58. سوره المجادله

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره المجادله

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها وَ تَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (1)

الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاَّئِي وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (2)

وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (3)

فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ (4)

إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَما كُبِتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ قَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ بَيِّناتٍ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ (5)

يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (6)

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (7)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا

عَنْهُ وَ يَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِيرُ (8)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (9)

إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (10)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (11)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (12)

أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (13)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لا مِنْهُمْ وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (14)

أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (15)

اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (16)

لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (17)

يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ (18)

اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ

الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ (19)

إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ (20)

كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ (21)

لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (22)

آشنايي با سوره

58- مجادله [گفتگو و جدل]

در آيه اول، سخن از مجادله و گفتگوئى است كه ميان پيامبر با زنى كه شوهرش او را «ظهار» كرده بود واقع شده است. ظهار، نوعى تحريم زن بود كه در جاهليت، رواج داشت. در اين سوره، صفاتى از مؤمنان در رفتارهايشان و همچنين صفات مخالفان اسلام بيان شده است. و از نجوا و درگوشى صحبت كردن نكوهش شده و وعده عذاب براى كسانى بيان شده كه با دشمنان خدا طرح دوستى مى ريزند و عنوان «حزب الشيطان به آنها مى دهد و در پايان هم مشخصات «حزب الله مطرح است. اين سوره كه داراى 22 آيه است در سال 9 هجرى در مدينه نازل شده است.

شان نزول

رعايت حدود الهى در طلاق

شأن نزول آيه هاى 1 تا 4 سوره مجادله

«حَوله» در گوشه حياط نشسته و زانوى غم به بغل گرفته بود و گذشته اش را به خاطر مى آورد. سال هاى جوانى كه بسيار زيبا بود و به علت مال و ثروت فراوان و شهرت خانواده اش، خواستگاران فراوان داشت. او به همه پاسخ رد داده و حتى فاميل ها را نيز از خود رنجانده بود. پافشارى پدر براى ازدواج با پسر عموى پولدارش در او اثرى نداشت. او توانست رضايت والدينش را براى ازدواج با «اوس»، جوان دلخواهش، به دست آورد و حال به اين مى انديشيد كه براى رسيدن به اين خواسته اش، از همه چيز چشم پوشيده و ساليان سختى را با اين مرد به سر برده و كاستى ها را تحمل كرده است. او با داشتن چهار پسر و دختر كه همه سرمايه زندگانى اش محسوب مى شدند، به سن كهولت پا گذاشته و طراوت و شادابى

جوانى را از دست داده بود. چندى پيش شوهر حوله يكباره به خشم آمده و از فرط عصبانيت گفته بود: تو نسبت به من هم چون مادر هستى و اين صيغه طلاق را كه در جاهليت، «ظهار» نام داشت، بر زبان جارى ساخته بود. طلاقى كه قابل بازگشت نبود و زن نيز آزاد نمى شد كه بتواند براى خود همسرى برگزيند و اين بدترين حالت براى يك زن شوهردار بود. البته آن تصميم ناگهانى و اجراى صيغه طلاق از شدت علاقه شوهر به همسر خوب خود نكاست، بلكه لحظه اى بعد از كارش پشيمان شده و به همسرش ابراز علاقه نمود، ولى اين پشيمانى براى او سودى نداشت؛ چون براى هميشه او را بر خود حرام كرده بود. در حالى كه از گونه اش اشك سرازير بود، به همسرش گفت: تو براى هميشه بر من حرام شده اى! زن گفت: بهتر است نزد رسول خدا بروى و حكم آن را از او بپرسى. شايد راه حلى پيدا شود و از سردرگمى بيرون آييم. مرد گفت: من نمى روم؛ چون خجالت مى كشم. زن گفت: پس خودم مى روم و از پيامبر مى پرسم.

زن خدمت رسول خدا رسيد و ماجرا را نقل كرد و گفت: شوهرم با جمله ظهار، مرا طلاق داده است و حالا پشيمان شده است. آيا براى اين كه ما به زندگى گذشته بازگرديم، راهى هست؟ پيامبر فرمود: در اين باره هنوز آيه اى بر من نازل نشده است. زن دوباره سخن خود را تكرار كرد و گفت: او پدر فرزندان من است. من نمى توانم به نگهدارى فرزندانم نزد او رضايت دهم و خودم نيز به اداره زندگى آنان قادر نيستم. شوهرم را نيز

خيلى دوست دارم. باز پيامبر فرمود: هنوز آيه اى نازل نشده و در اين باره دستورى ندارم، ولى آن زن دست بردار نبود و پى در پى خواسته اش را تكرار مى كرد. سرانجام به درگاه الهى رو آورد و گفت: خداوندا! تو حال مرا مى دانى. بر من رحم كن. كودكانى خردسال دارم. خداوندا! بيچارگى و شدت نيازم را با تو در ميان گذاشتم. بر پيامبرت فرمانى نازل كن و اين مشكل را خود بگشا.

در اين جا حال پيامبر دگرگون شد و وحى بر او نازل گرديد و راه حل مشكل ظهار را به روشنى به پيامبر نشان داد. پيامبر به آن زن فرمود: همسرت را صدا كن تا آيه هاى نازل شده را بر او تلاوت كنم. سپس فرمود: آيا مى توانى به عنوان كفاره ظهار، يك برده آزاد كنى؟ مرد پاسخ داد: خير، چنين چيزى براى من مقدور نيست. رسول خدا گفت: مى توانى پى در پى دو ماه روزه بگيرى؟ اوس گفت: در اين صورت چشمم از كار مى افتد. مى ترسم نابينا شوم. پيامبر ادامه داد: آيا مى توانى شصت مسكين را سير كنى؟ مرد پاسخ داد: نه، مگر اين كه از كمك شما بهره مند شوم. پيامبر به او كمك كرد و آن زن و شوهر به زندگى خود باز گشتند. آيه هاى 1 تا 4 سوره مجادله، حكم خداوند درباره ظهار را بيان مى كند:

خدا گفتار [زنى] را كه درباره شوهرش با تو گفت و گو و به خدا شكايت مى كرد شنيد و خدا گفت و گوى شما را مى شنود؛ زيرا خدا شنواى بيناست «» از ميان شما كسانى كه زنان شان را «ظهار» مى كنند [و مى گويند: پشت تو چون پشت مادر من است] آنان

مادرانشان نيستند. مادران آنان تنها كسانى اند كه ايشان را زاده اند و به يقين، ايشان سخنى زشت و باطل مى گويند و[لى] همانا خدا درگذرنده و آمرزنده است. «» و كسانى كه زنانشان را ظهار مى كنند، سپس از آن چه گفته اند، پشيمان مى شوند، بر ايشان [فرض] است كه پيش از آن كه با يكديگر هم خوابگى كنند، بنده اى را آزاد گردانند. اين [حكمى] است كه بدان پند داده مى شويد و خدا به آن چه انجام مى دهيد، آگاه است. «» و آن كس كه [بر آزاد كردن بنده] دسترسى ندارد، بايد پيش از تماس [با زن خود] دو ماه پياپى روزه بدارد و هر كه نتواند، بايد شصت بينوا را خوراك بدهد. اين [حكم] براى آن است كه به خدا و فرستاده اش ايمان بياوريد و اين است حدود خدا. و كافران را عذاب پر درد خواهد بود. «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 246.

رعايت حدود الهى در طلاق

شأن نزول آيه هاى 1 تا 4 سوره مجادله

«حَوله» در گوشه حياط نشسته و زانوى غم به بغل گرفته بود و گذشته اش را به خاطر مى آورد. سال هاى جوانى كه بسيار زيبا بود و به علت مال و ثروت فراوان و شهرت خانواده اش، خواستگاران فراوان داشت. او به همه پاسخ رد داده و حتى فاميل ها را نيز از خود رنجانده بود. پافشارى پدر براى ازدواج با پسر عموى پولدارش در او اثرى نداشت. او توانست رضايت والدينش را براى ازدواج با «اوس»، جوان دلخواهش، به دست آورد و حال به اين مى انديشيد كه براى رسيدن به اين خواسته اش، از همه چيز چشم پوشيده و ساليان سختى را با اين مرد به سر برده و كاستى ها

را تحمل كرده است. او با داشتن چهار پسر و دختر كه همه سرمايه زندگانى اش محسوب مى شدند، به سن كهولت پا گذاشته و طراوت و شادابى جوانى را از دست داده بود. چندى پيش شوهر حوله يكباره به خشم آمده و از فرط عصبانيت گفته بود: تو نسبت به من هم چون مادر هستى و اين صيغه طلاق را كه در جاهليت، «ظهار» نام داشت، بر زبان جارى ساخته بود. طلاقى كه قابل بازگشت نبود و زن نيز آزاد نمى شد كه بتواند براى خود همسرى برگزيند و اين بدترين حالت براى يك زن شوهردار بود. البته آن تصميم ناگهانى و اجراى صيغه طلاق از شدت علاقه شوهر به همسر خوب خود نكاست، بلكه لحظه اى بعد از كارش پشيمان شده و به همسرش ابراز علاقه نمود، ولى اين پشيمانى براى او سودى نداشت؛ چون براى هميشه او را بر خود حرام كرده بود. در حالى كه از گونه اش اشك سرازير بود، به همسرش گفت: تو براى هميشه بر من حرام شده اى! زن گفت: بهتر است نزد رسول خدا بروى و حكم آن را از او بپرسى. شايد راه حلى پيدا شود و از سردرگمى بيرون آييم. مرد گفت: من نمى روم؛ چون خجالت مى كشم. زن گفت: پس خودم مى روم و از پيامبر مى پرسم.

زن خدمت رسول خدا رسيد و ماجرا را نقل كرد و گفت: شوهرم با جمله ظهار، مرا طلاق داده است و حالا پشيمان شده است. آيا براى اين كه ما به زندگى گذشته بازگرديم، راهى هست؟ پيامبر فرمود: در اين باره هنوز آيه اى بر من نازل نشده است. زن دوباره سخن خود را تكرار كرد و گفت:

او پدر فرزندان من است. من نمى توانم به نگهدارى فرزندانم نزد او رضايت دهم و خودم نيز به اداره زندگى آنان قادر نيستم. شوهرم را نيز خيلى دوست دارم. باز پيامبر فرمود: هنوز آيه اى نازل نشده و در اين باره دستورى ندارم، ولى آن زن دست بردار نبود و پى در پى خواسته اش را تكرار مى كرد. سرانجام به درگاه الهى رو آورد و گفت: خداوندا! تو حال مرا مى دانى. بر من رحم كن. كودكانى خردسال دارم. خداوندا! بيچارگى و شدت نيازم را با تو در ميان گذاشتم. بر پيامبرت فرمانى نازل كن و اين مشكل را خود بگشا.

در اين جا حال پيامبر دگرگون شد و وحى بر او نازل گرديد و راه حل مشكل ظهار را به روشنى به پيامبر نشان داد. پيامبر به آن زن فرمود: همسرت را صدا كن تا آيه هاى نازل شده را بر او تلاوت كنم. سپس فرمود: آيا مى توانى به عنوان كفاره ظهار، يك برده آزاد كنى؟ مرد پاسخ داد: خير، چنين چيزى براى من مقدور نيست. رسول خدا گفت: مى توانى پى در پى دو ماه روزه بگيرى؟ اوس گفت: در اين صورت چشمم از كار مى افتد. مى ترسم نابينا شوم. پيامبر ادامه داد: آيا مى توانى شصت مسكين را سير كنى؟ مرد پاسخ داد: نه، مگر اين كه از كمك شما بهره مند شوم. پيامبر به او كمك كرد و آن زن و شوهر به زندگى خود باز گشتند. آيه هاى 1 تا 4 سوره مجادله، حكم خداوند درباره ظهار را بيان مى كند:

خدا گفتار [زنى] را كه درباره شوهرش با تو گفت و گو و به خدا شكايت مى كرد شنيد و خدا گفت و گوى شما

را مى شنود؛ زيرا خدا شنواى بيناست «» از ميان شما كسانى كه زنان شان را «ظهار» مى كنند [و مى گويند: پشت تو چون پشت مادر من است] آنان مادرانشان نيستند. مادران آنان تنها كسانى اند كه ايشان را زاده اند و به يقين، ايشان سخنى زشت و باطل مى گويند و[لى] همانا خدا درگذرنده و آمرزنده است. «» و كسانى كه زنانشان را ظهار مى كنند، سپس از آن چه گفته اند، پشيمان مى شوند، بر ايشان [فرض] است كه پيش از آن كه با يكديگر هم خوابگى كنند، بنده اى را آزاد گردانند. اين [حكمى] است كه بدان پند داده مى شويد و خدا به آن چه انجام مى دهيد، آگاه است. «» و آن كس كه [بر آزاد كردن بنده] دسترسى ندارد، بايد پيش از تماس [با زن خود] دو ماه پياپى روزه بدارد و هر كه نتواند، بايد شصت بينوا را خوراك بدهد. اين [حكم] براى آن است كه به خدا و فرستاده اش ايمان بياوريد و اين است حدود خدا. و كافران را عذاب پر درد خواهد بود. «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 246.

رعايت حدود الهى در طلاق

شأن نزول آيه هاى 1 تا 4 سوره مجادله

«حَوله» در گوشه حياط نشسته و زانوى غم به بغل گرفته بود و گذشته اش را به خاطر مى آورد. سال هاى جوانى كه بسيار زيبا بود و به علت مال و ثروت فراوان و شهرت خانواده اش، خواستگاران فراوان داشت. او به همه پاسخ رد داده و حتى فاميل ها را نيز از خود رنجانده بود. پافشارى پدر براى ازدواج با پسر عموى پولدارش در او اثرى نداشت. او توانست رضايت والدينش را براى ازدواج با «اوس»، جوان دلخواهش، به دست آورد و حال

به اين مى انديشيد كه براى رسيدن به اين خواسته اش، از همه چيز چشم پوشيده و ساليان سختى را با اين مرد به سر برده و كاستى ها را تحمل كرده است. او با داشتن چهار پسر و دختر كه همه سرمايه زندگانى اش محسوب مى شدند، به سن كهولت پا گذاشته و طراوت و شادابى جوانى را از دست داده بود. چندى پيش شوهر حوله يكباره به خشم آمده و از فرط عصبانيت گفته بود: تو نسبت به من هم چون مادر هستى و اين صيغه طلاق را كه در جاهليت، «ظهار» نام داشت، بر زبان جارى ساخته بود. طلاقى كه قابل بازگشت نبود و زن نيز آزاد نمى شد كه بتواند براى خود همسرى برگزيند و اين بدترين حالت براى يك زن شوهردار بود. البته آن تصميم ناگهانى و اجراى صيغه طلاق از شدت علاقه شوهر به همسر خوب خود نكاست، بلكه لحظه اى بعد از كارش پشيمان شده و به همسرش ابراز علاقه نمود، ولى اين پشيمانى براى او سودى نداشت؛ چون براى هميشه او را بر خود حرام كرده بود. در حالى كه از گونه اش اشك سرازير بود، به همسرش گفت: تو براى هميشه بر من حرام شده اى! زن گفت: بهتر است نزد رسول خدا بروى و حكم آن را از او بپرسى. شايد راه حلى پيدا شود و از سردرگمى بيرون آييم. مرد گفت: من نمى روم؛ چون خجالت مى كشم. زن گفت: پس خودم مى روم و از پيامبر مى پرسم.

زن خدمت رسول خدا رسيد و ماجرا را نقل كرد و گفت: شوهرم با جمله ظهار، مرا طلاق داده است و حالا پشيمان شده است. آيا براى اين كه ما به

زندگى گذشته بازگرديم، راهى هست؟ پيامبر فرمود: در اين باره هنوز آيه اى بر من نازل نشده است. زن دوباره سخن خود را تكرار كرد و گفت: او پدر فرزندان من است. من نمى توانم به نگهدارى فرزندانم نزد او رضايت دهم و خودم نيز به اداره زندگى آنان قادر نيستم. شوهرم را نيز خيلى دوست دارم. باز پيامبر فرمود: هنوز آيه اى نازل نشده و در اين باره دستورى ندارم، ولى آن زن دست بردار نبود و پى در پى خواسته اش را تكرار مى كرد. سرانجام به درگاه الهى رو آورد و گفت: خداوندا! تو حال مرا مى دانى. بر من رحم كن. كودكانى خردسال دارم. خداوندا! بيچارگى و شدت نيازم را با تو در ميان گذاشتم. بر پيامبرت فرمانى نازل كن و اين مشكل را خود بگشا.

در اين جا حال پيامبر دگرگون شد و وحى بر او نازل گرديد و راه حل مشكل ظهار را به روشنى به پيامبر نشان داد. پيامبر به آن زن فرمود: همسرت را صدا كن تا آيه هاى نازل شده را بر او تلاوت كنم. سپس فرمود: آيا مى توانى به عنوان كفاره ظهار، يك برده آزاد كنى؟ مرد پاسخ داد: خير، چنين چيزى براى من مقدور نيست. رسول خدا گفت: مى توانى پى در پى دو ماه روزه بگيرى؟ اوس گفت: در اين صورت چشمم از كار مى افتد. مى ترسم نابينا شوم. پيامبر ادامه داد: آيا مى توانى شصت مسكين را سير كنى؟ مرد پاسخ داد: نه، مگر اين كه از كمك شما بهره مند شوم. پيامبر به او كمك كرد و آن زن و شوهر به زندگى خود باز گشتند. آيه هاى 1 تا 4 سوره مجادله، حكم خداوند درباره ظهار

را بيان مى كند:

خدا گفتار [زنى] را كه درباره شوهرش با تو گفت و گو و به خدا شكايت مى كرد شنيد و خدا گفت و گوى شما را مى شنود؛ زيرا خدا شنواى بيناست «» از ميان شما كسانى كه زنان شان را «ظهار» مى كنند [و مى گويند: پشت تو چون پشت مادر من است] آنان مادرانشان نيستند. مادران آنان تنها كسانى اند كه ايشان را زاده اند و به يقين، ايشان سخنى زشت و باطل مى گويند و[لى] همانا خدا درگذرنده و آمرزنده است. «» و كسانى كه زنانشان را ظهار مى كنند، سپس از آن چه گفته اند، پشيمان مى شوند، بر ايشان [فرض] است كه پيش از آن كه با يكديگر هم خوابگى كنند، بنده اى را آزاد گردانند. اين [حكمى] است كه بدان پند داده مى شويد و خدا به آن چه انجام مى دهيد، آگاه است. «» و آن كس كه [بر آزاد كردن بنده] دسترسى ندارد، بايد پيش از تماس [با زن خود] دو ماه پياپى روزه بدارد و هر كه نتواند، بايد شصت بينوا را خوراك بدهد. اين [حكم] براى آن است كه به خدا و فرستاده اش ايمان بياوريد و اين است حدود خدا. و كافران را عذاب پر درد خواهد بود. «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 246.

رعايت حدود الهى در طلاق

شأن نزول آيه هاى 1 تا 4 سوره مجادله

«حَوله» در گوشه حياط نشسته و زانوى غم به بغل گرفته بود و گذشته اش را به خاطر مى آورد. سال هاى جوانى كه بسيار زيبا بود و به علت مال و ثروت فراوان و شهرت خانواده اش، خواستگاران فراوان داشت. او به همه پاسخ رد داده و حتى فاميل ها را نيز از خود رنجانده بود. پافشارى

پدر براى ازدواج با پسر عموى پولدارش در او اثرى نداشت. او توانست رضايت والدينش را براى ازدواج با «اوس»، جوان دلخواهش، به دست آورد و حال به اين مى انديشيد كه براى رسيدن به اين خواسته اش، از همه چيز چشم پوشيده و ساليان سختى را با اين مرد به سر برده و كاستى ها را تحمل كرده است. او با داشتن چهار پسر و دختر كه همه سرمايه زندگانى اش محسوب مى شدند، به سن كهولت پا گذاشته و طراوت و شادابى جوانى را از دست داده بود. چندى پيش شوهر حوله يكباره به خشم آمده و از فرط عصبانيت گفته بود: تو نسبت به من هم چون مادر هستى و اين صيغه طلاق را كه در جاهليت، «ظهار» نام داشت، بر زبان جارى ساخته بود. طلاقى كه قابل بازگشت نبود و زن نيز آزاد نمى شد كه بتواند براى خود همسرى برگزيند و اين بدترين حالت براى يك زن شوهردار بود. البته آن تصميم ناگهانى و اجراى صيغه طلاق از شدت علاقه شوهر به همسر خوب خود نكاست، بلكه لحظه اى بعد از كارش پشيمان شده و به همسرش ابراز علاقه نمود، ولى اين پشيمانى براى او سودى نداشت؛ چون براى هميشه او را بر خود حرام كرده بود. در حالى كه از گونه اش اشك سرازير بود، به همسرش گفت: تو براى هميشه بر من حرام شده اى! زن گفت: بهتر است نزد رسول خدا بروى و حكم آن را از او بپرسى. شايد راه حلى پيدا شود و از سردرگمى بيرون آييم. مرد گفت: من نمى روم؛ چون خجالت مى كشم. زن گفت: پس خودم مى روم و از پيامبر مى پرسم.

زن خدمت رسول خدا

رسيد و ماجرا را نقل كرد و گفت: شوهرم با جمله ظهار، مرا طلاق داده است و حالا پشيمان شده است. آيا براى اين كه ما به زندگى گذشته بازگرديم، راهى هست؟ پيامبر فرمود: در اين باره هنوز آيه اى بر من نازل نشده است. زن دوباره سخن خود را تكرار كرد و گفت: او پدر فرزندان من است. من نمى توانم به نگهدارى فرزندانم نزد او رضايت دهم و خودم نيز به اداره زندگى آنان قادر نيستم. شوهرم را نيز خيلى دوست دارم. باز پيامبر فرمود: هنوز آيه اى نازل نشده و در اين باره دستورى ندارم، ولى آن زن دست بردار نبود و پى در پى خواسته اش را تكرار مى كرد. سرانجام به درگاه الهى رو آورد و گفت: خداوندا! تو حال مرا مى دانى. بر من رحم كن. كودكانى خردسال دارم. خداوندا! بيچارگى و شدت نيازم را با تو در ميان گذاشتم. بر پيامبرت فرمانى نازل كن و اين مشكل را خود بگشا.

در اين جا حال پيامبر دگرگون شد و وحى بر او نازل گرديد و راه حل مشكل ظهار را به روشنى به پيامبر نشان داد. پيامبر به آن زن فرمود: همسرت را صدا كن تا آيه هاى نازل شده را بر او تلاوت كنم. سپس فرمود: آيا مى توانى به عنوان كفاره ظهار، يك برده آزاد كنى؟ مرد پاسخ داد: خير، چنين چيزى براى من مقدور نيست. رسول خدا گفت: مى توانى پى در پى دو ماه روزه بگيرى؟ اوس گفت: در اين صورت چشمم از كار مى افتد. مى ترسم نابينا شوم. پيامبر ادامه داد: آيا مى توانى شصت مسكين را سير كنى؟ مرد پاسخ داد: نه، مگر اين كه از كمك شما بهره مند

شوم. پيامبر به او كمك كرد و آن زن و شوهر به زندگى خود باز گشتند. آيه هاى 1 تا 4 سوره مجادله، حكم خداوند درباره ظهار را بيان مى كند:

خدا گفتار [زنى] را كه درباره شوهرش با تو گفت و گو و به خدا شكايت مى كرد شنيد و خدا گفت و گوى شما را مى شنود؛ زيرا خدا شنواى بيناست «» از ميان شما كسانى كه زنان شان را «ظهار» مى كنند [و مى گويند: پشت تو چون پشت مادر من است] آنان مادرانشان نيستند. مادران آنان تنها كسانى اند كه ايشان را زاده اند و به يقين، ايشان سخنى زشت و باطل مى گويند و[لى] همانا خدا درگذرنده و آمرزنده است. «» و كسانى كه زنانشان را ظهار مى كنند، سپس از آن چه گفته اند، پشيمان مى شوند، بر ايشان [فرض] است كه پيش از آن كه با يكديگر هم خوابگى كنند، بنده اى را آزاد گردانند. اين [حكمى] است كه بدان پند داده مى شويد و خدا به آن چه انجام مى دهيد، آگاه است. «» و آن كس كه [بر آزاد كردن بنده] دسترسى ندارد، بايد پيش از تماس [با زن خود] دو ماه پياپى روزه بدارد و هر كه نتواند، بايد شصت بينوا را خوراك بدهد. اين [حكم] براى آن است كه به خدا و فرستاده اش ايمان بياوريد و اين است حدود خدا. و كافران را عذاب پر درد خواهد بود. «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 246.

منع گفت وگوهاى محرمانه و گناه آلود

شأن نزول آيه هاى 8 تا 10 سوره مجادله

پس از آمدن پيامبر به مدينه، گروهى كه از پيش روابطشان با يهوديان تيره بود، به انگيزه تضعيف اسلام و ناكام گذاشتن پيامبر در اجراى برنامه هايش و

ايجاد نوميدى و در نتيجه، پراكنده كردن مردم از پيرامون پيامبر، رفت و آمد خود را با يهوديان از سر گرفتند و بدين گونه تيرگى روابط نيز از ميان رفت. آنان غير از روابط پنهانى و توطئه آميز، به قصد دهن كجى و بى اعتنايى به مسلمانان، در مكان هاى عمومى به هم نزديك مى شدند، گرم مى گرفتند، در گوشى با هم حرف مى زدند و زير چشمى مسلمانان را نگاه مى كردند؛ نگاهى تند و معنا دار كه از آن بوى نفاق به مشام مى رسيد و مسلمانان را دچار ترديد كرده بود. به ويژه مسلمانانى كه يكى از افراد خانواده شان به جنگ رفته بود، بيش تر مى هراسيدند؛ چون گمان مى كردند كه براى عزيزشان حادثه اى پيش آمده كه از آن بى خبرند. اين جنگ روانى كه غم و اندوه مؤمنان را در پى داشت، به مراتب از نگرانى مقابله با دشمن بيرونى دشوارتر بود. منافقان كه نقش ستون پنجم دشمن را ايفا مى كردند، با شايعه سازى و دروغ پردازى، همواره مردم را در نگرانى و اضطراب نگه مى داشتند و اين پنهان كارى ها؛ يعنى در گوشى سخن گفتن و نگاه هاى نامفهوم عجيب و غريب، به آن دامن مى زد. پيامبر آنان را از اين كار نهى مى كرد، ولى سودى نداشت و به كار خود ادامه مى دادند. آيه هاى زير نازل شد و آنان را به عذاب الهى وعده داد. در ادامه اين برنامه روانى، براى تكميل كردن حلقه دسيسه، گروهى از يهوديان نزد پيامبر آمده و به جاى السلام عليك (درود برتو) گفتند سام عليك (مرگ برتو). پيامبر نيز در پاسخ فرمود: و عليكم (يعنى بر شما باد). عايشه از اين حركت توهين آميز يهوديان بسيار ناراحت

شد و به آنان گفت: مرگ و غضب خدا بر شما باد. پيامبر به عايشه فرمود: مدارا كن و از خشونت و بدگويى بپرهيز. عايشه گفت: مگر نمى شنوى مى گويند «مرگ برتو»؟ پيامبر فرمود: مگر تو نشنيدى كه در جوابشان گفتم: عليكم. در اين جا، به مناسبت دو داستان بالا، آيه هاى 8 تا 10 سوره مجادله نازل شد و آنان را به عذاب دوزخ تهديد كرد:

آيا كسانى را كه از نجوا منع شده بودند، نديدى كه باز بدان چه از آن منع گرديده اند، بر مى گردند و با همديگر به [منظور] گناه و تعدى و سرپيچى از پيامبر محرمانه گفت و گو مى كنند و چون به نزد تو آيند تو را بدان چه خدا به آن [شيوه] سلام نگفته سلام مى دهند و در دل هاى خود مى گويند: چرا به آن چه مى گوييم خدا ما را عذاب نمى كند؟ جهنم براى آنان كافى است در آن درمى آيند و چه بد سرانجامى است «» اى كسانى كه ايمان آورده ايد چون با يكديگر محرمانه گفت و گو مى كنيد به [قصد] گناه و تعدى و نافرمانى پيامبر با همديگر محرمانه گفت و گو نكنيد و به نيكوكارى و پرهيزگارى نجوا كنيد و از خدايى كه نزد او محشور خواهيد گشت پروا داريد «» چنان نجوايى صرفا از [القاآت] شيطان است تا كسانى را كه ايمان آورده اند، دل تنگ گرداند و[لى] جز به فرمان خدا هيچ آسيبى به آنان نمى رساند و مؤمنان بايد به خدا اعتماد كنند «». (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 249.

منع گفت وگوهاى محرمانه و گناه آلود

شأن نزول آيه هاى 8 تا 10 سوره مجادله

پس از آمدن پيامبر به مدينه، گروهى كه از پيش روابطشان با يهوديان

تيره بود، به انگيزه تضعيف اسلام و ناكام گذاشتن پيامبر در اجراى برنامه هايش و ايجاد نوميدى و در نتيجه، پراكنده كردن مردم از پيرامون پيامبر، رفت و آمد خود را با يهوديان از سر گرفتند و بدين گونه تيرگى روابط نيز از ميان رفت. آنان غير از روابط پنهانى و توطئه آميز، به قصد دهن كجى و بى اعتنايى به مسلمانان، در مكان هاى عمومى به هم نزديك مى شدند، گرم مى گرفتند، در گوشى با هم حرف مى زدند و زير چشمى مسلمانان را نگاه مى كردند؛ نگاهى تند و معنا دار كه از آن بوى نفاق به مشام مى رسيد و مسلمانان را دچار ترديد كرده بود. به ويژه مسلمانانى كه يكى از افراد خانواده شان به جنگ رفته بود، بيش تر مى هراسيدند؛ چون گمان مى كردند كه براى عزيزشان حادثه اى پيش آمده كه از آن بى خبرند. اين جنگ روانى كه غم و اندوه مؤمنان را در پى داشت، به مراتب از نگرانى مقابله با دشمن بيرونى دشوارتر بود. منافقان كه نقش ستون پنجم دشمن را ايفا مى كردند، با شايعه سازى و دروغ پردازى، همواره مردم را در نگرانى و اضطراب نگه مى داشتند و اين پنهان كارى ها؛ يعنى در گوشى سخن گفتن و نگاه هاى نامفهوم عجيب و غريب، به آن دامن مى زد. پيامبر آنان را از اين كار نهى مى كرد، ولى سودى نداشت و به كار خود ادامه مى دادند. آيه هاى زير نازل شد و آنان را به عذاب الهى وعده داد. در ادامه اين برنامه روانى، براى تكميل كردن حلقه دسيسه، گروهى از يهوديان نزد پيامبر آمده و به جاى السلام عليك (درود برتو) گفتند سام عليك (مرگ برتو). پيامبر نيز در پاسخ فرمود:

و عليكم (يعنى بر شما باد). عايشه از اين حركت توهين آميز يهوديان بسيار ناراحت شد و به آنان گفت: مرگ و غضب خدا بر شما باد. پيامبر به عايشه فرمود: مدارا كن و از خشونت و بدگويى بپرهيز. عايشه گفت: مگر نمى شنوى مى گويند «مرگ برتو»؟ پيامبر فرمود: مگر تو نشنيدى كه در جوابشان گفتم: عليكم. در اين جا، به مناسبت دو داستان بالا، آيه هاى 8 تا 10 سوره مجادله نازل شد و آنان را به عذاب دوزخ تهديد كرد:

آيا كسانى را كه از نجوا منع شده بودند، نديدى كه باز بدان چه از آن منع گرديده اند، بر مى گردند و با همديگر به [منظور] گناه و تعدى و سرپيچى از پيامبر محرمانه گفت و گو مى كنند و چون به نزد تو آيند تو را بدان چه خدا به آن [شيوه] سلام نگفته سلام مى دهند و در دل هاى خود مى گويند: چرا به آن چه مى گوييم خدا ما را عذاب نمى كند؟ جهنم براى آنان كافى است در آن درمى آيند و چه بد سرانجامى است «» اى كسانى كه ايمان آورده ايد چون با يكديگر محرمانه گفت و گو مى كنيد به [قصد] گناه و تعدى و نافرمانى پيامبر با همديگر محرمانه گفت و گو نكنيد و به نيكوكارى و پرهيزگارى نجوا كنيد و از خدايى كه نزد او محشور خواهيد گشت پروا داريد «» چنان نجوايى صرفا از [القاآت] شيطان است تا كسانى را كه ايمان آورده اند، دل تنگ گرداند و[لى] جز به فرمان خدا هيچ آسيبى به آنان نمى رساند و مؤمنان بايد به خدا اعتماد كنند «». (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 249.

منع گفت وگوهاى محرمانه و گناه آلود

شأن نزول آيه هاى 8 تا 10

سوره مجادله

پس از آمدن پيامبر به مدينه، گروهى كه از پيش روابطشان با يهوديان تيره بود، به انگيزه تضعيف اسلام و ناكام گذاشتن پيامبر در اجراى برنامه هايش و ايجاد نوميدى و در نتيجه، پراكنده كردن مردم از پيرامون پيامبر، رفت و آمد خود را با يهوديان از سر گرفتند و بدين گونه تيرگى روابط نيز از ميان رفت. آنان غير از روابط پنهانى و توطئه آميز، به قصد دهن كجى و بى اعتنايى به مسلمانان، در مكان هاى عمومى به هم نزديك مى شدند، گرم مى گرفتند، در گوشى با هم حرف مى زدند و زير چشمى مسلمانان را نگاه مى كردند؛ نگاهى تند و معنا دار كه از آن بوى نفاق به مشام مى رسيد و مسلمانان را دچار ترديد كرده بود. به ويژه مسلمانانى كه يكى از افراد خانواده شان به جنگ رفته بود، بيش تر مى هراسيدند؛ چون گمان مى كردند كه براى عزيزشان حادثه اى پيش آمده كه از آن بى خبرند. اين جنگ روانى كه غم و اندوه مؤمنان را در پى داشت، به مراتب از نگرانى مقابله با دشمن بيرونى دشوارتر بود. منافقان كه نقش ستون پنجم دشمن را ايفا مى كردند، با شايعه سازى و دروغ پردازى، همواره مردم را در نگرانى و اضطراب نگه مى داشتند و اين پنهان كارى ها؛ يعنى در گوشى سخن گفتن و نگاه هاى نامفهوم عجيب و غريب، به آن دامن مى زد. پيامبر آنان را از اين كار نهى مى كرد، ولى سودى نداشت و به كار خود ادامه مى دادند. آيه هاى زير نازل شد و آنان را به عذاب الهى وعده داد. در ادامه اين برنامه روانى، براى تكميل كردن حلقه دسيسه، گروهى از يهوديان نزد پيامبر آمده و به جاى

السلام عليك (درود برتو) گفتند سام عليك (مرگ برتو). پيامبر نيز در پاسخ فرمود: و عليكم (يعنى بر شما باد). عايشه از اين حركت توهين آميز يهوديان بسيار ناراحت شد و به آنان گفت: مرگ و غضب خدا بر شما باد. پيامبر به عايشه فرمود: مدارا كن و از خشونت و بدگويى بپرهيز. عايشه گفت: مگر نمى شنوى مى گويند «مرگ برتو»؟ پيامبر فرمود: مگر تو نشنيدى كه در جوابشان گفتم: عليكم. در اين جا، به مناسبت دو داستان بالا، آيه هاى 8 تا 10 سوره مجادله نازل شد و آنان را به عذاب دوزخ تهديد كرد:

آيا كسانى را كه از نجوا منع شده بودند، نديدى كه باز بدان چه از آن منع گرديده اند، بر مى گردند و با همديگر به [منظور] گناه و تعدى و سرپيچى از پيامبر محرمانه گفت و گو مى كنند و چون به نزد تو آيند تو را بدان چه خدا به آن [شيوه] سلام نگفته سلام مى دهند و در دل هاى خود مى گويند: چرا به آن چه مى گوييم خدا ما را عذاب نمى كند؟ جهنم براى آنان كافى است در آن درمى آيند و چه بد سرانجامى است «» اى كسانى كه ايمان آورده ايد چون با يكديگر محرمانه گفت و گو مى كنيد به [قصد] گناه و تعدى و نافرمانى پيامبر با همديگر محرمانه گفت و گو نكنيد و به نيكوكارى و پرهيزگارى نجوا كنيد و از خدايى كه نزد او محشور خواهيد گشت پروا داريد «» چنان نجوايى صرفا از [القاآت] شيطان است تا كسانى را كه ايمان آورده اند، دل تنگ گرداند و[لى] جز به فرمان خدا هيچ آسيبى به آنان نمى رساند و مؤمنان بايد به خدا اعتماد كنند «». (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان،

ج 9، ص 249.

احترام به پيش كسوتان در مجالس

شأن نزول آيه 11 سوره مجادله

دل مسلمانان آكنده از عشق پيامبر بود. دوست داشتند همواره پيامبر را ببينند و از آبشار سخنان او، كوير دلشان را سيراب سازند. اگر پيامبر در مجلسى حاضر مى شد، براى رسيدن به آن مكان از هم پيشى مى گرفتند و از ساعت ها قبل براى خود جايى آماده مى كردند تا از نزديك چهره او را ببينند و افتخار نشستن در كنار پيامبر را نصيب خود كنند و از سخنان گهر بار حضرت نيز بهره ببرند. جمعه يكى از روزها پيامبر، در «صُفه» نشسته بود و جمعيت زيادى پيرامونش گرد آمده بودند و براى نشستن افراد تازه وارد جايى نبود. در اين هنگام، گروهى از مجاهدان بدر كه پيامبر براى آنان احترام فراوانى قايل بود، وارد شدند، ولى براى نشستن جايى نداشتند. آنان سلام كردند و پيش روى پيامبر سرپا ايستاده و منتظر جا بودند و هيچ كس جايش را به آنان نداد. اين برخورد بر پيامبر گران آمد. به كسانى كه اطراف او نشسته بودند، رو كرد و نام چند نفر را بر زبان آورد و به آنان فرمود: برخيزيد. آنان نيز برخاستند. آن افراد از اين خواست پيامبر ناراحت شدند. منافقان كه از هر فرصت براى تضعيف پيامبر استفاده مى كردند، گفتند: پيامبر رسم عدالت را رعايت نكرد و كسانى را كه عاشقانه نزديك او نشسته بودند، از خود رنجاند. در اين هنگام، آيه 11 سوره مجادله نازل شد و قسمتى از آداب نشستن در مجلس ها را برايشان شرح داد. اين به خوبى نشان مى دهد كه قرآن براى اين موضوع چه ارزشى قايل است

و هرگز اجازه نمى دهد آداب انسانى معاشرت، به سبب بى اعتنايى افراد زير پا گذارده شود. پس نبايد عده اى ناراحت شوند؛ چون گاه تازه واردها به سبب خستگى بسيار، كهولت سن يا احترام خاصى كه دارند، براى نشستن سزاوارترند و حاضران نيز بايد با ايثار اين ادب اسلامى را رعايت كنند. ترجمه آيه 11 سوره مجادله:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون به شما گفته شود: در مجالس جاى باز كنيد، پس جاى باز كنيد تا خدا براى شما گشايش حاصل كند و چون گفته شود: برخيزيد، پس برخيزيد تا خدا [رتبه] كسانى از شما را كه گرويده و كسانى را كه دانشمندند [بر حسب] درجات بلند گرداند و خدا به آن چه مى كنيد، آگاه است «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير روح المعانى، ج 28، ص 25.

محدوديت آفرينى براى ثروتمندان در ديدار با حاكم اسلامى

شأن نزول آيه هاى 12 و 13 سوره مجادله

گروهى از ثروتمندان كه تنها به منافع خويش مى انديشيدند، بدون رعايت حال پيامبر، گاه و بى گاه نزد پيامبر آمده و با او نجوا مى كردند. اين كار علاوه بر هدر رفتن وقت گران بهاى پيامبر، مايه نگرانى مستضعفان و امتيازى براى ثروتمندان بود.

پيامبر با اين كه ناراحت بود، ولى به روى خود نمى آورد و از اين كار جلوگيرى نمى كرد و آنان نيز اين موضوع را درك نمى كردند و با سخنان بيهوده براى پيامبر مزاحمت ايجاد مى كردند. در اين جا، خداوند آيه 12 سوره مجادله را نازل كرد و به آنان دستور داد كه پيش از نجوا با پيامبر، صدقه اى به مستمندان بپردازند. اين آزمونى براى ثروتمندان، كمكى به مستمندان و وسيله مؤثرى براى كاهش اين مزاحمت ها محسوب مى شد. از سوى ديگر، دل بستگى

ثروتمندان به مال دنيا را كاهش مى داد و از كينه و ناراحتى نيازمندان نيز جلوگيرى مى كرد. هم چنين نوعى پاكيزگى براى محيط فكرى و اجتماعى مسلمانان به ارمغان مى آورد، ولى از آن جا كه در صورت واجب شدن دادن صدقه پيش از نجوا، فقرا از طرح مسايل مهم يا نيازهاى خود در برابر پيامبر محروم مى شدند، اين حكم مخصوص كسانى شد كه تمكن مالى داشتند.

جالب اين كه اين دستور تأثير شگفت آورى داشت و براى ثروتمندان آزمون جالبى شد و همگى جز يك نفر، از دادن صدقه و نجوا خوددارى كردند. اين جا بود كه مشخص شد در اين نجواها مسايل مهمى مطرح نمى شد. بنابراين، آيه بعد نازل گرديد و اين حكم را نسخ كرد. دو آيه 12 و 13 سوره مجادله، دستور اجرا و لغو اين حكم را شرح مى دهد:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگاه با پيامبر [خدا] گفت و گوى محرمانه مى كنيد، پيش از گفت و گوى محرمانه خود صدقه اى تقديم بداريد. اين [كار] براى شما بهتر و پاكيزه تر است و اگر چيزى نيافتيد، بدانيد كه خدا آمرزنده مهربان است «» آيا ترسيديد كه پيش از گفت و گوى محرمانه خود صدقه هايى تقديم داريد و چون نكرديد و خدا [هم] بر شما بخشود. پس نماز را بر پا داريد و زكات را بدهيد و از خدا و پيامبر او فرمان بريد، و خدا به آن چه مى كنيد، آگاه است «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 252.

محدوديت آفرينى براى ثروتمندان در ديدار با حاكم اسلامى

شأن نزول آيه هاى 12 و 13 سوره مجادله

گروهى از ثروتمندان كه تنها به منافع خويش مى انديشيدند، بدون رعايت حال پيامبر، گاه و بى گاه نزد پيامبر

آمده و با او نجوا مى كردند. اين كار علاوه بر هدر رفتن وقت گران بهاى پيامبر، مايه نگرانى مستضعفان و امتيازى براى ثروتمندان بود.

پيامبر با اين كه ناراحت بود، ولى به روى خود نمى آورد و از اين كار جلوگيرى نمى كرد و آنان نيز اين موضوع را درك نمى كردند و با سخنان بيهوده براى پيامبر مزاحمت ايجاد مى كردند. در اين جا، خداوند آيه 12 سوره مجادله را نازل كرد و به آنان دستور داد كه پيش از نجوا با پيامبر، صدقه اى به مستمندان بپردازند. اين آزمونى براى ثروتمندان، كمكى به مستمندان و وسيله مؤثرى براى كاهش اين مزاحمت ها محسوب مى شد. از سوى ديگر، دل بستگى ثروتمندان به مال دنيا را كاهش مى داد و از كينه و ناراحتى نيازمندان نيز جلوگيرى مى كرد. هم چنين نوعى پاكيزگى براى محيط فكرى و اجتماعى مسلمانان به ارمغان مى آورد، ولى از آن جا كه در صورت واجب شدن دادن صدقه پيش از نجوا، فقرا از طرح مسايل مهم يا نيازهاى خود در برابر پيامبر محروم مى شدند، اين حكم مخصوص كسانى شد كه تمكن مالى داشتند.

جالب اين كه اين دستور تأثير شگفت آورى داشت و براى ثروتمندان آزمون جالبى شد و همگى جز يك نفر، از دادن صدقه و نجوا خوددارى كردند. اين جا بود كه مشخص شد در اين نجواها مسايل مهمى مطرح نمى شد. بنابراين، آيه بعد نازل گرديد و اين حكم را نسخ كرد. دو آيه 12 و 13 سوره مجادله، دستور اجرا و لغو اين حكم را شرح مى دهد:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگاه با پيامبر [خدا] گفت و گوى محرمانه مى كنيد، پيش از گفت و گوى محرمانه خود صدقه اى تقديم بداريد. اين [كار] براى شما بهتر

و پاكيزه تر است و اگر چيزى نيافتيد، بدانيد كه خدا آمرزنده مهربان است «» آيا ترسيديد كه پيش از گفت و گوى محرمانه خود صدقه هايى تقديم داريد و چون نكرديد و خدا [هم] بر شما بخشود. پس نماز را بر پا داريد و زكات را بدهيد و از خدا و پيامبر او فرمان بريد، و خدا به آن چه مى كنيد، آگاه است «» (1)

پاورقى:

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 252.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{قَدْ} حرف تحقيق {سَمِعَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {قَوْلَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {الَّتِي} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {تُجادِلُكَ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {فِي} حرف جر {زَوْجِها} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَتَشْتَكِي} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {إِلَى} حرف جر {اللَّهِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَاللَّهُ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَسْمَعُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {تَحاوُرَكُما} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير

متصل در محل جر، مضاف اليه {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {سَمِيعٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {بَصِيرٌ} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{الَّذِينَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يُظاهِرُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مِنْكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مِنْ} حرف جر {نِسائِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {ما} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {هُنَّ} اسم ما، مرفوع يا در محل رفع {أُمَّهاتِهِمْ} خبر ما، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه / خبر براى (الذين) {إِنْ} حرف نفى غير عامل {أُمَّهاتُهُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِلاَّ} حرف استثنا {اللاَّئِي} خبر، مرفوع يا در محل رفع {وَلَدْنَهُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / نائب فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {وَإِنَّهُمْ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَيَقُولُونَ} (ل) حرف مزحلقه / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر إنَّ محذوف {مُنْكَراً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {مِنَ} حرف جر {الْقَوْلِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَزُوراً} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَإِنَّ} (و) حرف استيناف

/ حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {لَعَفُوٌّ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {غَفُورٌ} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{وَالَّذِينَ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يُظاهِرُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مِنْ} حرف جر {نِسائِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {ثُمَّ} حرف عطف {يَعُودُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {قالُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {فَتَحْرِيرُ} (ف) حرف زائد / خبر مقدّم محذوف / مبتدا مؤخّر {رَقَبَةٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / خبر براى (الذين) {مِنْ} حرف جر {قَبْلِ} اسم مجرور يا در محل جر {أَنْ} حرف نصب {يَتَمَاسَّا} فعل مضارع، منصوب به حذف نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {ذلِكُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {تُوعَظُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {بِهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَاللَّهُ} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {تَعْمَلُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{خَبِيرٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{فَمَنْ} (ف) حرف استيناف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {لَمْ} حرف جزم {يَجِدْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {فَصِيامُ} (ف) رابط جواب براى شرط / خبر مقدّم محذوف / مبتدا مؤخّر {شَهْرَيْنِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مُتَتابِعَيْنِ} نعت تابع {مِنْ} حرف جر {قَبْلِ} اسم مجرور يا در محل جر {أَنْ} حرف نصب {يَتَمَاسَّا} فعل مضارع، منصوب به حذف نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {فَمَنْ} (ف) حرف عطف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {لَمْ} حرف جزم {يَسْتَطِعْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {فَإِطْعامُ} (ف) رابط جواب براى شرط / خبر مقدّم محذوف / مبتدا مؤخّر {سِتِّينَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مِسْكِيناً} تمييز، منصوب {ذلِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {لِتُؤْمِنُوا} (ل) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِاللَّهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَرَسُولِهِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَتِلْكَ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {حُدُودُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَلِلْكافِرِينَ} (و) حرف عطف / حرف جر و اسم

بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {عَذابٌ} مبتدا مؤخّر {أَلِيمٌ} نعت تابع

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الَّذِينَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {يُحَادُّونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَرَسُولَهُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {كُبِتُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل / خبر إنَّ محذوف {كَما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {كُبِتَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {الَّذِينَ} نائب فاعل، مرفوع يا در محل رفع {مِنْ} حرف جر {قَبْلِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَقَدْ} (و) حاليه / حرف تحقيق {أَنْزَلْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {آياتٍ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {بَيِّناتٍ} نعت تابع {وَلِلْكافِرِينَ} (و) حرف عطف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {عَذابٌ} مبتدا مؤخّر {مُهِينٌ} نعت تابع

{يَوْمَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {يَبْعَثُهُمُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {جَمِيعاً} حال، منصوب {فَيُنَبِّئُهُمْ} (ف) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {بِما}

حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {عَمِلُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَحْصاهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {وَنَسُوهُ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {وَاللَّهُ} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {عَلى} حرف جر {كُلِّ} اسم مجرور يا در محل جر {شَيْءٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {شَهِيدٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{أَلَمْ} همزه (أ) حرف استفهام / حرف جر {تَرَ} فعل مضارع مجزوم به حذف حرف عله (ى) / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {أَنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {يَعْلَمُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر إنَّ محذوف {ما} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {فِي} حرف جر {السَّماواتِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَما} (و) حرف عطف / معطوف تابع {فِي} حرف جر {الْأَرْضِ} اسم مجرور يا در محل جر {ما} حرف نفى غير عامل {يَكُونُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {مِنْ} حرف جر زائد {نَجْوى} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {ثَلاثَةٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {إِلاَّ} حرف استثنا {هُوَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {رابِعُهُمْ} خبر، مرفوع يا در محل

رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {خَمْسَةٍ} معطوف تابع {إِلاَّ} حرف استثنا {هُوَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {سادِسُهُمْ} خبر، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {أَدْنى} معطوف تابع {مِنْ} حرف جر {ذلِكَ} اسم مجرور يا در محل جر {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {أَكْثَرَ} معطوف تابع {إِلاَّ} حرف استثنا {هُوَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {مَعَهُمْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَيْنَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {ما} مبتدا مؤخّر {كانُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {ثُمَّ} حرف عطف {يُنَبِّئُهُمْ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {عَمِلُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {يَوْمَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {الْقِيامَةِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {بِكُلِّ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {شَيْءٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {عَلِيمٌ} خبر إنَّ، مرفوع

يا در محل رفع

{أَلَمْ} همزه (أ) حرف استفهام / حرف جزم {تَرَ} فعل مضارع مجزوم به حذف حرف عله (ى) / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {إِلَى} حرف جر {الَّذِينَ} اسم مجرور يا در محل جر {نُهُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل {عَنِ} حرف جر {النَّجْوى} اسم مجرور يا در محل جر {ثُمَّ} حرف عطف {يَعُودُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {نُهُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل {عَنْهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَيَتَناجَوْنَ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِالْإِثْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَالْعُدْوانِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَمَعْصِيَةِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {الرَّسُولِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَإِذا} (و) حرف عطف / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {جاؤُكَ} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {حَيَّوْكَ} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {لَمْ} حرف جزم {يُحَيِّكَ} فعل مضارع مجزوم به حذف حرف عله (ى) / (ك) ضمير متصل در محل نصب،

مفعولٌ به {بِهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {وَيَقُولُونَ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {فِي} حرف جر {أَنْفُسِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {لَوْلا} حرف تحضيض {يُعَذِّبُنَا} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (نا) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {نَقُولُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {حَسْبُهُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {جَهَنَّمُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {يَصْلَوْنَها} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {فَبِئْسَ} (ف) حرف استيناف / فعل ماضى جامد براى انشاء ذم {الْمَصِيرُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع

{يا} (يا) حرف ندا {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {الَّذِينَ} عطف بيان تابع {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {تَناجَيْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {فَلا} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جزم {تَتَناجَوْا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در

محل رفع و فاعل {بِالْإِثْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَالْعُدْوانِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَمَعْصِيَةِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {الرَّسُولِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَتَناجَوْا} (و) حرف عطف / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِالْبِرِّ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَالتَّقْوى} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَاتَّقُوا} (و) حرف عطف / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {الَّذِي} نعت تابع {إِلَيْهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {تُحْشَرُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل

{إِنَّمَا} حرف مكفوف (كافّه و مكفوفه) {النَّجْوى} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {مِنَ} حرف جر {الشَّيْطانِ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {لِيَحْزُنَ} (ل) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {الَّذِينَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَلَيْسَ} (و) حاليه / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / اسم ليس، ضمير مستتر (هو) در تقدير {بِضارِّهِمْ} (ب) حرف جر زائد / خبر ليس، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {شَيْئاً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {إِلاَّ} حرف استثنا {بِإِذْنِ} حرف

جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَعَلَى} (و) حرف عطف / حرف جر {اللَّهِ} اسم مجرور يا در محل جر {فَلْيَتَوَكَّلِ} (ف) رابط جواب براى شرط / (ل) امر / فعل مضارع، مجزوم به سكون {الْمُؤْمِنُونَ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع

{يا} (يا) حرف ندا {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {الَّذِينَ} عطف بيان تابع {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {قِيلَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {تَفَسَّحُوا} فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / نائب فاعل محذوف {فِي} حرف جر {الْمَجالِسِ} اسم مجرور يا در محل جر {فَافْسَحُوا} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {يَفْسَحِ} فعل مضارع، مجزوم به سكون {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَإِذا} (و) حرف عطف / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {قِيلَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {انْشُزُوا} فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / نائب فاعل محذوف {فَانْشُزُوا} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {يَرْفَعِ} فعل مضارع، مجزوم

به سكون {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {الَّذِينَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مِنْكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَالَّذِينَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {أُوتُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل {الْعِلْمَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {دَرَجاتٍ} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {وَاللَّهُ} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {تَعْمَلُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {خَبِيرٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{يا} (يا) حرف ندا {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {الَّذِينَ} عطف بيان تابع {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {ناجَيْتُمُ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {الرَّسُولَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {فَقَدِّمُوا} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بَيْنَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {يَدَيْ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {نَجْواكُمْ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {صَدَقَةً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {ذلِكَ} مبتدا، مرفوع

يا در محل رفع {خَيْرٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَأَطْهَرُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {فَإِنْ} (ف) حرف عطف / حرف شرط جازم {لَمْ} حرف جزم {تَجِدُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {فَإِنَّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {غَفُورٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {رَحِيمٌ} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{أَأَشْفَقْتُمْ} همزه (أ) حرف استفهام / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {أَنْ} حرف نصب {تُقَدِّمُوا} فعل مضارع، منصوب به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بَيْنَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {يَدَيْ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {نَجْواكُمْ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {صَدَقاتٍ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {فَإِذْ} (ف) حرف استيناف / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {لَمْ} حرف جزم {تَفْعَلُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَتابَ} (و) حرف اعتراض / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {عَلَيْكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فَأَقِيمُوا} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در

محل رفع و فاعل {الصَّلاةَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَآتُوا} (و) حرف عطف / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الزَّكاةَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَأَطِيعُوا} (و) حرف عطف / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَرَسُولَهُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَاللَّهُ} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {خَبِيرٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {تَعْمَلُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{أَلَمْ} همزه (أ) حرف استفهام / حرف جزم {تَرَ} فعل مضارع مجزوم به حذف حرف عله (ى) / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {إِلَى} حرف جر {الَّذِينَ} اسم مجرور يا در محل جر {تَوَلَّوْا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {قَوْماً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {غَضِبَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {عَلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {ما} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {هُمْ} اسم ما، مرفوع يا در محل رفع {مِنْكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر ما محذوف {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {مِنْهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{وَيَحْلِفُونَ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عَلَى} حرف جر {الْكَذِبِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَهُمْ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَعْلَمُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{أَعَدَّ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {لَهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {عَذاباً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {شَدِيداً} نعت تابع {إِنَّهُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {ساءَ} فعل ماضى جامد براى انشاء ذم {ما} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / خبر إنَّ محذوف {كانُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {يَعْمَلُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر كان، محذوف يا در تقدير

{اتَّخَذُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَيْمانَهُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {جُنَّةً} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {فَصَدُّوا} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عَنْ} حرف جر {سَبِيلِ} اسم مجرور يا در محل جر {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {فَلَهُمْ} (ف) حرف عطف

/ حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {عَذابٌ} مبتدا مؤخّر {مُهِينٌ} نعت تابع

{لَنْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {تُغْنِيَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى {عَنْهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَمْوالُهُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {أَوْلادُهُمْ} معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {مِنَ} حرف جر {اللَّهِ} اسم مجرور يا در محل جر {شَيْئاً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {أُولئِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَصْحابُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {النَّارِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {هُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {فِيها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {خالِدُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{يَوْمَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {يَبْعَثُهُمُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {جَمِيعاً} حال، منصوب {فَيَحْلِفُونَ} (ف) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لَهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {كَما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {يَحْلِفُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَيَحْسَبُونَ} (و) حاليه / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و)

ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَنَّهُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {عَلى} حرف جر {شَيْءٍ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر أنَّ محذوف {أَلا} حرف تنبيه {إِنَّهُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {هُمُ} ضمير فصل بدون محل {الْكاذِبُونَ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع

{اسْتَحْوَذَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {عَلَيْهِمُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الشَّيْطانُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {فَأَنْساهُمْ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {ذِكْرَ} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {أُولئِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {حِزْبُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {الشَّيْطانِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {أَلا} حرف تنبيه {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {حِزْبَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {الشَّيْطانِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {هُمُ} ضمير فصل بدون محل {الْخاسِرُونَ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الَّذِينَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {يُحَادُّونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَرَسُولَهُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در

محل جر، مضاف اليه {أُولئِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {فِي} حرف جر {الْأَذَلِّينَ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل / خبر إنَّ محذوف

{كَتَبَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {لَأَغْلِبَنَّ} (ل) حرف قسم / فعل مضارع، مبنى بر فتحه / نون تأكيد ثقليه / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {أَنَا} توكيد تابع {وَرُسُلِي} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ي) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {قَوِيٌّ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {عَزِيزٌ} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{لا} حرف نفى غير عامل {تَجِدُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {قَوْماً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {يُؤْمِنُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِاللَّهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَالْيَوْمِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {الْآخِرِ} نعت تابع {يُوادُّونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مَنْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {حَادَّ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَرَسُولَهُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلَوْ} (و) حاليه / حرف

شرط غير جازم {كانُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {آباءَهُمْ} خبر كان، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَوْ} حرف عطف {أَبْناءَهُمْ} معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَوْ} حرف عطف {إِخْوانَهُمْ} معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَوْ} حرف عطف {عَشِيرَتَهُمْ} معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أُولئِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {كَتَبَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {فِي} حرف جر {قُلُوبِهِمُ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {الْإِيمانَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَأَيَّدَهُمْ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {بِرُوحٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مِنْهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَيُدْخِلُهُمْ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {جَنَّاتٍ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {تَجْرِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {مِنْ} حرف جر {تَحْتِهَا} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {الْأَنْهارُ} فاعل،

مرفوع يا در محل رفع {خالِدِينَ} حال، منصوب {فِيها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {رَضِيَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {عَنْهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَرَضُوا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عَنْهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أُولئِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {حِزْبُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {أَلا} حرف تنبيه {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {حِزْبَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {هُمُ} ضمير فصل بدون محل {الْمُفْلِحُونَ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.Qad samiAAa Allahu qawla allatee tujadiluka fee zawjiha watashtakee ila Allahi waAllahu yasmaAAu tahawurakuma inna Allaha sameeAAun baseerun

2.Allatheena yuthahiroona minkum min nisa-ihim ma hunna ommahatihim in ommahatuhum illa alla-ee waladnahum wa-innahum layaqooloona munkaran mina alqawli wazooran wa-inna Allaha laAAafuwwun ghafoorun

3.Waallatheena yuthahiroona min nisa-ihim thumma yaAAoodoona lima qaloo fatahreeru raqabatin min qabli an yatamassa thalikum tooAAathoona bihi waAllahu bima taAAmaloona khabeerun

4.Faman lam yajid fasiyamu shahrayni mutatabiAAayni min qabli an yatamassa faman lam yastatiAA fa-itAAamu sitteena miskeenan thalika litu/minoo biAllahi warasoolihi watilka hudoodu Allahi walilkafireena AAathabun aleemun

5.Inna allatheena yuhaddoona Allaha warasoolahu kubitoo kama kubita allatheena min qablihim waqad anzalna ayatin bayyinatin walilkafireena AAathabun muheenun

6.Yawma yabAAathuhumu Allahu jameeAAan fayunabbi-ohum bima AAamiloo ahsahu Allahu wanasoohu waAllahu AAala kulli

shay-in shaheedun

7.Alam tara anna Allaha yaAAlamu ma fee alssamawati wama fee al-ardi ma yakoonu min najwa thalathatin illa huwa rabiAAuhum wala khamsatin illa huwa sadisuhum wala adna min thalika wala akthara illa huwa maAAahum ayna ma kanoo thumma yunabbi-ohum bima AAamiloo yawma alqiyamati inna Allaha bikulli shay-in AAaleemun

8.Alam tara ila allatheena nuhoo AAani alnnajwa thumma yaAAoodoona lima nuhoo AAanhu wayatanajawna bial-ithmi waalAAudwani wamaAAsiyati alrrasooli wa-itha jaooka hayyawka bima lam yuhayyika bihi Allahu wayaqooloona fee anfusihim lawla yuAAaththibuna Allahu bima naqoolu hasbuhum jahannamu yaslawnaha fabi/sa almaseeru

9.Ya ayyuha allatheena amanoo itha tanajaytum fala tatanajaw bial-ithmi waalAAudwani wamaAAsiyati alrrasooli watanajaw bialbirri waalttaqwa waittaqoo Allaha allathee ilayhi tuhsharoona

10.Innama alnnajwa mina alshshaytani liyahzuna allatheena amanoo walaysa bidarrihim shay-an illa bi-ithni Allahi waAAala Allahi falyatawakkali almu/minoona

11.Ya ayyuha allatheena amanoo itha qeela lakum tafassahoo fee almajalisi faifsahoo yafsahi Allahu lakum wa-itha qeela onshuzoo faonshuzoo yarfaAAi Allahu allatheena amanoo minkum waallatheena ootoo alAAilma darajatin waAllahu bima taAAmaloona khabeerun

12.Ya ayyuha allatheena amanoo itha najaytumu alrrasoola faqaddimoo bayna yaday najwakum sadaqatan thalika khayrun lakum waatharu fa-in lam tajidoo fa-inna Allaha ghafoorun raheemun

13.Aashfaqtum an tuqaddimoo bayna yaday najwakum sadaqatin fa-ith lam tafAAaloo wataba Allahu AAalaykum faaqeemoo alssalata waatoo alzzakata waateeAAoo Allaha warasoolahu waAllahu khabeerun bima taAAmaloona

14.Alam tara ila allatheena tawallaw qawman ghadiba Allahu AAalayhim ma hum minkum wala minhum wayahlifoona AAala alkathibi wahum yaAAlamoona

15.aAAadda Allahu lahum AAathaban shadeedan innahum saa ma kanoo yaAAmaloona

16.Ittakhathoo aymanahum junnatan fasaddoo AAan sabeeli Allahi falahum AAathabun muheenun

17.Lan tughniya AAanhum amwaluhum wala awladuhum mina Allahi shay-an ola-ika as-habu alnnari hum feeha

khalidoona

18.Yawma yabAAathuhumu Allahu jameeAAan fayahlifoona lahu kama yahlifoona lakum wayahsaboona annahum AAala shay-in ala innahum humu alkathiboona

19.Istahwatha AAalayhimu alshshaytanu faansahum thikra Allahi ola-ika hizbu alshshaytani ala inna hizba alshshaytani humu alkhasiroona

20.Inna allatheena yuhaddoona Allaha warasoolahu ola-ika fee al-athalleena

21.Kataba Allahu laaghlibanna ana warusulee inna Allaha qawiyyun AAazeezun

22.La tajidu qawman yu/minoona biAllahi waalyawmi al-akhiri yuwaddoona man hadda Allaha warasoolahu walaw kanoo abaahum aw abnaahum aw ikhwanahum aw AAasheeratahum ola-ika kataba fee quloobihimu al-eemana waayyadahum biroohin minhu wayudkhiluhum jannatin tajree min tahtiha al-anharu khalideena feeha radiya Allahu AAanhum waradoo AAanhu ola-ika hizbu Allahi ala inna hizba Allahi humu almuflihoona

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

خدا گفتار [زنى را كه در باره شوهرش با تو گفتگو و به خدا شكايت مى كرد شنيد؛ و خدا گفتگوى شما را مى شنود، زيرا خدا شنواى بيناست. (1)

از ميان شما كسانى كه زنانشان را «ظهار» مى كنند [و مى گويند: پشت تو چون پشت مادر من است آنان مادرانشان نيستند. مادران آنها تنها كسانى اند كه ايشان را زاده اند، و قطعاً آنها سخنى زشت و باطل مى گويند، و[لى خدا مسلماً درگذرنده آمرزنده است. (2)

و كسانى كه زنانشان را ظهار مى كنند، سپس از آنچه گفته اند پشيمان مى شوند، بر ايشان [فرض است كه پيش از آنكه با يكديگر همخوابگى كنند، بنده اى را آزاد گردانند. اين [حكمى است كه بدان پند داده مى شويد، و خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است. (3)

و آن كس كه [بر آزادكردن بنده دسترسى ندارد، بايد پيش از تماس [با زن خود] دو ماه پياپى روزه بدارد؛ و هر كه نتواند،

بايد شصت بينوا را خوراك بدهد. اين [حكم براى آن است كه به خدا و فرستاده او ايمان بياوريد، و اين است حدود خدا. و كافران را عذابى پردرد خواهد بود. (4)

بى گمان، كسانى كه با خدا و فرستاده او مخالفت مى كنند ذليل خواهند شد، همان گونه كه آنان كه پيش از ايشان بودند ذليل شدند، و به راستى آيات روشن [خود] را فرستاده ايم، و كافران را عذابى خفت آور خواهد بود. (5)

روزى كه خداوند همه آنان را بر مى انگيزد و به آنچه كرده اند آگاهشان مى گرداند. خدا [كارهايشان را] برشمرده است و حال آنكه آنها آن را فراموش كرده اند، و خدا بر هر چيزى گواه است. (6)

آيا ندانسته اى كه خدا آنچه را كه در آسمانها و آنچه را كه در زمين است مى داند؟ هيچ گفتگوى محرمانه اى ميان سه تن نيست مگر اينكه او چهارمين آنهاست، و نه ميان پنج تن مگر اينكه او ششمين آنهاست، و نه كمتر از اين [عدد] و نه بيشتر، مگر اينكه هر كجا باشند او با آنهاست. آنگاه روز قيامت آنان را به آنچه كرده اند آگاه خواهد گردانيد، زيرا خدا به هر چيزى داناست. (7)

آيا كسانى را كه از نجوا منع شده بودند، نديدى كه باز بدانچه از آن منع گرديده اند، برمى گردند و با همديگر به [منظور] گناه و تعدّى و سرپيچى از پيامبر، محرمانه گفتگو مى كنند و چون به نزد تو آيند، تو را بدانچه خدا به آن [شيوه سلام نگفته سلام مى دهند و در دلهاى خود مى گويند: «چرا به آنچه مى گوييم خدا ما را عذاب نمى كند؟» جهنم براى آنان كافى است؛ در آن درمى آيند، و

چه بد سرانجامى است. (8)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون با يكديگر محرمانه گفتگو مى كنيد، به [قصد] گناه و تعدى و نافرمانى پيامبر با همديگر محرمانه گفتگو نكنيد، و به نيكوكارى و پرهيزگارى نجوا كنيد، و از خدايى كه نزد او محشور خواهيد گشت پروا داريد. (9)

چنان نجوايى صرفاً از [القاآت شيطان است، تا كسانى را كه ايمان آورده اند دلتنگ گرداند، و[لى جز به فرمان خدا هيچ آسيبى به آنها نمى رساند، و مؤمنان بايد بر خدا اعتماد كنند. (10)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون به شما گفته شود: «در مجالس جاى باز كنيد»، پس جاى باز كنيد تا خدا براى شما گشايش حاصل كند، و چون گفته شود: «برخيزيد»، پس برخيزيد. خدا [رتبه كسانى از شما را كه گرويده و كسانى را كه دانشمندند [بر حسب درجات بلند گرداند، و خدا به آنچه مى كنيد آگاه است. (11)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگاه با پيامبر [خدا] گفتگوى محرمانه مى كنيد، پيش از گفتگوى محرمانه خود صدقه اى تقديم بداريد. اين [كار] براى شما بهتر و پاكيزه تر است؛ و اگر چيزى نيافتيد بدانيد كه خدا آمرزنده مهربان است. (12)

آيا ترسيديد كه پيش از گفتگوى محرمانه خود صدقه هايى تقديم داريد؟ و چون نكرديد و خدا [هم بر شما بخشود، پس نماز را برپا داريد و زكات را بدهيد و از خدا و پيامبر او فرمان بريد، و خدا به آنچه مى كنيد آگاه است. (13)

آيا نديده اى كسانى را كه قومى را كه مورد خشم خدايند به دوستى گرفته اند؟ آنها نه از شمايند و نه از ايشان، و به دروغ سوگند

ياد مى كنند و خودشان [هم مى دانند. (14)

خدا براى آنان عذابى سخت آماده كرده است. راستى كه چه بد مى كردند. (15)

سوگندهاى خود را [چون سپرى قرار داده بودند و [مردم را] از راه خدا بازداشتند و [در نتيجه براى آنان عذابى خفت آور است. (16)

در برابر خداوند نه از اموالشان و نه از اولادشان هرگز كارى ساخته نيست. آنها دوزخى اند [و] در آن جاودانه [مى مانند]. (17)

روزى كه خدا همه آنان را برمى انگيزد، همان گونه كه براى شما سوگند ياد مى كردند براى او [نيز] سوگند ياد مى كنند و چنان پندارند كه حق به جانب آنهاست. آگاه باش كه آنان همان دروغگويانند. (18)

شيطان بر آنان چيره شده و خدا را از يادشان برده است؛ آنان حزب شيطانند. آگاه باش كه حزب شيطان همان زيانكارانند. (19)

در حقيقت، كسانى كه با خدا و پيامبر او به دشمنى برمى خيزند، آنان در [زمره زبونان خواهند بود. (20)

خدا مقرّر كرده است كه: «حتماً من و فرستادگانم چيره خواهيم گرديد.» آرى، خدا نيرومند شكست ناپذير است. (21)

قومى را نيابى كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند [و] كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كرده اند -هر چند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره آنان باشند- دوست بدارند. در دل اينهاست كه [خدا] ايمان را نوشته و آنها را با روحى از جانب خود تأييد كرده است، و آنان را به بهشتهايى كه از زير [درختان آن جويهايى روان است در مى آورد؛ هميشه در آنجا ماندگارند؛ خدا از ايشان خشنود و آنها از او خشنودند؛ اينانند حزب خدا. آرى، حزب خداست

كه رستگارانند. (22)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» خداوند سخن زنى را كه درباره شوهرش به تو مراجعه كرده بود و به خداوند شكايت مى كرد شنيد [و تقاضاى او را اجابت كرد]؛ خداوند گفتگوى شما را با هم [و اصرار آن زن را درباره حل مشكلش] مى شنيد؛ و خداوند شنوا و بيناست.

«2» كسانى كه از شما نسبت به همسرانشان (ظهار) مى كنند [و مى گويند: (أَنتِ عَلى كَظهَرِ أُمّى = تو نسبت به من بمنزله مادرم هستى)]، آنان هرگز مادرانشان نيستند؛ مادرانشان تنها كسانى اند كه آنها را به دنيا آورده اند! آنها سخنى زشت و باطل مى گويند؛ و خداوند بخشنده و آمرزنده است!

«3» كسانى كه همسران خود را (ظِهار) مى كنند، سپس از گفته خود بازمى گردند، بايد پيش از آميزش جنسى با هم، برده اى را آزاد كنند؛ اين دستورى است كه به آن اندرز داده مى شويد؛ و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است!

«4» و كسى كه توانايى [آزاد كردن برده اى] نداشته باشد، دو ماه پياپى قبل از آميزش روزه بگيرد؛ و كسى كه اين را هم نتواند، شصت مسكين را اطعام كند؛ اين براى آن است كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد؛ اينها مرزهاى الهى است؛ و كسانى كه با آن مخالفت كنند، عذاب دردناكى دارند!

«5» كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند خوار و ذليل شدند آن گونه كه پيشينيان خوار و ذليل شدند؛ ما آيات روشنى نازل كرديم، و براى كافران عذاب خواركننده اى است...

«6» در آن روز كه خداوند همه آنها را برمى انگيزد و از اعمالى كه انجام دادند با خبر مى سازد، اعمالى كه خداوند حساب آن را نگه

داشته و آنها فراموشش كردند؛ و خداوند بر هر چيز شاهد و ناظر است!

«7» آيا نمى دانى كه خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است مى داند؛ هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اينكه خداوند چهارمين آنهاست، و هيچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اينكه خداوند ششمين آنهاست، و نه تعدادى كمتر و نه بيشتر از آن مگر اينكه او همراه آنهاست هر جا كه باشند، سپس روز قيامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد، چرا كه خداوند به هر چيزى داناست!

«8» آيا نديدى كسانى را كه از نجوا [= سخنان درگوشى] نهى شدند، سپس به كارى كه از آن نهى شده بودند بازمى گردند و براى انجام گناه و تعدّى و نافرمانى رسول خدا به نجوا مى پردازند و هنگامى كه نزد تو مى آيند تو را تحيّتى [و خوشامدى] مى گويند كه خدا به تو نگفته است، و در دل مى گويند: (چرا خداوند ما را بخاطر گفته هايمان عذاب نمى كند؟!) جهنم براى آنان كافى است، وارد آن مى شوند، و چه بد فرجامى است!

«9» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه نجوا مى كنيد، و به گناه و تعدّى و نافرمانى رسول [خدا] نجوا نكنيد، و به كار نيك و تقوا نجوا كنيد، و از خدايى كه همگى نزد او جمع مى شويد بپرهيزيد!

«10» نجوا تنها از سوى شيطان است؛ مى خواهد با آن مؤمنان غمگين شوند؛ ولى نمى تواند هيچ گونه ضررى به آنها برساند جز بفرمان خدا؛ پس مؤمنان تنها بر خدا توكّل كنند!

«11» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه به شما گفته شود: (مجلس را

وسعت بخشيد [و به تازه واردها جا دهيد])، وسعت بخشيد، خداوند [بهشت را] براى شما وسعت مى بخشد؛ و هنگامى كه گفته شود: (برخيزيد)، برخيزيد؛ اگر چنين كنيد، خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى بخشد؛ و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است!

«12» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه مى خواهيد با رسول خدا نجوا كنيد [و سخنان درگوشى بگوييد]، قبل از آن صدقه اى [در راه خدا] بدهيد؛ اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است و اگر توانايى نداشته باشيد، خداوند غفور و رحيم است!

«13» آيا ترسيديد فقير شويد كه از دادن صدقات قبل از نجوا خوددارى كرديد؟! اكنون كه اين كار را نكرديد و خداوند توبه شما را پذيرفت، نماز را برپا داريد و زكات را ادا كنيد و خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد و [بدانيد] خداوند از آنچه انجام مى دهيد با خبر است!

«14» آيا نديدى كسانى را كه طرح دوستى با گروهى كه مورد غضب خدا بودند ريختند؟! آنها نه از شما هستند و نه از آنان! سوگند دروغ ياد مى كنند [كه از شما هستند] در حالى كه خودشان مى دانند [دروغ نمى گويند]!

«15» خداوند عذاب شديدى براى آنان فراهم ساخته، چرا كه اعمال بدى انجام مى دادند!

«16» آنها سوگندهاى خود را سپرى قرار دادند و مردم را از راه خدا بازداشتند؛ از اين رو براى آنان عذاب خواركننده اى است!

«17» هرگز اموال و اولادشان آنها را از عذاب الهى حفظ نمى كند؛ آنها اهل آتشند و جاودانه در آن مى مانند!

«18» [به خاطر بياوريد] روزى را كه خداوند همه آنها را برمى انگيزد،

آنها براى خدا نيز سوگند [دروغ] ياد مى كنند همان گونه كه [امروز] براى شما ياد مى كنند؛ و گمان مى كنند كارى مى توانند انجام دهند؛ بدانيد آنها دروغگويانند!

«19» شيطان بر آنان مسلّط شده و ياد خدا را از خاطر آنها برده؛ آنان حزب شيطانند! بدانيد حزب شيطان زيانكارانند!

«20» كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند، آنها در زُمره ذليل ترين افرادند.!

«21» خداوند چنين مقرر داشته كه من و رسولانم پيروز مى شويم؛ چرا كه خداوند قوّى و شكست ناپذير است!

«22» هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛ آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده، و آنها را در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه نهرها از زير [درختانش] جارى است، جاودانه در آن مى مانند؛ خدا از آنها خشنود است، و آنان نيز از خدا خشنودند؛ آنها (حزب اللّه)اند؛ بدانيد (حزب اللّه) پيروزان و رستگارانند.

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

به راستى خدا گفتار [زنى] را كه درباره همسرش با تو گفتگو داشت و به خدا شكايت مى كرد، شنيد و خدا گفتگوى شما را مى شنود؛ زيرا خدا شنوا و بيناست. (1)

كسانى از شما كه با زنان خود «ظهار» مى كنند [يعنى بر پايه فرهنگ جاهلى مى گويند: تو نسبت به من به منزله مادرم هستى، پس آميزش با تو بر من حرام ابدى است] زنانشان مادرانشان نيستند، مادرانشان فقط زنانى هستند كه آنان را زاده اند، و

آنان بى ترديد سخنى ناپسند و دروغ مى گويند و مسلماً خدا بسيار باگذشت و بسيار آمرزنده است. (2)

و كسانى كه با زنانشان ظهار مى كنند، سپس از آنچه گفته اند برمى گردند، بايد پيش از آميزش با هم برده اى [در راه خدا] آزاد كنند. اين [حكمى] است كه به آن اندرز داده مى شويد، و خدا بر آنچه انجام مى دهيد، آگاه است. (3)

كسى كه توانايى [آزاد كردن برده را] ندارد، بايد پيش از آنكه با هم آميزش كنند، دو ماه پى در پى روزه بگيرد، و هر كه نتواند بايد شصت مسكين را طعام دهد؛ اين حكم براى اين است كه به خدا و پيامبرش ايمان آوريد [و از فرهنگ جاهلى دورى گزينيد]؛ و اينها حدود خداست. و براى كافران عذابى دردناك است. (4)

بى ترديد كسانى كه با خدا و پيامبرش دشمنى و مخالفت مى ورزند، خوار و سرنگون مى شوند، چنان كه كسانى كه پيش از آنان بودند، خوار و سرنگون شدند، و همانا ما آيات روشنى نازل كرديم، و براى كافران عذابى خواركننده است. (5)

در روزى كه خدا همه آنان را برمى انگيزد، آن گاه به اعمالى كه انجام داده اند، آگاهشان مى كند، اعمالى كه خدا حساب همه آنها را برشمرده است در حالى كه [آنان] آن را فراموش كرده اند، و خدا بر هر چيز گواه است. (6)

آيا ندانسته اى كه خدا آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمين است، مى داند؟ هيچ گفتگوى محرمانه اى ميان سه نفر نيست مگر اينكه او چهارمى آنان است، و نه ميان پنج نفر مگر اينكه او ششمى آنان است، و نه كمتر از آن و نه بيشتر مگر اينكه هر

كجا باشند او با آنان است، سپس روز قيامت آنان را به اعمالى كه انجام داده اند آگاه مى كند؛ زيرا خدا به همه چيز داناست. (7)

آيا كسانى را كه از گفتگوى محرمانه منع شده بودند، نديدى؟ كه باز به كارى كه از آن منع شده بودند بازمى گردند، و با يكديگر از روى گناه و دشمنى و سرپيچى از پيامبر، محرمانه گفتگو مى كنند، و هنگامى كه نزد تو آيند به صورتى تو را درود مى گويند كه خدا به تو درود نگفته است، و در دل خود مى گويند: چرا خدا ما را به سبب آنچه مى گوييم عذاب نمى كند؟! دوزخ براى آنان كافى است، در آن وارد مى شوند، و بد بازگشت گاهى است. (8)

اى اهل ايمان! هنگامى كه محرمانه با يكديگر گفتگو مى كنيد از روى گناه و دشمنى و سرپيچى از پيامبر با هم گفتگوى محرمانه نكنيد، و بر پايه [تشويق يكديگر به] نيكى و تقوا گفتگوى محرمانه كنيد، و از خدايى كه به سوى او محشور مى شويد، پروا كنيد. (9)

جز اين نيست كه گفتگوى محرمانه [بى منطق و رازگويى بى دليل] از [ناحيه] شيطان است تا مؤمنان را اندوهگين كند، ولى نمى تواند هيچ گزندى به آنان برساند مگر به فرمان خدا. و مؤمنان فقط بايد بر خدا توكل كنند [كه توكل كننده به خدا از گزند شيطان مصون است.] (10)

اى مؤمنان! هنگامى كه گويند: در مجالس [براى نشستن ديگر برادرانتان] جا باز كنيد، پس جا باز كنيد، تا خدا براى شما [در بهشت] جا باز كند. و چون گويند: برخيزيد، بى درنگ برخيزيد تا خدا مؤمنان از شما را به درجه اى و دانشمندانتان را به درجاتى [عظيم

و باارزش] بلند گرداند، و خدا به آنچه انجام مى دهيد، آگاه است. (11)

اى مؤمنان! زمانى كه مى خواهيد با پيامبر گفتگوى محرمانه كنيد، پيش از گفتگوى محرمانه خود صدقه دهيد، اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است، و اگر چيزى براى صدقه نيافتيد [اجازه داريد محرمانه گفتگو كنيد] زيرا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است. (12)

آيا ترسيديد از اينكه پيش از گفتگوى محرمانه خود صدقاتى بپردازيد؟ پس چون نپرداختيد و خدا هم توبه شما را پذيرفت، پس نماز را برپا داريد و زكات بدهيد و از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد، و خدا به اعمالى كه انجام مى دهيد، آگاه است. (13)

آيا به كسانى كه قوم مورد خشم خدا را به دوستى گرفتند، ننگريستى؟ اينان نه از شمايند و نه از آنان، و به دروغ سوگند مى خورند [كه از شمايند] و خود آگاهند [كه دروغ مى گويند.] (14)

خدا براى آنان عذاب سختى آماده كرده است؛ زيرا آنچه را كه همواره انجام مى دادند، بسيار بد است. (15)

آنان سوگندهايشان را [براى تبرئه خود از خيانت به پيامبر و مؤمنان] سپر قرار داده اند، در نتيجه [مردم را] از راه خدا بازداشتند پس براى آنان عذابى خواركننده است. (16)

هرگز اموال و اولادشان چيزى از عذاب خدا را از آنان دفع نمى كند، آنان اهل آتش اند و در آن جاودانه اند. (17)

روزى كه خدا همه آنان را برمى انگيزد، پس همان گونه كه براى شما سوگند دروغ مى خوردند، براى خدا هم سوگند دروغ مى خورند، و گمان مى كنند كه با سوگند دروغ مى توانند در عرصه محشر، سودى را براى خود جلب كنند و زيانى را از خويش بگردانند، آگاه باش

كه آنان همان دورغگويانند! (18)

شيطان بر آنان چيره و مسلط شده و ياد خدا را از خاطرشان برده است، آنان حزب شيطانند، آگاه باش كه حزب شيطان يقيناً همان زيان كارانند! (19)

بى ترديد كسانى كه با خدا و پيامبرش دشمنى و مخالفت مى كنند، در زمره خوارترينان هستند. (20)

خدا لازم و مقرّر كرده است كه بى ترديد من و پيامبرانم پيروزيم. همانا خدا نيرومند و تواناى شكست ناپذير است. (21)

گروهى را كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، نمى يابى كه با كسانى كه با خدا و پيامبرش دشمنى و مخالفت دارند، دوستى برقرار كنند، گرچه پدرانشان يا فرزاندانشان يا برادرانشان يا خويشانشان باشند. اينانند كه خدا ايمان را در دل هايشان ثابت و پايدار كرده، و به روحى از جانب خود نيرومندشان ساخته، و آنان را به بهشت هايى كه از زيرِ [درختانِ] آن نهرها جارى است درمى آورد، در آنجا جاودانه اند، خدا از آنان خشنود است و آنان هم از خدا خشنودند. اينان حزب خدا هستند، آگاه باش كه بى ترديد حزب خدا همان رستگارانند. (22)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

اى رسول ما خدا سخن آن زن را كه درباره شوهرش با تو به مجادله برخاسته و شكوه او به خدا ميبرد محققا شنيد و گفتگوهاى شما را نيز ميشنود كه خدا به سخنان بندگان البته شنوا و به احوالشان بيناست اوس بن صامت با زن خود خوله بنت ثعلبه ظهار كرد يعنى گفت تو بر من چون مادرى و اين كار در حكم طلاق و حرمت آور بود آن نزد رسول آمد و حكم پرسيد رسول حكم به حرمت فرمود، آن باز مجادله كرد

و آخر گفت من به خدا شكوه ميكنم از تنهائى و غربت خود و آيه بعد راجع به حكم ظهار نازل شد و بر اين فعل حرام كفاره معين گرديد (1)

آنان كه با زنان خود ظهار كنند يعنى گويند تو بر من چون پشت مادرى آنها مادر حقيقى شوهران به مجرد اين گفته نخواهند شد بلكه مادر ايشان جز آن كه آنها را زائيده نيست و اين مردم به عادت زمان جاهليت سخنى ناپسند و باطل ميگويند. و خدا را عفو و بخشش بسيار است (2)

و آنان كه از زنان خود ظهار كردند و آنها را به منزله مادر و محارم ديگر گفتند آنگاه از گفته خود برگشتند و عزم جماع آنها كردند پيش از تماس و مجامعت بايد برده اى آزاد كنند به اين عمل پند و موعظه مى شويد تا ديگر به اين كار حرام اقدام نكنيد و خدا به تمام كردار شما بندگان آگاهست (3)

و هر كه برده نيابد يعنى بر آزاد كردن برده توانائى ندارد باز بايد پيش ازجماع دو ماه پى در پى روزه بگيرد و باز اگر نتواند بايد شصت مسكين را طعام دهد اين حكم كفاره براى آنست كه شما به خدا و رسول ايمان كامل آريد و اين احكام حدود الهى است و كافران را كه به خدا و احكامش نميگروند عذاب دردناك دوزخ مهياست (4)

آنان كه با خدا و رسول سخت مخالفت ميكنند آنها هم مانند كافران پيش برو در آتش عذاب افتند. و ما براى اتمام حجت مردم آيات روشن بيان نازل كرديم و كافران را عذاب ذلت و خوارى مهياست

(5)

به ياد آر روزى كه خدا در آن روز سخت، جميع خلايق را براى حساب برانگيزد تا آنها را به نتيجه اعمالشان كه او تمام را به شماره ضبب فرموده و آنها اكثرا فراموش كرده اند آگاه سازد و خدا به علم حضورى بر همه موجوات عالم گواهست (6)

آيا نديدى و به علم اليقين ندانستى كه آنچه در آسمانها و زمين است خدا بر آن آگاهست هيچ رازى سه كس با هم نگويند جز آنكه خدا چهارم آنها و نه پنج كس جز آنكه خدا ششم آنها و نه كمتر از آن و نه بيشتر جز آنكه هر كجا باشند او با آنهاست كه خدا را احاطه كامل وجودى بر كلى و جزئيات عالم است پس روز قيامت همه را به نتيجه نيك و بد اعمالشان آگاه خواهد ساخت كه خدا به كليه امور عالم دانا است (7)

اى رسول ما، آيا آنان يعنى يهود و منافقان را كه از نجوى و راز گفتن با هم ممنوع شدند نديدى كه اعتنا به نهى خدا نكردند و باز هم با يكديگر بر بزهكارى و دشمنى و مخالفت رسول راز گفتن از سر گرفتند. و هرگاه حضور تو آيند از مكر و خديعت تو را سلام و تحيتى گويند كه خدا نفرموده است و پيش خود ميگويند اگر اين شخص رسول خداست چرا خدا بر اين سلام تمسخر آميزى كه به او مى كنيم آگه نيست و ما را عذاب نمى كند؟ بدانند كه عذاب دوزخ آنها را كفايت است كه در آنجا كه بسيار بد منزلگاهيست پيوسته معذب خواهند شد (8)

اى كسانى كه

ايمان آورده ايد شما هرگاه با هم سخنى به راز گوئيد هرگز بر بزه كارى و دشمنى و مخالفت رسول نگوئيد بلكه بر نيكوئى و تقوى راز به ميان آريد و از خدا كه پس از مرگ به سوى او محشور خواهيد شد بترسيد و پرهيزكار شويد (9)

هميشه نجوى و راز گفتن از نفوس شريره شيطان و عمل منافقان است كه ميخواهند مومنان را دلتنگ و پريشان خاطر كنند در صورتى كه هيچ زيان به آنها نمى رساندجز آن كه امر خدا باشد و مومنان بايد هميشه بر خدا توكل كنند و هيچ انديشه از حوادث عالم و حيله منافقان به دل راه ندهند (10)

اى اهل ايمان هرگاه شما را گفتند كه در مجالس خود جاى را بر يكديگر فراخ داريد امر خدا را بشنويد و براى نشستن مكان بالاتر و نزديكتر به پيغمبر تنازع و تزاحم مكنيد تا خدا بر توسعه مكان و مقام و منزلت شما بيفزايد و هر گاه گفتند كه از جاى خود براى توسعه مجلس يا كار خير ديگرى برخيزيد نيز حكم خدا را اطاعت كنيد كه خدا مقام اهل ايمان و دانشمندان عالم را در دو جهان رفيع ميگرداند و خدا بهر چه از نيك و بد كنيد به همه آگاهست (11)

اى اهل ايمان هرگاه بخواهيد كه با رسول سخن سرى گوئيد يا سوالى كنيد پيش از اينكار بايد مبلغى صدقه دهيد كه اين صدقه براى شما بهتر و پاكيزه تر است كه شما را از سوالات بى جا بركنار و از بخل و لئامت پاك ميگرداند و اگر از فقر چيزى براى صدقه نيابيد در

اين صورت خدا البته آمرزنده و مهربان است و شما را مى بخشد (12)

آيا از اين كه پيش از راز گفتن با رسول صدقه دهيد از فقر ترسيديد؟ پس حال كه اداء صدقه نكرديد باز هم خدا شما را بخشيد اينك نماز بپاداريد و زكات بدهيد و خدا و رسول را اطاعت كنيد. و بدانيد كه خدا به هر چه كنيد آگاهست (13)

اى رسول ما آيا آن منافق مردمى را نديدى كه با يهود قومى كه خدا بر آنها غضب كرده است دوستى كردند؟ آنها به حقيقت نه از شما مسلمين و نه از فرقه يهودند و به دروغ قسم ياد مى كنند كه ما اهل ايمانيم در صورتى كه خود ميدانند كه دروغ مى گويند (14)

خدا بر آنها به دوزخ عذابى سخت مهيا كرده زيرا بسيار زشت كردارند (15)

آن مردم منافق سوگند و قسمهاى خود را براى حفظ خود و پنهان داشتن كفر و نفاقخويش سپر قرار دادند و خلق را از راه خدا باز داشتند بدانيد كه در دو عالمبر آنها كيفر عذاب ذلت و خوارى خواهد بود (16)

و هرگز مال و فرزندان آنان را از عذاب قهر خدا ابدا نرهاند آنها اهل آتش دوزخند و در آن هميشه معذبند (17)

روزى را به ياد آر كه خدا همه آنها را براى انتقام برانگيزد و چنان كه براى شما قسم ياد كردند براى خدا هم به دروغ سوگند ميخورند و مى پندارند كه اثرى بر آنها خواهد داشت الا اى اهل ايمان بدانيد كه آنها بسيار مردم منافق دروغگوئى هستند (18)

شيطان بر دل آنها سخت احاطه كرده

كه فكر و ذكر خدا را بكلى از يادشان برد آنان حزب شيطانند الا اى اهل ايمان بدانيد كه حزب شيطان به حقيقت زيانكاران عالمند (19)

آنان كه با خدا و رسول او عناد و مخالفت مى كنند آنها در ميان خلق خوار و ذليلترين مردمند (20)

خدا به لطف خود در لوح محفوظ نگاشته و حتم گردانيده كه البته من و رسولانم بر دشمنان غالب شويم كه خدا بى حد قوى و بر نصرت رسولش بسيار مقتدر است (21)

اى رسول هرگز مردمى كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده اند چنين نخواهى يافت كه دوستى با دشمنان خدا و رسول كنند هر چند آن دشمنان پدران و فرزندان و برادران و خويشان آنها باشند اين مردم پايدارند كه خدا بر دلهاشان نور ايمان نگاشته و به روح قدس الهى آنها را مويد و منصور گردانيده و در قيامت به بهشتى آنها را داخل كند كه نهرهاى مصفا زير درختانش جاريست و جاودان در آنجا متنعمند و اين بهشت نعيم است و بالاتر از آن بهشت رضوانست كه خدا از آنها خشنود و آنها هم از خدا خشنودند اينان به حقيقت حزب خدا هستند الا اى اهل ايمان بدانيد كه حزب خدا رستگاران عالمند (22)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

همانا خداوند سخن آن زنى كه درباره همسرش با تو مجادله كرده و به سوى خدا شكوه و گلايه مى كرد، شنيد و خداوند گفتگوى شما دو نفر را مى شنود، همانا خداوند شنواى بيناست. (1)

كسانى از شما (مردان) كه نسبت به همسرانشان ظهار مى كنند، (بدانند كه) آنها مادران آنها (نمى شوند و) نيستند. مادرانِ

آنان كسانى هستند كه آنها را متولّد كرده اند و آنها (بر اساس عادت جاهلى) سخن ناپسند و باطل مى گويند و البتّه خداوند بسيار با گذشت و آمرزنده است. (2)

و كسانى كه نسبت به همسران خود ظهار مى كنند، سپس از آنچه گفته اند (پشيمان شده) و برمى گردند، كفاره آن قبل از آنكه با هم تماس گيرند آزاد كردن برده است. اين (دستورى) است كه به آن پند داده مى شويد و خداوند به آنچه عمل مى كنيد، به خوبى آگاه است. (3)

پس كسى كه (برده اى براى آزاد كردن) نيافت، بايد قبل از آميزش با همسر، دو ماه پى در پى روزه بگيرد و كسى كه نمى تواند بايد شصت مسكين را طعام دهد. اين براى آن است كه به خدا و رسولش ايمان آوريد و اين قوانين الهى است و براى كافران (كه اهل عمل به احكام الهى ستند) عذابى دردناك است. (4)

همانا كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند، سركوب شده اند همان گونه كه پيشينيانشان سرنگون شدند و همانا ما نشانه هاى روشنى نازل كرديم و براى كافران عذابى خواركننده است. (5)

روزى كه خداوند همه آنان را برانگيزد تا به آنچه انجام داده اند، آگاه سازد. (اعمالى كه) خداوند تماماً شمارش كرده و آنها فراموش نموده اند و خدا بر هر چيز شاهد و گواه است. (6)

آيا نديدى كه خداوند آنچه را در آسمان ها و زمين است مى داند. هيچ نجواى سه نفره نيست مگر آنكه او چهارمين آنهاست و هيچ پنج نفره اى نيست مگر آنكه او ششمين آنان است و نه (رازگويانى) كمتر از آن و نه بيشتر، مگر اينكه او با آنهاست، هر جا كه

باشند، سپس در روز امت آنان را خبر خواهد داد به آنچه كه انجام دادند. همانا خداوند به هر چيزى بسيار داناست. (7)

آيا نظر نكردى به كسانى كه از نجوى نهى شدند سپس به آنچه نهى شده، بازگشته و براى گناه و ستم و نافرمانىِ پيامبر با يكديگر نجوى مى كنند و (با اين حال) هنگامى كه سوى تو مى آيند كلماتى براى تحيّت و سلام بكار مى برند (حتى) كه خدا با آن تو را تحيّت و سلام نگ است و در بين خودشان مى گويند: (اگر اين مرد پيامبر است) پس چرا خداوند ما را به سبب آنچه مى گوئيم عذاب نمى كند؟ جهنم براى آنان كافى است كه وارد آن مى شوند، پس چه بد سرانجام و جايگاهى است. (8)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگاه نجوى مى كنيد، به گناه و ستم و نافرمانىِ پيامبر نجوى نكنيد و نسبت به كار نيك و تقوى نجوى كنيد و از خدا پروا كنيد كه به سويش محشور مى شويد. (9)

همانا نجوى از سوى شيطان است تا كسانى را كه ايمان آورده اند اندوهگين كند، در حالى كه جز به اذن خداوند، هيچ (نجوايى) ضرر رسان نيست، پس مؤمنان تنها بر خداوند توكّل كنند. (10)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد هرگاه به شما گفته شود در مجالس (براى ديگران) جا باز كنيد، پس جا باز كنيد تا خدا نيز براى شما گشايش دهد و هرگاه گفته شود برخيزيد، برخيزيد. (بزرگى، به نشستن در جاى خاص نيست، بلكه) خداوند از ميان شما كسانى را كه ايمان آورده و انى را كه صاحب علم و دانش اند، به درجاتى رفعت و بزرگى مى دهد و خداوند

به آنچه انجام مى دهيد به خوبى آگاه است. (11)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگاه خواستيد با رسول خدا، گفتگوى خصوصى داشته باشيد، پس قبل از نجواى خود صدقه اى بدهيد. اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است و اگر (براى صدقه دادن مالى) نيافتيد پس همانا خداوند آمرزنده و مهربان است (و مى توانيد بدون پرداخت صدقه گفتگوى خصوصى داشته باشيد). (12)

آيا نگران شديد، از اينكه قبل از نجوايتان صدقه دهيد؟ پس اكنون كه صدقه نداديد و خدا هم لطف خود را بر شما بازگرداند، نماز به پا داريد و زكات بپردازيد و خدا و رسولش را اطاعت نماييد و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است. (13)

آيا نديدى كسانى را كه با گروهى كه مورد غضب خداوند بودند، طرح دوستى ريختند؟ آنها نه از شما هستند و نه از آنان و با اينكه خود مى دانند؟ به دروغ سوگند مى خورند (كه از شما هستند). (14)

خدا براى آنان عذاب سختى آماده ساخته، زيرا كارى انجام مى دهند كه بسيار بد است. (15)

سوگندهايشان را سپر ساختند و مردم را از راه خدا باز داشتند، پس برايشان عذاب خواركننده است. (16)

هرگز اموال و فرزندانشان، چيزى از خشم و غضب خدا را از آنان دفع نمى كند. آنان اهل آتش هستند و در آنجا ماندگار. (17)

روزى كه خداوند همگى آنان را برمى انگيزد و براى خداوند سوگند ياد مى كنند، همانطور كه براى شما سوگند ياد مى كنند و مى پندارند كه آنان بر چيزى (استوار) هستند. بدانيد كه آنان همان دروغگويانند. (18)

شيطان بر آنان چيره و مسلط شده است، پس ياد خدا را از خاطرشان برده است. آنان

حزب شيطانند. آگاه باشيد كه حزب شيطان همان زيانكارانند. (19)

همانا كسانى كه در برابر خدا و رسولش موضع گيرى مى كنند، آنان در زمره خوارترين مردمند. (20)

خداوند حكم كرده است كه همانا من و پيامبرانم (بر كافران و منافقان) چيره خواهيم شد. همانا خداوند قدرتمند شكست ناپذير است. (21)

هيچ قومى را نمى يابى كه به خدا و قيامت مؤمن باشند و (در همان حال) با كسى كه در برابر خدا و رسولش موضع گرفته است مهرورزى كنند، حتّى اگر پدران يا پسران يا برادران يا خويشانشان باشند. آنها كسانى هستند كه خداوند، ايمان را در دلهايشان ثابت فرموده و با روحى از جانب خويش آنان را تأييد نموده است و آنان را در باغهايى كه نهرها از پاى (درختان) آنها جارى است وارد مى كند در حالى كه در آنجا جاودانه هستند، خداوند از آنان راضى است و آنان نيز از او راضى هستند. آنان حزب خدا هستند، آگاه باشيد كه تنها حزب خدا پيروز و ارند. (22)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

هرآينه خدا سخن آن زن را كه درباره شوى خود با تو گفت وگو و چون و چرا مى كرد و به خداى ناله و شكايت مى نمود شنيد، و خداوند گفت و شنود شما را مى شنيد. همانا خدا شنوا و بيناست. (1)

كسانى از شما كه زنان خويش را ظهار كنند آن زنان مادرانشان نيستند. مادرانشان جز زنانى كه آنان را زاده اند نباشند، و هرآينه آنان سخنى ناشايست و دروغ مى گويند، و خدا درگذرنده و آمرزگار است. (2)

و كسانى كه زنان خويش را ظهار مى كنند و سپس از آنچه گفته اند برمى گردند - تا آن را

بشكنند و به همسر خود بازگردند - پيش از آنكه به هم رسند آزاد كردن برده اى بايد. اين است كه بدان پند داده مى شويد، و خداى بدانچه مى كنيد آگاه است. (3)

و هر كه [برده] نيابد - يا نتواند -، پس روزه داشتن دو ماه پياپى بايد، پيش از آنكه به هم رسند، و هر كه نتواند، پس طعام دادن شصت مستمند ببايد. اين براى آن است كه به خدا و پيامبرش ايمان آوريد - و دست از احكام جاهليت برداريد -، و اين مرزهاى - احكام - خداست، و كافران را عذابى است دردناك. (4)

همانا كسانى كه با خداى و پيامبر او دشمنى و مخالفت مى كنند خوار و نگونسار شوند چنانكه كسانى كه پيش از آنان بودند خوار و نگونسار شدند. و ما آياتى روشن و هويدا فرو فرستاديم، و كافران را عذابى است خواركننده (5)

در روزى كه خداوند همه آنان را برانگيزد آنگاه بدانچه كرده اند آگاهشان سازد، كه خدا آن (اعمالشان) را شمار كرده است و حال آنكه خود از ياد برده اند، و خدا بر هر چيزى گواه است. (6)

آيا نديده اى - ندانسته اى - كه خدا آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است مى داند؟ راز گفتن هيچ سه تنى نيست مگر آنكه او چهارم ايشان است، و نه هيچ پنج تنى مگر آنكه او ششم ايشان باشد و نه كمتر از آن و نه بيشتر از آن مگر آنكه او با آنهاست هر جا كه باشند، سپس در روز رستاخيز آنان را بدانچه كرده اند آگاه مى كند، كه خدا به همه چيز داناست. (7)

آيا به كسانى -

جهودان و منافقان - ننگريستى كه از راز گفتن بازداشته شدند و سپس بدانچه بازداشته شدند باز مى گردند و درباره گناه و ستم و نافرمانى پيامبر با يكديگر راز مى گويند، و چون نزد تو آيند تو را درود گويند نه بدان گونه كه خداى درود گفته است، و در دل خود مى گويند: چرا خدا ما را بدانچه مى گوييم عذاب نمى كند؟! بس است آنها را دوزخ كه بدان درآيند، و بد بازگشت گاهى است. (8)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون با يكديگر راز گوييد رازى مگوييد كه در آن گناه و ستم و نافرمانى پيامبر باشد، و با يكديگر به نيكوكارى و پرهيزگارى راز گوييد. و از خدايى كه به سوى او برانگيخته و فراهم مى شويد پروا كنيد. (9)

جز اين نيست كه راز گفتن - راز بد و بيهوده - از شيطان است تا كسانى را كه ايمان آورده اند اندوهگين كند و حال آنكه جز به اذن - علم و خواست - خدا هيچ زيانى به ايشان نمى رساند. و مومنان بايد بر خدا توكل كنند. (10)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون شما را گويند كه در مجلسها - مجالسى كه با پيامبر (ص) داريد يا همه مجالس ذكر - جاى بگشاييد - براى برادرانتان - پس جاى بگشاييد، تا خداى شما را جاى بگشايد - در بهشت - و چون شما را گويند كه برخيزيد برخيزيد، كه خدا كسانى از شما را كه ايمان آورده اند [به پايه اى] و كسانى را كه دانش داده شده اند به پايه ها بالا برد، و خدا بدانچه مى كنيد آگاه است. (11)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون [خواهيد كه] با

پيامبر راز گوييد، پيش از راز گفتن خود صدقه اى بدهيد. اين براى شما بهتر و پاكتر است. پس اگر [صدقه اى] نيافتيد، همانا خدا آمرزگار و مهربان است - مى توانيد بى صدقه راز گوييد -. (12)

آيا ترسيديد كه پيش از راز گفتن خود صدقه ها بدهيد؟! پس چون نكرديد - يعنى نتوانستيد كرد و از دل و دستتان برنيامد - و خدا هم [به بخشايش خويش] بر شما بازگشت - اين حكم را برداشت -، پس نماز را برپا داريد و زكات بدهيد و خدا و پيامبر او را فرمان بريد، و خدا بدانچه مى كنيد آگاه است. (13)

آيا به كسانى ننگريستى كه با مردمى كه خدا بر آنها خشم گرفته است - يعنى جهودان - دوستى داشتند؟ اينان - منافقان - نه از شمايند و نه از آنها، و به دروغ سوگند مى خورند [كه ما با شماييم] و خود مى دانند [كه دروغ مى گويند] (14)

خداى برايشان عذابى سخت آماده ساخته است، زيرا كه بد است آنچه مى كردند. (15)

سوگندهاشان را سپر گرفته اند، و [مردم را] از راه خدا بگردانيده اند، پس آنان راست عذابى خواركننده. (16)

مالها و فرزندانشان آنان را در برابر [عذاب] خدا هيچ سود ندارد - عذاب خدا را از آنها باز ندارد -، اينان دوزخيانند، در آن جاودانه اند (17)

روزى كه خدا همه آنان - منافقان - را برانگيزد، پس براى خدا سوگند مى خورند چنانكه [امروز] براى شما سوگند مى خورند، و مى پندارند كه بر چيزى دست دارند - يعنى از سوگند خود سودى مى برند - آگاه باشيد كه آنها دروغگويانند. (18)

شيطان بر آنان دست يافته است، پس ياد كرد خداى را از

يادشان برده است. اينان گروه شيطانند، آگاه باشيد كه گروه شيطان زيان كارند. (19)

همانا كسانى كه با خداى و پيامبرش دشمنى و مخالفت مى كنند آنان در ميان خوارترين [مردمان]اند. (20)

خداى نوشته - حكم كرده - است كه من و فرستادگانم البته پيروز خواهيم شد، همانا خدا نيرومند و تواناى بى همتاست. (21)

مردمى را نيابى كه به خداى و روز واپسين ايمان آورند در حالى كه با كسانى كه با خداى و پيامبرش دشمنى و مخالفت كرده اند دوستى بدارند اگر چه پدران يا پسران يا برادران يا خويشانشان باشند، اينانند كه [خداوند] ايمان را در دلهاشان نوشته - پايدار ساخته - است و ايشان را به روحى از نزد خويش نيرومند گردانيده و به بهشتهايى درآورد كه از زير آنها جوى ها روان است، در آنجا جاويدانند، خدا از آنها خشنود است و ايشان از خدا خشنودند. ايشانند گروه خدا، آگاه باشيد كه گروه خدا رستگارانند. (22)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

خدا سخن زني را كه درباره شوهرش با تو به مجادله آمده است و به خدا شكوه مي كند، شنيد. و خدا گفت و گوي شما را مي شنود، زيرا شنوا و بيناست. (1)

از ميان شما كساني كه زنانشان را ظهار مي كنند بدانند كه زنانشان مادرانشان نشوند، مادرانشان فقط زناني هستند كه آنها را زاييده اند، و سخني ناپسند و دروغ است كه مي گويند. و خدا از گناهان در گذرنده است و آمرزنده است. (2)

آنهايي كه زنانشان را ظهار مي كنند، آنگاه از آنچه گفته اند پشيمان مي شوند، پيش از آنكه با يكديگر تماس يابند، بايد بنده اي آزاد

كنند. اين پندي است كه به شما مي دهند و خدا به كارهايي كه مي كنيد آگاه است. (3)

اما كساني كه بنده اي نيابند، پيش از آنكه با يكديگر تماس يابند. بايد دو ماه پي درپي روزه بدارند. و آن كه نتواند، شصت مسكين را طعام دهد. و اين بدان سبب است كه به خدا و پيامبرش ايمان بياوريد. اينها حدود خداست. و براي كافران عذابي است دردآور. (4)

كساني كه با خدا و پيامبرش مخالفت مي ورزند ذليل و خوار مي شوند، همچنان كه پيشينيانشان خوار شده اند. ما آياتي روشن نازل كرديم و كافران را عذابي است خواركننده . (5)

روزي كه خدا همگان را زنده مي كند، آنان را از كاري كه كرده اند آگاه مي سازد. خدا اعمال آنها را شماره كرده است، هرچند خود از ياد برده اند، و خدا ناظر بر هر چيزي است. (6)

آيا ندانسته اي كه خدا هر چه را در آسمانها و زمين است مي داند. هيچ سه كس با هم نجوا نكنند مگر آنكه خداوند چهارمين آنهاست و هيچ پنج كس نباشند مگر آنكه خداوند ششمين آنهاست. و نه كمتر از اين -هرجا كه باشند- و نه بيشتر از اين، مگر آنكه خدا با آنهاست. سپس همه را در روز قيامت به كارهايي كه كرده اند، آگاه مي كند. زيرا خدا بر همه چيز آگاه است. (7)

آيا آنها را كه از نجوا منع شده بودند نديدي كه كاري را كه از آن منع شده بودند از سر گرفتند و باز هم براي گناه و دشمني و نافرماني از پيامبر با هم نجوا

مي كنند؟ و چون نزد تو مي آيند، به گونه اي تو را سلام مي گويند كه خدا تو را بدان گونه سلام نگفته است، و در دل مي گويند: چرا خدا ما را بدانچه مي گوييم عذاب نمي كند؟ جهنم برايشان كافي است. بدان داخل مي شوند، و اين بد سرانجامي است. (8)

اي كساني كه ايمان آورده ايد، اگر با يكديگر نجوا مي كنيد. در باب گناه و دشمني و نافرماني از پيامبر نجوا مكنيد، بلكه در باب نيكي و پرهيزگاري نجوا كنيد. از آن خدايي كه همگان نزد او گرد مي آييد بترسيد. (9)

هر آينه نجوا كردن كار شيطان است كه مي خواهد مومنان را محزون كند و حال آنكه هيچ زياني ، جز به فرمان خداوند، به آنها نمي رساند. و مومنان بايد كه بر خدا توكل كنند. (10)

اي كساني كه ايمان آورده ايد، چون شما را گويند در مجالس جاي باز كنيد، جاي باز كنيد تا خدا در كار شما گشايش دهد. و چون گويند كه برخيزيد، بر خيزيد. خدا آنهايي را كه ايمان آورده اند و كساني را كه دانش يافته اند به درجاتي برافرازد، و خدا به كارهايي كه مي كنيد آگاه است. (11)

اي كساني كه ايمان آورده ايد، چون خواهيد كه با پيامبر نجوا كنيد، پيش از نجوا كردنتان صدقه بدهيد. اين براي شما بهتر و پاكيزه تر است. و اگر براي صدقه چيزي نيافتيد، خدا آمرزنده و مهربان است. (12)

آيا ترسيديد پيش از نجوا كردن صدقه ها بدهيد؟ حال كه صدقه نداده ايد و خدا هم توبه شما را پذيرفته است، پس

نماز بگزاريد و زكات بدهيد و از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد، كه خدا به كارهايي كه مي كنيد آگاه است. (13)

آيا نديده اي آن كسان را كه با مردمي كه خدا بر آنها خشم گرفته بود، دوستي ورزيدند؟ اينان نه از شمايند و نه از ايشان. و خود مي دانند كه بر دروغ سوگند مي خوردند. (14)

خدا برايشان عذابي سخت آماده كرده است. زيرا كارهايي كه مي كنند ناپسند است. (15)

از سوگندهايشان سپري ساخته اند. و از راه خدا رويگردان شده اند. پس براي آنهاست عذابي خواركننده . (16)

اموال و اولادشان برايشان در برابر خشم خدا سود نكند. اهل جهنمند و در آن جاودان. (17)

روزي كه خدا همه آنها را زنده مي كند، همچنان كه براي شما قسم مي خوردند براي او هم قسم خواهند خورد. و مي پندارند كه سودي خواهند برد. آگاه باشيد كه دروغگويانند. (18)

شيطان بر آنها چيره شده است و نام خدا را از يادشان برده است. ايشان حزب شيطانند. آگاه باش كه حزب شيطان زيان كنندگانند. (19)

كساني كه با خدا و پيامبرش مخالفت مي ورزند در زمره ذليل شدگانند. (20)

خدا مقرر داشته كه : البته من و پيامبرانم پيروز مي شويم. زيرا خدا توانا و پيروزمند است. (21)

نمي يابي مردمي را كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده باشند، ولي با كساني كه با خدا و پيامبرش مخالفت مي ورزند دوستي كنند، هرچند آن مخالفان، پدران يا فرزندان يا برادران و يا قبيله آنها باشند. خدا بر دلشان رقم ايمان زده و به روحي از خود ياريشان كرده است

و آنها را به بهشتهايي كه در آن نهرها جاري است در آورد. در آنجا جاودانه باشند. خدا از آنها خشنود است و آنان نيز از خدا خشنودند. اينان حزب خدايند، آگاه باش كه حزب خدا رستگارانند. (22)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

به راستى كه خداوند سخن زنى را كه با تو درباره همسرش مجادله مى كرد و به خداوند شكايت حال خود مى گفت، شنيد، و خداوند گفت و گوى شما دو تن را مى شنود، چرا كه خداوند شنواى بيناست (1)

كسانى كه از ميان شما با زنانشان ظهار مى كنند، [بدانند كه] آن زنان [با اين ماجرا در حكم] مادران آنان نيستند، مادران آنان جز كسانى كه آنان را زاده اند، نيستند، و ايشان [با اين عمل] سخنى ناپسند و ناحق مى گويند، و بى گمان خداوند بخشاينده آمرزگار است (2)

و كسانى كه با زنانشان ظهار مى كنند، سپس از آنچه گفته اند برمى گردند [و مى خواهند به همسر خود بازگردند] بايد پيش از آنكه با همديگر تماس گيرند، برده اى آزاد كنند، اين اندرزى است كه به شما داده مى شود، و خداوند به آنچه مى كنيد آگاه است (3)

و هر كس كه [امكان آن را] نيافت، بايد كه پيش از آنكه با همديگر تماس گيرند، دو ماه پى در پى روزه بگيرد، سپس [بازهم] اگر نتوانست [روزه بگيرد]، در آن صورت بايد به اطعام شصت فقير بپردازد، اين [كفاره] براى آن است كه به [امر] خداوند و پيامبر او ايمان آوريد، و اين احكام الهى است، و براى كافران عذابى دردناك [مقرر] است (4)

بى گمان كسانى كه با [امر] خداوند و پيامبر او مخالفت مى كنند، سرنگون شوند، چنانكه پيشينيانشان هم

سرنگون شدند، و به راستى آياتى روشنگر فرو فرستاده ايم، و براى كافران عذابى خفتبار [درپيش] است (5)

روزى كه خداوند همگى آنان را [از گور] برانگيزد، سپس آنان را به [حقيقت و نتيجه] آنچه كرده اند آگاه سازد، خداوند آن را در شمار آورده است اما [خود] آنان فراموشش كرده اند، و خداوند بر هر چيز گواه است (6)

آيا نينديشيده اى كه خداوند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است مى داند، هيچ رازگويى سه تن نباشد مگر آنكه او چهارمين آنان است، و نه [رازگويى] پنج تن مگر آنكه او ششمين آنان است، و نه كمتر از اين و نه بيشتر مگر آنكه او هر جا كه باشند با ايشان است، سپس در روز قيامت آنان را به [نتيجه و حقيقت] كار و كردارشان آگاه مى سازد، بى گمان خداوند به هر چيزى داناست (7)

آيا ننگريسته اى در كار كسانى كه از نجوا نهى شده اند، سپس به آنچه از آن نهى شده اند، باز مى گردند و به گناه و ستمكارى و نافرمانى از پيامبر باهم نجوا مى كنند، و چون به نزدت آيند به نحوى به تو درود مى فرستند كه خداوند آن گونه به تو درود نفرستاده است، و در دلهايشان گويند چرا به خاطر آنچه مى گوييم خداوند عذابمان نمى كند؟ جهنم برايشان كافى است كه به آن اندر آيند، و چه بد سرانجامى است (8)

اى مومنان چون رازگويى كنيد، به قصد گناه و ستمكارى و نافرمانى از پيامبر نجوا مكنيد، و به قصد نيكى و تقوا نجوا كنيد، و از خداوندى كه نزد او محشور مى گرديد پروا كنيد (9)

جز اين نيست كه نجوا از سوى شيطان است تا

مومنان را غمگين كند، و هيچ زيان رسان به آنان نيست، مگر به اذن الهى، و مومنان بايد فقط بر خداوند توكل كنند (10)

اى مومنان چون به شما گفته شود در مجالس جا باز كنيد، باز كنيد، كه خداوند در كار شما گشايش آورد، و چون گفته شود برخيزيد، برخيزيد، خداوند از ميان شما مومنان و دانش يافتگان را به درجاتى رفعت دهد و خداوند به آنچه مى كنيد آگاه است (11)

اى مومنان چون خواهيد كه با پيامبر راز گوييد، پيش از نجوايتان صدقه اى تقديم داريد اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است، اما اگر چيزى نيافتيد، بى گمان خداوند آمرزگار مهربان است (12)

[سپس كه كسى جز على (ع) توفيق نيافت فرمود:] آيا ترسيديد كه پيش از نجوايتان صدقاتى تقديم داريد؟ حال كه چنين نكرديد و خداوند هم از شما درگذشت، پس نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد و از خداوند و پيامبرش اطاعت كنيد، و خداوند به آنچه مى كنيد آگاه است (13)

آيا ننگريسته اى كسانى را كه با قومى كه خداوند بر آنان خشم آورده است، و نه از شما هستند و نه از آنان [يهوديان]، دوستى ورزيده اند؟ و آگاهانه به دروغ سوگند مى خورند (14)

خداوند براى آنان عذابى سهمگين آماده ساخته است، آنان عملكردشان بد است (15)

سوگندهايشان را سپر بلا كرده اند، و [مردمان را] از راه خدا باز مى دارند، پس عذابى خفتبار [در پيش] دارند (16)

اموال و اولادشان به هيچ روى از [عذاب] خدا بازشان ندارد، اينان دوزخى اند و جاودانه در آنند (17)

روزى كه خداوند همگى آنان را برانگيزد، آنگاه [مشركان] براى او به همان گونه سوگند

ياد مى كنند كه براى شما ياد مى كنند و گمان مى كنند كه حقى در دست دارند، بدانيد كه آنان دروغگويانند (18)

شيطان بر آنان دست يافت، سپس ياد خدا را از خاطر آنان برد، اينان حزب شيطانند، هان بى گمان حزب شيطان زيانكارانند (19)

بى گمان كسانى كه با [امر] خداوند و پيامبر او مخالفت مى كنند، اينان از زمره فرومايگانند (20)

خداوند مقرر داشته است كه من و پيامبرانم پيروز گرديم، بى گمان خداوند نيرومند پيروزمند است (21)

قومى نيابى كه به خداوند و روز بازپسين ايمان داشته باشند و با كسانى كه با خداوند و پيامبر او مخالفت مى ورزند، دوستى كنند، ولو آنكه پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان يا خاندانشان باشند. اينانند كه [خداوند] در دلهايشان [نقش] ايمان نگاشته است، و به فيضى از جانب خويش استوارشان داشته است، و [ايشان را] به بوستانهايى درآورد كه جويباران از فرودست آن جارى است، جاودانه در آنند، خداوند از آنان خشنود است، و آنان هم از او خشنودند، اينان خدا خواهانند، بدانيد كه خدا خواهان رستگارانند (22)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

هر آينه شنيد خدا سخن آن زن را كه با تو ستيزه مى كرد درباره شويش و داورى مى خواست از خدا و خدا مى شنيد گفتگوى شما را همانا خدا است شنواى بينا (1)

آنان كه ظهار مى كنند از شما از زنان خويش نيستند آن زنان مادران ايشان نيستند مادرانشان مگر آنان كه زائيدندشان و هر آينه گويند ناپسندى از سخن و دروغى را و همانا خدا است گذشت كننده آمرزشگر (2)

و آنان كه ظهار مى كنند از زنان خويش پس بازمى گردند بدانچه گفتند پس آزاد كردن بنده پيش از آنكه به

هم نزديك شوند اين را اندرز داده شويد بدان و خدا است بدانچه مى كنيد آگاه (3)

و آنكه نيافت پس روزه دو ماه پى درپى پيش از آنكه به هم نزديك شوند و آنكه نتوانست پس خوراك شصت تن بينوا اين تا ايمان آريد به خدا و پيمبرش و اين است مرزهاى خدا و كافران را است عذابى دردناك (4)

همانا آنان كه دشمنى كنند با خدا و پيمبرش سرنگون شوند بدانسان كه سرنگون شدند آنان كه پيش از ايشان بودند و همانا فرستاديم آيتهائى روشن و كافران را است عذابى خواركننده (5)

روزى كه برانگيزدشان خدا همگى پس آگهيشان دهد بدانچه كردند بشمردش خدا و فراموشش كردند و خدا است بر همه چيز گواه (6)

آيا ننگريستى كه خدا داند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و نيست رازگوئى سه تن جز آنكه او است چهارميشان و نه پنج تن جز آنكه او است ششمين ايشان و نه كمتر از اين و نه بيشتر جز آنكه او است با ايشان هر جا باشند و سپس آگهيشان دهد به آنچه كردند روز رستاخيز همانا خدا است به هر چيزى دانا (7)

آيا ننگريستى بدانان كه نهى شدند از رازگفتن (آهسته سر به گوشى سخن گفتن) پس بازگردند بدانچه نهى شدند از آن و راز گويند به گناه و دشمنى و نافرمانى پيمبر و هر گاه آيندت درودت گويند بدانچه درودت نگفت بدان خدا و گويند پيش خود چرا عذاب نكند ما را خدا بدانچه گوئيم بس است ايشان را دوزخ چشندش پس چه زشت است آن جايگاه (8)

اى آنان كه ايمان آورديد گاهى كه

با هم راز گوئيد راز نگوئيد به گناه و دشمنى و نافرمانى پيمبر و راز گوئيد به نيكوكارى و پرهيزكارى و بترسيد خدائى را كه بسويش گردآورده شويد (9)

جز اين نيست كه رازگوئى از شيطان است تا اندوهگين سازد آنان را كه ايمان آوردند و نيست زيان رساننده آنان به چيزى جز به دستور خدا و بر خدا پس بايد توكّل كنند مؤمنان (10)

اى آنان كه ايمان آورديد هر گاه گفته شود به شما جاى باز كنيد در نشستگاه ها پس جاى دهيد تا جاى دهد شما را خدا و گاهى كه گفته شود برخيزيد پس برخيزيد بالا برد خدا آنان را كه ايمان آوردند از شما و آنان را كه داده شدند دانش را پايه هائى و خدا است بدانچه كنيد آگاه (11)

اى آنان كه ايمان آورديد هر گاه راز گوئيد با پيمبر پس پيش فرستيد پيش روى رازگفتن خويش صدقه اين بهتر است شما را و پاكتر پس اگر نداشتيد همانا خدا است آمرزنده مهربان (12)

آيا ترسيديد كه پيش پردازيد پيش روى رازگوئى خويش صدقه هائى اكنون كه نكرديد و توبه كرد خدا بر شما پس بپاى داريد نماز را و بدهيد زكات را و فرمان بريد خدا و پيمبرش را و خدا است بدانچه كنيد آگاه (13)

آيا ننگريستى بدانان كه دوستى كردند با گروهى كه خشم گرفت خدا بر ايشان نيستند ايشان از شما و نه از ايشان و سوگند ياد كنند بر دروغ و خود مى دانند (14)

آماده كرد خدا براى ايشان عذابى سخت همانا زشت است آنچه بودند مى كردند (15)

بگرفتند سوگندهاى خود را سپرى تا بازداشتند از راه

خدا پس ايشان را است عذابى خواركننده (16)

بى نياز نگرداند از ايشان خواسته هاى ايشان و نه فرزندانشان از خدا چيزى را آنانند ياران آتش ايشانند در آن جاودانان (17)

روزى كه برانگيزدشان خدا همگى پس سوگند ياد كنند برايش چنانكه سوگند ياد كنند براى شما و گمان كنند كه ايشانند بر چيزى همانا ايشانند دروغگويان (18)

چيره شد بر ايشان شيطان پس فراموششان كرد ياد خدا را آنانند حزب شيطان همانا حزب شيطانند زيانكاران (19)

همانا آنان كه دشمنى كنند با خدا و پيمبرش آنانند در جرگه سرافكندگان (20)

نوشت خدا كه پيروز مى شوم من و فرستادگانم همانا خدا است تواناى عزيز (21)

نيابى گروهى را كه ايمان آرند به خدا و روز بازپسين دوستى كنند با آنكه دشمنى كند با خدا و پيمبرش و هر چند باشند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا خويشاوندانشان آنان نوشت در دلهاشان ايمان را و كمك كرد ايشان را با روحى از خويش و درآردشان باغهائى كه روان است زير آنها جوى ها جاودانان در آنها خوشنود باشد خدا از ايشان و خوشنود باشند از او آنانند حزب خدا همانا حزب خداوندند رستگاران (22)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 Allah has certainly heard the speech of her who pleads with you about her husband and complains to Allah. Allah hears the conversation between the two of you. Indeed Allah is all-hearing, all-seeing.

2 As for those of you who repudiate their wives by dhihar, they are not their mothers; their mothers are only those who bore them, and indeed they utter an outrageous utterance

and a lie. Indeed Allah is all-excusing, all-forgiving.

3 Those who repudiate their wives by dhihar and then retract what they have said, shall set free a slave before they may touch each other. This you are advised [to carry out], and Allah is well aware of what you do.

4 He who can not afford [to free a slave] shall fast for two successive months before they may touch each other. If he cannot [do so], he shall feed sixty needy persons. This, that you may have faith in Allah and His Apostle. These are Allah’s bounds, and there is a painful punishment for the faithless.

5 Indeed those who oppose Allah and His Apostle will be subdued just as were sub-dued those before them. We have certainly sent down manifest signs, and there is a humiliating punishment for the faithless.

6 The day when Allah will raise them all together, He will inform them about what they have done. Allah has kept account of it, while they forgot it, and Allah is witness to all things.

7 Have you not regarded that Allah knows whatever there is in the heavens and what-ever there is in the earth? There is no secret talk among three, but He is their fourth [companion], nor among five but He is their sixth, nor less than that, nor more, but He is with them wherever they may be. Then He will inform them about what they have done on the Day of Resurrection. Indeed Allah has knowledge of

all things.

8 Have you not regarded those who were forbidden from secret talks but again re-sumed what they had been forbidden from, and hold secret talks [imbued] with sin and transgression and disobedience to the Apostle? And when they come to you they greet you with that with which Allah never greeted you, and they say to themselves, ‘Why does not Allah punish us for what we say?!’ Let hell suffice them: they shall enter it; and it is an evil destination!

9 O you who have faith! When you talk secretly, do not hold secret talks [imbued] with sin and aggression and disobedience to the Apostle, but talk secretly in [a spirit of] piety and Godfearing, and be wary of Allah toward whom you will be mustered.

10 Indeed [malicious] secret talks are from Satan, that he may upset the faithful, but he cannot harm them in any way except by Allah’s leave, and in Allah let all the faithful put their trust.

11 O you who have faith! When you are told, ‘Make room,’ in sittings, then do make room; Allah will make room for you. And when you are told, ‘Rise up!’ Do rise up. Allah will raise those of you who have faith and those who have been given knowledge in rank, and Allah is well aware of what you do.

12 O you who have faith! When you talk secretly to the Apostle, offer a charity before your secret talk. That is better for you and purer. But if

you cannot afford [to make the offering], then Allah is indeed all-forgiving, all-merciful.

13 Were you apprehensive of offering charities before your secret talks? So, as you did not do it, and Allah was clement to you, maintain the prayer and pay the zakat, and obey Allah and His Apostle. And Allah is well aware of what you do.

14 Have you not regarded those who befriend a people at whom Allah is wrathful? They neither belong to you, nor to them, and they swear false oaths [that they are with you] and they know.

15 Allah has prepared a severe punishment for them. Evil indeed is what they used to do.

16 They make a shield of their oaths and bar [people] from the way of Allah; so there is a humiliating punishment for them.

17 Their possessions and children will not avail them in any way against Allah. They shall be the inmates of the Fire and they shall remain in it [forever].

18 The day when Allah will raise them all together, they will swear to Him, just like they swear to you [now], supposing that they stand on something. Look! They are indeed liars!

19 Satan has prevailed upon them, so he has caused them to forget the remembrance of Allah. They are Satan’s confederates. Look! Indeed it is Satan’s confederates who are the losers!

20 Indeed those who oppose Allah and His Apostle—they will be among the most abased.

21 Allah has ordained: ‘I shall surely prevail, I and My

apostles.’ Indeed Allah is all-strong, all-mighty.

22 You will not find a people believing in Allah and the Last Day endearing those who oppose Allah and His Apostle even though they were their own parents, or children, or brothers, or kinsfolk. [For] such, He has written faith into their hearts and strength-ened them with a spirit from Him. He will admit them into gardens with streams running in them, to remain in them [forever], Allah is pleased with them, and they are pleased with Him. They are Allah’s confederates. Look! The confederates of Allah are indeed felicitous!

ترجمه انگليسي شاكر

Allah indeed knows the plea of her who pleads with you about her husband and complains to Allah, and Allah knows the contentions of both of you; surely Allah is Hearing, Seeing. (1)

(As for) those of you who put away their wives by likening their backs to the backs of their mothers, they are not their mothers; their mothers are no others than those who gave them birth; and most surely they utter a hateful word and a falsehood and mos (2)

And (as for) those who put away their wives by likening their backs to the backs of their mothers then would recall what they said, they should free a captive before they touch each other; to that you are admonished (to conform); and Allah is Aware of wha (3)

But whoever has not the means, let him fast for two months successively before they touch each other; then as for him who is not able,

let him feed sixty needy ones; that is in order that you may have faith in Allah and His Messenger, and these are Allah' (4)

Surely those who act in opposition to Allah and His Messenger shall be laid down prostrate as those before them were laid down prostrate; and indeed We have revealed clear communications, and the unbelievers shall have an abasing chastisement. (5)

On the day when Allah will raise them up all together, then inform them of what they did: Allah has recorded it while they have forgotten it; and Allah is a witness of all things. (6)

Do you not see that Allah knows whatever is in the heavens and whatever is in the earth? Nowhere is there a secret counsel between three persons but He is the fourth of them, nor (between) five but He is the sixth of them, nor less than that nor more but (7)

Have you not seen those who are forbidden secret counsels, then they return to what they are forbidden, and they hold secret counsels for sin and revolt and disobedience to the Messenger, and when they come to you they greet you with a greeting with which (8)

O you who believe! when you confer together in private, do not give to each other counsel of sin and revolt and disobedience to the Messenger, and give to each other counsel of goodness and guarding (against evil); and be careful of (your duty to) Allah, (9)

Secret counsels are only (the work) of the

Shaitan that he may cause to grieve those who believe, and he cannot hurt them in the least except with Allah's permission, and on Allah let the believers rely. (10)

O you who believe! when it is said to you, Make room in (your) assemblies, then make ample room, Allah will give you ample, and when it is said: Rise up, then rise up. Allah will exalt those of you who believe, and those who are given knowledge, in high d (11)

O you who believe! when you consult the Messenger, then offer something in charity before your consultation; that is better for you and purer; but if you do not find, then surely Allah is Forgiving, Merciful. (12)

Do you fear that you will not (be able to) give in charity before your consultation? So when you do not do it and Allah has turned to you (mercifully), then keep up prayer and pay the poor-rate and obey Allah and His Messenger; and Allah is Aware of what (13)

Have you not seen those who befriend a people with whom Allah is wroth? They are neither of you nor of them, and they swear falsely while they know. (14)

Allah has prepared for them a severe punishment; surely what they do is evil. (15)

They make their oaths to serve as a cover so they turn away from Allah's way; therefore they shall have an abasing chastisement. (16)

Neither their wealth nor their children shall avail them aught against Allah; they are the inmates

of the fire, therein they shall abide. (17)

On the day that Allah will raise them up all, then they will swear to Him as they swear to you, and they think that they have something; now surely they are the liars. (18)

The Shaitan has gained the mastery over them, so he has made them forget the remembrance of Allah; they are the Shaitan's party; now surely the Shaitan's party are the losers. (19)

Surely (as for) those who are in opposition to Allah and His Messenger; they shall be among the most abased. (20)

Allah has written down: I will most certainly prevail, I and My messengers; surely Allah is Strong, Mighty. (21)

You shall not find a people who believe in Allah and the latter day befriending those who act in opposition to Allah and His Messenger, even though they were their (own) fathers, or their sons, or their brothers, or their kinsfolk; these are they into who (22)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(1) God has heard the speech of the woman pleading with you about her husband, and complaining to God. God hears whatever you both discuss; God is Alert, Observant.

(2) Those among you who back away from their wives even though they are not their mothers (their mothers are only the ones who have given birth to them) are making a dishonorable statement as well as twisting things around. Yet God is Pardoning, Forgiving.

(3) The ones who back away from- their wives [as

if they were their mothers], then retract whatever they have said, should free a captive before either of them may touch one another [again]. That you are instructed to do; God is Informed about anything you do.

(4) Whoever does not find such [a captive to free], should then fast for two consecutive months before either of them may touch one another. Anyone who is still unable [to conform] should then feed sixty paupers. That is [laid down] so you may believe in God and His messenger; such are God's limits. Disbelievers will have painful torment!

(5) The ones who want to limit God and His messenger will be restrained just as those before them were restrained. We have sent down clear signs: disbelievers will have disgraceful torment.

(6) Some day God will raise them all up again and notify them about anything they have done. God has calculated it while they have forgotten it. God is a Witness for everything!

(7) Have you not considered how God knows whatever is in Heaven and whatever is on Earth? No private conversation ever takes place among three [persons] unless He is their Fourth, nor among five unless He is their Sixth, nor [any number] less than that nor greater unless He is with them, wherever they may be. Then on Resurrection Day, He will notify them about whatever they have been doing. God is Aware of everything!

(8) Have you not considered the ones who, even though they have been forbidden to [carry on any] intrigue,

still go back to what they have been forbidden to do and conspire out of sin and enmity, and in defiance of the Messenger. Whenever they come to you, they greet you the way God never greets you, and tell themselves: "Should God not punish us for what we say?" Hell will be enough for them; they shall roast in it, for it is such an awful goal to have.

(9) You who believe, whenever you confer with one another, do not conspire out of sin and enmity, and in defiance of the Messenger: confer virtuously and through a sense of duty. Heed God, before whom you will appear.

(10) Intrigue comes only from Satan , so he may sadden those who believe. Yet he will not harm them in any way except with God's permission; so on God let believers rely.

(11) You who believe, whenever someone tells you to make room at (any) sessions, then make room; God will make room for you [elsewhere]. When it is said: "Move on ahead!", then move on up. God will raise those of you who believe, in rank, as well as the ones who are given knowledge. God is Informed about anything you do.

(12) You who believe, whenever you confer with the Messenger, offer some sort of charity before you confer [with him]; that will be better for you, and purer [besides]. Yet if you do not find anything [to give], God is still Forgiving, Merciful.

(13) Are you worried about proffering some charity before

your consultation? If you do not do so, God still turns towards you, so keep up prayer and pay the welfare tax, and obey God and His messenger. God is Informed about anything you do.

(14) Have you not considered those who make friends with a folk whom God is angry with? They are neither on your side nor yet on their own, and they perjure themselves while they know it.

(15) God has prepared severe torment for them; with them, anything they do is evil.

(16) They have taken their faith as a disguise and obstructed God's way. They will have disgraceful torment;

(17) neither their wealth nor their children will help them out in any way with God. Those will become inmates of the Fire; they will remain there for ever.

(18) Some day God will raise them all up together and they will swear to Him just as they have sworn to you; they reckon they will get something out of it. They are such liars!

(19) Satan has won them over and made them forget to mention God; those are Satan's party. Yet Satan's side will be the losers!

(20) Those who would limit God and His messenger are the vilest sort.

(21) God has written: "I shall prevail, both I Myself and My messengers!" God is Strong, Powerful.

(22) You will not find any people who believe in God and the Last Day showing affection for anyone who places limits on God and His messenger, even though they are their

own fathers, their sons, their brothers or anyone from their family connection. With those He will engrave faith on their hearts, assist them with a spirit from Himself, and will show them into gardens through which rivers flow, to live there for ever. God will approve of them while they will be pleased with Him. Those are on God's side. God's party are those who shall be successful!

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

God has heard the words of her that disputes (pleads) with thee concerningher husband, and makes complaint unto God. God hears the two of youconversing together; surely God is All-hearing, All-seeing. (1)

Those of you who say, regarding their wives, `Be as my mother's back,' theyare not truly their mothers; their mothers are only those who gave them birth,and they are surely saying a dishonourable saying, and a falsehood.Yet surely God is All-pardoning, All-forgiving. (2)

And those who say, regarding their wives, `Be as my mother's back,' and thenretract what they have said, they shall set free a slave, before the two ofthem touch one another. By that you are admonished; and God is aware of thethings you do. (3)

But whosoever finds not the means, then let him fast two successive months,before the two of them touch one another. And if any man is not able to,then let him feed sixty poor persons--that, that you may believe in God andHis Messenger. Those are God's bounds; and for the unbelievers there awaitsyet a painful chastisement. (4)

Surely those

who oppose God and His Messenger shall be frustrated as thosebefore them were frustrated. Now We have sent down signs, clear signs; andfor the unbelievers awaits a humbling chastisement, (5)

upon the day when God shall raise them up all together, then He shall tellthem what they did. God has numbered it, and they have forgotten it.God is witness over everything. (6)

Hast thou not seen that God knows whatsoever is in the heavens, and whatsoeveris in the earth? There men conspire not secretly together, but He is thefourth of them, neither five men, but He is the sixth of them, neither fewerthan that, neither more, but He is with them, wherever they may be; then Heshall tell them what they have done, on the Day of Resurrection. Surely Godhas knowledge of everything. (7)

Hast thou not regarded those who were forbidden to converse secretly together,then they return to that they were forbidden, and they converse secretlytogether in sin and enmity, and in disobedience to the Messenger? Then, whenthey come to thee, they greet thee with a greeting God never greeted theewithal; and they say within themselves, `Why does God not chastise us forwhat we say?' Sufficient for them shall be Gehenna (Hell), at which theyshall be roasted--an evil homecoming! (8)

O believers, when you conspire secretly, then conspire not together in sinand enmity and disobedience to the Messenger, but conspire in piety andgodfearing. Fear God, unto whom you shall be mustered. (9)

Conspiring secretly together is of Satan, that the believers may sorrow; buthe

will not hurt them anything, except by the leave of God. And in God letthe believers put all their trust. (10)

O believers, when it is said to you `Make room in the assemblies', thenmake room, and God will make room for you; and when it is said, `Move up',move up, and God will raise up in rank those of you who believe and havebeen given knowledge. And God is aware of the things you do. (11)

O believers, when you conspire with the Messenger, before your conspiringadvance a freewill offering; that is better for you and purer. Yet if youfind not means, God is All-forgiving, All-compassionate. (12)

Are you afraid, before your conspiring,to advance freewill offerings? If you do not so, and God turns again untoyou, then perform the prayer, and pay the alms, and obey God and HisMessenger. God is aware of the things you do. (13)

Hast thou not regarded those who have taken for friends a people against whomGod is wrathful? They belong neither to you nor to them; and they swear uponfalsehood, and that wittingly. (14)

God has made ready for them a chastisement terrible; surely they--evil arethe things they have been doing. (15)

They have taken their oaths as a covering, and barred from God's way, sothere awaits them a humbling chastisement. (16)

Neither their riches nor their children shall avail them anything againstGod; those--they are the inhabitants of the Fire, therein dwelling forever. (17)

Upon the day when God shall raise them up all together, and they will

swearto Him, as they swear to you, and think they are on something. Surely, theyare the liars! (18)

Satan has gained the mastery over them, and caused them to forget God'sRemembrance. Those are Satan's party; why, Satan's party, surely, they arethe losers! (19)

Surely those who oppose God and His Messenger, those are among the mostabject. (20)

God has written, `I shall assuredly be the victor, I and My Messengers.'Surely God is All-strong, All-mighty. (21)

Thou shalt not find any people who believe in God and the Last Day who areloving to anyone who opposes God and His Messenger, not though they weretheir fathers, or their sons, or their brothers, or their clan. Those--Hehas written faith upon their hearts, and He has confirmed them with a Spiritfrom Himself; and He shall admit them into gardens underneath which riversflow, therein to dwell forever, God being well-pleased with them, and theywell-pleased with Him. Those are God's party; why, surely God's party--theyare the prosperers. (22)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful.

Allah hath heard the saying of her that disputeth with thee (Muhammad) concerning her husband, and complaineth unto Allah. And Allah heareth your colloquy. Lo! Allah is Nearer, Knower. (1)

Such of you as put away your wives (by saying they are as their mothers) They are not their mothers; none are their mothers except those who gave them birth they indeed utter an ill word and a lie. And lo! Allah is Forgiving, Merciful. (2)

Those who put away their wives (by saying

they are as their mothers) and afterward would go back on that which they have said; (the penalty) in that case (is) the freeing of a slave before they touch one another. Unto this ye are exhorted; and Allah is informed of what ye do. (3)

And he who findeth not (the wherewithal), let him fast for two successive months before they touch one another; and for him who is unable to do so (the penance is) the feeding of sixty needy ones. This, that ye may put trust in Allah and His messenger. Such are the limits (imposed by Allah); and for disbelievers is a painful doom. (4)

Those who oppose Allah and His messenger will be abased even those before them were abased; and We have sent down clear tokens, and for disbelievers is a shameful doom (5)

On the day when Allah will raise them all together and inform them of what they did. Allah hath kept account of it while they forgot it. And Allah is Witness over all things. (6)

Hast thou not seen that Allah knoweth all that is in the heavens and all that is in the earth? There is no secret conference of three but He is their fourth, nor of five but He is their sixth, nor of less than that or more but He is with them wheresoever they may be; and afterward, on the Day of Resurrection, He will inform them of what they did Lo! Allah is Knower of all things. (7)

Hast

thou not observed those who were forbidden conspiracy and afterward returned to that which they had been forbidden, and (now) conspire together for crime and wrongdoing and disobedience toward the messenger? And when they come unto thee they greet thee with a greeting wherewith Allah greeteth thee not, and say within themselves: Why should Allah punish us for what we say? Hell will suffice them; they will feel the heat thereof. A hapless journey's end! (8)

O ye who believe! when ye conspire together, conspire not together for crime and wrongdoing and disobedience toward the messenger, but conspire together for righteousness and pity, and keep your duty, toward Allah, unto whom ye will be gathered. (9)

Lo! Conspiracy is only of the devil, that he may vex those who believe; but he can harm them not at all unless by Allah's leave. In Allah let believers put their trust. (10)

O ye who believe! When it is said, Make room! in assemblies, then make room; Allah will make way for you (hereafter). And when it is said, Come up higher! go up higher; Allah will exalt those who believe among you, and those who have knowledge, to high ranks. Allah is informed of what ye do. (11)

O ye who believe! When ye hold conference with the messenger, offer an alms before your conference. That is better and purer for you. But if ye cannot find (the wherewithal) then lo! Allah is Forgiving, Merciful. (12)

Fear ye to offer alms before your conference? Then, when

ye do it not and Allah hath forgiven you, establish worship and pay the poor due and obey Allah and His messenger. And Allah is Aware of what ye do. (13)

Hast thou not seen those who take for friends a folk with whom Allah is wroth? They are neither of you nor of them, and they swear a false oath knowingly. (14)

Allah hath prepared for them a dreadful doom. Evil indeed is that which they are wont to do. (15)

They make a shelter of their oaths and turn (men) from the way of Allah; so theirs will be a shameful doom. (16)

Their wealth and their children will avail them naught against Allah. Such are rightful owners of the Fire; they will abide therein. (17)

On the day when Allah will raise them all together, then will they swear unto Him as they (now) swear unto you, and they will fancy that they have some standing. Lo! is it not they who are the liars? (18)

The devil hath engrossed them and so hath caused them to forget remembrance of Allah. They are the devil's party. Lo! is it not the devil's party who will be the losers? (19)

Lo! those who oppose Allah and His messenger, they will be among the lowest. (20)

Allah hath decreed: Lo! I verily shall conquer, I and My messengers. Lo! Allah is Strong, Almighty. (21)

Thou wilt not find folk who believe in Allah and the Last Day loving those who oppose Allah and His

messenger: even though they be their fathers or, their sons or their brethren or their clan. As for such, He hath written faith upon their hearts and hath strengthened them with a Spirit from Him, and He will bring them into Gardens underneath which rivers flow, wherein they will abide. Allah is well pleased with them, and they are well pleased with Him. They are Allah's party. Lo! is it not Allah's party who are the successful? (22)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

Allah has indeed heard (and accepted) the statement of the woman who pleads with thee concerning her husband and carries her complaint (in prayer) to Allah: and Allah (always) hears the arguments between both sides among you: for Allah hears and sees (all things). (1)

If any men among you divorce their wives by Zihar (calling them mothers) they cannot be their mothers: none can be their mothers except those who gave them birth. And in fact they use words (both) iniquitous and false: but truly Allah is one that blots out (sins) and forgives (again and again). (2)

But those who divorce their wives by Zihar then wish to go back on the words they uttered (it is ordained that such a one) should free a slave before they touch each other: this are ye admonished to perform: and Allah is well-acquainted with (all) that ye do. (3)

And if any has not (the wherewithal) he should fast for two months consecutively before they touch each other.

But if any is unable to do so he should feed sixty indigent ones. This that ye may show your faith in Allah and His Apostle. Those are limits (set by) Allah. For those who Reject (Him) there is a grievous Penalty. (4)

Those who resist Allah and His Apostle will be humbled to dust as were those before them: for We have already sent down clear Signs. And the Unbelievers (will have) a humiliating Penalty . (5)

On the Day that Allah will raise them all up (again) and show them the truth (and meaning) of their conduct. Allah has reckoned its (value) though they may have forgotten it: for Allah is Witness to all things. (6)

Seest thou not that Allah doth know (all) that is in the heavens and on earth? There is not a secret consultation between three but He makes the fourth among them nor between five but He makes the sixth nor between fewer nor more but He is in their midst wheresoever they be: in the end will He tell them the truth of their conduct on the Day of Judgment for Allah has full knowledge of all things. (7)

Turnest thou not thy sight towards those who were forbidden secret counsels yet revert to that which they were forbidden (to do)? And they hold secret counsels among themselves for iniquity and hostility and disobedience to the Apostle. And when they come to thee they salute thee not as Allah salutes thee (but in crooked ways): and they

say to themselves "Why does not Allah punish us for our words?" Enough for them is Hell: in it will they burn and evil is that destination! (8)

O ye who believe! when ye hold secret counsel do it not for iniquity and hostility and disobedience to the Prophet; but do it for righteousness and self-restraint; and fear Allah to whom ye shall be brought back. (9)

Secret counsels are only (inspired) by the Evil One in order that he may cause grief to the Believers; but he cannot harm them in the least except as Allah permits; and on Allah let the Believers put their trust. (10)

O ye who believe! When ye are told to make room in the assemblies (spread out and) make room: (Ample) room will Allah provide for you. And when ye are told to rise up rise up: Allah will raise up to (suitable) ranks (and degrees) those of you who believe and who have been granted Knowledge: and Allah is well-acquainted with all ye do. (11)

O ye who believe! W hen ye consult the Apostle in private spend something in charity before your private consultation. That will be best for you and most conducive to purity (of conduct). But if ye find not (the wherewithal) Allah is Oft-Forgiving Most Merciful. (12)

Is it that ye are afraid of spending sums in charity before your private consultation (with him)? If then ye do not so and Allah forgives you then (at least) establish regular prayer; practice regular charity;

and obey Allah and His Apostle: and Allah is well- acquainted will all that ye do. (13)

Turnest thou not thy attention to those who turn (in friendship) to such as have the Wrath of Allah upon them? They are neither of you nor of them and they swear to falsehood knowingly. (14)

Allah has prepared for them a severe Penalty: evil indeed are their deeds. (15)

They have made their oaths a screen (for their misdeeds): Thus they obstruct (men) from the Path of Allah: therefore shall they have a humiliating Penalty. (16)

Of no profit whatever to them against Allah will be their riches nor their sons: They will be Companions of the Fire to dwell therein (for aye)! (17)

One day will Allah raise them all up (for Judgment): then will they swear to Him as they swear to you: and they think that they have something (to stand upon): No indeed! they are but liars! (18)

The Evil One has got the better of them: So he has made them lose the remembrance of Allah. They are the Party of the Evil One. Truly it is the Party of the Evil One that will perish! (19)

Those who resist Allah and His Apostle will be among those most humiliated. (20)

Allah has decreed: "It is I and My Apostle who must prevail": For Allah is One full of strength able to enforce His Will. (21)

Thou wilt not find any people who believe in Allah and the Last Day loving those

who resist Allah and His Apostle even though they were their fathers or their sons or their brothers or their kindred. For such He has written Faith in their hearts and strengthened them with a spirit from Himself. And He will admit them to Gardens beneath which Rivers flow to dwell therein (for ever). Allah will be well pleased with them and they with Him. They are the Party of Allah. Truly it is the Party of Allah that will achieve Felicity. (22)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. Allah a bien entendu la parole de celle qui discutait avec toi à propos de son époux et se plaignait à Allah. Et Allah entendait votre conversation, car Allah est Audient et Clairvoyant.

2. Ceux d'entre vous qui répudient leurs femme, en déclarant qu'elles sont pour eux comme le dos de leur mères... alors qu'elles ne sont nullement leur mères, car ils n'ont pour mères que celles qui les ont enfantés. Ils prononcent certes une parole blâmable et mensongère. Allah cependant est Indulgent et Pardonneur.

3. Ceux qui comparent leurs femmes au dos de leurs mères, puis reviennent sur ce qu'ils ont dit, doivent affranchir un esclave avant d'avoir aucun contact [conjugal] avec leur femme. C'est ce dont on vous exhorte. Et Allah est Parfaitement Connaisseur de ce que vous faites.

4. Mais celui qui n'en trouve pas les moyens doit jeûner alors deux mois consécutifs avant d'avoir aucun contact [conjugal] avec sa femme. Mais s'il ne peut le faire non plus,

alors qu'il nourrisse soixante pauvres. Cela, pour que vous croyiez en Allah et en Son messager. Voilà les limites imposées par Allah. Et les mécréants auront un châtiment douloureux.

5. Ceux qui s'opposent à Allah et à Son messager seront culbutés comme furent culbutés leurs devanciers. Nous avons déjà fait descendre des preuves explicites, et les mécréants auront un châtiment avilissant,

6. le jour où Allah les ressuscitera tous, puis les informera de ce qu'ils ont fait. Allah l'a dénombré et ils l'auront oublié. Allah est témoin de toute chose.

7. Ne vois-tu pas qu'Allah sait ce qui est dans les cieux et sur la terre? Pas de conversation secrète entre trois sans qu'Il ne soit leur quatrième, ni entre cinq sans qu'Il n'y ne soit leur sixième, ni moins ni plus que cela sans qu'Il ne soit avec eux, là où ils se trouvent. Ensuite, Il les informera, au Jour de la Résurrection, de ce qu'ils faisaient, car Allah est Omniscient.

8. Ne vois-tu pas ceux à qui les conversations secrètes ont été interdites? Puis, ils retournent à ce qui leur a été interdit, et se concertent pour pécher, transgresser et désobéir au Messager. Et quand ils viennent à toi, ils te saluent d'une façon dont Allah ne t'a pas salué, et disent en eux- mêmes: ‹Pourquoi Allah ne nous châtie pas pour ce que nous disons?› L'Enfer leur suffira, où ils brûleront. Et quelle mauvaise destination!

9. ش vous qui avez cru! Quand vous tenez des conversations secrètes, ne vous concertez pas pour

pécher, transgresser et désobéir au Messager, mais concertez-vous dans la bonté et la piété. Et craignez Allah vers qui vous serez rassemblés.

10. La conversation secrète n'est que [l'oeuvre] du Diable pour attrister ceux qui ont cru. Mais il ne peut leur nuire en rien sans la permission d'Allah. Et c'est en Allah que les croyants doivent placer leur confiance.

11. ش vous qui avez cru! Quand on vous dit: ‹Faites place [aux autres] dans les assemblées›, alors faites place. Allah vous ménagera une place (au Paradis) Et quand on vous dit de vous lever, levez-vous. Allah élèvera en degrés ceux d'entre vous qui auront cru et ceux qui auront reçu le savoir. Allah est parfaitement Connaisseur de ce que vous faites.

12. ش vous qui avez cru! Quand vous avez un entretien confidentiel avec le Messager, faites précéder d'une aumٍne votre entretien: cela est meilleur pour vous et plus pur. Mais si vous n'en trouvez pas les moyens alors Allah est Pardonneur et très Miséricordieux!

13. Appréhendez-vous de faire précéder d'aumٍnes votre entretien? Mais, si vous ne l'avez pas fait et qu'Allah a accueilli votre repentir, alors accomplissez la Salat, acquittez la Zakat, et obéissez à Allah et à Son messager. Allah est Parfaitement Connaisseur de ce que vous faites.

14. N'as-tu pas vu ceux qui ont pris pour alliées des gens contre qui Allah S'est courroucé? Ils ne sont ni des vٍtres, ni des leurs; et ils jurent mensongèrement, alors qu'ils savent.

15. Allah leur a préparé un dur châtiment. Ce qu'ils faisaient

alors était très mauvais.

16. Prenant leurs serments comme boucliers, ils obstruent le chemin d'Allah. Ils auront donc un châtiment avilissant.

17. Ni leurs bien, ni leurs enfants ne leur seront d'aucune utilité contre la [punition] d'Allah. Ce sont les gens du Feu où ils demeureront éternellement.

18. Le jour où Allah les ressuscitera tous, ils Lui jureront alors comme ils vous jurent à vous-mêmes, pensant s'appuyer sur quelque chose de solide. Mais ce sont eux les menteurs.

19. Le Diable les a dominés et leur a fait oublier le rappel d'Allah. Ceux- là sont le parti du Diable et c'est le parti du Diable qui sont assurément les perdants.

20. Ceux qui s'opposent à Allah et à Son messager seront parmi les plus humiliés.

21. Allah a prescrit: ‹Assurément, Je triompherai, moi ainsi que Mes Messagers›. En vérité Allah est Fort et Puissant.

22. Tu n'en trouveras pas, parmi les gens qui croient en Allah et au Jour dernier, qui prennent pour amis ceux qui s'opposent à Allah et à Son Messager, fussent-ils leur pères, leur fils, leurs frères ou les gens de leur tribu. Il a prescrit la foi dans leurs coeurs et Il les a aidés de Son secours. Il les fera entrer dans des Jardins sous lesquels coulent les ruisseaux, où ils demeureront éternellement. Allah les agrée et ils L'agréent. Ceux- là sont le parti d'Allah. Le parti d'Allah est celui de ceux qui réussissent.

ترجمه اسپانيايي

1. Alá ha oído lo que decía la que discutía contigo a propósito de su esposo

y que se quejaba a Alá. Alá oye vuestro diálogo. Alá todo lo oye, todo lo ve.

2. Aquéllos de vosotros que repudian a sus mujeres mediante la fórmula: «¡Eres para mí como la espalda de mi madre!»... Ellas no son sus madres. Sólo son sus madres las que les han dado a luz. Dicen, ciertamente, algo reprobable y erróneo. Pero Alá es, sí

3. Quienes repudian a sus mujeres mediante la fórmula: «¡Eres para mí como la espalda de mi madre!» y la repiten, deben, antes de cohabitar de nuevo, manumitir a un esclavo. Se os exhorta a ello. Alá está bien informado de lo que hacéis.

4. Quien no pueda hacerlo, deberá ayunar durante dos meses consecutivos antes de cohabitar de nuevo. Quien no pueda, deberá alimentar a sesenta pobres. Para que creáis en Alá y en Su Enviado. Éstas son las leyes de Alá. Los infieles tendrán un castigo dol

5. Quienes se oponen a Alá y a su Enviado serán derribados como lo fueron quienes les precedieron. Hemos revelado signos claros. Los infieles tendrán un castigo humillante.

6. El día que Alá les resucite a todos, ya les informará de lo que hicieron. Alá lo habrá tenido en cuenta, mientras que ellos lo habrán olvidado. Alá es testigo de todo.

7. ¿No ves que Alá conoce lo que está en los cielos y en la tierra? No hay conciliábulo de tres personas en que no sea Él el cuarto, ni de cinco personas en que no sea Él el sexto. Lo

mismo si son menos que si son más, Él siempre está presente, dondequier

8. ¿No ves a aquéllos a quienes se ha prohibido celebrar conciliábulos, que se obstinan en lo prohibido y los celebran, haciéndose culpables de pecado, de violación de la ley y de desobediencia al Enviado? Cuando vienen a ti, te saludan de manera distinta

9. ¡Creyentes! Cuando celebréis un conciliábulo, no lo hagáis con ánimo de pecar, de violar la ley y de desobedecer al Enviado, sino con el ánimo de ser buenos y temerosos de Alá. ¡Y temed a Alá, hacia Quien seréis congregados!

10. El conciliábulo es sólo cosa del Demonio, para entristecer a los que creen, pero que no puede hacerles ningún daño, a menos que Alá lo permita. ¡Que los creyentes confíen en Alá!

11. ¡Creyentes! Cuando se os dice: «¡Haced sitio en las asambleas!» hacedlo así para que Alá os haga también sitio. Y si se os dice: «¡Levantaos!», hacedlo así para que Alá también eleve la categoría de aquéllos de vosotros que crean y reciban la Ciencia.

12. ¡Creyentes! Cuando queráis tener una conversación a solas con el Enviado, hacedla preceder de una limosna. Es mejor para vosotros y más puro. Si no podéis, Alá es indulgente, misericordioso

13. ¿Os arredra hacer preceder vuestra conversación a solas de limosnas? Si no lo hacéis y Alá se aplaca con vosotros, ¡haced la azalá, dad el azaque y obedeced a Alá y a su Enviado! Alá está bien informado de lo que hacéis.

14. ¿No has visto a

quienes han tomado como protectores a gente que ha incurrido en la ira de Alá? No son ni de los vuestros ni de los suyos y juran en falso deliberadamente.

15. Alá ha preparado para ellos un castigo severo. Lo que han hecho está mal.

16. Se han escudado en sus juramentos y han desviado a otros del camino de Alá. Tendrán un castigo humillante.

17. Ni su hacienda ni sus hijos le servirán de nada frente a Alá. Esos tales morarán en el Fuego eternamente.

18. El día que Alá les resucite a todos, Le jurarán a Él como os juran a vosotros, creyendo apoyarse en algo sólido. ¿No son ellos los que mienten?

19. El Demonio se ha apoderado de ellos y les ha hecho olvidarse del recuerdo de Alá. Esos tales son los partidarios del Demonio. Y ¿no son los partidarios del Demonio los que pierden?

20. Los que se oponen a Alá y a Su Enviado estarán entre los más viles.

21. Alá ha escrito: «¡Venceré, en verdad! ¡Yo y Mis enviados!» Alá es fuerte, poderoso.

22. No encontrarás a gente que crea en Alá y en el último Día y que tenga cariño a quienes se oponen a Alá y a Su Enviado, aunque éstos sean sus padres, sus hijos varones, sus hermanos o los miembros de su misma tribu. He inscrito la fe en sus corazones,

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. Allah hat das Wort jener gehِrt, die bei dir wegen ihres Mannes vorstellig wurde und

sich vor Allah beklagte. Und Allah hat euer Gesprنch gehِrt; denn Allah ist allhِrend, allsehend.

2. Die unter euch, die ihre Frauen Mütter nennen - sie werden nicht ihre Mütter; ihre Mütter sind einzig jene, die sie geboren haben; und sie نuكern da nur Worte, die unziemlich und unwahr sind; doch wahrlich, Allah ist Tilger der Sünden, allverzeihend.

3. Jene nun, die ihre Frauen Mütter nennen und dann zurücknehmen mِchten, was sie gesagt - (die Buكe dafür) ist die Befreiung eines Sklaven, bevor sie einander berühren. Dies, um euch zu ermahnen. Und Allah ist wohl kundig dessen, was ihr tut.

4. Wer aber keinen findet, dann: zwei Monate hintereinander fasten, bevor sie einander berühren. Und wer es nicht vermag, dann: Speisung von sechzig Armen. Dies, damit ihr euch Allah ergebt und Seinem Gesandten. Das sind die Schranken Allahs; und für die Unglنubigen ist qualvolle Strafe.

5. Diejenigen, die sich Allah und Seinem Gesandten widersetzen, die werden gewiك erniedrigt werden, eben wie die vor ihnen erniedrigt wurden; denn Wir haben bereits deutliche Zeichen herniedergesandt. Und den Unglنubigen wird eine schmنhliche Strafe.

6. Am Tage, da Allah sie alle zusammen auferweckt, da wird Er ihnen verkünden, was sie getan. Allah hat Rechnung darüber geführt, wنhrend sie es vergaكen. Und Allah ist Zeuge über alle Dinge.

7. Siehst du denn nicht, daك Allah alles weiك, was in den Himmeln ist, und alles, was auf Erden ist? Keine geheime Unterredung zwischen dreien gibt es, bei der Er nicht vierter wنre, noch eine zwischen fünfen, bei der Er nicht sechster

wنre, noch zwischen weniger oder mehr als diesen, ohne daك Er mit ihnen wنre, wo immer sie sein mِgen. Dann wird Er ihnen am Tage der Auferstehung verkünden, was sie getan. Wahrlich, Allah weiك alle Dinge.

8. Hast du nicht die beobachtet, denen geheime Verschwِrung verboten ward und die doch zurückkehren zu dem, was ihnen verboten ward, und sich insgeheim verschwِren zu Sünde und _bertretung und Ungehorsam gegen den Gesandten? Und wenn sie zu dir kommen, so begrüكen sie dich mit dem, womit dich nicht Allah begrüكt hat; bei sich aber sprechen sie: «Warum straft uns Allah nicht für das, was wir (wider ihn) sprechen?» Genügend für sie ist die Hِlle, worin sie eingehen werden; und übel ist die Bestimmung!

9. O die ihr glaubt, wenn ihr euch heimlich miteinander beredet, beredet euch nicht zu Sünde und _bertretung und Ungehorsam gegen den Gesandten, sondern beredet euch zu Tugend und Rechtschaffenheit, und fürchtet Allah, zu Dem ihr versammelt werdet.

10. Geheime Verschwِrung ist allein von Satan, auf daك er die betrübe, die glنubig sind; doch er kann ihnen nicht den geringsten Schaden zufügen, es sei denn mit Allahs Erlaubnis. Und auf Allah sollen die Glنubigen vertrauen.

11. O die ihr glaubt, wenn in Versammlungen zu euch gesprochen wird: «Macht Platz!»- dann macht Platz; Allah wird ausgiebigen Platz für euch machen. Und wenn gesprochen wird: «Erhebt euch!» - dann erhebt euch; Allah wird die unter euch, die glنubig sind, und die, denen Wissen gegeben ward, in Rنngen erhِhen. Und Allah ist wohl kundig dessen, was ihr tut.

12. O die ihr glaubt, wenn ihr euch mit dem Gesandten vertraulich beraten wollt, so schickt Almosen eurer vertraulichen Beratung voraus. Das ist besser für euch und lauterer. Wenn ihr aber nicht (die Mِglichkeit dazu) findet, dann ist Allah fürwahr allverzeihend, barmherzig.

13. Seid ihr unruhig in bezug auf das Geben von Almosen vor eurer vertraulichen Beratung? Nun denn, wenn ihr es nicht tut und Allah euch in Seine Barmherzigkeit aufnimmt, dann verrichtet das Gebet und zahlet die Zakat und gehorchet Allah und Seinem Gesandten Und Allah ist wohl kundig dessen, was ihr tut.

14. Hast du nicht die gesehen, die sich ein Volk zu Freunden nehmen, dem Allah zürnt? Sie gehِren weder zu euch noch zu ihnen, und Sie beschwِren wissentlich eine Lüge.

15. Allah hat für sie eine strenge Strafe bereitet. _bel ist fürwahr, was sie zu tun pflegen.

16. Sie haben ihre Eide zu einem Schild (für ihre Missetaten) gemacht, und sie machen abwendig vom Pfade Allahs; für sie wird darum eine erniedrigende Strafe sein.

17. Weder ihre Reichtümer noch ihre Kinder werden ihnen im geringsten nützen gegen Allah. Sie sind die Bewohner des Feuers; darin müssen sie bleiben.

18. Am Tage, da Allah sie versammeln wird allzumal, da werden sie Ihm schwِren, wie sie euch schwِren, und sie werden wنhnen, sie stünden auf etwas. Horchet! sie sind es sicherlich, die Lügner sind.

19. Satan hat vِllige Macht über sie gewonnen und hat sie die Ermahnung Allahs vergessen lassen. Sie sind Satans Partei. Horchet! es ist Satans Partei, die die Verlierende ist.

20. Fürwahr jene, die sich Allah und Seinem Gesandten widersetzen, werden unter den Niedrigsten sein.

21. Allah hat verordnet: Sicherlich werde Ich obsiegen, Ich und Meine Gesandten. Wahrlich, Allah ist stark, allmنchtig.

22. Du wirst kein Volke finden, das an Allah und an den Jüngsten Tag glaubt, und dabei die liebt, die sich Allah und Seinem Gesandten widersetzen, selbst wenn es ihre Vنter wنren oder ihre Sِhne oder ihre Brüder oder ihre Verwandten. Das sind die, in deren Herzen Allah den Glauben eingeschrieben hat und die Er gestنrkt hat mit Seinem eigenen Wort. Er wird sie in Gنrten führen, durch die Strِme flieكen. Darin werden sie weilen ewiglich. Allah ist wohl zufrieden mit ihnen, und sie sind wohl zufrieden mit Ihm. Sie sind Allahs Partei. Horchet! es ist Allahs Partei, die erfolgreich ist.

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. Allah ha udito il discorso di colei che discuteva con te a proposito del suo sposo e si lamentava [davanti] ad Allah. Allah ascoltava il vostro colloquio. Allah è audiente e vede con chiarezza.

2. Quanti fra voi che ripudiano le loro mogli dicendo: «Sii per me come la schiena di mia madre » [sappiano che] esse non sono affatto le loro madri. Le loro madri sono quelle che li hanno partoriti. In verità proferiscono qualcosa di riprovevole e una menzogna. Tuttavia Allah è indulgente, perdonatore.

3. Coloro che paragonano le loro mogli alla schiena delle loro madri e poi si pentono di quello che hanno detto, liberino uno schiavo prima di riprendere

i rapporti coniugali. Siete esortati a far ciò. Allah è ben informato di quello che fate.

4. E colui che non ne abbia i mezzi, digiuni [allora] per due mesi consecutivi prima di riprendere i rapporti coniugali. E chi non ne abbia la possibilità nutra sessanta poveri. Ciò [vi è imposto] affinché crediate in Allah e nel Suo Inviato. Questi sono i limiti di Allah. I miscredenti avranno un doloroso castigo

5. In verità coloro che si oppongono ad Allah e al Suo Inviato, saranno sgominati come lo furono coloro che li precedettero. Già facemmo scendere prove inequivocabili. I miscredenti subiranno un avvilente castigo,

6. nel Giorno in cui Allah tutti li resusciterà e li informerà delle loro opere. Allah le ha contate, mentre essi le hanno dimenticate. Allah è testimone di ogni cosa.

7. Non vedi che Allah conosce quel che è nei cieli e sulla terra ? Non c'è conciliabolo a tre in cui Egli non sia il quarto, né a cinque in cui non sia il sesto; siano in più o in meno, Egli è con loro ovunque si trovino. Poi, nel Giorno della Resurrezione, li porrà di fronte a quello che avranno fatto. In verità Allah conosce ogni cosa.

8. Non hai visto coloro ai quali sono stati vietati i conciliaboli? Hanno ricominciato [a fare] quel che era stato loro vietato e tengono conciliaboli peccaminosi, ostili e di disobbedienza nei confronti dell'Inviato . Quando vengono a te, ti salutano in un modo in cui Allah non ti ha salutato e dicono

in cuor loro: « Perché Allah non ci castiga per quello che diciamo?». Basterà loro l'Inferno in cui saranno precipitati. Qual tristo avvenire!

9. O credenti, non siano peccaminosi ostili e di disobbedienza nei confronti dell'Inviato i vostri colloqui privati, ma nel bene e nel timor di Allah. Temete Allah, davanti al Quale sarete radunati.

10. Il conciliabolo non è altro che opera di Satana, per affliggere i credenti ; ma in nulla può nuocer loro senza il permesso di Allah. Confidino dunque in Allah i credenti.

11. O credenti, quando vi si dice: « Fate spazio [agli altri] nelle assemblee», allora fatelo: Allah vi farà spazio [in Paradiso]. E quando vi si dice: «Alzatevi», fatelo. Allah innalzerà il livello di coloro che credono e che hanno ricevuto la scienza. Allah è ben informato di quel che fate .

12. O credenti! Quando desiderate un incontro privato con il Messaggero, fate precedere il vostro incontro da un elemosina: è meglio per voi e più puro . Se però non ne avete i mezzi, in verità Allah è perdonatore, misericordioso.

13. Forse temete [di cadere in miseria] se farete precedere un elemosina ai vostri incontri privati [con l'Inviato]? Se non lo avrete fatto - e che Allah accolga il vostro pentimento - eseguite l'orazione, versate la decima e obbedite ad Allah e al Suo Inviato. Allah è ben informato di quello che fate.

14. Non hai visto coloro che si sono alleati con quelli con i quali Allah è adirato? Non sono né dei vostri né

dei loro, e giurano il falso sapendo di farlo .

15. Allah ha preparato per loro un severo castigo. E' malvagio quel che hanno commesso:

16. facendosi scudo dei loro giuramenti, frappongono ostacoli sulla via di Allah. Avranno un avvilente castigo.

17. I loro beni e la loro progenie non gioveranno loro in alcun modo contro Allah. Sono i compagni del Fuoco, in cui rimarranno in perpetuo.

18. Il Giorno in cui Allah li resusciterà tutti, giureranno [davanti] a Lui come giuravano [davanti] a voi, credendo di basarsi su qualcosa [di vero]. Non sono forse loro i bugiardi?

19. Satana si è impadronito di loro, al punto di far sì che dimenticassero il Ricordo di Allah. Sono il partito di Satana e il partito di Satana in verità è perdente.

20. In verità, coloro che si oppongono ad Allah e al Suo Inviato saranno fra i più umiliati.

21. Allah ha scritto: « Invero vincerò, Io e i Miei messaggeri». In verità Allah è forte, eccelso.

22. Non troverai alcuno, tra la gente che crede in Allah e nell'Ultimo Giorno, che sia amico di coloro che si oppongono ad Allah e al Suo Inviato, fossero anche i loro padri, i loro figli, i loro fratelli o appartenessero al loro clan . Egli ha impresso la fede nei loro cuori e li ha rafforzati con uno spirito proveniente da Lui. Li farà entrare nei Giardini dove scorrono i ruscelli, in cui rimarranno in perpetuo. Allah si compiace di loro e loro si compiacciono di Lui. Essi

sono il partito di Allah. Ebbene, il partito di Allah non è forse quello di coloro che trionferanno?

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. Уcлышaл Aллax cлoвa тoй, кoтopaя пpeпиpaлacь c тoбoй o cвoeм мyжe и жaлoвaлacь Aллaxy, a Aллax cлышaл вaшy бeceдy: вeдь Aллax - Слышaщий, Видящий!

2. Te из вac, кoтopыe cвoиx жeн нaзывaют xpeбтoм cвoиx мaтepeй, - oни им нe мaтepи, вeдь мaтepи - тoлькo тe, кoтopыe poдили иx, - тe гoвopят, кoнeчнo, нeпpиятнyю peчь и извpaщeниe. A вeдь Aллax - Извиняющий и Пpoщaющий!

3. Te, кoтopыe cвoиx жeн нaзывaют xpeбтoм мaтepeй и пoтoм вoзвpaщaютcя к тoмy, чтo cкaзaли, - ocвoбoждeниe paбa, пpeждe чeм oни кocнyтcя дpyг дpyгa. Этим вac yвeщaют, и Aллax cвeдyщ в тoм, чтo вы дeлaeтe!

4. A ктo нe пoйдeт - тo пocт двyx мecяцeв пocлeдoвaтeльныx, пpeждe чeм oни кocнyтcя дpyг дpyгa. A ктo нe мoжeт, тo - нaкopмить шecтьдecят бeднякoв. Этo для тoгo, чтoбы вы вepили в Aллaxa и Eгo пocлaнникa. Этo - пpeдeлы Aллaxa, a для нeвepныx - мyчитeльнoe нaкaзaниe!

5. Te, кoтopыe пpoтивятcя Aллaxy и Eгo пocлaнникy, - пoвepгнyты, кaк пoвepгнyты были и тe, ктo был дo ниx. Mы низвeли знaмeния яcныe; a для нeвepныx - нaкaзaниe yнизитeльнoe!

6. B тoт дeнь, кoгдa пoшлeт Aллax иx вcex и cooбщит им тo, чтo oни дeлaли. Cчeл этo Aллax, a oни зaбыли. Aллax - cвидeтeль вcякoй вeщи!

7. Paзвe ты нe видишь, чтo Aллax знaeт тo, чтo в нeбecax и чтo нa зeмлe? He бывaeт тaйнoй бeceды тpex, чтoбы Oн нe был чeтвepтым, или пяти, чтoбы Oн

нe был шecтым; и мeньшe, чeм этo, и бoльшe, бeз тoгo, чтoбы Oн нe был c ними, гдe бы ни были oни. Пoтoм cooбщит Oн им, чтo oни дeлaли, в дeнь вocкpeceния: вeдь Aллax o вcякoй вeщи знaющ!

8. Paзвe ты нe видeл тex, кoмy зaпpeщeнa тaйнaя бeceдa, a oни пoтoм вoзвpaщaютcя к тoмy, чтo им зaпpeщeнo, и пepeгoвapивaютcя o гpexe, и вpaждe, и нeпoвинoвeнии пocлaнникy. A кoгдa oни пpиxoдят к тeбe, тo пpивeтcтвyют тeбя тaк, кaк нe пpивeтcтвoвaл тeбя Aллax, и гoвopят в cвoиx дyшax: "Oтчeгo бы нe нaкaзaть нac Aллaxy зa тo, чтo мы гoвopим?" Дoвoльнo c ниx гeeнны, бyдyт oни в нeй гopeть! Cквepнo этo вoзвpaщeниe!

9. O вы, кoтopыe yвepoвaли! Koгдa бeceдyeтe втaйнe, тo нe бeceдyйтe o грехе, вражде и неповиновении посланнику, а беседуйте о дoбpoдeтeли, бoгoбoязнeннocти и бoйтecь Aллaxa, к кoтopoмy вы бyдeтe coбpaны.

10. Taйнaя бeceдa - oт caтaны, чтoбы oпeчaлить тex, кoтopыe yвepoвaли. Ho ни в чeм oнa нe пoвpeдит им, paзвe тoлькo c дoзвoлeния Aллaxa. Ha Aллaxa пycть пoлaгaютcя вepyющиe!

11. O вы, кoтopыe yвepoвaли! Koгдa гoвopят вaм: "Дaйтe пpocтop в coбpaнияx!" - тo дaвaйтe пpocтop, и Aллax дacт вaм пpocтop. A кoгдa вaм гoвopят: "Bcтaвaйтe!" - тo вcтaвaйтe. Boзвышaeт Aллax тex из вac, кoтopыe yвepoвaли, и тex, кoмy дaнo знaниe, нa paзныe cтeпeни. Aллax cвeдyщ в тoм, чтo вы дeлaeтe!

12. O вы, кoтopыe yвepoвaли! Koгдa бeceдyeтe втaйнe c пocлaнникoм, тo выдвиньтe пepeд вaшeй бeceдoй милocтыню. Этo лyчшe для вac и чищe. A ecли нe нaйдeтe... тo Aллax - Пpoщaющий, Милocepдный!

13. Paзвe вы бoитecь дo

вaшeй бeceды выдвинyть милocтыни? Ecли жe вы этoгo нe cдeлaли и Aллax oбpaтилcя к вaм, тo выcтaивaйтe мoлитвy, и дaвaйтe oчищeниe, и пoвинyйтecь Aллaxy и Eгo пocлaнникy. A Aллax cвeдyщ в тoм, чтo вы дeлaeтe!

14. Paзвe ты нe видeл тex, кoтopыe cдpyжилиcь c нapoдoм, нa кoтopый paзгнeвaлcя Aллax? Oни ни из вac, ни из ниx; oни клянyтcя лoжнo и знaют этo.

15. Угoтoвaл Aллax им cильнoe нaкaзaниe. Пoиcтинe, cквepнo тo, чтo oни дeлaют!

16. Cвoи клятвы oни взяли кaк щит и oтклoнили oт пyти Aллaxa. Им - нaкaзaниe yнизитeльнoe!

17. Hи в чeм нe избaвят иx oт Aллaxa ни иx имyщecтвa, ни иx дeти. Oни - oбитaтeли oгня, oни в нeм вeчнo пpeбyдyт.

18. B тoт дeнь, кoгдa Aллax пoшлeт иx вcex и oни cтaнyт кляcтьcя пpeд Hим, кaк клянyтcя пpeд Aллaxoм, и дyмaют oни, чтo y ниx кaкaя-тo ocнoвa. O! - вeдь oни лжeцы.

19. Oвлaдeл ими caтaнa и зacтaвил иx зaбыть вocпoминaниe oб Aллaxe. Oни - пapтия caтaны. O дa, пoиcтинe, пapтия caтaны, oни - пoтepпeвшиe yбытoк!

20. Te, кoтopыe пpoтивятcя Aллaxy и Eгo пocлaникy, - oни cpeди yнижeнныx.

21. Aллax нaпиcaл: "Oдepжy пoбeдy Я и Moи пocлaнники!" Пoиcтинe, Aллax - Сильный, Мoгyчий!

22. Tы нe нaйдeшь людeй, кoтopыe вepyют в Aллaxa и в пocлeдний дeнь, чтoбы oни любили тex, ктo пpoтивитcя Aллaxy и Eгo пocлaнникy, xoтя бы oни были иx oтцaми, или cынoвьями, или иx бpaтьями, или иx poдoм. У этиx нaпиcaл Aллax в иx cepдцa вepy и пoдкpeпил иx дyxoм oт Heгo и ввeдeт иx в caды, гдe внизy тeкyт

peки, - вeчнo пpeбывaющими тaм. Aллax дoвoлeн ими, и oни дoвoльны Aллaxoм. Этo - пapтия Aллaxa. O дa, пoиcтинe, пapтия Aллaxa - oни cчacтливыe!

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm Allah adiyle.

1- Gerçekten de Allah, seninle, kocas hakknda çeki irken Allah'a ikâyette bulunan kadnn sِzünü i itti ve Allah sizin konu manz duyuyordu; üphe yok ki Allah, duyar, gِrür.

2- Sizden, karlarna zhâr yapanlar, bilsinler ki karlar, analar deًildir, analar, ancak onlar doًuran kadnlardr ve üphe yok ki onlar, çirkin bir lâftr, ediyorlar ve yalan sِylüyorlar ve üphe yok ki Allah, elbette baً laycdr, suçlar ِrter.

3- Ve karlarna zhâr yapp sonra dediklerinden dِnenler, karlaryla temastan ِnce bir kul azat etmelidirler; bu, size, onunla ًِüt almanz için bir emir ve Allah, ne yapyorsanz hepsinden de haberdardr.

4- Kimin, buna gücü yetmezse artk ona, birbiri ardnca tam iki ay oruç tutma var, kar, koca, birbirlerine temâs etmeden ِnce; buna da gücü yetmeyen ki iyeyse altm yoksulu doyurmak dü er; bu, Allah'a ve Peygamberine inanmanz içindir ve bunlar, Allah'n snrlardr ve kâfirlereyse elemli bir azap var.

5- Allah'n ve Peygamberinin emrine aykr hareket edenler, a aًlk bir hâle gelir, rüsvâ olurlar. Nitekim onlardan ِncekiler de a aًlk bir hâle geldiler ve rüsvâ oldular, halbuki gerçekten de apaçk deliller indirmi tik ve kâfirlere, a aًlatc bir azap var.

6- O gün, Allah, onlarn hepsini de diriltip toplar da neler yaptlarsa haber verir onlara; onlar, unutmu lardr ama Allah bir-bir hesaplam tespît etmi tir ve Allah, her eye tanktr.

7- Gِrmez misin ki Allah, üphe yok ki bilir ne varsa gِklerde ve ne varsa yeryüzünde; üç ki i gizli konu maz ki o, dِrdüncüleri

olmasn ve be ki i yoktur ki altnclar, o olmasn ve bundan daha az ve daha çok olsalar da o, onlarla berâberdir nerede olurlarsa, sonra da kyâmet günü, ne yaptlarsa onlara haber verir; üphe yok ki Allah, her eyi bilir.

8- Bakmaz msn gizli ve fsltyla konu madan vazgeçmeleri emredilenlere, sonradan gene vazgeçmeleri emredilen eye dِnerler ve suça ve dü manlًa ve Peygambere isyâna âit eyleri gizlice konu urlar ve senin yanna gelince de Allah'n, sana verdiًi selâmdan ba ka bir tarzda selâm verirler sana ve birbirlerine de u sِylediklerimiz yüzünden derler, Allah'n bizi azaplan-drmas gerekmez miydi? Cehennem yeter onlara, oraya atlp yanacaklardr ve gerçekten de oras, dِnülüp gidilecek ne de kِtü yerdir.

9- Ey inananlar, gizli konu ursanz suça ve dü manlًa ve Peygambere kar isyâna dâir konu mayn da hayra ve çekinmeye dâir konu up dan n ve çekinin o Allah'tan ki onun tapsnda toplanacaksnz.

10- O gizli konu malar, inananlar mahzûn etmek için ancak قeytan'n iًvâsyla meydana gelir ve halbuki Allah'n izni olmadkça onlara hiçbir ey zarar vermez ve dayananlar, artk Allah'a dayansnlar.

11- Ey inananlar, meclislerde, size yer açn denince, yer açn artk, geni letin meclisi de Allah da size geni lik versin ve kalkn, uraya geçin dendiًi zaman kalkn, geçin; Allah da, içinizden, gerçekten îmân edenleri de yükseltsin, kendilerine bilgi verilenleri de derece-derece yüceltsin ve Allah, ne yapyorsanz hepsinden de haberdardr.

12- Ey inananlar, Peygamberlere gizlice konu acaًnz vakit, konu maya ba lamadan bir sadaka verin; bu, sizin için hem daha hayrldr, hem de daha temiz; bulamazsanz artk Allah, suçlar ِrter, rahîmdir.

13- Gizlice konu madan ِnce sadakalar vermeden korktunuz mu? Mâdemki yapmadnz, Allah da tِvbe nasîp

etti artk size ve kabûl etti tِvbenizi, u halde namaz kln ve zekât verin ve itâat edin Allah'a ve Peygamberin'e ve Allah, ne yapyorsanz hepsinden de haberdardr.

14- Bakmaz msn unlara ki Allah'n gazap ettiًi bir topluluًa dostluk ederler; onlar, ne sizdendir, ne onlardan ve bilip dururken de yalan yere yemin ederler.

15- Allah, onlara çetin bir azap hazrlam tr; gerçekten de ne kِtü i ler yapyorlar.

16- Yeminlerini bir kalkan edinmedeler de halk Allah yolunda menetmedeler, onlaradr artk a aًlatc bir azap.

17- Onlar, mallar ve evlâtlar, hiçbir sûretle ve kesin olarak Allah'tan kurtaramaz, onlardr cehennem ehli, orada ebedîdir onlar.

18- Allah'n, onlarn hepsini diriltip topladً gün, size yemin ettikleri gibi ona da yemin ederler ve sanrlar ki bir ey yapyorlar gerçekten de; bilin ki üphe yok, yalanclardr onlar.

19- قeytan, üstlerine saldrm tr, üst olmu tur da onlara Allah' anmay unutturmu tur; onlardr قeytan'n frkas; bilin ki üphe yok, قeytan'n frkas, ziyan edenlerin ta kendisidir.

20- Allah'n ve Peygamberinin snrlarna uymayanlar ve kar gelenler yok mu, onlardr en a aًlk ki ilerin içinde bulunanlar.

21- Allah yazd, takdîr etti ki andolsun, ben ve peygamberlerim üst geleceًiz; üphe yok ki Allah pek kuvvetlidir, üstündür.

22- Allah'a ve âhiret gününe inanan bir topluluًu, Allah'n ve Peygamberinin snrlarna aykr hareket edip onlara kar gelen birisini sever bulamazsn ve isterse onlar, babalar, yahut oًullar, yahut karde leri, yahut da a îretlerinden olsun; onlar, ِyle ki ilerdir ki Allah, gِnüllerine îman nasîp ve mukadder etmi tir ve onlar, kendinden bir ruhla, îmanla kuvvetlendirmi tir ve onlar, kylarndan rmaklar akan cennetlere sokar, orada ebedî olarak kalrlar; râz olmu tur Allah onlardan ve râz

olmu lardr onlar da ondan; onlardr Allah frkas; bilin ki üphe yok, Allah frkas, kurtulanlarn, murâdna erenlerin ta kendisidir.

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. (Ya Peyğəmbər!) Əri barəsində səninlə mübahisə edən və Allaha şikayət edən qadının sözünü Allah eşitdi. Allah sizin danışığınızı eşidir. Həqiqətən, Allah (hər şeyi) eşidəndir, (hər şeyi) görəndir!

2. Sizdən öz qadınları ilə zihar edən kimsələrin zövcələri (əslində) onların anaları deyillər. Onların anaları ancaq özlərini doğan qadınlardır. Onlar, əlbəttə, pis və yalan söz danışırlar. Şübhəsiz ki, Allah əfv edəndir, bağışlayandır.

3. Qadınları ilə zihar (qanuni nikahlarını özlərinə haram) edib, sonra sözlərindən dönənlər onlarla yaxınlıq etməzdən əvvəl (kəffarə vermək üçün) bir kölə azad etməlidirlər. Bu sizə (zihar barəsində) verilən öyüddür. Allah nə etdiklərinizdən xəbərdardır!

4. Kim (azad etməyə bir kölə) tapmasa, qadını ilə yaxınlıq etməzdən əvvəl iki ay sərasər oruc tutmalı, buna da gücü çatmasa, altmış yoxsulu yedirdib doydurmalıdır. Bu sizin Allah və Onun Peyğəmbərinə iman gətirməniz üçündür. Bunlar Allahın hədləridir (onları aşmaq olmaz). Kafirləri şiddətli bir əzab gözləyir!

5. Allah və Onun Peyğəmbəri əleyhinə çıxanlar, özlərindən əvvəlkilər nə cür rüsvay olmuşlarsa, o cür rüsvay olacaqlar. Biz artıq (Muhəmməd əleyhissəlamın haqlı olmasını sübut edən) açıq-aşkar ayələr nazil etdik. Kafirləri alçaldıcı bir əzab gözləyir!

6. Allah onların hamısını dirildəcəyi gün etdikləri əməlləri onlara xəbər verəcəkdir. Allah (onların əməllərini bir-bir) sayıb yazmış, onlar isə (etdiklərini) unutmuşlar. Allah hər bir şeyə şahiddir!

7. (Ya Peyğəmbər!) Məgər görmürsənmi ki, Allah göylərdə və yerdə nə varsa, (hamısını) bilir. Aralarında gizli söhbət gedən üç adamın dördüncüsü, beş adamın altıncısı Odur. Onlar bundan az da, çox da olsalar və harada

olsalar, (Allah) yenə də onların yanındadır. Sonra qiyamət günü (Allah) onlara etdikləri əməlləri (bir-bir) xəbər verəcəkdir. Allah hər şeyi biləndir!

8. (Ya Peyğəmbər!) Məgər məxfi danışmaq qadağan edildikdən sonra yenə də qadağan olunduqları əmələ qayıdıb günah, ədavət və Peyğəmbərin əleyhinə çıxmaq barədə öz aralarında pıçıldaşanları (münafiqlərlə yəhudiləri) görmədinmi? Onlar yanına gəldikləri zaman səni Allahın salamladığı kimi salamlamır ("əssəlamu əleykə" əvəzinə "əsammu əleykə - sənə ölüm olsun!" - deyərək guya salam verir) və ürəklərində: "(Əgər Məhəmməd həqiqi peyğəmbərdirsə) bəs niyə Allah bizi dediklərimizə görə əzaba düçar etmir?" - deyirlər. Onlara girib yanacaqları Cəhənnəm kifayət edər. Ora necə də pis qayıdış yeridir!

9. Ey iman gətirənlər! Bir-birinizlə xəlvət danışdığınız zaman günah, düşmənçilik və Peyğəmbərin əleyhinə çıxmaq barədə danışmayın; yaxşı işlər, Allahdan qorxmaq barədə danışın və (qiyamət günü) hüzuruna toplanacağınız Allahdan qorxun!

10. Şübhəsiz ki, (bir yerə yığışıb günaha, düşmənçiliyə bais olan) məxfi danışma (pıçıldaşma) iman gətirənləri mə'yus edib kədərləndirmək üçün olan Şeytan əməlindəndir. Halbuki Allahın izni olmadıqca (Şeytan) onlara heç bir zərər yetirə bilməz. Mö'minlər yalnız Allaha təvəkkül etsinlər!

11. Ey iman gətirənlər! Sizə: "Məclislərdə (mö'min qardaşlarınıza) yer verin!" - deyildiyi zaman (onlara) yer verin ki, Allah da sizə (Cənnətdə) geniş yer versin. Eləcə də sizə: "Qalxın!" deyildikdə qalxın ki, Allah da sizdən iman gətirənlərin və (xüsusilə) elm bəxş edilmiş kimsələrin dərəcələrini ucaltsın. Allah etdiyiniz əməllərdən xəbərdardır!

12. Ey iman gətirənlər! Peyğəmbərlə (hər hansı bir iş barəsində) məxfi danışacağınız zaman bu danışıqdan əvvəl (ona hörmət əlaməti olaraq yoxsullara) sədəqə verin. Bu (əməl) sizin üçün (Allah yanında) daha xeyirli, daka pakdır. Əgər (sədəqə verməyə) bir şey tapmasanız (ürəyinizi

qısmayın). Cünki Allah bağışlayandır, rəhm edəndir!

13. Məgər siz (Peyğəmbərlə) məxfi danışmazdan əvvəl sədəqə verməkdən qorxdunuzmu? Madam ki, siz (bunu) etmədiniz (sədəqə vermədiniz) və Allah da tövbənizi qəbul buyurdu, onda namaz qılıb zəkat verin, Allaha və Onun Peyğəmbərinə itaət edin. Allah nə etdiklərinizdən xəbərdardır!

14. (Ya Peyğəmbər!) Məgər onların (münafiqlərin) Allahın qəzəbləndiyi bir tayfanı (yəhudiləri) özlərinə dost tutduqlarını (mö'min müsəlmanların sirlərini onlara verdiklərini) görmədinmi? Onlar nə sizdəndirlər, nə də onlardan. Onlar (özlərinin riyakar olduqlarını) bilə-bilə (Allaha və Muhəmməd əleyhissəlama iman gətirdikləri barədə) yalandan and içirlər.

15. Allah onlar üçün şiddətli bir əzab hazırlamışdır. Onların etdiyi əməllər necə də pisdir!

16. Onlar andlarını özlərinə sipər etdilər və (xalqı) Allah yolundan döndərdilər. Onları alçaldıcı bir əzab gözləyir.

17. Onları nə malları, nə də övladları heç bir vəchlə Allahdan (Allahın əzabından) qurtara bilməz. Onlar cəhənnəmlikdirlər və orada əbədi qalacaqlar.

18. Allah onların hamısını dirildəcəyi gün onlar sizə (yalandan) and içdikləri kimi, Allaha da and içəcək və (bununla axirətdə) bir şey qazanacaqlarını zənn edəcəklər. Bilin ki, onlar əsl yalançıdırlar!

19. Şeytan onlara hakim olmuş və Allahı zikr etməyi onlara unutdurmuşdur. Onlar Şeytanın firqəsidirlər (Şeytana uyanlardır). Bilin ki, Şeytanın firqəsi - məhz onlar ziyana uğrayanlardır!

20. Allahın və Onun Peyğəmbərinin əleyhinə çıxanlar (Cəhənnəmdəki) ən zəlil kimsələr içərisində olacaqlar!

21. Allah (lövhi-məhfuzda): "And olsun ki, Mən və peyğəmbərlərim qalib gələcəyik!" - deyə yazmışdır. Həqiqətən, Allah yenilməz qüvvət sahibi, qüdrət sahibidir!

22. (Ya Peyğəmbər!) Allaha və axirət gününə inanan heç bir tayfanın Allah və Onun Peyğəmbəri əleyhinə çıxanlarla - öz ataları, oğulları, qardaşları, yaxın qohumları olsalar belə - dostluq etdiyini görməzsən. Onlar

elə kimsələrdir ki, Allah onların qəlblərinə iman yazmış və ?z dərgahından onlara ruh (güc) vermişdir (iman, hidayət nuru əta etmişdir). (Allah) onları (ağacları) altından çaylar axan cənnətlərə daxil edəcəkdir. Onlar orada əbədi qalacaqlar. Allah onlardan, onlar da Allahdan razıdırlar. Onlar Allahın firqəsidirlər (Allahın dininə kömək edən kimsələrdir). Bilin ki, Allahın firqəsi məhz onlar nicat tapıb (əbədi) səadətə qovuşanlardır.

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. (اے پيغمبر) جو عورت تم سے اپنے شوہر كے بارے ميں بحث جدال كرتي اور خدا سے شكايت (رنج وملال) كرتي تھي۔ خدا نے اس كي التجا سن لي اور خدا تم دونوں كي گفتگو سن رہا تھا۔ كچھ شك نہيں كہ خدا سنتا ديكھتا ہے

2. جو لوگ تم ميں سے اپني عورتوں كو ماں كہہ ديتے ہيں وہ ان كي مائيں نہيں (ہوجاتيں)۔ ان كي مائيں تو وہي ہيں جن كے بطن سے وہ پيدا ہوئے۔ بيشك وہ نامعقول اور جھوٹي بات كہتے ہيں اور خدا بڑا معاف كرنے والا (اور) بخشنے والا ہے

3. اور جو لوگ اپني بيويوں كو ماں كہہ بيٹھيں پھر اپنے قول سے رجوع كرليں تو (ان كو) ہم بستر ہونے سے پہلے ايك غلام آزاد كرنا (ضروري) ہے۔ (مومنو) اس (حكم) سے تم كو نصيحت كي جاتي ہے۔ اور جو كچھ تم كرتے ہو خدا اس سے خبردار ہے

4. جس كو غلام نہ ملے وہ مجامعت سے پہلے متواتر دو مہينے كے روزے (ركھے) جس كو اس كا بھي مقدور نہ ہوا (اسے) ساٹھ مسكينوں كو كھانا كھلانا (چاہيئے)۔ يہ (حكم) اس لئے (ہے)

كہ تم خدا اور اسكے رسول كے فرمانبردار ہوجاؤ۔ اور يہ خدا كي حديں ہيں۔ اور نہ ماننے والوں كے لئے درد دينے والا عذاب ہے

5. جو لوگ خدا اور اس كے رسول كي مخالفت كرتے ہيں وہ (اسي طرح) ذليل كئے جائيں گے جس طرح ان سے پہلے لوگ ذليل كئے گئے تھے اور ہم نے صاف اور صريح آيتيں نازل كردي ہيں۔ جو نہيں مانتے ان كو ذلت كا عذاب ہوگا

6. جس دن خدا ان سب كو جلا اٹھائے گا تو جو كام وہ كرتے رہے ان كو جتائے گا۔ خدا كو وہ سب (كام) ياد ہيں اور يہ ان كو بھول گئے ہيں اور خدا ہر چيز سے واقف ہے

7. كيا تم كو معلوم نہيں كہ جو كچھ آسمانوں ميں ہے اور جو كچھ زمين ميں ہے خدا كو سب معلوم ہے۔ (كسي جگہ) تين (شخصوں) كا (مجمع اور) كانوں ميں صلاح ومشورہ نہيں ہوتا مگر وہ ان ميں چوتھا ہوتا ہے اور نہ كہيں پانچ كا مگر وہ ان ميں چھٹا ہوتا ہے اور نہ اس سے كم يا زيادہ مگر وہ ان كے ساتھ ہوتا ہے خواہ وہ كہيں ہوں۔ پھر جو جو كام يہ كرتے رہے ہيں قيامت كے دن وہ (ايك ايك) ان كو بتائے گا۔ بيشك خدا ہر چيز سے واقف ہے

8. كيا تم نے ان لوگوں كو نہيں ديكھا جن كو سرگوشياں كرنے سے منع كيا گيا تھا۔ پھر جس (كام) سے منع كيا گيا تھا وہي پھر كرنے لگے اور يہ تو گناہ اور ظلم اور رسول (خدا) كي نافرماني كي

سرگوشياں كرتے ہيں۔ اور جب تمہارے پاس آتے ہيں تو جس (كلمے) سے خدا نے تم كو دعا نہيں دي اس سے تمہيں دعا ديتے ہيں۔ اور اپنے دل ميں كہتے ہيں كہ (اگر يہ واقعي پيغمبر ہيں تو) جو كچھ ہم كہتے ہيں خدا ہميں اس كي سزا كيوں نہيں ديتا؟ (اے پيغمبر) ان كو دوزخ (ہي كي سزا) كافي ہے۔ يہ اسي ميں داخل ہوں گے۔ اور وہ بري جگہ ہے

9. مومنو! جب تم آپس ميں سرگوشياں كرنے لگو تو گناہ اور زيادتي اور پيغمبر كي نافرماني كي باتيں نہ كرنا بلكہ نيكوكاري اور پرہيزگاري كي باتيں كرنا۔ اور خدا سے جس كے سامنے جمع كئے جاؤ گے ڈرتے رہنا

10. كافروں كي) سرگوشياں تو شيطان (كي حركات) سے ہيں (جو) اس لئے (كي جاتي ہيں) كہ مومن (ان سے) غمناك ہوں مگر خدا كے حكم كے سوا ان سے انہيں كچھ نقصان نہيں پہنچ سكتا۔ تو مومنو كو چاہيئے كہ خدا ہي پر بھروسہ ركھيں

11. مومنو! جب تم سے كہا جائے كہ مجلس ميں كھل كر بيٹھو تو كھل بيٹھا كرو۔ خدا تم كو كشادگي بخشے گا۔ اور جب كہا جائے كہ اُٹھ كھڑے ہو تو اُٹھ كھڑے ہوا كرو۔ جو لوگ تم ميں سے ايمان لائے ہيں اور جن كو علم عطا كيا گيا ہے خدا ان كے درجے بلند كرے گا۔ اور خدا تمہارے سب كاموں سے واقف ہے

12. مومنو! جب تم پيغمبر كے كان ميں كوئي بات كہو تو بات كہنے سے پہلے (مساكين كو) كچھ خيرات دے ديا كرو۔ يہ تمہارے لئے بہت بہتر اور

پاكيزگي كي بات ہے۔ اور اگر خيرات تم كو ميسر نہ آئے تو خدا بخشنے والا مہربان ہے

13. كيا تم اس سيكہ پيغمبر كے كان ميں كوئي بات كہنے سے پہلے خيرات ديا كرو ڈر گئے؟ پھر جب تم نے (ايسا) نہ كيا اور خدا نے تمہيں معاف كرديا تو نماز پڑھتے اور زكوٰة ديتے رہو اور خدا اور اس كے رسول كي فرمانبرداري كرتے رہو۔ اور جو كچھ تم كرتے ہو خدا اس سے خبردار ہے

14. بھلا تم نے ان لوگوں كو نہيں ديكھا جو ايسوں سے دوستي كرتے ہيں جن پر خدا كا غضب ہوا۔ وہ نہ تم ميں ہيں نہ ان ميں۔ اور جان بوجھ كر جھوٹي باتوں پر قسميں كھاتے ہيں

15. خدا نے ان كے لئے سخت عذاب تيار كر ركھا ہے۔ يہ جو كچھ كرتے ہيں يقيناً برا ہے

16. انہوں نے اپني قسموں كو ڈھال بنا ليا اور (لوگوں كو) خدا كے راستے سے روك ديا ہے سو ان كے لئے ذلت كا عذاب ہے

17. خدا كے (عذاب كے) سامنے نہ تو ان كا مال ہي كچھ كام آئے گا اور نہ اولاد ہي (كچھ فائدہ دے گي)۔ يہ لوگ اہل دوزخ ہيں اس ميں ہميشہ (جلتے) رہيں گے

18. جس دن خدا ان سب كو جلا اٹھائے گا تو جس طرح تمہارے سامنے قسميں كھاتے (اسي طرح) خدا كے سامنے قسميں كھائيں گے اور خيال كريں گے كہ (ايسا كرنے سے) كام لے نكلے ہيں۔ ديكھو يہ جھوٹے (اور برسر غلط) ہيں

19. شيطان نے ان كو قابو ميں كرليا ہے۔ اور خدا كي

ياد ان كو بھلا دي ہے۔ يہ (جماعت) شيطان كا لشكر ہے۔ اور سن ركھو كہ شيطان كا لشكر نقصان اٹھانے والا ہے

20. جو لوگ خدا اور اس كے رسول كي مخالفت كرتے ہيں وہ نہايت ذليل ہوں گے

21. خدا كا حكم ناطق ہے كہ ميں اور ميرے پيغمبر ضرور غالب رہيں گے۔ بيشك خدا زورآور (اور) زبردست ہے

22. جو لوگ خدا پر اور روز قيامت پر ايمان ركھتے ہيں تم ان كو خدا اور اس كے رسول كے دشمنوں سے دوستي كرتے ہوئے نہ ديكھو گے۔ خواہ وہ ان كے باپ يا بيٹے يا بھائي يا خاندان ہي كے لوگ ہوں۔ يہ وہ لوگ ہيں جن كے دلوں ميں خدا نے ايمان (پتھر پر لكير كي طرح) تحرير كرديا ہے اور فيض غيبي سے ان كي مدد كي ہے۔ اور وہ ان كو بہشتوں ميں جن كے تلے نہريں بہہ رہي ہيں داخل كرے گا ہميشہ ان ميں رہيں گے۔ خدا ان سے خوش اور وہ خدا سے خوش۔ يہي گروہ خدا كا لشكر ہے۔ (اور) سن ركھو كہ خدا ہي كا لشكر مراد حاصل كرنے والا ہے

ترجمه پشتو

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

ترجمه كردي

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

ترجمه اندونزي

Hai orang- orang yang beriman, apabila kamu mengadakan pembicaraan rahasia, janganlah kamu membicarakan tentang membuat dosa, permusuhan dan durhaka kepada Rasul. Dan bicarakanlah tentang membuat kebajikan dan takwa. Dan bertakwalah kepada Allah yang kepada- Nya kamu akan dikembalikan.(9)

Sesungguhnya pembicaraan rahasia itu adalah dari setan, supaya orang- orang yang beriman itu berduka cita, sedang pembicaraan itu tiadalah memberi mudarat sedikit pun kepada mereka, kecuali dengan izin Allah dan kepada Allah- lah hendaknya orang- orang yang beriman bertawakal. (10)

Hai orang- orang yang beriman, apabila dikatakan kepadamu:" Berlapang- lapanglah dalam majelis", maka lapangkanlah, niscaya Allah akan memberi kelapangan untukmu. Dan apabila dikatakan:" Berdirilah kamu, maka berdirilah, niscaya Allah akan meninggikan orang- orang yang beriman di antaramu dan orang- orang yang diberi ilmu pengetahuan beberapa derajat. Dan Allah Maha Mengetahui apa yang kamu kerjakan.(11) (2)

Hai orang- orang yang beriman, apabila kamu mengadakan pembicaraan khusus dengan Rasul hendaklah kamu mengeluarkan sedekah (kepada orang miskin) sebelum pembicaraan itu. Yang demikian itu adalah lebih baik bagimu dan lebih bersih; jika kamu tiada memperoleh (yang akan disedekahkan) maka sesungguhnya Allah Maha Pengampun lagi Maha Penyayang. (12) (3)

Apakah kamu takut akan (menjadi miskin) karena kamu memberikan sedekah sebelum pembicaraan dengan Rasul Maka jika kamu tiada memperbuatnya dan Allah telah memberi tobat kepadamu maka dirikanlah sembahyang, tunaikanlah

zakat dan taatlah kepada Allah dan Rasul- Nya; dan Allah Maha Mengetahui apa yang kamu kerjakan. (13) (4)

Tidakkah kamu perhatikan orang- orang yang menjadikan suatu kaum yang dimurkai Allah sebagai teman Orang- orang itu bukan dari golongan kamu dan bukan (pula) dari golongan mereka. Dan mereka bersumpah untuk menguatkan kebohongan, sedang mereka mengetahui. (14) (5)

Allah telah menyediakan bagi mereka azab yang sangat keras, sesungguhnya amat buruklah apa yang telah mereka kerjakan.(15) (6)

Mereka menjadikan sumpah- sumpah mereka sebagai perisai, lalu mereka halangi (manusia) dari jalan Allah; karena itu mereka mendapat azab yang menghinakan. (16) (7)

Harta benda dan anak- anak mereka tiada berguna sedikit pun (untuk menolong) mereka dari azab Allah. Mereka itulah penghuni neraka, mereka kekal di dalamnya. (17) (8)

(Ingatlah) hari (ketika) mereka semua dibangkitkan Allah, lalu mereka bersumpah kepada- Nya (bahwa mereka bukan orang musyrik) sebagaimana mereka bersumpah kepadamu; dan mereka menyangka bahwa sesungguhnya mereka akan memperoleh suatu (manfaat) . Ketahuilah, bahwa sesungguhnya merekalah orang- orang pendusta. (18) (9)

Setan telah menguasai mereka lalu menjadikan mereka lupa mengingat Allah; mereka itulah golongan setan. Ketahuilah, bahwa sesungguhnya golongan setan itulah golongan yang merugi.(19) (10)

Sesungguhnya orang- orang yang menentang Allah dan Rasul- Nya, mereka termasuk orang- orang yang sangat hina.(20) (11)

Allah telah menetapkan:" Aku dan rasul- rasul- Ku pasti menang". Sesungguhnya Allah Maha Kuat lagi Maha Perkasa. (21) (12)

Kamu tidak akan mendapati sesuatu kaum yang beriman kepada Allah dan hari akhirat, saling berkasih sayang dengan orang- orang yang menentang Allah dan Rasul- Nya, sekalipun orang- orang itu bapak- bapak,

atau anak- anak atau saudara- saudara atau pun keluarga mereka. Mereka itulah orang- orang yang Allah telah menanamkan keimanan dalam hati mereka dan menguatkan mereka dengan pertolongan yang datang daripada- Nya. Dan dimasukkan- Nya mereka ke dalam surga yang mengalir di bawahnya sungai- sungai, mereka kekal di dalamnya. Allah rida terhadap mereka dan mereka pun merasa puas terhadap (limpahan rahmat) - Nya. Mereka itulah golongan Allah. Ketahuilah, bahwa sesungguhnya golongan Allah itulah golongan yang beruntung. (22) (13)

Dengan menyebut nama Allah Yang Maha Pemurah lagi Maha Penyayang. (14)

Bertasbih kepada Allah apa yang ada di langit dan apa yang ada di bumi dan Dia- lah Yang Maha Perkasa lagi Maha Bijaksana.(1) (15)

Dia- lah yang mengeluarkan orang- orang kafir di antara ahli Kitab dari kampung- kampung mereka pada saat pengusiran kali yang pertama. Kamu tiada menyangka, bahwa mereka akan keluar dan mereka pun yakin, bahwa benteng- benteng mereka akan dapat mempertahankan mereka dari (siksaan) Allah; maka Allah mendatangkan kepada mereka (hukuman) dari arah yang tidak mereka sangka- sangka. Dan Allah mencampakkan ketakutan ke dalam hati mereka; mereka memusnahkan rumah- rumah mereka dengan tangan mereka sendiri dan tangan orang- orang yang beriman. Maka ambillah (kejadian itu) untuk menjadi pelajaran, hai orang- orang yang mempunyai pandangan. (2) (16)

Dan jika tidaklah karena Allah telah menetapkan pengusiran terhadap mereka benar- benar Allah mengazab mereka di dunia. Dan bagi mereka di akhirat azab neraka. (3) (17)

Yang demikian itu adalah karena sesungguhnya mereka menentang Allah dan Rasul- Nya. Barang siapa menentang Allah, maka sesungguhnya Allah sangat keras hukuman- Nya.

(3) (18)

Apa saja yang kamu tebang dari pohon kurma (milik orang- orang kafir) atau yang kamu biarkan (tumbuh) berdiri di atas pokoknya, maka (semua itu) adalah dengan izin Allah; dan karena Dia hendak memberikan kehinaan kepada orang- orang fasik. (5) (19)

Dan apa saja h arta rampasan (fai- i) yang diberikan Allah kepada Rasul- Nya (dari harta benda) mereka, maka untuk mendapatkan itu kamu tidak mengerahkan seekor kuda pun dan (tidak pula) seekor unta pun, tetapi Allah yang memberikan kekuasaan kepada Rasul- Nya terhadap siapa yang dikehendaki- Nya. Dan Allah Maha Kuasa atas segala sesuatu. (6) (20)

Apa saja harta rampasan (fai- i) yang diberikan Allah kepada Rasul- Nya yang berasal dari penduduk kota- kota maka adalah untuk Allah, Rasul, kerabat Rasul, anak- anak yatim, orang- orang miskin dan orang- orang yang dalam perjalanan, supaya harta itu jangan hanya beredar di antara orang- orang kaya saja di antara kamu. Apa yang diberikan Rasul kepadamu maka terimalah dia. Dan apa yang dilarangnya bagimu maka tinggalkanlah; dan bertakwalah kepada Allah. Sesungguhnya Allah sangat keras hukuman- Nya. (7) (21)

(Juga) bagi para fakir yang berhijrah yang diusir dari kampung halaman dan dari harta benda mereka (karena) mencari karunia dari Allah dan keridaan (Nya) dan mereka menolong Allah dan Rasul- Nya. Mereka itulah orang- orang yang benar. (8) (22)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Sesungguhnya Allah telah mendengar (dan memperkenan) aduan perempuan yang bersoal jawab denganmu (wahai Muhammad) mengenai suaminya, sambil ia berdoa merayu kepada Allah (mengenai perkara yang menyusahkannya), sedang Allah sedia mendengar

perbincangan kamu berdua. Sesungguhnya Allah Maha Mendengar, lagi Maha Melihat. (1)

Orang-orang yang "ziharkan" isterinya dari kalangan kamu (adalah orang-orang yang bersalah, kerana) isteri-isteri mereka bukanlah ibu-ibu mereka. Ibu-ibu mereka tidak lain hanyalah perempuan-perempuan yang melahirkan mereka. Dan sesungguhnya mereka (dengan melakukan yang demikian) memperkatakan suatu perkara yang mungkar dan dusta. Dan (ingatlah), sesungguhnya Allah Maha Pemaaf, lagi Maha Pengampun. (2)

Dan orang-orang yang "ziharkan" isterinya, kemudian mereka berbalik dari apa yang mereka ucapkan (bahawa isterinya itu haram kepadanya), maka hendaklah (suami itu) memerdekakan seorang hamba sebelum mereka berdua (suami isteri) bercampur. Dengan hukum yang demikian, kamu diberi pengajaran (supaya jangan mendekati perkara yang mungkar itu). Dan (ingatlah), Allah Maha Mendalam PengetahuanNya akan apa yang kamu lakukan. (3)

Kemudian, sesiapa yang tidak dapat (memerdekakan hamba), maka hendaklah ia berpuasa dua bulan berturut-turut sebelum mereka (suami isteri) itu bercampur. Akhirnya sesiapa yang tidak sanggup berpuasa, maka hendaklah ia memberi makan enam puluh orang miskin. Ditetapkan hukum itu untuk membuktikan iman kamu kepada Allah dan RasulNya (dengan mematuhi perintahNya serta menjauhi adat Jahiliyah). Dan itulah batas-batas hukum Allah; dan bagi orang-orang yang kafir disediakan azab seksa yang tidak terperi sakitnya. (4)

Sesungguhnya orang-orang yang menentang (perintah) Allah dan RasulNya, mereka tetap ditimpa kehinaan sebagaimana orang-orang yang terdahulu dari mereka ditimpa kehinaan; kerana sesungguhnya Kami telah menurunkan keterangan-keterangan yang jelas nyata. Dan bagi orang-orang yang kafir disediakan azab seksa yang menghina, (5)

Semasa mereka semuanya dibangkitkan hidup semula oleh Allah (pada hari kiamat), lalu diterangkan kepada mereka segala yang mereka telah kerjakan. Allah telah menghitung amal-amal mereka itu

satu persatu, sedang mereka telah melupakannya. Dan (ingatlah), Allah menjadi Saksi akan tiap-tiap sesuatu. (6)

Tidakkah engkau memikirkan, bahawa sesungguhnya Allah mengetahui segala yang ada di langit dan yang ada di bumi? Tiada berlaku bisikan antara tiga orang melainkan Dia lah yang keempatnya, dan tiada (berlaku antara) lima orang melainkan Dia lah yang keenamnya, dan tiada yang kurang dari bilangan itu dan tiada yang lebih ramai, melainkan Ia ada bersama-sama mereka di mana sahaja mereka berada. Kemudian Ia akan memberi tahu kepada mereka - pada hari kiamat - apa yang mereka telah kerjakan. Sesungguhnya Allah Maha Mengetahui akan tiap-tiap sesuatu. (7)

Tidakkah engkau memerhatikan (wahai Muhammad) akan orang-orang (Yahudi) yang telah dilarang daripada perbuatan berbisik-bisik, kemudian mereka berbalik melakukan perbuatan yang telah dilarang itu serta mereka berbisik-bisik berkenaan dengan melakukan dosa dan pencerobohan serta kederhakaan kepada Rasulullah? Dan lagi apabila mereka datang kepadamu, mereka memberi salam hormat bukan dengan lafaz salam hormat yang diberikan Allah kepadamu; dan mereka berkata sesama sendiri: "(Kalau benar Muhammad utusan Tuhan, maka) sepatutnya kami diseksa oleh Allah disebabkan (kata-kata buruk) yang kami ucapkan itu?" Cukuplah untuk mereka neraka Jahannam, yang mereka akan dibakar di dalamnya; maka itulah seburuk-buruk tempat kembali. (8)

Wahai orang-orang yang beriman! Apabila kamu berbisik-bisik sesama sendiri, maka janganlah kamu berbisik-bisik untuk melakukan dosa dan pencerobohan serta perbuatan derhaka kepada Rasulullah; dan (sebaliknya) berbisiklah untuk berbuat kebajikan dan bertaqwa. Dan hendaklah kamu tetap bertaqwa kepada Allah yang kepadaNya kamu semua akan dihimpunkan (pada hari kiamat untuk dihitung amal kamu dan menerima balasan). (9)

Sesungguhnya perbuatan berbisik (dengan

kejahatan) itu adalah dari (hasutan) Syaitan, untuk menjadikan orang-orang yang beriman berdukacita; sedang bisikan itu tidak akan dapat membahayakan mereka sedikitpun melainkan dengan izin Allah; dan kepada Allah jualah hendaknya orang-orang yang beriman berserah diri. (10)

Wahai orang-orang yang beriman! Apabila diminta kepada kamu memberi lapang dari tempat duduk kamu (untuk orang lain) maka lapangkanlah seboleh-bolehnya supaya Allah melapangkan (segala halnya) untuk kamu. Dan apabila diminta kamu bangun maka bangunlah, supaya Allah meninggikan darjat orang-orang yang beriman di antara kamu, dan orang-orang yang diberi ilmu pengetahuan ugama (dari kalangan kamu) - beberapa darjat. Dan (ingatlah), Allah Maha Mendalam PengetahuanNya tentang apa yang kamu lakukan. (11)

Wahai orang-orang yang beriman! Apabila kamu hendak mengadap dan bertanyakan sesuatu kepada Rasulullah, maka hendaklah kamu bersedekah (kepada fakir miskin) sebelum kamu mengadapnya; (pemberian sedekah) itu adalah lebih baik bagi kamu dan lebih bersih. Dalam pada itu, kalau kamu tidak ada benda yang hendak disedekahkan, (kamu dibenarkan juga mengadapnya mengenai perkara yang tak dapat dielak), kerana sesungguhnya Allah Maha Pengampun, lagi Maha Mengasihani. (12)

Adakah kamu takut (akan kemiskinan) kerana kerap kali kamu memberi sedekah sebelum kamu mengadap? Kalau kamu tidak melakukan (perintah) itu, dan Allah pun memaafkan kamu (kerana kamu tidak mampu), maka dirikanlah sembahyang dan berikanlah zakat (sebagaimana yang sewajibnya), serta taatlah kamu kepada Allah dan RasulNya. Dan (ingatlah), Allah Maha Mendalam PengetahuanNya akan segala amalan yang kamu lakukan. (13)

Tidakkah engkau melihat (bagaimana jahatnya) orang-orang yang bersahabat karib dengan kaum yang telah dimurkai Allah (dengan sebab kekufuran dan khianatnya)? Mereka itu bukanlah dari golongan kamu dan bukan

pula dari golongan kaum yang tersebut itu (kerana mereka ialah golongan munafik); dan lagi mereka selalu bersumpah dengan dusta, sedang mereka mengetahui (bahawa mereka adalah berdusta). (14)

Allah telah menyediakan bagi mereka azab seksa yang berat; sesungguhnya amatlah buruk apa yang mereka telah lakukan. (15)

Mereka menjadikan sumpahnya sebagai perisai (untuk menyelamatkan diri dan harta bendanya daripada dirampas atau dibunuh), maka dengan yang demikian dapatlah mereka menghalang (dirinya dan orang lain) dari jalan Allah; oleh itu mereka beroleh azab seksa yang menghina. (16)

harta benda mereka dan anak pinak mereka tidak sekali-kali akan dapat memberikan sebarang pertolongan kepada mereka dari azab Allah. Merekalah ahli neraka, mereka tetap kekal di dalamnya. (17)

(Setelah nyata kepada orang-orang munafik itu bahawa harta benda dan anak pinaknya tidak dapat memberikan pertolongan), ketika mereka semuanya dibangkitkan oleh Allah (pada hari kiamat), maka mereka bersumpah kepadaNya (bahawa mereka adalah orang-orang mukmin) sebagaimana biasanya mereka bersumpah kepada kamu; dan mereka menyangka bahawa (dengan berbuat demikian) mereka akan mendapat sesuatu (yang berfaedah kepada mereka). Ketahuilah! Bahawa sesungguhnya merekalah golongan pendusta. (18)

Syaitan telah menguasai dan mempengaruhi mereka, sehingga menyebabkan mereka lupa mengingati (ajaran dan amaran) Allah; mereka itulah puak Syaitan. Ketahuilah! Bahawa puak Syaitan itu sebenarnya orang-orang yang rugi. (19)

Sesungguhnya orang-orang yang menentang (perintah) Allah dan RasulNya, mereka termasuk dalam golongan yang amat hina. (20)

Allah telah menetapkan: "Sesungguhnya Aku dan Rasul-rasulKu tetap mengalahkan (golongan yang menentang) ". Sesungguhnya Allah Maha Kuat, lagi Maha kuasa. (21)

Engkau tidak akan dapati sesuatu kaum yang beriman kepada Allah dan hari akhirat, tergamak berkasih-mesra dengan

orang-orang yang menentang (perintah) Allah dan RasulNya, sekalipun orang-orang yang menentang itu ialah bapa-bapa mereka, atau anak-anak mereka, atau saudara-saudara mereka, ataupun keluarga mereka. Mereka (yang setia) itu, Allah telah menetapkan iman dalam hati mereka, dan telah menguatkan mereka dengan semangat pertolongan daripadaNya; dan Dia akan memasukkan mereka ke dalam Syurga yang mengalir di bawahnya beberapa sungai, mereka tetap kekal di dalamnya. Allah reda akan mereka dan mereka reda (serta bersyukur) akan nikmat pemberianNya. Merekalah penyokong-penyokong (ugama) Allah. Ketahuilah! Sesungguhnya penyokong-penyokong (ugama) Allah itu ialah orang-orang yang berjaya. (22)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. Mwenyeezi Mungu amekwisha sikia usemi wa mwanamke, yule aliyejadiliana nawe kwa sababu ya mumewe, na akashtaki mbele ya Mwenyeezi Mungu, na Mwenyeezi Mungu anayasikia majibizano yenu, hakika Mwenyeezi Mungu ni Mwenye kusikia, Mwenye kuona.

2. Wale miongoni mwenu wawaitao wake zao mama, wao si mama zao. Hawakuwa mama zao ila wale waliowazaa, na kwa hakika wao wanasema maneno mabaya na ya uongo, na kwamba Mwenyeezi Mungu ni Mwingi wa kusamehe, Mwenye msamaha.

3. Na wale wawaitao wake zao mama, kisha wakarudia katika yale waliyoyasema, basi wampe uhuru mtumwa kabla ya kugusana, hayo ndiyo mnayoagizwa, na Mwenyeezi Mungu anajua mnayoyatenda.

4. Na asiyepata (mtumwa) basi afunge saumu miezi miwili inayoandamana kabla ya kugusana, na asiyeweza, basi awalishe masikini sitini, (mmeambiwa) hayo ili mmwamini Mwenyeezi Mungu na Mtume wake na hiyo ni mipaka ya Mwenyeezi Mungu, na kwa makafiri iko adhabu yenye kuumiza.

5. Hakika wale wanaompinga Mwenyeezi Mungu na Mtume wake. watadhalilishwa kama walivyodhalilishwa wale waliotangulia na

tumekwisha teremsha Aya zilizo wazi, na makafiri watapata adhabu ifedheheshayo.

6. Siku Mwenyeezi Mungu atakayowafufua wote, ndipo atawaambia yale waliyoyatenda, Mwenyeezi Mungu ameyadhibiti, na wao waliyasahau, na Mwenyeezi Mungu ni Shahidi wa kila kitu.

7. Je, huoni kwamba Mwenyeezi Mungu anajua viliyomo mbinguni na viliyomo ardhini? Hawashauriani kwa siri watatu ila yeye ni wa nne wao, wala watano ila yeye ni wa sita wao, wala wachache kuliko hao wala zaidi ila yeye huwa pamoja nao popote walipo. Kisha siku ya Kiyama atawaambia waliyoyatenda hakika Mwenyeezi Mungu ni Mjuzi wa kila kitu.

8. Je huwaoni wale waliokatazwa kunong'onezana, kisha wakayarudia waliyokatazwa, na wananong'onezana juu ya mambo ya dhambi na ya jeuri na ya kumuasi Mtume? na wafikapo kwako wanakuamkia kwa (maamkio) asiyokuamkia Mwenyeezi Mungu, na husema katika nyoyo zao: Mbona Mwenyeezi Mungu hatuadhibu kwa haya tusemayo? Jahannam itawatosha, wataingia hapo na mahala pabaya sana pa kurudia.

9. Enyi mlioamini! mnaponong'ona, basi msinong'one juu ya mambo ya dhambi na ya jeuri na ya kumuasi Mtume, bali zungumzeni juu ya wema na ucha Mungu na mcheni Mwenyeezi Mungu ambaye kwake mtakusanywa.

10. Kwa hakika mazungumzo (mabaya) yanatokana na shetani ili awahuzunishe wale walioamini. lakini hawezi kuwadhuru chochote ila kwa idhini ya Mwenyeezi Mungu, na Waumini, basi wamtegemee Mwenyeezi Mungu tu.

11. Enyi mlioamini! mnapoambiwa: Fanyeni nafasi katika vikao, basi fanyeni nafasi, Mwenyeezi Mungu atakufanyieni nafasi na inaposemwa simameni. basi simameni. Mwenyeezi Mungu atawainua wale walioamini miongoni mwenu na waliopewa elimu daraja za juu, na Mwenyeezi Mungu anazo khabari za mnayoyatenda.

12. Enyi mlioamini! mnaposema siri na Mtume, basi

tangulizeni sadaka kabla ya kumsemeza hayo ni bora kwenu na ni safi sana, ikiwa hamkupata (cha kutoa) basi Mwenyeezi Mungu ni Mwingi wa kusamehe, Mwenye kurehemu.

13. Je, nyinyi mnaogopa kuwa hamtaweza kutanguliza sadaka kabla ya kumsemeza kwenu? Basi msipotenda (haya) na Mwenyeezi Mungu amekusameheni. Basi simamisheni swala na toeni zaka na mtiini Mwenyeezi Mungu na Mtume wake, na Mwenyeezi Mungu anazo khabari za mnayoyatenda.

14. Je huoni wale waliofanya urafiki na watu aliowakasirikia Mwenyeezi Mungu? hao si miongoni mwenu wala si miongoni mwao, na huapa kwa uongo hali wanajua.

15. Mwenyeezi Mungu amewaandalia adhabu kali, kwa hakika waliyokuwa wakiyatenda na mabaya.

16. Wamefanya kiapo chao kuwa ngao, wakaepuka njia ya Mwenyeezi Mungu basi itakuwa kwao adhabu ifedheheshayo.

17. Mali zao na watoto wao havitawafaa kitu mbele ya Mwenyeezi Mungu. hao ndio watu wa Motoni, humo watakaa milele.

18. Siku atakayowafufua Mwenyeezi Mungu wote, ndipo wataapa kwake kama wanavyoapa kwenu, na wanadhani kuwa wana kitu, oh! kwa hakika wao ni waongo hasa.

19. Shetani amewatawala, kwa hiyo akawasahaulisha kumkumbuka Mwenyeezi Mungu! kwa hakika kundi la shetani ndilo lenye kukhasirika.

20. Bila shaka wale wanaompinga Mwenyeezi Mungu na Mtume wake, hao ndio miongoni mwa waliodhalilika.

21. Mwenyeezi Mungu amekwisha andika; lazima nitashinda Mimi na Mitume wangu, hakika Mwenyeezi Mungu ni Mwenye nguvu, Mwenye heshima.

22. Hupati watu wanaomuamini Mwenyeezi Mungu na siku ya Mwisho, kuwa wanawapenda wale wanaompinga Mwenyeezi Mungu na Mtume wake, hata wakiwa ni baba zao au watoto wao au ndugu zao au jamaa zao. Hao ndio ambao (Mwenyeezi Mungu) ameandika nyoyoni mwao imani

na akawatia nguvu kwa roho itokayo kwake, na atawaingiza katika Mabustani yapitayo mito chini yake, humo watakaa milele Mwenyeezi Mungu amekuwa radhi nao, na wao wamekuwa radhi naye, hao ndio kundi la Mwenyeezi Mungu, Sikilizeni! hakika kundi la Mwenyeezi Mungu ndilo linalofaulu.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 310

(58) سوره مجادله مدنى است و بيست و دو آيه دارد (22)

[سوره المجادلة (58): آيات 1 تا 6] ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم.

خداى تعالى سخن آن كس را كه با تو در مورد همسرش مجادله مى كرد و به خدا شكايت مى برد شنيد و خدا گفتگوى شما را مى شنود كه خدا شنواى دانا است (1).

كسانى از شما كه زنان خود را ظهار مى كنند (و به ايشان مى گويند: تو نسبت به من به منزله مادرم ______________________________________________________ صفحه ى 311

هستى) به صرف اين گفتار همسرانشان، مادر ايشان نمى شوند. مادران تنها همانهايند كه ايشان را زاييده اند و اين مردان سخنى ناپسند و خلاف حقيقت مى گويند و خدا داراى عفو و مغفرت است (2).

و كسانى كه بعضى از زنان خود را ظهار مى كنند و سپس از آنچه گفته اند پشيمان مى شوند كفاره عملشان آزاد كردن يك برده قبل از تماس با زنان است. اين اندرزى است كه با آن موعظه مى شويد و خدا بدانچه مى كنيد با خبر است (3).

حال اگر كسى نتوانست برده آزاد كند كفاره اش دو ماه روزه پشت سر هم و قبل از تماس با آن همسر است. پس اگر كسى توانايى اين را هم نداشت كفاره اش اطعام شصت مسكين است و اين بدان جهت است كه به خدا و رسولش ايمان آوريد. و آنچه گفته شد حدود خدا است و كافران عذابى دردناك

دارند (4).

بطور يقين كسانى كه با خدا و رسولش مخالفت مى كنند خوار و ذليل مى شوند هم چنان كه پيشينيان آنان ذليل شدند چون با اينكه ما آياتى روشن نازل كرديم هيچ بهانه اى براى مخالفت ندارند و كافران عذابى خوار كننده دارند (5).

و اين عذاب در روزى است كه خدا همه آنان را مبعوث مى كند و بدانچه كرده اند خبر مى دهد چون خدا اعمال آنان را شمرده و خود آنان فراموش كرده اند و خدا بر هر چيزى ناظر و گواه است (6).

بيان آيات اين سوره متعرض مطالب گوناگون از احكام و آداب و صفات است. قسمتى از آن مربوط به حكم ظهار است، قسمتى هم مربوط به نجوى و بيخ گوشى سخن گفتن است.

قسمتى هم مربوط به آداب نشستن در مجلس. و قسمتى راجع به اوصاف كسانى است كه با خدا و رسولش مخالفت مى كنند، و يا با دشمنان دين دوستى مى ورزند، و كسانى را كه از دوستى با آنان احتراز مى كنند معرفى نموده، به وعده اى جميل در دنيا و آخرت دلخوش مى سازد.

اين سوره به شهادت سياق آياتش در مدينه نازل شده.

" قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها وَ تَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما ..."

در مجمع البيان مى گويد: كلمه" اشتكاء" كه مصدر فعل" تشتكى" است، به معناى اظهار ناراحتى است، و فرقش با كلمه" شكايت" اين است كه شكايت به معناى ______________________________________________________ صفحه ى 312

ناملايماتى است كه ديگرى براى آدمى فراهم ساخته، و" اشتكاء" اظهار ناراحتى هايى است كه خودش پيش آمده. و كلمه" تحاور" به معناى مراجعه به يكديگر در سخن گفتن است، كه آن را" محاوره" نيز مى گويند. وقتى گفته مى شود" حاوره، محاورة"

معنايش اين است كه فلانى با فلان كسى گفتگو كرد «1».

آيات چهارگانه و يا شش گانه اول سوره در باره ظهار نازل شده، كه در عرب جاهليت يكى از اقسام طلاق بوده، به اين صورت كه وقتى مى خواسته زنش را بر خود حرام كند مى گفته:" انت منى كظهر امى- تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستى". با گفتن اين كلام زنش از او جدا و تا ابد بر او حرام مى شده. بعد از ظهور اسلام يكى از مسلمانان مدينه (انصار) همسر خود را ظهار كرد، و بعدا از كار خود پشيمان شد. همسرش نزد رسول خدا (ص) رفته جريان را عرضه داشت، و راه چاره اى خواست تا دوباره شوهرش به او برگردد و با آن جناب مجادله مى كرد و به درگاه خدا شكوه مى نمود. در اينجا بود كه آيات شريفه مورد بحث نازل گرديد.

و مراد از" سمع" در جمله" قَدْ سَمِعَ اللَّهُ" استجابت دعا و برآوردن حاجت است. و كنايه آوردن از برآوردن حاجت و استجابت دعا به كلمه" سمع" در گفتگوها شايع است.

دليل اين معنا جمله" تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها وَ تَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ" است كه ظهورش در اين است كه زن نامبرده در تلاش پيدا كردن راهى بوده كه از شوهرش جدا نشود، اينها كه گفته شد راجع به جمله" قَدْ سَمِعَ اللَّهُ" بود. اما" سمع" در جمله" وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما" به همان معناى معروفش (شنيدن) است.

و معناى آيه اين است كه: خداى تعالى درخواست آن زن را كه با تو در مورد شوهرش مجادله مى كرد مستجاب كرد، زنى كه شوهرش او را ظهار كرده بود، و او از اندوه و بدبختى خود

شكايت مى كرد و خدا گفتگوى تو را با او و او را با تو شنيد، كه خدا شنواى صوتها و بيناى ديدنى ها است.

[سنت جاهلى" ظهار" و الغاء و منكر و دروغ اعلام كردن آن در آيه: الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ ...]

" الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِي وَلَدْنَهُمْ ..."

در اين آيه مى فرمايد: كسانى كه همسران خود را ظهار مى كنند، با اين عمل، همسرشان مانند مادرشان نمى شود. مادرشان تنها آن كسى است كه ايشان را زاييده. و با

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 246. ______________________________________________________ صفحه ى 313

اين بيان، حكم ظهار كه در جاهليت بين مردم عرب معروف بود لغو و اثرش را كه حرمت ابدى بود نفى نموده، اثر ديگرش را كه مادر شدن همسر براى شوهر باشد انكار مى نمايد.

پس معناى جمله" ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ" اين است كه: از نظر اعتبار شرع همسران به مادران ملحق نگشته، و ظهار، آنان را براى ابد حرام نمى سازد. آن گاه براى تاكيد اين معنا فرموده:" إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِي وَلَدْنَهُمْ" يعنى همسرانشان مادران ايشان نمى شوند، بلكه مادران تنها همان زنانى هستند كه ايشان را زاييده اند.

سپس براى بار دوم مطلب را با جمله" وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً" تاكيد فرموده، چون سياق اين جمله سياق تاكيد است، مى فرمايد: اينان كه زنان خود را ظهار مى كنند با گفتار خود (كه پشت تو مثل پشت مادرم است) هم سخن ناپسندى مى گويند و هم دروغى آشكار. اما سخنشان ناپسند است، براى اينكه شرع (كه ملاك هر پسند و ناپسندى است) آن را منكر مى داند، و بدين جهت تشريعش نكرد، و تشريع جاهلانه مردم جاهليت را

صحه نگذاشت. و اما دروغ است، براى اينكه با آنچه در خارج و واقع است مخالفت دارد، (زيرا در خارج، مادر مادر است و همسر همسر). پس آيه شريفه مى فهماند كه عمل ظهار افاده طلاق نمى كند، و اين با وجوب دادن كفاره منافات ندارد، زيرا ممكن است چنين زنى مانند قبل از ظهار، زن ظهار كننده و محرم او باشد، ولى نزديكى با وى قبل از دادن كفاره حرام باشد.

جمله" وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ" اگر دلالتى روشن بر گناه بودن عمل ظهار نداشته باشد، خالى از دلالت هم نيست، الا اينكه ذكر كفاره در آيه بعد و سپس آوردن جمله" وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ" و جمله" وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ" بعد از آن چه بسا دلالت كند بر اينكه آمرزش گناه ظهار مشروط به دادن كفار است.

[بيان كفاره ظهار و معناى جمله" ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا ..."]

" وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا ..."

اين كلام در معناى شرط است، و به همين جهت حرف" فاء" بر سر جمله خبريه در آمده، چون در معناى جزاء است. و حاصل آن اين است: كسانى كه زنان خود را ظهار مى كنند و آن گاه اراده مى كنند به او برگردند، بايد يك برده آزاد كنند.

و اينكه فرمود:" مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا" دلالت دارد بر اينكه حكم در آيه، مخصوص كسى است كه ظهار كرده و سپس اراده كرده به آن وضعى كه قبل از ظهار با همسرش داشت برگردد، و اين خود قرينه است بر اينكه مراد از برگشتن به آنچه گفته اند، برگشتن به نقض ______________________________________________________ صفحه ى 314

پيمانى است

كه با ظهار بسته اند.

و معناى آيه چنين مى شود: كسانى كه بعضى از زنان خود را ظهار مى كنند و سپس تصميم مى گيرند برگردند به آنچه كه به زبان آورده اند، (يعنى به كلمه ظهار)، و آن را نقض نموده با همسر خود همخوابگى كنند، بايد قبل از تماس يك برده آزاد كنند.

بعضى از مفسرين «1» گفته اند: مراد از برگشتن به آنچه گفته اند ندامت از ظهار است. و اين تفسير درستى نيست، زيرا ندامت از ظهار لازمه برگشت است، نه معناى تحت اللفظى برگشتن بدانچه گفته اند.

بعضى «2» ديگر گفته اند: مراد از برگشتن بدانچه گفته اند، برگشتن به همان صيغه ظهار است كه به زبان جارى كرده اند، و منظور اين است كه بخواهند دوباره آن را به زبان بياورند.

اين معنا هم درست نيست، براى اينكه لازمه اش اين است كه هميشه كفاره، مخصوص ظهار دوم باشد اما ظهار اول كفاره نداشته باشد، و آيه شريفه چنين چيزى را نمى فهماند، و سنت هم صرف تحقق ظهار را باعث كفاره دانسته، نه تعدد آن را.

سپس اين دنباله را براى جمله مورد بحث آورده كه" ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ" تا اعلام كرده باشد به اينكه دستور آزاد كردن برده توصيه اى است از خداى تعالى، ناشى از آگاهى او به عمل شما، چون خدا عالم به اعمال انسانها است. پس كفاره، اين خاصيت را دارد كه آثار سوء ظهار را از بين مى برد.

" فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا ..."

اين جمله بيانگر خصلت دوم از خصال سه گانه كفاره است كه مترتب بر خصلت اول است، يعنى كسى اين وظيفه را دارد كه قدرت بر آزاد كردن برده

نداشته باشد، چنين كسى است كه مى تواند به جاى آن، دو ماه پى در پى روزه بگيرد كه بعد از دو ماه روزه، جماع برايش حلال مى شود. در اين جمله هم براى بار دوم قيد" مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا" را آورده تا كسى خيال نكند اين قيد مخصوص خصلت اولى است.

" فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً"- اين جمله خصلت سوم را بيان نموده مى فرمايد: اگر ظهار كننده نتوانست برده آزاد كند، و در مرحله دوم نتوانست دو ماه روزه بگيرد، در مرحله سوم شصت مسكين را طعام دهد كه تفصيل هر يك از اين خصال سه گانه در كتب فقه آمده است.

_______________

(1 و 2) مجمع البيان، ج 9، ص 247. ______________________________________________________ صفحه ى 315

" ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ"- يعنى اين كه چنين حكمى تشريع نموده، و اين كه چنين كفاره هايى واجب كرديم، و به اين وسيله رابطه همسرى را حفظ نموديم، تا هر كس بخواهد بتواند به همسر خود برگردد. و از سوى ديگر اينكه او را به اين كفارات جريمه كرديم تا ديگر به سنت هاى دوران جاهليت برنگردد، همه اينها براى اين است كه شما به خدا و رسولش ايمان آورده، رسوم جاهليت را كنار بگذاريد.

" وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ"- كلمه" حد" در هر چيزى به معناى آن نقطه اى است كه آن چيز بدان منتهى مى شود. و از آن فراتر نمى رود، اين كلمه در اصل به معناى منع بوده. و منظور از جمله مورد بحث اين است كه خصال سه گانه بالا را بدين جهت واجب كرديم، و يا به طور كلى احكامى كه در شريعت مقرر نموديم همه حدود خدايند

و با مخالفت خود از آن تعدى نكنيد، و كفار كه حدود ظهار و يا همه حدود و احكام تشريع شده ما را قبول ندارند عذابى دردناك دارند.

و ظاهرا مراد از كفار، همان كسانى هستند كه حكم خدا را رد مى كنند و ظهار را به عنوان يك سنت مؤثر و مقبول مى پذيرند. مؤيد اين ظهور جمله" ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ" است كه مى فرمايد: اين سخن را بدان جهت گفتيم تا اذعان و يقين كنيد، كه حكم خدا حق است، و رسول او صادق و امين در تبليغ است، علاوه بر تاكيدى كه كرده و فرموده:" وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ". البته احتمال هم دارد كه مراد از كفر، كفر عقيدتى نباشد، بلكه كفر عملى يعنى نافرمانى باشد." إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَما كُبِتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ..."

كلمه" محادة" كه مصدر فعل" يحادون" است به معناى ممانعت و مخالفت است. و كلمه" كبت" به معناى اذلال و خوار كردن است.

و اين آيه شريفه و آيه شريفه بعدش هر چند ممكن است مطلبى جديد و از نو بوده باشد، و بخواهد بفهماند كه مخالفت خدا و رسول او چه عواقبى در پى دارد، و ليكن از ظاهر سياق برمى آيد كه به آيه قبل نظر دارد و مى خواهد ذيل آن را تعليل نموده، بفهماند كه اگر از مخالفت و تعدى از حدود خدا نهى كرديم، و دستور داديم كه به خدا و رسول ايمان بياوريد، براى اين بود كه هر كس با خدا و رسول مخالفت كند ذليل و خوار مى شود هم چنان كه امت هاى قبل از اين امت، به همين خاطر ذليل شدند.

آن گاه

مطلب را با جمله" وَ قَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ بَيِّناتٍ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ" تاكيد نموده، مى فرمايد: هيچ شكى در اين نيست كه اين دستورات از ناحيه ما است، و اينكه رسول ______________________________________________________ صفحه ى 316

ما در تبليغ رسالت ما صادق و امين است، و آنهايى كه اين دستورات را رد مى كنند عذابى خوار كننده دارند.

" يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا ..."

كلمه" يوم" ظرف است براى جمله" و كافران عذابى اليم دارند" يعنى در چنين روزى اين عذاب را دارند، در روزى كه خدا مبعوثشان مى كند كه روز حساب و جزاء است، و آن گاه آنان را از حقيقت همه آنچه كرده اند با خبر مى سازد.

" أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ"- كلمه" احصاء" به معناى احاطه داشتن به عدد هر چيز است، به طورى كه حتى يك عدد از آن از قلم نيفتد. راغب مى گويد: احصاء به معناى به دست آوردن عدد واقعى هر چيز است، مى گويند" أحصيت كذا". و اصل اين كلمه از ماده" حصا" است كه به معناى سنگريزه است. و اگر شمردن را از اين ماده ساخته اند، براى اين بوده كه عرب در شمردن هر چيزى به سنگريزه اعتماد مى كرده، هم چنان كه ما با انگشتان خود چيزى را مى شماريم «1».

" وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ"- اين جمله تعليل است براى جمله" احصيه اللَّه" مى فرمايد: اگر گفتيم خدا عمل آنان را شمرده دارد، و خود آنان فراموش كرده اند، براى اين است كه خدا ناظر و شاهد بر هر چيز است.

و ما در تفسير آخر سوره حم سجده معناى شهادت خدا بر هر چيز را بيان كرديم.

بحث روايتى [(رواياتى در باره شان نزول آيات

مربوط به ظهار)]

در كتاب الدر المنثور است كه: ابن ماجه، ابن ابى حاتم، و حاكم- وى حديث را صحيح دانسته- و ابن مردويه، و بيهقى از عايشه روايت آورده اند كه گفت: بزرگ است آن خدايى كه شنوائيش به وسعت جهان وسيع است، و هر چيزى را مى شنود، من آن روز كه خوله دختر ثعلبه به رسول خدا (ص) مراجعه كرده بود كلامش را مى شنيدم- اما در عين حال همه اش را نفهميدم- كه داشت در باره همسرش به آن جناب شكايت مى كرد، عرضه مى داشت: يا رسول اللَّه! شوهرم از جوانى من استفاده كرد، و من رحم خود را در اختيارش گذاشتم، تا اينكه امروز كه پير شدم و ديگر فرزند نمى آورم مرا ظهار كرده، خدايا،

_______________

(1) مفردات راغب، ماده" حصا". ______________________________________________________ صفحه ى 317

من از دست او نزد تو شكايت مى آورم. هنوز از جا برنخاسته بود كه جبرئيل اين آيات را آورد:

" قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها" و همسرش اوس بن صامت بود «1».

مؤلف: البته رواياتى كه در شان نزول اين آيات از طرق اهل سنت رسيده بسيار زياد است، و در اينكه نام آن زن و نام پدرش و نام همسر و پدر همسرش چه بوده اختلاف دارند. از همه معروف تر همين است كه نام او خوله و نام پدرش ثعلبه و نام همسرش اوس بن صامت انصارى بوده. قمى هم اجمال داستان را در تفسير خود آورده، البته روايت ديگرى نقل كرده كه به زودى از نظرتان خواهد گذشت.

و در مجمع البيان در تفسير آيه شريفه" وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا" گفته: و اما نظريه ائمه اهل بيت (ع)

اين است كه مراد از برگشتن به آنچه گفته اند، اين است كه بخواهند با همين زن همخوابگى نموده، ظهارى را كه كرده بودند نقض كنند، چون وطى چنين زنى قبل از كفاره جائز نيست، و حكم ظهار باطل نمى شود مگر بعد از كفاره «2».

و در تفسير قمى آمده كه: على بن الحسين براى ما حديث كرد و گفت: محمد بن ابى عبد اللَّه، از حسن بن محبوب از ابى ولاد از حمران از امام باقر (ع) برايم نقل كرد كه فرمود: زنى از مسلمانان نزد رسول خدا (ص) رفت و عرضه داشت: يا رسول اللَّه! فلانى همسر من است كه عمرى رحم خود را در اختيارش گذاشتم، و در امور دنيا و آخرتش ياريش كردم، و هيچ ناملايمى از من نديده مى خواهم از او شكايت كنم. فرمود: از چه شكايت كنى؟ عرضه داشت: به من گفته تو بر من حرامى، همان طور كه پشت مادرم حرام است، و مرا از خانه ام بيرون كرده، حال در كار من چاره اى بينديش. حضرت فرمود:

خداى تعالى در باره اين مساله آيه اى نازل نفرموده تا طبق آن ميان تو و شوهرت حكم كنم، و من نمى خواهم از كسانى باشم كه پاسخ روشن نمى دهند. زن شروع كرد به گريه كردن، و شكوه نمودن به درگاه خداى عز و جل، و از نزد رسول خدا بيرون رفت.

راوى مى گويد: خداى تعالى گفتگوى او با رسول خدا (ص) و شكايتش در امر شوهرش را شنيد، و اين آيات را نازل كرد:" بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها- تا جمله- وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ".

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6،

ص 179.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 247. ______________________________________________________ صفحه ى 318

سپس اضافه كرده است: رسول خدا (ص) فرستاد به دنبال آن زن، و به وى فرمود برو شوهرت را بياور. زن شوهرش را آورد. حضرت به او فرمود: آيا تو به همسرت چنين و چنان گفته اى؟ عرضه داشت: بله گفته ام تو بر من حرامى همانطور كه پشت مادرم حرام است. رسول خدا (ص) فرمود خداى تعالى در باره كار تو و همسرت، قرآنى (آياتى) نازل كرده، و آيات را برايش خواند:" بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها- تا جمله- إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ". بنا بر اين همسرت را به خانه ببر، زيرا تو سخنى منكر و نامشروع گفته اى، و خدا از جرمت گذشت، و ديگر چنين كارى را تكرار مكن.

راوى مى گويد: مرد برگشت، در حالى كه از آنچه به همسرش گفته بود پشيمان بود، و خداى تعالى براى اينكه مؤمنين دچار چنين ندامتى نشوند، اين آيه را فرستاد:" كسانى كه همسر خود را ظهار مى كنند، و پشيمان مى شوند ..." يعنى از اين به بعد، و بعد از آنكه اين مرد چنين كرد و خدا او را عفو فرمود، اگر كسى چنين كند، بر او واجب مى شود قبل از همخوابگى با همسرش برده اى آزاد كند." ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ"، و اگر كسى نمى تواند برده آزاد كند، قبل از تماس دو ماه پى در پى روزه بگيرد، و كسى كه استطاعت اين را هم ندارد شصت مسكين را طعام دهد. آن گاه فرمود: خداى تعالى عقوبت كسى را كه بعد از اين نهى ظهار كند اين خصال

قرار داده و فرموده:" ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ" يعنى اين است حد ظهار- تا آخر حديث «1».

مؤلف: اين آيه با در نظر گرفتن سياقش و مخصوصا مضمون جمله آخرش كه مساله عفو و مغفرت را آورده، با مضمون اين حديث بهتر مطابقت دارد، و حديث از حيث سند هم عيبى ندارد، چيزى كه هست با ظاهر خود عبارت آيه كه مى فرمايد:" وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا" سازگار نيست، براى اينكه از ظاهر آيه برمى آيد كه شوهرش پشيمان شده، و روايت مى گويد: شوهرش پشيمان نشد، بلكه زن او اعتراض كرده.

_______________

(1) تفسير قمى، ج 2، ص 353. صفحه ى 320

ترجمه آيات مگر نمى دانى كه خدا آنچه را كه در آسمانها و زمين است مى داند. هيچ نجواى سه نفرى نيست مگر آنكه او چهارميشان است و هيچ پنج نفرى نيست مگر اينكه او ششمى آنها است و هيچ كمتر و بيشترى نيست مگر اينكه او با ايشان است هر جا كه باشند. آن گاه در روز قيامت به ايشان خبر مى دهد كه چه كردند، چون خدا به هر چيزى دانا است (7).

آيا نديدى كسانى را كه از نجوى نهى شدند و باز بدانچه نهى شدند برگشتند و به گناه و دشمنى و نافرمانى رسول نجوى كردند و چون نزدت مى آيند تحيتى به تو مى دهند كه خداى تعالى آن طور تحيتى به تو نداده و در دل خود و يا نزد همفكران خود اظهار دلواپسى مى كنند كه نكند خدا به جرم آنچه مى گوييم عذابمان كند، ايشان را مگر همان جهنم چاره كند و در آن خواهند افتاد و چه بد محل

بازگشتى است (8).

هان! اى كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى با يكديگر نجوى مى كنيد به گناه و دشمنى و نافرمانى رسول نجوى مكنيد بلكه به احسان و تقوا نجوى كنيد و از خدايى كه به سويش محشور مى شويد بترسيد (9).

نجوى تنها و تنها از ناحيه شيطان است تا كسانى كه ايمان آورده اند اندوهگين شوند ولى هيچ ضررى به ايشان نمى زند مگر به اذن خدا و مؤمنين بايد بر خدا توكل كنند (10).

هان! اى كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى به شما گفته مى شود در مجالس به يكديگر جا بدهيد جا دهيد تا خدا هم جاى شما را در بهشت وسعت دهد، و وقتى هم گفته مى شود برخيزيد تا شخص محترمى بنشيند برخيزيد خداى تعالى مؤمنين را به يك درجه، و علم داده شدگان را به چند درجه برترى داده و خدا بدانچه مى كنيد با خبر است (11).

اى كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى با رسول نجوى مى كنيد قبلا صدقه بدهيد اين براى شما بهتر و به پاكى نزديكتر است، حال اگر نداشتيد خدا آمرزگار رحيم است (12).

گويا از دادن صدقه قبل از هر نوبت نجوى دريغ داشتيد حال كه صدقه نمى دهيد و خدا هم از نافرمانيتان گذشت پس به نماز و زكات و اطاعت خدا و رسول بپردازيد و خدا از آنچه مى كنيد با خبر است (13).

بيان آيات اين آيات راجع به نجوى و پاره اى آداب مجالست است. ______________________________________________________ صفحه ى 321

" أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ" استفهام در اين آيه انكارى است. و منظور از رؤيت، علم يقينى است، كه بر اساس استعاره آن را رؤيت خوانده. و اين جمله

مقدمه اى است كه مضمون جملات بعدى را تعليل مى كند. و حاصل مجموع آيه اين است كه: اگر گفتيم اهل نجوى هر چند نفر باشند خدا هم يك نفر است با ايشان، براى اين است كه خدا آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند.

[مقصود از چهارمى بودن خدا براى سه نجوى كننده و ششمى بودن او براى پنج نجوى كننده

" ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ ..."

كلمه" نجوى" مصدر و به معناى" تناجى" يعنى با يكديگر بيخ گوشى سخن گفتن است. و ضميرهاى مفرد در آيه همه به خداى سبحان برمى گردد. و مراد از دو جمله" رابعهم" و" سادسهم" كسى است كه با شركت خود عدد سه را چهار و عدد پنج را شش مى سازد.

مى فرمايد: اگر اهل نجوى سه نفر باشند چهارميشان خدا است، و اگر پنج نفر باشند ششمى آنها خدا است، چون خدا با ايشان و عالم به اسرار ايشان است. همان طور كه گفتيم در اول آيه مساله آگاهى خدا را ذكر كرد، و فرمود:" أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ..."، و در آخر آيه براى بار دوم مى فرمايد:" إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ".

" وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ"- يعنى و نه كمتر از اينها و نه بيشتر. با آوردن اين دو كلمه اطلاقى به كلام داد كه شامل تمامى اعداد اهل نجوى بگردد. اما كلمه" أدنى" شامل كمتر از سه نفر يعنى دو نفر و شامل كمتر از پنج نفر يعنى چهار نفر مى شود. و اما كلمه" اكثر" شامل عدد شش و بالاتر مى شود.

و از لطف سياق اين

آيه آن است كه با آوردن عدد سه، چهار، پنج، و شش، ترتيب اعداد را رعايت كرده، بدون اينكه يكى از آنها را تكرار كرده باشد، چون ممكن بود بفرمايد: هيچ نجواى سه نفرى نيست مگر آنكه خدا چهارمى آنان است، و هيچ نجواى چهار نفرى نيست، مگر آنكه او پنجمى آنان است، و هيچ نجواى پنج نفرى نيست، مگر آنكه او ششمى ايشان است.

" إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا"- منظور از" با ايشان بودن خدا" با ايشان بودن از حيث علم و آگاهى به سخنانى است كه بيخ گوش يكديگر مى گويند، مى فرمايد: خداى تعالى در اين نجوى شريك ايشان است.

با اين بيان روشن مى شود كه منظور از چهارم بودن خدا براى سه نفر اهل نجوى و ششم بودن براى پنج نفر اهل نجوى همين است كه: خدا با ايشان است در علم، و مشترك با آنان است در اطلاع بر سخنان سرى آنها، نه اينكه خداى تعالى عدد سه نفر آنان را به صورت ______________________________________________________ صفحه ى 322

يك انسانى مجسد چهار نفر كند، زيرا خداى سبحان منزه از جسميت و برى از ماديت است.

توضيح اينكه: مقتضاى وحدت سياق اين است كه: منظور از دو استثناى" إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ" و" إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ" يك چيز باشد، و در هر دو بخواهد بفهماند چيزى بر خدا پوشيده نيست. پس در حقيقت برگشت معناى اين دو استثناء به يك استثناء است، و آن" إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ" است. و اين معيت يا معيت علمى است، و معنايش اين است كه: خدا در هر حال مشارك ايشان است در آگاهى. و يا معيت وجودى است، و معنايش اين است

كه: هر جا قومى فرض شود كه مشغول نجوى هستند، خداى تعالى همانجا هست، و شنوا و داناى به سخنان ايشان است.

و منظور از جمله" أَيْنَ ما كانُوا" اين است كه مطلب را از نظر مكان عموميت دهد، و بفهماند وقتى معيت خدا با اهل نجوى معيت علمى است، نه نزديكى جسمانى، ديگر تفاوت نمى كند كه آن مكان نزديك باشد يا دور. پس هيچ مكانى از خداى سبحان خالى نيست، در عين اينكه او در مكان نمى گنجد.

از آنچه گذشت اين معنا هم روشن مى شود كه مفاد آيه مورد بحث- يعنى چهارمى بودن خدا براى سه نفر اهل نجوى، و ششمى بودنش براى پنج نفر اهل نجوى- منافاتى با آيه شريفه" لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ" «1» كه مى فرمايد:" آنها كه معتقدند خدا سومى سه خدا است كافر شدند" ندارد، چون در ذيل اين آيه مفصلا بيان كرديم كه منظور صاحبان اين عقيده اين بوده كه خدا واحدى است عددى كه با انضمام دو خداى ديگر مى شوند سه خدا، و حال آنكه وحدت خدا عددى نيست، او احدى الذات است، و محال است چيزى غير او با او فرض شود تا دوم او باشد. پس مراد از چهارمى بودن خدا براى سه نفر اهل نجوى و ششمى بودنش براى پنج نفر، همين است كه گفتيم: او عالم به سخنان سرى ايشان است.

آنچه از نظر آنان سرى شمرده مى شود براى خدا عز و جل مكشوف و ظاهر است. منظور اين است، نه اينكه خدا مانند اهل نجوى وجودى محدود دارد، وجودى كه دومى و سومى هم برايش فرض مى شود، تا بپرسى چرا در آيه

سوره مائده گويندگان به اينكه خدا ثالث ثلاثه است را كافر خوانده، و آن گاه خودش را در اين آيه چهارمى سه نفر اهل نجوى، و ششمى پنج نفر آنان معرفى كرده است.

" ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ"- يعنى روز قيامت اهل نجوى را به حقيقت هر

_______________

(1) سوره مائده، آيه 73. ______________________________________________________ صفحه ى 323

عملى كه كرده اند- كه يكى از آنها نجوى است- خبر مى دهد.

" إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ"- اين جمله، جمله قبلى را تعليل مى كند، و نيز علم خدا را به آنچه كه در آسمانها و زمين است- كه در اول آيه مورد بحث بود- تاكيد مى نمايد. و نيز تاكيد مى كند كه چگونه خدا با اهل نجوى است.

اين آيه مى تواند در عين تاييد و تاكيد مطالب قبل تمهيد و زمينه چينى براى آيات بعد هم باشد، و ذيل آن كه لحنى شديد دارد بى ارتباط با آيات بعد كه در مقام مذمت و تهديد است نباشد.

[مذمت و توبيخ منافقان و بيمار دلانى كه با وجود نهى شدن از نجوى، باز هم نجوى مى كردند]

" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ ..."

سياق آيات دلالت دارد بر اينكه در بين جمعى از منافقين و بيماردلان از مؤمنين نجوى كردن عليه رسول خدا (ص) و مؤمنين حقيقى شايع شده بوده، و سخنان بيخ گوشيشان پيرامون گناه و دشمنى و نافرمانى از آن جناب بوده تا به اين وسيله مؤمنين واقعى را آزار دهند، و آنها را محزون كنند، و گويا بر اين عمل اصرار هم مى ورزيدند، حتى از نهى خدا هم منتهى نشدند، لذا اين آيات نازل شد.

بنا بر اين، آيه مورد

بحث مذمت و توبيخ غيابى از ايشان است، و در آن روى سخن را متوجه رسول خدا (ص) كرد، و مستقيما با خود آنان سخن نگفت، تا بيشتر تحقيرشان كرده باشد و بفهماند اهل نجوى لياقت آن را ندارند كه به شرف همكلاسى و خطاب خدا مشرف شوند، و امرشان هم آن قدر اهميت ندارد كه خداى تعالى به خاطر آن روى سخن با ايشان كند.

و معناى آيه اين است كه: آيا نديدى چگونه آنها كه از نجوى نهى شدند دوباره عمل نكوهيده خود را تكرار كردند، و هم چنان مؤمنين را محزون مى كنند. و در اينكه فرمود:

" يعودون- برمى گردند" و به صيغه مضارع تعبير آورد براى اين است كه استمرار را برساند، و اگر با اينكه ممكن بود بفرمايد" يعودون اليها" دوباره از نجوى تعبير به موصول و صله آورد، براى اين است كه به علت مذمت و توبيخ خود اشاره كرده باشد، و بفهماند اگر ايشان را مذمت مى كنم به خاطر اين است كه عملى را تكرار مى كنند كه قبلا از آن نهى شده بودند.

" يَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ"- مقابله اى كه در اين آيه شريفه بين اثم و عدوان و معصيت رسول واقع شده مى فهماند كه منظور از" اثم" آن قسم اعمالى است كه اثر سوء دارد، ولى اثر سوئش از مرتكب آن به ديگران تجاوز نمى كند، نظير ميگسارى و قمار و بى نمازى كه صرفا مربوط به حق اللَّه است. و منظور از كلمه" عدوان" آن اعمال زشتى است ______________________________________________________ صفحه ى 324

كه ضررش دامن گير ديگران مى شود، و گناهان مربوط به حق الناس است كه مردم از آن متضرر و متاذى

مى شوند. و اين دو قسم هر دو از موارد معصيت اللَّه است. و سومى كه معصيت الرسول باشد عبارت است از اعمالى كه مخالفت با خدا نيست، اعمالى كه از نظر شرع جائز است، و رسول خدا (ص) از طرف خداى تعالى در باره آنها نه امرى فرموده و نه نهيى كرده، ليكن از طرف خودش و به منظور تامين مصالح امت دستورى صادر فرموده، مانند نجوايى كه مشتمل بر معصيت خدا نيست، ليكن رسول خدا (ص) كه ولى امت است، و از خود امت اختياراتش در امور مربوط به امت بيشتر است، دستور داده كه از آن اجتناب ورزند.

بنا بر اين، نجوى دو قسم مى تواند باشد، يكى اصل اين عمل، صرفنظر از اينكه معصيت خدا باشد يا نباشد، كه آيه شريفه" الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ" مرتكبين آن را مذمت و توبيخ مى كرد، و مى فرمود كه مسلمين از اين عمل نهى شده اند. و دوم آن نجوايى كه مشتمل بر انواعى از گناهان باشد كه آيه مورد بحث از آن نهى و مرتكبين آن را مذمت و توبيخ مى كند، و اين مرتكبين عبارتند از منافقين و بيماردلان از مؤمنين كه بسيار نجوى مى كردند، و با اين عمل خود مؤمنين را ناراحت و اندوهگين مى ساختند.

بعضى از مفسرين «1» گفته اند: منافقين با يهوديان نجوى و رازگويى مى كردند، و با اين عمل خود مؤمنين را اندوهگين، و ايجاد دلهره و فزع مى نمودند، و در تصميم هاى آنان وهن و سستى ايجاد مى كردند. اما به نظر ما اين نظريه درست نيست، براى اينكه ظاهر آيه" الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ..."، اين است كه منظور مسلمين هستند،

كه از نجوى نهى شده اند.

" وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ"- يعنى و چون نزد تو مى آيند درودى به تو مى فرستند كه خدا آن طور درودى به تو نفرستاده، چون درود و تحيت خدا سلام است، كه تحيتى است مبارك و طيب، ولى آنها (يهوديان) سلام نمى كردند، وقتى نزد رسول خدا (ص) مى آمدند مى گفتند" السام عليك" و كلمه" سام" به معناى مرگ است، و طورى وانمود مى كردند كه گفته اند:" السلام عليك"- اين نظريه جمعى از مفسرين است. ولى با ظاهر آيه خيلى سازگار نيست، براى اينكه ضمير" اذا جاءوك" و" حيوك" به موصولى برمى گردد كه در جمله" الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى است، و خواننده توجه فرمود كه اين جمله به روشنى نمى تواند شامل يهود باشد.

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 250. ______________________________________________________ صفحه ى 325

" وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ"- اين جمله عطف است بر جمله" حيوك"، و ممكن است حال باشد. و از ظاهر آن برمى آيد كه اين گفتار، گفتار زبانى ايشان نبوده، بلكه حديث نفس بوده كه در دل با خود مى گفتند، و اين جمله تحريك است به صورت طعنه (مثل اينكه به كسى كه تهديدت مى كند مى گويى همين حالا بزن چرا نمى زنى؟). پس اين سخن از منافقين انكار رسالت رسول خدا (ص) بر اساس كنايه است، و معنايش اين است كه: اينان به تو تحيتى مى دهند كه خدا چنان تحيتى به تو نفرستاده، و در دل با خود مى گويند كه: تو پيامبر خدا نيستى، اگر بودى ايشان را به خاطر آن تحيت عذاب مى كردى.

بعضى از مفسرين «1» گفته اند: مراد از جمله" وَ يَقُولُونَ فِي

أَنْفُسِهِمْ" اين نيست كه در دل با خود مى گفتند، بلكه اين است كه در بين خود و براى يكديگر مى گفتند، و اين معنا كمى از سياق آيه به دور است.

" لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ"- خداى تعالى اين احتجاج منافقين را با جمله" حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِيرُ" پاسخ داده، مى فرمايد: منافقين در اينكه عذاب خدا را انكار كردند اشتباه كردند، و به طور قطع به آن عذابى كه به آن تهديد شده اند خواهند رسيد، و آن عذاب جهنم است كه داخلش خواهند شد، و حرارتش را خواهند چشيد، و همين جهنم براى عذابشان بس است.

گويا همين منافقين و بيماردلان بودند كه بعد از آنكه از مناهى و گناهان خدا دست برنداشتند آيه سوره احزاب در باره شان نازل شد كه مى فرمايد:" لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فِيها إِلَّا قَلِيلًا مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلًا" «2».

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ ..."

سياق آيات خالى از اين دلالت نيست كه آيه شريفه در مقام تخفيف و رخصت نازل شده، و در آن خطاب را متوجه مؤمنين واقعى كرده، مى فرمايد: شما مى توانيد نجوى كنيد، به _______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 250.

(2) اگر منافقان از توطئه و كسانى كه در دلهايشان بيمارى است و آنانى كه خبرهاى اراجيف در شهر مدينه پخش مى كنند دست برندارند هر آينه تو را بر دفع آنان بگماريم تا ديگر مجاور تو نباشند مگر زمانى اندك، اينان ملعونند هر كجا يافت شوند بايد به خوارى كشته شوند. سوره

احزاب، آيه 60 و 61. ______________________________________________________ صفحه ى 326

شرطى كه نجوايتان توأم با اثم و عدوان و معصيت رسول نباشد، بلكه تناجى به بر و تقوا باشد.

منظور از" بر" تمامى كارهاى خير است كه در مقابل كلمه" عدوان" قرار گرفته، و منظور از" تقوى" آن عملى است كه" اثم" نباشد. آن گاه مطلب را با أمر به مطلق تقوا و تهديد از قيامت تاكيد نموده، مى فرمايد:" وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ".

" إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ..."

مراد از" نجوى"- به طورى كه از سياق استفاده مى شود- نجوايى است كه آن روز در بين منافقين و بيماردلان جريان داشته، نجوايى كه از ناحيه شيطان بوده. به اين معنا كه شيطان اين عمل را در دلهايشان جلوه داده بود و تشويقشان كرده بود كه با يكديگر نجوى كنند تا مسلمانان را اندوهگين و پريشان خاطر كنند، تا خيال كنند مى خواهد بلايى بر سرشان بيايد.

خداى سبحان بعد از آنكه نجوى را با آن شرايط براى مؤمنين تجويز كرد، مؤمنين را دلگرم و خاطر جمع كرد كه اين توطئه ها نمى تواند به شما گزندى برساند، مگر به اذن خدا، چون زمام امور همه به دست خدا است، پس بر خدا توكل كنيد، و از ضرر نجواى منافقين اندوهگين نشويد كه خدا تصريح كرده به اينكه:" وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ" «1» و وعده داده كه هر كس بر او توكل كند خدا برايش كافى است، و با اين وعده وادارشان مى كند بر توكل و مى فرمايد: كه توكل از لوازم ايمان مؤمن است، اگر به خدا ايمان دارند بايد بر

او توكل كنند كه او ايشان را كفايت خواهد كرد. اين بود معناى" وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ".

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ ..."

مصدر" تفسح" به معناى فراخى است. همچنين كلمه" فسح". و كلمه" مجالس" جمع" مجلس" است كه به معناى مكان جلوس است. و منظور از" فراخى دادن در مجالس" اين است كه آدمى خود را جمع و جور كند تا جاى آن ديگرى فراخ شود، و" فسحت دادن خدا به چنين كس" به اين معنا است كه جاى او را در بهشت وسعت دهد.

اين آيه شريفه ادبى از آداب معاشرت را بيان مى كند، و از سياق آن برمى آيد كه قبل از اين دستور وقتى اصحاب در مجلس رسول خدا (ص) حاضر مى شدند،

_______________

(1) هر كس بر خدا توكل كند خدا او را بس است. سوره طلاق، آيه 3. ______________________________________________________ صفحه ى 327

به صورتى مى نشستند كه جا براى سايرين نمى گذاشتند، و واردين جايى براى نشستن نمى يافتند كه آيه شريفه ايشان را ادب آموخت. البته اين دستور اختصاص به مجلس رسول خدا (ص) ندارد، هر چند آيه شريفه در آن مورد نازل شده، ليكن دستور عمومى است.

و معناى آيه اين است كه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد وقتى به شما گفته مى شود جمع و جور بنشينيد و جا بدهيد تا ديگران هم بتوانند بنشينند، وسعت بدهيد تا خدا هم در بهشت به شما وسعت دهد.

" وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا"- اين جمله متضمن يك ادب ديگر است. كلمه" نشوز"- به طورى كه گفته اند- به معناى بلند شدن از سر چيزى و

برگشتن از آن است، و نشوز از مجلس به اين است كه آدمى از مجلس برخيزد تا ديگرى بنشيند، و بدين وسيله او را تواضع و احترام كرده باشد.

و معناى جمله اين است كه: اگر به شما پيشنهاد مى شود كه از جاى خود برخيزيد تا ديگرى كه افضل و عالم تر و با تقواتر از شما است بنشيند، بپذيريد و جاى خود را به او بدهيد.

[تجليل از علماء امت

" يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ"- در اين معنا هيچ ترديدى نيست كه لازمه ترفيع خدا درجه بنده اى از بندگانش را باعث زيادتر شدن قرب او به خداى تعالى است، و اين خود قرينه و شاهدى است عقلى بر اينكه مراد از اينهايى كه موهبت علمشان داده اند، علمايى از مؤمنين است. بنا بر اين، آيه شريفه دلالت مى كند بر اينكه مؤمنين دو طايفه هستند، يكى آنهايى كه تنها مؤمنند، دوم آنهايى كه هم مؤمنند و هم عالم، و طايفه دوم بر طايفه اول برترى دارند، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ" «1».

با اين بيان روشن گرديد كه مساله بالا بردن درجاتى كه در آيه شريفه مورد بحث آمده، مخصوص علماى از مؤمنين است. آنها هستند كه كلمه" رفع درجات" در موردشان صادق است، و اما بقيه مؤمنين ارتقائشان به چند درجه نيست، بلكه تنها به يك درجه است.

بنا بر اين، تقدير آيه شريفه چنين است:" يرفع اللَّه الذين امنوا منكم درجة و يرفع الذين اوتوا العلم منكم درجات" و در اين آيه شريفه تعظيم و احترامى از علماى امت شده كه بر هيچ

كس پوشيده نيست. و جمله" وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ" مضمون آيه را تاكيد مى كند.

_______________

(1) آيا آنان كه مى دانند با آنان كه نمى دانند برابرند؟. سوره زمر، آيه 9. ______________________________________________________ صفحه ى 328

[وجوب دادن صدقه بر توانگران قبل از نجوى يا پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، علت و حكمت آن، و سپس نسخ شدن اين حكم

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ..."

منظور از جمله" وقتى با رسول نجوى مى كنيد"،" وقتى مى خواهيد با رسول نجوى كنيد" است. مى فرمايد: هر وقت خواستيد با آن جناب گفتگوى سرى بكنيد، قبل از آن صدقه اى بدهيد.

" ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ"- اين جمله علت تشريع صدقه قبل از نجوى را بيان مى كند، نظير جمله" وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ" «1» كه مطالب قبل خود را تعليل مى كند. و در اينكه منظور از جمله مورد بحث خير بودن و أطهر بودن براى نفوس و قلوب است، هيچ شكى نيست، و شايد وجهش اين باشد كه ثروتمندان از مسلمين زياد با رسول خدا (ص) نجوى مى كردند، و مى خواستند اين را براى خود نوعى امتياز و تقرب به رسول به حساب آورده، در برابر فقراء خود را از خصيصين رسول وانمود كنند، در نتيجه فقراء از اين بابت ناراحت مى شدند، و دلهايشان مى شكست، لذا خداى تعالى به آنها دستور داد هر وقت خواستند با آن جناب در گوشى سخن بگويند، قبلا به فقراء صدقه دهند، كه اين عمل باعث مى شود اولا دلها به هم نزديك شود و ثانيا حس رحمت و شفقت و مودت و پيوند دلها بيشتر گشته، كينه ها و خشم هاى درونى زدوده گردد.

در كلمه"

ذلك" التفاتى به كار رفته، چون قبلا خطاب به عموم مؤمنين بود، و در اين كلمه خطاب را متوجه شخص رسول (ص) كرد، و با اين تغيير لحن، تجليلى لطيف از آن جناب نمود، چون حكم صدق مربوط به نجواى با آن جناب بود، و اگر التفات را متوجه آن حضرت كند، افاده عنايت بيشترى نسبت به آن جناب مى كند.

" فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ"- يعنى اگر چيزى نيافتيد كه آن را صدقه دهيد، در اين صورت تكليف صدقه قبل از نجوى ساقط مى شود، و خداى تعالى به شما رخصت مى دهد كه با آن جناب نجوى كنيد، و از شما عفو كرد كه او غفور و رحيم است. بنا بر اين بيان، جمله" فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ" از باب به كار بردن سبب در جاى مسبب است، (زيرا مسبب كه بايد در آيه ذكر مى شد اين بود كه بفرمايد:" فان لم تجدوا عفى اللَّه عنكم و غفر لكم و رحمكم" ولى مسبب را ذكر نكرد، سبب را كه همان غفور و رحيم بودن خدا است ذكر نمود).

در اين آيه شريفه دلالتى هست بر اينكه تكليف دادن صدقه مخصوص توانگران است،

_______________

(1) سوره بقره، آيه 184. ______________________________________________________ صفحه ى 329

و بى نوايان مكلف بدان نيستند، هم چنان كه همين معنا قرينه است بر اينكه منظور از وجوب در" فقدموا" وجوب صدقه بر توانگران است.

" أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ ..."

اين آيه شريفه حكم صدقه در آيه قبلى را نسخ كرده، و در ضمن عتاب شديدى به اصحاب رسول خدا (ص) و مؤمنين فرموده كه به خاطر ندادن صدقه به كلى از نجواى با رسول

خدا (ص) صرفنظر كردند، و به جز على بن ابى طالب احدى صدقه نداد و نجوى نكرد، و تنها آن جناب بود كه ده نوبت صدقه داد و نجوى كرد. و به همين جهت اين آيه نازل شد، و حكم صدقه را نسخ كرد.

كلمه" اشفاق" به معناى ترس است، و جمله" أَنْ تُقَدِّمُوا" مفعول اين كلمه است، و معناى آيه اين است كه: آيا ترسيديد صدقه دهيد كه نجوى را تعطيل كرديد؟ احتمال هم دارد كه مفعول كلمه مذكور حذف شده و تقدير كلام" ء اشفقتم الفقر ..." باشد، يعنى آيا از فقر ترسيديد كه به خاطر صدقه ندادن نجوى نكرديد.

بعضى از مفسرين «1» گفته اند: اگر كلمه" صدقه" را به صيغه جمع آورد و فرمود" صدقات" براى اين است كه ترس صحابه از يك بار صدقه دادن نبود، چون يك بار صدقه دادن كسى را فقير نمى كند، بلكه ترسشان از دادن صدقات بسيار براى نجواهاى بسيار بوده.

" فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ..."- يعنى حال كه از عمل بدانچه مكلف شديد سر باز زديد، و خدا هم از اين سرپيچيتان صرفنظر نموده، به عفو و مغفرت خود به شما رجوع نمود، اينك رجوع او را غنيمت شمرده در امتثال ساير تكاليفش چون نماز و روزه كوشش كنيد.

بنا بر اين، جمله" وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ" دلالتى بر اين معنا هم دارد كه ترك نجوى به خاطر ندادن صدقه گناه بوده، چيزى كه هست خداى تعالى ايشان را آمرزيده.

و در اينكه جمله" فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ" را با آوردن حرف" فاء" بر سرش، متفرع كرد بر جمله" فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا ..." دلالتى

است بر اينكه حكم وجوب صدقه قبل از نجوى نسخ شده.

و در جمله" وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ" دلالتى هست بر عموميت حكم اطاعت نسبت به اين تكليف و ساير تكاليف، و اينكه اطاعت به طور مطلق واجب است. و در جمله" وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ" نوعى تشديد هست كه حكم وجوب اطاعت خدا و رسول را تاكيد مى كند.

_______________

(1) روح المعانى، ج 28، ص 31. ______________________________________________________ صفحه ى 330

بحث روايتى [رواياتى در ذيل آيات مربوط به نجوى، تحيت مغرضانه منافقين بر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، و رفع درجات علماء]

در مجمع البيان آمده كه: حمزه و رويس روايت كرده اند كه: يعقوب آيه را به صورت" ينتجون" و بقيه قاريان به صورت" يتناجون" قرائت كرده اند. شاهد قرائت حمزه كلام رسول خدا (ص) است، كه در باره على (ع) در پاسخ كسانى كه پرسيدند: چرا با على تناجى مى كنى و با ما نمى كنى؟ فرمود:" ما انا انتجيته، بل اللَّه انتجاه" من به دستور خود با او نجوى نكردم، بلكه خدا دستور داد نجوى كنم «1».

و در الدر المنثور است كه احمد، عبد بن حميد، بزار، ابن منذر، طبرانى، ابن مردويه، و بيهقى در- كتاب شعب الايمان- به سندى خوب از ابن عمر روايت آورده اند كه گفت:

يهوديان همواره به رسول خدا (ص) مى گفتند:" سام عليك" و منظورشان ناسزاگويى به آن جناب بود، آن گاه در دل و در بين خودشان اظهار نگرانى مى كردند كه نكند خدا به خاطر اينگونه سلام كردن عذابمان كند. در اين زمينه بود كه آيه شريفه" وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ" نازل شد «2».

و در همان كتاب است كه

عبد الرزاق، ابن ابى حاتم، و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در باره آيه مذكور گفته است: منافقين وقتى به رسول خدا مى رسيدند، مى گفتند" سام عليك" و بدين جهت آيه نازل شد «3».

مؤلف: اين روايت به باور كردن، نزديك تر از روايت قبلى است، براى اينكه در تفسيرش گفتيم اين آيات آن طور كه بايد شامل يهود نمى تواند باشد. و در روايت قمى كه در تفسير خود آورده آمده كه به جاى" السلام عليك" صبح ها مى گفتند" انعم صباحا" و بعد از ظهرها مى گفتند" انعم مساء" و اين تحيت مشركين و اهل جاهليت بود «4».

و در مجمع البيان در تفسير آيه" يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ" گفته است: در حديث اين معنا هم آمده كه رسول خدا (ص) فرمود: عالم يك درجه بر شهيد برترى دارد، و شهيد يك درجه بر عابد، و نبى يك درجه بر عالم. و برترى قرآن بر ساير گفتارها نظير برترى خدا بر ساير مخلوقاتش است. و برترى عالم بر

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 249.

(2 و 3) الدر المنثور، ج 6، ص 184.

(4) تفسير قمى، ج 2، ص 355. ______________________________________________________ صفحه ى 331

ساير مردم نظير برترى من بر پست ترين آنان است. اين روايت را جابر بن عبد اللَّه از آن جناب نقل كرده «1».

مؤلف: ولى ذيل روايت خالى از اشكال نيست، براى اينكه ظاهر جمله" أدناهم- پست ترين آنان" اين است كه ضمير به كلمه" ناس- مردم" برگردد، و ظاهر اين برگشتن اين است كه روايت خواسته براى مردم مراتبى قائل شود، بعضى در بلندترين مرتبه، و بعضى در مرتبه اى متوسط، و بعضى پست، و

بعضى پست تر، و وقتى برترى عالم بر ساير مردم- با فرض اينكه در بين آنان دارندگان بلندترين مرتبه نيز هست- نظير برترى پيغمبر بر پست ترين مردم باشد، نتيجه اش اين مى شود كه عالم از رسول خدا (ص) افضل باشد، براى اينكه به حكم اين حديث رسول خدا (ص) از پست ترين مردم افضل است، و عالم از همه مردم چه پست ترين و چه بلند مرتبه ترين آنان. و اين قطعا درست نيست.

مگر آنكه بگوييم: منظور از كلمه" أدنى" پست ترين نيست، بلكه نزديك ترين است، يعنى نزديك ترين مردم به رسول خدا (ص) كه قهرا همان علماء خواهند بود، هم چنان كه از جمله" و پيغمبر از عالم يك درجه برترى دارد" نيز همين معنا استفاده مى شود، در نتيجه مفاد روايت اين مى شود كه: فضل عالم بر سائر مردم نظير برترى من است بر نزديكترين مردم به من، كه همان عالم باشد.

[چند روايت حاكى از اينكه امير المؤمنين (عليه السلام) تنها كسى بود كه به حكم صدقه دادن قبل از نجوى با پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) عمل نمود]

و در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور، ابن راهويه، ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، و حاكم- وى حديث را صحيح دانسته- از على بن ابى طالب روايت كرده اند كه گفت: در كتاب خدا آيه اى است كه احدى قبل از من و بعد از من به آن آيه عمل نكرده، و نمى كند، و آن آيه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً" است، كه من يك دينار داشتم، آن را به ده درهم فروختم، هر بار كه با

رسول خدا (ص) نجوى كردم قبل از نجوى يك درهم صدقه دادم، و بعد از آن آيه نسخ شد، پس احدى به جز من به آن عمل نكرد، و آيه شريفه" أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ ..." نازل شد، و حكم صدقه را نسخ كرد «2».

و در تفسير قمى به اسنادى كه به ابى بصير دارد از حضرت ابى جعفر (ع)

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 253.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 185. ______________________________________________________ صفحه ى 332

روايت كرده كه گفت: من از آن جناب از كلام خداى عز و جل پرسيدم، كه مى فرمايد:" إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً" فرمود: على بن ابى طالب (ع) تنها كسى بود كه قبل از نجوى صدقه داد، و پس از آن به وسيله" أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ" نسخ شد «1».

مؤلف: در اين معنا روايات ديگرى نيز از طرق شيعه و سنى وارد شده است.

_______________

(1) تفسير قمى، ج 2، ص 357.

ترجمه آيات آيا نديدى مردمى را كه روى از حق گرداندند و خدا بر آنان غضب كرد، آنان نه از شمايند و نه از

______________________________________________________ صفحه ى 334

ايشان سوگند به دروغ مى خورند با اينكه مى دانند (14).

خداى تعالى براى آنان عذابى سخت آماده كرده چون اعمالى را كه انجام مى دهند بد است (15).

سوگندهاى خود را سپر قرار داده از راه خدا جلوگيرى كردند به همين جهت عذابى خوار كننده دارند (16).

مالها و فرزندان (به اندازه خردلى) از خدا بى نيازشان نمى كند ايشان ياران دوزخ و در آن جاودانند (17).

روزى كه خدا همگيشان را مبعوث مى كند براى او هم سوگند مى خورند همانطور كه براى شما سوگند

مى خوردند و گمان مى كنند كه تكيه گاهى محكم دارند آگاه باشيد كه آنان دروغگويند (18).

شيطان بر آنان مسلط شده ياد خدا را از دلهايشان برده اينان حزب شيطانند آگاه كه حزب شيطان زيانكارند (19).

به طور قطع كسانى كه با خدا و رسولش مخالفت و دشمنى مى كنند در زمره خوارترينند (20).

خداى تعالى چنين تقدير كرده كه من و رسولانم سرانجام غالبيم، آرى خدا قوى و عزيز است (21).

هيچ قومى نخواهى يافت كه ايمان به خدا و روز جزاء داشته باشد و در عين حال با كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند دوستى كند هر چند دشمن خدا و رسول پدران و يا فرزندان و يا برادرانشان و يا قوم و قبيله شان باشد، براى اينكه خداوند در دلهايشان ايمان را نوشته و به روحى از خودش تاييدشان كرده و در جناتى كه نهرها در زير درختانش جارى است داخلشان مى كند تا جاودانه در آن باشند خدا از ايشان راضى شد و ايشان از خدا راضى شدند اينان حزب خدايند، آگاه! كه تنها حزب خدا رستگارند (22).

بيان آيات [بيان وصف و حال منافقان: تولى يهود، سوگند دروغ ياد كردن و ...]

اين آيات سرگذشت دسته اى از منافقين را ذكر مى كند كه با يهوديان دوستى و مودت و با خدا و رسولش دشمنى داشتند، و ايشان را به خاطر همين انحراف مذمت نموده، به عذاب و شقاوت تهديد مى كند، تهديدى بسيار شديد. و در آخر به عنوان حكمى قطعى و كلى مى فرمايد: ايمان به خدا و روز جزا نمى گذارد انسانى با دشمنان خدا و رسولش دوستى كند، حال اين دشمنان هر كه مى خواهند باشند. و سپس مؤمنين را مدح

مى كند به اينكه از دشمنان دين بيزارند، و ايشان را وعده ايمان مى دهد، ايمانى مستقر در روح و جانشان، ايمانى از ناحيه خدا و نيز وعده بهشت و رضوان مى دهد. ______________________________________________________ صفحه ى 335

" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ..."

منظور از قومى كه خدا بر آنان غضب فرموده و منافقين آنان را دوست مى دارند يهود است، كه در باره شان فرموده:" مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ" «1».

" ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لا مِنْهُمْ"- ضمير" هم" به منافقين و ضمير در" منهم" به يهود بر مى گردد، مى خواهد بفرمايد: اين منافقين به خاطر تحير و سرگردانيشان بين كفر و ايمان وقتى به شما مى رسند اظهار مسلمانى، و وقتى به يهود مى رسند اظهار دوستى مى كنند، اينان نه از شما مسلمانان هستند و نه از يهود:" مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ" «2».

و اين صفت منافقين بر حسب ظاهر حالشان است، و گرنه واقعيت حالشان اين است كه ملحق به يهودند، چون خداى تعالى در جاى ديگر فرموده:" وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ" «3» بنا بر اين منافاتى ميان" ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لا مِنْهُمْ" با جمله" فانه منهم" نيست، اولى بر حسب ظاهر حالشان است، و دومى بر حسب واقعيتشان.

بعضى از مفسرين «4» احتمال داده اند ضمير" هم" به قوم برگردد، و منظور از قوم، يهود باشد، و ضمير در" منهم" به موصول" الذين" برگردد، و مراد از موصول منافقين باشد كه در اين صورت معنا چنين مى شود: آيا نمى بينى كسانى را كه دوستدار يهود شدند، با اينكه يهود از شما

نيستند، چون شما مؤمنيد، و از خود منافقين هم نيستند، بلكه اجنبى و بيزار از هر دو طائفه اند، و اين تعبير نوعى مذمت است، ولى معناى بعيدى است.

" وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ"- يعنى براى شما به دروغ سوگند مى خورند كه از شمايند، و مثل شما ايمان دارند، با اينكه خودشان خوب مى دانند كه در سوگندشان دروغ مى گويند.

" أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ" كلمه" اعداد" كه مصدر فعل" أعد" است به معناى تهيه كردن است. و جمله" إِنَّهُمْ ساءَ ..." تعليل اعداد است. و در جمله" كانُوا يَعْمَلُونَ" دلالتى هست بر اينكه منافقين در اين _______________

(1) كسانى كه خدا لعنتشان كرده، و بر آنان غضب فرموده و بعضى از ايشان را به صورت ميمون و خوك مسخ نموده، و بعضى را پرستندگان طاغوت كرد. سوره مائده، آيه 60.

(2) سرگردان بين دو گروه، نه به سوى اينان و نه به سوى آنان. سوره نساء، آيه 143.

(3) هر كس از شما يهوديان را دوست بدارد، از همانان خواهد بود. سوره مائده، آيه 51.

(4) روح المعانى، ج 28، ص 32. ______________________________________________________ صفحه ى 336

عمل خود مداومت و استمرار داشته اند. و معناى آيه اين است كه: خداى تعالى براى آنان عذابى سخت تهيه ديده، به علت اينكه در عمل زشت خود مداومت دارند.

" اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ" كلمه" أيمان"- به فتح همزه- جمع" يمين- سوگند" است. و كلمه" جنة"- به ضم جيم- به معناى پرده و پوششى است كه با آن خود را از شر حفظ مى كنند، سپر را هم به همين جهت" جنة" مى نامند. و كلمه"

مهين"- به ضم ميم- اسم فاعل از مصدر اهانت و به معناى اذلال و خوار نمودن است.

و معناى آيه اين است كه: منافقين سوگندهاى خود را پرده و پوشش خود كردند تا به وسيله آن، تهمت و سوء ظن را از خود دفع كنند. هر جا عملى از آنان سر زد كه مؤمنين را در عقايدشان به شك و ترديد انداخته آنان را مثل خود از راه خدا كه همان اسلام است منصرف سازد، و با سوگندهاى دروغ خود را تبرئه مى كردند، و به همين جهت عذابى خوار كننده دارند.

" لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ" يعنى آن انگيزه اى كه وادارشان مى كرد چنين وضعى به خود بگيرند متاع زندگى دنيا است كه همان اموال و اولاد است، و ليكن با در نظر داشتن عذاب جاودانه اى كه دارند، و خداى تعالى آن را برايشان معين فرموده، و اينكه چقدر احتياج به خلاصى از آن دارند، آن متاع دنيا به هيچ وجه نمى تواند در خلاصى آنان مؤثر باشد، پس تا دير نشده به خدا ايمان بياورند، و او را بپرستند.

[دروغ گويى منافقين در قيامت كه روز كشف حقائق است از باب بروز ملكات و عادات است

" يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْ ءٍ ..."

كلمه" يوم" ظرف است براى مضمون جمله" أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً"، و يا براى مضمون جمله" أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ". و معناى جمله" فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ" اين است كه: در روز قيامت هم براى خدا سوگند خواهند خورد، همان طور كه در دنيا براى

شما سوگند مى خورند.

و ما در تفسير آيه شريفه" ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ" «1» گفتيم كه سوگند دروغ خوردنشان در روز قيامت با اينكه آن روز روز كشف حقايق است، از

_______________

(1) سوره انعام، آيه 23. ______________________________________________________ صفحه ى 337

اين باب است كه ملكات آنان در آن روز كشف مى شود، و مساله دروغگويى در دلهاى آنان ملكه شده، در دنيا به دروغ عادت كرده بودند، هميشه بنا را بر اين داشتند كه باطل را سرپوشى براى حق كنند، و آن را با سوگند دروغين به صورت حق جلوه دهند. پس منافقين هم مانند هر صاحب ملكه اى ديگر آن طور كه زندگى مى كنند مى ميرند، و آن طور كه مى ميرند زنده مى شوند.

و يكى از همان دروغهايشان اين است كه در آن روز درخواست برگشتن به دنيا مى كنند، و يا از خدا مى خواهند از آتش در آيند. و يكى ديگر گفتگوهايى است كه در آتش دارند، و امثال اينها همه مظاهر دروغگوييهاى ايشان است كه قرآن آنها را بيان كرده است، و هيچ يك از آنها با وضع قيامت سازگار نيست، چون قيامت عالم مشاهده حقايق است، روز جزاء است، نه روز عمل، و در چنين روزى جاى اين حرفها نيست، و ليكن همانطور كه گفتيم اين سخنان از ملكات آنان تراوش مى كند.

و اما اينكه فرمود:" وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْ ءٍ" معنايش اين است كه: گمان مى كنند بر وضعى استوارند كه در آن وضع مى توانند براى هميشه حق را بپوشانند، و از بر ملا شدن دروغ خود جلوگيرى به عمل آورند، و با انكار و دروغگويى و امثال اينها دروغ خود را

حفظ كنند.

بنا بر اين، ممكن است جمله مذكور قيدى باشد براى جمله" كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ" كه در اين فرض اشاره اى خواهد بود به وضعى كه در دنيا داشتند، و گمان مى كردند سوگند دروغشان سودى براى آنان دارد، و شما را راضى مى كند. و جمله" أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ" قضاء و داورى خدا در حق آنان است، مى فرمايد: خداى تعالى در باره آنان چنين داورى كرده كه ايشان دروغگويند، و نبايد به هذيانهايشان توجه كرد و به سوگندهايشان اعتناء نمود.

ممكن هم هست قيدى باشد براى جمله" فَيَحْلِفُونَ لَهُ" كه در اين فرض از قبيل ظهور ملكات در قيامت خواهد بود كه بيانش در چند سطر قبل در معناى سوگند خوردن منافقين گذشت. آن وقت جمله" أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ" داورى خداى تعالى به دروغگويى آنان در روز قيامت و يا در دنيا و آخرت مى شود.

" اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ" كلمه" استحواذ" به معناى استيلاء و غلبه است. و بقيه الفاظ آيه روشن است. ______________________________________________________ صفحه ى 338

" إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ" اين آيه مضمون آيه قبلى را كه مى فرمود" منافقين از حزب شيطان و از زيانكارانند" تعليل مى كند، مى فرمايد: به اين علت از خاسرينند كه با مخالفت و لجبازى خود با خدا و رسولش دشمنى مى كنند، و دشمنان خدا و رسول در زمره خوارترين خلق خدايند.

بعضى از مفسرين «1» گفته اند: علت اينكه تعبير به" اذلين" آورد، اين بوده كه به طور كلى ذلت يكى از دو متخاصم به مقدار عزت طرف ديگر است، و وقتى يك طرف متخاصم خداى عز و

جل است، كه همه عزتها از او است، قهرا براى طرف ديگر كه دشمن او است چيزى نمى ماند مگر ذلت.

[جنبه هاى مختلف غلبه خدا و رسولان او (كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي)]

" كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ" منظور از كتابت خدا قضايى است كه مى راند.

و ظاهر اطلاق غلبه و بدون قيد آوردنش اين است كه خدا از هر جهت غالب باشد، هم از جهت استدلال و هم از جهت تاييد غيبى، و هم از جهت طبيعت ايمان به خدا و رسول.

اما از حيث استدلال، براى اينكه درك حق و خضوع در برابر آن فطرى انسان است، اگر حق را برايش بيان كنند، و مخصوصا از راهى كه با آن راه مانوس است روشن سازند، بدون درنگ آن را مى فهمد، و وقتى فهميد فطرتش به آن اعتراف مى كند، و ضميرش در برابر آن خاضع مى گردد، هر چند كه عملا خاضع نشود، و پيروى از هوى و هوس و يا هر مانع ديگر از خضوع عمليش مانع شود.

و اما غلبه از حيث تاييد غيبى، و به نفع حق و به ضرر باطل قضاء راندن، بهترين نمونه اش انواع عذابهايى است كه خداى تعالى بر سر امت هاى گذشته كه دعوت انبياء را تكذيب كردند آورد، مانند قوم نوح كه همه را غرق كرد، و قوم هود كه زنده زنده در زير سنگ و خاك دفنشان نمود، و قوم صالح و لوط و شعيب و آل فرعون و ديگران كه هر يك را به عذابى دچار فرمود. و در كلام مجيدش در باره همين نوع تاييد فرموده:" ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً

رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ" «2» و سنت الهى به همين منوال جريان يافته كه آيه زير آن را به طور اجمال خاطرنشان ساخته،

_______________

(1) روح المعانى، ج 28، ص 34.

(2) سپس رسولان خود را يكى پس از ديگرى فرستاديم، هر رسولى كه به سوى امتى آمد تكذيبش كردند، و ما يكى پس از ديگر هلاكشان ساخته، براى آيندگان سرگذشت كرديم، و گفتيم دور باشند مردمى كه ايمان نمى آورند. سوره مؤمنون، آيه 44. ______________________________________________________ صفحه ى 339

مى فرمايد:" وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ" «1».

و اما غلبه از حيث طبيعتى كه ايمان به خدا و رسول دارد، دليلش اين است كه ايمان مؤمن به طور مطلق و بدون هيچ قيدى او را به دفاع از حق و قيام در برابر باطل دعوت مى كند، چنين كسى معتقد است كه اگر كشته شود رستگار مى گردد، و اگر هم بكشد رستگار مى شود، و ثبات و مقاومت او در دفاع از حق مقيد به هيچ قيدى، و محدود به هيچ حدى نيست، به خلاف كسى كه اگر از حق دفاع مى كند نه بدان جهت است كه حق است، بلكه بدان جهت است كه هدفى از اهداف دنيايى او را تامين مى كند، چنين كسى در حقيقت از خودش دفاع كرده، و به همين دليل اگر ببيند كه مشرف به هلاكت شده، و يا نزديك است گرفتار خطرى شود، پا به فرار مى گذارد. پس دفاع او از حق شرط و حدى دارد، و آن شرط سلامتى نفس و آن حد تامين منافع خودش است، و اين واضح است كه

عزيمت بى قيد و شرط، بر چنين عزيمتى مقيد و مشروط، غالب مى شود. يكى از شواهدش جنگهاى پيامبر اسلام است كه مسلمانان در عين نداشتن عده و عده همواره غلبه مى كردند، و جنگها جز به پيشرفت مسلمانان خاتمه نمى يافت «2».

و اين غلبه و فتوحات اسلامى متوقف نشد، و جمعيت مسلمين به تفرقه مبدل نگشت، مگر وقتى كه نياتشان فاسد، و سيرت تقوا و اخلاصشان در گسترش دين حق، به قدرت طلبى و گسترش و توسعه مملكت (و در نتيجه حكمرانى بر انسانهايى بيشتر، و به دست آوردن اموال زيادتر) مبدل شد، در نتيجه آن فتوحات متوقف گرديد. آرى، خداى تعالى هرگز نعمتى را كه به مردمى داده تغيير نمى دهد، مگر وقتى كه مردمى نياتشان را تغيير دهند، و خداى تعالى در آن روزى كه دين مسلمانان را تكميل نمود و از شر دشمنان ايمنشان ساخت، با آنان شرط كرد

_______________

(1) براى هر امتى رسولى است همين كه رسولشان بيايد، خداى تعالى در بينشان به عدالت حكم راند، و ستمى نبينند. سوره يونس، آيه 47.

(2) شخصى از مترجم پرسيد آوردن ضمير" أنا" و به دنبال آن كلمه" رسلى" در آيه مورد بحث چه نكته اى را افاده مى كند، و با اينكه مى توانست بفرمايد:" من و رسولانم غالبيم" چرا فرمود:" لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي" نكته اى كه به ذهنم رسيد اين بود كه در عبارت اول رسولان در مقابل خداى تعالى قرار مى گرفتند با آوردن ضمير" أنا" خواست بفرمايد اينكه گفتم" من غالبم" منظورم من و همه كارگردانان درگاهم است، پس جمله" أَنَا وَ رُسُلِي" احتمالا مى تواند بدل باشد از ضميرى كه در كلمه" أغلبن" مستتر است و بخواهد اتصال رسولان به

خداى تعالى را برساند. و به همين جهت باز احتمالا مى توان گفت كه معناى" رسلى" منحصر در فرستادگان بشرى خدا نباشد بلكه معنايش همه فرستادگان خدا باشد چه بشرى و چه ملكى و خلاصه بخواهد بفرمايد من و كارگردانان درگاهم بطور قطع غالبيم مترجم. ______________________________________________________ صفحه ى 340

كه تنها از او بترسند، و فرمود:" الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ" «1» و در مسلم بودن اين غلبه كافى است كه در آيه 139، در سوره آل عمران مؤمنين را خطاب نموده مى فرمايد:" وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ" «2».

[هرگز دوستى با دشمنان خدا و رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) با داشتن ايمان قابل جمع نيست

" لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ ..."

در اين آيه شريفه يافتن قومى با چنين صفتى را نفى نموده، مى فرمايد: چنين مؤمنينى نخواهى يافت. و اين كنايه است از اينكه ايمان راستين به خدا و روز جزا با چنين صفاتى نمى سازد آن كس كه واقعا به خدا و رسول و روز جزا ايمان دارد، ممكن نيست با دشمنان خدا دوستى كند، هر چند كه همه قسم سبب و انگيزه دوستى در آنان وجود داشته باشد، مثل اينكه پدرش يا پسرش يا برادرش باشد، و يا قرابتى ديگر داشته باشد، براى اينكه اين چنين دوستى با ايمان به خدا منافات دارد.

پس روشن گرديد كه جمله" وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ ..." به مطلق اسباب مودت اشاره دارد. و اگر تنها مودت ناشى از قرابت

را ذكر كرد، به خاطر آن است كه مودت خويشاوندى قوى ترين محبت، و هم با ثبات ترين آن است و زوالش از دل به آسانى صورت نمى گيرد.

" أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ"- كلمه" اولئك" اشاره به مردمى است كه به خاطر ايمانى كه به خدا و روز جزا دارند با دشمنان خدا هر چند پدر و يا پسر يا برادرشان باشد دوستى نمى كنند. و" كتابت" به معناى اثبات غير قابل زوال است. و ضمير در" كتب" به خداى تعالى برمى گردد. و اين آيه تصريح و نص در اين است كه چنين كسانى مؤمنين حقيقى هستند.

[مراد از تاييد مؤمنين به روحى از او و بيان اينكه مؤمنان علاوه بر حيات طبيعى از حيات طيبه برخوردارند]

" وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ"- كلمه" تاييد" به معناى تقويت است. و ضمير فاعل در جمله" ايدهم" به" اللَّه" برمى گردد، و همچنين ضمير در" منه". و كلمه" من" ابتدائيه است. و معناى جمله اين است كه: خداى تعالى اين گونه انسانها را به روحى از خود تقويت نمود. و بعضى «3» گفته اند: ضمير به ايمان برمى گردد، و معناى جمله اين است كه: خداى تعالى آنان _______________

(1) امروز ديگر كفار از دين شما مايوس گشتند، پس از ايشان نترسيد، و از من بترسيد. سوره مائده، آيه 3.

(2) سست مشويد، و اندوهگين نگرديد كه شما بالاترين هستيد ما دام كه مؤمن باشيد. سوره آل عمران، آيه 139.

(3) مجمع البيان، ج 9، ص 255. ______________________________________________________ صفحه ى 341

را به روحى از جنس ايمان تقويت كرد، و دلهايشان را با آن روح زنده ساخت. اين معنا هم عيبى ندارد.

بعضى «1» هم گفته اند: مراد از" روح" جبرئيل است. و

بعضى «2» گفته اند: قرآن است.

بعضى «3» ديگر گفته اند حجت و برهان است. و همه اين اقوال وجوهى ضعيف است كه از جهت لفظ آيه شاهدى ندارد.

نكته اى كه در اينجا هست اين است كه" روح" به طورى كه از معناى آن به ذهن تبادر مى كند عبارت است از مبدأ حيات، كه قدرت و شعور از آن ناشى مى شود. بنا بر اين، اگر عبارت" وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" را بر ظاهرش باقى بگذاريم، اين معنا را افاده مى كند كه در مؤمنين به غير از روح بشريت كه در مؤمن و كافر هست، روحى ديگر وجود دارد كه از آن حياتى ديگر ناشى مى شود، و قدرتى و شعورى جديد مى آورد، و به همين معنا است كه آيه" أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها" «4» به آن اشاره نموده. و نيز آيه شريفه زير به آن اشاره نموده، مى فرمايد:" مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً" «5».

و حيات طيبى كه در آيه است ملازم با اثر طيب است. اثر حيات- كه قدرت و شعور است- در زندگى طيب، طيب خواهد بود، و وقتى قدرت و شعور طيب شد، آثارى كه متفرع بر آن است يعنى اعمالى كه از صاحب چنين حياتى سر مى زند، همه طيب و صالح خواهد بود، و اين قدرت و شعور طيب، همان است كه در آيه سوره انعام كه چند سطر پيش گذشت از آن تعبير به نور كرد، و همچنين آيه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ

رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ" «6».

و اين حيات، زندگى خاصى است كريم كه آثارى خاص و ملازم با سعادت ابدى انسان دارد. حياتى است وراء حياتى كه مشترك بين مؤمن و كافر است، و آثارش هم _______________

(1 و 2 و 3) مجمع البيان، ج 9، ص 255.

(4) آيا كسى كه مرده بود، و ما او را زنده كرديم، و برايش نورى قرار داديم تا با آن در بين مردم زندگى كند، مثل كسى است كه در ظلمتهايى قرار دارد كه بيرون شدن از آن برايش ممكن نيست. سوره انعام، آيه 122.

(5) هر كس از مرد و زن عملى صالح كند در حالى كه ايمان داشته باشد، او را به زندگى طيبى زنده مى كنيم. سوره نحل، آيه 97.

(6) سوره حديد، آيه 28. ______________________________________________________ صفحه ى 342

مشترك بين هر دو طايفه است. پس اين زندگى مبدئى خاص دارد، و آن روح ايمانى است كه آيه شريفه آن را روحى سواى روح مشترك بين مؤمن و كافر مى داند.

و بر اين اساس ديگر اجبارى نداريم وجهى را كه در اين باب ذكر كرده اند، بپذيريم و بگوييم: مراد از روح نورانيت قلب است- كه همان نور علم باشد- كه به وسيله آن آرامش و اطمينان حاصل مى شود، و اگر اين نور قلب را روح خوانده تسميه اى است مجازى، از باب مجاز مرسل «1». چون همين آرامش قلبى است كه مايه حيات طيب و ابدى است. و يا از باب استعاره است چون نور قلب همواره ملازم با وجوهى از علم است، كه بر قلب آدمى افاضه مى شود. و معروف است كه مى گويند: علم مايه حيات قلب، و جهل، مرگ

قلب است. پس علم شبيه روحى است كه به جسمى بى جان افاضه مى شود، تا زنده گردد «2». اين بود آن وجهى كه گفتيم در معناى روح ذكر كرده اند.

" وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها"- اين جمله وعده جميلى است كه به مؤمنين واقعى داده، و در آن اوصاف حيات طيبه آخرت ايشان را ذكر نموده است.

" رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ"- اين جمله استينافى و ابتدايى است، مى خواهد جمله قبلى را تعليل نموده، بفرمايد: به اين علت خدا ايشان را به چنان بهشتى كه گفته شد در مى آورد كه از ايشان راضى بوده است، و رضايت خدا عبارت است از رحمت او كه مخصوص افرادى است كه در ايمانشان به خدا خالص باشند. ايشان هم از خدا راضيند، براى اينكه با رسيدن به آن زندگى طيب و آن بهشت، شادمان و خرسند مى گردند.

" أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ"- اين جمله تشريف و بزرگداشتى است از همان افراد مخلص، مى فرمايد: اينها كه داراى ايمانى خالصند حزب خداى تعالايند، هم چنان كه آن منافقين كه در ظاهر اظهار اسلام مى كنند، و در باطن كفار و دشمنان خدا را دوست مى دارند، حزب شيطانند، اينها رستگارند هم چنان كه آنها زيانكارند.

در جمله" أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ" با اينكه كلمه" حزب اللَّه" قبلا ذكر شده بود، و مى توانست بفرمايد" الا انهم هم المفلحون" دوباره اسم ظاهر" حزب اللَّه" را به جاى ضمير ذكر كرد، تا كلام جنبه مثلى معروف بخود بگيرد.

_______________

(1) توضيح اينكه: اگر ارتباط بين حقيقت و مجاز، سببيت و يا مجاورت باشد آن مجاز را" مرسل" و اگر صرف شباهت

باشد" استعاره" مى نامند. مترجم.

(2) روح المعانى، ج 28، ص 36. ______________________________________________________ صفحه ى 343

بحث روايتى [رواياتى در باره نزول آيه:" كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي"، حب و بغض فى اللَّه، و روح ايمان

در مجمع البيان در تفسير آيه" كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي" مى گويد: روايت شده كه مسلمانان وقتى ديدند كه خداى تعالى فتوحاتى نصيبشان كرد، به يكديگر گفتند: به زودى خدا روم و فارس را هم برايمان فتح خواهد نمود. منافقين گفتند: شما خيال كرده ايد كه روم و فارس مانند ديگر شهرهايى است كه بر آنها غلبه يافته ايد؟ و خداى تعالى در پاسخشان اين آيه را نازل كرد «1».

مؤلف: ظاهرا اين حديث از باب تطبيق آيه بر داستان مذكور مى باشد، نه اينكه آيه در خصوص اين داستان نازل شده باشد. و نظائر اين تطبيق در ميان احاديث مربوط به شان نزول بسيار است، و از همين باب است كه در روايات آمده آيه شريفه" لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ" در باره ابى عبيدة بن جراح نازل شده، كه پدرش را در جنگ بدر كشت «2». و در بعضى از روايات آمده كه در شان پدر ابو بكر نازل شده كه وقتى به رسول خدا (ص) ناسزا گفت پسرش ابو بكر چنان بر سرش كوبيد كه به زمين افتاد، و آيه نامبرده در شان وى نازل شد «3». و در بعضى ديگر آمده كه: در شان عبد الرحمن بن ثابت بن قيس بن شماس نازل شده كه از رسول خدا (ص) اجازه خواست به زيارت دايى اش كه از مشركين بود برود، و حضرت اجازه اش داد. همين كه برگشت و رسول

خدا (ص) وارد شد حضرت و مسلمانانى كه در اطراف آن جناب بودند اين آيه را برايش خواندند «4».

ليكن هيچ يك از اين روايات با سياق و مضمون آيات مورد بحث نمى سازد، براى اينكه آيه مورد بحث جداى از ساير آيات قبل و بعدش نيست، و اتصالى روشن به آنها دارد.

و در الدر المنثور است كه طيالسى و ابن ابى شيبه از براء بن عازب، روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: محكم ترين و مورد اعتمادترين دستاويزهاى ايمان، حب در راه خدا، و بغض در راه خدا است «5».

و در كافى به سند خود از ابان بن تغلب از امام صادق (ع) روايت كرده كه _______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 255.

(2 و 3 و 4) الدر المنثور، ج 6، ص 186.

(5) الدر المنثور، ج 6، ص 187. ______________________________________________________ صفحه ى 344

فرمود: هيچ مؤمنى نيست مگر آنكه در باطن قلبش دو گوش هست، در يكى از آن دو شيطان وساوس خود را بر او مى خواند، و در يكى ديگر فرشته خدا مى خواند، و خداى تعالى بنده مؤمنش را به وسيله فرشته تاييد مى كند، و اين همان است كه قرآن مى فرمايد:" وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" «1».

مؤلف: معناى اين حديث اين نيست كه بگويد روح به معناى فرشته است، بلكه مى خواهد بفرمايد فرشته همواره با روح است، و با آن كار مى كند، هم چنان كه قرآن هم فرموده خدا همواره فرشته را با روح نازل مى كند:" يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ" «2».

و در همان كتاب به سند خود از ابن بكير روايت كرده كه گفت: به امام باقر (ع) عرضه داشتم: معناى اينكه رسول خدا (ص) فرموده:"

اگر مردى زنا كند روح ايمان از او قهر مى كند و جدا مى شود" چيست؟ فرمود: اين كلام ناظر به همان كلام خداى تعالى است كه مى فرمايد:" وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" اين روح خدايى است كه از مرد زناكار جدا مى شود «3».

باز در همان كتاب است كه محمد بن سنان از ابى خديجه روايت كرده كه گفت:

داخل شدم بر ابى الحسن (ع) به من فرمود: خداى تعالى مؤمن را به روحى تاييد مى كند كه همواره در هر عمل نيكى كه مى كند و تقوايى كه به خرج مى دهد به سراغش مى آيد، و هر وقت عمل زشتى مرتكب شود و يا تجاوزى بكند، از او غايب مى شود. پس روح خدا در هنگام عمل خير مؤمن از خوشحالى به اهتزاز درمى آيد، و در هنگام گناه و عمل زشتش به زمين فرو مى رود. حال كه چنين است اى بندگان خدا قدر نعمت هاى خدا را بدانيد، و دل خود را اصلاح كنيد تا يقين شما زياد گشته، سود نفيس و پر قيمت ببريد، خدا رحمت كند شخصى را كه تصميم بر عمل خيرى بگيرد، و آن را انجام دهد، و چون تصميم بر عمل زشتى مى گيرد از آن صرفنظر كند. آن گاه فرمود: ما روح را با اطاعت خدا و عمل براى او كمك و تاييد مى كنيم «4».

مؤلف: از آنچه در ذيل آيه گذشت روشن شد كه اين روح يكى از مراتب روح انسانى است كه تنها مؤمن آن هم بعد از آنكه ايمان خود را به حد كمال رسانيد به آن مرتبه _______________

(1) اصول كافى، ج 1، ص 267، ح 3.

(2) سوره نحل، آيه 2.

(3) اصول كافى، ج 1، ص

280، ح 11.

(4) اصول كافى، ج 1، ص 268. ______________________________________________________ صفحه ى 345

مى رسد، و ديگر از آن جدا نمى شود، همانطور كه روح نباتى و حيوانى و انسانى كه بين مؤمن و كافر مشترك است، از مراتب روح آدمى است، و هرگز از آن جدا نمى گردد. چيزى كه هست اين مرتبه از روح بعد از آنكه در نفس پيدا شد، گاهى هم چنان در نفس باقى مى ماند، و رو به رشد مى گذارد، و در نفس هيئتى و صورتى خوب پديد مى آورد. و گاهى دچار هيئت زشتى مى شود، هيئتى كه در اثر گناه پيدا شده، و با آن معارضه مى كند، و پس از توبه يا عوامل ديگر از شر آن خلاصى يافته، موانع ناسازگارش از بين مى رود، تا آنكه خودش در نفس مستقر گشته، آن صورت نيكو در نفس رسوخ يابد، و ديگر دستخوش زوال و دگرگونگى نشود.

با اين بيان روشن مى شود كه مراد امام (ع) از" روحى كه به سراغش مى آيد" و اينكه فرمود:" اين روح همواره با او هست" اين است كه صورت آن روح در نفس پيدا مى شود، چون اين صورت است كه گاهى در اثر برخورد با صورتى زشت از بين مى رود، نه اصل روح. و نيز روشن شد كه مرادش از اينكه فرمود:" در زمين فرو مى رود" اين است كه بطور كنايه بفهماند آن صورت خوب از بين مى رود. و همچنين است مرادش در روايت قبلى كه مى فرمود:" روح ايمان از او جدا مى شود".

تفسير نمونه

غالب مفسران براى آيات نخستين اين سوره شاءن نزولى نقل كرده اند كه مضمون همه اجمالا يكى است ، هر چند در جزئيات با هم متفاوت مى باشند.

سوره مجادلة

مقدمه

اين

سوره در مدينه نازل شده و داراى 22 آيه است

محتواى سوره مجادله

اين سوره در مدينه نازل شده است ، و طبق طبيعت سوره هاى ((مدنى )) بيشتر از احكام فقهى ، و نظام زندگى اجتماعى ، و روابط با مسلمين و غير مسلمين سخن مى گويد، و مجموع بحثهاى آن را مى توان در سه بخش خلاصه كرد:

1 - در بخش اول سخن از حكم ((ظهار)) مى گويد كه در جاهليت نوعى طلاق و جدائى دائمى محسوب مى شد، و اسلام آن را تعديل كرد و در مسير صحيح قرار داد.

2 - در بخش ديگرى يك سلسله دستورها درباره آداب مجالست از جمله منع از ((نجوى )) (سخنان در گوشى ) و همچنين جا دادن به كسانى كه تازه وارد مجلس مى شوند.

3 - در آخرين بخش ، بحث گويا و مشروح و كوبنده اى درباره منافقان ، و آنها كه ظاهرا دم از اسلام مى زدند اما با دشمنان اسلام سر و سرّ داشتند، مطرح كرده ، مسلمين راستين را از ورود در حزب شياطين و منافقين بر حذر مى دارد و آنها را به رعايت ((حب فى الله )) و ((بغض فى الله )) و ملحق شدن به ((حزب الله )) دعوت مى كند.

نامگذارى سوره به سوره ((مجادلة )) به خاطر تعبيرى است كه در آيه نخستين آن آمده است .

فضيلت تلاوت سوره مجادله

در فضيلت اين سوره دو روايت از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است :

در روايت نخست آمده است : من قراء سورة المجادلة كتب من حزب الله يوم

القيامة : ((هر كس سوره مجادله را تلاوت كند (و در آن بينديشد و به كار بندد) در قيامت در زمره حزب الله خواهد بود)).

و در حديث دوم مى خوانيم : من قراء سورة الحديد و المجادلة فى صلاة فريضة و ادمنها لم يعذبه الله حتى يموت ابدا، و لا يرى فى نفسه و لا فى اهله سوءا ابدا، و لا خصاصة فى بدنه : ((هر كس سوره حديد و مجادله را در نمازهاى فريضه بخواند و آنرا ادامه دهد، خداوند هرگز او را در تمام طول زندگى عذاب نمى كند، و در خود و خانواده اش هرگز بدى نمى بيند، و نيز گرفتار فقر و بدحالى نمى شود)).

تناسب محتواى اين سوره ها با پاداشهاى فوق روشن است ، و اين خود نشان مى دهد كه هدف از تلاوت پياده كردن محتواى آن در زندگى است نه تلاوتى خالى از انديشه و عمل .

اين تفاوت تاءثيرى در آنچه ما در بحث تفسيرى به آن نياز داريم ندارد.

ماجرا چنين بود كه زنى از طايفه انصار بنام ((خوله )) (نامهاى ديگرى نيز در روايات ديگر براى او ذكر شده است ) كه از طايفه ((خزرج )) و همسرش ((اوس بن صامت )) بود در يك ماجرا مورد خشم شوهرش قرار گرفت ، و او كه مرد تندخو و سريع التاءثرى بود تصميم بر جدائى از او گرفت ، و گفت ((انت على كظهرامى )) (تو نسبت به من همچون مادر من هستى !) و اين در حقيقت نوعى از طلاق در زمان جاهليت بود اما طلاقى بود كه نه قابل بازگشت بود و نه زن آزاد مى

شد كه بتواند همسرى براى خود برگزيند، و اين بدترين حالتى بود كه براى يك زن شوهردار ممكن بود رخ دهد.

چيزى نگذشت كه مرد پشيمان شد و چون ((ظهار)) (گفتن جمله فوق ) در عصر جاهليت نوعى طلاق غير قابل بازگشت بود به همسرش گفت : فكر مى كنم براى هميشه بر من حرام شدى ! زن گفت چنين مگو، خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برو و حكم اين مساءله را از او بپرس ، مرد گفت من خجالت مى كشم ، زن گفت : پس بگذار من بروم ، گفت : مانعى ندارد.

زن خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمد و ماجرا را چنين نقل كرد: اى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) همسرم ((اوس بن صامت )) زمانى مرا به زوجيت خود برگزيد كه جوان بودم و صاحب جمال و مال و ثروت و فاميل ، اموال من را مصرف كرد، و جوانيم از بين رفت ، و فاميلم پراكنده شدند، و سنم زياد شد، حالا ظهار كرده و پشيمان شده ، آيا راهى هست كه ما به زندگى سابق بازگرديم ؟!

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: تو بر او حرام شده اى ! عرض كرد يا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله ) او صيغه طلاق جارى نكرده ، و او پدر فرزندان من است ، و از همه در نظر من محبوبتر، فرمود: تو بر او حرام شده اى ! و من دستور ديگرى در اين زمينه ندارم .

زن پى درپى اصرار و الحاح مى كرد، سرانجام رو

به درگاه خدا آورد و عرض كرد: اشكو الى الله فاقتى و حاجتى ، و شدة حالى ، اللهم فانزل على لسان نبيك : ((خداوندا! بيچارگى و نياز و شدت حالم را به تو شكايت مى كنم ، خداوندا! فرمانى بر پيامبرت نازل كن و اين مشكل را بگشا)).

و در روايتى آمده است كه زن عرضه داشت : اللهم انك تعلم حالى فارحمنى فان لى صبية صغار، ان ضممتهم اليه ضاعوا، و ان ضممتهم الى جاعوا: ((خداوندا! تو حال مرا مى دانى ، بر من رحم كن ، كودكان خردسالى دارم كه اگر در اختيار شوهرم بگذارم ضايع مى شوند، و اگر خودم آنها را برگيرم گرسنه خواهند ماند))!

در اينجا حال وحى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) دست داد، و آيات آغاز اين سوره بر او نازل شد كه راه حل مشكل ((ظهار)) را به روشنى نشان مى دهد، فرمود همسرت را صدا كن ، آيات مزبور را بر او تلاوت كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: آيا مى توانى يك برده را به عنوان كفاره ظهار آزاد كنى ؟ عرض كرد: اگر چنين كنم چيزى براى من باقى نمى ماند، فرمود: مى توانى دو ماه پى درپى روزه بگيرى ؟ عرض كرد من اگر نوبت غذايم سه بار تاءخير شود چشمم از كار مى افتد، و مى ترسم نابينا شوم ، فرمود: آيا مى توانى شصت مسكين را اطعام كنى ، عرض كرد نه ، مگر اينكه شما به من كمك كنيد، فرمود: من به تو كمك مى كنم و پانزده صاع (15 من كه خوراك شصت

مسكين مى باشد، هر يكنفر يك مد يعنى يك چهارم من ) به او كمك فرمود، او كفاره را داد، و به زندگى سابق بازگشتند.

چنانكه گفتيم اين شاءن نزول را بسيارى از مفسران از جمله ((قرطبى )) ((روح البيان ))، ((روح المعانى ))، ((الميزان ))، و ((فخر رازى ))، ((فى ظلال القرآن ))، ((ابوالفتوح رازى ))، ((كنزالعرفان )) و بسيارى از كتب تاريخ و حديث با تفاوتهائى نقل كرده اند.

تفسير:

((ظهار)) يك عمل زشت جاهلى

با توجه به آنچه در شاءن نزول گفته شد و نيز با توجه به محتواى آيات تفسير آيات نخستين سوره روشن است ، مى فرمايد: ((خداوند قول زنى را كه درباره همسرش به تو مراجعه كرده بود، و بحث و مجادله مى كرد، شنيد، و تقاضاى او را اجابت فرمود)) (قد سمع الله قول التى تجادلك فى زوجها).

((تجادل )) از ((مجادله )) از ماده ((جدل )) گرفته شده كه در اصل به معنى تابيدن طناب است ، و از آنجا كه به هنگام گفتگوهاى طرفينى و اصرارآميز هر يك از دو طرف مى خواهد ديگرى را قانع كند مجادله بر آن اطلاق شده است .

سپس مى افزايد: ((آن زن علاوه بر اينكه با تو مجادله داشت به درگاه خداوند نيز شكايت كرد و از پيشگاهش تقاضاى حل مشكل نمود)) (و تشتكى الى الله ).

((اين در حالى بود كه خداوند گفتگوى شما و اصرار آن زن را در حل مشكلش مى شنيد)) (و الله يسمع تحاوركما).

((تحاور)) از ماده ((حور)) (بر وزن غور) به معنى مراجعه در سخن يا در انديشه است و ((محاوره )) به گفتگوهاى طرفينى اطلاق مى شود.

((و خداوند شنوا و

بيناست )) (ان الله سميع بصير).

آرى خداوند، آگاه از همه ((مسموعات )) و ((مبصرات )) است ، بى آنكه نيازى به اعضاى بينائى و شنوائى داشته باشد، او همه جا حاضر و ناظر است و همه چيز را مى بيند و هر سخنى را مى شنود.

سپس به سراغ بيان حكم ظهار مى رود، به عنوان مقدمه ريشه اين عقيده خرافى با جمله هاى كوتاه و قاطع در هم مى كوبد، مى فرمايد: ((كسانى از شما كه نسبت به همسرانشان ظهار مى كنند (و به همسرشان مى گويند انت على كظهر امى (تو نسبت به من به منزله مادرم هستى ) آنها هرگز مادرشان نيستند، مادرانشان تنها كسانى هستند كه آنها را به دنيا آورده اند))! (الذين يظاهرون منكم من نسائهم ما هن امهاتهم ان امهاتهم الا اللائى ولدنهم ).

مادر و فرزند بودن چيزى نيست كه با سخن درست شود، يك واقعيت عينى خارجى است كه هرگز از طريق بازى با الفاظ حاصل نمى شود، بنابراين اگر انسان صد بار هم به همسرش بگويد: تو همچون مادر منى ! حكم مادر پيدا نمى كند و اين يك سخن خرافى و گزافه گوئى است .

و به دنبال آن مى افزايد: ((آنها سخنى منكر و زشت مى گويند، و گفتارى باطل و بى اساس )) (و انهم ليقولون منكرا من القول و زورا).

درست است كه گوينده اين سخن به اصطلاح قصد اخبار ندارد بلكه مقصود او انشاء است ، يعنى مى خواهد اين جمله را به منزله صيغه طلاق قرار دهد، ولى به هر حال محتواى اين جمله محتوائى است بى اساس ، درست شبيه خرافه ((پسرخواندگى ))

كه در زمان جاهليت بود بچه هائى را پسر خود مى خواندند، و احكام پسر را درباره او اجرا مى كردند، كه قرآن آنرا نيز محكوم كرده ، و سخنى باطل و بى اساس شمرده است ، و مى گويد ذلكم قولكم

بافواهكم : ((اين سخنى است كه تنها با دهان مى گوئيد و هيچ واقعيتى در آن نيست )) (احزاب - 4).

مطابق اين آيه ((ظهار)) عملى است حرام و منكر، ولى از آنجا كه تكاليف الهى اعمال گذشته را شامل نمى شود، و از لحظه نزول حاكميت دارد، در پايان آيه مى فرمايد: ((خداوند بخشنده و آمرزنده است )) (و ان الله لعفو غفور).

بنابراين اگر مسلمانى قبل از نزول اين آيات مرتكب اين عمل شده نبايد نگران باشد، خداوند او را مى بخشد.

بعضى از فقها و مفسران معتقدند كه الان هم ظهار گناهى است بخشوده ، همانند گناهان صغيره كه خداوند وعده عفو - در صورت ترك كبائر - نسبت به آن داده است ولى دليلى بر اين معنى وجود ندارد، و جمله بالا نمى تواند گواه آن باشد.

اما به هر حال مساءله كفاره به قوت خود باقى است .

در حقيقت اين تعبير شبيه همان است كه در آيه 5 سوره احزاب آمده كه بعد از نهى از مساءله پسرخواندگى ، مى افزايد: و ليس عليكم جناح فيما اخطاتم به و لكن ما تعمدت قلوبكم و كان الله غفورا رحيما: ((گناهى بر شما نيست در خطائى كه در اين مورد از شما سر مى زند، ولى آنچه را از روى عمد بگوئيد خداوند مؤ اخذه مى كند، و خداوند غفور و رحيم است )) يعنى

در مورد خطاها و گذشته ها.

در اينكه ميان ((عفو)) و ((غفور)) چه تفاوتى است ؟ بعضى گفته اند: ((عفو)) اشاره به بخشش خداوند است ، ((غفور)) اشاره به پوشش گناه است ، زيرا ممكن است كسى گناهى را ببخشد اما هرگز آنرا مكتوم ندارد، ولى خداوند هم مى بخشد و هم مستور مى سازد.

بعضى نيز ((غفران )) را به معنى پوشاندن شخص از عذاب معنى كرده اند كه مفهوم آن با ((عفو)) متفاوت است هر چند در نتيجه يكى است .

ولى از آنجا كه اين سخن زشت و زننده چيزى نبود كه از نظر اسلام ناديده گرفته شود لذا كفاره نسبتا سنگينى براى آن قرار داده تا از تكرار آن جلوگيرى كند، مى فرمايد: ((كسانى كه نسبت به همسران خود ظهار مى كنند، سپس به گفته خود باز مى گردند، بايد پيش از آميزش جنسى آنها با هم برده اى را آزاد كنند)) (و الذين يظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قالوا فتحرير رقبة من قبل ان يتماسا).

در تفسير جمله ((ثم يعودون لما قالوا)): ((سپس بازگشت به گفته خود مى كنند مفسران احتمالات زيادى داده اند و فاضل مقداد در ((كنزالعرفان )) شش تفسير براى آن ذكر كرده است ، ولى ظاهر آن (مخصوصا با توجه به جمله ((من قبل ان يتماسا))) اين است كه از گفته خود نادم و پشيمان مى شوند و قصد بازگشت به زندگى خانوادگى و آميزش جنسى دارند، در روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نيز به اين معنى اشاره شده است .

تفسيرهاى ديگرى براى اين جمله گفته شده است كه چندان مناسب با معنى آيه و ذيل آن

نيست ، مانند اينكه مراد از ((عود)) تكرار ظهار است ، يا اينكه منظور از ((عود)) بازگشت به سنت جاهليت در اينگونه امور است ، و يا اينكه ((عود)) به معنى تدارك و جبران اين عمل مى باشد، و مانند اينها.

((رقبة )) در اصل به معنى گردن است ولى در اينجا كنايه از انسان مى باشد و اين به خاطر آن است كه گردن از حساسترين اعضاى بدن محسوب مى شود، همانگونه كه گاهى واژه ((راءس )) (سر) را به كار مى برند و منظور انسان است ، مثلا به جاى پنج نفر پنج ((سر)) گفته مى شود.

سپس مى افزايد: ((اين دستورى است كه به آن اندرز داده مى شويد)) (ذلكم توعظون به ).

گمان نكنيد كه چنين كفاره اى در مقابل ((ظهار)) كفاره سنگين و نامتعادلى است ، زيرا اين سبب اندرز و بيدارى و تربيت نفوس شما است ، تا بتوانيد خود را در برابر اينگونه كارهاى زشت و حرام كنترل كنيد.

اصولا تمام كفارات جنبه بازدارنده و تربيتى دارد، و اى بسا كفاره هائى كه جنبه مالى دارد تاءثيرش از غالب تعزيرات كه جنبه بدنى دارد بيشتر است .

و از آنجا كه ممكن است بعضى با بهانه هائى شانه از زير بار كفاره خالى كنند و بدون اينكه كفاره دهند با همسر خود بعد از ظهار آميزش جنسى داشته باشند، در پايان آيه مى افزايد: ((خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است )) (و الله بما تعملون خبير).

هم از ظهار آگاه است و هم از ترك كفاره و هم از نيات شما!

و نيز از آنجا كه آزاد كردن يك برده براى همه مردم

امكان پذير نيست ، همانگونه كه در شاءن نزول آيه ديديم ((اوس بن صامت )) كه اين آيات نخستين بار درباره او نازل گرديد خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) عرضه داشت من قادر بر پرداختن چنين كفاره سنگينى نيستم ، و اگر چنين كنم تمام هستى خود را بايد از دست بدهم ، و نيز ممكن است انسان از نظر مالى قادر به آزاد كردن برده باشد اما برده اى براى اين كار پيدا نشود، همانگونه كه در عصر ما چنين است ، لذا جهانى

و جاودانگى بودن اسلام ايجاب مى كند كه در مرحله بعد جانشينى براى آزادى بردگان ذكر شود به همين دليل در آيه بعد مى فرمايد: ((و هر كس توانائى بر آزادى برده نداشته باشد دو ماه پى درپى قبل از آميزش جنسى روزه بگيرد)) (فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين من قبل ان يتماسا).

اين كفاره نيز اثر عميق بازدارنده اى دارد، بعلاوه از آنجا كه روزه در تصفيه روح و تهذيب نفوس اثر عميق دارد مى تواند جلو تكرار اينگونه اعمال را در آينده بگيرد.

البته ظاهر آيه اين است كه هر شصت روز پى درپى انجام شود، و بسيارى از فقهاى اهل سنت نيز بر طبق آن فتوا داده اند، ولى در روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) آمده است كه اگر كمى از ماه دوم را (حتى يكروز) به دنبال ماه اول روزه بگيرد مصداق شهرين متتابعين و دو ماه پى درپى خواهد بود و اين تصريح حاكم بر ظهور آيه است .

اين نشان مى دهد كه منظور از ((تتابع )) در آيه فوق و

آيه 92 سوره نساء (كفاره قتل خطاء) پى درپى بودن فى الجمله است و البته چنين تفسيرى تنها از امام معصوم (عليه السلام ) كه وارث علوم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) است مسموع مى باشد، و اين نوع روزه گرفتن تسهيلى است براى مكلفان (شرح بيشتر پيرامون اين موضوع را در كتب فقهى در كتاب الصوم ، و ابواب ظهار، و كفاره قتل خطاء، بايد مطالعه كرد).

ضمنا منظور از جمله ((فمن لم يجد)) (كسى كه نبايد) اين نيست كه مطلقا

چيزى در بساط نداشته باشد، بلكه منظور اين است زائد بر نيازها و ضرورتهاى زندگى چيزى ندارد كه بتواند با آن برده اى را بخرد و آزاد كند.

و از آنجا كه بسيارى از مردم نيز قادر به انجام كفاره دوم يعنى دو ماه متوالى روزه نيستند، جانشين ديگرى براى آن ذكر كرده ، مى فرمايد: ((و هرگاه كسى نتواند دو ماه متوالى روزه بگيرد شصت مسكين را اطعام كند)) (فمن لم يستطع فاطعام ستين مسكينا).

ظاهر از ((اطعام )) اين است كه به اندازه اى غذا دهد كه در يك وعده سير شود، اما در روايات اسلامى در يك ((مد)) طعام (يك چهارم من يا حدود 750 گرم ) تعيين شده است هر چند بعضى از فقهاء آنرا معادل دو مد (يك كيلو و نيم ) تعيين كرده اند.

سپس در دنباله آيه بار ديگر به هدف اصلى اينگونه كفارات اشاره كرده مى افزايد: ((اين براى آن است كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد)) (ذلك لتؤ منوا بالله و رسوله ).

آرى جبران گناهان به وسيله كفارات پايه هاى ايمان را محكم مى كند، و

انسان را نسبت به مقررات الهى علما و عملا پايبند مى سازد!

و در پايان آيه براى اينكه همه مسلمانان اين مساءله را يك امر جدى تلقى

كنند مى گويد: ((اين احكام ، حدود و مرزهاى الهى است ، و كسانى كه با آن به مخالفت برخيزند و كافر شوند عذاب دردناكى دارند)) (و تلك حدود الله و للكافرين عذاب اليم ).

بايد توجه داشت كه واژه ((كفر)) معانى مختلفى دارد كه يكى از آنها ((كفر عملى )) يعنى معصيت و گناه است ، و در آيه مورد بحث همين معنى اراده شده ، همانگونه كه در آيه 97 سوره آل عمران در مورد كسانى كه فريضه حج را بجا نمى آورند مى فرمايد: و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن العالمين : ((بر مردم لازم است آنها كه استطاعت دارند براى خدا آهنگ خانه او كنند، و هر كس كفر ورزد (و حج را ترك كند) به خود ستم كرده چرا كه خداوند از همه جهانيان بى نياز است )).

((حد)) به معنى چيزى است كه در ميان دو شى ء مانع گردد، و لذا به مرزهاى كشورها ((حدود)) گفته مى شود، و قوانين الهى را از اين رو حدود الهى مى گويند كه عبور از آن مجاز نيست ، شرح بيشترى در اين زمينه در جلد اول ذيل آيه 187 سوره بقره داشته ايم .

قسمتى از احكام ظهار

1 - ((ظهار)) كه در دو آيه از قرآن مجيد (آيه مورد بحث و آيه 4 سوره احزاب ) به آن اشاره شده ، از كارهاى زشت عصر جاهليت بود

كه مرد هنگامى كه از همسرش ناراحت مى شد براى اينكه او را در مضيقه و فشار قرار دهد مى گفت : انت على كظهرامى (تو نسبت به من همچون مادرم هستى ) و به

دنبال آن معتقد بودند كه آن زن براى هميشه بر همسرش حرام مى شود، و حتى نمى تواند همسر ديگرى انتخاب كند! و همچنان بلاتكليف مى ماند، اسلام اين موضوع را - چنانكه ديديم - محكوم مى كند و دستور كفاره را درباره آن صادر نموده است .

بنابراين هرگاه كسى نسبت به همسرش ظهار كند، همسرش مى تواند با مراجعه به حاكم شرع او را موظف سازد كه يا رسما از طريق طلاق از او جدا شود و يا به زندگى زناشوئى بازگردد، اما پيش از بازگشت بايد كفاره اى را كه در آيات فوق خوانديم بدهد، يعنى در صورت توانائى يك برده را آزاد كند، و اگر نتوانست دو ماه پى درپى روزه بگيرد، و اگر آن هم مقدور نبود، شصت مسكين را اطعام كند، يعنى اين كفاره جنبه تخييرى ندارد بلكه جنبه ترتيبى دارد.

2 - ظهار از گناهان كبيره است ، و لحن آيات فوق شاهد گوياى اين مطلب مى باشد، و اينكه بعضى آنرا از صغائر شمرده و مورد عفو مى دادند نظر نادرستى است .

3 - هرگاه كسى قادر به اداى كفاره در هيچ مرحله نباشد، آيا مى تواند تنها به توبه و استغفار قناعت كند و به زندگى زناشوئى بازگردد؟ در ميان فقهاء اختلاف نظر است ، جمعى به اتكاء حديثى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده معتقدند در كفارات ديگر، توبه و

استغفار به هنگام عدم قدرت كافى است ، ولى در كفاره ظهار كفايت نمى كند، و بايد از طريق طلاق ميان آن دو، جدائى افكند.

در حالى كه جمعى ديگر معتقدند در اينجا نيز استغفار و توبه ، جانشين كفاره مى شود و دليل آنها روايت ديگرى است كه از امام صادق (عليه السلام ) در اين زمينه نقل شده است .

بعضى نيز معتقدند در صورت امكان هيجده روز روزه بگيرد كافى است .

جمع ميان روايات نيز بعيد نيست به اين ترتيب كه در صورت عدم توانائى به هر شكل و صورت ، مى تواند استغفار كرده به زندگى زناشوئى بازگردد، هر چند مستحب است كه در چنين صورتى از همسرش جدا گردد (زيرا اينگونه جمع ، با توجه به معتبر بودن سند هر دو حديث ، جمعى است شناخته شده و در فقه نظائر فراوانى دارد).

4 - بسيارى از فقهاء معتقدند اگر چند بار ظهار كند (يعنى جمله مزبور را با قصد جدى تكرار نمايد) بايد چند كفاره بدهد هر چند در مجلس واحدى صورت گيرد مگر اينكه منظور او از تكرار تاءكيد باشد، نه ظهار جديد.

5 - هرگاه قبل از دادن كفاره با همسرش آميزش جنسى كند بايد دو كفاره بدهد، كفاره اى براى ظهار، كفاره اى براى آميزش جنسى قبل از دادن كفاره ظهار، و اين حكم در ميان فقهاء مورد اتفاق است ، البته آيات فوق از اين مساءله ساكت است ولى در روايات اهلبيت (عليهم السلام ) به آن اشاره شده است .

6 - برخورد قاطع اسلام با مساءله ظهار بيانگر اين واقعيت است كه اسلام هرگز اجازه نمى دهد

حقوق زن به وسيله مردان خودكامه با استفاده از رسوم و عادات ظالمانه مورد تجاوز قرار گيرد بلكه هر سنت غلط و خرافى را در اين زمينه هر قدر در ميان مردم محكم باشد در هم مى شكند.

7 - آزادى يك برده كه نخستين كفاره ظهار است علاوه بر اين كه تناسب جالبى با مساءله مبارزه با بردگى زن در چنگال مردان خودكامه دارد نشان مى دهد كه اسلام مى خواهد از تمام طرق ممكن به بردگى بردگان پايان دهد،

لذا نه تنها در كفاره ((ظهار)) كه در كفاره قتل خطا و همچنين در كفاره ((روزه ماه رمضان )) (كسى كه عمدا روزه خورده باشد) و همچنين كفاره ((مخالفت با سوگند)) يا ((شكستن نذر)) اين امر وارد شده است كه اين خود وسيله مؤ ثرى است براى تحقق بخشيدن به برنامه آزادى نهائى بردگان . آنها كه با خدا دشمنى مى كنند

از آنجا كه آخرين جمله از آيات گذشته به همگان اخطار مى كرد كه حدود الهى را رعايت كنند، و از آن تجاوز ننمايند، در آيات مورد بحث از كسانى سخن مى گويد كه نه تنها از اين حدود تجاوز كرده بلكه به مبارزه با خدا و پيامبر او (صلى اللّه عليه و آله ) برخاسته اند، و سرنوشت آنها را در اين دنيا و جهان ديگر روشن مى سازد.

نخست مى فرمايد: ((كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند خوار و ذليل مى شوند، همانگونه كه پيشينيان آنها خوار و ذليل شدند)) (ان الذين يحادون الله و رسوله كبتوا كما كبت الذين من قبلهم ).

((يحادون )) از ماده ((محاده )) به معنى مبارزه

مسلحانه و استفاده از حديد (آهن ) است ، و به مبارزه غيرمسلحانه نيز گفته مى شود.

بعضى گفته اند ((محاده )) در اصل به معنى ممانعت است از ماده ((حد)) كه به معنى مانع ميان دو شى ء است ، و لذا به دربان ((حداد)) مى گويند، و هر

دو معنى از نظر نتيجه به هم نزديك است هر چند از دو ريشه متفاوت گرفته شده .

((كبتوا)) از ماده ((كبت )) (بر وزن ثبت ) به معنى مانع شدن تواءم با عنف و ذليل كردن است ، اشاره به اينكه خداوند مجازات كسانى را كه با او و پيامبرش به مبارزه برمى خيزند ذلت و خوارى قرار مى دهد و آنها را از لطف بيكرانش منع مى كند.

اين تعبير نظير تعبيرى است در آيه 114 بقره آمده است كه درباره افرادى كه مردم را از مساجد و عبادت خدا باز مى دارند و به مبارزه با آئين حق برمى خيزند، مى فرمايد: لهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم : ((براى آنها خوارى در دنيا است و در آخرت عذاب دردناكى دارد)).

و يا آنچه در آيه 33 سوره مائده درباره كسانى كه به محاربه با خدا و رسولش برمى خيزند و در زمين فساد مى كنند آمده است كه مى فرمايد: ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهم فى الاخرة عذاب عظيم : ((اين براى آنها مايه خوارى در دنياست و در آخرت عذاب عظيمى دارند)).

سپس مى افزايد: ((ما آيات روشنى نازل كرديم )) (و قد انزلنا آيات بينات ).

بنابراين به قدر كافى اتمام حجت شده و عذر و بهانه اى براى مخالفت

باقى نمانده است ، و با اين حال اگر مخالفت كنند بايد مجازات شوند.

نه تنها در اين دنيا مجازات مى شوند بلكه ((براى كافران عذاب خواركننده در قيامت است )) (و للكافرين عذاب مهين ).

به اين ترتيب در جمله قبل به عذاب دنيوى آنها اشاره شده ، و در اين

جمله به عذاب اخروى آنها، و شاهد بر اين معنى جمله ((كما كبت الذين من قبلهم )) (آنچنانكه پيشينيان آنها خوار شدند) مى باشد، آيه بعد نيز بر اين معنى گواهى مى دهد.

به هر حال اين تهديد الهى در مورد كسانى كه در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و قرآن ايستاده بودند به وقوع پيوست ، و در جنگهاى بدر و خيبر و خندق و غير آن با ذلت و شكست روبرو شدند، و سرانجام فتح مكه طومار قدرت و شوكت آنها را در هم پيچيد و اسلام در همه جا پيروز گشت .

آيه بعد در توصيف زمان وقوع عذاب اخروى آنها چنين مى گويد: ((ين در روزى خواهد بود كه خداوند همه آنها را برمى انگيزد و از اعمالى كه انجام دادند با خبر مى سازد)) (يوم يبعثهم الله جميعا فينبئهم بما عملوا).

آرى ((خداوند همه اعمال و كردار آنها را احصار و شماره كرده ، هر چند خود آنها آنرا به فراموشى سپردند)) (احصاه الله و نسوه ).

و به همين دليل هنگامى كه چشم آنها به نامه اعمالشان مى افتد فريادشان بلند مى شود: ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها: ((اين نامه از كيست كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آنرا ثبت و ضبط

كرده است )) (كهف 49).

و اين خود عذاب دردناكى است كه خداوند گناهان فراموش شده آنها را به يادشان مى آورد و در صحنه محشر در برابر خلايق رسوا مى شوند.

و در پايان آيه مى فرمايد: ((خداوند بر همه چيز شاهد و در همه جا حاضر است )) (و الله على كل شى ء شهيد).

اين در حقيقت به منزله دليلى است بر آنچه در جمله قبل ذكر شد.

آرى حضور خداوند در همه جا، و در هر زمان ، و در درون و برون ما، ايجاب مى كند كه نه فقط اعمال بلكه نيات و عقائد ما را احصا كند، و در آن روز بزرگ كه ((يوم البروز)) است همه را بازگو فرمايد، تا هم خود انسان و هم ديگران بدانند، اگر عذاب و مجازات سختى در كار است دليلش چيست ؟

سپس براى تاءكيد بر حضور خداوند در همه جا و آگاهى او بر همه چيز سخن را به مساءله ((نجوى )) (گفتگوهاى در گوشى ) مى كشد و مى فرمايد: ((آيا نميدانى كه خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه در زمين است مى داند)) (الم تر ان الله يعلم ما فى السموات و ما فى الارض ).

گرچه روى سخن در اينجا به پيامبر است ولى مقصود عموم مردم مى باشد. و اين در حقيقت مقدمه اى است براى بيان مساءله نجوى و سخنان در گوشى .

سپس مى افزايد: ((هيچگاه سه نفر با هم در گوشى صحبت نمى كنند، مگر اينكه خداوند چهارمين آنهاست ، و هيچگاه پنج نفر با هم نجوى نمى كنند مگر اينكه خداوند ششمين آنهاست )) (ما يكون من نجوى ثلاثة

الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم ).

((و نه تعدادى كمتر و نه بيشتر از آن ، مگر اينكه او همراه آنهاست هر جا باشند)) (و لا ادنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم اينما كانوا).

((سپس روز قيامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد چرا كه خداوند به هر چيزى دانا است )) ثم ينبئهم بما عملوا يوم القيامة ان الله بكل شى ء عليم ).

در اين آيه چند نكته جلب توجه مى كند.

1 - ((نجوى )) و ((نجات )) در اصل به معنى مكان بلندى است كه به خاطر ارتفاعش از اطراف جدا شده ، و از آنجا كه هرگاه انسان بخواهد ديگرى بر سخنانش آگاه نشود به نقطه اى مى رود كه از ديگران جدا باشد به سخنان در گوشى ((نجوى )) گفته اند، و يا از اين نظر كه نجوى كننده مى خواهد اسرار خود را از اينكه در دسترس ديگران قرار گيرد نجات بخشد.

2 - بعضى معتقدند كه ((نجوى )) حتما بايد ميان سه نفر يا بيشتر باشد و اگر دو نفر باشند به آن ((سرار)) (بر وزن كنار) گفته مى شود، ولى اين برخلاف ظاهر خود آيه است ، چرا كه جمله ((و لا ادنى من ذلك )) اشاره به كمتر از سه نفر يعنى دو نفر مى كند، البته هنگامى كه دو نفر با هم نجوى مى كنند حتما بايد شخص ثالثى در آن نزديكى حضور داشته باشد، و الا لزومى براى نجوى نيست ، اما اين سخن ارتباطى با آنچه گفتيم ندارد.

3 - قابل توجه اينكه در آيه فوق نخست از نجواى سه

نفرى و بعد پنج نفرى سخن مى گويد، و اما از نجواى چهار نفرى كه در ميان اين دو قرار دارد سخنى به ميان نيامده است ، گرچه همه اينها از باب مثال است ولى بعضى از مفسران وجود مختلفى براى آن ذكر كرده اند كه از همه مناسبتر اين است كه منظور رعايت فصاحت در كلام و عدم تكرار است زيرا اگر مى فرمود هر سه نفرى كه به نجوى بنشينند خداوند چهارمين آنها است و هر چهار نفرى كه به نجوى بنشينند خداوند پنجمين آنها است عدد ((چهار)) تكرار مى شد، و اين از فصاحت دور است بعضى نيز گفته اند كه اين آيات درباره گروهى از منافقان نازل شده كه درست به همين عدد يعنى عدد سه و پنج نفر بودند.

4 - منظور از اينكه خداوند چهارمين يا ششمين آنهاست اين است كه او در همه جا حاضر و ناظر و از همه چيز آگاه است ، و گرنه ذات پاكش نه مكان دارد و نه هرگز توصيف به اعداد مى شود، و يگانگى او نيز وحدت عددى نيست بلكه به اين معنى است كه شبيه و نظير و مثل و مانند ندارد.

5 - اين نكته نيز قابل توجه است كه در ذيل آيه سخن را از نجوى فراتر برده و مى فرمايد: ((خداوند همه جا با مردم است و آنها را از اعمالشان روز قيامت با خبر مى سازد)) و آيه را با احاطه علمى خداوند پايان مى دهد، همانگونه كه شروع آيه نيز از احاطه علمى خداوند نسبت به همه چيز است .

6 - بعضى از مفسران براى آيه شاءن

نزولى از ابن عباس نقل كرده اند كه درباره سه نفر به نام ((ربيعه )) و ((حبيب )) و ((صفوان )) نازل شده ، آنها با هم سخن مى گفتند، يكى از آنها به ديگرى گفت : آيا خدا آنچه را ما مى گوئيم مى داند؟ دومى گفت مقدارى را مى داند و مقدارى را نمى داند! سومى گفت اگر مقدارى را مى داند همه را مى داند! (آيه فوق نازل شد و اعلام كرد كه خداوند در هر نجوى حاضر است و از همه چيز در زمين و آسمان آگاه است ، تا اين غافلان كوردل از اشتباه خود درآيند).

حضور خداوند در هر نجوى

همان گونه كه گفتيم خداوند نه جسم است نه عوارض جسمانى دارد و به همين دليل زمان و مكانى براى او تصور نمى شود، ولى در عين حال اگر تصور كنيم ممكن است جائى باشد كه خدا در آنجا حاضر و ناظر نباشد او را محدود ساخته ايم .

به تعبير ديگر او احاطه علمى به همه چيز دارد در عين اينكه مكانى براى او متصور نيست بعلاوه فرشتگان او همه جا حاضرند و همه اعمال و اقوال را مى شنوند و ثبت مى كنند. و لذا در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در تفسير اين آيه مى خوانيم : انما اراد بذلك استيلاء امنائه بالقدرة التى ركبها فيهم على جميع خلقه و ان فعلهم فعله : ((منظور اين است كه امناء خداوند با قدرتى كه به آنها بخشيده بر تمام مخلوقاتش سلطه دارند و چون كار آنها كار او است اين حضور به وى نسبت داده شده

است )).

البته اين يك بعد قضيه است ، و اما در بعد ديگر حضور ذات خداوند مطرح است ، چنانكه در حديث ديگرى مى خوانيم كه يكى از بزرگان علماى مسيحيت از امير مؤ منان على (عليه السلام ) پرسيد: خداوند كجا است ؟ فرمود: هو هاهنا و هاهنا و فوق و تحت ، و محيط بنا و معنا، و هو قوله : ((ما يكون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم ...)) او در اينجاست و در آنجا، و در بالا و در پائين ، و محيط به ما است ، و همه جا با ما است ، و اين است كه خداوند مى گويد: سه نفر با هم نجوى نمى كنند مگر اينكه خداوند چهارمين آنها است ...))

و در حديث معروف ((اهليلجه )) از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : اينكه خداوند ((سميع )) ناميده شده به خاطر آن است كه سه نفر با هم نجوى نمى كنند مگر اينكه او چهارمين آنها است ... سپس افزود: يسمع دبيب النمل على الصفا! و خفقان الطير فى الهواء! لا يخفى عليه خافية و لا شى ء مما ادركه الاسماع و الابصار، و ما لا تدركه الاسماع و الابصار، ما جلّ من ذلك و ما دقّ، و ما صغر و ما كبر ((صداى راه رفتن مورچه را بر سنگ سخت مى شنود، و صداى برخورد بالهاى پرندگان را در هوا، چيزى بر او پنهان نمى ماند، و آنچه را

گوشها و چشمها درك مى كنند و آنچه را درك نمى كنند از كوچك و بزرگ همه براى او ظاهر و آشكار است )). در

مورد نخستين آيه مورد بحث دو شاءن نزول نقل شده كه هر كدام مربوط به يك قسمت از آيه است :

نخست اينكه : جمعى از يهود و منافقان در ميان خودشان جدا از مؤ منان نجوى مى كردند و سخنان در گوشى مى گفتند و گاه با چشمه اى خود اشاره هاى ناراحت كننده اى به مؤ منان داشتند، مؤ منان هنگامى كه اين منظره را ديدند گفتند: ما فكر مى كنيم خبر ناراحت كننده از بستگان و عزيزان ما كه به جهاد رفته اند به آنها رسيده و از آن سخن مى گويند، و همين باعث غم و اندوه مؤ منان مى شد، هنگامى كه اين كار را تكرار كردند مؤ منان شكايت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نمودند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) دستور داد كه هيچكس در برابر مسلمانان با ديگرى نجوى نكند، اما آنها گوش ندادند، باز هم تكرار كردند، آيه فوق نازل شد (و آنها را سخت بر اين كار تهديد كرد).

در صحيح ((بخارى )) و ((مسلم )) و بسيارى از كتب تفسير نقل شده كه گروهى از يهود خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند و بجاى ((السلام عليك )) گفتند: ((السام عليك )) يا اباالقاسم (كه مفهومش مرگ بر تو يا ملالت و خستگى بر تو) بود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در جواب آنها فرمود: و عليكم ! (همين بر شما باد!) عايشه مى گويد! من متوجه اين مطلب شدم و گفتم : عليكم السام و لعنكم الله و غضب عليكم : ((مرگ بر شما، خدا لعنت

كند شما را، و غضب كند))!

پيامبر به من فرمود: مدارا كن و از خشونت و بدگوئى بپرهيز، گفتم : مگر نمى شنوى مى گويند: ((مرگ بر تو)) فرمود: مگر تو هم نشنيدى كه من در جواب ((عليكم )) گفتم ، اينجا بود كه خداوند آيه فوق را نازل كرد كه هنگامى كه اين گروه نزد شما مى آيند تحيتى مى گويند كه خدا چنان تحيتى به شما نگفته است .

نجوى از شيطان است ؟

بحث در اين آيات همچنان ادامه بحثهاى نجوى است كه در آيات گذشته بود.

نخست مى فرمايد: ((آيا نديدى كسانى را كه از نجوى نهى شدند سپس به كارى كه از آن نهى شده اند باز مى گردند، و براى انجام گناه و تعدى و نافرمانى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به نجوى مى پردازند)) (الم تر الى الذين نهوا عن النجوى ثم يعودون لما نهوا عنه و يتناجون بالاثم و العدوان و معصية الرسول ).

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه قبلا به آنها هشدار داده شده بود

كه از نجوى بپرهيزند، كارى كه ذاتا توليد بدگمانى در ديگران و نگرانى مى كند، ولى آنها نه تنها به اين دستور گوش فرا ندادند، بلكه محتواى نجواى خود را انجام گناه و امورى برخلاف دستور خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) انتخاب كردند.

تفاوت ميان ((اثم )) و ((عدوان )) و ((معصية الرسول )) از اين نظر است كه ((اثم )) شامل گناهانى مى شود كه جنبه فردى دارد (مانند شرب خمر) و ((عدوان )) ناظر به امورى است كه موجب تعدى بر حقوق ديگران است

، و اما ((معصية الرسول )) مربوط به فرمانهائى است كه شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به عنوان رئيس حكومت اسلامى در زمينه مصالح جامعه مسلمين صادر مى كند.

بنابراين آنها در نجواهاى خود هرگونه عمل خلاف را مطرح مى كردند، اعم از اعمالى كه در رابطه با خودشان بود يا ديگران و يا حكومت اسلامى و شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ).

تعبير به ((يعودون )) و ((يتناجون )) كه به صورت فعل مضارع آمده است نشان مى دهد كه اين كار را پيوسته تكرار مى كردند، و قصدشان ايجاد ناراحتى در قلوب مؤ منان بود.

به هر حال آيه فوق به عنوان يك اخبار غيبى پرده از روى اعمال خلاف آنها برداشت ، و خط انحرافى آنان را فاش كرد.

در ادامه اين سخن به يكى ديگر از اعمال خلاف منافقان و يهود اشاره كرده ، مى افزايد: ((و هنگامى كه نزد تو مى آيند تحيتى مى گويند كه خداوند چنان تحيتى به تو نگفته است )) (و اذا جاؤ ك حيوك بما لم يحيك به الله ).

((حيوك )) از ماده ((تحيت )) در اصل از حيات گرفته شده ، و به معنى دعا كردن براى سلامت و حيات ديگرى است .

منظور از ((تحيت الهى )) در اين آيه همان جمله السلام عليك (يا ((سلام الله عليك )) ) مى باشد كه شبيه آن در آيات قرآن در مورد پيامبران

و بهشتيان و غير آنها كرارا آمده است : از جمله در آيه 181 سوره صافات مى خوانيم : و سلام على المرسلين ((سلام بر تمام رسولان پروردگار)).

و اما تحيتى كه خداوند

نگفته بود و مجاز نبود جمله ((السام عليك )) (مرگ بر تو، يا ملالت و خستگى بر تو) بوده است ، اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به تحيت عصر جاهليت باشد كه مى گفتند: ((انعم صباحا)) (صبحت تواءم با راحتى باد) و ((انعم مساءا)) ((عصرت توام با راحتى باد)) بى آنكه در كلام خود توجهى به خدا كنند و از او سلامت و خير براى طرف مقابل بطلبند.

اين امر گرچه در جاهليت معمول بود اما تحريم آن ثابت نيست و تفسير آيه فوق به آن بعيد است .

سپس مى افزايد: آنها نه فقط مرتكب اين گناهان بزرگ مى شوند، بلكه آنچنان از باده غرور سرمست هستند كه ((در دل مى گويند اگر اعمال ما بد است و خدا مى داند پس چرا ما را به خاطر گفته هايمان كيفر نمى دهد))؟! (و يقولون فى انفسهم لو لا يعذبنا الله بما نقول ).

به اين ترتيب هم عدم ايمان خود را به نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) ثابت كردند و هم عدم ايمان به احاطه علمى خداوند.

ولى قرآن در يك جمله كوتاه به آنها چنين پاسخ مى گويد: ((جهنم براى آنها كافى است و نيازى به مجازات ديگر نيست ، همان جهنمى كه به زودى وارد آن مى شوند و چه بد جايگاهى است )) (حسبهم جهنم يصلونها فبئس المصير).

البته اين تعبير نفى عذاب دنيوى را درباره آنها نمى كند، ولى اين حقيقت را آشكارا مى گويد كه اگر هيچ كيفرى جز عذاب جهنم نباشد براى آنها كفايت مى كند و كيفر همه اعمال خود را يكجا در دوزخ خواهند ديد.

و از

آنجا كه مؤ منان نيز گهگاه به خاطر ضرورتها يا تمايلاتى به نجوى

مى پرداختند در آيه بعد روى سخن را به آنها كرده ، و براى اينكه در اين كار آلوده به گناهان منافقان و يهود نشوند مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه نجوى مى كنيد به گناه و تعدى و معصيت رسول خدا نجوى نكنيد، محتواى نجواى شما بايد پاك و الهى باشد، به كارهاى نيك و تقوى نجوى كنيد)) (يا ايها الذين آمنوا اذا تناجيتم فلا تتناجوا بالاثم و العدوان و معصيت الرسول و تناجوا بالبر و التقوى ).

و از مخالفت خدا بپرهيزيد، همان خدائى كه بازگشت و جمع همه شما به سوى او است (و اتقوا الله الذى اليه تحشرون ).

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه اصل نجوى اگر در ميان مؤ منان باشد، سوء ظنى بر نيانگيزد، و توليد نگرانى نكند و محتواى آن توصيه به نيكيها و خوبيها باشد مجاز است .

ولى هرگاه از كسانى همچون يهود و منافقان سر زند كه هدفشان آزار مؤ منان پاكدل است نفس اين عمل زشت و حرام است تا چه رسد به اينكه محتواى آن نيز شيطانى باشد.

لذا در آيه بعد كه آخرين آيه مورد بحث است مى افزايد: ((نجوى تنها از ناحيه شيطان مى باشد)) (انما النجوى من الشيطان ).

((تا مؤ منان ناراحت و غمگين شوند)) (ليحزن الذين آمنوا).

((ولى بايد بدانند كه شيطان جز به اذن پروردگار نمى تواند به مؤ منان زيان برساند)) (و ليس بضارهم شيئا الا باذن الله ).

چرا كه هر مؤ ثرى در عالم هستى است تاثيرش به فرمان خدا است

، حتى سوزاندن آتش و برندگى شمشير كه اگر جليل نهى كند حتى فرمان خليل را نمى برند.

((بنابراين مؤ منان بايد تنها بر خدا توكل كنند، و از هيچ چيز جز او نترسند و بر غير او دل ننهند)) (و على الله فليتوكل المؤ منون ).

آنها با روح توكل و اعتماد بر خدا به خوبى مى توانند بر تمام اين مشكلات پيروز شوند و نقشه هاى پيروان شيطان را نقش بر آب كنند و توطئه هاى آنها را در هم بكوبند.

1 - انواع نجوى و سخنان در گوشى

اين عمل از نظر فقه اسلامى احكام مختلفى برحسب اختلاف شرائط دارد، و به اصطلاح به احكام خمسه تقسيم مى شود، يعنى گاه حرام است و اين در صورتى است كه موجب اذيت و آزار و هتك حيثيت مسلمانى گردد (همانگونه كه در آيات فوق به آن اشاره شده بود) و چنين نجوائى نجواى شيطانى است كه هدفش غمگين ساختن مؤ منان است .

در مقابل گاه حكم وجوب به خود مى گيرد، و اين در صورتى است كه مساءله سرى لازمى در ميان باشد كه افشاى آن خطرناك ، و عدم ذكر آن نيز موجب تضييع حق و يا خطرى براى اسلام و مسلمين است .

و گاه متصف به استحباب مى شود و آن در جائى است كه انسان براى انجام كارهاى نيك و بر و تقوى به سراغ آن رود، و همچنين حكم كراهت و اباحه .

ولى اصولا هرگاه هدف مهمترى در كار نباشد نجوى كردن كار پسنديده اى نيست ، و بر خلاف آداب مجلس است زيرا نوعى بى اعتنائى يا بى اعتمادى نسبت به ديگران

محسوب مى شود لذا در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم : اذا كنتم ثلاثه فلا يتناج اثنان دون صاحبهما، فان ذلك يحزنه : ((هنگامى كه سه نفر باشيد دو نفر از شما جداى از شخص سوم به نجوى نپردازد چرا كه

اين امر نفر سوم را غمگين مى كند.

در حديث ديگرى از ابو سعيد (خدرى ) مى خوانيم كه مى گويد: ما براى اجراى دستورات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در شبها كه گاهى مطلب لازمى پيش مى آيد به تناوب در نزديكى اقامتگاه آن حضرت مراقب بوديم ، يك شب عده زيادى گرد هم آمده بودند و آهسته سخن مى گفتيم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بيرون آمد و فرمود: ما هذه النجوى ؟ ا لم تنهوا عن النجوى ؟: اين سخنان در گوشى چيست ؟ آيا شما از نجوى نهى نشده ايد؟!.

از روايات متعددى نيز استفاده مى شود كه شيطان براى غمگين ساختن مؤ منان از هر وسيله اى استفاده مى كند، نه فقط از نجوى بلكه گاه در عالم خواب صحنه هائى در برابر چشم او مجسم مى كند كه موجب اندوه او شود و دستور داده شده است كه مؤ منان در اينگونه موارد با پناه بردن به ذات پاك خدا و توكل بر او اينگونه القائات شيطانى را از خود دور كنند.

2 - تحيت الهى كدام است ؟

معمولا هنگام ورود در مجالس مردم به يكديگر سخنانى كه حاكى از احترام و محبت است مى گويند و آنرا تحيت مى نامند، از آيات فوق استفاده مى شود كه تحيت نيز

بايد جنبه الهى داشته باشد، همانگونه كه همه آداب و رسوم معاشرت بايد چنين باشد، در تحيت علاوه براحترام و اكرام طرف مقابل بايد

يادى از خدا نيز ديده شود، همانگونه كه در سلام سلامتى طرف را از خداوند تقاضا مى كنيم .

در تفسير ((على بن ابراهيم )) ذيل آيات مورد بحث آمده است كه جمعى از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) هنگامى كه نزد او مى آمدند ((انعم صباحا، و انعم مساءا)) (صبحت تواءم با راحتى باد، يا عصرت توام با راحتى باد) مى گفتند، و اين تحيت عصر جاهليت بود، قرآن از اين كار نهى كرد و رسول خدا به آنها فرمود: خداوند به ما تحيتى بهتر از آن دستور داده كه آن تحيت اهل بهشت است ((السلام عليكم )) كه به معنى سلام الله عليكم مى باشد.

امتياز سلام اسلامى در اين است كه از يكسو تواءم با ذكر خدا است ، و از سوى ديگر در آن سلامت همه چيز اعم از دين و ايمان و جسم و جان مطرح است ، نه تنها راحتى و رفاه و آسايش .

درباره حكم تحيت و سلام و آداب آن ذيل آيه 86 سوره نساء بحث مشروحى داشته ايم (به جلد 4 تفسير نمونه صفحه 41 به بعد مراجعه شود). ((طبرسى )) در ((مجمع البيان )) و ((آلوسى )) در ((روح المعانى )) و جمعى ديگر از مفسران نقل كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در يكى از روزهاى جمعه در ((صفه )) (سكوى بزرگى كه در كنار مسجد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) قرار داشت )

نشسته بود و گروهى نزد حضرت حاضر بودند، و جا تنگ بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) عادتش اين بود كه مجاهدان بدر را اعم از مهاجر و انصار احترام فراوان مى كرد، در اين هنگام گروهى از بدريون وارد شدند، در حالى كه ديگران قبل از آنها اطراف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را پر كرده بودند، هنگامى كه مقابل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) رسيدند

سلام كردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) پاسخ فرمود سپس به حاضران سلام كردند آنها نيز پاسخ گفتند، آنها روى پاى خود ايستاده بودند، و منتظر بودند حاضران به آنها جا دهند ولى هيچكس تكان نخورد! اين امر بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) سخت آمد، رو به بعضى از كسانى كه اطراف او نشسته بودند كرد و فرمود: فلان و فلانى برخيزيد، چند نفر را از جا بلند كرد تا واردين بنشينند (و اين در حقيقت نوعى ادب آموزى و درس احترام گذاردن به پيشكسوتان در ايمان و جهاد بود).

ولى اين مطلب بر آن چند نفر كه از جا برخاستند ناگوار آمدبه طورى كه آثارش در چهره آنها نمايان گشت ، منافقان (كه از هر فرصتى استفاده مى كردند) گفتند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) رسم عدالت را رعايت نكرد، كسانى را كه عاشقانه نزديك او نشسته بودند به خاطر افرادى كه بعدا وارد مجلس شدند از جا بلند كرد، در اينجا آيه فوق نازل شد (و قسمتى از آداب نشستن در مجالس را براى آنها شرح داد).

احترام به پيشكسوتان در مجالس

در تعقيب دستورى كه در

آيات گذشته در مورد ترك نجوى در مجالس ، و محدود ساختن آن به موارد معين آمده ، در اين آيه يكى ديگر از آداب مجلس را بازگو كرده ، مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد هرگاه به شما گفته شود به مجلس وسعت بخشيد و به تازه واردها جا دهيد اطاعت كنيد)) (يا ايها

الذين آمنوا اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا).

كه اگر چنين كنيد خداوند جاى شما را در بهشت وسعت مى بخشد، و در اين جهان به قلب و جان و رزق و روزى شما نيز وسعت مى دهد (يفسح الله لكم ).

((تفسحوا)) از ماده ((فسح )) (بر وزن قفل ) به معنى مكان وسيع است ، بنابراين ((تفسح )) به معنى توسعه دادن مى باشد و اين يكى از آداب مجلس است كه وقتى تازه واردى داخل مى شود حاضران جمع و جورتر بنشينند، و براى او جا باز كنند، مبادا سرگردان ، و احيانا خسته و شرمنده شود، اين موضوع يكى از وسائل تحكيم پيوندهاى محبت و دوستى است ، بر عكس نجوى كه در آيات قبل به آن اشاره شده بود كه از عوامل نفرت و بدبينى و دشمنى است . قابل توجه است كه قرآن مجيد اين كتاب بزرگى آسمانى كه به منزله قانون اساسى مسلمين است حتى بسيارى از جزئيات مسائل اخلاقى و زندگى دستجمعى مسلمانان را ناگفته نگذارده و در لابلاى دستورات مهم و بنيادى به اين جزئيات نيز اشاره مى كند، تا مسلمانان تصور نكنند تنها پايبند بودن به اصول كلى براى آنها كافى است .

جمله ((يفسح الله لكم )) (خداوند به شما

وسعت مى بخشد) را جمعى از مفسران به توسعه مجالس بهشتى تفسير كرده اند، و اين پاداشى است كه خداوند براى افرادى كه در اين جهان اين آداب را رعايت كنند مى دهد، ولى از آنجا كه آيه مطلق است و قيد و شرطى در آن نيست ، مفهوم گسترده اى دارد، و هر گونه

وسعت بخشيدن الهى را، چه در بهشت ، و چه در دنيا، و در روح و فكر، در عمر و زندگى ، و در مال و روزى را شامل مى شود، و از فضل خدا تعجب نيست كه در برابر يك چنين كار كوچكى چنان پاداش عظيمى قرار دهد كه پاداش به قدر كرم او است نه به قدر اعمال ما.

و از آنجا كه گاهى مجلس آنچنان مملو است كه بدون برخاستن بعضى جا براى ديگران پيدا نمى شود، و يا اگر جائى پيدا مى شود مناسب حال آنها نيست در ادامه آيه مى افزايد: هنگامى كه به شما گفته شود برخيزيد برخيزيد (و اذا قيل انشزوا فانشزوا).

نه تعلل جوئيد و نه به هنگامى كه برمى خيزيد ناراحت شويد، چرا كه گاه تازه واردها از شما براى نشستن سزاوارترند به خاطر خستگى مفرط، يا كهولت سن ، و يا احترام خاصى كه دارند، و يا جهات ديگر، اينجاست كه بايد حاضران ايثار كنند و اين ادب اسلامى را رعايت نمايند، همانگونه كه در شاءن نزول خوانديم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به جمعى از كسانى كه نزديك او نشسته بودند دستور داد جاى خود را به جمعى از تازه واردان كه از مجاهدان بدر بودند، و از نظر علم

و فضيلت بر ديگران برترى داشتند بدهند.

بعضى از مفسران با توجه به اينكه ((انشزوا)) (برخيزيد) در اينجا نيز مطلق است آنرا به معنى گسترده ترى تفسير كرده اند كه هم شامل برخاستن از مجلس مى شود، و هم قيام براى جهاد و نماز و كارهاى خير ديگر، ولى با توجه به جمله قبل كه قيد ((فى المجالس )) دارد ظاهر اين است كه اين جمله نيز مقيد

به همان قيد است كه از تكرار آن به سبب وجود قرينه پرهيز شده است .

سپس به بيان پاداش انجام اين دستور الهى پرداخته مى افزايد: ((اگر چنين كنيد خداوند كسانى را از شما كه ايمان آورده اند و بهره از علم دارند درجات عظيمى مى بخشد)) (يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات ).

اشاره به اينكه اطاعت اين دستورات دليل بر ايمان و علم و آگاهى است ، و نيز اشاره به اينكه اگر پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) به بعضى دستور داد از جا برخيزند و به تازه واردان جا دهند براى يك هدف مقدس الهى و احترام به پيشگامان در ايمان و علم بوده است .

تعبير به ((درجات )) (به صورت نكره و با صيغه جمع ) اشاره به درجات عظيم و والائى است كه خداوند به اينگونه افرادى كه علم و ايمان را تواما دارا هستند مى دهد، در حقيقت كسانى كه به تازه واردان در كنار خود جا دهند درجه اى دارند و آنها كه ايثار كنند و جاى خود را به آنها بسپارند و از علم و معرفت بهره داشته باشند درجات بيشتر دارند.

و از آنجا كه

گروهى اين آداب را با طيب خاطر و از صميم دل انجام مى دهند، و گروه ديگرى با كراهت و ناخشنودى ، و يا براى ريا و تظاهر، در پايان آيه مى افزايد: ((خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است )) (و الله بما تعملون خبير).

1 - مقام علماء و دانشمندان

گرچه آيه در مورد خاصى نازل شده ، ولى با اين حال مفهوم عامى دارد و نشان مى دهد آنچه مقام آدمى را نزد خدا بالا مى برد، دو چيز است : 1 - ايمان

2 - علم .

مى دانيم مقام ((شهيد)) در اسلام والاترين مقام است ، در عين حال در حديثى از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم : فضل العالم على الشهيد درجة ، و فضل الشهيد على العابد درجه ... و فضل العالم على سائر الناس كفضلى على ادناهم !: ((عالم يك درجه از شهيد بالاتر است ، و شهيد يكدرجه از عابد ... و برترى عالم بر ساير مردم مانند برترى من بر كوچكترين آنها است )).

در حديث ديگرى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : من جائته منيته و هو يطلب العلم فبينه و بين الانبياء درجة !: ((كسى كه مرگ او فرارسد در حالى كه در طلب علم است ، ميان او و پيامبران يك درجه فاصله است ))!.

مى دانيم در شبهاى ماهتابى مخصوصا شب چهاردهم ماه كه ((بدر كامل )) است ، ستارگان در نور ماه محو مى شوند، و جالب اينكه در مقايسه عالم و عابد در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آمده

فضل العالم على العابد كفضل القمر ليلة البدر على سائر الكواكب :((برترى عالم بر عابد همچون برترى ماه در شب بدر، بر ساير ستارگان است )).

جالب اينكه عابد عبادتى را انجام مى دهد كه هدف آفرينش انسان است ولى از آنجا كه روح عبادت معرفت است عالم بر او برترى فوق العاده دارد. آنچه درباره برترى عالم بر عابد در روايات فوق آمده ، منظور از آن فاصله عظيم ميان اين دو است ، و لذا در حديث ديگرى تفاوت ميان اين دو بجاى يك درجه ، يكصد درجه ذكر شده كه فاصله هر درجه با درجه ديگر، مقدار حركت سريع اسب در هفتاد سال است !.

اين نيز واضح است كه مقام شفاعت در قيامت از آن هر كس نيست ، بلكه مقام مقربان درگاه خدا است ، اما در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم : يشفع يوم القيامة ثلاثة الانبياء ثم العلماء ثم الشهداء: ((سه گروه در قيامت شفاعت مى كنند، پيامبران ، علما و شهيدان ))!.

در حقيقت موفقيت در طريق تكامل و جلب خشنودى خدا و قرب او مرهون دو عامل است : ايمان و علم يا آگاهى و تقوى كه هيچكدام بدون ديگرى براى هدايت و پيروزى كافى نيست .

2 - آداب مجلس

در قرآن مجيد كرارا در كنار مسائل مهم اشاراتى به آداب اسلامى مجالس شده است از جمله آداب تحيت ، و ورود در مجلس ، آداب دعوت به طعام ، آداب سخن گفتن با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و آداب جا دادن به تازه واردان مخصوصا افراد با فضيلت و پيشگام

در ايمان و علم است .

و اين به خوبى نشان مى دهد كه قرآن براى هر موضوعى در جاى خود اهميت و ارزش قائل است ، و هرگز اجازه نمى دهد آداب انسانى معاشرت به خاطر بى اعتنائى افراد زير پا گذارده شود.

در كتب احاديث صدها روايت درباره آداب معاشرت با ديگران از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و ائمه معصومين (عليهم السلام ) نقل شده است ، و مرحوم ((شيخ حر عاملى )) آنها را در كتاب ((وسائل )) جلد هشتم در 166 باب گردآورى كرده است ، ريزه كاريهائى

كه در اين روايات است نشان مى دهد اسلام تا چه حد در اين باره باريك بين و حتى سختگير است .

در اين روايات حتى طرز نشستن ، سخن گفتن ، تبسم كردن ، مزاح نمودن اطعام كردن ، طرز نامه نوشتن ، و حتى طرز نگاه كردن به دوستان نيز مورد توجه قرار گرفته ، و دستورهائى در زمينه هر يك داده شده است كه نقل آنها ما را از بحث تفسيرى خارج مى كند، تنها به يك حديث از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در اينجا قناعت مى كنيم : ليجتمع فى قلبك الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم ، يكون افتقارك اليهم فى لين كلامك ، و حسن سيرتك ، و يكون استغنائك عنهم فى نزاهة عرضك و بقاء عزك : ((بايد در قلب تو نياز به مردم و بى نيازى از آنها جمع باشد نيازت در نرمى سخن ، و حسن سلوك تجلى كند، و بينيازيت در حفظ آبرو و عزت نفس )). مرحوم ((طبرسى )) در

((مجمع البيان )) و جمعى ديگر از مفسران معروف در شاءن نزول اين آيات چنين نقل كرده اند: جمعى از اغنياء خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى آمدند و با او نجوى مى كردند (اين كار علاوه بر اين كه وقت گرانبهاى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) را مى گرفت مايه نگرانى مستضعفين و موجب امتيازى براى اغنياء بود) در اينجا خداوند نخستين آيات فوق را نازل كرد و به آنها دستور داد كه قبل از نجوى كردن با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) صدقهاى به مستمندان بپردازند، اغنياء وقتى چنين ديدند از نجوى خوددارى كردند، آيه دوم نازل شد (و آنها را ملامت كرد و حكم آيه اول را نسخ نمود) و اجازه نجوى به همگان داد (ولى نجوى در مورد كار خير و اطاعت پروردگار).

بعضى از مفسران نيز تصريح كرده اند كه هدف گروهى از نجوى كنندگان اين بود كه از اين راه برترى بر ديگران كسب كنند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) هم روى بزرگوارى خاص خود در عين اين كه ناراحت بود از آنها ممانعت نمى كرد تا اين كه قرآن آنها را از اين كار نهى نمود.

يك آزمون جالب

در بخشى از آيات گذشته سخن از مساءله نجوى بود آيات مورد بحث ادامه و تكميلى است براى همان مطلب .

نخست مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه مى خواهيد با رسول خدا نجوى كنيد پيش از آن صدقه اى در راه خدا بدهيد)) (يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجواكم صدقة ).

چنانكه در شاءن نزول

گفتيم اين دستور به خاطر آن بود كه گروهى از مردم مخصوصا از اغنيا مرتبا مزاحم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى شدند و با او نجوى مى كردند، كارى كه مايه اندوه ديگران ، و يا كسب امتياز بى دليلى براى اينان بود، بعلاوه موجب تضييع اوقات گرانبهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى شد، حكم فوق نازل گشت و آزمونى بود براى آنها و نيز كمكى به مستمندان و وسيله مؤ ثرى براى كم شدن اين مزاحمتها.

سپس مى افزايد: اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است (ذلك خير لكم و اطهر).

اما ((خير)) بودن اين صدقه هم براى متمكنان بود ، زيرا موجب ثوابى مى شد، و هم براى نيازمندان ، چرا كه وسيله كمكى به آنها محسوب مى گشت .

و اما ((اطهر)) بودنش از اين نظر بود كه قلوب اغنيا را از حب مال مى شست ، و قلوب نيازمندان را از كينه و ناراحتى ، زيرا هنگامى كه نجوى از صورت مجانى در مى آيد و نياز به دادن صدقه اى داشت طبعا كمتر مى شد همان گونه اى كه شد و اين يكنوع پاكيزه گى براى محيط فكرى و اجتماعى مسلمانان بود.

ولى از آنجا كه اگر وجوب صدقه قبل از نجوى عموميت مى داشت فقرا از طرح مسائل مهم يا نيازهاى خود در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به صورت نجوى محروم مى شدند، در ذيل آيه حكم صدقه را از اين گروه برداشته مى فرمايد: ((اگر توانائى نداشته باشيد خداوند غفور و رحيم است )) (فان لم تجدوا فان الله غفور رحيم

).

و به اين ترتيب آنها كه تمكن مالى داشتند دادن صدقه قبل از نجوى براى

آنان واجب بود، و آنها كه نداشتند بدون آن مى توانستند با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نجوى كنند.

جالب اينكه دستور فوق تاثير عجيبى گذاشت و آزمون جالبى شد و همگى جز يك نفر از دادن صدقه و نجوى خوددارى كردند، و او امير مؤ منان على (عليه السلام ) بود اينجا بود كه آنچه لازم بود روشن شود شد و آنچه بايد مسلمانان از اين دستور بفهمند و درس گيرند گرفتند، لذا آيه بعد نازل گرديد و اين حكم را نسخ كرد و فرمود: ((آيا ترسيديد فقير شويد كه از دادن صدقه قبل از نجوى خوددارى كرديد))؟! (ااشفقتم ان تقدموا بين يدى نجواكم صدقات ).

معلوم مى شود حب مال در دل شما از علاقه به نجواى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بيشتر است ، و نيز معلوم مى شود در اين نجواها غالبا مسائل حياتى مطرح نمى شد، و گرنه چه مانعى داشت كه اين گروه قبل از نجوى صدقهاى مى دادند و نجوى مى كردند، به خصوص اينكه مقدار خاصى براى صدقه نيز تعيين نشده بود و مى توانستند با مبلغ كمى اين مشكل را حل كنند.

سپس مى افزايد: ((اكنون كه اين كار را نكرديد ، و خود به تقصير خويشتن پى برديد و خداوند شما را بخشيد، و توبه شما را پذيرفت ، نماز را بر پا داريد و زكات را ادا كنيد، و خدا و پيامبرش را اطاعت نمائيد، و بدانيد خداوند از آنچه انجام مى دهيد با خبر است )) (فاذ لم

تفعلوا و تاب الله عليكم فاقيموا الصلاة و آتوا الزكاة و اطيعوا الله و رسوله و الله خبير بما تعملون ).

تعبير به ((توبه )) نشان مى دهد كه آنها در نجواهاى قبلى مرتكب گناهى شده بودند، خواه به خاطر تظاهر و ريا، و يا آزار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و يا ايذاء مؤ منان فقير.

گرچه در اين آيه سخنى صريحا درباره جواز نجوى بعد از اين ماجرا

نيامده ، ولى تعبير آيه نشان مى دهد كه حكم سابق برداشته شد.

اما دعوت به اقامه نماز و اداء زكات و اطاعت خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به خاطر اهميت آن است و نيز اشارهاى است به اينكه اگر بعد از اين نجوا مى كنيد بايد در مسير اهداف بزرگ اسلامى و در طريق اطاعت از خدا و رسول (صلى اللّه عليه و آله ) باشد.

1 - تنها عمل كننده به آيه صدقه و نجوى

غالب مفسران شيعه و اهل سنت نوشته اند تنها كسى كه به اين آيه عمل كرد امير مؤ منان على (عليه السلام ) بود چنانكه طبرسى در روايتى از خود حضرت نقل مى كند كه فرمود: آية من كتاب الله لم يعمل بها احد قبلى ، و لا يعمل بها احد بعدى كان لى دينار فصرفته بعشرة دراهم فكنت اذا جئت الى النبى (صلى اللّه عليه و آله ) تصدقت بدرهم :

((آيه اى در قرآن است كه احدى قبل از من و بعد از من به آن عمل نكرده و نخواهد كرد، من يك دينار داشتم آنرا به ده درهم تبديل كردم و هر زمان مى خواستم با

رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نجوا كنم درهمى را صدقه مى دادم )).

همين مضمون را ((شوكانى )) از ((عبد الرزاق )) و ((ابن المنذر)) و ((ابن ابى حاتم )) و ((ابن مردويه )) نقل كرده است .

((فخر رازى )) نيز اين حديث را كه تنها كسى كه به آيه فوق عمل كرد

على (عليه السلام ) بود از جمعى از محدثان از ابن عباس نقل كرده است .

در ((در المنثور)) نيز روايات متعددى در ذيل آيات فوق در همين معنى آمده است .

در تفسير ((روح البيان )) از ((عبدالله فرزند عمر بن خطاب )) نقل مى كند كه مى گفت : كان لعلى (عليه السلام ) ثلاث ، لو كانت لى واحدة منهن كانت احب الى من حمر النعم : تزويجه فاطمه (عليه السلام )، و اعطائه الراية يوم خيبر، و آية النجوى !: على (عليه السلام ) سه فضيلت داشت كه اگر يكى از آنها براى من حاصل مى شد بهتر بود از شتران سرخ موى (اين تعبير در ميان عرب براى اشاره به گرانبهاترين اموال به كار برده مى شد، و آن را به صورت ضرب المثل به هنگام بيان بسيار نفيس بودن چيزى ذكر مى كردند) نخست تزويج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فاطمه (سلام الله عليها) را به او بود، و ديگر دادن پرچم به دستش در روز خيبر، و ديگر آيه نجوى . ثبوت اين فضيلت بزرگ براى على (عليه السلام ) در غالب كتب تفسير و حديث آمده و چنان مشهور و معروف است كه نيازى به شرح بيشتر نيست .

2 - فلسفه تشريع

و نسخ حكم صدقه قبل از نجوى

چرا وجوب صدقه قبل از نجوى كردن با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) تشريع شد و بعد از مدت كوتاهى نسخ گرديد؟

پاسخ اين سؤ ال را به خوبى مى توان از قرائن موجود در آيه فوق و شاءن نزول آن به دست آورد، هدف آزمايشى بود، براى افراد پر ادعائى كه از اين طريق اظهار علاقه خاصى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى كردند، معلوم شد اين اظهار علاقه ها تنها در صورتى است كه نجوى مجانى باشد، اما هنگامى كه نياز به بذل مقدارى مال داشت خاموش شدند.

از اين گذشته ، اين حكم براى هميشه در مسلمانان اثر گذارد، و نشان داد تا ضرورتى نباشد نبايد وقت گرانبهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و ديگر رهبران بزرگ اسلامى را با نجوى گرفت ، و وسيله ناخشنودى مردم را فراهم ساخت ، و در حقيقت كنترلى بود براى نجواها در آينده .

بنابراين حكم مزبور از آغاز جنبه موقتى داشته ، و پس از آنكه هدف آن تامين گرديد نسخ شد، زيرا ادامه آن نيز مشكلى ايجاد مى كرد، چرا كه گاه مسائل ضرورى پيش مى آمد كه لازم بود به طور خصوصى با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در ميان گذارده شود، چنانچه حكم صدقه باقى مى ماند اى بسا اين ضرورتها از دست ميرفت ، و افراد يا جامعه اسلامى زيان مى ديدند.

به طور كلى در موارد نسخ ، حكم هميشه از اول جنبه محدود و موقت داشته ، هر چند مردم از اين معنى احيانا آگاه نبوده

و آنرا هميشگى تصور مى كردند.

3 - آيا اين فضيلت بود؟

بدون شك على (عليه السلام ) در زمره ثروتمندان اصحاب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نبود، زندگى ساده و زاهدانه اى داشت ، با اين حال براى احترام به اين حكم الهى در همان مدت كوتاه چند بار صدقه داد و مسائل ضرورى را از طريق نجوى با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در ميان نهاد، و چنانكه گفتيم اين مساءله در ميان مفسران و ارباب حديث مسلم

است .

ولى بعضى با قبول اين موضوع ، اصرار دارند فضيلت بودن آنرا انكار كنند.

از جمله اينكه مى گويند اگر بزرگان صحابه اقدام به اين كار نكردند نيازى به آن نديدند، و يا وقت كافى نداشتند، يا فكر مى كردند مبادا باعث ناراحتى فقرا و وحشت اغنيا گردد! بنابراين فضيلتى براى على (عليه السلام ) محسوب يا موجب سلب فضيلتى از ديگران نمى گردد!.

ولى گويا آنها در متن آيه دوم دقت نكرده اند كه خداوند به عنوان سرزنش مى فرمايد: اءاءشفقتم ان تقدموا بين يدى نجواكم صدقات ((آيا از فقر ترسيديد و بخل كرديد كه قبل از نجوى صدقه اى نداديد)) و حتى در ذيل آيه تعبير به توبه مى كند كه ظاهرا ناظر به همين معنى است ، از اين تعبير روشن مى شود كه اقدام بر صدقه و نجوى با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) كار مطلوبى بوده است و گرنه سرزنش و توبه نداشت .

بدون شك جمعى از اصحاب سرشناس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) قبل از اين ماجرا با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله

) نجوى داشتند (چون افراد عادى و دور افتاده كمتر اقدام به چنين كارى ميكردند) ولى همين صحابه معروف بعد از دستور صدقه از اين كار خوددارى نمودند، تنها كسى كه به اين دستور احترام گذارد و جامه عمل به آن پوشانيد على (عليه السلام ) بود چه مى شود كه ما ظاهر آيات و رواياتى كه در اين زمينه است و در كتب مختلف اسلامى نقل شده بپذيريم و با احتمالات ضعيف و بى اساس يك واقعيت را ناديده نگيريم ، و با عبد الله بن عمر كه اين فضيلت را همرديف با تزويج فاطمه (عليه السلام ) و پرچمدارى روز فتح خيبر و برتر از ((حمر النعم )) قرار داده همصدا شويم ؟!

4 - مدت حكم و مقدار صدقه

در اينكه حكم بالا يعنى وجوب صدقه قبل از نجوى با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) چقدر به طول انجاميد و نسخ شد؟ نقلهاى مختلفى است : بعضى آنرا يكساعت ، و بعضى يكشب ، و بعضى ده روز ذكر كرده اند، و ظاهر همان قول سوم است چرا كه يكساعت و يكشب براى يك چنين امتحانى هرگز كافى نبود، چرا كه مى توانستند متعذر شوند كه در اين مدت كوتاه موجبى براى نجوى پيش نيامد، ولى مدت ده روز مى تواند حقايق را روشن سازد، و زمينه اى براى ملامت و سرزنش متخلفان فراهم كند.

و اما در مورد مقدار صدقه نه در آيه مقدارى براى آن ذكر شده و نه در روايات اسلامى ، هر چند از عمل على (عليه السلام ) بر مى آيد كه حتى يكدرهم نيز كافى بوده

است . حزب شيطان !

اين آيات بخشى از توطئه هاى منافقان را برملا مى سازد، و آنها را با نشانه هايشان به مسلمانان معرفى مى كند، و ذكر اين معنى بعد از آيات نجوى شايد به اين

مناسبت است كه در ميان نجوى كنندگان با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) افراد منافقى نيز وجود داشتند كه از اين كار به عنوان پوششى براى توطئه هاى خود و اظهار نزديكى به پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) استفاده مى كردند و همين امر سبب شد كه قرآن به صورت يك امر كلى با آن برخورد كند.

نخست مى فرمايد: ((آيا نديدى كسانى را كه با قومى كه خداوند آنها را غضب كرده بود طرح دوستى ريختند))؟! (ا لم تر الى الذين تولوا قوما غضب الله عليهم ).

اين قوم ((مغضوب عليهم )) ظاهرا همان قوم يهود است كه در آيه 60 سوره مائده به همين عنوان معرفى شده ، آنجا كه درباره يهود مى گويد: قل هل انبئكم بشر من ذلك مثوبة عند الله من لعنه الله و غضب عليه ... ((بگو آيا شما را از كسانى كه وضعشان از اين هم بدتر است با خبر كنم آنها كسانى هستند كه خداوند آنها را لعنت كرده و مورد غضب قرار داده ...)).

سپس مى افزايد: ((اينها نه از شما هستند و نه از آنان )) (يهود) (ما هم منكم و لا منهم ).

نه در مشكلات و گرفتاريها ياور شما هستند، و نه دوست صميمى آنها، بلكه منافقانى هستند كه هر روز چهره عوض مى كنند، و هر لمحه به شكلى در مى آيند.

البته اين تعبير منافاتى

با آيه 51 سوره مائده ندارد كه مى گويد: و من يتولهم منكم فانه منهم : ((هر كس از شما آنها را دوست دارد از آنها است )) زيرا منظور از آن اين است كه آنها در حكم دشمنان شما محسوب مى شوند هر چند حقيقتا جزء آنها هم نباشد.

باز در ادامه همين سخن مى افزايد: ((آنها براى اثبات وفادارى خود نسبت به شما قسم ياد مى كنند اما سوگندى دروغ كه خودشان هم مى دادند))!

(و يحلفون على الكذب و هم يعلمون ).

اين راه و رسم منافقان است كه پيوسته براى پوشانيدن چهره زشت و منفور خود به سوگندهاى دروغ پناه مى برند، در حالى كه عملشان بهترين معرف آنها است .

بعد به عذاب دردناك اين منافقان لجوج اشاره كرده ، مى فرمايد: ((خداوند عذاب شديدى براى آنها فراهم ساخته است )) (اعد الله لهم عذابا شديدا).

و بدون شك اين عذاب عادلانه است ((چرا كه آنها اعمال بدى انجام مى دادند)) (انهم ساء ما كانوا يعملون ).

سپس براى توضيح بيشتر در مورد نشانه هاى اين منافقان مى گويد: آنها سوگندهاى خود را سپرى قرار داده اند تا مردم را از راه خدا باز دارند (اتخذوا ايمانهم جنة فصدوا عن سبيل الله ).

قسم ياد مى كنند كه مسلمانند و هدفى جز اصلاح ندارند در حالى كه زير پوشش اين قسم به انواع فساد و خرابكارى و توطئه مشغولند، و در حقيقت از نام مقدس خدا براى جلوگيرى از راه خدا بهره ميگيرند.

آرى سوگندهاى دروغ يكى از نشانه هاى منافقان است كه علاوه بر اينجا در سوره منافقين نيز ضمن بيان اوصاف آنها ذكر شده است (سوره

منافقين آيه 2).

و در پايان آيه مى افزايد: ((به همين دليل براى آنها عذاب خوار كننده اى است )) (فلهم عذاب مهين ).

آنها مى خواستند با اين سوگندهاى دروغين آبرو براى خود فراهم كنند ولى خدا آنها را به عذاب خوار كنندهاى مبتلا مى سازد و قبلا فرمود ((عذاب شديد)) براى آنها است (آيه 15 همين سوره ) زيرا قلوب مؤ منان راستين را شديدا به درد مى آورند.

ظاهر اين است كه هر دو عذاب مربوط به آخرت است و چون با دو وصف مختلف (مهين و شديد) ذكر شده تكرار نيست ، زيرا توصيف عذاب به اين دو وصف در قرآن مجيد معمولا در عذابهاى آخرت است هر چند بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اولى مربوط به دنيا يا عذاب قبر و دومى مربوط به عذاب آخرت مى باشد.

و از آنجا كه منافقان غالبا به اموال و فرزندان (سرمايه هاى اقتصادى و نيروهاى انسانى ) خود براى حل مشكلات تكيه مى كنند قرآن در آيه بعد مى گويد: ((اموال و اولادشان ، آنها را به هيچوجه از عذاب الهى حفظ نمى كند)) (لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من الله شيئا).

بلكه همين اموال طوق لعنتى بر گردن آنها مى شود و مايه عذاب دردناكشان چنانكه در آيه 180 آل عمران مى خوانيم : سيطوقون ما بخلوا به يوم القيامة و همچنين فرزندان گمراه آنها باعث عذاب آنها مى گردد، و اگر در ميان آنها افرادى مؤ من و نيكوكار باشند از آنها بيزارى مى جويند.

آرى روز قيامت روزى است كه هيچ پناهگاهى جز خدا نيست ، و هر چه

غير او است

از كار مى افتد، چنانكه در آيه 166 بقره مى خوانيم : و تقطعت بهم الاسباب ((دست آنها از هر گونه وسيله و سببى قطع مى شود)).

و باز در پايان آيه آنها را با اين جمله تهديد مى كند: ((آنها اصحاب دوزخند و جاودانه در آن مى مانند)) (اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ).

و به اين ترتيب گاهى عذاب آنها را به عنوان ((شديد)) توصيف كرده و گاهى مهين و خوار كننده ، و گاه جاودانه بودن كه هر يك از اين اوصاف به تناسب وصفى از اوصاف آنها و اعمالشان است .

و عجب اينكه اين منافقان در قيامت هم دست از منافقگرى خود بر نمى دارند چنانكه در آيه بعد آمده است : ((به خاطر بياوريد روزى را كه خدا همه آنها را برمى انگيزد، و اعمالشان را بر آنها عرضه مى دارد، و در دادگاه عدلش از آنها سؤ ال مى كند، ولى آنان براى خدا نيز سوگند دروغ ياد مى كنند همانگونه كه براى شما سوگند مى خورند)) (يوم يبعثهم الله جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم ).

قيامت تجليگاه اعمال و روحيات انسان در اين دنيا است ، و از آنجا كه منافقان اين روحيه را همراه خود به قبر و برزخ برده اند در صحنه قيامت نيز آشكار مى شود، و با اينكه مى دادند خداوند علام الغيوب است ، و چيزى بر او مخفى نيست ، ولى باز بر طبق عادت گذشته سوگند دروغين ياد مى كند.

البته اين منافات با اعتراف آنها به گناهانشان در بعضى از مواقف آن دادگاه عدل الهى ندارد، چرا كه قيامت منزلگاهها و مواقف

مختلفى دارد، و در هر كدام

برنامه اى است .

سپس مى افزايد: ((آنها گمان مى كنند كه با اين سوگندهاى دروغ مى توانند سودى براى خود جلب كنند و يا زيانى را دفع نمايند)) (و يحسبون انهم على شى ء).

البته اين يك پندار موهوم و خيال خام بيش نيست ، ولى از آنجا كه در دنيا به اين كار عادت كرده بودند كه خطرات و ضررها را با سوگندهاى دروغين از خود دفع نمايند و منافعى براى خود كسب كنند اين ملكات زشت در آنجا نيز جان مى گيرد و خودنمائى مى كند.

و سرانجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد: ((بدانيد آنها دروغگويانند)) (الا انهم هم الكاذبون ).

اين اعلام ممكن است مربوط به دنيا باشد و يا مربوط به قيامت ، و يا هر دو و به اين ترتيب كوس رسوائى آنها را همه جا مى زنند.

در آخرين آيه مورد بحث سرنوشت نهائى اين منافقان تيره دل را چنين بيان مى كنند: ((شيطان بر آنها مسلط شده ، و آنها را به سرعت مى راند، و به همين جهت ياد خدا را از خاطر آنها برده است )) (استحوذ عليهم الشيطان فانساهم ذكر الله ).

به همين دليل ((آنها حزب شيطانند)) (اولئك حزب الشيطان ).

((بدانيد حزب شيطان زيانكارانند)) (الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون ) ((استحوذ)) از ماده ((حوذ)) (بر وزن موز) در اصل به معنى قسمت پشت ران شتر است ، و از آنجا كه ساربان به هنگام راندن شترها بر پشت رانهاى آنها مى زند اين واژه به معنى تسلط يافتن و به سرعت راندن آمده است .

آرى منافقان دروغگو و مغرور به

مال و مقام سرنوشتى جز اين ندارند كه

در بست در اختيار شيطان و وسوسه هاى او قرار مى گيرند، و خدا را به كلى فراموش مى كنند، نه تنها منحرف مى شوند كه در زمره عمال شيطان و اعوان و انصار و لشكر و حزب او براى گمراه ساختن ديگران قرار مى گيرند.

امير مؤ منان على (عليه السلام ) درباره آغاز وقوع فتنه ها و اختلافها مى فرمايد: ايها الناس ! انما بداء وقوع الفتن اهواء تتبع ، و احكام تبتدع ، يخالف فيها كتاب الله ، يتولى فيها رجال رجالا، فلو ان الباطل خلص لم يخف على ذى حجى ، و لو ان الحق خلص لم يكن اختلاف ، ولكن يؤ خذ من هذا ضغث ، و من هذا ضغث ، فيمزجان ، فيجيئان معا فهنالك استحوذ الشيطان على اوليائه ، و نجى الذين سبقت لهم من الله الحسنى :

اى مردم آغاز وقوع فتنه ها آراء باطلى است كه از آن پيروى مى كنند، و بدعتهائى است كه بر خلاف حكم قرآن گذارده مى شود، و گروهى از مردم به دوستى گروهى ديگر، و تبعيت آنها در اين امور مى پردازند، اگر باطل به صورت خالص خودنمائى مى كرد از ديده هيچ صاحب عقلى پنهان نمى ماند، و هرگاه حق از آميزش به باطل خالص مى شد اختلافى رخ نمى داد، ولى بخشى از اين مى گيرند و بخشى از آن ، و ممزوج مى كنند، اينجا است كه شيطان بر دوستان خود چيره مى شود، و آنهائى كه توفيق الهى يارشان شده رهائى مى يابند.

همين تعبير در كلام امام حسين سيد الشهداء (عليه

السلام ) در كربلا ديده مى شود كه وقتى صفوف اهل كوفه را همچون شب تاريك ، و سيل خروشانى ، در مقابل خود ديد، فرمود: عجب بندگان بدى هستيد! اظهار اطاعت خدا و ايمان به رسول كرديد ولى اكنون آمده ايد ذريه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را به قتل برسانيد، لقد استحوذ عليكم الشيطان فانساكم ذكر الله العظيم : ((شيطان بر شما چيره شده ، ياد

خداى بزرگ را از خاطرتان برده ، سپس افزود مرگ بر شما و بر آنچه مى خواهيد، انا لله و انا اليه راجعون )).

درباره حزب شيطان و حزب الله ذيل آيات آينده به خواست خدا مشروحا بحث خواهيم كرد. حزب الله پيروز است !

در آيات گذشته سخن از منافقان و دشمنان خدا و بخشى از صفات و نشانه هاى آنها بود.

در ادامه همين بحث در اين آيات كه آخرين آيات سوره مجادله است نشانه هاى ديگرى از آنها را مطرح مى كند، و سرنوشت حتمى آنها را كه شكست و نابودى است روشن مى سازد.

نخست مى فرمايد ((كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند آنها در زمره ذليل ترين افرادند)) (ان الذين يحادون الله و رسوله اولئك فى الاذلين ).

آيه بعد در حقيقت دليلى است براى اين معنى ، مى فرمايد: ((خدا چنين مقرر داشته كه من و رسولانم پيروز مى شويم )) (كتب الله لاغلبن انا و رسلى ).

((چرا چنين نباشد، در حالى كه خداوند قوى و شكست ناپذير است )) (ان الله قوى عزيز).

به همان اندازه كه خداوند قدرتمند است دشمنانش ضعيف و ذليلند، و اگر مى بينيم در آيه قبل تعبير

به ((اذلين )) (ذليل ترين افراد) شده دليلش همين بوده است .

تعبير به ((كتب )) (نوشته است ) تاكيدى است بر قطعى بودن اين پيروزى ، و جمله ((لاغلبن )) با ((لام تاءكيد)) و ((نون تاءكيد ثقليه )) نشانه مؤ كد بودن اين پيروزى است به گونه اى كه هيچ جاى شك و ترديد براى هيچكس نداشته باشد.

اين شبيه همان چيزى است كه در آيه 173 - 171 سوره ((صافات )) آمده است ، و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين - انهم لهم المنصورون - و ان جندنا لهم الغالبون : ((وعده قطعى ما براى بندگان مرسل ما از قبل مسلم شده كه آنها يارى مى شوند، و لشكر ما در تمام صحنه ها پيروزند!

در طول تاريخ اين پيروزى فرستادگان الهى در چهره هاى گوناگونى نمايان شده : در عذابهاى مختلفى همچون طوفان نوح ، و صاعقه عاد و ثمود، و زلزله هاى ويرانگر قوم لوط، و مانند آن ، و در پيروزى در جنگهاى مختلف ، مانند غزوات بدر و حنين و فتح مكه و ساير غزوات پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ).

و از همه مهمتر در پيروزى منطقى آنها بر مكاتب شيطانى و دشمنان حق و عدالت بوده است ، و از اينجا پاسخ سؤ ال كسانى كه مى گويند: اگر اين وعده قطعى است پس چرا بسيارى از رسولان الهى و امامان معصوم (عليهم السلام ) و مؤ منان راستين را شهيد كردند و هرگز پيروز نشدند؟! روشن مى شود.

اين ايراد كنندگان در حقيقت معنى ((پيروزى )) را درست تشخيص نداده اند فى المثل ممكن است تصور كنند امام

حسين (عليه السلام ) در كربلا شكست خورد، زيرا خود و يارانش شهيد شدند، در حالى كه مى دانيم او به هدف نهائيش كه رسوائى بنى اميه و بنيان گذاردن مكتب آزادگى ، و درس دادن به همه آزادگان جهان بود رسيد، و هم اكنون به عنوان سرور شهيدان عالم (سيد الشهداء) و سر سلسله

آزادگان جهان انسانيت ، برافكار قشر عظيمى از انسانها با پيروزى حكومت مى كند.

اين نيز لازم به يادآورى است كه همين حكم ، يعنى پيروزى قطعى ، طبق وعده خداوند در مورد پيروان خط انبياء و اولياء نيز ثابت است ، يعنى پيروزى آنها نيز از سوى خدا تضمين شده است چنانكه در آيه 51 مؤ من مى خوانيم : انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحياة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد: ((ما قطعا رسولان خود و كسانى را كه ايمان آورده اند در زندگى دنيا و روزى كه گواهان بپا مى خيزند (روز رستاخيز) يارى مى دهيم ))، مسلما هر كس را خدا يارى دهد پيروز است .

ولى نبايد فراموش كرد كه اين وعده حتمى خداوند بى قيد و شرط نيست ، شرط آن ايمان و آثار ايمان است ، شرط آن اين است كه سستى به خود راه ندهند، و از مشكلات نهراسند و غمگين نشوند، چنانكه در آيه 139 آل عمران مى فرمايد: و لاتهنوا و لاتحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤ منين .

شرط ديگر آن اين است كه دگرگونيها را از خود شروع كنند چرا كه خداوند نعمتهاى هيچ قوم و ملتى را تغيير نمى دهد مگر تغييرى در خود آنها پيدا شود، ذلك بان

الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم (انفال 53).

بايد دست به رشته محكم الهى بزنند و صفوف خود را متحد كنند، نيروهاى خود را بسيج نمايند، نيات را خالص گردانند و مطمئن باشند دشمن هر قدر قوى و نيرومند و آنها هر قدر به ظاهر كم جمعيت و كم توان باشند سرانجام با جهاد

و كوشش و توكل بر پروردگار پيروز مى شوند.

جمعى از مفسران شان نزولى براى آيه فوق ذكر كرده اند كه : گروهى از مسلمانان هنگامى كه فتح بعضى از آباديهاى حجاز را ديدند گفتند به زودى خداوند روم و ايران را براى ما نيز فتح خواهد كرد، منافقان گفتند: تصور مى كنيد ايران و روم مانند بعضى از روستاهاى حجازند كه شما آنها را فتح كرديد؟ آيه فوق نازل شد و اين پيروزى را به آنها وعده داد!

در آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه از سوره مجادله ، و از كوبنده ترين آيات قرآن است ، به مؤ منان هشدار مى دهد كه جمع ميان ((محبت خدا)) و ((محبت دشمنان خدا)) در يك دل ممكن نيست ، و بايد از ميان اين دو يكى را برگزينند، اگر راستى مؤ منند بايد از دوستى دشمنان خدا بپرهيزند و الا ادعاى مسلمانى نكنند مى فرمايد: ((هيچ گروهى را كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان آنها باشند)) (لاتجد قوما يؤ منون بالله و اليوم الاخر يوادون من حاد الله و رسوله و لو كانوا آبائهم او ابنائهم او

اخوانهم او عشيرتهم ).

آرى در يك دل دو محبت متضاد نمى گنجد، و آنها كه دم از هر دو مى زنند يا ضعيف الايمانند، و يا منافق ، و لذا مى بينيم كه در غزوات اسلامى در صف مخالف جمعى از بستگان و خويشاوندان مسلمين بودند، ولى چون خطشان را از خط الهى جدا كرده ، و به صفوف دشمنان حق پيوسته بودند، با آنها پيكار كردند، و حتى جمعى از آنها را كشتند.

محبت پدران و فرزندان و برادران و اقوام بسيار خوب است ، و نشانه زنده

بودن عواطف انسانى است ، اما هنگامى كه اين محبت رو در روى محبت خدا قرار گيرد ارزش خود را از دست مى دهد.

البته افراد مورد علاقه انسان تنها اين چهار گروه كه در آيه ذكر شده اند نمى باشد، ولى اينها نزديكترين افراد انسانند، و با توجه به آنها حال بقيه نيز روشن مى شود.

لذا در آيه مورد بحث سخنى از همسران و اموال و تجارت و خانه هاى مورد علاقه به ميان نيامده ، در حالى كه ((در آيه 24 سوره توبه )) همه اينها مورد توجه قرار گرفته ، مى فرمايد: ((قل ان كان آبائكم و ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياتى الله بامره و الله لايهدى القوم الفاسقين )):

((بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قبيله شما، و اموالى كه به دست آورده ايد ، و تجارتى كه از كسادش مى ترسيد، و مساكن مورد علاقه شما،

در نظرتان از خدا و پيامبرش و جهاد در راه او محبوبتر است در انتظار اين باشيد كه خدا عذابش را بر شما نازل كند، خدا جمعيت نافرمانبردار را هدايت نمى كند)).

دليل ديگر عدم ذكر امور ديگر در آيه مورد بحث ممكن است شان نزولهائى باشد كه براى آيه ذكر كرده اند، از جمله اينكه حاطب بن ابى بلتعه نامه اى به اهل مكه نوشت و به آنها هشدار داد كه ممكن است رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) براى فتح مكه حركت كند، هنگامى كه اين مساءله برملا شد عذر آورد كه من اقوامى در مكه در چنگال كفار دارم خواستم به مردم مكه خدمتى كنم تا اقوامم در امان باشند!.

بعضى نيز گفته اند: آيه درباره ((عبد الله بن ابى )) نازل شده كه فرزندى با ايمان داشت ، روزى ديد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آب مى نوشد عرض كرد كمى از آب را در ظرف بگذاريد تا به پدرم بدهم شايد خدا قلبش را پاك كند، هنگامى كه نيم خورده آب نوشيدنى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را براى او آورد او از نوشيدن خوددارى كرد و حتى جمله بسيار زشت و زننده و توهين آميزى نسبت به رسول الله (صلى اللّه عليه و آله ) گفت ، پسرش نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آمد و اجازه قتل پدر را خواست ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) اجازه نداد و فرمود: با او مدارا كن (ولى در دل از اعمال او بيزار باش ).

سپس به پاداشهاى بزرگ اين گروه كه قلبشان

به طور كامل در اختيار عشق خدا است پرداخته ، و پنج موضوع را كه بعضى به صورت امداد و توفيق است ، و بعضى به صورت نتيجه و سرانجام كار بيان مى كند:

در بيان قسمت اول و دوم مى فرمايد: ((آنها كسانى هستند كه خدا خط ايمان را بر صفحه قلوبشان نوشته ، و با روحى از ناحيه خودش آنان را تقويت فرموده است )) (اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه ).

بديهى است اين امداد و لطف الهى هرگز با اصل آزادى اراده و اختيار انسان منافات ندارد، چرا كه گامهاى نخستين يعنى ((ترك محبت دشمنان خدا)) از سوى خود آنان برداشته شده ، سپس امدادهاى الهى به صورت ((استقرار ايمان )) كه از آن تعبير به ((كتابت )) و نوشتن شده به سراغ آنان مى آيد.

آيا اين روح الهى كه خداوند مؤ منان را با آن تاييد مى كند تقويت پايه هاى ايمان است يا دلائل عقلى يا قرآن و يا فرشته بزرگ خدا كه روح نام دارد؟ احتمالات و تفسيرهاى مختلفى ذكر شده ولى جمع ميان همه اينها نيز امكان پذير است خلاصه اين روح يكنوع حيات معنوى جديد است كه خداوند بر مؤ منان افاضه مى كند.

و در سومين مرحله مى فرمايد: ((خداوند آنها را در باغهائى از بهشت

داخل مى كند كه نهرها از زير درختان و قصورش جارى است ، و جاودانه در آن مى مانند)) (و يدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها).

و در چهارمين مرحله مى افزايد: ((خداوند از آنها خشنود است و آنها نيز از خدا خشنودند)) (رضى الله عنهم و رضوا عنه

).

در برابر مواهب مادى قيامت و جنات و حور و قصور اين بزرگترين پاداش روحانى است كه به اين گروه از مؤ منان داده مى شود، آنها احساس مى كنند كه خدا از آنان راضى است و اين رضايت مولا و معبودشان كه آنها را پذيرفته ، و در كنف حمايت خويش قرار داده ، و بر بساط قربش آنها را نشانده ، لذتبخش ترين احساسى است كه به آنها دست مى دهد، و نتيجه اش خشنودى كامل آنها از خدا است .

آرى هيچ نعمتى به پايه اين خشنودى دو جانبه نمى رسد، و اين كليدى است براى مواهب و نعمتهاى ديگر، چرا كه وقتى خدا از كسى خشنود باشد هر چه تقاضا كند به او مى دهد كه او هم كريم است و هم قادر و توانا.

چه تعبير جالبى ؟ مى فرمايد ((هم خدا از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى )) يعنى مقامشان به قدرى بالا رفته است كه نامشان در كنار نام خدا، و رضايتشان در كنار رضايت او قرار گرفته است .

و در آخرين مرحله به صورت يك اعلام عمومى كه حاكى از نعمت و موهبت ديگرى است مى فرمايد: ((آنها حزب الله اند، بدانيد حزب الله پيروز است )) (اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون ).

نه تنها پيروزى در سراى ديگر و نيل به انواع نعمتهاى مادى و معنوى در قيامت ، بلكه همانگونه كه در آيات قبل نيز آمد در اين دنيا نيز به لطف الهى بر دشمنان پيروزند، و در پايان جهان نيز حكومت حق و عدالت در دست آنها است .

1

- نشانه اصلى حزب الله و حزب شيطان

در دو آيه از قرآن مجيد اشاره به ((حزب الله )) شده (آيه مورد بحث و آيه 56 سوره مائده ) و در يك آيه اشاره به ((حزب شيطان ))، در هر دو مورد كه از حزب خدا سخن مى گويد روى مساءله ((حب فى الله و بغض فى الله )) و ولايت اولياى حق تكيه كرده است ، در آيه سوره مائده بعد از بيان مساءله ((ولايت )) و حكم به وجوب اطاعت خدا و اطاعت رسول و آنكس كه در حال نماز زكات پرداخته (امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون .

در آيات مورد بحث نيز روى قطع رابطه دوستى از دشمنان خدا تكيه مى كند، بنابراين خط حزب الله همان خط ولايت و بريدن از غير خدا و پيامبر و اوصياى او است .

در مقابل به هنگام توصيف ((حزب شيطان )) كه در آيات قبل در همين سوره به آن اشاره شده ، بارزترين نشانه هاى آنها را همان نفاق و دشمنى با حق و فراموشى ياد خدا و دروغ و نيرنگ مى شمرد.

قابل توجه اين است كه در يك مورد مى گويد: ((فان حزب الله هم الغالبون )) و در مورد ديگر مى فرمايد: ((الا ان حزب الله هم المفلحون )) و با توجه به اينكه ((فلاح )) نيز همراه با پيروزى و غلبه بر دشمن است هر دو آيه به يك معنى باز مى گردد، با اين قيد كه ((فلاح و رستگارى )) مفهومى عميقتر از مفهوم

((غلبه و پيروزى )) دارد، چرا كه وصول به هدف را نيز مشخص مى كند.

و بر عكس حزب شيطان را به زيانكارى و شكست و ناكامى در برنامه ها

و بازماندن از مقصد توصيف مى نمايد.

مساءله ولايت به معنى خاص ، و حب فى الله و بغض فى الله به معنى عام ، مساءله اى است كه در روايات اسلامى روى آن تاءكيد فراوان شده است ، تا آنجا كه سلمان فارسى به امير مؤ منان على (عليه السلام ) عرض مى كند: هر زمان خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) رسيدم دست بر شانه من زد و اشاره به تو كرد و فرمود: ((اى سلمان اين مرد و حزبش پيروزند))! (يا ابالحسن ما اطلعت على رسول الله الا ضرب بين كتفى و قال يا سلمان هذا و حزبه هم المفلحون ).

و در مورد دوم يعنى ولايت عامه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم : ود المؤ من للمؤ من فى الله من اعظم شعب الايمان : ((دوستى مؤ من نسبت به مؤ من براى خدا از مهمترين شعبه هاى ايمان است )).

و در حديث ديگرى آمده است كه ((خداوند به موسى وحى فرستاد آيا هرگز عملى براى من انجام داده اى ؟ عرض كرد: آرى براى تو نماز خوانده ام ، روزه گرفته ام ، انفاق كرده ام ، و به ياد تو بوده ام ، فرمود: اما نماز براى تو نشانه حق است ، و روزه سپر آتش ، و انفاق سايه اى در محشر، و ذكر نور است ، كدام عمل را براى

من بجا آورده اى اى موسى ؟! عرض كرد: خداوندا خودت مرا در اين مورد راهنمائى فرما، فرمود: هل واليت لى وليا؟ و هل عاديت لى عدوا قط؟ فعلم موسى ان افضل الاعمال الحب فى الله و البغض فى الله ! ((آيا هرگز به خاطر من كسى را دوست داشته اى ؟ و به خاطر من كسى را دشمن داشته اى ؟ اينجا بود كه موسى دانست برترين اعمال حب فى الله و بغض فى الله است )) (دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا).

و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: لا يمحض رجل الايمان بالله حتى يكون الله احب اليه من نفسه و ابيه و امه و ولده و اهله و ماله و من الناس كلهم : ((هيچكس ايمانش به خدا خالص نمى شود مگر آن زمانى كه خداوند در نظرش محبوبتر از جانش و پدر و مادر و فرزند و خانواده و مالش و همه مردم باشد)).

روايات در اين رابطه ، هم در جانب مثبت (دوستى دوستان خدا) و هم در طرف منفى (دشمنى با دوستان خدا) بسيار است كه ذكر همه آنها به طول مى انجامد، بهتر است اين سخن را با حديث پرمعناى ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) پايان دهيم ، فرمود: اذا اردت ان تعلم ان فيك خيرا، فانظر الى قلبك فان كان يحب اهل طاعة الله عزوجل و يبغض اهل معصيته ففيك خير، و الله يحبك ، و اذا كان يبغض اهل طاعة الله ، و يحب اهل معصيته ، ليس فيك خير، و الله يبغضك ، و المرء

مع من احب : ((اگر بخواهى بدانى آدم خوبى هستى نگاهى به قلبت كن ، اگر اهل طاعت خدا را دوست دارى ، و اهل معصيتش را دشمن ، بدان آدم خوبى هستى ، و خدا تو را دوست دارد، و اگر اهل طاعتش را دشمن دارى و اهل معصيتش را دوست ، چيزى در تو نيست ، و خدا تو را دشمن دارد، و انسان هميشه با كسى است كه او را دوست دارد))!.

2 - پاداش ((حب فى الله )) و ((بغض فى الله ))

چنانكه در آيات فوق ديديم خداوند براى كسانى كه عشق او را بر همه چيز مقدم شمرند و هر علاقه اى را تحت الشعاع علاقه به او قرار دهند، دوستان او را

دوست دارند و دشمنان او را دشمن ، پنج پاداش بزرگ مقرر داشته كه سه پاداشش را در همين جهان به آنها مى دهد و دو پاداش را در قيامت .

نخستين موهبت در اين جهان ، استقرار و ثبات ايمان آنها است . چنان نقش ايمان را بر قلوبشان مى زند كه دست حوادث و طوفانهاى زندگى نتواند آنرا محو سازد، و از اين گذشته با روح تازه اى آنها را تاءييد و تقويت مى كند، و در مرحله سوم آنها را در حزب خويش جاى مى دهد و بر دشمنان پيروز مى سازد.

در آخرت نيز بهشت جاويدان با تمام نعمتهايش در اختيار آنها قرار مى دهد، و علاوه بر آن ، خشنودى مطلق خويش را از آنان اعلام مى دارد.

در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ما من مؤ من الا و لقلبه اذنان

فى جوفه : اذن ينفث فيها الوسواس الخناس ! و اذن ينفث فيها الملك ! فيؤ يد الله المؤ من بالملك ، فذلك قوله و ايدهم بروح منه : ((هر مؤ منى قلبش دو گوش دارد، گوشى كه در آن ((وسواس خناس )) مى دمد، و گوشى كه فرشته در آن مى دمد، خداوند مؤ من را به وسيله فرشته تقويت مى كند، و اين همان است كه مى فرمايد: ((و ايدهم بروح منه )).

و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير كلام پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) كه مى فرمايد: اذا زنى الرجل فارقه روح الايمان (هنگامى كه انسان زنا كند روح ايمان در آن حال از او جدا مى شود) آمده است : اين روح ايمان همان است كه خداوند در قرآن فرموده : و ايدهم بروح منه

از احاديث فوق ، گستردگى معنى ((روح ايمان )) و شمول آن نسبت به فرشته و مرتبه عالى روح انسانى روشن مى شود، در ضمن اين حقيقت را نيز نشان

مى دهد كه با وجود اين مرحله از روح ايمان انسان آلوده گناهانى همچون زنا و شرب خمر و امثال آن نمى شود.

خداوندا! اگر اين روح ايمان را به ما عنايت كنى بزرگترين لطف را در حق اين بندگان ضعيفت فرموده اى و ديگر غمى ندارند.

پروردگارا! ما را به دوستى دوستانت و دشمنى دشمنانت موفق دار، و از دوستى با دشمنانت و دشمنى با دوستانت بر كنار فرما!

بارالها! تو وعده پيروزى به مؤ منان راستين داده اى و آنها را حزب الله شمرده اى ، اجازه ورود در

اين حزب را به ما مرحمت فرما و پيروزيت را شامل حال ما گردان (آمين رب العالمين ).

تفسير مجمع البيان

آشنايى با اين سوره در پرتو مهر خدا، اينك در آستانه سوره ديگرى از سوره هاى روشنگر و مجموعه ديگرى از آيات جان بخش و انسان پرور آن قرار گرفته ايم. بجاست كه پيش از آغاز ترجمه و تفسير آيات آن به نكاتى از شناسنامه آن بنگريم:

1 - نام بلند آن در آغازين آيه اين سوره مباركه، سخن از گفت و شنودى است، كه ميان پيشواى گران قدر توحيد و بانويى مسلمان و ستمديده پيش آمده است؛ چرا كه شوهر آن زن، با نوعى طلاق رايج در روزگار جاهليت كه «ظهار» خوانده مى شد، بسان بسيارى از مردان خودسر آن زمان، اورا طلاق داده و بدين وسيله به صورت يكطرفه و بدون رعايت حقوق و امنيت و آينده زن، او را از زندگى خانوادگى محروم ساخته بود و او شكايت خودرا به پيامبر آورده و راه نجات مى جست. نام اين سوره نيز از همين آيه شريفه برگرفته شده است.

2 - فرودگاه اين سوره از ديدگاه بيشتر مفسران و محدثان، همه آيه هاى اين سوره مباركه در مدينه و در روزگاران تشكيل و تكوين جامعه نوين اسلامى به تدريج بر قلب مصفاى پيامبر نور فرود آمده است؛ امّا پاره اى نيز بر آنند كه آيه 20 آن در مكه فرود آمده است.

3 - شمار آيه ها و واژه هاى اين سوره اين سوره مباركه در سال نهم از هجرت بر قلب پاك پيامبر فرود آمده است. اين سوره از ديدگاه بسيارى داراى 22 آيه مى باشد،

امّا پاره اى نيز شمار آيات آن را 21 آيه شمرده اند. و اختلاف بر سر آيه 20 مى باشد كه به باور پاره اى در مكه فرود آمده است.

اين سوره از 473 واژه و 1792 حرف پديد آمده است.

4 - پاداش تلاوت آن

از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

من قراء سورة المجادلة كتب من حزب الله يوم القيامة.(235)

هر كس سوره مجادله را آن گونه كه شايسته و بايسته است تلاوت كند و در مورد مفاهيم بلند و عدالت آفرين آن بينديشد و آن را مشعل فراراه قرار دهد، در روز رستاخيز در شمار بندگان راستين خدا و حزب واقعى او خواهد بود.

5 - دورنمايى از مفاهيم و معارف آن اين سوره مباركه در مدينه و در روزگار شكل يافتن تدريجى و آرام جامعه نوين اسلامى بر قلب پاك پيامبر مهر و مدارا فرود آمد، به همين جهت بيشتر آيات روشنگر و درس آموز آن از مقرارت زندگى فرد، خانواده، زندگى گروهى و اجتماعى، چگونگى رابطه انسان ها با همدينان و همنوعان خويش و يك سلسله برنامه ها و درس هاى انسان پرور و ادب آموز براى آماده سازى و تربيت مردم براى مهر و مدارا و گذشت و تحمل و ادب و احترام به يكديگر در زندگى اجتماعى و رعايت حقوق و حرمت انسان ها و عدل و داد و قانون گرايى و قانون مدارى و آزادگى پيام مى دهد.

در اين سوره از جمله اين موضوعات و مفاهيم به تابلو رفته است.

در راه ساختن يك زندگى سعادتمندانه،

«ظهار» يا طلاق جاهليت،

حضور و آگاهى وصف ناپذير خدا،

موضوع رازگويى و هشدار از آن در مجالس و محافل،

پرتوى

از آداب نشست و برخاست با ديگران،

هشدار از نفاق در عقيده و عمل،

حزب راستين خدا و ويژگى و نشانه هاى آن،

خصلت هاى زشت و ظالمانه رهروان راه شيطان و فرجام كار آنان،

فرجام شكوهبار رهروان راه حق،

و ده ها نكته ظريف ديگر كه خواهد آمد.

اين سوره مباركه در مدينه و در روزگار تشكيل تدريجى جامعه جديد اسلامى فرود آمده است.

1 - به يقين خدا سخن آن [بانويى را كه در مورد [عملكرد ظالمانه ]همسرش با تو [اى پيامبر!] بگومگو مى نمود و به خدا شكايت مى برد شنيد؛ آرى، خدا گفت گوى شما را مى شنيد، چرا كه خدا شنوا و بيناست.

2 - كسانى از شما كه زنانشان را «ظهار» مى كنند [و براى اعلام حرمت آميزش، آنان را به مادرانشان تشبيه مى نمايند، بدانند كه آنان مادرانشان نيستند [و با پندار و گفتار آنان نيز نخواهند شد، چرا كه مادران آنان تنها كسانى هستند كه آنان را زاده اند؛ و بى ترديد آنان سخنى ناپسند و ناروا مى بافند؛ و بى گمان خدا بسيار در گذرنده و آمرزنده است.

3 - و آن كسانى كه زنان خود را ظهار مى نمايند، آن گاه به آنچه گفته اند باز مى گردند تا آن را ناديده گيرند]، پيش از آنكه با هم آميزش نمايند، آزاد ساختن برده اى [بر آنان واجب است؛ اين است [آنچه كه [شما] به آن اندرز داده مى شويد؛ و خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

4 - و هر كس [برده اى نيافت [تا آن را آزاد نمايد]؛ پيش از آنكه با هم آميزش نمايند روزه دو ماه [به صورت پياپى [بر او] بايسته

است؛ و هر كس نتوانست [روزه گيرد] خوراك دادن به شصت بينوا [و سير كردن آن ها در يك وعده بر او لازم است؛ اين [قانون براى آن است كه به خدا و پيامبرش ايمان بياوريد؛ واين مرزهاى خداست؛ و براى كفرگرايان عذابى دردناك خواهد بود.

5 - بى گمان كسانى كه با خدا و پيامبرش دشمنى مى ورزند، همان گونه كه كسانى كه پيش از آنان [چنين راه زشت و ظالمانه اى را گام سپردند و] سركوب شدند، سركوب خواهند شد؛ و به يقين ما آيه هايى روشن [و روشنگر] فرو فرستاديم؛ و براى كفرگرايان عذابى خواركننده خواهد بود.

نگرشى بر واژه ها

تشتكى: از ماده «اشتكاء» به مفهوم بيان دردها و رنج ها و صدماتى است كه ديگرى بر انسان وارد آورده است.

تحاور: اين واژه از ريشه «حور» بسان «غور» به مفهوم مراجعه در سخن آمده و هنگامى كه به باب «محاورة» مى رود، به مفهوم گفت گو و برگردانيدن سخن از سوى هر طرف به ديگرى است.

يحادون: از ماده «حد» در اصل به مفهوم مانع ميان دو پديده و جلوگيرى نمودن آمده است.

كبت: اين واژه «مصدر» مى باشد و به مفهوم خوار كردن و ذليل نمودن آمده است.

شأن نزول و داستان فرود

«ابن عباس» در مورد داستان فرود آيه مى گويد: اين آيه و آيات پس از آن در مورد بانويى از «انصار» به نام «خوله» دختر «خويلد» فرود آمد،

امّا «قتاده» و «مقاتل» او را دختر «ثعلبه» خوانده اند كه داستانش اين گونه است:

بانوى نامبرده بسيار زيبا بود و همسرش «اوس» نام داشت. روزى اين مرد وارد خانه شد و او را در حال

نماز نگريست و با تماشاى قامت بلند و چهره زيبايش سخت تحت تأثير قرار گرفت و از او خواست تا نمازش را كوتاه كند و به سوى شوهرش برود، امّا آن بانو از دعوت شوى خود خوددارى كرد. آن مرد كه عصبانى مزاج بود، برآشفته گرديد و در دم تصميم بر جدايى گرفت و بر رسم جاهليت فرياد بر آورد كه: «انت علىّ كظهر امّى» تو از اين پس نسبت به من، نه همسر كه بسان مادرم خواهى بود! و بدين سان به رسم ظالمانه جاهليت بى هيچ دليل و برهان خردمندانه و انسانى او را طلاق گفت.

پس از ساعتى از كار خويش پشيمان گرديد و به همسرش گفت: به نظر مى رسد كه تو ديگر نسبت به من حرام شده باشى، چرا كه به رسم جاهليت تو را به گونه اى طلاق دادم كه نه مى شود همسر من گردى و نه با ديگرى ازدواج كنى!

زن از شوى خود خواست تا به حضور پيامبر برود و موضوع را طرح و پاسخ بخواهد، امّا مرد گفت: من خجالت مى كشم، شما برو!

آن بانو به حضور پيامبر آمد و گفت: اى پيامبر خدا! همسر من «اوس بن صامت» است. او زمانى با من ازدواج كرد كه جوان و زيبا و ثروتمند و داراى فاميل بودم. ثروت مرا خورد و جوانى مرا تباه ساخت و فاميل من نيز پراكنده شدند و اينك كه رو به پيرى نهاده ام، در مورد من بيداد و بى وفايى كرده و به رسم جاهليت به وسيله «ظهار» مرا طلاق داده و پس از گفتن طلاق ، اينك سخت پشيمان است، آيا راهى هست

كه من همسر او گردم و به زندگى خويش دلگرم شوم؟

پيامبر فرمود: به نظر مى رسد كه تو بر او حرام گرديده باشى و در اين مورد آيه اى نيامده است.

آن زن بازگشت، امّا اندوه زده و ناآرام به صورت پياپى به حضور پيامبر شرفياب مى گرديد و از سرنوشت زندگى مشترك خود مى پرسيد؛ و چون آيه و دستورى بر پيامبر نيامده بود و به او پاسخ منفى مى داد،بسيار اندوهگين مى گشت و رنج و گرفتارى و احساس بدبختى و درماندگى مى نمود و رو به بارگاه خدا شكايت مى كرد و راه نجات مى جست.

او از جمله مى گفت: اشكوا الى الله فاقتى، و حاجتى، و شدة حالى، اللّهم فانزل على لسان نبيك.

بارخدايا، درماندگى و نيازمندى و گرفتارى سخت خود را به بارگاه تو آورده و به تو شكايت مى كنم! خداى من! آيه اى بر پيامبرت فروفرست و گرفتارى مرا برطرف ساز...

اين نخستين مورد از اين نوع رويدادها در آن جامعه نو بنياد بود كه رخ مى گشود، به همين دليل پيامبر در انتظار فرمان خدا بود، امّا آن زن با اصرار و پافشارى از آن حضرت پاسخ مى خواست و بر آن بود كه به سوى همسر و زندگى خويش برود و در اين مورد با پيامبر گفت گو مى كرد.

درست در همان شرايط بود كه فرشته وحى فرود آمد و پيام خدا را آورد: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها وَ تَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ...

به يقين خدا سخن آن بانويى را كه در مورد عملكرد ظالمانه همسرش با تو اى پيامبر! بگومگو مى نمود و به خدا شكايت

مى برد شنيد؛ آرى، خدا گفت گوى شما را مى شنيد، چرا كه خدا شنوا و بيناست...

پيامبر آيات را بر او خواند و فرمود: برو شوهرت را بياور!

او شوهرش را صدا زد و پيامبر آيات را بر اوتلاوت فرمود و پرسيد: آيا مى تواند بنده اى آزاد نمايد؟

او پاسخ داد: اى پيامبر خدا، در شرايطى نيستم كه بتوانم برده اى را به عنوان كفاره «ظهار» آزاد كنم.

پرسيد: آيا مى تواند دو ماه به طور پياپى روزه بدارد؟

پاسخ داد: اين نيز با شرايط بدنى من برايم مشكل است و مى ترسم ديد چشمانم را از دست بدهم.

پيامبر فرمود: آيا مى تواند شصت فقير را خوراك دهد؟

پاسخ داد: نه، مگر با يارى و همراهى شما!

پيامبر فرمود: من به تو يارى مى رسانم و پانزده صاع آن را مى دهم و از خدا مى خواهم كه به تو كمك كند تا كفاره اين كارت را بدهى و به زندگى مشترك با همسرت باز گردى.

سر انجام او كفاره را داد و به زندگى با همسرش بازگشت.(236)

تفسير

در راه ساختن زندگى سعادتمندانه شأن نزول و داستان فرود آيه نشانگر درد و رنج و گرفتارى انسان ها در چنبر جهالت و خرافه پردازى و ساختن اوهام و افكندن زنجيرها بر انديشه و دست و پاى خويش است؛ به گونه اى كه زندگى را تلخ و ناگوار ساخته و نعمت ها و لذت ها و بهروزى را از خود سلب نموده بودند. آرى، در آن شرايط بود كه پيامبر آمد و آيات قرآن يكى پس از ديگرى فرود آمد و كند و زنجيرهاى جاهلى و استبدادى را از دست و پا و مغزها و دل هاى بشر

گشود و راه زندگى خردمندانه و انسانى را هموار ساخت و آنان را به سوى خردورزى و خردمندى و نيك بختى و رستگارى رهنمون گرديد. شمارى از آيات اين سوره گواه اين مطلب است، كه در نخستين آيه آن خداى فرزانه مى فرمايد:

قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها

هان اى پيامبر! به يقين خدا سخن آن زنى را شنيد كه در مورد عملكرد نارواى شوهرش با تو گفت گو و چون و چرا مى كرد!

به باور «ابوالعاليه» منظور اين است كه: خداوند سخن زنى را كه در مورد كار نادرست شوهرش به طور پياپى به تو مراجعه و گفت گو مى كرد، شنيد.

وَ تَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ و افزون بر بحث و گفت گو با تو اى پيامبر! به خدا شكايت مى برد و از بارگاه او كمك مى خواست، همه را شنيد.

آرى، آن زن از درد و رنجى كه در زندگى مشترك به او رسيده بود، شكايت مى كرد و مى گفت: خداوندا، تو از حال من آگاهى، پس به من رحمت آور، چرا كه من فرزندان خويش، به ويژه دختران خردسالم را نمى توانم رها كنم! اگر آنان را رها كنم و بروم، در فراز و نشيب زندگى تباه مى شوند، و اگر بخواهم از آنان نگهدارى نمايم از نظر اقتصادى در تنگنا هستم و بايد شاهد گرسنگى و مرگشان باشم!

وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما

آرى، خدا گفت و شنود شما را مى شنيد.

إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.

بى گمان خدا شنوا و بيناست.

آرى، ذات بى همتاى او ديدنى ها را مى بيند و شنيدنى ها را مى شنود، چرا كه زنده و پاينده است.

در آيه دوم قرآن شريف به سوى نفى آن

طلاق جاهلى و ظالمانه و بيان حكم آن مى رود و در نكوهش از آن مى فرمايد:

الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ آن كسانى از شما مردم مسلمان كه نسبت به همسران خويش «ظهار» نمايند و به آنان بگويد: شما نسبت به من بسان مادرم خواهى بود، آنان هرگز مادرانشان نخواهند شد و ناروا مى بافند.

إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاَّئِي وَلَدْنَهُمْ چرا كه مادران آنان تنها آن كسانى هستند كه آنان را زاده اند.

وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً

و واقعيت اين است كه آن مردان نابخرد گفتارى زشت و ناروا مى بافند و زندگى مشترك خود و همسرانشان را به درد و رنج مى كشند، چرا كه گفتار آنان نه در دين و شريعت به رسميت شناخته شده و نه از راستى و منطق بهره اى دارد؛ از اين رو دروغ و باطل و نارواست.

وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ.

و خدا بسيار درگذرنده و آمرزنده است.

آرى، ذات بى همتاى او از لغزش و گفتار نارواى آنان مى گذرد و براى جبران خطا و اصلاح كار و برداشتن موانع سعادت و امنيت، آنان را به پرداخت كفاره فرمان مى دهد.

آن گاه در بيان روشن تر حكم «ظهار» مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا

آن كسانى كه نسبت به همسران خويش «ظهار» مى نمايند، آن گاه از گفتار و تصميم خويش باز مى گردند، بايد پيش از آميزش با همسران خود برده اى را آزاد نمايند.

در تفسير «ثم يعودون لما قالوا»، آن گاه به گفتار خويش باز مى گردند، ديدگاه ها متفاوت است:

1 - از ديدگاه «قتاده»

منظور اين است كه: آنان پس از «ظهار» تصميم به آميزش با زن خود مى گيرند. اين ديدگاه موافق با مذهب مالك و ابوحنيفه است.

2 - امّا به باور پاره اى منظور اين است كه: آن زن را پس از ظهار همان گونه نگاه دارد و طلاق ندهد، در اين صورت اگر پس از مدتى تصميم به طلاق گرفت كه كار به حالت اوّل كه حرمت ظهار باشد برمى گردد و طلاق مى دهد و كفاره اى ندارد، امّا اگر پس از مدتى تصميم به زندگى دگرباره گرفت و طلاق نگفت، اين جا به حكم كفاره عمل مى كند، چرا كه با پشيمانى از كار خويش راهى جز اين ندارد و بايد به حرمت «ظهار» باز گردد و كفاره بدهد. اين ديدگاه شافعى در مسأله است و او بر بيان «ابن عباس» استدلال مى كند كه آيه را به بازگشت به ندامت و زندگى خانوادگى و دوستى تفسير مى نمايد.

3 - از ديدگاه «فراء» منظور اين است كه: آنان از آنچه گفته اند بازمى گردند و در حقيقت آن را بى اثر مى سازند و ناديده مى گيرند.

4 - «ابوالعاليه» بر آن است كه: همان «ظهار» را تكرار مى كنند، چرا كه ظاهر آيه نشانگر اين نظر است.

5 - امّا «ابوعلى فارسى» با ردّ ديدگاه فوق مى گويد: در آيه ظاهرى به اين معنا نيست، چرا كه گاه بازگشت به موضوعى گفته مى شود كه پيش از آن نبوده است، نظير معاد كه در مورد روز رستاخيز به كار مى رود، و اين در حالى است كه كسى در آن روز نبوده است تا بازگردد.

6 - «اخفش» بر آن است كه تقدير آيه شريفه اين گونه است:

و الّذين يظاهرون من نسائهم فتحرير رقبة لما قالوا ثم يعودون الى نسائهم.

و آن كسانى كه زنان خود را با «ظهار» طلاق مى گويند، كفاره آن، آزاد كردن برده اى مى باشد تا از آثار تباهگر آن نجات يابند؛ آن گاه به سوى همسران خويش باز مى گردند... و مى دانيم كه در قرآن تقديم و تأخير بسيار است.

7 - و از ديدگاه امامان خاندان محمد (ص) منظور از بازگشت، تصميم به شكستن «ظهار» و آميزش با همسر خويش است، چرا كه آميزش و بازگشت به شرايط پيش از آن بدون پرداخت كفاره جايز نيست.

ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ به باور «زجاج» منظور اين است كه: اين پرداختن كفاره و سخت گيرى خدا در اين مورد، دستورى است كه به آن اندرز داده مى شويد تا ديگر آن شيوه جاهلى را ترك كنيد.

وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.

و خدا به كارهايى كه شما انجام مى دهيد دانا و از عملكردتان آگاه است. بنابراين به آنچه خدا شما را اندرز مى دهد و به پرداخت كفاره فرمان مى راند، آن را به ياد داشته باشيد و آن را پيش از آميزش بدهيد تا كيفر نگرديد.

در چهارمين آيه مورد بحث مى افزايد:

فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا

و هر كس توانايى ندارد تا برده اى آزاد سازد، بايد پيش از آميزش جنسى، دو ماه پياپى روزه بدارد.

منظور از دو ماه پياپى عبارت از دو ماه هلالى يا شصت روز است كه بايد روزه بگيرد. دانشمندان مذهب اهل بيت برآنند كه اگر به هنگام روزه داشتن فراتر از سى روز را به طور پياپى روزه گرفت و آن

گاه بدون عذرى افطار كرد، كار او خطاست، امّا مى تواند روزهاى باقى مانده را بگيرد تا دو ماه تمام شود و تكرار لازم نيست؛ امّا اگر پيش از رسيدن به يك ماه و اندى، افطار كرد، بايد از سر گيرد. اگر روزه را آغاز كرد و آن گاه برده اى را براى آزاد كردن يافت، ديگر بر او لازم نيست كه برده آزاد نمايد و مى تواند روزه را ادامه دهد، امّا اگر روزه را رها كند و برده آزاد كند براى او بهتر است.

فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً

و اگر كسى نتواند دو ماه را به صورت پياپى روزه بگيرد، بايد شصت فقير را خوراك دهد و آنان را سير كند.

از ديدگاه دانشمندان ما بايد براى هر فقيرى نصف صاع غذا بدهد، امّا اگر توان مالى نداشت در آن صورت يك «مد»، كه ده سير يا حدود يك كيلو باشد كافى است.

ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ اين كفاره اى كه وصف گرديد براى آن است كه به يكتايى خدا و فرمان او و رسالت پيامبرش ايمان آوريد.

وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ.

اين مقررات و احكامى كه در مورد كفاره «ظهار» وصف كرديم، حدود و مرزهاى خدا در اين مورد است و براى كسانى كه با آن به مخالفت برخيزند و از مرزهاى آن بگذرند، عذابى دردناك خواهد بود.

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَما كُبِتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ بى گمان كسانى كه با خدا و پيام آور او به دشمنى و ستيز برخيزند؛ همان سان كه شرك گرايان و دشمنان پيشين

وحى و رسالت خوار و ذليل شدند، به خفت و خوارى محكوم خواهند شد.

وَ قَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ بَيِّناتٍ و بى ترديد ما آيات روشن و روشنگرى در كران تا كران قرآن فرو فرستاديم.

وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ.

و براى كفرگرايان و ظالمان، كه اين آيه ها و دليل هاى روشن و روشنگر را نپذيرند در روز رستاخيز و سراى آخرت عذاب خواركننده و شكنجه مرگ آور و دردناكى خواهد بود.

گفتنى است كه در مورد احكام «ظهار» و مقررات آن بايد به كتاب هاى فقهى مراجعه نمود. 6 - روزى كه خدا آنان را يكسره برمى انگيزد، آن گاه آنان را از آنچه [در زندگى انجام داده اند باخبر مى سازد؛ [چرا كه خدا آن [كارها] را برشمرده است، امّا آنان فراموش ساخته اند؛ و خدا بر هر چيزى گواه است.

7 - آيا ندانسته اى كه خدا آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است [همه را مى داند؟! هيچ در گوشى سخن گفتن ميان سه نفر نيست، جز اين كه او چهارمين آنان است؛ و نه ميان پنج نفر، جز اين كه او ششمين آنان است؛ و نه كمتر از آن و نه بيشتر جز اين كه او آنان هر كجا باشند، به همراه آنان است؛ سپس روز رستاخيز آنان را از آنچه [بر زبان آورده و] انجام داده اند باخبر مى سازد، به يقين خدا بر هر چيزى داناست.

8 - آيا به كسانى ننگريسته اى كه از در گوشى سخن گفتن باز داشته شده اند؟ [امّا] باز هم به آنچه از آن هشدار داده شده بودند برمى گردند، و به گناه و تجاوز و نافرمانى پيامبر، با يكديگر در گوشى سخن مى گويند،

و هنگامى كه نزد تو مى آيند، با چيزى به تو درود مى گويند كه خدا با آن به تو درود نگفته است، و با خويشتن مى گويند: چرا خدا ما را به [كيفر] آنچه مى گوييم عذاب نمى كند؟! دوزخ برايشان بسنده است كه به آتش [شعله ور ]آن خواهند سوخت؛ پس چه بدفرجامى است!

9 - هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه با يكديگر در گوشى سخن مى گوييد، به گناه و تجاوز و نافرمانى پيامبر، با يكديگر در گوشى سخن نگوييد و به نيكوكارى و پرواپيشگى با يكديگر در گوشى سخن گوييد و از خدايى كه به سوى او كوچ داده مى شويد پروا كنيد.

10 - جز اين نيست كه در گوشى سخن گفتن از [كارهاى شيطان است، تا [بدين وسيله آن كسانى را كه ايمان آورده اند اندوهگين سازد، در حالى كه جز به خواست خدا هرگز هيچ زيانى به آنان نمى رساند؛ و ايمان آوردگان بايد تنها بر خدا توكل نمايند.

نگرشى بر واژه ها

نجوى: اين واژه به مفهوم رازهايى است كه هر يك به ديگرى مى رساند. اين واژه در اصل از «نجوة» به مفهوم زمين بلند است و واژه «نجاء» به معناى گام بلند برداشتن، در راه رفتن آمده، و واژه «نجات» نيز به مفهوم رهانيدن از گرفتارى و بلا آمده است.

اثم: اين واژه به مفهوم گناه آمده است، امّا منظور گناهانى است كه بيشتر جنبه فردى دارد.

عدوان: به مفهوم تجاوز آمده و منظور حق كشى و تجاوز به حقوق انسان هاست.

شأن نزول در شأن نزول و داستان فرود آيه هشتم كه سومين آيه مورد بحث است چنين آورده اند:

گروهى از يهود و نفاقگرايان كه در جامعه نوبنياد اسلامى به صورت آزاد حضور داشتند، گاه و بيگاه به آهنگ ايجاد دلهره و وحشت در ميان مردم مسلمان با هم به گفت گوى در گوشى يا نجوا مى پرداختند و همزمان با چشمك هاى معنادار و اشاره هاى ناراحت كننده و تحقيرآميز و پيچيده مردم را دستخوش دلهره مى كردند.

مردم با ديدن اين رفتارى هاى ناروا به حضور پيامبر شرفياب شده و پياپى مى گفتند: اى پيامبر خدا! ما با در گوشى سخن گفتن و رفتار پر راز و رمز يهود و منافقان و اصلاح ناپذيران، نگران فرزندان و دوستان خويش هستيم كه به جهاد در راه خدا خانه و كاشانه راترك كرده و به سوى ميدان رفته اند. بنا بر اين از آنان بخواهيد كه از اين سبك سخن گفتن و اشاره ها و چشمك هاى معنادار دست بردارند و صميمانه و دوستانه رفتار كنند.

پيامبر پس از شكايت انبوهى از مردم توحيدگرا و باايمان آن گروه را خواست و دوستانه از آنان خواست تا از كار خويش، كه نوعى جنگ روانى بر ضد مردم بود، دست برداشته و بذر ترس و هراس و نگرانى در جامعه و دل هاى نگران نيفشانند، امّا آنان نپذيرفتند و به شيوه ظالمانه خويش ادامه دادند در آن هنگام بود كه اين آيه بر قلب مصفاى پيامبر فرود آمد كه: الم تر الى الّذين نُهُوا عن النّجوى...(237)

تفسير

حضور و آگاهى وصف ناپذير خدا

در آيات پيش، سخن از تجاوزكاران و ظالمان و اصلاح ناپذيرانى بود كه با ناديده گرفتن آيات و نشانه هاى يكتايى و قدرت وعلم بى كران خدا، با ذات بى همتاى او و پيام آورانش به دشمنى برخاسته و

بر حق ستيزى و بيداد پافشارى مى كنند، اينك در مورد بخشى از كيفر آنان در سراى آخرت، در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد:

يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا

اين كيفر و عذاب حق ستيزان روزى خواهد بود كه خدا همه آن ها را از دل خاك برمى انگيزد و آنان را از گفتار و رفتار ناپسندى كه در زندگى دنيا بدان ها دست يازيدند باخبر مى سازد.

أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ آرى، خداى دانا و آگاه تمامى انديشه ها و عملكردهاى آنان در زندگى را بر شمرده و در پرونده آنان نوشته است و اين درحالى است كه خود آنان گناهان خويش را فراموش ساخته اند.

وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ.

و خداى فرزانه بر هر چيزى شاهد و گواه و در همه جا حاضر و ناظر است و چيزى بر او پوشيده نخواهد ماند.

نظير آيه مورد بحث در ترسيم علم بى كران خدا و احاطه او بر كران تا كران هستى اين آيه است كه مى فرمايد: شهد الله انّه لا إله الاّ هو...(238)

خداى يكتا گواهى مى دهد كه جز ذات بى همتاى او خدايى نيست.

آن گاه در اشاره به علم بى كران خدا مى فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ آيا ندانسته اى كه خدا آنچه را در آسمان ها و آنچه در زمين وزمان است، همه را مى داند؟

در آغاز آيه گرچه روى سخن با پيامبر گرامى است، امّا پيام آن به همه انسان هاى انديشمند و حقجو و كمال طلب است واستفهام نيز در حقيقت تقرير واقعيت است و نه پرسشى.

به باور پاره اى منظور اين است كه: آيا دليل ها و نشانه هاى

روشن و روشنگرى را، كه نشانگر قدرت شگرف او در آفرينش و پديد آوردن نظام هاى پيچيده است، ننگريستى؟

ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ هيچ گاه سه نفر با هم به رازگويى نمى پردازند جز اين كه ذات آگاه و داناى او چهارمين آنان است.

منظور از حضور خدا در رازگويى ها و سخن گفتن به صورت در گوشى، همان آگاهى و علم بى كران اوست، نه حضور ظاهرى و مادى.

پاره اى بر آنند كه: راز آن است كه ميان دو نفر مبادله شود، امّا «نجوى» يا در گوشى آن است كه بيشتر از دو نفر باشند.

پاره اى ديگر بر آنند كه منظور از «نجوا» هر گفتار و هر سخنى است كه بيان مى شود، خواه به گونه نهانى و پوشيده گفته شود يا بلند و آشكار؛ و واژه «نجوى» اسم است براى چيزى كه به وسيله او رازگويى مى گردد.

وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ و هيچ گاه پنج نفر با هم راز نمى گويند و در گوشى گفت گو نمى كنند، جز اين كه خدا بسان ششمين آنان است، و به راز آنان دانا و از رمز آنان آگاه مى باشد.

وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا

و نه شمارى كمتر و يا بيشتر از آن ها با هم راز نمى گويند، جز اين كه - هر كجا باشند - او همراه آنان است.

او از حال و روز آنان آگاه مى باشد و همه كارهاى آنان و نيت هايشان را مى داند و تنها باشند يا به صورت گروهى چيزى از برنامه ها و عملكردشان بر او پوشيده نيست. درست بر اين اساس است

كه ذات پاك او را بسان تماشاگر و همراه آنان عنوان مى سازد.

ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ

سپس در روز رستاخيز آنان را از عملكردشان آگاه مى سازد.

إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ بى گمان خدا به هر چيزى داناست و چيزى از او پوشيده نخواهد بود.

موضوع رازگويى يا درگوشى سخن گفتن در ادامه بحث از رازگويى و درگوشى سخن گفتن مى فرمايد:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ آيا به كسانى ننگريستى كه از درگوشى سخن گفتن هشدار داده شده اند و با اين وصف به كار ناپسندى كه از آن باز داشته شده اند، باز مى گردند؟

همان گونه كه در شأن نزول اشاره رفت آنان گروهى از يهوديان و منافقان بودند كه به انگيزه بدانديشى و مردم آزارى با كنايه و اشاره و چشمك زدن به درگوشى سخن مى گفتند تا بدين وسيله مسلمانان را دستخوش نگرانى و ناراحتى سازند.

وَ يَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ و براى انجام گناه و حق كشى و نافرمانى پيامبر به رازگويى مى پردازند.

در اين فراز از آيه، منظور از گناه آن است كه آنان در انديشه مخالفت با خدا و دشمنى با او راز گويند، امّا در مورد نافرمانى پيامبر ممكن است بدان دليل اين تعبير آمده باشد كه آن حضرت آنان را از رازگويى هشدار داد و از آنان خواست تا با آن شيوه هاى ناپسند، مردم باايمان را نيازارند، امّا آنان به سخن آن حضرت توجه نكردند و او را نافرمانى نمودند. و نيز ممكن است منظور آن باشد كه پيامبر اذيت و آزار مردم را

تحريم فرموده بود، اما آنان به شيوه ناپسند خود ادامه مى دادند و به يكديگر نيز سفارش مى كردند كه با دستور پيامبر مخالفت كنند.

در ادامه آيه شريفه مى افزايد:

وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ و هنگامى كه نزد تو اى پيامبر! مى آيند، به گونه اى بر تو درود و تحيت مى گويند كه چنين درود و سلامى از سوى خدا بر شما گفته نشده است.

برخى از يهود هنگامى كه به حضور آن حضرت شرفياب مى شدند، از سر تاريك انديشى و شرارت مى گفتند: «السّام عليك»! و مى دانيم كه واژه «سام» به مفهوم مرگ آمده است. پيامبر گرامى با آزادگى و مداراى بسيار همان سخن را به خود آنان بر مى گردانيد و نيك مى دانست كه آن ددمنشان چه مى گويند، امّا مردم نمى دانستند.(239)

به باور «حسن» منظور آنان از «السّام عليك»، اين بود كه: دين و آيين شما به زودى شما را آزرده ساخته و رهايش خواهيد كرد.

وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ آنان در دل مى گويند: اگر او پيامبر خداست و كار ما ناپسند و ناروا مى باشد و خدا مى داند، پس چرا ما را به كيفر گفتارمان عذاب نمى كند؟ و چرا نفرين او را در مورد ما نمى پذيرد؟

به باور پاره اى آنان در دل به يكديگر چنين مى گويند.

و به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: آنان اگر بگويند چنين خواهند گفت.

در ادامه آيه شريفه خداى فرزانه با عنايت به پاسخ پيامبر به سلام ظالمانه و فريبكارانه آنان مى فرمايد:

حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها

دوزخ و آتش شعله ور آن براى آنان بسنده است كه روز رستاخيز بر

آن در آيند و بسوزند.

فَبِئْسَ الْمَصِيرُ.

و راستى كه آنجا چه بد بازگشتگاه و زشت قرارگاهى است!

آرى، سرانجامِ آنان دوزخ خواهد بود كه انواع و اقسام عذاب ها و شكنجه ها براى تبهكاران آماده است.

در آيه بعد در هشدار به مردم باايمان از رازگويى و مردم آزارى مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه راز مى گوييد، به گناه و حق كشى و نافرمانى پيامبر راز نگوييد و بسان برخى از يهود و نفاقگرايان نباشيد.

وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى بلكه بايد مفاهيم راز شما نيكوكارى و پرواى خدا و سفارش به عدالت و آزادى باشد و از گناه و نافرمانى خدا هشدار دهيد.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ و از نافرمانى خدايى بترسيد كه به سوى او بازگشت داده خواهيد شد و فرجام همه كارها به سوى اوست.

در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد:

إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا

رازگويى كفرگرايان و ظالمان به چيزى كه باعث اذيت و آزار مردم باايمان مى گردد و آنان را دستخوش نگرانى در مورد عزيزانشان مى سازد، از وسوسه هاى شيطان است، و آنان با فريب او چنين مى كنند تا مردم باايمان را ناراحت و اندوهگين سازند.

وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ امّا آن تاريك انديشان بايد بدانند كه شيطان جز با خواست خدا و آگاهى و اذن او هرگز نمى توانند به مردم توحيدگرا و كمال طلب زيانى وارد آوردند، چرا كه هر اثرگذارى در جهان اثرش از سوى اوست.

به باور پاره اى منظور اين است كه: جز

به فرمان او نمى تواند، چرا كه آنان به فرمان خدا به سوى جهاد رفته اند؛ بنابراين هر رويداد خوشايند و ناخوشايندى به آنان برسد به فرمان خداست نه هيچ قدرت ديگرى.

امّا به باور پاره اى ديگر هر گرفتارى و رنجى به آنان برسد تنها به فرمان خداست و بس، چرا كه گرفتارى ها پس از حركت براى جهاد و انجام فرمان خداست.

وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ و مردم باايمان در همه كارهايشان تنها بايد به خدا توكل كنند.

از ديدگاه پاره اى منظور از «نجوا» در آيه شريفه خواب هاى پريشان است كه پاره اى در عالم رؤيا برايشان پيش مى آيد و آنان را اندوهگين مى سازد.

از پيامبر گرامى آورده اند كه در اين مورد فرمود: اذا كنتم ثلاثة فلايتناج اثنان دون صاحبهما فانّ ذلك يحزنه.(240)

هر گاه در جايى سه نفر بوديد، نبايد دو نفر از شما در حضور نفر سوم به رازگويى پردازد، چرا كه اين كار شما او را دستخوش نگرانى مى كند.

و از «ابن عمر» نيز آورده اند كه: دو نفر بدون آگاهى دادن به سوّمى نبايد راز بگويند و او را نگران سازند. 11 - هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه به شما گفته مى شود: در نشست ها [براى يكديگر] جاى بگشاييد [و به همديگر احترام كنيد]، جا بگشاييد، تا خدا [در بهشت پرنعمت خود جايگاه شما را] برايتان گسترش بخشد؛ و هنگامى كه به شما گفته مى شود: برخيزيد، برخيزيد، تا خدا كسانى از شما را كه ايمان آورده و كسانى را كه از [نعمت دانش بهره ور گرديده اند به درجاتى اوج بخشد؛ و خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

12 - اى

كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه خواستيد با پيامبر [ما] درگوشى سخن بگوييد، پيش از رازگويى تان صدقه اى بدهيد؛ اين [كار] براى شما بهتر و پاكيزه تر است؛ پس اگر [چيزى براى انفاق نيافتيد، [بدانيد كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

13 - آيا ترسيديد كه پيش از در گوشى سخن گفتن خود، صدقه هايى بدهيد؟! پس هنگامى كه چنين نكرديد [و از كار خود توبه نموديد] و خدا [نيز] توبه شما را پذيرفت، اينك نماز را به پا داريد و زكات [و حقوق مالى خود را] بپردازيد و از خدا و پيامبرش فرمان بريد، و خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

14 - آيا به آن كسانى ننگريستى كه با گروهى دوستى مى ورزند كه خدا بر آنان خشم گرفته است؟! آنان نه از شما هستند و نه از اينان؛ و به دروغ سوگند ياد مى كنند [كه از شما هستند] و خود مى دانند [كه دروغ مى گويند].

15 - خدا بر آنان عذابى سخت آماده ساخته است؛ [و] راستى چه بد است آنچه آنان انجام مى دادند!

نگرشى بر واژه ها

تفسحوا: اين واژه فعل امر، از ماده «فُسْح» به مفهوم توسعه دادن و جا باز نمودنِ در مكان آمده، و يكى از آداب مجلس و محفل و نشست و برخاست است كه وقتى فردى وارد شد، بايد حاضران اندكى به خود تكان دهند، تا براى او جا باز كنند. در فرهنگ عرب به مكان گسترده، مكان «فسيح» گفته مى شود، و در وصف پيامبر از جمله آورده اند كه ميان دو شانه و كتف آن حضرت وسعت بود و از هم فاصله داشت، چرا كه از نظر

جسمى نيز توانمند و بااقتدار بود.

اشفقتم: اين واژه از ريشه «اشفاق»، به مفهوم ترسيدن و رقت قلب آمده است.

انشزوا: از ريشه «نشز» و «نشور» به مفهوم زمين بلند و بالا رفتن از آن آمده است. اين واژه به مفهوم زنده كردن نيز آمده است، چرا كه باعث بلند شدن و برخاستن مردگان از دل خاك مى گردد.

شأن نزول در شأن نزول و داستان فرود نخستين آيه مورد بحث گروهى از مفسران پيشين از جمله «قتاده» آورده است كه: گروهى از ياران پيامبر در مجلس ها و نشست ها در نزديك شدن به پيامبر و قرار گرفتن در كنار آن حضرت بايكديگر رقابت مى نمودند و هر كدام تلاش مى كرد كه از ديگران به آن بزرگوار نزديكتر بنشيند و به همين دليل هم براى كسانى كه وارد مى شدند، جا باز نمى كردند، از اين رو نخستين آيه مورد بحث فرود آمد تا آنان را از آن شيوه نادرست هشدار داده و به ادب و اخلاق انسانى و چگونگى نشستن در مجلس و محفل آشنا سازد.

برخى از مفسران آورده اند كه: پيامبر گرامى در يكى از روزهاى جمعه در سكوى بزرگى كه در كنار مسجد مدينه ساخته بودند و آن را «صفّه» مى خواندند، نشسته بود و گروهى از ياران نيز بر گرد شمع روشنى بخش وجود گرانمايه اش حلقه زده بودند و آن مكان هم وسعت چندانى نداشت تا هر كس آمد و شركت كرد به آسانى در حلقه ياران قرار گيرد.

پيامبر گرامى از سبك و سيره اش اين بود كه جهادگران «بدر»، از مهاجر و انصار را گرامى مى داشت و به آنان احترام مى كرد. روزى گروهى از آنان

وارد شدند كه «ثابت بن قيس» در ميان آنان بود و اين در حالى بود كه گرداگرد پيامبر از ياران و علاقمندان پر بود و جايى براى نشستن نبود. آنان در برابر پيامبر ايستادند و گفتند: درود و سلام بر تو اى پيامبر خدا!

آن حضرت پاسخ آنان را داد و آنان به حاضران نيز سلام كردند و پاسخ خويش را دريافت داشتند، امّا هم چنان بر روى پا ايستاده بودند و جايى براى نشتن خويش نيافتند. آنان انتظار داشتند كه حاضران بروند و جاى خود را به مهاجر و انصار تازه وارد بدهند و يا اينكه حاضران اندكى جابه جا گردند و جايى هم براى آنان بگشايند، امّا چنين نشد و كار آن گروه كه جابه جا نشدند به پيامبر گران آمد؛ به همين جهت رو به برخى از آنان نمود و از آنان خواست تا برخيزند و جاى خود را به كسانى كه تازه آمده اند بسپارند، و بدين وسيله به همگان ادب نشستن در محافل و حرمت گذارى به ديگران را آموخت.

اين كار پيامبر همان گونه كه اشاره رفت، نوعى ادب آموزى بود، امّا بر برخى از ادب آموزان گران آمد و آثار گرفتگى و ناراحتى در چهره هايشان پديدار شد و برخى نفاقگرايان و بهانه جويان آن رويداد را بهانه و دستاويزى براى خرده گيرى و افشاندن بذر تفرقه يافتند و گفتند: پيامبر در اين مورد رسم ادب و عدالت را رعايت نفرمود، چرا كه اگر رعايت مى كرد شيفتگان و عاشقان را از گرد خويش نمى راند تا جا براى نشتن مهاجر و انصار بگشايد.(241) درست در اين هنگام بود كه اين آيه شريفه بر قلب مصفاى آن

حضرت فرود آمد: يا ايّها الّذين آمنوا...(242)

2 - در مورد شأن نزول و داستان فرود دومين آيه مورد بحث برخى از مفسران از جمله «مقاتل» آورده اند كه: گروهى از ثروتمندان و صاحبان قدرت و امكانات به حضور پيامبر شرفياب مى شدند و با آن حضرت به رازگويى و درگوشى سخن گفتن مى پرداختند. اين كار آنان افزون بر اين كه وقت ارزشمند پيامبر را مى گرفت، بذر اين نگرانى را نيز در ذهن و دل مردم محروم مى افشاند كه گويى آنان از امتيازى بهره ورند و اينان ازآن امتياز محروم مى باشند؛ به همين جهت خداى فرزانه بر قلب مصفاى پيامبر مهر فرو فرستاد كه: يا ايّها الّذين آمنوا اذا ناجيتم...(243)

و بدين سان به آنان دستور رسيد كه اگر خواستند با پيامبر گرامى به صورت درگوشى سخن بگويند بايد پيش از آن صدقه اى را به محرومان و بينوايان بدهند.(244)

آنان هنگامى كه چنين ديدند براى گريز از صدقه و انفاق در راه خدا، از رازگويى با پيامبر چشم پوشيدند؛ آن گاه بود كه اين آيه در نكوهش آن پول پرستان و دنياداران فرود آمد كه: أ اشفقتم...(245)

و بدين وسيله حكم آيه نخست و دستور پرداخت صدقه پيش از رازگويى با پيامبر را نسخ فرمود و به همگان اجازه داد تا در كارهاى نيك و شايسته با آن حضرت راز گويند.

از اميرمؤمنان آورده اند كه: اِنَّ فى كِتابِ اللّهِ لآيَة ما عَمِلَ بها احدٌ قبلى و لا يعمل بها احد بعدى.(246)

در كتاب پرشكوه خدا آيه اى آمده است كه نه كسى پيش از من به آن عمل كرده، و نه پس از من كسى به آن عمل خواهد كرد.

و آن آيه شريفه اين است كه مى فرمايد: يا ايها الّذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول...(247)

آرى، پس از فرود اين آيه ثروتمندان و صاحبان امكانات از عمل به آن خوددارى ورزيدند، امّا من دينارى را كه از ثروت دنيا داشتم به ده درهم فروختم و پيش از هر رازگويى با پيامبر درهمى از آن را در راه خدا انفاق كردم.

آن گاه حكم اين آيه شريفه با فرود آيه اى ديگر بر قلب پاك پيامبر نسخ گرديد كه: أ اشفقتم...(248)

پيامبر گرامى در اين مورد فرمود:

بى خفف الله عن هذه الامة و لم ينزل فى احدٍ قبلى و لم ينزل فى احدٍ بعدى.(249)

خدا به لطف خويش به واسطه من به اين امت و اين جامعه آسان گرفت و تخفيف داد و چنين حكمى، نه پيش از من و نه پس از من به كسى فرود نيامد.

عبدالله بن عمر در اين مورد مى گويد: اميرمؤمنان سه امتياز پرشكوه داشت كه هر كدام از آن ها در نظر من محبوب تر و دوست داشتنى تر از ثروت هاى كلان و دارايى هاى گرانبهاست. اين سه امتياز پرشكوه عبارتند از:

1 - افتخار همسرى ريحانه گرانقدر پيامبر،

2 - پرچمدارى و رهبرى جهاد در روز پيكار «خيبر»،

3 - و ديگر عمل به پيام آيه شريفه «نجوا».

كانَ لِعلىِّ بن ابى طالِب ثلاث لو كانت لى وآحِدة مِنهُنَّ لَكانَتْ أحبُّ إلىَّ من حمر النعم: تزويجهُ فاطِمةَ، و إعطائهُ الرّايةَ يوم خيبر، و آية النجوى (250)

گروهى از مفسّران از جمله «مجاهد» آورده اند كه: با فرود آيه مباركه «نجوا» كه همگان فرمان يافتند تا پيش از رازگويى با پيامبر صدقه اى بدهند، همگان رازگويى را

ترك كردند و تنها كسى كه به آن عمل نمود، على (ع) بود. آن حضرت دينارى را به ده درهم فروخت و هر بار صدقه اى داد و با پيامبر رازگويى كرد و آن گاه آيه ديگرى فرود آمد و حكم آيه پيش از خود را نسخ نمود و به همگان اجازه داده شد تا در مورد كارهاى شايسته و عادلانه وانسانى با پيامبر به رازگويى بپردازند.

تفسير

ادب شركت در مجلس ها و محفل ها

در آيات پيش قرآن شريف در مورد رعايت ادب و اخلاق در گفتار، وانهادن درگوشى سخن گفتن در مجلس ها و محفل ها و در حضور ديگران نكاتى ارزشمند را بيان فرمود، چرا كه اين كار ممكن است باعث افشانده شدن بذر بدبينى در دل ها گردد و پاره اى را بيازارد، اينك در ادامه سخن در بيان ادب ديگرى از آداب شركت در مجلس ها و نشست ها مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر گاه به شما گفته شد مجلس را گسترش بخشيد و به كسانى كه تازه وارد مى شوند جا بگشاييد، چنين كنيد و براى آنان جا باز كنيد.

به باور «مجاهد» و «قتاده» از مفسران پيشين، منظور اين است كه: در آن جايى كه نشسته ايد با آمدن چهره هاى جديد جا باز كنيد و جا را گسترش بخشيد.

به باور برخى آيه مباركه به مجلس پيامبر اشاره دارد، امّا از ديدگاه پاره اى ديگر اين دستور براى همه نشست ها و محفل ها و ادب و رعايت ادب براى هميشه است؛ به ويژه كه آن مجلس ها، مجلس دعا و نيايش و يا براى انجام

كارهاى شايسته و انسانى باشد.

در ادامه آيه مى فرمايد:

فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ و بدانيد كه اگر چنين كنيد و به تازه واردها جا باز كنيد و ادب نماييد، خداى فرزانه جايگاه شمارا در بهشت پرطراوت و زيبا گسترش مى بخشد.

و مى افزايد:

وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا

و هنگامى كه به شما گفته شد: برخيزيد، بى درنگ برخيزيد.

آرى، هنگامى كه به شما گفته مى شود برخيزيد و اندكى بالا برويد و جا را براى برادرانتان كه تازه وارد مى شوند، باز كنيد، با كمال ميل چنين كنيد.

آنچه آمد، ترجمه و برداشتى از اين فراز از آيه است، امّا ديدگاه مفسران در اين مورد متفاوت است:

1 - به باور «مجاهد» منظور اين است كه وقتى به شما گفته مى شود براى نماز و نيايش و جهاد در راه حق و عدالت به پا خيزيد، بى درنگ حركت كنيد.

1 - امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: وقتى به شما گفته مى شود: بالاتر برويد و براى كسانى كه تازه وارد مى شوند جا باز كنيد، بى درنگ چنين كنيد.

3 - «عكرمه» و «ضحاك» بر آنند كه منظور آيه اين است كه: و هنگامى كه اذان گو براى نماز اذان را آغاز مى كند، بى درنگ براى نماز برخيزيد و آماده شويد. و اين دستور بدان جهت فرود آمد كه برخى در انجام نماز سستى مى ورزيدند.

4 - و پاره اى ديگر بر آنند كه اين آيه در مورد گروهى فرود آمد كه به هنگام تشرف به حضور پيامبر بسيار مى ماندند و هر كدام تلاش مى كرد تا بيشتر از ديگران نزد آن حضرت بماند و آخرين نفرى باشد كه از پيامبر خدا

خداحافظى مى كند؛ به همين جهت منظور آيه اين است كه: هنگامى كه به شما گفته مى شود: برخيزيد و برويد، بى درنگ چنين كنيد.

آن گاه در ادامه آيه مى افزايد:

يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ اگر چنين كنيد خدا آن كسانى از شما را كه ايمان آورده و از نعمت ارجدار دانش و بينش بهره ور شده اند، درجات پرشكوهى مى بخشد و آنان از ديگران بلندمرتبه مى شوند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: تا خدا كسانى از شما را كه ايمان آورده و كسانى كه از دانش بهره ور شده اند، به خاطر پيروى از پيامبر و ارزش دانش و علم و سبقت در راه حق و عدل درجه ها و مقام ها و مرتبه هايى والا در بهشت به آنان ارزانى دارد.

امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه خدا به پيامبرش دستور داد تا دانشوران را بالاتر ازمردم باايمان قرار دهد و به خود نزديكتر بنشاند تا بدين وسيله ارزش علم و عالم و دانش و دانشگاه را به همه بنماياند.

با اين بيان، از جمله درس هاى آيه مورد بحث روشنگرى آن در فضيلت علم و عالم و موقعيت والاى دانش و دانشمند است.

«جابر انصارى» از پيامبر گرامى آورده است كه فرمود:

فضلُ العالم على الشهيد درجة، و فضل الشهيد على العابد درجة، و فضل النّبى على العالم درجة، و فضل القرآن على سائر الكلام كفضل الله على خلقه، و فضل العالم على سائر الناس كفضلى على ادناهم.(251)

انسان دانشمند و دانشور يك درجه بر شهيد برترى دارد، و شهيد يك درجه بر انسان عابد و پرستگر. پيامبر يك درجه بر عالم

واقعى برترى دارد، و برترى قرآن شريف بر ديگر كتاب ها و نوشته ها بسان برترى خدا بر آفريدگان اوست؛ و برترى دانشمند و عالم بر مردم بسان برترى و فضيلت من بر كمترين انسان هاست.

و از اميرمؤمنان آورده اند كه فرمود:

مَنْ جائته منيتهُ و هو يطلب العلم فبينه و بين الأنبياء درجة.(252)

كسى كه پايان زندگى اش در حالى فرا رسد كه در انديشه دانش و كسب كمال است، ميان او و پيام آوران خدا يك درجه فاصله است.

و در آخرين فراز آيه مى فرمايد:

وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.

و خدا به آنچه شما انجام مى دهيد آگاه است.

آزمونى جالب و سازنده در دومين آيه مورد بحث، قرآن شريف باز هم روى سخن را به مردم توحيدگرا و باايمان مى كند و در راه طرح آزمونى جالب و سازنده و برانگيزاننده مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً

هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه مى خواهيد با پيامبر خدا درگوشى سخن بگوييد، پيش از آن، صدقه اى در راه خدا بدهيد.

اين دستور خدا دو حكمت داشت: نخست اين كه خدا بدين وسيله به مقام والاى پيامبر توجه مى دهد تا پاره اى فرصت حضور پيامبر و آموزش راه و رسم زندگى را در انحصار خويش نگيرند و ديگر اين كه مردم با دادن صدقه به پاداش و ثواب برسند.

به باور مفسران همان گونه كه اشاره رفت، با رسيدن اين فرمان كه بايد پيش از رازگويى صدقه اى بدهند، جز اميرمؤمنان همه از پرداخت صدقه و رازگويى با پيامبر خوددارى كردند.

«مجاهد» مى گويد: اين آيه و اين دستور تنها يك ساعت جامه

عمل پوشيد.

امّا از ديدگاه «مقاتل» اين آيه مباركه وحكم آن چند شبانه روز بود و آن گاه با فرود آيه اى ديگر حكم آن نسخ گرديد و وجوب پرداخت صدقه برداشته شد.

ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ اين پرداخت صدقه پيش از رازگويى با پيامبر براى شما مردم باايمان وشايسته كردار بهتراست، چرا كه به وظيفه خويش عمل نموده و پاداشى فراهم آورده ايد.

وَ أَطْهَرُ

و نيز انجام اين كار برايتان پاك و پاكيزه تر است، چرا كه به شما كمك مى كند تا از آنچه از گناه و نافرمانى خداست دورى گزينيد و از زشتى و ره آورد زشت نافرمانى خدا و گناه و ستم پاك و پاكيزه باشيد، و بدانيد كه دورى گزيدن از زشتى و گناه و تلاش در پاكى معنوى و پاكيزگى روحى و اخلاقى براى انسان از طهارت جسمى ضرورى تر است، درست همان گونه كه طهارت جسم و لباس و مكان نمازگزار براى او مقدّم بر انجام عبادت و نماز است.

و سرانجام در آخرين فراز آيه مى فرمايد:

فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

امّا اگر كسانى از مردم باايمان باشند كه به خاطر فقر و محروميت مادى و مالى قدرت بر پرداخت صدقه پيش از رازگويى با پيامبر را ندارند و از اين نعمت و اين سعادت محروم مى گردند، بر آنان پرداخت صدقه لازم نيست.

به بيان ديگر، خداى فرزانه روى سخن را به مردم مى كند و مى فرمايد: پس اگر نزد خويش چيزى براى پرداخت صدقه و انفاق نيافتيد، نگران نباشيد، چرا كه خدا آمرزشگر و مهربان است و اين ندادن صدقه را بر شما مى بخشايد و نعمت هاى خويش را از شما دريغ نمى دارد.

آن گاه در اين آيه شريفه به منظور نسخ و برداشتن حكم آن آيه پس از مدتى، مى فرمايد:

أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ هان اى توانگران و ثروتمندان جامعه! آيا از فقر و تنگدستى ترسيديد كه از پرداخت صدقه و انفاق پيش از رازگويى با پيامبر خوددارى كرديد و بخل ورزيديد؟

و بدين سان آنان را به خاطر وانهادن فرمان خدا و ترك انفاق و صدقه به خاطر ترس از فقر و تنگدستى مورد نكوهش قرار مى دهد.

در ادامه آيه مى فرمايد:

فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ اينك كه اين كار را انجام نداديد و خود به كوتاهى و گناه خويش زبان به اعتراف گشوديد و روى توبه به بارگاه خدا آورديد و خداى پرمهر نيز شما را بخشيد و توبه شما را پذيرفت، پس نماز را آن گونه كه شايسته است برپا داريد و زكات و حقوق مالى خود را بپردازيد و خدا را در آنچه دستور و يا هشدار داده است، فرمان بريد تا بندگان شايسته او باشيد.

وَ رَسُولَهُ و پيامبر او را نيز اطاعت كنيد و در زندگى او را نمونه و سرمشق خويش سازيد.

وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ.

و بدانيد كه خداى يكتا از آنچه انجام مى دهيد، آگاه است. او هم از فرمانبردارى و انجام كارهاى شايسته به وسيله شما آگاه است و هم از دست يازيدن پاره اى از شما به گناه و نافرمانى خدا، و بدانيد كه پاداش و كيفر شما را خواهد داد.

سپس روى سخن را به پيشواى گرانقدر

توحيد مى كند و مى پرسد:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ هان اى پيامبر، آيا به آن كسانى ننگريستى كه با گروهى كه خدا به كيفر بدانديشى و گناهانشان به آنان خشم گرفته است، طرح دوستى مى ريزند و با آنان دوستى مى ورزند؟

به باور برخى از مفسران پيشين نظير «ابن زيد» و «قتاده» منظور از اين گروه، اصلاح ناپذيران و نفاقگرايانى هستند كه با برخى از يهود تجاوزكار و توسعه طلب طرح دوستى ريخته و اسرار جامعه اسلامى را گردآورى و براى آنان مى بردند و با شركت در نشست ها و محافل توطئه آميز و مرگ انديش آنان به پيامبر و مردم باايمان ناسزا و ناروا مى بافتند.

ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لا مِنْهُمْ اين خبرچينان و نفاق گرايان بازيگر نه از شما مردم توحيدگرا و باايمان و عدالت خواه هستند و نه از گروه توسعه طلب و بدانديش؛ نه در دين و ايمان با شما مردم باايمان همراه و همكار و هم پيمان هستند و نه با يهود.

آن گاه در اشاره به برخى خصلت هاى نكوهيده آنان مى فرمايد:

وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ آنان براى نفى نفاقگرايى و گناه خويش و اثبات درستكارى خود به دروغ سوگند ياد مى كنند.

وَ هُمْ يَعْلَمُونَ.

در حالى كه خود مى دانند كه سوگندشان دروغ است و به بيمارى نفاق و دورويى آلوده اند و با گناه و خيانت اسرار مردم باايمان را براى يهود توسعه طلب مى برند.

و سرانجام در اشاره به كيفر آنان مى فرمايد:

أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً

خدا كيفر سخت و عذاب سهمگين را در سراى آخرت براى آنان آماده ساخته است.

إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

چرا كه آنان

به راستى كارهاى ناروايى انجام مى دادند.

آرى، آنان نفاق و دورويى پيشه ساخته و با دشمنان بدانديش و تجاوزكار سر و سرّ داشتند. 16 - سوگندهاى [دروغين خود را [بسان سپرى [براى امنيت خويش ] برگرفتند و [مردم را] از راه خدا بازداشتند؛ از اين رو براى آنان عذابى خواركننده خواهد بود.

17 - هرگز نه دارايى هاى آنان و نه فرزندانشان چيزى از [عذاب ]خدا را از آنان دور نخواهند ساخت؛ آنان اهل آتش هستند و در آن ماندگار خواهند بود.

18 - روزى [را به ياد آور] كه خدا [همه آنان را يكسره برمى انگيزد، آن گاه همان سان كه [اينك براى شما سوگند ياد مى نمايند براى او [نيز] سوگند ياد مى نمايند و مى پندارند كه بر چيزى [پايبند] هستند؛ آگاه باشيد كه اينان همان دروغگويانند.

19 - شيطان بر آنان چيره شده و ياد خدا را از خاطرشان زدوده است؛ آنان حزب شيطان هستند؛ آگاه باشيد كه حزب [و گروه ]شيطان همان زيانكارانند.

20 - به يقين كسانى كه باخدا و پيام آورش دشمنى مى ورزند، آنان در زمره خوارترين [مردم اند.

21 - خدا [چنين مقرر داشته و] نوشته است كه: من و پيام آورانم بى ترديد چيره خواهيم شد. بى گمان خدا نيرومند و شكست ناپذير است.

22 - گروهى را كه به خدا و روز واپسين ايمان مى آورند [اين گونه ]نمى يابى كه با كسانى دوستى ورزند كه با خدا و پيامبرش دشمنى ورزيده اند، هر چند آنان پدرانشان و يا پسرانشان يا برادرانشان يا خاندانشان باشند؛ اينان هستند كه [خدا] ايمان را بر [كران تا كران دل هايشان نگاشته و با روحى از جانب

خود، آنان را تأييد نموده است؛ و [نيز] آنان را به باغ هايى [از بهشت پرطراوت و زيبا] درمى آورد كه از زير [درختان آن جويبارها روان است در حالى كه [آنان در آن [جا] جاودانه خواهند بود. خدا از آنان خشنود گرديده و آنان [نيز] از او خشنود شده اند؛ آنان حزب خدا [و رهرو راستين راه او] هستند؛ آگاه باشيد كه حزب [راستين خدا همان رستگارانند.

نگرشى بر واژه ها

جنة: اين واژه از ماده «جن» به مفهوم پوشانيدن و نهان ساختن چيزى آمده و بدان جهت كه «سپر» و نيز «زره» انسان را در برابر خطرها و بلاها حراست مى كند و انسان را از تيررس دشمن نگاه مى دارد، در مورد «سپر» به كار مى رود.

استحوذ: اين واژه از «حاذ»، «يحوذ» به مفهوم چيره شدن و سلطه يافتن بر چيزى آمده است.

تفسير

نشانه هاى رهروان خط شيطان و فرجام كار آنان در آيات پيش، به برخى از نشانه هاى نفاقگرايان و رهروان راه شيطان اشاره رفت؛ اينك در نخستين آيه مورد بحث در ترسيم نشانه هاى ديگر آنان مى فرمايد:

اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً

آنان سوگندهاى خويش را سپرى براى پوشانيدن ماهيت ناخالص و اصلاح ناپذير خود قرار مى دهند و خود را پشت سر آن سپر و پناهگاه نهان مى دارند تا ترديدهاى بجا و درستى كه در مورد آنان در ذهن ها و دل هاى هوشمند پديد مى آيد و به آنان بدگمان مى گردند، خود را پاك و پاكيزه و درست و درستكار نشان دهند.

فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ آنان چنين مى كنند تا خود و مردم را از راه خدا كه همان راه حق و عدالت است،

باز دارند.

فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ.

از اين رو براى آنان عذاب خواركننده اى خواهد بود.

آن گاه مى افزايد:

لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً

هرگز ثروت ها و سرمايه هاى اقتصادى آنان و نيز فرزندان و نيروهاى انسانى شان چيزى از عذاب و كيفرى را كه خدا براى گناهكاران مقرر فرموده است، از آنان دور نخواهد ساخت.

أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

آنان اهل آتش هستند و در آن ماندگار خواهند بود.

در ادامه آيات در اين مورد مى افزايد:

يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ روزى را به ياد آوريد كه خدا همه آنان را برمى انگيزد و زنده مى دارد و عملكرد آنان را در برابرشان قرار مى دهد، امّا آنان در برابر خدا سوگند ياد مى كنند و باز هم دروغ مى بافند؛

كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ درست همان گونه كه براى شما مردم به دروغ سوگند ياد مى كنند تا هدف هاى تاريك انديشانه و ظالمانه خويش را پيش برند و به هواهاى دل خود برسند.

وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْ ءٍ

و نفاقگرايان مى پنداشتند كه در اين جهان راه يافته اند؛ چرا كه در سراى آخرت ترديدها از ميان مى رود.

امّا به باور پاره اى از مفسران منظور اين است كه: آنان مى پندارند كه با اين سوگندهاى دورغ مى توانند زيان و ضررى را از خود دور ساخته و يا سودى را براى خود فراهم آورند.

«حسن» از مفسران پيشين، بر اين باور است كه در سراى آخرت موقف ها و ايستگاه هايى وجود دارد كه در پاره اى از آن ها زشتى و رسوايى دروغ و دروغ پردازان به روشنى نمايش داده مى شود و آنان در آنجا بسان افراد مست و منگ رها مى شوند

تا دروغ ببافند و دجالگرى كنند، از اين رو دروغ پردازان مى پندارند كه از آنان كارى ساخته است و مى توانند با دروغ ماهيت خود را نهان دارند؛ به همين دليل به دروغ بافى مى پردازند و سوگندهاى دروغ ياد مى كنند.

در آخرين فراز از آيه مى فرمايد:

أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ به هوش باشيد كه آنان دروغگويانند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: آگاه باشيد كه آنان در ايمان و اسلام و ارزشگرايى و گفتارشان دروغ پردازند و راست نمى گويند.

امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: به هوش باشيد كه اين گروه همان زيانكاران هستند. اين بيان درست به اين جمله مى ماند كه گفته شود: پندار او بى اساس درآمد و اميدش به نوميدى گراييد.

در چهارمين آيه مورد بحث مى افزايد:

اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ شيطان بر آنان چيره شد و آنان به خاطر وسوسه پذيرى و پيروى بسيار از شيطان، خود را اسير او ساخته و آن موجود رانده شده سخت بر آنان تسلط يافت.

فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ و به همين جهت آنان را از ياد خدا غافل ساخته و ياد و نام باعظمت او را از ياد آنان برد.

و كار آنان به جايى رسيد كه ديگر نه از خدا حساب مى برند و نه او را ياد مى كنند.

أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ آنان سپاهيان شيطان هستند.

أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ.

بدانيد كه سپاهيان شيطان همان زيانكارانند و آن ها هستند كه به دليل از دست دادن بهشت پرنعمت و پرطراوت خدا و به دست آوردن دوزخ و عذاب دردناك آن، به راستى دچار زيانى سهمگين و آشكار شده اند.

رهروان راه حق و

فرجام پيروزمندانه آنان در ادامه آيات در اشاره به سرنوشت دردناك و عبرت انگيز نفاقگرايان و بيدادپيشگان و شكست و نابودى عبرت آموز آنان مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ.

بى گمان كسانى كه با خدا و پيامبر او دشمنى مى ورزند و در مورد مقررات و مرزهاى مقررات او بى دليل و بهانه جويانه به مخالفت برمى خيزند و كارشكنى مى كنند، آنان در زمره خوارترين و بى مقدارترين مردم هستند و كسى در اين سرا و سراى آخرت رسواتر از آنان نيست.

به باور «عطا» از مفسران پيشين، آنان مردمى هستند كه به دليل بدانديشى و بيدادشان، خداى فرزانه ذلت و نابودى آنان را در دنيا و آخرت خواسته است.

در آيه بعد در اشاره به پيروزى حق طلبان بر باطل گرايان به ترسيم يك سنّت تخلف ناپذير خدا پرداخته و مى فرمايد:

كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي خداى فرزانه در لوح محفوظ نوشته است كه من و پيامبرانم در كارزار با ظالمان و بيدادگران و تاريك انديشان پيروز خواهيم شد و اين اصلى است تخلف ناپذير و نويدى است درست.

در اين آيه از نويد و سنّت تخلف ناپذير خدا در مورد فرجام كار حق طلبان و تاريك انديشان به نگارش و نوشتن تعبير مى كند، و اين در حالى است كه چنين چيزى را به رشته تحرير در نياورده، بلكه آن را مقرر داشته و آن را در موقعيت وعده قطعى و سوگند براى انجام آن قرار داده است و به همين دليل هم در قالب جواب قسم آن را بيان مى كند.

«حسن» در اين مورد مى گويد: خداى فرزانه هرگز پيامبرى از پيام آوران خويش را به جهاد و تلاش فرمان نداد، جز اين

كه پيروزى آنان را در همان آغاز كار و يا آينده دور و نزديك تضمين فرمود.

و «قتاده» مى گويد: خداى جهان آفرين كتابى نوشت و آن را امضا فرمود، كه بى گمان من و پيام آورانم پيروز خواهيم بود.

و ممكن است منظور اين باشد كه: خدا حكم كرد و مقرر داشت كه به طور قطع من و پيام آورانم هماره در پرتو دليل و برهان روشن و روشنگر و قانع كننده بر همه مكتب ها و مسلك ها و سردمداران آن ها پيروز خواهيم بود؛ اگرچه ممكن است گاه زورمداران و ظالمان به دليل آمادگى هاى رزمى و امكانات گسترده در برخى ميدان هاى پيكار به پيروزى ظاهرى و موقت دست يابند، امّا پيروزى فكرى و معنوى و فرهنگى و اخلاقى هماره از آنِ خدا و پيامبران اوست و فرجام كار نيز از آن آنان است و آنان هستند كه پيروزمندان راستين تاريخ هستند.

إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ

چرا كه خدا توانمند و شكست ناپذير است و به همين دليل هر قدرتى كه با ذات بى همتاى او پنجه درافكند وبه دشمنى برخيزد، سرانجام شكست مى خورد و نابود مى شود.(253)

در داستان فرود اين آيه آورده اند كه: هنگامى كه مردم مسلمان ديدند كه به بركت ايمان و اسلام و پيروى از خدا و پيامبر، هر روز روستاها و شهرها و مردم تازه اى به اسلام روى آورده و ايمان مى آورند، گفتند: به خواست خدا دو ابرقدرت استبدادگر و بيدادپيشه روم و ايران در برابر قدرت معنوى و فرهنگى و سبك و سيره انسانى و پر جاذبه اسلام فرو خواهد ريخت و خدا ما را بر همگان پيروز خواهد ساخت، نفاقگرايان و ظالمانِ اصلاح ناپذير آنان را به باد

تمسخر گرفتند و گفتند: اين بندگان خدا مى پندارند كه روم و ايران نيز مانند برخى از اين روستاها و شهرهايى است كه خدا مردم آن ها را به سوى اسلام گرايش بخشيد و ايمان آوردند و دروازه هاى شهر و روستاى خود را بر روى مسلمانان گشودند؛ در حالى كه اين گونه نيست و آن دو كشور دو ابرقدرت هستند و شكست ناپذير و اينان نمى توانند بر آن ها پيروز شوند. درست در اين شرايط به منظور پاسخ به اين تاريك انديشان و اميد بخشيدن به مردم باايمان و نوانديش و آزاديخواه بود كه اين آيه شريفه فرود آمد كه: كتب الله...(254)

در آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه از اين سوره است مى فرمايد:

لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْ آخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ هيچ گروهى از مردم را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند، نخواهى يافت كه با دشمنان خدا و پيامبرش طرح دوستى بريزند و دوستى ورزند، اگر چه پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان آنان باشند.

به بيان روشن، منظور اين است كه انسان توحيدگرا و جامعه باايمان با هيچ فرد و گروهى كه با مقررات عادلانه خدا و پيامبرش دشمنى مى ورزند و با خدا و پيامبر اعلان پيكار مى كنند، طرح دوستى نخواهند ريخت و با آنان گرچه برادران و فرزندان يا بستگانشان باشند، همكارى و همدلى نخواهند كرد؛ چرا كه عدل و ظلم و توحيد و شرك و حق طلبى و بيداد و اصلاح طلبى و اصلاح ناپذيرى و تاريك انديشى با هم نمى سازند و راه هر كدام

جداست.

برخى از مفسران در شأن نزول و داستان فرود اين آيه آورده اند كه: آيه مورد بحث در مورد فردى به نام «حارث بن ابى بلتعه» و در نكوهش كار او فرود آمد؛ چرا كه او بدان دليل كه خانواده اش را در مكّه نهاده و دست به هجرت زده بود، در انديشه تأمين امنيت آنان از سوى استبداد مكّه، دست به خيانت بر ضد اسلام و مسلمانان و به سود قريش زد و با فرستادن نامه اى به آنان حركت پيامبر به سوى مكه را - كه طرحى محرمانه بود - به آنان گزارش كرد.

هنگامى كه پيامبر، خيانت او را برملا ساخت و از او بازخواست نمود، به اين بهانه جويى چنگ زد كه در انديشه خيانت نبوده، بلكه تنها به خاطر امنيت خانواده اش به اين كار ناروا دست زده است. در اين هنگام بود كه اين آيه شريفه بر قلب پاك پيامبر فرود آمد كه: لا تجد قوماً...و رسوله... و عشيرتهم(255)

امّا از ديدگاه برخى ديگر از مفسران پيشين از جمله «سدى» اين آيه در مورد «عبدالله بن ابى» و فرزندش «عبيدالله» فرود آمد، چرا كه فرزند عبدالله، به اسلام ايمان آورده و به پيامبر گرامى سخت اظهار علاقه و ارادت مى نمود و از نفاقگرايى و گمراهگرى و اصلاح ناپذيرى پدر خويش احساس رنج و ناراحتى مى كرد و تلاش مى نمود كه او را به راه درست آورد و از كارشكنى و بيداد و گمراهگرى باز دارد. به همين جهت «عبيدالله» روزى باقى مانده آب پيامبر را برداشت و به سوى پدرش برد تا به بركت معنويت و نفس گرم آن حضرت، قلب و دل او

به سوى حق گرايش يابد و اصلاح پذيرد، امّا پدرش در برابر اين خيرخواهى پسر خويش واكنش تندى نشان داد و گفت: چرا به جاى اين آب نيم خورده ادرار مادرت را برايم نياورى؟ و بدين وسيله با زبانى گزنده و اهانت آميز در برابر خيرخواهى فرزندش ايستاد.

«عبيدالله» از اين واكنش خشونت بار و ظالمانه سخت برآشفت و از پيامبر خدا اجازه خواست تا او را بكشد، امّا پيامبر فرمود: نه، هرگز، بلكه او را به مهر و مدارا و تحمل و دعوت انسانى سفارش كرد.

به هر حال قرآن در ادامه آيه شريفه مى افزايد:

أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ آنان كسانى هستند كه خدا به لطف و مهر خود عشق به ايمان و توحيدگرايى و پروا و درستكارى را در گستره قلب آنان نوشته است.

به باور «حسن» منظور اين است كه: آنان مردمى هستند كه خدا به لطف خود ايمان را در گستره دل هايشان نگاشته است.

امتا «ابوعلى» بر آن است كه: آنان كسانى هستند كه نشانه ايمان در دل هاى آنان نوشته شده است. و اين نوشته عبارت از نشانه و مهرى است كه فرشتگان به وسيله آن ها آنان را مى شناسند و درمى يابند كه اينان مردمى توحيدگرا و باايمان هستند؛ درست همان گونه كه نفاقگرايان و كافران و بيدادپيشگان را به وسيله «مُهرى» كه بر دل هايشان زده شده است مى شناسند كه قرآن در اين مورد مى فرمايد: و طبع الله على قلوبهم...(256) و خدا به كيفر تاريك انديشى و ناسپاسى شان بر دل هاى آنان مُهر نهاد...

وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ در مورد اين فراز از آيه ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور «زجاج» منظور اين

است كه: خدا آنان را به نور ايمان و اسلا م تأييد مى كند.

اين ديدگاه را اين آيه شريفه تأييد مى كند كه مى فرمايد: و كذلك اوحينا اليك... و لا الايمان(257)

و بدين گونه، روحى از امر خودمان به سوى تو وحى كرديم. تو نمى دانستى نه كتاب چيست و نه ايمان كدام است، اما آن را نورى گردانيديم كه هر كه از بندگان خود را بخواهيم به و سيله او راه مى نماييم؛ و به راستى كه تو به خوبى به راه راست هدايت مى كنى.

2 - امّا به باور پاره اى منظور اين است كه: و خدا مردم باايمان را به وسيله برهان ها و حجت هاى خويش تقويت نمود و نيرومند ساخت تا به سوى حق و عدالت رهنمون گردند و به مقررات خدا عمل نمايند.

3 - «ربيع» بر آن است كه: خدا مردم باايمان را به وسيله كتاب پرشكوه خويش كه مايه زندگى جان ها و حيات دل هاست، نيرومند ساخت و از آفت ستم و نادانى و تعصب و تاريك انديشى نجاتشان داد.

4 - و پاره اى نيز برآنند كه: خدا آنان را به وسيله جبرئيل، آن فرشته گرانقدر خود توانا ساخت و در بسيارى از پيكارها و لحظه هاى سرنوشت ساز ياريشان نمود و از حقوق و آزادى و امنيت و كيان آنان دفاع فرمود:

در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:

وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ

و خدا آنان را به بوستان هاى پرطراوت و زيباى بهشت - كه از زير درختان و قصرهاى آن جويبارها روان است - درمى آورد.

خالِدِينَ فِيها

و در آنجا جاودانه مى مانند و از نعمت هاى وصف ناپذير آنجا بهره ور مى گردند.

رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ خداى

فرزانه از آنان به خاطر درست انديشى و عملكرد شايسته اى كه در زندگى داشته اند خشنود است.

وَ رَضُوا عَنْهُ و آنان نيز از خداى خويش به خاطر مهر و بخشايش وصف ناپذيرش خشنودند.

آرى، هم خدا از آنان به خاطر ايمان و اخلاص و درست انديشى كه در پرستش و عبادت و رعايت مقررات او داشته اند خشنود است و هم آنان از فزون بخشى خدا و بهشت پرنعمتى كه به آنان ارزانى داشته است.

امّا به باور پاره اى منظور اين است كه: مردم باايمان بر قضا و قدر يا خواست و فرمان خدا خشنود هستند و آن را ناخوشايند نمى دارند.

أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ چنين مردم توحيدگرا و پراخلاصى بندگان راستين خدا و حزب و گروه راستين او هستند و مردم را به سوى دين او دعوت مى كنند.

أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

بدانيد كه حزب و گروه خدا و بندگان راستين او همان رستگارانند.

پرتوى از آيات در آيات درس آموزى كه گذشت يكى چند نكته بايد بيشتر مورد دقت و تعمق قرارگيرد:

1 - حزب خدا و ويژگى هاى آن اين واژه براى همگان آشناست و ما در جامعه و دنياى خويش اين واژه را بسيار شنيده ايم، امّا شايد به مفهوم واقعى آن و شرايط و ويژگى هاى كسانى كه به راستى در خور اين نام و عنوان هستند و مى توانند خود را به اين حزب و گروه منسوب كنند و باعث زينت و آراستگى يا آبروى اين عنوان باشند و نه بى آبرويى و گريز مردم از آن، كمتر انديشيده ايم.

به راستى حزب اللّه چيست؟ و فرد و گروه و جامعه حزب اللهى كدام است؟ آيا

شرايط و ويژگى هايى هم دارند يا تنها با ادعا و لاف و گزاف و بافته هاى ميان تهى و زورمدارى مى توان زير اين عنوان جا خوش كرد و باج گرفت؟ يا مى توان خود را به اين جايگاه والا اوج داد، گرچه با تاريك انديشى و خمودى و واپسگرايى و ستم و خشونت و تعصب ورزى و بيداد، كدام يك؟

نخست به قرآن و نهج البلاغه مى نگريم:

قرآن در دو سوره اين واژه را به كار برده است كه راهگشاست:

1 - در يك مورد پس از وصف اميرمؤمنان به عنوان برترين ايمان آورنده به خدا و پيامبر و كتاب او، برترين برپادارنده نماز و فرهنگ نماز، و برترين رعايت گر آزادى و حقوق مردم و پرداخت كننده زكات مى فرمايد:

وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ(258)

هركس خدا و پيامبر او و آن سمبل ايمان و اخلاص را دوست و سر رشته دار خود بداند و او را الگو گيرد، رستگار و پيروز است، چرا كه حزب خدا همان پيروزمندانند، و كسى كه به راستى به خدا و پيامبرش ايمان داشته باشد و با آن سمبل ايمان و اخلاص و نماز و زكات سر مهر و دوستى داشته باشد و او را پيشواى خود بگيرد از حزب خداست.

با اين بيان در آيه شريفه، از حزب خدا بودن در گرو اين شرايط است:

الف) اطاعت آگاهانه و خالصانه از خدا و ايمان به او يا قانونگرايى و نه قانون گريزى و پايمال ساختن حقوق و كرامت مردم بابهانه هاى رنگارنگ،

ب) اطاعت از پيامبر و سرمشق گرفتن آن حضرت در زندگى فردى، اجتماعى،

قضايى، اخلاقى و در مديريت و سياست و ...

ج) پيروى از سمبل ايمان و اخلاص و نماز و زكات و عدالت و آزادى على(ع) در مديريت فرد و جامعه و پرچمدارى حقوق بشر.

2 - قرآن در مورد ديگر مى فرمايد:

لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْ آخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ(259)

گروهى را كه به خدا و روز واپسين ايمان مى آورند اين گونه نمى يابى كه با كسانى دوستى ورزند كه با خدا و پيامبرش دشمنى ورزيده اند، هر چند آنان پدرانشان و يا پسرانشان يا برادرانشان يا خاندانشان باشند؛ اينان هستند كه خدا ايمان را بر كران تا كران دل هايشان نگاشته و با روحى از جانب خود، آنان را تأييد نموده است؛ و نيز آنان را به باغ هايى از بهشت پرطراوت و زيبا درمى آورد كه از زير درختان آن جويبارها روان است در حالى كه آنان در آن جا جاودانه خواهند بود. خدا از آنان خشنود گرديده و آنان نيز از او خشنود شده اند؛ آنان حزب خدا و رهرو راستين راه او هستند؛ آگاه باشيد كه حزب راستين خدا همان رستگارانند.

از دقت در هر دو مورد از كاربرد واژه «حزب اللّه» چنين دريافت مى گردد كه ويژگى هاى ديگر «حزب اللّه» واقعى آن است كه دوست داشتن و دوستى ورزيدن آنان با فرد و گروه و جريان هاى ملى و

فرا ملى حساب شده، دقيق، عادلانه قانونمند و بر اساس حق و ملاك ها و معيارهاى خردمندانه دينى است و گسستن و بريدن و عدم همكارى و دشمنى آنان نيز حساب شده و منطقى و انسانى است، نه آلت دست قدرت هاى مافيايى و پنهان مى شوند تا به نام خدا و با نام مقدسات راستين و دروغين به بارگاه ستم و ارتجاع خدمت كنند و حقوق و آزادى و امنيت و كرامت و حرمت آزادى خواهان و اصلاح طلبان و ستمديدگان و قانون گرايان را هدف چوب و چماق و مشت و لگد و خشونت و ددمنشى و بافته هاى ناروا و زشت و بى ادبانه خويش سازند و نه ابزار دست كسانى مى گردند، كه همه چيز، حتى دين زيبا و پر جاذبه و انسانى و پر طراوت خدا را حاضرند پل دنيا و ابزار سلطه و سركوب سازند تا به هواهاى خود برسند. آرى، «حزب الله» راستين، «خيل الله» نيست كه با پرچمدارى «عمر سعدها» بر خيمه هاى پيشواى اصلاح طلبان گيتى و پرچمدار راستين عدالت و آزادى و حقوق بشر، حسين (ع) و يارانش يورش برد و ابلهانه بافته هاى دروغين و رسواى فرمانده سوداگر و زاهدنماى خويش را باور كند كه به سوى بهشت گام مى سپارد و از او مژده بهشت را دريافت دارد! نه، هرگز «حزب الله» واقعى رعايت كننده ترين، نرم ترين، پرجاذبه ترين، منطقى ترين، مداراترين، تحمل پذيرترين، نقد و نظارت خواهانه ترين جريان در تاريخ اسلام است، و زبانش زبان منطق و خرد، و قلم و گفتارش آراسته به دليل و برهان و خيرخواهى و دلسوزى، و ادبيات و عملكردش اين است كه از مرزهاى مقررات خدا نگذرد و با اخلاق و ادب اسلامى

رفتار كند و حقوق مردم را احترام گذارد، اگر جز اين بود حزب شيطان است كه خود را به دروغ «حزب الله» مى خواند.

مگر نه اين است كه پيشواى راستين «حزب الله» واقعى على (ع) است كه فرمود:

وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً أَوْ أُجَرَّ فِي الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ وَ غَاصِباً لِشَيْ ءٍ مِنَ الْحُطَامِ ...(260)

سو گند به خدا اگر تمام شب را بر روى خارهاى سخت و سه شعبه به سر آورم، و يا با غُل و زنجير به اين سو و آن سو كشيده شوم، برايم خوش تر است از اين كه خدا و پيامبر اورا در روز رستاخيز، در حالى ديدار كنم كه به برخى از بندگان ستم رواداشته، و چيزى از حق كسى را غصب و پايمال ساخته باشم.

آرى حزب واقعى خدا بودن، پيروى راستين از انسان والايى است كه رابطه اش با خدا شكوفا بود، و رابطه اش با بندگان خدا بر اساس مهر و عدل و اداى حقوق آنان و رعايت حرمت و كرامت ناتوان ترين و بى دفاع ترين و محروم ترين انسان ها.

نماز آن حضرت كه در اين آيات از آن سخن رفته، رمز عشق او به خداست و زكات او رمز مهر او به مردم و رعايت حقوق همه شهروندان، حتى تهيدستان و بينوايان جامعه و مخالفان خود.

با اين بيان فرد و جامعه و حكومت و نظام و گروهى به راستى از حزب خداست كه در قانون گرايى و قانون مدارى و رعايت مقرارت خدا بهتر از همگان و دقيق تر از همگان باشد، نه

اين كه به نام خدا همه مقرارت او را پايمال سازد و آنها را ابزار رسيدن به دنياى خويش قرار دهد و چهره دين او را تيره و تار سازد و عامل گريز از مذهب گردد.

كسى است كه سمبل رعايت حقوق بشر باشد و حق حيات، آزادى، برابرى در مقابل قانون، حق زيستن به صورت موجودى با شعور و انديشه، حق مشاركت در اداره امور، حق نظارت بر روند كارها، حق نقد و چون و چرا، حق امنيت شغلى، فكرى، قضايى، روحى، اجتماعى، امنيت جان و آبرو، حق دفاع در يك فضاى آزاد و آزادمنشانه و حق بازخواست تك تك شهروندان از نهاد قدرت را براى تك تك بندگان خدا به رسميت بشناسد و رعايت كند؛ درست همان گونه كه اين حقوق را براى خود مى خواهد.

امير مؤمنان فرمود:

اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِك(261)

پسرم وجود خويشتن را ميان خود و مردم ميزان قرار ده، آنگاه آنچه را براى خود دوست دارى براى ديگران نيز دوست بدار، و آنچه را كه براى خود نمى پسندى براى ديگران مپسند؛ ستم روا مدار، همان گونه كه دوست ندارى به تو ستم شود؛ در زندگى هماره نيكوكار باش، همان گونه كه دوست دارى به تو نيكى كنند، و آنچه را براى ديگران زشت مى شمارى براى خود نيز زشت شمار...

پس چگونه كسى مى تواند پيرو آن حضرت باشد، امّا رفتار و كردار معاويه را پيشه سازد و هر آن كسى كه با سليقه او و منافع گروهى او هماهنگ و همراه نبود بگزد و بدرد و بزند و بكوبد و برايش بارانى از تهمت بباراند و تا

ربودن و سر به نيست كردن نهانى او پيش رود؟

حزب الله راستين در روايات اميرمؤمنان در وصف حزب الله واقعى مى فرمايد:

طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا وَ عَرَكَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْكَرَى عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ كَفَّهَا فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ وَ هَمْهَمَتْ بِذِكْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ فَاتَّقِ اللَّهَ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ وَ لْتَكْفُفْ أَقْرَاصُكَ لِيَكُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُكَ.(262)

خوشا به حال آن كسى كه مسئوليت هاى واجب خويش را در پيشگاه خدا به انجام رسانده، و در راه خدا هرگونه سختى و تلخى را به جان خريده، و به شب زنده دارى بپردازد و اگر خواب بر او چيره شد، بر روى زمين خوابيده، و كف دست ها را بالش خود قرار داده، و در زمره مردمى باشد كه ترس از معاد خواب را از چشمان آنان ربوده و از بسترها دورشان ساخته و لب هايشان به ياد پرودگار در حركت و با آمرزش خواهى طولانى و اصلاح خود گناهان را زدوده اند آنان حزب خدايند، و بى گمان حزب خدا رستگار است.

با دقت در بيان زيبا و روشنگر نهج البلاغه «حزب الله» راستين را با اين ويژگى ها مى نگريم:

1 - آگاهى و شناخت عميق برنامه و وظيفه و احساس مسئوليت، نه دنباله روى،

2 - انجام شايسته واجبات و رعايت مقررات و قوانين خدا در زندگى،

3 - شكيبايى و مدارا و تحمل و پايمردى در اين راه،

4 - شب زنده دارى برخاسته از اين

احساس مسئوليت انسانى و قانون گرايانه و خودسازى،

5 - ساده زيستى و پارسايى واقعى و نه زندگى در ناز و نعمت و مستى و پستى و بى خبرى از فقر و نياز و رنج و گرفتارى مردم با ثروت ها و قدرت هاى بادآورده،

6 - بى قرارى و ناآرامى و بى خوابى از حسابرسى روز رستاخيز و پاداش و كيفر آن روز كه همه نيت ها و انديشه ها و عملكردهاى نهانى و فوق محرمانه آشكار مى گردد و به ناچيرترين ذره نيكى و يا شر و گناه پاداش و كيفر داده مى شود،

7 - لب ها و زبان و دل و مغز و قلب و قلم و تن هماره در ياد و ذكر راستين خداست، تا عادلانه رفتار كند و از ستم و استبداد و زورمدارى و گفتار و قضاوت و عملكرد ظالمانه و پايمال ساختن حقوق بشر بپرهيزد.

8 - هماره در انديشه توبه، آمرزش خواهى از كوتاهى ها و قصورها و تقصيرها و نقد خويش است و در انديشه اصلاح خويش و اصلاح پذيرى، نه اصلاح ناپذيرى و اصلاح ستيزى و...

9 - قناعت به حلال و اندك درآمد مشروع و بسنده نمودن به حقوق خويش، تا حقوق و كرامت ديگران را در جهت هواهاى جاه طلبانه خويش پايمال نسازد.

راستى آيا ما مدعيان «حزب خدا» از اين ويژگى در خود و جريان و گروه خويش مى يابيم؟

و در اين مورد آزادمنشانه و به دور از تعصب ورزى و بت سازى و بت پرستى مى توانيم بينديشيم و خود را پيش از محاسبه روز رستاخيز نقد كنيم و پاى حساب و باز خواست كشيم؟

و با صدور حكمى خردمندانه و خردپسندانه به اصلاح خويش بپردازيم؟

آرى، اصيل ترين و روشن ترين شاخصه حزب خدا بودن رعايت حقوق بشر است و مهر و دوستى به مردم.

امير مؤمنان فرمود: جعل الله سبحانه حقوق عباده مقدمة لحقوقه، فمن قام بحقوق عبادالله كان مؤدياً بحقوق الله.

خداى فرزانه رعايت حقوق بندگانش را مقدمه و پيش درآمدى براى رعايت حقوق خويش از سوى آنان قرار داد؛ از اين رو هر كس در راه اداى حقوق بشر و براى رعايت كامل آن قيام كند و در اين راه تلاش نمايد، اين كارش باعث مى شود تا به رعايت حقوق خدا موفق گردد و در صورت پايمال ساختن حقوق مردم، حقوق و حرمت و مقررات خدا نيز پايمال خواهد شد.

از پيامبر گرامى آورده اند كه بارها دست بر شانه «سلمان فارسى» نهاد و با اشاره به اميرمؤمنان فرمود:

يا سلمان هذا و حزبه هم المفلحون.(263)

هان اى سلمان! به هوش باش كه اين بزرگمرد و رهروان راستين راه او، رستگاران دنيا و سراى آخرتند، آرى، اينان.

با اين بيان حزب الله واقعى بودن در گرو آراستگى فردى و اجتماعى و قضايى و انسانى به خلق و خوى پر جاذبه و عادلانه و آزادمنشانه اى است كه على (ع) سمبل و پرچمدار آن بوده است.

و نيز فرمود:

ود المؤمن للمؤمن فى الله من اعظم شعب الايمان.(264)

دوستى ورزيدن انسان به برادران دينى و نوعى خويش به خاطر خدا و در جهت رعايت حقوق آنان و مرزهاى مقرارت او از برترين و پرشكوه ترين شعبه ها و شاخه هاى ايمان است.

و نيز از حضرت موسى آورده اند كه! خداى فرزانه به آن حضرت پيام فرستاد و پرسيد! هان اى موسى! آيا

تاكنون كارى براى خشنودى من و به خاطر من انجام داده اى؟

پاسخ داد: آرى، خداى من! در پيشگاه تو نماز گزارده ام، و به خاطر انجام فرمان تو روزه داشته ام، و از دسترنج و ره آورد تلاش خويش به محرومان هزينه كرده ام و هماره به ياد تو هستم، آيا اين كارها براى تو و به خاطر خشنودى تو نيست؟

پيام آمد كه: هان اى موسى! اما نمازت براى تو نشانه حق است، و روزه ات سپرى در برابر آتش دوزخ براى تو، و انفاق و هزينه نمودن از ثروت و امكانات مادى و علمى و معنوى به محرومان و نجات آنان از فقر و نياز مادى و اخلاق برايت سايه اى است در روز رستاخيز، و خدا را ياد نمودن و ذكر گفتن ات نورى است كه راه تو را روشن مى سازد؛ اينك بگو: كدامين كار را براى من انجام داده اى اى موسى!

موسى درماند و گفت: پروردگارا! خودت راهنماى من باش و بگو بايد چه كنم.

پيام آمد كه: هل و اليت لى ولياً؟ آيا هرگز به خاطر خشنودى من و به حساب من با كسى دوستى ورزيده اى و او را دوست داشته اى؟ و آيا تنها در جهت خشنودى من بر اساس منطق و مقررات عادلانه و انسانى با كسى دشمنى ورزيده اى؟ و هل عاديت لى عدواً؟

در اين هنگام بود كه موسى دريافت كه برترين و پرشكوه ترين انديشه و عملكرد دوست داشتن و دوستى ورزيدن با فرد و گروه و جريانى قانونگرا و آزادى خواه و رعايت گر مقرارت خدا و حقوق و حرمت و كرامت بشر است.

فعلم موسى ان افضل الاعمال الحب فى الله

و البغض فى الله.(265)

حزب شيطان يا استبدادگران تاريك انديش

با بر شمردن و ترسيم مهم ترين ويژگى ها و اوصاف حزب راستين خدا در انديشه و بيان و عملكرد، خصلت زشت و ظالمانه انصار و اعوان شيطان يا استبداگران را در هر قالب و عنوان و در زير هر ستار و پرچمى، با ژرف نگرى و آگاهى عميق و وسيع مى توان شناخت. پاره اى از خصلت هاى شيطانى آنان عبارت است از:

1 - فريب و دجالگرى در فرم ها و شكل ها و قالب هاى گوناگون حتى با ابزار سلطه ساختن خدا و مذهب و مقدسات،

2 - دروغ و تحريف حقايق و قلب واقعيت ها و زورمدارى عريان و شبه عريان و شبه قانونى و شبه دينى و خشونت و بى رحمى در گفتار و نوشتار و ادبيات و عرصه عمل،

3 - خودكامگى و خودسرى و بيداد و حق كشى و اصلاح ناپذيرى،

4 - فراموش ساختن ياد و ذكر راستين خدا و پايمال ساختن مرزهاى مقرارت او،

5 - پايمال ساختن حقوق بشر و به هيچ انگاشتن آزادى و امنيت و حرمت و كرامت بندگان خداو حق حاكميت مردم بر سر نوشت خويش،

6 - دوستى ها و دشمنى هاى بى حساب و كتاب و افراطى و ناميزان،

كه ثمره اين تاريك انديشى و حق ناپذيرى و اصلاح ستيزى آنان كارشان را به جايى مى رساند كه رابطه آنان با خدا، مردم و حتى خويشتن تيره و تار مى گردد و در افكار عمومى و جهانى محكوم و منفور مى شوند.

اميرمؤمنان در روشنگرى خويش در اين مورد مى فرمايد:

ايها الناس انما بدءُ وقوع الفتن اهواء تتبع و احكام تبتدع...(266)

بى گمان آغاز پيدايش فتنه ها، هواپرستى و بيداد و بدعت گذارى و استفاده ابزارى از خدا و مقرارت و مفاهيم آيين اوست؛ بدعت گزارى و سوءاستفاده هايى كه با قرآن نمى سازد و كتاب روشنگر خدا آنان را نمى پذيرد و جاه طلبان و خودكامگان و سوداگران با اين دو شيوه انحرافى بر خلاف دين خدا و مقررات او، بر حق جويان و اصلاح طلبان سلطه مى يابند و حقوق مردم را پايمال مى سازند.

از اين رو اگر حق از باطل جدا و خالص مى گشت، زبان و طمع بدانديشان و دشمنان بريده مى شد، اما دريغا كه خودكامگان و عوام بازان زاهدنما، پاره اى از حق و پاره اى از باطل و بيداد را مى گيرند و به هم آميخته مى سازند، آن جاست كه شيطان بر دوستان خويش چيرگى مى يابد و آنان را به بند مى كشد و در اين ميان تنها بندگان شايسته و درست انديشى كه مشمول لطف و مهر پرورگارند نجات خواهند يافت.

امام حسين (ع) در ميدان نينوا در برابر حق ناپذيرى و اصلاح ستيزى «خيل الله» و فرمانده عوام باز و سوداگر آن كه با خشونت و دجالگرى بر آن بودند تا از رسيدن صداى حق طلبانه و سخنان روشنگرانه به كوشش حاضران و عصرها و نسل ها مانع گردد، و آن بزرگ پرچمدار حقوق بشر و مدافع دين و آيين خدا را با پرونده سازى رسواى خويش به عنوان خارجى و برانداز قتل عام كند و خاندانش را به اسارت برند، پس از روشنگرى فرمود:

لقد استحوذ عليكم الشيطان فانساكم ذكرالله.(267)

دريغ و درد كه شيطان بر شما چيره شده، و ياد واقعى خدا را از دل و جان شما زدوده است! راستى كه مرگ و نفرين

بر شما و خواسته ظالمانه شما كه به جاى دفاع از حق و عدالت از من مى خواهيد كه تسليم استبداد سياهكار روزگار خويش گردم و به درستى آن رأى دهم.

تفسير اطيب البيان

سوره مجادله ، غرض سوره :بيان احكام و آداب و بيان اوصاف كساني كه با خدا و رسول مخالفت كرده و يا با دشمنان دين دوستي مي ورزند و معرفي كساني كه از دوستي با آنها احترازمي كنند و ذكر وعده جميل به ايشان در دنيا و آخرت .

(1)(قد سمع الله قول التي تجادلك في زوجها و تشتكي الي الله و الله يسمع تحاوركما ان الله سميع بصير):(به تحقيق خداي تعالي سخن آن كسي را كه با تو درباره همسرش مجادله مي كرد و به خدا شكايت مي برد شنيد و خدا گفتگوي شما را مي شنود،بدرستي كه خدا شنواي بيناست )(اشتكاء)يعني اظهار ناراحتي از حوادثي كه پيش آمده و (تحاور)يعني مراجعه به يكديگر درسخن گفتن ، اين آيات چهارگانه ابتداي سوره در باره ظهار نازل شده كه درعرب جاهليت يكي از انواع طلاق بوده و وقتي كسي مي خواسته زنش را بر خود حرام كند، مي گفته : تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستي ، وبا گفتن اين كلام تا ابد زنش بر اوحرام مي شده ،ظاهرا بعد از ظهور اسلام يكي از انصار همسر خود را ظهار كرده و سپس از عمل خود پشيمان شده و همسرش نزد رسولخدا ص شكايت نموده و راه چاره اي خواسته تا دوباره به شوهرش حلال شود، در همين جا اين آيات نازل مي شود.مي فرمايد: خداي تعالي درخواست و حاجت آن زن را كه

با تو در مورد شوهرش گفتگو مي كرد مستجاب كرد، زني كه شوهرش او را ظهار كرده بود و او از وضع خود به خدا شكايت مي برد، خدا گفتگوي او را با تو شنيد، چون خدا شنواي همه شنيدنيها وبيناي همه ديدنيهاست ،( يعني خدابه همه مسموعات و مبصرات علم دارد).

(2)(الذين يظاهرون منكم من نسائهم ماهن امهاتهم ان امهاتهم الا اللا ئي ولدنهم و انهم ليقولون منكرا من القول و زورا و ان الله لعفو غفور):(كساني از شماكه زنان خود را ظهار مي كنند، به صرف اين گفته ، همسرانشان ، مادرانشان نمي شوند،مادران آنها تنها همان كساني هستند كه ايشان را به دنيا آورده اند و اين افراد سخني ناپسند و خلاف واقع مي گويند و خداوند صاحب عفو و مغفرت است ) با اين آيه حكم ظهار كه در جاهليت مرسوم بود لغو شده و اثر آن كه حرمت ابدي زوجين بود نفي گرديد، مي فرمايد: كساني كه همسرانشان را ظهار مي كنند، از نظر شرعي با اين گفتار، همسران به مادران ملحق نگشته و نسبت به شوهران خود حرام ابدي نمي شوند، چون مادران آنها فقط كساني هستند كه آنها را به دنيا آورده و متولدنموده اند، سپس در مقام تأكيد مي فرمايد:اينها اولا)سخني ناپسند مي گويند، چون شرع آن را معتبر نمي شمارد و منكر مي داند، و ثانيا) سخني دروغ به زبان مي آورند، چون گفته آنها خلاف حقيقت است و همسر به صرف گفته شوهر مبدل به مادر نمي گردد، لذاظهار مفيد طلاق نيست ، اگر چه حلال شدن آندو نسبت به هم مستلزم دادن كفاره است ،لذا

ظهار گناه محسوب مي شود و به همين دليل هم در ادامه مي فرمايد: خداوند آمرزنده وصاحب عفواست ،يعني به شرطدادن كفاره آن شخص رامي آمرزدوازخطايش درمي گذرد.

(3)(و الذين يظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قالوا فتحرير رقبه من قبل ان يتماسا ذلكم توعظون به و الله بما تعملون خبير):(و كساني كه زنانشان را ظهار كنند وسپس از گفته خود پشيمان شوند، كفاره عملشان آزاد كردن يك برده ، قبل از تماس باهمسرانشان است ،اين اندرزيست كه باآن موعظه مي شويدوخدابه آنچه مي كنيد آگاه است )يعني كساني كه همسرانشان را ظهار كرده و سپس اراده كرده اند كه به نقص پيماني كه با ظهار بسته اند اقدام كنند و به وضع قبلي خود با همسرشان باز گردند، بايد قبل از تماس جنسي با همسرشان ، يك برده آزاد كنند و اين كفاره تبعات ظهار را از آنها بر مي دارد ودر ادامه مي فرمايد: اين دستور توصيه اي از جانب خداي متعال است كه از آگاهي اونسبت به عمل شما ناشي مي شود، چون خدا عالم به اعمال بندگان خويش است .

(4)(فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين من قبل ان يتماسا فمن لم يستطع فاطعام ستين مسكينا ذلك لتؤمنوا بالله و رسوله و تلك حدود الله و للكافرين عذاب اليم ):(پس كسي كه نتواند برده آزاد كند، كفاره اش دو ماه روزه پشت سر هم قبل ازتماس جنسي با همسر است ، پس اگر كسي توانايي اين عمل را هم نداشت كفاره اش اطعام شصت نفر مسكين است ، اين به جهت آنست كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد،و آنچه گفته شد حدود

و شرايع خداست و كافران عذابي دردناك دارند)اين آيه بيانگر خصلت دوم و سوم از خصال سه گانه كفاره است كه هر يك مترتب برقبلي است ، يعني كسي كه از ظهار همسرش پشيمان شده وظيفه او در درجه اول آزادكردن بنده است ، اگر نتوانست دو ماه پي در پي روزه گرفتن و اگر نتوانست شصت مسكين را غذا دادن ، به هر حال فقط بعد از اداي كفاره همسرشان به آنها حلال مي شود،در ادامه مي فرمايد: اينكه خدا چنين حكمي تشريع نموده كه شما بتوانيد به همسرانتان رجوع كنيد، براي اين است كه شما به خدا و رسولش ايمان آورده و رسوم جاهليت راكنار بگذاريد.اينها حدود و قوانين الهي است كه نبايد با مخالفت خود از آنها تعدي كنيد و كفاري كه از اين حدود تجاوز كنند و در مرحله عقيده يا عمل به اين حدود پايبند نباشند عذابي دردناك خواهند داشت .

(5)(ان الذين يحادون الله و رسوله كبتوا كما كبت الذين من قبلهم و قد انزلناايات بينات و للكافرين عذاب مهين ):(بدرستي كسانيكه با خدا و رسولش مخالفت مي كنند خوار و ذليل مي شوند، همانطور كه پيشينيان آنها ذليل شدند، وبه تحقيق ماآياتي آشكار و روشن نازل كرديم و كافران عذابي خوار كننده دارند)يعني اينكه شما را اندرز داديم كه از حدود الهي تجاوز نكنيد و به آن كفر نورزيد،بدليل آنست كه هر كس با خدا ورسول مخالفت و ممانعت به عمل آورد، خوار و ذليل مي شود، همانطور كه امتهاي قبل از آنها نيز به دليل مخالفت با خدا و رسول او خوار وذليل شدند، و هيچ شكي نيست

كه اين دستورات آشكار از ناحيه ماست و رسول ما درتبليغ رسالت صادق و امين است ، بنابراين كساني كه اين شرايع را انكار مي كنند، عذابي خوار كننده خواهند داشت .

(6)(يوم يبعثهم الله جميعا فينبئهم بما عملوا احصيه الله و نسوه و الله علي كل شيء شهيد):(روزي كه خدا همه ايشان را مبعوث مي كند و آنها را بدانچه كرده اند، خبرمي دهد، چون خدا اعمال آنها را به شمار آورده و خود آنها آنرا فراموش كرده اند، وخدا بر هر چيزي ناظر و گواه است )يعني كافران در روزي عذاب خوار كننده را دارند كه خدا همه آنها را بر مي انگيزد وآن روز، روز حساب و جزاست و سپس خدا ايشان را از حقيقت اعمالشان در دنيا،باخبر مي سازد، چون خدا همه اعمال آنها را احصاء كرده و به شمارش در آورده است در حاليكه آنها خودشان آن اعمال را فراموش كرده اند، ولي خدا چون ناظر و شاهد برهر چيز است ، اعمال آنها را مشاهده و احصاء نموده .

(7)(الم تر ان الله يعلم ما في السموات و ما في الارض ما يكون من نجوي ثلثه الا هو رابعهم و لا خمسه الا هو سادسهم و لا ادني من ذلك و لا اكثر الا هو معهم اين ما كانوا ثم ينبئهم بما عملوا يوم القيمه ان الله بكل شي ء عليم ):(آيا مي داني كه خدا آنچه را در آسمانها و زمين است ، مي داند؟ هيچ نجواي سه نفري نيست ، مگر آنكه او چهارمشان است و هيچ پنج نفري نيست جز اينكه او ششمي آنست و هيچ كمتر يابيشتري

نيست مگر اينكه او با ايشان است ، هر جا كه باشند،آنگاه در روز قيامت به ايشان خبر مي دهد كه چه كردند، چون خدا به هر چيزي داناست )استفهام در آيه انكاري است و منظور از (رؤيت ) علم يقيني است ،(نجوي ) يعني سخن بيخ گوشي و سري .مي فرمايد اهل نجوي هر چند نفر كه باشند، خدا هم همراه آنهاست ، چون خدا هرچه در آسمانها و زمين است مي داند و شاهد همه اعمال و گفتارآنها و عالم به اسرارايشانست ، و معيت خدا با معيت اهل نجوي معيت علمي است نه نزديكي جسماني ، چون هيچ مكاني از خداي سبحان خالي نيست ، در عين اينكه او فوق مكان و جسميت است .و او در روز قيامت همه افراد من جمله اهل نجوي را به حقيقت اعمالي كه كرده اند،من جمله نجوايشان خبر مي دهد، چون خدا به هر چيزي داناست و هيچ ذره اي از علم اومخفي نمي ماند.

(8)(الم تر الي الذين نهوا عن النجوي ثم يعودون لما نهوا عنه و يتناجون بالاثم والعدوان و معصيت الرسول و اذا جاؤك حيوك بما لم يحيك به الله و يقولون في انفسهم لولا يعذبنا الله بما نقول حسبهم جهنم يصلونها فبئس المصير):(آيا نديدي كساني را كه از نجوي نهي شدند و باز بدانچه از آن نهي شدند، رجوع كردند و در باره گناه و دشمني و نافرماني از رسول به نجوي پرداختند و وقتي كه به نزدت مي آيند،تحيتي به تو مي فرستند كه آنطور تحيت را خداي تعالي به تو نداده و در دل خود و يا نزدهمفكران خود اظهار

دلواپسي مي كنند، كه نكند خدا به جرم آنچه مي گوئيم ما را عذاب كند، ايشان را فقط جهنم كفايت مي كند كه در آتش آن خواهند افتاد و چه بدبازگشتگاهي است ).ظاهرا نجوي كردن عليه رسول خدا ص و مؤمنين حقيقي در ميان جمعي از منافقان و بيمار دلان سست ايمان ، شايع شده بوده و پيرامون گناه و دشمني و نافرماني از پيغمبر بايكديگر نجوي مي كرده اند، تا مؤمنين واقعي را آزار دهند و حتي از نهي الهي هم متذكرنشده و به اين عمل خود ادامه داده اند، لذا خداوند روي سخن را متوجه رسولخدا ص نموده و از تخاطب با آنها اعراض كرده تا بفهاند آنها لياقت همكلامي با خدا را ندارند وسپس به توبيخ و مذمت غيابي از ايشان مي پردازد و خطاب به رسول خود مي فرمايد: آيانديدي افرادي را كه با اينكه از نجوي نهي شدند، دوباره عمل نكوهيده خود را تكراركردند و در باره اثم (اعمالي كه اثر سوء دارد، ولي اثر آن فقط متوجه مرتكب آن مي شود، مثل شرابخواري يا ترك صلاه ) و عدوان (اعمال زشتي كه ضرر آن متوجه ديگران مي شود، مثل آزار مردم و تهمت و غيبت و ...)كه هر دوي اين موارد ازمصاديق معصيت خدا هستند و نيز در باره معصيت رسول (يعني اموري كه از ناحيه خداامر و نهي در باره آن نرسيده ، اما رسولخدا ص از جانب خود به منظور تأمين مصالح امت دستور آنها را صادر نموده )با يكديگر نجوي كردند و به اين اعمال خود مداومت نمودند، اينها وقتي كه به نزد تو حاضر مي

شوند به غير (سلام ) كه تحيت تشريع شده ازجانب خداست ، به تو درود مي فرستند(49) و در دل خود مي گويند: تو پيامبر خدا نيستي ،اگر بودي خدا ما را به خاطر آن اقوال و آن نوع تحيت عذاب مي كرد.اما خداوند در جواب آنها مي فرمايد: اينها در پندار خود به خطا رفته اند و به آن عذابي كه وعده داده شده اند مي رسند، چون هر آينه داخل عذاب جهنم خواهند شد وحرارت آن را خواهند چشيد و همين جهنم كه بسيار بازگشتگاه بدي است ، براي عذاب آنها كفايت ميكند.

(9)(يا ايها الذين امنوا اذا تناجيتم فلاتتناجوا بالاثم و العدوان و معصيت الرسول و تناجوا بالبر و التقوي و اتقوا الله الذي اليه تحشرون ):(اي كسانيكه ايمان آورده ايد، وقتي نجوي مي كنيد در باره گناه و دشمني و نافرماني رسول نجوي نكنيد،بلكه در باره نيكي و تقوي نجوي كنيد و پروا كنيد از خدايي كه به سوي او محشورمي شويد).اين آيه شريفه در مقام تخفيف و رخصت نازل شده و خطاب به مؤمنين واقعي مي فرمايد: شما مي توانيد نجوي كنيد به شرط آنكه نجواي شمادر باره اثم و عدوان ونافرماني از رسول نباشد، بلكه در باب بر و تقوي باشد،(بر) تمام كارهاي خير است ومقابل (عدوان ) مي باشد،(تقوي ) عملي است كه گناه نباشد و مقابل (اثم ) است و درادامه براي تأكيدمطلب امربه تقواي الهي نموده ونسبت به قيامت تهديدمي نمايدومي فرمايد:ازخداپرواداشته ومتلبس به لباس عبوديت خدايي باشيدكه درنهايت بسوي اومحشورمي شويد.

(10)(انما النجوي من الشيطان ليحزن الذين امنوا و ليس بضارهم شيئا الا باذن الله و علي

الله فليتوكل المؤمنون ):(همانا نجوي فقط از ناحيه شيطان است ، تا كساني كه ايمان آورده اند، اندوهگين شوند، ولي هيچ ضرري به ايشان نمي زند مگر به اذن خداو مؤمنين بايد برخدا توكل كنند)مي فرمايد: منحصرا نجواي منافقان و بيماردلان از ناحيه شيطان است كه اين عمل رادر دلهايشان جلوه داده و آنها را به اين عمل تشويق مي كند تا آنها مؤمنان حقيقي رااندوهگين و پريشان خاطر كنند و ايشان خيال كنند كه مي خواهد بلايي بر سرشان بيايد،آنگاه خداوند مؤمنان را دلگرمي مي دهد كه اين توطئه ها نمي تواند به آنهاگزندي برساند، مگر به اذن خدا، چون زمام همه امور بدست اوست ، لذا برخدا توكل كنيد و ازضرر نجواي منافقان اندوهگين نباشيد، چون مؤمنان فقط بر خدا توكل مي كنند و توكل لازمه ايمان است و خدا آنها را كفايت مي كند، همچنانكه فرمود:(و من يتوكل علي الله فهو حسبه (50) هر كس بر خدا توكل كند، خدا او را بس است ).

(11)(يا ايها الذين امنوا اذا قيل لكم تفسحوا في المجالس فافسحوا يفسح الله لكم و اذا قيل انشزوا فانشزوا يرفع الله الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات و الله بما تعملون خبير):(اي كسانيكه ايمان آورده ايد وقتي به شما گفته مي شود در مجالس به يكديگر جا بدهيد، جا دهيد، تا خدا هم جاي شما را در بهشت وسعت دهد و وقتي هم كه گفته مي شود بر خيزيد تا شخص محترمي بنشيند، برخيزيدخداي تعالي مؤمنان را به يك درجه و كساني را كه به ايشان علم داده شده به درجاتي برتري داده و خدا بدانچه

مي كنيد، با خبر است )اين آيه شريفه ادبي از آداب معاشرت را بيان مي كند و ظاهراقبل از اين آيه وقتي اصحاب رسولخدا درمجلس رسولخدا ص حاضر مي شدندبه صورتي مي نشستند كه براي سايرين جايي نمي گذاشتند، البته اين دستور عمومي است ، هر چند مورد و شأن نزول آن خاص مي باشد، مي فرمايد: اي كسانيكه ايمان آورده ايد وقتي به شما گفته مي شود، جمع و جور بنشينيد و به ديگران جا بدهيد تا بنشينند، به آنان جا دهيد ووسعت ايجاد كنيد تا خدا هم در بهشت به شما وسعت دهد و وقتي كه به شما گفته مي شود از جاي خود برخيزيد تا ديگري كه افضل و اعلم از شماست بنشيند، برخيزيد وآن شخص عالم را تواضع و احترام كنيد.چون خداوند اشخاص مؤمن را بر غير مؤمن برتري درجه داده و نيز علماء از مؤمنان را بر سايرين به درجاتي برتري بخشيده و لازمه ترفيع دادن خدا نسبت به درجه بندگان ،زيادتر شدن قرب ايشان به خداي تعالي است ، پس مؤمنان دو گروهند: مؤمنان عامي ومؤمنان عالم و البته عالم از غير او افضل است ، همچنانكه در جاي ديگر مي فرمايد: (هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون (51) آيا كسانيكه مي دانند با كسانيكه نمي دانند،برابرند؟)و در آخر در مقام تأكيد بر تعظيم و احترام علماء امت مي فرمايد: خداوند به آنچه مي كنيد آگاه است و شما را مطابق آنچه در باطن خود مخفي كرده ايد به تناسب اينكه باظاهرتان (مبني بر اعتراف به اوامر الهي )موافقت داشته و يامخالف آن باشد،جزا مي دهد.

(12)(يا ايها الذين

امنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدي نجويكم صدقه ذلك خير لكم و اطهر فان لم تجدوا فان الله غفور رحيم ):(اي كسانيكه ايمان آورده ايد وقتي با رسول نجوي مي كنيد، قبلاصدقه بدهيد، اين براي شما بهتر و به پاكي نزديكتر است ، پس اگر چيزي نيافتيد كه بدهيد، خدا آمرزنده و مهربان است )در اين آيه خطاب به مؤمنان مي فرمايد: قبل از گفتگوي سري با رسول ص صدقه بدهيد، اين عمل براي نفوس شما بهتر و براي قلبهايتان پاكيزه تر است ، چون ثروتمندان مسلمان زياد با رسولخدا ص نجوي مي كردند و به اين وسيله خود را به رسولخدا ص نزديك مي نمودند و اين را نوعي امتياز و تقرب به حساب مي آوردند، در نتيجه فقراءمسلمان ازاين بابت ناراحت و دلشكسته مي شدند، لذا خداي متعال دستور داد كه هروقت مي خواهند با آنحضرت صحبت پنهاني داشته باشند، قبلابه فقراء صدقه بدهند واين عمل باعث نزديكي دلها و افرايش حس رحمت و شفقت و مودت و پيوند ميان مسلمانان مي شود و كينه ها و خشم دروني را زايل مي كند، آنگاه در مقام تخفيف مي فرمايد: اگر چيزي براي صدقه دادن نيافتيد، در اين صورت تكليف از شما ساقطمي شود، چون خدا آمرزنده و مهربان است ، از همينجا استفاده مي شود كه تكليف صدقه مخصوص توانگران است و بي نوايان به آن مكلف نيستند.

(13)(ء اشفقتم ان تقدموا بين يدي نجويكم صدقات فاذلم تفعلوا و تاب الله عليكم فاقيموا الصلوه و اتوا الزكوه و اطيعوا الله و رسوله و الله خبير بماتعملون ): (آيا از صدقه دادن قبل از

نجوايتان دريغ مي ورزيد؟حال كه صدقه نمي دهيد،خدا بسوي شما باز مي گردد واز نافرمانيتان در مي گذرد، پس به نماز و زكات و اطاعت خدا و رسول بپردازيد و خدا از آنچه مي كنيد با خبر است )اين آيه حكم صدقه در آيه قبلي را نسخ كرده و عتاب شديدي خطاب به اصحاب رسولخدا ص و مؤمنين نموده است ، چون آنها به خاطر ندادن صدقه به كلي از نجوي با رسولخدا ص صرف نظر كردند و به جز علي بن ابي طالب ع كسي صدقه نداد ونجوي نكرد و فقط آن جناب بود كه ده نوبت صدقه داد و نجوي كرد، به همين دليل اين آيه نازل شد و حكم صدقه را نسخ كرد.مي فرمايد: آيا،از چند بار صدقه دادن ترسيديد و نجوي را قطع كرديد؟ و حالا كه ازعمل بدانچه مكلف شديد سر باز زديد، خدا هم از اين سرپيچي شما صرف نظر نموده وبا عفو و مغفرت خود به شما رجوع نمود، اينك به ساير تكاليف بپردازيد و در انجام نماز و زكات و اطاعت مطلق از خدا و رسول بكوشيد، آنگاه در مقام تشديدحكم وجوب اطاعت فرمود، خدا نسبت به آنچه انجام مي دهيد آگاه و با خبر است .از ابن عمر نقل شده كه گفته : علي ع سه مزيت و خصوصيت دارد كه اگر من يكي ازآنها را داشتم نزد من از شتران سرخ مو محبوبتر بود، ازدواج با فاطمه (س )، در اختيارگذاشتن پرچم خيبر به او از جانب رسولخدا ص و آيه نجوي

(14)(الم تر الي الذين تولوا قوما غضب الله عليهم ما هم منكم ولا

منهم ويحلفون علي الكذب و هم يعلمون ):(آيا نديدي مردمي را كه از حق روي گرداندند وخدا بر آنها غضب كرد، آنان نه از شمايند و نه از ايشان و به دروغ سوگند مي خورند بااينكه مي دانند)منظور از قومي كه خداوند بر آنها غضب كرده يهود است و منظور از كساني كه مي فرمايد: نه از شمايند و نه از آنها، منافقين هستند كه بين كفر و ايمان سرگردانند و وقتي به يهود مي رسند اظهار دوستي مي كنند و وقتي به مسلمانان مي رسند اظهار مسلماني ، ومعلوم است كه ايشان نه از يهودند و نه از مسلمانان ، همچنانكه فرمود:(مذبذبين بين ذلك لا الي هؤلاء و لا الي هؤلاء(52)) البته اين ظاهر حال منافقان است وگرنه باطنشان همان كفر است و ملحق به يهودند، چون دوستدار آنهايند همچنانكه فرمود:(و من يتولهم منكم فانه منهم (53) هركس از شماكه يهود رادوست بدارد،ازهمانهاخواهدبود).با اين حال به دروغ براي شما سوگند مي خورند كه از شما هستند و مثل شما ايمان دارند با اينكه خودشان هم به خوبي مي دانند كه دروغ مي گويند.

(15)(اعد الله لهم عذابا شديداانهم ساء ما كانوا يعملون ):(خداوند براي آنهاعذاب شديدي آماده كرده ، چون اعمال بسيار بدي انجام مي دهند)مي فرمايد خداوند براي منافقان عذاب بسيار سخت تهيه ديده ، چون آنها در اعمال زشت خود مداومت دارند.

(16)(اتخذوا ايمانهم جنه فصدوا عن سبيل الله فلهم عذاب مهين ): (سوگندهاي خود را سپر قرار داده و از راه خدا جلوگيري كردند، پس عذابي خوار كننده دارند)يعني منافقان سوگندهاي مؤكد خود را مبني بر ايمان داشتن ، سپر و پوششي قرارداده

اند تابه اين وسيله تهمت و سوء ظن را از خود دفع كنند و در عين حال همه جا درجهت تفرقه افكني و جلوگيري از پيشرفت اسلام مي كوشند و سعي مي كنند ساير مردم راهم مانند خود از اسلام منصرف كنند، به همين جهت عذابي خواركننده خواهند داشت .

(17)(لن تغني عنهم اموالهم و لا اولادهم من الله شيئا اولئك اصحاب النارهم فيها خالدون ):(اموال و اولادشان ابدا آنها را از خدابي نياز نمي كند، آنها اهل آتشند ودر آن جاودانه خواهند بود)يعني اموال و اولادي كه در دنيا به سبب دلبستگي به آن مرتكب اين اعمال مي شوند،ابدا نمي تواند در قيامت نقشي در خلاصي آنها از عذاب خدا داشته باشد و آنها تا ابد دردوزخ خواهند بود.

(18)(يوم يبعثهم الله جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انهم علي شيء الا انهم هم الكاذبون): (روزيكه خدا همه آنها را مبعوث مي كند، براي او هم سوگند مي خورند، همانطور كه براي شما سوگند مي خورند و گمان مي كنند كه تكيه گاهي محكم دارند آگاه باشيد كه آنان دروغگويند)آنها در روز قيامت هم كه روز كشف و بروز حقايق است سوگند دروغ مي خورند واين از بابت ظهور ملكات نفساني آنهاست ، چون دروغگويي در دلهايشان رسوخ كرده و همانطور كه در دنيا همواره باطل را به صورت حق جلوه مي دادند، در آخرت هم به همان رويه ادامه مي دهند و گمان مي كنند بر همان وضع استوارند ومي توانند براي هميشه حق را بپوشانند و دروغ خود را مخفي كنند و با سوگند دروغ آن را صدق و حق جلوه دهند،

در حاليكه داوري پروردگار در مورد آنها اين است كه ايشان دروغگويند و نبايدبه سوگندهايشان اعتناء نمود.

(19)(استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله اولئك حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون): (شيطان بر آنها مسلط شده ، پس ياد خدا را ازدلهايشان برده ، اينها حزب شيطانند، بدانيد كه حزب شيطان زيانكارند)يعني منافقان در اثر استيلاء و غلبه شيطان بر نفسهايشان ، ياد خدا را فراموش كرده اندو از گروه و حزب شيطان ،مي باشند و هر آينه حزب شيطان زيانكارند، (چون سرمايه عمر و نفس خود را از دست داده و عذاب ابدي را براي خود خريده اند).

(20)(ان الذين يحادون الله و رسوله اولئك في الاذلين ):(به طور قطع كساني كه باخدا و رسولش دشمني و مخالفت مي كنند، در زمره خوارترين هستند)اين آيه در مقام تعليل آيه سابق است ، يعني به اين علت زيانكارند كه با مخالفت ولجبازي ، با خدا و رسولش دشمني مي كنند و دشمنان خدا و رسول در زمره خوارترين افرادند، چون ذلت يكي از دو طرف متخاصم به مقدار عزت طرف ديگر است و وقتي يك طرف متخاصم خداي عزيز مطلق است كه همه عزتها از آن اوست ، قهرا در جانب مقابل ، ذلت محض است .

(21)(كتب الله لاغلبن انا و رسلي ان الله قوي عزيز):(خداوند چنين مقدر كرده كه من و رسولانم سرانجام غالبيم ، بدرستي كه خدا قدرتمند و عزيز است )يعني خداوندچنين حكم رانده كه همواره وازهر جهت او و رسولانش غالب باشند، هم از جهت استدلال ، هم از جهت تأييد غيبي و هم از جهت طبيعت ايمان به خدا و رسول

.اما از جهت استدلال : درك حق و پذيرش آن فطري انسان است ، يعني اگر حق رابراي انسان به خوبي بيان كنند، بدون درنگ عقل و فطرتش آن را تأييد مي كند ومي پذيرد، هر چند كه در ظاهر به دليل هوي و هوس نفساني آن را انكار كرده باشد.اما از جهت تأييد غيبي : حكم الهي به نفع حق و به ضرر باطل است كه بهترين نمونه آن انواع عذابهايي است كه خداي تعالي بر امتهاي مكذب گذشته نازل نموده .اما از جهت طبيعتي كه ايمان به خدا و رسول دارد، چون ايمان مؤمن به طور مطلق وبدون هيچ قيد و شرطي او را به دفاع از حق و قيام در برابر باطل دعوت مي كند و چنين فردي معتقد است كه چه بكشد و چه كشته شود رستگار مي گردد، لذا نيروي مقاومت وثبات او نامحدود است .به همين دليل هم مسلمانان در زمان پيامبر ص و بعد از آن تا وقتي كه حقيقت ايمان خود را حفظ كردند هميشه در جنگها فاتح و غالب بودند، مگر وقتي كه نياتشان فاسدشده و سيرت تقوي و اخلاصشان در مسير گسترش دين حق ، مبدل به قدرت طلبي وكشورگشايي گشت ، و خداي متعال آنروز كه دين مسلمانان را تكميل نمود، و آنها رااز شر دشمنان ايمن ساخت ، با آنها شرط كرد كه تنها از او بترسند ،و در جاي ديگرفرمود:(ولا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين سست نشويدواندوهگين نباشيد كه شما مادامي كه مؤمن باشيد،بالاترين هستيد)،و درادامه براي تعليل غلبه مطلق خود و رسولان خود مي فرمايد:بدرستي كه

خدا قدرتمندي است كه هيچ چيزاو را به ضعف نمي كشاند و عزيزيست كه هرگز نيرويي بر او غلبه نمي يابد.

(22)(لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حاد الله و رسوله ولو كانوا اباءهم اوابناءهم اواخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب في قلوبهم الايمان وايدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها رضي الله عنهم و رضوا عنه اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون ): (هرگز قومي رانمي يابي كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشد و در عين حال با كساني كه با خدا ورسولش دشمني مي كنند، دوستي كنند، هرچند كه آنها پدران يا برادران و يا قوم و قبيله ايشان باشند، چون آنها كساني هستند كه خداوند ايمان را در دلهايشان نوشته و با روحي از جانب خود ايشان را تأييد كرده و آنها را در بهشتهايي داخل مي كند كه نهرها دردامنه آن جاريست و در آن جاودانه خواهند بود، خدا از ايشان راضي است و آنها هم از خداراضي هستند، آنها حزب خدايند، بدانيد كه فقط حزب خدا رستگارند)در اين آيه شريفه مي خواهد بفرمايد، ايمان راستين به خدا و روز جزا با دوستي بادشمنان خدا و رسول نمي سازد و كسي كه واقعا به خدا و روز جزا ايمان دارد، ممكن نيست با دشمنان خدا دوستي كند، هر چند كه همه قسم اسباب مودت و انگيزه براي دوستي موجود باشد، مثلا آن دشمنان پدر يا پسر يا برادر او بوده و يا از قوم وقبيله اوباشند، چون اين عمل با ايمان به خدا منافات دارد، زيرا رابطه عقيدتي

بر همه روابطديگر مقدم است ، (و بعضي عقيده دارند اين آيه در باره كساني است كه باسلطان همنشيني مي كنند) اينكه در اينجا از بيان همه اسباب مودت فقط قرابت را ذكر كرد به جهت آنست كه مودت خويشاوندي قويترين و باثبات ترين مودتهاست كه زوال آن به آساني ممكن نيست .در ادامه براي تعليل اين مطلب مي فرمايد: خداوند ايمان را در قلبهاي چنين كساني نوشته ، بنابراين هرگز ايمانشان متغير و زايل نمي شود و نيز خداوند آنها را با روحي ازجانب خود تقويت نموده ، يا با روحي از جنس ايمان آنها را تأييد كرده و دلهايشان را باآن روح زنده ساخته (روح ) عبارتست از مبداء حيات ، كه قدرت و شعور از آن نشأت مي گيرد، بنابراين آيه شريفه اين معنا را افاده مي كند كه در مؤمنين به غير از روح بشري كه در كافر و مؤمن موجود است ، روحي ديگر وجود دارد كه از آن حيات و قدرت وشعور جديدي ناشي مي شود كه همان حيات طيبه است و آثار اين حيات طيبه ، عقيده طيب و عمل صالح خواهد بود و سعادت ابدي را براي انسان به ارمغان خواهد آورد وهمين حيات سبب برتري مؤمن و حزب الله بر كافر و حزب شيطان است .در ادامه به اين مؤمنان وعده جميلي مي دهد كه خداوند آنها را وارد بهشتهايي مي كند كه تا ابد درآن جاودانه خواهند بود، بدليل آنكه خدا از ايشان راضي بوده است و رضايت خدا همان رحمت اوست كه مخصوص افراديست كه در ايمان به خدا خالص باشند، و آنها نيز

از خدا راضيند، چون با نيل به آن زندگي طيب و آن بهشت ، شادمان وخرسند مي شوند، سپس در مقام بزرگداشت و احترام افراد مخلص در ايمان مي فرمايد:اينها حزب خدا هستند،(به خلاف منافقان كه از حزب شيطان و زيانكار بودند)و بدانيدكه حزب الله رستگارند، و اين جماعت حزب الله هميشه افعالشان در زمين تجسم منهج و راه الهي است ، انسان لامحاله عضو يكي از اين دو حزب خواهد بود يا حزب الله و ياحزب شيطان .

تفسير نور

در زمان جاهليّت، نوعى طلاق بود كه بر اساس آن، مرد ديگر حق بازگشت به همسرش را نداشت و زن نيز حق انتخاب شوهر ديگرى نداشت، به اين نوع طلاق، ظهار مى گفتند.

در زمان پيامبر اسلام، مردى همسرش را اين گونه طلاق داد و خطاب به او گفت: «انتِ علىّ كظهر امّى» تو نسبت به من، مثل مادرم هستى. آن زن نزد پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله آمد و ماجرا را بيان كرد، حضرت فرمود: قانونى از طرف خداوند براى اين مورد نيامده است،زن هراسان شد و گفت: «أشكو الى اللّه فاقتى و حاجتى و شدة حالى» به خدا شكوه مى كنم از بدبختى خود، جوانى و سلامتى ام رفت، كودكانى دارم كه اگر به شوهرم بسپارم ضايع مى شوند و اگر نزد خودم باشند گرسنه مى مانند.

طولى نكشيد كه آيات اين سوره نازل شد و دستور رسيد هر كس چنين كند، بايد كفّاره بپردازد و طلاقى هم صورت نگرفته است. از آنجا كه شوهر، قدرت خريد برده و آزاد كردن آن را نداشت و نيز اطعام شصت مسكين در توان او نبود و دو ماه روزه گرفتن نيز

براى او ضرر داشت، پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله مقدار مناسبى به او كمك كرد و آن مرد به واسطه كمك حضرت، شصت فقير را غذا داد و با اين كفاره به زندگى خود برگشت.<892>

خداوند در اين يك آيه، سه بار از سميع بودن خود سخن گفته است تا مردم با او گفتگو كنند. «سمع، يسمع، سميع» 1- در سخنان خود دقّت كنيم كه خداوند آنها را مى شنود. «قد سمع اللّه قول الّتى»

2- خداوند به دعاها و ناله هاى ما گوش فرا مى دهد. «قد سمع اللّه قول الّتى»

3- پيامبر گرامى، با موقعيّت رهبرى جامعه، به راحتى در دسترس عموم بود و مردم در مورد مشكلاتشان با او گفتگو مى كردند. «تجادلك»

4- آزادى اظهر نظر و عقيده در حكومت اسلامى به قدرى است كه يك زن مى تواند با رهبر جامعه مجادله كند. «الّتى تجادلك»

5 - در بن بست ها به خدا و اولياى او پناه ببريد. «تشتكى الى اللّه»

6- حوادث، نيازها، ناله ها و بن بست ها، زمينه ساز وضع قوانين هستند. «واللّه يسمع تحاوركما... سميع بصير»

7- شنوا و بينا بودن و آگاهى از مشكلات مردم، شرط صلاحيّت قانون گذاران جامعه است. «واللّه يسمع تحاوركما... ان اللّه سميع بصير» در توضيح آيه قبل بيان شد كه در زمان جاهليّت، ظهار، نوعى جدايى و طلاق بود كه با گفتن جمله اى بدين مضمون: «هم خوابى با تو مثل هم خوابى با مادرم است» صورت مى پذيرفت. اسلام اين نوع طلاق را تحريم و مرد را در صورت انجام دادن آن، موظّف به پرداخت كفاره كرد.كلمه «زور» به معناى سخن باطل و دروغ است.

كسانى كه قبل از نزول اين آيه، ظهار كرده بودند مورد عفو الهى قرار

گرفتند. «انّ اللّه لعفوّ غفور» 1- يكى از رسالت هاى انبيا، برداشتن خرافات و سنّت هاى غلط است. «الّذين يظاهرون»

2- يكى از ظلم هايى كه دوران جاهلى در حق زن روا مى داشت، قانون ظهار بود كه اسلام آن را لغو و براى ارتكاب آن جريمه سنگين تعيين كرد. «يظاهرون منكم من نسائكم... يقولون منكراً من القول»

3- مبارزه با خرافات و عادات و سنّت هاى غلط، بايد منطقى و مستدل باشد. «ما هنّ امّهاتهم ان امّهاتهم الاّ اللاّئى ولدنهم»

4- گاهى يك ناله ى به حق، به يك جريان نجات بخش منجر مى شود. «تشتكى الى اللّه... ان امّهاتهم الاّ اللاّئى ولدنهم»

5 - زشت گويى و زورگويى، سيره مستمرّ جاهليّت بوده است. «ليقولون منكرا...»

6- براى هر كارى راهى شرعى و قانونى است، راه جدا شدن زن و مرد از يكديگر طلاق است، آن هم با مراعات قوانين و حقوق هر دو، ولى جدا شدن از طريق ظهار و هر راه نامشروع ديگر، منكر و باطل است. «ليقولون منكراً من القول و زورا»

7- خداوند، هم گناهان را مى بخشد و هم چشم پوشى مى كند. «لعفوّ غفور»

8 - اگر گناه، بزرگ است، عفو الهى نيز قابل ترديد نيست. «ليقولون منكراً من القول و زورا... لعفو غفور» در قرآن، آزاد كردن برده، به عنوان كفاره براى قتل خطايى،<893> سوگند نابجا<894> و ظهار در نظر گرفته شده است. نگاهى به موعظه

موعظه به معناى هشدار و تذكّر و نعمتى است كه براى نرم شدن دل مخاطب و پذيرش او باشد و در اسلام جايگاه ويژه اى دارد زيرا:

خداوند موعظه مى كند: «انّ اللّه نعمّا يعظكم به»<895>

پيامبر مأمور موعظه است: «و عِظهم... قولا بليغا»<896>

قرآن موعظه است: «هدى و موعظة للمتقين»<897>

موعظه انواعى دارد:

الف) موعظه

با گفتار، نظير موعظه هاى لقمان به فرزندش. «قال لقمان لابنه و هو يعظه»<898>

ب) موعظه از طريق رفتار كه در روايات سفارش شده نه تنها با گفتار كه با عمل خود مردم را به كار خير دعوت كنيد. «كونوا دعاة الناس بغير السنتكم»<899>

ج) موعظه از طريق تنبيه و كيفر. چنانكه اين آيه، آزاد كردن برده را وسيله پند گرفتن قرار داده است. «ذلكم توعظون به»

در مسائل خانوادگى، قرآن به موعظه توجّه خاصى دارد:

الف) به مردان مى گويد موعظه كنيد: «فعظوهنّ»<900>

ب) در مورد طلاق مى فرمايد: بعد از تمام شدن مدّت عدّه، نگهدارى يا جدايى بايد همراه با عدل و نيكى باشد. «ذلكم يوعظ به»<901>

ج) در مسئله ظهار نيز مردان را موعظه مى كند. «ذلكم توعظون به»

د) برخورد والدين با فرزندان بايد همراه موعظه باشد. «قال لقمان لابنه و هو يعظه» 1- در دوران جاهلى، مردان به زنان ظلم مى كردند. «يظاهرون من نسائهم»

2- اسلام بن بست ندارد و هر كس مى تواند به مسير درست بازگردد. «يعودون»

3- جريمه، نقش پيشگيرى داشته و راهى براى كنترل است. «يظاهرون... فتحرير رقبة»

4- هر سخن و كلامى را نمى توان به همسر گفت. بعضى كلمات كفاره سنگين دارد. «لما قالوا فتحرير رقبة» در مقابل گفتار خود نيز مسئوليّت داريم.

5 - ظلم به همسر تاوان دارد. «فتحرير رقبة»

6- اسلام از هر فرصتى براى آزادى بردگان استفاده مى كند. «فتحرير رقبة»

7- زن در اسلام عزيز است و تحقير او كفاره دارد. «فتحرير رقبة»

8 - براى حفظ نظام خانواده، اسلام جريمه هايى را وضع كرده است. «فتحرير رقبة»

9- بازداشتن انسان ها از كار بد هميشه با سخنرانى نيست، گاهى از طريق جريمه بايد موعظه صورت گيرد. «فتحرير رقبه... توعظون»

10- جرايم اسلام انتقامى

نيست، تربيتى است. «توعظون به»

11- در پرداخت جرايم، حيله و فرارنبايد باشد كه خداوند ناظر است. «واللّه بما تعملون خبير» در قرآن بيش از ده مرتبه كلمه ى «حدود» بكار رفته است كه اكثر آنها مربوط به حقوق خانواده مى باشد.

كسى كه برده اى براى آزاد كردن نيافت، بايد دو ماه پى در پى روزه بگيرد. بر اساس روايات، اگر كسى 31 روز آن را پشت سر هم روزه گرفت، مى تواند باقى روزه ها را به صورت متفرقه بگيرد. و اين خود تسهيلى است كه از طريق اهل بيت وارد شده است.<902>

تكرار جمله «قبل ان يتماسا» در اين دو آيه، نشان آن است كه قبل از پرداخت جريمه، تماس با همسر ممنوع است.<903> 1- جريمه بايد متنوّع باشد. «فتحرير رقبة... فمن لم يجد... فمن لم يستطع»

2- دين جهانى بايد قوانينش قابل تطبيق با هر زمانى باشد، تا مردم در بن بست قرار نگيرند. گاهى برده نيست، «فمن لم يجد» و گاهى امكان روزه گرفتن نيست. «فمن لم يستطع»

3- جرائم اسلامى، انواع بركات را براى جامعه در بر دارد:

بردگان دربند را آزاد مى سازد. «فتحرير رقبه»

با روزه گرفتن، افراد را صبور و مقاوم مى كند. «فصيام شهرين متتابعين»

با اطعام، گرسنگان را سير مى كند. «فاطعام ستين مسكينا»

4- جريمه بايد درجه بندى داشته باشد و شرايط زمانى و مكانى و توان افراد در نظر گرفته شود. «فتحرير رقبة... فمن لم يجد... فمن لم يستطع»

5 - احكام الهى تخفيف بردار هست، ولى تعطيل بردار نيست. «فمن لم يجد... فمن لم يستطع...»

6- در جرايم الهى از اموال يا توان بدنى شما كاسته مى شود ولى در عوض به ايمانتان افزوده مى شود. «فتحرير رقبة... صيام شهرين... اطعام ستين...

ذلك لتؤمنوا»

7- فلسفه جرايم و كيفرها را روشن كنيد تا مردم با دلگرمى آنها را بپذيرند. «فتحرير رقبة... ذلك لتؤمنوا»

8 - عمل نكردن به حدود الهى وبى اعتنايى به آن كفر است. «تلك حدود اللّه و للكافرين» «يحادّون اللّه» به معناى ايجاد مانع و مخالفت در حدود الهى است، خواه با حديد (آهن) و قدرت باشد يا از طريق لجاجت و عناد و كارشكنى و توطئه.

«كُبتوا» از «كبت» به معناى سركوب كردن و از پا درآوردن است.

در اين سوره دوبار جمله ى «انّ الّذين يحادّون اللّه و رسوله» تكرار شده است و در هر دو آيه، خوارى و ذلّت به عنوان كيفرِ مانع تراشى در راه اجراى حدود الهى بيان شده است. چنانكه در آيه 20 مى فرمايد: «اولئك فى الاذلّين» 1- اصرار بر رسوم جاهلى و بى اعتنايى به حدود الهى، جنگ با خدا و رسول است. «الّذين يظاهرون... فتحرير رقبة... تلك حدود اللّه... الّذين يحادّون اللّه...»

2- در درگيرى حقّ و باطل، شكست و رسوايى براى باطل است. «يحادّون اللّه... كبتوا»

3- خداوند، اعتبار يا هشدارى كه براى ايمان يا جنگ با خودش مقرر كرده، همان را براى ايمان يا جنگ با رسولش نيز مقرر كرده است. «لتؤمنوا باللّه و رسوله... يحادّون اللّه و رسوله»

4- در راه اجراى احكام الهى مانع تراشى نكنيد كه عاقبت تلخى در پى دارد. «يحادّون اللّه... كبتوا»

5 - به مخالفان هشدار دهيم. «يحادّون اللّه... كبتوا»

6- اگر در رسوايى اهل باطل شك داريد به تاريخ مراجعه كنيد. «كما كبت الّذين من قبلهم»

7- تاريخ داراى قانون و سنت است. «كما كبتوا كبت...»

8 - حق، هميشه دشمن داشته است. «كما كبت الّذين من قبلهم»

9- قهر الهى بعد

از اتمام حجت است. «كبت الّذين من قبلهم و قد انزلنا آيات...»

10- نشانه هاى خدا هم روشن است و هم متعدد. «آيات بيّنات»

11- ستيز در برابر انبيا توهين به آنان است و لذا كيفر اين گونه افراد، خوارى و ذلّت است. «وللكافرين عذاب مهين»

12- مانع تراشى و ستيز در برابر حق، يا كفر است يا به كفر مى انجامد. «وللكافرين عذاب مهين» اين آيه به بعثت همه مردم در قيامت، به صورت دسته جمعى اشاره مى كند كه نمونه آن را در جاى ديگر چنين مى خوانيم: «حشرناهم فلم نغادر منهم احدا»<904> همه را در صف محشر برانگيزيم و يكى را فرو نگذاريم.

و نمونه احصاى خداوند را در آيه اى ديگر چنين مى خوانيم:

«...ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الاّ احصاها...»<905> اين چه كتابى است كه اعمال كوچك و بزرگ ما را فرو نگذاشته، همه را به شمارش در آورده است.

در كنار گواهى و شهادت خداوند، شاهدان ديگرى نيز هستند. «يوم يقوم الاشهاد»<906>

كلمه «شهيد» در قرآن گاهى به معناى مشهود است و گاهى به معناى شاهد و در اينجا به قرينه ى «احصاه اللّه...» به معناى شاهد مى باشد. 1- قهر الهى هم در دنياست «كبتوا» و هم در آخرت. «يوم يبعثهم اللّه»

2- معاد، صحنه ظهور قدرت و علم الهى است؛ «يبعثهم اللّه جميعا» نشانه قدرت و «فينبّئهم» نشانه علم اوست.

3- دادگاه قيامت علنى و عمومى است. «جميعاً فينبئهم»

4- به مجرم، خلاف كارى هايش را تفهيم كنيد. «فينبئهم بما عملوا»

5 - ستيزه جويان بدانند كه توطئه ها و كارشكنى هايشان ثبت و ضبط مى شود، گرچه خودشان فراموش كنند و از ياد ببرند. «احصاه اللّه... نسوه»

6- خلاف هاى كوچك خود را ناديده نگيريد كه خداوند حساب دقيق همه

را دارد. «احصاه اللّه»

7- فراموش كردن خلاف ها، سبب محو آنها نمى شود. «احصاه اللّه و نسوه»

8 - عالم محضر خداست، در محضر خدا معصيت نكنيم. «واللّه على كل شى ء شهيد»

«تر» از «رؤيت» به معناى ديدن است كه گاهى به معناى فهميدن نيز بكار مى رود و در اينجا اين معنا مراد است.

«نجوى» از «نجى به معناى نجات و جدا شدن از خطر است. «نجوَة» مكان بلندى است كه از ساير قسمت هاى زمين جداست. از آنجا كه سخن در گوشى، در واقع جدا كردن طرف از ديگران است و يا چنان آهسته بيان مى شود كه سايرين از آن آگاه نمى شوند و يا به خاطر اينكه محتواىخنانى كه گفته مى شود وسيله دور شدن شنونده از خطر مى باشد، به آن نجوى گفته مى شود.

همچنين نجوا شامل جلسات مخفيانه اى مى شود كه افراد مجرم و خلاف كار، به دور از چشم ديگران تشكيل مى دهند و آهسته و بدون كوچك ترين سر و صدايى سخن مى گويند به گمان اينكه كسى آنها را نمى بيند و سخنشان را نمى شنود.

قرآن، درباره علم خداوند به اسرار و نجواى مردم، چندين بار سخن به ميان آورده است، از جمله: آيه 78 سوره توبه «ألم يعلموا انّ اللّه يعلم سرّهم و نجواهم و انّ اللّه علاّم الغيوب» و آيه 80 سوره زخرف «ام يحسبون انّا لا نسمع سرّهم و نجواهم بلى و رسلنا لديهمتبون»

در اين آيه و آيه قبل، ده بار به علم خداوند اشاره شده و آغاز و پايان اين آيه، با علم الهى است. «يعلم... عليم»

با نگاهى به آيات قبل، به خصوصيات علم الهى پى مى بريم، علم او به تمام جزئيات است. «هو رابعهم، هو سادسهم»

علم او دقيق

است. «احصاه اللّه»

علم او حضورى است. «على كل شى ء شهيد»

به علم او غبار نسيان نمى نشيند. «احصاه اللّه و نسوه»

به واسطه علم او ديگران از اعمال فراموش شده خود با خبر مى شوند. «نسوه... ينبئهم»

احاطه علمى خدا به همه هستى هميشگى و ازلى است. «هو معهم اين ما كانوا»

علم دارد ولى معمولاً در دنيا كسى را رسوا نمى كند. «ينبّئهم بما عملوا يوم القيامة»

علم او دائمى است نه موسمى. «يعلم، عليم»

آسمان و زمين، در برابر علم او يكسان است. «يعلم ما فى السموات و ما فى الارض» 1- نگاهى كه به دانستن و فهميدن حق نيانجامد، قابل توبيخ است. «ألم تر...»

2- آسمان و زمين، بزرگ و كوچك، آشكار و پنهان، همه در برابر علم خداوند يكسان است. «يعلم ما فى السموات و ما فى الارض... هو رابعهم... هو معهم»

3- تعدّد افراد و تنوّع سخنان آنان، در علم خداوند تأثيرى نداشته و خداوند به همه آنها و سخنانشان آگاه است. «لا ادنى من ذلك و لا اكثر»

4- چون وجود خداوند نامحدود است، پس هر جا كه باشيم او همراه ما است. «هو معهم اينما كانوا»

5 - مكان و زمان در علم خداوند اثرى نداشته و او به همه چيز آگاه است. «هو معهم اينما كانوا»

6- در قيامت، خبر دهنده، خود شاهد بوده است. «شهيد، عليم، ينبئهم»

در آيه قبل خوانديم كه هر چند نفر با هم نجوى كنند، خدا نزد آنان حاضر است و سخن آنها را مى شنود. اين آيه نمونه اى از نجوى را بيان مى كند كه نجواى مخالفان درباره مخالفت با پيامبر است.

«يصلونها» از «صلى» به معناى ورود كردن به جايى براى سوزاندن و گداختن است.<907> 1- نجوا در

جمع مؤمنان، منكرى است كه از آن نهى شده ايم. «نُهوا عن النجوى» (در آيه ى 10 نيز مى خوانيم: «انّما النّجوى من الشيطان»)

2- ناهيان از منكر توقّع نداشته باشند كه مردم با گفتن آنها منكر را كنار بگذارند. «يعودون لما نهوا»

3- تكرار گناه و بى اعتنايى به تذكرات، جرم را سنگين مى كند. «يعودون لما نهوا»

4- انسان، گام به گام منحرف مى شود. (اول گناه فردى ئ نافرمانى خداوند، سپس تجاوزگرى به ديگران و آنگاه مخالفت با رهبر الهى). «الاثم والعدوان و معصية الرسول»

5 - اطاعت از پيامبر معصوم واجب است. (لذا از نافرمانى او به هر شكل انتقاد شده است.) «معصية الرسول»

6- به هر تجليل و تكريم و تمجيدى اعتماد نكنيم. (منافقان، آشكارا تجليل بيش از حد دارند، ولى مخفيانه از نافرمانى پيامبر سخن مى گويند.) «حيّوك بما لم يحيّك به اللّه»

7- چاپلوسى و تملّق و تعريف بيش از اندازه، از نشانه هاى نفاق است. «حيّوك بما لم يحيّك به اللّه»

8 - حتّى در تجليل از اشرف مخلوقات، حدود را مراعات كنيم. «لم يحيك به اللّه»

9- نه تنها گفتار مخفى منافقان را خدا آشكار مى كند، بلكه آنچه را در دل دارند و به اصطلاح حديث نفس مى كنند، برملا مى سازد. «يقولون فى انفسهم»

10- مهلت هاى الهى را نشانه رضايت او ندانيد. «لولا يعذّبنا اللّه حسبهم جهنم»

11- سرانجام نفاق، جهنّم است. «حسبهم جهنّم»

12- گفتار بد، سرانجام بدى را براى انسان آماده مى كند. «بما نقول... فبئس المصير» نجوى و در گوشى سخن گفتن مى تواند احكام متفاوتى داشته باشد از جمله:

آنجا كه فاش شدن اسرار، به ضرر اسلام و مسلمين باشد، نجوى واجب است.

آنجا كه سبب ترس و دلهره ى ديگران شود، نجوى حرام است.

و آنجا كه

براى كمك به ديگران و سفارش به تقوى باشد، مستحبّ است.

«بِرّ» شامل هر كار نيكى مى شود و نمونه هايى از آن در آيه 177 سوره بقره آمده است: «ولكنّ البرّ من آمن باللّه...»

انسان به تدريج مرتكب گناهان بزرگتر مى شود:

اثم، گناه فردى است مثل شرب خمر.

عدوان، تجاوز به حقوق ديگران است.

معصيت الرسول، مخالفت با فرمان هاى اجتماعى و حكومتى رهبر الهى است كه براى مصالح مسلمين صادر مى فرمايد.<908>

موضوع و محتواى گفتار، ارزش آن را مشخص مى كند. اگر موضوع نجوى، نيكى و تقوى باشد يك ارزش است ولى اگر گناه و ستم و توطئه باشد حرام است. البتّه گاهى محتوى نيز خوب است، امّا موقعيّت خوبى نيست. مثلاً در جمع مؤمنان دو نفر درگوشى سخن بگويند. 1- مؤمن محترم است حتّى هنگام نهى از منكر احترام او را حفظ كنيد. «يا ايها الّذين آمنوا»

2- در امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد و تبليغ، راه هاى حق و باطل و مصاديق آن را بايد روشن كرد. «لا تتناجوا... تناجوا»

3- همه ى سخنان را نبايد آشكار و نهان گفت. گاهى بايد نهى از منكر يا امر به معروف، در خفا و پنهان باشد. «تناجوا بالبرّ و التقوى»

4- مبادا نجواى بد را به جاى نجواى خوب قلمداد كنيم. «تناجوا... واتقوا اللّه الّذى اليه تحشرون»

5 - تقوا و پرهيزكارى و توجّه به معاد، زمينه دورى از سخنان نارواست. «واتّقوا اللّه الّذى اليه تحشرون» «تفسّح» به معناى وسعت دادن، گشايش و جا دادن است و «انشزوا» به معناى بلند شدن از جاى براى احترام به ديگران است.

در آيه قبل، عامل حزن و ناراحتى را نجوى بيان كرد، در اين آيه، عامل شادمانى

و محبت را، جا دادن براى نشستن در مجالس بيان مى كند.<910>

خداوند در قرآن براى چند گروه، جايگاه و درجات مخصوصى قرار داده است: انبيا، مجاهدان، نمازگزاران، اهل انفاق، مؤمنانى كه عمل صالح انجام مى دهند و دانشمندان.

شايد جمله «يرفع اللّه الّذين آمنوا والّذين اوتوا العلم درجات» نشانه ى آن باشد كه فرمان برپا، به خاطر ورود مؤمنان و دانشمندان است، يعنى به احترام آنان قيام كنيد.<911>

يك خاطره:

مرحوم طبرسى در كتاب احتجاج نقل مى كند كه در زمان امام هادى عليه السلام يكى از فقهاى شيعه كه در بحث با يك ناصبى منحرف، او را روشن كرده و حقّانيت خود را ثابت كرده بود، وارد مجلسى شد كه در آن مجلس، علويّون و بنى هاشم نيز حضور داشتند. امام هادى عليه السلام آن فقيه را در بهترين جاى مجلس نشاند. اين همه احترام، براى علويّون و بنى هاشم گران آمد، بزرگ آنان زبان به اعتراض گشود كه چرا چنين فردى را بر ما برترى دادى؟

امام فرمود: آيا به داورى قرآن راضى هستيد؟ گفتند: بله، حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: «تفسحوا فى المجالس... و اذا قيل لكم انشزوا فانشزوا يرفع اللّه الّذين آمنوا منكم و الّذين اوتوا العلم درجات»

آرى، عالم مؤمن بر مؤمن عادى برترى دارد، همان گونه كه مؤمن بر غير مؤمن برترى دارد. قرآن در جاى ديگر مى فرمايد: «هل يستوى الّذين يعلمون والّذين لا يعلمون»<912> ارزش اين شخص به خاطر بحث علمى و شكستى كه به آن ناصبى داد، از هر شرف و نسبى بيشتر است.<913> 1- ايمان شرايط و لوازمى دارد كه بايد رعايت گردد. «يا ايها الّذين آمنوا اذا...»

2- جا دادن و احترام به تازه واردان، يك ارزش است.

«فافسحوا... فانشزوا»

3- جا دادن به ديگران در هر مجلسى كه باشد لازم است. «فى المجالس»

4- عمل به دستورات خداوند، زمينه براى دريافت پاداش هاى بيشتر است. «فافسحوا يفسح اللّه لكم»

5 - گشايش در كار ديگران، سبب گشايش خداوند در امور شماست. «فافسحوا يفسح اللّه لكم»

6- رعايت آداب اجتماعى، حتّى در نشست و برخاست، مورد سفارش اسلام است. «فافسحوا... فانشزوا»

7- پاداش الهى با عمل ما متناسب است. گشايش، گشايش مى آورد. «فافسحوا يفسح اللّه»

8 - گاهى لازم است به احترام ورود بزرگان و دانشمندان اهل مجلس گفته شود كه برخيزيد. «انشزوا فانشزوا»

9- علم، هديه و تفضّل الهى است. «اوتوا العلم...»

10- صاحبان علم و دانش، بايد در جامعه اسلامى از جايگاه بالا و والايى برخوردار باشند. «و الّذين اوتوا العلم درجات»

11- عمل دانشمند، پاداش بيشترى دارد.<914> «يرفع اللّه... الّذين اوتوا العلم درجات»

12- جا دادن ها و بلند شدن ها، خالصانه و براى باشد نه به انگيزه هاى ديگر. «واللّه بما تعملون خبير»

13- در نشست و برخاست ها، خدا را فراموش نكنيم. «واللّه بما تعملون خبير» روزى جمعى از ثروتمندان، با پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نجوى مى كردند و اين كار را براى خود نوعى تقرب به حضرت مى پنداشتند. فقرا از اين صحنه محزون شدند. دستور آمد كه براى نجوى با پيامبر صدقه بدهيد تا كينه و غيظ و اندوه فقرا برطرف گردد و همچنين تا ضررتى در بين نباشد وقت شريف پيامبر گرفته نشود.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: آيه اى كه نه قبل از من و نه بعد از من كسى به آن عمل نكرد، آيه صدقه است. دينارى داشتم، آن را به ده درهم تبديل كردم، ده بار صدقه دادم و با

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله گفتگو كردم.<915> 1- ايمان، مسئوليّت آور است. «يا ايها الّذين آمنوا اذا...»

2- صدقه را بايد پيش از انجام كار پرداخت كرد. «فقدّموا... صدقة»

3- معلّم مى تواند براى آموزش، هزينه اى را مشخص كند. چه خود دريافت كند و چه به ديگران حواله دهد. «فقدّموا بين يدى نجواكم صدقة»

4- ميزان صدقه در اسلام تعيين نشده تا انسان خود تصميم بگيرد. «صدقة»

5 - از هر راهى بايد براى فقرزدايى استفاده كرد. شرط ملاقات خصوصى با پيامبر، پرداخت صدقه به فقرا بود. «فقدّموا بين يدى نجواكم صدقة»

6- در انتخاب ميان پول و پيامبر، ميزان ايمان و علاقه مردم شناخته مى شود. «فقدّموا بين يدى نجواكم صدقة»

7- صدقه، خيرات بسيارى را براى فرد و جامعه به دنبال دارد. «ذلك خير»

8 - وابستگى به دنيا، پليدى و دل كندن از آن پاكى است. «ذلك خير لكم و اطهر»

9- صدقه، نوعى تطهير است. «اطهر» چنانكه در جاى ديگر مى خوانيم: «خذ من اموالهم صدقة تطهرّهم»<916>

10- پاكى دو نوع است: جسمى، «و ان كنتم جنباً فاطّهروا»<917> و روحى. «ذلك خير لكم و اطهر»

11- در احكام اسلام بن بست نداريم. «فان لم تجدوا...»

12- قانون گذار بايد مراعات همه مردم را در وضع قانون بكند. «فان لم تجدوا...»

13- فقرا به خاطر نداشتن پول صدقه، احساس حقارت نكنند، زيرا مشمول رحمت الهى هستند. «فان لم تجدوا فان اللّه غفور رحيم»

14- در اسلام، فقر نكوهيده است ولى هيچ گاه اسلام كسى را به خاطر فقر طرد نكرده و محروم نساخته است. «فان لم تجدوا فانّ اللّه غفور رحيم» «اشفاق» به معنى دلهره و دل نگرانى به خاطر از دست دادن چيزى است.<918>

اين آيه نشان مى دهد

كه پرداخت صدقه، پيش از گفتگوى خصوصى با پيامبر، از ابتدا فرمانى آزمايشى بود تا مؤمنان صادق و عاشق، از ديگران بازشناخته شوند. نه آنكه چون خداوند ديد مردم عمل نمى كنند، عقب نشينى كرد. (حرف «واو» در «و تاب اللّه عليكم» نشان مى دهد كهداشتن حكم، به خاطر ترك مردم نبوده است.)

در اين آيه، برخى اصحاب پيامبر كه به خاطر ترس از بذل مال، گفتگو با رسول اللّه صلى الله عليه وآله را ترك كردند، مورد عتاب الهى قرار گرفته اند. 1- با آنكه نجوا با پيامبر، امرى واجب يا مستحب نبود، ولى چون بخل ورزيدند، مورد توبيخ قرار گرفتند. «ءاشفقتم»

2- مردم از يكبار صدقه دادن نمى ترسند از تكرار آن مى ترسند. «صدقات» به جاى «صدقة» (يكبار اهل خير بودن كافى نيست، استمرار آن لازم است.)

3- همه اصحاب پيامبر اكرم مطيع او نبودند. «فاذ لم تفعلوا» (برخى به فرمان صريح «قدّموا بين يدى نجواكم صدقة» عمل نكردند).

4- اگر مستحبّات را انجام نمى دهيد، حدّاقل در انجام واجبات كوتاهى نكنيد. خداوند به كسانى كه حاضر به پرداخت صدقه نشدند، مى فرمايد: زكات بدهيد. «ءاشفقتم ان تقدموا... صدقات... اتوا الزكاة»

5 - توبيخ بايد همراه با راه جبران باشد. «ءاشفقتم... تاب اللّه عليكم فأقيموا الصلوة»

6- از كسانى كه نافرمانى مى كنند مأيوس نشويد و با آنان برخورد عادلانه داشته باشيد. خداوند از كسانى اطاعت مى خواهد كه در مورد فرمانى ديگر اطاعت نكردند. «لم تفعلوا... اطيعوا اللّه»

7- با نماز و زكات، مصالح فوت شده را جبران كنيد. «لم تفعلوا... فاقيموا... و اتوا...»

8 - دين، يك رابطه فردى و شخصى با خدا نيست، رسيدگى به فقرا و اطاعت از فرمان هاى حكومتى پيامبر نيز از احكام دينى

است. «فاقيموا الصلوة و اتوا الزكاة و اطيعوا اللّه و رسوله»

9- در چگونگى عمل خود دقّت كنيد كه خداوند به همه اعمال آگاه است. «واللّه خبير بما تعملون» گرچه در قرآن، گروه هاى مختلفى مورد غضب الهى قرار گرفته اند، ولى شايد مراد از قوم غضب شده در اين آيه و آيات ديگر، يهوديان باشند، زيرا سه بار در قرآن با جمله «باؤوا بغضب»<919> از آنان ياد شده است.

مراد از كسانى كه با گروه مورد غضب واقع شده طرح دوستى ريختند، منافقان هستند. 1- پذيرفتن ولايت و سرپرستى كسانى كه مورد غضب خداوند قرار گرفته اند، امرى قابل توبيخ است. «الم تر الى الّذين...»

2- كسى كه دست خود را از دست پيامبر رحمت جدا كند، در دست غضب شدگان تاريخ مى گذارد. «تولّوا... غضب اللّه عليهم»

3- جدا كردن خودى از غير خودى و شناخت دشمن و منافق لازم است. «ما هم منكم و لا منهم»

4- عادت و روش منافقان، توسّل به سوگند دروغ است. «يحلفون على الكذب»

5 - منافقان، پيوسته از مقدّسات سوء استفاده مى كنند. «يحلفون»

6- منافقان، آگاهانه دست به خلاف مى زنند. «و هم يعلمون»

7- عذاب و كيفر الهى، به خاطر عملكرد بد انسان ها است. «ساء ما كانوا يعملون» براى به انحراف كشاندن و بازداشتن مردم از راه حق، شياطينِ جنّ و انس راه هاى مختلفى دارند كه در قرآن مطرح شده است از جمله:

سوگند دروغ كه در همين آيه مطرح است.

سرمايه گذارى هاى مادّى: «ينفقون اموالهم ليصدّوا عن سبيل اللّه»<920>

سرمايه گذارى فرهنگى و گسترش و اشاعه فساد: «من الناس من يشترى لهو الحديث ليضلّ عن سبيل اللّه»<921>

بدعت و دين سازى: «و جعل للّه انداداً ليضلّ عن سبيله»<922>

زيبا جلوه دادن بدى ها و تزئين اعمال توسط

شيطان: «زيّن لهم الشيطان اعمالهم فصدّهم عن السبيل»<923> 1- منافقان، از مذهب عليه مذهب استفاده مى كنند. «اتخذوا ايمانهم جُنّة»

2- عذاب منافقان شديد است. «فلهم عذاب مهين... فيها خالدون»

3- هشدارهاى قرآن بسيار جدّى است. مال و فرزند در آخرت، كارساز نخواهد بود. «لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم...»

4- دنيا با آخرت تفاوت هاى فراوانى دارد، كه از جمله ى آن، بى اثر بودن مال و فرزند در آخرت است. «لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم...»

5 - در هشدارها به سراغ علت ها برويد. علت توطئه ها، مغرور شدن به مال و فرزند است. «لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم...»

6- نفاق در دنيا، سبب جاودانگى در دوزخ است. «اصحاب النار هم فيها خالدون» مسئله سوگند دروغ در قيامت، بارها در قرآن آمده است. چنانكه در سوره انعام مى خوانيم: «واللّه ربّنا ما كنا مشركين» با سوگند مى گويند كه ما مشرك نبوديم.

چون سوگند به تدريج انسان را به باور مى كشاند، لذا بايد در برابر سوگند دروغ ايستاد و اجازه نداد كه مردم آن را باور كنند. در جمله «الا انهم هم الكاذبون»، كلمات «الا، انّ، هم» همه براى پيشگيرى از باور مردم است.

لقب دروغگو، نشانه ى منافق در دنيا و آخرت است. در سوره منافقون مى خوانيم كه خداوند گواهى منافقين را درباره حقانيّت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله دروغ مى داند. «واللّه يشهد ان المنافقين لكاذبون» و در اين آيه، خداوند آنان را در قيامت هم دروغگو مى داندbr>

1- اگر دروغگويى براى انسان ملكه و خُلق ثابت و هميشگى شود، حتّى در قيامت هم به دروغ سوگند مى خورد. «فيحلفون له كما يحلفون لكم»

2- منافقان در دنياى خيالى غوطه ور هستند. «يحسبون انهم على

شى ء»

3- زندگى منافقان، سراسر دروغ و نادرستى است. «ألا انّهم هم الكاذبون» حضرت على عليه السلام مى فرمايد: اگر حق و باطل به طور روشن مطرح باشند، مشكلى پيش نمى آيد ولى مخلوط كردن حق و باطل سبب بروز فتنه و تسلّط شيطان مى شود. «و لكن يؤخذ من هذا ضِغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنالك يستولى الشيطان على اوليائه»<924>

امام حسين عليه السلام نيز در كربلا به لشكر يزيد فرمود: «استحوذ الشيطان على اوليائه».<925>

روش شيطان اين گونه است كه:

گام به گام انسان را به سوى خود مى كشاند. «خطوات الشيطان»<926>

گاهى مطلبى را القا مى كند، نظير كسى كه از دور سنگى پرتاب مى كند. «القى الشيطان...»<927>

گاهى تماس مى گيرد ولى نفوذى ندارد. «مستهم طائف من الشيطان»<928>

گاهى در دل نفوذ مى كند. «يوسوس فى صدور الناس»<929>

گاهى در دل نفوذ مى كند و همانجا مى ماند. «فهو له قرين»<930>

گاهى انسان برادر شيطان مى شود. «اخوان الشياطين»<931>

و گاهى مريد شيطان مى شود و شيطان بر او تسلّط كامل مى يابد. «استحوذ عليهم الشيطان» 1- مؤمن در صورت تماس با شيطان، متذكر ياد خدا مى شود، «مستهم طائف من الشيطان تذكروا»<932> امّا منافق كه از مرحله تماس به مرحله سلطه پذيرى شيطان رسيده، ديگر متذكر هم نمى شود. «فانساهم ذكر اللّه»

2- سوگند دروغ، مقدّمه سلطه شيطان است. «يحلفون... استحوذ...»

3- هر چه از ياد خدا غافل شويم، به مدار حزب شيطان نزديك مى شويم. «انساهم ذكر اللّه... حزب الشيطان»

4- خود را در اختيار هر حزب و گروهى قرار ندهيم كه بعضى گروه ها، حزب شيطان اند. «اولئك حزب الشيطان»

5 - خسران واقعى، پيروى از شيطان است، نه زيان هاى مالى. «انّ حزب الشيطان هم الخاسرون» ظاهراً اين آيه در ادامه آيات قبل و ادامه حركات منافقان است، خصوصاً

با توجّه به اينكه در آيه پنجم همين سوره، سرنگونى وهلاكت موضع گيران در برابر خدا و رسول را خوانديم. «يحادّون اللّه و رسوله كبتوا كما كبت الّذين من قبلهم»

مشكلاتى كه گاهى مؤمنان مى كشند، زودگذر، لحظه اى و برطرف شدنى است. «و لقد نصركم اللّه ببدر و انتم اذلّة»<933> ولى ذلّت مخالفان، ابدى و عزّتشان مقطعى است. «اولئك فى الاذلّين» 1- نفاق و دورويى انسان را به جايى مى رساند كه خود را در برابر خدا و رسول قرار مى دهد. «يحادّون اللّه و رسوله»

2- كسانى كه مسلمانان را ذليل مى دانستند، «لئن رجعنا الى المدينه ليخرجنّ الاعزّ منها الاذلّ»<934> خودشان بدترين نوع ذلّت را تحمّل خواهند كرد. «فى الاذلين»

3- هر كس در مقابل حق بايستد به بدترين ذلّت ها دچار خواهد شد. «يحادّون اللّه... فى الاذلّين»

4- همان گونه كه دستورات پيامبر دستورات خداست، جنگ با رسول خدا جنگ با خداست. «الّذين يحادّون اللّه و رسوله»

5 - چون عزّت تنها از آنِ خدا و رسول او است پس كسانى كه در برابر آنان جبهه مى گيرند ذليل ترين و خوارترين افراد مى شوند. «فى الاذلّين»

6- سرانجام مخالفت با دستورات خدا و پيامبر، خوارى و ذلّت در دنيا و آخرت است. «اولئك فى الاذلين» مقام رضا، بالاتر از مقام تسليم است، يعنى بنده نه فقط تسليم مقدّرات الهى و امر و نهى اوست، بلكه در دل نيز به آن راضى است و از سر رضايت آن را مى پذيرد.

ايمان با كفر سازگار نيست. به نوح درباره ى فرزندش گفته مى شود: «انه ليس من اهلك»<938> هنگامى كه براى ابراهيم ثابت شد عموى او منحرف است از او برائت جست: «فلما تبيّن له انه عدوّ للّه تبرّأ منه»<939> حتّى

پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله از استغفار برمشركان منع مى شود. «ما كان للنبى والّذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين ولو كانوا اولى قربى من بعد ما تبين لهم انهم اصحاب الجحيم»<940>

تولّى و تبرّى

در سوره مجادله بارها سخن از تولّى و تبرّى مطرح شده است كه بيانگر اهميّت دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خداست:

«تولّوا قوماً غضب اللّه عليهم»، «لا تجد... يوادون من حادّ اللّه»

امام رضاعليه السلام فرمود: «كمال الدين ولايتنا والبرائة من عدّونا» كمال دين، در پذيرش ولايت ما و دورى از دشمنان ماست.

به امام صادق عليه السلام گفتند: فلانى به شما محبت مى ورزد ولى نسبت به برائت از دشمنان شما ضعيف عمل مى كند. حضرت فرمودند: دروغ مى گويد كسى كه ادّعاى محبت ما را دارد و از دشمن ما دورى نجسته است.<941>

امام صادق عليه السلام فرمود: «اوحى اللّه الى نبىّ من انبيائه قل للمؤمنين لا تلبسوا لباس اعدايى و لا تطعموا مطاعم اعدايى و لا تسلكوا مسالك اعدايى فتكونوا اعدايى كما هم اعدايى»<942> خداى سبحان به پيامبرى از پيامبرانش وحى فرمود كه به مؤمنين بگو: ماننددشمنان من لباس نپوشند و مانند دشمنان من غذا نخورند و در نحوه زندگى و رفتار، مانند دشمنان من نباشند، چرا كه در اين صورت دشمنان من محسوب مى شوند. هم چنانكه آنان دشمنان من هستند.

«هل الدين الاّ الحبّ والبغض»<943> آيا دين، جز حبّ و بغض است؟

انواع تأييدهاى الهى در قرآن:

تأييد با فرشته خود جبرئيل. «ايدتك بروح القدس»<944>

تأييد ويژه الهى. «و ايّدهم بروح منه»

تأييد با يارى مؤمنين. «ايّدك بنصره و بالمؤمنين»<945>

تأييد با لشكريان ناپيداى الهى. «ايّده بجنود لم تروها»<946>

قرآن در چند مورد عبارت «رضى اللّه عنهم و رضوا عنه» را به

كار برده است:

در مورد راستگويان راست كردار: «يوم ينفع الصادقين صدقهم... رضى اللّه...»<947>

در مورد پيشگامان و پيشتازان: «والسابقون الاولون... رضى اللّه...»<948>

در مورد مؤمنين واقعى: «كتب فى قلوبهم الايمان... رضى اللّه...»

موضع گيرى در برابر خدا و رسول آن قدر زشت و ناپسند است كه چهار بار در قرآن مطرح شده و هر بار با تهديد و غضب الهى همراه بوده است. از جمله در همين سوره آيات 5 ، 20 و 22 كه به صورت هاى مختلفى تهديد در پى داشته است مانند:

سرنگون شدن. «كبتوا»

خوار شدن. «فى الاذلين»

مورد بى مهرى قرار گرفتن. «لا تجد قوماً... يوادّون من حاد اللّه و رسوله...»

و دخول در آتش و جاودانگى در جهنّم. «من يحادد اللّه... له نار... خالداً...»<949> 1- يك دل، دو دوستى بر نمى دارد. دوستى خداوند با دوستى دشمنان دين خدا قابل جمع نيست. «لا تجد قوماً يؤمنون... يوادّون من حادّ اللّه» (در آيه اى ديگر داريم: «ما جعل اللّه لرجل من قلبين فى جوفه»<950> خداوند در سينه انسان دو دل قرار نداده است.)

2- عيب ها را از ريشه برطرف كنيد. مودت دشمنان خدا انسان را به گرايش هاى فكرى، عملى و اخلاقى به سوى آنان وادار مى كند، لذا بايد ريشه ى آن را خشكاند. «لا تجد... يوادّون من حادّ اللّه»

3- در اسلام، روابط و علاقه ها بايد در شعاع رضاى خداوند باشد. «لا تجد قوماً يؤمنون»

4- روابط خانوادگى و خويشاوندى نيز خط قرمز و مرز دارند. «و لو كانوا ابائهم...»

5 - خداوند به خاطر قطع رابطه با چهار گروه از خويشان اگر معاند باشند، (پدر، پسر، برادر و فاميل)، چهار نمونه از لطف خود را بيان كرده است: ايمان، امداد، بهشت و رضوان. «الايمان، ايّدهم، جنّات،

رضى اللّه»

6- ارزش ايمان به ثبات آن است وگرنه ايمان هاى مقطعى، موسمى و عاريه اى<951> بسيار است. «كتب فى قلوبهم الايمان»

7- اول ايمان پايدار، بعد امداد و دريافت. «كتب فى قلوبهم الايمان... ايّدهم...»

8 - دين تنها يك رابطه قلبى و فردى ميان انسان و خدا نيست، بلكه تعيين كننده روابط اجتماعى است. «لو كانوا ابائهم...»

9- تمام پاداش ها در آخرت نيست بلكه تثبيت ايمان و امداد الهى، از پاداش هاى الهى در همين دنياست. «كتب فى قلوبهم... ايّدهم»

10- حزب اللّه، با دشمن خدا دوست نمى شود. «لا تجد قوماً... يوادّون من حادّ اللّه... اولئك حزب اللّه»

11- حزب اللّه، نژاد و زبان و منطقه خاص ندارد، بلكه هر مؤمن مقاوم و استوار، جزو حزب اللّه است. «لا تجد قوماً يؤمنون... يوادّون من حادّ اللّه... اولئك حزب اللّه»

12- پيروزى و غلبه اى ارزش دارد كه همراه با رستگارى و رسيدن به هدف باشد. در جاى ديگر مى فرمايد: «ألا انّ حزب اللّه هم الغالبون»<952> و در اينجا مى فرمايد: «ألا انّ حزب اللّه هم المفلحون»

13- تداوم نعمت، خود يكى از نعمت هاى بهشتى است. «خالدين فيها»

14- اين كه ما از خدا راضى باشيم يك طرف قضيه است، مهم رضايت خدا از ماست. «رضى اللّه عنهم و رضوا عنه»

15- در قيامت نعمت ها دو گونه است: مادّى «جنات...» و معنوى. «رضى اللّه عنهم...» (چنانكه در جاى ديگر مى فرمايد: «و رضوان من اللّه اكبر»<953>) «والحمدللّه ربّ العالمين»

تفسير انگليسي

Khula hint Thalaba, wife of Aws bin Thamit, had complained to the Holy Prophet that her husband had put her away for no good reason by employing an old formula of the pagan Arabs, known as zihar, which consists of the

words: "You are to me as the back of my mother." Refer to the commentary of Ahzab: 4. This was held by pagan custom to imply a divorce and freed the husband from any responsibility for conjugal duties but do not leave the wife free to leave her husbands home, or to contract a second marriage. She pleaded that she had little children whom she had no means to support, and, under zihar, her husband was not bound to support. Her prayer to Allah containing her just plea was accepted, and this brutal and unjust custom was abolished through these verses.

The penalty prescribed for the husband, who repents his hasty act, is to set a slave free. Then only he can claim his conjugal rights. Such laws served the abolition of slavery in a rational and evolutionary way without creating chaos and disorder in the society. Refer to the commentary of Baqarah: 177.

Aga Mahdi Puya says

The effectiveness of du-a (invocation) has been asserted in these verses. The laws of Islam are not irrational or arbitrary but sense the needs of the people.

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

The enemies of Allah were humiliated and abased in the battle of Khandaq. Refer to the commentary of Baqarah: 214, 251; Ahzab: 1 to 3 and 9 to 27. They will also be punished with a humiliating punishment on the day of judgement.

Also refer to the commentary of Nisa: 65 for "those who opposed the Holy Prophet" when he asked for pen

and paper.

See commentary of Ma-idah: 48, 108; Anam: 160; Bar-at: 94 for "Allah will tell them about what they used to do." On the day of judgement man, who conceives likes and dislikes on insufficient grounds and conjecture in this world, will see the true value of all the aspects of his thoughts and deeds as he never could see before.

Usually secrecy implies distrust, plotting and evil schemes, "a way of life" greatly liked and practiced by the hypocrites; but as secrecy is a relative term, applicable to mortal men, it has no effect on Allah and the Holy Prophet who was always in communion with Allah. See commentary of Hadid: 4.

Aqa Mahdi Puya says:

This verse refers to the omnipresence of Allah at all places with all things and beings, yet He is not one of any created being, nor He is part and parcel of any event or thing. Refer to the commentary of Baqarah: 255; All Imran: 2 and 3 and Ma-idah: 73 to know about the falsehood of the theory of trinity. His omnipresence should be understood in the sense of the holder and that which is held. For example a cognitive self has complete hold over the ideas it creates, but does not become the integrated part and parcel of any of them.

When the believers grew from strength to strength in Madina, destroying the power base of evil, the wicked, particularly the Jews, and the hypocrites resorted to duplicity and intrigues, whose modus operandi has been frequently referred to in the

Quran; see Baqarah: 8 to 16 and Nisa: 142 and 145.

Instead of the standard "peace be to you" (assalamu alaykam) the enemies of Islam, who had not the courage to fight openly, often twisted the words, and by using a world like sam (death), they thought they were secretly giving vent to their spite. Also refer to Baqarah: 104.

Believers are forbidden to take part in any secret movement to spread evil and terror. They must work for righteousness with self-restraint.

Secret counselling, whispering and scheming is the style of Shaytan. After seeing a frightening dream recite this verse and add:

ALLAAHUMMA BIHAQQI MUHAMMADIN WA ALI MUHAMMAD,

ALLAAHUMMA SALLI ALA MUHAMMADIN WA ALI MUHAMMAD,

WAQINI SHARRA MA RA-AYTU FI MANAMI.

(Allah, for the sake of Muhammad and the children of Muhammad-send blessings on Muhammad and on the children of Muhammad-save me from the evil effects of that which I saw in my dream.)

For "those who have been granted knowledge" see commentary of Ali Imran: 7 and 18; Nisa: 162 and Ankabut: 49.

The Holy Prophet said:

A scholar is superior to a martyr.

The superiority of a scholar over other men is like my superiority over all the human beings.

Imam Jafar bin Muhammad as Sadiq said:

The ink a scholar uses to write is superior to the blood a martyr sheds. As has been proved in the commentary of the abovenoted verses, the Holy Prophet, Ali, Fatimah and the eleven holy Imams, in their progeny, are the fountainheads of knowledge and wisdom (see commentary of Baqarah: 124). It is a historic fact that none of

them ever received any tutoring from any mortal. It is Allah who thoroughly purified them, taught them and granted wisdom to them from His infinite wisdom.

The Holy Prophet said:

"I am the city of knowledge and Ali is its gate."

Umar bin Khattab used to say after receiving guidance from Ali to solve intricate issues:

"Had Ali been not there, Umar would have perished."

Aqa Mahdi Puya says:

Allah exalts some over others on account of merit. It is neither an arbitrary action nor it is due to worldly possessions or position. In Hujurat: 13 it is said that all human beings are equal in birth, came into existence from a male and female, so those who have more integrity (taqwa) -and according to this verse have belief and knowledge which are the inseparable essentials of taqwa-are exalted by Allah. See Nisa: 95 and Anam: 116.

In the light of Ankabut: 49, Muhammad: 16 and this verse those who have been given knowledge are exalted to the highest degree. All other created beings are inferior to them.

In the presence of the Holy Prophet all instructions or consultations were open and free, but there were many men among his companions who could only be satisfied by a private interview in order to display their false dignity, or out of selfishness wanted to monopolise his time, or were not willing to disclose their secrets to their brethren. In order to discourage such weaknesses it was therefore decided that they should spend something in charity for the good of their poorer brothers before availing

the facility of private consultation.

The word sadqah makes it clear that neither the Holy Prophet nor the Ahl ul Bayt could be benefited as it is forbidden to them.

Al Muttaqi in Kanz al Ummal and Mulla Ali Qari in Surah Mishqat narrate the slanders with which the hypocrites tried to defame the Holy Prophet. Mulla Muinuddin in the commentary of this verse has mentioned the names of some prominent companions in the list of hypocrites.

Abdullah bin Umar said that his father, Umar bin Khattab, used to say that he coveted for the three distinctions which only Ali had:

(i) his marriage with Fatimah;

(ii) the standard of Islam given to him on the day of Khaybar;

(iii) the sadqah given by him alone in compliance with this verse.

Aqa Mahdi Puya says:

Since none save Ali paid the sadgah this ordinance was abrogated by verse 13, because the divine plan to test and distinguish the true servants of Allah was fulfilled. It was only Ali who, like always, readily complied with Allahs command. All others drew back from carrying out this order due to niggardliness and fear of loss.

It is clear from the subsequent verses that the tone of the abrogating verse is reproachful.

Some partisan commentators try to change the past tense into present tense in verse 13 in order to save their heroes. The verse clearly reproaches the companions by saying: "You did not do it."

(see commentary for verse 12)

Aqa Mahdi Puya says:

These verses refer to the hypocrites who pretended to be believers but were in league with the

disbelievers and the Jews.

Once, when Abdullah bin Nabil came to join the assembly of the companions, the Holy Prophet said: "Here comes he who is puffed up with rebellious pride and peers and pries like Shaytan. He and his friends abuse me." Abdullah and his friends took false oaths to assure the Holy Prophet that they did not do it. A false man, by swearing that he is true, makes his falsehood all the more heinous.

The hypocrites arrogantly boasted of riches, alliances, followers and manpower, but they shall come to utter misery on the day of judgement, notwithstanding their habitual false swearing before the Lord that they were believers as they used to try to deceive the true believers and the Holy Prophet.

Those who opposed Allah and the Holy Prophet in his lifetime and after his departure and those who will oppose him and his commands till the end of the world will be disgraced and humiliated. In order to satisfy their selfish desires the so-called followers of the Holy Prophet harassed, persecuted and killed the children of the Holy Prophet in his departure from this world, although they were commanded by Allah in verse 23 of Shura to love, respect and follow the Ahl ul Bayt who had been thoroughly purified by Him as per Ahzab: 33.

All the time the hypocrites were under the false impression that any day the sway of Islam would come to an end. They did not know that Allah had decreed that He and His messenger, the Holy Prophet,

would always prevail.

(see commentary for verse 14)

(see commentary for verse 14)

(see commentary for verse 14)

(see commentary for verse 14)

(see commentary for verse 14)

(see commentary for verse 14)

(see commentary for verse 14)

The merits and excellences of the thoroughly purified Ahl ul Bayt (Ahzab: 33) mentioned in the commentary of several verses so far studied on the authority of well-known Muslim scholars must inevitably convince you that the highest degree of faith referred to in this verse was demonstrated by them only.

(i) "Allah is well pleased with them and they are well pleased with Him" should make you think of the declaration of the Holy Prophet on the day of Khaybar: "Tomorrow I shall give the standard of Islam to him who loves Allah and His prophet and Allah and His prophet love him." (Tabari, Rawdatul Ahbab, Sirat al Muhammadia, Tadkh ul Khulafa). See commentary of Ma-idah: 54 and Fat-h: 20. In "the party of Allah" only those who possess highest degree of purity of body and soul are included as the entire Muslim ummah knows beyond all doubts that verse 61 of Ali Imran, verse 33 of Ahzab and verse 23 of Shura refer to the Ahl ul Bayt exclusively.

(ii) The quality of faith in Allah referred to here could not be had by those who deserted the Holy Prophet in the battlefields (Bara-at: 25 to 27), or watched the battles from a safe distance (Baqarah: 214, 251; Ahzab: 1 to 3 and 9 to 27), or always had doubts about the religion of Allah and

the prophethood of the Holy Prophet (Fat-h: 1), or refused to obey the commands of the Holy Prophet (Nisa: 65). Such people show lack of faith and courage in the hour of trial because they do not believe in the life of hereafter or "the last day". Those who firmly believe in the life of hereafter do not usurp temporal power by hook or crook, nor undeservedly occupy the seat of leadership.

Imam Ali said:

"O yellow gold, O white silver, do not waste your glamour on me. Beguile others. I have divorced you thrice. Now there is no link between us."

(iii) When "Allah has inscribed faith in their hearts", there remains no chance whatsoever that they may have doubts about the religion of Allah and the prophethood of the Holy Prophet. He who had doubted (Fat-h: 1) obviously has not been favoured with the divine blessing of "faith inscribed in his heart".

(iv) He who is "strengthened with a spirit" from Allah, rises to the heights of courage, bravery and glory seen by the whole world in the battles of Badr, Uhad, Khandaq, Hunayn and Khaybar, or on the night of hijrat. See commentary of Ali Imran: 13 and Anfal: 5; Ali Imran: 121 to 168 and Anfal: 16; Baqarah: 214, 251 and Ahzab: 1 to 3, 9 to 27; Bara-at: 25 to 27; Fat-h: 20; and Baqarah: 207 and Anfal: 30.

A few exclusive merits of Ali ibn abi Talib, written by Jalal al Din al Suyuti in Tarikh al Khulafa, are given below:

(i) Ahmad bin Hanbal

says: "There had not come down to us regarding the merits of any one of the companions of the Holy Prophet what has been transmitted concerning Ali." (Al Hakim).

(ii) Ibn Asakir from Ibn Abbas says: "There has not been revealed in the book of Allah regarding any one what has been revealed concerning Ali and that 300 verses have been revealed concerning Ali."

(iii) Al Tabarani and Ibn Abi Hatim record from Ibn Abbas that he said: "The Lord never revealed the words: "O true believers" but, Ali was understood to be the Lord and the chief of them, and verily the Lord has reproved the companions of the Holy Prophet in various places but has never mentioned Ali save with approval."

(iv) Al Tirmizi, Al Nisai and Ibn Maja from Habshi bin Junada say that the Holy Prophet said: "All is a part of me and I of Ali."

(v) Al Tabarani records in the Awsat from Jabir bin Abdullah that the Holy Prophet said: "The people are of various stocks but I and Ali are of one stock."

(vi) Al Tabarani records in the Aswat and Saghir from Ummi Salima that she narrates: "I heard the Holy Prophet say: "Ali with the Quran and the Quran with Ali shall not be separated until they arrive at the fountain of Kawthar in paradise."

(vii) Ibn Sad records on the authority of Ali that he said: "By Allah a verse of the Quran was never revealed but I know regarding what it was revealed and where it was revealed, for

my Lord has given unto me a wise heart and an eloquent tongue."

(viii) Ibn Sad and others on the authority of Abu Tufayl record that Ali said: "Ask me regarding the book of Allah, for verily there is not a verse but I know whether it was revealed by night or by day, in the plains or on the mountains."

(ix) Al Tirmizi and Al Hakim record from Ali that the Holy Prophet said: "I am the city of knowledge and Ali is its gate."

(x) Ibn Masud says that the Holy Prophet said: "To look at Ali is devotion."

(xi) Muslim records on the authority of Ali that he said: "By Him who had cleft the seed and created the soul, verily the Holy Prophet stated to me that none but a true believer would love me, and none but a hypocrite would hate me."

(xii) Al Tirmizi from Abu Sa-id al-Khudri says that he said: "We used to distinguish the hypocrites by their hatred of Ali."

(xiii) Ibn Asakir on the authority of Abu Bakr records that the Holy Prophet said: "Looking at Ali is worship."

(xiv) Al Tabarani from Ummi Salima says that the Holy Prophet said: "He who has loved Ali has verily loved me, and he who has hated Ali has verily hated me, and he who has hated me, verily hated the Lord."

(xv) Abu Yula and Al-Bazzaz from Sad bin Abi Waqqas say that the Holy Prophet said: "He who annoys Ali, has annoyed me."

(xvi) Ahmed bin Hanbal records and Al-Hakim, on the authority of

Umme Salima verifies that she narrates: "I heard the Holy Prophet say: "He who has reviled Ali verily he has reviled me."

(xvii) Sad bin Al-Musyib says that Umar bin Khattab used to pray to Allah to preserve him from a perplexing case which the father of Hasan (Ali), was not present to decide and that Umar said: "None of the companions used to say Ask me except Ali."

(xviii) Al Tabarani says in the Awsat from Ibn Abbas that he said: "Ali possessed eighteen eminent qualities which belonged to no other of the people."

(xix) Al Bazzaz records on the authoritv of Sad that the Holy Prophet said to Ali: "It is not lawful for anyone to be in the Masjid while under the obligation of performing a total ablution, except for me and for you."

(xx) Abu Yula says that Umar bin Khattab said: "Verily Ali had been endowed with three qualities of which had I but one it would be more precious to me than were I given high bred camels." It was asked of him what they were, he replied: "His remaining in the masjid while that is permitted to him which is not lawful for me, his carrying the standard on the day of Khaybar and his wedding the Holy Prophets daughter."

(xxi) The two Shaykhs (Bukhari and Muslim) record on the authority of Sad ibne Al-Waqqas that the Holy Prophet left Ali ibn Abi Talib behind as his vicegerent during the expedition to Tabuk, and Ali said: "O Messenger of Allah, do you leave

me behind among the women and children?" He replied: "Are you not content to be to me in the relation of Harun to Musa save that there shall be no prophet after me?"

(xxii) And from Sahl ibn Sad said that the Holy Prophet said on the day of Khaybar: "I will surely give the standard tomorrow to one at whose hands the Lord will give victory, one who loves Allah and His Prophet and whom Allah and His Prophet love." The people passed the night in perplexity as to whom it would be given. When they entered upon the dawn, they went early to the Holy Prophet, each one of them hoping that it would be given to him, but he said: "Where is Ali the son of Abu Talib?" They said to him: "He complains of pain in his eyes." He said: "Then send for him." They brought him and the Holy Prophet applied his saliva in his eyes and prayed for him, and he was healed so that it was as if he had no pain, and he gave him the standard.

(xxiii) Muslim records on the authority of Sad ibn Abi Waqqas that when verse 61 of Ali Imran was reveled, the Holy Prophet summoned Ali, Fatima, Hasan and Husayn and said: "O Allah, these are my Ahl ul Bayt."

(xxiv) Al Tabarani records in the Awsat and Abu Nu-aym in the Dala-il, on the authority of Zadan, that Ali was relating a tradition when a man accused him of speaking falsely, and Ali

said to him: "Shall I curse-"and Ali cursed him, and he did not quit the place till his sight left him.

(xxv) Abul Qasim-al-Zajajaji narrates in his dictations that Ali composed a work on the principles of the Arabic language, and the grammar of the Arabic language.

As has been stated at several places that praiseworthy qualities are described in the Quran in general terms but they were manifested in full perfection by the Ahl ul Bayt, as recorded in authentic books of history and commentary written by well known Muslim scholars. These qualities are, no doubt, also found in other true believers according to their degree of submission to the will of Allah.

Aqa Mahdi Puya says:

This verse lays down the basis by which a true believer is distinguished from a hypocrite.

The prophets and the imams are always helped by a spiritual power from Allah which may be described as ruhul qudus (holy spirit), and the true believing followers are helped by the spirit of faith

(ruhul iman). Also see commentary of Ha Mim: 30.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109