72. سوره الجن

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره الجن

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً (1)

يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً (2)

وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً (3)

وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً (4)

وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِباً (5)

وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً (6)

وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً (7)

وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً (8)

وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً (9)

وَ أَنَّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً (10)

وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً (11)

وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً (12)

وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً (13)

وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً (14)

وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (15)

وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً (16)

لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ

عَذاباً صَعَداً (17)

وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً (18)

وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً (19)

قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً (20)

قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً (21)

قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (22)

إِلاَّ بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً (23)

حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً (24)

قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً (25)

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً (26)

إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً (27)

لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً (28)

آشنايي با سوره

72- جن [موجودى نامرئى با ويژگيهائى عجيب]

خداوند، انواع گوناگون آفريده و بنده دارد. يكى هم جن است. در اين سوره، درباره گروهى از آنان و عكس العملشان در برابر شنيدن آيات قرآن، و دعوت محمد، و دسته هاى مؤمن و كافر، و مسلم و قاسط از آنان صحبت شده است و مبين توحيد ربوبى است. اين سوره، بروى انسان درى از «آن جهان مى گشايد و او را به قلمرو بيكرانه آفرينش خدا مى كشد. تا بدانند كه جز خودشان، ديگرانى هم هستند كه خدا شناس و عاقل و مطيع سنت هاى الهى اند. اين سوره حدودا در سال 6 بعثت نازل شده است. آن هنگام كه پيامبر براى دعوت قبيله ثقيف به «طائف رفته

بود و آنها ضمن رد دعوت، پيامبر را آزار دادند و در بازگشت، خدا اين آيات را فرستاد. و برخى هم گفته اند كه پس از وفات خديجه و ابوطالب و يكى دو سال به هجرت مانده، نازل شده است. سوره جن 28 آيه دارد و مكى است.

شان نزول

رسالت سنگين تبليغ

شأن نزول آيه هاى 1 و 2 سوره جن

كفر و بى دينى در شهر مكه بيداد مى كرد. گويى قلب كافران از سنگ بود و روزنه اى به خداشناسى نداشت. تلاش هاى هدايت بخش پيامبر ناكام ماند و پيامبر، پس از درگذشت بزرگ حامى خود، «ابوطالب» تصميم گرفت، بذر آسمانى خويش را بر دل هاى آماده اى عرضه كند كه زودتر هدايت مى شوند. او به سوى شهر طايف حركت كرد. مردم طايف خيلى زود مرد غريبه تازه وارد را شناختند. پيش تر آوازه او را شنيده بودند و ادعاى او را مى دانستند. مشركان مكه، آنان را از خطر محمد آگاه كرده و ترسانده بودند. آنان با همه لقب هاى نسبت داده شده به محمد، آشنا بودند، واژه هايى هم چون: مجنون، كاهن، ساحر و ... . با اين كه از چهره و رفتارش جز فروتنى ديده نمى شد و هيچ يك از اين لقب ها در وجودش نمايان نبود، ولى تبليغات زهر آگين قريش، از او چهره اى ترسناك ساخته بود كه همه را به وحشت مى انداخت. همه با ديدن او پا به فرار مى گذاشتند و به خانه ها پناه مى بردند. ديرى نپاييد كه سران قبيله ها باخبر شدند. عده اى را براى بيرون راندن پيامبر از شهر به خدمت گرفتند. اين رسم ميهمان نوازى نبود كه با يك مسافر خسته و گرسنه و تازه از راه رسيده، اين چنين وحشيانه برخورد كنند

و او را ناسزا گويند. پيامبر با سرو صورتى خون آلود و دلى شكسته، آن شهر را ترك كرد و به سوى مكه راه افتاد. در ميان راه به خرابه اى رسيد. رسالت سنگين تبليغ بر دوش پيامبر سنگينى مى كرد. او براى هدايت و نجات انسان هايى آمده بود كه ناآگاهانه در منجلاب نادانى و فساد فرو رفته بودند. آنان حتى اجازه ندادند كه پيامبر سخن بگويد و اين، براى پيامبر بسيار دشوار بود، ولى پيامبر رسالتى بزرگ بر دوش داشت و براى همين استوار و ثابت قدم به آينده مى نگريست. به دوردستها، به روزى كه شرق و غرب عالم، اسلام را پذيرا باشند و آموزش هاى آن را سر لوحه دنيا و آخرت خود قرار دهند. گويى خداوند براى دل جويى از رسولش، جنّيان را مأمور كرده تا سخنان او را بشنوند و به او ايمان آورند و او را به آينده اميدوار سازند. زمانى كه پيامبر نماز مى خواند، مشغول تلاوت قرآن بود كه جنيان با شنيدن نواى دل نشين قرآن، از حركت باز ايستادند و به آيه هاى روح بخش الهى گوش دادند و با شنيدن آيه ها دگرگون شدند. در اين هنگام، از پيامبر خواستند آيه هاى بيش ترى براى آنان بخواند و پس از آن مسلمان شدند و آموزش هاى پيامبر را آموختند و براى تبليغ اسلام، نزد قوم خود بازگشتند. در اين جا آيه هاى 1 و 2 سوره جن نازل شد و حيرت جنيان از شنيدن آيه هاى قرآن را بيان كرد:

بگو: به من وحى شده است كه تنى چند از جنيان گوش فرا داشتند و گفتند: راستى ما قرآنى شگفت آور شنيديم «» [كه] به راه راست هدايت مى كند. پس به

آن ايمان آورديم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نخواهيم داد «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 19.

رسالت سنگين تبليغ

شأن نزول آيه هاى 1 و 2 سوره جن

كفر و بى دينى در شهر مكه بيداد مى كرد. گويى قلب كافران از سنگ بود و روزنه اى به خداشناسى نداشت. تلاش هاى هدايت بخش پيامبر ناكام ماند و پيامبر، پس از درگذشت بزرگ حامى خود، «ابوطالب» تصميم گرفت، بذر آسمانى خويش را بر دل هاى آماده اى عرضه كند كه زودتر هدايت مى شوند. او به سوى شهر طايف حركت كرد. مردم طايف خيلى زود مرد غريبه تازه وارد را شناختند. پيش تر آوازه او را شنيده بودند و ادعاى او را مى دانستند. مشركان مكه، آنان را از خطر محمد آگاه كرده و ترسانده بودند. آنان با همه لقب هاى نسبت داده شده به محمد، آشنا بودند، واژه هايى هم چون: مجنون، كاهن، ساحر و ... . با اين كه از چهره و رفتارش جز فروتنى ديده نمى شد و هيچ يك از اين لقب ها در وجودش نمايان نبود، ولى تبليغات زهر آگين قريش، از او چهره اى ترسناك ساخته بود كه همه را به وحشت مى انداخت. همه با ديدن او پا به فرار مى گذاشتند و به خانه ها پناه مى بردند. ديرى نپاييد كه سران قبيله ها باخبر شدند. عده اى را براى بيرون راندن پيامبر از شهر به خدمت گرفتند. اين رسم ميهمان نوازى نبود كه با يك مسافر خسته و گرسنه و تازه از راه رسيده، اين چنين وحشيانه برخورد كنند و او را ناسزا گويند. پيامبر با سرو صورتى خون آلود و دلى شكسته، آن شهر را ترك كرد و به سوى مكه راه افتاد. در ميان راه

به خرابه اى رسيد. رسالت سنگين تبليغ بر دوش پيامبر سنگينى مى كرد. او براى هدايت و نجات انسان هايى آمده بود كه ناآگاهانه در منجلاب نادانى و فساد فرو رفته بودند. آنان حتى اجازه ندادند كه پيامبر سخن بگويد و اين، براى پيامبر بسيار دشوار بود، ولى پيامبر رسالتى بزرگ بر دوش داشت و براى همين استوار و ثابت قدم به آينده مى نگريست. به دوردستها، به روزى كه شرق و غرب عالم، اسلام را پذيرا باشند و آموزش هاى آن را سر لوحه دنيا و آخرت خود قرار دهند. گويى خداوند براى دل جويى از رسولش، جنّيان را مأمور كرده تا سخنان او را بشنوند و به او ايمان آورند و او را به آينده اميدوار سازند. زمانى كه پيامبر نماز مى خواند، مشغول تلاوت قرآن بود كه جنيان با شنيدن نواى دل نشين قرآن، از حركت باز ايستادند و به آيه هاى روح بخش الهى گوش دادند و با شنيدن آيه ها دگرگون شدند. در اين هنگام، از پيامبر خواستند آيه هاى بيش ترى براى آنان بخواند و پس از آن مسلمان شدند و آموزش هاى پيامبر را آموختند و براى تبليغ اسلام، نزد قوم خود بازگشتند. در اين جا آيه هاى 1 و 2 سوره جن نازل شد و حيرت جنيان از شنيدن آيه هاى قرآن را بيان كرد:

بگو: به من وحى شده است كه تنى چند از جنيان گوش فرا داشتند و گفتند: راستى ما قرآنى شگفت آور شنيديم «» [كه] به راه راست هدايت مى كند. پس به آن ايمان آورديم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نخواهيم داد «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 19.

رمز امنيت

شأن نزول آيه 6 سوره جن

رسول خدا، عده اى

را براى انجام دادن مأموريتى به سراغ قبيله بنى تميم فرستاد. آن قبيله كه از هدف مسلمانان با خبر نبودند، به ترس و وحشت افتادند و بى آن كه از قصد مسلمانان آگاه شوند، اموال خود را رها كردند و راهى بيابان شدند. آنان از ترس مسلمانان مجبور بودند شب را نيز در آن بيابان سپرى كنند، ولى آن جا به «بيابان وحشت» شهرت داشت. حتى عده اى از نام آن نيز مى ترسيدند؛ چون چند نفر در آن جا به قتل رسيده بودند و اين بر ترس آنان مى افزود. بنابراين، نزد بزرگ قبيله كه او نيز در ميان فراريان حضور داشت، رفتند و از او راه چاره خواستند. رييس قبيله پس از مدتى انديشيدن گفت: اين بيابان پر از جنّ است. ما بايد به بزرگ جنيان پناه ببريم تا بتوانيم خود را از شر آنان نگاه داريم. در اين ميان، يكى از افراد كه به اسلام تمايل داشت گفت: بهترين راه، پناه بردن به محمد است. به او بگرويم و به نبوّت او شهادت دهيم. در اين صورت، از همه شرور حفظ خواهيم شد و خون و مال و جان ما نيز در امان خواهد بود. آنان به خود آمدند و همان لحظه به ميان قبيله خود بازگشتند و مسلمانان را ديدند. سپس دريافتند كه آنان براى دعوت قبيله بنى تميم به اسلام، به آن جا آمده اند، نه براى جنگ و غارت. بنابراين مشتاقانه، اسلام آوردند و در امان ماندند. در اين جا آيه 6 سوره جن نازل شد:

و مردانى از آدميان به مردانى از جن پناه مى بردند و بر سركشى آنان مى افزودند «». (1)

پاورقى:

(1) نمونه بينات، ص 836.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد

از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{قُلْ} فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {أُوحِيَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {إِلَيَّ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَنَّهُ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {اسْتَمَعَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {نَفَرٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / خبر إنَّ محذوف / نائب فاعل محذوف {مِنَ} حرف جر {الْجِنِّ} اسم مجرور يا در محل جر {فَقالُوا} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {سَمِعْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر إنَّ محذوف {قُرْآناً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {عَجَباً} نعت تابع

{يَهْدِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {إِلَى} حرف جر {الرُّشْدِ} اسم مجرور يا در محل جر {فَآمَنَّا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَلَنْ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {نُشْرِكَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {بِرَبِّنا} حرف جر و اسم بعد

از آن مجرور / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَحَداً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{وَأَنَّهُ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {تَعالى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {جَدُّ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {رَبِّنا} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {مَا} حرف نفى غير عامل {اتَّخَذَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر إنَّ محذوف {صاحِبَةً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَلا} (و) حرف عطف / (لا) حرف نفى غير عامل {وَلَداً} معطوف تابع

{وَأَنَّهُ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {كانَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / اسم كان، ضمير مستتر (هو) در تقدير {يَقُولُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {سَفِيهُنا} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه / خبر كان، محذوف يا در تقدير / خبر إنَّ محذوف {عَلَى} حرف جر {اللَّهِ} اسم مجرور يا در محل جر {شَطَطاً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب

{وَأَنَّا} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {ظَنَنَّا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر إنَّ محذوف {أَنْ} حرف مشبه بالفعل (أن) مخففّه از

مثقلّه / (ه) محذوف و اسم إنْ مخفّفه {لَنْ} حرف نصب {تَقُولَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى {الْإِنْسُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / خبر أنَّ محذوف {وَالْجِنُّ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {عَلَى} حرف جر {اللَّهِ} اسم مجرور يا در محل جر {كَذِباً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب

{وَأَنَّهُ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {كانَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {رِجالٌ} اسم كانَ، مرفوع يا در محل رفع {مِنَ} حرف جر {الْإِنْسِ} اسم مجرور يا در محل جر {يَعُوذُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر كان، محذوف يا در تقدير / خبر إنَّ محذوف {بِرِجالٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مِنَ} حرف جر {الْجِنِّ} اسم مجرور يا در محل جر {فَزادُوهُمْ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {رَهَقاً} تمييز، منصوب

{وَأَنَّهُمْ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {ظَنُّوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر أنَّ محذوف {كَما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {ظَنَنْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {أَنْ} حرف مشبه بالفعل (أن) مخففّه از مثقلّه / اسم إنّ، منصوب يا

در محل نصب {لَنْ} حرف نصب {يَبْعَثَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / خبر إنَّ محذوف {أَحَداً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{وَأَنَّا} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {لَمَسْنَا} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر إنَّ محذوف {السَّماءَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {فَوَجَدْناها} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {مُلِئَتْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث / نائب فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {حَرَساً} تمييز، منصوب {شَدِيداً} نعت تابع {وَشُهُباً} حرف عطف و اسم بعد از آن معطوف

{وَأَنَّا} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {كُنَّا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {نَقْعُدُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير / خبر كان، محذوف يا در تقدير / خبر أنَّ محذوف {مِنْها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مَقاعِدَ} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {لِلسَّمْعِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فَمَنْ} (ف) حرف استيناف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {يَسْتَمِعِ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل،

ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {الْآنَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {يَجِدْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {لَهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {شِهاباً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {رَصَداً} نعت تابع

{وَأَنَّا} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {لا} حرف نفى غير عامل {نَدْرِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير / خبر أنَّ محذوف {أَشَرٌّ} همزه (أ) حرف استفهام / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل، مرفوع يا در محل رفع {أُرِيدَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / نائب فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {بِمَنْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فِي} حرف جر {الْأَرْضِ} اسم مجرور يا در محل جر {أَمْ} حرف عطف {أَرادَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {بِهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {رَبُّهُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {رَشَداً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{وَأَنَّا} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {مِنَّا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {الصَّالِحُونَ} مبتدا مؤخّر / خبر إنَّ محذوف {وَمِنَّا} (و) حرف عطف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر

مقدّم محذوف / مبتدا مؤخّر محذوف {دُونَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {ذلِكَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {كُنَّا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {طَرائِقَ} خبر كان، منصوب يا در محل نصب {قِدَداً} نعت تابع

{وَأَنَّا} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {ظَنَنَّا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر أنَّ محذوف {أَنْ} حرف مشبه بالفعل (أن) مخففّه از مثقلّه / (ه) محذوف و اسم إنْ مخفّفه {لَنْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {نُعْجِزَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير / خبر أنَّ محذوف {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {فِي} حرف جر {الْأَرْضِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَلَنْ} (و) حرف عطف / حرف نصب {نُعْجِزَهُ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {هَرَباً} حال، منصوب

{وَأَنَّا} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {لَمَّا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {سَمِعْنَا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر أنَّ محذوف {الْهُدى} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {آمَنَّا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع

و فاعل {بِهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فَمَنْ} (ف) حرف استيناف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {يُؤْمِنْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {بِرَبِّهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَلا} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف نفى غير عامل {يَخافُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {بَخْساً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَلا} حرف عطف / حرف نفى غير عامل {رَهَقاً} معطوف تابع

{وَأَنَّا} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {مِنَّا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {الْمُسْلِمُونَ} مبتدا مؤخّر / خبر أنَّ محذوف {وَمِنَّا} (و) حرف عطف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {الْقاسِطُونَ} مبتدا مؤخّر {فَمَنْ} (ف) حرف استيناف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {أَسْلَمَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {فَأُولئِكَ} (ف) رابط جواب براى شرط / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {تَحَرَّوْا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {رَشَداً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{وَأَمَّا} حرف عطف

/ حرف شرط {الْقاسِطُونَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {فَكانُوا} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {لِجَهَنَّمَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {حَطَباً} خبر كان، منصوب يا در محل نصب / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{وَأَنْ} (و) حرف استيناف / حرف مشبه بالفعل (أن) مخففّه از مثقلّه {لَوِ} حرف شرط غير جازم / (ه) محذوف و اسم إنْ مخفّفه {اسْتَقامُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر أنْ محذوف {عَلَى} حرف جر {الطَّرِيقَةِ} اسم مجرور يا در محل جر {لَأَسْقَيْناهُمْ} (ل) حرف جواب / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {ماءً} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {غَدَقاً} نعت تابع

{لِنَفْتِنَهُمْ} (ل) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {فِيهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَمَنْ} (و) حرف استيناف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {يُعْرِضْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {عَنْ} حرف جر {ذِكْرِ} اسم مجرور يا در محل جر {رَبِّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {يَسْلُكْهُ} فعل مضارع، مجزوم به سكون

/ (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {عَذاباً} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {صَعَداً} نعت تابع

{وَأَنَّ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الْمَساجِدَ} اسم أنّ، منصوب يا در محل نصب {لِلَّهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر أنَّ محذوف {فَلا} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جزم {تَدْعُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مَعَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {أَحَداً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{وَأَنَّهُ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {لَمَّا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {قامَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {عَبْدُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / خبر أنَّ محذوف {يَدْعُوهُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {كادُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كاد {يَكُونُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {عَلَيْهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {لِبَداً} خبر كان، منصوب يا در محل نصب / خبر كاد محذوف

{قُلْ} فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير

مستتر (أنت) در تقدير {إِنَّما} حرف مكفوف (كافّه و مكفوفه) {أَدْعُوا} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {رَبِّي} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ي) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلا} حرف عطف / (لا) حرف نفى غير عامل {أُشْرِكُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {بِهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَحَداً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{قُلْ} فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {إِنِّي} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ي) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لا} حرف نفى غير عامل {أَمْلِكُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير / خبر إنَّ محذوف {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {ضَرًّا} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَلا} حرف عطف / حرف نفي {رَشَداً} معطوف تابع

{قُلْ} فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {إِنِّي} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ي) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَنْ} حرف نصب {يُجِيرَنِي} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ن) حرف وقايه / (ي) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {مِنَ} حرف جر {اللَّهِ} اسم مجرور يا در محل جر {أَحَدٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / خبر إنَّ محذوف {وَلَنْ} (و) حرف عطف / حرف نصب {أَجِدَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا

تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {مِنْ} حرف جر {دُونِهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {مُلْتَحَداً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{إِلاَّ} حرف استثنا {بَلاغاً} مستثنى، منصوب {مِنَ} حرف جر {اللَّهِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَرِسالاتِهِ} حرف عطف و اسم بعد از آن معطوف / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَمَنْ} (و) حرف استيناف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {يَعْصِ} فعل مضارع مجزوم به حذف حرف عله (ى) / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَرَسُولَهُ} حرف عطف و اسم بعد از آن معطوف / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَإِنَّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {لَهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر إنَّ محذوف {نارَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {جَهَنَّمَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {خالِدِينَ} حال، منصوب {فِيها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَبَداً} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب

{حَتَّى} حرف وقايه {إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {رَأَوْا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {ما} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {يُوعَدُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل {فَسَيَعْلَمُونَ} (ف) رابط جواب براى شرط /

(س) حرف استقبال / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مَنْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَضْعَفُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {ناصِراً} تمييز، منصوب {وَأَقَلُّ} حرف عطف و اسم بعد از آن معطوف {عَدَداً} تمييز، منصوب

{قُلْ} فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {إِنْ} حرف نفى غير عامل {أَدْرِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {أَقَرِيبٌ} همزه (أ) حرف استفهام / خبر مقدّم محذوف {ما} حرف مصدرى {تُوعَدُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل / مبتدا مؤخّر {أَمْ} حرف عطف {يَجْعَلُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {لَهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {رَبِّي} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ي) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَمَداً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{عالِمُ} مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل / خبر، مرفوع يا در محل رفع {الْغَيْبِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {فَلا} (ف) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {يُظْهِرُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {عَلى} حرف جر {غَيْبِهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَحَداً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{إِلاَّ} حرف استثنا {مَنِ} اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {ارْتَضى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر

(هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {مِنْ} حرف جر زائد {رَسُولٍ} تمييز، منصوب {فَإِنَّهُ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {يَسْلُكُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر إنَّ محذوف {مِنْ} حرف جر {بَيْنِ} اسم مجرور يا در محل جر {يَدَيْهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَمِنْ} (و) حرف عطف / حرف جر {خَلْفِهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {رَصَداً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{لِيَعْلَمَ} (ل) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {أَنْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) محذوف و اسم إنْ مخفّفه {قَدْ} حرف تحقيق {أَبْلَغُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر إنَّ محذوف {رِسالاتِ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {رَبِّهِمْ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَأَحاطَ} (و) حاليه / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {لَدَيْهِمْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَأَحْصى} (و) حرف عطف / فعل ماضى،

مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {كُلَّ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {شَيْءٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {عَدَداً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.Qul oohiya ilayya annahu istamaAAa nafarun mina aljinni faqaloo inna samiAAna qur-anan AAajaban

2.Yahdee ila alrrushdi faamanna bihi walan nushrika birabbina ahadan

3.Waannahu taAAala jaddu rabbina ma ittakhatha sahibatan wala waladan

4.Waannahu kana yaqoolu safeehuna AAala Allahi shatatan

5.Waanna thananna an lan taqoola al-insu waaljinnu AAala Allahi kathiban

6.Waannahu kana rijalun mina al-insi yaAAoothoona birijalin mina aljinni fazadoohum rahaqan

7.Waannahum thannoo kama thanantum an lan yabAAatha Allahu ahadan

8.Waanna lamasna alssamaa fawajadnaha muli-at harasan shadeedan washuhuban

9.Waanna kunna naqAAudu minha maqaAAida lilssamAAi faman yastamiAAi al-ana yajid lahu shihaban rasadan

10.Waanna la nadree asharrun oreeda biman fee al-ardi am arada bihim rabbuhum rashadan

11.Waanna minna alssalihoona waminna doona thalika kunna tara-iqa qidadan

12.Wanna thananna an lan nuAAjiza Allaha fee al-ardi walan nuAAjizahu haraban

13.Waanna lamma samiAAna alhuda amanna bihi faman yu/min birabbihi fala yakhafu bakhsan wala rahaqan

14.Waanna minna almuslimoona waminna alqasitoona faman aslama faola-ika taharraw rashadan

15.Waama alqasitoona fakanoo lijahannama hataban

16.Waallawi istaqamoo AAala alttareeqati laasqaynahum maan ghadaqan

17.Linaftinahum feehi waman yuAArid AAan thikri rabbihi yasluk-hu AAathaban saAAadan

18.Waanna almasajida lillahi fala tadAAoo maAAa Allahi ahadan

19.Waannahu lamma qama AAabdu Allahi yadAAoohu kadoo yakoonoona AAalayhi libadan

20.Qul innama adAAoo rabbee wala oshriku bihi ahadan

21.Qul innee la amliku lakum darran wala rashadan

22.Qul innee lan yujeeranee mina Allahi ahadun walan ajida min doonihi multahadan

23.Illa

balaghan mina Allahi warisalatihi waman yaAAsi Allaha warasoolahu fa-inna lahu nara jahannama khalideena feeha abadan

24.Hatta itha raaw ma yooAAadoona fasayaAAlamoona man adAAafu nasiran waaqallu AAadadan

25.Qul in adree aqareebun ma tooAAadoona am yajAAalu lahu rabbee amadan

26.AAalimu alghaybi fala yuthhiru AAala ghaybihi ahadan

27.Illa mani irtada min rasoolin fa-innahu yasluku min bayni yadayhi wamin khalfihi rasadan

28.LiyaAAlama an qad ablaghoo risalati rabbihim waahata bima ladayhim waahsa kulla shay-in AAadadan

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

بگو: «به من وحى شده است كه تنى چند از جنّيان گوش فرا داشتند و گفتند: راستى ما قرآنى شگفت آور شنيديم. (1)

[كه به راه راست هدايت مى كند. پس به آن ايمان آورديم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نخواهيم داد. (2)

و اينكه او، پروردگار والاى ما، همسر و فرزندى اختيار نكرده است. (3)

و [شگفت آنكه كم خرد ما، در باره خدا سخنانى ياوه مى سرايد. (4)

و ما پنداشته بوديم كه انس و جن هرگز به خدا دروغ نمى بندند. (5)

و مردانى از آدميان به مردانى از جن پناه مى بردند و بر سركشى آنها مى افزودند. (6)

و آنها [نيز] آن گونه كه [شما] پنداشته ايد، گمان بردند كه خدا هرگز كسى را زنده نخواهد گردانيد. (7)

و ما بر آسمان دست يافتيم و آن را پر از نگهبانان توانا و تيرهاى شهاب يافتيم. (8)

و در [آسمان براى شنيدن، به كمين مى نشستيم، [اما] اكنون هر كه بخواهد به گوش باشد، تير شهابى در كمين خود مى يابد. (9)

و ما [درست نمى دانيم كه آيا براى كسانى كه در زمينند بدى خواسته شده يا پروردگارشان برايشان

هدايت خواسته است؟ (10)

و از ميان ما برخى درستكارند و برخى غير آن، و ما فرقه هايى گوناگونيم. (11)

و ما مى دانيم كه هرگز نمى توانيم در زمين خداى را به ستوه آوريم، و هرگز او را با گريز [خود] درمانده نتوانيم كرد (12)

و ما چون هدايت را شنيديم بدان گرويديم؛ پس كسى كه به پروردگار خود ايمان آورد، از كمى [پاداش و سختى بيم ندارد. (13)

و از ميان ما برخى فرمانبردار و برخى از ما منحرفند: پس كسانى كه به فرمانند، آنان در جستجوى راه درستند، (14)

ولى منحرفان، هيزم جهنم خواهند بود.» (15)

و اگر [مردم در راه درست، پايدارى ورزند، قطعاً آب گوارايى بديشان نوشانيم. (16)

تا در اين باره آنان را بيازماييم، و هر كس از ياد پروردگار خود دل بگرداند، وى را در قيد عذابى [روز]افزون درآورد. (17)

و مساجد ويژه خداست، پس هيچ كس را با خدا مخوانيد. (18)

و همين كه «بنده خدا» برخاست تا او را بخواند، چيزى نمانده بود كه بر سر وى فرو افتند. (19)

بگو: «من تنها پروردگار خود را مى خوانم و كسى را با او شريك نمى گردانم.» (20)

بگو: «من براى شما اختيار زيان و هدايتى را ندارم.» (21)

بگو: «هرگز كسى مرا در برابر خدا پناه نمى دهد و هرگز پناهگاهى غير از او نمى يابم. (22)

[وظيفه من تنها ابلاغى از خدا و [رساندن پيامهاى اوست.» و هر كس خدا و پيامبرش را نافرمانى كند قطعاً آتش دوزخ براى اوست و جاودانه در آن خواهند ماند. (23)

[باش تا آنچه را وعده داده مى شوند ببينند، آنگاه دريابند

كه ياور چه كسى ضعيف تر و كدام يك شماره اش كمتر است. (24)

بگو: «نمى دانم آنچه را كه وعده داده شده ايد نزديك است يا پروردگارم براى آن زمانى نهاده است؟» (25)

داناى نهان است، و كسى را بر غيب خود آگاه نمى كند، (26)

جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد، كه [در اين صورت براى او از پيش رو و از پشت سرش نگاهبانانى بر خواهد گماشت، (27)

تا معلوم بدارد كه پيامهاى پروردگار خود را رسانيده اند؛ و [خدا] بدانچه نزد ايشان است احاطه دارد و هر چيزى را به عدد شماره كرده است. (28)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» بگو: به من وحى شده است كه جمعى از جنّ به سخنانم گوش فراداده اند، سپس گفته اند: (ما قرآن عجيبى شنيده ايم...

«2» كه به راه راست هدايت مى كند، پس ما به آن ايمان آورده ايم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرارنمى دهيم!

«3» و اينكه بلند است مقام باعظمت پروردگار ما، و او هرگز براى خود همسر و فرزندى انتخاب نكرده است!

«4» و اينكه سفيه ما [ابليس] درباره خداوند سخنان ناروا مى گفت!

«5» و اينكه ما گمان مى كرديم كه انس و جنّ هرگز بر خدا دروغ نمى بندند!

«6» و اينكه مردانى از بشر به مردانى از جنّ پناه مى بردند، و آنها سبب افزايش گمراهى و طغيانشان مى شدند!

«7» و اينكه آنها گمان كردند - همان گونه كه شما گمان مى كرديد - كه خداوند هرگز كسى را [به نبوّت] مبعوث نمى كند!

«8» و اينكه ما آسمان را جستجو كرديم و همه را پر از محافظان قوّى و تيرهاى شهاب يافتيم!

«9» و اينكه ما پيش از

اين به استراق سمع در آسمانها مى نشستيم؛ امّا اكنون هر كس بخواهد استراق سمع كند، شهابى را در كمين خود مى يابد!

«10» و اينكه [با اين اوضاع] ما نمى دانيم آيا اراده شرّى درباره اهل زمين شده يا پروردگارشان خواسته است آنان را هدايت كند؟!

«11» و اينكه در ميان ما، افرادى صالح و افرادى غير صالحند؛ و ما گروه هاى متفاوتى هستيم!

«12» و اينكه ما يقين داريم هرگز نمى توانيم بر اراده خداوند در زمين غالب شويم و نمى توانيم از [پنجه قدرت] او بگريزيم!

«13» و اينكه ما هنگامى كه هدايت قرآن را شنيديم به آن ايمان آورديم؛ و هر كس به پروردگارش ايمان بياورد، نه از نقصان مى ترسد و نه از ظلم!

«14» و اينكه گروهى از ما مسلمان و گروهى ظالمند؛ هر كس اسلام را اختيار كند راه راست را برگزيده است،

«15» و امّا ظالمان آتشگيره و هيزم دوزخند!

«16» و اينكه اگر آنها [= جنّ و انس] در راه [ايمان] استقامت ورزند، با آب فراوان سيرابشان مى كنيم!

«17» هدف اين است كه ما آنها را با اين نعمت فراوان بيازماييم؛ و هر كس از ياد پروردگارش روى گرداند، او را به عذاب شديد و فزاينده اى گرفتار مى سازد!

«18» و اينكه مساجد از آن خداست، پس هيچ كس را با خدا نخوانيد!

«19» و اينكه هنگامى كه بنده خدا [= محمّد [ص]] به عبادت برمى خاست و او را مى خواند، گروهى پيرامون او بشدّت ازدحام مى كردند!)

«20» بگو: (من تنها پروردگارم را مى خوانم و هيچ كس را شريك او قرار نمى دهم!)

«21» بگو: (من مالك زيان و هدايتى براى شما نيستم!)

«22» بگو: ([اگر

من نيز بر خلاف فرمانش رفتار كنم] هيچ كس مرا در برابر او حمايت نمى كند و پناهگاهى جز او نمى يابم؛

«23» تنها وظيفه من ابلاغ از سوى خدا و رساندن رسالات اوست؛ و هر كس نافرمانى خدا و رسولش كند، آتش دوزخ از آن اوست و جاودانه در آن مى مانند!

«24» [اين كار شكنى كفّار همچنان ادامه مى يابد] تا آنچه را به آنها وعده داده شده ببينند؛ آنگاه مى دانند چه كسى ياورش ضعيفتر و جمعيّتش كمتر است!

«25» بگو: (من نمى دانم آنچه به شما وعده داده شده نزديك است يا پروردگارم زمانى براى آن قرارمى دهد؟!

«26» داناى غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد،

«27» مگر رسولانى كه آنان را برگزيده و مراقبينى از پيش رو و پشت سر براى آنها قرار مى دهد...

«28» تا بداند پيامبرانش رسالتهاى پروردگارشان را ابلاغ كرده اند؛ و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و همه چيز را احصار كرده است!)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

بگو: به من وحى شده كه گروهى از جنّ [به قرآن] گوش دادند و گفتند: همانا ما قرآن شگفت آورى شنيديم، (1)

كه به سوى راه راست هدايت مى كند، پس به آن ايمان آورديم و هرگز احدى را شريك پروردگارمان قرار نخواهيم داد، (2)

و [اين حقايق را اعتراف و اقرار مى كنيم:] اينكه برتر و بلند است عظمت پروردگارمان، و او هرگز براى خود همسرى و فرزندى نگرفته است، (3)

و اينكه سبك مغز و نادان ما همواره درباره خدا سخنى دور از حق مى گفت [كه او داراى همسر و فرزند است!] (4)

و اينكه

گمان مى كرديم، هرگز انس و جن بر خدا دروغ نمى بندند، (5)

و اينكه مردانى از آدميان به مردانى از جن پناه مى بردند، پس [مردان جن] بر طغيان و تباهى آنان افزودند، (6)

و مردانى از انس پنداشتند چنان كه شما [جنيان] پنداشتيد كه خدا هرگز كسى را [به نبوّت] برنمى انگيزد! (7)

و اينكه [براى كسب خبر] به آسمان نزديك شديم، پس آن را پر از نگهبانان نيرومند و تيرهاى شهاب يافتيم، (8)

و اينكه ما در آسمان براى شنيدن [خبرهاى ملكوتى و سخنان فرشتگان] در نشست گاه هايى مى نشستيم، ولى اكنون هر كه بخواهد استراق سمع كند، شهابى را در كمين خود مى يابد! (9)

و اينكه ما نمى دانيم آيا درباره كسانى كه در زمين هستند گزند و شرى خواسته شده يا پروردگارشان براى آنان هدايت خواسته است؟ (10)

واينكه از ما برخى شايسته وبرخى غير شايسته اند، [و] ما بر مذاهب گوناگون ومتفاوتى هستيم، (11)

و اينكه ما يقين داريم كه هرگز نمى توانيم خدا را در زمين عاجز و درمانده كنيم و هرگز نمى توانيم [با گريختن و فرار] از دسترس قدرت او بيرون رويم، (12)

و اينكه چون هدايت قرآن را شنيديم به آن ايمان آورديم؛ زيرا كسى كه به پروردگارش ايمان آورد نه از كاسته شدن ثواب مى ترسد و نه از اينكه عذاب و سختى و مشقت و رنج او را احاطه كند، (13)

و اينكه گروهى از ما تسليم [فرمان ها و احكام] خدايند، و برخى منحرف اند، پس كسانى كه تسليم شدند در صدد يافتن حقيقت و راه مستقيم اند، (14)

ولى منحرفان هيزم دوزخ اند، (15)

و اگر [انس و جن] بر طريقه حق پايدارى كنند حتماً

آنان را از آب فراوانى سيراب خواهيم كرد، (16)

تا آنان را در زمينه فراوانى نعمت بيازماييم و كسى كه از ياد پروردگارش روى برگرداند، او را در عذابى بسيار سخت و روز افزون درخواهد آورد، (17)

و مساجد ويژه خداست، پس هيچ كس را با خدا مپرستيد، (18)

و اينكه هنگامى كه بنده خدا [محمّد] برمى خاست تا خدا را عبادت كند [از جنيان به اندازه اى به سويش هجوم مى بردند كه] نزديك بود جمعيت انبوه و متراكمى بر سر او بريزد، (19)

بگو: من فقط پروردگارم را مى پرستم، و هيچ كس را شريك او قرار نمى دهم. (20)

بگو: من اختيار زيان و هدايتى را براى شما ندارم. (21)

بگو: [اگر از او نافرمانى كنم] هرگز كسى در برابر [عذاب] خدا مرا پناه نمى دهد، و هرگز پناهگاهى غير او نمى يابم. (22)

[وظيفه من] فقط رساندن [برنامه هاى سعادت بخش] از سوى خدا و [رساندن] پيام هاى اوست. و آنان كه از خدا و پيامبرش نافرمانى كنند، مسلماً آتش دوزخ براى آنان است و در آن جاودانه و هميشگى اند. (23)

[اينان همواره شما را ضعيف و ناتوان و بى يار مى شمارند] تا زمانى كه آنچه را [از عذاب] وعده داده مى شوند ببينند، پس به زودى آگاه مى شوند چه كسى ياورش ناتوان تر و نفراتش كمتر است؟ (24)

بگو: نمى دانم آيا آنچه را وعده داده مى شويد نزديك است يا پروردگارم براى آن زمانى طولانى قرار خواهد داد؟ (25)

[او] داناى غيب است و هيچ كس را بر غيب خود آگاه نمى كند؛ (26)

مگر پيامبرانى را كه [براى آگاه شدن از غيب] برگزيده است، پس نگهبانانى [براى محافظت از آنان] از پيش رو و

پشت سرشان مى گمارد (27)

تا مشخص كند كه پيام هاى پروردگارشان را [به طور كامل به مردم] رسانده اند و او به آنچه نزد آنان است احاطه دارد، و همه چيز را از جهت عدد، شماره و احصا كرده است. (28)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

اى رسول ما بگو مرا وحى رسيده كه گروهى از جنيان آيات قرآن را هنگام قرائتمن استماع كرده اند و پس از شنيدن گفته اند كه ما از قرآن آيات عجيبى مى شنويم (1)

اين قرآن خلق را به راه خير و صلاح هدايت ميكند بدين سبب ما به آن ايمان آورده و ديگر هرگز به خداى خود مشرك نخواهيم شد (2)

و همانا بسيار بلند مرتبه است شان و اقتدار پروردگار ما و منزه از آلايش زن و فرزند و همجفت و فرزندى هرگز نگرفته و از اين آلايشهاى جسمانى پاك و مبرا است (3)

و البته سفيهان و بى خردان ما به خدا دروغ بستند كه به او فرزندى مسيح و عزير و فرشتگان را نسبت دادند. (4)

و ما چنين مى پنداشتيم كه هرگز هيچ قومى از جن و انس بر خداى متعال دروغ و افترا نخواهد گفت (5)

و همانا مردانى كه از نوع بشر به مردانى از گروه جن پناه مى بردند و خود را در بيابانها به جنيان مى سپردند بر غرور و جهل خود سخت مى افزودند آيه چنين تفسير شده كه زمان جاهليت عرب در بيابان پناه به بزرگ جنيان آنجا مى برد تاايمن باشد آنگاه آسوده مى خفت و مال و جانش به خطر مى افتاد (6)

و آنها هم مانند شما آدميان

گروهى كافر شده و گمان كردند كه خدا احدى را به قيامت زنده نخواهد كرد (7)

و جنيان گفتند ما از اين پيش به آسمان بر مى شديم تا اسرار وحى را استراق كنيم ليكن يافتيم كه آنجا فرشته نگهبان با قدرت و تير شهاب آتشبار فراوان و بسيار است (8)

و ما پيش از نزول قرآن در كمين شنيدن سخنان آسمانى و اسرار وحى مى نشستيم امااينك هر كه از اسرار وحى الهى سخنى بخواهد شنيد تير شهاب و آتش قهر در كمينگاه اوست (9)

و ما هنوز نمى دانيم كه آيا عاقبت براى مردم زمين با اين مذاهب و اعمال مختلف كه دارند شر و فساد و خونريزى و ظلم و بيمارى و بدبختى خواسته اند يا كه خداى آنها بر هدايت آنان قرآن فرستاده و رشد و خير و صلاح آنها را منظور دارد؟ (10)

و همانا برخى از ما صالح و نيكوكار هستيم و برخى برخلاف آن عقيده و اعمال ماهم بسيار متفرق و مختلف است (11)

و ما چنين دانسته ايم كه هرگز بر قدرت خدا غلبه و از محيط اقتدارش فرار نتوانيم كرد (12)

و ما چون به آيات قرآن گوش فرا داديم برخى هدايت يافته و ايمان آورديم برخى نياورديم و هر كه به خداى خود ايمان آورد در دو عالم حظ كامل و ايمنى دايم يافته و ديگر از نقصان خير و ثواب و از احاطه رنج و عذاب بر خود هيچ نترسد (13)

و از ما جنيان هم چون آدميان بعضى مسلمان و بى آزار و برخى كافر و ستمكارند و آنان كه اسلام آوردند راستى

به راه رشد و ثواب شتافتند (14)

و اما ستمكاران ما هيزم بر آتش جهنم گرديدند (15)

و اگر بر طريقه اسلام و ايمان پايدار بودند آب علم و رحمت و رزق وسيع نصيبشان البته مى گردانيم (16)

تا به آن نعمت آنها را امتحان و آزمايش كنيم و هر كه از ياد خداى خود اعراض كند خدا به عذابى بسيار سخت معذبش گرداند (17)

و مساجد مخصوص پرستش ذات يكتاى خداست پس نبايد با خدا احدى غير او را پرستش كنيد (18)

و چون بنده خاص خدا محمد (ص) براى آنكه خدا را بخواند و خلق را به راه اودعوت كند قيام كرد طايفه جنيان براى استماع قرآن چنان گرد او ازدحام كردند كه نزديك بود بر سر هم فرو ريزند (19)

اى رسول به خلق بگو من خداى خود را به يگانگى مى پرستم و هرگز احدى را با او شريك نمى گردانم (20)

و باز بگو من مالك و قادر بر خير و شر شما نيستم (21)

باز اى رسول بگو كه اگر خدا بر من قهر و غضب كند ابدا كسى مرا از قهر خدا درپناه نتواند گرفت و به غير او هيچ گريزگاهى هرگز نخواهم يافت (22)

تنها ممن و پناه من ابلاغ احكام خدا و رسانيدن پيغام الهى است و هر كه نافرمانى خدا و رسول او كند البته كيفر او آتش دوزخست كه در او تا ابد مخلد است (23)

اى رسول كافران را رها كن تا روزى كه عذاب موعود خود را به چشم ببينند آن زمان خواهند دانست كه تو و آنها كدامتان يارانش ضعيف و

ناتوانتر و سپاهش كمتراست؟ (24)

اى رسول بگو من خود ندانم كه عذاب موعود شما وقتش نزديك است يا خدا تا آن روز مدت بسيارى قرار داده است (25)

او داناى غيب عالمست و هيچكس بر عالم غيب او آگاه نيست (26)

مگر آن كس آگاهست به وحى كه از رسولان خود برگزيده است كه بر محافپت او فرشتگان را از پيش رو و پشت سر مى فرستد تا اسرار وحى را شياطين به سرقت گوش نربايند (27)

تا بداند و معلوم سازد كه آن رسولان پيغامهاى پروردگار خود را به خلق كاملا رسانيده اند و البته خدا به آنچه از اسرار نزد رسولانست احاطه كامل دارد و به شماره هر چيز در عالم به خوبى آگاهست (28)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

بگو: بر من وحى شده است كه گروهى از جن (به قرائت من) گوش دادند، پس گفتند: همانا ما قرآنى شگفت شنيديم. كه به سوى رشد هدايت مى كند، پس به آن ايمان آورديم و هرگز احدى را شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم. (1)

بگو: بر من وحى شده است كه گروهى از جن (به قرائت من) گوش دادند، پس گفتند: همانا ما قرآنى شگفت شنيديم. كه به سوى رشد هدايت مى كند، پس به آن ايمان آورديم و هرگز احدى را شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم. (2)

و اينكه او، پروردگار عظيم متعالى ما، نه همسرى گرفته و نه فرزندى. (3)

و اينكه سفيهان ما درباره خداوند سخنى ناحق مى گفتند. (4)

و ما گمان مى كرديم كه هرگز جن و انس بر خداوند دروغ نمى بندند. (5)

و مردانى از انسان به مردانى از جن پناه مى برند

و به طغيان آنان افزودند. (6)

و آنان پنداشتند چنانكه شما پنداشتيد كه خدا هرگز احدى را مبعوث نخواهد كرد. (7)

و ما به آسمان ها نزديك شويم، پس آنجا را پر از نگهبانان نيرومند و شهاب ها يافتيم. (8)

و اينكه ما قبلاً براى (استراق) سمع در مراكزى از آسمان مى نشستيم ولى اكنون هر كه بخواهد استماع كند، شهابى در كمين خود مى يابد. (9)

و اينكه ما نمى دانيم آيا براى كسانى كه در زمين هستند شرى اراده شده يا پروردگارشان برايشان خير و صلاحى اراده كرده است. (10)

و اينكه بعضى از ما افراد صالحى هستند و بعضى جز آن، در راه هاى گوناگون هستند. (11)

و اينكه ما مى دانيم كه هرگز نمى توانيم در زمين خدا را ناتوان سازيم و با فرار از سلطه او خارج شويم. (12)

و اينكه چون هدايت (قرآن) را شنيديم به آن ايمان آورديم، پس هر كس به پروردگارش ايمان آورد، نه از نقصان حقّى مى ترسد و نه از ستمى. (13)

و اينكه برخى از ما اهل تسليم و بعضى ستمكارند پس كسانى كه اهل تسليم هستند، آنان در جستجوى رشدند. (14)

آنان در جستجوى رشدند. ولى ستمكاران هيزم دوزخند. (15)

و اگر بر طريق (حق) استقامت كنند، آنان را با آبى فراوان سيراب مى كنيم، (16)

تا در آن (رفاه و آسايش) امتحانشان كنيم و هر كس از ذكر پرورگارش اعراض كند، او را در عذابى سخت درمى آورد. (17)

و اينكه مساجد براى خداوند است پس (در آنها) با خداوند احدى را نخوانيد. (18)

و اينكه وقتى بنده خدا بر پا ايستاده و او را مى خواند نزديك بود (جنيان) بر او ازدحام

كنند. (19)

بگو: من فقط پروردگارم را مى خوانم و احدى را شريك او نمى گيرم. (20)

بگو: همانا من مالك هيچ سود و زيانى براى شما نيستم. (21)

بگو: همانا هيچ كس مرا در برابر خدا حفظ نخواهد كرد و جز او هرگز پناهگاهى نخواهم يافت. (22)

(وظيفه من) جز ابلاغى از جانب خدا و رساندن پيام او نيست. و كسى كه خدا و رسولش را نافرمانى كند قطعاً آتش دوزخ برايش خواهد بود، در حالى كه هميشه در آن آتش جاودانه اند. (23)

(آنان در غفلت و غرور به سر مى برند) تا وقتى كه آنچه را به آن تهديد مى شوند، ببينند، كه خواهند دانست چه كسى ياورش ضعيف تر و نفراتش كمتر است. (24)

بگو: من نمى دانم كه آيا آنچه وعده داده مى شويد نزديك است، يا پروردگارم براى تحقق آن مدتى (طولانى) قرار مى دهد. (25)

او عالم به غيب است و هيچ كس را بر غيب خود آگاه نمى كند، (26)

مگر كسى همانند پيامبر كه از او راضى باشد، پس از پيش رو و از پشت سر نگهبانانى مى فرستد. (27)

تا بداند (رسولان) پيام هاى پروردگارشان را رسانده اند و او به آنچه نزد آنان است احاطه دارد و هر چيزى را با عدد، شماره كرده است. (28)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

بگو: به من وحى شده است كه گروهى از پريان [به اين قرآن] گوش فرا داشتند، پس گفتند كه ما قرآنى شگفت - بسيار فصيح كه مانند سخن بشر نيست - شنيديم (1)

كه به راه راست [و كمال] راه مى نمايد، پس به آن ايمان آورديم و هرگز كسى را به پروردگارمان انباز نگيريم، (2)

و همانا برتر است بزرگى و شكوه پروردگارمان كه نه همسرى گرفته و نه فرزندى، (3)

و همانا نابخرد از ما بر خدا دروغ و ناروا گفت - نسبت زن و فرزند به او داد -، (4)

و ما مى پنداشتيم كه هرگز آدمى و پرى بر خدا سخن دروغ نگويند، (5)

و همانا مردانى از آدميان به مردانى از پريان پناه مى بردند پس بر سركشى و گناهكارى آنان (پريان) افزودند، (6)

و چنانكه شما پنداشتيد آنها نيز پنداشتند كه خداوند هرگز كسى را برنينگيزد - به پيامبرى يا به زندگى ديگر -، (7)

و ما آسمان را بسوديم - كنايه از اينكه به آسمان بالا رفتيم - پس آن را پر از نگهبانان نيرومند - يعنى فرشتگان - و شهابها - درخشها يا تيرهاى آتشين - يافتيم (8)

و ما در آنجا (آسمان) در نشست گاه هايى براى شنيدن [اخبار آسمانى] مى نشستيم، اما هر كه اكنون گوش فرا دارد خود را در كمين شهابى بيابد (9)

و ما نمى دانيم كه آيا درباره كسانى كه در زميناند - آدميان - بدى خواسته شده، يا پروردگارشان براى آنها رهيابى [به نيكى و راه راست] خواسته است (10)

و همانا از ما برخى نيك و شايسته اند و برخى جز اين. ما گروه هايى به راه هاى گوناگون بوديم، (11)

و ما مى دانستيم كه هرگز خداى را در زمين ناتوان نتوانيم ساخت و با گريختن - از عذاب او - ناتوانش نتوانيم كرد، (12)

و چون رهنمونى [به راه راست] - قرآن - را شنيديم به آن ايمان آورديم، كه هر كه به پروردگار خويش ايمان آورد نه از كاستى - در پاداش

- ترسد و نه از ستم - در كيفر - (13)

و همانا از ما برخى مسلمانند و برخى بيدادگر. پس هر كه [فرمان خداى را] گردن نهاد اينانند كه راه راست را جسته و يافته اند. (14)

و اما بيدادگران، پس دوزخ را هيمه باشند. (15)

و [به من وحى شده كه] اگر [آدميان و پريان] بر راه راست پايدارى كنند، هرآينه از آبى فراوان - كنايه از روزى فراوان - سيرابشان كنيم (16)

تا درباره آن بيازماييمشان، و هر كه از ياد و پند پروردگارش روى بگرداند او را به عذابى سخت درآرد. (17)

و همانا مسجدها - يا اندامهاى سجده - براى خداست، پس با خداى يكتا كسى را مخوانيد - نپرستيد -. (18)

و چون بنده خدا - پيامبر (ص) - برپا ايستاده او را مى خواند - نماز و قرآن مى خواند - نزديك بود [پريان از شوق و حرص شنيدن قرآن و ازدحام] بر او روى هم افتند. (19)

بگو: همانا من تنها پروردگارم را مى خوانم - مى پرستم - و هيچ كس را با وى انباز نمى گيرم. (20)

بگو: من براى شما نه هيچ زيانى را در توان دارم و نه هيچ رهنمونى به خير و صلاح و كمالى را [بى هدايت خدا]. (21)

بگو: همانا مرا هيچ كس از [عذاب] خداى پناه و زنهار ندهد - اگر درباره من عذابى خواسته باشد - و هرگز جز او پناه گاهى نيابم، (22)

جز تبليغى از جانب خداى و رساندن پيامهاى او - كه تنها پناه من است -. و آنان كه خداى و پيامبرش را نافرمانى كنند، ايشان راست آتش دوزخ كه براى هميشه

در آن جاويدان باشند. (23)

تا آنگاه كه آنچه به آنها وعده داده شده ببينند خواهند دانست كه چه كسى را يارانى ناتوانتر و به شمار كمتر است. (24)

بگو: نمى دانم كه آيا آنچه وعده داده مى شويد - عذاب - نزديك است يا پروردگارم براى آن مدتى مى نهد، (25)

داناى نهان و ناپيداست، پس كسى را بر غيب خود آگاه نسازد، (26)

مگر آن را كه به پيامبرى پسندد و برگزيند، زيرا كه از پيش روى و از پشت سرش نگهبانانى گسيل مى دارد، (27)

تا معلوم كند كه پيامهاى پروردگارشان را رسانده اند، و [خداى] آنچه را در نزد ايشان (پيامبران) است [به دانش] فراگرفته و عدد همه چيز را شمار كرده است. (28)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

بگو: به من وحي شده است كه گروهي از جن گوش فرا دادند، و گفتند كه ما قرآني شگفت شنيديم. (1)

به راه راست هدايت مي كند. پس ما بدان ايمان آورديم و هرگز كسي را شريك پروردگارمان نمي سازيم. (2)

عظمت پروردگار ما متعالي است. نه همسري گيرد و نه فرزندي دارد. (3)

و سفيه ما درباره خدا سخناني به ناحق مي گفت. (4)

و ما مي پنداشتيم كه آدمي و جن درباره خدا دروغ نمي گويند. (5)

و نيز مرداني بودند از آدميان كه به مرداني از جن پناه مي بردند و بر طغيانشان مي افزودند. (6)

همچنان كه شما مي پنداشتيد آنها هم مي پنداشتند كه خدا هيچ كس را دوباره زنده نمي سازد. (7)

ما به آسمان رسيديم و آن را پر از نگهبانان قدرتمند و شهابها يافتيم. (8)

ما در آنجاها كه

مي توان گوش فرا داد مي نشستيم. اما هر كه اكنون گوش نشيند، شهابي را در كمين خود يابد. (9)

از اين روي نمي دانيم كه آيا براي كساني كه در روي زمين هستند بدي مقدر مي شود، يا پروردگارشان مي خواهد به راه راستشان ببرد. (10)

برخي از ما صالحند و برخي جز آن، و ما فرقه هايي گوناگونيم. (11)

ما مي دانيم كه خدا را در زمين ناتوان نمي كنيم و با گريختن نيز ناتوانش نسازيم. (12)

و چون سخن هدايت شنيديم، بدان ايمان آورديم. و هر كه به پروردگارش ايمان آورد نه از نقصان مي ترسد و نه از ستم. (13)

و بعضي از ما مسلمانند و بعضي از حق دور. و آنان كه اسلام آورده اند در جستجوي راه راست بوده اند. (14)

اما آنان كه از حق دورند هيزم جهنم خواهند بود. (15)

و اگر بر طريقه راست پايداري كنند، از آبي فراوان سيرابشان كنيم. (16)

تا آنها را بيازماييم. و هر كه از ذكر پروردگارش اعراض كند او را به عذابي دشوار دراندازد. (17)

و مسجدها از آن خداست. و با وجود خداي يكتا كسي را به خدايي مخوانيد. (18)

چون بنده خدا براي پرستش او بر پاي ايستاد، گرد او را گرفتند. (19)

بگو: تنها پروردگارم را مي خوانم و هيچ كس را شريك او نمي سازم. (20)

بگو: من نمي توانم به شما زياني برسانم يا شما را به صلاح آورم. (21)

بگو: هيچ كس مرا از عقوبت خدا پناه ندهد و من جز او پناهگاهي نمي يابم. (22)

آنچه مي توانم جز رساندن پيام او و

انجام دادن رسالتهاي او نيست. و هر كه خدا و پيامبرش را نافرماني كند، نصيب او آتش جهنم است كه همواره در آن خواهند بود (23)

تا آنگاه كه آنچه را به آنها وعده داده بودند بنگرند. پس خواهند دانست چه كسي را ياران ناتوانتر و شمار كمتر بوده است. (24)

بگو: من نمي دانم كه آيا آن وعده اي كه به شما داده اند نزديك است، يا پروردگار من براي آن زماني نهاده است؟ (25)

او داناي غيب است و غيب خود را بر هيچ كس آشكار نمي سازد، (26)

مگر بر آن پيامبري كه از او خشنود باشد كه براي نگهباني از او پيش روي و پشت سرش نگهباني مي گمارد، (27)

تا بداند كه آنها پيامهاي پروردگارشان را رسانيده اند و خدا به آنچه در نزد آنهاست احاطه دارد و همه چيز را به عدد شمار كرده است. (28)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

بگو به من وحى فرستاده شده است كه گروهى از جن گوش [به قرآن] سپردند، سپس گفتند ما قرآنى شگرف را شنيده ايم (1)

كه به راستى راه مى نمايد، آنگاه به آن ايمان آورديم، و هرگز براى پروردگارمان كسى را شريك نمى آوريم (2)

و حقا كه بلند است شان پروردگار ما، نه همسرى برگزيده است، و نه فرزندى (3)

و نادان ما بود كه در حق خداوند، پريشان مى گفت (4)

و ما چنين مى پنداشتيم كه انس و جن هرگز بر خداوند دروغ نمى بندند (5)

و چنين بود كه مردانى از انسانها به مردانى از جنيان پناه مى بردند، و بر سركشى آنان مى افزودند (6)

و آنان نيز مى پنداشتند همچنانكه شما

مى پنداريد كه خداوند هرگز كسى را [به حشر يا پيامبرى] بر نمى انگيزد (7)

و ما در آسمان جستيم و آن را سرشار از نگهبانان نيرومند و شهابها يافتيم (8)

و ما خود در نشستنگاه هايى براى [دزديده] شنيدن از آن مى نشستيم، اما اكنون هر كس گوش بسپارد، شهابى در كمين خود يابد (9)

و ما خود نمى دانيم كه در حق زمينيان شر خواسته شده است، يا پروردگارشان در حق آنان ره يافت خواسته است (10)

و از ميان ما هم صالحان هست و هم از ميان ما جز اين، ما [روندگان] راه هاى گوناگونيم (11)

و ما يقين داشتيم كه هرگز در زمين از خداوند گزير و گريزى نداريم (12)

و ما چون [پيام] هدايت را شنيديم، به آن ايمان آورديم، پس هر كس به پروردگارش ايمان آورد، نه از نقصانى بيم داشته باشد، و نه از ستمى (13)

و جمعى از ميان ما مسلمان است، و جمعى كژراه، پس كسانى كه اسلام آورند، آنانند كه هدايت جسته اند (14)

و اما كژراهان همانا هيزم جهنمند (15)

و اگر در شيوه [ى ناصواب] پايدارى ورزند [از روى استدراج] آنان را آب [و امكانات] فراوان ارزانى مى داريم (16)

تا سرانجام در آن بيازماييمشان، و هر كس از ياد پروردگارش دل بگرداند، او را به عذابى سهمگين بكشاند (17)

و همه مسجدها خاص خداوند است، پس در جنب خداوند هيچ كس را [به پرستش] مخوان (18)

و چنين بود كه چون بنده خدا [محمد (ص)] او را به نيايش مى خواند، نزديكشان بود كه بر سر او بريزند (19)

بگو فقط پروردگارم را به نيايش مى خوانم و هيچ كس را شريك او

نمى شمارم (20)

بگو من نه صاحب اختيار زيانى براى شما هستم، نه سامانى (21)

بگو هيچ كس نيست كه هرگز مرا در برابر خداوند پناه دهد، و هرگز بجز او پناهى نمى يابم (22)

[در اختيار ندارم] مگر پيامى از جانب خداوند و رسالت او، و هر كس از خداوند و پيامبر او سرپيچى كند، او راست آتش دوزخ كه جاودانه در آن ماند (23)

تا هنگامى رسد كه آنچه به آنان وعده داده شده است، ببينند، و زودا بدانند كه چه كسى سست ياورتر و اندك سپاه تر است (24)

بگو نمى دانم آنچه به شما وعده داده اند نزديك است، يا پروردگار من براى آن فاصله اى [دراز] قرار داده است (25)

اوست داناى [راز] پنهان، كه هيچ كس را از غيب خويش آگاه نمى سازد (26)

مگر پيامبرى كه او بپسندد، كه پيشاپيش و پشت سر او نگهبانانى راه دهد (27)

تا معلوم بدارد كه رسالت پروردگارشان را گزارده اند و به آنچه نزد آنان است احاطه دارد، و هر چيز را به شماره مى شمارد (28)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

بگو وحى شد بسويم كه گوش فراداشتند تنى چند از جن (پريان) پس گفتند همانا ما شنيديم قرآنى شگفت را (1)

كه رهبرى مى كرد بسوى راستى (خردمندى) پس ايمان آورديم بدان و هرگز شرك نورزيم به پروردگار خويش كسى را (2)

و آنكه برتر شد پايه پروردگار ما كه نگرفت همسرى و نه فرزندى را (3)

و آنكه بود مى گفت كم خرد ما بر خدا ياوه (بيهده) را (4)

و آنكه ما پنداشتيم هرگز نگويند آدمى و پرى بر خدا دروغى را (5)

و آنكه بودند مردانى از آدميان پناه

مى بردند به مردانى از پريان پس بيفزودندشان گناه (6)

و آنكه آنان پنداشتند چنانكه پنداشتيد كه هرگز برنيانگيزد خدا كسى را (7)

و آنكه ما آسمان را سوديم پس يافتيمش پر شده است نگهبانانى سرسخت و شهابهائى (8)

و آنكه ما بوديم مى نشستيم از ايشان نشستگاه هائى براى شنيدن پس هر كس گوش فرادارد اكنون بيابد براى خويش شهابى را به كمين (9)

و آنكه ما ندانيم آيا بدى خواسته شده است با آنان كه در زمينند يا خواسته است با ايشان پروردگارشان نيكى را (10)

و آنكه از ما شايستگانند و از ما كمتر از آن بوده ايم گروه هائى گوناگون (11)

و آنكه ما دانستيم كه هرگز به عجز نياريم خدا را در زمين و هرگز به عجزش نياريم به گريختن (12)

و آنكه ما گاهى كه شنيديم راهنمائى را ايمان آورديم بدان پس هر كه ايمان آورد به پروردگار خويش نترسد كاهش و نه ستمى را (13)

و آنكه از ما مسلمانانند و از ما كجروان پس آنكو اسلام آورد آنانند كه در پى بوده اند راستى و درستى را (14)

و اما كجروان پس بوده اند دوزخ را هيزم (15)

و آنكه اگر پايدار مى شدند بر روش هر آينه مى نوشانيديمشان آبى فراوان (16)

تا بيازماييمشان در آن و آنكو روى برتابد از ياد پروردگار خويش ببردش در عذابى سخت (17)

و آنكه سجده گاه ها از آن خدا است پس نخوانيد با خدا كسى را (18)

و آنكه هنگامى كه بپاى خاست بنده خدا تا بخواندش نزديك بود بشوند بر او انبوه هايى (19)

بگو جز اين نيست كه خوانم پروردگار خويش را و شرك نورزم بدو كسى را

(20)

بگو همانا من ندارم براى شما زيان و نه سودى را (21)

بگو همانا مرا پناه ندهد هرگز از خدا كسى و نه هرگز يابم جز او پناهگاهى را (22)

جز رساندنى از خدا و پيامهايش و آنكه نافرمانى كند خدا و پيمبرش را هر آينه او را است آتش دوزخ جاودان در آن هميشه (23)

تا گاهى كه ديدند آنچه را وعده داده شوند زود است بدانند كيست ناتوان تر ياور و كيست كمتر بشمار (24)

بگو ندانم آيا نزديك است آنچه وعده داده شويد يا برنهد برايش پروردگارم سرآمدى را (25)

داناى نهان پس آگاه (يا چيره) نگرداند بر نهان خويش كسى را (26)

جز آنكو پسندد از فرستاده اى كه مى رود پيش رويش و از پشت سرش نگهبانى (27)

تا بداند كه همانا رساندند پيامهاى پروردگار خويش را و فراگرفته است بدانچه نزد ايشان است و بشمرد (يا بپايان رساند) است همه چيز را بشمار (28)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 Say, ‘It has been revealed to me that a team of the jinn listened [to the Qur’an], and they said, “Indeed we heard a wonderful qur’an,

2 which guides to rectitude. Hence we have believed in it and we will never ascribe any partner to our Lord.

3 Exalted be the majesty of our Lord, He has taken neither any spouse nor son.

4 Indeed the foolish ones among us used to utter atrocious lies concerning Allah.

5 Indeed we thought that humans and jinn would never utter any falsehood concern-ing Allah.

6 Indeed some persons from

the humans would seek the protection of some persons from the jinn, thus only adding to their rebellion.

7 They thought, just as you think, that Allah will not raise anyone from the dead.

8 Indeed We made for the heaven and found it full of mighty sentries and flames.

9 We used to sit in its positions to eavesdrop, but anyone listening now finds a flame waiting for him.

10 We do not know whether ill is intended for those who are in the earth, or whether their Lord intends good for them.

11 Among us some are righteous and some of us are otherwise: we are multifarious sects.

12 We know that we cannot thwart Allah on the earth, nor can we thwart Him by fleeing.

13 When we heard the [message of] guidance, we believed in it. Whoever that has faith in his Lord shall neither fear any detraction nor oppression.

14 Among us some are muslims and some of us are perverse. Yet those who submit [to Allah]—it is they who pursue rectitude.

15 As for the perverse, they will be firewood for hell.” ’

16 If they are steadfast on the path [of Allah], We shall provide them with abundant water,

17 so that We may test them therein, and whoever turns away from the remembrance of his Lord, He will let him into an escalating punishment.

18 The places of worship belong to Allah, so do not invoke anyone along with Allah.

19 When the servant of Allah rose

to pray to Him, they almost crowded around him.

20 Say, ‘I pray only to my Lord, and I do not ascribe any partner to Him.’

21 Say, ‘I have no power to bring you any harm or good [of my own accord].’

22 Say, ‘Neither can anyone shelter me from Allah, nor can I find any refuge besides Him.

23 [I have no duty] except to transmit from Allah, and [to communicate] His mes-sages; and whoever disobeys Allah and His apostle, indeed there will be for him the fire of hell, to remain in it forever.’

24 When they see what they are promised, they will then know who is weaker in sup-porters and fewer in numbers.

25 Say, ‘I do not know if what you are promised is near, or if my Lord has set a term for it.’

26 Knower of the Unseen, He does not disclose His Unseen to anyone,

27 except to an apostle He approves of. Then He dispatches a sentinel before and behind him

28 so that He may ascertain that they have communicated the messages of their Lord, and He comprehends all that is with them, and He keeps count of all things.

ترجمه انگليسي شاكر

Say: It has been revealed to me that a party of the jinn listened, and they said: Surely we have heard a wonderful Quran, (1)

Guiding to the right way, so we believe in it, and we will not set up any one with our Lord: (2)

And that He-- exalted be the majesty

of our Lord-- has not taken a consort, nor a son: (3)

And that the foolish amongst us used to forge extravagant things against Allah: (4)

And that we thought that men and jinn did not utter a lie against Allah: (5)

And that persons from among men used to seek refuge with persons from among jinn, so they increased them in wrongdoing: (6)

And that they thought as you think, that Allah would not raise anyone: (7)

And that we sought to reach heaven, but we found it filled with strong guards and flaming stars. (8)

And that we used to sit in some of the sitting-places thereof to steal a hearing, but he who would (try to) listen now would find a flame lying in wait for him: (9)

And that we know not whether evil is meant for those who are on earth or whether their Lord means to bring them good: (10)

And that some of us are good and others of us are below that: we are sects following different ways: (11)

And that we know that we cannot escape Allah in the earth, nor can we escape Him by flight: (12)

And that when we heard the guidance, we believed in it; so whoever believes in his Lord, he should neither fear loss nor being overtaken (by disgrace): (13)

And that some of us are those who submit, and some of us are the deviators; so whoever submits, these aim at the right way: (14)

And as to the

deviators, they are fuel of hell: (15)

And that if they should keep to the (right) way, We would certainly give them to drink of abundant water, (16)

So that We might try them with respect to it; and whoever turns aside from the reminder of his Lord, He will make him enter into an afflicting chastisement: (17)

And that the mosques are Allah's, therefore call not upon any one with Allah: (18)

And that when the servant of Allah stood up calling upon Him, they wellnigh crowded him (to death). (19)

Say: I only call upon my Lord, and I do not associate any one with Him. (20)

Say: I do not control for you evil or good. (21)

Say: Surely no one can protect me against Allah, nor can I find besides Him any place of refuge: (22)

(It is) only a delivering (of communications) from Allah and His messages; and whoever disobeys Allah and His Messenger surely he shall have the fire of hell to abide therein for a long time. (23)

Until when they see what they are threatened with, then shall they know who is weaker in helpers and fewer in number. (24)

Say: I do not know whether that with which you are threatened be nigh or whether my Lord will appoint for it a term: (25)

The Knower of the unseen! so He does not reveal His secrets to any, (26)

Except to him whom He chooses as a messenger; for surely He makes a guard to march

before him and after him, (27)

So that He may know that they have truly delivered the messages of their Lord, and He encompasses what is with them and He records the number of all things. (28)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(1) SAY: "It has been revealed to me that a band of sprites sat listening, and then said: 'We have heard a wonderful Reading

(2) guiding [people] to normal behavior, so we have believed in it. Not one of us will ever associate anyone else with our Lord.

(3) Our Lord's excellence must be exalted! He has taken no consort nor any son.

(4) Some fool among us has been saying outrageous things about God.

(5) We thought that no human being nor any sprite would ever tell a lie about God!'

(6) "Once human men used to take refuge with men from the sprites and it made them even more pretentious.

(7) They thought, just as you have supposed, that God will never send anyone up again.

(8) "We reached out for Heaven and found it staffed with stern guards and shooting stars.

(9) We used to squad in some of its seats to listen, though anyone who eavesdrops now finds a shooting star lurking there for him.

(10) We do not know whether evil is intended for anyone on earth, or their Lord wants integrity for them.

(11) Some of us are honorable while others of us are quite the opposite of that: we [travel] along such

diverse routes.

(12) "We supposed we would never escape God on earth, and we shall never escape Him by fleeing.

(13) When we heard about guidance, we trusted it. Anyone who trusts in his Lord needs not fear about being undersold nor caught short.

(14) Some of us are Muslims while others of us are [still] holding back. Those who have committed themselves to (live in) peace are dedicated to integrity;

(15) while those who hold back will become kindling for Hell."

(16) If they would only keep straight along the highway, We will let them drink plenty of water

(17) so We may test them by means of it; while it will lead anyone away to mounting torment who avoids mentioning his Lord.

(18) Mosques belong to God, so do not appeal to anyone besides God (in them).

(19) Yet whenever God's servant stood up to appeal to Him, they almost crowded in upon him!

(20) SAY: "I appeal only to my Lord and never associate anyone else [in my worship of] Him."

(21) SAY: "I do not control any harm for you nor any integrity."

(22) SAY: "No one grants protection from God nor will I ever find any sanctuary besides that in Him

(23) except through a decree from God, and in His message. Anyone who defies God and His messenger will have Hell fire to live in for ever

(24) until once they see what they have been promised, they will realize who has the weakest supporter and are fewest in

numbers."

(25) SAY: "If I only knew whether what you are promised is near, or whether my Lord has set a grace period for it;

(26) Knowing the Unseen, He never discloses his Unseen [secrets] to anyone

(27) except for some messenger whom He approves of. He leads him off with an escort both before him and behind him

(28) So He may know that they have delivered their Lord's messages. He embraces anything that lies in their presence, and calculates everything by means of numbers."

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

Say: `It has been revealed to me that a company of the jinn gave ear, thenthey said, "We have indeed heard a Koran wonderful, (1)

guiding to rectitude. We believe in it, and we will not associate with ourLord anyone. (2)

He--exalted be our Lord's majesty!--has not taken to Himself either consortor a son. (3)

The fool among us spoke against God outrage, (4)

and we had thought that men and jinn would never speak against God alie. (5)

But there were certain men of mankind who would take refuge with certain menof the jinn, and they increased them in vileness, (6)

and they thought, even as you also thought, that God would never raise upanyone. (7)

And we stretched towards heaven, but we found it filled with terrible guardsand meteors. (8)

We would sit there on seats to hear; but any listening now finds a meteor inwait for him. (9)

And so we know not whether evil is intended

for those in the earth, orwhether their Lord intends for them rectitude. (10)

And some of us are the righteous, and some of us are otherwise; we are sectsdiffering. (11)

Indeed, we thought that we should never be able to frustrate God in theearth, neither be able to frustrate Him by flight. (12)

When we heard the guidance, we believed in it; and whosoever believes in hisLord, he shall fear neither paltriness nor vileness. (13)

And some of us have surrendered, and some of us have deviated.Those who have surrendered sought rectitude; (14)

but as for those who have deviated, they have become firewood forGehenna (Hell)!" ' (15)

Would they but go straight on the way, We would give them to drink of watercopious, (16)

that We might try them therein. And whosoever turns away from theRemembrance of his Lord, He will thrust him into chastisement rigorous. (17)

The places of worship belong to God; so call not, along with God, uponanyone. (18)

When the servant of God stood calling on Him, they were wellnigh upon himin swarms. (19)

Say: `I call only upon my Lord, and I do not associate with Himanyone.' (20)

Say: `Surely I possess no power over you, either for hurt or forrectitude.' (21)

Say: `From God shall protect me not anyone, and I shall find, apart from Him,no refuge, (22)

excepting a Deliverance from God and His Messages. And whoso rebelsagainst God and His Messenger, for him there awaits the Fire ofGehenna; therein they shall dwell forever.' (23)

Until, when

they see that which they are promised, then they will knowwho is weaker in helpers and fewer in numbers. (24)

Say: `I do not know whether that which you are promised is nigh, orwhether my Lord will appoint for it a space; (25)

Knower He of the Unseen, and He discloses not His Unseen to anyone, (26)

save only to such a Messenger as He is well-pleased with; then Hedespatches before him and behind him watchers, (27)

that He may know they have delivered the Messages of their Lord; and Heencompasses all that is with them, and He has numbered everything innumbers.' (28)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful.

Say (O Muhammad): It is revealed unto me that a company of the Jinn gave ear, and they said: Lo! it is a marvellous Quran, (1)

Which guideth unto righteousness, so we believe in it and we ascribe unto our Lord no partner. (2)

And (we believe) that He, exalted be the glory of our Lord! hath taken neither wife nor son, (3)

And that the foolish one among us used to speak concerning Allah an atrocious lie. (4)

And lo! we had supposed that humankind and jinn would not speak a lie concerning Allah (5)

And indeed (O Muhammad) individuals of humankind used to invoke the protection of individuals of the jinn so that they increased them in revolt (against Allah); (6)

And indeed they supposed, even as ye suppose, that Allah would not raise anyone (from the dead) (7)

And (the

Jinn who had listened to the Quran said): We had sought the heaven but had found it filled with strong warders and meteors. (8)

And we used to sit on places (high) therein to listen. But he who listened now findeth a flame in wait for him; (9)

And we know not whether harm is boded unto all who are in the earth, or whether their Lord intendeth guidance for them. (10)

And among us there are righteous folk and among us there are far from that. We are sects having different rules. (11)

And we know that we cannot escape from Allah in the earth, nor can we escape by flight. (12)

And when we heard the guidance, we believed therein, and whoso believeth in his Lord, he feareth neither loss nor oppression. (13)

And there are among us some who have surrendered (to Allah) and there are among us some who are unjust. And whoso hath surrendered to Allah, such have taken the right path purposefully. (14)

And as for those who are unjust, they are firewood for hell. (15)

If they (the idolaters) tread the right path, We shall give them to drink of water in abundance (16)

That We may test them thereby, and whoso turneth away from the remembrance of his Lord; He will thrust him into ever growing torment. (17)

And the places of worship are only for Allah, so pray not unto anyone along with Allah. (18)

And when the slave of Allah stood up in prayer to

Him, they crowded on him, almost stifling.' (19)

Say (unto them, O Muhammad): I pray unto Allah only, and ascribe unto Him no partner. (20)

Say: Lo! I control not hurt nor benefit for you. (21)

Say: Lo! none can protect me from Allah, nor can I find any refuge beside Him (22)

(Mine is) but conveyance (of the truth) from Allah, and His messages; and whoso disobeyeth Allah and His messenger, lo! his is fire of hell, wherein such dwell for ever. (23)

Till (the day) when they shall behold that which they are promised (they may doubt); but then they will know for certain) who is weaker in allies and less in multitude. (24)

Say (O Muhammad, unto the disbelievers): I know not whether that which ye are promised is nigh, or if my Lord hath set a distant term for it. (25)

(He is) the knower of the Unseen, and He revealeth unto none His secret, (26)

Save unto every messenger whom he hath chosen, and then He maketh a guard to go before him and a guard behind him (27)

That He may know that they have indeed conveyed the messages of their Lord. He surroundeth all their doings, and He keepeth count of all things. (28)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

Say: It has been revealed to me that a company of Jinns listened (to the Quran). They say `We have really heard a wonderful Recital! (1)

It gives guidance to the Right and we have

believed therein: We shall not join (in worship) any (gods) with our Lord. (2)

`And exalted is the Majesty of our Lord: He has taken neither a wife nor a son. (3)

`There were some foolish ones among us who used to utter extravagant lies against Allah; (4)

`But we do think that no man or spirit should say aught that is untrue against Allah. (5)

`True there were persons among mankind who took shelter with persons among the Jinns but they increased them in folly. (6)

`And they (came to) think as ye thought that Allah would not raise up anyone (to Judgment). (7)

`And we pried into the secrets of heaven; but we found it filled with stern guards and flaming fires. (8)

`We used indeed to sit there in (hidden) stations to (steal) a hearing; but any who listens now will find a flaming fire watching him in ambush. (9)

`And we understand not whether ill is intended to those on earth or whether their Lord (really) intends to guide them to right conduct. (10)

`There are among us some that are righteous and some the contrary: we follow divergent paths. (11)

`But we think that we can by no means frustrate Allah throughout the earth nor can we frustrate Him by flight. (12)

`And as for us since we have listened to the Guidance we have accepted it: and any who believes in his Lord has no fear either of a short (account) or of any injustice. (13)

`Amongst us are

some that submit their wills (to Allah) and some that swerve from justice. Now those who submit their wills they have sought out (the path) of right conduct: (14)

`But those who swerve they are (but) fuel for Hell Fire (15)

(And Allahs Message is): "If they (the pagans) had (only) remained on the (right) Way We should certainly have bestowed on them Rain in abundance. (16)

"That We might try them by that (means) but if any turns away from the remembrance of his Lord He will cause him to undergo a severe Penalty. (17)

"And the places of worship are for Allah (alone): so invoke not anyone along with Allah; (18)

"Yet when the Devotee of Allah stands forth to invoke Him they just make round him a dense crowd." (19)

Say: "I do no more than invoke my Lord and I join not with Him any (false god)." (20)

Say: "It is not in my power to cause you harm or to bring you to right conduct." (21)

Say: "No one can deliver me from Allah (if I were to disobey Him) nor should I find refuge except in Him. (22)

"Unless I proclaim what I receive from Allah and His Messages: for any that disobey and His Apostle for them is Hell: they shall dwell therein forever." (23)

At length when they see (with their own eyes) that which they are promised then will they know who it is that is weakest in (his) helper and least important in point of

numbers. (24)

Say: "I know not whether the (punishment) which ye are promised is near or whether my Lord will appoint for it a distant term. (25)

"He (alone) knows the Unseen nor does He make any one acquainted with His Mysteries (26)

"Except an apostle whom He has chosen: and then He makes a band of watchers march before him and behind him (27)

"That he may know that they have (truly) brought and delivered the Messages of their Lord: and He surrounds (all the mysteries) that are with them and takes account of every single thing." (28)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. Dis: ‹Il m'a été révélé qu'un groupe de djinns prêtèrent l'oreille, puis dirent: ‹Nous avons certes entendu une Lecture [le Coran] merveilleuse,

2. qui guide vers la droiture. Nous y avons cru, et nous n'associerons jamais personne à notre Seigneur.

3. En vérité notre Seigneur - que Sa grandeur soit exaltée - ne S'est donné ni compagne, ni enfant!

4. Notre insensé [Iblis] disait des extravagances contre Allah.

5. Et nous pensions que ni les humains ni les djinns ne sauraient jamais proférer de mensonge contre Allah.

6. Or, il y avait parmi les humains, des mâles qui cherchaient protection auprès des mâles paris les djinns mais cela ne fît qu'accroître leur détresse.

7. Et ils avaient pensé comme vous avez pensé qu'Allah ne ressusciterait jamais personne.

8. Nous avions frٍlé le ciel et Nous l'avions trouvé plein d'une forte garde et de bolides.

9. Nous

y prenions place pour écouter. Mais quiconque prête l'oreille maintenant, trouve contre lui un bolide aux aguets.

10. Nous ne savons pas si on veut du mal aux habitants de la terre ou si leur Seigneur veut les mettre sur le droit chemin.

11. Il y a parmi nous des vertueux et [d'autre] qui le sont moins: nous étions divisés en différentes sectes.

12. Nous pensions bien que nous ne saurions jamais réduire Allah à l'impuissance sur la terre et que nous ne saurions jamais le réduire à l'impuissance en nous enfuyant.

13. Et lorsque nous avons entendu le guide [le Coran], nous y avons cru, et quiconque croit en son Seigneur ne craint alors ni diminution de récompense ni oppression.

14. Il y a parmi nous les Musulmans, et il y en a les injustes [qui ont dévié]. Et ceux qui se sont convertis à l'Islam sont ceux qui ont cherché la droiture.

15. Et quant aux injustes, ils formeront le combustible de l'Enfer.

16. Et s'ils se maintenaient dans la bonne direction, Nous les aurions abreuvés, certes d'une eau abondante,

17. afin de les y éprouver. Et quiconque se détourne du rappel de son Seigneur, Il l'achemine vers un châtiment sans cesse croissant.

18. Les mosquées sont consacrées à Allah: n'invoquez donc personne avec Allah.

19. Et quand le serviteur d'Allah s'est mis debout pour L'invoquer, ils faillirent se ruer en masse sur lui..

20. Dis: ‹Je n'invoque que mon Seigneur et ne Lui associe personne›.

21. Dis: ‹Je ne possède aucun moyen

pour vous faire du mal, ni pour vous mettre sur le chemin droit›.

22. Dis: ‹Vraiment, personne ne saura me protéger contre Allah; et jamais je ne trouverai de refuge en dehors de Lui.

23. [Je ne puis que transmettre] une communication et des messages [émanant] d'Allah. Et quiconque désobéit à Allah et à son Messager aura le feu de l'Enfer pour y demeurer éternellement.

24. Puis, quand ils verront ce dont on les menaçait, ils sauront lesquels ont les secours les plus faibles et [lesquels] sont les moins nombreux.

25. Dis: ‹Je ne sais pas si ce dont vous êtes menacés est proche, ou bien, si mon Seigneur va lui assigner un délai.

26. [C'est Lui] qui connaît le mystère. Il ne dévoile Son mystère à personne,

27. sauf à celui qu'Il agrée comme Messager et qu'Il fait précéder et suivre de gardiens vigilants,

28. afin qu'Il sache s'ils ont bien transmis les messages de leur Seigneur. Il cerne (de Son savoir) ce qui est avec eux, et dénombre exactement toute chose›.

ترجمه اسپانيايي

1. Di: «Se me ha revelado que un grupo de genios estaba escuchando y decía: 'Hemos oído una Recitación maravillosa,

2. que conduce a la vía recta. Hemos creído en ella y no asociaremos nadie a nuestro Señor'.

3. Y: 'Nuestro Señor -¡exaltada sea Su grandeza!- no ha tomado compañera ni hijo'

4. Y: 'Nuestro loco decía contra Alá una solemne mentira'.

5. Y: 'Nosotros creíamos que ni los humanos ni los genios iban a proferir mentira contra Alá'.

6. Y: 'Había

humanos varones que se refugiaban en los genios varones y éstos enloquecieron más a aquéllos'.

7. Y: 'Creían ellos, como vosotros, que Alá no iba a enviar a nadie'.

8. Y: 'Hemos palpado el cielo y lo hemos encontrado lleno de guardianes severos y de centellas'.

9. Y: 'Nos sentábamos allí, en sitios apropiados para oír. Pero todo aquél que escucha, al punto encuentra una centella que le acecha'.

10. Y: 'No sabemos si se quiere mal a los que están en la tierra o si su Señor quiere dirigirles bien'.

11. Y: 'Entre nosotros hay unos que son justos y otros que no. Seguimos doctrinas diferentes'.

12. Y: 'Creíamos que no podríamos escapar a Alá en la tierra, ni aun huyendo'.

13. Y: 'Cuando oímos la Dirección, creímos en ella. Quien cree en su Señor no teme daño ni injuria'.

14. Y: 'Entre nosotros los hay que se someten a Alá y los hay que se apartan. Los que se someten a Alá han elegido la rectitud.

15. Los que se apartan, en cambio, son leña para la gehena'.

16. Y: 'Si se hubieran mantenido en la vía recta, les habríamos dado de beber agua abundante

17. para probarles. A quien se desvíe de la Amonestación de su Señor, Él le conducirá a un duro castigo'.

18. Y: 'Los lugares de culto son de Alá. ¡No invoquéis a nadie junto con Alá!'

19. Y: 'Cuando el siervo de Alá se levantó para invocarle, poco les faltó para, en masa, arremeter contra él'».

20. Di:

«Invoco sólo a mi Señor y no Le asocio nadie».

21. Di: «No puedo dañaros ni dirigiros».

22. Di: «Nadie me protegerá de Alá y no encontraré asilo fuera de Él.

23. Sólo un comunicado de Alá y Sus mensajes». A quien desobedezca a Alá y a Su Enviado le espera el fuego de la gehena, en el que estará eternamente, para siempre.

24. Hasta que, cuando vean aquello con que se les ha amenazado, sabrán quién es el que recibe auxilio más débil y quién es numéricamente inferior.

25. Di: «No sé si está cerca aquello con que se os ha amenazado o si mi Señor lo retardará aún.

26. El Conocedor de lo oculto. No descubre a nadie lo que tiene oculto,

27. salvo a aquél a quien acepta como enviado. Entonces, hace que le observen por delante y por detrás,

28. para saber si han transmitido los mensajes de su Señor. Abarca todo lo concerniente a ellos y lleva cuenta exacta de todo»

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. Sprich: «Es ward mir offenbart, daك eine Schar der Dschinn zuhِrte; sie sprachen: "Fürwahr, wir haben einen wunderbaren Koran gehِrt,

2. Der zur Rechtschaffenheit leitet; so haben wir an ihn geglaubt, und wir werden unserem Herrn nie jemanden zur Seite stellen.

3. Und die Majestنt unseres Herrn ist hoch erhaben. Er hat Sich weder Gattin noch Sohn zugesellt.

4. Und die Toren unter uns pflegten abscheuliche Lügen wider Allah zu نuكern.

5. Und wir hatten angenommen, weder Menschen noch Dschinn würden

je eine Lüge über Allah sprechen.

6. Und freilich pflegten einige Leute unter den gewِhnlichen Menschen bei einigen Leuten unter den Dschinn Schutz zu suchen, so daك sie (letztere) in ihrer Bosheit bestنrkten;

7. Und freilich dachten sie, ebenso wie ihr denket, Allah würde nie einen (Propheten) erwecken.

8. Und wir suchten den Himmel, doch wir fanden ihn mit starken Wنchtern und schieكenden Sternen erfüllt.

9. Und wir pflegten auf einigen seiner Sitze zu sitzen, um zu lauschen. Wer aber jetzt lauscht, der findet einen schieكenden Stern für sich auf der Lauer.

10. Wir wissen nicht, ob Bِses für die beabsichtigt ist, die auf Erden sind, oder ob ihr Herr Gutes für sie im Sinne hat.

11. Manche unter uns sind solche, die recht handeln, und manche unter uns sind weit davon entfernt; wir sind Sekten, die verschiedene Wege gehen.

12. Und wir wissen, daك wir auf keine Weise Allah auf Erden zuschanden machen kِnnen, noch kِnnen wir Ihm durch Flucht entrinnen.

13. Als wir von der Führung vernahmen, da glaubten wir an sie. Und wer an seinen Herrn glaubt, der fürchtet weder Einbuكe noch Unrecht.

14. Und manche unter uns sind Gottergebene, und manche unter uns sind vom rechten Wege abgewichen."» Und die sich ergeben - diese haben den rechten Weg gesucht.

15. Die aber vom rechten Wege abweichen, sie werden Brennstoff der Hِlle sein.

16. Wenn sie den (rechten) Pfad einhalten, dann werden Wir ihnen Wasser zu trinken geben in Fülle,

17. Um sie dadurch zu prüfen. Wer sich dann abwendet von der

Ermahnung seines Herrn - Er wird ihn in eine zunehmende Strafe stoكen.

18. Alle Stنtten der Anbetung sind Allahs; so rufet niemanden an neben Allah.

19. Und wenn ein Diener Allahs aufsteht, zu Ihm zu beten, dann umdrنngen sie ihn, daك sie ihn fast erdrücken.

20. Sprich: «Ich rufe einzig meinen Herrn an, und ich stelle Ihm niemanden zur Seite.»

21. Sprich: «Ich habe nicht die Macht, euch Schaden zuzufügen oder Nutzen.»

22. Sprich: «Fürwahr, keiner kann mich vor Allah beschützen, noch kann ich eine Zuflucht finden auكer Ihm.

23. (Mein Amt ist) nur die _bermittlung (der Offenbarung) von Allah und Seiner Botschaften.» Und die sich Allah widersetzen und Seinem Gesandten, für die ist das Feuer der Hِlle, darin sie bleiben sollen auf lange Zeit.

24. Wenn sie dann das sehen werden, was ihnen angedroht ward, so werden sie erfahren, wer schwنcher ist an Helfern und geringer an Zahl.

25. Sprich: «Ich weiك nicht, ob das, was euch angedroht ward, nahe ist, oder ob mein Herr eine lange Frist dafür angesetzt hat.»

26. Kenner des Verborgenen - Er enthüllt keinem Seine Geheimnisse,

27. Auكer allein dem, den Er erwنhlt, nنmlich einem Gesandten. Und dann lنكt Er eine Schutzwache vor ihm schreiten und hinter ihm,

28. Damit Er wisse, daك sie (Seine Gesandten) die Botschaften ihres Herrn verkündet haben. Er umfaكt alles, was bei ihnen ist, und Er führt Buch über alle Dinge.

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. Di': « Mi è stato rivelato che un gruppo di dèmoni ascoltarono e dissero:

" Invero abbiamo ascoltato una Lettura meravigliosa ,

2. che conduce sulla retta via; abbiamo creduto in essa e non assoceremo nessuno al nostro Signore.

3. In verità Egli - esaltata sia la Sua Maestà - non si è preso né compagna né figlio.

4. Uno stolto dei nostri diceva menzogne contro Allah.

5. Pensavamo che né gli uomini né i dèmoni potessero proferire menzogne contro Allah.

6. Invero c'erano degli uomini che si rifugiavano presso i dèmoni , e questo non fece che aumentare la loro follia:

7. anch'essi pensavano, come lo pensavate voi, che Allah non avrebbe resuscitato nessuno .

8. Invero abbiamo sfiorato il cielo, ma lo abbiamo trovato munito di temibili guardiani e di bolidi fiammeggianti .

9. Ci sedevamo [un tempo] in sedi appropriate, per ascoltare. Ma ora chi vuole origliare trova un bolide fiammeggiante in agguato .

10. Noi non sappiamo se sia stata decretata una sventura per coloro che stanno sulla terra, o se il loro Signore li voglia guidare [al bene].

11. Tra noi ci sono dei giusti e altri che non lo sono: siamo in diverse sette.

12. Pensavamo che mai avremmo potuto annullare [la potenza di] Allah sulla terra e che non avremmo mai potuto sfuggire [a Lui] .

13. Quando udimmo la Guida, credemmo; e chi crede nel suo Signore non teme danno né offesa.

14. [Ora] tra noi ci sono i musulmani e i ribelli. I musulmani sono quelli che hanno scelto la Retta via.

15. I ribelli, invece, saranno combustibile dell'Inferno".

16.

Se si manterranno sulla Retta via, Noi li disseteremo di acqua abbondante

17. per metterli colà alla prova . Allah condurrà ad un castigo incessantemente più severo chi avrà trascurato il monito del suo Signore.

18. Le moschee appartengono ad Allah: non invocate nessuno insieme con Lui

19. Quando il servo di Allah si levò per invocarLo, poco mancò che lo stringessero [fino a soffocarlo]! » .

20. Di': « Non invoco altri che il mio Signore e non Gli associo alcunché».

21. Di': « In verità non posso né nuocervi, né giovarvi».

22. Di': « In verità nessuno potrà proteggermi da Allah e mai troverò rifugio all'infuori di Lui,

23. se non comunicando, In nome di Allah, i Suoi messaggi». Coloro che disobbediranno ad Allah e al Suo Messaggero, avranno il fuoco dell'Inferno e vi rimarranno in perpetuo per sempre.

24. Quando poi vedranno quello che è stato promesso loro, allora sapranno chi avrà avuto l'alleato più debole e [chi sarà stato] numericamente esiguo!

25. Di': « Io non so se quello che vi è stato promesso è imminente o se il mio Signore vorrà ritardarlo:

26. [Egli è] Colui che conosce l'invisibile e non lo mostra a nessuno,

27. se non a un messaggero di cui si compiace, che fa precedere e seguire da una guardia [angelica],

28. per sapere se [i profeti] hanno trasmesso i messaggi del loro Signore. Gli è ben noto tutto ciò che li concerne e tiene il conto di tutte le cose».

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1.

Cкaжи: "Oткpытo мнe, чтo cлyшaл coнм джиннoв, и cкaзaли oни: "Пoиcтинe, cлышaли мы Kopaн дивный!

2. Oн вeдeт к пpямoмy пyти. И yвepoвaли мы в нeгo, и никoгдa нe пpeдaдим мы нaшeмy Гocпoдy никoгo.

3. И Oн - дa пpeвoзнeceнo бyдeт дocтoинcтвo Гocпoдa нaшeгo! - нe бpaл Ceбe ни пoдpyги, ни peбeнкa.

4. Гoвopил глyпeц cpeди нac нa Aллaxa чpeзмepнoe.

5. Mы дyмaли, чтo никoгдa нe бyдyт гoвopить люди и джинны нa Aллaxa лoжь.

6. Myжи cpeди людeй пpибeгaли к мyжaм cpeди джиннoв, и oни пpибaвили им бeзyмия.

7. Oни дyмaли, кaк дyмaли и вы, чтo никoгдa Aллax нe пoшлeт никoгo.

8. И мы кocнyлиcь нeбa и нaшли, чтo oнo нaпoлнeнo cтpaжaми мoгyчими и cвeтoчaми.

9. И мы cидeли oкoлo нeгo нa ceдaлищax, чтoбы cлyшaть, нo ктo пpиcлyшивaeтcя тeпepь, тoт нaxoдит для ceбя пoдcтepeгaющий cвeтoч.

10. И мы нe знaeм, злo ли жeлaлocь для тex, ктo нa зeмлe, или жeлaл им Гocпoдь иx пpямoгo пyти.

11. И ecть cpeди нac блaгиe, и ecть cpeди нac тe, ктo нижe этoгo; мы были дopoгaми paзными.

12. И мы дyмaли, чтo никoгдa нe oбeccилим мы Aллaxa нa зeмлe, и никoгдa нe oбeccилим Eгo бeгcтвoм.

13. И мы, кoгдa ycлышaли пpo пpямoй пyть, мы yвepoвaли в нeгo; a ктo yвepyeт в Гocпoдa cвoeгo, тoт нe бoитcя oбиды и бeзyмcтвa.

14. И cpeди нac ecть пpeдaвшиe ceбя Aллaxy, и cpeди нac ecть oтcтyпившиe; a ктo пpeдaл ceбя, тe пoшли пpямым пyтeм,

15. a oтcтyпившиe - oни дpoвa для гeeнны".

16. A ecли бы oни ycтoяли пpямo нa пyти, Mы нaпoили

бы иx вoдoй oбильнoй,

17. чтoбы иcпытaть иx oб этoм; a ктo oтвpaщaeтcя oт пoминaния Гocпoдa cвoeгo, тoгo ввeдeт Oн в нaкaзaниe тягocтнoe.

18. Mecтa пoклoнeния - для Aллaxa, пoэтoмy нe пpизывaйтe c Aллaxoм никoгo!

19. И кoгдa пoднялcя paб Aллaxa, взывaя к Heмy, тo oни гoтoвы были coбpaтьcя вoкpyг нeгo гycтoтoй.

20. Cкaжи: "Я взывaю к Гocпoдy cвoeмy и нe пpидaю Eмy в coтoвapищи никoгo!"

21. Cкaжи: "Я нe pacпopяжaюcь для вac ни злoм, ни пpямым пyтeм".

22. Cкaжи: "Meня нe зaщитит oт Aллaxa никтo, и я нe нaйдy пoмимo Heгo yбeжищa" -

23. кpoмe пepeдaчи oт Aллaxa и Eгo пocлaний. A ктo не пoвинyeтcя Aллaxy и Eгo пocлaникy, для тoгo - oгoнь гeeнны, в кoтopoм oни бyдyт вeчнo пpeбывaть, -

24. пoкa oни нe yвидят тoгo, чтo былo им oбeщaнo, и yзнaют oни тoгдa, ктo cлaбee пo пoмoщникaм и мeньшe пo чиcлy.

25. Cкaжи: "Я нe знaю, близкo ли тo, чтo вaм oбeщaнo, или Aллax ycтaнoвил для этoгo пpeдeл

26. - вeдaющий coкpoвeннoe; и нe дacт Oн yзнaть coкpoвeннoe y Heгo никoмy,

27. кpoмe тex, к кoмy Oн coблaгoвoлил кaк к пocлaнникy, и тoгдa Oн вeдeт пpeд ним и пoзaди eгo нaблюдaтeля,

28. чтoбы знaть Eмy, чтo oни пepeдaли пocлaния cвoeгo Гocпoдa. Oн oбъeмлeт вce, чтo y ниx, и иcчиcлил вcякyю вeщь cчeтoм".

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm Allah adiyle.

1- De ki: Bana vahyedildi bu gerçekten de; cinlerin bir topluluًu, beni dinlediler de üphe yok ki dediler, biz, a lacak bir Kur’ân duyduk.

2- Doًru yolu gِstermede, derken inandk ona ve kesin olarak hiçbir kimseyi,

Rabbimize ortak saymayacaًz.

3- Ve üphe yok ki Rabbimizin ân, yücelerden de yüce, ne bir arkada edinmi tir ve ne bir oًul.

4- Ve üphe yok ki akl olmayanmz, Allah hakknda saçma ve bo lâflar ediyormu

5- Ve bizse üphe yok ki ne insanlar, ne de cinler, Allah hakknda yalan eyler sِylemez sanyorduk.

6- Ve gene üphe yok ki insanlardan bâz kimseler, cinlerden bâzlarna sًnyorlar da onlarn ta knlًn, zulümlerini arttryorlar.

7- Ve üphe yok ki onlar da sizin sandًnz gibi Allah'n, kesin olarak hiçbir kimseyi tekrar diriltmiyeceًini sanyorlar.

8- Ve gerçekten de biz, gًِü yokladk da orasn, kuvvetli bekçilerle ve ihaplarla dolu bulduk.

9- Ve gerçekten de biz, orada, bir sِz duymak için bâz yerlere otururduk, fakat imdi kim, dinlemeye kalk sa kendisini gِzetliyen bir ihap buluyor.

10- Ve gerçekten de bilmiyoruz, yeryüzündekilere bir kِtülük gelmesi mi isteniyor, yoksa Rabbleri, onlara doًru yolu buldurmay m diledi?

11- Ve gerçekten bizden temiz ki iler de vard, içimizde, bِyle olmayanlar da vard; ayr-ayr yollar tutmu tuk.

12- Ve gerçekten de iyice anladk ki yeryüzünde Allah' âciz brakmamza imkân yok ve kaçmakla da aslâ onu acze dü üremeyiz.

13- Ve gerçekten de doًru yolu gِsteren Kur'ân' duyunca inandk ona; kim Rabbine inanrsa artk ne mükâfâtn azalmasndan korkar, ne de zulümden ve kِtülükten.

14- Ve gerçekten de bizden, Müslüman olanlar da var, gerçekten sapp zulmedenler de; artk kimler Müslüman olursa onlardr doًruluk yolunu arayp bulanlar.

15- Fakat gerçekten sapp zulmedenlere gelince, onlar da cehenneme odun olurlar.

16- Ve eًer yolda dosdoًru yürüselerdi onlar bol-bol suvarrdk elbette.

17- Snamak için onlar bِylece ve kim,

Rabbini anmaktan yüz çevirirse onu, gittikçe artp duran bir azâba sokar.

18- Ve üphe yok ki secde edilen yerler, Allah'a âittir, artk orada Allah'la berâber hiçbir kimseyi çaًrmayn.

19- Ve üphe yok ki Allah'n kulu, ona çaًrmaya kalkt m cinler, ِylesine toplanyorlard etrafna ki neredeyse birbirlerini ezeceklerdi.

20- De ki: Ben, ancak Rabbime çaًrmadaym ve ona, hiçbir kimseyi ortak olarak kabûl etmemedeyim.

21- De ki: Benim, size bir zarar vermeye de gücüm yetmez, sizi doًru yola gِtürmeye de.

22- De ki: Beni, hiçbir kimse, Allah'n azâbndan kurtaramaz ve ben ondan ba ka sًnacak birisini de bulamam.

23- Bana dü en, ancak Allah'tan tebliًdir ve onun hükümlerini size bildirmektir; ve kim, Allah'a ve Peygamberine kar gelirse artk onun hakkdr cehennem ate i, ebedî olarak da kalr orada.

24- Sonunda, vaadedilen eyi gِrdüler mi artk bilirler kimmi yardmcs daha zayf ve say bakmndan taraftar daha az?

25- De ki: Ben bilmem, size vaadedilen pek mi yakn, yoksa Rabbim, onu bir müddet uzatt m?

26- Gizliyi bilen odur, gizlediًi ey de hiçbir kimseye açlmaz.

27- Ancak peygamberlerden seçtiًi müstesnâ; onlarn da ِnlerinde, artlarnda gِzetleyiciler yollar.

28- Gerçekten de Rablerinin elçiliklerini hakkyla yaptklarn, hükümlerini tebliً ettiklerini bilsin diye ve onlarn her hâlini de bilgisiyle kavram ku atm tr ve her eyi, bir-bir sayp tespît etmi tir.

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. (Ya Peyğəmbər!) De: "Mənə vəhy olundu ki, bir dəstə cin (Məkkə və Taif arasında sübh namazı vaxtı Qur'anı dinləyib öz həmcinslərinin yanına qayıtdıqları zaman) dedilər: "Biz çox qəribə (təsəvvür edilməz dərəcədə gözəl olan) bir Qur'an eşitdik.

2. O, (xalqa) haqq yolu göstərir.

Biz ona iman gətirdik və biz bir daha heç kəsi Rəbbimizə şərik qoşmayacağıq.

3. Həqiqətən, Rəbbimizin calalı çox ucadır. O ?zünə nə bir zövcə götürmüşdür, nə də bir uşaq!

4. Doğrusu, bizim səfehimiz (İblis) Allah barəsində tamamilə yalan (haqdan uzaq sözlər) söyləyirmiş.

5. Biz elə güman edirdik ki, nə insan, nə də cin tayfası Allah barəsində yalan danışmaz.

6. Həqiqətən, (Cahiliyyət dövründə) bə'zi insanlar bir para cinlərə pənah aparır, bununla da onların təkəbbürünü (azğınlığını) artırırdılar (cinlər özləri haqqında çox böyük fikirlərə düşürdülər).

7. Onlar (o insanlar) da siz (cinlər, yaxud o cinlər də siz insanlar) təkin elə güman edirdilər ki, Allah heç kəsi (öləndən sonra) diriltməyəcəkdir.

8. Biz (cinlər yuxarı aləm əhlinin söhbətinə oğrun-oğrun qulaq asmaq üçün) göyə qalxmaq istədik (səmanı yoxladıq), amma onun (mələklərdən ibarət) güclü gözətçilər və yandırıb-yaxan (axan) ulduzlarla dolu olduğunu gördük.

9. Biz (Muhəmməd əleyhissəlamın peyğəmbər göndərilməsindən əvvəl mələklərin söhbətinə) qulaq asmaq üçün (göyün) bə'zi yerlərində otururduq. Lakin indi kim (onların söhbətinə) qulaq asmış olsa, yandırıb-yaxan bir ulduzun onu gözlədiyini görər.

10. Biz bilmirik ki, (göyün gözətçi mələklərlə, axan ulduzlarla doldurulması və mələklərin söhbətinə qulaq asmağın bizə qadağan edilməsi ilə) yerdə olanlara bir pislik etmək istənilmişdir, yoxsa Rəbbi onlara bir xeyir diləmişdir.

11. Şübhəsiz ki, aramızda əməlisaleh olanlar da var, olmayanlar da. Biz müxtəlif firqələrə (məzhəblərə) ayrılmışıq.

12. Biz anladıq ki, yerdə də olsaq, (göyə də) qaçsaq, Allahdan (Allahın əzabından) canımızı qurtara bilmərik (heç yerdə, heç zaman Allahı aciz edə bilmərik).

13. Doğrusu, biz hidayət yolunu göstərəni (Qur'anı) dinlədiyimiz zaman ona iman gətirdik. Kim Rəbbinə iman gətirsə, nə (yaxşı əməllərinin mükafatını)

əskilməsindən, nə də haqsızlığa mə'ruz qalmaqdan (başqasının günahlarının ona yüklənməsindən) qorxar.

14. Şübhəsiz ki, aramızda (Allaha və Onun Peyğəmbəri Muhəmməd əleyhissəlama iman gətirən) müsəlmanlar da var, (haqq yoldan) çıxanlar da. Müsəlman olanlar haqq yolu axtarıb tapanlardır.

15. (Haqq yoldan) çıxanlar isə Cəhənnəm üçün odun olacaqlar (orada yandırılacaqlar)"

16. (Sonra mənə belə vəhy olundu: ) Əgər onlar (Məkkə müşrikləri) o yolda (islam dinində) doğru olsaydılar, Biz onlara (yeddi il davam edən quraqlıq və qıtlıq əsnasında) bol yağış verərdik ki,

17. Onları bununla (bu ne'mətlə) imtahana çəkək. Kim öz Rəbbini yad etməkdən üz çevirsə, (Allah) onu məşəqqətli bir əzaba düçar edər.

18. Şübhəsiz ki, (bütün) məscidlər Allaha məxsusdur. Allahdan başqa heç kəsə ibadət etməyin!

19. Allahın bəndəsi (Muhəmməd əleyhissəlam) Ona ibadət etmək (namaz qılmaq) üçün qalxdıqda (cinlər) az qalmışdı ki, onun ətrafında keçə kimi bir-birinə keçsinlər (izdihamın çoxluğundan bir-birinin üstünə minsinlər).

20. (Ya Peyğəmbər!) De: "Mən ancaq öz Rəbbimə ibadət edirəm və heç kəsi Ona şərik qoşmuram!"

21. De: "Mən sizə nə bir zərər, nə də bir xeyir vermək qüdrətinə malik deyiləm! (Bunu ancaq aləmlərin Rəbbi olan Allah edə bilər!)"

22. De: "Məni Allahdan (Allahın əzabından) heç kəs qurtara bilməz və mən də Ondan başqa heç bir sığınacaq tapa bilmərəm!

23. (Mənim əlimdən) Allah dərgahından olanı və Onun göndərdiklərini (Qur'anı və dini hökmləri) təbliğ etməkdən başqa (heç bir şey gəlməz). Allah və Onun Peyğəmbərinə asi olanları cəhənnəm odu gözləyir. Onlar orada həmişəlik qalacaqlar!"

24. Onlar təhdid olunduqlarını (qiyamətdəki, və ya Bədr vuruşundakı əzabı) gördükləri zaman kimin köməkçisinin daha zəif və sayca daha az olduğunu biləcəklər.

25. De:

"Mən sizin qorxudulduğunuz əzabın yaxın olduğunu, yaxud Rəbbimin onun üçün uzun bir müddət tə'yin edəcəyini bilmirəm!

26. Qeybi bilən ancaq Odur və ?z qeybini heç kəsə əyan etməz;

27. Bəyənib seçdiyi peyğəmbərdən başqa! (Qeybi nə bir mələk, nə də bir peyğəmbər bilər. Onun açarları ancaq Allahın əlindədir. Lakin Allah istədiyi peyğəmbərə bir mö'cüzə olaraq vəhy yolu ilə qeybdən bə'zi xəbərlər bildirər). Allah onların önündə və arxasında (mələklərdən ibarət) gözətçilər qoyar ki,

28. (Peyğəmbərlərinin) öz Rəbbinin göndərdiklərini (nə cür) təbliğ etdiyini bilsin (bəlli etsin). (Allah) onlarda olanların hamısını (peyğəmbərlərin əhvalatını və bütün əməllərini ?z elmi ilə) ehtiva etmişdir. O, hər şeyi bir-bir sayıb yazmışdır (təsbit etmişdir)!"

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. (اے پيغمبر لوگوں سے) كہہ دو كہ ميرے پاس وحي آئي ہے كہ جنوں كي ايك جماعت نے (اس كتاب كو) سنا تو كہنے لگے كہ ہم نے ايك عجيب قرآن سنا

2. جو بھلائي كا رستہ بتاتا ہے سو ہم اس پر ايمان لے آئے۔ اور ہم اپنے پروردگار كے ساتھ كسي كو شريك نہيں بنائيں گے

3. اور يہ كہ ہمارے پروردگار كي عظمت (شان) بہت بڑي ہے اور وہ نہ بيوي ركھتا ہے نہ اولاد

4. اور يہ كہ ہم ميں سے بعض بيوقوف خدا كے بارے ميں جھوٹ افتراء كرتا ہے

5. اور ہمارا (يہ) خيال تھا كہ انسان اور جن خدا كي نسبت جھوٹ نہيں بولتے

6. اور يہ كہ بعض بني آدم بعض جنات كي پناہ پكڑا كرتے تھے (اس سے) ان كي سركشي اور بڑھ گئي تھي

7. اور

يہ كہ ان كا بھي يہي اعتقاد تھا جس طرح تمہارا تھا كہ خدا كسي كو نہيں جلائے گا

8. اور يہ كہ ہم نے آسمان كو ٹٹولا تو اس كو مضبوط چوكيداروں اور انگاروں سے سے بھرا پايا

9. اور يہ كہ پہلے ہم وہاں بہت سے مقامات ميں (خبريں) سننے كے لئے بيٹھا كرتے تھے۔ اب كوئي سننا چاہے تو اپنے لئے انگارا تيار پائے

10. اور يہ كہ ہميں معلوم نہيں كہ اس سے اہل زمين كے حق ميں برائي مقصود ہے يا ان كے پروردگار نے ان كي بھلائي كا ارادہ فرمايا ہے

11. اور يہ كہ ہم ميں كوئي نيك ہيں اور كوئي اور طرح كے۔ ہمارے كئي طرح كے مذہب ہيں

12. اور يہ كہ ہم نے يقين كرليا ہے كہ ہم زمين ميں (خواہ كہيں ہوں) خدا كو ہرا نہيں سكتے اور نہ بھاگ كر اس كو تھكا سكتے ہيں

13. اور جب ہم نے ہدايت (كي كتاب) سني اس پر ايمان لے آئے۔ تو جو شخص اپنے پروردگار پر ايمان لاتا ہے اس كو نہ نقصان كا خوف ہے نہ ظلم كا

14. اور يہ كہ ہم ميں بعض فرمانبردار ہيں اور بعض (نافرمان) گنہگار ہيں۔ تو جو فرمانبردار ہوئے وہ سيدھے رستے پر چلے

15. اور جو گنہگار ہوئے وہ دوزخ كا ايندھن بنے

16. اور (اے پيغمبر) يہ (بھي ان سے كہہ دو) كہ اگر يہ لوگ سيدھے رستے پر رہتے تو ہم ان كے پينے كو بہت سا پاني ديتے

17. تاكہ اس سے ان كي آزمائش كريں۔ اور جو شخص اپنے پروردگار كي

ياد سے منہ پھيرے گا وہ اس كو سخت عذاب ميں داخل كرے گا

18. اور يہ كہ مسجديں (خاص) خدا كي ہيں تو خدا كے ساتھ كسي اور كي عبادت نہ كرو

19. اور جب خدا كے بندے (محمد) اس كي عبادت كو كھڑے ہوئے تو كافر ان كے گرد ہجوم كرلينے كو تھے

20. كہہ دو كہ ميں تو اپنے پروردگار ہي كي عبادت كرتا ہوں اور كسي كو اس كا شريك نہيں بناتا

21. (يہ بھي) كہہ دو كہ ميں تمہارے حق ميں نقصان اور نفع كا كچھ اختيار نہيں ركھتا

22. (يہ بھي) كہہ دو كہ خدا (كے عذاب) سے مجھے كوئي پناہ نہيں دے سكتا۔ اور ميں اس كے سوا كہيں جائے پناہ نہيں ديكھتا

23. ہاں خدا كي طرف سے احكام كا اور اس كے پيغاموں كا پہنچا دينا (ہي) ميرے ذمے ہے۔ اور جو شخص خدا اور اس كے پيغمبر كي نافرماني كرے گا تو ايسوں كے لئے جہنم كي آگ ہے ہميشہ ہميشہ اس ميں رہيں گے

24. يہاں تك كہ جب يہ لوگ وہ (دن) ديكھ ليں گے جس كا ان سے وعدہ كيا جاتا ہے تب ان كو معلوم ہو جائے گا كہ مددگار كس كے كمزور اور شمار كن كا تھوڑا ہے

25. كہہ دو كہ جس (دن) كا تم سے وعدہ كيا جاتا ہے ميں نہيں جانتا كہ وہ (عن) قريب (آنے والا ہے) يا ميرے پروردگار نے اس كي مدت دراز كر دي ہے

26. (وہي) غيب (كي بات) جاننے والا ہے اور كسي پر اپنے غيب كو ظاہر نہيں كرتا

27.

ہاں جس پيغمبر كو پسند فرمائے تو اس (كو غيب كي باتيں بتا ديتا اور اس) كے آگے اور پيچھے نگہبان مقرر كر ديتا ہے

28. تاكہ معلوم فرمائے كہ انہوں نے اپنے پروردگار كے پيغام پہنچا ديئے ہيں اور (يوں تو) اس نے ان كي سب چيزوں كو ہر طرف سے قابو كر ركھا ہے اور ايك ايك چيز گن ركھي ہے

ترجمه پشتو

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

$ (23)

$ (24)

$ (25)

$ (26)

$ (27)

$ (28)

ترجمه كردي

1. Bi navê Yezdanê Dilovan ê Dilovîn (Muhammed! tu ji bona wan ra aha) bêje: "bi rastî li bal min da hatîye niqandinê, ku çend nijdewanê ji cunûkan eva (Qu'ran a) guhdarî kirine û paşê ji hev ra (aha) gotine: "Bi rastî me guhdarî ya Qu'ran-eke sodret kirîye.

2. Ewa (Qu'ran a) beledî ya rê ya rast dike, îdî me jî bi wê (Qu'ran ê) bawer kir. Îdî em tu kesî naxne hempaê Xuda yê xwe.

3. Bi rastî temtêla Xuda yê me ji her kemasîyan paqij e (Xuda yê me) qe ji bona xwe ra tu hevalê jînê zar ne girtine.

4. Bi rastî nezan û evsenene me di hemberê Yezdan da mijûlîne necê dibêjin.

5. Bi rastî me guman dikir, ku meriv û cunûk li ser (navê) Yezdan derewan nakin.

6. Bi rastî mêrne ji merivan hane! xwe diavîtne berbextê mêrne ji cunûkan, îdî meçetiran jî xwe pir qure dikirin.

7. Bi rastî (cunûkan jî) wekî we guman dikirin, ku Yez¬dan tu kesî (ji piştî mirinê) ranake naşîn civîne.

8. Bi rastî me destê xwe da ezmana; me (dêna) xwe dayê, ku nobedarê zor û alava (agirva) tijî bû.

9. Bi rastî ji bona guhdarîyê, em di

şûnê xurî da di (ez¬man) da rûdiniştin, îdî kîjan di naha da guhdarî bike alava nobedarekî dîdeban rastê wî tê.

10. Bi rastî me nizanîye gelo (Xuda) ji bona wanê di zemîn da sikatî va ye, ya jî Xuda yê wan ji bona wan ra qencî va ye?

11. Bi rastî ji me (cunûkan) aştîkar hene, ça ji me ne aştîkar jî hene, ji bo ku em di rê û olê cure û cure dabûn evan nemekhevyan çê dibûn.

12. Bi rastî me guman dikir ku em nikarin di zemîn da Yezdan bêzar bikin û rava me jî (Yezdan) bêzar nake (ku me celat neke).

13. Gava me bi rastî beledî bihîst, îdî me bi wê (Qu'ran) ê bawer kir. Kîjan bi Xuda yê xwe bawer bike, îdî ewa bila ji kêmaya xelat û celat kirinê netirse.

14. Û bi rastî ji me Misilman jî hene û ji me ji rê ya (rast) derketî jî hene, îdî kîjan Misilman bibe,ewan li rê ya rast geryane.

15. Ewanê ji rê ya rast derketine hene! Îdî ewan ji bona doje ra bûne ardûk.

16. (Yezdan li ser gotina meçêtiran aha dibêje): "heke ewan (cunûkan) di rê ya rast da bi çûnan, meyê ewan bi aveke pir av bidan (ku rojînê wan pir bibû ya).

17. Ji bo ku em ewan di qencîyan da biceribînin (ka sipasî ya qencîne me dikin, ya qe nakin. Û kîjan ji sipasî ya Xuda yê xwe rû bifitilîne (Xuda yê wî) ewî dixe şapateke serberjêrkar.

18. Bi rastî mizgevt hemû ji bona

Yezdan r anin, îdî hûn (di wan mizgevtan da) ji tu kesî ra perestî nekin.

19. Bi rastî gava bendeyê Yezdan rabûye gazî bal perestî ya wî kirîye (ewan cunûkan) nêzîk dibûn, ku wekî kulavan ( li dora Pêxember bicivin) ewî binixîmînin.

20. (Muhenuned! tu ji bona wan ra aha) bêje: "ez hey bi rastî perestî ya Xu¬da yê xwe dikim. Û ez ji bona Xuda yê xwe ra jî, tu kesî naxme hempa".

21. Tu (ji bona wan ra aha) bêje: "bi rastî ez ji bona we ra qe tu zîyan û rehberî nakim".

22. Tu (ji bona wan ra) bêje, "bi rastî (heke Yezdan nexwaşyekî bide min) tu kes ji pêştirê wî min naparisîne, ez ji pêştirê Yezdan jî rastê tu kesekî, ku xwe bavêjime berbextê wî nayêm."

23. Ez hey (wan bi yarne) Yezdan û pêxemberî ya wî ku li bal min da hînartîye, li bal we da radigihinim. Kîjan bê gotina Yezdan û qasidê wî bike, îdî ji bona wî ra agirê dojê heye. Ewanê di dojê da her bimînin.

24. Heya ewan, ewê şapata, ku ji bona wan ra hatîye peyman danê dibînin, îdî ewanê bizanin ka bi arîkar kê bêwec û hindikin.

25.(Muhemmed! tu ji bona wan ra aha) bêje: "Bi rastî ez nizanim; gelo ewa (şapata) ji bona wan ra hatîye peymandanê nezîke ya jî Xuda yê minê ji bona wî ra danekî dirêj çêke.

26. Zana yê bi veşartîyan, hey (Yezdan ê), îdî tu kes li ser veşartînê (Yezdan da) nayê.

27. Ji pêştirê ewan qasidên, ku

bi xweber ji bona zanîna wan ra qayîl be. Loma îdî (Yezdan) di ber û paşî ya wan (qasidan) dadîdevanan digerîn e.

28. (Yezdan aha) dike; ji bona ku ewa bizane bi rastî ewan pêxemberan fermanê Xuda yê ragihandine. Û çiz anîn li bal wan heye ewî ewn hemû hildane binê zanîna xwe û hemû tişt jî jimartin e.

ترجمه اندونزي

Dan sesungguhnya kami dahulu dapat menduduki beberapa tempat di langit itu untuk mendengar- dengarkan (berita- beritanya). Tetapi sekarang barang siapa yang (mencoba) mendengar- dengarkan (seperti itu) tentu akan menjumpai panah api yang mengintai (untuk membakarnya).(9)

Dan sesungguhnya kami tidak mengetahui (dengan adanya penjagaan itu) apakah keburukan yang dikehendaki bagi orang yang di bumi ataukah Tuhan mereka menghendaki kebaikan bagi mereka.(10)

Dan sesungguhnya di antara kami ada orang- orang yang saleh dan di antara kami ada (pula) yang tidak demikian halnya. Adalah kami menempuh jalan yang berbeda- beda.(11) (2)

Dan sesungguhnya kami mengetahui, bahwa kami sekali- kali tidak akan dapat melepaskan diri (dari kekuasaan) Allah di muka bumi dan sekali- kali tidak (pula) dapat melepaskan diri (daripada) Nya dengan lari.(12) (3)

Dan sesungguhnya kami tatkala mendengar petunjuk (Al Quran), kami beriman kepadanya. Barang siapa beriman kepada Tuhannya, maka ia tidak takut akan pengurangan pahala dan tidak (takut pula) akan penambahan dosa dan kesalahan.(13) (4)

Dan sesungguhnya di antara kami ada orang- orang yang taat dan ada (pula) orang- orang yang menyimpang dari kebenaran. Barang siapa yang taat, maka mereka itu benar- benar telah memilih jalan yang lurus.(14) (5)

Adapun orang- orang yang menyimpang dari kebenaran, maka mereka

menjadi kayu api neraka Jahanam".(15) (6)

Dan bahwasanya: jika mereka tetap berjalan lurus di atas jalan itu (agama Islam), benar- benar Kami akan memberi minum kepada mereka air yang segar (rezeki yang banyak).(16) (7)

Untuk Kami beri cobaan kepada mereka padanya. Dan barang siapa yang berpaling dari peringatan Tuhannya, niscaya akan dimasukkan- Nya ke dalam azab yang amat berat.(17) (8)

Dan sesungguhnya mesjid- mesjid itu adalah kepunyaan Allah. Maka janganlah kamu menyembah seseorang pun di dalamnya di samping (menyembah) Allah. (18) (9)

Dan bahwasanya tatkala hamba Allah (Muhammad) berdiri menyembah- Nya (mengerjakan ibadah), hampir saja jin- jin itu desak mendesak mengerumuninya.(19) (10)

Katakanlah:" Sesungguhnya aku hanya menyembah Tuhanku dan aku tidak mempersekutukan sesuatu pun dengan- Nya".(20) (11)

Katakanlah:" Sesungguhnya aku tidak kuasa mendatangkan sesuatu kemudaratan pun kepadamu dan tidak (pula) sesuatu kemanfaatan".(21) (12)

Katakanlah:" Sesungguhnya aku sekali- kali tiada seorang pun yang dapat melindungiku dari (azab) Allah dan sekali- kali tiada akan memperoleh tempat berlindung selain daripada- Nya".(22) (13)

Akan tetapi (aku hanya) menyampaikan (peringatan) dari Allah dan risalah- Nya. Dan barang siapa yang mendurhakai Allah dan Rasul- Nya maka sesungguhnya baginyalah neraka Jahanam, mereka kekal di dalamnya selama- lamanya. (23) (14)

Sehingga apabila mereka melihat azab yang diancamkan kepada mereka, maka mereka akan mengetahui siapakah yang lebih lemah penolongnya dan lebih sedikit bilangannya.(24) (15)

Katakanlah:" Aku tidak mengetahui, apakah azab yang diancamkan kepadamu itu dekat ataukah Tuhanku menjadikan bagi (kedatangan) azab itu, masa yang panjang".(25) (16)

(Dia adalah Tuhan) Yang Mengetahui yang gaib, maka Dia tidak memperlihatkan kepada seorang pun tentang yang gaib itu.(26)

(17)

Kecuali kepada rasul yang diridai- Nya, maka sesungguhnya Dia mengadakan penjaga- penjaga (malaikat) di muka dan di belakangnya.(27) (18)

Supaya Dia mengetahui, bahwa sesungguhnya rasul- rasul itu telah menyampaikan risalah- risalah Tuhannya, sedang (sebenarnya) ilmu- Nya meliputi apa yang ada pada mereka, dan Dia menghitung segala sesuatu satu persatu.(28) (19)

Dengan menyebut nama Allah Yang Maha Pemurah lagi Maha Penyayang. (20)

Hai orang yang berselimut (Muhammad)(1) (21)

bangunlah (untuk sembahyang) di malam hari, kecuali sedikit (daripadanya),(2) (22)

(yaitu) seperduanya atau kurangilah dari seperdua itu sedikit,(3) (23)

atau lebih dari seperdua itu. Dan bacalah Al Quran itu dengan perlahan- lahan.(4) (24)

Sesungguhnya Kami akan menurunkan kepadamu perkataan yang berat(5) (25)

Sesungguhnya bangun di waktu malam adalah lebih tepat (untuk khusyuk) dan bacaan di waktu itu lebih berkesan.(6) (26)

Sesungguhnya kamu pada siang hari mempunyai urusan yang panjang (banyak).(7) (27)

Sebutlah nama Tuhanmu, dan beribadahlah kepada- Nya dengan penuh ketekunan.(8) (28)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Katakanlah (wahai Muhammad): "Telah diwahyukan kepadaku, bahawa sesungguhnya: satu rombongan jin telah mendengar (Al-Quran yang aku bacakan), lalu mereka (menyampaikan hal itu kepada kaumnya dengan) berkata: `Sesungguhnya kami telah mendengar Al-Quran (sebuah Kitab Suci) yang susunannya dan kandungannya sungguh menakjubkan! (1)

`Kitab yang memberi panduan ke jalan yang betul, lalu kami beriman kepadanya, dan kami tidak sekali-kali akan mempersekutukan sesuatu makhluk dengan Tuhan kami. (2)

`Dan (ketahuilah wahai kaum kami!) Bahawa sesungguhnya: tertinggilah kebesaran dan keagungan Tuhan kita daripada beristeri atau beranak. (3)

`Dan (dengan ajaran Al-Quran nyatalah) bahawa sesungguhnya: (ketua) yang kurang akal pertimbangannya dari

kalangan kita telah mengatakan terhadap Allah kata-kata yang melampaui kebenaran; (4)

`Dan bahawa sesungguhnya (nyatalah kesalahan) kita menyangka bahawa manusia dan jin tidak sekali-kali akan berani mengatakan sesuatu yang dusta terhadap Allah. (5)

`Dan bahawa sesungguhnya adalah (amat salah perbuatan) beberapa orang dari manusia, menjaga dan melindungi dirinya dengan meminta pertolongan kepada ketua-ketua golongan jin, kerana dengan permintaan itu mereka menjadikan golongan jin bertambah sombong dan jahat. (6)

`Dan bahawa sesungguhnya (tidaklah benar) manusia menyangka sebagaimana yang kamu sangka, bahawa Allah tidak sekali-kali mengutuskan sebarang Rasul (atau tidak akan membangkitkan manusia pada hari kiamat). (7)

`Dan bahawa sesungguhnya kami telah berusaha mencari berita langit, lalu kami dapati langit itu penuh dengan pengawal-pengawal yang sangat kuat kawalannya, dan (dengan rejaman-rejaman) api yang menyala. (8)

`Padahal sesungguhnya kami dahulu biasa menduduki tempat-tempat (perhentian) di langit untuk mendengar (percakapan penduduknya); maka sekarang sesiapa yang cuba mendengar, akan mendapati api yang menyala yang menunggu merejamnya. (9)

`Dan bahawa sesungguhnya kami tidak mengetahui adakah (dengan adanya kawalan langit yang demikian) hendak menimpakan bala bencana kepada penduduk bumi, atau pun Tuhan mereka hendak melimpahkan kebaikan kepada mereka? (10)

`Dan bahawa sesungguhnya (memang maklum) ada di antara kita golongan yang baik keadaannya, dan ada di antara kita yang lain dari itu; kita masing-masing adalah menurut jalan dan cara yang berlainan. (11)

`Dan bahawa sesungguhnya kita (sekarang) mengetahui, bahawa kita tidak sekali-kali akan dapat melepaskan diri dari balasan Allah (walau di mana sahaja kita berada) di bumi, dan kita juga tidak sekali-kali akan dapat melarikan diri dari balasanNya (walau ke langit sekalipun). (12)

`Dan bahawa sesungguhnya kami, ketika mendengar petunjuk (Al-Quran), kami beriman kepadanya (dengan tidak bertangguh lagi); kerana sesiapa yang beriman kepada Tuhannya, maka tidaklah ia akan merasa bimbang menanggung kerugian (mengenai amalnya yang baik), dan juga tidak akan ditimpakan sebarang kesusahan. (13)

`Dan bahawa sesungguhnya (dengan datangnya Al-Quran, nyatalah) ada di antara kita golongan yang berugama Islam, dan ada pula golongan yang (kufur derhaka dengan) menyeleweng dari jalan yang benar; maka sesiapa yang menurut Islam (dengan beriman dan taat), maka merekalah golongan yang bersungguh-sungguh mencari dan menurut jalan yang benar, (14)

` Adapun orang-orang yang menyeleweng dari jalan yang benar, maka mereka menjadi bahan bakaran bagi neraka Jahannam. (15)

(Nabi Muhammad diwahyukan menerangkan lagi): "Dan bahawa sesungguhnya! Kalaulah mereka (manusia dan jin) itu berjalan betul di atas jalan (Islam), sudah tentu Kami (akan memberikan mereka sebab-sebab kemewahan, terutama) menurunkan hujan lebat kepada mereka. (16)

"(Pemberian yang demikian) untuk Kami menguji (dan menzahirkan bawaan dan keadaan) mereka dalam menikmati apa yang Kami berikan itu (adakah mereka bersyukur dan tetap betul menurut Islam); dan (ingatlah), sesiapa yang berpaling dari mengingati Tuhannya, (dengan berlaku ingkar - derhaka, maka) Tuhan akan memasukkannya ke dalam azab yang memuncak beratnya. (17)

"Dan bahawa sesungguhnya masjid-masjid itu untuk (ibadat kepada) Allah semata-mata; maka janganlah kamu seru dan sembah sesiapapun bersama-sama Allah. (18)

"Dan bahawa sesungguhnya, ketika hamba Allah (Nabi Muhammad) berdiri mengerjakan ibadat kepadaNya, mereka hampir-hampir menindih satu sama lain mengerumuninya". (19)

Katakanlah (wahai Muhammad): "Sesungguhnya aku hanyalah beribadat kepada Tuhanku semata-mata, dan aku tidak mempersekutukanNya dengan sesiapapun". (20)

Katakanlah lagi; " Sesungguhnya

aku tidak berkuasa mendatangkan sebarang mudarat dan tidak juga berkuasa mendatangkan sebarang kebaikan bagi kamu. (21)

Katakanlah lagi; "Sesungguhnya aku, tidak sekali-kali akan dapat diberi perlindungan oleh sesiapapun dari (azab) Allah (jika aku menderhaka kepadaNya), dan aku tidak sekali-kali akan mendapat tempat perlindungan selain daripadaNya, (22)

"(Aku diberi kuasa) hanya menyampaikan (wahyu) dari Allah dan perintah-perintahNya (yang ditugaskan kepadaku menyampaikannya); dan sesiapa yang menderhaka kepada Allah dan ingkarkan bawaan RasulNya, maka sesungguhnya disediakan baginya neraka Jahannam; kekalah mereka di dalamnya selama-lamanya.". (23)

(Golongan yang kufur ingkar itu tetap memandang engkau lemah dan kurang penyokong wahai Muhammad), sehingga apabila mereka melihat (azab) yang dijanjikan kepada mereka, maka (pada saat itu) mereka akan mengetahui siapakah orangnya yang lemah penolong-penolongnya, dan sedikit jumlah bilangannya. (24)

(Kalau ditanya bilakah azab itu? Maka) katakanlah: "Aku tidak mengetahui sama ada (azab) yang dijanjikan kepada kamu itu sudah dekat, atau Tuhanku menentukan bagi kedatangannya satu tempoh yang lanjut. (25)

"Tuhanlah sahaja yang mengetahui segala yang ghaib, maka Ia tidak memberitahu perkara ghaib yang diketahuiNya itu kepada sesiapapun, - (26)

"Melainkan kepada mana-mana Rasul yang di redaiNya (untuk mengetahui sebahagian dari perkara ghaib yang berkaitan dengan tugasnya; apabila Tuhan hendak melakukan yang demikian) maka Ia mengadakan di hadapan dan di belakang Rasul itu malaikat-malaikat yang menjaga dan mengawasnya (sehingga perkara ghaib itu selamat sampai kepada yang berkenaan). (27)

"(Tuhan mengadakan malaikat-malaikat itu) supaya Ia mengetahui bahawa sesungguhnya - (dengan jagaan mereka) - Rasul-rasul itu telah menyampaikan perutusan-perutusan Tuhan mereka, (dengan sempurna); pada hal Ia memang mengetahui dengan meliputi segala keadaan yang ada pada

mereka, serta Ia menghitung tiap-tiap sesuatu: satu persatu". (28)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. Sema: Imefunuliwa kwangu kuwa, kundi moja la majinni lilisikia (Qur'an) likasema: Hakika tumesikia Qur'an ya ajabu.

2. Inaongoza kwenye uongofu, kwa hiyo tumeamini, wala hatutamshirikisha yeyote na Mola wetu.

3. Na kwa hakika utukufu wa Mola wetu umetukuka, hakujifanyia mke wala mwana.

4. Na kwa hakika mpumbavu miongoni mwetu alikuwa akisema maneno ya upuuzi juu ya Mwenyeezi Mungu.

5. Nasi tulikuwa tukidhani kuwa watu na majinni hawatasema uongo juu ya Mwenyeezi Mungu.

6. Na hakika kulikuwa na watu miongoni mwa wanadamu wakijikinga kwa watu miongoni mwa majinni, hivyo wakawazidishia kiburi.

7. Na kwa hakika wao walidhani kama mlivyodhani nyinyi kuwa, Mwenyeezi Mungu hatamtuma yeyote.

8. Nasi tuliigusa mbingu tukaiona imejaa walinzi wenye nguvu na nyota zing'aazo.

9. Na hakika tulikuwa tukikaa humo katika baadhi ya makao ili kusikiliza, lakini anayetaka kusikiliza sasa atakuta kimondo kikimvizia.

10. Nasi hatujui kama shari inatakiwa kwa wale wanaokaa ardhini au Mola wao anawatakia muongozo?

11. Na hakika katika sisi wamo wema na wengine katika sisi ni kinyume cha hayo, tulikuwa njia mbalimbali.

12. Nasi tulijua kuwa hatuwezi kumshinda Mwenyeezi Mungu katika nchi wala hatuwezi kumponyoka kwa kukimbia.

13. Nasi tulipousikia muongozo, tukauamini, basi anayemwamini Mola wake hataogopa khasara wala ubaya.

14. Nasi wamo miognoni mwetu waliosilimu na wamo miongoni mwetu waovu lakini aliyesilimu basi hao ndio waliotafuta uongofu.

15. Ama wale waovu, basi wamekuwa kuni za Jahannam.

16. Na kama wangelishika kwa imara njia (iliyonyooka) tungeliwanywesha maji kwa wingi.

17.

Ili tuwajaribu kwa hayo, na anayepuuza kumkumbuka Mola wake atamsukuma kwenye adhabu ngumu.

18. Na kwa hakika Misikiti yote ni ya Mwenyeezi Mungu basi msimuombe mwingine pamoja na Mwenyeezi Mungu.

19. Na kwa hakika mja wa Mwenyeezi Mungu aliposimama kumuomba (Mola wake) walikuwa karibu kumuangukia.

20. Sema: Ninamuomba Mola wangu tu wala simshirikishi na yeyote.

21. Sema kwa hakika mimi similiki kwa ajili ya dhara juu yenu wala kheri.

22. Sema bila shaka hapana yeyote awezaye kunilinda na Mwenyeezi Mungu, wala sitapata makao ya salama ila kwake yeye tu.

23. Ila kwa kufikisha (ujumbe) utokao kwa Mwenyeezi Mungu na amri zake, na atakayemuasi Mwenyeezi Mungu na Mtume wake, basi bila shaka atapata Moto wa Jahannam watakaa humo milele.

24. Hata watakapoyaona wanayoahidiwa ndipo watakapojua ni nani mwenye msaidizi dhaifu na mwenye idadi ndogo.

25. Sema: Sijui kama yako karibu mliyoahidiwa na Mola wangu atayawekea muda mrefu.

26. Ni mjuzi wa siri wala hamdhihirishii yeyote siri yake.

27. Isipokuwa Mtume aliye mridhia, basi hakika yeye humuwekea walinzi mbele yake na nyuma yake.

28. Ili ajue (Mtume) kuwa: Wamekwisha fikisha ujumbe wa Mola wao, na anayajua (Mwenyeezi Mungu) yote waliyo nayo, na amedhibiti idadi ya kila kitu.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 57

(72) سوره جن مكى است و بيست و هشت آيه دارد (28)

[سوره الجن (72): آيات 1 تا 17] ترجمه آيات به نام خدا كه هم رحمان است و هم رحيم.

(تو اى پيامبر) بگو از راه وحى به من چنين رسيده كه ______________________________________________________ صفحه ى 58

چند نفر از طايفه جن قرآن را شنيده و سپس به بقيه گفته اند: ما قرآنى عجيب

شنيديم (1).

قرآنى كه به سوى رشد هدايت مى كند و به همين جهت بدان ايمان آورديم و هرگز احدى را شريك پروردگار خود نخواهيم گرفت (2).

و اينكه خداى تعالى پروردگار عظيم ما است نه همسرى گرفته و نه فرزندى (3).

و اينكه آنچه سفيه و نادانى از ما در باره خدا مى گفت از حق دور بود (4).

ما (كه تا كنون مشرك بوده ايم فريب خورده ايم چون) احتمال نمى داديم انس و جن به خدا دروغ ببندند ولى اينك كه قرآن به گوشمان خورد فهميديم دروغ بسته بودند (5).

و اينكه مردمى از انس به مردمى از جن پناه مى بردند و همانها باعث بيشتر شدن بدبختى انسيان مى شدند (6).

آنها هم مثل شما پنداشتند كه خدا احدى را مبعوث نمى كند (7).

و ما با آسمان تماس گرفتيم ديديم پر شده است از نگهبانان قوى و شهابها (8).

با اينكه ما قبلا به راحتى در آسمان بگوش مى نشستيم ولى امروز هر كس بخواهد چيزى بشنود شهابها را در كمين مى بيند (9).

و ديگر نمى توانيم بفهميم كه پروردگار زمينيان شر آنان را خواسته و يا رشد ايشان را خواسته است (10).

و اينكه ما نيز دو قسم هستيم بعضى براى ايمان آوردن صلاحيت دارند و بعضى ندارند و هميشه اين اختلاف در بين ما هم بوده است (11).

و اينكه ما يقين كرديم كه هيچ كس از ما نمى تواند خدا را در زمين عاجز كند و يا از زمين بگريزد به طورى كه خدا از گرفتن و عقوبت او عاجز شود (12).

و اينكه وقتى ما اين هدايت را شنيديم بدان ايمان آورديم، اينك به همه شما جنيان مى گوييم هر كس به پروردگار خود ايمان بياورد ترسى ندارد از اينكه

چيزى به ظلم از او ناقص شود و نه از اينكه ناملايمات بيچاره اش كند (13).

و اينكه ما نيز دو طايفه ايم بعضى از ما مسلمانند و بعضى منحرف پس هر كس تسليم خدا گردد راه رشد را پيش گرفته است (14).

و اما منحرفين براى دوزخ هيزم خواهند بود (15).

و اينكه اگر جن و انس بر راه رشد استقامت بورزند ما ايشان را آبى گوارا و زياد مى چشانيم (16).

تا در آن آزمايششان كنيم و كسى كه از ياد پروردگارش اعراض كند خدا او را به راه عذابى دشوار مى اندازد (17). ______________________________________________________ صفحه ى 59

بيان آيات اين سوره به داستان چند نفر از طايفه جن اشاره مى كند كه صوت قرآن را شنيدند، و ايمان آورده، به اصول معارف دين اقرار كردند. و از اين اشاره تسجيل نبوت رسول خدا (ص) نتيجه گيرى مى شود، و نيز اين سوره به وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت و مساله معاد هم اشاره مى كند. اين سوره به شهادت سياقش در مكه نازل شده.

" قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ" در اين آيه شريفه رسول گرامى خود را دستور داده كه داستان زير را براى امتش نقل كند. و منظور از اينكه بگويد" به من وحى شده" اين است كه خدا به من وحى كرده، و مفعول كلمه" استمع" قرآن است، كه البته در ظاهر آيه نيامده، چون كلام بر آن دلالت داشته. و كلمه" نفر" به معناى جماعت است، كه شامل از سه نفر تا نه نفر مى شود، اين طور مشهور است. ولى بعضى «1» گفته اند از سه تا چهل نفر را شامل مى شود.

و كلمه"

عجب"- به فتحه عين و فتحه جيم- به معناى چيزى است كه به خاطر غير عادى بودنش آدمى را به تعجب وا دارد، و اگر قرآن را عجب خواندند، براى همين بوده كه كلامى است خارق العاده، هم در الفاظش و هم در معانى و معارفش، مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه اين كلام از شخصى صادر شده كه بى سواد است، نه مى تواند بخواند و نه بنويسد.

و كلمه" رشد" به معناى رسيدن به واقع در هر نظريه است، كه خلاف آن يعنى به خطا رفتن از واقع را" غى" مى گويند. و" هدايت قرآن به سوى رشد" همان دعوت او است به سوى عقايد حق و اعمالى كه عاملش را به سعادت واقعى مى رساند.

و معناى آيه اين است كه: اى رسول! به مردم بگو به من وحى شده- خدا به من وحى كرده- كه چند نفرى از جن قرآن را شنيدند و وقتى به قوم خود برگشتند به ايشان گفتند: ما كلامى را شنيديم خواندنى، كه كلامى خارق العاده بود، و به سوى عقايد و اعمالى دعوت مى كرد كه دارنده آن عقايد و اعمال را به نيل به واقع و رسيدن به حقيقت سعادت پيروز مى گرداند.

_______________

(1) روح المعانى، ج 29، ص 82. ______________________________________________________ صفحه ى 60

گفتارى پيرامون جن [(آنچه در باره جن در آيات قرآن آمده است)]

كلمه" جن" به معناى نوعى از مخلوقات خداست كه از حواس ما مستورند، و قرآن كريم وجود چنين موجوداتى را تصديق كرده، و در آن باره مطالبى بيان كرده:

اول اينكه: اين نوع از مخلوقات قبل از نوع بشر خلق شده اند.

دوم اينكه: اين نوع مخلوق از جنس آتش خلق شده اند، هم چنان

كه نوع بشر از جنس خاك خلق شده اند، و در اين باب فرموده:" وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ" «1».

سوم اينكه: اين نوع از مخلوقات مانند انسان زندگى و مرگ و قيامت دارند، و در اين باب فرموده:" أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ" «2».

و چهارم اينكه: اين نوع از جانداران مانند ساير جانداران نر و ماده و ازدواج و توالد و تكاثر دارند، و در اين باره فرموده:" وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ" «3».

پنجم اينكه: اين نوع مانند نوع بشر داراى شعور و اراده است، و علاوه بر اين، كارهايى سريع و اعمالى شاقه را مى توانند انجام دهند، كه از نوع بشر ساخته نيست، هم چنان كه در آيات مربوطه به قصص سليمان (ع) و اينكه جن مسخر آن جناب بودند، و نيز در قصه شهر سبا آمده است.

ششم اينكه: جن هم مانند انس مؤمن و كافر دارند، بعضى صالح و بعضى ديگر فاسدند، و در اين باره آيات زير را مى خوانيم" وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" «4»،" إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ" «5»،" وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ" «6»،" وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ" «7»، و

_______________

(1) جان راى ما قبلا از آتشى سموم آفريده بوديم. سوره حجر، آيه 27.

(2) اينان كسانيند كه همان عذابهايى كه امت هاى گذشته جنى و انسى راى منقرض كرده بود، برايشان حتمى شده. سوره احقاف، آيه 18.

(3) و اينكه مردانى از انس بودند كه به مردانى از جن پناه مى بردند. سوره جن، آيه 6.

(4) من

جن و انس راى خلق نكردم مگر براى اينكه مرا عبادت كنند. سوره ذاريات، آيه 56.

(5) سوره جن، آيه 1 و 2.

(6) سوره جن، آيه 14.

(7) سوره جن، آيه 11. ______________________________________________________ صفحه ى 61

" قالُوا يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِيَ اللَّهِ" «1»، و آيات ديگرى كه به ساير خصوصيات جنيان اشاره مى كند.

از كلام خداى تعالى استفاده مى شود كه ابليس از طايفه جن بوده، و داراى فرزندان و قبيله اى است، چون در قرآن مى خوانيم:" كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ" «2»، و نيز مى خوانيم:" أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي" «3»، و نيز مى خوانيم:" إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ" «4».

[بيان

" فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً" اين جمله از ايمان جنيان به قرآن و تصديق آن به اينكه حق است خبر مى دهد، و جمله" وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً"، ايمانشان به قرآن را تاكيد مى كند و مى فهماند كه ايمان جنيان به قرآن همان ايمان به خدايى است كه قرآن را نازل كرده، در نتيجه رب ايشان هم همان خداست، و ايمانشان به خداى تعالى ايمان توحيدى است، يعنى احدى را ابدا شريك خدا نمى گيرند.

[وجوه مختلف در باره قرائت ان به فتح همزه- در" وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا ..." و آيات بعد از آن كه حكايت سخنان جنيان است بعد از ايمان آوردنشان

" وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً" مفسرين «5» كلمه" جد" را به عظمت و بعضى «6» به بهره معنا كرده اند. و

آيه شريفه در معناى تاكيدى است براى جمله" وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً" و قرائت مشهور، كلمه" أنه" را به فتحه همزه خوانده، و بعضى «7» آن را و آيات بعدش را كه دوازده آيه است به كسر همزه خوانده اند، و درست هم همين است، چون سياق ظهور در اين دارد كه آيات حكايت كلام جن است.

و اما قرائت به فتحه وجه روشنى ندارد، بعضى «8» ها آن را توجيه كرده اند به اينكه جمله" و انه ..." عطف است بر ضمير مجرور در جمله" امنا به" و تقدير كلام" امنا به و بانه تعالى _______________

(1) گفتند اى قوم ما آگاه باشيد كه ما كتابى را شنيده ايم كه بعد از موسى نازل شده و كتابهاى آسمانى قبل را تصديق دارد، كتابى است كه به سوى حق و به سوى طريق مستقيم هدايت مى كند، اى قوم ما منادى خدا را اجابت كنيد. سوره احقاف، آيه 31.

(2) او از جن بود و در آخر از امر پروردگارش سرپيچى كرد. سوره كهف، آيه 50.

(3) آيا ابليس و ذريه او را به جاى من اولياى خود مى گيريد. سوره كهف، آيه 50.

(4) و او و قبيله اش از جايى كه شما ايشان را نبينيد مى بينند. سوره اعراف، آيه 27.

(5 و 6 و 7) تفسير قرطبى، ج 19، ص 8.

(8) روح المعانى، ج 29، ص 84. ______________________________________________________ صفحه ى 62

جد ربنا ..." است، مى خواهد از جنيان خبر دهد به اينكه نسبت به نفى صاحب و ولد براى خدا كه بت پرستان بدان معتقدند ايمان دارند.

ليكن اين توجيه بر اساس عقيده نحويين كوفى درست در مى آيد، كه عطف بر ضمير متصل مجرور را جائز دانسته اند، و

اما بنا بر مذهب بصريها كه آن را جائز نمى دانند، بعضى «1» از قبيل فراء و زجاج و زمخشرى- به طورى كه از ايشان حكايت شده- گفته اند كه: كلمه" و انه" عطف است بر محل جار و مجرور، و محل جار و مجرور" فَآمَنَّا بِهِ" نصب است، چون اين جمله در معناى" تصديق داريم آن را" مى باشد كه كلمه" آن را" مفعول ايمان به معناى تصديق است، و تقدير كلام" و صدقنا انه تعالى جد ربنا ..." مى باشد. ولى خواننده خود مى داند كه اين توجيه، توجيه درستى نيست.

بعضى «2» ديگر اين قرائت را توجيه كرده اند به اينكه: در جمله عطف شده حرف جرى در تقدير است، و چنين تقديرى در دو حرف" ان" و" أن" شايع است، و تقدير كلام" امنا به و بانه تعالى جد ربنا ..." مى باشد.

يك اشكال به همه اين وجوه وارد است، چه آن وجهى كه مى گفت جمله" و انه ..." عطف به ضمير مجرور است، و چه آن كه مى گفت عطف به محل آن است، و چه آن كه مى گفت حرف جرى در جمله معطوف در تقدير است. و آن اشكال اين است كه با اين سه وجه تنها مى توان دو آيه" وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا ..."، و" وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللَّهِ" را توجيه كرد، و اما براى بقيه آياتى كه كلمه" ان" در اول آن آمده، مانند آيه" وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ ..."، و آيه" وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ ..."، و آيه" وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ ..."، قطعا چاره ساز نيست، چون معنا ندارد جان بگويند ما ايمان آورديم و يا

تصديق كرديم كه گمان كرديم انس و جن عليه خدا حرف زشت نخواهند گفت. و باز معنا ندارد گفته باشند ما ايمان آورديم و تصديق كرديم كه رجالى از انس همواره به رجالى از جن پناه مى بردند، و يا گفته باشند: ما ايمان آورديم و تصديق كرديم كه ما به آسمان نزديك شديم، و ديديم كه چنين و چنان بود.

پس با آن سه توجيه هيچ دردى دوا نمى شود، تنها چاره در همان است كه بعضى «3» از مفسرين ابراز داشته اند، و آن اين است كه اگر دو آيه اول با تقدير گرفتن ايمان و يا تصديق توجيه شد، قهرا بايد هر يك از بقيه آيات را با تقدير گرفتن فعلى كه متناسب با مفاد آن باشد

_______________

(1 و 2 و 3) روح المعانى، ج 29، ص 84. ______________________________________________________ صفحه ى 63

توجيه نمود.

بعضى «1» ديگر از مفسرين مفتوح بودن كلمه" أنه" در آيه مورد بحث را اينطور توجيه كرده اند كه اين آيه و همه آياتى كه كلمه" ان" در آغاز آن آمده عطف است بر جمله" أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ ..."، و فساد اين توجيه بر كسى پوشيده نيست، براى اينكه در اين صورت بايد بگوييم همه آيات در مقام خبر دادن از مطالبى است كه به رسول خدا (ص) وحى شده، كه جنى ها چنين و چنان گفتند:" قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ ..." به مردم بگو كه به من وحى شده كه چند نفر از جنيان به صداى تلاوت قرآن گوش دادند، و نزد قوم خود رفته گفتند كه: چنين و چنان شده و نيز به من وحى شده كه" أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا" كه او پروردگار عظيم

ما است، و نيز به من وحى شده كه بعضى از سفيهان ما عليه خدا حرفهاى بدى مى گفتند.

آن وقت اين سؤال پيش مى آيد كه كلمه" انه" و" انهم" و" انا" اگر جزو كلام جنيان نبوده، و قرآن آن را زياد كرده كه اين يك زيادى مخل است، و نظم كلام را بر هم مى زند، و اگر جزو كلمات خود جنيان است، كه قرآن حكايتش كرده، آن وقت مجموع" أن" و ما بعد آن كلام تامى نخواهد بود، و بايد چيزى در تقدير گرفته شود تا حكايت آن صحيح باشد، و اگر چيزى در تقدير نگيريم عطف شدنش بر جمله" أَنَّهُ اسْتَمَعَ ..." دردى را دوا نمى كند. دقت فرماييد و از اين نكته غفلت نورزيد «2».

" وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً" كلمه" سفه"- به طورى كه راغب گفته- به معناى خفت نفس است، كه از كمى _______________

(1) روح البيان، ج 10، ص 190، ط بيروت.

(2) به عبارت ساده تر اينكه: اگر جنيان گفته بودند:" ما قرآنى عجيب شنيديم كه چنين و چنان بود، و خداى تعالى پروردگار عظيم ما است ...، و افراد نادان ما عليه خدا چنين و چنان گفتند"، در اين صورت چند جمله تام از جنيان حكايت شده بود، و ديگر احتياج نداشت قرآن كريم از ناحيه خودش در سر هر جمله بگويد و اينكه، و اينكه، و اينكه،" انه، انهم، انا" و اگر چنانچه خود چنين گفته اند: ما قرآنى عجيب شنيديم كه چنين و چنان بود، و اينكه خداى تعالى پروردگار عظيم ما است، و اينكه افراد نادان ما عليه خدا چنين و چنان گفته اند، در اين صورت تمامى اين

جمله ها ناقص مى بود، و يك خبرى مى خواست تا جمله را تمام كند، مثلا گفته باشند و اينكه خداى تعالى پروردگار عظيم ما است اعتقاد ما است، و اينكه نادانان ما عليه خدا حرف زشت گفتند باعث شرمندگى ما است، و اينكه ما خيال كرديم كه انس و جن عليه خدا دروغ نمى تراشند خيال خام ما است، و همچنين تا آخر سوره. مترجم. ______________________________________________________ صفحه ى 64

عقل ناشى مى شود «1». و كلمه" شطط" به معناى سخن دور از حقيقت است «2».

اين آيه هم در مقام تاكيد جمله" لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً" است، و منظورشان از جمله" سفيه ما" مشركينى است كه قبل از ايشان در ميان جنيان بوده اند. بعضى «3» هم گفته اند:

منظور ابليس است كه او نيز از جنيان بوده. ليكن اين احتمال از سياق آيه بعيد است «4».

" وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِباً" اين آيه اعترافى است از جنيان به اينكه خيال كرده بودند انس و جن هر چه مى گويند راست است، و هرگز عليه خدا دروغ نمى گويند در نتيجه وقتى به مشركين برخوردند و از ايشان شنيدند كه نسبت داشتن زن و فرزند به خدا مى دهند باور كردند، و آن وقت به آن نسبت هاى ناروا ايمان آورده در نتيجه مثل خود آنان مشرك شدند، و هم چنان در شرك بودند تا اينكه قرآن را شنيدند، و حقيقت برايشان روشن گرديد، و اين اعتراف جنيان در حقيقت تكذيب مشركين انسى و جنى است.

[مراد از پناهنده شدن مردانى از انس به مردانى از جن در آيه:" وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ"]

" وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ

مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً" راغب مى گويد: كلمه" عوذ" به معناى ملتجى شدن به غير است و جمله" رهقه الامر" معنايش اين است كه قهر فلان امر بر او احاطه كرد «5» كلمه" رهق" به گناه و طغيان هم تفسير شده. بعضى «6» هم آن را به ترس و شر معنا كرده اند. بعضى «7» ديگر گفته اند: به معناى ذلت و ضعف است. و همه اين معانى لازمه معناى اصلى كلمه است.

و مراد از پناه بردن انس به جن- بطورى كه گفته اند «8» اين است كه در عرب رسم بوده كه وقتى در مسافرت در شب به بيابانى بر مى خوردند از شر جانوران و شر سفيهان جنى به عزيز آن بيابان كه سرپرست جنيان است پناه مى بردند و مى گفتند: من پناه مى برم به عزيز اين وادى از شر سفهاى قومش. و از مقاتل «9» نقل شده كه گفته: اولين كسى كه به جن پناهنده شد

_______________

(1) مفردات راغب، ماده" سفه".

(2) مفردات راغب، ماده" شطط".

(3) روح المعانى، ج 29، ص 85.

(4) چون از جمله" كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا" اين معنا استفاده مى شود كه در سابق در بين ما سفيهى بود كه پيش روى ما به خدا حرفهاى دور از حقيقت مى گفت، نه اين كه قرنها قبل از ما ابليس چنين و چنان گفت. مترجم.

(5) مفردات راغب، ماده" عوذ" و ماده" رهق".

(6 و 7 و 8) مجمع البيان، ج 10، ص 369.

(9) تفسير روح البيان، ج 80، ص 193. ______________________________________________________ صفحه ى 65

طايفه اى از يمن، و سپس قبيله بنى حنيفه بودند، و آن گاه در همه عرب شايع گرديد.

و بعيد نيست مراد از" پناهنده شدن به جن" اين

باشد كه براى رسيدن به مقاصدشان به كاهنى مراجعه نموده، از او بخواهند جن را به كمك دعوت كند، و اينكه گفته اند «1»: رسم بوده هر گاه از اذيت و مضرت جن مى ترسيدند، به مردانى از انس مراجعه مى كردند، به همين معنا برگشت مى كند.

بنا بر اين، ضمير اولى از دو ضمير در" فزادوهم" به رجالى از انس، و دومى به رجالى از جن بر مى گردد، و معناى جمله اين است كه رجال جن گناه رجال انس و طغيان و يا ذلت و ترس آنان را زيادتر كردند.

" وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً" ضمير" انهم" به رجالى از انس بر مى گردد و خطاب در" ظننتم" متوجه قوم جنى ايشان است، و مراد از" بعث"، بعث رسول به رسالت است، كه مشركين منكر آنند. بعضى گفته اند: مراد از بعث زنده كردن مردگان است، ولى سياق آيات معناى اول را تاييد مى كند.

و از بعضى «2» نقل شده كه گفته اند: اين آيه و آيه قبلش اصلا جزو كلام جنى ها نيست، بلكه كلام خداى تعالى است كه در وسط آيات حاكى كلام جنيان به عنوان جمله معترضه قرار گرفته، بنا بر اين نظريه، ضمير" انهم" به جنيان بر مى گردد، و خطاب در" ظننتم" به مردم است، ولى اين نظريه از سياق آيات به دور است.

" وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً"" لمس سماء" به معناى نزديك شدن به آسمان به وسيله صعود بدان است، و كلمه" حرس"- به طورى كه گفته اند «3»- اسم جمع كلمه حارس است، و به همين جهت با صفت مفرد توصيف شده، و مراد از" حرس شديد"،

نگهبانان قدرتمندى است كه نمى گذارند شيطانها در آسمانها استراق سمع كنند، و به همين جهت دنبالش فرمود:" و شهبا"، كه منظور از شهابها سلاح آن نگهبانان است.

" وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً" از صدر اين آيه اگر منضم با آيه قبلى در نظر گرفته شود اين معنا استفاده مى شود: پر شدن آسمان از حارسان شديد اخيرا پيش آمده، و قبلا چنين نبوده، بلكه جنيان آزادانه به _______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 369.

(2) تفسير فخر رازى، ج 30، ص 156.

(3) تفسير قرطبى، ج 19، ص 11. ______________________________________________________ صفحه ى 66

آسمان بالا مى رفتند، و در جايى كه خبرهاى غيبى و سخنان ملائكه به گوششان برسد مى نشستند. و از ذيل آيه كه با" فاء" تفريع فرموده" فمن ..." و ذيل آيه را متفرع بر همه مطالب گذشته نموده، استفاده مى شود كه جنيان خواسته اند بگويند از امروز هر كس از ما بخواهد در آن نقطه هاى قبلى آسمان به گوش بنشيند، تيرهاى شهابى را مى يابد كه از خصوصياتش اين است كه تيراندازى در كمين دارد.

[مفاد آيه:" وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ ..." و آيه:" وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها ..." كه از ممنوع شدن جنيان از صعود به آسمان و استراق سمع، همزمان با بعثت پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم) خبر مى دهد]

در نتيجه از مجموع دو آيه اين خبر به دست مى آيد كه: جنيان به يك حادثه آسمانى برخورده اند، حادثه اى جديد كه مقارن با نزول قرآن و بعثت خاتم الانبياء (صلوات اللَّه عليه) رخ داده، و آن عبارت از اين است كه با بعثت آن جناب، جنيان از تلقى اخبار

غيبى آسمانى و استراق سمع براى به دست آوردن آن ممنوع شده اند.

در اينجا به استدلال عجيبى از بعضى از مفسرين بر مى خوريم، و آن اين است كه اين دو آيه رد بر كسانى است كه معتقدند داستان رجم شيطانها از آسمان، قبل از بعثت رسول خدا (ص) هم بوده، و آنچه بعد از بعثت رخ داده پر شدن آسمان از نگهبان است، چون فرموده:" ملئت حرسا" و اين جمله ظهور دارد در اينكه اصل نگهبانان در آسمان بوده اند، آنچه بعد از بعثت رخ داده پر شدن آسمان از نگهبان است. و نيز جمله:" نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ"، ظهور دارد در اينكه ما در آسمان بعضى از نشيمنگاه ها را خالى از حارس و شهب مى يافتيم، و اما امروز هيچ جاى خالى نيست، همه جا پر شده، به طورى كه در هر نقطه بنشينى براى استراق سمع شهابى را در كمين مى بينى «1».

و اين استدلال همانطورى كه گفتيم عجيب است، براى اينكه اگر اين دو آيه مى خواستند از پر شدن آسمان از حارسان و زياد شدن عدد آنان به حدى كه جاى خالى در آن نمانده خبر دهد، بايد نفى را متوجه شنيدن از تمامى نقاط كند، در قبال وضع گذشته كه جنيان مى توانستند در بعضى نقاط بنشينند، و اسرار را بشنوند، نه اينكه نفى را متوجه صرف شنيدن كند، و ما مى بينيم در آيه شريفه" فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً" سخنى از همه نقاط و بعضى نقاط نگفته، تنها فرموده: هر كس از جنيان بخواهد چيزى بشنود شهابى را در كمين مى بيند.

و بر فرض قبول كنيم كه از اين عبارت نفى كلى استفاده مى شود

و مى خواهد سمع را على الاطلاق نفى كند و همين مقدار در نفى كلى كافى باشد، ليكن همين كه مى دانيم غرض _______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 369. ______________________________________________________ صفحه ى 67

خبر دادن از پر شدن آسمان از حارسان است، با اينكه قبلا بعضى از نقاطش خالى بوده، و همچنين اينكه جمله" فَمَنْ يَسْتَمِعِ ..." را مقيد كرد به قيد" الان"، خود دليل بر اين است كه امر جديدى در باره رجم جن رخ داده، و آن امر جديد اين است كه جنيان را از تمامى نقاط رحم مى كنند، و از بگوش نشستن آنان به طور مطلق جلوگيرى مى شود، در حالى كه قبلا اينطور نبوده، و آنها مى توانسته اند در بعضى از نقاط استراق سمع كنند، و كسى جلوگيرى ننمايد، و اين مقدار براى اثبات ادعاى مدعى كافى است.

و بايد اين را هم متوجه بود كه مفاد آيه رخ دادن رجم جن به وسيله شهاب رصد است، نه پيدايش اصل شهاب آسمانى، پس اين اشكال وارد نيست كه كسى بگويد شهابها قبل از زمان رسول خدا (ص) و نزول قرآن هم بودند، چون آنچه از قرآن استفاده مى شود اين است كه در عهد رسول خدا (ص) اين حادثه رخ داد، كه شيطانها به وسيله شهاب رجم شدند، و قرآن در هيچ موردى متعرض اصل شهابها نشده، و ما در اول سوره صافات هم مطالبى مربوط به اين بحث ايراد كرديم.

" وَ أَنَّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً".

كلمه" رشد" با- دو فتحه- و كلمه" رشد"- با ضمه راء و سكون شين- به معناى رسيدن به واقع است، بر خلاف كلمه"

غى" كه به معناى خلاف آن است، و نكره آوردن" رشدا" براى اين است كه بفهماند خداى تعالى نوع خاصى از رشد براى آنان خواسته.

و اينكه جنيان گفتند ما نمى دانيم آيا خداى تعالى شر اهل زمين را خواسته يا رشد آنان را، براى جهل و تحيرى است كه نسبت به مساله رجم و جلوگيرى از اطلاع يافتن شيطانها از اخبار آسمانى داشته اند، چيزى كه هست اين مقدار را فهميده بودند كه اين حادثه كه در آسمان رخ داده، مربوط به اهل زمين است، حال يا براى خير آنان است و يا شر آنان، اگر خداى تعالى از پديد آوردن اين حادثه خير اهل زمين را خواسته باشد، قطعا آن خير يك نوع هدايت و سعادت اهل زمين خواهد بود، و به همين جهت در شق دوم احتمال خود كه جا داشت بگويند" و يا خير ايشان را" گفتند" و يا رشد ايشان را" مؤيد اين معنا جمله" أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ" است، كه اشعار به رحمت و عنايت دارد.

جنيان در اين كلام خود فاعل اراده رشد را ذكر كردند ولى در جانب شر فاعل را ذكر نكردند و نگفتند:" أ شر اراد بمن فى الأرض" بلكه فعل اراده را به صيغه مجهول آوردند، تا هم رعايت ادب را نسبت به خداى تعالى كرده باشند، و هم فهمانده باشند خداى تعالى شر كسى را نمى خواهد، مگر آنكه خود انسان كارى كرده باشد كه مستحق شر خدايى شده باشد. ______________________________________________________ صفحه ى 68

[توضيح معناى اينكه مؤمنان جنى گفتند:" وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً"]

" وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ كُنَّا

طَرائِقَ قِدَداً" كلمه" صلاح" به معناى شايستگى است، در مقابل كلمه" طلاح" كه به معناى ناشايستگى است، و مراد از" دون ذلك"- به طورى كه گفته «1» شده- رتبه اى پايين تر و نزديك به رتبه صالحان است. و ليكن آنچه به نظر ما ظهور دارد اين است كه: كلمه" دون" به معناى غير است، خواسته اند بگويند: بعضى از ما صالحند، و بعضى ديگر غير صالح. مؤيد اين ظهور جمله بعد است كه مى فرمايد:" كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً"، ما داراى مسلك هاى متفرق بوديم، و اين عبارت بر تفرقه و تشتت دلالت دارد. و كلمه" طرائق" جمع طريقه است كه به معناى روش هايى است كه مورد عمل واقع شده باشد، و كلمه" قدد" جمع" قده" است، كه از مصدر" قد" و به معناى قطعه است، و اگر طرائق را به وصف قدد توصيف كرد، به اين مناسبت بود كه هر يك از آن طريقه ها مقطوع از طريقه ديگر است، و سالك خود را به هدفى غير هدف ديگرى مى رساند، آن مفسرى «2» هم كه كلمه" قدد" را به راههاى متفرق تفسير كرده برگشت كلامش به همين معنا است.

و ظاهرا مراد از كلمه" الصالحون" صالحان به حسب طبع اولى است، آنهايى كه در معاشرت و معامله طبعا اشخاصى سازگارند، نه صالحان به حسب ايمان، چون اگر منظور صلاحيت به حسب ايمان بود مناسب تر آن بود كه اين آيه بعد از آيه" وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ ..." قرار گيرد، كه در آن سخن از ايمان آوردن بعد از شنيدن هدايت رفته است.

بعضى «3» از مفسرين گفته اند:" طرائق قددا" اگر به فتحه خوانده مى شود به خاطر ظرفيت است، و

حرف" فى" در تقدير است، در حقيقت" فى طرائق قددا" بوده، يعنى در مذاهب متفرق.

بعضى «4» ديگر گفته اند: فتحه آن به خاطر حذف مضاف است و تقدير آن" ذوى طرائق قددا- صاحبان راه هاى متفرق" بوده، اين احتمال هم بعيد نيست كه جمله مذكور استعاره باشد و خواسته باشند خودشان را در اختلاف و تضادى كه دارند تشبيه به طرقى كنند كه هر يك سر از جايى جداگانه در مى آورد.

و معناى آيه اين است كه: بعضى از ما صالحان بالطبع هستند و بعضى غير صالحند، و ما در مذاهب مختلف بوديم (بنا بر اينكه فى در تقدير بگيريم) و يا صاحب مذاهب مختلف _______________

(1 و 2) مجمع البيان، ج 10، ص 371.

(3) روح المعانى، ج 29، ص 88.

(4) تفسير كشاف، ج 4، ص 627. ______________________________________________________ صفحه ى 69

بوديم (بنا بر اينكه كلمه ذوى را تقدير بگيريم) و يا ما خودمان مثل راههاى بريده از هم هستيم، كه هر كدام از يك جا سر در مى آورد (بنا بر اينكه جمله استعاره باشد).

" وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً" در اينجا كلمه" ظن" كه" ظننا" ماضى آن است به معناى علم يقينى است، و مناسب تر آن است كه مراد از اينكه گفتند:" لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ" اين باشد كه نمى توانيم در زمين از راه فساد در ارض جلو خواست خدا را بگيريم، و او را عاجز سازيم، و نگذاريم نظامى كه در زمين جارى كرده جارى شود، چون افساد خود آنان هم اگر محقق شود، تازه يكى از مقدرات خود خدا است، نه اينكه خدا را عاجز ساخته باشند. و نيز

مراد از جمله" وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً" اين باشد كه اگر خدا بخواهد ما را دستگير كند نمى توانيم از چنگ او بگريزيم، و او نتواند به ما دست يابد.

ولى بعضى «1» از مفسرين گفته اند: معناى جمله اول اين است كه ما تا چندى كه در زمين هستيم نمى توانيم خدا را عاجز سازيم. و معناى جمله دوم اين است كه نمى توانيم به آسمان بگريزيم، در نتيجه معناى آيه اين است كه نه در زمين مى توانيم خدا را عاجز كنيم و نه در آسمان. ليكن خواننده خود مى داند كه اين معنا درست نيست.

" وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً" منظور از كلمه" هدى" قرآن است به اين اعتبار كه متضمن هدايت است، و كلمه" بخس" به معناى نقص است، اما نه هر نقصى، بلكه نقص بر سبيل ظلم، و كلمه" رهق" به معناى فرا گرفتن و احاطه كردن ناملايمات به انسان است.

و حرف" فاء" كه در جمله" فَمَنْ يُؤْمِنْ" آمده، براى اين است كه مطلب را نتيجه و فرع مطالب قبلى كند، البته در اينجا علت را تفريع بر معلول كرده تا بفهماند حجت و علت ايمان آوردنشان به قرآن به محض شنيدن آن و بدون درنگ اين بوده كه هر كس به پروردگار خود ايمان داشته باشد، نه دچار ترس از بخس مى شود و نه ترس از رهق.

و حاصل معناى آيه اين است كه: ما وقتى قرآن را كه كتاب هدايت است شنيديم، بدون درنگ ايمان آورديم، براى اينكه هر كس به قرآن ايمان بياورد، در حقيقت به پروردگار خود ايمان آورده و هر كس به

پروردگار خود ايمان بياورد، ديگر ترس ندارد، نه ترس از نقصان در خير، كه مثلا خدا به ظلم، خير او را ناقص كند، و نه ترس از اينكه مكروه احاطه اش كند،

_______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 627. ______________________________________________________ صفحه ى 70

چنين كسى ديگر چرا عجله نكند و بدون درنگ ايمان نياورد و در اقدام بر ايمان آوردن ترديد كند كه مثلا نكند ايمان بياورم و دچار بخس و رهق شوم.

" وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً" مراد از كلمه" مسلمون" اين است كه ما تسليم امر خداييم، پس" مسلمون" كسانيند كه امر را تسليم خدا كردند، و در هر چه بخواهد و دستور دهد مطيع او هستند. و مراد از كلمه" قاسطون" مايلين به سوى باطل است، در مجمع البيان گفته كه" قاسط" به معناى عدول كننده از حق است، بر خلاف كلمه" مقسط" كه به معناى عدول كننده به سوى حق است «1».

و معناى آيه اين است كه: ما گروه جنيان به دو طايفه تقسيم مى شويم: يك طايفه آنهايى كه تسليم امر خدا و مطيع او هستند، و طايفه ديگر كسانى كه از تسليم شدن براى امر خدا با اينكه حق است عدول كرده و منحرف شده اند.

و كلمه" تحرى" در جمله" فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً" در مورد هر چيزى استعمال شود به معناى گشتن براى يافتن آن است. و معناى جمله اين است كه: كسانى كه تسليم امر خدا شدند، آنها در صدد يافتن واقع و پيدا كردن حق بر آمدند.

" وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً" و اما منحرفين هيزم جهنمند و در دوزخ با سوختن معذب

مى شوند، جانشان مشتعل مى گردد، عينا نظير منحرفين از انس، كه قرآن كريم در باره آنها فرموده:" فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ" «2».

بسيارى از مفسرين «3» جمله" فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ ... لِجَهَنَّمَ حَطَباً" را تتمه كلام جن دانسته اند، خواسته اند بگويند مؤمنين از جن با اين كلام خود قوم خود را مخاطب قرار داده اند.

ولى بعضى «4» گفته اند: اين قسمت كلام خداى تعالى است، و خطاب در آن به رسول خدا (ص) است.

" وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ" كلمه" أن" در اول آيه مخففه از" أن"- با تشديد- است و مراد از" طريقه" طريقه اسلام است، و" استقامت بر طريقه" به معناى ملازمت و ثبات بر اعمال و اخلاقى است كه _______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 371.

(2) بترسيد از آتشى كه هيزمش بدنهاى مردم (و سنگها) است. سوره بقره، آيه 24.

(3) روح المعانى، ج 29، ص 89.

(4) روح المعانى، ج 29، ص 89 به نقل از ابن عطيه. ______________________________________________________ صفحه ى 71

ايمان به خدا و به آيات او اقتضاى آن را دارد.

و" ماء غدق" به معناى آب بسيار است، و بعيد نيست از سياق استفاده شود كه جمله" لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً" مثلى باشد كه بخواهد توسعه در رزق را برساند، جمله" لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ" هم اين احتمال را تاييد مى كند، چون خداى تعالى غالبا با توسعه رزق بندگان را امتحان مى كند.

[استقامت بر طريقه اسلام وسعت رزق، و اعراض از ياد خدا عذاب رو به فزونى در پى دارد]

و معناى آيه اين است: به درستى كه داستان از اين قرار است كه اگر جن و انس بر طريقه اسلام يعنى تسليم خدا بودن استقامت

بورزند، ما رزق بسيارى روزيشان مى كنيم، تا در رزقشان امتحانشان كنيم. در نتيجه آيه شريفه در معناى آيه زير خواهد بود كه مى فرمايد:" وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ" «1».

آيات شريفه از اوائل سوره يعنى از جمله" إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً" تا آيه مورد بحث نقل كلام جنيان بود، در نتيجه آيه مورد بحث عطف است بر جمله" أَنَّهُ اسْتَمَعَ ..."، و معناى مجموع معطوف و معطوف عليه اين است كه: بگو به من وحى شد، كه جمعى از جن قرآن را شنيدند ...، و به من وحى شد كه اگر جن و انس بر طريقه اسلام استقامت بورزند چنين و چنان مى شود.

" وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً"" عذاب صعد" آن عذابى است كه دائما بيشتر مى شود، و معذب را مغلوب تر مى كند. بعضى «2» گفته اند: به معناى عذاب شاق است.

و اعراض از ذكر خدا لازمه استقامت نداشتن بر طريقه است، و اصل در سلوك عذاب هم همين است، و به همين جهت بجاى اينكه ملزوم را بياورد و بفرمايد" و من لم يستقم على الطريقه يسلكه ..."، لازمه آن را ذكر كرد، تا به اين وسيله بفهماند سبب اصلى در دخول آتش همين اعراض از ذكر خداست.

و همين معنا نيز علت التفاتى است كه از تكلم مع الغير (ما به ايشان آب بسيار مى دهيم) به غيبت، (ذكر ربه) بكار رفته، و گر نه مقتضاى ظاهر اين بود كه بفرمايد:" و من يعرض عن ذكرنا نسلكه ..."، خواست تا با ذكر كلمه" رب" بفهماند صفت ربوبيت مبدأ اصلى عذاب كردن معرضين از ياد

خداست، و به همين جهت به جاى جمله" ما چنين و چنان _______________

(1) اگر اهل قريه ها ايمان آورده و تقوا پيشه مى كردند، بركاتى از آسمان و زمين بر آنان مى گشوديم. سوره اعراف، آيه 96.

(2) مجمع البيان، ج 10، ص 372. ______________________________________________________ صفحه ى 72

مى كنيم" فرمود:" پروردگارش چنين و چنانش مى كند" تا به مبدأ اصلى اشاره كند.

بعضى «1» از مفسرين جمله" يسلكه" را در بردارنده معناى" يدخل" دانسته و گفته اند:

" يسلكه در اينجا به معناى اين است كه او را به سوى آتش راه مى برد، و داخل آتش مى كند" و به همين جهت مفعول دوم گرفته، و گر نه فعل" يسلك" به خودى خود دو مفعول نمى گيرد.

و معناى آيه روشن است.

بحث روايتى [(رواياتى در باره استماع جن از رسول خدا، بيعت آنها با پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و ...)]

در مجمع البيان گفته: واحدى از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده كه گفت:

رسول خدا (ص) براى خصوص جن قرآن نخوانده بود، و اصلا در اين جريان جن را نديده بود، بلكه به اتفاق طايفه اى از اصحاب خود راه افتاده بود تا به بازار عكاظ برود، و اين در ايامى بود كه جنيان و شياطين از صعود به آسمان ممنوع شده بودند، ديگر خبرهاى آسمان به ايشان نمى رسيد، و شيطانها يكديگر را ديده بودند كه چه پيش آمده؟ گفتند ديگر دست ما به خبرهاى آسمان نمى رسد، هر كس از ما بخواهد بالا برود شهاب را به سركوبيش مى فرستند، و بعد از بگومگوها به اين نتيجه رسيدند كه حتما در عالم حادثه اى رخ داده، بايد مشرق و مغرب عالم را بچرخيد و علت اين را پيدا

كنيد.

آن روز كه رسول خدا (ص) به سوى بازار عكاظ روانه بود، طايفه اى از جن براى جستجوى آن علت به سرزمين تهامه آمده بودند، و از جلو رسول خدا (ص) گذر كردند، در حالى كه آن جناب مشغول نماز صبح بود، همين كه صوت قرآن را از آن جناب شنيدند، ايستادند تا خوب گوش دهند، سپس گفتند حادثه همين است، اين است كه بين ما و اخبار آسمانى حائل شده، بدون درنگ نزد قوم خود برگشتند و گفتند:" إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً"، خداى تعالى بعد از اين جريان به رسول گرامى خود وحى كرد كه به امتت بگو كه: چنين و چنان شده" قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ".

اين روايت را بخارى و مسلم هم در صحيح خود آورده اند «2».

_______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 372.

(2) مجمع البيان، ج 10، ص 368. ______________________________________________________ صفحه ى 73

مؤلف: قمى هم در تفسير «1» خود نزديك به اين معنا را آورده، و آن روايت را در سوره احقاف در ذيل آيه" وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ ..."، نقل كرديم. ليكن ظاهر روايت قمى اين است كه آن چند نفرى كه آيات سوره احقاف در موردشان نازل شده، همين چند نفرى بوده اند كه آيات سوره مورد بحث درباره شان نازل شده است، و ظاهر آيات دو سوره با اين معنا نمى سازد، براى اينكه ظاهر كلام آنان در سوره احقاف كه گفتند:" إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى ... يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ" «2» اين است كه به موسى و تورات آن جناب هم ايمان داشته بودند، و

ظاهر آيات اين سوره اين است كه قبل از شنيدن قرآن مشرك بوده، و اصلا معتقد به مساله نبوت نبودند، و لازمه اين معنا دوگونگى آيات است، مگر آنكه كسى ظهور اين آيات را قبول نكند.

و در همان كتاب از علقمة بن قيس روايت آورده كه گفت: از عبد اللَّه بن مسعود پرسيدم: از شما چه كسانى در شب جن با رسول خدا (ص) بود؟ گفت احدى از ما در آن شب در حضور آن جناب نبود، در شب جن ما رسول خدا (ص) را در مكه گم كرديم، و در بدر به دنبالش گشتيم، و در آخر گفتيم حتما آن جناب را ربوده اند، و يا به معراج رفته. در هنگامى كه در دره ها دنبالش مى گشتيم، ديديم از ناحيه حراء مى آيد. پرسيديم يا رسول اللَّه كجا بوديد؟ ما خيلى ناراحت شديم، و بر جان تو ترسيديم؟

و نيز به وى گفتيم امشب از ساعتى كه شما را گم كرديم تا اين ساعت شبى را گذرانديم كه هيچ قومى بدتر از آن را به سر نبرده است. حضرت در پاسخ ما فرمود: امشب مبلغ جنيان نزدم آمد، رفته بودم تا برايش قرآن بخوانم. آن گاه ما را با خود برد، و جاى پاى جنيان را و جاى آتش و اجاقشان را به ما نشان داد، و اما اينكه كسى از ما با او بوده نه، احدى نبوده «3».

و نيز در همان كتاب از ربيع بن انس روايت آورده كه گفت: خداى تعالى جد (بهره مندى) ندارد، و جن اين سخن را از نادانى گفته اند، و خداى تعالى هم عين گفته آنان را حكايت كرده. اين معنا از امام

باقر و امام صادق (ع) نيز روايت شده «4».

مؤلف: مراد از جدى كه روايت آن را نفى كرده به معناى حظ و بهره مندى و شانس است، نه جد به معناى عظمت.

و در احتجاج از على (ع) روايت كرده كه در حديثى فرمود: جن وقتى به _______________

(1) تفسير قمى، ج 2، ص 299.

(2) ما كتابى را شنيديم كه بعد از موسى نازل شده، و به سوى حق هدايت مى كند. سوره احقاف، آيه 30.

(3 و 4) مجمع البيان، ج 10، ص 368. ______________________________________________________ صفحه ى 74

رسول خدا (ص) برخورد، كه آن جناب در بطن النخل بود، و در آنجا عذر خواهى كردند كه ما مثل مشركين پنداشتيم خدا احدى را بعد از مردن زنده نمى كند، و در آن هنگام از جنيان هفتاد و يك هزار نفر بودند، و با رسول خدا (ص) بر اين پيمان بيعت كردند كه نماز و روزه و زكات و حج و جهاد را انجام دهند، و خيرخواه مسلمانان باشند، جنيان پذيرفته و از اينكه قبلا عليه خدا سخنان دور از حق گفته بودند، عذرخواهى كردند «1».

مؤلف: بيعت" جنيان" با پيامبر (ص) كه نماز و روزه و ساير واجبات را بجاى آورند مطلبى است كه خداى تعالى آن را تصديق فرموده، آنجا كه در اوائل همين سوره سخن آنان را حكايت كرده كه گفتند:" فَآمَنَّا بِهِ"، و نيز گفتند:" وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ" و اما اينكه عبادات جنيان و مخصوصا زكات و جهادشان به چه نحو است، براى ما مجهول است، و عذرخواهى اول آنان هم خيلى براى ما روشن نيست.

و در تفسير قمى به سند خود از زراره روايت كرده

كه گفت: من از امام باقر (ع) از آيه" وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً" پرسيدم. فرمود: رسم دوره جاهليت اين بود كه مردى راه مى افتاد تا به نزد كاهن برود، و معتقد بود شيطان به كاهن وحى مى كند، و از كاهن مى خواست تا به شيطان بگويد فلان شخص به تو پناه برده «2».

و نيز در همان كتاب در تفسير آيه" فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً" آمده كه فرمود:" بخس" به معناى نقصان و" رهق" به معناى عذاب است «3».

و از عالم سؤال شد آيا مؤمنين از جن داخل بهشت مى شوند؟ فرمود: نه، و ليكن خداى تعالى بين بهشت و دوزخ حظيره ها و دشت هايى دارد كه مؤمنين جن و فاسقان شيعه در آنجا منزل مى كنند «4».

مؤلف: گويا منظور از اين حظيره ها بعضى از درجات بهشت باشد، كه پايين تر از بهشت صالحان است.

اين را هم بايد دانست كه در بعضى از روايات از طرق ائمه اهل بيت (ع) هدى و طريقه بر ولايت على (ع) تطبيق شده «5». كه صرفا همان تطبيق كلى بر مصداق است نه تفسير.

_______________

(1) احتجاج، ج 1، ص 222.

(2 و 3) تفسير قمى، ج 2، ص 389.

(4) تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 437.

(5) اصول كافى، ج 1، ص 359.

ترجمه آيات و اينكه مساجد از آن خداست پس با خدا احدى را مخوانيد (18).

و اينكه وقتى بنده خدا (محمد) برخاست تا او را عبادت كند جمعيت بسيارى دورش جمع شدند (19).

(اى محمد) بگو من تنها پروردگارم را مى خوانم و احدى را در عبادتم شريك او نمى سازم (20).

بگو من به خودى خودم هيچ

نفع و ضررى و هيچ رشد و هدايتى را براى شما مالك نيستم (21).

______________________________________________________ صفحه ى 76

بگو احدى نيست كه مرا از عذاب خدا پناه دهد و من به جز او هيچ پناهگاهى ندارم (22).

تنها وظيفه من رساندن رسالت هاى او به مردم است و كسى كه خدا و رسولش را نافرمانى كند آتش جهنم براى ابد نصيبش خواهد شد (23).

كفار هم چنان رسول خدا را ضعيف و خوار مى شمارند تا روزى كه ببينند آنچه را كه وعده داده شده بودند، پس به زودى به دست خواهند آورد كه ياور چه كسى ناتوان و اندك است (24).

بگو من خود نمى دانم كه آن عذابى كه وعده اش را به شما داده اند نزديك است و يا پروردگارم مدتى براى آن مقرر فرموده (25).

عالم به غيب اوست پس جز او كسى غيب نمى داند چون او كسى را بر غيب خود مسلط نمى كند (26).

مگر كسى از رسولان را كه شايسته و مرضى اين كار بداند كه خدا براى چنين كسانى از پيش رو و پشت سر حافظانى در كمين مى گمارد (27).

تا معلوم كند آيا رسالات پروردگار خود را ابلاغ كردند يا نه و او بدانچه در نفس رسولان است نيز احاطه دارد و عدد هر چيزى را شمرده دارد (28).

بيان آيات در اين آيات مساله نبوت تسجيل شده، و مساله وحدانيت خداى تعالى و مساله معاد را به عنوان نتيجه از داستان جن ذكر مى كند.

" وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً" اين آيه عطف است بر آيه" أَنَّهُ اسْتَمَعَ" و جمله" أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ" به منزله تعليل براى جمله بعد است كه مى فرمايد:" پس با خدا احدى را نپرستيد

و نخوانيد"، پس در حقيقت تقدير آيه چنين است:" لا تدعوا مع اللَّه احدا غيره لان المساجد للَّه- با خدا احدى غير او را مخوانيد، براى اينكه مساجد تنها مال او است".

و مراد از" دعا" عبادت و پرستش است، در جاى ديگر هم عبادت را دعا و دعا را عبادت خوانده و فرموده:" وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ" «1».

_______________

(1) پروردگارتان گفته كه مرا بخوانيد تا دعايتان را استجابت كنم، چون كسانى كه از عبادت من استكبار مى ورزند، به زودى در كمال خوارى داخل جهنم خواهند شد. سوره مؤمن، آيه 60. ______________________________________________________ صفحه ى 77

[وجوه مختلف در باره مراد از اينكه مساجد از آن خدا است (وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ ...)]

مفسرين در اينكه منظور از" مساجد" چيست اختلاف كرده اند، بعضى «1» گفته اند:

مراد از آن، كعبه است. بعضى «2» گفته اند: مسجد الحرام است. بعضى «3» آن را مسجد الحرام و مسجد الأقصى دانسته اند. و اشكالى كه به اين سه قول وارد است اين است كه كلمه" مساجد" جمع است، و با يك مسجد و دو مسجد منطبق نمى شود.

بعضى «4» ديگر گفته اند: همه حرم است. اين قول هم بدون دليل حرف زدن است.

بعضى «5» گفته اند: همه سطح زمين است، چون رسول خدا (ص) فرمود:

" همه زمين را براى من مسجد و طهور كردند"، اين حديث هم به بيش از اين دلالت ندارد كه امت اسلام مى توانند در هر نقطه از زمين نماز بخوانند، به خلاف آنچه از كيش يهود و نصارى مشهور است كه نمازشان تنها بايد در كنيسه و كليسا واقع شود حديث تنها جواز را مى رساند، و اما

اينكه همه زمين را مسجد بخواند تا هر جا كلمه مساجد گفته شد شامل قطعه قطعه هاى سطح زمين گردد چنين دلالتى ندارد.

بعضى «6» هم گفته اند: مراد از آن نمازها است كه جز براى خدا خوانده نمى شود، اين نيز بدون دليل سخن گفتن است.

و از امام جواد (ع) روايت شده كه مراد از مساجد اعضاى هفتگانه بدن آدمى است كه در هنگام سجده بايد روى زمين قرار گيرد و عبارتند از: پيشانى، دو كف دست، دو سر زانو و دو سر انگشتان بزرگ پا، كه روايتش به زودى در بحث روايتى از نظر شما خواهد گذشت ان شاء اللَّه، و همين معنا از سعيد بن جبير و فراء و زجاج نيز نقل شده.

و اما با در نظر گرفتن اين حديث آنچه به نظر ما مناسب تر است اين است كه بگوييم: مراد از" براى خدا بودن مواضع سجده از انسان اين است كه مواضع هفتگانه سجود تشريعا به خدا اختصاص دارد (نه اينكه غير از اين هفت عضو از بدن انسان ملك خدا نيست.

نه، همه ملك تكوينى خدا هست و اين هفت عضو تشريعا هم از آن خداست) و مراد از" دعاء" كه فرموده" پس غير خدا را نخوانيد" نيز همان سجده است، چون روشن ترين مظاهر و مصاديق عبادت و يا خصوص نماز همان سجده است، و اصلا نماز به خاطر سجده است، كه عبادت ناميده مى شود.

_______________

(1 و 2 و 3) روح البيان، ج 10، ص 197.

(4) روح المعانى، ج 29، ص 91.

(5) مجمع البيان، ج 10، ص 372.

(6) تفسير فخر رازى، ج 30، ص 162. ______________________________________________________ صفحه ى 78

و معناى آيه اين است كه: بگو به من

وحى شده كه چند نفر جنى چنين و چنان كردند، و نيز به من وحى شده كه اعضاى سجده مختص به خداى تعالى است، پس سجده را تنها براى خدا كنيد، و اين اعضا را در سجده براى او بكار بنديد- و يا او را تنها با اين اعضا عبادت كنيد- و سجده مكنيد و يا عبادت مكنيد غير او را.

[مراد از كسانى كه چون پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به نماز مى ايستاد در اطرافش گرد مى آمدند (كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً)]

" وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً" كلمه" لبد"- به كسره لام و فتحه باء- جمع لبده- به ضمه لام و سكون باء- است، و" لبده" به معناى مجتمعى متراكم و فشرده است، و منظور از كلمه" عبد اللَّه" رسول خدا (ص) است، آيه بعدى هم بر اين معنا دلالت دارد. و اگر از آن جناب تعبير به عبد اللَّه كرده براى اين بود كه به منزله زمينه چينى باشد براى آيه بعدى كه مى فرمايد:

" قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي"، و مناسب تر با سياق آيات بعدى اين است كه ضمير جمع در" كادوا" و در" يكونون" به مشركين برگردد، چون مشركين بودند كه بر آن جناب در هنگامى كه نماز و قرآن مى خواند ازدحام كرده و استهزايش نمودند، و صداى خود را بلند مى كردند، تا به طورى كه گفته اند صداى آن جناب بگوش كسى نرسد.

و معناى آيه اين است كه: وقتى رسول خدا (ص) برمى خاست تا خدا را با نماز عبادت كند، مشركين آن قدر به طرفش مى آمدند كه نزديك مى شد جمعيت انبوهى بشوند.

بعضى «1» از مفسرين گفته اند: دو ضمير مذكور

به جن بر مى گردد، و اين جنيان بودند كه پيرامون آن جناب جمع شده، تراكم مى كردند و از در تعجب از آنچه از آن جناب مى ديدند از عبادتش و از تلاوت قرآن به آن جناب خيره مى نگريستند، چون چنين چيزى تا آن روز نديده و نشنيده بودند.

بعضى «2» ديگر گفته اند: ضميرها به مؤمنين و گروندگان به رسول خدا (ص) بر مى گردد، آنان بودند كه دور آن جناب جمع شده، و در نماز به وى اقتدا مى كردند، و وقتى قرآن مى خواند سكوت محض مى شدند تا كلام خدا را بشنوند. ولى اين دو وجه آن طور كه بايد با سياق آيات بعدى نمى سازد، هم چنان كه قبلا هم اشاره شد.

" قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً" در اين آيه به رسول خدا (ص) امر فرموده تا وجه عبادت خود را

_______________

(1) روح المعانى، ج 29، ص 92.

(2) تفسير فخر رازى، ج 30، ص 163. ______________________________________________________ صفحه ى 79

براى آنان بيان كند، به بيانى كه حيرت و تعجب آنان را بر طرف سازد، چون گفتيم از آن جناب اعمالى ديده بودند و سخنانى شنيده بودند كه تا آن روز از احدى نه ديده و نه شنيده بودند، و اين تعجب وادارشان كرده بود عمل آن جناب را حمل بر نوعى حيله و مكر نموده، بگويند با اين خدعه مى خواهد بت هاى ما را از بين ببرد، تا به اغراض مادى خود برسد.

و حاصل آن بيان كه چنين اثرى را دارد اين است كه بگويد: من از آنچه مى بينيد انجام مى دهم هيچ مقصدى از آن مقاصد كه در نظر شما است و مرا به آن متهم مى كنيد ندارم، تنها

و تنها پروردگار يگانه ام را مى خوانم، و احدى را شريك او نمى گيرم، و عبادت انسان نسبت به كسى كه او را پروردگار خود شناخته چيزى نيست كه مورد ملامت و تعجب قرار گيرد.

[بيان موقعيت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نسبت به پروردگار و نسبت به مردم

" قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً" آنچه از سياق آيات كريمه استفاده مى شود اين است كه: رسول خدا (ص) به دستور پروردگار موقعيت خود نسبت به پروردگارش و نسبت به مردم را بيان كرده، در باره موقعيتى كه نسبت به خداى تعالى دارد گفته كه من او را مى خوانم و كسى را شريك او نمى دانم،" إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً" و در باره موقعيتش نسبت به مردم فرموده: من هم بشرى مثل شمايم، و مثل شما مالك رشد و ضرر خودم نيستم، تا چه رسد به اينكه با اراده خودم به شما ضرر برسانم، و يا با قدرتى كه دارم شما را به خيرى كه خودم مى خواهم ارشاد كنم، بلكه من تنها مامورى از ناحيه خدا هستم كه شما را دعوت كنم، و جز امتثال او چاره اى ندارم، و كسى كه مرا از كيفر خدا پناه دهد سراغ ندارم، نه تنها من سراغ ندارم بلكه چنين ملجا و پناهى براى مخالفان و عصيانگران او وجود ندارد، نه براى من و نه براى شما، پس شما هم چاره اى جز اطاعت خدا و رسولش نداريد و كسى كه خدا و رسولش را عصيان كند، آتش جهنم را دارد، كه در آن تا ابد جاودانه بسر ببرد، و به زودى يعنى وقتى وعده خدا

را ببينيد همه خواهيد فهميد.

و لازمه اين سياق اين است كه مراد از" مالكيت ضرر"، قدرت بر واقع ساختن ضرر بر مشركين باشد، هر وقت كه بخواهد. و مراد از" مالكيت رشد"، قدرت بر رساندن نفع به ايشان از راه اصابه واقع باشد. و بنا بر اين، معناى آيه اين مى باشد كه: من ادعا نمى كنم كه مى توانم به شما ضرر و يا نفع برسانم. بعضى «1» گفته اند: مراد از ضرر،" غى" (گمراهى و

_______________

(1) روح المعانى، ج 29، ص 93. ______________________________________________________ صفحه ى 80

خطا) است، كه در مقابلش رشد را آورده، و تعبير از" غى" به ضرر از باب تعبير به مسبب از سبب است.

" قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً إِلَّا بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ" فعل" يجيرنى" از مصدر" اجاره" است، كه به معناى دادن جوار (پناه و همسايگى) است، و حكم جوار دادن اين است كه جوار دهنده بايد از پناهنده خود حمايت كند، و جلو هر كسى را كه بخواهد به او آسيب رساند بگيرد، و ظاهرا كلمه" ملتحد" اسم مكان و به معناى محلى باشد كه شخص مورد آسيب خود را به آن محل كنار بكشد، تا از شرى كه متوجه او است ايمان بماند. ولى بعضى «1» گفته اند: اين كلمه به معناى محل دخول است، و جمله" من دونه" متعلق به اين كلمه، و به منزله قيدى توضيحى براى آن است، و ضمير در آن به خداى تعالى بر مى گردد، و كلمه" بلاغ" به معناى تبليغ است.

و استثناى" الا بلاغا" استثنا از كلمه" ملتحدا" است، و جمله" من اللَّه" متعلق است به مقدر، و

تقدير آن" كائنا من اللَّه" است، هر چند كه شايد به ذهن برسد كه متعلق به كلمه" بلاغا" باشد، ولى نمى تواند متعلق به آن باشد، براى اينكه ماده بلاغ اگر بخواهد متعدى شود با حرف" عن" متعدى مى شود نه با حرف" من"، و به همين جهت است كه بعضى «2» از همانهايى كه" من اللَّه" را متعلق به" بلاغا" دانسته اند گفته اند: كلمه" من" در اينجا به معناى" عن" است، و معناى جمله به هر حال اين است كه: من تفاوتى با شما ندارم، به جز تبليغ اسما و صفاتى كه خدا داراى آن است.

و در باره كلمه" و رسالاته" بعضى «3» گفته اند: عطف است بر كلمه" بلاغا"، و تقدير كلام" الا بلاغا من اللَّه و الا رسالاته" است. بعضى «4» ديگر گفته اند: عطف است بر كلمه جلاله" اللَّه"، و كلمه" من" به معناى" عن" است، و معناى جمله" الا بلاغا عن اللَّه و عن رسالاته" است.

و در باره اينكه كلمه" الا" بلاغ و رسالات را از چه چيزى استثناء مى كند قولى «5» ديگر

_______________

(1) روح المعانى، ج 29، ص 93.

(2) روح المعانى، ج 29، ص 94.

(3) تفسير كشاف، ج 4، ص 632.

(4) روح المعانى، ج 29، ص 94.

(5) تفسير قرطبى، ج 19، ص 26. ______________________________________________________ صفحه ى 81

هست، و آن اين است كه: مستثنى منه مفعول جمله" لا املك" است، و معناى آيه اين است كه من براى شما نه مالك ضررى هستم و نه رشد، تنها چيزى را كه مالك هستم بلاغ از خدا و رسالات او است. ليكن يك مطلب در آيه هست كه اين توجيه را بعيد مى سازد، و آن اين است كه اگر

اينطور بود ديگر نمى بايست جمله" لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ ..."- كه كلامى از نو و استينافى است- بين مستثنى و مستثنى منه فاصله شود، و از اينكه مى بينيم فاصله شده مى فهميم كه مستثنى منه ضرا و رشدا نيست.

و معناى دو آيه بنا بر آنچه ما گفتيم اين است: بگو احدى نيست كه مرا از عذاب خدا پناه دهد و من بدون او هيچ ملتحد و مكانى كه بتوان به آنجا پناه برد نمى يابم الا تبليغ از او يعنى الا اينكه آنچه دستورم داده امتثال كنم و به شما برسانم و آن دستور اين است كه اسما و صفاتش را براى شما بيان كنم. و الا اينكه رسالتهايى را كه در باره شرايع دين دارد به شما برسانم.

" وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً" مفرد آوردن ضمير در" له" با اينكه عاصيان خدا و رسول يك نفر نيستند به اعتبار لفظ" من- كسى كه" است هم چنان كه جمع آوردن در" خالدين" به اعتبار معناست و عطف رسول بر خدا در جمله" وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ" بدين جهت بوده كه عصيان رسول هم عصيان خدا است چون رسول چيزى به جز رسالات خدا ندارد و معلوم است كه رد چنين كسى رد بر خداى سبحان است و طاعتش هم طاعت خداى تعالى است هم چنان كه در جاى ديگر هم فرمود:" مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ" «1».

و مراد از" معصيت"- به طورى كه سياق آيات سابق شهادت مى دهد- نافرمانى خدا در دستوراتى است كه در باره اصول دين دارد، مانند توحيد و نبوت و معاد

و ساير متفرعات آن.

بنا بر اين، وعده و تهديد به خلود در آتش كه در آيه آمده، تنها شامل كفار و منكرين اصول دين مى شود، نه هر عاصى و گنهكار و متخلف از فروع دين، پس اينكه بعضى «2» ها با اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه: هر گنهكارى مخلد در آتش است، استدلال صحيحى نيست.

و از ظاهر كلام بر مى آيد كه جمله" وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ ..." جزو كلام خداى سبحان است، نه اينكه تتمه كلام رسول خدا (ص) باشد.

_______________

(1) كسى كه اطاعت كند پيامبر را، پس به تحقيق خدا را اطاعت كرده است. سوره نساء، آيه 80.

(2) روح المعانى، ج 29، ص 94. ______________________________________________________ صفحه ى 82

" حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً" كلمه" حتى" دلالت دارد بر معنايى كه مدخول حتى غايت آن معناست، و از مدخول حتى يعنى جمله" إِذا رَأَوْا ..." به دست مى آيد كه مشركين در صدد استضعاف رسول خدا (ص) بودند، و ياوران آن جناب- يعنى مؤمنين- را ضعيف مى شمردند، و عدد آنها را اندك مى دانستند، پس اين كلام دلالت دارد بر معنايى كه از كلام حذف شده، و كلام غايت آن را بيان مى كند، مثلا چنين بوده كه" كفار همواره تو را استضعاف مى كردند و يارانت را ضعيف و اندك مى شمردند و مى شمردند، تا اينكه عذاب خدا را ديدند ...".

و منظور از جمله" آنچه وعده داده شده اند" آتش جهنم است، چون عذاب موعود در آيه همان است، و آيه شريفه جزو كلام خداى تعالى و خطابى است كه به رسول گرامى خود كرده، و اگر جزو كلام رسول (ص) بود، با در

نظر گرفتن اينكه در اول آيه فرمود:" قل- بگو" بايد فرموده باشد" حتى اذا رأيتم ما توعدون فستعلمون ...- تا روزى كه شما مشركين وعده خدا را ببينيد آن وقت مى فهميد ...".

" قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً" كلمه" امد" به معناى غايت است، و آيه شريفه به منزله پيش گيرى از يك توهمى است كه حال مشركين اقتضاى آن را دارد، گويا وقتى تهديد را شنيده اند پرسيده اند: اين تهديد چه روزى به وقوع مى پيوندد؟ در پاسخ به ايشان فرموده: بگو من نمى دانم نزديك است يا دور ...

" عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً" يعنى احدى را بر غيب خود اظهار نمى كند، و اظهار كسى بر هر چيز به معناى آن است كه او را در رسيدن به آن چيز كمك كنى و او را بر آن مسلط سازى. مى فرمايد: من كسى را براى احاطه به غيب خودم كمك نمى كنم، و بر غيب خود مسلط نمى سازم. و كلمه" عالم الغيب" خبرى است براى مبتدايى كه حذف شده، و تقدير كلام هو عالم الغيب است، و مفاد كلمه به كمك سياق اين است كه مى خواهد بفهماند علم غيب مختص به خداى تعالى است، و علم او ظاهر و باطن سراسر عالم را فرا گرفته، و به همين جهت براى نوبت دوم غيب را به خودش نسبت داد و فرمود: كسى را بر غيب خود مسلط نمى كند، و نفرمود:" كسى را بر آن مسلط نمى كند" تا اختصاص را برساند، و گر نه نمى رسانيد.

و معناى آيه اين است كه: خداى تعالى عالم به تمامى غيب ها است، آن هم به علمى كه اختصاص

به خودش دارد، پس هيچ كس از مردم را به غيب خود كه مختص به ______________________________________________________ صفحه ى 83

خودش مى باشد آگاه نمى كند، در نتيجه مفاد آيه سلب كلى است. هر چند بعضى «1» از مفسرين اصرار ورزيده اند در اينكه مفاد آن سلب جزئى است، و مى خواهد بفرمايد خداى تعالى تمامى غيب خود را در اختيار كسى قرار نمى دهد. و مؤيد گفتار ما ظاهر سياق آياتى است كه به زودى مى آيد.

[علم غيب بالاصالة از آن خدا است و بالتبع و به تعليم الهى ديگران هم مى توانند آن را دارا شوند]

" إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ" اين استثنا، استثناى از كلمه" احدا" است، و جمله" من رسول" بيان جمله" مَنِ ارْتَضى است، در نتيجه مى فهماند كه خداى تعالى هر پيغمبرى از پيامبران را كه بخواهد به هر مقدار از غيب مختص به خود كه بخواهد آگاه مى سازد. پس اگر اين آيه را ضميمه كنيم به آياتى كه علم غيب را مختص به خداى تعالى مى داند، مانند آيه شريفه" وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ" «2» و آيه" وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" «3»، و آيه" قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ" «4» اين نتيجه به دست مى آيد كه علم غيب به اصالت از آن خداست، و به تبعيت خدا ديگران هم مى توانند به هر مقدارى كه او بخواهد به تعليم او داشته باشند.

پس مى توان گفت كه آيات راجع به غيب كه يك دسته آن را مختص به خدا مى داند، و دسته ديگر را در باره غير خدا هم ممكن مى داند، نظير آيات راجع به ميراندن است، كه يك جا

آن را مختص خدا مى داند و مى فرمايد:" اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ" «5» و يك جا آن را به ملائكه نسبت مى دهد و مى فرمايد:" قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ" «6» و جايى ديگر آن را به رسل نسبت مى دهد و مى فرمايد:" حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا" «7»، پس توفى به اصالت منسوب به خداست، و به تبعيت منسوب به ملائكه و يا به عبارتى رسل است، چون ملائكه اسباب متوسطى هستند كه مسخر خدا و تحت فرمان اويند.

[احتمالات و وجوه مختلف در باره معناى آيه:" فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ..." كه سلوك رصد در پيش رو و پشت سر رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و علت آن را بيان مى كند]

" فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ... عَدَداً" ضمير" فانه" به خداى تعالى، و ضمير" يديه" و" خلفه" به رسول (ص)

_______________

(1) تفسير فخر رازى، ج 30، ص 168.

(2) و نزد او است كليدهاى ناپيدا كه نداند آنها را جز او. سوره انعام، آيه 59.

(3) غيب آسمانها و زمين از آن خداست. سوره نحل، آيه 77.

(4) بگو كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از غيب آگاهى ندارند جز خدا. سوره نمل، آيه 65.

(5) خداست كه جانها را مى گيرد. سوره زمر، آيه 42.

(6) بگو جان شما را ملك الموتى مى گيرد كه موكل بر شماست. سوره الم سجده، آيه 11.

(7) تا زمانى كه مرگ يكى از شما فرا رسد فرستادگان ما جان او را مى گيرند. سوره انعام، آيه 61. ______________________________________________________ صفحه ى 84

بر مى گردد، و كلمه" رصد" به معناى مراقب و نگهبان است، اين كلمه و كلمه"

راصد" هم بر واحد اطلاق مى شود، و هم بر جماعت، و كلمه" رصد" در اصل مصدر است، و مراد از" ما بين يديه" پيش روى رسول، و مردمى است كه به سوى آنان فرستاده شده، و مراد از" خلفه" بين او و بين مصدر وحى يعنى خداى سبحان است، و منشا اين تعبير امتداد و مسافت موهومى است كه انسان از شنيدن كلمه" رسالت" در ذهن خود تصور مى كند. وقتى مى گوييم مثلا فرمانده فلان مامور را به سوى لشكريان فرستاد تا پيامش را به آنان برساند، فورا در ذهن مسافتى تصور مى شود كه فرستنده در ابتداى آن و لشكر در انتهاى آن قرار دارد، و مامور در بين راه است، لشكر در پيش روى او و فرمانده در پشت سرش قرار گرفته. آيه شريفه راه رسيدن پيام غيبى يعنى آن رسالتهايى كه به رسول وحى مى شود را وصف مى كند، هم چنان كه جمله" تا بداند كه رسالات پروردگارشان را رسانده اند" به آن اشاره دارد.

و معناى آيه اين است كه: احدى را بر غيب خود مسلط نمى كند، مگر رسولى را كه پسنديده باشد، كه چنين رسولى را بر غيب خود مسلط مى كند، چون او نگهبانانى از ملائكه بين رسول و مردم دارد، و نگهبانانى هم بين رسول و خودش گمارده است. البته اين را مى دانيم كه سلوك رصد در پيش رو و پشت سر رسول، براى حفظ وحى از هر تخليط و تغيير دادن، يعنى كم و زياد كردن است، كه ممكن است از ناحيه شيطانها با واسطه و يا بى واسطه صورت بگيرد.

در جمله" لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ" ضمير در" ليعلم" به خداى سبحان

بر مى گردد، و ضمير جمع در" ابلغوا" و در" ربهم" به كلمه" من- كسى كه" بر مى گردد، به اعتبار اينكه معناى اين كلمه جمع، و منظور از آن هر پيغمبرى است كه او پسنديده باشد.

ممكن هم هست به كلمه" رسول" بر گردد، به اعتبار اينكه منظور از آن جنس رسول است، نه يك رسول معين، و مراد از اينكه فرمود:" تا خدا بداند" با اينكه خدا هميشه و همه چيز را مى داند، علم فعلى خدا است، كه عبارت است از تحقق ابلاغ در خارج، و اين گونه تعبيرها در قرآن كريم بسيار آمده، از آن جمله فرموده:" فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ" «1».

و اين جمله علت سلوك رصد در پيش رو و پشت سر رسول را بيان مى كند، مى فرمايد: براى اين رصد مى گماريم تا محقق شود كه رسولان بدون تغيير و تبديل رسالات پروردگارشان را به مردم ابلاغ كرده اند.

_______________

(1) پس همه براى اين است كه خدا بشناسد چه كسانى راست گفتند، و براى اين است كه بداند كاذبين را سوره عنكبوت، آيه 3. ______________________________________________________ صفحه ى 85

احتمال هم دارد كه ضمير در" بين يديه" و در" من خلفه" به كلمه" غيبه" بر گردد، در نتيجه نگهبان هاى گمارده شده در پيش رو و پشت سر غيب گمارده شده باشند، تا آن غيب بدون دستبرد به رسول برسد. ليكن اين احتمال ضعيف است، بدين جهت كه با تعليل" لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ" به آن معنايى كه گذشت نمى سازد، چون محفوظ ماندن غيب از دستبرد، و سالم به دست رسول رسيدنش ربطى به اين ندارد كه خدا بداند رسول هم آن را سالم به دست

مردم رسانده و ابلاغ كرده.

و مفسرى كه ذيلا كلامش نقل مى شود، برگشت سخنش به همين احتمال است، او گفته «1»: دو ضمير" بين يديه" و" من خلفه" به جبرئيل حامل وحى و حامل غيب بر مى گردد.

و ضعف اين قول علاوه بر مطالب گذشته در اين است كه اين سخن وقتى درست است كه قبلا نامى از جبرئيل ذكر شده باشد در صورتى كه نشده.

بعضى «2» هم گفته اند: ضمير در" ليعلم" به رسول، و دو ضمير در" قد أبلغوا" و در" ربهم" به ملائكه نگهبان بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه: ملائكه خدا وحى او را هم چنان نگهبانى مى كنند تا رسول بداند كه ملائكه، رسالت هاى خدا يعنى وحى خدا را همانطور كه صادر شده به او رسانده اند، و دلش مطمئن شود كه وحى خدا از دستبرد شيطانها سالم مانده، چون لازمه ابلاغ ملائكه بلوغ وحى است.

هر چند ذكر كلمه رسول قبل از كلمه" ليعلم" مؤيد اين احتمال است، و اشكالى كه به وجه قبلى وارد بود كه قبلا كلمه جبرئيل ذكر نشده به اين وجه وارد نيست، الا اينكه ظاهر سياق اين احتمال را بعيد مى سازد، چون از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از رسالات، رسالاتى است كه رسول آن را حمل مى كند تا به مردم برساند، نه آنچه كه فرشته وحى حمل مى كند تا به رسول برساند، پس ضمير در" ربهم" به رسولان بر مى گردد نه به ملائكه. علاوه بر اين، آيه شريفه اشاره به ملائكه دارد، و آنان را در تحت عنوان رصد ذكر كرده، و معلوم است كه عنوان رصد غير عنوان رسالت است، شان رصد نگهبانى و حفظ

است نه رسالت.

بعضى «3» ديگر گفته اند: معناى جمله اين است كه: تا محمد (صلوات اللَّه عليه) بداند كه رسولان قبل از وى رسالات پروردگارشان را ابلاغ كردند. و اين، وجه سخيفى است كه _______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 374.

(2) روح المعانى، ج 29، ص 96.

(3) مجمع البيان، ج 10، ص 374. ______________________________________________________ صفحه ى 86

هيچ دليلى بر آن نيست، و از آن سخيف تر اين است كه بعضى «1» گفته اند: معناى جمله اين است كه: تكذيب گران رسولان بدانند كه رسولان، رسالات پروردگار خود را به ايشان ابلاغ كردند.

و در جمله" وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ" ضمير جمع بنا بر وجهى كه ما اختيار كرديم به رسولان بر مى گردد، و ظاهرا اين جمله متمم معناى حراست سابق الذكر است، پس جمله" مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ" به نگهبانان بين رسول و مردم، و جمله" و من خلفه" به نگهبانان بين رسول و خدا اشاره مى كند، و جمله" وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ" به اينكه خداى تعالى احاطه علمى به دل و نفس رسول (ص) دارد اشاره مى كند، در نتيجه آيه شريفه مى فهماند كه وحى خدا- از مصدر وحى گرفته تا نفس رسول و از رسول گرفته تا مردم. از هر گونه تغيير و تبديلى ايمن است.

ممكن هم هست مراد از جمله مورد بحث تنها نفس رسول نباشد، بلكه هم آن را شامل باشد و هم مسير وحى را و هم همه امورى را كه به نحوى با رسول و رسالت تعلق و ارتباط دارد، هم چنان كه جمله بعدى كه مى فرمايد:" وَ أَحْصى كُلَّ شَيْ ءٍ عَدَداً" در صدد اين است كه عموميت علم خدا به اشيا را افاده كند، البته علم

به عدد اشيا و تميز آنها از يكديگر، پس از آنچه در باره سه آيه اخير گذشت چهار نكته به دست آمد.

[چهار مطلب كه از سه آيه اخير مورد بحث استفاده مى شود]

اول اينكه: علم به غيب بالأصاله و مستقلا خاص خداى تعالى است، به آن معنايى كه توضيح داديم، پس خداى تعالى به ذات خودش عالم به غيب است، و ديگران اگر علمى به غيب داشته باشند به تعليم او دارند، با اين نكته كه از آيه استفاده كرديم روشن مى شود كه هر جا خداى تعالى از انبيا حكايت كرده كه منكر علم غيب خود شده اند، منظور اين بوده كه بفهمانند ما رسولان، بالأصاله و مستقلا علم به غيب نداريم، نه اينكه با وحى خدا هم داناى به غيب نمى شويم، مانند آنجا كه فرموده:" قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ" «2» و آنجا كه فرموده:" وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ" «3»، و آنجا كه فرموده:" قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ" «4».

_______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 633.

(2) بگو من ادعا نمى كنم كه خزينه هاى خدا در دست من است، و من غيب نمى دانم. سوره انعام، آيه 50.

(3) و اگر من غيب دان بودم خيرات و منافع زيادى جمع مى كردم. سوره اعراف، آيه 188.

(4) بگو من از ميان رسولان رسولى نوظهور نيستم نه مى دانم كه با من چه مى كنند، و نه اينكه با شما چه مى كنند، و پيروى نمى كنم مگر آنچه را كه به من وحى مى شود. سوره احقاف، آيه 9. ______________________________________________________ صفحه ى 87

[مستثنيات

از عموم" فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً"]

دوم اينكه: بعد از آنكه عموميت جمله" فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً" به وسيله جمله" إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ" شكسته شد، به صورت عام مخصص در آمده كه مى تواند باز هم تخصيص بخورد، هم چنان كه در مورد بحث در باره انبيا تخصيص خورده، چون آيات قرآنى دلالت دارد بر اينكه بر آن حضرت وحى مى شود، مثلا فرموده:" إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ" «1»، و نيز دلالت دارد بر اينكه وحى يكى از مصاديق غيب است. بنا بر اين، يك پيغمبر دسترسى به غيب دارد، هم چنان كه رسول دارد، البته اين در صورتى است كه مراد از رسول در جمله" إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ" مقامى مقابل مقام نبوت باشد، و اما اگر منظور مطلق كسانى باشد كه از ناحيه خدا به سوى خلق گسيل مى شوند نبى هم از همان كسان است، هم چنان كه آيه زير بر اين معنا شهادت مى دهد:" وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ ..." «2» چون نبى را هم ارسال شده مى داند، و آيه" وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ" «3» پس نبى هم مانند رسول جزو استثنا شدگان از عموم نفى است، بدون اينكه عموم مذكور نيازمند به تخصيص جديدى بشود.

و همچنين در مورد امام به آن معنايى كه قرآن كلمه امام را در آن استعمال مى كند، چون خداى تعالى امام را به صفت صبر و يقين توصيف كرده، مثلا مى فرمايد:" وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ" «4»، و نيز امامان را چنين توصيف

كرده كه پرده و حجاب از پيش رويشان برداشته شده، مثلا فرموده:" وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ" «5»، و نيز فرموده:" كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ" «6» و ما در بعضى از مباحث سابق در اين باره سخن گفتيم.

و اما ملائكه آنچه از وحى آسمان كه قبل از نزولش حمل مى كنند، و همچنين آنچه _______________

(1) ما به تو وحى كرديم، همانطور كه به نوح و پيغمبران بعد از او وحى كرديم. سوره نساء، آيه 163.

(2) ما قبل از تو هيچ رسول و پيامبرى نفرستاديم (مگر اينكه ...) سوره حج، آيه 52.

(3) ما در هيچ شهر و آبادى پيامبرى نفرستاديم (مگر اينكه ...) سوره اعراف، آيه 94.

(4) و ما بعضى از آنان را پيشوايانى كرديم كه به امر ما هدايت مى كنند، و بدين جهت چنين كرديم كه صبر كردند، و به آيات ما يقين داشتند. سوره الم سجده، آيه 24.

(5) و ما اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم ارائه داديم (تا چنين و چنان شود، و) تا از صاحبان يقين گردد. سوره انعام، آيه 75.

(6) چنان نيست كه شما خيال مى كنيد اگر شما علم اليقين داشتيد (به سراغ اين موهومات و تفاخرها نمى رفتيد). شما قطعا جهنم را خواهيد ديد. سوره تكاثر، آيه 5 و 6. ______________________________________________________ صفحه ى 88

از عالم ملكوت مشاهده مى كنند، نسبت به خود آنان شهود است، نه غيب، هر چند كه براى ما غيب مى باشد، پس نمى توان ملائكه را مشمول استثنا دانست، علاوه بر اين جمله" فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً" تنها شامل اهل دنيا مى شود كه در روى زمين زندگى مى كنند

و اگر بنا باشد از سكنه زمين تجاوز كنيم تا شامل ملائكه هم باشد، بايد مردگان را هم كه امور آخرت را كه به نص قرآن غيب اين عالم است مشاهده مى كنند مشمول استثنا بدانيم، و حال آنكه قطعا مشمول نيستند، براى اينكه اگر مردگان هم مشمول باشند ديگر حتى يك نفر هم در تحت عموم" فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً" باقى نمى ماند، چون هر انسان زمينى روزى از دنيا مى رود و غيب عالم را مى بيند، و در روز قيامت كه" يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ"، و نيز" ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ" در باره اش فرموده، تمامى مردم يك جا مبعوث مى شوند، و غيب عالم براى همه مشهود مى گردد، پس همانطور كه اموات مشمول استثنا نيستند، به خاطر اينكه عالم اموات غير اين عالم است، همچنين ملائكه هم مشمول نيستند، براى اينكه عالمشان غير اين عالم است.

[معصوم بودن انبياء و رسل در گرفتن، حفظ و ابلاغ وحى به زبان و به عمل

سوم اينكه: جمله" فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ ... عَدَداً" دلالت دارد بر اينكه وحى الهى از آن لحظه كه از مصدر وحى صادر مى شود تا زمانى كه به مردم مى رسد و همچنين در طريق نزولش تا وقتى كه به شخص مورد وحى برسد از هر دستبرد و تغييرى محفوظ است.

اما مصونيت آن از حين صدور تا وقتى كه به رسول برسد، اگر هيچ دليلى به جز جمله" من خلفه" بر آن نباشد همين جمله كافى است، البته اين در صورتى است كه ضمير در آن به رسول برگردد. و اما بنا بر آن احتمال كه مرجع ضمير غيب باشد، دليل بر مدعاى

ما مجموع دو جمله" مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ" خواهد بود، و ليكن در سابق كه اين احتمال را نقل كرديم گفتيم اين احتمال ضعيف است.

و اما مصونيت وحى در آن حال كه رسول آن را از فرشته وحى دريافت مى كند، دليلش جمله" لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ" است، كه از آن مى فهميم رسول طورى وحى الهى را دريافت مى كند كه در گرفتنش اشتباه رخ نمى دهد و ذهنش آن را فراموش نمى كند و شيطان در دل او دست نمى اندازد، در نتيجه وحى خدا دچار تغيير و تبديل نمى گردد. و نيز در رساندن وحى به مردم نيز اين مصونيت هست، و شيطان در اين مرحله هم كارى نمى تواند بكند، جمله مذكور بر همه اين مصونيت ها دلالت دارد، چون مى فرمايد غرض از گماردن رصد اين است كه بداند انبيا رسالات پروردگار خود را رساندند، يعنى اين ابلاغ در خارج محقق شد. و لازمه آن، مصونيت وحى در همه مراحل و رسيدن آن به مردم است، و اگر رسول در ______________________________________________________ صفحه ى 89

جهات سه گانه بالا (گرفتن و حفظ كردن و رساندن) مصونيت نداشته باشد، غرض خداى تعالى حاصل نمى شود، و اين كاملا روشن است، و چون خداى تعالى براى حاصل شدن اين غرض غير از مساله سلوك رصد طريقه ديگرى ذكر نكرده، مى فهميم كه وحى، آن زمان هم كه به دست رسول رسيده به وسيله ملائكه حراست مى شود همانطور كه در طريق رسيدنش به رسول به وسيله آنان حراست مى شد، و جمله" وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ" اين دلالت ها را تاييد مى كند.

و اما مصونيت وحى در مسيرش از ناحيه رسول تا رسيدنش به مردم اگر دليلى به

جز جمله" مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ" نباشد، همين جمله كافى است البته به شرطى كه جمله را به آن معنايى بگيريم كه ما ذكر كرديم، البته جمله" لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ" به آن تقريبى كه ما برايش كرديم نيز بر اين معنا دلالت دارد.

از اين بيان اين نتيجه عايد مى شود كه نبى و رسول در گرفتن وحى از پروردگار و در حفظ آن و در رساندنش به مردم مؤيد به عصمت و محفوظ از خطا در هر سه جهتند، براى اينكه گفتيم آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه آنچه خدا از دين خودش بر مردم و از طريق رسالت و وحى نازل مى كند مصون در همه مراحل است تا به دست مردم برسد، و يكى از آن مراحل مرحله گرفتن وحى و دوم مرحله حفظ آن و سوم مرحله تبليغ آن به مردم است.

و تبليغ رسالت به مردم تنها به زبان نيست بلكه تبليغ عملى هم تبليغ است، پس رسول بايد در مرحله عمل از هر معصيت و ارتكاب هر گناه و ترك واجب دينى معصوم باشد، چون اگر معصوم نباشد نقيض و ضد دين را تبليغ كرده، پس پيغمبر از ارتكاب معصيت معصوم است، هم چنان كه از خطاى در گرفتن وحى معصوم است، و هم چنان كه از فراموش كردن آن و از خطاى زبانى در رساندنش به مردم معصوم است.

و ما در سابق اشاره كرديم كه نبوت هم در اينكه دائر مدار وحى است، مثل رسالت است، پس نبى هم در خصوصيت عصمت مانند رسول است، و با اين بيان معلوم شد كه اصحاب وحى چه نبى باشند و چه رسول،

در گرفتن وحى و حفظ كردنش، و در رساندن آن به مردم، چه رساندن به زبان و چه به عمل معصوم هستند.

چهارم اينكه: در آيه شريفه عموميت" فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً" استثنا شد، به اينكه رسولان به غيب آگاه مى شوند. چيزى كه هست اين را هم مى فهماند كه رسولان در هر چيزى كه تحقق يافتن رسالتشان مشروط به آن باشد كه نسبت به آن علم غيب داشته باشند، اين علم را خواهند داشت، حال چه متن رسالتشان از قبيل معارف اعتقادى و شرايع دين و قصص و عبرتها و حكمت ها و مواعظ باشد، و چه اينكه نشانيهاى رسالتشان باشد و مردم با ديدن آن ______________________________________________________ صفحه ى 90

نشانه و آن معجزه به صدق رسول در ادعاى رسالتش پى ببرند، هم چنان كه در قرآن كريم از بعضى رسولان نمونه هايى از اين قبيل حكايت كرده، مثلا در باره صالح فرموده كه به قوم خود گفت:" تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ" «1» و در باره عيسى فرموده كه به بنى اسرائيل فرمود:" وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ" «2»، و نيز آياتى كه در باره وعده هاى رسولان آمده، و پيشگوييهايى كه در خود قرآن كريم آمده، همه اينها از موارد اظهار غيب است.

بحث روايتى [(رواياتى راجع به جمله" أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ" و اينكه پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و ائمه (عليهم السلام) عالم به غيب بوده اند)]

در تفسير عياشى از امام جواد (ع) روايت كرده كه معتصم (خليفه عباسى) از بريدن دست سارق پرسش نمود، كه از كجا بايد دستش را قطع كنند؟ فرمود: بايد

از آخرين بند انگشتان قطع كنند، و كف دست را باقى بگذارند. معتصم پرسيد دليل بر اين معنا چيست؟ فرمود: كلام رسول خدا (ص) است، كه فرمود سجده بايد بر هفت موضع بدن واقع شود. پيشانى و دو كف دست و دو سر زانو و دو انگشت پا، پس اگر دست دزد را از مچ و يا از آرنج قطع كنند، دستى باقى نمى ماند تا با آن سجده كند، خداى تعالى هم فرموده:" أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ" و منظورش از مساجد همان عضوهاى هفتگانه اى است كه بر آن سجده مى شود، و معناى جمله" فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً" هم همين است كه چيزى كه خاص خدا است نبايد قطع شود (تا آخر حديث) «3».

و در كافى به سند خود از حماد بن عيسى از امام صادق (ع) روايت كرده كه در حديثى گفت: و سجده كرد، امام صادق (ع) بر هشت استخوان، يعنى دو كف دست و دو سر زانو و دو انگشت ابهام پا و پيشانى و بينى، و آن گاه فرمود هفت موضع آن واجب است، و آنها همان مواضعى است كه خداى تعالى در كتابش آورده و فرموده:" وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً" و آن عبارت است از پيشانى و دو كف دست و دو سر

_______________

(1) سه روز در خانه هايتان متمتع گرديد و اين وعده اى است كه دروغ نخواهد بود. سوره هود، آيه 65.

(2) اگر بخواهيد به شما خبر مى دهم كه چه خورديد، و چه چيز در خانه هايتان ذخيره كرديد و همين نشانه اى است براى شما. سوره آل عمران، آيه 49.

(3) تفسير عياشى، ج 1، ح 109. ______________________________________________________ صفحه ى

91

زانو و دو ابهام پا، و اما نهادن بينى بر خاك مستحبّ است «1».

و از كتاب خرائج و جرائح از محمد بن فضل هاشمى، از حضرت رضا (ع) روايت شده كه آن جناب نظر كرد به ابن هذاب، و سپس فرمود: اگر به تو خبر دهم كه در همين روزها يكى از ارحامت كشته مى شود، آيا تصديقم مى كنى؟ گفت: نه، براى اينكه كسى به جز خداى تعالى غيب نمى داند. فرمود: مگر اين خداى تعالى نيست كه مى فرمايد:" عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ"، پس رسول اللَّه (ص) كه مرضى نزد خدا است غيب مى داند، ما هم ورثه همان رسولى هستيم كه خدا او را به هر مقدار از غيب خود خواسته آگاه كرده، پس ما هم مى دانيم آنچه شده و آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد «2».

مؤلف: روايات در اين باب از حد شمار بيرون است، و مدلول آنها اين است كه:

رسول اللَّه (ص) علم غيب را از راه وحى از خداى تعالى گرفته، و امامان (ع) از آن جناب به ارث گرفته اند.

_______________

(1) تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 440 به نقل از كافى.

(2) خرائج و جرائح، ص 306.

تفسير نمونه

در تفسير آيات 29 تا 32 سوره احقاف شاءن نزولهائى آمده بود كه با مطالب سوره مورد بحث (سوره جن ) كاملا هماهنگ است ، و نشان مى دهد كه هر دو مربوط به يك حادثه است ، شاءن نزولها بطور فشرده چنين است :

1 - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از مكه به سوى بازار ((عكاظ)) در ((طائف )) آمد، تا مردم را در

آن مركز اجتماع بزرگ به سوى اسلام دعوت كند، اما كسى به دعوت او پاسخ مثبت نگفت ، در باز گشت به محلى رسيد كه آن را وادى ((جن )) مى گفتند شب را در آنجا ماند و تلاوت آيات قرآن مى فرمود، گروهى از جن شنيدند و ايمان آوردند، و براى تبليغ به سوى قوم خود بازگشتند. <3>

2 - ((ابن عباس )) مى گويد ((پيامبر)) (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مشغول نماز صبح بود، و در آن تلاوت قرآن مى كرد، گروهى از جن در صدد تحقيق از علت قطع اخبار آسمانها از خود بودند صداى تلاوت قرآن محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را شنيدند و گفتند: علت قطع اخبار آسمان از ما همين است ، به سوى قوم خود باز گشتند و آنها را به سوى اسلام دعوت كردند. <4>

3 - بعد از وفات ((ابوطالب )) كار بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخت شده ، به سوى ((طائف )) عزيمت فرمود: تا يارانى پيدا كند، اشراف ((طائف )) شديدا او را تكذيب كردند، و آنقدر از پشت سر سنگ به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زدند كه خون از پاهاى مباركش جارى شد، خسته و ناراحت به كنار باغى آمد، و سرانجام غلام صاحبان آن باغ ، كه نامش ((عداس )) بود، به حضرت ايمان آورد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به سوى مكه باز مى گشت ، شبانه به نزديكى نخلى رسيد، مشغول نماز شد و در اينجا بود

كه گروهى از ((جن )) از اهل ((نصيبين )) يا ((يمن )) از آنجا مى گذشتند صداى تلاوت قرآن حضرت را در نماز صبح شنيدند و ايمان آوردند. <5>

نظير همين شاءن نزولها را جمعى از مفسران در آغاز سوره جن نيز آورده اند ولى شاءن نزول ديگرى در اينجا آمده كه با آنها متفاوت است و آن اينكه از ((عبدالله بن مسعود)) پرسيدند: آيا كسى از شما ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حوادث شب جن خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود گفت احدى از ما نبود، ما شبى در مكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نيافتيم ، و هر چه جستجو كرديم اثرى از او نديديم ، از اين ترسيديم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را كشته باشند، به جستجوى حضرت در دره هاى مكه رفتيم ،

ناگهان ديديم از سوى كوه ((حرا)) مى آيد، عرض كرديم كجا بودى اى رسول خدا؟ ما سخت نگران شديم ، و ديشب بدترين شب زندگى ما بود، فرمود دعوت كننده جن به سراغ من آمد، و من رفتم قرآن براى آنها بخوانم . <6>

سوره جن

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و داراى 28 آيه است

محتواى سوره ((جن ))

اين سوره ، چنانكه از نامش پيدا است ، عمدتا درباره خلق ناپيدائى به نام ((جن )) سخن مى گويد، سخن از ايمان آنها به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، و خضوع در برابر قرآن مجيد، و ايمان و اعتقاد آنها به معاد، و وجود

گروهى مؤ من و كافر در ميان آنان و مسائلى از اين قبيل است ، اين بخش از سوره نوزده آيه از بيست و هشت آيه سوره را در بر مى گيرد، و بسيارى از عقائد خرافى را در زمينه ((جن )) اصلاح مى كند و بر آنها خط بطلان مى كشد.

در بخش ديگرى از اين سوره اشاره اى به مساءله توحيد و معاد آمده است . و در آخرين بخش اين سوره ، سخن از مساءله علم غيب است كه هيچكس از آن آگاهى ندارد جز آنچه خداوند اراده كرده است .

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : من قرء سورة الجن اعطى بعدد كل جنى و شيطان صدق بمحمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و كذب به عتق رقبة : ((هر كس سوره ((جن )) را بخواند به تعداد هر جن و شيطانى كه تصديق به محمد يا تكذيب او كرده است ثواب آزاد كردن برده اى داده مى شود)). <1>

و در حديث ديگر از امام صادق (عليه السلام ) آمده است من اكثر قراءة قل اوحى

لم يصبه فى الحياة الدنيا شى ء من اعين الجن و لا نفثهم و لا سحرهم ، و لا كيدهم ، و كان مع محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فيقول يا رب لا اريد منه بدلا و لا ابغى عنه حولا:

((هر كس بسيار سوره جن را بخواند هرگز در زندگى دنيا چشم زخم جن و جادو و سحر و مكر آنها به او نمى رسد، و

با محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همراه خواهد بود، و مى گويد: ((پروردگارا! من كسى را به جاى او نمى خواهم ، و هرگز از او به ديگرى متمايل نمى شوم )). <2>

البته اين تلاوت مقدمه اى است بر آگاهى از محتواى سوره ، و سپس به كار بستن آن .

تفسير :

ما قرآن عجيبى شنيده ايم !

اكنون با توجه به آنچه گفته شد به تفسير آيات بر مى گرديم :

در آيه نخست مى فرمايد: ((بگو به من وحى شده كه جمعى از جن به سخنانم گوش فرا داده اند، و گفته اند ما قرآن عجيبى شنيده ايم )) (قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرآنا عجبا). <7>

تعبير ((اوحى الى )) (به من وحى شده ) نشان مى دهد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين ماجرا شخصا افراد جن را مشاهده نكرده ، بلكه از طريق وحى به استماع آنها نسبت به قرآن مجيد آگاه شده است .

و در ضمن اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه طايفه جن داراى عقل و شعور و فهم و درك ، و تكليف و مسؤ وليت ، و آشنائى به لغت ، و توجه به فرق بين كلام اعجاز آميز دارند، همچنين خود را موظف به تبليغ حق مى دانند، و مخاطب خطابهاى قرآن نيز هستند.

اين قسمتى از ويژگيهاى اين موجود زنده ناپيدا است كه تنها از اين آيه استفاده مى شود، آنها ويژگيهاى ديگرى نيز دارند كه به خواست خدا در پايان همين بحث شرح خواهيم داد.

آنها حق داشتند

كه قرآن را سخنى عجيب بشمرند، زيرا هم لحن و آهنگ آن عجيب است ، و هم نفوذ و جاذبه اش ، هم محتوا و تاءثيرش عجيب است و هم آورنده آن كه درس نخوانده بود و از اميين برخاست .

كلامى است در ظاهر و باطن عجيب و متفاوت با هر سخن ديگر، و به اين ترتيب آنها اعتراف به اعجاز قرآن نمودند.

آنها به دنبال اين جمله سخنان ديگرى به قوم خود گفتند كه قرآن در آيات بعد در دوازده جمله ، آنها را بيان كرده كه هر كدام با ((ان )) شروع شده كه نشانه تاءكيد است . <8>

نخست مى فرمايد: ((آنها گفتند: اين قرآن همگان را به راه راست هدايت مى كند، و لذا ما به آن ايمان آورده ايم . و هرگز احدى را شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم )) (يهدى الى الرشد فامنا به و لن نشرك بربنا أ حدا).

تعبير به ((رشد)) تعبير بسيار گسترده و جامعى است كه هر گونه امتيازى را در بر مى گيرد، راهى است صاف بدون پيچ و خم ، روشن و واضح كه پويندگان را به سرمنزل سعادت و كمال مى رساند.

بعد از ابراز ايمان و نفى هر گونه شرك سخنان خود را درباره صفات خدا چنين ادامه دادند: ((و بلند است مقام با عظمت پروردگارمان (از شباهت به مخلوقين ، و از هر گونه عيب و نقص ) و او هرگز براى خود همسر و فرزندى انتخاب نكرده است )) (و انه تعالى جد ربنا ما اتخذ صاحبة و لا ولدا).

((جد)) در لغت معانى زيادى دارد از جمله : ((عظمت ))، ((شدت

))، ((جديت )) ((بهره و نصيب ))، ((نو شدن )) و مانند آن مى باشد، ولى ريشه اصلى آن ، به طورى كه راغب در مفردات آورده ، به معنى ((قطع )) است ، و از آنجا كه هر وجود با عظمتى از موجودات ديگر جدا مى شود، اين واژه به معنى عظمت آمده است .

همچنين در مورد ساير معانى آن همين تناسب را مى توان در نظر گرفت . و اگر به پدر بزرگ جد گفته مى شود آنهم به واسطه بزرگى مقام يا سن او است .

جمعى از مفسران براى ((جد)) در اينجا معانى محدودترى ذكر كرده اند بعضى آن را به معنى ((صفات ))، و بعضى به معنى ((قدرت )) و بعضى به معنى ((ملك و حكومت )) و بعضى به معنى ((نعمت )) و بعضى به معنى ((نام )) تفسير كرده اند كه همه اينها در معنى عظمت جمع است .

ولى از آنجا كه اين تعبير به هر حال معنى معروف ((جد)) كه همان پدر بزرگ است تداعى مى كند در بعضى از روايات آمده است كه طايفه جن از روى نادانى چنين تعبير نامناسبى را برگزيدند، يعنى شما هرگز اين گونه درباره خداوند تعبير نكنيد. <9>

اين حديث ممكن است ناظر به مواردى باشد كه چنين تداعى وجود دارد. و گرنه قرآن سخنان جن را در اين آيات با لحن موافق نقل مى كند و بر آن صحه مى گذارد، به علاوه در بعضى از خطبه هاى ((نهج البلاغه )) نيز اين تعبير به كار رفته است :

چنانكه در خطبه 191 مى خوانيم : الحمد لله الفاشى فى الخلق حمده

و الغالب جنده ، و المتعالى جده : ((ستايش مخصوص خداوندى است كه حمد و ثنايش همه جا را فرا گرفته ، و لشكرش همه جا پيروز است ، و مجد و عظمتش متعالى است )).

در بعضى از روايات نيز آمده است كه ((انس بن مالك )) مى گويد: كان الرجل اذا قرء سورة البقرة جد فى اعيننا: ((هنگامى كه كسى سوره بقره را ياد مى گرفت و قرائت مى كرد، در نظر ما بزرگ مى نمود)). <10>

به هر حال استعمال اين كلمه در معنى مجد و عظمت مطلبى است كه هم با متون لغت هماهنگ است و هم با موارد استعمال آن .

قابل توجه اينكه گويندگان جن در اينجا مخصوصا روى اين مطلب تكيه مى كنند كه خداوند همسر و فرزندى ندارد، و اين تعبير احتمالا اشاره به نفى خرافه اى است كه در ميان عرب وجود داشت ، مى گفتند: ملائكه دختران خدا هستند از همسرى از جن كه خداوند براى خود برگزيده !

همين معنى به عنوان يك احتمال در تفسير آيه 158 سوره صافات نيز آمده

است و جعلوا بينه و بين الجنة نسبا: ((آنها ميان خداوند و جن خويشاوندى قائل شدند)).

سپس افزودند: ((ما اكنون اعتراف مى كنيم كه سفيهان ما سخن ناروا و دور از حق درباره خدا مى گفتند)) (و انه كان يقول سفيهنا على الله شططا).

تعبير به ((سفيه )) در اينجا ممكن است معنى جنسى و جمعى داشته باشد يعنى سفهاى ما براى خدا همسر و فرزندان قائل بودند، و شبيه و شريكى انتخاب كرده بودند، و از راه حق منحرف شده و سخنى به گزاف مى گفتند.

اين احتمال

را نيز بسيارى از مفسران داده اند كه سفيه در اينجا همان مفهوم فردى را دارد و اشاره به ((ابليس )) است كه بعد از مخالفت فرمان خدا نسبتهاى ناروائى به ساحت مقدس او داد، حتى به دستور پروردگار دائر به سجده بر آدم . رسما اعتراض كرد، و آن را دور از حكمت شمرد، و خود را برتر از آدم پنداشت .

از آنجا كه ((ابليس )) از جن بوده ، مؤ منان جن به اين وسيله از او ابراز تنفر مى كنند، و سخن او را گزافه و شطط مى نامند، هر چند ظاهرا عالم و عابد بود، اما عالم بى عمل و عابد خود خواه و منحرف و مغرور، از مصداقهاى روشن ((سفيه )) است .

((شطط)) (بر وزن وسط) به معنى خارج شدن از حد اعتدال و دور افتادن است ، لذا به سخنانى كه دور از حق است ، شطط گفته مى شود، و نيز به همين دليل حاشيه نهرهاى بزرگ كه از آب فاصله زيادى دارد و ديواره هايش بلند است ((شط)) ناميده مى شود.

سپس افزودند: ((ما گمان مى كرديم كه انس و جن هرگز، دروغ بر خدا نمى بندند)) (و انا ظننا ان لن تقول الانس و الجن على الله كذبا).

اين سخن ممكن است اشاره به تقليد كوركورانه اى باشد كه اين گروه قبلا از ديگران داشتند، و براى خدا شريك و شبيه و همسر و فرزند قائل بودند مى گويند: اگر ما اين مسائل را از ديگران بدون دليل پذيرفتيم به خاطر خوش باورى بود، هرگز خيال نمى كرديم كه انس و جن به خود جراءت دهند كه چنين

دروغهاى بزرگى به خدا ببندند، ولى اكنون كه در مقام تحقيق برآمديم و حق را دريافتيم و به آن ايمان آورديم حالا پى به غلط بودن اين تقليد ناروا مى بريم ، و به اين ترتيب به اشتباه خود و انحراف مشركان جن اعتراف مى كنيم .

سپس افزودند: يكى ديگر از انحرافات جن و انس اين بود كه ((مردانى از انسانها به مردانى از جن پناه مى بردند، و آنها سبب افزايش گمراهى و گناه و طغيانشان مى شدند)) (و انه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا).

((رهق )) (بر وزن شفق ) در اصل به معنى پوشاندن چيزى با قهر و غلبه است ، و از آنجا كه ((گمراهى )) و ((گناه )) و ((طغيان )) و ((ترس )) بر قلب و روح آدمى مسلط مى شود و آن را مى پوشاند، به اين معانى تفسير شده است .

جمعى از مفسران اين جمله را اشاره به خرافه ديگرى دانسته اند كه در عصر جاهليت وجود داشت ، و آن اينكه : وقتى بعضى از قافله هاى عرب ، شب هنگام

به دره اى وارد مى شدند مى گفتند: اعوذ بعزيز هذا الوادى من شر سفهاء قومه !: ((به بزرگ و رئيس اين سرزمين از شر سفيهان قومش پناه مى بريم )) و عقيده داشتند با گفتن اين سخن ، بزرگ جنيان آنها را از شر سفيهان جن حفظ مى كند!. <11>

و از آنجا كه خرافات ، منشاء افزايش انحطاط فكرى و ترس و گمراهى مى گردد در آخر آيه ، جمله ((فزادوهم رهقا)) آمده است .

ضمنا از اين آيه استفاده مى

شود كه طايفه جن نيز، مرد و زن دارند زيرا در آن تعبير به ((رجال من الجن )) شده است . <12>

اما به هر حال مفهوم آيه ، مفهوم وسيعى است كه شامل هر گونه پناه بردن افرادى از انسانها به جن را شامل مى شود و خرافه بالا يك مصداق از آن است ، چه اينكه مى دانيم در ميان عرب كاهنان زيادى وجود داشتند كه معتقد بودند به وسيله طايفه ((جن )) بسيارى از مشكلات را حل مى كنند و از آينده خبر مى دهند. ما قبلا استراق سمع مى كرديم اما …

اين آيات همچنان ادامه سخنان مؤ منان جن است كه به هنگام تبليغ قوم خود بيان داشتند، و از طرق مختلف آنها را به سوى اسلام و قرآن دعوت نمودند، نخست مى گويند: ((و گروهى از انسانها مانند شما گمان مى كردند خداوند هيچ انسانى را (بعد از موسى و مسيح ) به نبوت مبعوث نمى كند)) (و انهم ظنوا كما ظننتم ان لن يبعث الله احدا).

لذا به انكار قرآن ، و تكذيب نبوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برخاستند، ولى ما هنگامى كه با دقت به آيات اين كتاب آسمانى گوش فرا داديم حقانيت آن را به روشنى درك كرديم ، مبادا شما هم مانند مشركان انسانها راه كفر پيش گيريد و به سرنوشت آنها گرفتار شويد.

اين تعبير هشدارى است به مشركان كه بدانند وقتى جن ، منطقش اين است و داوريش چنين ، بيدار شوند و به دامن قرآن و پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنگ زنند.

بعضى احتمال

داده اند كه جمله ((ان لن يبعث الله احدا)) اشاره به انكار معاد است نه انكار بعثت پيامبران ، و نيز بعضى گفته اند كه اين آيه و آيه قبل به طور كلى از كلام خدا است ، نه از مؤ منان جن ، و به صورت جمله هاى معترضه در وسط سخنان آنها قرار گرفته ، و مخاطب در آن مشركان عربند.

مطابق اين تفسير، مفهوم آيه چنين مى شود كه اى مشركان عرب ، جنيان نيز مثل شما چنين پنداشتند كه خدا نيز هيچ رسولى را مبعوث نمى كند، اما بعد از شنيدن قرآن به اشتباه خود پى بردند، وقت آن رسيده كه شما نيز بيدار شويد.

ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد، بلكه ظاهر اين است كه اين سخنان ادامه گفتار مؤ منان جن ، و مخاطب در آن ((كافران جن )) مى باشند.

سپس مؤ منان جن ، به يكى از نشانه هاى صدق گفتار خود كه در جهان طبيعت براى همه جنيان قابل درك است اشاره كرده ، مى گويند: ((ما آسمانها را جستجو كرديم و همه را پر از نگهبانان و محافظان قوى و تيرهاى شهب يافتيم )) (و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شديدا و شهبا) <13> <14>

((ما پيش از اين به استراق سمع در آسمانها مى نشستيم ، و اخبارى از آن را دريافت مى داشتيم و به اطلاع دوستان خود مى رسانديم ولى الان چنان است كه هر كس بخواهد استراق سمع كند شهابى را در كمين خود مى يابد كه او را هدف قرار مى دهد))! (و انا كنا نقعد منها مقاعد للسمع

فمن يستمع الان يجد له شهابا رصدا).

آيا اين وضع تازه دليل ، بر اين حقيقت نيست كه با ظهور اين پيامبر و نزول كتاب آسمانى او دگرگونى عظيمى در جهان رخ داده است ؟ چرا شما قبلا قدرت بر استراق سمع داشتيد، و الان احدى توانائى بر اين كار ندارد؟! آيا مفهوم وضع جديد اين نيست كه دوران شيطنت و كهانت و فريب پايان گرفته ، و شب تاريك جهل به پايان رسيده و آفتاب عالمتاب وحى و نبوت طلوع كرده است ؟!

((شهاب )) در اصل به معنى شعله اى است كه از آتش زبانه مى كشد، و به شعله هاى آتشينى كه در آسمان به صورت خط ممتد ظاهر مى شود نيز شهاب مى گويند طبق تحقيقات دانشمندان امروز آنها قطعه سنگهاى كوچكى هستند كه در فضاى بيرون از كره زمين در حركتند، هنگامى كه به زمين نزديك شوند تحت تاءثير جاذبه آن قرار گرفته ، و به سرعت به طرف زمين سقوط مى كنند، هنگامى كه وارد جو، يعنى قشر هواى فشرده محيط به زمين ، شوند به خاطر بر خورد شديد با آن ، داغ و آتشين و به صورت شعله سوزانى در مى آيند، و سرانجام خاكستر آنها بر زمين مى نشيند.

در آيات قرآن مجيد كرارا اين مساءله مطرح شده كه ((شهابها)) تيرهائى است كه به سوى شياطين كه قصد استراق سمع در آسمانها دارند پرتاب مى شود.

در اينكه منظور از استراق سمع چيست ؟ و چگونه جن و شياطين به وسيله شهابها از صحنه آسمان رانده مى شوند؟ بحثهاى مشروحى ذيل آيه 18 سوره ((حجر)) (جلد 11 صفحه 40 به

بعد) و ذيل آيه 10 سوره صافات (جلد 19 صفحه 15 به بعد) آورده ايم .

به هر حال واژه ((رصد)) (بر وزن حسد) به معنى آمادگى براى انتظار چيزى است كه در فارسى از آن تعبير ((به كمين كردن )) مى شود، اين واژه گاه به معنى اسم فاعل يعنى كسى يا چيزى كه در كمين نشسته نيز آمده است ، و در آيات فوق به همين معنى به كار رفته .

سپس افزودند با اين اوضاع و احوال ما نمى دانيم آيا اين ممنوعيت از استراق سمع دليل بر اين است كه اراده شرى براى مردم روى زمين شده ، يا خداوند مى خواهد از اين طريق آنها را هدايت فرمايد؟!

(و انا لا ندرى اشراريد بمن فى الارض ام اراد بهم ربهم رشدا).

و به تعبير ديگر ما نمى دانيم آيا اين امر مقدمه نزول عذاب و بلا از سوى خدا است يا مقدمه هدايت آنها؟

ولى مؤ منان جن قاعدتا بايد فهميده باشند كه ممنوعيت از استراق سمع كه با ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مقارن بوده ، مقدمه هدايت انسانها، و بر چيده شدن دستگاه كهانت و خرافات ديگرى مانند آن است ، و اين چيزى جز اعلام پايان يك دوره تاريك ، و آغاز دورانى نورانى نمى تواند باشد.

اما از آنجا كه جن به مساءله استراق سمع دلبستگى خاصى داشت هنوز نمى توانست باور كند كه اين محروميت يك نوع خير و بركت است ، و گرنه روشن است كه كاهنان در عصر جاهليت با اتكاء به همين مساءله استراق سمع سهم بزرگى در گمراه ساختن مردم داشتند.

قابل

توجه اين كه آنها در اين جمله هدايت را به خدا نسبت مى دهند، ولى شر را به صورت فعل مجهول بدون نسبت به خدا ذكر مى كنند، اشاره به اينكه آنچه از سوى خدا مى رسد خير و هدايت است ، و شر و فساد از خود مردم و سوء استفاده آنها از نعمتهاى الهى و مواهب آفرينش ناشى مى شود.

گر چه مى بايست در مقابل ((شر))، واژه ((خير)) ذكر شود، ولى از آنجا كه واژه ((خير)) در اينجا به معنى ((هدايت )) بوده روى همين مصداق تكيه شده است . ما قبلا استراق سمع مى كرديم اما ...

اين آيات همچنان ادامه سخنان مؤ منان جن است كه به هنگام تبليغ قوم خود بيان داشتند، و از طرق مختلف آنها را به سوى اسلام و قرآن دعوت نمودند، نخست مى گويند: ((و گروهى از انسانها مانند شما گمان مى كردند خداوند هيچ انسانى را (بعد از موسى و مسيح ) به نبوت مبعوث نمى كند)) (و انهم ظنوا كما ظننتم ان لن يبعث الله احدا).

لذا به انكار قرآن ، و تكذيب نبوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برخاستند، ولى ما هنگامى كه با دقت به آيات اين كتاب آسمانى گوش فرا داديم حقانيت آن را به روشنى درك كرديم ، مبادا شما هم مانند مشركان انسانها راه كفر پيش گيريد و به سرنوشت آنها گرفتار شويد.

اين تعبير هشدارى است به مشركان كه بدانند وقتى جن ، منطقش اين است و داوريش چنين ، بيدار شوند و به دامن قرآن و پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم

) چنگ زنند.

بعضى احتمال داده اند كه جمله ((ان لن يبعث الله احدا)) اشاره به انكار معاد است نه انكار بعثت پيامبران ، و نيز بعضى گفته اند كه اين آيه و آيه قبل به طور كلى از كلام خدا است ، نه از مؤ منان جن ، و به صورت جمله هاى معترضه در وسط سخنان آنها قرار گرفته ، و مخاطب در آن مشركان عربند.

مطابق اين تفسير، مفهوم آيه چنين مى شود كه اى مشركان عرب ، جنيان نيز مثل شما چنين پنداشتند كه خدا نيز هيچ رسولى را مبعوث نمى كند، اما بعد از شنيدن قرآن به اشتباه خود پى بردند، وقت آن رسيده كه شما نيز بيدار شويد.

ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد، بلكه ظاهر اين است كه اين سخنان ادامه گفتار مؤ منان جن ، و مخاطب در آن ((كافران جن )) مى باشند.

سپس مؤ منان جن ، به يكى از نشانه هاى صدق گفتار خود كه در جهان طبيعت براى همه جنيان قابل درك است اشاره كرده ، مى گويند: ((ما آسمانها را جستجو كرديم و همه را پر از نگهبانان و محافظان قوى و تيرهاى شهب يافتيم )) (و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شديدا و شهبا) (1 و 2)،

((ما پيش از اين به استراق سمع در آسمانها مى نشستيم ، و اخبارى از آن را دريافت مى داشتيم و به اطلاع دوستان خود مى رسانديم ولى الان چنان است كه هر كس بخواهد استراق سمع كند شهابى را در كمين خود مى يابد كه او را هدف قرار مى دهد))! (و انا كنا

نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الان يجد له شهابا رصدا).

آيا اين وضع تازه دليل ، بر اين حقيقت نيست كه با ظهور اين پيامبر و نزول كتاب آسمانى او دگرگونى عظيمى در جهان رخ داده است ؟ چرا شما قبلا قدرت بر استراق سمع داشتيد، و الان احدى توانائى بر اين كار ندارد؟! آيا مفهوم وضع جديد اين نيست كه دوران شيطنت و كهانت و فريب پايان گرفته ، و شب تاريك جهل به پايان رسيده و آفتاب عالمتاب وحى و نبوت طلوع كرده است ؟!

((شهاب )) در اصل به معنى شعله اى است كه از آتش زبانه مى كشد، و به شعله هاى آتشينى كه در آسمان به صورت خط ممتد ظاهر مى شود نيز شهاب مى گويند طبق تحقيقات دانشمندان امروز آنها قطعه سنگهاى كوچكى هستند كه در فضاى بيرون از كره زمين در حركتند، هنگامى كه به زمين نزديك شوند تحت تاءثير جاذبه آن قرار گرفته ، و به سرعت به طرف زمين سقوط مى كنند، هنگامى كه وارد جو، يعنى قشر هواى فشرده محيط به زمين ، شوند به خاطر بر خورد شديد با آن ، داغ و آتشين و به صورت شعله سوزانى در مى آيند، و سرانجام خاكستر آنها بر زمين مى نشيند.

در آيات قرآن مجيد كرارا اين مساءله مطرح شده كه ((شهابها)) تيرهائى است كه به سوى شياطين كه قصد استراق سمع در آسمانها دارند پرتاب مى شود.

در اينكه منظور از استراق سمع چيست ؟ و چگونه جن و شياطين به وسيله شهابها از صحنه آسمان رانده مى شوند؟ بحثهاى مشروحى ذيل آيه 18 سوره ((حجر)) (جلد

11 صفحه 40 به بعد) و ذيل آيه 10 سوره صافات (جلد 19 صفحه 15 به بعد) آورده ايم .

به هر حال واژه ((رصد)) (بر وزن حسد) به معنى آمادگى براى انتظار چيزى است كه در فارسى از آن تعبير ((به كمين كردن )) مى شود، اين واژه گاه به معنى اسم فاعل يعنى كسى يا چيزى كه در كمين نشسته نيز آمده است ، و در آيات فوق به همين معنى به كار رفته .

سپس افزودند با اين اوضاع و احوال ما نمى دانيم آيا اين ممنوعيت از استراق سمع دليل بر اين است كه اراده شرى براى مردم روى زمين شده ، يا خداوند مى خواهد از اين طريق آنها را هدايت فرمايد؟!

(و انا لا ندرى اشراريد بمن فى الارض ام اراد بهم ربهم رشدا).

و به تعبير ديگر ما نمى دانيم آيا اين امر مقدمه نزول عذاب و بلا از سوى خدا است يا مقدمه هدايت آنها؟

ولى مؤ منان جن قاعدتا بايد فهميده باشند كه ممنوعيت از استراق سمع كه با ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مقارن بوده ، مقدمه هدايت انسانها، و بر چيده شدن دستگاه كهانت و خرافات ديگرى مانند آن است ، و اين چيزى جز اعلام پايان يك دوره تاريك ، و آغاز دورانى نورانى نمى تواند باشد.

اما از آنجا كه جن به مساءله استراق سمع دلبستگى خاصى داشت هنوز نمى توانست باور كند كه اين محروميت يك نوع خير و بركت است ، و گرنه روشن است كه كاهنان در عصر جاهليت با اتكاء به همين مساءله استراق سمع سهم بزرگى در

گمراه ساختن مردم داشتند.

قابل توجه اين كه آنها در اين جمله هدايت را به خدا نسبت مى دهند، ولى شر را به صورت فعل مجهول بدون نسبت به خدا ذكر مى كنند، اشاره به اينكه آنچه از سوى خدا مى رسد خير و هدايت است ، و شر و فساد از خود مردم و سوء استفاده آنها از نعمتهاى الهى و مواهب آفرينش ناشى مى شود.

گر چه مى بايست در مقابل ((شر))، واژه ((خير)) ذكر شود، ولى از آنجا كه واژه ((خير)) در اينجا به معنى ((هدايت )) بوده روى همين مصداق تكيه شده است . ما حق را شنيديم و تسليم شديم

اين آيات همچنان ادامه گفتار مؤ منان جن به هنگام تبليغ قوم گمراه خويش است ، در نخستين آيه از زبان آنها مى گويد: در ميان ما افراد صالح و افراد غير صالحى وجود دارد و ما گروههاى مختلف و متفاوتى هستيم (و انا منا الصالحون و منا دون ذلك كنا طرائق قددا).

اين جمله را احتمالا به اين منظور گفتند كه مبادا وجود ((ابليس )) در ميان طايفه جن ، اين توهم را براى عده اى از آنها به وجود آورد كه طبيعت جن بر شر و فساد و شيطنت است ، و هرگز نور هدايت به قلب او نمى تابد.

مؤ منان جن با اين سخن روشن مى سازند كه اصل اختيار و آزادى اراده بر آنها نيز حاكم است . و افرادى صالح و غير صالح هر دو وجود دارند، بنابراين زمينه هاى هدايت در وجود آنها فراهم مى باشد، و اصولا يكى از عوامل تاءثير تبليغ ، شخصيت دادن به طرف

مقابل ، و توجه دادن او به وجود زمينه هاى هدايت و كمال است .

اين احتمال نيز وجود دارد كه مؤ منان جن براى تبرئه آنها از موضوع سوء استفاده از مساءله استراق سمع ، اين سخن را گفته باشند، يعنى : گر چه بعضى از ما اخبارى را كه از طريق استراق سمع به دست مى آوردند در اختيار انسانهاى شرور مى گذاردند تا مايه گمراهى مردم شوند، ولى همه طايفه جن چنين نبودند.

اين آيه در ضمن ذهنيات ما انسانها را درباره جن نيز اصلاح مى كند، زيرا در تصور بسيارى از مردم واژه ((جن )) با نوعى ((شيطنت )) و فساد و گمراهى و انحراف ، همراه است ، اين آيه مى گويد آنها نيز گروههاى مختلفى دارند، صالح و غير صالح .

واژه ((قدد)) (بر وزن پسر) جمع ((قد)) (بر وزن ضد) به معنى ((بريده شده )) است ، و به گروههاى مختلف ، به خاطر اينكه قطعه هاى جدا از هم هستند، نيز اطلاق مى شود.

مؤ منان جن در ادامه سخنان خود به ديگران هشدار مى دهند و مى گويند ((ما يقين داريم كه هرگز نمى توانيم بر اراده خداوند در زمين غالب شويم و نمى توانيم از پنجه قدرت او فرار كنيم )) (و انا ظننا ان لن نعجز الله فى الارض و لن نعجزه هربا).

بنابراين اگر تصور كنيد مى توانيد از كيفر و مجازات خدا با فرار كردن به گوشه اى از زمين يا نقطه اى از آسمانها نجات يابيد، سخت در اشتباهيد.

به اين ترتيب جمله اول اشاره به فرار كردن از پنجه قدرت خداوند در زمين ، و جمله

دوم اشاره به فرار كردن مطلق ، اعم از زمين و آسمان است .

اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه اولى اشاره به اين است كه نمى توان بر خداوند غالب شد، و دومى اشاره به اين است كه نمى توان از پنجه عدالت او گريخت ، بنابراين وقتى نه راه غلبه وجود دارد و نه راه گريز، چاره اى جز تسليم فرمان عدالت او نيست .

مؤ منان جن در ادامه كلام خود مى افزايند: ((ما هنگامى كه هدايت قرآن را شنيديم به آن ايمان آورديم )) (و انا لما سمعنا الهدى آمنا به ).

و اگر شما را به هدايت قرآن فرا مى خوانيم ، قبلا خودمان به اين برنامه

عمل كرده ايم ، بنابراين ديگران را به چيزى دعوت نمى كنيم كه خود آن را ترك گفته باشيم .

سپس نتيجه ايمان را در يك جمله كوتاه بيان كرده مى گويند: هر كس به پروردگارش ايمان بياورد، نه از نقصانى مى ترسد و نه از ظلم (فمن يؤ من بربه فلا يخاف بخسا و لا رهقا).

((بخس )) (بر وزن شخص ) به معنى ((نقصان از طريق ظلم و ستم )) است ، و ((رهق )) (بر وزن شفق ) چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم به معنى ((پوشانيدن چيزى به زور)) است .

بعضى فرق ميان اين دو تعبير را چنين گفته اند كه : ((بخس )) اشاره به اين است كه چيزى از ((حسنات )) آنها كاسته نمى شود و ((رهق )) اشاره به آن است كه چيزى بر ((سيئات )) آنها افزوده نخواهد شد.

بعضى نيز ((بخس )) را ناظر به كمبود ((حسنات ))،

و ((رهق )) را به ((تكاليف شاق )) دانسته اند.

به هر حال منظور اين است : مؤ منان هر كار كوچك و بزرگى را انجام دهند، اجر و پاداش آن را بى كم و كاست دريافت مى نمايند.

درست است كه عدالت پروردگار منحصر به مؤ منان نيست ، ولى چون غير مؤ منان عمل صالحى ندارند سخنى از اجر آنان به ميان نيامده .

و در آيه بعد براى توضيح بيشتر پيرامون سرنوشت مؤ منان و كافران مى گويند: ((ما از طريق هدايت قرآن مى دانيم گروهى از ما مسلم و گروهى ظالم و بيدادگرند)) (و انا منا المسلمون و منا القاسطون ). <15>

((اما آنها كه اسلام را، اختيار كنند، راه راست را برگزيده ، و به سوى هدايت و ثواب الهى گام بر داشته اند)) (فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا) <16>

((و اما ظالمان ، آتشگيره دوزخند)) (و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا).

قابل توجه اينكه در اين آيات ، مسلم در مقابل ظالم قرار گرفته ، اشاره به اينكه چيزى كه انسان را از ظلم باز مى دارد، همان ايمان است ، و گرنه يك فرد بى ايمان به هر حال آلوده ظلم و ستم خواهد شد، و در ضمن نشان مى دهد كه مؤ من واقعى كسى است كه هرگز آلوده به ظلم و ستمى نشود چنانكه در حديثى از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم المؤ من من آمنه الناس على انفسهم و اموالهم : ((مؤ من كسى است كه مردم بر جان و مال خود از ناحيه او در امان باشند)). <17>

و در حديث

ديگرى از همان حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده : ((مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او آسوده باشند)). <18>

تعبير به ((تحروا رشدا)) نشان مى دهد كه مؤ منان از روى توجه و قصد

و تحقيق به سراغ هدايت مى روند، نه چشم بسته و كوركورانه ، و بالاترين پاداش آنها نيز همان نيل به حقيقت است كه در سايه آن به همه نعمتهاى الهى نائل مى شوند، در حالى كه بدترين بدبختى ستمكاران آن است كه هيزم دوزخند، يعنى آتش از درون وجودشان زبانه مى كشد! شما را با اين نعمتهاى فراوان مى آزمائيم

اين آيات ظاهرا ادامه سخنان مؤ منان جن با قوم خويش است (هر چند جمعى از مفسران آن را كلام خداوند دانسته كه به عنوان جمله معترضه در ميان كلمات جن قرار گرفته است ) ولى از آنجا كه معترضه بودن خلاف ظاهر است و تعبير آيات شباهت زيادى با لحن آيات گذشته كه سخنان مؤ منان جن بود دارد بعيد است كه از كلام جن نباشد. <19>

به هر حال در آيات گذشته سخن از پاداشهاى مؤ منان در قيامت بود، و در اين آيات سخن از پاداش دنيوى آنهاست ، مى فرمايد: ((اگر آنها (جن و انس ) بر طريقه ايمان استقامت ورزند ما آنها را با آب فراوان سيراب مى كنيم )) (و ان لو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا).

باران رحمت خود را بر آنها فرو مى باريم ، و منابع و چشمه هاى آب حياتبخش را در اختيارشان مى

گذاريم ، و آنجا كه آب فراوان است همه چيز فراوان است ، و به اين ترتيب آنها را مشمول انواع نعمتها قرار مى دهيم .

((غدق )) (بر وزن شفق ) به معنى آب فراوان است .

اين براى چندمين بار است كه قرآن مجيد روى اين مطلب تكيه مى كند كه ((ايمان و تقوى )) نه تنها سرچشمه ((بركات معنوى )) است كه موجب فزونى ارزاق مادى و وفور نعمت و آبادى و عمران و ((بركت مادى )) نيز مى باشد بحث مشروحى در اين زمينه در همين جلد در تفسير سوره نوح ذيل آيه 12 تحت عنوان رابطه ((ايمان و تقوى با عمران و آبادى )) داشتيم .

قابل توجه اينكه طبق اين بيان آنچه مايه وفور نعمت مى شود، استقامت بر ايمان است نه اصل ايمان ، زيرا ايمان موقت و زودگذر نمى تواند چنين بركاتى از خود نشان دهد، مهم استقامت بر ايمان و تقوى است كه پاى بسيارى در آن لنگ و لرزان است .

در آيه بعد به حقيقت ديگرى در همين رابطه اشاره كرده ، مى افزايد: ((منظور اين است كه ما آنها را با وفور نعمت بيازمائيم )) (لنفتنهم فيه ).

آيا فزونى نعمت مايه غرور و غفلت آنها مى شود؟ يا سبب بيدارى و شكر گزارى و توجه بيشتر به خدا؟

و از اينجا روشن مى شود كه يكى از اسباب مهم امتحان الهى وفور نعمت است ، و اتفاقا آزمايش به وسيله نعمت از آزمايش به وسيله عذاب ، سخت تر و پيچيده تر است ، زيرا طبيعت فزونى نعمت ، سستى و تنبلى و غفلت و غرق شدن در

لذائذ و شهوات است ، و اين درست چيزى است كه انسان را از خدا دور مى سازد و ميدان را براى فعاليت شيطان آماده مى كند تنها كسانى مى توانند از عوارض نامطلوب فزونى وفور نعمت در امان بمانند كه به طور دائم به ياد خدا باشند، ذكر او را فراموش نكنند، و با يادآوريهاى مداوم خانه قلب را از نفوذ شياطين حفظ نمايند. <20>

و لذا به دنبال آن ، مى افزايد: ((و هر كس از ذكر پروردگارش روى گردان شود، او را به راه عذاب شديد و روز افزونى مى برد)) (و من يعرض عن ذكر ربه يسلكه عذابا صعدا).

((صعد)) (بر وزن سفر) به معنى صعود كردن و بالا رفتن است ، و گاه به معنى ((گردنه )) آمده است ، و از آنجا كه بالا رفتن از گردنه ها، مشقتبار است اين واژه به معنى ((امور مشقت بار)) به كار مى رود، و لذا بسيارى از مفسران آيه فوق را همين گونه تفسير كرده اند كه منظور ((عذاب مشقت بار)) است شبيه آنچه در آيه 17 سوره مدثر آمده كه درباره بعضى از مشركان مى فرمايد: سارهقه صعودا: ((من او را در عذابى مشقت بار مى پوشانم )).

ولى اين احتمال وجود دارد كه تعبير فوق ، ضمن بيان مشقت بار بودن اين عذاب ، اشاره به روز افزون بودن آن نيز باشد.

به اين ترتيب ، در آيات فوق ، از يكسو رابطه ايمان و تقوى را با فزونى نعمت بيان مى كند، و از سوى ديگر رابطه فزونى نعمت را با آزمونهاى الهى ، و از سوى سوم رابطه اعراض از

ياد خدا را با عذاب مشقت بار و روز افزون ، و اينها حقايقى است كه در آيات ديگر قرآن نيز به آن اشاره شده است .

چنانكه در آيه 124 سوره طه مى خوانيم : و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا: هر كس از ياد من روى گردان شود، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت .

و در آيه 40 سوره نمل از زبان سليمان مى خوانيم : هذا من فضل ربى ليبلونى ءاشكرام اكفر: ((اين از فضل پروردگار من است مى خواهد مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم ))؟

و در آيه 28 سوره انفال آمده است : و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة ((بدانيد اموال و فرزندان شما مايه امتحان شما است )).

در آيه بعد از زبان مؤ منان جن به هنگام دعوت ديگران به سوى توحيد چنين مى گويد: ((مساجد از آن خدا است ، در اين مساجد احدى را با خدا نخوانيد)) (و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا).

در اينكه منظور از ((مساجد))، در اينجا چيست ؟ تفسيرهاى گوناگونى ذكر شده :

نخست اينكه : منظور مكانهائى است كه در آنجا براى خدا سجده مى شود كه مصداق اكمل آن مسجد الحرام ، و مصداق ديگرش ساير مساجد، و مصداق گسترده ترش ، تمام مكانهائى است كه انسان در آنجا نماز مى خواند، و براى خدا سجده مى كند، و به حكم حديث معروف پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه فرمود: جعلت لى الارض مسجدا و طهورا ((تمام روى زمين ، سجده گاه و

وسيله طهور (تيمم كردن ) براى من قرار داده شده <21> همه جا را شامل مى شود.

و به اين ترتيب پاسخى است به اعمال مشركان عرب و مانند آنها كه خانه كعبه را بتكده ساخته بودند، و به اعمال مسيحيان منحرف كه به سراغ ((تثليث )) رفته و در كليساهاى خود خدايان سه گانه را مى پرستيدند، قرآن مى گويد:

تمام معابد، مخصوص خدا است و در اين معابد، جز براى خدا سجده نمى توان كرد و پرستش غير او ممنوع است .

دوم اينكه منظور از مساجد اعضاى هفتگانه سجده است ، اين اعضاء را تنها براى خدا بايد بر زمين گذاشت و براى غير او جايز نيست ، چنانكه در حديث معروفى از امام نهم ((محمد بن على الجواد)) (عليه السلام ) نقل شده است كه ((معتصم عباسى )) در مجلسى كه از فقهاى اهل سنت در آن جمع بودند سؤ ال كرد كه دست دزد را از كدام قسمت بايد بريد؟ بعضى گفتند: از مچ ، و به آيه تيمم استدلال كردند، بعضى ديگر گفتند: از مرفق و به آيه وضو استدلال كردند، ((معتصم )) از آن حضرت عليه السلام در اين باره توضيح خواست ، حضرت عليه السلام نخست از او ((در خواست نمود كه از سؤ ال خود صرفنظر كند، و چون اصرار كرد، فرمود: آنچه آنها گفتند همه خطا است ، تنها بايد چهار انگشت از مفصل انگشتان بريده شود، و كف دست و انگشت شست باقى بماند، هنگامى كه معتصم جوياى دليل شد، امام به كلام پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه سجود بايد بر هفت

عضو باشد پيشانى و دو دست و دو سر زانوها و پاها استدلال كرد و سپس افزود اگر از مچ يا مرفق بريده شود دستى براى او باقى نمى ماند كه سجده كند، در حالى كه خداوند فرموده و ان المساجد لله يعنى اين اعضاى هفتگانه مخصوص خدا است ، و آنچه مخصوص خدا است نبايد قطع كرد، اين سخن اعجاب معتصم را برانگيخت و دستور داد بر طبق حكم آن حضرت دست دزد را از مفصل چهار انگشت ببرند)). <22>

و به اين مضمون ، احاديث ديگرى نيز نقل شده است . <23>

ولى احاديثى كه در اين زمينه نقل شده غالبا بدون سند و يا با سند ضعيف

است ، و از اين گذشته موارد نقضى دارد كه پاسخ گوئى از آن آسان نيست ، مثلا در ميان فقهاى ما مسلم است كه اگر ((سارق )) براى دفعه دوم دزدى كند (بعد از آن كه حد براى او جارى شده باشد) قسمت جلو پاى او را قطع مى كنند و پاشنه پا را سالم مى گذارند در حالى كه انگشت بزرگ پا نيز از اعضاى هفتگانه سجده است و همچنين در مورد ((محارب )) كه يكى از مجازاتهايش قطع قسمتى از دست و پا است .

سوم : اين كه منظور از مساجد همان سجود است ، يعنى همواره سجده بايد براى خدا باشد و براى غير او نمى توان سجده كرد.

اين احتمال نيز خلاف ظاهر آيه است ، و شاهدى بر آن نيست .

از جمع بندى آنچه گفته شد استفاده مى شود كه آنچه موافق ظاهر آيه مى باشد همان تفسير اول است

، و تناسب كاملى با آيات قبل و بعد در مورد توحيد و مخصوص بودن عبادت براى خدا دارد، و تفسير دوم ممكن است از قبيل توسعه در مفهوم آيه بوده باشد، و اما تفسير سوم شاهدى براى آن وجود ندارد.

و در ادامه اين سخن براى بيان تاءثير فوق العاده قرآن مجيد و عبادت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى افزايد ((هنگامى كه بنده خدا محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عبادت برمى خاست و خدا را مى خواند گروهى از جن سخت اطراف او جمع شدند)) (و انه لما قام عبد الله يدعوه كادوا يكونون عليه لبدا). <24>

((لبد)) (بر وزن پدر) به معنى چيزى است كه اجزاى آن روى هم متراكم شده باشد، اين تعبير بيانگر هجوم عجيب مؤ منان جن براى شنيدن قرآن در

اولين برخورد با آن ، و همچنين بيانگر جاذبه فوق العاده نماز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .

براى اين آيه دو تفسير ديگر نيز بيان شده : نخست اينكه مؤ منان جن حال ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را شرح مى دهند كه چگونه با همان تعداد كمى كه در مكه داشتند براى شنيدن سخنانش از سر و دوش هم بالا مى رفتند، و منظور اين بود كه طايفه جن از آنها سرمشق گرفته ، به سوى ايمان بشتابند.

ديگر اينكه بيان حال مشركان عرب است كه وقتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مشغول نماز و قرآن مى شد سخت اطراف او را مى گرفتند، و به

استهزا و آزارش مى پرداختند.

ولى تفسير اخير تناسب چندانى با هدف مبلغان جن كه مى خواستند ديگران را به ايمان تشويق كنند ندارد، و مناسب يكى از دو معنى قبل است .

تحريف در تفسير آيه ((و ان المساجد لله ))

مساءله ((توسل )) به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اولياى دين (عليهم السلام ) يعنى آنها را وسيله و شفيع در درگاه خدا قرار دادن مطلبى است كه نه با حقيقت توحيد منافات دارد، و نه با آيات قرآن مجيد، بلكه تاءكيدى است بر توحيد، و اينكه همه چيز از ناحيه خدا است ، در آيات قرآن نيز كرارا به مساءله شفاعت و همچنين استغفار و طلب آمرزش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى مؤ منان اشاره شده است . <25>

با اين حال بعضى از دور افتادگان از تعليمات اسلام و قرآن اصرار دارند كه هر گونه توسل و شفاعتى را منكر شوند، و براى اثبات مقصود خود دستاويزهائى پيدا كرده اند، از جمله آيه فوق (و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا) مى باشد، آنها مى گويند: مطابق اين آيه قرآن دستور مى دهد نام هيچكس را همراه نام خدا نبريد، و جز او را نخوانيد، و شفاعت نطلبيد!

ولى انصاف اين است كه اين آيه هيچ ارتباطى به مطلب آنها ندارد، بلكه هدف از آن نفى شرك ، يعنى چيزى را همرديف خدا در عبادت ، يا طلبيدن حاجت ، قرار دادن است .

به تعبير ديگر: اگر كسى به راستى كار خدا را از غير خدا بخواهد و او را صاحب اختيار و

مستقل در انجام آن بشمرد مشرك است ، همانگونه كه واژه ((مع )) در جمله فلا تدعوا مع الله به اين معنى گواهى مى دهد كه نبايد كسى را ((همرديف )) خدا و ((مبداء تاءثير مستقل )) دانست .

ولى اگر از انبياء الهى شفاعتى بخواهد، يا تقاضاى وساطت در درگاه پروردگار كند نه تنها آن را نفى نمى كند بلكه قرآن گاه خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به اين معنى دعوت كرده ، و گاه به ديگران دستور داده از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شفاعت بخواهند.

در آيه 103 توبه مى خوانيم : خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها و صل عليهم ان صلاتك سكن لهم : ((از اموال آنها زكات بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازى ، و (هنگام گرفتن زكات ) به آنها دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنها است )).

و در آيه 97 سوره يوسف از زبان برادرانش خطاب به پدر مى خوانيم : يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطئين ((اى پدر! براى ما استغفار كن كه ما خطا كار بوديم )).

يعقوب نيز اين تقاضا را نه تنها انكار نكرد بلكه به آنها قول مساعد داد و گفت : سوف استغفر لكم ربى : ((به زودى براى شما از درگاه خداوند تقاضاى آمرزش مى كنم )).

بنابراين مساءله توسل و شفاعت طلبيدن به مفهومى كه گفته شد از دستورهاى صريح قرآن است . بگو: من مالك سود و زيان كسى نيستم

در اين آيات براى تحكيم پايه هاى توحيد، و نفى هر گونه شرك كه

در آيات قبل به آن اشاره شده بود نخست به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد: ((بگو من تنها پروردگارم را مى خوانم و فقط او را عبادت مى كنم ، و هيچكس را شريك او قرار نمى دهم )) (قل انما ادعوا ربى و لا اشرك به احدا).

سپس دستور مى دهد: ((بگو من مالك زيان و سودى براى شما نيستم و هدايت به دست ديگرى است )) (قل انى لا املك لكم ضرا و لا رشدا).

و باز اضافه مى كند: ((بگو اگر من نيز بر خلاف فرمان حق رفتار كنم هيچكس مرا در برابر او پناه نمى دهد، و ملجاء و پناهگاهى جز او نمى يابم )) (قل انى لن يجيرنى من الله احد و لن اجد من دونه ملتحدا). <26>

به اين ترتيب نه كسى مى تواند به من پناه دهد نه چيزى مى تواند پناهگاه واقع شود اين سخنان از يكسو اعتراف به عبوديت كامل در پيشگاه خداوند است ، و از سوى ديگر هر گونه ((غلو)) را در مورد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نفى مى كند، و از سوى سوم نشان مى دهد كه نه تنها از بتها كارى ساخته نيست كه شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز با آنهمه عظمت ملجاء و پناه مستقلى در برابر عذاب خدا نمى تواند باشد، و از سوى چهارم به بهانه جوئيها و انتظارات بى موردى كه افراد لجوج در برابر

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشتند و از او تقاضاى كارهاى خدائى مى كردند

پايان مى دهد، و ثابت مى كند كه توسل و شفاعت نيز به اذن خدا است .

((ملتحد)) به معنى پناهگاه مطمئن است ، و در اصل از ماده ((لحد)) (بر وزن مهد) به معنى حفره اى است كه در كنار قرار گرفته باشد شبيه آنچه براى مردگان در عمق قبر كنده مى شود كه در يكسوى عمق قبر مقدارى پيشروى به يك طرف مى كنند، و جسم مرده را در آن مى گذارند، تا خاك به روى او ريخته نشود، و از آسيب جانوران نيز محفوظتر بماند، سپس به هر مكان و پناهگاه مطمئن ديگرى اطلاق شده است .

همانگونه كه در آيات گذشته نيز اشاره كرديم منظور از اين تعبيرات اين است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر خداوند و به طور مستقل هيچ نقشى ندارد، در عين حال مى تواند از خدا تقاضاى حل مشكلات براى مردم كند، و يا تقاضاى هدايت براى افراد شايسته بنمايد و اين عين توحيد است نه شرك .

قابل توجه اينكه : در اين آيات در مقابل ((ضر)) (زيان ) ((رشد)) (هدايت ) قرار داده شده ، اشاره به اينكه سود و نفع حقيقى در هدايت است ، همانگونه كه در سخنان جن در آيات گذشته در برابر شر، رشد قرار گرفته بود، و اين هر دو با يكديگر هماهنگ است .

در آيه بعد مى افزايد: ((تنها وظيفه من ابلاغ از سوى خدا و رساندن رسالتهاى او است )) (الا بلاغا من الله و رسالاته ). <27>

اين تعبير شبيه چيزى است كه در آيات قرآن كرارا به آن اشاره شده ،

چنانكه در

آيه 92 مائده مى خوانيم : انما على رسولنا البلاغ المبين ((تنها چيزى كه بر عهده پيامبر است ابلاغ آشكار است )).

و در آيه 188 - اعراف آمده است : قل لا املك لنفسى نفعا و لا ضرا الا ما شاء الله و لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير و ما مسنى السوء ان انا الا نذير و بشير لقوم يؤ منون ((بگو من مالك سود و زيانى براى خويش نيستم ، مگر آنچه خدا بخواهد، و اگر از غيب باخبر بودم منافع فراوانى براى خود فراهم مى ساختم ، و هيچ بدى به من نمى رسيد، من تنها بيم دهنده و بشارت دهنده ام براى گروهى كه ايمان مى آورند)).

براى اين جمله تفسير ديگرى نيز از سوى جمعى از مفسران ذكر شده ، و آن اينكه : ((من هيچگونه پناهگاهى براى نجات خود جز ابلاغ دعوت حق و اداى رسالت او ندارم )). <28>

در اينكه ميان ((بلاغ )) و ((رسالات )) چه تفاوتى است ؟ بعضى گفته اند ((بلاغ )) اشاره به ابلاغ اصول دين است و ((رسالات )) بيان فروع دين .

بعضى ((بلاغ )) را به معنى ابلاغ دستورات الهى و ((رسالات )) را به معنى اجراى آنها دانسته اند.

ولى به نظر مى رسد كه هر دو به يك معنى باز گردد و تاءكيد يكديگر باشد، به قرينه آيات متعددى از قرآن كه هر دو را به صورت يك معنى ذكر مى كند، مانند آيه 62 اعراف كه مى گويد ابلغكم رسالات ربى : من ((رسالتهاى )) پروردگارم را به شما ((ابلاغ )) مى كنم (و آيات متعدد ديگر)

و به هر

حال در پايان آيه هشدار مى دهد كه هر كس معصيت خدا و رسولش

را كند آتش جهنم از آن او است ، و جاودانه در آن مى ماند (و من يعص الله و رسوله فان له نار جهنم خالدين فيها ابدا).

روشن است كه منظور هر گنهكارى نيست ، بلكه منظور مشركان و كافران است زيرا هر گنهكارى مستحق خلود در آتش دوزخ نمى باشد.

سپس مى افزايد: ((اين وضع كفار و مشركان كه پيوسته مسلمانان را استهزا مى كنند و ضعيف مى شمرند همچنان ادامه مى يابد تا زمانى كه آنچه را كه به آنها وعده داده شده ببينند، آنگاه مى دانند چه كسى ياورش ضعيفتر، و جمعيتش كمتر است (حتى اذا رأ وا ما يوعدون فسيعلمون من اضعف ناصرا و اقل عددا). <29>

در اينكه منظور از جمله ((ما يوعدون )) عذاب دنيا يا آخرت ، يا هر دو است ؟ تفسيرهاى متعددى گفته اند، ولى مناسب اين است كه معنى آن عام و گسترده باشد، بخصوص اينكه فزونى و كمى عدد و ضعف و قدرت ناصر و ياور بيشتر مربوط به دنيا است ، و لذا جمعى از مفسرين آن را به مساءله جنگ بدر كه در آن قوت و قدرت مسلمانان آشكار گشت تفسير كرده اند، و در روايات متعددى به ظهور مهدى (ارواحنا فداه ) تفسير شده است ، بنابراين اگر آيه را به معنى وسيعش تفسير كنيم همه اينها را شامل مى شود.

بعلاوه در آيه 75 سوره مريم نيز آمده است : حتى اذا رأ وا ما يوعدون

اما العذاب و اما الساعة فسيعلمون من هو شر مكانا و اضعف

جندا: ((اين وضع همچنان ادامه مى يابد تا زمانى كه وعده الهى را با چشم خود ببينند: يا عذاب اين دنيا، يا عذاب آخرت ، آن روز مى دانند چه كسى موقعيتش بدتر و لشكرش نا تواناتر است )).

به هر حال لحن آيه به خوبى نشان مى دهد كه دشمنان اسلام پيوسته قدرت و كثرت نفرات خود را به رخ آنها مى كشيدند، و آنها را ضعيف و ناتوان مى شمردند قرآن به اين وسيله به مؤ منان دلدارى و نويد مى دهد كه سرانجام روز پيروزى آنها و شكست و ناتوانى دشمنان فرا خواهد رسيد.

1 - صداقت رهبران الهى

يكى از ويژگيهاى ((رهبران الهى )) اين است كه بر خلاف رهبران شيطانى هرگز پر مدعا و خود بزرگ بين و متكبر و مغرور نيستند.

در حالى كه فرعون فرياد احمقانه انا ربكم الاعلى : ((من خداى بزرگ شما هستم ))! و هذه الانهار تجرى من تحتى : ((اين شاخه هاى عظيم رود نيل همه زير نظر من جريان دارد)) بلند مى كرد، رهبران الهى در نهايت تواضع و فروتنى خود را بنده كوچكى از بندگان خدا معرفى مى نمودند كه در برابر اراده او هيچ قدرتى از خود ندارند.

در آيه 110 كهف مى خوانيم : قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى : ((بگو من تنها بشرى همچون شما هستم جز اينكه بر من وحى مى شود)).

و در جاى ديگر آمده : و ما ادرى ما يفعل بى و لا بكم ان اتبع الا ما يوحى الى و ما انا الا نذير مبين : ((من نمى دانم خداوند با من و با شما چه خواهد كرد؟

تنها

از چيزى پيروى مى كنم كه بر من وحى مى شود، و جز بيم دهنده آشكارى نيستم (احقاف 9).

و در آيه ديگر مى خوانيم : قل لا اقول لكم عندى خزائن الله و لا اعلم الغيب و لا اقول لكم انى ملك : ((بگو من نمى گويم خزائن خدا نزد من است من از غيب آگاه نيستم (جز آنچه خدا به من بياموزد) و ادعا نمى كنم كه من فرشته ام )) (انعام 50).

آنها حتى اگر به اوج قدرت مادى مى رسيدند هرگز دست و پاى خود را گم نمى كردند و همچون سليمان مى گفتند هذا من فضل ربى : ((اين قدرت و شوكت از فضل پروردگار من است )) (نمل 40).

جالب اينكه در آيات متعددى از قرآن مجيد تعبيرات تندى ديده مى شود كه مخاطب در آن شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و به او عتاب مى كند و هشدار مى دهد كه دقيقا مراقب مسؤ وليتهاى خويش باشد.

مجموعه اين آيات و آيات گذشته كه تعداد آن در قرآن كم نيست سند زنده اى بر حقانيت اين پيامبر بزرگ است ، و گر نه چه مانعى داشت در برابر توده مردمى كه آماده پذيرش هر گونه مقامى براى او بودند، مقامات عظيمى براى خود ادعا كند كه از دسترس فكر بشر بالاتر، و دور از هر گونه چون و چرا باشد همانگونه كه تاريخ نظير آن را در مورد رهبران شيطانى بسيار نشان داده است .

آرى تعبيراتى همچون آيات مورد بحث و مانند آن از شواهد زنده حقانيت دعوت رسول الله است .

2 - فزونى جمعيت

مهم نيست ، ايمان جمعيت مهم است .

در آيات قرآن اين مطلب زياد به چشم مى خورد كه طاغوتهاى هر زمان نفرات و فزونى جمعيت خود را به رخ ديگران مى كشيدند، و در برابر انبياء به آن مى باليدند.

فرعون در تحقير هواداران موسى مى گفت : ان هؤ لاء لشرذمة قليلون : ((اينها گروهى اندكند)) (شعرا - 54).

و مشركان عرب و مى گفتند: نحن اكثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبين : ((ما اموال و فرزندان بيشترى داريم ، و هرگز مجازات نخواهيم شد)) (سبا 35).

و گاه يك فرد بى ايمان در مقابل يك فرد مؤ من ، ثروت و نفراتش را به رخ او مى كشيد مى گفت : انا اكثر منك ما لا و اعز نفرا: ((من ثروتى بيشتر از تو دارم و نفراتى نيرومندتر)) (كهف 34) ولى در مقابل ، افراد مؤ من به پيروى انبياء و رهبران الهى هرگز روى فزونى جمعيت و نفرات تكيه نمى كردند، منطق آنها اين بود كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله : ((چه بسيار گروه اندكى بر گروه بسيارى به فرمان خدا پيروز شدند)) (بقره 249).

امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد ايها الناس لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله : ((اى مردم در طريق هدايت هرگز از كمى نفرات وحشت نكنيد)). <30>

تاريخ انبيا مخصوصا تاريخ زندگى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز نشان مى دهد كه چگونه جمعيتهاى انبوه و بى ايمان با داشتن همه گونه قدرت در برابر مؤ منان اندك ياران او گرفتار شكست و درماندگى شدند، در

قرآن مجيد در داستان ((بنى اسرائيل )) و ((فرعون )) و ((طالوت )) و ((جالوت ))، و آيات مربوط به جنگ ((بدر)) و ((احزاب )) نيز اين معنى به خوبى منعكس شده است . عالم الغيب خدا است

چون در آيات قبل اشاره به اين حقيقت شده بود كه ((استهزا و سركشى اين گروه همچنان ادامه مى يابد تا زمانى كه وعده الهى دائر بر عذاب فرا رسد)) اين سؤ ال را برمى انگيزد كه اين وعده كى تحقق مى يابد؟ همانگونه كه مفسران در شاءن نزول آيه نيز ذكر كرده اند كه بعضى از مشركان مانند ((نضر بن حارث )) كه بعد از نزول آيات گذشته همين سؤ ال را مطرح كردند، قرآن مجيد به پاسخ اين سؤ ال پرداخته مى گويد:

((بگو من نمى دانم آنچه را به شما وعده داده شده (از عذاب دنيا و قيام رستاخيز) نزديك است ، يا پروردگارم زمانى براى آن قرار مى دهد))؟ (قل ان ادرى ا قريب ما توعدون ام يجعل له ربى امدا).

اين علم مخصوص ذات پاك خدا است ، و او خواسته از بندگانش مكتوم بماند تا موضوع امتحان و آزمون خلق كامل گردد، چرا كه اگر بدانند دور است يا نزديك در هر دو صورت امتحان كم اثر خواهد بود.

((أ مد)) (بر وزن صمد) به معنى زمان است ، با اين تفاوت كه به گفته ((راغب )) در ((مفردات )) ((زمان )) شامل ابتدا و انتها هر دو مى شود، ولى ((امد)) تنها به انتهاى زمان چيزى مى گويند.

و نيز گفته اند ((امد)) و ((ابد)) از نظر معنى به هم نزديكند، با اين تفاوت

كه ((اءبد)) مدت نامحدود را شامل مى شود، در حالى كه ((اءمد)) مدت محدودى را، هر چند طولانى باشد.

به هر حال بارها در آيات قرآن مجيد به اين معنى برخورد مى كنيم كه هر وقت سؤ ال از زمان قيامت مى شد پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اظهار بى اطلاعى مى فرمود و مى گفت : علم آن مخصوص خدا است .

در حديثى آمده است كه روزى ((جبرئيل )) در صورت يك عرب بيابانى در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ظاهر شد، و از جمله سؤ الاتى كه از آن حضرت نمود اين بود كه گفت : اخبرنى عن الساعة : ((به من بگو كى قيامت برپا مى شود))؟

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: ما المسئول عنها باعلم من السائل ((كسى كه از او سؤ ال مى كنى (در اين مساءله ) آگاه تر از سؤ ال كننده نيست ))!

بار ديگر آن مرد عرب با صداى بلند گفت : يا محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )! متى الساعة : ((اى محمد! قيامت كى خواهد آمد))؟

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: ويحك انها كائنة فما اعددت لها؟!: ((واى بر تو قيامت مى آيد، بگو. ببينم چه چيز براى آن فراهم كرده اى ؟!

اعرابى گفت من نماز و روزه بسيارى فراهم نكرده ام ، ولى خدا و رسولش را دوست دارم .

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: فانت مع من احببت : ((پس تو با كسى خواهى بود كه دوستش دارى

))!

((آنس )) يكى از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: فما فرح المسلمون بشى ء فرحهم بهذا الحديث : ((مسلمانان از هيچ سخنى مانند اين سخن خوشحال نشدند)). <31>

سپس در ادامه اين بحث يك قاعده كلى را در مورد علم غيب بيان مى دارد و مى فرمايد: ((عالم الغيب خدا است او هيچكس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد))

(عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا) <32>

سپس به عنوان يك استثنا از اين مساءله كلى مى افزايد: ((مگر رسولى كه او را برگزيده ، و از آنان راضى شده )) (الا من ارتضى من رسول )

به او آنچه را بخواهد از علم غيب مى آموزد، و از طريق وحى به او ابلاغ مى كند.

((سپس مراقبين و نگهبانانى از پيش رو و پشت سر همراه او مى فرستد)) (فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا)

((رصد)) در اصل معنى ((مصدرى )) دارد و به معنى آمادگى براى مراقبت از چيزى است ، و بر اسم ((فاعل )) و ((مفعول )) نيز اطلاق شده است ، و در مفرد و جمع هر دو به كار مى رود، يعنى به يك فرد مراقب و نگهبان يا جمعيت مراقبين و نگهبانان هر دو اطلاق مى شود.

و منظور از آن در اينجا فرشتگانى است كه خداوند بعد از نزول وحى به آنها دستور مى دهد پيامبرش را از هر سو احاطه كنند، و از شر شياطين جن و انس و وسوسه هاى آنها و آنچه اصالت وحى را خدشه دار مى كند، محافظت و پاسدارى نمايند، تا پيام الهى بى كم

و زياد و بدون كمترين خدشه اى به بندگان ابلاغ گردد.

و اين خود يكى از دلائل معصوم بودن پيامبران است كه با نيروهاى غيبى و امدادهاى الهى ، و مراقبت فرشتگان او، از لغزشها و خطاها مصون و محفوظند.

در آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره است دليل وجود اين نگاهبانان و مراقبين را چنين بيان مى كند: ((مقصود اين است كه خدا بداند كه پيامبرانش رسالتهاى پروردگارشان را بى كم و كاست ابلاغ كرده اند، و خداوند به آنچه نزد آنها است احاطه دارد، و هر چيزى را دقيقا احصا كرده است )) (ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم و احصى كل شى ء عددا). <33>

منظور از ((علم )) در اينجا علم فعلى است ، و به تعبير ديگر معنى آيه اين نيست كه خداوند چيزى را درباره پيامبرانش نمى دانسته و بعدا دانسته است ، چه اينكه علم خدا ازلى و ابدى و بى پايان است ، بلكه منظور اين است كه اين علم الهى در خارج تحقق يابد و صورت عينى به خود بگيرد، يعنى پيامبران رسالت او را عملا ابلاغ كنند و اتمام حجت نمايند.

1 - تحقيق گسترده اى پيرامون علم غيب

با دقت در آيات مختلف قرآن به خوبى روشن مى شود كه دو دسته آيه در زمينه علم غيب وجود دارد نخست آياتى كه علم غيب را مخصوص خدا معرفى كرده و از غير او نفى مى نمايد، مانند آيه 59 انعام و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا

هو: ((كليدهاى غيب نزد خدا است كه جز او كسى آنها را نمى داند))، و

آيه 65 نمل قل لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب الا الله بگو هيچيك از كسانى كه در آسمانها و زمين هستند غيب را نمى دانند، جز خدا.

و مانند آنچه درباره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آيه 50 سوره انعام آمده است قل لا اقول لكم عندى خزائن الله و لا اعلم الغيب : ((بگو من به شما نمى گويم خزائن خداوند نزد من است ، و من غيب را نمى دانم ))

و در آيه 188 اعراف مى خوانيم و لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير ((اگر من غيب را مى دانستم خير فراوانى براى خود فراهم مى نمودم و بالاخره در آيه 20 يونس مى خوانيم ، فقل انما الغيب لله : بگو غيب مخصوص خدا است

و امثال اين آيات .

گروه دوم آياتى است كه به روشنى نشان مى دهد كه اولياى الهى اجمالا از غيب آگاهى داشتند چنانكه در آيه 179 آل عمران مى خوانيم و ما كان الله ليطلعكم على الغيب و لكن الله يجتبى من رسله من يشاء: ((چنان نبود كه خدا شما را از علم غيب آگاه كند ولى خداوند از ميان رسولان خود هر كس را بخواهد برمى گزيند)) (و قسمتى از اسرار غيب را در اختيار او مى گذارد)

و در معجزات حضرت مسيح مى خوانيم كه فرمود: و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم : ((من شما را از آنچه مى خوريد، يا در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد خبر مى دهم )). (آل عمران - 49)

آيه مورد بحث نيز با توجه به استثنائى كه در آن

آمده نشان مى دهد كه خداوند قسمتى از علم غيب را در اختيار رسولان برگزيده اش قرار مى دهد (زيرا استثناء از نفى هميشه اثبات است )

از سوى ديگر آياتى از قرآن كه مشتمل بر خبرهاى غيبى است نيز كم نيست ، مانند آيه دوم تا چهارم سوره روم : غلبت الروم فى ادنى الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون فى بضع سنين : ((روميان مغلوب شدند، و اين شكست در سرزمين نزديك واقع شد، اما آنها بعد از اين مغلوبيت به زودى غالب خواهند شد در عرض چند سال )) و آيه 85 سوره قصص كه مى گويد: ان الذى فرض عليك القران لرادك الى معاد آنكس كه قرآن را بر تو فرض كرد تو را به جايگاهت (مكه ) باز مى گرداند

و آيه 27 فتح كه مى گويد: لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله آمنين : ((شما به خواست خدا مسلما وارد مسجدالحرام مى شويد در نهايت امنيت )) و مانند اين آيات :

اصولا وحى آسمانى كه بر پيامبران نازل مى شود نوعى غيب است كه در اختيار آنان قرار مى گيرد، چگونه مى توان گفت آنها آگاهى از غيب ندارند در حالى كه وحى بر آنان نازل مى شود.

از همه اينها گذشته روايات زيادى داريم كه نشان مى دهد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان معصوم (عليهم السلام ) اجمالا آگاهى از غيب داشتند، و گاه از آن خبر مى دادند. مثلا در داستان فتح مكه و ماجراى ((حاطب بن ابى بلتعه )) كه نامه اى به مردم مكه نوشت و به دست زنى بنام

((ساره )) داد، تا به مشركان مكه برساند، و آنها را از حمله قريب الوقوع لشكر اسلام آگاه سازد، و آن زن نامه را در ميان گيسوان خود پنهان كرد، و به سوى مكه حركت نمود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) و بعضى ديگر از مسلمانان را به سراغ او فرستاد، و فرمود: در منزلگاهى كه نامش روضه ((خاخ )) است به چنين زنى برخورد مى كنيد كه نامه اى از ((حاطب )) به مشركان مكه دارد، نامه را از او بگيريد، و آنها آمدند و او را يافتند، او در آغاز شديدا انكار كرد، ولى سرانجام اعتراف نمود و نامه را از او گرفتند. <34>

و مانند خبر دادن از ماجراى جنگ ((موته )) و شهادت جعفر، و بعضى ديگر از فرماندهان اسلام كه در همان لحظه وقوع ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مدينه مسلمانان را آگاه كرد <35> و مانند آن در زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كم نيست .

در ((نهج البلاغه )) نيز پيشگوئيهاى بسيارى از حوادث آينده به چشم مى خورد كه نشان مى دهد على (عليه السلام ) اين اسرار غيب را مى دانست ، مانند آنچه در خطبه 13 در مذمت اهل بصره آمده است كه مى فرمايد: كانى بمسجدكم كجؤ جؤ سفينة قد بعث الله عليها العذاب من فوقها و من تحتها و غرق من فى ضمنها.

((گويا مى بينم عذاب خدا از آسمان و زمين بر شما فرود آمده و همه غرق شده ايد، تنها قله بلند مسجدتان همچون

سينه كشتى در روى آب نمايان است ! در روايات ديگرى كه در كتب علماى اهل سنت و شيعه نقل شده پيشگوئيهاى متعددى از آن حضرت (عليه السلام ) نسبت به حوادث آينده آمده است ، مانند آنچه به ((حجر بن قيس )) فرمود كه تو را بعد از من مجبور به لعن مى كنند. <36>

و آنچه درباره مروان فرمود كه او پرچم ضلالت را بعد از پيرى به دوش خواهد كشيد. <37>

و آنچه ((كميل بن زياد)) به ((حجاج )) گفت كه ((امير مؤ منان على (عليه السلام ) به من خبر داده كه تو قاتل منى )). <38>

و آنچه درباره خوارج نهروان فرمود كه در جنگ با آنها از گروه ما،

ده نفر كشته نمى شود، و از آنها ده نفر نجات نمى يابد و مطلب عينا چنين شد <39>

و آنچه درباره محل قبر امام حسين (عليه السلام ) به هنگام عبور از كنار سرزمين كربلا به ((اصبغ بن نباته )) فرمود. <40>

در كتاب فضائل الخمسه روايات فراوانى از كتب اهل سنت درباره وسعت فوق العاده علم على (عليه السلام ) نقل شده كه ذكر همه آنها در اينجا به طول مى انجامد. <41>

در روايات اهل بيت (عليهم السلام ) نيز در احاديث متعددى اشاره به علم غيب براى امامان معصوم شده است از جمله در كتاب كافى جلد اول در ابواب متعدد تصريح يا اشاراتى در اين زمينه ديده مى شود.

و مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار جلد 26 احاديث زيادى كه بالغ بر 22 حديث مى شود در اين زمينه آورده است .

رويهمرفته روايات در زمينه

آگاهى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان معصوم (عليهم السلام ) بر اسرار غيب در حد تواتر است .

اكنون سخن در اين است كه چگونه بين اين آيات و روايات كه بعضى علم غيب را از غير خدا نفى ، و بعضى اثبات مى كنند جمع كنيم ؟

در اينجا طرق مختلفى براى جمع وجود دارد.

1 - از معروفترين راههاى جمع اين است كه منظور از اختصاص علم غيب به خدا علم ذاتى و استقلالى است ، غير او مستقلا هيچگونه آگاهى از غيب ندارند، و هر چه دارند از ناحيه خدا است ، با الطاف و عنايت او است ، و جنبه تبعى دارد.

شاهد اين جمع همان آيه مورد بحث است ، كه مى گويد:

((خداوند هيچكس را از اسرار غيب آگاه نمى كند، مگر رسولانى را كه مورد رضايت او هستند))

در ((نهج البلاغه )) نيز به همين معنى اشاره شده است كه وقتى على (عليه السلام ) از حوادث آينده خبر مى داد (و حمله مغول را به كشورهاى اسلامى پيش بينى مى فرمود) يكى از يارانش عرض كرد: اى امير مؤ منان آيا داراى علم غيب هستى ؟ حضرت خنديد و فرمود: ليس هو بعلم غيب ، و انما هو تعلم من ذى علم ! ((اين علم غيب نيست ، اين علمى است كه از صاحب علمى (پيامبر) آموخته ام ))! <42>

اين جمع را بسيارى از دانشمندان و محققان پذيرفته اند.

2 - اسرار غيب دو گونه است قسمتى مخصوص به خدا است و هيچكس جز او نمى داند مانند قيام قيامت ، و امورى از قبيل آن

، و قسمتى از آن را به انبياء و اولياء مى آموزد، چنانكه در نهج البلاغه در ذيل همان خطبه اى كه در بالا اشاره كرديم مى فرمايد: و انما علم الغيب علم الساعة ، و ما عدده الله سبحانه بقوله : ان الله عنده علم الساعة ، و ينزل الغيث ، و يعلم ما فى الارحام ، و ما تدرى نفس ما ذا تكسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت : ((علم غيب تنها علم قيامت و آنچه خداوند در اين آيه برشمرده است مى باشد آنجا كه مى فرمايد: آگاهى از زمان قيامت مخصوص خدا است و او است كه باران را نازل مى كند، و آنچه در رحم مادران است مى داند، و هيچكس نمى داند فردا چه مى كند يا در چه سرزمين مى ميرد))

سپس امام (عليه السلام ) در شرح اين معنى افزود: خداوند سبحان از آنچه در رحم ها قرار دارد آگاه است ، پسر است يا دختر؟ زشت است يا زيبا؟ سخاوتمند است يا بخيل ؟ سعادتمند است يا شقى ؟ اهل دوزخ است يا بهشت ؟ … اينها علوم غيبى

است كه غير از خدا كسى نمى داند، و غير از آن علومى است كه خدا به پيامبرانش تعليم كرده و او به من آموخته است . <43>

ممكن است بعضى از انسانها علم اجمالى به وضع جنين يا نزول باران و مانند آن پيدا كنند، اما علم تفصيلى و آگاهى بر جزئيات اين امور مخصوص ذات پاك خدا است ، همانگونه كه در مورد قيامت ما نيز علم اجمالى داريم ، اما از جزئيات و

خصوصيات قيامت بى خبريم ، و اگر در رواياتى آمده است كه پيامبر يا امامان از بعضى از نوزادان ، يا از پايان عمر بعضى از افراد خبر دادند، مربوط به همان علم اجمالى است .

3 - راه ديگر براى جمع ميان اين دو گروه از آيات و روايات اينكه اسرار غيب در دو جا ثبت است : در ((لوح محفوظ)) (خزانه مخصوص علم خداوند) كه هيچگونه دگرگونى در آن رخ نمى دهد و هيچكس از آن آگاه نيست و ((لوح محو و اثبات )) كه علم به مقتضيات است نه علت تامه ، و به همين دليل قابل دگرگونى است و آنچه ديگران نمى دانند مربوط به همين قسمت است .

لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ان لله علما لم يعلمه الا هو، و علما اعلمه ملائكته و رسله ، فما اعلمه ملائكته و انبياءه و رسله فنحن نعلمه ((خداوند علمى دارد كه جز خودش نمى داند و علمى دارد كه فرشتگان و پيامبران را از آن آگاه ساخته ، آنچه را به فرشتگان و پيامبران و رسولانش داده ما مى دانيم )) <44>

از امام على بن الحسين (عليه السلام ) نيز نقل شده است كه فرمود: لو لا آية فى كتاب الله لحدثتكم بما كان و ما يكون الى يوم القيامة ! فقلت له اية آية ؟

فقال : قول الله : يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب : ((اگر آيه اى در قرآن مجيد نبود من از آنچه در گذشته اتفاق افتاده ، و حوادثى كه تا روز قيامت اتفاق مى

افتد، خبر مى دادم ، كسى عرض كرد كدام آيه ؟ فرمود: خداوند مى فرمايد يمحو الله ما يشاء: ((خدا هر چيزى را بخواهد محو مى كند، و هر چيزى را بخواهد ثابت مى دارد و ام الكتاب (لوح محفوظ) نزد او است )) <45>

تقسيم بندى علوم مطابق اين جمع بر اساس حتمى بودن و نبودن آن است و در جمع سابق بر اساس مقدار معلومات است (دقت كنيد)

4 - راه ديگر اينكه خداوند بالفعل از همه اسرار غيب آگاه است ولى انبياء و اولياء ممكن است بالفعل بسيارى از اسرار غيب را ندانند، اما هنگامى كه اراده كنند خداوند به آنها تعليم مى دهد، و البته اين اراده نيز با اذن و رضاى خدا انجام مى گيرد.

بنابراين جمع ، آيات و رواياتى كه مى گويد آنها نمى دانند اشاره به ندانستن فعلى است و آنها كه مى گويد مى دانند اشاره به امكان دانستن آن است .

اين درست به آن مى ماند كه كسى نامه اى را به انسان بدهد كه به ديگرى برساند، در اينجا مى توان گفت : او از محتواى نامه اطلاعى ندارد، و در عين حال مى تواند نامه را باز كند و باخبر شود گاه صاحب نامه اجازه مطالعه را به او داده در اين صورت مى توان او را از يك نظر عالم به محتواى نامه دانست ، و گاه به او اجازه نداده است .

شاهد اين جمع رواياتى است كه در كتاب كافى در بابى تحت عنوان ان الائمة اذا شاؤ ا ان يعلموا علموا: ((امامان هر گاه بخواهند چيزى را بدانند به آنها تعليم داده

مى شود))، از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : اذا اراد

الامام ان يعلم شيئا اعلمه الله بذلك : هنگامى كه امام اراده مى كند چيزى را بداند خدا به او تعليم مى دهد <46>

اين وجه جمع بسيارى از مشكلات را در زمينه علم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امام (عليه السلام ) حل مى كند، از جمله اينكه : چگونه آنها، آب يا غذائى را كه مثلا مسموم بود مى خوردند، در حالى كه جايز نيست انسان به كارى كه موجب خطر براى او است اقدام كند، بايد گفت در اين گونه موارد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا امام (عليه السلام ) اجازه نداشته اند كه اراده كنند تا اسرار غيب بر آنها آشكار گردد.

همچنين گاه مصلحت ايجاب مى كند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا امام (عليه السلام ) مطلبى را نداند، يا آزمايشى براى او صورت گيرد كه موجب تكامل او گردد، همانگونه كه در داستان ((ليلة المبيت )) آمده است كه على (عليه السلام ) در بستر پيغمبر خوابيد، در حالى كه از خود آن حضرت نقل شده است كه نمى دانست صبحگاهان كه مشركان قريش به آن بستر حمله مى كنند شهيد خواهد شد يا جان به سلامت مى برد؟

در اينجا مصلحت اين است كه امام (عليه السلام ) از سرانجام اين كار آگاه نگردد، تا آزمون الهى تحقق يابد، و اگر امام (عليه السلام ) مى دانست كه در بستر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )

مى خوابد و صبح سالم برمى خيزد چندان افتخارى محسوب نمى شد، و آنچه در آيات قرآن و روايات در اهميت اين ايثارگرى وارد شده است چندان موجه به نظر نمى رسيد.

آرى مساءله علم ارادى پاسخى است براى تمام اينگونه اشكالات .

5 - راه جمع ديگرى نيز براى روايات مختلف در علم غيب وجود دارد (هر چند اين راه فقط در مورد قسمتى از اين روايات صادق است ) و آن اينكه

مخاطبين در اين روايات مختلف بودند، آنها كه استعداد و آمادگى پذيرش مساءله علم غيب را درباره امامان داشتند حق مطلب به آنها گفته مى شد، ولى در برابر افراد مخالف يا ضعيف و كم استعداد سخن به اندازه فهم شنونده مطرح مى گشت .

مثلا در حديثى مى خوانيم كه ابو بصير و چند تن از ياران بزرگ امام صادق (عليه السلام ) در مجلسى بودند امام غضبناك وارد مجلس شد هنگامى كه نشست در حضور جمع فرمود: يا عجبا لاقوام يزعمون انا نعلم الغيب ! ما يعلم الغيب الا الله عزوجل ، لقد هممت بضرب جاريتى فلانة ، فهربت منى فما علمت فى اى بيوت الدار هى : ((عجيب است كه عده اى گمان مى كنند ما علم غيب داريم هيچكس جز خداوند متعال از غيب آگاه نيست ، من الان مى خواستم كنيزم را تاءديب كنم از دست من گريخت ، ندانستم در كداميك از اطاقهاى خانه است ))!!. <47>

راوى حديث مى گويد: هنگامى كه امام (عليه السلام ) از مجلس برخاست من و بعضى ديگر از ياران حضرت وارد اندرون منزل شديم و گفتيم : فدايت شويم شما درباره

كنيزتان چنين گفتى ، در حالى كه ما مى دانيم شما علوم زيادى داريد و ما نامى از علم غيب نمى بريم ؟

امام (عليه السلام ) سپس شرحى در اين زمينه داد كه مفهومش آگاهى او بر اسرار غيب بود.

واضح است كه در آن مجلس افرادى بوده اند كه آمادگى و استعداد لازم براى درك اين معانى و معرفت مقام امام نداشتند.

بايد توجه داشت كه اين طرق پنجگانه منافاتى با هم ندارند و همه آنها مى تواند صادق باشد (دقت كنيد).

2 - راه ديگرى براى اثبات علم غيب پيشوايان

در اينجا دو راه ديگر براى اثبات اين واقعيت كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان معصوم (عليهم السلام ) اجمالا از اسرار غيب آگاه بودند وجود دارد.

نخست اين كه : مى دانيم دايره ماءموريت آنها محدود به مكان و زمان خاصى نبوده ، بلكه رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامت امامان (عليهم السلام ) جهانى و جاودانى است ، چگونه ممكن است كسى چنين ماءموريت گسترده اى داشته باشد در حالى كه هيچگونه آگاهى جز بر زمان و محيط محدود خود نداشته باشد؟ آيا كسى را كه مثلا ماءمور امارت و استاندارى بخش عظيمى از كشورى مى كنند مى تواند از آن منطقه آگاهى نداشته باشد و در عين حال ماءموريت خود را به خوبى انجام دهد؟!.

به تعبير ديگر: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امام (عليه السلام ) در مدت حيات خود بايد آنچنان احكام الهى را بيان و اجرا كند كه جوابگوى نيازمنديهاى همه انسانها در هر زمان و

مكان باشد، و اين ممكن نيست مگر اينكه لااقل بخشى از اسرار غيب را بداند.

ديگر اينكه سه آيه در قرآن مجيد است كه اگر آنها را در كنار هم بچينيم مساءله علم غيب و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان (عليهم السلام ) از آن روشن مى شود، نخست اينكه قرآن در مورد كسى كه تخت ملكه ((سبا)) را در يك چشم بر هم زدن نزد ((سليمان )) آورد (يعنى آصف بن برخيا) مى گويد: قال الذى عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى : ((كسى كه دانشى از كتاب داشت گفت من آن را پيش از آنكه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد، و هنگامى كه (سليمان ) آن را نزد خود مستقر ديد گفت : اين از فضل پروردگار من است )) (نمل - 40).

در آيه ديگر مى خوانيم : قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب : ((بگو كافى است براى گواه ميان من و شما، خداوند، و كسى كه علم كتاب نزد او است )) (رعد 43).

از سوى ديگر در احاديث متعددى كه در كتب اهل سنت و شيعه نقل شده چنين مى خوانيم كه ابو سعيد خدرى مى گويد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معنى ((الذى عنده علم من الكتاب )) را سؤ ال كردم ، فرمود: او وصى برادرم سليمان بن داود بود، گفتم : ((و من عنده علم الكتاب )) كيست ؟ فرمود: ذاك اخى على

بن ابيطالب ! ((او برادرم على بن ابى طالب است )). <48>

با توجه به اينكه ((علم من الكتاب )) كه در مورد ((آصف )) آمده ((علم جزئى )) را مى گويد، و ((علم الكتاب )) كه درباره على (عليه السلام ) آمده ((علم كلى )) را مى گويد، تفاوت ميان مقام علمى ((آصف )) و على (عليه السلام ) روشن مى گردد.

از سوى سوم در آيه 89 سوره نحل مى خوانيم : و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء: ((ما قرآن را بر تو نازل كرديم كه بيانگر هر چيزى است )).

روشن است كسى كه عالم به اسرار چنين كتابى باشد، بايد اسرار غيب را بداند، و اين دليلى است آشكار بر اينكه ممكن است انسانى از اولياء الله ، از اسرار غيب به فرمان خدا آگاه گردد.

در زمينه علم غيب ذيل آيه 50 و 59 سوره انعام (جلد 5 صفحه 245 و 268) و آيه 188 سوره اعراف (جلد 7 صفحه 46) بحثهاى ديگرى داشته ايم .

3 - تحقيقى پيرامون آفرينش ((جن ))

((جن )) چنانكه از مفهوم لغوى اين كلمه به دست مى آيد موجودى است نا پيدا كه مشخصات زيادى در قرآن براى او ذكر شده ، از جمله اينكه :

1 - موجودى است كه از شعله آتش آفريده شده ، بر خلاف انسان كه از خاك آفريده شده است ، (و خلق الجان من مارج من نار الرحمن - 15)

2 - داراى علم و ادراك و تشخيص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است (آيات مختلف سوره جن ).

3 - داراى تكليف و مسؤ وليت است (آيات سوره

جن و سوره الرحمن ).

4 - گروهى از آنها مؤ من صالح و گروهى كافرند (و انا منا الصالحون و منا دون ذلك ) (جن 11).

5 - آنها داراى حشر و نشر و معادند (و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا) (جن 15).

6 - آنها قدرت نفوذ در آسمانها و خبرگيرى و استراق سمع داشتند، و بعدا ممنوع شدند (و انا كنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الان يجد له شهابا رصدا) (جن 9).

7 - آنها با بعضى انسانها ارتباط برقرار مى كردند و با آگاهى محدودى كه نسبت به بعضى از اسرار نهانى داشتند به اغواى انسانها مى پرداختند (و انه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا) (جن 6).

8 - در ميان آنها افرادى يافت مى شوند كه از قدرت زيادى برخوردارند، همانگونه كه در ميان انسانها نيز چنين است ( قال عفريت من الجن انا آتيك به قبل ان تقوم من مقامك ) ((يكى از گردنكشان جن به سليمان گفت من تخت ملكه سبا را پيش از آنكه از جاى برخيزى از سرزمين او به اينجا مى آورم ))! (نمل 39).

9 - آنها قدرت بر انجام بعضى كارهاى مورد نياز انسان دارند (و من الجن من يعمل بين يديه باذن ربه … يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب ): ((گروهى از جن پيش روى سليمان به اذن پروردگار كار مى كردند، و براى او معبدها، تمثالها، و ظروف بزرگ غذا تهيه مى كردند)) (سبا 12 - 13).

10 - خلقت آنها در روى زمين قبل از خلقت انسانها بوده است (و الجان خلقناه من قبل

) (حجر 27) و ويژگيهاى ديگر.

بعلاوه از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه بر خلاف آنچه در افواه مردم عوام مشهور است و آنها را از ما بهتران مى دانند، انسان نوعى است برتر از آنها، به دليل اينكه تمام پيامبران الهى از انسانها برگزيده شدند، و آنها به پيامبر اسلام كه از نوع بشر بود ايمان آوردند، و از او تبعيت كردند، و اصولا واجب شدن سجده در برابر آدم بر شيطان كه بنا به تصريح قرآن آن روز از (بزرگان ) طايفه جن بود (كهف - 50) دليل بر فضيلت نوع انسان بر جن مى باشد.

تا اينجا سخن از مطالبى بود كه از قرآن مجيد درباره اين موجود ناپيدا استفاده مى شود كه خالى از هر گونه خرافه و مسائل غير علمى است ، ولى مى دانيم مردم عوام و نا آگاه خرافات زيادى درباره اين موجود ساخته اند كه با عقل و منطق جور نمى آيد، و به همين جهت يك چهره خرافى و غير منطقى به اين موجود داده كه وقتى كلمه جن گفته مى شود مشتى خرافات نيز با آن تداعى مى شود از جمله اينكه آنها را با اشكال غريب و عجيب و وحشتناك ، و موجوداتى دم دار و سم دار!، موذى و پر آزار، كينه توز و بد رفتار كه ممكن است از ريختن يك ظرف آب داغ در يك نقطه خالى ، خانه هائى را به آتش كشند! و موهومات ديگرى از اين قبيل .

در حالى كه اگر موضوع وجود جن از اين خرافات پيراسته شود، اصل مطلب كاملا قابل قبول است ، چرا

كه هيچ دليلى بر انحصار موجودات زنده به آنچه ما مى بينيم ، نداريم ، بلكه علماء و دانشمندان علوم طبيعى مى گويند: موجوداتى را كه انسان با حواس خود مى تواند درك كند، در برابر موجوداتى كه با حواس قابل درك نيستند ناچيز است .

تا اين اواخر كه موجودات زنده ذره بينى كشف نشده بود، كسى باور نمى كرد كه در يك قطره آب ، يا يك قطره خون هزاران هزار موجود زنده باشد كه انسان قدرت ديد آنها را نداشته باشد.

و نيز دانشمندان مى گويند: چشم ما رنگهاى محدودى را مى بيند و گوش ما امواج صوتى محدودى را مى شنود، رنگها و صداهائى كه با چشم و گوش ما قابل درك نيست بسيار بيش از آن است كه قابل درك است .

وقتى وضع جهان ، چنين باشد چه جاى تعجب كه انواع موجودات زنده اى در اين عالم وجود داشته باشند كه ما نتوانيم با حواس خود آنها را درك كنيم ، و وقتى فجر صادقى مانند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از آن خبر دهد چرا نپذيريم ؟

به هر حال از يكسو قرآن كلام ناطق صادق ، خبر از وجود جن با ويژگيهائى كه در بالا ذكر شد داده است ، و از سوى ديگر هيچ دليل عقلى بر نفى آن وجود ندارد، بنابراين بايد آن را پذيرفت ، و از توجيهات غلط و ناروا بايد برحذر بود همانگونه كه از خرافات عوام در اين قسمت بايد اجتناب كرد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه جن گاهى بر يك مفهوم وسيعتر اطلاق مى شود كه انواع

موجودات ناپيدا را شامل مى گردد، اعم از آنها كه داراى عقل و دركند و آنها كه عقل و درك ندارند، و حتى گروهى از حيواناتى كه با چشم ديده مى شوند و معمولا در لانه ها پنهانند، نيز در اين معنى وسيع وارد است .

شاهد اين سخن روايتى است كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است كه فرمود: خلق الله الجن خمسة اصناف : صنف كالريح فى الهواء، و صنف حيات و صنف عقارب ، و صنف حشرات الارض ، و صنف كبنى آدم عليهم الحساب و العقاب : ((خداوند جن را پنج صنف آفريده است : صنفى مانند باد در هوا (ناپيدا هستند) و صنفى به صورت مارها، و صنفى به صورت عقربها، و صنفى حشرات زمين اند، و صنفى از آنها مانند انسانند كه بر آنها حساب و عقاب است )). <49>

با توجه به اين روايت و مفهوم گسترده آن ، بسيارى از مشكلاتى كه در روايات و داستانها در مورد جن گفته مى شود، حل خواهد شد.

مثلا در بعضى از روايات از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: لا تشرب الماء من ثلمة الاناء و لا من عروته فان الشيطان يقعد على العروة و الثلمة : ((از قسمت شكسته ظرف و طرف دستگيره آن آب نخوريد زيرا شيطان روى دستگيره ، و قسمت شكسته مى نشيند)). <50>

با توجه به اينكه ((شيطان )) از ((جن )) است ، و با توجه به اينكه جاى شكسته ظرف ، و همچنين دسته آن محل اجتماع انواع ميكربها است ، بعيد

به نظر نمى رسد كه ((جن و شيطان )) به ((مفهوم عام )) اينگونه موجودات را نيز شامل شود هر چند معنى خاصى دارد كه به موجودى است كه داراى فهم و شعور و مسئوليت و تكليف است .

و روايات در اين زمينه فراوان است . <51>

پروردگارا! در آن روز كه جن و انس در دادگاه عدل تو حاضر مى شوند و بدكاران همگى از كرده خود پشيمانند ما را در سايه لطفت قرار ده .

خداوندا! دامنه ملك تو وسيع و گسترده است و معلومات و معرفت ما محدود ما را از لغزشها و خطاها و داورى به غير حق مصون و محفوظ دار.

بار الها! مقام پيامبرت آنقدر والا است كه دعوت او را علاوه بر انسانها پريان نيز اجابت كردند ما را در زمره مؤ منان به دعوت او قرار ده .

آمين يا رب العالمين

تفسير مجمع البيان

آشنايى با اين سوره

به آستانه هفتاد و دومين سوره رسيده ايم. بجاست كه پيش از آغاز ترجمه و تفسير آيات اين سوره به شناسنامه اش بنگريم:

1 - نام اين سوره

خدا، پديده هاى گوناگونى را پديد آورده است كه يك نوع از آن ها نيز «جنّ» مى باشد، كه يك موجود ناديدنى با ويژگى هاى شگفت انگيز است.

بدان دليل كه در اين سوره از گروهى از «جنّ» سخن رفته و واكنش آنان در برابر دعوت پيامبر و تلاوت قرآن به تابلو رفته است نام اين سوره را «جنّ» نهاده اند.

2 - فرودگاه اين سوره

اين سوره در مكّه و در كنار كهن ترين معبد توحيد و تقوا بر قلب پرفروغ و بشردوست پيامبر آزادى فرود آمده است. اين

واقعيت را افزون بر تفاسير و روايات، خود حال و هواى سوره نشانگر است.

3 - شمار آيه هاى آن

اين سوره داراى 28 آيه است، و ساختمان آن از 285 واژه و 259 حرف پديد آمده است.

4 - پاداش تلاوت آن از پيامبر نور آورده اند كه فرمود:

مَنْ قرأ سورة الجنّ اعطى بعدد كل جنّ ىّ و شيطان صدق بمحمد(ص) و كذب به عتق رقبة.(85)

هر كس سوره «جنّ» را تلاوت كند به شمار هر پرى و شيطان كه رسالت محمد(ص) را گواهى و يا انكار كنند، پاداش آزادكردن برده، به او داده مى شود.

و از حضرت صادق آورده اند كه فرمود:

من اكثر قرائة «قل اوحى» لم يصبه فى الحياة الدنيا شى ء من اعين الجنّ و لا نفثهم و لا سحرهم، و لا كيدهم، و كان مع محمد(ص)...(86)

هر كسى سوره «جنّ» را بسيار بخواند، هرگز در دنيا چشم زخم پريان و جادو و افسون و نيرنگ آنان به او نمى رسد، و با محمد(ص) همراه خواهد بود؛ و مى گويد: پروردگارا! من كسى را به جاى او بر نخواهم گزيد و هرگز جز او به ديگرى دل نخواهم بست.

5 - دورنمايى از مفاهيم اين سوره

خداى فرزانه پديده ها و بندگان گوناگونى دارد، كه يك نوع از آن ها «جنّ» مى باشد؛ همان گونه كه فرشتگان و انسان ها دو نوع ديگر از آفريدهاى اويند.

آيات اين سوره دروازه جديدى را بر روى انسان مى گشايد و ضمن نفى بافته هاى خرافى و بى اساس در مورد «جنّ» و اصلاح باورها در اين مورد، دست انسان را مى گيرد و او را به گوشه اى ديگر از قلمرو

بى كرانه آفرينش توجه مى دهد؛ تا بداند كه جز او آفريدهاى ديگرى هم هستند كه صاحب شعور و خرد و قدرت سنجش و انتخاب هستند و مى توانند راه درست يا نادرست را در پيش گيرند.

در اين سوره از جمله بااين مفاهيم آشنا مى گرديم:

شگفتى گروه «جنّ» از عظمت قرآن،

واكنش آنان در برابر شنيدن آيات آن،

گروه هاى با ايمان و كفرگراى آنان،

نعمت ها يا وسيله آزمون،

راز توسعه و پيشرفت جامعه ها،

سرچشمه قدرت ها و حركت ها،

راستى و اخلاص در قاموس زندگى پيامبران،

و نكات ديگرى كه خواهد آمد.

1 - هان اى پيامبر] بگو: به من وحى رسيده است كه گروهى از پريان [به آياتى كه من مى خوانم گوش سپردند، و گفتند: به راستى كه ما قرآنى شگفت آور را شنيديم،

2 - كه به راه راست راه مى نمايد؛ از اين رو به آن [آيات ايمان آورديم، و هرگز كسى را با پروردگار خود شريك و [همتا ]نمى سازيم؛

3 - و اين كه او، پروردگار والاى ما، نه همسرى بر گرفته است و نه فرزندى.

4 - و اين كه بى خرد ما درباره خدا سخنانى دور از حقيقت مى گفت؛

5 - و اين كه ما پنداشتيم كه انسان ها و پريان هرگز به خدا دروغى نمى بندند؛

6 - و اين كه مردانى از انسان ها به مردانى از پريان پناه مى بردند و [از اين راه ]بر سركشى آنان مى افزودند؛

7 - و اين كه آنان [هم همانسان كه شما پنداشتيد، گمان بردند كه خدا هرگز كسى را [پس از مرگ بر نمى انگيزد؛

8 - و اين كه ما به آسمان نزديك شديم، و آن

را آكنده از نگهبانانى توانا و شهاب هايى [شكافنده يافتيم؛

9 - و اين كه ما [پيش از اين براى شنيدن [سخن فرشتگان در كمين مى نشستيم؛ امّا اينك هر كسى [بخواهد] گوش فرا دهد تير شهابى را در كمين خود مى يابد؛

10 - و اين كه ما نمى دانيم آيا براى كسانى كه در زمين هستند بدى خواسته شده، يا پروردگارشان برايشان هدايتى را خواسته است؟!

نگرشى بر واژه ها

جدّ: اين واژه در اصل به مفهوم «قطع» آمده، و بدان دليل كه وجود هر حقيقت يا پديده با عظمتى از ديگر پديده ها جدا مى شود، اين واژه در عظمت و بزرگى به كار رفته است. و نيز به معنى جدّ يا پدربزرگ و نيز نياكان گفته شده است. و نيز به مفهوم خطا، شدت، قدرت، بهره و نصيب، و نعمت به كار رفته است. اين واژه با كسر «ج» به معنى جديت، كه عكس شوخى و هزل است آمده، چرا كه از بيهودگى و بيهوده گويى جدا مى شود، و نيز به مفهوم جديد و نوشدن آمده است، چرا كه برنامه تازه اى است كه از كارهاى پيش جدا مى شود.

رهق: اين واژه به مفهوم پوشاندن و فراگرفتن آمده است، به همين جهت به نوجوانى كه به مرحله بلوغ برسد، مى گويند: راهق الغلام. دوران بلوغ آن نوجوان را فرا گرفت، يا آن نوجوان به مرحله بلوغ نايل آمد.

اين واژه در ادبيات و فرهنگ عرب به مفهوم بلوغ به كار رفته است.

شطط: به مفهوم خروج از حالت اعتدال و منطق آمده است لمسنا: از ماده «لمس» به مفهوم دست زدن و لمس كردن و نيز كنايه از جستجو

و طلب آمده است.

حرس: جمع «حارس» به مفهوم نگهبان آمده است.

رصد: كمين كردن و به كمين نشستن.

تفسير

قرآنى شگفت آور و شگفت انگيز

در آغازين آيه اين سوره مباركه خداى فرزانه روى سخن را به پيامبرش مى كند و مى فرمايد:

قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِ هان اى پيامبر! بگو: به من پيام رسيده است كه گروهى از پريان به آياتى كه من تلاوت مى كنم گوش سپردند...

در آيه شريفه با اين كه خداى فرزانه است، كه به وسيله فرشته وحى به پيامبرش پيام مى فرستد، و وحى مى كند، واژه «اوحى» در قالب فعل مجهول آمده است؛ چرا كه هدف بزرگداشت فرستنده وحى و قرآن است.

واژه «جنّ» به مفهوم پرى عبارت از موجودى است با خلقت ويژه كه جز انسان و فرشته است.

خداى فرزانه فرشته را از نور پديد آورد، و انسان را از خاك، و پرى را از آتش.

در ادامه آيه مى افزايد:

فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً

و آنان با شنيدن آياتى از قرآن شريف گفتند: راستى كه ما قرآنى شگفت آور و عجيب شنيديم!

واژه «عجب» و «عجيب» به مفهوم پديده و رويدادى است كه انسان را شگفت زده مى سازد، چرا كه سبب و دليل آن روشن و آشكار نيست و براى شناخت آن به دقت و ظرافت نياز است. و بدان دليل كه قرآن و آيات روح بخش آن از نظر زيبايى واژه و قالب، بلندى و جاذبه مفاهيم و معارف، و ابتكارى و ابداعى بودن سبك و اسلوب، در مرتبه اى بسيار والا و ويژه است و پيام و كلامى است كه فراتر از كلام و سخن تواناترين سخنوران

و نويسندگان است، و هيچ كس حتى توان آوردن آيه اى بسان آن را ندارد، و از همه شگفت آورتر اين كه رودخانه جارى واژه ها و مفاهيم بلند و خبرها و داستان هاى پيشينيان به زبان انسانى دانشگاه نرفته و درس ناخوانده به بشريت هديه شده است، به راستى شگفت آور و عجيب است، حتى براى پريان و فرشتگان تا چه رسد به انسان ها. درست به همين دلايل پريان آن را شگفت آور خواندند.

در آيه دوم مى فرمايد:

يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ

آنها گفتند: اين قرآن و آيات آن همگان را به راه راست و سعادتمندانه راه مى نمايد.

فَآمَنَّا بِهِ از اين رو ما به آن ايمان آورديم و شيفته مفاهيم بلند آن شديم و دريافتيم كه پيام خداست.

وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً

و هرگز كسى را با پروردگار خود شريك و همتا نمى سازيم.

آيه شريفه نشانگر اين واقعيت است كه پيامبر گرامى پيام رسان خدا به سوى آدميان و پريان است، و به سوى همه آنان فرمان بعثت يافته است. و نيز نشانگر اين نكته است، كه پريان موجوداتى خردمند و خردورز و آگاه به زبان و ادبيات عرب هستند، و مى توانند اعجاز را از غير آن بشناسند. و نيز نشانگر آن است كه آنان پس از شنيدن قرآن و دريافت پيام خدا به سوى جامعه و همنوعان خود رفتند و ضمن وصف قرآن و زيبايى قالب ها و واژه ها و مفاهيم بلند آن و فرودش از بارگاه خدا، همنوعان خويش را به سوى آن فرا خواندند.

«ابن عباس» در اين مورد آورده است كه: پيامبر گرامى پريان را نديده و بر آنها قرآن را تلاوت نكرده بود تا

اين كه روزى با ياران به بازار «عكاظ» رفت تا مردم را به اسلام فرا خواند و پيام خدا را به بندگانش برساند، كه در آنجا تلاوت قرآن آن حضرت به گوش پريان رسيد.

داستان اين بود كه با بعثت پيامبر و فرود قرآن بر حضرت، شيطانها از صعود به آسمان ها باز داشته شده، و از شنيدن اخبار آسمانها ممنوع گشتند. به همين دليل در جستجوى يافتن راز اين موضوع، شرق و غرب گيتى را جستند تا گروهى از آنان به پيامبر در بازار «عكاظ» برخوردند.

او به همراه ياران در حال خواندن نماز صبح بود. پس از نماز هنگامى كه آن حضرت به تلاوت قرآن و دعوت مردم پرداخت، پريان نيز قرآن را شنيدند و دريافتند كه راز رانده شدن آنان از آسمانها و محروم گرديدن از خبرهاى آنها، بعثت پيامبر و فرود قرآن بر آن حضرت است. هنگامى كه از اين جا باز گشتند به همنوعان خويش گفتند: راستى كه ما قرآنى عجيب و شگفت آور شنيديم، و آن گاه بود كه اين آيات فرود آمد كه:قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً

هان اى پيامبر! بگو به من وحى شده است كه گروهى از پريان به آياتى از قرآن كه من تلاوت مى كنم گوش سپردند...(87)

گفتنى است كه «بخارى» و «مسلم» اين روايت را در كتاب هاى خود آورده اند.

از «ابن مسعود» پرسيدند: آيا از شما ياران پيامبر كسى در حوادث «شب جنّ» به همراه آن حضرت بود؟

او پاسخ داد: نه، كسى نبود. ما يكى از شب ها پيامبر را در مكّه نيافتيم، پس از جستجوى بسيار و

نديدن اثرى از آن حضرت، بر جان گرامى او از شرارت كفرگرايان و ظالمان ترسيديم. به همين جهت در جستجوى آن بزرگوار به اطراف مكّه و كوه ها و دره ها پراكنده شديم كه ناگاه آن حضرت را ديديم كه از سوى كوه «حرا» مى آيد.

به سوى او دويديم و مراتب نگرانى خود را گفتيم. آن بزرگوار فرمود: دعوت كننده اى از پريان پيامى براى من آورد، و مرا براى تلاوت قرآن براى همنوعان خويش دعوت كرد و من رفتم و براى آنان قرآن را تلاوت كردم.

با اين بيان در آن شب پيامبر تنها بود و كسى از ياران با او نبود.

پاره اى فرستادگان «پريان» را كه به حضور پيامبر رسيدند يك گروه نه نفرى خوانده اند.

از «ابوحمزه ثمالى» آورده اند كه آنان از گروهى از پريان بودند كه به گروه «شيصبان» شهرت دارند و بيشترشان از دار و دسته ابليس هستند.

به هر حال گروه پريان پس از اظهار شگفتى از شكوه و عظمت و زيبايى و جاذبه قرآن و اعلام ايمان به خداى آن كتاب پرمعنويت و نفى شرك و كفر به وصف خدا پرداختند كه:

وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً

و بلند مرتبه و والاست پروردگار ما، و هيچ نظير و همتايى ندارد. او نه همسرى براى خود برگرفته و نه فرزندى برگزيده است.

به باور «حسن» و «مجاهد» منظور اين است كه: عظمت و شكوه پروردگار ما بسيار بالاتر و فراتر از آن است كه براى خود فرزند و همسرى برگزيند.

اما به باور «ابو مسلم» منظور اين است كه: صفات و ويژگى هاى خداى ما، تنها از آنِ

اوست و بس و هيچ پديده اى نمى تواند نظير و همانند آن پديد آورنده دانا و توانا باشد.

«جبايى» بر آن است كه: قدرت پروردگار ما در وصف و ويژگى بزرگ و پرشكوه و بى مانند است و وصف پديده ها و اجسام و اعراض را نبايد به او نسبت داد.

و «ابن عباس» بر آن است كه: قدرت پروردگار ما والا و شكوهبار است.

از ديدگاه برخى منظور اين است كه: ياد و نام وصف پروردگار ما عالى است.

امّا از ديدگاه «ضحاك» تدبير و گردانندگى او عالى است و از ديدگاه «اخفش» فرمانروايى او عالى و قلمرو قدرت او بى كران است.

و به باور برخى نعمت هاى پروردگار ما بر آفريده هايش عالى است.

امّا به باور ما همه پديده ها به يك واقعيت باز مى گردد و آن اين است كه ذات پاك و وصف و ويژگى پروردگار ما و عظمت و بزرگى او و نعمت و مهر او و قدرت و فرمانروايى او بى نظير است.

و بيان «انس بن مالك» كه واژه «جدّ» را به كار برده، از همين نمونه است كه مى گفت: هر گاه كسى سوره بقره را از حفظ تلاوت مى كرد در نظر ما شگفت آور و تحسين برانگيز مى نمود.

كان الرجل اذا قرأ سورة البقرة جدّ فى اعيننا(88)

«ربيع» آورده است كه آيه مورد بحث گفتار پريان است، نه سخن و پيام خدا؛ و قرآن اين گفتار آنان را حكايت مى كند كه يكى از كم خردان آنان واژه «جدّ» را در وصف خدا به كار برده است.

از دو امام نور حضرت باقر و صادق نيز همين گونه روايت شده است.

و افزودند:

وَ أَنَّهُ

كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً

و اينك ما زبان به اعتراف مى گشاييم كه نادانى از ما سخن ناروا و دور از حقيقتى را درباره خداى يكتا گفت.

«قتاده» و «مجاهد» آورده اند كه: منظور پريان از كم خرد و نادان جامعه خويش، ابليس بود.

واژه «شطط» به مفهوم زياده روى و گذشتن از مرز مقررات و از حالت اعتدال و توازن و ستم بر خود و يا ديگرى آمده است و بدين سان پريان زبان به اعتراف گشودند كه: بى خرد آنان، ابليس در وسوسه و فريب مردم، كار را از حد و مرز گذرانده است .

پاره اى واژه «شطط» را به معنى گفتارى دور از حقيقت و دروغبافى در يكتايى و عدل خدا گرفته اند.

و نيز ادامه دادند كه:

وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِباً

ما گمان مى كرديم كه انسان ها و پريان هرگز به خداى يكتا دروغى نمى بندند و به ناروا همتا و همسر و فرزند براى خدا نمى سازند، اما اينك با شنيدن آيات قرآن و شناخت خدا و صفات كمال و جمال او دريافتيم كه شگفتا! به خدا دروغ بسته اند و ما خوش باورانه آن دروغ ها را راست پنداشته ايم و از دروغ سازان و دروغبافان دنباله روى كرده ايم.

از آيه شريفه اين نكته دريافت مى گردد كه پريان از سردمداران و بزرگان قوم خويش دنباله روى مى كردند و پس از شنيدن قرآن و پى بردن به بافته هاى خرافى و پوچ رهبران خود در مورد خداى يكتا، حق بر آنان روشن شد و از دنباله روى كوركورانه روى برتافتند.

و نيز اين نكته دريافت مى گردد كه تقليد و دنباله روى از رهبران و سردمداران در اصول

دين باطل و بى اساس است، و انسان بايد در انديشه تحقيق و پژوهش و دليل و برهان اقناع كننده و خردپذير باشد و بر پايه بينش حركت و زندگى كند، نه دنباله روى از زورمداران و سوداگران و بافته هاى پوچ و سلطه جويانه آنان.

سپس افزودند:

وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِ و نيز دريافتيم كه يكى از رازهاى گمراهى و انحراف آدميان و پريان اين بود كه مردانى از انسان ها به مردانى از پريان پناه مى بردند...

به باور «مجاهد» و «حسن» منظور اين است كه پاره اى از مردان، از انسان ها به برخى از مردان گروه پريان پناه مى بردند تا از شرارت و رخدادهاى بد روزگار در امان مانند.

شايد اين جمله اشاره به عقيده خرافى رايج در جامعه عرب دارد كه پيش از اسلام هر گاه شب هنگام از بيابان و يا دره اى گذر مى كردند، مى گفتند:«اعوذ بعزيز هذا الوادى من شرّ سفهاء قومه»(89)

به بزرگ و رهبر اين سرزمين از شرارت عناصر نادان قوم او پناه مى بريم. و بر اساس همان پندار خرافى گمان مى بردند كه با اين پناه جويى و پناه خواهى در امان خواهند بود.

در اين مورد «مقاتل» آورده است كه نخستين كسانى كه اين خرافه را ساز كردند و به پريان پناه بردند، گروهى از مردم «يمن» بودند. از پى آنان قبيله «بنى حنفيه» پناه برد، و آن گاه بود كه اين خرافه به تدريج در امت عرب رواج يافت.

فَزادُوهُمْ رَهَقاً

و از اين راه بر سركشى و گمراهى آنان مى افزودند.

به باور پاره اى با اين كار هر دو گروه آدميان و پريان بر گمراهى و سركشى خود

افزودند، و هر روز گناه و نافرمانى تازه اى را پيش گرفتند.

اما به باور پاره اى هر روز شرارت تازه اى در پيش گرفتند.

و گفتند:

وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً

و آنان هم همان گونه كه شما پنداشتيد، گمان كردند كه خدا هرگز كسى را پس از مرگ بر نمى انگيزد،

به باور پاره اى منظور اين است كه گروه توحيدگرا و با ايمان پريان به كفرگرايان خويش گفتند: آن انسان هاى كفرگرايى كه پيش از آمدن پيامبر اسلام به برخى از مردان «جنّ» پناه مى بردند، گمان كردند كه شما پريان بر اين پندار هستيد كه خدا هرگز پس از موسى و مسيح پيام آورى را براى هدايت و ارشاد خلق، فرمان بعثت نداده است.

افزون بر اين، گروه پريان با آن همه نافرمانى و سركشى خود، پس از شنيدن آيات جان بخش و هدايت گر قرآن ايمان آورده و راه درستى و شايسته كردارى را برگزيدند، اينك شما اى امت عرب! بدان دليل كه آورنده قرآن از خود شماست و آيات قرآن به زبان و لعنت شما فرود آمده، به تلاوت آيات آن و انديشيدن و راه جويى از آن از ديگران سزاروارتر و بر همگان مقدم هستيد، پس چرا بر كفر و بيداد پافشارى نموده و با قرآن و محمد(ص) از در دشمنى رو به رو مى شويد؟

آيه بعد ادامه گفتار توحيدگرايان گروه پريان است كه:

وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً

ما به آسمانها نزديك شديم و پس از جستجو دريافتيم كه همه جا از نگهبانانى توانا و شهاب هايى شكافنده آكنده است.

به باور «جبايى» منظور اين است كه: ما بر

آن شديم تا به آسمان ها صعود كنيم... امّا به باور «ابومسلم» ما مى خواستيم براى دريافت اخبار آسمانها از راه استراق سمع به آسمانها برويم كه چنين ديديم.

واژه «شهب» جمع «شهاب» به مفهوم فروغى درخشنده است كه بسان آتشى در آسمان بى كران امتداد مى يابد و كشيده مى شود و از آن به تيرهاى شهاب نيز تعبير مى گردد. و منظور از واژه «حرس» نيز - كه جمع «حارس» مى باشد - فرشتگان نگهبان است.

نكته ديگر اين است كه واژه «لمس» در آيه به طور مجازى به معنى جستجو نمودن و پى جويى كردن و خواستن آمده است.

و افزودند كه:

وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ ما پيش از اين براى شنيدن اخبار آسمان ها كمين مى كرديم و با استراق سمع خبرها را از فرشتگان بدون آگاهى آنان مى گرفتيم و به آگاهى دوستان خود مى رسانديم...

فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْ آنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً

امّا اينك هر كس بخواهد گوش فرا دهد و به آسمان ها براى اين كار صعود كند تير شهابى را در كمين خود خواهد يافت.

«معّمر» آورده است كه از «زهرى» پرسيديم: آيا در روزگاران جاهليت شيطان ها به وسيله نجوم رانده مى شدند؟

او پاسخ داد: آرى پرسيدم آيا اين آيه را خوانده اى كه:أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ ما پيش از اين براى شنيدن اخبار آسمان ها كمين مى كرديم و با استراق سمع، خبرها را از فرشتگان بدون آگاهى آنان مى گرفتيم و به آگاهى دوستان خود مى رسانديم؟

پاسخ داد: آرى به هنگام ظهور پيامبر اسلام و فرود قرآن كار بر شيطان ها سخت شد.

«بلخى» بر اين باور است كه تيرهاى «شهاب» پيش از آمدن پيامبر هم

بودند، اما فرمان نداشتند كه از صعود پريان به آسمانها جلوگيرى كنند ولى پس از ظهور اسلام و فرود قرآن آن ها دستور يافتند كه از صعود پريان جلوگيرى نمايند.

و باز افزودند كه:

وَ أَنَّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً

و با اين شرايط و اوضاع جديدى كه پيش آمده، اينك نمى دانيم كه اين جلوگيرى از صعود پريان به آسمان ها و استراق سمع، نشان اين است كه آيا براى زمين و زمينيان بدى و گرفتارى خواسته شده و شرى در پيش است؟ يا اين كه خدا براى آنان از اين راه رشد و هدايت و سعادت و نيك بختى را خواسته است؟

به باور پاره اى منظور اين است كه: و ما با پيش آمدن شرايط جديد نمى دانيم كه به زودى عذابى بر زمين و زمينيان فرود خواهد آمد، يا اين كار به خاطر ظهور پيامبر و فرود قرآن براى هدايت و رشد و سعادت مردم است؟

با اين بيان مى توان به دو تعبير «شّر» و«رشد» در آيه پى برد، چرا كه آن يكى نشانگر عذاب است و اين يكى سراسر خير و بركت و فلاح و مايه رستگارى بشر.

11 - و اين كه پاره اى از ما شايسته كردارتر هستند و پاره اى جز اين، و ما [فرقه هاى مختلف و] بر راه هاى گوناگونى هستيم.

12 - و اين كه ما يقين كرديم كه هرگز نمى توانيم در زمين و زمان خدا را به ستوه آوريم، و هرگز نمى توانيم با گريز [از قلمرو و قدرت ]بى كران او، وى را درمانده سازيم؛

13 - و اين كه ما آن گاه كه آن رهنمود را

شنيديم، به آن گرويديم؛ پس هر كس به پروردگارش ايمان آورد، نه از هيچ كاستى [در پاداش ]مى ترسد و نه از هيچ ستمى [در كيفر.]

14 - و اين كه پاره اى از ما فرمانبردار [حق هستند و پاره اى از ما ستمكارند؛ پس هر كس فرمانبردار باشد، چنين كسانى در انديشه راهى درست هستند؛

15 - و اما ستمكاران، هيزمى براى دوزخ خواهند بود؛

16 - و [تو اى پيامبر! بگو به من وحى رسيده است كه:] اگر [جامعه ها و تمدن ها ]بر راه [راست و خردمندانه پايدارى ورزند، بى ترديد آبى گوارا [و فروان ]به آنان مى نوشانيم؛

17 - تا آنان را در اين مورد بيازماييم، و هر كس از ياد پروردگارش روى برتابد، [خدا ]او را به عذابى [سخت و] روزافزون در مى آورد.

18 - و اين كه مسجدها ويژه خداست؛ پس هيچ كس را با خدا نخوانيد؛

19 - و اين كه آن گاه كه بنده [پراخلاص خدا به پا خاست تا او را بخواند، چيزى نمانده بود كه [پريان بر گرد او گرد آيند ].

20 بگو: بى گمان من تنها پروردگارم را مى خوانم [و مى پرستم و هيچ كس را شريك [و همتاى او نمى سازم.

نگرشى بر واژه ها

صالح: اين واژه به مفهوم شايسته كردار، كسى كه در راه انجام كار نيك است، انجام دهنده كار شايسته، عامل صلاح و شايسته كردارى كه به سبب آن انسان در دين و ايمان نيكو و شايسته كردار مى شود آمده است؛ اما واژه مصلح در مورد كسى به كار مى رود كه كار ديگرى را به صلاح آورد. بر اين اساس است كه خدا با واژه «مصلح» وصف مى گردد،

نه «صالح».

طرائق: اين واژه جمع «طريقه» به مفهوم روش پايدار و سيره هماره آمده است، كه انسان مرحله به مرحله در آن گام مى سپارد.

قدد: اين واژه جمع «قِدّ» به مفهوم قطعه و بريده شده آمده است، به همين جهت به گروه هاى مستقل و گسسته از هم گفته مى شود.

رهق: به مفهوم اسراف در كار و ظلم و ستم آمده است.

قاسط: اين واژه به مفهوم ظالم و بيدادپيشه آمده و واژه «مقسط» به معنى عادل و دادگر است.

بخس: اين واژه به معنى كاستى و نقصان از راه ستم و حق كشى آمده است.

تحرى: اين واژه به مفهوم آهنگ و طلب چيزى آمده است.

ماء غدق: آب فراوان.

صعد: به مفهوم صعود نمودن و بالارفتن، گردنه دشوار، و پديده سخت آمده است. و «تنفس صعدا» به مفهوم نفس عميق، و نيز «صعود عقبه» به معنى بالا رفتن از گردنه، از همين باب آمده است.

تفسير

ما آيات جان بخش قرآن را شنيديم اين آيات نيز بيانگر سخنان ايمان آوردگانِ گروه پريان است كه پس از شنييدن قرآن و ايمان به خدا قوم خويش را به سوى حق فرامى خوانند.

قرآن در نخستين آيه، بيان آنان را ترسيم مى كند كه گفتند:

وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ در ميان ما پريان، پاره اى شايسته كردارند و كارهاى خود را درست و خالصانه انجام مى دهند،

وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ و پاره اى نيز اين گونه نيستند.

به باور «قتاده» و «مجاهد» و «ابن عباس» منظور اين است كه: و پاره اى از ما در انديشه و عمل فروتر از شايسته كرداران هستند.

كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً

و ما گروهاى

متفاوتى در انديشه و عمل هستيم و بر راه هاى گوناگونى رهسپاريم.

به باور «مجاهد» و «ابن عباس» منظور اين است كه: و ما گروه هاى بسيارى هستيم كه هر كدام در راه مذهب و هواهاى خويش هستند و پاره اى فرمانبردارى خدا را برگزيده و راه شايسته كردارى را گام سپرده و پاره اى ديگر از آن ها پايين تر و برخى نيز ناصالح اند.

امّا «سعيد بن جبير» و برخى ديگر برآنند كه: ما در راه هاى متنوع و بر رنگ هاى گوناگونى هستيم.

از ديدگاه برخى منظور اين است كه: ما گروه ها و دسته هاى متعددى هستيم كه مخالف يكديگريم.

و از ديدگاه برخى ديگر منظور اين است كه: ما پريان نيز بسان شما انسان ها به گروه هاى گوناگون فكرى و عقيدتى و مذهبى و اجتماعى قابل تقسيم هستيم؛ به گونه اى كه برخى سنى مذهب هستند و برخى پيرو قرآن و عترت و برخى جبرگرايند و پاره اى مخالف آنان.

و نيز افزودند كه:

وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ ما مى دانيم كه هرگز نخواهيم توانست در زمين و زمان خداى يكتا را به ستوه آوريم وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً

و يقين داريم كه هرگز نخواهيم توانست با گريز از قلمرو قدرت او ذات بى همتاى او را درمانده و ناتوان سازيم.

و ادامه دادند كه:

وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ ما هنگامى كه نداى هدايت و آيات قرآن را شنيديم به آن گرويديم و ايمان آورديم.

آن گاه در بيان ثمره و ره آورد ايمان و حق پذيرى گفتند:

فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً

و هر كس به پروردگار خويش ايمان آورد، نه

از هيچ كاستى و نقصانى در دريافت پاداش كارهاى شايسته اش مى ترسد، و نه از هيچ ستم و زياده روى در كيفر گناهانش.

آن گاه در روشنگرى بيشتر در مورد فرجام كار توحيدگرايان و كمال جويان، و سرنوشت شوم كفرگرايان و ظالمان گفتند:

وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ و اينك گروهى از ما مسلمان هستيم و فرمانبردار خدا، و گروهى ستمكار و بيدادپيشه كه از راه بندگى و نداى هدايت او انحراف جسته و در بيراهه ايم.

فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً

و نيك مى دانيم كه آن كسانى كه راه فرمانبردارى خدا را برگزينند، چنين كسانى در راه راست و شاهراه هدايت و سعادت گام سپرده و به سوى پاداش پرشكوه خدا شتافته اند.

و اما بيدادگران، هيزمى براى دوزخ خواهند بود.

وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً

آرى، آن كسانى كه از راه حق انحراف جسته و به بيراهه روند، آنان هستند كه هيزم آتش شعله ور دورخ هستند و در آنجا خواهند سوخت.

ممكن است منظور اين باشد كه: اينان سوخت دوزخ هستند، و همان گونه كه آتش، با هيزم شعله ور مى گردد و مى سوزد، آتش شعله ور دوزخ نيز با ريخته شدن اينان به آتش، شعله ور مى گردد و اينان به جاى سوخت و هيزم مى سوزند و مى سوزانند.

راز توسعه و پيشرفت جامعه ها

در آيات پيش سخن از پاداش ايمان و درست كردارى، و نيز كيفر حق ناپذيرى و كفرانگرى و بيداد بود، اينك قرآن در بيان يكى از سنت هاى حاكم بر جامعه و تاريخ مى فرمايد:

وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً

و اگر جامعه ها و تمدن ها بر راه راست و خداپسندانه و خردمندانه پايدارى و

پايمردى ورزند بى ترديد آبى گوارا و بسيار فراوان به آنان مى نوشانيم.

برخى از جمله «ابن عباس» مى گويد: اگر آدميان و پريان بر شاهراه ايمان پايدارى ورزند، ما آنان را از آبى گوارا و فراوان مى نوشانيم.

«مقاتل» مى گويد: اين آيه و پيام آن به مردم مكّه است كه هفت سال دچار خشكسالى شدند و بدين سان به آنان پيام رسيد كه: اگر آنان به راستى ايمان آورند و اصلاح پذيرند، از آسمان آبى فراوان و گوارا بر آنان بارانده مى شود.

پاره اى برآنند كه منظور آيه شريفه اين است كه: اگر مردم روزگاران به راستى ايمان آورده و در شاهراه هدايت و عدالت گام سپارند در اين جهان در زندگى آنان توسعه مى بخشيم و بارانى زندگى ساز و فراوان بر آنان مى بارانيم.

آيه مورد بحث بسان اين آيه است كه مى فرمايد:

و لو انهم أقاموا التورية و الإنجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم...(90)

و اگر آنان به تورات و انجيل و آنچه از جانب پروردگارشان به سويشان فرود آمده است، به راستى عمل مى كردند، بى گمان از فراز سرشان بركات آسمانى و از زير پايشان از بركات زمينى برخوردار مى شدند...

و نيز بسان اين آيه است كه مى فرمايد:

و لو أن اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الأرض...(91)

و اگر مردم شهرها به راستى ايمان آورده و راه توحيد و تقوا را پيش مى گرفتند، بى ترديد بركاتى از آسمان و زمين برايشان مى گشوديم...

به باور پاره اى منظور اين است كه: اگر آنان در راه كفر و بيداد پافشارى كنند، ما به آنان ثروت و نعمت دنيوى مى دهيم

و برايشان وسعت مى بخشيم تا آزمونشان در زندگى دشوار گردد.

درست به همين دليل است كه در آيه بعد مى فرمايد:

لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ هدف اين است كه ما آنان را با ارزانى داشتن نعمت بسيار بيازماييم.

به باور «فراّء» منظور اين است كه تا آنان را به وسيله اين نعمت بيازماييم.

گروهى از مفسران پيشين برآنند كه: تا آنان را بدين وسيله مورد آزمون قرار دهيم.

دليل اين دريافت از آيه اين است كه مى فرمايد:

فلمّا نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شى ء...(92)

پس هنگامى كه آنچه را كه بدان پند و اندرز داده شده بودند فراموش كردند، درهاى هر چيزى از نعمت ها را بر آنان گشوديم، تا آن گاه كه به آنچه داده شده بودند شاد گرديدند، ناگهان گريبان آنان را گرفتيم، و يكباره نوميد شدند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: و آنان را با بيان وظايف و مقررات و هشدار از گناهان و زشتى ها و دستور به كنترل غرائز و خودسازى مى آزماييم.

از «عمر» آورده اند كه مى گفت: آيه مورد بحث نشانگر آن است كه هر كجا نعمت آب باشد در آنجا ثروت و دارايى بسيار خواهد بود و هر كجا ثروت باشد، آزمون دشوارى خواهد بود.

«سعيد بن مسيب» در تفسير آيه مورد بحث مى گويد: آنان را مورد آزمون قرار مى دهيم تا درجه سپاس آنان در برابر نعمت ها و موهبت ها روشن گردد.

به باور گروهى از مفسران پيشين بهتر است كه «پايدارى در راه» در آيه مورد بحث به پايدارى در ايمان و پروا و رعايت مقررات خدا و حقوق مردم تفسير گردد؛ چرا كه اين مناسب ترين تفسير براى

آيه است. افزون بر اين تفسير و دريافت، آيه در مقام دلجويى و مهرورزى به انسان ها و فراخوان آنان به سوى ايمان و عمل شايسته و ترغيب و انگيزش آنان به قانون گرايى و فرمانبردارى از خداست.

«ابو بصير» آورده است كه به امام باقر(ع) گفتم: سرورم! در تفسير اين آيه چه مى گوييد كه مى فرمايد: و ان لو استقاموا على الطريقة...

آن حضرت فرمود: اين راه مترقى و سعادت آفرين و توسعه بخش، همان مذهب خاندان پيامبراست كه شما در آن هستيد.

هو و اللّه ما انتم عليه...(93)

«بريد عجلى» از امام صادق آورده است كه: اگر آنان بر راه قرآن و عترت پايدارى ورزند درهاى دانش و بينش و نعمت هاى معنوى را به وسيله امامان معصوم بر روى آنان مى گشاييم تا آنان كه مى خواهند به اندازه توان و لياقت خويش بهره ور گردند.

...لافدناهم علماً كثيرا يتعلمونه من الائمة.(94)

در آيه بعد خداى فرزانه هشدار مى دهد كه:

وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً

و هر كس از ياد پروردگار خويش روى برتابد، او را به راه عذاب سخت و روزافزون خواهد برد.

به باور پاره اى منظور اين است كه: و هر كس از تفكر و انديشه در چيزى كه او را به شناخت خدا و توحيدگرايى و عبادت او بر مى انگيزد، روى برتابد، او را به راه عذاب سخت و روزافزون خواهد برد.

اما به باور پاره اى هر كس از سپاس نعمت هاى خدا و فرمانبردارى او روى برتابد چنين سرنوشت سياهى خواهد داشت.

در آيه بعد مى فرمايد:

وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً

و بى گمان مسجدها از آن خداست،

پس در اين مسجدها هيچ كسى را با خدا نخوانيد و شريك او نسازيد.

آرى، بايد در مكان هايى كه به نام او برپا شده، تنها او را خواند، و تنها او را پرستيد و هماره و همه جا به ويژه در مسجد، يكتاپرست و يكتاگرا بود و بسان شرك گرايان يا يهود و نصارا نبود كه در كعبه و معبدهاى خود جز ذات بى همتاى او، ديگران را نيز مى خوانند.

«حسن» مى گويد: يكى از كارهاى پسنديده اين است كه به هنگام گام نهادن به مسجدها خداى يكتا را ياد كرد و با حضور قلب «لا اله الا الله» گفت و زمزمه نمود كه: «لا ادعوا مع الله اجداً».

در اين مورد كه منظور از واژه «مساجد» چيست ديدگاه ها يكسان نيست!

1 - گروهى از جمله «سعيد بن جبير»، «زجاج»، «فراء» و ... برآنند كه: مساجد عبارت است از مواضع سجده كه در نماز بايد در روى زمين قرار گيرد. آن ها عبارتند از : پيشانى، دو كف دست، دو انگشت بزرگ پا و دو سر زانو؛ اين ها را بدان دليل مساجد خوانده اند كه خدا با ارزانى داشتن آنها به انسان به او نعمتى گران داده است، به همين جهت هرگز بر خردمند و شايسته كردارى نزيبد كه جز او را سجده كند.

در اين مورد آورده اند كه معتصم عباسى از امام جواد(ع) از تفسير آيه مورد بحث پرسيد، كه آن حضرت فرمود: مساجد عبارت از مواضع هفت گانه ه سجده است.

هى الاعضاء السبعة التى يسجد عليها.(95)

اما پاره اى از مفسران پيشين، نظير «حسن» برآنند كه منظور همه مسجدها و مكان هايى است كه خدا در آنجا سجده مى شود، و به بيان پيامبر

گرامى همه روى زمين؛ چرا كه كران تا كران زمين براى پيامبر سجده گاه قرار داده شده است.(96)

«سعيد بن جبير» آورده است كه: پريان به حضور پيامبر آمدند و گفتند: اى پيامبر خدا! ما چگونه با دورى راهى كه تا مسجد شما داريم، در آنجا حضور يابيم؟

آن گاه بود كه اين آيه فرود آمد كه: همه مسجدها از آن خداست وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً

اما از «حسن» آورده اند كه منظور از «مساجد» نمازهاست به همين جهت بايد نمازها را خالص از هرگونه شرك و ريا بر پا ساخت و بدون هيچ هوايى تنها براى خدا نماز خواند.

در ادامه آيات در اشاره به اثرگذارى شگفت انگيز قرآن در دل ها و جان هاى حق پذير مى فرمايد:

وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً

و هنگامى كه بنده برگزيده بارگاه خدا محمد (ص) براى عبادت و راز و نياز بر مى خاست، و با او به نيايش مى پرداخت انبوهى از پريان از هر سو او را احاطه مى كردند.

به باور «ابن عباس» هنگامى كه پيامبر مردم را به يكتاپرستى فرامى خواند و به تلاوت آيات قرآن مى پرداخت، پريان براى شنيدن قرآن از سر و كول هم بالا مى رفتند.

«سعيد بن جبير» مى گويد: اين آيه و اين سخن گفتار آن گروه از پريان است كه به حضور پيامبر آمدند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خويش و دعوت آنان، از شور و شوق اصحاب و ياران پيامبر به شنيدن قرآن، گفتند: هنگامى كه آن بنده برگزيده خدا به تلاوت قرآن بر مى خيزد يارانش از هر سو براى شنيدن آيات خدا او را

در ميان مى گيرند و براى نزديكتر شدن به او از سر و كول هم بالا مى روند.

اما پاره اى برآنند كه آيه مورد بحث سخن خدا، و بيانگر شور و شوق پريان براى شنيدن آيات قرآن است.

پاره اى آورده اند كه: وقتى پيامبر گرامى شرك گرايان مكّه را به توحيد و يكتايى خدا فراخواند، چيزى نمانده بود كه جمعيت با هجوم خويش بر آن حضرت، او را بيازارند، اما خدا او را يارى فرمود و با دفاع از بنده برگزيده اش، نقشه شوم دشمنان او را به شكست كشاند و او را بر كسانى كه آهنگ او كرده بودند پيروز ساخت.

و در آخرين آيه مورد بحث روى سخن را به پيامبر مى كند و مى فرمايد:

قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً

هان اى پيامبر! بگو: من تنها پروردگارم را مى خوانم و مى پرستم و تنها او را ستايش و عبادت مى كنم و هيچ كسى را شريك و همتاى او نخواهم ساخت.

«مقاتل» در اين مورد مى گويد: شرك گرايان با اعتراض نزد پيامبر آمدند كه: تو با اين دعوت به يكتاگرايى و يكتاپرستى به دعوت بزرگى دست زده اى، بيا و از اين دعوت دست بردار و بگذار خدايان خويش را بخوانيم؛ اين جا بود كه خداى فرزانه به پيامبرش پيام داد كه پاسخ آنان را با آيه مورد بحث بدهد.

پاره اى برآنند كه اين آيه ضمن پاسخ به شرك گرايان آنان را به خاطر اين پندار و اعتراض به پيامبر به باد نكوهش مى گيرد.

21 - [هان اى پيامبر!] بگو: من براى شما اختيار زيان [يا] هدايتى را ندارم.

22 - بگو: [اگر خدا را نافرمانى كنم،]

هرگز كسى مرا از [عذاب خدا پناه نخواهد داد، و هرگز جز [ذات پاك او پناهگاهى نخواهم يافت.

23 - [وظيفه من تنها ابلاغى از سوى خدا و [رساندن پيام هاى اوست؛ و هر كس خدا و پيامبرش را نافرمانى كند، بى گمان آتش دوزخ از آنِ اوست كه براى هميشه در آن ماندگار خواهد بود.

24 - [كفرگرايان و خودكامگان هماره در كام غفلت و مستى اند] تا آن گاه كه آنچه را وعده داده مى شوند ببينند، در آن صورت خواهند دانست چه كسى ياورش ناتوان تر و شمار او كمتر است.

25 - بگو: نمى دانم آيا آنچه به شما وعده داده مى شود نزديك است، يا پروردگارم براى [تحقق آن زمانى قرار مى دهد؟

26 - [او] داناى نهان است، و هيچ كس را بر غيب خود آگاه نمى سازد،

27 - مگر پيام آورى را كه [از او] خشنود باشد كه [در آن صورت ]نگهبانى را از پيش رو و پشت سر او روان مى سازد،

28 - تا بداند آنان به راستى پيام هاى پروردگارشان را رسانده اند؛ و خدا به آنچه نزد آنان است احاطه و [آگاهى دارد، و هر چيزى را به عدد بر شمرده است.

نگرشى بر واژه ها

ملتحد: اين واژه از ريشه «لحد» به مفهوم حفره اى كه به يك جهت كنده مى شود و نوعى پناهگاه است. به همين تناسب اين واژه در پناهگاه مطمئن به كار مى رود.

رصد: به مفهوم مراقب و نگهبان آمده است.

تفسير

سرچشمه قدرت ها

در اين آيات خداى فرزانه روى سخن را دگرباره به پيامبرش مى كند و مى فرمايد:

قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا

رَشَداً

هان اى پيامبر! بگو من مالك هيچ سود و زيانى براى شما نيستم و نمى توانم خيرى به شما برسانم و يا زيان و خطرى را از شما دفع كنم، چرا كه همه امور به دست گرداننده هستى است و من بنده برگزيده و پيام رسان او هستم و تنها مى توانم پيام زندگى ساز او را به شما برسانم و ضمن دعوت شما به سوى رستگارى و نجات از خطرهايى كه سر راه شماست، به شما هشدار دهم.

بدين وسيله آن حضرت از سويى به يكتايى خدا و بندگى و فرمانبردارى خويش در برابر او اقرار مى كند و از دگر سو روشنگرى مى كند كه منشأ و سرچشمه قدرت ها تنها اوست و بس.

آن گاه مى افزايد:

قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ

هان اى پيامبر! بگو: اگر خود من هم خداى يكتا را نافرمانى كنم و جز بر اساس وحى و پيام او رفتار نمايم، هرگز كسى نمى تواند مرا از كيفر و عذاب سهمگين او پناه دهد.

وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً

و هرگز جز ذات پاك و تواناى او كه سرچشمه قدرت و حركت هاست، پناه و پناهگاهى نخواهم يافت تا زندگى و سلامت ارزانى دارد و از انواع تهديدها و ناامنى و خطرها پناه دهد

سپس مى افزايد:

إِلاَّ بَلاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسالاتِهِ تنها وظيفه من رساندن پيام شايسته و بايسته آيات و مقررات و معارف او به بندگان اوست، كه اگر اين كار را خداپسندانه انجام دهم در آن صورت او پناه و پناهگاه و نجات بخش من خواهد بود.

به باور «قتاده» منظور اين است كه: من براى شما مردم مالك

هيچ سود و زيانى نيستم، و وظيفه اى ندارم جز رسانيدن پيام خدا به يارى او و ارزانى شدن توفيق كار از سوى خود او.

از ديدگاه «ابو مسلم» الا بلاغاً داراى دو پيام و معنى است:

1 - نخست اين كه: مرا جز آنچه از سوى خدا آمده است، هيچ چيز و هيچ كسى نمى تواند پناه دهد. با اين بيان تفاوتى ميان اين دو سخن نيست كه گفته شود: «بلغنى كتابه» و يا «اتانى كتابه» كتاب او به من رسيد و يا كتاب او برايم آمد.

2 - معنى دوم اين است كه: من مالك سود و زيانى براى شما نيستم، مگر رساندن پيام خدا بر شما؛ اين وظيفه من است، اما قبول و يا عدم قبول آن با من نيست،و با شماست كه به گونه اى ايمان آوريد و اخلاص ورزيد كه پذيرفته شود.

پس از ترسيم اين اصل كه هيچ پناه و پناهگاهى از عذاب خدا، جز اطاعت از او و رعايت مقررات او نيست، اينك در فراز پايانى آيه در هشدارى به گناهكاران مى فرمايد:

وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً

و هر كس خدا و پيامبرش را نافرمانى كند آتش شعله ور دوزخ از آن اوست؛ و به كيفر بيدادگرى و گناهانش براى هميشه در آن ماندگار خواهد بود.

در آيه بعد مى افزايد:

حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً

كفرگرايان و ظالمان هماره در دام غفلت و مستى هستند تا آن گاه كه آنچه وعده داده شده اند بنگرند، و در آن صورت است كه خواهند دانست كه چه كسى يار

و ياورش ناتوان تر و شمار لشكر او ناچيزتر است.

به باور پاره اى، آن گاه خواهند دانست كه لشكر خدا ناتوانتر است و يا لشكر خدايان دروغين و معبودهاى پوشالى شرك گرايان.

در آيه شريفه روشنگرى مى شود كه براى ستمكاران در سراى آخرت يار و ياورى نخواهد بود. اين بيان در حقيقت پاسخ خودكامگان است كه مى پندارند در آنجا دار و دسته تبهكارى دارند كه بسان دنيا، هجوم برند و بزنند و بگيرند و زندان كنند و مخالفان را قتل عام نمايند؛ آرى در پاسخ آنان روشنگرى مى شود كه در آنجا يار و ياورى نخواهند داشت.

نكته ديگر اين است كه حال و هواى آيه نشانگر آن است كه: اين بيان در درجه نخست، پاسخ استبدادگران و كفرگرايان عصر رسالت است كه به ثروت و قدرت بادآورده و به سپاه و لشكر خويش مى باليدند و به پيامبر هشدار مى دادند كه او و يارانش را نابود خواهند كرد، و به همين جهت آيه شريفه روشنگرى فرمود كه به زودى خواهند دانست كه سخت در اشتباهند.

داناى نهان ها و نهان كارى ها

بار ديگر خداى فرزانه روى سخن را به پيامبرش مى كند و مى فرمايد:

قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً

هان اى پيامبر! بگو: من نمى دانم آنچه از عذاب و كيفر اين جهان و فرارسيدن رستاخيز به شما وعده داده مى شود نزديك است و به زودى دامانتان را مى گيرد؟ يا پروردگارم براى تحقق و فرارسيدن آن زمانى طولانى و مقرر قرار داده است؟

«عطاء» مى گويد: خواست خدا اين است كه جز ذات پاك و بى همتاى او كسى از هنگامه فرا رسيدن رستاخيز آگاه نباشد.

آن گاه مى افزايد:

عالِمُ الْغَيْبِ و داناى نهان ها و آگاه از غيب تنها اوست.

فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً

و او كسى را بر اسرار غيب آگاه نمى سازد.

سپس در يك استثنا مى فرمايد:

إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ مگر پيامبر و فرستاده اى كه خود برگزيده و پسنديده است؛ آرى، تنها به او آنچه را بخواهد از عالم غيب و اسرار نهان از راه وحى و رساندن پيام خويش مى رساند و او را آگاه مى سازد تا نشانى از صداقت رسالت و دعوت آنان باشد و معجزه اى بر حقانيت راه آنان.

بدين سان خداى فرزانه روشنگرى مى كند كه دليل پيامبرى محمد(ص) اين است كه از عالم غيب و اسرار نهان خبر مى دهد، همين گونه ديگر پيامبران خدا.

فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً

آن گاه پس از ارزانى داشتن بخشى از علم غيب به پيامبرى كه او را مى پسندد و برمى گزيند، مراقب ها و نگهبانانى از پيش رو و پشت سر او، به همراه وى مى گمارد.

به باور پاره اى ديگر، آن آگاهى از اسرار غيب را كه به پيامبرش ارزانى داشته است، آن را براى او حفظ مى كند. آرى، ذات پاك او براى وى فرشتگانى مى گمارد تا شيطانها وحى و پيام و اسرار غيب را از راه «استراق سمع» نشنوند و به افسونگران برسانند.

از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: براى آن پيامبر برگزيده اش مراقب ها و نگهبانانى از فرشتگان مى گمارد تا او را از شرارت دشمنان و نقشه هاى تاريك انديشان مراقبت و حراست كنند و دست آنان را كوتاه نمايند.

اما از ديدگاه پاره اى ديگر فرشته وحى را مراقب و نگهبان

او مى سازد، آن گاه انبوهى از فرشتگان را از پيش رو و پشت سر او بسان صف و پوششى پرشكوه به خاطر گراميداشت مقام والاى رسالت به همراه او قرار مى دهد؛ درست بسان فرمانروايان گيتى كه به همراه سفير و فرستاده گرانقدر خويش براى انجام كارهاى حساس، گروهى از نزديكان خويش را به همراه او گسيل مى دارند، تا هم قوت قلبى براى سفير باشد و هم نشانگر اهميت كار و هم موقعيت والاى او.

شايد اين روايت رسيده كه به هنگام فرود سوره انعام بر قلب مصفاى پيامبر هفتاد هزار فرشته به همراه آن بودند، اين ديدگاه را تاييد نمايد.

در آخرين آيه مورد بحث كه پايان بخش اين سوره است مى افزايد:

لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ هدف اين است كه خدا مشخص سازد كه پيامبرانش پيام هاى او را بى هيچ كم و كاست و يا زياده روى و نقصانى به بندگانش رسانده اند...

ممكن است منظور آيه اين باشد كه: تا اين كه پيامبر خدا در پرتو آگاهى به غيب كه از سوى خدا به او ارزانى شده است، بداند كه فرشتگان آورنده پيام خدا و وحى او، آن را بى كم و كاست رسانده اند...

«سعيد بن جبير» مى گويد: فرشته وحى هيچ آيه اى را بر پيامبر گرامى نياورد، جز اين كه چهار هزار فرشته به همراه و مراقب او بودند تا پيامبر بداند كه جبرئيل آن گونه كه فرمان داشته است وظيفه خويش را به انجام رسانده است.

به باور پاره اى منظور اين است كه: تا خدا بداند كه چه كسى پيامبران او را تكذيب مى كند؛ چرا كه آنان بى ترديد رسالت خويش را ابلاغ مى كنند و

پيام خدا را مى رسانند.

امّا به باور پاره اى ديگر، تا محمد(ص) بداند كه پيامبران پيش از او پيام خدا را به طور كامل به بندگانش رسانده اند.

از ديدگاه برخى منظور اين است كه: تا دانش بى كران و آگاهى خدا كه هيچ چيزى بر او پوشيده نيست، در اين مورد تحقق يابد و چهره عينى به خود بگيرد، وگرنه او هماره دانا و آگاه است.

اما از ديدگاه «جبايى» منظور اين است كه: تا پيامبران او پيام هاى خدا را بى كم و كاست ابلاغ نمايند.

با اين بيان واژه «ليعلم» به معناى «ليبلغ» و يا بدل از آن آمده، و اين بسان آن است كه گفته شود: «ما علم الله ذلك منى» كه هدف گوينده اين است كه: هرگز چنين چيزى نبوده و انجام نشده است، تا خدا به حساب من بگذارد، نه اين كه بوده است و او نمى داند؛ و در حقيقت خدا اين را از من نمى داند و نديده است و در حقيقت «علم» به جاى «بودن» و انجام كار به كار رفته است.

وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ و خدا به آنچه نزد آنان است احاطه دارد.

آرى، خدا نه تنها به آنچه نزد پيامبران است احاطه دارد و مى داند بلكه هر آنچه نزد ديگر انسانها و ديگر پديده هاست احاطه دارد، و چيزى بر او پوشيده نيست، در حالى كه پيامبران تنها چيزى را مى دانند و به چيزى احاطه دارند كه خدا آنان را آ گاه ساخته است.

وَ أَحْصى كُلَّ شَيْ ءٍ عَدَداً

و ذات بى همتاى او هر چيزى را شمرده است.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: و تا خدا

همه پديده هايى را كه آفريده است به حساب آورده و ذره اى از ناچيزترين ذرات، در كران تا كران هستى از نظر و حضور او دور نگردد.

اما به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: تا همه چيز را از كوچك و بزرگ، موجود و معدوم، كم و زياد، بود و نبود، شدنى و ناشدنى، و چگونگى پيدايش و زوال را بشمارد.

و از ديدگاه «جبايى» منظور اين است كه: هيچ چيزى نيست كه دانشور و دانشمندى بداند، و يا يادآورنده آن را به ياد آورد، جز اين كه همه را خدا مى داند و همه را به شمار آورده و شمرده است.

واژه «احصاء» كار است و نه علم و آگاهى؛ بنابراين درست نيست كه گفته شود: تا چيزى را كه بى كران است و پايانى ندارد، به شمار آورد؛ چرا كه شمارش تنها پديده هاى موجود را شامل مى شود، اما علم و آگاهى پديده هاى موجود و غير آن ها را.

پرتوى از آيات در آيات روشنگر و انسان پرورى كه گذشت به يكى دو نكته ديگر مى نگريم:

1 - صراحت و راستى، درس هماره پيامبران در تاريخ جامعه ها و تمدن ها با دو نوع رهبرى و مديريت رو به رو مى گرديم:

الف - مديريت خودكامگان چهره هاى زورمدار و گزاف كار و گزافه باف و بيدادپيشه كه از سويى با دروغ و فريب، خود را تافته اى جدابافته از بندگان خدا و برتر و فراتر و بالاتر مى پندارند و قدرقدرت، قوى صولت، رويين تن، همه فن حريف، مالك جان ومال و هستى و امكانات و د نيا و آخرت توده هاى در بند جامى زنند و آزاديخوهان و مخالفان

شيوه استبدادى خود را، با ناجوانمردى و بى تقوايى، مخالف تمامى ارزش ها و مفاهيم مقدس و ضد ملى و ضد دين و فتنه انگيز و توطئه گر و در خور بدترين كيفرها به خورد خلق الله مى دهند.

نمونه اى از اين سياهكاران ديكتاتور عصر موسى ، فرعون است كه بدون به رسميت شناختن هيچ حقوقى براى مردم، خود را خدايگان عنوان مى داد و مى گفت: بدانيد كه خداى برتر و بزرگتر شما من هستم، من! انا ربكم الاعلى(97) و همه كشور را از خشكى و دريا و زمين و هوا و قدرت نظامى و دفاعى و توان اقتصادى و امكانات ملى را، نه از آن مردم ،كه تنها از آن خود مى دانست و مى گفت: اليس لى ملك مصر...(98)

آيا نه اين است كه كشور مصر از آن من است...؟

و براى فريب مردم و فرافكنى و پوشاندن واماندگى خود در برابر منطق بشردوستانه و پرجاذبه و آزادى خواهانه و برابرى طلبانه و پرجاذبه موسى، به او مارك دشمنى با دين و دولت و وطن و ملت را مى زد و راه را براى حذف فيزيكى او هموار مى ساخت و روشنفكران راه يافته به سوى آزادى و آزادگى را به شكنجه و اعدام و دار و صليب تهديد مى كرد... لأقطّعنّ ايديكم و ارجلكم...(99)

و همچنين «نمرود» كه حيات و مرگ را نيز با دجالگرى در دست قدرت استبدادى خويش جا مى زد، و مى گفت: من نيز مى توانم زنده سازم و بميرانم انا احيى و اميت.(100)، آرى، اساسى ترين خصلت اين خودكامگان با هر نام و عنوان و شعار و ستارى نفى صريح و يا فريبكارانه حق حيات،

حق آزادى،

حق انديشه و فكر،

حق گزينش و انتخاب و مقايسه،

حق حاكميت بر سرنوشت خويش،

حق برابرى،

حق حيات معنوى،

حق دفاع و ديگرى حقوق انسان هاست كه به زبان مدرن، به حقوق بشر تعبير مى گردد؛ و آن گاه خود را حاكم مطلق و فرمانرواى بى چون و چرا و محاسبه ناپذير و غير پاسخگو به مردم جا مى زنند و از هيچ خشونت و زورمدارى و بى رحمى فروگزار نمى كنند.

ب - پرچمداران عدالت و آزادى اما پيشوايان و مديران برخاسته از خرد و اراده آزاد مردم، و در صدر آنان پيامبران با وجود دانش و بينش و قداست و معنويت و صفا و وفا، خود را به راستى يك تن از مردم مى نگرند و نه فراتر از آنان. و صادقانه با آنان رو به رو مى شوند و نهايت دگردوستى و صفا و رعايت حقوق انسان ها را در گفتار و كردار به نمايش مى گذارند و همه مردم را بر سرنوشت خويش حاكم مى شمارند.

از اساسى ترين ويژگى هاى اين رهبرى و مديريت فرهنگى و اجتماعى و سياسى و اخلاقى اين است كه هرگز از صداقت و صراحت ذره اى فاصله نمى گيرد و گزافه گويى و بافته هاى پوچ در ساحت پاك آن راه ندارد.

پيامبر مى فرمود: هان اى مردم! من انسانى بسان شما هستم، جز اين نيست كه بر من وحى مى شود...انما انا بشر مثلكم...(101)

و با نهايت فروتنى مى فرمود! هان اى مردم! نه گنجينه هاى خدا نزد من است، و نه از غيب آگاهم و نه خود را فرشته مى خوانم. از شما هستم و با شما و قانون گراتر و محاسبه پذيرتر از همه شما.

لا اقول لكم عندى خزائن اللّه و لا اعلم الغيب و

لا اقول لكم انى ملك...(102)

در اوج قدرت و فرمانروايى بر آدميان و پريان و زمين و آسمان هرگز مست قدرت و ثروت نمى شد و با نهايت فروتنى مى گفت: اين ها را كه مى نگريد، نه از آنِ من كه از فضل پروردگار من است، و وسيله آزمون هذا من فضل ربى...(103)

تفسير اطيب البيان

سوره جن ، غرض سوره :اشاره به ايمان بعضي از جنيان و اشاره به مسأله توحيد،نبوت و معاد.

(1) (قل اوحي الي انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قر انا عجبا):(اي پيامبربگو:به من وحي شده كه چند نفر از طايفه جن قرآن را شنيده و سپس به بقيه گفته اند: ماقرآن عجيبي شنيده ايم )

(2) (يهدي الي الرشدفامنا به ولن نشرك بربنا احدا):(كه به سوي رشد هدايت مي كند و به همين جهت بدان ايمان آورده ايم و هرگز احدي را شريك پروردگار خودنخواهيم گرفت )

(3) (و انه تعالي جد ربنا ما اتخذ صاحبه و لا ولدا):(و اينكه خداي تعالي پروردگار عظيم ماست ، نه همسري گرفته و نه فرزندي )

(4) (و انه كان يقول سفيهنا علي الله شططا):(و اينكه آنچه ، سفيه و ناداني از مادر باره خدا مي گفت باطل بود)در اين آيات شريفه رسول گرامي خود را دستور داده تا داستان زير را براي امت نقل كند، لذا مي فرمايد: اي رسول ، به مردم بگو به من وحي شده كه چند نفري از جن قرآن را شنيدند و وقتي به نزد قوم خود بازگشتند به ايشان گفتند: ما كلامي را شنيديم خواندني كه كلامي خارق العاده بود و به سوي عقايد و اعمالي دعوت مي كرد كه دارنده آن عقايدو

اعمال را به واقع و حقيقت نايل كرده و او را به سعادت مي رساند، پس به قرآن ايمان آورديم و نيز به خدايي كه قرآن توصيف مي كند اعتراف كرده و او را رب خود مي دانيم ودر تأكيد ايمان خود گفتند: ما ابدا كسي را شريك خدا نمي گيريم .در قرائت مشهور(أ) در ابتداي آيات 3 تا 13 به فتحه تلاوت شده است ، اما بعضي آن را به كسره خوانده اند و درست هم همين است ، چون سياق ظهور دارد كه اين آيات كلام جنيان است .(جد)به معناي عظمت و يا بهره مي باشد و (سفه )يعني خفت نفس به جهت نقصان عقل و (شطط)يعني سخن دور از حقيقت .در ادامه جنيان مي گويند: و ماشنيديم يا ايمان آورديم كه خداي تعالي پروردگارعظيم ماست و هرگز شريكي ندارد و نه همسري گرفته و نه فرزندي و آنچه سفيهان ما_يعني مشركين از جن _ در باره خدا مي گفتند و براي او شريك قرار مي دادند، سخني دوراز حقيقت است .

(5) (و انا ظننا ان لن تقول الانس و الجن علي الله كذبا):(و ما احتمال نمي داديم انس و جن به خدا دروغ ببندند)

(6) (و انه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا):(واينكه مردمي از انس به مردمي ازجن پناه مي بردند و همانها باعث بيشتر شدن بدبختي انسانها مي شدند)

(7) (و انهم ظنوا كما ظننتم ان لن يبعث الله احدا):(و آنها هم مثل شما گمان مي كردند كه خدا كسي را مبعوث نمي كند)جنيان مي گويند: ما خيال كرديم انس و جن هر چه مي گويند راست است

و هرگز عليه خدا دروغ نمي گويند و در نتيجه حرفهاي مشركين را باور كرديم و مثل آنها فكرمي كرديم خداوند همسر و فرزند دارد، تا اينكه قرآن را شنيديم و حقيقت برايمان آشكار شد و هدايت يافتيم و نيز عده اي از انسانها به جنيان پناه مي برند و از آنها طلب حمايت مي كنند، اما تنها نتيجه اش اين بود كه جنيان ، گناه انسانها و طغيان يا ذلت و ترس آنان را زيادتر كردند، در ادامه اگر بقيه سخن جنيان باشد، معنا اين است كه آن انسانهاهم مانند شما گمان مي كنند، كه خداوند احدي را به رسالت مبعوث نمي كند، چون مشركان منكر رسالت بودند، شايد هم مراد از بعث مسأله معاد و زنده كردن مردگان باشد و بعضي مفسران (18)نيز گفته اند، اين آيه و آيه قبلي جمله معترضه و قول خداي سبحان است ، در اين صورت معنا اين خواهد بود كه : جنيان هم مانند شما انسانها گمان مي كردند كه خدا احدي را مبعوث به رسالت نمي كند .

(8) (و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شديدا و شهبا):(و ما با آسمان تماس گرفتيم و ديديم پر از نگهبانان قوي و شهابها گشته است )

(9) (و انا كنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الان يجد له شهابا رصدا):(بااينكه ما قبلا براحتي در آسمان بگوش مي نشستيم ولي حالا هر كس بخواهد چيزي بشنود، شهابها را در كمين مي بيند)جنيان در ادامه مي گويند ما به آسمان نزديك شده و به آن صعود كرديم و ديديم كه آسمان مملو از نگهبانان قدرتمندي است كه بوسيله شهابها مانع

از استراق سمع شياطن مي شوند و اين مسأله اخيرا پيش آمده و قبلا چنين نبود، بلكه جنيان آزادانه به آسمان بالا مي رفتند و كلام ملائكه را استراق سمع مي كردند، اما بعد از حدوث يك حادثه آسماني جديد(كه همان نزول قرآن و بعثت خاتم الانبياء است )در حال حاضر هر كسي كه بخواهد اخبار غيبي را استراق سمع كند شهابهائي را در كمين مي بيند.

(10) (و انا لا ندري اشر اريد بمن في الارض ام ارادبهم ربهم رشدا):( و ديگرما نمي توانيم بفهميم كه پروردگار زمينيان شر آنان را اراده كرده يا رشد آنها را)

(11) (و انا منا الصالحون و منادون ذلك كنا طرائق قددا):(و ما بر دو قسم هستيم ، بعضي صلاحيت ايمان آوردن را دارند و بعضي ندارند و هميشه اين اختلاف دربين ما بوده و هست )(رشد)و (رشد) هر دو به معناي رسيدن به واقع است .و جنيان گفتند: ما نمي دانيم ، آيا خداي متعال شر اهل زمين را خواسته يا رشد آنان را، پس آنچه از تغييرات در وضع آسمان حادث شده اگر براي بشر خير باشد براي جنيان نيز خير خواهد بود و البته خداي تعالي شر كسي را نمي خواهد، مگر آنكه خود اوكاري كرده باشد كه خود را مستحق شر نمايد.به همين دليل هم در جانب شر از فعل مجهول استفاده كردند تا رعايت ادب نسبت به خداي متعال را نيز كرده باشند.در ادامه گفتند: بعضي از ما به حسب طبيعت اولي صالحند و بعضي ديگر غير صالح هستند و ما همواره داراي مسلك هاي متفرق و مذاهب مختلف بوديم ، مانند راههايي كه هر

يك قطع كننده طريقه ديگر است و سالك خود را به هدفي غير از هدف ديگري مي رساند و البته غير خدا باطل است و هر راهي غير از طريق اعتراف به ربوبيت خداي متعال نيز باطل است و به همين دليل هميشه ، بعضي افراد گمراه و گمراه كننده هستند وبعضي ديگر مورد فريب و خدعه ايشان واقع مي شوند.

(12) (و انا ظننا ان لن نعجز الله في الارض و لن نعجزه هربا):(و ما يقين كرديم كه هيچ كس از ما نمي تواند خدا را در زمين عاجز كند و يا از زمين بگريزد به طوري كه خدا از عقوبت او عاجز شود)

(13) (و انا لما سمعنا الهدي امنا به فمن يؤمن بربه فلا يخاف بخسا و لا رهقا):(وما وقتي اين هدايت را شنيديم به آن ايمان آورديم ، و اينك مي گوئيم هر كس به پروردگارش ايمان آورد، ترسي ندارد از اينكه چيزي به ظلم ، از او ناقص شود و يا او رااز ناملايمات بيچاره كند)و جنيان گفتند: ما نمي توانيم در زمين از راه فساد مانع خواست خدا شويم و او را به عجز آوريم و بر او غلبه يابيم يا نظام عالم را مختل كنيم و اگر خدا بخواهد ما را دستگيركند، نمي توانيم از دست او بگريزيم ، بطوريكه او نتواند بر ما دست يابد و ما وقتي قرآن را كه كتاب هدايت است شنيديم ، بي درنگ ايمان آورديم ، چون هر كس به قرآن ايمان بياورد در حقيقت به پروردگار خود ايمان آورده و هر كس به پروردگارش ايمان بياورد، ديگر ترسي نخواهد داشت ، نه ترس

از كاستي در خير (كه مثلا خدا به ظلم ، عمل خير او را ناقص كند) و نه ترس از اينكه مكروه او را احاطه كند.

(14) (و انا منا المسلمون و منا القاسطون فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا):(واينكه ما دو طائفه ايم بعضي از ما مسلمانند و بعضي منحرف ، پس هر كس تسليم خداگردد، راه رشد را در پيش گرفته است )

(15) (و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا):(و اما منحرفين هيزم دوزخ خواهندبود)(مسلم )يعني كسي كه تسليم امر خدا باشد و (قاسط) يعني ميل كننده به سوي باطل .در ادامه جنيان مي گويند: ما جنيان دو گروه هستيم ، دسته اي آنها كه تسليم امر خدا ومطيع او هستند و ديگري ، كساني كه از امر خدا و حق عدول كرده و منحرف شده اند، وكساني كه تسليم امر خدا گشتند، در صدد يافتن واقع و پيداكردن حق برآمدند و امامنحرفان هيزم جهنمند و در آنجا بوسيله سوختن معذب مي شوند و جانشان شعله ورمي گردد، بعضي مفسران (19) قسمت دوم آيه 14 و آيه 15 را قول خداي متعال خطاب به رسولخدا ص دانسته اند.

(16) (و ان لو استقاموا علي الطريقه لاسقيناهم ماء غدقا):(و اينكه اگر جن وانس بر راه رشد استقامت و پايداري بورزند، ما ايشان را آبي گوارا و زياد مي چشانيم )

(17) (لنفتنهم فيه و من يعرض عن ذكر ربه يسلكه عذابا صعدا):(تا در آن آنهارا آ زمايش كنيم و كسي كه از ياد پروردگارش اعراض كند، خدا او را به عذابي دشواردچار مي كند)(لاسقيناهم ماء غدقا) كنايه از توسعه رزق است .اينجا كلام خداي متعال است كه مي فرمايد:

به درستي كه اگر جن و انس بر طريقه اسلام _ يعني تسليم خدا بودن _ استقامت بورزند، ما به آنها رزق بسياري روزي مي كنيم تا آنها را در رزقشان امتحان نمائيم ، همچنانكه فرمود:(و لو ان اهل القري امنوا و اتقوالفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض (20) اگر چنانچه اهل آباديها ايمان آورده وتقوي داشته باشند، درهاي بركت آسمانها و زمين را برآنان مي گشائيم )، در ادامه مي فرمايد: هر كس به جهت عدم استقامت در طريق تسليم ، از ياد پروردگارش غفلت كند، خدا او را به سوي عذاب شديدي مي برد كه دائما بيشتر مي شود و بر وي بيشتر غلبه مي كند، يعني سبب اصلي دخول در آتش اعراض از ذكر خداست .

(18) (و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا):(و اينكه مساجد از آن خداست ، پس با خدا احدي را نخوانيد)اين آيه و دو آيه قبلي عطف به ابتداي آيه (انه استمع ...) مي باشد.مراد از (مساجد) اعضاء سجود هستند،(پيشاني ، كف دو دست ، دو سر زانو، ودو سر انگشتان بزرگ پا).و مراد از (دعا) عبادت و پرستش است ، كه در اينجا منظور سجده مي باشد.آيه شريفه مي خواهد بفرمايد: شرك نورزيد و در كنار خدا غير او را عبادت نكنيد،چون اعضاء سجود متعلق به خداست و فقط بايد بوسيله آنها در برابر خدا سجده كرد،در واقع همه بدن انسان متعلق به خداست و ملك تكويني اوست ، اما مواضع سجده تشريعا به خدا اختصاص يافته است .

(19) (و انه لما قام عبد الله يدعوه كادوا يكونون عليه لبدا):(و اينكه وقتي بنده خدا

(محمد) برخاست تا او را عبادت كند، جمعيت بسياري دور او جمع شدند)(لبد)يعني مجتمعي متراكم و انبوه .مي فرمايد: وقتي رسول خدا ص بر مي خاست تا با نماز خدا را عبادت كند، مشركين آنقدر گرداگرد او جمع مي شدند، كه نزديك بود جمعيت فشرده و انبوهي بشوند وآنوقت صداي خود را به استهزاء بلند مي كردند تا صداي آنحضرت به گوش كسي نرسد، بعضي گفته اند: جنيان پيرامون حضرت جمع شده و با تعجب نظاره مي كردندو بعضي ديگر گفته اند مؤمنين پيرامون رسولخدا ص جمع شده و به آنحضرت اقتداء مي كردند.

(20) (قل انما ادعوا ربي و لا اشرك به احدا):(اي محمد بگو: من تنها پروردگارم را مي خوانم و احدي را در عبادت شريك او نمي سازم )

(21) (قل اني لا املك لكم ضرا و لا رشدا):( بگو من مستقلا مالك هيچ نفع ياضرر و يا رشد يا هدايتي براي شما نيستم )

(22) (قل اني لن يجيرني من الله احد و لن اجد من دونه ملتحدا):(بگو احدي نيست كه مرا از عذاب خدا پناه دهد و من جز او هيچ پناهگاهي ندارم )

(23) (الا بلاغا من الله و رسالاته و من يعص الله و رسوله فان له نار جهنم خالدين فيها ابدا): (تنها وظيفه من رساندن رسالتهاي او به مردم است وكسي كه خدا ورسولش را نافرماني كند، آتش جهنم براي ابد نصيب او خواهد شد)در اين آيات به رسولخدا ص امر نموده تا وجه عبادت خود را براي آنان بيان كندتا حيرت و تعجب ايشان را برطرف سازد و بگويد من چيزي از مقاصدي كه در نظرشماست ، و مرا به

آن متهم مي كنيد در نظر ندارم ، فقط و فقط پروردگار يگانه ام رامي خوانم و احدي را شريك او نمي گيرم و عبادت انسان نسبت به پروردگارش امري تعجب انگيز نيست و من هم بشري مانند شما هستم و مثل شما مالك و نفع و ضرر يارشد خودم نيستم ، چه رسد كه بخواهم به شما ضرري برسانم و من فقط مأموري ازناحيه خدا هستم كه وظيفه دارم شما را به سوي او دعوت كنم و چاره اي جز امتثال فرمان او ندارم ، زيرا كسي را سراغ ندارم كه بتواند در صورت نافرماني من از ابلاغ رسالت ، مرا از كيفر خدا پناه دهد و اصولا چنين ملجاء و پناهگاهي براي هيچ كس وجود ندارد كه بتواند او را از شر عذابي كه خدا برايش اراده كرده دور كند، تنها راه چاره من براي رهايي از عذاب خدا، تبليغ او يعني رساندن رسالات خداست ، به اينكه اسماء و صفات الهي را براي شما بيان كنم و شرايع دين را به شما برسانم و شما هم چاره اي جز اطاعت از خدا و رسول نداريد، چون كسي كه خدا و رسولش را عصيان كنديعني از دستورات خدا در باره اصول دين (توحيد، نبوت و معاد و ساير فروعات آن )نافرماني كند و اوامر ولايي رسول را انجام ندهد، دچار آتش جهنم خواهد شد و تا ابددر آنجا باقي مي ماند،(زيرا معصيت رسولخدا معصيت خداست ).پس جاودانگي در آتش فقط شامل كافران منكر اصول دعوت ديني مي شود نه هرعاصي و گنهكاري كه از فروع دين تخلف نموده است .

(24) (حتي اذا راوا

ما يوعدون فسيعلمون من اضعف ناصرا و اقل عددا):(تاروزيكه ببينند آنچه را كه وعده داده شده بودند پس به زودي خواهند دانست كه ياورچه كسي ناتوان و اندك است )يعني مشركين در صدد استضعاف رسولخدا و تضعيف مؤمنين بوده و عده آنها رااندك مي شمارند تا اينكه عذاب جهنم را كه به آن وعده داده شده اند، ببينند، آن وقت مي فهمند كه ياوران و دوستان چه كسي ضعيف و اندكند، يعني وقتي در قيامت شوكت وجلال مؤمنان را ببينند در حاليكه خودشان گرفتار عذاب هستند و هيچ ياوري ندارند،مي فهمند كه حق با چه كساني بوده و ضعيف كيست و خطاب در اين آيه بارسولخدا ص است

(25) (قل ان ادري اقريب ما توعدون ام يجعل له ربي امدا):(بگو من نمي دانم كه آن عذابي كه وعده داده شده ايدنزديك است وياپروردگارم مدتي براي آن مقرر فرموده )(26) (عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا):(عالم به غيب اوست و كسي جز اوغيب نمي داند چون او كسي را بر غيب خود مسلط نمي كند) (27) (الا من ارتضي من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا):(مگر كسي از رسولان را كه شايسته و مرضي اين امر بداند و خدا براي چنين افرادي از پيش رو و پشت سر حافظاني در كمين مي گمارد)

(28) (ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم واحصي كل شي ءعددا):(تا معلوم كند آيا رسالات پروردگار خود را ابلاغ كردند، يا نه و او به آنچه درنفس رسولان است نيز احاطه دارد و عدد هر چيزي را به شمار مي آورد)اين آيات كلام خداي تعاليست

كه به رسول خود دستور مي دهد آن را به مردم ابلاغ نمايد، مي خواهد بفرمايد: اگر اين مكذبان از تو پرسيدند تهديد عذاب تو كي به وقوع مي پيوندد، بگو من نمي دانم نزديك است يا دور، خداست كه داناي غيب است و اواحدي را بر غيب خود اظهار نمي كند و مسلط نمي سازد، يعني علم به قيامت كه از امورغيبي است فقط اختصاص به خدا دارد كه عالم به تمامي امور پنهاني و غيبي است و اوهيچ كس را به غيب اختصاصي خود آگاه نمي سازد، مگر اينكه خداوند هر پيامبري ازپيامبران را كه بخواهد به هر مقدار از غيب خود كه اراده كند، آگاه سازد، پس علم غيب اصالتا متعلق به خداست و سايرين ، فقط به تعليم او مي توانند به غيب دست يابند و علم آنها در طول علم خداست .لذا خدا فقط رسولي را كه پسنديده باشد بر غيب خود مسلط مي كند، چون اونگهباناني از ملائكه بين رسول و مردم و بين رسول و خودش گمارده است تا وحي از هرتغيير و تخليط يا كم و زياد شدن حفظ شود ،و محقق گردد كه رسولان بدون تغييروتبديل رسالات پروردگارشان را به مردم ابلاغ كرده اند، و خدا به همه امور رسولان خود احاطه علمي دارد و اصولا خداوند هر چيزي را به شمار آورده و علم او شامل همه اجزاي عالم مي شود.از اين آيه استفاده مي شود كه :1)علم غيب اصالتامخصوص خداست .2)وحي نوعي از غيب است كه خدا رسولان خود را به آن آگاه مي سازد.3)بعضي از امور هستند كه براي ملائكه مشهود مي باشند،

اما براي بشر غيب محسوب مي شوند، مانند: عالم ملكوت و شهادت اموات و ...4) رسالت مصون است و رسولخدا ص همواره معصوم مي باشد، بنابراين در اخذ وحي و تبليغ آن خللي واقع نمي شود.5)بعضي ازامورغيبي وجوددارندكه حتي از رسولان خدانيز محجوب و مخفي مي باشند.

تفسير نور

كلمه «نَفر» به گروه سه تا هفت يا ده نفره گفته مى شود.

در جهان بينى الهى، هستى تنها ديدنى ها هم نيست وديدنى ها مخصوص آنچه ما امروز مشاهده مى كنيم نيست.

نبايد انسانى كه هر چند صباحى كهكشانى را كشف مى كند كه ميلياردها ستاره در آن است و معيار فاصله آن ها سال نورى است، توقّع داشته باشد كه با هستى به طور كامل آشنا باشد. بنابراين ما خود را در اختيار وحى قرار مى دهيم و به آنچه قرآن فرموده است اعتقاد داريم.

رآن درباره جنّ آيات زيادى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

آفرينش جنّ قبل از انسان بوده است. <<والجانّ خلقناه من قبل>><451>

جنّ، جايگاهى همچون جايگاه انسان دارد، زيرا هدف از آفرينش او، نظير هدف از آفرينش انسان است.<<و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون>><452> من جنّ و انس را نيافريدم مگر براى آنكه عبادت كنند.

مورد امر و نهى و خطاب و عتاب است. <<يا معشر الجنّ و الانس>><453>

قدرت انتخاب دارد و لذا گروهى از آنان مؤمن و گروهى كافرند.

از آتش آفريده شده و شيطان از آن جنس است. <<كان من الجنّ>><454>

گرچه ما او را نمى بينيم ولى او ما را مى بيند.<<انّه يراكم هو و قبيله من حيث لاترونهم>><455>

مى تواند براى اولياى خدا خادم باشد. قرآن مى فرمايد: آنان براى حضرت سليمان كار مى كردند. <<يعملون له>><456>

تمام امور تعجب آور و ابتكارى، پس از

چند روز عادى مى شود ولى قرآن كتاب عجيبى است كه ابدى است و هرگز عادى نمى شود. حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد: «لاتفنى عجائبه»<457>

تمام امور تعجب آور از يك زاويه تعجب آور است، ولى قرآن از جهات بى شمارى اين گونه است كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «لا تحصى عجائبه»<458> قرآن از زاويه لفظ، محتوى، جامعيّت و هماهنگى با فطرت و نياز بى نظير است.

در حديث مى خوانيم: هر كس با قرآن همنشين شود از جهتى هدايت و كمال رشد مى كند و از جهتى جهالت و ضلالت او برطرف مى شود. «ما جالس احد هذا القرآن الاّ قام عنه بزيادة او نقصان؛ زيادة فى هُدى او نقصان من عمى»<459>

در برابر قرآن چند نوع برخورد داريم:

شنيدن و ايمان آوردن: <<سمعنا قرآناً عجباً... فآمنّا>>

شنيدن و زياد شدن ايمان: <<اذا تليت عليهم اياته زادتهم ايماناً>><460>

شنيدن و طفره رفتن: <<اذا انزلت سورة... استأذنك اولوا الطول منهم>><461>، <<فاذا انزلت سورة محكمة وذكر فيها القتال رأيت الّذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك>><462>

پذيرش گزينشى: <<افتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض>><463>

شنيدن و تهمت زدن: <<ان هذا الّا اساطير الاولين>><464>، <<بل قالوا اضغاث احلام>><465>

شنيدن و تحقير كردن: <<لو نشاء لقلنا مثل هذا>><466>

تبليغات عليه شنيدن آن: <<لاتسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه>><467>

جنّ امتيازات قرآن را فهميد وگفت: <<قرآناً عجباً>> ولى عربهاى لجوج گفتند: قرآن عجيب نيست و ما هم اگر بخواهيم، مى توانيم مثل آن را بياوريم. <<لونشاء لقلنا مثل هذا>><468>

راه رشد همان راه حق است. <<يهدى الى الرشد>>، <<يهدى الى الحق>><469> و جالب آنكه اين دو تعبير از جنّ است.

1- پيامبر شخصاً جن را نديد بلكه از طريق وحى به استماع آنان آگاه شد. <<اوحى الىّ انّه استمع>>

2-

گرچه جن از خاك نيست ولى سخنان انسان را مى شنود. <<استمع نفر من الجن>>

3- گوش دادن به تلاوت قرآن، در وجود انسان تاثيرگذار است. <<استمع... فقالوا... قرآناً عجبا>>

4- قرآن از نظر الفاظ و محتوى با تمام كتب تفاوت دارد. <<قرآناً عجبا>>

5 - به سخنى گوش دهيم كه ما را به رشد رساند. <<سمعنا قرآناً... يهدى الى الرشد>>

6- قدرت شنيدن <<سمعنا>>، گفتن <<فقالوا>> و تجزيه و تحليل <<يهدى الى الرشد>> در جنّ وجود دارد.

7- هدايت قرآن دائمى است. <<يهدى الى الرشد>>

8 - رشد واقعى انسان، رشد معنوى است. <<يهدى الى الرّشد>>

9- وسيله رشد داشتن كافى نيست، رشد كردن مهم است. <<قرآناً عجباً يهدى الى الرّشد فآمنّابه>>

10- نشانه رشد، ايمان و اخلاص است. <<يهدى الى الرشد فآمنّا به ولن نشرك>>

11- اگر آمادگى باشد، با شنيدن چند آيه قرآن، انسان هم حقيقت را مى فهمد، هم ديگران رادعوت مى كند و هم موضع گيرى قاطع دربرابر انحرافات مى كند. <<سمعنا... يهدى الى الرشد فآمنّا به ولم نشرك بربّنا احداً>>

12- ايمانى كامل است كه هرگز با شرك همراه نشود. <<آمنّا به ولم نشرك بربّنا احدا>>

كلمه «جَدّ» به معناى عظمت است و اگر در مورد پدربزرگ به كار مى رود ناشى از بزرگى و عظمتى است كه در خانواده براى او قائل مى شوند.

«شطط» به معناى سخن ظالمانه و دور از حق است. و مراد از «سفيهنا» يا گروه بى خردان و يا شخص ابليس است كه از جن بود و به خداوند اعتراض كرد و از حق دور شد.

1- اولين گام در رشد، خداشناسى است. <<يهدى الى الرشد - انّه تعالى جدّ ربّنا...>>

2- جن نيز مى داند كه خداوند همسر و فرزند ندارد. <<ما اتّخذ صاحبة و

لا ولداً>>

3- همسر و فرزند داشتن دور از شأن يكتايى و بى نيازى خداست. <<تعالى جدّ ربّنا ما اتّخذ صاحبة و لا ولداً>>

4- سخن ناحق گفتن نشانه سفاهت است.<<يقول سفيهنا على اللّه شططا>>

5 - جنّ از افكار و عقايد انسان ها آگاه است. <<و انّا ظنّنا ان لن تقول الانس و الجن على اللّه كذباً>>

1- پناه بردن به جن، كارى لغو و سفيهانه است. <<يقولوا على اللّه سفيهنا على اللّه شططا... يعوذون برجال من الجنّ>>

2- جنّيان مثل انسان، مرد و زن دارند. <<برجال من الجنّ>>

3- پيام ارتباط با جنّ كه عموماً براى رسيدن به مقاصد نادرست است، بر گمراهى دو طرف مى افزايد. <<يعوذون... فزادوهم رهقا>>

4- منكران قيامت، برهان و دليل علمى ندارند بلكه گرفتار ظنّ و گمان هستند. <<ظنّوا كما ظننتم>>

5 - جنّ از عقايد انسان آگاه است.<<ظنّوا كما ظننتم>>

6- بعضى از جنيان كافرند و قيامت را انكار مى كنند. <<لن يبعث اللّه احدا>>

7- جن، توان تماس با آسمان را دارد. <<لمسنا السماء>>

8 - نااهلان را به هر جا راه ندهيد. <<فوجدناه ملئت حرساً شديداً>>

«رَصَد» اسم جمع «راصد» به معناى مراقب و نگهبان است. «قِدَد» جمع «قدّ» به معناى بريده شده و «طرائق قددا» به معناى مسلك هاى گوناگون است.

از اين آيات استفاده مى شود كه مؤمنان از جنّ، علاوه بر شناخت قرآن، به ضعف خود و عظمت قدرت الهى و قدرت انتخاب و اختيار خود پى برده اند.

1- نزول قرآن، در آسمان ها نيز اثر گذاشت. جنّ قبل از نزول قرآن، اخبار آسمانى را استراق سمع مى كرد و بعد از آن منع شد. <<انّا كنّا نقعد منها... فمن يستمع الآن>>

2- جنّ، آينده بشر و جهان را نمى داند. <<و انّا لا ندرى...>>

3-

كيفر استراق سمع برخورد شديد است. <<شهاباً رصداً>>

4- در قرآن، خير و نيكى به خدا نسبت داده شده، امّا شرّ و بدى نسبت داده نشده و به صورت فعل مجهول آمده است. <<اشرّ اُريد... اراد بهم ربّهم رشدّا>>

5 - رشد دادن از شئون ربوبيّت است. <<ربّهم رشداً>>

6- طبيعت و فطرت جنّ بر فساد و شيطنت نيست، ميان آنان نيز صالح و غير صالح وجود دارد. <<منّا الصّالحون و منّا دون ذلك>>

7- لازمه اختيار و آزادى، گروه گروه شدن است. <<كنّا طرائق قدداً>>

8 - نه با مقاومت مى توان خدا را عاجز كرد و نه با فرار. <<لن نعجز اللّه فى الارض و لن نعجزه هربا>>

«بخس» به معناى نقصان ظالمانه است و «رَهَق» در معناى سفاهت، طغيان، گناه، كذب و ظلم به كار مى رود.<471>

«قِسط» به معناى بهره و نصيب است و «قاسط» به كسى گويند كه سهم ديگرى را مى گيرد و «مقسط» به كسى گويند كه سهم ديگران را بدهد. به اصطلاح، اگر از باب افعال باشد به معناى اجراى عدالت و اگر ثلاثى مجرد باشد به معناى ظلم به ديگران است.

كلمه «تحرّوا» به معناى قصد كردن است.

چون «قاسطون» در مقابل «مسلمون» به كار رفته است، پس اهل تسليم بايد عدالت پيشه باشند.

از آن جا كه آيات اين سوره تا اين جا از بيان جنّيانى بود كه قرآن را شنيدند و سپس براى ديگر جنّيان افكار و عقايد و نظرات خود را بيان كردند، لذا توجه به شيوه سخن و محتواى مطالب آنان، مى تواند در بحث تبليغ دين براى مبلغان مفيد باشد. اكنون برخى از آن ها ر

به اجمال مرور مى كنيم:

با توجه گوش دادن. <<استمع>>

حضور گروهى. <<نفر من

الجنّ>>

در برابر حقّ شاد شدن و احساسات نشان دادن. <<سمعنا قرآناً عجبا>>

تبليغات. <<فقالوا... يهدى الى الرشد>>

ابراز عقيده و گرايش. <<فامنّا به >>

اظهار برائت از انحرافات. <<ولن نشرك بربّنا احداً>>

ردّ عقايد باطله. <<ما اتّخذ صاحبة و لا ولدا>>

تحقير نااهلان. <<يقول سفيهنا على اللّه شططا>>

تأسف از انحراف ديگران. <<ظنّنا ان لن تقول الانس والجن على اللّه كذبا>>

نفى خرافات و گرايش هاى باطل. <<رجال من الانس يعوذون برجال من الجنّ>>

بيان عظمت حق. <<فمن يستمع الان يجد له شهاباً رصداً>>

بيان قدرت حق. <<لن نعجز اللّه>>

بيان ضعف انسان. <<لن نعجزه هربا>>

اميد دادن به اهل ايمان. <<فمن يؤمن بربّه فلا يخاف بخسا و لا رهقا>>

مقايسه ميان مسلمانان و ستمگران. <<منّا المسلمون و منّا القاسطون>>

با عمل خود ديگران را فرا خوانيم. <<سمعنا الهدى آمنّا به فمن يؤمن بربّه ...>>

خوب ها و خوبى ها را برجسته كنيم. <<منّا الصالحون و منّا دون ذلك>>

با مسائل محورى و اصولى آغاز كنيم. <<يؤمن بربّه، سمعنا قرآناً، لن نعجزه، لجهنّم حطبا>>

1- قرآن يكسره هدايت است. <<سمعنا قرآناً...سمعنا الهدى>>

2- سرعت در كار خير ارزش آن را افزون مى كند. <<لمّا سمعنا...آمنّا به>>

3- ايمان به قرآن، ايمان به پروردگار عالم است. <<سمعنا... آمنا به...يؤمن بربّه>>

4- ايمان، تضمين كننده پاداش بى كم و كاست است. <<فلا يخاف بخساً و لا رهقاً>>

5 - مسلمان عدالت خواه است. <<منّا المسلمون و منّا القاسطون>>

6- جنّ، با اينكه وجود لطيفى است ولى عذابش جسمانى است. <<لجهنّم حطبا>>

7- هم انسان مجرم آتش گيرانه دوزخ است: <<وقودها النّاس والحجارة>><472> وهم جنّ منحرف هيزم دوزخ است. <<فكانوا الجهنم حطباً>>

«غدق» به معناى فراوانى و «صَعد» به معناى سخت و مشكل است.

امام باقرعليه السلام مى فرمايد: مراد از <<استقاموا على الطريقة>> استقامت در

مسير اهل بيت است. و از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه اگر مردم بر ولايت مااستقامت داشته باشند از علم كثير كامياب مى شوند.<473> <<لاسقيناهم ماء غدقا>>

از بهترين شيوه هاى تربيتى، شيوه مقايسه است. در يك آيه مى فرمايد: استقامت و باران و در آيه بعد: اعراض و عذاب. با مقايسه اين دو حالت مسئله حق وباطل شفاف تر مى شود.

اعراض از ذكر خدا هم در دنيا زندگى را سخت مى كند. <<ومن اعرض عن ذكرى فانّ له معيشةً ضنكاً>><474> وهم در آخرت انسان را گرفتار عذاب سخت و فراگير مى كند. <<و من يعرض عن ذكر ربّه يسلكه عذاباً صعدا>>

1- مهم تر از ايمان، پايدارى و استقامت بر آن است. <<و ان لواستقاموا على الطريقة>>

2- در ميان راه ها، تنها يك راه حق قابل قبول است. <<طرائق قددا... على الطريقة>>

3- بيان آثار و بركات ايمان، بهترين شيوه دعوت است. <<لو استقاموا... لاسقيناهم>>

4- آثار ايمان تنها در آخرت نيست، بلكه در دنيا نيز ظاهر مى شود. <<لاسقيناهم ماء غدقا>>

5 - استقامت بر راه حق ارزش است. و هر استقامتى ارزش ندارد، زيرا بعضى استقامت ها لجاجت و يك دندگى است. <<استقاموا على الطريقة>>

6- توسعه رزق، يكى از اسباب آزمايش است. <<لاسقيناهم ماء غدقاً لنفتنهم فيه >>(چنانكه حضرت سليمان نيز توسعه رزق خودش را سبب آزمايش دانست. <<هذا من فضل ربّى ليبلونى>><475>)

7- استقامت بر راه مستقيم در طبيعت اثر مى گذارد. <<ماء غدقا>>

8 - رفاه زمينه غفلت است. <<ماء غدقا لنفتنهم فيه>>

9- با توسعه رزق مغرور نشويد. <<لنفتنهم فيه>>

10- حتّى بعد از استقامت بر راه حق و دريافت پاداش، كار خود را پايان يافته ندانيد كه تازه آزمايش ديگرى شروع مى شود. <<ماء غدقا لنفتنهم فيه...>>

11- خداوند،

هم مهر دارد و هم قهر. <<ماء غدقا... عذاباً صعدا>>

12- يكى از عوامل كشيده شدن به دوزخ اعراض از ذكر خداوند است. <<ومن يعرض عن ذكر ربّه يسلكه عذابا صعداً>>

13- گاهى نزول باران وسيله آزمايش است كه اگر با ناشكرى و كفران همراه شود، قهر فراگير به دنبال دارد. <<عذاباً صعدا>>

«مساجد» جمع «مسجد» به معناى محل سجده است.

امام صادق عليه السلام فرمود: چون يهود و نصارى در مراكز عبادت خود به خدا شرك مى ورزيدند، خداوند فرمود: در مساجد اسلامى با خداوند احدى را نخوانيد و خدا لعنت كند كسى كه به مسجد احترام نگذارد.<476>

«لُبدا» به معناى تراكم اجتماع و ازدحام است.

در جمله <<فلا تدعوا مع اللّه احدا>> دعا به معناى عبادت است، به دليل آيه <<ادعونى استجب لكم انّ الّذين يستكبرون عن عبادتى>><477> بنابراين خواندن غير خدا به عنوان عبادت او حرام است، امّا خواندن عادى شرك نيست.

مراد از ازدحام مردم به هنگام عبادت پيامبر كه آيه مى فرمايد: <<لمّا قام عبد اللّه يدعوه كادوا يكونون عليه لبدا>>، يا ازدحام مخالفان است براى استهزا و مزاحمت و يا ازدحام عاشقان از جن و انس براى يادگيرى .

اخلاص، زمانى به اوج مى رسد كه انسان خودش را نبيند و هر چه هست از او ببيند. در اين آيات ابتدا مى فرمايد: من احدى را شريك او نمى دانم. سپس مى فرمايد: حتّى خودم را مالك چيزى نمى دانم. <<لا اشركُ به احداً... لا املك لكم ضراً و لا رشدا>>

جلوه بندگى پيامبر به اين است كه براى خود نقشى قائل نباشد و هر چه هست از او بداند و بگويد: <<لا املك لكم ضراً ولا رشدا>>

از آغاز سوره تا اينجا، چهار بار واژه رشد

بكار رفته تا هدف گيرى وحى هر لحظه مورد توجه باشد. <<يهدى الى الرشد، اراد بهم ربّهم رشداً، تحرّوا رشداً، ضراً ولا رشداً>>

مراد از مالك سود و زيان نبودن پيامبر، آن است كه آن حضرت در برابر خداوند، به طور مستقل مالك نيست وگرنه در آيات فراوانى براى پيامبر از طرف خداوند نقش مهمى مطرح است. مانند آمرزش خواهى براى مردم: <<واستغفر لهم الرّسول لوجدوا اللّه توّابا>><478>، <<تعال

يستغفر لكم رسول اللّه>><479>

نكاتى چند پيرامون مسجد

1- اول بناى روى كره زمين مسجد بود. <<انّ اول بيت وضع للناس للذى ببكّة مباركا>><480>

2- جايگاه مسجد بايد از قداستى برخوردار باشد. چنانكه مؤمنان گفتند: بر مزار اصحاب كهف مسجدى بنا مى كنيم: <<نتّخذن عليهم مسجداً>><481>

3- اولين كار پيامبر در مدينه، ساختن مسجد بود. <<لمسجد اسّس على التقوى من اوّل يوم>><482>

4- بيش از ده مرتبه نام مسجدالحرام در قرآن آمده است.

5 - خداوند، مسجد را خانه خود دانسته و برترين مردم، يعنى ابراهيم و اسماعيل، دو پيامبر بزرگ را خادم آن قرار داده است. <<طهّرا بيتى>><483>

6- براى حضور در مسجد، سفارش زينت شده است. <<خذوا زينتكم عند كلّ مسجد>><484>

7- اگر ساخت مسجد بر اساس تقوى نباشد، و مسجد، عامل تفرقه گردد،بايد خراب شود. <<مسجداً ضرارا>><485>

8 - قداست مسجد تا آنجاست كه هر كسى حق ساخت و تعمير مسجد را ندارد. <<ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد اللّه>><486> و اين امر، مخصوص مؤمنين متقى است. <<انما يعمر مساجد اللّه من آمن باللّه... ولم يخش الاّ اللّه>><487>

9- مسجد و ساير مراكز عبادت يهود و نصارى (ديرها و صومعه ها و معابد) به قدرى ارزش دارد كه براى حفظ آنها، بايد خون داد. <<...لهدّمت صوامع و بيع

و صلوات>><488>

10- مسجد آدابى دارد از جمله اين كه با صداى بلند در آن گفتگو نشود، سخنان باطل مطرح نشود، درباره خريد و فروش صحبتى نشود و از مطالب لغو دورى گردد.

11- براى هر گامى كه به سوى مسجد برداشته شود، پاداش است.

12- نشستن در مسجد به انتظار نماز پاداش دارد.

13- مسجدى كه در آن نماز خوانده نشود، نزد خدا شكايت مى كند.

14- همسايه مسجد اگر نمازش را در مسجد نخواند، ارزشى ندارد.

15- خداوند به خاطر اهل مسجد، عذاب را از ديگران برطرف مى كند.<489>

16- شخصى از نزد معتصم (خليفه عباسى) غمناك بر مى گشت و مى گفت: سارقى به سرقت خود اعتراف كرد و خليفه فقها را جمع كرد و حكم او را پرسيد. يكى گفت: دست سارق بايد از مچ قطع شود، زيرا در آيه تيمم مى خوانيم: <<فامسحوا بوجوهكم و ايديكم>><490> ديگرى گفت: دست

از آرنج قطع كنيد زيرا قرآن در آيه وضو مى فرمايد: <<و ايديكم الى المرافق>>

آنگاه معتصم كه از قبل امام جوادعليه السلام را دعوت كرده بود، حكم سرقت را از حضرتش پرسيد. امام جوادعليه السلام فرمود: فقط چهار انگشت قطع شود. زيرا قرآن مى فرمايد: <<وانّ المساجد للّه>> جاى سجده مخصوص خدااست و آنچه در سجده روى زمين قرار گيرد، نبايد قطع

ود. معتصم استدلال امام عليه السلام را پسنديد و به نظريه آن حضرت عمل شد.<491>

1- مكان هاى عبادت براى خداست. <<انّ المساجد للّه>>

2- هفت موضعى كه هنگام سجده بر زمين نهاده مى شود مخصوص خداست و سجده براى غير خدا ممنوع است.<<وانّ المساجد للّه>>

3- جايى كه به قصد مسجد ساخته شد و در آن نماز خوانده شد، احكام ويژه اى پيدا مى كند. <<وانّ المساجد للّه فلا تدعوا مع اللّه

احدا>>

4- از نظر قرآن، برخى مكان ها مى تواند قداست مخصوص داشته باشد. <<انّ المساجد للّه فلا تدعوا...>>

5 - احدى را در كنار خدا و هم رديف خدا نخوانيد. <<فلا تدعوا مع اللّه احدا>>

6- بندگى خدا، مقدمه تمام كمالات و رسالت هاست. <<قام عبداللّه>> (عنوان «عبداللّه» را خداوند به پيامبر عطاكرد.)

7- عبادت خداوند، نياز به قيام و انگيزه و نشاط وتصميم دارد.<<قام عبداللّه>>

8 - در برابر پندارهاى باطل، بايد با صراحت اعلام موضع كرد. <<قل انّما ادعوا ربّى>>

9- دعايى ارزش دارد كه خالصانه باشد. <<ادعوا ربّى ولا اشرك به احدا>>

10- كسى كه ديگران را به اخلاص فرا مى خواند بايد خودش مخلص باشد. <<فلا تدعوا مع اللّه احدا... انّما ادعوا ربّى ولا اشرك به احدا>>

11- در كنار توحيد، نفى شرك لازم است. <<ادعوا ربّى ولا اشرك به احدا>>

12- سود واقعى در گرو هدايت است و كسى كه راه رشد را نپذيرد ضرر كرده است. آرى در برابر رشد چيزى جز ضرر نيست. <<ضراً و لا رشداً>>

بيش از سيصد مرتبه كلمه قل در قرآن آمده است كه يا پاسخ به سؤالات مطرح شده است و يا پاسخ به سؤالاتى كه ممكن است پيش آيد و يا موضع گيرى در برابر توهّمات و پندارها و توقّعات نابجاست.

يكى از راههاى دعوت به اخلاص آن است كه انسان فكر كند چه كسى مى تواند بلاها را از او دفع كند: <<لن يجيرنى من اللّه احد>>

پيامبران الهى مردم را به سوى خدا دعوت مى كردند و براى خود امتياز خاصى قائل نبودند.

<<قل انما انا بشر مثلكم>><492> همانا من بشرى همانند شما هستم.

<<ما ادرى ما يفعل بى>><493> نمى دانم بر سر من چه خواهد آمد.

<<لا اقول لكم عندى خزائن

اللّه>><494> گنج الهى نزد من نيست.

<<لن يجيرنى من اللّه احد>> در برابر خدا، كسى نمى تواند مرا حفظ كند.

1- همه در برابر قانون الهى يكسانند و هيچ كس مصونيت ويژه ندارد. <<قل انّى لن يجيرنى من اللّه احد>>

2- نه تنها مالك سود و زيان شما نيستم بلكه به هنگام خطر، مالك دفع بلا از خودم هم نيستم. <<لن يجيرنى من اللّه احد>>

3- پيامبر نيز اگر خلاف كند از قهر الهى مصون نمى ماند. <<لن يجيرنى من اللّه احد>>

4- تنها راه نجات از قهر الهى، انجام وظيفه و رسالت است. <<الّا بلاغاً... و رسالاته>>

5 - پيامبر معصوم است، زيرا مخالفت با او در رديف مخالفت با خدا قرار گرفته است. <<و من يعص اللّه و رسوله>>

گروهى، افتخارشان به اين است كه بگويند: <<نحن اكثر اموالاً و اولاداً>> مال و فرزند ما بيشتر است.<495> لذا قران مى فرمايد: در قيامت خواهند فهميد كه نه پول به كار آيد نه مال و ثروت.

ندانستن زمان قيامت، براى آماده بودن از يكسو و دلهره نداشتن از سوى ديگر مفيد است. <<قل ان ادرى اقريبٌ>>

1- گذشت زمان، مسائل را روشن مى كند. <<حتى اذا رأوا>>

2- عاقبت، سرهاى متكبران به سنگ خواهد خورد. <<حتى اذا رأوا ما يوعدون>>

3- روز قيامت، روز ظهور ضعف و ناتوانى انسان و همه تكيه گاه هاى اوست. <<فسيعلمون من اضعف ناصراً و اقلّ عدداً>>

4- پيامبر هم بدون اراده الهى از آينده خبر ندارد. <<قل ان ادرى>>

5 - گفتن نمى دانم، عيب نيست. <<قل ان ادرى>>

در مديريّت، هم بايد اطلاعات لازم را در اختيار مسئولان گذاشت. <<عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الاّ من ارتضى من رسول>>، هم از او حفاظت كرد. <<فانه يسلك

من بين يديه...>> و هم بر عملكرد او نظارت دقيق داشت. <<ليعلم ان قد ابلغو رسالات ربّهم>>

علم غيب

در اين كه غير از خدا كسى علم غيب مى داند يا نه؟ و اگر مى داند مقدار آن چقدر و كيفيّت آن چگونه است؟ چه افرادى مى دانند؟ و آيا اين دانستن به اراده خودشان است يا نه؟ دائمى است يا لحظه اى؟ جزيى است يا كلى؟ موروثى است يا اهدايى؟ سخن بسيار است، لذا به تحقي

ى كه در سال هاى جوانى داشتم و به يادداشت هايى كه سال ها قبل جمع آورى كرده بودم، مراجعه كردم و خلاصه آن را در اين جا مى آورم.

اصل اول. احدى جز خداوند، به طور مستقل غيب را نمى داند، زيرا كليد و خزانه و سرچشمه علم غيب تنها نزد اوست: <<و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الاّ هو>><496> و اگر ديگران بهره اى دارند از طرف خداوند است. بنابراين آياتى كه مى گويند: ما كسى را بر غيب آگاه ك

م، يعنى بخشى از غيب را به او هبه كرديم. <<تلك من انباء الغيب نوحيها اليك>><497>

در قرآن مى خوانيم كه حضرت عيسى به مردم فرمود: من شما را از آنچه در خانه هاى خود ذخيره كرده ايد و آنچه خواهيد خورد خبر مى دهم. <<و انبّئكم بما تأكلون و ما تدّخرون فى بيوتكم>><498>

آرى آگاهى ديگران از غيب، تنها با خواست و اراده الهى است. <<و لايحيطون بشى ء من علمه الاّ بما شاء>><499>

اصل دوم. در آيه 26 سوره جن مى فرمايد: <<فلا يظهر على غيبه احداً الاّ من ارتضى من رسول>> يعنى خداوند جز افرادى نظير پيامبر را كه از آنها راضى است، ديگرى را بر علم غيب خود آگاه نمى سازد و در آيه 174 سوره آل

عمران نيز مى خوانيم: خداوند شما را بر غيب آگا

مى سازد ولى از پيامبرانش هر كه را بخواهد بر مى گزيند (و علوم غيبى را به او مى دهد.) <<و ما كان اللّه ليطلعكم على الغيب و لكن يجتبى من رسله من يشاء>><500>

بنابراين حساب افراد كاهن، جادوگر و كف بين كه ارتباطى با معنويات ندارند و گاه و بيگاه از رندى خود و سادگى مردم سوء استفاده كرده و براساس تخمين ها و تحليل ها، پيشگويى مى كنند، از حساب اولياى خدا جداست.

اصل سوم. بهره گيرى اولياى خدا از علم غيب، تنها در موارد خاص آن هم به اذن خداست، نه آن كه براى رفع مشكلات شخصى از آن استفاده كنند. همانگونه كه پيامبراكرم صلى الله عليه وآله در مرافعات، به سوگند و شاهد و ظواهر عمل مى فرمود و از علم غيب استفاده نمى كرد.

اصولا اگر اولياى خدا براى زندگى شخصى خود از معجزه و علم غيب استفاده كنند و مشكلات خود را حل نمايند، نمى توانند براى مردم الگوى عملى باشند، اگر امام حسين عليه السلام با معجزه و دعا، تشنگى صحراى كربلا را حل مى كرد، چگونه مى توانست براى مردمى كه اين امك

ات را ندارند امام باشد؟

يكى از رموز موفقيّت پيشوايان دينى، صبر آنان بر مشكلات شخصى، جنگ ها، فقرها، بيمارى ها، داغ ديدن ها و امثال آن بوده است. و صبر و پايدارى، قناعت و بردبارى و زهد و تقواى آنان در اين صحنه ها جلوه مى كرد.

اصل چهارم. غيب بر دو گونه است: نوعى كه مخصوص خداوند است و نوعى كه به انبيا و فرشتگان و امامان معصوم داده مى شود. چنانكه امام صادق عليه السلام فرمود: «ان للّه عزّ و جلّ علمين: علماً عنده لم يطّلع عليه احداً من خلقه

و علماً نبذه الى ملائكته و رسله فما

ه الى ملائكته و رسله فقد انتهى الينا»<501>

بنابراين مراد از آياتى كه مى گويند: علم غيب مخصوص خداست، نوع اول آن و آياتى كه مى گويند: علم غيب را ديگران مى دانند، نوع دوم است. در دعا نيز مى خوانيم: خدايا به حق آن علمى كه مخصوص خودت است سوگند. «وبحقّ علمك الذى استأثرت به لنفسك»

اصل پنجم. دست خداوند در تغيير امور عالم و به تعبير قرآن، محو و اثبات امور باز است و لذا اولياى خدا نمى توانند نسبت به آينده، علم قطعى داشته باشند. چنانكه امام سجّادعليه السلام مى فرمايد: كه اگر يك آيه در قرآن نبود، تمام مسائل تا روز قيامت را به شما خ

مى دادم، پرسيدند: كدام آيه؟ حضرت فرمود: <<يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده امّ الكتاب>><502> خداوند هر چه را بخواهد محو مى كند و هر چه را بخواهد ثابت نگه مى دارد و ام الكتاب تنها نزد اوست.<503>

اصل ششم. گاهى كمال در دانستن غيب است و گاهى در ندانستن آن. مثلاً شبى كه حضرت على عليه السلام به جاى پيامبر در بستر خوابيد، كمال او در اين بود كه نداند دشمنان او را خواهند كشت يا نه؟ زيرا اگر مى دانست كه او را نمى كشند و به جاى او مى خوابيد خيلى مهم ن

.

پيشوايان دينى خود فرموده اند: گاهى پرده كنار مى رود و امورى را مى دانيم و گاهى بسته مى شود و نمى توانيم كه بدانيم. «يبسط لنا فنعلم و يُقبض عنّا فلا نعلم»<504> آرى قبض و بسط علم غيب به دست خداست. چنانكه در قرآن به پيامبرش خطاب مى كند: <<لا تعلمهم>>[

05> تو منافقان مدينه را نمى شناسى و در پاسخ كسانى كه از زمان

قيامت سؤال مى كنند مى فرمايد: <<قل ان أدرى>><506> بگو: نمى دانم.

1- هستى، فقط ديدنى ها نيست، امور بسيارى وجود دارد كه از چشم ما پنهان و قابل رؤيت نيست. <<عالم الغيب>>

2- كسانى مثل فالگيرها، كف بين ها و كاهنان كه ادعاى علم غيب مى كنند دروغگو هستند، زيرا خداوند فقط به امثال پيامبران علم غيب عطا مى كند. <<الّا من ارتضى من رسول>>

3- هيچ كس، از ناظر و مراقب بى نياز نيست. <<فانّه يسلك... رصداً>>

4- وحى الهى از طريق فرشتگان، حفاظت مى شود. <<فانّه يسلك من بين يديه>>

5 - پيامبر، در دريافت وحى و ابلاغ آن مصونيت دارد. <<رصداً ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربّهم>>

6- حفاظت الهى از طريق فرشتگان جامع است. <<من بين يديه و من خلفه رصدا>>

7- علم خداوند، اجمالى نيست، بلكه داراى احاطه و احصاى كامل است. <<ليعلم...احاط... احصى كلّ شى ء عدداً>>

«والحمدللّه ربّ العالمين»

تفسير انگليسي

Refer to the commentary of Baqarah: 30 on page 63; Sad: 76 and particularly Ahqaf: 29 to 32 for giving guidance to the jinn by the Holy Prophet.

The jinn were aware of previous revelations to Musa and Isa, but when they heard the Holy Prophet they came to know the corruptions crept into the religious beliefs of the followers of Musa and Isa, and embraced Islam.

The jinn after listening to the right guidance preached by the Holy Prophet (there is no god save Allah), accepted the unity of Allah (tawhid) and rejected the corrupted creeds of the Jews and the Christians. See commentary of Anam: 101.

(see commentary for verse 2)

(see commentary for verse 2)

(see commentary for verse 2)

The inability of the human beings, particularly in the earlier

ages of ignorance, to understand the nature of created beings other than themselves, led them to believe in false notions about the jinn. They thought that the jinn had mysterious powers and could harm them in supernatural ways, so they began to give undue importance to the jinn, and many people used to invoke them for protection and safety. This attitude of man made the jinn proud and they foolishly and falsely assumed the responsibility of guarding and protecting mankind. Like the disbelievers some among the jinn also thought that there is no resurrection and judgement, so they became daring and tried to pry higher realms but their dark plots were defeated by vigilant guards described as the shafts of meteoric light in the heavens. See commentary of Hijr: 16 to 18; Saffat: 7 and Mulk: 5.

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

There are among the jinn some who are righteous and some otherwise, but all of them know that Allahs truth and Allahs plan must prevail, and no one can frustrate His purpose or escape from it. Those who do not follow the right path and deviate shall be the fuel of the fire.

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

(see commentary for verse 11)

Aqa Mahdi Puya says:

Imam Muhammad bin Ali al Baqir told Abu Bathir that the right path mentioned in verse 30 of Ahqaf is referred to in this verse.

According to Imam Jafar bin Muhammad as Sadiq

the water in this verse stands for the knowledge and insight into higher things which is available to those who follow the teachings of the Imams of the Ahl ul Bayt.

(no commentary available for this verse)

Aqa Mahdi Puya says:

Masjid means a place where one lays or bends with face on the ground in humble reverence-prostration. Figuratively it is used to refer to a place of worship. According to the Ahl ul Bayt, in this verse, masajid (plural of masjid) also refer to the parts of the body which are used in prostration-palms, knees, feet (toes) and forehead.

Imam Muhammad bin Ali at Taqi advised the Abbasi caliph not to cut the portion of the hands of a thief above the four fingers, because the palms are used in the act of prostration.

Abdullah, the servant of Allah, is one of the titles of the Holy Prophet.

The reference may be to the rough treatment which the Holy Prophet received at the hands of the unruly mob at Taif. The pagan Quraysh used to put all sorts of obstacles in his way to prevent him from preaching the religion of Islam (worship of Allah only) and denouncing idol worship. They used to ridicule him, persecute him and make the physical conditions of his life as difficult for him as possible.

The Holy Prophet was sent to deliver the message the final word of Allah, to mankind. He did not force them to follow the right guidance. It is left to the free will of every individual to do as he

chooses. If any man decides not to follow the right guidance, he shall be a loser in the hereafter where he will see clearly that the promise of Allah is true, and that those who were considered weak on this earth will be the strong ones.

As the Holy Prophet always carried out the commands of Allah in letter and spirit, no matter how much the odds were against him, he is addressed as the servant of Allah-Abdullah.

(see commentary for verse 19)

(see commentary for verse 19)

(see commentary for verse 19)

(see commentary for verse 19)

(see commentary for verse 19)

(see commentary for verse 19)

Allah alone knows the unseen. It was not made known to any save the Holy Prophet.

Imam Ali bin Musa ar Rida said:

"Allah revealed all the secrets of the unknown to the Holy Prophet who entrusted this knowledge of the unseen to the Imams of his Ahl ul Bayt."

Refer to the commentary of Baqarah: 3 and Rad: 39.

Aqa Mahdi Puya says:

The knowledge of Allah is infinite. In the light of these verses the knowledge of the infinite had been transferred to the Holy Prophet, so that his finite wisdom should manifest the wisdom of the infinite. In this way the infinite is the real knower and the finite is the depository of acquired knowledge. Therefore whatever the Holy Prophet said to inform people about the unseen is from Allah and therefore true.

These verses also assert that the actions of the Holy Prophet were so in accord with Allahs will and command that his reliability and his

sinlessness are guaranteed. There was no question of any error or mistake being committed by him.

(see commentary for verse 26)

The universal will of Allah exercises absolute authority. The will of Allah takes effect as soon as it is willed. There is no gap of time or space between them.

There is nothing which we do, nothing which takes place that is not known to Him, nothing is outside His account, so reckoning and judgement are in His exclusive jurisdiction.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109