56. سوره الواقعه

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره الواقعه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (1)

لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ (2)

خافِضَةٌ رافِعَةٌ (3)

إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا (4)

وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا (5)

فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا (6)

وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً (7)

فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ (8)

وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ (9)

وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ (10)

أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ (11)

فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (12)

ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ (13)

وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ (14)

عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (15)

مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ (16)

يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ (17)

بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ (18)

لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ (19)

وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ (20)

وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ (21)

وَ حُورٌ عِينٌ (22)

كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ (23)

جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (24)

لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً (25)

إِلاَّ قِيلاً سَلاماً سَلاماً (26)

وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ (27)

فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ (28)

وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (29)

وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (30)

وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ (31)

وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ (32)

لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ (33)

وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ (34)

إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً (35)

فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً (36)

عُرُباً أَتْراباً (37)

لِأَصْحابِ الْيَمِينِ (38)

ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ (39)

وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ (40)

وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ (41)

فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ (42)

وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ (43)

لا بارِدٍ وَ لا

كَرِيمٍ (44)

إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ (45)

وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ (46)

وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (47)

أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (48)

قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ (49)

لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (50)

ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ (51)

لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ (52)

فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (53)

فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ (54)

فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ (55)

هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ (56)

نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ (57)

أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ (58)

أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ (59)

نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ (60)

عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ (61)

وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ (62)

أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ (63)

أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ (64)

لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ (65)

إِنَّا لَمُغْرَمُونَ (66)

بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (67)

أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ (68)

أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ (69)

لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ (70)

أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ (71)

أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ (72)

نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ (73)

فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ (74)

فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ (75)

وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ (76)

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ (77)

فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ (78)

لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ (79)

تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (80)

أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ (81)

وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ (82)

فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ (83)

وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ (84)

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ

إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ (85)

فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ (86)

تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (87)

فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ (88)

فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ (89)

وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ (90)

فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ (91)

وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ (92)

فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ (93)

وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ (94)

إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ (95)

فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ (96)

آشنايي با سوره

56- واقعه [پيش آمد، حادثه]

يكى از نام هاى رستاخيز و قيامت است، حادثه اى كه بى شك واقع خواهد شد و در آغاز سوره از وقوع آن و مشخصات و آثارش خبر مى دهد و تا پايان سوره از حالات اهل بهشت و جهنم در آخرت ياد مى كند. در بخشى از سوره هم به اهميت «قرآن كريم كه فرود آمده از نزد خداوند است اشاره مى كند. در اين سوره مردم به سه دسته تقسيم شده اند: اصحاب يمين، اصحاب شمال و سابقون. 96 آيه دارد و در اوائل بعثت در مكه فرود آمده است. به خواندن اين سوره بسيار دستور داده شده است.

شان نزول

رسيدن به نعمت هاى بهشت؛ آرزويى شايسته

شأن نزول آيه هاى 27 تا 33 سوره واقعه

مسلمانان در سفرى همراه پيامبر از دشت سرسبز «فوج»، كه نزديك طايف قرار داشت، مى گذشتند. آنان از ديدن آن همه مناظر زيبا به وجد آمده بودند و چشم برنمى داشتند. دوست داشتند ساعت ها بلكه روزها در آن جا بمانند و حتى براى هميشه در آن جا زندگى كنند. به ويژه براى مهاجران كه آن مكان را بهشت روى زمين مى دانستند. آنان از هنگام تولد تا هجرت، تنها بيابانهاى خشك و بى آب و علف و كوه هاى بلند و پوشيده از سنگ را در مكه به ياد داشتند و خانه كعبه، تنها دل خوشى براى آنان به حساب مى آمد كه اينك از آن دور شده بودند و ديدن دوباره آن را انتظار مى كشيدند، ولى دشت سرسبز فوج گويى قطعه اى از بهشت بود كه مى ديدند. درختان انبوه و سر به فلك كشيده، انواع ميوه كه بر شاخه هاى درختان سنگينى مى كرد، چشمه هاى پر آب، نهرهايى كه از زير درختان مى گذشتند

و پرندگان بسيارى با چهچه دل نوازشان و علفزارهايى كه انواع چهار پايان را براى چرا در خود جاى داده بود، همه و همه منظره زيبا و دلربايى را به وجود آورده بود كه هر رهگذرى زندگى در آن جا را آرزو مى كرد، ولى از ميان اين همه مناظر زيبا، درختان سدر بيش تر خود نمايى مى كردند و ياران پيامبر را به شگفتى وا مى داشت. آنان به همديگر مى گفتند: اى كاش ما هم، چنين درختان و باغ هايى داشتيم. در اين جا آيه هاى زير نازل شد و به مؤمنان وعده داد كه در بهشت بهتر از آن به ايشان ارزانى مى شود:

ياران راست؛ ياران راست كدامند؟ «» در [زير] درختان كُنار بى خار «» و درخت هاى موز كه ميوه اش خوشه خوشه روى هم چيده است «» و سايه اى پايدار «» و آبى ريزان «» و ميوه هاى فراوان «» نه بريده و نه ممنوع «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 220.

رسيدن به نعمت هاى بهشت؛ آرزويى شايسته

شأن نزول آيه هاى 27 تا 33 سوره واقعه

مسلمانان در سفرى همراه پيامبر از دشت سرسبز «فوج»، كه نزديك طايف قرار داشت، مى گذشتند. آنان از ديدن آن همه مناظر زيبا به وجد آمده بودند و چشم برنمى داشتند. دوست داشتند ساعت ها بلكه روزها در آن جا بمانند و حتى براى هميشه در آن جا زندگى كنند. به ويژه براى مهاجران كه آن مكان را بهشت روى زمين مى دانستند. آنان از هنگام تولد تا هجرت، تنها بيابانهاى خشك و بى آب و علف و كوه هاى بلند و پوشيده از سنگ را در مكه به ياد داشتند و خانه كعبه، تنها دل خوشى براى آنان به حساب مى آمد كه اينك از آن

دور شده بودند و ديدن دوباره آن را انتظار مى كشيدند، ولى دشت سرسبز فوج گويى قطعه اى از بهشت بود كه مى ديدند. درختان انبوه و سر به فلك كشيده، انواع ميوه كه بر شاخه هاى درختان سنگينى مى كرد، چشمه هاى پر آب، نهرهايى كه از زير درختان مى گذشتند و پرندگان بسيارى با چهچه دل نوازشان و علفزارهايى كه انواع چهار پايان را براى چرا در خود جاى داده بود، همه و همه منظره زيبا و دلربايى را به وجود آورده بود كه هر رهگذرى زندگى در آن جا را آرزو مى كرد، ولى از ميان اين همه مناظر زيبا، درختان سدر بيش تر خود نمايى مى كردند و ياران پيامبر را به شگفتى وا مى داشت. آنان به همديگر مى گفتند: اى كاش ما هم، چنين درختان و باغ هايى داشتيم. در اين جا آيه هاى زير نازل شد و به مؤمنان وعده داد كه در بهشت بهتر از آن به ايشان ارزانى مى شود:

ياران راست؛ ياران راست كدامند؟ «» در [زير] درختان كُنار بى خار «» و درخت هاى موز كه ميوه اش خوشه خوشه روى هم چيده است «» و سايه اى پايدار «» و آبى ريزان «» و ميوه هاى فراوان «» نه بريده و نه ممنوع «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 220.

رسيدن به نعمت هاى بهشت؛ آرزويى شايسته

شأن نزول آيه هاى 27 تا 33 سوره واقعه

مسلمانان در سفرى همراه پيامبر از دشت سرسبز «فوج»، كه نزديك طايف قرار داشت، مى گذشتند. آنان از ديدن آن همه مناظر زيبا به وجد آمده بودند و چشم برنمى داشتند. دوست داشتند ساعت ها بلكه روزها در آن جا بمانند و حتى براى هميشه در آن جا زندگى كنند. به ويژه براى مهاجران كه آن مكان

را بهشت روى زمين مى دانستند. آنان از هنگام تولد تا هجرت، تنها بيابانهاى خشك و بى آب و علف و كوه هاى بلند و پوشيده از سنگ را در مكه به ياد داشتند و خانه كعبه، تنها دل خوشى براى آنان به حساب مى آمد كه اينك از آن دور شده بودند و ديدن دوباره آن را انتظار مى كشيدند، ولى دشت سرسبز فوج گويى قطعه اى از بهشت بود كه مى ديدند. درختان انبوه و سر به فلك كشيده، انواع ميوه كه بر شاخه هاى درختان سنگينى مى كرد، چشمه هاى پر آب، نهرهايى كه از زير درختان مى گذشتند و پرندگان بسيارى با چهچه دل نوازشان و علفزارهايى كه انواع چهار پايان را براى چرا در خود جاى داده بود، همه و همه منظره زيبا و دلربايى را به وجود آورده بود كه هر رهگذرى زندگى در آن جا را آرزو مى كرد، ولى از ميان اين همه مناظر زيبا، درختان سدر بيش تر خود نمايى مى كردند و ياران پيامبر را به شگفتى وا مى داشت. آنان به همديگر مى گفتند: اى كاش ما هم، چنين درختان و باغ هايى داشتيم. در اين جا آيه هاى زير نازل شد و به مؤمنان وعده داد كه در بهشت بهتر از آن به ايشان ارزانى مى شود:

ياران راست؛ ياران راست كدامند؟ «» در [زير] درختان كُنار بى خار «» و درخت هاى موز كه ميوه اش خوشه خوشه روى هم چيده است «» و سايه اى پايدار «» و آبى ريزان «» و ميوه هاى فراوان «» نه بريده و نه ممنوع «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 220.

رسيدن به نعمت هاى بهشت؛ آرزويى شايسته

شأن نزول آيه هاى 27 تا 33 سوره واقعه

مسلمانان در سفرى همراه پيامبر از دشت

سرسبز «فوج»، كه نزديك طايف قرار داشت، مى گذشتند. آنان از ديدن آن همه مناظر زيبا به وجد آمده بودند و چشم برنمى داشتند. دوست داشتند ساعت ها بلكه روزها در آن جا بمانند و حتى براى هميشه در آن جا زندگى كنند. به ويژه براى مهاجران كه آن مكان را بهشت روى زمين مى دانستند. آنان از هنگام تولد تا هجرت، تنها بيابانهاى خشك و بى آب و علف و كوه هاى بلند و پوشيده از سنگ را در مكه به ياد داشتند و خانه كعبه، تنها دل خوشى براى آنان به حساب مى آمد كه اينك از آن دور شده بودند و ديدن دوباره آن را انتظار مى كشيدند، ولى دشت سرسبز فوج گويى قطعه اى از بهشت بود كه مى ديدند. درختان انبوه و سر به فلك كشيده، انواع ميوه كه بر شاخه هاى درختان سنگينى مى كرد، چشمه هاى پر آب، نهرهايى كه از زير درختان مى گذشتند و پرندگان بسيارى با چهچه دل نوازشان و علفزارهايى كه انواع چهار پايان را براى چرا در خود جاى داده بود، همه و همه منظره زيبا و دلربايى را به وجود آورده بود كه هر رهگذرى زندگى در آن جا را آرزو مى كرد، ولى از ميان اين همه مناظر زيبا، درختان سدر بيش تر خود نمايى مى كردند و ياران پيامبر را به شگفتى وا مى داشت. آنان به همديگر مى گفتند: اى كاش ما هم، چنين درختان و باغ هايى داشتيم. در اين جا آيه هاى زير نازل شد و به مؤمنان وعده داد كه در بهشت بهتر از آن به ايشان ارزانى مى شود:

ياران راست؛ ياران راست كدامند؟ «» در [زير] درختان كُنار بى خار «» و درخت هاى موز كه ميوه اش خوشه خوشه روى هم چيده

است «» و سايه اى پايدار «» و آبى ريزان «» و ميوه هاى فراوان «» نه بريده و نه ممنوع «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 220.

رسيدن به نعمت هاى بهشت؛ آرزويى شايسته

شأن نزول آيه هاى 27 تا 33 سوره واقعه

مسلمانان در سفرى همراه پيامبر از دشت سرسبز «فوج»، كه نزديك طايف قرار داشت، مى گذشتند. آنان از ديدن آن همه مناظر زيبا به وجد آمده بودند و چشم برنمى داشتند. دوست داشتند ساعت ها بلكه روزها در آن جا بمانند و حتى براى هميشه در آن جا زندگى كنند. به ويژه براى مهاجران كه آن مكان را بهشت روى زمين مى دانستند. آنان از هنگام تولد تا هجرت، تنها بيابانهاى خشك و بى آب و علف و كوه هاى بلند و پوشيده از سنگ را در مكه به ياد داشتند و خانه كعبه، تنها دل خوشى براى آنان به حساب مى آمد كه اينك از آن دور شده بودند و ديدن دوباره آن را انتظار مى كشيدند، ولى دشت سرسبز فوج گويى قطعه اى از بهشت بود كه مى ديدند. درختان انبوه و سر به فلك كشيده، انواع ميوه كه بر شاخه هاى درختان سنگينى مى كرد، چشمه هاى پر آب، نهرهايى كه از زير درختان مى گذشتند و پرندگان بسيارى با چهچه دل نوازشان و علفزارهايى كه انواع چهار پايان را براى چرا در خود جاى داده بود، همه و همه منظره زيبا و دلربايى را به وجود آورده بود كه هر رهگذرى زندگى در آن جا را آرزو مى كرد، ولى از ميان اين همه مناظر زيبا، درختان سدر بيش تر خود نمايى مى كردند و ياران پيامبر را به شگفتى وا مى داشت. آنان به همديگر مى گفتند: اى كاش ما هم، چنين درختان و

باغ هايى داشتيم. در اين جا آيه هاى زير نازل شد و به مؤمنان وعده داد كه در بهشت بهتر از آن به ايشان ارزانى مى شود:

ياران راست؛ ياران راست كدامند؟ «» در [زير] درختان كُنار بى خار «» و درخت هاى موز كه ميوه اش خوشه خوشه روى هم چيده است «» و سايه اى پايدار «» و آبى ريزان «» و ميوه هاى فراوان «» نه بريده و نه ممنوع «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 220.

رسيدن به نعمت هاى بهشت؛ آرزويى شايسته

شأن نزول آيه هاى 27 تا 33 سوره واقعه

مسلمانان در سفرى همراه پيامبر از دشت سرسبز «فوج»، كه نزديك طايف قرار داشت، مى گذشتند. آنان از ديدن آن همه مناظر زيبا به وجد آمده بودند و چشم برنمى داشتند. دوست داشتند ساعت ها بلكه روزها در آن جا بمانند و حتى براى هميشه در آن جا زندگى كنند. به ويژه براى مهاجران كه آن مكان را بهشت روى زمين مى دانستند. آنان از هنگام تولد تا هجرت، تنها بيابانهاى خشك و بى آب و علف و كوه هاى بلند و پوشيده از سنگ را در مكه به ياد داشتند و خانه كعبه، تنها دل خوشى براى آنان به حساب مى آمد كه اينك از آن دور شده بودند و ديدن دوباره آن را انتظار مى كشيدند، ولى دشت سرسبز فوج گويى قطعه اى از بهشت بود كه مى ديدند. درختان انبوه و سر به فلك كشيده، انواع ميوه كه بر شاخه هاى درختان سنگينى مى كرد، چشمه هاى پر آب، نهرهايى كه از زير درختان مى گذشتند و پرندگان بسيارى با چهچه دل نوازشان و علفزارهايى كه انواع چهار پايان را براى چرا در خود جاى داده بود، همه و همه منظره زيبا و دلربايى را به

وجود آورده بود كه هر رهگذرى زندگى در آن جا را آرزو مى كرد، ولى از ميان اين همه مناظر زيبا، درختان سدر بيش تر خود نمايى مى كردند و ياران پيامبر را به شگفتى وا مى داشت. آنان به همديگر مى گفتند: اى كاش ما هم، چنين درختان و باغ هايى داشتيم. در اين جا آيه هاى زير نازل شد و به مؤمنان وعده داد كه در بهشت بهتر از آن به ايشان ارزانى مى شود:

ياران راست؛ ياران راست كدامند؟ «» در [زير] درختان كُنار بى خار «» و درخت هاى موز كه ميوه اش خوشه خوشه روى هم چيده است «» و سايه اى پايدار «» و آبى ريزان «» و ميوه هاى فراوان «» نه بريده و نه ممنوع «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 220.

رسيدن به نعمت هاى بهشت؛ آرزويى شايسته

شأن نزول آيه هاى 27 تا 33 سوره واقعه

مسلمانان در سفرى همراه پيامبر از دشت سرسبز «فوج»، كه نزديك طايف قرار داشت، مى گذشتند. آنان از ديدن آن همه مناظر زيبا به وجد آمده بودند و چشم برنمى داشتند. دوست داشتند ساعت ها بلكه روزها در آن جا بمانند و حتى براى هميشه در آن جا زندگى كنند. به ويژه براى مهاجران كه آن مكان را بهشت روى زمين مى دانستند. آنان از هنگام تولد تا هجرت، تنها بيابانهاى خشك و بى آب و علف و كوه هاى بلند و پوشيده از سنگ را در مكه به ياد داشتند و خانه كعبه، تنها دل خوشى براى آنان به حساب مى آمد كه اينك از آن دور شده بودند و ديدن دوباره آن را انتظار مى كشيدند، ولى دشت سرسبز فوج گويى قطعه اى از بهشت بود كه مى ديدند. درختان انبوه و سر به فلك كشيده، انواع ميوه

كه بر شاخه هاى درختان سنگينى مى كرد، چشمه هاى پر آب، نهرهايى كه از زير درختان مى گذشتند و پرندگان بسيارى با چهچه دل نوازشان و علفزارهايى كه انواع چهار پايان را براى چرا در خود جاى داده بود، همه و همه منظره زيبا و دلربايى را به وجود آورده بود كه هر رهگذرى زندگى در آن جا را آرزو مى كرد، ولى از ميان اين همه مناظر زيبا، درختان سدر بيش تر خود نمايى مى كردند و ياران پيامبر را به شگفتى وا مى داشت. آنان به همديگر مى گفتند: اى كاش ما هم، چنين درختان و باغ هايى داشتيم. در اين جا آيه هاى زير نازل شد و به مؤمنان وعده داد كه در بهشت بهتر از آن به ايشان ارزانى مى شود:

ياران راست؛ ياران راست كدامند؟ «» در [زير] درختان كُنار بى خار «» و درخت هاى موز كه ميوه اش خوشه خوشه روى هم چيده است «» و سايه اى پايدار «» و آبى ريزان «» و ميوه هاى فراوان «» نه بريده و نه ممنوع «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 220.

شكر نعمت

شأن نزول آيه 82 سوره واقعه

پس از جنگ تبوك و هنگام بازگشت به مدينه به علت بى آبى، مسلمانان به تشنگى شديدى گرفتار شدند. جست و جوى آنان براى يافتن مقدارى آب كه بتواند لشكرى را سيراب كند، بى نتيجه ماند و از شدت تشنگى، هيچ كس تاب و توان حركت نداشت. حتى حيوانات نيز درمانده بودند و از جايشان حركت نمى كردند. لشكريان نااميد به پيامبر پناه آوردند و از او خواستند چاره اى بيانديشد و نزول باران را از خدا بخواهد. پيامبر فرمود: من دعا مى كنم و از خدا مى خواهم، باران نيز مى بارد، ولى بعضى از

مردم شاكر و سپاس گزار خواهند شد و برخى ناسپاسى خواهند كرد. سپس پيامبر دو ركعت نماز خواند و از خداوند تقاضاى باران كرد. بى درنگ بادى وزيدن گرفت و ابرهاى سياهى در آسمان پيدا شد و باران شديدى باريدن گرفت تا حدى كه سيل به راه افتاد و همه سيراب شدند، ظرف هاى خويش را نيز از آب پر كردند. همه نماز شكر به جا آوردند و براى حركت آماده شدند. منافقان بهانه جو در اين لشكر نيز حضور داشتند. آنان نتوانستند اين صحنه را ببينند و سخنى نگويند. يكى از منافقان با حالت ريشخند گفت: اين باران به بركت طلوع فلان ستاره نازل شده است. اين همان باورى بود كه از دوره جاهليت، باقى مانده بود و به آن «انواء» مى گفتند و منظورشان ستارگانى بود كه در فاصله هاى زمانى گوناگونى در آسمان ظاهر مى شدند و عرب جاهلى عقيده داشت همراه با ظهور هر يك از اين ستارگان، بارانى مى بارد و اين يكى از نشانه هاى شرك، بت پرستى و ستاره پرستى بود. منافقى ديگر كه از انصار بود، با انكار نعمت پروردگار كه با دعاى پيامبر بر بندگانش نازل شده بود، گفت: اين فصل، فصل باران است و ما از بارانى كه در فصل خويش آمده سيراب شديم. آيه زير نازل شد و تكذيب آنان را نكوهش كرد:

و [به جاى شكر] تنها نصيب خود را در تكذيب [آن] قرار مى دهيد. «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير درالمنثور، ج 6، ص 163.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت

تابع

{إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {وَقَعَتِ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث {الْواقِعَةُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع

{لَيْسَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {لِوَقْعَتِها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه / خبر ليس محذوف {كاذِبَةٌ} اسم ليس، مرفوع يا در محل رفع

{خافِضَةٌ} مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل / خبر، مرفوع يا در محل رفع {رافِعَةٌ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {رُجَّتِ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث {الْأَرْضُ} نائب فاعل، مرفوع يا در محل رفع {رَجًّا} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب

{وَبُسَّتِ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث {الْجِبالُ} نائب فاعل، مرفوع يا در محل رفع {بَسًّا} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب

{فَكانَتْ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث / اسم كان، ضمير مستتر (هي) در تقدير {هَباءً} خبر كان، منصوب يا در محل نصب {مُنْبَثًّا} نعت تابع

{وَكُنْتُمْ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {أَزْواجاً} خبر كان، منصوب يا در محل نصب {ثَلاثَةً} نعت تابع

{فَأَصْحابُ} (ف) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الْمَيْمَنَةِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {ما} مبتدا ثان (دوم) {أَصْحابُ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع {الْمَيْمَنَةِ} مضاف اليه، مجرور يا

در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{وَأَصْحابُ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الْمَشْئَمَةِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {ما} مبتدا ثان (دوم) {أَصْحابُ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع {الْمَشْئَمَةِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{وَالسَّابِقُونَ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {السَّابِقُونَ} توكيد تابع

{أُولئِكَ} مبتدا ثان (دوم) {الْمُقَرَّبُونَ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{فِي} حرف جر {جَنَّاتِ} اسم مجرور يا در محل جر {النَّعِيمِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{ثُلَّةٌ} مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل / خبر، مرفوع يا در محل رفع {مِنَ} حرف جر {الْأَوَّلِينَ} اسم مجرور يا در محل جر

{وَقَلِيلٌ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {مِنَ} حرف جر {الْآخِرِينَ} اسم مجرور يا در محل جر

{عَلى} حرف جر {سُرُرٍ} اسم مجرور يا در محل جر {مَوْضُونَةٍ} نعت تابع

{مُتَّكِئِينَ} فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف / حال، منصوب {عَلَيْها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مُتَقابِلِينَ} حال ثانية (دوم)، منصوب

{يَطُوفُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {عَلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وِلْدانٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {مُخَلَّدُونَ} نعت تابع

{بِأَكْوابٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَأَبارِيقَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَكَأْسٍ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {مِنْ} حرف جر {مَعِينٍ} اسم مجرور يا در محل جر

{لا} حرف نفى غير عامل {يُصَدَّعُونَ} فعل مضارع، مرفوع به

ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل {عَنْها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {يُنْزِفُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{وَفاكِهَةٍ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {مِمَّا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {يَتَخَيَّرُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{وَلَحْمِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {طَيْرٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مِمَّا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {يَشْتَهُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{وَحُورٌ} (و) حرف عطف / خبر مقدّم محذوف / مبتدا مؤخّر {عِينٌ} نعت تابع

{كَأَمْثالِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللُّؤْلُؤِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {الْمَكْنُونِ} نعت تابع

{جَزاءً} مفعول لأجله، منصوب {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {كانُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {يَعْمَلُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر كان، محذوف يا در تقدير

{لا} حرف نفى غير عامل {يَسْمَعُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {فِيها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {لَغْواً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {تَأْثِيماً} معطوف تابع

{إِلاَّ} حرف استثنا {قِيلاً} مستثنى، منصوب {سَلاماً} بدل تابع {سَلاماً}

توكيد تابع

{وَأَصْحابُ} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الْيَمِينِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {ما} مبتدا ثان (دوم) {أَصْحابُ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع {الْيَمِينِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{فِي} حرف جر {سِدْرٍ} اسم مجرور يا در محل جر {مَخْضُودٍ} نعت تابع

{وَطَلْحٍ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {مَنْضُودٍ} نعت تابع

{وَظِلٍّ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {مَمْدُودٍ} نعت تابع

{وَماءٍ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {مَسْكُوبٍ} نعت تابع

{وَفاكِهَةٍ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {كَثِيرَةٍ} نعت تابع

{لا} حرف نفى غير عامل {مَقْطُوعَةٍ} نعت تابع {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {مَمْنُوعَةٍ} معطوف تابع

{وَفُرُشٍ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {مَرْفُوعَةٍ} نعت تابع

{إِنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {أَنْشَأْناهُنَّ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / خبر إنَّ محذوف {إِنْشاءً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب

{فَجَعَلْناهُنَّ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {أَبْكاراً} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب

{عُرُباً} نعت تابع {أَتْراباً} نعت تابع

{لِأَصْحابِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الْيَمِينِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{ثُلَّةٌ} مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل / خبر، مرفوع يا در محل رفع {مِنَ} حرف جر {الْأَوَّلِينَ} اسم مجرور

يا در محل جر

{وَثُلَّةٌ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {مِنَ} حرف جر {الْآخِرِينَ} اسم مجرور يا در محل جر

{وَأَصْحابُ} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الشِّمالِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {ما} مبتدا ثان (دوم) {أَصْحابُ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع {الشِّمالِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{فِي} حرف جر {سَمُومٍ} اسم مجرور يا در محل جر {وَحَمِيمٍ} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{وَظِلٍّ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {مِنْ} حرف جر {يَحْمُومٍ} اسم مجرور يا در محل جر

{لا} حرف نفى غير عامل {بارِدٍ} نعت تابع {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {كَرِيمٍ} معطوف تابع

{إِنَّهُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {كانُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {قَبْلَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {ذلِكَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مُتْرَفِينَ} خبر كان، منصوب يا در محل نصب / خبر إنَّ محذوف

{وَكانُوا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {يُصِرُّونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر كان، محذوف يا در تقدير {عَلَى} حرف جر {الْحِنْثِ} اسم مجرور يا در محل جر {الْعَظِيمِ} نعت تابع

{وَكانُوا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {يَقُولُونَ} فعل مضارع،

مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر كان، محذوف يا در تقدير {أَإِذا} همزه (أ) حرف استفهام / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {مِتْنا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَكُنَّا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {تُراباً} خبر كان، منصوب يا در محل نصب {وَعِظاماً} (و) حرف عطف / معطوف تابع {أَإِنَّا} همزه (أ) حرف استفهام / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَمَبْعُوثُونَ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع

{أَوَآباؤُنَا} حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {الْأَوَّلُونَ} نعت تابع / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{قُلْ} فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الْأَوَّلِينَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {وَالْآخِرِينَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{لَمَجْمُوعُونَ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {إِلى} حرف جر {مِيقاتِ} اسم مجرور يا در محل جر {يَوْمٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مَعْلُومٍ} نعت تابع

{ثُمَّ} حرف عطف {إِنَّكُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ك) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {الضَّالُّونَ} نعت تابع {الْمُكَذِّبُونَ} نعت تابع

{لَآكِلُونَ} (ل) حرف مزحلقه /

خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {مِنْ} حرف جر {شَجَرٍ} اسم مجرور يا در محل جر {مِنْ} حرف جر {زَقُّومٍ} اسم مجرور يا در محل جر

{فَمالِؤُنَ} (ف) حرف عطف / معطوف تابع {مِنْهَا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الْبُطُونَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{فَشارِبُونَ} (ف) حرف عطف / معطوف تابع {عَلَيْهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مِنَ} حرف جر {الْحَمِيمِ} اسم مجرور يا در محل جر

{فَشارِبُونَ} (ف) حرف عطف / معطوف تابع {شُرْبَ} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {الْهِيمِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{هذا} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {نُزُلُهُمْ} خبر، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {يَوْمَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {الدِّينِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{نَحْنُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {خَلَقْناكُمْ} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {فَلَوْلا} (ف) حرف عطف / حرف تحضيض {تُصَدِّقُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{أَفَرَأَيْتُمْ} همزه (أ) حرف استفهام / (ف) حرف استيناف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {ما} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {تُمْنُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{أَأَنْتُمْ} همزه (أ) حرف استفهام / مبتدا، مرفوع يا

در محل رفع {تَخْلُقُونَهُ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {أَمْ} حرف عطف {نَحْنُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الْخالِقُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{نَحْنُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {قَدَّرْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {بَيْنَكُمُ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {الْمَوْتَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَما} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {نَحْنُ} اسم ما، مرفوع يا در محل رفع {بِمَسْبُوقِينَ} (ل) حرف جر زائد / خبر ما، منصوب يا در محل نصب

{عَلى} حرف جر {أَنْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {نُبَدِّلَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {أَمْثالَكُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَنُنْشِئَكُمْ} (و) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {فِي} حرف جر {ما} اسم مجرور يا در محل جر {لا} حرف نفى غير عامل {تَعْلَمُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{وَلَقَدْ} (و) حرف قسم / (ل) حرف جواب / حرف

تحقيق {عَلِمْتُمُ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {النَّشْأَةَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {الْأُولى} نعت تابع {فَلَوْلا} (ف) حرف عطف / حرف تحضيض {تَذَكَّرُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{أَفَرَأَيْتُمْ} همزه (أ) حرف استفهام / (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {ما} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {تَحْرُثُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{أَأَنْتُمْ} همزه (أ) حرف استفهام / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {تَزْرَعُونَهُ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {أَمْ} حرف عطف {نَحْنُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الزَّارِعُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{لَوْ} حرف شرط غير جازم {نَشاءُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {لَجَعَلْناهُ} (ل) حرف جواب / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {حُطاماً} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {فَظَلْتُمْ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {تَفَكَّهُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{إِنَّا} حرف مشبه بالفعل

يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَمُغْرَمُونَ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع

{بَلْ} حرف اضراب {نَحْنُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {مَحْرُومُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{أَفَرَأَيْتُمُ} همزه (أ) حرف استفهام / (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {الْماءَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {الَّذِي} نعت تابع {تَشْرَبُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{أَأَنْتُمْ} همزه (أ) حرف استفهام / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَنْزَلْتُمُوهُ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل / (و) حرف زائد براى اشباع ميم / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {مِنَ} حرف جر {الْمُزْنِ} اسم مجرور يا در محل جر {أَمْ} حرف عطف {نَحْنُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الْمُنْزِلُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{لَوْ} حرف شرط غير جازم {نَشاءُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {جَعَلْناهُ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {أُجاجاً} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {فَلَوْلا} (ف) حرف عطف / حرف تحضيض {تَشْكُرُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{أَفَرَأَيْتُمُ} همزه (أ) حرف استفهام / (ف) حرف عطف /

فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {النَّارَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {الَّتِي} نعت تابع {تُورُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{أَأَنْتُمْ} همزه (أ) حرف استفهام / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَنْشَأْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {شَجَرَتَها} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَمْ} حرف عطف {نَحْنُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الْمُنْشِؤُنَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{نَحْنُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {جَعَلْناها} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {تَذْكِرَةً} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {وَمَتاعاً} (و) حرف عطف / معطوف تابع {لِلْمُقْوِينَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{فَسَبِّحْ} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {بِاسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {رَبِّكَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {الْعَظِيمِ} نعت تابع

{فَلا} (ف) حرف استيناف / حرف زائد {أُقْسِمُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنا) در تقدير {بِمَواقِعِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {النُّجُومِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{وَإِنَّهُ} (و) حرف اعتراض

/ حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَقَسَمٌ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {لَوْ} حرف شرط غير جازم {تَعْلَمُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عَظِيمٌ} نعت تابع

{إِنَّهُ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {لَقُرْآنٌ} (ل) حرف مزحلقه / خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {كَرِيمٌ} نعت تابع

{فِي} حرف جر {كِتابٍ} اسم مجرور يا در محل جر {مَكْنُونٍ} نعت تابع

{لا} حرف نفى غير عامل {يَمَسُّهُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {إِلاَّ} حرف استثنا {الْمُطَهَّرُونَ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع

{تَنْزِيلٌ} مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل / خبر، مرفوع يا در محل رفع {مِنْ} حرف جر {رَبِّ} اسم مجرور يا در محل جر {الْعالَمِينَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{أَفَبِهذَا} همزه (أ) حرف استفهام / (ف) حرف استيناف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الْحَدِيثِ} بدل تابع {أَنْتُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {مُدْهِنُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{وَتَجْعَلُونَ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {رِزْقَكُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَنَّكُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ك) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {تُكَذِّبُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون /

(و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر إنَّ محذوف

{فَلَوْلا} (ف) حرف استيناف / حرف تحضيض {إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {بَلَغَتِ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {الْحُلْقُومَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{وَأَنْتُمْ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {حِينَئِذٍ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (إذ) مضاف إليه {تَنْظُرُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{وَنَحْنُ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَقْرَبُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {إِلَيْهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مِنْكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَلكِنْ} (و) حرف عطف / حرف استدراك {لا} حرف نفى غير عامل {تُبْصِرُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{فَلَوْلا} (ف) حرف استيناف / حرف تحضيض {إِنْ} حرف شرط جازم {كُنْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {غَيْرَ} خبر كان، منصوب يا در محل نصب {مَدِينِينَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{تَرْجِعُونَها} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {إِنْ} حرف شرط جازم {كُنْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {صادِقِينَ} خبر كان، منصوب يا در

محل نصب

{فَأَمَّا} (ف) حرف استيناف / حرف شرط و تفصيل {إِنْ} حرف شرط جازم {كانَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / اسم كان، ضمير مستتر (هو) در تقدير {مِنَ} حرف جر {الْمُقَرَّبِينَ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر كان، محذوف يا در تقدير

{فَرَوْحٌ} (ف) رابط جواب براى شرط / خبر مقدّم محذوف / مبتدا مؤخّر {وَرَيْحانٌ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَجَنَّةُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {نَعِيمٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{وَأَمَّا} (و) حرف عطف / حرف شرط و تفصيل {إِنْ} حرف شرط جازم {كانَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / اسم كان، ضمير مستتر (هو) در تقدير {مِنْ} حرف جر {أَصْحابِ} اسم مجرور يا در محل جر {الْيَمِينِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / خبر كان، محذوف يا در تقدير

{فَسَلامٌ} (ف) رابط جواب براى شرط / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {لَكَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {مِنْ} حرف جر {أَصْحابِ} اسم مجرور يا در محل جر {الْيَمِينِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{وَأَمَّا} (و) حرف استيناف / حرف شرط غير جازم {إِنْ} حرف شرط جازم {كانَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / اسم كان، ضمير مستتر (هو) در تقدير {مِنَ} حرف جر {الْمُكَذِّبِينَ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر كان، محذوف يا در تقدير {الضَّالِّينَ} نعت تابع

{فَنُزُلٌ} (ف) رابط جواب براى شرط / خبر مقدّم محذوف / مبتدا مؤخّر {مِنْ} حرف جر {حَمِيمٍ} اسم مجرور يا در محل جر

{وَتَصْلِيَةُ}

(و) حرف عطف / معطوف تابع {جَحِيمٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {هذا} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {لَهُوَ} (ل) حرف مزحلقه / ضمير فصل بدون محل {حَقُّ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {الْيَقِينِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{فَسَبِّحْ} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {بِاسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {رَبِّكَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {الْعَظِيمِ} نعت تابع

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.Itha waqaAAati alwaqiAAatu

2.Laysa liwaqAAatiha kathibatun

3.Khafidatun rafiAAatun

4.Itha rujjati al-ardu rajjan

5.Wabussati aljibalu bassan

6.Fakanat habaan munbaththan

7.Wakuntum azwajan thalathatan

8.Faas-habu almaymanati ma as-habu almaymanati

9.Waas-habu almash-amati ma as-habu almash-amati

10.Waalssabiqoona alssabiqoona

11.Ola-ika almuqarraboona

12.Fee jannati alnnaAAeemi

13.Thullatun mina al-awwaleena

14.Waqaleelun mina al-akhireena

15.AAala sururin mawdoonatin

16.Muttaki-eena AAalayha mutaqabileena

17.Yatoofu AAalayhim wildanun mukhalladoona

18.Bi-akwabin waabareeqa waka/sin min maAAeenin

19.La yusaddaAAoona AAanha wala yunzifoona

20.Wafakihatin mimma yatakhayyaroona

21.Walahmi tayrin mimma yashtahoona

22.Wahoorun AAeenun

23.Kaamthali allu/lui almaknooni

24.Jazaan bima kanoo yaAAmaloona

25.La yasmaAAoona feeha laghwan wala ta/theeman

26.Illa qeelan salaman salaman

27.Waas-habu alyameeni ma as-habu alyameeni

28.Fee sidrin makhdoodin

29.Watalhin mandoodin

30.Wathillin mamdoodin

31.Wama-in maskoobin

32.Wafakihatin katheeratin

33.La maqtooAAatin wala mamnooAAatin

34.Wafurushin marfooAAatin

35.Inna ansha/nahunna inshaan

36.FajaAAalnahunna abkaran

37.AAuruban atraban

38.Li-as-habi alyameeni

39.Thullatun mina al-awwaleena

40.Wathullatun mina al-akhireena

41.Waas-habu alshshimali ma as-habu alshshimali

42.Fee samoomin wahameemin

43.Wathillin min yahmoomin

44.La baridin wala kareemin

45.Innahum kanoo qabla thalika mutrafeena

46.Wakanoo yusirroona AAala

alhinthi alAAatheemi

47.Wakanoo yaqooloona a-itha mitna wakunna turaban waAAithaman a-inna lamabAAoothoona

48.Awa abaona al-awwaloona

49.Qul inna al-awwaleena waal-akhireena

50.LamajmooAAoona ila meeqati yawmin maAAloomin

51.Thumma innakum ayyuha alddalloona almukaththiboona

52.Laakiloona min shajarin min zaqqoomin

53.Famali-oona minha albutoona

54.Fashariboona AAalayhi mina alhameemi

55.Fashariboona shurba alheemi

56.Hatha nuzuluhum yawma alddeeni

57.Nahnu khalaqnakum falawla tusaddiqoona

58.Afaraaytum ma tumnoona

59.Aantum takhluqoonahu am nahnu alkhaliqoona

60.Nahnu qaddarna baynakumu almawta wama nahnu bimasbooqeena

61.AAala an nubaddila amthalakum wanunshi-akum fee ma la taAAlamoona

62.Walaqad AAalimtumu alnnash-ata al-oola falawla tathakkaroona

63.Afaraaytum ma tahruthoona

64.Aantum tazraAAoonahu am nahnu alzzariAAoona

65.Law nashao lajaAAalnahu hutaman fathaltum tafakkahoona

66.Inna lamughramoona

67.Bal nahnu mahroomoona

68.Afaraaytumu almaa allathee tashraboona

69.Aantum anzaltumoohu mina almuzni am nahnu almunziloona

70.Law nashao jaAAalnahu ojajan falawla tashkuroona

71.Afaraaytumu alnnara allatee tooroona

72.Aantum ansha/tum shajarataha am nahnu almunshi-oona

73.Nahnu jaAAalnaha tathkiratan wamataAAan lilmuqweena

74.Fasabbih biismi rabbika alAAatheemi

75.Fala oqsimu bimawaqiAAi alnnujoomi

76.Wa-innahu laqasamun law taAAlamoona AAatheemun

77.Innahu laqur-anun kareemun

78.Fee kitabin maknoonin

79.La yamassuhu illa almutahharoona

80.Tanzeelun min rabbi alAAalameena

81.Afabihatha alhadeethi antum mudhinoona

82.WatajAAaloona rizqakum annakum tukaththiboona

83.Falawla itha balaghati alhulqooma

84.Waantum heena-ithin tanthuroona

85.Wanahnu aqrabu ilayhi minkum walakin la tubsiroona

86.Falawla in kuntum ghayra madeeneena

87.TarjiAAoonaha in kuntum sadiqeena

88.Faamma in kana mina almuqarrabeena

89.Farawhun warayhanun wajannatu naAAeemin

90.Waamma in kana min as-habi alyameeni

91.Fasalamun laka min as-habi alyameeni

92.Waamma in kana mina almukaththibeena alddalleena

93.Fanuzulun min hameemin

94.Watasliyatu jaheemin

95.Inna hatha lahuwa haqqu alyaqeeni

96.Fasabbih biismi rabbika alAAatheemi

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

آن واقعه چون وقوع يابد، (1)

[كه در وقوع آن دروغى نيست: (2)

پست كننده [و] بالابرنده است. (3)

چون

زمين با تكان [سختى لرزانده شود، (4)

و كوهها [جمله ريزه ريزه شوند، (5)

و غبارى پراكنده گردند، (6)

و شما سه دسته شويد: (7)

ياران دست راست، كدامند ياران دست راست؟ (8)

و ياران چپ؛ كدامند ياران چپ؟ (9)

و سبقت گيرندگان مقدمند؛ (10)

آنانند همان مقربان [خدا]، (11)

در باغستانهاى پر نعمت. (12)

گروهى از پيشينيان، (13)

و اندكى از متأخران. (14)

بر تختهايى جواهرنشان، (15)

كه روبروى هم بر آنها تكيه داده اند. (16)

بر گردشان پسرانى جاودان [به خدمت مى گردند، (17)

با جامها و آبريزها و پياله ها]يى از باده ناب روان. (18)

[كه نه از آن دردسر گيرند و نه بى خرد گردند. (19)

و ميوه از هر چه اختيار كنند. (20)

و از گوشت پرنده هر چه بخواهند. (21)

و حوران چشم درشت، (22)

مثل لؤلؤ نهان ميان صدف، (23)

[اينها] پاداشى است براى آنچه مى كردند. (24)

در آنجا نه بيهوده اى مى شنوند و نه [سخنى گناه آلود. (25)

سخنى جز سلام و درود نيست. (26)

و ياران راست؛ ياران راست كدامند؟ (27)

در [زير] درختان كُنار بى خار، (28)

و درختهاى موز كه ميوه اش خوشه خوشه روى هم چيده است. (29)

و سايه اى پايدار. (30)

و آبى ريزان. (31)

و ميوه اى فراوان، (32)

نه بريده و نه ممنوع. (33)

و همخوابگانى بالا بلند. (34)

ما آنان را پديد آورده ايم پديد آوردنى، (35)

و ايشان را دوشيزه گردانيده ايم، (36)

شوى دوست همسال، (37)

براى ياران راست. (38)

كه گروهى از پيشينيانند، (39)

و گروهى از متأخران. (40)

و ياران چپ؛ كدامند ياران چپ؟ (41)

در [ميان باد گرم و آب

داغ. (42)

و سايه اى از دود تار. (43)

نه خنك و نه خوش. (44)

اينان بودند كه پيش از اين ناز پروردگان بودند. (45)

و بر گناه بزرگ پافشارى مى كردند. (46)

و مى گفتند: «آيا چون مرديم و خاك واستخوان شديم، واقعاً [باز] زنده مى گرديم؟ (47)

يا پدران گذشته ما [نيز]؟» (48)

بگو: «در حقيقت، اولين و آخرين، (49)

قطعاً همه در موعد روزى معلوم گرد آورده شوند.» (50)

آنگاه شما اى گمراهان دروغپرداز، (51)

قطعاً از درختى كه از زقّوم است خواهيد خورد. (52)

و از آن شكمهايتان را خواهيد آكند. (53)

و روى آن از آب جوش مى نوشيد؛ (54)

[مانند] نوشيدن اشتران تشنه. (55)

اين است پذيرايى آنان در روز جزا. (56)

ماييم كه شما را آفريده ايم، پس چرا تصديق نمى كنيد؟ (57)

آيا آنچه را [كه به صورت نطفه فرو مى ريزيد ديده ايد؟ (58)

آيا شما آن را خلق مى كنيد يا ما آفريننده ايم؟ (59)

ماييم كه ميان شما مرگ را مقدر كرده ايم و بر ما سبقت نتوانيد جست؛ (60)

[و مى توانيم امثال شما را به جاى شما قرار دهيم و شما را [به صورت آنچه نمى دانيد پديدار گردانيم. (61)

و قطعاً پديدار شدن نخستين خود را شناختيد؛ پس چرا سر عبرت گرفتن نداريد؟ (62)

آيا آنچه را كشت مى كنيد، ملاحظه كرده ايد؟ (63)

آيا شما آن را [بى يارى ما] زراعت مى كنيد، يا ماييم كه زراعت مى كنيم؟ (64)

اگر بخواهيم قطعاً خاشاكش مى گردانيم، پس در افسوس [و تعجب مى افتيد. (65)

[و مى گوييد:] «واقعاً ما زيان زده ايم، (66)

بلكه ما محروم شدگانيم.» (67)

آيا آبى را كه مى نوشيد ديده ايد؟ (68)

آيا شما آن را

از [دل ابر سپيد فرود آورده ايد، يا ما فرودآورنده ايم؟ (69)

اگر بخواهيم آن را تلخ مى گردانيم، پس چرا سپاس نمى داريد؟ (70)

آيا آن آتشى را كه برمى افروزيد ملاحظه كرده ايد؟ (71)

آيا شما [چوب درخت آن را پديدار كرده ايد، يا ما پديدآورنده ايم؟ (72)

ما آن را [مايه عبرت و [وسيله استفاده براى بيابانگردان قرار داده ايم. (73)

پس به نام پروردگار بزرگت تسبيح گوى. (74)

نه [چنين است كه مى پنداريد]، سوگند به جايگاه هاى [ويژه و فواصل معيّن ستارگان. (75)

اگر بدانيد، آن سوگندى سخت بزرگ است! (76)

كه اين [پيام قطعاً قرآنى است ارجمند، (77)

در كتابى نهفته، (78)

كه جز پاك شدگان بر آن دست ندارند، (79)

وحيى است از جانب پروردگار جهانيان. (80)

آيا شما اين سخن را سبك [و سست مى گيريد؟ (81)

و تنها نصيب خود را در تكذيب [آن قرار مى دهيد؟ (82)

پس چرا آنگاه كه [جان شما] به گلو مى رسد، (83)

و در آن هنگام خود نظاره گريد - (84)

و ما به آن [محتضر] از شما نزديكتريم ولى نمى بينيد- (85)

پس چرا، اگر شما بى جزا مى مانيد [و حساب و كتابى در كار نيست ، (86)

اگر راست مى گوييد، [روح را برنمى گردانيد؟ (87)

و اما اگر [او] از مقربان باشد، (88)

[در] آسايش و راحت و بهشت پر نعمت [خواهد بود]. (89)

و اما اگر از ياران راست باشد، (90)

از ياران راست بر تو سلام باد. (91)

و اما اگر از دروغزنان گمراه است، (92)

پس با آبى جوشان پذيرايى خواهد شد، (93)

و [فرجامش درافتادن به جهنم است. (94)

اين است

همان حقيقت راست [و] يقين. (95)

پس به نام پروردگار بزرگ خود تسبيح گوى. (96)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» هنگامى كه واقعه عظيم [قيامت] واقع شود،

«2» هيچ كس نمى تواند آن را انكار كند!

«3» [اين واقعه] گروهى را پايين مى آورد و گروهى را بالا مى برد!

«4» در آن هنگام كه زمين بشدّت به لرزه درمى آيد،

«5» و كوه ها در هم كوبيده مى شود،

«6» و بصورت غبار پراكنده درمى آيد،

«7» و شما سه گروه خواهيد بود!

«8» [نخست] سعادتمندان و خجستگان [هستند]؛ چه سعادتمندان و خجستگانى!

«9» گروه ديگر شقاوتمندان و شومانند، چه شقاوتمندان و شومانى!

«10» و [سومين گروه] پيشگامان پيشگامند،

«11» آنها مقرّبانند!

«12» در باغهاى پرنعمت بهشت [جاى دارند]!

«13» گروه زيادى [از آنها] از امّتهاى نخستينند،

«14» و اندكى از امّت آخرين!

«15» آنها [= مقرّبان] بر تختهايى كه صف كشيده و به هم پيوسته است قراردارند،

«16» در حالى كه بر آن تكيه زده و رو به روى يكديگرند!

«17» نوجوانانى جاودان [در شكوه و طراوت] پيوسته گرداگرد آنان مى گردند،

«18» با قدحها و كوزه ها و جامهايى از نهرهاى جارى بهشتى [و شراب طهور]!

«19» امّا شرابى كه از آن درد سر نمى گيرند و نه مست مى شوند!

«20» و ميوه هايى از هر نوع كه انتخاب كنند،

«21» و گوشت پرنده از هر نوع كه مايل باشند!

«22» و همسرانى از حور العين دارند،

«23» همچون مرواريد در صدف پنهان!

«24» اينها پاداشى است در برابر اعمالى كه انجام مى دادند!

«25» در آن [باغهاى بهشتى] نه لغو و بيهوده اى مى شنوند نه سخنان گناه آلود؛

«26» تنها چيزى كه مى شنوند (سلام)

است (سلام)!

«27» و اصحاب يمين و خجستگان، چه اصحاب يمين و خجستگانى!

«28» آنها در سايه درختان (سِدر) بى خار قرار دارند،

«29» و در سايه درخت (طلح) پربرگ [= درختى خوشرنگ و خوشبو]،

«30» و سايه كشيده و گسترده،

«31» و در كنار آبشارها،

«32» و ميوه هاى فراوان،

«33» كه هرگز قطع و ممنوع نمى شود،

«34» و همسرانى بلندمرتبه!

«35» ما آنها را آفرينش نوينى بخشيديم،

«36» و همه را دوشيزه قرار داديم،

«37» زنانى كه تنها به همسرشان عشق مى ورزند و خوش زبان و فصيح و هم سن و سالند!

«38» اينها همه براى اصحاب يمين است،

«39» كه گروهى از امّتهاى نخستينند،

«40» و گروهى از امّتهاى آخرين!

«41» و اصحاب شمال، چه اصحاب شمالى [كه نامه اعمالشان به نشانه جرمشان به دست چپ آنها داده مى شود]!

«42» آنها در ميان بادهاى كشنده و آب سوزان قرار دارند،

«43» و در سايه دودهاى متراكم و آتشزا!

«44» سايه اى كه نه خنك است و نه آرامبخش!

«45» آنها پيش از اين [در عالم دنيا] مست و مغرور نعمت بودند،

«46» و بر گناهان بزرگ اصرار مى ورزيدند،

«47» و مى گفتند: (هنگامى كه ما مُرديم و خاك و استخوان شديم، آيا برانگيخته خواهيم شد؟!

«48» يا نياكان نخستين ما [برانگيخته مى شوند]؟!)

«49» بگو: (اوّلين و آخرين،

«50» همگى در موعد روز معيّنى گردآورى مى شوند،

«51» سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده!

«52» قطعاً از درخت زقّوم مى خوريد،

«53» و شكمها را از آن پر مى كنيد،

«54» و روى آن از آب سوزان مى نوشيد،

«55» و همچون شتران مبتلا به بيمارى عطش، از آن مى آشاميد!

«56» اين

است وسيله پذيرايى از آنها در قيامت!

«57» ما شما را آفريديم؛ پس چرا [آفرينش مجدّد را] تصديق نمى كنيد؟!

«58» آيا از نطفه اى كه در رحم مى ريزيد آگاهيد؟!

«59» آيا شما آن را [در دوران جنينى] آفرينش [پى در پى] مى دهيد يا ما آفريدگاريم؟!

«60» ما در ميان شما مرگ را مقدّر ساختيم؛ و هرگز كسى بر ما پيشى نمى گيرد!

«61» تا گروهى را به جاى گروه ديگرى بياوريم و شما را در جهانى كه نمى دانيد آفرينش تازه اى بخشيم!

«62» شما عالم نخستين را دانستيد؛ چگونه متذكّر نمى شويد [كه جهانى بعد از آن است]؟!

«63» آيا هيچ درباره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد؟!

«64» آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم؟!

«65» هرگاه بخواهيم آن را مبدّل به كاه در هم كوبيده مى كنيم كه تعجّب كنيد!

«66» [بگونه اى كه بگوييد:] براستى ما زيان كرده ايم،

«67» بلكه ما بكلّى محروميم!

«68» آيا به آبى كه مى نوشيد انديشيده ايد؟!

«69» آيا شما آن را از ابر نازل كرده ايد يا ما نازل مى كنيم؟!

«70» هرگاه بخواهيم، اين آب گوارا را تلخ و شور قرار مى دهيم؛ پس چرا شكر نمى كنيد؟!

«71» آيا درباره آتشى كه مى افروزيد فكر كرده ايد؟!

«72» آيا شما درخت آن را آفريده ايد يا ما آفريده ايم؟!

«73» ما آن را وسيله يادآورى [براى همگان] و وسيله زندگى براى مسافران قرار داده ايم!

«74» حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن [و او را پاك و منزّه بشمار]!

«75» سوگند به جايگاه ستارگان [و محل طلوع و غروب آنها]!

«76» و اين سوگندى است بسيار بزرگ، اگر بدانيد!

«77» كه آن، قرآن كريمى است،

«78» كه در

كتاب محفوظى جاى دارد،

«79» و جز پاكان نمى توانند به آن دست زنند [= دست يابند].

«80» آن از سوى پروردگار عالميان نازل شده؛

«81» آيا اين سخن را [= اين قرآن را با اوصافى كه گفته شد] سست و كوچك مى شمريد،

«82» و به جاى شكر روزيهايى كه به شما داده شده آن را تكذيب مى كنيد؟!

«83» پس چرا هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد [توانايى بازگرداندن آن را نداريد]؟!

«84» و شما در اين حال نظاره مى كنيد [و كارى از دستتان ساخته نيست]؛

«85» و ما از شما به او نزديكتريم ولى نمى بينيد!

«86» اگر هرگز در برابر اعمالتان جزا داده نمى شويد،

«87» پس آن [روح] را بازگردانيد اگر راست مى گوييد!

«88» پس اگر او از مقرّبان باشد،

«89» در رَوح و ريحان و بهشت پرنعمت است!

«90» امّا اگر از اصحاب يمين باشد،

«91» [به او گفته مى شود:] سلام بر تو از سوى دوستانت كه از اصحاب يمينند!

«92» امّا اگر او از تكذيب كنندگان گمراه باشد،

«93» با آب جوشان دوزخ از او پذيرايى مى شويد!

«94» و سرنوشت او ورود در آتش جهنّم است،

«95» اين مطلب حقّ و يقين است!

«96» پس به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن [و او را منزّه بشمار]!

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

هنگامى كه واقعه [بسيار عظيم قيامت] واقع شود، (1)

كه در واقع شدنش دروغى [در كار] نيست، (2)

پست كننده [كافران] و رفعت دهنده [مؤمنان] است. (3)

هنگامى كه زمين به شدت لرزانده شود، (4)

و كوه ها درهم كوبيده وريز ريز شوند. (5)

در نتيجه غبارى پراكنده گردد،

(6)

وشما سه گروه شويد: (7)

سعادتمندان، چه بلند مرتبه اند سعادتمندان! (8)

و شقاوتمندان، چه دون پايه اند شقاوتمندان! (9)

و پيشى گيرندگان [به اعمال نيك] كه پيشى گيرندگان [به رحمت و آمرزش]اند، (10)

اينان مقربان اند، (11)

در بهشت هاى پر نعمت اند. (12)

گروهى بسيار از پيشينيان، (13)

و اندكى از پسينيان، (14)

بر تخت هايى زربافت، (15)

در حالى كه روبروى يكديگر بر آنها تكيه دارند. (16)

نوجوانانى هميشه نو جوان همواره [براى خدمت] پيرامونشان مى گردند، (17)

با قدح ها و كوزه ها و جام هايى از باده ناب و پاك، (18)

كه از نوشيدنش نه سردرد گيرند، و نه مست و بى خرد شوند، (19)

و ميوه ها از هر نوعى كه اختيار كنند، (20)

و گوشت پرنده از هر گونه اى كه بخواهند، (21)

و حوريانى چشم درشت، (22)

هم چون مرواريد پنهان شده در صدف؛ (23)

پاداشى است در برابر اعمالى كه همواره انجام مى دادند. (24)

در آنجا نه سخن بيهوده اى مى شنوند، نه كلام گناه آلودى، (25)

مگر سخنى كه سلام است و سلام، (26)

و سعادتمندان چه بلند مرتبه اند سعادتمندان! (27)

در سايه درخت سدر بى خارند، (28)

و درختان موزى كه ميوه هايش خوشه خوشه روى هم چيده شده است، (29)

و سآيه اى گسترده و پايدار، (30)

و آبى ريزان، (31)

و ميوه اى فراوان، (32)

كه پايان نپذيرد و ممنوع نشود، (33)

و همسرانى بلند مرتبه، (34)

كه ما آنان را با آفرينشى ويژه آفريديم؛ (35)

پس آنان را همواره دوشيزه قرار داده ايم (36)

عشقورز به شوهران، و هم سن و سال با همسران. (37)

[همه اين نعمت ها] براى سعادتمندان [است.] (38)

گروهى بسيار از پيشينيان، (39)

و گروهى بسيار

از پسينيان، (40)

و شقاوتمندان، چه دون پايه اند شقاوتمندان! (41)

در ميان بادى سوزان و آبى جوشان [قرار دارند،] (42)

و سآيه اى از دودهاى بسيار غليظ و سياه، (43)

نه خنك است و نه آرام بخش، (44)

اينان پيش از اين از نازپروردگان خود كامه و سركش بودند، (45)

و همواره بر گناهان بزرگ پافشارى داشتند، (46)

و پيوسته مى گفتند: آيا هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان شديم، آيا به راستى برانگيخته مى شويم؟! (47)

و آيا پدران گذشته ما نيز برانگيخته مى شوند؟! (48)

بگو: بى ترديد همه پيشينيان وهمه پسينيان، (49)

براى وعده گاه روزى معين گرد آورده خواهند شد. (50)

آن گاه شما اى گمراهان انكار كننده! (51)

قطعاً از درختى كه از زقّوم است [و داراى مايعى جوشان و بسيار بدمزه و بدبوست] خواهيد خورد؛ (52)

و شكم ها را از آن پر خواهيد كرد، (53)

و روى آن از آب جوشان خواهيد نوشيد، (54)

مانند نوشيدن شترانى كه به شدت تشنه اند؛ (55)

اين است پذيرايى از آنان در روز جزا. (56)

ما شما را آفريديم، پس چرا [آفرينش دوباره خود را پس از مرگ] باورنمى كنيد؟ (57)

آيا از [حالات و دگرگونى هاى] نطفه اى كه در رحم مى ريزيد آگاه هستيد؟ (58)

آيا شما آن را [تا انسانى معتدل و آراسته شود] مى آفرينيد يا ما آفريننده ايم؟ (59)

ماييم كه مرگ را ميان شما مقدّر كرديم، و هيچ چيز ما را [در جارى كردن مرگ بر شما] مغلوب نمى كند. (60)

[آرى، مرگ را مقدّر كرديم] تا امثال شما را جايگزين شما كنيم و شما را به صورتى كه نمى دانيد آفرينشى تازه و جديد بخشيم، (61)

و به راستى

پيدايش نخستين را [كه جهان فعلى است] شناختيد، پس چرا متذكّر [پديد شدن جهان ديگر] نمى شويد؟! (62)

مرا خبر دهيد آنچه را مى كاريد، (63)

آيا شما آن را مى رويانيد، يا ما مى رويانيم؟ (64)

به يقين اگر بخواهيم، آن را ريز ريز كرده و خاشاك مى كنيم كه متأسف و شگفت زده مى شويد، (65)

[و مى گوييد:] مسلماً ما خسارت زده ايم، (66)

بلكه ناكام و محروميم (67)

به من خبر دهيد آبى كه مى نوشيد، (68)

آيا شما آن را از ابر باران زا فرود آورده ايد يا ما فرود آورنده ايم؟ (69)

اگر بخواهيم آن را تلخ مى گردانيم، پس چرا سپاس گزارى نمى كنيد؟ (70)

به من خبر دهيد آتشى كه مى افروزيد، (71)

آيا شما درختش را به وجود آورده ايد يا ما به وجود آوردنده ايم؟ (72)

ما آن را وسيله تذكر و مايه استفاده براى صحرانشينان و بيابانگردان قرار داده ايم. (73)

پس به نام پروردگار بزرگت تسبيح گوى. (74)

پس به جايگاه ستارگان سوگند مى خورم، (75)

و اگر بدانيد بى ترديد اين سوگندى بس بزرگ است. (76)

كه يقيناً اين قرآن، قرآنى است ارجمند و باارزش؛ (77)

[كه] در كتابى مصون از هر گونه تحريف و دگرگونى [به نام لوح محفوظ جاى دارد.] (78)

جز پاك شدگان [از هر نوع آلودگى] به [حقايق و اسرار و لطايف] آن دسترسى ندارند. (79)

نازل شده از سوى پروردگار جهانيان است. (80)

آيا شما نسبت به اين گفتار سهل انگارى مى كنيد [و آن را قابل اعتنا نمى دانيد؟!] (81)

و فقط نصيب خود را اين قرار مى دهيد كه آن را انكار كنيد؟! (82)

پس چرا هنگامى كه روح به گلوگاه مى رسد، (83)

و شما در آن وقت نظاره گر

هستيد [و هيچ كارى از شما ساخته نيست!] (84)

و ما به او از شما نزديك تريم، ولى نمى بينيد. (85)

[آرى] پس چرا اگر شما پاداش داده نمى شويد [و به گمان خود قيامتى در كار نيست و شما را قدرتى بزرگ و فراتر است؟] (86)

آن [روح به گلوگاه رسيده] را [به بدن محتضر] برنمى گردانيد، اگر [در ادعاى خود] راستگوييد؟ (87)

پس اگر [جان به گلو رسيده] از مقربان باشد، (88)

[در] راحت و آسايش و بهشت پرنعمت [خواهد بود.] (89)

و اگر از سعادتمندان باشد، (90)

[به او گفته مى شود:] از سوى سعادتمندان بر تو سلام باد. (91)

و اما اگر از انكاركنندگان [حقايق و] گمراه باشد، (92)

پذيرايى از او با آب جوشان است، (93)

و وارد شدن به دوزخ است. (94)

[آنچه درباره اين سه طايفه بيان شد،] بى ترديد اين است همان حقّ يقينى. (95)

پس به نام پروردگار بزرگت تسبيح گوى. (96)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

هنگامى كه آن واقعه بزرگ قيامت و هنگامه خطير آخرت واقع گرديد (1)

كه در وقوعش هيچ كذب و جاى هيچ شك و ريب نيست (2)

آن روز قومى را به دوزخ خوار و ذليل كند و طايفه اى را به جنت سربلند و رفيع گرداند (3)

آنگاه كه زمين شديد به حركت و لرزه درآيد (4)

و كوه هاى سخت متلاشى شود (5)

و مانند ذرات گرد در هوا پراكنده گردد (6)

و در آن روز شما خلايق بر سه دسته مختلف شويد (7)

گروهى راستان اصحاب يمين باشند كه چقدر حالشان در بهشت ابد نيكوست (8)

و گروهى ناراستان اصحاب شومى و شقاوتند

كه چقدر روزگارشان در دوزخ سخت است؟ (9)

و طايفه سوم آنان كه مشتاقانه در ايمان بر همه پيشى گرفتند و در اطاعت خدا و رسول مقام تقدم يافتند (10)

آنان به حقيقت مقربان درگاهند (11)

آنان در بهشت پرنعمت جاودانى متنعمند (12)

آنها جمعى بسيار از امم پيشينيان هستند (13)

و عده قليلى از متاخران يا بسيارى از متقدمان امت محمد (ص) و قليلى از مردم آخر زمان اين امت باشند (14)

آنان در بهشت به عزت بر سريرهاى آربفت مرصع به انواح جواهر تكيه زنند (15)

همه شادان با ياران و دوستان روبروى يكديگر بر آن سريرهاى عزت مينشنينند (16)

و پسرانى زيبا كه حسن و جوانيشان هميشگى و ابدى است گرد آنها به خدمت ميگردند (17)

با كوزه هاى بلورين و مشربه هاى زرين و جامهاى پر از شراب ناب بر آنان دورميزنند (18)

نه هرگز هر چه نوشند درد سرى يابند و نه مستى عقل و رنج خمار كشند (19)

و ميوه خوش برگزينند (20)

و گوشت مرغان و هر غذا مايل باشند (21)

و آنان سيه چشم زيبا صورت (22)

كه در بهار و لطافت چون در و لولو مكنونند بر آنها مهياست (23)

اين نعمتهاى الهى پاداش آن بهشتيانست (24)

نه آنجا هيچ حرفى لغو و بيهوده شنوند و نه به يكديگر خرده گيرى و فتنه و گناهى بربندند (25)

هيچ جز سلام و تحيت و احترام هم نگويند و نشنوند (26)

اما راستان و اصحاب يمين آنها هم چه خوش روزگارند (27)

در سايه درختان سدر پر ميوه بى خار (28)

و درختان پربرگ سايه دار (29)

همه

در سايه بلند درختان (30)

و در طرف نهر آبهاى روان زلال (31)

و ميوه هاى بسيار (32)

كه هيچوقت منقطع نشود و هيچكس بهشتيان را از آن ميوه ها منع نكند (33)

و فرشهاى پربها يا فراش و آنان زيبا (34)

كه آنها را ما در كمال حسن و زيبائى بيافريده ايم (35)

و هميشه آن زنان را باكره گردانيده ايم (36)

و شوهر دوست و با غنج ناز و جوان و همسالان دلنواز (37)

اين نعمتهاى بهشتى مخصوص اهل يمين است (38)

كه جمعى از پيشينيان (39)

و جمعى از امت رسول آخر زمان هستند (40)

و اما اصحاب شقاوت كه نامه عملشان به دست چپ است (41)

آنها در عذاب باد سموم و آب گرم باشند (42)

و سايه اى از دود آتش دوزخ (43)

كه نه هرگز سرد شود و نه خوش نسيم گردد (44)

اين عذاب آنها را بدين سبب است كه از اين پيش در دنيا به ناز و نعمت پرداختند و از خدا غافل شدند (45)

و بر گناه بزرگ شرك و عناد لجاجت و اصرار داشتند (46)

و در مقام رد و انكار رسل دايم ميگفتند آيا ما چون مرديم و استخوان ما خاك شد باز هم ما زنده ميشويم؟ (47)

يا پدران گذشته ما زنده خواهند شد؟ (48)

اى رسول بگو البته تمام خلق اولين و آخرين زنده ميشوند (49)

و همه در وعده گاه روز معين محشر جمع ميگردند (50)

آنگاه شما اى گمراهان منكر قيامت (51)

از درخت زقوم تلخ دوزخ البته خواهيد خورد (52)

تا آن كه شكم را از آن پر ميسازيد

(53)

آنگاه همه از آب گرم جهنم مياشاميد (54)

بدانسان از عطش آن آب را مينوشيد كه شتران تشنه آب مى آشامند (55)

اين طعام و شراب كافران در روز جزاست (56)

ما شما را بدين خلقت زيبا بيافريديم پس چرا آفريننده را تصديق نمى كنيد؟ و بدار ثواب و عقابش ايمان نمياوريد؟ (57)

آيا نديديد و به حقيقت درنيافتيد كه نخست شما نطفه اى بى قدر و قابليت بوديد؟ (58)

آيا شما خود آن نطفه را به صورت فرزند انسان آفريديد يا ما آفريديم؟ (59)

ما مرگ را بر همه خلق به اختلاف سن مقدر ساختيم و هيچكس بر قدرت ما سبق نتواند برد (60)

اگر بخواهيم هم شما را فانى كرده و خلقى ديگر مثل شما بيافرينم و شما را به صورتى در جهانى ديگر كه اكنون از آن بى خبريد برميانگيزيم (61)

و شما از نشه اول خود آگاه شديد كه از عدم به وجودتان آورديم پس چرا متذكر عالم آخرت نميشويد (62)

آيا نديديد تخمى را كه در زمين كشتيد (63)

آيا شما از خاك آن تخم را رويانيديد يا ما رويانيديم؟ (64)

اگر ما بخواهيم كشت و آرع شما را خشك و تباه ميسازيم تا با حسرت و ندامت به سخنان بيهوده پردازيد (65)

و گوئيد ما سخت در زيان و غرامت افتاديم (66)

بلكه از روزى خود بكلى محروم گرديديم (67)

آيا آبى را كه شما هر روز مينوشيد متوجهيد؟ (68)

آيا شما آن آب را از ابر فرو ريختيد يا ما نازل ساختيم؟ محققا ما نازل كرديم (69)

حال اگر ميخواستيم آن آب را به جاى آن كه

خوش و گوارا كرده ايم شور و تلخ ميگردانيديم آيا شكرگزارى اين نعمت بزرگ نميكنيد (70)

آيا آتشى كه براى حوائج خود روشن ميكنيد مينگريد؟ (71)

آيا شما درخت آن را آفريديد يا ما آفريديم؟ (72)

ما در چوب آن آتش را خلق كرديم و مايه پند و عبرت مسافران كوه و بيابان عالم گردانيديم كه براى نجات از سرما و روشنى و طبخ نان و غذا و غيره به كار ميبرند (73)

پس اى رسول نام بزرگ خداى خود را تسبيح گو و اگر مردم غافلند تو متذكر نعمتهاى حق باش (74)

سوگند به مواقع نزول ستارگان يا آيات كريمه قرآن (75)

و اين قسم اگر بدانيد بسى سوگند بزگرى است (76)

كه اين قرآن بسيار كتابى بزرگوار و سودمند و گراميست (77)

در لوح محفوظ سر حق مقام دارد (78)

كه جز دست پاكان و فهم خاصان بدان نرسد (79)

اين كتاب بزرگ تنزيلى از پروردگار عالم است (80)

اى كافران آيا با اين سخن آسمانى باز انكار و نفاق ميورزيد؟ (81)

و به جاى استفاده از قرآن تنها بهره خود را تكذيب آن قرار ميدهيد؟ (82)

پس چگونه خواهد بود هنگامى كه جانشان به گلو رسد (83)

و شما وقت مرگ بر بالين آن مرده حاضريد و او را مينگريد (84)

و ما به او از شما نزديكتريم ليكن شما معرفت و بصيرت نداريد (85)

اگر حيات بدست شما و طبيعت است و شما را آفريننده اى نيست (86)

پس روح را دوباره به بدن مرده باز گردانيد اگر راست ميگوئيد (87)

بدانيد آنكه بميرد اگر از مقربان درگاه خداست (88)

آنجا

در آسايش و نعمت بهشت ابدى است (89)

و اگر از اصحاب يمينست (90)

وى را بشارت دهيد كه تو را از هر رنج و درد و الم ايمنى و سلامتست (91)

و اما اگر از منكران خدا و قيامت و از گمراهانست (92)

نصيبش حميم جهنم است (93)

و جايگاهش آتش دوزخست (94)

اين وعد و وعيد البته يقين و حق و حقيقت است (95)

اى رسول تو نام بزرگ خداى خود را تسبيح گوى و پيوسته به ياد خدا باش (96)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

آن گاه كه آن واقعه (عظيم قيامت) روى دهد. (1)

كه در واقع شدن آن دروغى نيست (و سزا نيست كسى آن را دروغ شمارد). (2)

(آن واقعه) پايين آورنده و بالا برنده است (نظام خلقت را زير و رو مى كند و نااهلان را پايين و خوبان را بالا مى برد). (3)

آن گاه كه زمين به سختى لرزانده شود. (4)

و كوه ها به شدّت متلاشى شوند. (5)

پس به حالت غبار پراكنده در آيند. (6)

و (در آن روز) شما سه گروه باشيد. (7)

پس (گروه اول) اصحاب يمين (گروه دست راستى) هستند، اصحاب يمين چه گروهى هستند! (گويى تجسّم سعادتند.) (8)

و دسته دوم دسته سمت چپ) اصحاب شقاوتند، آن اصحاب شقاوت چه هستند؟ (گويى تبلور بدى هايند.) (9)

(گروه سوم) پيشگامانى (در خيرات هستند كه در گرفتن پاداش نيز)، پيشگامند. (10)

آنان مقرّبان درگاه خداوند هستند. (11)

در باغ هاى پرنعمت خواهند بود. (12)

(آنان) گروه زيادى از پيشينيان (و امّت هاى قبل) خواهند بود. (13)

و گروه كمى از متاخّرين. (14)

بر تخت هايى چيده شده و مرصّع،

(15)

در حالى كه روبروى يكديگرند، تكيه داده اند. (16)

بر گردشان پسرانى هميشه نوجوان به خدمت مى گردند. (17)

با جام ها و آبريزها و ظرف هايى از (شراب و نوشيدنى هاى گوارا و) روان (پذيرايى مى نمايند). (18)

از آن نوشيدنى ها نه سردرد مى گيرند و نه مست مى شوند. (19)

و (براى آنان) ميوه هايى از هر چه انتخاب كنند. (20)

و گوشت پرنده از هر نوع كه اشتها دارند. (21)

و زنانى سفيد روى، درشت چشم و زيبا، (22)

همچون مرواريد در صدف. (23)

پاداشى در برابر آنچه انجام مى دادند. (24)

در آنجا سخن لغو و نسبت گناه به ديگرى را نمى شنوند. (25)

سخنى جز سلام و درود نيست. (26)

و ياران راست، چه هستند ياران راست. (27)

در كنار درختان سدر بى خار. (28)

و درختان موز كه ميوه هايش به صورت فشرده رويهم چيده. (29)

و سايه اى پايدار. (30)

و آبى ريزان (از آبشارها). (31)

و ميوه اى فراوان. (32)

كه نه تمام مى شود و نه از مصرف آن جلوگيرى مى گردد. (33)

و هم خوابگانى والاقدر. (34)

كه ما آنان را به نحو خاصى آفريديم. (35)

پس آنان را دوشيزه و باكره قرار داديم. (36)

زنانى هم سن و سال و شوهر دوست. (37)

(اين نعمت ها) براى اصحاب يمين است. (38)

كه گروهى از امت هاى قبل. (39)

و گروهى از امّت هاى بعدى هستند. (40)

و (اما) ياران دست چپ، چه هستند ياران دست چپ (شقاوتمندان و نامه به دست چپ داده شدگان). (41)

در ميان باد سوزان و آب داغ. (42)

و سايه اى از دود غليظ و سياهند. (43)

كه نه خنك است و نه سودبخش. (44)

البتّه آنان پيش از

اين (در دنيا) نازپرورده و خوشگذران بودند. (45)

و همواره بر گناه بزرگ پافشارى مى كردند. (46)

و پيوسته مى گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و به صورت خاك و استخوان شديم. آيا حتماً ما برانگيخته مى شويم؟ (47)

و آيا نياكان ما (نيز برانگيخته مى شوند)؟ (48)

بگو: پيشينيان و آيندگان. (49)

هر آينه به سوى وعدگاه روز معيّنى گردآورى خواهند شد. (50)

همانا اى گمراهان انكاركننده! (51)

حتماً از درختى (بد منظر و بد طعم و بد بو) كه زقّوم است خواهيد خورد. (52)

آنگاه شكم ها را از آن پر خواهيد كرد. (53)

و روى آن از آب جوشان مى نوشيد. (54)

پس مانند شتران عطش زده مى نوشيد. (55)

اين است پذيرايى (ابتدايى) آنان روز قيامت. (56)

ما شما را آفريديم، پس چرا تصديق نمى كنيد؟ (57)

آيا آنچه را (در رحم) مى ريزيد ديده ايد؟ (58)

آيا شما آن را (به صورت انسان) مى آفرينيد يا ما آفريننده ايم؟ (59)

ماييم كه مرگ را در ميان شما مقدّر كرديم و هرگز (مغلوب نمى شويم) و كسى بر ما پيشى نمى گيرد. (60)

تا مانند شما را جانشين شما كنيم و شما را در جهانى كه نمى دانيد پديدار گردانيم. (61)

شما آفرينش نخستين را دانستيد، پس چرا (به آفرينش دوباره) متذكّر نمى شويد؟ (62)

آيا آنچه را كشت مى كنيد ديده ايد؟ (63)

آيا شما آن را مى رويانيد يا ما روياننده ايم؟ (64)

اگر بخواهيم آن را خار و خاشاك مى گردانيم، پس شما از روى تعجّب مى گوييد: (65)

ما زيان ديده ايم. (66)

بلكه محروم و بدبختيم. (67)

آيا آبى را كه مى نوشيد ديده ايد؟ (68)

آيا شما آن را از ابر باران زا فرو آورديد يا ما فرو فرستنده ايم؟ (69)

اگر بخواهيم آن را شور و تلخ مى گردانيم، پس چرا سپاس نمى گذاريد؟ (70)

آيا آتشى را كه مى افروزيد ديده ايد؟ (71)

آيا شما درخت آن را ايجاد كرده ايد يا ما ايجادكننده ايم؟ (72)

ما آتش را وسيله تذكّر (آتش قيامت) و نعمتى براى مسافران قرار داده ايم. (73)

پس به نام پروردگار بزرگت تسبيح گوى. (74)

پس سوگند به جايگاه ستارگان. (75)

و البتّه اگر بدانيد اين سوگندى است بزرگ. (76)

همانا آن قرآن كريم است. (77)

كه در كتاب محفوظى جاى دارد. (78)

جز پاكيزگان به آن دست نزنند. (79)

فرو آمده از سوى پروردگار جهانيان است. (80)

آيا شما با اين سخن (الهى)، با سبكى و سستى برخورد مى كنيد؟ (81)

و (سهم و) رزق خود را تكذيب قرآن قرار مى دهيد؟ (82)

پس چرا آنگاه كه جان به گلوگاه رسد. (83)

و شما در آن هنگام نظاره مى كنيد. (84)

و ما از شما به آن (محتضر) نزديك تريم ولى نمى بينيد. (85)

پس اگر شما (در برابر اعمالتان) مجازات شدنى نيستيد، (86)

چرا آن جان را (در حال احتضار به بدن خود) برنمى گردانيد، اگر راست مى گوييد؟ (87)

پس اگر او (محتضر) از مقرّبان باشد. (88)

راحت و رحمت و بهشت پر نعمت، روزى او خواهد بود. (89)

و امّا اگر از اصحاب يمين باشد، (90)

(به او گفته مى شود:) از طرف اصحاب يمين (كه هم فكران تو هستند) به تو سلام باد. (91)

و امّا اگر از تكذيب كنندگان گمراه باشد، (92)

با آبى جوشان پذيرايى مى شود. (93)

و ورود به دوزخ (جزاى اوست). (94)

همانا اين مطلب، حق و يقينى است. (95)

پس به نام پروردگار بزرگوارت تسبيح كن.

(96)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

آنگاه كه آن رخداد - رستاخيز - رخ دهد، (1)

كه در رخدادش دروغى نيست، (2)

فرو نهنده است و بردارنده. (3)

آنگاه كه زمين سخت جنبانده شود، (4)

و كوه ها خرد و ريز ريز شوند، (5)

پس چون گرد و غبار پراكنده گردند. (6)

و شما سه گروه باشيد: (7)

خجستگان و سعادتمندان، خجستگان چه باشند؟ (8)

و شومان و بدبختان، شومان و بدبختان چه باشند؟ (9)

و پيشى گيرندگان - به ايمان و جهاد و طاعت -، آن پيشى گيرندگان، (10)

ايشانند نزديك داشتگان، (11)

در بهشتهاى پرنعمت، (12)

بسيارى از پيشينياناند - از امتهاى پيامبران پيشين -، (13)

و اندكى از پسينيان - امت رسول الله (ص) -، (14)

بر تختهاى بافته - به زر و گوهر و مرواريد -، (15)

روياروى هم بر آنها تكيه زده اند. (16)

پسرانى هماره نوجوان [به خدمت] پيرامون ايشان مى گردند، (17)

با صراحى ها و كوزه ها و جامهايى از مى صافى گوارا، (18)

كه از [نوشيدن] آن سر درد نگيرند و مست و بى خرد نشوند. (19)

و از هر ميوه اى كه برگزينند. (20)

و از گوشت مرغانى كه بخواهند. (21)

و دوشيزگانى با چشمهاى سياه و درشت، (22)

همچون مرواريد پوشيده در صدف - كه هوا در آن اثر نكند و صفا و روشنى اش بر جاى باشد -، (23)

به پاداش آنچه مى كردند. (24)

در آنجا سخن بيهوده و گنه آلود نشنوند. (25)

مگر گفتارى: سلام، سلام. (26)

و ياران دست راست - خجستگان و سعادتمندان -، دست راستيان چه باشند؟ (27)

در [زير] كنارهايى بى خار، (28)

و درخت موزى كه ميوه اش بر

هم چيده باشد، (29)

و سآيه اى كشيده و پيوسته، (30)

و آبى هماره روان، (31)

و ميوه اى بسيار، (32)

نه بريده - قطع نشود - و نه بازداشته - از خوردن -. (33)

و فرشهايى برافراشته - بر تختهاى بلند افكنده شده، يا گرانبها -. (34)

ما ايشان را آفريده ايم، آفرينشى نو - يا: آفرينشى ويژه كه هرگز دگرگونى نيابد، پير نشوند و زيبايى خود را از دست ندهند -. (35)

و آنان را دوشيزگانى ساخته ايم، (36)

شوى دوستانى همسال - با يكديگر و با شوهران -، (37)

براى ياران دست راست - خجستگان و سعادتمندان -. (38)

كه گروهى از پيشينيانند، (39)

و گروهى از پسينيان. (40)

و ياران دست چپ - شومان و بدبختان -، دست چپيان چه باشند؟ (41)

در آتشين بادى سوزان و آبى جوشان، (42)

و سآيه اى از دودى سخت سياه، (43)

نه سرد - زيرا از دود دوزخ است - و نه خوش. (44)

زيرا كه اينان پيش از اين - عذاب - سرمست از كامرانى بودند. (45)

و بر گناه بزرگ - شرك، يا پيمان شكنى، يا سوگند بزرگ بر انكار بعث - پاى مى فشردند، (46)

و مى گفتند: آيا چون بميريم و خاك و استخوان شويم باز زنده و برانگيخته مى شويم؟ (47)

و آيا پدران پيشين ما نيز [زنده و برانگيخته مى شوند]؟ (48)

بگو: هرآينه پيشينيان و پسينيان، (49)

[همگان] به هنگام آن روز دانسته شده گردآورى و فراهم مى شوند. (50)

و آنگاه شما اى گمراهان دروغ انگار، (51)

هرآينه از درخت زقوم مى خوريد، (52)

و شكمها را از آن پر مى كنيد، (53)

آنگاه روى آن، از آب جوشان مى آشاميد،

(54)

و چنان آشامنده ايد كه شتران تشنه مى آشامند. (55)

اين است پذيرائى آنها در روز حساب و پاداش. (56)

ما شما را آفريده ايم - و از آينده شما باخبريم -، پس چرا باور نمى داريد؟ (57)

آيا آب منى را كه مى ريزيد - نطفه اى را كه در رحم زنان مى افكنيد - ديده ايد؟ (58)

آيا شما آن را مى آفرينيد - نقشبندى مى كنيد - يا ما آفريننده ايم؟ (59)

ما مرگ را ميان شما مقدر كرديم، و كسى بر ما پيشى نگرفته و ناتوان نيستيم، (60)

از آنكه به جاى شما ديگرانى همچون شما آوريم. و شما را در آنچه - در صورت و هيئتى يا در عالمى كه - نمى دانيد از نو بيافرينيم. (61)

و هرآينه شما آفرينش نخست - زندگى دنيوى - را دانسته ايد، پس چرا ياد نمى كنيد و پند نمى گيريد؟ (62)

آيا آنچه مى كاريد ديده ايد؟ (63)

آيا شما آن را مى رويانيد يا ما روياننده ايم؟ (64)

اگر بخواهيم آن را گياهى در هم شكسته - يا كاهى بى دانه - مى گردانيم پس سراسيمه و در شگفت بمانيد، (65)

[و گوييد:] راستى كه ما زيان كرده و تاوان زده ايم. (66)

بلكه ما بى بهره مانده ايم. (67)

آيا آبى را كه مى آشاميد ديده ايد؟ (68)

آيا شما آن را از ابر فرو آورده ايد يا ما فرو آرنده ايم؟ (69)

اگر بخواهيم آن را تلخ و شور مى گردانيم، پس چرا سپاس نمى گزاريد؟ (70)

آيا آتشى را كه مى افروزيد ديده ايد؟ (71)

آيا درخت آن را شما پديد آورده ايد يا ما پديد آرنده ايم؟ (72)

ما آن را يادكردى ساختيم - كه چون آن را ببينند آتش دوزخ را ياد كنند - و كالايى براى صحرانشينان. (73)

پس نام پروردگار بزرگ خود را به پاكى ياد كن. (74)

پس سوگند به فروشدنگاه - يا جايگاه - ستارگان، (75)

و همانا اين سوگندى است بزرگ، اگر بدانيد، (76)

كه هرآينه اين قرآنى است گرامى و ارجمند، (77)

در كتابى پوشيده و نگاه داشته - لوح محفوظ -، (78)

كه جز پاك شدگان و پاكيزگان به آن دست نمى رسانند، (79)

فرو فرستاده اى است از پروردگار جهانيان. (80)

پس آيا به اين سخن بى اعتنايى و سهل انگارى مى كنيد؟! (81)

و روزى - بهره - خود را [از آن] اين مى سازيد كه [آن را] دروغ انگاريد؟! (82)

پس چرا چون [جان] به گلوگاه رسد - هنگام مرگ -، (83)

و شما آن هنگام مى نگريد - به آن كه در حال جان دادن است -، (84)

در حالى كه ما به او از شما نزديكتريم، ولى شما نمى بينيد، (85)

پس چرا اگر شما [برانگيختنى و] جزا دادنى نيستيد - يعنى اگر رستاخيز را باور نداريد -، (86)

او را باز نمى گردانيد، اگر راست مى گوييد؟! (87)

و اما اگر از نزديك داشتگان - مقربان - باشد، (88)

پس آسانى - هنگام مرگ و پس از آن در برزخ و رستاخيز - و روزى جاودانى - يا گياه خوشبو - و بهشت پرنعمت [فراروى اوست]. (89)

و اما اگر از ياران دست راست - اهل سعادت - باشد، (90)

پس تو را از ياران دست راست سلام است. (91)

و اما اگر از دروغ انگاران گمراه باشد، (92)

پس پذيرائى [او] از آبى جوشان است. (93)

و به دوزخ درآمدن و سوختن. (94)

هرآينه اين، آن سخن راست بى گمان و درست

است. (95)

پس نام پروردگار بزرگت را به پاكى ياد كن. (96)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

چون قيامت واقع شود، (1)

كه در واقع شدنش هيچ دروغ نيست. (2)

گروهي را خواركننده است و گروهي را بر افرازنده . (3)

آنگاه كه زمين به سختي بلرزد، (4)

و كوهها به تمامي متلاشي شوند، (5)

و چون غباري پراكنده گردند، (6)

شما سه گروه باشيد: (7)

يكي اهل سعادت. اهل سعادت چه حال دارند؟ (8)

ديگر، اهل شقاوت. اهل شقاوت چه حال دارند؟ (9)

سه ديگر، آنها كه سبقت جسته بودند و اينك پيش افتاده اند. (10)

اينان مقربانند، (11)

در بهشتهاي پر نعمت. (12)

گروهي از پيشينيان، (13)

و اندكي از آنها كه از پي آمده اند، (14)

بر تختهايي مرصع، (15)

رو به روي هم بر آنها تكيه زده اند. (16)

پسراني همواره جوان گردشان مي چرخند، (17)

با قدحها و ابريقها و جامهايي از شرابي كه در جويها جاري است. (18)

از نوشيدنش نه سر درد گيرند و نه بيهوش شوند. (19)

و ميوه هايي كه خود بر مي گزينند. (20)

و گوشت پرنده هر چه بخواهند. (21)

و حوران درشت چشم، (22)

همانند مرواريدهايي در صدف. (23)

همه به پاداش كارهايي كه مي كرده اند. (24)

در آنجا نه سخن لغو شنوند و نه گناه آلود. (25)

جز يك سخن:سلام، سلام. (26)

اما اصحاب سعادت، اصحاب سعادت چه حال دارند؟ (27)

در زير درخت سدر بي خار، (28)

و درخت موزي كه ميوه اش بر يكديگر چيده شده . (29)

و سايه اي دايم، (30)

و آبي همواره جاري ، (31)

و ميوه اي بسيار، (32)

كه نه منقطع مي گردد و نه كس را از آن باز دارند. (33)

و زناني ارجمند. (34)

آن زنان را ما بيافريديم، آفريدني . (35)

و دوشيزگان ساختيم. (36)

معشوق همسران خويشند، (37)

براي اصحاب سعادت. (38)

گروهي از پيشينيان، (39)

و گروهي كه از پي آمده اند. (40)

اما اصحاب شقاوت، اصحاب شقاوت چه حال دارند. (41)

در باد سموم و آب جوشانند. (42)

در سايه اي از دو سياه . (43)

نه سرد و نه خوش. (44)

اينان پيش از اين در ناز و نعمت بودند. (45)

و بر گناهان بزرگ اصرار مي ورزيدند. (46)

و مي گفتند: آيا زماني كه ما مرديم و خاك و استخوان شديم باز هم ما را زنده مي كنند. (47)

يا نياكان ما را؟ (48)

بگو: همه را، آنان كه از پيش بوده اند و آنها كه از پي شان آمده بودند، (49)

همه در وعده گاه آن روز معين خواهند بود. (50)

آنگاه شما اي گمراهان تكذيبكننده . (51)

از درختان زقوم خواهيد خورد. (52)

و شكمهاي خود را از آن بر خواهيد كرد. (53)

و بر سر آن آب جوشان خواهيد نوشيد. (54)

چنان مي نوشيد كه شتر تشنه آب مي نوشد. (55)

اين است غذايشان در روز جزا. (56)

ما شما را آفريده ايم، پس چرا تصديق نمي كنيد. (57)

آيا آن مني را كه بيرون مي ريزيد ديده ايد. (58)

آيا شما او را مي آفرينيد يا ما آفريننده ايم. (59)

ما مرگ را بر شما مقدر ساختيم و ناتوان از آن نيستيم كه (60)

به جاي

شما قومي همانند شما بياوريم و شما را به صورتي كه از آن بي خبريد از نو بيافرينيم. (61)

شما از آفرينش نخست آگاهيد، چرا به يادش نياوريد. (62)

آيا چيزي را كه مي كاريد ديده ايد. (63)

آيا شما مي رويانيدش يا ما روياننده ايم. (64)

اگر مي خواستيم خاشاكش مي ساختيم تا در شگفت بمانيد. (65)

گويند: ما ثروت بر باد دادگانيم. (66)

ما بي نصيب ماندگانيم. (67)

آيا آبي را كه مي نوشيد ديده ايد. (68)

آيا شما آن را از ابر فرو مي فرستيد يا ما فرو فرستنده ايم. (69)

اگر مي خواستيم آن را تلخ مي گردانيديم. پس چرا سپاس نمي گوييد. (70)

آيا آن آتشي را كه مي افروزيد ديده ايد. (71)

آيا درختش را شما آفريده ايد يا ما آفريننده ايم. (72)

ما آن را هشداري و براي مسافران رهنورد، متاعي ساختيم. (73)

به نام پروردگار بزرگ خود تسبيح گوي . (74)

پس سوگند به غروبگاه ستارگان. (75)

و اين سوگندي است -اگر بدانيد- بزرگ. (76)

هر آينه ، اين قرآني است گرامي قدر، (77)

در كتابي مكنون. (78)

كه جز پاكان دست بر آن نزنند. (79)

نازل شده از جانب پروردگار جهانيان است. (80)

آيا اين سخن را دروغ مي انگاريد. (81)

و نصيب خود را در دروغ انگاشتن آن قرار مي دهيد؟ (82)

پس چرا آنگاه كه جان به گلوگاه رسد، (83)

و شما در اين هنگام مي نگريد. تكذيب نمي كنيد؟ (84)

ما از شما به او نزديكتريم ولي شما نمي بينيد. (85)

اگر قيامت را باور نداريد، (86)

اگر راست مي گوييد، بازش- گردانيد.

(87)

اما اگر از مقربان باشد، (88)

براي اوست آسايش و روزي و بهشت پر نعمت. (89)

و اما اگر از اصحاب سعادت باشد: (90)

پس تو را از اصحاب سعادت سلام است. (91)

و اما اگر از تكذيبكنندگان گمراه باشد، (92)

به آب جوشان مهمانش كنند. (93)

و به دوزخش درآورند. (94)

اين سخن سخني راست و يقين است. (95)

پس به نام پروردگار بزرگت تسبيح گوي . (96)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

چون واقعه بزرگ [قيامت] واقع شود (1)

در وقوع آن دروغى نيست (2)

هم فرو دارنده [ى كافران] است و هم فرادارنده [ى مومنان] (3)

آنگاه كه زمين به جنبشى سخت جنبانده شود (4)

و كوه ها سخت خرد و ريز شود (5)

و همچون غبارى پراكنده گردد (6)

و شما گروه هاى سه گانه اى باشيد (7)

[يكى] اصحاب يمين، و چه حال دارند اصحاب يمين (8)

و [ديگرى] اصحاب شمال، و چه حال دارند اصحاب شمال (9)

و [سومين] سابقان كه پيشتازانند (10)

اينانند كه مقرباند (11)

در بهشتهاى پرناز و نعمت (12)

گروهى بسيار از پيشينيان (13)

و اندكى از واپسينان (14)

بر تختهاى گوهرنشان (15)

رودرروى هم بر آنها تكيه زده اند (16)

جاودانه جوانان بر گرد آنان مى گردند (17)

همراه با كوزه ها و ابريقها و جامهايى از شراب جارى (18)

كه [بهشتيان] از آن سردرد نگيرند و بد مست نشوند (19)

و ميوه هايى از آنچه بر مى گزينند (20)

و گوشت مرغ از آنچه خوش دارند (21)

و حوريان چشم درشت (22)

كه همانندان مرواريد نهفته اند (23)

اين پاداش كارى است كه كرده اند (24)

در آنجا [سخنان] بيهوده و [گزاف] گناه

آلود نشنوند (25)

نشنوند مگر سخنى كه سلام است و سلام (26)

و اصحاب يمين چه حال دارند اصحاب يمين (27)

در جوار درختان سدر بى خار (28)

و موزهاى توبرتو (29)

و سايه گسترده (30)

و آبى ريزان (31)

و ميوه بسيار (32)

كه نه پايانپذير است و نه بازداشته (33)

و دوشيزگان گرامى (34)

ما ايشان را به ابداع آفريده ايم (35)

و دوشيزه شان داشته ايم (36)

همسر دوست و هم سن و سال (37)

خاص اصحاب يمين (38)

جماعتى بسيار از پيشينيان (39)

و جماعتى بسيار از واپسينان (40)

و اصحاب شمال، چه حال دارند اصحاب شمال (41)

در ميان آتشباد و آب جوشند (42)

و سآيه اى از دوده (43)

كه نه خنك است و نه خوش (44)

ايشان پيش از اين نازپرورده بودند (45)

بر گناه بزرگ مداومت مى كردند (46)

و مى گفتند آيا چون مرديم و خاك و استخوانها[ى پوسيده] شديم، آيا برانگيخته خواهيم شد؟ (47)

و همچنين نياكان ما؟ (48)

بگو كه پيشينيان و واپسينان (49)

براى موعد روزى معين گرد آيند (50)

سپس شمايان اى گمراهان دروغ انگار [و اهل انكار] (51)

خورندگان از درخت زقوميد (52)

و شكم انباران از آن (53)

و بر آن آب جوش آشامندگانيد (54)

و مانند نوشيدن شتران عطش زده مى آشاميد (55)

اين پيشكش ايشان در روز جزاست (56)

ما شما را آفريده ايم، پس چرا تصديق نمى كنيد؟ (57)

آيا انديشيده ايد آنچه [از منى] را كه [در رحمها] مى ريزيد (58)

آيا شما آن را آفريده ايد يا ما آفريننده ايم (59)

ما در ميان شما مرگ را مقدر داشته ايم، و ما درمانده نيستيم (60)

كه همانندان شما را جانشين شما

گردانيم، و شما را در هيئتى كه نمى دانيد باز آفرينيم (61)

و به راستى نشاه نخستين را شناخته ايد، پس چرا پند نمى گيريد؟ (62)

آيا انديشيده ايد در آنچه مى كاريد؟ (63)

آيا شما آن را مى رويانيد يا ما روياننده ايم؟ (64)

اگر خواهيم آن را خرد و ريز گردانيم و شما حسرتزده شويد (65)

[و گوييد] ما غرامت ديدگانيم (66)

بلكه ما بى بهرگانيم (67)

آيا انديشيده ايد به آبى كه مى آشاميد؟ (68)

آيا شما آن را از ابر فرو فرستاده ايد يا ما فرو فرستنده ايم؟ (69)

اگر خواهيم آن را شور و تلخ گردانيم پس چرا سپاس نمى گزاريد؟ (70)

آيا انديشيده ايد به آتشى كه مى افروزيد؟ (71)

آيا شما درختش را آفريده ايد يا ما آفريننده ايم؟ (72)

ما آن را پندآموزى ساخته ايم و توشه اى براى رهروان (73)

پس به نام پروردگارت كه بزرگ است تسبيح گوى (74)

سوگند مى خورم به منزلگاه هاى ستارگان (75)

و آن اگر بدانيد سوگندى عظيم است (76)

آن قرآنى كريم است (77)

در كتابى نهفته (78)

جز پاكيزگان به آن دسترس ندارند (79)

فرو فرستاده اى از سوى پروردگار جهانيان است (80)

آيا شما در كار اين سخن سستى مى ورزيد؟ (81)

و سپاس روزيتان را چنان كرده ايد كه [آن را] انكار مى كنيد (82)

پس چرا چون جان به گلوگاه رسد (83)

و شما در آن هنگام نظاره گريد (84)

و ما به آن [جان شما] از شما نزديكتريم ولى شما به چشم بصيرت نمى نگريد (85)

پس چرا اگر شما جزا دادنى نيستيد (86)

اگر راست مى گوييد چرا آن را باز نمى گردانيد؟ (87)

سپس آنگاه اگر از مقربان باشد (88)

رهايش و گشايش است و بهشت پرناز و نعمت (89)

و اما اگر از اصحاب يمين باشد (90)

پس سلام بر تو باد از اصحاب يمين (91)

و اما اگر از منكران گمراه باشد (92)

پيشكش [او] از آبجوشان است (93)

و ورود به جهنم (94)

اين همانا حق اليقين است (95)

پس به نام پروردگارت كه بزرگ است، تسبيح بگوى (96)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

گاهى كه فرود آيد فرودآينده (1)

نيست فرود آمدنش را دروغى (2)

فرودآرنده و بالابرنده (3)

گاهى كه بلرزد زمين لرزيدنى (4)

و رانده شوند كوه ها راندنى (5)

پس گردند گردى پراكنده (6)

و شويد گروه هايى سه گانه (7)

پس ياران راست چيست ياران راست (8)

و ياران چپ چيست ياران چپ (9)

و پيش آهنگان (پيشى گيرندگان) آن پيش آهنگان (10)

آنانند نزديك گشتگان (11)

در بهشتهاى نعمتها (12)

پاره اى از پيشينيان (13)

و اندكى از آيندگان (14)

بر تختهائى بافته (15)

تكيه كنندگان بر آنها روى به روى (16)

بگردند بر ايشان پسرانى جاودانان (17)

با جامها و صراحى ها و جامى از باده نمايان (18)

نه درد سر گيرند از آن و نه از خرد افتند (19)

و ميوه اى از آنچه برگزينند (20)

و گوشت مرغى از آنچه هوس كنند (21)

و زنان سفيداندام فراخ چشمان (22)

مانندگان مرواريد پوشيده (23)

پاداشى بدانچه بودند مى كردند (24)

نشوند در آن بيهوده و نه گناه بستن را (25)

جز گفتار سلامى سلامى (26)

و ياران راست چه ياران راستى (27)

زير درخت سدرى بى خار (28)

و موزى به هم پيچيده (29)

و سايه اى كشيده (30)

و آبى ريزان (31)

و ميوه اى فراوان (32)

نابريده و نه بازداشته (33)

و زنانى افراشته (بلندبالا) (34)

همانا پديد آورديمشان پديد

آوردنى (35)

پس گردانيديمشان شوى ناديدگانى (36)

شوهر دوستانى همسالان (37)

براى ياران راست (38)

گروهى از پيشينيان (39)

و گروهى از بازماندگان (40)

و ياران چپ چه ياران چپ (41)

در آتش سوراخ كننده و آبى جوشان (42)

و سايه اى از دود سياه (43)

نه خنك و نه گرامى (44)

همانا ايشان بودند پيش از اين هوسرانان (45)

و بودند اصرار مى ورزيدند بر گناه (يا پيمان شكنى) بزرگ (46)

و بودند مى گفتند آيا گاهى كه مُرديم و شديم خاكى و استخوانهائى آيا مائيم برانگيختگان (47)

آيا و پدران ما پيشينيان (48)

بگو همانا پيشينيان و پسينيان (49)

گردآورده شوند بسوى وعده گاه روزى دانسته (50)

سپس شما اى گمراهان تكذيب كنندگان (51)

همانا خورنده ايد از درختى از زقّوم (52)

پس آكنده ايد از آن شكمها را (53)

پس آشامنده ايد بر آن از آب جوشان (54)

پس نوشنده ايد نوشيدن اشتران تشنگى زده (55)

اين است پيشكش ايشان روز دين (56)

ما آفريديمتان پس چرا تصديق نمى كنيد (57)

آيا ديديد آنچه را مى ريزيد (آب منى) (58)

آيا شما مى آفريدش يا مائيم آفرينندگان (59)

ما نهاديم ميان شما مرگ را و نيستيم پيشى گرفته شدگان (60)

و آنكه تبديل كنيم مانندگان شما را و پديد آوريمتان در آنچه نمى دانيد (61)

و همانا دانستيد پيدايش نخستين را پس چرا يادآور نشويد (62)

آيا ديديد آنچه را مى كاريد (63)

آيا شما كشتش كنيد يا مائيم كشت آوران (64)

اگر خواهيم گردانيمش خشك پس بمانيد زمزمه كنان (65)

كه مائيم زيانكاران (66)

بلكه مائيم ناكامان (67)

آيا ديديد آبى را كه نوشيد (68)

آيا شما فرودش آورديد از ابر يا مائيم فرودآورندگان (69)

اگر مى خواستيم مى گردانيديمش تلخكام پس چرا

سپاس نگزاريد (70)

آيا ديديد آتشى را كه افروزيد (71)

آيا شما پديد آورديد درختش را يا مائيم پديدآرندگان (72)

ما گردانيديمش يادآورى و بهره اى براى نيازمندان (73)

پس تسبيح گوى به نام پروردگار بزرگ خويش (74)

پس سوگند نخورم به فرودگاه هاى ستارگان (75)

و همانا آن است سوگندى اگر بدانيد گران (76)

همانا آن است قرآنى گرامى (77)

در نامه اى پوشيده (78)

دست بدان نسايند جز پاك شدگان (79)

فرستادنى از پروردگار جهانيان (80)

پس آيا بدين داستان شمائيد چاپلوسان (81)

و قرار دهيد روزى خود را كه تكذيب كنيد (82)

پس چرا گاهى كه رسد به گلوگاه (83)

و شمائيد آن هنگام نگرانان (84)

و مائيم نزديكتر بدو از شما و ليكن نبينيد (85)

پس چرا اگر هستيد شما ناكيفرشدگان (86)

بازش گردانيد اگر هستيد راستگويان (87)

پس اگر بود از مقرّبان (88)

پس آرامشى و روزيى و بهشت نعمت (89)

و اما اگر بود از ياران راست (90)

پس سلامى تو را از ياران راست (91)

و اما اگر بود از تكذيب كنندگان گمراهان (92)

پس پيشكشى از آب جوشان (93)

و چشيدن دوزخ (94)

همانا اين است حقّ يقين (95)

پس تسبيح گوى به نام پروردگار بزرگ خويش (96)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 When the Imminent [Hour] befalls

2 —there is no denying that it will befall—

3 [it will be] lowering, exalting.

4 When the earth is shaken violently,

5 and the mountains are shattered into bits

6 and become scattered dust,

7 you will be three groups:

8 The People of the Right Hand—and what

are the People of the Right Hand?

9 And the People of the Left Hand—and what are the People of the Left Hand?

10 And the Foremost Ones are the foremost ones:

11 they are the ones brought near [to Allah],

12 [who will reside] in the gardens of bliss.

13 A multitude from the former [generations]

14 and a few from the latter ones.

15 On brocaded couches

16 reclining on them, face to face.

17 They will be waited upon by immortal youths,

18 with goblets and ewers and a cup of a clear wine,

19 which neither causes them headache nor stupefaction,

20 and such fruits as they prefer

21 and such flesh of fowls as they desire,

22 and big-eyed houris

23 like guarded pearls,

24 a reward for what they used to do.

25 They will not hear therein any vain talk or sinful speech,

26 but only the watchword, ‘Peace!’ ‘Peace!’

27 And the People of the Right Hand—what are the People of the Right Hand?

28 Amid thornless lote trees

29 and clustered spathes

30 and extended shade,

31 and ever-flowing water

32 and abundant fruits,

33 neither inaccessible, nor forbidden,

34 and noble spouses.

35 We have created them with a special creation,

36 and made them virgins,

37 loving, of a like age,

38 for the People of the Right Hand.

39 A multitude from the former [generations]

40 and a multitude from the latter [ones].

41 And the People of the Left Hand—what are the

People of the Left Hand?

42 Amid infernal miasma and boiling water

43 and the shadow of a dense black smoke,

44 neither cool nor beneficial.

45 Indeed they had been affluent before this,

46 and they used to persist in the great sin.

47 And they used to say, ‘What! When we are dead and become dust and bones, shall we be resurrected?

48 And our forefathers too?’

49 Say, ‘Indeed the former and latter generations

50 will all be gathered for the tryst of a known day.

51 Then indeed, you, astray deniers,

52 will surely eat from the Zaqqum tree

53 and stuff your bellies with it,

54 and drink boiling water on top of it,

55 drinking like thirsty camels.’

56 Such will be the hospitality they receive on the Day of Retribution.

57 We created you. Then why do you not acknowledge it?

58 Have you considered the sperm that you emit?

59 Is it you who create it, or are We the creator?

60 We have ordained death among you, and We are not to be outmaneuvered

61 from replacing you with your likes and recreating you in [a realm] you do not know.

62 Certainly you have known the first genesis, then why do you not take admonition?

63 Have you considered what you sow?

64 Is it you who make it grow, or are We the grower?

65 If We wish, We surely turn it into chaff, whereat you are left stunned [saying to yourselves,]

66 ‘Indeed

we have suffered loss!

67 Rather we are deprived!’

68 Have you considered the water that you drink?

69 Is it you who bring it down from the rain cloud, or is it We who bring [it] down?

70 If We wish We can make it bitter. Then why do you not give thanks?

71 Have you considered the fire that you kindle?

72 Was it you who caused its tree to grow, or were We the grower?

73 It was We who made it a reminder and a boon for the desert-dwellers.

74 So celebrate the Name of your Lord, the All-supreme.

75 So I swear by the places where the stars set!

76 And indeed it is a great oath, should you know.

77 This is indeed a noble Qur’an,

78 in a guarded Book,

79 —no one touches it except the pure ones—

80 gradually sent down from the Lord of all the worlds.

81 What! Do you take lightly this discourse?

82 And make your denial of it your vocation?

83 So when it reaches the throat [of the dying person]

84 and at that moment you are looking on

85 —and We are nearer to him than you are, though you do not perceive—

86 then why do you not, if you are not subject

87 [to the Divine dispensation], restore it, should you be truthful?

88 Then, if he be of those brought near,

89 then ease, abundance, and a garden of bliss.

90 And if he be of

the People of the Right Hand,

91 then ‘Peace be on you,’ [a greeting] from the People of the Right Hand!

92 But if he be of the impugners, the astray ones,

93 then a treat of boiling water

94 and entry into hell.

95 Indeed this is certain truth.

96 So celebrate the Name of your Lord, the All-supreme!

ترجمه انگليسي شاكر

When the great event comes to pass, (1)

There is no belying its coming to pass-- (2)

Abasing (one party), exalting (the other), (3)

When the earth shall be shaken with a (severe) shaking, (4)

And the mountains shall be made to crumble with (an awful) crumbling, (5)

So that they shall be as scattered dust. (6)

And you shall be three sorts. (7)

Then (as to) the companions of the right hand; how happy are the companions of the right hand! (8)

And (as to) the companions of the left hand; how wretched are the companions of the left hand! (9)

And the foremost are the foremost, (10)

These are they who are drawn nigh (to Allah), (11)

In the gardens of bliss. (12)

A numerous company from among the first, (13)

And a few from among the latter. (14)

On thrones decorated, (15)

Reclining on them, facing one another. (16)

Round about them shall go youths never altering in age, (17)

With goblets and ewers and a cup of pure drink; (18)

They shall not be affected with headache thereby, nor shall they get exhausted, (19)

And fruits such as they choose, (20)

And the flesh of fowl such as they desire. (21)

And pure, beautiful ones, (22)

The like of the hidden pearls: (23)

A reward for what they used to do. (24)

They shall not hear therein vain or sinful discourse, (25)

Except the word peace, peace. (26)

And the companions of the right hand; how happy are the companions of the right hand! (27)

Amid thornless lote-trees, (28)

And banana-trees (with fruits), one above another. (29)

And extended shade, (30)

And water flowing constantly, (31)

And abundant fruit, (32)

Neither intercepted nor forbidden, (33)

And exalted thrones. (34)

Surely We have made them to grow into a (new) growth, (35)

Then We have made them virgins, (36)

Loving, equals in age, (37)

For the sake of the companions of the right hand. (38)

A numerous company from among the first, (39)

And a numerous company from among the last. (40)

And those of the left hand, how wretched are those of the left hand! (41)

In hot wind and boiling water, (42)

And the shade of black smoke, (43)

Neither cool nor honorable. (44)

Surely they were before that made to live in ease and plenty. (45)

And they persisted in the great violation. (46)

And they used to say: What! when we die and have become dust and bones, shall we then indeed be raised? (47)

Or our fathers of yore? (48)

Say: The first and the last, (49)

Shall most surely be gathered together for the appointed hour of a known day. (50)

Then shall you, O you who err and call it a lie! (51)

Most surely eat of a tree of Zaqqoom, (52)

And fill (your) bellies with it; (53)

Then drink over it of boiling water; (54)

And drink as drinks the thirsty camel. (55)

This is their entertainment on the day of requital. (56)

We have created you, why do you not then assent? (57)

Have you considered the seed? (58)

Is it you that create it or are We the creators? (59)

We have ordained death among you and We are not to be overcome, (60)

In order that We may bring in your place the likes of you and make you grow into what you know not. (61)

And certainly you know the first growth, why do you not then mind? (62)

Have you considered what you sow? (63)

Is it you that cause it to grow, or are We the causers of growth? (64)

If We pleased, We should have certainly made it broken down into pieces, then would you begin tb lament: (65)

Surely we are burdened with debt: (66)

Nay! we are deprived. (67)

Have you considered the water which you drink? (68)

Is it you that send it down from the clouds, or are We the senders? (69)

If We pleased, We would have made it salty; why do you not then give thanks? (70)

Have you considered the fire which you strike? (71)

Is it you that produce the trees for it, or are We the producers?

(72)

We have made it a reminder and an advantage for the wayfarers of the desert. (73)

Therefore glorify the name of your Lord, the Great. (74)

But nay! I swear by the falling of stars; (75)

And most surely it is a very great oath if you only knew; (76)

Most surely it is an honored Quran, (77)

In a book that is protected (78)

None shall touch it save the purified ones. (79)

A revelation by the Lord of the worlds. (80)

Do you then hold this announcement in contempt? (81)

And to give (it) the lie you make your means of subsistence. (82)

Why is it not then that when it (soul) comes up to the throat, (83)

And you at that time look on-- (84)

And We are nearer to it than you, but you do not see-- (85)

Then why is it not-- if you are not held under authority-- (86)

That you send it (not) back-- if you are truthful? (87)

Then if he is one of those drawn nigh (to Allah), (88)

Then happiness and bounty and a garden of bliss. (89)

And if he is one of those on the right hand, (90)

Then peace to you from those on the right hand. (91)

And if he is one of the rejecters, the erring ones, (92)

He shall have an entertainment of boiling water, (93)

And burning in hell. (94)

Most surely this is a certain truth. (95)

Therefore glorify the name of your Lord, the Great.

(96)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(1) When the Inevitable arrives

(2) no one will deny its happening,

(3) humbling, exalting!

(4) The earth will be rocked with a jolt

(5) and the mountains crumble to pieces

(6) and become dust that is scattered about.

(7) You will form three groups:

(8) the Companions on the Right (What do the Companions on the Right [mean]?);

(9) the Companions on the Left (What do the Companions on the Unlucky side [mean]?);

(10) and the Pioneers will be out there leading!

(11) Those will be the nearest

(12) in gardens of bliss,

(13) a multitude from early men

(14) and a few from later ones

(15) on couches set close together,

(16) leaning back on them, facing one another.

(17) Immortal youths will stroll around them

(18) with glasses, pitchers, and a cup from a fountain

(19) which will not upset them nor dull their senses;

(20) and any fruit that they may choose,

(21) and the meat from any fowl they may desire;

(22) and bright-eyed damsels [chaste]

(23) just like treasured pearls,

(24) as a reward for what they have been doing.

(25) They will not hear any idle talk there nor any fault-finding,

(26) merely people saying: "Peace! Peace!''

(27) The Companions on the Right-what about the Companions on the Right?

(28) [They will be] among hawthorns trimmed of their thorns,

(29) and bananas piled bunch on bunch,

(30) with their shade spread out,

(31) water pouring forth,

(32) and

plenty of fruit

(33) which is neither rationed nor forbidden,

(34) and padded furniture raised [off the floor] .

(35) We have produced special women

(36) and made them (ever) virgins,

(37) easy to get along with and of their same age,

(38) for the Companions on the Right,

(39) a multitude from early men

(40) as well as a multitude from later ones.

(41) The Companions on the Unlucky side, what about the Companions on the Left?

(42) In a scorching wind, scalding water,

(43) and the shade of pitch-black smoke,

(44) which is neither cool nor refreshing.

(45) They had been luxuriating before that happened

(46) and persisted in awesome blasphemy,

(47) and kept on saying: "When we have died and become dust and bones, will we be raised up again?

(48) Along with our earliest forefathers?"

(49) SAY: "The earlier and the later ones

(50) will be gathered together for an appointment on a well-known day.

(51) Then you mistaken rejectors

(52) will be eating something from the Infernal Tree,

(53) filling (your) bellies with it

(54) and drinking scalding water in addition,

(55) lapping it up, the way thirsty [camels] drink."

(56) Such will be their fare on the Day for Repayment!

(57) We created you, if you would only acknowledge it.

(58) Have you ever considered what you emit?

(59) Did you create it, or are We its Creators?

(60) We have ordained death for (all of) you; no one will get ahead to prevent Us

(61) from changing your

attributes, and transforming you into something you would never recognize.

(62) You know about the first transformation, if you will only recall it.

(63) Have you considered what you plant as crops?

(64) Do you farm it or are We the Farmers?

(65) If We so wished, We would turn it into chaff so you would do nothing but exclaim:

(66) We are debt-ridden;

(67) in fact, we are destitute!"

(68) Have you ever considered the water you drink?

(69) Do you pour it down from the rainclouds or are We its Pourers?

(70) If We so wished, We might make it brackish. If you would only act grateful!

(71) Have you considered the Fire you kindle?

(72) Are you the ones who grow its trees [for firewood] or are We their Growers?

(73) We have granted it as a Reminder and enjoyment for those living in the wilderness.

(74) So celebrate your Lord's almighty name !

(75) Yet I swear by the stars' positions

(76) (it is a serious oath, if you only knew it!)

(77) that it is a Noble Qur'an

(78) [kept] as a treasured Book

(79) which none but the purified may touch ,

(80) something sent down by the Lord of the Universe.

(81) Are you (all) trying to dodge this report?

(82) Are you making [the fact] that you reject it into your means of livelihood ?

(83) Why not- when [your soul] leaps to your throat [at death]

(84) and you are then observing,

(85) (We are even

Nearer to it than you are, even though you do not notice it) -

(86) provided you are not under any obligation,

(87) answer back if you are so truthful ...!

(88) Thus if he is one of those who are drawn close

(89) [he will have] contentment, fragrance, and a garden of bliss-

(90) while if he is one of the Companions on the Right:

(91) ''Peace be on you" [will be the greeting] from the Companions on the Right.

(92) However if he is one of the mistaken rejectors

(93) a welcome of scalding water

(94) plus a roasting in Hades [will await him].

(95) This is the absolute Truth;

(96) so celebrate your Lord's almighty name !

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

When the Terror descends (1)

and none denies its descending (2)

abasing, exalting, (3)

when the earth shall be rocked (4)

and the mountains crumbled (5)

and become a dust scattered, (6)

and you shall be three bands-- (7)

Companions of the Right, O Companions of the Right! (8)

Companions of the Left, O Companions of the Left! (9)

and the Outstrippers: the Outstrippers (10)

those are they brought nigh the Throne, (11)

in the Gardens of Delight (12)

a throng of the ancients (13)

and how few of the later folk (14)

upon close-wrought couches (15)

reclining upon them, set face to face, (16)

immortal youths going round about them (17)

with goblets, and ewers, and a cup from a spring (18)

no brows throbbing,

no intoxication (19)

and such fruits as they shall choose, (20)

and such flesh of fowl as they desire, (21)

and wide-eyed houris (22)

as the likeness of hidden pearls, (23)

a recompense for that they laboured. (24)

Therein they shall hear no idle talk, no cause of sin, (25)

only the saying `Peace, Peace!' (26)

The Companions of the Right, O Companions of the Right! (27)

mid thornless lote-trees (28)

and serried acacias, (29)

and spreading shade (30)

and outpoured waters, (31)

and fruits abounding (32)

unfailing, unforbidden, (33)

and upraised couches. (34)

Perfectly We formed them, perfect, (35)

and We made them spotless virgins, (36)

chastely amorous, like of age (37)

for the Companions of the Right. (38)

A throng of the ancients (39)

and a throng of the later folk. (40)

The Companions of the Left, O Companions of the Left! (41)

mid burning winds and boiling waters (42)

and the shadow of a smoking blaze (43)

neither cool, neither goodly; (44)

and before that they lived at ease, (45)

and persisted in the Great Sin, (46)

ever saying, `What when we are dead and becomedust and bones, shall we indeed be raised up? (47)

What, and our fathers, the ancients?' (48)

Say: `The ancients, and the later folk (49)

shall be gathered to the appointed time of a known day. (50)

Then you erring ones, you that cried lies, (51)

you shall eat of a tree called Zakkoum, (52)

and you shall fill therewith your bellies (53)

and drink on top

of that boiling water (54)

lapping it down like thirsty camels.' (55)

This shall be their hospitality on the Day of Doom. (56)

We created you; therefore why will you not believe? (57)

Have you considered the seed you spill? (58)

Do you yourselves create it, or are We the Creators? (59)

We have decreed among you Death; We shall not be outstripped; (60)

that We may exchange the likes of you, and make you to grow again in afashion you know not. (61)

You have known the first growth; so why will you not remember? (62)

Have you considered the soil you till? (63)

Do you yourselves sow it, or are We the Sowers? (64)

Did We will, We would make it broken orts, and you would remain bitterlyjesting-- (65)

`We are debt-loaded; (66)

nay, we have been robbed!' (67)

Have you considered the water you drink? (68)

Did you send it down from the clouds, or did We send it? (69)

Did We will, We would make it bitter; so why are you notthankful? (70)

Have you considered the fire you kindle? (71)

Did you make its timber to grow, or did We make it? (72)

We Ourselves made it for a reminder, and a boon to the desert-dwellers. (73)

Then magnify the Name of thy Lord, the All-mighty. (74)

No! I swear by the fallings of the stars (75)

and that is indeed a mighty oath, did you but know it (76)

it is surely a noble Koran (77)

in a hidden

Book (78)

none but the purified shall touch, (79)

a sending down from the Lord of all Being. (80)

What, do you hold this discourse in disdain, (81)

and do you make it your living to cry lies? (82)

Why, but when the soul leaps to the throat of the dying (83)

and that hour you are watching (84)

And We are nigher him than you, but you do not see Us (85)

why, if you are not at Our disposal, (86)

do you not bring back his soul, if you speak truly? (87)

Then, if he be of those brought nigh the Throne, (88)

there shall be repose and ease, and a Garden of Delight; (89)

and if he be a Companion of the Right: (90)

`Peace be upon thee, Companion of the Right!' (91)

But if he be of them that cried lies, and went astray, (92)

there shall be a hospitality of boiling water (93)

and the roasting in Hell. (94)

Surely this is the truth of certainty. (95)

Then magnify the Name of thy Lord, the All-mighty. (96)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful.

When the event befalleth. (1)

There is no denying that it will befall (2)

Abasing (some), exalting (others); (3)

When the earth is shaken with a shock (4)

And the hills are ground to powder (5)

So that they become a scattered dust, (6)

And ye will be three kinds: (7)

(First) those on the right hand; what of those on the right hand?

(8)

And (then) those on the left hand; what of those on the left hand? (9)

And the foremost in the race, the foremost in the race: (10)

Those are they who will be brought nigh (11)

In gardens of delight; (12)

A multitude of those of old (13)

And a few of those of later time (14)

On lined couches, (15)

Reclining therein face to face. (16)

There wait on them immortal youths (17)

With bowls and ewers and a cup from a pure spring (18)

Wherefrom they get no aching of the head nor any madness, (19)

And fruit that they prefer (20)

And flesh of fowls that they desire (21)

And (there are) fair ones with wide, lovely eyes, (22)

Like unto hidden pearls, (23)

Reward for what they used do. (24)

There hear they no vain speaking nor recrimination (25)

(Naught) but the saying: Peace, (and again) Peace. (26)

And those on the right hand; what of those on the right hand? (27)

Among thornless lote tree (28)

And clustered plantains, (29)

And spreading shade, (30)

And water gushing, (31)

And fruit in plenary (32)

Neither out of reach nor yet forbidden, (33)

And raised couches, (34)

Lo! We have created them a (new) creation (35)

And made them virgins (36)

Lovers, friends, (37)

For those on the right hand; (38)

A multitude of those of old (39)

And a multitude of those of later time. (40)

And those on the left hand: What of those on the left hand? (41)

In scorching wind and scalding water (42)

And shadow of black smoke, (43)

Neither cool nor refreshing. (44)

Lo! heretofore they were effete with luxury (45)

And used to persist in the awful sin. (46)

And they used to say: When we are dead and have come dust and bones, shall we then, forsooth, be raised again, (47)

And also our forefathers? (48)

Say (unto them, O Muhammad): Lo! those of old and those of later time (49)

Will all be brought together to the tryst of an appointed day. (50)

Then lo! ye, the erring, the deniers, (51)

Ye verily will eat of a tree called Zaqqum (52)

And will fill your bellies therewith; (53)

And thereon ye will drink of boiling water, (54)

Drinking even as the camel drinketh. (55)

This will be their welcome on the Day of Judgment (56)

We created you. Will ye then admit the truth? (57)

Have ye seen that which ye emit? (58)

Do ye create it or are We the creator? (59)

We mete out death among you, and We are not to be outrun, (60)

That We may transfigure you and make you what ye know not. (61)

And verily ye know the first creation. Why, then, do ye not reflect? (62)

Have ye seen that which ye cultivate? (63)

Is it ye who foster it, or are We the Fosterer? (64)

If We willed, We verily could make it chaff, then would ye cease not to exclaim: (65)

Lo! we are laden with debt!

(66)

Nay, but we are deprived! (67)

Have ye observed the water which ye drink? (68)

Is it ye who shed it from the rain cloud, or are We the shedder? (69)

If We willed We verily could make it bitter. why, then, give ye not thanks? (70)

Have ye observed the fire which ye strike out; (71)

Was it ye who made the tree thereof to grow, or were We the grower? (72)

We, even We, appointed it a memorial and a comfort for the dwellers in the wilderness. (73)

Therefor (O Muhammad), praise the name of thy Lord, the Tremendous. (74)

Nay, I swear by the places of the stars (75)

And lo! that verily is a tremendous oath, if ye but knew (76)

That (this) is indeed a noble Quran (77)

In a Book kept hidden (78)

Which none toucheth save the purified, (79)

A revelation from the Lord of the Worlds. (80)

Is it this Statement that ye scorn, (81)

And make denial thereof your livelihood? (82)

Why, then, when (the soul) cometh up to the throat (of the dying) (83)

And ye are at that moment looking (84)

And We are nearer unto him than ye are, but ye see not (85)

Why then, if ye are not in bondage (unto Us), (86)

Do ye not force it back, if ye are truthful? (87)

Thus if he is of those brought nigh, (88)

Then breath of life, and plenty, and a Garden of delight (89)

And if he is of

those on the right hand, (90)

Then (the greeting) "Peace be unto thee" from those on the right hand (91)

But if he is of the rejecters, the erring, (92)

Then the welcome will be boiling water (93)

And roasting at hell fire. (94)

Lo! this is certain truth. (95)

Therefor (O Muhammad) praise the name of thy Lord, the Tremendous. (96)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

When the event inevitable cometh to pass. (1)

Then will no (soul) entertain falsehood concerning its coming. (2)

(Many) will it bring low (many) will it exalt; (3)

When the earth shall be shaken to its depths (4)

And the mountains shall be crumbled to atoms (5)

Becoming dust scattered abroad (6)

And ye shall be sorted out into three classes. (7)

Then (there will be) the Companions of the Right Hand what will be the Companions of the Right Hand? (8)

And the Companions of the left hand what will be the Companions of the Left Hand? (9)

And those Foremost (in Faith) will be Foremost (in the Hereafter). (10)

These will be those Nearest to Allah: (11)

In Gardens of Bliss: (12)

A number of people from those of old (13)

And a few from those of later times. (14)

(They will be) on Thrones encrusted (with gold and precious stones). (15)

Reclining on them facing each other. (16)

Round about them will (serve) youths of perpetual (freshness). (17)

With goblets (shining) beakers and cups (filled) out of clear- flowing fountains: (18)

No after-ache will they receive therefrom nor will they suffer intoxication: (19)

And with fruits any that they may select; (20)

And the flesh of fowls any that they may desire. (21)

And (there will be) Companions with beautiful big and lustrous eyes- - (22)

Like unto Pearls well-guarded. (23)

A Reward for the Deeds of their past (Life). (24)

No frivolity will they hear therein nor any taint of ill (25)

Only the saying "Peace! Peace." (26)

The Companions of the Right Hand what will be the Companions of the Right Hand? (27)

(They will be) among lote trees without thorns (28)

Among Talh trees with flowers (or fruits) piled one above another (29)

In shade long-extended (30)

By water flowing constantly (31)

And fruit in abundance (32)

Whose season is not limited nor (supply) forbidden (33)

And on Thrones (of Dignity) raised high. (34)

We have created (their Companions) of special creation. (35)

And made them virgin-pure (and undefiled) (36)

Beloved (by nature) equal in age (37)

For the companions of the Right Hand. (38)

A (goodly) number from those of old (39)

And a (goodly) number from those of later times. (40)

The Companions of the Left Hand-what will be the Companions of the Left Hand? (41)

(They will be) in the midst of a fierce Blast of Fire and in Boiling Water (42)

And in the shades of Black Smoke: (43)

Nothing (will there be) to refresh nor to please: (44)

For that they were wont to be indulged before that

in wealth (and luxury). (45)

And persisted obstinately in wickedness supreme! (46)

And they used to say "what! when we die and become dust and bones shall we then indeed be raised up again? (47)

"(We) and our fathers of old?" (48)

Say: "Yea those of old and those of later times (49)

"All will certainly be gathered together for the meeting appointed for a Day Well-known. (50)

"Then will ye truly o ye that go wrong and treat (Truth) as Falsehood! (51)

"Ye will surely taste of the Tree of Zaqqum. (52)

"Then will ye fill your insides therewith (53)

"And drink Boiling Water on top of it: (54)

"Indeed ye shall drink like diseased camels raging with thirst! (55)

Such will be their entertainment on the Day of Requital! (56)

It is We Who have created you: why will ye not witness the Truth? (57)

Do ye then see? The (human seed) that ye throw out, (58)

Is it ye who create it or are We the Creators? (59)

We have decreed Death to be your common lot and We are not to be frustrated (60)

From changing your Forms and creating you (again) in (Forms) that ye know not. (61)

And ye certainly know already the first form of creation: why then do ye not celebrate His praises? (62)

See ye the seed that ye sow in the ground? (63)

Is it ye that cause it to grow or are We the Cause? (64)

Were it Our Will we could crumble it

to dry powder and ye would be left in wonderment (65)

(Saying) "We are indeed left with debts (for nothing): (66)

"Indeed are we shut out (of the fruits of our labor)." (67)

See ye the water which ye drink? (68)

Do ye bring it Down (in rain) from the Cloud or do We? (69)

Were it Our Will We could make it salt (and unpalatable): then why do ye not give thanks? (70)

See ye the Fire which ye kindle? (71)

Is it ye who grow the tree which feeds the fire or do We grow it? (72)

We have made it a memorial (of our handiwork) and an article of comfort and convenience for the denizens of deserts. (73)

Then celebrate with praises the name of the Lord the Supreme: (74)

Furthermore I call to witness the setting of the Stars (75)

And that is indeed a mighty adjuration if ye but knew (76)

That this is indeed a Quran most honorable (77)

In a Book well-guarded (78)

Which none shall touch but those who are clean: (79)

A Revelation from the Lord of the Worlds. (80)

Is it such a Message that ye would hold in light esteem? (81)

And have ye made it your livelihood that ye should declare it false? (82)

Then why do ye not (intervene) when (the soul of the dying man) reaches the throat (83)

And ye the while (sit) looking on (84)

But We are nearer to him than ye and yet see not (85)

Then

why do you not if you are exempt from (future) account (86)

Call back the soul if ye are true (in your claim of Independence)? (87)

Thus then if he be of those Nearest to Allah (88)

(There is for him) Rest and Satisfaction and a Garden of Delights. (89)

And if he be of the Companions of the Right Hand (90)

(For him is the salutation) "Peace be unto thee" from the Companions of the Right Hand. (91)

And if he be of those who treat (truth) as Falsehood who go wrong (92)

For him is Entertainment with Boiling Water. (93)

And burning in Hell-Fire. (94)

Verily this is the Very Truth and Certainty. (95)

So celebrate with praises the name of thy Lord the Supreme. (96)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. Quand l'événement (le Jugement) arrivera,

2. nul ne traitera sa venue de mensonge.

3. Il abaissera (les uns), il élèvera (les autres).

4. Quand la terre sera secouée violemment,

5. et les montagnes seront réduites en miettes,

6. et qu'elles deviendront poussière éparpillée

7. alors vous serez trois catégories:

8. les gens de la droite - que sont les gens de la droite?

9. Et les gens de la gauche - que sont les gens de la gauche?

10. Les premiers (à suivre les ordres d'Allah sur la terre) ce sont eux qui seront les premiers (dans l'au-delà)

11. Ce sont ceux-là les plus rapprochés d'Allah

12. dans les Jardins des délices,

13. une multitude d'élus parmi

les premières [générations],

14. et un petit nombre parmi les dernières [générations],

15. sur des lits ornés [d'or et de pierreries],

16. s'y accoudant et se faisant face.

17. Parmi eux circuleront des garçons éternellement jeunes,

18. avec des coupes, des aiguières et un verre [rempli]: d'une liqueur de source

19. qui ne leur provoquera ni maux de tête ni étourdissement;

20. et des fruits de leur choix,

21. et toute chair d'oiseau qu'ils désireront.

22. Et ils auront des houris aux yeux, grands et beaux,

23. pareilles à des perles en coquille.

24. en récompense pour ce qu'ils faisaient.

25. Ils n'y entendront ni futilité ni blasphème;

26. mais seulement les propos: ‹Salam! Salam!›... [Paix! paix!]

27. Et les gens de la droite; que sont les gens de la droite?

28. [Ils seront parmi]: des jujubiers sans épines,

29. et parmi des bananiers aux régimes bien fournis,

30. dans une ombre étendue

31. [près] d'une eau coulant continuellement,

32. et des fruits abondants

33. ni interrompus ni défendus,

34. sur des lits surélevés,

35. C'est Nous qui les avons créées à la perfection,

36. et Nous les avons faites vierges,

37. gracieuses, toutes de même âge,

38. pour les gens de la droite,

39. une multitude d'élus parmi les premières [générations],

40. et une multitude d'élus parmi les dernières [générations],

41. Et les gens de la gauche; que sont les gens de la gauche?

42. ils seront au milieu d'un souffle brûlant et d'une eau bouillante,

43. à l'ombre d'une fumée noire

44. ni

fraîche, ni douce.

45. Ils vivaient auparavant dans le luxe.

46. Ils persistaient dans le grand péché [le polythéisme]

47. et disaient: ‹Quand nous mourrons et serons poussière et ossements, serons-nous ressuscités?

48. ainsi que nos anciens ancêtres?...›

49. Dis: ‹En vérité les premiers et les derniers

50. seront réunis pour le rendez-vous d'un jour connu›.

51. Et puis, vous, les égarés, qui traitiez (la Résurrection) de mensonge,

52. vous mangerez certainement d'un arbre de Zaqqoum.

53. Vous vous en remplirez le ventre,

54. puis vous boirez par-dessus cela de l'eau bouillante,

55. vous en boirez comme boivent les chameaux assoiffés.

56. Voilà le repas d'accueil qui leur sera servi, au jour de la Rétribution.

57. C'est Nous qui vous avons créés. Pourquoi ne croiriez-vous donc pas [à la résurrection]?

58. Voyez-vous donc ce que vous éjaculez:

59. est-ce vous qui le créez ou [en]: sommes Nous le Créateur?

60. Nous avons prédéterminé la mort parmi vous. Nous ne serons point empêchés

61. de vous remplacer par vos semblables, et vous faire renaître dans [un état] que vous ne savez pas.

62. Vous avez connu la première création. Ne vous rappelez-vous donc pas?

63. Voyez-vous donc ce que vous labourez?

64. Est-ce vous qui le cultivez? ou [en] sommes Nous le cultivateur?

65. Si Nous voulions, Nous le réduirions en débris. Et vous ne cesseriez pas de vous étonner et [de crier]:

66. ‹Nous voilà endettés!

67. ou plutٍt, exposés aux privations›.

68. Voyez-vous donc l'eau que vous buvez?

69. Est-ce vous qui l'avez fait

descendre du nuage? ou [en] sommes Nous le descendeur?

70. Si Nous voulions, Nous la rendrions salée. Pourquoi n'êtes- vous donc pas reconnaissants?

71. Voyez-vous donc le feu que vous obtenez par frottement?

72. Est-ce vous qui avez créé son arbre ou [en] sommes Nous le Créateur?

73. Nous en avons fait un rappel (de l'Enfer), et un élément utile pour ceux qui en ont besoin.

74. Glorifie donc le nom de ton Seigneur, le Très Grand!

75. Non!... Je jure par les positions des étoiles (dans le firmament).

76. Et c'est vraiment un serment solennel, si vous saviez.

77. Et c'est certainement un Coran noble,

78. dans un Livre bien gardé

79. que seuls les purifiés touchent;

80. C'est une révélation de la part du Seigneur de l'Univers.

81. Est-ce ce discours-là que vous traitez de mensonge?

82. Et est-ce pour vous [une façon d'être reconnaissant] à votre subsistance que de traiter (le Coran) de mensonge?

83. Lorsque le souffle de la vie remonte à la gorge (d'un moribond),

84. et qu'à ce moment là vous regardez,

85. et que Nous sommes plus proche de lui que vous [qui l'entourez] mais vous ne [le] voyez point.

86. Pourquoi donc, si vous croyez que vous n'avez pas de compte à rendre,

87. ne la faites-vous pas revenir [cette âme], si vous êtes véridiques?

88. Si celui-ci est du nombre des rapprochés (d'Allah),

89. alors (il aura) du repos, de la grâce et un Jardin de délices.

90. Et s'il est du nombre des gens de

la droite,

91. il sera [accueilli par ces mots]: ‹Paix à toi› de la part des gens de la droite.

92. Et s'il est de ceux qui avaient traité de mensonge (la résurrection) et s'étaient égarés,

93. alors, il sera installé dans une eau bouillante,

94. et il brûlera dans la Fournaise.

95. C'est cela la pleine certitude.

96. Glorifie donc le nom de ton Seigneur, le Très Grand!

ترجمه اسپانيايي

1. Cuando suceda el Acontecimiento,

2. nadie podrá negarlo.

3. ¡Abatirá, exaltará!

4. Cuando la tierra sufra una violenta sacudida

5. y las montañas sean totalmente desmenuzadas,

6. convirtiéndose en fino polvo disperso,

7. y seáis divididos en tres grupos...

8. Los de la derecha -¿qué son los de la derecha?-

9. los de la izquierda -¿qué son los de la izquierda?-

10. y los más distinguidos, que son los más distinguidos.

11. Éstos son los allegados,

12. en los jardines de la Delicia.

13. Habrá muchos de los primeros

14. y pocos de los últimos.

15. En lechos entretejidos de oro y piedras preciosas,

16. reclinados en ellos, unos enfrente de otros.

17. Circularán entre ellos jóvenes criados de eterna juventud

18. con cálices. jarros y una copa de agua viva,

19. que no les dará dolor de cabeza ni embriagará,

20. con fruta que ellos escogerán,

21. con la carne de ave que les apetezca.

22. Habrá huríes de grandes ojos,

23. semejantes a perlas ocultas,

24. como retribución a sus obras.

25. No oirán allí vaniloquio ni incitación al pecado,

26. sino una

palabra: «¡Paz! ¡Paz!»

27. Los de la derecha -¿qué son los de la derecha-

28. estarán entre azufaifos sin espinas

29. y liños de acacias,

30. en una extensa sombra,

31. cerca de agua corriente

32. y abundante fruta,

33. inagotable y permitida,

34. en lechos elevados.

35. Nosotros las hemos formado de manera especial

36. y hecho vírgenes,

37. afectuosas, de una misma edad,

38. para los de la derecha.

39. Habrá muchos de los primeros

40. y muchos de los últimos.

41. Los de la izquierda -¿qué son los de la izquierda?-

42. estarán expuestos a un viento abrasador, en agua muy caliente,

43. a la sombra de un humo negro,

44. ni fresca ni agradable.

45. Antes, estuvieron rodeados de lujo,

46. sin salir del enorme pecado.

47. Decían: «Cuando muramos y seamos tierra y huesos, ¿se nos resucitará acaso?

48. ¿Y también a nuestros antepasados?»

49. Di: «¡En verdad, los primeros y los últimos

50. serán reunidos en el momento fijado de un día determinado!»

51. Luego, vosotros, extraviados, desmentidores,

52. comeréis, sí, de un árbol, del Zaqqum,

53. de cuyos frutos llenaréis el vientre.

54. Y, además, beberéis agua muy caliente,

55. sedientos como camellos que mueren de sed...,

56. Ese será su alojamiento el día del Juicio.

57. Nosotros os creamos. ¿Por qué, pues, no aceptáis?

58. Y ¿qué os parece el semen que eyaculáis?

59. ¿Lo creáis vosotros o somos Nosotros los creadores?

60. Nosotros hemos determinado que muráis y nadie podrá escapársenos,

61. para que otros seres

semejantes os sucedan y haceros renacer a un estado que no conocéis.

62. Ya habéis conocido una primera creación. ¿Por qué, pues, no os dejáis amonestar?

63. Y ¿qué os parece vuestra siembra?

64. ¿La sembráis vosotros o somos Nosotros los sembradores?

65. Si quisiéramos, de vuestro campo haríamos paja seca e iríais lamentándoos:

66. «Estamos abrumados de deudas.

67. más aún, se nos ha despojado».

68. Y ¿qué os parece el agua que bebéis?

69. ¿La hacéis bajar de las nubes vosotros o somos Nosotros Quienes la hacen bajar?

70. Si hubiéramos querido, la habríamos hecho salobre. ¿Por qué, pues, no dais las gracias?

71. Y ¿qué os parece el fuego que encendéis?

72. ¿Habéis hecho crecer vosotros el árbol que lo alimenta o somos Nosotros Quienes lo han hecho crecer?

73. Nosotros hemos hecho eso como recuerdo y utilidad para los habitantes del desierto.

74. ¡Glorifica, pues, el nombre de tu Señor, el Grandioso!

75. ¡Pues no! ¡Juro por el ocaso de las estrellas!

76. (Juramento en verdad-si supierais...-solemne).

77. ¡Es, en verdad, un Corán noble,

78. contenido en una Escritura escondida

79. que sólo los purificados tocan,

80. una revelación que procede del Señor del universo!

81. ¡Tenéis en poco este discurso

82. y hacéis de vuestra desmentida vuestro sustento?

83. ¿Por qué, pues, cuando se sube a la garganta,

84. viéndolo vosotros,

85. -y Nosotros estamos más cerca que vosotros de él, pero no percibís-,

86. por qué, pues, si no vais a ser juzgados

87. y es verdad lo que

decís, no la hacéis volver?

88. Si figura entre los allegados,

89. tendrá reposo, plantas aromáticas y jardín de delicia.

90. Si es de los de la derecha:

91. «¡Paz a ti, que eres de los de la derecha!»

92. Pero, si es de los extraviados desmentidores,

93. será alojado en agua muy caliente

94. y arderá en fuego de gehena.

95. ¡Esto es algo, sí, absolutamente cierto!

96. ¡Glorifica, pues, el nombre de tu Señor, el Grandioso!

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. Wenn das Ereignis eintrifft -

2. Es gibt nichts, das sein Eintreffen verhindern kِnnte -,

3. Dann wird es (die einen) erniedrigen, (andere) wird es erhِhen.

4. Wenn die Erde heftig erschüttert wird,

5. Und die Berge gنnzlich zertrümmert werden,

6. Dann sollen sie zu Staub werden, weithin verstreutem,

7. Und ihr sollt in drei Rنnge (gestellt) werden:

8. Die zur Rechten - was (wiكt ihr) von denen, die zur Rechten sein werden? -,

9. Die zur Linken - was (wiكt ihr) von denen, die zur Linken sein werden? -,

10. Die Vordersten werden die Vordersten sein;

11. Das sind die, die (Gott) nahe sein werden

12. In den Gنrten der Wonne.

13. Eine groكe Schar der Früheren,

14. Und einige wenige der Spنteren,

15. Auf durchwobenen Polstern,

16. Lehnend auf diesen, einander gegenüber.

17. Ihnen aufwarten werden Jünglinge, die nicht altern,

18. Mit Bechern und Krügen und Trinkschalen (gefüllt) aus einem flieكenden Born -

19. Keinen Kopfschmerz werden sie davon haben, noch werden sie berauscht sein -

20.

Und (mit den) Früchten, die sie vorziehen,

21. Und Fleisch vom Geflügel, das sie begehren mِgen,

22. Und holdselige Mنdchen mit groكen, herrlichen Augen,

23. Gleich verborgenen Perlen,

24. Als eine Belohnung für das, was sie zu tun pflegten.

25. Sie werden dort kein eitles Geschwنtz noch sündige Rede hِren,

26. Nur das Wort: «Frieden, Frieden!»

27. Und die zur Rechten - was (wiكt ihr) von denen, die zur Rechten sein werden? -,

28. (Sie werden) unter dornenlosen Lotusbنumen (sein)

29. Und gebüschelten Bananen

30. Und ausgebreitetem Schatten

31. Bei flieكenden Wassern

32. Und reichlichen Früchten,

33. Unaufhِrlichen, unverbotenen.

34. Und edlen Gattinnen -

35. Wir haben sie als eine wunderbare Schِpfung erschaffen

36. Und sie zu Jungfrauen gemacht,

37. Liebevollen Altersgenossinnen

38. Derer zur Rechten;

39. Eine groكe Schar der Früheren,

40. Und eine groكe Schar der Spنteren.

41. Und die zur Linken - was (wiكt ihr) von denen, die zur Linken sein werden? -,

42. (Sie werden) inmitten von glühenden Winden und siedendem Wasser (sein)

43. Und im Schatten schwarzen Rauches,

44. Weder kühl noch erfrischend.

45. Vor diesem waren sie in der Tat verbraucht durch _ppigkeit

46. Und verharrten in der groكen Sünde.

47. Und sie pflegten zu sprechen: «Wie! wenn wir tot sind und zu Staub und Gebeine geworden, sollen wir dann wirklich auferweckt werden?

48. Und unsere Vorvنter auch?»

49. Sprich: «Die Früheren und die Spنteren

50. Werden alle versammelt werden zur gesetzten Frist eines bestimmten Tags.

51. Dann, o ihr Irregegangenen und Leugner,

52. Essen sollt ihr vom Baume

Saqqüm,

53. Und damit die Bنuche füllen,

54. Und darauf von siedendem Wasser trinken,

55. Trinkend wie die durstigen Kamele trinken.»

56. Das wird ihre Bewirtung sein am Tage des Gerichts.

57. Wir haben euch erschaffen. Warum wollt ihr da nicht die Wahrheit zugeben?

58. Habt ihr betrachtet, was ihr ausspritzt?

59. Schafft ihr es oder sind Wir die Schِpfer?

60. Wir haben bei euch den Tod verordnet, und Wir kِnnen nicht daran verhindert werden,

61. Daك Wir an eure Stelle andere bringen gleich euch und daك Wir euch in einen Zustand entwickeln, den ihr nicht kennt.

62. Und ihr kennet doch gewiك die erste Schِpfung. Warum also wollt ihr euch nicht besinnen?

63. Habt ihr betrachtet, was ihr aussنet?

64. Seid ihr es, die ihr es wachsen lasset, oder lassen Wir es wachsen?

65. Wollten Wir es, Wir kِnnten es alles in Staub verwandeln, dann würdet ihr nicht aufhِren, euch zu beklagen:

66. «Wir sind zugrunde gerichtet!

67. Nein, wir sind beraubt.»

68. Habt ihr das Wasser betrachtet, das ihr trinkt?

69. Seid ihr es, die ihr es aus den Wolken niedersendet, oder sind Wir die Sendenden?

70. Wollten Wir es, Wir kِnnten es bitter machen. Warum also danket ihr nicht?

71. Habt ihr das Feuer betrachtet, das ihr zündet?

72. Seid ihr es, die ihr den Baum dazu hervorbrachtet, oder sind Wir die Schِpfer?

73. Wir haben ihn zur Ermahnung erschaffen und zum Nutzen für die Wanderer durch Wildernisse.

74. Drum preise den Namen deines Herrn, des Groكen.

75. Ich schwِre beim Herabschieكen

der Sterne -

76. Und fürwahr, das ist ein groكer Schwur, wenn ihr es nur wüكtet -,

77. Daك dies wahrlich ein erhabener Koran ist,

78. In einem verborgenen Buche.

79. Keiner kann es berühren, auكer den Gereinigten -

80. Eine Offenbarung vom Herrn der Welten.

81. Und ihr wolltet gegenüber dieser (gِttlichen) Verkündigung scheinheilig sein?

82. Und daك ihr (sie) leugnet, macht ihr das zu eurem tنglichen Brot?

83. Warum wohl, wenn (die Seele des Sterbenden) zur Kehle steigt

84. Und ihr in jenem Augenblick zuschaut -

85. Und Wir sind ihm nنher als ihr, nur daك ihr nicht sehet -,

86. Warum wohl, wenn ihr nicht zur Rechenschaft gezogen werden sollt,

87. Zwingt ihr sie nicht zurück, wenn ihr wahrhaftig seid?

88. Wenn er nun zu denen gehِrt, die (Gott) nahe sind,

89. Dann (wird er) Glück (genieكen) und Duft (der Seligkeit) und einen Garten der Wonne.

90. Und wenn er zu denen gehِrt, die zur Rechten sind,

91. (Wird ihm ein) «Friede sei mit dir, der du zu denen zur Rechten gehِrst!»

92. Wenn er aber zu den Leugnern, Irregegangenen gehِrt,

93. Dann (wird ihm) eine Bewirtung mit siedendem Wasser

94. Und Brennen in der Hِlle

95. Wahrlich, dies ist die Wahrheit selbst.

96. Lobpreise darum den Namen deines Herrn, des Groكen.

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. Quando accadrà l'Evento,

2. la cui venuta nessuno potrà negare,

3. abbasserà [qualcuno e altri] innalzerà!

4. Quando la terra sarà agitata da una scossa,

5. e le montagne sbriciolate

6.

saranno polvere dispersa,

7. sarete allora [divisi] in tre gruppi:

8. i compagni della destra ..., e chi sono i compagni della destra?

9. i compagni della sinistra ..., e chi sono i compagni della sinistra?

10. i primi ..., sono davvero i primi!

11. Saranno i ravvicinati [ad Allah],

12. nei Giardini delle Delizie ,

13. molti tra gli antichi

14. pochi tra i recenti,

15. su divani rivestiti d'oro,

16. sdraiati gli uni di fronte agli altri.

17. Vagheranno tra loro fanciulli di eterna giovinezza,

18. [recanti] coppe, brocche e calici di bevanda sorgiva,

19. che non darà mal di testa né ebbrezza;

20. e i frutti che sceglieranno,

21. e le carni d'uccello che desidereranno.

22. E [ci saranno colà] le fanciulle dai grandi occhi neri,

23. simili a perle nascoste,

24. compenso per quel che avranno fatto.

25. Colà non sentiranno né vaniloqui né oscenità,

26. ma solo « Pace, Pace ».

27. E i compagni della destra; chi sono i compagni della destra?

28. [Saranno] tra i loti senza spine,

29. e banani dai caschi ben colmi ,

30. tra ombra costante,

31. e acqua corrente,

32. e frutti abbondanti,

33. inesauribili e non proibiti,

34. su letti elevati.

35. Le abbiamo create perfettamente,

36. le abbiamo fatte vergini,

37. amabili e coetanee,

38. per i compagni della destra.

39. Molti tra gli antichi,

40. e molti tra gli ultimi venuti.

41. E i compagni della sinistra, chi sono i compagni della sinistra?

42. [saranno esposti a] un vento bruciante,

all'acqua bollente,

43. all'ombra di un fumo nero

44. non fresca, non piacevole.

45. Già furono genti agiate,

46. e persistevano nel grande peccato

47. e dicevano: « Dopo che saremo morti e ridotti in polvere ed ossa, saremo forse resuscitati?

48. E [così pure] i nostri avi?»

49. Di': « In verità sia i primi che gli ultimi

50. saranno riuniti nel convegno del Giorno stabilito»

51. Quindi in verità voi traviati, voi negatori,

52. mangerete dall'albero Zaqqum ,

53. ve ne riempirete il ventre,

54. e ci berrete sopra acqua bollente,

55. berrete come cammelli morenti di sete.

56. Ecco cosa sarà offerto loro nel Giorno del Giudizio.

57. Siamo Noi che vi abbiamo creato. Perché non prestate fede?

58. Non riflettete su quello che eiaculate:

59. siete forse voi a crearlo o siamo Noi il Creatore?

60. Abbiamo decretato per voi la morte e non potremo essere sopravanzati

61. nel sostituirvi con altri simili a voi e nel farvi rinascere [in forme] che ancora non conoscete .

62. Già conoscete la prima creazione! Perché non ve ne ricordate?

63. Non riflettete su quello che coltivate:

64. siete voi a seminare o siamo Noi i Seminatori?

65. Certamente se volessimo ne faremmo paglia secca e allora stupireste [e direste]:

66. « Siamo oberati di debiti,

67. del tutto diseredati! ».

68. Non riflettete sull'acqua che bevete:

69. siete forse voi a farla scendere dalla nuvola o siamo Noi che la facciamo scendere?

70. Se volessimo la renderemmo salmastra: perché mai non siete riconoscenti?

71. Non riflettete sul fuoco che ottenete sfregando,

72. siete stati voi a far crescere l'albero [che lo alimenta] o siamo stati Noi?

73. Ne abbiamo fatto un monito e un'utilità per i viaggiatori del deserto .

74. Glorifica dunque il Nome del tuo Signore, il Supremo!

75. Lo giuro per il declino delle stelle

76. - e questo è giuramento solenne, se lo sapeste -

77. che questo è in verità un Corano nobilissimo,

78. [contenuto] in un Libro custodito

79. che solo i puri toccano .

80. E' una Rivelazione del Signore dei mondi.

81. Di questo discorso vorreste sospettare?

82. La vostra riconoscenza sarà tacciarlo di menzogna?

83. Perché mai, quando [l'anima] risale alla gola

84. sotto i vostri occhi,

85. e Noi gli siamo più vicini, ma non ve ne accorgete,

86. perché mai, se non dovete essere giudicati

87. e se siete sinceri, non la ricondurrete ?

88. Se [il morente] fa parte dei ravvicinati [ad Allah],

89. avrà riposo, profumi e un Giardino di delizie.

90. Se è stato uno dei compagni della destra,

91. [gli sarà detto:] « Pace da parte dei compagni della destra!»

92. Ma se è stato uno di quelli che tacciavano di menzogna e che si erano traviati,

93. sarà nell'acqua bollente,

94. e precipitato nella Fornace !

95. Questa è la certezza assoluta.

96. Rendi dunque gloria al Nome del tuo Signore, il Supremo!

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. Koгдa yпaдeт пaдaющee, -

2. нeт ничeгo oтpицaющeгo ee пaдeниe! -

3. yнижaя

и вoзвышaя,

4. кoгдa coтpяcaeтcя зeмля coтpяceниeм,

5. кoгдa coкpyшaтcя гopы coкpyшeниeм

6. и cтaнyт paccыпaющимcя пpaxoм,

7. и cтaнeтe вы тpeмя гpyппaми,

8. тo влaдыки пpaвoй cтopoны, - чтo этo зa влaдыки пpaвoй cтopoны?

9. И влaдыки лeвoй cтopoны, - чтo этo зa влaдыки лeвoй cтopoны?

10. И пpeдвapившиe - пpeдвapившиe?

11. Эти - тe, кoтopыe бyдyт пpиближeны

12. в caдax блaгoдaти, -

13. тoлпa пepвыx

14. и нeмнoгo пocлeдниx,

15. нa лoжax pacшитыx,

16. oблoкoтившиcь нa ниx дpyг пpoтив дpyгa.

17. Oбxoдят иx мaльчики вeчнo юныe

18. c чaшaми, cocyдaми и кyбкaми из тeкyщeгo иcтoчникa -

19. oт нeгo нe cтpaдaют гoлoвнoй бoлью и ocлaблeниeм -

20. и плoдaми из тex, чтo oни выбepyт,

21. и мяcoм птиц из тex, чтo пoжeлaют.

22. A чepнooкиe, бoльшeглaзыe,

23. пoдoбныe жeмчyгy xpaнимoмy -

24. в вoздaяниe зa тo, чтo oни дeлaли.

25. He ycлышaт oни тaм пycтocлoвия и yкopoв в гpexe,

26. a лишь cлoвa: "Mиp, миp!"

27. A влaдыки пpaвoй cтopoны, - чтo этo зa влaдыки пpaвoй cтopoны? -

28. cpeди лoтoca, лишeннoгo шипoв,

29. и тaлxa, yвeшaннoгo плoдaми,

30. и тeни пpoтянyтoй,

31. и вoды тeкyчeй,

32. и плoдoв oбильныx,

33. нe иcтoщaeмыx и нe зaпpeтныx,

34. и кoвpoв paзocтлaнныx,

35. Mы вeдь coздaли иx твopeниeм

36. и cдeлaли иx дeвcтвeнницaми,

37. мyжa любящими, cвepcтницaми

38. для влaдык пpaвoй cтopoны.

39. Toлпa пepвыx

40. и тoлпa пocлeдниx!

41. A влaдыки лeвoй cтopoны - чтo этo зa влaдыки лeвoй cтopoны? -

42. в caмyмe и кипяткe,

43. и тeни чepнoгo дымa,

44. нe пpoxлaднoй

и нe блaгoй.

45. Oни вeдь дo этoгo были избaлoвaны

46. и yпopcтвoвaли в вeликoм гpexe,

47. и, бывaлo, гoвopили: "Paзвe, кoгдa мы yмpeм и cтaнeм пpaxoм и кocтями, - paзвe мы дeйcтвитeльнo бyдeм вocкpeшeны,

48. или oтцы нaши пepвыe?"

49. Cкaжи: "Пoиcтинe, пepвыe и пocлeдниe,

50. кoнeчнo, бyдyт coбpaны к cpoкy извecтнoгo дня!

51. Пoтoм, пoиcтинe, вы - зaблyдшиe, oбвиняющиe вo лжи,

52. бyдeтe ecть c дepeвa зaккyм

53. и нaпoлнять им живoты,

54. и пить зa этим кипятoк,

55. и пить, кaк пьют иcтoмлeнныe жaждoй".

56. Этo - yгoщeниe иx в дeнь cyдa.

57. Mы coздaли вac, и пoчeмy вaм нe пoвepить?

58. Bидeли ли вы тo, чтo извepгaeтe ceмeнeм,

59. вы ли твopитe этo, или Mы твopцы?

60. Mы pacпpeдeлили вaм cмepть, - и Hac нe oпepeдить! -

61. c тeм, чтoбы зaмeнить вac пoдoбными, и вoccoздaть вac в тoм, кaк вы этoгo нe знaeтe.

62. Bы вeдь yжe пepвoe coздaниe, и пoчeмy бы вaм нe paзмыcлить?

63. Bидeли ли вы, чтo вoздeлывaeтe?

64. Bы ли этo ceeтe, или Mы ceeм?

65. Ecли бы Mы пoжeлaли, тo cдeлaли бы этo cyxим мycopoм, a вы cтaли бы yдивлятьcя:

66. "Mы вeдь oбpeмeнeны дoлгaми,

67. и, вдoбaвoк, мы eщe лишeны".

68. Bидeли ли вы вoдy, кoтopyю пьeтe?

69. Paзвe вы ee низвeли из oблaкa, или Mы низвoдим?

70. Ecли бы Mы пoжeлaли, Mы бы cдeлaли ee гopькoй, oтчeгo жe вы нe пoблaгoдapитe?

71. Bидeли ли вы oгoнь, кoтopый выceкaeтe?

72. Paзвe вы пpoизвeли дepeвo eгo, или Mы - пpoизвeдшиe?

73. Mы cдeлaли eгo нaпoминaниeм

и пpипacoм для людeй, нaxoдящиxcя в пycтынe.

74. Xвaли жe имя Гocпoдa твoeгo вeликoгo!

75. Ho нeт, клянycь мecтoм зaкaтa звeзд!

76. A вeдь этo - клятвa, ecли бы вы знaли, вeликaя.

77. Пoиcтинe, этo вeдь Kopaн блaгopoдный

78. в книгe coкpoвeннoй.

79. Пpикacaютcя к нeмy тoлькo oчищeнныe.

80. Hиcпocлaниe oт Гocпoдa миpoв.

81. Paзвe жe и этим пoвecтвoвaниeм вы нeбpeжeтe?

82. И cвoю дoлю oбpaщaeтe в тo, чтo oбъявляeтe его лoжью.

83. A ecли бы - тoгдa oнa дoйдeт дo гopтaни,

84. и вы бyдeтe тoгдa cмoтpeть,

85. a Mы ближe к этoмy, чeм вы caми, нo вы нe видитe.

86. A ecли бы - paзвe нe бyдeтe cyдимы,

87. вы бы вepнyли ee oбpaтнo, ecли вы гoвopитe пpaвдy!

88. A ecли oн из пpиближeнныx,

89. тo - пoкoй, и apoмaт, и caд блaгoдaти.

90. A ecли oн из влaдык пpaвoй pyки,

91. тo "миp тeбe" oт влaдык пpaвoй pyки!

92. A ecли oн из чиcлa cчитaвшиx лoжью, зaблyдшиxcя,

93. тo - yгoщeниe из кипяткa

94. и гopeниe в oгнe.

95. Дeйcтвитeльнo, этo, кoнeчнo, иcтинa нecoмнeннocти!

96. Xвaли жe имя Гocпoдa твoeгo вeликoгo!

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm Allah adiyle.

1- Anszn kopacak kyâmet kopunca.

2- Kopacaًna dâir sِylenen sِzlerde yalan yok.

3- Halk alçaltr, yüceltir.

4- Yeryüzü iddetli bir sarsntyla sarslnca.

5- Ve daًlar, param-parça olunca.

6- Daًlm zerre zerre toz haline gelince.

7- Artk üç bِlük olursunuz siz.

8- Saً taraf ehli, ama ne de saً taraf ehli.

9- Ve sol taraf ehli, ama ne de sol taraf ehli.

10- Ve bir de ileri

geçenler ki herkesi geçmi lerdir.

11- Onlardr mâbutlarna yakla trlanlar.

12- Naîm cennetlerinde.

13- ضncekilerin birçoًu.

14- Sonra gelenlerdense az onlardan.

15- Altnlarla, mücevherlerle bezenmi tahtlarda otururlar.

16- Onlara yaslanrlar, birbirlerine kar .

17- فhtiyarlamyan delikanl hizmetçiler dola r etraflarnda.

18- Kaynaًndan doldurulmu araplarla dolu taslarla ve ibriklerle ve kadehlerle.

19- O araptan ba lar da aًrmaz ve sarho da olmazlar.

20- Beًendikleri meyvelerden.

21- فstedikleri ku etlerinden sunulur onlara.

22- Ve onlara kara gِzlü hûriler de var ki.

23- Sanki haznelerde saklanm inciler.

24- Yaptklarna kar lk.

25- Orada bo ve çirkin bir sِz de duymazlar, günaha âit bir sِz de.

26- Ancak, esenlik size, esenlik denir.

27- Ve saً taraf ehli, ama ne de saً taraf ehli.

28- Dikensiz sedir aًaçlaryla.

29- Ve meyveleri birbirine yaslanp istiflenmi muz aًaçlaryla dolu bir yerdedir onlar.

30- Ve uzayp giden bir gِlgelik.

31- Ve çaًlaya-çaًlaya akan sular.

32- Ve birçok meyveler.

33- Ne biter, zamanlar geçer, ne yiyene yeme denir, yeter.

34- ve yüksek dِ ekler.

35- قüphe yok ki biz, onlarn e lerini de yeniden yarattk.

36- Onlar, kz oًlan kz olarak halkettik.

37- Cilveli, irin sِzlü, e lerine â k ve onlarla ya t kldk.

38- Saً taraf ehli için.

39- Onlarda, evvelkilerden de birçok topluluk var.

40- Ve sonra gelenlerden de birçok topluluk.

41- Ve sol taraf ehli, ama ne de sol taraf ehli.

42- Onlar, iliklere kadar i leyen bir sam yeli içinde, kaynar sular içmedeler.

43- Ve karardkça kararan bir dumann gِlgesindeler.

44- Ne bir serinlik var, ne bir güzellik var.

45- Bundan ِnce onlar, nîmetler içindeydi.

46- Ve büyük günahlar yapmada srâr

ederlerdi.

47- Ve biz derlerdi, ِlüp bir yًn toprak ve kemik olduktan sonra m dirileceًiz?

48- Yoksa ِnceden gelip geçen atalarmz m dirilecek?

49- De ki: قüphe yok, ِncekiler de, sonra gelenler de.

50- Elbette bilinen günün muayyen ve mukadder vaktinde toplanacaksnz.

51- Sonra da siz ey yalanlayan sapklar, üphe yok ki.

52- Zakkum aًacnn meyvesinden yiyeceksiniz elbet.

53- Derken karnlar, dolup i ecek.

54- Derken üstüne, kaynar su içeceksiniz.

55- Derken susuzluk illetine uًrayp içecek-içecek de kanmayacaksnz.

56- Budur cezâ günü ziyâfetleri.

57- Biz yarattk sizi, hâlâ m gerçeklemezsiniz?

58- Gِrmez misiniz rahîmlere dِktüًüm bir katre suyu?

59- Siz mi yaratyorsunuz onu, yoksa biz mi yaratmadayz?

60- Biz takdîr ettik aranzda ِlümü ve kimse geçemez ِnümüze bizim.

61- Sizin gibi bir topluluk yaratp yerinize geçirmek istersek ve sizi de, bilmediًiniz bir ekle dِndürmeyi dilersek.

62- Ve andolsun ki ilk yaratl biliyorsunuz, biliyorsunuz da ne diye dü ünmüyorsunuz?

63- Gِrmez misiniz ektiًiniz tohumu?

64- Siz mi bitiriyorsunuz onu, yoksa biz mi bitirmedeyiz?

65- Dilersek elbette onu kurutup çer-çِp haline getirirdik de a rr-kalr, nâdim olur-dururdunuz.

66- Gerçekten de biz derdiniz, ziyan ettik.

67- Hayr, biz mahrûm olduk.

68- Gِrmez misiniz içtiًiniz suyu?

69- Siz mi yaًdryorsunuz onu buluttan, yoksa biz mi yaًdrmadayz?

70- Dileseydik onu tuzlu, ac bir su hâline getirirdik, hâlâ m ükretmezsiniz?

71- Gِrmez misiniz çakmakla çakp yaktًnz ate i?

72- Siz mi onun aًacn meydana getiriyorsunuz, yoksa biz mi meydana getirmedeyiz?

73- Biz onu, cehennem ate ini bir andrma ve çِllerde konup gِçenlere bir fayda olarak halkettik.

74- Artk pek ulu Rabbinin adn anarak tenzîh et onu.

75- Andolsun yldzlarn yerlerine.

76- Ve üphe yok ki bu, elbette pek büyük bir anttr bilseniz.

77- قüphe yok ki bu, pek güzel ve erefli Kur’ân'dr.

78- Saklanm bir kitapta.

79- Ona, temiz olanlardan ba kalar dokunamaz.

80- Alemlerin Rabbinden indirilmi tir.

81- Artk siz, bu sِzü mü yalanlayacaksnz?

82- Ve o kitaptan nasîbiniz, yalnz onu yalanlamaktan ibâret mi olacak?

83- Hani can grtlaًa gelince.

84- Siz de o srada bakar durursunuz.

85- Ve biz, ona sizden daha yaknz ve fakat gِremezsiniz.

86- فnanmyorsanz, cezâ gِrmeyeceًinizi sanyorsanz.

87- O grtlaًa gelen can geri çevirin bakalm doًru sِylüyorsanz.

88- Artk o ki i yaknla trlanlardansa.

89- Artk ona huzur ve rahat ve rzk ve Naîm cenneti.

90- Ve ama saً taraf ehlindense.

91- Artk esenlik sana saً taraf ehlinden.

92- Ve ama yalanlayan sapklardansa.

93- Kaynar suyla ziyâfet ona.

94- Ve cehenneme atlma.

95- قüphe yok ki bu, haktr, gerçeًin ta kendisidir.

96- Artk pek ulu Rabbinin adn anarak tenzîh et onu.

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. Qiyamət vaqe olacağı (qopacağı) vaxt

2. Onun vaqe olmasını heç kəs təkzib edə (dana) bilməz!

3. O (kimini) alçaldacaq, (kimini də) ucaldacaqdır.

4. Yer hərəkətə gəlib şiddətlə titrədiyi,

5. Dağlar parça-parça olub ovxalandığı

6. Və toz kimi səpələndiyi zaman

7. Siz (ey insanlar!) üç zümrəyə ayrılacaqsınız:

8. Sağ tərəf sahibləri (əməl dətərləri sağ əllərinə verilənlər). Kimdir o sağ tərəf sahibləri? (Nə uğurludur onlar!)

9. Sol tərəf sahibləri (əməl dətərləri sol əllərinə verilənlər). Kimdir o sol tərəf sahibləri? (Nə uğursuzdur onlar!)

10. Və öndə olanlar. Onlar (dünyada Allah yolunda, imanda, əməldə, xeyirdə öndə

olduqları kimi, axirətdə də) öndədirlər! (Nə xoşbəxtdir onlar!)

11. Onlar (Allah dərgahına, Allahın lütfünə) yaxınlaşdırılmış kimsələrdir.

12. Onlar Nəim cənnətlərində olacaqlar.

13. (?ndə olanların) çoxu əvvəlkilərdən (keçmiş peyğəmbərlərin ümmətlərindən),

14. Biz azı da axırıncılardandır (Muhəmməd əleyhissəlamın ümmətindəndir).

15. (Onlar qızıl-gümüş, lə'l-cavahiratla) bəzənmiş taxtlar üstündə qərar tutacaq,

16. Onlara (o taxtlara) söykənib bir-biri ilə qarşı-qarşıya əyləşəcəklər.

17. Onların dövrəsində həmişəcavan xidmətçi oğlanlar dolanacaqlar;

18. (Cənnət bulağından axan) məin (şərab) dolu piyalələr, kuzələr və qədəhlərlə.

19. (Dünyadakı şərabdan fərqli olaraq) ondan başları ağrımaz və keflənməzlər.

20. (O cavan xidmətçilər Cənnətdə olanların) bəyənib seçdikləri meyvələr

21. Və istədikləri hər cür quş əti ilə (onların dövrəsində fırlanacaqlar).

22. (Onlar üçün orada) iri (ahu) gözlü, qəşəng hurilər də vardır.

23. (O hurilər rəng və gözəllikcə) sanki sədəf içində gizlənmiş (qorunub-saxlanmış) incidirlər.

24. Onlar (bu ne'mətlərə dünyada) etdikləri (yaxşı) əməllər müqabilində nail olacaqlar.

25. Onlar orada (Cənnətdə) nə boş söz, nə də günaha bais olan bir şey eşidəcəklər.

26. Eşitdikləri söz ancaq "salam" olacaqdır.

27. Sağ tərəf sahibləri! (Əməl dəftərləri sağ əllərində olanlar!) Kimdir o sağ tərəf sahibləri?

28. (Onlar) tikansız sidr ağacları,

29. Salxım-salxım sallanmış möüz (banan) ağacları altında;

30. Cəkilməyən (daimi) kölgəliklərdə;

31. Axar su kənarında;

32. Bol meyvələr -

33. Tükənməz və qadağan edilməyən (meyvələr) içində

34. Və (bir-birinin üstünə yığılmış) hündür döşəklər üstündə (yaxud yüksək əxlaq və qeyri-adi gözəllik sahibi olan qadınlar yanında) olacaqlar!

35. Şübhəsiz ki, Biz onları (huriləri) başqa cür (yeni bir yaradılışla, doğulmadan) yaradacağıq!

36. Onları bakirə qızlar,

37. Ərlərini sevən, həmyaşıdlar edəcəyik.

38. Sağ tərəf sahibləri (əməl dəftəri sağ əllərinə verilənlər) üçündür onlar!

39. (Onların) bir çoxu əvvəlkilərdən (keçmiş peyğəmbərlərin ümmətlərindən),

40. Bir çoxu da axırıncılardandır (bu ümmətdəndir).

41. Sol tərəf sahibləri! (Əməl dəftərləri sol əllərinə verilənlər!) Kimdir o sol tərəf sahibləri?

42. (Onlar) səmum yeli (qızmar atəş) və qaynar su içində,

43. Qapqara duman kölgəsində olacaqlar!

44. (O kölgə başqa kölgələrdən fərqli olaraq) nə sərin, nə də xoşagələndir.

45. Onlar bundan əvvəl (dünyada) naz-ne'mət içində idilər.

46. ?zləri də böyük günah içində (Allaha şərik qoşmaqla) israr edib dururdular.

47. Və belə deyirdilər: "Əcaba, biz öldükdən, toz-torpaq və sür-sümük olduqdan sonra, həqiqətən, yenidən dirildiləcəyikmi?!

48. Yaxud bizdən əvvəl gəlib-getmiş atalarımız da dirildiləcəklərmi?!"

49. (Ya Peyğəmbər!) De: "(Sizdən) əvvəlkilər də, sonrakılar da,

50. Mə'lum bir günün (qiyamət gününün) müəyyən bir vaxtında mütləq (məhşərə) cəm ediləcəklər.

51. Sonra, siz ey (haqq) yoldan azanlar, (haqqı) dananlar!

52. Şübhəsiz ki, zəqqum ağacından (onun meyvəsindən) yeyəcəksiniz,

53. Qarınlarınızı onunla dolduracaqsınız.

54. Ustündən də (sizə bərk yanğı gəldiyi üçün) qaynar su içəcəksiniz.

55. ?zü də onu susuzluq xəstəliyinə tutulmuş (dəvə) kimi içəcəksiniz.

56. Bu onların haqq-hesab günündəki ziyafətidir.

57. (Ey kafirlər!) Biz sizi (yoxdan) yaratdıq. Məgər (qiyamət günü yenidən dirildiləcəyinizi) təsdiq etməzmisiniz?

58. Bəs (bətnlərə) axıtdığınız nütfəyə nə deyirsiniz?

59. Ondan (insan) yaradan sizsiniz, yoxsa Biz?!

60. Sizin aranızda ölüm (kimin nə vaxt öləcəyini) əvvəlcədən Biz müəyyən etdik. Və Biz əsla aciz (önünə keçilməsi mümkün olan) deyilik,

61. (Sizi yox edib) yerinizə sizin kimiləri gətirməkdən (sizi başqaları ilə əvəz etməkdən) və sizi özünüz də bilmədiyiniz başqa bir şəkildə yaratmaqdan!

62. And olsun ki, siz ilk yaradılış (dünyaya necə gəldiyinizi) bilirsiniz. Elə isə (sizi yenidən

diriltməyə qadir olduğumuz barədə) heç düşünmürsünüz?!

63. Bəs əkdiyiniz (toxuma) nə deyirsiniz?

64. Onu bitirən sizsiniz, yoxsa Biz?!

65. Əgər Biz istəsəydik, onu bir saman çöpünə döndərər, siz də mat-məətəl qalıb:

66. "Biz ziyana uğramış,

67. Bəlkə, (hələ ruzidən də) məhrum olmuş kimsələrik!" (deyərdiniz).

68. Bəs içdiyiniz suya nə deyirsiniz?

69. Onu buluddan endirən sizsiniz, yoxsa Biz?!

70. Əgər istəsəydik, onu acı (bir su) edərdik. Elə isə niyə (Allahın ne'mətlərinə) şükür etmirsiniz?

71. Bəs (yaş ağacdan) yandırdığınız oda nə deyirsiniz?

72. Onun ağacını yaradan sizsiniz, yoxsa Biz?

73. Biz onu (sizi cəhənnəm odu ilə qorxutmaqdan ötrü) ibrət dərsi və səhrada olan müsafirlərin faydalanması üçün yaratdıq.

74. Belə olduqda (ya Peyğəmbər!) sən ulu olan Rəbbinin adını müqəddəs tutub zikr et!

75. Ulduzların (bürclərdəki) mənzillərinə (yaxud doğub-batdığı yerlərə) and olsun ki -

76. Kaş bunun nə qədər böyük bir and olduğunu biləydiniz -

77. (Sizə oxunan) bu (kəlam) çox qiymətli Qur'andır.

78. (O, Allah dərgahında) qorunub saxlanılan bir Kitabdadır (lövhi-məhfuzdadır, yaxud lülələnib bükülmüş kağızlardadır).

79. Ona yalnız pak olanlar toxuna bilər!

80. (O) Aləmlərin Rəbbi tərəfindən nazil edilmişdir.

81. İndi siz bu kəlamı yalan sayırsınız? (Bu sözümə məhəl qoymursunuz?)

82. Ruzinizə şükür etməli olduğunuz halda, onu yalanmı hesab edirsiniz?

83. (Can) boğaza yetişdiyi (ölüm gəlib çatdığı) zaman

84. Siz (ona) baxıb durursunuz (əlinizdən heç bir şey gəlmir).

85. Biz ona sizdən daha yaxınıq, amma siz (bunu) görmürsünüz!

86. Əgər sizdən (dediyiniz kimi, qiyamət günü əməllərinizə görə) haqq-hesab çəkilməyəcəksə,

87. Və əgər ("öləndən sonra heç bir dirilmə, haqq-hesab yoxdur" sözünü) doğru deyirsinizsə, bəlkə, (o çıxan canı) geri (bədənə)

qaytarasınız?!

88. Amma əgər (ölən kimsə Allah dərgahına, Allahın lütf və mərhəmətinə) yaxın olanlardandırsa,

89. (Onu) rəhmət, gözəl ruzi (yaxud xoş ətirli çiçəklər) və Nəim cənnəti gözləyir!

90. Əgər o, sağ tərəf sahiblərindəndirsə (əməl dəftəri sağ əlinə verilənlərdəndirsə),

91. (Ona özü kimi olan yoldaşlarının dili ilə: ) "Sağ tərəf sahiblərindən sənə salam olsun!" (deyiləcəkdir).

92. Əgər (ölən kimsə Allahın ayələrini, mö'cüzələrini) yalan sayanlardan və yoldan azanlardandırsa,

93. (Ona) qaynar su ziyafəti veriləcək

94. Və özü də Cəhənnəmə atılacaqdır.

95. Şübhəsiz ki, bu, təkzibolunmaz həqiqətdir!

96. Elə isə (ya Peyğəmbər!) sən ulu olan Rəbbinin adını təsbih (müqəddəs turub zikr) et! (Və ya: Sən Rəbbini o böyük adı ilə təsbih et!)

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. جب واقع ہونے والي واقع ہوجائے

2. اس كے واقع ہونے ميں كچھ جھوٹ نہيں

3. كسي كو پست كرے كسي كو بلند

4. جب زمين بھونچال سے لرزنے لگے

5. اور پہاڑ ٹوٹ كر ريزہ ريزہ ہوجائيں

6. پھر غبار ہو كر اُڑنے لگيں

7. اور تم لوگ تين قسم ہوجاؤ

8. تو داہنے ہاتھ والے (سبحان الله) داہنے ہاتھ والے كيا (ہي چين ميں) ہيں

9. اور بائيں ہاتھ والے (افسوس) بائيں ہاتھ والے كيا (گرفتار عذاب) ہيں

10. اور جو آگے بڑھنے والے ہيں (ان كا كيا كہنا) وہ آگے ہي بڑھنے والے ہيں

11. وہي (خدا كے) مقرب ہيں

12. نعمت كے بہشتوں ميں

13. وہ بہت سے تو اگلے لوگوں ميں سے ہوں گے

14. اور تھوڑے سے پچھلوں ميں سے

15. (لعل و ياقوت وغيرہ سے)

جڑے ہوئے تختوں پر

16. آمنے سامنے تكيہ لگائے ہوئے

17. نوجوان خدمت گزار جو ہميشہ (ايك ہي حالت ميں) رہيں گے ان كے آس پاس پھريں گے

18. يعني آبخورے اور آفتابے اور صاف شراب كے گلاس لے لے كر

19. اس سے نہ تو سر ميں درد ہوگا اور نہ ان كي عقليں زائل ہوں گي

20. اور ميوے جس طرح كے ان كو پسند ہوں

21. اور پرندوں كا گوشت جس قسم كا ان كا جي چاہے

22. اور بڑي بڑي آنكھوں والي حوريں

23. جيسے (حفاظت سے) تہہ كئے ہوئے (آب دار) موتي

24. يہ ان اعمال كا بدلہ ہے جو وہ كرتے تھے

25. وہاں نہ بيہودہ بات سنيں گے اور نہ گالي گلوچ

26. ہاں ان كا كلام سلام سلام (ہوگا)

27. اور داہنے ہاتھ والے (سبحان الله) داہنے ہاتھ والے كيا (ہي عيش ميں) ہيں

28. (يعني) بيخار كي بيريوں

29. اور تہہ بہ تہہ كيلوں

30. اور لمبے لمبے سايوں

31. اور پاني كے جھرنوں

32. اور ميوہ ہائے كثيرہ (كے باغوں) ميں

33. جو نہ كبھي ختم ہوں اور نہ ان سے كوئي روكے

34. اور اونچے اونچے فرشوں ميں

35. ہم نے ان (حوروں) كو پيدا كيا

36. تو ان كو كنوارياں بنايا

37. (اور شوہروں كي) پيارياں اور ہم عمر

38. يعني داہنے ہاتھ والوں كے لئے

39. (يہ) بہت سے اگلے لوگوں ميں سے ہيں

40. اور بہت سے پچھلوں ميں سے

41. اور بائيں ہاتھ والے (افسوس) بائيں ہاتھ والے كيا (ہي عذاب ميں) ہيں

42. (يعني دوزخ كي) لپٹ اور كھولتے

ہوئے پاني ميں

43. اور سياہ دھوئيں كے سائے ميں

44. (جو) نہ ٹھنڈا (ہے) نہ خوشنما

45. يہ لوگ اس سے پہلے عيشِ نعيم ميں پڑے ہوئے تھے

46. اور گناہ عظيم پر اڑے ہوئے تھے

47. اور كہا كرتے تھے كہ بھلا جب ہم مرگئے اور مٹي ہوگئے اور ہڈياں (ہي ہڈياں رہ گئے) تو كيا ہميں پھر اُٹھنا ہوگا؟

48. اور كيا ہمارے باپ دادا كو بھي؟

49. كہہ دو كہ بيشك پہلے اور پچھلے

50. (سب) ايك روز مقرر كے وقت پر جمع كئے جائيں گے

51. پھر تم اے جھٹلانے والے گمرا ہو!

52. تھوہر كے درخت كھاؤ گے

53. اور اسي سے پيٹ بھرو گے

54. اور اس پر كھولتا ہوا پاني پيو گے

55. اور پيو گے بھي تو اس طرح جيسے پياسے اونٹ پيتے ہيں

56. جزا كے دن يہ ان كي ضيافت ہوگي

57. ہم نے تم كو (پہلي بار بھي تو) پيدا كيا ہے تو تم (دوبارہ اُٹھنے كو) كيوں سچ نہيں سمجھتے؟

58. ديكھو تو كہ جس (نطفے) كو تم (عورتوں كے رحم ميں) ڈالتے ہو

59. كيا تم اس (سے انسان) كو بناتے ہو يا ہم بناتے ہيں؟

60. ہم نے تم ميں مرنا ٹھہرا ديا ہے اور ہم اس (بات) سے عاجز نہيں

61. كہ تمہاري طرح كے اور لوگ تمہاري جگہ لے آئيں اور تم كو ايسے جہان ميں جس كو تم نہيں جانتے پيدا كر ديں

62. اور تم نے پہلي پيدائش تو جان ہي لي ہے۔ پھر تم سوچتے كيوں نہيں؟

63. بھلا ديكھو تو كہ جو كچھ تم

بوتے ہو

64. تو كيا تم اسے اُگاتے ہو يا ہم اُگاتے ہيں؟

65. اگر ہم چاہيں تو اسے چورا چورا كرديں اور تم باتيں بناتے رہ جاؤ

66. (كہ ہائے) ہم تو مفت تاوان ميں پھنس گئے

67. بلكہ ہم ہيں ہي بينصيب

68. بھلا ديكھو تو كہ جو پاني تم پيتے ہو

69. كيا تم نے اس كو بادل سے نازل كيا ہے يا ہم نازل كرتے ہيں؟

70. اگر ہم چاہيں تو ہم اسے كھاري كرديں پھر تم شكر كيوں نہيں كرتے؟

71. بھلا ديكھو تو جو آگ تم درخت سے نكالتے ہو

72. كيا تم نے اس كے درخت كو پيدا كيا ہے يا ہم پيدا كرتے ہيں؟

73. ہم نے اسے ياد دلانے اور مسافروں كے برتنے كو بنايا ہے

74. تو تم اپنے پروردگار بزرگ كے نام كي تسبيح كرو

75. ہميں تاروں كي منزلوں كي قسم

76. اور اگر تم سمجھو تو يہ بڑي قسم ہے

77. كہ يہ بڑے رتبے كا قرآن ہے

78. (جو) كتاب محفوظ ميں (لكھا ہوا ہے)

79. اس كو وہي ہاتھ لگاتے ہيں جو پاك ہيں

80. پروردگار عالم كي طرف سے اُتارا گيا ہے

81. كيا تم اس كلام سے انكار كرتے ہو؟

82. اور اپنا وظيفہ يہ بناتے ہو كہ (اسے) جھٹلاتے ہو

83. بھلا جب روح گلے ميں آ پہنچتي ہے

84. اور تم اس وقت كي (حالت كو) ديكھا كرتے ہو

85. اور ہم اس (مرنے والے) سے تم سے بھي زيادہ نزديك ہوتے ہيں ليكن تم كو نظر نہيں آتے

86. پس اگر تم كسي كے بس

ميں نہيں ہو

87. تو اگر سچے ہو تو روح كو پھير كيوں نہيں ليتے؟

88. پھر اگر وہ (خدا كے) مقربوں ميں سے ہے

89. تو (اس كے لئے) آرام اور خوشبودار پھول اور نعمت كے باغ ہيں

90. اور اگر وہ دائيں ہاتھ والوں ميں سے ہے

91. تو (كہا جائے گا كہ) تجھ پر داہنے ہاتھ والوں كي طرف سے سلام

92. اور اگر وہ جھٹلانے والے گمراہوں ميں سے ہے

93. تو (اس كے لئے) كھولتے پاني كي ضيافت ہے

94. اور جہنم ميں داخل كيا جانا

95. يہ (داخل كيا جانا يقيناً صحيح يعني) حق اليقين ہے

96. تو تم اپنے پروردگار بزرگ كے نام كي تسبيح كرتے رہو

ترجمه پشتو

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

$ (23)

$ (24)

$ (25)

$ (26)

$ (27)

$ (28)

$ (29)

$ (30)

$ (31)

$ (32)

$ (33)

$ (34)

$ (35)

$ (36)

$ (37)

$ (38)

$ (39)

$ (40)

$ (41)

$ (42)

$ (43)

$ (44)

$ (45)

$ (46)

$ (47)

$ (48)

$ (49)

$ (50)

$ (51)

$ (52)

$ (53)

$ (54)

$ (55)

$ (56)

$ (57)

$ (58)

$ (59)

$ (60)

$ (61)

$ (62)

$ (63)

$ (64)

$ (65)

$ (66)

$ (67)

$ (68)

$ (69)

$ (70)

$

(71)

$ (72)

$ (73)

$ (74)

$ (75)

$ (76)

$ (77)

$ (78)

$ (79)

$ (80)

$ (81)

$ (82)

$ (83)

$ (84)

$ (85)

$ (86)

$ (87)

$ (88)

$ (89)

$ (90)

$ (91)

$ (92)

$ (93)

$ (94)

$ (95)

$ (96)

ترجمه كردي

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

$ (23)

$ (24)

$ (25)

$ (26)

$ (27)

$ (28)

$ (29)

$ (30)

$ (31)

$ (32)

$ (33)

$ (34)

$ (35)

$ (36)

$ (37)

$ (38)

$ (39)

$ (40)

$ (41)

$ (42)

$ (43)

$ (44)

$ (45)

$ (46)

$ (47)

$ (48)

$ (49)

$ (50)

$ (51)

$ (52)

$ (53)

$ (54)

$ (55)

$ (56)

$ (57)

$ (58)

$ (59)

$ (60)

$ (61)

$ (62)

$ (63)

$ (64)

$ (65)

$ (66)

$ (67)

$ (68)

$ (69)

$ (70)

$ (71)

$ (72)

$ (73)

$ (74)

$ (75)

$ (76)

$ (77)

$ (78)

$ (79)

$ (80)

$ (81)

$ (82)

$ (83)

$ (84)

$ (85)

$ (86)

$ (87)

$ (88)

$ (89)

$ (90)

$ (91)

$ (92)

$ (93)

$ (94)

$ (95)

$ (96)

ترجمه اندونزي

Dan golongan kiri. Alangkah sengsaranya golongan kiri itu.(9)

Dan orang- orang yang paling dahulu beriman, merekalah yang paling dulu (masuk surga).(10)

Mereka itulah orang yang didekatkan (kepada Allah).(11) (2)

Berada dalam surga kenikmatan.(12) (3)

Segolongan besar dari orang- orang yang terdahulu,(13) (4)

Dan segolongan kecil dari orang- orang yang kemudian.(14) (5)

Mereka berada di atas dipan yang bertahtakan emas dan permata,(15) (6)

Seraya

bertelekan di atasnya berhadap- hadapan.(16) (7)

Mereka dikelilingi oleh anak- anak muda yang tetap muda,(17) (8)

Dengan membawa gelas, cerek dan sloki (piala) berisi minuman yang diambil dari air yang mengalir,(18) (9)

Mereka tidak pening karenanya dan tidak pula mabuk,(19) (10)

Dan buah-buahan dari apa yang mereka pilih,(20) (11)

Dan daging burung dari apa yang mereka inginkan.(21) (12)

Dan (di dalam surga itu) ada bidadari- bidadari yang bermata jeli,(22) (13)

Laksana mutiara yang tersimpan baik.(23) (14)

Sebagai balasan bagi apa yang telah mereka kerjakan.(24) (15)

Mereka tidak mendengar di dalamnya perkataan yang sia-sia dan tidak pula perkataan yang menimbulkan dosa,(25) (16)

Akan tetapi mereka mendengar ucapan salam.(26) (17)

Dan golongan kanan, alangkah bahagianya golongan kanan itu.(27) (18)

Berada di antara pohon bidara yang tidak berduri,(28) (19)

Dan pohon pisang yang bersusun- susun (buahnya),(29) (20)

Dan naungan yang terbentang luas,(30) (21)

Dan air yang tercurah,(31) (22)

Dan buah-buahan yang banyak,(32) (23)

Yang tidak berhenti (buahnya) dan tidak terlarang mengambilnya,(33) (24)

Dan kasur- kasur yang tebal lagi empuk.(34) (25)

Sesungguhnya Kami menciptakan mereka (bidadari- bidadari) dengan langsung,(35) (26)

Dan Kami jadikan mereka gadis- gadis perawan,(36) (27)

Penuh cinta lagi sebaya umurnya,(37) (28)

(Kami ciptakan mereka) untuk golongan kanan,(38) (29)

(Yaitu) segolongan besar dari orang- orang yang terdahulu,(39) (30)

Dan segolongan besar pula dari orang yang kemudian.(40) (31)

Dan golongan kiri, siapakah golongan kiri itu.(41) (32)

Dalam (siksaan) angin yang amat panas dan air yang panas yang mendidih,(42) (33)

Dan dalam naungan asap yang hitam.(43) (34)

Tidak sejuk dan tidak menyenangkan.(44) (35)

Sesungguhnya mereka sebelum itu hidup bermewah-mewah.(45)

(36)

Dan mereka terus- menerus mengerjakan dosa yang besar.(46) (37)

Dan mereka selalu mengatakan:" Apakah apabila kami mati dan menjadi tanah dan tulang belulang, apakah sesungguhnya kami benar- benar akan dibangkitkan kembali,(47) (38)

Apakah bapak- bapak kami yang terdahulu (dibangkitkan pula)"(48) (39)

Katakanlah:" Sesungguhnya orang- orang yang terdahulu dan orang- orang yang terkemudian,(49) (40)

Benar- benar akan dikumpulkan di waktu tertentu pada hari yang dikenal.(50) (41)

Kemudian sesungguhnya kamu hai orang yang sesat lagi mendustakan,(51) (42)

Benar- benar akan memakan pohon Zaqqum,(52) (43)

Dan akan memenuhi perutmu dengannya.(53) (44)

Sesudah itu kamu akan meminum air yang sangat panas.(54) (45)

Maka kamu minum seperti unta yang sangat haus minum.(55) (46)

Itulah hidangan untuk mereka pada hari Pembalasan".(56) (47)

Kami telah menciptakan kamu, maka mengapa kamu tidak membenarkan (hari berbangkit).(57) (48)

Maka terangkanlah kepadaku tentang nutfah yang kamu pancarkan.(58) (49)

Kamukah yang menciptakannya, atau Kami kah yang menciptakannya.(59) (50)

Kami telah menentukan kematian di antara kamu dan Kami sekali- kali, tidak dapat dikalahkan,(60) (51)

Untuk menggantikan kamu dengan orang- orang yang seperti kamu (dalam dunia) dan menciptakan kamu kelak (di akhirat) dalam keadaan yang tidak kamu ketahui.(61) (52)

Dan sesungguhnya kamu telah mengetahui penciptaan yang pertama, maka mengapakah kamu tidak mengambil pelajaran (untuk penciptaan yang kedua).(62) (53)

Maka terangkanlah kepadaku tentang yang kamu tanam.(63) (54)

Kamukah yang menumbuhkannya ataukah Kami yang menumbuhkannya.(64) (55)

Kalau Kami kehendaki, benar- benar Kami jadikan dia kering dan hancur; maka jadilah kamu heran tercengang.(65) (56)

(Sambil berkata):" Sesungguhnya kami benar- benar menderita kerugian,(66) (57)

Bahkan kami menjadi orang yang tidak mendapat hasil

apa- apa."(67) (58)

Maka terangkanlah kepadaku tentang air yang kamu minum.(68) (59)

Kamukah yang menurunkannya dari awan ataukah Kami yang menurunkan.(69) (60)

Kalau Kami kehendaki niscaya Kami jadikan dia asin, maka mengapakah kamu tidak bersyukur.(70) (61)

Maka terangkanlah kepadaku tentang api yang kamu nyalakan (dari gosokan- gosokan kayu).(70) (62)

Kamukah yang menjadikan kayu itu atau Kami- kah yang menjadikannya.(72) (63)

Kami menjadikan api itu untuk peringatan dan bahan yang berguna bagi musafir di padang pasir.(73) (64)

Maka bertasbihlah dengan (menyebut) nama Tuhanmu yang Maha Besar.(74) (65)

Maka Aku bersumpah dengan tempat beredarnya bintang- bintang.(75) (66)

Sesungguhnya sumpah itu adalah sumpah yang besar kalau kamu mengetahui,(76) (67)

Sesungguhnya Al Quran ini adalah bacaan yang sangat mulia,(77) (68)

Pada kitab yang terpelihara (Lohmahfuz).(78) (69)

Tidak menyentuhnya kecuali hamba- hamba yang disucikan.(79) (70)

Diturunkan dari Tuhan semesta alam.(80) (71)

Maka apakah kamu menganggap remeh saja Al Quran ini,(81) (72)

Kamu (mengganti) rezeki (yang Allah berikan) dengan mendustakan (Allah).(82) (73)

Maka mengapa ketika nyawa sampai di kerongkongan,(83) (74)

Padahal kamu ketika itu melihat,(84) (75)

Dan Kami lebih dekat kepadanya daripada kamu. Tetapi kamu tidak melihat,(85) (76)

Maka mengapa jika kamu tidak dikuasai (oleh Allah).(86) (77)

Kamu tidak mengembalikan nyawa itu (kepada tempatnya) jika kamu adalah orang- orang yang benar,(87) (78)

Adapun jika dia (orang yang mati) termasuk orang yang didekatkan (kepada Allah),(88) (79)

Maka dia memperoleh ketenteraman dan rezeki serta surga kenikmatan.(89) (80)

Dan adapun jika dia termasuk golongan kanan,(90) (81)

Maka keselamatan bagimu karena kamu dari golongan kanan.(91) (82)

Dan adapun jika dia termasuk golongan orang yang mendustakan

lagi sesat,(92) (83)

Maka dia mendapat hidangan air yang mendidih,(93) (84)

Dan dibakar di dalam neraka.(94) (85)

Sesungguhnya (yang disebutkan ini) adalah suatu keyakinan yang benar.(94) (86)

Maka bertasbihlah dengan (menyebut) nama Tuhanmu Yang Maha Besar.(95) (87)

Dengan menyebut nama Allah Yang Maha Pemurah lagi Maha Penyayang. (88)

Semua yang berada di langit dan yang berada di bumi bertasbih kepada Allah (menyatakan kebesaran Allah) . Dan Dialah Yang Maha Kuasa atas segala sesuatu.(1) (89)

Kepunyaan- Nya lah kerajaan langit dan bumi, Dia menghidupkan dan mematikan, dan Dia Maha Kuasa atas segala sesuatu.(2) (90)

Dialah Yang Awal dan Yang Akhir, Yang Lahir dan Yang Batin; dan Dia Maha Mengetahui segala sesuatu.(3) (91)

Dialah yang menciptakan langit dan bumi dalam enam masa; Kemudian Dia bersemayam di atas `Arsy Dia mengetahui apa yang masuk ke dalam bumi dan apa yang keluar daripadanya dan apa yang turun dari langit dan apa yang naik kepadanya. Dan Dia bersama kamu di mana saja kamu berada. Dan Allah Maha Melihat apa yang kamu kerjakan.(4) (92)

Kepunyaan- Nya- lah kerajaan langit dan bumi. Dan kepada Allah- lah dikembalikan segala urusan.(5) (93)

Dialah yang memasukkan malam ke dalam siang dan memasukkan siang ke dalam malam. Dan Dia Maha Mengetahui segala isi hati.(6) (94)

Berimanlah kamu kepada Allah dan Rasul- Nya dan nafkahkanlah sebagian dari hartamu yang Allah telah menjadikan kamu menguasainya. Maka orang- orang yang beriman di antara kamu dan menafkahkan (sebagian) dari hartanya memperoleh pahala yang besar. (7) (95)

Dan mengapa kamu tidak beriman kepada Allah padahal Rasul menyeru kamu supaya kamu beriman

kepada Tuhanmu. Dan sesungguhnya Dia telah mengambil perjanjianmu jika kamu adalah orang- orang yang beriman. (8) (96)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Apabila berlaku hari kiamat itu, (1)

Tiada sesiapapun yang dapat mendustakan kejadiannya. (2)

Kejadian hari kiamat itu merendahkan (golongan yang ingkar), dan meninggikan (golongan yang taat). (3)

(Ia berlaku) semasa bumi bergoncang dengan sebebar-benar goncangan. (4)

Dan gunung-ganang dihancur leburkan dengan selebur-leburnya, (5)

Lalu menjadilah ia debu yang bertebaran, (6)

Dan kamu pula menjadi tiga puak (yang berlainan keadaannya); (7)

Iaitu puak pihak kanan; alangkah bahagianya keadaan puak pihak kanan itu? (8)

Dan puak pihak kiri; - alangkah seksanya keadaan puak pihak kiri itu? (9)

Dan (puak yang ketiga pula ialah) orang-orang yang telah mendahului (dalam mengerjakan kebaikan di dunia), - yang akan mendahului (mencapai balasan yang sebaik-baiknya di akhirat kelak); (10)

Mereka itulah orang-orang yang didampingkan (di sisi Allah), (11)

(Tinggal menetap) di dalam Syurga-syurga yang penuh nikmat. (12)

(Di antaranya) sekumpulan besar dari umat-umat manusia yang terdahulu; (13)

Dan sebilangan kecil dari orang-orang yang datang kemudian. (14)

(Mereka duduk di dalam Syurga itu) di atas takhta-takhta kebesaran yang bertatahkan permata; (15)

Sambil berbaring di atasnya dengan berhadap-hadapan. (16)

Mereka dilayani oleh anak-anak muda lelaki yang tetap kekal (dalam keadaan mudanya), yang sentiasa beredar di sekitar mereka, - (17)

Dengan membawa piala-piala minuman dan tekoh-tekoh serta piala atau gelas yang berisi arak (yang diambil) dari sungainya yang mengalir. (18)

Mereka tidak merasa pening kepala dan tidak pula mabuk dengan sebab menikmatinya. (19)

Dan juga (dibawakan kepada mereka) buah-buahan

dari jenis-jenis yang mereka pilih, (20)

Serta daging burung dari jenis-jenis yang mereka ingini. (21)

Dan (mereka dilayani) bidadari-bidadari yang cantik parasnya, (22)

Seperti mutiara yang tersimpan dengan sebaik-baiknya. (23)

(Semuanya itu) sebagai balasan bagi (amal-amal baik) yang mereka telah kerjakan. (24)

Mereka tidak akan mendengar dalam Syurga itu perkataan yang sia-sia dan tiada pula sesuatu yang menyebabkan dosa; - (25)

Mereka hanya mendengar ucapan: " Selamat! Selamat! " (dari satu kepada yang lain). (26)

Dan puak kanan, - alangkah bahagianya keadaan puak kanan itu? (27)

Mereka bersenang-lenang di antara pohon-pohon bidara yang tidak berduri. (28)

Dan pokok-pokok pisang yang tersusun rapi buahnya, (29)

Dan naungan yang tetap terbentang, (30)

Dan air yang sentiasa mengalir, (31)

Serta buah-buahan yang banyak, (32)

Yang tidak putus-putus dan tidak pula terlarang mendapatnya, (33)

Dan tempat-tempat tidur yang tertinggi keadaannya. (34)

Sesungguhnya Kami telah menciptakan isteri-isteri mereka dengan ciptaan istimewa, (35)

Serta Kami jadikan mereka sentiasa dara (yang tidak pernah disentuh), (36)

Yang tetap mencintai jodohnya, serta yang sebaya umurnya. (37)

(Semuanya itu disediakan) bagi puak kanan; (38)

Iaitu sebilangan besar dari orang-orang yang terdahulu, (39)

Dan sebilangan besar dari orang-orang yang datang kemudian. (40)

Dan puak kiri, - alangkah seksanya keadaan puak kiri itu? (41)

Mereka diseksa dalam angin yang membakar dan air yang menggelegak (42)

Serta naungan dari asap hitam, (43)

Yang tidak sejuk, dan tidak pula memberi kesenangan. (44)

Sesungguhnya mereka sebelum itu dilalaikan oleh kemewahan (dunia, dari mengingati hukum Tuhan). (45)

Dan mereka pula sentiasa melakukan dosa yang besar, (46)

Dan juga mereka selalu berkata:

"Adakah sesudah kita mati serta menjadi tanah dan tulang, betulkah kita akan dibangkitkan hidup semula? (47)

"Dan adakah juga datuk nenek kita yang telah lalu, (akan dibangkitkan hidup semula)? " (48)

Katakanlah (kepada mereka): "Sesungguhnya orang-orang yang telah lalu dan orang-orang yang terkemudian, (49)

"Tetap akan dihimpunkan pada masa yang ditentukan - pada hari kiamat yang termaklum. (50)

"Kemudian, sesungguhnya kamu wahai orang-orang yang sesat yang mendustakan (kedatangan hari kiamat), (51)

Tetap akan memakan (pada hari itu) dari sebatang pokok, iaitu pokok zaqqum, (52)

"Maka kamu akan memenuhi perut kamu dari pokok (yang pahit buahnya) itu, (53)

"Selepas itu kamu akan meminum pula dari air panas yang menggelegak, (54)

"Iaitu kamu akan minum seperti unta yang berpenyakit sentiasa dahaga dan tidak puas-puas". (55)

Inilah (jenis-jenis azab) yang disediakan untuk menyambut mereka pada hari Pembalasan itu. (56)

Kamilah yang telah menciptakan kamu (dari tiada kepada ada - wahai golongan yang ingkar), maka ada baiknya kalau kamu percaya (akan kebangkitan kamu hidup semula pada hari kiamat). (57)

(Mengapa kamu masih berdegil?) Tidakkah kamu memikirkan keadaan air mani yang kamu pancarkan (ke dalam rahim)? (58)

Adakah kamu yang menciptakannya atau Kami yang menciptakannya? (59)

Kamilah yang menentukan (dan menetapkan masa) kematian (tiap-tiap seorang) di antara kamu, dan Kami tidak sekali-kali dapat dikalahkan atau dilemahkan; (60)

(Bahkan Kami berkuasa) menggantikan (kamu dengan) orang-orang yang serupa kamu (tetapi tidak seperti bawaan kamu), dan berkuasa menciptakan kamu dalam bentuk kejadian yang kamu tidak mengetahuinya. (61)

Dan demi sesungguhnya, kamu telah sedia mengetahui tentang ciptaan diri kamu kali pertama, maka ada baiknya

kalau kamu mengambil ingatan (bahawa Allah yang telah menciptakan kamu dari tiada kepada ada, berkuasa membangkitkan kamu hidup semula pada hari akhirat kelak). (62)

Maka (mengapa kamu masih berdegil?) Tidakkah kamu melihat apa yang kamu tanam? (63)

Kamukah yang menumbuhkannya atau Kami yang menumbuhkannya? (64)

Kalau Kami kehendaki, sudah tentu Kami akan jadikan tanaman itu kering hancur (sebelum ia berbuah), maka dengan itu tinggalah kamu dalam keadaan hairan dan menyesal, (65)

(Sambil berkata): "Sesungguhnya kami menanggung kerugian. (66)

"Bahkan kami hampa (dari mendapat sebarang hasil) " (67)

Selain dari itu, tidakkah kamu melihat air yang kamu minum? (68)

Kamukah yang menurunkannya dari awan (sebagai hujan), atau Kami yang menurunkannya? (69)

Kalau Kami kehendaki, Kami akan jadikan dia masin, maka ada baiknya kalau kamu bersyukur. (70)

Akhirnya, tidakkah kamu melihat api yang kamu nyalakan (dengan cara digesek)? (71)

Kamukah yang menumbuhkan pokok kayunya, atau Kami yang menumbuhkannya? (72)

Kami jadikan api (yang tercetus dari kayu basah) itu sebagai peringatan (bagi orang-orang yang lalaikan kebenaran hari akhirat) dan sebagai benda yang memberi kesenangan kepada orang-orang musafir. (73)

Oleh yang demikian - (wahai orang yang lalai) - bertasbihlah dengan memuji nama Tuhanmu Yang Maha Besar (sebagai bersyukur akan nikmat-nikmatNya itu). (74)

Maka Aku bersumpah: Demi tempat-tempat dan masa-masa turunnya bahagian-bahagian Al-Quran, - (75)

Dan sebenarnya sumpah itu adalah sumpah yang besar, kalaulah kamu mengetahuinya, - (76)

Bahawa sesungguhnya (yang dibacakan kepada kamu) itu ialah Al-Quran yang mulia, (yang sentiasa memberi ajaran dan pimpinan), (77)

Yang tersimpan dalam Kitab yang cukup terpelihara, (78)

Yang tidak disentuh melainkan oleh makhluk-makhluk

yang diakui bersih suci; (79)

Al-Quran itu diturunkan dari Allah Tuhan sekalian alam. (80)

Patutkah kamu (wahai golongan yang kufur ingkar) bersikap sambilewa terhadap keterangan-keterangan Al-Quran ini? (81)

Dan kamu jadikan sikap kamu mendustakannya (sebagai ganti) bahagian dan nasib kamu (menerima dan bersyukur akan ajarannya)? (82)

Maka alangkah eloknya kalau semasa (roh seseorang dari kamu yang hampir mati) sampai ke kerongkongnya, - (83)

Sedang kamu pada masa itu (berada di sekelilingnya) menyaksikan keadaannya, - (84)

Dan Kami lebih dekat kepadanya daripada kamu, tetapi kamu tidak melihat, (85)

Maka bukankah elok kalau kamu orang-orang yang tidak dikuasai (dan tidak tunduk kepada kekuasaan Kami), - (86)

Kamu kembalikan roh itu (kepada keadaan sebelumnya) jika betul kamu orang-orang yang benar ? (87)

Kesudahannya: jika ia (yang mati itu) dari orang-orang " Muqarrabiin ", (88)

Maka (ia akan beroleh) rehat kesenangan, dan rahmat kesegaran, serta Syurga kenikmatan. (89)

Dan jika ia dari puak kanan, (90)

Maka (akan dikatakan kepadanya):" Selamat sejahtera kepadamu, (kerana engkau) dari puak kanan". (91)

Dan jika ia dari (puak kiri) yang mendustakan (Rasulnya), lagi sesat, (92)

Maka sambutan yang disediakan baginya adalah dari air panas yang menggelegak, (93)

Serta bakaran api neraka. (94)

Sesungguhnya (segala yang disebutkan) itu adalah kebenaran yang diyakini. (95)

Oleh itu, bertasbihlah dengan memuji nama Tuhanmu Yang Maha Besar. (96)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. (Wakumbushe) litakapotokea tokeo.

2. Hapana cha kukanusha kutokea kwake.

3. Lifedheheshalo. Litukuzalo.

4. Ardhi itakapotetemeshwa tetemesho.

5. Na milima itakaposagwasagwa.

6. Ndipo itakuwa mavumbi yanayopeperushwa.

7. Na nyinyi mtakuwa namna tatu.

8, Basi watu wenye kheri, watakuwa namna gani wenye kheri.

9. Na watu wenye shari, watakuwa namna gani wenye shari.

10. Waliotangulia ndio waliotangulia.

11. Hao ndio watakaokaribishwa.

12. Katika Bustani zenye neema.

13. Jamii kubwa ni miongoni mwa (watu) wa kwanza.

14. Na jamii ndogo ni miongoni mwa (watu) wa mwisho.

15. (Watakuwa) juu ya viti vya fahari vilivyo pangwa.

16. Wataviegemeza wakielekeana.

17. Watawazunguka zunguka wavulana wasiochakaa.

18. Kwa vikombe na mabirika na gilasi za kinywaji safi.

19. Hawataumwa na vichwa kwa kunywa (kinywaji) hicho wala hawatalewa.

20. Na matunda watakayoyapenda.

21. Na nyama ya ndege watakayoitamani.

22. Na wanawake weupe wenye macho mazuri.

23. Yatakayokuwa kama lulu zilizofichwa.

24. Ni malipo kwa hayo waliyokuwa wakiyatenda.

25. Humo hawatasikia upuuzi wala maneno ya dhambi.

26. Isipokuwa itasemwa: Amani amani.

27. Na watu wa kheri, watakuwa namna gani watu wa kheri.

28. (Watakuwa) katika mikunazi isiyo na miiba.

29. Na migomba iliyopambwa na matunda.

30. Na kivuli kilichotandazwa.

31. Na maji yanayomiminika.

32. Na matunda mengi ( ya kila aina)

33. Hayakatiki wala hayakatazwi.

34. Na wanawake watukufu.

35. Kwa hakika tumewaumba (wanawake) kwa umbo (bora).

36. Na tukawafanya ndio kwanza wanaolewa.

37. Wanaopendana na waume zao.

38. Kwa ajili ya watu wa kuliani.

39. Jamii kubwa ni miongoni mwa (watu) wa kwanza.

40. Na jamii kubwa ni miongoni mwa (watu) wa mwisho.

41. Na watu wa shari, watakuwa namna gani watu washari.

42. Watakuwa katika upepo wa moto na maji yachemkayo.

43. Na kivuli cha moshi mweusi sana.

44. Si baridi wala si

starehe.

45. Bila shaka wao walikuwa kabla ya hayo wakiishi maisha ya anasa.

46. Na walikuwa wakishikilia (kufanya) dhambi kubwa.

47. Na walikuwa wakisema: Tutakapokufa na tutakuwa udongo na mifupa, je, tutafufuliwa?

48. Au baba zetu wa zamani?

49. Sema: Bila shaka wa kwanza na wa mwisho.

50. Watakusanywa kwa wakati uliowekwa katika siku maalumu.

51. Kisha nyinyi, enyi mliopotea (na) kukadhibisha.

52. Kwa hakika mtakula mti wa zakkum.

53. Na kwa huo mtajaza matumbo.

54. Na juu yake mtakunywa maji yachemkayo.

55. Tena mtakunywa kama anywavyo ngamia mwenye kiu sana.

56. Hii ni karamu yao siku ya malipo.

57. Sisi tumekuumbeni, basi mbona hamsadiki?

58. Je, mmeiona mbegu ya uzazi mnayoidondokeza?

59. Je, mnaiumba nyinyi au tunaiumba sisi?

60. Sisi tumekuwekeeni kati yenu mauti na sisi hatuwezi kushindwa.

61. Kuwaleta wengine badala yenu na kukuumbeni katika umbo msilolijua.

62. Na bila shaka nyinyi mnajua umbo la kwanza, tena mbona hamkumbuki.

63. Je, mmeiona mnayoilima?

64. Je, nyinyi mmeiotesha au tumeiotesha sisi?

65. Tungelitaka tungelivunja vunja ndipo mngenung'unika.

66. Hakika sisi tumegharamika.

67. Bali sisi tumenyimwa.

68. Je, mmeyaona maji ambayo mnayanywa?

69. Je, mmeyateremsha nyinyi mawinguni au tumeyateremsha sisi?

70. Tungelitaka tungeliyafanya makali basi mbona hamshukuru?

71. Je, mmeuona moto ambao mnauwasha?

72. Je, mti wake mmeuumba nyinyi au sisi ndio tuliouumba?

73. Sisi tumeufanya kuwa ukumbusho na manufaa kwa wenye kusafiri.

74. Basi litukuze jina la Mola wako aliye Mkuu.

75. Basi ninaapa kwa maanguko ya nyota.

76. Na hakika hicho bila shaka ni kiapo kikubwa, laiti mngelijua.

77. Bila shaka hii ni

Our'an yenye heshima.

78. Katika Kitabu kinachohifadhiwa.

79. Hapana atakayeigusa ila waliotakaswa.

80. Ni uteremsho utokao kwa Mola wa walimwengu.

81. Je, mnaibeza hadithi hii?

82. Na mnafanya kuikadhibisha kuwa pato lenu.

83. Basi mbona (roho) ifikapo kooni.

84. Na nyinyi wakati huo mnatazama.

85. Nasi tunakaribiana nayo zaidi kuliko nyinyi, wala nyinyi hamuoni.

86. Kama nyinyi si katika mamlaka ya wengine.

87. Kwa nini hamuirudishi, ikiwa mnasema kweli?

88. Basi akiwa ni miongoni mwa wale waliokaribishwa.

89. Basi ni raha na manukato na Bustani yenye neema.

90. Na kama akiwa ni miongoni mwa watu wa kheri.

91. Basi (ataambiwa): Salama kwako, (ewe uliye) miongoni mwa watu wa kheri.

92. Na kama mkiwa ni miongoni mwa waliokadhibisha, wapotovu.

93. Basi karamu (yake) ni maji ya moto yachemkayo.

94. Na kuwaka Motoni.

95. Bila shaka hii ndiyo haki yenye yakini.

96. Basi litukuze jina la Mola wako Mwenye utukufu.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 194

(56) سوره واقعه مكى است و نود و شش آيه دارد (96)

[سوره الواقعة (56): آيات 1 تا 10] ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم.

وقتى قيامت واقع شود (مؤمنين رستگار، و كفار زيانكار مى شوند) (1).

وقوع قيامت دروغ نيست (2).

اين واقعه تمامى روابط و معيارها را زير و رو مى كند (3).

و با زلزله اى واقع مى شود كه زمين را به شدت تكان مى دهد (4).

به طورى كه كوه ها چون آرد خرد شوند (5).

و سپس به صورت غبارى در فضا پراكنده گردند (6).

و شما در آن روز سه طايفه خواهيد بود (7).

اول" اصحاب ميمنه" و تو چه مى دانى كه اصحاب ميمنه چه شان عظيمى دارند (8).

دوم" اصحاب مشئمه" (شامت

و نحوست) و تو چه مى دانى اصحاب مشئمه چه شقاوتى عظيم ______________________________________________________ صفحه ى 195

دارند (9).

سوم آنهايى كه در دنيا به سوى خيرات و در آخرت به سوى مغفرت و رحمت سبقت مى گيرند (10).

بيان آيات اين سوره، قيامت كبرى را كه در آن مردم دوباره زنده مى شوند و به حسابشان رسيدگى شده جزا داده مى شوند شرح مى دهد، نخست مقدارى از حوادث هول انگيز آن را ذكر مى كند، حوادث نزديك تر به زندگى دنيايى انسان، و نزديك تر به زمينى كه در آن زندگى مى كرده، مى فرمايد: اوضاع و احوال زمين دگرگون مى شود و زمين بالا و پايين و زير و رو مى گردد، زلزله بسيار سهمگين زمين كوه ها را متلاشى، و چون غبار مى سازد، آن گاه مردم را به طور فهرست وار به سه دسته سابقين و اصحاب يمين و اصحاب شمال، تقسيم نموده، سرانجام كار هر يك را بيان مى كند.

آن گاه عليه اصحاب شمال كه منكر ربوبيت خداى تعالى و مساله معاد و تكذيب كننده قرآنند كه بشر را به توحيد و ايمان به معاد دعوت مى كند استدلال نموده، در آخر گفتار را با يادآورى حالت احتضار و فرا رسيدن مرگ و سه دسته شدن مردم خاتمه مى دهد.

و اين سوره به شهادت مضمون و سياق آياتش در مكه نازل شده است.

[وجه اينكه از قيامت به" واقعه" تعبير فرمود]

" إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ" وقوع حادثه عبارت است از حدوث و پديد آمدن آن، و كلمه" واقعه" صفتى است كه هر حادثه اى را با آن توصيف مى كنند، (مى گويند: واقعه اى رخ داده، يعنى حادثه اى پديد شده) و مراد از" واقعه" در آيه مورد بحث واقعه قيامت است، و اگر در اينجا به طور مطلق

و بدون بيان آمده، و نفرموده آن واقعه چيست، تنها فرموده:" چون واقعه رخ مى دهد" مثل اينكه شما بگوييد:" هر وقت زيد آمد چنين و چنان كن"، بدين جهت بوده كه بفهماند واقعه قيامت آن قدر معروف است كه توضيح آن و ذكر موصوفش مثل اين مى ماند كه در مثال بالا بگويى" هر وقت زيد بقال آمد چنين و چنان كن" با اينكه شنونده شما زيد را به خوبى مى شناسد، و به همين جهت است كه گفته اند: اصلا كلمه" واقعه" يكى از نامهاى قيامت است، كه قرآن اين نامگذارى را كرده، هم چنان كه نام هاى ديگرى چون" حاقة"، و" قارعة"، و" غاشية" بر آن نهاده است. ______________________________________________________ صفحه ى 196

و جمله" إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ" به طور ضمنى بر معناى شرط هم دلالت دارد، و جا داشت جزاى آن شرط را بيان كند، و بفرمايد:" چون قيامت بپا مى شود چه مى شود"، ولى جزا را نياورد، تا بفهماند آنچه مى شود آن قدر عظيم و مهم است كه به بيان نمى گنجد، ولى به هر حال از سياق آياتى كه در اين سوره اوصاف قيامت را ذكر كرده فهميده مى شود كه آن جزا چه چيز است، و مردم در آن روز چه وضعى دارند، پس مى شود گفت كه مثلا تقدير كلام:" اذا وقعت الواقعة فاز المؤمنون و خسر الكافرون- چون قيامت بپا شود مؤمنين رستگار و كفار زيانكار مى شوند" مى باشد.

" لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ" در مجمع البيان مى گويد: كلمه" كاذبة" مانند كلمه" عافية" و كلمه" عاقبة" مصدر است «1».

و بنا به گفته وى معناى آيه چنين مى شود:" در وقوع و تحقيق قيامت هيچ دروغى نيست".

ولى بعضى «2» ديگر گفته اند: كلمه مذكور

همان اسم فاعل است، چيزى كه هست در اينجا صفتى است براى موصوفى كه حذف شده، و تقدير كلام" ليس لوقعتها قضية كاذبة" مى باشد، يعنى براى وقوع قيامت هيچ عامل كه اقتضاى دروغ شدنش را داشته باشد و آن را دروغ كند وجود ندارد.

" خافِضَةٌ رافِعَةٌ" اين دو كلمه دو خبر است براى ضميرى كه به واقعه بر مى گردد، و تقدير كلام" هى خافضة و هى رافعة" است، يعنى قيامت خافض و رافع است. و خفض درست معناى خلاف رفع را مى دهد، و اما اينكه به چه حساب قيامت پايين آورنده و بالا برنده است بايد گفت كه:

اين تعبير كنايه است از اينكه قيامت نظام عالم را زير و رو مى كند، مثلا باطن دلها را كه در دنيا پنهان بود ظاهر مى كند، و آثار اسباب كه در دنيا ظاهر بود، همه مى دانستند آب چه اثرى و آتش چه اثرى دارد، در قيامت پنهان مى شود، يعنى اسباب به كلى از اثر مى افتد، و روابط جارى ميان اسباب و مسببات به كلى قطع مى گردد، در دنيا جمعى داراى عزت بودند، و آنان اهل كفر و فسق بودند، كه عزتشان همه جا ظاهر بود، و همچنين جمعى ديگر يعنى اهل تقوا

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 213.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 214. ______________________________________________________ صفحه ى 197

ذلتشان هويدا بود، ولى در قيامت اثر از عزت كفار و فساق و نشانه اى از ذلت متقين نمى ماند.

" إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا" كلمه" رج" كه از ماده" راء، جيم، جيم" است، به معناى تكان دادن به شدت چيزى است، و در اين آيه منظور از آن زلزله قيامت است، كه خداى سبحان در

آيه" إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ" «1» آن را بس عظيم توصيف كرده، در خود آيه مورد بحث نيز با آوردن كلمه" رجا" همين عظمت را فهمانده، چون معمولا آوردن مفعول مطلق براى افاده اينگونه نكته ها است (وقتى مى گويى: من فلان كس را زدم و چه زدنى معنايش اين است كه نحوه زدنم طورى بود كه ديگر قابل بيان نيست) در آيه مورد بحث نيز مى فرمايد: چون زمين زلزله مى شود زلزله اى كه شدتش قابل وصف نيست، و جمله مورد بحث بدل از جمله" إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ"، و يا عطف بيان براى آن است، به هر حال در مقام توضيح آن است.

" وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا" اين آيه عطف است بر كلمه" رجت"، و كلمه" بس"- با تشديد سين- به معناى خرد كردن است، يعنى جسمى را كه داراى حجمى بوده آن قدر بكوبى تا مانند آرد به صورت ذراتى در آيد.

بعضى «2» هم گفته اند: كلمه" بس" به معناى به راه انداختن چيزى است، در حقيقت" بس جبال"، همان معنايى را مى رساند كه آيه شريفه" وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ" «3» مى رساند.

و كلمه" هباء" به معناى غبار است.

بعضى «4» هم گفته اند: به معناى يك دانه ذره از غبار است، كه وقتى نور آفتاب از پنجره به درون خانه مى تابد اين دانه ها در شعاع آن نور ديده مى شوند. و كلمه" منبث" اسم فاعل و يا مفعول از مصدر باب انفعال، يعنى" انبثاث" است، و انبثاث به معناى متفرق شدن، و متلاشى شدن چيزى است، و معناى آيه روشن است.

" وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً" كلمه" زوج" به معناى صنف است، پس ازواج سه گانه يعنى اصناف سه گانه، و

خطاب در اين جمله كه مى فرمايد:" در آن روز شما اصنافى سه گانه خواهيد بود" به عموم _______________

(1) همانا زلزله رستاخيز امر عظيمى است. سوره حج، آيه 1.

(2) روح المعانى، ج 27، ص 131.

(3) و كوه ها رانده شود. سوره نبا، آيه 20.

(4) روح المعانى، ج 27، ص 131. ______________________________________________________ صفحه ى 198

بشر است.

[مقصود از اصحاب الميمنة]

" فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ" اين جمله به خاطر اينكه حرف" فاء" بر سر دارد فرع و نتيجه جملات قبل است، فرعيتى كه بيان بر مبين دارد، پس اين آيه و دو آيه بعدش بيانگر اصناف سه گانه مذكور است.

و كلمه" ميمنة" از ماده" يمن" است كه مقابل شوم است و معنايى بر خلاف آن دارد پس" اصحاب ميمنة" اصحاب و دارندگان يمن و سعادتند، و در مقابل آنان" اصحاب مشئمة" هستند، كه اصحاب و دارندگان شقاوت و شئامتند.

و اينكه بعضى «1» از مفسرين ميمنه را به يمين يعنى دست راست معنا كرده و گفته اند:

اصحاب ميمنه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود، به خلاف ديگران، تفسير صحيحى نيست، براى اينكه در اين آيه در مقابل اصحاب ميمنه أصحاب مشئمه قرار گرفته، و اگر ميمنه به معناى دست راست بود بايد در مقابلش اصحاب ميسره يعنى طرف دست چپ قرار گيرد، هم چنان كه در آيات بعدى در مقابل اصحاب يمين اصحاب شمال آمده، و نادرستى اين تفسير روشن است.

كلمه" ما" در جمله" ما أصحاب الميمنة" استفهامى است، و مبتدايى است كه خبرش جمله" أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ" است، و مجموع جمله خبر است براى جمله" فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ"، و منظور از اين استفهام بزرگداشت و تعظيم شان ايشان است.

" وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ

الْمَشْئَمَةِ" كلمه" مشئمه" مانند كلمه" شؤم"- به ضمه شين و سكون همزه- مصدر است، همانطور كه ميمنه مانند كلمه" يمن" مصدر است، و ميمنه و مشئمه به معناى سعادت و شقاوت است.

[معناى" السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ" و اقوال مختلف در باره مراد از سابقين

" وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ" در قرآن كريم آيه اى كه صلاحيت تفسير سابقون اول را داشته باشد آيه شريفه" فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ" «2» و آيه شريفه _______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 131.

(2) پس بعضى از آنان ستم كننده به نفس خود هستند و بعضى از آنان ميانه رو مى باشند و بعضى از آنان به اذن خداوند پيشى گيرنده به خيرات و خوبى ها هستند. سوره فاطر، آيه 32. ______________________________________________________ صفحه ى 199

" وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ" «1» و آيه شريفه" أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ" «2» است.

كه از اين آيات به دست مى آيد مراد از سابقون، كسانى هستند كه در خيرات سبقت مى گيرند، و قهرا وقتى به اعمال خير سبقت مى گيرند، به مغفرت و رحمتى هم كه در ازاى آن اعمال هست سبقت گرفته اند. و لذا در آيه" سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ" «3» به جاى امر به سبقت در اعمال خير، دستور فرموده: به مغفرت و جنت سبقت گيرند، پس سابقون به خيرات، سابقون به رحمت و مغفرتند، در آيه مورد بحث هم كه مى فرمايد:" السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ" مراد از سابقون اول، سابقين به خيرات، و مراد از سابقون دوم سابقين به اثر خيرات يعنى مغفرت و رحمت است، اين نظريه ما بود.

ولى بعضى «4» از مفسرين گفته اند: مراد

از سابقون دوم هم همان سابقون اول است و اين تعبير نظير تعبير شاعر است كه مى گويد:" أنا ابو النجم و شعرى شعرى- من ابو النجم هستم كه شعر من شعر من است".

و جمله" السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ" بنا به گفته ما كه هر يك سبقت در چيزى ديگر است، مبتدا و خبرند، اولى مبتدا و دومى خبر است، و معنايش اين است كه: سبقت گيرندگان به اعمال خير سبقت گيرندگان به مغفرتند، و بنا به گفته مفسرينى كه هر دو را يكى دانسته اند، دومى تاكيد اولى مى شود، و جمله" أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ" خبر مبتدا واقع مى شود.

و مفسرين در تفسير سابقين اقوال ديگرى دارند:

بعضى «5» گفته اند: منظور سبقت گيرندگان به هر عمل و اعتقادى است كه خدا بدان دعوت كرده.

بعضى «6» ديگر گفته اند: منظور كسانى هستند كه به ايمان و اطاعت سبقتى خستگى ناپذير دارند، و در آن كاهلى ندارند.

بعضى «7» ديگر گفته اند: منظور انبياء (ع) هستند كه پيشگامان اهل هر دين هستند.

_______________

(1) و براى هر يك جانبى است كه به سوى آن رو آورنده هستند، پس سبقت بگيريد در خوبى ها.

سوره بقره، آيه 148.

(2) آنها مى شتابند در خوبى ها و ايشان براى آن سبقت گيرنده هستند. سوره مؤمنون، آيه 61.

(3) به سوى مغفرت و جنتى از پروردگارتان سبقت گيريد. سوره حديد، آيه 21.

(4) روح المعانى، ج 27، ص 132.

(5 و 6 و 7) روح المعانى، ج 27، ص 132. ______________________________________________________ صفحه ى 200

بعضى «1» ديگر گفته اند: مراد مؤمن آل فرعون و حبيب نجار است كه داستانش در سوره يس آمده، و نيز على (ع) است كه در ايمان به رسول خدا از ديگران سبقت داشت، و از آنان أفضل بود.

بعضى «2» ديگر گفته اند:

منظور از سابقين كسانى هستند كه در مكه مسلمان شدند، و بعد از هجرت رسول خدا (ص) هجرت كردند.

بعضى ديگر «3» گفته اند: منظور سبقت گيرندگان در نمازهاى پنجگانه اند.

و بعضى «4» گفته اند: كسانى كه به دو قبله نماز گزاردند (يعنى قبل از سال اول هجرت به اسلام در آمدند). بعضى «5» ديگر گفته اند سبقت گيرندگان به جهادند. و بعضى ديگر حرفهايى ديگر دارند. و دو قول اول (كه يكى مى گفت: سبقت گيرندگان به هر عمل و اعتقادى است كه خدا بدان دعوت كرده، و ديگرى مى گفت كسانى هستند كه به ايمان و اطاعت سبقتى خستگى ناپذير دارند) به همان معنايى كه ما گفتيم بر مى گردد، و سوم و چهارم را بايد به تمثيل حمل كرد (و گفت: نمى خواسته اند بگويند: سابقون اولون فقط افرادى مانند انبياء و مؤمن آل فرعون و حبيب نجار و على بن ابى طالب (ع) هستند) و بقيه وجوه اصلا ربطى به آيه ندارد، مگر اينكه آنها را هم به نحوى حمل بر تمثيل كنيم.

بحث روايتى [(رواياتى در ذيل آيه:" إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ ..." و مراد از" السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ"]

در كتاب خصال از زهرى روايت آورده كه گفت: از على بن الحسين (ع) شنيدم مى فرمود: كسى كه بين خود و خدا نسبت و رابطه اى برقرار نكرده باشد در دنيا عمرش به حسرت مى گذرد، و دلش از حسرت پاره پاره مى شود، به خدا سوگند دنيا و آخرت وضعى دارند كه تنها مى توان به دو كفه ترازو تشبيهش كرد، هر يك از دو كفه به هر مقدار سنگين شود، كفه ديگر به همان مقدار ناديده گرفته مى شود، آن گاه اين كلام خداى عز و جل را

تلاوت كرد كه مى فرمايد:" إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ" منظور از واقعه قيامت است" لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ خافِضَةٌ" قسم به پروردگار: قيامت پايين مى برد دشمنان خدا را در آتش" رافعة" قسم به پروردگار: قيامت بلند مى كند دوستان خدا را به سوى بهشت «6».

_______________

(1 و 2 و 3 و 4 و 5) روح المعانى، ج 27، ص 132.

(6) خصال، ج 1، ص 64، ح 95. ______________________________________________________ صفحه ى 201

و در تفسير قمى است كه راجع به آيه" إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ" فرمود:

در وقوع قيامت كذبى نيست بلكه حق است، و" خافضة" دشمنان خدا را پايين مى آورد و" رافعة" اولياى خدا را بلند مى كند،" إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا"، فرمود: يعنى ابعاض زمين به يكديگر كوفته مى شود" وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا"، يعنى كوه ها از ريشه كنده مى شوند، فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا" فرمود:" هباء" آن ذره هايى است كه هنگام تابش نور خورشيد از پنجره به درون خانه، در ستون نورش ديده مى شود،" وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً"، يعنى در روز قيامت شما مردم سه دسته خواهيد بود، اول اصحاب ميمنه، و چه اصحاب ميمنه اى، و دوم اصحاب مشئمه، و چه اصحاب مشئمه اى، و سابقين (در عمل خير كه سابقين در مغفرت و رحمتند، و) جلوتر از هر كس ديگر به بهشت در مى آيند «1».

مؤلف: اينكه فرمود:" جلوتر از هر كس ديگر به بهشت در مى آيند" تفسير سابقين دوم است.

و در الدر المنثور است كه: عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر، از على بن ابى طالب (ع) روايت كرده كه فرمود:" هباء منبث" عبارت است از ذرات سرگردان در فضا و" هباء منثور" به معناى غبارى است كه در ستون

شعاع خورشيد تابيده از پنجره ديده مى شود «2».

و نيز در همان كتاب آمده كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير جمله" وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ" گفته: اين آيه در باره حزقيل مؤمن آل فرعون، و حبيب نجار، كه داستانش در سوره يس آمده، و على بن ابى طالب (ع) نازل شده، كه هر يك از آنان پيشگام امت خود بوده، و على از همه آنان افضل است «3».

و در مجمع البيان از ابى جعفر (ع) روايت كرده كه فرمود: سابقين چهار كس هستند: اول پسر آدم، كه به دست برادرش كشته شد، و دوم پيشگام امت موسى بود، كه همان مؤمن آل فرعون است، سوم پيشگام امت عيسى، يعنى حبيب نجار است، و چهارم پيشگام امت اسلام، يعنى على بن ابى طالب (ع) است «4».

مؤلف: اين معنا در روضة الواعظين از امام صادق (ع) نيز روايت شده «5».

و شيخ طوسى در امالى خود به سندى كه از ابن عباس دارد از او روايت كرده كه _______________

(1) تفسير قمى، ج 2، ص 346.

(2 و 3) الدر المنثور، ج 6، ص 154.

(4) مجمع البيان، ج 9، ص 215.

(5) روضة الواعظين، ص 105. ______________________________________________________ صفحه ى 202

گفت: از رسول خدا (ص) معناى آيه شريفه" وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ" را پرسيدم، فرمود: جبرئيل به من گفت: اينان عبارتند از على، و شيعيان او، آرى على و شيعيانش جلوتر از هر كس ديگر به بهشت در مى آيند و به كرامت و احترامى كه نزد خدا دارند مقرب درگاه خدايند «1».

و در كمال الدين به سند خود از خيثمه جعفى از امام ابى جعفر (ع)

روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود:" السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ" ماييم، و آخرون هم كه در باره اش فرموده:" وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ" ما هستيم «2».

و در عيون در باب" ما جاء عن الرضا (ع) من الاخبار المجموعة" به سند خود از على (ع) روايت آورده كه فرمود: آيه شريفه" وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ" در باره من نازل شده است «3».

و در مجمع البيان در ذيل همين آيه از على (ع) نقل كرده كه فرمود: منظور سبقت گرفتن به انجام نمازهاى پنجگانه است «4».

مؤلف: همانطور كه در سابق هم گفتيم، بايد اين احاديث را حمل بر تمثيل كرد.

_______________

(1) امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 70.

(2) كمال الدين، ج 1، ص 206، ضمن ح 20.

(3) عيون اخبار الرضا، ج 2، ب 31، ص 65، ح 288.

(4) مجمع البيان، ج 9، ص 215. صفحه ى 204

ترجمه آيات سابقين همان مقربين درگاه خدايند (11).

در باغهاى پر نعمت بهشت جاى دارند (12).

اين طايفه در گذشتگان بيشتر هستند (13).

و در آيندگان كمتر (14).

اينان بر تختهايى به هم پيوسته قرار دارند (15).

رو به روى هم تكيه مى زنند (16).

و غلامانى بهشتى پروانه وار به خدمتشان مى پردازند (17).

با ظرفهايى چون تنگ و آفتابه، و قدح شراب معين مى آورند (18).

شرابى كه نه سر درد مى آورد و نه عقلشان را زايل مى سازد (19).

و از ميوه ها هر چه اختيار كنند (20).

و از گوشت مرغ از هر نوع كه اشتها كنند (21).

و حور العين هايى (دارند) (22).

كه از شدت صفا چون لؤلؤ دست نخورده اند (23).

همه اينها پاداش كارهايى است كه همواره مى كردند (24).

در بهشت نه سخن بيهوده مى شنوند، و نه تهمت و گناه (25).

هر چه هست سلام است و سخن سالم

(26).

اما اصحاب يمين نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود و وصفى ناگفتنى دارند (27).

در سايه سدرى بى خار (28).

و موزى كه ميوه هايش رويهم چيده شده (29).

و سايه اى گسترده و هميشگى (30).

و آبشارى لا ينقطع (31).

و ميوه هايى بسيار (32).

كه در هيچ فصلى قطع و در هيچ حالى ممنوع نمى شود (33).

و جايگاهى بلند (و يا در جوار همسرانى بلند مرتبه) قرار دارند (34). ______________________________________________________ صفحه ى 205

ما آنان را به وصفى ناگفتنى ايجاد كرديم (35).

و هميشه بكر قرارشان داديم (36).

و نيز شوهر دوست و هم سن شوهران (37).

اين سرنوشت مخصوص اصحاب يمين است (38).

كه هم در گذشتگان بسيارند (39).

و هم در آيندگان (40).

و اما اصحاب شمال چه اصحاب شمالى؟ (نامه اعمالشان به نشانه جرم به دست چپشان داده مى شود) (41).

كه در آتشى نافذ و آبى جوشان (42).

و در سايه اى از دود سياه قرار دارند (43).

كه نه خنكى دارد، و نه سودى مى بخشد (44).

چون ايشان قبل از اين در دنيا عياش و طاغى بودند (45).

و بر شكستن سوگند محكم و عظيم، اصرار مى ورزيدند (46).

و بارها مى گفتند آيا اگر بميريم و خاك و استخوان شويم دوباره زنده و مبعوث مى گرديم؟ (47).

آيا پدران گذشته ما نيز مبعوث مى شوند (48).

بگو انسانهاى اولين و آخرين (49).

به طور قطع براى اجتماع در ميقات روزى معلوم جمع خواهند شد (50).

آن گاه شما اى گمراهان تكذيب گر (51).

از درختى از زقوم خواهيد خورد (52).

و شكم ها را از آن پر خواهيد ساخت (53).

و آن گاه از آب جوشان متعفن روى آن خواهيد نوشيد (54).

پس از آن باز هم خواهيد نوشيد، آن چنان كه شتر هيماء و دچار بيمارى استسقاء مى نوشد، و رفع عطش مى كند (55).

تازه همه اينها پذيرايى

ابتدايى ورودشان به قيامت است (56).

بيان آيات اين آيات حال و وضعى كه هر يك از آن سه طايفه در قيامت دارند شرح مى دهد. ______________________________________________________ صفحه ى 206

[موارد استعمال كلمه" قرب" و معناى تقرب به خدا و اينكه مقربون بلند مرتبه ترين طبقات اهل سعادتند]

" أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ" اشاره با كلمه" اولئك" به سابقين است، و جمله" اولئك المقربون" مبتدا و خبر، و جمله اى استينافى و ابتدايى است و ربطى به ما قبل ندارد.

ولى بعضى «1» از مفسرين گفته اند: جمله مذكور كه مركب از مبتدا و خبر است، خود خبرى است براى كلمه سابقون.

بعضى «2» ديگر گفته اند:" اولئك" مبتدا، و مقربون صفت آن، و خبرش جمله" فى جنات النعيم" است، (بنا بر اينكه مبتدا و خبر باشد معنايش اين مى شود كه اينان مقربان درگاه خدايند، و در جنات نعيم هستند، و بنا بر وجه دوم معنايش اين مى شود كه سابقون همين مقربين هستند كه در جنات نعيمند. و بنا بر وجه سوم معنايش اين مى شود كه اين مقربين در جنات نعيمند)، ولى از اين سه احتمال اولين وجه از نظر سياق كه نخست مردم را سه قسم مى كند، و سپس مال كار هر يك را به تفصيل شرح مى دهد سازگارتر و موجه تر است «3».

و مساله قرب و بعد دو معناى نسبى هستند كه اجسام به حسب نسبت مكانى به آن دو متصف مى شوند، (مى گوييم فلان چيز به ما نزديك و آن ديگرى از ما دور است)، ولى در استعمال آن توسعه اى داده، در زمان و غير زمان هم استعمال كرده اند، مثلا مى گويند فردا به امروز نزديك تر است تا پس فردا، و يا مى گويند عدد چهار

به عدد سه نزديك تر است تا عدد پنج، و يا رنگ سبز به رنگ سياه نزديك تر از رنگ قرمز است، و باز توسعه بيشترى به استعمال آن داده، از اجسام و جسمانيات تجاوز كرده معانى و حقايق را هم با آن دو توصيف كرده اند (مثلا فرموده اند مسلمان بخيل دورتر از كافر سخى است به نجات، و به عكس كافر سخى نزديك تر به نجات است از مسلمان بخيل).

حتى كلمه" قرب" در مورد خداى تعالى به خاطر احاطه اى كه به هر چيز دارد، استعمال شده، خود خداى تعالى فرموده:" وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ" «4» و يا فرموده:

_______________

(1 و 2) تفسير ابى السعود، ج 8، ص 190.

(3) چون گفتيم از جمله مورد بحث شروع به تفصيل مال كار هر يك از آن سه طايفه شده، پس بايد جمله را استينافى و ابتدايى گرفت، كه وجه اول هم همين است، به خلاف وجه دوم كه جمله را خبر براى مبتدايى مى گرفت، كه در فراز قبل قرار داشت، و به خلاف وجه سوم كه آن نيز جمله را تتمه مطلبى مى گرفت كه گويا قبلا آغاز شده." مترجم".

(4) و چون بندگانم سراغ مرا از تو مى گيرند من نزديكم. سوره بقره، آيه 186. ______________________________________________________ صفحه ى 207

" وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ" «1» و نيز فرموده:" وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ" «2» و اين معنا يعنى نزديك تر بودن خداى تعالى به من از خود من، و به هر چيزى از خود آن چيز، عجيب ترين معنايى است كه از مفهوم قرب تصور مى شود، و ما در تفسير آيه 16 از سوره" ق" به تصوير آن اشاره كرديم.

و نيز از

مواردى كه كلمه قرب در امور معنوى استعمال شده مورد بندگان در مرحله بندگى و عبوديت است، و چون نزديك شدن بنده به خداى تعالى امرى است اكتسابى، كه از راه عبادت و انجام مراسم عبوديت به دست مى آيد، كلمه را در اين مورد در صيغه تقرب استعمال مى كنند، چون تقرب به معناى آن است كه كسى بخواهد به چيزى و يا كسى نزديك شود، بنده خدا با اعمال صالح خود مى خواهد به خدا نزديك گردد، و اين نزديكى عبارت است از اينكه در معرض شمول رحمت الهى واقع شود، و در آن معرض شر اسباب و عوامل شقاوت و محروميت را از او دور كنند.

و نيز اينكه مى گوييم: خداى تعالى بنده خود را به خود نزديك مى كند، معنايش اين است كه: او را در منزلتى نازل مى كند كه از خصايص وقوع در آن منزلت رسيدن به سعادتهايى است كه در غير آن منزلت به آن نمى رسد، و آن سعادتها عبارت است از اكرام خدا، و مغفرت و رحمت او، هم چنان كه فرمود:" كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ" «3» و نيز فرموده:" وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ" «4».

پس مقربون بلند مرتبه ترين طبقات اهل سعادتند، هم چنان كه آيه شريفه" وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ" نيز به اين معنا اشاره دارد، و معلوم است كه چنين مرتبه اى براى كسى حاصل نمى شود مگر از راه عبوديت و رسيدن به حد كمال آن، هم چنان كه فرمود:" لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ" «5» و عبوديت تكميل نمى شود مگر وقتى كه عبد تابع محض باشد، و اراده و عملش را

تابع اراده مولايش كند، هيچ چيزى _______________

(1) و ما از شما به او نزديكتريم. سوره واقعه، آيه 85.

(2) و ما نزديك تر به او هستيم از رگ گردن. سوره ق، آيه 16.

(3) كتابى مرقوم كه تنها مقربين آن را مشاهده مى كنند. سوره مطففين، آيه 20.

(4) چاشنى آن از تسنيم است يعنى از چشمه اى است كه مقربان مى نوشند. سوره مطففين، آيه 27 و 28.

(5) نه مسيح از اينكه بنده اى براى خدا باشد استنكاف مى ورزد، و نه ملائكه مقرب. سوره نساء، آيه 172. ______________________________________________________ صفحه ى 208

نخواهد، و هيچ عملى نكند، مگر بر وفق اراده مولايش، و اين همان داخل شدن در تحت ولايت خدا است، پس چنين كسانى اولياء اللَّه نيز هستند، و اولياء اللَّه تنها همين طايفه اند.

" فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ"- يعنى هر يك نفر از اين مقربين در يك جنت نعيم خواهد بود، در نتيجه همه آنان در جنات النعيم هستند، آوردن" جنات" به صيغه جمع به اين اعتبار بوده، ممكن هم هست به اين اعتبار باشد كه هر يك نفر از مقربين در جنت هاى نعيم باشد، و ليكن اين احتمال از اين نظر بعيد است كه در آخر سوره صريحا مى فرمايد: مقربين هر يك در يك جنتند:" فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ" «1».

در سابق هم مكرر گفتيم كه نعيم عبارت است از ولايت و جنت نعيم عبارت است از جنت ولايت، و اين نكته با مطلب چند سطر قبل ما هم تناسب دارد كه گفتيم:" و اين همان داخل شدن به ولايت خدا است".

[مراد از اولين و آخرين در آيه:" ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ" و وصف نعمت هاى

بهشتى مقربان از ايشان

" ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ" كلمه" ثلة"- به طورى كه گفته اند «2»- به معناى جماعت بسيار انبوه است، و مراد از كلمه" اولين" امت هاى گذشته انبياى سلف است، و مراد از كلمه" آخرين" امت اسلام است، چون معهود از كلام خدا همين است، كه هر جا سخن از اولين و آخرين گفته منظورش از اولين، امت هاى گذشته، و از آخرين امت اسلام است، مانند آيه اى كه در همين سوره مى آيد و مى فرمايد:" أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ"، بنا بر اين معناى آيه مورد بحث اين شد كه: مقربين از امت هاى گذشته جمعيت بسيارى بودند، و از اين امت جمعيت كمترى.

با بيانى كه گذشت اين معنا روشن شد اينكه: بعضى «3» از مفسرين گفته اند مراد از اولين مسلمانان صدر اول اسلام، و مراد از آخرين مسلمانان آخر اين امت است تفسير صحيحى نيست.

" عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ" كلمه" وضن" به معناى بافتن است. بعضى «4» هم گفته اند: هر بافتنى را وضن نمى گويند، بلكه تنها بافتن زره را وضن مى گويند، و اگر در اينجا بافتن" تخت را وضن _______________

(1) سوره واقعه، آيه 89.

(2) روح المعانى، ج 27، ص 134.

(3 و 4) روح المعانى، ج 27، ص 135. ______________________________________________________ صفحه ى 209

خوانده" از باب استعاره است، خواسته است از محكمى بافت آن خبر داده باشد «1».

" مُتَّكِئِينَ عَلَيْها"- اين دو جمله دو تا حال براى ضميرى است كه به مقربين بر مى گردد و مرجع ضمير" عليها" كلمه" سرر" است، و معنايش اين است كه: مقربين بر تختهاى بافته اى

قرار دارند، در حالى كه بر آنها تكيه كرده اند، و در حالى كه رو به روى هم نشسته اند. ممكن هم هست جمله اول حال براى مقربين و جمله دوم حال براى ضمير جمله اول باشد، كه در اين صورت معنا چنين مى شود: مقربين در حالى بر تختهاى بافته اى قرار دارند كه بر آن تكيه كرده اند، و در حالى بر آن تكيه كرده اند كه رو به روى هم نشسته اند، و اما اينكه رو به روى هم نشستن چه معنا دارد؟ بايد گفت معناى تحت اللفظى آن منظور نيست، بلكه كنايه از نهايت درجه انس و حسن معاشرت و صفاى باطن ايشانست، مى خواهد بفرمايد:

مقربين به پشت سر يكديگر نظر نمى كنند، و پشت سر آنان عيبگويى ندارند، غيبت نمى كنند، بلكه هر چه دارند رو به روى هم مى گويند.

" يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ" كلمه" ولدان" جمع ولد- فرزند- است، و طواف كردن پسرانى بهشتى بر پيرامون مقربين كنايه است از حسن خدمتگزارى آنان، و كلمه" مخلدون" اسم مفعول از باب تفعيل از ماده خلود است، كه به معناى دوام است، يعنى پسرانى بهشتى به آنان خدمت مى كنند كه تا ابد به همان قيافه پسرى و جوانى باقيند، و گذشت زمان اثرى در آنان نمى گذارد.

بعضى «2» از مفسرين گفته اند: مخلدون از ماده" خلد"- به فتحه خاء و لام- است كه به معناى گوشواره است و مراد اين است كه خدمتكاران نامبرده گوشواره بگوشند.

" بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ" كلمه" اكواب" جمع كوب است، كه در عرب به معناى ظرفى است كه نه دسته داشته باشد و نه لوله به خلاف اباريق كه جمع ابريق است و به معناى

ظرفى است كه هم دسته دارد، و هم لوله، و در فارسى به آن آفتابه مى گويند.

و بعضى «3» گفته اند: ابريق به معناى ظرفى است كه تنها لوله داشته باشد.

و كلمه" كاس" همان كاسه فارسى است.

بعضى «4» از مفسرين در پاسخ از اين سؤال كه چرا اكواب و اباريق را جمع آورد، و در

_______________

(1) در عرب معمول است كه كف نيمكت ها را با ليف خرما مى بافند، هم چنان كه در غير عرب آن را از سيم مى بافند، و نامش را تخت فنرى مى گذارند" مترجم".

(2 و 3 و 4) روح المعانى، ج 27، ص 136. ______________________________________________________ صفحه ى 210

خصوص كاس آن را به صيغه مفرد آورد، گفته اند: جهتش اين است كه كلمه كاس تنها در موردى بر ظرف اطلاق مى شود كه پر باشد، و كاسه خالى را كاس نمى گويند.

و مراد از" معين" خمر معين است، يعنى شرابى كه پيش روى آدمى جريان داشته باشد.

" لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ" يعنى مقربين از نوشيدن آن كاسه ها دچار صداع و خمارى كه دنبال خمر هست نمى شوند، و شراب بهشت مانند شراب دنيا خمارآور نيست، و عقل آنان به خاطر سكرى كه از نوشيدن شراب حاصل مى شود زايل نمى گردد، در عين اينكه مست مى شوند عقلشان را هم از دست نمى دهند.

" وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ" كلمه فاكهه و طير در اين آيه شريفه عطف است بر كلمه" اكواب"، و معناى آن اين است كه پسران بهشتى پيرامون مقربين در آمد و شدند، يكى ميوه مى آورد هر ميوه اى كه خود او اختيار كرده باشد، ديگرى مرغ بريان مى آورد هر مرغى كه خود او هوس كرده باشد.

در اينجا

ممكن است كسى اشكال كند كه در روايات آمده كه اهل بهشت هر وقت اشتهاى ميوه اى كنند شاخه اى كه حامل آن ميوه است خودش به سوى ايشان خم مى شود و ايشان ميوه را مى چيند، و چون اشتهاى گوشت مرغى كنند خود آن مرغ در حالى كه بريان شده در دست ايشان مى افتد، و هر چه بخواهند از آن مى خورند، دوباره مرغ زنده شده پرواز مى كند.

ولى اين اشكال وارد نيست، براى اينكه اهل بهشت هر چه بخواهند در اختيار دارند، يكى از چيزهايى كه انسان مى خواهد تنوع و تفنن در زندگى است، گاهى انسان مى خواهد خدمت گزارانش برايش آنچه مى خواهد حاضر كنند، و مخصوصا در وقتى كه آدمى با دوستان خود مجلسى فراهم كرده دوست مى دارد خدمتكاران از دوستانش پذيرايى كنند، هم چنان كه گاهى هم هوس مى كند بدون وساطت خدمتكاران خودش برخيزد و از درخت ميوه بچيند.

" وَ حُورٌ عِينٌ كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ" كلمه" حور عين" مبتدايى است كه خبرش حذف شده، از سياق چنين بر مى آيد، و تقدير آن" لهم حور عين ..." است، و يا" و فيها حور عين ..." است. و حور العين نام زنان بهشت است، و در سابق در تفسير سوره دخان معناى حور العين گذشت، و اين حور العين مانند لؤلؤ مكنون است يعنى لؤلؤيى كه در صدف خود مخزون و محفوظ و دست نخورده است، و اين ______________________________________________________ صفحه ى 211

تعريف نشان دهنده منتهاى صفاى حور است.

" جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ" اين آيه شريفه قيدى است براى همه مطالب قبل، و كلمه" جزاء" مفعول له و بيانگر علت است.

و معناى آيه اين است كه: همه آنچه كه با اهل بهشت

كرديم براى اين بود كه پاداشى باشد در قبال آن اعمال صالحى كه به طور مستمر انجام مى دادند.

" لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً"" سخن لغو" آن سخنى است كه فايده و اثرى بر آن مترتب نشود، و" تاثيم" به معناى آن است كه نسبت اثم (گناه) به كسى بدهى.

و معناى آيه اين است كه: در بهشت كسى لغو و تاثيم از ديگرى نمى شنود، و كسى نيست كه ايشان را به سخنى مخاطب سازد كه فايده اى بر آن مترتب نباشد، و كسى نيست كه ايشان را به گناهى نسبت دهد، چون در بهشت گناهى نيست.

بعضى «1» از مفسرين كلمه تاثيم را تفسير كرده اند به دروغ.

" إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً" اين جمله استثنايى است منقطع از لغو و تاثيم، و كلمه" قيل" مانند كلمه" قول" مصدر است، و كلمه" سلاما" بيان كلمه" قيل" است، و تكرار آن صرفا براى تاكيد وقوع آن است.

و معناى آيه اين است كه: اهل بهشت لغو و تاثيمى نمى شنوند، مگر سخنى كه سلام است و سلام.

بعضى «2» از مفسرين گفته اند: ممكن است كلمه" سلاما" مصدر به معناى وصف باشد، يعنى صفت قيلا باشد، كه در اين صورت معنايش چنين مى شود:" مگر سخنى كه اين صفت دارد سالم است".

[وصف نعم بهشتى اصحاب اليمين

" وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ" از اين آيه شروع مى شود به تفصيل مال حال اصحاب ميمنه، و اگر به جاى تعبير به اصحاب ميمنه تعبير كرد به اصحاب يمين، براى اين بود كه بفهماند هر دو تعبير در باره يك طايفه است، و آن يك طايفه كسانى هستند كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده _______________

(1

و 2) روح المعانى، ج 27، ص 139. ______________________________________________________ صفحه ى 212

مى شود، و جمله دوم استفهامى است كه در مقام بزرگداشت امر آنان و به شگفت آوردن شنونده از حال ايشان است، و اين جمله استفهامى خبر است براى جمله اول يعنى" وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ".

" فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ"" سدر" نام درختى است كه بارش را عرب نبق و فارس كنار مى نامد و" مخضود" هر شاخه اى است كه تيغش بريده شده باشد، و ديگر خار در آن نباشد.

" وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ" كلمه" طلح" نام درخت موز است.

بعضى «1» گفته اند: طلح، موز نيست، بلكه درختى است كه سايه اى خنك و مرطوب دارد.

بعضى «2» ديگر گفته اند: درخت ام غيلان است، كه شكوفه هايى خوش بو دارد.

و كلمه" منضود" اسم مفعول از مصدر نضد" چيدن به رديف" است، پس منضود از هر چيز، رويهم چيده شده آن است.

و معناى آيه مورد بحث اين است كه: اصحاب يمين در درختان موز هستند كه ميوه هايش روى هم چيده شده از پايين درخت تا بالاى آن.

" وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ" بعضى «3» از مفسرين گفته اند:" ممدود از سايه ها" آن سايه اى است كه: هميشگى باشد و نور خورشيد آن را از بين نبرد و" ماء مسكوب" آبى است كه دائما در جريان باشد و هرگز قطع نگردد.

" وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ" يعنى درختانى كه ميوه هايش فصلى نيست و مانند درختان دنيا نيست كه در زمستان بار نداشته باشد، ممنوعه هم نيست نه از ناحيه خود بهشتيان، كه مثلا از آن سير و خسته شده باشند، و نه از ناحيه خارج از خودشان، كه مثلا دورى محل و يا وجود خارهاى

شاخه كه نگذارد ميوه آن را بچينند و يا مانعى ديگر.

" وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ" كلمه" فرش" جمع فراش است، كه به معناى گستردنى ها است، و كلمه" مرفوعة"

_______________

(1 و 2 و 3) مجمع البيان، ج 9، ص 218. ______________________________________________________ صفحه ى 213

به معناى عالى و بلند است.

بعضى «1» از مفسرين مراد از فرش مرفوعه را زنان ارجمندى دانسته اند كه در عقل و جمال و كمال قدر و منزلتى بلند دارند، و استدلال كرده اند به اينكه: كلمه فراش در مورد زنان نيز استعمال دارد، و اتفاقا آيه بعدى هم كه مى فرمايد:" إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً ..." با اين وجه تناسب دارد.

" إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً عُرُباً أَتْراباً" يعنى ما آن زنان را ايجاد و تربيت كرديم، ايجادى خاص و تربيتى مخصوص. در اين آيه اشاره اى هم به اين نكته هست كه وضع زنان بهشتى از نظر جوانى و پيرى و زيبايى و زشتى اختلاف ندارد، و معناى اينكه فرمود:" فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً" اين است كه: ما زنان بهشتى را هميشه بكر قرار داده ايم، به طورى كه هر بار كه همسران ايشان با آنان بياميزند ايشان را بكر بيابند.

كلمه" عرب" جمع عروب است، و عروب به معناى زنى است كه به شوهرش عشق مى ورزد، و يا حد اقل او را دوست بدارد و در برابرش ناز و كرشمه داشته باشد، و كلمه" اتراب" جمع ترب- به كسره تاء و سكون راء- به معناى مثل است، مى فرمايد: ما زنان بهشتى را امثال يكديگر كرديم، و يا از نظر سن و سال، هم سن شوهرانشان كرديم.

" لِأَصْحابِ الْيَمِينِ ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ" معناى اين آيه از آنچه گذشت استفاده

مى شود، احتياج به توضيح مكرر ندارد، چيزى كه در اينجا بايد گفت اين است كه: از اين آيات استفاده مى شود اصحاب يمين در اولين و آخرين جمعيتى كثير هستند، به خلاف سابقين مقربين كه در اولين، بسيار بودند، و در آخرين وعده اى كمتر.

" وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ" اين جمله مركب است از مبتداى" أَصْحابُ الشِّمالِ"، و خير" ما أَصْحابُ الشِّمالِ"، و استفهام در جمله دوم استفهام شگفت انگيزى و هول انگيزى است، و اگر اصحاب مشئمه در آيات قبل را در اين آيات اصحاب شمال خواند، براى اين بود كه اشاره كند به اينكه اصحاب مشئمه در قيامت نامه هاى اعمالشان به دست چپشان داده مى شود، هم چنان كه نظيرش در اصحاب يمين گذشت.

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 219. ______________________________________________________ صفحه ى 214

" فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ" كلمه" سموم"- به طورى كه در كشاف «1» آمده- به معناى حرارت آتش است، كه در" مسام بدن" «2» فرو رود، و كلمه" حميم" به معناى آب بسيار داغ است، و تنوين در آخر سموم و حميم عظمت آن دو را مى رساند. (در فارسى هم وقتى مى خواهيم بفهمانيم فلانى شجاعت عجيبى به خرج داد، مى گوييم: فلانى شجاعتى كرد، يعنى شجاعتى وصف ناپذير)، و كلمه" يحموم" به معناى دود سياه است، و ظاهرا دو كلمه" لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ" دو صفت باشد براى ظل نه براى يحموم، چون ظل است كه از آن انتظار برودت مى رود، و مردم بدان جهت خود را به طرف سايه مى كشانند، كه خنك شوند، و استراحتى كنند و هرگز از دود انتظار برودت ندارند، تا

بفرمايد يحمومى كه نه خنك است و نه كريم.

[مقصود از" اتراف" در تعليل استقرار اصحاب شمال در عذاب به اينكه آنان مترف بودند]

" إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ" اين آيه علت استقرار اصحاب شمال در عذاب را بيان مى كند، و اشاره با كلمه" ذلك" به همان عذاب آخرتى است كه قبلا ذكر كرده بود، و" اتراف" كه مصدر كلمه" مترفين" است به معناى آن است كه نعمت، صاحب نعمت را دچار مستى و طغيان كند، كسى كه نعمت چنينش كند مى گويند او اتراف شده، يعنى سرگرمى به نعمت آن چنان او را مشغول كرده كه از ما وراى نعمت غافل گشته، پس مترف بودن انسان به معناى دل بستگى او به نعمت هاى دنيوى است، چه آن نعمتهايى كه دارد، و چه آنهايى كه در طلبش مى باشد، چه اندكش و چه بسيارش «3».

اين را بدان جهت گفتيم كه ديگر اشكال نشود به اينكه بسيارى از اصحاب شمال از متمولين و داراى نعمت هاى بسيار نيستند، چون نعمت هاى الهى همه در داشتن مال خلاصه نمى شود، مال يكى از آن نعمت ها است، و آدمى غرق در انواع نعمت هاى خدايى است، ممكن است مردى تهى دست به يكى ديگر از آن نعمت ها دچار طغيان بشود.

و به هر حال معناى آيه اين است كه: اگر گفتيم ما اصحاب شمال را به فلان عذاب گرفتار مى كنيم، علتش اين است كه آنان قبل از اين در دنيا دچار طغيان بودند، و به نعمت هاى خدا اتراف شده بودند.

_______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 463.

(2) سوراخهاى ريز پوست بدن كه عرق از آنها دفع مى شود.

(3) پس بسيار مى شود كه كسانى با داشتن نعمت هاى مادى بسيار، دستخوش

اتراف نگردند، و چه بسيار مى شود كه افرادى با داشتن مختصر نعمتى دستخوش اتراف شوند." مترجم". ______________________________________________________ صفحه ى 215

[اقوال مختلف در باره مقصود از" حنث عظيم" كه اصحاب شمال بر آن اصرار مى ورزيدند]

" وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ" در مجمع البيان مى گويد: كلمه" حنث" به معناى شكستن عهد و پيمان مؤكد به سوگند است، و اصرار در شكستن چنين عهدى به اين است كه: به اين عمل ناستوده هم چنان ادامه دهد، و به هيچ وجه دست از آن برندارد «1».

و شايد اين معنا از سياق استفاده بشود كه اصرار بر حنث عظيم عبارت است از اينكه استكبار از پرستش و بندگى پروردگار خود دارند، عبادتى كه بر حسب فطرت بر آن پيمان بسته بودند، و در عالم ذر بر طبق آن ميثاق داده بودند، و در عين سپردن چنين پيمانى فطرى غير پروردگار خود را اطاعت كنند، و اين پيمان شرك مطلق است.

بعضى «2» هم گفته اند: اصلا كلمه" حنث" به معناى گناه عظيم است، و اگر با اين حال كلمه مذكور را به وصف عظيم توصيف كرده، با اينكه عظيم در معناى خود كلمه خوابيده، براى مبالغه است، و منظور از حنث عظيم شرك به خدا است.

بعضى «3» ديگر گفته اند: حنث عظيم به طور كلى به معناى هر گناه كبيره است.

بعضى «4» هم گفته اند: سوگند خوردن بر اين ادعا است كه قيامت دروغ است، و اين سوگند در آيه شريفه" وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ" «5» حكايت شده مى فرمايد: مشركين سوگندهاى غلاظ و شدادى به خدا مى خورند كه خدا مردگان را زنده نمى كند، ولى لفظ آيه مورد بحث

مطلق است، نه از آن خصوص عهدشكنى متبادر است، و نه شرك به خدا، و نه گناهان كبيره، و نه سوگند بر نبودن معاد، و چون آيه مطلق است پس با احتمال ما بهتر مى سازد كه گفتيم: عبارت است از اطاعت غير خدا كه اين نيز مطلق است و شامل همه آن احتمالات مى شود.

" وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ" سخنى است از منكرين معاد كه ريشه و اساسى به جز استبعاد ندارد، و به همين علت استبعاد حشر خود را با حشر پدران خود تاكيد كردند، چون حشر پدران پوسيده به نظر آنان بعيدتر است، و تقدير كلام" او آباؤنا الاولون مبعوثون" است، يعنى آباء و پدران گذشته ما نيز مبعوث مى شوند؟

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 220.

(2 و 3 و 4) روح المعانى، ج 27، ص 144.

(5) سوره نحل، آيه 38. ______________________________________________________ صفحه ى 216

" قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ" در اين آيه خداى تعالى به رسول گرامى خود دستور مى دهد از استبعاد آنان نسبت به معاد پاسخ داده، آن را تثبيت كند، و آن گاه به ايشان خبر دهد كه در روز قيامت چه زندگيى دارند، طعام و شرابشان چيست؟ طعامشان زقوم و شرابشان حميم است.

و حاصل پاسخ اين است كه: اولين و آخرين هر دو دسته به سوى ميقات روزى معلوم جمع مى شوند، و اينكه بين خود و اولين فرق گذاشتند بعث خود را امرى بعيد و بعث آنان را بعيدتر دانستند صحيح نيست.

و كلمه" ميقات" به معناى وقت معينى است، كه امرى را با

آن تحديد كنند، و منظور از" يوم معلوم" روز قيامت است كه نزد خدا معلوم است، پس اضافه ميقات به كلمه" يوم معلوم" با اينكه گفتيم خود ميقات به معناى وقت معين است اضافه اى است بيانى.

" ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ" اين آيات تتمه كلامى است كه گفتيم رسول خدا (ص) مامور بوده با منكرين معاد در ميان بگذارد، و در اين آيات از مال كار آنان در روز قيامت و وضعى كه آن روز دارند، و طعام و شرابى كه دارند خبر مى دهد.

و اگر آنان را به خطاب ضالين و مكذبين مخاطب كرد، براى اين بود كه به علت شقاوت و ملاك خسرانشان در روز قيامت اشاره كرده باشد، و آن ملاك اين است كه:

ايشان از طريق حق گمراه بودند، و اين گمراهى در اثر استمرارى كه در تكذيب و اصرارى كه بر حنث داشتند در دلهايشان رسوخ كرده، و اگر تنها گمراه بودند و ديگر تكذيب نمى داشتند، اميد آن مى رفت كه نجات يابند، و هلاك نگردند اما دردشان تنها گمراهى نبود.

و كلمه" من" در جمله" من شجر" ابتدايى است، و در جمله" من زقوم" بيانيه است.

احتمال هم دارد" من زقوم" بدل باشد از" من شجر". و ضمير" منها" به شجر و يا به ثمر بر مى گردد، و اين دو نام هم جايز است ضمير مؤنث به آن برگردد و هم ضمير مذكر، و بخاطر همين در اينجا ضمير مؤنث به آن برگردانيده، و در آيه بعدى ضمير مذكر آورده، فرموده:" فَشارِبُونَ عَلَيْهِ"، و بقيه الفاظ آيه روشن است. مى فرمايد: سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده

از درختى (و يا از ميوه درختى) از زقوم خواهيد خورد، و شكمها از آن پر خواهيد كرد.

" فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ" كلمه" على" در" عليه" كه استعلاء را مى رساند در مورد اين آيه مى فهماند منظور ______________________________________________________ صفحه ى 217

نوشيدن بلافاصله بعد از خوردن است، (در فارسى هم مى گوييم روى غذا آب نوشيد) و كلمه" هيم" جمع هيماء است، و" هيماء" آن شترى را گويند كه مبتلا به بيمارى هيام- به ضمه هاء- شده باشد، و بيمارى" هيام" آفتى است كه شتران بدان مبتلا مى شوند، مانند بيمارى استسقاء (در آدميان) كه حيوان از شدت عطش آب مى خورد، ولى رفع عطش نمى شود، و هم چنان مى نوشد تا بميرد، و يا به معناى درد شديدى است كه بدان مبتلا مى گردد، و از شدت درد مى ميرد.

بعضى «1» گفته اند: منظور از هيم، ريگزار است كه هيچ وقت از آب سير نمى شود.

و معناى آيه اين است كه: شما اى گمراهان تكذيب كننده، پس از خوردن از درخت زقوم از آبى جوشان خواهيد نوشيد، مانند نوشيدن شتر هيماء، و يا نوشيدن ريگزار كه هرگز از نوشيدن سيراب نمى شود. اين جمله آخرين جمله اى است كه رسول خدا (ص) مامور شد كفار را به آن مخاطب سازد.

" هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ" اين است پذيرايى از ايشان در روز دين، يعنى روز جزا، و كلمه" نزل" به معناى هر خوردنى و نوشيدنى است كه ميزبان به وسيله آن از ميهمان خود پذيرايى مى كند و حرمتش را پاس مى دارد.

و معناى آيه اين است كه: اينها كه در باره طعام و شراب آنان گفتيم، پذيرايى گمراهان تكذيب گر است. پس در اينكه عذاب آماده شده

آنان را، پذيرايى خوانده، نوعى تهكم و طعنه زدن است، و آيه شريفه كلام خداى تعالى است خطاب به رسول گراميش، چون اگر اين جمله نيز كلام رسول خدا (ص) بود، و خطاب در آن به ضالين بود، بايد مى فرمود:" هذا نزلكم- اين است پذيرايى از شما" ولى مى بينيم كه فرموده:" اين است پذيرايى از ايشان".

بحث روايتى در الدر المنثور است كه ابن مردويه و ابن عساكر از طريق عروة بن رويم از جابر بن عبد اللَّه روايت كرده كه گفت: وقتى سوره واقعه نازل شد و در آن آمده:" ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ"

_______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 146. ______________________________________________________ صفحه ى 218

عمر عرضه داشت: يا رسول اللَّه جمعى كثير از اولين، و اندكى از آخرين؟ رسول خدا (ص) فرمود: بيا و بشنو كه اين آيه هم نازل شده:" ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ".

آگاه باش كه از آدم تا من جزء ثله اولين است، و امت من ثله آخرين است، و ما هنوز ثله خود را تكميل نكرده ايم، وقتى تكميل مى شود كه بتوانيم شتران خود را در بيابانهاى سودان بچرانيم. (و يا سودانيان ما را در چراندن شتران كمك كنند) در حالى كه از گويندگان لا اله الا اللَّه باشند، و شهادت دهند كه براى خدا شريكى نيست. سيوطى بعد از نقل اين حديث مى گويد: ابن ابى حاتم اين حديث را به وجهى ديگر و بدون سند از عروة بن رويم نقل كرده است «1».

[توضيحى راجع به روايتى كه بر نسخ آيه:" ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ" با آيه:" ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ" دلالت دارد]

و

در همان كتاب آمده كه ابن مردويه از ابو هريره روايت كرده كه گفت: وقتى آيه" ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ" نازل شد، اصحاب رسول خدا (ص) اندوهناك شدند، و پيش خود فكر كردند كه به جز اندكى از ما از امت محمد نيست (چون مى فرمايد: مقربون جمع كثيرى از گذشتگان، و اندكى از آيندگانند، و ما آيندگان آن گذشتگانيم) و به همين جهت ظهر همان روز اين آيه نازل شد كه:" ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ"، تا ثله اولين و ثله آخرين به اندازه هم و مقابل هم شوند، در نتيجه آيه" ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ" نسخ شد «2».

مؤلف: زمخشرى در كشاف در تفسير اين آيه مى گويد: اگر بگويى كه در حديث آمده همين كه اين آيه نازل شد مسلمانان ناراحت شدند، و هم چنان اظهار ناراحتى مى كردند، رسول خدا (ص) به طور مداوم به پروردگار خود مراجعه مى كرد، تا آيه" ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ" نازل شد، در پاسخ مى گويم: اين حديث به دو دليل درست نيست، اول اينكه اين آيه شريفه با كمال وضوح در باره سابقين است، كه مى فرمايد: در اولين زياد بودند، و در آخرين كمتر. و آيه دوم كه مصاديق خود را در اولين و آخرين بسيار دانسته مربوط به اصحاب يمين است، و لذا مى بينيد كه اين طبقه را و وعده اى را كه به ايشان داده با حرف" واو" بر طبقه سابقين و وعده اى كه به ايشان داده عطف كرده است (و اگر هر دو آيه راجع به يك طايفه بود، حاجت به عطف نداشت، و ذكر آن طايفه

به عنوان اصحاب _______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 154.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 155. ______________________________________________________ صفحه ى 219

يمين تقريبا تكرارى مى بود).

دليل دوم اين است كه: نسخ در مورد احكام است، كه ممكن است حكمى از احكام تا مدتى موقت مصلحت داشته باشد، و بعد از آن مدت حكمى ديگر آن را نسخ كند، و اما خبر دادن از يك جريان و يا يك داستان چيزى نيست كه نسخ بپذيرد، و آيات مورد بحث دارد از آينده سابقين و اصحاب يمين خبرهايى مى دهد، اينجا چه جاى نسخ است؟ «1».

بعضى «2» ديگر از اين اشكال پاسخ داده اند كه: ممكن است روايت را حمل كرد بر اينكه وقتى اصحاب، آيه اولى را كه بين اولين و آخرين فرق مى گذاشت شنيدند، گمان كردند امت اسلام هم چنين وضعى دارند، يعنى اصحاب يمين از اين امت اندكى از ايشان است، در نتيجه رستگاران به بهشت در اين امت كمتر از بهشتيان در امت هاى گذشته است، لذا آيه شريفه" ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ" نازل شده، اندوه آنان را از بين برد، و اينكه در حديث آمده كه آيه بعدى آيه قبلى را نسخ كرد، منظورش همين بوده كه آيه دوم آن پندارى را كه مسلمانان نامبرده از آيه اول داشتند از بين برد.

ليكن خواننده عزيز توجه دارد كه حمل مذكور هيچ شاهد و دليلى در لفظ آيه ندارد، علاوه بر اين، لفظ آيه با آن منافات دارد، و مخصوصا اينكه حمل كردند نسخ را بر ازاله پندار، عبارت خود حديث آن را تحمل نمى كند، حال روايت اولى هم مخصوصا از جهت ذيلش حال همين روايت است.

و در

مجمع البيان در ذيل آيه" يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ" مى گويد در معناى ولدان اختلاف است، بعضى گفته اند همان فرزندان اهل دنيا هستند، كه (به خاطر كوچكى سن) نه حسناتى دارند تا مستقلا براى خود پاداشى داشته باشند، و نه گناهانى تا عقاب شوند، ناگزير اين پست را به آنان محول كرده اند.

آن گاه مى گويد: از رسول خدا (ص) هم روايت شده كه وقتى پرسيدند اطفال مشركين در آخرت چه وضعى دارند؟ فرمود: خدمتگزاران اهل بهشتند «3».

مؤلف: اين روايت را الدر المنثور هم از حسن نقل كرده، ليكن روايتش ضعيف و غير قابل اعتماد است «4».

_______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 459.

(2) روح المعانى، ج 27، ص 135.

(3) مجمع البيان، ج 9، ص 216.

(4) الدر المنثور، ج 6، ص 155. ______________________________________________________ صفحه ى 220

[رواياتى در ذيل آيات مربوط به بهشت و نعمت هاى بهشتى

و در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا در كتاب" صفة الجنة"، و بزار، ابن مردويه، و بيهقى در كتاب" البعث"، از عبد اللَّه بن مسعود روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (ص) به من فرمود: همين كه در بهشت نگاهت به مرغى بيفتد و هوس بريان شده آن را بكنى، همان مرغ در حالى كه بريان شده پيش رويت مى افتد «1».

مؤلف: در اين معنا روايات بسيارى رسيده و در بعضى از آنها آمده كه مؤمن هوس هر چيز را بكند برايش حاضر مى شود، و او از آن چيز مى خورد، و بقيه اش به همان حالت اول بر مى گردد، مثلا اگر مرغ باشد به سوى محل خود پرواز مى كند، و تازه در بين مرغان افتخار هم مى كند.

و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه" لا

يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً" امام فرموده: لغو و تاثيم عبارت است از فحش و دروغ و غنا «2».

مؤلف: شايد مراد از" غنا"، لهو باشد، و ممكن هم هست كلمه غنا تصحيف شده" خناء" باشد، يعنى ناقل حديث آن را درست ننوشته باشد و خناء به معناى ناسزاگويى و فحش است.

و نيز در همان كتاب در ذيل آيه" وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ" نقل مى كند كه امام فرمود: اصحاب يمين عبارتند از على بن ابى طالب و شيعيان او «3».

مؤلف: اين روايت نظر دارد به رواياتى كه در تفسير آيه" يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ" «4» وارد شده، كه در آن روايات كلمه يمين به امام حق معنا شده. و معناى روايت قمى اين مى شود كه: يمين، على (ع) است، و اصحاب يمين اصحاب آن جناب و شيعيان او هستند. و به هر حال روايت از باب نشان دادن مصداق بارز آيه است، نه اينكه بخواهد بفرمايد آيه شريفه در خصوص على (ع) و شيعيانش نازل شده.

باز در آن كتاب در ذيل آيه" فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ" آمده كه اين سدر درختى است كه نه برگ دارد و نه خار، و وقتى امام صادق (ع) آيه" وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ" را تلاوت كرد، در معنايش فرمود يعنى رويهم چيده شده «5».

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 155.

(2 و 3) تفسير قمى، ج 2، ص 348.

(4) روزى كه ما هر جمعيتى را به نام امامش صدا مى زنيم، پس هر كس نامه عملش به دست راستش داده شود. سوره اسراء، آيه 71.

(5) تفسير قمى، ج 2، ص 263. ______________________________________________________ صفحه ى 221

و در الدر

المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته)، و بيهقى در كتاب" البعث"، از ابى امامه روايت كرده اند كه گفت: اصحاب رسول خدا (ص) همواره مى گفتند خداى تعالى هميشه ما را به وسيله دهاتى ها سود مى رساند، دهاتى ها به شهر مى آيند و از رسول خدا (ص) مسائلى مى پرسند و ما استفاده مى كنيم، هم چنان كه روزى يك اعرابى نزد رسول خدا (ص) شد و عرضه داشت: يا رسول اللَّه قرآن كريم نام درختى موذى را برده، و ما انتظار نداشتيم كه در بهشت درختى موذى وجود داشته باشد، و صاحبش را اذيت كند. حضرت پرسيد: كدام درخت است؟ اعرابى گفت: درخت سدر، كه داراى خار است. رسول خدا (ص) فرمود: مگر قرآن نفرموده:" فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ"؟ خودش فرموده كه خدا آن را خضد مى كند، يعنى خارش را از آن مى گيرد، و به جاى دانه دانه هاى خارش ميوه به آن مى دهد، آرى سدر بهشتى ميوه اى مى آورد وقتى آن را مى شكافند هفتاد و دو رقم طعام داخل آن است، طعامهايى كه هيچ يك به رنگ ديگرى نيست «1».

و در مجمع البيان مى گويد: عامه از على (ع) روايت كرده اند كه شخصى نزد آن جناب اين آيه را خواند" و طلح منضود" حضرت فرمود: طلح نيست بلكه آيه شريفه" طَلْحٍ مَنْضُودٍ" است، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ"، شخصى عرضه داشت: چرا پس قرآن را تغيير نمى دهيد، تا همه بخوانند" و طلع"؟ فرمود: قرآن امروز به هم خورده نمى شود، اين روايت را فرزند آن جناب حسن بن على (ع) و قيس بن سعد نيز از آن جناب نقل كرده اند «2».

و در الدر المنثور است

كه: عبد الرزاق، فاريابى، هناد، عبد بن حميد، و ابن مردويه، از على بن ابى طالب روايت كرده اند كه در ذيل آيه" و طلح منضود" فرمود: منظور موز است «3».

و در مجمع البيان گفته: در خبر آمده كه در بهشت درختى است كه يك نفر سواره اگر بخواهد سايه آن را طى كند، و صد سال راه برود باز هم آن را طى نخواهد كرد، و شما اگر خواستيد بخوانيد" وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ". و نيز در خبر آمده كه هواى بهشت همواره مانند هواى صبحگاهان تابستان نه سرد است و نه گرم «4».

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 156.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 218.

(3) الدر المنثور، ج 6، ص 157.

(4) مجمع البيان، ج 9، ص 218. ______________________________________________________ صفحه ى 222

مؤلف: روايت اولى در الدر المنثور از ابى سعيد و انس و غير آن دو از رسول خدا (ص) نقل شده «1».

و در روضه كافى به سندى كه به على بن ابراهيم دارد، از او، از ابن محبوب، از محمد بن اسحاق مدنى، از امام ابى جعفر (ع) از رسول خدا (ص) روايت كرده كه در ضمن حديثى كه در آن وصف بهشت و اهل بهشت را توصيف كرده، فرموده: اهل بهشت به زيارت يكديگر مى روند، و در بهشت همگى در زير سايه هاى كشيده شده اى كه هوايش و روشنيش مانند هوا و روشنى ما بين طلوع فجر و طلوع خورشيد، و بلكه پاكيزه تر از آن است متنعم مى شوند «2».

و در تفسير قمى در ذيل آيه" إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً" فرموده: منظور حور العين در بهشت است،" فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً عُرُباً" فرمود: يعنى جز به زبان عربى سخن نمى گويند

«3».

و در الدر المنثور است كه: ابن ابى حاتم، از جعفر بن محمد، از پدرش روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (ص) در معناى كلمه" عربا" فرمود: كلام حوريان بهشت عربى است «4».

مؤلف: و در رواياتى ديگر آمده كه كلمه" عرب" جمع عروب است، كه به معناى زن با ناز و كرشمه است «5».

و نيز در همان كتاب است كه مسدد در مسند خود، و ابن منذر و طبرانى و ابن مردويه، به سند حسن از ابى بكره از رسول خدا (ص) روايت كرده اند كه در تفسير آيه" ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ" فرمود: اين دو گروه هر دو در اين امتند و منظور، اولين اين امت و آخرين آنند «6».

مؤلف: اين معنا در روايات بسيارى وارد شده و ليكن ظاهر آيات اين سوره اين است كه تقسيم بندى آن مربوط به تمام بشر است، نه مخصوص به اين امت و شايد مراد اين روايات اين باشد كه در اين امت نيز از هر قسمى مصداقى هست، هر چند كه اين احتمال از ظاهر

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 157.

(2) روضه كافى، ج 8، ص 85، ضمن ح 69.

(3) تفسير قمى، ج 2، ص 348.

(4) الدر المنثور، ج 6، ص 159.

(5) تفسير روح الجنان، ج 11، ص 16.

(6) الدر المنثور، ج 6، ص 159. ______________________________________________________ صفحه ى 223

روايات بعيد است، و همچنين مراد از رواياتى كه وارد شده كه اصحاب يمين اصحاب امير المؤمنينند، و رواياتى كه دارد اصحاب شمال دشمنان آل محمدند، خواسته اند بيان مصداق كنند.

و در محاسن به سند خود از معاوية بن وهب از امام صادق (ع) روايت كرده كه گفت: از

آن جناب از نوشيدن به يك نفس پرسيدم، حضرتش آن را مكروه دانست و فرمود: اين شرب، شرب هيم است، پرسيدم هيم چيست؟ فرمود شتر «1».

و نيز در آن كتاب به سند خود از حلبى از امام صادق (ع) روايت آورده كه گفت: آن جناب كراهت داشت از اينكه مردم شبيه به هيم باشند، و آن گاه گفت: پرسيدم: هيم چيست؟ فرمود: ريگ «2».

مؤلف: اين هر دو معنا در رواياتى ديگر نيز آمده «3».

_______________

(1) المحاسن، ص 576، ح 34.

(2) المحاسن، ص 577، ح 36.

(3) نور الثقلين، ج 5، ص 223. صفحه ى 225

ترجمه آيات ما شما را آفريده ايم، پس چرا تصديق نمى كنيد (57).

به من خبر دهيد آيا نطفه اى كه در رحمها مى ريزيد (58).

آيا شما آن را مى آفرينيد و يا ما خالق آنيم؟ (59).

اين ماييم كه مرگ را بين شما مقرر كرده ايم، و كسى نيست كه از تقدير ما سبقت بگيرد (60).

ما بر اين اساس مقدر كرده ايم كه جماعتى مثل شما جايگزين شما شوند، و شما را به خلقتى ديگر كه از آن خبر نداريد ايجاد كنيم (61).

و شما با اينكه نشاه نخستين را ديديد، چرا متذكر نمى شويد؟! (62).

آيا هيچ در باره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد؟ (63).

آيا شما آن را مى رويانيد، و يا روياننده اش ماييم؟ (64).

و اگر بخواهيم مى توانيم آن را بوته خشكى كنيم، و شما از شدت حادثه تعجب كنيد (65).

(و به يكديگر بگوييد) در خسارت سنگينى قرار گرفتيم (66).

بلكه به كلى از رزق محروم شديم (67).

آيا در باره اين آب (تصفيه شده و شيرين آسمانى) كه مى نوشيد انديشيده ايد؟ (68).

شما آن را از تصفيه خانه ابر نازل كرديد، و يا نازل كننده اش ماييم؟ (69).

و اگر مى خواستيم (مانند

قبل از تصفيه و همانند آب درياها) تلخ و شورش مى كرديم، پس چرا هنوز هم شكر نمى گزاريد (70).

آيا در باره آتشى كه مى افروزيد فكر كرده ايد؟ (71).

آيا درختش را كه بعدا هيزم شد شما ايجاد كرديد، و يا پديد آورنده اش ما بوديم؟ (72).

ما آن را مايه تذكر و وسيله زندگى شما مردم تهى دست بى كس قرار داديم (73).

پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح كن (74).

مطلب آن قدر روشن است كه حاجت نيست به اينكه به سقوط ستارگان سوگند ياد كنيم (75).

(ولى ياد مى كنيم) و اين سوگند اگر بدانيد بسيار عظيم است (76).

كه اين قرآنى است ارجمند (77). ______________________________________________________ صفحه ى 226

(كه قبلا) در كتابى پنهان از بشر بود (78).

كه جز پاكان كسى از آن آگاه نيست (79).

تنزيلى از ناحيه رب العالمين است (80).

آيا هنوز هم به اين امر مهم بى اعتنايى و سهل انگارى مى كنيد؟ (81).

و بهره خود را در تكذيب آن قرار مى دهيد (82).

پس چرا وقتى جان يكى از شما به حلقوم مى رسد (توانايى بازگرداندن آن را نداريد؟) (83).

و در آن هنگام همه تماشا مى كنيد كه او دارد از دستتان مى رود (و كارى از دستتان ساخته نيست) (84).

در حالى كه ما از شما به او نزديك تريم، ولى شما نمى بينيد (85).

پس چرا اگر روز جزايى نداريد (86).

جان او را بر نمى گردانيد اگر راست مى گوييد؟ (87).

(پس بدانيد كه روز جزايى داريد، و شما مردم در آن روز هم سه طايفه هستيد. مقربين و اصحاب يمين و مكذبين)، اگر آنكه جانش به حلقوم رسيده از مقربين باشد (88).

راحتى و رزق و جنت نعيم دارد (89).

و اما اگر از اصحاب يمين باشد (90).

اى پيامبر! در آن روز به تو سلام خواهد كرد (91).

و

اما اگر از تكذيب گران و گمراهان باشد (92).

پذيرايى وى از آب جوشان (93).

و حرارت آتش خواهد بود (94).

به درستى كه اين همان حق اليقين است (95).

پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح گوى (96).

بيان آيات بعد از آنكه رشته كلام خداى سبحان منتهى شد به بيان عاقبت امر طوايف سه گانه، كه آخرين ايشان اصحاب شمال بود، و فرمود: عاملى كه ايشان را به چنين سرنوشتى سوق داد يكى شكستن عهدى بود كه در ازل سپرده بودند كه به مراسم عبوديت قيام كنند، و ديگرى تكذيب بعث و جزا بود، و نيز بعد از آنكه رسول گرامى خود را دستور داد به اينكه گفتار آنان را ______________________________________________________ صفحه ى 227

با تقرير بعث و جزا و بيان كيفرها و پاداشهاى قيامت رد كند، اينك در اين آيات ايشان را بر سر اينكه معاد و جزا را انكار كردند توبيخ مى كند، به اينكه آورنده خبر بعث و جزا خدا است، كه آفريدگار ايشان و مدبر امر ايشان و كسى است كه مرگ و ايجاد بعد از مرگ را برايشان مقدر كرده، او مى داند كه از آغاز خلقتشان تا منتها اليه امرشان چه حوادثى بر آنان جريان مى يابد، و نيز توبيخ مى كند به اينكه آن كتابى كه ايشان را از معاد خبر مى دهد قرآن كريم است، كه از بازيچه دست شيطانها شدن و اولياى گمراه آنان مصون است.

سپس دوباره بر سر سخن شده حال طوايف سه گانه را يك بار ديگر بيان مى كند، و خاطر نشان مى سازد كه اختلاف احوالى كه اين طوايف دارند، از روز مرگشان شروع مى شود.

و در اينجا سوره خاتمه مى يابد.

[بيان جهت اينكه لازمه اعتقاد به آفريدگان تصديق قيامت

و معاد است (نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ)]

" نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ" سياق اين آيه سياق گفتگو در باره قيامت و جزا است، در زمينه اى سخن مى گويد كه مشركين قيامت و جزا را انكار و تكذيب كرده بودند، و در چنين زمينه اى جمله" فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ" تحريك و تشويق به تصديق مساله معاد و ترك تكذيب آن است، و به طورى كه از حرف" فاء" كه بر سر جمله مذكور درآمده استفاده مى شود جمله قبلى تعليل اين جمله است، و خلاصه مى فهماند اينكه شما را تشويق مى كنيم به تصديق معاد، و دست برداشتن از تكذيب و انكار آن، علتش اين است كه آخر ما خالق شما هستيم، (ما شما را آفريده ايم، پس چرا گفته ما را در باره معاد تصديق نمى كنيد؟).

خواهيد گفت: به چه جهت خلقت خدا ايجاب مى كند كه مردم جزا و آمدن قيامت و وجود معاد را تصديق كنند؟ جواب مى گوييم به دو جهت:

اول اينكه: وقتى خداى تعالى پديد آورنده انسانها از هيچ و پوچ باشد او مى تواند براى بار دوم هم ايشان را خلق كند، هم چنان كه در جاى ديگر همين مطلب را آورده مى فرمايد:

" قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ" «1».

جهت دوم اينكه: وقتى پديد آورنده مردم و مدبر امورشان و كسى كه خصوصيات و امرشان را او تقدير و اندازه گيرى مى كند خداى تعالى است، پس او به آنچه با آنها مى كند و

_______________

(1) آن منكر معاد پرسيد: چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را زنده مى كند؟ بگو: همان كسى زنده مى كند كه براى اولين بار و بدون سابقه

و الگو آنها را بيافريد، و او به هر خلقى دانا است. سوره يس، آيه 78 و 79. ______________________________________________________ صفحه ى 228

حوادثى كه برايشان پيش مى آورد داناتر است، و چون داناتر است وقتى به ايشان خبر مى دهد كه به زودى مبعوثشان مى كند، و بعد از مردن بار ديگر زنده شان نموده جزاى اعمالشان را چه خير و چه شر مى دهد، ديگر چاره اى جز تصديقش ندارند، پس هيچ عذرى براى تكذيب كنندگان خبرهايى كه او در كتابش داده باقى نمى ماند، و يكى از آن خبرها بعث و جزا است، هم چنان كه خودش فرمود:" أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ" «1» و نيز فرموده:

" كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ" «2».

پس حاصل مفاد آيه اين شد كه: ما شما را خلق كرده ايم، و مى دانيم كه با شما چه مى كنيم، و به زودى آنچه بنا داريم در باره شما انجام خواهيم داد، و اينك به شما خبر مى دهيم كه به زودى زنده تان مى كنيم، و در برابر آنچه مى كرديد جزايتان خواهيم داد، با اين حال چرا خبرهايى را كه در كتاب نازل بر شما به شما مى دهيم تصديق نمى كنيد؟

در اين آيه و آيات بعديش التفاتى از غيبت به خطاب بكار رفته، چون قبلا مردم غايب فرض شده بودند، مى فرمود:" هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ- اين پذيرايى از ايشان است در روز جزا"، ولى در ابتداى آيات مورد بحث مردم مخاطب قرار گرفته اند، روى سخن به ايشان كرده مى فرمايد:" نَحْنُ خَلَقْناكُمْ"، و اين دگرگون كردن سياق براى اين بوده كه در آيات مورد بحث بناى توبيخ آنان را داشته، و در توبيخ، خطاب مؤكدتر از

غيبت است، و گفتن اينكه شما چنين و چنانيد مؤثرتر از گفتن ايشان چنين و چنانند مى باشد.

" أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ" كلمه" تمنون" مضارع جمع حاضر از مصدر امناء است، و" امناء" به معناى ريختن نطفه است، كه منظور از آن در اينجا ريختن در رحم زنان است، و معناى آيه اين است كه: به من خبر دهيد در خلقت انسانها شما پدران و مادران غير از ريختن نطفه چه نقشى داريد؟

" أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ" آيا شما آن نطفه را به صورت انسانى مثل خود در مى آوريد، يا خالق آن ماييم و تبديلش به صورت بشر به دست ما صورت مى گيرد؟

_______________

(1) آيا كسى كه آفريده و با اينكه اين آفريننده لطيف و با خبر است نمى داند؟. سوره ملك، آيه 14.

(2) همانطور كه ما انسان را براى اولين بار خلق كرديم، او را دوباره اعاده مى دهيم، اين وعده اى است كه وفاى به آن را بر خود واجب كرده ايم، و ما هر چه گفته ايم كرده ايم. سوره انبياء، آيه 104. ______________________________________________________ صفحه ى 229

[مرگ تقدير شده است و ناشى از غلبه اسباب زوال بر قدرت و اراده خداوند نيست

" نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ" آرى «1» تدبير امور خلق به جميع شؤون و خصوصياتش از لوازم خلقت و افاضه وجود است، وقتى خداى تعالى به انسان هستى مى دهد، هستى محدود مى دهد، از همان اولين لحظه تكوينش تا آخرين لحظه زندگى دنيائيش، و تمامى خصوصياتى كه در طول اين مدت به خود مى گيرد و رها مى كند، همه از لوازم آن محدوديت است، و جز و آن حد است و به تقدير و اندازه گيرى

و تحديد خالق عز و جلش است، كه يكى از آن خصوصيات هم مرگ او است، پس مرگ انسان مانند حياتش به تقديرى از خدا است، نه اينكه خدا نتوانسته انسان را براى هميشه آفريده باشد، و چون او از چنين خلقتى عاجز بوده، و قدرتش همين قدر بوده كه آفريده اش مثلا هفتاد سال دوام داشته باشد، قهرا بعد از هفتاد سال دستخوش مرگ شود (العياذ باللَّه).

و نه اينكه خدا او را براى هميشه زنده ماندن خلق كرده باشد، و ليكن اسباب و عوامل مخرب و ويرانگر بر اراده خداى عز و جل غلبه كرده، و مخلوق او را بميراند، چون لازمه اين دو فرض اين است كه: قدرت خداى تعالى محدود و ناقص باشد، در فرض اول نتوانسته باشد دوام بيشترى به مخلوق زنده اش بدهد، و در فرض دوم نتوانسته باشد از هجوم عوامل ويرانگر جلوگيرى كند، و اين در مورد خداى تعالى محال است، براى اينكه قدرت او مطلق و اراده اش شكست ناپذير است.

از اين بيان روشن شد كه منظور از جمله" نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ" اين است كه بفهماند اولا مرگ حق است، و در ثانى مقدر از ناحيه او است، نه اينكه مقتضاى نحوه وجود يك موجود زنده باشد، بلكه خداى تعالى آن را براى اين موجود مقدر كرده، يعنى او را آفريده تا فلان مدت زنده بماند، و در رأس آن مدت بميرد.

و نيز روشن گرديد كه مراد از جمله" و ما نحن بمسبوقين"- با در نظر گرفتن اينكه كلمه سبق به معناى غلبه و مسبوق به معناى مغلوب است- اين است كه: ما در عروض مرگ بر

_______________

(1) در اينجا اين

سؤال پيش مى آيد كه: چرا به جاى اينكه در پاسخ از آن سؤال بفرمايد: ما نطفه را انسان مى كنيم، فرمود ما مرگ را در بين شما مقدر كرده ايم، و هيچ چيز ما را مغلوب نمى كند؟ در پاسخ مى گوييم: از آنجايى كه بعد از شنيدن پاسخ مذكور به ذهن مى رسيد كه وقتى خلقت به دست خدا است، پس بايد اين خلقت هم چنان باقى بماند، و دستخوش مرگ و مير نگردد، و اگر مى گردد لا بد عوامل مرگ بر اراده خدا چيره و غالبند، لذا براى رفع اين توهم فرمود: مرگ را هم خود ما در بين شما قرار داده ايم.

" مترجم". ______________________________________________________ صفحه ى 230

يك مخلوق زنده از عوامل ويرانگر شكست نمى خوريم، و چنان نيست كه حياتى دائمى به شما افاضه كنيم، ولى آن اسباب بر اراده ما غلبه كنند، و حياتى را كه ما خواسته ايم هميشه باشد، باطل سازند.

[حكمت و غرض از تقدير مرگ: تبديل امثال، و انشاء مجدد اموات

" عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ" كلمه" على" متعلق است به جمله" قدرنا"، و جمله جار" على" و مجرور" ان نبدل" در واقع حال است براى" قدرنا"، و معنايش اين است كه: ما مرگ را بين شما مقدر كرديم، در حالى كه آن مرگ بر اين اساس تقدير شد كه جا براى امثال شما باز شود، و ديگران جاى شما را بگيرند، و شما را در خلقتى ديگر كه نمى دانيد در آوريم.

و كلمه" امثال" جمع مثل- به كسره ميم و سكون ثاء- است، و مثل هر چيزى عبارت است از چيزى كه در نوعيت با آن يكى باشد، و ساده تر بگويم:

فردى ديگر از نوع آن باشد مانند زيد كه مثل عمرو است، يعنى فردى ديگر از نوع انسان است، و مراد از جمله" أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ" اين است كه: شما را با امثالى از بشر تبديل كنيم، و يا امثال شما را بجاى شما تبديل كنيم، و به هر حال معناى آن اين است كه: جماعتى از بشر را با جماعتى ديگر، نسلى را با نسلى ديگر عوض و تبديل كنيم، اخلاف بيايند و جاى اسلاف را بگيرند.

كلمه" ما" در جمله" وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ" موصوله است، و مراد از آن خلقت است، و جمله عطف است بر جمله" نبدل"، و تقدير كلام چنين است:" على ان نبدل امثالكم و على ان ننشئكم" يعنى ما مرگ را بر اين اساس مقدر كرديم كه نسلى ديگر مثل شما را جايگزين شما كنيم، و بر اين اساس كه به شما خلقتى ديگر دهيم كه نمى دانيد چگونه است، و آن خلقت ديگر عبارت است از هستى آخرتى كه از جنس هستى ناپايدار دنيا نيست.

و حاصل معناى دو آيه اين است كه: مرگ در بين شما به تقديرى از ما مقدر شده، نه اينكه ناشى از نقصى در قدرت ما باشد، به اين معنا كه ما نتوانيم وسيله ادامه حيات را براى شما فراهم كنيم و نه اينكه اسباب ويرانگر و مرگ و ميرآور بر اراده ما غالب شده، و ما را در حفظ حيات شما عاجز كرده باشد، بلكه خود ما شما را بر اين اساس آفريديم كه پس از أجلى معين بميريد، چون خلقت ما بر اساس تبديل أمثال است يعنى طبقه اى بميرند، و جا

براى طبقه اى ديگر باز كنند، اسلاف را بميرانيم و اخلاف را به جاى آنان بگذاريم، و نيز بر اين اساس است كه بعد از مردن شما خلقتى ديگر وراى خلقت ناپايدار دنيوى به شما بدهيم، پس مرگ عبارت است از انتقال از خانه اى به خانه اى ديگر، و از خلقتى به خلقتى بهتر، نه اينكه ______________________________________________________ صفحه ى 231

عبارت باشد از انعدام و فناء.

بعضى «1» از مفسرين احتمال داده اند كلمه" امثال" در آيه شريفه جمع مثل- به دو فتحه- باشد، كه به معناى وصف است، و در نتيجه دو جمله" عَلى أَنْ نُبَدِّلَ" و" نُنْشِئَكُمْ ..."

هر دو يك معنا را افاده كنند، و آن اين است كه ما مرگ را بر اين اساس مقدر كرده ايم كه اوصافتان را دگرگون سازيم، و در آخرت به خلقتى شما را مبعوث كنيم كه خودتان نمى دانيد، مثلا بعضى از شما را به صفت و شكل سگ محشور كنيم، بعضى ديگر را به صورت خوك و يا اشكال و صور ديگر، بعد از آنكه در دنيا بر صفت انسان بوديد، ولى معناى قبلى جامع تر و پرفايده تر است.

[توضيح اينكه چگونه علم به دنيا و خصوصيات آن مستلزم اذعان به معاد است

" وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ" مراد از" نشاه اولى" دنيا است، و مراد از" علم به آن"، علم به خصوصيات آن است، كه مستلزم اذعان به نشاه اى ديگر و جاودانه است، نشاه اى كه در آن به اعمال جزا مى دهند، براى اينكه از نظام حيرت انگيز عالم دنيا اين معنا به طور يقين به دست مى آيد كه لغو و باطلى در عالم هستى نيست، و قطعا براى اين نشاه فانى

غايت و هدفى است باقى، و نيز از ضروريات نظام دنيا اين است كه مى بينيم هر موجودى به سوى سعادت نوعيه اش هدايت شده، و انسانها هم بايد از طريق بعث رسل و تشريع شرايع و توجيه امر و نهى به سوى سعادتشان هدايت شوند، و اين نيز صورت نمى گيرد مگر اينكه در برابر اعمال نيك پاداشى و در مقابل اعمال زشت كيفرى مقرر شود، و چون دنيا براى پاداش و كيفر تنگ است، ناگزير بايد در عالمى ديگر كه همان نشاه آخرت است صورت بپذيرد (به آيه 27 و 28 از سوره ص مراجعه شود).

و اما اينكه چگونه ممكن است انسانها يك بار ديگر زنده شوند، دليل اين امكان نيز در همين نشاه دنيا است، چون در اين نشاه ديدند و فهميدند كه آن خدايى كه اين عالم را از كتم عدم به هستى آورد، و چنين قدرتى داشت، او بر ايجاد بار دومش نيز قادر است:" قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ" «2» و اين خود برهانى است بر امكان معاد، و بر طرف كردن استبعاد منكرين آن.

و كوتاه سخن اينكه: با علم به نشاه دنيا براى انسانها علمى نيز به مبادى اين برهان پيدا مى شود، برهانى كه امكان بعث را اثبات مى كند، و استبعادى را كه منكرين نسبت به _______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 147.

(2) بگو اين استخوانهاى پوسيده را همان كسى زنده مى كند كه بار اول ايجادش كرد. سوره يس، آيه 79. ______________________________________________________ صفحه ى 232

آن دارند برطرف مى سازد، پس با اثبات امكان ديگر استبعاد معنايى ندارد.

[بيان اينكه آيه:" وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ" مبتنى بر قياس نيست

و

اين برهان- به طورى كه ملاحظه كرديد- برهان بر امكان حشر بدنها است، و حاصلش اين است كه: بدنى كه در قيامت زنده مى شود، و پاداش يا كيفر مى بيند مثل بدن دنيوى است، و وقتى جايز باشد بدنى دنيايى خلق شود و زنده گردد، بدنى اخروى نيز ممكن است خلق و زنده گردد، چون اين بدن مثل آن بدن است، و حكم امثال در جواز و عدم جواز، يكى است.

و تعجب از زمخشرى است كه در تفسير اين آيه گفته است: اين آيه دلالت دارد بر اينكه قياس، عملى است صحيح، براى اينكه منكرين معاد را توبيخ مى كند كه چرا قياس نكرديد، و با مقايسه نشاه آخرت به نشاه دنيا به امكان آن پى نبرديد؟ «1».

و تعجب ما از اين جهت است كه وى ميان قياس برهانى و قياس فقهى فرق نگذاشته، آنچه در آيه شريفه آمده قياسى است برهانى و منطقى، و آنچه وى برايش استدلال كرده قياسى است فقهى كه (اولا آيه شريفه هيچ دلالتى بر حجيت و اعتبار آن ندارد، و ثانيا قياس برهانى مفيد علم است، و قياس فقهى) مفيد ظن است، و هيچ ربطى بهم ندارند.

در روح المعانى در ذيل آيه شريفه كه فرموده:" فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ" مى گويد: چرا متوجه نمى شويد، كه آن كس كه قادر بر خلقت نشاه اول است نسبت به نشاه دوم قادرتر است، براى اينكه صنع آن كمتر است و كار كمترى مى برد، زيرا در نشاه اول چيزى در دست نبود، ولى در نشاه دوم مواد اصلى در دست است، و هر موجودى فرمولش معين شده و الگويش مشخص گشته، و بنا بر اين استدلالى كه

با آيه شريفه كرده اند براى اعتبار قياس درست مى شود، و ليكن بعضى اشكال كرده اند كه آيه تنها دلالت دارد بر قياس اولويت، نه بر قياس اصطلاحى، چون آنچه در آيه آمده قياس اولويت است. ساده تر اينكه: آيه تنها مى فرمايد خدا به طريق اولى قادر بر بعث است «2».

همان اشكالى كه به زمخشرى وارد بود به وى نيز وارد است، به اضافه اين اشكال كه قياس در آيه، قياس اولويت هم نيست، زيرا جامع بين نشاه اولى و نشاه آخرت اين است كه:

اين دو نشاه مثل همند، و مبدأ قياس اين است كه حكم امثال در جواز و عدم جواز يكى است.

_______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 465.

(2) تفسير روح المعانى، ج 27، ص 148. ______________________________________________________ صفحه ى 233

و اما اينكه گفت بپا كردن نشاه قيامت كار كمترى مى برد، چون مواد اصلى و فرمول هر موجود در دست است، اين نيز ممنوع است، چون مواد اصلى همانطور كه پديد آمدنش احتياج به افاضه وجود دارد، بقايش نيز محتاج به افاضه وجود است، و همچنين فرمول هر موجود همانطور كه اصل پديده اش احتياج به افاضه الهى دارد، بقايش نيز محتاج افاضه او است، پس براى خداى تعالى نشاه اول و دوم هيچ فرقى ندارد، اينجاست كه بطلان قياس اولويت هم روشن مى شود.

و اما اينكه گفت: نشاه اول بدون الگو بود، و نشاه دوم الگو دارد، اين نيز صحيح نيست، و در حقيقت ميان مثل و مثال خلط كرده، چون بدن آخرتى از اين نظر كه بدن است مثل بدن دنيوى است، نه مثال آن، وقتى مثال آن مى شود كه همه آن خصوصيات و اجزا كه بدن دنيوى داشت

از سلولها و گلبولها و ساير مواد داشته باشد، و در آن صورت ديگر بدن اخروى نمى شود، بلكه همان بدن دنيوى است، و فرض ما اين است كه بدن در آن روز بدنى است اخروى، چيزى كه هست مثل بدن دنيوى است.

حال اگر بگويى: اگر بدن اخروى مثل بدن دنيوى باشد، با در نظر گرفتن اينكه مثل هر چيزى غير آن چيز است بايد انسان در آخرت غير انسان در دنيا باشد، چون مثل آن است نه عين آن.

در پاسخ مى گوييم: در مباحث سابق مكرر گذشت كه شخصيت انسان به روح او است، نه به بدنش، و روح هم با مرگ منعدم نمى شود، آنچه با مرگ فاسد مى شود بدن است، كه اجزايش متلاشى مى گردد، پس اگر همين بدن براى نوبت دوم ساخته و پرداخته شد، مثل همان بدنى كه در دنيا بود، و روح آدمى بدان متعلق گشت، انسان عين انسانى خواهد شد كه در دنيا مى زيست، هم چنان كه مى بينيم زيد در حال پيرى عين زيد در حال جوانى است، با اينكه از دوره جوانيش تا دوره پيريش چند بار بدنش عوض شده و هر لحظه در حال عوض شدن است، و اين وحدت شخصيت را همان روح او حفظ كرده است.

[اثبات ربوبيت پروردگار با بر شمردن سه تا از مهمترين حوائج مردم: زراعت، آب و آتش

" أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ... مَحْرُومُونَ" بعد از آنكه منكرين معاد را به كيفيت خلقتشان و تقدير مرگ و مير در بينشان تذكر داد، و فرمود كه: همه اينها مقدمه است براى معاد و جزا، و نيز همه اينها از لوازم ربوبيت خداى تعالى است، از

اين آيه به بعد شروع مى كند به شمردن سه تا از مهمترين حوايج زندگيشان: يكى مساله زراعتى است كه با آن قوت خود را فراهم مى كنند، دوم آب است كه آن را مى نوشند، و سوم آتش است كه با آن گرم مى شوند و بسيارى از حوايج خود را به وسيله ______________________________________________________ صفحه ى 234

آن فراهم مى سازند، و به اين وسيله ربوبيت خود را براى آنان اثبات مى كند، پس ربوبيت چيزى، به جز تدبير مالك امور ملك خود را نمى باشد.

نخست مى فرمايد:" أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ" كلمه" حرث" كه مصدر فعل" تحرثون" است به معناى كار كردن در زمين يعنى شخم و پاشيدن بذر است." أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ" آيا اين شماييد كه آن را مى رويانيد و رشد مى دهيد به حدى كه دانه بدهد؟ (يا كار شما تنها افشاندن تخم است)، و ضمير" ها" در جمله" تزرعونه" به بذر و يا به زراعت بر مى گردد، و در سابق كلمه بذر و نيز كلمه زراعت ذكر نشده بود، تا ضمير به آن برگردد، ولى از زمينه كلام معلوم است (و اين تنها در اينجا نيست كه ضمير به چيزى برگشته كه در كلام نيامده، در قرآن كريم موارد نظير آن بسيار است)" أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ"، و يا اينكه ما افشانده شما را مى رويانيم و نمو مى دهيم، تا به حدى كه كامل شود، و دانه دهد،" لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً" و اگر نمى خواستيم شما را روزى دهيم، و زراعت را به ثمر برسانيم، مى توانستيم آن را گياهى به درد نخور كرده، قبل از رسيدن به ثمر بخشكانيم، و با وزش بادها خرد و متلاشى كنيم،" فظلتم" آن وقت است كه از

سرنوشت خود" تفكهون" تعجب مى كرديد، و از آفتى كه به زراعتتان رسيده افسوس مى خورديد، و ماجرا را براى يكديگر بازگو نموده مى گفتيد:" إِنَّا لَمُغْرَمُونَ"، به راستى در غرامت و خسارت سنگينى واقع شديم، مالمان از دست رفت، و وقتمان تلف شد، و زحماتمان هدر گشت،" بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ"، همه اينها به جهنم، اين را چه كنيم كه ديگر چيزى نداريم بخوريم، و يا بفروشيم و حوايج زندگى خود را فراهم سازيم.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه: چطور در اين آيه زراعت را از مردم نفى كرده و به خدا نسبت داده، با اينكه دخالت مردم و اسباب طبيعى در رويش و نمو زرع قابل انكار نيست؟

در پاسخ مى گوييم هم آن درست است، و هم اين، و هيچ منافاتى در بين نيست، چون زمينه گفتار اين نيست كه بخواهد تاثير عوامل طبيعى را انكار كند، بلكه مى خواهد بفرمايد: آيا تاثير اين اسباب از خود آنها است و يا از خدا است؟ و اثبات كند كه اگر اسباب طبيعى سببيت و تاثيرى دارند، خدا اين موهبت را به آنها داده، و همچنين خود اسباب را خدا آفريده، و نيز اسباب و عواملى كه اين اسباب را پديد مى آورند، هم خودشان و هم اثرشان آفريده خدا هستند، و بالأخره سر نخ تمامى اثرها و مؤثرها به خدا منتهى مى گردد.

" أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ ... فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ" كلمه" مزن" به معناى ابر است، و جمله" فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ- پس چرا شكر ______________________________________________________ صفحه ى 235

نمى گزاريد" تحريك بر شكرگزارى است، و شكرگزارى خدا به اين است كه به زبان و عمل اظهار كنى كه اين نعمت ها از خداست،

و اين همان عبادت است، و بقيه الفاظ آيه روشن است.

" أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ ... وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ" در مجمع البيان مى گويد: كلمه" تورون" در اصل" تورءون" بوده، و" تورءون" مضارع از باب افعال" ايراء" است، و ايراء به معناى روشن كردن آتش و اظهار آن است، گفته مى شود:" أورى- يورى" و نيز وقتى مى گويند:" فلان قدح فاورى"، معنايش اين است كه فلانى كبريت زد و آتش را بر افروخت و ظاهر ساخت، و اگر كبريت بزند ولى آتش نگيرد مى گويند:" قدح فاكبى". و نيز صاحب مجمع البيان گفته كلمه" مقوين" (كه در اصل مقوئين بوده است) جمع اسم فاعل از باب افعال" اقواء" است، و اقواء به معناى وارد شدن و ماندن در بيابانى است كه احدى در آن نباشد، وقتى مى گويند:" أقوت الدار"، معنايش اين است كه خانه از اهلش خالى شد «1».

و معناى آيه روشن است (مى خواهد بفرمايد آيا اين آتشى كه شما روشن مى كنيد خود شما چوبش را پديد آورده درختش را ايجاد كرده ايد و يا پديد آورنده اش ما بوديم؟ اين ما بوديم كه آن را وسيله تذكر و مايه زندگى شما كرديم شمايى كه اگر دستگيرى ما نبود سرگردان و بيچاره بوديد).

[معناى آيه:" فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ"]

" فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ" خطاب در اين آيه به رسول خدا (ص) است، بعد از آنكه شواهد ربوبيت خود را براى كفار ذكر كرد و فرمود: او كسى بود كه شما را خلق كرد و امورتان را تدبير نمود، و او به زودى مبعوثتان مى كند، تا جزاى اعمالتان را بدهد، و چون كفار با شنيدن اين بيانات هم چنان به تكذيب

خود ادامه دادند، روى سخن را از ايشان برگردانيده متوجه رسول گرامى خود كرد، تا بفهماند اين مردم حرف به خرجشان نمى رود، لذا دستور مى دهد تا آن جناب خدا را از شركى كه مردم مى ورزند و نيز از تكذيبى كه در باره بعث و جزا دارند منزه بدارد.

پس حرف فاء كه بر سر جمله" فَسَبِّحْ بِاسْمِ" آمده تفريع را مى رساند، و مى فهماند دستور به تسبيح نتيجه و فرع بيان سابق است، و حرف" باء" در كلمه" باسم" باى استعانت و

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9- ص 222. ______________________________________________________ صفحه ى 236

يا باى ملابست است، و معناى جمله اين است كه: حال كه چنين است پس تو خداى را با استعانت به نام او تسبيح گوى و منزه بدار، ممكن هم هست مراد از اسم نامبردارى و ذكر خدا باشد، چون اسم خدا را بردن ذكر او نيز هست، هم چنان كه ديگران نيز اين احتمال را داده اند، و نيز ممكن است حرف باء براى تعديه باشد، چون تنزيه اسم خدا تنزيه خدا است، و معنايش اين است كه: اسم پروردگارت را از اينكه برايش شريكى ذكر شود، و يا بعث و جزايش انكار گردد منزه بدار، و كلمه" عظيم" صفت براى كلمه" اسم" و يا براى كلمه" رب" است.

" فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ" كلمه" لا اقسم" رويهم سوگند است.

بعضى «1» گفته اند: كلمه" لا" در آن زيادى و بى معنا است، (و تنها به منظور تاكيد آورده شده)، و كلمه" اقسم" به معناى" سوگند مى خورم" است.

بعضى «2» ديگر گفته اند: كلمه" لا" نافيه است، و مى خواهد بفرمايد: من سوگند نمى خورم.

و كلمه" مواقع" جمع" موقع" است، كه به معناى محل است

و معناى آيه چنين است كه: من سوگند مى خورم به محلهاى ستارگان، به آن جايى كه هر ستاره در آسمان دارد.

بعضى «3» از مفسرين گفته اند: كلمه" مواقع" جمع" موقع" هست ليكن موقع مصدر ميمى و به معناى وقوع و سقوط است، و آيه مى خواهد به سقوط ستارگان در روز قيامت، و يا به افتادن شهاب ها بر سر شيطانها، و يا به محل سقوط ستارگان در هنگام غروب اشاره كند. ولى وجه اول بهتر است و به ذهن زودتر مى رود.

" وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ" اين آيه شريفه مى خواهد سوگند قبلى را بزرگ جلوه دهد، و مطلبى را كه با آن سوگند تاكيد و اثبات مى كرد بيشتر تاكيد كند.

[معناى اينكه قرآن كريم است

" إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ" از آنجايى كه كفار مساله وحدانيت خدا را در ربوبيت و الوهيت و همچنين مساله بعث و جزا را انكار داشتند، و انكار خود را با انكار قرآن كه به رسول اسلام نازل شده و در آن _______________

(1 و 2 و 3) روح المعانى، ج 27، ص 152. ______________________________________________________ صفحه ى 237

داستان توحيد و معاد آمده اظهار مى داشتند، در حقيقت انكارشان منشعب به دو انكار مى شد، اول انكار اصل توحيد و بعث، دوم انكار قرآنى كه مشتمل بر مساله توحيد و بعث است، و يا به عبارت ديگر توحيد و بعثى كه قرآن از آن خبر مى دهد، به همين جهت خداى تعالى در اين سوره دو جور با آنان صحبت كرد اول اينكه با ذكر شواهدى از آيات و ادله توحيد و بعث اين دو مساله را اثبات

نمود، كه اين استدلال از جمله" نَحْنُ خَلَقْناكُمْ" شروع شده، و در جمله" مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ" ختم مى شود.

نوع دوم به بيانى آن را اثبات نمود كه در عين اثبات مطلب، كلام اللَّه بودن قرآن را نيز اثبات مى كند، و مسجل مى سازد كه قرآن كلام خدا و محفوظ نزد او و نازل شده از ناحيه او است، و بالأخره آن را به بهترين وصفى توصيف كرد.

پس جمله" إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ" جواب قسم سابق است، و ضمير در آن به قرآنى كه از سياق استفاده مى شود بر مى گردد، و از توصيف خداى تعالى قرآن را به لفظ كريم و بدون هيچ قيد- البته با در نظر داشتن اينكه مقام آيه مقام مدح است- چنين بر مى آيد كه قرآن به طور مطلق كريم و محترم است، و هم نزد خدا كريم و عزيز است، و هم بدين جهت كريم است كه صفاتى پسنديده دارد، و هم بدين جهت كه سودرسان براى خلق است، سودى كه هيچ چيز جاى آن را نمى گيرد، چون مشتمل بر اصول معارفى است كه سعادت دنيا و آخرت بشر را تضمين مى كند.

و جمله" فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ" توصيف دوم قرآن است، مى فرمايد: قرآن محفوظ و مصون از هر دگرگونى و تبديل است، چون در كتابى است كه آن كتاب اينطور است و آن كتاب عبارت است از لوح محفوظ، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ" «1».

[مراد از" مس" و" مطهرون" در آيه:" لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ"]

و جمله" لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ" صفت كتاب مكنون و لوح محفوظ است، البته احتمال اين نيز هست كه صفت سومى براى قرآن

باشد، و بنا بر اينكه حرف" لا" در آن لاى نافيه باشد برگشت هر دو احتمال به يك معنا است.

و معنايش اين است كه: آن كتاب مكنون كه قرآن در آن است و يا قرآنى كه در آن كتاب است، از دسترس اغيار و ناپاكان محفوظ است، و به جز پاكان كسى با آن مساس ندارد.

_______________

(1) بلكه آن قرآن مجيد است كه در لوح محفوظ است. سوره بروج، آيه 21 و 22. ______________________________________________________ صفحه ى 238

و به هر تقدير كلام در سياق بزرگداشت امر قرآن است، مى خواهد قرآن را تجليل كند، و از همين جا مى فهميم كه منظور از مس قرآن دست كشيدن به خطوط آن نيست، بلكه علم به معارف آن است، كه جز پاكان خلق كسى به معارف آن عالم نمى شود، چون فرموده: قرآن در كتابى مكنون و پنهان است، و آيه شريفه" إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ" «1» نيز به آن اشاره مى كند.

و كلمه" مطهرون" اسم مفعول از باب تفعيل تطهير است، و منظور از" مطهرون" كسانى هستند كه خداى تعالى دلهايشان را از هر رجس و پليدى يعنى از رجس گناهان و پليدى ذنوب پاك كرده، و يا از چيزى كه از گناهان هم پليدتر و عظيم تر و دقيق تر است، و آن عبارت است از تعلق به غير خداى تعالى، و اين معناى از تطهير با كلمه" مس" كه گفتيم به معناى علم است مناسب تر از طهارت به معناى پاكى از حدث و يا خبث است، و اين خيلى روشن است.

پس مطهرون عبارتند از كسانى كه خداى تعالى دلهايشان را پاك كرده، مانند

ملائكه گرامى و برگزيدگانى از بشر كه در باره آنان فرموده:" إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً" «2» ولى بعضى «3» از مفسرين كه متاسفانه بيشتر ايشان مى باشند بدون هيچ دليلى آيه را مختص ملائكه كرده اند.

بعضى «4» هم كلمه" لا" در جمله" لا يَمَسُّهُ" را لاى ناهيه گرفته، و گفته اند: مراد از مس، دست كشيدن به قرآن است، و مراد از طهارت هم طهارت از حدث و خبث، و يا تنها از حدث است، و كلمه" مطهرون" را هم با دو تشديد قرائت كرده اند، يعنى تشديد طاء و تشديد هاء و كسره هاء كه در اصل متطهرون بوده. و خلاصه آيه شريفه مى خواهد بفرمايد: كسى نبايد دست به خطوط قرآن بكشد، مگر آنكه وضو گرفته باشد، و يا هم با وضو باشد و هم بدنش پاك باشد.

آيه را با فرض اينكه كلمه" لا" نافيه باشد نيز مى شود حمل بر اين معنا كرد، و گفت كه: جمله مذكور جمله اى است خبرى، كه منظور از آن انشاء است و اين مسلم است كه انشاء

_______________

(1) ما آن را كتابى خواندنى و عربى كرديم، تا شايد شما تعقل كنيد، و گرنه قرآن در ام الكتاب است كه نزد ما مقامى بلند و فرزانه دارد. سوره زخرف، آيه 3 و 4.

(2) خداى تعالى خواسته است تا رجس را از شما اهل بيت دور كند، و شما را به نوعى تطهير نمايد. سوره احزاب، آيه 33.

(3 و 4) روح المعانى، ج 27، ص 154. ______________________________________________________ صفحه ى 239

به صورت اخبار بليغ تر است، (مثلا اگر بجاى اينكه به بيمار بگوييم: دوايت را بخور و ترشى مخور، بگوييم: دوايت

را مى خورى و ترشى هم نمى خورى، بليغ تر و مؤكدتر است).

در كشاف مى گويد: و اگر جمله" لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ" را صفت قرآن بگيرى، معنايش اين مى شود كه: سزاوار نيست كسى قرآن را لمس كند، مگر آنكه با طهارت باشد، چنين كسى مى تواند به نوشته هاى قرآن دست بكشد «1».

و خواننده عزيز توجه فرمود كه اين نيز صحيح است كه منظور از مس، علم و اطلاع باشد، هم در صورتى كه آيه صفت قرآن باشد، و هم در صورتى كه توصيف كتاب مكنون باشد.

جمله" تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ" وصف ديگرى است براى قرآن، و كلمه تنزيل مصدرى است به معناى اسم مفعول، يعنى نازل شده، پس قرآن كتابى است نازل شده از ناحيه خدا به سوى شما، آن را نازل و در خور فهم شما كرد، تا آن را بفهميد و تعقل كنيد، بعد از آنكه كتابى بود مكنون كه جز پاكان كسى با آن مساس نداشت.

و تعبير از خداى تعالى به رب العالمين به اين منظور است كه اشاره كند به اينكه ربوبيت او گسترده بر سراسر همه عوالم است، كه اين منكرين معاد جزئى از آن عوالمند، پس خداى تعالى رب ايشان نيز هست، و وقتى رب ايشان باشد، بر ايشان است كه به كتاب او ايمان آورده كلامش را بشنوند، و بدون تكذيب تصديقش كنند.

" أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ" اشاره با كلمه" هذا الحديث" به قرآن كريم است، و كلمه" مدهنون" جمع اسم فاعل از مصدر" ادهان" است، و ادهان به معناى سهل انگارى است، كه البته در اصل به معناى روغن مالى به منظور نرم كردن چيزى بوده، و به عنوان استعاره در

سهل انگارى استعمال شده است، و استفهام در آيه استفهام سرزنشى است، ايشان را سرزنش مى كند به اينكه قرآن را يك دستى گرفتند، و آن را چيزى غير قابل اعتناء دانستند.

[معناى اينكه فرمود: روزى خود را تكذيب قرار مى دهيد]

" وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ" بعضى «2» از مفسرين گفته اند: مراد از" رزق" بهره از خير است، و معناى آيه اين است كه: شما تكذيب كنندگان قرآن و منكرين معاد حظ و بهره خود را از قرآن اين قرار داده ايد كه _______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 469.

(2) روح المعانى، ج 27، ص 156 و 157. ______________________________________________________ صفحه ى 240

آن را تكذيب كنيد، با اينكه مى توانستيد آن را در موقعيتى كه دارد، قرار دهيد، و خير بسيارى از آن عايدتان گردد.

بعضى «1» ديگر گفته اند: مراد از رزق بودن قرآن اين است كه: خداى تعالى قرآن را روزيشان كرد، و معناى آيه اين است كه: آيا شما اين رزقى را كه خدا روزيتان كرده با تكذيب معاوضه مى كنيد؟.

و بعضى «2» گفته اند: در كلام چيزى كه مضاف بر رزق است، و كلمه رزق مضاف اليه آن است حذف شده، و تقدير كلام" و تجعلون شكر رزقكم انكم تكذبون" است، يعنى خداوند به شما نعمتى ارزانى داشت، و شما به جاى اينكه شكر آن را به جاى آريد شكر آن را اين قرار داديد كه تكذيبش كنيد، خلاصه تكذيب را به جاى شكر بكار بستيد.

[اگر قيامتى در كار نيست پس چرا جان به گلوگاه رسيده را بر نمى گردانيد؟!]

" فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ ... صادِقِينَ" در اينجا با بكار بردن" فاء" تفريع مى فهماند كه به اول گفتار برگشته، مى فرمايد: اگر شما در

نفى بعث راه صحيحى رفته ايد، و در انكار اين قرآن كه شما را از بعث خبر مى دهد روش درستى داريد، جان محتضرى را كه دارد مى ميرد و تا حلقوم او رسيده، به او برگردانيد، مگر جز اين است كه مى گوييد مرگ به تقدير خداى تعالى نيست؟ و مگر معناى اين گفتارتان اين نيست كه مساله مرگ و مير امرى تصادفى و اتفاقى است، پس بايد بتوانيد براى يك بار هم كه شده جان يك محتضر را به او برگردانيد، چون امر تصادفى همانطور كه پيش آمدنش تصادفى است، برگشتنش هم تصادفى است، و مى شود با چاره جويى آن را برگردانيد، و از تحققش جلوگيرى كرد، و اگر نمى توانيد بگيريد، پس بدانيد كه مرگ مساله اى است حساب شده و مقدر از ناحيه خدا، تا جانها را به وسيله آن به سوى بعث و جزا سوق دهد.

بنا بر اين بيان، جمله" فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ" تفريع بر تكذيب كفار به قرآن است، و به آنچه قرآن از آن خبر داده، كه يكى از آنها مساله بعث و جزا است، و كلمه" لو لا" تحريك را مى رساند، (نظير كلمه" پس چرا" در فارسى)، البته تحريك به كارى كه شنونده از عهده آن بر نمى آيد، تا به اين وسيله او را وادار به تسليم در برابر ادعاى خود كنى، و ضمير مؤنث در جمله" بلغت" به نفس برمى گردد، و رسيدن جان به حلقوم كنايه است از مشرف شدن به مرگ. و معناى اينكه فرمود:" وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ" اين است كه: شما محتضر را تماشا

_______________

(1 و 2) روح المعانى، ج 27، ص 156 و 157. ______________________________________________________ صفحه ى 241

مى كنيد كه

دارد از دستتان مى رود و پيش رويتان مى ميرد، و شما هيچ كارى نمى توانيد بكنيد، و معناى اينكه فرمود:" وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ" اين است كه: شما او را تماشا مى كنيد، در حالى كه ما از شما به وى نزديك تريم، چون ما به سراسر وجود او احاطه داريم، و فرستادگان ما كه مامور قبض روح او هستند نيز از شما به وى نزديك ترند، اما شما نه ما را مى بينيد و نه فرستادگان ما را.

و اينكه مساله قبض روح را هم به خدا نسبت داديم و هم به فرستادگان او، به خاطر اين است كه قرآن كريم اين كار را كرده، يك جا مساله قبض روح را به خدا نسبت داده، مى فرمايد:" اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها" «1»، و در جاى ديگر آن را به ملك الموت نسبت داده، و فرموده:" قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ" «2»، و جاى ديگر آن را به رسولان خدا نسبت داده مى فرمايد:" حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا" «3».

و جمله" فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ" تكرار همان" لولا" اى است كه گذشت، و اين تكرار به خاطر تاكيد است، و كلمه" مدينين" به معناى" مجزيين- جزا داده شدگان" است، از ماده" دان- يدين" است، كه معناى" جزى- يجزى" را مى دهد، مى فرمايد: پس چرا او را بر نمى گردانيد اگر جزايى در كار نيست و شما جزا داده نمى شويد، و ثواب و عقابى نداريد.

" تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ"- يعنى اگر راست مى گوييد و در ادعاى خود كه بعث و جزايى نيست، صادقيد، چرا او را بر نمى گردانيد؟ پس معلوم شد كه در واقع جمله" ترجعونها"

مدخول" لولا" است، و تقدير كلام چنين است:" فلولا ترجعونها اذا بلغت الحلقوم، ان كنتم صادقين- اگر راست مى گوييد پس چرا جان او را كه به حلقوم رسيده بر نمى گردانيد".

[وضع طوائف سه گانه (مقربون، اصحاب اليمين و اصحاب الشمال) در حال مرگ و پس از مرگ

" فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ" در اينجا به بيان حال طوايف سه گانه كه در اول سوره به طور اجمال و تفصيل گذشت برگشته، وضع آنان در حال مرگ و بعد از مرگ را بيان مى كند. و ضمير" كان" به شخص محتضر بر مى گردد، كه بعد از حالت احتضار مى ميرد، و مردنش از سياق كلام فهميده _______________

(1) خدا جانها را در حين مردنش مى گيرد. سوره زمر، آيه 42.

(2) بگو (شما در زمين گم نمى شويد بلكه) ملك الموتى كه موكل بر شما است جان شما را تمام و كامل مى گيرد. سوره سجده، آيه 11.

(3) تا آنكه مرگ يكى از شماها برسد آن وقت فرستادگان ما او را تمام و كامل مى گيرند. سوره انعام، آيه 61. ______________________________________________________ صفحه ى 242

مى شود، و مراد از مقربين همان سابقون مقربون است كه در اول سوره در باره آنان مى فرمود:

" وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ" و كلمه" روح" به معناى راحت، و كلمه" ريحان" به معناى رزق است.

بعضى «1» گفته اند: ريحان به معناى همان گياه خوشبو است، اما بهشتى آن، كه در هنگام مرگ آن را براى مقربين مى آورند همين كه آن را بوييد از دنيا مى رود.

و معناى آيه اين است كه: اما آن محتضر اگر از مقربين باشد جزاى خوبيهايش اين است كه از هر هم و غمى و

درد و المى راحت است، و رزقى از رزق هاى بهشتى دارد، و بعد از مردن هم جنت نعيم را دارد.

" وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ" در باره" لام" در كلمه" لك" چند احتمال هست، يكى اينكه لام اختصاص ملكى باشد، و معناى جمله" سلام لك" اين باشد كه: تو در ميان اصحاب يمين كه همه قرينان تو و رفقاى تو هستند داراى سلامت هستى، و از آنان به تو جز خير و سلامت نخواهد رسيد.

احتمال دوم كه بعضى «2» داده اند اين است كه: لام به معناى على باشد، و معناى جمله اين باشد كه: اصحاب يمين بر تو سلام مى فرستند، احتمالات ديگرى داده اند كه از نقلش صرفنظر مى كنيم.

در اين آيه التفاتى از غيبت به خطاب بكار رفته، چون تا اينجا خطاب به منكرين معاد بود، و رسول خدا (ص) گويا غايب حساب شده بود، و در اينجا روى سخن به شخص آن جناب كرد، براى اينكه مى خواست سلام اصحاب يمين را براى او نقل كند، و بفرمايد:" سلام لك من اصحاب اليمين"" وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ"" تصليه آتش" به معناى آن است كه چيزى را در آتش داخل كنى.

بعضى «3» گفته اند: به معناى چشيدن حرارت و عذاب آن است.

و معناى آيه اين است كه: و اما اگر چنانچه آن مرده از اهل تكذيب و ضلالت باشد، پذيرايى و ضيافتى از آب سخت داغ و نوش جانى از حرارت آتش خواهد داشت، خداى تعالى دوزخيان را به مكذبين و ضالين توصيف كرده، و تكذيب را جلوتر از ضلالت ذكر فرموده،

و اين بدان جهت است كه عذابى كه مى چشند همه به خاطر تكذيب و عنادشان با حق بود،

_______________

(1 و 2) روح المعانى، ج 27، ص 160.

(3) مفردات راغب، ماده" صلا". ______________________________________________________ صفحه ى 243

چون اگر تنها دچار ضلالت بودند، و هيچ تكذيبى نسبت به حق نمى داشتند، عذاب نداشتند، براى اينكه چنين مردمى در حقيقت مستضعف هستند، كه قرآن آنان را دوزخى نمى داند «1». و اگر در آيات قبل فرمود:" ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ" و كلمه" ضالون" را جلوتر از كلمه" مكذبون" ذكر كرد، از جهت مقام و موقعيت آيه بود، چون آيه مذكور در مقام رد گفته كفار است كه مى گفتند:" أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ ..." يعنى آيا وقتى مرديم و خاك شديم، دوباره ما مبعوث مى شويم؟ هرگز چنين چيزى ممكن نيست، و در چنين مقامى مناسب تر آن است كه اول ضلالت آنان به ميان آورده شود، بعد تكذيبشان «2».

" إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ" كلمه" حق" به معناى علم است، اما نه تنها علم، بلكه علم به چيزى از آن جهت كه علم با خارج و واقعيت مطابق است، (پس هر علمى حق نيست، آن علمى حق است كه معلوم آن با واقعيت خارجى مطابق باشد، مانند علم به اينكه واحد نصف دو تا است) و" يقين" عبارت است از علمى كه در آن نقطه ابهام و ترديدى نباشد، (بسا مى شود افرادى ساده لوح به چيزى علم پيدا مى كنند، و ليكن با مختصر تشكيك و وسوسه مى توان علمشان را مبدل به شك كرد، چنين علمى علم اليقين نيست) پس اينكه در آيه شريفه كلمه" حق" را اضافه

كرد به كلمه" يقين" اين اضافه به حسب اصطلاح اضافه بيانيه است، كه خاصيت تاكيد را دارد، و مى خواهد وضع مضاف را بيان كند.

و معناى آيه اين است كه: اين بيانى كه ما در باره حال طوايف سه گانه مردم كرديم حقى است كه هيچ نقطه ابهام و ترديدى در آن نيست، و علمى است كه با هيچ دليل و بيانى نمى توان آن را مبدل به شك و ترديد كرد.

" فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ" تفسير اين جمله گذشت، چون در چند آيه قبل هم عين اين عبارت آمده بود، تنها

_______________

(1) و نبايد هم بداند، براى اينكه افراد مستضعف يا اصلا نيروى درك حقيقت را ندارند، چون افرادى بسيار ساده لوح و عامى هستند، و يا كسانى هستند كه اگر داراى چنين نيرويى هم بوده اند كسى نبوده كه آنان را رشد فكرى بدهد، و بغير از تقليد از آداب و رسوم خانوادگى مربى ديگرى نداشته اند، چنين مردمى داراى ضلالت هستند، و در عين حال دوزخى هم نيستند." مترجم".

(2) بايد اول فهماند استدلالى كه مى كنيد عين گمراهى است، و نادرست و باطل است، بعد فهماند كه اين دليل شما را به انكار معاد وا نداشته، بلكه واقع مطلب اين است كه شما خوى دشمنى با حق را داريد." مترجم". ______________________________________________________ صفحه ى 244

چيزى كه در اينجا بايد گفت نكته اى است كه حرف" فاء" آن را مى رساند، و مى فهماند اين جمله تفريع و نتيجه گيرى از بيان سابق است، كه در باره قرآن و شرح حال طوايف سه گانه در قيامت داشتيم.

و معنايش اين است كه: وقتى قرآن داراى چنين صفاتى بود، و در آنچه از حال مردم بعد از مرگشان خبر

مى داد صادق بود، پس پروردگارت را كه چنين كتابى بر تو نازل كرده تسبيح گوى، و او را از هر عيبى منزه بدار، در حالى كه از نام او استقامت بجويى، و يا مظهر نام او باشى، و از عقيده و ادعايى كه اين مكذبين و ضالين دارند اعراض نمايى.

بحث روايتى [(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته)]

در مجمع البيان در ذيل آيه" أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ" مى گويد: از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: هيچ وقت نگوييد من زراعت كردم، بلكه بگوييد من حرث كردم «1».

مؤلف: اين روايت را الدر المنثور هم از عده اى از صاحبان كتب حديث از ابو هريره از آن جناب نقل كرده «2».

و در تفسير قمى در ذيل آيه" أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ" مى گويد: از معصوم روايت شده كه فرمود:" مزن" ابر است و در ذيل جمله" نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً" فرمود: يعنى آتش را وسيله يادآورى آتش روز قيامت كرديم،" وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ" فرمود يعنى وسيله زندگى محتاجان «3».

و در مجمع البيان در ذيل آيه شريفه" فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ" مى گويد: در روايتى صحيح از رسول خدا (ص) آمده كه وقتى اين آيه نازل شد، فرمود: همين آيه را ذكر ركوع خود كنيد (و بگوييد سبحان ربى العظيم) «4».

مؤلف: اين روايت را كتاب فقيه «5» نيز به طور مرسل، يعنى بدون ذكر سند آورده، و

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 223.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 161.

(3) نور الثقلين، ج 5، ص 224 به نقل از تفسير قمى.

(4) مجمع البيان، ج 9، ص 224.

(5) فقيه، ج 1، ص 207، ح 17. ______________________________________________________ صفحه ى 245

الدر المنثور هم آن

را از جهنى از رسول خدا (ص) نقل كرده است «1».

و در الدر المنثور است كه نسايى و ابن جرير و محمد بن نصر و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه و بيهقى (در كتاب شعب الايمان) از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: قرآن كريم در شب قدر از آسمان بالا به آسمان دنيا يكباره نازل شد، و پس از آن (در طول بيست و سه سال) تكه تكه نازل گرديد. و در عبارتى دگر آمده كه گفت:" ثم نزل من السماء الدنيا الى الأرض نجوما ثم قرء فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ- سپس از آسمان دنيا تكه تكه بر زمين نازل گرديد"، آن گاه اين آيه را قرائت كرد:" فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ" «2».

مؤلف: ظاهر اين روايت اين است كه: ابن عباس خواسته است مواقع نجوم را به اوقات نزول تكه تكه هاى قرآن تفسير كند، چون در گفتارش داشت:" ثم نزل من السماء الدنيا الى الأرض نجوما- سپس از آسمان دنيا نازل شد به زمين نجوما يعنى قطعه قطعه".

و در تفسير قمى در ذيل آيه" فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ" از امام (ع) نقل كرده كه فرمود: معناى" لا اقسم"" اقسم" است، و كلمه لا به معناى نفى نيست «3».

و در الدر المنثور است كه: ابن مردويه به سند خود از ابن عباس از رسول خدا (ص) روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) در معناى آيه" إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ" فرمود: قرآن نزد خدا در مصحفى مطهر بود، و در معناى آيه" لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ" فرمود: كسى به جز مقربين با آن تماس ندارد «4».

مؤلف: تفسير مطهرون به

مقربين مؤيد همان بيان گذشته ما است، و ما در تفسير آيه شريفه" هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ ..." «5» حديثى از امام صادق (ع) در معرفى كتاب مكنون نقل كرده ايم «6».

[چند روايت در باره نهى از مس قرآن بدون طهارت

و در مجمع البيان در ذيل آيه" لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ" گفته است: علما گفته اند كه براى شخص جنب و زن حائض و كسى كه حدثى از او سر زده (يعنى يكى از چيزهايى كه وضو را باطل مى كند از او سر زده، و بعد از آن وضو نگرفته) نبايد با خطوط قرآن تماس بگيرد،

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 168.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 161.

(3) تفسير قمى، ج 2، ص 349.

(4) الدر المنثور، ج 6، ص 162.

(5) سوره جاثيه، آيه 29.

(6) تفسير قمى، ج 2، ص 295. ______________________________________________________ صفحه ى 246

(نقل از محمد بن على (ع) «1».

مؤلف: منظور از تماس مصحف به دليل رواياتى ديگر تماس كتابت و خطوط مصحف است.

و در كافى به سند خود از داوود بن فرقد از امام صادق (ع) روايت كرده كه گفت: از آن جناب از تعويذ (حرز) پرسيدم: كه حائض بر خود آويزان كرده آيا جائز است؟

فرمود: عيبى ندارد، و اضافه كرد كه حتى مى تواند قرآن را بخواند و يا بنويسد، و دست به آن نكشد «2».

و در الدر المنثور است كه: عبد الرزاق و ابن ابى داود و ابن منذر، از عبد اللَّه بن ابو بكر از پدرش ابو بكر روايت كرده اند كه گفت: در نامه اى كه رسول خدا (ص) به عمرو بن حزم نوشته آمده است: قرآن را مس نكن مگر با داشتن طهارت

«3».

مؤلف: روايات در اين باب هم از طرق شيعه و هم از طرق اهل سنت بسيار است.

و باز در الدر المنثور است كه مسلم و ابن منذر و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه در عهد رسول خدا (ص) بارانى آمد حضرت فرمود مردم دو دسته اند بعضى شاكر و بعضى كافر، آنها كه نعمت خداى را كفران كردند گفتند اين باران لطفى است كه فلان ستاره به ما كرده در اينجا بود كه آيات" فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ ...

وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ" نازل شد «4».

مؤلف: اين حديث به طرق زيادى از طرق اهل سنت نقل شده، و به اصطلاح علماى حديث مستفيض است، و در همه آنها آمده كه اين آيات در باره" انواء" «5» نازل شده، گو اينكه _______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 226.

(2) فروع كافى، ج 3، ص 106، ح 5.

(3 و 4) الدر المنثور، ج 6، ص 162.

(5) قبل از اسلام در بين عرب جاهليت اين اعتقاد رواج داشت كه حوادث جوى از قبيل باران و باد و حرارت و سردى هوا را به ستارگانى نسبت مى دادند و بيست و هشت ستاره به نامهايى معين مى شناختند كه هر يك از آنها سيزده شب در آسمان بوده و در شب چهاردهمش غروب مى كرد و در همان ساعت ستاره دوم از مشرق طلوع نموده سر بر مى آورد مى گفتند نوء فلان غروب كرد و نوء فلان سر بر آورد و معتقد بودند حوادث جوى در همين هنگام يعنى در هنگام غروب يك نوء و طلوع ديگرى رخ مى دهد در نتيجه اگر باران مى آيد مى گفتند ستاره فلانى به ما باران داد و

همچنين حوادث ديگر را به يكى از آن انواء نسبت مى دادند. و نيز معتقد بودند كه ماه هر شب در يكى از آن بيست و هشت منزل قرار دارد و هر منزلى را هم به نامى مسمى كرده بودند زجاج در امالى خود نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود: هر كس بگويد به وسيله ستاره باران آمد و ما مشروب شديم به ستاره ايمان آورده و به خداى تعالى كافر شده است و كسى كه بگويد خدا مشروبمان كرد به خدا ايمان آورده و به ستاره كفر ورزيده.

لسان العرب، ماده" نوء"، ص 176. ______________________________________________________ صفحه ى 247

ظاهر آيات اين است كه: در مدينه نازل شده باشد، الا اينكه سياق آياتش با اين معنا سازگار نيست، هم چنان كه در اول سوره گفتيم كه سياق آيات آن شهادت مى دهد بر اينكه در مكه نازل شده باشد.

و در مجمع البيان آمده كه در قرائت على (ع) و ابن عباس و در روايتى كه از رسول خدا (ص) نقل شده به جاى" وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ" آمده" و تجعلون شكركم" «1».

مؤلف: اين روايتى را كه مجمع البيان اشاره كرده الدر المنثور از رسول خدا (ص) و از على (ع) نقل كرده است «2».

و در تفسير قمى در ذيل جمله" غَيْرَ مَدِينِينَ" امام فرموده معنايش اين است كه: اگر شما در برابر اعمالتان جزا داده نمى شويد" ترجعونها" آن را يعنى روحى را كه تا حلقوم آمده به بدن برگردانيد،" إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ" اگر در عقيده خود راستگوييد «3».

و نيز در همان كتاب به سند خود از ابو بصير روايت كرده كه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود: منظور از

روح و ريحان در آيه" فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ" روح و ريحان در قبر است، ولى جنت نعيم در آخرت است «4».

و در الدر المنثور است كه: قاسم بن منده در كتاب" الاحوال و الايمان بالسؤال عن سلمان" گفته: رسول خدا (ص) فرمود: اولين بشارتى كه به مؤمن مى دهند اين است كه: در دم مرگش او را به روح و ريحان و جنت نعيم بشارت مى گويند، و اولين چيزى كه مؤمن در قبرش بشارت داده مى شود اين است كه: به او مى گويند: مژده باد تو را كه خدا از تو راضى است، و مژده باد تو را در بهشت آمدى و چه خوش آمدى، خدا همه آنهايى را كه تا قبرت مشايعتت كردند بيامرزيد، و شهادت همه آنهايى را كه به خوبى تو شهادت دادند، پذيرفت، و دعاى همه كسانى را كه براى تو طلب مغفرت نمودند مستجاب _______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 224.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 163.

(3 و 4) تفسير قمى، ج 2، ص 350. ______________________________________________________ صفحه ى 248

كرد «1».

و در همان كتاب است كه ابن جرير و ابن منذر از ابن عباس روايت كرده كه در ذيل آيه" فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ" گفته: ملائكه نزد او مى آيند، و با سلامى از ناحيه خدا مى آيند، سلام خدا را به او مى رسانند، و به او خبر مى دهند كه جزو اصحاب يمين است «2».

مؤلف: اين معنايى كه ابن عباس براى آيه كرده مبنى بر اين است كه آيه شريفه حكايت و نقل كلام ملائكه باشد، و تقدير آيه چنين باشد" قالت الملائكه سلام لك حالكونك من اصحاب اليمين- ملائكه گفتند سلام بر تو در

حالى كه از اصحاب يمين هستى" در اين صورت آيه شريفه هم سلام ملائكه است و هم بشارت.

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 166.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 167.

تفسير نمونه

سوره واقعه

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و داراى 96 آيه است

محتواى سوره واقعه

در ((تاريخ القرآن )) از ((ابن نديم )) نقل شده كه سوره ((واقعه )) چهل و چهارمين سوره اى است كه بر پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) نازل شد قبل از آن سوره ((طه ))، و بعد از آن ((شعرا)) بوده است .

اين سوره همانگونه كه از لحن آن پيدا است ، و مفسران نيز تصريح كرده اند، در مكه نازل شده است ، هر چند بعضى گفته اند آيه 81 و 82 در مدينه نازل گرديده ، ولى دليلى براى اين گفته در دست نيست ، و نشانه اى در آيات مزبور بر اين ادعا وجود ندارد.

سوره واقعه چنانكه از نامش پيدا است از قيامت و ويژگيهاى آن سخن مى گويد، و اين معنى در تمام آيات 96 گانه سوره مساءله اصلى است ، اما از يك نظر مى توان محتواى سوره را در هشت بخش خلاصه كرد:

1 - آغاز ظهور قيامت و حوادث سخت و وحشتناك مقارن آن .

2 - گروه بندى انسانها در آن روز و تقسيمشان به ((اصحاب اليمين )) و ((اصحاب الشمال )) و ((مقربين )).

3 - بحث مشروحى از مقامات مقربين و انواع پاداشهاى آنها در بهشت .

4 - بحث مشروحى درباره گروه دوم يعنى اصحاب اليمين و انواع مواهب الهى بر آنها.

5 - بحث قابل ملاحظه اى درباره ((اصحاب الشمال )) و

مجازاتهاى دردناك آنها در دوزخ .

6 - ذكر دلائل مختلفى پيرامون مساءله معاد از طريق بيان قدرت خداوند، و خلقت انسان از نطفه ناچيز، و تجلى حيات در گياهان ، و نزول باران ، و فروغ آتش ، كه در ضمن نشانه هائى از توحيد نيز محسوب مى شود.

7 - ترسيمى از حالت احتضار و انتقال از اين جهان به جهان ديگر كه آن خود نيز از مقدمات رستاخيز است .

8 - نظر اجمالى ديگرى روى پاداش و كيفر مؤ منان و كافران و سرانجام سوره را با نام پروردگار عظيم پايان مى دهد.

فضيلت تلاوت اين سوره

درباره تلاوت اين سوره روايات زيادى در منابع اسلامى ذكر شده است ، از جمله در حديثى از رسول خدا مى خوانيم : ((من قراء سورة الواقعه كتب ليس من الغافلين )): ((كسى كه سوره واقعه را بخواند نوشته مى شود كه اين فرد از غافلان نيست )).

چرا كه آيات سوره آنقدر تكاندهنده و بيداركننده است كه جائى براى غفلت انسان باقى نمى گذارد.

به همين دليل در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم : وقتى از آن حضرت سؤ ال كردند: چرا با اين سرعت آثار پيرى در چهره مبارك شما ظاهر شده است ؟ در پاسخ فرمود: شيبتنى هود، والواقعه ، والمرسلات ، و عم يتسائلون : ((سوره هاى هود و واقعه و مرسلات و عم مرا پير كرد))! (چرا كه

در اين سوره ها اخبار تكاندهنده اى از قيامت و رستاخيز و حوادث هولناك و مجازات مجرمان آمده ، همچنين داستانهاى تكاندهنده اى از سرگذشت اقوام پيشين و بلاهائى كه بر آنها

نازل شد).

در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من قراء فى كل ليلة جمعة الواقعة احبه الله ، و حببه الى الناس اجمعين ، و لم ير فى الدنيا بؤ سا ابدا، و لا فقرا و لا فاقة و لا آفة من آفات الدنيا، و كان من رفقاء اميرالمؤ منين (عليه السلام ): ((هر كس سوره واقعه را در هر شب جمعه بخواند خداوند او را دوست دارد و نزد همه مردم محبوب مى كند، و هرگز در دنيا ناراحتى نمى بيند، و فقر و فاقه و آفتى از آفات دنيا دامنگيرش نمى شود، و از دوستان اميرمؤ منان على (عليه السلام ) خواهد بود)).

در حديث ديگرى آمده است كه عثمان بن عفان به عنوان عيادت وارد بر عبدالله بن مسعود شد در همان بيمارى كه با آن از دنيا رفت ، پرسيد: از چه ناراحتى ؟ گفت : از گناهانم ، گفت : چه ميل دارى ؟ گفت : رحمت پروردگارم ! گفت : اگر موافق باشى طبيب براى تو بياوريم ؟ گفت : طبيب بيمارم كرده ، گفت : اگر مايل باشى دستور دهم عطاى تو را از بيت المال بياورند، گفت : آن روز كه نيازمند بودم به من ندادى و امروز كه بى نيازم به من مى دهى ؟!

گفت : مانعى ندارد براى دخترانت باشد، گفت : آنها هم نيازى ندارند، چرا كه من سفارش كردم سوره ((واقعه )) را بخوانند، من از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شنيدم كه مى فرمايد: من قراء سورة الواقعة كل ليلة لم تصبه فاقة ابدا: ((هر

كس سوره واقعه را هر شب بخواند هرگز فقير نخواهد شد)).

و به همين دليل در روايت ديگرى سوره واقعه سوره ((غنى )) ناميده شده است .

روشن است كه تنها نمى توان با لقلقه زبان اينهمه بركات را در اختيار گرفت ، بلكه بايد به دنبال تلاوت فكر و انديشه ، و به دنبال آن حركت و عمل باشد.

تفسير:

واقعه عظيم !

مسائل مربوط به قيامت در قرآن مجيد معمولا با ذكر حوادث عظيم و انقلابى و كوبنده در آغاز آن تواءم است ، و اين در بسيارى از سوره هاى قرآن كه بحث از قيامت مى كند كاملا به چشم مى خورد، در اين سوره واقعه كه بر محور معاد دور مى زند نيز همين معنى كاملا در نخستين آياتش مشهود است .

در آغاز مى فرمايد: ((هنگامى كه واقعه عظيم قيامت برپا شود)) (اذا وقعت الواقعة ).

((هيچكس نمى تواند آنرا انكار كند)) (ليس لوقعتها كاذبة ).

چرا كه حوادث پيش از آن به قدرى عظيم و شديد است كه آثار آن در تمام ذرات جهان آشكار مى شود.

((واقعة )) به صورت سربسته اشاره به مساءله رستاخيز است و از آنجا كه وقوعش حتمى است از آن تعبير به ((واقعه )) شده ، و حتى بعضى آنرا يكى از نامهاى قيامت شمرده اند.

واژه ((كاذبة )) را در اينجا بعضى به معنى مصدرى گرفته اند، اشاره به اينكه وقوع قيامت آنچنان ظاهر و آشكار خواهد بود كه هيچگونه جاى تكذيب

و گفتگو ندارد، بعضى نيز آنرا به معنى ظاهريش كه اسم فاعل است تفسير كرده اند و گفته اند در برابر وقوع رستاخيز تكذيب كننده اى وجود نخواهد داشت .

به هر

حال رستاخيز نه تنها با دگرگونى كائنات تواءم است بلكه انسانها هم دگرگون مى شوند همانگونه كه در آيه بعد مى فرمايد: ((گروهى را پائين مى آورد و گروهى را بالا مى برد))! (خافضة رافعة ).

مستكبران گردنكش و ظالمان صدرنشين سقوط مى كنند، و مستضعفان مؤ من و صالح بر اوج قله افتخار قرار مى گيرند، عزيزان بى دليل ذليل مى شوند، و محرومان بى جهت عزيز مى گردند، گروهى در قعر جهنم سقوط مى كنند، و گروه ديگرى در اعلا عليين بهشت جاى مى گيرند، و اين است خاصيت يك انقلاب بزرگ و گسترده الهى !

و لذا در روايتى از امام على بن الحسين (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: ((خافضة )): حفضت و الله باعداءالله فى النار، ((رافعة )): رفعت و الله اولياءالله الى الجنة : ((رستاخيز خافضه است چرا كه به خدا سوگند دشمنان خدا را در آتش ساقط مى كند، و رافعه است چرا كه به خدا سوگند اولياءالله را به بهشت بالا مى برد))!.

سپس به توصيف بيشترى در اين زمينه پرداخته مى گويد: ((اين در هنگامى

است كه زمين به شدت به لرزه درآيد)) (اذا رجت الارض رجا).

اين زلزله به قدرى عظيم و شديد است كه ((كوهها در هم كوبيده و خرد مى شود)) (و بست الجبال بسا).

((و به صورت غبار پراكنده اى در مى آيد)) (فكانت هباءا منبثا).

((رجت )) از ماده ((رج )) (بر وزن حج ) به معنى حركت دادن شديد است و ((رجرجة )) به اضطراب گفته مى شود.

((بست )) از ماده ((بس )) (بر وزن حج ) در اصل به معنى نرم

كردن آرد به وسيله آب است .

((هباء)) به معنى غبار است و ((منبث )) به معنى پراكنده ، بعضى گفته اند ((هباء)) آن غبارهاى بسيار كوچكى است كه در فضا معلق است و در حال عادى ديده نمى شود مگر زمانى كه نور آفتاب از روزنه اى به درون محل تاريكى بتابد.

اكنون بايد انديشيد كه آن زلزله و انفجار تا چه حد سنگين است كه مى تواند كوه هاى عظيم را كه در صلابت و استحكام ضرب المثلند آنچنان متلاشى كند كه تبديل به غبار پراكنده كند، و فريادى كه از اين انفجار عظيم برمى خيزد از آن هم وحشتناكتر است .

به هر حال در آيات قرآن درباره وضع كوهها در آستانه قيامت تعبيرات گوناگونى ديده مى شود كه در حقيقت مراحل مختلف انفجار عظيم كوهها را نشان مى دهد.

گاه مى گويد: ((كوهها به حركت در مى آيند)) و تسير الجبال سيرا (طور - 10).

و گاه مى گويد: ((كوهها از جا كنده مى شوند)) و اذ الجبال نسفت (مرسلات - 10).

و گاه مى فرمايد: ((برداشته مى شوند و در هم كوبيده مى شوند)) فدكتا دكة واحدة (حاقه - 14).

و زمانى مى گويد: ((به تلى از شن متراكم تبديل خواهند شد)) و كانت الجبال كثيبا مهيلا (مزمل - 14).

و گاه مى فرمايد: ((به صورت غبار پراكنده اى در مى آيند))! (آيه مورد بحث ).

و سرانجام مى گويد: ((همچون پشم زده شده اى در فضا پخش مى شوند)) كه تنها رنگى از آن ديده مى شود و تكون الجبال كالعهن المنفوش (قارعه - 5).

البته هيچكس جز خدا دقيقا نمى داند مسير اين حوادث چگونه است ؟

و شايد با الفاظ و در قالب سخنان ما قابل توصيف نباشد، ولى اين اشارات پرمعنى همگى حاكى از عظمت اين انفجار بزرگ است .

بعد از بيان وقوع اين واقعه عظيم و رستاخيز بزرگ به چگونگى حال مردم در آن روز پرداخته ، و قبل از هر چيز آنها را به سه گروه تقسيم كرده ، مى گويد: ((و شما در آن روز سه دسته خواهيد بود)) (و كنتم ازواجا ثلاثة ).

مى دانيم ((زوج )) هميشه به جنس مذكر و مؤ نث گفته نمى شود، بلكه به امورى كه قرين هم هستند نيز زوج اطلاق مى شود، و از آنجا كه اصنافى از مردم در قيامت و حشر و نشر قرين يكديگرند به آنها ازواج اطلاق شده است .

در مورد دسته اول مى فرمايد: ((نخست اصحاب ميمنه هستند، چه اصحاب

ميمنه اى ))؟! (فاصحاب الميمنة ما اصحاب الميمنة ).

منظور از ((اصحاب الميمنه )) كسانى هستند كه نامه اعمالشان را به دست راستشان مى دهند و اين امر در قيامت رمزى و نشانه اى براى مؤ منان نيكوكار و اهل نجات است ، چنانكه بارها در آيات قرآن به آن اشاره شده .

يا اينكه ((ميمنه )) از ماده ((يمن )) به معنى سعادت و خوشبختى گرفته شده ، و به اين ترتيب گروه اول گروه سعادتمندان و خوشبختانند.

و با توجه به اينكه در آيه بعد گروه دوم را به عنوان ((اصحاب المشئمة )) (از ماده ((شوم )) معرفى مى كند مناسب همين تفسير اخير است ).

تعبير به ((ما اصحاب الميمنة )) (چه گروه خوشبختى ؟) براى بيان اين حقيقت است كه حد و نهايتى براى خوشبختى و

سعادت آنها متصور نيست ، و اين بالاترين توصيفى است كه در اينگونه موارد امكان دارد، مثل اين است كه مى گوئيم : ((فلانكس انسان است ، چه انسانى ))؟!

سپس به ذكر گروه دوم پرداخته ، مى افزايد: ((گروه ديگرى اصحاب شوم هستند چه اصحاب شومى ))؟! (و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة ).

گروهى بدبخت و تيره روز و بيچاره و بينوا كه نامه هاى اعمالشان را به دست چپشان مى دهند كه خود نشانه و رمزى است براى تيره بختى و جرم و جنايت آنها.

تعبير به ((ما اصحاب المشئمة )) نيز در اينجا نهايت بدبختى و شقاوت آنها را

منعكس مى سازد.

سرانجام گروه سوم را چنين توصيف مى كند: ((و پيشگامان پيشگام )) (و السابقون السابقون ).

((آنها مقربانند))! (اولئك المقربون ).

((سابقون )) كسانى هستند كه نه تنها در ايمان پيشگامند، كه در اعمال خير و صفات و اخلاق انسانى نيز پيشقدمند، آنها ((اسوه )) و ((قدوه )) مردمند، و امام و پيشواى خلقند، و به همين دليل مقربان درگاه خداوند بزرگند.

بنابراين اگر بعضى از مفسران پيشگام بودن آنها را تنها به سبقت در طاعة الله (اطاعت خدا) يا نمازهاى پنجگانه ، يا جهاد، يا هجرت ، يا توبه ، و امثال آن تفسير كرده اند، هر كدام گوشه اى از اين مفهوم وسيع را مورد توجه قرار داده اند، وگرنه اين كلمه اينها و غير اينها از خيرات و بركات را شامل مى شود، و نيز اگر در روايات اسلامى گاه ((سابقون )) به چهار نفر ((هابيل )) و ((مؤ من آل فرعون )) و ((حبيب نجار)) كه هر كدام در امت خود پيشگام بودند،

و همچنين اميرمؤ منان على بن ابى طالب (عليه السلام ) كه نخستين مسلمان از مردان بود تفسير شده ، در حقيقت بيان مصداقهاى روشن آن است ، و به معنى محدود ساختن مفهوم آيه

نيست .

در حديث ديگرى آمده است كه رسول خدا فرمود: اتدرون من السابقون الى ظل الله يوم القيامة ؟: ((آيا مى دانيد چه كسانى پيشگامان به سوى سايه لطف پروردگار در قيامتند))؟! اصحاب عرض كردند: خدا و رسولش آگاهتر است ، فرمود: الذين اذ اعطوا الحق قبلوه ، و اذا سالوه بذلوه ، و حكموا للناس كحكمهم لانفسهم : ((آنها كسانى هستند كه وقتى حق به آنها داده شود پذيرا مى گردند، و هنگامى كه از حق سؤ ال شوند آنرا در اختيار مى گذارند، و درباره مردم آنگونه حكم مى كنند كه درباره خودشان ))!.

در بعضى از روايات نيز به پيامبران مرسل و غير مرسل تفسير شده است .

در حديثى نيز مى خوانيم كه ابن عباس مى گويد: از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) درباره اين آيه سؤ ال كردم ، فرمود: جبرئيل به من چنين گفته است : ذلك على (عليه السلام ) و شيعته هم السابقون الى الجنة ، المقربون من الله بكرامته لهم : ((آنها على (عليه السلام ) و پيروان او هستند كه پيشگامان به سوى بهشت و مقربان درگاه خدايند به خاطر احترامى كه خدا براى آنها قائل شده است )).

ولى اينها نيز در حقيقت بيان مصداقهاى روشنى از مفهوم گسترده فوق است ، مفهومى كه همه پيشگامان را در هر امت و ملتى شامل مى شود.

سپس در يك جمله كوتاه مقام

والاى مقربان را روشن ساخته ، مى گويد:

((مقربان در باغهاى پرنعمت بهشتند)) (فى جنات النعيم ).

تعبير به ((جنات النعيم )) انواع نعمتهاى مادى و معنوى بهشت را شامل مى شود.

ضمنا اين تعبير مى تواند اشاره به اين باشد كه باغهاى بهشت تنها كانون نعمت است برخلاف باغهاى دنيا كه گاه وسيله زندگى و زحمت است ، همانگونه كه حال مقربان در آخرت با حالشان در دنيا متفاوت است ، زيرا مقام والايشان در اين دنيا تواءم با مسئوليتهائى است در حالى كه در سراى ديگر تنها مايه نعمت است .

بديهى است منظور از ((قرب )) در اينجا ((قرب مقامى )) است نه ((قرب مكانى )) چرا كه خداوند مكان ندارد و از ما به ما نزديكتر است .

آيه بعد به چگونگى تقسيم نفرات آنها در امم گذشته و اين امت اشاره كرده ، مى گويد: ((گروه كثيرى از امتهاى نخستينند)) (ثلة من الاولين ).

((و گروه اندكى از امت آخرين )) (و قليل من الاخرين ).

((ثلة )) چنانكه ((راغب )) در ((مفردات )) مى گويد در اصل به معنى قطعه مجتمع از پشم است ، سپس به معنى جماعت و گروه به كار رفته است .

بعضى نيز آنرا از ((ثل عرشه )) (تختش فروريخت و حكومتش قطع شد) گرفته و آنرا به معنى ((قطعه )) مى دادند، و در اينجا به قرينه مقابله با ((قليل من الاخرين )) به معنى قطعه عظيم است .

طبق اين دو آيه گروه زيادى از مقربان از امتهاى پيشينند، و تنها كمى از آنها از امت محمد (صلى اللّه عليه و آله ) مى باشند.

ممكن است در اينجا اين سؤ ال

پيش بيايد كه چگونه اين مساءله با اهميت فوق العاده امت اسلامى سازگار است ، با اينكه خدا آنها را بهترين امت خطاب كرده و فرموده : ((كنتم خير امة ))... (آل عمران 110).

پاسخ اين سؤ ال با توجه به دو نكته روشن مى شود: نخست اينكه منظور از مقربان همان سابقون و پيشگامان در ايمانند، مسلم است كه در امت اسلامى پيشگامان در پذيرش اسلام در صدر اول گروه اندكى بودند كه نخستين آنها از مردان على (عليه السلام ) و از زنان خديجه بود در حالى كه كثرت پيامبران پيشين و تعداد امتهاى آنها و وجود پيشگامان در هر امت ، سبب مى شود كه آنها از نظر تعداد فزونى يابند.

ديگر اينكه كثرت عددى دليل بر كثرت كيفى نيست ، و به تعبير ديگر ممكن است تعداد سابقون اين امت كمتر باشند ولى از نظر مقام بسيار برتر، همانگونه كه در ميان خود پيامبران نيز تفاوت است : تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض ((ما بعضى از رسولان را بر بعض ديگرى برترى داديم )) (بقره - 253).

ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه ممكن است بعضى از مؤ منان در زمره پيشگامان در ايمان نباشند، اما داراى صفات و ويژگيهاى ديگرى باشند كه آنها را همرديف سابقون قرار مى دهد و از نظر پاداش و اجر همرديف آنها هستند، لذا در بعضى از روايات از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: نحن السابقون السابقون و نحن الاخرون : ((ما پيشگامان پيشگام ، و ما آخرون هستيم )).

و در روايتى از امام صادق (عليه السلام )

آمده است كه به جمعى از پيروان خود خطاب كرد و فرمود: انتم السابقون الاولون ، و السابقون الاخرون ، و السابقون فى الدنيا الى ولايتنا، و فى الاخرة الى الجنة : ((شما سابقون نخستين و سابقون آخرين هستيد، در دنيا پيشگام در ولايت ما بوديد و در آخرت پيشگام در بهشتيد)).

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه بعضى تعبير به ((اولين )) و ((آخرين )) را به ((اولين امت اسلام )) و ((آخرين امت اسلام )) تفسير كرده اند، طبق اين تفسير همه مقربان از امت اسلامند.

اما اين تفسير نه با ظاهر آيات سازگار است ، و نه با رواياتى كه در ذيل اين آيات وارد شده كه افرادى از امم پيشين را بالخصوص به عنوان ((سابقون اولين )) معرفى كرده است . نعمتهاى بهشتى كه در انتظار مقربان است

اين آيات انواع نعمتهاى بهشتى را كه نصيب گروه سوم يعنى مقربان مى شود بازگو مى كند، نعمتهائى كه هر يك از ديگرى دل انگيزتر و روحپرورتر است ، نعمتهائى كه مى توان آنها را در هفت بخش خلاصه كرد:

نخست مى فرمايد: ((آنها بر تختهائى كه صف كشيده و به هم پيوسته است قرار دارند)) (على سرر موضونة ).

((در حالى كه تكيه بر آن كرده اند و روبروى يكديگر قرار گرفته و مجلسى پر از انس و سرور دارند)) (متكئين عليها متقابلين ).

((سرر)) جمع ((سرير)) از ماده ((سرور)) به معنى تختهائى است كه

صاحبان نعمت در مجالس انس و سرور بر آن مى نشينند)).

((موضون )) از ماده ((وضن )) (بر وزن وزن !) در اصل به معنى بافتن زره است ، سپس به هر منسوجى

كه تار و پود آن محكم است اطلاق شده ، و در اينجا منظور تختهائى است كه كاملا در كنار هم قرار گرفته و به هم پيوسته است ، يا خود اين تختها داراى بافت مخصوصى است از لؤ لؤ و ياقوت و مانند آن ، چنانكه جمعى از مفسران گفته اند.

و در هر حال ساختمان اين تختها، و طرز قرار گرفتن آنها، و مجلس انسى كه بر آنها تشكيل مى شود و سرور و شادمانى در آن موج مى زند، با هيچ بيانى قابل توصيف نيست .

در قرآن مجيد كرارا از تختهاى بهشتى و مجالس دستجمعى بهشتيان توصيفهاى جالبى شده كه نشان مى دهد يكى از مهمترين لذات آنها همين جلسات انس و انجمنهاى دوستانه است ، اما موضوع سخن آنها و نقل محفلشان چيست ؟ كسى به درستى نمى داند، آيا از اسرار آفرينش سخن مى گويند و شگفتيهاى خلقت خداوند؟ يا از اصول معرفت و اسماء و صفات حسناى او؟ و يا حوادثى كه در اين جهان رخ داده ؟ يا از مصائب جانكاهى كه از آن راحت و آسوده شدند؟ و يا امور ديگرى كه ما در شرائط زندگى اين دنيا قادر بر درك آن نيستيم ؟ كسى نمى داند.

سپس از دومين موهبت آنها سخن گفته ، مى فرمايد: ((نوجوانانى كه همواره در شكوه و طراوت جوانى به سر مى برند گرداگرد آنها مى گردند و در خدمت آنها هستند)) (يطوف عليهم ولدان مخلدون ).

تعبير به ((يطوف )) از ماده ((طواف )) اشاره به خدمت مداوم آنها است ،

و تعبير به ((مخلدون )) با اينكه همه اهل بهشت ((مخلد)) و

جاودانى هستند اشاره به جاودانگى نشاط جوانى و طراوت و زيبائى آنها است .

در اينكه اين نوجوانان كيانند؟ تفسيرهاى گوناگونى براى آن ذكر كرده اند:

بعضى گفته اند آنها فرزندان مردم دنيا هستند كه پيش از بلوغ چشم از دنيا بسته ، و چون كار نيك و بدى نداشته اند به لطف پروردگار چنين منصبى را يافته اند، البته آنها از اين كار خود بيشترين لذت را مى برند كه در خدمت مقربان درگاه خدايند.

در حديثى از على (عليه السلام ) اين معنى نقل شده است .

ولى در تفسير ديگرى مى خوانيم : كه اينها اطفال مشركينند كه به خاطر بى گناهى داراى چنين مرتبه اى شده اند، چرا كه اطفال مؤ منان به پدران و مادران خود ملحق مى شوند.

و در تفسير سومى مى خوانيم كه آنها خدمتكارانى هستند بهشتى كه خداوند مخصوصا آنان را براى اين هدف آفريده است .

((اين نوجوانان زيبا با قدحها و كوزه ها و جامهاى پر از شراب طهور كه از نهرهاى جارى بهشتى برداشته شده در اطراف آنها مى گردند و آنان را سيراب مى كنند)) (باكواب و اباريق و كاس من معين ).

اما نه شرابى كه عقل و هوش را ببرد و مستى آورد، بلكه هنگامى كه بهشتيان آنرا مى نوشند نه دردسر مى گيرند و نه مست مى شوند)) (لا يصدعون عنها و لا ينزفون ).

تنها يك حالت نشئه روحانى توصيف ناپذير به آنها دست مى دهد كه تمام وجودشان را در لذتى بى نظير فرومى برد!

سپس به چهارمين و پنجمين قسمت از نعمتهاى مادى مقربان در بهشت اشاره كرده ، مى گويد: ((نوجوانان بهشتى هر نوع

ميوه اى كه آنها مايل باشند به آنها تقديم مى كنند)) (و فاكهة مما يتخيرون ).

((و گوشت پرندگان از هر نوع كه بخواهند)) (و لحم طير مما يشتهون ).

مقدم داشتن ميوه بر گوشت ، به خاطر آن است كه از نظر تغذيه بهتر و عاليتر است ، به علاوه ميوه قبل غذا لطف ديگرى دارد.

البته از بعضى ديگر از آيات قرآن استفاده مى شود كه شاخه هاى درختان بهشتى كاملا در دسترس بهشتيان است ، به طورى كه به آسانى مى توانند از هرگونه ميوهاى شخصا تناول كنند اين معنى ، درباره غذاهاى ديگر بهشتى

نيز مسلما صادق است ، ولى شك نيست ، كه وقتى خدمتكارانى آنچنان غذاهائى اين چنين را براى آنها بياورند لطف و صفاى ديگرى دارد، و به تعبير ديگر اين يكنوع احترام و اكرام بيشتر نسبت به بهشتيان و رونق و صفاى افزونتر براى مجالس انس آنها است ، حتى در مجالس معمول دنيا نيز بسيار مى شود كه با وجود قرار داشتن ميوه و غذا در دسترس ميهمانان ، ميزبان شخصا به آنها تعارف مى كند، و اين نوعى احترام و محبت محسوب مى شود.

و البته در ميان انواع گوشتها، گوشت پرندگان برترى دارد لذا روى آن تكيه شده است .

اين نكته نيز قابل ذكر است كه در مورد ميوه تعبير به ((يتخيرون )) (انتخاب مى كنند) و در مورد گوشت تعبير به ((يشتهون )) (اشتها دارند) شده است بعضى از مفسران خواسته اند در ميان اين دو تعبير، تفاوتى قائل شوند، ولى بيشتر به نظر مى رسد كه هر دو ناظر به يك معنى است با دو عبارت

متفاوت ، منظور اين است بهشتيان هر نوع غذائى را بپسندند از سوى خدمتكاران بهشتى در اختيارشان گذاشته مى شود.

سپس به ششمين نعمت كه همسران پاك و زيبا است اشاره كرده ، مى گويد: ((و همسرانى از حورالعين دارند)) (و حور عين ).

((همچون مرواريد در صدف پنهان ))! (كامثال اللؤ لؤ المكنون ).

((حور)) چنانكه قبلا نيز گفته ايم جمع ((حوراء)) و ((احور))، به كسى مى گويند كه سياهى چشمش كاملا مشكى و سفيديش كاملا شفاف است .

و ((عين )) جمع ((عيناء)) و ((اعين )) به معنى درشت چشم است ، و از آنجا كه بيشترين زيبائى انسان در چشمان او است روى اين مساءله مخصوصا تكيه شده است .

بعضى نيز گفته اند كه ((حور)) از ماده ((حيرت )) گرفته شده ، يعنى آنچنان زيبا هستند كه چشمها از ديدن آنها حيران مى شود.

((مكنون )) به معنى پوشيده است ، و در اينجا منظور پوشيده بودن در صدف است ، زيرا مرواريد به هنگامى كه در صدف قرار دارد و هيچ دستى به آن نرسيده از هميشه شفافتر و زيباتر است ، بعلاوه ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه آنها از چشم ديگران كاملا مستورند، نه دستى به آنها رسيده ، و نه چشمى بر آنها افتاده است !

بعد از ذكر اين شش موهبت جسمانى مى افزايد: ((اينها همه پاداشى است در برابر اعمال صالحى كه انجام مى دادند)) (جزاء بما كانوا يعملون ).

تا تصور نشود اين نعمتهاى بيشمار بهشتى بى حساب به كسى داده مى شود، و يا ادعاى ايمان و عمل صالح براى نيل به آنها كافى است ، نه ، عمل

مستمر و خالص لازم است تا اين الطاف نصيب انسان شود (توجه داشته باشيد كه ((يعملون )) فعل مضارع است و معنى استمرار را دارد).

هفتمين و آخرين نعمت آنها كه جنبه معنوى دارد اين است كه : ((آنها در باغهاى بهشت نه لغو و بيهوده اى مى شنوند، نه سخنان گناه آلود)) (لا يسمعون

فيها لغوا و لا تاثيما).

نه در آنجا دروغ و تهمت و افترا وجود دارد، و نه استهزاء و غيبت ، نه كلمات نيش دار، نه تعبيرات گوشخراش ، نه سخنان لغو و بيهوده و بى اساس ، هر چه هست در آنجا لطف و صفا و زيبائى و متانت و ادب و پاكى است و چه عالى است محيطى كه سخنان آلوده در آن نباشد، و اگر درست فكر كنيم بيشترين ناراحتى ما در زندگى اين دنيا نيز از همين سخنان لغو و بيهوده و گناه آلود و زخم زبانها و جراحات اللسان است !

سپس مى افزايد: ((تنها چيزى كه در آنجا مى شنوند سلام است سلام ))! (الا قيلا سلاما سلاما).

آيا اين سلام از ناحيه خداوند است ؟ يا از ناحيه فرشتگان ؟ يا خود بهشتيان نسبت به يكديگر؟ و يا همه اينها؟

از همه مناسبتر تفسير اخير است چنانكه در آيات ديگر قرآن به سلام خداوند و فرشتگان و بهشتيان بر يكديگر اشاره شده است .

آرى آنها جز سلام چيزى نمى شنوند، سلام و درود خداوند و ملائكه مقربين او، و سلام و درود خودشان به يكديگر، در آن جلسات پرشور و پرصفا كه لبريز از دوستى و محبت است .

محيط آنها آكنده از سلام و سلامت است ، و همين

معنى بر تمام وجود آنها

حكومت مى كند، هر چه مى گويند بر همين محور دور مى زند و نتيجه تمام گفتگوها و بحثهاى آنها به سلام و صلح و صفا منتهى مى شود، اصولا بهشت دارالسلام و خانه سلامت و اءمن و امان است چنانكه در آيه 127 انعام مى خوانيم ((لهم دارالسلام عند ربهم )). مواهب و نعمتهاى اصحاب اليمين

بعد از بيان مواهب معنوى و مادى مقربان ، نوبت به اصحاب اليمين مى رسد، همان جمعيت سعادتمندى كه نامه اعمالشان به علامت پيروزى در امتحانات الهى به دست راستشان داده مى شود، و در اينجا به شش نعمت از نعم خداوند اشاره مى كند كه با مقايسه به نعمتهاى مقربان كه در هفت بخش آمده بود يك

مرحله پائينتر است .

نخست براى بيان بلندى مقام آنها مى فرمايد: ((اصحاب يمين ، چه اصحاب يمينى ))؟! (و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين ).

و اين برترين توصيفى است كه از آنها شده ، زيرا اين تعبير در مواردى به كار مى رود كه اوصاف كسى در بيان نگنجد، و به هر حال اين تعبير بيانگر مقام والاى اصحاب اليمين است .

آيه بعد به نخستين موهبت اين گروه اشاره كرده ، مى گويد: ((آنها در سايه درخت سدر بى خار قرار خواهند گرفت )) (فى سدر مخضود).

در حقيقت اين رساترين توصيفى است كه براى درختان بهشتى در قالب الفاظ دنيوى ما امكان پذير است ، زيرا ((سدر)) به گفته بعضى از ارباب لغت درختى است تناور كه بلنديش گاهى تا چهل متر مى رسد، و مى گويند تا دو هزار سال عمر مى كند (و سايه بسيار سنگين

و لطيفى دارد) تنها عيب اين درخت اين است كه خاردار است ، ولى با توصيف به ((مخضود)) (از ماده ((خضد)) بر وزن ((مجد)) به معنى بريدن و گرفتن خار است ) اين مشكل نيز در درختان سدر بهشتى حل شده .

در حديثى آمده است كه هرگاه بعضى از لغات قرآن براى ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مشكل مى شد مى گفتند خداوند به بركت اعراب باديه نشين و سؤ الات آنها ما را بهره مند مى كند، از جمله اينكه عربى باديه نشين روزى خدمت

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آمد عرض كرد اى رسول خدا! خداوند متعال در قرآن نام از درخت موذى و آزاردهى برده است ، و من فكر نمى كردم در بهشت چنين درختى باشد! فرمود: كدام درخت ؟ عرض كرد: درخت سدر، زيرا داراى خار است ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: مگر خداوند نمى فرمايد: ((فى سدر مخضود)) مفهومش اين است كه خارهاى آنرا قطع كرده است ، و بجاى هر خار ميوه اى قرار داده كه هر ميوه اى هفتاد و دو رنگ ماده غذائى دارد كه هيچيك شباهتى به ديگرى ندارد!.

دومين موهبت اين است كه ((آنها در سايه درختان طلح متراكم به سر مى برند)) (و طلح منضود).

((طلح )) درختى است سبز و خوشرنگ و خوشبو، جمعى گفته اند همان درختان موز است كه برگهاى بسيار پهن و سبز و زيبا، و ميوه اى شيرين و گوارا دارد، و ((منضود)) از ماده ((نضد)) به معنى متراكم است .

ممكن است اين تعبير اشاره به تراكم برگها يا تراكم ميوه

ها، و يا هر دو باشد، حتى بعضى گفته اند، اين درختان چنان پرميوه است كه ساقه و شاخه ها غرق ميوه و پوشيده از آن مى باشد.

بعضى از مفسران گفته اند با توجه به اينكه درخت سدر برگهائى بسيار كوچك و درخت موز برگهائى بسيار پهن و بزرگ و گسترده دارند ذكر اين دو درخت اشاره لطيفى به تمام درختان بهشتى است كه در ميان اين دو قرار دارد.

سومين نعمت بهشتى را چنين بيان مى كند ((و سايه كشيده و گسترده ))

(و ظل ممدود).

بعضى اين سايه گسترده را به حالتى شبيه بين الطلوعين تفسير كرده اند كه سايه همه جا را فراگرفته است و در حديثى در روضه كافى اين معنى از پيغمبر گرامى اسلام نقل شده است .

غرض اين است كه حرارت آفتاب هرگز بهشتيان را متاءلم و ناراحت نمى كند، و دائما در سايه هاى مطبوع و گسترده و روح افزا به سر مى برند.

در مرحله چهارم به آبهاى بهشتى اشاره كرده مى فرمايد: ((بهشتيان در كنار آبهائى آبشار مانند (كه منظره فوق العاده زيبا و دل انگيزى دارد) به سر مى برند)) (و ماء مسكوب ).

((مسكوب )) از ماده ((سكب )) (بر وزن كبك ) در اصل به معنى ريزش است ، و از آنجا كه ريزش آب از بالا به پائين به صورت آبشار بهترين مناظر را ايجاد مى كند، زمزمه هاى آن گوش جان را نوازش مى دهد و منظره آن چشم را فروغ مى بخشد، اين امر يكى از مواهب بهشتيان قرار داده شده است .

و البته آن درختها و آنهمه آب جارى دائم انواع ميوه ها

را نيز همراه دارد، و لذا در پنجمين نعمت مى افزايد: ((و ميوه هاى فراوانى )) (و فاكهة كثيرة ).

((كه نه قطع مى شود و نه هيچگاه ممنوع مى گردد)) (لا مقطوعة و لا ممنوعة ).

آرى همچون ميوه هاى اين جهان نيست كه محدود به فصول معينى باشد، و تنها چند هفته يا چند ماه در سال بر درخت ظاهر شود، و نيز همچون ميوه هاى

اين جهان نيست كه گاه خارها مانع چيدن آن است و گاه بلندى خطرناك درخت مانند نخل ، و يا مانعى در وجود خود انسان از تناول آن وجود داشته باشد، و نه ميزبان اصلى بهشت كه خداوند منان است و ماءموران او بخل و منعى دارند بنابراين هيچ مانعى در كار نيست بلكه ((مقتضى كاملا موجود و مانع در هر شكل و هر صورت مفقود است )).

سپس به نعمت ديگرى اشاره كرده ، مى افزايد: ((آنها داراى همسران گرانقدرى هستند)) (و فرش مرفوعة ).

((فرش )) جمع ((فراش )) در اصل به معنى هرگونه فرش يا بسترى است كه مى گسترانند و به همين تناسب گاه به عنوان كنايه از همسر به كار مى رود (خواه مرد باشد يا زن ).

لذا در حديث معروف از پيغمبر گرامى آمده است الولد للفراش و للعاهر الحجر: ((فرزندى كه از زن شوهردار متولد مى شود متعلق به همان خانواده است و اگر مرد فاسق و زناكارى در اين ميان بوده بهره اش تنها سنگ است )) (و احتمال انعقاد فرزند از نطفه او پذيرفته نيست ).

بعضى نيز ((فرش )) را به معنى حقيقى (نه به معنى كنائى ) تفسير كرده اند، و

آنرا اشاره به فرشها و بسترهاى بسيار گرانبها و پرارزش بهشت دانسته اند، ولى در اين صورت ارتباط آيات بعد كه حكايت از حوريان و همسران بهشتى مى كند از آن قطع مى شود.

سپس به اوصاف ديگرى از همسران بهشتى پرداخته ، مى گويد: ((ما آنها را آفرينش نوينى بخشيده ايم )) (انا انشاناهن انشاءا).

اين جمله ممكن است اشاره به همسران مؤ منان در اين دنيا باشد كه خداوند آفرينش تازه اى در قيامت به آنها مى دهد، و همگى در نهايت جوانى و طراوت و جمال و كمال ظاهر و باطن وارد بهشت مى شوند كه طبيعت بهشت طبيعت تكامل و خروج از هر گونه نقص و عيب است .

و اگر منظور حوريان باشد خداوند آنها را آفرينش نوينى بخشيده به گونه اى كه هرگز گرد و غبار پيرى و ناتوانى بر دامان آنها نمى نشيند. ممكن است كه تعبير به انشاء، اشاره به هر دو نيز بوده باشد.

سپس مى افزايد ما آنها را همگى بكر قرار داديم ، (فجعلناهن ابكارا)

و شايد اين وصف هميشه براى آنها باقى باشد، چنانكه بسيارى از مفسران به آن تصريح كرده اند و در روايات نيز به آن اشاره شده ، يعنى با آميزش ، وضع آنها دگرگون نمى شود.

و در اوصاف آنها باز مى افزايد: ((آنان نسبت به همسرانشان ، عشق مى ورزند و خوش سخن و فصيحند)) (عربا).

((عرب )) جمع ((عروبة )) (بر وزن ضرورة ) به معنى زنى است كه وضع حالش حكايت از محبتش نسبت به همسر و مقام عفت و پاكيش مى كند، زيرا ((اعراب )) (بر وزن اظهار) به همان معنى

آشكار ساختن است ، اين واژه به معنى فصيح و خوش سخن بودن نيز مى آيد، و ممكن است هر دو معنى در آيه جمع باشد.

وصف ديگرشان اينكه ((آنها هم سن و سال با همسرانشان هستند و همگى در خوبى و جمال ظاهر و باطن همانندند و يك از يك بهتر)) (اترابا).

((اتراب )) جمع ((ترب )) (بر وزن ((ذهن ))) به معنى مثل و همانند است و بعضى گفته اند اين معنى از ترائب كه به معنى دنده هاى قفسه سينه است گرفته شده زيرا با يكديگر شباهت دارند.

اين شباهت و برابرى ممكن است در سن و سال نسبت به همسرانشان باشد، تا به اصطلاح ، احساسات يكديگر را كاملا درك كنند، و زندگى با هم براى آنها لذتبخش تر باشد هر چند گاهى با تفاوت سن و سال نيز چنين است ولى در غالب چنين نيست ، و يا همانند در خوبى و زيبائى و حسن ظاهر و باطن ، درست شبيه تعبير معروف كه مى گويند: ((آنها همه خوبند و يك از يك بهتر)).

سپس مى افزايد: ((همه اين نعمتها براى اصحاب اليمين است )) (لاصحاب اليمين ).

و اين تاءكيدى است مجدد بر اختصاص اين مواهب (ششگانه ) به آنها.

اين احتمال نيز داده شده است كه اين جمله تكميلى است براى جمله ((انا انشاناهن انشاءا)) يعنى ما آنها را آفرينش نوينى براى اصحاب اليمين داديم .

و در پايان اين مقال مى فرمايد: ((گروهى از آنان از امتهاى نخستينند)) (ثلة من الاولين ).

((و گروهى از اقوام آخرينند)) (و ثلة من الاخرين ).

((ثلة )) در اصل به معنى قطعه مجتمع از پشم است ، سپس به

هر جمعيت انبوه درهم فشرده گفته شده است ، و به اين ترتيب گروه عظيمى از اصحاب اليمين از امتهاى گذشته هستند و گروه عظيمى از امت اسلام ، چرا كه در ميان اين است صالحان و مؤ منان ، بسيارند، هر چند پيشگامان آنها در قبول ايمان نسبت به پيشگامان امم سابق با توجه به كثرت آن امتها و پيامبرانشان كمترند.

بعضى گفته اند اين دو گروه هر دو از امت اسلامند، گروهى از اولين آنها و گروهى از آخرين آنها، ولى تفسير اول صحيحتر است . كيفرهاى دردناك اصحاب شمال

در تعقيب مواهب عظيم گروه مقربان و گروه اصحاب اليمين به سراغ گروه سوم و عذابهاى دردناك و وحشتناك آن مى رود تا در يك مقايسه وضع حال سه گروه روشن گردد.

مى فرمايد: ((و اصحاب شمال ، چه اصحاب شمالى )) (و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال ).

همانها كه نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى شود كه رمزى است براى آن كه گنهكار و آلوده و ستمگرند و اهل دوزخ ، و همانگونه كه در توصيف مقربان و اصحاب اليمين گفتيم اين تعبير براى بيان نهايت خوبى يا بدى حال كسى است ، فى المثل مى گوئيم سعادتى به ما رو كرد، چه سعادتى ؟ يا مصيبتى رو كرد، چه مصيبتى ؟!

سپس به سه قسمت از كيفرهاى آنها اشاره كرده مى گويد: ((آنها در ميان بادهاى كشنده و آب سوزان قرار دارند)) (فى سموم و حميم ).

((و در سايه دودى شديد و آتش زا)) (و ظل من يحموم ).

باد سوزان كشنده از يكسو، و آب جوشان مرگبار از سوى ديگر، و سايه دود داغ

و خفه كننده از سوى سوم ، آنها را چنان گرفتار مى سازد كه تاب و توان را از آنان مى گيرد، و اگر هيچ مصيبت ديگرى جز اين سه مصيبت را نداشته باشند براى كيفر آنها كافى است .

((سموم )) از ماده ((سم )) به معنى باد سوزانى است كه در ((مسام )) (سوراخهاى ريز بدن انسان ) داخل مى شود و او را هلاك مى كند (اصولا سم را به اين جهت سم مى گويند كه در تمام ذرات بدن نفوذ مى كند).

((حميم )) به معنى شى ء داغ ، و در اينجا به معنى آب سوزان است كه در آيات ديگر قرآن نيز به آن اشاره شده است ، مانند آيه 19 - حج يصب من فوق رؤ سهم الحميم : ((بر سر آنها آب سوزان ريخته مى شود)).

((يحموم )) نيز از همين ماده است و در اينجا به تناسب ظل (سايه ) به دود غليظ و سياه و داغ تفسير شده است .

سپس براى تاءكيد مى افزايد: ((سايه اى كه نه برودت دارد، و نه هيچ فايده )) (لا بارد و لا كريم ).

سايبان گاه انسان را از آفتاب حفظ مى كند، و گاه از باد و باران و يا منافع ديگرى در بردارد، ولى پيدا است اين سايبان هيچ يك از اين فوائد را ندارد.

تعبير ((كريم )) از ماده ((كرامت )) به معنى مفيد فايده است ، و لذا در ميان عرب معمول است كه وقتى مى خواهند شخص يا چيزى را غير مفيد معرفى كنند مى گويند: ((لا كرامة فيه ))، مسلم است سايه اى كه از دود سياه

و خفه كننده است جز شر و زيان چيزى از آن انتظار نمى رود ((لا كرامه )).

گرچه كيفرهاى دوزخيان انواع و اقسام مختلف و وحشتناكى دارد ولى

ذكر همين سه قسمت كافى است كه انسان بقيه را از آن حدس بزند.

در آيات بعد دلائل گرفتارى اصحاب شمال را به اين سرنوشت شوم و وحشتناك در سه جمله نخست خلاصه مى كند:

نخست اين كه ((آنها پيش از اين در عالم دنيا مست و مغرور نعمت بودند)) (انهم كانوا قبل ذلك مترفين ).

((مترف )) بطورى كه در ((لسان العرب )) آمده از ماده ((ترف )) (بر وزن سبب ) به معنى تنعم است ، و مترف به كسى مى گويند كه فزونى نعمت او را غافل و مغرور و مست كرده و به طغيان واداشته است .

درست است كه همه ((اصحاب الشمال )) در زمره ((مترفين )) نيستند، ولى هدف قرآن سردمداران آنها است .

همانگونه كه امروز هم مى بينيم فساد جامعه هاى بشرى از گروه متنعمين مست و مغرور است كه عامل گمراهى ديگران نيز مى باشند، سرنخ تمام جنگها و خونريزيها و انواع جنايات ، و مراكز شهوات ، و گرايشهاى انحرافى ، به دست اين گروه است ، و به همين جهت قرآن قبل از هر چيز انگشت روى آنها مى گذارد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه نعمت معنى گسترده اى دارد و منحصر به اموال نيست بلكه جوانى و سلامت و عمر نيز از نعمتهاى خدا است كه اگر باعث غرور و غفلت گردد سرچشمه اصلى گناهان است ، و اصحاب شمال هر يك داراى نوعى از اين نعمتها هستند.

سپس به دومين گناه آنها

اشاره كرده ، مى افزايد: ((آنها بر گناهان بزرگ

اصرار داشتند)) (و كانوا يصرون على الحنث العظيم ).

((حنث )) در اصل به معنى هرگونه گناه است ، ولى در بسيارى از مواقع اين واژه به معنى پيمان شكنى و مخالفت سوگند آمده ، به خاطر اينكه از مصداقهاى روشن گناه است .

بنابراين ويژگى اصحاب شمال تنها انجام گناه نيست ، بلكه اصرار بر گناهان عظيم است ، چرا كه گناه ممكن است ، احيانا از اصحاب يمين نيز سر زند ولى آنها هرگز بر آن اصرار نمى ورزند، هنگامى كه متذكر مى شوند فورا توبه مى كنند.

جمعى ((حنث عظيم )) را در اينجا به معنى ((شرك )) تفسير كرده اند، چرا كه گناهى از آن عظيمتر وجود ندارد، همان گونه كه قرآن مى گويد: ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء ((خداوند هيچگاه شرك را نمى بخشد و كمتر از آنرا براى هر كس بخواهد مى بخشد)).

بعضى نيز آنرا به ((دروغ )) كه از اعظم گناهان ، و كليد معاصى ديگر است تفسير كرده اند، مخصوصا هنگامى كه تواءم با تكذيب انبياء و قيامت باشد.

ولى ظاهر اين است كه همه اينها مصداقهائى براى ((حنث عظيم )) محسوب مى شود.

و سومين عمل خلاف آنها اين بود كه مى گفتند: ((آيا هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان شديم ، بار ديگر برانگيخته خواهيم شد))؟ و كانوا يقولون ءاذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمبعوثون ).

بنابراين انكار قيامت كه خود سرچشمه بسيارى از گناهان است يكى ديگر از اوصاف اصحاب الشمال مى باشد، و تعبير به ((كانوا يقولون

)) نشان مى دهد

كه در انكار قيامت نيز اصرار مى ورزيدند و پافشارى داشتند.

در اينجا دو مطلب قابل توجه است : نخست اينكه : هنگامى كه سخن از ((اصحاب اليمين )) و ((مقربين )) در ميان بود، شرح اعمال و كارهائى را كه سبب آن پاداشها مى شد نداد (جز اشاره كوتاهى كه در مورد مقربان بود) اما هنگامى كه نوبت به ((اصحاب الشمال )) مى رسد، در اين باره شرح كافى مى دهد تا هم اتمام حجتى باشد و هم بيان اين حقيقت كه آن مجازاتهاى دردناك با اصل عدالت كاملا سازگار است .

ديگر اين كه سه گناهى كه آيات سه گانه فوق به آن اشاره شده در حقيقت مى تواند اشاره به نفى اصول سه گانه دين از ناحيه اصحاب شمال باشد: در آخرين آيه تكذيب رستاخيز بود، و در آيه دوم انكار توحيد، و در آيه نخست كه سخن از ((مترفين )) مى گفت اشاره اى به تكذيب انبياء است ، زيرا همانگونه كه در آيه 23 زخرف مى خوانيم : و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نبى الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون : ((اينگونه ما در هيچ شهر و آبادى پيامبرى قبل از تو نفرستاديم مگر اين كه مترفين آنها گفتند ما نياكان خود را بر آئينى يافتيم و به آثار آنها پايبنديم )).

تعبير به ((ترابا و عظاما)) ممكن است اشاره به اين باشد كه گوشتهاى ما تبديل به خاك و استخوانهاى ما برهنه مى شود، با اين حال آفرينش جديد چگونه ممكن است ؟ و چون فاصله خاك

از حيات نوين بيشتر است در آغاز ذكر شده است .

و عجب اينكه آنها صحنه هاى معاد را با چشم خود در اين جهان مى ديدند كه چگونه بسيارى از موجودات زنده مانند گياهان مى پوسند و خاك مى شوند و بار ديگر لباس حيات در تن مى كنند، و اصولا كسى كه آفرينش نخستين را كرده است چگونه تكرار آن براى او مشكل است ، با اين حال آنها پيوسته

روى انكار معاد اصرار داشتند.

آنها به اين هم قناعت نمى كردند و براى اظهار تعجب بيشتر مى گفتند: ((آيا نياكان نخستين ما كه هيچ اثرى از آنها باقى نمانده دوباره زنده مى شوند))؟! (او آباؤ نا الاولون ).

همانها كه شايد هر ذره اى از خاكشان به گوشه اى افتاده است يا جزء بدن موجود ديگرى شده است ؟

ولى چنانكه در پايان سوره يس مشروحا گفته شد در برابر دلائل محكمى كه بر مساءله معاد دلالت مى كند اينها يك مشت بهانه هاى واهى است .

سپس قرآن به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) دستور مى دهد كه در پاسخ آنها ((بگو: نه فقط شما و پدرانتان ، بلكه تمام اولين و آخرين ...)) (قل ان الاولين و الاخرين ).

((همگى در موعد روز معين (روز رستاخيز) جمع مى شوند)) (لمجموعون الى ميقات يوم معلوم ).

((ميقات )) از ماده ((وقت )) به معنى زمانى است كه براى كار يا وعده اى

تعيين شده ، و منظور از ميقات در اينجا همان وقت مقرر قيامت است ، كه در آن روزها همه انسانها در محشر براى رسيدگى به حسابهايشان اجتماع مى كنند، گاهى نيز به صورت كنايه

، براى مكانى كه براى انجام كارى مقرر شده است به كار مى رود، مانند ((ميقاتهاى حج )) كه نام مكانهاى خاصى است كه از آنجا احرام مى بندند.

ضمنا از تعبيرات مختلف اين آيه تاءكيدهاى متعددى در زمينه رستاخيز استفاده مى شود (ان - لام - مجموعون به صورت اسم مفعول - و توصيف ((يوم )) به معلوم بودن ).

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه معاد و رستاخيز همه انسانها در يك روز همراه هم انجام مى گيرد، و همين معنى در آيات ديگر قرآن نيز آمده است .

و از اينجا به خوبى روشن مى شود آنهائى كه قيامت را در زمانهاى متعدد نسبت به هر امتى جداگانه پنداشته اند از آيات قرآن كاملا بيگانه اند.

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه منظور از معلوم بودن قيامت ، معلوم بودن نزد پروردگار است و گرنه هيچكس حتى انبياء مرسلين و ملائكه مقربين از وقت آن آگاه نيست . بخش ديگرى از مجازاتهاى اين مجرمان گمراه

اين آيات همچنان ادامه بحثهاى مربوط به كيفرهاى اصحاب الشمال است ، آنها را مخاطب ساخته چنين مى گويد: ((سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده

(ثم انكم ايها الضالون المكذبون ).

((از درخت ((زقوم )) مى خوريد)) (لاكلون من شجر من زقوم ).

((و شكمهاى خود را از آن پر مى كنيد)) (فمالئون منها البطون ).

در آيات گذشته تنها از محيط زندگى ((اصحاب الشمال )) دوزخ سخن به ميان آمده بود.

اما در اينجا سخن از ماءكول و مشروب آنها است ، كه درست از اين نظر نيز نقطه مقابل مقربان و اصحاب اليمين مى باشند.

قابل توجه اينكه مخاطب در اين آيات

((گمراهان تكذيب كننده اند))، آنهائى كه علاوه بر گمراهى و ضلال داراى روح عناد و لجاج در مقابل حقند و پيوسته به اين كار ادامه مى دهند.

((زقوم )) چنانكه قبلا نيز گفته ايم گياهى است تلخ و بدبو و بدطعم ، و شيره اى دارد كه وقتى به بدن انسان مى رسد ورم مى كند، و گاه به هر نوع غذاى تنفرآميز دوزخيان گفته شده است .

براى شرح بيشتر درباره ((زقوم )) به جلد 19 صفحه 70 ذيل آيه 62 سوره صافات ، و جلد 21 ذيل آيه 43 سوره دخان مراجعه كنيد).

تعبير به ((فمالئون منها البطون )) اشاره به اين است كه آنها نخست گرفتار حالت گرسنگى شديد مى شوند به گونه اى كه حريصانه از اين غذاى بسيار ناگوار مى خورند و شكمها را پر مى كنند.

هنگامى كه از اين غذاى ناگوار خوردند تشنه مى شوند، اما نوشابه آنها چيست ؟ قرآن در آيه بعد مى گويد: ((شما روى آن غذاى ناگوار از آب سوزان مى نوشيد))! (فشاربون عليه من الحميم ).

((و چنان حريصانه مى نوشيد همانند نوشيدن شترانى كه به بيمارى استسقا مبتلا شده اند)) (فشاربون شرب الهيم ).

شترى كه مبتلا به اين بيمارى مى شود آنقدر تشنه مى گردد و پى درپى آب مى نوشد تا هلاك شود، آرى اين است سرنوشت ((ضالون مكذبون )) در قيامت .

((حميم )) به معنى آب فوق العاده داغ و سوزان است ، لذا به دوستان گرم و پرمحبت ولى ((حميم )) مى گويند، ((حمام )) نيز از همين ماده مشتق شده است .

((هيم )) (بر وزن ميم ) جمع ((هائم )) (و بعضى آنرا

جمع ((اهيم )) و ((هيماء)) مى دادند) در اصل از ((هيام )) (بر وزن فرات ) به معنى بيمارى عطش است كه به شتر عارض مى شود، اين تعبير در مورد عشقهاى سوزان ، و عاشقان بيقرار نيز به كار مى رود.

بعضى از مفسران ((هيم )) را به معنى زمينهاى شنزار مى دانند كه هر قدر آب روى آن بريزند در آن فرومى رود و گوئى هرگز سيراب نمى شود!

و در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر اشاره به اين طعام و نوشابه كرده ، مى گويد: ((اين است وسيله پذيرائى از آنها در روز قيامت ))! (هذا نزلهم يوم الدين ).

و اين در حالى است كه اصحاب اليمين در سايه هاى بسيار لطيف و پرطراوت آرميده اند، و از بهترين ميوه ها و چشمه هاى آب گوارا، و شراب طهور، مى نوشند و سرمست از عشق خدا هستند، ((ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا))؟!

واژه ((نزل )) چنانكه قبلا گفته ايم به معنى وسيله اى است كه با آن از ميهمان عزيزى پذيرائى مى كنند، و گاه به اولين طعام يا نوشيدنى كه براى ميهمان مى آورند اطلاق مى شود، بديهى است دوزخيان نه ميهمانند، و نه زقوم و حميم وسيله پذيرائى محسوب مى شود، بلكه اين يكنوع طعنه بر آنها است تا حساب كنند وقتى پذيرائى آنها چنين باشد واى به حال مجازات و كيفر آنان ! هفت دليل بر مساءله معاد

از آنجا كه در آيات گذشته سخن از تكذيب كنندگان معاد در ميان بود

و اصولا تكيه بحثهاى اين سوره عمدتا روى مساءله اثبات معاد، است در اين آيات به بحث و

بررسى پيرامون ادله معاد مى پردازد، رويهمرفته هفت دليل بر اين مساءله مهم ارائه مى دهد كه پايه هاى ايمان را در اين زمينه قوى كرده ، قلب انسان را به وعده هاى الهى كه در آيات گذشته پيرامون مقربان و اصحاب اليمين و اصحاب الشمال آمده بوده مطمئن مى سازد.

در مرحله اول مى گويد: ((ما شما را خلق كرده ايم ، چرا آفرينش مجدد را تصديق نمى كنيد))؟! (نحن خلقناكم فلو لا تصدقون ).

چرا از رستاخيز و معاد جسمانى بعد از خاك شدن بدن تعجب مى كنيد؟ مگر روز نخست شما را از خاك نيافريديم ؟ مگر ((حكم الامثال )) واحد نيست ؟

اين استدلال در حقيقت شبيه همان است كه در آيه 78 - 79 سوره يس آمده كه قرآن در پاسخ يكى از مشركان كه استخوان پوسيده اى را در دست گرفته بود و مى گفت ((چه كسى اين استخوانها را زنده مى كند))! مى فرمايد: و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم قل يحييها الذى انشاها اول مرة و هو بكل خلق عليم : ((او براى ما مثالى زد ، و آفرينش نخستين خود را فراموش كرد و گفت : چه كسى استخوانهاى پوسيده را زنده مى كند، بگو: همان كس كه آنرا در آغاز آفريد، و او از همه مخلوقات خود آگاه است )).

در آيه بعد به دليل دوم اشاره كرده مى فرمايد: ((آيا از نطفه اى كه در

رحم مى ريزيد آگاه هستيد))؟! (اءفراءيتم ما تمنون ).

((آيا شما در طول مراحل جنينى آنرا آفرينشهاى مكرر مى دهيد؟ يا ما آفريدگاريم ))؟! (اءاءنتم تخلقونه

ام نحن الخالقون ).

چه كسى اين نطفه بى ارزش و ناچيز را هر روز به شكل تازه اى درمى آورد و خلقتى بعد از خلقتى ، و آفرينشى بعد از آفرينشى مى دهد؟ راستى اين تطورات شگفت انگيز كه اعجاب همه اولوالالباب و متفكران را برانگيخته از ناحيه شما است يا خدا؟ آيا كسى كه قدرت بر اين آفرينشهاى مكرر دارد از زنده كردن مردگان در قيامت عاجز است ؟!

اين آيه در حقيقت شبيه آيه 5 سوره حج است كه مى فرمايد: يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غير مخلقة لنبين لكم و نقر فى الارحام ما نشاء الى اجل مسمى ثم نخرجكم طفلا: ((اى مردم ، اگر در رستاخيز شك داريد (به اين نكته توجه كنيد كه ) ما شما را از خاك آفريديم ، سپس از نطفه ، و بعد از خون بسته شده ، سپس از مضغه (چيزى شبيه به گوشت جويده ) كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بدون شكل ، هدف اين است كه براى شما روشن سازيم (كه بر هر چيز قادريم ) و جنينهائى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم مادران قرار مى دهيم (و آنچه را بخواهيم ساقط مى كنيم ) بعد شما را به صورت طفلى بيرون مى فرستيم )).

از اينها گذشته اگر آنچه را دانشمندان امروز درباره اين قطره آب ظاهرا ناچيز دريافته اند در نظر بگيريم مطلب روشنتر مى شود چرا كه مى گويند آنچه باعث توليد نطفه انسان مى شود

تركيبى است از ((اسپر)) (نطفه مرد) با ((اوول ))

(نطفه زن ) و ((اسپرها)) كرمكهاى بسيار كوچك ذره بينى هستند كه در هر مرتبه انزال ممكن است بين دو تا پانصد ميليون اسپر در آن وجود داشته باشد! (يعنى به اندازه جمعيت چندين كشور جهان !).

و عجب اينكه اين موجود بسيار كوچك بعد از تركيب با نطفه زن به زودى رشد مى كند و به طور سرسام آورى تكثير يافته و سلولهاى بدن انسان را مى سازد و با اينكه سلولها ظاهرا همه مشابهند به زودى از هم جدا مى شوند، گروهى قلب انسانى را تشكيل مى دهند، و گروهى دست و پا، و گروهى گوش و چشم ، و هر يك درست در جاى خود قرار مى گيرند، نه سلولهاى قلب بجاى كليه مى روند و نه سلولهاى كليه به جاى قلب ، نه ياخته هاى گوش در محل ياخته هاى چشم قرار مى گيرند و نه بر عكس ، خلاصه اينكه نطفه در دوران جنينى عوالم پر غوغائى را طى مى كند تا به صورت طفلى متولد گردد، و همه اينها در پرتو خالقيت مستمر و مداوم الهى است ، در حالى كه نقش ساده انسان در اين خلقت فقط در يك لحظه تمام مى شود و آن لحظه ريختن نطفه است در رحم و بس !

آيا اين خود دليل زنده اى بر مساءله معاد نيست ؟ كه چنين قادر متعالى قدرت بر احياى مردگان را دارد؟!.

سپس به بيان دليل سوم پرداخته ، مى گويد: ((ما در ميان شما مرگ را مقدر ساختيم ، و هرگز كسى بر ما پيشدستى نمى كند)) (نحن قدرنا

بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين ).

آرى ما هرگز مغلوب نخواهيم شد و اگر مرگ را مقدر كرده ايم نه به

خاطر اين است كه نمى توانيم عمر جاويدان بدهيم .

بلكه هدف اين بوده است كه گروهى از شما را ببريم و گروه ديگرى را جاى آنها بياوريم ، و سرانجام شما را در جهانى كه نمى دانيد آفرينش تازه بخشيم )) (على ان نبدل امثالكم و ننشئكم فيما لا تعلمون ).

در تفسير اين دو آيه نظر ديگرى غير از آنچه در بالا گفتيم نيز وجود دارد و آن اينكه آيه دوم بيان هدف آيه اول نيست بلكه دنباله آن است مى گويد: ما هرگز عاجز و مغلوب نيستيم از اينكه گروهى را ببريم و گروه ديگرى را جانشين آنها سازيم .

در مورد جمله ((على ان نبدل امثالكم )) نيز دو تفسير وجود دارد: يكى همان تفسيرى است كه در بالا ذكر كرديم كه در ميان مفسران مشهور است ، و مطابق آن سخن از تبديل اقوام در اين دنيا است ، تفسير دوم مى گويد: منظور از ((امثال )) خود انسانها هستند كه در قيامت باز مى گردند، و تعبير به ((مثل )) به خاطر آن است كه انسان با تمام خصوصياتش باز نمى گردد، بلكه در زمان ديگر و كيفيات تازه اى از نظر جسم و روح خواهد بود.

ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد، و به هر حال هدف اين است كه از مساءله مرگ استدلالى براى رستاخيز بيان كند، استدلال را مى توان به اين صورت توضيح داد: خداوند حكيم كه انسانها را آفريده و مرتبا گروهى مى ميرند و

گروه ديگرى جانشين آنها مى شوند هدفى داشته ، اگر اين هدف تنها زندگى دنيا بوده سزاوار است كه عمر انسان جاودان باشد، نه آنقدر كوتاه و آميخته با هزاران ناملائمات كه به آمد و رفتش نمى ارزد.

بنابراين قانون مرگ به خوبى گواهى مى دهد كه اينجا يك گذرگاه است نه يك منزلگاه : يك پل است ، نه يك مقصد، چرا كه اگر مقصد و منزل بود بايد دوام مى داشت .

جمله ((و ننشئكم فيما لا تعلمون )) (شما را مى آفرينيم به صورتهائى كه نمى دانيد) ظاهرا اشاره به آفرينش انسان در قيامت است كه مى تواند هدفى براى مرگ و حيات اين دنيا باشد.

بديهى است چون هيچكس سراى آخرت را نديده ، از اصول و نظاماتى را كه بر آن حاكم است بيخبرند، حتى بيان حقيقت آن در قالب الفاظ ما نمى گنجد تنها شبحى از آنرا از دور مى بينيم .

ضمنا آيه فوق كاملا بيانگر اين واقعيت است كه شما را در جهان نوين و با اشكال و شرائط تازه مى آفرينيم كه از آن خبر نداريد.

در آخرين آيه مورد بحث سخن از چهارمين دليل معاد است مى فرمايد: ((شما نشئه اولى (اين جهان ) را دانستيد چگونه متذكر نمى شويد كه نشئه و عالم ديگرى بعد از آن است )) (و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون ).

اين دليل را به دو گونه مى توان بيان كرد: نخست اينكه فى المثل اگر ما از بيابانى بگذريم و در آن قصر بسيار مجلل و باشكوهى با محكمترين و عاليترين مصالح ، و تشكيلات وسيع و گسترده ، ببينيم ،

و بعد به ما بگويند اينهمه تشكيلات و ساختمان عظيم براى اين است كه فقط قافله كوچكى چند ساعتى در آن بياسايد و برود، پيش خود مى گوئيم اين كار حكيمانه نيست ، زيرا

براى چنين هدفى مناسب اين بود چند خيمه كوچك برپا شود.

دنياى با اين عظمت و اينهمه كرات و خورشيد و ماه و انواع موجودات زمينى نمى تواند براى هدف كوچكى مثل زندگى چند روزه بشر در دنيا آفريده شده باشد، وگرنه آفرينش جهان پوچ و بى حاصل است ، اين تشكيلات عظيم براى موجود شريفى مثل انسان آفريده شده تا خداى بزرگ را از آن بشناسد معرفتى كه در زندگى ديگر سرمايه بزرگ او است .

اين بيان در حقيقت شبيه همان است كه در آيه 27 سوره ص درباره معاد آمده است و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا: ((ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست بيهوده نيافريده ايم اين گمان كافران است )).

ديگر اينكه صحنه هاى معاد را در اين جهان در هر گوشه و كنار با چشم خود مى بينيد، همه سال در عالم گياهان صحنه رستاخيز تكرار مى شود، زمينهاى مرده را با نزول قطرات حياتبخش باران زنده مى كند، چنانكه در آيه 39 سوره فصلت مى فرمايد: ان الذى احياها لمحى الموتى ((كسى كه اين زمينهاى مرده را زنده مى كند هم او است كه مردگان را زنده مى كند))!

در آيه 6 سوره حج نيز به همين معنى اشاره شده است .

دليلى براى اثبات حجيت قياس

در اصول فقه ما اين مساءله مطرح است كه نمى توان احكام شرع

را از طريق قياس ثابت كرد، فى المثل بگوئيم چون زن حائض روزه خود را قضا مى كند نماز خود را نيز بايد قضا كند (و به اصطلاح بايد از كلى به جزئى راه پيدا كرد نه از يك جزء به جزئى ديگر) هر چند علماى اهل سنت غالبا قياس را به عنوان

يكى از منابع تشريع در فقه اسلامى پذيرفته اند، هر چند جمعى از آنها در مساءله نفى حجيت قياس با ما موافقند.

جالب اينكه بعضى از طرفداران قياس از آيه فوق (و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون ) خواسته اند براى مقصود خود استدلال كنند! چون خداوند مى گويد حال نشاة اخرى (قيامت ) را بر نشاة اولى (دنيا) قياس كنيد.

ولى اين استدلال عجيبى است زيرا ((اولا)) آنچه در آيه فوق آمده يك استدلال عقلى و قياس منطقى است ، چون منكران معاد مى گفتند خدا چگونه قدرت دارد استخوان پوسيده را زنده كند؟ قرآن در جواب آنها مى گويد: همان كسى كه قدرت داشت شما را در آغاز بيافريند بعدا نيز چنين قدرتى را دارد، در حالى كه قياس ظنى در احكام شرعى هيچگاه چنين نيست ، زيرا ما احاطه به مصالح و مفاسد تمام احكام شرع نداريم .

ثانيا آنها كه قياس را ممنوع مى دادند ((قياس اولويت )) را استثنا كرده اند فى المثل اگر قرآن مى گويد: ((نسبت به پدر و مادر كمترين سخن خشونت آميز نگوئيد)) به طريق اولى مى فهميم نبايد آزار بدنى به آنها برسانيم ، آيه مورد بحث از قبيل ((قياس اولويت )) است و ربطى به قياس ظنى مورد نزاع ندارد چرا كه در

آغاز كه هيچ چيزى وجود نداشت خداوند كره زمين و خاك را آفريد و انسان را از آن خاك خلقت كرد، در آخرت حداقل خاكهاى انسان موجود است ، و لذا در قرآن مجيد در آيه 27 روم مى خوانيم : و هو الذى يبدؤ الخلق ثم يعيده و هو اءهون عليه ((او كسى است كه آفرينش را آغاز كرد سپس آنرا بازمى گرداند و اين كار براى او آسانتر است )).

اين سخن را با حديثى پايان مى دهيم كه فرمود: عجبا كل العجب للمكذب بالنشاة الاخرى و هو يرى النشاة الاولى ، و عجبا للمصدق بالنشاة الاخرة و هو يسعى لدار الغرور: ((بسيار شگفت انگيز است كار كسى كه نشاءه ديگر

را انكار مى كند در حالى كه نشاءه اولى را مى بيند و بسيار تعجب آور است كسى كه به نشاءه آخرت ايمان دارد اما تمام تلاش او براى دنيا است )). زارع خداوند است يا شما؟!

تاكنون چهار دليل از دلائل هفتگانه اى را كه در اين سوره براى معاد ذكر شده خوانده ايم .

آيات مورد بحث و آيات آينده به سه دليل ديگر كه هر كدام نمونه اى از قدرت بى پايان خدا در زندگى انسان است اشاره مى كند كه يكى مربوط به آفرينش دانه هاى غذائى و ديگرى آب و سومى آتش است ، زيرا سه

ركن اساسى زندگى انسان را اينها تشكيل مى دهد، دانه هاى گياهى مهمترين ماده غذائى انسان محسوب مى شود، و آب مهمترين مشروب ، و آتش مهمترين وسيله براى اصلاح مواد غذائى و ساير امور زندگى است .

نخست مى فرمايد: ((آيا هيچ درباره آنچه كشت مى

كنيد انديشيده ايد؟! (افراءيتم ما تحرثون ).

((آيا شما آنرا مى رويانيد يا ما مى رويانيم ))؟ (اءاءنتم تزرعونه ام نحن الزارعون ).

جالب اينكه در آيه اول تعبير به ((تحرثون )) از ماده ((حرث )) (بر وزن درس ) مى كند كه به معنى كشت كردن (افشاندن دانه و آماده ساختن آن براى نمو است ) و در آيه دوم تعبير به ((تزرعونه )) از ماده ((زراعت )) مى كند كه به معنى رويانيدن است .

بديهى است كار انسان تنها كشت است ، اما رويانيدن تنها كار خدا است ، و لذا در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شده كه فرمود: لا يقولن احدكم زرعت و ليقل حرثت (فان الزارع هو الله ): ((هيچيك از شما نگويد: من زراعت كردم ، بلكه گويد كشت كردم )) (زيرا زارع حقيقى خدا است ).

شرح اين دليل چنين است كه انسان كارى را كه در مورد زراعت مى كند بى شباهت به كار او در مورد تولد فرزند نيست ، دانه اى را مى افشاند و كنار مى رود، اين خداوند است كه در درون دانه يك سلول زنده بسيار كوچك آفريده كه وقتى در محيط مساعد قرار گرفت در آغاز از مواد غذائى آماده در خود دانه استفاده مى كند، جوانه مى زند، و ريشه مى دواند، سپس با سرعت عجيبى

از مواد غذائى زمين كمك مى گيرد، و دستگاه هاى عظيم و لابراتوارهاى موجود در درون گياه به كار مى افتد و غوغائى برپا مى كند ساقه و شاخه و خوشه را مى سازد و گاه از يك تخم صدها يا هزاران

تخم برمى خيزد.

دانشمندان مى گويند: تشكيلاتى كه در ساختمان يك گياه به كار رفته از تشكيلات موجود در يك شهر عظيم صنعتى با كارخانه هاى متعددش شگفت انگيزتر و به مراتب پيچيده تر است .

آيا كسى كه چنين قدرتى دارد از احياى مجدد مردگان عاجز است .

در آيه بعد براى تاءكيد روى اين مساءله كه انسان هيچ نقشى در مساءله نمو و رشد گياهان جز افشاندن دانه ندارد مى افزايد اگر ما بخواهيم اين زراعت را تبديل به يك مشت كاه درهم كوبيده شده مى كنيم به گونه اى كه تعجب كنيد))! (لو نشاء لجعلناه حطاما فظلتم تفكهون ).

آرى مى توانيم تندباد سمومى بفرستيم كه آنرا قبل از بستن دانه ها خشك كرده درهم بشكند، يا آفتى براى آن مسلط كنيم كه محصول را از بين ببرد، و نيز مى توانيم سيل ملخها را بر آن بفرستيم ، و يا گوشه اى از يك صاعقه بزرگ را بر آن مسلط سازيم ، به گونه اى كه چيزى جز يك مشت كاه خشكيده از آن باقى نماند، و شما از مشاهده منظره آن در حيرت و ندامت فرورويد.

آيا اگر زارع حقيقى شما بوديد اين امور امكان داشت ؟ پس بدانيد همه اين بركات از جاى ديگر است .

((حطام )) از ماده ((حطم )) (بر وزن حتم ) در اصل به معنى شكستن چيزى است ، و غالبا به شكستن اشياء خشك مانند استخوان پوسيده ، و يا ساقه هاى خشك گياهان اطلاق مى شود و در اينجا منظور كاه است .

اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از حطام در اينجا پوسيدن تخمها در

زير زمين و عدم رويش آنها باشد.

((تفكهون )) از ماده ((فاكهة )) به معنى ميوه است ، سپس ((فكاهت )) به مزاح و شوخى و گفتن لطيفه ها كه ميوه جلسات انس است اطلاق شده ، ولى اين ماده گاهى به معنى تعجب و حيرت نيز آمده ، و آيه مورد بحث از اين قبيل است .

اين احتمال نيز وجود دارد همانگونه كه انسان به هنگام ((خشم )) گاهى مى خندد كه نام آنرا خنده خشم مى گذارند در هنگام مصائب سخت و سنگين نيز به شوخى مى پردازد بنابراين منظور شوخى به خاطر مصيبت است .

آرى تعجب مى كنيد و به حيرت فرومى رويد و مى گوئيد: ((به راستى كه ما زيان كرديم و سرمايه ز كف داديم ، و چيزى به دست نياورديم )) (انا لمغرمون )(2 و 3).

((بلكه ما به كلى محروم و بيچاره هستيم )) (بل نحن محرومون ).

آيا اگر زارع حقيقى شما بوديد چنين سرنوشتى امكانپذير بود؟ اينها

نشان مى دهد كه اينهمه آوازه ها از او است ، و هم او است كه از يك دانه ناچيز، گياهان پرطراوت و گاه صدها يا هزاران دانه توليد مى كند، گياهانى كه دانه هايش خوراك انسانها، و شاخ و برگش غذاى حيوانات ، و گاه ريشه ها و ساير اجزايش درمان انواع دردهاست . اين آب و آتش از كيست ؟

در اين آيات اشاره به ششمين و هفتمين دليل معاد، در اين بخش از آيات سوره واقعه مى كند كه بيانگر قدرت خداوند بر همه چيز و بر احياى مردگان است .

نخست مى فرمايد: ((آيا به آبى كه مى نوشيد

انديشيده ايد؟ (اءفراءيتم الماء الذى تشربون ).

((آيا شما آنرا از ابر نازل مى كنيد؟ يا ما نازل مى كنيم ))؟ (ءاءنتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون ).

((مزن )) (بر وزن حزن ) آنگونه كه ((راغب )) در ((مفردات )) مى گويد: به معنى ((ابرهاى روشن )) است ، و بعضى آنرا به ((ابرهاى باران زا)) تفسير كرده اند.

اين آيات وجدان انسانها را در برابر يك سلسله سؤ الها قرار مى دهد و از آنها اقرار مى گيرد، و در واقع مى گويد: آيا درباره اين آبى كه مايه حيات شما است و پيوسته آنرا مى نوشيد هرگز فكر كرده ايد؟

چه كسى به آفتاب فرمان مى دهد بر صفحه اقيانوسها بتابد، و از ميان آبهاى شور و تلخ تنها ذرات آب خالص و شيرين و پاك از هر گونه آلودگى را جدا ساخته ، و به صورت بخار به آسمان بفرستد؟

چه كسى به اين بخارات دستور مى دهد دست به دست هم دهند و فشرده شوند، و قطعات ابرهاى باران زا را تشكيل دهند؟

چه كسى دستور حركت به بادها و جابجا كردن قطعات ابرها و فرستادن آنها را بر فراز زمينهاى خشك و مرده مى دهد؟

چه كسى به طبقات بالاى هوا اين خاصيت را بخشيده كه به هنگام سرد شدن توانائى جذب بخار را از دست دهد، و در نتيجه بخارات موجود به صورت قطرات باران ، نرم و ملايم ، آهسته و پى درپى ، بر زمينها فرود آيند؟

اگر يكسال خورشيد اعتصاب كند، بادها از حركت بايستند، قطعات بالاى جو بخارات را مصرانه در خود نگهدارند، و آسمان بر زمين بخيل گردد، آنچنان كه

زرع و نخيل لب تر نكنند، همه شما از تشنگى هلاك مى شويد، و حيوانات و باغها و زراعتهاى شما مى خشكد.

كسى كه اين قدرت را دارد كه با وسايلى اينچنين ساده آنچنان بركاتى براى شما فراهم سازد، آيا قادر بر احياى مردگان نيست ؟ اين خود يكنوع احياى مردگان است احياى زمينهاى مرده كه ، هم نشانه توحيد و عظمت خدا است و هم دليل بر رستاخيز و معاد.

و اگر مى بينيم در آيات فوق فقط روى آب نوشيدنى تكيه شده و از تاءثير آن در مورد حيات حيوانات و گياهان سخنى به ميان نيامده به خاطر اهميت فوق العاده آب براى حيات خود انسان است ، بعلاوه در آيات قبل اشاره اى به مساءله زراعت شده بود و نيازى به تكرار نبود.

جالب اينكه اهميت آب و نقش آن در زندگى بشر نه تنها با گذشت زمان و پيشرفت صنايع و علم و دانش انسان كم نمى شود، بلكه بر عكس ، انسان صنعتى نياز بيشترى به آب دارد، لذا بسيارى از مؤ سسات عظيم صنعتى فقط در كنار رودخانه هاى عظيم قدرت فعاليت دارند.

سرانجام در آيه بعد براى تكميل همين بحث مى افزايد: ((اگر بخواهيم

اين آب گوارا و شيرين را به صورت تلخ و شور قرار مى دهيم )) (لو نشاء جعلناه اجاجا).

((پس چرا شكر اين نعمت بزرگ را بجا نمى آوريد))؟ (فلو لا تشكرون ).

آرى اگر خدا مى خواست به املاح محلول در آب نيز اجازه مى داد كه همراه ذرات آب تبخير شوند، و دوش به دوش آنها به آسمان صعود كنند، و ابرهائى شور و تلخ تشكيل داده ، قطره

هاى بارانى درست همانند آب دريا شور و تلخ فروريزند! اما او به قدرت كامله اش اين اجازه را به املاح نداد، نه تنها املاح در آب ، بلكه ميكربهاى موذى و مضر و مزاحم نيز اجازه ندارند همراه بخارات آب به آسمان صعود كنند، و دانه هاى باران را آلوده سازند به همين دليل قطرات باران هرگاه هوا آلوده نباشد خالصترين ، پاكترين ، و گواراترين آبها است .

((اجاج )) از ماده ((اج )) (بر وزن حج ) در اصل از ((اجيج )) آتش يعنى برافروختگى و سوزندگى آن گرفته شده است ، و به آبهائى كه به خاطر شورى يا تلخى و حرارت دهان را مى سوزاند اجاج مى گويند.

اين سخن را با حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) پايان مى دهيم در اين حديث مى خوانيم : ان النبى كان اذا شرب الماء قال الحمد لله الذى سقانا عذبا فراتا برحمته و لم يجعله ملحا اجاجا بذنوبنا!: ((هنگامى كه حضرت آب مى نوشيد مى فرمود: ((حمد براى خداوندى كه به رحمتش ما را از آب شيرين و گوارا سيراب كرد، و آنرا به خاطر گناهانمان شور و تلخ قرار نداد))!.

سرانجام به هفتمين و آخرين دليل معاد در اين سلسله آيات مى رسيم و آن

آفرينش آتش است ، آتشى كه از مهمترين ابزار زندگى بشر، و مؤ ثرترين وسيله در تمام صنايع است ، مى فرمايد: ((آيا هيچ درباره آتشى كه مى افروزيد انديشيده ايد))؟ (اءفراءيتم النار التى تورون ).

((آيا شما درخت آن را آفريده ايد يا ما آفريده ايم ))؟ (ءاءنتم اءنشاتم شجرتها ام نحن المنشئون ).

((تورون ))

از ماده ((ورى )) (بر وزن نفى ) به معنى مستور ساختن است و به آتشى كه در وسائل آتش افروزى نهفته است و آنرا از طريق جرقه زدن بيرون مى آورند ((ورى )) و ((ايراء)) مى گويند.

توضيح اينكه : براى افروختن آتش و ايجاد جرقه نخستين كه امروز از كبريت و فندك و مانند آن استفاده مى كنند در گذشته گاه از آهن و سنگ چخماق بهره مى گرفتند، و آنها را به يكديگر مى زدند و جرقه ظاهر مى شد، اما اعراب حجاز از دو نوع درخت مخصوص كه در بيابانها مى روئيد و بنام ((مرخ )) و ((عفار)) ناميده مى شد به عنوان دو چوب آتش زنه استفاده مى كردند، اولى را زير قرار مى دادند و دومى را روى آن مى زدند، و مانند سنگ و چخماق جرقه از آن توليد مى شد.

غالب مفسران آيات فوق را به همين معنى تفسير كرده اند كه خداوند مى خواهد از آتشى كه در چوب اينگونه درختان نهفته شده و از آن به عنوان آتش زنه استفاده مى شود استدلال بر نهايت قدرت خود كند، كه در ((شجر اخضر)) (درخت سبز) آتش و نار آفريده است ، در حالى كه جان درخت در آب است ، آب كجا و آتش كجا؟!

آن كس كه چنين توانائى دارد كه اين آب و آتش را در كنار هم بلكه در درون هم نگهدارى كند چگونه نمى تواند مردگان را لباس حيات بپوشاند

و در رستاخيز زنده كند؟

شبيه همين دليل براى معاد در آيات آخر سوره ((يس )) نيز آمده است ، الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا

فاذا انتم منه توقدون ((همان كسى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد و شما به وسيله آن آتش مى افروزيد)) (يس 80).

ولى همانگونه كه در تفسير آيه فوق مشروحا بيان كرديم اين تعبير قرآنى مى تواند اشاره به دليل لطيفترى كه همان رستاخيز انرژيهاست بوده باشد، و به تعبير ديگر در اينجا سخن تنها از ((آتش زنه )) نيست ، بلكه سخن از خود آتش گير يعنى چوب و هيزم كه به هنگام سوختن آنهمه حرارت و انرژى را آزاد مى كند، نيز هست .

توضيح اينكه : از نظر علمى ثابت شده آتشى كه امروز به هنگام سوختن چوبها مشاهده مى كنيم همان حرارتى است كه درختان طى ساليان دراز از آفتاب گرفته ، و در خود ذخيره كرده اند، ما فكر مى كنيم تابش پنجاه سال نور آفتاب بر بدنه درخت از ميان رفته ، غافل از اينكه تمام آن حرارت در درخت ذخيره شده ، و به هنگامى كه جرقه آتش به چوبه اى خشك مى رسد و شروع به سوختن مى كند آن حرارت و نور و انرژى را پس مى دهند.

يعنى در اينجا رستاخيز و معادى برپا مى شود، و انرژيها مرده از نو زنده مى شوند و جان مى گيرند، و به ما مى گويند: خدائى كه رستاخيز ما را فراهم ساخت قدرت دارد كه رستاخيز شما انسانها را نيز فراهم سازد!

(براى توضيح بيشتر در اين زمينه به بحث مشروحى كه در جلد 18 صفحه 461 تا 467 بيان كرده ايم مراجعه كنيد).

جمله ((تورون )) كه به معنى آتش افروختن است گرچه معمولا در اينجا به استفاده از

((آتش زنه )) تفسير شده ، ولى هيچ مانعى ندارد كه آتشگيره (هيزم )

را نيز شامل مى شود، زيرا به هر حال آتشى است پنهان كه آشكار مى گردد.

البته اين دو معنى با هم منافات ندارد، معنى اول را عموم مردم مى فهمند و معنى دوم كه معنى دقيقترى است با گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش آشكار گشته .

در آيه بعد براى تاءكيد بحثهاى فوق مى افزايد: ((ما اين آتشى را كه از اين درختان خارج مى شود وسيله يادآورى براى همگان و نيز وسيله زندگى براى مسافران قرار داده ايم )) (نحن جعلناها تذكرة و متاعا للمقوين ).

بازگشت آتش از درون درختان سبز از يك سو يادآور بازگشت روح به بدنهاى بيجان در رستاخيز است ، و از سوى ديگر اين آتش تذكرى است نسبت به آتش دوزخ ، چرا كه طبق حديثى پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: ناركم هذه التى توقدون جزء من سبعين جزءا من نار جهنم ((اين آتشى كه برمى افروزيد يك جزء از هفتاد جزء آتش دوزخ است ))!.

و اما تعبير به ((متاعا للمقوين )) اشاره كوتاه و پرمعنى به فوائد دنيوى اين آتش است ، زيرا در معنى ((مقوين )) دو تفسير آمده ، نخست اينكه : از ماده ((قواء)) (بر وزن كتاب ) به معنى بيابان خشك و خالى است ، بنابراين ((مقوين )) به كسانى مى گويند كه در بيابانها گام مى نهند، و از آنجا كه افراد باديه نشين غالبا فقيرند گاه اين تعبير در معنى ((فقير)) نيز به كار رفته است .

تفسير دوم اينكه : از ماده

((قوت )) و به معنى ((نيرومندان )) است ، بنابراين واژه مزبور از لغاتى است كه در دو معنى متضاد به كار مى رود.

درست است كه آتش و درختان ((آتش زنه )) و ((آتشگيره )) مورد استفاده همگان است ، ولى چون مسافران براى دفع سرما و طبخ غذا مخصوصا در سفرهاى قديم به وسيله قافله ها بيش از همه محتاج به آن بودند روى آن تكيه شده است .

استفاده ((اقوياء)) از آتش نيز به خاطر گستردگى زندگى آنها روشن است ، مخصوصا اگر اين بحث را گسترش به جهان امروز دهيم كه چگونه حرارت ناشى از انواع آتشها دنياى صنعتى را به حركت در مى آورد، و چرخهاى عظيم كارخانجات را به گردش وامى دارد كه اگر اين شعله عظيم (كه همه از درختان است ، حتى آتشى كه از زغال سنگ و يا مواد نفتى گرفته مى شود آن هم نيز بلاواسطه يا بالواسطه به گياهان باز مى گردد) روزى خاموش شود نه تنها چراغ تمدن كه چراغ زندگى انسانها نيز خاموش خواهد گشت .

بدون شك آتش يكى از مهمترين اكتشافات بشر است در حالى كه تمام نقش ايجاد در آنرا آفرينش بر عهده گرفته ، و نقش انسان در آن بسيار ناچيز و بى ارزش است ، و نيز بدون شك از زمانى كه آتش كشف شد بشريت در مرحله تازه اى از تمدن خود گام نهاد.

آرى قرآن مجيد در همين يك جمله كوتاه به تمام اين حقايق به صورت سربسته اشاره كرده است .

اين نكته نيز قابل توجه است كه در آيه فوق نخست فايده معنوى آتش كه تذكر رستاخيز است

مطرح شده ، و بعد فايده دنيوى آن ، چرا كه اولى اهميت بيشترى دارد بلكه اصل و اساس را تشكيل مى دهد.

در مورد ذكر اين نعمتهاى سه گانه (دانه هاى غذائى - آب - آتش ) ترتيبى رعايت شده كه يك ترتيب كاملا طبيعى است ، انسان نخست به سراغ دانه هاى غذائى مى رود، بعد آنها را با آب مى آميزد، و سپس آنرا با آتش طبخ و آماده براى تغذيه مى كند!

در آخرين آيه مورد بحث به عنوان نتيجه گيرى مى فرمايد: ((حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن و او را پاك و منزه بشمر)) (فسبح باسم ربك العظيم ).

آرى خداوندى كه اينهمه نعمت را آفريده ، و هر كدام يادآور توحيد و معاد و قدرت و عظمت او است شايسته تسبيح و تنزيه از هر گونه عيب و نقص است .

او هم ((رب )) است و پروردگار، و هم ((عظيم )) است و قادر و مقتدر گرچه مخاطب در اين جمله پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) است ولى ناگفته پيدا است كه منظور همه انسانها مى باشد.

در اينجا لازم است به چند حديث پرمعنى در ارتباط با آيات فوق از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و امير مؤ منان على (عليه السلام ) اشاره كنيم :

1 - در تفسير ((روح المعانى )) در حديثى از على (عليه السلام ) مى خوانيم : ((شبى از شبها حضرت به هنگام نماز و خواندن سوره واقعه وقتى به آيه اءفراءيتم ما تمنون اءاءنتم تخلقونه ام نحن الخالقون رسيد، سه بار عرض كرد: بل انت يا رب

: ((بلكه تو خالق انسان هستى اى پروردگار)) و هنگامى كه به آيه اءاءنتم تزرعونه ام نحن الزارعون رسيد باز سه مرتبه عرض كرد: بل انت يا رب ((بلكه زارع حقيقى توئى اى پروردگار)) و هنگامى كه به آيه اءاءنتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون رسيد باز سه مرتبه عرض كرد: بل انت يا رب : ((توئى كه باران

را از ابرها فرومى فرستى اى پروردگار)) سپس آيه اءاءنتم انشاءتم شجرتها ام نحن المنشئون را تلاوت فرمود، و سه بار عرض كرد: بل انت يا رب : ((توئى كه درختان آتش زا را آفريده اى پروردگار)).

از اين حديث استفاده مى شود كه مناسب است انسان در برابر جمله هائى كه به عنوان استفهام تقريرى در قرآن مجيد آمده است پاسخ مساعد دهد گوئى خدا با او سخن مى گويد سپس حقيقت آنرا در روح و جان خود زنده كند و تنها به تلاوت بى روح و فاقد انديشه قناعت نكند.

2 - در حديث ديگرى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) آمده است كه فرمود: لا تمنعوا عباد الله فضل الماء و لا كلاء و لا نارا فان الله تعالى جعلها متاعا للمقوين و قوة للمستضعفين : ((هرگز بندگان خدا را از آب اضافى كه در اختيار داريد منع نكنيد، و نه از مرتع اضافى ، و نه از آتش ، چرا كه خداوند اينها را وسيله زندگى مسافران و مايه قوت نيازمندان قرار داده است )).

3 - در حديث ديگرى مى خوانيم : ((هنگامى كه آيه فسبح باسم ربك العظيم نازل شد پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود:

اجعلوها فى ركوعكم آنرا ذكر ركوع خود قرار دهيد)) (در ركوع خود بگوئيد سبحان ربى العظيم و بحمده ). تنها پاكان به حريم قرآن راه مى يابند

در تعقيب بحثهاى فراوانى كه در آيات قبل با ذكر هفت دليل درباره معاد آمد در اين آيات سخن از اهميت قرآن مجيد است ، چرا كه مساءله نبوت و نزول قرآن بعد از مساءله مبداء و معاد مهمترين اركان اعتقادى را تشكيل مى دهد، بعلاوه قرآن مجيد در زمينه دو اصل توحيد و معاد بحثهاى عميقى دارد، و تحكيم پايه هاى آن تحكيم اين دو اصل محسوب مى شود.

نخست با يك سوگند عظيم سخن را شروع كرده ، مى فرمايد: ((سوگند به جايگاه ستارگان و محل طلوع و غروب آنها))! (فلا اقسم بمواقع النجوم ).

بسيارى از مفسران را عقيده بر اين است كه ((لا)) در اينجا به معنى نفى نيست ، بلكه زائده ، و براى تاءكيد است ، چنانكه در آيات ديگر قرآن همين تعبير در مورد سوگند به روز قيامت ، و نفس لوامه ، و پروردگار مشرقها و مغربها، و شفق ، و مانند آن آمده است .

در حالى كه بعضى ديگر ((لا)) را در اينجا به معنى نفى و اشاره به اين مى دادند كه مطلب مورد قسم از آن پراهميت تر است كه به آن سوگند ياد شود، همانگونه كه در تعبيرات روزمره نيز گاه مى گوئيم : ((ما به فلان موضوع قسم نمى خوريم )).

ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد، چرا كه در قرآن به ذات پاك خدا صريحا سوگند ياد شده ، مگر ستارگان از آن برترند كه به

آنها قسم ياد شود؟!

مفسران در مورد ((مواقع النجوم )) تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند:

نخست همان كه در بالا گفتيم يعنى جايگاه ستارگان و مدارات و مسير آنها.

ديگر اينكه منظور محل طلوع و غروب آنها است .

و ديگر اينكه منظور سقوط ستارگان در آستانه رستاخيز و قيامت است .

بعضى نيز آنرا تنها به معنى غروب ستارگان تفسير كرده اند.

بعضى هم به پيروى پاره اى از روايات آنرا اشاره به نزول قسمتهاى مختلف قرآن در فواصل زمانى متفاوت مى دادند (زيرا ((نجوم )) جمع ((نجم )) در مورد كارهاى تدريجى به كار مى رود).

گرچه منافاتى بين اين معانى نيست ، و ممكن است همه در آيه فوق جمع باشد، ولى تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد، چرا كه به هنگام نزول اين آيات غالب مردم اهميت اين سوگند را نمى دانستند امروز براى ما روشن شده است كه ستارگان آسمان هر كدام جايگاه مشخصى دارد، و مسير و مدار آنها كه طبق قانون جاذبه و دافعه تعيين مى شود بسيار دقيق و حساب شده است . و سرعت سير آنها هر كدام با برنامه معينى انجام مى پذيرد.

اين مساءله گرچه در كرات دوردست دقيقا قابل محاسبه نيست ، اما در منظومه شمسى كه خانواده ستارگان نزديك به ما را تشكيل مى دهد دقيقا مورد بررسى قرار گرفته ، و نظام مدارات آنها به قدرى دقيق و حساب شده است كه انسان را به شگفتى وامى دارد.

هنگامى كه به اين نكته توجه كنيم كه طبق گواهى دانشمندان تنها در كهكشان ما حدود يك هزار ميليون ستاره وجود دارد! و در جهان كهكشانهاى زيادى موجود است

كه هر كدام مسير خاصى دارند، به اهميت اين سوگند قرآن آشناتر مى شويم .

در كتاب ((الله و العلم الحديث )) مى خوانيم :

((دانشمندان فلكى معتقدند اين ستارگانى كه از ميلياردها متجاوزند كه قسمتى از آنها را با چشم غير مسلح مى توان ديد، و قسمت (بسيار بيشترى )

را جز با تلسكوبها نمى توان ديد. بلكه قسمتى از آنها با تلسكوب هم قابل مشاهده نيست فقط با وسائل خاصى مى توان از آنها عكسبردارى كرد همه اينها در مدار مخصوص خود شناورند و هيچ احتمال اين را ندارد كه يكى از آنها در حوزه جاذبه ستاره ديگرى قرار گيرد، يا با يكديگر تصادف كنند، و در واقع چنين تصادفى همانند اين است كه فرض كنيم يك كشتى اقيانوس پيما در درياى مديترانه با كشتى ديگرى در اقيانوس كبير تصادف كند در حالى كه هر دو كشتى به يكسو و با سرعت واحدى در حركتند و چنين احتمالى اگر محال نباشد لااقل بعيد است ))!.

با توجه به اين اكتشافات علمى از وضع ستارگان اهميت سوگند بالا روشنتر مى گردد.

و به همين دليل در آيه بعد مى افزايد: ((و اين سوگندى است بسيار بزرگ اگر بدانيد)) (و انه لقسم لو تعلمون عظيم ).

تعبير به ((لو تعلمون )) (اگر بدانيد) به خوبى گواهى مى دهد كه علم و دانش بشر در آن زمان اين حقيقت را به طور كامل درك نكرده بود، و اين خود يك اعجاز علمى قرآن محسوب مى شود كه در عصرى كه شايد هنوز عده اى مى پنداشتند ستارگان ميخهاى نقره اى هستند كه بر سقف آسمان كوبيده شده اند! يك چنين بيانى

، آنهم در محيطى كه به حق محيط جهل و نادانى محسوب مى شد از يك انسان عادى محال است صادر شود.

اكنون ببينيم اين قسم عظيم براى چه منظورى ذكر شده ؟ آيه بعد پرده

از روى آن برداشته ، مى گويد: ((آنچه محمد (صلى اللّه عليه و آله ) آورده قرآن كريم است )) (انه لقرآن كريم ).

و به اين ترتيب به مشركان لجوج كه پيوسته اصرار داشتند اين آيات نوعى از كهانت است ، و يا العياذ بالله سخنانى است جنون آميز، يا همچون اشعار شاعران ، يا از سوى شياطين است ، پاسخ مى گويد كه اين وحى آسمانى است و سخنى است كه آثار و عظمت و اصالت از آن ظاهر و نمايان است ، و محتواى آن حاكى از مبداء نزول آن مى باشد و آنچنان اين موضوع عيان است كه حاجت به بيان نيست .

توصيف ((قرآن )) به ((كريم )) (با توجه به اينكه ((كرم )) در مورد خداوند به معنى احسان و انعام ، و در مورد انسانها به معنى دارا بودن اخلاق و افعال ستوده ، و به طور كلى اشاره به محاسن بزرگ است نيز اشاره به زيبائيهاى ظاهرى قرآن از نظر فصاحت و بلاغت الفاظ و جمله ها و هم اشاره به محتواى جالب آن است ، چرا كه از سوى خدائى نازل شده كه مبداء و منشا هر كمال و جمال و خوبى و زيبائى است .

آرى هم گوينده قرآن كريم است ، و هم خود قرآن ، و هم آورنده آن ، و هم اهداف قرآن كريم است .

سپس به توصيف دوم اين كتاب

آسمانى پرداخته ، مى افزايد: ((اين آيات در كتاب مستورى جاى دارد)) (فى كتاب مكنون ).

در همان ((لوح محفوظ)) ((در علم خدا)) كه از هر گونه خطا و تغيير و تبديل محفوظ است . بديهى است كتابى كه از چنان مبداءى سرچشمه مى گيرد و نسخه اصلى آن در آنجا است از هرگونه دگرگونى و خطا و اشتباه مصون است .

و در سومين توصيف مى فرمايد: ((اين كتاب را جز پاكان نمى توانند مس كنند))! (لا يمسه الا المطهرون ).

بسيارى از مفسران به پيروى از رواياتى كه از امامان معصوم (عليهم السلام ) وارد شده اين آيه را به عدم جواز مس كتابت قرآن بدون غسل و وضو تفسير كرده اند.

در حالى كه گروه ديگرى آنرا اشاره به فرشتگان مطهرى مى دادند كه از قرآن آگاهى دارند، يا واسطه وحى بر قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بوده اند، نقطه مقابل مشركان كه مى گفتند: اين كلمات را شياطين بر او نازل كرده اند!

بعضى نيز آنرا اشاره به اين معنى مى دادند كه حقايق و مفاهيم عالى قرآن را جز پاكان درك نمى كنند، همانگونه كه در آيه 2 سوره بقره مى خوانيم : ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين : ((اين كتاب شكى در آن نيست ، و مايه هدايت پرهيزكاران است )) و به تعبير ديگر حداقل پاكى كه روح حقيقت جوئى است براى درك حداقل مفاهيم آن لازم است ، و هر قدر پاكى و قداست بيشتر شود درك انسان از مفاهيم قرآن و محتواى آن افزون خواهد شد.

ولى هيچ منافاتى در ميان اين سه تفسير وجود ندارد و

ممكن است همه در مفهوم آيه جمع باشد.

در چهارمين و آخرين توصيف از قرآن مجيد مى فرمايد: ((اين قرآن از سوى پروردگار عالميان نازل شده است )) (تنزيل من رب العالمين ).

خدائى كه مالك و مربى تمام جهانيان است اين قرآن را براى ترتيب انسانها بر قلب پاك پيامبرش نازل كرده است ، و همانگونه كه در جهان تكوين مالك و مربى او است ، در جهان تشريع نيز هر چه هست از ناحيه او مى باشد.

سپس مى افزايد: ((آيا اين قرآن را با اين اوصافى كه گفته شد سست و كوچك مى شمريد))؟! سهل است آنرا انكار و تكذيب مى كنيد؟! (افبهذا الحديث انتم مدهنون ).

در حالى كه نشانه هاى صدق و حقانيت از آن به خوبى آشكار است و بايد كلام خدا را با نهايت جديت پذيرفت و به عنوان يك واقعيت بزرگ با آن روبرو شد.

((هذا الحديث )) (اين سخن ) اشاره به قرآن است و ((مدهنون )) در اصل از ماده ((دهن )) به معنى روغن است ، و از آنجا كه براى نرم كردن پوست تن يا اشياء ديگر آنرا روغن مالى مى كنند كلمه ((ادهان )) به معنى مدارا و ملايمت و گاه به معنى سستى و عدم برخورد جدى آمده است ، و نيز از آنجا كه افراد منافق و دروغگو غالبا زبانهاى نرم و ملايمى دارند اين واژه احيانا به معنى تكذيب و انكار نيز به كار رفته است ، و هر دو معنى در آيه فوق محتمل است ، اصولا انسان چيزى را كه باور دارد جدى مى گيرد اگر آنرا جدى نگرفت دليل بر اين

است كه باور ندارد.

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: ((شما به جاى اينكه در برابر روزيهاى خداداد، مخصوصا نعمت بزرگ قرآن شكر بجا آوريد آنرا تكذيب مى كنيد))؟ (و تجعلون رزقكم انكم تكذبون ).

بعضى گفته اند: منظور اين است كه بهره شما از قرآن تنها تكذيب است ، و يا شما تكذيب را وسيله رزق و معاش خود قرار داده ايد.

ولى تفسير اول از دو تفسير اخير با آيات پيشين متناسبتر به نظر مى رسد، و با شاءن نزولى كه براى اين آيه ذكر شد نيز هماهنگتر است ، چرا كه بسيارى از مفسران از ((ابن عباس )) نقل كرده اند كه در يكى از سفرها همراهان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) گرفتار تشنگى شديدى شدند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) دعا كرد بارانى نازل شد و همه سيراب شدند، ولى در اين ميان حضرت (صلى اللّه عليه و آله ) شنيد كه مردى مى گويد: به بركت طلوع فلان ستاره باران نازل گرديد! (در عصر جاهليت عربها معتقد به ((انواء)) بودند و منظورشان از آن ستارگانى بود كه در فواصل مختلفى در آسمان ظاهر مى شدند، و عرب جاهلى عقيده داشت همراه ظهور هر يك از اين ستارگان بارانى مى بارد، و لذا تعبير مى كردند ((مطرنا بنوء فلان )) ((اين باران از بركت طلوع فلان ستاره است ))! و اين يكى از مظاهر شرك و بت پرستى و ستاره پرستى بود).

قابل توجه اينكه در بعضى از روايات نقل شده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) كمتر آيات را تفسير مى كرد ولى از جمله مواردى كه

آنرا تفسير نمود همين آيه بود كه فرمود: ((منظور از تجعلون رزقكم انكم تكذبون اين است كه بجاى شكر روزيهايتان ، تكذيب مى كنيد)).

1 - ويژگيهاى قرآن مجيد

از چهار توصيفى كه در آيات فوق درباره قرآن ذكر شده چنين مى توان نتيجه گرفت كه عظمت قرآن از يكسو به خاطر عظمت محتواى آن ، و از سوى ديگر عمق معانى ، و از سوى سوم قداستى است كه جز پاكان و نيكان به آن راه نمى يابند، و از سوى چهارم جنبه تربيتى فوق العاده اى دارد چرا كه از سوى رب العالمين نازل شده است ، و هر يك از اين چهار موضوع نياز به بحثهاى مفصلى دارد كه در ذيل آيات مناسب بيان كرده ايم.

2- قرآن و طهارت

در آيات فوق خوانديم كه قرآن را جز پاكان مس نمى كنند، و گفتيم اين آيه هم به مس ظاهرى تفسير شده هم معنوى و تضادى با هم ندارند، و در مفهوم كلى آيه جمعند.

در قسمت اول در روايات اهل بيت از ابوالحسن امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) نقل شده : المصحف لا تمسه على غير طهر، و لا جنبا، و لا تمس خطه و لا تعلقه ، ان الله تعالى يقول : لا يمسه الا المطهرون : ((قرآن را بدون وضو مس نكن ، و نه در حال جنابت ، و دست بر خط آن در اين حال مگذار، و آنرا حمايل نكن ، چرا كه خداوند متعال فرموده : جز پاكان آنرا مس نمى كنند)).

همين معنى در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) با مختصر تفاوتى نقل شده است

.

و در منابع اهل سنت نيز آمده است از جمله از طرق مختلف نقل شده كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود لايمس القرآن الاطاهر: ((قرآن را جز افراد پاك نبايد مس كند)).

و در مورد مس معنوى نيز از ابن عباس از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شده كه فرمود: ((انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون )) قال : عند الله فى صحف مطهره لايمسه الاالمطهرون قال : المقربون : ((اين قرآن كريمى است كه در كتاب پنهان (لوح محفوظ) قرار دارد، فرمود نزد خداوند در صفحات پاكيزه اى است و جز پاكان آنرا مس نمى كند، فرمود يعنى مقربان ))!.

اين مطلب از طريق عقل نيز قابل استدلال است ، زيرا گرچه قرآن مجيد براى هدايت عموم است اما مى دانيم افراد زيادى بودند كه قرآن را از لبهاى مبارك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى شنيدند و اين آب زلال حقيقت را در سرچشمه وحى مى ديدند اما چون آلوده به تعصب و عناد و لجاجت بودند كمترين بهره اى از آن نگرفتند، اما كسانى كه اندكى خود را پاك كردند و با روح حقيقت جوئى و تحقيق به سراغ آن آمدند هدايت يافتند بنابراين هر قدر پاكى و تقواى انسان بيشتر شود به مفاهيم عميقتر و بيشترى از قرآن مجيد دست مى يابد، به اين ترتيب آيه در هر دو بعد جسمى و روحانى صادق است ناگفته پيداست كه شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و ائمه معصومين و ملائكه مقربين روشنترين مصداق مقربانند و حقايق قرآن را از همه بهتر درك

مى كنند. هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد

از لحظات حساسى كه آدمى را سخت در فكر فرومى برد، لحظه احتضار و پايان عمر انسانها است ، در آن لحظه كه كار از كار گذشته ، و اطرافيان مايوس و نوميد به شخص محتضر نگاه مى كنند، و مى بينند همچون شمعى كه عمرش پايان گرفته آهسته آهسته خاموش مى شود، با زندگى وداع مى گويد، و هيچ

كارى از دست هيچكس ساخته نيست .

آرى ضعف و ناتوانى كامل انسان ، در اين لحظات حساس آشكار مى شود، نه تنها در زمانهاى گذشته كه امروز با تمام تجهيزات فنى و پزشكى و حضور تمام وسائل درمانى اين ضعف و زبونى به هنگام احتضار درست همانند گذشته مشهود و آشكار است .

قرآن مجيد در تكميل بحثهاى معاد و پاسخگوئى به منكران و مكذبان ، ترسيم گويائى از اين لحظه كرده مى گويد: ((پس چرا هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد، توانائى بازگرداندن آنرا نداريد))؟! (فلو لا اذا بلغت الحلقوم ).

((و شما در اين حال نظاره مى كنيد و كارى از دستتان ساخته نيست )) (و انتم حينئذ تنظرون ).

مخاطب در اينجا اطرافيان محتضرند، از يكسو نظاره حال او را مى كنند، و از سوى ديگر ضعف و ناتوانى خود را مشاهده مى نمايند و از سوى سوم توانائى خدا را بر همه چيز و بودن مرگ و حيات در دست او، و نيز مى دادند خودشان هم چنين سرنوشتى را در پيش دارند.

سپس مى افزايد: ((در حالى كه ما به او نزديكتريم از شما، و فرشتگان

ما كه آماده قبض روح او هستند نيز نزديكتر از شما

مى باشند ولى شما نمى بينيد)) (و نحن اقرب اليه منكم و لكن لاتبصرون ).

ما به خوبى مى دانيم در باطن جان محتضر چه مى گذرد؟ و در عمق وجودش چه غوغائى برپا است ؟ و مائيم كه فرمان قبض روح او را در سرآمد معينى صادر كرده ايم ، ولى شما تنها ظواهر حال او را مى بينيد، و از چگونگى انتقال او از اين سرا به سراى ديگر، و طوفانهاى سختى كه در اين لحظه برپا است بيخبريد.

بنابراين منظور از اين آيه نزديكى خداوند به شخص محتضر است ، هر چند بعضى احتمال داده اند كه منظور نزديكى فرشتگان قبض ارواح مى باشد، ولى تفسير اول با ظاهر آيه هماهنگتر است .

به هر حال نه تنها در اين موقع بلكه در همه حال خداوند از همه كس به ما نزديكتر است حتى او نزديكتر از ما به ما است ، هر چند ما بر اثر ناآگاهى از او دوريم ، ولى ظهور و بروز اين معنى در لحظه جان دادن از هر موقع واضحتر است .

سپس براى تاءكيد بيشتر، و روشن ساختن همين حقيقت ، مى افزايد: ((اگر شما هرگز در برابر اعمالتان جزا داده نمى شويد...)) (فلو لا ان كنتم غير مدينين ).

((پس او را بازگردانيد اگر راست مى گوئيد)) (ترجعونها ان كنتم صادقين ).

اين ضعف و ناتوانى شما دليلى است بر اينكه مالك مرگ و حيات ديگرى

است ، و پاداش و جزاء در دست او است ، و او است كه مى ميراند و زنده مى كند.

((مدينين )) جمع ((مدين )) از ماده ((دين )) به معنى جزا است ، و

بعضى آنرا به معنى ((مربوبين )) تفسير كرده اند، يعنى اگر شما تحت ربوبيت ديگرى قرار نداريد و مالك امر خويش هستيد او را بازگردانيد، اين خود دليل بر اين است كه تحت حكومت ديگرى قرار داريد.

1 - لحظه ناتوانى جباران !

در حقيقت هدف از اين آيات بيان قدرت خداوند بر مساءله مرگ و حيات است تا از آن پلى به مساءله معاد زده شود، و انتخاب لحظه احتضار و مرگ در اينجا به خاطر ظهور ضعف و ناتوانى كامل انسان در اين هنگام است با تمام قدرتى كه براى خود فكر مى كند.

بد نيست در اينجا به حالات بعضى از جباران كه در اوج قدرت لحظه مرگشان فرارسيد توجه كنيم تا عمق معنى اين آيات روشنتر گردد.

((مسعودى )) در ((مروج الذهب )) در حالات ((مامون )) و جنگ او با سپاه روم داستانى آورده است كه خلاصه اش چنين است : او هنگامى كه از ميدان جنگ باز ميگشت به چشمه ((بديدون )) كه در منطقه ((قشيره )) معروف است رسيد، و براى استراحت در آنجا فرود آمد، صفا و سردى و درخشندگى آب چشمه ، او را در شگفتى فروبرد، و همچنين سرسبزى و طراوت و خرمى آن منطقه ، دستور داد چوبهائى از درختان قطع كنند و همچون پلى روى چشمه بزنند، و سقفى از چوب و برگ درختان بالاى آن آماده سازند، او در آنجا استراحت كرد و آب از زير پاى او رد مى شد، صافى آب به قدرى بود كه درهمى در درون آب

افكند از قعر آب نقش روى آن خوانده مى شد!، ولى به قدرى سرد بود كه

هيچكس نمى توانست دست خود را در آب فروبرد.

در اين هنگام ماهى نسبتا بزرگى به اندازه يك ذراع ظاهر گشت ، گوئى يكپارچه نقره بودمامون گفت هر كس آنرا بگيرد، شمشيرى به او جايزه مى دهم ، بعضى از خدمتكاران پيشدستى كردند، و آنرا گرفتند، هنگامى كه نزديك مامون آوردند ماهى تكانى خورد و از دست خدمتكار او بيرون پريد، و مانند قطعه سنگى در آب افتاد و مختصر آبى برسينه و گلو و شانه هاى مامون پاشيد، به طورى كه لباسش تر شد، خدمتكار بار ديگر پائين رفت و ماهى را گرفت و در مقابل مامون در دستمالى گذارد در حالى كه تكان مى خورد، مامون گفت : الان بايد آنرا سرخ و آماده كنيد.

اما ناگهان لرزه اى بر اندام او افتاد به طورى كه قادر بر حركت نبود، او را با لحافهاى متعدد پوشاندند اما باز مى لرزيد و فرياد مى كشيد: سرما، سرما! براى او آتش افروختند، باز فريادش از سرما بلند بود، ماهى را سرخ كرده براى او آوردند، اما او حتى قادر نبود از آن بچشد، هنگامى كه حالش سختتر شد از ((بختيشوع )) و ((ابن ماسويه )) (كه هر دو از اطباء دربار مامون بودند) درخواست كمك كرد، در حالى كه در سكرات مرگ بود، بختيشوع يك دست او را گرفت و ابن ماسويه دست ديگرش را، ديدند نبض او كاملا از اعتدال خارج شده ، و خبر از فنا و نابودى و از هم پاشيدگى نظام جسمانى او مى دهد، در اين حال عرق مخصوصى از بدن او تراوش مى كرد كه لزج و چسبنده مانند روغن بود!

و اين دو طبيب در حال او فروماندند و اعتراف كردند كه چنين چيزى را در كتب طبى هرگز نخوانده اند، ولى هر چه هست دليل بر نزديك شدن مرگ او است .

حال مامون سختتر شد، گفت مرا به نقطه بلندى ببريد كه مشرف

بر لشكرم باشد تا وضع آنها را بررسى كنم ، و در اين هنگام شب فرارسيد، هنگامى كه از آن نقطه به خيمه ها و لشكر خود و آتشهاى بسيار زيادى كه برافروخته بودند نگاه كرد گفت : يا من لا يزول ملكه ارحم من قد زال ملكه : ((اى خدائى كه هرگز حكومتت زوال نمى پذيرد به كسى رحم كن كه حكومتش رو به زوال است )) بعد او را به بسترش آوردند و كسى را كنار او نشاندند كه شهادتين بر زبانش بگذارد، و چون گوشش سنگين شده بود آن مرد صدايش را بلند كرد ((ابن ماسويه )) گفت : فرياد نزن به خدا سوگند او در اين لحظه فرقى بين خدا و مانى نمى گذارد!.

در اين هنگام مامون چشمش را باز كرد و چنان حدقه ها از هم باز و سرخ شده بود كه سابقه نداشت ، مى خواست با دستش بر ابن ماسويه بكوبد اما نتوانست ، مى خواست سخن تندى بگويد اما قدرت نداشت ، در همان ساعت جان سپرد.

ممكن است بيمارى او سابقه قبلى داشته و يا به گفته بعضى از مورخان هر كسى از آب آن چشمه نوشيد بيمار مى شد، و يا ماهى نوعى ترشحات مسموم داشته ، هر چه بود حكومت و قدرتى با آن عظمت در لحظاتى چند فروريخت و قهرمان

ميدانهاى بزرگ نبرد در برابر مرگ زانو زد.

هيچكس در آن لحظه توانائى نداشت قدمى براى او بردارد، يا لااقل او را به منزل اصليش برساند و تاريخ از اين داستانهاى عبرت انگيز بسيار به خاطر دارد.

2 - آيا جان دادن تدريجى است ؟

تعبير جان به گلو رسيدن كه در آيات فوق بود (فلو لا اذا بلغت الحلقوم ) كنايه از واپسين لحظه هاى زندگى است و شايد منشا آن اين است كه غالب اعضاى

پيكر مانند دستها و پاها به هنگام مرگ قبل از ساير اعضاء از كار مى افتد، و گلوگاه از آخرين اعضائى است كه از كار خواهد افتاد.

در آيه 26 سوره قيامت نيز مى خوانيم : كلا اذا بلغت التراقى : ((كافران ايمان نمى آورند تا زمانى كه روح به ترقوه آنها برسد)) (ترقوه استخوانهائى است كه اطراف حلق را فراگرفته است ). سرانجام نيكوكاران و بدكاران

اين آيات در حقيقت يك نوع جمعبندى از آيات آغاز سوره و آيات اخير است ، و تفاوت حال انسانها را به هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند مجسم مى سازد كه چگونه بعضى در نهايت آرامش و راحتى و شادى چشم از جهان مى پوشند، و جمعى ديگر با مشاهده دورنماى آتش سوزان جهنم با چه اضطراب و وحشتى جان مى دهند؟ نخست مى فرمايد: ((كسى كه در حالت احتضار و واپسين لحظات زندگى قرار مى گيرد اگر از مقربان باشد...)) (فاما ان كان من المقربين ).

((در نهايت راحت و آرامش و روح و ريحان است و در بهشت پرنعمت جاى مى گيرد)) (فروح و ريحان و جنة نعيم ).

((روح )) (بر وزن قول

) آنگونه كه علماى لغت گفته اند در اصل به معنى تنفس و ((ريحان )) به معنى شى ء يا گياه خوشبو است ، سپس اين واژه به هر چيزى كه مايه حيات و راحتى است گفته شده ، همانگونه كه ((ريحان )) به هر گونه نعمت و روزى خوب و فرحزا اطلاق مى گردد، بنابراين ((روح )) و ((ريحان )) الهى شامل تمام وسائل راحتى و آرامش انسان و هر گونه نعمت و بركت الهى

مى گردد.

و به تعبير ديگر مى توان گفت : روح اشاره به تمام امورى است كه انسان را از ناملائمات رهائى مى بخشد تا نفسى آسوده كشد، و اما ((ريحان )) اشاره به مواهب و نعمتهائى است كه بعد از رفع ناملائمات عائد انسان مى گردد.

مفسران اسلامى تفسيرهاى متعددى براى اين دو واژه ذكر كرده اند كه شايد بالغ بر ده تفسير شود.

گاه گفته اند: ((روح )) به معنى رحمت و ((ريحان )) هر شرافت و فضيلتى را شامل مى شود.

و گاه گفته اند ((روح )) نجات از آتش دوزخ و ((ريحان )) دخول در بهشت است گاه ((روح )) را به معنى آرامش در قبر و ((ريحان )) را در بهشت دانسته اند.

گاه ((روح )) را به معنى ((كشف الكروب )) (بر طرف ساختن ناراحتيها) و ريحان را به معنى ((غفران الذنوب )) (آمرزش گناهان ) تفسير كرده اند.

و گاه ((روح )) را به معنى ((انظر الى وجه الله )) و ((ريحان )) را ((استماع كلام الله )) شمرده اند... و مانند اينها.

ولى همانگونه كه گفتيم اينها مصاديقى است از آن مفهوم كلى و جامع كه در تفسير

آيه ذكر شد.

قابل توجه اينكه بعد از ذكر ((روح )) و ((ريحان )) سخن از ((جنة نعيم )) (بهشت پر نعمت ) به ميان آورده ، كه ممكن است اشاره به اين باشد كه روح و ريحان در آستانه مرگ ، و در قبر و برزخ به سراغ مؤ منان مى آيد و بهشت در آخرت ، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان يعنى فى قبره ، و جنة نعيم يعنى فى الاخرة : ((اما اگر از مقربان باشد روح و ريحان از آن او است ،

يعنى در قبر، و بهشت پر نعمت براى او است يعنى در آخرت )) و.

سپس مى افزايد: ((اما اگر از گروه دوم يعنى اصحاب اليمين باشد...)) (همان مردان و زنان صالحى كه نامه اعمالشان به نشانه پيروزى و قبولى به دست راستشان داده مى شود) (و اما ان كان من اصحاب اليمين ).

((به او گفته مى شود سلام بر تو از سوى دوستانت كه از اصحاب اليمين هستند)) (فسلام لك من اصحاب اليمين ).

به اين ترتيب فرشتگان قبض روح در آستانه انتقال از دنيا سلام يارانش را به او مى رسانند، همانگونه كه در آيه 26 واقعه در توصيف اهل بهشت خوانديم : الا قيلا سلاما سلاما.

احتمال ديگرى در تفسير اين آيه نيز وجود دارد، و آن اينكه سلام از ناحيه فرشتگان باشد كه به او مى گويند: سلام بر تو اى كسى كه از اصحاب اليمين هستى ، يعنى در افتخار و توصيف تو همين بس كه در

صفت آنان قرار دارى .

در آيات ديگر قرآن نيز سلام فرشتگان در آستانه مرگ بر مؤ منان آمده است مانند آيه 32 سوره نحل كه مى فرمايد: الذين تتوفاهم الملائكة طيبين

يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون : ((كسانى كه فرشتگان قبض روحشان را مى كنند در حالى كه پاكيزه اند، به آنها مى گويند: سلام بر شما، وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد)).

به هر حال تعبير ((سلام )) تعبير پرمعنائى است ، خواه از سوى فرشتگان باشد يا از سوى اصحاب اليمين ، سلامى است كه نشانه روح و ريحان و هرگونه سلامت و آرامش و نعمت است .

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه تعبير به اصحاب اليمين (كسانى كه نامه اعمالشان را به دست راستشان مى دهند) به خاطر آن است كه معمولا انسان كارهاى مهم و ماهرانه را با دست راست انجام مى دهد لذا دست راست سمبلى است از قدرت ، مهارت ، توانائى و پيروزى .

در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه در ذيل اين آيه فرمود: هم شيعتنا و محبونا: ((اصحاب يمين شيعيان ما و دوستان ما هستند)).

سپس به سراغ گروه سوم مى رود كه در اوائل سوره از آنها به عنوان اصحاب الشمال ياد شده بود، مى فرمايد: ((اما اگر او از تكذيب كنندگان گمراه باشد...)) (و اما ان كان من المكذبين الضالين ).

((با آب جوشان دوزخ و حرارت و سموم آن از او پذيرائى مى شود))! (فنزل من حميم ).

و ((سپس سرنوشت او ورود در آتش جهنم است )) (و تصلية جحيم ).

آرى در همان آستانه

مرگ نخستين عذابهاى الهى را مى چشند، و طعم تلخ كيفرهاى قيامت در قبر و برزخ در كام جانشان فرومى رود، و از آنجا كه سخن از حال محتضر است مناسب اين است كه جمله ((نزل من حميم )) اشاره به عذاب برزخى باشد ((و تصلية جحيم )) اشاره به عذاب قيامت ، اين معنى در روايات متعددى نيز از ائمه اهل بيت نقل شده است .

قابل توجه اينكه در اينجا ((مكذبين )) و ((ضالين )) هر دو با هم ذكر شده اند كه اولى اشاره به تكذيب قيامت و خداوند يكتا و نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) است و دومى به كسانى كه از راه حق منحرف شده اند.

اين تعبير علاوه بر اينكه معنى تاءكيد را مى رساند مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه در ميان گمراهان افرادى هستند مستضعف و جاهل قاصر، و عناد و لجاجتى در برابر حق ندارند، آنها ممكن است مشمول الطاف الهى گردند، اما تكذيب كنندگان لجوج و معاند به چنين سرنوشتهائى كه گفته شد گرفتار مى شوند.

((حميم )) به معنى آب داغ و سوزان يا بادهاى گرم و سموم است ، و ((تصلية )) از ماده ((صلى )) (بر وزن سعى ) به معنى سوزاندن و داخل شدن در آتش است اما ((تصليه )) كه معنى متعددى را دارد تنها به معنى سوزاندن مى آيد.

و در پايان اين سخن ، مى افزايد: ((اين همان حق و يقين است )) (ان هذا لهو حق اليقين ).

((و حال كه چنين است نام پروردگار بزرگت را منزه بشمار و او را

تسبيح گوى )) (فسبح باسم ربك

العظيم ).

معروف در ميان مفسران اين است كه ((حق اليقين )) از قبيل اضافه بيانيه است يعنى آنچه درباره اين سه گروه از مقربان و اصحاب اليمين و تكذيب كنندگان گفته شد عين واقعيت و حق و يقين است .

اين احتمال نيز وجود دارد كه چون يقين داراى مراتبى است ، مرحله عالى آن حق اليقين است ، يعنى يقين واقعى كامل و خالى از هرگونه شك و شبه و ريب .

ضمنا از آنچه گفتيم معلوم شد ((هذا)) در اين آيه اشاره به احوال گروه هاى سه گانهاى است كه قبلا ذكر شده ، بعضى نيز احتمال داده اند كه به تمام محتواى سوره واقعه يا تمام قرآن اشاره باشد، اما تفسير اول مناسبتر است .

اين نكته نيز قابل توجه است كه تعبير به ((فسبح )) ((پس تسبيح كن )) (با فاء تفريع ) اشاره به اين حقيقت است كه آنچه درباره اين گروه هاى سه گانه گفته شد عين عدالت است ، و بنابراين خداوندت را از هر گونه ظلم و بى عدالتى پاك و منزه بشمار، و يا اينكه اگر مى خواهى به سرنوشت گروه سوم گرفتار نشوى او را از هر گونه شرك و بيعدالتى كه لازمه انكار قيامت است پاك و منزه بدان .

بسيارى از مفسران در ذيل آخرين آيه نقل كرده اند كه پس از نزول آن پيامبر فرمود: اجعلوها فى ركوعكم : ((آنرا در ركوع خود قرار دهيد)) (سبحان ربى العظيم بگوئيد) و هنگامى كه سبح اسم ربك الاعلى نازل شد فرمود: اجعلوها فى سجودكم ((آنرا در سجده قرار دهيد)) (سبحان ربى الاعلى بگوئيد).

در تفسير آيه 74 همين سوره

نيز شبيه همين روايت را از بعضى از مفسران نقل كرديم .

عالم برزخ

آيا فوق از آياتى است كه اشاره به عالم برزخ دارد زيرا همانگونه كه در تفسير اين آيات گفتيم در آستانه مرگ كه انسان آماده براى انتقال به جهان ديگر مى شود با يكى از حالات زير روبرو خواهد شد: نعمتها و مواهب و پاداشهاى الهى و روح و ريحان ، يا كيفرها و مجازاتهاى دردناك ، و قرائن موجود در آيات نشان مى دهد كه قسمتى از اينها مربوط به قيامت و قسمت ديگرى مربوط به قبر و برزخ است ، و اين خود دليل ديگرى بر وجود اين عالم محسوب مى شود.

در حديثى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم : ((نخستين چيزى كه به مؤ من در هنگام وفات بشارت داده مى شود روح و ريحان و بهشت پر نعمت است ، و نخستين چيزى كه به مؤ من در قبرش بشارت داده مى شود اين است كه به او مى گويند بشارت باد بر تو به خشنودى خداوند، به بهشت خوش آمدى ، خداوند تمام كسانى كه تو را تا قبرت تشييع كرده اند همه را آمرزيد و شهادت آنها را درباره تو تصديق كرد، و دعاى آنها را براى آمرزشت مستجاب فرمود)).

در حديث ديگرى امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: ((هنگامى كه انسان در آخرين روز از ايام دنيا و اولين روز از ايام آخرت قرار مى گيرد اموال و فرزندان و اعمال او در برابرش مجسم مى شوند، او نگاهى به اعمالش مى كند، مى گويد: من نسبت به شما

بى اعتنا بودم هر چند بردوش من سنگين بوديد، الان چه خبرى براى من داريد؟ عملش مى گويد: من همنشين تو در قبر و روز

رستاخيزت هستم تا من و تو در پيشگاه پروردگارت حضور يابيم ، سپس امام (عليه السلام ) افزود: اگر دوست خدا باشد عملش به صورت خشبوترين انسان با زيباترين چهره و جالبترين لباس ظاهر مى شود، و مى گويد بشارت باد بر تو به آرامش و نعمت و بهشت پربركت و قدمت خير مقدم است سؤ ال مى كند تو كيستى ؟ او در جوابش مى گويد: ((من عمل صالح تو هستم كه از دنيا (همراه تو) به سوى بهشت مى روم )). درباره عالم برزخ بحث مشروحترى ذيل آيه 100 مؤ منون داشتيم .

پروردگارا! ما را در صف مقربان و اصحاب اليمين و اولياء و دوستان خاصت قرار ده ، و در آستانه مرگ مشمول روح و ريحان و جنت نعيمت بگردان .

خداوندا! عذاب رستاخيزت عذابى است اليم كه هيچكس را ياراى تحمل آن نيست ، و پاداشهاى بى حسابت پاداشى است عظيم كه هيچكس با عملش مستوجب آن نمى شود، سرمايه ما در آن روز تنها لطف و كرم تو است اى كريم !

بارالها! پيش از فرارسيدن قيامت كبرى و فرارسيدن مرگ كه قيامت صغرى است ما را بيدار كن تا خود را براى اين سفر عظيم كه در پيش داريم آماده سازيم .

آمين يا رب العالمين

تفسير مجمع البيان

آشنايى با اين سوره اين سوره مباركه، در شمار سوره هاى قرآن، پنجاه و ششمين سوره و چهل و چهارمين سوره اى است كه بر قلب پاك پيامبر فرود آمده است(148)

و به جاست كه پيش از آغاز ترجمه و تفسير آيات انسان پرور آن به شناسنامه اش نظرى بيفكنيم:

1 - نام اين سوره اين سوره گران قدر با اين آيه آغاز مى گردد:

اذا وقعت الواقعه...

هنگامى كه آن رويداد بزرگ رخ دهد؛ رويداد تكاندهنده اى كه در روى دادن آن هيچ دروغى نيست و كسى نمى تواند آن را انكار كند...

واژه «واقعه» بيانگر روز رستاخيز و فرارسيدن آن روز سهمگين است و نام اين سوره نيز از همين واژه و از نخستين آيه آن برگرفته شده است.

در پاره اى از روايات نيز از اين سوره به سوره «غنى» و يا سوره بى نيازى و ارزانى دارنده بى نيازى تعبير شده است(149).

2 - فرودگاه آن در اين مورد سه نظر رسيده است:

1 - به باور گروهى از مفسران پيشين از جمله «ابن عباس» همه آيه هاى اين سوره، جز آيه 82 در مكه و در كنار خانه خدا بر قلب نورانى محمد (ص) فرود آمده است.

2 - امّا به باور پاره اى جز دو آيه 81 و 39 كه در سفر هجرت بر آن حضرت فرود آمد، ديگر آيات اين سوره در مكّه بر قلب پاك او نازل شد.

3 - و گروهى نيز بر آنند كه همه آيات اين سوره در مكه به آن حضرت وحى گرديد.

3 - شمار آيه ها و واژه هاى آن در شمار آيه هاى اين سوره نيز سه نظر آمده است:

1 - قاريان حجاز و شام بر آنند كه اين سوره داراى نود و نه آيه است.

2 - امّا از ديدگاه «بصرى ها» نود و

هفت آيه دارد.

3 - و به باور «كوفيان» داراى نود و شش آيه است، كه اين روايت بيشتر مورد تأييد است.

گفتنى است كه اين سوره از 378 واژه و 1203 حرف پديد آمده است.

4 - پاداش تلاوت آن در فضيلت و برترى اين سوره و پاداش تلاوت آن روايات متعددى رسيده است:

1 - از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

من قرأ سورة الواقعة كتب ليس من الغافلين.(150)

كسى كه سوره مباركه «واقعه» را تلاوت كند، در وصف او نوشته مى شود كه وى از غفلت زدگان نيست.

اين نكته بدان دليل است كه آيات جانبخش اين سوره سراسر درس آموز و عبرت انگيز و بيدارگر است.

و از «مسروق» آورده اند كه: كسى كه مى خواهد خبر پيشينيان، اهل بهشت، حال دوزخيان، و صف دنيا و آخرت را دريابد، بايد سوره واقعه را با دقت تلاوت كند.

2 - و نيز آورده اند كه «عثمان» در آخرين روزهاى زندگى «عبدالله بن مسعود» به ديدارش آمد و با ديدن شدت بيمارى او، پرسيد: از چه شكايت دارى؟

او گفت: از گناهانم.

پرسيد: اينك در انديشه چه هستى؟

پاسخ داد: مهر و رحمت و آمرزش خدا.

پرسيد: مى خواهى دستور دهم برايت طبيب بياورند؟

گفت: طبيب من مرا بيمار كرده است.

پرسيد: اجازه نمى دهى تا دستور دهم حقوق تو را از بيت المال بپردازند؟

پاسخ داد: آن روز كه نيازمند بودم، مرا محروم و حقوق مرا قطع كردى، اينك امروز كه نيازى به پول ندارم مى خواهى دستور دهى بدهند؟!

عثمان گفت: براى دخترانت هزينه كنند.

پاسخ داد: آنان نيازى ندارند. به آنان گفته ام هماره سوره «واقعه» را تلاوت كنند، چرا

كه از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: من قرأ سورة الواقعة كل ليلة لم تصبه فاقة ابداً.(151)

كسى كه هر شب سوره «واقعه» را تلاوت كند، هرگز گرفتار تهيدستى و فقر نخواهد شد.(152)

3 - از حضرت باقر آورده اند كه فرمود: من قرأ سورة الواقعة قبل اَن ينام لقى الله و وجهه كالقمر ليلة البدر.(153)

هر كس سوره «واقعه» را هر شب پيش از سر نهادن بر بالش تلاوت كند، در روز رستاخيز خدا را در حالى ديدار خواهد كرد كه چهره اش بسان ماه شب چهاردهم مى درخشد.

4 - و از حضرت صادق آورده اند كه فرمود:

من قرأ فى كل ليلة جمعة الواقعة احبه الله، و احبه الى الناس اجمعين، و لم ير فى الدنيا بؤساً ابداً، و لا فقراً و لا فاقة و لا آفة من آفات الدنيا، و كان من رفقاء اميرالمؤمنين (ع)...(154)

كسى كه سوره واقعه را در هر شب جمعه تلاوت كند، خداى فرزانه او را دوست مى دارد، و او را محبوب مردم مى سازد. او هرگز در زندگى ناراحتى نمى بيند و فقر و تهى دستى و آفت هاى دنيا دامانش را نمى گيرد و از دوستان اميرمؤمنان خواهد شد...

روشن است كه اين پاداش پرشكوه نه براى تلاوت تنها، كه براى تلاوت و شناخت و ايمان و عمل به قرآن خواهد بود؛ تلاوتى كه راهگشاى انديشه باشد و از پى آن به باور و ايمان قلبى بينجامد و آن گاه انسان را به سوى والايى ها و هدف هاى بلند برانگيزد و به نيكى ها آراسته و از پليدى ها دور سازد.

5 - دورنمايى از مفاهيم بلند آن اين سوره پس از ياد و نام بلندمرتبه و

شكوهبار و پرمعنويت خدا و پس از توجه دادن به پاره اى از اوصاف او، از معاد و جهان پس از مرگ و فرا رسيدن روز پرسش و حسابرسى سخن را مى آغازد و از ويژگى ها و گرفتارى ها و مشكلات آن روز، و نيز از نعمت ها و پاداش ها و گروه ها مختلف بندگان خدا در صحنه هاى رستاخيز و عالم آخرت سخن مى گويد؛ از بندگان مقرب حق و مهر و لطف بى كران او بر آنان،

از اصحاب يمين و نعمت هاى متنوع خدا بر آنان،

از اصحاب شمال و كيفرهاى تكاندهنده و دردانگيز و دردآور آنها در دوزخ و آتش شعله ور آن،

از حالت احتضار و سكرات مرگ و مقدمات آن، و از برخى راه هاى اثبات معاد و دلائل فرا رسيدن آن پيام مى دهد، و در جاى جاى آيات خود به قدرت بى كران، دانش وصف ناپذير، نشانه هاى يكتايى و بى همتايى ذات پاك پديدآورنده هستى و خداى دنيا و آخرت توجه مى دهد.

اگر بخواهيم دورنمايى از مفاهيم بلند و ارزشمند اين سوره را در چشم انداز پژوهشگران قرار دهيم، اين گونه و با اين عناوين روبه رو مى گرديم:

با پديدار شدن نشانه هاى رستاخيز،

پيدايش رستاخيز،

گروه هاى چندگانه از انسان ها در صحنه رستاخيز،

مقربان بارگاه دوست،

ياران راست،

ياران چپ،

ويژگى ها و خصوصيت هر كدام از آن ها،

پاداش و كيفر هر كدام از آن ها،

دلايل اثبات معاد و فرا رسيدن روز رستاخيز،

از راه بيان قدرت بى كران خدا،

از راه آفرينش انسان از نطفه،

از راه آفرينش انسان از خاك بى مقدار،

از راه آفرينش هاى مكرر در عالم رحم،

از راه توجه دادن به پديده مرگ،

از راه جلوه گر شدن روح حيات در گياهان،

از

راه نزول باران،

از راه توجه دادن به فروغ آتش و ده ها نكته درس آموز و مفاهيم ديگرى كه خواهد آمد.

1 - هنگامى كه آن رويداد [سهمگين روى دهد،

2 - در روى دادن آن هيچ گونه دروغى [در كار] نيست.

3 - [آن رويداد،] پايين آورنده [گروهى و بالابرنده [گروهى ديگر ]است.

4 - [اين هنگامى [است كه زمين سخت لرزانده شود،

5 - و كوه ها سخت فرو پاشند،

6 - و به صورت غبار پراكنده اى درآيند،

7 - و شما [مردم، آن روز] سه دسته شويد:

8 - پس سعادتمندان، چه سعادتمندانى هستند [و راستى چقدر بلندمرتبه اند]!

9 - و تيره بختان، چه تيره بختانى [و راستى چقدر تيره بخت هستند]!

10 - و پيشگامان، همان پيشگامان [در ايمان و آزادگى هستند،

11 - آنان همان مقربان [بارگاه پروردگار خويش اند،

12 - در بوستان هاى پرنعمت [بهشت پرطراوت و زيبا در ناز و نعمت اند].

13 - [آنان گروهى از پيشينيان هستند،

14 - و اندكى از آيندگان.

15 - [آنان بر تخت هايى زربفت [و پرشكوه قرار دارند،

16 - در حالى كه روبه روى هم بر آن ها تكيه زده اند.

نگرشى بر واژه ها

كاذبة: اين واژه مصدر است، همانند «عافية» و به مفهوم آن است كه روز رستاخيز به گونه اى آشكار است كه جاى گفت و گو و دروغ انگاشتن آن وجود ندارد.

رجّ: اين واژه به مفهوم حركت و لرزش سخت آمده و «رجّت» از همين ريشه برگرفته شده است.

بست: از ريشه «بس» بر وزن «حج» در اصل به مفهوم نرم كردن و ريز ريز نمودن است.

هباء: اين واژه به مفهوم غبار پراكنده و بسيار ريزى است كه تنها در پرتو نور شديد يا با برآمدن آفتاب ديده مى شود.

منبث: از ماده «انبثاث» به مفهوم پراكنده آمده است.

ازواج: اين واژه جمع «زوج» است كه گاه به مفهوم همسر آمده است و گاه به مفهوم «قرين» و «همتا» و بدان دليل كه در روز رستاخيز مردم به صورت اصناف و گروه هاى همانند و هم سرنوشت تقسيم مى شوند، واژه «ازواج» در مورد گروه ها به كار رفته است.

ثلة: اين واژه در اصل به مفهوم «قطعه» آمده و به همين تناسب به گروه و جماعت نيز گفته مى شود. پاره اى نيز آن را از «ثل عرشه»، تاج و تخت او فرو ريخت و حكومت او فرو پاشيد و از هم گسست، معنا كرده اند.

موضونة: اين واژه از ماده «وضن» به مفهوم «بافتن زره» آمده، و در قالب اسم مفعول به معناى بافته شده مى باشد.

تفسير

رويداد هولناك رستاخيز

سوره مباركه «رحمان» با وصف بهشت و نعمت هاى ارزشمند و پرشكوه آن به پايان رسيد، اينك اين سوره با توجه دادن به رويداد تكاندهنده رستاخيز آغاز مى گردد. در نخستين آيه از آيات اين سوره مى فرمايد:

إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ

هنگامى كه رخداد هولناك رستاخيز روى مى دهد،

واژه «واقعة» بسان «آزفة» از نام هاى روز رستاخيز است و منظور آيه اين است كه: آن گاه كه در آستانه رستاخيز و پيدايش آن، بر «نفخه صور» براى زنده شدن مردگان و شتافتن آنان به صحراى محشر دميده شده و آن رويداد هراس انگيز روى مى دهد.

پاره اى بر آنند كه واژه «واقعه»، اشاره به مجموعه اى از رويدادهاى تكاندهنده اى دارد كه در آستانه رستاخيز

و پديد آمدن آن رويداد بزرگ رخ مى دهد، و اين نامگذارى به دليل بسيارى رويدادها و يا سختى گرفتارى ها و رنج هايى است كه در آن ها نهفته است. و تقدير آيه اين گونه است كه: «اذكروا اذا وقعت الواقعة» به ياد آوريد آن گاه را كه آن رويداد تكاندهنده روى مى دهد.

و هدف آيه شريفه روشنگرى و بيدارى انسان ها و توجّه دادن به آن روز سرنوشت ساز و آماده شدن براى ديدار آن روز است.

آن گاه مى فرمايد:

لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ

كسى نمى تواند آن روز و فرا رسيدنش را، به دليل آشكار بودن آن دروغ انگارد و نپذيرد.

به بيان روشن تر، منظور اين است كه: آن رويداد بزرگ به راستى روى خواهد داد، به همين دليل در رخ دادن آن دروغى در كار نيست.

امّا به باور پاره اى منظور اين است كه: براى فرارسيدن آن رويداد هيچ مانعى نيست و اين موضوع از ديدگاه خرد و قرآن و روايات قطعى است.

سپس در اشاره به دگرگونى حال انسان ها مى فرمايد:

خافِضَةٌ رافِعَةٌ

اين رويداد تكاندهنده گروهى را به ذلت مى كشد و به كيفر كردارشان مى رسند و گروهى به پاداش عملكرد شايسته و درست انديشى خويش به عزت و سرفرازى اوج مى گيرند.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: با آن رويداد بزرگ گروهى از انسان ها ذليل و گروهى سربلند مى گردند.

امّا به باور «حسن» و «جبايى» منظور اين است كه: با رخ دادن آن رخداد هولناك، گروه هايى به سوى آتش كشيده مى شوند و گروه هايى به سوى بهشت هدايت مى گردند.

مفهوم روشن تر و كامل تر اين دو تفسير اين است كه: روز رستاخيز با رخ گشودنش گروهى

از انسان ها را - كه عنوان هاى پر زرق و برقى، چون: رياست، رهبرى، فقاهت، وزارت، وكالت، قضاوت، فرماندهى و نظير اين ها را در دنيا يدك كشيده و دست به ستم و شقاوت يازيده اند - به ذلت و حقارت و آتش شعله ور دوزخ مى كشد و در برابر آنان ستمديدگان حق طلب و آزادمنش و بشردوست - كه در فرهنگ آن شقاوت پيشگان و اصلاح ناپذيرانِ بى مقدار محكوم بودند - به عزت و سرفرازى اوج مى بخشد و به بهشت پرنعمت خدا هدايت مى كند.(155)

در آيه بعد در وصف ديگر آن روز مى افزايد:

إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا

آن گاه كه زمين سخت به لرزه درآيد و آرام نگيرد.

به باور گروهى از جمله «ابن عباس» منظور اين است كه: آن گاه كه زمين به شدت به لرزه درآيد و همه موجودات زنده را بميراند و نابود سازد.

امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه: آن گاه كه زمين سخت به لرزه درآيد و با لرزش سخت خويش همه چيز را در هم نورديده و مردگان را از شكم خويش بيرون ريزد.

آن گاه مى افزايد:

وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا

و كوه هاى سخت و سر به آسمان ساييده در هم كوبيده شده و از هم فرو پاشند.

به باور گروهى از جمله «مجاهد» منظور اين است كه: و كوه هاى سخت و استوار بر اثر آن زلزله سخت از هم فرو مى پاشند و ذرّه ذرّه مى شوند.

امّا به باور گروهى ديگر از جمله «سعيد بن جبير»، و كوه هاى سخت به گونه اى از هم فرو مى پاشند كه تكه تكه مى شوند.

از ديدگاه «حسن»، از جاى خود كنده مى شوند،

امّا از ديدگاه

«كلبى»، سخت به حركت در مى آيند.

«ابن عطيه» بر آن است كه: و كوه ها بسان خاك ها و شن ها پخش و گسترده و هموار مى گردند.

امّا «ابن كيسان» بر آن است كه: و كوه هاى سر به آسمان ساييده از هم مى پاشند و به صورت تل هايى از شن درمى آيند.

در آيه بعد در همين مورد مى افزايد:

فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا

آن گاه همين كوه ها به صورت غبار پراكنده اى در هوا پخش مى شوند؛ به گونه اى كه ذرات آن ها تنها در پرتو نور خورشيد كه از در و پنجره و يا روزنه و سوراخى بتابد، ديده مى شود.

گروه هاى چندگانه انسان ها در روز رستاخيز

پس از ترسيم صحنه اى تكاندهنده و انديشاننده از پيدايش آن رويداد بزرگ، اينك در اشاره به حال و روز انسان ها مى فرمايد:

وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً

و شما انسان ها در آن روز بر سه گروه تقسيم خواهيد شد.

به باور پاره اى منظور اين است كه: و شما مردم در روز رستاخيز بر سه صنف تقسيم خواهيد گرديد.

آن گاه در مورد گروه نخست مى فرمايد:

فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ

پس گروه نخست راست گرايان يا نيك بختان هستند.

در مورد ياران دست راست ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور گروهى از جمله «ضحاك» و «جبايى» ياران دست راست آن كسانى هستند كه كارنامه زندگى شان را به دست راست آنان مى دهند.

امّا به باور گروهى ديگر آنان كسانى هستند كه سمت راست را گرفته و به بهشت پرنعمت خدا پر مى كشند.

و از ديدگاه «حسن» و «ربيع» ياران دست راست مردمى هستند كه به خاطر تلاش و كوشش در اطاعت خدا و پيامبر و انجام كارهاى شايسته و به بركت پاداش پرشكوه

خدا به سعادت و نيك بختى پر كشيده و رهرو شايسته كردارانند.

در ادامه آيه شريفه خداى فرزانه در گراميداشت موقعيت پرشكوه اين گروه و به شگفت آوردن پيامبر از مقام آنان مى افزايد:

ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ

راستى كه اين گروه چه مردم نيك بخت و بلندمرتبه اى هستند!

در مورد گروه دوم مى فرمايد:

وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ

گروه ديگرى نيز در روز رستاخيز خواهند بود كه ياران دست چپ، يا تيره بختان هستند.

در مورد اين گروه نيز ديدگاه ها يكسان نيست:

1 - به باور گروهى از مفسران اين گروه همان كسانى هستند كه كارنامه زندگى نكبت بار و بيدادگرانه آنان را به دست چپ آنها مى دهند.

2 - امّا از ديدگاه گروهى ديگر اين گروه كسانى هستند كه فرشتگان دست چپ آنان را گرفته و آن ها به سوى آتش شعله ور دوزخ پرتاب مى كنند.

3 - و پاره اى نيز آنان را تيره بختان و نگون سارانى مى دانند كه با تاريك انديشى و خودكامگى و پايمال ساختن حقوق انسان ها خود را به روز سياه نشانده اند.

در ادامه آيه خداى فرزانه در جهت انگيزش شگفتى پيامبر از تيره بختى و شقاوت اين گروه ستمكار مى افزايد:

ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ

و راستى چه تيره بختانى!!

آن گاه در مورد سومين گروه از انسان ها و در وصف آنان در روز رستاخيز مى فرمايد:

وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ و پيشگامان، همان پيشگامانِ در ايمان و كارهاى شايسته و عادلانه و انسان دوستانه.

به باور پاره اى همچون «جبايى» منظور كسانى هستند كه در ايمان و كارهاى شايسته به رهروان راه پيامبران پيشين سبقت جستند و به همين دليل پيشگامانى هستند كه از ديگران به سوى پاداش پرشكوه خدا سبقت گرفته اند.

امّا به باور پاره اى منظور

كسانى هستند كه به فرمانبردارى خدا پيشگام شدند، و با اين كار به سوى رحمت و مهر خدا شتافتند. و مى دانيم كه پيشگامان در كارهاى شايسته از كسانى كه از پى آنان در اين راه گام سپارند، برتر و بالاترند، چرا كه اينان پيش از ديگران به سوى والايى ها اوج مى گيرند، و ديگران در كارهاى نيك به آنان اقتدا مى كنند، و به همين دليل اين گروه پيشگام از ديگران ممتاز هستند.

با اين بيان واژه «سابقونِ» دوم خبر از اول است و ممكن است «سابقونِ» دوم تأكيد باشد، كه در آن صورت آيه بعد خبر مى شود كه مى فرمايد:

أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ آنان مقربان بارگاه خدايند، و به دليل فرمانبردارى از او و پيشگامى در ايمان و انجام كارهاى شايسته در خور برترين پاداش ها و سزاوار بزرگترين گراميداشت ها و نعمت ها هستند.

در آيه بعد در اشاره به مقام والاى مقربان بارگاه خدا مى افزايد:

فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ مقربان بارگاه خدا در بوستان هاى پرنعمت و زيباى بهشت هستند.

براى اينكه هيچ كس دستخوش اين پندار نگردد كه تقرب اينان به بارگاه خدا باعث بيرون رفتن از بهشت و اوج گرفتن به مكان ديگر مى گردد، آيه شريفه روشنگرى مى كند كه منظور، نه تقرب مكانى كه نزديكى معنوى است و بهشت داراى درجه ها و مرتبه هايى است كه برخى بالاتر و پرفرازتر از ديگرى است و مقربان بارگاه خدا به كرامت و مهر خدا نزديك ترند.

در اين مورد كه اين پيشگامان چه كسانى هستند، ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور «مقاتل» و «عكرمه» منظور پيشگامان در ايمان هستند.

2 - امّا به باور «ابن عباس» منظور پيشگامان

در هجرت و جهادند.

3 - از اميرمؤمنان آورده اند كه منظور پيشگامان در انجام نمازهاى روزانه است.

4 - و «ضحاك» بر آن است كه: منظور از اين گروه، كسانى هستند كه در جهاد و پيكار با دشمنان دين و آزادى و حقوق مردم پيشگام بوده اند.

5 - به باور «سعيد بن جبير» منظور كسانى هستند كه به توبه و خودسازى و اصلاح امور و انجام كارهاى شايسته سبقت جسته اند.

6 - و از ديدگاه «ابن كيسان» منظور كسانى هستند كه به تمام كارهاى شايسته اى كه خدا فراخوانده است، پيشگام بوده اند. و اين ديدگاه بهتر به نظر مى رسد، چرا كه در بر گيرنده همه ديدگاه هاى شش گانه اى است كه ترسيم گرديد.

از حضرت باقر آورده اند كه فرمود:

السابقون اربعة: ابن آدم المقتول، و سابق فى امة موسى و هو مؤمن آل فرعون، و سابق فى امة عيسى و هو حبيب النّجار، و السابق فى امة محمد (ص) على بن ابى طالب.(156)

پيشگامان امت ها چهار تن هستند:

1 - «هابيل»، فرزند آدم كه به جرم پيشگامى در ايمان و عمل شايسته كشته شد.

2 - پيشگام دوم در ميان امت موسى بود كه از او به مؤمن اصلاح طلب آل فرعون تعبير شده است.

3 - پيشگام امت عيسى، «حبيب» فرزند «نجار».

4 - و ديگر پيشگام امت پيامبر، على (ع) است كه در همه ارزش ها و والايى ها پيشگام بود.

در آيه بعد مى فرمايد:

ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ اين پيشگامان در كارهاى شايسته و ايمان به خدا بسيارشان از امت هاى پيشين هستند.

آن گاه مى افزايد:

وَ قَلِيلٌ مِنَ الْ آخِرِينَ و گروه اندكى از آيندگان

هستند.

به باور گروهى از مفسران منظور آيه اين است كه: و از امت پيامبر گرامى اسلام اندكى پيشگام بودند، چرا كه سبقت گيرندگان به سوى دعوت حضرت محمد (ص) با سنجش و مقايسه با پيشگامان به سوى دعوت هاى پيامبران پيشين در شمار اندك بودند.

امّا به باور پاره اى ديگر منظور گروهى از نسل اسلام مى باشند كه پيشگام امت محمد (ص) بودند.

از ديدگاه پاره اى منظور گروهى از پيشگامان اين امت و نيز اندكى از نسل هاى آينده كه در سبك و سيره به آنان نزديك بودند.

و از ديدگاه «مقاتل» منظور پيشگامان جامعه هاى گذشته و گروهى از امت پيامبر مى باشند.

در پانزدهمين آيه مورد بحث در ترسيم زنجيره اى از نعمت هاى دل انگيزتر و پرشكوه تر كه براى مقربان بارگاه دوست آماده شده است مى فرمايد:

عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ

مقربان بارگاه خدا بر تخت هايى كه بسان حلقه هاى زره به هم بافته شده و در صف هاى منظم رديف گرديده اند، قرار دارند.

به باور گروهى از مفسران منظور اين است كه: اين تخت ها با شمش ها و شاخه هايى از طلا كه با درّ و جواهرات بسيار زيبا آراسته گرديده، ساخته شده اند.

و در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد:

مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ اين در حالى است كه آنان در آن جا، بسان بزرگان و صاحبان قدرت و امكانات، در اوج برخوردارى و شكوه روبه روى يكديگر قرار گرفته و زندگى پرشور و نشاط و پرمعنويت و پرمحتوايى دارند و در سراسر زندگى شان رنج و درد و ناراحتى و ناخوشايندى نيست، و همگان با چهره هايى باز و پرطراوت و خلق و خويى شايسته و انسانى با هم روبه رو مى شوند.

17 - نوجوانانى جاودانه

[در صورت و سيرت براى خدمت به آنان ]بر گردشان مى گردند،

18 - با تنگ ها و كوزه ها و جام هايى از شراب از نهرهاى جارى [بهشت ،

19 - كه از [نوشيدنِ آن نه دچار سردرد مى گردند و نه خرد خويشتن را از دست مى دهند،

20 - و با هر ميوه اى كه [اينان بخواهند و براى خود] برگزينند،

21 - و هر [نوع گوشت پرنده اى كه بخواهند [و بخورند]،

22 - و [برايشان حوريانى [است زيبا و] درشت چشم،

23 - [درست بسان مرواريد نهفته [در صدف ،

24 - [اين ها بخشى از نعمت ها ارزشمند و وصف ناپذيرى است كه ]به پاداش آنچه انجام مى دادند [به آنان ارزانى مى گردد].

25 - در آن جا نه بيهوده اى مى شنوند و نه [دروغ بافى و تهمت پردازى و] نسبت دادن گناهى؛

26 - تنها سخنى كه [در فرهنگ آنان هست، سلام است و سلام.

تفسير

مقربان و نعمت هاى بهشت در آيات پيش، سخن از مقربان بارگاه خدا بود؛ از كسانى كه در پرتو درست انديشى و ايمان، انجام كارهاى شايسته و عادلانه و پيشگامى در راه عدالت و آزادى و پروا، از همگان از نظر معنوى به خدا نزديك تر شده اند، اينك در وصف نعمت هاى گوناگون و پرشكوهى كه در انتظار آنان است مى فرمايد:

يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ بر گرد آنان و براى گراميداشت شان نوجوانانى آراسته و خوش سيما و زيباسيرت و جاودانه مى گردند و به آنان خدمت مى كنند.

«مجاهد» در اين مورد مى گويد: اين نوجوانان زيباصورت و زيباسيرت زندگى جاودانه دارند، از اين رو نه پير مى شوند و نه دگرگونى در آنان راه دارد،

و نه مرگ به سوى آنان مى رود.

«سعيد بن جبير» بر آن است كه: اين نوجوانان آراسته، گوشواره هايى ويژه در گوش دارند.

در مورد اين نوجوانان بهشتى ديدگاه ها متفاوت است:

1 - از اميرمؤمنان و حضرت مجتبى آورده اند كه: انهم اولاد اهل الدنيا، لم يكن لهم حسنات فيثابوا عليها، و لا سيئات فيعاقبوا، فانزلوا هذه المنزلة(157)

آنان فرزندان مردم اين جهان هستند، كه در كودكى جهان را بدرود گفته اند؛ از اين رو نه كارهاى شايسته اى انجام داده اند تا پاداش پرشكوهى داشته باشند، و نه گناهى كرده اند تا كيفر و عذابى را در خور گردند. به همين جهت خدا اين موقعيت را به آنان ارزانى داشته است تا در خدمت مقربان بارگاه خدا باشند.

در اين مورد از پيامبر گرامى درباره كودكان شرك گرايان و ظالمان سؤال شد، كه در پاسخ فرمود: آنان نيز همين گونه اند.

2 - امّا به باور گروهى ديگر اين نوجوانان زيباچهره و آراسته، نه از مردم دنيا كه از بهشت هستند و خدا آنان را به صورت كودكان و نوجوانان براى خدمت به بهشتيان آفريده است.

در آيه بعد مى افزايد:

بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ اين نوجوانان خوش چهره و آراسته بهشتى، با كوزه هاى بدون دسته و لوله، و با كوزه ها و ظرف هاى داراى لوله و دسته و بسيار زيبا و پر زرق و برق و با كاسه ها و پارچ ها و ليوان هايى لبريز از نوشابه ها و شراب گوارا و وصف ناپذير - كه از چشمه هاى بهشت جوشيده است - بر گرد مقربان بارگاه خدا مى گردند و از آنان پذيرايى مى كنند.

آن گاه در همين مورد مى افزايد:

لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ

اين نوشابه ها و شراب گوارا، نه سردردى از پى دارد و نه آنان را سرمست ساخته و خرد و هوش را از سر آنان مى زدايد.

به باور پاره اى منظور اين است كه: آنان نه از خوردن آن نوشابه ها و شراب پاك بهشتى افسرده و پراكنده و ناراحت مى شوند و نه عقل و هوش آنان از ميان مى رود.

امّا از ديدگاه گروهى از جمله «مجاهد» منظور اين است كه: آنان با خوردن آن نوشابه ها نه درد سر مى گيرند و نه دچار مستى مى گردند تا خرد از سرشان بپرد.

واژه «ينزفون» از ريشه «نزف» به مفهوم كشيدن آب چاه تا آخر آن نيز آمده است؛ به همين جهت پاره اى بر آنند كه منظور اين است كه: و شراب ناب و پاك آنان پايان نمى پذيرد.

در اشاره به پرتوى از ميوه هاى گوناگون بهشت به عنوان بخشى از نعمت هاى خدا به مقربان بارگاه حق مى فرمايد:

وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ آن نوجوانان بهشتى هر گونه ميوه اى كه مقربان بارگاه خدا بخواهند به آنان تقديم مى دارند.

و مى افزايد:

وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ و نيز با گوشت متنوع پرندگان براى پذيرايى آنان بر گردشان مى گردند.

از اين رو بهشتيان هر گاه گوشت پرنده اى را بخواهند، خدا براى آنان پرنده اى پخته و كباب شده، به صورتى كه نه كشتن آن ها در كار است و نه رنج و آزار آن ها، براى آنان هديه مى كند.

«ابن عباس» در اين مورد مى گويد: شرايط به گونه اى است كه هر گاه يكى از بهشتيان گوشت پرنده اى بخواهد و در انديشه اش خطور كند، بى درنگ در برابر او حاضر مى شود.

در اشاره به نعمت هاى ديگر مقربان

بارگاه خدا مى فرمايد:

وَ حُورٌ عِينٌ و براى اين شايسته كرداران و دادپيشگان همسرانى خواهد بود از حوريه هاى زيباچهره و درشت چشم.

آن گاه در وصف بيشتر اين حوريه هاى بهشتى مى افزايد:

كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ اين حوريه هاى بهشتى كه به عنوان همسرى براى مقربان بارگاه خدا برگزيده شده اند، به گونه اى درخشان و زيبا هستند كه گويى مرواريدى را دست نخورده مانند، كه در صدف نهفته اند.

اين گونه تعابير در مورد زيبارويان دست نخورده و دوشيزه در ادبيات عرب سابقه دارد؛ براى نمونه شاعر مى گويد:

و هى زهراء مثل لؤلؤة الغوا

ص من جوهر مكنون زيباى من، گلى است بسان مرواريدى درخشان كه گويى غوّاص آن را از صدف نهفته در اعماق دريا جدا كرده است.

سپس مى افزايد:

جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ ما در حق آنان چنين كرديم تا پاداشى باشد از سوى ما، در برابر كارهاى شايسته اى كه آنان در دنيا انجام مى دادند.

در نهمين آيه مورد بحث مى فرمايد:

لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً

اين شايسته كرداران در بوستان هاى پرطراوت و زيباى بهشت، نه سخنان بيهوده و بى فايده اى مى شنوند و نه واژه هاى گناه آلود.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: پاره اى از آنان به پاره اى ديگر نخواهند گفت كه تو گناه كردى و هرگز سخن سرد و نادرست در آنجا نيست.

امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: آنان پس از خوردن شراب بهشتى نه به ستيزه جويى و بگو مگو مى پردازند و نه بسان دنيا به بدمستى دچار مى شوند.

در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد:

إِلاَّ قِيلاً سَلاماً سَلاماً

تنها چيزى كه ميان مقربان بارگاه خدا در بهشت پرطراوت و زيبا

رايج است و آنان آن ها را به يكديگر نثار مى گردد، درود است و سلام و سخنان سراسر مهر و ادب و اخلاق انسانى و بزرگ منشانه.

در مورد نصب واژه «سلاماً» ديدگاه ها متفاوت است:

به باور پاره اى در آن جا فعل در تقدير است و در اصل اين گونه است: سلمك الله سلاماً...، امّا به باور برخى ممكن است «سلاماً» نخست در دومى عمل كند، چرا كه بر عامل آن دلالت مى كند؛ درست نظير اين آيه كه مى فرمايد: والله انبتكم من الارض نباتاً(158)

كه در حقيقت اين گونه است: و الله انبتكم فنبتم نباتاً.

و پاره اى نيز بر آنند كه: ممكن است واژه «سلاماً» وصف براى واژه «قيلاً» باشد.

هم چنان كه ممكن است واژه «سلاماً» مفعول واژه «قيلاً» باشد و گفته شود: و سخن آنان در آنجا سلام است و درود.

پرتوى از آيات نعمت هاى دهگانه در آيات دل انگيزى كه گذشت، خداى فرزانه ضمن گراميداشت مقربان بارگاه خويش اين نعمت ها را به آنان نويد مى دهد:

1 - بهشت پرطراوت و زيبا،

2 - تخت ها و جايگاه هاى آراسته و پرشكوه،

3 - محفل ها و نشست هاى دوستانه و پرمعنويت،

4 - خدمتگزاران زيباچهره و پاك سيرت،

5 - نوشابه هاى متنوع بهشتى و شراب ناب،

6 - انواع ميوه هاى بهشتى،

7 - گوشت هاى متنوع پرندگان،

8 - حوريان بهشتى،

9 - سراى معنويت و صفا،

10 - زندگى سرشار از سعادت و سلامت و امنيت. 27 - و سعادتمندان، [راستى چه سعادتمندانى هستند!

28 - در [سايه درختِ سدرى بى خار،

29 - و درخت موزى كه [ميوه هاى آن بر هم فشرده [و پيچيده

]است.

30 - و [زير] سايه سارى گسترده،

31 - و [در ساحل آبى ريزان [بسان آبشار زيبا]،

32 - و ميوه اى فراوان [و متنوع ،

33 - كه نه پايان پذير است و نه [از آن باز داشته مى شود؛

34 - و همسرانى گران قدر [و زيبا].

35 - ما آنان را آن گونه كه بايد پديد آورديم،

36 - و دوشيزگانى [وصف ناپذير] قرارشان داديم،

37 - كه شيفته هسمران خويش هستند و همسن و سال [آنان .

38 - [همه اين نعمت ها] براى سعادتمندان [است .

39 - [آنان گروهى از پيشينيان [هستند]،

40 - و گروهى از آيندگان.

نگرشى بر واژه ها

سدر: اين واژه به مفهوم درخت تناور و مشهورى است بسيار بلند و داراى سايه اى آرام بخش.

مخضود: اين واژه از ريشه «خضد» به مفهوم چوب نرم و بى خار آمده است.

طلح: به مفهوم درخت بزرگى است كه ميوه هاى بسيارى بر شاخسار خود دارد.

پاره اى آن را درخت موز گفته اند. امّا برخى نيز آن را درخت تناور و بزرگى وصف كرده اند كه خار بسيارى دارد.

ابكار: اين واژه جمع «بكر» به مفهوم دوشيزه اى است كه دست مردى به او نخورده و همان گونه كه آفريده شده، سالم و مهر خورده مانده است. به همين تناسب است كه به بامداد، «بكره» گفته مى شود؛ و نيز به ميوه نوبار و تازه و نورس «باكوره» مى گويند.

اتراب: اين واژه جمع «ترب» به مفهوم كودكى است كه با همانند خويش رشد مى كند و از كودكى و خاك بازى تا بزرگ شدن با همسن و سال خويش است.

عُرب: جمع «عروبه» به زنى گفته مى شود

كه پاك سيرت و زيباچهره و با همسرش در نهايت عشق و وفا و مهر است.

تفسير

پاداش پرشكوه سعادتمندان در آيات گذشته پرتوى از نعمت هايى كه خدا براى مقربان بارگاهش نويد مى دهد، به تابلو قرآن رفت؛ اينك در ترسيم موهبت هاى ياران دست راست، يا نيك بختان و سعادتمندان مى فرمايد:

وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ و سعادتمندان، چه سعادتمندانى هستند! راستى كه گران قدر و آزادمنش و پرواپيشه اند!

در اين بيان از اين گروه به صورتى بسيار شايسته و بايسته وصف گرديده و مقام آنان گرامى داشته شده است.

آن گاه بى درنگ مى افزايد:

فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ

آنان در سايه سار درخت سدرى بى خار و خس و بسيار پرشكوه و زيبا قرار دارند.

به باور گروهى از مفسران پيشين منظور اين است كه: آنان در بهشت پرطراوت خدا در سايه درخت سدرى هستند كه خار ندارد.

امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: آنان در سايه سار درخت سدرى هستند كه از ميوه بسيار و ريختن خارهايش خميده است.

از ديدگاه گروهى ديگر از جمله «ضحاك» منظور اين است كه: آنان در سايه سار درخت سدرى هستند كه از برگ و بار و ميوه بسيار سخت سنگين شده است.

يكى از مفسران پيشين آورده است كه: گروهى از مسلمانان در سفر خويش به طائف از كنار درختان بسيار فراوان «سدر» گذر كردند و شگفت زده آرزو كردند كه: كاش ما نيز چنين بوستان و جنگلى از درختان سدر داشتيم! از پى آن بود كه اين آيه بر قلب پرمعنويت محمد (ص) فرود آمد.

سپس در وصف نعمتى ديگر مى فرمايد:

وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ

سعادتمندان يا

ياران دست راست در سايه سار درخت موزى هستند كه ميوه هاى آن فشرده و متراكم است.

به باور «ابن عباس» منظور از واژه «طلح» درخت موز مى باشد.

امّا به باور «حسن» منظور درختى است تناور و خوش رنگ و بو كه سايه اى لطيف و آرام بخش دارد.

و از ديدگاه برخى به مفهوم درختى است زيبا و خوش منظر كه در حجاز و يمن درختى زيباتر از آن نيست.

گفتنى است كه خداى فرزانه بدان دليل از اين دو درخت نام مى برد كه جامعه آن روز عرب اين دو درخت را به نيكى مى شناخت و بيشتر درخت هاى آنان يك نوع درختى بود كه هم خوشبو و عطرآگين بود وهم روشن و زيبا.

برخى از اهل سنت از اميرمؤمنان آورده اند كه: فردى در حصور آن حضرت آيه مورد بحث را تلاوت مى كرد كه آن بزرگوار فرمود: راستى كه «طلح» چه زيبا و بلندمقام است!

آن گاه فرمود: بلكه اين آيه «و طلع منضود» است؛ نظير اين آيه قرآن كه مى فرمايد: و نخل طلعها هضيم(159)

و درخت خرمايى كه ميوه و شكوفه اش متراكم و به هم فشرده است.

از آن حضرت پرسيدند: آيا آيه را تغيير نمى دهد؟

فرمود: امروز قرآن تغيير و تحريف نمى گردد.

و نيز از «يعقوب بن شعيب» آورده اند كه به آن حضرت گفتم: سرورم اين آيه را بشنويد: و طلح منضود

فرمود: نه بلكه «و طلع منضود». واژه منضود به مفهوم ميوه متراكم و به هم فشرده و بسيار آمده و با اين بيان منظور اين است كه: نيك بختان در سايه سار درختى هستند كه از تنه و ساقه آن گرفته تا شاخه هايش غرق در ميوه و

سراسر آن پوشيده از موز است.

در ادامه آيات در اشاره به سومين نعمت بهشتى براى سعادتمندان مى فرمايد:

وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ

و در سايه اى كه آرام بخش و لطيف و گسترده و جاودانه است قرار دارند، و هيچ حرارتى آنان را نمى رنجاند.

گفتنى است كه در فرهنگ و ادبيات عرب واژه «ممدود» در مورد چيزى كه ادامه دارد و ماندگار است به كار مى رود. براى نمونه شاعر مى گويد:

غلب البقاء و كان غير مغلب دهر طويل دائم ممدود

ماندگارى و بقا چيره شد، در حالى كه چنين نبود كه روزگارى دراز و هماره بماند.

در اين مورد آورده اند كه: در بهشت پرطراوت و زيبا درخت هاى تناور و شگفت انگيز بسيارى است؛ براى نمونه درختى است كه سوار تيزتك نمى تواند يكصد سال از سايه آن عبور كند...

و نيز آورده اند كه: حال و هواى بهشت بسان بامدادان تابستان دل انگيز و ملايم است؛ به گونه اى كه انسان نه از گرما احساس رنج و ناراحتى مى كند و نه از سرما.(160)

در آيه بعد در اشاره به نعمت ارزشمند آب در بهشت خدا مى فرمايد:

وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ آنان در كنار آب هايى ريزان و هماره جارى - كه بسان آبشارها منظره اى دل انگيز و تماشايى دارد و در جويبارها جريان مى يابد - غرق در نعمت ها هستند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: آنان در كنار آب گوارايى هستند كه بر شراب ناب و پاك بهشتى ريخته مى شود تا خوشايندتر و گواراتر گردد.

امّا گروهى از مفسران از جمله «سفيان» بر آنند كه: آنان در كنار آب هايى هستند كه هماره ريزان است و بر آب راهى جز جدول ها و نهرها جريان

مى يابد.

و به باور برخى ديگر منظور اين است كه: آنان بر كنار آب هايى هستند كه هماره ريزان است تا زيبايى و صفاى آن را بنگرند و هر گاه خواستند بدون زحمت از آن بنوشند.

با اين بيان آنان هم از منظره زيباى آبشارها لذت مى برند، و هم از صداى دل انگيز و موسيقى ملايم آب و هم از آب گوارا مى نوشند.

در ششمين آيه مورد بحث در اشاره به نعمت ديگرى از نعمت هاى سعادتمندان مى فرمايد:

وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ

و نيز آنان در كنار ميوه هاى متنوع و فراوانى هستند كه خدا برايشان آفريده است.

دليل تكرار اين نعمت به خاطر تنوع خاصيت ها و فايدهاى و ويژه گى هاى ميوه هاست. افزون بر اين در آيه پيش به اين نكته اشاره داشت كه بهشتيان از هر ميوه اى كه دل خواه آنان باشد بر مى گزينند، امّا در اين آيه سخن از تنوع و فراوانى ميوه هاست.

در ادامه سخن در همين مورد در وصف اين ميوه مى افزايد:

لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ

اين ميوه ها به گونه اى هستند كه پايان ناپذيرند و در همه فصل ها مى توان از آن ها بهره ور گرديد، و بسان ميوه هاى اين جهان نيستند كه در شرايط و فصل ويژه اى برسند. و نيز بدون هيچ مانعى در دسترس بهشتيان هستند؛ به گونه اى كه نه بر اوج شاخسارها و دور از دسترس مى باشند تا نتوانند هر لحظه اى كه دلشان خواست بهره برند و نه خار يا مانعى ديگر هست كه چيدن را دشوار سازد.

از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: اين ميوه ها به گونه اى نيست كه در يك فصل برسند و تمام شوند و يا براى تهيه آن ها نياز به پول

باشد.

در آيه بعد نعمت ديگرى را به تابلو مى برد و مى فرمايد:

وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ

و نيز همسرانى گران قدر و زيبا برايشان خواهد بود.

آنچه آمد ترجمه اى از آيه شريفه است و در تفسير آن، ديدگاه ها متفاوت است:

1 - از ديدگاه برخى از مفسران، منظور اين است كه: و براى سعادتمندان در كنار انواع نعمت ها فرش هاى زيبا و بلندى نيز براى آراستگى كاخ ها و قرارگاه هاى آنان آماده است. با اين بيان منظور فرش بلند است، نظير ساختمان بلند و سر به آسمان ساييده.

2 - از ديدگاه «حسن» و «فراء» منظور فرش هايى است گرانبها كه بر روى هم افتاده است.

3 - امّا به باور «جبايى» منظور اين است كه: و براى آنان همسرانى زيبا و گران قدر كه در خردمندى و كمال بسيار بلندمرتبه اند؛ چرا كه واژه «فُرش» جمع «فراش» است كه در اصل به مفهوم فرش يا بستر آمده، و آن گاه به همين تناسب كنايه از همسر مى باشد و در مرد و زن به كار مى رود.(161)

دليل درستى اين ديدگاه نيز آيه بعد است كه مى فرمايد: ما آنان را آفريديم...

و نيز اين سخن پيامبر گرامى است كه از همسر انسان به «فراش» تعبير مى كند و مى فرمايد:

الولد للفراش و للعاهر الحجر.(162)

فرزندى كه از زن شوهردار ولادت مى يابد، از آن همان خانواده است و اگر در اين ميان مرد زناكارى نيز بوده است، بهره اش سنگ خواهد بود، نه كودك.

در آيه بعد در اشاره به پاره اى از ويژگى هاى همسران بهشتى مى فرمايد:

إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً

ما آنان را آن گونه اى كه بايد و شايد آفريده ايم.

ممكن است منظور

اين باشد كه: ما آنان را آفرينشى نوين و تازه بخشيده ايم.

«ابن عباس» مى گويد: منظور از اين همسران زيبا و گران قدر بانوان شايسته كردار و انديشمندى هستند كه در اين جهان زيسته و پير شده اند و خدا آنان را براى همسرانشان به صورت جوان و زيبا پديدار مى سازد.

امّا از ديدگاه پاره اى منظور آفرينش حوريان بهشتى است كه هماره جوان و پرطراوت و زيبا خواهند بود و دگرگونى ناخوشايندى در آنان پديدار نخواهد شد.

آن گاه اضافه مى كند:

فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً

و همگى آنان را دوشيزه و بكر قرار داديم.

به باور پاره اى منظور اين است كه آنان پس از هر آميزشى با همسر خويش باز هم دوشيزه و باكره خواهند شد(163).

در آيه بعد در بيان وصف ديگر آنان مى افزايد:

عُرُباً

آنان زنانى زيبا و پاك سيرت و انديشمندند كه نسبت به همسران خويش سراپا عشق و مهر و اخلاص هستند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: آنان براى همسران خويش مى رقصند و در مهر و صفا با آنان چنانند كه عرب زبان به زبان عربى انس و الفت دارد.

أَتْراباً

و وصف ديگر آن همسران و زنان بهشتى اين است كه: همگى آنان دوشيزگانى هستند كه در سن و سال و جمال و كمال همسال و همانندند.

و به باور پاره اى، در سن و سال همانند همسران خود هستند.

در دوازدهمين آيه مورد بحث مى افزايد:

لِأَصْحابِ الْيَمِينِ همه اين نعمت هايى را كه برشمرديم براى نيك بختان و سعادتمندان است و پاداشى است در برابر درست انديشى و ايمان و كارهاى شايسته و عادلانه آنان.

آن گاه مى افزايد:

ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ

مِنَ الْ آخِرِينَ گروهى از اين ياران دست راست يا سعادتمندانى كه از آنها سخن رفت، از امت هاى گذشته يا از پيشنيان اند.

در اين مورد «حسن» مى گويد: پيشگامان جامعه هاى پيشين، از پيشگامان اين امت بيشتر هستند، و تابعين و نسل هاى بعد آنان بسان تابعين اين امت است.

گفتنى است كه واژه «ثلة» به صورت «نكره» آمده است تا روشنگرى كند كه اين مقام شكوهبار معنوى، نه براى همه پيشنيان و آيندگان، كه براى گروهى از آنان است؛ درست همان گونه كه وقتى گفته شود: مردى از ميان مردان، نشانگر آن است كه نه همه آنان، بلكه يك نفرشان.

آنچه آمد، ديدگاه گروهى از مفسران پيشين در مورد «ثلة» است، امّا به باور گروهى ديگر منظور از هر دو گروه، اين امت مى باشند، نه ديگران.

از پيامبر گرامى نيز آورده اند كه فرمود: جميع الثلتين من امتى.

همه هر دو گروه از امت من خواهند بود.

با اين بيان، هر دو گروه از مسلمانان راستين و درست انديش و رعايت گر حقوق انسان ها خواهند بود؛ گروهى از نخستين ها و گروهى از آخرين نسل ها.

از رواياتى كه اين ديدگاه را تأييد مى كند، اين روايت است كه «ابن مسعود» مى گويد: شبى در حضور پيامبر خدا بوديم و او براى ما سخن مى گفت. پس از پاسى از شب به خانه رفتيم و فرداى آن شب هنگامى كه به محضر آن حضرت باز آمديم، فرمود: ديشب در عالم خواب، همه پيامبران را به همراه پيروانشان به من نشان دادند و ديدم كه پيروان حقيقى آنان در شمار اندك بودند، به گونه اى كه پيامبرى به همراه چند تن از پيروانش بود و پيام آورى تنها

با يك تن و پيامبرى هم ديدم كه تنها بود.

برادرم موسى را ديدم كه با گروهى از بنى اسرائيل بود. هنگامى كه آنان را ديدم شگفت زده شدم و گفتم پروردگارا، اينان كيانند؟

پيام آمد كه: برادرت موسى و پيروان او.

پرسيدم: پس امت من كجا هستند؟

فرمود: به طرف راست خويش بنگر تا آنان را ببينى.

هنگامى كه نگريستم، ديدم از بسيارى چهره هاسنگ ها و كوه هاى مكّه پوشيده بود.

پرسيدم: اينان كيانند؟

فرمود: امت تو؛ آيا خشنودى؟

گفتم: آرى، پروردگار من؛ من در انديشه خشنودى شما هستم.

فرمود: پس نگاهى به سمت چپ كن.

هنگامى كه نگريستم، بسيارى مردم فضا را پوشانده بود.

پرسيدم: اينان كه هستند؟

پيام آمد كه: امت شما؛ آيا خشنود شدى؟

گفتم: آرى، خشنودم، خشنود.

پيام رسيد كه اين ها با هفتاد هزار نفر از امت تو بدون حسابرسى سخت وارد بهشت مى گردند.

هنگامى كه سخن پيامبر پايان يافت، «عكاشه اسدى» در اين مورد شعرى بلند سرود و پس از خواندن آن گفت: اى پيامبر! دعا كن كه پروردگارم مرا از اينان قرار دهد. و آن حضرت دعا فرمود و پذيرفته شد.

از پى او مرد ديگرى قصيده اى سرود و طلب دعا كرد و پيامبر فرمود: در حق تو هم دعا مى كنم، امّا «عكاشه» از تو پيشى جست.

آن گاه پيامبر فرمود: هان اى مردم، اگر مى توانيد بكوشيد تا در شمار آن هفتاد هزار نفر باشيد، امّا اگر نمى توانيد بكوشيد تا در شمار مردمى باشيد كه سمت راست بودند. واگر اين كار نيز براينان مشكل است، تلاش كنيد تا از اهل افق باشيد كه آنان نيز شمارشان بسيار بود.

«ابن مسعود» مى گويد: ما

با دوستان پس از بحث و گفت گو به اينجا رسيديم كه آن گروه هفتاد هزار نفرى كسانى هستند كه در اسلام ولادت يافته و بدان عمل نموده و ديندار و دين باور واقعى جهان را بدرود گفته اند.

پس از آن گفت گو، من سخن دوستان را به پيامبر رساندم، كه آن حضرت فرمود: نه، اين گونه كه شما مى پنداريد نيست، بلكه آنان مردمى هستند كه به مال ديگران تجاوز نمى كنند و حقوق مردم را رعايت مى نمايند و تكبر نمى ورزند و فال بد نمى زنند و بر پروردگارشان توكل مى كنند.

آن گاه فرمود: من اميدوارم كه پيروان من يك چهارم اهل بهشت باشند.

ما گفتيم: الله اكبر.

از پى آن فرمود: من اميدوارم كه يك سوم اهل بهشت باشند.

گفتيم: الله اكبر.

سرانجام فرمود: من اميدوارم نيمى از اهل بهشت باشند و آن گاه اين آيه را تلاوت كرد كه: ثلة من الاوّلين و ثلة من الاخرين.

پرتوى از آيات موهبت هاى ششگانه در آيات دل انگيز و انسان پرورى كه گذشت، سخن از نيك بختان يا «اصحاب اليمين» بود و اين نعمت ها به عنوان پاداش به آنان نويد داده شد:

1 - آسايش و آرامش در سايه سار درخت زيبا و خوش منظر «سدر» در بهشت خدا.

2 - زندگى در كنار درختان پرميوه و تماشايى از جمله درخت موز.

3 - آرامش در سايه سارى گسترده و دل انگيز.

4 - در كنار آبشارهاى تماشايى.

5 - در كنار ميوه هاى متنوع و رنگارنگ و جاودانه.

6 - و ديگر همراهى با همسران زيباچهره و پاك سيرت و پرشكوه و هماره دوشيزه.

41 - و تيره بختان [روزگار، راستى كه چه تيره بختانى هستند!!

42

- در [ميان بادهايى سوزان [و دهشتناك و آبى [بى نهايت ]داغ،

43 - و در سايه اى از دودهايى [متراكم و] سياه [و آتش سوزان !

44 - [در سايه اى كه نه خنك است و نه دلپذير،

45 - چرا كه آنان پيش از اين [در زندگى دنيا] خوشگذران [و مست و مغرور ]بودند،

46 - و بر [شرك و حق كشى،] آن گناهان سهمگين پاى مى فشردند،

47 - و [با تاريك انديشى مى گفتند: آيا ما هنگامى كه جهان را بدرود گفتيم و [به خاك و استخوان هايى [پوسيده تبديل ]شديم، به راستى برانگيخته خواهيم شد؟

48 - و آيا پدران نخستين ما [نيز برانگيخته مى شوند]؟!

49 - [هان اى پيامبر! به آنان بگو: به يقين پيشينيان و آيندگان،

50 - به سوى وعده گاه روزى مقرر گردآورده خواهند شد.

51 - آن گاه شما، اى گمراهان دروغ انگارنده [روز رستاخيز]!

52 - بى [هيچ ترديد از درخت [نفرت انگيز] زقوم خواهيد خورد.

53 - و شكم ها[يتان را از آن آكنده خواهيد ساخت؛

54 - آن گاه بر روى آن [خوراكى مرگبار] از آب سوزان خواهيد نوشيد.

55 - و بسان نوشيدنِ شتران عطش زده [نيز] خواهيد نوشيد.

56 - اين است وسيله پذيرايى [از] آنان در روز پاداش و كيفر.

نگرشى بر واژه ها

سموم: از ريشه «سم» به مفهوم باد سوزانى است كه در سوراخ هاى بسيار ريز بدن نفوذ مى كند و او را نابود مى سازد. واژه «سم» نيز از همين باب است كه از سوراخ هاى بدن نفوذ مى نمايد و انسان را به سوى مرگ مى راند.

يحموم: اين واژه از ماده «حميم»

به مفهوم سوزان آمده و در آيه به معناى دود آتش زا و بسيار غليط و خفه كننده اى است كه از سوختن چربى و گوشت پديد مى آيد؛ به همين جهت هنگامى كه گفته شد: «حممت الرجل» منظور اين است كه: چهره آن مرد را بسان ذغال سياه كردم.

مترف: اين واژه از «ترف» برگرفته شده و به مفهوم نعمت زده اى است كه مستى و غرور نعمت هاى بادآورده او را از پرداخت حقوق ديگران باز مى دارد.

حنث: در اصل به مفهوم هر گناه آمده و به تناسب به عهد و پيمان هاى بسيار غليظ كه با سوگندهاى سخت استوار گرديده است، گفته مى شود.

هيم: بسان «ميم» به مفهوم شتر عطش زده اى است كه بر اثر بيمارى خاصى از آب سير نمى شود، و مفرد آن «اهيم» و مؤنث آن «هيما» آمده است.

تفسير

كيفر تيره بختان ستم پيشه در آيات پيش، سخن از سعادتمندان، يا ياران دست راست و زنجيره اى از نعمت هايى بود كه خدا به عنوان پاداش به آنان نويد داده است؛ اينك در اين آيات سخن از «اصحاب شمال» يا نگونبختان و كيفرهاى دردناك و دردانگيزى است كه براى آنان به كيفر بيدادگرى و گناهانشان آماده شده است. در نخستين آيه مورد بحث در اين مورد مى فرمايد:

وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ و تيره بختان روزگار، راستى چه تيره بختانى هستند!!

در اين مورد كه چرا اين گروه ياران دست چپ، يا تيره بختان خوانده شده اند، ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور گروهى اينان كسانى هستند كه فرشتگان دست چپ آنان را گرفته و آن ها را به سوى دوزخ مى كشند.

2 - امّا به باور گروهى ديگر منظور كسانى هستند

كه پرونده زندگى شان را به دست چپ آنان مى دهند و به همين تناسب به «اصحاب شمال» خوانده شده اند.

3 - ممكن است آنان كسانى باشند كه به دليل بدانديشى و بيداد، نگونسارى و تيره بختى گريبان آنان را گرفته است.

آن گاه در اشاره به كيفر آنان مى فرمايد:

فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ آنان در ميان بادهايى مرگبار و آبى سوزان خواهند بود.

به باور گروهى از جمله «مجاهد»، «قتاده» و «ابن عباس» منظور اين است كه: آنان در ميان دودهايى سياه و غليظ گرفتار خواهند بود.

امّا به باور برخى «يحموم» كوهى است در اعماق دوزخ كه دوزخيان از تاريكى و عذاب آنجا ناله مى زنند و راه نجاتى مى طلبند.

سپس مى افزايد:

لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ در سايه اى كه نه خنك است و نه دلپذير.

به باور برخى منظور اين است كه: آنان در سايه اى هستند كه نه خنك است و قابل تحمل، و نه داراى منظره اى جالب و نيكو.

امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه: آنان در سايه اى هستند كه نه خنك است تا در پناه آن احساس راحتى كنند و از دود سياه و غليظ آن در امان باشند و نه سودبخش است كه كسى آنجا را آرزو نمايد.

از ديدگاه برخى منظور اين است كه: در سايه اى كه ذره اى سودبخش نيست. و در فرهنگ عرب هر گاه بخواهند وصف نيك و خوبى را از فرد يا چيزى نفى كنند، از آن ها نفى كرامت مى نمايند و مى گويند: در آن هيچ كرامتى نيست. «لا كرامة فيه»

از نظر «فراء» واژه «كريم» در فرهنگ عرب به

مفهوم كسى است كه از هر عيب و نقصى پاك و از هر وصف ناپسند و ناروايى به دور است، حتى از همان وصفى كه در مقام نفى و نكوهش آن هستيم؛ براى نمونه گفته مى شود: او نه چاق است و نه سودبخش؛ يا:اين منزل نه خانه جالبى است و نه جاى خوبى براى سكونت.

در ادامه آيات در اشاره به دليل تيره بختى «اصحاب شمال» مى فرمايد:

إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ چرا كه آنان پيش از اين، در زندگى دنيا مست نعمت ها بودند.

«ابن عباس» مى گويد: اين گروه پيش از اين در زندگى دنيا مست ثروت ها و قدرت ها و نعمت هاى بادآورده بودند و بدان جهت كه كيفر خوشگذرانى و بيداد سخت ترين كيفرهاست، آنان اين گونه گرفتار مى گردند.

و بدين سان خداى فرزانه براى عبرت آموزى آيندگان توجه مى دهد كه: اينان در بهره ورى از نعمت ها به گونه اى مست و مغرور شدند كه از سويى وظايف و مسئوليت هاى خويش را كنار نهادند و از دگرسو به گناه و زشتى دست يازيدند و خود را به اين تيره بختى افكندند.

آن گاه در اشاره به دومين دليل بدبختى آنان مى فرمايد:

وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ و بر دست يازيدن بر گناهان بزرگ پاى مى فشردند.

از ديدگاه گروهى از جمله «مجاهد» منظور اين است كه: آنان بر انجام گناه و زشتى پياپى و سهمگين پاى مى فشردند، به گونه اى كه نه حاضر بودند از گناهان بزرگ دست بردارند و نه توبه كنند.

امّا از ديدگاه گروهى ديگر از جمله «حسن» آنان از شرك گرايى،كه گناهى بزرگ است، توبه نكردند.

و به باور «شعبى»، آنان سوگندهاى پياپى ياد مى كردند

كه پس از مرگ ديگر زنده شدنى در كار نيست و بت ها را همتا و شريك خدا مى شمردند.

در آيه بعد در اشاره به سومين راز بدبختى و نگونسارى آنان مى فرمايد:

وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ و آنان با تاريك انديشى و خيره سرى مى گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و به خاك و استخوانى تبديل شديم، بار ديگر زنده خواهيم شد و حسابرسى و پاداش و كيفرى در كار خواهد بود؟

با اين بيان، سومين گناه آنان اين بود كه با خيره سرى و پافشارى بدون دليل و برهان، اصل زنده شدن پس از مرگ و روز رستاخيز و پاداش و كيفر را انكار مى كردند و خود و ديگران را اين گونه فريب مى دادند كه: اين رويدادها كه پس از مرگ كسى زنده شود و مشتى استخوان پوسيده از دل خاك سر بر آورد و پاى ميز محاسبه حاضر گردد و از او پرسش شود، بسيار دور از انديشه است؛ نه، باوركردنى نيست!

در ادامه آيات، روشنگرى مى كند كه آنان در ترديدافكنى و انكار مى گفتند:

أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ آيا پدران و نياكان ما نيز كه پيش از ما مردند و اينك اثرى از آنان به چشم نمى خورد، به راستى زنده خواهند شد؟

در آيه بعد به پاسخ انكارگرى ها و ترديدافكنى هاى آنان مى رسيم كه مى فرمايد:

قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْ آخِرِينَ هان اى پيامبر! به اين حق ستيزان و كفرگرايانِ اصلاح ناپذير بگو: آرى، نه تنها شما و پدران و نياكانتان، از دل اين خاك تيره سر بر خواهيد آورد و براى روز رستاخيز زنده

خواهيد شد، بلكه تمامى پيشينيان وپسينيان نيز زنده خواهند شد...

آن گاه تأكيد مى كند كه:

لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ و همگى به سوى وعده گاه رووز رستاخيز گرد آورده شده و در آن جا به حساب همگى آنان رسيدگى شده و با پاداش و كيفر عملكردهاى خويش رو به رو خواهند شد.

در يازدهمين آيه مورد بحث در ترسيم برخى از عذاب و كيفر اين گروه مى فرمايد:

ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ پس شما اى گمراهانى كه از راه راست به بيراهه رفته و خدا و پيامبرش را دروغ شمرده و پيام او را انكار مى كرديد...

آرى، شما آن روز و در آن سرا به كيفر اين حق ستيزى و بيدادتان از درخت نفرت انگيز «زقوم» خواهيد خورد.

لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ

و شكم هاى خويشتن را از آن آكنده خواهيد ساخت.

فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ

در آيه بعد اضافه مى كند كه:

فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ آن گاه پس از خوردن آن غذاى نفرت انگيز و ناگوار، سخت تشنه مى شويد و بر روى آن از آب سوزان خواهيد نوشيد.

بدان دليل به واژه «شجر» هم ضمير مؤنث به صورت «منها» برمى گردد، و هم مذكر به صورت «عليه» كه مؤنث حقيقى نيست.

در پانزدهمين آيه مورد بحث مى افزايد:

فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ و به گونه اى عطش زده و آزمندانه از آن مى نوشيد كه در دم بتركيد و نابود گرديد.

گروهى از مفسران پيشين از جمله «قتاده» و «ابن عباس» بر آنند كه واژه «هيم» به مفهوم شترى است كه به بيمارى «هيام» گرفتار شده، به همين جهت وقتى به آب

رسيد، آن قدر آزمندانه مى نوشد تا در دم بتركد و بميرد.

امّا پاره اى ديگر نظير «ضحاك» بر آنند كه: به مفهوم زمين ريگستان مى باشد كه هر چه آب بر آن بندند سيراب نمى گردد.

و در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد:

هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ آرى، اين است وسيله پذيرايى از آنان در روز رستاخيز و سراى آخرت.

واژه «نُزُل» به مفهوم چيزى است كه به عنوان پذيرايى از كسى فراهم مى شود، و يا به سوى او گسيل داشته مى شود و در اين جا منظور همان خوردنى ها و نوشيدنى هاى مرگبار و نفرت انگيز و عذاب آورى است كه در آيه هاى گذشته از آن ها سخن رفت، و خدا آن ها را براى دوزخيان وعده مى دهد.

پرتوى از آيات در آياتى كه گذشت، افزون بر آنچه آمد، سه نكته ديگر نيز سخت در خور تعمق و عبرت آموختن است:

1 - ماهيت تيره بختان از آيات مورد بحث و ديگر معارف و مفاهيم قرآن چنين دريافت مى گردد كه خدا همه انسان ها را بر اساس فطرت خداجويانه و حق طلبانه و آزاديخواهانه پديد آورده و همه را نيك بخت و سعادتمند و كمال جو خواسته است.

افزون بر اين، استعداد و توانايى و ابزارها و وسايل لازم اين اوج و رشد را نيز به او ارزانى داشته است، تا در اين مسابقه دنيا در راه والايى ها گام سپارد و به بارگاه خدا بشتابد و به اخلاق خدا تخلق يابد و خويشتن را بسازد و رنگ خدا گيرد.

از آيات قرآن چنين دريافت مى گردد كه مقربان بارگاه او كسانى هستند كه از نظر معنوى از همگان به ذات بى همتاى او نزديك تر

شده و آگاه ترين ها و شايسته كردارترين ها شده اند و در برابر اين گروه «اصحاب شمال» يا تيره بختان هستند كه با بدانديشى و خودمحورى و حق كشى و بيداد از خدا فاصله اى مهيب گرفته و به پستى و مستى سقوط كرده اند؛ به همين جهت در روز رستاخيز نامه عمل آنان را به دست چپ آنان مى دهند.

2 - گناهان بزرگ آنان از آيات قرآن، اين واقعيت دريافت مى گردد كه آنان در زندگى دنيا به اين گناهان بزرگ دست يازيده و راز سقوط آنان نيز همين هاست:

الف: مستى نعمت ها

آنان به جاى بهره ورى از نعمت ها در جهت رشد و كمال به گونه اى مست و مغرور شدند كه همان نعمت ها را در راه زشتى و بيداد به كار گرفتند، تا آن جايى كه هماره سردسته و پرچمدار مخالفان اصلاح گرى و اصلاح طلبى از ميان اين صاحبان ثروت ها و قدرت هاى بادآورده بود؛

آرى، آنان وحى و رسالت را انكار و به جنگ پيامبران رفتند.

ب: شرك گرايى گناه ديگر آنان شرك گرايى و كفرگرايى و حق ستيزى است. آنان به گونه اى به هر زشتى و گناه دست مى يازند كه كارشان به بزرگترين گناه مى رسد.

ج: انكار روز رستاخيز

و سومين راز نگونسارى و تيره بختى آنان نيز انكار روز رستاخيز است. آنان براى پرستش بدون دغدغه هواها و هوس هاى خويش، نخست رستاخيز را دور از پندار و خرد جا زدند و رفته رفته كه غرق در گناه و پايمال نمودن حقوق مردم شدند، به انكار صريح آن پرداختند، تا خود را راحت و وجدان آلوده خويشتن را فريب دهند.

3 - سه بخش از كيفرهاى آنان و سرانجام اين

كه در آيات به عذاب و كيفرهاى آنان اشاره مى كند كه تكاندهنده و عبرت آموز است و در سه بخش مى توان آن ها را دسته بندى كرد:

1 - گرفتارى در ميان بادهاى كشنده و آب سوزان و سايه مرگبار و خفه كننده اى كه از شدت رنج و عذاب وصف ناپذير است.(164)

2 - خوردنى هاى نفرت انگيز و عذاب آور.(165)

3 - نوشيدنى هاى مرگبار و دردآور.(166) 57 - ما شما را آفريديم، پس چرا [اينك رستاخيز و آفرينش دگرباره را] باور نمى داريد؟

58 - پس به من خبر دهيد كه آنچه را [در قرارگاه رحم مى ريزد،

59 - [به راستى آيا شما آن را [به صورت انسان مى آفرينيد، يا ما [هستيم كه آفريننده ايم؟

60 - ما مرگ را ميان شما مقدّر ساخته ايم و ما هرگز درمانده نخواهيم بود،

61 - كه نظير شما را جايگزين [شما انسان ها] سازيم، و شما را در آن [جهانى كه نمى دانيد، پديد آوريم.

62 - و شما بى گمان از آفرينش نخستين آگاهى يافته ايد؛ پس چرا پند نمى گيريد؟

63 - پس به من خبر دهيد كه آنچه را مى كاريد،

64 - آيا [به راستى شما آن را مى رويانيد، يا ما [هستيم كه روياننده ايم؟

65 - اگر ما بخواهيم آن را خس و خاشاكى مى سازيم، آن گاه شما شگفت زده خواهيد گفت:

66 - به راستى كه ما زيان ديده ايم،

67 - [نه،] بلكه ما محروم شده ايم!

68 - پس به من خبر دهيد، آن آبى كه مى نوشيد،

69 - آيا [به راستى شما آن را از ابرها فرود آورده ايد يا ما فرودآورنده [آن هستيم؟

70 - اگر بخواهيم آن

را شور مى سازيم؛ پس چرا سپاسگزارى نمى نماييد؟!

71 - پس به من خبر دهيد [به راستى آن آتشى را كه برمى افروزيد،

72 - آيا شما درخت آن را پديد آورده ايد يا ما پديدآورنده [آن ]هستيم؟

73 - ما آن را مايه پند [و اندرز] و بهره اى براى فرودآمدگان در بيابان قرار داديم.

74 - پس به نام پروردگار پرشكوهت تسبيح گوى [و ذات بى همتاى او را بستاى .

نگرشى بر واژه ها

تمنون: اين واژه از ريشه «منى» برگرفته شده و در اصل به مفهوم اندازه گيرى كردن آمده، امّا در آيه، منظور افشاندن يا ريختن نطفه در قرارگاه رحم است.

در برخى قرائت ها آن را به فتح «تا» خوانده اند كه به همين معنا آمده و واژه «أُمنية»، به مفهوم آرزو نيز در حقيقت چيزى است كه آمدنش تقدير شده، از همين ريشه است.

حطام: اين واژه از ماده «حطم» در اصل به مفهوم شكستن چيزى آمده، و در اين جا منظور گياه خشكى است كه در تهيه هيچ غذايى مورد استفاده قرار نمى گيرد.

تفكهون: از «تفكّه»، و در اصل به مفهوم خوردن و تناول نمودن و دست يافتن به ميوه هاى گوناگون براى خوردن آن ها آمده است. و «فكاهة» نيز از همين باب است و به شوخى و مزاح گفته مى شود، چرا كه بسان ميوه براى مجلس ها و محفل هاست. و نيز از همين باب است «زيدٌ من افكه الناس مع اهله» زيد، از شوخ ترين مردم با همسر خويش است.

مغرم: از ماده «غرامت» به مفهوم زيان ديدن است و خود اين واژه در مورد كسى به كار مى رود كه ثروتش بدون عوض از دست رفته باشد.

و واژه «غرام» به معناى عذاب لازم آمده است.

نار: از «نور» برگرفته شده و به مفهوم آتش آمده است.

تورون: اين واژه از ريشه «ورى» به مفهوم ظاهر شدن آتش به وسيله آتشگيره و يا كبريت آمده است.

مقوى: به مفهوم فرود آمدن با قدرت و نيرو در زمينى كه كسى در آنجا سكونت ندارد. و «اقوت الدّار» به مفهوم «خانه از ساكنش تهى است» مى باشد. گفتنى است كه اين واژه از ماده «قوت» به مفهوم «نيرو» و يا «قِواء» به مفهوم بيابان خشك و خالى آمده است.

تفسير

زنجيره اى از دلايل براى توجه دادن به معاد

در آيه هاى گذشته، سخن از گروه تيره بختان و راز گرفتارى و عذاب آنان - از آن جمله انكار معاد و جهان پس از مرگ و زنده شدن مردگان از سوى آنان - بود؛ اينك در اين آيات، قرآن زنجيره اى از دلايل را براى توجه دادن خردورزان و خردمندان به امكان معاد به تابلو مى برد تا بدين وسيله، هم پاسخ آنان را داده باشد و هم ديگران را.

در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد:

نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ ما هستيم كه شما را براى نخستين بار و آن گاه كه هيچ چيزى نبوديد، آفريديم، و شما در حالى كه اين واقعيت را مى دانيد، چرا آفرينش دگرباره در آستانه رستاخيز را گواهى نمى كنيد؟ مگر نه اين است كه وقتى كسى توانست چيزى را پديد آورد و بيافريند، قدرت تكرار آن را نيز دارد؟ و مگر حكم پديده هاى همانند يكسان نيست؟

آن گاه در ترسيم دومين دليل بر امكان معاد و پديد آمدن رستاخيز به خواست

پديدآورنده هستى مى فرمايد:

أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ آيا شما از نطفه اى كه در قرارگاه رحم همسر خويش مى ريزيد آگاه هستيد؟ و مى دانيد كه همين نطفه ناچيز به فرزندى زيبا و دوست داشتنى تبديل خواهد شد؟

سپس مى افزايد:

أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ آيا شما از آن نطفه بى مقدار كودكى پديد مى آوريد يا ما هستيم كه آفريننده ايم؟ ما هستيم كه در مدّت رشد اين نطفه آن را از مراحل گوناگون مى گذرانيم و پس از آفرينش هاى چندگانه، او را به صورت كودكى تماشايى به دنياى شما مى فرستيم، يا خود شما؟

هنگامى كه بينديشيد و دريابيد كه شما و ديگران هرگز قدرت اين كار را نداريد، آن گاه در خواهيد يافت كه آفريدگار اين كودكان از اين نطفه هاى ناچيز، خداى تواناست. و زمانى كه دريافتيد كه اين آفرينش هاى گوناگون و متنوع و مكرر از آن اوست، پس چرا در زنده ساختن مردگان در آستانه رستاخيز به اراده او ترديد مى كنيد؟

و اين دومين دليل امكان معاد در اين آيات.

در چهارمين آيه مورد بحث روشنگرى مى كند كه ذات بى همتاى او نه تنها آفريدگار انسان و پديدآورنده پديده حيات است، بلكه مرگ را نيز همو آفريد؛ به همين جهت همان انسان هايى را كه در پرتو قدرت خويش مى آفريند، بر اساس حكمت و تقدير مى ميراند.

در اين مورد مى فرمايد:

نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ ما هستيم كه پديده مرگ را در ميان شما مقدّر و مقرر ساختيم؛ بر اين اساس است كه پاره اى در دوران كودكى مى ميرند و پاره اى در جوانى؛ برخى در ميانسالى و برخى ديگر در كهنسالى.

به باور «ضحاك» منظور اين است

كه: ما همه را در برابر مرگ مساوى قرار داديم، از اين رو همه انسان ها، از درست كردار تا گناه پيشه واصلاح ناپذير، و از آسمانيان تا زمينيان، همه و همه در برابر قانون مرگ يكسانند.

وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ به باور پاره اى منظور اين است كه: و هيچ يك از شما بر آنچه ما مقرر كرديم، بر ما پيشى نجسته است، تا بتواند در عمر خويش و آن مقدار مقرر كم و زياد نمايد.

امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: و ما هرگز درمانده نخواهيم شد. و اگر بخواهيم مى توانيم عمر جاودانه هم ببخشيم.

در آيه بعد مى افزايد:

عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ هدف از اين مقرر ساختن مرگ اين است كه به تدريج گروهى را ببريم و گروه ديگرى را جايگزين آنان سازيم.

«زجاج» مى گويد: منظور اين است كه: اگر ما اراده كنيم كه مردمى جز شما پديد آوريم، نه كسى مى تواند بر ما سبقت جويد و نه كارى كه مى خواهيم انجام دهيم فوت مى شود.

وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ و شما را در آن جهانى كه نمى دانيد، آفرينش تازه اى بخشيم.

با اين بيان ما اگر بخواهيم كه شما را به صورت ميمون و يا خوك پديد آوريم و خلقت شما را دگرگون سازيم، نه از اين كار ناتوان هستيم و نه كسى مى تواند بر ما پيشى گيرد؛ چرا كه ما هر كارى را اراده كنيم، بر انجام آن تواناييم و بدانيد كه پس از مرگتان نيز از سرنوشت شما آگاهيم و روز رستاخيز همه را زندگى خواهيم بخشيد.

به باور پاره اى، منظور اين است كه: ما شما را

در چهره اى كه نمى دانيد، پديد مى آوريم؛ از اين رو انسان هاى باايمان را در زيباترين چهره مى آفرينيم و كفرگرايان را در زشت ترين چهره.

امّا به باور پاره اى ديگر، اين جمله اشاره به آگاهى انسان ها از آفرينش نخست است كه چگونه در شكم مادر مراحل چندگانه را پشت سر نهاده و ولادت يافته اند؛ امّا در مورد آفرينش دوم در آستانه رستاخيز چيزى نمى دانند.

در ششمين آيه مورد بحث در ترسيم چهارمين دليل براى امكان معاد مى فرمايد:

وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ و بى گمان شما از آفرينش نخستين آگاهى داريد و مى دانيد كه چگونه خداى توانا و دانا شما را از مراحل گوناگون و حيرت انگيز نطقه، علقه، مضغه و... عبور داد تا به صورت انسانى كامل و زيبا پديد آورد، با اين وصف چرا پند نمى پذيريد؟ و از همين راه بر امكان معاد و زنده شدن دگرباره استدلال نمى كنيد و راه نمى جوييد؟

در آيه بعد در اشاره به پديد آمدن دانه هاى گوناگون كه دليل ديگرى بر اثبات معاد است، مى فرمايد:

أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ آيا تاكنون در مورد آنچه از دانه ها و بذرها كه بر دل زمين مى افشانيد و مى كاريد، انديشيده ايد؟

آيا به راستى شما آن ها را مى رويانيد و به زراعتى سرسبز و پرطراوت تبديل مى سازيد، يا ما هستيم كه روياننده آن ها هستيم؟ كدام يك؟

أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ با اين بيان آن قدرتى كه مى تواند دانه ها را بروياند و از دانه اى ناچيز دانه هاى بزرگ و بى شمار پديد آورد، آيا همو نمى تواند آنچه را آفريده است دگرباره پديد آورد؟

از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

لا

يقولن احدكم زرعت و ليقل حرثت، فان الزارع هو الله.(167)

نبايد كسى از شما بگويد كه من كشت و زراعت نمودم، نه، بلكه بايد بگويد: من بذرافشانى كردم و زراعت از سوى اوست، چرا كه زارع حقيقى تنها خداست.

در نهمين آيه مورد بحث مى افزايد:

لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ اگر ما بخواهيم اين زراعت را به خس و خاشاكى تبديل مى سازيم، آن گاه شما از آنچه شده است، حيرت زده خواهيد ماند.

به باور گروهى منظور اين است كه: اگر ما بخواهيم اين زراعت را به گياهى خشكيده تبديل مى سازيم كه در تهيه غذا به كار نيايد.

امّا به باور «عطاء» منظور اين است كه: اگر ما بخواهيم آن را به گياهى تبديل كنيم كه دانه گندم يا دانه خوراكى ديگر در آن نباشد.

در مورد آخر آيه نيز ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور «عطا»، «كلبى» و «مقاتل» منظور اين است كه: اگر ما بخواهيم اين زراعت را به گياهى خشك تبديل مى سازيم كه شما ندامت زده و دچار حسرت و افسوس گرديد.

2 - امّا به باور گروهى ديگر از جمله «عكرمه»... كه شما يكديگر را به باد سرزنش و نكوهش بگيريد، كه چرا در فرمانبردارى خدا كوتاهى كرديد.

و با همه وجود بگوييد: به راستى كه ما زيانكار و خسارت ديده ايم، چرا كه همه سرمايه ما و نيز هزينه اى كه در اين راه كرده بوديم، از دست رفت و چيزى به دست ما نيامد.

إِنَّا لَمُغْرَمُونَ به باور «مجاهد» منظور اين است كه: و با سوز دل بگوييد: راستى كه ما نه تنها از بهره ورى

محروم شديم كه گرفتار عذاب گرديديم، و يا در شر و بدبختى افتاديم.

امّا به باور «قتاده» منظور اين است كه: و شما مى گوييد: راستى كه هستى خود را از دست داديم!

گفتنى است كه پاره اى «ءَانّا» قرائت كرده اند كه در اين صورت همزه به مفهوم پرسش انكارى است و منظور اين است كه: آيا به راستى ما زيان كرده ايم؟

امّا پاره اى ديگر آن را خبرى قرائت كرده اند كه در آن صورت همانست كه ترجمه گرديد.

آيه بعد نيز ترسيم گر ادامه گفتار آنان است كه مى گويند:

بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ نه، بلكه ما به كلى محروم شده ايم و همه چيز از دست رفته است و ديگر از رزق و روزى بهره اى نداريم.

اين سخنان شما نشانگر آن است كه شما زارع حقيقى و روياننده دانه ها نيستيد، وگرنه به چنين درد و رنج و حرمانى گرفتار نمى شديد و همه اين قدرت نمايى ها و شاهكارها از سوى اوست، اينك كسى كه داراى چنين قدرتى است آيا از آفرينش دگرباره انسان ها در آستانه رستاخيز ناتوان است؟

آيا به پيدايش آب و آتش انديشيده ايد

در آيات گذشته شمارى از دلايل امكان معاد و درستى وعده فرا رسيدن آن ترسيم گرديد، اينك در روشنگرى ديگرى در اين مورد به قدرت بى كران خدا در پيدايش آب كه دليل ديگرى بر امكان معاد است، توجه مى دهد و مى فرمايد:

أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ آيا به آن آب گوارا و زندگى بخشى كه مى نوشيد هيچ فكر كرده ايد؟ آيا در مورد پيدايش آن انديشيده ايد؟

آن گاه بى درنگ مى افزايد:

أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ آيا به راستى شما آن

آب زلال و گوارا را از آسمان و از دل ابرها فرود مى آوريد؟ يا اين ما هستيم كه آن را به عنوان نعمتى ارزشمند و نشان مهر و رحمتى از سوى خود بر شما مى فرستيم؟ راستى كدام يك؟

سپس مى فرمايد:

لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً

اگر بخواهيم همين آب شيرين و گوارا و زندگى ساز را شور و تلخ مى سازيم، آن گاه چه مى كنيد؟

فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ پس چرا سپاس اين نعمت ارجمند و سپاس ارزانى دارنده آن را نمى گذاريد؟ و چرا نمى انديشيد كه اگر ذات پاك و بى همتاى او آن را براى شما نفرستد هيچ كس توانايى اين كار را ندارد و همگى از تشنگى نابود مى شويد؟

در پانزدهمين آيه مورد بحث در بيان دليل ديگرى براى امكان معاد و فرا رسيدن روز رستاخيز مى فرمايد:

أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ آيا هيچ گاه در مورد آن آتشى كه بر مى افروزيد آن گونه كه شايسته است انديشيده ايد؟

آيا فكر كرده ايد كه چگونه اين آتش را به سبب كبريت يا آتشگيرانه و يا چيز ديگرى برمى افروزيد؟ و چگونه آتش از دل چوب درختان زبانه مى كشد؟

آن گاه براى تكميل سخن مى فرمايد:

أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ آيا به راستى شما درختِ آن را رويانيده و آتشى را كه از دل آن مى جهد، پديد آورده ايد يا ما هستيم كه آن را آفريده ايم؟!

آيا هيچ انسان خردمند و خردورزى مى تواند بگويد: اين من هستم كه درختان و گياهان را پديد آورده و انرژى و حرارت و آتش را در دل آن ها به امانت نهاده ام؟ راستى جز ذات بى همتاى خدا چه كسى مى تواند چنين

نظامى را پديد آورد؟!

در جامعه آن روز عرب براى برافروختن آتش از چوب درختى ويژه به نام «زند»، و نيز دو نوع درخت ديگر به نام «مرخ» و «عفار» بهره مى بردند و آن ها را بسان كبريت به هم مى ساييدند تا جرقه پديدار گردد، به همين جهت خدا آنان را به اين حقيقت توجه مى دهد و مى پرسد كه: آيا اين قدرت بى همتايى كه آب را فرو مى فرستد و آتش را در دل درخت و در حقيقت آب ذخيره مى كند، چنين قدرت بى همتايى نمى تواند در آستانه رستاخيز مردگان را زنده سازد؟!(168)

در آيه بعد مى افزايد:

نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً

ما اين آتشى را كه از اين درختان بدين وسيله زبانه مى كشد، وسيله اى براى پندآموزى و عبرت پذيرى قرار داديم.

به باور گروهى از جمله «عكرمه»، «مجاهد» و «قتاده» منظور اين است كه: ما اين آتش را كه از اين درختان مى جهد، مايه عبرت آموزى و پندپذيرى قرار داديم، تا هر گاه خردمندان آن را ببينند، به ياد آتش شعله ور دوزخ افتاده و از آن به خدا پناه برند.

امّا به باور برخى ديگر، منظور اين است كه: ما اين آتش را در دل درختان مايه پندپذيرى و وسيله تفكر قرار داديم، تا شما انسان ها در مورد آن بينديشيد و دريابيد كه آن خداى توانايى كه مى تواند آتش را در دل درختان سرسبز و پرآب قرار دهد، همو بر پديد آوردن رستاخيز و زنده ساختن مردگان تواناست.

وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ و نيز آن را وسيله زندگى براى مسافران قرار داديم.

به باور گروهى از مفسران پيشين از جمله «ابن عباس» منظور اين است كه: و نيز آن را ذخيره

و توشه اى سودبخش براى كاروانيان و مسافران قرار داديم تا هنگامى كه در يك بيابانِ بدون آب و گياه و ديگر امكانات زندگى پياده شدند، بتوانند آتش برافروزند و غذا بپزند و نور گيرند.

و از ديدگاه گروهى ديگر از جمله «عكرمه» منظور اين است كه: ما آن را براى بهره ورى مسافران و حاضران قرار داديم تا از آن نور گيرند و غذا بپزند و بدين وسيله خود را گرم كنند.

با اين بيان واژه «مقوى» از واژه هايى است كه داراى بار و مفهوم متضاد است، چرا كه از سويى به مفهوم كسى آمده است كه به وسيله ثروت و نعمت توانا و نيرومند شده و از دگرسو به معناى كسى آمده است كه همه ثروت و امكانات او از دست رفته و به فقر و فلاكت افتاده و در بيابانى خشك و بى آب و گياه خاكسترنشين شده است. از اين رو ترجمه اين فراز از آيه اين است كه: ما آن را مايه پند و اندرز و بهره اى براى توانگران و نيز براى بينوايان قرار داديم.

و در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ اينك كه چنين است به نام پروردگار پرشكوهت تسبيح گوى و صفات جمال و جلال او را بر شمار و ذات پاك و بى همتاى او را از هر نوع عيب و نقص و صفاتى كه شرك گرايان و اصلاح ناپذيران به او نسبت مى دهند، منزه شمار.

به باور پاره اى منظور اين است كه: خداى يكتا و بى همتاى خود را بستاى و بگو: سبحان ربى العظيم و بحمده.

در روايتى آورده اند كه پس ازفرود اين آيه شريفه

پيامبر گرامى فرمود: اين آيه را در ركوع نمازتان بخوانيد.

لمّا نزلت هذه الاية قال: اجعلوها فى ركوعكم.(169)

پرتوى از آيات دلايل هفتگانه براى امكان معاد

در آيات هجده گانه اى كه ترجمه و تفسير آن ها گذشت، قرآن شريف هفت دليل روشن وبسيار انديشاننده براى امكان معاد و برپايى روز رستاخيز از طريق توجه دادن به قدرت بيكران، حكمت و عدالت خدا به صورت بسيار جالبى به تابلو مى برد. اين دلايل هفتگانه و بسيار انديشانند عبارتند از:

1 - از راه توجّه دادن به آفرينش مكرر و بيان اين واقعيت كه: حكم پديده ها و نمونه هاى همانند يكسان است. «حكم الأمثال واحد»(170)

2 - از راه توجه دادن به مراحل چندگانه دوران جنين و آفرينش هاى پياپى از سوى آفريدگار هستى.(171)

3 - از راه توجه دادن به پديده مرگ و زندگى و مقدر ساختن آن.(172)

4 - از راه توجه دادن به آفرينش اين جهان.(173)

5 - از راه توجه دادن به آفرينش دانه هاى غذايى و دارويى و آرايشى و گل ها و گياهان.(174)

6 - از راه توجه دادن به آفرينش نعمت آب و فرود باران.(175)

7 - از راه توجه دادن به آفرينش آتش در دل درختان سرسبز و پرطراوت كه راستى حيرت انگيز است.(176)

هر كدام از اين دلايل هفتگانه در خور تعمق و تفكر بسيار است و مى تواند از سويى پايه هاى ايمان را تقويت نموده و انسان را به وعده هاى خدا اميد بيشترى بخشد، و از دگرسو انسان را به قدرت بى كران خدا توجه دهد، و او را با اين پرسش اساسى روبه رو سازد كه با اين قدرت بى كران چرا معاد و فرا

رسيدن روز رستاخيز و حساب و كتاب و پاداش و كيفر - كه بيانگر عدالت، حكمت، هدفدارى و مفهوم بخشى زندگى است - در پيش نباشد؟

75 - از اين رو به جايگاه هاى ستارگان سوگند ياد مى كنم.

76 - و بى گمان اگر بدانيد اين سوگندى است [بسيار] سهمگين،

77 - كه اين [كتاب شكوهبار] قرآنى است گران قدر.

78 - در كتابى نهفته،

79 - كه جز [پاكان و] پاك شدگان به آن دست نمى زنند،

80 - [و] از سوى پروردگار جهانيان فرو فرستاده شده است.

81 - پس آيا شما اين گفتار را جدى نمى گيريد [و آن را دروغ مى انگاريد]؟!

82 - و بهره خود را در دروغ انگاشتن آن قرار مى دهيد؟!

83 - پس چرا آن گاه كه [جانِ يكى از شما] به گلو مى رسد،

84 - و شما در آن هنگام [جان كندن او را] نظاره مى كنيد،

85 - و ما از شما به او نزديكتر هستيم، امّا [ما را] نمى بينيد،

86 - پس چرا - اگر پاداش و كيفر نخواهيد شد،

87 - آن [روح را [بر آن كالبد] باز نمى گردانيد، اگر راست مى گوييد؟!

نگرشى بر واژه ها

قسم: عنوان قسم به مفهوم جمله اى از كلام است كه به وسيله آن، خبر مورد نظر، مورد تأكيد قرار مى گيرد كه آنچه قسم به خاطر آن است، درست است و نه خطا و اشتباه.

عظيم: اين واژه در هر مورد به كار رود، به مفهوم حقيقتى فراتر و بزرگتر از ديگر پديده ها و واقعيت هاست؛ و آن دو قسم است: 1 - بزرگى شخصى 2 - بزرگى مقام و شخصيت.

كريم: به مفهوم

بخشندگى بسيار و بخشيدن خير و بركت فراوانى كه در خور مقام والاى آن است؛ و در آيه شريفه اين واژه بدان دليل در وصف قرآن به كار رفته است كه: اين كتاب پرشكوه در پرتو دليل ها و برهان هاى روشنگر و راهگشايى كه به سوى حق و عدالت راه مى نمايد، و انسان را به سرچشمه هستى راه مى نمايد، باران خير و نيكى و سعادت و رستگارى را بر انسان مى باراند. بنابراين قرآن به مفهوم واقعى آن، «كريم» است.

و نيز واژه «كريم» از صفات خداست و چون اين وصف از اوصاف ذاتى خداست، مى توان گفت ذات پاك او هماره «كريم» بوده و خواهد بود.

مُدهن: اين واژه در اصل از ماده «دهن» به مفهوم روغن مى باشد، و از آن جايى كه براى نرم كردن پوست يا ديگر پديده ها و انجام آسان كارها آن ها را روغن مى مالند، به صورت، ادهن، يدهن... آمده است. اين واژه هم چنان به مفهوم نفاق و رياكارى و ظاهرسازى نيز به كار رفته است.

دين: اين واژه به مفهوم پاداش و مزد آمده است. و جمله «كما تدين تدان» همان سان كه پاداش دهى پاداش داده خواهى شد، نيز از همين مقوله است. و دين باورى و ديندارى سبك و شيوه اى از عملكرد است كه انسان به خاطر آن در خور پاداش خواهد شد.

تفسير

وصف قرآن شريف در آيات پيش، زنجيره اى از دليل ها و برهان هاى انديشاننده اى در اثبات معاد و امكان فرا رسيدن آن ترسيم گرديد، اينك در اشاره به شكوه و معنويت وصف ناپذير قرآن مى فرمايد:

فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ پس سوگند باد به جايگاه هاى ستارگان.

گفتنى است

كه «لا» در اين جا زايده است.

از ديدگاه «سعيد بن جبير» «لا» در مقام انكار و نفى پندار و گفتار نارواى كفرگرايان و اصلاح ناپذيران است، كه قرآن را، گاه شعر و زمانى ساخته و پرداخته كاهنان عنوان مى كردند، و ادامه آيه اين است كه: سوگند باد به جايگاه هاى ستارگان...

امّا به باور پاره اى «لا» براى تأكيد در سوگند است كه گفته مى شود: «لا، واللّه لا افعل» در ادبيات و فرهنگ عرب اين ديدگاه نمونه هاى بسيارى دارد؛ براى نمونه شاعر عرب مى گويد:

لا و ابيك ابنة العامرى لا يدّعى القوم انّى افرّ

نه، قسم به جان پدرت اى دختر عامرى كه قوم تو نمى گويد كه من از ميدان مى گريزم.

نكته مورد نظر در شعر «لا، و ابيك» مى باشد كه «و» براى قسم است و «لا» براى تأكيد آن آمده است.

«ابومسلم» مى گويد: مفهوم «لا اقسم» اين است كه: من به اين چيزها سوگند ياد نمى كنم، چرا كه موضوع و يا حقيقت آن ها روشن تر از اين است كه نياز به سوگند داشته باشند.

در مورد معنى «مواقع النجوم» نيز ميان مفسران بحث است:

1 - از ديدگاه «قتاده» و «مجاهد» منظور جايگاه طلوع و غروب ستارگان است.

2 - امّا از ديدگاه «حسن» منظور تيره و تار شدن و فروپاشيدن آن ها در روز رستاخيز مى باشد.

3 - به باور برخى منظور اين است كه: به اين ستارگان مورد نظر مردم جاهليت سوگند مباد؛ چرا كه در جاهليت هر گاه باران مى باريد، مردم با انديشه خرافى خويش مى گفتند: اين باران به بركت اين ستارگان بر ما فرود آمده است.

4 - امّا از ديدگاه

دو پيشواى راستين، حضرت صادق و باقر - كه درود خداى بر آنان باد - منظور از جايگاه هاى ستارگان، رانده شدن شيطان به وسيله آن هاست، و شرك گرايان نيز به آن ها سوگند ياد مى كردند، امّا خداى فرزانه در آيه مورد بحث مى فرمايد: من بر آن ها سوگند ياد نمى كنم.انّ مواقع النّجوم رجومها للشياطين...

5 - از «ابن عباس» آورده اند كه منظور آيه اين است كه: سوگند مباد به فرود قرآن، چرا كه اين كتاب پرشكوه بى هيچ ترديدى به سبك تدريجى فرود مى آيد.

آن گاه مى افزايد:

وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ و اگر بدانيد، بى گمان اين سوگندى است بسيار بزرگ.

به باور «زجاج» و «فراء» اين آيه نشانگر آن است كه منظور از «جايگاه ستارگان» در آيه پيش همان فرود قرآن شريف است، و ضمير در «انّه» به قسم باز مى گردد، و واژه «اقسم» شاهد اين بيان مى باشد؛ و آن گاه تفسير آيه اين است: به جايگاه هاى ستارگان سوگند، كه اگر بدانيد سوگند بزرگى است. و بدين صورت ميان صفت و موصوف جمله اى فاصله افتاده است.

در آيه بعد سخن از حقيقت شكوهبارى است كه اين سوگند براى آن است. در اين مورد مى فرمايد:

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ بى گمان آنچه به بنده برگزيده خويش محمد فرو فرستاده ايم، قرآن گران قدر است؛ چرا كه اين كتاب در بر دارنده بركت ها و سودهاى سرشارى است كه در پرتو تلاوت و شناخت و عمل به مقررات عادلانه و انسان پرور آن، هر كسى مى تواند به نيك بختى دنيا و پاداش پرشكوه سراى آخرت برسد.

به باور «مقاتل» در آيه شريفه، قرآن با واژه «كريم» وصف مى گردد و منظور

از آن اين است كه اين كتاب بدان دليل كه از سوى خداست، ذات پاك او آن را بسيار گرامى داشته است.

امّا از ديدگاه برخى منظور اين است كه: اين كتاب پرشكوه گرانقدر و گرانمايه است چرا كه:

1 - كران تا كران آن سخن خداى بزرگ است.

2 - خدا آن را از تحريف مصون داشته است.

3 - همه آيه ها و سوره ها و واژه هاى آن معجزه است و سند آسمانى بودن آن.

4 - و بدان دليل كه در بر دارنده دنيايى از مفاهيم و معارف و مقررات سعادت آفرين براى زندگى است.

گفتنى است كه هر پديده بزرگ و عزتمند و پرشرافت و سرشار از معنويت را «كريم» وصف مى كنند.

آن گاه در ترسيم وصف ديگر قرآن مى فرمايد:

فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ اين آيه هاى پر معنويت و شكوهبار، در كتابى پراسرار نهفته است و در لوح محفوظ به خواست خدا و تدبير حكيمانه او هماره مصون و محفوظ است.

به باور «مجاهد» منظور از آن، همين قرآن پرشكوهى است كه در دست ما مى باشد.

سپس در سومين وصف آن مى افزايد:

لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ اين كتاب باعظمت را جز پاكان روزگار نبايد دست زنند.

در تفسير اين آيه نيز ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: اين كتاب در لوح محفوظ مى باشد و جز فرشتگان پاك و پاكيزه از لغزش و گناه، به آن دست نمى زنند.

2 - امّا به باور «مجاهد» منظور قرآن شريف است و جز پاكان و پاكيزگان و مقربان نبايد به آن دست بزنند.(177)

3 - از حضرت باقر

و گروهى از شاگردان آن بزرگوار آورده اند كه: جز پاكان نبايد به آن دست بزنند كه منظور هشدار به كسانى است كه نياز به وضو و غسل جنابت و غسل حيض دارند و بدون انجام آن ها نبايد به آن دست زنند.(178)

4 - از ديدگاه مذهب «مالك بن انس» و «شافعى» نيز جمله خبريه است و از دست زدن كسانى كه طهارت ندارند هشدار مى دهد. با اين بيان دست زدن به نوشته هاى قرآن تنها بر پاكان و پاكيزگان رواست.

و در چهارمين وصف از كتاب پرشكوه خدا مى افزايد:

تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ اين قرآن از سوى پروردگار جهانيان فرو فرستاده شده است؛ از سوى پرودگارى كه افزون بر آفرينش جهان و انسان، تدبير امور آن ها را، آن گونه كه بر پيام آورش فروفرستاد به كف دارد.

پس از ترسيم ويژه گى هاى چهارگانه قرآن شريف اينك روى سخن را به شرك گرايان و ظالمان و حق ستيزان نموده و مى پرسد:

أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ پس آيا اين كتاب پرشكوه را با اين اوصافى كه برشمرديم سبك مى شماريد و جدى نمى گيريد؟

آيا رويدادها و خبرهايى را كه براى شما بيان مى كند و درس هاى عبرت انگيز و عبرت آموزى را كه از دگرگونى هاى روزگار ترسيم مى نمايد باور نمى داريد؟

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: آيا شما اين گفتار آسمانى را دروغ مى شماريد؟

امّا به باور «مجاهد» منظور اين است كه: آيا شما اين كتاب گرانقدر خدا را جدّى نمى گيريد و در برابر پافشارى كفرگرايان و ظالمان بر اصلاح ناپذيرى و حق ستيزى آنان سهل انگارى مى كنيد؟

از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: آيا نفاقگرايان به ظاهر و

با زبان، بر ايمان به خدا و پيامبر اصرار مى ورزيد، امّا در نهان و در ميان شرك گرايان و حق ستيزان شرك ورزيده و به آنان اعلام وفادارى مى نماييد؟!

امّا از ديدگاه «مُؤرج» واژه «مدهن» از ريشه «دُهن» آمده و منظور اين است كه: آيا شما اين كتاب گران قدر خدا را جدى نمى گيريد؟ و با زبان بازى و فريبكارى، كفر و اصلاح ناپذيرى و حق ستيزى خويش را نهان، و خود را طرفدار ايمان و اسلام جا مى زنيد؟!

در هشتمين آيه مورد بحث مى افزايد:

وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ و به جاى سپاس در برابر نعمت هاى خدا - از آن جمله نعمت گرانمايه قرآن - بهره خويشتن را در دروغ شمردن آن قرار مى دهيد.

به باور ابن عباس منظور اين است كه: و به جاى سپاس نعمت هاى خدا نقش و روزى خود را دروغ شمردن كتاب او و پيامبرش مى دانيد؟

در مورد آيه مورد بحث آورده اند كه: در يكى از سفرها كه گروهى به همراه پيامبر بودند، دچار بى آبى و تشنگى سختى شدند، پيامبر دست به سوى آسمان برد و آب خواست، كه از پى آن باران باريد و مردم سيراب شدند. در اين هنگام مردى تاريك انديش گفت: اين فلان ستاره بود كه نعمت باران را بر ما فرو فرستاد؛ درست در اين هنگام بود كه اين آيه شريفه فرود آمد كه:أ فبهذا الحديث انتم مدهنون. پس آيا اين كتاب پرشكوه را با اين اوصافى كه برشمرديم سبك مى شماريد و جدى نمى گيريد؟

«حسن» مى گويد: منظور اين است كه: آيا سپاسگزارى خود در برابر رزق و روزى مادى و معنوى را كه خدا روزيتان ساخته است، دروغ انگاشتن

ذات پاك او و پيام و كتاب او قرار مى دهيد؟!

در آيه بعد روى سخن را به انكارگران قدرت بى كران خدا و جهان پس از مرگ مى كند و مى فرمايد:

فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ پس چرا آن گاه كه جان يكى از شما به گلوگاه مى رسد، نمى توانيد آن را باز گردانيد؟

آن گاه مى افزايد:

وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ در حالى كه شما در آن هنگام كه يكى از نزديكانتان جان به جان آفرين تسليم مى كند، به او نظاره مى كنيد، امّا توان هيچ كارى را براى زنده ماندن او نداريد! آيا شما مى توانيد او را از مرگ نجات دهيد و خطر را از او دور سازيد؟ اگر نمى توانيد يقين بياوريد كه آفريدگار جان ها و پديده ها و آورنده پديده مرگ تنها خداى يكتاست و بازگشت همه به سوى اوست.

به باور پاره اى منظور اين است كه: شما به هنگام جان دادن يكى از نزديكانتان نظاره مى كنيد، امّا نه مى توانند او را از مرگ نجات دهيد و نه كارى از شما ساخته است.

سپس مى فرمايد:

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ و ما از شما - در همان حال - به او نزديكتريم، امّا شما نمى بينيد و از اين واقعيت بى خبريد.

به باور پاره اى منظور اين است كه: و فرشتگان ما كه آماده گرفتن جان او هستند، از شما به او نزديكترند، امّا شما آنان را نمى بينيد.

در دوازدهمين آيه مورد بحث مى افزايد:

فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ اگر به راستى شما در برابر عملكرد خويش پاداش و كيفر داده نمى شويد، و داراى اين قدرت هستيد كه

از محاسبه و بازخواست خود را برهانيد...

تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ پس چرا اين روح را بر آن كالبد باز نمى گردانيد، اگر راست مى گوييد؟

به باور پاره اى منظور اين است كه: اگر به راستى شما بنده خدا نيستيد و خود قدرتى بى نياز هستيد، پس چرا اين روح را به آن كالبد بى جان باز نمى گردانيد؟! همين ضعف و درماندگى شما نشانگر اين است كه حيات و مرگ به دست ديگرى است.

امّا به باور «حسن» منظور اين است كه: اگر به راستى چنان كه مى پنداريد رستاخيز و زنده شدن مردگان و بازخواست و كيفرى در كار نيست، پس چرا جان ها را از گلوگاه ها بر پيكرها باز نمى گردانيد و در برابر قانون مرگ سر تسليم فرود مى آوريد؟ همين واقعيت كه براى فرار از مرگ كارى از شما ساخته نيست، بدانيد از روز رستاخيز نيز گريزى در كار نيست و تدبيرگر دانا و توانا آن را مقرر فرموده و فرا خواهد رسيد.

پرتوى از آيات در آيات جان بخشى كه ترجمه و تفسير آن ها از نظر شما خواننده گرامى گذشت، اين درس ها و نكات انسان پرور نيز در خور تعمق و بازنگرى بسيار است:

چهار ويژگى قرآن شريف در شمارى از آيات اين بخش خداى فرزانه كتاب پرشكوه خود را با اين ويژگى هاى تفكرانگيز وصف مى كند:

1 - قرآن از نظر مفاهيم بلند و معارف روح پرور و زندگى ساز و محتواى غنى و زنده اش بسيار بزرگ و باعظمت است و يك برنامه انديشاننده اى را ارائه مى كند.

2 - اين مفاهيم و معارف افزون بر عمق و گستردگى و جاذبه و روح، در قالب واژه ها و

جملات و آيات پرجاذبه و زيبا و دلپذير و دلنشينى آمده است.

3 - از سوى ديگر بايد به اين نكته توجه داشت كه به بارگاه پرقداست و حريم پرمعنويت قرآن نمى توان جز در پرتو پاكى و قداست و طهارت بار يافت.المصحف لاتمسه على غير طهر...(179)

4 - نكته بسيار عميق اين است كه همان سان كه پاكى و پاكيزگى ظاهر براى ورود به حريم قرآن لازم است، براى دريافت مفاهيم قرآن و نشستن آن بر جان انسان و اثرگذارى و دگرگون سازى آن بايد انديشه و ذهن و مغز و فكر را از موانع و كدورت ها و زنگارها و تاريك انديشى ها پاك كرد. بايد جان را از آفت ها و موانعى، چون: تعصّب و تعصّب انگيزى و تعصّب ورزى، از لجاجت و عناد، از حق ستيزى و بيداد، از دنباله روى كوركورانه، از اوهام و خرافات، از مستى قدرت، ثروت، مدح و ستايش، تملق و چاپلوسى، از اصلاح ناپذيرى و يكدندگى و... پاك ساخت و با روح حق طلبى و كمال جويى به زلال قرآن روى آورد.

88 - پس اگر از مقرّبان [بارگاه خدا] باشد،

89 - [براى او] آسايش و [رزق و] روزى و بوستانى پرنعمت خواهد بود.

90 - و امّا اگر از نيك بختان باشد،

91 - [ندايش مى دهند كه:] از سوى سعادتمندان درودى [گرم و سرشار از مهر] بر تو باد!

92 - و امّا اگر از حق ستيزان گمراه باشد،

93 - [بهره او و] وسيله پذيرايى اش از آبى جوشان خواهد بود،

94 - و [در همان حال سوختن به آتشى شعله ور [پيش كش او خواهد شد]!

95 - به راستى كه اين [هشدار] همان حقيقت ترديدناپذير [و قطعى

]است.

96 - از اين رو به نام پروردگار پرشكوهت تسبيح گوى [و ذات بى همتاى او را آن گونه كه بايد ستايش نما].

نگرشى بر واژه ها

حميم: اين واژه به مفهوم آبى جوشان و بسيار سوزان يا بادهاى كشنده آمده است.

تصلية: از ريشه «صلى»، بسان «سعى» به مفهوم وارد شدن بر آتش است.

تفسير

فرجام عبرت انگيز عدالت خواهان و ستمكاران در آيات پيش، سخن از پديده پراسرار مرگ بود، اينك در تقسيم بندى بندگان خدا و بيان صفات و سرنوشت نهايى آنان مى فرمايد:

فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ پس اگر آن كسى كه جانش به گلوگاه رسيده و واپسين لحظه هاى زندگى را سپرى مى كند از مقربان بارگاه خدا باشد.

چنين كسى در نهايت آسايش و آرامش و فارغ از وظايف دنيا در بهشت پرنعمت و زيبا جاى خواهد گرفت.

فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ به باور برخى از جمله «مجاهد» و «ابن عباس» منظور اين است كه: چنين كسى راحت از تكاليف و سختى هاى زندگى اين جهان، در روح و ريحان و بهشت پرنعمت قرار خواهد گرفت.

امّا به باور پاره اى منظور از واژه «روح» عبارت از روح پرمعنويت و آرامش يافته اى است كه جان انسان از آن احساس لذت مى كند و غم و اندوه انسان را برطرف مى سازد.

امّا به باور برخى واژه «ريحان» به مفهوم رزق و روزى بهشت آمده است.

به باور گروهى همچون «حسن»، «قتاده» و «ابوالعاليه» به مفهوم شاخه ريحانى است بسيار خوشبو كه از ريحان هاى بهشت است و به هنگام واپسين لحظه هاى زندگى و جان دادن، به مقربان بارگاه خدا هديه مى شود و آنان

با بو كردن آن به آرامش مى رسند.

از ديدگاه پاره اى «روح» به مفهوم مهر و رحمت، و «ريحان» به معنى مقام والا و درجه بلند معنوى آمده است.

از ديدگاه برخى ديگر «روح» به مفهوم نجات از آتش، و «ريحان» به معنى ورود به بهشت زيبا آمده است.

امّا برخى نيز بر آنند كه «روح»، نعمت خدا در عالم قبر و برزخ خواهد بود و ريحان در روز رستاخيز.

در آيه بعد مى افزايد:

وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ امّا اگر آن كسى كه در واپسين لحظه هاى زندگى است و جانش به لب رسيده، نه از گروه مقربان بلكه از نيك بختان يا ياران دست راست باشد، اين گروه نيز مورد لطف خدا هستند.

آن گاه مى افزايد:

فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ به چنين كسى پيام مى رسد كه: درود بر تو از سوى دوستانت كه از گروه سعادتمندان و ياران دست راست هستند.

به باور برخى منظور اين است كه: به چنين كسى پيام مى رسد كه: درود بر تو از سوى دوستانت، تو در اختيار دوستان خود نعمت هايى را مى نگرى كه برايشان بسيار خرسند خواهى بود و از رنج و دردها و ترس و هراس ها در امان خواهند بود.

امّا به باور «قتاده» منظور اين است كه: به چنين كسى پيام مى رسد كه: پس سلام و سلامتى و درود خدا و فرشتگان بر تو باد، و عذاب خدا نيز از تو دور باد.

«فراء» بر اين باور است كه: در آيه واژه «انّك» حذف شده و در اصل اين گونه است: پس درود و سلام بر تو باد كه تو بى گمان

از نيك بختان هستى.

امّا پاره اى بر آنند كه واژه «لك» در آيه به مفهوم «عليك» مى باشد و منظور اين است كه: به چنين كسى پيام مى رسد كه: پس درود و سلام بر تو باد كه از نيك بختان هستى.

در آيه بعد در اشاره به سرنوشت گروه سوم از انسان ها در رابطه با مرگ و سراى آخرت و رسيدن به پاداش و كيفر عملكردشان مى فرمايد:

وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ امّا اگر آن كسى كه در واپسين لحظه هاى زندگى با مرگ دست به گريبان است، اگر از دروغ شمرندگان گمراه و گناه پيشه اى است كه پيام خدا و پيامبرانش را دروغ مى انگارد و از راه حق و عدالت انحراف جسته و در بيراهه ها سرگردان است...

سرنوشت چنين كسى تيره و تار است، چرا كه از او در سراى ديگر با آب جوشان و بى نهايت سوزان دوزخ وبا حرارت بادهاى كشنده و مرگبار سموم پذيرايى مى گردد و پيش كش او عبارت است از غذاها و نوشابه هاى دوزخى و وارد شدن به آتش شعله ور دوزخ.

فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ

آن گاه مى افزايد:

وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ افزون بر آن عذاب خفت آور و مرگبار، بايد به كيفر كفرگرايى و حق ستيزى اش در زندگى، اينك به آتش شعله ور دوزخ درآيد و بسوزد.

در آيه بعد در مورد سرنوشت سه گروه ياد شده مى فرمايد:

إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ به راستى كه آنچه در مورد اين سه گروه بيان گرديد، همان واقعيت و حقيقت سخن است.

با اينكه دو واژه «حق» و «يقين» به يك معنا هستند، آمدن دومى براى تأكيد اولى است و روشنگرى مى كند

كه: هان اى پيامبر! آنچه در مورد موقعيت و حال و روز آن سه گروه در روز رستاخيز و سراى آخرت بيان شد حق است و سرنوشت مقربان، نيك بختان، و تيره بختان همان گونه است كه وصف شد، در اين مورد هيچ ترديدى به دل راه مده.

اما به باور پاره اى منظور از آمدن اين دو واژه به خاطر بيان مراتب يقين مى باشد و منظور اين است كه: آنچه در وصف اين سه گروه و سرنوشت آنان ترسيم گرديد، يقين كامل و به دور از هر گونه شك و ترديد است.

و سرانجام اين كه در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد:

فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ اينك كه چنين است به نام پروردگار پرشكوه ات تسبيح گوى و ذات بى همتاى او را ستايش نما.

به باور پاره اى منظور اين است كه: پس نام بلند و باعظمت پروردگارت را تسبيح گوى و ضمن وصف او به بهترين و والاترين صفات جمال و جلال، او را از هر عيب و نقص و نياز منزه و دور شمار.

امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه: اينك كه چنين است نام مقدس او را از آنچه در خور مقام معنوى و والاى آن آفريدگار و تدبير بى همتاى هستى است منزه ساز و هيچ وصف ناروايى را به او نسبت مده.

و از ديدگاه برخى منظور اين است كه بگو: سبحان ربى العظيم و بحمده. تا بدين وسيله با همه وجود اعلام بدارى كه ذات بى همتاى او بزرگ است، به گونه اى كه جز او هر چيز و هر كس كوچك و ناچيز است. او دانا و توانا و بى نياز

و هستى بخش است و همه نعمت ها از سوى اوست. نه قدرتى با او مى تواند برابرى نمايد و نه چيزى براى او مخفى خواهد بود.

پرتوى از سوره مباركه از كنار آيات روشنگر و جانبخش سوره واقعه عبور كرديم، و اينك در آستانه سوره مباركه حديد ايستاده ايم.

اگر بر آن باشيم تا معارف بلند و مفاهيم ارزشمند و انسان پرورى را كه در ترجمه و تفسير آيات اين سوره از نظر گذرانديم، فهرست وار در سطورى چند به تابلو بريم، اين گونه خواهد شد:

وصف رويدادهاى هولناك رستاخيز،

دگرگونى حال انسان ها درآن شرايط،

فروپاشى زمين و كوه ها...

گروه هاى چندگانه انسان ها در روز رستاخيز،

بندگان مقرب خدا و پاداش پر شكوه آنان،

نعمت هاى ده گانه به آنان،

پاداش بزرگ سعادتمندان،

موهبت هاى ششگانه به سعادتمندان،

كيفر تيره بختان ستم پيشه،

ماهيت تيره بختان و عملكرد زشت و ظالمانه آنان،

كيفر سهمگين آنان،

زنجيره اى از دليل و برهان براى توجه دادن به معاد،

وصف قرآن،

چهار ويژگى قرآن،

فرجام درس آموز عدالت خواهان و اصلاح طلبان،

فرجام عبرت انگيز اصلاح ناپذيران، و ده ها نكته درس آموزى كه گذشت.

تفسير اطيب البيان

سوره واقعه ، غرض سوره : توصيف قيامت كبري و احتجاج بر عليه منكرين ربوبيت و مسأله بعث و بيان چگونگي احتضار و هنگام مرگ .

(1)(اذا وقعت الواقعه ):(وقتي كه قيامت واقع شود).

(2)ليس لوقعتها كاذبه ):(وقوع آن دروغ نيست ).

(3)(خافضه رافعه ):(و اين واقعه تمام روابط و ضوابط را زير و رو مي كندو پست گرداننده و بلند گرداننده است ).وقوع حادثه عبارت است از حدوث و پديد آمدن آن و مراد از واقعه در اين آيه واقعه قيامت است و در آيه اول جزاي شرط حذف شده و نفرموده وقتي قيامت برپاشود،

چه مي شود؟ تا بدين وسيله اشاره كند كه آنچه مي شود، آنقدر عظيم و مهم است كه در بيان نمي گنجد، اما ظاهرا تقدير كلام اين است كه :وقتي قيامت واقع شود،مؤمنين رستگار، و كفار زيانكار مي شوند.در ادامه مي فرمايد: در وقوع و محقق بودن قيامت هيچ دروغي نيست ، و قيامت بالابرنده و پايين آورنده است ، يعني با وقوع آن نظام دنيا دگرگون مي شود و همه امورپنهاني آشكار مي گردد و همه اسباب دنيوي ساقط مي شوند و كسانيكه در دنيا صاحب عزت بودند،( يعني اهل كفر و فسقي كه عزت ظاهري داشتند)خوار و ذليل خواهند شد وكسانيكه در دنيا مستضعف بوده اند (امااهل تقوي و اخلاص بودند)بلند مرتبه و رفيع مي گردند.

(4)(اذا رجت الارض رجا):(زمانيكه زلزله اي زمين را بشدت تكان مي دهد).

(5)(و بست الجبال بسا):(و كوهها چون آرد خرد مي شوند).

(6)(فكانت هباء منبثا):(و سپس بصورت غباري در فضا پراكنده مي گردند).

(7)(وكنتم ازواجا ثلثه ):(و شما در آن روز سه گروه مي باشيد) .

(8)(فاصحاب الميمنه ما اصحاب الميمنه ):(اول اصحاب جانب راست و چه اصحاب دست راستي .

(9)(و اصحاب المشئمه ما اصحاب المشئمه ):(دوم اصحاب جانب چپ و چه اصحاب دست چپي

(10)(و السابقون السابقون ):(و سوم پيشروان سبقت گيرنده ).مي فرمايد: وقتي كه در زمين زلزله اي روي مي دهد كه شدتش قابل توصيف نيست وكوهها مانند آرد خرد شده و بصورت غباري در هوا پراكنده مي شوند و در آن روز شماانسانها اصنافي سه گانه خواهيد بود، اول )دارندگان يمن و سعادت كه شأن وامر آنهابسيار عظيم است ، دوم )دارندگان شقاوت و شؤم كه ذلت و پستي

آنها بسيار عظيم است و هيچ گونه كرامتي ندارند، و سوم )السابقون السابقون كه مطابق نظر بعضي مفسران (22)،سبقت گيرندگان بسوي هر آنچه خدا بسوي آن دعوت نموده و مطابق نظر جمعي ديگركساني هستند كه بسوي ايمان و طاعت از ديگران پيشي گرفته اند، اما با استفاده از آيات قرآن در موارد ديگر كه كلمه سابق يا سابقون (23)بكار رفته معلوم مي شود كه مراد ازسابقون اول ، سابقين به خيرات و مراد از سابقون دوم ، سابقين به اثر خيرات ، يعني مغفرت ورحمت است ،دراين صورت معناچنين خواهد بود كه گروه سوم ،سبقت گيرندگان به اعمال (در دنيا)، سبقت گيرندگان به مغفرتند(در آخرت ) بعضي مفسران السابقون اول و دوم را يكي دانسته اند و خبر آن را در عبارت اولئك المقربون قرار داده اند وبعضي (24)، مراد از ايشان را مؤمن آل فرعون و حبيب نجار و حضرت علي ع دانسته اندكه هر يك در ايمان به رسولخدا ص از ديگران سبقت گرفته و افضل از سايرين بودند.به هر صورت در آيات بعدي به توصيف ايشان مي پردازد و مي فرمايد:آنها مقربان درگاه الهي هستند و مقاماتي چنين و چنان دارند.

(11)(اولئك المقربون ):(آنها مقربان درگاه الهي هستند).

(12)(في جنات النعيم ):(در باغهاي پر نعمت بهشت قرار دارند).

(13)(ثله من الاولين ):( بيشتر در گذشتگان هستند).

(14)(و قليل من الاخرين ):(و در آ يندگان كمترند).

(15)(علي سرر موضونه ):(آنها بر تختهايي به هم پيوسته قرار دارند).

(16)(متكئين عليها متقابلين ):(و روبروي هم تكيه مي زنند).

(17)(يطوف عليهم ولدان مخلدون ):(و غلامان بهشتي جاويد يا حلقه به گوش پروانه وار به خدمت ايشان مشغولند).

(18)(باكواب و اباريق و كاس من معين

):(با ظرفهايي چون تنگ و آفتابه وقدحي از شراب جاري ).

(19)(لا يصدعون عنها و لا ينزفون ):(كه از آن نه دچار سردرد مي شوند و نه عقلشان ضايع مي گردد).

(20)(و فاكهه مما يتخيرون ):(و از ميوه ها هر چه بخواهند).

(21)(و لحم طير مما يشتهون ):(و از گوشت مرغ هر نوع كه ميل داشته باشند).

(22)(و حور عين ):(و زنان فراخ چشم بهشتي ).

(23)(كامثال اللؤلوء المكنون ):(كه مانند مرواريد پنهان و دست نخورده اند).

(24)(جزاء بما كانوا يعملون ):(به عنوان پاداش كارهايي كه مي كرده اند).

(25)(لا يسمعون فيها لغوا و لا تاثيما):(در آنجا نه سخن بيهوده مي شنوند و نه تهمت و گناه ).

(26)(الا قيلا سلاما سلاما):(به جز سلام و سخن سالم ).مي فرمايد: سبقت گيرندگان به اعمال خير در رسيدن به مغفرت و رحمت حق سبقت مي گيرند و ايشان مقرب درگاه حق هستند، يعني در بلند مرتبه ترين طبقات اهل سعادت واقعند و از اكرام خدا و مغفرت و رحمت اوبرخوردارند و اين مرتبه براي كسي حاصل نمي شود، مگر از طريق عبوديت و رسيدن به كمال آن و عبوديت تكميل نمي شود، مگروقتي كه بنده تابع محض مولا باشد و اراده و عملش را تابع اراده مولايش كند و اين همان دخول در تحت ولايت خداست و چنين كساني اولياء الله هستند و در جايگاه بندگي و عبوديت مستقر شده اند و نه مالك نفس خويشند و نه آثار نفس خود، بلكه نفوس و اعمالشان در بست متعلق به خداست ، و اين قرب ، امري اكتسابي و قابل تحصيل است ، و بنده بوسيله عمل صالح و خالصانه به خداي سبحان نزديك مي شود

و خداوند،با بالا بردن منزلت بنده او را به خود نزديك مي سازد و در تحت ولايت خود واردمي كند، پس مراد از جنات نعيم كه اينها در آن استقرار دارند، همان جنت ولايت است ،در ادامه مي فرمايد: عده كثير وجماعت انبوهي از سابقون از امتهاي گذشته انبياء سابق هستندو عده كمتري از امت اسلام مي باشند و اينها بر تختهاي بافته و پيوسته اي قراردارند، در حاليكه بر آن تكيه كرده اند و روبه روي هم نشسته اند، يعني نهايت درجه انس و حسن معاشرت و صفاي باطن را دارند و پشت سرهم نظر نمي كنند و عيبگويي و غيبت نمي نمايند و هر چه دارند رو به رو به هم مي گويند، در ادامه مي فرمايد: پسران بهشتي درپيرامون آنها به خدمتگزاري در طوافند و اين غلامان تا ابد به همان صورت جواني باقيندو گذشت زمان اثري در آنها نمي گذارند، بعضي (25)، نيز (مخلدون ) را از ريشه (خلد) به معناي گوشواره دانسته اند، يعني غلامان حلقه به گوش به خدمتگزاري بهشتيان مشغولندو با كوزه و آفتابه و كاسه هايي از شراب معين (يعني شرابي كه پيش رويشان جريان دارد)از آنها پذيرايي مي كنند، و ايشان از نوشيدن آن شراب دچار سردرد و خماري ومستي نمي شوند و عقلشان زايل نمي گردد، و هر ميوه اي كه اختيار كنند و هر نوع گوشت پرنده اي كه ميلشان بكشد، پسران بهشتي در اختيارشان مي گذارند، و براي آنها همسران بهشتي فراخ چشم است كه از شدت تلالؤ و صفا مانند گوهري دست نخورده و مخزون هستند.و همه اين نعمات پاداشي است در

قبال آن اعمال صالحي كه بهشتيان بطور مستمر دردنيا انجام مي دادند، و در بهشت هيچ سخن بي فايده و بي اثر و هيچ نسبت گناهي به ديگري شنيده نمي شود، چون در بهشت گناهي نيست (بعضي از مفسران (26)،نيز كلمه (تأثيم ) را به معناي دروغ دانسته اند) و تنها سخني كه اهل بهشت مي شنوند سخني سالم و در مقام تكريم است .>گفته شده كه مردم سه دسته اند: كساني كه در جواني مرتكب اعمال خير مي شوند وتا آخر عمرشان در دنيا بر اين خير و نيكي مداومت دارند، اينها مقرب هستند و كساني كه در جواني گناه كار و غافلند، اما با توبه رجوع مي كنند، اينها اصحاب يمينند، و كساني كه از ابتداي جواني تا انتهاي خروج از دنيا مشغول بدي و شرور هستند، اينها اصحاب شمال هستند<(27).

(27)(و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين ):(و اما ياران جانب راست ، چه اصحاب دست راستي ؟

(28)(في سدر مخضود):(در سايه سدري بي خار).

(29)(و طلح منضود):(و درخت موزي كه ميوه هايش بر روي هم چيده شده ).

(30)(و ظل ممدود):(و سايه اي گسترده و هميشگي ).

(31)(و ماء مسكوب ):(و آبشاري لا ينقطع و ريزان ).

(32)(و فاكهه كثيره ):(و ميوه هايي بسيار).

(33)(لا مقطوعه و لا ممنوعه ):(كه در هيچ فصلي قطع و ممنوع نمي شود).

(34)(و فرش مرفوعه ):(و در جايگاهي بلند (و يا در جوار همسراني بلند مرتبه )قرار دارند).

(35)(انا انشاناهن انشاء):(ما آنها را به صورتي غير قابل توصيف ايجاد كرديم ).

(36)(فجعلنا هن ابكارا):(و هميشه بكر قرارشان داديم ).

(37)(عربا اترابا):(و نيز شوهر دوست و هم سن شوهران ).

(38)(لاصحاب اليمين ):(براي اصحاب يمين ).

(39)(ثله من الاولين ):(كه

هم در گذشتگان بسيارند).

(40)(و ثله من الاخرين ):(و هم در آيندگان ).در اينجا به شرح اصحاب ميمنه يا اصحاب يمين مي پرازد، اينها سعادتمنداني هستندكه نامه عملشان بدست راستشان داده مي شود و استفهام در اين آيه در مقام ايجادشگفتي و اعجاب و بزرگداشت امر آنهاست ، مي فرمايد:آنها درسايه درخت سدر يا كناربدون خار و درختان موزي قرار دارند كه ميوه هايش بر روي هم چيده شده و سايه اي هميشگي دارد كه نور خورشيد آن را زايل نمي كند و آبشاري لاينقطع و جاري درجوارشان است و ميوه هاي بسياري كه مانند ميوه هاي دنيا فصلي و موقت نيست و ممنوع هم نميشود، نه از ناحيه خود بهشتيان كه مثلا از آن ميوه سير و خسته شوند ونه از ناحيه خارج كه مثلا دوري محل يا وجود خار و موانع ديگر نگذارد كه آن را بچينند و از آن بهره مند شوند.و گستردنيهاي رفيع دارند و يا همسراني ارجمند و بلند مرتبه اي دارند كه داراي كمال عقل و زيبايي هستند و ما آن زنان را به نحوي خاص ايجاد و تربيت كرديم بطوريكه ازنظر جواني و پيري و زيبايي و زشتي اختلافي ندارند و ما آنها را هميشه بكر قرار داده ايم و آنها فقط شوهران خود را دوست دارند و زناني پر ناز و كرشمه هستند(28)و آنها مانندو نظير هم هستند و يا از نظر سن و سال هم سن شوهران خود هستند و اينها همه براي اصحاب يمين است كه در امم اولين و آخرين ، جمعيتي كثير هستند، به خلاف مقربين كه بيشتر در گذشتگان بوده اند .

(41)(و اصحاب

الشمال ما اصحاب الشمال ):(و اما اصحاب جانب چپ ، چه اصحاب دست چپي ؟).

(42)(في سموم و حميم ):(در آتشي نافذ و آبي جوشان ).

(43)(و ظل من يحموم ):(در سايه اي از دود سياه ).

(44)(لا بارد و لا كريم ):(كه نه خنكي دارد و نه سودي مي بخشد).

(45)(انهم كانوا قبل ذلك مترفين ):( چون اينها قبلا در دنيا عياش و طاغي بودند).

(46)(و كانوا يصرون علي الخنث العظيم ):(و بر نقض سوگند محكم و گناه عظيم ،اصرار داشتند).

(47)(و كانوا يقولون ائذامتنا و كنا تراباو عظاما ء انا لمبعوثون ):(و همواره مي گفتند: آيا وقتي ما مرديم و خاك و استخوان شديم ، دوباره مبعوث مي شويم ؟).

(48)(او اباؤناالاولون ):(و يا پدران گذشته ما زنده مي شوند؟).

(49)(قل ان الاولين و الاخرين ):(بگو انسانهاي اولين و آخرين ).

(50)(لمجموعون الي ميقات يوم معلوم ):(قطعا همگي در ميقات روزي معين جمع خواهند شد).و اصحاب شمال افراد شقي و بدبختي هستند كه نامه عملشان بدست چپشان داده مي شود و استفهام در جمله دوم در مقام شگفت انگيزي و ايجاد هول و هراس است ،مي فرمايد: اينها در حرارت آتش و آب بسيارداغي قرار دارند كه غير قابل توصيف است ، و در سايه اي از دودي سياه واقعند كه آن سايه نه خنكي و برودتي دارد ونه سودي دارد كه در آن استراحت كنند و اين استقرار آنها به جهت آنست كه ايشان قبلا دردنياهمواره غرق در مستي نعمت و طغيان بودند و دلهايشان به نعمات كم يا زياد دنيا وابسته بوده و از غير آن غافل بودند و بر شكستن پيمان مؤكد اصرار داشتند، يعني از عبادتي كه بر

حسب فطرت بر آن پيمان بسته بودند و در عالم ذر ميثاق خود را محكم كرده بودند،استكبار مي كردند و به خدا شرك مي ورزيدند و از غير او اطاعت مي كردند و همچنين مسأله معاد را بعيد مي شمردند و در زنده شدن خود در روز قيامت استبعاد مي كردند ومي گفتند: آيا ما با پدرانمان بعد از اينكه مرده ايم و خاك و استخوان شده ايم ، دوباره زنده مي شويم ؟€ سپس خداوند به رسول گرامي ص دستور مي دهد كه در جواب آنهابفرمايد: همه انسانهاي اولين و آخرين همگي به سوي ميقات و موعد روزي معلوم (يعني روز قيامت ) جمع مي شوند و اين امر هيچ استبعادي ندارد(چون اين حكم از جانب خدا رانده شده و او قادر مطلق است و بر هر امري تواناست .

(51)(ثم انكم ايها الضالون المكذبون ):(آنگاه شما اي گمراهان تكذيب كننده ).

(52)(لاكلون من شجر من زقوم ):(قطعا از درختي از جنس زقوم خواهيدخورد).

(53)(فمالؤن منها البطون ):(و شكم هايتان را از آن پر خواهيد ساخت ).

(54)(فشاربون عليه من الحميم ):(و آنگاه از آب جوشان متعفن بر روي آن غذاخواهيد نوشيد).

(55)(فشاربون شرب الهيم ):(سپس باز هم از آن خواهيد نوشيد، مانندشتري كه به بيماري استسقاء دچار است ).

(56)(هذا نزلهم يوم الدين ):(و اين پذيرايي آنها در روز قيامت است ).در ادامه سخنان رسولخدا ص با منكرين معاد است كه آنها را از اوضاعشان درقيامت آگاه مي سازد و مي فرمايد:اي گمراهان از راه حق و اي مكذبان كه در شكستن پيمان الهي اصرار داشتيد، در قيامت از درخت زقوم خواهيد خورد،(و آن درختي زشت منظره است كه

شيره آن باعث تورم بدن مي شود)و شكمهايتان را مملو از آن خواهيدكرد، چون از شدت گرسنگي و محنتي كه بر شما غالب شده چاره ديگري نداريدو آنگاه پس از اين خوراك بلا فاصله از شدت عطش آبي جوشان را بر روي آن سر مي كشيد،درست مانند شترهيماء كه در اثر بيماري استسقاء هر چه آب مي خورد، رفع عطش اونمي شود و آنقدر مي نوشد تا بميرد و يا مانند زمين ريگزاري كه هرگز از نفوذ آب سيراب نمي گردد، و اين آخرين كلام رسولخدا ص خطاب به آنهاست ، در ادامه خداي متعال خطاب به رسولخدا ص مي فرمايد: اين اوصافي كه از طعام و شراب آنها گفتيم پذيرايي است كه براي آنها در روز جزا آماده شده و پذيرايي خواندن اين شكنجه هانوعي تهكم و طعنه زدن است .

(57)(نحن خلقناكم فلولا تصدقون ):(ما شما را آفريديم ، پس چرا تصديق نمي كنيد؟).

(58)(افرايتم ما تمنون ):(به من خبر دهيد،آيا نطفه اي كه در رحمها مي ريزيد).

(59)(ءانتم تخلقونه ام نحن الخالقون ):(شما آن را آفريده ايد، يا ما خالق آنيم ؟).اين آيات تحريك مردم بر تصديق معاد است ؟ مي فرمايد:ما خالق شما هستيم ، پس چرا گفتار ما در باره معاد راتصديق نمي كنيد؟ و تقرير حجت اين است كه اولا: وقتي خدا خالق و موجد انسانها از عدم باشد، البته بار دوم هم مي تواند آنها را بيافريند و اين ازآفرينش اولي آسانتر است ، و ثانيا: وقتي پديد آورنده و مدبر انسانها خداي متعال است ،پس او به احوال و حوادثي كه برايشان پيش مي آورد داناتراست و وقتي او به

آنها خبرداده كه بزودي ايشان را مبعوث مي كند و به حساب اعمالشان رسيدگي مي نمايند،چاره اي جز تصديق ندارند و هيچ عذري براي مكذبان باقي نمي ماند.در ادامه مي فرمايد: به من خبر دهيد، در خلقت بشر شما آدميان جز ريختن نطفه چه نقشي داريد؟ آيا شما آن نطفه را ايجاد كرده ايد و آن را بصورت انساني مانند خود درمي آوريد؟ يا ما خالق آنيم و آن را بصورت بشر تبديل مي كنيم ؟

(60)(نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين ):(اين مائيم كه مرگ را ميان شما مقدر كرده ايم و هيچ عاملي نمي تواند از تدبير ما سبقت بگيرد).

(61)(علي ان نبدل امثالكم و ننشئكم في ما لا تعلمون ):(ما بر اساس اين تقديرجماعتي مانند شما را جايگزين شما كرده ايم و شما را به خلقتي ديگر كه از آن بي خبريدايجاد مي كنيم ).

(62)(ولقد علمتم النشاه الاولي فلولا تذكرون ):(و شما به تحقيق نشأت نخستين را ديديد، پس چرا متذكر نمي شويد).يعني ما از ابتدا، هستي شما را مقدر ومحدود كرده ايم به حد موت ، پس مرگ حق است و از ناحيه خدا مقدر شده و خداوند بوسيله عواملي اراده كرده تا حيات انسان راباطل كند و ما در مسأله مرگ مخلوقاتمان ، از عوامل ويرانگر و مبطل حيات شكست نمي خوريم و چنان نيست كه اراده ما بر حيات دائمي شما بوده ، اما اسباب ويرانگر براراده ما غلبه كرده و باعث مرگ شما شوند.بلكه ما مرگ را بين شما مقدر كرده ايم در حاليكه آن مرگ بر اين اساس تقدير شده كه با رفتن شما امثالتان جاي شما

را بگيرند(29)، و شما را در هيأت خلقتي جديد درآوريم كه شما آن را نمي شناسيد و علمي به آن نداريد، يعني تقدير الهي بر اين قرار گرفته كه هميشه جماعتي از بشر زمين را آباد كنند و سپس جاي خود را به جماعتي ديگربسپارند و نيز بر اين اساس مقدر شده كه انسانها بعد از مردن ، خلقتي ديگر وراي خلقت ناپايدار دنيوي داشته باشند، لذا مرگ انتقال از سرائي به سراي ديگر است نه انعدام وفناء، در ادامه مي فرمايد: شما قطعا به نشأت دنيا علم داريد و خصوصيات آن را كه مستلزم اعتراف به نشأتي ديگر و جاودانه است مي شناسيد،چون از نظام حيرت انگيز اين عالم دنيا انسان يقين مي يابد كه لغو و باطلي در عالم هستي راه ندارد و قطعا اين حيات فاني ، غايت و هدفي باقي دارد و نيز از ضروريات نظام اين عالم اينست كه مي بينيم ، هرموجودي به سوي سعادت نوعيه اش هدايت شده و انسانها نيز بايد از طريق ارسال رسل ومسأله بعث و حسابرسي در روز جزا، به كمال سعادت خود نايل شوند و اصولا همين وجود اين عالم دنيا كه از كتم عدم ايجاد شده ، امكان وجود عالم باقي را اثبات مي كند واستبعاد آن را زايل مي سازد،>يعني از آنجا كه حكم امثال در جواز و عدم جواز يكسان است ، حالا كه بدن دنيوي كه مثل بدن اخروي است ، خلق شده و زنده گشته ، پس قطعاجايز است كه بدون اخروي نيز خلق و زنده گردد<.

(63)(افرايتم ما تحرثون ):(به من خبر دهيد از آنچه كشت مي كنيد).

(64)(ء

انتم تزرعونه ام نحن الزارعون ):(آيا شما آن را مي رويانيد، و يا ماروياننده آن هستيم ؟).

(65)(لؤ نشاء لجعلناه حطاما فظلتم تفكهون ):(اگر بخواهيم هر آينه آن را چون بوته خشكي قرار مي دهيم و شما از شدت حادثه تعجب مي كنيد).

(66)(انا لمغرمون ):(و مي گوييد: ما در خسارت بزرگي افتاديم ).

(67)(بل نحن محرومون ):(بلكه بكلي محروم از رزق شديم ).بعد از تذكر دادن به مسأله معاد از اين آيات به برشمردن سه نوع از مهمترين حوائج زندگي انسان مي پردازد:1)زراعت ،2)آب ،3)آتش .ابتدا در اين سه آيه به ذكر مسأله زرع پرداخته ، مي فرمايد مرا خبر دهيد كه آنچه درزمين كشت و زراعت مي كنيد، آيا شما روياننده آن هستيد يا ما؟ البته ما هستيم كه زمينه تأثير اسباب طبيعي را فراهم مي كنيم و آفريننده آن اسباب نيز مائيم و سر نخ تمامي اثرهاو مؤثرها به ما باز مي گردد، و نشانه آشكار آن اين است كه اگر ما نمي خواستيم كه زراعت شما به ثمر برسد، مي توانستيم زراعتتان رابه گياهي خشك و بي ثمر تبديل كنيم و آنوقت شما از وقوع اين امر تعجب مي كرديد و با اندوه و افسوس مي گفتيد، به راستي در غرامت و خسارت بزرگي واقع شديم و مالمان هدر رفت و زحماتمان از بين رفت ، واز همه اينها گذشته ديگر از هر سود و بهره اي محروم شديم و ديگر چيزي نداريم تا باآن گذران زندگي كنيم .

(68)(افرايتم الماء الذي تشربون ):(به من خبر دهيد، از آبيكه مي آشاميد).

(69)(ء انتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون ):(آيا شما آن را از ابر نازل

كرده ايدو يا ما نازل كننده آن هستيم ؟).

(70)(لو نشاء جعلناه اجاجا فلولا تشكرون ):(اگر مي خواستيم آن را شور و تلخ قرار مي داديم ، پس چرا شكر نمي گزاريد؟).در اينجا نيز به مسأله آب اشاره مي كند كه مايه حيات همه موجودات زنده است ، اگرخداوند آب شيرين و گوارا را از ابرها فرو نمي فرستاد، ادامه حيات در كره خاكي امكان پذير نبود، مي فرمايد، در همين بيانديشيد كه آيا شما خودتان آن را ايجاد كرده و از ابرنازل مي كنيد يا ما هستيم كه آن را برشما مي باريم ؟ و اگر اراده مي كرديم كه شما راهلاك كنيم ، هر آينه آب شيرين را مبدل به آبي شور و تلخ مي كرديم كه به جاي رفع عطش ،شما را تشنه تر مي كرد و به هلاكتتان مي انجاميد، پس چرا شكر و سپاس بجانمي آوريد؟ و اين عبارت آخر در مقام تشويق و تحريك به شكر گزاريست و شكر خدابه اين است كه با زبان و عمل معترف باشيم كه همه نعمات از خداست و اين همان عبادت است .

(71)(افرايتم النار التي تورون ):(به من خبر دهيد از آتشي كه مي افروزيد).

(72)(ء انتم انشاتم شجرتها ام نحن المنشئون ):(آيا درخت و هيزم آن راشماايجاد كرديد و يا پديد آورنده اش مابوديم ؟).

(73)(نحن جعلناها تذكره و متاعا للمقوين ):(ما آن را مايه تذكر و وسيله زندگي شما محتاجان تهي دست قرار داده ايم ).در اينجا به مسأله آتش مي پردازيد و مي فرمايد: اين آتشي كه شما روشن مي كنيد،خود شما چوب و هيزم آن پديد آورده و درختش را ايجاد

كرده ايد، يا ما پديد آورنده آن بوده ايم ؟ اين ما بوديم كه وجود آتش را وسيله تذكرو عبرت و وسيله گذران زندگي و حوائج شما قرار داديم كه اگر دستگيري ما نبود، سرگردان و بيچاره بوديد كه البته استفاده ها و منافع آتش بر كسي مخفي نيست ،(ايجاد گرما، تهيه غذا، ايجاد انرژي و...).

(74)(فسبح باسم ربك العظيم ):(پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح گوي ).در اينجا پس از برشمردن نعمات الهي و ادامه تكذيب مردم ، روي سخن را متوجه رسول گرامي خود نموده ، تا بفهماند اين مردم لياقت تخاطب را ندارند و حرف حق را نمي پذيرند، لذا دستور مي دهد تا آنحضرت خدا را از شركي كه مردم مي ورزند ونيز از تكذيبي كه در باره بعث و جزا دارند منزه بدارد.بنابراين مي فرمايد: حال كه چنين است ، پس تو خداي را با استعانت به نام او تسبيح گوي و منزه بدار و يا اسم پروردگارت را از اينكه برايش شريكي ذكر شود و يا بعث وجزايش انكار گردد، منزه بدار.

(75)(فلا اقسم بمواقع النجوم ):(پس نه قسم به محل ستارگان ).

(76)(و انه لقسم لو تعلمون عظيم ):(و اين سوگند، اگر بدانيد، بسيار بزرگ است ).(لا) در ابتداي آيه به منظور تأكيد آمده و زياده است و (لا اقسم ) رويهم به معناي سوگند مي باشد مي فرمايد: سوگند مي خورم به محلهاي ستارگان يعني به آن جايي كه هرستاره در آسمان دارد و سپس در مقام بزرگداشت و تعظيم اين سوگند مي فرمايد: اين سوگند اگر مي دانستيد، بسيار سوگند عظيمي است .

(77)(انه لقر ان كريم ):(كه همانا اين

قرآني ارجمند است ).

(78)(في كتاب مكنون ):(در كتابي مخفي و پنهان ).

(79)(لا يمسه الا المطهرون ):(كه جز پاكان كسي آن را مس نمي كند).

(80)(تنزيل من رب العالمين ):(و فرستاده اي از جانب پروردگار عالميان است ).در اينجا متعلق سوگند ذكر مي شود، مي فرمايد: سوگند به مواقع ستارگان كه اين كتاب قرآني في نفسه ارجمند و كريم است ، هم در نزد خدا كريم و عزيز است و هم صفاتي پسنديده و ارجمند دارد و به مردم سود رسان است و معارفي را به آنها تعليم مي دهد كه سعادت آنها را در دنيا وآخرت تأمين و تضمين مي كند و اين قرآن محفوظ و مصون ازهر دگرگوني و تبديل است ، چون در كتابي مخفي و پنهان از دسترس بشر قرار دارد كه عبارتست از همان لوح محفوظ و آن كتاب مكنوني كه قرآن در آنست يا قرآني كه درآن كتاب است ، از دسترس ناپاكان و اغيار محفوظ است وبه جز پاكاني كه خداوند نفس آنها را از خباثت معاصي و گناهان مطهر نموده است ، كسي با آن مساس ندارد و حقايق دقيق آن را در نمي يابد، لذا مطهرون عبارتند از ملائكه گرامي و برگزيدگاني از بشر كه خود در باره آنها فرموده :( انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا(30) همانا خداوند اراده كرده كه پليدي را از شما خاندان ببرد و شما را پاكيزه كندپاكيزه كردني ).يعني به جز ملائكه و چهارده معصوم عليهم السلام كسي به حقيقت قرآن دسترسي ندارد(31)، البته اين معنا در صورتي است كه (لا) نافيه باشد ، امااگر به معناي

(لاء)نهي باشد در اين صورت آيه دلالت بر تحريم لمس قرآن كريم بدون طهارت فقهي وظاهري مي نمايد(32)،البته اين معنا را با (لاء)نافيه نيز مي توان استفاده كرد، پس ممكن است منظور از(مس )مس ظاهري باشد و ممكن است مراد، علم و اطلاع باشد.به هر جهت در ادامه مي فرمايد: اين قرآن از ناحيه پروردگار عالميان نازل شده ، يعني خداآن را از مرحله اي كه در لوح محفوظ داشت و مكنون بود و كسي جز مطهرون به آن دسترسي نداشت آن را نازل و در خور فهم شما كرد تا آن را بفهميد و در آن تعقل كنيد، و نام بردن خداوند، به نام (رب العالمين ) به اين منظور است كه اشاره كند كه ربوبيت خداوند بر سراسر همه عوالم گسترده است و او رب اين منكرين هم هست ، پس بر آنها واجب است كه به كتاب او ايمان آورده و كلام او را تصديق كنند، لذا تنزيل قرآن ، نور و رحمت و هدايت و نعمت است براي همه مردم و هر كس از قرآن بهره مندشود و دستورات آن را در زندگي بكار ببندد، به مدارج سعادت و ترقي نائل مي شود وهر كس از آن دور مانده و مهجور باشد نابود و هلاك مي گردد و از مدارج انساني سقوط خواهد كرد.

(81)(افبهذا الحديث انتم مدهنون ):(آيا هنوز به اين امر مهم و اين گفتار سهل انگاري و مداهنه مي كنيد؟).

(82)(و تجعلون رزقكم انكم تكذبون ):(و بهره خود را در تكذيب آن قرارمي دهيد؟).

(83)(فلولا اذا بلغت الحلقوم ):(پس چرا وقتي جان يكي از شما به گلوگاه مي رسد).

(84)(و انتم حينئذ

تنظرون ):(همگي فقط تماشا مي كنيد، و كاري از دستتان برنمي آيد؟).

(85)(و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون ):(در حاليكه ما ازشما به اونزديكتريم ، ولي شما نمي بينيد).

(86)(فلولا ان كنتم غير مدينين ):(پس اگر شما روز جزايي در پيش نداريد).

(87)(ترجعونها ان كنتم صادقين ):(و اگر راست مي گوييد، او را باز گردانيد).(مداهنه )يعني روغن مالي و كنايه از سهل انگاري است ، مي فرمايد:آيا شما هنوز هم در باب اين قرآن عظيم ، سهل انگاري مي كنيد؟ و به آن اعتنايي نمي نماييد؟ و شما بهره وحظ خود را از قرآن اين مقدار قرار داده ايد كه فقط آن را تكذيب كنيد، با اينكه مي توانستيد بهره و خير بسياري از آن ببريد؟ و يا خداي متعال قرآن راروزي شما قرارداد، اما شما به جاي آنكه با ايمان به آن ، شكرش را بجا آوريد، آن را تكذيب مي كنيد؟پس اگرشما در نفي قرآن و مسأله بعث كه قرآن از آن خبر مي دهد، روش درستي داريد، جان محتضري را كه در حال موت است و به حلقوم او رسيده ، به او باز گردانيد،اما حقيقت اينست كه وقتي مرگ كسي فرا برسد، شما فقط محتضر را تماشا مي كنيد ومي بينيد كه دارد از دستتان مي رود و شما هيچ كاري نمي توانيد بكنيد، در حاليكه ما ازشما به او نزديكتريم ، چون ما به سراسر وجود او احاطه داريم و ملائكه ما كه مأمورقبض روح او هستند نيز از شما به او نزديكترند، اما متأسفانه نه ما را مي بينيد و نه فرستادگان ما را و اگر راست مي گوئيد

كه جزائي در كار نيست و شما جزا داده نمي شويدو ثواب و عقابي نداريد، پس چرا شخص محتضر را به زندگي و حيات باز نمي گردانيد؟€حالا كه در برابر مرگ چاره اي نداريد و نمي توانيد مانع آن شويد، بدانيد كه مرگ مسأله اي حساب شده و مقدر از ناحيه ماست ، تا بوسيله آن شما را به سوي بعث و جزاسوق دهيم .

(88)(فاما ان كان من المقربين ):(پس اگر او از مقربان باشد).

(89)(فروح و ريحان و جنت نعيم ):(راحتي و رزق و جنت نعيم خواهد داشت ).

(90)(و اما ان كان من اصحاب اليمين ):(و اگر او از اصحاب يمين باشد).

(91)(فسلام لك من اصحاب اليمين ):(در آن روز به تو (اي پيامبر)سلام خواهدكرد).در اينجا به اوضاع آن سه طائفه مذكور در اول سوره در هنگام مرگ و بعد از آن مي پردازد، ابتدا مي فرمايد: اگر آن شخص محتضر از مقربان و سابقون باشد جزاي اواينست كه از هر هم و غم و درد و المي راحت است و روزي او از رزق هاي بهشتي خواهد بود و جنت نعيم الهي مقر او مي باشد، اما اگر آن شخص محتضر از اصحاب يمين باشد، تو اي پيامبر در ميان آنها كه قرين و رفيق و همنشين تو خواهند بود، درسلامت هستي و از ايشان جز خير و سلامت به تو نخواهد رسيد و يا اصحاب يمين بر توسلام مي فرستند.

(92)(واماان كان من المكذبين الضالين ):(و اگر او از افراد مكذب و گمراه باشد).

(93)(فنزل من حميم ):(پذيرايي او از آب جوشان ).

(94)(و تصليه جحيم ):(و حرارت آتش خواهد بود).يعني اگر شخص محتضر و در حال

موت از افراد گروه سوم يعني اصحاب شمال يااصحاب مشئمه باشد كه در دنيا گمراه و اهل تكذيب بوده اند، در اين صورت پذيرايي وضيافتي از آب سخت داغ و بهره اي از حرارت آتش خواهد داشت ، يعني عذابي كه مي چشند همه به خاطر تكذيب و عنادشان با حق بوده ، چون اگر فقط دچار گمراهي بودند و تكذيبي نسبت به حق روا نداشته بودند، عذاب شامل حالشان نمي شد،(زيرا دراين صورت مستضعف محسوب مي شدند و قرآن آنها را دوزخي نمي شمرد).اينها همان افرادي هستند كه در آيه 47 از ايشان نقل شد كه مي گفتند: (آيا ما وقتي مرديم و خاك و استخوان شديم ، دوباره مبعوث مي شويم ؟)،حال خواه قلبا به آن معتقدباشند ويا فقط به زبان بگويند و يا عملا با اطاعت غير خدا آن را ملتزم باشند، چون شخص عاصي هم مكذب محسوب مي شود.

(95)(ان هذا لهو حق اليقين ):(به درستي كه اين همان حق اليقين است ) .

(96)(فسبح باسم ربك العظيم ):(پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح گوي ).(حق )به معناي علم است ، از آن جهت كه علم با خارج و واقعيت مطابق است و(يقين ) عبارت است از علمي كه در آن هيچ ابهام و ترديدي نباشد، مي فرمايد: اين بياني كه ما در باره اين سه گروه داشتيم ، حقي است كه هيچ نقطه ابهام و ترديدي در آن نيست و علمي است كه با هيچ دليل و بياني نمي توان آن را مبدل به شك و ترديد كرد، پس حالا كه قرآن داراي چنين اوصاف و بياناتي است ، تو اي رسول

ما پروردگارت را ازبابت نزول چنين كتابي (بر قلب خود)، تسبيح گوي و او را از هر عيبي منزه بدار، درحاليكه از نام او استعانت مي جويي و يا مظهر نام او هستي و از هر عقيده و ادعايي كه اين افراد مكذب گمراه به خدا نسبت مي دهند، اعراض مي نمايي .

تفسير نور

«خفض» به معناى فرو آوردن و به زير كشيدن و «رفع» به معناى بالابردن و برافراشتن و «رجّ» به معناى لرزش شديد و تند و از جا كنده شدن است.

«بسّ» به معناى خرد شدن در اثر فشار شديد است و «هباء» به خاك نرم مانند غبار و ذرّات معلّق در هوا مى گويند و «منبث» به معناى پراكنده است.

هر كجا وقوع امر و حادثه اى قطعى باشد، براى بيان آن مى توان از فعل ماضى استفاده كرد. لذا بسيارى از آيات درباره قيامت، با فعل گذشته بيان شده است. «اذا وقعت الواقعة» چنانكه با ديدن سيل بزرگى كه به سوى شهر حركت مى كند، مى توان گفت: سيل شهر را برد، با اينهنوز سيل به شهر نرسيده است.

جمله «ليس لوقعتها كاذبة» يعنى هنگامى كه مردم وقايع پيش از قيامت را ببينند، با تمام وجود آن را باور خواهند كرد. در قرآن، آيات ديگرى نظير اين آيه آمده است از جمله:

«فلمّا رأو بأسنا قالوا آمنّا باللّه»<710> زمانى كه عذاب را ديدند، گفتند به خدا ايمان آورديم.

«لايؤمنون به حتّى يَرَوا العذاب الاليم»<711> تا لحظه ديدن عذاب دردناك، ايمان نمى آورند.

«لايزال الّذين كفروا فى مِرية منه حتى تأتيهم الساعة بغتةً»<712> كفار همواره در شك و ترديد هستند تا آنكه ناگهان قيامت به سراغشان آيد.

امام سجادعليه السلام فرمودند: به خدا سوگند! واقعه

قيامت، دشمنان خدا را به دوزخ فرومى آورد، «خافضة» و اولياى خدا را به بهشت بالا مى برد. «رافعة»<713> آرى، عزّت و ذلّت، بلند مرتبگى و پستى واقعى در آن روز معلوم مى شود كه بزرگان گفته اند: «الفقر و الغنبعد العرض على اللّه»<714>، فقر و غناى واقعى پس از آنكه اعمال بر خدا عرضه شود، معلوم گردد.

وضع زمين و كوه ها در آستانه قيامت

زمينى كه آرامگاه و استراحتگاه ما بود، «ألم نجعل الارض مهادا»<715> و براى امرار معاش بر پشت آن راه مى رفتيم و تلاش مى كرديم، «فامشوا فى مناكبها»<716> اين زمين آرام در آن روز نا آرام و بى قرار مى شود، زلزله اى بى سابقه و بى نظير رخ مى دهد كه همه ىزمين به شدّت مى لرزد، به گونه اى كه خداوند بزرگ، به آن عظيم مى گويد. «انّ زلزلة الساعة شى ء عظيم»<717> كوه ها با آن همه سنگينى و ريشه اى كه در عمق زمين دارند، از جاى كنده و روان شده، «سيّرت الجبال»<718> به شدّت به هم برخورد مى كنند، «دُكّتا دَكةًحدة»<719> تا آن كه خرد و متلاشى شده، «بُست الجبال بَسّا» و تبديل به سنگريزه و ذرّات پراكنده مى شوند، «هباءً منبثّاً» و آن ذرّات شن در اثر فشار، مانند پشم حلاجى شده ريزريز شوند، «كالعِهن المنفوش»<720> و مانند غبارى در هوا پراكنده شوند. «فكانت هباءثّاً» 1- در وقوع قيامت و زلزله هاى سخت آن ترديدى نيست. «اذا» (كلمه «اذا» در مواردى بكار مى رود كه قطعى الوقوع باشد.)

2- قيامت، تنها واقعه اى است كه نظير و مانند ندارد. «الواقعة»

3- در تبليغ، آنگاه كه در مقام هشدار به امرى مهم هستيم، با حذف همه مقدّمات، به اصل مطلب بپردازيم. «اذا وقعت الواقعة» (نظير آياتِ «الحاقّة»<721>، «اذا الشّمس كوّرت»<722>)

4- انكار قيامت، فقط

در دنيا و در شرايط رفاه و غفلت است، همين كه نشانه هاى قيامت آشكار شود، ديگر كسى آن را انكار نمى كند. «ليس لوقعتها كاذبة»

5 - تا فرصت هست قيامت را باور كنيم كه پس از وقوع، نتيجه اى جز شرمسارى ندارد. «ليس لوقعتها كاذبة»

6- قيامت، هنگامه ى فروپاشى پندارها و تجلّى حقايق است. (شكست و سقوط عدّه اى و پيروزى و صعود عدّه اى ديگر) «خافضة رافعة»

7- زلزله قيامت بسيار سخت و بزرگ است. «اذا رجّت الارض رجّاً»

8 - در آستانه قيامت، وقوع زلزله ها و رانش هاى زمين و كوهها حتمى است. «اذا وقعت... رجت الارض... بُست الجبال... » «ميمنة» از «يُمن» به معناى بركت و سعادت و «مشئمة» از «شؤم» به معناى شقاوت است، بعضى گفته اند: مراد از اين دو كلمه، سمت راست و چپ است. زيرا در قيامت، نامه خوبان به دست راست و نامه تبه كاران به دست چپ داده مى شود. چنانكه دليل نام گذارى يَمَن و شام، آنست كه يمن، در سمت راست كعبه و شام، در سمت چپ كعبه واقع شده است.

«ثُلّة» به معناى گروه و جماعت است كه به قرينه آيه «و قليل من الاخرين» مراد از آن، جماعتى بزرگ است. «سُرر» جمع «سَرير» به تختى كه سرورآور باشد گفته مى شود. «موضونة» به معناى چيده شده و جواهرنشان است. امام باقرعليه السلام فرمود: تخت هاى بهشتيان، بافته يى از درّ و ياقوت در ميان دارد.<723>

فرشتگان همه يكدست مؤمن و تسليم فرمانند، «يفعلون ما يؤمرون»<724> جنّيان به دو دسته مؤمن و كافر تقسيم مى شوند، «و انّا منّا المسلمون و منّا القاسطون»<725> ولى انسان ها سرانجام به سه گروه تقسيم مى شوند. «كنتم ازواجا ثلاثة» چنانكه در سوره فاطر نيز مرسه دسته

تقسم شده اند. «فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات»<726> يك گروه، افراد ظالم و گنهكار، يك گروه، افراد متوسط و ميانه، يك گروه، افراد عالى و ممتاز.

در قرآن كريم، براى سبقت و پيشى گرفتن از ديگران مصاديقى بيان شده است، از جمله:

سبقت در ايمان. «سبقونا بالايمان»<727>

سبقت در انفاق و جهاد. «لا يستوى منكم مَن أنفق من قبل الفتح و قاتل اولئك اعظم درجةً من الّذين انفقوا من بعد و قاتلوا»<728>

سبقت در كارهاى نيك. «فاستبقوا الخيرات»<729>

امام باقر عليه السلام، مصداق بارزِ «السابقون السابقون» را، انبيا<730> و حضرت على عليه السلام، يكى از مصاديق آن را، سبقت گيرندگان به سوى نمازهاى پنج گانه دانسته اند.<731>

منظور از قرب در آيه «اولئك المقرّبون»، قرب منزلت است نه منزل و مكان.

قرب به خداوند با ادّعا حاصل نمى شود، راه و روش و دليل دارد، يهوديان مى گفتند: ما مقرّبان درگاه خدا هستيم. «نحن ابناء اللّه و احباؤه»<732> ولى قرآن مى فرمايد: مقرّبان كسانى هستند كه در كمالات پيشقدم باشند. «و السابقون السابقون اولئك المقرّبون»

در تقسيم بندى سه گروه، نام سابقون متأخّر آمده، شايد به دليل آن كه تعدادشان كمتر است، ولى در تجليل، ابتدا از آنان تجليل شده است، سپس از اصحاب يمين و ديگران، چون مقامشان والاتر از ديگران است. 1- حضور در قيامت و كيفيّت محشور شدن، به قدرى حتمى است كه گويا در گذشته محقق شده است. «كنتم ازواجاً ثلاثة»

2- در شيوه تبليغ و آداب گفتگو، ابتدا بيانِ خلاصه ى مطلب و سپس تفصيل آن، مطلوب است. «كنتم ازواجاً ثلاثة - فاصحاب - فاصحاب - و السابقون»

3- نيك بختى يا بدبختى، سعادت يا شقاوت، در قيامت دائمى است. «فاصحاب

الميمنة... فاصحاب المشئمة» (كلمه «اصحاب» جمع «صاحب» به معناى مصاحب و ملازم و جدا نشدنى است)

4- سبقت در ايمان و عمل يك ارزش است. «و السابقون السابقون»

5 - كسانى كه در دنيا به سوى خيرات سبقت مى گيرند، در آخرت براى دريافت پاداش مقدّم ترند. «السابقون...اولئك المقرّبون»

6- پيشگامان در نيكى ها، بايد در جامعه مقرّب باشند. «اولئك المقرّبون»

7- بهشت، محلّ كاميابى هاى مؤمن است. «جنات النعيم»

8 - مقام معنوى، بالاتر از كاميابى مادّى است. ابتدا فرمود: آنان مقرّب درگاه ما هستند، «اولئك المقرّبون» سپس فرمود: در باغ هاى بهشتى قرار مى گيرند. «فى جنّات النّعيم»

9- پيش كسوتان و پيشينيانِ صالح فراموش نشوند. «ثلة من الاولين»

10- براى برانگيختن شوق و علاقه، بيان خصوصيات بهشت لازم است. (كيفيّت تخت ها «موضونة» چگونگى نشستن «متقابلين»)

11- شيوه نشستن بهشتيان، نشستنِ گرداگرد است تا افراد روبروى يكديگر قرار گيرند و چهره به چهره شوند. «متقابلين»

12- از آداب پذيرايى، فراهم نمودن جايى است كه مهمان در آن احساس راحتى كند. «على سرر... متّكئين عليها» «اكواب» جمع «كوب» به جامِ بدون دسته و لوله گفته مى شود، نظير جام هاى نوشيدنى امروزى. «اباريق» جمع «ابريق» ظرفى است كه لوله و دسته دارد نظير قورى. «كأس» به ليوانِ لبريز از شراب و نوشيدنى گويند و «مَعين» به معناى نوشيدنى روان است. «يصدعون» از «صداع» بهمعناى سردرد است. (اينكه مى گويند: مصدّع شما نمى شوم، يعنى براى شما دردسر به وجود نمى آورم). «ينزفون» از «نزف» به معناى از دست دادن عقل است و در اصل به معناى خالى كردن تدريجى آب چاه است.

بهترين تعبير در مورد زنان بهشتى، مرواريد در صدف است، كه در عين زيبايى و درخشندگى، از دسترس نااهلان در امان و از نگاه

نامحرمان به دور است. «حور عين كامثال اللؤلؤ المكنون» 1- مسئولين پذيرايى و شيوه پذيرايى بهشتيان، خصوصياتى دارد:

الف: هر لحظه در دسترس مى باشند. «يطوف»

ب: نوجوانانى با قيافه اى زيبا و دلپذيرند. «ولدان»

ج: دلپذيرى آنان موسمى و لحظه اى نيست. «مخلّدون»

د: انواع وسايل پذيرايى را در دست دارند. «اكواب، اباريق، كاس»

ه: پذيرايى ابتدا با مايعات و نوشيدنى هاست. «كأس من معين»

و: آنچه عرضه مى شود، آفاتى ندارد. «لا يصدّعون... لا ينزفون»

ز: مواد پذيرايى، متعدّد و متنوّع و به انتخاب مهمان است. «فاكهة مما يتخيّرون»

ح: اولويّت با نوشيدنى، سپس ميوه و آنگاه غذاى گرم و مطبوع است. «معين، فاكهة، لحم»

2- گوشت پرنده (گوشت سفيد)، بر گوشت چرنده (گوشت قرمز) برترى دارد. «لحم طير»

3- در نوع غذا، اشتها نقش اساسى دارد. «مما يشتهون»

4- زنانى بهشتى اند كه در عين زيبايى، عفيف و پاكدامن باشند. «حور عين كامثال اللؤلؤ المكنون»

5 - تمام اسباب كاميابى، در بهشت فراهم است. «فاكهة... لحم... حور عين»

6- كاميابى هاى بهشت، دائمى است. «يتخيرون، يشتهون...» (فعل مضارع بر دوام و استمرار دلالت مى كند)

7- در شيوه تبليغ و دعوت به نيكى ها، از نقش عمل در رسيدن به پاداش هاى اخروى، غفلت نكنيم. «جزاء بما كانوا يعملون» «لغو» يعنى سخن بى فايده و «تأثيم» به معناى نسبت دادن گناه به ديگران است.

در روايات، عقل چنين توصيف شده است: «ما عُبد به الرّحمن و اكتُسب به الجَنان»<733> آن كه انسان با آن بندگى خدا كند و در راه كسب بهشت و سعادت جاودان قدم گذارد.

اگر انسان كمى فكر كند كه چند روز بندگى خدا در دنيا، اين همه رفاه و آسايش و كاميابى در قيامت را به دنبال دارد و با اين حال حاضر شود همه

اين لذّت هاى ابدى را به خاطر دنياى فانى از دست بدهد، كمال بى عقلى است و اين است معناى خسارت واقعى كه خداوند مى فرمايد: «قل انّ الخاسرين الّذين خسروا انفسهم»<734> اى پيامبر! به مردم بگو: زيانكاران واقعى كسانى هستند كه خودشان را باختند.

در دعاى ماه رجب نيز مى خوانيم: «خاب الوافدون على غيرك»<735> خدايا! كسانى كه به غير تو تكيه زدند، باختند و سودى نبردند.

بهشتيان از چند سوى، درود و سلام دريافت مى كنند:

الف) از جانب اصحاب يمين (دوستان بهشتى). «وامّا ان كان من اصحاب اليمين فسلام لك من اصحاب اليمين» اگر از اصحاب يمين باشد (به او مى گويند:) از طرف دوستان، بر تو سلام.

ب) از جانب اعرافيان. «و على الاعراف رجال يعرفون كلاّ بسيماهم فنادوا اصحاب الجنة ان سلام عليكم»<736> بر اعراف مردانى هستند كه همه را به چهره مى شناسند و بهشتيان را ندا مى دهند كه سلام بر شما.

ج) از جانب فرشتگان. «و الملائكة يدخلون عليهم من كلّ باب سلام عليكم بما صبرتم»<737> فرشتگان از هر سو بر آنان وارد مى شوند و به خاطر صبر و مقاوتشان بر آنان سلام مى كنند.

د) از طرف خداوند. «سلام قولاً من ربّ رحيم»<738> از جانب خداوند رحيم، سلام بر آنان باد.

مراد از «سلاماً سلاماً»؛ يا سخنان پيراسته از لغو و نارواست و يا گفتگوهاى همراه با سلام و صلح و صفا. 1- در بهشت، اسباب آزار روحى و روانى نيست. «لا يسمعون فيها لغواً...»

2- معمولاً كاميابى هاى دنيوى آميخته با لغو و گناه است، ولى در قيامت، چنين نيست. «لا يسمعون...»

3- بهشت، سراى سلام و سلامت است. «الاّ قيلاً سلاماً سلاماً» (جامعه اى كه در آن سلام و سلامتى رواج دارد

و لغو و بيهودگى در آن وجود ندارد، جامعه اى بهشتى است.) «سِدر»، درختى است كه سايه گسترده اى دارد. «مخضود»، يعنى گياهى كه تيغ آن شكسته و بى خار باشد. «منضود» به معناى متراكم، «مسكوب» يعنى ريزان همچون آبشار و «اتراب» به معناى همانند و هم سن و سال مى باشد، مانند «ترائب» به معناى دنده هاى سينه كه مشابه يكديگرد.

«طلح» جمع «طلحه»، به معناى درخت موز است. چنانكه در روايتى از حضرت على عليه السلام نيز به اين معنا آمده است.<739> البتّه بعضى مفسّران، مراد از «طلح» را درخت امّ غيلان مى دانند كه همان درخت اقاقيا مى باشد كه داراى گلهاى بسيار خوشبو است.<740>

گرچه «فُرُش» جمع «فراش» به زمين و مركب و تشك و فرش و تخت گفته شده و «مرفوعة» به معناى نفيس و گرانبها مى باشد، چنانكه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: در بهشت فرش هايى از ابريشم با رنگ هاى گوناگون روى يكديگر قرار داده شده است.<741> ولى ظاهراً مراد ازفُرش» در اينجا، همسران و هم خوابگان و مراد از «مرفوعة»، ارزشمند بودن آنان به خاطر عقل و كمال و جمال است، چنانكه به دنبال آن مى خوانيم: «انّا أنشأناهنّ اِنشاءً»

«عُرُب» جمع «عروب» به زنى گفته مى شود كه خندان و طنّاز و عاشق همسر و نسبت به او فروتن باشد.

«اصحاب اليمين» همان كسانى هستند كه در آيه 8 به «اصحاب الميمنة» ناميده شدند. از آنجا كه در قيامت نامه عمل خوبان را به دست راستشان مى دهند و اهل يُمن و سعادت شده اند، آنان را اصحاب يمين ناميده اند.

در روايتى مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه وآله به امّ سلمه فرمود: خداوند پير زنان سفيد موى مؤمن را در قيامت به صورت دختركانى

جوان و زيبا قرار مى دهد.<742>

در پايان پاداش مقرّبان فرمود: «جزاء بما كانوا يعملون» تمام پاداشها و نعمت ها جزاى عملكرد آنان بود، ولى در اين آيات، پس از نعمت هايى كه براى اصحاب يمين بيان شد، جمله ى «جزاء بما كانوا» نيامده است، گويا همه اينها لطف الهى است.

نعمت هاى دنيوى آفاتى دارد، مثلاً:

گياهش تيغ دارد، ولى گياه بهشت تيغ ندارد. «مخضود»

سايه اش موقّت است، ولى در بهشت سايه درخت ها دائمى است. «ظل ممدود»

ميوه هاى دنيا يا ناياب است يا موسمى، ولى در قيامت ميوه ها زياد و دائمى و در دسترس همه و بدون ضرر و زيان است. «كثيرة، لا مقطوعة و لا ممنوعة»

همسران در دنيا، گاهى متناسب نيستند، ولى در بهشت از هر جهت متناسبند، «أترابا» گاهى عاشق همسرشان نيستند، ولى در بهشت همه عاشقند، «عُرباً» گاهى بيوه هستند، ولى در بهشت همه باكره اند، «أبكارا» در يك كلام، همسران در قيامت، آفرينش جديدى دارند. «انشأناهن انشاءً»

چون انبياى گذشته زياد بودند، اوصياى آن ها نيز زياد بوده اند، لذا درباره ى تعداد مقرّبان فرمود: «ثلّة من الاوّلين و قليل من الاخرين» مقرّبان از ميان امت هاى گذشته بيش از مقرّبان اين امّت است. 1- اصحاب يمين در قيامت، جايگاه بس والا و اعجاب برانگيزى دارند. «و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين»

2- گرچه دانشمندان به برخى خواص برگ سدر پى برده اند، امّا در اينكه چه تأثيرى در هوا و محيط پيرامون خود دارد، نياز به تلاش جديد دارد. «فى سدرٍ مخضود»

3- آب جارى و ريزان، سالم تر از آب ساكن و راكد است. «ماء مسكوب»

4- بهشت و نعمت هاى بهشتى، از قبل آفريده و آماده شده است. «أنشأناهنّ»

5 - بكارت و دوشيزه بودن همسران بهشتى، مستمرّ و دائمى

است و گرنه تفاوتى با دنيا ندارد. «فجعلناهنّ ابكاراً»

6- هيچ گاه جهان از افراد خوب خالى نبوده است. «ثلّة من الاولين»

7- راههاى دستيابى به سعادت و رسيدن به قرب الهى، براى همه انسان ها در تمام دوران ها وجود داشته است. «ثلّة من الاولين و ثلّة من الاخرين» «سَموم» به معناى باد سوزانى است كه مثل سم در بدن نفوذ كند و «مسام» به سوراخ هاى ريز بدن گفته مى شود. «حَميم» به معناى آب جوشان و بسيار داغ و «يَحموم» دود غليظ سياه است. «مُترف» به معناى فرد برخوردار از نعمت هاى زياد كه گرفتار غفلت و طغيان شود.

«حِنث» به معناى گناه بزرگ است و بيشتر در مورد پيمان شكنى و تخلّف از سوگند بكار مى رود. «يُصروّن» از «اصرار» است. اين لغت چهار مرتبه در قرآن آمده و هر چند بار در مورد اصرار بر انجام گناه است.

در قيامت، «اصحاب شمال» در عذاب و شكنجه بسيار قرار دارند: باد سوزان، آب جوشان و دود سياه، غليظ و سوزان.<743> «سموم و حميم و ظل من يحموم»

هنر قرآن به گونه اى است كه آينده و حوادث قطعى آن را همچون گذشته ترسيم مى كند. آن گونه قيامت را مطرح مى كند كه گويى مجرمان حاضر و در دادگاه محاكمه و پرونده آنان بسته و فرمان صادر شده است.

مقايسه بهشتيان و دوزخيان

در اينجا با توجّه به آيات متعدّد، ميان جايگاه اصحاب يمين در بهشت و اصحاب شمال در جهنّم مقايسه اى مى كنيم:

براى اصحاب يمين: براى اصحاب شمال:

سايه اى ممتد و دائم. «فى ظلّ ممدود» سايه اى از دود سياه. «ظلّ من يحموم»

ميوه هايى مجاز و مدام. «لامقطوعة نه خنك و نه سودمند. «لا بارد و

و لا ممنوعة» لا كريم»

نوشيدنى هايى

پاكيزه. «شراباً طهورا»<744> آبى همچون فلز گداخته. «بماء كالمهل»<745>

رودهايى از آب. «انهار من ماء»<746> در آرزوى آب. «افيضوا علينا من الماء...»<747>

رودهايى از شير. «انهار من لبن»<748> آبى سوزان و زهرآلود. «حميم و غساق»<749>

رودهايى از شراب. «انهار من خمر»<750> آبى پست. «من غِسلين»<751>

رودهايى از عسل. «انهار من عسل مصّفى»<752> آبى چرك و خون آلود. «ماء صديد»<753>

دو بهشت و باغ بزرگ. «جنّتان»<754> مكانى تنگ. «مكاناً ضيّقا»<755>

برخوردهايى با سلام و سلامتى. «الا قيلاً لعنت و نفرين به يكديگر. «كلّما دخلت

سلاماً سلاما»<756> امةّ لعنت اختها»<757>

ورودى با احترام. «طبتم فادخلوها»<758> ورودى با قهر و نفرت. «خذوه فغلّوه»<759>

برخوردارى از رحمت و درود الهى. «سلام توهين و بايكوت. «قال اخسئوا فيها

قولاً من ربّ رحيم»<760> و لا تكلّمون»<761>

پذيرايى كنندگانى بى نظير. «يطوف عليهم گردش در ميان آتش و آب سوزان. «يطوفون

ولدان مخلّدون»<762> بينها و بين حميم آن»<763> 1- در قيامت دسته اى از مردم اهل شقاوتند و نامه عملشان را در دست چپ دارند. «و اصحاب الشمال»

2- وضع دوزخيان به قدرى هولناك است كه مايه ى شگفتى و تعجب مى شوند. «ما اصحاب الشمال»

3- عذاب هاى قيامت، بسيار سخت است. («سموم» و «حميم» نكره آمده كه نشانه سختى و عظمت است.)

4- خوشگذرانان سرمست بدانند كه كاميابى هاى غافلانه، آنان را به چه ذلّت و نكبت و زجرى خواهد كشيد. «مترفين - فى سموم و حميم و ظل من يحموم»

5 - آنچه گناه را سنگين و خطرناك تر مى كند، اصرار بر آن است. «يصرّون على الحنث العظيم»

6- خداوند عادل است و عذاب بر پايه عملكرد خود انسان است. اگر خلافكاران سه نوع شكنجه دارند: بادى سوزان، آب داغ وسايه داغ، به خاطر آن است كه سه خلاف پيوسته دارند. «كانوا... مترفين... كانوا

يصرّون على الحنث... كانوا يقولون»

7- رفاه و عيّاشى، بستر ارتكاب گناه و ترديد در معاد است. «مترفين... يصرّون... ءاذا متنا...»

8 - منكران معاد، دليل بر انكار ندارند و تنها بعيد مى شمردند. «ءاذا متنا...»

9- خطر آنجاست كه انسان، ترديد نابجاى خود را در جامعه گسترش دهد و عامل انحراف ديگران شود. «كانوا يقولون ءاذا متنا و كنّا ترابا»

10- افراد شبهه افكن، دامنه ترديد را توسعه مى دهند. «أوَاباؤنا الاولون» «زقّوم»، نام گياه تلخ و بدبو و بدطعم است كه شيره آن اگر به بدن برسد ورم مى كند. اين گياه، غذاى دوزخيان است. «نُزُل» به آن چيزى گفته مى شود كه براى پذيرايى مقدّماتى مهمان آماده مى شود و «هيم» نام مرضى است كه شتر به آن گرفتار مى شود و هر چه آب مى نوشديراب نمى شود تا بميرد، همچنين به زمين ريگزار گفته مى شود كه هر چه آب در آن بريزند فرو مى رود.

غذاهاى تلخ دنيوى را انسان يا نمى خورد، كه در آخرت، گنهكار بايد بخورد. «لآكلون» يا كم مى خورد، كه در آخرت بايد سير بخورد، «فمالئون منها البطون»، يا با غذاى ديگر جبران مى كند، كه در آخرت غذاى ديگرش آب جوش است، «من الحميم» و يا با بى ميلى مى خورد، كه درن روز مثل شتر تشنه به آب رسيده مى خورد. «شرب الهيم» 1- دوزخيان، از سخت ترين خطاب هاى تحقيرآميز برخوردارند. «ايّها الضّالون المكذّبون»

2- اصحاب شمال، گمراهان هستند، «ايها الضالّون» كه ما در هر نماز از خدا مى خواهيم از آنان نباشيم. «و لا الضّالّين»

3- بدتر از گمراهى، تكذيب كردن است وگرنه بسيارى از گمراهان، توفيق هدايت مى يابند. «الضالّون المكذّبون»

4- تمام تحقيرهاى روانى و عذاب جسمانى، پذيرايى مقدّماتى اصحاب شمال است! پس پذيرايى اصلى چيست؟

«هذا نزلهم»

5 - خداوند عادل است و كيفرهاى او عادلانه. همه سختى ها نتيجه عملكرد خود انسان است و آن روز، روز كيفر و پاداش است. «يوم الدين» در آيات قبل بيان شد كه اصحاب شِمال در معاد ترديد داشته و مى گفتند: آيا اگر مرديم و خاك شديم، باز زنده مى شويم؟ از اين آيه به بعد خداوند نمونه هاى قدرت خود را در دنيا بيان مى كند تا استبعاد قيامت را برطرف نمايد.

استدلال هاى قرآن، فراتر از زمان و مكان است و تاريخ مصرف ندارد و به مقطعى از زمان و مكانى خاص تعلق ندارد. نطفه در رحم و بذر در زمين، در هر زمان و مكان براى همه روشن است.

مخفى بودن زمان مرگ حكيمانه است و فوايدى را به دنبال دارد. از يك سوى آماده باش انسان كه هر لحظه ممكن است مرگ فرا رسد و از سوى ديگر جريان عادى زندگى، زيرا منتظر زمان معيّنى براى مرگ نيست وگرنه زندگى براى او تلخ مى شد.

گرچه برخى مقدّمات توليد نسل، همچون آميزش و ريزش نطفه در رحم، به دست انسان است، امّا تلقيح نطفه و تخمك و رشد آن در چند مرحله و حفظ و تبديل آن به يك انسان كامل با ويژگى هاى منحصر به فرد، تنها كار خداوند است. «ء انتم تخلقونه ام نحن الخالقون»

حتى اگر بشر، در خارج از رحم همانند سازى كند، باز هم از قدرت الهى نمى كاهد و خالقيّت او را زير سؤال نمى برد، زيرا اين تأثير و تأثّر به دست تواناى خداوند است و بشر در طراحى مراحل آفرينش نقشى ندارد. 1- چرا شك در معاد مى كنيد؟ كسى كه شما را آفريد بار

ديگر نيز مى آفريند. «نحن خلقناكم»

2- با منكران و ناباوران، مستدل گفتگو كنيم. «نحن خلقناكم»

3- توبيخ بعد از استدلال است. اول مى فرمايد: «نحن خلقناكم» سپس توبيخ مى كند. «فلولا تصدّقون»

4- در استدلال، به يك دليل و نمونه بسنده نكنيم. «أفرأيتم... ءأنتم...»

5 - در تبليغ و مجادله، با استفاده از شيوه سؤال و پرسش، وجدان مخاطبان را بيدار و به يارى فراخوانيم. «أفرأيتم... و انتم...»

6- قدرت الهى، هم در آفريدن نمودار است، «نحن خلقناكم» و هم در ميراندن. «نحن قدّرنا بينكم الموت»

7- مرگ، يك حادثه و اتّفاق نيست، بر اساس حكمت و حساب و كتاب است. «قدرّنا بينكم الموت»

8 - پايان عمر و زمان مرگ، تنها به دست خداست. «نحن قدّرنا بينكم الموت»

9- مرگ انسان نشانه ى عجز خداوند از زنده نگه داشتن نيست، بلكه تقديرى حكيمانه است. «قدّرنا بينكم الموت»

10- قدرت الهى مطلقه است و هيچ شخص يا قدرتى نمى تواند از مرگ فرار كرده و بر اين تقدير الهى غالب شده و بر آن پيشى بگيرد. «ما نحن بمسبوقين» «حُطام» به معنى شكستن و خرد شدن و «تفكّهون» به معناى ميوه خوردن، فكاهى گفتن و تعجب و پشيمانى آمده است. «مغرمون» از «غرامت» به معناى پرداخت خسارت و زيان ديدن است.

اگر كمى دقّت كنيم، زمين، بدن انسان را به خاك تبديل مى كند ولى بذر را به خاك تبديل نمى كند. دانه درون زمين دو حركت متضاد دارد، ساقه به سوى بالا و ريشه به سوى پايين مى رود. ريشه، مواد غذايى را جذب و ساقه، مزاحم خود را حتى اگر سفت باشد دفع مى كند. يك دابه چند خوشه تبديل مى شود و توليد مثل مى كند.

هر نوع تغيير و تحوّلى

در طبيعت، براى خداوند يكسان است. حيات يا مرگ موجودات، شيرينى يا تلخى آب، همه در نزد قدرت خداوند يكسان است. «خلقناكم... قدّرنا بينكم الموت»، «نحن الزارعون... لجعلناه حطاماً»، «تشربون... جعلناه اجاجاً»

يكى از راه هاى خداشناسى، فرض خلاف وضع موجود است، چنانكه گفته اند: «تعرف الاشياء باضدادها» يعنى با تصور ضدّ هر چيزى، جايگاه و اهميّت آن چيز مشخص مى شود، مثلاً: اگر هر يك از شب يا روز طولانى شود، اگر آب ها به زمين فرو رود، اگر كشت ها همه خار شود، اگر آها تلخ شود و... چه كسى مى تواند آن را به وضع موجود تبديل كند؟

آرى اگر انسان به اين نكته توجّه داشته باشد كه هر چه دارد، هر لحظه در معرض تغيير و نابودى است و به پيامدهاى از دست دادن آنها بيانديشد، ارزش نعمت هاى موجود را بهتر درك خواهد كرد و به لطف و قدرت الهى بيشتر پى مى برد. 1- همان قدرتى كه از يك دانه بذر، خوشه ها پديد مى آورد، مى تواند از تك سلّول انسان مرده اى دوباره او را زنده كند. «أفرأيتم ما تحرثون»

2- فعل و انفعالات طبيعى با اراده خداوند است. «لو نشاء لجعلناه حطاما»

3- برخى انسان ها، تا محصولشان خار و خاشاك نشود و سرشان به سنگ نخورد، وجدانشان بيدار نمى شود. «حُطاماً... بل نحن محرومون» «مُزْن» به ابر سفيد باران زا گفته مى شود، «اُجاج» آب شور همراه با تلخى است.

در حديث مى خوانيم: هرگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله آب مى نوشيد، مى فرمود: «الحمدللّه الّذى سقانى عَذباً فُراتاً برحمته و لم يجعله مِلحاً اُجاجاً بذنوبى»<764>، خدا را شكر كه به واسطه رحمتش به ما آب گوارا نوشاند و به خاطر گناهانِ ما، آن را شور قرارداد.

توجّه به

نقش آب در رفع تشنگى «تشربون»، نحوه پيدايش آب «من المزن»، فروآمدن باران «نحن المنزلون»، و مزه و طعم آن «لو نشاء لجعلناه اجاجاً»، انسان را به شكرگذارى وامى دارد. «فلولا تشكرون»

الطاف دائمى خداوند، نشانه عجز او از تغيير و تحوّل نيست. جمله «لو نشاء» به معناى آن است كه ما آب را شور نمى كنيم ولى مى توانيم اين كار را انجام دهيم.

توجّه به نعمت ها، هم اعتقاد توحيدى انسان را بالا مى برد، «نحن الزارعون... نحن المنزلون» هم روحيه تشكر را در انسان زنده مى كند و هم استبعاد زنده شدن دوباره و معاد را برطرف مى كند. 1- استدلال هاى قرآن، فراگير، ساده و در عين حال عميق است. نگاهى به آب، براى توجّه انسان به مبدأ و معاد كافى است. «أفرأيتم الماء الّذى تشربون»

2- نزول آب قابل نوشيدن، نشانه حكمت و قدرت الهى است. «الماء الّذى تشربون»

3- نزول باران از آسمان، از قدرت انسان خارج است و اين براى خداشناسى كافى است. «ءأنتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون»

4- آفرينش، كلاس تدبّر، «أفرأيتم...» تذكّر، «أفلا تذكّرون» و زمينه ساز تشكّر است. «فلولا تشكرون» «تورون» از «ورى» به معناى خارج كردن چيزى پنهان است، «وراء» يعنى باطن و پشت چيز. چون دو سنگ چخماق را به هم زنند، آتش نهفته در آن خارج شود، به اين عمل «ايراء» مى گويند.

«مُقوين» از «قوايه» به معناى بيابان است. به بيابان گرد و مسافر، «مقوى گفته مى شود.

از آيه 47 كه ترديد در معاد مطرح شد، تا اين آيات، خداوند بيش از بيست مرتبه مردم را خطاب كرده و آنان را به فكر و تدبير در چگونگى به وجود آمدن كشت و آب و آتش و

آفرينش انسان دعوت كرده است تا ترديد نابجاى كافران را برطرف كند.

در اين آيات، عناصر چهارگانه آب، خاك، باد و آتش، مطرح شده است كه همه تحت فرمان الهى و وسيله اى براى شناخت خداوند و پى بردن به قدرت او هستند.

خداوند در اين سوره، چهار مرتبه از مردم اقرار گرفته كه آيا شما در آفرينش خود، نزول باران، خروج گياهان و توليد آتش نقشى داريد؟

نياز به آتش در بيابان، بارزتر از نياز به آن در محلّ مسكونى است. مسافر در بيابان، براى حفظ خود از سرما، پيدا كردن راه در شب و مقابله با خطر حيوانات وحشى، نياز به نور و حرارت و آتش دارد. 1- همان خدايى كه آتش را از دل درخت بيرون مى آورد، مرده ها را از دل زمين بيرون مى آورد. «أفرأيتم النّار التى تورون»

2- خروج آتش از درخت، از دو جهت مى تواند يادآور قيامت باشد: يكى از جهت خروج انرژى ذخيره شده در آن كه در قالب آتش بروز مى كند، ديگر آن كه آتش دنيا، انسان را به ياد آتش دوزخ مى اندازد. «جعلناها تذكرة»

3- خداوند آنچه را براى رفع استبعاد معاد بود ذكر كرد، خواه اثر كند يا نكند. اى پيامبر! وظيفه تو تسبيح خداوند است. «فسبّح باسم ربّك العظيم» هيچ چيز و هيچ كس بدون اراده خداوند نمى تواند در جهان تأثير گذارد. بنابراين اعتقاد به تأثير ستارگان در زندگى انسان خرافه اى بيش نيست و هيچ كس ستاره ى بختى در آسمان ندارد كه موجب خوش بختى يا بد بختى او شود. امام كاظم عليه السلام فرمود: خداوند، ستارگانا ستايش كرده و به مواقع آنها سوگند ياد نموده است.<765>

«مواقع النجوم» به محل استقرار و

حركت ستارگان گفته مى شود. سوگند به مسير گردش كرات آسمانى مهم تر از سوگند به خود آنهاست، چون عظمت و وسعت مواقع نجوم، هزاران برابر كرات است. 1- خداوند در اين سوره، فكر انسان را از نطفه و بذر و آب و آتش تا مسير حركت كرات آسمانى جولان مى دهد. «أفرايتم ما تمنون... فلا اقسم بمواقع النجوم»

2- خداوند، گاهى به چيزهاى كوچكى مانند انجير سوگند ياد مى كند، «و التين و الزيتون» و گاهى به كهكشان و مسير ستارگان. آرى براى خداوند كوچك و بزرگ، كاه و كوه يكى است. «فلا اقسم بمواقع النجوم»

3- هر ستاره اى، مدار و مسير حركت منظّم و مخصوص به خود دارد. «بمواقع النجوم»

4- بشر به تمام مسيرهاى كرات آگاه نيست و علم نجوم و كيهان شناسى انسان على رغم تلاش او ناقص است. «لو تعلمون عظيم» ظاهراً مراد از «كتاب مكنون»، همان لوح محفوظ است، زيرا در سوره بروج آمده: «بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ»<766> و در اين سوره مى خوانيم: «انّه لقرآن كريم فى كتاب مكنون»

در قرآن، خداوند و آنچه مربوط به اوست، به صفت «كريم» متّصف شده اند:

خداوند، كريم است. «ما غرّك بربّك الكريم»<767>

قرآن، كريم است. «انّه لقرآن كريم»<768>

رسول خدا، كريم است. «و جاءهم رسولٌ كريم»<769>

واسطه نزول وحى (جبرئيل)، كريم است. «انه لقول رسول كريم»<770>

حضرت على عليه السلام در خطبه 152 نهج البلاغه، اهل بيت را «كرائم القرآن» مى نامد.

انسان نيز به عنوان برترين مخلوق الهى، مورد كرامت است. «و لقد كرّمنا بنى آدم»<771>

تلاوت الفاظ و فهم لغات قرآن، براى همه ممكن است، امّا تماس با روح قرآن، طهارتى مخصوص مى خواهد. «ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يُطهّركم تطهيرا»<772> لذا نفرمود: «لا يقرئه و

لا يفهمه الاّ المطهّرون» بلكه فرمود: «لا يَمسّه الاّ المطهرون» و تماس، معناىص دارد. چنانكه در روايت آمده است: تنها مقرّبان درگاه الهى با قرآن تماس پيدا مى كنند.<773>

قرآن، كريم است، زيرا:

سرچشمه آن از لوح محفوظ و كتاب مكنون است. «فى كتابٍ مكنون»

واسطه آن، فرشتگان و پيامبر و اهل بيت عليهم السلام، همه مطهّرند. «لا يمسّه الا المطهّرون»

و هدف آن تربيت جهانيان است. «تنزيل من ربّ العالمين»

قرآن، مطهّر است، «صُحفاً مطهّرة»<774> و تنها پاكان مى توانند آن را مس كنند. «لا يمسّه الاّ المطهّرون»

قرآن، چنان نيست كه دشمنان آنان را توصيف مى كردند. نه خيالپردازى ذهن پيامبر است، «تُملى عليه»<775> نه افسانه و غير واقعى، «ان هذا الاّ اساطير الاولين»<776> نه آموخته هايى از ديگران، «يُعلّمه بشر»<777> و نه كار گروهى هم فكر، «أعانه عليه قوم آخرون[778>، بلكه از جانب پروردگار جهانيان براى رشد انسان نازل شده است. «تنزيل من ربّ العالمين»

قرآن، كليد كرامت و عزّتِ فرد و جامعه است. «انّه لقرآن كريم»

نگاه به آن، تلاوت آن، تدبّر در آن، حفظ آن، استدلال به آن و پندگيرى از آن مايه ى رشد و كرامت انسان است. «انّه لقرآن كريم»

قرآن، در مسائل فردى، خانوادگى، اجتماعى، اقتصادى، سياسى، عبادى، نظامى، اخلاقى، اعتقادى، تربيتى و فرهنگى، به انسان نور و روشنايى مى دهد. «انّه لقرآن كريم»

در قرآن، حرف سست، زشت، ناموزون و دور از منطق نيامده است. «انّه لقرآن كريم» 1- خداوند، براى بزرگ ترين سند تشريع يعنى قرآن، به بزرگ ترين بخش تكوين يعنى كهكشان ها، سوگند ياد كرده است. «لا أقسم بمواقع النّجوم... انّه لقرآن كريم»

2- قرآن، با نهايت كرامت، معارف خود را در اختيار قرار داده و هر كس مى تواند به نحوى از آن بهره

گيرد. «انّه لقرآن كريم»

3- قرآن، تنها الفاظ و عبارات نيست، محتوايى والا دارد كه در نزد خداوند محفوظ و مكنون است. «فى كتاب مكنون»

4- بهره بردن از قرآن آدابى دارد. افراد بى وضو حق دست زدن به آن را ندارند.<779>«لا يمسّه الا المطهرون»

5 - حقايق بلند قرآن را افراد آلوده به شرك و كفر و نفاق و عناد درك نمى كنند. «لا يمسّه الا المطهرون»

6- قرآن، جلوه اى از ربوبيّت خداوند و برنامه اى جامع براى رشد و تربيت انسان است. «تنزيل من ربّ العالمين»

«مُدهِنون» از «دُهن» به معناى روغن است. مداهنه، گاهى به معناى مدارا و ملايمت و گاهى سستى و ضعف مى آيد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله همراه با عدّه اى در حال مسافرت بودند كه با كمبود آب مواجه شدند و عطش بر مردم غلبه كرد. پيامبرصلى الله عليه وآله دست به دعا برداشتند و باران باريد و همه را سيراب كرد. در اين ميان يكى گفت: اين باران به خاطر طلوع فلان ستاراست (نه دعاى پيامبر)! كه اين آيه نازل شد. «و تجعلون رزقكم انّكم تكذبون» و پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: به جاى شكر روزى هايتان، تكذيب مى كنيد.<780>

آرى همواره در جامعه افرادى وجود دارند كه موجوديّت و شخصيّت خود را در مخالفت با ديگران مى بييند و تمام هنر خود را در كوك كردن ساز مخالفت بكار مى گيرند. اگر همه موافق باشند او مخالفت مى كند و اگر همه مخالف باشند او موافق است. او كار به دليل ندارد و دوست دارد هميشه بر خلاف ديگران حركت كند و اين نگرش در حركات و گفتار و برخوردهاى شخصى او نمايان است. او سعى مى كند در چگونگى اصلاح سر و

صورت يا رنگ و نوع لباس، يا لحن و صوت و استفاده از الفاظ و اصطلاحات و يا نوشتار، حتى در نام گذارى فرزند، رفتارى غير متعو انگشت نما داشته باشد و به اين طريق خود را جدا و بهتر از ديگران مطرح كند.

1- هر چه قداست و عظمت بيشتر باشد، سهل انگارى خطرناك تر و توبيخ بيشتر است. «أفبهذا الحديث انتم مدهنون»

2- مداهنه و سازشكارى در برابر اصول مسلّم دين پذيرفته نيست. «انّه لقرآن كريم... أفبهذا الحديث انتم مدهنون»

3- سهل انگارى، سستى و سازش در دين، به تدريج انسان را به انكار وادار مى كند. «أفبهذا الحديث انتم مدهنون و تجعلون رزقكم انّكم تكذبون» اگر منكران معاد در قدرت خداوند براى مبعوث كردن مردگان شك دارند، آيا قدرت او را در گرفتن جان انسان ها، انكار مى كنند؟ صحنه جان دادن محتضر را مى بينند كه احدى هيچ كارى نمى تواند بكند، عجز خود و قدرت نمايى او را در حال احتضار ديده اند، همان قدرت كه مى تاند جان را بگيرد، مى تواند جان را باز گرداند. اگر مرگ به اراده و تقدير الهى نبود و اتّفاقى بود، چاره جويى و جلوگيرى از آن امكان داشت.

براى منكران بايد استدلال آورد، چنانكه در آيات متعدّد اين سوره خداوند بارها استدلال آورده است. «أفرأيتم ما تمنون»، «أفرأيتم ما تحرثون»، «أفرأيتم النار الّتى تورون»، البتّه گاهى هم بايد با نشان دادن صحنه عجزشان آنان را تحقير كرد، چنانكه در اين آيات خداد خطاب به آنان مى فرمايد: همه شما قدرت دور كردن مرگ و زنده نگه داشتن عزيزتان را در لحظه احتضار نداريد.

خداوند، به همه بندگان، خوب يا بد نزديك است. «نحن اقرب اليه» آنچه مهم و

ارزشمند است اينكه ما با ايمان و عمل صالح به خدا نزديك شويم.

«مَدين» از «دين» به معناى جزاست و لذا «يوم الدين» يكى از نام هاى قيامت است: «مالك يوم الدين»

نگاه، غير از ديدن است، چه بسا انسان به چيزى نگاه مى كند، اما آن را نمى بيند و در فكر چيز ديگرى است. «تنظرون... لكن لا تبصرون» 1- لحظه ى احتضار و مرگ، براى همه حتمى است. «اذا بلغت الحلقوم» (كلمه «اذا» در موارد حتمى الوقوع بكار مى رود)

2- خروج روح از بدن، از مجراى تنفسى و حلقوم است. «بلغت الحلقوم»

3- خداوند براى برطرف كردن ترديد معاد، هم قدرت خود را در حيات مطرح مى كند و هم در حال مرگ و به اين طريق اتمام حجّت مى كند. «بلغت الحلقوم»

4- خداوند، از نزديك ترين افراد به انسان، نزديك تر است. نزديكى ديگران جسمى است و نزديكى او ناشى از احاطه كامل به مخلوق است. «نحن اقرب اليه منكم»

5 - معاد و كيفر و پاداش اخروى قطعى است. «ان كنتم غير مدينين» (بكارگيرى فعل ماضى براى بيان آينده، نشانه حتمى و قطعى بودن آن است)

6- بازگشت روح به جسم، در دنيا امكان پذير نيست. «فلولا... ترجعونها ان كنتم صادقين» «رَوح» به معناى راحت و آسايش و رحمت است. «ريحان» به گياهان خوشبو و معطّر گفته مى شود، همچنين به معناى رزق و روزى نيز آمده است. «تصلية» از «صَلْى» به معناى چشيدن، بريان شدن و افتادن است.

آغاز اين سوره، مردم را به سه دسته تقسيم كرد: «كنتم ازواجاً ثلاثة»، مقرّبان درگاه الهى، اصحاب يمين و اصحاب شمال، پايان سوره نيز سرنوشت اين سه گروه را تكرار مى كند.

هر كس به ميزان قرب خود، پاداش دريافت مى دارد؛

چنانكه امام صادق عليه السلام فرمود: اگر محتضر از مقرّبان باشد، روح و ريحان در قبر و بهشت پر نعمت براى آخرت او مقرر مى شود. البتّه «مقرّبون» با توجّه به آيات 10 و 11، همان پيشتازان در ايمان و عمل صالح مى بند. «و السابقون السابقون اولئك المقرّبون»

از اصحاب يمين در لحظه مرگ تنها رفع نگرانى مى شود تا قيامت پاداش دريافت كنند. ظاهراً مراد از اصحاب يمين كسانى هستند كه نامه عملشان به دست راستشان داده مى شود كه در آيات 71 سوره اسراء و 19 سوره حاقّه و 7 سوره انشقاق از آنان با جمله «من اوتى كتابه بيمينه» نام برده است. مراد از اصحاب شمال نيز كسانى هستند كه نامه عملشان به دست چپشان داده مى شود. از امام باقر عليه السلام روايت شده كه منظور از «المكذّبين الضالّين» مشركان مى باشند.<781>

براى جمله «سلام لك من اصحاب اليمين» چند معنا بيان شده است:

الف: به اهل بهشت (بدون آنكه شخص معيّنى در كار باشد) گفته مى شود: سلام بر تو.

ب: بهشتيان به پيامبر درود مى فرستند، بخاطر زحمات او كه آنان را به اين مقام رسانده است.

ج: پيامبر به خاطر رستگارى اين گروه در خير و سلامتى است.<782>

در آيه 51 خوانديم: «ثمّ انّكم ايّها الضّالون المكذّبون، لأكلون من شجر من زقّوم» ولى در آيه 92 مى فرمايد: «و امّا ان كان من المكذّبين الضّالين فنزل من حميم» چرا در آيه اول، ضالّين بر مكذّبين مقدّم شده و در پايان برعكس شده است؟

پاسخ: به نظر مى رسد كه خطاب آيه اول در دنيا است كه انسان از انحراف و گمراهى به تكذيب كشيده مى شود ولى در آخر سوره مسئله جان دادن مطرح است

كه آغاز كيفر است و كيفر، از خلاف سنگين آغاز مى شود، تكذيب مهم تر از انحراف است.

در اين آيات، لحظات جان دادن سه گروه در كنار هم مطرح شده است تا انسان در اين نمايشگاه معنوى، كدام يك را انتخاب كند: «روح و ريحان و جنّة نعيم... نزل من حميم و تصلية جحيم»

براى پاداش مقرّبان و اصحاب يمين دليلى نيامده است، ولى براى كيفر كافران دليل آمده كه چون مكذّب و ضالّ هستند. پس تنبيه، دليل مى خواهد ولى در لطف و محبت، كسى سراغ علّت نمى رود.<783>

امام صادق عليه السلام فرمود: پذيرايى با آب جوشان، در برزخ و قبر است و ورود به دوزخ، در قيامت است.<784>

اين سوره با ياد معاد آغاز و با نام معاد ختم گرديده است. 1- مقرّبان، پس از جان دادن، بلافاصله به راحت و رفاه مى رسند. «فروح و ريحان» (حرف «ف» دلالت بر گذشت زمانى اندك مى كند.)

2- مرگ براى مقرّبان، زمينه ساز سه رحمت است: رهايى از غصّه ها و سختى هاى دنيا «فروحٌ»، رسيدن به الطاف الهى «ريحان» و رسيدن به كاميابى ابدى. «جنّة نعيم»

3- لحظات احتضار و مرگ و اخبار مربوط به نحوه جان دادن مقرّبان، اصحاب يمين و اصحاب شمال را باور كرده و جدّى بگيريم. «ان هذا لهو حق اليقين»

4- سختى جان دادن كفار و كيفر آنان با حميم و جحيم، حق و عادلانه است. «فنزل من حميم و تصلية جحيم... ان هذا لهو حق اليقين»

5 - كيفر يك عمر انحراف و تكذيب، «المكذّبين الضالّين» پذيرايى با نوشيدنى سوزان در جايگاهى آتشين است «فنزل من حميم و تصلية جحيم» و خداوند از كيفر نابجا منزّه است. «فسبح باسم ربّك...»

6- وجود قيامت و

نظام كيفر و پاداش، نشانه ربوبيّت خداوند در جهت تربيت انسان است كه ستايش پروردگار را مى طلبد. «فسبّح باسم ربّك العظيم» «والحمدللّه ربّ العالمين»

تفسير انگليسي

The inevitable event is the resurrection for the final judgement. People may have doubts about its coming, but when it comes, as it shall certainly come suddenly upon them, all false notions about its incredibility shall vanish, and its reality shall penetrate every soul. Call to mind all that you have read about resurrection, reckoning and final judgement, in this book. Some references are given below:

Anam: 51, 128

Araf: 187

Nahl: 38 to 40, 77

Bani Israil: 49 to 52

Kahf: 47 to 49, 99 to 101

Maryam: 66 to 72

TaHa: 100 to 112, 124 to 127

Anbiya: 47, 97 to 104

Hajj: 1, 2, 5, 7

Muminun: 101 to 111

Furqan: 17 to 30

Naml: 88 to 90

Rum: 12, 13

Saba: 3 to 5

Ya Sin: 51 to 59

Saffat: 16 to 74

Zumar: 67 to 70

Mumin: 59

Zukhruf: 65 to 69

Jathiyah: 27 to 35

Ahqaf: 33, 34

Qaf: 3, 20 to 29, 41 to 44

Dhariyat: 5, 6, 12 to 16

Tur: 7 to 16, 45 to 47

Qamar: 6 to 8

Rahman: 35 to 44.

These verses will help you to understand many verses of this surah.

Aqa Mahdi Puya says:

According to the above verses resurrection must come and will come followed by the final judgement, because the process of creation bears testimony to the inevitable end, therefore no one should belie it or have false notions about it.

(see commentary for verse 1)

There will be a sorting out of good and evil. The disbelievers, even if they were high and mighty

in this world, will be brought low; and the believers, irrespective of whether they occupied low or high position in this world, will be exalted to various ranks and degrees.

The existing physical world will disappear in the new creation. Refer to Anbiya: 104; Hajj: 1 and 2; Furqan: 25, 26.

(see commentary for verse 4)

(see commentary for verse 4)

There will be a sorting out of good and evil. There will be three main classes: (i) The people of the right hand are those who made mistakes but turned in repentance to Allah within reasonable time and thereafter lived a pious life. Their rewards are described in verses 27 to 40. (ii) The people of the left hand are those who did not believe in Allah, His book and His last Prophet lived in sin and died in disbelief. Their agony and torment is described in verses 41 to 56. (iii) "The foremost in faith" are those who were always the quickest and readiest to accept Allahs message and to give life, property and position in the service of Allah. They reached the highest degree in submission to Allahs will and spiritual understanding, such as the messengers and prophets of Allah and their divinely chosen successors. Refer to the commentary of Bara-at: 100 and Saffat: 40.

When the Holy Prophet made known his mission Ali ibn abi Talib and Khadijah Kubra were the foremost in accepting the truth. They were the first two who prayed salat behind the Holy Prophet. Refer to the commentary of Ali Imran: 52

and 53 for the event of "the feast of the relatives". Ali was the first man who agreed to help the Holy Prophet in his mission and throughout his life fulfilled his undertaking. The commentary of several verses so far read by you confirm the historical facts that in Badr, Uhad, Khandaq, Khaybar, Hunayn and all the battles the Holy Prophet had to fight in self defence Ali was not only in the forefront but also the exclusive hero who won every battle he fought. The commentary of Baqarah: 124 makes clear the fact that he alone was the person who did not worship any ghayrullah (other than Allah) and in wisdom, mercy and guidance he was with the Holy Prophet all the time.

Ahmad bin Hanbal says in his Musnad that the foremost in faith were three men (i) mumin of ali Firawn (ii) mumin of ali Ya Sin (iii) Ali ibn abi Talib.

The well-known commentator, Thalabi, reports on the authority of Ibn Abbas that Ali ibn abi Talib said: "I am the servant of Allah, the brother of the Holy Prophet, the siddiq al akbar, the greatest testifier (of the Holy Prophet), He who claims this title is an impostor." Therefore Ali is the highest example of the foremost (sabiqun). There are others according to the degree they attain. Those who spent a long life in worship of idols, and even after accepting Islam, ran away from the battles, deserting the Holy Prophet, and deviated from the path shown by him can never be

included in the category of the foremost.

Imam Ali said:

"The Holy Prophet told me that my devotees (shi-ahs) will be the first to enter the paradise."

The devotees of Ali are those who reflect Alis character (like Salman and Abu Dhar). The light of faith will make their faces radiant on the day of resurrection. They will be nearest to Allah, enjoying the highest bliss.

Aqa Mahdi Puya says:

The people of "the right hand" in verse 8 are those who incline towards the absolute, and the people of "the left hand" in verse 9 are those who incline towards the illusory gains, and the foremost in verse 10 are those whose obedience to the absolute is total and exclusive. Refer to my note in the commentary of Maryam: 71. These are those referred to in Anbiya: 101 (freed from all afflictions in the hereafter), in Fatir: 32 (the inheritors of the book).

The number of the foremost between the time of Adam and the advent of the Holy Prophet are many because in the terms sabiqun and muqarrabun (the foremost and the nearest to Allah) all the prophets and their divinely commissioned successors (awsiya) are included.

The Holy Prophet said:

"The guides (leaders) after me are twelve".

Therefore the foremost among the followers of the Holy Prophet are very few.

According to Sahih Bukhari, the Holy Prophet said:

"He who does not recognise the Imam of his age and leaves this world dies the death of ignorance."

In verse 34 furush literally means carpet, or anything spread on the ground. In Dhariyat: 48 it has

been used for the earth. Figuratively it has been used here for wives as the Holy Prophet has used it when he said: "The child belongs to the farash (bed-wife) and the wife belongs to the husband."

Verse 35 supports this interpretation.

The reward and punishment, the pleasure and torment, are described in terms of the physical world. The physical world is the manifestation of the spiritual world. The enjoyments and torments described in the terms of the physical world are figurative to give an idea of the real world.

See my note in the commentary of Maryam: 61.

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse

7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

Aqa Mahdi Puya says:

To prove the evolutionary process of the development of the life from physical to transcendental the Quran refers to the process of creation-the development of a most intricate living being out of the most insignificant human seed (see Anam: 2; Araf: 12; Kahf: 37; Hajj: 5; Rum: 20; Muminum: 12 to 16; Fatir: 11 and Zumar: 6).

(see commentary for verse 57)

(see commentary for verse 57)

The time between life and death is the respite given to man. Just as Allah has created life, so He has decreed death which is inevitable. If he can give life and death, He can give us other forms when this life is over. The future life will be on a wholly different plane not known to us.

(see commentary for verse 60)

Aqa Mahdi Puya says:

It is asserted that the life in the unknown realm is comparable to the life known to man therefore it is proved that man will have a conscious awareness of the life known to him.

The real cause of growth, development and changes is Allah. Though the action is attributed to man but the effect is always due to Allahs administration. Innumerable bounties of nature are made available to man by Allahs rahmaniyyat (grace).

The creation of fire which serves many needs of man is a reminder.

Seeing all these signs

in nature and their symbolical meaning in the spiritual world, man must turn to Allah, surrender to His will and carry out His plan.

(see commentary for verse 63)

(see commentary for verse 63)

(see commentary for verse 63)

(see commentary for verse 63)

(see commentary for verse 63)

(see commentary for verse 63)

(see commentary for verse 63)

(see commentary for verse 63)

(see commentary for verse 63)

(see commentary for verse 63)

(see commentary for verse 63)

An oath when pronounced by Allah means His calling to witness some of the great and special objects of His creation to make an extraordinary announcement-the Quran is karim, well guarded in a hidden book, and only the thoroughly purified can achieve real contact with its true meaning; see verses 77 to 79.

(see commentary for verse 75)

All shades of meanings associated with the word "karim" are applicable. The Quran gives out, imparts, makes available openhandedly knowledge, justice, mercy, awareness of laws made by Allah, relationship between man and God, and interrelation among all that has been created, in all directions, covering every aspect and dimension.

The maknun (hidden, precious, well-guarded) Quran in the lawh mahfuz is beyond the reach of earthly understanding, based upon empirical conclusions. Only the thoroughly purified, mentioned in Azhab: 33, come in contact or achieve real contact with its true meaning (refer to Ali Imran: 7), sense, grasp and handle (various meanings of the word mass) the real purport of the word of Allah. Refer to the commentary of Ahzab:33.

The Quran is amidst the people, sent by the beneficent Lord, to give guidance to whosever

seeks it as promised in verse 69 of Ankabut, but in the light of hadith al thaqalayn (on page 6) the Holy Prophet made it clearly known that unless the seeker of guidance comes to his Ahl ul Bayt, he will not find it.

Verse 78 says that the Quran is treasured and preserved in a well guarded book (maknun) implying that it is the recitation which is in our hands, not the actual book. In support verses 3 and 4 of Zukhruf say: "Verily, We have made it an Arabic Quran that you may haply understand. Verily it is in the mother (of the) book with Us, the most exalted, full of wisdom." According to Shu-ara: 192 to 194 it was sent down to the heart of the Holy Prophet through the trusted spirit. It was taught to the Holy Prophet by Allah as per Najam: 5. Ankabut: 49 says that the Quran, a collection of clear or manifest signs or verses, is treasured in the hearts of those who are endowed with divine wisdom-the Holy Prophet and his thoroughly purified Ahl ul Bayt. Therefore the well-guarded book preserved in the lawh mahfuz (also described in Anam: 59) was known to the Holy Prophet, and from the heart of the Holy Prophet this heavenly treasure was transferred to the twelve Imams of the Ahl ul Bayt, the thoroughly purified.

Aqa Mahdi Puya says:

(i) According to Buruj: 21 and 22 the Quran has a pre-revealed existence in the lawh mahfuz (the preserved tablet).

(ii) This existence is not

material or physical, knowable to human senses.

(iii) The nature of this existence is spiritual and intellectual, so the word mass cannot refer to the sense of touch. It implies intellectual grasp because the inseparable pronoun in objective case (yamassuhu) either refers to the maknun book or the Quran which is hidden in the maknun book.

(iv) The clause la yamassuhu should be taken as purely of indicative and not of imperative significance.

(v) If there is a tradition which prohibits impure persons to touch the revealed version of the Quran, it should be taken as an imperative based on the indicative preposition as has been pointed out in the commentary of Saffat: 102-Ibrahim told Ismail his dream in an indicative form but Ismail treated the indicative as imperative.

(vi) The phrase al mutahharun (the purified) does not refer to those who purify themselves by a material purifying agent or by embracing Islam. In Abasa: 13 to 16 and Bayyinah: 2 and 3 this phrase has been used for purifying the book by Allah Himself. In Baqarah: 25 it is used to describe the wives purified by Allah.

(vii) The physical touch is partial because the surface of one thing touches the surface of another thing. In the case of intellectual touch the knower grasps the known in such a way that the known, the knowing and the knower become identifiable with each other. It is a total touch.

(viii) As the term touch requires, the toucher and the touched should be of the same class, otherwise the touch or grasp

would be not possible.

(ix) Taking into consideration all these arguments, many commentators have said that the word mutahharun refers to the angels, accepting the principle that touching of the Quran in its original state of "well guarded tablet" is possible only if the toucher has been purified. Now if the application of the term is confined to the angels, the superior status given to man by Allah-He has appointed him as His vicegerent and commanded the angels to prostrate before him (see commentary of Baqarah: 30 to 39)-will be brought low which amounts to rebellion against Allah; particularly when Allah has thoroughly purified a group of human beings, the Ahl ul Bayt of the Holy Prophet, by His will and command in verse 33 of Ahzab. These verses are inseparably linked with Ahzab: 33. On the basis of all these verses the Holy Prophet joined the Quran and his Ahl ul Bayt together (see hadith al thaqalayn on page 6) so that guidance, mercy and knowledge be available to mankind in all ages.

The Quran and sunnah, in unequivocal terms, have asserted the infallibility of the Ahl ul Bayt as well as the book of Allah.

(see commentary for verse 77)

(see commentary for verse 77)

The message (the Quran) is from Allah. No reasonable man ignores it or treats it with contempt or refuses to follow its commandments save the obstinate ignorant and the disbeliever.

(see commentary for verse 80)

The worst punishment the opponents of the revelation impose on themselves is that they let falsehood and corruption upset and

destroy their day to day life.

Aqa Mahdi Puya says:

If man thinks that life and death is not controlled by a supreme authority then he, as a conscious being having independent existence, should demonstrate his control over life and death, by bringing back the life after dying but he cannot do so as neither he is independent nor has he authority.

(see commentary for verse 83)

(see commentary for verse 83)

(see commentary for verse 83)

(see commentary for verse 83)

Refer to the commentary of verses 7 to 56 for the certainty of resurrection, judgement, reward and punishment.

(see commentary for verse 88)

(see commentary for verse 88)

(see commentary for verse 88)

(see commentary for verse 88)

(see commentary for verse 88)

(see commentary for verse 88)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109