كند.

اين سوگندهاى سه گانه در ضمن تناسبى با نور هدايت قرآن و پشت كردن ظلمات ((شرك )) و بت پرستى و دميدن سپيده صبحگاهان توحيد دارد.

بعد از بيان اين سوگندها به چيزى مى پردازد كه سوگند به خاطر آن ياد شده ، مى فرمايد: ((مسلما حوادث هولناك قيامت و دوزخ و فرشتگان عذاب از مسائل مهم است )) (انها لاحدى الكبر). <28>

ضمير در ((انها)) يا به ((سقر)) (دوزخ ) برمى گردد، يا جنود و لشكريان پروردگار، و يا مجموعه حوادث قيامت ، و هر كدام باشد عظمت آن روشن است .

سپس اضافه مى كند ((هدف از آفرينش دوزخ هرگز انتقامجوئى نيست ، بلكه اين وسيله اى است براى انذار انسانها)) (نذيرا للبشر). <29>

تا همگان را بيم دهد، و از عذاب وحشتناكى كه در انتظار كافران و گنهكاران و دشمنان حق است برحذر دارد.

و سرانجام براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: اين انذار مخصوص گروه معينى نيست بلكه ((براى همه افراد بشر است براى كسانى از شما كه مى خواهند تقدم جويند، و به سوى خيرات و اطاعت فرمان خدا پيش روند، و چه آنها كه مايلند از اين قافله عقب بمانند)) (لمن شاء منكم ان يتقدم او يتاخر).

هر كس راه ((تقدم )) را پيش گيرد خوشا به حال او، و هر كس راه ((تاءخر)) و عقب گرد را بپيمايد بدا به حال او.

بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور از تقدم و تاءخر در اينجا تقدم به سوى آتش دوزخ و تاخر از آن است .

و بعضى نيز گفته اند منظور تقدم نفس انسانى و

تكامل او و يا انحطاط و تاءخر او مى باشد.

معنى اول و سوم مناسبتر است و تفسير دوم چندان تناسبى ندارد. شما چرا اهل دوزخ شديد؟

در ادامه بحثى كه درباره دوزخ و دوزخيان در آيات قبل آمد، در اين آيات مى افزايد: ((هر كس در گرو اعمال خويش است )) (كل نفس بما كسبت رهينة ).

((رهينه )) از ماده ((رهن )) به معنى ((گروگان )) است ، و آن وثيقه اى است كه معمولا در مقابل ((وام )) مى دهند گوئى تمام وجود انسان در گرو انجام وظائف و تكاليف او است ، هنگامى كه آن را انجام مى دهد آزاد مى گردد و گرنه در قيد اسارت باقى خواهد ماند.

از بعضى از كلمات اهل لغت چنين بر مى آيد كه يكى از معانى ((رهن )) ملازمت

و همراهى است <30> طبق اين معنى مفهوم آيه چنين مى شود كه همه همراه اعمال خويشند، خواه نيكوكاران ، و خواه بدكاران .

ولى به قرينه آيات بعد، تفسير اول مناسبتر است .

لذا بلافاصله مى فرمايد: ((مگر اصحاب اليمين كه از قيد اين اسارت آزادند)) (الا اصحاب اليمين ).

آنها در پرتو ايمان و عمل صالح ، غل و زنجيرهاى اسارت را شكسته اند، و بى حساب وارد بهشت مى شوند. <31>

در اينكه منظور از ((اصحاب اليمين )) در اينجا چه كسانى هستند؟ در ميان مفسران گفتگو است :

بعضى آنرا به كسانى تفسير كرده اند كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود.

و بعضى آنها را مؤ منانى مى دانند كه مطلقا گناه ندارند، و بعضى آن را اشاره به فرشتگان دانسته اند، و احتمالات ديگر.

ولى آنچه از

آيات مختلف قرآن بر مى آيد، و شواهد قرآنى دارد، همان معنى اول است ، آنها كسانى هستند كه داراى ايمان و عمل صالحند، و اگر گناهان مختصرى داشته باشند تحت الشعاع حسنات آنهاست ، و به حكم ان الحسنات يذهبن السيئات (هود 114).

اعمال نيكشان اعمال بد را مى پوشاند، يا بدون حساب وارد بهشت مى شوند و يا اگر حسابى داشته باشند سهل و ساده و آسان است ، همانگونه كه در آيه 7 سوره انشقاق آمده است : فاما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا: اما كسى كه نامه اعمالش به دست راست او داده شده حساب او آسان خواهد بود.

((قرطبى )) مفسر معروف اهل سنت از امام باقر(عليه السلام ) در تفسير اين آيه نقل كرده است كه فرمود: نحن و شيعتنا اصحاب اليمين ، و كل من ابغضنا اهل البيت فهم المرتهنون : ((ما و شيعيانمان ((اصحاب اليمين )) هستيم ، و هر كس ما اهل بيت را دشمن دارد در اسارت اعمال خويش است )). <32>

اين حديث را مفسران ديگر از جمله در ((مجمع البيان )) و نويسنده تفسير ((نور الثقلين )) و بعضى ديگر ذيل آيات مورد بحث آورده اند.

سپس به گوشه اى از شرح حال ((اصحاب اليمين )) و گروه مقابل آنها پرداخته مى افزايد: ((آنها در باغهاى پر نعمت و با عظمت بهشتند در حالى كه سؤ ال مى كنند …)) (فى جنات يتسائلون ). <33>

((از گنهكاران )) (عن المجرمين ).

مى گويند: چه چيز شما را به دوزخ فرستاد؟! (ما سلككم فى سقر).

از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه رابطه ميان

بهشتيان و دوزخيان به كلى قطع نمى گردد، بهشتيان مى توانند از عالم خود وضع دوزخيان را مشاهده كنند، و با آنها به گفتگو پردازند.

اكنون ببينيم مجرمان در پاسخ اين سؤ ال ((اصحاب اليمين )) چه مى گويند؟ آنها به چهار گناه بزرگ خويش در اين رابطه اعتراف مى كنند.

نخست اينكه ((مى گويند: ما از نمازگزاران نبوديم )) (قالوا لم نك من المصلين ).

اگر نماز مى خوانديم نماز ما را به ياد خدا مى انداخت ، و نهى از فحشاء و منكر مى كرد، و ما را به صراط مستقيم الهى دعوت مى نمود.

ديگر اينكه ((ما اطعام مسكين نمى كرديم )) (و لم نك نطعم المسكين ).

اطعام مسكين گر چه به معنى غذا دادن به بينوايان است ، ولى ظاهرا منظور از آن ، هر گونه كمك به نيازمنديهاى ضرورى نيازمندان مى باشد اعم از خوراك و پوشاك و مسكن و غير اينها.

و همانگونه كه مفسران تصريح كرده اند منظور از آن زكات واجب است چرا كه ترك انفاقهاى مستحبى سبب ورود در دوزخ نمى شود، و اين آيه بار ديگر اين مطلب را تاءكيد مى كند كه زكات به طور اجمال در مكه نيز نازل شده بود هر چند تشريع جزئيات و تعيين خصوصيات حدود و مخصوصا تمركز آن در بيت المال در مدينه بوده است .

ديگر اينكه ((ما پيوسته با اهل باطل همنشين و همصدا مى شديم )) (و كنا نخوض مع الخائضين ).

هر صدائى از هر گوشه اى بر ضد حق بلند مى شد، و هر مجلسى براى ترويج باطل تشكيل مى گرديد و ما با خبر مى شديم ، با آنها

همراهى مى كرديم و همرنگ جماعت مى شديم ، سخنان آنها را تصديق مى كرديم ، و بر تكذيب و انكار آنها صحه مى گذارديم ، و از استهزا و سخريه آنها نسبت به حق لذت مى برديم .

((نخوض )) از ماده ((خوض )) (بر وزن حوض ) در اصل به معنى ورود و حركت در آب است ، و سپس به ورود و آلوده شدن به ساير امور نيز گفته شده ، ولى در قرآن مجيد غالبا در مورد ورود در مطالب باطل و بى اساس استعمال مى شود.

((خوض در باطل )) معنى وسيع و گسترده اى دارد كه هم شامل ورود در مجالس كسانى مى شود كه آيات خدا را به باد استهزا مى گيرند، تبليغات ضد اسلامى مى كنند، يا ترويج بدعت مى نمايند، و يا شوخيهاى ركيك دارند، يا گناهانى را كه انجام داده اند به عنوان افتخار يا تلذد نقل مى كنند، و همچنين شركت در مجالس غيبت و تهمت و لهو و لعب و مانند آنها ولى در آيه مورد بحث بيشتر نظر بر مجالسى است كه براى تضعيف دين خدا و استهزاى مقدسات ، و ترويج كفر و شرك و بى دينى تشكيل مى شود.

سپس مى افزايند ((و اينكه ما همواره روز جزا را انكار مى كرديم )) (و كنا نكذب بيوم الدين ).

((تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد)) (حتى أ تانا اليقين ).

روشن است انكار معاد و روز حساب و جزا، تمام ارزشهاى الهى و اخلاقى را متزلزل مى سازد، و انسان را براى ارتكاب گناه تشجيع مى كند، و موانع را از اين راه بر

مى دارد، مخصوصا اگر اين مساءله به صورت يك امر مداوم تا پايان عمر در آيد.

به هر حال از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه اولا كفار همانگونه كه مكلف به اصول دين هستند به فروع دين نيز مكلفند، و نيز نشان مى دهد اين امور چهار گانه يعنى ((نماز)) و ((زكات )) و ((ترك مجالس اهل باطل )) و ((ايمان به قيامت )) اهميت و نقش فوق العاده اى در هدايت و تربيت انسان دارد، و به اين ترتيب جهنم جاى نمازگزاران واقعى ، و زكات دهندگان ، و تاركان باطل ، و مؤ منان به قيامت نيست .

البته نماز از آنجا كه عبادت خدا است بدون ايمان به او ميسر نيست ، بنابراين ذكر آن رمزى است براى ايمان و اعتقاد به خداوند، و تسليم در برابر فرمان او و مى توان گفت : اين امور چهارگانه از توحيد شروع مى شود و به معاد پايان مى پذيرد، و ارتباط انسان را با ((خالق )) و ((خلق )) و ((خويشتن )) دربر مى گيرد.

معروف در ميان مفسران اين است كه منظور از ((يقين )) در اينجا مرگ است ، چرا كه يك امر يقينى براى مؤ من و كافر محسوب مى شود، و انسان در هر چيز شك كند در مرگ نمى تواند شك كند، در آيه 99 سوره حجر نيز مى خوانيم و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين : ((خداى خود را عبادت كن تا يقين (و مرگ تو) فرا رسد)).

ولى بعضى يقين را در اينجا به معنى آگاهى حاصل بعد از مرگ انسان

نسبت به مسائل برزخ و قيامت

تفسير كرده اند كه با تفسير اول از جهتى هماهنگ است .

و در آخرين آيه مورد بحث به عاقبت شوم اين گروه اشاره كرده مى گويد: ((لذا شفاعت هيچيك از شفاعت كنندگان به حال آنها سودى ندارد)) و بايد در عذاب الهى براى هميشه بمانند (فما تنفعهم شفاعة الشافعين ).

نه شفاعت انبيا و رسولان پروردگار و امامان ، و نه شفاعت فرشتگان و صديقين و شهداء و صالحين ، چرا كه شفاعت نياز به وجود زمينه مساعد دارد، و اينها زمينه ها را به كلى از ميان برده اند شفاعت همچون آب زلالى است كه بر پاى نهال ضعيفى ريخته مى شود، و بديهى است اگر نهال به كلى مرده باشد اين آب زلال آن را زنده نمى كند، و به تعبير ديگر همانگونه كه در بحث شفاعت گفته ايم ((شفاعت )) از ماده شفع به معنى ((ضميمه كردن چيزى به چيز ديگر)) است ، و مفهوم اين سخن آن است كه شخص شفاعت شونده قسمتى از راه را با پاى خود پيموده ، و در فراز و نشيبهاى سخت وامانده ، شخص شفاعت كننده به او ضميمه مى شود و او را يارى مى كند تا بقيه راه را بپيمايد. <34>

ضمنا اين آيه بار ديگر بر مساءله شفاعت و تنوع و تعدد شفيعان درگاه خدا تاءكيد مى كند، و پاسخ دندان شكنى است براى آنها كه منكر اصل شفاعتند. همچنين تاءكيدى است بر اينكه شفاعت بيقيد و شرط نيست ، و به معنى چراغ سبز براى گناه محسوب نمى شود، بلكه عاملى است براى تربيت انسان كه حداقل او را به مرحله اى

كه قابليت شفاعت داشته باشد برساند، و رابطه او با خدا و اولياى او به كلى قطع نشود.

اين نكته نيز قابل ذكر است كه مفهوم آيه فوق اين نيست كه شافعان به شفاعت چنين كسانى برمى خيزند، بلكه مفهومش آن است كه چون شفاعت به حال آنها سودى ندارد آنها شفاعت نمى كنند زيرا اولياء الله مرتكب كار لغو و بيهوده نمى شوند.

شفيعان روز جزا

از آيات مورد بحث ، همچنين بعضى ديگر از آيات قرآن مجيد، استفاده مى شود كه شفيعان در روز قيامت متعددند، (و دايره شفاعت آنها متفاوت است ) از مجموع رواياتى كه از منابع شيعه و اهل سنت نقل شده - و اين روايات بسيار زياد است - استفاده مى شود كه اين شفيعان در قيامت براى گنهكارانى كه زمينه هاى شفاعت در آنها موجود است شفاعت مى كنند.

1 - نخستين شفيع شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، چنانكه در حديثى مى خوانيم رسول الله فرمود، انا اول شافع فى الجنة . <35>

2 - تمام انبياء از شفعاء روز قيامتند، چنانكه در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است كه فرمود: يشفع الانبياء فى كل من يشهد أ ن لا اله الا الله مخلصا فيخرجونهم منها: ((پيامبران درباره تمام كسانى كه از روى اخلاص به وحدانيت خداوند گواهى مى دهند شفاعت مى كنند، و آنها را از دوزخ خارج مى سازند)). <36>

3 - فرشتگان از شفيعان روز محشرند، همانگونه كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده :

يؤ ذن للملائكة و النبيين و الشهداء ان يشفعوا در آن روز به فرشتگان و انبياء و شهداء اجازه داده مى شود كه شفاعت كنند. <37>

4 و 5 - ائمه معصومين و شيعيان آنها نيز شفاعت مى كنند چنانكه على (عليه السلام ) مى فرمايد: لنا شفاعة و لاهل مودتنا شفاعة : ((براى ما شفاعت است و براى ما دوستان ما نيز مقام شفاعت است )). <38>

6 و 7 - علماء و دانشمندان و همچنين شهيدان راه خدا از شفيعانند چنانكه در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : يشفع يوم القيامة الانبياء ثم العلماء ثم الشهداء ((روز قيامت نخست انبياء شفاعت مى كنند سپس علما، و بعد از آنها شهداء)) <39>

حتى در حديثى از همان حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است كه يشفع الشهيد فى سبعين انسانا من اهل بيته : شفاعت شهيد درباره هفتاد نفر از خانواده اش پذيرفته مى شود. <40>

و در حديث ديگرى كه مرحوم ((علامه مجلسى )) در ((بحار الانوار)) آورده : شفاعت آنها درباره هفتاد هزار نفر پذيرفته مى شود!. <41>

و با توجه به اينكه عدد هفتاد، و هفتاد هزار هر دو از اعداد تكثير است منافاتى بين اين دو روايت نيست .

8 - قرآن نيز در روز قيامت شفاعت مى كند چنانكه على (عليه السلام ) فرمود:

و اعلموا انه (القرآن ) شافع مشفع ((بدانيد قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش پذيرفته مى شود)). <42>

9 - كسانى كه عمرى در اسلام صرف كرده اند، چنانكه در حديثى از پيغمبر

اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : اذا بلغ الرجل التسعين غفر الله ما تقدم من ذنبه و ما تاخر و شفع فى اهله ((هنگامى كه انسان به نود سالگى برسد (و در مسير ايمان سير كند) خداوند گناهان گذشته و آينده او را مى بخشد، و شفاعت او در خانواده اش پذيرفته مى شود)). <43>

10 - عبادات نيز شفاعت مى كنند چنانكه در حديثى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : الصيام و القرآن يشفعان للعبد يوم القيامة ((روزه و قرآن براى بندگان در قيامت شفاعت مى كنند)). <44>

11 - از بعضى از روايات استفاده مى شود كه اعمال نيك مانند امانتى كه انسان در حفظ آن كوشيده است نيز در قيامت از انسان شفاعت مى كند. <45>

12 - جالب اينكه از بعضى روايات استفاده مى شود كه خود خداوند هم شفاعت گنهكاران مى كند، چنانكه در حديث ديگرى از رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : يشفع النبيون و الملائكة و المؤ منون فيقول الجبار بقيت شفاعتى : ((در قيامت پيامبران و فرشتگان و مؤ منان شفاعت مى كنند، و خداوند مى گويد شفاعت من باقى مانده است )). <46>

روايات در اين زمينه بسيار فراوان است و آنچه ذكر كرديم گوشه اى از آن مى باشد. <47>

باز تكرار مى كنيم كه شفاعت شرائط و قيودى دارد كه بدون آن امكان پذير نيست ، چنانكه در آيات مورد بحث صريحا اين معنى آمده كه درباره گروهى از مجرمان شفاعت تمام شفيعان

بى اثر است ، مهم آن است كه قابليت قابل نيز موجود باشد، زيرا فاعليت فاعل به تنهائى كافى نيست . (شرح بيشتر در اين زمينه را در جلد اول در بحث شفاعت آورده ايم ). چنان از حق مى گريزند كه گورخران از شير!

در ادامه بحثى كه پيرامون سرنوشت مجرمان و دوزخيان در آيات قبل آمده بود در آيات مورد بحث وحشت اين گروه معاند و لجوج را از شنيدن سخن حق و هر گونه اندرز و نصيحت به روشنترين وجهى منعكس مى كند.

نخست مى گويد: ((چرا آنها اينهمه از تذكر و يادآورى روى گردانند))؟ (فما لهم عن التذكرة معرضين ). <48>

چرا از داروى شفابخش قرآن فرار مى كنند؟ چرا دست رد بر سينه طبيب دلسوز مى زنند؟ راستى جاى تعجب است .

((گوئى آنها گورخرانى هستند رميده و فرارى )) (كانهم حمر مستنفرة ).

كه از شير (يا صياد) فرار كرده اند (فرت من قسورة ).

((حمر)) جمع ((حمار)) به معنى الاغ است ، منتها در اينجا به قرينه فرار كردن از چنگال شير يا صياد منظور خر وحشى يا گورخر است <49> و به تعبير ديگر اين كلمه مفهوم وسيعى دارد كه وحشى و اهلى آن را شامل مى شود.

((قسورة )) از ماده ((قسر)) (به معنى قهر و غلبه ) گرفته شده ، و يكى از نامهاى ((شير)) است ، و بعضى آن را به معنى تيرانداز و يا صياد نيز تفسير كرده اند، ولى معنى اول در اينجا مناسبتر به نظر مى رسد.

معروف است كه ((گورخر)) وحشت عجيبى از شير دارد، حتى موقعى كه صداى شير را مى شنود چنان وحشتى بر او

مستولى مى شود كه ديوانه وار به هر سو مى دود، مخصوصا هنگامى كه شير به گروهى از آنها برسد چنان پراكنده مى شوند و به هر سو مى دوند كه هر بيننده اى را غرق تعجب مى كند، اصولا اين حيوان به حكم وحشى بودن از همه چيز وحشت دارد تا چه رسد به دشمن خونخوارش شير.

به هر حال اين آيه تعبيرى است بسيار رسا و گويا از وحشت و فرار مشركان از آيات روح پرور قرآن ، آنها را به گورخر تشبيه كرده كه هم فاقد عقل و شعور است ، و هم به علت وحشى بودن گريزان از همه چيز، در حالى كه در برابر آنها چيزى جز تذكره (وسيله يادآورى و بيدارى و هوشيارى ) قرار ندارد.

ولى با اينهمه نادانى و بيخبرى آنچنان پر ادعا و متكبرند كه هر كدام از

آنها انتظار دارد نامه هاى جداگانه اى از سوى خداوند به او داده شود! (بل يريد كل امرى منهم ان يؤ تى صحفا منشرة ). <50>

اين شبيه چيزى است كه در آيه 93 سوره اسراء آمده است : ولن نؤ من لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقرؤ ه : ((اگر به آسمان نيز بروى ما به تو ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى (از سوى خدا) بر ما نازل كنى ))! و يا آيه 124 سوره انعام كه مى گويد: قالوا لن نؤ من حتى نؤ تى مثل ما اوتى رسل الله : آنها مى گويند ما ايمان نمى آوريم تا زمانى كه همان چيزى كه به رسولان الهى نازل شده به ما نيز داده شود!

و به اين ترتيب

هر كدام انتظار داشتند پيامبرى اولوالعزم باشند! و نامه مخصوصى به نامشان از سوى خدا از آسمان نازل شود، و تازه اگر چنين چيزى نازل مى شد معلوم نبود ايمان بياورند. <51>

در بعضى از روايات آمده است كه ابوجهل و جماعتى از قريش گفتند اى محمد ما به تو ايمان نمى آوريم تا زمانى كه نامه اى از آسمان بياورى كه عنوانش اين باشد: ((از خداوند رب العالمين به فلان فرزند فلان و در آن رسما دستور داده شود كه ما به تو ايمان بياوريم ))!

و لذا در آيه بعد مى افزايد ((چنان نيست كه آنها مى گويند)) (كلا).

نازل شدن كتاب آسمانى بر آنها و مطالب ديگرى از اين قبيل همه بهانه است .

((آنها در حقيقت از آخرت نمى ترسند)) (بل لا يخافون الاخرة ).

اگر آنها از عذاب آخرت بيم داشتند، اينهمه بهانه جوئى نمى كردند، تكذيب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى نمودند، آيات الهى را به باد سخريه نمى گرفتند، تعداد فرشتگان ماءمور عذاب را وسيله استهزاء قرار نمى دادند.

و از اينجا اثر ايمان به معاد در تقوا پرهيز از گناه و پاك شدن از انواع معاصى بزرگ روشن مى شود.

به حق بايد گفت كه ايمان به جهان رستاخيز و پاداش و كيفر قيامت شخصيت تازه اى به انسان مى بخشد، و مى تواند افراد بى بند و بار و متكبر و خودخواه و ظالم را به انسانى متعهد و متقى و متواضع و عدالت پيشه تبديل كند.

سپس بار ديگر تاءكيد مى كند آن گونه كه آنها درباره قرآن مى انديشند، نيست ، (كلا).

((مسلما قرآن تذكر و

يادآورى است )) (انه تذكرة ).

((و هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد)) (فمن شاء ذكره ).

قرآن هم راه را نشان داده ، و هم ديده بينا در اختيار گذارده ، و هم نور آفتاب را، ((تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش )).

در عين حال پند گرفتن از آن جز به مشيت و توفيق الهى ممكن نيست ((و آنها اندرز نمى گيرند جز اينكه خدا بخواهد)) (و ما يذكرون الا ان يشاء الله ).

اين جمله داراى چند تفسير است ، يكى همان كه در بالا گفتيم ، يعنى انسان

نمى تواند راه هدايت را بپويد جز اينكه به ذيل عنايت پروردگار توسل جويد، و از او توفيق و امداد طلبد.

تا كه از جانب معشوق نباشد كششى

كوشش عاشق بيچاره به جائى نرسد

و البته اين امداد الهى در زمينه هاى مساعد نازل مى گردد.

ديگر اينكه : جمله ((فمن شاء ذكره )) كه در آيه قبل آمده ، ممكن است اين توهم را ايجاد كند كه همه چيز بسته به اراده خود انسان است ، و اراده او از هر نظر استقلال دارد، اين آيه براى رفع اين اشتباه مى گويد انسان در عين مختار و آزاد بودن وابسته به مشيت الهى است ، مشيتى كه بر سراسر عالم هستى و جهان آفرينش حاكم است ، و به تعبير ديگر: همين اختيار و آزادى انسان نيز با مشيت او است ، و هر لحظه بخواهد مى تواند آنرا بگيرد.

سوم اينكه : مى گويد آنها به هيچ قيمتى ايمان نمى آورند مگر اينكه خداوند بخواهد و آنها را مجبور سازد، و مى دانيم خدا كسى را

اجبار به ايمان يا كفر نمى كند.

البته تفسير اول و دوم بهتر و مناسبتر است .

و در پايان آيه مى فرمايد: ((او اهل تقوا و آمرزش است )) ( هو اهل التقوى و اهل المغفرة ).

شايسته است كه از عقاب او بترسند، و از اينكه چيزى را شريك او قرار دهند بپرهيزند و نيز شايسته است كه به آمرزش او اميدوار باشند.

در حقيقت اين جمله اشاره اى به مقام ((خوف )) و ((رجاء)) و ((عذاب )) و ((مغفرت )) الهى است ، و در حقيقت تعليلى است براى آيه قبل .

لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: خداوند مى گويد: انا اهل ان اتقى ، و لا يشرك بى عبدى شيئا و انا اهل ان لم يشرك بى شيئا ان ادخله الجنة : ((من شايسته اين هستم كه از من پرهيز

شود، و بنده ام چيزى را شريك من قرار ندهد، و من شايسته ام كه اگر بنده ام چيزى را شريك من قرار ندهد او را داخل بهشت كنم )). <52>

گر چه تمام مفسران تا آنجا كه ما ديده ايم ، ((تقوا)) را در اينجا به معنى مفعولى تفسير كرده اند و گفته اند خدا شايسته اين است كه از او (از شرك و معصيت او) بپرهيزند، ولى اين احتمال نيز هست كه به معنى فاعلى نيز تفسير شود يعنى خدا، اهل تقوى است ، از هر گونه ظلم و قبيح و هر گونه كارى كه بر خلاف حكمت است مى پرهيزد، و در حقيقت بالاترين مقام تقوى از آن خدا است و آنچه

در بندگان است ، شعله ضعيفى از آن تقواى بى انتها است ، هر چند تعبير به ((تقوا)) به معنى اسم فاعلى در مورد خداوند كمتر گفته مى شود.

به هر حال اين سوره با امر به ((انذار)) و ((تكليف )) شروع شد، و با دعوت به ((تقوى )) و ((وعده مغفرت )) پايان مى پذيرد، و اينجا است كه با نهايت خضوع و تضرع به پيشگاه مقدسش عرضه مى داريم :

پروردگارا! ما را از اهل تقوى و مغفرت خود قرار ده .

خداوندا! تا توفيق و الطاف تو دست ما را نگيرد به جائى نمى رسيم ، ما را مشمول اين عنايت فرما.

بار الها! دام سخت است ، و راه پر پيچ و خم ، و شيطان آماده اغواگرى پيمودن اين راه جز به امداد تو ميسر نيست ، ما را امداد كن .

آمين يا رب العالمين

تفسير مجمع البيان

آشنايى با اين سوره در آستانه هفتاد و چهارمين سوره قرار گرفته ايم. بجاست كه براى آشنايى با خصوصيات اين سوره، به شناسنامه اش بنگريم:

1 - نام اين سوره قرآن پژوهان برآنند كه: وقتى پيامبر گرامى در غار «حرا» با فرشته وحى رو به رو گرديد و گوش جانش به نخستين آيات جان بخش و آهنگ و محتواى آن آشنا شد، به خانه بازگشت و از شعله هاى «وحى» مشتعل بود. جامه به خود پيچيد و خوابيد، آن گاه اين سوره فرود آمد و بدين وسيله آن حضرت به قيام براى تحول فكرى و اخلاقى و رفتارى در جامعه فرا خوانده شد. يا ايها المدّثّر قم فانذر هان اى كشنده رداى شب بر سر! برخيز به مردم هشدار ده.

و بدين سان نام سوره از نخستين آيه آن برگرفته شده است.

2 - فرودگاه آن اين سوره از ديدگاه مشهور در مكّه و در كنار خانه خدا بر قلب نورانى پيامبر فرود آمده است. افزون بر اين، محتواى آيات نيز گواه مكّى بودن سوره است.

3 - شمار آيه ها و حروف و واژه هاى آن به باور مفسران و محدثان اين سوره داراى 56 آيه است، گرچه پاره اى همين آيات و واژه ها را 55 آيه به حساب آورده اند.

ساختمان اين سوره از 255 واژه، و 1010 حرف پديد آمده است.

4 - پاداش تلاوت اين سوره از پيامبر گرامى آورده اند كه در فضيلت اين سوره فرمود:

من قرأ سورة المدّثّر اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدق بمحمد(ص) و كذب به بمكة.(133)

هر كس سوره مدّثّر را با دل و جان و براى آگاهى و عمل تلاوت كند، به شمار هر يك از كسانى كه دعوت پيامبر را در مكّه باور داشته و ايمان آورده، و يا او را تكذيب نموده اند، به او ده پاداش ارزانى مى گردد.

از امام صادق آورده اند كه:

من قرأ فى الفريضة سورة المدّثّر كان حقّا على اللّه ان يجعله مع محمد(ص) فى درجته، و لا يدركه فى حياة الدنيا شقاء ابداً.(134)

كسى كه سوره «مدّثّر» را در نماز واجب خويش بخواند، بر خداست كه او را همراه پيامبر و در جوار او و در رتبه و رديف او قرار دهد، و در زندگى اين جهان بدبختى و شقاوت هرگز دامان او را نگيرد.

و اين پاداش شكوهبار - همان گونه كه بارها يادآور

شده ايم - نه به خاطر تلاوت و يا حفظ اين سوره ها و آيات، كه در گرو تدبر در قرآن و آگاهى از محتوا و معارف و هدف هاى وحى و رسالت و آراستگى اخلاقى و انسانى به ارزش هاى مورد نظر قرآن و پيراستگى از ضد ارزش ها و رعايت واقعى مقررات قرآن و حقوق مردم است.

5 - دورنمايى از مفاهيم اين سوره با عنايت به اين نكته كه اين سوره دومين سوره اى است كه بر جان نورانى پيامبر فرود آمد، و او را فرمان قيام و حركت براى نجات جامعه ها داد، طبيعى است كه مفاهيم و معارف آن بيشتر بر محور بحث هاى فكرى و فرهنگى و عقيدتى، براى ايجاد تحول مطلوب در قلمرو انديشه و عقيده دور زند، و به مفاهيمى، چون: خداشناسى، توحيدگرايى و نفى پرستش هاى ذلت بار، وحى و رسالت، معاد و جهان پس از مرگ، ايمان به پاداش و كيفر سراى آخرت و تجسم عمل توجه دهد.

به هر حال با دقت در آيات پنجاه و ششگانه اين سوره، از جمله با اين بحث ها رو به رو مى شويم:

قيام و تلاش فكرى و فرهنگى و هماره براى اصلاح جامعه.

توحيدگرايى و يكتاپرستى واقعى و فرمانبردارى از خدا.

عملكرد قانون گرايانه و ضابطه مند.

پاكيزه داشتن ظاهر و باطن و اصلاح درون و برون خود و جامعه و دنياى خود.

دورى گزينى واقعى از فريب و زورمدارى و ستم عريان و نيمه عريان.

خدمت به مردم براى خدا و بشردوستى.

هشدار از فزونخواهى و منت گذارى.

شكيبايى در راه انجام وظيفه، در برابر گناه و قانون شكنى، و در برابر رخدادهاى تلخ و مشكلات رشد و بالندگى.

نقشه هاى شوم تئورى پرداز استبداد.

به ماه و جلوه هاى متنوع آن سوگند.

نجات و يا گرفتارى انسان در گرو انديشه و عملكرد اوست.

مصاحبه بهشتيان با دوزخيان، يا علل سقوط به دوزخ.

هشدار از تيرگى رابطه آنان با خدا،

هشدار از نخواندن نماز و نداشتن فرهنگ مترقى نمازگزاران راستين.

هشدار از تيرگى رابطه با مردم و پايمال ساختن حقوق آنان،

هشدار از ندادن حقوق مالى خويش و گرسنه نگاه داشتن محرومان.

هشدار ازفرو رفتن در خوشگذرانى و مستى و پستى قدرت و امكانات باد آورده،

هشدار از سرگرم شدن به پندارها و بافته ها و نقشه ها و عملكرد زشت و ظالمانه براى سركوب حق طلبان.

هشدار از دروغ انگاشتن رستاخيز و پاداش و كيفر آن روز و بهشت و دوزخ، با زبان و بيان و يا با عملكرد زشت و ظالمانه.

1 - هان اى جامه بر سركشيده!

2 - به پاخيز و [هموطنان خود را از عذاب خدا] بيم ده.

3 - و پروردگارت را به بزرگى ياد كن [و او را بزرگ وصف نما.]

4 - و جامه خويشتن را پاك ساز.

5 - و از پليدى [ظاهرى و باطنى هماره دورى گزين.

6 - و فزونخواهانه [بر هيچ كس منت مگذار.

7 - و به خاطر پروردگارت شكيبايى پيشه ساز.

8 - پس آن گاه كه در صور دميده شود،

9 - آن هنگام [و] آن روز، روزى است سخت دشوار،

10 - بر كفرگرايان [بيدادگر] آسان نيست.

نگرشى بر واژه ها

مدّثّر: اين واژه به معنى «جامه برسركشيده» آمده، و از واژه «دثار» برگرفته شده، و «ث» به «د» ادغام گرديده است.

تكبير: اين

واژه مصدر باب تفعيل به معنى بزرگ داشتن آمده و ضد واژه «تصغير» مى باشد.

طهاره: به مفهوم پاك و پاكيزه ساختن و نظافت نمودن آمده است.

مَنّ: ياد نمودن از نعمت و موهبتى كه به ديگرى داده شده، به گونه اى كه باعث آزردگى خاطر گردد و ارزش و قداست كار را نابود سازد. و منت نهادن به اسير براى آزادساختن او، اين است كه بند اسارت و موجبات آن را از دست و پا و سر راه او بردارند.

استكثار: فزون خواهى نمودن و زيادى طلب كردن.

ناقور: بر وزن «فاعول» از ريشه «نقر» همانند «هاضوم» بر وزن «هضم» آمده و به معنى كوبيدن و دميدن براى طنين افكن ساختن صدا و آهنگ به كار مى رود.

يسير: به معنى آسان، و كارى كه رنج و زحمت كمتر داشته باشد. واژه «يسار» به معنى توانگر و داشتن ثروت و امكانات آمده است، چرا كه با داشتن ثروت انسان هم بدون رنج و زحمت زندگى مى كند، و هم با راحتى و آسانى انفاق مى كند.

تفسير

هان اى كمال جوى آزادى خواه به پاخيز

در آغازين آيه اين سوره مباركه خداى فرزانه روى سخن را به پيامبر گرامى نموده و آن بزرگ پرچمدار آزادى و كرامت انسان ها را به قيام براى نجات و رهايى انسان فرمان مى دهد و مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ

هان اى ردا بر سركشيده!

از «يحيى بن كثير» آورده اند كه مى گفت از «ابوسلمه» پرسيدم نخستين سوره اى كه به پيامبر فرود آمد كدام سوره بود؟

پاسخ داد: سوره مدّثر.

پر سيدم مگر نه اين است كه نخستين سوره اى كه بر پيامبر نازل شد، سوره «علق» مى باشد؟ پاسخ داد:

من اين موضوع را از «جابر بن عبداللّه» پرسيدم كه او گفت: پيامبر گرامى در اين مورد فرمود: يك ماه در كوه «حرا» در راز و نياز با خدا بودم؛ آن گاه از كوه سرازير گرديدم و به دشت آمدم، كه ناگاه ندايى را شنيدم كه مرا صدا مى زند! به هر سو نگريستم، نداگر را نديدم؛ هنگامى كه بر بالاى سر خويش، رو به آسمان كردم فرشته وحى را در فضاى بى كران آسمان بر عرش ديدم كه مرا ندا مى دهد! با ديدن آن منظره عجيب، حالت وصف ناپذيرى به من دست داد. به سرعت به خانه آمدم و گفتم: بپوشانيد، مرا بپوشانيد، و آب بر سر و روى من بيفشانيد؛ آن گاه فرشته وحى اين آيات را از سوى خدا بر من خواند كه:يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ (135)

هاى اى راد بر سر كشيده! برخيز و مردم را هشدار ده...

در پاره اى از روايات رسيده ادامه داستان اين گونه است كه: پس از فرود آمدن از كوه «حرا» و فرود فرشته وحى، شور و حالى وصف ناپذير برايم پيش آمد كه بر زمين افتادم. بى درنگ خود را به خانه رساندم و گفتم: با چيزى مرا بپوشانيد كه احساس غريبى دارم! و آن گاه بود كه اين آيات جان بخش فرود آمد كه: يا ايّها المدّثّر... هان اى جامه بر سركشيده!...

و ادامه داد كه:

قُمْ فَأَنْذِرْ

به پاخيز، و جامعه و مردم خويش را از سرگشتگى و گمراهى هشدارده، و به سوى حق و عدالت فراخوان.

هان اى پيامبر خدا، از شيطان نترس كه تو پيام آور خدا هستى؛ بنابراين به پاخيز و مردم را از زشتى و

گناه هشدار ده، و از خداى فرزانه بترسان و آنان را به يكتاپرستى و يكتاگرايى فراخوان.

آيه شريفه نشانگر آن است كه خداى فرزانه به پيامبر خود در پرتو دليل و برهانِ روشن پيام مى فرستد، و با نشانه هاى آشكار او را به رسالت بر مى گزيند، تا او به روشنى دريابد كه آنچه به او مى رسد پيام خداست، و جز توكل و اعتماد بر خدا و پيام او به هيچ كس و هيچ چيزى نياز ندارد و نبايد از چيزى بترسد و بى تابى كند.

به باور پاره اى از مفسران منظور آيه اين است كه: هان اى جامه بر سر كشيده! به پاخيز و با هشدار مردم و ترسانيدن آنان از آتش دوزخ رنج و زحمت را از جامعه ات دور ساز.

پاره اى برآنند كه پيامبر جامه كوچكى بر سر كشيده و خوابيده بود كه پيام آمد: هان اى جامه بر سر كشيده و خفته! به پاخيز و مردم را از ستم و انحراف هشدار ده.

برخى واژه «قُم» در آيه دوم را به معنى تلاش و كوشش بسيار در رساندن پيام و انجام كار و وانهادن هر گونه سستى گرفته اند و به باور آنان گويى پيام آيه اين است كه: به آنچه فرمان يافته اى كوتاهى مكن و تا به انجام نرساندن آن از خواب كناره گير.

در فرهنگ عرب هنگامى كه بخواهند تلاش بى امان و خستگى ناپذير كسى را وصف كنند، مى گويند: او در انجام كارش خواب ندارد و چنان است كه گويى خواب را بر خود حرام ساخته است...

در آيه بعد مى افزايد:

وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ

و تنها پروردگارت را بزرگ شمار و بزرگ دار.

او را از آنچه در خور او نيست پاك شمار و از وصف و ستايش شرك گرايان و چيزى كه در خور ذات پاك و بى همتاى او نيست، منزّه ساز.

به باور پاره اى منظور اين است كه: او را در نماز و نيايش خويش بزرگ شمار و بگو: اللّه اكبر.

و مى افزايد:

وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ

و لباس نمازت را پاك و پاكيزه دار.

آنچه آمد ترجمه آيه است، و در تفسير آن ديدگاه ها متفاوت است:

1 - از ديدگاه برخى، نظير«مجاهد» تقدير آيه «و ذاثيابك فطهر» مى باشد، كه مضاف حذف شده و منظور اين است كه: و جان و نفس خويشتن را هماره پاك و پاكيزه دار. با اين بيان واژه «ثياب» يا جامه به جاى فرد و يا نفس به كار رفته است و اين در شعر و نثر عرب رايج است، نظير اين شعر كه مى گويد:

فشككت بالرمح الاصم ثيابه...

آن گاه با نيزه به گونه اى بر او زدم كه لباسش را بر بدنش دوختم...

2 - از ديدگاه برخى منظور اين است كه: جامه خود را از آلوده شدن به گناه و نافرمانى خدا، بسان گذشته پاك دار.

در فرهنگ عرب اين شيوه از گفتار نمونه دارد، از جمله «ابن عباس» چنين مى سرايد:

و انى بحمداللّه لا ثوب فاجر...

ستايش خداى را كه من، نه لباس گناه و زشتكارى بر تن دارم و نه خيانت و فريبى كه از شرمندگى و شرمسارى، سر و روى خود را بپوشانم.

3 - «زجاج» بر آن است كه در فرهنگ عرب به عناصر فريبكار و عهدشكن، آلوده دامن مى گويند؛ به همين جهت منظور آيه

اين است كه: هرگز در زندگى و دعوت خويش به فريب و عهدشكنى روى مياور و هماره عملكرد خويش را اصلاح نما.

4 - و نيز «سدى» بر آن است كه در فرهنگ عرب به انسان شايسته كردار، پاكيزه لباس، و به زشت كردار آلوده دامان و آلوده لباس تعبير مى گردد و پيام آيه اين است كه: هرگز براى رساندن پيام خدا و تحقق آن در جامعه به ستم و گناه روى مياور، و هماره بر اساس حق و راستى رفتار كن، و حقوق مردم و مقررات خدا را پاس دار.

5 - به باور «طاوس» منظور اين است كه: و دامان لباس خود را براى پاك و پاكيزه ماندن و آلوده نشدن به خاك و گل و لاى كوتاه ساز. و اين بدان دليل است كه لباس كوتاه كمتر آلوده مى شود، اما لباس بلند بر زمين كشيده مى شود و كثيف مى گردد. اين ديدگاه از امام صادق هم روايت شده است.

6 - اما به باور «ابن زيد» و «ابن سيرين» منظور اين است كه: و لباس خود را با آب صاف و پاك شستشو ده و پاك دار.

7 - از ديدگاه «ابن عباس» منظور اين است كه: مراقب لباس خود باش كه از حرام نباشد.

8 - و از ديدگاه «ابومسلم» منظور اين است كه: و همسرانت را از شرك و كفر پاك و پاكيزه ساز و به توحيد و تقوا فراخوان؛ چرا كه در فرهنگ عرب به همسر، به طوركنايه، پوشش و جامه گفته مى شود.

امام صادق از اميرمؤمنان آورده است كه فرمود:

غسل الثياب يذهب الهم و الحزن...(136)

شستشوى لباس و پاك و پاكيزه

ساختن آن اندوه را از دل مى زدايد و آن را براى نماز و نيايش پاكيزه و آماده مى سازد، و كوتاه كردن دامان لباس و بالازدن آن باعث پاكيزه ماندن آن خواهد شد.

در پنجمين آيه مورد بحث در فرمان ديگرى به پيامبر مى فرمايد:

وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ

و از پليدى ها و نارواها بسان گذشته دورى گزين.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: از بت ها دورى گزين.

امّا به باور برخى، از گناه و كارهاى ناروا دورى جو.

از ديدگاه «كسايى» واژه «رجز» به كسر «ر» به معنى «عذاب» و به ضم «ر» به معنى «بت» آمده، به همين دليل منظور اين است كه: از هر آنچه باعث عذاب و كيفر سخت و ابدى مى گردد دورى گزين.

امّا از ديدگاه برخى اين واژه با كسر و يا ضم به يك مفهوم آمده است.

«جبايى» مى گويد: منظور اين است كه: از كار زشت و ظالمانه و خلق و خوى ناپسند دورى گزين.

شايد به همين دليل در روايت آمده است كه: دوستى و عشق به دنيا را از گستره قلب خويش بيرون كن كه دنيادوستى و دنياپرستى اساس و ريشه هر گناه و لغزش است.اخرج حب الدنيا من قلبك، لأنه رأس كل خطيئة.

در دستورى ديگر مى فرمايد:

وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ

و بخشش و عطايى به ديگرى مكن، بدان طمع كه بيشتر از آن دريافت دارى.

و بدين وسيله خداى فرزانه بنده محبوب و برگزيده اش را با اين دستورات ويژه، به بهترين و ارجمندترين سبك و شيوه ادب مى آموزد و مى پرورد.

به باور گروهى منظور اين است كه: در انجام كارهاى

شايسته ات برخدا منت مگذار كه از مقام والايت در بارگاه خدا كاسته مى شود.

امّا به باور «ابن زيد» منظور اين است كه: به بركت رسالت و مقام والاى معنوى كه خدا به تو ارزانى داشته است بر مردم منت مگذار و از آنان پاداش مطلب.

به باور «ابومسلم» منظور نهى از «ربا» و بهره است و هشدار مى دهد كه: و مال و ثروتى به ديگرى نده كه بهره و سود آن را بخواهى.

امّا به باور «مجاهد» منظور اين است كه: عملكرد شايسته خود را چند برابر جلوه مده، بدان اميد كه پاداش چند برابر دريافت دارى.

از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: وقتى به مردم بخشش مى نمايى، بر آنان منت مگذار تا چند برابر پاداش بخواهى؛ چراكه كالاى دنيا ناچيز است و درخور منّت بسيار نيست. افزون بر اين منت نهادن بر كسى كه نيكى كرده اى، كار شايسته تو را بى ارزش و تيره و تار مى سازد.

و از ديدگاه «زيد» منظور اين است كه: هنگام انفاق و بخشش، براى خدا انفاق نما و شكيبا باش تا او پاداش كارت را بدهد.

و به باور «جبايى» منظور اين است كه: براى رساندن پيام خدا بر مردم منت مگذار.

در ادامه سخن به پيامبر مى افزايد:

وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ

و به خاطر پروردگارت و در راه او شكيبايى پيشه ساز.

آنچه آمد ترجمه و برداشتى از آيه است و در تفسير آن ديدگاه ها يكسان نيست:

1 - به باور پاره اى منظور اين است كه: براى تقرب به خدا شكيبايى پيشه ساز.

2 - اما به باور پاره اى ديگر، در برابر اذيت و آزار شرك

و استبداد شكيبايى ورز.

3 - از ديدگاه برخى، در راه رساندن پيام خدا و بزرگداشت دين او شكيبايى ورز و در برابر فشار ظالمان در اين راه پايدارى پيشه كن، تا با انجام شايسته كارت به سعادت و پاداش پرشكوه نايل آيى.

4 - و از ديدگاه برخى ديگر، بر رعايت مقررات خدا و زندگى و اداره جامعه بر اساس قانون گرايى و عدالت و نيز دورى گزيدن از گناه و خودكامگى و نيز بر رويدادهاى ناگوار و مصيبت هاى دنيا شكيبايى و پايدارى پيشه ساز.

و «ابن زيد» مى گويد: بر آنچه از جهاد و پيكار در راه حق و عدالت بر تو تحميل شده است، به خاطر تقرب به بارگاه خدا شكيبايى ورز.

در آيه بعد در هشدار از فرا رسيدن رستاخيز مى فرمايد:

فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ

پس آن گاه كه در صور دميده شود،

به باور «مجاهد» منظور دميدن در شيپورى ويژه، به وسيله «اسرافيل» است.

از ديدگاه برخى اين دميدن، در آستانه رستاخيز خواهد بود كه نخستين دميدن است، و همه را به كام مرگ مى كشد، و براى مردم بسيار هراس انگيز مى باشد.

امّا از ديدگاه «جبايى» منظور دميدن دوم مى باشد كه خدا به وسيله آن همه مردگان را زنده مى سازد تا براى ديدار آن روز بزرگ و محاسبه آن و دريافت پاداش و كيفر بروند.

آن روز، به راستى روزى هراس انگيز و بسيار دشوار است،

فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ

و براى كفرگرايان و خودكامگانى كه در زندگى، نه به مقررات خدا و قوانين مورد توافق جامعه احترام نهادند، و نه به حقوق و كرامت مردم، و نه سپاس نعمت هاى خدا

و قدرت و امكانات را نهادند، آن روز، به راستى روزى هراس انگيز و بسيار دشوار خواهد بود.

عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ

به باور پاره اى آن روز، روز بسيار دشوارى است، اما براى مردم با ايمان و شايسته كردار كه حقوق خدا و مردم را به راستى احترام گذاردند آسان است.

پرتوى از آيات يك برنامه دگرگونساز شش ماده اى در آيات انسان پرور و دگرگونسازى كه از كنارشان عبور كرديم خداى فرزانه روى سخن را به بنده برگزيده اش مى كند و به آن حضرت به عنوان سمبل عدالت و آزادگى و الگوى ترقى خواهان، براى ايجاد تحول مطلوب و جريان ماندگار اصلاحى و بالنده، چندين دستور جالب و عميق و اساسى مى دهد:

1 - قيام و تلاش فكرى و فرهنگى و هماره براى اصلاح جامعه از راه برنامه سازى و الگودهى و مديريت مترقى معنوى و انسانى و هشدار از گناه و ستم.

2 - توحيدگرايى و يكتاپرستى واقعى و فرمانبردارى از او و عملكرد قانون گرايانه و ضابطه مند.

3 - پاكيزه داشتن ظاهر و باطن و اصلاح انديشه و اخلاق و عملكرد و درون و برون خود و جامعه خود.

4 - دورى گزينى واقعى از فريب و زورمدارى و ستم عريان و نيمه عريان.

5 - خدمت به مردم براى خدا و بشردوستى و نه فزونخواهى و منت گذارى.

6 - شكيبايى در راه انجام وظيفه، در برابر گناه و قانون شكنى و در برابر رخدادهاى تلخ و مشكلات رشد و بالندگى.(137) 11 - مرا با آن كسى كه [او را] آفريدم تنها واگذار،

12 - و [با همو كه دارايى بسيارى به او بخشيدم،

13

- و [نيز] پسرانى آماده [به خدمت.]

14 - و [همه چيز را] آن گونه كه بايد [و شايد] براى او آماده ساختم؛

15 - و باز هم طمع مى ورزد كه [بر ثروت و امكانات او] بيفزايم.

16 - نه، چنين نيست؛ چرا كه او دشمنى [تاريك انديش براى آيات ماست.

17 - به زودى او را به بالارفتن از گردنه اى سخت ناگزير مى سازم؛

18 - چرا كه او براى [كارشكنى با قرآن و پيامبر] انديشيد و [برنامه هاى تاريك انديشانه اش را] ارزيابى كرد.

19 - پس مرگ بر او باد؛ چگونه ارزيابى كرد؟!

20 - باز هم مرگ بر او باد؛ چگونه ارزيابى كرد؟!

21 - آن گاه نظرى [خصمانه افكند،

22 - سپس رو ترش نمود و چهره درهم كشيد،

23 - از پى آن پشت گردانيد و تكبر ورزيد،

24 - و گفت: اين [قرآن جز افسونى نيست كه [براى محمد آموزش و] بازگو مى گردد.

25 - اين [چيزى جز سخن بشر نيست.

26 - به زودى او را به آتش دوزخ مى سوزانيم.

27 - و تو چه مى دانى كه دوزخ چيست؟!

28 - [آتش سهمگينى كه نه [چيزى را] باقى مى گذارد و نه [به حال خود] رها مى كند.

29 - پوست ها [و رنگ ها] را دگرگون مى سازد.

30 - و بر آن نوزده [نگهبان گمارده شده است.

31 - و مانگهبانان آتش را جز فرشتگان قرار نداديم، و شمار آنان را جز [وسيله آزمونى براى كسانى كه كفر ورزيدند، نساختيم تا آنان كه كتاب [آسمانى ارزانى شده اند، [به آخرين كتاب آسمانى يقين آورند، و كسانى

كه ايمان آورده اند، ايمانى [بر ايمان خود] بيفزايند، و آنان كه كتاب [آسمانى داده شده اند، و نيز ايمان آوردگان در آن ترديد نكنند، و تا كسانى كه در دل هايشان بيمارى است، و [نيز] كفرگرايان بگويند: خدا از [آوردن اين مثال چه خواسته است؟! [آرى اين گونه خدا هر كه را بخواهد، [با وانهادن او به حال خود] گمراه ساخته و هركه را بخواهد راه مى نمايد؛ و [شمار] سپاهيان پروردگارت را [كسى جز او نمى داند، و اين جز پندى براى بشر نيست.

نگرشى بر واژه ها

تمهيد: به فراهم آوردن اسباب و مقدمات كار گفته مى شود؛ ونيز در توطئه چينى براى ستم و حق كشى به كار رفته است؛ بسان دو واژه «تذليل» و «تسهيل» كه به معنى به ذلت كشيدن، و آسان ساختن كار آمده اند. اين واژه از ماده «مهد» برگرفته شده است، كه در اصل به معنى گاهواره و جايگاه آماده براى استراحت و امنيت كودك است.

عنيد: اين واژه از ريشه «عناد»، به مفهوم دشمنى و روى گردانى و گريز دشمنانه آمده است.

واژه «معاندت» نيز از همين ريشه است، كه به مفهوم دشمنى و ضديت متقابل آمده است.

ارهاق: به معناى زمين گير كردن و ناتوان ساختن به وسيله عذاب و خشونت آمده است.

صعود: اين واژه به معنى بالا رفتن از گردنه اى سخت آمده است.

عبس: از ريشه «عُبوس» به مفهوم چهره درهم كشيدن آمده است، كه ضد آن گشاده رويى و چهره باز داشتن مى باشد. واژه «تكليح» و «تقطيب» نيز به همين معنا آمده است.

بَسَرَ: از ريشه «بسر» و «بسور» به معنى آغاز ترشرويى و چهره درهم كشيدن،

و نيز به مفهوم عجله و شتاب در انجام كار پيش از فرارسيدن هنگامه آن، آمده است. و «نيز»: به «خرماى نارس»، «بسر» گفته مى شود.

اصلاء: افكندن در ميان آتش.

سقر: به نامى از نام هاى دوزخ گفته مى شود. اين واژه به دليل تأنيث و معرفه بودن، صرف نمى شود.

بقاء: باقى نهادن و برجاى گزاردن.

تلويح: دگرگون ساختن رنگ و پوست.

بشر: اين واژه جمع «بشره» به مفهوم پوست بدن آمده است، و انسان را بدان دليل بشر مى گويند كه پوست آن از پشم و كرك پاك و پاكيزه و عريان است.

شأن نزول در مورد شأن نزول و داستان فرود آغازين آيات اين بخش، دو روايت آورده اند:

1 - از ديدگاه گروهى اين آيات در مورد «وليد بن مغيره» فرود آمد، چرا كه سردمداران شرك و استبداد حاكم بر مكّه در «دارالندوه» براى بحث و تبادل نظر در مورد پيكار با دعوت پيامبر گرد آمده بودند، كه «وليد» رو به آنان كرد و براى تحريك آنان به دشمنى و خشونت بر ضد پيامبر، گفت: دوستان! شما مردمى خردمند و از نظر ريشه و تبار بلند مرتبه هستيد؛ به گونه اى كه امت عرب، هم به حرمت خانه كعبه از هر سو به سوى شهر و ديار شما سرازير است، و هم به خاطر اين كه مرجع فكرى و داورى امت براى حل كشمكش ها مى باشيد؛ بنابراين در مورد محمد(ص) و دعوت او پيش از فرارسيدن موسم حج و آمدن كاروان ها، ديدگاه خود را يكسان سازيد تا هر كسى در مورد او پراكنده گويى نكند.

آن گاه پرسيد: فردا هنگامى كه مردم براى حج آمدند و او

به دعوت خويش ادامه داد، واكنش شما چيست؟ و چه مى گوييد؟

پاسخ دادند: مى گوييم او، شاعر و سراينده است و قرآن او كتاب شعر است، نه وحى آسمانى!

وليد روى درهم كشيد و گفت: ما شعرهاى بسيارى شنيده ايم، اما سخنان محمد(ص) به شعر ما نمى ماند، و مردم قانع نمى شوند.

گفتند: او را كاهن مى خوانيم.

پاسخ داد: آيا نه اين است كه وقتى نزد او مى رويد، بسان كاهنان نيست و پيشگويى هاى آنان را ندارد؟ اين هم پاسخ مناسبى نيست.

گفتند: مى گوييم: او مردى «ديوانه» است!

گفت: آن گاه وقتى مردم نداى دعوت او را شنيدند و سخنان پرجاذبه و حكيمانه او را شنيدند و اثرى از جنون در او نديدند، چه خواهيد كرد؟

گفتند: خواهيم گفت: او مردى افسونگر است!

پرسيد: منظورتان چيست؟

گفتند: منظورمان اين است كه: او با افسون و جادوى خود ميان دوستان جدايى مى افكند!

«وليد» درنگى كرد و گفت: آرى، آرى، او را ساحر بخوانيم.

آن گاه در حالى از «دارالندوه» بيرون آمدند، كه بر اين شرارت و شقاوت با هم، همدل و همداستان شدند، و هر كدام با هر كسى رو به رو گرديد، محمد(ص) را افسونگر و جادوگر خواند و به خود آن حضرت گفتند: هان اى ساحر! اى جادوگر! و آن گاه بود كه اين آيات فرود آمد.(138)

2 - «مجاهد» مى گويد: هنگامى كه آياتى از سوره غافر بر قلب نورانى پيامبر فرود آمد، آن بزرگوار به مسجدالحرام شتافت و آنها را براى مردم خواند. «وليد بن مغيره» كه آنجا بود، اين آيات جانبخش قرآن را شنيد و پيامبر بار ديگر آيات را تلاوت كرد كه:

حم تنزيل الكتاب

من اللّه العزيز العليم غافر الذنب و قابل التوب شديد العقاب...

«وليد» با دقت در آيات پرجاذبه قرآن، به مجلس سردمداران قبيله اش آمد و گفت: به خداى سوگند در مسجدالحرام از محمد(ص) گفتارى شنيدم كه، نه به سخن انسان ها مى ماند و نه پريان! آن گاه افزود:

و انّ له لحلاوة، و ان عليه لطلاوة، و ان اعلاه لمثمر، و ان اسفله لمغذق، و انّه يعلو و ما يعلى(139)

سخن محمد(ص) شيرينى و جاذبه اى شگفت دارد، و به زيبايى و طراوت ويژه اى آراسته است! شاخه هاى آن پرميوه است، و ريشه هايش پرتوان و استوار! گفتارى است كه به راستى از هر گفتار و سخنى برترى را از آنِ خود مى سازد، و هرگز سخنى به پاى آن نخواهد رسيد!

آرى، «وليد» با اين بيان خود در وصف قرآن و شكوه و معنويت و زيبايى قالب و مفهوم آن، راه خانه را در پيش گرفت و از آنان جدا شد.

سردمداران شرك و استبداد بر خود لرزيدند و گفتند: به خداى سوگند كه او نيز شيفته محمد(ص) و راه و رسم او گرديد، و از آيين نياكان ما كناره گرفت؛ اگر چنين باشد، او با خردمندى و سخنورى خويش تمام قريش را از ما جدا مى سازد، و به راه خود مى برد.

آنان به چاره انديشى پرداختند، چرا كه «وليد» براى آنان بسيار مهم بود، و به او «ريحانه قريش» عنوان داده بودند.

«ابوجهل» گفت: دوستان! چاره كار نزد من است، و بى درنگ از پى «وليد» به خانه او رفت، و با چهره اى غمزده رو به روى او نشست و زانوى غم بغل كرد!

«وليد» پرسيد: برادرزاده! چرا اندوه زده اى؟ما لى اراك

حزيناً يابن اخى؟ گفت: از اين اندوه زده ام كه با گفتارت در برابر قريش سخن محمد(ص) را آراسته و زيبا و پرجاذبه نشان دادى و خود را شيفته كتاب او! قريش اينك بر تو و ما عيب مى گيرند كه چرا؟

«وليد» بر آشفت و با خشم و اندوه برخاست و به نشست قوم بازگشت و بر سر آنان فرياد زد كه: آيا شما بر اين پنداريد كه محمد(ص) ديوانه است؟ و آيا آثار جنون در او مى يابيد؟

گفتند نه،

پرسيد: فكر مى كنيد او كاهن و پيشگوست و چيزى از آثار كهانت در او مى نگريد؟

گفتند: هرگز!

پرسيد: به نظر شما او سراينده است؟ و آيا هرگز ديده ايد كه در همه عمر لب به شعر باز كند؟

پاسخ دادند: نه به خداى سوگند!

گفت: آيا او را دروغگو و دروغ ساز مى دانيد؟ و آيا تاكنون دروغى از او شنيده ايد؟

گفتند: هرگز، بلكه او راستگوترين و امانتدارترين هاى روزگاران است!

سكوتى مرگبار بر مجلس مشورتى قريش سايه افكند، و آنان رو به «وليد» كردند كه پس به باور شما در وصف او چه بگوييم؟! او، با دعوت به يكتايى خدا، و آزادى و برابرى انسان و كرامت و حقوق ذاتى او،اركان اقتدار و استبداد ما را به لرزه در آورده، و بردگان و زنان و محرومان ونسل جوان را بر ضد آيين و شيوه نياكان ما مى شوراند و در حال دگرگون ساختن دل ها و انديشه هاست، پس بگوييم محمد(ص) كيست؟ و دعوت او چيست ؟ و چگونه قدرت خود را حفظ كنيم؟

«وليد» اندكى فكر كرد، و نظرى به سردمداران شرك افكند و پس از ترش كردن رو و درهم كشيدن چهره

گفت: او ساحرى خطرناك است كه ميان دو دوست، دو همسر، و دو خانواده جدايى مى افكند، همين و بس! او، فقط افسونگر است و آنچه مى خواند افسونى پرجاذبه و زيباست! در اين هنگام بود كه آيات مورد بحث بر قلب نازنين پيامبر آزادى و زيبايى فرود آمد...

تفسير

مستى ثروت و قدرت در اين آيات خداى فرزانه روى سخن را به پيامبر گرامى مى كند و در هشدارى سخت به «ريحانه» دروغين و فريبكار و اصلاح ستيز قريش مى فرمايد:

ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً

هان اى پيامبر! مرا با آن كه او را آفريدم، تنها واگذار.

ممكن است منظور اين باشد كه: مرا با او تنها گذار، كه من براى كيفر او بسنده ام.

واژه «وحيداً» را اگر وصف آفريدگار توانا بگيريم، منظور اين است كه: مرا با كسى كه او را خود به تنهايى آفريدم، واگذار. اما اگر وصف «آفريده» گرفته شود، منظور اين است كه: مرا با آن زورمدارى واگذار كه او را در شكم مادرش تنها آفريدم، و به هنگام آفرينش و ولادت، نه ثروت و قدرت بادآورده اى داشت و نه فرزند و دار و دسته اى.

به باور«مقاتل» منظور اين است كه: هان اى پيامبر! او را به من واگذار و از ميان من و او كنار برو كه من او را نابود خواهم ساخت.

اما به باور «ابن عباس» او در ميان قريش به خاطر ثروت و عشيره و فريبكارى اش به عنوان «وحيد»، يا مرد تك و بى نظير خوانده مى شد.

از امام باقر و صادق آورده اند كه: واژه «وحيد» به معنى بى اصل و تبار و فرزند نامشروع مى باشد.

«زاره» آورده است كه به امام

باقر گفتند: يكى از فرزندان هشام خود را پسر «وحيد» مى خواند و در خطبه اش مى گويد: «انا ابن الوحيد»، آن حضرت فرمود: واى بر او! اگر معناى اين واژه را مى دانست اين گونه افتخار نمى كرد.

پرسيدند: مگر معنى آن چيست؟

فرمود: بى اصل و ريشه، و كسى كه پدرش شناخته نشود!«مَن لا يعرف له اب».

آن گاه مى افزايد:

وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً

من براى او ثروت بسيارى روزى ساختم، اما او اين گونه ناسپاسى مى كند!

از «ابن عباس» آورده اند كه: «وليد» ثروتى بسيار داشت، به گونه اى كه انبوه شترها و گله هاى گوسفند و اسبان نشاندار و بى نشان او ميان مكّه و طائف همه جا گسترده بود و مزرعه ها و بوستان هايش چنان بود كه نوكران و غلامان بسيارى هماره فراورده ها و دانه هاى آن ها را گردآورى مى كردند و چشمه هاى آب او را مراقبت مى نمودند.

«مجاهد» مى گويد: واژه «ممدود» در فرهنگ عرب به معنى «كشيده» است، و در اين جا منظور اين است كه: دانه ها و گندم و ديگر فراورده هاى كشاورزى «وليد» به قدرى فراوان بود كه هيچ گاه با رسيدن محصول جديد، محصول سال گذشته تمام نمى شد و اين دو از هم نمى گسست. و نيز باغى بزرگ در طائف داشت كه زمستان و تابستان ميوه اش تمام نمى شد و ده پسر در خدمت او بودند.

و نيز «قتاده» ثروت اندوخته او را افزون بر اين ها، شش هزار دينار عنوان كرده است. «سفيان» بر آن است كه چهار هزار دينار طلا و نقره داشت.

سپس در اشاره به نيروى انسانى بسيارى كه در خدمت آن عنصر خودكامه و انحصارگر بود، مى فرمايد:

وَ بَنِينَ شُهُوداً

و پسرانى به او دادم

كه هماره در خدمت او بودند.

آرى، پسران «وليد» به خاطر ثروت و امكانات بسيار، نيازى نداشتند تا دنبال كار و تجارت بروند، يا از او دور گردند؛ به همين جهت هماره در خدمت او بودند.

«سعيد بن جبير» مى گويد: او سيزده پسر داشت.

اما مقاتل مى گويد: او هفت پسر داشت كه نام هايشان عبارت بود از: خالد، عماره، هشام، عاص، قيس، عبدالشمس، كه سه نفر آنان به ترتيب شمارش، اسلام آوردند.

پاره اى آورده اند كه: پس از فرود اين آيات ثروت بادآورده و فرزندان او رو به زوال نهاد.

و در آيه بعد در اشاره به ديگر نعمت هاى خدا بر او مى افزايد:

وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً

و همه وسايل آسايش و امكانات زندگى را براى او آن گونه كه بايد فراهم آورديم.

به باور «حسن» و شمارى ديگر از مفسران پيشين منظور اين است كه: و امكانات و نعمت هاى زندگى را به گونه اى بر او گسترده ساختم و روزى كردم كه از هر جهت حال و روزش مساعد و مناسب گرديد و به آفت نعمت زدگى و مستى ثروت و قدرت درغلطيد.

و به باور پاره اى ديگر: شرايط زندگى و تدبير امور را براى او آسان ساختم.

آن گاه در اشاره به مستى ثروت و قدرت و امكاناتى كه گريبان گير آن عنصر خودكامه گرديد، مى فرمايد:

ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ

اما او به جاى سپاس نعمت ها و رعايت مقررات خدا و ايمان به او به ناسپاسى و كفرانگرى اصرار ورزيد و با اين ناسپاسى و بيدادش باز هم طمع داشت كه بر نعمت هاى خود در حق او بيفزايم؟

سپس در نكوهش او مى فرمايد:

كَلاَّ

نه، هرگز، آن گونه كه او پنداشته است نخواهد شد، نه تنها ديگر فزونى نعمت در كار نيست، كه او را سخت كيفر خواهم كرد.

إِنَّهُ كانَ لِ آياتِنا عَنِيداً

چرا كه او آيات و نشانه هاى يكتايى و بى همتايى ما را با اين كه آن ها را مى شناسد با تاريك انديشى و دشمنى انكار مى كند.

به باور «قتاده» و «ابن عباس» منظور اين است كه: او آيات ما را با كينه توزى و تندى انكار مى كند.

و مى افزايد:

سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً

به زودى او را به بالارفتن از گردنه اى سخت و دشوار ناگزير مى سازيم.

ممكن است منظور اين باشد كه: به زودى بر دوش او عذابى گران و دردناك خواهيم نهاد كه ديگر آسايش و راحتى را نبيند.

پاره اى در يك روايت آورده اند كه: او در دوزخ ناگزير مى گردد كه هماره افتان و خيزان از كوه سهمگينى از آتش شعله ور بالا رود و سقوط كند؛ چرا كه شرايط او به گونه اى است كه به هنگام بالارفتن از آن كوه سهمگين، وقتى دست بر آن مى گيرد از شدت آتش دست او آب مى شود، و آن گاه دست مى كشد و دگرباره به جاى اول سقوط مى كند و باز مى گردد.

به باور «كلبى» منظور از واژه «صعود»، كوهى است از آتش شعله ور در دوزخ كه او را ناگزير مى سازند تا بالا رود، و او با درد و رنجى جانكاه بالا مى رود و زمانى كه برقله آتشين آن رفت سقوط مى كند و بايد بار ديگر بالا رود! و اين كيفرِ هماره اوست. او را از جلو با زنجيرهاى آتشين مى كشند و از پشت سر با چكش هاى سخت و سنگين مى كوبند تا از آن

كوه بالا رود. به مدت چهل سالِ دنيا مى كشد تا به قله آن كوه برسد و آن گاه از آنجا سقوط مى كند.

نقشه هاى شوم تئورى پرداز استبداد

باز هم سخن از ثروتمند خودكامه و حق ستيز است، و در مورد نقشه هاى شوم و واپسگرايانه او در راه پيكار با پيامبر و قرآن و جلوگيرى از بيدارى و هدايت مردم.

در اين مورد مى فرمايد:

إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ

او هنگامى كه جاذبه و دل نشينى و دل انگيزى آيات قرآن و دعوت پيامبر را ديد،به جاى انديشه و آن گاه حق پذيرى و هدايت، به فكر فرو رفت و به ارزيابى و نقشه كشى پرداخت كه چگونه بايد به فريب مردم بپردازد؟

او با خود انديشيد كه اگر بگوييم محمد (ص) شاعر است و قرآن شعر، عرب با شعر آشنايى دارد و حرف ما را نمى پذيرد. اگر بگوييم او كاهن است و قرآن كهانت است، باز هم عرب نمى پذيرد؛ چرا كه آيات قرآن را شبيه بافته هاى كاهنان نمى يابد. پس مى گوييم او افسونگر است، آرى، افسونگر.

آن گاه در نكوهش او مى افزايد:

فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ

اى مرگ بر او باد، چگونه نقشه مى كشد؟

به باور پاره اى منظور اين است كه: اى از رحمت خدا دور باد چگونه بر ضد قرآن نقشه مى كشد؟

اما پاره اى برآنند كه: عذاب مرگبار بر او باد...

سپس در نكوهش افزونتر او مى فرمايد:

ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ

باز هم مرگ و عذاب بر او باد چگونه حق را نمى پذيرد و بر ضد آن نقشه مى كشد؟

به باور پاره اى منظور اين است كه: هر نقشه اى بكشد و فريبى بر ضد آيات و پيامبر ما ساز كند، با اين دليل هاى

روشن و روشنگر ما، از رحمت حق دور شده، و خود را به عذاب گرفتار ساخته است.

اما به باور پاره اى ديگر: با اين نقشه هاى ظالمانه اى كه براى پيكار با آيات روشن و روشنگر ما مى كشد، در سراى آخرت گرفتار عذابى پياپى و هماره مى شود و نجات نخواهد يافت.

و باز مى افزايد:

ثُمَّ نَظَرَ

آن گاه آن عنصر فريبكار و تاريك انديش نگاهى عميق بر قرآن و آيات آن افكند و در جستجوى راهى رفت كه با آن به مبارزه برخيزد، و دعوت پيامبر را شكست دهد.

پس از اين مرحله چهره درهم كشيد و با ترش كردن روى خود، با عجله رفت تا كارى كند.

ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ

در مرحله بعد از حق روى برتافت و با حق ستيزى مرگبارى تكبر ورزيد، و خود را برتر از دين خدا و قانون و دعوت او شمرد.

ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ

و سرانجام با تاريك انديشى بهت آورى گفت: اين قرآن و آيات آن تنها يك افسون و جادوست؛ همين است و چيز ديگرى نيست!

فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ

آرى، اين ها افسون است كه محمد(ص) از جادوگران آموخته و مى خواند و شيرينى و حلاوت و جاذبه آن هم از همين جاست كه افسون و جادوست.

و به فريب خويش ادامه داد كه:

إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ

اين قرآن سخن انسان و ساخته ذهن اوست، و نه وحى آسمانى و يا پيام خدا به مردم! اما اگر او راست مى گويد، چرا افسونگران و فريبكارانى چون او، يا سخن سازان و سخندانان ديگر نمى توانند بسان قرآن بياورند و در هماوردخواهى اين كتاب و آورنده اش آنها را شكست

دهند؟

آيا اگر آنان راست مى گويند، اين بهترين و آسان ترين راه مبارزه نيست؟

فرجام دردناك حق ناپذيرى قرآن در هشدار به آن عنصر زورمدار و حق ستيز و همانندهاى او در روزگاران مى فرمايد:

سَأُصْلِيهِ سَقَرَ

به زودى او را به آتش دوزخ خواهم افكند و خواهم سوزاند.

واژه «سقر» از نام هاى دوزخ است و به طبقه اى از طبقه هاى آتش دوزخ گفته مى شود.

پاره اى نيز آن را درى از دروازه هاى دوزخ گفته اند.

آن گاه در ترسيم شدت و سهمگينى دوزخ و عذاب مرگبار آن مى فرمايد:

وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ

تو اى شنونده! چه مى دانى كه «سقر» چيست؟

چرا كه سختى و شدت عذاب آن از ذهن تو اى شنونده دور و از قلمرو تصور خارج است و در انديشه ها نمى گنجد.

سپس در وصف آن عذاب مى افزايد:

لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ

اين عذاب آن قدر شديد و مرگبار و نابودكننده است، كه نه چيزى باقى مى گذارد، و نه در سر راه خود چيزى را رها مى كند.

«مجاهد» مى گويد: منظور اين است كه براى آنان، نه گوشتى در چهره و بدنشان باقى مى گذارد و نه گريبان آنان را - كه با فرا رسيدن رستاخيز آفريده مى شوند - از محاسبه و كيفر رها مى سازد.

«جبايى» بر آن است كه: چيزى را بر جاى نمى گذارد، مگر اين كه همه را مى سوزاند و باقى نمى گذارد، و ترس و عذاب در بعدى بى نهايت آنان را فرو مى پوشاند.

در آيه بعد در ترسيم وصف ديگر اين عذاب مى فرمايد:

لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ

اين عذاب و آتش مرگبار دوزخ پوست و رنگ را مى سوزاند و دگرگون مى كند و از شب تار سياه تر

و تيره تر مى گرداند.

و نيز مى افزايد:

عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ

بر اين آتش شعله ور دوزخ نوزده فرشته از فرشتگان عذاب گمارده شده اند و نگهبان آتش دوزخند.

چشم هاى آنان بسان برق مى درخشد و مى ربايد، و دندان هايشان بسان سرنيزه هاى تيز و برنده است، و آتش از دهان آنان شعله مى كشد! ميان دو شانه آنان مسافت نه سال راه پيمايى است، و كف دست هر يك، توان نگاهدارى دو قبيله نيرومند «ربيعه» و «مضر» را داراست. رحمت و مهر را خدا نسبت به گناه كاران و ظالمان از دل آنان برداشته، و هر كدام مى تواند در يك چشم به هم زدن، ده ها هزار تن از دوزخيان را يكجا بردارد و به هر كجا كه بخواهد بيفكند!

به باور پاره اى از مفسران پيشين منظور اين است كه: بر طبقه زيرين دوزخ نوزده فرشته نگهبان گمارده شده، و بر طبقه ها و بخش هاى ديگر دوزخ نگهبانان ديگرى است.

در اين مورد كه چرا عدد نوزده در مورد فرشتگان دوزخ به كار رفته است؟ ديدگاه ها يكسان نيست.

به باور پاره اى آوردن عدد نوزده به خاطر آن است كه با اخبار پيشين پيامبران گذشته در اين مورد هماهنگ و همنوا باشد.

اما به باور پاره اى ديگر در ميان عددها، عدد نوزده بزرگترين و بيشترين عدد آحاد را، كه عدد نه باشد، و نيز كوچك ترين عدد عشرات، كه عدد ده باشد، در خود گرد آورده است.

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً

ما نگهبانان دوزخ را جز فرشتگانى قرار نداديم.

در مورد داستان فرود اين آيه شريفه آورده اند كه: پس از فرود آيه مورد بحث و تلاوت آن به

وسيله پيامبر بر سران شرك و استبداد، «ابوجهل» رو به قريش نمود و نعره بر آورد كه: هان اى قريش! مادرتان بر عزاى شما بگريد! آيا مى شنويد محمد(ص) چه مى گويد؟ او مى گويد: نگهبانان آتش دوزخ نوزده تن هستند؛ آيا شما مردم جنگاور و شجاع نمى توانيد به جنگ آنان برويد؟ و آيا هر ده تن از شما نمى تواند يكى از آنان را نابود سازد؟

يكى از شرك گرايانِ مرگ انديش نعره برآورد كه: چرا، من خودم هفده نفر آنان را نابود مى كنم و شما همگى دو تن آنان را! درست آن هنگام بود كه اين آيه فرود آمد كه:

و ما جعلنا اصحاب النار الاّ ملائكة...(140)

و ما نگهبانان آتش را جز فرشتگان قرار نداديم.

و بدين سان روشنگرى فرمود كه كفرگرايان و ظالمان قدرت برابرى و پيكار با فرشتگان را ندارند و پندارشان پندارى ابلهانه و پوچ است كه مى توانند با نگهبانان آتش بجنگند، و خود را نجات دهند.

در ادامه آيه مى افزايد:

وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا

و شماره آنان را جز آزمونى براى كسانى كه كفر ورزيده اند نگردانيديم...

آرى شمارش فرشتگان عذاب و بيان اين عدد براى آنان، وسيله آزمون است؛ وسيله آزمون كسانى كه در رعايت فرمان ها و پذيرش هشدارهاى خدا و سپاس نعمت هاى او، به بيراهه رفته و در گمراهى و بيداد پافشارى مى كنند، و نمى انديشند كه خداى يكتا، فرزانه و داناست و جز بر اساس حكمت و مصلحت كارى انجام نمى دهد.

و نيز نمى انديشند تا دريابند كه او سرچشمه قدرت هاست و اگر بخواهد مى تواند در شمار نگهبانان آتش بيفزايد، و يا نيرو و توانى به هر كدام از آنان

بدهد كه بتواند تمامى كفرگرايان و ظالمان را زير تازيانه عذاب و كيفر گيرد و نابود سازد.

آيا نمى نگرند كه چگونه خداى دانا و توانا فرشته مرگ را بر همه انسان ها مسلط ساخته است كه به فرمان او در سرآمد زندگى، جان ها را مى ستاند و كسى نمى تواند از مرگ بگريزد؟

با اين بيان چرا در مورد نگهبانان آتش و شمار نوزده گانه آنان ترديد مى كنند؟ آيا خدايى كه يك فرشته را مسئول گرفتن جان ها ساخته، نمى تواند به وسيله نوزده فرشته گناهكاران را به آتش شعله ور دوزخ بسپارد؟

در ادامه آيه مى افزايد:

لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ و نيز هدف اين بود كه پيروان كتاب هاى آسمانى باور كنند و به يقين برسند، كه قرآن از سوى خداست و محمد(ص) در دعوت آسمانى خود راستگوست، و بى آنكه كتاب هاى آنان را خوانده باشد، مفاهيم و معارف و اخبار پيامبران پيشين را گواهى مى كند، و اين نشانگر آن است كه اين كتابها از سوى خداست.

وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً

و هدف اين بود كه بر ايمان توحيدگرايان راستين با نگرش بر هماهنگى قرآن با كتاب هاى موسى و مسيح افزون گردد.

وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ و نيز هدف اين بود كه پيروان كتاب هاى آسمانى و ايمان آوردگان به خدا و وحى و رسالت در درستى و حق بودن قرآن ترديد به دل راه ندهند.

وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً

و آنان كه در دل هايشان بيمارى شرك و بيدادگرى است، و نيز كفرگرايان و حق ناپذيران بگويند: خدا از اين وصف و اين عدد چه منظورى دارد، و چه

چيزى را اراده كرده است؟

كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ

آرى، اين گونه خدا با اين آزمون ها، هر كس را بخواهد با وانهادن او به حال خودش گمراه مى سازد و هر كس را شايسته بداند، راه مى نمايد و به رستگارى مى رساند.

منظور از وسايل آزمون در اين جا، همان شمار فرشتگان و نگهبانانى است كه بر آتش دوزخ گمارده شده اند. خدا بدان دليل هدايت و ضلالت را به خود نسبت مى دهد كه ذات پاك او وظائف و تكاليف را مقرر داشته، و بدان دليل كه تكاليف باعث هدايت و يا گمراهى انسان مى شود آن را به خود نسبت مى دهد.

به باور پاره اى منظور اين است كه: خدا هر كه را بخواهد به شاهراه بهشت پرطراوت و زيبا، و پاداش شكوهبار خدا راه مى نمايد، و هر كه را بخواهد به كيفر عملكردش به دوزخ مى كشد.

وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ

و لشكريان پروردگارت را از نظر فزونى شمار، جز ذات بى همتاى خود او نمى داند؛بنابراين اگر نگهبانان دوزخ را نوزده فرشته قرار داد، نه به خاطر كم بودن لشكر اوست، بلكه اين به خاطر حكمت اوست كه چنين مقرر داشته است.

وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ

و اين جز پند و اندرزى بر آدميان نيست تا به خود آيند و دست به گناه و ستم نزنند و خود را در خور عذاب و آتش شعله ور دوزخ نسازند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: آتش اين جهان براى يادآورى آتش شعله ور دوزخ است تا انسان ها به خود آيند و بينديشند تا از آتش دوزخ، با درست انديشى و عملكرد شايسته و

خلق و خوى خداپسندانه دورى جويند.

اما به باور پاره اى ديگر اين سوره مباركه چيزى نيست جز پند و اندرزى انسان ساز و بيدارگر براى مردم كمال طلب و ترقى خواه.

برخى نيز برآنند كه، سخن از اين فرشتگان نگهبانِ آتش و آمدن شمار نوزده گانه آنها تنها مايه عبرت آموزى و پندپذيرى براى مردم ترقى خواه است، تا بدين وسيله به قدرت بى كران خدا پى برند و از ستم و گناه دورى جويند. 32 - نه، اين گونه نيست [كه كفرگرايان مى پندارند]؛ سوگند به ماه،

33 - و [سوگند] به شب آن گاه كه پشت كند،

34 - و به بامداد هنگامى كه بدرخشد،

35 - كه اين [قرآن از پديده هاى پرشكوه تر است،

36 - هشداردهنده اى است براى بشر،

37 - براى هر كس از شما كه بخواهد [در انجام كارهاى شايسته ]پيش افتد يا باز ماند.

38 - هر كس در گرو دستاورد خويش است،

39 - جز ياران دست راست [يا سعادتمندانى كه با ايمان و عمل، خود را رهانيده اند.]

40 - آنان در ميان بوستان هاى [بهشت هستند، [و] از يكديگر مى پرسند،

41 - در مورد گناهكاران، [آن گاه مى گويند:]

42 - چه چيز شما را در آتش [شعله ور] دوزخ درآورد؟

43 - مى گويند: ما از نمازگزاران نبوديم؛

44 - و بينوايان را غذا نمى داديم،

45 - و با هرزه درايان هرزه درايى مى نموديم،

46 - و روز رستاخيز را دروغ مى شمرديم،

47 - تا آن گاه كه مرگ به سراغ ما آمد.

48 - از اين رو شفاعت شفاعت گران سودشان نمى بخشد.

49 - پس آنان را چه شده است كه از اين اندرز

رويگردانند؟!

50 - گويى گورخرانى رميده اند،

51 - كه از [برابر] شيرى گريخته اند.

52 - بلكه هر يك از آنان مى خواهد [از سوى خدا] نامه هايى گشوده به او داده شود.

53 - نه، اين گونه نيست، بلكه از [سراى آخرت نمى ترسند.

54 - چنين نيست [كه آنان مى پندارند]؛ بى گمان اين [قرآن اندرزى [جاودانه است.

55 - پس هر كس بخواهد، [مى تواند] از آن اندرز گيرد،

56 - و مردم اندرز نمى گيرند جز آنكه خدا بخواهد؛ او سزاوار پرواداشتن و آمرزيدن است.

نگرشى بر واژه ها

اسفر: اين واژه از ريشه «سفر» به مفهوم گشودن و برداشتن پرده و پوشش از چهره آمده است ؛ به همين دليل هم به زنان بدون پوشش مناسب «سافرات» گفته اند.

كبر: جمع واژه «كبرى» به مفهوم بزرگتر آمده است.

رهينة: از ماده «رهن» به معنى «گروگان» آمده است.

يقين: به دانشى گفته مى شود كه انسان به وسيله آن خنكى و شادمانى را همراه با اطمينان خاطر در ژرفاى جان و سينه احساس كند.

قسورة: از ماده «قسر» به مفهوم «قهر و غلبه» برگرفته شده و يكى از نام هاى شير است.

حُمُر: جمع «حمار» به معنى الاغ.

فرار: گريختن.

صحف: اين واژه جمع «صحيفه» در اصل به مفهوم ورقه اى است كه به خاطر نوشته هايش اين رو و آن رو مى گردد. به كتاب و نامه نيز گفته مى شود. واژه مصحف و جمع آن، مصاحف نيز از اين باب است.

تفسير

به ماه و جلوه هاى متنوع آن سوگند

در آيات پيش سخن از انكارگران خدا و روز رستاخيز و حساب و پاداش بود، اينك با سوگند بر درستى

نويدها و راستى هشدارهايش مى فرمايد:

كَلاَّ وَ الْقَمَرِ

نه، اين گونه نيست كه كفرگرايان مى پندارند؛ نه، به ماه سوگند اين گونه نيست.

به باور برخى اين واژه به معنى «حقاً» آمده است. اين واژه گاه براى نفى بافته ها و سخنانى است كه پيش از آن آمده، و گاه براى نفى گفتارى خواهد بود كه پس از آن مى آيد. در اين آيه به نظر مى رسد منظور اين است كه: نه، هرگز اين گونه كه كفرگرايان مى پندارند، نيست كه بتوانند بر نگهبانان آتش چيره شوند و خود را از آتش دوزخ برهانند؛ نه، به ماه سوگند اين گونه نيست.

گفتنى است كه سوگند به ماه به خاطر توجه دادن به زيبايى و نظام ماه، گردش منظم آن، سيماى دلپذير و متنوع آن، و شگفتى هاى بسيار و نقش حساس آن در آفرينش جهان و انسان است.

آن گاه مى افزايد:

وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ

و سوگند به شب آن گاه كه پشت كند.

به باور پاره اى واژه «ادبر»، به معنى پشت كردن چيزى و رفتن آن و جاى خود را به پديده ديگرى دادن است. با اين بيان منظور اين است كه: سوگند به شب آن گاه كه پشت كند و برود و بامداد و روز روشن جاى آن را بگيرد.

و مى افزايد:

وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ

و سوگند به بامداد هنگامى كه نقاب از چهره برگيرد و پديدار شود و با آمدن خود جهان را روشن سازد.

به باور برخى منظور اين است كه: سوگند به بامداد آن گاه كه پديدار گردد و با آمدنش، تيرگى و تاريكى دامن كشد و برود، و پديده ها نمايان گردند.

گروهى

برآنند كه در اين آيات چيزى در تقدير است و منظور اين است كه: به پروردگار ماه و شب و بامداد سوگند! چرا كه سوگند خوردن تنها به ذات بى همتاى خدا درست است و نه غير آن.

پس از اين سوگندهاى چندگانه در بيان چيزى كه سوگندها به خاطر آن آمده، مى فرمايد:

إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ

به راستى كه رويدادهاى سهمگين روز رستاخيز از بزرگ ترين پديده هاست.

اين آيه در واقع پاسخ قسم مى باشد، و به باور «ابن عباس»، «مجاهد» و «قتاده» منظور اين است كه : آن آتش شعله ور دوزخ - كه از آن سخن رفت - به راستى يكى از پديده هاى بزرگ و سهمگين سراى آخرت است.

واژه «كُبر» جمع «كبرى» بسان «عُظمى» به مفهوم بزرگتر آمده است.

به باور پاره اى منظور اين است كه: به همه اين پديده ها سوگند كه آيات قرآن يكى از هشدارهاى سهمگين تر و بزرگتر است.

آن گاه مى افزايد:

نَذِيراً لِلْبَشَرِ

هدف از آفرينش دوزخ و آتش شعله ور آن وسيله اى است براى هشدار آدميان.

واژه «نذير»، به معنى «حكيم» و فرزانه اى آمده است كه انسان را از هر آنچه زيبنده است هشدار دهد؛ به همين جهت به پيامبر «نذير» گفته مى شود؛ چرا كه پيامبران مردم را از عذاب خدا و آتش دوزخ هشدار مى دهند و بر اين اساس است كه هر پيامبرى «نذير» و هشداردهنده است و مردم را از نافرمانى خدا و گناه و بيداد باز مى دارد.

به باور پاره اى واژه «نذير» وصف پيامبر است و آيه گويى اين گونه است كه: قم نذيراً به پاخيز در حالى كه هشداردهنده اى؛ اما به باور پاره اى ديگر وصف خداست و

در حقيقت «حال» است از فعل قسم كه حذف شده است.

و مى افزايد:

لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ

براى هر كسى از شما كه بخواهد در انجام كارهاى شايسته پيش افتد يا باز ماند.

به باور «قتاده» منظور اين است كه: براى هر كسى كه بخواهد در فرمانبردارى خدا پيش افتد و يا نافرمانى نمايد.

واژه «مشيت» به معنى خواستن مى باشد و منظور اين است كه: اين هشدار و انذار براى كسى است كه مى تواند با دورى گزيدن از گناه و نافرمانى خدا و انجام كارهاى شايسته و خداپسندانه از عذاب و آتش دورى جويد.

با اين بيان پيشى گرفتن در فرمانبردارى خدا و انجام كارهاى شايسته، و يا ارتكاب گناه و زشتى با اراده و اختيار خود انسان هاست، و نه آن گونه كه جبرگرايان پنداشته اند، با خواست تكوينى و يا اكراه و اجبار از سوى خدا.

به باور پاره اى خداى فرزانه از ايمان و فرمانبردارى از مقررات خويش به «تقدم» تعبير مى كند، چرا كه انجام رسان چنين كارهايى از نظر خرد و انديشه و رفتار و كردار، مترقى و پيشرفته است. و نيز از گناه و قانون شكنى به «تأخر» تعبير مى نمايد، چرا كه گناهكاران و شرك گرايان و ظالمان از نظر انديشه و ايمان و رفتار و كردار عقب مانده و واپسگرايند.

از حضرت رضا آورده اند كه فرمود:

كل من تقدم الى ولايتنا تأخر عن سقر، و كل مَن تأخر عن ولايتنا تقدم الى سقر.(141)

هر كس به سوى دوستى و الگوگيرى از ما خاندان پيامبر سبقت جويد، از آتش دوزخ دورى جسته است، و هر كس از دوستى و سر رشته دارى

ما عقب بماند، به سوى آتش دوزخ پيشى جسته است.

نجات و يا گرفتارى انسان در گرو انديشه و عملكرد اوست در ادامه آيات در مورد معاد و جهان پس از مرگ، موضوع پاداش و كيفر سراى آخرت، و در مورد رستگارى و يا تيره روزى و گرفتارى انسان مى فرمايد:

كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ

هر كس در گرو عملكرد خويش است و از آنچه انجام داده است بازخواست خواهد شد.

واژه «رهن» به معنى «گروگان» مى باشد، و گروگان چيزى است كه در برابر چيز ديگرى دريافت گرديده و نجات آن چيز، تنها به بازگشت آن پديده ممكن است. با اين بيان آيه روشنگرى مى كند كه: هر انسانى زندانى عملكرد خويش است؛ اگر عملكرد او خداپسندانه و عادلانه و انسانى بود، رستگار و نجات يافته است، و اگر عملكرد او ظالمانه و گناه آلود و زشت بود، باز هم زندانى بيدادگرى و گناه كارى خويش خواهد بود.

واژه «رهن» در فرهنگ و ادبيات عرب نيز به همين معنى به كار رفته است؛ شاعر مى گويد:

و فارقتك برهن لا فكاك له يوم الوداع فامسى الرهن قد غلقا

و او به وسيله «گروگانى» از تو جدا گرديد، كه ديگر براى او در روز جدايى، آزادى و رهايى نخواهد بود؛ و روز را به شب آورد در حالى كه قلب او گرفته و در بند بود.

با اين بيان واژه «رهن» به معنى گروگان است و ظالمان و گمراهان در روز رستاخيز در گرو عملكرد ظالمانه خود هستند و از زندان گناهان خود آزاد نخواهند شد.

واژه «كسب» به مفهوم كار و تلاشى است كه به وسيله آن سودى به

دست مى آيد و يا ضرر و زيانى از زندگى انسان دور مى گردد.

آن گاه از آن حكم كلى كسانى را كه در روز رستاخيز پرونده زندگى شان به دست راست آنان داده مى شود، مردم آزاده و آزاديخوه را استثنا مى كند و مى فرمايد:

إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمِينِ مگر ياران دست راست كه با ايمان و عملكرد عادلانه و خداپسندانه خود را رهانيده اند.

به باور پاره اى منظور كسانى هستند كه در زندگى به راه راست مى روند و به كجى نمى گرايند.

امّا به باور «قتاده» منظور اين است كه: همه انسان ها در بند و گروگان دستاورد خويش هستند، مگر راست كرداران و شايستگان كه گناه نمى كنند.

از ديدگاه «حسن» منظور نيكان و ايمانداران راستين هستند كه در خور پاداشند.

امّا از ديدگاه «ابن عباس» منظور فرشتگانند.

از امام باقر آورده اند كه فرمود:

نحن و شيعتنا اصحاب اليمين و كل من ابغضنا اهل البيت فهم المرتهنون.(142)

ما خاندان پيامبر و شيعيان و پيروانمان «اصحاب يمين» و سعادتمندان و رستگاران هستيم و دشمنان ما در زندان عملكرد زشت و ظالمانه خويش و در بند دشمنى با راه و رسم ما هستند.

در آيه بعد مى فرمايد:

فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ آرى، نيك بختان در ميان بوستان هاى زيبا و پرنعمت بهشت هستند و از يكديگر،

در مورد سرنوشت سياه گناهكاران و بيدادپيشگان پرس و جو مى كنند.

عَنِ الْمُجْرِمِينَ

آرى، آن رستگاران به اين زندانيان دوزخ و عملكرد زشت و ظالمانه آنان مى گويند:

ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ

چه چيزى شما را به آتش شعله ور دوزخ كشاند؟!

اين پرسش از نيك بختان و بهشتيان است كه: در مقام سرزنش دوزخيان از آنان مى پرسند چه

چيزى شما را به دوزخ كشانيد؟

آنان در پاسخ مى گويند: ما كسانى بوديم كه نماز شبانه روزى خود را - كه در شريعت مقرر شده است - نمى خوانديم.

قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ اين آيه نشانگر آن است كه ترك واجبات، يا اخلال وارد آوردن به آنها، در خور نكوهش و كيفر است؛ چرا كه دوزخيان از علل گرفتار آمدن خود در دوزخ و در خور كيفر شدن را نخواندن نماز اعلام مى دارند، و اين نشانگر آن است كه كفرگرايان و اصلاح ستيزان نيز بسان حق طلبان و ايمان آورندگان مخاطب پيام خدا و كتاب او هستند و عبادت و نماز و انجام برنامه هاى شرعى بر آنان نيز واجب است، و آنان دلايل دوزخى شدن خود را ترك نماز و انفاق مى شمارند.

و مى افزايد:

وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ ما ثروتمندان و نعمت دارانى بوديم كه نيازمندان و گرسنگان را غذا نمى داديم و سير نمى كرديم.

و نيز مى گويند:

وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ و با هرزه درايان هرزه درايى مى نموديم و با نشست و برخاست با بيهوده گويان و بيهوده كاران، به كارهاى باطل و ظالمانه فرو مى رفتيم.

و باز مى افزايند:

وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ ما مردمى بوديم كه با گفتار و نوشتار و يا عملكرد خويش روز رستاخيز و فرارسيدن روز پاداش و كيفر را دروغ مى شمرديم.

و مى افزايند:

حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ آرى، ما بر اين مواضع و عملكرد ناروا و ظالمانه خود پافشارى كرديم و به خود نيامديم و در سبك و روش خود حاضر به تجديد نظر و جبران و اصلاح كار و انديشه خود نشديم

تا مرگ از راه رسيد و ما را در كام كشيد، و آن گاه به يقين رسيديم و ثمره شوم كار خود را ديديم.

با پايان يافتن سخن دوزخيان در بيان علل نگونسارى و نگون بختى خود و گرفتار آمدنشان به دوزخ به خاطر تاريك انديشى و بيهوده گويى و بيدادگرى، اينك قرآن مى فرمايد:

فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ از اين رو شفاعت شفاعت كنندگان براى آنان سودى نمى بخشد.

«عطاء» از «ابن عباس» آورده است كه: شفاعت فرشتگان و پيام آوران خدا، آن گونه كه براى مردم با ايمان و درست انديش و كمال طلب سودبخش بود براى آنان سودبخش نبوده و آنان را از عذاب و كيفر كارشان نجات نمى دهد.

امّا به باور «حسن» منظور اين است كه: و شفاعت هيچ فرشته و يا شهيد و با ايمانى به حال آنان سودبخش نمى افتد و از عذاب و كيفر بيدادشان نجات نمى يابند.

برخى برآنند كه آيه نشانگر اين ديدگاه است كه: عذاب كفر و نافرمانى خدا در خور شفاعت نيست، و با شفاعت ساقط نمى گردد.

«ابن مسعود» آورده است كه: در روز رستاخيز فرشته وحى، آن گاه حضرت ابراهيم، پس از او موسى، از پى او عيسى به شفاعت بر مى خيزند، و آن گاه پيامبر گرامى به شفاعت بر مى خيزد و آن حضرت بيشتر از همگان شفاعت مى نمايد. پس از آن بزرگوار نوبت شفاعت به پيامبران مى رسد، آن گاه به صديقان، و در پايان به شهيدان راه حق و عدالت.(143)

پس از شفاعت اين شفاعت كنندگان، خواهند ديد كه باز هم بسيارى در دوزخ گرفتارند و شفاعت شفاعت كنندگان نتوانسته است شامل حال آنان گردد؛ آن گاه است كه از آنان مى پرسند

ما سلككم فى سقر... چه چيز و كدامين عامل شما را به آتش شعله ور دوزخ كشاند؟ و آنان به گونه اى كه در آيات مورد بحث آمد، علل سقوط خود به دوزخ را بر مى شمارند...

«ابن مسعود» در پايان روايت خويش مى افزايد: آن گاه اين گروه در دوزخ خواهند ماند.

از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود: در روز رستاخيز مهر و لطف گسترده خدا به گونه اى جلوه مى كند كه گاه مردى از اهل بهشت و نعمت نيايشگرانه مى گويد: پروردگارا! آن بنده ات كه اينك گرفتار است در دنيا شربتى گوارا به من نوشانيد و مرا از تشنگى نجات داد، اينك تقاضا مى كنم با لطف خويش شفاعت مرا در مورد او بپذير و او را ببخش. در پاسخ او ندا مى رسد كه: برو و او را از آتش نجات ده. او مى رود و آن بنده خدا را از آتش دوزخ به لطف خدا و اذن او رهايى مى بخشد.

و نيز آورده اند كه پيامبر گرامى مى فرمود: در روز رستاخيز انبوهى از بندگان خدا به شفاعت من نجات خواهند يافت.

چرا حق گريزى و اصلاح ستيزى در ادامه آيات در مورد دوزخيان و علل سقوط آنان به آتش شعله ور دوزخ، در اشاره اى روشنگر و هشداردهنده به راز اساسى نگونسارى آنان مى فرمايد:

فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ پس آن تيره بختان را چه شده است كه از اين كتاب پرشكوه خدا، قرآن شريف و پند و اندرزهاى انسان پرور آن اندرز نمى گيرند، و از آنها روى بر مى گردانند؟ و چرا به آن ايمان نمى آورند؟

واژه «تذكره» به مفهوم يادآورى و پند و اندرز سودبخش و بيدارگر آمده، و بدان دليل كه قرآن

در بردارنده انبوهى از اين مفاهيم و اندرزهاست، در مورد آن به كار مى رود و منظور آيه اين است كه: آنان به دليل روى گردانى از قرآن و اندرزناپذيرى از آن، هيچ شفاعتى برايشان سودبخش نخواهد افتاد.

آن گاه مى فرمايد:

كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ

راستى چرا آنان از مفاهيم جان بخش قرآن مى گريزند؟ چنانكه گويى گورخرانى فرارى و رميده اند...

به باور «كلبى» و «عطاء» منظور اين است كه: گويا آنان گورخرانى وحشى و رميده اند،

كه از برابر شيرى مى گريزند.

فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ

«ابن عباس» مى گويد: گورخر وحشى هنگامى كه شير را مى بيند از آن مى گريزد؛ و قرآن شريف روى برتافتن و حق گريزى كفرگرايان و ظالمان و اصلاح ستيزان از سخنان پيامبر و تلاوت آيات قرآن به وسيله آن حضرت را به فرار گورخران وحشى از برابر شير تشبيه مى كند و در نكوهش آنان مى پرسد، چرا اين حق گريزان و اصلاح ستيزان از قرآن و دعوت آسمانى پيامبر روى مى گردانند؟ و چرا به جاى انديشه و تدبر و حق طلبى و حق جويى از آن مى گريزند؟ راستى چرا؟

گروهى برآنند كه واژه «قسورة» در آيه، به مفهوم شكارچى، و تيرانداز و صياد مى باشد و منظور اين است كه: چرا اين حق گريزان و اصلاح ستيزان بسان گورخرانى وحشى كه از برابر تيراندازان و شكارچيان مى گريزند، از قرآن و دعوت آسمانى پيامبر روى مى گردانند و به جاى انديشه و تدبر و حق طلبى و حق جويى از آن مى گريزند؟ راستى چرا؟

سپس در نكوهش بيشتر آنان مى افزايد:

بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً

و با اين همه حق گريزى و گمراهى، به گونه اى خودكامه و از خودراضى هستند كه هر كدام از آنان مى خواهد

از سوى خدا نامه اى جداگانه و سرگشاده به او داده شود.

به باور گروهى از مفسران پيشين منظور اين است كه: هر يك از آن حق ستيزان مى خواهد كه نامه و كتابى به نام او از آسمان فرود آيد و به آنان فرمان دهد كه به محمد(ص) ايمان آورند.

امّا به باور پاره اى ديگر، هر يك از آنان انتظار دارد كه از سوى خدا نامه آزادى و نجات از آتش دوزخ، و جواز ورود به بهشت پرنعمت و زيباى خدا را دريافت دارد تا از كفرگرايى و حق ستيزى دست بردارد و به خدا و قرآن ايمان آورد!

و از ديدگاه برخى، هر كدام از اين كفرگرايان در اين پندار خام است كه خود به رسالت برگزيده شده، و خود پيامبرى مستقل باشد.

پيام آيه مورد بحث بسان اين آيه است كه مى فرمايد:

و قالوا لن نؤمن لك حتى تفجر لنا من الارض ينبوعاً... و لن نؤمن لرقيّك حتى تنزل علينا كتاباً نقرؤه...(144)

و كفرگرايان و حق ناپذيران گفتند: تا از دل زمين چشمه اى براى ما نجوشانى، هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد... و به بالارفتن تو به سوى آسمان اطمينان نخواهيم داشت تا بر ما كتاب و نامه اى فرود آورى كه آن را بخوانيم.

در آيه بعد بار ديگر هشدار مى دهد كه:

كَلاَّ بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ

نه، هرگز اين گونه نيست كه آنان در مورد قرآن مى پندارند...

كَلاَّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ

بى گمان اين قرآن اندرزى جاودانه است.

و روشنگرى مى كند كه:

فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ پس هر انسان خردمند و كمال جويى كه بخواهد مى تواند از آيات روشنگر آن اندرز گيرد.

و ادامه مى دهد كه:

وَ ما يَذْكُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ و مردم اندرز نمى گيرند، جز آنكه خدا بخواهد.

روشن است كه اين خواست خدا، غير از خواست خدا در آيه پيش است و به همين دليل هم با هم تناقض ندارد، چرا كه خواست آيه پيش نشانگر قدرت انسان براى انديشيدن و مقايسه و گزينش و آزادى فكر و عمل است، اما خواست دوم به خواست خدا اشاره دارد و نشانگر آن است كه او تدبيرگر كران تا كران هستى است و جز به خواست قانونمدارانه او كارى انجام پذير نيست و اين كفرگرايان نيز جز به خواست او نمى توانند به ياد خدا افتند و حق را بپذيرند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: و اين كفرگرايان جز به اجبار خدا و فشار او اندرز نمى گيرند.

اما به باور پاره اى ديگر اينان جز بدان دليل كه ذات پاك خدا همگان را به ايمان و انجام كارهاى شايسته فرمان داده و از ستم و گناه هشدار مى دهد، و جز به اميد پاداش و ترس از عذاب او به سوى حق روى نمى آورند.

و در آخرين فراز اين آيه مى افزايد:

هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ

ذات پاك و بى همتاى خدا اهل تقوا و اهل آمرزش و بخشايش است.

به باور «قتاده» منظور اين است كه: خدا شايسته اين است كه از قانون شكنى و گناه در محضر او پرهيز گردد و دورى شود و اوست كه گناهان را در صورتى كه گناهكاران روى توبه به بارگاه او آورند مى بخشد.

«انس» آورده است كه:پيامبر گرامى با تلاوت اين آيه گفت: خداى فرزانه فرمود:

أنا اهل ان اتقى، فلا يجعل معى

إله، فمن اتقى ان يجعل معى الهاً فانا اهل ان اغفر له.(145)

من سزاوار اين هستم كه بندگان شايسته كردار و آگاه از من پروا كنند و براى من همتايى نگيرند؛ از اين رو هر كسى پروا دارد و جز من خدايى را نپرستد و براى من شريك و همتايى نتراشد من او را مى بخشايم.

پاره اى برآنند كه: اوست كه بايد از كيفر او ترسيد و به گناه و ستم دست نزد و بايد كارهايى انجام داد كه مورد آمرزش و بخشايش او قرار گرفت.

پرتوى از آيات در آيات روح پرور و درس آموزى كه از كنارشان عبور كرديم، چندين نكته بسيار ظريف و سرنوشت سازى است كه بايد به آنها دگرباره انديشيد:

1 - رشد و رستگارى در گرو تلاش است؛ نه شانس و اقبال در ميان جامعه ها و گروه هاى متنوع و رنگارنگ مردم، دسته هايى هستند كه به جاى تعمق و انديشه در راز رشد و شكوفايى انسان و عامل اصلى پيشرفت ها و صعودها و عظمت ها، به دنبال بافته هاى پوچ و بى اساس و فريبكارانه و تخديرى مى روند تا خود و ديگران را فريب دهند و از سرزنش وجدان ها و محكوميت در دادگاه تاريخ و افكار عمومى رها سازند. اين گروه ها عبارتند از:

الف - عناصر و جريان هاى خمود و خرافه پذير و خرافه ساز،

ب - عناصر و جريان هاى تنبل و بى تحرك و سست اراده،

ج - عناصر و جريان هاى خودكامه و خردستيز تا مردم را بفريبند و عقب ماندگى و انحطاط جامعه را كه ثمره شوم سلطه و سركوب و آزادى كشى و عدالت ستيزى و پايمال شدن حقوق بشر و سركوب مغزها و انديشه هاست، همه را به

شانس و اقبال و يا مترسك هايى كه مى تراشند و مى سازند نسبت دهند.

قرآن با نفى پندارهاى ظالمانه هر سه گروه، روشنگرى مى كند كه نجات و سعادت فرد و جامعه و توسعه و پيشرفت مردم، يا عقب ماندگى و پسرفت و بدبختى آنان ثمره و دستاورد انديشه و عملكرد خود آنان است و نه عوامل موهوم و خرافى و بى اساس.كل نفس بما كسبت رهينة.(146)

2 - مصاحبه بهشتيان با دوزخيان يا علل سقوط به دوزخ از نكاتى كه در اين آيات ترسيم گرديد، مصاحبه شنيدنى و تكاندهنده اهل بهشت با دوزخيان است، چرا كه نشانگر مهم ترين علل سقوط به دوزخ و محروم شدن از سعادت و نجات و بهشت پرنعمت خداست.

اين آيات روشنگرى مى كند كه دوزخيان تيره بخت مهم ترين علل كشانده شدنشان به آتش دوزخ را اين ها عنوان مى سازند:

1 - تيرگى رابطه آنان با خدا و نخواندن نماز و نداشتن فرهنگ مترقى نمازگزاران راستين و آگاه.

2 - تيرگى رابطه آنان با مردم و پايمال ساختن حقوق محرومان، از آن جمله ندادن حقوق مالى خويش و گرسنه نگاه داشتن محرومان و بينوايان.

3 - فرو رفتن در خوشگذرانى و مستى و پستى قدرت و امكانات باد آورده و سرگرم شدن به پندارها و بافته ها و نقشه ها و عملكرد زشت و ظالمانه براى سركوب حق طلبان.

4 - دروغ انگاشتن رستاخيز و پاداش و كيفر آن روز و بهشت و دوزخ، با زبان و يا با عملكرد زشت و ظالمانه؛ چرا كه برخى با اقرار زبانى به قيامت، در عمل به گونه اى بيدادگرى و حق كشى مى كنند كه سياست و عملكرد آنان نشان مى دهد كه در دل و قلب قيامت

و حساب و بازخواست خدا را باور نمى دارند.(147)

تفسير اطيب البيان

سوره مدثر ، غرض سوره :بيم دادن و مذمت اعراض كنندگان از دعوت الهي .

(1) (يا ايها المدثر):(هان اي روپوش به خود پيچيده )

(2) (قم فانذر):(برخيز و انذار كن )

(3) (و ربك فكبر):(و پروردگارت را تكبير گوي )

(4) (و ثيابك فطهر):(و جامه ات را پاك كن )

(5) (و الرجز فاهجر):(و از پليديها دوري گزين )

(6)(ولاتمنن تستكثر):(ودربرابراحسانت نه منت گذارونه آن رابسياروبزرگ شمار)

(7) (ولربك فاصبر):(و به خاطر پروردگارت صبر كن )ظاهرا پيامبر پس از مراجعت از غار حرا و دريافت وحي دچار حالت هيجان ولرزشي گشته كه بواسطه آن پتو يا رواندازي را به دور خويش پيچيده بوده و در همان حالت از روي انس و ملاطفت به او خطاب مي رسد كه اي جامه يا رو انداز به خودپيچيده € بعضي مفسران (1) مراد از جامه را جامه نبوت دانسته اند نه جامه ظاهري وبرخي ديگر(2) آن را كنايه از گوشه گيري و انزوا دانسته اند.در ادامه آنحضرت مأمور به انذار مي شود و خطاب مي رسد كه : به وظيفه انذار قيام كن . و منظور از انذار در ابتداي دعوت ، انذار عشيره و اقربا بوده است ، همچنانكه درسوره شعراء هم به آن تصريح شده ، هر چند كه دعوت به طور عام شامل همه مردم مي شود، سپس مي فرمايد: پروردگارت را بزرگ شمار، يعني هم در باطن دل و مرحله اعتقاد وهم در مرحله عمل و نيز با زبان پروردگار خود را به عظمت و كبريايي ياد كن واو را از هر نقصي برتر و منزه بشمار و معناي (الله اكبر)طبق روايات

ائمه عليهم السلام اين است كه ، خدا از هر وصفي كه وصف كنندگان بخواهند او را به آن توصيف كنند برترو والاتر است ، تكبير از تسبيح عامتر است ، چون تسبيح فقط حدود عدمي و صفات نقص را از پروردگار منزه مي شمارد، اما تكبير كليه صفات چه وجودي و چه عدمي وحتي نفس خود تنزيه را از ذات پروردگار منزه مي شمارد، چون هر صفتي كه ما براي خدا ذكر كنيم ، در چارچوبه خودش محدود است و شامل مفاهيم ديگر نمي شود، اماخداي تعالي به هيچ حدي محدود نمي گردد.آنگاه مي فرمايد: جامه ات را پاكيزه كن ،كنايه از اينكه عملت را اصلاح نما(3)چون عمل به منزله جامه نفس است وگفته شده (4)،كنايه از تزكيه نفس و تنزيه آن از گناهان است و بعضي هم گفته اند(5)، مراد، همان پاك كردن جامه از نجاسات ظاهري ، براي نماز است ، بعضي ديگر(6) نيز تطهير جامه را كنايه ازتخلق به اخلاق ستوده و ملكات فاضله دانسته اند.سپس مي فرمايد: از گناهان و نافرمانيها كه مستوجب عذاب است دوري كن ،بعضي مفسران (7) (رجز) را به معناي بت يا صنم دانسته اند كه در اينصورت اين آيه شريفه پيامبر ص را از عبادت و پرستش بتها دور مي كند، در ادامه مي فرمايد: منت مگذار و احسان خود را بسيار نشمار.يعني وقتي اين اوامر را امتثال كردي ، بر كسي منت مگذار و عمل خود و اطاعت خويش را بزرگ و بسيار نبين و دچار عجب نباش ، چون تو فقط بنده اي هستي كه از جانب خودت مالك هيچ چيز نيستي و

آنچه داري خدا به توعنايت كرده ، در ادامه مي فرمايد: و به خاطر پروردگارت صبر كن ، يعني به خاطرپروردگار خود در هنگام مصيبت و آزار مردم و در برابر امتثال اين اوامر و اطاعت خداو نيز در برابر ترك معصيت او صبر كن . تا بتواني بشريت را از گمراهي و طاغوتها و صفات حيواني رها سازي و به تحقيق پيامبراسلام ص در راه دعوت حق هرگز استراحت و سكون نداشت و سنگيني بارامانت و خلافت الهي را با پايمردي به دوش كشيد.

(8) (فاذا نقر في الناقور):(پس وقتي كه فرمان كوبنده حق صادر شده و در صوردميده مي شود)

(9) (فذلك يومئذ يوم عسير):(پس آن روز، روزي سخت است )

(10) (علي الكافرين غير يسير):(كه بر كافران آسان نيست )كوبيدن در ناقور يا دميدن در صور كنايه از زنده كردن مردگان در قيامت و احضارايشان براي حسابرسي است ، لذا مي فرمايد: روزي كه براي زنده شدن مردگان در صوردميده شود، آن زمان روزي دشوار است كه مردم به سوي پروردگار خود باز مي گردند وحساب و جزاء ايشان به دست اوست و البته آن روز بر كافران ناهموار است و آسان نيست ، بلكه از هر جهت دشوار و سخت است .

(11)(ذرني ومن خلقت وحيدا):(پس مراباآن كسي كه درخلقتش يگانه بوده ام واگذار)

(12) (و جعلت له مالا ممدودا):(همان كسي كه براي او اموالي عريض و طويل قراردادم )

(13) (و بنين شهودا):(و فرزنداني كه همه برايش مانده اند)

(14) (و مهدت له تمهيدا):(و همه وسايل را براي او مهيا كردم )

(15) (ثم يطمع ان ازيد):(و او طمع دارد كه بيشتر هم بدهم )

(16) (كلا انه

كان لاياتنا عنيدا):(ولي نه ، چون او نسبت به آيات ما عناد ورزيد)

(17) (سارهقه صعودا):(به زودي او را مجبور مي سازم كه از قله زندگي بالا رود)اين آيات در حكم تهديد و انذار است و در روايات بسياري وارد شده كه اين آيه تا20 آيه بعدش در باره وليدبن مغيره نازل شده كه مال بسيار و باغهاي زيادي داشت و نيز12 پسر و ده برده داشت كه نزد هر يك از آنها هزار دينار مال التجاره بود و با وجوداين همه نعمات ، آيات الهي را تكذيب كرده و آن را سحر ناميد.مي فرمايد: مرا با آن كس كه او را خلق كردم در حاليكه احدي با من در خلقت وي شركت نداشت واگذار و ميان من و او حائل مشو كه من او را كافي خواهم بود و ياشايد(8) معنا اين باشد كه مرا با كسي كه خلقش كردم ، در حاليكه او تنها بود و مال وفرزندي نداشت واگذار.همانكه من براي او مالي گسترده و فراوان قرار دادم و به او پسراني دادم كه آنها راپيش روي خود حاضر مي بيند و از آنها در رسيدن به اهداف خود كمك مي گيرد و همه گونه مال و جاه و نظام در امور زندگي برايش ترتيب دادم ، سپس همين شخص طمع داردكه مال و فرزندش را زيادتر كنم و زندگيش را بيش از اين انتظام ببخشم ، هرگز چنين نمي كنم ، چون او با آيات ما عناد مي ورزد و به مال و جلالش مباهات مي كند، به زودي او را وا مي دارم كه از دره صعب العبور گرفتار شدن به

عذاب من بالا رود و اين امر جزاي سوءوعذاب به جهت اعمالي است كه انجام مي دهد، گفته شده وليدبن مغيره پس از نزول اين آيات رفته رفته مال و اولاد خود را از دست داد تا در نهايت خودش هم هلاك شد.

(18) (انه فكرو قدر):(فكري كرد و تقدير نمود)

(19) (فقتل كيف قدر):(مرگ بر او باد با آن تقديرش )

(20) (ثم قتل كيف قدر):(سپس مرگ بر او با آن تقديرش )

(21) (ثم نظر):(آنگاه نظري كرد)

(22) (ثم عبس و بسر):(و سپس چهره در هم كشيد و رويي ترش نمود)

(23) (ثم ادبرو استكبر):(پس پشت كرد و كبر ورزيد)

(24) (فقال ان هذا الا سحر يؤثر):(و در آخر گفت : اين قرآن نمي تواند چيزي به جز سحرهاي قديمي باشد)

(25) (ان هذا الا قول البشر):(اين نيست ، مگر سخن بشر)

(26) (ساصليه سقر):(ومن به زودي او را به دوزخ در مي آورم )

(27) (و ما ادريك ما سقر):(و تو چه مي داني كه دوزخ چيست ؟)

(28) (لا تبقي و لا تذر):(نه چيزي باقي مي گذارد ونه فردي رااز قلم مي اندازد)

(29) (لواحه للبشر):(سياه كننده ظاهر پوست است )

(30) (عليها تسعه عشر):(و نوزده فرشته بر آن موكل است)در اينجا به ذكر ماجرا مي پردازد كه ظاهرا جمعي از قريش به صداي تلاوت قرآن پيامبرص گوش كرده و آن را شعر مي نامند، ولي چون مفاهيم قرآن بسيار والاتر وعميقتر از شعر بود به نزد وليدبن مغيره رفتند و از او خواستند تا او نيز قرآن را بشنود ودرباره آن بيانديشد و نظر خود را اعلام كند، وليد به نزد پيامبر رفت و پيامبر ص آيات سوره حم سجده در باب عذاب

قوم عاد و ثمود را تلاوت كردند .وليد از ترس به لزره افتاد و موي براندامش راست شد و بدون مراجعه به قريش به خانه خود برگشت ، بزرگان قريش ابوجهل را به نزد او فرستادند و از او پرسيد: به نظر توكلام محمد ص خطابه بود، گفت : نه خطابه متصل و پيوسته است ، اما كلام محمدبندبند است ، ابوجهل پرسيد: آيا شعر است ؟ گفت : نه ، شعر هم نيست ، ابوجهل پرسيد:پس چيست ؟ وليد گفت : بايد به من مهلت بدهي در باره اش فكر كنم و فرداي آن روزپس ازفكر و سنجش فراوان گفت : اين كلام سحر است ،چون دل انسان را مسخر مي كند.خداوند تعالي در اين آيات او را سرزنش و تهديد مي كند، مي فرمايد: او انديشيد واندازه گيري كرد تا از رديف شدن ذهنياتش ، غرض مطلوب خود را نتيجه بگيرد، سپس در مقام نفرين بر او مي فرمايد: خدا بكشد او را با آن اندازه گيري و تفكرش ، چون او درانديشه بود كه در باره قرآن چيزي بگويد كه بواسطه آن دعوت ديني ابطال شود، درادامه مي فرمايد: او بعد از تفكر و تقدير مثل كسي نظر كرد كه مي خواهد در باره امري كه از او نظريه خواسته اند، نظر بدهد، سپس چهره خود را در هم كشيده و اظهار كراهت نمود، آنگاه اعراض كرد و از روي تكبر و سركشي امتناع نمود و در نهايت در مقام نتيجه گيري اعلام كرد: اين قرآن جز سحري كه كلام بشر است ، نمي باشد ، چون بين مردو خانواده اش جدايي

مي اندازد و سحريست كه از قديم روايت شده و هم اكنون نيزدانايان به آن ،آنرا به نادانان تعليم مي دهند و اين برخلاف ادعاي محمد كلام خدانيست ، بلكه كلام بشر است .خداوند هم در پاسخ اين نظريه او مي فرمايد: به زودي او را در آتش دوزخ واردمي كنم ، چون سقر يكي از نامهاي جهنم يا دركه اي از دركات آن است ، سپس براي تأكيد بر عظمت دوزخ و ايجاد هراس و رعب ، مي فرمايد: تو چه مي داني كه دوزخ چيست ؟ هيچ چيزي از آنچه بدست آورده باقي نمي گذارد و همه را مي سوزاند و احدي از كساني را كه در آن مي افتند، از قلم نيانداخته و تمامي را در بر مي گيرد و جسم وروحشان را شامل مي شود و شايد هم منظور اين باشد كه احدي را زنده نمي گذارد واحدي رانمي ميراند و تا ابد معذب خواهند بود،همچنانكه فرمود:(ثم لا يموت فيهاولايحيي ).و از خصوصيات ديگر سقر اين است رنگ ظاهر و بشره بدنها را دگرگون ساخته وسياه مي كند و بر آن نوزده نفر موكلند و عهده دار عذاب دادن به مجرمان مي باشند كه اين نوزده نفر از ملائكه هستند.

(31) (و ما جعلنا اصحاب النار الا ملئكه و ما جعلنا عدتهم الا فتنه للذين كفروا ليستيقن الذين اوتوا الكتاب و يزداد الذين امنوا ايمانا و لا يرتاب الذين اوتوا الكتاب و المؤمنون و ليقول الذين في قلوبهم مرض و الكافرون ماذا ارادالله بهذا مثلا كذلك يضل الله من يشاء و يهدي من يشاء و ما يعلم جنود ربك الا هو وما

هي الا ذكري للبشر):(و خازنان آتش را جز از ملائكه قرار نداده و عدد آنها را جزبه منظور آزمايش كفار نياورديم تا كسانيكه اهل كتابند به يقين درآيند و آنها كه ايمان دارند با ايمان آوردن اهل كتاب ايمانشان بيشتر شود و اهل كتاب و مؤمنين شكي برايشان باقي نماند و كفار و بيماردلان بگويند: منظور خدا از توصيف (عددنوزده )چيست : آري خدا اين چنين هر كس را كه بخواهد گمراه كرده و يا هدايت مي كندو عددلشكرپروردگارت راكسي جز او نمي داند و اين قرآن جزتذكري براي بشر نيست )ظاهرا مردم بعد از شنيدن عدد خازنان دوزخ با هم جنجال و گفتگو كرده اند و مطابق اخبار وارده ابوجهل به قريش گفت : مادرانتان به عزايتان بنشينند، مي شنوم كه محمد ص به شما خبر داده كه خازنان دوزخ نوزده نفرند و شما كه جمعيت انبوهي هستيد، آيا عاجزيد از اينكه هر دو نفرتان بر سريكي از آنان بتازيد؟آنگاه خداوند در مقابله با اين گفتار و رفتار آنها مي فرمايد: ما اصحاب آتش وموكلين برآن را از جنس ملائكه قرار داديم كه قادر بر انجام مأموريت خود هستند،يعني آنها از جنس بشر نيستند تا مجرمين اميد داشته باشند كه بر آنها غالب شوند و آنهارا از بين ببرند، بلكه آنها فرشتگاني غليظ و شديد هستند كه ما عدد آنها را به منظورآزمايش و فتنه كفار به شما اعلام كرديم و نيز براي آنكه اهل كتاب يقين كنند كه قرآن نازل بر تو حق است ، زيرا قرآن هم مطابق كتاب آسماني آنها خبر داده است و نيز براي اينكه مؤمنين به اسلام با

ديدن اين امر و مشاهده مطابقت قرآن با خبر كتب آسماني ديگر، ايمانشان زيادتر شود و اهل كتاب و مؤمنين در شك نباشند و نيز به جهت آنكه بيماردلان و منافقان و كفاري كه كفرشان ظاهر است بگويند: خدا از اين مثل چه اراده اي داشته ؟، اين كلام آنها از روي تحقير و استهزاء بيان شده و خواسته اند بگويند: خدا چه منظوري داشته كه خازنان دوزخ را اين عده اندك قرار داده و چطور آنها مي توانند تمام مجرمان از جن و انس را عذاب كنند؟ آنگاه مي فرمايد: اينچنين است كه خداوند بوسيله اين آيات هر كس را كه بخواهد(بواسطه كفر و تكذيب او)گمراه كرده و هر كس را كه بخواهد (بواسطه ايمان وصلاحيتش )هدايت مي كند، و اين همان غايت و مقصد نوزده تن قرار دادن خازنان آتش است ، وگرنه كسي به جز پروردگارت از عدد جنود و سپاهيان پروردگارت (از ملائكه وغير آن )كه آماده اجراي فرمان اوهستند، آگاهي ندارد و اين آيات و اين قرآن فقطتذكر و موعظه اي براي انسان است كه بايد از آن متعظ شود.

(32) (كلا و القمر):(چنين نيست ، قسم به ماه )

(33) (و الليل اذ ادبر):(و قسم به شب تار وقتي كه باز مي گردد)

(34) (و الصبح اذا اسفر):(و قسم به صبح ، وقتي كه جهان را روشن مي كند)

(35) (انها لاحدي الكبر):(كه اين قرآن يكي از بزرگترين آيات خداست )

(36) (نذيرا للبشر):(كه پند دهنده انسانهاست )

(37) (لمن شاء منكم ان يتقدم اؤ يتاخر):(تا از شما آدميان هر كه بخواهد پيش افتد يا باز ماند)در مقام رد و انكار گفتار مكذبان قرآن و

دعوت حق (به خصوص وليدبن مغيره )سه بار سوگند ياد مي كند و مي فرمايد: قسم به ماه تابان و به شب وقتي كه مي گذرد و قسم به صبح وقتي كه هويدا مي شود، كه قرآن يكي از آيات كبراي الهي است ، البته مفسران ضمير در (انها) را به سقر و دوزخ ارجاع داده اند و گفته اند: دوزخ يكي از بزرگترين دواهي و تحولات است كه هيچ حادثه ديگري به عظمت آن نمي رسد و آن بزرگترين حادثه ايست كه بشر را تهديد مي كند، و اين حادثه دوزخ و سقر و يا اين قرآن عظيم بيم دهنده و مايه انذار بشر است و از جهت بيم رساني از آيات كبراي حق است و اين انذارشامل همه افراد بشر مي شود چه كساني كه ايمان بياورند و در پيروي از حق و ايمان واطاعت سبقت بگيرند و چه كساني كه ايمان نياورند و در پيروي نكردن از حق و ارتكاب كفرومعصيت از سايرين باز بمانند و به هر حال احدي نيست كه با قرآن در ارتباط نباشد.

(38) (كل نفس بما كسبت رهينه ):(هر كس در گرو عمليست كه انجام داده )

(39) (الا اصحاب اليمين ):(مگر اصحاب يمين )

(40) (في جنات يتساءلون ):(آنان در باغهاي بهشت متنعمند و پرسش مي كنند)

(41) (عن المجرمين ):(از احوال دوزخيان گنه كار)

(42) (ما سلككم في سقر):(كه چه چيزي شما را در دوزخ افكند؟)

(43) (قالوا لم نك من المصلين ):(گويند: ما از نماز گزاران نبوديم )

(44) (و لم نك نطعم المسكين ):(وبه مستمند طعام (وصدقه اي )نمي داديم )

(45) (و كنا نخوض مع الخائضين ):(و ما با اهل

باطل همنشين بوديم )

(46) (و كنا نكذب بيوم الدين ):(و روز جزا را تكذيب مي كرديم )

(47) (حتي اتينا اليقين ):(تا آنگاه كه با مرگ يقين به قيامت يافتيم )

(48) (فما تنفعهم شفاعه الشافعين ):(پس درآن روز شفاعت شفاعت كنندگان آنهارا سودي نمي بخشد)مي فرمايد: هر نفسي در گرو است به آنچه عمل كرده يابه سبب آنچه انجام داده و يادر مقابل آنچه مرتكب شده ، به اين عنايت كه خداي تعالي اين حق را بر خلق خود داردكه با ايمان و عمل صالح او رابندگي كنند، پس هر نفسي از خلق نزد خدا محفوظ ومحبوس است ، تا اين حق و اين دين را ادا كند، پس اگر ايمان بياورد و عمل صالح نمايداز گرو در آمده و آزاد مي شود و اگر كفر ورزيد و مرتكب معصيت و جرم شد و در اين حال از دنيا رفت ، همچنان رهين و محبوس باقي مي ماند، پس قهرا هر نفسي بايد از بابت اعمال خود و جزاي آن نگران و دلواپس باشد كه تجسم عملي اين نگراني ، همان تقواست ، در ادامه مي فرمايد: به جز اصحاب يمين ، يعني فقط كساني از اين رهن آزادهستند كه نامه عملشان را به دست راستشان مي دهند و اينان صاحبان عقايد حقه و اعمال صالحه از مؤمنين متوسط الحال هستند(11) كه ايشان در بهشتهايي عظيم و غير قابل وصف غرق نعمتند و در آنجا اهل بهشت از احوال گناه كاران اهل دوزخ پرسش مي كنند و مي گويند: چه چيز شما را داخل دوزخ كرد؟ و گنه كاران در پاسخ به 4 مورداشاره مي كنند

و مي گويند:1)ما از نمازگزاران نبوديم ، توجه عبادتي خاص به درگاه الهي نداشتيم و عبادات تشريع شده در شريعت را بجا نمي آوريم ،(كه اين مورد كوتاهي در حق الله است )2)و به تهي دستان جامعه انفاق و اطعام نمي كرديم (كه اين مورد كوتاهي در حق الناس است )3)و عملا يا قولا سرگرم باطل بوديم و در آن غرق شده و به طور كلي از توجه به حق غافل بوديم .4)و روز جزا و وقوع قيامت را تكذيب مي كرديم و همين امر ما را بر پيروي ازهواي نفس جرأت مي بخشيد.و اين خصايص چهارگانه شامل همه مجرمين و يا بعضي از ايشان مي شود، يعني اين خصايص في الجمله در آنها وجود دارد اگر چه كه بعضي از آنها مبتلا به همه اين اوصاف نباشند و فقط به بعضي از اينها مبتلا باشند. در ادامه مي گويند: ما به همين وضع دچار بوديم و همچنان تكذيب مي كرديم تاآنكه يقين نزد ما آمد، يعني مرگ ما فرا رسيد و با آمدن آن زندگي دنيايي ما به اتمام رسيد و خلاصه ما درتمام دوران زندگي دنيوي دچار تكذيب بوديم ، شايد(12) هم مراداز (يقين ) يقيني باشد كه به دنبال مشاهده نشانه هاي آخرت و نزديك شدن حيات برزخي براي انسان حاصل مي شود.در انتها خداوند مي فرمايد: اينها هيچ سودي از شفاعت شافعان نمي برند، يعني في الجمله شفاعتي در كار هست ، اما اين افراد به جهت اعمال و عقايد باطلشان نمي تواننداز آن بهره مند شوند و محروم از آن هستند.

(49) (فمالهم عن التذكره معرضين ):(پس چرا آنها از ياد

آن روز سخت خود(و ازذكر قرآن ) اعراض مي كنند؟)

(50) (كانهم حمر مستنفره ):(گويي گورخراني گريزان هستند)

(51) (فرت من قسوره ):(كه از شير درنده مي گريزند)

(52) (بل يريد كل امري ء منهم ان يؤتي صحفا منشره ):(بلكه هر يك از ايشان مي خواهند برايشان صحيفه اي آسماني داده شود تا ايمان بياورند)مي فرمايد حال كه مطلب چنين است و اينها چنين مواقف هولناكي را در پيش دارندو به جهت تكذيب و كفر راهي دوزخ مي شوند، پس چه شده كه مشركين ، تذكره وموعظه قرآن را تكذيب مي كنند و از آن روي مي گردانند؟€در حاليكه مانند خران وحشي كه از چنگال شير يا شكارچي مي گريزند از تذكره نفرت و اعراض دارند.شايد اين اعراض آنها به جهت نفرت صرف نيست ، بلكه هر فردي از آنها توقع داردكه كتابي از ناحيه خدا و مشتمل بر معارفي كه قرآن در بر دارد، بر او نازل شود€ و اين سخن كنايه از استكبار آنها نسبت به خداست ، يعني آنها به شرطي حاضرند دعوت خداي متعال را بپذيرند و آن را رد نكنند، كه براي هر يك از ايشان كتاب آسماني مستقلي نازل شود€ اما دعوت از طريق رسالت پيامبر را به هيچ وجه نمي پذيرند، اگر چه كه حق باشد و معجزات آشكاري آن را تأييد كند.

(53) (كلا بل لا يخافون الاخره ):(نه € بلكه اينها از آخرت بيم ندارند)

(54) (كلا انه تذكره ):(چنين نيست كه آنها پنداشتند، همانا قرآن محققا پند واندرز است )

(55) (فمن شاء ذكره ):(تا هر كه خواهد متذكر حق شود)

(56) (و ما يذكرون الا ان يشاء الله هو اهل التقوي

و اهل المغفره ):(و هيچ كس متذكر نمي شود جز آنكه خدا بخواهد، او اهل تقوي و اهل آمرزش است )مي خواهد بفرمايد نزول كتاب آسماني بر همه افراد واقع نخواهد شد، چون رسالت پيامبر ص بوسيله آيات الهي و معجزات تأييد شده وبه علاوه رسالت نيازمند به طهارت ذات وصلاحيت نفس است و بديهي است كه اين طهارت در نفوس سايرمردم (غير از شخص نبي )وجود ندارد، پس اين گفتار آنها فقط يك بهانه است و علت حقيقي كفر و تكذيب آنها اين است كه اينها از آخرت نمي ترسند. چون اگر مي ترسيدند،ايمان مي آوردند و بعد از اتمام حجت و وجود آيات آشكار هرگز پيشنهاد ديگري مطرح نمي كردند.در ادامه مجددا در رد پندار آنها مي فرمايد: نه ما چنين كتابي بر آنها نازل نمي كنيم ،چون قرآن براي تذكره و اندرز كفايت مي كند و هر كس كه بخواهد از آن پند مي گيرد،زيرا دعوت و موعظه قرآن اجباري نيست و به اختيار و آزادي بنده صورت مي گيرد.آنگاه براي دفع توهم كه مبادا كسي بپندارد در اختيار خود مستقل است مي فرمايد:متذكر نمي شوند، مگر اينكه خدا اراده كند، يعني حكم قدر در افعال آنان مانند سايرامور ديگر هستي ، جريان دارد و لذا تذكر و موعظه پذيري آنان ، هر چند فعل اختياري وصادره از ايشان است و اجباري نيست ، اما خدا هم خواسته و اراده كرده تا آنها به اختيارخود متذكر شوند، يعني خداي تعالي هيچگاه از هيچ انساني با اراده تكويني ، نخواسته كه بي اختيار و مجبور عمل كند، پس فعل اختياري آنها در تذكر

يافتن مانند همه افعال اختياري ديگر در عين اينكه نسبتي به خود آنها كه فاعل آن هستند، دارد، در عين حال نسبتي هم با اراده الهي دارد كه اگر اين نسبت ضرورت نبود، آن فعل محقق نمي شد.در انتها مي فرمايد: خداوند اهل تقواست ، يعني اهليت و شايستگي اين را دارد كه ازاو پروا شود، چون او ولايت مطلقه بر هر چيز دارد و سعادت و شقاوت انسانها دست اوست و نيز خداوند اهليت آن را دارد كه پروا كنندگان خود را بيامرزد، چون اوآمرزنده مهربان است .بنابراين مكذبان نمي توانند با تمرد و استكبار خود او را عاجز ساخته و هر كاري كه بخواهند انجام دهند و در نظام عالم اخلال ايجاد كنند.

تفسير نور

در قرآن، دو مرتبه كلمه «قُم» آمده كه هر دو خطاب به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است، يكى براى نماز شب و خودسازى <<قم اللّيل>> و ديگرى براى ارشاد و جامعه سازى. <<قم فانذر>>

«مدّثر» از «دِثار» به معناى لباس بلندى است كه روى ساير لباس ها به تن مى كنند و يا به هنگام خواب روى خود مى كشند. (در مقابل «شِعار» كه لباس زير است.)

فرمان «كبِّر» را در تكبيرهاى اذان و اقامه و تكبيرةالاحرام و همچنين تسبيحات اربعه نمازهاى واجب ملاحظه مى كنيم.

امام صادق عليه السلام فرمود: منظور از «و ثيابك فطّهر» آن است كه لباس خود را كوتاه كن. زيرا در جاهليّت، بزرگان لباس ها را به قدرى بلند مى گرفتند كه قسمتى از آن بر روى زمين كشيده مى شد و افرادى را اجير مى كردند كه آن قسمت را همراه آنها بياورد.

و امام كاظم عليه السلام فرمود: مراد از «ثيابك فطهّر»، بالا زدن جامه

براى جلوگيرى از به زمين كشيده شدن آن و آلوده شدن آن است.<541>

كلمه «رُجز» مترادف «رِجس» به معناى پليدى و آلودگى است و لذا در مورد هر گونه گناه، شرك، بت، عذاب و هر عمل و اخلاق ناروا به كار رفته است.

در حديث مى خوانيم: «لا تعطى تلتمس اكثر منها» يعنى چيزى به ديگران عطا مكن كه انتظار بازگشت بيشترى داشته باشى. و در حديث ديگر مى خوانيم: «لا تستكثر ما عملت من خيرٍ للّه» يعنى كار نيكى را كه براى خدا انجام داده اى هرگز بزرگ مشمار.<542>

در سوره قبل (مزمّل) برنامه عبادت شبانه و رابطه با خداوند مطرح شد: <<قم اللّيل >>و در اين سوره، برنامه روزانه و رابطه با مردم مطرح شده است. <<قم فانذر>>

ذكر «اللّه اكبر» مصداق روشن عمل به اين آيه است.<<و ربّك فكبّر>>

بزرگ دانستن خداوند به معناى كوچك شمردن غير اوست. همان گونه كه هواپيما هرچه بالاتر رود، زمين و آنچه بر روى آن است كوچكتر مى شود، كسى هم كه خداوند نزد او بزرگ است و اللّه اكبر را با تمام وجود مى گويد، دنيا نزد او كوچك است و از هيچ ابرقدرتى نمى ترسد.<5

> چنانكه از جمله صفات متّقين در خطبه همام نهج البلاغه مى خوانيم: «عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دون ذلك»

بزرگى خداوند مطلق است، بزرگتر و برتر از همه ديدنى ها، شنيدنى ها، نوشتنى ها، فكر كردنى ها، توصيف كردنى ها و...

در ارشاد و انذار چند نكته اثر گذار است: پاكى ظاهرى: <<وثيابك فطهر>>، پاكى معنوى: <<و الرجز فاهجر>>، اخلاص در عمل: <<و لا تمنن تستكثر>> صبر و پشتكار: <<و لربّك فاصبر>>

1- تمام حالات پيامبر، مورد توجه و عنايت خاص خداوند است.<<يا ايهّا المدّثّر>>

2- شرط نجات مردم

آن است كه رهبران دينى حركت كنند و انزوا و استراحت را كنار بگذارند. <<قم فانذر>>

3- با اينكه انبيا هم بشارت مى دهند و هم انذار، ولى براى غفلت زدايى و بيدار كردن مردم، هشدار لازم است نه بشارت. <<فانذر>>

4- انسان در معرض انواع خطرها قرار دارد و كار انبيا هشدار به بشر در مورد انواع خطرهاى دنيوى و اخروى است. <<فانذر>>

5 - براى انجام مأموريّت هاى الهى، با تمام وجود به پا خيزيد. <<قم فانذر>>

6- قيام انبيا برگرفته از فرمان وحى است نه بر اثر رياست طلبى، برترى جويى و هواى نفس. <<قم فانذر>>

7- خداوند را، هم در دل و جان بزرگ بدانيد و هم با زبان بزرگ بداريد. <<ربّك فكبّر>>

8 - كسى كه خدا را بزرگ دانست، دشمن و حيله ها و نيش ها و آزارهاى او را كوچك مى بيند. <<و ربّك فكبّر>>

9- بزرگى، مخصوص خداوند است نه ديگران. (كلمه <<ربّك>> قبل از <<فكبّر>> آمده است و حصر را مى رساند.)

10- شرط نفوذ كلام رهبر آسمانى آن است كه دامنش از هرگونه آلودگى پاك باشد. <<و ثيابك فطهّر>>

11- نظافت و پاكى، در كنار توحيد و تكبير، نشانه توجه دين به پاكيزگى است. <<و ربّك فكبّر و ثيابك فطهّر>>

12- نه فقط پاكى بدن، بلكه نظافت و پاكيزگى لباس نيز مورد توجه اسلام است. <<و ثيابك فطهّر>>

13- رهبر جامعه اسلامى بايد از هر نوع پليدى دورى كند تا بتواند الگو و اسوه اى براى همه باشد. <<والرّجز فاهجر>>

14- خودسازى مقدم بر جامعه سازى است. كسى كه مى خواهد جامعه را از آلودگى پاك كند، بايد خودش از هر آلودگى پاك باشد. <<والرّجز فاهجر>>

15- نه با عبادت و انفاق بر خداوند منت بگذار و

اعمال خود را بسيار شمار، و نه بر خلق خدا منّت گذار. <<و لا تمنن تستكثر>>

16- منّت گذاشتن و چشم داشتن در انفاق ها و عطايا، از مصاديق پليدى روح است. <<والرجز فاهجر و لا تمنن تستكثر>>

17- دورى گزيدن از منّت و زياده شمارى، يكى از شرايط موفقيّت رهبران و مبلّغان است. <<قم فانذر... و لا تمنن تستكثر>>

18- رهبر دينى نبايد از مردم توقّعى داشته باشد. <<و لا تمنن تستكثر>>

19- پايدارى و صبرى ارزش دارد كه براى خدا باشد وگرنه يكدندگى و لجاجت است. <<ولربّك فاصبر>>

20- پشتكار وسيله رشد انسان است. <<ولربّك فاصبر>>

21- گرچه در برابر معصيت، مصيبت و اطاعت، صبر لازم است امّا هدايت مردم نياز به صبر ويژه دارد. <<قم فانذر... ولربّك فاصبر>>

22- مقاومت رهبر جامعه اسلامى بايد جامع باشد. صبر در برابر تهمت ها، آزارها، تكذيب ها و صبر و پايدارى در تبليغ و انذار و عبادت. <<قم... فاصبر>>

23- دعوت مردم نياز به عزم جدّى دارد. <<فانذر... فاصبر>>

«ناقور» چيزى است كه براى ايجاد صدا بر آن مى كوبند، همچون طبل و يا در آن مى دمند همچون شيپور و مراد از آن در اينجا همان نفخ در صور است كه در آيات ديگر مى فرمايد: <<فاذا نفخ فى الصور>><544> به نوك پرندگان «منقار» گويند، چون وسيله كوبيدن و سوراخ كردن

ست و صداى شيپور، گويا گوش را سوراخ مى كند و در مغز فرو مى رود.

در قرآن، به دو نفخ در صور تصريح شده است: نفخه ى اوّل كه در اثر آن همه مى ميرند و نفخه ى دوم كه در اثر آن دوباره همه زنده مى شوند.

در نزديكى مسجدالحرام مركزى به نام «دارالنّدوه» بود كه مشركان براى مشورت در آن جمع مى شدند. وليد بن

مغيره كه فردى سرشناس و به داشتن عقل و درايت معروف بود، در مجلسى در آن مركز گفت: بياييد براى مقابله با محمّد، حرف هاى خود را يكى كنيم و به زائران كعبه د

اره محمّد يك پاسخ بدهيم. يك نفر گفت: مى گوييم: محمّد شاعر است، ديگرى گفت: مى گوييم: او كاهن است، سوّمى گفت: مى گوييم: او مجنون است. وليد چهره در هم كشيد و گفت: ما شعرهاى بسيارى شنيده ايم امّا سخن محمّد شباهتى به شعر ندارد، و در او اثرى از جنون نيست و

مش نيز با كاهنان تفاوت دارد. بالاخره تصميم گرفتند كه بگويند: محمّد ساحر است و ميان افراد خانواده جدايى مى اندازد و حتّى در يك خانه، كسانى كه به او ايمان آورده اند از ساير اعضاى خانواده جدا مى شوند.

در اين آيات، خداوند، در مورد وليد مى گويد: من او را آفريدم و به او مال و فرزند بسيار دادم، اما او از فكر و توان خود سوء استفاده كرد و در برابر پيامبر من ايستاد. پس مرگ بر او باد.

مراد از «وحيداً» در <<خلقت وحيداً>> يكى از معانى زير است:

1- «وحيد»، صفت مخلوق است، يعنى او تك وتنها وناتوان ونادار بود و من به او نعمت دادم.

2- «وحيد»، صفت خالق است، يعنى من به تنهايى او را آفريدم و اكنون هم خودم به تنهايى به حساب او مى رسم.

1- پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر، با صدايى وحشتناك و عظيم است. <<نقر فى النّاقور>>

2- قيامت بسيار سخت است و با گذشت زمان هم انسان با آن سختى ها خو نمى گيرد و براى او آسان نمى شود. <<عسير... غير يسير>>

3- خداوند، پيامبرش را دلدارى مى دهد كه دشمن را به من

واگذار. <<ذرنى...>>

4- هم اصل آفرينش و هم امور زندگى به دست خداوند است. <<خلقت... جعلت>>

5 - اگر امروز اموال و فرزندان در اطراف ما هستند، گرفتار غرور نشويم و فراموش نكنيم كه روزى، تنها آمده ايم و تنها مى رويم. <<خلقت وحيداً>>

6- دارايى بشر به اراده و مشيّت خداوند وابسته است، نعمت هاى داده شده را در اثر علم و هنر خود ندانيد. <<جعلت... مهّدت>>

«عَنيد» از «عناد» است، يعنى كافران حق را فهميدند، امّا از روى عناد و لجاجت حاضر به پذيرش آن نيستند.

«اُرهقه» از «ارهاق» به معناى وادار كردن كسى به كار سخت است.

«صَعود» به معناى گردنه اى است كه عبور از آن و صعود بر آن سخت است.

مراد از «قَدَّرَ»، «تقدير» به معناى مقايسه ميان قرآن با سحر و شعر و كهانت است.

قرآن در مورد كفر و دروغ، كلمه «قُتِلَ» را يكبار به كار برده است:

<<قتل الانسان ما اكفره>><545> كشته باد انسان (بى ايمان) كه تا اين حد كفر مى ورزد.

<<قتل الخرّاصون>><546> كشته باد آن كه دروغ مى بندد.

امّا در مورد توطئه عليه پيامبر و قرآن، دوبار فرمود: <<فقتل كيف قدّر ثم قتل كيف قدّر>>

در آيه 23 فرمود: <<ثمّ ادبر واستكبر>>، حال ببينيم كيفر كسى كه به حق پشت كند و با آن مخالفت ورزد، چيست؟

قرآن درباره كسانى كه با وجود شناخت حق بدان كفر مى ورزند و از آن روى مى گردانند مى فرمايد: چنين كسانى به كيفرهاى گوناگونى دچار مى شوند، از جمله:

جهت و هدف خود را در زندگى از دست مى دهند. <<استهوته الشيّطان فى الارض حيران>><547> فريب و اغواى شيطان او را در زمين سرگردان ساخته است.

ضيق صدر او را تحت فشار قرار مى دهد: <<يجعل صدره ضيّقاً حرجاً>><548> خداوند، دل

او را تنگ و سخت قرار مى دهد.

دچار معيشت دشوار و تنگ مى شود: <<و من اعرض عن ذكرى فانّ له معيشةً ضنكاً>><549> هركس از ياد و اطاعت من سرپيچى كند، معيشتش تنگ شود.

نكبت و بدبختى بر او مسلّط مى شود: <<انّ الخزى والسّوء اليوم على الكافرين>><550> امروز ذلّت و خوارى عذاب، بر كافران خواهد بود.

از بهره گيرى از نعمت هاى الهى در راه صحيح محروم مى شود. قرآن مى فرمايد: خداوند بر دل و گوش و بر چشم كافران مُهر مى زند و پرده اى بر آن مى افكند تا از فهم حقايق الهى محروم مانند: <<ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة>><551>

اعمالش همانند سرابى كه انسان در بيابان مى بيند، پوشالى و توخالى است: <<اعمالهم كسراب بقيعة>><552> و خاكسترى است در معرض تندبادى شديد، كه همه به باد فنا مى رود: <<اعمالهم كرمادٍ اشتدت به الرّيح فى يومٍ عاصف>><553>

هر لحظه بر خسارتش افزوده مى شود: <<و لا يزيد الكافرين كفرهم الّا خساراً>><554>

همواره از راه حق دور مى شود: <<ضلّوا ضلالاً بعيداً>><555>

تا آنجا كه جز جهنم و دوزخ هيچ راه ديگرى ندارد: <<ولا ليهديهم طريقاً الّا طريق جهنم>><556>

اميرالمؤمنين على عليه السلام در نهج البلاغه مسلمانان را سرزنش مى كند كه دشمن شما با فكر و برنامه ريزى حركت مى كند، امّا شما در خواب هستيد و غافليد: «تكادون و لا تكيدون... لا ينام عليكم و انتم فى غفلة»<557>

انسان هاى عنود و لجوج معمولاً برخوردهاى سرسختانه اى دارند و اعتدال خودشان را به كلّى از دست مى دهند. با اين كه «عبس» و «بسر» تقريباً به يك معناست. آوردن هر دو كلمه نشانه سرسختى آنها است. <<عبس و بسر>> چنانكه روى گردانى بر اساس تكبّر است، اما در اينجا

م كلمه «ادبار» و «استكبار» هر

دو آمده است. <<ثمّ ادبر و استكبر>>

1- انسان دور از خدا،اهل طمع و افزون خواهى است. <<يطمع ان ازيد>>

2- دشمن، به تمام آرزوهايش نمى رسد. <<يطمع ان ازيد كلاّ...>>

3- در برابر توقّعات نابجا، محكم و قاطع برخورد كنيد. <<يطمع... كلاّ>>

4- وقتى عناد و لجاجت در انسان مستقر شود، آيات الهى را تكذيب مى كند. <<كان لاياتنا عنيداً>>

5 - عناد و لجاجت، سبب زوال نعمت مى شود. <<يطمع ان ازيد كلا انّه كان لآياتنا عنيداً>>

6- عناد، سبب عذاب طاقت فرساست. <<عنيداً سارهقه صعوداً>>

7- رفاه و كاميابى غافلانه در دنيا، سختى هاى شديد قيامت را در پى دارد. (آرى هر سرازيرى، گردنه اى را به دنبال دارد) <<جعلت له مالاً ممدوداً... سارهقه صعوداً>>

8 - دشمن با فكر و برنامه كار مى كند. <<انّه فكّر و قدّر>>.

9- برنامه دشمن، مبارزه با قرآن و آيات الهى است. <<كان لاياتنا عنيداً... فكّر و قدّر>>

10- هر فكرى ارزش ندارد و هر متفكرى ارزشمند نيست. <<انّه فكّر و قدّر فقتل كيف قدّر>>

11- توطئه گران بدانند كه آيندگان نيز به آنان نفرين خواهند كرد. <<فقتل كيف قدّر>>

12- لعن و نفرين بر دشمن، نه تنها جايز، بلكه لازم است. <<فقتل كيف قدّر ثمّ قتل كيف قدّر>>

13- به كسانى كه با فكر و طرح خود ضربه فرهنگى مى زنند و به رهبران فاسد، بايد همواره نفرين كرد. <<فقتل كيف قدّر ثمّ قتل كيف قدّر>>

14- فكر بد مقدمه اى براى تصميم خطرناك و نادرست است. (در آيه شريفه به جاى «فقتل كيف فكّر»، دو مرتبه فرمود: <<قتل كيف قدّر>>)

15- لحظه اى فكر كردن مى تواند مقدمه كار خير يا كار شر براى مدتهاى طولانى شود. كلمه «فكّر» يكبار و كلمه «قدّر» سه بار تكرار شده است.

16- دشمن

از طريق نظارت و ارزيابى، فكر و طرح خود را عليه دين عمق و استمرار مى بخشد. <<انّه فكّر و قدّر... ثمّ نظر>>

17- از دشمن، انتظار تبسّم و لبخند نداشته باشيد. <<ثمّ عَبس و بَسر>>

18- دشمن براى موفقيّت خود، زمان هاى طولانى را صرف و صبر مى كند. <<ثمّ نظر، ثمّ عبس، ثمّ ادبر>> (كلمه «ثُمّ» معمولاً در مواردى به كار مى رود كه فاصله زمانى زيادى در كار باشد.)

19- قرآن، حتّى در نظر كافران، كلامى پر جاذبه و سحرآميز است. <<ان هذا الاّ سحر يؤثر>>

«سقر» از نام هاى دوزخ و در اصل به معناى ذوب شدن در برابر حرارت خورشيد است.<558>

«لوّاح» و «تلويح» به معناى تغيير رنگ به سياهى يا سرخى است.

«بَشر» جمع «بُشرة» به معناى ظاهر پوست است.

در تاريخ آمده است، هنگامى كه ابوجهل شنيد كه دوزخ نوزده مأمور دارد، به يارانش گفت: هر ده نفر از شما يكى از آنها را مغلوب كند. يكى از زورمندان قريش گفت: من هفده نفر آنها را مغلوب مى كنم و شما دو نفر بقيه را مغلوب كنيد.<559>

بعضى گفته اند: مراد از آيه <<لا تبقى و لا تذر>> آن است كه آتش دوزخ نه مى ميراند و نه زنده نگه مى دارد، نظير آيه <<لا يموت فيها و لا يحيى>><560> و نظير آيه <<كلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً>><561>

1- حقيقت دوزخ، به جز از راه وحى، قابل درك نيست. <<و ما ادراك ما سقر>>

2- آتش دوزخ، هم فراگير است: <<لا تُبقى>>، هم خاموش نشدنى است. <<لا تذر>>

3- معاد جسمانى است. <<لوّاحةٌ للبشر>>

4- كيفر كسى كه وحى الهى را دگرگون جلوه دهد و در سيماى سحر به مردم معرّفى كند، دگرگون شدن پوست بدنش با آتش دوزخ

است. <<لوّاحة للبشر>>

5 - وقتى يك فرشته مى تواند جان همه مردم را بگيرد و وقتى دو فرشته مى توانند شهر لوط را زير و رو و همه اهل آن را هلاك كنند، نوزده فرشته مى توانند مسئول عذاب همه مجرمان باشند. <<عليها تسعه عشر>>

فخر رازى در تفسير كبير مى گويد: عدد 19 كه تعداد ماموران دوزخ است، از چند راه موجب يقين اهل كتاب و مسلمانان مى شود:

الف) چون همين عدد در كتاب هاى آسمانى قبلى يعنى تورات و انجيل آمده است، اهل كتاب گفتند: يك نفر درس نخوانده چگونه از آن آگاه شده است؟ پس حتماً به او وحى مى شود.

ب) ايمان اهل كتاب به حقانيّت قرآن، سبب زياد شدن ايمان مسلمانان مى شود.

ج) اين كه تعداد ماموران دوزخ 19 نفر باشد، براى بعضى سبب مسخره و تعجب مى شود و انسان به طور معمول چيزى نمى گويد كه مردم به او بخندند. اكنون كه قرآن اين عدد را به عنوان تعداد مأموران دوزخ ذكر كرده است، معلوم مى شود كه اين كلام از وحى است.

در برخى آيات قرآن، گمراه كردن مردم به خداوند نسبت داده شده است، نظير آخر همين آيه كه مى فرمايد: <<يضلّ اللّه من يشاء>> لكن بايد بدانيم كه مراد از «اِضلال» رهاكردن به حال خود است، يعنى خداوند انسان نااهل را به حال خود رها مى كند. مانند كشاورزى كه دانه

هسته فاسد و خراب را رها كرده و كنار مى گذارد، ولى دانه سالم را نگه مى دارد و اسباب رشد آن را فراهم مى كند.

مطالعه تورات و انجيل و مقايسه ميان قرآن و آن دو، يكى از راههاى افزايش ايمان مؤمنان است. زيرا هم موارد تحريف شده آن دو كتاب پيشين را در

مى يابند و هم به موارد مشترك بسيار برمى خورند كه حقانيّت قرآن را به اثبات مى رساند.

نسبت به احكام و مطالب دينى، برخوردى محترمانه داشته باشيم و هيچگاه نسبت به امورى كه براى ما تعجّب آور است، توهين و تحقير و تمسخر نكنيم.

بيان اينكه تعداد مأموران دوزخ، نوزده نفر مى باشد، وسيله اى است براى آزمايش كه چه كسانى مى پذيرند و چه كسانى به تمسخر مى گيرند.

اداره و تدبير امور هستى، بسيار دقيق و حساب شده است. كارگزاران نظام هستى، به تعداد مورد نياز در جاى خود قرار مى گيرند، نه يك نفر بيش و نه يك نفر كم.

بر اساس علم الهى، 19 فرشته براى اداره دوزخ و دوزخيان كافى است، پس يك نفر هم اضافه نمى شود و اين بهترين درس براى مديران است كه در استخدام كاركنان، در حدّ نياز و ضرورت اقدام كنند.

1- مأموران دوزخ، فرشتگان هستند. <<ما جعلنا اصحاب النار الا ملائكة>>

2- كسى مى تواند مجرى قوانين و دستورات الهى باشد كه خودش آلوده نباشد و به آنچه ديگران از آن نهى شده اند، مبتلا نباشد. <<و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائكة>>

3- ذكر تعداد نگهبانان دوزخ، براى آزمايش كفّار است. <<الاّ فتنة للذين كفروا>>

4- در ميان اهل كتاب نيز افراد با انصافى وجود دارند كه با ديدن حقانيّت اسلام، ايمان مى آورند. <<ليستيقن الّذين اوتوا الكتاب...>>

5 - قرآن از سخن بيماردلان بهانه گير در آينده خبر مى دهد. <<و ليقول الّذين فى قلوبهم مرض...>>

6- گمراه كردن خداوند ابتدايى نيست، بلكه كيفر كافران است. (مانند دزدى كه وارد خانه شده و شما درب را به روى او مى بنديد. در اينجا زندانى كردن سارق، جنبه كيفرى دارد.) <<يضلّ اللّه من يشاء>>

7- كفّار و منافقان

در دشمنى با اسلام و مسلمانان هماهنگ هستند. <<وليقول الّذين فى قلوبهم مرض والكافرون >>

8 - گاهى يك مطلب ساده، افرادى را هدايت و گروهى را گمراه مى كند. <<ماذا اراد اللّه بهذا مثلاً كذلك يضلّ اللّه من يشاء و يهدى من يشاء>>

«اَسفر» از «سَفر» به معناى پرده برداشتن و آشكار كردن است و به زنان بى حجاب، «سافرات» مى گويند.

«كُبَر» جمع «كُبرى» به معناى بزرگتر است، يعنى اين عذابى كه در آيات قبل بيان شد، تنها يكى از عذابهاى بزرگ الهى است و عذابهاى بزرگ ديگرى نيز وجود دارد.

ماه، به خاطر حركت به دور زمين، نور رسانى در شب، زيبايى و تقويم طبيعى بودن، ايجاد جزر و مدّ و نقش هاى ديگر آن در هستى، يكى از آيات بزرگ الهى است كه سزاوار است به آن سوگند ياد شود.

خداوند در قرآن به تمام بخش هاى زمان يك بار سوگند ياد كرده است ولى به هنگام سحر سه بار سوگند ياد مى كند. <<و الفجر>><562>، <<و الصبح>><563>، <<و الضحى>><564>، <<و العصر>><565> هر كدام يك بار آمده، امّا آنگاه كه شب پايان مى پذيرد و سحر مى شود،

سه تعبير آمده است: <<والليل اذ ادبر>><566>، <<والليل اذا يسر>><567>، <<والليل اذا عسعس>><568>

امام كاظم عليه السلام فرمود: هركس به سوى پذيرفتن ولايت ما پيشى گرفت، از دوزخ دور مى شود و هركس از پذيرش ولايت ما عقب افتاد، در رفتن به دوزخ جلو مى افتد.<569> <<لمن شاء منكم ان يتقدم او يتأخر>>

1- آفريده هاى خداوند در طبيعت از چنان اهميّتى برخوردارند كه قابل سوگند هستند. <<والقمر، والليل... والصبح>>

2- هشدارهاى پيامبر اسلام براى همه بشر است. <<نذيراً للبشر>>

3- براى هدايت آنان، هشدار دادن امرى ضرورى است. <<نذيراً للبشر>>

4- انسان داراى اختيار و

اراده است. <<لمن شاء>>

5 - انسان ديندار از ديگران جلوتر است و فرد بى دين عقب مانده است. <<لمن شاء منكم ان يتقدّم او يتأخّر>>

مراد از اصحاب يمين همان گروهى هستند كه در آيه 27 سوره واقعه از آنان ياد شده است: <<و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين فى سدر مخضود...>> كسانى كه نامه عمل آنان را در قيامت به دست راستشان مى دهند.

در قيامت، گفتگوهاى تلخ و شيرين، سلام يا نفرين، سؤال و توبيخ، انداختن گناه و جرم به گردن ديگران و لعنت به يكديگر بسيار است و گفتگوى مؤمنان با مؤمنان، مجرمان با مجرمان، مجرمان با مؤمنان، و مؤمنان با مجرمان و نيز فرشتگان با مؤمنان و مجرمان در قرآن آمده

ت.

مراد از اطعام مسكين، يا زكات واجب است كه ترك آن مستوجب دوزخ است و يا آن است كه حتّى اگر زكات پرداخت شد ولى در جامعه گرسنه اى وجود داشت، سير كردن او واجب است و بى تفاوتى نسبت به او، سبب دوزخى شدن مى گردد.

شايد مراد از اطعام مسكين، تمام نيازهاى او باشد نظير پوشاك، مسكن، نه فقط خوراك و غذا.

هم تكذيب قيامت، مقدمه گناه است: <<ارأيت الذى يكذّب بالدين فذلك الذّى يدعّ اليتيم>><570> و هم گناه، انسان را به سوى كفر و تكذيب مى كشاند: <<ثمّ كان عاقبة الّذين اساؤا السواى اَن كذّبوا>><571>. بنابراين آيه <<و كنّا نكذّب بيوم الدين>> هم مى تواند ع

كارهاى مجرمين در آيات قبل باشد و هم مى تواند معلول گناهان آنان باشد.

مراد از «يقين» در اين آيه، مرگ است، يا به خاطر آن كه يقينى ترين امر در نزد همه است و احدى در آن شك ندارد و يا به خاطر آن كه در

لحظه مرگ تمام حقايق براى انسان كشف مى شود و همه به درجه يقين و باور مى رسند. <<حتى اتانا اليقين>>

نمازى كه گاه و بيگاه خوانده شود، انسان را در زمره نمازگزاران قرار نمى دهد. <<لم نك من المصلّين>> يعنى نماز ما استمرار نداشت. در سوره ماعون نيز آمده است: <<فويل للمصلّين الّذينهم عن صلاتهم ساهون>><572> و اين چنين نمازى انسان را مشمول شفاعت شافعان قر

نمى دهد. <<لم نك من المصلّين... فما تنفعهم شفاعة الشافعين>><573> و اين همان حديث معروف امام صادق عليه السلام است كه در آستانه شهادت فرمودند كه بستگانم را حاضر كنيد و خطاب به آنان فرمودند: «لا ينال شفاعتنا من استخف بالصلوة»<574>

مردم يا فائزند يا خائض؛ يعنى يا به فوز و فلاح و رستگارى مى رسند كه فائز هستند و يا در ياوه و باطل خوض مى كنند و فرو مى روند كه خائض هستند.

قرطبى از مفسرين معروف اهل سنّت از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه فرمود: ما و شيعيان ما اصحاب يمين هستيم و هركس كينه و بغض ما اهل بيت را داشته باشد، در گرو است. «نحن و شيعتنا اصحاب اليمين و كلّ من ابغضنا اهل البيت فهم المرتهنون»<575>

1- رفتار انسان، سازنده شخصيت اوست. <<كلّ نفس بما كسبت رهينة>>

2- نجات انسان در قيامت و رهايى او از عذاب الهى، در گرو پاسخگويى به سؤالات در دادگاه عدل خداوند است. <<كلّ نفس بما كسبت رهينة>>

3- پرسيدن سؤالات پى در پى از مجرمان در قيامت، نوعى عذاب روحى براى آنان است. <<يتساءلون عن المجرمين>>

4- كسى با يك بار گناه به دوزخ نمى رود اصرار و مداومت به گناه و فساد، سبب رفتن به دوزخ است. (عبارت «لم نك»

و «كنّا» نشانه استمرار فعل است.)

5 - بزرگترين جرم ها، ترك نماز و انفاق است. <<لم نك من المصلّين و لم نك نطعم المسكين>>

6- اطعام مسكين لازم است، اگرچه مسلمان نباشد. <<لم نك نطعم المسكين>>

7- گذراندن عمر به بطالت، جرمى نابخشودنى است. <<كنّا نخوض مع الخائفين>>

8 - يكى از عوامل دوزخى شدن، همرنگ شدن با جماعت فاسد است. <<كنّا نخوض مع الخائضين>>

9- دوست و همنشين بد، زمينه ساز دوزخى شدن است. <<كنّا نخوض مع الخائضين>>

10- مرگ، فنا نيست، بلكه آزاد شدن از اسارت دنياى مادى و ديدن حقايق ماورايى است. <<كنّا نكذّب بيوم الدين حتّى اتانا اليقين>>

«حُمُر» جمع «حِمار» به الاغ وحشى گفته مى شود و معادل فارسى آن گورخر است. كلمه «گور» به معناى صحرا و گورخر يعنى الاغ صحرايى.

در تشبيه فرار كفّار از قرآن، به فرار گورخر از شير نكاتى نهفته است:

الف) فرار گورخر از شير بر اساس عقل و شعور نيست.

ب) اين فرار با وحشت همراه است.

ج) فرار با هدف خاصى صورت نمى گيرد.

د) فرار كننده توان و فرصتى براى تجديد قوا ندارد و عاقبت اسير خواهد شد.

«قَسورة» از «قَسر» به معناى قهر و غلبه و يكى از نام هاى شير است و در برخى موارد به معناى شكارچى نيز آمده است. به نظر مى رسد مراد، فرار گورخر از شير يا صيّاد باشد.

در برخى روايات آمده است كه ابوجهل و جماعتى از قريش به پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله گفتند: ما به تو ايمان نمى آوريم مگر آن كه نامه اى از آسمان بياورى كه عنوانش اين باشد: از پروردگار جهانيان به فلان فرزند فلان و در آن رسماً به ما دستور داده شود كه ب

تو ايمان آوريم.<576>

در آياتى

از قرآن كريم از توقّع نابجاى كفّار كه مى گفتند: <<و لن نؤمن لرقيك حتّى تنزل علينا كتاباً نقرؤه>><577> ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر آنكه بر ما كتابى نازل كنى كه ما بخوانيم. سخن به ميان آمده است. در سوره انعام نيز مشابه آيه 52 را مى خوا

م كه گفتند: <<لن نؤمن حتّى نؤتى مثل ما اوتى رسول اللّه>><578> ايمان نمى آوريم مگر آن كه آنچه براى انبيا آمده است، براى ما نيز بيايد. در پاسخ اين توقّعات نابجا خداوند مى فرمايد: <<اللّه اعلم حيث يجعل رسالته>><579> خداوند بهتر مى داند كه رسالتش را

قرار دهد.

شفاعت كنندگان در قيامت

در قرآن و روايات مى خوانيم كه خداوند در قيامت به افرادى اجازه مى دهد تا براى ديگران شفاعت كنند. در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى خوانيم: «انا اوّل شافع»<580> اوّلين كسى كه شفاعت (امّت خود را) مى كند، من هستم.

قرآن. اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايد: روز قيامت، قرآن از شفاعت كنندگان است.<581>

انبيا. در روايات آمده است كه انبيا در قيامت شفاعت مى كنند: «يشفع الانبياء»<582>

امامان معصوم و شيعيان واقعى. در روايتى از امام معصوم عليه السلام مى خوانيم: در قيامت، شفاعت براى ما و شيعيان ما خواهد بود. «لنا شفاعة و لاهل مودّتنا شفاعة»<583>

فرشتگان. در روز قيامت، به فرشتگان و شهدا اجازه داده مى شود تا (از كسانى كه مى خواهند) شفاعت كنند: «يؤذن للملائكة و الشهداء ان يشفعوا»<584>

شهدا. در قيامت هر شهيد هفتاد نفر از خانواده خود را شفاعت مى كند. <585>

عبادات. عبادات بندگان، از اسباب شفاعت در قيامت خواهد بود: «الصيام والقرآن شفيعان للعبد يوم القيامة»<586>

شرايط شفاعت شوندگان

قرآن و روايات، كسانى را مشمول شفاعت معرفى مى كنند كه داراى شرايط زير باشند:

الف) اهل ايمان و نماز و

انفاق در راه خدا باشند و عمر را به هدر نداده باشند. <<فما تنفعهم شفاعة الشافعين>>

ب) خداوند به شفاعت آنان اذن داده باشد. <<من ذا الذى يشفع عنده الاّ باذنه>><587>

ج) با ايمان از دنيا برود.

د) رابطه اى ميان شفيع و شفاعت شونده وجود داشته باشد. كسى كه با شافعان ارتباطى مكتبى نداشته باشد، مشمول شفاعت قرار نمى گيرد.

1- تساهل در نماز و انفاق و اطعام نيازمندان و هدر دادن عمر، سبب محروم شدن از شفاعت در قيامت مى شود. <<فما تنفعهم شفاعة الشافعين ...>>

2- خداوند در قيامت به افرادى اجازه مى دهد تا براى ديگران شفاعت كنند ولى بسيارى از مردم، شرائط دريافت شفاعت را ندارد. <<فما تنفعهم شفاعة الشافعين>>

3- در قيامت، شفاعت كنندگان متعدّدند: انبيا، اوصيا، شهدا، قرآن و... <<الشافعين>>

4- مخالفان اسلام، هيچ دليلى براى نپذيرفتن آيات الهى و سخن وحى ندارند. <<فما لهم عن التذكرة معرضين>>

5 - اعراض كنندگان از سخن حق، از عقل و خرد بهره اى ندارند. <<كانّهم حمر>>

6- داشتن توقّعات نابجا از خداوند (نظير درخواست نامه از خداوند)، نشانه حماقت است. <<كانهم حُمر ... يريد كلّ امرء منهم...>>

7- كفّار مغرورند و انتظار دارند كه براى هدايت هريك از آنان به راه حق، دعوت نامه اى خاص فرستاده شود. <<بل يريد كلّ امرء منهم ان يؤتى صحفاً منشّرة>>

8 - به توقّعات نابجا قاطعانه پاسخ منفى دهيد. (خدا با فرستادن برهان و معجزه اتمام حجّت كرده است و نيازى به فرستادن نامه خصوصى نيست.) <<كلاّ>>

9- درخواست هاى نابجاى كفّار براى ايمان آوردن، بهانه اى بيش نيست. <<يريد... كلاّ>>

10- بى پروايى نسبت به قيامت سبب انكار نبوّت است. <<عن التذكرة معرضين ... بل لا يخافون الاخرة>>

11- انسان در انتخاب عقيده و

انديشه، مختار و داراى اراده است. <<فمن شاء>>

12- قرآن بستر مناسبى براى هدايت بشر است، لكن هدايت شدن و بهره بردن از اين بستر، مشروط به خواست خود انسان است. <<فمن شاء ذكره>>

1- گرچه انسان داراى اختيار است: <<فمن شاء ذكره>> امّا خواست او به تنهايى كافى نيست و تا خدا نخواهد چيزى واقع نمى شود. <<و ما يذكرون الّا ان يشاء اللّه>>

2- پند گرفتن از تذكّرات الهى جز با توفيق الهى ميسر نمى شود. <<و ما يذكرون الّا ان يشاء اللّه>>

3- كفّار لجوج و سرسخت به هيچ قيمتى ايمان نمى آورند، جز آن كه خداوند بخواهد و آنان را مجبور كند (كه خداوند هم چنين نمى كند). <<و ما يذكرون الّا ان يشاء اللّه>>

4- تنها خداوند، سزاوار آن است كه از او پروا كنيم و اگر خلافى انجام داديم، فقط اوست كه مى تواند ما را عفو كند و ببخشد. <<هو اهل التقوى و اهل المغفرة>>

«والحمدللّه ربّ العالمين»

تفسير انگليسي

Like muzzamil, muddaththir is also one of the titles of the Holy Prophet by which Allah has addressed His most beloved prophet.

The Holy Prophet was now to go forth boldly to deliver the divine message, publicly proclaim the unity of Allah (tawhid) and invite mankind to worship Allah alone and follow His religion.

Aqa Mahdi Puya says:

Magnify your Lord by saying Allahu akbar in prayers and at all occasions and by making known the absolute authority of Allah and His infinite might and wisdom over the whole creation.

In the light of the commentary of Baqarah: 187 (They are your dress and you are theirs), some commentators say that thiyab means his wives.

Some commentators say that these verses refer to the dirt and filth which the pagans used to throw at the Holy Prophet.

Aqa Mahdi Puya says:

Thiyab literally means a cloth which covers the body, but as interpreted by the Ahl ul Bayt, it is used here to point out the nature, attributes and style which surround the inner self, and also the external environment in which a man lives.

The injunctions are made known to the followers of the Holy Prophet through him because he was their leader and guide so that they may follow the discipline which takes them to the higher regions of spiritual bliss.

Aqa Mahdi Puya says:

Rujz or rijz (abomination) such as idols diverts man from Allah, therefore it should be avoided. Refer to the commentary of Hajj: 30, wherein this idea has been comprehensively dealt with.

The spiritual bliss is available to those who give but expect nothing from the receiver.

(see commentary for verse 5)

(see commentary for verse 5)

There will be nothing save loss, deprivation and distress for the disbelievers on the day of judgement.

(see commentary for verse 8)

(see commentary for verse 8)

Once the Holy Prophet noticed that Walid bin Mughayra was sitting near the masjid, so he repeatedly recited the early verses of surah Mumin. Walid went to his people and said: "I assure you that the words I have heard can be neither of a man nor of a genie. The melody and glory of those words surpass all human abilities." Then he returned to his house. The pagans were very much

worried and annoyed that their leader had become a Muslim. Abu Jahl followed Walid to his house. There he reproached Walid for his betrayal.

Walid again went to the people and said:

"Do you think Muhammad is mad, or a soothsayer, or a poet, or a liar?"

They said: "No."

Walid stood still for a few minutes and then said:

"He is a sorcerer."

The people shouted in delight and praised Walid for his conclusion. Then these verses were revealed.

Walid was an illegitimate child and an expert mischief maker (refer to the commentary of Qalam: 8 to 13 and 16). Pagan to the core he was an inveterate enemy of the Holy Prophet. He was very rich, had a large number of sons.

Sa-ud also refers to a very grievous kind of punishment to be given to disbelievers like Walid.

Three of his sons embraced Islam, and the rest died. In the end he died in utter misery, disgrace and poverty.

There are Walids in all ages. They do not understand divine guidance and seek to explain its rational influence over the lives of intelligent men by some such meaningless formula as "magic or sorcery". Their perversity can only end in the fire of punishment.

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse

11)

The disbelievers will be in a state in which they neither live nor die.

The nineteen guardians of the fire are the angels who are appointed to "administer" the hell.

Aqa Mahdi Puya says:

All interpretations of number nineteen, based upon conjecture, should not be taken as true. The text of verse 31 itself gives the reason for the mention of this number. It is only a trial which creates aversion in the hearts of the disbelievers and the hypocrites and increases faith and conviction in the hearts of the believers. The verse further makes it known that Allah alone knows the (number of) forces at His command, and further explains it by stating that He leaves to stray whom He pleases and guides whom He pleases. The act or will of Allah creates different reactions in men according to the nature of their receptivity. See commentary of Fatihah: 5 for action and reaction.

Hiya (this) in the last sentence of verse 31 refers to the warning given above that by the act of Allah some receive guidance and some go astray.

(see commentary for verse 27)

(see commentary for verse 27)

(see commentary for verse 27)

(see commentary for verse 27)

An oath calls in evidence something sacred in the heart of the swearer. In Allahs message, also, when delivered in words known to man, something outstanding among the signs of Allah, visible to man, is referred to so as to make it reach the human heart.

The moon, the night and the dawn are all manifestations of the divine control over the working

of the universe. The moon reflects light in a regulated manner, by which day and night follow each other in a regular cycle. This is but one of the numerous signs of Allah. The day of judgement is one of the greatest signs of Allah.

(see commentary for verse 32)

(see commentary for verse 32)

(see commentary for verse 32)

"A warning to mankind" refers to Islam which has been conveyed by the Holy Prophet to all people in all ages.

Aqa Mahdi Puya says:

This verse asserts that man is responsible for his reaction to the action of Allah because he has been given free will to choose or reject the right guidance.

Refer to the commentary of Tur: 21 and other references mentioned therein.

Refer to the commentary of the verses of Waqi-ah: 27 to 40 pertaining to the people of the right hand.

(see commentary for verse 39)

These verses describe the agony and torment of the sinners.

(see commentary for verse 41)

(see commentary for verse 41)

(see commentary for verse 41)

(see commentary for verse 41)

(see commentary for verse 41)

(see commentary for verse 41)

For intercession refer to Baqarah: 48 and other references mentioned therein.

The disbelievers are frightened at that which is revealed to the Holy Prophet as a warning as if they were thoughtless and obstinate asses stampeding by seeing a lion. Refer to the commentary of Baqarah: 118 and Bani Israil: 93. Each one of the pagans wanted to be given a separate book.

The Quran is a reminder, the last and final among the revealed books of Allah. If man has the will

to be guided aright he will follow its message and the laws mentioned therein. There is no compulsion in the religion of Allah. See commentary of Baqarah: 256.

For taqwa see commentary of Baqarah: 2 and 177.

Aqa Mahdi Puya says:

Mans reaction to Allahs action is the result of his own free will. Refer to the commentary of Fatihah: 5 for action and reaction.

(see commentary for verse 49)

(see commentary for verse 49)

(see commentary for verse 49)

(see commentary for verse 49)

(see commentary for verse 49)

(see commentary for verse 49)

(see commentary for verse 49)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109