55. سوره الرحمن

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره الرحمن

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الرَّحْمنُ (1)

عَلَّمَ الْقُرْآنَ (2)

خَلَقَ الْإِنْسانَ (3)

عَلَّمَهُ الْبَيانَ (4)

الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ (5)

وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ (6)

وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ (7)

أَلاَّ تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ (8)

وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ (9)

وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ (10)

فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ (11)

وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ (12)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (13)

خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ (14)

وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ (15)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (16)

رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ (17)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (18)

مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ (19)

بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ (20)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (21)

يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (22)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (23)

وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ (24)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (25)

كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ (26)

وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ (27)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (28)

يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ (29)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (30)

سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ (31)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (32)

يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ (33)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (34)

يُرْسَلُ عَلَيْكُما

شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ (35)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (36)

فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ (37)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (38)

فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ (39)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (40)

يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ (41)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (42)

هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ (43)

يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ (44)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (45)

وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ (46)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (47)

ذَواتا أَفْنانٍ (48)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (49)

فِيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ (50)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (51)

فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ (52)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (53)

مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ (54)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (55)

فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ (56)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (57)

كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ (58)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (59)

هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ (60)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (61)

وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ (62)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (63)

مُدْهامَّتانِ (64)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (65)

فِيهِما عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ (66)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (67)

فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ (68)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (69)

فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ (70)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (71)

حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ (72)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (73)

لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ (74)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (75)

مُتَّكِئِينَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسانٍ (76)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (77)

تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ

(78)

آشنايي با سوره

55- رحمن [بخشنده]

نام خداوند است كه بعنوان آموزگار قرآن و آفريدگار بشر و آموزنده بيان، ذكر شده است. (آيه اول). سوره رحمان، در خطابى به جن و انس، از آفرينش جهان و از نعمتهاى فراوان و گوناگون خدا در دنيا و بهشت و نيز از عقوبت هاى اهل دوزخ، سخن گفته است و با تكرار 31 بار آيه «فباى آلاء ربكما تكذبان در اين سوره نسبتا كوچك مى پرسد كه به كدام يك از نعمتهاى پروردگارت تكذيب مى كنيد؟! و اين سوره در زبان ائمه به «عروس قرآن معروف بوده است. 78 آيه دارد. اين سوره را بعضى مكى و بعضى مدنى دانسته اند.

شان نزول

معرفى رحمان

شأن نزول آيه هاى 1 تا 6 سوره رحمان

خوى حيوانى اعراب دوره جاهليت، آنان را به قتل و خون ريزى، تجاوز و شهوت رانى و هر آن چه كه مظهر حيوانيت و خشونت بود، وا مى داشت و اين روحيه حتى در انتخاب نام فرزندان نيز اثر مى گذاشت. انتخاب نام هايى چون معاويه، ابوسفيان، ابوجهل و ابوهريره در اين راستا بود. آنان با لطافت و زيبايى مخالفت مى ورزيدند و از آن دورى مى جستند. بنابراين، دختران را زنده به گور مى كردند و براى زن جايگاه مناسبى قايل نبودند و اسم هايى چون رحمان، رحيم و مجيد برايشان ناآشنا بود و اين نام ها را انتخاب نمى كردند. هنگامى كه آيه 60 سوره فرقان بر پيامبر نازل شد و آنان را به سجده در برابر خداوند رحمان دعوت نمود، بهانه جويى كردند و گفتند: اين رحمان كيست و چيست؟ ما شخصى به اين نام نمى شناسيم. تنها فردى كه به اين نام مى شناسيم در يمن ساكن است. آيا او را پرستش كنيم؟

آيه هاى نخست سوره رحمن نازل شد و رحمن را معرفى كرد. نام رحمان پس از نام اللّه گسترده ترين مفهوم را در ميان نام هاى پروردگار دارد؛ آيه هاى 1 تا 6 سوره رحمان؛ پروردگار را چنين معرفى مى كند:

[خداى] رحمان «» قرآن را ياد داد «» انسان را آفريد «» به او بيان آموخت «» خورشيد و ماه بر حسابى [روان]اند «» و بوته و درخت چهره سايانند «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 96.

معرفى رحمان

شأن نزول آيه هاى 1 تا 6 سوره رحمان

خوى حيوانى اعراب دوره جاهليت، آنان را به قتل و خون ريزى، تجاوز و شهوت رانى و هر آن چه كه مظهر حيوانيت و خشونت بود، وا مى داشت و اين روحيه حتى در انتخاب نام فرزندان نيز اثر مى گذاشت. انتخاب نام هايى چون معاويه، ابوسفيان، ابوجهل و ابوهريره در اين راستا بود. آنان با لطافت و زيبايى مخالفت مى ورزيدند و از آن دورى مى جستند. بنابراين، دختران را زنده به گور مى كردند و براى زن جايگاه مناسبى قايل نبودند و اسم هايى چون رحمان، رحيم و مجيد برايشان ناآشنا بود و اين نام ها را انتخاب نمى كردند. هنگامى كه آيه 60 سوره فرقان بر پيامبر نازل شد و آنان را به سجده در برابر خداوند رحمان دعوت نمود، بهانه جويى كردند و گفتند: اين رحمان كيست و چيست؟ ما شخصى به اين نام نمى شناسيم. تنها فردى كه به اين نام مى شناسيم در يمن ساكن است. آيا او را پرستش كنيم؟ آيه هاى نخست سوره رحمن نازل شد و رحمن را معرفى كرد. نام رحمان پس از نام اللّه گسترده ترين مفهوم را در ميان نام هاى پروردگار دارد؛ آيه هاى 1 تا 6

سوره رحمان؛ پروردگار را چنين معرفى مى كند:

[خداى] رحمان «» قرآن را ياد داد «» انسان را آفريد «» به او بيان آموخت «» خورشيد و ماه بر حسابى [روان]اند «» و بوته و درخت چهره سايانند «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 96.

معرفى رحمان

شأن نزول آيه هاى 1 تا 6 سوره رحمان

خوى حيوانى اعراب دوره جاهليت، آنان را به قتل و خون ريزى، تجاوز و شهوت رانى و هر آن چه كه مظهر حيوانيت و خشونت بود، وا مى داشت و اين روحيه حتى در انتخاب نام فرزندان نيز اثر مى گذاشت. انتخاب نام هايى چون معاويه، ابوسفيان، ابوجهل و ابوهريره در اين راستا بود. آنان با لطافت و زيبايى مخالفت مى ورزيدند و از آن دورى مى جستند. بنابراين، دختران را زنده به گور مى كردند و براى زن جايگاه مناسبى قايل نبودند و اسم هايى چون رحمان، رحيم و مجيد برايشان ناآشنا بود و اين نام ها را انتخاب نمى كردند. هنگامى كه آيه 60 سوره فرقان بر پيامبر نازل شد و آنان را به سجده در برابر خداوند رحمان دعوت نمود، بهانه جويى كردند و گفتند: اين رحمان كيست و چيست؟ ما شخصى به اين نام نمى شناسيم. تنها فردى كه به اين نام مى شناسيم در يمن ساكن است. آيا او را پرستش كنيم؟ آيه هاى نخست سوره رحمن نازل شد و رحمن را معرفى كرد. نام رحمان پس از نام اللّه گسترده ترين مفهوم را در ميان نام هاى پروردگار دارد؛ آيه هاى 1 تا 6 سوره رحمان؛ پروردگار را چنين معرفى مى كند:

[خداى] رحمان «» قرآن را ياد داد «» انسان را آفريد «» به او بيان آموخت «» خورشيد و ماه بر حسابى [روان]اند «»

و بوته و درخت چهره سايانند «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 96.

معرفى رحمان

شأن نزول آيه هاى 1 تا 6 سوره رحمان

خوى حيوانى اعراب دوره جاهليت، آنان را به قتل و خون ريزى، تجاوز و شهوت رانى و هر آن چه كه مظهر حيوانيت و خشونت بود، وا مى داشت و اين روحيه حتى در انتخاب نام فرزندان نيز اثر مى گذاشت. انتخاب نام هايى چون معاويه، ابوسفيان، ابوجهل و ابوهريره در اين راستا بود. آنان با لطافت و زيبايى مخالفت مى ورزيدند و از آن دورى مى جستند. بنابراين، دختران را زنده به گور مى كردند و براى زن جايگاه مناسبى قايل نبودند و اسم هايى چون رحمان، رحيم و مجيد برايشان ناآشنا بود و اين نام ها را انتخاب نمى كردند. هنگامى كه آيه 60 سوره فرقان بر پيامبر نازل شد و آنان را به سجده در برابر خداوند رحمان دعوت نمود، بهانه جويى كردند و گفتند: اين رحمان كيست و چيست؟ ما شخصى به اين نام نمى شناسيم. تنها فردى كه به اين نام مى شناسيم در يمن ساكن است. آيا او را پرستش كنيم؟ آيه هاى نخست سوره رحمن نازل شد و رحمن را معرفى كرد. نام رحمان پس از نام اللّه گسترده ترين مفهوم را در ميان نام هاى پروردگار دارد؛ آيه هاى 1 تا 6 سوره رحمان؛ پروردگار را چنين معرفى مى كند:

[خداى] رحمان «» قرآن را ياد داد «» انسان را آفريد «» به او بيان آموخت «» خورشيد و ماه بر حسابى [روان]اند «» و بوته و درخت چهره سايانند «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 96.

معرفى رحمان

شأن نزول آيه هاى 1 تا 6 سوره رحمان

خوى حيوانى اعراب دوره جاهليت، آنان را به قتل

و خون ريزى، تجاوز و شهوت رانى و هر آن چه كه مظهر حيوانيت و خشونت بود، وا مى داشت و اين روحيه حتى در انتخاب نام فرزندان نيز اثر مى گذاشت. انتخاب نام هايى چون معاويه، ابوسفيان، ابوجهل و ابوهريره در اين راستا بود. آنان با لطافت و زيبايى مخالفت مى ورزيدند و از آن دورى مى جستند. بنابراين، دختران را زنده به گور مى كردند و براى زن جايگاه مناسبى قايل نبودند و اسم هايى چون رحمان، رحيم و مجيد برايشان ناآشنا بود و اين نام ها را انتخاب نمى كردند. هنگامى كه آيه 60 سوره فرقان بر پيامبر نازل شد و آنان را به سجده در برابر خداوند رحمان دعوت نمود، بهانه جويى كردند و گفتند: اين رحمان كيست و چيست؟ ما شخصى به اين نام نمى شناسيم. تنها فردى كه به اين نام مى شناسيم در يمن ساكن است. آيا او را پرستش كنيم؟ آيه هاى نخست سوره رحمن نازل شد و رحمن را معرفى كرد. نام رحمان پس از نام اللّه گسترده ترين مفهوم را در ميان نام هاى پروردگار دارد؛ آيه هاى 1 تا 6 سوره رحمان؛ پروردگار را چنين معرفى مى كند:

[خداى] رحمان «» قرآن را ياد داد «» انسان را آفريد «» به او بيان آموخت «» خورشيد و ماه بر حسابى [روان]اند «» و بوته و درخت چهره سايانند «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 96.

معرفى رحمان

شأن نزول آيه هاى 1 تا 6 سوره رحمان

خوى حيوانى اعراب دوره جاهليت، آنان را به قتل و خون ريزى، تجاوز و شهوت رانى و هر آن چه كه مظهر حيوانيت و خشونت بود، وا مى داشت و اين روحيه حتى در انتخاب نام فرزندان نيز اثر مى گذاشت. انتخاب نام هايى

چون معاويه، ابوسفيان، ابوجهل و ابوهريره در اين راستا بود. آنان با لطافت و زيبايى مخالفت مى ورزيدند و از آن دورى مى جستند. بنابراين، دختران را زنده به گور مى كردند و براى زن جايگاه مناسبى قايل نبودند و اسم هايى چون رحمان، رحيم و مجيد برايشان ناآشنا بود و اين نام ها را انتخاب نمى كردند. هنگامى كه آيه 60 سوره فرقان بر پيامبر نازل شد و آنان را به سجده در برابر خداوند رحمان دعوت نمود، بهانه جويى كردند و گفتند: اين رحمان كيست و چيست؟ ما شخصى به اين نام نمى شناسيم. تنها فردى كه به اين نام مى شناسيم در يمن ساكن است. آيا او را پرستش كنيم؟ آيه هاى نخست سوره رحمن نازل شد و رحمن را معرفى كرد. نام رحمان پس از نام اللّه گسترده ترين مفهوم را در ميان نام هاى پروردگار دارد؛ آيه هاى 1 تا 6 سوره رحمان؛ پروردگار را چنين معرفى مى كند:

[خداى] رحمان «» قرآن را ياد داد «» انسان را آفريد «» به او بيان آموخت «» خورشيد و ماه بر حسابى [روان]اند «» و بوته و درخت چهره سايانند «». (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 96.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{الرَّحْمنُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع

{عَلَّمَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {الْقُرْآنَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{خَلَقَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا

تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {الْإِنْسانَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{عَلَّمَهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {الْبَيانَ} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب

{الشَّمْسُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {وَالْقَمَرُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {بِحُسْبانٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{وَالنَّجْمُ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {وَالشَّجَرُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {يَسْجُدانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{وَالسَّماءَ} (و) حرف عطف / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف / مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {رَفَعَها} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {وَوَضَعَ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {الْمِيزانَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{أَلاَّ} (أن) حرف تفسير / (لا) حرف جزم {تَطْغَوْا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {فِي} حرف جر {الْمِيزانِ} اسم مجرور يا در محل جر

{وَأَقِيمُوا} (و) حرف اعتراض / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الْوَزْنَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{بِالْقِسْطِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَلا} (و) حرف عطف / حرف جزم {تُخْسِرُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الْمِيزانَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{وَالْأَرْضَ} (و) حرف عطف / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف / مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَضَعَها} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {لِلْأَنامِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{فِيها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {فاكِهَةٌ} مبتدا مؤخّر {وَالنَّخْلُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {ذاتُ} نعت تابع {الْأَكْمامِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{وَالْحَبُّ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {ذُو} نعت تابع {الْعَصْفِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَالرَّيْحانُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{خَلَقَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {الْإِنْسانَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {مِنْ} حرف جر {صَلْصالٍ} اسم مجرور يا در محل جر {كَالْفَخَّارِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{وَخَلَقَ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر

فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {الْجَانَّ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {مِنْ} حرف جر {مارِجٍ} اسم مجرور يا در محل جر {مِنْ} حرف جر {نارٍ} اسم مجرور يا در محل جر

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{رَبُّ} مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل / خبر، مرفوع يا در محل رفع {الْمَشْرِقَيْنِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَرَبُّ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {الْمَغْرِبَيْنِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{مَرَجَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {الْبَحْرَيْنِ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {يَلْتَقِيانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{بَيْنَهُما} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه / خبر مقدّم محذوف {بَرْزَخٌ} مبتدا مؤخّر {لا} حرف نفى غير عامل

{يَبْغِيانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{يَخْرُجُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {مِنْهُمَا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللُّؤْلُؤُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {وَالْمَرْجانُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{وَلَهُ} (و) حرف استيناف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {الْجَوارِ} مبتدا مؤخّر {الْمُنْشَآتُ} نعت تابع {فِي} حرف جر {الْبَحْرِ} اسم مجرور يا در محل جر {كَالْأَعْلامِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{كُلُّ} مبتدا، مرفوع

يا در محل رفع {مَنْ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {عَلَيْها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فانٍ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{وَيَبْقى} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {وَجْهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {رَبِّكَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {ذُو} نعت تابع {الْجَلالِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَالْإِكْرامِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{يَسْئَلُهُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {مَنْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {فِي} حرف جر {السَّماواتِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَالْأَرْضِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {كُلَّ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {يَوْمٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {هُوَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {فِي} حرف جر {شَأْنٍ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير

متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{سَنَفْرُغُ} (س) حرف استقبال / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَيُّهَ} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ه) حرف تنبيه {الثَّقَلانِ} بدل تابع

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{يا} (يا) حرف ندا {مَعْشَرَ} منادا، منصوب يا در محل نصب {الْجِنِّ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَالْإِنْسِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {إِنِ} حرف شرط جازم {اسْتَطَعْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {أَنْ} حرف نصب {تَنْفُذُوا} فعل مضارع، منصوب به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مِنْ} حرف جر {أَقْطارِ} اسم مجرور يا در محل جر {السَّماواتِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَالْأَرْضِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {فَانْفُذُوا} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لا} حرف نفى غير عامل {تَنْفُذُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِلاَّ} حرف استثنا {بِسُلْطانٍ} حرف

جر و اسم بعد از آن مجرور

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{يُرْسَلُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {عَلَيْكُما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {شُواظٌ} نائب فاعل، مرفوع يا در محل رفع {مِنْ} حرف جر {نارٍ} اسم مجرور يا در محل جر {وَنُحاسٌ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {فَلا} (ف) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {تَنْتَصِرانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{فَإِذَا} (ف) حرف استيناف / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {انْشَقَّتِ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث {السَّماءُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {فَكانَتْ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث / اسم كان، ضمير مستتر (هي) در تقدير {وَرْدَةً} خبر كان، منصوب يا در محل نصب {كَالدِّهانِ} حرف جر و اسم بعد از

آن مجرور

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{فَيَوْمَئِذٍ} (ف) حرف استيناف / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (إذ) مضاف إليه {لا} حرف نفى غير عامل {يُسْئَلُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {عَنْ} حرف جر {ذَنْبِهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِنْسٌ} نائب فاعل، مرفوع يا در محل رفع {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {جَانٌّ} معطوف تابع

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{يُعْرَفُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {الْمُجْرِمُونَ} نائب فاعل، مرفوع يا در محل رفع {بِسِيماهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَيُؤْخَذُ} (ف) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {بِالنَّواصِي} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / نائب فاعل محذوف {وَالْأَقْدامِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط /

حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{هذِهِ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {جَهَنَّمُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {الَّتِي} نعت تابع {يُكَذِّبُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {بِهَا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الْمُجْرِمُونَ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع

{يَطُوفُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بَيْنَها} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَبَيْنَ} حرف عطف و اسم بعد از آن معطوف {حَمِيمٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {آنٍ} نعت تابع

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{وَلِمَنْ} (و) حرف استيناف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {خافَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {مَقامَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {رَبِّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف

اليه {جَنَّتانِ} مبتدا مؤخّر

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{ذَواتا} مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل / خبر، مرفوع يا در محل رفع {أَفْنانٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{فِيهِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {عَيْنانِ} مبتدا مؤخّر {تَجْرِيانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{فِيهِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {مِنْ} حرف جر {كُلِّ} اسم مجرور يا در محل جر {فاكِهَةٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {زَوْجانِ} مبتدا، مرفوع

يا در محل رفع

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{مُتَّكِئِينَ} فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف / حال، منصوب {عَلى} حرف جر {فُرُشٍ} اسم مجرور يا در محل جر {بَطائِنُها} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {مِنْ} حرف جر {إِسْتَبْرَقٍ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {وَجَنَى} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الْجَنَّتَيْنِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {دانٍ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{فِيهِنَّ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {قاصِراتُ} مبتدا مؤخّر {الطَّرْفِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {لَمْ} حرف جزم {يَطْمِثْهُنَّ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {إِنْسٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {قَبْلَهُمْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير

متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {جَانٌّ} معطوف تابع

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{كَأَنَّهُنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم كأنّ {الْياقُوتُ} خبر كأنّ مرفوع {وَالْمَرْجانُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{هَلْ} حرف استفهام {جَزاءُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الْإِحْسانِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {إِلاَّ} حرف استثنا {الْإِحْسانُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{وَمِنْ} (و) حرف استيناف / حرف جر {دُونِهِما} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در

محل جر، مضاف اليه / خبر مقدّم محذوف {جَنَّتانِ} مبتدا مؤخّر

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{مُدْهامَّتانِ} مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل / خبر، مرفوع يا در محل رفع

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{فِيهِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {عَيْنانِ} مبتدا مؤخّر {نَضَّاخَتانِ} نعت تابع

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{فِيهِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {فاكِهَةٌ} مبتدا مؤخّر {وَنَخْلٌ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَرُمَّانٌ} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور

يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{فِيهِنَّ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {خَيْراتٌ} مبتدا مؤخّر {حِسانٌ} نعت تابع

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{حُورٌ} بدل تابع {مَقْصُوراتٌ} نعت تابع {فِي} حرف جر {الْخِيامِ} اسم مجرور يا در محل جر

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{لَمْ} حرف جزم {يَطْمِثْهُنَّ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {إِنْسٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {قَبْلَهُمْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {جَانٌّ} معطوف تابع

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در

محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{مُتَّكِئِينَ} فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف / حال، منصوب {عَلى} حرف جر {رَفْرَفٍ} اسم مجرور يا در محل جر {خُضْرٍ} نعت تابع {وَعَبْقَرِيٍّ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {حِسانٍ} نعت تابع

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكُما} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تُكَذِّبانِ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (ا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{تَبارَكَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {اسْمُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {رَبِّكَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {ذِي} نعت تابع {الْجَلالِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَالْإِكْرامِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.Alrrahmanu

2.AAallama alqur-ana

3.Khalaqa al-insana

4.AAallamahu albayana

5.Alshshamsu waalqamaru bihusbanin

6.Waalnnajmu waalshshajaru yasjudani

7.Waalssamaa rafaAAaha wawadaAAa almeezana

8.Alla tatghaw fee almeezani

9.Waaqeemoo alwazna bialqisti wala tukhsiroo almeezana

10.Waal-arda wadaAAaha lil-anami

11.Feeha fakihatun waalnnakhlu thatu al-akmami

12.Waalhabbu thoo alAAasfi waalrrayhani

13.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

14.Khalaqa al-insana min salsalin kaalfakhkhari

15.Wakhalaqa aljanna min marijin min narin

16.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

17.Rabbu almashriqayni warabbu almaghribayni

18.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

19.Maraja albahrayni yaltaqiyani

20.Baynahuma barzakhun la yabghiyani

21.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

22.Yakhruju

minhuma allu/luo waalmarjanu

23.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

24.Walahu aljawari almunshaatu fee albahri kaal-aAAlami

25.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

26.Kullu man AAalayha fanin

27.Wayabqa wajhu rabbika thoo aljalali waal-ikrami

28.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

29.Yas-aluhu man fee alssamawati waal-ardi kulla yawmin huwa fee sha/nin

30.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

31.Sanafrughu lakum ayyuha alththaqalani

32.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

33.Ya maAAshara aljinni waal-insi ini istataAAtum an tanfuthoo min aqtari alssamawati waal-ardi faonfuthoo la tanfuthoona illa bisultanin

34.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

35.Yursalu AAalaykuma shuwathun min narin wanuhasun fala tantasirani

36.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

37.Fa-itha inshaqqati alssamao fakanat wardatan kaalddihani

38.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

39.Fayawma-ithin la yus-alu AAan thanbihi insun wala jannun

40.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

41.YuAArafu almujrimoona biseemahum fayu/khathu bialnnawasee waal-aqdami

42.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

43.Hathihi jahannamu allatee yukaththibu biha almujrimoona

44.Yatoofoona baynaha wabayna hameemin anin

45.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

46.Waliman khafa maqama rabbihi jannatani

47.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

48.Thawata afnanin

49.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

50.Feehima AAaynani tajriyani

51.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

52.Feehima min kulli fakihatin zawjani

53.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

54.Muttaki-eena AAala furushin bata-inuha min istabraqin wajana aljannatayni danin

55.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

56.Feehinna qasiratu alttarfi lam yatmithhunna insun qablahum wala jannun

57.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

58.Kaannahunna alyaqootu waalmarjanu

59.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

60.Hal jazao al-ihsani illa al-ihsanu

61.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

62.Wamin doonihima jannatani

63.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

64.Mudhammatani

65.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

66.Feehima AAaynani naddakhatani

67.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

68.Feehima fakihatun wanakhlun warummanun

69.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

70.Feehinna khayratun hisanun

71.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

72.Hoorun maqsooratun fee alkhiyami

73.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

74.Lam yatmithhunna insun qablahum wala jannun

75.Fabi-ayyi

ala-i rabbikuma tukaththibani

76.Muttaki-eena AAala rafrafin khudrin waAAabqariyyin hisanin

77.Fabi-ayyi ala-i rabbikuma tukaththibani

78.Tabaraka ismu rabbika thee aljalali waal-ikrami

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

[خداى رحمان، (1)

قرآن را ياد داد. (2)

انسان را آفريد، (3)

به او بيان آموخت. (4)

خورشيد و ماه بر حسابى [روان اند. (5)

و بوته و درخت چهره سايانند. (6)

و آسمان را برافراشت و ترازو را گذاشت، (7)

تا مبادا از اندازه درگذريد. (8)

و وزن را به انصاف برپا داريد و در سنجش مكاهيد. (9)

و زمين را براى مردم نهاد. (10)

در آن، ميوه [ها] و نخلها با خوشه هاى غلاف دار، (11)

و دانه هاى پوست دار و گياهان خوشبوست. (12)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (13)

انسان را از گل خشكيده اى سفال مانند، آفريد. (14)

و جن را از تشعشعى از آتش خلق كرد. (15)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (16)

پروردگار دو خاور و پروردگار دو باختر. (17)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (18)

دو دريا را [به گونه اى روان كرد [كه با هم برخورد كنند. (19)

ميان آن دو، حد فاصلى است كه به هم تجاوز نمى كنند. (20)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (21)

از هر دو [دريا] مرواريد و مرجان برآيد. (22)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (23)

و او راست در دريا سفينه هاى بادبان دار بلند همچون كوهها. (24)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (25)

هر چه بر [زمين است فانى شونده است. (26)

و ذات باشكوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند. (27)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (28)

هر كه در آسمانها و زمين است از او درخواست مى كند. هر زمان، او در كارى است. (29)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (30)

اى جن و انس، زودا كه به شما بپردازيم. (31)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (32)

اى گروه جنّيان و انسيان، اگر مى توانيد از كرانه هاى آسمانها و زمين به بيرون رخنه كنيد، پس رخنه كنيد. [ولى جز با [به دست آوردن تسلطى رخنه نمى كنيد. (33)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (34)

بر سر شما شراره هايى از [نوع تفته آهن و مس فرو فرستاده خواهد شد، و [از كسى يارى نتوانيد طلبيد. (35)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (36)

پس آنگاه كه آسمان از هم شكافد و چون چرم گلگون گردد. (37)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (38)

در آن روز، هيچ انس و جنى از گناهش پرسيده نشود. (39)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (40)

تبهكاران از سيمايشان شناخته مى شوند و از پيشانى و پايشان بگيرند. (41)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (42)

اين است همان جهنمى كه تبهكاران آن را دروغ مى خواندند. (43)

ميان [آتش و ميان آب جوشان سرگردان باشند. (44)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (45)

و هر كس را كه از مقام پروردگارش بترسد دو باغ است. (46)

پس كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (47)

كه داراى شاخسارانند. (48)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (49)

در آن دو [باغ دو چشمه روان است. (50)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (51)

در آن دو [باغ از هر ميوه اى دو گونه است. (52)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (53)

بر بسترهايى كه آستر آنها از ابريشم درشت بافت است، تكيه آنند و چيدن ميوه [از] آن دو باغ [به آسانى در دسترس است. (54)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (55)

در آن [باغها، دلبرانى فروهشته نگاهند كه دست هيچ انس و جنى پيش از ايشان به آنها نرسيده است. (56)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (57)

گويى كه آنها ياقوت و مرجانند. (58)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (59)

مگر پاداش احسان جز احسان است؟ (60)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (61)

و غير از آن دو [باغ ، دو باغ [ديگر نيز] هست. (62)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (63)

كه از [شدّت سبزى سيه گون مى نمايد. (64)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (65)

در آن دو [باغ دو چشمه همواره جوشان است. (66)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (67)

در آن دو، ميوه و خرما و انار است. (68)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (69)

در آنجا [زنانى نكوخوى و نكورويند. (70)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (71)

حورانى پرده نشين در [دل خيمه ها. (72)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (73)

دست هيچ انس و جنى پيش از ايشان به

آنها نرسيده است. (74)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (75)

بر بالش سبز و فرش نيكو تكيه زده اند. (76)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ (77)

خجسته باد نام پروردگار شكوهمند و بزرگوارت، (78)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» خداوند رحمان،

«2» قرآن را تعليم فرمود،

«3» انسان را آفريد،

«4» و به او (بيان) را آموخت.

«5» خورشيد و ماه با حساب منظّمى مى گردند،

«6» و گياه و درخت براى او سجده مى كنند!

«7» و آسمان را برافراشت، و ميزان و قانون [در آن] گذاشت،

«8» تا در ميزان طغيان نكنيد [و از مسير عدالت منحرف نشويد]،

«9» و وزن را بر اساس عدل برپا داريد و ميزان را كم نگذاريد!

«10» زمين را براى خلايق آفريد،

«11» كه در آن ميوه ها و نخلهاى پرشكوفه است،

«12» و دانه هايى كه همراه با ساقه و برگى است كه بصورت كاه درمى آيد، و گياهان خوشبو!

«13» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد [شما اى گروه جنّ و انس]؟!

«14» انسان را از گِل خشكيده اى همچون سفال آفريد،

«15» و جنّ را از شعله هاى مختلط و متحرّك آتش خلق كرد!

«16» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«17» او پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب است!

«18» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«19» دو درياى مختلف [شور و شيرين، گرم و سرد] را در كنار هم قرار داد، در حالى كه با هم تماس دارند؛

«20» در ميان آن دو برزخى است كه يكى بر ديگرى غلبه نمى كند [و به هم نمى آميزند]!

«21» پس كدامين نعمتهاى

پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«22» از آن دو، لؤلؤ و مرجان خارج مى شود.

«23» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«24» و براى اوست كشتيهاى ساخته شده كه در دريا به حركت درمى آيند و همچون كوهى هستند!

«25» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«26» همه كسانى كه روى آن [= زمين] هستند فانى مى شوند،

«27» و تنها ذات ذوالجلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند!

«28» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«29» تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از او تقاضا مى كنند، و او هر روز در شأن و كارى است!

«30» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«31» بزودى به حساب شما مى پردازيم اى دو گروه انس و جنّ!

«32» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«33» اى گروه جنّ و انس! اگر مى توانيد از مرزهاى آسمانها و زمين بگذريد، پس بگذريد، ولى هرگز نمى توانيد، مگر با نيرويى [فوق العاده]!

«34» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«35» شعله هايى از آتش بى دود، و دودهايى متراكم بر شما فرستاده مى شود؛ و نمى توانيد از كسى يارى بطلبيد!

«36» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«37» در آن هنگام كه آسمان شكافته شود و همچون روغن مذاب گلگون گردد [حوادث هولناكى رخ مى دهد كه تاب تحمل آن را نخواهيد داشت]!

«38» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«39» در آن روز هيچ كس از انس و جنّ از گناهش سؤال نمى شود [و همه چيز روشن است]!

«40» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«41» مجرمان از چهره هايشان شناخته مى شوند؛ و آنگاه آنها را از موهاى

پيش سر، و پاهايشان مى گيرند [و به دوزخ مى افكنند]!

«42» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«43» اين همان دوزخى است كه مجرمان آن را انكار مى كردند!

«44» امروز در ميان آن و آب سوزان در رفت و آمدند!

«45» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«46» و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد، دو باغ بهشتى است!

«47» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«48» [آن دو باغ بهشتى] داراى انواع نعمتها و درختان پرطراوت است!

«49» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«50» در آنها دو چشمه هميشه جارى است!

«51» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«52» در آن دو، از هر ميوه اى دو نوع وجود دارد [هر يك از ديگرى بهتر]!

«53» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«54» اين در حالى است كه آنها بر فرشهايى تكيه كرده اند با آسترهائى از ديبا و ابريشم، و ميوه هاى رسيده آن دو باغ بهشتى در دسترس است!

«55» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«56» در آن باغهاى بهشتى زنانى هستند كه جز به همسران خود عشق نمى ورزند؛ و هيچ انس و جنّ پيش از اينها با آنان تماس نگرفته است.

«57» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«58» آنها همچون ياقوت و مرجانند!

«59» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«60» آيا جزاى نيكى جز نيكى است؟!

«61» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«62» و پايين تر از آنها، دو باغ بهشتى ديگر است.

«63» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«64» هر دو خرّم و سرسبزند!

«65» پس

كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«66» در آنها دو چشمه جوشنده است!

«67» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«68» در آنها ميوه هاى فراوان و درخت خرما و انار است!

«69» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«70» و در آن باغهاى بهشتى زنانى نيكو خلق و زيبايند!

«71» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«72» حوريانى كه در خيمه هاى بهشتى مستورند!

«73» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«74» هيچ انس و جنّ پيش از ايشان با آنها تماس نگرفته [و دوشيزه اند]!

«75» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«76» اين در حالى است كه بهشتيان بر تختهايى تكيه زده اند كه با بهترين و زيباترين پارچه هاى سبزرنگ پوشانده شده است.

«77» پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!

«78» پربركت و زوال ناپذير است نام پروردگار صاحب جلال و بزرگوار تو!

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

[خداى] رحمان (1)

قرآن را تعليم داد. (2)

انسان را آفريد؛ (3)

به او بيان آموخت؛ (4)

خورشيد و ماه با حسابى [منظم و دقيق] روانند؛ (5)

و گياه و درخت همواره [براى او] سجده مى كنند؛ (6)

و آسمان را برافراشت و [براى سنجش هر امر معنوى و مادى] ترازو نهاد؛ (7)

تا در [سنجيدن با] ترازو طغيان روا مداريد [و از مرز عدالت و انصاف مگذريد.] (8)

و ترازو را به عدالت برپا داريد و از ترازو مكاهيد؛ (9)

و زمين را براى [زندگى] مردم نهاد؛ (10)

در آن ميوه ها و نخل ها با خوشه هاى غلاف دار است؛ (11)

و دانه هاى با سبوس و كاه و گياهان خوشبوست،

(12)

پس [اى انس و جن!] كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (13)

انسان را از گلى خشكيده مانند سفال آفريد. (14)

و جن را از آميزه اى [از شعله هاى مختلف] آتش به وجود آورد. (15)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (16)

پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب است. (17)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (18)

دو درياى [شيرين و شور] را روان ساخت در حالى كه همواره باهم تلاقى و برخورد دارند؛ (19)

[ولى] ميان آن دو حايلى است كه به هم تجاوز نمى كنند [درنتيجه باهم مخلوط نمى شوند!] (20)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (21)

از آن دو دريا لؤلؤ و مرجان بيرون مى آيد. (22)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (23)

و او را در دريا كشتى هاى بادبان برافراشته چون كوه هاست. (24)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (25)

همه آنان كه روى اين زمين هستند، فانى مى شوند. (26)

و تنها ذات باشكوه و ارجمند پروردگارت باقى مى ماند. (27)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (28)

هر كه در آسمان ها و زمين است از او درخواست [حاجت] مى كند، او هر روز در كارى است. (29)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (30)

اى انس و جن! به زودى به [حساب] شما مى پردازيم. (31)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (32)

اى گروه جن و انس! اگر مى توانيد از كرانه ها و نواحى آسمان ها و زمين بيرون رويد، پس بيرون رويد؛ نمى توانيد بيرون رويد مگر با نوعى توانايى و قدرت. (33)

پس كداميك از نعمت هاى

پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (34)

بر شما شعله هايى از آتش بى دود و دود آتش آلود فرستاده خواهد شد، در نتيجه نمى توانيد يكديگر را [براى دفع عذاب] يارى دهيد! (35)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (36)

و ناگهان آسمان بشكافد و چون چرمى سرخ رنگ و گلگون شود. (37)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (38)

پس در آن روز [به علت سرعت فوق العاده حسابرسى و روشن بودن همه امور] هيچ انس و جنّى را از گناهش نپرسند. (39)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (40)

گناهكاران به نشانه هايشان شناخته مى شوند، پس آنان را به موهاى پيش سرو به پاهايشان مى گيرند [و به آتش مى اندازند.] (41)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (42)

اين همان دوزخى است كه گنهكاران آن را دروغ مى پنداشتند. (43)

آنان در ميان آتش و آب جوشان رفت و آمد مى كنند (44)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (45)

و براى كسى كه از مقام پروردگارش [كه احاطه و تسلّط او بر ظاهر و باطن هستى است] بترسد دو بهشت است. (46)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (47)

[دو بهشتى كه] داراى درختان و شاخسارهاى باطراوت و انبوه است. (48)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (49)

در آن دو بهشت دو چشمه اى است كه همواره جارى است. (50)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (51)

در آن دو بهشت از هر ميوه اى دو نوع فراهم است. (52)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (53)

[بهشتيان] بر بسترهايى كه آستر آنها

از حرير درشت بافت است، تكيه مى زنند، و ميوه هاى رسيده آن دو بهشت [به آسانى] در دسترس است. (54)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (55)

در آن بهشت ها زنانى هستند كه فقط به همسرانشان عشق مى ورزند، و پيش از آنان دست هيچ انس و جنى به آنان نرسيده است. (56)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (57)

گويى آن زنان بهشتى ياقوت و مرجان اند. (58)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (59)

آيا پاداش نيكى جز نيكى است؟ (60)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (61)

و جز آن دو بهشت، دو بهشت ديگر [هم] هست. (62)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (63)

آن [دو بهشت ديگر] در نهايت سرسبزى اند. (64)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (65)

در آن دو بهشت دو چشمه همواره جوشان و در حال فوران است. (66)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (67)

در آنها ميوه هاى فراوان و درخت خرما و انار است. (68)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (69)

در آنها زنانى نيكو سيرت و زيبا صورت اند. (70)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (71)

حوريانى كه در سراپرده ها مستورند. (72)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (73)

پيش از همسران بهشتى شان دست هيچ انس و جنّى به آنان نرسيده است. (74)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (75)

بر بالش هاى سبز و فرش هاى زيبا تكيه مى زنند. (76)

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (77)

هميشه سودمند و با بركت است

نام پروردگار با شكوه و ارجمندت. (78)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

خداى بخشنده (1)

به رسولش محمد (ص) قرآن آموخت (2)

و انسان را خلق كرد (3)

و به او تعليم نطق و بيان فرمود (4)

خورشيد و ماه به حكم نافذ و جاذبه شوق او به حساب معين و سرعت و بطر مخصوص به گردش است (5)

و گياهان و درختان هم به سجده او سر به خاك اطاعت نهاده اند (6)

آسمان را او كاخى رفيع گردانيد و ميزان عدل و نظم را در عالم وضع فرمود (7)

و حكم كرد كه اى بندگان هرگز در ميزان عدل و احكام شرع من تعدى و نافرمانى مكنيد (8)

و هر چيز را به ترازوى عدل و انصاف بسنجيد و هيچ در ميزان كم فروشى و نادرستى مكنيد (9)

و زمين را با هزاران نعمت براى زندگانى خلق مقرر فرمود (10)

كه در آن ميوه هاى گوناگون و نخل خرماى با پوشش برگ و شكوفه و غلاف است (11)

و حبوبات متنوع كه داراى برگ و گل و رياحين است براى رزق خلق برويانيد (12)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (13)

انسان را خدا از صلصال خشك گلى مانند گل كوزه گران بدين حسن و زيبائى آفريد (14)

و جنيان را از رخشنده شعله آتش خلق كرد (15)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (16)

آن خدائى كه آفريننده دو مشرق و دو مغربست يكى مشرق و مغرب تابستان مطلع سرطان و يكى زمستان مطلع جدى (17)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى

خدايتان را انكار ميكنيد؟ (18)

اوست كه دو درياى پر گوهر علم و حلم على (ع) و فاطمه عليها السلام يا درياى آب شور و گوارا را بهم درآميخت تا مختلب شدند (19)

و ميان آن دو دريا اى رسول برزخ و فاصله ايست كه تجاوز به حدود يكديگر نميكنند (20)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (21)

از آن دو دريا دو گوهر حسن و حسين پديد آورد و يا لولو و مرجان گرانبها بيرون آورد (22)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (23)

و او راست كشتيهاى بزرگ مانند كوه كه به دريا درگردشند (24)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (25)

هر كه روى زمين است دستخوش مرگ و فناست (26)

و زنده ابدى ذات خداى منعم با جلال و عظمت است (27)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (28)

هر كه در آسمانها و زمين است همه از او حوائج خود را ميطلبند و در هر عالم او به شان و كارى در تكميل و افاضه به خلق پردازد (29)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (30)

اى گروه انس و جن بزودى به حساب كار شما هم خواهيم پرداخت (31)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار مى كنيد؟ (32)

اى گروه جن و انس اگر ميتوانيد در اطراف زمين و آسمانها بر شويد و از قبضه قدرت الهى بيرون رويد اين خيال محاليست هرگز خارج از ملك و سلطنت خدا نتوانيد

شد (33)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (34)

اگر به كفر و طغيان گرائيد خدا بر شما شراره هاى آتش و مس گداخته فرود آرد تا هيچ نصرت و نجاتى نيابيد شايد هم اشاره به آتشبارها و گلوله ها و بمبارانهاى هوائى باشد (35)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (36)

آنگاه كه آسمان شكافته شود تا چون گل سرخ گون و چون روغن مذاب و روان گردد آن روز سخت هولناك از گنه پشيمان شويد (37)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (38)

در آن روز هيچ از گناه انس و جن باز نپرسند يعنى چون خدا و فرشتگان از گناهان خلق آگاهند ديگر سوال نميكنند يا در موقفى نپرسند و در موقفى ديگر بازپرسند يا از خاصان حق و شيعيان على (ع) نپرسند و از ديگران پرسند يا از زبان نپرسند سيما و جوارح و اعضاى خود گواهى دهند (39)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (40)

آن روز بدكاران به سيمايشان شناخته شوند كه سيه روى و ازرق چشمند پس موى پيشانى آنها را با پاهايشان بگيرند و در آتش دوزخ افكنند (41)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (42)

آن روز گفته شود اين همان دوزخيست كه بدكاران از جهل تكذيب ميكردند (43)

اينك كافران ميان آن جهنم و در حميم سوزان آن ميگردند (44)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (45)

و هر كه از مقام قهر و كبريائى

خدا بترسد او را دو باغ بهشت خواهد بود بهشتى دار السلام در دنيا و بهشتى دار البقار در آخرت (46)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (47)

در آن دو بهشت انواع گوناگون ميوه ها و نعمتهاست (48)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (49)

در آن دو بهشت دو چشمه آب تسنيم و سلسبيل روانست (50)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (51)

در آن دو بهشت از هر ميوه اى دو نوع است معروف و غير معروف كه يكى را در دنيا ديده و يكى را نديده اند (52)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (53)

در حالتى كه بهشتيان بر بسترهائى كه حرير و استبرق آستر آنهاست در كمال عزت تكيه زده اند و ميوه درختانش در همان تكيه گاه دسترس آنهاست (54)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (55)

در آن بهشتها آنان زيباى باحيائيست كه به چشم پرناز جز به شوهر خود ننگرند و دست هيچكس پيش از آنها بدان آنان نرسيده است (56)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (57)

آن زمان حور العين در صفا و لطافت گوئى ياقوت و مرجانند (58)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (59)

آيا پاداش نكوئى و احسان جز آن كه نكوئى و احسانست؟ (60)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (61)

وراى آن دو بهشت دو بهشت ديگر است (62)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (63)

كه درختان آن دو بهشت در منتهاى سبزى و خرمى است (64)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد (65)

در آن دو بهشت ديگر هم دو چشمه آب گوارا ميجوشد و زير آن درختان جارى ميشود (66)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (67)

در آن دو بهشت نيز هرگونه ميوه خوش و خرما و انار بسيار است (68)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (69)

در آن بهشتها نيكو زنان با حسن و جمال بسيارند (70)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (71)

حورانى در سراپرده هاى خود مستور از چشم بيگانگان (72)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (73)

كه پيش از شوهران دست هيچكس بدان آنان نرسيده است (74)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (75)

در حالتى كه بهشتيان با حور العين بر رفرف سبز وجد و عزت و بساط زيباى فخر و دولت تكيه زده اند (76)

الا اى جن و انس كدامين نعمتهاى خدايتان را انكار ميكنيد؟ (77)

بزرگوار و مبارك نام پروردگار تست كه خداوند جلال و عزت و احسان و كرامت است (78)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

خداوندِ رحمان. (1)

قرآن را آموخت. (2)

او انسان را آفريد. (3)

به او بيان آموخت. (4)

خورشيد و ماه، حساب معيّنى دارند. (5)

و گياه و درخت (براى او) سجده مى كنند. (6)

و آسمان را بالا

برد و ميزان را مقرر كرد. (7)

تا در ميزان تجاوز نكنيد. (8)

و وزن را بر اساس عدل بر پا داريد و در ترازو كم نگذاريد. (9)

و زمين را براى زمينيان قرار داد. (10)

كه در آن هر گونه ميوه و خرماى غلافدار. (11)

و دانه پوست دار و گياه خوش بو است. (12)

پس (اى جن و انس)، كدام نعمت پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (13)

انسان را از گل خشكيده اى همچون سفال آفريد. (14)

و جن را از شعله ى آتشى بى دود آفريد، (15)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (16)

پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب. (17)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (18)

دو دريا(ى شور و شيرين) را روان ساخت كه به هم مى رسند. (19)

(اما) ميان آن دو فاصله اى قرار داد كه به هم تجاوز نكنند. (20)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (21)

از هر دو (دريا)، مرواريد و مرجان بيرون مى آيد، (22)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (23)

و در دريا، كشتى هاى ساخته شده همانند كوه، براى اوست. (24)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (25)

هر كه روى زمين است، فناپذير است. (26)

و (تنها) ذات پروردگارت كه داراى شكوه و اكرام است، باقى مى ماند. (27)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (28)

هر كه در آسمان ها و زمين است، (نياز خود را) از او درخواست مى كند. او هر روز در شأن و كارى است. (29)

پس كدام نعمت پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (30)

اى جن و

انس! به زودى (حساب و كتاب) شما را بررسى مى كنيم. (31)

پس كدام نعمت پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (32)

اى گروه جن و انس! اگر مى توانيد از مرزهاى آسمان ها و زمين نفوذ كنيد، نفوذ كنيد. هرگز نمى توانيد مگر به واسطه قدرتى فوق العاده. (33)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (34)

آن روز شعله اى از آتش و مس گداخته بر شما فرومى ريزد، پس نمى توانيد تقاضاى يارى كنيد. (35)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (36)

پس آنگاه كه آسمان شكافته شده، گلگون و مثل روغن گداخته در آيد، (37)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (38)

پس در آن روز (و آن موقف خاص) هيچ يك از انس و جن، از گناهش پرسيده نشود. (39)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (40)

تبه كاران، به سيمايشان شناخته شوند، پس به موهاى سر و قدم ها گرفته (و به دوزخ پرتاب) شوند. (41)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (42)

اين است جهنّمى كه تبه كاران آن را انكار مى كردند. (43)

ميان آتش و آب داغ و سوزان در حركتند. (44)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (45)

و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد، دو باغ (بهشتى) است. (46)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (47)

باغ هايى داراى درختان پر شاخه و با طراوت (يا نعمت هاى متنوّع و گوناگون). (48)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (49)

در آن دو باغ دو چشمه هميشه جارى است. (50)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان

را انكار مى كنيد؟ (51)

در آن دو باغ از هر ميوه اى دو نوع موجود است. (52)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (53)

بهشتيان بر بسترهايى كه پوشش داخلى آنها از ديبا و ابريشم ضخيم است تكيه زده اند و ميوه هاى آن دو باغ براى چيدن در دسترس است. (54)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (55)

در آنجا، همسرانى هستند كه نگاهشان از بيگانه كوتاه و پيش از اينان، هيچ جن و انسى آنان را لمس نكرده است. (56)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (57)

گويا آنان ياقوت و مرجان هستند. (58)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (59)

آيا پاداش نيكى (شما) جز نيكى (ما) است، (60)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (61)

و پايين تر از آن دو باغ، دو باغ ديگر هست. (62)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (63)

(آن دو باغ) از شدّت سرسبزى به سياهى مى ماند. (64)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (65)

در آن دو باغ، دو چشمه جوشان است. (66)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (67)

در آن دو باغ، ميوه و خرما و انار است. (68)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (69)

در آن باغ ها زنانى نيكو سيرت و زيبا صورت است. (70)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (71)

حوريه هايى كه در خيمه ها پرده نشين هستند. (72)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (73)

قبل از بهشتيان، هيچ انسان

يا جنّى آنان را لمس نكرده است. (74)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (75)

آنان بر بالش هايى تكيه زده اند كه با پارچه هاى سبزرنگ و فرشهاى كمياب آراسته شده است. (76)

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (77)

خجسته باد نام پروردگارت كه صاحب جلال و اكرام است. (78)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

خداى رحمان، (1)

قرآن را آموخت - به پيامبر (ص) و به انسان -، (2)

انسان را بيافريد، (3)

او را سخن گفتن آموخت. (4)

خورشيد و ماه به حساب [معينى] در كارند. (5)

و گياه - گياه بى ساقه - و درخت سجده مى آرند. (6)

و آسمان را برافراشت و ترازو را - در ميان بندگان - بنهاد، (7)

كه در ترازو از حد مگذريد - تجاوز و خيانت مكنيد -. (8)

و سنجش را به داد و انصاف برپا داريد - ترازو را راست داريد - و ترازو را مكاهيد - در سنجيدن و وزن كردن با كم دادن خيانت مكنيد -. (9)

و زمين را براى آدميان بنهاد. (10)

در آن ميوه هاست و خرمابنهاى غلافدار - كه ميوه اش در غلاف است -. (11)

و دانه هاى با برگ و كاه، و گياهان خوشبو. (12)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را [اى پريان و آدميان،] دروغ مى انگاريد؟ (13)

آدمى را از گلى خشك مانند سفال - گل پخته كوزه گران - بيافريد. (14)

و پريان را از زبانه آتشى بى دود آفريد. (15)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟ (16)

خداوند دو خاور و خداوند دو باختر. (17)

پس كدام يك از نعمتهاى

پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟ (18)

آن دو دريا - آب شيرين و آب شور - را راه داد كه به هم رسند. (19)

ميان آن دو حائلى است تا از حد نگذرند - به هم نياميزند -. (20)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟ (21)

از آن دو [دريا] مرواريد درشت و خرد بيرون مى آيد. (22)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى پنداريد؟ (23)

و او راست كشتى هاى روان شده - يا بادبان برافراشته - در دريا همچون كوه ها - در بزرگى -. (24)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟ (25)

هر كه بر روى آن (زمين) است نيستشدنى است. (26)

و ذات پروردگار تو، آن خداوند شكوه و ارجمندى، بماند. (27)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (28)

هر كه در آسمانها و زمين است از او [حاجت] مى خواهند، هر روز وى در كارى است. (29)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟ (30)

اى پريان و آدميان، زودا كه به [حساب] شما پردازيم. (31)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى پنداريد؟ (32)

اى گروه پريان و آدميان، اگر توانيد از مرزهاى آسمانها و زمين بگذريد - تا از حكم و قضاى من بگريزيد - پس بگذريد، نتوانيد گذشت مگر به توان و نيرويى - كه آن را نداريد -. (33)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟ (34)

بر شما پاره اى از آتش و دودى - يا مسى گداخته - فرستاده شود پس دفاع از يكديگر نتوانيد. (35)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار

مى كنيد؟ (36)

پس آنگاه كه آسمان شكافته شود، و همچون اديم سرخ فام گردد، (37)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟ (38)

پس در آن روز هيچ آدمى و پرى را از گناهش نپرسند - زيرا رخساره هر كس نماينده حال اوست -. (39)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (40)

بزه كاران به نشان رويشان - سياه رويى - شناخته شوند، پس به موهاى پيشانى و پاهاشان گرفته شوند. (41)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟ (42)

اين است دوزخى كه بزه كاران دروغش مى پنداشتند، (43)

ميان دوزخ و ميان آب جوشان سوزان مى گردند. (44)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (45)

و براى كسى كه از ايستادن در پيشگاه پروردگار خويش - جايگاه حساب - بترسد دو بهشت است. (46)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟ (47)

كه پر از شاخسارهايند - يا: داراى ميوه هاى گوناگوناند -. (48)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى پنداريد؟ (49)

در آنها، دو چشمه روان است. (50)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟ (51)

در آنها، از هر ميوه اى دوگونه است. (52)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (53)

بر بالشها و بسترهايى تكيه زنند كه آستر آنها از ديباى ستبر است، و ميوه هاى آن دو بهشت نزديك و در دسترس است. (54)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟ (55)

در آنها زنان فروهشته چشم باشند كه پيش از ايشان - بهشتيان - هيچ آدمى و پرى آنان را نسوده باشد. (56)

پس

كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى پنداريد؟ (57)

گويى كه ايشان بسان ياقوت و مرجانند - در سرخى و روشنى و سپيدى و درخشش -. (58)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟ (59)

آيا پاداش نيكوكارى جز نيكى كردن است؟ (60)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (61)

و فروتر از آنها - نزديك آن دو بهشت - دو بهشت ديگر هست. (62)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟ (63)

آنچنان سبز كه به سياهى زند - چنان پردرخت است كه سبز سير مى نمايد -. (64)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى پنداريد؟ (65)

در آنها دو چشمه جوشنده هست. (66)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟ (67)

در آنها [درختان] ميوه و خرمابن و [درخت] انار هست. (68)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (69)

در آنها زنان گزيده نيكو و زيبا هستند. (70)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟ (71)

حورانى - سياه چشمانى - دور از چشم بيگانگان در سراپرده ها هستند. (72)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى پنداريد؟ (73)

كه پيش از ايشان هيچ آدمى و پرى آنان را نسوده است. (74)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟ (75)

بر بالشهاى سبز و فرشها و بسترهاى گرانمايه و نيكو تكيه زنند. (76)

پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (77)

بزرگ و والاست نام پروردگار تو، خداوند شكوه و ارجمندى. (78)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

خداي رحمان، (1)

قرآن را تعليم داد.

(2)

انسان را بيافريد. (3)

به او گفتن آموخت. (4)

آفتاب و ماه به حسابي مقرر در حركتند. (5)

و گياه و درخت سجده اش مي كنند. (6)

آسمان را برافراخت و ترازو را برنهاد. (7)

تا در ترازو تجاوز مكنيد. (8)

وزن كردن را به عدالت رعايت كنيد و كمفروشي مكنيد. (9)

زمين را براي مردم قرار داد. (10)

در آن ميوه هاست و نخلها، با خوشه هايي كه در غلافند. (11)

و دانه هايي كه همراه با كاهند و نيز گياهان خوشبو. (12)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (13)

آدمي را از گل خشك شده اي چون سفال بيافريد. (14)

و جن را از شعله اي بي دود. (15)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد. (16)

پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب. (17)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (18)

دو دريا را پيش راند تا به هم رسيدند، (19)

ميانشان حجابي است تا به هم در نشوند. (20)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (21)

از آن دو. مرواريد و مرجان بيرون مي آيد. (22)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (23)

و او راست كشتيهايي همانند كوه كه در دريا مي روند. (24)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (25)

هر چه بر روي زمين است دستخوش فناست. (26)

و ذات پروردگار صاحب جلالت و اكرام توست كه باقي مي ماند. (27)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد. (28)

هر كس

كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر روز در كاري است. (29)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (30)

اي جنيان و آدميان، به حساب شما خواهيم رسيد. (31)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد. (32)

اي گروه جنيان و آدميان، اگر مي توانيد كه از كناره هاي آسمانها و زمين بيرون رويد، بيرون رويد. ولي بيرون نتوانيد رفت مگر با داشتن قدرتي . (33)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (34)

بر شما شعله اي بي دود فرستاده شود، يا دودي بي شعله ، پس با او مقابله نتوانيد كرد. (35)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (36)

آنگاه كه آسمان شكافته شود. رنگي سرخ چون رنگ چرم خواهد داشت. (37)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد. (38)

پس در آن روز از گناه هيچ جني و آدميي نپرسند. (39)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد. (40)

كافران را به نشان صورتشان مي شناسند و از موي جلوي سر و پاهايشان مي گيرند. (41)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (42)

اين همان جهنمي است كه مجرمان دروغش مي پنداشتند. (43)

و اكنون در ميان آن و آب جوشان مي گردند. (44)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد. (45)

هر كس را كه از ايستادن به پيشگاه پروردگارش ترسيده باشد دو بهشت است. (46)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (47)

آن دو

پر از درختانند. (48)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (49)

در آن دو، دو چشمه جاري است. (50)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (51)

در آنجا از هر گونه ميوه اي دو قسم هست. (52)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (53)

بر بسترهايي كه آسترشان از استبرق است تكيه زده اند و ميوه هاي آن دو بهشت در دسترسشان باشد. (54)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد. (55)

در آنجاست زناني كه جز به شوهر خويش ننگرند، و پيش از بهشتيان هيچ آدمي و جني به آنها دست نزده است. (56)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (57)

همانند ياقوت و مرجان. (58)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد. (59)

آيا پاداش نيكي جز نيكي است؟ (60)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (61)

و جز آنها دو بهشت ديگر است. (62)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (63)

از شدت سبزي متمايل به سياهي . (64)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (65)

در آن دو، دو چشمه هموار جوشنده هست. (66)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد. (67)

در آن دو، ميوه هست و نخل هست و انار هست. (68)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (69)

در آنجا زناني است نيك سيرت و زيبا روي . (70)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار

مي كنيد؟ (71)

حوراني مستور در خيمه ها. (72)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (73)

پيش از بهشتيان هيچ آدمي و جني به آنها دست نزده است. (74)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد. (75)

بر بالشهاي سبز و فرشهاي نيكو تكيه مي زنند. (76)

پس كدام يك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي كنيد؟ (77)

بزرگ است نام پروردگار تو آن صاحب جلالت و اكرام. (78)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

خداوند رحمان (1)

قرآن را آموزش داد (2)

انسان را آفريد (3)

به او زبان آموخت (4)

خورشيد و ماه، حسابى [معين] دارند (5)

و گياه و درخت سجده مى كنند (6)

و آسمان را برافراشت و معيار و ميزان مقرر داشت (7)

از بهر آنكه در ترازو از حد تجاوز مكنيد (8)

و وزن را دادگرانه به كار آوريد و در ترازو كمى و كاستى مياوريد (9)

و زمين را براى جهانيان پديد آورد (10)

در آن [همه گونه] ميوه و خرماى پوششدار هست (11)

و دانه برگدار و گياه خوشبو (12)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (13)

انسان را از گل خشك همچون سفال، آفريد (14)

و جن را از زبانه آتش پديد آورد (15)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (16)

پروردگار مشرقها و مغربها (17)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (18)

دو دريا را كه به هم مى رسند درآميخت (19)

در ميان آنها برزخى است كه به همديگر تجاوز نكنند (20)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (21)

از آن دو در و مرجان بيرون

مى آيد (22)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (23)

و او راست كشتى هاى بادبان برافراشته كه چون كوه ها در دريا روانند (24)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (25)

هر كس كه بر روى آن [زمين] است فناپذير است (26)

و [سرانجام] ذات پروردگارت كه شكوهمند و گرامى است، باقى مى ماند (27)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (28)

هر آن كس كه در آسمانها و زمين است از او درخواست [امداد] دارد، او هر روزى در كار است (29)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (30)

به زودى اى ثقلان [جن و انس] به [حساب] شما مى پردازيم (31)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (32)

اى گروه جن و انس اگر توانيد كه از گوشه و كنار آسمانها و زمين نفوذ كنيد، نفوذ كنيد، اما جز با نيرويى عظيم، نتوانيد به درون راه بريد (33)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (34)

بر شما شعله اى بى دود و دودى بى شعله فرو فرستاده شود، ولى شما [هماورد نخواهيد شد و] كين نخواهيد ستاند (35)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (36)

آنگاه كه آسمان از هم بشكافد و چون گل سرخ و روغن گداخته باشد (37)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (38)

در آن روز از هيچ انس و جن درباره گناهش پرسشى نشود (39)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (40)

گناهكاران با نشانه هايشان شناخته شوند، آنگاه از موهاى پيشانى و پاهايشان گرفته [و به دوزخ افكنده] شوند (41)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (42)

اين همان جهنمى است كه گناهكاران انكارش مى كردند

(43)

در ميان آن و ميان آب گرمى جوشان مى گردند (44)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (45)

و براى كسى كه از ايستادن در پيشگاه پروردگارش [براى حساب در حشر] هراسيده باشد، دو بوستان است (46)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (47)

[درختان آن دو بوستان] شاخه در شاخه اند (48)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (49)

در آن دو [بوستان] دو چشمه هست كه روانند (50)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (51)

در آن دو [بوستان] از هر ميوه اى دو گونه هست (52)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (53)

[بهشتيان] بر فرشهايى آرميده اند كه آسترهاى آنها از ابريشم ستبر است، و ميوه هر دو بوستان نزديك [و دسترس] است (54)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (55)

در آنها [حوريان] چشم فروهشته [/ قانع به همسر] هستند كه پيش از آنان هيچ انسان و هيچ جنى با آنان آميزش نكرده است (56)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (57)

گويى آنان ياقوت و مرجانند (58)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (59)

آيا جزاى نيكوكارى، جز نيكوكارى است؟ (60)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (61)

و جز آن دو نيز دو بوستان است (62)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (63)

كه سبز سير سيه تاباند (64)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (65)

در آن دو، دو چشمه فواره زن هست (66)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (67)

در آن دو [درختان] ميوه و خرما و انار هست (68)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار

مى كنيد؟ (69)

در آنها دوشيزگان نيكخو و زيبا روست (70)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (71)

حوريان پرده نشين در خيمه ها (72)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (73)

پيش از آنان، هيچ انسان و هيچ جنى با آنان آميزش نكرده است (74)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (75)

تكيه زده بر بالش[هاى] سبزرنگ و بر فرش[هاى] گرانمايه نيكو (76)

پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟ (77)

متبرك باد نام پروردگارت كه شكوهمند و گرامى است (78)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

خداى مهربان (1)

بياموخت قرآن (2)

بيافريد انسان (3)

بياموختش بيان (4)

مهر و ماه به شمارند (5)

و ستاره و درخت سجده كنانند (6)

و آسمان را برافراشت و بنهاد ترازو را (7)

كه سركشى نكنيد در سنجش (8)

و بپاى داريد سنجش را به داد و نكاهيد سنجش را (9)

و زمين را بنهادش براى جهانيان (10)

در آن است ميوه و خرمابن دارنده شكوفه ها (11)

و دانه دارنده برگ و روزى (12)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (13)

آفريد انسان را از گل خشكى مانند سفال پخته (14)

و آفريد پرى را از آميخته اى از آتش (15)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (16)

پروردگار خاوران و پروردگار باختران (17)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (18)

آميخت دو دريا را به هم رسند (19)

كه ميان آنها است فاصله (ديوارى) تا ستم نكنند (20)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد

(21)

برون آيد از آنها مرواريد و مرجان (22)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (23)

و او را است رونده هائى برافراشته در دريا مانند كوه ها (24)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (25)

هر كس بر آن است نابود شود (26)

و به جاى ماند روى پروردگار تو داراى مهترى و بزرگوارى (27)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (28)

پرسندش آنان كه در آسمانها و زمينند هر روزى او است در كارى (29)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (30)

زود است بپردازيم به شما اى سنگينان (اى دو گرانمايگان) (31)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (32)

اى گروه جنّ و انس اگر توانستيد درون رويد از اطراف آسمانها در زمين (يا برون رويد) پس برويد نمى رويد مگر به فرمانروائى (33)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (34)

ريخته شود بر شما شراره (يا گداخته يا آميخته) از آتش و مس پس يارى نشويد (35)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (36)

تا گاهى كه بشكافد آسمان پس گردد گُلى رنگ چون روغن روان (37)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (38)

پس آن روز پرسش نشود از گناهش آدمى و نه پرى (39)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (40)

شناخته شوند گنهكاران به نشانيشان (به چهره شان) پس

گرفته شوند پيشانى ها و قدمها (41)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (42)

اين است دوزخى كه تكذيب مى كردند بدان گنهكاران (43)

گردش كنند ميان آن و ميان آب جوشانى گرم (44)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (45)

و آن را كه بترسد جايگاه پروردگار خويش را در بهشت است (46)

پس آيا بكدامين نعمتهاى پروردگار شما تكذيب مى كنيد (47)

دارندگان شاخسارها (48)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (49)

در آنها است دو چشمه روان (50)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (51)

در آنها است از هر ميوه دو جُفت (52)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (53)

تكيه كنندگان بر جامه هاى خواب كه آسترهاى (يا لبه هاى) آنها است از استبرق و ميوه دو بهشت است نزديك (54)

پس آيا بكدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (55)

در آنها است كوته چشمانى كه نياميخته است با آنان آدمى پيش از ايشان و نه پرى (56)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (57)

گوئيا آنانند ياقوت و مرجان (58)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (59)

آيا هست پاداش نكوكارى جز نكوكارى (60)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (61)

و نزديك آنها است دو بهشت (62)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (63)

دو بهشت سبز سياه فام

(64)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (65)

در آنها است دو چشمه جوشان (66)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (67)

در آنها است ميوه و خرما بنى و انارى (68)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (69)

در آنها است نكو زنانى زيبايان (70)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (71)

سفيدپوستانى بازداشته در سراپرده ها (72)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (73)

نياميخته است با آنان آدمى پيش از ايشان و نه پرى (74)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (75)

تكيه كنندگان بر بالشهاى سبز و زر تارهايى نكو (يا زيبا) (76)

پس آيا به كدامين نعمتهاى پروردگار شما (اى دو كس) تكذيب مى كنيد (77)

فرخنده باد نام پروردگار تو خداوند شكوه و احترام (78)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 The All-beneficent

2 has taught the Qur’an.

3 He created man,

4 [and] taught him articulate speech.

5 The sun and the moon are [disposed] calculatedly,

6 and the herb and the tree prostrate [to Allah].

7 He raised the sky and set up the balance,

8 declaring, ‘Do not infringe the balance!

9 Maintain the weights with justice, and do not shorten the balance!’

10 And the earth, He laid it out for mankind.

11 In it are fruits and date-palms with sheaths,

12 grain with husk, and fragrant herbs.

13 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

14 He created man out of dry clay, like the potter’s,

15 and created the jinn out of a flame of a fire.

16 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

17 Lord of the two easts, and Lord of the two wests!

18 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

19 He merged the two seas, meeting each other.

20 There is a barrier between them which they do not overstep.

21 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

22 From them emerge the pearl and the coral.

23 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

24 His are the sailing ships on the sea [appearing] like landmarks.

25 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

26 Everyone on it is ephemeral,

27 yet lasting is the Face of your Lord, majestic and munificent.

28 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

29 Everyone in the heavens and the earth asks Him. Every day He is engaged in some work.

30 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

31 We shall soon make Ourselves unoccupied for you, O you notable two!

32 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

33 O company of jinn and humans! If you can pass through the confines of the heav-ens and the earth, then do pass through. But you will not pass through

except by an authority [from Allah].

34 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

35 There will be unleashed upon you a flash of fire and a smoke; then you will not be able to help one another.

36 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

37 When the sky is split open, and turns crimson like tanned leather.

38 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

39 On that day neither humans will be questioned about their sins nor jinn.

40 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

41 The guilty will be recognized by their mark; so they will be seized by the forelocks and the feet.

42 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

43 ‘This is the hell which the guilty would deny!’

44 They shall circuit between it and boiling hot water.

45 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

46 For him who stands in awe of his Lord will be two gardens.

47 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

48 Both abounding in branches.

49 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

50 In both of them will be two flowing springs.

51 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

52 In both of them will be two kinds of every fruit.

53 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

54 [They will be] reclining on beds

lined with green silk. And the fruit of the two gar-dens will be near at hand.

55 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

56 In them are maidens of restrained glances, whom no human has touched before, nor jinn.

57 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

58 As though they were rubies and corals.

59 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

60 Is the requital of goodness anything but goodness?

61 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

62 Beside these two, there will be two [other] gardens.

63 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

64 Dark green.

65 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

66 In both of them will be two gushing springs.

67 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

68 In both of them will be fruits, date-palms and pomegranates.

69 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

70 In them are maidens good and lovely.

71 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

72 Houris secluded in pavilions.

73 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

74 Whom no human has touched before, nor jinn.

75 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

76 Reclining on green cushions and lovely carpets.

77 So which of your Lord’s bounties will you both deny?

78 Blessed is the Name of your Lord, the Majestic

and the Munificent!

ترجمه انگليسي شاكر

The Beneficent Allah, (1)

Taught the Quran. (2)

He created man, (3)

Taught him the mode of expression. (4)

The sun and the moon follow a reckoning. (5)

And the herbs and the trees do prostrate (to Him). (6)

And the heaven, He raised it high, and He made the balance (7)

That you may not be inordinate in respect of the measure. (8)

And keep up the balance with equity and do not make the measure deficient. (9)

And the earth, He has set it for living creatures; (10)

Therein is fruit and palms having sheathed clusters, (11)

And the grain with (its) husk and fragrance. (12)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (13)

He created man from dry clay like earthen vessels, (14)

And He created the jinn of a flame of fire. (15)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (16)

Lord of the East and Lord of the West. (17)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (18)

He has made the two seas to flow freely (so that) they meet together: (19)

Between them is a barrier which they cannot pass. (20)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (21)

There come forth from them pearls, both large and small. (22)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (23)

And His are the ships reared aloft in the sea like mountains. (24)

Which then of the

bounties of your Lord will you deny? (25)

Everyone on it must pass away. (26)

And there will endure for ever the person of your Lord, the Lord of glory and honor. (27)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (28)

All those who are in the heavens and the earth ask of Him; every moment He is in a state (of glory). (29)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (30)

Soon will We apply Ourselves to you, O you two armies. (31)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (32)

O assembly of the jinn and the men! If you are able to pass through the regions of the heavens and the earth, then pass through; you cannot pass through but with authority. (33)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (34)

The flames of fire and smoke will be sent on you two, then you will not be able to defend yourselves. (35)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (36)

And when the heaven is rent asunder, and then becomes red like red hide. (37)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (38)

So on that day neither man nor jinni shall be asked about his sin. (39)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (40)

The guilty shall be recognized by their marks, so they shall be seized by the forelocks and

the feet. (41)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (42)

This is the hell which the guilty called a lie. (43)

Round about shall they go between it and hot, boiling water. (44)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (45)

And for him who fears to stand before his Lord are two gardens. (46)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (47)

Having in them various kinds. (48)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (49)

In both of them are two fountains flowing. (50)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (51)

In both of them are two pairs of every fruit. (52)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (53)

Reclining on beds, the inner coverings of which are of silk brocade; and the fruits of the two gardens shall be within reach. (54)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (55)

In them shall be those who restrained their eyes; before them neither man nor jinni shall have touched them. (56)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (57)

As though they were rubies and pearls. (58)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (59)

Is the reward of goodness aught but goodness? (60)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (61)

And besides these two are two (other) gardens:

(62)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (63)

Both inclining to blackness. (64)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (65)

In both of them are two springs gushing forth. (66)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (67)

In both are fruits and palms and pomegranates. (68)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (69)

In them are goodly things, beautiful ones. (70)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (71)

Pure ones confined to the pavilions. (72)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (73)

Man has not touched them before them nor jinni. (74)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (75)

Reclining on green cushions and beautiful carpets. (76)

Which then of the bounties of your Lord will you deny? (77)

Blessed be the name of your Lord, the Lord of Glory and Honor! (78)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(1) The Mercy-Giving ,

(2) has taught the Reading,

(3) created man,

(4) taught him self-expression.

(5) The sun and moon [move along] like clockwork,

(6) shrubs and trees both bend in worship;

(7) while He has raised the sky up and placed scales [there]

(8) So you may not skimp in weighing.

(9) Always measure accurately with [all] fairness and do not give short weight!

(10) The earth has He laid out for humanity,

(11) offering fruit,

datepalms bearing blossoms,

(12) grain wrapped up in husks, and fragrant herbs.

(13) So which of your Lord's benefits will both of you deny?

(14) He created man from ringing clay just as a potter does,

(15) while He created sprites from the glow in fire.

(16) So which of your Lord's benefits will both of you deny?

(17) Lord of both Easts and Lord of both Wests!

(18) So which of your Lord's benefits will both of you deny?

(19) He has loosed both seas which still come together;

(20) between them lies an isthmus which neither tries to cross.

(21) So which of your Lord's benefits will both of you deny?

(22) He produces pearls and coral from them both;

(23) so which of your Lord's benefits will both of you deny?

(24) His are the vessels looming up like landmarks on the sea;

(25) So which of your Lord's benefits will both of you deny?

(26) Everyone upon it will disappear

(27) while your Lord's face will remain full of majesty and splendor.

(28) So which of your Lord's benefits will both of you deny?

(29) Everyone in Heaven and Earth asks for something from Him; each day He is [Busy] at some task.

(30) So which of your Lord's benefits will both of you deny?

(31) We shall finish off both loads for you;

(32) so which of your Lord's benefits will both of you deny?

(33) O company of sprites and humankind, if you can manage to penetrate beyond the

realms of Heaven and Earth, then pass beyond them! Yet you will only penetrate them through some authority.

(34) So which of your Lord's benefits will both of you deny?

(35) A flare of fire and sparks will be loosed against you, from which neither of you will be protected;

(36) so which of your Lord's benefits will both of you deny?

(37) When the sky splits open and becomes like a rose [painted] by some artist,

(38) so which of your Lord's benefits will both of you deny?

(39) On that day, no man nor any sprite will be questioned about any offence of his;

(40) so which of your Lord's benefits will both of you deny?

(41) Criminals will be recognized by their features, and seized by their forelocks and feet;

(42) so which of your Lord's benefits will both of you deny?

(43) Such is Hell, which criminals deny exists.

(44) They will circle around between it and a seething bath.

(45) So which of your Lord's benefits will both of you deny?

(46) Yet anyone who fears to stand before his Lord will have two gardens:

(47) So which of your Lord's benefits will both of you deny?

(48) Both containing many sorts of things;

(49) So which of your Lord's benefits will both of you deny?

(50) Each will have two flowing springs;

(51) so which of your Lord's benefits will both of you deny?

(52) Each will have a pair for every kind of fruit;

(53) so which of

your Lord's benefits Will both of you deny?

(54) They will recline on couches upholstered in brocade while the harvest from both orchards droops nearby;

(55) so which of your Lord's benefits will both of you deny?

(56) Bashful maidens will be there whom no human being has tampered with previously, nor any sprite.

(57) so which of your Lord's benefits will both of you deny?

(58) They will be like rubies and coral;

(59) so which of your Lord's benefits will both of you deny?

(60) Is there any reward for kindness except kindness itself?

(61) so which of your Lord's benefits will both of you deny?

(62) Besides both of these, there will be two extra gardens;

(63) so which of your Lord's benefits will both of you deny?

(64) Both densely shaded;

(65) so which of your Lord's benefits will both of you deny?

(66) Each will have two splashing fountains;

(67) so which of your Lord's benefits will both of you deny?

(68) Both will have fruit, datepalms and pomegranates;

(69) so which of your Lord's benefits will both of you deny?

(70) In them there will be the best, the fairest women!

(71) So which of your Lord's benefits will both of you deny?

(72) Bright-eyed damsels sheltered in pavilions;

(73) So which of your Lord's benefits will both of you deny?

(74) Whom no human being has tainted previously, nor any sprite!

(75) So which of your Lord's benefits will both of you deny?

(76) They will lean back

on green cushions and handsome carpets;

(77) So which of your Lord's benefits will both of you deny?

(78) Blessed be your Lord's name, Possessor of Majesty and Splendor!

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

The All-merciful (1)

has taught the Koran . (2)

He created man (3)

and He has taught him the Explanation. (4)

The sun and the moon to a reckoning, (5)

and the stars and the trees bow themselves; (6)

and heaven--He raised it up, and set the Balance. (7)

Transgress not in the Balance, (8)

and weigh with justice, and skimp not in the Balance. (9)

And earth--He set it down for all beings, (10)

therein fruits, and palm-trees with sheaths, (11)

and grain in the blade, and fragrant herbs. (12)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (13)

He created man of a clay like the potter's, (14)

and He created the jinn of a smokeless fire. (15)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (16)

Lord of the Two Easts, Lord of the Two Wests, (17)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (18)

He let forth the two seas that meet together, (19)

between them a barrier they do not overpass. (20)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (21)

From them come forth the pearl and the coral. (22)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (23)

His too are the ships that

run, raised up in the sea like land-marks. (24)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (25)

All that dwells upon the earth is perishing, yet still (26)

abides the Face of thy Lord, majestic, splendid. (27)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (28)

Whatsoever is in the heavens and the earth implore Him; every day He is uponsome labour. (29)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (30)

We shall surely attend to you at leisure, you weight and you weight! (31)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (32)

O tribe of jinn and of men, if you are able to pass through the confines ofheaven and earth, pass through them! You shall not pass through except withan authority. (33)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (34)

Against you shall be loosed a flame of fire, and molten brass; and you shallnot be helped. (35)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (36)

And when heaven is split asunder, and turns crimson like red leather-- (37)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (38)

on that day none shall be questioned about his sin, neither man nor jinn. (39)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (40)

The sinners shall be known by their mark,and they shall be seized by their forelocks and their feet. (41)

O which of

your Lord's bounties will you and you deny? (42)

This is Gehenna (Hell), that sinners cried lies to; (43)

they shall go round between it and between hot, boiling water. (44)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (45)

But such as fears the Station of his Lord, for them shall be two gardens-- (46)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (47)

abounding in branches-- (48)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (49)

therein two fountains of running water-- (50)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (51)

therein of every fruit two kinds-- (52)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (53)

reclining upon couches lined with brocade,the fruits of the gardens nigh to gather-- (54)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (55)

therein maidens restraining their glances,untouched before them by any man or jinn-- (56)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (57)

lovely as rubies, beautiful as coral-- (58)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (59)

Shall the recompense of goodness be other than goodness? (60)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (61)

And besides these shall be two gardens-- (62)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (63)

green, green pastures-- (64)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (65)

therein two

fountains of gushing water-- (66)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (67)

therein fruits, and palm-trees, and pomegranates-- (68)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (69)

therein maidens good and comely-- (70)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (71)

houris, cloistered in cool pavilions-- (72)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (73)

untouched before them by any man or jinn-- (74)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (75)

reclining upon green cushions and lovely druggets-- (76)

O which of your Lord's bounties will you and you deny? (77)

Blessed be the Name of they Lord, majestic, splendid. (78)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful.

The Beneficent (1)

Hath made known the Quran. (2)

He hath created man. (3)

He hath taught him utterance. (4)

The sun and the moon are made punctual. (5)

The stars and the trees adore. (6)

And the sky He hath uplifted; and He hath set the measure, (7)

That ye exceed not the measure, (8)

But observe the measure strictly, nor fall short thereof. (9)

And the earth hath He appointed for (His) creatures, (10)

Wherein are fruit and sheathed palm trees (11)

Husked grain and scented herb. (12)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (13)

He created man of clay like the potter's, (14)

And the Jinn did He create of smokeless fire. (15)

Which

is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (16)

Lord of the two Easts, and Lord of the two Wests! (17)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (18)

He hath loosed the two seas. They meet. (19)

There is a barrier between them. They encroach not (one upon the other). (20)

Which is it, of the favors of your Lord: that ye deny? (21)

There cometh forth from both of them the pearl and coral stone. (22)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (23)

His are the ships displayed upon the sea, like banners. (24)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (25)

Everyone that is thereon will pass away; (26)

There remaineth but the countenance of thy Lord of Might and Glory. (27)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (28)

All that are in the heavens and the earth entreat Him. Every day He exerciseth (universal) power. (29)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (30)

We shall dispose of you, O ye two dependents (man and jinn). (31)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (32)

O company of jinn and men, if ye have power to penetrate (all) regions of the heavens and the earth; then penetrate (them)! Ye will never penetrate them save with (Our) sanction. (33)

Which is it, of the favors of your

Lord, that ye deny? (34)

There will be sent, against you both, heat of fire and flash of brass, and ye will not escape. (35)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (36)

And when the heaven splitteth asunder and becometh rosy like red hide (37)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (38)

On that day neither man nor jinn will be questioned of his sin. (39)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (40)

The guilty will be known by their marks, and will he taken by the forelocks and the feet. (41)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (42)

This is Hell which the guilty deny. (43)

They go circling round between it and fierce, boiling water. (44)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (45)

But for him who feareth the standing before his Lord there are two gardens. (46)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (47)

Of spreading branches. (48)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (49)

Wherein are two fountains flowing. (50)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (51)

Wherein is every kind of fruit in pairs. (52)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (53)

Reclining upon couches lined with silk brocade, the fruit of both gardens near to

hand. (54)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (55)

Therein are those of modest gaze, whom neither man nor jinn will have touched before them, (56)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (57)

(In beauty) like the jacinth and the coral stone. (58)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (59)

Is the reward of goodness aught save goodness? (60)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (61)

And beside them are two other gardens, (62)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (63)

Dark green with foliage. (64)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (65)

Wherein are two abundant springs. (66)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (67)

Wherein is fruit, the date palm and pomegranate (68)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (69)

Wherein (are found) the good and beautiful. (70)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (71)

Fair ones, close guarded in pavilions (72)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (73)

Whom neither man nor jinn will have touched before them (74)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny? (75)

Reclining on green cushions and fair carpets. (76)

Which is it, of the favors of your Lord, that ye deny?

(77)

Blessed be the of thy Lord, Mighty and Glorious! (78)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

(Allah) Most Gracious! (1)

It is He Who has taught the Quran. (2)

He has created man: (3)

He has taught him speech (and Intelligence) (4)

The sun and the moon follow courses (exactly) computed; (5)

And the herbs and the trees-both (alike) bow in adoration. (6)

And the Firmament has He raised high and He has set up the balance (of Justice) (7)

In order that ye may not transgress (due) balance. (8)

So establish weight with justice and fall not short in the balance. (9)

It is He Who has spread out the earth for (His) creatures: (10)

Therein is fruit and date-palms producing spathes (enclosing dates): (11)

Also corn with (its) leaves and stalk for fodder and sweet-smelling plants. (12)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (13)

He created man from sounding clay like unto pottery. (14)

And He created Jinns from fire free of smoke: (15)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (16)

(He is) Lord of the two Easts and Lord of the two Wests: (17)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (18)

He has let free the two bodies of flowing water meeting together: (19)

Between them is a Barrier which they do not transgress: (20)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (21)

Out of them come Pearls and

Coral: (22)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (23)

And His are the Ships sailing smoothly through the seas lofty as mountains: (24)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (25)

All that is on earth will perish; (26)

But will abide (forever) the Face of thy Lord full of Majesty Bounty and Honor. (27)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (28)

Of Him seeks (its needs) every creature in the heavens and on earth: every day in (new) Splendor doth He (shine)! (29)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (30)

Soon shall We settle your affairs o both ye worlds! (31)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (32)

O ye assembly of Jinns and men! if it be ye can pass beyond the zones of the heavens and the earth pass ye! not without authority shall ye be able to pass! (33)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (34)

On you will be sent (O ye evil ones twain!) a flame of fire (to burn) and a smoke (to choke): No defence will ye have: (35)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (36)

When the sky is rent asunder and it becomes red like ointment: (37)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (38)

On that day no question will be asked of man or Jinn

as to his sin. (39)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (40)

(For) the sinners will be known by their Marks: and they will be seized by their forelocks and their feet. (41)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (42)

This is the Hell which the Sinners deny. (43)

In its midst and in the midst of boiling hot water will they wander round! (44)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (45)

But for such as fear the time when they will stand before (the Judgment Seat of) their Lord there will be two Gardens (46)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (47)

Containing all kinds (of trees and delights) (48)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (49)

In them (each) will be two Springs flowing (free); (50)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (51)

In them will be Fruits of every kind two and two. (52)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (53)

They will recline on Carpets whose inner linings will be of rich brocade: the Fruit of the Gardens will be Near (and easy of reach). (54)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (55)

In them will be (Maidens) Chaste restraining their glances whom no man or Jinn before them has touched (56)

Then which of the favors of your Lord will

ye deny? (57)

Like unto rubies and coral. (58)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (59)

Is there any Reward for Good other than Good? (60)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (61)

And besides these two there are two other Gardens (62)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (63)

Dark green in color (from plentiful watering). (64)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (65)

In them (each) will be two springs pouring forth water in continuous abundance: (66)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (67)

In them will be Fruits and dates and pomegranates: (68)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (69)

In them will be fair (companions) good beautiful (70)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (71)

Companions restrained (as to their glances) in (goodly) pavilions (72)

Then which of the favor of your Lord will ye deny? (73)

Whom no man or Jinn before them has touched (74)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (75)

Reclining on green Cushions and rich Carpets of beauty. (76)

Then which of the favors of your Lord will ye deny? (77)

Blessed be the name of thy Lord full of Majesty Bounty and Honor. (78)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. Le Tout Miséricordieux.

2. Il a enseigné le Coran.

3. Il

a créé l'homme.

4. Il lui a appris à s'exprimer clairement.

5. Le soleil et la lune [évoluent] selon un calcul [minutieux]

6. et l'herbe et les arbres se prosternent.

7. Et quant au ciel, Il l'a élevé bien haut. Et Il a établit la balance,

8. afin que vous ne transgressiez pas dans la pesée:

9. Donnez [toujours] le poids exact et ne faussez pas la pesée.

10. Quant à la terre, Il l'a étendue pour les êtres vivants:

11. il s'y trouve des fruits, et aussi les palmiers aux fruits recouverts d'enveloppes,

12. tout comme les grains dans leurs balles, et les plantes aromatiques.

13. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

14. Il a créé l'homme d'argile sonnante comme la poterie;

15. et Il a créé les djinns de la flamme d'un feu sans fumée;

16. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

17. Seigneur des deux Levants et Seigneur des deux Couchants!

18. Lequel donc des bienfaits de votre seigneur nierez-vous?

19. Il a donné libre cours aux deux mers pour se rencontrer;

20. il y a entre elles une barrière qu'elles ne dépassent pas.

21. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

22. De ces deux [mers]: sortent la perle et le corail.

23. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

24. A Lui appartiennent les vaisseaux élevés sur la mer comme des montagnes;

25. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

26. Tout ce qui est sur elle [la terre] doit disparaître,

27. [Seule]

subsistera La Face [Wajh] de ton Seigneur, plein de majesté et de noblesse.

28. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

29. Ceux qui sont dans les cieux et la terre L'implorent. Chaque jour, Il accomplit une oeuvre nouvelle.

30. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

31. Nous allons bientٍt entreprendre votre jugement, ٍ vous les deux charges [hommes et djinns]

32. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

33. ش peuple de djinns et d'hommes! si vous pouvez sortir du domaine des cieux et de la terre, alors faites-le. Mais vous ne pourrez en sortir qu'à l'aide d'un pouvoir [illimité].

34. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

35. Il sera lancé contre vous un jet de feu et de fumée [ou de cuivre fondu], et vous ne serez pas secourus.

36. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

37. Puis quand le ciel se fendra et deviendra alors écarlate comme le cuir rouge.

38. Lequel des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

39. Alors, ni aux hommes ni aux djinns, on ne posera des questions à propos de leurs péchés.

40. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

41. On reconnaîtra les criminels à leurs traits. Ils seront donc saisis par les toupets et les pieds.

42. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

43. Voilà l'Enfer que les criminels traitaient de mensonge.

44. Ils feront le va-et-vient entre lui (l'Enfer) et une eau bouillante extrêmement chaude.

45. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

46. et pour celui qui aura craint de comparaître devant son Seigneur, il y aura deux jardins;

47. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

48. Aux branches touffues.

49. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

50. Ils y trouveront deux sources courantes.

51. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

52. Ils contiennent deux espèces de chaque fruit.

53. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

54. ils seront accoudés sur des tapis doublés de brocart, et les fruits des deux jardins seront à leur portée (pour être cueillis).

55. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

56. Ils y trouveront [les houris] aux regards chastes, qu'avant eux aucun homme ou djinn n'aura déflorées.

57. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

58. Elles seront [aussi belles]: que le rubis et le corail.

59. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

60. Y a-t-il d'autre récompense pour le bien, que le bien?

61. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

62. En deçà de ces deux jardins il y aura deux autres jardins.

63. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

64. Ils sont d'un vert sombre.

65. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

66. Dans lesquelles il y aura deux sources jaillissantes.

67. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

68. ils contiennent des fruits, des palmiers, et des grenadiers.

69. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

70. là, il y aura des vertueuses et des belles.

71.

Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

72. des houris cloîtrées dans les tentes,

73. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

74. qu'avant eux aucun homme ou djinn n'a déflorées.

75. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

76. Ils seront accoudés sur des coussins verts et des tapis épais et jolis.

77. Lequel donc des bienfaits de votre Seigneur nierez-vous?

78. Béni soit le Nom de ton Seigneur, Plein de Majesté et de Munificence!

ترجمه اسپانيايي

1. El Compasivo

2. ha enseñado el Corán.

3. Ha creado al hombre,

4. le ha enseñado a explicar.

5. El sol y la luna, para cómputo.

6. Las hierbas y los árboles se prosternan.

7. Ha elevado el cielo. Ha establecido la balanza

8. para que no faltéis al peso,

9. sino que deis la pesada equitativa, sin defraudar en el peso.

10. La tierra la ha puesto al servicio de las criaturas.

11. Hay en ella fruta y palmeras de fruto recubierto,

12. grano de vaina, plantas aromáticas.

13. ¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

14. Creó al hombre de arcilla, como la cerámica;

15. y creó a los genios de fuego puro.

16. ¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

17. Señor de los dos Orientes y Señor de los dos Occidentes.

18. ¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

19. Ha dejado fluir las dos grandes masas de agua, que se encuentran.

20. pero las separa una barrera que no rebasan.

21. ¿Cuál, pues, de

los beneficios de vuestro Señor negaréis?

22. De ambas provienen la perla y el coral.

23. ¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

24. Suyas son las embarcaciones, que sobresalen en el mar como mojones.

25. ¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

26. Todo aquél que está sobre ella es perecedero.

27. Pero subsiste tu Señor, el Majestuoso y Honorable

28. ¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

29. Los que están en los cielos y en la tierra Le imploran. Siempre está ocupado en algo.

30. ¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

31. Nos ocuparemos detenidamente de vosotros, dos cargas.

32. ¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

33. ¡Compañía de genios y de hombres! ¡Atravesad, si podéis, las regiones celestiales y terrestres! Pero no podréis atravesarlas sin ayuda de una autoridad...

34. ¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

35. Serán lanzadas contra vosotros llamaradas de fuego sin humo y de bronce fundido, y no podréis defenderos.

36. ¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

37. Cuando el cielo se hienda y se tiña de rojo coriáceo,

38. -¿cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

39. ese día, ni los hombres ni los genios serán interrogados acerca de su pecado.

40. ¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

41. Los pecadores serán reconocidos por sus rasgos y se les cogerá por el copete y por los pies.

42. ¿Cuál, pues, de los beneficios

de vuestro Señor negaréis?

43. ¡Ésa es la gehena que los pecadores desmentían!

44. No pararán de ir y venir entre ella y el agua muy caliente.

45. ¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

46. Para quien, en cambio, haya temido comparecer ante su Señor. habrá dos jardines

47. -¿cuál. pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

48. frondosos,

49. -¿cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

50. con dos fuentes manando.

51. -¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

52. En ellos habrá dos especies de cada fruta.

53. ¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

54. Estarán reclinados en alfombras forradas de brocado. Tendrán a su alcance la fruta de los dos jardines.

55. ¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

56. Estarán en ellos las de recatado mirar, no tocadas hasta entonces por hombre ni genio,

57. -¿cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

58. cual jacinto y coral.

59. ¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

60. La retribución del bien obrar ¿es otra que el mismo bien obrar?

61. ¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

62. Además de esos dos, habrá otros dos jardines,

63. -¿cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?-

64. verdinegros,

65. -¿cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?-

66. con dos fuentes abundantes.

67. -¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

68. En ambos habrá fruta, palmeras y granados,

69. -¿cuál,

pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

70. en ellos habrá buenas, bellas,

71. -¿cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

72. huríes, retiradas en los pabellones,

73. -¿cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?-

74. no tocadas hasta entonces por hombre ni genio.

75. ¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

76. Reclinados en cojines verdes y bellas alfombras.

77. ¿Cuál, pues, de los beneficios de vuestro Señor negaréis?

78. ¡Bendito sea el nombre de tu Señor, el Majestuoso y Honorable!

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. Er ist der Gnadenreiche,

2. Der den Koran gelehrt hat.

3. Er hat den Menschen erschaffen.

4. Er hat ihm klare Rede gegeben.

5. Die Sonne und der Mond (laufen ihre Bahn) nach dem Maكe,

6. Und die Grنser und Bنume ergeben sich demütig (Seinem Willen).

7. Und den Himmel wِlbte Er in der Hِhe und bestimmte das Maك,

8. Daك ihr das Maك nicht überschreiten mِget.

9. So macht gerechtes Maك und kürzt das Maك nicht.

10. Und Er hat die Erde für die Schِpfung gemacht;

11. In ihr sind Früchte und Palmen mit Knospenbüscheln,

12. Und Korn in Hülsen und duftende Blumen.

13. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

14. Er hat den Menschen aus trockenem Lehm erschaffen, der klingt (und ausschaut) wie ein Tongefنك.

15. Und die Dschinn schuf Er aus der Flamme des Feuers.

16. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

17. Der Herr der beiden

Osten und der Herr der beiden Westen!

18. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

19. Er hat freien Lauf gelassen den beiden Gewنssern, die (einst) einander begegnen werden.

20. Zwischen ihnen ist eine Scheidewand, so daك sie nicht ineinander laufen kِnnen.

21. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

22. Perlen kommen aus beiden hervor und Korallen.

23. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

24. Und Sein sind die hohen Schiffe auf dem Meer, die gleich Bergen ragen.

25. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

26. Alles, was auf (Erden) ist, wird vergehen.

27. Aber es bleibt das Angesicht deines Herrn - der Herr der Majestنt und der Ehre.

28. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

29. Ihn bitten alle, die in den Himmeln und auf Erden sind. Jeden Tag offenbart Er Sich in neuem Glanz.

30. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

31. Bald werden Wir Uns für euch frei machen, ihr beiden Mنchte!

32. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

33. O Versammlung von Dschinn und Menschen! wenn ihr imstande seid, über die Grenzen der Himmel und der Erde hinauszugehen, dann gehet. Doch ihr werdet nicht imstande sein zu gehen, auكer mit Ermنchtigung.

34. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

35. Entsandt werden soll wider euch eine Feuerflamme und ein Qualm, dann werdet ihr beide nicht obsiegen.

36. Welche der Wohltaten eures

Herrn wollt ihr beide da leugnen?

37. Und wenn der Himmel sich spaltet und rosig wird gleich rotem Leder -

38. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

39. An jenem Tage wird weder Mensch noch Dschinn nach seiner Sünde befragt werden.

40. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

41. Die Schuldigen werden erkannt werden an ihren Merkmalen, und erfaكt werden sie an ihren Stirnlocken und Füكen.

42. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

43. Das ist die Hِlle, die die Schuldigen leugnen,

44. Zwischen ihr und siedend heiكem Wasser werden sie die Runde machen.

45. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

46. Für den aber, der sich vor der Gegenwart seines Herrn fürchtet, werden zwei Gنrten sein -

47. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen? -,

48. Mit vielerlei (Bنumen).

49. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

50. In beiden werden zwei flieكende Brunnen sein.

51. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

52. Darinnen wird es jegliche Art Frucht in Paaren geben.

53. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

54. Sie werden ruhen auf Kissen, deren Futter dicker Brokat ist. Und die Früchte der beiden Gنrten werden nahe zur Hand sein.

55. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

56. Darinnen werden (Keusche) sein mit züchtigem Blick, die weder Mensch noch Dschinn vor ihnen berührt hat -

57. Welche der

Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen? -,

58. Als wنren sie Rubinen und Korallen.

59. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

60. Kann der Lohn für Güte anderes sein als Güte?

61. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

62. Und neben diesen beiden sind noch zwei andere Gنrten -

63. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen? -,

64. Mit Blattwerk dunkelgrün.

65. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

66. Darinnen werden zwei Quellen sein, reichlich Wasser spendende.

67. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

68. In beiden werden Früchte sein, und Datteln und Granatنpfel.

69. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

70. Darinnen werden (Mنdchen) sein, gut und schِn -

71. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen? -,

72. Holdselige mit herrlichen schwarzen Augen, wohlbehütet in Zelten -

73. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?-,

74. Die weder Mensch noch Dschinn vor ihnen berührt hat -

75. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen? -,

76. Ruhend auf grünen Kissen und schِnen Teppichen.

77. Welche der Wohltaten eures Herrn wollt ihr beide da leugnen?

78. Segensreich ist der Name deines Herrn, des Herrn der Majestنt und Ehre.

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. Il Compassionevole,

2. ha insegnato il Corano,

3. ha creato l'uomo

4. e gli ha insegnato ad esprimersi .

5. Il sole

e la luna [si muovono] secondo calcolo [preciso].

6. E si prosternano le stelle e gli alberi .

7. Ha elevato il cielo e ha eretto la bilancia,

8. affinché non frodiate nella bilancia:

9. stabilite il peso con equità e non falsate la bilancia.

10. La terra l'ha disposta per le creature:

11. vi crescono frutti e palme dalle spate protette

12. e cereali nei loro involucri e piante aromatiche.

13. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete ?

14. Creò l'uomo di argilla risonante come terraglia

15. e i dèmoni da fiamma di un fuoco senza fumo.

16. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

17. Il Signore dei due Orienti e il Signore dei due Occidenti .

18. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

19. Ha lasciato liberi mari affinché si incontrassero ,

20. [ma] fra loro vi è una barriera che non possono oltrepassare .

21. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

22. Da entrambi si estraggono la perla e il corallo.

23. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

24. A Lui [appartengono] le navi, alte sul mare come colline.

25. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

26. Tutto quel che è sulla terra è destinato a perire,

27. [solo] rimarrà il Volto del tuo Signore , pieno di Maestà e di Magnificenza.

28. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

29. Lo invocano tutti quelli che sono nei cieli e sulla terra. E' ogni giorno in [nuova] opera .

30. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

31. Presto ci occuperemo di voi, o due pesi !

32. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

33. O consesso dei dèmoni e degli uomini, se potrete varcare i limiti dei cieli e della terra, fatelo. Non fuggirete senza un'autorità [proveniente da Allah].

34. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

35. Sarà inviata contro entrambi fiamma ardente e rame fuso e non sarete soccorsi.

36. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

37. Quando si fenderà il cielo e sarà come cuoio rossastro ,

38. quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

39. In quel Giorno né gli uomini né i dèmoni saranno interrogati sui loro peccati .

40. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

41. Gli empi saranno riconosciuti dai loro segni e afferrati per il ciuffo e per i piedi.

42. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

43. [Sarà detto loro:] « Ecco l'Inferno che i colpevoli negavano!»

44. Vagheranno tra esso e il magma ribollente.

45. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

46. Per chi avrà temuto di presentarsi [al cospetto] del suo Signore ci saranno due Giardini.

47. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

48. Di fresche fronde.

49. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

50. In entrambi sgorgano due fonti.

51. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

52. In entrambi due specie di ogni frutto.

53. Quale dunque dei benefici del vostro Signore

negherete?

54. Saranno appoggiati, [i loro ospiti] , su divani rivestiti internamente di broccato,e i frutti dei due giardini saranno a portata di mano.

55. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

56. Vi saranno colà quelle dagli sguardi casti, mai toccate da uomini o da dèmoni.

57. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

58. Saranno simili a rubino e corallo.

59. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

60. Qual altro compenso del bene se non il bene?

61. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

62. E [ci saranno] altri due giardini oltre a quelli.

63. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

64. Entrambi di un verde scurissimo.

65. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

66. In entrambi due sorgenti sgorganti.

67. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

68. In entrambi frutti, palme e melograni.

69. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

70. E [fanciulle] pie e belle.

71. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

72. E fanciulle dai grandi occhi neri ritirate nelle loro tende.

73. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

74. Che nessun uomo o demone mai han toccato.

75. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

76. Staranno appoggiati su verdi cuscini e meravigliosi tappeti.

77. Quale dunque dei benefici del vostro Signore negherete?

78. Sia benedetto il Nome del tuo Signore, colmo di Maestà e di Magnificenza.

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. Mилocepдный

2. - Oн нayчил Kopaнy,

3.

coтвopил чeлoвeкa,

4. нayчил eгo изъяcнятьcя.

5. Coлнцe и лyнa - пo cpoкy,

6. тpaвa и дepeвья пoклoняютcя.

7. И нeбo Oн вoздвиг и ycтaнoвил вecы,

8. чтoбы вы нe нapyшaли вecoв.

9. И ycтaнaвливaйтe вec cпpaвeдливo и нe yмeньшaйтe вecoв!

10. И зeмлю Oн пoлoжил для твapeй.

11. Ha нeй - плoды, и пaльмы c чaшeчкaми,

12. и злaки c тpaвoй, и блaгoyxaнныe тpaвы.

13. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

14. Oн coтвopил чeлoвeкa из звyчaщeй глины, кaк гoнчapнaя,

15. и coтвopил джиннoв из чиcтoгo oгня.

16. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

17. Гocпoдь oбoиx вocтoкoв и Гocпoдь oбoиx зaпaдoв.

18. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

19. Oн paзъeдинил мopя, кoтopыe гoтoвы вcтpeтитьcя.

20. Meждy ними пpeгpaдa, чepeз кoтopyю oни нe ycтpeмятcя.

21. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

22. Bыxoдит из ниx oбoиx жeмчyг и кopaлл.

23. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

24. У Heгo бeгyщиe, выcoкo пoднятыe нa мope, кaк гopы.

25. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

26. Bcякий, ктo нa нeй, иcчeзнeт,

27. и ocтaeтcя лик твoeгo Гocпoдa co cлaвoй и дocтoинcтвoм.

28. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

29. Пpocят Eгo тe, ктo в нeбecax и нa зeмлe; кaждый дeнь Oн зa дeлoм.

30. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

31. Ocвoбoдимcя Mы для вac, (oбe) тяжкие твapи!

32. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

33. O coнм

джиннoв и людeй! Ecли мoжeтe пpoникнyть зa пpeдeлы нeбec и зeмли, тo пpoйдитe! He пpoйдeтe вы, инaчe кaк c влacтью.

34. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

35. Пocлaнo бyдeт нa вac плaмя бeз дымa и гycтoй дым, и нe нaйдeтe вы пoмoщи.

36. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

37. И кoгдa нeбo pacкoлeтcя и cтaнeт жeлтым, кaк кoжa.

38. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

39. B тoт дeнь нe бyдyт cпpoшeны oб иx гpexe ни люди, ни дyxи.

40. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

41. Узнaны бyдyт гpeшники пo иx пpимeтaм, и cxвaтят иx зa xoxлы и нoги.

42. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

43. Этo - гeeннa, кoтopyю cчитaют лoжью гpeшники!

44. Xoдят oни мeждy нeй и кипящим кипяткoм.

45. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

46. A тoмy, ктo бoитcя caнa Гocпoдa cвoeгo, - двa caдa, -

47. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

48. oблaдaющиe вeтвями.

49. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

50. B ниx двa иcтoчникa пpoтeкaют.

51. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

52. B ниx - из вcякиx плoдoв двa copтa.

53. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

54. Oпиpaяcь нa лoжa, пoдклaдкa кoтopыx из пapчи, a copвaть плoды в oбoиx caдax - близкo.

55. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

56. Taм cкpoмнooкиe, кoтopыx нe кocнyлcя дo ниx ни

чeлoвeк, ни джинн.

57. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

58. Oни - тoчнo яxoнт и жeмчyг.

59. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

60. Ecть ли вoздaяниe зa дoбpo, кpoмe дoбpa?

61. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

62. И пoмимo двyx - eщe двa caдa, -

63. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным? -

64. тeмнo - зeлeныe.

65. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

66. B ниx двa иcтoчникa, бьющиe вoдoй.

67. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

68. B ниx плoды, и пaльмы, и гpaнaты.

69. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

70. B ниx - дoбpoтныe, пpeкpacныe, -

71. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным? -

72. чepнooкиe, cкpытыe в шaтpax, -

73. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

74. He кocнyлcя иx дo ниx ни чeлoвeк, ни джинны, -

75. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

76. Oпиpaяcь нa зeлeныe пoдyшки и пpeкpacныe кoвpы...

77. Kaкoe жe из блaгoдeяний Гocпoдa вaшeгo вы coчтeтe лoжным?

78. Блaгocлoвeннo имя Гocпoдa твoeгo, oблaдaтeля cлaвы и пoчeтa!

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm Allah adiyle.

1- Rahman.

2- Kur'ân' ًِretti.

3- insân halketti,

4- ona dilleri, konu may belletti.

5- Güne ve ay, hesapla hareket eyler.

6- Ve gِvdesiz bitki ve gِvdeli aًaç secde eder.

7- Ve gًِü yüceltti ve ِlçüyü koydu.

8- ضlçüde, tartda insafszlk etmeyin.

9- Terâziyi doًru tutun, adâletle tartn ve eksik tartmayn.

10-

Yeryüzünü alçaltt halka.

11- Orada meyveler ve lifli, kabuklu hurmalar var.

12- Yaprakl tâneler var ve güzel kokulu otlar.

13- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

14- فyice pi mi gibi kupkuru balçktan, insan halketti.

15- Ve cinleri, co up kaynayan ate ten yaratt.

16- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlyabilirsiniz?

17- Rabbidir iki doًunun ve Rabbi-dir iki batnn.

18- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

19- فki denizi salm tr, nerdeyse kar acaklar.

20- Fakat aralarnda bir berzah var, birbirlerine kar mazlar.

21- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlyabilirsiniz?

22- Her ikisinden de inci ve mercan çkar.

23- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

24- Ve onundur denizde akp giden daًlar gibi gemiler.

25- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

26- Yerin üstünde ne varsa fânîdir.

27- Ve ancak ululuk ve kerem ss Rabbinin zâtdr kalan.

28- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

29- Ondan ister kim varsa gِklerde ve yeryüzünde; o, her gün bir i tedir.

30- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

31- Ey iki aًr topluluk, insanlar ve cinler, yaknda hesâbnza bakacaًz.

32- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

33- Ey cin ve insan topluluًu, ِlümden kurtulmak için, gِklerin ve yer yüzünün bucaklarndan geçip kaçmaya gücünüz yeterse geçin, kaçn; fakat geçemezsiniz bir kudret olmadkça.

34- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

35- _stünüze bir ate yalm ve erimi bakr gِnderilir de kaçamazsnz.

36- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

37- Derken gِk yarlp krmz bir gül rengine gelerek yaً gibi eriyince...

38- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

39- Ne insan, ne cin, artk o gün suçlu mudur, sorulmaz.

40- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

41- Suçlular, yüzlerindeki alâmetten tannrlar

da perçemlerinden ve ayaklarndan tutulurlar.

42- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

43- ف te bu, suçlularn yalanladklar cehennem.

44- Cehennemle içecekleri kaynar suyun arasnda dolanp dururlar.

45- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

46- Rabbinin tapsna varmaktan korkana iki cennet var.

47- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

48- فkisinde de türlü-türlü nîmetler var, çe it-çe it aًaçlar.

49- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

50- فkisinde de iki rmak var, akar.

51- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

52- فkisinde de her çe it meyve, çifter-çifter var.

53- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

54- ضylesine dِ emelere yaslanacaklar ki astarlar kaln ipekten, her iki cennetin, dev irilip toplanacak meyveleri de ellerinin altnda, pek yakn.

55- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

56- O cennetlerde, gِzlerini, e lerinden ayrmayan ve e lerinden ِnce ne bir insan tarafndan dokunulmu ne bir cin tarafndan dokunulmu e ler var.

57- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

58- O e ler, sanki yakut ve mercan.

59- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

60- فyiliًin kar lً, iyilikten ba ka bir ey olabilir mi?

61- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

62- Bu iki cennetten ba ka iki cennet daha var.

63- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

64- فkisi de koyu ye il.

65- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

66- فkisinde de iki pnar var, f krp çkar da akar.

67- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

68- Her ikisinde de meyveler ve hurma ve nar var.

69- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

70- O cennetlerde güzel huylu güzeller var.

71- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

72- Beyaz tenli, kara gِzlü, otaًlarda hûriler.

73- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

74- E lerinden ِnce ne

bir insan dokunmu onlara, ne bir cin.

75- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

76- Ye il ipeklilerle dü enmi sedirlere ve güzelim dِ emelere yaslanrlar.

77- Artk Rabbinizin nîmetlerinden hangisini yalanlayabilirsiniz?

78- Ululuk ve kerem ss Rabbinin adnn an, pek yücedir.

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. Rəhman! (Mərhəmətli olan Allah!)

2. (?z peyğəmbərinə) Qur'anı öyrətdi.

3. İnsanı yaratdı.

4. Ona danışmağı (fikrini və duyğularını bəyan etməyi) öyrətdi.

5. Günəş və ay müəyyən bir ölçü ilə (hərəkət edər).

6. Otlar da, ağaclar da (Allaha) səcdə edər!

7. Göyü. O ucaltdı, tərəzini (ədalət tərəzisini) O qoydu!

8. Ona görə ki, çəkidə hədi aşmayasınız (insafı əldən verməyəsiniz).

9. Tərəzini düz tutun, çəkini əskiltməyin! (Cəkidə insaflı olun, tərəzini korlamayın!)

10. Yeri də (bütün) məxluqat üçün O döşədi.

11. Orada növbənöv meyvələr və tumurcuqlu (salxımlı) xurma ağacları;

12. (Yaşıl ikən yarpar, quruluğunda saman olan) saçaqlı dənli bitkilər və xoş ətirli çiçəklər (reyhan, qızılgül, yasəmən, bənövşə, qərənfil və s.) vardır.

13. (Ey cinlər, ey insanlar!) Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

14. İnsanı (Adəmi) saxsı kimi (toxunduqda səs çıxardan) quru palçıqdan O yaratdı.

15. (Cinlərin əcdadı) cannı da tüstüsüz (təmiz) oddan O xəlq etdi.

16. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

17. İki məşriqin və iki məğribin Rəbbi (günəşin və ayın yazda və qışda çıxıb batdığı yerlərin sahibi) Odur.

18. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

19. (Suları şirin və acı olan) iki dənizi O qovuşdurdu (bir-birinə qovuşmaq üçün açıb buraxdı).

20. Amma onların arasında maneə vardır, bir-birinə qatışmazlar (özləri üçün müəyyən edilmiş həddi aşmazlar).

21. Belə

olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

22. Onlardan (o iki dənizdən) inci və mərcan çıxar.

23. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

24. Dənizdə uca dağlar kimi üzən gəmilər də Onundur.

25. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

26. (Yer) üzündə olan hər kəs fanidir (ölümə məhkumdur).

27. Ancaq əzəmət və kərəm sahibi olan Rəbbinin zatı baqidir.

28. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

29. Göylərdə və yerdə kim varsa, (hamısı) Ondan (ruzi, mərhəmət və mədəd) diləyər. O hər gün (hər an) bir işdədir (birini öldürər, birini dirildər; acizə kömək, zalıməa zülm edər; birinin duasını qəbul edər; birinə mərhəmət əta edib digərinə cəza verər. Bir işlə məşğul olmaq Onu digərindən yayındırmaz).

30. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

31. Ey ağır yük (mükəlləfiyyət) altında olanlar (yaxud yerə ağırlıq verən cinlər və insanlar)! Sizinlə də (layiqincə) məşğul olacağıq (əməllərinizin haqq-hesabını mütləq çəkəcəyik).

32. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

33. Ey cin və insan tayfası! Əgər göylərin və yerin ətrafından (çevrəsindən) kənara çıxa bilərsinizsə, çıxın. Siz (oradan) ancaq (qüdrət və) qüvvətlə (Allahın sizə bəxş etdiyi elmin qüdrətilə) çıxa bilərsiniz! (Yaxud siz oradan qüdrət və qüvvət vasitəsilə çıxa bilərsiniz ki, bu da sizdə yoxdur!)

34. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

35. (Qiyamət günü) sizin üstünüzə tüstüsüz alov və alovsuz tüstü göndəriləcək (başınıza ərimiş mis, od və duman töküləcək) və siz bir-birinizə kömək də edə bilməyəcəksiniz.

36. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

37. (Qiyamət günü) göy ayrılıb (dağ basılmış) dəri (yaxud

dağ edilmiş yağ) kimi qıpqırmızı olduğu zaman (halınız necə olacaq)?!

38. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

39. O gün nə bir insan, nə də bir cin günahı barəsində sorğu-sual olunmayacaqdır! (Yol ancaq Cəhənnəmdir!)

40. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

41. Günahkarlar üzlərindən (sifətlərinin qaralığından, gözlərinin göylüyündən) tanınacaq, kəkillərindən və ayaqlarından tutulub yaxalanacaqlar (başları öndən, yaxud arxadan ayaqlarına bənd ediləcəkdir).

42. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

43. (Onlara belə deyiləcəkdir: ) "Bu, günahkarların yalan hesab etdikləri Cəhənnəmdir!"

44. Onlar onunla (cəhənnəm odu ilə) qaynar su arasında dolanıb duracaqlar.

45. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

46. Şübhəsiz ki, Rəbbinin məqamından (hüzurunda haqq-hesab üçün durmaqdan) qorxanları iki cənnət (Ədn nə Nəim cənnətləri) gözləyir!

47. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

48. (O iki cənnətin ağacları) qollu-budaqlıdır (merli-meyvəlidir).

49. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

50. Orada (o cənnətlərdə) iki axar bulaq vardır.

51. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

52. Orada (o iki cənnətdə) hər meyvədən (quru və təzətər olmaqla) iki növ vardır (mö'minlər onların birini dünyada görmüş, digərini isə görməmişlər).

53. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

54. Onlar (mö'minlər) orada astarları qalın ipəkdən olan döşəklərə söykənmiş olacaqlar. O iki cənnətin meyvələrini dərmək də asan olacaqdır (mö'minlər harada olsalar, ağaclar onlara yaxın gələcək, onlar həmin meyvələri ayaq üstə olanda da, oturanda da, uzananda da dərib yeyə biləcəklər).

55. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

56. Orada (o cənnətlərdə) gözlərini (yalnız ərlərinə) dikmiş, bundan əvvəl özlərinə

heç bir ins-cins (insan və cin) toxunmamış qadınlar vardır.

57. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

58. Onlar (o qadınlar rəng və gözəllikcə), sanki yaqut və mərcandırlar.

59. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

60. Yaxşılıq əvəzi ancaq yaxşılıqdır!

61. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

62. Onlardan (o iki cənnətdən) başqa (mö'minlər üçün) daha iki cənnət (Firdovs və Mə'va cənnətləri) vardır.

63. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

64. (O iki cənnət) yamyaşıldır (o qədər yaşıldır ki, qaraya çalır).

65. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

66. Orada (o iki cənnətdə) fəvvarə verib qaynayan iki bulaq vardır.

67. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

68. Orada (o iki cənnətdə) növbənöv meyvələr, xurma və nar vardır.

69. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

70. Orada (o cənnətlərin hamısında, dördündə də) xoş xasiyyətli, gözəl üzlü qadınlar vardır.

71. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

72. Cadırlarda gözlərini (yalnız öz ərlərinə) dikmiş hurilər vardır.

73. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

74. Onlara (ərlərindən) əvvəl heç bir ins-cins toxunmamışdır.

75. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

76. Onlar (mö'minlər) yaşıl balışlara və gözəl naxışlı (inci ilməli, xovlu) xalılara (yaxud yumşaq qalın döşəklərə) söykənmiş olacaqlar.

77. Belə olduqda Rəbbinizin hansı ne'mətlərini yalan saya bilərsiniz?!

78. (Ya Peyğəmbər!) Sənin əzəmət və kərəm sahibi olan Rəbbinin adı nə qədər ucadır (nə qədər uludur)!

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. (خدا جو) نہايت

مہربان

2. اسي نے قرآن كي تعليم فرمائي

3. اسي نے انسان كو پيدا كيا

4. اسي نے اس كو بولنا سكھايا

5. سورج اور چاند ايك حساب مقرر سے چل رہے ہيں

6. اور بوٹياں اور درخت سجدہ كر رہے ہيں

7. اور اسي نے آسمان كو بلند كيا اور ترازو قائم كي

8. كہ ترازو (سے تولنے) ميں حد سے تجاوز نہ كرو

9. اور انصاف كے ساتھ ٹھيك تولو۔ اور تول كم مت كرو

10. اور اسي نے خلقت كے لئے زمين بچھائي

11. اس ميں ميوے اور كھجور كے درخت ہيں جن كے خوشوں پر غلاف ہوتے ہيں

12. اور اناج جس كے ساتھ بھس ہوتا ہے اور خوشبودار پھول

13. تو (اے گروہ جن وانس) تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

14. اسي نے انسان كو ٹھيكرے كي طرح كھنكھناتي مٹي سے بنايا

15. اور جنات كو آگ كے شعلے سے پيدا كيا

16. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

17. وہي دونوں مشرقوں اور دونوں مغربوں كا مالك (ہے)

18. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

19. اسي نے دو دريا رواں كئے جو آپس ميں ملتے ہيں

20. دونوں ميں ايك آڑ ہے كہ (اس سے) تجاوز نہيں كرسكتے

21. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

22. دونوں درياؤں سے موتي اور مونگے نكلتے ہيں

23. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

24. اور جہاز بھي اسي كے ہيں

جو دريا ميں پہاڑوں كي طرح اونچے كھڑے ہوتے ہيں

25. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

26. جو (مخلوق) زمين پر ہے سب كو فنا ہونا ہے

27. اور تمہارے پروردگار ہي كي ذات (بابركات) جو صاحب جلال وعظمت ہے باقي رہے گي

28. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

29. آسمان اور زمين ميں جتنے لوگ ہيں سب اسي سے مانگتے ہيں۔ وہ ہر روز كام ميں مصروف رہتا ہے

30. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

31. اے دونوں جماعتو! ہم عنقريب تمہاري طرف متوجہ ہوتے ہيں

32. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

33. اے گروہِ جن وانس اگر تمہيں قدرت ہو كہ آسمان اور زمين كے كناروں سے نكل جاؤ تو نكل جاؤ۔ اور زور كے سوا تم نكل سكنے ہي كے نہيں

34. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

35. تم پر آگ كے شعلے اور دھواں چھوڑ ديا جائے گا تو پھر تم مقابلہ نہ كرسكو گے

36. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

37. پھر جب آسمان پھٹ كر تيل كي تلچھٹ كي طرح گلابي ہوجائے گا (تو) وہ كيسا ہولناك دن ہوگا

38. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

39. اس روز نہ تو كسي انسان سے اس كے گناہوں كے بارے ميں پرسش كي جائے گي اور نہ كسي جن سے

40. تو

تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

41. گنہگار اپنے چہرے ہي سے پہچان لئے جائيں گے تو پيشاني كے بالوں اور پاؤں سے پكڑ لئے جائيں گے

42. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

43. يہي وہ جہنم ہے جسے گنہگار لوگ جھٹلاتے تھے

44. وہ دوزخ اور كھولتے ہوئے گرم پاني كے درميان گھومتے پھريں گے

45. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

46. اور جو شخص اپنے پروردگار كے سامنے كھڑے ہونے سے ڈرا اس كے لئے دو باغ ہيں

47. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

48. ان دونوں ميں بہت سي شاخيں (يعني قسم قسم كے ميووں كے درخت ہيں)

49. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

50. ان ميں دو چشمے بہہ رہے ہيں

51. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

52. ان ميں سب ميوے دو دو قسم كے ہيں

53. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

54. (اہل جنت) ايسے بچھونوں پر جن كے استرا طلس كے ہيں تكيہ لگائے ہوئے ہوں گے۔ اور دونوں باغوں كے ميوے قريب (جھك رہے) ہيں

55. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

56. ان ميں نيچي نگاہ والي عورتيں ہيں جن كو اہل جنت سے پہلے نہ كسي انسان نے ہاتھ لگايا اور نہ كسي جن نے

57. تو تم اپنے پروردگار كي كون

كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

58. گويا وہ ياقوت اور مرجان ہيں

59. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

60. نيكي كا بدلہ نيكي كے سوا كچھ نہيں ہے

61. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

62. اور ان باغوں كے علاوہ دو باغ اور ہيں

63. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

64. دونوں خوب گہرے سبز

65. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

66. ان ميں دو چشمے ابل رہے ہيں

67. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

68. ان ميں ميوے اور كھجوريں اور انار ہيں

69. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

70. ان ميں نيك سيرت (اور) خوبصورت عورتيں ہيں

71. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

72. (وہ) حوريں (ہيں جو) خيموں ميں مستور (ہيں)

73. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

74. ان كو اہل جنت سے پہلے نہ كسي انسان نے ہاتھ لگايا اور نہ كسي جن نے

75. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

76. سبز قالينوں اور نفيس مسندوں پر تكيہ لگائے بيٹھے ہوں گے

77. تو تم اپنے پروردگار كي كون كون سي نعمت كو جھٹلاؤ گے؟

78. (اے محمد) تمہارا پروردگار جو صاحب جلال وعظمت ہے اس كا نام بڑا بابركت ہے

ترجمه پشتو

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

$ (23)

$ (24)

$ (25)

$ (26)

$ (27)

$ (28)

$ (29)

$ (30)

$ (31)

$ (32)

$ (33)

$ (34)

$ (35)

$ (36)

$ (37)

$ (38)

$ (39)

$ (40)

$ (41)

$ (42)

$ (43)

$ (44)

$ (45)

$ (46)

$ (47)

$ (48)

$ (49)

$ (50)

$ (51)

$ (52)

$ (53)

$ (54)

$ (55)

$ (56)

$ (57)

$ (58)

$ (59)

$ (60)

$ (61)

$ (62)

$ (63)

$ (64)

$ (65)

$ (66)

$ (67)

$ (68)

$ (69)

$ (70)

$ (71)

$ (72)

$ (73)

$ (74)

$ (75)

$ (76)

$ (77)

$ (78)

ترجمه كردي

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

$ (23)

$ (24)

$ (25)

$ (26)

$ (27)

$ (28)

$ (29)

$ (30)

$ (31)

$ (32)

$ (33)

$ (34)

$ (35)

$ (36)

$ (37)

$ (38)

$ (39)

$ (40)

$ (41)

$ (42)

$ (43)

$ (44)

$ (45)

$ (46)

$ (47)

$ (48)

$ (49)

$ (50)

$ (51)

$ (52)

$

(53)

$ (54)

$ (55)

$ (56)

$ (57)

$ (58)

$ (59)

$ (60)

$ (61)

$ (62)

$ (63)

$ (64)

$ (65)

$ (66)

$ (67)

$ (68)

$ (69)

$ (70)

$ (71)

$ (72)

$ (73)

$ (74)

$ (75)

$ (76)

$ (77)

$ (78)

ترجمه اندونزي

Supaya kamu jangan melampaui batas tentang neraca itu.(8)

Dan tegakkanlah timbangan itu dengan adil dan janganlah kamu mengurangi neraca itu.(9) (1)

Dan Allah telah meratakan bumi untuk makhluk (Nya).(10) (2)

Di bumi itu ada buah-buahan dan pohon kurma yang mempunyai kelopak mayang.(11) (3)

Dan biji-bijian yang berkulit dan bunga- bunga yang harum baunya.(12) (4)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(13) (5)

Dia menciptakan manusia dari tanah kering seperti tembikar,(14) (6)

Dan Dia menciptakan jin dari nyala api.(15) (7)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(16) (8)

Tuhan yang memelihara kedua tempat terbit matahari dan Tuhan yang memelihara kedua tempat terbenamnya.(17) (9)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(18) (10)

Dia membiarkan dua lautan mengalir yang keduanya kemudian bertemu(19) (11)

Antara keduanya ada batas yang tidak dilampaui oleh masing-masing.(20) (12)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(21) (13)

Dari keduanya keluar mutiara dan marjan.(22) (14)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(23) (15)

Dan kepunyaan-Nya lah bahtera- bahtera yang tinggi layarnya di lautan laksana gunung- gunung.(24) (16)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(25) (17)

Semua yang ada di bumi itu akan binasa.(26) (18)

Dan tetap kekal Wajah Tuhanmu yang mempunyai kebesaran

dan kemuliaan.(27) (19)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(28) (20)

Semua yang ada di langit dan di bumi selalu meminta kepada-Nya. Setiap waktu Dia dalam kesibukan.(29) (21)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(30) (22)

Kami akan memperhatikan sepenuhnya kepadamu hai manusia dan jin.(31) (23)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(32) (24)

Hai jemaah jin dan manusia, jika kamu sanggup menembus (melintasi) penjuru langit dan bumi, maka lintasilah, kamu tidak dapat menembusnya melainkan dengan kekuatan.(33) (25)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(34) (26)

Kepada kamu, (jin dan manusia) dilepaskan nyala api dan cairan tembaga maka kamu tidak dapat menyelamatkan diri (daripadanya).(35) (27)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(36) (28)

Maka apabila langit terbelah dan menjadi merah mawar seperti (kilapan) minyak.(37) (29)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(38) (30)

Pada waktu itu manusia dan jin tidak ditanya tentang dosanya.(39)) (31)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(40) (32)

Orang- orang yang berdosa dikenal dengan tanda- tandanya, lalu dipegang ubun-ubun dan kaki mereka.(41) (33)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(42) (34)

Inilah neraka Jahanam yang didustakan oleh orang- orang berdosa.(43) (35)

Mereka berkeliling di antaranya dan di antara air yang mendidih yang memuncak panasnya.(44) (36)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(45) (37)

Dan bagi orang yang takut akan saat menghadap Tuhannya ada dua surga.(46) (38)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(47) (39)

Kedua surga itu mempunyai pohon-pohonan dan buah-buahan.(48)

(40)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(49) (41)

Di dalam kedua surga itu ada dua buah mata air yang mengalir.(50) (42)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(51) (43)

Di dalam kedua surga itu terdapat segala macam buah-buahan yang berpasangan.(52) (44)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(53) (45)

Mereka bertelekan di atas permadani yang sebelah dalamnya dari sutra. Dan buah-buahan kedua surga itu dapat (dipetik) dari dekat.(54) (46)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(55) (47)

Di dalam surga itu ada bidadari- bidadari yang sopan menundukkan pandangannya, tidak pernah disentuh oleh manusia sebelum mereka (penghuni- penghuni surga yang menjadi suami mereka) dan tidak pula oleh jin.(56) (48)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(57) (49)

Seakan- akan bidadari itu permata yakut dan marjan.(58) (50)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(59) (51)

Tidak ada balasan kebaikan kecuali kebaikan (pula).(60) (52)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(61) (53)

Dan selain dari dua surga itu ada dua surga lagi.(62) (54)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan,(63) (55)

Kedua surga itu (kelihatan) hijau tua warnanya.(64) (56)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(65) (57)

Di dalam kedua surga itu ada dua mata air yang memancar.(66) (58)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(67) (59)

Di dalam keduanya ada (macam- macam) buah-buahan dan kurma serta delima.(68) (60)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(69) (61)

Di dalam surga- surga itu ada bidadari- bidadari

yang baik- baik lagi cantik- cantik.(70) (62)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(71) (63)

(Bidadari- bidadari) yang jelita, putih bersih dipingit dalam rumah.(72) (64)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(73) (65)

Mereka tidak pernah disentuh oleh manusia sebelum mereka (penghuni- penghuni surga yang menjadi suami mereka) dan tidak pula oleh jin.(74) (66)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(75) (67)

Mereka bertelekan pada bantal- bantal yang hijau dan permadani- permadani yang indah.(76) (68)

Maka nikmat Tuhan kamu yang manakah yang kamu dustakan.(77) (69)

Maha Agung nama Tuhanmu Yang Mempunyai kebesaran dan karunia.(78) (70)

Apabila terjadi hari kiamat.(1) (71)

Terjadinya kiamat itu tidak dapat didustakan (disangkal).(2) (72)

(Kejadian itu) merendahkan (satu golongan) dan meninggikan (golongan yang lain),(3) (73)

Apabila bumi digoncangkan sedahsyat- dahsyatnya,(4) (74)

Dan gunung- gunung dihancur luluhkan sehancur-hancurnya, (5) (75)

Maka jadilah dia debu yang beterbangan,(6) (76)

Dan kamu menjadi tiga golongan.(7) (77)

Yaitu golongan kanan. Alangkah mulianya golongan kanan itu.(8) (78)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

(Tuhan) Yang Maha Pemurah serta melimpah-limpah rahmatNya. (1)

Dia lah yang telah mengajarkan Al-Quran. (2)

Dia lah yang telah menciptakan manusia; - (3)

Dia lah yang telah membolehkan manusia (bertutur) memberi dan menerima kenyataan. (4)

Matahari dan bulan beredar dengan peraturan dan hitungan yang tertentu; (5)

Dan tumbuh-tumbuhan yang melata serta pohon-pohon kayu-kayan, masing-masing tunduk menurut peraturanNya. (6)

Dan langit dijadikannya (bumbung) tinggi, serta Ia mengadakan undang-undang dan peraturan neraca keadilan, (7)

Supaya kamu tidak melampaui batas dalam menjalankan keadilan; (8)

Dan betulkanlah cara menimbang

itu dengan adil, serta janganlah kamu mengurangi barang yang ditimbang. (9)

Dan bumi pula dijadikannya rata untuk kegunaan manusia dan makhluk-makhlukNya yang lain: (10)

Terdapat padanya berbagai jenis buah-buahan dan pohon-pohon kurma yang ada kelopak-kelopak mayang; (11)

Demikian juga terdapat biji-bijian yang ada jerami serta daun, dan terdapat lagi bunga-bungaan yang harum; (12)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan (wahai umat manusia dan jin)? (13)

Ia menciptakan manusia (lembaga Adam) dari tanah liat kering seperti tembikar, (14)

Dan Ia telah menciptakan jin dari lidah api yang menjulang-julang; (15)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (16)

(Dia lah) Tuhan yang mentadbirkan dua timur, dan Tuhan yang mentadbirkan dua barat. (17)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (18)

Ia biarkan air dua laut (yang masin dan yang tawar) mengalir, sedang keduanya pula bertemu; (19)

Di antara keduanya ada penyekat yang memisahkannya, masing-masing tidak melampaui sempadannya; (20)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (21)

Dari kedua laut itu, keluar mutiara dan marjan; (22)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (23)

Dan Dia lah yang menguasai kapal-kapal yang belayar di laut, yang kembang tinggi layarnya seperti gunung-ganang; (24)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (25)

Segala yang ada di muka bumi itu akan binasa: (26)

Dan akan kekalah Zat Tuhanmu yang mempunyai Kebesaran dan Kemuliaan: (27)

Maka

yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (28)

Sekalian makhluk yang ada di langit dan di bumi sentiasa berhajat dan memohon kepadaNya. Tiap-tiap masa Ia di dalam urusan (mencipta dan mentadbirkan makhluk-makhlukNya)! (29)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan)? (30)

Kami hanya akan menguruskan hitungan dan balasan amal kamu sahaja (pada hari kiamat,) wahai manusia dan jin! (31)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (32)

Wahai sekalian jin dan manusia! Kalau kamu dapat menembus keluar dari kawasan-kawasan langit dan bumi (untuk melarikan diri dari kekuasaan dan balasan Kami), maka cubalah kamu menembus keluar. Kamu tidak akan menembus keluar melainkan dengan satu kekuasaan (yang mengatasi kekuasaan Kami; masakan dapat)! (33)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (34)

Kamu (wahai golongan yang kufur ingkar dari kalangan jin dan manusia) akan ditimpakan dengan api yang menjulang-julang dan leburan tembaga cair (yang membakar); dengan yang demikian, kamu tidak akan dapat mempertahankan diri (dari azab seksa itu); (35)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (36)

Selain itu (sungguh ngeri) ketika langit pecah-belah lalu menjadilah ia merah mawar, berkilat seperti minyak; (37)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (38)

Pada masa itu tiada sesiapapun, sama ada manusia atau jin, yang akan ditanya tentang dosanya (kerana masing-masing dapat dikenal menurut keadaannya); (39)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang

kamu hendak dustakan? (40)

Orang-orang yang berdosa dapat dikenal dari tanda-tandanya, lalu dipegang dari atas kepala dan kakinya (serta diseret ke neraka); (41)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (42)

(Lalu dikatakan kepada mereka): "Inilah neraka Jahannam yang selalu orang-orang yang berdosa mendustakannya ". (43)

Mereka (terus diseksa) berulang-ulang di antara api neraka dengan air yang menggelegak yang cukup masak panasnya! (44)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (45)

Dan orang yang takut akan keadaan dirinya di mahkamah Tuhannya (untuk dihitung amalnya), disediakan baginya dua Syurga, - (46)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (47)

(Dua Syurga) yang ada berjenis-jenis pohon dan buah-buahan; - (48)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (49)

Pada kedua-dua Syurga itu terdapat dua matair yang mengalir; - (50)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan. (51)

Pada kedua Syurga itu terdapat dua macam dari tiap-tiap jenis buah-buahan (yang biasa dan yang luar biasa). (52)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (53)

Mereka (bersenang-senang di tempat masing-masing dalam Syurga itu dengan) berbaring di atas hamparan-hamparan, yang lapisan-lapisan sebelah dalamnya - dari sutera tebal yang bersulam; dan buah-buahan kedua-dua Syurga itu dekat (kepada mereka) untuk dipetik. (54)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (55)

Di dalam Syurga-syurga itu terdapat bidadari-bidadari yang pandangannya tertumpu (kepada

mereka semata-mata), yang tidak pernah disentuh sebelum mereka oleh manusia dan jin; (56)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (57)

Bidadari-bidadari itu (cantik berseri) seperti permata delima dan marjan. (58)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (59)

Bukankah tidak ada balasan bagi amal yang baik - melainkan balasan yang baik juga? (60)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (61)

Dan selain dari dua Syurga itu, dua Syurga lagi (untuk menjadi balasan bagi golongan peringkat yang kedua); (62)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (63)

Kedua-duanya menghijau subur tanamannya; (64)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (65)

Dalam kedua-dua Syurga itu terdapat dua matair yang terus menerus memancutkan airnya: (66)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (67)

Pada keduanya juga terdapat buah-buahan, serta pohon-pohon kurma dan delima, (68)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (69)

Dalam kedua-dua Syurga itu juga terdapat (teman-teman) yang baik akhlaknya, lagi cantik parasnya; (70)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (71)

Ia itu bidadari-bidadari, yang hanya tinggal tetap di tempat tinggal masing-masing; (72)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (73)

(Bidadari-bidadari itu) tidak pernah disentuh sebelum mereka oleh manusia dan tidak juga oleh jin; (74)

Maka yang mana

satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (75)

Penduduk Syurga itu (bersenang-senang di dalamnya dengan) berbaring di atas (bantal-bantal dan) cadar-cadar yang hijau warnanya serta permaidani-permaidani yang sangat indah. (76)

Maka yang mana satu di antara nikmat-nikmat Tuhan kamu, yang kamu hendak dustakan? (77)

Maha Sucilah nama Tuhanmu yang mempunyai Kebesaran dan Kemuliaan. (78)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. (Mwenyeezi Mungu) Mwingi wa rehema.

2. Amefundisha Qur'an.

3. Amemuumba mtu.

4. Amemfundisha kusema.

5. Jua na Mwezi (huenda) kwa hesabu.

6. Na miche na Miti vinasujudu.

7. Na mbingu ameziinua na akaweka mizani.

8. Ili msidhulumu katika kupima.

9. Na pimeni kipimo kwa haki msipunguze mizani.

10. Na ardhi ameitandaza kwa ajili ya viumbe.

11. Humo yamo matunda na mitende yenye matunda.

12. Na nafaka zenye makapi na mimea yenye harufu nzuri.

13. Basi nyinyi wawili mtakataa mema gani ya Mola wenu.

14. Amemuumba Mtu kwa udongo mkavu utoao sauti kama vyombo vilivyookwa.

15. Na akawaumba majinni kwa ulimi wa moto.

16. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu.

17. Mola wa mashariki mbili na Mola wa magharibi mbili (masika na kiangazi).

18. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu.

19. Amezikutanisha bahari mbili.

20. Baina yao kuna kizuizi haziingiliani.

21. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

22. Katika (bahari) hizo mbili hutoka lulu na marijani.

23. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

24. Na meli ni zake zilizoinuka baharini kama milima.

25. Basi nyinyi wawili mtakataa

neema gani ya Mola wenu?

26. Kila kilicho juu yake kitatoweka.

27. Na itabaki dhati ya Mola wako, Mwenye utukufu na Heshima.

28. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

29. Humuomba yeye kila kilichomo mbinguni na ardhini, kila siku yeye yumo katika mambo.

30. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

31. Karibu tutawakusudieni, enyi majeshi mawili.

32. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

33. Enyi makundi ya majinni na watu! Mkiweza kupenya kwenye mbingu na ardhi, basi penyeni, hamtapenya ila kwa uwezo.

34. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

35. Mtaletewa muwako wa moto na shaba (iliyo yeyushwa) wala hamtajilinda.

36. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

37. Na zitakapopasuka mbingu zitakuwa nyekundu kama mafuta.

38. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

39. Na siku hiyo hataulizwa kwa dhambi zake mtu wala jinni.

40. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

41. Watajulikana waovu kwa alama zao, basi watakamatwa kwa nywele za utosi na kwa miguu.

42. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

43. Hii ndiyo Jahannam ambayo waovu wanaikadhibisha.

44. Watakuwa wakizunguka kati ya Jahannam na kati ya maji ya moto yachemkayo?

45. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

46. Na mwenye kuogopa kusimamishwa mbele ya Mola wake atapata Bustani mbili.

47. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

48. (Bustani) zenye matawi mengi.

49. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

50. Mna

chemchem mbili zinazopita.

51. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

52. Mna matunda namna mbili ya kila aina.

53. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

54. Wakiegemea vitanda ambavyo vitambaa vyake ni vya hariri nzito na matunda ya Bustani yananing'inia.

55. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

56. Watakuwamo wanawake watulizao macho, mtu yeyote hajawagusa kabla yao wala jinni.

57. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

58. Kama kwamba wao (wanawake) ni yakuti na marijani.

59. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

60. Hakuna malipo ya ihsani ila ni ihsani.

61. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

62. Na zaidi ya hizo mbili ziko Bustani mbili nyingme.

63. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

64. Zenye rangi nzuri ya kijani kilichoiva.

65. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

66. Mna chemchem mbili zinazofurika.

67. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

68. Mna matunda na mitende na makomamanga.

69. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

70. Wamo wanawake wema, wazuri.

71. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

72. Weupe wanaotawishwa majumbani.

73. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

74. Hajawagusa mtu yeyote kabla yao wala jinni.

75. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

76. Wataegemea matakia mazuri sana ya kijani na mazulia bora bora.

77. Basi nyinyi wawili mtakataa neema gani ya Mola wenu?

78. Limetukuka jina

la Mola wako Mwenye utukufu na Heshima.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 153

(55) سوره الرحمن مكى است و هفتاد و هشت آيه دارد (78)

[سوره الرحمن (55): آيات 1 تا 30] ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم.

همان رحمان (1).

______________________________________________________ صفحه ى 154

كه قرآن را تعليم كرد (2).

انسان را بيافريد (3).

و بيانش بياموخت (4).

خورشيد و قمر با نظم و حسابى كه او مقرر كرده در حركتند (5).

روييدنى هاى بى ساقه و با ساقه برايش سجده مى كنند (6).

آسمان را بر افراشته و ميزان نهاده (7).

تا شما هم در سنجيدنها خيانت نكنيد (8).

و بايد كه وزن را با رعايت عدالت برقرار نموده و كم و زياد نكنيد (9).

و زمين را براى مردم گسترده كرد (10).

زمينى كه در آن ميوه ها و نخل داراى غلاف هست (11).

و دانه هاى داراى سبوس و گياهان معطر است (12).

پس اى جن و انس! ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را كفران مى كنيد؟ (13).

انسان را از لايه خشكيده اى چون سفال آفريد (14).

و جن را از شعله اى از آتش خلق كرد (15).

پس اى جن و انس! ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را كفران مى كنيد؟ (16).

پروردگارى كه پروردگار دو مشرق و دو مغرب (تابستانى و زمستانى) است (17).

پس اى جن و انس ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را كفران مى كنيد؟ (18).

دو دريا (يكى شيرين در مخازن زير زمينى و يكى شور در اقيانوس ها) را بهم متصل كرد (19).

و بين آن دو فاصله اى قرار داد تا به يكديگر تجاوز نكنند (20).

پس اى جن و انس ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (21).

و از آن دو لؤلؤ و مرجان بيرون مى آيد (22).

پس ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (23).

و براى او است

كشتى هايى كه در دريا چون كوه پديد آمده (24).

ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (25).

هر چه بر گرده زمين است نابود مى شود (26).

تنها ذات پروردگارت باقى مى ماند، چون او داراى صفات جلال و جمال است (27).

پس ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (28).

همه كسانى كه در آسمانها و زمينند از او درخواست مى كنند، و او همه روزه مشغول كارى نو ______________________________________________________ صفحه ى 155

است (29).

پس ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد (30).

بيان آيات [غرض و مفاد سوره مباركه الرحمن

اين سوره در اين مقام است كه خاطر نشان سازد كه خداى تعالى عالم و اجزاى آن از قبيل زمين و آسمان و خشكى ها و درياها و انس و جن را طورى آفريده و نيز اجزاى هر يك را طورى نظم داده كه جن و انس بتوانند در زندگى خود از آن بهره مند شوند، و قهرا عالم به دو قسمت و دو نشاه تقسيم مى شود، يكى نشاه دنيا كه به زودى خودش با اهلش فانى مى شود، و يكى ديگر نشاه آخرت كه هميشه باقى است، و در آن نشاه سعادت از شقاوت و نعمت از نقمت متمايز مى گردد.

با اين بيان روشن مى شود كه عالم هستى از دنيايش گرفته تا آخرتش نظامى واحد دارد، تمامى اجزا و ابعاض اين عالم با اجزا و ابعاض آن عالم مرتبط است، و اجزاى عالم هستى اركانى قويم دارد، اركانى كه يكديگر را اصلاح مى كنند، اين جزء، مايه تماميت آن جزء ديگر، و آن مايه تماميت اين است.

پس آنچه در عالم هست چه عينش و چه اثرش از نعمت ها و آلاى خداى تعالى است، و به

همين جهت پشت سر هم از خلايق مى پرسد و با عتاب هم مى پرسد كه:" فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ- كداميك از آلاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟" و اين خطاب عتاب آميز در اين سوره سى و يك مرتبه تكرار شده است.

و باز به همين مناسبت است كه اين سوره با نام رحمان آغاز گرديد، كه صفت رحمت عمومى و همگانى خداست، رحمتى كه مؤمن و كافر و دنيا و آخرت را در بر دارد، و در آخر نيز، سوره با آيه" تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ" ختم مى شود.

و اين سوره از نظر مكى بودن و مدنى بودن دو احتمال دارد، هر چند كه سياق آن به مكى بودن شبيه تر است، و در قرآن كريم اين تنها سوره است كه بعد از بسم اللَّه با يكى از اسماى خداى عز و جل آغاز شده.

و در مجمع البيان «1» از امام موسى بن جعفر از آباى گرامى اش (ع) از رسول خدا (ص) روايت آورده كه فرموده: براى هر چيزى عروسى و جلوه گاه حسنى _______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 195. ______________________________________________________ صفحه ى 156

هست، و عروس قرآن سوره الرحمن است.

سيوطى هم اين روايت را در الدر المنثور از بيهقى از على (ع) از رسول خدا (ص) نقل كرده «1».

[معناى" رحمن" و اشاره به وجه اينكه در آغاز شمارش نعمت هاى مادى و معنوى، تعليم قرآن را ذكر فرمود]

" الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ" كلمه" الرحمن" همانطور كه در تفسير سوره حمد گفتيم صيغه مبالغه از رحمت است، و بر زيادى رحمت دلالت مى كند، رحمت به وسيله بذل نعمت، و به همين جهت مناسب آمد كه در اين سوره نعمت هاى عمومى را

به رخ بكشد، چه نعمت هاى دنيايى مؤمن و كافر را و چه نعمت هاى آخرتى مؤمن را، و چون نام رحمان دلالت بر رحمت عمومى خدا داشت در اول اين سوره واقع شد كه در آن انواع نعمتهاى دنيوى و اخروى كه مايه انتظام عالم انس و عالم جن است ذكر شده است.

بعضى «2» از مفسرين گفته اند: نام رحمان از اسامى خاص به خداى تعالى است، غير خدا را رحمان نمى نامند، به خلاف نام رحيم و راحم، كه بر ديگران نيز نهاده مى شود.

جمله" عَلَّمَ الْقُرْآنَ" آغاز شمارش نعمت هاى الهى است، و از آنجايى كه قرآن كريم عظيم ترين نعمت هاى الهى بود و در قدر و منزلت مقامى رفيع تر از ساير نعمت ها داشت، چون كلامى است از خداى تعالى كه صراط مستقيم را ترسيم مى كند، و متضمن بيان راه هاى سعادت است، سعادتى كه آرزوى تمامى آرزومندان و هدف تمامى جويندگان است، لذا آن را جلوتر از ساير نعمت ها قرار داد، و تعليم آن را حتى از خلقت انس و جنى كه قرآن براى تعليم آنان نازل شده جلوتر ذكر كرد.

در اين آيه مفعول اول تعليم حذف شده، و تقدير آن:" علم الانسان القرآن- و آن را به انسان بياموخت" و يا" علم الانس و الجن القرآن- قرآن را به انس و جن بياموخت" مى باشد، و احتمال دومى هر چند در كلمات مفسرين نيامده، ليكن به نظر ما از احتمال اولى به ذهن نزديك تر مى آيد، چون در اين سوره هر چند يك بار، جن و انس را مخاطب قرار مى دهد، و اگر تعليم قرآن مخصوص انسانها بود، و شامل جن نمى شد صحيح نبود مرتب جن و انس هر دو

را مخاطب كند.

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 140.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 197. ______________________________________________________ صفحه ى 157

بعضى «1» هم گفته اند: مفعول اول آن كه گفتيم حذف شده رسول خدا (ص) و يا جبرئيل است، يعنى خدا قرآن را به محمد (ص) و يا به جبرئيل آموخته. ولى آنچه به نظر ما رسيد به سياق آيه نزديك تر است.

[مقصود از اينكه خداوند به انسان" بيان" آموخت و اهميت بيان در زندگى بشر]

" خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ" در اين جمله از ميان همه مخلوقات نخست خلقت انسان را ذكر كرده، انسانى كه در آيات بعد خصوصيت خلقتش را بيان نموده، مى فرمايد:" خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ" و اين به خاطر اهميتى است كه انسان بر ساير مخلوقات دارد، آرى انسان يا يكى از عجيب ترين مخلوقات است، و يا از تمامى مخلوقات عجيب تر است، كه البته اين عجيب تر بودن وقتى كاملا روشن مى شود كه خلقت او را با خلقت ساير مخلوقات مقايسه كنى، و در طريق كمالى كه براى خصوص او ترسيم كرده اند دقت به عمل آورى، طريق كمالى كه از باطنش شروع شده، به ظاهرش منتهى مى گردد، از دنيايش آغاز شده به آخرتش ختم مى گردد، هم چنان كه خود قرآن در اين باره فرمود:" لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ" «2» و كلمه" بيان" در جمله مورد بحث به معناى پرده بردارى از هر چيز است، و مراد از آن در اينجا كلامى است كه از آنچه در ضمير هست پرده بر مى دارد، و خود اين از عظيم ترين نعمت هاى الهى است، و تعليم اين بيان از بزرگترين عنايات

خدايى به انسانها است، (آرى اينكه خداى سبحان ابزار سخن گفتن را به ما داده، و طرز آن را به ما آموخته، تا آنچه در دل خود داريم به ديگران منتقل كنيم، و به آنها بفهمانيم كه چه مى خواهيم و چه مى فهميم، به راستى از عظيم ترين نعمت ها است) پس كلام، صرف آواز نيست، كه ما آن را با بكار بردن ريه و قصبه آن و حلقوم از خود سر دهيم، همانطور كه حيوانات از خود سر مى دهند، و نيز صرف تنوع دادن به صوتى كه از حلقوم بيرون مى شود نيست، كه در نتيجه فرق ما با ساير حيوانات اين باشد كه ما مى توانيم از حلقوم خود صدا در آورده، و در فضاى دهن آن را تكه تكه نموده به اشكال مختلف در آوريم.

بلكه انسان با الهامى طبيعى كه موهبتى است از ناحيه خداى سبحان با يكى از اين صوتهاى تكيه دار بر مخرج دهان كه آن را حرف مى نامند، و يا با چند حرف از اين حروف كه با هم تركيب مى كند علامتى درست مى كند كه آن علامت به مفهومى از مفاهيم اشاره _______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 98.

(2) همانا ما انسان را در بهترين قوام خلق كرديم و آن گاه همان انسان را به پست ترين پستى ها برگردانديم مگر آنهايى را كه ايمان آورده و اعمال صالح كردند. سوره تين، آيه 6. ______________________________________________________ صفحه ى 158

مى كند، و به اين وسيله آنچه از حس شنونده و ادراكش غايب است را براى او ممثل مى سازد، و شنونده مى تواند بر احضار تمامى اوضاع عالم مشهود چه روشن و درشت آن و چه باريك و دقيقش، چه موجودش و چه

معدومش، چه گذشته اش و چه آينده اش در ذهن خود توانا شود، و پس از حضور مفاهيم به هر وضعى از اوضاع معانى غير محسوس (كه تنها راه دركش نيروى فكر آدمى است و حس ظاهرى راهى بدان ندارد) دست يابد، و خلاصه گوينده با صدايى كه از خود در مى آورد، با حروف تركيب نيافته و تركيب يافته اش تمامى اينها را كه گفتيم در ذهن شنونده خود حاضر سازد، و در پيش چشم دلش ممثل سازد، به طورى كه گويى دارد آنها را مى بيند، هم اعيان آنها را و هم معانى را.

و مقدار دخالت اين نعمت، يعنى نعمت سخن گفتن در زندگى انسان حاجت به بيان ندارد، چون همه مى دانيم زندگى آدميان اجتماعى و مدنى است، و اين زندگى در آغاز پيدايش بشر صورت نگرفت، و به ترقى و تكامل امروزيش نرسيد مگر از همين راه كه براى هر چيزى نامى نهاد، و بدين وسيله باب تفهيم و تفهم (فهميدن و فهماندن) را به روى خود بگشود، و اگر اين نبود هيچ فرقى ميان او و حيوان بى زبان نبود، زندگى او نيز مانند حيوانات جامد و راكد مى ماند.

و بهترين و قوى ترين دليل بر اينكه الهام الهى بشر را به سوى بيان هدايت نموده، و اينكه مساله بيان و سخن گفتن ريشه از اصل خلقت دارد، اختلاف لغت ها و زبانها در امت هاى مختلف و حتى طوايف مختلف از يك امت است، چون مى بينيم كه اختلاف امت ها و طوايف در خصايص روحى و اخلاق نفسانى و نيز اختلاف آنان به حسب مناطق طبيعى كه در آن زندگى مى كنند اثر مستقيم در اختلاف زبانهايشان دارد، هم چنان كه قرآن

كريم به اين نعمت عظمى اشاره نموده مى فرمايد:" وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ" «1».

و منظور از اينكه فرمود:" عَلَّمَهُ الْبَيانَ" اين نيست كه خداى سبحان لغات را براى بشر وضع كرده، و سپس به وسيله وحى به پيغمبرى از پيامبران و يا به وسيله الهام به همه مردم، آن لغات را به بشر تعليم داده باشد، براى اينكه خود انسان بدان جهت كه به حكم اضطرار در ظرف اجتماع قرار گرفت طبعا به اعتبار تفهيم و تفهم وادار شد، نخست با اشاره و سپس با صدا

_______________

(1) و از آيات او خلقت آسمانها و زمين، و اختلاف زبانها و رنگهاى شما است. سوره روم، آيه 22. ______________________________________________________ صفحه ى 159

و در آخر با وضع لغات يعنى قرارداد دسته جمعى به اين مهم خود بپرداخت، و اين همان تكلم و نطق است، كه گفتيم اجتماع مدنى بشر بدون آن تمام نمى شد.

علاوه بر اين فعل خداى تعالى عبارت است از تكوين و ايجاد، و قهرا شامل امور اعتبارى نمى شود، چون امور اعتبارى عبارت است از قرارداد دسته جمعى «1». و اين امر اعتبارى حقيقت خارجى ندارد، تا خلقت و تكوين خداى تعالى شامل آن نيز شده باشد و بگوييم زبانهاى مختلف را خدا خلق كرده، آنچه خدا خلقت كرده انسان و فطرت او است، فطرتى كه او را به تشكيل اجتماع مدنى، و سپس به وضع لغات واداشت، و او را به اين معنا رهنمون شد كه الفاظى را علامت معانى قرار دهد به طورى كه وقتى فلان كلمه را به شنونده القا مى كند ذهن شنونده منتقل به فلان معنا شود، مثل

اينكه گوينده خود معنا را به او نشان داده باشد. و نيز او را رهنمون شد به اينكه اشكال مخصوصى از خط را علامت آن الفاظ قرار دهد، پس خط خود مكمل غرض كلام است، و كلام را ممثل مى سازد، همانطور كه كلام معنا را مجسم مى ساخت.

و كوتاه سخن اينكه: بيان قدرت بر سخن از اعظم نعمت و آلاى ربانى است، كه براى بشر موقف انسانيش را حفظ نموده، به سوى هر خيرى هدايتش مى كند.

[چند قول ديگر در معناى آيات:" خَلَقَ الْإِنْسانَ، عَلَّمَهُ الْبَيانَ"]

اين بود آن معنايى كه به نظر ما از دو آيه مورد بحث به ذهن تبادر مى كند، ولى مفسرين ديگر در معناى آن دو اقوالى ديگر دارند:

بعضى «2» گفته اند: منظور از انسان در جمله" خَلَقَ الْإِنْسانَ" آدم، و منظور از" بيان" در جمله" عَلَّمَهُ الْبَيانَ" همان اسمايى است كه به آدم تعليم داد، (و در سوره بقره داستان را حكايت نموده فرمود:" وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها").

بعضى «3» ديگر گفته اند: منظور از انسان پيامبر اسلام، و منظور از بيانى كه به وى تعليم كرد قرآن است، كه آن را به آن جناب تعليم كرد، و يا منظور تعليم آن جناب قرآن را به مؤمنين است.

بعضى «4» ديگر گفته اند: منظور از بيان، خير و شر است، كه خداى تعالى تشخيص آن دو را به انسان ياد داده.

بعضى «5» ديگر گفته اند: مراد از آن راه هدايت و راه ضلالت است. و از اين قبيل اقوالى _______________

(1) مثلا قرارداد ايرانيان در بين يكديگر اين شد كه هر وقت كلمه" نان" به زبان آوردند بفهمند كه منظور طعامى است كه از گندم درست مى كنند، و همچنين

كلمات ديگر." مترجم".

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 197.

(3 و 4 و 5) روح المعانى، ج 27، ص 99. ______________________________________________________ صفحه ى 160

ديگر كه در آيه مورد بحث گفته اند، كه همه آنها اقوالى است دور از فهم.

" الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ" كلمه" حسبان" مصدر و به معناى حساب كردن است، و كلمه" الشمس" مبتداء و كلمه" قمر" عطف است بر آن، و آن نيز مبتداء و كلمه" بحسبان" خبر آن است، و اين جمله يعنى اين دو مبتدا يا خبرش خبر دومى است براى" الرحمن"، و تقدير كلام چنين است:

خورشيد و ماه با حسابى از خداى تعالى در حركتند، يعنى در مسيرى و به نحوى حركت مى كنند كه خداى تعالى براى آن دو تقدير فرموده.

[مراد از سجده گياه و درخت براى خدا و وجه اينكه آيات دوم و سوم سوره عطف نشده اند]

" وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ" مى گويند: مراد از" نجم" هر روييدنى است كه از زمين سر بر مى آورد و ساقه ندارد، و كلمه" شجر" به معناى روييدنيهايى است كه ساقه دارند، و اين معناى خوبى است، مؤيدش اين است كه كلمه نجم را با كلمه شجر جمع كرده، هر چند كه آمدن نام شمس و قمر قبل از اين آيه چه بسا آدمى را به اين توهم مى اندازد كه نكند مراد از نجم ستاره باشد.

و اما اينكه فرمود: گياه و درخت براى خدا سجده مى كنند، منظور از اين سجده خضوع و انقياد اين دو موجود است، براى امر خدا، كه به امر او از زمين سر بر مى آورند، و به امر او نشو و نما مى كنند، آن هم- به قول بعضى ها «1»- در چهارچوبى

نشو و نما مى كنند كه خدا برايشان مقدر كرده، و از اين دقيق تر اينكه نجم و شجر رگ و ريشه خود را براى جذب مواد عنصرى زمين و تغذى با آن در جوف زمين مى دوانند، و همين خود سجده آنها است، براى اينكه با اين عمل خود خدا را سجده مى كنند، و با سقوط در زمين اظهار حاجت به همان مبدئى مى نمايند كه حاجتشان را بر مى آورد، و او در حقيقت خدايى است كه تربيتشان مى كند.

و اما اعراب اين كلمات، يعنى" وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ" با در نظر داشتن اينكه اين آيه عطف است بر آيه" الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ" اعرابش نيز مانند اعراب آن است (يعنى نجم مبتدا، و شجر عطف بر آن، و يسجدان خبر مبتدا است) و تقدير كلام" و النجم و الشجر يسجدان له" مى باشد، يعنى گياه و درخت براى او سجده مى كنند.

در كشاف در خصوص ارتباط اين دو آيه با كلمه" الرحمن" سؤالى پيش كشيده، مى گويد: اگر بپرسى چطور اين دو جمله با الرحمن متصل مى شود، آن گاه در پاسخ مى گويد:

از آنجايى كه اين جملات اتصال معنوى با كلمه" الرحمن" داشتند، بى نياز بودند از اينكه _______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 100. ______________________________________________________ صفحه ى 161

اتصال لفظى هم داشته باشند، لذا در ظاهر لفظ نفرمود:" الشمس و القمر بحسبانه" و النجم و الشجر يسجدان له"، چون همه مى دانستند. حسبان، حسبان خداست و سجده هم براى او است نه براى غير او.

آن گاه سؤالى ديگر پيش مى كشد كه: چرا جملات مذكور با حرف عطف نيامد؟ و نفرمود:" الرحمن علم القرآن و خلق الانسان و علمه البيان و الشمس و القمر يسجدان"؟

و حاصل پاسخى كه مى دهد اين است كه: در جمله هاى اول كه بدون واو عاطفه آورده خواسته است حساب انگشت شمارى را پيش گرفته باشد، تا هر يك از جمله ها مستقل در توبيخ كسانى باشد كه منكر نعمت هاى رحمان و خود رحمانند، مثل اينكه شما خواننده وقتى مى خواهى شخص ناسپاسى را سرزنش كنى انگشتان خود را يكى يكى تا كرده مى گويى:

آخر فلانى تو را كه مردى فقير و تهى دست بودى بى نياز كرد (اين يكى)، و تو را كه مردى خوار و خفيف بودى عزت و آبرو داد (اين هم يكى) و تو را كه مردى بى كس و كار بودى صاحب كس و كار و فاميل و فرزندت كرد (اين هم يكى) و با تو رفتارى كرد كه احدى با احدى نمى كند، آن وقت چگونه احسان او را انكار مى كنى؟

در آيات اول اين روش را پيش گرفت، و سپس كلام را بعد از آن توبيخ دوباره به روش اولش برگرداند، تا آنچه كه به خاطر تناسب و تقارب وصلش واجب است وصل كرده باشد، و به اين منظور واو عاطفه را بر سر جمله" وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ" و جمله" وَ السَّماءَ رَفَعَها ..." در آورد «1».

[منظور از رفع سماء و وضع ميزان

" وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ" در صورتى كه مراد از كلمه" سماء" جهت بلندى و بالا باشد معناى رفع آن عبارت مى شود از اينكه سماء را در اصل بلند و بالا آفريد، نه اينكه بعد از خلقت آن را بلند كرد و به بالا برد، و در صورتى كه مراد از آن خود جهت بالا نباشد، بلكه أجرامى باشد كه

در جهت بالا قرار دارند، آن وقت معناى رفع آن تقدير محلهاى آنها خواهد بود، و معناى جمله اين خواهد بود كه: خداى تعالى محل ستارگان را نسبت به زمين بلند قرار داد، و اين تقدير را آن روز كرد كه زمين و آسمان همه يكپارچه بود، بعدا آنها را فتق و جداى از هم كرد، هم چنان كه فرمود:

" أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما" «2» و به هر تقدير چه آن باشد

_______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 443.

(2) مگر آنها كه كفر ورزيدند نمى بينند كه آسمانها و زمين يكپارچه بودند، و ما آنها را از هم جدا كرديم؟! سوره انبياء، آيه 30. ______________________________________________________ صفحه ى 162

و چه اين، منظور از رفع، رفع حسى است نه معنوى.

و اگر منظور از رفع سماء، منازل ملائكه و مصادر امر الهى و از آن جمله وحى بوده باشد، در اين صورت مراد از رفع، رفع معنوى خواهد بود، البته ممكن هم هست منظور از رفع را اعم از حسى و معنوى بگيريم.

و اما اينكه فرمود:" وَ وَضَعَ الْمِيزانَ" مراد از" ميزان" همان چيزى است كه به وسيله آن هر چيزى را مى سنجند و اندازه گيرى مى كنند اعم از اينكه ميزان براى عقيده باشد يا فعل و يا قول و از مصاديق آن ميزانى است كه اشياى سنگين را به وسيله آن وزن مى كنند، چيزى كه هست ميزان هر چيزى به حسب خود آن چيز است، (مثلا ميزان حرارت، چيزى است و ميزان طول چيزى ديگر، ميزان كاه چيزى است و ميزان طلا چيزى ديگر و ميزانى كه با آن عقايد و اخلاق

و گفتار و كردارها را مى سنجند چيزى ديگر است) و در آيه مورد بحث منظور از ميزان همان معنايى است كه در آيه" لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ" «1» منظور است.

و از ظاهر آن بر مى آيد كه منظور از آن هر چيزى است كه به وسيله آن حق از باطل و راست از دروغ و عدل از ظلم و فضيلت از رذيلت تميز داده شود، چون شان رسول همين است كه از ناحيه پروردگارش چنين ميزانى بياورد.

بعضى «2» گفته اند: مراد از ميزان، عدالت است، و معناى جمله اين است كه: خداوند عدالت را در بين شما برقرار كرد تا مساوات را ميان اشياء برقرار سازيد، و هر چيزى را در جاى خودش بكار بسته، حق هر چيزى را به آن بدهيد.

بعضى «3» ديگر گفته اند: مراد از ميزان همين ترازوى معمولى است كه وزن ها را با آن معين مى كنند، ولى معناى اول وسيع تر و عمومى تر است.

" أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ" ظاهرا مراد از" ميزان" در اين آيه غير از ميزان در آيه قبلى است، در آنجا گفتيم منظور مطلق هر چيزى است كه وسيله سنجش باشد، ولى در اين آيه منظور خصوص ترازوهاى معمولى است، كه سنگينى ها را با آن مى سنجند، و بنا بر اين اينكه فرمود:" أَلَّا تَطْغَوْا ..." در حقيقت خواسته است از يك حكم كلى يعنى حكم" وَ وَضَعَ الْمِيزانَ" حكمى جزئى بيرون _______________

(1) با اينكه ما رسولان خود را با معجزاتى روشن فرستاديم، و با ايشان كتاب و ميزان نازل كرديم، تا مردم رعايت عدالت كنند.

سوره حديد، آيه 25.

(2 و 3) روح المعانى، ج 27، ص 101. ______________________________________________________ صفحه ى 163

بكشد، و معنايش اين است كه لازمه اينكه ما با وضع ميزان حق و عدل را در بين شما تقدير كرديم، اين است كه در سنجش اجناس خود نيز رعايت درستى ترازو و سنجش را بكنيد.

و اما بنا بر آن تفسيرى كه در جمله قبلى مى گفت: منظور از وضع ميزان همان ترازوى معمولى است، اين آيه شريفه بيانگر همان وضع ميزان مى شود، و چنين معنا مى دهد: اينكه در آيه قبلى گفتيم خداوند ميان شما ميزان وضع كرده معنايش اين است كه شما بايد در كشيدن و سنجيدن سنگينى ها رعايت عدالت را بكنيد، و در آن طغيان روا مداريد، (كه وقتى جنسى را مى خريد با سنگى سنگين تر بكشيد، و چون مى فروشيد با سنگى سبك تر بفروشيد) و به هر حال چه آن معنا منظور باشد، و چه اين، ظاهر كلمه" أن" در جمله" أَلَّا تَطْغَوْا" اين است كه تفسيرى باشد، و جمله" لا تطغوا" نهى از طغيان در وزن كردن است، و جمله" وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ" امرى است كه به آن نهى عطف شده، و كلمه" قسط" به معناى عدل است، و جمله" وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ" نيز نهى ديگرى است كه به آن امر عطف شده، و نهى قبلى يعنى جمله" أَلَّا تَطْغَوْا" را بيان و تاكيد مى كند، و كلمه" اخسار" كه مصدر فعل" لا تُخْسِرُوا" است در مورد سنجيدن به معناى كم فروختن و زياد خريدن است، به نحوى كه باعث خسارت فروشنده يا خريدار شود.

بعضى «1» از مفسرين حرف" لا" را در جمله" أَلَّا تَطْغَوْا" نافيه، و حرف" أن"

را ناصبه گرفته اند، و تقدير كلام را" لئلا تطغوا- براى اينكه طغيان نكنيد" دانسته اند. آن گاه به ايشان اشكال شده كه چگونه ممكن است جمله انشايى عطف بر جمله خبرى شود و با اينكه در اينجا خبر مى دهد از اينكه خداى تعالى چنين و چنان كرد تا شما طغيان نكنيد، چگونه ممكن است يكباره بگويد: وزن را به عدالت بپا داريد؟ در پاسخ از اين اشكال دچار زحمت و تكلف شده اند.

" وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ" كلمه" انام" به معناى كلمه" مردم" است.

ولى بعضى «2» گفته اند: به معناى جن و انس است.

بعضى «3» ديگر گفته اند: به معناى هر جنبنده اى است كه روى زمين راه برود.

و اگر از خلقت زمين تعبير كرده به وضع، براى اين بود كه در باره آسمان تعبير كرده _______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 102.

(2 و 3) روح المعانى، ج 27، ص 103. ______________________________________________________ صفحه ى 164

بود به رفع، خواست تا بفهماند زمين پايين و آسمان بالا است، چون در عرب هر افتاده و پست را وضيع مى گويند، و اين خود لطافتى در تعبير است.

" فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ" مراد از" فاكهة" ميوه هاى غير خرما است، و كلمه" اكمام" جمع" كم"- به ضمه كاف و كسره آن و تشديد ميم- است كه منظور از آن غلاف خرما است، كه آن را طلع نيز مى گويند، و اما آستين پيراهن و هر جامه ديگر كه آن را نيز كم مى گويند تنها به ضمه كاف و تشديد ميم تلفظ مى شود، و به كسره كاف به اين معنا نمى آيد- اينطور گفته اند «1».

" وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ" كلمه" حب- دانه" عطف است بر كلمه"

فاكهة" و تقدير كلام" و فيها الحب و الريحان" است، يعنى در زمين دانه و ريحان نيز هست، و منظور از دانه هر چيزى است كه قوت و غذا از آن درست شود، مانند گندم و جو و برنج و غيره، و كلمه" عصف" به معناى غلاف و پوسته دانه هاى مذكور است، كه در فارسى آن را سبوس گويند. البته بعضى «2» آن را به برگ مطلق زراعت و بعضى «3» ديگر به برگ خشك زراعت تفسير كرده اند، و كلمه" ريحان" به معناى همه گياهان معطر (چون نعناء و مرزه و ريحان فارسى و آويشن و پونه و امثال اينها) است.

[مخاطب در آيه:" فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ" جن و انس است

" فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ" كلمه" آلاء" جمع الى (بر وزن شنى) است، كه به معناى نعمت است، و خطاب در آيه متوجه عموم جن و انس است، به دليل اينكه در آيات بعد كه مى فرمايد:" سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ" و" يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ ..."، و" يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ ..."، صريحا خطاب را متوجه جن و انس كرده.

پس نبايد به گفته بعضى «4» از مفسرين گوش داد كه گفته اند: خطاب در آيه متوجه مرد و زن از بنى آدم است. و يا بعضى «5» ديگر گفته اند: خطاب در" ربكما" در حقيقت دو خطاب به يك طايفه است، و دو بار انسان را خطاب كرده فرموده" ربك ربك" يعنى اى انسان به كدام يك از نعمت هاى پروردگارت پروردگارت تكذيب مى كنى. مثل اينكه به دو پليس دستور دهند:" اضربا عنقه- بزنيد گردنش را" كه در حقيقت به منزله آن است كه گفته _______________

(1 و

2 و 3) روح المعانى، ج 27، ص 103.

(4 و 5) روح المعانى، ج 27، ص 104. ______________________________________________________ صفحه ى 165

باشى:" اضرب عنقه اضرب عنقه".

[وجه اينكه در ضمن شمارش نعم الهى از شدائد و نقمت هاى قيامت خبر داده شده است

و به خاطر همين كه خطاب را متوجه كل جن و انس نموده توانسته در خلال بر شمردن نعمت ها و آلاى رحمان از شدايد روز قيامت و عقوبتهاى مجرمين و اهل آتش خبر دهد، و آنها را هم جزو نعمتها بر شمارد، آرى همين شدايد و عقوبتها وقتى با كل انس و جن مقايسه شود نعمت مى شود، چون در نظام هستى (بين دوغ و دوشاب فرق نهادن و) بدكاران و اهل شقاوت را به سرنوشتى كه مقتضاى عمل ايشان و اثر كردار خود آنان باشد سوق دادن، از لوازم صلاح و نظام عام جارى در كل و حاكم بر جميع است، و خود نعمتى نسبت به كل عالم جن و انس است، هر چند كه نسبت به طايفه اى خاص يعنى مجرمين نقمت و عذاب باشد.

و اين نظير همان سنت ها و قوانينى است كه مى بينيم در جوامع بشرى جريان دارد، و همه جوامع در اين معنا اذعان دارند كه سخت گيرى در باره اهل بغى و فساد شرط قوام زندگى جامعه و بقاى آن است، و فايده اين كار تنها عايد اهل صلاح نمى شود و همچنين عكس قضيه، يعنى فايده مدح و پاداش اهل صلاح تنها عايد اهل صلاح نمى شود، بلكه مايه قوام زندگى كل جامعه و بقاى آن است.

پس آنچه از عذاب و عقاب كه در آتش براى اهل آتش است، و آنچه از كرامت و ثواب

كه در بهشت براى اهلش آماده شده، هر دو نوع آلاء و نعمتهاى خدا است براى كل جن و انس همانطور كه خورشيد و قمر و آسمان بلند و زمين پست و نجم و شجر و غير اينها آلاء و نعمتهايى است براى اهل دنيا.

و از اين آيه بر مى آيد كه جن هم مانند انس فى الجمله از نعمتهاى مذكور بهره مند مى شود، چون اگر چنين نبود نمى بايست جن را هم در ملامتهايى كه كرده شريك انسانها نموده، هر دو را ملامت كند، و از اول سوره تا به آخر يكسره بفرمايد:" فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ".

" خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ" كلمه" صلصال" به معناى گل خشكيده اى است كه وقتى زير پا مى ماند صدا مى كند، و كلمه" فخار" به معناى سفال است.

و مراد از" انسان" در اينجا نوع آدمى است، و منظور از" خلقت انسان از صلصالى چون سفال" اين است كه: خلقت بشر بالأخره منتهى به چنين چيزى مى شود.

بعضى «1» هم گفته اند: مراد از انسان شخص آدم (ع) است.

_______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 105. ______________________________________________________ صفحه ى 166

" وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ" كلمه" مارج" به معناى زبانه خالص و بدون دود از آتش است.

و بعضى «1» گفته اند: به معناى زبانه آميخته با سياهى است.

و مراد از" جان" نيز مانند انس نوع جن است، و اگر جن را مخلوق از آتش دانسته به اعتبار اين است كه خلقت جن منتهى به آتش است.

و بعضى «2» گفته اند: مراد از كلمه" جان" پدر جن است، (همانطور كه گفتند: مراد از انس، پدر انسانها، آدم (ع) است).

[مقصود از مشرقين و مغربين و معناى آيه:" مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ

يَلْتَقِيانِ ..."]

" رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ" منظور از" دو مشرق"، مشرق تابستان و مشرق زمستان است، كه به خاطر دو جا بودن آن دو چهار فصل پديد مى آيد، و ارزاق روزى خواران انتظام مى پذيرد.

بعضى «3» هم گفته اند: مراد از دو مشرق، مشرق خورشيد و مشرق ماه است، و مراد از دو مغرب هم دو مغرب آن دو است.

" مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ" كلمه" مرج"- با سكون راء- كه مصدر فعل ماضى" مرج" است به معناى مخلوط كردن و نيز به معناى رها و روانه كردن است، هم موقعى كه مى خواهى به طرف بفهمانى كه فلانى فلان چيز را مخلوط كرد، مى گويى" مرجه"، و هم هنگامى كه مى خواهى بفهمانى فلان چيز را رها و يا روانه كرد، مى گويى" مرجه"، ولى در آيه مورد بحث معناى اول روشن تر به ذهن مى رسد و ظاهرا مراد از" بحرين- دو دريا" دريايى شيرين و گوارا، و دريايى شور و تلخ است، هم چنان كه در جايى ديگر از اين دو دريا ياد كرده فرموده:

" وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها" «4».

و قابل قبول ترين تفسيرى كه در باره اين دو آيه كرده اند اين است كه: مراد از دو دريا دو درياى معين نيست، بلكه دو نوع دريا است، يكى شور كه قريب سه چهارم كره زمين را در

_______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 105.

(2 و 3) مجمع البيان، ج 9، ص 201.

(4) اين دو دريا يكسان نيستند كه يكى شيرين و گوارا و نوشيدنش بلا مانع، و اين يكى ديگر شور

و تلخ است و با اينكه يكسان نيستند شما از هر دو بهره مند مى شويد، گوشت تازه مى خوريد، و مرواريد و مرجان استخراج نموده آرايش خود مى كنيد. سوره فاطر، آيه 12. ______________________________________________________ صفحه ى 167

خود فرو برده، كه بيشتر اقيانوسها و درياها را تشكيل مى دهد، و يكى هم درياهاى شيرين است كه خداى تعالى آنها را در زير زمين ذخيره كرده و به صورت چشمه ها از زمين مى جوشد، و نهرهاى بزرگ را تشكيل مى دهد، و مجددا به درياها مى ريزد، اين دو جور دريا يعنى درياهاى روى زمين و درياهاى داخل زمين همواره به هم اتصال دارند، هم در زير زمين و هم در روى زمين، و در عين اينكه" يلتقيان- برخورد و اتصال دارند" نه اين شورى آن را از بين مى برد و نه آن شيرينى اين را، چون بين آن دو حاجز و مانعى است كه نمى گذارد در وضع يكديگر تغييرى بدهند، و آن مانع، خود مخازن زمين و رگه هاى آن است، كه نه مى گذارد درياى شور به درياى شيرين تجاوز نموده، و آن را مثل خود شور كند، و در نتيجه زندگى جانداران را تهديد نمايد، و نه درياى شيرين به درياى شور تجاوز نموده بيش از اندازه از زمين بجوشد، و زياده از اندازه به دريا بريزد، و دريا را شيرين سازد، و در نتيجه مصلحتى را كه در شورى آب درياها است كه يا تصفيه هوا است و يا مصالحى ديگر از بين ببرد. و نيز به طور دائم درياهاى شور، درياهاى شيرين را از اين راه كمك مى كند، كه آب خود را به ابرها داده، و ابرها آن را بر زمين مى بارد،

و زمين باران را در خود فرو برده مخازن خود را پر مى كنند، و همين مخازن هم درياهاى شور را كمك نموده، همانطور كه گفتيم از زمين مى جوشد و به صورت نهرهاى كوچك و بزرگ به دريا مى ريزد.

پس معناى اين دو آيه- و خدا داناتر است- اين است كه: خداى تعالى دو درياى شيرين و گوارا و شور و تلخ را مخلوط كرده، در عين اينكه تلاقى آن دو دائمى است، به وسيله مانعى كه بين آن دو قرار داده نمى گذارد كه يكديگر را در خود مستهلك كنند، و اين صفت گوارايى آن را از بين ببرد و آن صفت شورى اين را، و در نتيجه نظام زندگى جانداران و بقاى آن را تهديد كنند.

يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ" يعنى از اين دو درياى گوارا و شور،" لؤلؤ" و" مرجان" بيرون مى آيد، و اين خود يكى از فوايدى است كه انسان از آن بهره مند مى شود، و ما در باره تفسير اين آيه آنچه را كه گفتنى است در تفسير آيه 12 از سوره فاطر گفته ايم.

" وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ" كلمه" جوارى" جمع جاريه است، كه به معناى كشتى است، و كلمه" منشئات" اسم مفعول از ماده انشاء است، و انشاء هر چيز به معناى احداث و ايجاد و تربيت آن است، و كلمه" أعلام" جمع" علم"- به فتحه عين و لام- است كه به معناى كوه است. ______________________________________________________ صفحه ى 168

و اگر كشتى ها را ملك خداى تعالى دانسته با اينكه كشتى را انسانها مى سازند، بدين جهت است كه تمامى سبب هايى كه در ساختن كشتى دخالت دارند، از چوب و آهن و ساير اجزايى

كه كشتى از آن تركيب مى يابد، و انسانى كه اين اجزا را تركيب مى كند، و صورت كشتى به آن مى دهد، و نيز شعور اين انسان و فكر و اراده اش همه مخلوق خدا و مملوك اوست، قهرا نتيجه عمل انسان هم كه يا كشتى است و يا چيز ديگر ملك خداى تعالى است.

پس منعم حقيقى كشتى ها به انسان، خدا است، چون خداى تعالى به انسانها الهام كرد كه چگونه كشتى بسازند و اينكه چه منافع و آثارى مترتب بر اين صنع هست، و نيز راه استفاده از منافع بسيار آن را او الهام فرمود.

[مراد از فناى هر كه بر زمين است و وجه اينكه آن را از جمله نعمت هاى الهى شمرده است

" كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ" ضمير" عليها" به زمين بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه: هر جنبنده داراى شعورى كه بر روى زمين است به زودى فانى خواهد شد، و اين آيه مساله زوال و فناى جن و انس را مسجل مى كند، و اگر فرمود:" كُلُّ مَنْ عَلَيْها- هر كس بر روى زمين است" و نفرمود" كل ما عليها- هر چيز كه بر روى زمين است" و خلاصه اگر مساله فنا و زوال را به صاحبان شعور اختصاص داد، نه از اين جهت بوده كه موجودات بى شعور فانى نمى شوند، بلكه از اين بابت بوده كه زمينه كلام زمينه شمردن نعمت هايى است كه به صاحبان شعور ارزانى داشته، نعمتهاى دنيايى و آخرتى، و معلوم است كه در چنين زمينه اى مناسب همان است كه در باره فناى اين طبقه سخن بگويد.

در ضمن با توجه به اينكه

كلمه" فان- فانى" ظهور در آينده دارد، و سياق آيه نيز ظهور در اين دارد كه از آينده اى خبر مى دهد، از جمله" كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ" اين نكته هم به طور اشاره استفاده مى شود كه مدت و أجل نشاه دنيا با فناى جن و انس به سر مى آيد و عمرش پايان مى پذيرد، و نشاه آخرت طلوع مى كند، و هر دو مطلب يعنى فناى جانداران صاحب شعور زمين، و طلوع نشاه آخرت كه نشاه جزا است، از نعمتها و آلاى خداى تعالى است، چون زندگى دنيا حياتى است مقدمى براى غرض آخرت و معلوم است كه انتقال از مقدمه به غرض و نتيجه، نعمت است.

با اين نكته گفتار بعضى «1» از مفسرين پاسخ داده مى شود كه گفته اند: فناء چه نعمتى هست كه آيه شريفه آن را از آلاء و نعمتهاى الهى شمرده؟ و حاصل جواب اين است كه:

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 202. ______________________________________________________ صفحه ى 169

حقيقت اين فنا انتقال از دنيا به آخرت، و رجوع به خداى تعالى است، هم چنان كه در بسيارى از آيات كريمه قرآن اين فناء به انتقال مذكور تفسير شده و فهمانده كه منظور از آن فناى مطلق و هيچ و پوچ شدن نيست.

[مقصود از وجه خدا و بقاى آن، و معناى" ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ"]

" وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ"- وجه هر چيزى عبارت است از سطح بيرونى آن، (و از آنجايى كه خداى تعالى منزه است از جسمانيت و داشتن حجم و سطح، ناگزير معناى اين كلمه در مورد خداى تعالى بعد از حذف محدوديت و نواقص امكانى عبارت مى شود از نمود خدا) و نمود خدا همان صفات كريمه

او است، كه بين او و خلقش واسطه اند، و بركات و فيض او به وسيله آن صفات بر خلقش نازل مى شود، و خلايق آفرينش و تدبير مى شوند، و آن صفات عبارتند از علم و قدرت و شنوايى و بينايى و رحمت و مغفرت و رزق و امثال اينها، و ما در تفسير سوره اعراف در اينكه صفات خداى تعالى واسطه هاى فيض اويند بحثى گذرانديم.

" ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ"- در معناى كلمه" جلال" چيزى از معناى اعتلا و اظهار رفعت خوابيده، البته رفعت و اعتلاى معنوى در نتيجه جلالت با صفاتى كه در آن بويى از دفع و منع هست سر و كار و تناسب دارد، مانند صفت علو، تعالى، عظمت، كبرياء، تكبر، احاطه، عزت، و غلبه.

خوب وقتى همه اين معانى در كلمه" جلال" خوابيده، بايد ديد براى كلمه" اكرام" چه باقى مى ماند؟ براى اين كلمه از ميان صفات، آن صفاتى باقى مى ماند كه بويى از بهاء و حسن مى دهد، بهاء و حسنى كه ديگران را واله و مجذوب مى كند، مانند صفات زير: علم، قدرت، حيات، رحمت، جود، جمال، حسن، و از اين قبيل صفات كه مجموع آنها را صفات جمال مى گويند، هم چنان كه دسته اول را صفات جلال مى نامند، و اسماى خدايى را به اين دو قسمت تقسيم نموده، هر يك از آنها كه بويى از اعتلا و رفعت دارد صفت جلال، و هر يك كه بويى از حسن و جاذبيت دارد صفات جمال مى نامند.

بنا بر اين، كلمه" ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ" نامى از اسماى حسناى خدا است، كه به مفهوم خود تمامى اسماى جلال و اسماى جمال خدا را در بر مى گيرد.

و مسماى

به اين نام در حقيقت ذات مقدسه خدايى است، هم چنان كه در آخر همين سوره خود خداى تعالى را به اين اسم ناميده و فرموده:" تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ"، و ليكن در آيه مورد بحث نام وجه خدا شده، حال يا به خاطر اين بوده كه در خصوص اين جمله از معناى وصفيت افتاده، و صفت وجه واقع نشده، و بلكه مدح و ثناى رب قرار گرفته، و تقديرش" و يبقى وجه ربك هو ذو الجلال و الاكرام- و تنها وجه پروردگارت كه ______________________________________________________ صفحه ى 170

او داراى جلال و اكرام است باقى مى ماند" مى باشد، و يا اينكه مراد از وجه همانطور كه گفتيم صفت كريمه و اسم مقدس خداى تعالى است، و معلوم است كه برگشت اجراى اسم بر اسم، اجراى آن بر ذات است.

و معناى آيه شريفه بنا بر اينكه منظور از وجه اسم بوده باشد، و با در نظر گرفتن اينكه بقاى اسم يعنى آن ظهورى كه اسم لفظى، از آن حكايت مى كند فرع بقاى مسمى است چنين مى شود:" و پروردگارت- عز اسمه- با همه جلال و اكرامش باقى مى ماند، بدون اينكه فناى موجودات اثرى در خود او و يا دگرگونى در جلال و اكرام او بگذارد".

و بنا بر اينكه مراد از وجه خدا هر چيزى باشد كه ديگران رو به آن دارند كه قهرا مصداقش عبارت مى شود از تمامى چيزهايى كه به خدا منسوبند، و مورد نظر هر خداجويى واقع مى گردد، مانند انبيا و اولياى خدا و دين او و ثواب و قرب او و ساير چيزهايى كه از اين قبيل باشند معناى آيه چنين مى شود:" همه زمينيان

فانى مى گردند، و بعد از فناى دنيا آنچه نزد او است و از ناحيه او است، از قبيل انواع جزا و ثواب و قرب به او باقى مى ماند، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ" «1».

در سابق هم در تفسير آيه شريفه" كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ" «2»، مطالبى گفتيم كه به درد اينجا هم مى خورد.

[منظور از سؤال هر كه در آسمان و زمين است از خدا، و معناى اينكه خدا در هر روز در شانى است

" يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ" منظور از درخواست تمامى آسمانيان و زمينيان درخواست به زبان نيست، بلكه درخواست به احتياج است، چون احتياج خودش زبان است، و معلوم است كه موجودات زمين و آسمان از تمامى جهات وجودشان، محتاج خدايند، هستيشان بسته به خدا، و متمسك به ذيل غناى وجود اويند، هم چنان كه فرمود:" أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ" «3» و نيز در اينكه منظور از درخواست، درخواست زبانى نيست، بلكه درخواست حاجتى است، فرموده:" وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ"«4»، «5».

_______________

(1) هر چه نزد شما است فانى مى گردد، و هر چه نزد خدا است باقى مى ماند. سوره نحل، آيه 96.

(2) سوره قصص، آيه 88.

(3) همه شما محتاج خداييد، و تنها كسى كه محتاج كسى نيست خداست. سوره فاطر، آيه 15.

(4) از هر چه كه درخواست كرديد به شما داد. سوره ابراهيم، آيه 34.

(5) چون ما سراپاى وجودمان حاجت است، و اين حوايج را با زبان سر از خدا نخواستيم، از او چشم و گوش و كبد و معده

و چه و چه نخواسته بوديم، پس منظور از اين سؤال، سؤال به زبان حاجت است، و معناى آيه سوره ابراهيم اين است كه از هر چه محتاج بوديد چيزى و مقدارى به شما داد." مترجم". ______________________________________________________ صفحه ى 171

" كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ"- اگر كلمه" شان" را در اينجا نكره يعنى بدون الف و لام آورد، براى اين بود كه تفرق و اختلاف را برساند در نتيجه معناى جمله چنين شود: خداى تعالى در هر روزى كارى دارد، غير آن كارى كه در روز قبل داشت، و غير آن كارى كه روز بعدش دارد، پس هيچ يك از كارهاى او تكرارى نيست، و هيچ شانى از شؤون او از هر جهت مانند شان ديگرش نيست، هر چه مى كند بدون الگو و قالب و نمونه مى كند، بلكه به ابداع و ايجاد مى كند، و به همين جهت است كه خود را بديع ناميده، فرموده:" بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" «1» البته اين را هم بگوييم كه: منظور از كلمه" يوم" در جمله" كل يوم- هر روز" احاطه خداى تعالى در مقام فعل و تدبير اشياء است، در نتيجه او در هر زمانى هست ولى در زمان نيست، و در هر مكانى هست ليكن در مكان نمى گنجد، و با هر چيزى هست ليكن نزديك به چيزى نيست.

بحث روايتى [(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته)]

در كافى مى گويد: محمد بن منكدر از جابر بن عبد اللَّه روايت كرده كه گفت: وقتى رسول خدا (ص) سوره الرحمن را براى مردم خواند، مردم چيزى نگفتند، حضرتش فرمود: پاسخ و عكس العمل جن در برابر اين سوره بهتر بود از عكس العمل شما،

براى اينكه وقتى جن اين آيه را شنيد:" فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ" گفتند:" لا و لا بشى ء من الاء ربنا نكذب- نه، به هيچ يك از آلاى پروردگارمان تكذيب نمى كنيم" «2».

مؤلف: اين معنا در الدر المنثور هم از عده اى از اصحاب حديث و صاحبان جوامع اخبار روايت شده، و صاحب الدر المنثور نقل آن را از پسر عمر از رسول خدا (ص) نقلى صحيح دانسته «3».

و در عيون به سند خود از حضرت رضا (ع) روايت كرده كه فرمود: مردى شامى در ضمن سؤالاتى كه از على (ع) كرد پرسيد: نام پدر بزرگ طايفه جن _______________

(1) هستى بخش آسمانها و زمين او است. سوره بقره، آيه 117.

(2) نور الثقلين، ج 5، ص 187 به نقل از كافى.

(3) الدر المنثور، ج 6، ص 140. ______________________________________________________ صفحه ى 172

چيست؟ فرمود:" شومان" و اين شخص همان كسى است كه خداى تعالى او را از آتشى خالص بيافريد «1».

و در احتجاج از على (ع) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: و اما اينكه فرموده:" رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ" منظور از آن مشرق زمستان عليحده، و مشرق تابستان عليحده است، آيا اين (مطلب) را از دورى و نزديكى خورشيد نمى شناسى؟ «2» مؤلف: اين معنا را قمى هم در تفسير خود آورده، و ليكن سند آن را ذكر نكرده، و نام على (ع) را نبرده، بلكه فرموده:" از آن جناب" «3».

و در الدر المنثور است كه: ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه" مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ" گفته: منظور از دو دريا على و فاطمه است، و منظور از برزخ و حائل ميان آن دو رسول خدا (ص)

است، و در تفسير آيه" يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ" گفته است: منظور از لؤلؤ و مرجان حسن و حسين است «4».

مؤلف: نظير اين حديث را الدر المنثور «5» از ابن مردويه از انس بن مالك و نيز صاحب مجمع البيان «6» از سلمان فارسى و سعيد بن جبير و سفيان ثورى روايت كرده اند، چيزى كه هست بايد دانست كه اين تفسير، تفسير به باطن است نه اينكه بخواهد بفرمايد: معناى بحرين و برزخ و لؤلؤ و مرجان اين است.

و در تفسير قمى در ذيل آيه" كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ" آمده كه امام در بيان جمله" كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ" فرموده: يعنى هر كس كه بر روى زمين قرار دارد، و در معناى جمله" وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ" فرموده: منظور از وجه پروردگار دين او است، و امام على بن الحسين فرموده: وجه خدا كه مردم رو به سوى آن مى آيند ماييم «7».

و در مناقب ابن شهراشوب در ذيل آيه" وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ" آمده كه: امام صادق (ع) فرمود: وجه اللَّه ماييم «8».

_______________

(1) عيون اخبار الرضا، ج 2، باب ما جاء عن الرضا من خبر الشامى، ص 242.

(2) احتجاج، ج 1، ص 386، ط نجف.

(3) تفسير قمى، ج 2، ص 344.

(4) الدر المنثور، ج 6، ص 142.

(5) الدر المنثور، ج 6، ص 143.

(6) مجمع البيان، ج 9، ص 201.

(7) تفسير قمى، ج 2، ص 345.

(8) مناقب، ج 3، ص 272. ______________________________________________________ صفحه ى 173

مؤلف: و در معناى اين دو روايت رواياتى ديگر نيز هست، و ما در سابق بيانى داشتيم كه تفسير وجه اللَّه، به دين و امام را توجيه مى كند.

و در كافى در خطبه اى

كه از على (ع) نقل كرده آمده كه فرمود:" الحمد للَّه الذى لا يموت و لا ينقضى عجائبه لانه كل يوم هو فى شان من احداث بديع لم يكن" «1».

و در تفسير قمى در ذيل همين آيه آمده كه امام فرمود: يعنى زنده مى كند و مى ميراند زياد مى كند و كمى و نقصان مى آورد «2».

و در مجمع البيان از ابو درداء از رسول خدا (ص) روايت آورده كه در ذيل جمله" كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ" فرمود: يك شان او اين است كه گناهانى را بيامرزد، يكى ديگر اينكه در اندوه و گرفتارى ها فرج و گشايش دهد، يكى اينكه مردمى را بلند كند، مردمى ديگر را از بالا به پايين آورد «3».

مؤلف: اين روايت را الدر المنثور هم از آن جناب نقل كرده، و در معناى آن حديثى از ابن عمر از آن جناب به اين عبارت آورده كه فرمود: گناهى را بيامرزد و اندوهى را برطرف سازد «4».

_______________

(1) سپاس خدايى را كه نمى ميرد، و عجائبش پايان نمى پذيرد، و براى اينكه او در هر روزى كارى دارد امورى نوظهور ايجاد مى كند، كه سابقه و الگو ندارد اصول كافى، ج 1، ص 141، ح 7.

(2) تفسير قمى، ج 2، ص 345.

(3) مجمع البيان، ج 9، ص 202.

(4) الدر المنثور، ج 6، ص 143. صفحه ى 175

ترجمه آيات به زودى اى جن و انس به حسابتان خواهيم رسيد (31).

ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (32).

اى گروه جن و انس اگر مى توانيد از كرانه هاى آسمان و زمين راه فرارى يافته بگريزيد اين كار را بكنيد، ليكن از حساب ما و عذاب ما گريزى نداريد، مگر با حجت و

عذر موجه (33).

پس ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگار خود را تكذيب مى كنيد؟ (34).

آتشى بدون دود و آتشى ديگر با دود بر شما مسلط مى كند، و ديگر نمى توانيد يكديگر را يارى كنيد (35).

پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (36).

پس روزى كه آسمان شكافته شود، آن وقت مانند روغن مذاب سرخ مى گردد (37).

ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (38).

در آن روزنه ز انس و گناهش سؤال مى شود و نه از جن (39).

ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (40).

مجرمين از چهره شان شناخته مى شوند، و موى سر و پاهايشان را مى گيرند و در آتش مى افكنند (41).

ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (42).

اين همان جهنمى است كه مجرمين تكذيبش مى كردند (43).

بين آن و بين آبى در نهايت جوش، آمد و شد دارند (44). ______________________________________________________ صفحه ى 176

ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (45).

و آن كسى كه از مقام پروردگارش بيمناك است دو بهشت دارد (46).

ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد (47).

بهشت هايى كه انواع ميوه ها دارند (48).

ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (49).

در آن دو بهشت دو چشمه جارى است (50).

ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (51).

در آن دو از هر ميوه دو صنف شناخته و ناشناخته هست (52).

ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (53).

در حالى كه بر فرشهايى تكيه كرده اند كه آسترش از ابريشم است و ميوه هاى رسيده آن دو باغ در دست رس است (54).

ديگر كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (55).

در آنها همسرانى هست كه چشم به غير از شوهران نيفكنده نه انسى قبلا با آنان تماس گرفته و نه

جنى (56).

ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (57).

آنها همچون ياقوت و مرجانند (58).

ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (59).

آرى مگر جزاى احسان جز احسان مى تواند باشد؟ (60).

ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (61).

قبل از آن دو بهشت، دو بهشت ديگر دارند (62).

ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (63).

بهشت ها كه از شدت سبزى ميل به سياهى دارند (64).

ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (65).

در آن دو نيز دو چشمه چون فواره هست (66).

ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (67).

در آن دو ميوه و نخل و انار است (68).

ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (69).

در آنها همسرانى خوش صورت و نيكو سيرت است (70). ______________________________________________________ صفحه ى 177

ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (71).

سياه چشمانى كه هرگز از خيمه ها بيرون نمى شوند (72).

ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (73).

زنانى كه قبلا نه انسانى با آنها تماس گرفته و نه جنى (74).

ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (75).

در حالى كه بر بالش هاى سبز رنگ ابريشمين تكيه كرده اند كه بهترين بافت را دارد و بسيار زيبا است (76).

ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (77).

چه پر بركت است نام رحمان خدا كه پروردگار تو و داراى صفات جلال و جمال است (78).

بيان آيات [معناى جمله" سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ" و عدم منافات آن با" لا يشغله شان عن شان"]

اين آيات فصل دوم از آيات سوره است، كه نشاه دوم جن و انس را توصيف مى كند، نشاه اى كه به سوى خدا بر مى گردند و به جزاى اعمال خود مى رسند و آلاء

و نعمتهايى را كه خدا در آن نشاه به ايشان ارزانى مى دارد بر مى شمارد، هم چنان كه در فصل گذشته نشاه اول را توصيف مى كرد، آلاى خدا در آن نشاه را بر مى شمرد.

" سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ" وقتى مى گويند: فلانى براى فلان كار فارغ شد مى فهماند كه قبلا مشغول كارى ديگر بوده، آن را به خاطر اين كار رها كرده، چون اين كار را مهم تر دانسته.

و بنا بر اين، معناى جمله" سَنَفْرُغُ لَكُمْ" اين مى شود كه ما به زودى بساط نشاه اول خلقت را در هم مى پيچيم، و به كار شما مشغول مى شويم. آن گاه آيات بعدى بيان مى كند كه منظور از مشغول شدن خدا به كار جن و انس اين است كه ايشان را مبعوث نموده، و به حسابشان رسيدگى نموده، و بر طبق اعمالشان جز ايشان مى دهد، خير باشد خير و شر باشد شر، پس فراغ براى جن و انس تعبيرى است استعاره به كنايه از تبدل نشاه دنيا به نشاه آخرت.

ممكن است در اينجا اين شبهه به ذهن خواننده عزيز برسد كه اگر منظور از فراغ چنين معنايى باشد، آيه شريفه با آيه اى ديگر كه مى فرمايد:" هيچ كارى خدا را از كار ديگر باز نمى دارد" منافات خواهد داشت، ولى اين شبهه وارد نيست، براى اينكه فراغ مذكور تنها ناظر به تبدل نشاه است، و اما آن دليل كه مى فرمايد:" لا يشغله شان عن شان- هيچ كارى او را ______________________________________________________ صفحه ى 178

از كار ديگر باز نمى دارد" ناظر است به اينكه قدرت خداى تعالى مطلق و وسيع است، و اين دو مطلب ربطى به هم ندارد، تا منافات داشته باشد.

و همچنين هيچ منافاتى ميان

جمله" كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ" با دليل مذكور كه مى گفت:" هيچ كارى او را از كار ديگر باز نمى دارد" وجود ندارد.

و منظور از" ثقلان" جن و انس است، و ضمير جمع در كلمه" لكم" و كلمه" استطعتم" و غير اين دو كلمه به همان ثقلان بر مى گردد، با اينكه كلمه مزبور تثنيه است، و على القاعده بايد ضمير تثنيه به آن برگردد، و بفرمايد:" لكما" و" استطعتما"، و اگر ضمير جمع برگردانده، بدين جهت است كه هر چند جن و انس دو طايفه از خلقند، ليكن افراد اين دو طايفه بسيارند.

[معناى اينكه خطاب به جن و انس فرمود نمى توانيد بگريزيد جز به سلطان

" يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا ..."

خطاب به گروه جن و انس در اين آيه شريفه به طورى كه از سياق استفاده مى شود از خطابهاى روز قيامت است، و خطابى است تعجيزى، يعنى مى خواهد بفرمايد: روز قيامت هيچ كارى نمى توانيد بكنيد.

و مراد از استطاعت، قدرت، و مراد از نفوذ از اقطار، فرار از كرانه هاى محشر است، چون كلمه اقطار جمع قطر است كه به معناى ناحيه است و معناى آيه اين است كه: اى گروه جن و انس- در ضمن بايد دانست اينكه جن را جلوتر از انس آورد، براى اين بود كه طايفه جن در حركات سريع تواناتر از انسان است- اگر توانستيد از حساب و كتاب قيامت بگريزيد، اين شما و اين نواحى آسمانها و زمين، ولى به هر طرف بگريزيد بالأخره به ملك خدا گريخته ايد، و شما نمى توانيد از ملك خدا درآييد، و از مؤاخذه او رها شويد.

"

لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ"- يعنى قادر بر نفوذ نخواهيد بود، مگر با نوعى سلطه كه شما فاقد آن هستيد. و منظور از سلطان، قدرت وجودى است، و سلطان به معناى برهان و يا مطلق حجت است، و سلطان به معناى ملك نيز هست.

بعضى «1» از مفسرين گفته اند: مراد از نفوذى كه در اين آيه نفى شده نفوذ علمى در آسمانها و زمين، و دست يابى به اقطار آن دو است (و نتيجه گرفته اند كه آيه شريفه پيشگويى از اين آينده است كه روزى بشر قدرت نفوذ علمى پيدا مى كند، و به اقطار آسمانها دست _______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 112. ______________________________________________________ صفحه ى 179

مى يابد) ليكن همانطور كه ملاحظه فرموديد: سياق آيه با اين معنا سازگار نيست (چون در اين آيات گفتگو در باره قيامت است، و در وسط چنين گفتگويى ناگهان به مساله اى از مسائل دنيا پرداختن درست به نظر نمى رسد).

" يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ" كلمه" شواظ" به طورى كه راغب گفته «1» به معناى شعله بى دود آتش است. مجمع البيان «2» هم آن را به شعله سبز رنگى معنا كرده كه از آتش برمى خيزد، و اين معنا نزديك به همان معنايى است كه راغب كرده، و كلمه" نحاس" به معناى دود است، و راغب آن را به شعله بى دود معنا كرده، مى فرمايد: آتشى سبز رنگ و بدون دود، و يا به شكل دود بر شما مسلط مى كند، و آن وقت ديگر نخواهيد توانست يكديگر را يارى كنيد.

" فَلا تَنْتَصِرانِ"- اين كلمه از باب افتعال است، كه وقتى تثنيه و دو طرفى مى شود معناى باب تفاعل" تناصر" را مى دهد، كه اصلا

بر اين بنا شده، كه عملى طرفينى را تفهيم كند، پس جمله" لا تنتصران" معناى" لا تتناصران" را مى دهد، يعنى نمى توانيد يكديگر را نصرت دهيد، و بلا را از يكديگر برطرف نموده، در نتيجه همگى از رنج آن رهايى يابيد، براى اينكه آن روز همه اسباب از كار مى افتند، و هيچ حافظى از امر خدا وجود ندارد.

" فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ" يعنى ناگهان آسمان شكافته مى شود، و چون چرمى سرخ رنگ قرمز مى شود.

[آيه" فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ" سرعت حساب را افاده مى كند و با آيه،" وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ" و امثال آن منافات ندارد]

" فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ" از اين آيه تا به آخر سوره وضع حساب و جزا و حال مجرمين و متقين را كه در دنيا از مقام پروردگار خود پروا داشتند و نيز مال كار آنان را بيان مى كند.

سپس آيه شريفه سرعت حساب را بيان مى كند، (و مى فرمايد: حساب رسى او اين قدر سريع است كه از هيچ جن و انسى نمى پرسند چه گناهى كرده اى) و در جاى ديگر صريحا فرموده:" وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ" «3» و مراد از كلمه" يومئذ" روز قيامت است.

و سؤالى كه در آيه نفى شده و فرموده:" از كسى سؤال نمى شود" سؤال به طور معمول و مالوف در بين خود ما انسانها است، چنين سؤالى را نفى كرده، پس اين آيه منافاتى با آيه _______________

(1) مفردات راغب، ماده" شوظ".

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 205.

(3) و خدا سريع الحساب است. سوره نور، آيه 39. ______________________________________________________ صفحه ى 180

" وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ" «1» و آيه" فَوَ رَبِّكَ

لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ" «2» ندارد، براى اينكه روز قيامت مواقف مختلفى دارد، در بعضى از آن مواقف مردم بازخواست مى شوند، و در بعضى ديگر مهر بر دهانهايشان زده مى شود، و در عوض اعضاى بدنشان سخن مى گويد، و در بعضى مواقف ديگر از سيماشان شناخته مى شوند.

" يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ" اين آيه در مقام پاسخ از پرسشى تقديرى است، گويا كسى مى پرسد: خوب وقتى از گناهشان پرسش نمى شوند پس از كجا معلوم مى شود گنهكارند؟ در پاسخ فرموده:" مجرمين از سيمايشان شناخته مى شوند ..."، و به همين خاطر جمله مورد بحث را با واو عاطفه عطف به ما قبل نكرد، و نفرمود:" در آن روز كسى از جن و انس از گناهش سؤال نمى شود، و مجرمين از سيمايشان شناخته مى شوند" بلكه بدون واو عاطفه فرمود:" مجرمين ..." تا بفهماند اين جمله پاسخ از سؤالى است كه در كلام نيامده، و منظور از سيما نشانه اى است كه از چهره مجرمين نمودار است.

" فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ"- اين جمله به خاطر اينكه حرف" فاء" بر سرش در آمده، فرع و نتيجه شناسايى مذكور است، و كلمه" نواصى" جمع ناصيه است، كه به معناى موى جلو سر است، و كلمه" اقدام" جمع قدم است، و جمله" بالنواصى" نائب فاعل جمله" يؤخذ" است، معناى تحت اللفظى آن" موى جلو سرها گرفته مى شود" است.

و معناى آيه اين است كه: احدى از گناهش پرسش نمى شود- مجرمين با علامتى كه در چهرههاشان نمودار مى گردد شناخته مى شوند، در نتيجه موى جلو سرشان و پاهايشان را مى گيرند و در آتش مى اندازند.

" هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ" اين

دو آيه حكايت گفتارى است كه در آن روز به مجرمين گفته مى شود، چيزى كه هست جمله" يقال- گفته مى شود" از ابتداى آن حذف شده، و تقدير كلام" يقال هذه جهنم التي ..." است، يعنى آن روز به مجرمين گفته مى شود: اين است آن جهنمى كه مجرمين تكذيبش مى كردند.

مرحوم طبرسى در مجمع البيان گفته: ممكن است خطاب در اين جمله به رسول خدا

_______________

(1) ايشان را نگهداريد كه بايد بازخواست و سؤال شوند. سوره صافات، آيه 24.

(2) پس به پروردگارت سوگند كه به طور حتم از ايشان از همگيشان سؤال خواهيم كرد. سوره حجر، آيه 92. ______________________________________________________ صفحه ى 181

(ص) باشد، بعد از آنكه خبر داد كه مجرمين به زودى بازخواست مى شوند، و موى پيشانى و پاهايشان را گرفته در آتش مى اندازند، در اين آيه روى سخن به رسول گرامى خود كرده فرموده باشد، اين آن جهنمى است كه مجرمين از قوم تو آن را تكذيب مى كردند، و به زودى وارد آن خواهند شد، و بايد كه سرنوشت آنان در نظرت بى اهميت باشد «1».

و كلمه" حميم" به معناى آب داغ است، و كلمه" ان" كه اصلش" انى" است به معناى داغى است كه داغيش به نهايت رسيده باشد. و بقيه الفاظ آيه روشن است (و معنايش اين است كه: اين است آن جهنمى كه مجرمين آن را دروغ مى شمردند، اينك بين اين آتش و بين آبى به نهايت داغ مى آيند و مى روند).

[مراد از مقام پروردگار در آيه:" وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ"]

" وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ" از اين آيه به بيان اوصاف و احوال سعداى از جن و انس شروع نموده، موضوع بحث كسانى

را قرار مى دهد كه از مقام پروردگارشان پروا داشتند، و كلمه" مقام" مصدر ميمى و به معناى قيام است، كه به فاعل خودش يعنى كلمه" رب" اضافه شده، و مراد از قيام خداى تعالى عليه وى، اين است: كه خداوند در هنگامى كه بنده اش عملى انجام مى دهد بالاى سرش ايستاده و ناظر عمل او است، اما نه ايستادن يك كارفرما و سركارگر بالاى سر كارگر، بلكه معناى قيام خدا احاطه و علم خداست به آنچه بنده مى كند، و ضبط عمل بنده و جزا دادن به وى است، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ ..." «2».

ممكن است كلمه" مقام" را اسم مكان و به معناى محل قيام بگيريم، و اضافه شدن آن بر كلمه" رب" را لاميه بدانيم، كه معنايش" مقام براى خدا" مى شود، و بگوييم منظور از مقامى كه براى رب است مقامى است كه خداى تعالى نسبت به بنده اش دارد، و آن مقام اين است كه خدا رب او است، كسى است كه امر بنده را تدبير مى كند، و يكى از تدابير او اين است كه وى را به زبان رسولانش به سوى ايمان و عمل صالح دعوت مى كند، و چنين قضا رانده كه او را بر طبق عملش جزا دهد، خير باشد خير و شر باشد شر. علاوه بر اين خداى تعالى محيط به او و با او است، و آنچه وى مى گويد او مى شنود، و آنچه وى انجام مى دهد او

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 206.

(2) آيا خدايى كه قائم بر تك تك نفوس و اعمال آنان است ... سوره رعد، آيه

33. ______________________________________________________ صفحه ى 182

مى بيند، و او لطيف و با خبر است.

[اشاره به اقسام و مراحل خوف از مقام پروردگار و بيان اينكه مقصود از خائفان در آيه:" وَ لِمَنْ خافَ ..." مخلصين است

و اما اينكه خوف از مقام پروردگار چيست؟ بايد بگوييم: خوف هم مانند عبادت مراحلى دارد، بعضى ها از عقاب خدا مى ترسند، و از ترس عذاب او كفر نمى ورزند و گناه نمى كنند، قهرا لازمه چنين خوفى اين است كه عبادت صاحبش عبادت كسى باشد كه از عذاب خدا مى ترسد، عبادت مى كند تا گرفتار عذاب او نگردد، در نتيجه عبادتش محضا براى خدا نباشد، و اين قسم عبادت عبادت بردگان است كه موالى خود را از ترس سياست و شكنجه اطاعت مى كنند، هم چنان كه بعضى ديگر او را به طمع ثواب و پاداشش بندگى مى كنند، عبادت مى كنند تا به رسيدن به آنچه دلخواهشان است رستگار گردند، اينان هم عبادت خدا را محضا للَّه انجام نمى دهند، عبادتشان يك قسم تجارت است، هم چنان كه در رواياتى هم آمده، و بعضى از آنها در سابق نقل شد.

و خوف در جمله" وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ" ظهور در هيچ يك از اين دو قسم خوف، يعنى خوف از عذاب و خوف از فوت لذتهاى نفسانى در بهشت ندارد، چون اين دو نوع خوف غير از خوف از قيام و آگاهى خدا نسبت به اعمال بندگان است، و نيز غير از خوف از مقامى است كه خداى تعالى نسبت به بنده اش دارد، چون خوف از آگهى خدا و نيز خوف مقام پروردگار تاثر خاصى است كه براى بنده بدان جهت كه بنده است، در برابر ساحت عظمت

و كبريايى مولايش حقير و ذليل است دست مى دهد، و باعث مى شود آثارى از مذلت و خوارى و اندكاك در قبال عزت و جبروت مطلقه خداى تعالى از او ظهور كند.

و عبادت خداى تعالى از ترس او- البته ترس به اين معنا- عبارت است از خضوع در برابر او بدين جهت كه او اللَّه است، ذو الجلال و الاكرام است، نه بدين جهت كه جهنم دارد، و نه بدين جهت كه بهشت دارد، وقتى عبادت به اين انگيزه انجام شود خالصا لوجه اللَّه صورت مى گيرد.

و اين معناى از خوف، همان خوفى است كه خداى تعالى ملائكه مكرمين خود را بدان ستوده، و گرنه اگر خوف منحصر در خوف از عذاب و ترك ثواب مى بود، با در نظر داشتن اينكه ملائكه معصوم و ايمن از عذاب مخالفت و تبعات معصيتند نبايد آنان را به داشتن خوف بستايد، ولى مى بينيم ستوده و فرموده:" يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ" «1».

پس از آنچه گذشت روشن گرديد آن كسانى از جن و انس كه جمله" و لمن خاف"

_______________

(1) از پروردگارشان كه ما فوقشان است مى ترسند. سوره نحل، آيه 50. ______________________________________________________ صفحه ى 183

اشاره به ايشان است، عبارتند از اهل اخلاص، آنهايى كه خاضع در برابر جلال خداى تعالى هستند، و او را بدين جهت عبادت مى كنند كه او اللَّه (عز اسمه) است، نه بدين جهت كه جهنم دارد، و نه به طمع بهشت و ثوابى كه مى دهد، و بعيد نيست اين طايفه همان كسانى باشند كه در سوره بعدى بعد از آنكه مردم را سه دسته مى كند، در باره دسته سوم مى فرمايد:" وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ" «1».

[اقوال مختلف در باره اينكه

خائف از مقام رب دو بهشت دارد]

و اما اينكه فرموده: اين خائفان دو بهشت دارند، مفسرين در معنايش حرفها زده اند:

بعضى «2» گفته اند: يك بهشت منزل شخصى او است، كه دوستانش در آنجا زيارتش مى كنند، و يكى هم منزل خدمتكاران و همسران او است (به عبارت ساده تر منظور از دو بهشت بيرونى و اندرونى است). بعضى «3» ديگر گفته اند: منظور از دو بهشت باغى است كه بيرون قصر دارد، و باغى كه داخل قصرش دارد (باز نظير توانگران دنيا كه يك باغچه در منزل دارند، و در آن گلكارى مى كنند، و باغى در بيرون شهر و در ييلاق دارند، كه در آنجا انواع ميوه ها و چمن زارها درست مى كنند).

بعضى «4» ديگر گفته اند: معنايش اين است كه: در آخرت دو بهشت جداى از هم دارد، تا هر گاه از اين بهشت خسته شد به آن بهشت ديگر رود، تا لذتش به حد كمال برسد.

بعضى «5» ديگر گفته اند: يك بهشت در برابر عقايد حقه اش به او مى دهند، و بهشتى ديگر در برابر اعمال صالحى كه كرده.

بعضى «6» ديگر گفته اند: يك بهشت در برابر اعمال صالحه و اطاعتهايى كه كرده، و يك بهشت ديگر در برابر ترك گناهانى كه مى توانسته است مرتكب شود.

بعضى «7» ديگر گفته اند: يك بهشت جسمانى است و يكى روحانى، و اين اقوال به طورى كه ملاحظه مى فرماييد اقوالى است كه هيچ دليلى در آيه مورد بحث و يا در سراسر قرآن كريم بر آنها وجود ندارد، (و در حقيقت از مقايسه آخرت با وضع دنيا ناشى شده است).

بعضى «8» هم گفته اند: يك بهشت را به خاطر استحقاقى كه دارد به او مى دهند، و يك بهشت ديگر

را فقط به عنوان تفضل ارزانيش مى دارد. در بين همه أقوالى كه ملاحظه كرديد ممكن است بگوييم اين قول بهتر است، چون آيه شريفه _______________

(1) و (سومين گروه) پيشگامان پيشگام (كه در ايمان بر همه پيشى گرفتند) آنان مقربان درگاهند.

سوره واقعه، آيه 10 و 11.

(2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8) روح المعانى، ج 27، ص 116. ______________________________________________________ صفحه ى 184

" لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ" «1» هم اشعارى بدان دارد، البته آن طور كه ما تفسيرش كرديم اين اشعار را دارد.

[وصف آن دو بهشت

" ذَواتا أَفْنانٍ" كلمه" ذواتا" تثنيه ذات (داراى) است، و در خصوص كلمه" افنان" دو احتمال هست يكى اينكه جمع" فن" باشد كه معناى نوع را مى دهد، و معناى جمله اين است كه: آن دو بهشت داراى انواعى از ميوه ها و ساير لذاتند. و يكى ديگر اينكه جمع" فنن" يعنى شاخه تر و نرم باشد، كه در اين صورت معناى جمله اين مى شود كه: آن دو بهشت داراى درختانى نرم هستند.

" فِيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ" در اين جمله كلمه" عينان" نكره و بدون الف و لام و بدون توضيح آمده، تا دلالت كند بر عظمت امر آن دو چشمه كه در آن دو بهشت است.

" فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ" يعنى در آن دو بهشت از هر ميوه اى دو زوج هست، و منظور از" دو زوج" دو صنف است.

و بعضى «2» از مفسرين در باره اين دو صنف ميوه گفته اند: يك صنف از آن ميوه هايى است كه آن را مى شناسند، چون آنها را در دنيا ديده بودند، و صنف ديگرى هست كه آن را

نمى شناسند، چون در دنيا نبوده و نديده بودند. بعضى «3» ديگر وجوهى ديگر گفته اند ولى در خود آيه شريفه هيچ دليلى بر هيچ يك از آن وجوه نيست.

" مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ ..."

كلمه" فرش"- به ضمه فاء و راء- جمع فراش است، و كلمه" بطائن" جمع بطانه است، كه به معناى باطن و جوف هر چيز است، در مقابل آن ظهائر كه جمع ظهاره است به معناى ظاهر و سطح بيرونى آن است. (و لذا آستر جامه را بطانه و رويه آن را ظهاره مى گويند)، و كلمه" استبرق" به معناى پارچه ابريشمين درشت باف است.

در مجمع البيان مى گويد: اگر در آيه شريفه بطانه يعنى آستر فراش را نام برد، و از ظهاره يعنى رويه آن نامى نبرد، براى اين بود كه معمولا آستر جامه و فراش پست تر است از رويه آن، و وقتى فراشى آسترش از ابريشم باشد هر كسى مى فهمد كه رويه آن گرانبهاتر و

_______________

(1) مؤمنان هر چه بخواهند در بهشت دارند، ولى ما اضافه هم مى دهيم. سوره ق، آيه 35.

(2 و 3) روح المعانى، ج 27، ص 117. ______________________________________________________ صفحه ى 185

ما فوق استبرق است (مثلا حرير است يعنى جامه اى ابريشمين ريزبافت) «1».

" وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ"- كلمه" جنى" به معناى ميوه رسيده اى است كه وقت چيدنش شده باشد، و كلمه" دان" (كه در اصل دانى بوده) اسم فاعل از مصدر" دنو"- با ضمه دال و نون و تشديد واو- است، كه به معناى نزديكى است، پس دانى يعنى نزديك، و معناى جمله اين است كه ميوه هاى چيدنى درختان بهشتى نزديك و در دسترس است.

" فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ ..."

ضمير جمع مؤنث به فراشها

بر مى گردد، و معنايش اين است كه: در آن بسترها همسرانى چنين و چنان هستند. بعضى «2» هم احتمال داده اند ضمير مذكور به جنان يعنى جنت ها برگردد، هر چند كلمه جنان قبلا در سخن نيامده بود، ولى وقتى براى هر يك از اولياى خدا دو تا جنت باشد، قهرا در آخرت جنت هاى بسيارى خواهد بود، پس به اين قرينه مى شود ضمير جمع به آن برگردانيد، و كلمه" طرف" به معناى كاسه چشم است، و مراد از" كوتاهى طرف" اين است كه: همسران بهشتى به شوهران خود اكتفاء مى كنند، و چشم داشتى به ديگران ندارند.

" لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ"- كلمه" طمث" كه فعل" لم يطمث" از آن مشتق شده، به معناى ازاله بكارت و نكاحى است كه با خونريزى همراه باشد.

و معناى آيه اين است كه: حوريان بهشتى دست نخورده اند، و قبل از همسران هيچ جن و انسى ازاله بكارت از ايشان نكرده.

" كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ" همسران نامبرده در صفاى رنگ و بهاء و تلألؤ چون ياقوت و مرجانند، (لبها چون ياقوت و چهره چون مرجان).

" هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ" اين استفهام انكارى است، و مى خواهد احسانى را كه خدا با دادن دو بهشت به اولياى خود كرده بود و نعمت هاى گوناگونى كه در آن بهشت ها قرار داده بود تعليل كند، و بفرمايد علت اين احسانها آن بود كه ايشان نيز اهل احسان بودند، يعنى با ترس از مقام پروردگارشان هر چه مى كردند احسان بود.

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 208.

(2) روح المعانى، ج 27، ص 118. ______________________________________________________ صفحه ى 186

البته از اين آيه شريفه تنها اين مقدار استفاده مى شود كه احسان

بنده بدون تلافى و جبران نيست، خداوند پاداش آن را به احسانى نظير آن مى دهد. و اما نكته ديگرى كه از آيات ديگر استفاده مى شود كه احسان خدا بيش از احسان بنده است، و اضافه بر جزاى اعمال او است، در اين آيات متعرضش نشده، مگر اينكه بگوييم: احسان از ناحيه خداى تعالى وقتى تمام مى شود كه بيشتر از احسانى باشد كه محسنين و نيكوكاران در راه او مى كنند، پس جمله" الا الاحسان" دلالت بر اين زيادتى هم دارد.

[مراد از" وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ"]

" وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ" ضمير تثنيه به دو جنتى بر مى گردد كه در آيات گذشته توصيف شد، و معناى جمله" من دونهما" اين است كه: دو بهشت ديگر نيز هست كه هر چند محتوى و نعمتهايى كه در آنها است شبيه دو بهشت اول است، ولى از نظر درجه فضل و شرف پايين تر از آن دو است، در سابق هم گفتيم كه: آن دو بهشت مخصوص اهل اخلاص است، كه ترسشان از عذاب خدا و از فوت ثوابهاى او نيست، بلكه از مقام او است، پس اين دو بهشت مخصوص مؤمنينى است كه درجه ايمانشان پايين تر از درجه ايمان اهل اخلاص است، مؤمنينى كه خداى سبحان را به اين جهت عبادت مى كنند كه از آتش او مى ترسند، و يا به ثواب و بهشت او طمع دارند، و اين دسته از مؤمنين همان اصحاب يمين در سوره واقعه اند.

بعضى «1» از مفسرين جمله" من دونهما" را به نزديكى دو بهشت اول معنا كرده اند، و اگر چنين باشد از سياق استفاده مى شود كه اين دو بهشت هم از آن صاحبان دو بهشت اول است.

بلكه بعضى «2» ادعا كرده اند كه اين دو بهشت افضل و بهتر از دو بهشت سابقند، و صفاتى كه در آن دو بود به درجه عالى ترى در اين دو بهشت هست.

ليكن خواننده عزيز اگر در بيان سابق ما كه در ذيل آيه" وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ" داشتيم دقت فرمايد، و نيز آيات سوره واقعه را در نظر بگيرد، كه اهل بهشت را دو صنف مى كند، يكى مقربين كه اهل اخلاصند، و يكى هم اصحاب يمين، آن وقت متوجه مى شود كه وجه قبلى قوى تر است.

" مُدْهامَّتانِ" كلمه" ادهيمام" كه مصدر باب افعيلال است، از ثلاثى مجرد" دهمة" گرفته شده، و دهمة به معناى سبز پر رنگ است، به طورى كه از شدت سبزى رنگش متمايل به سياهى شده _______________

(1 و 2) روح المعانى، ج 27، ص 121. ______________________________________________________ صفحه ى 187

باشد (و شايد در فارسى بتوان رنگ يشمى را مصداق آن دانست)، در اين جمله در وصف دو بهشت مذكور مى فرمايد: آن قدر سبز است كه سبزيش و غرور و ابتهاج درختانش به نهايت رسيده، و برگ ها متمايل به سياهى شده.

" فِيهِما عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ" يعنى در آن دو بهشت دو چشمه هست كه چون فواره با شدت مى جوشند.

" فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ" مراد از" فاكهه" و" رمان" (ميوه و انار) درخت آن دو است، چون بين فاكهه و رمان نخل را آورده، كه به معناى درخت خرماست نه خود خرما.

" فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ" ضمير" فيهن" به جنان (بهشت ها) بر مى گردد به اعتبار اينكه دو بهشت دو بهشت ها كه در آخرت است تعداد بسيارى بهشت مى شود، در نتيجه صحيح است كه ضمير جمع را

به دو بهشت برگردانيد.

ولى بعضى «1» از مفسرين مرجع ضمير را همين چهار بهشتى دانسته اند كه ذكرش در آيات آمده.

و بعضى «2» ديگر ضمير را به فاكهه و نخل و رمان برگردانيده، گفته اند: در اين ميوه ها خيرات است.

اما كلمه" خير" بايد دانست كه مورد استعمال بيشترش در معانى است، هم چنان كه مورد استعمال بيشتر كلمه" حسن" در نقشها و صورتها است، و بنا بر اين معناى خيرات حسان اين مى شود كه: همسران بهشتى هم اخلاق خوبى دارند، و هم صورتهاى زيبا، و به عبارتى ديگر سيرت و صورتشان هر دو خوب است.

" حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ" كلمه" خيام" جمع خيمه است، كه فارسيان هم آن را خيمه گويند، و اينكه فرموده:

" حوريان مقصور در خيمه هايند"، معنايش اين است كه: از دستبرد اجانب محفوظند، زنانى مبتذل نيستند، كه غير شوهران نيز ايشان را تماشا كنند.

" لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ" عين اين آيه در سابق گذشت، و معنايش كرديم.

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 211.

(2) تفسير فخر رازى، ج 29، ص 134. ______________________________________________________ صفحه ى 188

" مُتَّكِئِينَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسانٍ" در كتاب صحاح مى گويد: كلمه" رفرف" به معناى پارچه سبزى است كه با آن مجلس آذين درست مى كنند «1».

بعضى «2» هم گفته اند: به معناى بالش يا متكا است. و بعضى ديگر معناى ديگر گفته اند. و كلمه" خضر" جمع أخضر (سبز) است كه صفت رفرف قرار گرفته.

و كلمه" عبقرى" به گفته بعضى «3» به معناى جامه هاى بافت حيره، و به گفته بعضى «4» ديگر به معناى طنفسه (نوعى جامه) و به گفته جمعى «5» ديگر به معناى جامه هاى بافته از مخلوط پشم

و نخ، و به گفته جمعى «6» ديگر به معناى ديبا است.

" تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ" اين آيه ثنايى است جميل براى خداى تعالى، كه چگونه دو نشاه دنيا و آخرت مالامال از نعمت ها و آلاء و بركات نازله از ناحيه او شده و رحمتش سراسر دو جهان را فرا گرفته، با همين بيان روشن مى شود كه مراد از" اسم متبارك خداى تعالى" همان رحمان است، كه سوره با آن آغاز شده، و كلمه" تبارك"- به ضمه راء- مصدر باب تفاعل است، و كثرت خيرات و بركات صادره را معنا مى دهد.

پس اينكه فرمود:" تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ" معنايش اين مى شود كه: متبارك است اللَّه كه به رحمان ناميده شد، بدان جهت متبارك است كه اين همه آلاء و نعمت ها ارزانى داشته، و افاضه فرموده.

و جمله" ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ" اشاره به اين است كه: خداى سبحان خود را به اسمايى حسنى نام گذارى كرده، و به مدلول آن اسماى حسنى متصف هم هست، و معانى وصفى و نعوت جلال و جمال را واقعا دارا و واجد است، و معلوم است كه صفات فاعل در افعالش ظهور و أثرى دارد، و از اين دريچه خود را نشان مى دهد، و همين صفات است كه فعل را به فاعلش ارتباط مى دهد، پس خداى تعالى هم اگر خلقى را بيافريد و نظامى در آن جارى ساخت بدين جهت بود كه داراى صفتى بود كه اقتضاى چنين افعالى را داشت، براى اين بود كه او خالق و مبدى و بديع بود، و اگر كارهايش هم متقن و بدون نقطه ضعف است، باز براى اين است كه او داراى صفاتى

است كه فعل متقن را اقتضا مى كند، و آن صفات اين است كه _______________

(1) الصحاح، ج 4، ماده" رفف".

(2) روح المعانى، ج 27، ص 124.

(3 و 4 و 5 و 6) مجمع البيان، ج 9، ص 211. ______________________________________________________ صفحه ى 189

او عليم و حكيم است، و اگر اهل اطاعت را جزاى خير مى دهد، اين عملش ترشح و نمودى از صفتى در او است، كه چنين اقتضايى دارد، و آن اين است كه او ودود، شكور، غفور و رحيم است، و اگر اهل فسق را جزاى شر مى دهد، باز براى اين است كه در او صفتى وجود دارد كه چنين قسم جزا دادن را اقتضا دارد، و آن صفت منتقم و شديد العقاب است.

پس اگر كلمه" رب" را كه در آيه" وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ" به سعه رحمت ستايش شده بود در اينجا به صفت" ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ" ستوده، براى اين بود كه بفهماند اسماى حسناى خدا و صفات عليايش در نزول بركات و خيرات از ناحيه او دخالت دارند، و اشاره كند به اينكه نعمت ها و آلاى او همه به مهر اسماى حسنى و صفات علياى او مارك خورده.

بحث روايتى [چند روايت در ذيل آيه:" وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ"]

در مجمع البيان مى گويد: در خبر هم آمده در آن روز دستور مى رسد ملائكه و آتش مردم را در محاصره خود بگيرند و با زبانى از آتش ندايشان دهند:" يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ ... يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ" «1» مؤلف: اين معنا از مسعدة بن صدقه از كليب از امام صادق (ع) روايت شده «2».

و در كافى به سند خود از داوود

رقى از امام صادق (ع) روايت كرده كه در تفسير آيه" وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ" فرمود: كسى كه بداند خدا او را مى بيند و آنچه مى گويد مى شنود، و آنچه مى كند چه خير و چه شر اطلاع دارد، همين علم او را از اعمال زشت باز مى دارد، و همين است آن كسى كه از مقام پروردگارش خائف است، و نفس خود را از پيروى هوى نهى مى كند (وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى «3».

و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه، احمد، ابن منيع، حكيم (در كتاب نوادر الاصول)، نسايى، بزار، ابو يعلى، ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابن منذر، طبرانى، و ابن مردويه، از ابى الدرداء، روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (ص)

_______________

(1 و 2) مجمع البيان، ج 9، ص 205.

(3) اصول كافى، ج 2، ص 70، ح 10. ______________________________________________________ صفحه ى 190

وقتى اين آيه را خواند كه" وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ" من عرضه داشتم: يا رسول اللَّه هر چند زنا كرده باشد و مرتكب سرقت شده باشد؟ رسول خدا (ص) بار ديگر خواند:" وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ" من نيز براى بار دوم پرسيدم: هر چند زنا و سرقت كرده باشد؟ بار سوم خواندند:" وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ"، من نيز پرسيدم: هر چند زنا و سرقت كرده باشد؟ فرمود: بله، هر چند بينى ابى الدرداء به خاك ماليده شود، (و او مخالف باشد) «1».

مؤلف: اين روايت خالى از اشكال نيست، براى اينكه در سابق خائف از مقام رب را معرفى كرديم، و كسى كه چنين باشد چگونه

مرتكب اينگونه گناهان مهلك مى شود، علاوه بر اين، از خود همين ابى الدرداء روايتى نقل شده كه خط بطلان بر اين حديث مى كشد، و آن روايت را الدر المنثور چنين آورده: ابن جرير، ابن منذر، از يسار مولاى آل معاويه از ابى الدرداء روايت كرده اند كه در تفسير آيه" وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ" گفت: وقتى اين آيه خوانده شد شخصى از ابى الدرداء پرسيد: هر چند زنا و سرقت كرده باشد؟ در پاسخ گفت:

كسى كه از مقام پروردگار خود پروا دارد، هرگز زناكار و سارق نبوده است «2».

و در تفسير قمى در ذيل جمله" قاصِراتُ الطَّرْفِ" از امام نقل كرده كه فرمود: حور العين آن قدر نورش روشن است كه چشم را مى زند، و نمى شود بدو خيره شد «3».

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از جعفر بن محمد از پدرش از جدش از رسول خدا (ص) روايت كرده كه در معناى جمله" قاصِراتُ الطَّرْفِ" فرموده:

يعنى جز به همسران خود نظر نمى افكنند «4».

و در مجمع البيان در ذيل آيه" كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ" مى گويد: در حديث آمده كه زنان بهشتى آن قدر لطيفند كه مغز استخوان ساقشان ديده مى شود، هر چند كه هفتاد جامه از حرير پوشيده باشند «5».

مؤلف: اين معنا در عده اى از روايات وارد شده.

و در تفسير عياشى به سند خود از على بن سالم روايت كرده كه گفت: من از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود:" آيه اى در كتاب خداست كه اين مطلب را مسجل _______________

(1 و 2) الدر المنثور، ج 6، ص 146.

(3) تفسير قمى، ج 2، ص 346.

(4) الدر المنثور، ج 6، ص 147.

(5) مجمع البيان، ج 9،

ص 208. ______________________________________________________ صفحه ى 191

مى كند" پرسيدم: كدام آيه است؟ فرمود: اين كلام خداى عز و جل كه مى فرمايد:" هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ"، چون اين آيه مساله لزوم جبران احسان را هم در مؤمن جارى دانسته و هم در كافر، هم در نيك و هم در فاجر، پس بنا بر اين، هر كس كه به وى احسانى شد، بايد در مقام تلافى و جبرانش برآيد، و جبران احسان مردم به اين نيست كه به اندازه احسان به او احسان كنى، چون در اين صورت باز احسان او افضل از احسان تو است، زيرا احسان او ابتدايى بود، و احسان تو تلافى آن بود، پس بايد تو احسان خود را زياد كنى، تا درست مطابق آن شود «1».

[رواياتى در ذيل آيه،" هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ"]

و در مجمع البيان در ذيل آيه" هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ" مى گويد: روايتى از انس بن مالك رسيده كه گفت: وقتى رسول خدا (ص) اين آيه را خواند، و سپس فرمود: هيچ مى دانيد پروردگارتان مى خواهد چه بفرمايد: اصحاب عرضه داشتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: پروردگارتان مى فرمايد: آيا جزاى كسى كه ما او را از نعمت توحيد برخوردار كرده ايم، چيزى جز بهشت مى تواند باشد؟ «2».

و در تفسير قمى در ذيل همين آيه مى گويد: امام فرمود: جزاى كسى كه من او را از نعمت معرفت برخوردار كرده ام چه چيزى جز بهشت مى تواند باشد «3».

مؤلف: اين روايت هم از رسول خدا (ص) نقل شده، و هم از ائمه اهل بيت (ع). در كتاب توحيد آن را به جعفر بن محمد نسبت داده، كه آن جناب از آباى گرامى اش از على (ع) از

رسول خدا (ص) روايت كرده، و عبارت آن چنين است: خداى عز و جل مى فرمايد: جزاى كسى كه من او را از نعمت توحيد بهره مند كرده ام چه چيزى به جز بهشت مى تواند باشد «4».

و در كتاب علل آن را از حسن بن على از رسول خدا (ص) نقل كرده و عبارت آن در اين نقل چنين است: آيا جزاى كسى كه مى گويد:" لا اله الا اللَّه" چه چيزى جز بهشت مى تواند باشد «5».

و الدر المنثور اين روايت را به الفاظ مختلف و سندهايى گوناگون نقل كرده، و جمله _______________

(1) نور الثقلين، ج 5، ص 198 به نقل از عياشى.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 208.

(3) تفسير قمى، ج 2، ص 345.

(4) توحيد، ص 22، ح 17.

(5) علل الشرائع، ب 182، ص 251، ح 8. ______________________________________________________ صفحه ى 192

" انعمت عليه- بهره مندش كردم" اشاره است به اينكه احسان عبد در حقيقت احسان خدا است به او، كه او را موفق به كار نيك كرد «1».

[چند روايت در باره وجود دو قسم بهشت و در باره همسران بهشتى

و در مجمع البيان در ذيل آيه" وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ" از علاء بن سيابه از ابى عبد اللَّه امام صادق (ع) روايت كرده كه علاء گفت: به آن جناب عرضه داشتم: مردم از اين اعتقاد ما تعجب مى كنند، كه مى گوييم بعضى از مردم از آتش دوزخ در مى آيند، و داخل بهشت مى شوند، آرى مردم به ما مى گويند: لا بد اين دوزخيان با اولياى خدا محشور و همنشين هم مى شوند؟ حضرت فرمود: اى علاء بهشت تنها بهشت اوليا نيست، از بهشت ايشان پايين تر نيز بهشت هست، خداى تعالى مى فرمايد:" وَ

مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ"، پس لازمه بيرون شدن گنهكاران از دوزخ اين نيست كه با اولياى خدا محشور هم باشند «2».

و در الدر المنثور است كه ابن جرير، ابن ابى حاتم و ابن مردويه، از ابو موسى از رسول خدا (ص) روايت كرده اند كه در تفسير دو آيه" وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ" و" وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ" فرموده: دو بهشت اول از طلا، و براى مقربين، و دو بهشت دوم از نقره و براى اصحاب يمين است «3».

مؤلف: اين دو روايت بيان گذشته ما در تفسير دو آيه مذكور را تاييد مى كند.

و نيز در آن كتاب است كه طبرانى و ابن مردويه از ابى ايوب روايت كرده اند كه گفت: از رسول خدا (ص) معناى آيه" مُدْهامَّتانِ" را پرسيدم، فرمود:

يعنى دو بهشت سر سبز «4».

و قمى در تفسيرش به سندى كه به يونس بن ظبيان دارد از امام صادق (ع) روايت كرده كه در تفسير جمله" نضاختان" فرمود: يعنى دو چشمه فوار و جوشان «5».

و باز در همان كتاب در معناى جمله" فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ" آمده كه: معصوم فرمود:

منظور دخترانى است كه چون گياه بر لب شط كوثر مى رويند، هر قدر از آنها گرفته شود دوباره به جايش مى رويد «6».

و در مجمع البيان در ذيل جمله" خيرات حسان" از ام سلمه از رسول خدا (ص)

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 149.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 210.

(3) الدر المنثور، ج 6، ص 146.

(4) الدر المنثور، ج 6، ص 149.

(5 و 6) تفسير قمى، ج 2، ص 346. ______________________________________________________ صفحه ى 193

نقل كرده كه فرموده: زنان بهشتيند كه خيرات در اخلاق، و حسان در رخسارند «1».

و در

فقيه از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: خيرات حسان از جنس زنان اهل دنيايند، كه از حور العين هم زيباترند «2».

و در روضه كافى به سند خود از حلبى روايت كرده كه گفت: از امام صادق (ع) معناى اين كلام خداى عز و جل را پرسيدم كه مى فرمايد:" فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ" فرمود: منظور از آن بانوان صالحه و با ايمان و معرفت است «3».

مؤلف: منطبق شدن آيه شريفه با در نظر داشتن سياق آن، بر مورد اين دو روايت ابهام دارد، و آن طور كه بايد انطباقش روشن نيست.

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 211.

(2) فقيه، ج 3، ص 299، ح 15.

(3) روضه كافى، ج 8، ص 138، ح 147.

تفسير نمونه

سوره الرحمن

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و داراى 78 آيه است

محتواى سوره الرحمن

اين سوره به طور كلى بيانگر نعمتهاى مختلف ((معنوى )) و ((مادى )) خداوند است كه بر بندگان خود ارزانى داشته ، و آنها را غرق در آن ساخته است ، به طورى كه مى توان نام اين سوره را ((سوره رحمت )) يا سوره نعمت گذارد، و به همين دليل با نام مبارك ((الرحمن )) كه ((رحمت واسعه الهى )) را بازگو مى كند آغاز شده ، و با جلال و اكرام خداوند پايان گرفته است ، و 31 بار جمله ((فباى آلاء ربكما تكذبان )) كه به وسيله آن از بندگانش اقرار برنعمتهاى خود مى گيرد در آن ذكر شده .

بنابراين از يك نظر مجموع سوره يك بخش به هم پيوسته پيرامون نعمتهاى خداوند منان است ، و اما از نظر ديگر مى توان محتواى آن را به

چند بخش تقسيم كرد:

((بخش اول )) كه مقدمه و آغاز سوره است از نعمتهاى بزرگ خلقت ، تعليم و تربيت ، حساب و ميزان ، وسائل رفاهى انسان ، و غذاهاى روحى و جسمى او سخن مى گويد.

((بخش دوم )) توضيحى است بر مساءله چگونگى آفرينش انس و جن .

((بخش سوم )) بيانگر نشانه ها و آيات خداوند در زمين و آسمان است .

در بخش چهارم از نعمتهاى دنيوى فراتر رفته ، سخن از نعمتهاى جهان ديگر است كه با دقت و ظرافت خاصى ريزه كاريهاى نعمتهاى بهشتى اعم از باغها، چشمه ها، ميوه ها، همسران زيبا و باوفا، و انواع لباسها، توضيح داده شده است .

و بالاخره در ((بخش پنجم )) اين سوره اشاره كوتاهى به سرنوشت مجرمان و قسمتى از مجازاتهاى دردناك آنها آمده است ، ولى از آنجا كه اساس سوره بر بيان رحمت الهى است در اين قسمت توضيح زيادى داده نشده ، به عكس نعمتهاى بهشتى كه به طور مشروح و گسترده آمده است آنچنان كه دلهاى مؤ منان را غرق سرور و اميد كرده ، غبار غم را از دل برمى دارد، و نهال شوق را در خاطر مى نشاند.

تكرار آيه ((فباى آلاء ربكما تكذبان )) آن هم در مقطعهاى كوتاه آهنگ جالب و زيبائى به سوره داده ، و چون با محتواى زيبايش آميخته مى شود و جاذبه خيره كننده اى پيدا مى كند، لذا جاى تعجب نيست كه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شده است كه فرمود: لكل شى ء عروس و عروس القران سورة الرحمن جل ذكره :

((براى هر چيزى عروسى است ، و عروس قرآن سوره الرحمن است )).

قابل توجه اينكه واژه ((عروس )) گرچه در زبان فارسى به خصوص زن اطلاق مى شود، ولى در فرهنگ عرب به مرد و زن هر دو مادام كه در مراسم عروسى هستند اطلاق مى گردد.

و از آنجا كه مرد و زن در چنين مراسمى در بهترين و زيباترين حالات و كاملترين احترامات قرار دارند اين واژه به موجودات بسيار زيبا و گرامى اطلاق مى شود.

علت انتخاب نام ((الرحمن )) براى اين سوره و نيز تناسبش ناگفته پيداست .

فضيلت تلاوت سوره الرحمن از آنجا كه اين سوره حس شكرگزارى را در انسانها به عاليترين وجهى برمى انگيزد، و بيان نعمتهاى مادى و معنوى دنيا و آخرت شوق طاعت و بندگى را در دل او افزايش مى دهد فضيلتهاى فراوانى براى تلاوت آن در روايات آمده است ، البته تلاوتى كه در اعماق روح انسان نفوذ كند و مبداء حركت گردد نه مجرد لقلقه زبان .

از جمله در حديثى از رسول خدا مى خوانيم : من قراء سورة الرحمن رحم الله ضعفه و ادى شكر ما انعم الله عليه : ((هر كس سوره الرحمن را بخواند خداوند به ناتوانى او (در اداى شكر نعمتها) رحم مى كند، و حق شكر نعمتهائى را كه به او ارزانى داشته خودش ادا مى كند)).

در حديث ديگرى در ((ثواب الاعمال )) از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : تلاوت سوره الرحمن ، و قيام به آن را هرگز رها نكنيد، چرا كه اين سوره در قلوب منافقان هرگز استقرار نمى يابد، و خداوند آن را در

قيامت در صورت انسانى قرار مى دهد كه زيباترين چهره ، و خشبوترين رائحه را دارد، سپس در جائى قرار مى گيرد كه از همگان به خداوند متعال نزديكتر است ! خداوند از اين سوره مى پرسد: چه كسى در زندگى دنيا به محتواى تو قيام داشت و تلاوت تو را ادامه مى داد؟

در پاسخ مى گويد: خداوندا! فلان و فلان در اينحال صورتهاى آنها سپيد مى شود، خدا به آنها مى فرمايد: اكنون هر كه را مى خواهيد شفاعت كنيد، آنها تا آنجا كه آرزو دارند شفاعت مى كنند، و براى هيچكس شفاعت نمى كنند مگر اينكه به آنها گفته مى شود وارد بهشت شويد و هر كجا مى خواهيد ساكن

گرديد!.

و در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : من قراء سورة الرحمن فقال عند كل ((فباى آلاء ربكما تكذبان )) لا بشى ء من آلائك رب اكذب ، فان قراءها ليلا ثم مات مات شهيدا، و ان قراءها نهارا فمات مات شهيدا:

هر كس سوره الرحمن را بخواند و هنگامى كه به آيه ((فباى آلاء ربكما تكذبان )) مى رسد بگويد لا بشى ء من الائك رب اكذب : ((خداوندا هيچيك از نعمتهاى تو را انكار نمى كنم )) اگر اين تلاوت در شب باشد و در همان شب بميرد شهيد خواهد بود، و اگر در روز باشد و در همان روز بميرد نيز شهيد خواهد بود))!.

تفسير:

سرآغاز نعمتهاى الهى

از آنجا كه اين سوره - همان گونه كه گفتيم - بيانگر انواع نعمتها و مواهب بزرگ الهى است با نام مقدس ((رحمن )) كه رمزى از رحمت واسعه او است آغاز مى شود،

چرا كه اگر صفت ((رحمانيت )) او نبود اينچنين خوان نعمت را براى دوست و دشمن نمى گستراند.

لذا مى فرمايد ((خداوند رحمن )) (الرحمن ).

((قرآن را تعليم فرمود)) (علم القرآن ).

و به اين ترتيب نخستين و مهمترين نعمت را همان ((تعليم قرآن )) بيان مى كند، چه تعبير جالب و پرمحتوائى ؟ چرا كه اگر درست بينديشيم اين قرآن مجيد سرچشمه همه مواهب ، و وسيله وصول به هر نعمت ، و بهره گيرى از تمام نعمتهاى معنوى و مادى است ، و جالب اينكه بيان نعمت ((تعليم قرآن )) را حتى قبل از مساءله ((خلقت انسان )) و ((تعليم بيان )) ذكر كرده ، در حالى كه از نظر ترتيب طبيعى بايد نخست اشاره به مساءله آفرينش انسان ، و بعد نعمت تعليم بيان ، و سپس نعمت تعليم قرآن شود، اما عظمت قرآن ايجاب كرده كه برخلاف اين ترتيب طبيعى نخست از آن سخن گويد.

اين آيه در ضمن پاسخى است به مشركان عرب كه وقتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نام رحمن بيان كرد و آنها را دعوت به سجده براى خداوند رحمن نمود آنها به

عنوان بهانه جوئى گفتند و ما الرحمن ((رحمن چيست )) (فرقان - 60).

قرآن مى گويد خداوند رحمن كسى است كه قرآن را تعليم فرموده ، انسان را آفريده ، و تعليم بيان به او كرده است .

به هر حال نام ((رحمن )) بعد از نام ((الله )) گسترده ترين مفهوم را در ميان نامهاى پروردگار دارد، زيرا مى دانيم خداوند داراى دو رحمت است : ((رحمت عام )) و ((رحمت خاص )) نام ((رحمن )) اشاره

به رحمت عام او است كه همگان را شامل مى شود، و نام ((رحيم )) اشاره به ((رحمت خاص )) او است كه مخصوص اهل ايمان و طاعت است ، و شايد به همين دليل نام رحمن بر غير خدا هرگز اطلاق نمى شود (مگر اينكه با كلمه ((عبد)) همراه باشد) ولى وصف ((رحيم )) به ديگران نيز گفته مى شود، چرا كه هيچكس داراى رحمت عام جز او نيست ، اما رحمت خاص هر چند به صورت ضعيف در ميان انسانها و موجودات ديگر نيز وجود دارد.

در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : الرحمن اسم خاص بصفة عامة و الرحيم اسم عام بصفة خاصة : ((رحمن اسم خاص است اما صفت عام دارد)) (يعنى نامى است مخصوص خدا كه رحمتش همگان را شامل مى شود) ولى رحيم اسمى است عام به صفت خاص (يعنى توصيفى است كه براى خدا و خلق هر دو به كار مى رود همانگونه كه قرآن مجيد پيغمبر اسلام را به عنوان رؤ ف رحيم معرفى كرده است .

(توبه - 128) اما مفهوم آن رحمت ويژه و معينى است .

در اينكه خداوند قرآن را به چه كسى تعليم كرده ؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند: گاه گفته اند به جبرئيل و فرشتگان ، و گاه به شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) و گاه به همه انسانها و حتى جن .

و از آنجا كه اين سوره بيانگر رحمتهاى الهى به جن و انس است و لذا 31 بار بعد از ذكر بحثهائى از اين نعمتها از آنها سؤ

ال مى كند ((كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد)) مناسب همان تفسير آخر است كه خدا اين

قرآن را به وسيله پيامبر بزرگش محمد (صلى اللّه عليه و آله ) به جن و انس تعليم فرمود.

بعد از ذكر نعمت بى مثال قرآن به مهمترين نعمت در سلسله بعد پرداخته ، مى فرمايد: ((انسان را آفريد)) (خلق الانسان ).

مسلما منظور از انسان در اينجا نوع انسان است نه حضرت ((آدم ))، چرا كه در چند آيه بعد درباره او جداگانه سخن مى گويد، و نه شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) هر چند حضرت برترين و والاترين مصداق آن است .

گستردگى نعمت بيان كه بعد از آن مى آيد نيز شاهد ديگرى بر عموميت معنى انسان است ، بنابراين تفسيرهاى ديگر جز آنچه گفته شد صحيح به نظر نمى رسد.

و به راستى آفرينش انسان اين مجموعه شگرف عالم هستى ، اين خلاصه موجودات ، اين ((عالم صغير)) كه ((عالم كبير)) در آن درج است ، نعمتى است بى نظير و بى مانند چرا كه هر يك از ابعاد وجود او خود نعمت بزرگى است .

گرچه آغاز وجودش يك نطفه بى ارزش ، و يا صحيحتر يك موجود ذره بينى كه در آن نطفه بى ارزش شناور است ، بيش نيست ، ولى در سايه ربوبيت پروردگار آنچنان مراحل تكامل را طى مى كند كه به مقام شريفترين موجود عالم خلقت ارتقا مى يابد.

ذكر نام انسان بعد از قرآن نيز قابل دقت است ، چرا كه قرآن مجموعه اسرار هستى به صورت تدوين است ، و انسان خلاصه اين اسرار به صورت

تكوين

است ، و هر كدام نسخه اى است از اين عالم بزرگ و پهناور!

آيه بعد به يكى از مهمترين نعمتها بعد از نعمت آفرينش انسان ، اشاره كرده مى افزايد: ((خداوند بيان را به او تعليم كرد)) (علمه البيان ).

((بيان )) از نظر مفهوم لغت معنى گسترده اى دارد، و به هر چيزى گفته مى شود كه مبين و آشكار كننده چيزى باشد، بنابراين نه فقط نطق و سخن را شامل مى شود كه حتى كتابت و خط و انواع استدلالات عقلى و منطقى كه مبين مسائل مختلف و پيچيده است همه در مفهوم بيان جمع است ، هر چند شاخص اين مجموعه همان ((سخن گفتن )) است .

گرچه ما به خاطر عادت به سخن گفتن آنرا مساءله ساده اى فكر مى كنيم ، ولى در حقيقت سخن گفتن از پيچيده ترين و ظريف ترين اعمال انسان است ، بلكه مى توان گفت هيچ كارى به اين ظرافت و پيچيدگى نيست ! زيرا از يكسو دستگاه هاى صوتى براى ايجاد اصوات مختلف با يكديگر همكارى مى كنند، ريه هوا را در خود جمع مى كند و آنرا تدريجا از حنجره بيرون مى فرستد، تارهاى صوتى به صدا در مى آيند، و صداهاى كاملا متفاوت كه بعضى نشانه رضا و ديگرى خشم و ديگرى استمداد و ديگرى تكلم و ديگرى محبت يا عداوت است ايجاد مى كنند، سپس اين صداها با كمك زبان و لبها و دندانها و فضاى دهان ، حروف الفبا را با سرعت و ظرافت خاصى به وجود مى آورند، و به تعبير ديگر آن صداى ممتد و يكنواخت كه از حنجره بيرون

مى آيد به اشكال و اندازه هاى مختلف بريده مى شود و حروف از آن تشكيل مى گردد.

از سوى ديگر مساءله وضع لغات پيش مى آيد كه انسان بر اثر پيشرفت فكرى لغات گوناگون براى انواع نيازهاى مادى و معنويش وضع مى كند، و عجب اينكه هيچگونه محدوديتى براى انسان در وضع لغات نيست ، و تعداد

زبانهاى موجود در دنيا به قدرى زياد است كه دقيقا نمى توان آنها را احصا كرد، و حتى با گذشت زمان لغات و زبانهاى جديدى تدريجا تشكيل مى شود.

بعضى تعداد زبانهاى موجود در دنيا را سه هزار زبان ! مى دادند، و بعضى اين عدد را بالاتر از اين ذكر كرده اند ولى به نظر مى رسد كه هدف ، شمارش اصول السنه بوده و گرنه اگر زبانهاى محلى را در نظر بگيريم مطلب از اين هم فراتر خواهد بود تا آنجا كه گاه ديده شده دو روستاى مجاور با دو زبان مختلف محلى صحبت مى كنند.

از سوى سوم مساءله تنظيم جمله بنديها و استدلالات يا بيان احساسات از طريق عقل و فكر پيش مى آيد كه روح بيان و نطق است ، و به همين دليل سخن گفتن مخصوص انسانهاست .

درست است كه بسيارى از حيوانات براى تفهيم نيازهايشان اصوات مختلفى ايجاد مى كنند، ولى تعداد اين اصوات بسيار محدود و گنگ و مبهم است ، در حالى كه بيان به صورت گسترده و نامحدود در اختيار انسانها قرار دارد، چرا كه خداوند قدرت فكرى لازم را براى سخن گفتن به آنها بخشيده است .

از اينها كه بگذريم اگر نقش ((بيان )) را در تكامل و پيشرفت زندگى

انسانها، و پيدايش و ترقى تمدنها در نظر بگيريم يقين خواهيم كرد كه اگر اين نعمت بزرگ نبود انسان هرگز نمى توانست تجربيات و علوم خود را به سادگى از نسلى به نسل ديگر منتقل سازد، و باعث پيشرفت علم و دانش و تمدن و دين و اخلاق گردد، و اگر يكروز اين نعمت بزرگ از انسانها گرفته شود جامعه انسانى به سرعت راه قهقرا را پيش خواهد گرفت ، و هرگاه بيان را به معنى وسيع آن كه شامل خط و كتابت و حتى انواع هنرها مى شود تفسير كنيم نقش

فوقالعاده مهم آن در زندگى انسانها روشنتر مى گردد.

اينجاست كه مى فهميم چرا بعد از نعمت خلقت انسان سخن از تعليم بيان در اين سوره رحمن كه مجموعه اى است از مواهب پروردگار به ميان آمده .

سپس به سراغ چهارمين نعمت بزرگ از مواهب خداوند رحمن رفته ، مى گويد: ((خورشيد و ماه بر طبق حساب منظمى جريان دارند)) (الشمس و القمر بحسبان ).

اصل وجود خورشيد از بزرگترين نعمتها براى انسان است ، چرا كه بدون نور و حرارت حاصل از آن زندگى در منظومه شمسى غير ممكن است ، و سابقا نيز گفته ايم هر جنبش و حركتى در كره خاكى ما صورت مى گيرد سرچشمه اصلى آن نور و حرارت خورشيد است ، نمو و رشد گياهان و تمام مواد غذائى ، بارش بارانها، وزش بادها، همه ببركت اين موهبت الهى است .

ماه نيز به سهم خود نقش مهمى را در حيات انسان ايفا مى كند، علاوه بر اينكه چراغ شبهاى تاريك او است ، جاذبه آن كه سرچشمه جزر و مد

در اقيانوسهاست عاملى است براى بقاء حيات در درياها و مشروب ساختن بسيارى از سواحل كه رودخانه ها در مجاورت آن به دريا مى ريزند.

و افزون بر همه اينها نظام ثابت حركت اين دو حركت (يا به تعبير ديگر حركت ماه به دور زمين و حركت زمين به دور خورشيد) كه سبب پيدايش منظم شب و روز سال و ماه و فصول مختلف است ، سبب نظم زندگى انسانها و برنامه ريزى براى امور تجارى و صنعتى و كشاورزى است كه اگر اين سير منظم نبود

زندگى بشر هرگز نظام نمى يافت .

نه تنها حركت اين كرات آسمانى نظام بسيار دقيقى دارد، بلكه مقدار جرم و جاذبه آنها و فاصله اى كه از زمين ، و از يكديگر، دارند همه روى حساب و ((حسبان )) است ، و به طور قطع هر كدام از اين امور به هم بخورد اختلالات عظيمى در منظومه شمسى و به دنبال آن در نظام زندگى بشر رخ مى دهد.

و عجب اينكه به هنگامى كه اجزاى اين منظومه از كره خورشيد جدا شد بسيار پريشان و نامنظم به نظر مى رسيد ولى سرانجام در شكل كنونى تثبيت شد يكى از دانشمندان علوم طبيعى در اين زمينه چنين مى گويد:

((منظومه شمسى ما از مخلوط (ظاهرا) درهم برهم مواد و مصالحى كه با حرارت 12 هزار درجه از خورشيد جدا شده ، و با سرعتى غير قابل تصور در فضاى بى پايان پراكنده گشته ، به وجود آمده است )).

اما در همين آشفتگى ظاهرى و انقلاب جوى چنان نظم و ترتيب دقيق و منظمى ايجاد شده كه امروز حتى دقايق و لحظات حوادث

آينده آنرا مى توانيم پيشبينى كنيم ، و نتيجه اين نظام و ترتيب آن است كه اوضاع فلكى ما هزار ميليون سال است كه به همين حال باقيمانده .

اين نكته نيز قابل توجه است كه خورشيد هر چند در وسط منظومه شمسى ظاهرا بدون حركت ثابت مانده است ، ولى نبايد فراموش كرد كه آن هم به اتفاق تمام سيارات و اقمارش در دل كهكشانى كه به آن تعلق دارد به سوى نقطه معينى (ستاره معروف وگا) در حركت و اين حركت نيز نظم و سرعت معينى دارد.

در پنجمين موهبت بزرگ از آسمان به زمين نظر مى افكند، و مى فرمايد: ((و گياه و درخت براى او سجده مى كنند)) (و النجم و الشجر يسجدان ).

((نجم )) گاه به معنى ستاره مى آيد، و گاه به معنى گياهان بدون ساقه و در اينجا به قرينه ((شجر)) (درخت ) منظور معنى دوم يعنى گياهان بدون ساقه است .

اصولا اين واژه در اصل به معنى طلوع است ، و اگر به اين گياهان ((نجم )) مى گويند به خاطر آن است كه از زمين سر بر مى آورند، و اگر به ستاره ((نجم )) گفته مى شود نيز به خاطر طلوع آن است .

مى دانيم تمام مواد غذائى انسانها در اصل از گياهان گرفته مى شود، با اين تفاوت كه قسمتى را انسان مستقيما مصرف مى كند، و قسمت ديگرى صرف تغذيه حيواناتى مى شود كه جزء مواد غذائى انسانها است ، اين معنى حتى در مورد حيوانات دريائى نيز صادق است ، زيرا آنها نيز از گياهان بسيار كوچكى تغذيه مى كنند كه ميليونها ميليون از

آن در هر گوشه و كنار دريا در پرتو نور آفتاب مى رويد و در لابلاى امواج در حركت است .

به اين ترتيب ((نجم )) انواع گياهان كوچك و خزنده (مانند بوته كدو خيار و امثال آنها) و ((شجر)) و انواع گياهان ساقهدار مانند غلات و درختان ميوه و غير آن را شامل مى شود.

و تعبير ((يسجدان )) (اين دو سجده مى كنند) اشاره به تسليم بى قيد و شرط آنها در برابر قوانين آفرينش ، و در مسير منافع انسانهاست مسيرى كه خدا براى آنها تعيين كرده ، و آن را بى كم و كاست مى پيمايند.

در ضمن اشاره به اسرار توحيدى آنها نيز هست ، چرا كه در هر برگ و هر دانه گياهى آيات عجيبى از عظمت و علم پروردگار وجود دارد، و ((هر

ورقى دفترى است معرفت كردگار))!.

البته اين احتمال نيز داده شده كه منظور از نجم در آيه فوق ستارگان آسمان باشد، ولى آنچه در بالا گفتيم با قرائن موجود در آيه متناسبتر و سازگارتر است .

نظرى به چند روايت

در منابع اسلامى ذيل آيات فوق رواياتى نقل شده كه از قبيل تفسير كلى به مصداق روشن است ، و هر كدام قسمتى از آيات را تبيين مى كند از جمله :

در حديثى از امام صادق مى خوانيم كه در تفسير ((علمه البيان )) فرمود: البيان الاسم الاعظم الذى به علم كل شى ء: ((بيان همان اسم اعظم است كه به وسيله آن همه چيز دانسته مى شود)).

درباره اسم عظم و تفسير آن بحثى در جلد 7 صفحه 30 (ذيل آيه 180 سوره اعراف ) داشتيم .

در حديث ديگرى از امام على

بن موسى الرضا (عليهم السلام ) آمده است كه منظور از ((الرحمن علم القران )) اين است كه خداوند قرآن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) تعليم فرمود، و منظور از ((خلق الانسان )) آفرينش امير مؤ منان على (عليه السلام ) و ((علمه البيان )) بيان تمام امورى است كه مردم به آن نيازمندند.

روشن است كه روايات فوق عموميت مفاهيم اين آيات را محدود نمى كند هر چند ما را به مصاديق روشن آن رهنمون مى گردد. آسمان را برافراشت و براى هر چيز ميزانى قرار داد

اين آيات همچنين ادامه بيان نعمتهائى است كه در آيات پيشين آمده بود، و چنانكه گفتيم در آن آيات به پنج نعمت بزرگ كه از مهمترين مواهب الهى است اشاره شده ، بنابراين در نخستين آيه مورد بحث به ششمين نعمت كه نعمت آفرينش آسمان است اشاره كرده ، مى فرمايد: خداوند آسمان را برافراشت (و السماء رفعها).

((آسمان )) در اين آيه خواه به معنى ((جهت بالا)) باشد يا ((كواكب آسمانى )) و يا ((جو زمين )) (يعنى قشر عظيم هوائى كه گرداگرد اين كره را فراگرفته و همچون سپرى از زمين در مقابل اشعه زيانبار كيهانى و سنگهاى آسمانى حفظ مى كند، و نيز گرماى آفتاب و رطوبت برخاسته از دريا را براى تشكيل ابرها و نزول باران در خود نگاه مى دارد) هر كدام باشد موهبتى است بزرگ و نعمتى است بى نظير، چرا كه بدون آن زندگى كردن براى انسان محال است و يا ناقص .

آرى نور و روشنائى كه مايه گرما و هدايت و حيات و حركت است از سوى آسمان

مى آيد، باران از طريق آسمان مى بارد، و نزول وحى نيز از آسمان است .

(در اين صورت آسمان مفهوم اعم از مادى و معنوى دارد).

از همه اينها گذشته اين آسمان برافراشته با تمام مفاهيمش آيت عظيمى از آيات خدا است ، و در طريق معرفتش به انسانها بهترين كمك را مى كند، و هنگامى كه ((اولوالالباب )) در آن مى انديشند بى اختيار مى گويند ربنا ما خلقت هذا باطلا: پروردگارا اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريده اى (آل عمران - 191).

سپس به سراغ نعمت هفتم مى رود، و مى فرمايد: خداوند ميزان را قرار

داد (و وضع الميزان ).

((ميزان )) به معنى هر گونه وسيله سنجش است ، سنجش حق از باطل ، سنجش عدالت از ظلم و ستم ، و سنجش ارزشها و سنجش حقوق انسانها در مراحل و مسيرهاى مختلف اجتماعى .

((ميزان )) هر قانون تكوينى و دستور تشريعى را شامل مى شود، چرا كه همه وسيله سنجشند.

درست است كه ((ميزان )) در لغت به معنى ترازو و وسيله وزن كردن سنگينى اجسام است ، اما مسلما ميزانى كه در اين آيه ، بعد از ذكر آفرينش آسمان به آن اشاره شده مفهوم گسترده اى دارد كه هر وسيله سنجش و همه قوانين تكوين و تشريع را فرامى گيرد، نه فقط وسيله سنجش وزن اجناس .

اصولا برافراشته بودن آسمان و نظم دقيقى كه بر مليونها كره آسمانى حاكم است بدون ميزان و قوانين حساب شده اى امكانپذير نيست .

و اينكه مى بينيم در بعضى از عبارات ((ميزان )) به معنى ((قرآن )) يا به معنى ((عدل )) يا به معنى

((شريعت )) يا ((ترازو)) تفسير شده است در حقيقت هر كدام اشاره به مصداقى از اين مفهوم كل و گسترده است .

در آيه بعد نتيجه گيرى جالبى از اين موضوع كرده مى افزايد: ((هدف از قرار دادن ميزان در عالم هستى اين است كه شما هم ميزان را رعايت كنيد و در آن طغيان ننمائيد)) (الا تطغوا فى الميزان ).

شما نيز بخشى از اين عالم عظيم هستيد و هرگز نمى توانيد به صورت يك وصله ناهمرنگ در اين جهان بزرگ زندگى كنيد، عالم نظام و ميزانى دارد، شما هم بايد نظام و ميزان داشته باشيد.

اگر ميزان و قانون از عالم بزرگ برچيده شود راه فنا و نابودى پيش

مى گيرد، و اگر زندگى شما هم فاقد نظم و ميزان باشد رو به فنا خواهيد رفت .

چه تعبير جالبى كه از كل عالم هستى به انسان منتقل مى شود، و قوانين حاكم بر آن عالم كبير را با قوانين حاكم بر زندگى انسان عالم صغير هماهنگ مى شمرد، و اين است حقيقت توحيد كه اصول حاكم همه جا يكى است .

بار ديگر روى مساءله عدالت و وزن تكيه كرده مى گويد: ((شما وزن را بر اساس عدالت برپا داريد و در ميزان كم و كسر نگذاريد)) (و اقيموا الوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان ).

قابل توجه اينكه در اين آيات سه بار ((ميزان )) ذكر شده است ، با اينكه ممكن بود در مرحله دوم و سوم از ضمير استفاده شود، اين نشان مى دهد كه ((ميزان )) در اين سه آيه به سه معنى متفاوت است كه استفاده از ضمير جوابگوى آن نيست ، و تناسب

آيات نيز چنين ايجاب مى كنند چرا كه در مرحله اول سخن از ميزان و معيار و قوانينى است كه خداوند در سراسر عالم هستى قرار داده است .

و در مرحله دوم سخن از عدم طغيان انسانها در تمام موازين زندگى فردى و اجتماعى است كه طبعا دايره محدودترى دارد.

و در مرحله سوم روى مساءله وزن به معنى خاص آن تكيه كرده ، و دستور مى دهد كه در سنجش و وزن اشياء به هنگام معامله چيزى كم و كسر نگذارند، و اين مرحله محدودتر است .

به اين ترتيب انسجام جالبى در آيات به صورت سلسله مراتب در مساءله ميزان و سنجش به كار رفته است ، كه از دايره هاى بزرگ به دوائر كوچكتر

منتقل مى شود.

اهميت ميزان به هر معنى در زندگى و حيات انسان چنان است كه هرگاه همين مصداق محدود و كوچكش يعنى ((ترازو)) را يكروز از زندگى حذف كنيم براى مبادله اشياء گرفتار چه دردسرها و هرج و مرجها دعوا و نزاعها خواهيم شد.

به همين نسبت هرگاه مفاهيم گسترده تر آن حذف شود نابسامانى افزونتر و بى حساب است .

از آنچه گفتيم روشن مى شود اينكه در بعضى از روايات ((ميزان )) به وجود ((امام )) (عليه السلام ) تفسير شده به خاطر آن است كه وجود مبارك امام معصوم وسيله اى است براى سنجش حق از باطل و معيارى است براى تشخيص حقايق ، و عامل مؤ ثرى است براى هدايت همچنين تفسير ميزان به ((قرآن مجيد)) نيز ناظر به همين معنى است .

و به هر حال با توجه به اينكه همه اين آيات در مقام ذكر نعمتهاى الهى است

روشن مى شود كه وجود ((ميزان )) چه در كل جهان هستى و چه در جامعه انسانيت و روابط اجتماعى ، و چه در كار و كسب و تجارت همه از نعمتهاى گرانبهاى خداوند است .

سپس از آسمان به زمين مى آيد و مى فرمايد: ((خداوند زمين را براى زندگى انسانها آفريد)) (و الارض وضعها للانام ).

((اءنام )) را بعضى به معنى ((انسانها)) و بعضى به معنى ((انس و جن )) و گاه آنرا به معنى ((هر موجود ذى روح )) تفسير كرده اند.

البته جمعى از ارباب لغت و مفسران آنرا به مطلق ((خلق )) نيز تفسير كرده اند ولى قرائن موجود و خطابهاى سوره كه متوجه انس و جن است نشان مى دهد كه منظور از آن در اينجا همان انس و جن است .

آرى اين كره خاكى كه در اينجا به عنوان يك موهبت مهم الهى ذكر شده و در آيات ديگر از آن به عنوان ((مهاد)) (گهواره ) ياد كرده ، قرارگاه مطمئن و آرام و آمادهاى است كه براى غالب ما اهميتش در حالت عادى درك نمى شود، اما هنگامى كه يك زمين لرزه كوچك همه چيز را به هم مى ريزد، و يا يك آتشفشان ، شهرى را زير مواد مذاب و دود آتش دفن مى كند، به اين حقيقت پى ميبريم كه اين زمين آرام چه نعمت و بركتى است ، مخصوصا اگر به آنچه دانشمندان درباره سرعت حركت زمين به دور خود، و به دور آفتاب ، گفته اند بينديشيم اهميت اين آرامش در عين حركت سريع و سرسام آورش ، نه يك حركت بلكه انواع

مختلف حركت ، روشنتر مى شود.

تعبير به ((وضع )) در مورد زمين در برابر ((رفع )) در مورد ((آسمان )) علاوه بر لطف خاصى كه در اين مقابله است اشاره پرمعنائى به تسليم بودن زمين و منابع آن در مقابل انسان است ، همانگونه كه در آيه 15 سوره ملك مى خوانيم : هو الذى جعل لكم الارض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من

رزقه : ((او كسى است كه زمين را رام و مسخر شما قرار دارد، در جاده ها و طرق مختلف آن حركت كنيد، و از رزق الهى كه در آن آفريده شده است استفاده كنيد)).

و به اين ترتيب هشتمين نعمت بزرگ را در اين سلسله مشخص مى سازد.

در آيه بعد به سراغ نهمين و دهمين نعمت كه بخشى از مواد غذائى انسان را تشكيل مى دهد رفته ، مى گويد: ((در زمين ميوه ها و نخلهاى پرشكوفه است )) (فيها فاكهة و النخل ذات الاكمام ).

((فاكهة )) به معنى هر گونه ميوه است (چنانكه راغب در مفردات گفته ) و اينكه بعضى آنرا به معنى همه ميوه ها به استثناى خرما و رطب تفسير كرده اند دليلى ندارد جز اينكه ((نخل )) به صورت جداگانه در آيه ذكر شده است ، در حالى كه ممكن است اين تكرار به خاطر اهميتى باشد كه در نخل و خرما است ، در ذيل آيه 11 سوره نحل و آيه 25 سوره مريم بحث مشروحى درباره فوائد خرما از نظر غذائى و مواد مختلف حياتبخش آن داشته ايم ).

((اكمام )) جمع ((كم )) (بر وزن جن ) به غلافى مى گويند كه ميوه

را مى پوشاند و كم (بر وزن قم ) به معنى آستين است كه دست را مى پوشاند، و كمه (بر وزن قبه ) به معنى شب كلاهى است كه سر را مى پوشاند.

انتخاب اين توصيف در مورد ميوه درخت نخل كه در آغاز در غلافى پنهان

است ، و سپس غلاف مى شكافد و خوشه نخل به طرز جالبى بيرون مى ريزد، ممكن است به خاطر زيبائى خيره كننده آن باشد، و يا به خاطر منافعى كه در همان غلاف نهفته است و داراى عصاره اسانس مخصوصى است كه هم جنبه غذائى دارد و هم داروئى ، و از همه گذشته اين غلاف همچون رحم مادر، فرزندان نخل را تا مدتى در خود پرورش مى دهد، و از آفات حفظ مى كند، و هنگامى كه توانستند راه خود را در برابر هوا و نور آفتاب ادامه دهند غلاف جدا مى شود و كنار مى رود.

از همه گذشته وضع خاص ميوه اين درخت كه نخست در غلاف است و بعد به صورت خوشه اى بيرون مى آيد چيدن آنرا سهل و آسان مى سازد، و اگر بنا بود درخت نخل با آن طول قامت ميوه هاى پراكنده فى المثل همچون درخت سيب داشت چيدنش بسيار مشكل بود.

و سرانجام از يازدهمين و دوازدهمين مواهبش بدينگونه سخن مى گويد: ((و در زمين دانه هائى است همراه با ساقه و برگهائى كه به صورت كاه درمى آيد و همچنين گياهان خوشبو و معطر)) (و الحب ذو العصف و الريحان ).

دانه هاى غذائى خوراك انسان ، و برگهاى تر و خشكش خوراك حيواناتى است كه در خدمت انسان ،

و از شير و گوشت و پوست و پشم آنها بهره مى گيرد، و به اين ترتيب چيزى از آن بى فايده و دور ريختنى نيست .

و از سوى ديگر گياهان خوشبو و گلها را نيز در زمين آفريده كه مشام جسم و جان را معطر مى كند، و روح را آرامش و نشاط مى بخشد، و به اين وسيله نعمتهايش را بر انسان تمام كرده است .

((حب )) به هر گونه دانه مى گويند و ((عصف )) (بر وزن اسب ) به معنى

برگها و اجزائى است كه از گياهان جدا مى شوند و گاه به وسيله بادها به هر سو پراكنده مى گردد، و به ((كاه )) نيز گفته شده است .

براى ((ريحان )) معانى زيادى گفته اند، از جمله : گياهان خوشبو، و هر گونه روزى است ، و در اينجا مناسب همان معنى اول است .

پس از ذكر اين نعمتهاى گوناگون مادى و معنوى در آخرين آيه مورد بحث جن و انس را مخاطب ساخته ، مى گويد: ((كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

نعمتهائى كه يكى از ديگرى گرانبهاتر و پرارزشتر است ، نعمتهائى كه سراسر زندگى شما را در برگرفته ، و هر يك نشانه روشنى از قدرت و لطف و مهر پروردگار است ، چگونه ممكن است اينها را تكذيب كرد؟!

اين استفهام ، استفهام تقريرى است كه در مقام اقرار گرفتن مى آورند، و لذا در روايتى كه در آغاز سوره خوانديم به ما دستور داده شده است كه بعد از ذكر اين جمله عرضه داريم : پروردگارا! ما هيچيك از نعمتهاى تو

را تكذيب نمى كنيم ((لا بشى ء من آلائك رب اكذب )).

گرچه در آيات گذشته تنها سخن از انسانها به ميان آمده است و مطلقا سخنى از طايفه جن در ميان نبود، ولى آيات بعد نشان مى دهد كه مخاطب در ضمير ((تثنيه )) (كما) اين دو گروهند.

به هر حال خداوند با اين جمله انس و جن را در برابر اين واقعيت قرار مى دهد كه پيرامون اين مسائل بينديشند، و بعد بى آنكه نياز به تعليم ديگرى باشد از عقل خود اين سؤ ال را بكنند كه ((آيا هيچيك از اين نعمتهاى الهى قابل انكار است )) و اگر نيست چرا ولى نعمت خود را نشناسند؟ چرا شكر منعم

را وسيله شناخت او قرار ندهند؟ و چرا در آستان مقدسش سر تعظيم فرود نياورند؟!

تعبير به ((اى )) اشاره به اين است كه هر يك از اين نعمتها دليل برمقام ربوبيت پروردگار و لطف و احسان او است ، تا چه رسد به مجموع آنها.

شناخت نعمتها نردبان معرفت الله است

كمى دقت در نعمتهاى دوازدهگانه فوق (نعمت قرآن ، خلقت انسان ، تعليم بيان ، حساب منظم زمان ، آفرينش گياهان و انواع اشجار، آفرينش آسمان ، حاكميت قوانين ، آفرينش زمين با ويژگيهايش ، خلقت ميوه ها، خلقت نخل ، آفرينش حبوبات ، و خلقت گلها و گياهان معطر) با جزئيات و ريزه كاريها و اسرارى كه در هر يك نهفته است كافى است كه حس شكرگزارى را در انسان برانگيزد، و او را به دنبال عرفان و شناخت مبداء اين نعمتها بفرستد.

و به همين دليل خداوند متعال از بندگانش بعد از ذكر اين نعمتها

نسبت به يك يك آنها اقرار مى گيرد، و اين جمله را در آيات آينده نيز بعد از ذكر نعمتهاى ديگر تكرار مى كند كه مجموعا 31 بار مى شود.

اين تكرار نه تنها منافاتى با فصاحت ندارد بلكه خود يكى از فنون فصاحت است ، اين درست به آن مى ماند كه پدرى فرزند فراموشكارش را مخاطب ساخته مى گويد: آيا فراموش كردى كودكى خرد و ناتوان بودى ؟ چه خون جگرها براى پرورش تو خوردم ؟ آيا فراموش كردى بيمار شدى و بهترين طبيبان را براى تو حاضر ساخته ؟ و براى دارو و درمانت چه زحمتها كه نكشيدم .

آيا فراموش كردى هنگامى كه به مرحله جوانى رسيدى و نياز به همسر داشتى پاكترين همسران را براى تو انتخاب كردم ؟ آيا فراموش كردى آن زمان كه نياز به خانه و زندگى و وسائل داشتى همه چيز را براى تو فراهم ساختم ؟ پس اين سركشى و طغيان و بى مهرى و بى وفائى از چيست ؟ خداوند منان نيز نعمتهاى گوناگونش را به اين بشر فراموشكار يادآور مى شود، و به دنبال هر بخش از اين نعمتها از او سؤ ال مى كند كداميك از اينها را مى توانى انكار كنى ؟!

پس اين نافرمانى و طغيان از چيست ؟ در حالى كه اطاعت من نيز رمز تكامل و پيشرفت خود شما است ، و از آن چيزى عائد پروردگارتان نمى شود.

2 - مساءله نظم و حساب در زندگى در بدن ما بيش از بيست فلز و شبه فلز به كار رفته است كه هر كدام با كيفيت خاص و كميت معينى است ،

و هرگاه كمترين تغييرى در ميزان و معيار آنها رخ دهد سلامت ما به خطر مى افتد، فى المثل در فصل گرما كه انسان زياد عرق مى كند گاه گرفتار گرمازدگى مى شود، و بى آنكه بيمارى ديگرى داشته باشد ممكن است تا سرحد مرگ پيش رود، در حالى كه علت آن مساءله بسيار ساده اى است و آن كم شدن آب بدن و نمك خون مى باشد، و درمان آن چيزى جز نوشيدن آب و خوردن نمك اضافى نيست ! اين يك نمونه ساده از نظم و حساب در ساختمان تن ماست ، گاه اندازه گيريها در ساختمان موجودهاى ظريفتر همچون سلولها، و از آن ظريفتر اتمها به قدرى دقيق و ظريف است كه يكهزارم ، و گاه يك ميليونيم ميليمتر، يا ميلى

گرم ، سرنوشتساز است ، تا آنجا كه دانشمندان ناچارند براى اين محاسبه هاى دقيق از مغزهاى الكترونيكى استفاده كنند.

اين در نظام تكوين است ، در جريانهاى اجتماعى نيز انحراف از قانون عدالت ، بسيار مى شود كه ملتى را در كام نيستى فرومى برد.

قرآن مجيد در چهارده قرن قبل با تعبيراتى كه در آيات فوق خوانديم پرده از روى اين حقيقت برداشته ، و با جمله ((و السماء رفعها و وضع الميزان الا تطغوا فى الميزان )) همه گفتنيها را گفته است ، و طغيان و سرپيچى از قوانين تشريعى را همسنگ طغيان و سرپيچى از قوانين تكوينى كه حاكم بر آسمانهاست شمرده .

چه تصوير جالبى قرآن در اين آيات از جهان هستى ، و از عالم انسانيت ارائه مى دهد؟ نه تنها اين جهان كه جهان آخرت نيز ((يوم الحساب

)) است ، و روز ((نصب موازين )) بلكه در آنجا حساب و ميزان به درجات دقيقتر از اينجا است ، و به همين دليل در روايات اسلامى به ما دستور داده شده است كه حساب خودمان را برسيم پيش از آنكه به حسابمان برسند، و خويشتن را در ميزان سنجش بگذاريم پيش از آنكه ما را وزن كنند ((حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا)). آفرينش انسان از خاكى همچون سفال !

خداوند بعد از ذكر نعمتهاى گذشته از جمله آفرينش انسان به صورت سربسته ، در آيات مورد بحث نخست به شرحى پيرامون آفرينش انس و جن مى پردازد شرحى كه هم نشانه قدرت عظيم او است و هم درسهاى عبرتى براى همگان در بردارد.

مى فرمايد: ((او انسان را از گل خشكيده اى كه همچون سفال بود آفريد (خلق الانسان من صلصال كالفخار).

((صلصال )) در اصل به معنى رفت و آمد صدا در ((اجسام خشك )) است ، سپس به خاكهاى خشكيده كه وقتى اشاره به آن مى كنند صدا مى كند ((صلصال )) گفته شده است ، باقيمانده آب در ظرف را نيز ((صلصه )) مى نامند چرا كه به هنگام حركت به اين طرف و آن طرف صدا مى كند.

بعضى نيز گفته اند ((صلصال )) به معنى ((گل بدبو)) (لجن ) است ولى معنى اول مشهورتر و معروفتر است .

((فخار)) از ماده ((فخر)) گرفته شده و به معنى كسى است كه بسيار فخر مى كند، و از آنجا كه اينگونه اشخاص آدمهائى توخالى و پرسر و صدا هستند اين كلمه به كوزه و هر گونه ((سفال )) به خاطر

سر و صداى زيادى كه دارد اطلاق شده !.

از آيات مختلف قرآن و تعبيرات گوناگونى كه درباره مبداء آفرينش انسان آمده به خوبى استفاده مى شود كه انسان در آغاز خاك بوده (سوره حج آيه 5) سپس با آب آميخته شده ، و به صورت گل در آمده (انعام - 2) و بعد به صورت گل بدبو (لجن ) درآمد (حجر - 28) سپس حالت چسبندگى پيدا كرد (صافات - 11) و بعدا به صورت خشكيده درآمد، و حالت صلصال كالفخار به خود گرفت (آيه مورد بحث ).

اين مراحل از نظر بعد زمانى چه اندازه طول كشيد؟ و انسان در هر مرحله اى چقدر توقف كرد؟ و اين حالتهاى انتقالى تحت چه عواملى به وجود آمد؟ اينها مسائلى است كه از علم و دانش ما مخفى است ، و تنها خدا مى داند و بس ،

آنچه مسلم است اينكه تعبيرات مزبور بيانگر يك واقعيت است كه با مسائل تربيتى انسان پيوند مهمى دارد، و آن اينكه ماده اوليه انسان بسيار بى ارزش و بى مقدار، و از حقيرترين مواد روى زمين بوده ، اما خداوند بزرگ از چنين ماده بى ارزشى چنان مخلوق پرارزشى ساخت كه گل سرسبد جهان آفرينش شد.

و در ضمن اشاره اى است به اين معنى كه ارزش واقعى انسان را همان ((روح الهى )) و نفخه ربانى كه در آيات ديگر قرآن (مانند آيه 25 سوره حجر) آمده تشكيل مى دهد، تا با شناخت اين حقيقت راه تكامل خود را به خوبى دريابد، و بداند از كدامين مسير بايد برود تا ارزش واقعى خويشتن را در عالم هستى باز يابد.

سپس

به آفرينش ((جن )) پرداخته ، مى گويد: ((و جن را از شعله هاى مختلط و متحرك آتش آفريد)) (و خلق الجان من مارج من نار).

((مارج )) در اصل از ((مرج )) (بر وزن مرض ) به معنى اختلاط و آميزش است ، و در اينجا منظور اختلاط شعله هاى مختلف آتش مى باشد، زيرا هنگامى كه آتش شعله ور مى شود گاه به رنگ سرخ ، گاه به رنگ زرد، گاه به رنگ آبى ، گاه به رنگ سفيد درمى آيد.

بعضى گفته اند كه معنى ((تحرك )) نيز در آن هست (از امرجت الدابة يعنى ((حيوان را در چراگاه رها كردم )) زيرا يكى از معانى ((مرج ))همان مرتع است ).

باز در اينجا دقيقا براى ما روشن نيست كه آفرينش ((جن )) از اين آتشهاى رنگارنگ چگونه بوده است ؟ همانگونه كه خصوصيات ديگر آن نيز از طريق فجر صادق يعنى قرآن مجيد و وحى آسمانى براى ما ثابت شده است ، محدود

بودن معلومات ما در برابر مجهولات هرگز به ما اجازه نمى دهد كه اين حقايق را انكار كنيم يا ناديده بگيريم ، بعد از آن كه از طريق وحى اثبات گردد، هر چند علم به آن راهى نيابد.

(به خواست خدا شرح بيشتر درباره آفرينش جن و خصوصيات اين مخلوق در تفسير سوره جن خواهد آمد)

به هر حال بيشترين موجوداتى كه ما با آن سر و كار داريم آب و خاك و باد و آتش است ، خواه آنها را چون قدماء بسيط و عنصر بدانيم ، و يا همچون دانشمندان امروز مركب از اجزاى گوناگون ، ولى در هر صورت مبداء

آفرينش انسان آب و خاك بوده ، در حالى كه مبداء آفرينش ((جن )) باد و آتش است ، و اين دوگانگى مبداء آفرينش سرچشمه تفاوتهاى زيادى ميان اين دو است .

باز به دنبال نعمتهائى كه در آغاز آفرينش انسان بوده اين جمله را تكرار مى كند: ((پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد)) (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

در آيه بعد به بيان يكى ديگر از نعمتهاى الهى پرداخته ، مى گويد: ((او پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب است )) (رب المشرقين و رب المغربين ).

درست است كه خورشيد در هر روزى از ايام سال از نقطه اى طلوع و در نقطه اى غروب مى كند، و به اين ترتيب به تعداد روزهاى سال مشرق و مغرب دارد، ولى با توجه به حداكثر ((ميل شمالى )) آفتاب ، و ((ميل جنوبى )) آن در حقيقت

دو مشرق و دو مغرب دارد، و بقيه در ميان اين دو مى باشد.

اين نظام كه مبداء پيدايش فصول چهارگانه سال با بركات فراوانى است در حقيقت تاءكيد و تكميلى است براى آنچه در آيات قبل آمده ، آنجا كه سخن از حساب سير خورشيد و ماه در ميان است ، و همچنين سخن از وجود ميزان در آفرينش آسمانها، و در مجموع هم بيانگر نظام دقيق آفرينش و حركت زمين و ماه و خورشيد مى باشد، و هم اشارهاى است به نعمتها و بركاتى كه از اين رهگذر عائد انسان مى شود.

بعضى دو مشرق و دو مغرب را در اينجا به طلوع و غروب ((خورشيد)) و طلوع و غروب ((ماه )) تفسير كرده اند و آنرا مناسب

با آيه گذشته ((و الشمس و القمر بحسبان )) مى دادند، ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد، به خصوص اينكه در بعضى از روايات اسلامى به آن اشاره شده است .

از جمله در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: ان مشرق الشتاء على حده ، و مشرق الصيف على حده ، اما تعرف ذلك من قرب الشمس و بعدها؟: ((مشرق (آغاز) زمستان جداگانه است ، و مشرق (آغاز) تابستان جداگانه است آيا نمى بينى كه خورشيد در اين دو فصل نزديك و دور مى شود (اشاره به بالا آمدن خورشيد در آسمان در فصل تابستان و پائين رفتن در فصل زمستان است ) )).

از آنچه گفتيم اين نكته به خوبى روشن شد كه چرا در بعض آيات قرآن آمده است فلا اقسم برب المشارق و المغارب : ((سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها)) (معارج - 40).

زيرا در آنجا اشاره به تمام مشرقها و مغربهاى خورشيد در عرض سال است ، در حالى كه در آيه مورد بحث تنها به نهايت قوس صعودى و نزولى آن اشاره مى كند.

به هر حال بعد از ذكر اين نعمت باز جن و انس را مخاطب ساخته مى گويد: ((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ). درياها با ذخائر گرانبهايشان

در ادامه شرح نعمتهاى پروردگار سخن از درياها به ميان مى آورد، اما نه همه درياها بلكه كيفيت خاصى در پاره اى از درياها كه هم پديده اى است عجيب و نشانه اى است از قدرت بى پايان حق ، و

هم وسيله اى است براى پديد آمدن بعضى از متاعهاى مورد استفاده انسانها.

مى فرمايد: ((دو درياى مختلف را در كنار هم قرار داد در حالى كه با هم تماس دارند)) (مرج البحرين يلتقيان ).

((اما در ميان آن دو برزخى است كه مانع از طغيان و غلبه يكى بر ديگرى مى باشد)) (بينهما برزخ لايبغيان ).

ماده ((مرج )) (بر وزن فلج ) به معنى مخلوط كردن و يا فرستادن و رها نمودن است ، و در اينجا به معنى فرستادن و در كنار هم قرار دادن مى باشد، به قرينه جمله ((بينهما برزخ لايبغيان )).

منظور از اين دو دريا به گواهى آيه 53 سوره ((فرقان )) دو درياى آب ((شيرين )) و ((شور)) است ، آنجا كه مى فرمايد و هو الذى مرج البحرين هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج و جعل بينهما برزخا و حجرا محجورا: ((او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد يكى گوارا و شيرين است و ديگرى شور و تلخ ، و در ميان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند)).

اما در اينكه اين دو درياى شيرين و شور كجاست كه بر يكديگر غلبه نمى كنند؟ و اين برزخى كه ميان آن دو قرار دارد چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است ، و بعضى تعبيراتى دارند كه نشان مى دهد وضع درياهاى زمين

در آن زمان براى آنها كاملا مشخص نبوده است ، از جمله اينكه گفته اند: منظور از اين دو دريا درياى فارس و درياى روم است ، در حالى كه امروز مى دانيم اين هر دو دريا آب شور دارد

و برزخى در ميان آن دو نيست .

يا اينكه گفته اند: منظور درياى آسمان است ، و درياى زمين كه اولى شيرين و دومى شور است ، در حالى كه مى دانيم دريائى در آسمان وجود ندارد جز ابرها و بخاراتى كه از اقيانوسهاى زمين برمى خيزد.

يا اينكه گفته اند: منظور از درياى شيرين آبهاى زيرزمينى است ، كه با آبهاى درياها مخلوط نمى شود، و برزخ ميان اين دو ديوارهاى اين مخازن آنها است .

در حالى كه مى دانيم در زيرزمين چيزى به صورت دريا كمتر يافت مى شود، بلكه ذرات آب در لابلاى ذرات خاك و شن مرطوب مخفى و پنهان است هنگامى كه در نقطه اى چاه مى كنند اين رطوبتها تدريجا جمع شده و آب ظاهر مى گردد، بعلاوه لؤ لؤ و مرجان كه در آيات بعد به آن اشاره شده از آبهاى زيرزمينى به دست نمى آيد.

پس منظور از اين دو دريا چيست ؟ سابقا در تفسير سوره فرقان به اين واقعيت اشاره كرديم كه رودخانه هاى عظيم آب شيرين هنگامى كه به درياها و اقيانوسها مى ريزند معمولا دريائى از آب شيرين در كنار ساحل تشكيل مى دهند و آب شور را به عقب مى رانند و عجب اينكه تا مدت زيادى اين دو آب شيرين و شور به خاطر تفاوت درجه غلظت به هم آميخته نمى شوند.

در مسافرت با هواپيما در مناطقى كه اين رودخانه ها به دريا مى ريزند منظره درياهاى آب شيرين و شور كه در كنار هم قرار دارند و از هم جدا هستند به خوبى از بالا نمايان است ، و هنگامى كه كناره

اين آبها به يكديگر مخلوط

شوند آبهاى شيرين تازه جاى آنها را مى گيرند، به طورى كه اين دو درياى جدا از هم دائما جلب توجه مى كند.

جالب اينكه به هنگام مد دريا كه سطح اقيانوس بالا مى آيد آبهاى شيرين به عقب رانده مى شود، بى آنكه با آب شور مخلوط گردد (مگر در مواقع خشكسالى و كم آبى ) و قسمت زيادى از خشكى را مى پوشانند، لذا ساحلنشينان در اين مناطق با مهار كردن اين آبهاى شيرين نهرهاى زيادى در منطقه ساحلى به وجود مى آورند كه به وسيله آن زمينهاى فراوانى مشروب مى شود.

اين نهرها كه از بركت جزر و مد ساحلى و تاثير آن در آب اين نهرها به وجود مى آيد در شبانه روز دو بار از آب شيرين پر و خالى مى شود، و وسيله بسيار مؤ ثرى براى آبيارى مناطق وسيعى هستند.

درباره اين دو دريا تفسير جالب ديگرى از ناحيه بعضى گفته شده كه منظور از آن احتمالا جريان ((گلف استريم )) است كه شرح آنرا به خواست خدا در نكات ذيل همين آيات بيان خواهيم كرد.

بار ديگر بندگان را مخاطب ساخته و در برابر اين نعمتها از آنها سؤ ال كرده ، مى فرمايد: ((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

سپس در ادامه همين سخن مى افزايد: ((از آن دو دريا لؤ لؤ و مرجان خارج مى شود))! (يخرج منهما اللؤ لؤ و المرجان ).

((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى

آلاء ربكما تكذبان ).

((لؤ لؤ )) و ((مرجان )) دو وسيله جالب زينتى است و در طب

و معالجه بيماريها نيز مورد استفاده قرار مى گيرد، ضمنا مال التجاره و كالاى خوبى است كه از آن عوائد زيادى به دست مى آيد، و روى همين جهات به عنوان دو نعمت در آيات فوق به آن اشاره شده است .

اما ((لؤ لؤ )) كه در فارسى آنرا ((مرواريد)) گويند دانه شفاف و قيمتى است كه در درون صدف در اعماق درياها پرورش مى يابد، و هرقدر درشتتر باشد گرانبهاتر است ، و در طب موارد استعمال گسترده اى دارد، اطباى پيشين داروهائى از آن براى تقويت قلب و اعصاب ، و برطرف كردن انواع خفقان ، و حالت ترس و وحشت ، و تقويت كبد، و رفع بدبوئى دهان ، و سنگهاى كليه و مثانه و يرقان تهيه مى كردند، حتى در بيماريهاى چشم نيز از آن استفاده مى نمودند.

((مرجان )) بعضى آنرا به معنى لؤ لؤ هاى كوچك تفسير كرده اند، ولى حقيقت چيز ديگر است ، ((مرجان )) موجود زنده اى است شبيه شاخه كوچك درخت كه در اعماق درياها مى رويد، و تا مدتها دانشمندان آنرا نوعى گياه مى پنداشتند، ولى بعدا روشن شد كه نوعى حيوان است ، هر چند به صخره هاى كف دريا ميچسبد، و گاه منطقه وسيعى را مى پوشاند و تدريجا افزوده مى شود، و جزائرى تشكيل مى دهد كه به ((جزائر مرجانى )) معروف است .

مرجان معمولا در آبهاى ساكن نشو و نما مى كند، و صيادان آنرا از سواحل ((درياى احمر)) و ((مديترانه )) و بعضى نقاط ديگر صيد مى كنند.

بهترين نوع مرجان زينتى ((مرجان سرخ رنگ )) است و هر قدر سرختر

باشد قيمتى تر است ، و تشبيهات شعرا در اشعارشان نيز بر همين اساس است ،

و بدترين نوع ((مرجان مرجان )) سفيد است كه به طور فراوان يافت مى شود، و در ميان اين دو، ((مرجان سياه )) قرار دارد.

((مرجان )) نيز علاوه بر جنبه زينت استعمال طبى دارد، و خواص زيادى براى آن ذكر كرده اند، از جمله از آن داروهائى مى سازند كه براى تقويت قلب ، دفع سم افعى ، تقويت اعصاب ، معالجه اسهال ، و خونريزيهاى رحم ، بهره گيرى مى كنند، و گفته اند براى بيمارى صرع نيز مفيد است .

ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى از مفسران تصريح كرده اند كه لؤ لؤ و مرجان تنها در آب شور پرورش مى كند و لذا در تفسير آيه ((يخرج منهما اللؤ لؤ و المرجان )) (از آن دو لؤ لؤ و مرجان بيرون مى آيد) به زحمت افتاده اند، و گفته اند منظور يكى از آن دو است (مانند آيه 31 زخرف ).

ولى ما هيچ دليلى بر اين معنى نداريم ، بلكه بعضى تصريح كرده اند كه لؤ لؤ و مرجان در آبهاى شيرين و شور هر دو يافت مى شود.

باز در ادامه همين بخش از نعمتها به مساءله كشتيها كه در حقيقت بزرگترين و مهمترين وسيله حمل و نقل بشر در گذشته و حال بوده است اشاره كرده ، مى فرمايد: ((براى خدا است كشتيهاى ساخته شده اى كه در دل دريا به حركت در مى آيند كه همچون كوهى هستند))! (و له الجوار المنشات فى البحر كالاعلام ).

((جوار)) جمع جاريه توصيفى است براى ((سفن

)) به معنى كشتيها كه به خاطر اختصار از عبارت حذف شده ، زيرا آنچه بيشتر مورد توجه است همين جريان و حركت كشتيهاست ، به همين جهت روى همين وصف تكيه شده است (دقت كنيد).

و اينكه ((كنيز)) را ((جاريه )) مى گويند به خاطر حركت و كوشش او در انجام خدمات است ، و نيز اگر به دختر جوان ((جاريه )) گفته مى شود به خاطر جريان نشاط جوانى در وجود است .

((و منشآت )) جمع ((منشا)) اسم مفعول از ((انشاء)) به معنى ايجاد است و جالب اينكه در عين تعبير به منشآت كه حكايت از مصنوع بودن كشتى به وسيله انسان مى كند مى فرمايد ((وله )) (از براى خدا است ...) اشاره به اينكه مخترعان و سازندگان كشتى از خواص خداداد كه در مصالح مختلفى كه در كشتيها به كار مى رود استفاده مى كنند همچنين از خاصيت سيال بودن آب درياها، و نيروى وزش بادها بهره مى گيرند، و خدا است كه در آن مواد، و در دريا و باد اين خواص و آثار را آفريده .

و لذا در جاى ديگر قرآن تعبير به ((تسخير)) شده و سخر لكم الفلك لتجرى فى البحر بامره : ((خداوند كشتى را مسخر فرمان شما كرد كه به فرمانش در دريا به حركت درآيد)) (ابراهيم 32).

بعضى ((منشا)) را از ماده ((انشاء)) به معنى ((مرتفع ساختن )) تفسير كرده اند، و آنرا اشاره به كشتيهاى بادبانى مى دادند كه از برافراشتن بادبانها و قرار دادن آنها در مسير بادها به عنوان نيروى محرك كشتيها استفاده مى كردند.

((اعلام )) جمع ((علم )) (بر وزن قلم )

به معنى ((كوه )) است هر چند در اصل به معنى علامت و اثرى است كه از چيزى خبر مى دهد، و چون كوهها از دور نمايان هستند از آنها تعبير به علم شده است همانگونه كه پرچم را نيز علم مى گويند.

به اين ترتيب قرآن روى كشتيهاى بزرگ كه بر صفحه اقيانوسها و درياها حركت مى كنند تكيه كرده است ، و بر خلاف آنچه بعضى تصور مى كنند كشتيهاى بزرگ مخصوص عصر موتور و بخار نيست ، در داستان جنگهاى يونانيان

و كشورهاى ديگر مى خوانيم كه از كشتيهاى بسيار بزرگ نيروبر استفاده مى كردند.

و بار ديگر اين سؤ ال پر معنى را تكرار كرده و مى فرمايد: ((كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

دريا كانون نعمتهاى الهى

همانگونه كه ديديم در اين بخش از آيات به مساءله دريا و اهميت آن در زندگى بشر اشاره شده است ، مى دانيم درياها تقريبا سه چهارم سطح كره روى زمين را فراگرفته است ، و منبع عظيمى براى مواد غذائى ، داروئى ، زينت آلات ، و طريق مهمى براى حمل و نقل انسانها و كالاها است ، و از همه مهمتر نزول بارانها، و تعديل هوا، و حتى بخشى از وزش بادها از بركات درياها است .

اگر سطح درياها كمتر يا بيشتر از آنچه اكنون هست بود يا كره زمين به خشكى مى گرائيد و يا آنچنان مرطوب مى شد كه جاى زندگى نبود! لذا قرآن بارها و به تعبيرات مختلف ، انسانها را به اين نعمت بزرگ توجه داده و آنها را به انديشه وا مى دارد، گاه

مى گويد: ((خداوند دريا را براى شما تسخير كرد)): سخر لكم البحر (جاثيه 12).

و گاه مى گويد: ((كشتيها را براى شما تسخير كرد)): سخر لكم الفلك (ابراهيم 32).

و گاه مى گويد: ((آنچه در روى زمين است مسخر شما ساخت )): سخر لكم ما فى الارض (حج 65 ).

از همه اينها گذشته دريا ديار عجائب است ، كوچكترين گياهان ذره بينى ،

و بلندترين درختان عالم در درياها مى رويند، همچنين كوچكترين حيوانات و عظيمترين حيوانات غولپيكر در درياها زندگى مى كنند!

زندگى در اعماق درياها در آنجا كه نه نورى وجود دارد و نه غذائى ، به قدرى شگفت انگيز است كه انسان از مطالعه آن سير نمى شود، و عجب اينكه حيوانات در آنجا از خودشان نور پخش مى كنند، و مواد غذائى آنها در سطح آب ساخته مى شود و تهنشين مى كند، و اندام آنها چنان محكم و مقاوم و تواءم با فشار داخلى ساخته شده كه در مقابل آن فشار عظيم آب ، كه اگر انسان به حال عادى در آنجا قرار گيرد استخوانهايش تبديل به آرد مى شود، مقاومت مى كند!

2 - گلف استريم ، و رودهاى عظيم دريائى !

اگر تعجب نكنيد در سراسر اقيانوسهاى جهان رودهاى عظيمى در حركت است كه يكى از نيرومندترين آنها ((گلف استريم )) نام دارد.

اين رود عظيم از سواحل آمريكاى مركزى حركت مى كند و سراسر اقيانوس اطلس را مى پيمايد و به سواحل اروپاى شمالى مى رسد.

اين آبها كه از مناطق نزديك به خط استوا حركت مى كنند گرم هستند، و حتى رنگ آنها گاه با رنگ آبهاى مجاور متفاوت است ، و عجب

اينكه عرض همين رود عظيم دريائى (گلف استريم ) در حدود 150 كيلومتر و عمق آن چند صد متر مى باشد! سرعت آن در بعضى از مناطق به قدرى است كه در يكروز 160 كيلومتر راه را طى مى كند.

تفاوت درجه حرارت اين آبها با آبهاى مجاور در حدود 10 تا 15 درجه است ، و لذا حاشيه غربى آنرا ديوار سرد مى نامند.

((گلف استريم )) بادهاى گرمى به وجود مى آورد، و مقدار قابل توجهى

از حرارت خود را به طرف كشورهاى شمالى قاره اروپا مى برد، و هواى آن كشورها را بسيار مطبوع مى كند، و شايد اگر اين جريان نبود زندگى در آن كشورها بسيار سخت و طاقت فرسا بود.

باز تكرار مى كنيم ((گلف استريم )) يكى از اين رودهاست ، و در آبهاى پنج قاره جهان نظير اين جريان دريائى فراوان است .

و عامل اصلى آن تفاوت حرارت منطقه استوائى زمين و مناطق قطبى است كه اين حركت را در آب درياها به وجود مى آورد.

اين موضوع را با يك تجربه ساده مى توان دريافت : اگر ظرف بزرگ آبى داشته باشيم در يك طرف آن قطعه يخى قرار دهيم ، و در طرف ديگر قطعه آهن داغى ، و روى سطح آب كمى كاه بريزيم ، مى بينيم جريانى در سطح اين آب پيدا مى شود و آبها آهسته از آن منطقه گرم به سوى منطقه سرد حركت مى كنند، عين اين ماجرا در كل درياهاى جهان روى مى دهد، و سرچشمه پيدايش اين رودهاى دريائى است .

عجب اينكه اين رودهاى عظيم دريائى با آبهاى اطراف خود كمتر آميخته مى شوند

و هزاران كيلومتر راه را به همان صورت مى پيمايند و مصداق ((مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لا يبغيان )) را به وجود مى آورند!

و از آن جالبتر اينكه در محل برخورد اين آبهاى گرم با آبهاى سرد مجاور، پديده اى رخ مى دهد كه براى انسان بسيار پرسود است ، زيرا در محل تقاطع اين آبهاى گرم و سرد يكنوع حالت بى حسى يا مرگ دست جمعى براى حيوانات ذره بينى كه در ميان آب معلق هستند به وجود مى آيد، و از اين راه ماده غذائى فراوان و بى حساب جمع مى شود كه سبب جلب دسته هاى بزرگ ماهيان مى گردد، و به اين ترتيب اين منطقه يكى از بهترين مناطق صيد ماهى در كره زمين است .

و لذا يكى از تفسيرها براى آيات فوق همين است و منافاتى با ساير تفسيرها ندارد و جمع ميان همگى ممكن است .

3 - تفسيرى از بطون آيات

در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه در تفسير آيه مرج البحرين يلتقيان ... فرمود: ((على و فاطمه (عليهم السلام ) بحران عميقان ، لايبغى احدهما على صاحبه ، يخرج منهما اللؤ لؤ و المرجان ، قال : الحسن و الحسين (عليهم السلام ))):

((على و فاطمه دو درياى عميقند كه هيچيك بر ديگرى تجاوز نمى كند، و از اين دو دريا لؤ لؤ و مرجان يعنى حسن و حسين خارج شده اند)).

در تفسير ((در المنثور)) همين معنى از بعضى از صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شده است .

مرحوم ((طبرسى )) نيز در ((مجمع البيان )) آنرا با مختصر تفاوتى

نقل كرده است مى دانيم قرآن مجيد داراى بطونى است و يك آيه ممكن است چندين معنى ، و يا دهها معنى داشته باشد، و آنچه در اين حديث آمده است از بطون قرآن مى باشد كه منافاتى با معنى ظاهر آن ندارد. ما همه فانى و بقا بس تو راست !

باز در ادامه شرح نعمتهاى الهى در اين آيات مى افزايد: ((تمام كسانى كه بر روى زمين زندگى مى كنند فانى مى شوند)) (كل من عليها فان ).

اما چگونه ((مساءله فنا)) مى تواند در زمره نعمتهاى الهى قرار گيرد؟ ممكن است از اين نظر باشد كه اين فنا به معنى فناى مطلق نيست ، بلكه دريچه اى است به عالم بقا و دالان و گذرگاهى است كه شرط وصول به سراى جاويدان عبور از آن است .

دنيا با تمام نعمتهايش زندانى است براى مؤ من ، و خروج از اين دنيا آزاد شدن از اين زندان تنگ و تاريك است .

و يا از اين نظر كه ذكر نعمتهاى فراوان گذشته ممكن است مايه غفلت و غرق شدن گروهى در زندگى دنيا و انواع خوردنيها و نوشيدنيها و لؤ لؤ و مرجان و مركبهاى راهوارش گردد، لذا يادآورى مى كند كه اين دنيا جاى بقا نيست ، مبادا دلبستگى به اينها پيدا كنيد، و از آنها در مسير پروردگار بهره نگيريد كه اين تذكر خود نعمتى است بزرگ .

ضمير در ((عليها)) به زمين باز ميگردد كه در آيات قبل اشاره اى به آن بود، بعلاوه از قرائن نيز روشن است .

منظور از ((من عليها)) (كسانى كه بر زمين هستند) انس و جن مى باشند، هر

چند بعضى از مفسران احتمال داده اند كه حيوانات و جنبندگان و موجودات زنده ديگر را نيز شامل مى شود، ولى ظاهر تعبير ((من )) كه معمولا براى صاحبان عقل مى آيد همان معنى اول است .

درست است كه مساءله ((فنا)) منحصر به انس و جن نيست ، و نه حتى منحصر به موجودات زمينى ، بلكه طبق تصريح قرآن تمام اهل آسمانها و همه موجودات فانى مى شوند، ((كل شى ء هالك الاوجهه )) (قصص 88) ولى از آنجا كه سخن از ساكنان زمين در ميان بوده در اين آيه تنها آنها را مطرح كرده است .

در آيه بعد مى افزايد ((تنها ذات ذو الجلال و گرامى پروردگار تو باقى

مى ماند)) (و يبقى وجه ربك ذو الجلال و الاكرام ).

((وجه )) از نظر لغت به معنى صورت است كه به هنگام مقابله با كسى با آن مواجه و روبرو مى شويم ، ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى رود منظور ذات پاك او است .

بعضى نيز ((وجه ربك )) را در اينجا به معنى صفات پروردگار دانسته اند كه از طريق آن ، بركات و نعمتها بر انسانها نازل مى شود، همچون علم و قدرت و رحمت و مغفرت .

اين احتمال نيز داده شده است كه منظور اعمالى است كه به خاطر خدا انجام داده مى شود، بنابراين همه فانى مى شوند تنها چيزى كه باقى مى ماند اعمالى است كه از روى خلوص نيت و براى رضاى او انجام گرفته است .

ولى معنى اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.

اما ((ذو الجلال و الاكرام )) كه توصيفى است براى

((وجه )) اشاره به صفات جمال و جلال خدا است ، زيرا ذو الجلال از صفاتى خبر مى دهد كه خداوند اجل و برتر از آن است (صفات سلبيه ) و ((اكرام )) به صفاتى اشاره مى كند كه حسن و ارزش چيزى را ظاهر مى سازد و آن ((صفات )) ثبوتيه خداوند مانند علم و قدرت و حيات او است .

بنابراين معنى آيه رويهمرفته چنين مى شود تنها ذات پاك خداوندى كه متصف به صفات ثبوتيه و منزه از صفات سلبيه است در اين عالم باقى و برقرار مى ماند.

بعضى از مفسران نيز ((صاحب اكرام )) بودن خداوند را اشاره به الطاف و نعمتهائى مى دادند كه با آن اولياى خود را اكرام و گرامى مى دارد، جمع ميان معانى در آيه فوق نيز ممكن است . در حديثى مى خوانيم كه مردى در حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مشغول نماز بود

سپس چنين دعا كرد: اللهم انى اسئلك بان لك الحمد، لا اله الا انت المنان ، بديع السموات و الارض ، ذو الجلال و الاكرام يا حى يا قيوم .

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به اصحاب و يارانش فرمود: مى دانيد خدا را با چه نامى خواند؟ عرض كردند: خدا و رسولش آگاهتر است ، فرمود: و الذى نفسى بيده لقد دعا الله باسمه الاعظم الذى اذا دعى به اجاب ، و اذا سئل به اعطى :

((قسم به آنكس كه جانم به دست او است خدا را به اسم اعظمش خواند كه هرگاه كسى خدا را به آن بخواند اجابت مى كند، و هرگاه به وسيله آن

از او تقاضا كند عطا مى فرمايد)).

بار ديگر خلايق را مخاطب ساخته مى فرمايد: ((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

محتواى آيه بعد در واقع نتيجه اى است از آيات قبل ، زيرا مى فرمايد: ((تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند همواره نيازهاى خود را از او مى خواهند، و از او سؤ ال مى كنند)) (يساله من فى السموات و الارض ).

چرا چنين نباشد؟ در حالى كه همه فانياند و او باقى است ، نه تنها در پايان جهان همه كائنات جز ذات پاك پروردگار راه فنا مى پويند كه الان نيز همه در برابر او فانى هستند، و بقائشان بسته به بقاء او و مشيت او است ، و اگر لحظهاى نظر لطفش را از كائنات برگيرد فروريزند قالبها!

با اين حال مگر كسى جز او هست كه اهل آسمانها و زمين از وى تقاضا كنند؟!

تعبير به ((يساله )) به صورت ((فعل مضارع )) دليل بر اين است كه اين سؤ ال و تقاضا دائمى است ، و همگى به زبان حال از آن مبداء فياض دائما فيض مى طلبند، هستى مى خواهند، و حوائج خود را تمنا مى كنند، و اين اقتضاى ذات موجود ممكن است كه نه تنها در حدوث بلكه در ((بقاء)) نيز وابسته و متكى به واجب الوجودند.

سپس مى افزايد: هر روز خداوند در شان و كارى است (كل يوم هو فى شان ).

آرى خلقت او دائم و مستمر است ، و پاسخگوئى او به نيازهاى سائلان و نيازمندان نيز چنين است ، و هر روز طرح تازهاى ابداع مى

كند.

يك روز اقوامى را قدرت مى دهد، روز ديگرى آنها را بر خاك سياه مى نشاند، يك روز سلامت و جوانى مى بخشد، روز ديگر ضعف و ناتوانى مى دهد، يك روز غم و اندوه را از دل مى زدايد، روز ديگر مايه اندوهى مى آفريند، خلاصه هر روز طبق حكمت و نظام احسن ، پديده تازه و خلق و حادثه جديدى دارد.

توجه به اين حقيقت ، از يكسو نياز مستمر ما را به ذات پاك او روشن مى كند، و از سوى ديگر پرده هاى ياس و نوميدى را از دل كنار مى زند.

و از سوى سوم غرور و غفلت را در هم مى شكند.

آرى او هر روز در شان و كارى است . گرچه مفسران هر كدام گوشه اى از اين معنى گسترده را به عنوان تفسير آيه ذكر كرده اند: بعضى تنها آمرزش گناهان ، و بر طرف ساختن اندوه ها، و تعالى و سقوط اقوام را.

و بعضى تنها مساءله آفرينش و رزق و حيات و مرگ و عزت و ذلت را.

بعضى ديگر تنها مساءله آفرينش و مرگ انسانها را عنوان نموده ، و گفته اند: خداوند در هر روز سه لشكر دارد: لشكرى از اصلاب پدران به ارحام مادران منتقل مى شوند، و لشكرى از رحم مادران به عالم دنيا گام مى نهند، و لشكرى از اين دنيا روانه قبر مى شوند.

ولى همانگونه كه گفتيم آيه مفهوم گسترده اى دارد كه هرگونه آفرينش تازه و خلقت جديد و دگرگونى و تحول را در اين جهان در بر مى گيرد.

در روايتى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى

خوانيم : كه در يكى از خطبه هايش فرمود: الحمد لله الذى لا يموت و لا تنقضى عجائبه لانه كل يوم هو فى شان من احداث بديع لم يكن : ((حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه هرگز نمى ميرد، و شگفتيهاى خلقتش پايان نمى گيرد، چرا كه هر روز در شان و كارى است ، و موضوع تازه اى مى آفريند كه هرگز نبوده )).

و در حديث ديگرى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: من شانه ان يغفر ذنبا، و يفرج كربا و يرفع قوما، و يضع آخرين : ((از كارهاى او اين است كه گناهى را مى بخشد، و ناراحتى و رنجى را برطرف مى سازد، گروهى را بالا مى برد، و گروه ديگرى را پائين مى آورد)).

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه ((يوم )) در اينجا به معنى روز در مقابل شب نيست ، بلكه هم دورانهاى طولانى را شامل مى شود، و هم ساعات و لحظات را، و مفهومش اين است كه خداوند متعال هر زمان در شان و كارى است .

بعضى نيز شان نزولى براى آيه ذكر كرده اند كه اين آيه رد بر گفتار

يهود است كه معتقد بودند خداوند روز شنبه همه كارها را تعطيل مى كند! و هيچ حكم و فرمانى نمى دهد!! قرآن مى گويد: برنامه آفرينش و تدبير او لحظه اى تعطيلبردار نيست .

و باز به دنبال اين نعمت مستمر و پاسخگوئى به نيازهاى همه مخلوقات و اهل آسمانها و زمين تكرار مى كند كه : كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان

را انكار مى كنيد؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

1 - حقيقت ((فنا)) چيست ؟

اينكه در آيات فوق خوانديم همه كس جز خدا فانى مى شود به معنى نابودى مطلق نيست ، به اين معنى كه حتى روح انسان نيز نابود مى شود، و يا خاكهاى حاصل از جسم او معدوم مى گردد، چرا كه آيات قرآن تصريح به وجود برزخ تا روز رستاخيز مى كند و از سوى ديگر بارها مى گويد كه مردگان در قيامت از قبرها برمى خيزند.

و استخوانهاى پوسيده و ((عظم رميم )) به فرمان خدا لباس حيات در تن مى پوشند.

و اينها همه گواه براى اين است كه فنا در اين آيه و آيات مشابه به معنى به هم ريختن نظام جسم و جان ، و قطع پيوندها، و بر هم خوردن نظم عالم خلقت

و جانشين شدن عالم ديگرى به جاى آن است .

2 - هر روز پديده تازه اى مى آفريند

گفتيم آيه ((كل يوم هو فى شان )) هم اميد آفرين است ، هم غرورشكن ، و هم نشانه دوام خلقت و استمرار آفرينش ، به همين دليل گاهى پيشوايان اسلام براى اميد بخشيدن به افراد مخصوصا روى اين آيه تكيه مى كردند، چنانكه در داستان تبعيد دردناك ((ابوذر)) به ((ربذه )) مى خوانيم : على (عليه السلام ) با جمله هاى بسيار گيرا و پرمعنى به هنگام بدرقه او به او دلدارى داد، سپس امام حسن (عليه السلام ) فرزند رشيد امير مؤ منان او را به عنوان ((عمو)) خطاب كرد و جمله هاى ديگرى افزود، بعد از او سالار شهيدان امام حسين (عليه السلام ) زبان به سخن

گشود و فرمود:

يا عماه ! ان الله تعالى قادر ان يغير ما قد ترى ، الله كل يوم هو فى شان ، و قد منعك القوم دنياهم و منعتهم دينك ... فاسال الله الصبر و النصر... ((اى عمو! خداوند متعال قادر است كه اين شرائط را دگرگون سازد، و او هر روز در شان و كار تازه اى است ، آنها تو را مزاحم دنياى خود ديدند و تو را بازداشتند، و تو آنها را مزاحم دين خود ديدى و از آن بازداشتى ... از خدا شكيبائى و پيروزى بطلب )).

و نيز مى خوانيم هنگامى كه امام حسين (عليه السلام ) به سوى كربلا مى آمد وقتى به منزلگاه ((صفاح )) رسيد فرزدق شاعر حضرت را ملاقات كرد، امام (عليه السلام ) فرمود: بين لى خبر الناس خلفك : ((بگو ببينم مردم پشت سرت چگونه بودند)) (اشاره به مردم عراق است ) عرض كرد: الخبير سالت ، قلوب الناس معك ، و سيوفهم مع بنى اميه ! و القضاء ينزل من السماء و الله يفعل مايشاء: ((از شخص آگاهى سؤ ال كردى ، بدان دلهاى مردم با تو است ، اما شمشيرهايشان

با بنى اميه است ! اما فرمان الهى از آسمان نازل مى شود و خداوند هر چه را صلاح بداند و اراده كند انجام مى دهد)).

امام حسين (عليه السلام ) فرمود: صدقت لله الامر يفعل ما يشاء، و كل يوم ربنا فى شان : ((راست گفتى خدا هر چه را مشيت كند انجام مى دهد، و پروردگار ما هر روز در شان و كارى است )).

اينها همه نشان مى دهد كه اين آيه آيه

اى است اميدبخش براى مؤ منان .

جالب اينكه مى گويند: يكى از امراء از وزير خود از تفسير اين آيه سؤ ال كرد اما او اظهار بى اطلاعى نمود و تا فرداى آن روز مهلت خواست .

هنگامى كه محزون و غمناك به منزل آمد غلام سياه (با معرفتى ) داشت سؤ ال كرد: چه خبر است ؟ ماجرا را گفت ، غلام اظهار داشت به سراغ امير برو اگر مايل باشد من تفسير آيه را براى او بازگو مى كنم ، امير او را خواست و از وى سؤ ال كرد، در پاسخ گفت : اى امير! شانه ان يولج الليل فى النهار، و يولج النهار فى الليل ، و يخرج الحى من الميت ، و يخرج الميت من الحى ، و يشفى سقيما و يسقم سليما، و يبتلى معافا، و يعافى مبتلى ، و يعز ذليلا، و يذل عزيزا، و يفقر غنيا و يغنى فقيرا: ((شان خداوند اين است كه شب و روز را يكى بعد از ديگرى مى آورد، و مى برد، از دل مرده زنده خارج مى كند، و از زنده مرده بيمارى را شفا مى دهد، و سالمى را بيمار مى كند، تندرستى را مبتلا مى سازد، و مبتلائى را عافيت مى بخشد، ذليلى را عزت مى دهد، و عزيزى را ذليل مى كند، ثروتمندى را فقير مى سازد و فقيرى را غنى مى كند))!

امير گفت : فرجت عنى فرج الله عنك : ((مشكلى را براى من گشودى

خداوند مشكلت را بگشايد)) و بعد او را اكرام كرد و انعام داد.

3 - حركت جوهرى

بعضى از طرفداران ((حركت جوهرى )) به آياتى از

قرآن استدلال كرده و يا لااقل آنرا اشاره اى برمقصود خود مى دادند، از جمله همين آيه ((كل يوم هو فى شان )) است .

توضيح اينكه : قدماى فلاسفه معتقد بودند حركت تنها در چهار مقوله عرضيه امكانپذير است (مقوله هاى ((اين )) و ((كم )) و ((كيف ))و ((وضع )) ) و به تعبير ساده تر ممكن است يك جسم از نظر مكان تغيير محل دهد، و يا نمو كرده بركميتش افزوده شود، و يا فى المثل رنگ و بو و طعم آن (همچون يك سيب بر درخت ) تغيير يابد، و يا در جاى خود و به دور خويش بگردد (مانند حركت وضعى زمين ) ولى معتقد بودند هرگز در جوهر و ذات جسم حركت امكانپذير نيست ، چرا كه در هر حركتى بايد ذات متحرك ثابت باشد، و عوارض آن دگرگون شود، و گرنه حركت مفهومى نخواهد داشت .

ولى فلاسفه متاخرين اين نظريه را رد كردند و معتقد به حركت جوهرى شدند، و گفتند: اساس حركت در ذات و جوهر است كه آثار آن در عوارض ظاهر مى شود.

نخستين كسى كه اين نظر را به صورت مشروح و مستدل عرضه كرد ((ملاصدراى شيرازى )) بود، او گفت : تمام ذرات كائنات و جهان ماده يكپارچه حركت است ، و يا به تعبير ديگر ماده اجسام وجودى است سيال كه دائما ذاتش دگرگون مى شود، و هر لحظه وجود تازه اى است كه با وجود قبل فرق دارد، اما چون اين

دگرگونيها با هم اتصال دارد يك شى ء محسوب مى شود، بنابراين ما هر لحظه وجود تازه اى هستيم ، اما اين وجودات

متصل و مستمر است ، و صورت واحدى دارد، يا به تعبير ديگر: ماده داراى چهار بعد است : طول و عرض و عمق و بعد ديگرى كه نامش را زمان مى گذاريم ، و اين زمان چيزى جز مقدار حركت در جوهر نيست (دقت كنيد).

اشتباه نشود حركت جوهرى ارتباطى با مساءله حركت درون اتمها ندارد، چرا كه آن حركتى است در مكان و حركتى است در عرض .

حركت جوهرى مفهوم بسيار عميقترى دارد كه ذات و هويت جسم را شامل مى شود، و عجب اينكه در اينجا متحرك عين حركت مى شود، و اشياء دالانى مى شوند براى خودشان ! (دقت كنيد).

آنها براى اثبات اين مقصد دلائل متعددى دارند كه اينجا جاى شرح آن نيست ، ولى بد نيست كه به نتيجه اين عقيده فلسفى اشاره كنيم نتيجه اش اين است كه ما مساءله خداشناسى را از هر زمان روشنتر درك كنيم ، چرا كه خلقت و آفرينش تنها در آغاز دنيا نبوده ، بلكه هر ساعت و هر لحظهاى آغازى است ، و دائما خداوند دست در كار خلقت و آفرينش جديدى است ، و دائما ما وابسته او و مستفيض از فيض ذات او هستيم ، و كل يوم هو فى شان را نيز به اين معنى تفسير كرده اند، البته مانعى ندارد كه آن هم جزئى از مفهوم گسترده آيه باشد. اگر مى توانيد از مرزهاى آسمانها بگذريد!

نعمتهائى كه تاكنون در آيات اين سوره مطرح شده مربوط به اين جهان بوده است ، ولى در آيات مورد بحث از محاسبه قيامت و بعضى ديگر از خصوصيات معاد سخن مى

گويد كه در عين تهديد بودن براى مجرمان وسيله تربيت و آگاهى و بيدارى و هم وسيله تشويق و دلگرمى مؤ منان است ، و به همين جهت نعمت محسوب مى شود، لذا بعد از ذكر هر كدام همان سؤ ال را كه درباره نعمتها است تكرار مى كند.

نخست مى فرمايد: ((به زودى به حساب شما مى پردازيم اى انس و جن ))! (سنفرغ لكم ايها الثقلان ) و 2).

آرى در آن روز خداوند عالم قادر دقيقا همه اعمال و گفتار و نيات انس و جن را مورد بررسى و حساب دقيق قرار داده ، و كيفر و پاداش مناسب را براى آنها تعيين مى كند.

با اينكه خداوند هرگاه به چيزى بپردازد از چيز ديگرى غافل نمى شود و در آن واحد احاطه علمى به همه كائنات دارد و هرگز چيزى او را از چيز ديگر

مشغول نمى سازد ((لا يشغله شان عن شان )) ولى با اينحال تعبير به ((سنفرغ )) جالب است ، چرا كه اين تعبير معمولا در موردى گفته مى شود كه شخصى تمام كارهاى خود را رها مى كند، تا با حواس جمع به كارى بپردازد، و اين تنها در مورد مخلوقاتى است كه به حكم محدوديت هرگاه توجه به چيزى كنند از چيز ديگر باز مى مانند.

ولى اين تعبير در مورد خداوند چيزى جز تاءكيد هر چه بيشتر بر مساءله رسيدگى به حساب نخواهد بود، به گونه اى كه هيچ مثقال ذرهاى از قلم نخواهد افتاد، و چه عجيب است كه خداوند بزرگ حساب بندگان كوچك خود را بر عهده گيرد، و چه هولناك و وحشتناك است يك چنين محاسبه

؟!

((ثقلان )) از ماده ((ثقل )) (بر وزن كبر) به معنى بار سنگين است ، و به معنى وزن نيز آمده است ، اما ثقل (بر وزن خبر) معمولا به متاع و بار مسافر گفته مى شود، و اطلاق آن بر گروه جن و انس به خاطر سنگينى معنوى آنهاست ، چرا كه خداوند به آنها از نظر عقل و شعور و علم و آگاهى وزن و ارزش خاصى داده است ، هر چند از نظر جسمى نيز در مجموع سنگينى قابل ملاحظه اى دارند، و لذا در آيه 2 سوره زلزال مى خوانيم : و اخرجت الارض اثقالها كه يكى از معانى آن خروج انسانها از قبرها به هنگام رستاخيز است ، ولى به هر حال اين تعبير آيه مورد بحث بيشتر توجه به جنبه معنوى دارد، به خصوص اينكه در مورد گروه جن به نظر مى رسد از نظر جسمى وزن چندانى نداشته باشند.

اين نكته نيز قابل تذكر است كه ذكر خصوص اين دو گروه به خاطر آن است كه عمده كسانى كه مكلف به تكاليف الهى هستند همينها مى باشند.

و بعد از ذكر اين معنى باز اين سؤ ال را تكرار مى فرمايد: ((كدامين يك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد)) (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

در تعقيب آيه گذشته كه از مساءله حساب دقيق الهى سخن مى گفت باز جن و انس را مخاطب ساخته مى گويد: اى جمعيت جن و انس ! هرگاه به راستى مى خواهيد از مجازات و كيفر الهى بركنار مانيد اگر مى توانيد از مرزهاى آسمانها و زمين بگذريد، و از حيطه قدرت او خارج شويد،

ولى هرگز قادر بر اين كار نيستيد مگر با نيروئى الهى ، و چنين نيروى الهى نيز در اختيار شما نيست (يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا لا تنفذون الا بسلطان ).

به اين ترتيب شما هرگز ياراى فرار از دادگاه عدل خدا و پيامدهاى آن را نداريد ، هر جا برويد ملك خدا است ، و هر كجا باشيد محل حكومت او است ، آرى اين موجود ضعيف و ناتوان كجا مى تواند از عرصه قدرت خداوند بگريزد همانگونه كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در دعاى روحپرور كميل عرضه مى دارد: و لا يمكن الفرار من حكومتك .

((معشر)) در اصل از عشر به معنى ((عدد ده )) گرفته شده است ، و چون عدد ده يك عدد كامل است واژه معشر به جمعيت كاملى گفته مى شود كه از اصناف و طوائف مختلف تشكيل گردد.

((اقطار)) جمع ((قطر)) به معنى اطراف چيزى است .

((تنفذوا)) از ماده نفوذ در اصل به معنى پاره كردن و عبور كردن از چيزى است ، و تعبير به ((من اقطار)) اشاره به اين است كه جوانب آسمانها را بشكافيد و از آن بگذريد، و به خارج آنها سفر كنيد.

ضمنا مقدم داشتن ((جن )) در اينجا ممكن است به خاطر اين باشد كه آنها آمادگى بيشترى براى سير آسمانها دارند.

در اينكه آيه فوق مربوط به قيامت است ، يا دنيا، و يا هر دو؟ در ميان مفسران گفتگو است ، و چون آيات قبل و بعد از آن ناظر به رويدادهاى سراى ديگر است به نظر مى رسد كه اين

آيه نيز مربوط به فرار از چنگال عدالت الهى در قيامت باشد.

ولى بعضى با توجه به جمله ((لاتنفذون الابسلطان )) (نمى توانيد بگذريد مگر با قدرت و نيرو) آنرا اشاره به مسافرتهاى فضائى بشر دانسته اند كه قرآن شرط آنرا داشتن سلطه علمى و صنعتى بر اين كار دانسته است .

اين احتمال نيز داده شده كه هم ناظر به رستاخيز باشد، و هم ناظر به دنيا، يعنى نه در اينجا قادريد بدون قدرت در اقطار آسمان نفوذ كنيد، و نه در آنجا، منتها، در اينجا وسيله محدودى در اختيار شما قرار دارد، اما در آنجا هيچ وسيله اى نيست .

بعضى نيز تفسير چهارمى براى آن گفته اند كه منظور نفوذ فكرى و علمى در اقطار آسمانها است كه با قدرت استدلال براى بشر امكانپذير است .

ولى تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد و مؤ يد آن بعضى از اخبارى است كه در منابع اسلامى در اين زمينه نقل شده از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ((روز قيامت خداوند بندگان را در محل واحدى جمع مى كند و به فرشتگان آسمان پائين وحى مى فرستد فرود آييد، آنها كه دو برابر جمعيت روى زمين از جن و انس هستند فرود مى آيند، سپس اهل آسمان دوم كه آنها نيز دو برابر همه مى باشند فرود مى آيند، و به همين ترتيب فرشتگان هفت آسمان فرود مى آيند و همچون هفت حجابى گرداگرد انس و جن را احاطه مى كنند، اينجاست كه منادى صدا مى زند: اى جمعيت جن و انس اگر مى توانيد از اقطار آسمانها

و زمين بگذريد، اما هرگز نمى توانيد جز با قدرت الهى و در اينجا مى بينند اطراف آنها را هفت گروه عظيم از فرشتگان فراگرفته اند (و راهى

براى فرار از چنگال عدالت نيست ) جمع ميان تفاسير نيز امكانپذير است .

باز در اينجا دو گروه را مخاطب ساخته ، مى گويد: كدامين يك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

درست است كه تهديد فوق به ظاهر در مسير مجازات و كيفر است ، ولى از آنجا كه ذكر آن هشدارى است به همه انسانها، و عاملى است براى اصلاح و تربيت ، طبعا لطف و نعمتى محسوب مى شود.

و اصولا وجود حساب در هر دستگاه نعمت بزرگى است چرا كه به خاطر آن سرهاى همه به حساب خواهد بود! آيه بعد براى تاءكيد آنچه در آيه قبل دائر بر عدم قدرت انس و جن بر فرار از چنگال عدالت آمده ، مى افزايد: شعله هائى از آتش بى دود، و دودهائى متراكم بر شما مى فرستد (و آنچنان شما را از هر سو احاطه مى كنند كه راهى براى فرار نيست ) و در اين هنگام نمى توانيد از كسى يارى بطلبيد (يرسل عليكما شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران ).

از يكسو فرشتگان شما را احاطه كرده اند و از سوى ديگر شعله هاى گرم و سوزان آتش و دودهاى تيره و تار و خفقان آور اطراف محشر را فرامى گيرد و راهى براى گريز نيست .

((شواظ)) - به گفته ((راغب )) در ((مفردات )) و ((ابن منظور)) در ((لسان العرب )) و بسيارى از مفسران - به معنى

شعله هاى بى دود آتش است ، و بعضى آنرا به معنى زبانه هاى آتش كه از خود آتش به ظاهر بريده مى شود و سبز رنگ است تفسير كرده اند، و در هر حال اين تعبير اشاره به شدت حرارت آن است .

و ((نحاس )) به معنى دود (و يا شعله هاى قرمز رنگ و دودآلود آتش ) است كه به رنگ مس در مى آيد، بعضى نيز آنرا به معنى ((مس مذاب )) تفسير كرده اند كه ظاهرا هيچ تناسبى با آيه مورد بحث ندارد، زيرا سخن از موجودى در ميان است كه انسان را در قيامت احاطه كند و از فرار از دادگاه عدل الهى بازدارد.

و چه عجيب است دادگاه قيامت كه انسان از هر سو در احاطه كامل ماءموران الهى و آتش سوزان و دود كشنده قرار گرفته ، و راهى جز حضور در آن دادگاه و تسليم در برابر حكم آن محكمه ندارد.

باز مى فرمايد: ((كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

تعبير به نعمت در اينجا نيز به خاطر همان لطفى است كه در آيه قبل به آن اشاره شد. گنهكاران از سيمايشان شناخته مى شوند!

در تعقيب آيات گذشته كه بعضى از حوادث رستاخيز را بازگو مى كرد، اين آيات همچنان ادامه همان بحث و ذكر خصوصيات ديگرى از صحنه قيامت ، و چگونگى حساب ، و مجازات ، و كيفر است .

نخست مى فرمايد: ((هنگامى كه آسمان شكافته شود، و همانند روغن مذاب گلگون گردد، حوادث هولناكى واقع مى شود كه هيچكس را ياراى تحمل آن نيست )) (فاذا انشقت السماء فكانت وردة

كالدهان ).

از مجموع آيات ((قيامت )) به خوبى استفاده مى شود كه در آن روز نظام كنونى جهان به كلى در هم مى ريزد، و حوادث بسيار هول انگيز در سرتاسر عالم رخ مى دهد، كواكب و سيارات و زمين و آسمان دگرگون مى شوند، و مسائلى كه تصور آن امروز براى ما مشكل است واقع مى گردد، و از جمله چيزى است كه در آيه فوق آمده است كه كرات آسمانى از هم مى شكافد و به

رنگ سرخ و به صورت مذاب همچون روغن در مى آيد.

((وردة )) و ((ورد)) به معنى ((گل )) است و از آنجا كه گلها غالبا سرخ رنگند معنى سرخ را در اينجا تداعى مى كند.

اين واژه به معنى اسبهاى سرخ رنگ نيز آمده ، و از آنجا كه اينگونه اسبها در فصول سال تغيير رنگ مى دهند در فصل بهار كمى زرد رنگ و در فصل زمستان سرخ رنگ ، و در شدت سرما تيره رنگ مى شوند، دگرگونيهائى كه صحنه آسمان در قيامت پيدا مى كند به آن تشبيه شده است كه گاه همچون شعله آتش سرخ و سوزان ، و گاه زرد رنگ ، و گاه سياه دودآلود و تيره و تار مى شود.

((دهان )) (بر وزن كتاب ) به معنى روغن مذاب ، و گاه به معنى دردى است كه در روغن ته نشين مى كند، و غالبا رنگهاى مختلفى دارد. اين تشبيه ممكن است از اين نظر باشد كه رنگ آسمان به صورت روغن مذاب گلگون در مى آيد، و يا اشاره به ذوب شدن كرات آسمانى ، و يا رنگهاى مختلف آن بوده

باشد بعضى دهان را به معنى ((چرم سرخ رنگ )) نيز تفسير كرده اند، و در هر صورت اين تشبيهات تنها مى تواند شبحى از آن صحنه هولناك را مجسم سازد، چرا كه در واقع شباهتى به هيچ حادثه اى از حوادث اين دنيا ندارد، و صحنه هائى است كه تا كسى نبيند نمى داند.

و از آنجا كه اعلام وقوع اين حوادث هولناك در صحنه قيامت ، و يا قبل از آن هشدارى است به همه مجرمان و مؤ منان ، و لطفى است از الطاف الهى ، بعد از آن همان جمله سابق را تكرار فرموده ، مى گويد: ((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

در آيه بعد، از حوادث تكوينى قيامت ، به وضع انسان گنهكار در آن روز،

پرداخته ، مى افزايد: ((در آن روز هيچ كس از انس و جن از گناهش پرسش نمى شود)) (فيومئذ لا يساءل عن ذنبه انس و لا جان ).

چرا سؤ ال نمى كنند؟ براى اينكه همه چيز در آن روز آشكار است ، يوم البروز است ، و در چهره انسانها همه چيز خوانده مى شود.

ممكن است تصور شود كه اين آيه با آياتى كه تصريح و تاءكيد بر مساءله سؤ ال از بندگان در قيامت مى كند تضاد دارد، مانند ((آيه 24 صافات )) و قفوهم انهم مسئولون : ((آنها را متوقف سازيد كه بايد از آنها سؤ ال شود)) و آيه 92 - 93 سوره حجر فو ربك لنسئلنهم اجمعين عما كانوا يعملون : ((به پروردگارت سوگند كه از همه آنها سؤ ال مى كنيم از

كارهائى كه انجام مى دادند)).

ولى با توجه به يك نكته اين مشكل حل مى شود و آن اينكه قيامت يكروز بسيار طولانى است ، و انسان از مواقف و گذرگاهاى متعددى بايد بگذرد و در هر صحنه و موقفى بايد مدتى بايستد، طبق بعضى از روايات اين مواقف پنجاه موقف است ، در بعضى از اين مواقف مطلقا سؤ الى نمى شود، بلكه ((رنگ رخساره خبر مى دهد از سر درون )) چنانكه در آيات بعد خواهد آمد.

و در بعضى از مواقف مهر بر دهان انسان گذارده مى شود و اعضاى بدن به شهادت برمى خيزند.

در بعضى از انسانها دقيقا پرسش مى شود.

و در بعضى ديگر انسانها به جدال و دفاع و مخاصمه برمى خيزند خلاصه

هر صحنه اى شرايطى دارد و هر صحنه از صحنه ديگر خوفناكتر است .

و باز در تعقيب آن همگان را مخاطب ساخته مى گويد ((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

آرى در آن روز سؤ ال نمى شود، ((بلكه مجرمان با قيافه هايشان شناخته مى شوند)) (يعرف المجرمون بسيماهم ).

گروهى داراى چهره هاى بشاش نورانى و درخشانند كه بيانگر ايمان و عمل صالح آنهاست ، و گروهى ديگر صورتهائى سياه و تاريك و زشت و عبوس دارند كه نشانه كفر و گناه آنهاست ، چنانكه در آيات 39 تا 41 سوره عبس مى خوانيم : ((وجوه يومئذ مسفرة ضاحكة مستبشره و وجوه يومئذ عليها غبرة ترهقها قترة )): ((در آن روز چهره هائى درخشان و نورانيند، و چهره هائى تاريك ، كه سياهى مخصوصى آنرا پوشانيده )).

سپس مى افزايد: ((آنگاه آنها را با

موهاى پيش سر، و پاهايشان مى گيرند، و به دوزخ مى افكنند))! (فيؤ خذ بالنواصى و الاقدام ).

((نواحى )) جمع ((ناحيه )) چنانكه راغب در مفردات مى گويد: در اصل به معنى موهاى پيش سر و از ماده ((نصاء)) (بر وزن نصر) به معنى اتصال و پيوستگى است ، و ((اخذ به ناصيه )) به معنى گرفتن موى پيش سر است ، و گاه كنايه از غلبه كامل بر چيزى مى آيد.

((اقدام )) جمع ((قدم )) به معنى پاها است .

گرفتن مجرمان با موى پيش سر، و پاها، ممكن است به معنى حقيقى آن باشد كه ماءموران عذاب اين دو را مى گيرند و آنها را از زمين برداشته ، با نهايت ذلت به دوزخ مى افكنند، و يا كنايه از نهايت ضعف و ناتوانى آنها در چنگال ماءموران عذاب الهى است ، كه اين گروه را با خوارى تمام به دوزخ مى برند، و چه صحنه دردناك و وحشتناكى است آن صحنه ؟

باز از آنجا كه يادآورى اين مسائل در زمينه معاد هشدار و لطفى است به همگان مى افزايد: ((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

در آيه بعد مى فرمايد: ((اين همان دوزخى است كه مجرمان پيوسته آنرا انكار مى كنند)) (هذه جهنم التى يكذب بها المجرمون ).

در اينكه مخاطبين حاضران در محشرند و اين سخن در قيامت به آنها گفته مى شود؟ و يا مخاطب شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى باشد، و در دنيا به او گفته شده است ؟ مفسران تفسيرهاى مختلفى دارند، ولى قرائنى در آيه وجود دارد كه

معنى دوم را تقويت مى كند زيرا تعبير به فعل مضارع (يكذب ) و استفاده از جمله غائب با عنوان ((مجرمون )) بيانگر اين است كه خداوند به پيامبرش (صلى اللّه عليه و آله ) مى گويد: اين اوصاف دوزخى است كه همواره مجرمان در اين دنيا آنرا انكار مى كنند، و يا اينكه مخاطب همه انس و جن هستند كه به آنها هشدار مى دهد جهنمى كه مجرمان آنرا انكار مى كنند داراى چنين اوصافى است كه مى شنويد، بايد به هوش باشيد، عاقبت كارتان به آنجا نرسد.

باز در توصيف جهنم و عذابهاى دردناك آن مى افزايد: ((مجرمان در ميان

دوزخ و آب سوزان در رفت و آمدند)) (يطوفون بينها و بين حميم آن ).

((آن )) و ((آنى )) در اينجا به معنى آبى است كه در نهايت حرارت و سوزندگى باشد، و در اصل از ماده ((انا)) (بر وزن رضا) به معنى وقت گرفته شده ، زيرا آب سوزان به وقت و مرحله نهائى خود رسيده است .

به اين ترتيب آنها از يكسو در ميان شعله هاى سوزان جهنم مى سوزند و تشنه مى شوند و تمناى آب مى كنند، و از سوى ديگر آب جوشان به آنها مى دهند (يا بر آنها مى ريزند) و اين مجازاتى است دردناك .

از بعضى از آيات قرآن استفاده مى شود كه چشمه سوزان حميم در كنار جهنم است كه نخست دوزخيان را در آن مى برند و سپس در آتش دوزخ مى افكنند: ((يسحبون فى الحميم ثم فى النار يسجرون )) (مؤ من 71 و 72).

تعبير به ((يطوفون بينها و بين حميم )) آن در آيه

مورد بحث نيز متناسب با همين معنى است .

باز به دنبال اين هشدار و اخطار شديد بيداركننده كه لطفى است از ناحيه خداوند، مى فرمايد: ((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ). اين دو بهشت در انتظار خائفان است

در اين آيات دوزخيان را به حال خود رها كرده ، به سراغ بهشتيان مى رود، و از نعمتهاى دلپذير و بى نظير و شوق انگيز بهشت قسمتهائى را بر مى شمرد، تا در مقايسه با كيفرهاى شديد و دردناك دوزخيان اهميت هر كدام روشنتر گردد.

مى فرمايد: براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد دو باغ بهشت است (و لمن خاف مقام ربه جنتان ).

((خوف از مقام پروردگار)) يا به معنى خوف از مواقف قيامت و حضور در پيشگاه او براى حساب است ، و يا به معنى خوف از مقام علمى خدا و مراقبت دائمى او نسبت به همه انسانها است .

تفسير دوم مناسب چيزى است كه در آيه 33 سوره رعد آمده كه مى فرمايد: افمن هو قائم على كل نفس بما كسبت : ((آيا كسى كه بالاى سر همه ايستاده حافظ و مراقب اعمال همگان است همچون كسى است كه اين صفات را ندارد)).

و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: من علم ان الله يراه ، و يسمع ما يقول ، و يعلم ما يعمله من خير او شر، فيحجزه ذلك عن القبيح من الاعمال ، فذلك الذى خاف مقام ربه ، و نهى النفس عن الهوى . ((كسى كه مى داند خدا او را مى بيند،

و آنچه مى گويد مى شنود، و آنچه را از خير و شر انجام مى دهد مى داند، و اين توجه او را از اعمال قبيح بازمى دارد اين كسى است كه از مقام پروردگارش خائف است ، و خود را از هواى نفس بازداشته )).

در اينجا تفسير سومى است كه منظور ترس از خدا است نه به خاطر آتش دوزخ و طمع در نعيم بهشت ، بلكه تنها به خاطر مقام پروردگار و جلال او خائف است .

و نيز تفسير چهارمى وجود دارد كه منظور از ((مقام پروردگار)) مقام عدالت او است ، چرا كه ذات مقدس او مايه خوف نيست ، بلكه خوف از عدالت او است و خوف از عدالت نيز بازگشت به خوف از اعمال خود انسان مى كند، زيرا كسى كه پاك است از محاسبه اش چه باك است ؟ مجرمان هنگامى كه از كنار محكمه و دادگاه و زندان مى گذرند ترسانند، اما براى پاكان فرق نمى كند كه آنجا دادگاه است يا هر مكان ديگر.

البته خوف از پروردگار سرچشمه هاى مختلفى دارد: گاه همان اعمال ناپاك و افكار آلوده است ، و گاه مقربان به خاطر قرب به ذات پاكش كمترين ترك اولى و غفلت مايه وحشت آنها است ، و گاه بدون همه اينها هنگامى كه تصور آن ذات نامحدود و عظمت بى انتها را مى كنند در مقابل او احساس حقارت كرده و حالت خوف به آنها دست مى دهد، اين خوفى است كه از نهايت معرفت پروردگار حاصل مى شود و مخصوص عارفان و مخلصان درگاه او است .

اين تفسيرهاى چهارگانه با هم تضادى

ندارند و ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.

و اما ((جنتان )) (دو باغ بهشت ) ممكن است بهشت اول بهشت مادى و جسمانى باشد و بهشت دوم بهشت معنوى و روحانى ، چنانكه در آيه 15 سوره آل عمران آمده است : للذين اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ازواج مطهره و رضوان من الله .

در اين آيه علاوه بر بهشت جسمانى كه نهرها از زير درختانش مى گذرد و همسران پاك در آن هستند از بهشت معنوى كه خشنودى خدا است سخن مى گويد.

يا اينكه بهشت اول به عنوان پاداش اعمال به آنها داده مى شود، و بهشت دوم به عنوان تفضل ، چنانكه در آيه 38 نور آمده است : ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله : ((هدف اين است كه خداوند پاداش بهترين اعمال آنها را بدهد و از فضلش بر آن بيفزايد)).

يا اينكه يك بهشت براى اطاعت ، و ديگرى براى ترك معصيت است .

و يا يكى براى ايمان و عقيده ، و ديگرى براى اعمال صالح و مانند آن .

يا اينكه چون مخاطب جن و انس هستند هر يك از اين دو بهشت به گروهى از آنها تعلق دارد.

البته هيچيك از اين تفسيرها دليل خاصى ندارد و در عين حال همه آنها ممكن است در آيه جمع باشد، آنچه مسلم است خداوند باغهاى متعددى از بهشت در اختيار بندگان صالح مى گذارد كه در آن رفت و آمد دارند، دوزخيان ((در ميان آتش و آب سوزان در طوافند)) و اينها در باغهاى بهشت .

باز به دنبال اين نعمت بزرگ همگان را

مخاطب ساخته مى گويد: ((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

سپس در توصيف اين دو بهشت مى افزايد: ((آنها داراى انواع نعمتها و درختان پرشاخه با طراوتند)) (ذواتا افنان ).

((ذواتا)) تثنيه ((ذات )) به معنى ((صاحب )) و دارنده است .

((افنان )) جمع ((فنن )) (بر وزن قلم ) در اصل به معنى شاخه هاى تازه و پربرگ است ، و گاه به معنى ((نوع )) نيز به كار مى رود، و در آيه مورد بحث در هر يك از اين دو معنى ممكن است استعمال شده باشد، در صورت اول اشاره به شاخه هاى باطراوت درختان بهشتى است ، بر عكس درختان دنيا كه داراى شاخه هاى پير و جوان و خشكيده هستند.

و در صورت دوم اشاره به تنوع نعمتهاى بهشت و انواع مواهب آن است ،

استعمال در هر دو معنى نيز بى مانع است .

اين احتمال نيز وجود دارد كه درختان بهشتى به گونه اى هستند كه در يك درخت شاخه هاى مختلفى است و بر هر شاخه نوعى از ميوه ها.

و به دنبال اين نعمت باز همان سؤ ال تكرار مى شود كه ((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان )

از آنجا كه يك باغ سرسبز و خرم و پرطراوت ، علاوه بر درختان ، بايد چشمه هاى آب جارى داشته باشد در آيه بعد مى افزايد: ((در آن دو بهشت دو چشمه به طور مداوم جريان دارد)) (فيهما عينان تجريان ).

باز در برابر اين نعمت همان سؤ ال مطرح مى شود: ((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار

مى كنيد)) (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

گرچه در آيه فوق سخنى از چگونگى اين دو چشمه به ميان نيامده ، تنها تعبيرى از آن به عنوان ((نكره )) ديده مى شود كه در اينگونه موارد دليل بر عظمت و اهميت است ، ولى بعضى از مفسران اين دو چشمه را به چشمه هاى ((سلسبيل )) و ((تسنيم )) كه به ترتيب در آيه هاى ((18 دهر))، و ((27 مطففين )) آمده تفسير كرده اند و گاه گفته شده يكى از اين دو چشمه چشمه ((شراب طهور)) و چشمه دوم چشمه ((عسل مصفى )) است كه هر دو در آيه 15 سوره محمد آمده است .

و اگر ما ((جنتان )) را در آيات گذشته به معنى بهشت معنوى و مادى تفسير كنيم طبعا اين دو چشمه نيز يكى معنوى (همچون چشمه معرفت ) و ديگرى چشمه مادى (همچون چشمه هاى آب زلال يا شير و عسل و شراب طهور است ) ولى

دليل خاصى براى هيچيك از اين تفاسير در دست نيست .

در آيه بعد كه نوبت به ميوه هاى اين دو باغ بهشتى مى رسد، مى فرمايد: ((در آنها از هر ميوه اى دو نوع وجود دارد)) (فيهما من كل فاكهة زوجان ).

نوعى كه در دنيا نمونه آنرا ديده ايد، و نوعى كه هرگز شبيه و نظير آنرا در اين جهان نديده ايد.

بعضى از مفسران نيز آنرا به دو نوع تابستانى و زمستانى و يا خشك و تر و يا كوچك و بزرگ تفسير كرده اند، ولى هيچيك از اينها دليل روشنى ندارد اين اندازه مسلم است كه ميوه هاى بهشتى كاملا متنوع و گوناگون مى

باشد، و هر كدام از ديگرى بهتر و جالبتر است .

باز مى افزايد: ((كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

در آيات پيشين سه قسمت از ويژگيهاى اين دو باغ بهشتى مطرح شد، اكنون به سراغ ويژگى چهارم مى رويم كه مى فرمايد: ((اين در حالى است كه بهشتيان بر فرشهائى نشسته و تكيه كرده اند كه آستر آنها از پارچه هاى ابريشمين است )) (متكئين على فرش بطائنها من استبرق ).

معمولا انسان وقتى تكيه مى كند كه در محيطى آرام و در نهايت امنيت باشد، اين تعبير نشانه آرامش كامل روح بهشتيان است .

((فرش )) (بر وزن شتر) جمع ((فراش )) به معنى فرشهائى است كه

گسترده مى شود)).

((بطائن )) جمع ((بطانه )) به معنى آستر است و ((استبرق )) به معنى حرير ضخيم است .

جالب توجه اينكه : در اينجا گرانقيمت ترين پارچه اى كه در دنيا تصور مى شود آستر اين فرشها ذكر شده ، اشاره به اينكه قسمت روئين آن چيزى است كه از لطافت و زيبائى و جذابيت در وصف نمى گنجد، چرا كه معمولا در دنيا آستر را به خاطر اينكه ظاهر نمى شود از جنس كم اهميتى تهيه مى كنند، و به اين ترتيب كم اهميت ترين جنسهاى آن جهان پرارزشترين جنس اين جهان است ، اكنون بايد فكر كرد كه متاع پر ارزش آن چگونه است .

قدر مسلم اين است كه مواهب الهى در سراى ديگر چيزى نيست كه در الفاظ ما بگنجد، و يا حتى قدرت تصور آنرا داشته باشيم ، تنها شبحى از دور، در لابلاى اين گونه آيات پر معنى

براى ما تجلى مى كند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه در آيات ديگر قرآن مى خوانيم كه بهشتيان بر ((ارائك )) (تختهاى سايبان دار) و ((سرير)) (تختهاى بدون سايبان ) تكيه مى كنند، اما در اينجا مى گويد: تكيه بر فرشها دارند، ممكن است اينها همه به خاطر تنوع در لذات بهشتى باشد كه گاهى بر آن و گاهى بر اين تكيه مى زنند و نيز ممكن است اين فرشهاى گرانبها را بر آن تختها بگسترانند، و يا اشاره به مسائل مهمترى است كه درك آن براى ما ساكنان دنيا ممكن نيست .

و بالاخره در پنجمين نعمت به چگونگى نعمتهاى اين باغ بهشتى اشاره كرده مى گويد: ((ميوه هاى رسيده اين دو بهشت در دسترس است )) (و جنى الجنتين دان ).

آرى زحمتى كه معمولا در چيدن ميوه هاى دنيا وجود دارد در آنجا به هيچوجه نيست .

((جنى )) (بر وزن بقا) به معنى ميوه اى است كه موقع چيدن آن فرارسيده ، و ((دان )) در اصل ((دانى )) و به معنى نزديك است .

و باز همگان را در اينجا مخاطب ساخته مى گويد: ((كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ). همسران زيباى بهشتى

در آيات گذشته پنج قسمت از مواهب و ويژگيهاى اين دو باغ بهشتى عنوان شده بود، در اينجا به سراغ ششمين نعمت مى رويم ، و آن همسران پاك بهشتى است ، مى فرمايد: ((در اين قصرهاى بهشتى زنانى هستند كه جز به همسران خود چشم ندوخته ، و جز به آنها عشق نمى ورزند)) (فيهن قاصرات الطرف ).

((و هيچ انس و جن قبلا

با آنها تماس نگرفته است )) (لم يطمثهن انس قبلهم و لا جان ).

بنابراين آنها دوشيزه اند، و دست نخورده ، و پاك از هر نظر.

از ((ابوذر)) نقل شده است كه ((همسر بهشتى به شوهرش مى گويد: سوگند به عزت پروردگارم كه در بهشت چيزى را بهتر از تو نمى يابم ، سپاس مخصوص خداوندى است كه مرا همسر تو، و تو را همسر من قرار داد)).

((طرف )) (بر وزن حرف ) به معنى پلك چشمها است ، و از آنجا كه به هنگام نگاه كردن پلكها به حركت در مى آيد كنايه از نگاه كردن است ، بنابراين تعبير به ((قاصرات الطرف )) اشاره به زنانى است كه نگاهى كوتاه دارند، يعنى فقط به همسرانشان عشق مى ورزند، و اين يكى از بزرگترين امتيازات همسر است كه جز به همسرش نينديشد و به غير او علاقه نداشته باشد.

باز در تعقيب اين نعمت بهشتى تكرار مى كند: ((كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

سپس به توصيف بيشترى از اين همسران بهشتى پرداخته ، مى گويد: ((آنها همچون ياقوت و مرجانند))! (كانهن الياقوت و المرجان ).

به سرخى و صفا و درخشندگى ((ياقوت )) و به سفيدى و زيبائى شاخ ((مرجان )) كه هنگامى كه اين دو رنگ (يعنى سفيد و سرخ شفاف ) به هم آميزند زيباترين رنگ را به آنها مى دهند.

((ياقوت )) سنگى است معدنى و معمولا سرخ رنگ ، و مرجان حيوانى است دريائى شبيه شاخه هاى درخت كه گاه به رنگ سفيد و گاه قرمز يا رنگهاى ديگر است ، و در اينجا ظاهرا منظور نوع

سفيد آن است .

بار ديگر به دنبال اين نعمت بهشتى مى فرمايد: ((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

و در پايان اين بحث مى گويد: ((آيا جزاى نيكى جز نيكى خواهد بود)) (هل جزاء الاحسان الا الاحسان ).

آيا آنها كه در دنيا كار نيك كرده اند جز پاداش نيك الهى انتظارى درباره آنها مى رود؟

گرچه در روايات اسلامى يا تفسير مفسران احسان در اين آيه تنها به معنى ((توحيد)) يا به معنى ((توحيد و معرفت )) يا به معنى ((اسلام )) تفسير شده ، ولى

پيداست كه اينها هر كدام مصداق روشنى از اين مفهوم گسترده است كه هر گونه نيكى را در عقيده و گفتار و عمل شامل مى شود.

در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: آية فى كتاب الله مسجلة ، قلت و ما هى ؟ قال قول الله عزوجل : ((هل جزاء الاحسان الا الاحسان )) جرت فى الكافر و المؤ من ، و البر و الفاجر، و من صنع اليه معروف فعليه ان يكافى ء به و ليس المكافاة ان تصنع كما صنع حتى تربى ، فان صنعت كما صنع كان له الفضل بالابتداء!:

((آيه اى در قرآن است كه عموميت و شمول كامل دارد.

راوى مى گويد: عرض كردم كدام آيه است ؟ فرمود: اين سخن خداوند متعال كه مى فرمايد: هل جزاء الاحسان الا الاحسان : كه درباره كافر و مؤ من نيكوكار و بدكار جارى مى شود (كه پاسخ نيكى را بايد به نيكى داد) و هر كس به او نيكى شود بايد جبران كند، و راه جبران اين

نيست كه به اندازه او نيكى كنى ، بلكه بايد بيش از آن باشد، زيرا اگر همانند آن باشد نيكى او برتر است ، چرا كه او آغازگر بوده ))!.

بنابراين پاداش الهى در قيامت نيز بيش از عمل انسان در دنيا خواهد بود، طبق همان استدلالى كه امام در حديث فوق فرموده است .

((راغب )) در ((مفردات )) مى گويد: ((احسان )) چيزى برتر از عدالت است ، زيرا عدالت اين است كه انسان آنچه بر عهده او است بدهد، و آنچه متعلق به او است بگيرد، ولى احسان اين است كه بيش از آنچه وظيفه او است انجام دهد، و كمتر از آنچه حق او است بگيرد.

باز در اينجا از بندگان اقرار مى گيرد كه ((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

چرا كه اين قانون يعنى جزاى احسان به احسان خود نعمتى است بزرگ از ناحيه خداوند بزرگ ، و نشان مى دهد كه پاداش او در برابر اعمال بندگان نيز درخور كرم او است نه درخور اعمال آنها، تازه اگر آنها عملى دارند و اطاعتى مى كنند آنهم به توفيق و لطف خدا است و بركاتش نيز به خودشان مى رسد.

نيكى پاداش نيكى است

آنچه در آيه فوق خوانديم ((هل جزاء الاحسان الا الاحسان )) يك قانون عمومى در منطق قرآن است كه خدا و خلق و همه بندگان را شامل مى شود. عموميت اين قانون به همه مسلمانان تعليم مى دهد كه هر نيكى را از هر كسى باشد جبران كنند، و به گفته امام صادق (عليه السلام ) جبران آن نيست كه همانندش را انجام

دهند، بلكه بايد برتر باشد، و گرنه آنكه ابتدا به احسان كرده است برترى خواهد داشت !

در مورد اعمال ما در پيشگاه خداوند مساءله شكل ديگرى به خود مى گيرد، چرا كه طرف خداوند كريمى است كه امواج رحمتش سرتاسر عالم هستى را فراگرفته ، و اكرام و انعامش شايسته ذات او است ، نه هموزن اعمال بندگان ، بنابراين جاى تعجب نيست كه در تاريخ امم كرارا مى خوانيم كه افرادى با انجام كار كوچكى از روى اخلاص مشمول عنايات بزرگى شده اند، از جمله اينكه :

بعضى از مفسران نقل كرده اند ((يكى از مسلمانان پيرزن كافرى را ديد كه دانه هائى براى پرندگان در وقت زمستان مى پاشيد، به او گفت از امثال تو

اين عمل پذيرفته نمى شود، او در پاسخ گفت من اين كار را مى كنم خواه پذيرفته شود يا نشود، اين ماجرا گذشت بعد از مدتى او را در حرم كعبه ديد گفت : اى مرد خداوند به بركت يك مشت دانه براى پرندگان نعمت اسلام را به من ارزانى داشت . دو بهشت ديگر بااوصاف شگفت آورش

در ادامه بحث گذشته كه پيرامون دو بهشت خائفان با ويژگيهاى والا سخن مى گفت در اين آيات از دو بهشت سخن مى گويد كه در مرحله پائينترى و طبعا براى افرادى است كه در سطح پائينترى از ايمان و خوف از پروردگار قرار دارند، و به تعبير ديگر هدف بيان وجود سلسله مراتب به تناسب ايمان و عمل صالح است .

نخست مى فرمايد: ((و پائينتر از آنها دو بهشت ديگر است )) (و من دونهما جنتان ).

براى اين جمله دو تفسير

ذكر كرده اند نخست همان كه در بالا گفتيم تفسير ديگر اينكه : تعبير ((من دونهما)) يعنى غير از آن دو بهشت ، دو بهشت ديگر براى همان مؤ منان است كه به عنوان تنوع در ميان اين باغهاى بهشتى در گردشند، چرا كه طبع آدمى تنوع طلب است و از آن لذت مى برد.

ولى با توجه به لحن اين آيات ، و همچنين رواياتى كه در تفسير آن وارد شده تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: جنتان من فضة ، آنيتهما و ما فيهما، جنتان من ذهب آنيتهما و ما فيهما: ((دو بهشت كه بناى آنها و هر چه در آنها است از نقره است ، و دو بهشت است كه بناى آنها و هر چه در آنها است از طلا است )) (تعبير به طلا و نقره ممكن است اشاره به تفاوت ارزش مواهب آنها باشد).

در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير همين آيه فرمود: لا تقولن الجنة واحدة ، ان الله يقول : ((و من دونهما جنتان و لا تقولن درجة واحدة ان الله يقول : درجات بعضها فوق بعض )) انما تفاضل القوم بالاعمال : ((نگو بهشت يكى است ، چرا كه خداوند مى گويد: غير از آن دو بهشت ، دو بهشت ديگر است ))، و نگو درجه واحدى است ، چرا كه خداوند مى فرمايد: ((درجاتى است كه بعضى بالاتر از بعض ديگر است و اين تفاوت به خاطر اعمال مى

باشد)).

روى همين اصل در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آمده است : جنتان من ذهب للمقربين ، و جنتان من ورق لاصحاب اليمين : ((دو بهشت از طلا است براى مقربان ، و دو بهشت از نقره براى اصحاب اليمين )).

سپس مى افزايد: ((كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد)) (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

بعد به پنج ويژگى اين دو بهشت كه بعضى با آنچه درباره دو بهشت سابق گفته شد شباهت دارد و بعضى متفاوت است پرداخته ، مى گويد: ((هر دو كاملا خرم و سرسبزند)) (مدهامتان ).

((مدهامتان )) از ماده ((ادهيمام )) و از ريشه ((دهمه )) (بر وزن تهمه ) در اصل به معنى ((سياهى )) و ((تاريكى شب )) است ، سپس به سبز پررنگ نيز اطلاق شده است ، و از آنجا كه چنين رنگى نشانه نهايت شادابى و طراوت گياهان

و درختان است اين تعبير بيانگر نهايت خرمى آن دو بهشت است .

باز در اينجا اضافه مى كند: ((كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

در آيه بعد به توصيف ديگرى پرداخته ، مى گويد: ((در آنها دو چشمه در حال فوران است )) (فيهما عينان نضاختان ).

((نضاختان )) از ماده ((نضخ )) به معنى فوران آب مى باشد.

دگر بار از جن و انس به صورت يك استفهام انكارى مى پرسد: ((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

آيه بعد درباره ميوه هاى اين دو بهشت چنين مى گويد: ((در آنها ميوه هاى فراوان و درخت خرما و انار است )) (فيهما فاكهة و

نخل و رمان ).

بدون شك ((فاكهة )) مفهوم گسترده اى دارد و همه انواع ميوه را شامل مى شود، ولى اهميت خرما و انار سبب شده كه بالخصوص از آن دو نام برده شود، و اينكه بعضى از مفسران پنداشته اند كه اين دو ميوه در مفهوم ((فاكهة )) داخل نيست اشتباه است ، زيرا علماى لغت آنرا انكار كرده اند، و اصولا عطف ((خاص )) بر ((عام )) در مواردى كه امتيازى موجود باشد كاملا معمول است ، چنانكه در آيه 98 سوره بقره مى خوانيم : من كان عدوا لله و ملائكته و رسله و جبريل و ميكال فان الله عدو للكافرين : ((كسى كه دشمن خدا و ملائكه و فرستادگان او و جبرئيل باشد (كافر است و) خداوند دشمن كافران مى باشد)).

در اينجا ((جبرئيل )) و ((ميكائيل )) كه دو نفر از فرشتگان بزرگ خدا هستند بعد از ذكر ((ملائكه )) به طور عام مورد توجه قرار گرفته اند.

باز همان سؤ ال را تكرار كرده ، مى فرمايد: ((كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

ارزش ميوه ها

قابل توجه اينكه در آيات فوق از ميان غذاهاى بهشتى مخصوصا روى ميوه ها تكيه شده و از ميان تمام ميوه ها به خصوص خرما و انار را نام مى برد، و عجب اينكه بجاى ((خرما)) ((درخت نخل )) گفته شده ، ولى در مورد انار نام خود ميوه آمده است ، و لابد هر كدام نكته اى دارد.

اما ذكر خصوص ميوه ها از ميان غذاهاى بهشتى بخاطر اهميتى است كه ميوه ها در تغذيه دارند، تا آنجا كه انسان را

موجودى ((ميوه خوار)) ناميده اند، و نقش ميوه ها در طراوت و شادابى و نشاط انسان نه تنها از نظر علمى بلكه از نظر تجربه عمومى مردم نيز آشكار است .

و اما ذكر درخت نخل بجاى ميوه آن ممكن است از اين نظر باشد كه درخت نخل علاوه بر ميوه اش از جهات مختلف مورد استفاده است در حالى كه درخت انار چنين نيست ، از برگهاى نخل انواع وسائل زندگى ، از فرش گرفته تا كلاه و لباس و وسيله حمل و نقل و تخت خواب مى بافند، و از الياف آن استفاده هاى مختلف مى كنند، بعضى از قسمتهاى آن خواص داروئى دارد و حتى از تنه آن به عنوان ستون براى بعضى عمارتها يا پل براى عبور از نهرها استفاده مى كنند.

و اما انتخاب اين دو ميوه از ميان ميوه هاى بهشتى به خاطر تنوع اين دو مى باشد: يكى غالبا در مناطق گرم مى رويد، و ديگرى در مناطق سرد، يكى

ماده قندى دارد، و ديگرى ماده اسيدى ، يكى از نظر طبيعت گرم است و ديگرى از نظر طبيعت سرد، يكى غذا است و ديگرى برطرف كننده تشنگى .

درباره مواد حياتى موجود در خرما و انواع ويتامينهاى آن كه امروز كشف شده و بالغ بر 13 ماده حياتى و 5 نوع ويتامين است و همچنين ساير خواص آن ذيل آيه 25 سوره مريم تحت عنوان يك غذاى نيروبخش سخن گفته ايم .

و اما ((انار)) كه در بعضى از روايات اسلامى به عنوان بهترين ميوه ها (سيدالفاكهة ) معرفى شده .

دانشمندان غذاشناس مطالب بسيارى گفته اند، از جمله روى قدرت پاك كنندگى

خون و وجود مقدار قابل ملاحظه اى ((ويتامين ث )) در آن تكيه كرده اند.

فوائد فراوان ديگرى براى انار (شيرين و ترش ) در كتب آمده است از جمله تقويت معده ، دفع تبهاى صفرائى ، يرقان ، جرب (بيمارى خارش ) تقويت ديد چشم ، رفع جراحات مزمن ، تقويت لثه ، دفع اسهال است .

در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : اطعموا صبيانكم الرمان ، فانه اسرع لشبابهم : ((به كودكان خود انار دهيد كه موجب رشد سريع آنها است )).

و در حديث ديگرى آمده است : فانه اسرع لالسنتهم : ((زودتر به سخن مى آيند)).

و در حديث ديگرى از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه فرمودند ما على وجه الارض ثمرة كانت احب الى رسول الله (صلى اللّه عليه و آله ) من الرمان : ((هيچ ميوه اى در روى زمين نزد رسول خدا محبوبتر از انار نبود)). باز هم همسران بهشتى

در ادامه شرح نعمتهاى دو بهشتى كه در آيات سابق آمده است در اين آيات نيز به قسمتهاى ديگر از اين مواهب اشاره شده است .

نخست مى فرمايد: ((در اين دو بهشت نيز زنانى هستند نيكوخلق و زيبا)) (فيهن خيرات حسان ).

زنانى كه جمع ميان ((حسن سيرت )) و ((حسن صورت )) كرده اند، چرا كه ((خير)) غالبا در مورد صفات نيك و جمال معنوى به كار مى رود و ((حسن )) غالبا در زيبائى و جمال ظاهر.

در رواياتى كه در تفسير اين آيه وارد شده صفات نيك بسيارى براى همسران بهشتى شمرده شده كه مى تواند اشاره اى به صفات عالى

زنان دنيا نيز باشد، و الگوئى براى همه زنان محسوب شود، از جمله خوش زبان بودن ، نظافت و پاكى ، آزار نرسانيدن ، نظرى به بيگانگان نداشتن و مانند آن .

خلاصه اينكه تمام صفات كمال و جمالى كه در يك همسر مطلوب است در آنها جمع است ، و آنچه خوبان همه دارند آنها تنها دارند، و به همين دليل قرآن در يك تعبير كوتاه و پرمعنى از آنها به عنوان ((خيرات حسان )) تعبير كرده است .

و به دنبال ذكر اين نعمت باز مى افزايد: ((كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

سپس در ادامه توصيف اين زنان بهشتى اضافه مى كند: ((آنها حوريانى هستند كه در خيمه هاى بهشتى مستورند)) (حور مقصورات فى الخيام ).

((حور)) جمع ((حوراء)) و ((احور)) به كسى مى گويند كه سياهى چشمش كاملا مشكى و سفيدى آن كاملا شفاف است ، و گاه به زنان سفيد چهره نيز اطلاق شده است .

تعبير به ((مقصورات )) اشاره به اين است كه آنها تنها تعلق به همسرانشان دارند و از ديگران مستور و پنهانند.

((خيام )) جمع ((خيمه )) است ، ولى به طورى كه در روايات اسلامى آمده خيمه هاى بهشتى شباهتى به خيمه هاى اين جهان ندارند، از نظر گستردگى و وسعت و زيبائى .

اين نكته نيز قابل توجه است كه ((خيمه )) طبق آنچه علماى لغت و بعضى

از مفسران گفته اند تنها به معنى خيمه هاى پارچه اى كه در ميان ما معروف است نمى باشد، بلكه به خانه هاى چوبى و يا حتى هر خانه مدورى كلمه خيمه اطلاق مى شود،

و گاه گفته شده ((خيمه )) عبارت است از هر خانه اى كه از سنگ و مانند ساخته نشده است .

و بار ديگر همان سؤ ال پرمعنى را تكرار كرده مى گويد: ((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

آيه بعد توصيف ديگرى است درباره حوريان بهشتى ، مى فرمايد: ((هرگز پيش از اين جن و انس ديگرى با آنها تماس نگرفته ، و دوشيزه اند)) (لم يطمثهن انس قبلهم و لا جان ).

البته چنانكه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود زنان و مردانى كه در اين دنيا همسر يكديگرند هرگاه هر دو باايمان و بهشتى باشند در آنجا به هم ملحق مى شوند، و با هم در بهترين شرائط و حالات زندگى مى كنند.

و حتى از روايات استفاده مى شود كه مقام اين زنان برتر از حوريان بهشت است به خاطر عبادات و اعمال صالحى كه در اين جهان انجام داده اند.

سپس مى فرمايد: ((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

در آخرين توصيفى كه در اين آيات از نعمتهاى بهشتى كرده ، مى گويد: ((ساكنان اين دو بهشت در حالى هستند كه تكيه بر تختهائى زده اند كه با بهترين و زيباترين پارچه هاى سبز رنگ پوشانده شده است )) (متكئين على رفرف خضر و عبقرى حسان ).

((رفرف )) در اصل به معنى برگهاى گسترده درختان است و سپس به پارچه هاى زيباى رنگارنگ كه بى شباهت به منظره باغها نيست اطلاق شده .

((عبقرى )) در اصل به معنى هر موجود بى نظير يا كم نظير است ، و لذا

به دانشمندانى كه وجود آنها در ميان مردم نادر است ((عباقرة )) مى گويند، بسيارى معتقدند كلمه ((عبقر)) در آغاز اسمى بوده كه عرب براى شهر پريان انتخاب كرده بود، و از آنجا كه اين شهر موضوع ناشناخته و نادرى بوده ، هر موضوع بى نظير را به آن نسبت مى دهند و ((عبقرى )) مى گويند، بعضى نيز گفته اند كه ((عبقر)) شهرى بود كه بهترين پارچه اى ابريشمين را در آن مى بافتند.

ولى به هر حال ريشه اصلى فعلا متروك شده ، و عبقرى به صورت يك كلمه مستقل به معنى ((نادرالوجود)) يا ((عزيزالوجود)) به كار مى رود، و با اينكه مفرد است گاهى معنى جمعى نيز مى دهد (مانند آيه مورد بحث ).

و ((حسان )) جمع ((حسن )) (بر وزن چمن ) به معنى خوب و زيبا است .

به هر حال اين تعبيرات همه حاكى از اين است كه بهشت همه چيزش ممتاز است ، ميوه ها، غذاها، قصرها، فرشها و خلاصه هر چيزش در نوع خود بى نظير و بى مانند است ، بلكه بايد گفت اين تعبيرات نيز هرگز نمى تواند آن

مفاهيم بزرگ و بى مانند را در خود جاى دهد، و تنها شبحى از آنرا در ذهن ما ترسيم مى كند.

سپس براى آخرين بار (و سى و يكمين مرتبه ) اين سؤ ال را از انس و جن و از تمام افراد مى كند: ((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟! (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

نعمتهاى معنوى ؟ يا نعمتهاى مادى ؟ نعمتهاى اين جهان ؟ يا نعمتهاى بهشتى ؟ نعمتهائى كه سر تا پاى وجود

شما را فراگرفته و دائما غرق در آنيد، و گاه بر اثر غرور و غفلت همه آنها را به دست فراموشى مى سپريد، و از بخشنده اينهمه نعمتها و كسى كه در انتظار نعمتهايش در آينده هستيد غافل مى شويد؟ كداميك را منكر هستيد؟

و در آخرين آيه اين سوره مى فرمايد: ((پربركت و زوال ناپذير است نام پروردگارت كه صاحب جلال و اكرام است )) (تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام ).

((تبارك )) از ريشه ((برك )) (بر وزن درك ) به معنى سينه شتر است ، و از آنجا كه شتران هنگامى كه در جائى مى خوابند و ثابت مى مانند سينه خود را به زمين مى چسبانند اين واژه به معنى ثابت ماندن و پايدار و با دوام بودن به كار رفته است ، و نيز از آنجا كه سرمايه با دوام و زوال ناپذير فوائد زياد دارد به موجود پرفايده ((مبارك )) گفته مى شود، و شايسته ترين كسى كه اين عنوان براى او سزاوار است ذات پاك خداوند است كه سرچشمه همه خيرات و بركات مى باشد.

اين تعبير به خاطر آن است كه در اين سوره انواع نعمتهاى الهى ، در زمين و آسمان ، در خلقت بشر، و در دنيا و آخرت آمده است ، و از آنجا كه اينها همه

از وجود پربركت پروردگار افاضه مى شود، مناسبترين تعبير همان است كه در اين آيه آمده است .

زيرا منظور از ((اسم )) در اينجا اوصاف پروردگار است ، مخصوصا صفت رحمانيت كه منشاء همه اين بركات است ، و به تعبير ديگر افعال خداوند از صفات او سرچشمه مى

گيرد، اگر عالم هستى را با نظام آفريد و در همه چيز ميزان قرار داد ((حكمت )) او ايجاب مى كرد، و اگر قانون عدالت را در همه چيز حكمفرما فرمود ((علم و عدل )) او ايجاب مى كند، و اگر مجرمان را در انواع مجازاتهائى كه در اين سوره اشاره شد گرفتار مى سازد ((منتقم )) بودنش اقتضا مى نمايد، و اگر مؤ منان صالح را مشمول انواع مواهب معنوى و مادى در اين جهان و جهان ديگر قرار مى دهد ((فضل و رحمت )) واسعه او ايجاب مى كند، بنابراين اسم او اشاره به ((صفات )) او است ، و صفات او هم عين ذات پاك او است .

تعبير به ((ذى الجلال و الاكرام )) اشاره اى است به تمام صفات جمال و جلال او (ذى الجلال اشاره به صفات سلبيه ، و ذى الاكرام اشاره به صفات ثبوتيه است ).

جالب اينكه اين سوره با نام خداوند رحمن آغاز شد، و با نام پروردگار ذوالجلال و الاكرام پايان مى گيرد، و هر دو هماهنگ با مجموعه محتواى سوره است .

1 - در آيه 37 اين سوره بعد از ذكر نعمتهاى مختلف معنوى و مادى دنيا مى فرمايد: ((و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام )) و در پايان سوره بعد از ذكر انواع نعمتهاى بهشتى مى فرمايد ((تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام ))

اين دو تعبير بيانگر اين واقعيت است كه همه خطوط به ذات پاك او منتهى مى شود، و هر چه هست از ناحيه او است ، دنيا از ناحيه او است ، و عقبى نيز از ناحيه او است

، و جلال و اكرام او همه چيز را فراگرفته .

2 - در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم : شخصى در محضرش دعا مى كرد و مى گفت : يا ذاالجلال و الاكرام : ((اى خداوندى كه صاحب جلال و اكرامى )) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: قد استجيب لك فسل : ((اكنون كه خدا را به اين نام خواندى دعايت مستجاب شد هر چه مى خواهى بخواه ))!.

و در حديث ديگرى آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مردى را مشاهده كرد كه ايستاده و مشغول نماز بود، بعد از ركوع و سجود و تشهد دعا كرد و در دعايش چنين گفت :

اللهم انى اسئلك بان لك الحمد لا اله الا انت وحدك لا شريك لك المنان بديع السموات و الارض ، يا ذاالجلال و الاكرام ، يا حى يا قيوم ، انى اسئلك ... پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: لقد دعا الله باسمه العظيم الذى اذا دعى به اجاب ، و اذا سئل به اعطى : ((اين مرد خدا را به نام عظيمى خواند كه هر گاه به آن دعا شود اجابت مى كند و اگر به وسيله آن سؤ ال كنند عطا مى فرمايد)).

3 - در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه ((تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام )) فرمود: نحن جلال الله و كرامته التى اكرم الله العباد بطاعتنا: ((ما جلال خداوند و كرامت او هستيم كه بندگان را به اطاعت ما گرامى داشته است )).

روشن

است كه اهل بيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) جز به سوى خدا دعوت نمى كنند، و جز به اطاعت او نمى خوانند، و هاديان راه و كشتيهاى نجات در اين درياى متلاطم زندگى دنيا هستند، و بنابراين يكى از مصداقهاى جلال و اكرام الهى محسوب مى شوند، چه اينكه خداوند به وسيله اوليائش مردم را مشمول نعمت هدايت مى سازد.

4 - بعضى نقل كرده اند كه نخستين بخشى از قرآن مجيد كه در مكه بر قريش آشكار خوانده شد آيات آغاز همين سوره ((الرحمن )) بود، ((عبدالله بن مسعود)) مى گويد: ياران رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) جمع شدند و گفتند تاكنون قريش از قرآن هيچ نشنيده اند، در ميان ما كيست كه قرآن را آشكارا بر آنها بخواند، من گفتم آن كس منم ! گفتند: ما مى ترسيم تو را آزار دهند، بهتر اين است كه كسى اين كار را بر عهده گيرد كه قبيله نيرومندى داشته باشد تا از او دفاع كنند.

گفتم مرا به حال خود بگذاريد خداوند مدافع من است .

روز ديگر ((ابن مسعود)) در وسط روز در كنار مقام ابراهيم قرار گرفت و در حالى كه قريش در مجلس خود نشسته بودند برخاست و با صداى بلند شروع كرد: بسم الله الرحمن الرحيم الرحمن علم القران ... و همچنان ادامه داد، قريش خاموش شدند و گوش فرادادند سپس گفتند: اين مرد بى سر و پا چه مى گويد؟! بعضى گفتند: او قسمتى از سخنانى را كه محمد آورده است تلاوت مى كند، برخاستند و محكم بر صورت او كوبيدند، ولى او همچنان به تلاوت سوره

تا آنجا كه خدا مى خواست ادامه داد.

سپس به سوى اصحاب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) برگشت در حالى كه آثار زخم بر صورتش نمايان بود، گفتند ما از همين بر تو مى ترسيديم !

ابن مسعود گفت : هرگز اين دشمنان خدا در نظر من اين اندازه كوچك

نبودند، اگر مى خواهيد فردا هم ادامه مى دهم ابدا ترس ندارم ، گفتند: نه ، همين مقدار كافى است ، آنچه را كه آنها نمى خواستند بر آنها خواندى .

به همين دليل ((ابن مسعود)) را نخستين كسى مى شمرند كه قرآن را در مكه آشكارا براى مشركان خواند.

خداوندا! تو ذوالجلال و الاكرامى ، به جلال و اكرامت سوگند كه ما را از نعمتها و مواهب بهشتى محروم مگردان .

پروردگارا! دايره رحمتت بسيار گسترده است هر چند ما عملى كه شايسته آن باشد انجام نداده ايم آنچه لايق مقام رحمانيت تو است با ما رفتار كن .

بارالها! ما هيچيك از نعمتهاى تو را تكذيب نمى كنيم ، و خود را همواره غرق احسان تو مى دانيم ، آنها را بر ما مستدام دار! آمين يا رب العالمين .

تفسير مجمع البيان

آشنايى با اين سوره سوره ارجمند «رحمن» كه در آستانه پربركت آن ايستاده ايم، پنجاه و پنجمين سوره قرآن شريف است.

جالب است كه پيش از آغاز ترجمه آيات و تفسير آنها به نكاتى از شناسنامه آن بنگريم:

1 - نام بلندآوازه اين سوره نام ارجمند اين سوره، همان گونه كه گذشت، «رحمن» است، و «رحمن» نام مقدس و شكوهبار خداست كه در اين آيات به عنوان آموزگار قرآن، پديدآورنده انسان و ارزانى دارنده و آموزش دهنده

نعمت بيان وصف گرديده است.

اين واژه مقدس از آغازين آيه اين سوره برگرفته شده است كه مى فرمايد:

الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ خداوند بخشاينده، قرآن را آموخت، انسان را آفريد و به او سخن گفتن آموخت.

2 - فرودگاه آن درباره فرود آيات پربركت اين سوره دو نظر رسيده است:

1 - به باور گروهى از جمله «ابن عباس» همه آيه هاى اين سوره در مكّه و در كنار كهن ترين معبد توحيد و تقوا فرود آمده و تنها يك آيه آن - كه آيه 29 مى باشد - در مدينه فرود آمده است.

2 - امّا از ديگر سو گروهى از جمله «حسن» بر آنند كه همه آيه هاى اين سوره در مدينه بر قلب پاك پيامبر فرود آمده است. گفتنى است كه از اين دو ديدگاه، ديدگاه نخست مشهور و معروف مى باشد.

3 - شمار آيه ها و واژه ها و حروف آن در مورد شمار آيات اين سوره نيز ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور بيشتر مفسران و محدثان شمار آيات اين سوره هفتاد و هشت آيه است.

2 - امّا به باور برخى اين سوره داراى هفتاد و هفت آيه مى باشد.

3 - و برخى نيز شمار آيات اين سوره را هفتاد و شش آيه عنوان ساخته اند.

گفتنى است كه اين سوره از 351 واژه و 1436 حرف پديد آمده است.

4 - پاداش تلاوت اين سوره درباره برترى و فضيلت اين سوره و پاداش تلاوت آن روايات متعددى رسيده است؛ براى نمونه:

1 - از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

من قرأ سورة الرحمن رحم

الله ضعفه و ادى شكر ما انعم الله عليه.(118)

هر كس سوره مباركه «رحمن» را تلاوت كند، خدا به ناتوانى او در سپاس نعمت ها رحمت مى آورد و حق سپاس نعمت هايى را كه به او ارزانى داشته است، خودش ادا مى كند.

2 - و نيز از هفتمين امام نور حضرت كاظم (ع) آورده اند كه:

لكلِّ شى ءٍ عروس، و عروس القرآن سورة الرحمن جلّ ذكره.(119)

براى هر چيزى عروسى است و عروس قرآن، سوره مباركه رحمن است.

3 - از امام صادق (ع) آورده اند كه:

لاتدعوا قراءة القرآن و القيام بها، فانها لاتقر فى قلوب المنافقين و تأتى ربّها يوم القيامة فى صورة آدمىّ فى احسن صورة و اطيب ريح حتى تقف من الله موفقاً لا يكو ن احد اقرب الى الله منها...(120)

تلاوت سوره مباركه رحمن و قيام به آموزش درس هاى آن را هرگز رها نكنيد، چرا كه اين سوره هرگز در دل هاى نفاق گرايان و اصلاح ناپذيران استقرار نمى يابد، و خدا آن را در روز رستاخيز در چهره انسانى - كه داراى زيباترين سيما و دل انگيزترين و خوشبوترين رايحه است - قرار مى دهد. آن گاه در نزديك ترين جايى كه از همگان به خدا بيشتر تقرب دارد مى ايستد. خدا از او مى پرسد: چه كسى در دنيا به مفاهيم و معارف و درس هاى تو ارج نهاد و تو را تلاوت كرد و به مقررات تو عمل نمود؟

او در پاسخ پروردگارش نام هايى را برمى شمارد و با آمدن نام هر كس، چهره او نيز در برابر ديدگان مردم سپيد و درخشان مى گردد.

در اين هنگام خداى فرزانه به آنان خطاب مى كند كه: اينك شما مى توانيد در مورد هر آن كس

كه بخواهيد شفاعت كنيد و آنان بسيارى را شفاعت مى كنند و شفاعت آنان به لطف خدا مورد قبول قرار مى گيرد و به آنان پيام مى رسد كه همگى شما وارد بهشت پرطراوت و زيبا شويد و در هر كجاى آن خواستيد زندگى كنيد.

4 - و نيز آورده اند كه فرمود:

يجب اَن يقرأ الرّجل سورة الرحمن يوم الجمعة...

لازم است كه هر انسان خردمند و توحيدگرايى در هر جمعه اى سوره رحمن را تلاوت كند و هر گاه به آيه «فباى آلاء ربّكما...» رسيد، در پاسخ بگويد: «لا بشيى ءٍ من آلائك رب اكذب» پروردگار، هيچ يك از نعمت هاى تو را دروغ نمى شمارم...

5 - دورنمايى از مفاهيم آن

اين سوره ارجمند با نام بلند و با عظمت خداى بخشاينده و نعمت دهنده آغاز مى گردد و پس از برشمردن پاره اى از اوصاف بلند و شكوهبار او به ترسيم پرتوى از ارزنده ترين نعمت هاى خدا بر بندگان مى پردازد و از نعمت هاى ظاهرى و باطنى و مادى و معنوى بسيارى سخن مى گويد؛ به همين دليل برخى از مفسران اين سوره را سوره مهر و رحمت، پاره اى سوره نعمت و موهبت، و برخى روايات نيز آن را عروس قرآن عنوان داده اند.

در اين سوره افزون بر ترسيم ستونى از نعمت هاى مادى و معنوى خدا به انسان در اين جهان و جهان ديگر، از عذاب و كيفر عادلانه نيز براى تبهكاران و دوزخيان سخن دارد و در جاى جاى اين سوره، پس از برشمردن نعمت هايى چند، روى سخن را در آيه اى به انسان هاى خردمند و خردورز و حق شناسى و اصلاح طلب و اصلاح پذير مى كند كه: «فباى آلاء ربكما تكذبان»(121) اينك كدام

يك از نعمت هاى پروردگار خويش را دروغ مى شماريد؟!

با اين بيان اگر بخواهيم مفاهيم و معارف متنوع اين سوره را دسته بندى كنيم، از جمله با اين عناوين روبه رو مى شويم:

1 - رمز رحمت گسترده خدا،

2 - خوان پربركت و رنگين نعمت ها،

3 - سرچشمه همه موهبت ها يا قرآن شريف،

4 - آفرينش انسان،

5 - نعمت بيان و آموزش آن،

6 - نعمت خورشيد، ماه، ستارگان، درختان،

7 - نعمت ميزان و قانون و عدالت... و يا پديده نظم و حساب در زندگى انسان،

8 - نعمت زمين و مواهب آن،

9 - ميوه هاى رنگارنگ،

10 - نخل هاى پرشكوه،

11 - دانه هاى گوناگون غذايى و دارويى،

12 - گل ها و گياهان خوشبو و روح بخش،

13 - شناخت نعمت يا راه هاى شناخت نعمت آفرين،

14 - آفرينش پريان،

15 - آفرينش خاور و باختر،

16 - نعمت درياها و ذخائر گرانبهاى آنها،

17 - نعمت كشتى بر امواج آب ها،

18 - پديده پر اسرار مرگ،

19 - سرچشمه نعمت ها و زندگى ها،

20 - گناهكاران...،

21 - قيافه هاى مجرمان،

22 - دوزخ و عذاب سراى آخرت براى ستمكاران،

23 - پرواپيشگان و دو باغ بهشت و ويژگى هاى آنها،

24 - پاداش نيكوكارى...

و نيز مفاهيم و معارف ديگرى كه خواهد آمد.

1 - [خداوند] بخشاينده،

2 - قرآن را [به بندگانش آموخت،

3 - انسان را پديد آورد،

4 - [و] به او سخن گفتن آموخت.

5 - [گردش خورشيد و ماه بر اساس حسابى [دقيق و منظم است.

6 - و گياه و درخت [براى خدا] سجده مى نمايند.

7 - و آسمان

را برافراشت و وسيله سنجش [يا ميزان و قانون را پديد آورد.

8 - تا در ترازو از [حدّ و] اندازه نگذريد.

9 - و سنجش را بر اساس عدالت برپا داريد و از ترازو نكاهيد.

10 - و زمين را براى مردم پديد آورد، [و زير پايشان گسترانيد،]

11 - [كه در آن ميوه اى [بسيار] و درختان خرما با خوشه هاى غلاف دار است؛

12 - و [نيز] دانه هاى همراه با برگ و پوست و گياهان خوشبو.

13 - پس [شما اى پريان و انسان ها!] كدام يك از نعمت هاى پروردگار خويشتن را دروغ مى شماريد؟

نگرشى بر واژه ها

رحمن: از نام هاى مقدس خداست كه نشانگر رحمت گسترده و وصف ناپذير او بر همگان است؛ به همين جهت هم نمى توان اين نام باعظمت را براى ديگرى برگزيد؛ امّا دو واژه«رحيم» و «راحم» را مى توان بر ديگران نهاد و آنان را بدان ها وصف كرد.

بيان: به دليل هايى كه انسان را به مرحله آگاهى و علم و قانع شدن در مورد چيزى مى رساند، بيان گفته شده است.

پاره اى مى گويند منظور از بيان، روشن و آشكار ساختن معنا و مفهوم هر چيز به وسيله گفتار و نوشتار، به صورتى است كه پديده مورد نظر از ديگرى باز شناخته شود و شنونده بتواند آن را جدا سازد.

حسبان: اين واژه مصدر است، بسان «غفران» و يا «سكران» و به مفهوم نظم و حساب آمده است. پاره اى نيز آن را جمع «حساب» عنوان كرده اند، درست همانند «شهاب» و «شهبان».

نجم: به گياهان بدون ساقه، نظير «تره» و «يونجه» گفته مى شود، اما اين واژه در اصل به مفهوم «طلوع» يا پديدار شدن

آمده است؛ و به همين تناسب هم در مورد ستاره به كار مى رود.

شجر: گياهان ساقه دار همانند «كاهو» و درخت.

اكمام: اين واژه جمع «كم» به مفهوم غلافى است كه ميوه را درون خود مى پوشاند.

آلاء: به مفهوم «نعمت ها» آمده است، و مفرد آن «اَلا» بر وزن «قفا» مى باشد.

تفسير

رمز رحمت گسترده خدا

خداى فرزانه سوره پيش را با نام بلند و وصف فرمانروايى پراقتدار خويش به پايان برد، اينك اين سوره را نيز با واژه جانبخش و دلنواز «رحمن»، كه از نام هاى شكوهبار او، رمز رحمت گسترده اش بر انسان و راز ارزانى شدن نعمت ها و موهبت هايش به همگان است، آغاز مى كند.

در آغازين آيه شريفه مى فرمايد:

الرَّحْمنُ راستى كه خداى يكتا بخشاينده است.

گفتنى است كه واژه «رحمان» خبر براى مبتدايى است كه حذف شده است.

بدين سان اين سوره مباركه با اين نام مقدس آغاز مى شود تا همه خردمندان دريابند كه آنچه در آيات اين سوره ترسيم مى گردد همه و همه از سوى همان مهر و رحمت گسترده اى است كه تمامى پديده ها را در بر مى گيرد.

به باور مفسران سبك آغاز اين سوره در حقيقت پاسخى است به كفرگرايان كه به پيامبر مى گفتند: اين خداى بخشاينده اى كه ما را به پرستش او فرا مى خوانى كيست؟ قالوا و ما الرحمن؟(122)

اين جا بود كه فرشته وحى فرود آمد و اين آيات را آورد كه:

الرحمن عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ خداوند بخشاينده، قرآن را به بندگانش آموخت، انسان را پديد آورد،

و به او سخن گفتن آموخت.

و برخى آورده اند كه پس از فرود اين آيه شريفه كه

مى فرمايد: قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن...(123)

هان اى پيامبر! بگو خداى يكتا، و يا خداى بخشاينده را بخوانيد...، كفرگرايان با بهانه جويى و حق ناپذيرى گفتند: ما «رحمانى» جز فرمانرواى «يمامه» سراغ نداريم! درست در آن هنگام بود كه آغازين آيات اين سوره بر قلب مصفاى محمد (ص) فرود آمد تا خداى رحمان را براى خداجويان و درست انديشان وصف كند و بهانه جويان و اصلاح ناپذيران را نيز خلع سلاح نمايد.

در دومين آيه مورد بحث در ترسيم نخستين نعمت خداى بخشاينده و نعمت آفرين به انسان مى فرمايد:

عَلَّمَ الْقُرْآنَ خداى بخشاينده، قرآن را به بندگانش آموخت.

به باور «كلبى» منظور اين است كه: خداى بخشاينده قرآن را به بنده برگزيده اش، محمد (ص) آموخت و آن حضرت به امت خويش آن را آموزش داد.

امّا به باور پاره اى ديگر اين آيه پاسخ شرك گرايان و تاريك انديشان مكّه است كه در مخالفت با پيامبر و قرآن مى گفتند: اين كتاب را نه فرشته وحى كه فردى از انسان ها به او آموخته است.

بدين سان آيه شريفه بر اين حقيقت انگشت مى نهد كه: نه، اين گونه نيست، گفتار كفرگرايان و اصلاح ناپذيران دور از حقيقت است، بلكه خداى بخشاينده قرآن را به پيامبرش آموخت.

گفتنى است كه واژه «علّم» از باب «تفعيل» است، و «تعليم» به مفهوم آموختن چيزى است كه به سبب آن، فردى كه نمى دانست، دانا و آگاه مى گردد.

آيه شريفه از دانش و حكمتى كه در پرتو شناخت قرآن و آگاهى از آن دريافت مى گردد، به نعمت گران خدا تعبير مى كند و روشنگرى مى نمايد كه مردم به اين نعمت آگاهى و شناخت نياز دارند تا در پرتو

آن بتوانند وظايف دينى خود را انجام داده و به پاداش فرمانبردارى خدا و بندگى او در دنيا و آخرت نايل آيند.

از ديدگاه «زجاج» منظور آيه شريفه اين است كه: خداى بخشاينده قرآن را براى آموزش و فراگرفتن آسان ساخت.

آن گاه در اشاره به نعمت حيات و زندگى مى فرمايد:

خَلَقَ الْإِنْسانَ و نيز انسان را آفريد.

به باور گروهى از جمله «ابن عباس» منظور اين است كه: خدا انسان را جامه هستى پوشاند.

و منظور از انسان در آيه شريفه حضرت آدم مى باشد.

پس از بيان نعمت آفرينش در اشاره به نعمت گران و فرهنگ سازى كه به انسان ارزانى گرديد، و به حق پس از نعمت حيات سرنوشت سازترين موهبت خداست، مى فرمايد:

عَلَّمَهُ الْبَيانَ خداى فرزانه نعمت گران بيان را به انسان آموخت.

به باور پاره اى از مفسران منظور اين است كه: خدا نام هاى همه پديده ها و نيز همه واژه ها را به آدم آموخت.

از امام صادق آورده اند كه: منظور از «بيان» اسم اعظم مى باشد كه به بركت آن آدم همه چيز را آموخت.

گروهى از جمله «حسن» بر آنند كه واژه «انسان» در آيه اسم جنس است و همه انسان ها را در بر مى گيرد. و پاره اى بر اين باورند كه معنى آيه اين است كه: خدا سخن گفتن، نوشتن، خط و اشاره، دريافت مفاهيم و آگاه ساختن ديگران را به انسان ها آموخت. از ديدگاه ما اين برداشت از آيه بهتر است.

از ديدگاه «جبايى» نعمت «بيان» آن سخن و كلامى است كه هدف و منظور گوينده را روشن و آشكار مى سازد و به بركت آن انسان از حيوان باز

شناخته مى شود.

و از ديدگاه «ابن كيسان» منظور از آيه شريفه «خلق الانسان»، اين است كه خدا وجود گرانمايه محمد (ص) را آفريد و آن گاه دانش و علم گذشته و آينده را به او آموخت.

در پنجمين آيه مورد بحث در ترسيم نعمت گران و تفكرانگيز ديگرى از سلسله نعمت هاى خدا به انسان مى فرمايد:

الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ خورشيد و ماه - كه دو آفريده و دو نشان از نشانه هاى قدرت خدا هستند - بر اساس نظم و برنامه اى بسيار شگفت انگيز و انديشاننده در حركت اند.

به باور «ابن عباس» و «قتاده» منظور اين است كه: خورشيد و ماه بر اساس نظم و حساب جريان دارند و در راه خويش منزلگاه هايى را پشت سر مى گذارند و از آن نظم و برنامه اى كه پديدآورنده هستى براى آنها مقرر فرموده است، ذره اى تخلف نمى ورزند و فراتر نمى روند، و بدين وسيله با حركت منظّم و حساب شده خود، شمار سال ها و ماه ها و اوقات را نشان مى دهند.

گفتنى است كه واژه «يجريان» در آيه، در تقدير است، چرا كه سياق و سبك كلام نشانگر آن است، و بر اين باور منظور اين است كه: خورشيد و ماه بر اساس نظم و حساب هماره در حركت مى باشند. از اين رو خورشيد در حركت خويش برج هاى فلك را در ظرف يك سال طى مى كند، و ماه در بيست و هشت روز؛ و اين حركت هماره ادامه دارد.

لازم به يادآورى است كه قرآن بدان دليل مردم را به نعمت خورشيد و ماه توجّه مى دهد كه اين دو پديده پراسرار كانون نور و روشنايى، وسيله پيدايش و شناخت شب

و روز، سبب رسيدن ميوه ها بر شاخسار درختان و سرچشمه آثار و بركات بى شمارى هستند و در زندگى انسان وحيوان، گل ها و گياهان، پديده هاى جاندار و بى جان نقش سرنوشت سازى دارند.

در ادامه آيات مى افزايد:

وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ و گياه و درخت در برابر ذات بى همتاى او سجده مى كنند.

در تفسير اين آيه دو نظر آمده است:

1 - به باور گروهى از جمله «سعيد بن جبير» واژه «نجم» در آيه مورد بحث به مفهوم گياهان بدون ساقه، نظير بوته كدو و خيار و ديگر گياهان خزنده است(124) و «شجر» به مفهوم انواع گياهان ساقه دار؛ بسان بوته ها و گياهان و دانه ها و درختان گوناگون كه در زمستان نيز دوام مى آورند.

2 - امّا به باور گروهى از جمله «مجاهد» واژه «نجم» در آيه به مفهوم ستاره آمده و منظور اين است كه: و ستارگان آسمان و درختان روى زمين بامدادان وشامگاهان خدا را سجده مى كنند.

آيه مورد بحث بسان آيه ديگرى است كه از سجده پديده هاى آسمانى و زمينى، از جمله سجده درختان و جنبندگان در برابر پديدآورنده توانا و فرزانه هستى سخن مى گويد و مى فرمايد:

الم تر انّ اللّه يسجد له من فى السماوات و من فى الارض والشمس والقمر والنجوم و الجبال و الشجر و الدّواب و...(125)

آيا ندانستى كه خداست كه هر كس در آسمان ها و هر كس در زمين است، و خورشيد و ماه و تمام ستارگان و كوه ها و جنبندگان و بسيارى از مردم براى او سجده مى كنند...؟

سجده پديده هاى گوناگون جهان هستى در مورد سجده خورشيد و ماه و ستاره و درخت و ديگر

پديده هاى آسمانى و زمينى ديدگاه ها متفاوت است:

1 - از ديده پژوهشگران، منظور از سجده آنها نشانه هايى است كه به روشنى نشانگر آن است كه همه آنها پديده و آفريده هستند و قدرتى آنها را لباس هستى پوشيده است. و نيز نظام شگفت انگيزى كه بر ساختمان پيچيده و بهت آور آنها حاكم است، همين گونه حركت آنها بر اساس نظم و حساب، و نيز هدفمندى و هدفدارى و ظرافت ها و لطافت هاى بى شمار ديگر آنها كه نشانگر دانش بى كران و قدرت وصف ناپذير خداست، همه و همه جلوه هايى از سجده آنها در برابر آفريدگار هستى است.

2 - امّا از ديدگاه پاره اى از جمله «سعيد بن جبير» منظور از سجده اين پديده ها، سجده نمودن سايه هاى آنهاست.

اين ديدگاه از آيه ديگرى نيز دريافت مى شود كه مى فرمايد:

اولم يروا الى ما خلق الله من شى ءٍ يتفيّؤا ظلاله عن اليمين و الشمائل سجداً لله و هم دآخرون(126)

آيا به چيزهايى كه خدا آفريده است، ننگريسته اند كه چگونه سايه هايشان از راست و از جوانب چپ مى گردند و براى خدا در حال فروتنى سر بر خاك مى سايند؟

3 - از ديدگاه «جبايى» منظور از سجده اين پديده ها آن است كه فرمانبردار آفريدگار خود هستند و در همان نظام و برنامه اى كه آفريدگارشان برايشان مقرر فرموده است، بدون ذره اى كم و كاست و يا چون و چرا در حركت اند و اين نهايت فروتنى و سر فرود آوردن است كه جلوه اى از سجده مى باشد.

در ادبيات عرب اين مفهوم از سجده آمده است، براى نمونه شاعر عرب از جمله مى گويد: «ترى الأكم فيها سجّداًللحوافر» سم هايى را مى نگرى كه در آنها خضوع و فروتنى

است در برابر چهارپايان.

باز در برشمردن نعمت ها و توجّه دادن انسان ها به پديده هاى شگفت انگيز و انديشاننده هستى مى فرمايد:

وَ السَّماءَ رَفَعَها

خداى فرزانه اين آسمان بلند را برافراشت؛

بدين سان به قدرت بى كران خدا توجه مى دهد، چرا كه بالا بردن آسمان و برافراشتن آن بر فراز زمين پهناور نشانگر قدرت وصف ناپذير اوست.

وَ وَضَعَ الْمِيزانَ در اين مورد، ديدگاه ها اندكى متفاوت است:

1 - به باور گروهى از جمله «حسن» منظور اين است كه: و براى رسيدن به عدل و داد ترازو و وسيله سنجش را پديد آورد.

2 - از ديدگاه «قتاده» منظور همين ترازو و ميزانى مى باشد كه داراى دو كفّه است.

3 - امّا به باور «زجاج» منظور از «ميزان» در آيه عبارت از عدل خداست كه همگان را بدان فرامى خواند و دستور مى دهد كه همگان عدالت و دادگرى پيشه سازند.

به نظر مى رسد آيه بعد دليل ديدگاه سوم است، چرا كه مى فرمايد:

أَلاَّ تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ هدف از قرار دادن ميزان در جهان، اين واقعيت است كه شما انسان ها نيز ميزان را رعايت كنيد و با رعايت دادگرى و انصاف از حق تجاوز ننموده و به كم فروشى و زياده روى دست نيازيد.

با اين بيان تقدير آيه مى تواند اين گونه باشد كه: «فعلت ذلك لئلا تطغوا» هان اى مردم! من ترازو و وسيله سنجش را پديد آوردم، تا شما از قلمرو حق و عدالت خارج نگرديد و به حقوق يكديگر تجاوز نكنيد.

پاره اى نيز پنداشته اند كه واژه «لاتطغوا» نهى و هشدار است و «اَنْ» به مفهوم تفسير و مفسره مى باشد.

برخى «ميزان را به قرآن - كه اساس

دين خداست - تفسير كرده اند و منظور آنان اين است كه: خدا با فرو فرستادن اين كتاب پرشكوه، همه دليل ها و برهان هاى خردمندانه و قانع كننده عقلى و نقلى را بر يكتايى و بى همتايى خويش بيان فرموده و راه و رسم زندگى عادلانه را نشان داده، و اين كتاب را ميزان و وسيله جداسازى حق از باطل و عدل از ظلم قرار داده است.

نكته ديگر در آيه تكرار واژه ميزان است، و اين به خاطر آن است كه آيه به صورت مستقل پيام مورد نظر را برساند و به آيه پيش نيازى نداشته باشد.

دگرباره در دعوت به عدالت و دادگرى مى فرمايد:

وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ

و به هنگام داد و ستد و خريد و فروش، بر اساس عدل و انصاف رفتار كنيد.

وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ و در ميزان كم نگذاريد و از ترازو نكاهيد و بدين وسيله حقوق يكديگر را پايمال نسازيد.

«سفيان» در اين مورد مى گويد: عدالت به مفهوم برپاداشتن داد به دست و در ميدان عمل است، و واژه «قسط» به مفهوم برپا ساختن داد با قلب و در انديشه.

آن گاه در اشاره به آفرينش زمين مى فرمايد:

وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ و خداى فرزانه زمين را براى زندگى انسان ها پديد آورد و آن را گسترش بخشيد و زير پاى مردم آرام ساخت.

در مورد واژه «انام» ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور «ابن عباس» واژه «انام» به مفهوم هر موجودى است كه داراى روح باشد.

2 - امّا به باور «حسن» به مفهوم جنّ و انس، يا پريان و آدميان آمده است.

3 - و

از ديدگاه «مجاهد» به مفهوم همه جانداران.

گفتنى است كه در آيه مورد بحث از آفرينش زمين به «نهادن» آن تعبير شده است، و اين در برابر چند آيه پيش است كه از آفرينش آسمان به برافراشتن و بالا بردن آسمان تعبير گرديد. بدين وسيله قرآن هم به نعمت گرانقدرى از نعمت هاى خداست توجه مى دهد و هم به يكتايى و بى همتايى و قدرت وصف ناپذير او در پديد آوردن آسمان و زمين، يا برافراشتن و گستردن آن ها.

پس از بيان آفرينش زمين و گسترش بخشيدن و رام ساختن آن در زير پاى انسان، اينك در اشاره به دو نوع از نعمت هاى گران آن مى فرمايد:

فِيها فاكِهَةٌ

در كران تا كران زمين، انواع و اقسام ميوه ها و درختان ميوه آفريده شده است،

وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ و نيز نخل هاى پرشكوفه و خوشه هاى داراى پوشش و غلاف، تا مردم از آن ها بهره ور گردند.

از ديدگاه -حسن» واژه «اكمام» جمع «كم» به مفهوم غلاف و پوششى است كه خرما و ميوه را در ميان مى گيرد.

امّا «ابن زيد» آن را به مفهوم شكوفه مى داند.

در اشاره به ديگر نعمت هاى زمينى و فراورده هاى كشاورزى مى فرمايد:

وَ الْحَبُ و نيز در زمين افزون بر انواع ميوه ها و خوشه هاى خرما، دانه هاى ساقه دار آفريده شده است؛ درست نظير: گندم، جو، لوبيا، عدس، ماش، ذرت و همانند اينها.

ذُو الْعَصْفِ و نيز برگ هايى كه به صورت علوفه و كاه براى دام هاست، تا آن ها بهره برند و آنان از شير و گوشت و پوست و پشم آن ها بهره گيرند.

گروهى از مفسران واژه «عصف» را به مفهوم علف هاى خشك شده، يا كاه

معنى كرده اند كه باد آن ها را جا به جا مى كند، اماپاره اى ديگر آن را علف هاى ريز و درشت و انواع سبزى ها گرفته اند.

وَ الرَّيْحانُ و نيز گياهان خوشبو و عطرآگين را در زمين پديد آورد.

به باور بيشتر مفسران منظور اين است كه: و نيز در زمين رزق و روزى براى انسان پديد آورد.

امّا به باور برخى از جمله «حسن» منظور اين است كه: و در زمين شاخه هاى ريحان و گل هاى خوشبو را پديد آورد.

از ديدگاه «ضحاك» واژه «ريحان» به مفهوم دانه هاى خوردنى، نظير: گندم، جو و لوبيا و... مى باشد، و واژه «ريحان» به مفهوم برگ هايى است كه نه براى انسان ها، كه براى مصرف حيوانات است، و واژه «ريحان» نيز عبارت از رزق و روزى انسان هاست.

پس از برشمردن بخش مهمى از نعمت ها براى بهره ورى انسان و مصرف دام ها، اينك در آخرين آيه مورد بحث، قرآن شريف روى سخن را به پريان و آدميان مى نمايد مى فرمايد:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ اينك شما اى پريان و آدميان، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟

آيا مى توانيد از اين نعمت ها و موهبت هاى رنگارنگى كه همه جا در دسترس شماست و از آن ها بهره مى بريد، چشم پوشيد و با خيره سرى همه را انكار كنيد؟

به بيان ديگر منظور اين است كه: هيچ انسان خردمند و موجود خردورزى نمى تواند اين نعمت هاى گسترده و متنوع را - كه همه خردمندان گيتى را به شگفتى و حيرت واداشته و مى انديشاند - ناديده گيرد و در برابر قدرت و دانش و حكمت پديدآورنده آنها سر تعظيم فرود نياورد.

آخرين آيه مورد بحث، در اين

سوره مباركه، فراتر از سى مرتبه به مناسبت هاى گوناگون تكرار مى گردد و دليل آن، از سويى توجه دادن به نعمت ها و موهبت هايى است كه در هر فراز و در چندين آيه به تابلو مى رود، و از دگرسو توجه دادن به نعمت آفرين توانا و فرزانه؛ و از سوى سومّ به منظور هشدار و نكوهش كسانى كه چشم بر روى آن ها مى بندند و آنها را با ناسپاسى و كفرانگرى ناديده مى گيرند.

با اين بيان، هدف اين تكرار، توجه دادن به نعمت ها و نعمت آفرين و بهره ورى درست و عادلانه و هدفدار از نعمت هاست؛ هدف انگيزش حس سپاس و شكرگزارى است و اين شيوه از سخن در ادبيات و فرهنگ ها - به ويژه ادبيات و فرهنگ عرب بسيار رايج است؛ براى نمونه:

1 - در فرهنگ عرب اين گونه تكرار بسيار است كه فردى در انگيزش ديگرى به حق شناسى و سپاسگزارى، به او رو مى كند و مى گويد:

أما احسنت اليك حين اطلقت لك مالاً؟

أما أحسنتُ اليك حين مللتك عقاراً؟

أما احسنت اليك حين بنيت لك داراً؟

هان اى دوست! آيا آن گاه كه ثروتى بسيار در اختيار تو قرار دادم، به تو نيكى نكردم؟

آيا آن گاه كه زمين و بوستانى به تو بخشيدم، در حق تو نيكى نكردم؟

آيا آن زمان كه خانه اى پرشكوه براى تو ساختم به تو خدمت نكردم؟

با اين بيان تكرار بخشى از سخن به دليل توجه دادن به نعمت هاى متنوع و متفاوت است تا بدين صورت از سويى به همه نعمت ها توجّه دهد و از دگرسو شنونده را به سپاس جداگانه اى در برابر هر كدام برانگيزد.

2 - در سروده هاى سرايندگان عرب

نيز اين گونه تكرار هدفدار و پرمعنا بسيار است؛ براى نمونه يكى از آنان در سوگ برادرش «كليب» سروده اى مى سرايد، كه در هر سطر آن، بند نخست به مناسبت هاى گوناگون تكرار مى گردد:

على اَنْ ليس عدلا من كليب اذا طرد اليتيم عن الجزور...

هنگامى كه با كشته شدن برادرم «كليب» انبوه پدرمردگان از غذا و آب محروم و با بى رحمى رانده مى شوند، پس هر آنچه من در برابر ريخته شدن خون او خون بريزم و بكشم، باز هم با خون او برابرى نمى كند.

هنگامى كه با كشته شدن برادرم «كليب» انبوه پناهندگان بى پناه مى گردند، پس هر آنچه من در برابر ريخته شدن خون او خون بريزم، باز هم با خون او برابرى نمى كند.

هنگامى كه با كشته شدن برادرم «كليب» درخت پرتوان و مقاوم «عضاة» به لرزه درمى آيد، پس هر آنچه من در برابر كشته شدن او بكشم باز هم با خون او برابرى نمى كند.

هنگامى كه با كشته شدن برادرم «كليب» زنان پرده نشين با سر و پاى برهنه بيرون مى ريزند، پس هر آنچه من در برابر ريخته شدن خون او بكشم باز هم با خون او برابرى نمى كند.

هنگامى كه با كشته شدن برادرم «كليب» صداهاى فرو خفته در سينه ها بلند و خروشان مى گردد، پس من هر آنچه در برابر آن بكشم باز هم با خون او برابرى نمى كند...

گواه سخن در اين سروده، تكرار بند نخست به مناسبت ها و با مفاهيم گوناگون است؛ درست نظير آخرين آيه مورد بحث كه در سوره مباركه رحمن فراتر از ده ها بار به مناسبت هاى گوناگون تكرار مى گردد.

3 - سراينده ديگرى در سوگ جوانمردى به نام «توبه»

سروده اى بلند و قوى مى سرايد، كه بند نخست شعر خويش و نام قهرمان مورد نظرش را به تناسب مفاهيم گوناگون بارها تكرار مى كند، چرا كه در ادبيات و فرهنگ عرب تكرار چيزى به مناسبت هاى گوناگون، نه تنها با فصاحت و بلاغت ناسازگار نيست، كه زيبايى ويژه اى به سخن مى دهد.

او سروده اش را اين گونه آغاز مى كند:

لنعم الفتى يا «توب» كنت و لم تكن...

راستى كه نيك جوانمردى بودى اى «توبه»، آن گاه كه در روز برگزارى مسابقه نبودى تا برنده گردى.

راستى كه نيك جوانمردى بودى، اى «توبه»، آن گاه كه زورمداران به دست تو به خاك مى افتادند و محرومان بلند مى شدند...

راستى كه نيك جوانمردى بود، اى «توبه»، آن گاه كه بى پناهان و ستمديدگان نزد تو مى آمدند تا آنان را پناه دهى و از حقوق پايمال شده آنان حمايت كنى...

و نيز در سروده هاى ديگرى كه از آوردن آن ها مى گذريم، تكرار چيزى به مناسبت هاى گوناگون رايج است، و اين تكرار نه تنها با فصاحت و بلاغت ناسازگار نيست، كه زيبايى ويژه اى به سخن مى بخشد. و نيز اين تكرار در سوره ديگرى از قرآن آمده است كه خواهد آمد.(127)

پرتوى از آيات 1 - راه هاى شناخت خدا

در آياتى كه گذشت، قرآن شريف زنجيره اى از نعمت هاى ارجدار خدا را به تابلو مى برد تا بدين وسيله از سويى انسان ها را به انديشه و انديشورى برانگيزد تا به پا خيزند و براى شناخت شايسته نعمت هاى خدا دست به شناخت و معرفت و آگاهى و كسب تخصص زنند و از دگرسو در برابر پديدآورنده اين همه زيبايى و شكوه و موهبت و عظمت سر سپاس

فرود آورند و آن ها را نردبان رشد و اوج و سازندگى و برازندگى سازند، نه وسيله ويرانى و فقر و محروميت و تباهى و انحصار و استبداد و تحميل حقارت و اسارت و ذلت به همنوع ؛ اگر به راستى چنين كنند هر كدام از نعمت هاى بى شمار خدا وسيله اوج مى گردد و پله اى از نردبان رشد و راهى براى پديدآورنده هستى.

2 - نعمت هاى شانزده گانه در آيات روشنگر و انديشاننده اى كه گذشت، اين نعمت ها به تابلو مى رود:

1 - نعمت آموزش قرآن،

2 - آفرينش انسان،

3 - آموزش موهبت بيان به انسان،(128)

4 - نعمت خورشيد، اين مشعل بزرگ آسمانى،

5 - نعمت ماه، اين شمع شب افروز،

6 - پديده نظم و حساب،

7 - نعمت درختان گوناگون،

8 - نعمت گياهان رنگارنگ ،

9 - آفرينش آسمان،

10 - آفرينش ميزان و قانون و وسيله سنجش،

11 - آفرينش زمين،

12 - آفرينش انواع ميوه ها،

13 - نخل هاى پرشكوفه،

14 - دانه هاى غذايى،

15 - علوفه دام ها،

16 - گياهان و گل هاى خوشبو و دارويى.

گفتنى است كه هر كدام از اين پديده ها نشانه اى از قدرت خداست و دنيايى از راز و رمزها در آن نهفته است. 14 - انسان را از گِلى خشك، بسان سفال، آفريد.

15 - و پرى را از شعله آتشى [خالص و بى دود] پديد آورد.

16 - پس [اينك كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟!

17 - پروردگارِ دو خاور و دو باختر است.

18 - پس [اينك كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟!

19 - دو درياى [شور و

شيرين را رها ساخت تا با يكديگر برخورد نمايند.

20 - ميان آن دو [فاصله و] حايلى است كه [هيچ يك بر ديگرى ]تجاوز نمى كنند.

21 - پس [اينك كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟!

22 - از آن دو [دريا] مرواريد و مرجان بيرون مى آيد.

23 - پس [اينك كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟!

24 - و كشتى هاى بادبان برافراشته اى كه در دريا روانند [و] بسان كوه ها هستند، تنها از آن اوست.

25 - پس [اينك كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟!

26 - هر [آن كس [كه بر روى اين [زمين خدا] است [فناپذير و ]رفتنى است.

27 - و [تنها] ذات پروردگارت كه شكوهبار و بخشنده است ماندنى است.

28 - پس [اينك كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟!

29 - هر آن كه در آسمان ها و زمين است، از او تقاضا مى كند؛ [و ذات بى همتاى او، هر روز در كارى است [و پديده اى تازه مى آفريند].

30 - پس [اينك كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟

نگرشى بر واژه ها

صلصال: گِل خشكى كه صداى سفال مى دهد.

فخّار: به مفهوم گِلى است كه بر آتش و كوره پخته مى شود تا به صورت آجر يا سفال درآيد.

مارج: اين واژه از «مَرَجَ» به مفهوم مخلوط ساختن و رها نمودن آمده است و در اصل به معناى متحرك و مضطرب است.

برزخ: به مفهوم فاصله و واسطه ميان دو چيز گفته مى شود.

جوارى: اين واژه جمع «جاريه» به مفهوم كشتى آمده، چرا

كه بر پهنه امواج آب در حركت است. به كنيز و زن جوان نيز «جاريه» به كار مى رود، چرا كه در وجود هر كدام از آنها نيز نشاط و شادابى و جوانى در جريان است.

اعلام: به مفهوم كوه ها آمده، و مفرد آن نيز «علم» مى باشد.

فناء: نابود شدن.

تفسير

آفرينش آدميان و پريان در آيات پيش، قرآن شريف پرتوى از نعمت هاى خدا به انسان را به صورت زنجيره اى ترسيم نمود و دوازده نعمت گران او را برشمرد و روشنگرى كرد كه هر كدام از اين ها دليل و نشانه اى بر قدرت، فرزانگى، يكتايى و بى همتايى پديدآورنده تواناى هستى است؛ اينك در اشاره به آفرينش انسان مى فرمايد:

خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ

خدا انسان را از گِل خشكيده اى، بسان سُفال پديد آورد.

در مورد «انسان» در آيه دو نظر است:

1 - به باور پاره اى از مفسران، منظور حضرت آدم مى باشد.

2 - امّا به باور پاره اى ديگر آدم و همه فرزندان او مورد نظر است؛ چرا كه نسل انسان نيز به آدم پيوند مى خورد.

واژه «صلصال» به مفهوم گِل خشك است، امّا پاره اى آن را به «لجن بدبو» معنا كرده اند، كه به نظر مى رسد هر دو ديدگاه درست باشد، چرا كه ممكن است نخست اين گِل به صورت «لجن» بود، امّا سرانجام خشك شد و بسان سُفال گرديد.

پس از ترسيم آفرينش انسان اينك مى فرمايد:

وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ

و پريان را از شعله هاى آتش خالص و بدون دود آفريد.

به باور «حسن» منظور از «جان»، ابليس مى باشد كه پدر پريان است و خدا او را از شعله آتشى

خالص و بدون دود آفريد؛ درست همان گونه كه آدم را از گِلى خشك.

امّا به باور «مجاهد» منظور اين است كه: و خدا پريان را از آتش هاى رنگارنگ سرخ و سفيد و تيره آفريد.

و آن گاه پس از اشاره به آفرينش آدميان و پريان با پرسش انديشاننده اى مى پرسد:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس اينك كدام يك از نعمت هاى پرورگار خويش را دروغ مى شماريد؟!

روى سخن در آيه شريفه، با آدميان و پريان مى باشد و از آنان مى پرسد كه: كدامين نعمت از نعمت هاى خدا را انكار مى كنند؟ آيا اين واقعيت انديشاننده را كه هر گروه از اين دو تيره را از يك تن و يك شخص، كه پدر نخستين آنان باشد، پديد آورد و آن گاه نسل بى شمار هر كدام را به صورتى كه مى نگريد آفريد؟! آيا اين واقعيت را انكار مى كنند؟!

در چهارمين آيه مورد بحث مى فرمايد:

رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ او پروردگار دو مشرق و دو مغرب است.

به باور پاره اى منظور مشرق تابستان و زمستان و نيز مغرب تابستان و زمستان مى باشد.(129)

امّا به باور پاره اى ديگر منظور از دو مشرق و دو مغرب، مشرف آفتاب و ماه، و مغرب آن دو مى باشد.

بدين سان آيه مباركه با ترسيم قدرت بى كران خدا در آفرينش مشرق و مغرب و حركت ماه و خورشيد روشن مى سازد كه اين كار بزرگ تنها از آن ذات بى همتا ساخته است، و هر كس بر حركت دادن اين دو پديده شگفت انگيز توانا باشد، او در خور پرستش و ستايش و فرمانبردارى است، چرا كه بر هر كارى تواناست.

آن گاه دگرباره

مردم را با اين پرسش تفكرانگيز روبه رو مى سازد كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس اينك به كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان ناسپاسى نموده و آن را دروغ مى شماريد؟

در ادامه آيات با اشاره به نعمت هاى ديگرى كه خداى فرزانه براى زندگى و آسايش انسان پديد آورده است، مى فرمايد:

مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ خداى فرزانه دو درياى شور و شيرين در كنار هم رها ساخت تا در حالى كه با هم برخورد دارند، در برابر ديدگان شما باشند.

آن گاه مى افزايد:

بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ امّا در ميان آن دو دريا فاصله و واسطه اى است كه اجازه نمى دهد تا يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز كند و چيره شود.

به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: امّا در ميان آن دو پرده نامريى از قدرت خداست كه به بركت آن، نه آب درياى شور بر شيرين پيروز مى گردد و مخلوط مى شود تا آن را تباه سازد، و نه آب درياى شيرين بر شور، تا آن را ضايع كند.

در مورد اين دو درياى شور و شيرين ميان مفسران بحث و گفت گوست:

1 - به باور گروهى از جمله «مجاهد» منظور از اين دو دريا، درياى آسمان و زمين است؛ چرا كه در آسمان دريايى است كه خدا در پرتو قدرت و حكمت خود آن را آفريده و نگاه داشته و از آن باران فرو مى فرستد. و با اينكه هر سال اين دو دريا يك بار با هم برخورد دارند، ميان آنها پرده اى است كه نه اجازه مى دهد آب درياى آسمان يكباره به زمين فرو ريزد و نه آب درياى زمين

بجوشد و بالا رود.

2 - امّا به باور گروهى ديگر از جمله «حسن» منظور درياى فارس و روم است، چرا كه انتهاى درياى روم به درياى فارس مى رسد و برزخ و مانع ميان اين دو نيز جزيره هاى متعدد است.

3 - پاره اى در تفسير اين دو آيه بر اين باورند كه دو سوى آب هاى اين دو دريا به هنگامه جزر و مدّ به هم برخورد مى كنند، امّا مخلوط نمى شوند.

و بار ديگر هشدار مى دهد كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟

در نهمين آيه مورد بحث به دو وسيله آرايشى و دارويى كه در اعماق درياها پرورش مى يابند و مى رويند، اشاره مى كند و مى فرمايد:

يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ از آن دو درياى شور و شيرين، دو نعمت ارزشمند «لؤلؤ» و «مرجان» خارج مى گردد.

به باور گروهى از جمله «ابن عباس»، «لؤلؤ» عبارت است از مرواريد بزرگ و درشت و مرجان، مرواريد كوچك.

امّا به باور «عطا»، «ابن مالك» و «ابن مسعود» مرجان عبارت از سنگ سرخى است كه به شاخه اى از درخت مى ماند و آن را از دريا بيرون مى آورند.

در آيه شريفه مى فرمايد «لؤلؤ» و «مرجان» از آن دو دريا استخراج مى شوند، در حالى كه به باور دانشمندان تنها از درياى شور استخراج مى شوند، نه درياى شيرين، راز اين بيان چيست؟

در اين مورد ديدگاه ها متفاوت است:

1 - «زجاج» در پاسخ مى گويد: بدان دليل در آيه اين گونه آمده است كه آن دو دريا در حقيقت يك دريا مى باشد كه بخشى از آب آن شور است و بخشى ديگر

شيرين؛ از اين رو از هر قسمت آن «مرواريد» خارج گردد بسان اين است كه از هر دو بخش استخراج شده است.

2 - امّا به باور «كلبى» آيه مورد بحث نظير اين آيه است كه مى فرمايد:

و جعل القمر فيهن نوراً(130) و ماه را در ميان آنها روشنى بخش گردانيد...

و يا نظير اين آيه كه مى فرمايد: يا معشر الجن و الأنس الم يأتكم رسل منكم يقصون عليكم آياتى ...(131) هان اى گروه پريان و آدميان، آيا از ميان شما فرستادگانى نيامدند كه آيات مرا بر شما بخوانند و از ديدار اين روزتان به شما هشدار دهند؟

و اين در حالى است كه مى دانيم در آيه نخست در يكى از آن ها نور و روشنايى است و در آيه دوم نيز روشن است كه پيامبران از فرزندان انسان بودند، نه از پريان وموجودات نامريى.

3 - «ابن عباس» مى گويد: منظور اين است كه: «لؤلؤ» و «مرجان» از آب آسمان و زمين فراهم شده و استخراج مى گردد، چرا كه وقتى باران از آسمان فرو مى ريزد، صدف دهان مى گشايد و آن قطره باران را مى گيرد و «لؤلؤ» از همان قطره باران در دل صدف پديد مى آيد. به همين جهت در آيه آمده است كه: از آن دو دريا لؤلؤ و مرجان استخراج مى گردد.

4 - از ديدگاه پاره اى مرواريد تنها با برخورد آب شيرين و شور به يكديگر پديد مى آيد، و اين نزد غواص ها مشهور است.

5 - گروهى از جمله «سلمان»، «سفيان ثورى» و «سعيد بن جبير» روايت آورده اند كه: منظور از دو دريا، در آيه مورد بحث درياى ولايت و درياى عصمت و رسالت است كه

در وجود گرانمايه على و فاطمه - كه درود خدا بر آنان باد - پديدار گرديد، مى باشد و فاصله ميان آن دو نيز وجود ارزشمند پيامبر است، و «لؤلؤ» و «مرجان» عبارتند از امام حسن و حسين - كه درود خدا بر آنان باد - .(132)

روشن است كه تشبيه آن دو انسان والا به دو دريا موضوع شگفت آورى نيست، چرا كه آنان در دانش و كمال و فضيلت و آراستگى به ارزش ها و والايى ها و امتيازات بى شمار، هر كدام دريايى از جمال و كمال بودند.

گفتنى است كه اين سبك تشبيه و گفتار در ادبيات و فرهنگ عرب نمونه دارد؛ از آن جمله آورده اند كه پيامبر بر مركبى سوار بود، هنگامى كه آن را به حركت آورد، فرمود: سپاس خدايى را كه او را دريايى از صفات نيكو يافتم! چرا كه دريا را به خاطر گستردگى اش «دريا» گفته اند، از اين رو اگر كسى در صفات كمال و جمال و ارزش ها و والايى ها بهره اى بزرگ داشت، مى توان آن را دريا خواند.

و بار ديگر روى سخن را به جن و انس مى كند كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس اينك كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟

در ادامه آيات و ترسيم نعمت هاى گوناگون خدا به انسان مى فرمايد:

وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ و كشتى هاى ساخته شده اى كه بر پهنه امواج آب ها در درياها و اقيانوس ها حركت مى كنند، و مسافرها و بارها را جابه جا مى نمايند، و بسان كوه هاى بلند هستند، تنها از آن خداست و بس.

پاره اى واژه «منشآت» را - جمع «مُنشأ» و اسم

مفعول از «انشاء» - به مفهوم پديد آوردن است گرفته اند؛ امّا پاره اى بر آنند كه اين واژه به مفهوم «مرفوعات» آمده و منظور كشتى هايى است كه با تخته هاى بلند و سبك ويژه اى ساخته مى شد كه از برافراشتن بادبانها در مسير جريان باد براى حركت آنها استفاده مى شد.

پاره اى نيز آن را به مفهوم نخستين كشتى گرفته اند كه داراى بادبانهاى بلند و ساختمان ويژه اى بود.

«مجاهد» مى گويد: واژه «مُنشآت» در مورد كشتى هايى كه بادبان هاى بلندى داشتند به كار مى رفت، امّا به كشتى هاى فاقد بادبان هاى بلند اين نام و وصف به كار نمى رفت.

پاره اى نيز اين واژه را با كسر «ش» خوانده اند كه به مفهوم كشتى است كه هنگام حركت بر روى آب ها با سينه خويش آب ها را مى شكافد و موج ها پديد مى آورد.

گفتنى است كه آفرينش موج با حركت كشتى در دريا و ارشاد انسان به ساختن كشتى و آفرينش دريا و آب و تناسب آن ها با كشتى و روان شدن آن بر روى پهنه آب ها به سوى هدف، همه از نعمت هاى خدا به انسان است.

گذرگاهى به سوى سراى جاودانه پس از اشاره به نعمت هاى آسمانى و زمينى، اينك از مرگ و پايان زندگى در اين سرا - كه خود دريچه و گذرگاهى براى رسيدن به سراى باقى و زندگى ماندگار است - سخن دارد و مى فرمايد:

كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ همه كسانى كه بر روى زمين زندگى مى كنند، سرانجام فناپذير و رفتنى هستند.

آرى، همه جانداران، حيوانات و انسان ها همان گونه كه روزى ديده به اين جهان گشوده اند، روزى نيز از اين جهان ديده فرو مى بندند.

گفتنى است كه ضمير «ها»

در آيه مورد بحث به واژه «ارض» - كه به مفهوم زمين باشد و در چند آيه پيش آمده است - برمى گردد و اين سبك گفتار، هم درست است و هم نمونه هاى بسيارى در ادبيات عرب دارد.

آن گاه مى افزايد:

وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ و تنها ذات پاك و بى همتاى پروردگارت - كه شكوهبار و بخشنده است - ماندنى است.

او به خاطر بزرگى و عظمت وصف ناپذير و نعمت بخشى اش به انسان در بالاترين درجه و به خاطرگراميداشت پيامبران و شايسته كرداران از سوى او در خور ستايش و سپاس است و بايد در راه سپاس نعمت هايش آن ها را در راه رشد و تعالى به كار گرفت، نه در راه ستم و حق كشى و انحطاط.

به باور پاره اى منظور اين است كه: خداى فرزانه در خور ستايش و بزرگداشت است و بايد ذات پاك او را از صفات ناپسند و ناروايى كه شرك پنداران و شرك گرايان به او نسبت مى دهند، پاك و پاكيزه شمرد.

امّا پاره اى بر آنند كه واژه «وجه» در اين مورد به مفهوم تدبير و رأى و ديدگاه مى باشد و در سروده هاى عربى به اين مفهوم آمده است؛ براى نمونه شاعر مى گويد:

و اوّل الحكم على وجهه...

و او داورى و حكم را بر اساس نظر و ديدگاه خويش تأويل و تفسير كرد، در حالى كه داورى من از روى هوا و هوس و ستم نبود.

از ديدگاه برخى منظور چيزى است كه باعث نزديكى انسان به خدا مى گردد، براى نمونه در اين سروده آمده است كه:

استغفرالله ذنباً لست مُحصيه ربّ العباد اليه الوجه و العمل از

خدايى كه پروردگار بندگان است و توجه دل ها و كارهاى شايسته به سوى اوست، از همه گناهانى كه از شمارش آن ها ناتوانم، آموزش مى خواهم.

در اين مورد كه پديده «مرگ» و فنا چگونه در رديف نعمت هاى خدا به انسان آمده، و به چه دليل و تحليل مى تواند نعمت به شمار آيد، از سوى مفسران و پژوهشگران اين نكات آمده است:

1 - بدان جهت «مرگ» در شمار نعمت هاى خداست كه همه انسان ها در اين مورد برابر و يكسانند.

2 - افزون بر اين، انسان از دريچه مرگ و فنا به سوى سراى پاداش و ثواب و رسيدن به نعمت هاى جاودانه گام مى سپارد.

3 - شناخت پديده مرگ و آگاهى از اين حقيقت كه دنيا فناپذير و پايان پذير است و مرگ به سوى همگان خواهد آمد، از نعمت هايى است كه مى تواند سرنوشت ساز باشد و به انسان جهت و هدف داده و به زندگى اش روح و معنا بخشد.

4 - افزون بر همه اين نكات، خودِ پديده مرگ و فنا، هم لطف است و هم نعمت، چرا كه اگر پاداش كارها در اين جهان داده شود، در آن صورت ديگر انجام كارهاى شايسته چهره جبر به خودش مى گيرد و دنيا ديگر سراى آزمون و امتحان نمى شود تا شايسته كرداران از فرصت طلبان و دنياطلبان جدا شوند؛ از اين رو خداى فرزانه ميان عمل شايسته و پاداش آن، مرگ را فاصله انداخت تا بندگان آگاهانه و آزادانه به كارهاى شايسته روى آورند و آن گاه در خور پاداش گردند.

پس از ترسيم شمار ديگرى از نعمت هاى خدا بار ديگر هشدار مى دهد كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس كدام

يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟

در ادامه آيات مى افزايد:

يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ همه كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند، هماره نيازهاى خويشتن را از بارگاه او مى طلبند و دست دعا و نياز به سوى او مى برند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: آسمانيان و زمينيان از ذات بى همتاى او بى نياز نيستند، از اين رو خواسته هاى خود را از او مى طلبند و دست تقاضا به سوى او مى گشايند.

امّا به باور «مقاتل» منظور اين است كه: زمينيان رزق و روزى خويش و آموزش گناهانشان را از او مى طلبند و فرشتگان نيز براى آنان روزى و آمرزش از بارگاه او مى خواهند.

در ادامه آيه مى فرمايد:

كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ و ذات بى همتاى او هر روز در شأن و در كارى است.

در تفسير اين فراز نيز ديدگاه ها متفاوت است:

1 - از ديدگاه گروهى شأن و كار خدا در هر روز اين است كه گروهى را زنده مى سازد و گروه ديگرى را مى ميراند. دسته اى را سلامتى مى بخشد و دسته ديگرى را دستخوش بيمارى مى كند، و همين گونه نجات گروهى و يا محروم ساختن و برخوردار نمودن و انواع و اقسام كارهايى كه نمى توان آن ها به شمار آورد.

از پيامبر گرامى در تفسير آيه آورده اند كه: از كارهاى خدا اين است كه گناه برخى را مى بخشد و اندوه و گرفتارى ديگرى را برطرف مى سازد و پاره اى بلند و پاره اى ديگر را سرنگون مى كند.

من شأنه ان يغفر ذنباً و يفرج كرباً و يرفع قوماً و يضع آخرين.(133)

«ابن عباس» در اين مورد مى گويد:

از پديده هايى كه خدا آفريده است، لوح و صفحه اى سفيد از درّ گرانمايه اى است كه دو صفحه آن از ياقوت سرخ است و قلم آن از نور؛ و همين گونه نوشته اش از نور مى باشد. خدا هر روز بر آن، بارها و بارها نظر مى افكند و آن گاه روزى مى بخشد و زنده مى سازد، عزت مى دهد و ذلت را روزى كسى مى كند، نعمت ارزانى مى دارد و مى ميراند و...

2 - امّا از ديدگاه «مقاتل» اين آيه در پاسخ پندار يهود است كه مى پنداشتند خداى جهان آفرين در روز شنبه كارى انجام نمى دهد.

3 - پاره اى از مفسران پيشين نيز بر اين باورند كه: تمام عمر جهان نزد خدا دو روز است، كه عبارتند از: همه عمر دنيا، و روز رستاخيز. آن گاه شأن و كار خدا در عمر دنيا آزمون و امتحان بندگان با فرمان ها و هشدارها، زنده ساختن ها و جان گرفتن ها، بخشيدن نعمت ها و محروم ساختن هاست. و شأن و كار خدا در روز رستاخيز حسابرسى از بندگان و پاداش و كيفر دادن به آنان است.

4 - پاره اى از مفسران نيز بر اين انديشه اند كه شأن خدا و كار او در هر روز اين است كه سه گروه و سه سپاه و اردوى عظيم به حركت مى آورد:

1 - اردويى را از صلب پدران به رحم مادران آنان جابه جا مى كند،

2 - سپاهى را از شكم مادرانشان به سوى دنيا فرمان حركت مى دهد،

3 - و لشكرى را هم از دنيا به سوى خانه قبر، و آن گاه همه اين ها، سرانجام در روز رستاخيز به سوى خدا حركت مى كنند.

«برك» از مرد فرزانه اى آورده است كه در

تفسير اين آيه مى گفت: شأن و كار خدا اين است كه آنچه براى زندگى انسان ها سودبخش است به آنان مى رساند و زيان ها را از آن ها دور مى سازد، بنابراين خردمند و خردورز آن كسى است كه از اطاعت كسى كه از حال و روز او لحظه اى غفلت نمى كند، غفلت نورزد. 31 - هان اى دو گروه گرانقدر [پريان و آدميان ! به زودى به [حساب شما خواهيم پرداخت.

32 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟

33 - هان اى گروه پريان و آدميان، اگر مى توانيد از كرانه هاى آسمان ها و زمين نفوذ كنيد [و بگذريد]، نفوذ كنيد، [امّا بدانيد كه جز با نيرويى [شگرف نفوذ نخواهيد كرد.

34 - پس اينك كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟

35 - شعله اى [خالص و] بى دود از آتشى [سهمگين و دودى [غليظ و متراكم بر شما فرستاده مى شود، آن گاه نخواهيد توانست [از جايى يارى بطلبيد.

36 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟

37 - پس آن گاه كه آسمان شكافت و بسان چرم سرخ گلگون گرديد [از پى آن رويدادهاى تكاندهنده روى خواهد داد]!

38 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟

39 - پس آن روز هيچ پرى و انسانى از گناه خويش پرسش نمى گردد.

40 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟

41 - گناه پيشگان به نشانه هايشان شناخته مى شوند، از اين رو موى پيشانى و پاها[ى آنان را مى گيرند [و آنان را به قعر دوزخ پرتاب مى كنند].

42 - پس كدام يك از نعمت هاى

پروردگارتان را دروغ مى انگاريد.

43 - و به آنان [ندا مى رسد كه:] اين، همان دوزخى است كه گناه پيشگان آن را دروغ مى انگاشتند.

44 - [اينك به كيفر ترديدافكنى و گناهشان ميان [آتش شعله ور ]آن و آبى بى نهايت سوزان رفت و آمد مى كنند.

45 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟

نگرشى بر واژه ها

ثقلان: اين واژه از ريشه و ماده «ثِقْل» به مفهوم بار گران و يا ارزش بسيار آمده است و در آيه شريفه به خاطر ارزش معنوى پريان و آدميان در مورد آنها به كار رفته است.

اقطار: اين واژه جمع «قطر» به مفهوم كناره و اطراف چيزى آمده است.

سيما: اين واژه از ماده «سُوم»، در اصل به مفهوم بالا بردن ارزش و قيمت از اندازه درست و عادلانه آن آمده، امّا پس از آن به علامت و نشانه اى كه باعث شناخت انسان مى گردد، به كار رفته است.

ناصية: به مفهوم موى جلو سر يا پيشانى آمده است.

اقدام: جمع قدم، به مفهوم عضوى است كه انسان براى رفتن به وسيله آن اقدام مى كند.

آنى: به چيزى كه حرارت آن به آخرين درجه برسد گفته مى شود.

تفسير

آيا مى توان از قلمرو قدرت او گريخت؟

در پاره اى از آيات گذشته، سخن از پديده مرگ و زندگى و روز رستاخيز و زنده شدن مردگان به ميان آمد، اينك خداى فرزانه در هشدارى انديشاننده به پريان و آدميان مى فرمايد:

سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ به زودى به حساب شما دو گروه گرانقدر خواهيم پرداخت، هان اى پريان و آدميان!

به باور «زجاج» منظور اين

است كه: به زودى آهنگ حسابرسى شما را خواهم نمود، اى پريان و آدميان!

او مى افزايد: واژه «فراغ» در فرهنگ عرب گاه به مفهوم قصد و آهنگ نمودن آمده است، و گاه به مفهوم به پايان بردن كار و فراغت از آن. و بدان دليل كه خدا را نمى توان بسان انسان ها محدود پنداشت كه انجام كارى، او را از كار ديگر باز دارد، از اين رو در آيه، منظور همان مفهوم نخست است.

امّا به باور پاره اى ديگر، درست است كه خداى توانا را پرداختن به شأن و كارى از ديگر امور باز نمى دارد، امّا منظور اين است كه: هان اى گروه آدميان و پريان به زودى بسان كسى به حساب شما خواهم پرداخت كه گويى از همه كارها فارغ است.

و از ديدگاه برخى، منظور اين است كه: به زودى با سپرى شدن روزهايى كه در آن ها هشدار داده مى شديد، از بيم دادن و هشدار شمافارغ مى شويم. و بدين صورت در آيه، نوعى تشبيه به كسى است كه از كارى فراغت يافته و با همه دقّت و توجّه كار ديگرى را آغاز مى كند. امّا بدان دليل كه سرگرمى و فراغت از صفات جسمى است كه عرض در آن حلول مى كند و او در آن حال محدود مى گردد، بايد توجه داشت كه اين وصف و تشبيه در مورد ذات بى همتاى خدا مجاز است.

در ادامه آيات در اشاره به آن دو گروه گران قدر كه در آيه پيش، از آن ها سخن رفت، مى فرمايد:

يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا

هان اى گروه پريان

و آدميان، اگر مى توانيد از كرانه ها و مرزهاى آسمان و زمين عبور كنيد و بگذريد، و از مرگ و عذاب و كيفر خدا بگريزيد، درنگ نكنيد و بگذريد...

لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ امّا بدانيد كه شما توان بيرون رفتن از قلمرو قدرت خدا را نداريد، مگر با نيرويى شگرف از سوى او.

آنچه در مورد آيه آمد، نوعى ترجمه و تفسير آيه است و در اين مورد ميان مفسران، بحث و گفت گوست:

1 - به باور «عطا» منظور اين است كه: امّا هرگز بر اين كار توانايى نداريد كه از قلمرو قدرت خدا خارج گرديد، مگر به بخش ديگرى از قلمرو قدرت او برويد، چرا كه همه جا ملك او و كران تا كران هستى قلمرو قدرت و فرمانروايى اوست.

2 - امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: امّا شما هرگز نمى توانيد از مرگ و كيفر گناهانتان بگريزيد مگر با نيرويى از سوى خدا و يا اين كه ذات پاك او جاى ديگرى را براى شما برگزيند و به شما نيرو و قدرتى ارزانى دارد كه به آنجا بشتابيد.

بدين سان آيه شريفه روشنگرى مى كند كه: اين واقعيت كه شما نمى توانيد از قلمرو قدرت خدا بگريزيد و هر كجا برويد، آن جا نيز قلمرو فرمانروايى خداست، نشانگر يكتايى پديدآورنده هستى وقدرت بى كران و علم و حكمت وصف ناپذير اوست.

3 - «ابن عباس» مى گويد: منظور آيه شريفه اين است كه: اگر قدرت داريد كه بدانيد در آسمان ها و زمين چيست، پس دريابيد و خبر دهيد كه چيست؟ امّا بدانيد كه اين آگاهى براى شما امكان ندارد، مگر با دليل و حجّتى

از سوى او.

4 - و از ديدگاه «زجاج» منظور اين است كه: امّا شما هرگز نمى توانيد از كرانه هاى آسمان ها و زمين بگذريد، مگر با مشاهده نشانه هاى يكتايى و قدرت بى كران او.

و آن گاه روى سخن را به پريان و آدميان مى كند و هشدار مى دهد:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس شما كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟

آيا خبر دادن خدا از سرگردانى و بهت زدگى خودتان از علم بى كران و قدرت وصف ناپذير او را كه جز فرمانبردارى از مقررات وى و دورى گزيدن از نافرمانى او هيچ راه درستى در برابر خويش نمى نگريد؟ و يا گزارش ذات پاك او از ناتوانى و واماندگى شما - كه هرگز توان بيرون رفتن از قلمرو قدرت او را - جز با نيرويى از سوى او و يا دليل و حجتى كه او مقرر داشته است، نداريد؟ كدام يك را دروغ مى شماريد؟!

در ادامه سخن باز هم در اشاره به قدرت خدا و ناتوانى انسان در برابر او مى فرمايد:

يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ

شعله اى خالص و بى دود و سبز از آتشى سهمگين بر شما مى فرستد تا به كيفر بيدادگرى و حق كشى و حق ستيزيتان در آن بسوزيد.

وَ نُحاسٌ در تفسير اين واژه، ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور گروهى از جمله «مجاهد» منظور مس گداخته و مذاب مى باشد كه براى كيفر تبهكاران و ظالمان به سوى آنان ارسال مى گردد.

2 - امّا به باور گروهى ديگر از جمله «ابن عباس» منظور دود متراكم است.

3 - از ديدگاه برخى از جمله «ابن مسعود»، منظور از آن چرك و خونى

است كه از دوزخيان روان مى گردد، و تفسير آيه اين است كه: و شما هرگز نمى توانيد از قلمرو قدرت خدا بگريزيد، چرا كه اگر مى توانستيد چنين عذاب سوزان و دردناكى بر شما باريدن نمى كرد.

4 - امّا از ديدگاه برخى ديگر آيه از روز رستاخيز خبر مى دهد و منظور اين است كه: در روز رستاخيز بر شما شرك گرايان و ظالمان شعله هايى از آتش سهمگين و مس مذاب و گداخته باريدن مى كند.

در روايت آمده است كه: در روز رستاخيز فرشتگان و شعله هايى از آتش، شرك گرايان و ظالمان را به محاصره درمى آورند، آن گاه به آنان ندا مى رسد كه: هان اى پريان و آدميان، اگر مى توانيد از قلمرو قدرت خدا بگريزيد و بيرون برويد، درنگ نكنيد... و آن گاه شعله هاى آتش سبز و سهمگين و مس گداخته به سوى آنان سرازير مى گردد و به كيفر بيدادشان دچار بدترين و دردناك ترين عذاب مى گردند.

«مسعده» از «كليب» آورده است كه: ما در حضور حضرت صادق بوديم كه ضمن سخن از روز رستاخيز فرمود: چون روز رستاخيز گردد، خداوند همه انسان ها را در صحراى محشر گرد مى آورد، آن گاه به آسمان هاى هفتگانه ندا مى دهد كه: همه آدميان و پريانى را كه در آن ها هستند، همه را به سوى صحراى محشر گسيل دارند، و از پى آن فرمان، همه فرود مى آيند. پس از گرد آمدن تمامى آدميان و پريان، همگى آنان در محاصره انبوه انبوه از فرشتگان و موانع بسيار قرار مى گيرند. در آن شرايط است كه ندايى طنين انداز مى گردد كه: هان اى گروه پريان و آدميان! اگر مى توانيد، از قلمرو قدرت خدا بگريزيد، امّا آنان نه مى توانند راهى براى

گريز بيابند و از عذاب خدا و كيفر گناهانشان بگريزند و نه يار و ياورى كه بتواند عذاب را از آنان دور سازد و نجاتشان دهد.

در آخرين فراز آيه مى فرمايد:

فَلا تَنْتَصِرانِ آرى، شعله هايى از آتش سهمگين و مس گداخته بر شما فرستاده مى شود و شما نمى توانيد از جايى يارى بطلبيد.

و بار ديگر با هشدارى انديشاننده مى پرسد كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟ آيا اين نعمت را دروغ مى شماريد كه از روز رستاخيز به شما خبر مى دهد و شما را آگاه مى سازد تا درست بينديشيد و شايسته عمل كنيد تا از عذاب و گرفتارى آن روز نجات يابيد؟ يا ديگر نعمت هاى او را؟ كدام يك را دروغ مى انگاريد؟

در هفتمين آيه مورد بحث در اشاره به سرنوشت آسمان در آستانه رستاخيز مى فرمايد:

فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ پس آن گاه كه آسمان شكافته شود و بسان روغنى جوشان گلگون گردد، در آن شرايط رويدادهاى سهمگينى روى مى دهد كه همه را آشفته مى سازد.

منظور از شكافتن آسمان، تكّه تكّه و پاره پاره شدن آن است.

واژه «ورده» مفرد «ورد» به مفهوم سرخرنگ يا گل سرخ است. اين واژه گاه به مفهوم اسب سفيدى كه در بهار زرد رنگ، در زمستان سرخرنگ، و در سرماى سخت تيره رنگ مى نمايد نيز آمده است.

واژه «دهان» جمع «دهن» به مفهوم روغن مذاب و مواد ته نشين شده روغن آمده است. پاره اى نيز آن را چرم سرخرنگ معنى كرده اند كه در همه اينها منظور آيه شريفه تشبيه آسمان و دگرگونى هاى تكاندهنده آن در آستانه رستاخيز

به اين رنگ هاست و از بدمستى و گناه هشدار دهد.

و آن گاه هشدار مى دهد كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟

در اين جا نيز شكافته شدن آسمان در شمار نعمت ها قرار مى گيرد، چرا كه آگاهى بخشيدن از روز رستاخيز و رويدادهاى تكاندهنده آن از جمله شكافته شدن آسمان، هشدارى است براى خردمندان تا از زشتى و گناه دورى جسته و به انجام كارهاى شايسته و خداپسندانه همت گمارند؛ آيا چنين انگيزش و بازدارندگى نعمت نيست؟!

پرسش از گناهكاران در ادامه سخن از رويدادهاى تكانده رستاخيز، به حال و روز گناهكاران و ظالمان توجه مى دهد و مى فرمايد:

فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ در آن روز سرنوشت ساز و تكاندهنده، هيچ كس از آدميان و پريان از گناهانشان پرسش نمى شود؛ چرا كه شرايط در آنجا به گونه اى است كه خردها از كار افتاده و خردمندان در بهت و حيرت هستند و كسى توان پاسخ گويى ندارد.

به هر حال از آيه مورد بحث چنان دريافت مى گردد كه در روز رستاخيز از گناهكاران و عملكرد ظالمانه آنان پرسش نمى شود، امّا بايد به خاطر داشت كه اين مطلب در مورد صحنه اى از صحنه هاى تكاندهنده آن روز است نه تمامى صحنه هاى آن. به همين دليل در آيه ديگرى مى فرمايد: و قفوهم انّهم مسؤولون(134)

آنان را نگاه داريد كه بايد مورد پرسش قرار گيرند.

پاره اى از مفسران برآنند كه: منظور آيه اين است كه: در روز رستاخيز از هيچ انسان و پرى در مورد گناه و عملكرد نادرست شان پرسش به صورت استفهامى

نمى شود، بلكه پرسش ها به صورت نكوهش و مذمت است، نه براى شناخت و آگاهى؛ چرا كه كارنامه هر كدام از آنان در آنجا حاضر است و از ناچيزترين كارها گرفته تا بزرگترين عملكرد آنان در آن شمارش گرديده و نيازى به پرسش براى كسب آگاهى نيست.

و پاره اى ديگر بر اين باورند كه: اين نفى پرسش بدان دليل است كه بهشتيان و دوزخيان با چهره ها و نشانه هايى كه دارند، به روشنى شناخته مى شوند، چرا كه دوزخيان روسياه هستند و بهشتيان سپيده رو و زيباچهره و تماشايى. با اين بيان، پرسش از آنان پرسشى نكوهش آور و مذمت بار است نه براى آگاهى از عملكرد آنان.

از حضرت رضا آورده اند كه در اين مورد فرمود:

فيومئذٍ لايسأل منكم عن ذنبه انس و لا جان، و المعنى ان من اعتقد الحق ثم اذنب و لم يتب فى الدنيا عذّب عليه فى البرزخ، و يخرج يوم القيامة و ليس له ذنب يُسأل عنه.(135)

در آن روز از گناه شما آدميان و پريان نمى پرسند، چرا كه آن كسى كه به حق ولايت امامان معصوم عقيده دارد و رهرو راه نجات بخش و عادلانه آنان است و در همان حال دستخوش گناهى شده و موفق به توبه نيز نگرديده است، چنين كسى در عالم برزخ كيفر كارش را مى چشد و در روز رستاخيز در حالى سر از گور برمى دارد كه ديگر گناهى بر او نيست و به همين دليل هم مورد پرسش قرار نمى گيرد.

چهره هاى زشت و تيره و تار گناهكاران در ادامه ترسيم زنجيره اى از رويدادها و صحنه هاى تكاندهنده روز رستاخيز، اينك قرآن در اشاره به چهره ها و قيافه هاى زشت و

تيره و تار گناه پيشگان و ستمكاران مى فرمايد:

يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ در روز رستاخيز گناه پيشگان با چهره هايشان كه آثار ستمكارى و گناه در آنها هويداست، شناخته مى شوند.

به باور پاره اى از مفسران پيشين منظور اين است كه: گناهكاران با سياهى چهره ها و كبودى چشمانشان شناخته مى شوند.

امّا پاره اى ديگر بر آنند كه: آنان با نشانه هاى خوارى و ذلت و احساس شديد زيانكارى و پشيمانى شناخته مى شوند.

فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ

در تفسير اين فراز دو نظر آمده است:

1 - به باور گروهى از جمله «حسن» منظور اين است كه: آن گاه شعله ها و شراره هاى آتش دوزخ آنان را فرا مى گيرد و پيشانى و پاهايشان به وسيله غل و زنجير به هم بسته شده، سپس آنان را مى كشند و به اعماق آتش پرتاب مى كنند.

2 - امّا از ديدگاه پاره اى ديگر منظور اين است كه: شعله ها و شراره هاى آتش، موهاى پيشانى و پاهاى آنان را با قدرت مى گيرند و آنان را به سوى آتش مى كشند.

و باز در آيه ديگرى هشدار مى دهد كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟

در ادامه آيات در اين مورد مى افزايد:

هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ و آن گاه ندا مى رسد: اين همان دوزخى است كه گناه پيشگان هماره آن را دروغ مى انگاشتند و اينك خداى فرزانه براى زدودن ترديدها و بهانه جويى هاى ظالمان و حق ناپذيران آن را پديدار و آشكار فرمود تا همگان بنگريد.

ممكن است بدان دليل كه در آيه پيش سخن از گرفتن موهاى پيشانى و پاهاى مجرمان و افكندن آنان به دوزخ بود،

اينك در آيه مورد بحث روى سخن خدا با پيامبرش باشد و در مقام دلدارى از آن حضرت و پايداريش در راه حق و عدالت به او خبر دهد كه: اين است همان دوزخى كه پاره اى از خويشاوندان گناه پيشه ات آن را انكار مى كردند، پس به آنان هشدار ده كه به زودى بايد در آتش شعله ور آن وارد گردند و به كيفر حق ستيزى و بيدادشان بسوزند.

و باز در وصف كيفر و عذاب گناه پيشگان مى افزايد:

يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ و اينك به كيفر گناهانشان ميان آتش شعله ور دوزخ و آبى بى نهايت سوزان سرگردانند و رفت و آمد مى كنند.

به بيان برخى از مفسران پيشين، آنان گاه ميان آتش دوزخ مى گردند و گاه ميان آتش و شراب دوزخيان.

امّا به بيان «ابن عباس» آنان گاهى به وسيله آتش عذاب مى شوند و گاهى به وسيله آبى بى نهايت سوزان كه بر سرشان ريخته مى شود و هرگز راه نجاتى برايشان نيست.

واژه «آنى» به مفهوم حرارت و آتشى است كه به نهايت درجه خود رسيده است.

پاره اى نيز آن را به معنى «اينك» گرفته اند.

و در آخرين آيه مورد بحث باز هم هشدار است كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس كدام يك از نعمت هاى خدا را انكار مى كنيد؟

بر شمردن اين صحنه هاى تكاندهنده در شمار نعمت هاى خدا به انسان بدان دليل است كه تعمق در مورد رستاخيز و كيفر دردناك آن، باعث انگيزش خردمندان به ايمان و پروا و رعايت حقوق انسان ها مى گردد و آنان را از زشتى، حق كشى و خودكامگى و فريب و دجالگرى باز مى دارد؛ آيا اين ها جز لطف خدا به بندگان

و نعمت او به خردمندان است؟!

46 - و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد [و از مرزهاى مقررات او نگذرد]، دو باغ [بهشت خواهد بود.

47 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟!

48 - [آن دو بوستان داراى شاخسارهايى [فراوان و تماشايى ]هستند.

49 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دورغ مى انگاريد؟!

50 - در آن دو [بوستان دو چشمه روان است.

51 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دورغ مى انگاريد؟!

52 - در آن دو [باغِ پرطراوت و زيبا] از هر ميوه اى دو نوع وجود دارد.

53 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دورغ مى انگاريد؟!

54 - [آنان در حالى كه بر بسترهايى كه آستر آن ها از ديباى ستبر است، تكيه زده اند و ميوه آن دو باغ، نزديك [و در دسترس آنان است.

55 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دورغ مى انگاريد؟!

56 - در آن [بوستان ها ديده فروهشتگانى هستند كه پيش از اينان هيچ انس و جنى به آنان دست نزده است.

57 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دورغ مى انگاريد؟!

58 - تو گويى آنان [در سپيدى و درخشندگى و زيبايى ياقوت و مرجانند.

59 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟!

60 - آيا پاداش نيكى [و شايسته كردارى جز نيكى است؟!

61 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دورغ مى انگاريد؟!

نگرشى بر واژه ها

افنان: اين واژه جمع «فنن» بسان «قلم» مى باشد و به مفهوم شاخه هاى تازه و پر برگ و بار

است.

ذواتا: تثنيه «ذات» به مفهوم صاحب و دارنده است.

اتكاء: تكيه كردن با حالت بزرگى و كرامت بر پشتى هاى جالب و فاخر كه در كاخ ها و محفل هاى شاهان و زورمداران براى تكيه نمودن مى چينند.

فرش: اين واژه جمع «فراش» مى باشد كه به آن بستر خواب يا رختخواب و تختخواب گفته مى شود.

بطائن: اين واژه جمع «بطانه» به مفهوم آستر و باطن در برابر رويه و ظاهر آمده است.

جنى: ميوه رسيده و آماده چيدن.

يطمثهن: اين واژه از ريشه «طمث» به مفهوم خون عادت ماهانه زنان، و نيز به مفهوم خون زوال بكارت آمده است و در آيه، منظور اين است كه: زنان زيباروى بهشتى كه براى ازدواج با انسان هاى خداپرست و عدالت پيشه آماده اند، دوشيزه هستند و هرگز دست به آنان نرسيده است. با اين بيان، واژه «طمث» به مفهوم «مسّ» و دست زدن نيز آمده است.

تفسير

پاداش خداجويان درستكار

در آيات پيش، سخن از دوزخيان تيره بخت و عذاب و كيفرى بود كه در انتظار آنان است، امّا اينك در ترسيم پرتوى از پاداش شايسته و دل انگيزى كه براى خداترسان و شايسته كرداران نويد داده شده است مى فرمايد:

وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ و براى آن كسى كه از مقام پروردگارش بترسد و به زشتى و گناه دست نزند، دو باغ زيبا و پرطراوت بهشت خواهد بود.

به باور پاره اى منظور اين است كه: و براى كسى كه خود را در برابر خداى دادگر بنگرد و از حسابرسى او بترسد و در نتيجه از گناه و ستم و قانون شكنى دورى جويد، دو باغ پرنعمت و پرطراوت خواهد بود.

امّا از ديدگاه «مجاهد»

منظور كسى است كه تصميم به گناه و ستم مى گيرد، امّا با يادآورى عدالت خدا و حسابرسى او، از دست يازيدن به گناه و بيداد دست نگاه مى دارد...

و پاره اى ديگر بر آنند كه: منظور كسى است كه در آشكار و نهان، خدا را حاضر و ناظر و مراقب خويش مى نگرد، از اين رو از گناه و ستم دورى مى جويد و به انجام كارهاى شايسته همت مى گمارد و كارها را خالصانه و دور از چشم مردم انجام مى دهد.

امام صادق در اين مورد فرمود:

من علم انّ الله يراه، و يسمع ما يقول من خير و شر فيحجزه ذلك عن القبيح من الاعمال، فله جنتان.(136)

آن كسى كه مى داند خداى آگاه او را در همه حال مى بيند و آنچه مى گويد، مى شنود و آنچه از نيكى و زشتى انجام مى دهد، مى داند و اين ايمان به خدا و توجه به ذات بى همتاى او، وى را از دست يازيدن به زشتكارى و بيداد باز مى دارد؛ چنين كسى از مقام پرورگارش مى ترسد و دو بوستان زيبا و پرطراوت بهشت براى اوست.

از ديدگاه «مقاتل» يكى از مفسران پيشين منظور از دو بوستان عبارتند از باغ «عدن» و باغ «نعيم».

امّا از ديدگاه پاره اى منظور از اين دو بوستان، دو باغ بهشتى است كه يكى در كاخ او و ديگرى بيرون از كاخ او مى باشد.

«جبايى» مى گويد: منظور از دو باغ در آيه، دو بوستان بهشتى است كه يكى قرارگاه اوست و ديگرى قرارگاه همسران و خدمتگزاران اوست.

و از ديدگاه پاره اى ديگر منظور باغى است از طلا و بوستانى از نقره.

و از پى آن دگرباره هشدار مى دهد

كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟!

آن گاه در وصف اين دو بهشت يا اين دو بوستان پرطراوت و زيبا مى فرمايد:

ذَواتا أَفْنانٍ آن دو بوستان پرنعمت و زيبا داراى شاخسارهاى فراوان و پرطراوت و پوشيده از نعمت ها هستند.

از ديدگاه «ابن عباس» منظور اين است كه: انسان خداترس و پرواپيشه صاحب نعمت هاى رنگارنگ و پرشكوه خواهد بود.

امّا از ديدگاه «ضحاك»، صاحب ميوه هاى گوناگون و پرطراوت خواهد بود.

از ديدگاه گروهى از جمله «اخفش» منظور اين است كه انسان پرواپيشه در سراى ديگر داراى درختان پرطراوت و پرنعمت خواهد بود؛ چرا كه شاخه ها و برگ و بارهاى بسيار كنايه از درختان بسيار است و درختانى پرنعمت و فراوان نيز كنايه از باغ ها و بوستان ها...

و بار ديگر هشدار مى دهد كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس اينك كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟!

پس از اشاره به بوستان هاى پرنعمت و زيبا، مى افزايد:

فِيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ در آن دو بوستان پرطراوت و زيبايى كه براى انسان خداجو و پرواپيشه آماده شده است، دو چشمه زيبا و تماشايى نيز هماره مى جوشند و آبى صاف و زلال و گوارا روان مى سازند و آن آب در ميان درختان در جريان است.

از ديدگاه پاره اى منظور از آن دو چشمه زيبا، يكى چشمه «سلسبيل» است و ديگرى چشمه «تسنيم».

به باور «عطيه عوفى» از يكى از اين دو چشمه زيبا، آبى صاف و گوارا - كه هرگز طعم و رنگ آن تغيير نمى پذيرد - مى جوشد و از ديگرى شراب پاك و لذت بخشى براى شايستگان.

در آيه بعد باز هم هشدار مى دهد كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس شما اى پريان و آدميان، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟!

در ادامه سخن از آن دو بوستان پرطراوت و زيبا مى فرمايد:

فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ در آن دو بوستان سرسبز و پرنعمت از هر ميوه اى دو نوع موج مى زند:

در تفسير اين آيه دو نظر رسيده است:

1 - به باور گروهى منظور اين است كه: در آن بوستان ها از هر ميوه اى دو نوع آن، همانند نر و ماده خواهد بود و به همين جهت هم به «زوجان» تعبير شده است. اين دو نوع، شايد به صورت ميوه تر و خشك آن، نظير انجير تازه و كشمش، انجيز تازه و خشك، و همين گونه از ديگر ميوه ها كه خشك آن ها نيز همان منافع و خواص تازه آن ها را دارند، خواهد بود.

2 - امّا به باور پاره اى ديگر منظور از دو نوع ميوه، نوعى بسان ميوه هاى دنيا خواهد بود و نوع ديگر آن ميوه هايى است كه چشم ها آن ها را نديده و در دنيا نمونه ندارند.

و باز در آيه بعد به طرح اين پرسش انديشاننده مى پردازد كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟!

آن گاه در اشاره به نعمت ديگرى از نعمت هاى اين دو باغ براى خداترسان و شايسته كرداران - كه امنيت و آرامش كامل است - مى فرمايد:

مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ اين در حالى است كه شايسته كرداران دنيا در بهشت پرطراوت و زيبا بسان بزرگان و شاهان بر تخت ها و

فرش هايى تكيه زده اند كه آستر آن ها از پارچه هاى ابريشمين و ارزشمند است.

واژه «متكئين» حال است از «من» در آيه 46 كه مى فرمايد: و لمن خاف... نكته ديگر اين است كه در آيه از «آستر» تخت و پشتى ها ياد شده و نه از رويه آن ها، چرا؟ اين بدان دليل است كه وقتى آستر و باطن پشتى و تختى اين گونه ارزشمند بود و از حرير ضخيم فراهم شد، ديگر زيبايى و شكوه ظاهر و رويه آن آشكار است كه چگونه خواهد بود!

پاره اى مى گويند: رويه هاى آن تخت ها و پشتى ها از حرير نازك خواهد بود و آسترى آن از حرير ضخيم.

امّا پاره اى بر آنند كه واژه «استبرق» نوعى حرير است كه نه چندان ضخيم است و نه خيلى لطيف و نازك.

از «ابن عباس» آورده اند كه مى گفت: هنگامى كه آستر اين گونه باشد، ديگر رويه آن ها چگونه خواهد بود؟! فقط خدا مى داند!

از «سعيد بن جبير» پرسيدند، وقتى آستر اين تخت خوابها از حرير است، ديگر رويه آن ها از چه خواهد بود؟

او گفت: فقط خدا مى داند... و آن گاه به تلاوت اين آيه پرداخت كه: فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين(137)

در ادامه آيه مى افزايد:

وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ و ميوه هاى آن دو بوستان رسيده و آماده و در دسترس آنان است.

واژه «جنى» به مفهوم ميوه رسيده و چيده شده است.

«ابن عباس» مى گويد: منظور اين است كه درخت هاى آن بوستان ها شاخه هايشان با تمايل و اشاره دوستان خدا نزديك مى شود تا ايستاده و يا نشسته، هر ميوه اى را كه مى خواهند بچشند.

«مجاهد» در اين مورد مى گويد: ميوه هاى آن بوستان هاى بهشتى

به خواست خدا چنانند كه بندگان شايسته كردار در هر حالتى باشند - نشسته يا ايستاده و يا خوابيده - در صورت تمايل به آنان نزديك مى شوند و آنان بدون حركت و تلاش از آنها بهره ور مى گردند.

و باز هم هشدار مى دهد كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس شما اى پريان و آدميان، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟!

پس از وصف پرتوى از ويژگى هاى آن دو بوستان خداترسان و خداپرستان و دادگران، اينك در اشاره به نعمت ديگرى از نعمت هاى آن دو باغ مى فرمايد:

فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ در آن بوستان هاى زيبا و پرطراوت بهشت، زيبارويانى هستند كه جز به همسران خويش عشق نمى ورزند و جز بر چهره آنان چشم باز نمى كنند و لبخند نمى زنند.

ممكن است منظور اين باشد كه: بر روى تخت ها و فرش هايى كه از آنها سخن رفت حوريه هايى هستند كه جز بر چهره همسران خويش چشم نمى گشايند و جز آنان را نمى نگرند.

از «ابوذر» آورده اند كه مى گفت: آن حوريان بهشتى به شوهرانشان مى گويند: به شكوه و عزت پروردگار سوگند كه در بهشت چيزى را زيباتر از تو نمى بينم؛ از اين روى سپاس خدايى را كه تو را يار من قرار داد و مرا يار تو.

واژه «طرف» پلك و مژه چشم است، چرا كه بسان درب، گاهى باز و گاهى بسته مى شود.

در ادامه آيه مى افزايد:

لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌ به آن زيبارويانِ پاك و پاكيزه، پيش از اينان نه انسانى دست زده است و نه كسى از جنيان.

منظور آيه اين است كه آنان دوشيزه هستند و كسى با آنان

ازدواج نكرده است و خدا آنان را براى نخستين بار در بهشت آفريده و روزى پرواپيشگان و خداترسان ساخته است.

امّا به باور برخى از جمله «شعبى»، آنان نه از حوريه هاى بهشتى كه از زنان زيباروى دنيا هستند، چرا كه مقام آنان برتر از حوريان بهشت است(138) امّا دوشيزه اند و كسى به آنان دست نزده است.

«زجاج» مى گويد: از آيه شريفه چنين دريافت مى گردد كه پريان نيز ازدواج و آميزش دارند.

و «ضمره» نيز بر اين باور است كه آيه شريفه نشانگر آن است كه براى پريان نيز پاداش و ثواب است؛ و نيز همسرانى از حوريه هايى از جنس خودشان.

و «بلخى» مى گويد: منظور اين است كه: براى انسان ها دوشيزه هايى دست نخورده از انسان ها آفريده شده است و براى پريان حوريه هايى از جنس پريان كه دست نخورده اند.

و بار ديگر هشدار مى دهد كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟!

در سيزدهمين آيه مورد بحث در وصف بيشترى از اين حوريان بهشتى مى فرمايد:

كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ آن حوريه هاى زيبارو به صفا و درخشندگى «ياقوت» مى مانند و به سپيدى و طراوت شاخه «مرجان» و مرواريد.

به باور «حسن» منظور اين است كه: آن زيبارويان بهشتى به درخشندگى ياقوت هستند و به سپيدى و زيبايى مرواريد و مرجان.

از «ابن مسعود» آورده اند كه: زنان زيباروى بهشت، ساق پايشان از شدت درخشندگى و زيبايى، از زير پارچه هاى بسيار مى درخشد؛ درست بسان ريسمان از پشت ياقوت!

و بار ديگر قرآن شريف پس از برشمردن نعمت ارزشمند ديگرى از نعمت هاى بهشت پرطراوت و زيباى خدا مى پرسد:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ

پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟

يك اصل مترقى و جاودانه و در آخرين آيه مورد بحث در ترسيم يك قانون انسانى و اخلاقى و سازنده مى فرمايد:

هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ آيا پاداش كسى كه در زندگى دنيا نيكوكارى و شايسته كردارى، شيوه اش بوده است، جز نعمت و نيكى خواهد بود؟!

«ابن عباس» مى گويد: آيا كسى كه در دنيا توحيدگرايى پيشه سازد و به آنچه پيامبر آورده است ايمان آورد و كارهاى شايسته انجام دهد، پاداشش جز بهشت پرطراوت و نعمت هاى آن خواهد بود؟!

«انس» از پيامبر آورده است كه: اين آيه را تلاوت نمود و فرمود:

هل تدرون ما يقول ربكم؟ قالوا: اللّه و رسوله اعلم.

قال: فان ربكم يقول: هل جزاء من انعمنا عليه بالتوحيد الاّ الجنة؟(139)

آيا مى دانيد كه پروردگارتان چه مى گويد؟

گفتند: خدا و پيامبرش داناترند.

فرمود: پروردگارتان مى فرمايد: آيا پاداش كسى كه ما به او نعمت توحيدگرايى و يكتاپرستى را ارزانى داشتيم، چيزى جز بهشت پرطراوت و پرنعمت خواهد بود؟

و به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: آيا پاداش نعمت بخشى كه اين نعمت هاى ارزشمند را به شما ارزانى مى دارد، جز اين است كه شما هم در زندگى بكوشيد تا سپاس او را گزاريد و بندگى كنيد؟!

و از حضرت صادق آورده اند كه مى فرمود:

آية فى كتاب الله مسجّلةٌ.

آيه اى است در كتاب خدا كه بسيار روشن و بدون ابهام است و درسى است براى همگان.

پرسيده شد، آن آيه چيست؟ قلت ما هى؟

فرمود اين سخن و پيام خداست كه: آيا پاداش نيكى، جز نيكى خواهد بود؟ قال: قول الله تعالى:

هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان.

آن گاه آن حضرت افزود:

جرت فى الكافر و المؤمن و البر و الفاجر و من صنع اليه معروف فعليه اَنْ يكافى ء به...(140)

حكم اين آيه شريفه جهان شمول و جاودانه است و در مورد انسان هاى باايمان و كفرگرا و نيكوكار و بدكردار جارى است و روشنگرى مى كند كه به هر انسان درست انديش و نمك شناسى از سوى ديگرى نيكى شد، بر او لازم است كه با نيكى بهتر و افزونترى تلافى كند، نه با نيكى و كار خوبى بسان آنچه در حق او انجام شده است؛ چرا كه در اين صورت برترى و فضيلت با اوست كه آغاز كرده است. اينك براى اين كه تو نيز پاداش شايسته تر و بهتر روزى خود سازى، لازم است بهتر از آنچه در حق تو انجام شده است، نيكى كنى.(141)

و باز هم قرآن شريف مى پرسد:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟ 62 - و جز آن دو [بوستان ، دو باغ [ديگر نيز] وجود دارد.

63 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دورغ مى انگاريد؟!

64 - [آن دو بوستان از نهايت سرسبزى [و طراوت سيه فام اند.

65 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دورغ مى انگاريد؟!

66 - در آن دو [باغ دو چشمه هماره جوشان [روان است.

67 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟

68 - در آن دو [بوستان، درختان ميوه و خرما و انارى [تماشايى ]است.

69 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دورغ مى انگاريد؟!

70 - در آن [بوستان

ها زنانى برگزيده و زيبا هستند.

71 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دورغ مى انگاريد؟!

72 - حوريانى كه در خيمه ها[ى بهشتى دور از چشم هاى ناپاك ]نگاه داشته شده اند.

73 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دورغ مى انگاريد؟!

74 - پيش از اينان هيچ انس و جنّى به آنان دست نزده است.

75 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دورغ مى انگاريد؟!

76 - در حالى كه بر بالشى سبز [و زيبا] و فرشى نيكو تكيه زده اند.

77 - پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دورغ مى انگاريد؟!

نگرشى بر واژه ها

دهمه: اين واژه در اصل به مفهوم «سياهى» آمده است، آن گاه به سبز پررنگ نيز گفته شده است. سپس به همين تناسب به باغ ها و بوستان ها و گياهان سرسبز و پرطراوت، كه از خرمى بسيار به سبز پررنگ مى مانند، نيز گاه اطلاق شده است. واژه «مدهامتان» از ماده «ادهيمام» و از همين ريشه «دهمه» مى باشد. همين گونه «دهماء» و مصغر آن «دُهيماء» كه به معنى مصيبت بزرگ آمده از همين ريشه مى باشند و نيز «دهماء» به معناى «ديگ سياه».

نضخ: اين واژه به مفهوم تراوش كردن وجوشيدن آب است و «نضّاخة» از همين ماده است كه به مفهوم فواره و فوران نمودن آب آمده است.

رمّان: از ريشه رمّ، يرم، رمّاً، به مفهوم جلا دادن دل آمده است.

خيرات: اين واژه جمع «خيّره»، هموزن «سيّده» به مفهوم زنان زيباصورت و زيباسيرت مى باشد و واژه «خير» و «خيار» و «اخيار» نيز در وصف مرد نيك و مردان نيك و خوب به كار مى رود.

زجاج مى گويد: اصل «خيرات»، «خيّرات» بود كه مخفف گرديد.

خيام: جمع «خيمه» است كه به مفهوم خانه اى است كه از پارچه هاى گوناگون به كمك ميخ ها و ستون ها در بيابان ها برپا مى سازند.

رفرف: اين واژه به مفهوم بوستان ها و باغ هاى بهشت است. به همين جهت هنگامى كه گفته مى شود: «رف النبات يرف»، منظور اين است كه گل ها و گياهان، سرسبز و پرطراوت شدند.

پاره اى نيز اين واژه را به مفهوم مجالس بهشتيان، و برخى نيز به معنى بالش ها و پشتى ها گرفته اند.

عبقرى: اين واژه اسم جنس است و مفرد آن «عبقريه»، در اصل به مفهوم پديده بى نظير و يا كم نظير و بسيار خوب آمده؛ و به همين تناسب به جامه هاى زيبا و نازك و به فرش ها و پشتى هاى مخملى نيز گفته مى شود. به باور پاره اى «عبقر» شهرى است افسانه اى كه در آنجا زيباترين و پرشكوه ترين پارچه ها و فرش ها را مى بافتند و رنگ آميزى مى كردند.

تفسير

بوستان هاى زيبا و پرنعمت بهشت در آيات پيش، وصف دو بوستان پرطراوت و پرشكوه - كه از آنِ خداترسان دادپيشه و درست انديش بود - ترسيم گرديد، اينك در مورد دو بوستان پرنعمت ديگر مى فرمايد:

وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ و پايين تر از آن دو بهشتى كه از وصف آنها سخن رفت و از آنِ خداترسان است، دو بوستان پرنعمت ديگر نيز هست.

واژه «دون» از ديدگاه برخى، نه به مفهوم «غير» كه به مفهوم «نزديك» آمده و منظور اين است كه: در نزديكى آن دو بوستان شكوهبار و زيبا كه به هر يك از خداپرستان و خداترسان راستين نويد داده شد، دو بوستان ديگر است تا پاداش شايسته كردارى و پرواى آنان باشد و بتوانند با ارضاء حس تنوع طلبى خويش

و گردش در بوستان هاى متنوع، به اوج شادى و شادمانى برسند و از نعمت ها و موهبت ها احساس يكنواختى و خستگى ننمايند.

امّا به باور پاره اى، منظورِ آيه شريفه، دو بوستان ديگرى است كه از نظر نعمت و موهبت و زيبايى و ظرافت، از دو بوستان نخست، محدودتر است. از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود: آن دو بوستان از نظر زيبايى و شكوه، از دو باغ زيبايى كه در آيات پيش از آن ها سخن رفت، در درجه پايين ترى هستند.

پيامبر گرامى در تفسير آيه در اشاره به تفاوت اين چهار بوستان پرنعمت بهشتى فرمود:

جنتان من فضةٍ آنيتهما و ما فيهما، جنتان من دهب آنيتهما و ما فيهما.(142)

اين دو بهشت اين گونه هستندكه ساختمان و همه ظروف و هر آنچه در آن هاست از نقره است، امّا آن دو بهشت ساختمان و همه وسايل پذيرايى آنها از طلا ساخته شده است.

«ابوبصير» از حضرت صادق پرسيد: سرورم، اگر مرد توحيدگرا و پرواپيشه اى وارد بهشت گردد و همسر او نيز به پاداش ايمان و درستكارى خويش به بهشت درآيد، آيا آن دو مى توانند با هم ازدواج كنند؟

قال: قلت جعلت فداك اَخبرنى عن الرجل المؤمن تكون له امرأة مؤمنة يدخلان الجنة يتزوح احدهما الاخر؟

آن حضرت در پاسخ فرمود: ابامحمد! بى گمان خداى توانا دادگر است، از اين رو اگر آن مرد از زن خود برتر باشد، در اقدام به اين ازدواج آزاد است. بنابراين اگر دوست داشت مى تواند با او ازدواج كند و آن زن از همسران بهشتى او گردد. همين گونه اگر آن زن از نظر مقام و موقعيت معنوى و ايمان و عمل و آزادگى

و دادگرى از شوهرش برتر باشد، او نيز آزاد است كه اگر خواست با شوى خويش در زندگى دنيا، در بهشت نيز پيمان زندگى امضا كند و اگر نخواست به اين كار مجبور نخواهد شد.

و نيز از حضرت صادق آورده اند كه در تفسير آيه مورد بحث فرمود: نگوييد بهشت پرطراوت خدا يكى است، چرا كه قرآن مى فرمايد: و پايين تر از آن ها دو بهشت ديگر است.

و نيز نگوييد كه: بهشت پرطراوت و زيباى خدا براى همگان يكسان و همانند است، چرا كه قرآن مى فرمايد:

و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات...(143)

و برخى از آنان را از نظر درجات برتر از برخى ديگر قرار داديم.

و نيز «ابوبصير» مى گويد: به امام صادق گفتم: سرورم، اگر دو نفر باايمان و شايسته كردار وارد بهشت گردند، امّا يكى از نظر موقعيت در شرايط برترى است، آيا مى تواند دوست خود را كه در شرايط فروترى است ملاقات كند؟

آن حضرت فرمود: آن كسى كه در مكان شكوهبارترى است مى تواند فرود آيد و دوست خود را ديدار كند و به جاى خويش باز گردد، امّا آن كسى كه در موقعيت فروترى است نمى تواند به مكان بالاترى صعود كند، چرا كه موقعيت ها بر اساس ايمان و عمل شايسته است.

آن گاه افزود: به هر صورت دوستان بهشتى به آسانى مى توانند به ديدار يكديگر بروند.

ولكنّهم اذا احبوا ذلك و اشتهوه، التقوا على الاسرة.(144)

«علاء» آورده است كه به حضرت صادق گفتم: سرورم، هنگامى كه ما مى گوييم: در سراى آخرت گروهى پس از تحمل عذاب و كيفر دوزخ براى مدتى، به لطف خدا از آنجا نجات يافته و به بهشت

رهسپار مى گردند، گروهى به ما خرده مى گيرند و با تعجب مى پرسند: آيا اينان با دوستان خدا در بهشت پرنعمت و زيبا همنشين مى گردند؟

آن حضرت در پاسخ من فرمود: نه، آنان با دوستان خدا و در كنار آنان نخواهند بود، چرا كه خدا بوستان ها و بهشت هاى ديگرى نيز آفريده است؛ مگر قرآن نمى فرمايد: و من دونهما جنتان(145)

جز آن دو بهشت پرنعمت، دو بوستان بهشتى ديگر نيز آفريديم؟

پرسيدم: آيا اين گروه كه براى مدتى به دوزخ رفته اند، كفرگرا بوده اند؟

فرمود: نه، اگر كفرگرا و حق ستيز بودند كه به بهشت وارد نمى شدند.

پرسيدم: پس باايمان بودند؟

فرمود: نه، اگر باايمان بودند كه به دوزخ نمى رفتند. آنان ميان حق ستيزى و حق پذيرى و كفر و ايمان زندگى كردند و در تلاش بودند تا راه يابند، امّا موفق نشدند و به هر صورت آنان در زندگى از نيكان و ايمان آوردگان شايسته كردار نبوده اند.

آن گاه مى فرمايد:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس اينك كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟

سپس در اشاره به ويژه گى هاى اين دو بوستان پرنعمت و زيبا مى فرمايد:

مُدْهامَّتانِ اين دو بوستان بهشتى بسيار سرسبز و پرطراوت و زيبا هستند، به گونه اى كه از خرمى و سرسبزى به سياهى مى گرايند.

در مورد چهارمين بوستان زيبا و پرشكوهى كه در آيات گذشته از وصف آنها سخن رفت، دو نظر رسيده است:

1 - گروهى بر اين باورند كه هر چهار بوستان مورد اشاره از آن كسى است كه از خدا بترسد و با خودسازى و خردمندى و پروا به بارگاه او نزديك و كارهاى شايسته انجام دهد.

2 - امّا گروهى

ديگر بر آنند كه دو بوستان نخست از آن خداترسان شايسته كردار است و دو بوستان دوّم از آن ايمانداران و پرواپيشگانى است كه در مرحله بعد قرار دارند.

و دگرباره هشدار مى دهد كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس شما اى پريان و آدميان، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟

در پنجمين آيه مورد بحث در بيان وصف ديگرى از اين دو بوستان پرطراوت و زيبا مى فرمايد:

فِيهِما عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ در آن دو بوستان زيبا و پرنعمت، دو چشمه جوشان نيز در حال فوران هستند و از آن ها آبى گوارا و صاف و زلال مى جوشد.

«حسن» مى گويد: منظور اين است كه در آن دو بوستان زيبا، دو فواره آب است كه از سرچشمه مى جوشند و آب را به سوى آسمان مى پاشند و منظره اى زيبا پديد مى آورند.

امّا به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: در آن بوستان ها دو چشمه جوشان است كه از آن ها براى دوستان خدا مشك و عنبر مى جوشد.

و پاره اى نيز بر آنند كه: از آنها انواع نعمت ها و موهبت ها مى جوشد و به خوبان هديه مى گردد.

و باز هشدار به آدميان و پريان است كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟

در ادامه آيات در اشاره به ميوه هاى آن بوستان ها مى افزايد:

فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ در اين بوستان هاى پر طراوت و نعمت، انواع و اقسام ميوه ها فراوان است و درخت خرما و انار بسيار.

«زجاج» از «يونس نحوى» آورده است كه: خرما و انار - كه در آيه از آن ها نام برده شده

- از بهترين ميوه ها هستند؛ و قرآن آن ها را در كنار هم قرار داده و به هم عطف فرموده است تا برترى و بركت آن ها را ترسيم نمايد.

«ازهرى» مى گويد: من در فرهنگ و ادبيات عرب كسى را سراغ ندارم كه خرما و انگور را در شمار ميوه ها نشمارد، چرا كه «فاكهة» مفهوم گسترده اى دارد كه همه ميوه ها را شامل مى شود و آوردن آن دو، پس از واژه «فاكهة» نوعى عطف «خاص» بر «عام» مى باشد كه شايد به دليل اهميت آن دو نوع از ميوه ها باشد و كسى كه جز اين پندارد از دانش و آگاهى گسترده در فرهنگ قرآن بى بهره است وگرنه اين سبك را در اين آيه نيز مى توانست بنگرد كه مى فرمايد:

من كان عدوا للّه و ملائكته و رُسُله و جبرئيل و ميكائيل...(146)

آن كس كه دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل باشد، كافر است و خدا كفرگرايان و حق ستيزان را دشمن مى دارد.

در اين آيه «جبرئيل» و «ميكائيل» كه دو فرشته اند، پس از واژه «ملائكته» آمده اند كه به دليل اهميت و عظمت آن هاست، درست نظير آيه مورد بحث.

و آن گاه دگرباره قرآن شريف هشدار مى دهد كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟!

در ادامه آيات در اشاره به حوريان و همسران بهشتى مى فرمايد:

فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ در آن بوستان هاى چهارگانه بهشتى زنانى زيباصورت و زيباسيرت و خوش اخلاق هستند.

اين تفسير را «ام سلمه» از پيامبر آورده است، امّا «حسن» مى گويد: در آن بوستان هاى پرطراوت و زيبا، زنانى زيباچهره و بسيار صاحب كمال و جمال هستند

كه از هر جهت آراسته اند.

به باور مفسران اين زنان زيبا و آراسته به كمال كه در بوستان هاى چهارگانه بهشت مى باشند، نه از حوريان بهشتى كه از زنان شايسته و انديشمند دنيا هستند كه از حوريان زيباتر و جالب ترند.

و به باور «جرير بن عبدالله» آنان زنان زيبا و شايسته كردار و برگزيده اى هستند كه در دنيا خوب زندگى كرده اند.

پاره اى در وصف اين زنان پرفضيلت و پرشكوه كه از آنان سخن رفت، افزون بر زيبايى ظاهرى و معنوى از اين صفات پاك و پاكيزه اند:

1 - از همسرانشان هرگز عيب جويى نمى كنند و ناروا نمى گويند.

2 - در محافل و مجامع عمومى و راه پيمايى ها خودنمايى نمى كنند و به سرودخوانى و شعار سر دادن نمى پردازند.

3 - افزون بر زيبايى ظاهرى و سيرت زيبا، دهانشان بدبو نيست.

4 - آنان از پنجره و پشت بام و درب خانه ها خودنمايى نمى كنند.

5 - به همسرانشان در هيچ مورد نيرنگ نمى زنند و نسبت به آنان سراپا مهر و اخلاص هستند.

6 - از بدگويى و درشت گويى و انديشه و عملكرد ناروا سخت بدورند.

7 - به مردان بيگانه نه فكر مى كنند و نه روى خوش نشان مى دهند.

8 - زنانى شايسته كردارند و از هر نوع غرور و فريبكارى بيگانه اند.

9 - و ديگر ويژگى آنان همسردوستى است كه هرگز همسرانشان را نمى آزارند.

«عقبه» در اين مورد مى گويد: زنان زيبارو و زيباسيرت بهشتى در آن بوستان هاى زيبا و پرطراوت دست در دست هم مى گذارند و با نوايى دل انگيز و زيبا اين گونه مى خوانند:

نحن الراضيات فلا نسخط

المقيمات فلا نطعن...

ما زنان بهشتى از نعمت هاى خدا شاد و خشنوديم و هرگز ناخشنود

نخواهيم شد، و در اين جا زندگى مى كنيم و از اين جا بيرون نخواهيم رفت. ما زنانى هستيم برگزيده و زيبا و آراسته به ارزش ها و ميان ما و همسران گرانقدرمان عشق و صفا حاكم است.

عايشه آورده است كه: وقتى حوريان بهشتى آن گونه زيبا و دل انگيز مى خوانند، زنان با ايمان وشايسته كردار نيز كه در پرتو ايمان و آراستگى معنوى به بهشت مى روند اين گونه پاسخ آنان را مى دهند:

و نحن المصليات و ما صليتن و نحن الصائمات و ما صمتن...

ما در زندگى از نمازگزاران آگاه بوديم، امّا شما نماز نخوانديد،

و ما روزه گيران بوديم، امّا شما روزه نگرفتيد،

ما براى عبادت و پرستش خدا وضو ساختيم، امّا شما وضو نساخته ايد، و ما در راه خدا انفاق كرديم و دست محرومان را گرفتيم، امّا شما انفاق و بخششى نداشتيد.(147)

و بدين سان اينان در بر شمردن افتخارات خويش بر حوريان بهشتى پيروز مى گردند.

و بار ديگر هشدار مى دهد كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى انگاريد؟!

در ادامه وصف اين زنان زيبا و آراسته مى افزايد:

حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ آن زيبارويان زيباسيرت، حوريه هايى هستند كه در خيمه هاى بهشت پرطراوت و زيبا رو گرفته اند.

واژه «حور» از ديدگاه «ابن عباس» و «مجاهد» به مفهوم سپيد و بسيار درخشنده و شفاف آمده است؛ و به همين دليل به آرد بسيار سفيد نيز «الدقيق الحوارى» مى گويند، و به زيباچهره اى كه سفيدى چشم او بسيار سپيد و درخشان و سياهى چشمش بسيار مشكى و جالب باشد، «العين الحور» گفته مى شود.

در تفسير آيه مورد بحث دو نظر

است:

1 - به باور گروهى منظور اين است كه: آن زنان زيبارو، حوريه هايى هستند كه در حجله ها و خانه هاى زيبا و پرشكوه قرار دارند و بسان همه زنان پاكدامن و باشخصيت وقار و متانت از وجودشان هويداست.

2 - امّا به باور گروهى ديگر نظير «ربيع» منظور اين است كه: آن زيبارويان حوريه هايى هستند كه تنها دل در گرو عشق همسران خود دارند.

«ابن مسعود» در اين مورد آورده است كه: براى هر حوريه بهشتى قرارگاه و سالنى پرشكوه است كه طول آن به شصت ميل مى رسد.

و از پيامبر گرامى آورده است كه فرمود: منظور از «خيمه هاى بهشتى»، نه چيزى بسان خيمه هاى دنيا كه بسيار پرشكوه تر از كاخ ها هستند، به گونه اى كه هر يك از اين خيمه ها به شصت ميل مى رسد، و از نظر زيبايى همانند مرواريد مى درخشد و در هر زاويه اى از آن همسر زيبارويى براى انسان هاى شايسته كردار است كه هيچ كس جز همسرش او را نمى بيند.

و «ابن عباس» آورده است كه: منظور از خيمه هاى مورد نظر آيه كاخ هاى شكوهبارى است كه هر كدام از آن ها يك فرسخ در يك فرسخ مساحت دارد و در هر كدام تنها چهار هزار دستگيره طلا به كار رفته است.

و «انس» از پيامبر آورده است كه: در سفر معراج از كنار جويبارى پر آب و زيبا گذشتم كه در دو ساحل آن كاخ هايى از مرجان هاى زيبا به چشم مى خورد. از ميان آن ها نداى گروهى را شنيدم كه به من سلام و درود مى فرستند.

از جبرئيل پرسيدم: اينان كيانند؟

گفت: اين ها حوريه هاى بهشت اند كه با اجازه پروردگارشان بر شما سلام و درود نثار مى كنند.

من

پاسخ آنان را دادم. آنان افزودند: اى پيامبر خدا! ما حوريه ها و زيبارويانى پاك سيرت و جاودانه ايم و هماره دوشيزه خواهيم بود و خدا ما را همسران مردان آزادمنش و بزرگوار و عدالت پيشه برگزيده است. آن گاه پيامبر به تلاوت اين آيه پرداخت كه:

حور مقصورات فى الخيام

و باز هشدار مى دهد كه:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را دروغ مى شماريد؟!

در آيه بعد در ترسيم وصف ديگر اين حوريه هاى بهشتى مى افزايد:

لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌ هرگز پيش از اينان، پرى و انسانى به آن حوريه ها دست نزده است و سالم و پاكيزه و زيبا و دوشيزه اند.

و دگرباره مى فرمايد:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ پس شما اى آدميان و پريان، كدام يك از نعمت هاى پرودگارتان را دروغ مى انگاريد؟!

در آخرين وصف از اين حوريه هاى بهشتى مى افزايد:

مُتَّكِئِينَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسانٍ اين بهشتيان سعادتمند در ميان اين همه نعمت هاى مادى و معنوى بر تخت هايى كه با پرشكوه ترين و زيباترين پارچه هاى سبزرنگ و پرجاذبه و فرش هاى تماشايى و نيكو آراسته شده، تكيه زده اند.

به باور «جبايى» منظور اين است كه: آنان بر فرش هاى زيبا و پشتى هاى بلند و پرشكوه تكيه زده اند.

«سعيد بن جبير» بر آن است كه: واژه رفرف» جمع است و مفرد آن «رفرفه» مى باشد كه به مفهوم باغ بهشت آمده است.

امّا از ديدگاه گروهى از جمله «ابن عباس» به مفهوم منزل ها و كاخ هاى بهشتى است.

و به باور «حسن» به مفهوم پشتى هاى پرشكوه آمده است.

در مورد واژه «عبقرى» نيز ديدگاه ها متفاوت است:

1

- به باور گروهى از جمله «قتاده» اين واژه به مفهوم پشتى ها و بالش هاى پرشكوه و زيباست.

2 - امّا از ديدگاه «مجاهد» به مفهوم «حرير» آمده است.

3 - از ديدگاه «حسن» به معناى فرش نيكوست.

4 - و از ديدگاه برخى ديگر به هر نوع جامه و لباس زيبا و پر زرق و برق و رنگ آميزى شده، «عبقرى» گفته مى شود و بدان دليل كه جمع است، واژه «حسان» كه جمع «حسن» به معناى خوب و زيبا و نيكوست، به عنوان وصف در كنارش آمده است.

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ

و در آخرين آيه مورد بحث، اين سوره مباركه را با گراميداشت ذات بى همتاى خدا و سر فرود آوردن در پيشگاه او - كه در خور پرستش و سپاس و ستايش است - مى فرمايد:

تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ بزرگ و بلندمرتبه است نام پرشكوه پروردگارت كه صاحب بزرگى و بخشندگى است. ذات بى همتاى او در خور وصف شدن با اوصاف و ويژگى هايى است كه جز او را نمى توان وصف نمود، چرا كه او پديدآورنده و تدبيرگر هستى است.

او سرچشمه كمال و جمال و قدرت و دانش و آگاهى است. او از همگان بى نياز است و هماره زنده و پاينده است.

و ذات پاك اوست كه شايسته كرداران و حق طلبان را گرامى مى دارد و به آنان پاداش مى دهد.

از ديدگاه پاره اى منظور آيه اين است كه: بركت و رحمت در نام باعظمت پروردگار توست، از اين رو هماره و در هر چيز بركت را از نام بلند او و به وسيله نام او بجوييد.

و پاره اى نيز بر

آنند كه منظور آيه اين است كه: نام باعظمت پروردگارت از هر بدى و صفت ناپسندى پاك و منزه است و نامهاى نيكو از آن اوست.

از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود: انطقوا بياذالجلال و الاكرام.

هماره خدا را با اين اوصاف و ويژگى ها ياد كنيد و با همه وجود بگوييد: يا ذالجلال و الاكرام.

پرتوى از سوره مباركه سوره مباركه رحمان نيز در پرتو لطف و مهر خدا به پايان رسيد و ما پس از نگرش بر هفتاد و هشت آيه ديگر از هزاران آيه قرآن شريف، اينك در آستانه سوره ديگرى ايستاده ايم.

در سوره اى كه گذشت، از اين بوستان هاى پر گل و لاله از مفاهيم و معارف روح پرور و دل انگيز و انسان ساز قرآن گذشتيم:

پرتوى از اوصاف خدا يا رمزى از رحمت گسترده او،

آموزش كتاب پرشكوه خدا به انسان،

آفرينش انسان و ارزانى شدن نعمت حيات،

ارزانى شدن نعمت فرهنگ ساز «بيان» به انسان،

توجه دادن به اصل اوج بخش نظم و حساب در كران تا كران هستى،

توجه دادن به خضوع و سجده پديده هاى گوناگون هستى در برابر خدا،

توجه دادن به نعمت ميزان و قانون عادلانه و قانون گرايى و قانون مدارى،

هشدار از ستم و حق كشى و تجاوز به حقوق انسان ها،

توجه دادن به زمين، اين مهد تمدن ها و پيشرفت ها و شگفتى هاى آن،

ترسيم زنجيره اى از ميوه ها و سبزيجات و گل ها و دانه هايى كه هر كدام تفكرانگيز هستند و نشان قدرت و علم بى كران خداست،

رهنمون انسان به راه هاى شناخت خدا،

توجّه دادن به آفرينش پريان و آدميان،

به نعمت دريا و نعمت هاى بى شمار آن،

دعوت به تفكر و انديشه در

مورد كشتى و دريا و رابطه اين دو با هم،

توجه دادن به پديده مرگ به عنوان دريچه اى به سوى جهان ديگر،

توجه دادن به قدرت خدا و ناتوانى انسان در برابر ذات پاك او،

موضوع پرسش از گناهان،

آيا مى توان از قلمرو قدرت خدا گريخت؟

چهره هاى زشت و نفرت انگيز گناهكاران،

پاداش خداجويان درستكار و دادپيشه،

پاداش نيكى و نيكوكارى،

بوستان هاى زيبا و پرنعمت بهشت،

و ده ها درس انسان پرور و نكته لطيف و ظريفى كه گذشت.

بدان اميد كه ما نيز مورد مهر و لطف آن بخشاينده و بخشايشگر قرار گيريم، به سوى سوره ديگرى از قرآن مى رويم.

تفسير اطيب البيان

سوره الرحمن ، غرض سوره : بيان خلقت آسمانها و زمين ، و نظام نافع حاكم بر جن و انس ، تقسيم كردن عالم به دو بخش دنيا و آخرت ، بيان اينكه هر چه در عالم موجود است از نعمات خداي تعالي است .

(1)(الرحمن ):(آن بخشنده ).

(2)(علم القرءان ): (كه قرآن را تعليم كرد).

(3)(خلق الاءنسان ): (انسان را بيافريد).

(4)(علمه البيان ): (و به او بيان آموخت ).(الرحمن )صيغه مبالغه از ماده رحمت است و به معناي رحمت به وسيله بذل نعمت مي باشد، به همين جهت اين سوره كه نعمات عمومي را بيان نموده و در مقام امتنان ازبابت اعطاء اين نعمات است با نام (الرحمن ) ناميده شده و آغاز شده است .درادامه مي فرمايد(علم القرءان )اين جمله آغاز شمارش نعم الهي است و چون قرآن عظيمترين نعمت الهي است ، آن را مقدم بر ساير نعمات نمود و تعليم آن را حتي ازخلقت جن و انس كه قرآن براي تعليم نازل شده ، جلوتر

ذكر كرده .سپس به خلقت انسان مي پردازد و اين به جهت اهميتي است كه انسان نسبت به سايرمخلوقات دارد و خداوند طريق كمال و سعادت را براي آفرينش او ترسيم كرده و نحوه وجود او از همه مخلوقات عجيب تر است ، در ادامه مي فرمايد: به او بيان آموخت ،(بيان ) در اين آيه به معناي پرده برداري از هر چيز است ، يعني كلامي كه ازمافي الضمير پرده برمي دارد و تعليم اين بيان از بزرگترين عنايات الهي نسبت به انسانهاست و كلام ، خود از عجيب ترين و بزرگترين نعمات پروردگار است و بدون كلام بيان نخواهد بود، و معناي اينكه خداوند به بشر بيان را آموخته ، اين نيست كه خداوندلغات را براي بشر وضع كرده و توسط انبياء به آنها تعليم داده باشد، بلكه خدا انسان وفطرت او را به گونه اي آفريده كه او بصورت اجتماعي زندگي كند و مجبور به وضع لغات شود و او را به اين معنا رهنمون شده كه الفاظ را نشانه معاني قرار دهد و تفهيم وتفاهم ميان انسانها بوجود بيايد و به دنبال آن اشكال مخصوصي از خط را علامت الفاظقرار دهد، پس خط نيز مكمل غرض كلام است و همانطور كه كلام معنا را مجسم مي ساخت ، خط نيز كلام را ممثل مي سازد.مفسرين در اين آيه اقوال متفاوتي دارند، مثلا بعضي (1)(تعليم بيان ) را به معناي تعليم اسماء به آدم (ع ) دانسته اند و بعضي (2) ديگر انسان را به پيامبراكرم ص و بيان رابه قرآن كريم تفسير كرده اند.

(5)(الشمس و القمر بحسبان ):(خورشيد و ماه به نظم

و حساب او در حركتند).

(6)(و النجم و الشجريسجدان ):(و نباتات بي ساقه و با ساقه برايش سجده مي كنند).مي فرمايد خورشيد و ماه با حساب وتقديري از جانب خداي رحمان در حركتند ودر مسير خود به نحوي جريان دارند كه خداوند مقدر فرموده .(نجم ):يعني گياه بي ساقه و (شجر) يعني درخت .در ادامه مي فرمايد: گياه و درخت براي او سجده مي كنند، يعني به نحو تكويني براي خالق خود خضوع دارند و به امر او از زمين سر برمي آورند و به امر او رشد مي كنند و درچهار چوبي نشو و نما مي يابند كه خدا برايشان مقدر كرده و نباتات ريشه خود را براي جذب مواد غذايي عنصري و تغذيه از آن در درون زمين مي دوانند و همين امر سجده آنهاست براي خالقشان و باسقوط در زمين اظهار حاجت به همان مبداء ايجاد خودمي كنند و شايد هم سجده همان انقياد و اطاعت از امر الهي باشد.

(7)(و السماءرفعها و وضع الميزان ): (و آسمان را برافراشت و ميزان را نهاد).

(8)(الا تطغوا في الميزان ): تا شما هم در سنجش خيانت نكنيد).

(9)( و اقيموا الوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان ): (و وزن را با رعايت عدالت برقرار نموده و در سنجش كم مگذاريد).مي فرمايد آسمان را از اساس ، بلند و رفيع آفريد، آن را نسبت به زمين برافراشته قرارداد، و ميزان را نهاد، ميزان يعني وسيله سنجش و از ظاهر آن بر مي آيد كه منظور از آن هر چيزي است كه به وسيله آن حق از باطل تشخيص داده مي شود، چون شأن رسول اين است كه از

ناحيه پروردگار چنين ميزاني بياورد، البته بعضي (3) نيز ميزان را به معناي عدالت و يا ترازوي معمولي دانسته اند، امامعناي مورد نظر ما عمومي تر و وسيعتر است ،سپس از حكم كلي وضع ميزان حكم جزئي عدم طغيان در سنجش با ترازوي معمولي رانتيجه مي گيرد و مي فرمايد: لازمه اينكه ما با وضع ميزان حق و عدل را در بين شما تقديركرديم ، اين است شما در سنجش اشياء خود رعايت درستي سنجش را بكنيد و درسنجش وزن خيانت ننماييد، بلكه وزن را با رعايت عدالت برقرار كرده و در سنجش اوزان كم مگذاريد، تا حركت حيات در اجتماع متعادل بماند و خريدار متضرر نشود واين روش درست تر و اقوم است .

(10)(و الارض وضعها للانام ):(و زمين را براي مردم قرار داد).

(11)(فيها فاكهه و النخل ذات الاكمام ):(در آن ميوه ها و نخل داراي غلاف هست ).

(12)(و الحب ذوالعصف و الريحان ):(و دانه هاي سبوس دار و گياهان معطر)

(13)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس اي جن و انس ، ديگر كداميك از نعمات پروردگارتان را كفران مي كنيد؟).مي فرمايد: خداي رحمان زمين را براي مردم ، پست و وضيع (نسبت به آسمان )آفريد و در آن انواع ميوه ها و درخت نخل غلافدار را قرار دارد (چون >كم < يعني غلاف خرما يا طلع ) و در زمين انواع حبوبات سبوب دار(مانند گندم و جو و برنج و ...)ونيز گياهان خوشبو و معطر(مانند: نعنا، ترخان ، ريحان ، مرزه ، پونه و ...)وجود دارد وخداي متعال آنها را آفريده ، سپس در مقام امتنان و ملامت از عدم شكرگزاري ، خطاب به انس

و جن مي فرمايد: با اين همه نعمتها ديگر به كداميك از آنها كفران مي ورزيدوآنرا تكذيب مي كنيد؟

(14)(خلق الانسان من صلصال كالفخار): (انسان را از گل خشكيده اي چون سفال آفريد).

(15)(و خلق الجان من مارج من نار): (و جن را از زبانه آتش خلق كرد).

(16)(فباي الاء ربكما تكذبان ): (پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد ؟) .(صلصال ) يعني گل خشكيده اي كه زير پا صدا مي كند و (فخار)يعني سفال و مراد از(انسان ) در اينجا نوع آدمي است و شايد(4)هم مراد فقط شخص آدم ع باشد، اما درصورت اول مي خواهد بفرمايد: خلقت نوع بشر منتهي به گلي خشكيده همچون گل سفالگري است .و خلقت نوع جن از زبانه و شعله خالص و بدون دود آتش است ، يعني خلقت نوع جن منتهي به زبانه آتش مي شود ولي بعضي (5) گفته اند(جان )به معناي پدر نوع جنيان است ، همانطور كه آدم ع پدر نوع بشر است .و سپس دوباره خطاب به جن و انس مي فرمايد: كداميك از نعمتهاي پروردگارتان راتكذيب و كفران مي كنيد؟

(17)(رب المشرقين و رب المغربين ): (پروردگار دو مشرق و پروردگار دومغرب ).

(18)(فباي الاء ربكما تكذبان ): (پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).منظور از (دومشرق ) مشرق تابستان و مشرق زمستان است كه بواسطه آن چهار فصل پديد مي آيد و روزي خلايق انتظام مي پذيرد و بعضي نيز مراد از آن را مشرق خورشيدو مشرق ماه دانسته اند،به هر صورت در اين عبارت اشارتي به كروي بودن زمين نيزوجود دارد و در ادامه مجددا به جن و انس منت

نهاده و آنها را بابت عدم شكرگزاري ملامت مي كند، چون در كمال نظام حركت اجرام آسماني شگفتيهاي حيرت آوري وجود دارد.

(19)(مرج البحرين يلتقيان ): (دو دريا را بهم متصل كرد).

(20)(بينهما برزخ لا يبغيان ):(و بين آندو فاصله اي قرار داد كه بهم تجاوز نكنند).

(21)(فباي الاء ربكما تكذبان ): (پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).ظاهرا مراد از دو دريا، دو نوع آب شيرين و گوارا، و شور و تلخ است ، مي فرمايد:اين دو دريا را بهم متصل نمود، اما ميانشان حاجب و فاصله اي قرار داد كه بهم نياميزند.قابل قبول ترين تفسير در اين باب اين است كه مراد از دو دريا، دو درياي خاص نيست ، بلكه نوع آب شور است كه سه چهارم كره زمين را در بر گرفته و شامل درياها واقيانوسهاست و نوع آب شيرين كه خداوند آن را در زير زمين ذخيره كرده و بصورت چشمه از زمين مي جوشد و اين دو نوع آب در روي زمين بهم اتصال مي يابند، اما بين آن حاجز و مانعي قرار داردكه نمي گذارد در يكديگر تغيير ايجاد كنند و آن مانع ، همان مخازن زمين و رگه هاي آن است كه نه مي گذارد دريا شور به درياي شيرين تجاوز نموده و آن را شور كند و در نتيجه زندگي جانداران مختل شود و نه درياي شيرين به درياي شور تجاوز نموده و بيش از اندازه به آن بريزد تا آن را شيرين سازد و در عين حال اين دو آب با هم در چرخه حيات ، تعاون و تعاضد دارند، چون درياي شور آب خود را

به ابرها داده و آن ابرها بر زمين مي بارد و بعد از عبور از لايه هاي زمين به مخازن آب شيرين مي پيوندد و آب همان چشمه هاي شيرين به نهرها و سپس به درياي شور مي ريزدو به آن متصل مي شود و همين امر عين نعمت و حكمت الهي است كه در عين اختلاط وآميزش اين دو آب يكي در ديگري مستهلك نمي شود تا نظام حياتي جانداران موردتهديد قرار گيرد،لذا مجددا مي فرمايد: اي جن و انس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟

(22)(يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان ):(از آندو دريا مرواريد و مرجان بيرون مي آيد).

(23)(فباي الاءربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد) يعني هر كدام از اين دو نوع آب مزايايي براي انسان دارند كه انسان از آنها بهره مندمي شود،من جمله از آنهامرواريدومرجان بيرون مي آيدوانسان ازآنهااستفاده مي كند.

(24)(و له الجوار المنشئات في البحر كالا علام ):(و براي او كشتيهايي چون كوه است كه در دريا پديد آمده ).

(25)(فباي الاء ربكما تكذبان ): (پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).اينكه كشتي ها را ملك خدا دانسته ، با اينكه انسانها آن را مي سازند، به جهت آنست كه تمام اسبابي كه در ساخت كشتي دخالت دارند(چوب و آهن و ...)و اجزائي كه كشتي از آنها تركيب مي يابد و انساني كه آن اجزاء را تركيب مي كند و شعور فكر و اراده او،همه مخلوق و ملك خدا هستند، پس منعم كشتي به انسان خداست ، چون او به بشر الهام كرد كه چگونه كشتي بسازد و چطور از آن استفاده كند،

لذا در مقام امتنان مجددامي فرمايد:اي جن و انس كداميك از نعمتهاي پروردگارخودراتكذيب مي كنيد؟).

(26)(كل من عليها فان ): (هر چه بر روي زمين است زايل مي شود).

(27)(و يبقي وجه ربك ذو الجلال و الاكرام ): (تنها ذات پروردگارت باقي مي ماندكه داراي صفات جلال و جمال است ).

(28)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).مي فرمايد: هر جنبنده داراي شعوري كه بر روي زمين است به زودي فاني خواهدشد، يعني همه جن و انس زائل شدني هستند و اگر چه كه همه ماسوي الله فاني هستند،اما چون سياق كلام گفتگو و منت نهادن بر جن و انس است ، لذا در اينجا هم به فناي آنهااشاره شده و بايد دانست مدت و اجل اين دنيا با فناي جن و انس به سر مي رسد و نشأت آخرت آغاز مي شود و هر دوي اين موارد از نعمتهاي خدا هستند، چون زندگي دنياحياتي مقدمي براي غرض آخرت است و انتقال از مقدمه به نتيجه ، عين نعمت مي باشد.در ادامه مي فرمايد: فقط وجه پروردگارت باقي مي ماند كه صاحب صفات جلال وجمال است ، وجه هر چيز عبارتست از سطح بيروني آن و چون خدا منزه از جسمانيت وجهت داشتن است ، ناگزير معناي آن در مورد خدا صفات كريمه اوست كه بين او وخلقش واسطه هستند و بركات و فيض خدا به وسيله آن صفات بر خلق نازل مي شود وجلال به معناي اعتلاء و اظهار رفعت معنوي است ، بنابراين صفات جلال صفاتي هستندكه در آنها معناي دفع و منع وجود دارد، يعني صفات سلبيه .و(اكرام )به

معناي گرانقدري و بهاء و حسن است و شامل صفات جمال يا ثبوتي ذات حق مي شود، مانند: علم ، قدرت ، حيات ، رحمت ، جمال و ...، بنابراين (ذوالجلال والاكرام )نامي از اسماء حسناي خداست كه با مفهوم خود تمام اسماء جلال و جمال الهي را در بر مي گيرد و مسماي آن ذات مقدس پروردگار است و اين سوره با همين نام ختم مي شود، به هر جهت اگر معناي وجه ، صفات و اسماء الهي باشد معناي آيه اينست كه :فقط پروردگارت با همه صفات جمال و جلالش باقي مي ماند، بدون اينكه فناي موجودات اثري در ذات او و يا در صفات او بگذارد و اگر مراد از وجه خدا هر چيزي باشد كه بوسيله آن متوجه پروردگار مي گردند در اين صورت وجه الله شامل تمام انبياء واولياء خدا و دين او و ثواب و قرب او نيز مي شود در اين صورت معنا چنين مي شود،همه زميني ها فاني مي شوندو آنچه باقي مي ماند فقط در نزد خداست و شامل جزا وثواب و قرب او مي باشد، همچنانكه در جاي ديگر مي فرمايد:(ما عندكم ينفد و ما عندالله باق هر چه نزد شماست فاني مي شود و هر چه نزد اوست باقي مي ماند) و اين هاهمه نعمات الهي است به همين دليل مجدداتأكيد مي نمايد كه اي جن و انس كداميك ازنعمتهاي پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟

(29)(يسئله من في السموات و الارض كل يوم هو في شأن ):(همه كساني كه درآسمانها و زمينند از او درخواست مي كنند و او هر روز مشغول شأني جديد است

).

(30)(فباي الاء ربكما تكذبان ): (پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟)يعني تمام موجودات آسمانها و زمين به زبان تكوين و وجود خود محتاج خدايند وهستيشان وابسته به هستي اوست و بواسطه فقر خود متمسك به غناي او هستند،همچنانكه فرمود:(انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد شما همگي محتاج خدا هستيد و او بي نياز و ستوده است ) و هر كس از او درخواست كند نااميد نمي شود،چون خود فرموده :(و اتيكم من كل ما سالتموه و از هر چه درخواست كرديد به شماعطا كرد)،در ادامه فرمود: او هر روز در شأني است ، يعني خداي تعالي در هر روزي كاري غير از كار قبلي دارد و هيچ يك از كارهاي او تكراري نيست و هر چه مي كند،بدون الگو و قالب و نمونه و بلكه به ابداع و ايجاد مي كندو او در مقام فعل و تدبير اشياءاحاطه دارد، لذا در هر زمان هست ، ولي در زمان نيست و در هرمكاني هست ،امادرمكان نمي گنجد و با هر چيزي هست ،امانزديك به چيزي نيست .

(31)(سنفرغ لكم ايه الثقلان ): (بزودي اي جن و انس به حسابتان خواهيم رسيد).

(32)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(ديگر كداميك از نعمات پروردگارتان راتكذيب مي كنيد؟)مي خواهد بفرمايد: ما بزودي بساط نشأت دنيا را درهم مي پيچم و به كار شمامشغول مي شويم ،يعني شما را مبعوث كرده و به حسابتان رسيدگي نموده و بر طبق اعمالتان جزايتان مي دهيم ، و فراغت براي جن و انس كنايه از تبدل نشأت دنيا به نشأت آخرت است و اين امر هم مصداق نعمت الهي است ،

بهمين دليل مجددا بر جن و انس ازبابت نعمات خود منت نهاده و آنها را از بابت عدم شكرگزاري ملامت مي كند.

(33)(يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات والارض فانفذوا لا تنفذون الا بسلطان ): (اي گروه جن و انس اگر مي توانيد ازكرانه هاي آسمان و زمين راه فراري يافته بگريزيد، اين كار را بكنيد، امااز حساب وعذاب گريزي نداريد،مگر با عذر موجه و تسلط ).

(34)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان راتكذيب مي كنيد؟)،مي خواهد بفرمايد: اي گروه جن و انس ،اگر مي توانيد از حساب و كتاب قيامت بگريزيد، اين شما و اين كرانه هاي آسمانها و زمين ، اما نمي توانيد، چون به هرطرف كه فرار كنيد، از ملك خدا بيرون نيست و نمي توانيد از مؤاخذه او رها شويد، وقادر بر نفوذ نخواهيد بود، مگر با نوعي سلطه كه شما فاقد آن هستيد و منظور ازسلطان ،قدرت وجوديست كه به معناي برهان ويا حجت و يا ملك نيز مي باشد، بعضي مفسران آيه مورد نظر را نوعي پيشگويي از آينده دانسته اند كه روزي بشر قدرت نفوذ علمي پيدا مي كند و به اقطار آسمانها دست مي يابد، اما اين معنا با سياق سازگارنيست ، در آخر هم مجددا مسأله امتنان را ياد آور مي شود.

(35)(يرسل عليكما شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران ):(آتشي بدون دود برشما مسلط مي كند كه ديگر نمي توانيد يكديگر را ياري كنيد).

(36)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).مي فرمايد: خداوند آتشي سبزرنگ و بدون دود و يابه شكل دود بر

شما مسلطمي كند در آنوقت ديگر نخواهيد توانست كه يكديگر را ياري كنيد وبلا را ازخود دفع نماييد، چون در قيامت همه اسباب دنيوي ساقط مي شوند و هيچ حافظي از امر خداوجود ندارد، پس كداميك از نعمات الهي را انكار مي كنيد؟

(37)(فاذا انشقت السماءفكانت ورده كالدهان ): (و زمانيكه آسمان شكافته شود، مانند روغن مذاب سرخ مي گردد).

(38)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(ديگر كداميك از نعمات پروردگارتان راتكذيب مي كنيد؟) مي فرمايد: در روز قيامت آسمان شكافته مي شود و چون چرمي سرخ رنگ به قرمزي مي گرايد و آنوقت شما جن و انس كداميك از نعمات پروردگار خود را تكذيب مي كنيد؟

(39)(فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان ):(در آن روز هيچ جن و انسي ازگناهش پرسش نمي شود).

(40)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد)

(41)(يعرف المجرمون بسيمهم فيؤخذ بالنواصي و الاقدام ):(در آن روز مجرمين از چهره هايشان شناخته مي شوند و موي سر و پاهايشان را مي گيرند و آنها را در آتش مي اندازند).

(42)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟)

(43)(هذه جهنم التي يكذب بها المجرمون ):(اين همان جهنمي است كه مجرمان آن را تكذيب مي كردند).

(44)(يطوفون بينها و بين حميم ان ):(ميان آن و بين آبي جوشان مي گردند)

(45)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟)در اينجا به وضع حساب و جزاي مجرمين مي پردازد، مي فرمايد: حسابرسي آنها درروز قيامت آنقدر سريع است كه از هيچ جن و انسي نمي پرسند كه چه گناهي مرتكب شده ايد، در آنروز در بعض مواقف

بردههانشان مهر زده شده و دست و پايشان از اعمال آنها شهادت مي دهند، و در بعضي مواقف ديگر گنه كاران از سيمايشان شناخته مي شوندو منظور از سيما نشانه هاي بارز در چهره است ،وسپس موي جلوي پيشاني و پاهايشان رامي گيرند و آنها را در آتش مي اندازند، آنگاه خطاب به همان مجرمين و يا خطاب به رسولخدا ص مي فرمايد: اين همان جهنمي است كه گنه كاران آن را تكذيب مي كردند واگر خطاب به رسولخدا ص باشد، يعني اي رسول ما اين همان دوزخيست كه مجرمان قومت آن را انكار مي كردند و به زودي وارد آن خواهند شد و بايد سرنوشت آنها درنظرت بي اهميت باشد(15).در ادامه مي فرمايد: اينك آنها بين اين آتش جهنم و بين آبي بي نهايت داغ وجوشان در تردد هستند و چه بد موردي است كه به آن وارد مي شوند،(بئس الوردالمورود)(16).و در خلال اين آيات بارها مسأله امتنان و ملامت تكرار مي شود تا جن و انس متوجه باشند كه همه اين موارد از مصاديق نعم الهي است و بايد از بابت آنها شكرگزار باشند.

(46)(ولمن خاف مقام ربه جنتان ):(براي كسي از مقام پروردگارش خائف باشد دوبهشت است ).

(47)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).

(48)(ذواتاافنان ):(كه داراي انواع ميوه هايند).

(49)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).

(50)(فيهما عينان تجريان ):(در آن دو بهشت دو چشمه جاريست ).

(51)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).

(52)فيهما من كل فاكهه زوجان ):(در آندو بهشت از هر ميوه اي دو صنف شناخته

و ناشناخته وجود دارد).

(53)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).

(54)(متكئين علي فرش بطائنها من استبرق و جني الجنتين دان ):(در حاليكه برفرشهايي تكيه كرده اند كه آسترش از ابريشم است و ميوه هاي رسيده آن دو باغ دردسترس است ).

(55)((فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).در اينجا تا انتهاي سوره به بيان اوصاف و احوال سعادتمندان از جن و انس مي پردازدهمان كساني كه از مقام پروردگارشان بيمناك بوده و پرواداشتند.منظور از مقامي كه پروردگار نسبت به بندگان دارد، همان قيام و احاطه و علم خداست نسبت به اعمال بنده اش و اينكه خدا رب اوست و امر او را تدبير مي كند ومحيط بر او و همراه اوست و لذا از هر عمل خرد و كلان بنده اش آگاه و با خبر است .اما اينكه خوف از مقام پروردگار چيست ؟ بايد گفت خوف از خدا مراتبي دارد،بعضي از عقاب خدا مي ترسند و به همين دليل مرتكب كفر و معصيت نمي شوند و اين نوع عبادت و اطاعت ، عبادت بندگان است كه از ترس سياست و تأديب مولايشان ،نافرماني نمي كنند و اين عبادت خالص براي خدا نيست . بعضي ديگر از خدا خوف دارند و او را عبادت مي كنند ولي نه از روي اخلاص ،بلكه به طمع نيل به ثواب و پاداش الهي و اين نوع خوف و عبادت ، عبادت تاجر پيشه گان است ، اما خوفي كه در اين آيه ذكر شده نه خوف از عذاب است و نه خوف از فقدان نعمات بهشتي ، بلكه

اين خوف ناشي از خضوع در برابر خداي تعالي است ، چون اواستحقاق عبادت و اطاعت را دارد و آنقدر ساحت عظمت و كبريايش رفيع است كه بنده بايد در برابر او حالت ذلت و خضوع بيابد و اين نوع خوف و عبادت ، خوفي خالص براي وجه الله است ، همچنانكه خداوند ملائكه معصوم از گناه را نيز به اين خوف ستوده و فرموده (يخافون ربهم من فوقهم (17) از پروردگار مافوقشان مي ترسند).به هر جهت مي فرمايد: چنين كساني كه از مقام پروردگارشان خالصانه ، هراسانند،داراي دو بهشت مي باشند، كه احتمالا يكي را به جهت استحقاقي كه دارد و به عنوان جزاي عملش به او مي دهند، و يك بهشت ديگر را فقط از باب تفضل به او ارزاني مي كنند و اين دو بهشت احتمالا شايسته اهل اخلاص است كه آنها را در سوره واقعه چنين وصف مي كند،(السابقون السابقون اولئك المقربون )(18) پيشگامان پيشي گيرنده مقربان درگاهند).سپس به توصيف اين دو بهشت مي پردازد ومي فرمايد: اين دو بهشت داراي انواع ميوه ها و داراي درختاني نرم ونازك مي باشند و در آنها دوچشمه غير قابل توصيف وجود دارد و در آنجا از هر ميوه اي دو صنف هست ،احتمالا(19)،يكي نوع دنيايي آن وديگري نوع بهشتي وناشناس .و اهل بهشت در آنجا بر فرشهايي تكيه مي زنند كه آسترش از ابريشم ضخيم است وبه اين ترتيب معلوم مي شود رويه آن گرانبهاترو لطيف تر مي باشد، مثلا از جنس حرير كه ابريشم ريزبافت است (20).در ادامه مي فرمايد: ميوه هاي آن دو بهشت نزديك است ، يعني :ميوه هاي بهشتي

براي اهل بهشت چيدني و قابل دسترس است و در آخر همچون ساير موارد كه جابه جاذكرشده از بابت اين نعمات بر جن و انس منت نهاده وآنهاراترغيب وبه شكروسپاس مي كند.

(56)(فيهن قاصرات الطرف لم يطمثهن انس قبلهم و لا جان ):(در آن فراشهاهمسراني عفيف است كه به غير شوهر چشم ندوزند و از اهل بهشت هيچ جن و انسي آنها را لمس نكرده است ).

(57)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).

(58)(كانهن الياقوت و المرجان ):(گوئيا آنها در رنگ و صفا مانند ياقوت ومرجانند).

(59)(فباي الاءربكماتكذبان ):(پس كداميك ازنعمات پروردگارتان راتكذيب مي كنيد؟).

(60)(هل جزاء الاحسان الا الاحسان ):(آيا پاداش نيكي به جز نيكي است ؟).

(61)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).مي فرمايد: در آن فراشها و بسترهايي كه وصف كرديم همسراني عفيف و پاكدامن هستند كه به غير شوهران خود نظر نمي كنند و بكر و دست نخورده هستند و در صفاي رنگ و ارزش و درخشش مانند ياقوت و مرجانند، سپس با استفهامي انكاري مي خواهد بفرمايد،علت اين احسانها و بهشتهايي كه ما به آنها عطا مي كنيم اين است كه آنها نيز اهل احسان و نيكي بودند و در فرازهاي مختلف عبارت امتناني نيز تكرار شده است ، در حديث از رسولخدا ص نقل شده كه :آيا جزاي كسي كه ما با شناخت توحيدبه او نعمت بخشيده ايم غير از بهشت است ؟

(62)(ومن دونهما جنتان ):(و قبل از آندو بهشت ، دو بهشت ديگر دارند).

(63)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).

(64)(مدهامتان ):(بهشتهايي كه از شدت سبزي

ميل به سياهي دارند).

(65)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).

(66)(فيهما عينان نضاختان ):(در آن دوبهشت دو چشمه همچون فواره است ).

(67)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).

(68)(فيهما فاكهه و نخل و رمان ):(در آن دو بهشت ، ميوه و نخل و انار است ).

(69)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).

(70)(فيهن خيرات حسان ):(در آن همسراني خوش صورت و خوش سيرت است ).

(71)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).

(72)(حور مقصورات في الخيام ):(سيه چشماني كه هرگز از خيمه ها بيرون نمي شوند).

(73)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).

(74)(لم يطمثهن انس قبلهم و لا جان ):(زناني كه قبلانه انساني با آنها تماس گرفته و نه جني ).

(75)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).

(76)(متكئين علي رفرف خضر و عبقري حسان ):(در حاليكه بر بالشهاي سبزرنگ ابريشمي تكيه زده اند كه بهترين بافت را دارد و بسيار زيباست ).

(77)(فباي الاء ربكما تكذبان ):(پس كداميك از نعمات پروردگارتان را تكذيب مي كنيد؟).

(78)(تبارك اسم ربك ذي الجلال و الاكرام ):(چه پربركت است نام خداي رحمان كه پروردگار تو و داراي صفات جلال و جمال است ).مي فرمايد:دوبهشت ديگر نيز هست كه هر چند نعماتش شبيه دو بهشت اول است ، امااز نظر درجه فضل و شرف پايينتر از آندوي قبليست و در سابق هم گفتيم كه آندو بهشت قبلي مخصوص اهل اخلاص بود كه بالاترين درجه ايمان راداشتند و خدا را از بيم عقاب و

طمع ثواب عبادت نمي كردند و اينها همان سابقون و مقربين بودند، اما اين دو بهشتي كه در اين آيات وصف مي كند، مخصوص اصحاب يمين است ، به هر جهت مي فرمايد:اين دو بهشت آن قدر سرسبزند كه سبزيشان و درخشندگي آنها به نهايت رسيده و برگهامتمايل به سياهي شده و در آن دو بهشت دو چشمه هست كه همچون فواره با شدت مي جوشند و در آنها انواع ميوه و انار و درخت نخل هست و در آنجا همسران بهشتي هستند كه هم اخلاق خوبي دارند و هم خوش صورتند و آن زنان سيه چشم از دستبرداجانب محفوظند و زناني مبتذل نيستند كه غير شوهر هم ايشان را تماشا كند و بكر ودست نخورده اند، بطوريكه هيچ جن و انسي قبلا آنها را مس نكرده و بر پشتيها وپارچه هاي سبزي تكيه كرده اند كه از جنس ابريشم يا ديبا و يا پشم و نخ بوده و بسيارخوش بافت هستند.و در آخر مجددا آيه حد فاصل امتناني را تكرار نموده و مي فرمايد، با اين همه نعمات پروردگارتان كداميك از آنها را تكذيب و انكار مي كنيد؟و در آخر مي فرمايد: مبارك و پرخير است نام خداي تعالي كه دونشأت دنيا وآخرت را مالامال از نعمات و بركات نازله خود نموده و رحمتش سراسر دو عالم را فراگرفته و آن نام مبارك ، همان (رحمان ) است كه سوره با آن آغاز شده و در واقع مي خواهد بفرمايد: مبارك است الله كه به رحمان ناميده شده ، چون اين همه آلاء ونعمات را افاضه نموده و صاحب صفات جلال و جمال است

و معلومست كه صفات اودر افعالش تجلي و ظهور يافته ، پس او پديد آورنده بدون الگوي عالم و خالق و آغازكننده خلقت است و همه خلايق و نظام حاكم بر آنها را ايجاد نموده و اگر اين نظام عالم متقن و بدون نقطه ضعف و خلل است به جهت آنست كه او عليم و حكيم است واگراهل طاعت را جزاي خير مي دهد بدليل آنست كه او ودود (دوستدار) و شكورسپاسگزار) آمرزنده و مهربان است ، و اگر اهل فسق و گناه را جزاي شر مي دهد به جهت آنست كه در او صفاتي وجود دارد كه اقتضاي آن جزاء را مي كند و آن صفت منتقم وشديدالعقاب است و خلاصه همه صفات جلال و جمال (سلبي و ثبوتي ) او در نزول بركات و خيرات از ناحيه او دلالت دارند و همه نعمتهاي او به مهر اسماء حسناء وصفات علياي او ممهور شده و نشان يافته است .

تفسير نور

خداوند، رحمان است. «الرّحمن»

پيامبرش، مايه ى رحمت است. «و ما ارسلناك الاّ رحمة للعالمين»<567>

قرآنش نيز رحمت است. «هدىً و رحمة للمؤمنين»<568>

«رحمن» نام مخصوص خداوند است كه 169 بار در قرآن آمده و 114 مرتبه در هر «بسم اللّه» تكرار شده است.

در مواردى از قرآن، كلمه «الرّحمن» به جاى «اللّه» بكار رفته است:

«قالوا اتّخذ اللّه ولدا»<569>؛ «قالوا اتّخذ الرّحمن ولدا»<570>

«اتاكم عذاب اللّه»<571>؛ «يَمسّك عذاب من الرّحمن»<572>

«قل ادعوا اللّه او ادعوا الرّحمن»<573>

در آيين سخنورى و نگارش، سر فصل سخن، نشانه و نمودار تمام سخن است. در اينجا نيز چون سوره نگاهى به نعمت هاى الهى دارد، در آغاز آن «الرّحمن» آمده است.

آموزش قرآن، بايد محور امور باشد.

در سوره قبل (قمر)، بارها آسان بودن قرآن مطرح شد: «لقد يسّرنا القرآن للذّكر» در اين سوره خدا، اولين معلّم آن معرّفى مى شود. «علم القرآن»

علمى جلوه ى رحمت است كه آموزش خدا باشد. «الرّحمن علّم»

علمى جلوه ى رحمت است كه جامع باشد است. «تبياناً لكلّ شى ء»

علمى جلوه ى رحمت است كه پاداشى از ما نخواهد و بر اساس رحمت باشد. «الرّحمن علّم»

علمى جلوه ى رحمت است كه در هر زمان كاربرد داشته باشد.

علمى جلوه ى رحمت است كه بصيرت آفرين و تقوى آفرين باشد.

علمى جلوه ى رحمت است كه سعادت فرد و جامعه و اين جهان و آن جهان را تأمين كند.

تعليم قرآن توسّط خداوند «علّم القرآن»، يعنى:

تعليم حقّ. «نزل عليك الكتاب بالحق»<574>

تعليم داورى. «انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس»<575>

تعليم آنچه فراگيرى آن از راه هاى عادّى ممكن نيست. «و علّمك مالم تكن تعلم»<576>

تعليم برهان. «قد جاءكم برهان»<577>

تعليم عمل صالح. «و الّذين يمسكون بالكتاب... انا لا نضيع اجر المصلحين»<578>

تعليم موعظه، شفا، هدايت و رحمت. «قد جاءكم موعظة من ربّكم و شفاء لما فى الصدور و هدىً و رحمة للمؤمنين»<579>

تعليم غيب. «ذلك من انباء الغيب»<580>

تعليم بهترين داستان ها. «نحن نقصّ عليك احسن القصص»<581>

تعليم شناخت حقايق. «تبياناً لكلّ شى ء»<582>

تعليم برترين ها. «و لايأتونك بمثل الاّ جئناك بالحقّ واحسن تفسيراً»<583>

تعليم ميزان شناخت حق از باطل. «انزل الكتاب بالحق و الميزان»<584>

تعليم سالم ترين سخن. «لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه»<585>

تعليم موعظه. «فذكّر بالقرآن مَن يخاف وعيد»<586>

تعليم رشد. «يهدى الى الرّشد»<587>

تعليم كتابى كه بقاى آن بيمه شده است. «انّا نحن نزّلنا الذكر و انا له لحافظون»

سرچشمه قرآن:

قدرت و عظمت: «تنزيلاً ممن خلق الارض و السموات العلى <588>

عزّت و حكمت: «تنزيلُ الكتاب من اللّه العزيز الحكيم»<589>

لطف و

رحمت: «تنزيلٌ من الرّحمن الرحيم»<590>

ربوبيّت: «تنزيلٌ من ربّ العالمين»<591> 1- خداوند، اولين معلّم قرآن است. «الرّحمن علّم القرآن»

2- شريعت، بر اساس رحمت است. «الرّحمن علّم القرآن»

3- شبهات را بايد پاسخ داد. در برابر كسانى كه مى گويند: قرآن را بشرى به پيامبر آموخته است: «يعلّمه بشر»، بايد گفت: خدا آموخت. «الرّحمن علّم القرآن»

4- تعليم قرآن به انسان، جلوه اى از رحمت الهى است. «الرّحمن علّم القرآن»

5 - معلّمى، شأن خداوند است. «الرّحمن علّم القرآن»

6- كار تعليم و تعلّم، بايد بر اساس محبّت و رحمت باشد. «الرّحمن علّم القرآن»

7- قرآن، قابل درك و شناخت براى بشر است. «علّم القرآن» آفرينش انسان از جهات مختلف قابل توجّه است:

از جهت سير تكاملى، كه چگونه از خاك بى جان، موجودى جاندار و باشعور به نام انسان بر مى آيد.

از جهت تأمين نيازهاى مادّى، كه چگونه جهان طبيعت در تسخير او قرار گرفته است.

از جهت گرايش هاى مثبت و منفى، كه قرآن به برخى از آنها اشاره نموده است، از جمله:

زود نا اميد مى شود. «قتوراً»<592>

حريص است. «هلوع»<593>

بى تاب است. «جزوعاً»<594>

زيانكار است. «لفى خسر»<595>

زياده خواه است. «ليطغى <596>

ستمگر است. «ظلوماً»<597>

نادان است. «جهولاً»<598>

شتابزده است. «عجولا»<599>

ناسپاس است. «كفور»<600>

قدرنشناس است. «كنود»<601>

آيات ديگر قرآن، خصوصيات مثبت انسان را اين گونه ارائه مى دهد:

مسئوليّت پذيرى، داشتن آزادى و قدرت انتخاب؛

امكان تغيير روش، توبه و انقلاب و جهش درونى؛

دارا بودن استعدادها و ظرفيّت هاى بزرگ درونى؛

ويژگى بى نهايت طلبى؛

جانشين خداوند روى زمين؛

مسجود فرشتگان؛

دارا بودن قدرت تقليد و اثرپذيرى يا قابليّت الگو شدن و تأثيرگذارى؛

تركيبى از تضادها، عقل و فطرت در برابر غريزه و شهوت؛

داراى قدرت تفكّر و خلاّقيت و ابتكار.

آنجا كه بحثِ آموزش قرآن است، بر آفرينش انسان مقدّم شده است. «علّم القرآن خلق الانسان» امّا

آنجا كه آموزش علوم ديگر مطرح است، آفرينش انسان مقدّم شده است. «خلق الانسان من علق.... الّذى علّم بالقلم»<602> 1- خداوند، خالق انسان است، نه طبيعت بى جان. «الرّحمن... خلق الانسان»

2- خلقت انسان، جلوه اى از رحمت الهى است. «الرّحمن... خلق الانسان»

3- مؤلّف كتاب تشريع، همان مؤلّف كتاب تكوين است. «علّم القرآن، خلق الانسان»

4- قرآن، بر انسان، شرافت و تقدم دارد. (فكر و معرفت، بر جسم و طبيعت مادى مقدّم است.) «علم القرآن، خلق الانسان»

5 - قرآن، سرآمد تمام كتاب ها و انسان، سرآمد تمام مخلوقات است. «علّم القرآن، خلق الانسان»

6- انسان، در سايه فراگيرى قرآن، به كمال خلقتش دست مى يابد. «علّم القرآن، خلق الانسان» حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «لاتجعلنّ ذرب لسانك على من انطقك و بلاغة قولك على من سدّدك»<603> تندى و تيزى زبانت را براى كسى كه تو را سخن گفتن تعليم داده قرار مده و بلاغت و زيبايى كلامت را به رخ كسى كه گفتار تو را قاعده مند و زيبا كرده، مكش.

قدرت بيان و سخن گفتن، هديه الهى به انسان است و قرآن براى شيوه بيان دستوراتى داده است، از جمله:

مستدل و محكم باشد. «قولاً سديداً»<604>

پسنديده و به اندازه باشد. «قولاً معروفاً»<605>

نرم و مهربانانه باشد. «قولاً ليّناً»<606>

شيوا و رسا و واضح باشد. «قولاً بليغاً»<607>

كريمانه و بزرگوارانه باشد. «قولاً كريماً»<608>

زيبا، نيكو و مطلوب باشد. «قولوا للناس حسناً»<609>

بهترين ها گفته شود. «يقولوا الّتى هى احسن»<610>

حتّى مجادلات و گفتگوهاى انتقادى، به بهترين وجه باشد. «جادلهم بالّتى هى احسن»<611> 1- علم، برترين كمالى است كه خداوند به انسان عطا كرده است. «علّم... علّمه» (كلمه «علَّم» تكرار شده است)

2- زبان و لغت خاص مهم نيست، اصل قدرت

بيان مهمّ است. «علّمه البيان»

3- زبان، وسيله بيان است، اصل بيان هديه الهى است. «علّمه البيان»

4- پدر و مادر، قوّه ى سخن گفتن را كه خداوند در نهاد هر نوزادى نهفته است، آشكار مى كنند و به فعليّت مى رسانند. «علّمه البيان»

5 - آفرينش انسان در ميان دو تعليم الهى قرار گرفته است. «علّم القرآن، خلق الانسان، علّمه البيان»

6- قدرت بيان، جلوه اى از رحمت الهى است. «الرّحمن... علّمه البيان»

7- كسانى كه توانايى سخن گفتن به چند زبان را دارند، هنر خود را از خدا بدانند. «علّمه البيان»

8 - علمى مورد ستايش است كه بيان شود. «علّم القرآن... علّمه البيان» «حُسبان» بر وزن «غُفران»، مصدر به معناى «حساب» است. خورشيد و ماه حساب دارند. حجم آنها، وزن و جرم آنها، حركات گوناگون، مدار حركت، فاصله آنها نسبت به يكديگر و نسبت به ديگر كرات، مقدار حركت و مقدار تأثير آنها برروى يكديگر، همه و همه حساب دارد و حساب آنهبه قدرى دقيق است كه دانشمندان، زمان دقيق ماه گرفتگى، خورشيد گرفتگى و تحويل سال نو را از مدّت ها پيش اندازه گيرى و پيش بينى مى كنند.

بر اساس آيات قرآن، خورشيد و ماه و ستارگان، مدار دارند و همه به سويى در تكاپو و شناورند، «كلّ فى فلك يسبحون»<612> و عمر تعيين شده دارند. «كلّ يجرى لاجل مسمّى»<613>

گردش شب و روز و پيدايش فصل ها، يك زمان بندى ساده و در عين حال دقيق، براى همه ى مردم در همه ى مكان ها و زمان هاست. برنامه هاى عبادى اسلام همچون نماز و روزه، بر اساس طلوع و غروب خورشيد و گردش ماه در ايام سال تنظيم شده است. چنانكه در قرآن مى خوانيم:

«اقم الصلاة لدلوك

الشمس الى غسق الليل و قرآن الفجر»<614> از هنگام زوال آفتاب تا اول تاريكى شب و به هنگام صبح، نماز را به پا دار.

«و سبّح بحمد ربّك قبل طلوع الشمس و قبل غروبها»<615> پيش از طلوع خورشيد و پس از غروب آن، خداوند را تسبيح و ستايش كن.

«و اتمّوا الصيام الى الليل»<616> و روزه را تا شب هنگام تمام كنيد.

و در روايات آمده است: «صم للرّؤية و افطر للرّؤية»<617> روزه را با ديدن ماه رمضان آغاز و با ديدن ماه شوّال تمام كن.

«نجم» هر روئيدنى است كه ساقه ندارد دو «شجر» روئيدنى است كه ساقه دارد. مراد از «نجم» در اين آيه به قرينه «شجر»، گياه است، نه ستاره آسمان.<618>

منظور از سجده ى گياه و درخت در اين آيه، خضوع تكوينى آنها در برابر فرامين الهى است كه مسيرى را كه خدا براى آنها تعيين كرده، بى كم و كاست مى پيمايند و تسليم قوانين آفرينش اند. 1- زمين آسمان، تحت يك نظام، اداره مى شوند. «الشمس و القمر... النجم و الشجر»

2- گياهان زمينى، حيات و رويش خود را مرهون خورشيد و ماه آسمانى اند. «الشمس و القمر... النجم و الشجر»

3- هستى، تسليم نظام از پيش تعيين شده الهى است. «بحسبان... يسجدان» بعد از بيانِ رحمت الهى و نعمت تعليم و بيان و حساب خورشيد و ماه و سجده موجودات كه نوعى توجّه به رابطه خدا با انسان و طبيعت است، اين آيات نحوه ى رابطه انسان با جامعه را مطرح مى كند.

قسط در ميزان، آن است كه نه زياده خواهى شود نه خسارت و زيان.

كتاب و ميزان متلازم اند. خداوند در سوره حديد مى فرمايد: «و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقومَ الناس

بالقسط»<619> در اين آيات نيز، هم به قرآن اشاره شده، هم به ميزان: «علّم القرآن... ألاّ تطغوا فى الميزان»

تكرار، نشانه ى اهميّت است. در آيات پى درپى، سه بار كلمه ميزان تكرار شده است كه نشان دهنده ضرورت توجّه به معيار و وسيله سنجش درست و مطمئن در امور مختلف است. «وضع الميزان...»، «الاّ تطغوا فى الميزان...» و «لا تخسروا الميزان»

بى توجّهى به ميزان و عدم رعايت انصاف و عدالت در حقوق مردم، انسان را به فسق و فجور مى كشاند و فسق و فجور انسان را به تكذيب وامى دارد. در سوره مطفّفين مى خوانيم: «ويل للمطفّفين» واى بر كم فروشان. سپس مى فرمايد: «اِنّ كتاب الفجّار...» وآنگاه: «ويل يومئذلمكذّبين» گويا لقمه ى حرام، مقدّمه فجور، و فجور مقدّمه كفر و تكذيب مى شود.

براى برقرارى عدل و ميزان، اسلام دستورات دقيق و مهمى دارد تا آنجا كه در روايات آمده است: اگر كفش قاضى تنگ است، نبايد در آن هنگام قضاوت كند تا مبادا فشارى كه به پاى او وارد مى شود در قضاوتش اثر بگذارد و او را به عجله و بدخلقى وادارد و از قضاوت بر حق منف كند!

آداب تجارت

در حديث مى خوانيم: تجارتى ارزشمند است كه برپايه حقّ و راستى باشد. «التاجر فاجر و الفاجر فى النار الاّ مَن اخذ الحق و اعطى الحق»<620>

حضرت على عليه السلام دستور داد دينارهاى غير خالص را در چاه بريزند تا به وسيله آن معامله اى صورت نگيرد. «القه فى البالوعه حتّى لايباع شى ءٌ فيه غشٌ»<621>

آن حضرت همه روزه در بازار كوفه قدم مى زد و گاهى در وسط بازار مى ايستاد و مى فرمود: اى گروه تجّار!

«قدّموا الاستخارة»، از خدا خير بخواهيد.

«تبرّكوا بالسهولة»، بركت را در سايه آسان گرفتن بر

مردم بخواهيد.

«جانبوا الكذب»، از دروغ در معامله دورى كنيد.

«و تجانبوا عن الظلم»، از ظلم و بى عدالتى پرهيز كنيد.

«و لا تقربوا الربا»<622> و به ربا نزديك نشويد. 1- جايگاه آسمان و زمين تصادفى نيست. برافراشتگى آسمان و حجم و اندازه و فاصله ستارگان، حكيمانه و جلوه اى از رحمت الهى است «الرّحمن... و السماء رفعها و وضع الميزان»

2- عدالت مثل نماز است و بايد آن را در جامعه به پاداشت. «و اقيموا الوزن»

3- ميزان بايد عادلانه باشد، مورد وزن هرچه مى خواهد باشد. «و اقيموا الوزن بالقسط»

4- نظام هستى برپايه ميزان است. زندگى ما نيز بايد بر مدار ميزان باشد. «وضع الميزان ألاّ تطغوا فى الميزان»

5 - عدل و ميزان، هم در آسمان عامل ثبات و پايدارى است، هم در زمين و هم در جامعه. «وضع الميزان ألاّ تطغوا فى الميزان»

6- جامعه براى رسيدن به رستگارى دو بال مى خواهد: علم و عدالت. (در دنياى امروز علم هست ولى عدالت نيست.) «علّم القرآن... ألاّ تطغوا فى الميزان»

7- راه رسيدن به عدالت، عمل به قرآن است. «علّم القرآن... ألاّ تطغوا فى الميزان»

8 - در كارها، نه افراط «ألاّ تطغوا» و نه تفريط. «لا تخسروا»

9- كم كارى در خدمات از جانب كارمندان و كارگران و فرهنگيان و مسئولان و مبلّغان دينى نيز كم فروشى است. «لا تخسروا الميزان» «أنام» به معناى آفريده ها، اعمّ از جنّ و انس و همه موجودات روى زمين است. «فاكهة» به هر نوع ميوه و «ريحان» به هر گياه خوش بو گفته مى شود. «اكمام» جمع «كِمّ» به معناى پوششى است كه ميوه را در برمى گيرد، همان گونه كه «كُمّ» به معناى آستين است كه

دست را م پوشاند و «كُمّه» بر وزن قُبّه به كلاهى گفته مى شود كه سر را مى پوشاند. شايد مراد از «اكمام» در آيه، اليافى باشد كه همچون الياف روى نارگيل، دور درخت خرما را فرامى گيرد.

«حَبّ» به معناى دانه و «عَصف» به معناى برگ ها و اجزايى است كه از گياه جدا مى شود<623> و لذا به كاه نيز «عصف» گفته مى شود.

«آلاء» جمع «اِلَى» به معناى نعمت است.

تكرار سؤال هاى پى در پى همراه با انتقاد، دليل آن است كه هر نعمتى براى خود تصديق و تكذيبى دارد.

در حديث مى خوانيم: كسى كه سوره مباركه الرّحمن را مى خواند، هر بار كه به آيه «فباىّ آلاءِ ربّكما تكذّبان» مى رسد بگويد: «لابشى ءٍ من آلائك ربّ اُكذّب» يعنى اى پروردگار من! هيچ يك از نعمت هاى تو را تكذيب نمى كنم.<624>

بحث تكرار

در اينجا به مناسبت اولين مورد از موارد تكرار آيه «فباىّ آلاءِ ربّكما تكذّبان» در اين سوره، بحثى پيرامون تكرار ارائه مى گردد.

تكرار مثبت:

براى ايجاد يك فرهنگ، تكرار مسايل، مهم و ضرورى است.

رسول خداصلى الله عليه وآله بارها فرمود: «انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى» تا رابطه قرآن و عترت را در ميان مردم محكم سازد.

پس از نزول آيه «و امر اهلك بالصّلوة»<625> تا چند ماه رسول خداصلى الله عليه وآله هنگام صبح در خانه فاطمه زهراعليها السلام مى آمد و مى فرمود: «الصلوة الصلوة»<626> تا به مردم اعلام كند اهل بيت من همان كسانى هستند كه در خانه على و فاطمه هستند.

در حديث مى خوانيم: دليل چهار مرتبه تكرار «اللّه اكبر» در آغاز اذان، آن است كه مردم از غفلت درآيند ولى هنگامى كه متوجّه شدند باقى جملات به دو بار تقليل مى يابد.<627>

گاهى حضرت

على عليه السلام به خاطر ايجاد حساسيّت در مردم، الفاظى را تكرار مى كردند. چنانكه به فرزندانش وصيّت مى كند: «اللّه اللّه فى الايتام...»، «اللّه اللّه فى جيرانكم»، «اللّه اللّه فى الصلوة»، «اللّه اللّه فى القرآن...»<628> كه لفظ جلاله «اللّه»تكرار شده است.

تكرار نماز در هر شبانه روز، براى آن است كه هر روز گامى به خداوند نزديك شويم. كسى كه از پله هاى نردبان بالا مى رود، در ظاهر، پاى او كارى تكرارى انجام مى دهد ولى در واقع در هر حركت گامى به جلو و رو به بالا مى گذارد. كسى كه براى حفر چاه كلنگ مى زند، درظاهر كارى تكرارى مى كند، ولى در واقع با هر حركت، عمق چاه بيشتر مى شود. انسان با هر بار نماز و ذكر و تلاوت آيه اى گامى به خدا نزديك مى شود تا آنجا كه درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى خوانيم: «دنى فتدلّى فكان قاب قوسين او ادنى»<629> چنان بهنزديك شد كه به قدر دو كمان يا نزديك تر شد.

تكرار سفارش به تقوا در هر يك از خطبه هاى نماز جمعه در هر هفته، بيانگر نقش تكرار در تربيت دينى مردم است.

اصولا بقاى زندگى با تنفس مكرر است و كمالات، در صورت تكرار حاصل مى شود. با يك بار انفاق و رشادت، ملكه سخاوت و شجاعت در انسان پيدا نمى شود، همان گونه كه رذائل و خبائث در صورت تكرار، در روح انسان ماندگار مى شوند.

دلايل تكرار در قرآن

تكرار، گاهى براى تذكّر و يادآورى نعمت هاى گوناگون است. نظير تكرار آيه «فباىّ آلاء ربّكما تكذبان»

گاهى براى هشدار و تهديد خلافكاران است. نظير تكرار آيه «ويل يومئذٍ للمكذّبين»<630>

گاهى براى فرهنگ سازى است. نظير تكرار «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» در آغاز هر سوره.

گاهى براى

اتمام حجّت است. نظير تكرار آيه «و لقد يسّرنا القرآن للذكر فهل من مدّكر»<631>

گاهى براى انس بيشتر و نهادينه شدن است. نظير تكرار آيه «واذكروا اللّه ذكرا كثيراً»<632>

گاهى براى بيان دستورات جديد است. نظير تكرار «يا ايها الّذين آمنوا..»

گاهى به منزله قطعنامه براى هر فراز از مطلب يا سخنى است. چنانكه در سوره شعراء پس از پايان گزارش كار هر پيامبرى، مى فرمايد: «انّ ربّك لهو العزيز الرحيم»

گاهى تكرار، نشان دهنده وحدت هدف و شيوه است. در سوره شعراء بارها جمله «واتقوا اللّه و اطيعون» از زبان پيامبران متعدد تكرار شده كه بيانگر آن است كه شعار و هدف همه آنان يكى بوده است. 1- تمام هستى يك مدبّر دارد، نه آن گونه كه بعضى مشركان براى هر يك از آسمان و زمين يك مدبّر خاص مى پنداشتند. «السماء رفعها... و الارض وضعها»

2- زمين براى كاميابى و بهره بردارى همه موجودات زمينى و از جمله انسان است. «وضعها للانام»

3- قرآن، ابتدا نعمت هاى معنوى و سپس نعمت هاى مادّى را شمارش مى كند. «علّم القرآن... علّمه البيان... فيها فاكهة و النخل»

4- ميوه، نقش مهمى در تغذيه انسان دارد. بعد از آفرينش زمين، نام ميوه آمده است. «والارض... فيها فاكهة»

5 - در ميان ميوه ها، ارزش خرما از بقيه جداست. «فيها فاكهة... والنخل»

6- پوسته و حتّى غلاف دور نباتات، نعمت است. «والحبّ ذو العصف»

7- بوى خوشِ گياهان، يكى از نعمت هاى الهى است. «و الريحان»

8 - تكذيب آيات الهى، سرزنش را به دنبال دارد. «فباىّ آلاء ربّكما تكذبان»

9- جن نيز مثل انسان، مسئول، مكلّف و بهره مند از نعمت هاى زمين است. «فباىّ آلاء ربّكما تكذّبان»

10- خداوند نعمت ها را براى

رشد و تربيت همه جانبه انسان و جن آفريده است. «آلاءِ ربّكما»

«صلصال» به معناى گِل خشكيده، «فخّار» به معناى سفال (گل پخته شده) و «مارج» به معناى شعله است.

قرآن در مورد منشأ آفرينش انسان تعبيرات گوناگونى دارد كه ممكن است اين تعبيرات به مراحل مختلف آن اشاره داشته باشد:

1- خاك. «انّا خلقناكم من تراب»<633>

2- خاك آميخته با آب. «خلقكم من طين»<634>

3- گِل بدبو. «من حماءٍ مسنون»<635>

4- گِل خشكيده. «من صلصال كالفخّار»<636>

جنّ، به معناى موجودى ناپيدا است و در قرآن، برخى ويژگى هاى آن بيان شده است، از جمله اينكه مبدأ آفرينش او، باد و آتش است، «خلق الجانّ من مارج من نار» در حالى كه مبدأ آفرينش انسان آب و خاك است. «خلق الانسان من صلصال كالفخّار» خلقت او پيش از خلقت انسان به است، «و الجانّ خلقناه من قبل»<637> و همچون انسان؛ مؤمن و كافر، مذكّر و مؤنث، توالد و تناسل، علم و شعور و قدرت تشخيص حق از باطل را دارند و قادر به انجام كارهايى هستند كه از عهده بشر خارج است و همچنين مرگ و رستاخيز و كيفر و پاداش دارند.

1- نگاه به گذشته، سبب شكوفايى ايمان و تواضع بشر مى گردد. «خلق الانسان من صلصال...»

2- خداوند از مادّه سرد بى روح «صلصال» و مادّه گرم بى روح «مارج»، موجودات زنده مى سازد. «خلق الانسان... خلق الجان...»

3- سرچشمه ى به وجود آمدن انسان، مادّه اى ناچيز و بى ارزش است. «صلصالٍ» (نكره آمدن مى تواند نشانه ناچيز بودن باشد.)

4- جنّ، موجودى واقعى است، نه خرافى، گرچه ما به آن دسترسى نداشته باشيم. «خلق الجانّ من مارج من نار»

5 - جنّ و انس، هر

در موجودى زمينى اند و از عناصر مادّى آفريده شده اند. «خلق الانسان من صلصال... خلق الجان من مارج من نار»

6- تكذيبِ نعمت، سبب سرزنش است، از هر كه باشد. «فباىّ آلاء ربّكما تكذّبان» گرچه خورشيد در هر روز از سال، طلوع و غروبى دارد، ولى با توجّه به قوس صعودى و قوس نزولى حركت آن، در حقيقت دو مشرق و دو مغرب دارد و بقيه در ميان اين دو است و اين نظام، باعث پيدايش فصول مختلف و تغيير ساعات شبانه روز در طول سال مى شود. امّا بعضى مفسّران،مشرقَين و مغربَين را طلوع و غروب هريك از ماه و خورشيد دانسته اند.<638>

حضرت على عليه السلام در خطبه اى بعد از تلاوت آيه «ربّ المشرقَين...» فرمود: مشرق زمستان در محدوده خود و مشرق تابستان در محدوده خود است.<639> 1- احاطه خداوند به شرق و غرب عالم يكسان است. «ربّ المشرقَين... ربّ المغربَين»

2- قرآن، انسان را به كيهان شناسى دعوت مى كند. «المشرقين... المغربين»

3- قرآن، بشر را به شناختِ آفاق و انفس، هر دو توجّه مى دهد. «خلق الانسان من صلصال... ربّ المشرقَين و... المغربَين»

4- پديده هاى طبيعى، هم براى انسان نعمت است و هم براى جن. «ربّ المشرقَين و ربّ المغربَين فباىّ آلاء ربّكما»

5 - حركت زمين به گونه اى است كه مشرق و مغرب پديد مى آيد و اين از نعمت هاى الهى است. «فباىّ آلاء ربّكما تكذّبان» «مرج» به معناى رها ساختن است و «برزخ» به حدّ فاصل ميان دو چيز گفته مى شود. «لؤلؤ» به معناى مرواريدى است كه درون صدف پرورش يابد و «مرجان»، هم به مرواريدهاى كوچك گفته مى شود و هم نوعى حيوان دريايى كه شبيه شاخه درخت است و صيّادان آن

را صيد مى كنند.

«بحر» به آب زياد گفته مى شود، خواه دريا باشد يا رودخانه و مقصود از «بحرَين»، آب هاى شور و شيرين است. معمولاً آب رودخانه ها شيرين و آب درياها شور است. چنانكه در آيات ديگر مى فرمايد: «لايستوى البحران هذا عذبٌ فرات سائغ شرابه و هذا مِلح اُجاج»<640> دوريا يكسان نيستند، يكى آبش گوارا، شيرين و نوشيدنش خوشگوار است و يكى شور و تلخ است. آب شور براى حفظ حيات جانداران دريايى و آب شيرين براى حفظ حيات نباتات، گياهان، انسان ها و حيوانات كه در خشكى زندگى مى كنند.

عبارتِ «مرَج البحرين» دو بار در قرآن آمده است: يك بار در سوره فرقان آيه 53 و يك بار در اين سوره. در آنجا ابتدا از جهاد بزرگ با كفار سخن مى گويد. «لا تطع الكافرين و جاهدهم جهاداً كبيراً» و بدنبال آن مى فرمايد: «مرج البحرين هذا عذب فرات و هذا مِلحٌ اُججَعَل بينهما برزخاً و حِجراً محجورا» ولى در اين سوره، ابتدا سخن از ميزان و حساب و عدل است «وضع الميزان - اقيموا الوزن - لا تخسروا الميزان»، و پس از آن مى فرمايد: «مرج البحرين بينهما برزخ لا يبغيان» يعنى آب شور و شيرين به هم تجاوز نمى كنند، زيرا عدموز با عدل تناسب بيشترى دارد. و بدنبال آن مى فرمايد: «يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان» آرى اگر عدالت بود و تجاوزگرى نبود زيبايى ها پيدا مى شوند.

دين اسلام، دين فطرى است و خداوند گرايش ها و نيازهاى فطرى بشر را تأمين كرده است، كه يكى از آنها گرايش به زيبايى و زينت است. آن هم گوهرى گرانبها همچون مرواريد كه از دريا استخراج مى شود.

قرآن، در بيان ساير نعمت ها كلمه «لَه» را بكار

نبرد ولى در مورد كشتى فرمود: «و له الجوار» تا بگويد ساخته دست شما نيز از اوست. زيرا فكر و طرح و قدرت جسمى شما براى ساخت و مواد و آثار آنها همگى از اوست.

هنگامى كه امام على عليه السلام اين آيات را تلاوت فرمود: «يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان» از آن حضرت پرسيدند: پس چرا شما از اين نعمت ها استفاده نمى كنيد؟ آن حضرت فرمود: خداوند بر رهبران عادل واجب كرده كه زندگى خود را چنان ساده و تنگ بگيرند كه فقر بر فقراخت نباشد.<641>

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه «مرج البحرين يلتقيان» فرمود: «علىّ و فاطمةعليهما السلام بحران عميقان، لا يبغى احدهما على صاحبه، يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان، الحسن و الحسين عليهما السلام»<642> على و فاطمه دو درياى عميقند كه هيچ يك بر ديگر تجاوز ن كند و از اين دو دريا، لؤلؤ و مرجانى چون حسن و حسين خارج مى شود. 1- هستى كلاس توحيد است؛ آسمان و زمين و دريايش. «و السماء رفعها... والارض وضعها... مرج البحرين...»

2- دريا، براى همه انسان ها و جنّيان نعمت است، گرچه همه در كنار دريا زندگى نمى كنند. «مرج البحرين... فباىّ آلاء ربّكما»

3- در نظام هستى، هيچ موجودى به ديگرى تجاوز نمى كند، حتّى آب درياى شور كه با آب درياى شيرين تلاقى و برخورد مى كند، از كنار هم مى گذرند و در يكديگر داخل نمى شوند. «بينهما برزخ لايبغيان»

4- بهره بردارى از نعمت ها، نياز به تلاش و كوشش دارد. «يخرج منهما اللؤلؤ...»

5 - آب و خاك، بستر و منبع تأمين نيازهاى بشر است. «فيها فاكهة و النخل... و الحب ذو العصف...يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان»

6- ساخته هاى دست بشر، در

اصل از خداست. «و له الجوار المنشئات»

7- نقش دريا در حمل و نقل مسافر و بار، به عنوان معبرى رايگان و آماده و وسيع و گسترده، از ديرباز مورد توجّه بشر بوده است و خداوند در اين آيات، انسان را به آن توجّه مى دهد. «الجوار المنشئات فى البحر كالاعلام»

8 - نعمت دريا و آفريده هاى آن، از نعمت هاى بزرگى است كه خداوند، تكذيب كننده آن را سرزنش مى كند. جمله «فباىّ آلاء ربّكما تكذّبان» سه بار در اين آيات تكرار شده است. در آيه 185 سوره آل عمران خوانديم: «كلّ نفس ذائقة الموت» هر انسانى طعم، مرگ را مى چشد و در آخرين آيه سوره قصص نيز خوانديم: «كلّ شى ء هالك الاّ وجهه» هر موجودى هلاك مى شود جز ذات پروردگار. در اين سوره نيز مى خوانيم: «كلّ من عليها فان و يبقى وجه ربّك»در آيات قبل، نعمت ها معرّفى شد، در اين آيه مى فرمايد: زمان بهره گيرى از نعمت ها كم است، فرصت را غنيمت شماريد كه همه رفتنى هستيد.

گرچه همه موجودات فانى هستند ولى هر كس در مسير الهى باشد و كار او رنگ الهى بگيرد، آن نيّت خالص كه «وجه ربّ» است، كار فانى او را باقى مى كند. 1- مرگ، يك قانون عام و فراگير است. «كلّ مَن عليها فان»

2- به كسى جز خدا تكيه نكنيم كه همه فناپذيرند.«كلّ من عليها فان ويبقى وجه ربّك»

3- ارزش انسان، با تقرّب به خداوند است نه داشتن امكانات. «كلّ مَن عليها فان و يبقى وجه ربّك»

4- مرگ، گامى در مسير تربيت انسان است. «كلّ مَن عليها فان و يبقى وجه ربّك»

5 - پيامبر، تحت تربيت و ربوبيّت خاصّ خداوند است. «ربّك»

6- مرگ موجودات،

نشانه تمام شدن قدرت و كرم الهى نيست. «كلّ من عليها فان و يبقى... ذوالجلال و الاكرام»

7- جلال الهى همراه با رحمت و رأفت است. «ذوالجلال و الاكرام»

8 - مرگ، نعمت است. «كلّ من عليها فان... فباىّ آلاء ربّكما» (با آنكه در آيات 26 و 27 نام هيچ نعمت مادى نيامده، امّا در آيه 29، باز هم جمله ى «فباىّ آلاء...» تكرار شده است پس مرگ نيز نعمت است.)

9- جن نيز همچون انسان، مرگ دارد. زيرا خطاب «ربّكما» به جنّ و انس بازمى گردد. «كلّ من عليها فان... فباىّ آلاء ربّكما» سؤال و درخواست، گاهى به زبان حال است و گاهى به زبان قال. انسان، چه نيازمندى خود به خداوند را به زبان آورد و چه نياورد، در هر صورت، همواره محتاج خداست.

مراد از «يوم» در آيه، روز نيست، بلكه مطلق زمان است، زيرا خداوند در زمان نمى گنجد، بلكه فراتر از زمان است.

در تفسير آيه «كل يوم هو فى شأن»، در حديث مى خوانيم: خداوند هر روز امر جديدى ايجاد مى كند كه قبلاً نبوده است. «من احداث بديع لم يكن»<643>

حضرت على عليه السلام به مناسبت آيه «كل يوم هو شأن» فرمود: هر روز گناهى را مى بخشد، غمى را بر طرف مى كند، گروهى را بالا و عده اى را فرو مى آورد.<644> 1- فرشتگان و موجودات آسمانى نيز همچون زمينيان، دست نياز به سوى خدا دارند. «يسئله من فى السموات و الارض»

2- كارهاى الهى تقليدى نيست، بلكه ابتكار و نوآورى است. «كلّ يوم هو فى شأن»

3- نياز دائمى موجودات، لطف و فيض دائمى خدا را طلب مى كند. (او هر لحظه داراى فيضى جديد ومستمر براى آفريده ها است.) «يسئله... كلّ يوم

هو فى شأن»

4- چنين نيست كه خداوند، عالم را آفريده و آن را به حال خود رها كرده باشد، بلكه همواره امور هستى را تدبير و اداره مى كند. «كلّ يوم هو فى شأن» منظور از «سنفرغ»، فراغ بعد از شغل نيست، بلكه به معناى توجّه خاص و پرداختن تمام به امرى مهم است.

اگر در حسابرسى خداوند، كلمه فراغت به كار رفته است، پس قاضى نيز بايد به هنگام قضاوت، از هر امر ديگر خود را فارغ نمايد. آرى دادرسى عادلانه، فراغت مى خواهد.

از همه نعمت ها حسابرسى مى شود. از آغاز سوره تا اينجا نعمت هاى مختلف مادى و معنوى مطرح شد. در اين آيه مى فرمايد: «سنفرغ لكم ايّه الثقلان»

به گفته صاحب تفسير مجمع البيان، چون جنّ و انس نسبت به ساير موجودات برترى دارند و داراى عقل و قدرت انتخاب و تشخيص هستند، به اينها «ثِقل» گفته شده است. «ايّه الثقلان»

حساب در قيامت

حسابگر، خداوند است. «كفى بنا حاسبين»<645>

حسابرسى سريع است. «و هو أسرع الحاسبين»<646> از حضرت امير پرسيدند: چگونه خداوند به حساب همه خلق مى رسد؟ فرمود: همان طور كه همه را رزق مى دهد.<647>

از تمام نعمت ها مى پرسند. «لتسئلنّ يومئذٍ عن النعيم»<648>

از همه مى پرسند حتّى از پيامبران. «فلنسئلنّ الّذين ارسل عليهم و لنسئلنّ المرسلين»<649>

حسابرسى بعضى آسان است. «حساباً يسيراً»<650>

حسابرسى بعضى سخت است. «يخافون سوء الحساب»<651>، «حساباً شديداً»<652>

در حديث مى خوانيم: نوع حساب، به ميزان داده ها و الطاف الهى بستگى دارد: «انّما يداق اللّه العباد فى الحساب يوم القيامة على قدر ما اتاهم من العقول فى الدنيا»<653> همانا ميزان دقّت در حسابرسى بندگان در روز قيامت به مقدار فهم و عقل آنان در دنياست.

در روايت آمده است: كسانى كه

در داد و ستد با مردم، سخت گير و تنگ نظرند، حساب سخت و شديدى دارند.<654>

در روايات مى خوانيم: اگر در دنيا خود را محاسبه كنيد از خودتان حساب بكشيد، خداوند در قيامت بر شما آسان مى گيرد و امام كاظم عليه السلام فرمود: از ما نيست كسى كه در دنيا از خودش غافل باشد و به حساب كار خود رسيدگى نكند.<655> 1- حسابرسى، از شئون مديريّت و تربيت است. «وجه ربّك... سنفرغ لكم...»

2- همه بايد آماده حسابرسى باشند. «سنفرغ لكم ايّه الثقلان»

3- خداوند، هر لحظه در شأن و كارى است، امروز عطا و فردا حسابرسى مى كند. «كل يوم هو فى شأن سنفرغ لكم»

4- با اينكه هيچ چيز او را از چيزى ديگر باز نمى دارد، «لا يشغله شأن عن شأن»، ولى براى نشان دادن اهميّت حساب، او «فارغاً» به حسابرسى مى آيد. «سنفرغ لكم»

5 - ايمان به حسابرسى خداوند، در نحوه بهره گيرى ما از نعمت هاى دنيوى اثر دارد. «سنفرغ لكم ايّه الثقلان»

6- جن و انس هر دو مكلّف و مورد حسابرسى هستند. «ايّه الثقلان»

7- خداوند براى حسابرسى تمام امكانات را بسيج مى كند. (بكار بردن «نفرغ» به جاى «افرغ» مى تواند اشاره به اين امر باشد.) «مَعشر» به معناى گروه، از ريشه ى «عَشر» به معناى عدد ده است. كلمه ى «عشيرة» به معناى بستگان نيز از اين ريشه است. در قرآن، كلمه «معشر» سه بار به كار رفته كه در هر سه مورد لفظ جن مقدّم بر انس است، يا به خاطر آنكه تعداد جن بيشتر است و يا آنكه آفرينش جنبل از انسان بوده است، «والجانّ خلقناه من قبل»<656> البتّه در مواردى نام انس قبل از جن آمده است.

«سلطان» هم

به قدرت قهريّه و مادّى گفته مى شود كه سبب سلطه بر ديگران است و هم به قدرت علمى و دليل و برهان و استدلال محكم كه سبب تسلّط فكرى و علمى مى شود. «و لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين»<657>، «يجادلون فى آيات اللّه بغير سلطان»<658>

آيه 32، مى تواند مربوط به دنيا و مباحث فضانوردى و گذر از جوّ زمين و نفوذ در آسمان ها باشد و يا به قرينه آيات قبل و بعد، مربوط به قيامت و عدم امكان فرار از دادگاه الهى باشد.

عمق زمين و اوج فضا و كرات آسمانى، براى انسان و جن قابل تسخير است. تعبير «ان استطعتم» به جاى «لو استطعتم»، نشانه امكان و جمله «الاّ بسلطان» رمز آن است كه مى توان در آسمان ها و زمين نفوذ پيدا كرد. به ويژه آنكه در قرآن معمولاً كلمه سلطان براى سلطه علمىكار رفته است. 1- جنّ و انس، در قيامت در كنار يكديگر مورد خطاب الهى قرار مى گيرند. «يا معشر الجنّ و الانس...»

2- توجّه به قدرت الهى و عجز انسان، بازدارنده از انحراف است. «لاتنفذون...»

3- موجودات لطيف همچون جنّ نيز توان فرار از دادگاه الهى را ندارند. «يا معشر الجنّ... لاتنفذون»

4- رهايى از كيفر در قيامت، جز با داشتن دليل وحجّت عقلى يا شرعى براى هيچ يك از جنّ و انس ميسّر نيست. «يا معشر الجنّ و الانس... لاتنفذون الاّ بسلطان» «شواظ» به معناى شعله هاى عظيم و سهمگين آتش است و «نحاس» به معناى مس مذابّ و گداخته.

قيامت در اين آيات، بدين گونه تصوير شده است:

از يك سو خداوند با عنايت حسابرسى مى كند. «سنفرغ لكم»

از سوى ديگر انسان هيچ راه فرارى

ندارد. «ان استطعتم ان تنفذوا... فانفذوا»

از سوى ديگر عذاب از هر سوى فرو مى ريزد. «يرسل عليكم شواظ... و نحاس»

از سوى ديگر هيچ كس نمى تواند كمك بگيرد. «فلا تنتصران»

آن كس كه از ارسال پيامبران سودى نبرده است، «يرسل رسولا»<659> و آن كس كه از ارسال نعمت هاى مادى بهره درستى نگرفته است، «يرسل السماء عليكم مدرارا»<660>، «يرسل الرياح مبشّرات»<661> چنين انسانى بايد منتظر ارسال عذاب با مس گداخته باشد. «يرسل عليكمااظ من نار و نحاس» 1- در قيامت، آتش و مس گداخته مانع فرار تكذيب كنندگان خواهد بود. «يرسل عليكما شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران»

2- جن نيز با آنكه نژادش از آتش است، امّا مثل انسان از آتش آسيب پذير است. «يرسل عليكما شواظ من نار»

3- آگاهى از عذاب هاى آينده، نعمتى است، زيرا باعث دورى از گناه مى گردد. «فباىّ آلاء ربّكما تكذّبان» در روايات مى خوانيم: قيامت پنجاه موقف دارد.<662> در يك موقف، فرمان بازداشت و حسابرسى و سؤال است، «و قفوهم انّهم مسؤلون»<663> در موقف ديگر مهر بر لب ها زده مى شود، «نختم على افواههم»<664> در موقف ديگر از يكديگر استمداد مى كنند و در موقفى همه گرينند. بنابراين اگر در اين آيات مى خوانيم كه از هيچ كس سؤال نمى شود مربوط به موقف خاصّى است.

ممكن است مراد آيه اين باشد كه تنها از گناه سؤال نمى شود، «لا يسئل عن ذنبه» زيرا گناه خلافكار در آن روز حاضر است، «و وجدوا ما عملوا حاضرا»<665> و اسرار درونى او آشكار. «تبلى السرائر»<666> پس سؤال از چيزهاى ديگر از قبيل عمر و درآمد و مصرف مى شود نهز گناهان انسان.

در آينده آسمان ها از هم شكافته و ذوب خواهند شد. آسمان هايى

كه «سبعاً شدادا»<667> هستند، مثل روغن مذابّ، روان مى شوند. 1- ظهور قيامت، با دگرگونى در نظام طبيعت صورت مى گيرد. «فاذا انشّقت السماء...»

2- پايان اين جهان، فروپاشيدن و درهم پيچيدن است، امّا آغازى است براى جهان ديگر. «فاذا انشّقت السماء... فيومئذ...»

3- جنّ نيز همچون انسان، مرتكب گناه مى گردد. «لا يسئل عن ذنبه انس و لا جانّ» «سيما» از «سوم» به معناى نشان و علامت ظاهر است. «نواصى» جمع «ناصيه» به معناى موى جلوى سر است.

گويا اين آيه پاسخ سؤالى است كه بدنبال آيه قبل قابل طرح است كه اگر از گناه سؤال نمى شود، پس چگونه مجرمان شناخته مى شوند، اين آيه در پاسخ مى فرمايد: «يعرف المجرمون بسيماهم»<668> مجرمان از سيمايشان شناخته مى شوند.

همان گونه كه تبهكاران از سيمايشان شناخته مى شوند، نيكوكاران را نيز از سيمايشان مى شناسند. «تعرف فى وجوههم نضرة النعيم»<669>

سيماها در قيامت:

رو سفيدان. «تبيضّ وجوه»<670>

رو سياهان. «وجوههم مسودّة»<671>

شادان. «وجوه يومئذ ناضرة»<672>، «وجوه يومئذ ناعمة»<673>

گرفته و غمگين. «وجوه يومئذ باسرة»<674>

خندان. «وجوه يومئذ مسفرة ضاحكة مستبشرة»<675>

غبار گرفته و گرد زده. «وجوه يومئذ عليها غبرة»<676>

خوار و ذليل. «وجوه يومئذٍ خاشعه»<677> 1- افكار و اعمال انسان در چهره او جلوه دارند. «يعرف المجرمون بسيماهم»

2- مجرم در نهايتِ ذلّت، گرفتار قهر الهى مى شود. «فيؤخذ بالنواصى و الاقدام»

3- آنان كه در دنيا از هيچ گناهى فروگذار نكردند و از موى سر تا نوك پا، مخالف فرمان الهى عمل كردند، در قيامت نيز با موى سر گرفته شد و در عذاب داخل شوند. «فيؤخذ بالنواصى و الاقدام»

4- تفكيك خوبان از بدان و شناخته شدن آنان، يكى از نعمت هاى الهى است. «فباىّ آلاء ربّكما تكذّبان» «حميم» به معناى آب

داغ است و كلمه «حمّام»، هم خانواده آن است. «آن» به معناى مايعى است كه در نهايت سوزندگى باشد.

تكذيب بهشت و جهنّم و باور نداشتن قيامت، از جمله عوامل دوزخى شدن انسان است. چنانكه در سوره مدّثر نيز يكى از دلايل ورود به دوزخ، تكذيب قيامت بيان شده است. «ما سلككم فى سقر، قالوا لم نك من المصلّين... و كنّا نكذّب بيوم الدين»

بهشتيان محور طوافند و خادمان بهشتى با ظرف هاى بهشتى دور آنان مى گردند.

«يطوف عليهم ولدان مخلّدون»<678> نوجوانانى جاودان (در شكوه و طراوت) پيوسته گرداگرد آنان مى چرخند.

«يطاف عليهم بصحاف من ذهب واكواب»<679> ظرف هاى غذا و جام هاى طلايى (نوشيدنى هاى پاكيزه) گرداگرد آنان گردانده مى شود.

«يطاف عليهم بكأس من معين»<680> قدح هاى لبريز گرداگردشان چرخانده مى شود.

«يطاف عليهم بأنية من فضّة و اكواب كانت قواريرا»<681> ظرف هاى سيمين و قدح هاى بلورين دور آنان چرخانده مى شود.

ولى دوزخيان بايد خود ذليلانه دور دوزخ و آب سوزان بگردند. «يطوفون بينها و بين حميم آن»

1- مجرمان، آنچه را پيوسته انكار مى كنند در برابر خود خواهند ديد. «هذه جهنّم»

2- جرم و گناه، زمينه تكذيب قيامت است. «يكذّب بها المجرمون»

3- دوزخيان به دور عذاب مى گردند. (تا شايد راه فرارى بيابند.) «يطوفون بينها و بين حميم آن»

4- عدل الهى و كيفر دادن مجرم از نعمت هاى الهى است. «فباىّ آلاء ربّكما تكذّبان» «افنان» يا جمع «فنن» به معناى شاخه تازه است و يا جمع «فانّ» به معناى انواع.

در بند چهلم دعاى جوشن كبير مى خوانيم: «يا خير المحبوبين» خداوند، بهترين محبوب است، پس ترس ما از مقام اوست، نه ذات او، مقام آگاهى و حضور و عدل و احاطه او.

خوف از مقام الهى،

عامل پيشگيرى از گناه و رسيدن به بهشت است، چنانكه در آيه 40 سوره نازعات مى خوانيم: «و امّا من خاف مقام ربّه و نهى النفس عن الهوى فان الجنّة هى المأوى» آنكه از مقام پروردگارش خوف داشته و نفس خود را از هوس ها باز دارد، پس قطعاً بهشت مود جايگاه اوست.

سرچشمه خوف بايد معرفت و شناخت مقام پروردگار باشد، «خاف مقام ربّه» چنان كه اشكى ارزشمند است كه بر اساس شناخت باشد. «تفيض من الدمع ممّا عرفوا من الحق»<682> يعنى به خاطر شناخت و معرفتى كه پيدا كردند اشك مى ريختند.

در سوره انسان، درباره اهل بيت عليهم السلام مى خوانيم كه غذاى خود را به يتيم و مسكين و اسير دادند و گفتند: «انّا نخاف من ربّنا يوما عبوساً قمطريرا»<683> و در اين آيه مى خوانيم: «و لمن خاف مقام ربّه جنّتان» پس اهل بيت عليهم السلام قطعاً بهشتى هستند.<>در روايات آمده است كه هركس در دنيا از خداوند خوف داشت، در آخرت در امان است و هر كس در دنيا احساس امنيّت كرد، در آخرت در خوف است.<684>

امام صادق عليه السلام فرمود: «من علم انّ اللّه يراه و يسمع ما يقول من خير و شر فيحجزه ذلك عن القبيح من الاعمال فذلك الّذى خاف مقام ربّه و نهى النفس عن الهوى»<685> هر كس باور كند كه خداوند او را مى بيند و هر چه بگويد مى شنوند و اين ايمان، او را از كهاى زشت بازدارد، پس او همان كسى است كه از مقام خداوند خائف بوده و نفس خود را از هوس باز داشته است.

در حديث مى خوانيم كه رسول خداصلى الله عليه وآله به امام على عليه السلام فرمود: چند

چيز سبب نجات است كه يكى از آنها خوف از خداوند در نهان و آشكار است.<686>

رابطه تنگاتنگ با عالم ربّانى، سبب تقويت خوف از مقام خداوند است. در حديث مى خوانيم: «من مشى فى طلب العلم خطوتين و جلس عند العالم ساعتين و سمع من المعلّم علمتين اوجب اللّه له جنّتين كما قال: «و لمن خاف مقام ربّه جنّتان»»<687> هر كس براى تحصيل علم دوم بردارد و نزد عالم دو ساعتى بنشيند و از استاد دو كلمه اى فرا گيرد، خداوند براى او دو باغ بهشتى واجب مى نمايد.

خوف از مقام خداوند در دنيا، وسيله درامان ماندن از همه خوف ها در آخرت است. چنانكه در آيات ديگر قرآن، اين عبارت تكرار شده است: «ألا انّ اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون»<688>

ميوه هاى بهشتى، نه زحمت چيدن دارد، «جَنى الجنّتين دان» نه دسترسى به آنها زمان مى برد، «قطوفها دانية»<689> نه محدوديّت دارد، «فاكهة كثيرة»<690> و نه موسم خاص. «لامقطوعة و لا ممنوعة»<691>

لقمان به فرزندش سفارش كرد، آن گونه خوف الهى داشته باش كه عبادت جن و انس تو را آرام نكند و آن گونه به فضل خداوند اميدوار باش كه گناه ثقلين تو را مأيوس نكند. مشابه اين كلام از حضرت على عليه السلام نيز نقل شده است.<692>

امام باقرعليه السلام از رسول اكرم صلى الله عليه وآله نقل مى كند كه هيچ كس به اعمال خود تكيه نكند، بلكه تنها به فضل و رحمت خداوند تكيه كنيد.<693> 1- در دادگاه عدل الهى، نژاد، رنگ، شغل، سن و جنسيّت ملاك سنجش نيست. «ولمن خاف... جنّتان»

2- خدا ترسى، سرچشمه ى حق پذيرى و عمل صالح است و لذا براى ورود به

بهشت، شرط ديگرى در كنار خوف نيامده است. «و لمن خاف... جنّتان»

3- ذات خداوند، منشأ رحمت است. توجّه انسان به مقام و جايگاه خداوند در نظام هستى و دادگاه قيامت، موجب دقّت در رفتار و گفتار و پيشگيرى از وقوع جرم و گناه مى شود. «خاف مقام ربّه»

4- در تربيت، بايد تهديد و تشويق در كنار هم باشد. « هذه جهنّم... جنّتان»

5 - در بهشت هم فراوانى هست، «من كلّ فاكهة» هم تنوّع، «زوجان» و هم در دسترس بودن. «جنى الجنتين دان» «بطائن» جمع «بطانة» به معناى آستر و پوشش داخلى و «استبرق» ابريشم ضخيم است. «جَنى» به معناى چيدن ميوه است و «دان» به معناى نزديك و در دسترس بودن. «قاصرات الطرف» يا به معناى چشم ندوختن به ديگران است و اينكه به خاطر جذّابيت و زيبايى كه دارند همسرانشان حضر نيستند چشم از آنان بردارند و نگاه به ديگران كنند.

در اين آيات، به كاميابى هاى مادى و طبيعى بهشت اشاره شده است:

1- سكونت در باغ و بستان و كنار چشمه ها. « جنّتان، افنان، عينان»

2- بهره مندى از انواع خوراكى ها و ميوه ها. «كلّ فاكهة زوجان»

3- آسايش و آرامش كامل. «متّكئين»

4- همسرانى پاك و زيبا.<694> «قاصرات الطرف»

زنان بهشتى، هم عفيف و پاكدامن هستند، «قاصرات الطرف» هم باكره و دست نخورده، «لم يطمثهنّ...» و هم لطيف و زيبا. «كانهنّ الياقوت و المرجان» 1- خوف امروز، آرامش فرداست. «و لمن خاف... متكئين على فرش...»

2- بهشتيان داراى تمايلات جنسى هستند. «فيهن قاصرات الطرف»

3- جن نيز داراى غريزه جنسى است. «لم يطمثهنّ قبلهم انس و لاجان»

4- تمايل انسان به پاكى، بكارت و زيبايى همسر، خواسته اى اصيل

است نه تمايلى تلقينى و زائيده فرهنگ و محيط. «لم يطمثهن قبلهم...»

5 - زنان بهشتى غير از همسران بهشتيان در دنيا هستند. زيرا احدى با آنها تماس نگرفته است. «لم يطمثهن قبلهم»

6- اول عفّت زن بعد زيبايى او. ابتدا «لم يطمثهن» و سپس «كانهنّ الياقوت» «احسان» دو معنا دارد: يكى كار نيك و ديگرى نيكى به ديگران. مراد از احسان اول در آيه، كار نيك و مراد از احسان دوم، نيكى به غير است.<695> «هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان»

امام صادق عليه السلام فرمود: جمله «هل جزاء الاحسان...» در باره كافر و مؤمن جارى است و هر كس براى ديگرى كار نيكى انجام دهد، بر او لازم است جبران كند.<696>

در قرآن، اصلِ مقابله به مثل بارها تكرار شده است:

«فاذكرونى أذكركم»<697> ياد كنيد مرا تا ياد كنم شما را.

«اِن عُدتم عُدنا»<698> اگر برگرديد ما نيز برمى گرديم.

«فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم»<699> به همان مقدار كه لطمه زدند، به آنان لطمه بزنيد.

«و لهنّ مثل الّذى عليهنّ»<700> به همان مقدار مسئوليّت كه بر عهده زن هست، براى او حق و حقوق است.

«اِن عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم»<701> اگر قصد انتقام از دشمن داريد، به همان مقدار كه ضرر ديديد ضربه وارد كنيد.

«اِن تنصروا اللّه ينصركم»<702> اگر خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى كند.

«فلمّا زاغوا أزاغ اللّه»<703> اگر به اراده خود كج روند، خدا آنان را در كجى رها مى كند.

حضرت على عليه السلام از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل مى كند كه خداوند فرمود: آيا پاداش كسى كه به او نعمت توحيد داده ام غير از بهشت است.<704> «هل جزاء من انعمت عليه بالتوحيد الاّ الجنّة» 1- در

برابر احسان و نيكى ديگران ما نيز نيكى كنيم. «هل جزاء الاحسان...»

2- آيا در برابر اين همه احسان خداوند به انسان، جز نيكوكارى بنده سزاوار است؟ «هل جزاء الاحسان الا الاحسان»

3- فقط به ارزشها بيانديشيم نه افراد، جنسيّت، نژاد، سنّ، منطقه و قبيله. «هل جزاء الاحسان الا الاحسان»

4- پاداش احسان به هر نحو، به هر مقدار، در هر زمان و مكان و نسبت به هر شخصى بايد احسان باشد. «هل جزاء الاحسان الا الاحسان»

5 - يكى از فلسفه هاى قيامت، اجراى عدل و جزاى احسان هاست. «هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان»

6- پاداش نيك خداوند به نيكى هاى ما، نعمت است. «فباىّ آلاء ربّكما تكذّبان» «دون»، گاهى به معنى غير است و گاهى به معناى پائين. لذا براى آيه «و من دونهما جنّتان» دو معنا مطرح شده است:

الف: غير از آن دو بهشت، دو بهشت ديگر نيز هست.

ب: براى اولياى خدا آن دو بهشت است كه گفته شد: «و لمن خاف... جنتان» امّا براى مؤمنان عادّى دو بهشت ديگر است كه پايين تر از بهشت اولياى خداست.<705>

كلمه «مدهامّة» از ريشه «دَهَم» و باب «ادهيمام» به معناى سياهىِ شديد است و در اينجا منظور باغ و بستانى است كه از شدّت سبزى به سياهى مى زند. «نضّاخ» به معناى فوران كننده و جوشان است.

در حديث آمده است كه آب و سبزه و روى نيكو، نشاط و شادابى مى آورد.<706> شاعر اين حديث را به شعر در آورده است:

ثلاثةٌ يُذهبن عن قلب الحَزن الماءُ و الخَضراءُ و الوجهُ الحَسن

سه چيز است كه حزن و اندوه را از قلب مى زدايد: آب، سبزى و سيماى نيكو.

در اين آيات هر سه مورد

در ميان نعمت هاى بهشتى مطرح شده است: آب «عينان نضّاختان» سبزى «مدهامّتان» و صورت زيبا. «كانهنّ الياقوت و المرجان» 1- درختان بهشتى همواره سرسبز و شاداب هستند. «مدهامّتان»

2- قرآن به رنگ سبز، توجّه دارد. «مدهامّتان»

3- بهترين لذت ها، لذّت مشاهده مناظر طبيعى است. «عينان نضّاختان»

4- آب، يك نعمت است و جوشش آن نعمتى ديگر. «عينان نضّاختان»

5 - جوشش چشمه ها «نضّاختان» همراه با جريان نهرها «تجرى من تحتها الانهار» و وجود آبشارها «و ماء مسكوب» و تنوّع نهرهايى از شير و عسل و شراب و آب، نعمت هايى غير قابل وصف هستند. «فباىّ آلاء ربّكما تكذّبان» «رَفرف» نوعى پارچه سبزرنگ است كه ظاهرى شبيه بوستان سرسبز دارد. «عَبقرىّ» در اصل به معناى مكان مخصوص جن است كه براى عموم ناشناخته است، سپس به هر چيز كمياب و نادر گفته مى شود و در اينجا مقصود فرشهاى نادر و كمياب است.

كاميابى هاى دنيا معمولاً همراه با غفلت و گناه است، ولى در بهشت، هرگز چنين نواقصى راه ندارد و ويژگى همسران بهشتى، «خيرات حسان» و «حور مقصورات فى الخيام» است.

ميان دو دسته باغ هايى كه در اين سوره مطرح شده است، تفاوت هايى است، از جمله:

الف: در دو باغ اول، حتّى پوشش داخلى بسترها ابريشم است ولى در باغ دوم، تنها ظاهر پارچه ها، زيبا و رنگارنگ است.

ب: در دو باغ متقين، از هر ميوه دو نوع وجود داشت، «فيهما من كلّ فاكهة زوجان» ولى در دو باغ مؤمنان عادّى تنها به وجود ميوه اشاره شده است. «فيهما فاكهة»

ج: در مورد همسرانى كه در دو باغ اول هستند، تعبير «قاصرات الطرف» آمده و در دو باغ دوم «مقصورات فى

الخيام».

د: آنچه كه در چهار باغ يكسان است، باكره بودن همسران است. در هر دو مورد آمده است: «لم يطمثهنّ انس قبلهم و لاجان»

در ميان ميوه هاى بهشتى، خرما و انار جايگاه ويژه اى دارند و لذا در كنار عنوانِ كلّى «فاكهة» كه شامل همه گونه ميوه مى شود، اين دو ميوه جداگانه ذكر شده است.

در تمام قرآن، عبارت «ذوالجلال و الاكرام» دوبار آمده، آنهم در همين سوره است.

آغاز سوره با «رحمن» و پايان آن با «اكرام» است، يعنى سرچشمه ى آن همه نعمت، رحمت و كرامت خداوند است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: زنان بهشتى داراى اخلاق نيك و صورت زيبا هستند. «خيرات الاخلاق حسان الوجوه»<707>

در روايات مى خوانيم: «خيرات حسان» زنان صالحه دنيا هستند كه در قيامت زيباتر از حورالعين مى باشند.<708>

«حور مقصورات» غير از «خيرات حسان» هستند. جمله «لم يطمثهن» براى «حور مقصورات» است نه براى «خيرات حسان». زيرا با حوريه ها هيچ انسان و جنّى آميزش نكرده است، ولى خيرات حسان، زنان دنيوى هستند كه چه بسا مورد آميزش قرار گرفته اند. 1- تشويق بايد به وسيله چيزهايى باشد كه براى انسان مأنوس، معروف و مورد علاقه است. «فاكهة و نخل و رمّان»

2- از افراد و اشياى ويژه بايد جداگانه نام برد. در كنار عنوان ميوه، نام خرما و انار جداگانه آمده است. «و نخل و رمّان»

3- زنان بهشتى هم نيكو سيرتند، «خيرات» هم نيكو صورت. «حسان»

4- پرده و پوشش حتّى در بهشت يك ارزش است. «حور مقصورات فى الخيام»

5 - خداوند، سرچشمه همه خيرها و بركت هاست و تبرّك جستن به نام مبارك او شايسته است. «تبارك اسم ربّك»

6- تمام نعمت ها و زيبائى ها

و كيفرها و پاداش ها، نمودى از ربوبيّت خداوند است. «تبارك اسم ربّك»

7- جلال و شكوه خداوند همراه با اكرام و محبّت است. «ذوالجلال و الاكرام» «والحمدللّه ربّ العالمين»

تفسير انگليسي

Refer to the summary of surah al Fatihah and commentary of verse 1 of al Fatihah for AR RAHMAN, the beneficent. For His all-embracing mercy or beneficence see Araf: 156.

It is the beneficent Lord who taught the Quran to the Holy Prophet. Allah is the teacher. The book is that which was taught. The book is the manifestation of the universal grace of Allah who Himself is its teacher; and according to the Quran the sole manifestation of His rahmaniyyat is the Holy Prophet. Refer to Anbiya: 107.

Refer to the commentary of Baqarah: 30 to 38; Hijr: 26 to 29 and Sajdah: 9. The first man, Adam, was created pure, free from sin. Verse 9 of Hijr says that Allah breathed His spirit (ruh) into man (Adam), so he reflected divinity which carried knowledge originating from the beneficent Lord as stated in verse 31 of al Baqarah-Allah taught Adam "the names" (the actuality of the panjatan), the source of knowledge of all things. According to verse 59 of An-am the knowledge of everything, wet or dry, is in the Quran. This is the man who has been referred to in verse 3. Sinning was introduced to man by Iblis after mans creation. Allah asked the angels to prostrate before Adam after breathing His spirit into him. The prostration was not made before the body of Adam but

before the spirit of Allah which carried life or existence (hayat), knowledge (ilm) and authority (qudrat). As the angels did not have the knowledge taught to Adam, the command to accept Adams superiority was just. It means that the integration of divine faculties in Adam took place because of the spirit of Allah which purified him. Adam was the grand sire of the thoroughly purified Ahl ul Bayt mentioned in Ahzab: 33.

The Holy Prophet said:

"I was the prophet of Allah when Adam was yet in the (womb) of water and clay.

It was my light (nur) which Allah created before all creation."

Thus "man" (insan) referred to in this verse is the divinely conditioned, integrated and perfected being of the Holy Prophet. It was this original purity of the Holy Prophet which, when was invested with Adam, entitled him to receive obeisance from the angels. The Holy Prophets light passed through the progeny of Adam, manifested in the messengers and prophets of Allah, and reached Abdul Muttalib. Then it bifurcated into his two sons Abdullah and Abu Talib; and from Abdullah it manifested in Muhammad and from Abu Talib it manifested in Ali.

The Holy Prophet said:

"I and Ali are from one and the same light."

Then again these two rays of the divine light were united, through Ali and Fatimah, and manifested in Hasan, Husayn and the nine Imams in their progeny mentioned in the commentary of Baqarah:124.

The light of the perfected man, the Holy Prophet, carried wisdom, purity and authority and manifested them in the chain of

prophets as mentioned above. Verse 14 of Ala and verse 9 of Shams say: "He indeed will succeed who cleanses (purifies) himself." So those who desire to attain success have to attach themselves to the thoroughly purified Ahl ul Bayt and follow their teachings and life pattern. Any deviation from them will lead to pollution, evil and wickedness. Bayan means intelligent speech, power of expression, capacity to understand clearly the relations of things and revelation in nature and to explain them. The revelation given to man through prophets is the highest example of bayan as verse 138 of Ali Imran asserts. The Quran (bayan) the Holy Prophet recited to mankind has no equal. Refer to Baqarah: 23; Yunus: 37 and 38; Hud: 13; Bani Israil: 88 and Tur: 34.

Aqa Mahdi Puya says:

Man has been endowed with the faculties of contemplation and expression. The degree and the time of development of these endowments distinguishes one man from another. In prophets and their divinely chosen successors they are found in fully developed form from the day they are created. According to Najm: 1 to 10 the Holy Prophet, as the manifestation of the universal beneficence, precedes and surpasses all the messengers and prophets of Allah.

Imam Jafar bin Muhammad as Sadiq said that bayan is the greatest name of Allah, through which everything is known. It implies that man reflects whatever he receives from the divine source.

(see commentary for verse 3)

The precise laws, made by Allah, governing the universe, bear witness to Allahs wisdom and justice and also

to His favours to His creatures. Man relies upon the laws operating the universe and, without fear of any arbitrary change, directs his activities in the light of knowledge he has acquired about its working. Although Allah has absolute power over all things yet it is His justice, a consequence of His beneficence (rahmaniyyat) that He makes no arbitrary changes in His laws, otherwise there would be chaos and disorder in the whole universe. This fact of order and harmony prevailing in the working of universe was made known to man at a time when only conjectures and superstitions prevailed. It gave stimulus and sense of direction to man to observe, contemplate and find out the laws operating the creation. Refer to the commentary of Jathiyah: 3 to 11.

Refer to Rad: 2; Anbiya: 33 and Ya Sin: 38.

Refer to Rad: 15; Nahl: 48, 49 and Hajj: 18.

Prostration here means precise functioning of creation according to the laws made by Allah.

Balance refers to justice mentioned in verse 5. Justice is a divine attribute. Men must act justly to each other and observe balance in all their actions, not transgressing due bounds in anything.

Aqa Mahdi Puya says:

The perfect man, as a model or epitome of the universal balance or scale, is the infallible measure by which right and wrong in human conduct is evaluated.

Abu Talib said:

"Muhammad is the scale of truth which measures accurately to the minutest possible practice of quantity and quality."

Refer to the commentary of Shura: 17.

(see commentary for verse 7)

(see commentary for verse 7)

Aqa

Mahdi Puya says:

The right to avail of the benefits and advantages emanating from the earth is given to every man by the beneficent (rahman) Lord. No one is deprived of the right. See commentary of "rahman" in al Fatihah: 1.

(see commentary for verse 10)

(see commentary for verse 10)

The question is directed towards the two species of rational creatures (human beings and jinn, other than mankind) accountable for their acts.

Refer to the commentary of Baqarah: 30 to 38.

Whenever the reciter reads this verse in this surah he or she must say: "Nothing of any bounty from You, O Lord, I belie."

Refer to Araf: 12 and Hijr: 27.

(see commentary for verse 14)

(no commentary available for this verse)

Refer to Araf: 137 and Saffat: 5.

(no commentary available for this verse)

Refer to Furqan: 53 and Fatir: 12.

Aqa Mahdi Puya says:

According to the Ahl ul Bayt the two streams refer to nabuwwah (prophethood) and imamah (divinely commissioned guides) which flow together and yet with a distinguishing line between them, assigning separate functions to each of them, so as not to create confusion. The Holy Prophet is the most perfect manifestation of nabuwwah and Ali is the most perfect manifestation of wilayah or imamah, and Fatimah is the distinguishing line between them which connects both of them. According to a tradition related by Salman Farsi, Ibn Jubayr and Sufyan Sawri recorded by Ibn Marduwayh and Jalal al Din al Suyuti the two oceans are Ali and Fatimah and the Holy Prophet is the link between them, Hasan and Husayn are the pearls.

(see

commentary for verse 20)

(see commentary for verse 20)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

Aqa Mahdi Puya says:

All things in nature will pass away at their appointed time, but the only one that will endure for ever is the "face" of Allah. Refer to Qasas: 88. Face expresses glory, power, majesty, essence and all the noble attributes which we associate with the beautiful names of Allah. Refer to Baqarah: 122; Araf: 180 and Bani Israil: 110.

(no commentary available for this verse)

Aqa Mahdi Puya says:

In addition to the day of 24 hours of the earth, yawm includes all the divine days and periods mentioned in Ibrahim: 5, in which any development takes places which points to the evolutionary process working in the universe.

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

Refer to Anam: 129 to 134.

Aqa Mahdi Puya says:

Verse 33 clearly recognises the possibility of man going beyond the zones separating the heavens and the earth if he acquires knowledge by observation and contemplation, mentioned in the commentary of verse 5, a theory considered impossible till the journey of man began in space.

If any attempt is made without knowing the laws made by Allah to govern the creation the consequence will be as mentioned in verse 35- failure, disaster and destruction.

(see commentary for verse 33)

(see commentary for verse 33)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

Aqa Mahdi Puya

says:

The final resurrection is not referred to in this verse, because on that day all the prophets and those to whom they were sent will be questioned as per verses 6 to 8 of Araf.

Verses 39, 41, 43 and 44 state that on the day of reckoning their tongues, hands and feet will bear witness against them as to their actions (Nur: 24). Every man will bear marks on his person, showing his classification (Araf: 48). The all-knowing Lord knows all, but to give every chance to the accused his record will be produced and shown to him (Kahf: 49 and Araf: 7). In this way their personal responsibility will be enforced.

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

These verses describe the state of bliss the God-fearing will enjoy in a number of allegories.

The two springs are known as Tasnim and Salsabil.

Aqa Mahdi Puya says:

All sorts of fruits in pairs correspond to various aspects of (i) faith and (ii) good deeds.

VERSE 60:

This is the summing up of all the symbolism used to express the bliss of the eternal life in paradise, the best expression that can be given to the idea of equity.

Aqa Mahdi Puya says:

Each blessing in the life of hereafter corresponds to some good done in this world. Ayyashi narrates from Imam Jafar bin Muhammad as Sadiq that the standard principle stated in this verse applies to every man, believer

or disbeliever. To whomsoever good is done, he must return it with good with more good if he wants to have an edge over the man who took the first step to do good to him. This principle is also operative between the creator and the created beings, save that the creator free from all needs, does not need any favours.

VERSE 62:

Whatever a dweller of paradise desires it will be made available to him or her-blessings and blessings, more and more, with no limitations.

Abu Basir asked Imam Jafar bin Muhammad as Sadiq: "Will a pious believing couple remain united in the paradise if both the husband and wife desire so?" The Imam said: "If the quality of piety and faith of husband is better, he will have the option, and if the quality of the piety and faith of the wife is better, she will have the option. If one desires the other they will certainly live together." There will be grades in the living conditions of the dwellers of paradise according to the quality of their faith and deeds. It is said that the people of higher regions will be allowed to visit the comparatively lower parts, but the residents of the lower parts will be unable to visit higher regions.

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse

46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109