70. سوره المعارج

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره المعارج

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (1)

لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ (2)

مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ (3)

تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ (4)

فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً (5)

إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً (6)

وَ نَراهُ قَرِيباً (7)

يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ (8)

وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ (9)

وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً (10)

يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ (11)

وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ (12)

وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ (13)

وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ (14)

كَلاَّ إِنَّها لَظى (15)

نَزَّاعَةً لِلشَّوى (16)

تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى (17)

وَ جَمَعَ فَأَوْعى (18)

إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (19)

إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (20)

وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً (21)

إِلاَّ الْمُصَلِّينَ (22)

الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (23)

وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (24)

لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (25)

وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (26)

وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (27)

إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ (28)

وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (29)

إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ (30)

فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ (31)

وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (32)

وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ (33)

وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ (34)

أُولئِكَ فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ

(35)

فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ (36)

عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ (37)

أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ (38)

كَلاَّ إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ (39)

فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ (40)

عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ (41)

فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ (42)

يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ (43)

خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ (44)

آشنايي با سوره

70- معارج [نردبان ها، رتبه هاى بالا برنده]

در آيه 3 و 4، از خدا با نام «صاحب معارج ياد شده است كه فرشتگان و روح بسوى او بالا مى روند. آرى خداوند، براى معراج و تعالى وجودى انسانها برنامه هاى تربيتى فراوانى (در تكوين و تشريع) قرار داده است. محور اصلى سوره، روى قيامت و معاد است و اين اصل اعتقادى دگرگونساز و تربيت كننده بعنوان عاملى جهت كنترل و تقوا معرفى شده است. 44 آيه دارد و در اوائل بعثت در مكه نازل شده است.

شان نزول

سرانجام ولايت ستيزى

شأن نزول آيه هاى 1 تا 3 سوره معارج

حجّاج و زايران خانه خدا، همه زنگار دل، با آب توبه شسته و چون كودكى پاك، از آخرين سفر حج همراه پيامبر باز مى گشتند. پيامبر مى خواست خبر بسيار مهمى را در آن هواى گرم به مسلمانان برساند. خبرى كه تمام كننده نعمت و كامل كننده رسالت باشد و پس از مدت ها، حالا زمان آن فرا رسيده بود كه آن خبر را به گوش همه برساند؛ در غير اين صورت، رسالت پيامبر پايان نمى يافت. دستور اين بود كه كاروان ها بايستند و در يك مكان جمع شوند، اين دستور براى همه زايران شگفت آور بود. در آن وقت روز كه خورشيد در وسط آسمان مى درخشيد و گويى آتش مى باريد و از كف داغ صحرا نيز حرارت بر مى خاست، چه ضرورتى ايجاب مى كرد كه هزاران حاجى خسته و پراكنده را يك جا جمع كنند. پس بى شك، حادثه مهمى رخ داده يا خواهد داد. كاروان هاى عقب مانده، رسيدند و كسانى كه جلو رفته بودند، بازگشتند و در يك جا اُتراق كردند. انبوه جمعيت، از دور منظره زيبا و

با شكوهى را به نمايش گذاشته بود كه هر مسلمانى با ديدن آن احساس غرور مى كرد. پيامبر بر بالاى بلندى قرار گرفت. سكوت عجيبى در آن بيابان حكم فرما شد؛ تا جايى كه نفس ها نيز شنيده مى شد. نگاه ها، همه به پيامبر دوخته شد و منتظر بودند تا در آن لحظه هاى پايانى، در آن مكان به يادماندنى و در آن فضاى معنوى و دل نشين، پيام رسول وحى را براى هميشه به ارمغان ببرند. آرى، آن لحظه فرا رسيد، پيامبر دست على عليه السلام را گرفت و بالا برد و فرمود: هر كس من مولاى او هستم، على مولاى اوست. موضوع ولايت چنان با اهميت بود كه در آن شرايط و در حضور هزاران حاجى از شهرهاى گوناگون اسلامى، ابلاغ شد تا آنان كه خبر رسانى امين هستند و در هاله اى از معنويت ناشى از اين حج، به ميان خانواده و مردم باز مى گردند، آن را به گوش همگان برسانند تا حجت بر همه تمام گردد. انتشار اين خبر براى مسلمانان بسيار مسرت بخش بود و نگرانى ناشى از جانشينى پس از درگذشت پيامبر را مى زدود، ولى براى عده اى نيز كه كينه على عليه السلام را به دل داشتند و در حياتشان، پيراهن خلافت را براى خود دوخته بودند، ناخوشايند و نگران كننده به نظر مى رسيد. «نعمان بن حارث فهرى»، خدمت رسول خدا آمد و گفت: تو به ما دستور دادى و ما به يگانگى خدا و رسالت تو شهادت داديم. به جهاد، حج، روزه، نماز و زكات حكم كردى و ما پذيرفتيم و باز راضى نشدى و حالا نيز على عليه السلام را كه از خويشان توست، به جانشينى انتخاب

كرده اى. آيا اين كار از ناحيه خدا بود و يا از جانب خودت؟ پيامبر سوگند ياد كرد كه اين امر خدايى است. «نعمان»، از اين سخن خشمگين شد و رو برگرداند و با خود گفت: خداوندا! اگر اين سخن حق است و از ناحيه توست، سنگى از آسمان برما بباران. ناگهان از آسمان سنگى فرود آمد و او را كشت و آيه هاى زير نازل شد.

لجاجت و عصبيت آدمى را به ورطه هلاكت مى كشاند، به جايى كه حق را مى بيند، تشخيص مى دهد و باور مى كند، ولى بر نمى تابد و با آن به ستيز بر مى خيزد و اگر نتواند كارى انجام دهد، از شدت بغض و كينه به مرگ خود نيز راضى مى شود. آيه هاى 1 تا 3 سوره معارج، اين مسئله را چنين شرح مى دهد:

پرسنده اى از عذاب واقع شونده اى پرسيد «» كه اختصاص به كافران دارد (و) آن را باز دارنده اى نيست «» (و) از جانب خداوند، صاحب درجات (و مراتب) است (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 352.

سرانجام ولايت ستيزى

شأن نزول آيه هاى 1 تا 3 سوره معارج

حجّاج و زايران خانه خدا، همه زنگار دل، با آب توبه شسته و چون كودكى پاك، از آخرين سفر حج همراه پيامبر باز مى گشتند. پيامبر مى خواست خبر بسيار مهمى را در آن هواى گرم به مسلمانان برساند. خبرى كه تمام كننده نعمت و كامل كننده رسالت باشد و پس از مدت ها، حالا زمان آن فرا رسيده بود كه آن خبر را به گوش همه برساند؛ در غير اين صورت، رسالت پيامبر پايان نمى يافت. دستور اين بود كه كاروان ها بايستند و در يك مكان جمع شوند، اين دستور براى همه زايران شگفت آور بود.

در آن وقت روز كه خورشيد در وسط آسمان مى درخشيد و گويى آتش مى باريد و از كف داغ صحرا نيز حرارت بر مى خاست، چه ضرورتى ايجاب مى كرد كه هزاران حاجى خسته و پراكنده را يك جا جمع كنند. پس بى شك، حادثه مهمى رخ داده يا خواهد داد. كاروان هاى عقب مانده، رسيدند و كسانى كه جلو رفته بودند، بازگشتند و در يك جا اُتراق كردند. انبوه جمعيت، از دور منظره زيبا و با شكوهى را به نمايش گذاشته بود كه هر مسلمانى با ديدن آن احساس غرور مى كرد. پيامبر بر بالاى بلندى قرار گرفت. سكوت عجيبى در آن بيابان حكم فرما شد؛ تا جايى كه نفس ها نيز شنيده مى شد. نگاه ها، همه به پيامبر دوخته شد و منتظر بودند تا در آن لحظه هاى پايانى، در آن مكان به يادماندنى و در آن فضاى معنوى و دل نشين، پيام رسول وحى را براى هميشه به ارمغان ببرند. آرى، آن لحظه فرا رسيد، پيامبر دست على عليه السلام را گرفت و بالا برد و فرمود: هر كس من مولاى او هستم، على مولاى اوست. موضوع ولايت چنان با اهميت بود كه در آن شرايط و در حضور هزاران حاجى از شهرهاى گوناگون اسلامى، ابلاغ شد تا آنان كه خبر رسانى امين هستند و در هاله اى از معنويت ناشى از اين حج، به ميان خانواده و مردم باز مى گردند، آن را به گوش همگان برسانند تا حجت بر همه تمام گردد. انتشار اين خبر براى مسلمانان بسيار مسرت بخش بود و نگرانى ناشى از جانشينى پس از درگذشت پيامبر را مى زدود، ولى براى عده اى نيز كه كينه على عليه السلام را به دل

داشتند و در حياتشان، پيراهن خلافت را براى خود دوخته بودند، ناخوشايند و نگران كننده به نظر مى رسيد. «نعمان بن حارث فهرى»، خدمت رسول خدا آمد و گفت: تو به ما دستور دادى و ما به يگانگى خدا و رسالت تو شهادت داديم. به جهاد، حج، روزه، نماز و زكات حكم كردى و ما پذيرفتيم و باز راضى نشدى و حالا نيز على عليه السلام را كه از خويشان توست، به جانشينى انتخاب كرده اى. آيا اين كار از ناحيه خدا بود و يا از جانب خودت؟ پيامبر سوگند ياد كرد كه اين امر خدايى است. «نعمان»، از اين سخن خشمگين شد و رو برگرداند و با خود گفت: خداوندا! اگر اين سخن حق است و از ناحيه توست، سنگى از آسمان برما بباران. ناگهان از آسمان سنگى فرود آمد و او را كشت و آيه هاى زير نازل شد.

لجاجت و عصبيت آدمى را به ورطه هلاكت مى كشاند، به جايى كه حق را مى بيند، تشخيص مى دهد و باور مى كند، ولى بر نمى تابد و با آن به ستيز بر مى خيزد و اگر نتواند كارى انجام دهد، از شدت بغض و كينه به مرگ خود نيز راضى مى شود. آيه هاى 1 تا 3 سوره معارج، اين مسئله را چنين شرح مى دهد:

پرسنده اى از عذاب واقع شونده اى پرسيد «» كه اختصاص به كافران دارد (و) آن را باز دارنده اى نيست «» (و) از جانب خداوند، صاحب درجات (و مراتب) است (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 352.

سرانجام ولايت ستيزى

شأن نزول آيه هاى 1 تا 3 سوره معارج

حجّاج و زايران خانه خدا، همه زنگار دل، با آب توبه شسته و چون كودكى پاك، از آخرين

سفر حج همراه پيامبر باز مى گشتند. پيامبر مى خواست خبر بسيار مهمى را در آن هواى گرم به مسلمانان برساند. خبرى كه تمام كننده نعمت و كامل كننده رسالت باشد و پس از مدت ها، حالا زمان آن فرا رسيده بود كه آن خبر را به گوش همه برساند؛ در غير اين صورت، رسالت پيامبر پايان نمى يافت. دستور اين بود كه كاروان ها بايستند و در يك مكان جمع شوند، اين دستور براى همه زايران شگفت آور بود. در آن وقت روز كه خورشيد در وسط آسمان مى درخشيد و گويى آتش مى باريد و از كف داغ صحرا نيز حرارت بر مى خاست، چه ضرورتى ايجاب مى كرد كه هزاران حاجى خسته و پراكنده را يك جا جمع كنند. پس بى شك، حادثه مهمى رخ داده يا خواهد داد. كاروان هاى عقب مانده، رسيدند و كسانى كه جلو رفته بودند، بازگشتند و در يك جا اُتراق كردند. انبوه جمعيت، از دور منظره زيبا و با شكوهى را به نمايش گذاشته بود كه هر مسلمانى با ديدن آن احساس غرور مى كرد. پيامبر بر بالاى بلندى قرار گرفت. سكوت عجيبى در آن بيابان حكم فرما شد؛ تا جايى كه نفس ها نيز شنيده مى شد. نگاه ها، همه به پيامبر دوخته شد و منتظر بودند تا در آن لحظه هاى پايانى، در آن مكان به يادماندنى و در آن فضاى معنوى و دل نشين، پيام رسول وحى را براى هميشه به ارمغان ببرند. آرى، آن لحظه فرا رسيد، پيامبر دست على عليه السلام را گرفت و بالا برد و فرمود: هر كس من مولاى او هستم، على مولاى اوست. موضوع ولايت چنان با اهميت بود كه در آن شرايط و در حضور هزاران حاجى

از شهرهاى گوناگون اسلامى، ابلاغ شد تا آنان كه خبر رسانى امين هستند و در هاله اى از معنويت ناشى از اين حج، به ميان خانواده و مردم باز مى گردند، آن را به گوش همگان برسانند تا حجت بر همه تمام گردد. انتشار اين خبر براى مسلمانان بسيار مسرت بخش بود و نگرانى ناشى از جانشينى پس از درگذشت پيامبر را مى زدود، ولى براى عده اى نيز كه كينه على عليه السلام را به دل داشتند و در حياتشان، پيراهن خلافت را براى خود دوخته بودند، ناخوشايند و نگران كننده به نظر مى رسيد. «نعمان بن حارث فهرى»، خدمت رسول خدا آمد و گفت: تو به ما دستور دادى و ما به يگانگى خدا و رسالت تو شهادت داديم. به جهاد، حج، روزه، نماز و زكات حكم كردى و ما پذيرفتيم و باز راضى نشدى و حالا نيز على عليه السلام را كه از خويشان توست، به جانشينى انتخاب كرده اى. آيا اين كار از ناحيه خدا بود و يا از جانب خودت؟ پيامبر سوگند ياد كرد كه اين امر خدايى است. «نعمان»، از اين سخن خشمگين شد و رو برگرداند و با خود گفت: خداوندا! اگر اين سخن حق است و از ناحيه توست، سنگى از آسمان برما بباران. ناگهان از آسمان سنگى فرود آمد و او را كشت و آيه هاى زير نازل شد.

لجاجت و عصبيت آدمى را به ورطه هلاكت مى كشاند، به جايى كه حق را مى بيند، تشخيص مى دهد و باور مى كند، ولى بر نمى تابد و با آن به ستيز بر مى خيزد و اگر نتواند كارى انجام دهد، از شدت بغض و كينه به مرگ خود نيز راضى مى شود.

آيه هاى 1 تا 3 سوره معارج، اين مسئله را چنين شرح مى دهد:

پرسنده اى از عذاب واقع شونده اى پرسيد «» كه اختصاص به كافران دارد (و) آن را باز دارنده اى نيست «» (و) از جانب خداوند، صاحب درجات (و مراتب) است (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 352.

بهشت را به هر كس ندهند

شأن نزول آيه هاى 36 تا 41 سوره معارج

اراذل و اوباش مى كوشيدند در جلسه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نفوذ كنند و جلسه ها را به هم بزنند. آنان پيامبر و ياران او را مسخره مى كردند و به آنان ناسزا مى گفتند و هياهو به راه مى انداختند، به ويژه هنگامى كه پيامبر درباره معاد و روز قيامت سخن مى گفت و از بهشت و جهنم سخن به ميان مى آورد و آيه هاى معاد را براى مسلمانان مى خواند. آنان از هر گوشه و كنار، نزد پيامبر مى آمدند و در گوشه اى مى نشستند و تا آخر، به سخنان او گوش مى دادند، ولى هنگامى كه سخنان پيامبر به پايان مى رسيد، به سبب تكبرو غرور و براى توجيه حضور خود نزد مسلمانان، كلام پيامبر را مسخره مى كردند و مى گفتند: اگر بنا به آن چه محمد مى گويد معادى در كار باشد، همان گونه كه در اين دنيا وضع ما از ياران محمد بهتر است، در آن عالم نيز بهتر خواهد بود. ما نيز به بهشت مى رويم و حتى جاى بهترى براى خود فراهم خواهيم كرد. در اين جا آيه هاى 36 تا 41 سوره معارج نازل شد و اين پندار مشركان را بى نتيجه خواند.

آنچه سبب مى شد تا مشركان چنين سخن بگويند، اين بود كه ثروت خود را كه بيش تر از راه غارتگرى و مانند آن به دست آمده بود، دليل بر بلندى

مقامشان در پيشگاه خدا و محبوبيت نزد پروردگار مى پنداشتند. سپس با يك مقايسه بى معنا، مقام هاى والايى در قيامت براى خود قايل مى شدند. آنان با اين كه معاد را باور نداشتند، ولى گاه مى گفتند اگر معادى باشد، ما در جهان ديگر چنين و چنان خواهيم بود. شايد هم اين سخنان را براى ريشخند كردن مسلمانان مى گفتند. آيه هاى 36 تا 41 سوره معارج، مشركان را به سبب اين گمانشان نكوهش مى كند:

چه شده است كه آنان كه كفر ورزيده اند، به سوى تو شتابان «» گروه گروه، از راست و چپ (هجوم مى آورند)؟ «» آيا هر يك از آنان طمع مى بندد كه در بهشت پر نعمت در آورده شود؟ «» نه چنين است. ما آنان را از آن چه (خود) مى دانند، آفريديم «»[هرگز،] به پروردگار خاوران و باختران سوگند ياد مى كنم كه ما تواناييم «» كه به جاى آنان بهتر از ايشان را بياوريم و بر ما پيشى نتوانند جست «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 25، ص 42.

بهشت را به هر كس ندهند

شأن نزول آيه هاى 36 تا 41 سوره معارج

اراذل و اوباش مى كوشيدند در جلسه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نفوذ كنند و جلسه ها را به هم بزنند. آنان پيامبر و ياران او را مسخره مى كردند و به آنان ناسزا مى گفتند و هياهو به راه مى انداختند، به ويژه هنگامى كه پيامبر درباره معاد و روز قيامت سخن مى گفت و از بهشت و جهنم سخن به ميان مى آورد و آيه هاى معاد را براى مسلمانان مى خواند. آنان از هر گوشه و كنار، نزد پيامبر مى آمدند و در گوشه اى مى نشستند و تا آخر، به سخنان او گوش مى دادند، ولى هنگامى كه سخنان پيامبر به پايان مى رسيد، به

سبب تكبرو غرور و براى توجيه حضور خود نزد مسلمانان، كلام پيامبر را مسخره مى كردند و مى گفتند: اگر بنا به آن چه محمد مى گويد معادى در كار باشد، همان گونه كه در اين دنيا وضع ما از ياران محمد بهتر است، در آن عالم نيز بهتر خواهد بود. ما نيز به بهشت مى رويم و حتى جاى بهترى براى خود فراهم خواهيم كرد. در اين جا آيه هاى 36 تا 41 سوره معارج نازل شد و اين پندار مشركان را بى نتيجه خواند.

آنچه سبب مى شد تا مشركان چنين سخن بگويند، اين بود كه ثروت خود را كه بيش تر از راه غارتگرى و مانند آن به دست آمده بود، دليل بر بلندى مقامشان در پيشگاه خدا و محبوبيت نزد پروردگار مى پنداشتند. سپس با يك مقايسه بى معنا، مقام هاى والايى در قيامت براى خود قايل مى شدند. آنان با اين كه معاد را باور نداشتند، ولى گاه مى گفتند اگر معادى باشد، ما در جهان ديگر چنين و چنان خواهيم بود. شايد هم اين سخنان را براى ريشخند كردن مسلمانان مى گفتند. آيه هاى 36 تا 41 سوره معارج، مشركان را به سبب اين گمانشان نكوهش مى كند:

چه شده است كه آنان كه كفر ورزيده اند، به سوى تو شتابان «» گروه گروه، از راست و چپ (هجوم مى آورند)؟ «» آيا هر يك از آنان طمع مى بندد كه در بهشت پر نعمت در آورده شود؟ «» نه چنين است. ما آنان را از آن چه (خود) مى دانند، آفريديم «»[هرگز،] به پروردگار خاوران و باختران سوگند ياد مى كنم كه ما تواناييم «» كه به جاى آنان بهتر از ايشان را بياوريم و بر ما پيشى نتوانند جست «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج

25، ص 42.

بهشت را به هر كس ندهند

شأن نزول آيه هاى 36 تا 41 سوره معارج

اراذل و اوباش مى كوشيدند در جلسه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نفوذ كنند و جلسه ها را به هم بزنند. آنان پيامبر و ياران او را مسخره مى كردند و به آنان ناسزا مى گفتند و هياهو به راه مى انداختند، به ويژه هنگامى كه پيامبر درباره معاد و روز قيامت سخن مى گفت و از بهشت و جهنم سخن به ميان مى آورد و آيه هاى معاد را براى مسلمانان مى خواند. آنان از هر گوشه و كنار، نزد پيامبر مى آمدند و در گوشه اى مى نشستند و تا آخر، به سخنان او گوش مى دادند، ولى هنگامى كه سخنان پيامبر به پايان مى رسيد، به سبب تكبرو غرور و براى توجيه حضور خود نزد مسلمانان، كلام پيامبر را مسخره مى كردند و مى گفتند: اگر بنا به آن چه محمد مى گويد معادى در كار باشد، همان گونه كه در اين دنيا وضع ما از ياران محمد بهتر است، در آن عالم نيز بهتر خواهد بود. ما نيز به بهشت مى رويم و حتى جاى بهترى براى خود فراهم خواهيم كرد. در اين جا آيه هاى 36 تا 41 سوره معارج نازل شد و اين پندار مشركان را بى نتيجه خواند.

آنچه سبب مى شد تا مشركان چنين سخن بگويند، اين بود كه ثروت خود را كه بيش تر از راه غارتگرى و مانند آن به دست آمده بود، دليل بر بلندى مقامشان در پيشگاه خدا و محبوبيت نزد پروردگار مى پنداشتند. سپس با يك مقايسه بى معنا، مقام هاى والايى در قيامت براى خود قايل مى شدند. آنان با اين كه معاد را باور نداشتند، ولى گاه مى گفتند اگر معادى باشد، ما در جهان ديگر چنين و چنان خواهيم

بود. شايد هم اين سخنان را براى ريشخند كردن مسلمانان مى گفتند. آيه هاى 36 تا 41 سوره معارج، مشركان را به سبب اين گمانشان نكوهش مى كند:

چه شده است كه آنان كه كفر ورزيده اند، به سوى تو شتابان «» گروه گروه، از راست و چپ (هجوم مى آورند)؟ «» آيا هر يك از آنان طمع مى بندد كه در بهشت پر نعمت در آورده شود؟ «» نه چنين است. ما آنان را از آن چه (خود) مى دانند، آفريديم «»[هرگز،] به پروردگار خاوران و باختران سوگند ياد مى كنم كه ما تواناييم «» كه به جاى آنان بهتر از ايشان را بياوريم و بر ما پيشى نتوانند جست «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 25، ص 42.

بهشت را به هر كس ندهند

شأن نزول آيه هاى 36 تا 41 سوره معارج

اراذل و اوباش مى كوشيدند در جلسه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نفوذ كنند و جلسه ها را به هم بزنند. آنان پيامبر و ياران او را مسخره مى كردند و به آنان ناسزا مى گفتند و هياهو به راه مى انداختند، به ويژه هنگامى كه پيامبر درباره معاد و روز قيامت سخن مى گفت و از بهشت و جهنم سخن به ميان مى آورد و آيه هاى معاد را براى مسلمانان مى خواند. آنان از هر گوشه و كنار، نزد پيامبر مى آمدند و در گوشه اى مى نشستند و تا آخر، به سخنان او گوش مى دادند، ولى هنگامى كه سخنان پيامبر به پايان مى رسيد، به سبب تكبرو غرور و براى توجيه حضور خود نزد مسلمانان، كلام پيامبر را مسخره مى كردند و مى گفتند: اگر بنا به آن چه محمد مى گويد معادى در كار باشد، همان گونه كه در اين دنيا وضع ما از ياران محمد بهتر است، در آن عالم نيز

بهتر خواهد بود. ما نيز به بهشت مى رويم و حتى جاى بهترى براى خود فراهم خواهيم كرد. در اين جا آيه هاى 36 تا 41 سوره معارج نازل شد و اين پندار مشركان را بى نتيجه خواند.

آنچه سبب مى شد تا مشركان چنين سخن بگويند، اين بود كه ثروت خود را كه بيش تر از راه غارتگرى و مانند آن به دست آمده بود، دليل بر بلندى مقامشان در پيشگاه خدا و محبوبيت نزد پروردگار مى پنداشتند. سپس با يك مقايسه بى معنا، مقام هاى والايى در قيامت براى خود قايل مى شدند. آنان با اين كه معاد را باور نداشتند، ولى گاه مى گفتند اگر معادى باشد، ما در جهان ديگر چنين و چنان خواهيم بود. شايد هم اين سخنان را براى ريشخند كردن مسلمانان مى گفتند. آيه هاى 36 تا 41 سوره معارج، مشركان را به سبب اين گمانشان نكوهش مى كند:

چه شده است كه آنان كه كفر ورزيده اند، به سوى تو شتابان «» گروه گروه، از راست و چپ (هجوم مى آورند)؟ «» آيا هر يك از آنان طمع مى بندد كه در بهشت پر نعمت در آورده شود؟ «» نه چنين است. ما آنان را از آن چه (خود) مى دانند، آفريديم «»[هرگز،] به پروردگار خاوران و باختران سوگند ياد مى كنم كه ما تواناييم «» كه به جاى آنان بهتر از ايشان را بياوريم و بر ما پيشى نتوانند جست «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 25، ص 42.

بهشت را به هر كس ندهند

شأن نزول آيه هاى 36 تا 41 سوره معارج

اراذل و اوباش مى كوشيدند در جلسه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نفوذ كنند و جلسه ها را به هم بزنند. آنان پيامبر و ياران او را مسخره مى كردند و به آنان ناسزا

مى گفتند و هياهو به راه مى انداختند، به ويژه هنگامى كه پيامبر درباره معاد و روز قيامت سخن مى گفت و از بهشت و جهنم سخن به ميان مى آورد و آيه هاى معاد را براى مسلمانان مى خواند. آنان از هر گوشه و كنار، نزد پيامبر مى آمدند و در گوشه اى مى نشستند و تا آخر، به سخنان او گوش مى دادند، ولى هنگامى كه سخنان پيامبر به پايان مى رسيد، به سبب تكبرو غرور و براى توجيه حضور خود نزد مسلمانان، كلام پيامبر را مسخره مى كردند و مى گفتند: اگر بنا به آن چه محمد مى گويد معادى در كار باشد، همان گونه كه در اين دنيا وضع ما از ياران محمد بهتر است، در آن عالم نيز بهتر خواهد بود. ما نيز به بهشت مى رويم و حتى جاى بهترى براى خود فراهم خواهيم كرد. در اين جا آيه هاى 36 تا 41 سوره معارج نازل شد و اين پندار مشركان را بى نتيجه خواند.

آنچه سبب مى شد تا مشركان چنين سخن بگويند، اين بود كه ثروت خود را كه بيش تر از راه غارتگرى و مانند آن به دست آمده بود، دليل بر بلندى مقامشان در پيشگاه خدا و محبوبيت نزد پروردگار مى پنداشتند. سپس با يك مقايسه بى معنا، مقام هاى والايى در قيامت براى خود قايل مى شدند. آنان با اين كه معاد را باور نداشتند، ولى گاه مى گفتند اگر معادى باشد، ما در جهان ديگر چنين و چنان خواهيم بود. شايد هم اين سخنان را براى ريشخند كردن مسلمانان مى گفتند. آيه هاى 36 تا 41 سوره معارج، مشركان را به سبب اين گمانشان نكوهش مى كند:

چه شده است كه آنان كه كفر ورزيده اند، به سوى تو شتابان «» گروه گروه، از راست و چپ

(هجوم مى آورند)؟ «» آيا هر يك از آنان طمع مى بندد كه در بهشت پر نعمت در آورده شود؟ «» نه چنين است. ما آنان را از آن چه (خود) مى دانند، آفريديم «»[هرگز،] به پروردگار خاوران و باختران سوگند ياد مى كنم كه ما تواناييم «» كه به جاى آنان بهتر از ايشان را بياوريم و بر ما پيشى نتوانند جست «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 25، ص 42.

بهشت را به هر كس ندهند

شأن نزول آيه هاى 36 تا 41 سوره معارج

اراذل و اوباش مى كوشيدند در جلسه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نفوذ كنند و جلسه ها را به هم بزنند. آنان پيامبر و ياران او را مسخره مى كردند و به آنان ناسزا مى گفتند و هياهو به راه مى انداختند، به ويژه هنگامى كه پيامبر درباره معاد و روز قيامت سخن مى گفت و از بهشت و جهنم سخن به ميان مى آورد و آيه هاى معاد را براى مسلمانان مى خواند. آنان از هر گوشه و كنار، نزد پيامبر مى آمدند و در گوشه اى مى نشستند و تا آخر، به سخنان او گوش مى دادند، ولى هنگامى كه سخنان پيامبر به پايان مى رسيد، به سبب تكبرو غرور و براى توجيه حضور خود نزد مسلمانان، كلام پيامبر را مسخره مى كردند و مى گفتند: اگر بنا به آن چه محمد مى گويد معادى در كار باشد، همان گونه كه در اين دنيا وضع ما از ياران محمد بهتر است، در آن عالم نيز بهتر خواهد بود. ما نيز به بهشت مى رويم و حتى جاى بهترى براى خود فراهم خواهيم كرد. در اين جا آيه هاى 36 تا 41 سوره معارج نازل شد و اين پندار مشركان را بى نتيجه خواند.

آنچه سبب مى شد تا مشركان چنين سخن بگويند، اين

بود كه ثروت خود را كه بيش تر از راه غارتگرى و مانند آن به دست آمده بود، دليل بر بلندى مقامشان در پيشگاه خدا و محبوبيت نزد پروردگار مى پنداشتند. سپس با يك مقايسه بى معنا، مقام هاى والايى در قيامت براى خود قايل مى شدند. آنان با اين كه معاد را باور نداشتند، ولى گاه مى گفتند اگر معادى باشد، ما در جهان ديگر چنين و چنان خواهيم بود. شايد هم اين سخنان را براى ريشخند كردن مسلمانان مى گفتند. آيه هاى 36 تا 41 سوره معارج، مشركان را به سبب اين گمانشان نكوهش مى كند:

چه شده است كه آنان كه كفر ورزيده اند، به سوى تو شتابان «» گروه گروه، از راست و چپ (هجوم مى آورند)؟ «» آيا هر يك از آنان طمع مى بندد كه در بهشت پر نعمت در آورده شود؟ «» نه چنين است. ما آنان را از آن چه (خود) مى دانند، آفريديم «»[هرگز،] به پروردگار خاوران و باختران سوگند ياد مى كنم كه ما تواناييم «» كه به جاى آنان بهتر از ايشان را بياوريم و بر ما پيشى نتوانند جست «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 25، ص 42.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{سَأَلَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {سائِلٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {بِعَذابٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {واقِعٍ} نعت تابع

{لِلْكافِرينَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {لَيْسَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {لَهُ} حرف جر و اسم بعد از آن

مجرور / خبر ليس محذوف {دافِعٌ} اسم ليس، مرفوع يا در محل رفع

{مِنَ} حرف جر {اللَّهِ} اسم مجرور يا در محل جر {ذِي} نعت تابع {الْمَعارِجِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{تَعْرُجُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {الْمَلائِكَةُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {وَالرُّوحُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {إِلَيْهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فِي} حرف جر {يَوْمٍ} اسم مجرور يا در محل جر {كانَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {مِقْدارُهُ} اسم كانَ، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {خَمْسِينَ} خبر كان، منصوب يا در محل نصب {أَلْفَ} تمييز، منصوب {سَنَةٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{فَاصْبِرْ} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {صَبْراً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {جَمِيلاً} نعت تابع

{إِنَّهُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {يَرَوْنَهُ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / خبر إنَّ محذوف {بَعِيداً} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب

{وَنَراهُ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {قَرِيباً} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب

{يَوْمَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {تَكُونُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه

ظاهرى يا تقديرى {السَّماءُ} اسم كانَ، مرفوع يا در محل رفع {كَالْمُهْلِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر كان، محذوف يا در تقدير

{وَتَكُونُ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {الْجِبالُ} اسم كانَ، مرفوع يا در محل رفع {كَالْعِهْنِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر كان، محذوف يا در تقدير

{وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {يَسْئَلُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {حَمِيمٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {حَمِيماً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{يُبَصَّرُونَهُمْ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {يَوَدُّ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {الْمُجْرِمُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {لَوْ} حرف مصدرى {يَفْتَدِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {مِنْ} حرف جر {عَذابِ} اسم مجرور يا در محل جر {يَوْمِئِذٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (إذ) مضاف إليه {بِبَنِيهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه

{وَصاحِبَتِهِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَأَخِيهِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه

{وَفَصِيلَتِهِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {الَّتِي} نعت تابع {تُؤْوِيهِ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير

متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير

{وَمَنْ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {فِي} حرف جر {الْأَرْضِ} اسم مجرور يا در محل جر {جَمِيعاً} حال، منصوب {ثُمَّ} حرف عطف {يُنْجِيهِ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{كَلاَّ} حرف ردع {إِنَّها} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَظى} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع

{نَزَّاعَةً} حال، منصوب {لِلشَّوى} (ل) حرف جر زائد / مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{تَدْعُوا} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {مَنْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {أَدْبَرَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {وَتَوَلَّى} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَجَمَعَ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {فَأَوْعى} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الْإِنْسانَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {خُلِقَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / نائب فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر إنَّ محذوف {هَلُوعاً} حال، منصوب

{إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {مَسَّهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى

يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {الشَّرُّ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / فعل ناسخ محذوف / اسم ناسخ محذوف {جَزُوعاً} خبر ناسخ

{وَإِذا} (و) حرف عطف / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {مَسَّهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {الْخَيْرُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / فعل ناسخ محذوف / اسم ناسخ محذوف {مَنُوعاً} خبر ناسخ

{إِلاَّ} حرف استثنا {الْمُصَلِّينَ} مستثنى، منصوب

{الَّذِينَ} نعت تابع {هُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {عَلى} حرف جر {صَلاتِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {دائِمُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{وَالَّذِينَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {فِي} حرف جر {أَمْوالِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه / خبر مقدّم محذوف {حَقٌّ} مبتدا مؤخّر {مَعْلُومٌ} نعت تابع

{لِلسَّائِلِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَالْمَحْرُومِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{وَالَّذِينَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {يُصَدِّقُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِيَوْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الدِّينِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{وَالَّذِينَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {هُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {مِنْ} حرف جر {عَذابِ} اسم مجرور يا در محل جر {رَبِّهِمْ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {مُشْفِقُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{إِنَّ} حرف

مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {عَذابَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {رَبِّهِمْ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {غَيْرُ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {مَأْمُونٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{وَالَّذِينَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {هُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {لِفُرُوجِهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {حافِظُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{إِلاَّ} حرف استثنا {عَلى} حرف جر {أَزْواجِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَوْ} حرف عطف {ما} معطوف تابع {مَلَكَتْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث {أَيْمانُهُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَإِنَّهُمْ} (ف) حرف تعليل / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {غَيْرُ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {مَلُومِينَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{فَمَنِ} (ف) حرف استيناف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {ابْتَغى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {وَراءَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {ذلِكَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {فَأُولئِكَ} (ف) رابط جواب براى شرط / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {هُمُ} ضمير فصل بدون محل {العادُونَ} خبر، مرفوع يا در

محل رفع

{وَالَّذِينَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {هُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {لِأَماناتِهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَعَهْدِهِمْ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {راعُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{وَالَّذِينَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {هُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {بِشَهاداتِهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {قائِمُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{وَالَّذِينَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {هُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {عَلى} حرف جر {صَلاتِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {يُحافِظُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{أُولئِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {فِي} حرف جر {جَنَّاتٍ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {مُكْرَمُونَ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{فَمالِ} (ف) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / حرف جر {الَّذِينَ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {كَفَرُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {قِبَلَكَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {مُهْطِعِينَ} حال، منصوب

{عَنِ} حرف جر {الْيَمِينِ} اسم

مجرور يا در محل جر {وَعَنِ} (و) حرف عطف / حرف جر {الشِّمالِ} اسم مجرور يا در محل جر {عِزِينَ} حال، منصوب

{أَيَطْمَعُ} همزه (أ) حرف استفهام / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {كُلُّ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {امْرِئٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مِنْهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَنْ} حرف نصب {يُدْخَلَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / نائب فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {جَنَّةَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {نَعِيمٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{كَلاَّ} حرف ردع {إِنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {خَلَقْناهُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / خبر إنَّ محذوف {مِمَّا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {يَعْلَمُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{فَلا} (ف) حرف استيناف / حرف نفى غير عامل {أُقْسِمُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {بِرَبِّ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الْمَشارِقِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَالْمَغارِبِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {إِنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَقادِرُونَ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع

{عَلى} حرف جر {أَنْ} حرف نصب {نُبَدِّلَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه

ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {خَيْراً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {مِنْهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَما} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {نَحْنُ} اسم ما، مرفوع يا در محل رفع {بِمَسْبُوقِينَ} (ب) حرف جر زائد / خبر ما، منصوب يا در محل نصب

{فَذَرْهُمْ} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر مبنى بر سكون / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {يَخُوضُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَيَلْعَبُوا} (و) حرف عطف / فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {حَتَّى} حرف نصب {يُلاقُوا} فعل مضارع، منصوب به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {يَوْمَهُمُ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {الَّذِي} نعت تابع {يُوعَدُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل

{يَوْمَ} بدل تابع {يَخْرُجُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مِنَ} حرف جر {الْأَجْداثِ} اسم مجرور يا در محل جر {سِراعاً} حال، منصوب {كَأَنَّهُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم كأنّ {إِلى} حرف جر {نُصُبٍ} اسم مجرور يا در محل جر {يُوفِضُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر كأن

محذوف

{خاشِعَةً} حال، منصوب {أَبْصارُهُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تَرْهَقُهُمْ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {ذِلَّةٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {ذلِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الْيَوْمُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {الَّذِي} نعت تابع {كانُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {يُوعَدُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل / خبر كان، محذوف يا در تقدير

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.Saala sa-ilun biAAathabin waqiAAin

2.Lilkafireena laysa lahu dafiAAun

3.Mina Allahi thee almaAAariji

4.TaAAruju almala-ikatu waalrroohu ilayhi fee yawmin kana miqdaruhu khamseena alfa sanatin

5.Faisbir sabran jameelan

6.Innahum yarawnahu baAAeedan

7.Wanarahu qareeban

8.Yawma takoonu alssamao kaalmuhli

9.Watakoonu aljibalu kaalAAihni

10.Wala yas-alu hameemun hameeman

11.Yubassaroonahum yawaddu almujrimu law yaftadee min AAathabi yawmi-ithin bibaneehi

12.Wasahibatihi waakheehi

13.Wafaseelatihi allatee tu/weehi

14.Waman fee al-ardi jameeAAan thumma yunjeehi

15.Kalla innaha latha

16.NazzaAAatan lilshshawa

17.TadAAoo man adbara watawalla

18.WajamaAAa faawAAa

19.Inna al-insana khuliqa halooAAan

20.Itha massahu alshsharru jazooAAan

21.Wa-itha massahu alkhayru manooAAan

22.Illa almusalleena

23.Allatheena hum AAala salatihim da-imoona

24.Waallatheena fee amwalihim haqqun maAAloomun

25.Lilssa-ili waalmahroomi

26.Waallatheena yusaddiqoona biyawmi alddeeni

27.Waallatheena hum min AAathabi rabbihim mushfiqoona

28.Inna AAathaba rabbihim ghayru ma/moonin

29.Waallatheena hum lifuroojihim hafithoona

30.Illa AAala azwajihim aw ma malakat aymanuhum fa-innahum ghayru maloomeena

31.Famani ibtagha waraa thalika faola-ika humu alAAadoona

32.Waallatheena hum li-amanatihim waAAahdihim raAAoona

33.Waallatheena hum bishahadatihim qa-imoona

34.Waallatheena hum AAala salatihim yuhafithoona

35.Ola-ika fee jannatin

mukramoona

36.Famali allatheena kafaroo qibalaka muhtiAAeena

37.AAani alyameeni waAAani alshshimali AAizeena

38.AyatmaAAu kullu imri-in minhum an yudkhala jannata naAAeemin

39.Kalla inna khalaqnahum mimma yaAAlamoona

40.Fala oqsimu birabbi almashariqi waalmagharibi inna laqadiroona

41.AAala an nubaddila khayran minhum wama nahnu bimasbooqeena

42.Fatharhum yakhoodoo wayalAAaboo hatta yulaqoo yawmahumu allathee yooAAadoona

43.Yawma yakhrujoona mina al-ajdathi siraAAan kaannahum ila nusubin yoofidoona

44.KhashiAAatan absaruhum tarhaquhum thillatun thalika alyawmu allathee kanoo yooAAadoona

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

پرسنده اى از عذاب واقع شونده اى پرسيد، (1)

كه اختصاص به كافران دارد [و] آن را بازدارنده اى نيست. (2)

[و] از جانب خداوند صاحب درجات [و مراتب است. (3)

فرشتگان و روح، در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است به سوى «او» بالا مى روند. (4)

پس صبر كن، صبرى نيكو. (5)

زيرا آنان [عذاب را دور مى بينند، (6)

و [ما] نزديكش مى بينيم. (7)

روزى كه آسمانها چون فلز گداخته شود، (8)

و كوهها چون پشم زده گردد، (9)

و هيچ دوست صميمى از دوست صميمى [حال نپرسد، (10)

آنان را به ايشان نشان مى دهند. گناهكار آرزو مى كند كه كاش براى رهايى از عذاب آن روز، مى توانست پسران خود را عوض دهد، (11)

و [نيز] همسرش و برادرش را، (12)

و قبيله اش را كه به او پناه مى دهد، (13)

و هر كه را كه در روى زمين است همه را [عوض مى داد] و آنگاه خود را رها مى كرد. (14)

نه چنين است. [آتش زبانه مى كشد، (15)

پوست سر و اندام را بركننده است. (16)

هر كه را پشت كرده و روى برتافته، (17)

و گرد آورده و انباشته [و حسابش را نگاه

داشته فرا مى خواند. (18)

به راستى كه انسان سخت آزمند [و بى تاب خلق شده است. (19)

چون صدمه اى به او رسد عجز و لابه كند. (20)

و چون خيرى به او رسد بخل ورزد. (21)

غير از نمازگزاران: (22)

همان كسانى كه بر نمازشان پايدارى مى كنند. (23)

و همانان كه در اموالشان حقى معلوم است، (24)

براى سائل و محروم. (25)

و كسانى كه روز جزا را باور دارند. (26)

و آنان كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند. (27)

چرا كه از عذاب پروردگارشان ايمن نمى توانند بود. (28)

و كسانى كه دامن خود را حفظ مى كنند، (29)

مگر بر همسران خود يا كنيزانشان كه [در اين صورت مورد نكوهش نيستند. (30)

و هر كس پا از اين [حد] فراتر نهد، آنان همان از حد درگذرندگانند. (31)

و كسانى كه امانتها و پيمان خود را مراعات مى كنند. (32)

و آنان كه بر شهادتهاى خود ايستاده اند. (33)

و كسانى كه بر نمازشان مداومت مى ورزند. (34)

آنها هستند كه در باغهايى [از بهشت ، گرامى خواهند بود. (35)

چه شده است كه آنان كه كفر ورزيده اند، به سوى تو شتابان، (36)

گروه گروه، از راست و از چپ [هجوم مى آورند]؟ (37)

آيا هر يك از آنان طمع مى بندد كه در بهشت پر نعمت درآورده شود؟ (38)

نه چنين است. ما آنان را از آنچه [خود] مى دانند آفريديم. (39)

[هرگز،] به پروردگار خاوران و باختران سوگند ياد مى كنم كه ما تواناييم، (40)

كه به جاى آنان بهتر از ايشان را بياوريم؛ و بر ما پيشى نتوانند جست. (41)

پس بگذارشان ياوه گويند و بازى كنند تا روزى

را كه وعده داده شده اند ملاقات نمايند. (42)

روزى كه از گورها[ى خود] شتابان برآيند، گويى كه آنان به سوى پرچمهاى افراشته مى دوند. (43)

ديدگانشان فرو افتاده، [غبار] مذلّت آنان را فرو گرفته است. اين است همان روزى كه به ايشان وعده داده مى شد. (44)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» تقاضاكننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد!

«2» اين عذاب مخصوص كافران است، و هيچ كس نمى تواند آن را دفع كند،

«3» از سوى خداوند ذى المعارج [= خداوندى كه فرشتگانش بر آسمانها صعود و عروج مى كنند]!

«4» فرشتگان و روح [= فرشته مقرّب خداوند] بسوى او عروج مى كنند در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است!

«5» پس صبر جميل پيشه كن،

«6» زيرا آنها آن روز را دور مى بينند،

«7» و ما آن را نزديك مى بينيم!

«8» همان روز كه آسمان همچون فلز گداخته مى شود،

«9» و كوه ها مانند پشم رنگين متلاشى خواهد بود،

«10» و هيچ دوست صميمى سراغ دوستش را نمى گيرد!

«11» آنها را نشانشان مى دهند [ولى هر كس گرفتار كار خويشتن است]، چنان است كه گنهكار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند،

«12» و همسر و برادرش را،

«13» و قبيله اش را كه هميشه از او حمايت مى كرد،

«14» و همه مردم روى زمين را تا مايه نجاتش گردند؛

«15» امّا هرگز چنين نيست [كه با اينها بتوان نجات يافت، آرى] شعله هاى سوزان آتش است،

«16» دست و پا و پوست سر را مى كند و مى برد!

«17» و كسانى را كه به فرمان خدا پشت كردند صدا مى زند،

«18» و [همچنين

آنها كه] اموال را جمع و ذخيره كردند!

«19» به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است،

«20» هنگامى كه بدى به او رسد بيتابى مى كند،

«21» و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود [و بخل مى ورزد]،

«22» مگر نمازگزاران،

«23» آنها كه نمازها را پيوسته بجا مى آورند،

«24» و آنها كه در اموالشان حق معلومى است...

«25» براى تقاضاكننده و محروم،

«26» و آنها كه به روز جزا ايمان دارند،

«27» و آنها كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند،

«28» چرا كه هيچ كس از عذاب پروردگارش در امان نيست،

«29» و آنها كه دامان خويش را [از بى عفّتى] حفظ مى كنند،

«30» جز با همسران و كنيزان [كه در حكم همسرند آميزش ندارند]، چرا كه در بهره گيرى از اينها مورد سرزنش نخواهند بود!

«31» و هر كس جز اينها را طلب كند، متجاوز است!

«32» و آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند،

«33» و آنها كه با اداى شهادتشان قيام مى نمايند،

«34» و آنها كه بر نماز مواظبت دارند،

«35» آنان در باغهاى بهشتى [پذيرايى و] گرامى داشته مى شوند.

«36» اين كافران را چه مى شود كه با سرعت نزد تو مى آيند...

«37» از راست و چپ، گروه گروه [و آرزوى بهشت دارند]!

«38» آيا هر يك از آنها [با اين اعمال زشتش] طمع دارد كه او را در بهشت پر نعمت الهى وارد كنند؟!

«39» هرگز چنين نيست؛ ما آنها را از آنچه خودشان مى دانند آفريده ايم!

«40» سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها كه ما قادريم...

«41» كه جاى آنان را به كسانى بدهيم كه از آنها بهترند؛

و ما هرگز مغلوب نخواهيم شد!

«42» آنان را به حال خود واگذار تا در باطل خود فروروند و بازى كنند تا زمانى كه روز موعود خود را ملاقات نمايند!

«43» همان روز كه از قبرها بسرعت خارج مى شوند، گويى به سوى بتها مى دوند...

«44» در حالى كه چشمهايشان از شرم و وحشت به زير افتاده، و پرده اى از ذلّت و خوارى آنها را پوشانده است! اين همان روزى است كه به آنها وعده داده مى شد!

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

درخواست كننده اى عذابى را كه واقع شدنى است درخواست كرد، (1)

[عذابى كه] ويژه كافران است، [و] آن را بازدارنده اى نيست. (2)

[اين عذاب] از سوى خداى صاحب درجات است. (3)

فرشتگان و روح در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است به سوى او بالا مى روند. (4)

پس صبر كن صبرى نيكو [صبرى كه در كنارش جزع و ناخشنودى نباشد.] (5)

دشمنان و مخالفان، آن [عذاب] را دور مى بينند (6)

و ما آن را نزديك مى بينيم. (7)

روزى كه آسمان چون فلز گداخته گردد (8)

و كوه ها مانند پشم رنگينِ حلاجى شده شود (9)

و هيچ خويشاوند و دوست صميمى از [اوضاع و احوال] خويشاوند و دوست صميمى اش نپرسد! (10)

آنان را نشانشان مى دهند [ولى به خاطر دل مشغولى خود هرگز به آنان توجه نكنند!] گنهكار آرزو مى كند كه اى كاش مى توانست فرزندانش را در برابر عذاب آن روز فديه و عوض دهد! (11)

و نيز همسر و برادرش را (12)

و قبيله و قومش را كه [در دنيا] به او پناه مى دادند، (13)

و نيز همه كسانى را

كه در روى زمين اند تا [اين فديه و عوض] او را [از عذاب آن روز] نجات دهد! (14)

اين چنين نيست [كه برايش راه نجاتى باشد] همانا آتش زبانه مى كشد، (15)

در حالى كه دست و پا و پوست سر را بر مى كند!! (16)

هر كه را به حق پشت كرده واز دعوت حق روى گردانده، مى طلبد، (17)

و آن را كه ثروت جمع كرده و به ذخيره سازى و انباشتن پرداخته، مى خواند؛ (18)

همانا انسان حريص و بى تاب آفريده شده است؛ (19)

چون آسيبى به او رسد، بى تاب است، (20)

و هنگامى كه خير و خوشى [و مال و رفاهى] به او رسد، بسيار بخيل و بازدارنده است، (21)

مگر نمازگزاران، (22)

آنان كه همواره بر نمازشان مداوم و پايدارند، (23)

و آنان كه در اموالشان حقّى معلوم است (24)

براى درخواست كننده [تهيدست] و محروم [از معيشت و ثروت،] (25)

و آنان كه همواره روز پاداش را باور دارند، (26)

و آنان كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند، (27)

زيرا كه از عذاب پروردگارشان ايمنى نيست، (28)

و آنان كه دامنشان را [از آلوده شدن به شهوات حرام] حفظ مى كنند، (29)

مگر در كام جويى از همسران و كنيزانشان كه آنان در اين زمينه مورد سرزنش نيستند. (30)

پس كسانى كه در بهره گيرى جنسى راهى غير از اين جويند، تجاوزكار از حدود حق اند، (31)

و آنان كه امانت ها و پيمان هاى خود را رعايت مى كنند، (32)

و آنان كه بر اداى گواهى هاى خود پاى بند و متعهدند، (33)

و آنان كه همواره بر [اوقات و شرايط ظاهرى و معنوى] نمازهايشان محافظت دارند. (34)

اينان در

بهشت ها، مكرّم و محترم اند (35)

كافران را چه شده كه به تو چشم دوخته به سويت شتابانند؟ (36)

از راست و چپ، گروه گروه، (37)

آيا هر يك از آنان طمع دارد كه او را در بهشت پرنعمت درآورند؟! (38)

اين چنين نيست، ما آنان را از آنچه خود مى دانند [آبى گنديده و بى مقدار] آفريديم. (39)

به پروردگار مشرق ها و مغرب ها سوگند كه ما تواناييم، (40)

بر اينكه به جاى آنان بهتر از آنان را بياوريم؛ و هيچ چيز ما را مغلوب نمى كند. (41)

پس آنان را واگذار تا [در گفتار باطل] فرو روند و مشغول بازى باشند، تا روزشان را كه به آنان وعده داده اند ديدار كنند، (42)

روزى كه شتابان از خاك بيرون آيند، گويى به سوى نشانه هاى نصب شده مى دوند، (43)

درحالى كه ديدگانشان [از شدت ترس] فرو افتاده، خوارى و ذلت آنان را مى پوشاند. اين همان روزى است كه همواره وعده داده مى شدند. (44)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

سائلى از عذاب قيامت كه وقوعش حتمى است از رسول پرسيد كه آن عذاب چه مردمى راست (1)

بداند كه بر فرقه كافرانست و هيچكس از آنان دفع نتواند كرد (2)

كه آن عذاب از قهر خداى مالك آسمانهاست و كسى ياراى دفاع آن ندارد يا مراد عذاب واقع بر حارث ابن نعمان است كه به نصب خلافت على (ع) بر رسول صاعتراض كرد رسول (ص) فرمود به امر خدا كردم او گفت اگر چنين است خدايا برمن عذابى فرست فورا سنگى از آسمان بر فرقش رسيد و هلاك شد (3)

فرشتگان و روح الامين براى اخذ فرمان به سوى عرش خدا بالا

روند در روزى كه مدتش پنجاه هزار سال خواهد بود (4)

پس تو اى رسول بى هيچ جزع و تشويش صبر نيكو پيش گير (5)

كه اين مردم غافل كافر آن روز را بسيار دور از امكان بينند (6)

و ما نزديك به وقوع مى بينيم (7)

روزى كه آسمان بدان عظمت از هول و دهشت چون فلز گداخته شود (8)

و كوه هاى بدان صلابت از ترس و هيبت مانند پشم زده متلاشى گردد (9)

و خلق چنان به كار خود گرفتارند كه هيچ كس از خويش خود جويا نشود (10)

چون حقيقت حالشان به آنها بنمايند آن روز كافر بدكار آرزو كند كه كاش توانستى فرزندانش را فداى خود سازد و از عذاب برهد (11)

و هم آن و برادرش (12)

و هم خويشان و قبيله اش را كه هميشه حمايتش كردند (13)

و هر كه روى زمين است خواهد همه را فداى خويش گرداند تا مگر خود از آن عذابنجات يابد (14)

و هرگز به فدا نجات نيابد كه آتش دوزخ برو شعله ور است (15)

تا سر و صورت و اندامش پاك بسوزد (16)

دوزخ آنان را ميخواند كه از خدا رو گردانيده و با حق مخالفت كردند (17)

و مال دنيا را جمع كرده و بى آنكه حقوق الهى را به مستحقان بپردازند همه را ذخيره نمودند (18)

كه انسان مخلوقى طبعا سخت حريص و بى صبر است (19)

چون شر و زيانى به او رسد سخت جزع و بى قرارى كند (20)

و چون مال و دولتى به او رو كند بخل ورزد و منع احسان نمايد (21)

مگر

نماز گزاران حقيقى (22)

آنان كه دايم در نماز و طاعت الهى عمر گذرانند (23)

و آنان كه در مال و دارائى خود حقى معين و معلوم گردانند (24)

تا به فقيران سائل و فقيران آبرومند محروم رسانند (25)

و آنان كه روز قيامت و جزا را تصديق كنند و به بقار روح و عالم آخرت ايمان دارند (26)

و آنان كه از قهر و عذاب خداى خويش سخت ترسانند (27)

كه از عذاب خدا هيچكس ايمن نتواند بود (28)

و آنان كه اندام خود را از شهوت رانى نگاه ميدارند (29)

مگر بر آنان حلال و كنيزان ملكى خويش كه از عمال شهوت با آنها هيچ ملامت ندارند (30)

و هر كه غير از اين كند و به ناروا شهوت راند به حقيقت متعدى و ستمكار است (31)

و آنان كه امانت و عهد و پيمانشان را رعايت كنند (32)

و آنان كه براى حفظ حقوق خلق نترسند و براى شهادت به حق قيام كنند (33)

و آنان كه نماز خود را به وقت و شرايط و حضور قلب محافپت كنند (34)

آنان كه جامع اين اوصافند در باغهاى بهشت ابد با عزت و احترام متنعمند (35)

اى رسول چه شده است كافران را كه با تمسخر به جانبت مى شتابند؟ (36)

و از راست و چپ باز پراكنده ميشوند و به دين خدا نمى گروند (37)

آيا طمع دارند كه باز در بهشت با ناز و نعمت داخل شوند؟ (38)

هرگز اين نشود چون آنها خود ميدانند كه ما آنها را از چه نطفه پستى آفريده ايم باز به آفريننده خود ايمان نمى

آورند و به كفر مى شتابند و طمع آن دارند كه چون مومنان به بهشت روند (39)

چنين نيست سوگند به خداى مشرقها و مغربهاى بى نهايت خورشيد هاى عالم كه ماقادريم (40)

كه آنها را هلاك سازيم و به جاى آنها خلقى بهتر از آنها بيافرينيم و هرگز كسى به قدرت و قوت بر ما سبقت نخواهد يافت (41)

پس تو اى رسول آنها را به كفر و ضلالت خود بگذار كه به بازيچه دنيا دل بازند تا با روزى كه وعده عذاب آنهاست روبرو شوند (42)

آن روزى كه به سرعت سر از قبرها برآورده و به سوى بتها و نتيجه پرستش غير خدامى شتابند (43)

در حالى كه چشمهاشان از هول و وحشت قيامت به خوارى فرو افتاده و ذلت كفر و عصيان بر آنها احاطه كرده اين همان روزيست كه رسولان حق به آنها وعده دادند تا مگر ايمان آرند و از اين عذاب برهند و كافران از جهل و عناد تكذيب كردند (44)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

سائلى، عذابى واقع شدنى را درخواست كرد. (1)

كه براى كافران است و هيچ بازدارنده اى براى آن نيست. (2)

و از سوى خداوندِ صاحب درجاتِ والاست. (3)

فرشتگان و روح، در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال است، به سوى او بالا مى روند. (4)

پس صبر كن صبرى نيكو. (5)

همانا آنان آن روز را دور مى بينند. (6)

و ما آن را نزديك مى بينيم. (7)

روزى كه آسمان همانند فلزّ گداخته شود. (8)

و كوه ها مانند پشمِ حلاّجى شده گردد. (9)

و هيچ دوستى از دوستش احوالى نپرسد. (10)

به يكديگر

نمايانده مى شوند. در آن روز مجرم دوست دارد فرزندان خود را براى دفع عذاب فديه دهد و فداى خود كند. (11)

و همچنين همسر و برادرش را. (12)

و بستگان و قبيله اش را كه هميشه به او پناه دادند. (13)

(بلكه آرزو دارد) تمام مردم روى زمين را فدا كند تا او را نجات دهند. (14)

چنين نيست، همانا آن آتش شعله ور است. (15)

كه پوست بدن را به شدّت جدا مى كند. (16)

(اين آتش) هر كس را كه (به حق) پشت كرده و روى برتافته، فرامى خواند. (17)

و (نيز كسى كه مال) جمع كرده و ذخيره ساخته است. (18)

همانا انسان، بى تاب و حريص آفريده شده است. (19)

هرگاه بدى به او رسد، نالان است. (20)

و هرگاه خيرى به او رسد، بخيل است. (21)

مگر نمازگزاران. (22)

آنان كه بر نمازشان مداومت دارند. (23)

و آنان كه در اموالشان حقّى است معلوم. (24)

براى افراد سائل و محروم. (25)

و آنان كه روز جزا را باور دارند. (26)

و آنان كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند. (27)

زيرا از عذاب پروردگارشان ايمنى نيست. (28)

و آنان كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند. (29)

مگر بر همسران يا كنيزانشان كه در اين صورت، در خور ملامت نيستند. (30)

پس كسانى كه جز اين را طلب كنند، اينان همان تجاوزگرانند. (31)

و آنان كه رعايت كننده امانت ها و قراردادهاى خويشند. (32)

و آنان كه به (اداى) شهادت هاى خود قيام مى كنند. (33)

و آنان كه بر نمازشان مراقبت دارند. (34)

اينان در بهشت ها گرامى داشته مى شوند. (35)

پس كافران را چه شده كه شتابان به سوى تو مى آيند. (36)

از راست و چپ، گروه گروه. (37)

آيا هر يك از آنان طمع دارد كه به بهشتى پر نعمت در آيد. (38)

چنين نيست، همانا ما آنان را از آنچه مى دانند، آفريده ايم. (39)

به پروردگار مشرق ها و مغرب ها سوگند مى خورم كه ما تواناييم. (40)

بر اين كه بهتر از آنان را به جاى ايشان بياوريم و ما قطعاً مغلوب و ناتوان نيستيم. (41)

پس آنان را به حال خود واگذار، ياوه بگويند و بازى كنند تا روزى را كه وعده داده شده اند، ملاقات كنند. (42)

روزى كه شتابان از قبرها بيرون آيند، چنان كه گويى به سوى نشان هايى نصب شده مى دوند. (43)

چشمانشان فرو افتاده و ذلّتى (وصف ناپذير) آنان را فرا گرفته است. اين است آن روزى كه به ايشان وعده داده مى شد. (44)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

پرسنده اى عذابى را كه بودنى - واقع شدنى - است درخواست نمود، (1)

كه كافران را هيچ بازدارنده اى از آن نيست، (2)

از سوى خداى كه خداوند پايه هاى بلند است. (3)

فرشتگان و روح - فرشته همراه وحى - در روزى كه درازى آن پنجاه هزار سال است - از سالهاى دنيا - به سوى او بالا مى روند. (4)

پس شكيبايى كن شكيبايى نيكو. (5)

آنها آن - عذاب يا روز قيامت - را دور مى بينند، (6)

و ما نزديكش مى بينيم. (7)

روزى كه آسمان چون مس گداخته شود، (8)

و كوه ها مانند پشم رنگين [زده شده] گردد، (9)

و هيچ خويشاوندى - يا دوستى - از [حال] خويشاوندى - يا دوستى - نپرسد. (10)

آنان - يعنى خويشانشان - را بديشان بنمايند - ولى كارى

از آنها ساخته نيست -. بزه كار آرزو كند كه كاش مى توانست [براى فرار] از عذاب آن روز فرزندان خود را عوض دهد (11)

و زن و برادر خود را، (12)

و خويشانى را كه او را جاى مى دادند - و به خود نزديك مى ساختند -، (13)

و هر كه را در زمين است، همه را يكجا، تا او را [از عذاب] برهاند، (14)

هرگز، كه آن آتشى است زبانه كشنده، (15)

بركننده پوست سر - يا همه تن -، (16)

مى خواند هر كه را [به ايمان و طاعت] پشت كرد و روى بگردانيد. (17)

و [مال را] گرد كرد و بيندوخت. (18)

همانا آدمى ناشكيبا - يا حريص - آفريده شده، (19)

چون بدى [و رنجى] بدو رسد بى تاب است، (20)

و چون نعمتى [و رفاهى] بدو رسد بازدارنده است - بخل ورزد -، (21)

مگر نماز گزاران، (22)

آنان كه بر نماز خويش پيوسته و پاينده اند، (23)

و آنان كه در مالهاشان حقى است معلوم - مانند زكات و صدقات -، (24)

براى نيازمند خواهنده و بينواى درمانده، (25)

و آنان كه روز پاداش را باور دارند، (26)

و آنان كه از عذاب پروردگار خود ترسانند، (27)

همانا از عذاب پروردگارشان ايمنى نيست، (28)

و آنان كه شرمگاه خويش نگاه مى دارند، (29)

مگر از همسران خود يا كنيزانى كه آنها را مالكند، كه [درباره آنها] سرزنش نشوند. (30)

پس هر كه فراتر از اين جويد اينانند از حد گذشتگان، (31)

و آنان كه امانتها و پيمانهاى خود را رعايت مى كنند، (32)

و آنان كه به گواهى هاى خويش ايستاده اند - متعهد و پايدارند -، (33)

و آنان كه بر نماز خود نگاه دار و پاسدارند - به نيكوترين و كاملترين وجه نماز مى گزارند -. (34)

ايشانند كه در بهشتها گرامى داشتگانند. (35)

پس كافران را چيست كه به تو چشم دوخته و به سويت شتابانند، (36)

از راست و از چپ گروه گروه، (37)

آيا هر مردى از آنها طمع دارد كه به بهشت پرنعمت درآيد؟! (38)

هرگز، همانا ما آنان را از آنچه مى دانند - نطفه - آفريده ايم، (39)

پس سوگند به خداوند خاورها و باخترها كه هرآينه ما تواناييم، (40)

بر آنكه بهتر از ايشان را به جايشان آريم، و ما واپس مانده - ناتوان و درمانده - نيستيم. (41)

پس واگذارشان تا بيهوده گفت وگو و بازى كنند تا آن روزشان را كه وعده داده مى شوند ببينند. (42)

روزى كه از گورها شتابان بيرون آيند گويى كه به سوى نشانه اى [كه برپا شده] مى شتابند، (43)

در حالى كه ديدگانشان از ترس فرو شده، خوارى و زبونى آنها را فرو گرفته است، اين است آن روزى كه وعده داده مى شدند. (44)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

پرسنده اي از عذابي پرسيد كه (1)

بر كافران فرود خواهد آمد و كس آن را دفع نتواند كرد، (2)

از جانب خدا كه صاحب آسمانهاست. (3)

در روزي كه مقدارش پنجاه هزار سال است، فرشتگان و روح بدان جا فرا روند. (4)

پس صبر كن صبري نيكو. (5)

ايشان آن روز را دور مي بينند. (6)

و ما نزديكش مي بينيم. (7)

روزي كه آسمان چون فلز گداخته گردد، (8)

و كوهها چون پشم. (9)

و هيچ خويشاوندي از حال خويشاوند خود نپرسد.

(10)

يكديگر را برابر چشمشان آرند. گناهكار دوست دارد كه خويشتن را بازخرد به فرزندانش، (11)

و زنش و برادرش، (12)

و عشيره اش كه او را مكان داده است، (13)

و همه آنها كه در روي زمينند، و نجات يابد. (14)

هرگز نه ، كه آن شعله آتش است، (15)

پوست سر را مي كند، (16)

هر كه را كه به حق پشت كرد و از فرمان سرپيچيد به خود مي خواند، (17)

و آن را كه گرد مي آورد و مي اندوخت. (18)

هر آينه آدمي را حريص و ناشكيبا آفريده اند. (19)

چون شري بدو رسد بيقراري كند. (20)

و چون مالي به دستش افتد بخل مي ورزد. (21)

مگر نماز گزارندگان: (22)

آنان كه به نماز مداومت مي ورزند. (23)

و آنان كه در اموالشان حقي است معين، (24)

براي گدا و محروم. (25)

و كساني كه روز قيامت را تصديق مي كنند، (26)

و كساني كه از عذاب پروردگارشان ترسانند، (27)

كه از عذاب پروردگارشان در امان نتوانند بود، (28)

و كساني كه شرمگاه خويش نگه مي دارند، (29)

مگر براي همسرانشان يا كنيزانشان، كه در اين حال ملامتي بر آنها نيست. (30)

و آنان كه جز اين را بطلبند، متجاوزان هستند. (31)

و كساني كه امانتها و عهدهاي خود را رعايت مي كنند. (32)

و كساني كه شهادت خويش به حق ادا مي كنند، (33)

و كساني كه بر نمازهاشان مواظبت دارند، (34)

اينان در بهشت، گرامي هستند. (35)

پس چيست كه كافران به سوي تو مي شتابند؟ (36)

دسته دسته از جانب چپ و از جانب راست. (37)

آيا هر يك از ايشان طمع مي ورزد كه به بهشت پرنعمت داخل شود؟ (38)

هرگز نه ، آنها خود مي دانند كه از چه چيز آنها را آفريده ايم. (39)

پس سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها كه ما تواناييم (40)

كه به جاي آنها مردمي بهتر بياوريم و در اين كار ناتوان نيستيم. (41)

پس بگذارشان تا به بيهودگي درآيند و به بازيچه ، تا به آن روزي كه وعده شان داده ايم برسند. (42)

روزي كه شتابان از قبرها به درآيند، چنان كه گويي نزد بتان مي شتابند. (43)

وحشت بر چشمانشان مستولي شده و به خواري افتاده اند: اين است همان روزي كه آنها را وعده داده بودند. (44)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

خواهنده اى عذابى رخ دادنى را طلب كرد (1)

كه براى كافران است [و] بازدارنده اى ندارد (2)

از جانب خداوند صاحب درجات (3)

كه فرشتگان و روح در روزى كه به اندازه پنجاه هزار سال [دنيوى] است به سوى او فرا مى روند (4)

پس صبرى نيكو پيشه كن (5)

آنان آن را دوردست مى بينند (6)

و ما نزديك مى بينيمش (7)

روزى كه آسمان چون فلز گداخته شود (8)

و كوه ها همچون پشم رنگين گردد (9)

و هيچ خويشاوندى از حال خويشاوندى نپرسد (10)

در حالى كه به همديگر نشان داده شوند، گناهكار آرزو كند كاش عذاب چنين روزى را، (11)

با فدا كردن پسرانش و همسرش و برادرش باز خرد (12)

همچنين خاندانش كه به او سر و سامان داده است (13)

همچنين هر كس كه در روى زمين است، آنگاه باز رهاندش (14)

حاشا، آن آتشى زبانه

زن است (15)

بركننده پوست سر (16)

كه هر كس را كه [به حق] پشت كرد و [از ايمان] روى گرداند، به خود مى خواند (17)

همان كسى كه مال اندوخت و جا به جا كرد (18)

بى گمان انسان ناشكيب آفريده شده است (19)

چون شر به او رسد، بى تاب است (20)

و چون خير به او رسد، بازدارنده است (21)

مگر نمازگزاران (22)

آنان كه در نمازهايشان پيگيرند (23)

و كسانى كه در اموالشان حقى معين است (24)

براى خواهنده و بى بهره (25)

و كسانى كه روز جزا را باور مى دارند (26)

و كسانى كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند (27)

بى گمان عذاب پروردگارشان، بدون ايمنى است (28)

و كسانى كه ناموسشان را حفظ مى كنند (29)

مگر در برابر همسرانشان يا ملك يمينهايشان، كه در اين صورت سرزنش ناپذيرند (30)

پس هر كس فراتر از اين بجويد، آنانند كه تجاوزكارند (31)

و كسانى كه در برابر امانتها و پيمانهايشان رعايتگرند (32)

و كسانى كه در مقام گواهى دادنهايشان ايستاده اند (33)

و كسانى كه بر نمازهايشان مواظبند (34)

اينان در بوستانهايى، گرامى داشته شده اند (35)

پس كافران را چه مى شود كه به سوى تو شتابانند (36)

از جانب راست و از جانب چپ، گروه در گروه (37)

آيا هر كدام از آنان طمع مى برد كه به بهشت پرناز و نعمت درآورده شود (38)

حاشا ما ايشان را از آنچه مى دانند آفريده ايم (39)

به پروردگار مشرقها و مغربها سوگند مى خورم كه ما تواناييم (40)

كه بهتر از آنان را جانشين آنان سازيم و ما درمانده نيستيم (41)

پس بگذارشان تا ژاژخايى و بازيگوشى كنند تا به ديدار آن

روزشان كه وعده اش را به ايشان داده اند، برسند (42)

روزى كه از گورها بيرون شتابند، گويى به سوى [قربانگاه] بتان مى شتابند (43)

ديدگانشان از [ترس] فرو افتاده باشد، غبار خفت و خوارى بر رخسارشان نشسته، اين همان روزى است كه به آنان وعده داده بودند (44)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

پرسيد پرسش كننده اى از عذابى فرودآينده (1)

براى كافران نيستش بازدارنده (2)

از خدا خداوند نردبانها (معراجها) (3)

بالاروند فرشتگان و روح بسويش در روزى كه اندازه آن است پنجاه هزار سال (4)

پس شكيبائى كن شكيبائى نكو (5)

كه آنان بينندش دور (6)

و ما بينيمش نزديك (7)

روزى كه گردد آسمان چون روغن گداخته (8)

و گردند كوه ها چون پشم (9)

و نپرسد دوستى دوستى را (10)

نمايانيده شوند بديشان دوست دارد گناهكار كاش فديه مى داد از عذاب آن روز پسرانش (11)

و يارش (همسرش) و برادرش (12)

و خويشاوندانى كه پناهش دهند (13)

و هر كه در زمين است همگى پس برهاندش (14)

نه چنين است همانا آن است شراره (15)

كننده پوست (16)

مى خواند آن را كه پشت كرد و روى برتافت (17)

و گردآورد پس نگهداشت (18)

همانا انسان آفريده شده است آزمند (19)

گاهى كه رسدش بديى نالان (20)

و گاهى كه رسدش خوبيى خوددارى كنان (21)

مگر نمازگزاران (22)

آنان كه بر نماز خويشند پيوستگان (23)

و آنان كه در خواسته هاى ايشان است بهره دانسته (24)

براى دريوزه و بينوا (25)

آنان كه تصديق كنند به روز دين (26)

و آنان كه از عذاب پروردگار خويشند هراسان (27)

همانا عذاب پروردگار ايشان است تا ايمن شده (28)

و آنان كه براى

فرجهاى خويشند نگه دارندگان (29)

جز بر همسرانشان يا آنچه دارا است يمينهاى ايشان كه آنانند نانكوهيدگان (30)

و آنكه خواست جز اين را پس آنانند تجاوزگران (31)

و آنان كه براى سپرده هاى خويش و پيمان خويشند رعايت كنندگان (32)

و آنان كه به گواهى هاى خويشند قيام كنندگان (33)

و آنان كه بر نماز خويشند محافظت كنندگان (34)

آنانند در باغهائى گراميان (35)

چه شود آنان را كه كفر ورزيدند به نزد تو رمندگان (36)

از راست و از چپ گروه هائى (37)

آيا اميد دارد هر مردى از ايشان كه درآورده شود به بهشت نعمتها (38)

نه چنين است همانا ما آفريديمشان از آنچه مى دانند (39)

پس سوگند ياد نكنم به پروردگار خاورها و باخترها كه مائيم توانايان (40)

بر آنكه تبديل كنيم بهتر از ايشان را و نيستيم ما پيشى گرفتگان (41)

پس بگذارشان فروروند و بازى كنند تا برسند به روزشان آنى كه وعده داده شوند (42)

روزى كه برون آيند از گورها شتابان گوئيا آنانند بسوى پايه هاى نشانه روان (43)

سرافكنده است ديدگانشان فراگيردشان خوارى اين است روزى كه بودند وعده داده مى شدند (44)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 An asker asked for a punishment bound to befall

2 —which none can avert from the faithless—

3 from Allah, Lord of the lofty stations.

4 The angels and the Spirit ascend to Him in a day whose span is fifty thousand years.

5 So be patient, with a patience that is graceful.

6 Indeed they see it to be far off,

7 and We see it to be near.

8 The day

when the sky will be like molten copper,

9 and the mountains like [tufts of] dyed wool,

10 and no friend will inquire about [the welfare of his] friend,

11 [though] they will be placed within each other’s sight. The guilty one will wish he could ransom himself from the punishment of that day at the price of his children,

12 his spouse and his brother,

13 his kin which had sheltered him

14 and all those who are upon the earth, if that might deliver him.

15 Never! Indeed it is a blazing fire,

16 which strips away the scalp.

17 It invites him who has turned back [from the truth] and forsaken [it],

18 amassing [wealth] and hoarding [it].

19 Indeed man has been created covetous:

20 anxious when an ill befalls him

21 and grudging when good comes his way

22 —[all are such] except the prayerful,

23 those who are persevering in their prayers

24 and in whose wealth there is a known right

25 for the beggar and the deprived,

26 and who affirm the Day of Retribution,

27 and those who are apprehensive of the punishment of their Lord

28 (there is indeed no security from the punishment of their Lord)

29 and those who guard their private parts

30 (except from their spouses and their slave women, for then they are not blamewor-thy;

31 but whoever seeks beyond that—it is they who are the transgressors)

32 and those who keep their trusts and covenants,

33 and those who

are observant of their testimonies,

34 and those who are watchful of their prayers.

35 They will be in gardens, held in honour.

36 What is the matter with the faithless that they scramble toward you

37 from the left and the right in batches?

38 Does each man among them hope to enter the garden of bliss?

39 Never! Indeed We created them from what they know.

40 So I swear by the Lord of the easts and the wests that We are able

41 to replace them by [others] better than them and We are not to be outmaneuvered.

42 So leave them to gossip and play until they encounter their day, which they are promised:

43 the day when they emerge from the graves, hastening, as if racing toward a target,

44 with a humbled look [in their eyes], overcast by abasement. That is the day they had been promised.

ترجمه انگليسي شاكر

One demanding, demanded the chastisement which must befall (1)

The unbelievers-- there is none to avert it-- (2)

From Allah, the Lord of the ways of Ascent. (3)

To Him ascend the angels and the Spirit in a day the measure of which is fifty thousand years. (4)

Therefore endure with a goodly patience. (5)

Surely they think it to be far off, (6)

And We see it nigh. (7)

On the day when the heaven shall be as molten copper (8)

And the mountains shall be as tufts of wool (9)

And friend shall not ask of friend (10)

(Though) they

shall be made to see each other. The guilty one would fain redeem himself from the chastisement of that day by (sacrificing) his children, (11)

And his wife and his brother (12)

And the nearest of his kinsfolk who gave him shelter, (13)

And all those that are in the earth, (wishing) then (that) this might deliver him. (14)

By no means! Surely it is a flaming fire (15)

Dragging by the head, (16)

It shall claim him who turned and fled (from truth), (17)

And amasses (wealth) then shuts it up. (18)

Surely man is created of a hasty temperament (19)

Being greatly grieved when evil afflicts him (20)

And niggardly when good befalls him (21)

Except those who pray, (22)

Those who are constant at their prayer (23)

And those in whose wealth there is a fixed portion. (24)

For him who begs and for him who is denied (good) (25)

And those who accept the truth of the judgment day (26)

And those who are fearful of the chastisement of their Lord-- (27)

Surely the chastisement of their Lord is (a thing) not to be felt secure of-- (28)

And those who guard their private parts, (29)

Except in the case of their wives or those whom their right hands possess-- for these surely are not to be blamed, (30)

But he who seeks to go beyond this, these it is that go beyond the limits-- (31)

And those who are faithful to their trusts and their covenant (32)

And those who

are upright in their testimonies, (33)

And those who keep a guard on their prayer, (34)

Those shall be in gardens, honored. (35)

But what is the matter with those who disbelieve that they hasten on around you, (36)

On the right hand and on the left, in sundry parties? (37)

Does every man of them desire that he should be made to enter the garden of bliss? (38)

By no means! Surely We have created them of what they know. (39)

But nay! I swear by the Lord of the Easts and the Wests that We are certainly able (40)

To bring instead (others) better than them, and We shall not be overcome. (41)

Therefore leave them alone to go on with the false discourses and to sport until they come face to face with that day of theirs with which they are threatened; (42)

The day on which they shall come forth from their graves in haste, as if they were hastening on to a goal, (43)

Their eyes cast down; disgrace shall overtake them; that is the day which they were threatened with. (44)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy giving, the Merciful!

(1) A skeptic was asking about torment that is bound to happen

(2) to disbelievers; there will be no defence against it

(3) [since it comes] from God Who owns the staircases leading upward .

(4) The angels and the Spirit will climb up to Him on a day whose range is fifty thousand years.

(5) So act

patient with a handsome patience!

(6) They consider it is far away

(7) while We see it as nearby

(8) on a day when the sky will be like molten brass

(9) and the mountains like tufts of yarn.

(10) No close friend will question any [other] friend;

(11) they will merely give each other a knowing look. A criminal might like to ransom himself from that day's torment through his children,

(12) his wife, a brother of his,

(13) his family circle which has sheltered him,

(14) and everyone who is on earth if [such action] might then save him.

(15) Of course not; it would flare up

(16) tugging at his scalp,

(17) claiming anyone who tries to escape and turns away,

(18) through saving (things) up and hoarding (them).

(19) Man has been created restless,

(20) so he panics whenever any evil touches him,

(21) and withdraws when some good touches him;

(22) except for the prayerful

(23) who are constant at their prayers

(24) and whose wealth comprises an acknowledged responsibility

(25) towards the beggar and the destitute;

(26) and the ones who accept the Day for Repayment,

(27) and those who are apprehensive about their Lord's torment-

(28) (their Lord's torment is nothing to feel too safe from!) -

(29) and the ones who preserve their chastity,

(30) except with their own spouses or those living under their control; with such they are blameless.

(31) Those who desire [to go] beyond that, will be going too far-

(32) and the

ones who preserve their trusts and oaths,

(33) and the ones who stand by their testimony,

(34) and the ones who attend to their prayer-

(35) those will be honored in gardens.

(36) Yet what is wrong with those who disbelieve, that they should try to dash on ahead of you

(37) in batches to the right and on the left?

(38) Does every man among them aspire to enter the Garden of Bliss?

(39) Of course not! We created them out of something they well know.

(40) And I do swear by the Lord of the Eastern places and the Western places that We are Able

(41) to replace them with someone better than they are. We shall never be overruled!

(42) Leave them speculating and playing around until they face their day which they have been promised,

(43) the day when they will hasten forth from their graves as if they were rushing towards some objective,

(44) their eyesight cast down, disgrace overshadowing them on that day which they have been threatened with!

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

A questioner asked of a chastisement about to fall (1)

for the unbelievers, which none may avert, (2)

from God, the Lord of the Stairways. (3)

To Him the angels and the Spirit mount up in a day whereof the measure isfifty thousand years. (4)

So be thou patient with a sweet patience; (5)

behold, they see it as if far off, (6)

but We see it is nigh. (7)

Upon

the day when heaven shall be as molten copper (8)

and the mountains shall be as plucked wool-tufts, (9)

no loyal friend shall question loyal friend, (10)

as they are given sight of them. The sinner will wish that he might ransomhimself from the chastisement of that day even by his sons, (11)

his companion wife, his brother, (12)

his kin who sheltered him, (13)

and whosoever is in the earth, all together, so that then it might deliverhim. (14)

Nay, verily it is a furnace (15)

snatching away the scalp, (16)

calling him who drew back and turned away, (17)

who amassed and hoarded. (18)

Surely man was created fretful, (19)

when evil visits him, impatient, (20)

when good visits him, grudging, (21)

save those that pray (22)

and continue at their prayers, (23)

those in whose wealth is a right known (24)

for the beggar and the outcast, (25)

who confirm the Day of Doom (26)

and go in fear of the chastisement of their Lord (27)

from their Lord's chastisement none feels secure (28)

and guard their private parts (29)

save from their wives and what their right hands own, then not beingblameworthy (30)

but whoso seeks after more than that, they are the transgressors, (31)

and who preserve their trusts and their covenant, (32)

and perform their witnessings, (33)

and who observe their prayers. (34)

Those shall be in Gardens, high-honoured. (35)

What ails the unbelievers, running with outstretched necks towards thee (36)

on the right hand and on the left

hand in knots (crowds)? (37)

What, is every man of them eager to be admitted to a Garden of Bliss? (38)

Not so; for We have created them of what they know. (39)

No! I swear by the Lord of the Easts and Wests, surely We are able (40)

to substitute a better than they; We shall not be outstripped. (41)

Then leave them alone to plunge and play until they encounter that day oftheirs which they are promised, (42)

the day they shall come forth from the tombs hastily, as if they were hurryingunto a waymark, (43)

humbled their eyes, overspreading them abasement. That is the daywhich they were promised. (44)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful.

A questioner questioned concerning the doom about to fall (1)

Upon the disbelievers, which none can repel, (2)

From Allah, Lord of the Ascending Stairways (3)

(Whereby) the angels and the Spirit ascend unto Him in a Day whereof the span is fifty thousand years. (4)

But be patient (O Muhammad) with a patience fair to see. (5)

Lo! they behold it afar off (6)

While We behold it nigh: (7)

The day when the sky will become as molten copper, (8)

And the hills become as flakes of wool, (9)

And no familiar friend will ask a question of his friend (10)

Though they will be given sight of them. The guilty man will long be able to ransom himself from the punishment of that day at the price of his children

(11)

And his spouse and his brother (12)

And his kin that harbored him (13)

And all that are in the earth, if then it might deliver him. (14)

But nay! for lo! it is the fire of hell (15)

Eager to roast; (16)

It calleth him who turned and fled (from truth), (17)

And hoarded (wealth) and withheld it. (18)

Lo! man was created anxious, (19)

Fretful when evil befalleth him (20)

And, when good befalleth him, grudging; (21)

Save worshippers (22)

Who are constant at their worship (23)

And in whose wealth there is a right acknowledged (24)

For the beggar and the destitute; (25)

And those who believe in the Day of Judgment, (26)

And those who are fearful of their Lord's doom (27)

Lo! the doom of their Lord is that before which none can feel secure (28)

And those who preserve their chastity (29)

Save with their wives and those whom their right hands possess, for thus they are not blameworthy; (30)

But whoso seeketh more than that, those are they who are transgressors; (31)

And those who keep their pledges and their covenant. (32)

And those who stand by their testimony (33)

And those who are attentive at their worship, (34)

These will dwell in Gardens, honored. (35)

What aileth those who disbelieve, that they keep staring toward thee (O Muhammad), open eyed, (36)

On the right and on the left, in groups? (37)

Doth every man among them hope to enter the Garden of Delight? (38)

Nay, verily.

Lo! We created them from what they know. (39)

But nay! I swear by the Lord of the rising places and the setting places of the planets that We are Able (40)

To replace them by (others) better than them. And We are not to be outrun. (41)

So let them chat and play until they meet their Day which they are promised, (42)

The day when they come forth from the graves in haste. as racing to a goal, (43)

With eyes aghast, abasement stupefying them: Such is the Day which they are promised. (44)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

A questioner asked about a Penalty to befall. (1)

The Unbelievers the which there is none to ward off (2)

(A Penalty) from Allah Lord of the Ways of Ascent. (3)

The angels and the Spirit ascend unto Him in a Day the measure whereof is (as) fifty thousand years: (4)

Therefore do thou hold Patience a Patience of beautiful (contentment). (5)

They see the (Day) indeed as a far-off (event): (6)

But We see it (quite) near. (7)

The Day that the sky will be like molten brass (8)

And the mountains will be like wool (9)

And no friend will ask after a friend (10)

Though they will be put in sight of each other the sinners desire will be: would that he could redeem himself from the Penalty of that Day by (sacrificing) his children (11)

His wife and his brother (12)

His kindred who sheltered him.

(13)

And all all that is on earth so it could deliver him: (14)

By no means! For it would be the Fire of Hell! (15)

Plucking out (his being) right to the skull! (16)

Inviting (all) such as turn their backs and turn away their faces (from the Right) (17)

And collect (wealth) and hide it (from use)! (18)

Truly man was created very impatient (19)

Fretful when evil touches him; (20)

And niggardly when good reaches him (21)

Not so those devoted to Prayer (22)

Those who remain steadfast to their prayer; (23)

And those in whose wealth is a recognized right (24)

For the (needy) who asks and him who is prevented (for some reason from asking); (25)

And those who hold to the truth of the Day of Judgment; (26)

And those who fear the displeasure of their Lord (27)

For their Lords displeasure is the opposite of Peace and Tranquillity (28)

And those who guard their chastity (29)

Except with their wives and the (captives) whom their right hands possess for (then) they are not to be blamed (30)

But those who trespass beyond this are transgressors (31)

And those who respect their trusts and covenants; (32)

And those who stand firm in their testimonies; (33)

And those who guard (the sacredness) of their worship (34)

Such will be the honored ones in the Gardens of (Bliss). (35)

Now what is the matter with the Unbelievers that they rush madly before thee (36)

From the right and from the left

in crowds? (37)

Does every man of them long to enter the Garden of Bliss? (38)

By no means! For We have created them out of the (base matter) they know! (39)

Now I do call to witness the Lord of all points in the East and the West that We can certainly (40)

Substitute for them better (men) than they; and We are not to be defeated (in Our Plan). (41)

So leave them to plunge in vain talk and play about until they encounter that Day of theirs which they have been promised! (42)

The Day whereon they will issue from their sepulchers in sudden hast as if they were rushing to a goal-post (fixed for them) (43)

Their eyes lowered in dejection ignominy covering them (all over)! Such is the Day the which they are promised! (44)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. Un demandeur a réclamé un châtiment inéluctable,

2. pour les mécréants, que nul ne pourrait repousser,

3. et qui vient d'Allah, le Maître des voies d'ascension.

4. Les Anges ainsi que l'Esprit montent vers Lui en un jour dont la durée est de cinquante mille ans.

5. Supporte donc, d'une belle patience.

6. Ile le (le châtiment) voient bien loin,

7. alors que Nous le voyons bien proche,

8. le jour où le ciel sera comme du métal en fusion

9. et les montagnes comme de la laine,

10. où nul ami dévoué ne s'enquerra d'un ami,

11. bien qu'ils se voient l'un l'autre. Le

criminel aimerait pouvoir se racheter du châtiment de ce jour, en livrant ses enfants,

12. sa compagne, son frère,

13. même son clan qui lui donnait asile,

14. et tout ce qui est sur la terre, tout, qui pourrait le sauver.

15. Mais rien [ne le sauvera]. [L'Enfer] est un brasier

16. arrachant brutalement la peau du crâne.

17. Il appellera celui qui tournait le dos et s'en allait,

18. amassait et thésaurisait.

19. Oui, l'homme a été créé instable [très inquiet];

20. quand le malheur le touche, il est abattu;

21. et quand le bonheur le touche, il est refuseur.

22. Sauf ceux qui pratiquent la Salat

23. qui sont assidu à leurs Salats,

24. et sur les bien desquels il y a un droit bien déterminé [la Zakat]

25. pour le mendiant et le déshérité;

26. et qui déclarent véridique le Jour de la Rétribution,

27. et ceux qui craignent le châtiment de leur Seigneur

28. car vraiment, il n'y a nulle assurance contre le châtiment de leur Seigneur;

29. et qui se maintiennent dans la chasteté

30. et n'ont pas de rapports qu'avec leurs épouses ou les esclaves qu'ils possèdent car dans ce cas, ils ne sont pas blâmables,

31. mais ceux qui cherchent [leur plaisir] en dehors de cela, sont des transgresseurs;

32. et qui gardent les dépٍts confiés à eux, et respectent leurs engagements scrupuleusement.

33. et qui témoignent de la stricte vérité,

34. et qui sont régulier dans leur Salat.

35. Ceux-là seront honorés dans des Jardins.

36. Qu'ont

donc, ceux qui ont mécru, à courir vers toi, le cou tendu,

37. de droite et de gauche, [venant] par bandes?

38. Chacun d'eux convoite-t-il qu'on le laisse entrer au Jardin des délices?

39. Mais non! Nous les avons créés de ce qu'ils savent.

40. Eh Non!... Je jure par le Seigneur des Levants et des Couchants que Nous sommes Capable

41. De les remplacer par de meilleurs qu'eux, et nul ne peut Nous en empêcher.

42. Laisse-les donc s'enfoncer (dans leur mécréance) et se divertir jusqu'à ce qu'ils rencontrent leur jour dont on les menaçait,

43. le jour où ils sortiront des tombes, rapides comme s'ils couraient vers des pierres dressées;

44. leurs yeux seront abaissés, l'avilissement les couvrira. C'est cela le jour dont on les menaçait!

ترجمه اسپانيايي

1. Alguien ha pedido un castigo inmediato

2. para los infieles, que nadie pueda rechazar,

3. que venga de Alá, Señor de las gradas.

4. Los ángeles y el Espíritu ascienden a Él en un día que equivale a cincuenta mil años.

5. ¡Ten, pues, digna paciencia!

6. Piensan que está lejos,

7. pero Nosotros pensamos que está cerca.

8. El día que el cielo parezca metal fundido,

9. y las montañas, copos de lana,

10. y nadie pregunte por su amigo ferviente.

11. Les será dado verles. El pecador querrá librarse del castigo de ese día ofreciendo como rescate a sus hijos varones,

12. a su compañera, a su hermano,

13. Al clan que lo cobijó,

14. a todos los de la tierra. Eso le salvaría.

15. ¡No! Será una hoguera,

16. que arrancará el cuero cabelludo

17. y reclamará a quien retroceda y vuelva la espalda,

18. a quien amase y atesore.

19. El hombre es de natural impaciente.

20. Pusilánime cuando sufre un mal,

21. mezquino cuando la fortuna le favorece.

22. Se exceptúa a quienes oran

23. perseverando en su azalá,

24. parte de cuyos bienes es de derecho

25. para el mendigo y el indigente,

26. que tienen por auténtico el día del Juicio,

27. que temen el castigo de su Señor

28. -nadie debe sentirse seguro contra el castigo de su Señor-,

29. que se abstienen de comercio carnal,

30. salvo con sus esposas o con sus esclavas -en cuyo caso no incurren en reproche,

31. mientras que quienes desean a otras mujeres, ésos son los que violan la ley-,

32. que respetan los depósitos que se les confían y las promesas que hacen,

33. que dicen la verdad en sus testimonios,

34. que observan su azalá.

35. Esos tales estarán en jardines, honrados.

36. ¿Qué les pasa a los infieles, que vienen hacia ti corriendo con el cuello extendido,

37. en grupos, por la derecha y por la izquierda?

38. ¿Es que cada uno de ellos anhela ser introducido en un jardín de delicia?

39. ¡No! Les creamos de lo que saben.

40. ¡Pues no! ¡Juro por el Señor de los Orientes y de los Occidentes, que somos bien capaces

41. de sustituirles por otros mejores que ellos, sin que nadie pueda impedírnoslo!

42. ¡Déjales

que parloteen y jueguen hasta que les llegue el día con que se les ha amenazado,

43. el día que salgan de las sepulturas, rápidos como si corrieran hacia piedras erectas,

44. la mirada abatida, cubiertos de humillación! Tal será el día con que se les había amenazado.

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. Ein Fragender fragt nach der Strafe, die da treffen wird

2. Die Unglنubigen - es kann sie keiner abwehren -

3. Von Allah, dem Hohen.

4. Die Engel und der Geist steigen zu Ihm in einem Tage, dessen Maك fünfzigtausend Jahre sind.

5. Gedulde dich drum in geziemender Geduld.

6. Sie wنhnen, er sei ferne;

7. Aber Wir sehen, er ist nahe.

8. Am Tage, da der Himmel wie geschmolzenes Erz sein wird

9. Und die Berge wie farbige Wollflocken,

10. Und ein Freund nicht nach einem Freunde fragen wird.

11. Sie werden in Sehweite zueinander gebracht werden, und der Schuldige würde sich wohl loskaufen von der Strafe jenes Tages mit seinen Kindern

12. Und seiner Gattin und seinem Bruder

13. Und seiner Verwandtschaft, die ihn beherbergt hat,

14. Und allen, die auf Erden sind insgesamt, ob es ihn nur retten wollte.

15. Doch nein! wahrlich, es ist eine Feuerflamme -

16. Die Kopfhaut gنnzlich abziehend.

17. Den wird sie rufen, der den Rücken kehrt und sich abwendet

18. Und (Reichtum) aufhنuft und (damit) geizt.

19. Wahrlich, der Mensch ist aus Ungeduld geschaffen;

20. Wenn ihn Schlimmes trifft, ist er voller Klage,

21. Doch wenn ihm Gutes widerfنhrt, ist

er knausrig.

22. Nicht so sind die, die beten

23. Und bei ihrem Gebet verharren,

24. Und die, in deren Reichtum ein bestimmter Anteil ist

25. Für den Bittenden sowohl wie für den, der es nicht kann.

26. Und die, die den Tag des Gerichts für wahr und wirklich erklنren,

27. Und die, die vor der Strafe ihres Herrn zagen -

28. Wahrlich, die Strafe ihres Herrn ist nicht, wovor man sicher sein kِnnte -,

29. Und die, die ihre Sinnlichkeit im Zaum halten,

30. Es sei denn mit ihren Gattinnen oder denen, die ihre Rechte besitzt, denn da sind sie nicht zu tadeln,

31. Die aber mehr als das suchen, sind _bertreter.

32. Und die, die das ihnen Anvertraute und ihren Vertrag halten,

33. Und die, die aufrichtig sind in ihrem Zeugnis,

34. Und die, die ihr Gebet getreulich verrichten;

35. Diese sind es, die in den Gنrten sein werden, hochgeehrt.

36. Was aber ist denen, die unglنubig sind, daك sie auf dich zugelaufen kommen

37. Von rechts und links, gruppenweise gesondert?

38. Hofft jeder einzelne von ihnen wohl, den Garten der Wonne zu betreten?

39. Nimmermehr! Wir erschufen sie aus dem, was sie wissen.

40. Aber nein! Ich schwِre beim Herrn des Ostens und des Westens, daك Wir imstande sind,

41. Bessere als sie an ihre Stelle zu setzen, und keiner kann Uns hindern.

42. So laك sie nur in eitler Rede sich ergehen und sich vergnügen, bis sie ihrem Tag begegnen, der ihnen angedroht ward,

43. Dem Tag, da sie aus ihren

Grنbern hervorkommen werden in Hast, als eilten sie zu einem Ziel.

44. Ihre Augen werden niedergeschlagen sein; Schmach wird sie bedecken. Das ist der Tag, der ihnen angedroht ward.

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. Un tale ha chiesto un castigo immediato .

2. Per i miscredenti nessuno potrà impedirlo

3. [poiché proviene] da Allah, il Signore delle Vie dell'Ascesa .

4. Gli angeli e lo Spirito ascendono a Lui in un Giorno la cui durata è di cinquantamila anni .

5. Pazienta dunque di bella pazienza .

6. Essi lo considerano come fosse lontano,

7. mentre Noi lo vediamo vicino.

8. Il Giorno in cui il cielo sarà come metallo fuso

9. e le montagne come [fiocchi] di lana,

10. nessun amico sollecito chiederà dell'amico,

11. anche se sarà dato loro di vedersi. Il malvagio vorrebbe riscattarsi dal castigo di quel Giorno, offrendo i suoi figli,

12. la sua sposa e suo fratello,

13. e la sua gente che lo ospitava,

14. e tutto quel che è sulla terra, ogni cosa che potesse salvarlo.

15. Niente [lo salverà]: sarà una fiammata

16. a strappargli brutalmente la pelle del cranio.

17. Essa chiamerà chi avrà volto le spalle e se ne sarà andato

18. [chi] accumulava e tesaurizzava.

19. In verità l'uomo è stato creato instabile;

20. prostrato quando lo coglie sventura,

21. arrogante nel benessere ;

22. eccetto coloro che eseguono l'orazione,

23. e sono costanti nella loro l'orazione,

24. e sui cui beni c'è un riconosciuto diritto ,

25. per

il mendicante e il diseredato;

26. coloro che attestano la verità del Giorno del Giudizio

27. e coloro che temono il castigo del loro Signore -

28. ché in verità il castigo del loro Signore non è cosa da cui si possa trovare riparo -

29. e che si mantengono casti

30. eccetto che con le loro spose e con le schiave che possiedono - e in questo non sono biasimevoli,

31. mentre coloro che desiderano altro sono i trasgressori -;

32. coloro che rispettano ciò che è loro stato affidato e i loro impegni,

33. che rendono testimonianza sincera,

34. e hanno cura della loro orazione .

35. Costoro saranno onorati nei Giardini.

36. Cos'hanno mai da affrettarsi verso di te coloro che non credono ,

37. [venendo] in gruppi da destra e da sinistra?

38. Ciascuno di loro desidera che lo si lasci entrare nel Giardino della Delizia?

39. No, mai! Invero li creammo di quello che già sanno.

40. Lo giuro per il Signore degli Orienti e degli Occidenti , in verità abbiamo il potere

41. di sostituirli con [altri] migliori di loro e nessuno potrebbe precederCi.

42. Lascia dunque che disputino e giochino finché non incontreranno il Giorno che è stato loro promesso;

43. il Giorno in cui usciranno dalle tombe in fretta, come se corressero verso pietre drizzate ,

44. con gli sguardi umili, coperti di vergogna: questo è il Giorno che è stato loro promesso.

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. Cпpocил вoпpoшaющий o нaкaзaнии, пaдaющeм

2. нa нeвepныx,

- нeт для нeгo oтклoняющeгo

3. oт Бoгa, oблaдaтeля cтyпeнeй.

4. Bocxoдят aнгeлы и дyx к Heмy в дeнь, вeличинa кoтopoгo пятьдecят тыcяч лeт.

5. Tepпи жe тepпeниeм xopoшим -

6. вeдь oни видят этo дaлeким,

7. a Mы видим этo близким

8. в тoт дeнь, кoгдa нeбo бyдeт, кaк мeдь pacплaвлeннaя,

9. и бyдyт гopы, кaк шepcть,

10. и нe cпpocит дpyг o дpyгe -

11. бyдyт oни им пoкaзaны. Гpeшник xoтeл бы oткyпитьcя oт нaкaзaния тoгo дня cвoими cынaми,

12. и пoдpyгoй cвoeй, и бpaтoм,

13. и poдoм cвoим, кoтopый дaeт eмy yбeжищe,

14. и вceми, ктo нa зeмлe, - лишь бы пoтoм eгo cпacли.

15. Taк нeт, вeдь этo - oгoнь,

16. cxвaтивши зa cкaльп,

17. пpизывaeт тex, ктo oтвpaтилcя и пoвepнyлcя,

18. ктo coбpaл и cкoпил.

19. Beдь чeлoвeк coздaн кoлeблющимcя,

20. кoгдa кocнeтcя eгo злo - пeчaлящимcя,

21. a кoгдa кocнeтcя eгo дoбpo - нeдocтyпным,

22. кpoмe мoлящиxcя,

23. кoтopыe в cвoeй мoлитвe пocтoянны,

24. в имyщecтвax кoтopoгo извecтнoe пpaвo

25. для пpocящeгo и лишeннoгo,

26. и тex, кoтopыe вepyют в дeнь cyдa,

27. и тex, кoтopыe cтpaшaтcя нaкaзaния cвoeгo Гocпoдa, -

28. вeдь нaкaзaниe иx Гocпoдa нe бeзoпacнo! -

29. и тex, кoтopыe oxpaняют cвoи члeны

30. тoлькo для cвoиx жeн или для тoгo, чeм oвлaдeли иx дecницы: oни вeдь нe зacлyживaют пopицaния.

31. A ктo ycтpeмляeтcя зa пpeдeлы этoгo - oни yжe пpecтyпники.

32. И тex, кoтopыe coблюдaют дoвepeннoe и дoгoвopы.

33. И тex, кoтopыe пpямo cтoят co cвoими cвидeтeльcтвaми.

34. И тex, кoтopыe oxpaняют cвoю мoлитвy.

35.

Oни в caдax пoчтeны.

36. Чтo жe c тeми, кoтopыe нe вepyют или бeгaют пpeд тoбoй

37. cпpaвa и cлeвa тoлпaми?

38. He жeлaeт ли кaждый чeлoвeк из ниx быть ввeдeнным в caд блaгoдaти?

39. Taк нeт! Beдь Mы coздaли иx из тoгo, пpo чтo oни знaют.

40. И нeт! Kлянycь Гocпoдoм вocтoкoв и зaпaдoв, Mы вeдь мoжeм

41. зaмeнить лyчшими, чeм oни, и Hac нe oпepeдить!

42. Ocтaвь жe иx пoгpyжaтьcя и зaбaвлятьcя, пoкa нe вcтpeтят oни cвoeгo дня, кoтopый им oбeщaн, -

43. тoт дeнь, кoгдa oни выйдyт из гpoбниц пocпeшнo, кaк бyдтo oни ycтpeмляютcя к жepтвeнникaм,

44. c пoтyплeнными взopaми. Пocтигaeт иx yнижeниe. Этo - дeнь, кoтopый был им oбeщaн!

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm Allah adiyle.

1- فsteyen biri, istedi gelip çatacak azâb.

2- O azâb ki kâfirlerin ba ndan defedecek yok.

3- Yüksek dereceler sahibi Allah'tandr.

4- Melekler ve Rûh, kendilerine emredilen yere çkarlar bir günde ki miktar elli bin yldr.

5- Artk sabret güzel bir sabrla.

6- قüphe yok ki onlar uzak gِrürler onu.

7- Ve bizse pek yakn gِrürüz onu.

8- O gün gِk, yaً tortusuna dِner.

9- Ve daًlar, atlm renk-renk pamuًa benzer.

10- Ve hiçbir dost, dostunu sormaz.

11- Birbirlerini gِrüp tanrlar da ve suçlu, o günün azâbna kar lk oًlunu da vermek ister.

12- E ini de, karde ini de.

13- Kendisini barndran kabîle halkn da.

14- Ve kim varsa yeryüzünde hepsini de fedâ etmek ve sonra da kendini kurtarmak ister.

15- Fakat imkân yok; üphe yok ki cehennem alev-alev yanmadadr.

16- Ne el brakmadadr, ne ayak, ne et brakmadadr, ne

deri.

17- اaًrr dِnüp gideni.

18- Ve toplayp biriktireni.

19- قüphe yok ki insan haris yaratlm tr.

20- Bir erre uًrarsa baًrr, szlanr.

21- Ve bir hayr elde ederse vermez, kskanr.

22- Ancak müstesnâdr namaz klanlar.

23- ضylesine klanlar ki namazlarn dâimâ klarlar.

24- Ve ِyle ki ilerdir onlar ki mallarnda malûm bir hak var.

25- فsteyene ve mahrûm olana.

26- Ve ِyle ki ilerdir onlar ki cezâ gününü gerçek bilirler.

27- Ve ِyle ki ilerdir onlar ki Rablerinin azâbndan korkarlar.

28- üphe yok ki Rablerinin azâbndan da kimse emîn olamaz.

29- Ve ِyle ki ilerdir onlar ki rzlarn korurlar.

30- Ancak e leri ve temellük ettikleri müstesnâ ve artk bu hususta da knanmazlar onlar.

31- Bunlarda ba kasn isteyenlere gelince, onlardr haddi a anlarn ta kendileri.

32- Ve ِyle ki ilerdir onlar ki emânetlerine ve ahitlerine riâyet ederler.

33- Ve ِyle ki ilerdir onlar ki tanklklarnda doًrudurlar.

34- Ve ِyle ki ilerdir onlar ki namazlarn korurlar.

35- ف te onlardr cennetlerde aًrlananlar.

36- Ne oluyor kâfirlere ki sana doًru ko madalar.

37- Saًdan ve soldan parça-parça ve bِlük-bِlük.

38- Onlarn her biri, Naîm cennetine sokulacaklarn m umuyorlar?

39- Fakat imkân yok; üphe yok ki biz, onlar, onlarn da bildikleri eyden yarattk.

40- Andolsun doًularn Rabbine ve batlarn Rabbine, gerçekten de bizim gücümüz yeter.

41- Onlardan daha hayrlsn, yerlerine geçirmeye ve kimse ِnümüze geçemez.

42- Brak artk onlar dalsnlar daldklarna ve oynasnlar oynadklaryla, kendilerine vaadedilen güne kavu uncaya dek.

43- O gün, kabirlerinden çkarlar da ko maya ba larlar, sanki dikilmi hedeflere yelmedeler.

44- Gِzleri yerde, üstlerine a aًlk çِkmü i te onlara vaadedilen gün, bugündür.

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1.

(Kafirlərdən) biri vaqe olacaq əzab (qiyamət əzabının nə vaxt və kimə üz verəcəyi) barədə soruşdu.

2. (O əzabı) kafirlərdən dəf edə biləcək bir kimsə yoxdur!

3. (O əzab yüksək) dərəcələr sahibi olan Allahdandır!

4. Mələklər və ruh (Cəbrail) Onun dərgahına (dünya ilə müqayisədə) müddəti əlli min il olan bir gündə qalxarlar.

5. (Ya Peyğəmbər! Kafirlərin əziyyətlərinə) mətanətlə (heç bir təlaş, narahatlıq keçirmədən) səbr et!

6. Şübhəsiz ki, onlar (müşriklər) onu (o əzabı) uzaq görürlər (ona inanmırlar).

7. Biz isə onu yaxın görürük (ona inanırıq).

8. O gün göy göyərmiş mis kimi olacaq;

9. Dağlar da didilmiş (rəngbərəng) yun kimi olacaqdır.

10. Və dost dostu arayıb axtarmayacaqdır (hərə öz hayına qalacaqdır).

11. Onlar bir-birinə göstəriləcəklər (lakin bir-birini tanısalar da, özlərini tanımamazlığa vurub bir-birindən qaçacaqlar). O günün əzabından qurtarmaq üçün günahkar istərdi ki, fəda etsin (fidyə versin) öz oğullarını;

12. ?vrətini və qardaşını;

13. (Cətin günlərdə) ona sığınacaq verən əşirətini (qohum-əqrabasını);

14. Və yer üzündə olanların hamısını - təki özünü (Allahın əzabından) qurtarsın!

15. Xeyr (bu mümkün deyildir). Həqiqətən, o (Cəhənnəm) alovlu atəşdir.

16. (Elə bir atəş ki) başın dərisini sıyırıb çıxardır (dərini sümükdən ayırır).

17. Cağırır (o Cəhənnəm itaətdən) çıxanı, (imandan) üz döndərəni

18. Və (mal-dövlət) yığıb saxlayanı! (Allahın payını verməyəni; acizə, yoxsula əl tutmayanı!)

19. Həqiqətən, insan (sərvətə) çox həris (tamahkar və kəmhövsələ) yaradılmışdır!

20. Ona bir pislik üz verdikdə fəryad qoparar.

21. Ona bir xeyir nəsib olduqda isə xəsis olar.

22. Namaz qılanlar istisnadır!

23. O kəslər ki, daim namaz qılarlar;

24. O kəslər ki, onların mallarında müəyyən bir haqq (pay) vardır -

25.

Dilənən və (hər şeydən) məhrum olan (lakin abrına qısılıb dilənməyən) kimsə üçün;

26. O kəslər ki, haqq-hesab gününü təsdiq edərlər;

27. O kəslər ki, Rəbbinin əzabından qorxub tir-tir əsərlər;

28. Cünki onların Rəbbinin əzabından (bu əzabın kiməsə toxunub-toxunmayacağından) arxayın olmaq olmaz;

29. O kəslər ki, ayıb yerlərini qoruyub saxlayarlar (zina etməzlər);

30. ?vrətləri və cariyələri istisna olmaqla. (Onlarla yaxınlıq etməyə görə) əsla qınanmazlar;

31. Bundan artığını istəyənlər isə həddi aşanlardır;

32. O kəslər ki, əmanətə xəyanət etməz, verdikləri sözü yerinə yetirərlər;

33. O kəslər ki, düzgün şəhadət verərlər

34. Və o kəslər ki, namazlarını (layiqincə) hifz edərlər-

35. Məhz onlar cənnətlərdə ehtiram olunacaq (əzizlənəcək) kimsələrdir!

36. (Ya Peyğəmbər!) Kafirlərə nə olub ki, (boyunlarını qabağa uzadıb) sənə tərəf tələsirlər?

37. Sağdan və soldan dəstə-dəstə gəlirlər?

38. Məgər onların hər biri Nəim cənnətlərinəmi daxil olacağına ümid edir?

39. Xeyr! (Bu ola bilməz). Biz onları özlərinin bildiyi şeydən yaratdıq! (İnsan bir qətrə natəmiz nütfədən xəlq edilmişdir. İnsanın e'tiqadı, imanı olmasa, bu vecsiz maddənin nə dəyərini, nə də qiyməti ola bilər?! Bu və ya digər şəxsin Cənnətə daxil olması üçün başlıca şərt onun Allaha iman gətirib Ona səmimi-qəlbdən itaət etməsidir. Nicat yolu yalnız budur!)

40. Məşriqlərin və məğriblərin Rəbbinə and olsun ki, Biz, həqiqətən, qadirik.

41. Onları özlərindən daha yaxşısı ilə əvəz etməyə (onları məhv edib yerlərinə Allaha müt'i olan başqa bir məxluq gətirməyə). Və (bu işdə) heç kəs Bizim qarşımıza keçə bilməz! (Bizə mane ola bilməz!)

42. Elə isə (ya Peyğəmbər!) qoy onlar və'd olunduqları günə qovuşanadək (batil əməllərinə) dalsınlar və oynayıb-əylənsinlər!

43. O gün onlar (dünyada ibadət

etdikləri) bütlərin yanına tələsirmişlər kimi qəbirlərdən tez-tələsik çıxacaqlar.

44. Onların gözləri zəlilcəsinə yerə dikiləcək, özlərini də zillət bürüyəcəkdir. Bu onlara və'd olunmuş həmin qiyamət günüdür!

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. ايك طلب كرنے والے نے عذاب طلب كيا جو نازل ہو كر رہے گا

2. (يعني) كافروں پر (اور) كوئي اس كو ٹال نہ سكے گا

3. (اور وہ) خدائے صاحب درجات كي طرف سے (نازل ہوگا)

4. جس كي طرف روح (الامين) اور فرشتے پڑھتے ہيں (اور) اس روز (نازل ہوگا) جس كا اندازہ پچاس ہزار برس كا ہوگا

5. (تو تم كافروں كي باتوں كو) قوت كے ساتھ برداشت كرتے رہو

6. وہ ان لوگوں كي نگاہ ميں دور ہے

7. اور ہماري نظر ميں نزديك

8. جس دن آسمان ايسا ہو جائے گا جيسے پگھلا ہوا تانبا

9. اور پہاڑ (ايسے) جيسے (دھنكي ہوئي) رنگين اون

10. اور كوئي دوست كسي دوست كا پرسان نہ ہوگا

11. (حالانكہ) ايك دوسرے كو سامنے ديكھ رہے ہوں گے (اس روز) گنہگار خواہش كرے گا كہ كسي طرح اس دن كے عذاب كے بدلے ميں (سب كچھ) دے دے يعني اپنے بيٹے

12. اور اپني بيوي اور اپنے بھائي

13. اور اپنا خاندان جس ميں وہ رہتا تھا

14. اور جتنے آدمي زمين ميں ہيں (غرض) سب (كچھ دے دے) اور اپنے تئيں عذاب سے چھڑا لے

15. (ليكن) ايسا ہرگز نہيں ہوگا وہ بھڑكتي ہوئي آگ ہے

16. كھال ادھيڑ ڈالنے والي

17. ان لوگوں كو اپني طرف بلائے گي جنہوں نے (دين حق سے)

اعراض كيا

18. اور (مال )جمع كيا اور بند كر ركھا

19. كچھ شك نہيں كہ انسان كم حوصلہ پيدا ہوا ہے

20. جب اسے تكليف پہنچتي ہے تو گھبرا اٹھتا ہے

21. اور جب آسائش حاصل ہوتي ہے تو بخيل بن جاتا ہے

22. مگر نماز گزار

23. جو نماز كا التزام ركھتے (اور بلاناغہ پڑھتے) ہيں

24. اور جن كے مال ميں حصہ مقرر ہے

25. (يعني) مانگنے والے كا۔ اور نہ مانگے والے والا كا

26. اور جو روز جزا كو سچ سمجھتے ہيں

27. اور جو اپنے پروردگار كے عذاب سے خوف ركھتے ہيں

28. بيشك ان كے پروردگار كا عذاب ہے ہي ايسا كہ اس سے بيخوف نہ ہوا جائے

29. اور جو اپني شرمگاہوں كي حفاظت كرتے ہيں

30. مگر اپني بيويوں يا لونڈيوں سے كہ (ان كے پاس جانے پر) انہيں كچھ ملامت نہيں

31. اور جو لوگ ان كے سوا اور كے خواستگار ہوں وہ حد سے نكل جانے والے ہيں

32. اور جو اپني امانتوں اور اقراروں كا پاس كرتے ہيں

33. اور جو اپني شہادتوں پر قائم رہتے ہيں

34. اور جو اپني نماز كي خبر ركھتے ہيں

35. يہي لوگ باغہائے بہشت ميں عزت واكرام سے ہوں گے

36. تو ان كافروں كو كيا ہوا ہے كہ تمہاري طرف دوڑے چلے آتے ہيں

37. اور) دائيں بائيں سے گروہ گروہ ہو كر (جمع ہوتے جاتے ہيں)

38. كيا ان ميں سے ہر شخص يہ توقع ركھتا ہے كہ نعمت كے باغ ميں داخل كيا جائے گا

39. ہرگز نہيں۔ ہم نے ان كو اس

چيز سے پيدا كيا ہے جسے وہ جانتے ہيں

40. ہميں مشرقوں اور مغربوں كے مالك كي قسم كہ ہم طاقت ركھتے ہيں

41. (يعني) اس بات پر (قادر ہيں) كہ ان سے بہتر لوگ بدل لائيں اور ہم عاجز نہيں ہيں

42. تو (اے پيغمبر) ان كو باطل ميں پڑے رہنے اور كھيل لينے دو يہاں تك كہ جس دن كا ان سے وعدہ كيا جاتا ہے وہ ان كے سامنے آ موجود ہو

43. اس دن يہ قبر سے نكل كر (اس طرح) دوڑيں گے جيسے (شكاري) شكار كے جال كي طرف دوڑتے ہيں

44. ان كي آنكھيں جھك رہي ہوں گي اور ذلت ان پر چھا رہي ہوگي۔ يہي وہ دن ہے جس كا ان سے وعدہ كيا جاتا تھا

ترجمه پشتو

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

$ (23)

$ (24)

$ (25)

$ (26)

$ (27)

$ (28)

$ (29)

$ (30)

$ (31)

$ (32)

$ (33)

$ (34)

$ (35)

$ (36)

$ (37)

$ (38)

$ (39)

$ (40)

$ (41)

$ (42)

$ (43)

$ (44)

ترجمه كردي

1. Bi navê Yezdanê Dilovan ê Dilovîn Yekê pirsa wê şapata (bi serê wan da) tê, kirîye.

2. (Gava eva şapata were) ji bona filan ra qe tu parisvan tuneye.

3. Ewa (şapata) ji Yezdan ê xwedîyê pay e.

4. Ferişten û can di royeke wekî pêncî hezar sal dirêj (li bal Yezdan da) bilind dibin.

5. Îdî (Muhemmed! Tu di hemberê wan da) rind hev bike.

6. Loma bi rastî ewan (ewê aşîtê) dûr dibînin.

7. Lê em jî, ewê nêzîk dibînin.

8. Di wê rojê da ezman wekî sifrê bahatî dibe.

9. Çîyan jî, wekî hirî ya jenî dibe.

10. Tu pismamek (ji temtêla) pismaman napirs e.

11. Ewan (gunehkaran) hevdu didine nîşanê hev (lê her kes ketîye derdê xwe, hevdu ne nîyasin) di wê rojê da nusîtemkar hez dike, heke ji wê şapatê ferişte bibe, zarê xwe ji bona xwe ra bixe gerew.

12. Hevalê xweyê (jînê) û birayê xwe jî.

13. Ewan malîne, ku di nava wan da jî ye û di nava

wan da mezin bûye hemû.

14. Û hemû heyîne di zemîn da (di gerewa xwe da) bide, hey bi tenê fereste be.

15. Na! (ewa fereste nabe) lê bi rastî ewa agirê hilopît e.

16. Bi sedema bahatinê çermê (wan) diçirîn e.

17. (Ewa agira) gazî wanê jê rev û paş da çûyan (hemûyan) dike.

18. Ewî mal berav kirîye, îdî qe ji bona xezana ra nedaye.

19. Bi rastî meriv, tirsonek û bê zar hatîye afirandinê.

20. Gava sikatîk pê da were, zarîn dike.

21. Gava qencîyek pê da were, (ji hewcan ra nade) hişk digire.

22. Ji pêştirê wanê nimêjker.

23. Ewan (nimêjkeran) li ser nimêj kirina xwe peywestene.

24. Di malê wan da (ji bona wan ra) pareke xwuyaî heye.

25. Ji bona xwastî û ne xwastîyan ra.

26. (Ewan nimêjkeran) roja xelat û celatan rast didêrînin.

27. Ewanan ji şapata Xuda yê xwe disilikînin.

28. Loma bi rastî şapata Xuda yê wan, ewletî çê nabe.

29. Ewan ji bona doxîna xwe ra parisvan in.

30. Ji pêştirê zo û yan jî (hevala) bi ked û malê xwe hildaye binê destê xwe, îdî (doxîn vekirin) ji bona van herduyan ra jî bi tilf e.

31. Îdî kîjan ji van pêştir bivê, ewanan îdî ji tuxûb diborin.

32. Ewanê (nimêjker) emanet (hildane paradan-ragirtin bo danewe) û peymana xwe pêk tînin.

33. Ewana nihrewanî ya xwe pêk tînin (qe venaşerin).

34. Ewanan bi xweber jî,parisvanê nimêja xwe ne.

35. Ewanan di behiştan da bi mexzûvanî rûmetkar in.

36. Îdî gelo ji bona wanê file

ra çibûye, sitûyê xwe dirêj kirine li bal te da direnin.

37. Ji rast û çep da destê deste tên.

38. Qey her yek ji divên, ku bikevine behişta xarinan?

39. Na! (tiştekî wusa tuneye) bi rastî me ewan ji wê (ava) ku pê dizanin afirandîye.

40. Ho! Îdî bi Xuda yê rojhilat û rojava sond dixum, ku em bi şîn e.

41. Em dikarin di şûna wan da (mirovên) ji çêtir bînin, qe ewan nikarin pêşîya me bigirin (ku em di şûna wan da ji wan çêtir neynin).

42. Îdî (Muhemmed!) tu dest ji wan berde, bila ewan heya wê rojê, ku ji wan ra hatîye peymandanê noqî tinaz û leyîstika bin.

43. Di wê rojê da ewan ji gora xwe li lez derdikevin, tu dibê qey li bal kêlê xwene çikandî da direvin.

44. Çavê wan ji (riswabûnê) berjêr ketine, alotîyê ewan som kirîye. Ewa roja, ku ji bona wan ra hatîye peymandinê, eva ye.

ترجمه اندونزي

Dan gunung- gunung menjadi seperti bulu (yang beterbangan),(9)

Dan tidak ada seorang teman akrab pun menanyakan temannya,(10)

Sedang mereka saling melihat. Orang kafir ingin kalau sekiranya dia dapat menebus (dirinya) dari azab hari itu dengan anak- anaknya.(11) (2)

Dan istrinya dan saudaranya,(12) (3)

Dan kaum familinya yang melindunginya (di dunia).(13) (4)

Dan orang- orang di atas bumi seluruhnya, kemudian (mengharapkan) tebusan itu dapat menyelamatkannya. (14) (5)

Sekali- kali tidak dapat. Sesungguhnya neraka itu adalah api yang bergejolak,(15) (6)

Yang mengelupaskan kulit kepala,(16) (7)

Yang memanggil orang yang membelakang dan yang berpaling (dari agama).(17) (8)

Serta mengumpulkan (harta benda)

lalu menyimpannya.(18) (9)

Sesungguhnya manusia diciptakan bersifat keluh kesah lagi kikir.(19) (10)

Apabila ia ditimpa kesusahan ia berkeluh kesah,(20) (11)

dan apabila ia mendapat kebaikan ia amat kikir,(21) (12)

Kecuali orang- orang yang mengerjakan salat,(22) (13)

Yang mereka itu tetap mengerjakan salatnya,(23) (14)

Dan orang- orang yang dalam hartanya tersedia bagian tertentu,(24) (15)

Bagi orang (miskin) yang meminta dan orang yang tidak mempunyai apa- apa (yang tidak mau meminta),(25) (16)

Dan orang- orang yang mempercayai hari pembalasan,(26) (17)

Dan orang- orang yang takut terhadap azab Tuhannya.(27) (18)

Karena sesungguhnya azab Tuhan mereka tidak dapat orang merasa aman (dari kedatangannya).(28) (19)

Dan orang- orang yang memelihara kemaluannya,(29) (20)

Kecuali terhadap istri- istri mereka atau budak- budak yang mereka miliki maka sesungguhnya mereka dalam hal ini tiada tercela.(30) (21)

Barangsiapa mencari yang di balik itu, maka mereka itulah orang- orang yang melampaui batas. (31) (22)

Dan orang- orang yang memelihara amanat- amanat (yang dipikulnya) dan janjinya.(32) (23)

Dan orang- orang yang memberikan kesaksiannya.(33) (24)

Dan orang- orang yang memelihara salatnya.(34) (25)

Mereka itu (kekal) di surga lagi dimuliakan.(35) (26)

Mengapakah orang- orang kafir itu bersegera datang ke arahmu(36) (27)

Dari kanan dan dari kiri dengan berkelompok- kelompok(37) (28)

Adakah setiap orang dari orang- orang kafir itu ingin masuk ke dalam surga yang penuh kenikmatan,(38) (29)

Sekali- kali tidak! Sesungguhnya Kami ciptakan mereka dari apa yang mereka ketahui (air mani). (39) (30)

Maka Aku bersumpah dengan Tuhan Yang Mengatur tempat terbit dan terbenamnya matahari, bulan dan bintang; sesungguhnya Kami benar- benar Maha Kuasa.(40) (31)

Untuk mengganti (mereka) dengan

kaum yang lebih baik dari mereka, dan kami sekali- kali tidak dapat dikalahkan.(41) (32)

Maka biarkanlah mereka tenggelam (dalam kebatilan) dan bermain- main sampai mereka menjumpai hari yang diancamkan(42) (33)

(Yaitu) pada hari mereka keluar dari kubur dengan cepat seakan- akan mereka pergi dengan segera kepada berhala- berhala (sewaktu di dunia),(43) (34)

Dalam keadaan mereka menekurkan pandangannya (serta) diliputi kehinaan. Itulah hari yang dahulunya diancamkan(44) (35)

Dengan menyebut nama Allah Yang Maha Pemurah lagi Maha Penyayang. (36)

Sesungguhnya Kami telah mengutus Nuh kepada kaumnya (dengan memerintahkan):" Berilah kaummu peringatan sebelum datang kepadanya azab yang pedih".(1) (37)

Nuh berkata:" Hai kaumku, sesungguhnya aku adalah pemberi peringatan yang menjelaskan kepada kamu,(2) (38)

(Yaitu) sembahlah olehmu Allah, bertakwalah kepada-Nya dan taatlah kepadaku,(3) (39)

Niscaya Allah akan mengampuni sebagian dosa- dosamu dan menangguhkan kamu sampai kepada waktu yang ditentukan. Sesungguhnya ketetapan Allah apabila telah datang tidak dapat ditangguhkan, kalau kamu mengetahui".(4) (40)

Nuh berkata:" Ya Tuhanku sesungguhnya aku telah menyeru kaumku malam dan siang,(5) (41)

Maka seruanku itu hanyalah menambah mereka lari (dari kebenaran).(6) (42)

Dan sesungguhnya setiap kali aku menyeru mereka (kepada iman) agar Engkau mengampuni mereka, mereka memasukkan anak jari mereka ke dalam telinganya dan menutupkan bajunya (ke mukanya) dan mereka tetap (mengingkari) dan menyombongkan diri dengan sangat.(7) (43)

Kemudian sesungguhnya aku telah menyeru mereka (kepada iman) dengan cara terang- terangan,(8) (44)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Salah seorang (dari kalangan orang-orang kafir Makkah, secara mengejek-ejek) meminta kedatangan azab yang (dijanjikan) akan berlaku, (1)

Azab yang disediakan untuk orang-orang yang kafir, yang tidak

ada sesiapapun dapat menolak kedatangannya - (2)

Dari Allah yang menguasai tempat-tempat turun naik - (3)

Yang dilalui oleh malaikat-malaikat dan Jibril ke pusat pemerintahanNya (untuk menerima dan menyempurnakan tugas masing-masing, terutama) pada satu masa yang adalah tempohnya (dirasai oleh orang-orang yang bersalah) sungguh panjang, (kerana banyak hitungan hisab dan berat soal jawabnya). (4)

Maka bersabarlah (wahai Muhammad terhadap ejekan golongan yang kafir itu), dengan cara kesabaran yang sebaik-baiknya. (5)

Sebenarnya mereka memandang azab itu jauh (daripada berlaku), (6)

Sedang Kami memandangnya dekat, (tetap akan berlaku), (7)

(Iaitu) pada hari langit menjadi seperti tembaga cair, (8)

Dan gunung-ganang pula menjadi seperti bulu (yang berterbangan) (9)

Dan sahabat karib tidak bertanyakan hal sahabat karibnya, (kerana tiap-tiap seorang sibuk memikirkan hal keadaannya sendiri), (10)

Padahal masing-masing diberi melihat setengahnya yang lain; (pada saat yang demikian) orang yang kafir suka kiranya dapat menebus dirinya dari azab itu dengan anak-anaknya sendiri, (11)

Dan isteri serta saudaranya, (12)

Dan kaum kerabatnya yang melindunginya, (13)

Dan juga sekalian makhluk yang ada di bumi - kemudian (diharapkannya) tebusan itu dapat menyelamatkannya. (14)

Tidak sekali-kali (sebagaimana yang diharapkannya)! Sesungguhnya neraka (yang disediakan baginya) tetap menjulang-julang apinya, (15)

(Membakar serta) menggugurkan kulit ubun-ubun dan anggota anggota tubuh badan, (16)

Neraka itu juga memanggil dan menarik orang yang membelakangi serta berpaling (dari kebenaran), (17)

Dan yang mengumpulkan harta kekayaan lalu menyimpannya (dengan tidak membayar zakatnya). (18)

Sesungguhnya manusia itu dijadikan bertabiat resah gelisah (lagi bakhil kedekut); - (19)

Apabila ia ditimpa kesusahan, dia sangat resah gelisah; (20)

Dan apabila ia beroleh kesenangan, ia sangat bakhil

kedekut; (21)

Kecuali orang-orang yang mengerjakan sembahyang - (22)

Iaitu mereka yang tetap mengerjakan sembahyangnya; (23)

Dan mereka (yang menentukan bahagian) pada harta-hartanya, menjadi hak yang termaklum - (24)

Bagi orang miskin yang meminta dan orang miskin yang menahan diri (daripada meminta); (25)

Dan mereka yang percayakan hari pembalasan (dengan mengerjakan amal-amal yang soleh sebagai buktinya); (26)

Dan mereka yang cemas takut daripada ditimpa azab Tuhannya, - (27)

Kerana sesungguhnya azab Tuhan mereka, tidak patut (bagi seseorangpun) merasa aman terhadapnya; (28)

Dan mereka yang menjaga kehormatannya, - (29)

Kecuali kepada isterinya atau kepada hambanya, maka sesungguhnya mereka tidak tercela; (30)

Kemudian sesiapa yang mengingini selain dari yang demikian, maka merekalah orang-orang yang melampaui batas; (31)

Dan mereka yang menjaga amanah dan janjinya; (32)

Dan mereka yang memberikan keterangan dengan benar lagi adil (semasa mereka menjadi saksi); (33)

Dan mereka yang tetap memelihara sembahyangnya; (34)

Mereka (yang demikian sifatnya) ditempatkan di dalam Syurga dengan diberikan penghormatan. (35)

Maka apakah yang menyebabkan orang-orang kafir, yang menentangmu (wahai Muhammad) datang berkejaran ke sisimu - (36)

(Sambil mereka) berkumpul berpuak-puak di sebelah kanan dan di sebelah kirimu. (37)

Patutkah tiap-tiap seorang dari mereka berharap supaya dimasukkan ke dalam Syurga yang penuh nikmat (sedang ia tidak beriman)? (38)

Tidak sekali-kali! (Mereka yang kufur ingkar tidak akan dapat memasukinya). Sesungguhnya Kami telah menciptakan mereka dari apa yang mereka sedia mengetahuinya. (39)

Maka Aku bersumpah dengan (kebesaranKu) Tuhan yang menguasai (seluruh alam, meliputi) tempat-tempat terbit (matahari dan bulan bintang) dan tempat-tempat tenggelamnya, - sesungguhnya Kami berkuasa - (40)

(Membinasakan mereka, serta) menggantikan

mereka dengan makhluk-makluk yang lebih baik dari mereka; dan Kami tidak sekali-kali dapat dikalahkan atau dilemahkan. (41)

Oleh itu, biarkanlah mereka (wahai Muhammad) tenggelam dalam kesesatannya dan leka bermain-main (dalam dunianya), sehingga mereka menemui hari yang dijanjikan kepada mereka (untuk menerima balasan)! - (42)

Iaitu hari mereka segera keluar dari kubur masing-masing menuju (ke Padang Mahsyar) dengan keadaan seolah-olah mereka berkejaran ke (tempat) berhala-berhala (yang mereka sembah dahulu), (43)

Sambil pandangan mereka tunduk, serta mereka diliputi kehinaan; itulah hari yang telah dijanjikan kepada mereka. (44)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. Muulizaji aliuliza juu ya adhabu itakayotokea.

2. Juu ya makafiri, hapana awezaye kuizuia.

3. Kutoka kwa Mwenyeezi Mungu, Mwenye utukufu mkubwa.

4. Malaika wa Roho hupanda kwake katika siku ambayo muda wake ni miaka elfu hamsini.

5. Basi subiri kwa subira njema.

6. Kwa hakika wanakiona kiko mbali (hicho Kiyama).

7. Nasi tunakiona kiko karibu.

8. Siku mbingu itakapokuwa kama shaba iliyoyeyuka.

9. Na milima itakuwa kama sufi.

10. Wala jamaa hatamuuliza jamaa (yake).

11. Ingawa watafanywa waonane, mwenye kosa atapenda ajikomboe katika adhabu ya siku hiyo kwa kulipa watoto wake.

12. Na mke wake na ndugu yake.

13. Na jamaa zake waliomzunguka.

14. Na (kulipa) vyote vilivyomo katika ardhi, kisha aokoke.

15. Sivyo, kwa hakika huo ni Moto uwakao.

16. Unaobabua ngozi ya mwili.

17. Utamwita kila aliyegeuza mgongo na akageuka.

18. Na akakusanya kisha akahifadhi.

19. Kwa hakika binadamu ameumbwa hali ya kuwa mwenye pupa.

20. Inapomgusa shari huwa mwenye fazaa.

21. Na inapomgusa kheri huwa anaizuilia.

22.

Ila wanaoswali.

23. Ambao wanadumisha swala zao.

24. Na ambao katika mali zao iko sehemu maalumu.

25. Kwa ajili ya aombaye na anayezuilika kuomba.

26. Na ambao wanasadiki siku ya malipo.

27. Na ambao wanaogopa adhabu (itokayo) kwa Mola wao.

28. Hakika adhabu ya Mola wao si ya kusalimika.

29. Na ambao wanahifadhi tupu zao.

30. Isipokuwa kwa wake zao au wale waliomilikiwa na mikono yao, basi hao hawalaumiwi.

31. Lakini anayetaka kinyume cha hayo, basi hao ndio wanaoruka mipaka.

32. Na ambao wanaangalia amana zao na ahadi zao.

33. Na ambao ni imara katika ushahidi wao.

34. Na ambao wanazihifadhi, swala zao.

35. Hao ndio watakuwa katika Mabustani wakiheshimiwa.

36. Basi imekuwaje wanaokufuru wanakufia kwa haraka.

37. Vikosi vikosi, kwa upande wa kulia na kwa upande wa kushoto.

38. Je kila mmoja wao anatumai kwamba ataingizwa katika Bustani ya neema?

39. Sivyo, hakika tumewaumba katika kile wanachokijua.

40. Basi naapa kwa Mola wa mashariki zote na magharibi zote kwamba sisi tunaweza.

41. Kuwabadili (na kuleta) walio wema kuliko wao, na sisi hatushindwi.

42. Basi waache wapige porojo na wacheze mpaka waione siku yao wanayoahidiwa.

43. Siku watakapotoka makaburini kwa upesi kama kwamba wanakimbilia kwenye mradi (wao).

44. Macho yao yatainama, unyonge utawafunika, hiyo ndiyo siku waliyokuwa wakiahidiwa.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 3

[جلد بيستم

(70) سوره معارج مكى است و چهل و چهار آيه دارد (44)

[سوره المعارج (70): آيات 1 تا 18] ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم.

سائلى از كفار درخواست عذابى كرد كه لا محاله واقع مى شد (1).

و كافران دافعى براى آن نداشتند (2).

عذابى از

ناحيه خدايى كه در درگاهش براى فرشتگان درجاتى دارد (3).

ملائكه و روح در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال است (يعنى در روز قيامت) به سوى او عروج مى كنند (4).

پس تو كه مورد چنين درخواستى از آنان قرار گرفته اى به خوبى صبر كن (5).

كفار آن روز را دور مى پندارند (6). ______________________________________________________ صفحه ى 4

ولى ما نزديكش مى بينيم (7).

روزى است كه آسمان چون مس ذوب شده مى شود (8).

و كوه ها چون پشم حلاجى شده مى گردند (9).

و هيچ حامى و دوستى سراغ دوستش را نمى گيرد (10).

با اينكه دوستان را به دوستان نشان مى دهند، مجرم آرزو مى كند اى كاش مى شد فرزندان را در برابر عذاب آن روز فدا كرد (11).

و دوستان و برادر را (12).

و خويشاوندانى كه او را از خود مى دانستند (13).

و بلكه همه مردم روى زمين را تا خودش از عذاب نجات پيدا كند (14).

اما هيهات چه آرزوى خامى كه آتش دوزخ شعله ور است (15).

و در هم شكننده اعضاى بدن است (16).

او هر روگردان از حق و مستكبرى را به سوى خود مى خواند (17).

و همه آنهايى را كه اموال را جمع و ذخيره كردند در خود جاى مى دهد (18).

بيان آيات [مضامين سوره مباركه معارج و مكى يا مدنى بودن آنها]

آنچه سياق اين سوره دست مى دهد اين است كه مى خواهد روز قيامت را توصيف كند به آن عذابهايى كه در آن براى كفار آماده شده، از همان آغاز، سخن از عذاب دارد. و سؤال سائلى را حكايت مى كند كه از عذاب الهى كفار پرسيده، و اشاره مى كند به اينكه اين عذاب آمدنى است، و هيچ مانعى نمى تواند از آمدنش جلوگير شود، و نيز عذابى است نزديك، نه دور

كه كفار مى پندارند، آن گاه به صفات آن روز و عذابى كه براى آنان تهيه شده پرداخته، مؤمنين را كه به انجام وظائف اعتقادى و عملى خود مى پردازند استثنا مى كند.

و اين سياق شبيه به سياق سوره هاى مكى است، چيزى كه هست از برخى از مفسرين حكايت شده كه گفته اند: آيه" وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ" در مدينه نازل شده، و اعتبار عقلى هم اين نظريه را تاييد مى كند، براى اينكه ظاهر عبارت" حَقٌّ مَعْلُومٌ" زكات است كه در مدينه و بعد از هجرت تشريع شد، و اگر ما اين آيه را مدنى بدانيم، ناگزير مى شويم كه آيات بعدى آن را هم كه تحت استثنا قرار دارند و چهارده آيه اند، كه از جمله" إِلَّا الْمُصَلِّينَ" شروع و به جمله" فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ" ختم مى شوند، مدنى بدانيم، براى اينكه همه سياقى متحد دارند، ______________________________________________________ صفحه ى 5

و مستلزم يكديگرند.

و مدنى بودن آيات بعد از استثنا اقتضا دارد مستثنى منه را هم كه حد اقل سه آيه است و از جمله" إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً" شروع و به جمله" منوعا" ختم مى شود، مدنى بدانيم، علاوه بر اين آيه" فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ"، نيز به روشنى متفرع بر ما قبل خودش است، و از سوى ديگر آيه مذكور تا آخر سوره سياقى واحد دارند، پس بايد بگوييم اينها هم مدنى هستند.

اين از جهت سياق، و اما از جهت مضامين، همين آيات آخر سوره خيلى با وضع منافقين كه اطراف پيامبر را گرفته بودند، و از چپ و راست احاطه اش كرده بودند، مناسبت دارد، چون سخن از كسانى مى راند كه" عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ- از راست

و چپ متفرق مى شوند" بودند و اين مناسب حال كسانى است كه بعضى از احكام خدا را رد مى كردند، و مخصوصا آيه" أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ ..." و آيه" عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ ..."

كه بيانش خواهد آمد، و خواهيم گفت: به منافقين بيشتر مى چسبد تا به كفار مكه. و اين را هم مى دانيم كه پيدايش نفاق منافقين در مدينه بوده، نه در مكه. خواهى پرسيد: پس چرا از منافقين به" الذين كفروا" تعبير كرده؟ مى گوييم: نظير اين تعبير در سوره توبه و غير آن آمده، (چون واقعيت منافقين كفر است).

از اين هم كه بگذريم مفسرين روايت كرده اند كه اين سوره در باره كسى نازل شد كه گفته بود:" اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ" «1» كه در آن سوره تفسيرش گذشت، و گفتيم سياق آن و سياق آيات بعد از آن سياقى مدنى است نه مكى، و ليكن از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: مراد از" حَقٌّ مَعْلُومٌ" در آيه شريفه حقى است كه صاحب مال به عنوان صدقه از مال خودش جدا مى كند، نه زكات واجب.

و بالأخره نمى توان اتفاق مفسرين را بر اينكه اين سوره در مكه نازل شده ملاك قرار داد، علاوه بر اين چنين اتفاقى هم در كار نيست، بلكه بين آنان اختلافى روشن است. و نيز نبايد به گفته ابن عباس «2» اعتنا كرد كه گفته: اين سوره بعد از سوره الحاقه نازل شده.

" سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ" كلمه" سؤال" هم به معناى طلب و هم به معناى دعا است، و به همين جهت با

_______________

(1) پروردگارا!

اگر اين حق است و از طرف تو است بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، يا عذاب دردناكى براى ما بفرست. سوره انفال، آيه 32.

(2) روح المعانى، ج 29، ص 55 به نقل از مجمع البيان. ______________________________________________________ صفحه ى 6

حرف" باء" متعدى شده، نظير آيه" يَدْعُونَ فِيها بِكُلِّ فاكِهَةٍ آمِنِينَ" «1». و بعضى «2» گفته اند: فعل" سال" در خصوص اين آيه متضمن معناى اهتمام و اعتنا بوده، و بدين جهت با حرف" باء" متعدى شده، و معنايش" درخواست و اعتناء كرد به عذاب واقع" مى باشد. بعضى «3» ديگر گفته اند: اصلا حرف" باء" در اينجا زيادى است، و تنها به منظور تاكيد آورده شده. ولى برگشت همه اين وجوه به يك معنا است، و آن عبارت است از درخواست عذاب از خدا از در كفر و طغيان.

بعضى «4» ديگر گفته اند: حرف باء در اينجا به معناى" عن- از" است، هم چنان كه در جمله" فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً" «5»، به اين معنا آمده. ولى اين وجه درست نيست، چون در آيه سوره فرقان هم به معناى" عن" نيست، علاوه بر اين سياق آيات بعدى و مخصوصا آيه" فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلًا" با سؤال به معناى استفسار و خبرگيرى نمى سازد.

[مراد از سؤال سائل بعذاب واقع

پس آيه شريفه درخواست عذاب را از بعضى از كفار حكايت مى كند، نه خبرگيرى از آن را، و عذاب درخواست شده را به اوصافى وصف كرده كه به نوعى تهكم و تحقير بر اجابت دعا دلالت دارد، و آن وصف" واقع" و وصف" لَيْسَ لَهُ دافِعٌ" است، و معنايش اين است كه سائلى از كفار عذابى را از خدا درخواست كرد كه

مخصوص كافران است، و به زودى به آنان مى رسد، و قطعا بر آنان واقع مى شود، و دافعى برايش ندارند، خلاصه چه درخواست بكنند و چه نكنند واقع شدنى است، پس همين كلمه" واقع" در آيه جوابى است تحقيرآميز، و اجابتى است نسبت به درخواست سائل.

" لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ" جار و مجرور" للكافرين" و همچنين جمله" لَيْسَ لَهُ دافِعٌ" متعلق است به عذاب واقع، و صفت آن است و ما قبلا به معناى آيه اشاره كرديم و گفتيم كه جمله مذكور، هم اجابت درخواست آن سائل است و هم تحقير او است.

" مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ" جار و مجرور" من اللَّه" متعلق است به كلمه" دافع"، مى فرمايد: سائل هيچ برگرداننده و دافعى از جانب خدا ندارد، چون اين معنا مسلم است كه اگر سائل نامبرده دافعى _______________

(1) آنها هر نوع ميوه اى را بخواهند در اختيارشان قرار مى گيرد، و در نهايت امنيت به سر مى برند.

سوره دخان، آيه 55.

(2 و 3 و 4) روح المعانى، ج 29، ص 55.

(5) از او بپرس كه خبير است. سوره فرقان، آيه 59.

______________________________________________________ صفحه ى 7

براى آن عذاب داشته باشد، از ناحيه غير خدا نيست. البته احتمال هم دارد كه متعلق به كلمه عذاب باشد، و فرموده باشد:" عذابى از ناحيه خداى ذى المعارج". و كلمه" معارج" جمع" معرج" است كه مفسرين آن را به آلت صعود يعنى نردبان معنا و به مقامات ملكوت كه فرشتگان هنگام مراجعه به خداى سبحان به آن عروج مى كنند تفسير كرده اند «1». جمله بعد هم كه مى فرمايد:" تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ ..." معارج را به همين معنا تفسير كرده، پس خداى سبحان

معارجى از ملكوت و مقاماتى از پايين به بالا دارد كه هر مقام بالاتر، از مقام پايين تر خود شريف تر است، و ملائكه و روح هر يك بر حسب قربى كه به خدا دارند در آن مقامات بالا مى روند، و اين مقامات حقايقى ملكوتى هستند، نه چون مقامات دنيا وهمى و اعتبارى.

[مقصود از توصيف خداى تعالى به" ذى المعارج"]

بعضى «2» از مفسرين گفته اند: مراد از معارج، درجاتى است كه اعتقادات حقه و اعمال صالحه به حسب اختلاف ارزشهايش بدان مقامات بالا مى روند، هم چنان كه خداى تعالى فرموده:" إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ" «3»، و نيز فرموده:" وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ" «4».

بعضى «5» ديگر گفته اند: مراد از معارج، مقامات قربى است كه مؤمنين، با ايمان و عمل صالح خود به آن مقامات ارتقا مى يابند، هم چنان كه خداى تعالى فرموده:" هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ" «6»، و نيز فرموده:" لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ" «7»، و نيز فرموده:" رَفِيعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ" «8».

و ليكن حق مطلب آن است كه برگشت دو وجه اخير به همان وجه اول است، و درجات ياد شده همانطور كه گفتيم واقعيت هاى خارجى هستند، نه چون مقامات دنيايى كه _______________

(1) تفسير فخر رازى، ج 30، ص 122.

(2) روح المعانى، ج 29، ص 56.

(3) عقايد حقه كه موجودات پاك خدايند به سوى او بالا مى روند، و عمل صالح در بالا رفتن آنها كمك مى كنند. سوره فاطر، آيه 10.

(4) (گوشت و خون قربانيها به خدا نمى رسد) ليكن تقواى شماست كه به او مى رسد. سوره حج، آيه 37.

(5) روح المعانى، ج 29، ص

56.

(6) مؤمنين نزد خدا درجاتى هستند و خدا بدانچه مى كنيد دانا است. سوره آل عمران، آيه 163.

(7) ايشان نزد پروردگارشان درجات و مغفرت و رزقى كريم دارند. سوره انفال، آيه 4.

(8) خداى تعالى رفيع الدرجات و صاحب عرش است. سوره مؤمن، آيه 15. ______________________________________________________ صفحه ى 8

صرف و هم و اعتبار است.

[منظور از عروج ملائكه و روح در روز قيامت به سوى خدا]

" تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ" منظور از روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است، به طورى كه از سياق آيات بعدى بر مى آيد، روز قيامت است، و مراد از اين مقدار- به طورى كه گفته اند «1»- اين است كه اگر آن روز با روزهاى دنيا و زمان جارى در آن تطبيق شود، معادل پنجاه هزار سال دنيا مى شود، (نه اينكه در آنجا هم از گردش خورشيد و ماه سالهايى شمسى و قمرى پديد مى آيد) منظور از عروج ملائكه و روح به سوى خدا در آن روز، رجوع آنها است به سوى خداى تعالى در هنگامى كه همه عالم به سوى او بر مى گردند، چون روز قيامت روزى است كه اسباب و وسائط از بين مى رود و روابط بين آنها و بين مسبباتشان مرتفع مى گردد و ملائكه، كه وسائط موكل بر امور عالم و حوادث هستى اند هنگامى كه سببيت بين اسباب و مسببات قطع گردد و آن را خداوند زايل گرداند و همه به سوى او برگردند آنها نيز بر مى گردند و به معارج خود عروج مى كنند. و همه ملائكه پيرامون عرش پروردگارشان را فرا مى گيرند و صف مى كشند، هم چنان كه فرمود:" وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ

مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ" «2»، و نيز فرموده:" يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا" «3».

و از ظاهر كلام چنين بر مى آيد كه مراد از" روح" آن روحى است كه در آيه شريفه" قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي" «4» آن را از امر خودش خوانده، و اين روح غير ملائكه است، هم چنان كه از ظاهر آيه" يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ" «5»، اين تفاوت به روشنى استفاده مى شود، پس نبايد به گفتار بعضى «6» از مفسرين اعتنا كرد كه گفته اند: مراد از روح، جبرئيل است. هر چند كه در آيه" نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ" «7»، و آيه" قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ" «8»، به جبرئيل اطلاق شده، و ليكن در اولى مقيد شده به قيد" امين"، و در دومى به قيد" قدس"، و

_______________

(1) روح المعانى، ج 29، ص 57.

(2) ملائكه را مى بينى كه پيرامون عرش را فرا گرفته اند. سوره زمر، آيه 75.

(3) روزى كه ملائكه و روح به صف مى ايستند. سوره نبا، آيه 38.

(4) بگو: روح از فرمان پروردگار من است. سوره اسرى، آيه 85.

(5) فرشتگان را با روح الهى به فرمانش نازل مى كند. سوره نحل، آيه 2.

(6) روح المعانى، ج 29، ص 56.

(7) روح الامين آن را نازل كرده بر قلب (پاك) تو. سوره شعراء، آيه 192 و 193.

(8) بگو: آن را روح القدس از جانب پروردگارت نازل كرده. سوره نحل، آيه 102. ______________________________________________________ صفحه ى 9

مطلق غير مقيد است.

" فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلًا" از آنجا كه درخواست عذاب واقع از ناحيه سائل مورد نظر از روى استكبار و زورآزمايى بوده و تحمل شنيدن اين قسم سخنان بر رسول خدا (ص) گران بود، در

اين جمله آن جناب را امر به صبر كرد، و صبر را به صفت جميل توصيف فرمود، و صبر جميل صبرى است خالص كه در آن شايبه اى از بى تابى و شكايت نباشد، و در آيه بعدى اين دستور را تعليل كرده به اينكه آن روزى كه عذاب مورد سؤال در آن قرار دارد نزديك است.

[مراد از اينكه كفار عذاب قيامت را دور مى بينند و خداوند نزديك مى بيند]

" إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً" دو ضمير در" يرونه" و در" نريه" به عذاب، و يا به يوم القيامه و عذابى كه در آن است بر مى گردد، مؤيد احتمال اول آيه بعدى است كه مى فرمايد:" يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ" «1».

و مراد از" رؤيت" نزديك بودن آن عذاب و يا آن روز و اعتقاد به آن است، كه به نوعى عنايت مجازى رؤيتش خوانده، و اگر كفار عذاب قيامت را دور مى بينند و به دورى آن معتقدند، اين اعتقادشان ظنى است، و امكان آن را بعيد مى پندارند، نه اينكه معتقد به معاد باشند ولى آن را دور بپندارند، چون كسى كه معتقد به معاد است هرگز درخواست عذاب آن را نمى كند، و اگر هم بكند صرف لقلقه زبان است، و اما رؤيت خداى تعالى به معناى علم آن حضرت است به اينكه قيامت محقق است، و آنچه آمدنى است نزديك هم هست.

در اين دو آيه امر خدا به صبر جميل تعليل شده، چون تحمل اذيت و صبر در مقابل ناگواريها، وقتى ناگواريها را آسان مى سازد كه يقين داشته باشد به اينكه فرج نزديك است، و همواره به ياد آن باشد، در نتيجه كلام در اين آيه در معناى

اين است كه فرموده باشد: در برابر استكبار آنان كه به آنان جرأت داد درخواست عذاب كنند، صبرى جميل كن صبرى كه آميخته با جزع و شكوه نباشد، براى اينكه ما مى دانيم كه عذاب نزديك است، بر خلاف آنان كه آن را دور مى پندارند، و ما مى دانيم كه آن عذاب تخلف پذير نيست، نه تنها واقع مى شود بلكه نفس واقع است.

_______________

(1) چون اگر ضمير به يوم برگردد معنا چنين مى شود:" ايشان آن روز را بعيد و ما آن را نزديك مى بينيم روزى كه آسمان چنين و چنان مى شود" و اين معناى خوبى نيست به خلاف اينكه ضمير را به عذاب برگردانيم، كه معنا چنين مى شود:" ايشان آن عذاب را دور و ما نزديك مى بينيم، روزى كه آسمان چنين و چنان مى شود." مترجم". ______________________________________________________ صفحه ى 10

" يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ" كلمه" مهل" به معناى فلزات ذوب شده است، مس ذوب شده و يا طلا و يا غير آن.

بعضى «1» گفته اند: به معناى ته مانده روغن زيتون است. بعضى «2» ديگر گفته اند: به معناى قير نامرغوب است. و كلمه" يوم"- به طورى كه از سياق بر مى آيد- ظرفى است متعلق به كلمه" واقع".

" وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ" كلمه" عهن" به معناى مطلق پشم است، و شايد مراد از آن پشم حلاجى شده باشد، هم چنان كه در آيه اى ديگر فرموده:" وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ" «3».

بعضى «4» گفته اند:" عهن" به معناى پشم قرمز است. و بعضى «5» ديگر گفته اند: پشم الوان است، چون كوه ها هم داراى رنگهاى مختلفند، بعضى سفيد و بعضى قرمز و بعضى به فرموده خداى تعالى در سوره فاطر" غرابيب سود" (سياه) است.

[بيان سختى روز

قيامت بر گنهكاران به نحوى كه از فرزندان و كسان خود حالى نمى پرسند و حتى آرزو مى كنند آنها را فدايى خود كنند]

" وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً" كلمه" حميم" به معناى خويشاوند نزديكى است كه انسان اهتمام به امر او داشته و برايش دلسوزى بكند، و اين جمله اشاره است به سختى روز قيامت، به طورى كه هر انسانى در آن روز آن قدر مشغول به خويشتن است كه به كلى نزديكان خود را از ياد مى برد، به طورى كه هيچ حميمى از حال حميم خود نمى پرسد.

" يُبَصَّرُونَهُمْ" ضمير جمع در" يبصرون" و ضمير جمع" هم" هر دو به حميم ها بر مى گردد، خواهى گفت جمع حميم كه أحماء باشد قبلا در كلام نيامده بود تا ضمير جمع به آن برگردد؟

مى گوييم: آرى، ليكن سياق آن را مى فهماند، و مصدر" تبصير" كه فعل" يبصر" از آن مشتق است، به معناى نشان دادن و روشن گرى است، و معناى جمله مورد بحث اين است كه خويشاوند هر كسى را به او نشان مى دهند، ولى او به خاطر گرفتاريهاى خودش احوالى از آنان نمى پرسد.

و جمله مورد بحث جمله اى است مستانفه و در معناى جواب است از سؤالى مقدر

_______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 609.

(2) تفسير فخر رازى، ج 30، ص 125.

(3) و كوه ها مانند پشم رنگين حلاجى شده مى گردد. سوره قارعه، آيه 5.

(4 و 5) تفسير كشاف، ج 4، ص 609. ______________________________________________________ صفحه ى 11

گويى وقتى گفته شد:" هيچ حميمى از حال حميم خود نمى پرسد"، شخصى پرسيده: مگر انسان آن روز خويشاوند خود را مى بيند؟ جواب مى دهد:" يُبَصَّرُونَهُمْ"، ممكن هم هست اين جمله صفت" حميما" باشد، آن وقت معنا چنين مى شود:"

هيچ حميمى از حال حميمى كه نشانش مى دهند نمى پرسد".

و يكى از تفسيرهاى بسيار ناچسب كلام بعضى «1» از مفسرين است كه گفته اند:

معناى جمله" يبصرونهم" اين است كه ملائكه كفار را نشان مى دهند. و نيز كلام بعضى «2» ديگر كه گفته اند: مؤمنين دشمنان كافر خود را نشان مى دهند كه چگونه در عذاب شكنجه مى شوند و آن وقت به ايشان زخم زبان مى زنند و همچنين كلام بعضى «3» ديگر كه گفته اند پيروان ضلالت پيشوايان ضلالت را نشان مى دهند كه اينها رؤساى ما بودند. همه اين وجوه باطل است، چون دليلى بر آنها نيست.

" يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ" در مجمع البيان گفته: مصدر" مودت" كه فعل" يود" از آن مشتق است، هم به معناى آرزو مى آيد و هم به معناى محبت، هم گفته مى شود" وددت الشي ء- من آرزومند فلان چيزم" و هم گفته مى شود:" وددت الشي ء- من فلان چيز را دوست مى دارم"، و گاهى در يك مورد هر دو معنا را مى دهد «4». و ممكن است استعمالش در معناى آرزو از باب تضمين باشد، يعنى به طور ضمنى بر آن دلالت كند.

و در معناى" يفتدى" گفته:" افتداء" كه مصدر آن است به معناى اين است كه مثلا اگر ضررى متوجه جان خودت و يا شخصى ديگر شده چيزى را فداى او كنى، و آن ضرر را با آن بدل و عوض برگردانى. و در معناى كلمه" فصيلة" گفته است وقتى از يك قبيله كه همه در جد بزرگ مشتركند، يك تيره جدا شود، و جدى اختصاصى و جداگانه براى

خود قائل شود، آن تيره را فصيله از آن قبيله مى گويند «5» و بعضى «6» ديگر گفته اند:" فصيله" به معناى عشيره نزديكى است كه از يك قبيله جدا شده باشد، نظير پدران نزديك و عموهاى نزديك.

و سياق اين آيات سياق اعراض و ترقى نسبت به جمله" وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً" است، در نتيجه چنين معنا مى دهد كه مجرم به خاطر جرمش آن قدر عذابش شديد مى شود كه _______________

(1 و 2) مجمع البيان، ج 10، ص 355.

(3) تفسير قرطبى، ج 18، ص 286.

(4 و 5 و 6) مجمع البيان، ج 10، ص 355. ______________________________________________________ صفحه ى 12

آرزو مى كند اى كاش مى توانست نزديكترين اقارب، و گرامى ترين عزيزان خود مثلا فرزندان و برادران و فصيله خود را قربان خود مى كرد، و بلكه تمامى انسانهاى روى زمين را- اگر اختيارشان به دست او بود- مى داد و عذاب را از خود دور مى كرد، و معلوم است كسى كه از شدت عذاب حاضر است عزيزان خود را فداى خود كند، ديگر كى احوال آنان را مى پرسد.

و معناى آيه اين است كه" يَوَدُّ الْمُجْرِمُ" گنهكار آرزو مى كند- حال چه مسلمان گنهكار و چه كافر- كه اى كاش مى توانست قربانى خود مى كرد، و در مقابل برداشتن عذاب از خودش- اين جمله قائم مقام مفعول" يود" است-" بنيه" فرزندان خود را كه محبوب ترين مردم نزد او است،" و صاحبته" و رفيق خود را كه همواره با او انس مى ورزيد و دوستش مى داشت، و چه بسا بر پدر و مادر خود مقدمش مى داشت" و أخيه" و برادر خود را كه پشت و پناهش بود،" وَ فَصِيلَتِهِ" كه عشيره نزديك او بودند،" الَّتِي تُؤْوِيهِ"، و او

را از خود و متصل به خود مى دانستند،" وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً"، و همه انسانهاى روى زمين را فداى خود مى كرد،" ثم ينجيه" در نتيجه اين عوض دادن او را از عذاب نجات مى داد.

" كَلَّا إِنَّها لَظى نَزَّاعَةً لِلشَّوى تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى وَ جَمَعَ فَأَوْعى كلمه" كلا" به معناى ردع و زير بار نرفتن است و ضمير" انها" به جهنم و يا به آتش بر مى گردد، و اگر آتش را" لظى" خوانده، براى اين است كه اندرون را كباب مى كند و شعله ور مى سازد، و كلمه" نزاعة" اسم مبالغه از نزع- كندن- است، و كلمه" شوى" به معناى اطراف بدن از قبيل دست و پا و امثال آن است، وقتى گفته مى شود:" رماه فاشواه" معنايش اين است كه او را پرت كرد و دست و پايش را خرد ساخت. اين گفتار راغب بود «1». و كلمه" ايعاء" كه مصدر" أوعى" است وقتى در مورد مال استعمال مى شود، به معناى نگهدارى آن در وعاء- ظرف- است.

پس اينكه فرمود:" كلا"، خواست آرزوى نجات از عذاب به وسيله دادن فداء را رد كند، و در بيان علت اين رد فرموده:" إِنَّها لَظى و حاصل اين تعليل اين است كه جهنم آتشى است شعله ور، كه اعضاء و جوارح واردين خود را مى سوزاند، كار آن اين است كه مجرمين را مى طلبد تا عذابشان كند، پس با فديه دادن از مجرمين بر نمى گردد، حال آن فديه هر چه مى خواهد باشد.

بنا بر اين، معناى جمله" إِنَّها لَظى اين است كه: دوزخ آتشى است كه صفتش _______________

(1) مفردات راغب، ماده" شوى". ______________________________________________________ صفحه ى 13

اشتعال است، و ممكن نيست

صفت خود را از دست داده خمود و خاموش گردد، و معناى" نزاعة للشوى" اين است كه صفت ديگر آن سوزاندن اندام هاى دوزخيان است، و هرگز اثرش در مورد هيچ كسى كه در آن معذب است باطل نمى شود.

" تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى وَ جَمَعَ فَأَوْعى - يعنى آتش دوزخ كسانى را مى طلبد كه به دعوت الهى كه آنان را به ايمان به خدا و عبادت او دعوت مى كرد پشت كردند، و به جاى آن اموال را جمع نموده، در گنجينه ها نگهدارى مى نمودند، و در راه خدا به سائل و محروم نمى دادند، و اين معنا آن معنايى است كه با سياق استثناى بعدى كه مى فرمايد" إِلَّا الْمُصَلِّينَ ... وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ" تناسب دارد.

بحث روايتى [رواياتى در باره نزول آيات" سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ..." در باره مردى كه از نصب امير المؤمنين (عليه السلام) به خلافت به خشم آمده تقاضاى عذاب كرد]

در مجمع البيان مى گويد: سيد ابو احمد براى ما حديث كرد كه حاكم ابو القاسم حسكانى برايم حديثى با ذكر سند از جعفر بن محمد الصادق از پدران بزرگوارش (ع) نقل كرد كه فرمودند: بعد از آنكه رسول خدا (ص) على (ع) را به خلافت نصب كرد و فرمود:" من كنت مولاه فعلى مولاه- هر كه من مولاى او هستم على مولاى او است"، خبر به شهرهاى عرب رسيد از آن جمله خبر به گوش نعمان بن حارث فهرى رسيد، از ديار خود حركت نموده به نزد رسول خدا (ص) مشرف شد و عرضه داشت: به ما دستور دادى كه به" لا اله الا اللَّه" اعتراف كنيم، و

نيز به اينكه تو رسول خدايى شهادت دهيم، و دستور دادى جهاد كنيم، حج بجاى آوريم، روزه بگيريم، نماز بخوانيم، و ما هم قبول كرديم، آيا به اين مقدار راضى نشدى تا اينكه اين پسر را به خلافت نصب نموده گفتى:" من كنت مولاه فعلى مولاه"، حال بگو بدانم اين از ناحيه خودت بود و يا از ناحيه خداى تعالى؟ فرمود: به آن خدايى سوگند كه به جز او معبودى نيست، اين دستور از ناحيه خدا بود.

نعمان بن حارث برگشت، در حالى كه مى گفت:" بار الها اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو است پس سنگى از آسمان بر سر ما ببار" همين كه سخنش تمام شد خداى تعالى با سنگى آسمانى بر سرش كوبيد و او را در جا كشت، و اين آيه را نازل فرمود:" سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ" «1».

_______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 352، ط تهران. ______________________________________________________ صفحه ى 14

مؤلف: اين معنا به چند طريق از طرق شيعه نيز نقل شده، و بعضى از علما آن را رد كرده اند كه حديثى جعلى است، چون سوره معارج در مكه نازل شده. ولى خواننده عزيز توجه نمود كه گفتيم در مكى بودن اين سوره اشكال است.

و در الدر المنثور است كه فاريابى، عبد بن حميد، نسايى، ابن ابى حاتم، حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه، همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير جمله" سال سائل" گفته است: سائل نضر بن حارث بود كه گفت:" بار الها اگر خلافت على حق و از ناحيه تو است سنگى از آسمان بر سر ما ببار"«1».

و نيز در همان كتاب است

كه ابن ابى حاتم از سدى روايت كرده كه در تفسير" سَأَلَ سائِلٌ" گفته: اين آيه در مكه در باره نضر بن حارث نازل شده، كه گفته بود:" بار الها اگر اين همان حقى است كه از ناحيه تو نازل شده ..."، و عذاب وى در روز جنگ بدر واقع شد «2».

مؤلف: اين معنا از غير سدى نيز روايت شده. و در بعضى «3» از روايتشان آمده كه:

گوينده" بار الها اگر اين حق و از ناحيه تو است ..." حارث بن علقمه بوده كه مردى از عبد الدار بود. و در بعضى «4» ديگر آمده كه سائل عذاب ابو جهل بن هشام بوده كه در روز جنگ بدر درخواست آن را كرد. و لازمه اين حديث آن است كه سوره معارج در مدينه نازل شده باشد، و اين با آنچه كه در اين احاديث آمده كه در مكه نازل شده مغايرت دارد و به هر حال سوره بعد از سخن آن گوينده كه گفت:" بار الها اگر اين همانا حق و از ناحيه تو است ..." نازل شده، و ما در سابق در باره سياق آيه سخن گفتيم.

[چند روايت ديگر در ذيل آيات مربوط به طول روز قيامت و احوال آن روز]

و در امالى شيخ به سندى كه به امام صادق (ع) رسانده از آن جناب نقل كرده كه فرمود: آگاه باشيد و به حساب كشى از نفس خود بپردازيد، قبل از اينكه خداى تعالى از شما حساب بكشد براى اينكه در قيامت پنجاه موقف است، هر موقفى مثل هزار سال از سالهاى دنيا است، آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود:" فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ

خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ" «5».

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 263.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 264.

(3) الدر المنثور، ج 6، ص 264.

(4) روح المعانى، ج 29، ص 55.

(5) امالى شيخ مفيد، ص 274، ح 1. ______________________________________________________ صفحه ى 15

مؤلف: اين معنا در روضه كافى هم از حفص بن غياث از آن جناب نقل شده «1».

و در مجمع البيان است كه ابو سعيد خدرى روايت كرده كه گفت: شخصى از رسول خدا (ص) پرسيد: بلندى روز قيامت چقدر است؟ فرمود به آن خدايى كه جان محمد به دست اوست براى مرد مؤمن آن قدر سبك است كه به قدر يك نماز واجبى كه در دنيا بخواند بيشتر طول نمى كشد «2».

مؤلف: اين روايت را الدر المنثور هم از عده اى از كتب حديث از ابو سعيد از آن جناب نقل كرده «3».

و در تفسير قمى در ذيل آيه" يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ" مى گويد: مهل به معناى قلع و مس آب شده است، آن روز آسمان نيز اينطور ذوب مى شود «4».

و در همان كتاب در روايت ابى الجارود از امام باقر (ع) آمده كه در معانى جمله" يبصرونهم" مى فرمود: يعنى با اينكه دوستان ايشان را معرفى مى كنند (كه اين فلان رفيق تو است) با اين حال احوال يكديگر را نمى پرسند «5».

و در همان كتاب در تفسير جمله" نَزَّاعَةً لِلشَّوى فرمود: چشم او را مى كند و رويش را سياه مى كند «6» و باز همان كتاب در تفسير" تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى" فرمود: يعنى تو او را به سوى ايمان مى كشانى و او مى گريزد «7».

_______________

(1) روضه كافى، ج 8، ص 143.

(2) مجمع البيان، ج 6، ص 55، جزء 29، ط

بيروت.

(3) الدر المنثور، ج 6، ص 264، ط بيروت.

(4 و 5 و 6 و 7) تفسير قمى، ج 2، ص 382.

ترجمه آيات آرى انسان به منظور رسيدنش به كمال حريص خلق شده (19).

و نيز اينطور خلق شده كه در برابر شر به جزع در مى آيد (20).

و از رساندن خير به ديگران دريغ مى نمايد (21).

مگر نمازگزاران (22).

_____________________________________________________ صفحه ى 17

كه بر اين كار خود مداومت دارند (23).

(و حرص خود را در راه بندگى خدا به كار مى برند) و كسانى كه در اموالشان حقى معلوم است (24).

براى سائل و محروم (25).

و كسانى روز جزا را همواره تصديق مى كنند (26).

و كسانى كه از عذاب پروردگارشان نگران هستند (27).

چون هيچ كس از عذاب پروردگارش ايمن نيست (28).

و كسانى كه شهوت خود را حفظ مى كنند (29).

مگر در مورد همسران و كنيزان خود كه به خاطر به كار بردن نيروى شهوت در آن موارد ملامت نمى شوند (30).

پس اگر كسى براى اطفاى شهوت به دنبال غير آنچه ياد شد باشد چنين كسانى تجاوزگرند (31).

و كسانى كه امانت ها و پيمان خود را محترم مى شمارند (32).

و كسانى كه پاى شهادت هاى خود مى ايستند (33).

و كسانى كه بر نماز خود محافظت دارند (34).

چنين كسانند كه در باغهاى بهشت مورد احترامند (35).

بيان آيات اين آيات به اولين سبب و انگيزه اى كه انسان را به رذيله اعراض از ياد خدا و به جمع اموال و گنجينه كردن آن و در آخر دچار آتش خالد شدن وا مى دارد اشاره مى كند، آتشى كه فرمود:" لَظى نَزَّاعَةً لِلشَّوى .

و آن سبب عبارت است از حالتى در انسان به نام" هلع- شدت حرص" كه حكمت الهى اقتضا كرد آدمى را به اين صفت

بيافريند، تا به وسيله اين صفت به آنچه مايه خير و سعادتش مى باشد هدايت شود، چيزى كه هست اين خود انسان است كه اين مايه سعادت خود را مايه بدبختى خود مى سازد، و به جاى اينكه در راه سعادت خود صرف كند، در راه بدبختى خود صرف مى كند، و همين مايه سعادت خويش را مايه هلاكت دائمى خود مى كند، مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح مى كنند، كه در جنات از عزت و احترام برخوردارند. ______________________________________________________ صفحه ى 18

[توضيح راجع به صفت" حرص" و" هلع" و تقسيم آن به حرص خدادادى كه مفيد و مطلوب است و حرص بشرى كه انحرافى و مذموم مى باشد]

" إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً" كلمه" هلوع" صفتى است كه از مصدر" هلع"- به فتحه هاء و لام- كه به معناى شدت حرص است اشتقاق يافته. و نيز گفته اند كه اين كلمه را دو آيه بعد تفسير كرده، پس هلوع كسى است كه هنگام برخورد با ناملايمات بسيار جزع مى كند، و چون به خيرى مى رسد از انفاق به ديگران خوددارى مى كند. و به نظر ما اين وجه بسيار وجه خوبى است و سياق آيه هم با آن مناسب است، چون از سياق دو جمله" إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً" و" إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً" پيداست كه مى خواهد هلوع را معنا كند.

از نظر اعتبار عقلى هم هلوع چنين كسى است، چون آن حرصى كه جبلى انسان است حرص بر هر چيزى نيست، كه چه خير باشد و چه شر، چه نافع باشد و چه ضار نسبت به آن حرص بورزد، بلكه تنها حريص بر خير

و نافع است، آن هم نه هر خير و نافعى، بلكه خير و نافعى كه براى خودش و در رابطه با او خير باشد، و لازمه اين حرص اين است كه در هنگام برخورد با شر مضطرب و متزلزل گردد، چون شر خلاف خير است، و اضطراب هم خلاف حرص. و نيز لازمه اين حرص آن است كه وقتى به خيرى رسيد خود را بر ديگران مقدم داشته، از دادن آن به ديگران امتناع بورزد، مگر در جايى كه اگر كاسه اى مى دهد قدح بگيرد، پس جزع در هنگام برخورد با شر و منع از خير در هنگام رسيدن به آن از لوازم هلع و شدت حرص است.

و اين هلع كه انسان مجبول بر آن است- و خود از فروع حب ذات است- به خودى خود از رذائل اخلاقى نيست، و چطور مى تواند صفت مذموم باشد با اينكه تنها وسيله اى است كه انسان را دعوت مى كند به اينكه خود را به سعادت و كمال وجودش برساند، پس حرص به خودى خود بد نيست، وقتى بد مى شود كه انسان آن را بد كند و درست تدبير نكند، در هر جا كه پيش آمد مصرف كند، چه سزاوار باشد و چه نباشد، چه حق باشد و چه غير حق، و اين انحراف در ساير صفات انسانى نيز هست، هر صفت نفسانى اگر در حد اعتدال نگاه داشته شود فضيلت است، و اگر به طرف افراط و يا تفريط منحرف گردد، رذيله و مذموم مى شود.

پس انسان در بدو پيدايشش در حالى كه طفل است هر آنچه كه برايش خير و يا شر است مى بيند، و با آن غرائز عاطفى

كه مجهز به آن شده خير و شر خود را تشخيص مى دهد، و مى فهمد كه چه چيزى را دوست مى دارد و قواى درونيش اشتهاى آن را دارد، اما بدون اينكه براى آن چيز حد و اندازه اى قائل باشد. و وقتى به درد و يا مكروهى بر مى خورد دچار جزع مى شود، و چون كسى مى خواهد مزاحمش شود، به هر طريقى كه بتواند و لو به گريه و فرياد از ______________________________________________________ صفحه ى 19

تجاوز او جلوگيرى مى كند.

كودك هم چنان بر اين حال هست تا به حد رشد و عقل برسد و حق و باطل و خير و شر را تشخيص داده و به آنچه درك مى كند اعتراف نمايد، در اين هنگام است كه بسيارى از حق و باطلها و خير و شرها در نظرش بر عكس مى شود، يعنى بسيارى از امورى كه به نظرش حق بود، باطل و باطلها حق مى شود.

حال اگر در همان أوان بخواهد نسبت به حق و باطلهاى دوران كودكيش كه مصادر همه آنها هواى نفس و اشتهاى دلش بود، پافشارى كند و زير بار احكام عقلش در تعيين حق و باطلها نرود، خداى تعالى بر دلش مهر مى زند، در نتيجه به هيچ حقى بر نمى خورد مگر آنكه آن را باطل مى انگارد، و به هيچ صاحب حقى بر نمى خورد مگر آنكه به حقش ستم مى كند، و اما اگر عنايت الهى او را دريابد، همه غرائز او و از آن جمله حرصش به جاى حرص بر هواى نفس، حرص بر حق طلبى مى شود، چنين كسى ديگر در برابر هيچ حقى استكبار نمى ورزد و هيچ صاحب حقى را از حقش منع نمى كند.

پس هر انسانى در همان آغاز تولدش،

و در عهد كودكى و قبل از رشد و بلوغش مجهز به حرص شديد هست، و اين حرص شديد بر خير صفتى است كمالى كه اگر نبود به دنبال كمال و جلب خير و دفع شر از خود بر نمى آمد، هم چنان كه قرآن كريم فرموده:" وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ" «1».

و چون به حد بلوغ و رشد رسيد به دستگاهى ديگر مجهز مى شود، و آن عبارت است از عقل كه با آن حقائق امور را آن طور كه هست درك مى كند، اعتقاد حق و عمل خير را تشخيص مى دهد، آن وقت است كه حرص شديد در ايام كودكيش كه او را در هنگام برخورد با شر به جزع در مى آورد، و در هنگام رسيدن به خير از بذل خير جلوگيرش مى شد، مبدل به حرصى ديگر مى شود، و آن حرص شديد به خير واقعى و فزع شديد از شر اخروى است، و با در نظر گرفتن اينكه خير واقعى عبارت است از مسابقه به سوى مغفرت پروردگار، و شر واقعى عبارت است از نافرمانى خداى تعالى، در نتيجه چنين كسى از كار خير سير نمى شود، و پيرامون گناه نمى گردد، و اما نسبت به شر و خير دنيوى حرصى نمى ورزد، و از حدودى كه خداى تعالى برايش معين كرده تجاوز نمى كند، در هنگام برخورد با گناه حرص خود را با فضيلت صبر كنترل مى كند، و نيز در برابر اطاعت پروردگار حرص خود به جمع مال و اشتغال به دنيا را با

_______________

(1) انسان سخت دوستدار خير است. سوره عاديات، آيه 8. ______________________________________________________ صفحه ى 20

فضيلت صبر كنترل مى كند، و همچنين هنگام برخورد با مصيبت، جزع خود را با

فضيلت صبر ضبط مى كند، و همين حرص به منافع واقعى براى چنين انسانى صفت كمال مى شود.

و اما اگر انسان از آنچه عقلش درك مى كند و فطرتش به آن اعتراف مى نمايد روى بگرداند، و هم چنان (مانند دوران طفوليتش) پاى بند هواى نفس خود باشد، و همواره آن را پيروى نموده مشتاق باطل و متجاوز از حق باشد، و حرصش بر خير دنيوى كنترل نداشته باشد، خداى تعالى نعمتش را مبدل به نقمت نموده، آن صفت غريزيش را كه بر آن غريزه خلقش كرده بود، و آن را وسيله سعادت دنيا و آخرتش قرار داده بود، از او مى گيرد و مبدل مى كند به وسيله شقاوت و هلاكتش تا او را به اعراض از حق و جمع مال دنيا و گنجينه كردن آن وا بدارد، و اين معنا همان است كه در آيات متعرض آن شده است.

از آنچه گذشت روشن شد كه اگر صفت حرص را در آيات مورد بحث (كه از خلقت بشر سخن مى گويد، و با در نظر گرفتن اينكه مى خواهد حرص را مذمت كند)، به همه انسانها نسبت داده، با" احسن" بودن خلقت هر چيز كه آيه" الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ" «1» از آن خبر مى دهد منافات ندارد، چون حرصى كه منسوب به خداست حرص بر خير واقعى است، و حرصى كه صرف جمع مال و غفلت از خدا مى شود منسوب به خود انسانها است، اين خود انسان است كه حرص خدادادى را مثل ساير نعمت ها به سوء اختيار و كج سليقه گى خود به نقمت مبدل مى سازد.

زمخشرى به منظور فرار از اشكال بالا گفته: در اين كلام استعاره اى بكار رفته، و معنايش اين است

كه انسان از آنجايى كه هميشه در مقام عمل، جزع و منع را مقدم بر صبر مى دارد، و خلاصه جزع و منع در او حكومت دارند، مثل اين شده كه جزع و منع فطرى و جبلى او است، و گويا اين دو صفت را از شكم مادر با خود آورده، و اختيارى خود او نيست. و خلاصه آيه شريفه مى خواهد اين دو صفت را تشبيه كند به صفاتى كه جبلى آدمى است، نه اينكه بخواهد آن دو را فطرى و جبلى بداند، چون اگر مى خواست چنين چيزى را افاده كند ديگر اين دو صفت را مذمت نمى كرد، چون خدا عمل خودش را مذمت نمى كند، دليل اينكه اساس كلام تشبيه است، اين است كه مؤمنين را كه با نفس خود جهاد مى كنند و آن را از جزع و منع نجات مى دهند، استثناء كرده «2».

ليكن اين توجيه درست نيست، چون گفتيم صفت حرص كه جزع و منع لازمه آن _______________

(1) آن خدايى كه هر چيز را به نيكوترين وجه خلقت كرد. سوره سجده، آيه 7.

(2) تفسير كشاف، ج 4، ص 612. ______________________________________________________ صفحه ى 21

است، به عنوان نعمت و فضيلت خلق شده بود، و اين خود انسان است كه آن را از فضيلت بودن خارج مى كند و به صورت رذيله اش در مى آورد، از نعمت بودن خارجش ساخته به صورت نقمت در مى آورد، و مذمتى هم كه شده از حرص منحرف شده است نه حرص خدادادى، و يا به عبارت ديگر از حرص بشرى شده است، نه حرصى كه خدا در بشر قرار داده.

و استثناى مؤمنين هم نه از اين جهت است كه اين صفت در آنان وجود ندارد

«1»، بلكه استثناى آنان از اين جهت است كه مؤمنين حرص خود را به همان صورت كمال و فضيلت اصلى باقيش گذاشتند، و به صورت رذيله و نقمت مبدل نكردند.

مفسرى «2» ديگر براى توجيه اين استثناء گفته است: استثناى منقطع و بدون مستثنى منه است. و خواننده گرامى خودش از نادرستى اين توجيه آگاه است.

[اوصاف نمازگزارانى كه از" هلوع" بودن استثنا شده اند]

" إِلَّا الْمُصَلِّينَ" اين استثناء از انسان هلوع است، و اگر از ميان همه امتيازات مؤمنينى كه در آيات بعد ذكر مى شود نماز را اختصاص به ذكر داد، براى اين بود كه شرافت نماز را رسانيده، و بفهماند نماز بهترين اعمال است.

علاوه بر اين، نماز اثر روشنى در دفع رذيله هلع مذموم دارد، چون در آيه" إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ" «3» نماز را بازدارنده از هر فحشاء و منكر دانسته.

" الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ" اينكه كلمه" صلاة" را به ضمير" هم" اضافه كرده دلالت دارد بر اينكه بر خواندن نمازشان مداومت داشته اند، نه اينكه دائما در نماز بوده اند، و ستودن آنان به مداومت در نماز اشاره است به اينكه اثر هر عملى با مداومت در آن كامل مى شود.

" وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ" بعضى «4» از مفسرين حق معلوم را به زكات واجب تفسير كرده اند. و در حديثى از امام _______________

(1) چون مى بينيم حرص مؤمنين اگر از ديگران بيشتر نباشد كمتر نيست، اما حرصشان را در عبادت و خدمت به خلق و تحصيل علم مصرف مى كنند، و سير هم نمى شوند، هم چنان كه مرحوم حاج ميرزا حسن جلوه اين بيت را در باره حرصش نسبت به

علم سروده است.

تاركم من مال دنيا را و ليكن بهر دانش *** گوئيا عباس دوسم يا از او دختر گرفتم (مترجم)

(2) روح المعانى، ج 29، ص 62.

(3) سوره عنكبوت، آيه 45.

(4) مجمع البيان، ج 10، ص 356. ______________________________________________________ صفحه ى 22

صادق (ع) آمده كه حق معلوم زكات نيست، بلكه مقدار معلومى است كه به فقرا انفاق مى كنند، و" سائل" به معناى فقيرى است كه از گدايى و سؤال عفت دارد، و سياق آيه خالى از تاييد اين حديث نيست، براى اينكه زكات مواردى معين دارد، و منحصر در سائل و محروم نيست، كه در قرآن مواردش چنين بيان شده:" إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ" «1» و ظاهر آيه مورد بحث انحصار موارد حق معلوم در دو مورد سائل و محروم است." وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ" آنچه از سياق شمردن اعمال صالحه بر مى آيد اين است كه مراد از" تصديق يوم الدين" اين است كه مصلين علاوه بر تصديق قلبى روز جزا عملا هم آن را تصديق مى كنند، به اين معنا كه سيره زندگيشان سيره كسى است كه معتقد است هر عملى كه انجام دهد به زودى در مورد آن بازخواست، و بر طبق آن جزا داده مى شود، حال چه اينكه عملى خير باشد و چه شر، اگر خير باشد جزاى خيرش مى دهند، و اگر شر باشد جزاى شرش مى دهند.

و تعبير به جمله" يصدقون" دلالت دارد بر اينكه تصديقشان استمرار هم دارد، پس دائما مراقبند در هر عملى كه مى خواهند انجام دهند خدا را فراموش

نكنند، اگر او آن عمل را خواسته انجامش دهند، و اگر نخواسته تركش كنند.

[توضيحى راجع به توصيف مؤمنين به اينكه از عذاب پروردگارشان بيمنا كند]

" وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ" و كسانى كه از عذاب پروردگارشان ترسانند، كه آنچه در باره تصديق به يوم الدين گفتيم، در اينجا نيز مى آيد، پس هم ترس درونى دارند، و هم عملشان عملى است كه از اين ترس خبر مى دهد.

و لازمه اشفاقشان از عذاب پروردگار، علاوه بر مداومتشان به اعمال صالحه و مجاهدتشان در راه خدا، اين است كه به اعمال صالحه خود اعتماد ندارند، و از عذاب خدا ايمن نيستند، چون ايمنى از عذاب با خوف و اشفاق نمى سازد.

و سبب و علت اشفاق از عذاب اين است كه عذاب در مقابل مخالفت است، پس بجز اطاعت درونى چيزى نيست كه آدمى را از عذاب نجات دهد. از سوى ديگر اطمينانى هم به نفس و درون آدمى نيست، چون ما زورمان به هواى نفسمان نمى رسد، مگر به آن مقدار

_______________

(1) زكات مخصوص است به فقرا و مساكين و مامورين جمع آورى زكات و كفارى كه با دادن زكات به ايشان مى توان دلهايشان را متمايل به اسلام كرد، و آزاد كردن بردگان، و هر موردى كه خدا راضى باشد اين يك فريضه الهى است. سوره توبه، آيه 60. ______________________________________________________ صفحه ى 23

توانايى كه خداى سبحان به ما داده، خدايى كه مالك هر چيز است، و مملوك چيزى نيست هم چنان كه خودش فرمود:" قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً" «1».

علاوه بر اين خداى سبحان هر چند اهل اطاعت را وعده نجات داده، و هر چند خودش فرموده: خدا خلف وعده نمى كند،

ليكن اين هم هست كه وعده، اطلاق قدرت او را مقيد نمى كند، پس او در عين اينكه خلف وعده نمى كند به هر چه بخواهد قادر است، و مشيتش نافذ، در نتيجه در هيچ حالى نمى توان از او ايمن بود، به اين معنا كه چنين نيست كه نسبت به خلف وعده اش قادر نباشد، و به همين جهت است كه مى بينيم با اينكه ملائكه خود را به عصمت معرفى كرده به خوف هم توصيفشان نموده، مى فرمايد:" يَخافُونَ رَبَّهُمْ" «2»، و با اينكه انبياى خود را معصوم معرفى نموده در باره آنان فرموده:" وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ" «3»، همين طور در عين اينكه در آخر آيات مورد بحث به طور جزم در باره مؤمنين فرموده" أُولئِكَ فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ"، در عين حال در آيه مورد بحث مى فرمايد از عذاب خدا اشفاق و ترس دارند.

" إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ" اين جمله علت ترس مؤمنين از عذاب پروردگارشان را بيان نموده، روشن مى سازد كه مؤمنين در ترسيدن از عذاب مصابند، و وجه آن را بيان كرديم.

" وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ ... هُمُ العادُونَ" تفسير اين سه آيه در اول سوره مؤمنون گذشت.

[مقصود از مراعات امانات و عهد و مراد از محافظت بر صلاة]

" وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ" آنچه از كلمه" امانات" زودتر از هر معنايى به ذهن مى رسد، انواع امانت هايى است كه مردم به يكديگر اعتماد نموده، و هر يك به ديگرى مى سپارد، از قبيل مال و جان و عرض، و شخص امين رعايت آن را نموده در حفظش مى كوشد و به آن خيانت نمى كند، و به قول بعضى از مفسرين

به صيغه جمع آمدنش به اعتبار انواع آن است، به خلاف عهد كه چون انواع مختلفى ندارد مفرد آمده.

ولى بعضى «4» گفته اند: منظور تنها مال و جان و عرض نيست، بلكه مطلق وظايف _______________

(1) چه كسى غير از خدا مالك چيزى است. سوره مائده، آيه 17.

(2) از پروردگارشان مى ترسند. سوره نحل، آيه 50.

(3) از خدا مى ترسند و از احدى جز خدا نمى ترسند. سوره احزاب، آيه 39.

(4) مجمع البيان، ج 10، ص 356. ______________________________________________________ صفحه ى 24

اعتقادى و عملى است، كه خدا به عهده آنان گذاشته، در نتيجه آيه شريفه شامل همه حقوق چه حق اللَّه و چه حق الناس مى شود، و اگر يكى از آن حقوق را تضييع كنند، به خداى تعالى خيانت كرده اند.

بعضى «1» ديگر گفته اند: هر نعمتى كه خداى تعالى در اختيار بنده اش قرار داده، امانت خدا به دست اوست، چه اعضاى بدنش، و چه چيزهاى ديگر، در نتيجه اگر كسى اين نعمت ها را در غير آن مواردى كه خدا براى آنها خلق كرده، و اجازه مصرف در آن را داده استعمال كند، به خدا كه صاحب نعمت و امانت است خيانت كرده است.

و ظاهرا مراد از كلمه" عهد" در آيه مورد بحث قراردادهاى زبانى و عملى است كه انسان با غير مى بندد، كه فلان عمل را انجام و يا فلان امر را رعايت و حفظ كند، و بدون مجوز آن قرارداد را نقض ننمايد. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از عهد تنها اين نيست، بلكه تمامى قرارهايى است كه انسان ملتزم به آن باشد، حتى ايمان بنده خدا به خدا هم عهدى است كه او با پروردگارش بسته، و قرار گذاشته آنچه خدا

تكليفش مى كند اطاعت نمايد، پس اگر بنده اى به يكى از اوامر و يا نواهى خدا عمل نكند، و خدا را در آن نافرمانى كند، عهد خدا را شكسته است.

" وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ" معناى شهادت معلوم و معروف است و قائم بودن به شهادت به معناى اين است كه از تحمل و اداى آنچه تحمل كرده استنكاف نورزد، اولا وقتى او را شاهد مى گيرند شهادت را تحمل كند، و ثانيا وقتى براى اداى شهادت دعوت مى شود استنكاف نورزد، و بدون هيچ كم و زيادى آنچه ديده بگويد، و آيات قرآن در اين باره بسيار است.

" وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ" منظور از" محافظت بر صلاة" اين است كه صفات كمال نماز را رعايت كند، و آن طور كه شرع دستور داده نماز بخواند. بعضى «2» از مفسرين گفته اند: محافظت بر نماز، غير مداومت بر آن است، چون دوام مربوط به خود نماز و نفس عمل است، و اما محافظت مربوط به كيفيت آن است، پس آيه" الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ" بعد از آيه" الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ" تكرار يك مطلب نيست.

_______________

(1) روح المعانى، ج 29، ص 63.

(2) تفسير فخر رازى، ج 30، ص 129. ______________________________________________________ صفحه ى 25

" أُولئِكَ فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ" كلمه" اولئك" اشاره است به" المصلين"، و اگر كلمه" جنات" را نكره و بدون الف و لام آورده براى بزرگداشت آن جنات است، و جمله" فى جنات" خبر، و جمله" مكرمون" خبر بعد از خبر است، و يا جمله" فى جنات" ظرف است براى" مكرمون". بنا بر احتمال اول معنا چنين مى شود:" ايشان در بهشت هايند و محترمند"، و بنا بر

احتمال دوم چنين مى شود:" ايشان در بهشت ها محترمند".

بحث روايتى [(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته راجع به نماز، حق سائل و محروم، و ...)]

در تفسير قمى در ذيل آيه" إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً"، فرموده: شر عبارت است از فقر و فاقه، و خير در جمله" وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً" عبارت است از غنا و وسعت «1».

و در روايت ابى الجارود از ابو جعفر (ع) آمده كه فرمود: سپس با جمله" إِلَّا الْمُصَلِّينَ" نمازگزاران را استثنا كرد و آنان را به بهترين اعمالشان كه همان مداومت در نماز است ستود و فرمود:" الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ"، مى فرمايد: وقتى نمازى مستحبى را بر خود واجب مى كنند، بر آن مداومت دارند «2».

مؤلف: امام (ع) مساله نذر و واجب كردن نماز مستحبى بر خود را از اضافه" صلاة" بر" هم"- نمازشان- استفاده كرده كه در سابق هم به اين نكته اشاره كرديم.

و در كافى به سند خود از فضيل بن يسار روايت آورده كه گفت: از امام ابو جعفر (ع) از كلام خداى عز و جل پرسيدم كه مى فرمايد:" وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ"، فرمود: منظور نمازهاى واجب است. عرضه داشتم: در آيه" الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ" چطور؟ فرمود: نماز نافله است «3».

و در مجمع البيان در ذيل آيه" وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ" مى گويد: از ابو عبد اللَّه (ع) روايت شده كه فرمود: حق معلوم زكات واجب نيست، بلكه آن مقدار صدقه اى است كه يا جمعه به جمعه از مالت بيرون مى كنى، و يا همه روزه كه هر صاحب فضيلتى فضل خود را دارد.

آن گاه مى گويد: و نيز از آن جناب روايت شده

كه فرمود: وقتى در اموالت حق معلومى _______________

(1 و 2) تفسير قمى، ج 2، ص 386.

(3) تفسير برهان، ج 4، ص 384، ح 1. ______________________________________________________ صفحه ى 26

دارى كه صله خويشاوندان كنى، و به كسى كه محرومت كرد عطا كنى، و با كسى كه در حقت دشمنى كرد دوستى كنى «1».

مؤلف: اين معنا را صاحب كافى هم از امام ابو جعفر و ابو عبد اللَّه (ع) به چند طريق نقل كرده «2»، صاحب محاسن هم آن را از امام ابو جعفر (ع) روايت كرده است «3».

و در كافى به سند خود از صفوان جمال، از امام صادق (ع) روايت كرده كه در ذيل جمله" لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ" فرمود: محروم كاسبى است كه خريد و فروش ندارد، او مى خواهد از دسترنج خود استفاده كند، اما كسى به او مراجعه نمى كند «4».

كلينى مى گويد در روايتى ديگر از امام باقر و امام صادق (ع) آمده كه فرمودند: محروم مردى است كه عقلش به جاست، ولى كاسبى است كه خدا روزيش را تنگ گرفته است «5».

و در مجمع البيان در ذيل آيه" وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ" مى گويد: محمد بن فضيل از حضرت ابى الحسن (ع) روايت كرده كه فرمود: اينان آن افراد از شيعيان ما هستند كه داراى پنجاه ركعت نمازند «6».

مؤلف: شايد اساس اين كلام رواياتى باشد كه از حضرات رسيده كه فرموده اند:

تشريع نافله هاى يوميه به منظور تكميل نمازهاى واجب بوده است.

_______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 356.

(2) تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 416، به نقل از كافى.

(3) تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 418، به نقل از محاسن.

(4) تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 417،

به نقل از كافى.

(5) تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 418، به نقل از كافى.

(6) مجمع البيان، ج 10، ص 357، ط تهران.

ترجمه آيات (با اينكه خداى تعالى مقدر فرمود كه كفار را با بهشت خود گرامى ندارد) اين كفار را كه در پيرامون تواند چه مى شود كه چشم از تو بر نمى دارند (36).

(و در عين اينكه با همند) از چپ و راستت متفرق مى شوند (37).

آيا هر يك از آنها طمع آن دارند كه تقدير الهى را بر هم زده داخل بهشت نعيم شوند؟ (38).

نه، حاشا كه كوچكتر از اينند و خود مى دانند كه ما از چه چيز خلقشان كرده ايم (39).

پس (گو اينكه قسم لازم ندارد ولى) به پروردگار همه مشرقها و مغربها سوگند كه ما قادريم (40).

بر اينكه اينان را منقرض نموده خلقى بهتر از ايشان بيافرينيم و كسى نيست كه با اراده خود اراده ما را از كار بيندازد (41). ______________________________________________________ صفحه ى 28

بنا بر اين تو هم اى پيامبر رهاشان كن در لجن فرو روند و سرگرم بازى باشند تا ناگهان و تهى دست به روزى برخورند كه وعده اش را از پيش به ايشان داده بودند (42).

روزى كه به سرعت از قبرها در آيند و همه به سوى يك نقطه به سرعت به راه افتند گويى در آنجا به سوى علامتى روان مى شوند (43).

اما در حالتى كه چشمهايشان از شدت شرمندگى به پايين افتاده ذلت از سراپايشان مى بارد و به ايشان گفته مى شود اين است همان روزى كه وعده اش را مى دادند (44).

بيان آيات بعد از آنكه در فصل اول از آيات اين سوره در ذيل داستان درخواست عذاب بيان كرد كه عذابى واقع

شدنى دارند، كه هيچ دافعى از آن نيست، و آن عذاب آتشى است متلظى، و نزاعة للشوى، كه هر اعراضگر، و هر كسى را كه مال جمع مى كند و گنجينه مى سازد به سوى خود مى كشد.

و نيز بعد از آنكه در فصل دوم از آن آيات ملاك گرفتارى آنان به اين بدبختى را ذكر كرد و فرمود كه: ملاك آن اين است كه انسان مجهز به غريزه هلع و غريزه حب خير براى خويش است، و اين غريزه ها او را به پيروى هواى نفس مى كشاند و وادار مى كند در برابر هر حقى كه با آن مواجه مى شود استكبار كند، و از اين راه به آتش جاودانه اش مبتلا مى كند، آتشى كه به جز صالحان و معتقدين به روز جزا و ترسندگان از عذاب پروردگار، كسى از آن نجات نمى يابد.

اينك در اين فصل از آيات- كه فصل سوم است- روى سخن را به همان كفار نموده مثل كسى كه از رفتار آنان به تعجب آمده، سخن مى گويد، چون ايشان دورادور رسول خدا (ص) را گرفته چپ و راست او را احاطه كرده اند، و از او جدا نمى شوند، اما با دلهايى متفرق. و با چشم ظاهرى به آن جناب اقبال نموده اند، ولى دلهايشان از آن جناب اعراض دارد، لذا رسول گرامى خود را مخاطب قرار داده مى فرمايد: چرا اينان اينطورند؟ آيا يك يك اينان انتظار دارند در عين اينكه كافرند داخل در جنت نعيم شوند؟ با اينكه خداى سبحان مقدر فرموده با جنت خود به جز افراد مؤمن را كه خود استثنا كرده كسى را گرامى ندارد، آيا اينها با اين توقعشان مى خواهند از خدا سبقت بگيرند و او

را عاجز سازند؟ و حكم او را نقض و تقدير او را باطل سازند؟ حاشا كه بتوانند، زيرا خدايى كه آنان را از ______________________________________________________ صفحه ى 29

نطفه اى خوار و بى مقدار آفريده قادر است از همين نطفه كه آنان را آفريده كسانى بهتر از ايشان بيافريند، كسانى كه او را بپرستند و داخل جنتش شوند.

و در آخر اين فصل رسول گرامى خود را دستور مى دهد به اينكه خصام و بگومگوى با آنان را تعطيل كند، و آنان را به حال خودشان وا گذارد، تا هم چنان به لجبازى و سرگرمى خود مشغول باشند، تا آن روزى را كه وعده رسيدنش داده شده ديدار كنند.

[توضيح معناى آيه:" فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ ..." و بيان اينكه مراد از" الَّذِينَ كَفَرُوا" منافقينى هستند كه اطراف پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را گرفته بودند]

" فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ" در مجمع البيان از زجاج نقل كرده كه گفته: كلمه" مهطع" به معناى كسى است كه با نگاه خود به چيزى خيره شود، و چشم از آن برندارد، و اين قسم نظر كردن خاص دشمنان است، و از ابو عبيده نقل كرده كه گفته:" اهطاع" به معناى سرعت دادن است، و كلمه" عزين" به معناى جماعات متفرق است، كه به واحد آنان" عزة" گفته مى شود «1».

و كلمه" قبل"- به كسره قاف و فتحه باء- به معناى آن جهتى است كه هر چيزى رو بدان جهت دارد، و حرف" فاء" در اول آيه فصيحه است.

و معناى آيه اين است كه: وقتى بازگشت انسانهاى كافر به خاطر كفر و استكبارشان به سوى آتش است،

پس اين كفار را كه نزد تواند چه مى شود كه به تو روى مى آورند و چشم از تو بر نمى دارند؟ به ظاهر نزد تو مجتمع هستند، ولى از چپ و راست تو متفرق مى شوند، آيا طمع دارند كه داخل جنت شوند و خدا را عاجز ساخته از آنچه او قضايش را رانده سبقت گيرند، با اينكه او اين قضا را رانده كه تنها صالحان از مؤمنين داخل بهشت شوند، ايشان مى خواهند اين قضا را لغو نموده، با اينكه كافرند داخل بهشت شوند؟!" أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ" اين استفهام انكارى است، مى پرسد چه چيز ايشان را واداشته كه اطراف تو را بگيرند، آيا اين طمع وادارشان كرده كه يك يكشان با اينكه كافرند داخل بهشت شوند؟ نه، بدانند كه كافران چنين اميدى نبايد داشته باشند.

در اين جمله طمع به داخل شدن در بهشت را به يك يك كفار نسبت داده، نه به جماعت آنان، و نفرموده:" أ يطمعون ان يدخلوا- آيا طمع دارند كه داخل شوند؟" ولى مساله اهطاع را به همه نسبت داد و فرمود:" مهطعين"، و اين بدان جهت بوده كه طمع در سعادت و

_______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 357. ______________________________________________________ صفحه ى 30

رستگارى وقتى نافع است كه در دل فرد طمع كار پيدا شود و او را وادار كند به ايمان و عمل صالح، نه طمع قائم به جماعت، بدان جهت كه جماعت است، پس طمع مجموع من حيث المجموع در سعادت تك تك افراد كافى نيست.

و اگر داخل شدن در بهشت را به صيغه مجهول از باب افعال آورد، براى آن بود كه اشاره كند به اينكه

داخل شدنشان در بهشت به اختيار و خواست خودشان نيست، بلكه اگر چنين فرض و طمعى درست باشد كس ديگرى ايشان را داخل بهشت مى كند، و او خداى تعالى است، كه اگر بخواهد چنين مى كند، و البته هرگز نمى خواهد، چون خود او چنين مقدر كرده كه كفار داخل بهشت نشوند.

بعضى «1» گفته اند كه: رسول خدا (ص) در كنار كعبه نماز مى خواند و قرآن تلاوت مى كرد، مشركين پيرامونش جمع مى شدند و حلقه حلقه مى نشستند و به او گوش فرا داده مسخره اش مى كردند، و مى گفتند: اگر اين مؤمنين آن طور كه محمد مى گويد داخل بهشت شوند، ما قبل از آنان داخل خواهيم شد. و بدين مناسبت بود كه اين آيات نازل گرديد.

ليكن اين معنا با سياق آيات سازگار نيست، چون از ظاهر جمله" فَما لِ الَّذِينَ ..." بر مى آيد كه مى خواهد رفتار آنان را متفرع كند بر ما قبل، يعنى بر محروميت مردم از بهشت، بجز طايفه اى از آنان (مؤمنين). ولى بنا به مضمون روايت جمع شدن پيرامون پيغمبر از ناحيه مشركين از شدت عداوت بوده، مى خواستند هر چه بيشتر آن جناب را اذيت و اهانت كنند، و اينكه گفتند ما قبل از مؤمنين داخل بهشت مى شويم- با اينكه مشرك و منكر معاد بودند، و اصلا دوزخ و بهشتى را قبول نداشتند- نمى تواند جز از در استهزاء باشد.

با اين حال چگونه ممكن است اين رفتار مشركين را متفرع بر آيات قبل كرد كه سخن از دوزخ و بهشت دارد؟ و به طور تعجب پرسيده: چه چيز اينان را وادار كرده كه به جنت طمع ببندند، با اينكه خداى تعالى مى داند كه آنان اصلا بهشت و دوزخى را

قبول ندارند.

پس ناگزير بايد بگوييم مراد از جمله" لِلَّذِينَ كَفَرُوا" منافقينى است كه ظاهرا به رسول خدا (ص) ايمان آوردند ولى دوباره در دل به كفر اول خود برگشتند، و پاره اى از احكام را رد نمودند، هم چنان كه از آيه _______________

(1) روح المعانى، ج 29، ص 64. ______________________________________________________ صفحه ى 31

" ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ" «1» و آيه" لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ" «2»، و آيه" فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ" «3» بر مى آيد كه قرآن منافقين را كافر خوانده.

بنا بر اين، آيه مورد بحث مربوط به طايفه اى از مسلمانان است كه ايمان آورده و داخل مؤمنين بودند، و بيشتر از مؤمنين واقعى چپ و راست رسول خدا (ص) را احاطه مى كردند، ولى در باطن به بعضى از احكام كه بر رسول خدا (ص) نازل شده كفر ورزيدند و اعتنايى به آن نكردند. خداى سبحان در اين آيات توبيخشان كرده كه از احاطه كردن رسول خدا (ص) و همواره با آن جناب بودن سودى نخواهند برد، و نبايد طمع بهشت كنند، چون از آنانى كه داخل بهشت شوند نيستند، و نه مى توانند قضا و قدر خدا را لغو كنند، و نه خدا را به ستوه آورند.

مؤيد اين وجه آيه بعدى است كه مى فرمايد:" إِنَّا لَقادِرُونَ عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ ..." كه معنايش به زودى مى آيد.

" كَلَّا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ" در اين آيه طمع آنان را رد مى كند كه به هيچ وجه ممكن نيست با كفر داخل بهشت شوند، و منظور از اينكه فرمود:" ما ايشان را از چيزى خلق كرده ايم كه خودشان مى دانند"، اين است كه ما ايشان را

از نطفه خلق كرديم، و اين جمله مربوط به ما بعد است، و مجموع آن و جمله ما بعدش رد قبلى را تعليل مى كند. و خلاصه آن تعليل اين است كه: ما آنان را از نطفه خلق كرديم، كه خودشان هم مى دانند، وقتى چنين است براى ما آسان است كه آنان را از بين برده، قومى ديگر بجاى آنان خلق كنيم كه بهتر از آنان و مؤمن باشند، و چيزى از احكام دين خدا را رد نكنند، و كسى نيست كه بر قضا و قدر ما سبقت گيرد و ما را عاجز سازد، تا اين كفار هم طمع كنند از آنان باشند، و با كفر داخل بهشت گردند و قضاء و قدر ما را نقض كنند.

[چند وجه در معناى" إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ"]

بعضى «4» از مفسرين گفته اند: كلمه" من" در جمله" مِمَّا يَعْلَمُونَ" معناى لام تعليل _______________

(1) اين به خاطر آن است كه آنها نخست ايمان آوردند سپس كافر شدند لذا بر دلهاى آنها مهر نهاده شده. سوره منافقين، آيه 3.

(2) (بگو) عذرخواهى نكنيد (كه بيهوده است چون) شما بعد از ايمان آوردن كافر شديد. سوره توبه، آيه 66.

(3) اين عمل (روح) نفاق را در دلهايشان برقرار ساخت. سوره توبه، آيه 77.

(4) روح المعانى، ج 29، ص 65. ______________________________________________________ صفحه ى 32

را مى دهد، و به آيه چنين معنا مى دهد:" ما آنان را براى آنچه مى دانند خلق كرديم"، كه همان استكمال به وسيله ايمان و اطاعت است، و از طريق وحى و اخبار رسول خدا (ص) اين معنا را فهميده اند، پس چون براى اين منظور خلقشان كرده ايم، بايد خود را به اين غرض برسانند، و داراى ايمان

و اطاعت كنند، تا ما داخل جنتشان كنيم، پس چگونه طمع دارند با حالت كفر داخل جنت شوند.

بعضى «1» ديگر گفته اند: كلمه" من" ابتداى غايت را مى رساند، و معناى آيه اين است كه: ما ابتداى خلقت آنان را از نطفه اى چركين كه هيچ تناسبى با عالم قدس و طهارت ندارد آغاز كرديم، تا به وسيله ايمان و اطاعت طاهر شود و به اخلاق ملائكه متخلق گردد و داخل بهشت شود، و اينان كه كافرند كجا مى توانند چنين شوند.

بعضى «2» ديگر گفته اند: مراد از" مِمَّا يَعْلَمُونَ" جنس است، و معنايش اين است كه ما اين كفار را از جنس آدميان كه خودشان مى دانند خلق كرديم، و يا از جنس آنچه خود مى دانند خلق كرديم، نه از جنس حيواناتى كه عقل و فهم ندارند، پس حجت ما بر آنان تمام است. ليكن اين سه وجه از نظر ما وجوهى بى ارزش است.

" فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ" يعنى مشارق خورشيد، و مغارب آن. چون خورشيد در هر روز از ايام سالهاى شمسى مشرق و مغربى جداگانه دارد، هيچ روزى از مشرق ديروزش طلوع و در مغرب ديروزش غروب نمى كند، مگر در مثل همان روز در سالهاى آينده. احتمال هم دارد مراد از مشارق و مغارب مشرقهاى همه ستارگان و مغربهاى آنها باشد.

در اين آيه شريفه با همه كوتاهيش وجوهى از التفات بكار رفته، در جمله" فلا اقسم" التفاتى از تكلم با غير، (ما ايشان را خلق كرديم) به متكلم وحده (من سوگند مى خورم) به كار رفته، و وجه آن تاكيد بيشتر سوگند است، چون سوگند را

به شخص خودش نسبت مى دهد.

و در جمله" بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ" التفاتى از تكلم وحده (من سوگند مى خورم)، به غيبت (به پروردگار مشرقها و مغربها) به كار رفته، و وجه آن اين است كه خواسته به صفتى از صفات خودش اشاره نموده، بفهماند اينكه مى گويم" من" يعنى همان من كه مبدأ خلقت انسانها در قرون متوالى هستم، و اداره كننده مشرقها و مغربهايم، چون طلوعهاى پشت سر هم و

_______________

(1 و 2) مجمع البيان، ج 10، ص 358. ______________________________________________________ صفحه ى 33

غروبهاى متوالى ملازم با گذشت زمان است، و گذشت زمان دخالتى تام در تكون انسانها در قرون متوالى، و نيز پيدايش حوادث در روى زمين دارد.

و در جمله" انا لقادرون" دوباره از غيبت (پروردگار مشارق و مغارب) به متكلم مع الغير التفات شده و وجه آن اين است كه خواسته به عظمت خودش اشاره كند، چون زمينه كلام زمينه به رخ كشيدن قدرتش بود. و نكته ديگر اينكه در چنين زمينه اى سخن از ربوبيت مشارق و مغارب گفتن، در حقيقت علت قدرت را ذكر كردن است، تا با اين تعليل بفهماند كسى كه تدبير همه حوادث عالم منتهى به او است، هيچ حادثه اى او را به ستوه نمى آورد و او را از پديد آوردن حادثى ديگر جلوگير نمى شود، چون حوادث، فعل او هستند، پس هيچ خلقى از خلائق او را از اينكه آن خلق را مبدل به خلقى بهتر كند مانع نمى تواند بشود، و گر نه خود آن خلق هم شريك او در تدبير عالم مى شد، و خداى سبحان واحدى است كه در ربوبيت شريكى ندارد- دقت فرماييد.

و در جمله" إِنَّا لَقادِرُونَ عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً

مِنْهُمْ" كلمه" على" متعلق به" لقادرون" است، و مفعول اول فعل" نبدل" ضمير حذف شده اى است كه به كفار بر مى گردد، و به اين منظور حذف شده، و نفرموده" نبدلهم" كه به خوارى و بى مقدارى امر آنان اشاره نموده، بفهماند كه خداى تعالى اعتنايى به كارشان ندارد. و كلمه" خيرا" مفعول دوم است كه در حقيقت صفتى است كه جاى موصوف خود نشسته، و تقدير كلام" انا لقادرون على أن نبدلهم قوما خيرا منهم" است، يعنى ما قادريم بر اينكه ايشان را مبدل كنيم به قومى كه بهتر از آنان باشند، و بهتر بودن آنها به اين است كه مردمى با ايمان باشند و به او كفر نورزند، پيرو حق باشند و حق را رد نكنند.

" وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ"- منظور از" سبقت" غلبه است كه به طور استعاره سبقت خوانده شده، و مسبوق شدن خدا استعاره از اين است كه مخلوق او جلو كار او را بگيرد و نگذارد آنان را مبدل به قومى بهتر كند. و سياق آيه شريفه خالى از تاييد مطالب قبل نيست كه گفتيم مراد از" الَّذِينَ كَفَرُوا" قومى از منافقين است نه مشركين، كه معاند با دين و منكر اصل معادند، وجه اين تاييد اين است كه ظاهر عبارت" خيرا منهم" يا دلالت دارد و يا حد اقل اشعار دارد بر اينكه در افراد مورد نظر شائبه خيريت هست، كه خدا مى خواهد كسانى را به جاى آنان قرار دهد كه از آنان خيريت بيشترى داشته باشند، و در مشركين هيچ شائبه خيريت نيست تا آنان كه به جاى ايشان مى آيند بهتر باشند، به خلاف منافقينى كه اين مقدار خيريت

دارند كه حفظ ظاهر اسلام را نموده آن را رد نكردند. ______________________________________________________ صفحه ى 34

پس، از آنچه گذشت روشن گرديد كه جمله" إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ" تا آخر سه آيه، كلمه" كلا" را تعليل مى كند، و حاصل مضمون اين سه آيه اين است كه: نه، حاشا، براى اينكه اينها خودشان مى دانند كه از نطفه خلق شده اند و خلقت از نطفه خلقتى است جارى، و رب و مدبر اين حوادث جاريه كه يكى از آنها همين خلقت انسانها نسلا بعد نسل است، خداست، و خدا قادر است كه اينان را از بين برده اشخاصى بهتر از آنان را به جايشان قرار دهد، اشخاصى كه اعتناى به امر دين دارند و لياقت دارند كه داخل بهشت شوند، و اين طايفه نمى توانند خدا را از خلقت اشخاص بهتر و داخل بهشت كردن آنان جلوگير شوند، البته اگر آنان را داخل بهشت كند به خاطر كمال ايمان ايشان است، نه اينكه محكوم و مجبور به اينكار شده باشد، پس اين تقدير الهى كه بهشت مخصوص صالحان از اهل ايمان است، هرگز نقض نمى شود.

" فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ" در اين آيه رسول گرامى خود را دستور مى دهد آنان را در آنچه هستند رها كند و اصرار نورزد به اينكه با استدلال آنان را به راه آورد و با موعظه و اندرز آنان، خود را به تعب اندازد.

و اينكه وضع آنان را خوض و لعب ناميده، دلالت دارد بر اينكه طايفه مورد بحث از اصرار و لجبازى كه دارند خير نمى بينند، و اين اصرارشان نظير بازى است كه جز در عالم خيال هيچ سود حقيقى در آن

نيست، پس بايد رها شوند، تا آن روزى را كه وعده داده شده اند ديدار كنند، و آن روز قيامت است.

و اينكه كلمه" يوم" را اضافه كرد به ضميرى كه به آنان بر مى گردد، و فرمود" روزشان"، اشاره دارد به اينكه آن روز به نوعى اختصاص به ايشان دارد، و آن عبارت است از اختصاص به عذاب.

" يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ" اين آيه روز مذكور را كه وعده اش را به آنان داده اند، يعنى روز قيامت را بيان مى كند.

كلمه" اجداث" جمع" جدث" است كه به معناى قبر است، و كلمه" سراع" جمع" سريع" است، و كلمه" نصب" آن چيزى را گويند كه به منظور علامت در سر راهها نصب مى كنند تا رهنورد به وسيله آن، راه را گم نكند. ولى بعضى «1» از مفسرين اين كلمه را به معناى _______________

(1) مجمع البيان، ج 10، ص 359. ______________________________________________________ صفحه ى 35

صنم (بت) كه به منظور عبادت نصب مى شود گرفته اند. ليكن اين معنا از كلام خدا به دور است، كه مردگان زنده شده از قبر را به كسانى تشبيه كند كه به سوى بت مى دوند. چون مصدر" ايفاض" كه فعل" يوفضون" از آن مشتق است به معناى سرعت گرفتن است.

" خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ" كلمه خشوع به معناى تاثر خاصى است در قلب كه به دنبال مشاهده عظمت و كبريا در قلب پيدا مى شود، نظير اين كلمه در اعضاى بدن كلمه خضوع است، و اگر خشوع را به ديدگان نسبت داده، با اينكه گفتيم حالت قلبى است، بدين جهت است كه آثار خشوع قلبى در چشم ظاهر مى شود، و كلمه"

رهق" به معناى پوشاندن و فراگرفتن چيزى است به قهر و غلبه. و معناى اين آيه و آيه قبلش اين است كه: روز قيامت از قبرها در مى آيند، در حالى كه سرگردان مى دوند، گويا به سوى علامتى مى دوند تا راه را پيدا كنند، در حالى كه اثر خشوع قلبى در ديدگانشان هويدا باشد، آرى آن روزى كه در دنيا وعده داده مى شدند، همين روز است.

" ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ"- كلمه" ذلك" اشاره است به اوصافى كه قبلا براى قيامت ذكر كرده بود، يعنى بيرون شدن از قبر و سرگردان دويدن و هويدا شدن آثار خشوع قلبى در ديدگان.

بحث روايتى [(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته)]

در الدر المنثور است كه عبد بن حميد، از عبادة بن انس روايت كرده كه گفت:

رسول خدا (ص) داخل مسجد شد و فرمود: چرا مى بينم حلقه حلقه جمع شده ايد، مانند حلقه هايى كه در جاهليت تشكيل مى داديد، كه مردى پشت سر برادر خود نشسته است «1».

اين روايت را از ابن مردويه از ابو هريره نيز نقل كرده، ولى عبارت روايت دوم چنين است: رسول خدا (ص) خارج شد، در حالى كه اصحابش حلقه حلقه نشسته بودند، فرمود: چرا شما را" عزين"- حلقه حلقه- مى بينم. و نيز اين معنا را از جابر بن سمره نقل كرده «2».

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 266.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 267. ______________________________________________________ صفحه ى 36

و در تفسير قمى در ذيل آيه" كَلَّا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ" از معصوم نقل كرده كه فرمود: يعنى از نطفه و سپس علقه. و در معناى جمله" فَلا أُقْسِمُ" فرمود: يعنى" اقسم". و در معناى جمله" بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ"

فرمود: يعنى مشرقهاى زمستانى، و مشرقهاى تابستانى، مغربهاى زمستانى و مغربهاى تابستانى «1».

و در كتاب معانى به سند خود از عبد اللَّه بن ابى حماد، و او بدون ذكر سندى كه تا امير المؤمنين برسد، از آن جناب روايت كرده كه فرمود: خورشيد سيصد و شصت مشرق و سيصد و شصت مغرب دارد، از آن نقطه اى كه امروز طلوع كرده ديگر طلوع نمى كند تا سال بعد در همان روز «2».

و در تفسير قمى در ذيل جمله" يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً" فرمود: يعنى از قبر.

و در معناى جمله" كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ" فرمود: يعنى به طرف دعوت كنندگان مى روند و صدا مى زنند. و در معناى" تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ" فرمود: يعنى دچار ذلت مى شوند «3».

_______________

(1) تفسير قمى، ج 2، ص 386.

(2) معانى الاخبار، ص 221.

(3) تفسير قمى، ج 2، ص 387.

تفسير نمونه

بسيارى از مفسران و ارباب حديث شاءن نزولى براى اين آيات نقل كرده اند كه حاصل آن چنين است :

هنگامى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) را در روز ((غدير خم )) به خلافت منصوب فرمود و درباره او گفت : من كنت مولاه فعلى مولاه ((هر كس من مولى و ولى او هستم على مولى و ولى او است )) چيزى نگذشت كه اين مساءله در بلاد و شهرها منتشر شد ((نعمان بن حارث فهرى )) خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و عرض كرد تو به ما دستور دادى شهادت به يگانگى خدا و اينكه تو فرستاده او هستى دهيم ما هم شهادت داديم ، سپس دستور به جهاد

و حج و روزه و نماز و زكات دادى ما همه اينها را نيز پذيرفتيم ، اما با اينها راضى نشدى تا اينكه اين جوان (اشاره به على (عليه السلام ) است ) را به جانشينى خود منصوب كردى ، و گفتى : من كنت مولاه فعلى مولاه ، آيا اين سخنى است كه از ناحيه خودت يا از سوى خدا؟!

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: ((قسم به خدائى كه معبودى جز او نيست اين از ناحيه خدا است )).

((نعمان )) روى بر گرداند در حالى كه مى گفت اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء: ((خداوندا! اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو، سنگى از آسمان بر ما بباران ))!

اينجا بود كه سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را كشت ، همينجا آيه ساءل سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع نازل گشت .

آنچه را در بالا گفتيم مضمون عبارتى است كه در ((مجمع البيان )) از ((ابوالقاسم حسكانى )) با سلسله سندش از ((امام صادق (عليه السلام ) )) نقل شده است . <4>

همين مضمون را بسيارى از مفسران اهل سنت ، و روات حديث با مختصرى تفاوت نقل كرده اند.

مرحوم ((علامه امينى )) در ((الغدير)) آن را از سى نفر از علماى معروف

اهل سنت نقل مى كند (با ذكر مدرك و نقل عين عبارت ) از جمله :

تفسير غريب القرآن ((حافظ ابوعبيد هروى )).

تفسير شفاء الصدور ((ابوبكر نقاش موصلى )).

تفسير الكشف و البيان ((ابواسحاق ثعالبى )).

تفسير ابوبكر يحيى ((القرطبى )).

تذكره ابواسحاق ((ثعلبى )).

كتاب فرائد السمطين ((حموينى

)).

كتاب ((دررالسمطين )) ((شيخ محمد زرندى )).

تفسير سراج المنير ((شمس الذين شافعى )).

كتاب ((سيره حلبى )).

كتاب ((نور الابصار)) سيد مؤ من شبلنجى )).

و كتاب شرح جامع الصغير سيوطى از ((شمس الدين الشافعى )).

و غير اينها. <5>

در بسيارى از اين كتب تصريح شده كه آيات فوق در همين رابطه نازل شده است ، البته درباره اينكه اين شخص ((حارث بن نعمان )) بوده يا ((جابر بن نذر)) يا ((نعمان بن حارث فهرى )) اختلاف است ، و مى دانيم اين امر تاءثيرى در اصل مطلب ندارد.

البته بعضى از مفسران يا محدثانى كه فضائل على (عليه السلام ) را با ناخشنودى مى پذيرند ايرادهاى مختلفى بر اين شاءن نزول گرفته اند كه در پايان بحث تفسيرى به خواست خدا به آن اشاره خواهد شد.

سوره معارج

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و داراى 44 آيه است

محتواى سوره معارج

معروف در ميان مفسران اين است كه سوره معارج از سوره هاى مكى است ، و بر اساس ((فهرست ابن نديم )) و ((كتاب نظم الدرر))، و ((تناسق الايات و السور)) مطابق نقل ((تاريخ القرآن )) ابوعبدالله زنجانى اين سوره هفتاد و هفتمين سوره اى است كه در مكه نازل شده است .

ولى اين مانع از آن نخواهد بود كه بعضى از آيات آن در مدينه نازل شده باشد، و اين منحصر به سوره ((معارج )) نيست ، در بسيارى از سوره هاى قرآن كه مكى است آيه يا آياتى وجود دارد كه در مدينه نازل شده ، و به عكس بعضى از سوره هاى مدنى آيات مكى دارد.

نمونه هاى زيادى از اين موضوع را ((علامه امينى )) در ((الغدير))

آورده است . <1>

دليل بر اينكه آيات آغاز اين سوره در مدينه نازل شده روايات زيادى است كه در تفسير اين آيات به خواست خدا خواهد آمد.

به هر حال ويژگيهاى سوره هاى مكى مانند بحث پيرامون اصول دين مخصوصا معاد و انذار مشركان و مخالفان در اين سوره كاملا نمايان است ، و روى همرفته اين سوره داراى چهار بخش است :

بخش اول از عذاب سريع كسى سخن مى گويد كه بعضى از گفته هاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را انكار كرد، و گفت اگر اين سخن حق است عذابى بر من نازل شود و نازل شد (آيه 1 تا 3)

بخش دوم بسيارى از خصوصيات قيامت و مقدمات آن و حالات كفار در آن روز آمده است . (آيات 4 تا 18).

بخش سوم اين سوره بيانگر قسمتهائى از صفات انسانهاى نيك و بد است كه او را بهشتى يا دوزخى مى كند (آيات 19 تا 34).

بخش چهارم شامل انذارهائى است نسبت به مشركان و منكران ، و بار ديگر به مساءله رستاخيز بر مى گردد و سوره را پايان مى دهد.

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من قرأ ((ساءل سائل )) اعطاه الله ثواب الذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون و الذين هم على صلواتهم يحافظون :

((كسى كه سوره سال سائل را بخواند خداوند ثواب كسانى را به او مى دهد كه امانات و عهد و پيمان خود را حفظ مى كنند و كسانى كه مواظب و مراقب نمازهاى خويشند)). <2>

حديث ديگرى از امام باقر (عليه

السلام ) آمده است : من أ دمن قرائة ((ساءل سائل )) لم يساله الله يوم القيامة عن ذنب عمله و اسكنه جنته مع محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ):

كسى كه پيوسته سوره ((ساءل سائل )) را بخواند خداوند در قيامت او را

از گناهانش بازپرسى نمى كند، و او را در بهشتش با محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سكونت مى دهد. <3>

همين مضمون از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است .

بديهى است آنچه انسان را مشمول اينهمه ثواب عظيم مى كند تلاوتى است كه با عقيده و ايمان ، و سپس با عمل همراه باشد، نه اينكه آيات و سوره را بخواند و هيچ انعكاسى در روح و فكر و عملش نداشته باشد.

تفسير :

عذاب فورى

سوره معارج از اينجا آغاز مى شود كه مى فرمايد: تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد (سال سائل بعذاب واقع ).

اين تقاضا كننده همانگونه كه در شاءن نزول گفتيم ((نعمان بن حارث )) يا ((نضر بن حارث )) بود كه به هنگام منصوب شدن على (عليه السلام ) به مقام خلافت و ولايت در غدير خم و پخش شدن اين خبر در شهرها بسيار خشمگين گشت ، و خدمت رسول خدا آمد و گفت : آيا اين از ناحيه تو است ، يا از ناحيه خداوند؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صريحا فرمود: از ناحيه خدا است ، او بيشتر ناراحت شد، و گفت خداوندا! اگر اين حق است و از ناحيه تو است سنگى از آسمان بر ما فرود آور، و در

اين هنگام سنگى فرود آمد و بر سر او خورد و او را كشت . <6>

در برابر اين تفسير تفسير ديگرى است كه از اين كلى تر است مطابق اين تفسير منظور اين است كه كسى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سؤ ال كرد كه اين عذابى كه تو مى گوئى بر چه كسى واقع مى شود؟ و آيه بعد جواب مى دهد: براى كافرين خواهد بود.

و مطابق تفسير سومى اين سؤ ال كننده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است كه تقاضاى عذاب براى كفار كرد و نازل شد.

ولى تفسير اول علاوه بر اينكه با خود آيه سازگارتر است ، دقيقا منطبق بر روايات متعددى است كه در شاءن نزول وارد شده .

سپس مى افزايد: ((اين عذاب مخصوص كافران است و هيچكس نمى تواند از آن جلوگيرى كند)) (للكافرين ليس له دافع ). <7>

و در آيه بعد به كسى كه اين عذاب از ناحيه او است اشاره كرده ، مى گويد: اين عذاب از سوى خداوندى است كه صاحب آسمانهائى است كه فرشتگان بر آن صعود مى كنند (من الله ذى المعارج ).

((معارج )) جمع ((معرج )) به معنى پله يا جائى است كه از آنجا صعود مى كنند و از آنجا كه خداوند مقامات مختلفى براى فرشتگان قرار داده كه با سلسله مراتب به سوى قرب خدا پيش مى روند، خداوند به ((ذى المعارج )) توصيف شده است .

آرى اين فرشتگانند كه ماءموريت عذاب كافران و مجرمان دارند، و همانها بودند كه بر ابراهيم خليل (عليه السلام ) نازل شدند، و به

او خبر دادند كه ما ماءمور نابودى قوم لوط هستيم ، و صبحگاهان شهرهاى آن قوم آلوده و ننگين را زير و رو كردند <8> همانها ماءموريت عذاب را درباره مجرمان ديگر نيز انجام مى دهند.

بعضى از مفسران ((معارج )) را به معنى فضائل و مواهب الهى و بعضى به معنى

((فرشتگان )) تفسير كرده اند، ولى معنى اول مناسبتر، و با مفهوم لغوى كلمه سازگارتر است .

اشكالات واهى بهانه جويان !

معمولا در مواردى كه آيات قرآن يا روايات اشاره به فضائل خاصى درباره امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى كند بعضى اصرار دارند تا آنجا كه مى توانند مطلب را ناديده گرفته ، يا توجيه انحرافى كنند، و با دقت و وسوسه خاصى مساءله را تعقيب نمايند، در حالى كه اگر اين فضائل براى ديگران باشد با سماحت و سهولت و آسانى از آن مى گذرند!

نمونه زنده اين كلام اشكالات هفتگانه اى است كه ((ابن تيميه )) در كتاب ((منهاج السنة )) در مورد احاديثى كه در شاءن نزول آيات فوق آمده است بيان كرده كه ما به طور فشرده به بيان آن مى پردازيم .

1 - داستان غدير بعد از بازگشت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از حجة الوداع يعنى در سال دهم هجرت واقع شد در حالى كه سوره معارج از سوره هاى مكى است كه قبل از هجرت نازل شده است .

پاسخ : همانگونه كه قبلا نيز اشاره كرديم بسيارى از سوره ها است به نام مكى ناميده مى شود در حالى كه بعضى از آيات نخستين آن طبق تصريح مفسران در مدينه نازل شده و

به عكس سوره هائى است كه رسما مدنى ناميده مى شود ولى بعضى از آيات آن در مكه نازل گشته است .

2 - در اين حديث آمده است كه ((حارث بن نعمان )) خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )

در ((ابطح )) رسيد، و مى دانيم ((ابطح )) دره اى است در ((مكه )) و اين با نزول آيه بعد از داستان غدير مناسب نيست .

پاسخ ((اولا)) تعبير به ((ابطح )) فقط در بعضى از روايات است ، نه در همه روايات ، و ((ثانيا)) ((ابطح و بطحاء)) به معنى هر زمين شنزارى است كه سيل از آن جارى مى شود، و اتفاقا در سرزمين مدينه نيز مناطقى وجود دارد، كه آن را ((ابطح )) يا ((بطحاء)) مى نامند، و در اشعار عرب و روايات بسيار به آن اشاره شده است .

3 - آيه و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء (انفال - 32) مسلما بعد از جنگ بدر نازل شده ، و سالها قبل از داستان غدير است .

جواب كسى نگفته است كه شاءن نزول آن آيه ، داستان غدير است بلكه سخن در آيه ساءل سائل بعذاب واقع مى باشد.

و اما آيه 32 سوره انفال چيزى است كه ((حارث بن نعمان )) از آن در كلام خود استفاده كرد و اين ربطى به شاءن نزول ندارد، ولى تعصبهاى افراطى سبب مى شود كه انسان از چنين مطلب روشن غافل گردد.

4 - قرآن مجيد مى گويد: و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون

: ((خداوند آنها را عذاب نمى كند در حالى كه تو در ميان آنها هستى ، و خداوند آنها را عذاب نمى كند در حالى كه استغفار مى كنند)) (انفال - 33) اين آيه مى گويد: با وجود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هرگز عذابى نازل نخواهد شد.

پاسخ : آنچه قابل قبول است اينكه عذاب عمومى و دستجمعى به خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وجود نداشت ، ولى عذابهاى خصوصى و شخصى كرارا بر افراد نازل

شد، چنانكه تاريخ اسلام گواه است كه افراد متعددى مانند ((ابو زمعه )) و ((مالك بن طلاله )) و ((حكم بن ابى العاص )) و غير آنها به خاطر نفرين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا بدون آن گرفتار عذاب شدند.

علاوه بر اين آيه فوق تفسيرهاى ديگرى نيز دارد كه طبق آن استدلال به آن در اينجا ممكن نيست (به تفسير نمونه جلد 7 صفحه 154 ذيل همان آيه 33 انفال مراجعه شود).

5 - اگر چنين شاءن نزولى صحيح بود بايد مانند داستان ((اصحاب الفيل )) معروف شود.

پاسخ : اين شاءن نزول به قدر كافى مشهور و معروف است و در بالا اشاره كرديم كه حداقل درسى كتاب از كتب تفسير و حديث آمده وآنگهى عجيب است كه انتظار داشته باشيم يك حادثه شخصى همانند يك حادثه عمومى مثل داستان اصحاب الفيل انعكاس يابد، چرا كه آن داستان جنبه همگانى داشت سر تا سر مكه را گرفته بود و يك لشكر بزرگ طى آن نابود گشت ولى داستان ((حارث بن نعمان )) تنها مربوط به يك نفر

است !

6 - از اين حديث استفاده مى شود كه ((حارث بن نعمان )) مبانى اسلام را قبول داشت چگونه ممكن است يك مسلمان در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به چنين عذابى گرفتار شود؟

پاسخ : اين ايراد نيز ناشى از تعصب شديد است ، زيرا احاديث فوق به خوبى نشان مى دهد كه او نه تنها گفته پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را قبول نداشت بلكه به خداوند نيز معترض بود كه چرا چنين دستورى را درباره على (عليه السلام ) به پيامبرش داده است ؟! و اين شديدترين مرتبه كفر و ارتداد محسوب مى شود.

7 - در كتابهاى معروفى مانند ((استيعاب )) كه نام ((صحابه )) آمده است اسمى از ((حارث بن نعمان )) نمى بينيم .

پاسخ : آنچه در اين كتاب و مانند آن از نامهاى صحابه آمده تنها مربوط به قسمتى از صحابه است ، مثلا در كتاب ((اسدالغابة )) كه از مهمترين كتبى است كه اصحاب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بر مى شمرد تنها هفت هزار و پانصد و پنجاه و چهار نفر را برشمرده ، در حالى كه مى دانيم تنها در حجة الوداع صد هزار نفر يا بيشتر در محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند، بنابراين شكى نيست كه بسيارى از صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نامشان در اين كتب نيامده است . <9> روزى به اندازه پنجاه هزار سال !

بعد از ذكر داستان عذاب دنيوى كسى كه تقاضاى عذاب الهى كرده بود

وارد بحثهاى معاد و عذابهاى اخروى مجرمان در آن روز مى شود، نخست مى فرمايد: فرشتگان و روح به سوى او (خداوند) عروج مى كنند در روزى كه مقدارش

پنجاه هزار سال است (تعرج الملائكة و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة ).

مسلما منظور از ((عروج فرشتگان )) عروج جسمانى نيست ، بلكه عروج روحانى است ، يعنى آنها به مقام قرب خدا مى شتابند، و در آن روز كه روز قيامت است آماده گرفتن فرمان ، و اجراى آن مى باشند، همانگونه كه در تفسير آيه 17 سوره ((حاقه )) گفتيم كه منظور از جمله ((و الملك على ارجائها)) فرشتگان در اطراف آسمان قرار مى گيرند اينست كه در آن روز آنها گرداگرد آسمانها ايستاده و آماده انجام هر گونه فرمانند. <10>

منظور از ((روح )) همان ((روح الامين )) بزرگ فرشتگان است كه در سوره ((قدر)) نيز به او اشاره شده است ، آنجا كه مى گويد: تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر: ((در شب قدر فرشتگان روح به فرمان پروردگارشان براى تقدير امور نازل مى شوند)) (قدر - 4).

البته ((روح )) معانى مختلفى دارد كه در هر مورد به تناسب قرائن موجود ممكن است مفهوم خاصى ببخشد: روح انسان ، روح به معنى قرآن ، و روح به معنى روح القدس و به معنى فرشته وحى همه از معانى روح است كه در آيات ديگر قرآن به آنها اشاره شده . <11>

و اما تعبير به ((پنجاه هزار سال )) از اين نظر است كه آن روز بر حسب سالهاى دنيا تا اين حد ادامه پيدا

مى كند، و با آنچه در آيه 5 سوره سجده آمده

است كه مقدار آن را يكهزار سال تعيين مى نمايد منافاتى ندارد، زيرا همانگونه كه در روايات وارد شده است در قيامت پنجاه موقف است ، و هر موقف به اندازه يكهزار سال طول مى كشد. <12>

بعضى نيز احتمال داده اند عدد ((پنجاه هزار سال )) براى ((تكثير)) باشد نه تعداد يعنى آن روز بسيار طولانى است .

و به هر حال اين درباره مجرمان و ظالمان و كافران است لذا در حديثى از ((ابو سعيد خدرى )) آمده است كه بعد از نزول اين آيه كسى عرض كرد اى رسول خدا! چقدر آن روز طولانى است ؟ فرمود: و الذى نفس محمد بيده انه ليخف على المؤ من حتى يكون أ خف عليه من صلاة مكتوبة يصليها فى الدنيا: ((قسم به كسى كه جان محمد به دست او است آن روز براى مؤ من سبك و آسان مى شود آسانتر از يك نماز واجب كه در دنيا مى خواند)). <13>

در آيه بعد پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مخاطب ساخته ، مى فرمايد: ((صبر جميل پيشه كن ، و در برابر استهزاء و تكذيب و آزار آنها شكيبا باش )) (فاصبر صبرا جميلا).

((صبر جميل )) به معنى شكيبائى زيبا و قابل توجه است ، و آن صبر و استقامتى است كه تداوم داشته باشد، ياءس و نوميدى به آن راه نيابد، و تواءم با بيتابى و جزع و شكوه و آه و ناله نگردد، و در غير اين صورت جميل نيست . <14>

سپس مى افزايد

((زيرا آنها چنان روزى را بعيد و دور مى بينند)) (انهم يرونه بعيدا).

((و ما آنرا قريب و نزديك مى بينيم )) (و نراه قريبا).

آنها اصلا باور نمى كنند چنان روزى در كار باشد كه حساب همه خلايق را برسند و كوچكترين گفتار و كردار آنها محاسبه شود، آن هم در روزى كه پنجاه هزار سال به طول مى انجامد، ولى آنها در حقيقت خدا را نشناخته اند و در قدرت او شك و ترديد دارند.

آنها مى گويند: مگر ممكن است استخوانهاى پوسيده ، و خاكهائى كه هر ذره اى از آن در گوشه اى پراكنده گشته است بار ديگر جمع شود. و لباس حيات در تن بپوشد؟ (همانگونه كه قرآن در ساير آياتش اين تعبيرات را از آنها نقل كرده است ) وانگهى مگر روز پنجاه هزار سال امكان پذير است ؟!.

جالب اينكه علم امروز مى گويد مقدار روز در هر كره اى از كرات آسمانى با ديگر كرات متفاوت است ، زيرا تابع مقدار زمانى است كه آن كره يكبار به دور محور خود مى چرخد، و لذا روز در كره ماه به اندازه دو هفته در كره زمين است ، حتى مى گويند ممكن است با گذشت زمان كره زمين از سرعت حركت وضعى خود بكاهد و مقدار يكروز معادل يك ماه يا يكسال يا صدها سال شود.

نمى گوئيم روز قيامت چنين است بلكه مى گوئيم روز معادل پنجاه هزار سال ، حتى با مقياسهاى عالم دنيا چيز عجيبى نيست . آن روز كه هيچ دوست صميمى سراغ دوستش را نمى گيرد

در اين آيات ، بحثهاى گذشته درباره قيامت با شرح و

توضيح بيشترى ادامه مى يابد، مى فرمايد:

((همان روزى كه آسمان همچون فلز گداخته مى شود)) (يوم تكون السماء كالمهل ). <15>

((و كوهها مانند پشم رنگين زده شده خواهد بود)) (و تكون الجبال كالعهن ).

((مهل )) (بر وزن قفل ) به معنى فلز گداخته است ، و گاه به معنى درد خاصى است كه در روغن زيتون تهنشين مى شود، و در اينجا مناسب همان معنى اول است ، هر چند در مقام تشبيه تفاوت چندانى با هم ندارند.

((عهن )) به معنى پشم زده شده اى است كه رنگين باشد.

آرى در آن روز آسمانها از هم متلاشى و ذوب مى شود، و كوهها درهم كوبيده و خرد و سپس با تند بادى در فضا پراكنده مى گردد، همچون پشمى كه تند باد آن را با خود ببرد و چون كوهها رنگهاى مختلفى دارند تشبيه به پشمهاى رنگين شده اند، و بعد از اين ويرانى ، جهانى نوين ايجاد مى گردد، و انسانها حيات نوين خود را از سر مى گيرند.

هنگامى كه رستاخيز در آن جهان نو بر پا مى شود آنچنان وضع حساب و رسيدگى به اعمال وحشتناك است كه همه در فكر خويشند، احدى به ديگرى نمى پردازد و هيچ دوست گرم و صميمى سراغ دوستش را نمى گيرد (و لا يسئل حميم حميما). <16>

همه به خود مشغولند، و هر كس در فكر نجات خويش است همانگونه كه در آيه 37 عبس آمده است : لكل امرى ء منهم يومئذ شان يغنيه : ((هر يك از آنها آن روز چنان گرفتارى دارد كه تمام فكر او را به خود مشغول مى كند)). <17>

نه اينكه دوستان صميمى خود را در آنجا نشناسند، بلكه دوستانشان را به آنها نشان مى دهند در عين حال هر كس گرفتار كار خويشتن است (يبصرونهم ). <18>

مساءله اين است كه هول و وحشت بيش از آن است كه بتواند به ديگرى بينديشد.

و در ادامه همين سخن و ترسيم آن صحنه وحشتناك مى افزايد: وضع چنان است كه ((گنهكار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند)) (يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه ).

نه تنها فرزندانش بلكه دوست دارد ((همسر و برادرش را نيز بدهد)) (و صاحبته و اخيه ).

و همچنين فاميل و قبيله اى كه به آن تعلق داشت و از او حمايت مى كرد (و فصيلته التى تؤ يه ).

((بلكه تمام كسانى را كه در روى زمين هستند همگى را فدا كند تا مايه نجاتش شود)) (و من فى الارض جميعا ثم ينجيه ).

آرى به قدرى عذاب خدا در آن روز هولناك است كه انسان مى خواهد عزيزترين عزيزان را كه در چهار گروه در اينجا خلاصه شده اند (فرزندان ، همسران ، برادران ، و فاميل نزديك كه يار و ياور او هستند) همه را براى نجات خود فدا كند، نه فقط آنها بلكه حاضر است تمام مردم روى زمين براى رهائى او از عذاب قربانى شوند!

((يود)) از ماده ((ود)) (بر وزن حب ) به معنى ((دوست داشتن )) تواءم با ((تمنى )) است ، و به گفته ((راغب )) در هر يك از اين دو معنى (بلكه در هر دو معنى ) نيز به كار مى رود.

((يفتدى )) از ماده ((فداء)) به

معنى حفظ كردن خود از مصائب و مشكلات به وسيله پرداخت چيزى است .

((فصيلة )) به معنى ((عشيره )) و فاميل و قبيله اى است كه انسان از آن منفصل و جدا شده است .

((تؤ يه )) از ماده ((ايواء)) به معنى انضمام كردن چيزى به ديگرى است سپس به معنى پناه دادن به كار رفته .

جمعى از مفسران گفته اند تعبير به ((ثم )) در جمله ((ثم ينجيه )) نشان مى دهد كه آنها مى دانند اين فداها بعيد است اثر كند (زيرا ثم معمولا براى بعد و فاصله و تراخى مى آيد).

ولى در جواب همه اين تمناها و آرزوها مى فرمايد: ((هرگز چنين نيست )) هيچ فديه و فدائى پذيرفته نمى شود (كلا).

((آن شعله هاى سوزان آتش است )) (انها لظى ).

پيوسته زبانه مى كشد، و هر چيز را در كنار و مسير خود مى يابد مى سوزاند.

دست و پا و پوست سر را مى كند و با خود مى برد (نزاعة للشوى ).

((لظى )) به معنى شعله خالص آتش است ، و يكى از نامهاى جهنم نيز مى باشد، و در آيات فوق هر دو معنى ممكن است .

((نزاعة )) به معنى چيزى است كه پى درپى جدا مى كند.

و ((شوى )) به معنى دست و پا و اطراف بدن است ، و گاه به معنى بريان كردن نيز آمده ، ولى در اينجا منظور همان معنى اول است ، زيرا هنگامى كه آتش سوزان و شعله ورى به چيزى مى رسد اول اطراف و جوانب و شاخ و برگ آن را مى سوزاند و جدا مى كند.

بعضى از مفسران ((شوى ))

را در اينجا به معنى پوست تن ، و بعضى به معنى پوست سر، و بعضى به معنى گوشت ساق پا، تفسير كرده اند، و همه اينها در آن مفهوم وسيعى كه گفتيم جمع است ، و عجب اينكه با اينهمه مصيبت مرگ و ميرى در كار نيست !

سپس به كسانى اشاره مى كند كه طعمه چنان آتشى هستند، مى فرمايد: ((اين شعله سوزان كسانى را كه پشت به فرمان خدا كردند و از اطاعت او روى گردان شدند صدا مى زند و به سوى خود مى خواند)) (تدعوا من ادبر و تولى ).

((و آنها كه اموال را جمع كردند و ذخيره نمودند و در راه خدا انفاق نكردند)) (و جمع فاوعى ).

به اين ترتيب اين آتش سوزان با زبان حال و جاذبه مخصوصى كه نسبت به

مجرمان دارد، يا با زبان قال كه خداوند به او داده ، پيوسته آنها را صدا مى زند و به سوى خود فرا مى خواند، همانها كه داراى اين دو صفتند ((پشت به ايمان كرده و از طاعت خدا و رسول (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سر برتافته )) و از سوى ديگر ((دائما در فكر جمع مال از حرام و حلال و ذخيره كردن آن بوده اند بى آنكه به حقوق مستمندان توجه كنند، و يا اصلا فلسفه اين نعمت الهى يعنى مال را بدانند)). آن روز كه هيچ دوست صميمى سراغ دوستش را نمى گيرد

در اين آيات ، بحثهاى گذشته درباره قيامت با شرح و توضيح بيشترى ادامه مى يابد، مى فرمايد:

((همان روزى كه آسمان همچون فلز گداخته مى شود)) (يوم تكون السماء كالمهل

).

((و كوهها مانند پشم رنگين زده شده خواهد بود)) (و تكون الجبال كالعهن ).

((مهل )) (بر وزن قفل ) به معنى فلز گداخته است ، و گاه به معنى درد خاصى است كه در روغن زيتون تهنشين مى شود، و در اينجا مناسب همان معنى اول است ، هر چند در مقام تشبيه تفاوت چندانى با هم ندارند.

((عهن )) به معنى پشم زده شده اى است كه رنگين باشد.

آرى در آن روز آسمانها از هم متلاشى و ذوب مى شود، و كوهها درهم كوبيده و خرد و سپس با تند بادى در فضا پراكنده مى گردد، همچون پشمى كه تند باد آن را با خود ببرد و چون كوهها رنگهاى مختلفى دارند تشبيه به پشمهاى رنگين شده اند، و بعد از اين ويرانى ، جهانى نوين ايجاد مى گردد، و انسانها حيات نوين خود را از سر مى گيرند.

هنگامى كه رستاخيز در آن جهان نو بر پا مى شود آنچنان وضع حساب و رسيدگى به اعمال وحشتناك است كه همه در فكر خويشند، احدى به ديگرى نمى پردازد و هيچ دوست گرم و صميمى سراغ دوستش را نمى گيرد (و لا يسئل حميم حميما).

همه به خود مشغولند، و هر كس در فكر نجات خويش است همانگونه كه در آيه 37 عبس آمده است : لكل امرى ء منهم يومئذ شان يغنيه : ((هر يك از آنها آن روز چنان گرفتارى دارد كه تمام فكر او را به خود مشغول مى كند)).

نه اينكه دوستان صميمى خود را در آنجا نشناسند، بلكه دوستانشان را به آنها نشان مى دهند در عين حال هر كس گرفتار كار خويشتن

است (يبصرونهم ).

مساءله اين است كه هول و وحشت بيش از آن است كه بتواند به ديگرى بينديشد.

و در ادامه همين سخن و ترسيم آن صحنه وحشتناك مى افزايد: وضع چنان است كه ((گنهكار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند)) (يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه ).

نه تنها فرزندانش بلكه دوست دارد ((همسر و برادرش را نيز بدهد)) (و صاحبته و اخيه ).

و همچنين فاميل و قبيله اى كه به آن تعلق داشت و از او حمايت مى كرد (و فصيلته التى تؤ يه ).

((بلكه تمام كسانى را كه در روى زمين هستند همگى را فدا كند تا مايه نجاتش شود)) (و من فى الارض جميعا ثم ينجيه ).

آرى به قدرى عذاب خدا در آن روز هولناك است كه انسان مى خواهد عزيزترين عزيزان را كه در چهار گروه در اينجا خلاصه شده اند (فرزندان ، همسران ، برادران ، و فاميل نزديك كه يار و ياور او هستند) همه را براى نجات خود فدا كند، نه فقط آنها بلكه حاضر است تمام مردم روى زمين براى رهائى او از عذاب قربانى شوند!

((يود)) از ماده ((ود)) (بر وزن حب ) به معنى ((دوست داشتن )) تواءم با ((تمنى )) است ، و به گفته ((راغب )) در هر يك از اين دو معنى (بلكه در هر دو معنى ) نيز به كار مى رود.

((يفتدى )) از ماده ((فداء)) به معنى حفظ كردن خود از مصائب و مشكلات به وسيله پرداخت چيزى است .

((فصيلة )) به معنى ((عشيره )) و فاميل و قبيله اى است كه انسان

از آن منفصل و جدا شده است .

((تؤ يه )) از ماده ((ايواء)) به معنى انضمام كردن چيزى به ديگرى است سپس به معنى پناه دادن به كار رفته .

جمعى از مفسران گفته اند تعبير به ((ثم )) در جمله ((ثم ينجيه )) نشان مى دهد كه آنها مى دانند اين فداها بعيد است اثر كند (زيرا ثم معمولا براى بعد و فاصله و تراخى مى آيد).

ولى در جواب همه اين تمناها و آرزوها مى فرمايد: ((هرگز چنين نيست )) هيچ فديه و فدائى پذيرفته نمى شود (كلا).

((آن شعله هاى سوزان آتش است )) (انها لظى ).

پيوسته زبانه مى كشد، و هر چيز را در كنار و مسير خود مى يابد مى سوزاند.

دست و پا و پوست سر را مى كند و با خود مى برد (نزاعة للشوى ).

((لظى )) به معنى شعله خالص آتش است ، و يكى از نامهاى جهنم نيز مى باشد، و در آيات فوق هر دو معنى ممكن است .

((نزاعة )) به معنى چيزى است كه پى درپى جدا مى كند.

و ((شوى )) به معنى دست و پا و اطراف بدن است ، و گاه به معنى بريان كردن نيز آمده ، ولى در اينجا منظور همان معنى اول است ، زيرا هنگامى كه آتش سوزان و شعله ورى به چيزى مى رسد اول اطراف و جوانب و شاخ و برگ آن را مى سوزاند و جدا مى كند.

بعضى از مفسران ((شوى )) را در اينجا به معنى پوست تن ، و بعضى به معنى پوست سر، و بعضى به معنى گوشت ساق پا، تفسير كرده اند، و همه اينها

در آن مفهوم وسيعى كه گفتيم جمع است ، و عجب اينكه با اينهمه مصيبت مرگ و ميرى در كار نيست !

سپس به كسانى اشاره مى كند كه طعمه چنان آتشى هستند، مى فرمايد: ((اين شعله سوزان كسانى را كه پشت به فرمان خدا كردند و از اطاعت او روى گردان شدند صدا مى زند و به سوى خود مى خواند)) (تدعوا من ادبر و تولى ).

((و آنها كه اموال را جمع كردند و ذخيره نمودند و در راه خدا انفاق نكردند)) (و جمع فاوعى ).

به اين ترتيب اين آتش سوزان با زبان حال و جاذبه مخصوصى كه نسبت به

مجرمان دارد، يا با زبان قال كه خداوند به او داده ، پيوسته آنها را صدا مى زند و به سوى خود فرا مى خواند، همانها كه داراى اين دو صفتند ((پشت به ايمان كرده و از طاعت خدا و رسول (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سر برتافته )) و از سوى ديگر ((دائما در فكر جمع مال از حرام و حلال و ذخيره كردن آن بوده اند بى آنكه به حقوق مستمندان توجه كنند، و يا اصلا فلسفه اين نعمت الهى يعنى مال را بدانند)). اوصاف انسانهاى شايسته

بعد از ذكر گوشه اى از عذابهاى قيامت به ذكر اوصاف افراد بى ايمان و در مقابل آنها مؤ منان راستين مى پردازد تا معلوم شود چرا گروهى اهل عذابند و گروهى اهل نجات .

نخست مى فرمايد: ((انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است )) (ان الانسان خلق هلوعا).

((هنگامى كه بدى به او رسد بسيار جزع و بيتابى مى كند)) (اذا مسه الشر جزوعا).

((و

هنگامى كه خوبى به او رسد از ديگران دريغ مى دارد)) (و اذا مسه الخير منوعا).

جمعى از مفسران و ارباب لغت ((هلوع )) را به معنى حريص و جمعى به معنى ((كم طاقت )) تفسير كرده اند، بنابر تفسير اول در اينجا به سه نكته منفى اخلاقى در وجود اينگونه انسانها اشاره شده ، ((حرص )) و ((جزع )) و ((بخل )) و بنابر تفسير دوم به دو نكته ((جزع )) و ((بخل )) زيرا آيه دوم و سوم تفسيرى است براى معنى (هلوع ).

اين احتمال نيز وجود دارد كه هر دو معنى در اين واژه جمع باشد، چرا كه اين دو وصف لازم و ملزوم يكديگرند، آدمهاى حريص غالبا بخيلند، و در برابر حوادث سوء كم تحمل ، و عكس آن نيز صادق است .

در اينجا سؤ ال يا سؤ الهائى مطرح مى شود كه اگر خداوند انسان را براى سعادت و كمال آفريده چگونه در طبيعت او شر و بدى قرار داده است ؟

وآنگهى آيا ممكن است خداوند چيزى را با صفتى بيافريند، و سپس آفرينش خود را مذمت كند؟

و از همه اينها گذشته قرآن در آيه 4 سوره ((تين )) صريحا مى گويد: لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم : ((ما انسان را به بهترين صورت و ساختمان آفريديم )).

مسلما منظور اين نيست كه ظاهر انسان خوب و باطنش زشت و بد است ، بلكه كل خلقت انسان به صورت ((احسن تقويم )) است ، و همچنين آيات ديگرى كه مقام والاى انسان را مى ستايند، اين آيات با آيه مورد بحث چگونه سازگار است ؟

پاسخ همه اين سؤ الات با

توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اين است كه خداوند نيروها و غرائز و صفاتى در انسان آفريده است كه اينها بالقوه وسيله تكامل و ترقى و سعادت او محسوب مى شوند، بنابراين صفات و غرائز مزبور ذاتا بد نيست ، بلكه وسيله كمال است ، اما هنگامى كه همين صفات در مسير انحرافى قرار گيرد، و از آن سوء استفاده شود، مايه نكبت و بدبختى و شر و فساد خواهد بود.

فى المثل همين حرص نيروئى است كه به انسان اجازه نمى دهد به زودى از تلاش و كوشش بازايستد، و با رسيدن به نعمتى سير شود، اين يك عطش سوزان است كه بر وجود انسان مسلط است ، اگر اين صفت در مسير تحصيل علم و دانش به كار افتد، و انسان حريص در علم و يا به تعبير ديگر تشنه و عاشق بى قرار علم باشد، مسلما مايه كمال او است ، اما اگر آن در مسير ماديات به كار افتد مايه شر و بدبختى و بخل مى گردد.

به تعبير ديگر: اين صفت شاخه اى از حب ذات است ، و مى دانيم حب ذات چيزى است كه انسان را به سوى كمال مى فرستد، اما اگر در مسير انحرافى واقع شود به سوى انحصارطلبى ، و بخل و حسد و مانند آن پيش مى رود.

در مورد مواهب ديگر نيز مطلب همين گونه است ، خداوند قدرت عظيمى در دل اتم آفريده كه مسلما مفيد و سودمند است ، ولى هر گاه از اين قدرت درونى اتم سوء استفاده شود و از آن بمبهاى ويرانگر بسازند، نه نيروگاههاى برق و

وسائل صنعتى ديگر، اين مايه شر و فساد خواهد بود.

و با توجه به بيان فوق ، مى توان ميان تمام آياتى كه در قرآن مجيد درباره انسان وارد شده است جمع كرد. <19>

سپس به ذكر اوصاف انسانهاى شايسته به صورت يك استثنا ضمن بيان نه صفت از اوصاف بر جسته پرداخته ، مى گويد:

((مگر نمازگزاران )) (الا المصلين ).

((همان نمازگزارانى كه نمازهاى خود را تداوم مى بخشند)) (الذين هم على صلاتهم دائمون ).

اين نخستين ويژگى آنهاست كه ارتباط مستمر با درگاه پروردگار متعال دارند، و اين ارتباط از طريق نماز تاءمين مى گردد، نمازى كه انسان را از فحشاء و منكر باز مى دارد، نمازى كه روح و جان انسان را پرورش مى دهد، و او را همواره به ياد خدا مى دارد، و اين توجه مستمر مانع از غفلت و غرور، و فرو رفتن در درياى شهوات ، و اسارت در چنگال شيطان و هواى نفس مى شود.

بديهى است منظور از مداومت بر نماز اين نيست كه هميشه در حال نماز باشند، بلكه منظور اين است در اوقات معين نماز را انجام مى دهند.

اصولا هر كار خيرى آنگاه در انسان اثر مثبت مى گذارد كه تداوم داشته باشد، و لذا در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ان احب الاعمال الى الله ما دام و ان قل : ((محبوبترين اعمال نزد خدا چيزى است كه مداومت داشته باشد، هر چند كم باشد)). <20>

قابل توجه اينكه در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : منظور اين است هر گاه انسان

چيزى از نوافل را بر خود فرض مى كند همواره به آن ادامه دهد. <21>

و در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: ((اين آيه اشاره به نافله است ، و آيه و الذين هم على صلاتهم يحافظون (كه در چند آيه بعد مى آيد) ناظر به نماز فريضه )). <22>

اين تفاوت ممكن است از اينجا باشد كه تعبير به محافظت مناسب نمازهاى واجب است كه دقيقا آنها را بايد در وقتهاى معين انجام داد، اما تعبير به تداوم مناسب نمازهاى مستحب است ، چرا كه انسان مى تواند آنها را انجام دهد و گاه ترك كند.

به هر حال بعد از ذكر نماز كه بهترين اعمال ، و بهترين حالات مؤ منان است ، به دومين ويژگى آنها پرداخته مى افزايد: ((كسانى كه در اموالشان حق معلومى است )) (و الذين فى اموالهم حق معلوم ).

((براى تقاضا كنندگان و محرومان )) (للسائل و المحروم ).

و به اين ترتيب هم ارتباطشان را با خالق حفظ مى كنند، و هم پيوندشان را با خلق خدا.

بعضى از مفسران معتقدند كه منظور از ((حق معلوم )) در اينجا همان زكات است كه مقدار معينى دارد، و از مصارف آن ((سائل )) و ((محروم )) است ، در حالى كه مى دانيم اين سوره مكى است و حكم زكات در مكه نازل نشده بود، يا اگر نازل شده بود مقدار معين نداشت ، لذا بعضى ديگر معتقدند: مراد از ((حق معلوم )) چيزى غير از زكات است كه انسان بر خود لازم مى شمرد كه به نيازمندان دهد شاهد اين تفسير حديثى است

كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه وقتى از تفسير اين آيه

سؤ ال كردند كه آيا اين چيزى غير از زكات است ؟ فرمود: هو الرجل يؤ تيه الله الثروة من المال ، فيخرج منه الالف و الالفين و الثلاثة آلاف و الاقل و الاكثر، فيصل به رحمه ، و يحمل به الكل عن قومه : ((آرى اين درباره كسى است كه خداوند ثروت و مالى به او مى بخشد و او به مقدار هزار يا دو هزار يا سه هزار يا بيشتر و كمتر از آن جدا كرده و با آن صله رحم مى كند و مشقت از قوم خود بر مى دارد)). <23>

تفاوت ميان ((سائل )) و ((محروم )) اين است كه ((سائل )) كسى است كه حاجت خود را مى گويد و تقاضا مى كند، و ((محروم )) كسى است كه شرم و حيا مانع تقاضاى او است ، و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : ((محروم كسى است كه زحمت در كسب و كار مى كشد ولى زندگى او پيچيده شده است )). <24>

اين حديث نيز مناسب همان تفسيرى است كه ذكر شده ، زيرا چنين اشخاصى كمتر روى سؤ ال دارند.

شرح بيشترى درباره حق مزبور و تفسير ((سائل )) و ((محروم )) در جلد 22 تفسير نمونه صفحه 323 آمده است (ذيل آيه 19 ذاريات ).

به هر حال انجام اين كار از يك سو اثر اجتماعى دارد، و با فقر و محروميت مبارزه مى كند، و از سوى ديگر اثر اخلاقى روى كسانى كه به آن عمل مى كنند مى

گذارد، و قلب و جانشان را از حرص و بخل و دنيا پرستى مى شويد.

آيه بعد به سومين ويژگى آنها اشاره كرده مى افزايد: ((كسانى كه به روز جزا ايمان دارند)) (و الذين يصدقون بيوم الدين ).

و در ويژگى چهارم مى گويد: ((و كسانى كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند)) (و الذين هم من عذاب ربهم مشفقون ).

((چرا كه هيچكس را از عذاب پروردگار در امان نمى بينند)) (ان عذاب ربهم غير مامون ).

آنها از يكسو ايمان به روز جزا دارند، و با توجه به تعبير ((يصدقون )) كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، آنها پيوسته توجه دارند كه حساب و كتاب و جزائى در كار است .

بعضى از مفسران آن را به معنى ((تصديق عملى )) يعنى انجام وظائف و ترك محرمات تفسير كرده اند، ولى ظاهر آيه مطلق است ، هم تصديق علمى و هم عملى را شامل مى شود.

ولى از آنجا كه ممكن است كسى ايمان به روز جزا داشته باشد اما خود را مشمول مجازات نشمرد، مى گويد: آنها هرگز خود را در امان نمى بينند يعنى دائما احساس مسئوليت مى كنند، حسنات خود را ناچيز و سيئات خويش را بزرگ محسوب مى دارند، لذا در حديثى از امير مؤ منان (عليه السلام ) آمده است كه به فرزندش نصيحت كرد و فرمود: فرزندم ! خف الله خوفا انك لو اتيته بحسنات اهل الارض لم يقبلها منك ، و ارج الله رجاءا انك لو اتيته بسيئات اهل الارض غفرها لك : ((آنچنان از خدا خائف باش كه اگر تمام حسنات مردم روى زمين را بياورى احتمال بده از تو

نپذيرد! و آنچنان به او اميدوار باش كه اگر تمام گناهان اهل زمين را داشته باشى احتمال ده تو را بيامرزد))!. <25>

حتى خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمود: لن يدخل الجنة احدا عمله قالوا و لا انت يا رسول الله ؟ قال و لا انا، الا ان يتغمدنى الله برحمته !: ((هيچكس با عملش وارد بهشت نمى شود، عرض كردند: حتى خود شما اى رسول خدا؟! فرمود: آرى من هم چنين هستم ، مگر آنكه رحمت خدا شامل من شود))! بخش ديگرى از ويژگيهاى بهشتيان

در آيات گذشته چهار وصف از اوصاف ويژه مؤ منان راستين و آنها كه در قيامت اهل بهشتند ذكر شد و در اين آيات به پنج وصف ديگر اشاره مى كند كه مجموعا نه وصف مى شود.

در نخستين توصيف مى فرمايد: ((آنها كسانى هستند كه فروج <26> خويش را از بى عفتى حفظ مى كنند)) (و الذين هم لفروجهم حافظون ).

((مگر نسبت به همسران و كنيزانشان كه در بهره گيرى از آنها هيچگونه ملامت و سرزنش ندارند)) (الا على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين ).

بدون شك غريزه جنسى از غرائز سركش انسان ، و سرچشمه بسيارى از گناهان است تا آنجا كه بعضى معتقدند در تمام پرونده هاى مهم جنائى اثرى از اين غريزه ديده مى شود، لذا كنترل و حفظ حدود آن از نشانه هاى مهم تقوى است و به همين دليل بعد از ذكر نماز و كمك به نيازمندان و ايمان به روز قيامت و ترس از عذاب الهى كنترل اين غريزه ذكر شده است .

استثنائى كه

ذيل آن آمده نشان مى دهد كه منطق اسلام هرگز اين نيست كه اين غريزه به كلى محو و نابود شود و كسى مانند راهبان و كشيشان بر خلاف قانون خلقت گام بردارد كه اين عملى است غالبا غير ممكن ، و به فرض امكان

غير منطقى ، و لذا رهبانها نيز نتوانستند اين غريزه را از صحنه زندگى حذف كنند، و اگر به طور رسمى ازدواج نمى كنند بسيارى از آنها چون به خلوت مى روند آن كار ديگر مى كنند!

رسوائيهائى كه از اين رهگذر ببار آمده كم نيست مورخان مسيحى همچون ((ويل دورانت )) و غير او پرده از روى آن برداشته اند.

تعبير به ((ازدواج )) همسران دائمى و موقت را هر دو شامل مى شود، و اينكه بعضى گمان كرده اند اين آيه نفى ((ازدواج موقت )) مى كند، به خاطر آن است كه نمى دانند آن هم نوعى ازدواج است .

در آيه بعد براى تاءكيد بيشتر روى همين موضوع مى افزايد: ((كسانى كه ماوراى آن را طلب كنند متجاوز و خارج از مرزهاى الهى هستند)) (فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون ).

و به اين ترتيب اسلام طرح جامعه اى مى ريزد كه هم به غرائز فطرى در آن پاسخ داده مى شود، و هم آلوده فحشاء و فساد جنسى و مفاسد ناشى از آن نيست .

البته كنيزان از نظر اسلام داراى بسيارى از شرايط همسر و انضباطهاى قانونى او هستند هر چند در عصر و زمان ما موضوع آن منتفى است .

سپس به دومين و سومين اوصاف آنها اشاره كرده ، مى گويد: ((كسانى كه امانتها و عهد خود را رعايت

مى كنند)) (و الذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون ).

البته ((امانت )) معنى وسيعى دارد كه نه تنها امانتهاى مادى مردم را از هر نوع در بر مى گيرد بلكه امانتهاى الهى و پيامبران و پيشوايان معصوم همه را شامل مى شود.

هر يك از نعمتهاى الهى امانتى از امانات او هستند پستهاى اجتماعى و مخصوصا مقام حكومت از مهمترين امانات است ، و لذا در حديث معروف امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه ((ان الله يامركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها)) صريحا آمده است كه ولايت و حكومت را به اهلش واگذاريد. <27>

در آيه 72 سوره احزاب نيز خوانديم كه مساءله تكليف و مسئوليت به عنوان يك امانت بزرگ الهى معرفى شده است : انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و از همه مهمتر دين و آئين خدا و كتاب او قرآن امانت بزرگ او است ، كه بايد در حفظش كوشيد.

((عهد)) نيز مفهوم وسيعى دارد كه هم عهدهاى مردمى را شامل مى شود و هم عهدها و پيمانهاى الهى را.

زيرا ((عهد)) هر گونه التزام و تعهدى است كه انسان نسبت به ديگرى مى دهد، و بدون شك كسى كه ايمان به خدا و پيامبر او مى آورد با اين ايمان تعهدات وسيعى را پذيرفته است .

در اسلام اهميت فوق العاده زيادى به حفظ امانت و پاى بند بودن به تعهدات داده شده ، و از مهمترين نشانه هاى ايمان معرفى گرديده است .

بحث مشروحترى در اين زمينه در جلد سوم تفسير نمونه صفحه 432 ذيل آيه 58 سوره نساء داشتيم .

و در چهارمين

وصف اضافه مى كند: كسانى كه براى اداى شهادت حق ، قيام مى كنند (و الذينهم بشهاداتهم قائمون ).

زيرا اقامه شهادت عادلانه و ترك كتمان آن يكى از مهمترين پايه هاى اقامه عدالت در جامعه بشرى است .

آنها كه مى گويند چرا ما به شهادت و گواهى دادن بر ضد اين و آن عداوت اينها را بخريم و درد سر براى خود بيافرينيم ، افرادى بى اعتنا به حقوق انسانى و فاقد روح اجتماعى و غير متعهد نسبت به اجراى عدالتند.

و لذا قرآن در آيات متعددى مسلمانان را دعوت به اداى شهادت حق كرده است ، و كتمان را گناه شمرده اند <28> در فقه اسلامى نيز شهادت اهميت خاصى دارد و پايه اثبات بسيارى از حقوق فردى و اجتماعى شمرده شده و احكام ويژه اى دارد.

در آخرين وصف كه در واقع نهمين توصيف از اين مجموعه است بار ديگر به مساءله نماز باز مى گردد، همانگونه كه آغاز آن نيز از نماز بود، مى فرمايد: ((كسانى كه نماز خود را محافظت مى كنند)) (و الذين هم على صلاتهم يحافظون ).

و همانگونه كه قبلا اشاره كرديم با توجه به بعضى از قرائن به نظر مى رسد كه ((نماز)) در اينجا اشاره به ((نماز واجب )) و در آيه گذشته اشاره به ((نماز نافله )) است .

البته در نخستين وصف اشاره به ((تداوم )) نماز بود، اما در اينجا سخن از حفظ آداب و شرائط و اركان و خصوصيات آن است آدابى كه هم ظاهر نماز را از آنچه مايه فساد است حفظ مى كند، و هم روح نماز را كه حضور قلب است تقويت مى

نمايد، و هم موانع اخلاقى را كه سد راه قبول آن است از بين مى برد، بنابراين هرگز تكرار محسوب نمى شود.

اين آغاز و پايان نشان مى دهد كه در ميان تمام اين اوصاف توجه به نماز برترين و مهمترين آنها است ، چرا چنين نباشد در حالى كه ((نماز مكتب عالى تربيت )) و ((مهمترين وسيله تهذيب نفوس و پاكسازى جامعه )) است .

و در پايان اين سخن مسير نهائى صاحبان اين اوصاف را بيان مى كند همانگونه كه در آيات گذشته مسير نهائى مجرمان را شرح داد، در اينجا در يك جمله كوتاه و پر معنى مى فرمايد: ((كسانى كه داراى اين صفاتند در باغهاى بهشت جاى دارند و از هر نظر گرامى داشته مى شوند)) (اولئك فى جنات مكرمون ). <29>

چرا گرامى نباشند؟ در حالى كه ميهمانهاى خدا هستند، و خداوند قادر و رحمان تمام وسائل پذيرائى را براى آنها فراهم ساخته است ، و در حقيقت اين دو تعبير (((جنات )) و ((مكرمون ))) اشاره به نعمتهاى مادى و معنوى است كه شامل حال اين گروه است . بخش ديگرى از ويژگيهاى بهشتيان

در آيات گذشته چهار وصف از اوصاف ويژه مؤ منان راستين و آنها كه در قيامت اهل بهشتند ذكر شد و در اين آيات به پنج وصف ديگر اشاره مى كند كه مجموعا نه وصف مى شود.

در نخستين توصيف مى فرمايد: ((آنها كسانى هستند كه فروج خويش را از بى عفتى حفظ مى كنند)) (و الذين هم لفروجهم حافظون ).

((مگر نسبت به همسران و كنيزانشان كه در بهره گيرى از آنها هيچگونه ملامت و سرزنش ندارند)) (الا

على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين ).

بدون شك غريزه جنسى از غرائز سركش انسان ، و سرچشمه بسيارى از گناهان است تا آنجا كه بعضى معتقدند در تمام پرونده هاى مهم جنائى اثرى از اين غريزه ديده مى شود، لذا كنترل و حفظ حدود آن از نشانه هاى مهم تقوى است و به همين دليل بعد از ذكر نماز و كمك به نيازمندان و ايمان به روز قيامت و ترس از عذاب الهى كنترل اين غريزه ذكر شده است .

استثنائى كه ذيل آن آمده نشان مى دهد كه منطق اسلام هرگز اين نيست كه اين غريزه به كلى محو و نابود شود و كسى مانند راهبان و كشيشان بر خلاف قانون خلقت گام بردارد كه اين عملى است غالبا غير ممكن ، و به فرض امكان

غير منطقى ، و لذا رهبانها نيز نتوانستند اين غريزه را از صحنه زندگى حذف كنند، و اگر به طور رسمى ازدواج نمى كنند بسيارى از آنها چون به خلوت مى روند آن كار ديگر مى كنند!

رسوائيهائى كه از اين رهگذر ببار آمده كم نيست مورخان مسيحى همچون ((ويل دورانت )) و غير او پرده از روى آن برداشته اند.

تعبير به ((ازدواج )) همسران دائمى و موقت را هر دو شامل مى شود، و اينكه بعضى گمان كرده اند اين آيه نفى ((ازدواج موقت )) مى كند، به خاطر آن است كه نمى دانند آن هم نوعى ازدواج است .

در آيه بعد براى تاءكيد بيشتر روى همين موضوع مى افزايد: ((كسانى كه ماوراى آن را طلب كنند متجاوز و خارج از مرزهاى الهى هستند)) (فمن ابتغى وراء

ذلك فاولئك هم العادون ).

و به اين ترتيب اسلام طرح جامعه اى مى ريزد كه هم به غرائز فطرى در آن پاسخ داده مى شود، و هم آلوده فحشاء و فساد جنسى و مفاسد ناشى از آن نيست .

البته كنيزان از نظر اسلام داراى بسيارى از شرايط همسر و انضباطهاى قانونى او هستند هر چند در عصر و زمان ما موضوع آن منتفى است .

سپس به دومين و سومين اوصاف آنها اشاره كرده ، مى گويد: ((كسانى كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند)) (و الذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون ).

البته ((امانت )) معنى وسيعى دارد كه نه تنها امانتهاى مادى مردم را از هر نوع در بر مى گيرد بلكه امانتهاى الهى و پيامبران و پيشوايان معصوم همه را شامل مى شود.

هر يك از نعمتهاى الهى امانتى از امانات او هستند پستهاى اجتماعى و مخصوصا مقام حكومت از مهمترين امانات است ، و لذا در حديث معروف امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه ((ان الله يامركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها)) صريحا آمده است كه ولايت و حكومت را به اهلش واگذاريد.

در آيه 72 سوره احزاب نيز خوانديم كه مساءله تكليف و مسئوليت به عنوان يك امانت بزرگ الهى معرفى شده است : انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و از همه مهمتر دين و آئين خدا و كتاب او قرآن امانت بزرگ او است ، كه بايد در حفظش كوشيد.

((عهد)) نيز مفهوم وسيعى دارد كه هم عهدهاى مردمى را شامل مى شود و هم عهدها و پيمانهاى الهى را.

زيرا ((عهد))

هر گونه التزام و تعهدى است كه انسان نسبت به ديگرى مى دهد، و بدون شك كسى كه ايمان به خدا و پيامبر او مى آورد با اين ايمان تعهدات وسيعى را پذيرفته است .

در اسلام اهميت فوق العاده زيادى به حفظ امانت و پاى بند بودن به تعهدات داده شده ، و از مهمترين نشانه هاى ايمان معرفى گرديده است .

بحث مشروحترى در اين زمينه در جلد سوم تفسير نمونه صفحه 432 ذيل آيه 58 سوره نساء داشتيم .

و در چهارمين وصف اضافه مى كند: كسانى كه براى اداى شهادت حق ، قيام مى كنند (و الذينهم بشهاداتهم قائمون ).

زيرا اقامه شهادت عادلانه و ترك كتمان آن يكى از مهمترين پايه هاى اقامه عدالت در جامعه بشرى است .

آنها كه مى گويند چرا ما به شهادت و گواهى دادن بر ضد اين و آن عداوت اينها را بخريم و درد سر براى خود بيافرينيم ، افرادى بى اعتنا به حقوق انسانى و فاقد روح اجتماعى و غير متعهد نسبت به اجراى عدالتند.

و لذا قرآن در آيات متعددى مسلمانان را دعوت به اداى شهادت حق كرده است ، و كتمان را گناه شمرده اند در فقه اسلامى نيز شهادت اهميت خاصى دارد و پايه اثبات بسيارى از حقوق فردى و اجتماعى شمرده شده و احكام ويژه اى دارد.

در آخرين وصف كه در واقع نهمين توصيف از اين مجموعه است بار ديگر به مساءله نماز باز مى گردد، همانگونه كه آغاز آن نيز از نماز بود، مى فرمايد: ((كسانى كه نماز خود را محافظت مى كنند)) (و الذين هم على صلاتهم يحافظون ).

و همانگونه كه قبلا

اشاره كرديم با توجه به بعضى از قرائن به نظر مى رسد كه ((نماز)) در اينجا اشاره به ((نماز واجب )) و در آيه گذشته اشاره به ((نماز نافله )) است .

البته در نخستين وصف اشاره به ((تداوم )) نماز بود، اما در اينجا سخن از حفظ آداب و شرائط و اركان و خصوصيات آن است آدابى كه هم ظاهر نماز را از آنچه مايه فساد است حفظ مى كند، و هم روح نماز را كه حضور قلب است تقويت مى نمايد، و هم موانع اخلاقى را كه سد راه قبول آن است از بين مى برد، بنابراين هرگز تكرار محسوب نمى شود.

اين آغاز و پايان نشان مى دهد كه در ميان تمام اين اوصاف توجه به نماز برترين و مهمترين آنها است ، چرا چنين نباشد در حالى كه ((نماز مكتب عالى تربيت )) و ((مهمترين وسيله تهذيب نفوس و پاكسازى جامعه )) است .

و در پايان اين سخن مسير نهائى صاحبان اين اوصاف را بيان مى كند همانگونه كه در آيات گذشته مسير نهائى مجرمان را شرح داد، در اينجا در يك جمله كوتاه و پر معنى مى فرمايد: ((كسانى كه داراى اين صفاتند در باغهاى بهشت جاى دارند و از هر نظر گرامى داشته مى شوند)) (اولئك فى جنات مكرمون ).

چرا گرامى نباشند؟ در حالى كه ميهمانهاى خدا هستند، و خداوند قادر و رحمان تمام وسائل پذيرائى را براى آنها فراهم ساخته است ، و در حقيقت اين دو تعبير (((جنات )) و ((مكرمون ))) اشاره به نعمتهاى مادى و معنوى است كه شامل حال اين گروه است . به كدام روسفيدى

طمع بهشت دارى ؟!

در آيات گذشته اين سوره بحثهائى پيرامون نشانه هاى مؤ منان و كفار

و سرنوشت هر يك از اين دو گروه آمده است ، در آيات بالا بار ديگر به شرحى پيرامون وضع كفار و استهزاى آنها نسبت به مقدسات باز مى گردد.

بعضى گفته اند اين آيات در مورد گروههائى از مشركان نازل شده كه وقتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مكه آيات معاد را براى مسلمانان مى خواند، آنها از هر گوشه و كنار مى آمدند و مى گفتند: اگر معادى در كار باشد وضع ما از اين افرادى كه به تو ايمان آورده اند در آن عالم بهتر است ، همانگونه كه در اين دنيا وضع ما از آنها بهتر مى باشد!

قرآن در پاسخ آنها چنين مى گويد:

((اين كافران را چه مى شود كه با سرعت نزد تو مى آيند)) (فمال الذين كفروا قبلك مهطعين ).

((از راست و چپ گروه گروه مى آيند و طمع بهشت دارند)) (عن اليمين و عن الشمال عزين ).

((آيا هر يك از آنها طمع دارد كه در بهشت پر نعمت الهى وارد شود)) (ايطمع كل امرى ء منهم ان يدخل جنة نعيم ).

با كدام ايمان و با كدام عمل چنين شايستگى براى خود قائلند؟!

((مهطعين )) جمع ((مهطع )) به معنى كسى است كه گردن مى كشد و با سرعت راه مى رود و در جستجوى چيزى است ، و گاه تنها به معنى گردن كشيدن براى خبر گرفتن مى آيد.

((عزين )) جمع ((عزة )) (بر وزن هبه ) به معنى جماعتهاى پراكنده است و ريشه اصلى آن عزو (بر وزن جذب

) به معنى نسبت دادن است ، و از آنجا

كه هر گروهى كه با هم هستند به يكديگر نسبت و ارتباطى دارند، و يا هدف واحدى را تعقيب مى كنند، به جماعت و گروه عزه گفته شده .

به هر حال مشركان خود خواه و خودپرست از اين ادعاهاى بى اساس بسيار داشتند، و مرفه بودن زندگى مادى خود را كه غالبا از طرق نامشروع و غارتگرى و مانند آن حاصل شده بود، دليل بر بلندى مقامشان در پيشگاه خدا و محبوبيت نزد پروردگار مى پنداشتند، سپس با يك مقايسه بى معنى مقامات والائى در قيامت براى خود قائل بودند.

درست است كه آنها به معاد البته به آن صورتى كه قرآن بيان مى كرد. عقيده نداشتند ولى گاه به صورت احتمال روى آن بحث مى كردند كه اگر معادى باشد ما در جهان ديگر چنين و چنان خواهيم بود، شايد اين سخن را از روى استهزا نيز مى گفتند.

در اينجا قرآن مجيد به پاسخ آنها پرداخته ، مى گويد: ((هرگز چنين نيست كه آنها وارد باغهاى پر نعمت بهشت شوند، چرا كه ما آنها را از آنچه خودشان مى دانند آفريده ايم )) (كلا انا خلقناهم مما يعلمون ).

در حقيقت خداوند مى خواهد با اين جمله اولا غرور آنها را درهم بشكند، زيرا مى گويد: خودتان بهتر مى دانيد كه ما شما را از چه چيز آفريده ايم ؟ از نطفه اى بى ارزش ، از آبى گنديده و پست ، پس اينهمه غرور و نخوت براى چيست ؟.

((ثانيا)) پاسخى به استهزا كنندگان معاد مى گويد كه اگر شما در امر معاد شك داريد

برويد و حال نطفه را بررسى كنيد، و ببينيد چگونه از يك قطره آب بى ارزش موجودى بديع مى سازيم كه در تطورات جنينى هر روز خلقت و آفرينش تازه اى به خود مى گيرد.

آيا خالق انسان از نطفه قادر نيست كه بعد از خاك شدن لباس حيات در تن انسان بپوشاند.

((ثالثا)) اينها چگونه طمع بهشت دارند با اينكه در صحيفه اعمال خود اينهمه عمل گناه دارند، زيرا موجودى كه از نطفه اى بى ارزش آفريده شده از نظر مادى شرافتى ندارد، اگر شرفى هست به خاطر ايمان و عمل صالح است كه اينها فاقد آنند، پس چگونه انتظار دارند در باغهاى بهشتى گام بنهند. <30>

سپس براى تاءكيد اين مطلب مى افزايد: ((سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها كه ما قادريم ... (((فلا اقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون ).

((بر اينكه جاى آنها را به كسانى بدهيم كه از آنها بهترند و ما هرگز در اين كار مغلوب نخواهيم شد)) (على ان نبدل خيرا منهم و ما نحن بمسبوقين ).

اين جمله ممكن است اشاره به آن باشد كه ما نه تنها قادريم كه آنها را بعد از خاك شدن به زندگى و حيات نوين باز گردانيم ، بلكه مى توانيم آنها را به موجوداتى كاملتر و بهتر تبديل كنيم ، و هيچ چيز مانعى از اين كار نخواهد بود.

و به اين ترتيب ، تعبير فوق ادامه اى بر بحث معاد است .

و يا اشاره به اين باشد كه براى ما هيچ مانعى ندارد شما را به كيفر اعمالتان نابود كنيم ، و افرادى شايسته و آگاه و مؤ من جانشين شما سازيم

، تا يار و ياور پيامبر ما باشند، و چيزى مانع ما از اين كار نخواهد بود.

بنابراين اگر اصرار به شما مى كنيم ايمان بياوريد نه از روى نياز و عجز است ، بلكه مصلحت كلى تربيت و هدايت بشر ايجاب مى كند.

تعبير به ((رب المشارق و المغارب )) (پروردگار مشرقها و مغربها) ممكن است اشاره به اين باشد كه همان خداوندى كه قادر است خورشيد با عظمت را هر روزى در مشرق و مغرب جديدى قرار دهد، و آنچنان اين حساب دقيق باشد كه ميليونها سال دوره سالانه خود را بى كم و كاست طى كند، قادر است بار ديگر انسان را به زندگى باز گرداند و حيات نوينى بخشد و يا گروهى را ببرد و گروهى شايسته تر جانشين آنها كند.

خداوند ((مشارق )) و ((مغارب ))

در آيات قرآن مجيد گاهى تعبير ((مشرق )) و ((مغرب )) به صورت ((مفرد)) آمده است مانند آيه 115 بقره و لله المشرق و المغرب : ((مشرق و مغرب از آن خدا است )) و گاه به صورت ((تثنيه )) آمده است ، مانند آيه 17 سوره رحمن رب المشرقين و رب المغربين : ((پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب )) و گاه به صورت ((جمع )) المشارق و المغارب مانند آيه مورد بحث .

بعضى كوته نظران اين تعبيرات را متضاد پنداشته اند، در حالى كه همگى هماهنگ ، و هر يك اشاره به نكته اى است ، توضيح اينكه خورشيد هر روز از

نقطه تازه اى طلوع ، و در نقطه تازه اى غروب مى كند، بنابراين به تعداد روزهاى سال مشرق و مغرب داريم ، و

از سوى ديگر در ميان اينهمه مشرق و مغرب دو مشرق و دو مغرب در ميان آنها ممتاز است كه يكى در آغاز تابستان ، يعنى حداكثر اوج خورشيد در مدار شمالى ، و يكى در آغاز زمستان يعنى حداقل پائين آمدن خورشيد در مدار جنوبى است (كه از يكى تعبير به مدار رأ س السرطان و از ديگرى تعبير به مدار رأ س الجدى مى كنند) و چون اين دو كاملا مشخص است روى آن تكيه شده است ، علاوه بر اين دو مشرق و دو مغرب ديگر كه آنها را مشرق و مغرب اعتدالى مى نامند (در اول بهار و اول پائيز هنگامى كه شب و روز در تمام دنيا برابر است ) نيز مشخص مى باشد كه بعضى رب المشرقين و رب المغربين را اشاره به آن گرفته اند و آن نيز قابل توجه است .

اما آنجا كه به صورت ((مفرد)) ذكر شده معنى جنس را دارد كه توجه تنها روى اصل مشرق و مغرب است بى آنكه نظر به افراد داشته باشد، به اين ترتيب تعبيرات مختلف بالا هر يك نكته اى دارد و انسان را متوجه تغييرات مختلف طلوع و غروب آفتاب و تغيير منظم مدارات شمس مى كند. گوئى به سوى بتهايشان مى دوند!

در اين آيات كه آخرين آيات سوره معارج است به عنوان انذار و تهديد كافران سر سخت و استهزاء كننده و لجوج ، مى فرمايد: ((آنها را به حال خود واگذار، تا در مطالب باطل خود فرو روند، و به بازى مشغول باشند، تا زمانى كه روز موعود خود را ملاقات كنند)) (فذرهم يخوضوا

و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون ). <31>

بيش از اين استدلال و موعظه لازم نيست ، آنها نه اهل منطقند و نه آمادگى براى بيدار شدن دارند، بگذار در اباطيل و اراجيف خود غوطه ور باشند، و همچون كودكان سرگرم بازى ، تا روز موعود آنها، روز رستاخيز، فرا رسد، و همه چيز را با چشم خود ببينند!

اين آيه با همين تعبير و بدون هيچگونه تفاوت در سوره زخرف آيه 83 نيز آمده است .

سپس به معرفى آن روز موعود پرداخته ، و نشانه هائى از اين روز وحشتناك و هول انگيز را بيان مى كند، و مى فرمايد: همان روزى كه از قبرها به سرعت خارج مى شوند، و چنان تند حركت مى كنند كه گوئى به سوى بتهايشان مى دوند! (يوم يخرجون من الاجداث سراعا كانهم الى نصب يوفضون ).

چه تعبير عجيبى ؟ وضع حال آنها را در قيامت و هنگامى كه به سوى دادگاه عدل الهى با سرعت حركت مى كنند تشبيه به هجوم آنها در يك روز جشن يا عزا به سوى بتهايشان مى كند اما آن كجا و اين كجا؟ و در حقيقت سخريه اى است نسبت به عقائد پوچى كه در عالم دنيا داشتند.

((اجداث )) جمع ((جدث )) (بر وزن عبث ) به معنى ((قبر)) است .

((سراع )) جمع ((سريع )) (مثل ظراف و ظريف ) به معنى شخص يا چيزى است كه به سرعت حركت مى كند.

((نصب )) جمع ((نصيب )) آن هم به گفته بعضى جمع ((نصب )) (بر وزن سقف ) در اصل به معنى چيزى است كه در جائى نصب مى شود

و به بتهائى كه به صورت قطعه سنگى آنها را در جاهائى نصب مى كردند و پرستش مى نمودند و روى آن قربانى كرده و خون قربانى را بر آن مى ريختند گفته مى شد، و تفاوتش با ((صنم )) اين بود كه ((صنم )) بتى بود كه داراى شكل و صورت خاصى بود، اما ((نصب )) قطعه سنگهاى بى شكلى بود كه آنها را به علتى پرستش مى كردند، همانگونه كه در آيه 3 سوره مائده مى خوانيم كه از جمله گوشتهاى حرام گوشت حيوانى را مى شمرد كه روى اين بتها ذبح مى شد (و ما ذبح على النصب ).

((يوفضون )) از ماده ((افاضه )) به معنى حركت سريع است شبيه حركت سريع آب از سر چشمه .

بعضى نيز گفته اند كه منظور از ((نصب )) در آيه مورد بحث پرچمها است كه در ميان لشكرها با كاروانها در يك نقطه بر پا مى كنند، و هر كس با سرعت خود را به آن مى رساند، ولى تفسير اول مناسبتر است .

سپس به نشانه هاى ديگرى پرداخته مى افزايد: ((اين در حالى است كه چشمهاى آنها از شدت هول و وحشت به زير افتاده و خاضعانه نگاه مى كنند)) (خاشعة ابصارهم ).

((و پرده اى از ذلت و خوارى تمام وجود آنها را در بر گرفته )) (ترهقهم ذلة ). <32>

و در پايان آيه مى فرمايد: ((اين همان روزى است كه به آنها وعده داده مى شد)) (ذلك اليوم الذى كانوا يوعدون ).

آرى اين همان روز موعود است كه آن را به باد مسخره مى گرفتند، و گاه مى گفتند: به

فرض كه چنين روزى در كار باشد وضع ما در آن روز از مؤ منان هم بهتر است ، ولى آن روز از شدت ترس و وحشت و شرمسارى جرئت ندارند سر بر آورند، گرد و غبار مذلت بر سر و روى آنها نشسته ، و در هاله اى از غم و اندوه فرو رفته اند، مسلما آن روز نادم و پشيمان مى شوند اما چه سود؟

خداوندا. در آن روز هولناك ما را در پوشش رحمتت قرار بده .

پروردگارا! دامهاى شيطان سخت ، و هواى نفس غالب ، و آرزوهاى دور و دراز فريبنده است ، تو خودت بيدارى و آگاهى و عدم انحراف از مسير را به ما مرحمت فرما.

بارالها! ما را از مؤ منانى كه بر عهد خود با تو وفا كرده اند و كمر به اطاعتت بسته اند قرار ده

آمين يا رب العالمين

تفسير مجمع البيان

آشنايى با اين سوره اين سوره در شمار سوره هاى قرآن شريف شصت و نهمين سوره است. براى آشنايى با ويژگى هاى آن به نكاتى از شناسنامه اش مى نگريم:

1 - نام اين سوره نام اين سوره مباركه «معارج»، به مفهوم «نردبان ها» و يا «رتبه هاى بالا برنده» است.

اين نام از آيه هاى 3 و 4 اين سوره برگرفته شده، چرا كه در اين آيات از فرو فرستنده قرآن، با عنوان «صاحب معارج» ياد شده است كه فرشتگان و روح به سوى او بالا مى روند؛ و اين نشانگر آن است كه ذات بى همتاى او، جلوگاه كمال و جمال براى كمال جويان و ترقى خواهان است.

2 - فرودگاه اين سوره همه آيات اين سوره در مكّه و در كنار خانه

توحيد و تقوا بر قلب مصفاى پيامبر فرود آمده است. امّا برخى از قرآن پژوهان برآنند كه يك آيه اين سوره در مدينه فرود آمده است.(54)

3 - شمار آيه ها و واژه هاى آن شمار آيه هاى اين سوره از ديدگاه بيشتر مفسران و محدثان 44 آيه است. امّا پاره اى نيز همين آيه ها و واژه ها و حروف را 43 آيه مى دانند و اختلاف در اين است كه پاره اى، «الف سنة» را يك آيه گرفته اند.

اين سوره از 216 واژه و 861 حرف پديد آمده است.

4 - پاداش تلاوت اين سوره در اين مورد روايات متعددى رسيده است:

1 - از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

مَنْ قرأ «سئل سائل» اعطاه اللّه ثواب الّذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون، و الذين هم على صلواتهم يحافظون.(55)

كسى كه اين سوره را تلاوت كند خدا پاداش كسانى را به او ارزانى مى دارد، كه امانت ها و عهدهاى خود را پاس مى دارند، و نيز كسانى كه مراقب نمازهاى خويش هستند.

2 - از امام باقر(ع) آورده اند كه فرمود:

من ادمن قرائة «سأل سائل» لم يسأله اللّه يوم القيامة عن ذنب عمله و اسكنه جنته مع محمد(ص).(56)

كسى كه هماره اين سوره را بخواند خداوند در قيامت او را از گناهانش بازخواست نمى كند، و او را در بهشت پر نعمت و زيباى خود با محمد(ص) مسكن مى دهد.

5 - دور نمايى از مفاهيم آن نام بلند و اوج بخش اين سوره - كه «نردبان ها» يا «رتبه هاى بالابرنده» آمد، خود نشانگر آن است كه فروفرستنده قرآن براى اوج و كمال و تعالى انسان در ابعاد گوناگون زندگى، برنامه هاى تربيتى

بسيارى در عالم تكوين و تشريع قرار داده است.

در اين سوره از مفاهيم و معارف بسيارى سخن رفته است، از آن جمله از اين موضوعات متنوع و انسان پرور:

1 - بلاى تاريك انديشى و حق ستيزى،

2 - بلاى تعصب و حق ناپذيرى،

3 - فرمان شكيبايى به پيامبر،

4 - نزديك بودن رستاخيز،

5 - روزى كه هركس در انديشه نجات خويش است،

6 - گوشه اى از عذاب خدا براى ظالمان،

7 - ويژگى هاى انسان هاى شايسته كردار،

8 - ويژگى پاكدامنى و شرافت،

9 - دوازده ويژگى انسان هاى مترقى و كمال جو،

10 - با اين تاريك انديشى و بيداد، بازهم طمع بهشت دارند؟

11 - به پروردگار خاورها و باختر سوگند،

12 - اصل برابرى انسان ها،

13 - حقوق انسانى برابر،

14 صحنه هايى از حال و روز ستمكاران در روز رستاخيز...

1 - درخواست كننده اى [گستاخ،] عذابى فرودآينده را [از خدا ]خواست؛

2 - [عذابى را كه از آنِ كفرگرايان است [و] بازدارنده اى براى آن نيست.

3 - [و] از جانب خداوند صاحب درجات [و مرتبه هاى بلند است.

4 - فرشتگان و روح [القدس در روزى كه اندازه آن پنجاه هزار سال [از سال هاى دنيا ]است، به سوى او بالا مى روند.

5 - پس [تو اى پيامبر!] شكيبايى پيشه ساز؛ شكيبايى نيكو [و زيبا ].

6 - بى گمان آنان [كه كفر و بيداد پيشه ساخته اند] آن [روز] را دور مى نگرند.

7 - و ما آن را نزديك مى بينيم.

8 - روزى كه آسمان ها بسان فلزّ گداخته مى شود.

9 - و كوه ها [فرو مى پاشند و] همانند پشمِ زده شده [رنگين ]مى گردند.

10 - و هيچ دوست صميمى

[و خويشاوندى از [سرنوشت دوست صميمى نمى پرسد.

نگرشى بر واژه ها

معارج: اين واژه جمع «معرج» به مفهوم پله، نردبان، و نقطه عروج و صعود از مرحله اى به مرحله ديگر آمده است. واژه «اعرج» نيز از همين ريشه آمده است.

مهمل: اين واژه به مفهوم فلز گداخته آمده است. «زجاج» آن را به مفهوم جرم و ته نشين روغن زيتون معنى كرده است. و پاره اى نيز آن را به مفهوم مس مذاب گرفته اند.

عهن: به مفهوم پشم زده شده اى است كه رنگين مى نمايد.

حميم: به مفهوم دوست صميمى، رفيق پر احساس و خويشاوند نزديك و مهربان آمده است. شاعر اين واژه را اين گونه به كار برده است:

احمّ اللّه ذلك من لقاء

احاد احاد فى شهر الحلال خدا نزديك سازد كه در ماه هايى را كه پيكار با ستم در آنها رواست با دشمنان تجاوزكار پيكار نمايم. در اين شعر واژه «احم» به مفهوم نزديكى و قرب به كار رفته است.

تفسير

تاريك انديشى و حق ستيزى اين سوره مباركه با داستان درخواست عذاب به وسيله درخواست كننده اى گستاخ و پرتعصب آغاز مى گردد، و خدا در آغازين آيه آن مى فرمايد:

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ درخواست كننده اى جسور و تاريك انديش عذابى فرودآينده را به ضرر خويش تقاضا كرد و فرود آن را با شتاب خواست در حالى كه اين همه شتاب لازم نيست، و اين عذاب بر او فرود خواهد آمد.

«مجاهد» در اين مورد آورده است كه: پس از فرمان خدا بر پيامبر و گزينش اميرمؤمنان به جانشينى آن حضرت، «نضربن حارث»، باجسارت و گستاخى بسيارى ضمن گفت و گو با پيامبر

و دريافت پاسخ از آن بزرگوار، با تاريك انديشى و تعصب، رو به آسمان كرد و گفت:

اللّهم ان كان هذا هو الحقّ من عندك فامطر علينا حجارة من السماء»(57) بار خدايا! اگر اين سخن و اين كار بر اساس حق است و از سوى تو فرمان رسيده است، از آسمان سنگى بر ما بباران و ما را نابود ساز.(58)

«حسن» مى گويد: شرك گرايان به پيامبر گفتند! اى پيامبر خدا! اين عذابى كه از آن هشدار مى دهى بر چه كسى فرود خواهد آمد؟ در اين هنگام بود كه فرشته وحى بر آن حضرت فرود آمد و آيه دوم را آورد كه:

لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ اين عذاب از آن كفرگرايان و تاريك انديشان است و هيچ كسى هم نمى تواند آن را باز دارد و آنان را نجات دهد.

«جبايى» مى گويد: منظور اين است كه: پيامبر گرامى كفرگرايان حق ستيز را سخت نفرين كرد و عذاب براى آنان خواست.

برخى «ب» را در «بعذاب» زايده و براى تأكيد شناخته اند، درست بسان «ب» در واژه «بجذع» در اين آيه كه مى فرمايد:

و هزى اليك بجذع النخلة...(59)

و تنه درخت خرما را به سوى خود بگير و بتكان، بر تو خرماى تازه مى ريزد. با اين بيان تقدير آيه اين است كه: درخواست كننده اى از خدا درخواست عذاب كرد.

پاره اى «ب» را به معنى «عن» تصور كرده، و مى گويند: درخواست كننده اى از عذاب و كيفرى فرود آينده پرسيد، كه براى كيست و بر چه كسى فرود خواهد آمد؟ و پاره اى ديگر آن را «باء» تعديه گرفته اند كه منظور نازل كردن عذاب مى شود.

و پاره اى ديگر بنا بر قرائتى

كه «سأل» را «سال» با «الف» خوانده است، مى گويند: منظور اين است كه: سيلاب درخواست كننده از عذاب به راه افتاد.

«ابن زيد» مى گويد: واژه «سائل» نام درّه و جايى است هراس انگيز در دوزخ؛ چرا كه سيل عذاب و شكنجه از آنجا براى تبهكاران و ظالمان جارى مى گردد.

«حاكم حسكانى» با سلسله سند خويش آورده است كه: در روز «غدير» آن گاه كه پيامبر به فرمان خدا على (ع) را به عنوان جانشين براى خود برگزيد و به مردم معرفى كرد و فرمود: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه»، و خبر اين رويداد بزرگ در اقطار گيتى پخش شد، «نعمان فهرى» به حضور پيامبر آمد و گستاخانه گفت: اى پيامبر خدا، شما به ما دستور دادى بگوييم «لا اله الاّ اللّه» و به يكتايى خدا گواهى دهيم، ما چنين كرديم. آن گاه ما را به گواهى دعوت و رسالت خويش خواندى و ماپذيرفتيم و از تو اطاعت نموديم.

ما را بر اساس فرود آيات قرآن به انجام نماز و جهاد و روزه و زكات و برگزارى مراسم حج فرمان دادى و ما پذيرفيتم، اينك به اين ها بسنده نكرده و اين جوان را به خلافت و جانشينى خود برگزيده اى و مى گويى: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه»! پرسش من اين است كه اين كار را از سوى خود انجام داده اى يا به فرمان خدا؟

پيامبر با بردبارى و مدارا فرمود: «و اللّه الذى لا اله الاّ هو ان هذا من اللّه». به خداى توانايى كه جز ذات بى همتاى او خدايى نيست سوگند كه اين كار به فرمان خدا و از سوى اوست، نه خودم.

آن عنصر گستاخ با شنيدن سخن

پيامبر از آن حضرت روى برگردانيده و رو به آسمان نمود كه:

«اللّهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء».

بار خدايا اگر اين فرمان حق است و از سوى تو فرود آمده، پس سنگى از آسمان بر سرما بباران!

درست اينجا بود كه سنگى از آسمان برسرش فرود آمد، و آن عنصر تاريك انديش را كشت. در اين هنگام اين آيه بر قلب مصفاى پيامبر فرود آمد كه:سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ(60)

در سومين آيه مورد بحث مى افزايد:

مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ اين عذاب و اين كيفر كه بازدارنده اى هم براى آن نيست، از سوى خدايى است كه صاحب درجات و مرتبه هاى بلند است.

آنچه آمد ترجمه و برداشتى از آيه است، و در تفسير آن ديدگاه ها متفاوت است:

1 - از ديدگاه «قتاده» و «جبايى» منظور اين است كه: اين عذاب از سوى خدايى است كه صاحب نعمت ها و مواهب پرشكوه و بلند است و در بهشت پرطراوت و زيبا درجات و مرتبه هايى را به پيامبران و شايسته كرداران مى بخشد.

2 - امّا از ديدگاه «عطاء» منظور خدايى است كه صاحب كاخ هاى بلند و پرشكوه و درجات و مراتب بلند و والا براى پيامبران و خوبان مى باشد.

3 - به باور «ابن عباس» و «مجاهد» منظور راه هاى صعود و عروج فرشتگان به آسمان هاست.

4 - و «كلبى» بر آن است كه: از سوى خداوندى است كه فرمانروا و صاحب آسمان ها و راه هاى آسمانهاست كه فرشتگان در آن ها بالا مى روند.

5 - و پاره اى نيز بر آنند كه منظور آفريدگار و صاحب فرشتگانى است كه از راه هاى آسمان ها بالا مى روند.

گفتنى است كه واژه «معراج» نيز كه در مورد پيامبر گرامى آمده است از همين ريشه و باب آمده است.

در آيه بعد مى افزايد:

تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ

فرشتگان و روح در روزى كه مقدار و اندازه آن پنجاه هزار سال، از سال هاى دنياست به سوى او بالا مى روند.

منظور از «روح» فرشته وحى مى باشد كه در ميان فرشتگان داراى موقعيتى پرشكوه و والاست.

و منظور از عروج و بالا رفتن به سوى او در آيه، بسان اين است كه حضرت ابراهيم مى گفت:انى ذاهب الى ربى...(61)

من به سوى پروردگارم رهسپارم و به زودى او مرا راه خواهد نمود.

آنچه آمد، ترجمه و دريافتى از آيه است، امّا در تفسير آن ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور «مجاهد» منظور اين است كه: فرشتگان به راه و جايى كه خدا به آنان فرمان داده است، در روزى كه مقدار آن براى غير فرشتگان معادل پنجاه هزار سال است بالا مى روند.

اين صعود و عروج به آسمانها از پايين ترين نقطه زمين، تا پرفرازترين نقطه آسمان ها را شامل مى شود و به همين دليل راز تفاوت اندازه و مدت اين صعود هم روشن مى شود كه در آيه ديگرى هزار سال آمده است.(62)

2 - امّا از ديدگاه «جبايى» اين آيه در مورد روز رستاخيز است و روشنگرى مى كند كه: خداى فرزانه در روز رستاخيز كارهايى انجام مى دهد و ميان مردم داورى مى نمايد كه اگر در دنيا انجام مى داد پنجاه سال طول مى كشيد.

در اين مورد «ابوسعيد خدرى» آورده است كه به پيامبر گرامى گفته شد، اى پيامبر خدا، روز

رستاخيز چقدر طولانى است! آن حضرت فرمود: به خدايى كه جان محمد(ص) در كف قدرت اوست اين روز سخت، براى انسان كمال جو و توحيدگرا به اندازه خواندن يك نماز واجب در دنيا سبك و كوتاه مى گردد.

و الذى نفس محمد بيده انّه ليخف على المؤمن حتى يكون اخفّ عليه من صلوة مكتوبة يصليها فى الدنيا.(63)

از امام صادق(ع) در اين مورد آورده اند كه: اگر حساب انسان ها را در روز رستاخيز كه خداى فرزانه در يك ساعت حسابرسى مى كند و به پايان مى برد، به كسى از تواناترين مردم دنيا سپرده مى شود پنجاه هزار سال فرصت مى خواهد.

و نيز آورده اند كه در مورد سرعت كار حسابرسى خدا در روز رستاخيز فرمود: آن روز به نيمه خود نرسيده است كه شايستگان و خوبان به بهشت مى روند و ظالمان و پايمال كنندگان حقوق مردم به دوزخ، و حسابرسى پايان مى يابد و كارها تدبير مى گردد.

3 - پاره اى در تفسير آيه بر آنند كه از نخستين فرود فرشتگان بر زمين و امر و نهى و داورى و هشدار آنان گرفته تا پايان كار و صعودشان به سوى آسمان ها پنجاه هزار سال طول مى كشد. با اين بيان عمر دنيا پنجاه هزار سال است كه اگر چنين ديدگاهى درست باشد، خدا مى داند چقدر از عمر زمين گذشته و چقدر باقى مانده است.

4 - «زجاج» بر آن است كه: ممكن است «فى يوم...خمسين الف سنة»، «صله» براى واژه «واقع»، در آيه نخست باشد، كه در آن صورت منظور اين است كه: درخواست كننده اى تقاضاى عذاب نمود، و عذابى را خواست كه در روزى كه اندازه آن پنجاه هزار سال - در روز

رستاخيز است - فرود مى آيد.

فرمان شكيبايى به پيامبر

آن گاه قرآن روى سخن را به پيامبر مى كند و مى فرمايد:

فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً

اينك كه چنين است تو اى پيامبر! در برابر انكار وحى و رسالت و حق ناپذيرى و اصلاح ستيزى كفرگرايان شكيبايى نيك پيشه ساز و بى تابى و شكايت مكن.

و مى افزايد:

إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً

چرا كه آنان با تاريك انديشى و كفرگرايى خويش روز رستاخيز را دور مى بينند.

امّا ما آن روز را نزديك مى بينيم.

وَ نَراهُ قَرِيباً

بدين سان خداى فرزانه روشنگرى مى كند كه روز رستاخيز و آمدن آن نزديك است، گرچه كفرگرايان و تجاوزكاران به خاطر تاريك انديشى و پندارهاى بى اساس خويش آن را باور نمى دارند و دور مى بينند. با اين بيان واژه «يرونه» به مفهوم پندار و خيال آمده و «نراه» به معنى علم و آگاهى.

در آيه بعد مى فرمايد:

يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ اين عذاب و كيفر كفرگرايان روزى خواهد بود كه آسمان ها بسان فلزّ گداخته مى شود.

به باور «ابن عباس» بسان موادّ ته نشين شده روغن زيتون مى شود.

امّا به باور «عطاء» روزى كه آسمان ها بسان مس گداخته مى گردند.

از ديدگاه «حسن» بسان نقره مذاب مى شوند.

و به باور «ابومسلم» بسان سرب مذاب مى گردند.

آن گاه مى افزايد:

وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ و كوه ها فرو مى پاشند و بسان پشم زده شده رنگين مى گردند.

با اين بيان كوه ها در آستانه رستاخيز از هم فرود مى پاشند و به بيان برخى بسان پشم رنگين، و به بيان برخى ديگر بسان پشم زده شده، و به بيان برخى ديگر همانند پشم، گلرنگ مى گردند، و آن همه سختى و صلابت و ناهموارى و فراز و نشيب، به نرمى

و ملايمت و پراكندگى و گستردگى تبديل مى گردد.

«حسن» مى گويد: كوه ها در آستانه رستاخيز فرو مى پاشند و به صورت تلى از ريگ و شن در مى آيند. آن گاه بسان پشم زده شده، و سرانجام به صورت ذرات گرد و غبار در مى آيند و نابود مى شوند.

در اشاره به صحنه ديگرى از صحنه هاى رستاخيز مى فرمايد:

وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً

روزى كه هيچ دوست صميمى و نزديكى از حال و روز دوست خود نمى پرسد.

به باور «مجاهد» منظور اين است كه: هر انسانى در روز رستاخيز به گونه اى گرفتار كار خويش است كه از سرنوشت نزديك ترين دوستان و بستگانش غافل مى گردد.

امّا به باور «حسن» منظور اين است كه: در آن روز هيچ انسانى از حال و روز دوست خويش نمى پرسد، چرا كه نمى خواهد گناهان او را بر دوش گيرد.

واژه «حميم» از ديدگاه «اخفش» به مفهوم دوست پرمهر، رفيق بامحبت، و خويشاوند دلسوز آمده است؛ و واژه «حامّه» به مفهوم «خاصه» است. پاره اى در تفسير آيه بر آنند كه: در آن روز نيازى به پرسش از ديگرى نيست، چرا كه هر كس نشانه اى دارد كه بيانگر شرايط اوست؛ آرى كفرگرايان و ظالمان با سياهى چهره و كبودى چشم ها علامت زده شده اند، و توحيدگرايان و شايسته كرداران با زيبايى و درخشندگى چهره و شادمانى بسيار. 11 - [خويشاوندانشان به آنان نشان داده مى شوند؛ [آن گاه است ]كه گناهكار آرزو مى كند كه اى كاش براى نجات از عذاب آن روز مى توانست پسران خود را عوض دهد،

12 - و [نيز] همسر و برادرش را،

13 - و خانداش را كه [در فراز و نشيب زندگى پناهش

مى دهند،

14 - و [نيز] هر [آن كه را در روى زمين است، همگى را عوض مى داد تا [در برابر آنها] اورا [از عذاب آن روز] برهاند.

15 - نه چنين است، [هرگز] راستى كه آن [آتشى شعله ور است،

16 - كه پوست سرها را به شدت مى كند،

17 - و [به سوى خود] فرامى خواند [آن كسى را كه [به حق و عدالت پشت كرده و [از آن روى برتافته،

18 - و [ثروتى بادآورده گردآورده و در [گنجينه ها و حساب ها ]نگاه داشته است.

19 - راستى كه انسان سخت آزمند [و بى تاب آفريده شده است.

20 - هنگامى كه بدى [و رنجى به او مى رسد، سخت عجز و لابه مى كند؛

21 - هنگامى كه خيرى به او مى رسد، بخل مى ورزد؛

22 - مگر نمازگزاران [راستين و آگاه ]

23 - همان كسانى كه بر نماز خود پايدارى مى ورزند

24 - و همانان كه در ثروتشان حقى معلوم است،

25 - براى درخواست كننده و محروم.

26 - و آنان كه روز پاداش و كيفر را باور مى دارند؛

27 - و آنان كه از عذاب پروردگارشان [براى اصلاح ناپذيران ]بيمناك هستند.

28 - چرا كه از عذاب پروردگارشان نمى توان ايمن بود.

29 - و كسانى كه دامان خود را حفظ مى كنند،

30 مگر بر همسران خود و يا كنيزانشان كه [در اين صورت ]نكوهش شده نيستند.

31 - پس هر كس فراتر از آن را بخواهد، چنين كسانى از حد در گذرندگانند.

32 - و آنان كه امانت ها و پيمان [هاى خود را رعايت مى كنند؛

33 - و آنان كه براى [اداى شهادت هاى [عادلانه خويش ايستاده اند؛

34 - و آنان كه بر نمازهاى خود مراقبت مى نمايند

35 - آنان هستند كه در بوستان هايى از [بهشت پر نعمت خدا] گرامى داشته مى شوند.

نگرشى بر واژه ها

موّده: اين واژه از ريشه «ودّ»، هموزن «حب» به معنى دوست داشتن به همراه آروزى خير و سعادت داشتن براى محبوب است. واژه «يودّ» نيز در آيه از همين ريشه و مفهوم مى باشد. با اين بيان هنگامى كه گفته شود: «وددته» منظور اين ا ست كه: او را آرزو كردم.

افتداء: از ريشه «فداء» آمده است و «يفتدى» نيز از همين ريشه و به مفهوم حفظ و حراست نمودن از جان خويش در برابر خطرها و رنج ها به وسيله پرداخت عوض و بدل و چيز ديگر است.

فصيله: اين واژه به مفهوم گروه، جماعت و قبيله اى است كه از يك ريشه و تبار جدا شده اند.

لظّى: اين وژاه به مفهوم آتش بر افروخته، شعله خالص آتش و يكى از نام هاى دوزخ است كه از برافروختگى آن گرفته شده است.

نزّاعه: به مفهوم چيزى است كه پياپى و به شدت مى كند و جدا مى كند.

شوى: اين واژه به مفهوم پوست سرآمده، پاره اى آن را به پوست سر و اندام ها نيز گرفته اند.

هلوع: به مفهوم حرص و آز بسيار و نيز بى تابى فراوان آمده است.

اشفاق: به مفهوم رقت قلب داشتن و نازك دل بودن آمده است. واژه «مشفقون» اسم فاعل از همين ريشه و باب و به مفهوم بيمناك آمده است، چراكه به خاطر رقت قلب، در برابر آيات خدا اثر پذير و اصلاح پذير

است. در برابر آن قلب سخت و زنگار گرفته قرار دارد، كه نه اثر مى پذيرد و نه اصلاح.

عادى: به مفهوم تجاوزگر، در گذرنده از مرز عدالت و بيدادپيشه آمده است.

تؤويه: از ريشه «ايواء» به معنى پناه دادن آمده است.

تفسير

روزى كه هر كس در انديشه نجات خويش است در آخرين آيات بخش پيش سخن به روز رستاخيز و شمارى از ويژگى ها و صحنه هاى آن رسيد، و خداى فرزانه روشنگرى فرمود كه در آن روز سهمگين، كار براى انسان ها به گونه اى سخت و هراس انگيز است كه دوست پرمهر از سرنوشت دوست، به خاطر گرفتارى خويش جويا نمى شود،اينك مى فرمايد:

يُبَصَّرُونَهُمْ در روز رستاخيز خويشاوندانش را به آنان نشان مى دهند، و با اين وصف كه يكديگر را مى بينند و از گرفتارى يكديگر آگاه مى گردند، كسى به فكر دوست پر مهر و يا همسر وفرزند دوست داشتنى خود نيست.

آنچه آمد ترجمه و برداشتى از آغاز آيه است، امّا در تفسير آن ديدگاه ها متفاوت است:

1 - گروهى از مفسران پيشين از جمله «قتاده» و «ابن عباس» مى گويند: منظور اين است كه در روز رستاخيز كفرگرايان و ظالمان به يكديگر مى نگرند و يكديگر را مى شناسند، امّا به جاى پرس وجو از حال و روز يكديگر، از هم مى گريزند.

2 - امّا پاره اى بسان «مجاهد» مى گويند: منظور اين است كه در روز رستاخيز مردم كمال طلب و با ايمان دشمنان خود را در آتش دوزخ مى نگرند و شادمان مى گردند و به جاى پرس وجو از آنان، آنان را به باد سرزنش مى گيرند.

3 - به باور پاره اى منظور اين است كه: آن روز رهروان گمراه

و قربانى فريب، رهبران فريبكار و دغلباز خود را مى بينند و مى شناسند.

4 - و به باور پاره اى ديگر «ضمير» به فرشتگان بر مى گردد و منظور اين است كه: آن روز، فرشتگان، هم خوبان را مى شناسد و به سوى بهشت راه مى نمايند، و هم ستمكاران را مى شناسند و آنان را به سوى دوزخ مى رانند.

يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ شرايط به گونه اى دشوار و هراس انگيز است كه هر گناهكار و جنايت پيشه اى دوست مى دارد و آرزو مى كند كه كاش مى توانست براى نجات خود از عذاب و رسوايى روز رستاخيز، عزيزترين و گرامى ترين كسان خود يا فرزندانش را فدا كند و خود را برهاند.

نه تنها حاضر است فرزندان خود را بدهد و نجات يابد، بلكه آرزو مى كند كه اى كاش! مى توانست همسر پرمهر خود را نيز براى رهايى خويش فدا دهد و فدا كند.

وَ صاحِبَتِهِ و نيز برادرش را كه در زندگى يار و ياور او بود.

وَ أَخِيهِ

و نيز آرزو مى كند كه كاش مى توانست بستگان و نزديكانش را در برابر نجات خويش از عذاب آن روز فدا كند؛ همان بستگانى كه او را در گرفتارى هاى دنيا پناه مى دهند و تكيه گاه او هستند و از ريشه و تبار اويند.

وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ

و سرانجام مى افزايد:

وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ بلكه آرزو مى كند و دوست مى دارد كه هر آن كس و هر آنچه را در روى زمين است، همه را بدهد و فدا كند تا خود نجات يابد!

گوشه اى از عذاب خدا براى ستمكاران در آيه بعد در

پاسخ اين آرزوى كفرگرايان و ستمكاران مى فرمايد:

كَلاَّ

نه، هرگز چنين نخواهد شد كه او بتواند با فديه دادن عزيزترين نزديكان و دوستان خود، خويشتن را از كيفر كارش نجات دهد، نه، پذيرفته نخواهد شد.

«زجاج» بر اين باور است كه واژه «كلاّ» براى منع و ردع و هشدار آمده است، و روشنگرى مى كند كه اين آرزو تحقق نخواهد يافت، پس به هوش باشيد و ستم نكنيد.

إِنَّها لَظى راستى كه آن آتشى شعله ور است.

آرى، آن آتش شعله ور دوزخ است، چرا كه شعله مى كشد و بر دوزخيان هجوم مى برد؛ آتش سوزانى كه هماره زبانه مى كشد و بر سر راه خود همه چيز را به كام مى كشد و يكسره نابود مى سازد.

واژه «لظّى» به باور پاره اى از نام هاى دوزخ است؛ و برخى نيز آن را، نام طبقه دوم از آتش دوزخ مى دانند.

آن گاه مى افزايد:

نَزَّاعَةً لِلشَّوى اين آتش شعله ور و بى رحم اعضاء و اندام ها و پوست سر و دست را يكسره مى كند و مى سوزاند.

به باور «ابن عباس» اين آتش هستى سوز پوست و جمجمه را مى گدازد.

امّا به باور «ضحاك» پوست و گوشت را از استخوان مى كند و جدا مى سازد و بكلى مى سوزاند.

«ابوصالح» واژه «شوى» را به مفهوم گوشت ساق گرفته است، و «سعيد بن جبير» به مفهوم عصبِ رگ و پاشنه پا، و «ابوالعاليه» به معنى پوست و زيبايى چهره. با اين بيان منظور اين است كه: اين آتش شعله ور، ساق يا پاشنه پا، رگ و عصب، يا پوست و زيبايى چهره انسان ستمكار و تجاوزگر و پايمال كننده حقوق انسان ها را مى كند و مى برد و مى سوزاند و نابود

مى سازد.

سپس در هشدارى سخت به همه بيدادگران اصلاح ستيز مى فرمايد:

تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى اين آتش شعله ور همه آن كسانى را كه به مقررات خدا پشت كردند و از فرمانبردارى آفريدگار خود روى برتافتند، همه را به سوى خود مى خواند.

با اين بيان اين آتش شعله ور هر كفرگرا و ستمكارى را دنبال مى كند و رها نمى سازد، و او بخواهد و يا برايش ناخوشايند باشد طعمه آن آتش خواهد شد!

به باور پاره اى منظور اين است كه: خداى توانا به آتش دوزخ قدرت بيان مى دهد تا كفرگرايان و ظالمان را به سوى خود فراخواند.

امّا به باور «جبايى» منظور اين است كه: زبانه آن آتش شعله ور ستمكاران و ظالمانى را كه از حق روى برتافته اند به سوى خود مى خواند.

و به باور پاره اى ديگر نظير «مبرّد» منظور اين است كه: آنان را سخت كيفر و عذاب مى نمايد.

و مى افزايد:

وَ جَمَعَ فَأَوْعى اين آتش شعله ور نه تنها حق ستيزان و حق گريزان را به سوى خود مى خواند و به كام مى كشد، بلكه آن كسانى را كه ثروتى گردآوردند و در گنجينه ها و حساب ها و صندوق ها، آنها را به انحصار خود درآوردند و آن گاه، نه حقوق مالى خود را دادند و نه د ر راه حق و عدالت و پيوند با خويشاوندان هزينه نمودند، همه را به كام مى كشد.

به باور پاره اى منظور اين است كه: ونيز همه كسانى را كه ثروت هاى بادآورده اى را از راه هاى حرام گردآورده و در راه ستم و گناه هزينه كرده اند، همه را به كام مى كشد و مى سوزاند.

ويژگى هاى انسان هاى شايسته كردار

پس از ترسيم گوشه اى از عذاب هاى هراس

انگيز روز رستاخيز براى ستمكاران، اينك به ترسيم پرتوى از ويژگى هاى انسان هاى كمال طلب و شايسته كردار مى پردازد.

نخست در اين مورد مى فرمايد:

إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً

راستى كه انسان سخت آزمند آفريده شده است.

آن گاه در تفسير و بيان روشن پيام آيه پيش مى فرمايد:

إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً

هنگامى كه به اين انسان رنج و زيانى رسد و تهى دست و محروم گردد، سخت به عجز و لابه مى پردازد و عنان شكيب از كف مى دهد.

سپس مى افزايد:

وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً

امّا هنگامى كه خير و خوبى به او برسد و ثروت و قدرت به دست آورد، بخل مى ورزد و از احسان و نيكى در حق محرومان سخت خوددارى مى ورزد.

در آيه بعد گروه هايى از انسان ها را استثنا مى كند و مى فرمايد:

إِلاَّ الْمُصَلِّينَ آرى، راستى كه انسان سخت آزمند و بى تاب است، مگر نماز گزاران ژرف نگر و پراخلاص.

آن گاه در ترسيم ويژگى هاى اين انسان هاى ساخته شده و تربيت يافته و خودشكوفا مى فرمايد:

الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ همان كسانى كه بر نماز خويش و پيوندشان با سرچشمه هستى و جلوه گاه كمال و جمال پايدارى مى ورزند.

اينان هم نماز خويش را هماره مى خوانند، و هم به وقت و به هنگام و شايسته، حق آن را رعايت مى كنند، چراكه نماز را رمز دوستى و پيوند با خدا مى دانند.

از حضرت باقر(ع) آورده اند كه فرمود:انّ هذا فى النوافل.(64)

اين بيان قرآن در مورد كسانى است كه نمازهاى نافله و مستحبى را نيز اين گونه ارج مى گذارند و گرامى مى دارند.

در روايت ديگرى آن بزرگوار با تلاوت آيه شريفه و الذين هم على صلوتهم يحافظون.(65)

فرمود: اين آيه نيز نشانگر اهميت دادن مردم با ايمان به نمازهاى واجب و مراقبت و مواظبت از آنهاست.(66)

به باور برخى منظور آيه اين است كه: همان كسانى كه در هر حال و هر شرايطى چهره از قبله بر نمى گردانند و هماره به ياد صاحب خانه اند.

سپس در ترسيم وصف ديگر شايستگان و اصلاح طلبان مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ و همانان كه در ثروت و امكانات و نعمت هايى كه خدا روزى آنان ساخته است حق و بهره اى معلوم است...

براى درخواست كننده و محروم؛ آرى اينان حقوق آسيب پذيران و محرومان جامعه را به آنان مى دهند.

لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ منظور از درخواست كننده، آن انسان محرومى است كه تقاضاى كمك مى كند، امّا «محروم» آن بينواى آبرومندى است كه دست نياز دراز نمى كند و مى سوزد و مى سازد. حق مشخص و معلوم نيز زكات است كه پرداخت آن واجب مى باشد، نه انفاق مالى مستحب.

از امام صادق(ع) آورده اند كه فرمود:

«الحق المعلوم ليس من الزكاة و هو الشى ء الذى تخرجه من مالك ان شئت كل جمعة و ان شئت كل يوم...».(67)

حق معلوم و مشخص، زكات و حقوق مالى واجب نيست؛ بلكه عبارت از بخشى از ثروت است كه انسان دگردوست و خداجو در هر جمعه و يا هر روز از مال خود جدا مى كند و به محرومان مى رساند، و اين بخشش و انفاق بستگى به فضيلت و سخاوت هر انسانى دارد و مقدار آن با خود اوست.

و نيز از همان انسان والا آورده اند كه فرمود:

«هو ان تصل القرابة، و تعطى من حرمك، و تصدق على من عاداك.»(68) امّا حق معلوم

آن است كه با ثروت خويش صله رحم نمايى و هر كس كه تو را بى بهره ساخت، به او بهره برسانى، و بر كسى كه با تو بدرفتارى كرد و دشمنى ورزيد انفاق و بخشش كنى.

در ادامه آيات در وصف شايسته كرداران مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ همانان كه روز رستاخيز و روز پاداش و كيفر را باور مى دارند به همين دليل هم در گفتار و كردار خويش سخت مسئولانه عمل مى كنند تا حقوق ديگران و مقررات خدا را پاس دارند.

و مى افزايد:

وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ و آنان كه از عذاب و كيفر عادلانه پروردگارشان مى هراسند و هماره بيمناكند؛

چرا كه هيچ انسان خردمند و خردورزى دستخوش غرور و خودخواهى نمى گردد و خود را از عذاب پرورگارش در صورت گناه و ستم در امان نمى بيند؛ و شايسته كرداران اين گونه اند.

إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ به باور پاره اى منظور اين است كه: آنان مى ترسند كه كارهاى خوب آنان پذيرفته نشود و درخور پاداش نگردند، و در برابر كوتاهى و گناهان خود كيفر گردند.

و به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: اين احساس ترس و ناامنى به خاطر آن است كه انسان خردمند، هماره در اين انديشه است كه آيا به فرمان هاى خدا آن گونه كه شايسته است عمل نموده و از هشدارهايش هشدار پذيرفته است، يانه؟ آرى ، اگر انسان يقين داشته باشد كه دريافت او از دين خدا دقيق و مطابق با خواست اوست، و به نيكويى هم انجام داده، و آن را پس از انجام، از آفت ها هم مصون داشته است، در

آن صورت مى تواند از هر ترسى در امان باشد.

ويژگى پاكدامن و شرافت در ادامه ترسيم ويژگى هاى مردم شايسته كردار مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ مردم شايسته كردار و كمال جو آن كسانى هستند كه دامان عفت خود را به راستى پاك و پاكيزه نگاه مى دارند و حفظ مى كنند.

مگر نسبت به همسران و كنيزان خويش كه در بهره ورى از آنان و مهر و عشق به آنان نه نكوهشى در كار است و نه سرزنشى.

إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ

آن گاه هشدار مى دهد كه:

فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ پس كسانى كه در روابط زناشويى چيزى فراتر از اين را بجويند و بخواهند و از مقررات تجاوز كنند، اينان از مرزهاى قوانين گذشته و به تجاوز و گناه در افتاده اند.

سپس در بيان وصف ديگر انسانهاى ساخته شده مى افزايد:

وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ و همانان كه امانت ها را رعايت مى كنند و در همه ميدان هاى فردى، خانوادگى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى و ديگر عرصه ها به عهدها و پيمان هاى خويش وفادارند و از خيانت و عهدشكنى دورى مى جويند.

گفتنى است كه امانت دامنه گسترده اى دارد كه وصيت ها، و امانت هاى مالى و حتى مديريت ها(69) و حكومت را نيز شامل مى گردد.(70)

پاره اى برآنند كه امانت در اين آيه عبارت از تصديق واجبات و عمل به آنها و نفى نارواها و چيزهاى حرام و دورى جستن از آنهاست.

در آيه بعد مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ و همانان كه براى اداى گواهى و شهادت بر اساس حق و عدالت

به پا مى خيزند، و كتمان حقيقت نمى كنند تا عدالت بر پا گردد. منظور از گواهى و شهادت در مورد فرد و يا گروه و يا چيزى، آن است كه انسان چيزى را با چشم خود نظاره كند و يا با قرائن و شواهد و ديدن چيزهايى كه انسان مى تواند اظهار نظر درست نمايد.

و نيز مى افزايد:

وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ و كسانى كه بر نمازهاى واجب خويش دقت مى كنند و از نظر وقت، شرايط، رعايت اركان و واجبات نماز، و ديگر نكات مراقب و محافظ نمازهاى خود هستند و مى كوشند تا آنها را خداپسندانه و خالصانه بخوانند و از نظر قالب و مفاهيم و معنويت و سازندگى و فرهنگ و پيام، آنها را پاس دارند.

از حضرت رضا(ع) آورده اند كه فرمود:

اولئك اصحاب الخمسين صلوة من شيعتنا.

آنان از آن گروه از رهروان راه ما هستند كه در زندگى اهل نمازهاى واجب و نافله مى باشند.

و از امام باقر آورده اند كه فرمود:

هذه الفريضة مَن صلاها لوقتها، عارفا بحقها، لا يؤثر عليها غيرها كتب اللّه له بها برائة لا يعذبه...(71)

اين نمازهاى واجب را هر كسى در وقت مقرر آنها، آن گونه كه شايسته و بايسته است بخواند و حق آنها را بشناسد و كار ديگرى را بر آنها مقدم ندارد، به بركت آن ها سند آزادى و نجات او از آتش و عذاب رستاخيز نوشته مى شود؛ امّا كسى كه آن ها را د ر وقت غير مقرر بخواند و حق آنها را نشناسد و ديگر امور را بر آن ها مقدم دارد، در آن صورت كار او به فضل خدا بسته است كه

او را ببخشد و مورد لطف قرار دهد، يا دچار عذاب و آتش سازد.

و در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

أُولئِكَ فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ آرى، كسانى كه به اين وصف ها و ويژگى ها آراسته اند، همان كسانى هستند كه در بوستان هاى پرطراوت و زيباى بهشت گرامى داشته مى شوند.

پرتوى از آيات دوازده ويژگى انسان هاى شايسته كردار

در آيات انسان پرورى كه گذشت قرآن شريف نكات ارزشمندى را طرح مى كند و توجه مى دهد كه سخت در خور تعمق هستند؛ اين ويژگى ها عبارتند از:

1 - دوستى با خدا با رمز اين دوستى هماره، كه نماز واقعى است.

2 - مداومت و گسست ناپذيرى اين دوستى به وسيله نماز.

3 - پرداخت حقوق مالى و رعايت حقوق انسان ها.

4 - ايمان به معاد و پاداش و كيفر خدا.

5 - ترس از عدل خدا و كيفر او در مورد ستمكاران.

6 - زندگى در حالت خوف و رجا، نه غفلت و بدبينى و يا خودخواهى و خوش بينى ساده لوحانه.

7 - پاكدامنى و رعايت مقررات خدا در روابط زناشويى و بهره ورى از غريزه جنسى.

8 - قانون گرايى و رعايت مرزهاى مقررات.

9 - امانتدارى.

10 - وفادارى و رعايت عهدها و پيمان هاى فردى، خانوادگى، سياسى، اجتماعى، منطقه اى، ملى و فراملى و جهانى.

11 - آمادگى مسئولانه براى گواهى به حق به خاطر بر پايى عدالت و دفاع از حقوق مردم و عدم بى تفاوتى و كتمان نكردن حقايق.

12 - مراقبت از رابطه دوستانه و هماره با خدا و ادامه خالصانه و عارفانه آن.

محور اين ويژگى ها

اگر به اين ويژگى ها نيك بنگريم، در

مى يابيم كه قرآن در اين برنامه هاى تربيتى و انسانى خويش مى كوشد تا به انسان توجه دهد و او را يارى كند تا دريابد كه نيك بختى و سعادت و رستگارى او در گرو اين چهار اصل است كه محور اين آيات مى باشد:

1 - رابطه دوستانه و منطقى با پديد آورنده هستى،

2 - رابطه دوستانه با همنوعان و همدينان،

3 - رابطه شايسته و عادلانه و كمال جويانه، با خويشتن،

4 - و رابطه دوستانه با طبعيت و همه پديده ها.

36 - پس كفرگرايان را چه شده است كه به سوى تو مى شتابند،

37 - گروه گروه، از راست و چپ؟

38 - آيا هر يك از آنان طمع مى بندد كه [با اين روش به بهشت پرنعمت در آورده شود؟

39 - چنين نيست. ما آنان را از آنچه [خود] مى دانند آفريديم.

40 - پس به پروردگار خاورها و باخترها سوگند ياد مى كنم كه بى ترديد ما توانا هستيم،

41 - بر اين كه بهتر از آنان را جايگزين [آنان سازيم، و ما هرگز درمانده نيستيم.

42 - بنابراين، آنان را واگذار تا در باطل [و بيداد] فروروند و بازى كنند تا روز [موعود] خود را كه [به آن وعده داده مى شوند ديدار نمايند.

43 - روزى كه از گورها با شتاب بيرون مى آيند چنان كه گويى به سوى هدف هايى مى دوند؛

44 - آن روز] ديدگان آنان [از شدت هراس فروافتاده است، [و ]ذلّتى [سخت آنان را مى پوشاند؛ اين است آن روزى كه به آنان وعده داده مى شد.

نگرشى بر واژه ها

مهطع: اين واژه به مفهوم كسى است كه گردن

مى كشد و ديده به جايى مى دوزد و در جستجوى چيزى است. پاره اى آن را به مفهوم شتاب گرفتن معنا كرده اند. برخى نيز آن را تنها به معنى گردن كشيدن و با نگرانى و ترس از موقعيت خود جستجوكردن گرفته اند. واژه «مهطعين» جمع آن است.

عزين: اين واژه جمع «عزه» هموزن «هبه» به مفهوم گروه هاى پراكنده آمده است.

اجداث: جمع «جدث» به مفهوم گور و گورها آمده است.

سراع: «سريع» به مفهوم شخصى يا چيزى است كه با شتاب حركت مى كند.

ايفاض: از ريشه «افاضه» به مفهوم شتاب نمودن آمده است.

ترهقهم: از ريشه «رهق» به مفهوم فروگرفتن و پوشاندن آمده است، و در آيه منظور فروگرفتن پوشش و پرده اى از ذلت و خوارى است.

نُصُب: به مفهوم بت هايى كه براى پرستش نصب مى كردند آمده است.

تفسير

با اين تاريك انديشى باز هم در آرزوى بهشت هستند؟

در اين آيات قرآن شريف در اشاره به تاريك انديشى و عملكرد زشت كفرگرايان و ظالمان در برابر دعوت آسمانى و نجات بخش پيامبر، مى پرسد راستى آنان با اين تاريك انديشى و بيداد بازهم در طمع رسيدن به بهشت پر نعمت خدا هستند؟

نخست مى فرمايد:

فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ اين كفرگرايان و حق ستيزان را چه شده است كه شتابان به سوى تو مى شتابند.

منظور از كفرگرايان در آيه كسانى هستند كه با پافشارى بر پرستش هاى ذلت بار، يكتايى خدا را انكار نموده و به بت پرستى و كيش شخصيت اصرار مى ورزند. از اين رو قرآن از انگيزه اين بت پرستى و انحراف از خداپرستى و توحيدگرايى آنان مى پرسد تا مغزهاى آنان را تكان دهد و آنان را به انديشيدن برانگيزد.

پاره اى

بر آنند كه منظور نفاق گرايان هستند و نه كافران.

در مورد واژه «مهطعين» ديدگاه ها متفاوت است:

«ابوعبيده» مى گويد: منظور كسانى هستند كه به سوى پيامبر شتاب مى كردند.

امّا از ديدگاه «حسن» منظور وارد شوندگان به سوى آن حضرت مى باشند.

به باور پاره اى منظور كسانى هستند كه به چشم دشمنى و كينه توزى به تو اى پيامبر! مى نگرند.

آن گاه مى افزايد:

عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ آنان را چه شده است كه باشتاب و به صورت گروه گروه از راست و چپ به سوى تو مى آيند.

آيا با اين تاريك انديشى و بيداد و پافشارى در ستم و حق كشى بازهم هر يك از آنان طمع مى بندد كه به بهشت پرنعمت خدا وارد گردد؟

أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ اين بيان در حقيقت پاسخ نفاقگرايان و پايمال كنندگان مقررات خدا و حقوق مردم است كه با آن همه بدانديشى و بدرفتارى، بازهم مغرورانه و خود پسندانه مى گفتند: اگر به راستى آن گونه كه محمد(ص) مى گويد بهشت و دوزخى در كار باشد، ما در سراى آخرت و در بارگاه خدا مقام والايى داريم و هم چنانكه در دنيا بيشتر از مردم با ايمان ثروت و قدرت گردآورده ايم، آنجا نيز چنين خواهيم بود.

آرى، در برابر اين تاريك انديشى و فريبكارى آن بيدادگران است كه در اين آيه مى فرمايد:

كَلاَّ

نه، هرگز آن گونه كه آنان مى بافند نخواهند بود و آنان را به بهشت پرنعمت خدا راهى نيست.

إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ ما آنان از آنچه خود مى دانند آفريديم.

راستى چگونه كسى كه از مشتى خاك و يا اندكى نطفه بى مقدار پديد

آمده است، تا اين اندازه مغرور است كه بدون عملكرد شايسته و انديشه درست، خود را در خور بهشت و نعمت هاى وصف ناپذير آن مى نگرد؟ نه هرگز بهشت در گرو درست انديشى و عدالت خواهى و رعايت حقوق خدا و بندگان اوست...

با اين بيان خداى فرزانه روشنگرى مى كند كه: انسان ها از نظر اصل و ريشه برابرند و ملاك برترى، درست انديشى و ايمان به خدا و عبادت او و انجام كارهاى شايسته است.

بنابراين چگونه اين گروه هاى خودكامه و گناهكار مى خواهند بدون ايمان و عمل و درست انديشى و رعايت حقوق و كرامت ديگران و بدون تصديق وحى و رسالت و پيام و پيامبر من، وارد بهشت گردند؟

از ديدگاه برخى منظور آيه اين است كه: ما آنان را به گونه اى آفريديم كه توان آگاهى و ايمان به خدا و خودسازى و خودشكوفايى را دارند و بسان چاريان نيستند كه مسئول گفتار و عملكرد خود نباشند، بلكه به آنان خرد و شعور و فطرت و وجدان ارزانى گرديده است.

و از ديدگاه برخى ديگر منظور اين است كه: ما آنان را از چيزى كه خود مى دانند به گونه اى آفريديم كه موضوع هدفدارى، مسئوليت و انجام كارهاى شايسته و پاداش و كيفر را نيك در مى يابند. و اين بيان بسان سخن كسى است كه به ديگرى بگويد : من به خاطر چيزى كه خودت مى دانى بر تو خشم گرفتم...

به پروردگار خاورها و باخترها سوگند

در ادامه سخن در همين مورد مى افزايد:

فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ پس به پروردگار خاورها و باخترها سوگند كه ما توانا هستيم آنان را نابود سازيم...

به باور «ابن

عباس» منظور از خاورها و باخترها در آيه، خاورها و باخترهاى خورشيد است، چرا كه خورشيد هر روز از روزهاى سال، از نقطه اى طلوع و در نقطه اى غروب مى كند. بنابراين خورشيد به شمار روزهاى سال، خاور و باخترِ تازه دارد تا در پايان سال به جايگاه دقيق خود باز گردد.

و پس از نابودى آن كفرگرايان و خودكامگان اصلاح ستيز، ديگران را جايگزين آنها سازيم، كه بهتر و شايسته تر از اينان باشند و بر اين كار در مانده نخواهيم بود.

عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ گفتنى است جمله كه پايانى آيه به جواب قسم پيوند دارد و منظور اين است كه: اين كفرگرايان نمى توانند بر ما پيشى گيرند و از قلمرو قدرت ما بگريزند و نمى توانند عذاب و كيفر عملكرد خود را پس و پيش كنند، چرا كه ما آنان را آفريده ايم و هماره بر انجام هركارى تواناييم.

آن گاه در هشدارى سخت مى فرمايد:

فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا

پس آنان را واگذار تا در پندارها و سخنان باطل و بى اساس خود فروروند.

وَ يَلْعَبُوا

و به بازى هاى احمقانه دل خوش دارند.

حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ تا روز موعود خود را كه به آن وعده داده مى شوند ديدار نمايند.

منظور از روزى كه وعده داده مى شوند، روز رستاخيز و روز حسابرسى و روز رسيدن به پاداش و كيفر كارهاست.

سپس در ترسيم روشن نشانه هاى آن روز بزرگ مى افزايد:

يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً

آن روزى كه آنان از گورهاى خويش سر بر مى آورند و شتابان به راه مى افتند؛

كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ به گونه اى كه گويى به سوى بت هايشان مى دوند، تابا

تقرب جستن به آنها خود را نجات دهند!

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: گويى به سوى پرچمى كه براى آنان برافراشته شده است مى دوند.

امّا به باور «قتاده»، گويى آنان به سوى بت هايشان مى دوند تا به آنها تقرب جويند و از عذاب سهمگين آن روز در امان بمانند!

و در آخرين آيه مورد بحث در بيان حال و روز آنان در روز رستاخيز مى فرمايد:

خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ

و اين در حالى است كه ديدگان آنان از شدت هراس و شرمندگى فروافتاده،

تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ

و ذلت و خوارى آنان را فرا گرفته است ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ آرى، اين همان روزى است كه به آنان بارها و بارها به وسيله پيامبر وعده داده مى شد، اما آنان به جاى بيدارى و درست انديشى و انجام كارهاى شايسته و رعايت حقوق ديگران هم چنان بر طبل انكار و حق ستيزى و ستم و حق كشى مى نواختند.

پرتوى از آيات در آيات انسان پرورى كه گذشت افزون بر آنچه آمد اين نكات در خور نگرشى ديگر است:

1 - اصل برابرى انسان ها

برترى جويان و بيداگران قرون و اعصار در هر برهه اى از تاريخ با بهانه و دستاويزى خود را برتر و والاتر از همنوعان و همدينان خويش جازده و با اين شگرد خود را عزيز بارگاه خدا،(72) سايه بلند پايه او، بندگان برگزيده او به خورد خلق اللّه داده و آنان را به اسارت كشيده اند؛ اما قرآن در اين آيات روشنگرى مى كند كه همه انسان هارا از نطفه اى بى مقدار آفريده و از نظر انسانيت، سياه و سفيد، زورمدار و ناتوان، شرقى و غربى،

ثروتمند، و تهيدست، زن و مرد همه و همه انسان هستند و كسى انسان برتر نيست تا فرماندهى و آزادى و امنيت و امتيازات از آنِ او باشد و حقارت و فرمانبرى و اسارت از آن ديگران.

2 - حقوق انسانى برابر

از اصل مترقى برابرى انسانى و نفى پندار زشت و اسارت آور برترى جويى و برترى طلبى خودكامگان و امتيازجويان قرون و اعصار، ميوه شيرين و دل انگيز حقوق و كرامت بشرى و شهروندى يا حقوق انسانى برابر ولادت مى يابد؛ همان چيزى كه تاريك انديشان آن را انكار مى كنند و حتى به بهانه خدا و با دستاويز ساختن مذهب، برآنند تا برترى طلبى و انحصارگرى و خودكامگى و حق كشى خود را توجيه نمايند. مگر برترى جويانِ يهود، قانون ستيزى و عملكرد فراقانونى و حقوق انحصارى خود را با ادعاى فرزندان خدا و دوستان ويژه او بودن توجيه نمى كردند؟

و قالت اليهود و النصارى نحن ابناء اللّه و احباؤه...(73)

مگر راه هدايت و نجات و رستگارى و كاميابى را در انحصار خود و دار و دسته خود نمى پنداشتند؟

و قالوا كونوا هودا او نصارى تهتدوا.(74)

و مگر راز دين باورى و راه ديندارى و كليد بهشت خدا را هم در انحصار خويش و در دستان خود جانمى زدند تا بدين وسيله، قدرت و امكانات ملت ها را ببرند و يكه تاز ميدان ها باشند؟

اما قرآن در اين آيات روشنگرى مى كند كه وقتى انسان ها در اصل انسانيت برابرند، حقوق انسانى و شهروندى برابر نيز خواهند داشت، و همگان بايد از حقوق بشر برخوردار باشند. نبايد به خاطر انديشه و عقيده و سليقه، حق آزادى و امنيت و كرامت كسى مورد تعرض قدرت هاى دوزخى قرار گيرد،

چرا كه همه انسان ها يا در دين با هم برادرند و يا در انسانيت برابر.

اما اخ لك فى الدّين او نظير لك فى الخلق.(75)

3 - گوشه اى از حال و روز ظالمان در روز رستاخيز

و نيز در آياتى كه گذشت، قرآن شريف صحنه هايى از حال و روز ستمكاران را براى عبرت آموزى و بيدارى انسان ها به تابلو مى برد كه راستى انديشاننده و هراس آور است، اين گونه:

1 - آنان در روز رستاخيز وحشت زده از گورهاى خويش سر بر مى آورند.

2 - هراسان و شتابان براى آگاهى از سرنوشت خويش به هر سو گردن مى كشند و مى دوند.

3 - ديدگانشان از وحشت و هراس به زيرافتاده و ژست فروتنى مى گيرند.

4 - پوششى از خفت و خوارى همه وجودشان را مى گيرد و مى پوشاند.

5 - و آن گاه احساس مى كنند كه با تاريك انديشى و خودكامگى خويش در دنيا سخت باخته اند و تباهى و عذاب خريده اند.

بار خدايا! به لطف خود ما را در آن روز سهمگين پناه ده! آمين رب العالمين.

تفسير اطيب البيان

سوره معارج ، غرض سوره :توصيف روز قيامت و آن عذابي كه خداوند براي كافران مهيا كرده است و ذكر وضع منافقان اطراف پيامبرص كه بعضي از احكام دين را رد مي كردند.

(1) (سال سائل بعذاب واقع ):(سائلي از كفار، درخواست عذابي كرد كه لامحاله واقع مي شود)

(2) (للكافرين ليس له دافع ):(و كافران دفعي براي آن ندارند)(سئوال )يعني طلب و درخواست يا دعا.مي فرمايد: درخواست كننده اي از كفار، عذابي را از خدا درخواست كرد كه مخصوص كافران است و قطعا بر آنان واقع مي شود و آنها هيچ دافعي برايش ندارند وچه

درخواست كنند و چه نكنند، واقع شدنيست و همين كلام در واقع نوعي جواب تحقيرآميز و تهكم نسبت به آن سائل است .و در تفسير مجمع البيان از امام صادق ع نقل شده كه پس از آنكه رسولخدا ص ،علي ع را به خلافت نصب كرد و فرمود:(من كنت مولاه فهذا علي مؤلاه هر كس من مولاي اويم ، پس اين علي مولاي اوست )، اين خبر در شهرهاي گوناگون پخش شد و به گوش نعمان بن حارث فهري رسيد، او از ديار خود حركت كرده و به نزد رسولخدا ص مشرف شد و عرضه داشت : به ما دستور دادي كه به لااله الا الله شهادت بدهيم واعتراف كنيم كه تو فرستاده خدايي ، و دستور دادي كه جهاد كنيم و حج بجا بياوريم ،روزه بگيريم و نماز بخوانيم و زكات بدهيم و ما هم قبول كرديم ، آيا به اين مقدار راضي نشدي تا اينكه پسر عمت را به خلافت نصب نموده و گفتي ( هر كس من مولاي اويم ،اين علي مولاي اوست )، حال بگو اين مسأله از ناحيه خودت بود و يا از ناحيه خداي تعالي ؟ پيامبر ص فرمود: به آن خدايي كه جز او معبودي نيست ، اين دستور از ناحيه خدا بود، نعمان بن حارث برگشت ، در حاليكه مي گفت : بارالها اگر اين سخن حق است واز ناحيه توست سنگي از آسمان برسر ما ببار، همينكه سخنش تمام شد، خداوند سنگي آسماني بر سرش كوبيد و او را در جا كشت و آنوقت خدا آيه را نازل فرمود.

(3) (من الله ذي المعارج ):(از ناحيه خدايي

كه در درگاهش براي فرشتگان مراتبي دارد)

(4) (تعرج الملئكه و الروح اليه في يوم كان مقداره خمسين الف سنه ): (ملائكه وروح در آن روزي كه مقدار آن پنجاه هزار سال است به سوي او بالا مي روند)

(5) (فاصبر صبرا جميلا):(پس تو به خوبي صبر كن )

(6) (انهم يرونه بعيدا):(كفار آن روز را دور مي پندارند)

(7) (و نريه قريبا):(و ما آن را نزديك مي بينيم )يعني كافران از عذاب هيچ دافعي از جانب خداي صاحب معارج ندارند و يا اين امرعذابي از ناحيه خداي ذي المعارج است ، معارج يعني نردبانها يا رتبه ها، و مفسران آن رابه معناي مقامات ملكوت كه فرشتگان هنگام رجوع به خداي سبحان به آن عروج مي كنند تفسير كرده اند، پس خداي سبحان مراتب ومعارجي از ملكوت و مقاماتي ازپايين به بالا دارد كه هر مقام بالاتر، از مقام پايينتر شريفتر است و ملائكه و روح كه ازعالم امر است هر يك به حسب قربي كه به خدا دارند در آن مقامات بالا مي روند و اين مقامات حقيقي و ملكوتي هستند نه چون مقامات دنيا وهمي و اعتباري _ و اين امر درروز قيامت واقع مي شود كه مقدارش پنجاه هزار سال از سالهاي دنيويست ، لذا ملائكه وروح در روز قيامت به سوي خداي تعالي باز مي گردند، زيرا قيامت روزيست كه اسباب و وسائط از بين رفته و روابط بين مسببات قطع مي گردد و ملائكه هم چون وسائط موكل بر امور عالم و حوادث هستي مي باشند، در روز قيامت به سوي خدا بازگشته و به معارج خود عروج مي كنند و همگي در پيرامون

عرش صف مي كشند و در آنروز انسان آنچه را كه خدا به او اعطاء كرده از دست مي دهد و هيچ قدرت و استطاعتي نخواهد داشت كه آن را در امري كه شايسته است بكار ببرد و در آن زمان برايش آشكار مي شود كه امر وملك فقط مختص به خداي واحد و قهار است .از رسولخدا ص سئوال شد: روز قيامت چقدر طول مي كشد؟ فرمود: قسم به آنكه جان محمد در دست اوست ، براي مرد مؤمن آنقدر سبك است كه به قدر يك نمازواجبي كه در دنيا بخواند، بيشتر طول نمي كشد(9).در ادامه خطاب به رسولخدا ص مي فرمايد: تو در برابر درخواست عذاب و استكباراين كفار صبري جميل نما و جزع و شكايت نداشته باش ،(صبر جميل صبريست كه خالص بوده وشائبه اي از بي تابي و شكايت در آن نباشد)چون روز عذاب آنها و يا روز قيامت نزديك است اگر چه كه آنها را دورمي پندارند و آمدنش را بعيد مي دانند، اين عذاب نزديك و تخلف ناپذير است

(8) (يوم تكون السماء كالمهل ):(روزيكه آسمان چون مس مذاب مي شود)

(9) (و تكون الجبال كالعهن ):(و كوهها مانند پشم حلاجي شده مي گردند)

(10) (ولايسئل حميم حميما):(وهيچ حامي ودوست صميمي ازدوستش سراغ نمي گيرد)مي فرمايد: در روز قيامت آسمان مانند مس مذاب (يا طلا، يا روغن و يا قيرمذاب )مي شودو كوهها مانند پشم زده و حلاجي شده مي گردند و آنوقت هيچ خويشاوند نزديك و دلسوزي از حال خويشاوند خود پرسش نمي كند، چون هر كس آنقدر به خودش مشغول است كه بكلي ديگران را از ياد مي برد.

(11)

(يبصرونهم يود المجرم لو يفتدي من عذاب يومئذ ببنيه ):(با اينكه خويشاوند و دوستان هر كسي را به او نشان مي دهند، اما مجرم آرزو مي كند كه اي كاش مي شد فرزندان را در آن روز در برابر عذاب فدا كرد)

(12) (و صاحبته و اخيه ):(و دوستان و برادرش را)

(13) (و فصيلته التي تؤويه ):(و خويشاونداني كه او را از خود مي دانستند)

(14) ( و من في الارض جميعا ثم ينجيه ):(و بلكه همه مردم زمين را تا بلكه خودش از عذاب نجات پيدا كند)مي فرمايد: در روز قيامت خويشاوند نزديك هر كسي را به او نشان مي دهند، ولي اوبه جهت گرفتاريهاي خودش نه تنها احوالي از آنان نمي پرسد، بلكه به جهت شدت عذابش آرزو مي كند كه اي كاش مي توانست نزديكترين خويشاوندان و گرامي ترين عزيزان خود نظير فرزندان ، برادران ، دوستان و عشيره خود را فدا كند و حتي همه انسانهاي روي زمين را (اگر مي توانست ) فدا كند، تا شايد بتواند از عذاب نجات بيابد.

(15) (كلا انها لظي ):(اما هيهات ، آتش دوزخ شعله ور است )

(16) (نزاعه للشوي ):(كه در هم شكننده اعضاي بدن و كننده پوست است )

(17) (تدعوا من ادبر و تولي ):(مي خواند آن را كه پشت كرده و روي گردانده )

(18) (و جمع فاوعي ):(و مال را جمع نموده و حفظ كرده )مي فرمايد: هيهات چه آرزوي باطلي كه هرگز عملي نمي شود، آتش جهنم شعله وراست و اعضاء و جوارح واردين خود را مي سوزاند و آنها را خرد كرده و در هم مي شكند، و هر فرد متكبر معرض

و روي گردان از حق را بسوي خود فرا مي خواند تاعذابشان كند، چون آنها به جاي عبادت خدا اموال را جمع نموده و در گنجينه ها طلا ونقره نگهداري كردند و آن را به سائل و فقير ندادند.

(19) (ان الانسان خلق هلوعا):(آري انسان حريص آفريده شده )

(20) (اذا مسه الشر جزوعا):(وقتي كه شري به او مي رسد جزع مي كند)

(21) (و اذا مسه الخير منوعا):(ووقتي كه خيري به او مي رسدازديگران دريغ مي كند)(هلع ) يعني شدت حرص و هلوع كسي است كه (همچنانكه اين آيات توضيح مي دهد) هنگام برخورد با ناملايمات بسيار جزع و فزع مي كند و وقتي خيري به اومي رسد، از انفاق به ديگران امتناع مي كند.و انسان اينگونه آفريده شده كه حريص است و اين حرص او را به كمال وجودي مي رساند و از فروع حب ذات است و به خودي خود امر ناپسندي نيست ، بلكه وقتي بداست كه انسان آن را در جايي كه نبايد، بكار برده و درست تدبير نكند، ولي اين صفت هلوع و حريص بودن مانند ساير صفات اخلاقي اگر در حد وسط نگه داشته شود و به افراط و تفريط منجر نگردد، مذموم نيست ، و اگر حرص نبود انسان به دنبال جلب خير وكمال و دفع شر از خود بر نمي آمد، پس طفل كه به دنيا مي آيد، مطابق غرائز و عواطفش به دنبال جلب نفع و دفع ضرر از نفس خويش است ، ولي وقتي به سن عقل و رشد برسدو حق و باطل را درك كند، آنوقت متوجه شود كه بسياري امور كه آنها را حق مي

پنداشته باطل بوده و بعضي باطلها حق بوده است .و در اين مرحله اگر بر طبق هواي نفس رفتار كند و به حكم عقل سر ننهد، خداوند بردلش مهر مي زند و ديگر قدرت درك حق را نخواهد داشت .اما اگر عنايت الهي او را دريابد، همه غرائز او و از آن جمله حرصش به جاي حرص بر هواي نفس ، حرص بر خير واقعي و حق طلبي مي شود، و چنين فردي ديگر در برابرهيچ حقي استكبار نمي ورزد و به هيچ صاحب حقي ستم نمي كند.همچنانكه فرمود:(و اما من خاف مقام ربه و نهي النفس عن الهوي فان الجنه هي المأوي (10) و اما هر كس كه از مقام پروردگارش خوف داشته و نفس خود را از هوا مانع شود، همانا بهشت مأواي اوست )و چنين كسي همواره از شر اخروي (يعني معصيت و عواقب آن )خوف خواهدداشت و هميشه بسوي آمرزش پروردگارش شتاب مي كند، اما در برابر خير و شر دنيوي از حدودي كه خدا برايش معين كرده تجاوز نمي كند و در هنگام برخورد با گناه ومعصيت حرص خود را بوسيله صبر كنترل مي نمايد و نيز در برابر ناملايمات صبر وبردباري دارد و در برابر سختي عبادت هم خويشتنداري مي كند، در اين صورت حرص به منافع واقعي براي چنين فردي صفت كمالي محسوب مي شود و در مقابل اين فردكسي است كه از حق روي گردانده و به باطل گردن نهاده و مطابق هواي نفسش رفتارمي كند و قلب خود را از ياد خدا غافل نموده و نعمت الهي را مبدل به كفر كرده و نفس خود را

بوسيله اين اعمال لايق جهنم مي سازد كه جايگاه بسيار بديست .

(22) (الا المصلين ):(به جز نماز گزاران )

(23) (الذين هم علي صلاتهم دائمون ):(كساني كه در نماز خود مداومت دارند)

(24) (و الذين في اموالهم حق معلوم ):(و كساني كه در اموالشان حقي معين است )

(25) (للسائل و المحروم ):(براي سائل و محروم )

(26) (و الذين يصدقون بيوم الدين ):(و كسانيكه روز جزا را تصديق مي كنند)

(27) (و الذين هم من عذاب ربهم مشفقون ):(و آنها كه از عذاب پروردگارشان نگران هستند)

(28) (ان عذاب ربهم غير مامون ):(چون هيچ كس از عذاب پروردگارش ايمن نيست )

(29) (و الذين هم لفروجهم حافظون ):(و كسانيكه فروج خود را حفظ مي كنند)

(30) (الا علي ازواجهم اوما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين ):(مگر در موردهمسران و كنيزان خود كه در اين صورت مورد ملامت قرار نمي گيرند)استثناء از (هلوع ) است ، و اينكه از ميان همه صفات مؤمنين ، نماز را ذكر مي كند به جهت شرافت نماز است كه ستون دين مي باشد، به علاوه نماز تأثير فراواني در دفع صفت رذيله هلع مذموم دارد، همچنانكه مي فرمايد:(ان الصلوه تنهي عن الفحشاء والمنكر(11) همانا نماز از اعمال زشت و بد مانع مي شود)در ادامه مي فرمايد: آنها در نمازشان مداومت دارند، چون كمال اثر عمل فقطبوسيله تداوم حاصل مي شود، نه با سهل انگاري و تنبلي ، و كسي كه نماز خوان باشدداراي اطمينان نفس و آرامشي مي گردد و خود را به تمامه در اختيار و تحت تسلطپروردگارش مي بيند و لذا وقتي شري به او مي رسد مي گويد: اين امر بر من آسان است

،چون نزول اين امر تحت نظارت پروردگارم بوده است .و نيز اين افراد استثناء شده در اموالشان حقي معين براي درخواست كننده فقير و نيزمحروم آبرومندي كه درخواست نمي كند قرار مي دهند و اين حق معلوم (زكات ) نيست ،بلكه مطلق انفاق در راه خداست .و نيز اين افراد، روز قيامت و روز جزا را عملا تصديق مي كنند و مراقب نفوسشان هستند كه مبادا از ذكر خدا غافل شود و هر عملي كه با آن مواجه مي شوند آن چيزي راكه خدا دوست مي دارد و اراده نموده انجام مي دهند و هر عملي را كه خدا آن رانمي پسندد ترك مي كنند، در نتيجه روش زندگي آنها مانند روش كسانيست كه به رأي العين مي بينند و يقين دارند كه هر عملي كه بجا مي آورند بزودي بواسطه آن محاسبه و جزا داده مي شوند، چنانچه عمل خير باشد به جزاي خير و اگر عمل شر باشد به عقوبت و عذاب .و نير آنها از عذاب پروردگارشان خائف و هراسانند، در نتيجه از محارم الهي پرهيزمي كنند و در راه خدا جهاد مي نمايند و در اعمال صالحه مداومت دارند و با اينحال اعتمادي به اعمال خود ندارند و خود را ايمن از عذاب الهي نمي دانند، چون ايمني ازعذاب با خوف و اشفاق نمي سازد.درادامه مي فرمايد: عذاب پروردگارت غير مأمون است ، يعني هيچ كس نمي تواندنسبت به عذاب خدا خود را ايمن بداند، چون اولا): هيچ چيز به جز اطاعت دروني نمي تواند انسان را از عذاب نجات دهد، ثانيا): اطميناني هم به نفس و درون انسان نيست ،

چون نفس سركش است و انسان حريف او نمي گردد مگر به آن مقداري كه سبحان بخواهد و به او قدرت دهد، چون او مالك هر چيز است و مملوك چيزي نيست ، ثالثا):هر چند خداوند به اهل طاعت وعده نجات داده و او هرگز خلف وعده نمي كند، اما اين موضوع قدرت او را مقيد نمي كند و به هر چه بخواهد قادر است ، به همين دليل هم هيچ كس نبايد خود را از عذاب او ايمن بداند كمااينكه دركلام مجيدش فرموده ، ملائكه و انبياء و اولياء الهي هم از مقام او خوف و خشيت دارند(12)،بنابراين مؤمنين در ترسيدن از عذاب الهي محقند، در ادامه مي فرمايد: آنها مراقب فروج خودهستند، يعني شهوت خود را از فحشاء و محارم باز مي دارند و فقط به آن حدودي كه شرع تعيين نموده محدود بوده و اطفاء شهوت مي كنند(از راه همسر يا كنيز)(13)، وبنابراين در اين امر مورد ملامت واقع نمي شوند.

(31) (فمن ابتغي وراء ذلك فاولئك هم العادون ):(پس هر كس در راه اطفاءشهوت به دنبال چيزي به جز اين باشد، چنين افرادي تجاوزگرند)

(32) (و الذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون ):(و كساني كه امانت ها و پيمان خود را محترم مي شمارند)

(33) (و الذين هم بشهاداتهم قائمون ):(و كساني كه به پاي شهادت خودمي ايستند)

(34) (و الذين هم علي صلاتهم يحافظون ):(و كساني كه بر نماز خود محافظت دارند).

(35) (اولئك في جنات مكرمون ):(چنين افرادي در باغهاي بهشت مورد احترام واكرامند)در ادامه مطلب سابق مي فرمايد: كساني كه به غير از طرق ارائه شده در شرع ، بدنبال راه ديگري براي

اطفاء تمايلات شهواني خود باشند افرادي تجاوزگر هستند و صفات ديگر مؤمنين اين است كه امانتها و پيمانها را مراعات مي كنند، يعني در اماناتي كه به آنهاسپرده شده خيانت نمي كنند و پيمانها را محترم مي شمارند و نقض نمي كنند و مراد از(عهد) همه قراردادهاي زباني يا عمليست كه انسان با غير خود مي بندد، در ادامه مي فرمايد: اين مؤمنان كساني هستند كه از تحمل و اداي شهادتي كه تحمل كرده انداستنكاف نمي ورزند و شهادت خود را بدون كتمان و تغيير ادا مي كنند، و نيز صفات كماليه نماز را رعايت مي كنند و آن را با كيفيت مطلوب و مطابق دستورات شارع به انجام مي رسانند، اينچنين افرادي در بهشتهاي عظيم و غير قابل وصفي غرق در نعت بوده ومورد احترام هستند.

(36) (فمال الذين كفروا قبلك مهطعين ):(اين كفار را چه شده كه پيرامون تومي چرخند و چشم از تو بر نمي دارند؟)

(37) (عن اليمين و عن الشمال عزين ):(و از چپ و راست تو متفرق مي شوند)

(38) (ايطمع كل امري ء منهم ان يدخل جنه نعيم ):(آيا هر يك از آنها طمع دارند كه تقدير الهي را بر هم زده و وارد بهشت نعيم شوند؟)

(39) (كلا اناخلقناهم مما يعلمون ):(نه ، حاشا كوچكتر از اين هستند و مي دانند كه ما آنها را از چه خلق كرده ايم )خطاب به رسولخدا ص مي فرمايد: وقتي كافران به جهت كفر و استكبارشان ،جايگاهشان دوزخ است ، پس اين كفاري كه نزد تو هستند چه شده كه به تو روي مي آورند و چشم از تو بر نمي دارند؟ به ظاهر

نزد تو مجتمع هستند، ولي از چپ وراست تو متفرق مي شوند، آيا طمع دارند كه داخل بهشت شوند و خدا را به عجز آورندو از قضاي حتمي او سبقت بگيرند؟ با اينكه او اين قضا را رانده كه فقط مؤمنان صالح داخل بهشت شوند؟ ابدا اين امر تحت اختيار آنها نيست و نمي توانند خدا را به عجزآورند و اصولا محال است كه اين كفار با حال كفر وارد بهشت شوند، آنها خودشان مي دانند كه ما ايشان را از نطفه و آبي پست خلق كرده ايم ، بنابراين براي ما آسانست كه اينها را از بين برده و قومي ديگر بجاي آنها خلق كنيم كه بهتر از ايشان و مؤمن باشند وچيزي از احكام خدا رارد نكنند و هيچ كس نمي تواند بر قضاء و قدر ما سبقت بگيرد وما را به عجز آورد، تا اين كفار هم طمع كنند كه بتوانند اين عمل را انجام دهند و قضا وقدر ما را نقض كرده و با حالت كفر داخل در بهشت شوند، چون ما اينچنين مقدركرده ايم كه كافر هرگز وارد بهشت نگردد.

(40) (فلا اقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون ):(پس نه € سوگند به پروردگار همه مشرقها و مغربها كه ما قادريم )

(41) (علي ان نبدل خيرا منهم و ما نحن بمسبوقين ):(بر اينكه اينان را منقرض كرده و به جاي آنها خلقي بهتر بيافرينم و ما هرگز سبقت گرفته نمي شويم )

(42) (فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتي يلاقوا يومهم الذي يوعدون ):(پس آنها رارها كن تا در جهل و كفر فرو روند و سرگرم باشند تا ناگهان روزي را كه

وعده داده شده اند ملاقات كنند)

(43) (يوم يخرجون من الاجداث سراعا كانهم الي نصب يوفضون ):(روزي كه به سرعت از قبرها بيرون مي آيند و همه به سرعت به سوي يك نقطه براه مي افتند، گويا به سوي علامتي روان مي شوند)

(44) (خاشعه ابصارهم ترهقهم ذله ذلك اليوم الذي كانوا يوعدون ):(اما درحالتي كه چشمهايشان از شدت شرمندگي به پايين افتاده و ذلت از سراپايشان مي بارد،اين است همان روزي كه وعده داده شده بودند)مراد از مشارق و مغارب ، مشرق و مغرب خورشيد است كه هيچ روزي از مشرق روز قبل طلوع نمي كند و در مغرب همانروز نيز غروب نمي نمايد، مگر در سال آينده درهمان روز و همان ماه (در اين صورت اين معنا اشارتي به كروي بودن زمين دارد)شايدهم مراد از مشارق و مغارب ، مشرقهاي همه ستارگان و مغربهاي آنها باشد.به هر جهت مي فرمايد هر چند كه احتياجي به قسم نيست ، اما سوگند مي خورم به پروردگار مشرقها و مغربها(يعني ذات مقدس الهي ) كه ما قادريم ، يعني من كه مبدأخلقت انسانها در قرون متوالي هستم و اداره كننده و مدبر مشرقها و مغربهايم ، يقيناقادرم و هيچ حادثه اي مرا به ستوه نمي آورد و مانع از حدوث امر ديگر نمي گردد، چون همه حوادث فعل من است و من يگانه رب آنها هستم ، (خداوند در اين قسم با همه كوتاهي التفات از غيبت به تكلم رابكار گرفته و وجه آن تأكيد قسم است )بنابر اينن قادرم كه اين كفار ناچيز و بي مقدار را از بين برده و به جاي آنها قومي كه بهتر

از ايشان بوده و با ايمان و پيرو حق باشند، خلق كنم ، و ما هرگز مسبوق واقع نمي شويم ، يعني هرگز مغلوب نمي گرديم ، و هيچ مخلوقي نمي تواند مانع از نفوذ اراده ماشود و بكار بردن صيغه متكلم وحده در عبارات (انا لقادرون )و(ما نحن بمسبوقين )براي اشاره به عظمت و قدرت الهي و ذكر ربوبيت حق براي مشارق ومغارب به جهت تعليل قدرت است ، يعني كسي كه تدبيرموجودات به او منتهي مي شود،لزوماهيچ موجودي نمي تواند او را عاجز كند.در ادامه خطاب به رسولخدا ص مي فرمايد: آنها را در آنچه هستند رها كن واصراري در ايمان آوردن آنها و موعظه و اندرزشان ،نورز و خود را به تعب نيفكن ،چون آنها از اصرار و لجبازي خود خيري نمي بينند و اين اصرارشان مانند بازي وسرگرميست كه جز در عالم خيال هيچ سود حقيقي درآن نيست ، پس بايد به حال خودرها شوند تا روز قيامتي را كه وعده داده شده اند، ملاقات كنند و در آن روز عذاب مخصوص آنهاست .روزي كه آنها از قبرها به سرعت بيرون مي آيند گويا به سوي نشانه هايي كه براي هدايت رهروان نصب شده است مي شتابند تا راه را پيدا كنند و حالتشان به گونه ايست كه از مشاهده عظمت و كبريايي حق تعالي در عرصه محشر تمام اعضايشان خاشع شده وآثار خشوع قلبي در چشمهايشان آشكار گشته و ذلت به آنها احاطه يافته ، آري آن روزي كه در دنيا وعده داده مي شدند، همين روز است .

تفسير نور

«معارج» جمع «مَعرج» به معناى محلّ عروج و صعود است و

مراد از آن، آسمان هاست كه محلّ نزول و عروج فرشتگان مى باشد.

مرحوم علامه امينى قدس سره در كتاب شريف الغدير<398> نام سى نفر از بزرگان مفسّرين و محدّثين، از قرن سوم هجرى تا قرن چهاردهم را نقل كرده كه گفته اند: شأن نزول آيه <<سأل سائل>> مربوط به شخصى مى باشد كه به پيغمبر گفت: نصب اميرالمؤمنين به خلافت در روز غد

از طرف خودت بود يا از طرف خدا؟! ما را به حج و روزه و زكات فرمان دادى و ما قبول كرديم، امّا راضى نشدى، تا آن كه پسر عموى خودت را بر ما حاكم كردى! سپس گفت: <<اللّهم اِن كان هذا هو الحقّ من عندك فامطر علينا حجارة من السماء>><399> خدايا اگر اين امر حق

از آسمان سنگى بباران (تا نابود شويم و شاهد چنين روزى نباشيم). سنگى فرود آمد و او نابود شد و اين آيه نازل شد. <<سأل سائل بعذاب واقع>>

1- يادآورى برخى حوادث جزئى و فردى، براى عبرت ديگران لازم است و بايد حفظ شود. (سائل يك نفر بود كه قهر خدا او را نابود كرد، ولى اين ماجرا در متن قرآن مطرح مى شود تا تمام انسان ها در طول تاريخ بخوانند.) <<سأل سائل بعذاب واقع>>

2- تقاضاى نابجا، مغرضانه و لجوجانه مى تواند حادثه آفرين باشد. <<سأل سائل بعذاب واقع>>

3- تا وقتى عذاب الهى نازل نشده، راه توبه و دفع عذاب با صدقه باز است، امّا عذابى كه در حال نزول است، راه نجاتى از آن نيست. <<بعذاب واقع... ليس له دافع>>

نيش و نوشهاى برخى مسلمانان و مخالفان به پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله، در ماجراى نصب حضرت على عليه السلام به امامت در غدير خم، به

قدرى بود كه خداوند، پيامبرش را سفارش به صبر مى كند. <<سأل سائل بعذاب... فاصبر صبراً جميلاً>>

كافران، اصل معاد را امرى بعيد مى شمرند و آن را دور از ذهن و عقل مى دانند، در حالى كه در نزد خداوند، قيامت امرى قطعى و واقع شدنى است، پس امرى نزديك است. <<انهم يرونه بعيدا و نراهُ قريبا>>

حدود بيست مرتبه خداوند پيامبرش را در قرآن به صبر دعوت كرده است، آن هم صبر جميل، كه در آن جزع و فزع و سخنان ناروا نباشد. البتّه خطاب صبر به پيامبر است، ولى امت نيز بايد صبر داشته باشند.

براى بر پا شدن قيامت، نظام موجود زمين و آسمان به كلّى دگرگون مى شود. در قرآن تعبيراتى است كه اين بهم خوردن را بيان مى كند، چنانكه مى فرمايد: <<يوم نطوى السماء كطىّ السجلّ للكتب>><400> آسمان را مثل طومار درهم مى پيچيم.<401>

1- حتّى پيامبر، نيازمند توصيه به صبر و پايدارى هستند. <<فاصبر صبراً جميلاً>>

2- كسى كه قيامت را نزديك ببيند، در برابر مشكلات صبر و پايدارى مى كند. <<فاصبر... نراه قريباً>>

3- نظام موجود در آسمان، پايانى دارد و روزى نابود مى شود. <<يوم تكون السّماء كالمهل>>

«يَفتدى» به معناى فديه و عوض دادن براى رهايى و نجات است. «فَصيلة» به معناى فاميلى است كه انسان از آن جدا شده است. «تؤيه از «مأوى به معناى پناه دادن است. «لَظى شعله خالص آتش است. «اَوعى از «وعاء» به معناى ظرف است و مراد از آن، ذخيره كردن چيزى

ر ظرف است. «شَوى به پوست اطراف بدن گويند.

مجرم در قيامت سه آرزو مى كند:

الف) با خاك يكسان شود. <<لو تُسوّى بهم الارض>><402>

ب) از اعمالش دور شود. <<امداً بعيداً>><403>

ج)

با فديه دادن رها شود. <<يوم يودّ المجرم لو يفتدى...>>

مجرم براى فديه دادن و نجات يافتن، فرد يا گروهى را انتخاب نمى كند، بلكه مى گويد: همه را بگيريد و مرا آزاد كنيد؛ فرزند، همسر، برادر، فاميل و همه مردم زمين. (كلمات با حرف واو عطف شده نه با حرف «اَوْ»)

در آن روز، عاطفه فرزندى، غيرت همسرى، محبّت برادرى و حمايت فاميلى و آشنايى مردمى همه فدا مى شود، ولى چه سود؟!

بر اساس اين آيات، عوامل دوزخى شدن چهار چيز است: فرد در ظاهر به حق پشت مى كند: <<ادبر>> در قلب تنفّر دارد و روى بر مى تابد: <<تولّى > ثروت اندوزى مى كند: <<جمع>> و به ديگران نمى دهد. <<فاوعى >

1- به دوستى ها و روابط گرم دنيوى دل نبنديد كه در آخرت به كار نيايد. <<لا يسئل حميم حميماً>>

2- در قيامت، شكنجه روحى وجسمى با هم است. نشان دادن خويشان ودوستان صميمى به انسان و بالعكس، بالاترين شكنجه روحى است. <<يبصّرونهم>>

3- مجرم در آن روز، نجات خود را از عذاب، به قيمت نابودى همه مى خواهد. <<يودّ المجرم لو يفتدى... ببنيه و صاحبته و اخيه... و من فى الارض جميعاً ثمّ ينجيه>>

4- مراقب باشيم كه در دنيا به خاطر رفاه همسر و فرزندان و جلب رضايت دوستان و خويشان، خود را دوزخى نكنيم. زيرا در آن روز هيچ يك از آنها به داد ما نمى رسند و به درد ما نمى خورند. <<لو يفتدى... ببنيه و صاحبته و اخيه>>

5 - غريزه حبّ ذات، بالاترين غرايز است. <<لو يفتدى... من فى الارض جميعاً ثمّ ينجيه>>

6- آتش دوزخ شعور دارد و مجرم شناس است. <<تدعوا من ادبر و تولّى >

«هَلوع» به معناى انسان بى صبر و

حريص است.

خداوند در برخى آيات، آفرينش انسان را بهترين: <<خلقنا الانسان فى احسن تقويم>><404> و خود را بهترين خالق شمرده است: <<احسن الخالقين>><405> امّا در اين آيات، تصريح شده كه انسان، حريص و بخيل آفريده شده است. اين دو چگونه با يكديگر قابل جمع است؟

پاسخ: در آفرينش انسان، امور متضادّ قرار داده شده و اين رمز تكامل است. نفس، انسان را به بدى سوق مى دهد: <<انّ النّفس لأمّارة بالسّوء>><406> ولى عقل، انسان را از آن باز مى دارد: <<نَهى النّفس عن الهَوى ><407> و رشد انسان در انتخاب ميان اين تقابل ه

كه به تربيت و تزكيه انسان مى انجامد.

بر اساس روايات، بهترين عمل آن است كه تداوم داشته باشد.<408> <<الّذين هم على صلاتهم دائمون>>

روايات زيادى در مورد حرص وارد شده 409> كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

«الحرص لا يزيد فى الرزق» حرص، رزق را زياد نمى كند.

«مَن كثر حرصه... ذلّ قدره» كسى كه حرصش بيشتر باشد، خوار و ذليل مى شود.

«رُبَّ حريص قتله حرصه» چه بسا انسان حريص كه حرصش او را بكشد.

«ليس لحريص غناء» حريص، هرگز بى نياز نمى شود.

«الحرص يُرزى بالمروة» حريص، مروّت و جوانمردى خود را از دست مى دهد.

«الحرص مطيّة التّعب» حرص، بستر رنج هاست.

«لا حَياء لحريص» حريص، به خاطر رسيدن به مال، عفّت و حيا را كنار بگذارد.

«الحريص الاسير» حريص، اسير است.

«الحرص علامة الفقر» حرص، نشانه فقر است.

«الحرص يفسد الايقان» حرص، يقين به مقدّرات الهى را فاسد مى كند.

«الحرص موقع فى كثير العيوب» حرص، انسان را در عيوب بسيارى قرار مى دهد.

«لا يلقى الحريص مُستريحاً» انسان حريص، آسايش و راحتى ندارد.

1- نشانه حريص بودن دو چيز است: جَزَع به هنگام سختى و بُخل به هنگام كاميابى. <<هلوعاً اذا مسّه

الشر جزوعاً و اذا مسّه الخير منوعاً>>

2- ريشه بسيارى از ناهنجارى ها، حرص و بخل است. <<جزوعاً... منوعاً>>

3- انسان بسيار كم ظرفيّت است، با تماس با سختى يا كاميابى، فرياد مى زند يا بخل مى ورزد. <<مسّه... مسّه>>

4- راه نجات از اخلاق ناپسند، مداومت به نماز است. <<خلق هلوعاً... الاّ المصلّين>>

5 - طبع مادّى انسان به سوى حرص و بخل ميل دارد و نماز و ياد خدا آن را مهار مى كند. <<انّ الانسان خلق هلوعاً... الاّ المصلّين>>

6- انسان بدون نماز مضطرب است. <<جزوعاً... منوعاً... الاّ المصلّين>>

7- آثار نماز در گرو مداومت بر آن است. <<الّذين هم على صلاتهم دائمون>>

به گفته مفسّران، اين آيه قبل از فريضه خمس و زكات نازل شد.

از امام صادق عليه السلام درباره <<حقّ معلوم>> سؤال شد، فرمود: اين حق غير از زكات واجب است و مراد آن است كه خداوند به انسان ثروتى داده و او بخشى از آن را جدا كرده و با آن صله رحم مى كند و مشقّت را از خويشان خود بر مى دارد.<410>

از امام باقرعليه السلام نيز درباره اين آيه پرسيدند، فرمود: «حق معلوم» غير از زكات است.<411>

در نهج البلاغه مى خوانيم: «انّ اللّه سبحانه فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء فما جاع فقير الاّ بما متّع به غنىّ و اللّه تعالى سائلهم عن ذلك»<412> همانا خداوند قوت فقرا را در اموال اغنيا قرار داده است و هيچ گرسنه اى نيست مگر آن كه ثروتمندى از حقّ

و بهره بردارى مى كند و خداوند از آنان بازخواست خواهد كرد.

عبارتِ <<للسائل و المحروم>> نشان مى دهد كه برخى از نيازمندان جامعه، سؤال نمى كنند و محروم بودن خود را نشان نمى دهند، لذا بر اغنياست كه به سراغ كشف و

شناسايى آنان بروند و حقوق آنان را ادا كنند.

در برابر آداب و رسوم و حسّاسيّت هاى نابجا، بايد مقاومت كرد و حلال الهى را حرام جلوه نداد. در جامعه، برخى آداب و رسوم است كه مانع ازدواجِ به هنگام دختر و پسر و يا در كنار هم بودن عروس و داماد مى شود و اگر ازدواج در آغاز جوانى انجام گيرد، مردم ملامت و

زنش مى كنند. در حالى كه از نظر قرآن، نبايد اين افراد مورد ملامت قرار گيرند و كسانى كه از راهى غير ازدواج اقدام مى كنند بايد مورد سرزنش قرار گيرند.

استمناء گناه بزرگى است. از امام صادق عليه السلام در مورد استمناء پرسيدند، حضرت فرمود: «اثم عظيم نهى اللّه عنه فى كتابه» گناه بزرگى است كه خداوند از آن نهى فرموده است. پرسيدند: در كدام آيه؟ حضرت آيه <<فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون>> را تلاوت فر

دند.<413>

حضرت على عليه السلام به فرزندش مى فرمايد: آن گونه از خدا خوف داشته باش كه اگر تمام خوبى ها را داشته باشى، احتمال بده از تو نپذيرند و آن گونه اميد داشته باش كه اگر تمام بدى هاى مردم زمين را داشته باشى، احتمال بده تو را ببخشند.<414>

ايمان به قيامت و بيم از عذاب، زمينه توجّه به نماز و انفاق است.

1- هلوع، جزع و بخل دارد، امّا مصلّى، نماز و انفاق دارد. <<هلوعاً... جزوعاً.. منوعا - الاّ المصلّين... حقّ معلوم للسائل و المحروم>>

2- نماز و رسيدگى به محرومان، پيوند ناگسستنى دارند. <<الاّ المصلّين... حقّ معلوم للسائل و المحروم>>

3- انفاق، تعديل كننده روحيه حرص و بخل است. <<خلق هلوعا... جمع فاوعى... فى اموالهم حقّ معلوم>>

4- مؤمن و نمازگزار واقعى، خود را مالك همه

دارايى هاى خود نمى داند و سهمى از آن را حق ديگران مى داند. <<فى اموالهم حقّ معلوم>>

5 - نيازمندان، در اموال توانگران حق دارند و شريكند.<<حقّ معلوم للسائل والمحروم>>

6- در فقرزدايى تنها به ظاهر افراد ننگريد، گروهى از محرومان صورت خود را با سيلى سرخ نگه مى دارند و سؤال نمى كنند. <<و المحروم>>

7- سعادت فرد، از سعادت جامعه جدا نيست. <<المصلّين... للسائل و المحروم>>

8 - نيازمندى، شرط دريافت است، مؤمن باشد يا نباشد. <<للسائل و المحروم>>

9- دينِ جامع آن است كه هم به مسائل اجتماعى توجّه كند، <<حقّ معلوم للسائل و المحروم>> و هم به مسائل اعتقادى. <<الّذين يصدّقون بيوم الدّين>>

10- اسلام، دينى فطرى است. هم بايد غرائز از راه درست ارضا شود و هم جلوى فحشا و منكر گرفته شود. <<الّذين هم لفروجهم حافظون... الاّ على ازواجهم>>

11- اسلام با طرد غريزه جنسى، مخالف است. <<الاّ على ازواجهم>>

12- خطر، هميشه در كمين است: خطر انحراف و سوء عاقبت و بدون توبه مردن، خطر پذيرفته نشدن اعمال، خطر حبط اعمال، و... <<و الّذين هم من عذاب ربّهم مشفقون>>

13- در ازدواج مشروع، از هر كس، در هر زمان و مكان، از هر سن و سال، نبايد ملامتى باشد. <<فانهم غير ملومين>>

14- ارضاى غريزه جنسى از راههاى حرام، نوعى تجاوزگرى است. <<فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون>>

در آيات 22 تا 35 سوره معارج، سيماى امّت اسلامى وجامعه ايده آل ترسيم شده است:

رابطه دائمى و كامل با خداوند از طريق نماز دارند.

به مشكلات محرومان توجّه دارند و بخشى از مال خود را حق آنان مى دانند.

به خاطر ايمان به معاد و ترس از حساب، بر افكار و گفتار و رفتارشان تقوى حاكم است.

به

امانات و تعهّداتشان پايبندند.

نسبت به حقوق مردم قيام مى كنند و اگر براى شهادت و گواهى دعوت شوند ردّ نمى كنند.

در ارضاى غريزه جنسى، به دنبال راه حلال و تشكيل خانواده و نسلِ پاك هستند.

امانت شامل امانت معنوى نيز مى شود، همچون مسئوليّت ها، اسرار مردم و آبروى آنان.

هر عهد و پيمانى لازم الاجرا مى باشد: با مردم، با خدا، با رهبران دينى، با همسر و... .

شايد مراد از عبارتِ <<على صلاتهم دائمون>><415> ترك نكردن و مراد از <<على صلاتهم يحافظون>> جدّى گرفتن نماز باشد. همچون انتظار نماز، وضو گرفتن قبل از رسيدن وقت، با جماعت و در مسجد خواندن نماز و مراعات شرايط صحّت و قبولى و كمال نماز.<416>

در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله، خيانت در امانت، عدم وفاى به عهد و دروغ گويى، از نشانه هاى نفاق شمرده شده است.<417>

1- نشانه ايمان، تنها نماز و انفاق نيست، رعايت عهد و پيمان هاى اجتماعى نيز شرط ايمان است. <<و الّذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون>>

2- سكوت آگاهان، جرم و گواهى به حق، نشانه ايمان است. <<بشهاداتهم قائمون>>

3- آغاز و پايان تمام كمالات، توجّه به نماز است. در آغاز فرمود: <<الّذين هم على صلاتهم دائمون>> و در پايان نيز مى فرمايد: <<و الّذين هم على صلاتهم يحافظون>>

4- بهشتيان از نظر مادّى، <<فى جنّاتٍ>> و معنوى <<مكرمون>> تأمين هستند.

«مُهطِعين» به معناى گردن كشيدن يا خيره نگاه كردن يا به سرعت راه رفتن براى جستجوى چيزى است.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله پيوسته با منافقان مدارا داشت و آنان را در سمت راست و چپ خود مى نشاند، تا آن كه خداوند اذن داد كه آنان را از خود دور

كند و به اين آيه استناد فرمود: <<فمال الّذين كفروا قبلك مهطعين>>.[

18> زيرا كفر به معناى تسليم نشدن است، نه نشناختن. چنانكه شيطان، خدا را مى شناخت وقيامت را قبول داشت، زيرا مى گفت: <<أنظرنى الى يوم يبعثون>><419> امّا با اين حال تسليم خدا نشد.

به هر حال، علم غير از ايمان است، منافقان نسبت به پيامبرصلى الله عليه وآله شناخت داشتند ولى تسليم او نبودند و لذا لقب كافر در مورد آنان به كار رفته است.

«قِبَل» به معناى روبرو و «عِزين» جمع «عِزّة» به معناى گروه هاى پراكنده است.

عُمر سعد در صبح عاشورا براى كشتن امام حسين عليه السلام به لشكرش گفت: «يا خيل اللّه اركبى و أبشرى بالجنّة»<420> اى لشكر خدا بر اسبان سوار شويد و شما را به بهشت بشارت باد.

كفّار به تمسخر مى گفتند: اگر سخنان پيامبر درباره بهشت درست باشد ما هم بهشتى هستيم و حتّى زودتر به آنجا خواهيم رفت. <<أيطمع كلّ امرءٍ منهم ان يُدخل جنّةَ نعيم>>

1- قرآن، جاذبه اى داشت كه حتّى مخالفان، براى شنيدن آن گرد پيامبر اجتماع كرده و گردن مى كشيدند. <<فمال الّذين كفروا قبلك مهطعين>>

2- پيامبر سعه صدرى داشت كه حتّى مخالفان دور او جمع مى شدند. <<عن اليمين و عن الشمال عزين>>

3- به هر اجتماع و استقبال گرم مردم، دلخوش نكنيد. <<مهطعين عن اليمين و عن الشمال عزين>>

4- چه بسا دشمن براى گرفتن اخبار و تصميمات مؤمنان، در اطراف آنان حضور يابند. <<فمال الّذين كفروا... عن اليمين و عن الشمال عزين>>

5 - كفّار، از پيامبرصلى الله عليه وآله اعراض مى كردند و اين منافقين بودند كه خود را هر چه بيشتر به پيامبر نزديك مى كردند. <<عن اليمين و عن الشمال عزين>>

6-

منافق، به عمل خود مغرور است و به بهشت طمع دارد. <<يطمع كلّ امرء منهم ان يُدخل جنّة نعيم>>

7- منافقان توقّع دارند بدون ايمان و عمل وارد بهشت شوند. <<يُدخَل جنّة نعيم>>

8 - به دشمنان و آرزوهاى نابجاى آنان، قاطعانه پاسخ دهيد. <<يطمع... كلاّ>>

9- كسانى كه مى دانند ما آنها را از آبى پست آفريده ايم، چرا اين همه غرور دارند كه با وجود كفر و نفاق، توقّع بهشت دارند. <<كلاّ انّا خلقناهم ممّا يعلمون>>

10- كسانى كه مى دانند ما آنان را از چه چيز آفريده ايم، بايد بدانند قدرت دوباره آفريدن را داريم. <<انّا خلقناهم مما يعلمون>>

مراد از <<المشارق و المغارب>>، مشرق و مغرب هاى خورشيد است، زيرا خورشيد در هر روز از ايّام سال، مشرق و مغربى جداگانه دارد و از نقطه اى طلوع و در نقطه اى ديگر غروب مى كند و هيچ گاه از مشرق ديروزش طلوع و در مغرب ديروزش غروب نمى كند.<421>

مراد از <<خيراً منهم>> بهتر بودن در ايمان است. يعنى ما قادريم منافقان را از ميان برداريم و به جاى آنان مردمانى با ايمان بياوريم كه پيرو حق باشند و آن را انكار نكنند.

در باره ى مشرق و مغرب، در قرآن سه گونه تعبير آمده است:

به صورت مفرد: <<المشرق و المغرب>><422>، به صورت تثنيه: <<المشرقَين و المغربَين>><423> و به صورت جمع. <<المشارق و المغارب>>

در نگاه كلّى يك سمت مشرق و يك سمت مغرب است.

در نگاه ديگر، تغيير مدار در تابستان و زمستان است كه مدار تابستان در شمال و مدار زمستان در جنوب است پس خورشيد، دو مشرق و دو مغرب دارد.

و در نگاه دقيق تر، هر روز يك نقطه طلوع و غروب دارد كه در واقع 365 مشرق

و 365 مغرب مى شود. حديثى از حضرت على عليه السلام نيز مؤيّد اين معناست.<424>

همانند آيه 41، خداوند در آيات ديگر نيز كافران و مشركان و منافقان را تهديد كرده كه قادر است آنان را از ميان بردارد و بهتر از آنان را بياورد: <<ان يشاء يذهبكم و يأت بخلق جديد>><425>، <<ان تتولوا يستبدل قوماً غيركم ثم لا يكونوا امثالكم>><426>

آيه 42 اين سوره، همانند آيه 83 سوره زخرف است. <<فذرهم يخوضوا...>>

خروج از قبرها همراه با سراسيمگى است. <<يخرجون من الاجداث سراعا>> چنانكه در جاى ديگر مى فرمايد: <<يخرجون من الاجداث كانّهم جراد منتشر>><427> و يا <<من الاجداث الى ربّهم ينسلون>><428>

«نُصُب» به علامتى گويند كه در راهها نصب مى شود تا راه گم نشود. البتّه برخى مفسّران با توجّه به آيه <<و ما ذبح على النُّصب>><429> كه در مورد قربانى كردن در پاى بت هاست، مراد از «نُصُب» در اين آيه را نيز بت ها دانسته اند كه اين معنا از كلام خدا به دو

است.<430>

در سوره قلم آيه 44 مى خوانيم: <<فذَرنى و مَن يكذّب بهذا الحديث سنستدرجهم من حيث لا يعلمون و املى لهم انّ كيدى مَتين>> مرا با تكذيب كنندگان اين قرآن واگذار تا از جايى كه فكرش را هم نمى كنند آنها را با قهر خود مى گيريم و البتّه به آنان مهلت مى دهم و تد

ر من قوى است.

جبهه گيرى در برابر پيامبر سبب ذلّت در دنيا: <<يحادّون اللّه و رسوله اولئك فى الاذلّين>><431> و آخرت است. <<ترهقهم ذلّة>>

آنان كه در دنيا قصد دارند با چشمان خود به پيامبر آسيبى بزنند، <<ليزلقونك بابصارهم>><432> در آخرت چشم هاى فرو افتاده و شرمنده دارند. <<خاشعة ابصارهم>>

1- سوگند خداوند به مشرق و مغرب، بايد انسان را به فكر

درباره آن ها وادار كند. <<فلا اقسم بربّ المشارق و المغارب>>

2- مشرق و مغرب، تحت ربوبيّت الهى قرار دارند. <<ربّ المشارق و المغارب>>

3- نظام هستى، بر پايه نظم و حكمت استوار است، به گونه اى كه مى توان طلوع ها و غروب هاى هر روز در هر مكان را دقيق حساب كرد. <<المشارق و المغارب>>

4- هم آفرينش به دست اوست و هم تبديل آن. <<خلقناهم... نبدّل خيراً منهم>>

5 - هيچگاه خود را بهترين ندانيد كه خداوند بهتر از شما را بياورد. <<نُبدّل خيراً>>

6- تا احتمال اثر هست، ارشاد لازم است، امّا بعد از يأس از هدايت بايد آنان را رها كرد. <<فذرهم>>

7- سخنان ياوه و بى پايه درباره دين و رهبران دينى، انسان را در باتلاق گناه فرومى برد و او را گرفتار و مشغول مى سازد. <<يخوضوا و يلعبوا>>

8 - وظيفه دعوت و ارشاد، مادامى است كه زمينه اى براى پذيرش باشد، امّا اگر آنان ياوه گويى مى كنند و همه چيز را به بازى گرفته اند، بايد به حال خود رها شوند. <<ذرهم يخوضوا و يلعبوا>>

9- رها كردن مردم لجوج، همان مهلت دادن به آنهاست. <<فذرهم يخوضوا>>

10- معاد، جسمانى است. <<يخرجون من الاجداث>>

11- سرعت در جمعيّت انبوه، نشانه وحشت و اضطراب كافران در قيامت است. <<سراعاً>>

12- رسوايى و ذلّت در قيامت، سراسر وجود كافران را فرامى گيرد. <<ترهقهم ذلّة>>

13- انبيا، همواره مردم را نسبت به قيامت هشدار مى دادند. <<يومهم الّذى يوعدون... اليوم الّذى كانوا يوعدون>>

«والحمدللّه ربّ العالمين»

تفسير انگليسي

Abu Ishaq Thalabi, in Tafsir al Kabir, while commenting on al Ma-arij has recorded from two authentic sources the tradition that on the day of Ghadir Khum the Holy Prophet summoned the people and said: "Ali is the mawla

of whom I am mawla" (see commentary of Ma-idah: 67). The news quickly spread over all urban and rural areas. When Harith ibn Numan al-Fahri came to know of it he rode his she-camel and came to Madina to see the Holy Prophet. When he reached his destination he made the she-camel sit, alighted from it, approached the Holy Prophet and said:

"You commanded us to testify that there is no god but Allah and that you are the messenger of Allah. We obeyed you. You ordered us to say prayers five times a day and we obeyed. You directed us to pay zakat and we obeyed. You ordered us to observe fasts during Ramadan and we obeyed. Then you commanded us to perform pilgrimage to kabah and we obeyed. But you are not satisfied with all this and you raised your cousin by the hand and imposed him upon us as our master by saying: Ali is the mawla of whom I am mawla Is this imposition from you or from Allah?"

The Holy Prophet said:

"By Allah who is the only God, this is from Allah, the mighty, the glorious."

On hearing this Harith turned back and proceeded towards his she-camel saying:

"O Allah, if what Muhammad says is true then fling on us a stone from the sky and make us suffer severe pain and torture."

He had not yet reached his she-camel when a stone came at him and struck him on his head, penetrated into his body and passed out through his anus leaving him dead.

It was on this occasion that Allah revealed these verses of al Ma-arij.

This is a literal translation of the tradition recorded by Thalabi. Many eminent Muslim traditionists have copied this tradition from Thalabi, e.g., Shablanji in his book Nur al Absar on page 11; it is also mentioned in Sirat al Halabiyah, vol. 2, page 214; and Mustadrak, vol. 2, page 502.

Verse 32 of Anfal refers to the disbelievers who denied the Quran, and these verses refer to the hypocrite who refused to accept Ali as his mawla. On both occasions immediate punishment was brought upon them.

Dhil ma-arij means the lord of the ways (or means) of ascent. Allah has given the privilege to angels and men, as man is gifted with the ruh from Allah according to Hijr: 29, to reach "the nearness" of Allah by developing divine attributes.

Aqa Mahdi Puya says:

The disbelievers, as stated in the commentary of Anfal: 32, and a hypocrite as stated in these verses, demanded to experience torment from Allah, which on both occasions seized them. According to Quran punishment to the unjust, sooner or later, in some stage or other, in the course of the progress of the worldly material life to spiritual hereafter is inevitable, as stated in Waqi-ah and Haqqah.

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

Nearness to Allah and His pleasure are attainable with the spiritual exertion in obtaining the divine attributes in the spiritual realm in a day or a moment, which if measured according to the time of this earth may be

thousands of years. See commentary of Yunus: 3; Hajj: 47; Ha Mim: 9 for the use of the word yawm and its application.

Genuine patience is without complaints, expressed or suppressed. The patience the Holy Prophet and his Ahl ul Bayt exercised was contentment with and total submission to the will of Allah; because they knew and believed that whatever He does is good, so they used to bear with patience persecution and torture inflicted upon them by their enemies. They always cared for the well being of their adversaries and prayed to Allah to make them see the path of salvation. Such patience arises from the purest faith and trust in Allah. The best example of such patience, after the Holy Prophet, was demonstrated by Imam Husayn in Karbala.

The evil doers, ignorant of the laws of time and space in various realms, imagine that the retribution for their sins is so far off that it may not came at all but the theories of time as we know them are not in force in the spiritual world, so in view of the divine universal plan it may be very very near. It is bound to come and it may suddenly come at any moment. Verses 8 and 9 describe the condition of the sky and the mountains when the day of resurrection begins. The sinners will be so overcome with terror at the realisation of their horrible end that they will desert their most intimate friends, offer their children, their families and those who had

protected and sheltered them, in fact everything they can, as a ransom to obtain salvation, but nothing will save them from the fire of hell.

Sin begins when man turns his back to goodness and abandons himself to greed, to the collection of unlimited riches and acquisition of countless material advantages which is almost impossible without hypocrisy, fraud and crime; thus he deprives others from the use of the resources Allah has made available for the benefit of all mankind. Man has been given freedom of action, but generally he uses this free will to make himself weak (Nisa: 28), or hasty (Banu Israil: 11) or greedy as the word halu-a suggests in this verse. In adversity he complains and despairs. In prosperity he becomes arrogant and forgets other peoples rights.

As referred to in Hajj: 35 (see commentary) there are men who rise above the material temptations and reach sublime spiritual heights. They are those who are devoted to worship of Allah and His religion, not merely by performing certain rites and rituals, but by surrendering completely their being and will to Allah to seek His nearness and pleasure, manifesting the attributes of Allah in thoughts, words and deeds. They live the life on this earth in the interest of the life of hereafter. The perfect models of such beings are the Holy Prophet and his Ahl ul Bayt. There are others also who should be recognised and respected according to the degree of their submission to the will of Allah. Refer to the commentary of

Nur: 37 and Baqarah: 177.

According to Imam Ali verse 23 refers to those who do not fail to do any good which they are able to do. If they fail to do it at one time they find another occasion to do it.

Haqqun ma-lum refers to the prescribed zakat, khums and other charities which are the recognised rights of the needy in the wealth of the wealthy.

Mahrum refers to those needy who do not beg. Refer to Dhariyat: 19.

A true fear of Allah is to safeguard oneself against evil by the awareness of the divine laws. It is therefore akin to the love of Allah. It proceeds from the realisation that all true peace and tranquillity comes from surrendering our will to and bringing it into full accord with the will of Allah. Fear of the penalty is the acknowledgement of the authority, and such obedience of the divine laws after understanding the universal divine plan and purpose of creation obtains love and pleasure of Allah which are the most superior rewards a man can aspire and achieve.

Discord, disorder and disobedience are the consequences of sin and evildoing which destroy peace and tranquillity, and the sinners and evildoers are deprived of mercy, pleasure and security from Allah.

It is essential to keep away from every kind of sex abuse.

Refer to the commentary of Muminun: 5 and 6.

For "those who fulfil their trusts and covenants" refer to the commentary of Ma-idah: 1. For salat refer to the commentary of Baqarah: 3 and Ta Ha: 132.

The honoured ones

in the hereafter are those who are described above.

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

The disbelievers not only do not believe in the hereafter but also ridicule the bliss of the hereafter when it is described to them.

Mans natural growth from a living germ, without discipline and good deeds, will not result in virtue. The animal part of man is nothing to be proud of. It is by spiritual effort, and hard preparation through a good life that man can obtain the dignity and honour of a noble human being which is his destiny. Refer to Anfal: 55; Furqan: 44 and Muhammad: 12.

(see commentary for verse 36)

(see commentary for verse 36)

(see commentary for verse 36)

Allah calls to witness His own power and glory manifested in the splendour of sunrise and sunset at different points through the solar year. Refer to the commentary of Saffat: 5;

Waqi-ah: 75 and Haqqah: 38 and 39.

By scepticism and obstinate negation of rational arguments and signs visible in the working of creation the disbelievers not only do not find any sense of direction in their individual and social life in this world but also shall be certain losers in the hereafter.

(see commentary for verse 40)

(see commentary for verse 40)

(see commentary for verse 40)

(see commentary for verse 40)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109