54. سوره القمر

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره القمر

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ (1)

وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (2)

وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (3)

وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ (4)

حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ (5)

فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَيْءٍ نُكُرٍ (6)

خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ (7)

مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ (8)

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ (9)

فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (10)

فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ (11)

وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (12)

وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ (13)

تَجْرِي بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ (14)

وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (15)

فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (16)

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (17)

كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (18)

إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ (19)

تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (20)

فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (21)

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (22)

كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ (23)

فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (24)

أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ

(25)

سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ (26)

إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ (27)

وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ (28)

فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ (29)

فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (30)

إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ (31)

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (32)

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ (33)

إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ (34)

نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ شَكَرَ (35)

وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ (36)

وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ (37)

وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ (38)

فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ (39)

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (40)

وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ (41)

كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ (42)

أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ (43)

أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ (44)

سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ (45)

بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ (46)

إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (47)

يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48)

إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (49)

وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (50)

وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (51)

وَ كُلُّ شَيْءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ (52)

وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ (53)

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ (54)

فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (55)

آشنايي با سوره

54- قمر [ماه]

آيه اول، به «شق القمر» و دو پاره شدن ماه، بنا به درخواست مشركين از پيامبر اسلام بعنوان معجزه و

نشانه اى از قدرت خدا اشاره كرده است. اين سوره بطور كلى به انذار و بيم دادن مكذبين بهانه جو پرداخته است و از هلاكت امتهاى تكذيب كننده گذشته همچون قوم نوح و عاد و ثمود و لوط و آل فرعون، شاهد آورده است و در پايان، از عاقبت جهنمى مجرمين و فرجام خوش متقين ياد مى كند. با 55 آيه در سال 4 بعثت نازل شده و از سوره هاى مكى است.

شان نزول

رد معجزه هاى الهى

شأن نزول آيه هاى 1 تا 3 سوره قمر

در يكى از سال هاى پس از بعثت، شب چهاردهم ماه ذى الحجه كه در آسمان، ماه نجومى نمايان بود و منظره خوب و زيباى ستارگان، نگاه هر بيننده اى را به سوى خود مى كشاند. در شهر مكه نسيم خنك بادهاى شبانه، وزيدن گرفته بود و مردم براى هواخورى به پشت بام ها يا كوچه و خيابان مى آمدند و از هر درى با هم سخن مى گفتند. چهارده نفر از مشركان، تصميم داشتند از رسول خدا چيزى بخواهند كه از برآوردن آن ناتوان باشد تا از اين راه او را رسوا كنند. نزد پيامبر رفتند و گفتند: اى محمّد! هر رسولى براى اثبات پيامبرى خود، نشانه و معجزه اى داشته است. ما نيز از تو كه مدعى پيامبرى هستى مى خواهيم معجزه اى به ما بنمايانى. پيامبر فرمود: شما چه مى خواهيد تا مقصود شما را بر آورده سازم. آنان به قرص ماه كه نزد شان جلوه مى نمود اشاره كردند و گفتند: اگر نزد خدايت اين همه عزيز هستى و قدر و منزلت دارى، اين ماه را به دو نيمه كن. مشركان با اين پيشنهاد به ظاهر غير ممكن، تنها مى خواستند پيامبر را ريشخند

كنند. از اين رو، منتظر پاسخ نيز نبودند. پس از اين در خواست، جبرئيل نزد پيامبر آمد و گفت: اى محمد! خداوند بر تو سلام و درود فرستاده و مى گويد: من همه چيز را در اختيار تو قرار داده ام. به هر چه مى خواهى مى توانى فرمان دهى.

پيامبر سر خود را سوى آسمان بلند كرد و در ميان نگاه هاى پر از بهت حاضران، با اشاره دست او ماه به دو نيمه شد. همه از ناباورى كاملاً سكوت كرده بودند و سخنى نمى گفتند. پيامبر را ديدند كه سجده شكر به جاى مى آورد و ياران او نيز همگى به سجده افتادند و خدا را شكر گفتند. آن گاه پيامبر سر از سجده برداشت و دوباره دست به سوى آسمان بلند كرد و با اشاره اى خواست كه ماه به شكل نخست خود بازگردد. ماه نيز به حالت نخستين بازگشت. آن چهارده نفر باز نپذيرفتند و تسليم نشدند. تنها گفتند: اى محمد! ما منتظر مى مانيم كه مسافران ما از يمن و شام باز آيند و از آنان بپرسيم كه آيا ايشان نيز دو نيمه شدن ماه را در آن جا ديده اند يا نه. اگر پاسخشان مثبت باشد، ما يقين خواهيم كرد كه اين عمل از نزد پروردگار تو بوده است و اگر بگويند چنين پديده اى را در آن سامان نديده اند، معلوم مى شود كه عمل تو سحر و جادويى بيش نبوده است. در اين جا آيه هاى زير نازل شد و از اين واقعه مهم خبر داد. در اين قسمت بايد به چند پرسش مهم پاسخ داد: آيا شكاف در اجرام آسمانى امكان دارد؟ يا اين كه علم آن را به كلى نفى مى كند؟ با توجه به

مطالعه ها و يافته هاى دانشمندان چنين چيزى نه تنها محال نيست، بلكه بارها نمونه هاى آن مشاهده شده است. اين نظريه از سوى همه دانشمندان پذيرفته شده است كه همه كرات منظومه شمسى در آغاز، جزء خورشيد بوده اند كه بعدها در اثر انفجار از آن جدا شده و هر يك در مدار خود به گردش در آمده اند. آيه هاى 1 تا 3 سوره قمر، رويدادهاى قيامت را يادآور مى شود:

نزديك شد قيامت و از هم شكافت ماه. «» و هر گاه نشانه اى ببينند روى بگردانند و گويند: سحرى دايم است. «» و به تكذيب دست زدند و هوسهاى خويش را دنبال كردند، [ولى] هر كارى را [آخر] قرارى است. «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 9.

رد معجزه هاى الهى

شأن نزول آيه هاى 1 تا 3 سوره قمر

در يكى از سال هاى پس از بعثت، شب چهاردهم ماه ذى الحجه كه در آسمان، ماه نجومى نمايان بود و منظره خوب و زيباى ستارگان، نگاه هر بيننده اى را به سوى خود مى كشاند. در شهر مكه نسيم خنك بادهاى شبانه، وزيدن گرفته بود و مردم براى هواخورى به پشت بام ها يا كوچه و خيابان مى آمدند و از هر درى با هم سخن مى گفتند. چهارده نفر از مشركان، تصميم داشتند از رسول خدا چيزى بخواهند كه از برآوردن آن ناتوان باشد تا از اين راه او را رسوا كنند. نزد پيامبر رفتند و گفتند: اى محمّد! هر رسولى براى اثبات پيامبرى خود، نشانه و معجزه اى داشته است. ما نيز از تو كه مدعى پيامبرى هستى مى خواهيم معجزه اى به ما بنمايانى. پيامبر فرمود: شما چه مى خواهيد تا مقصود شما را بر آورده سازم. آنان به قرص

ماه كه نزد شان جلوه مى نمود اشاره كردند و گفتند: اگر نزد خدايت اين همه عزيز هستى و قدر و منزلت دارى، اين ماه را به دو نيمه كن. مشركان با اين پيشنهاد به ظاهر غير ممكن، تنها مى خواستند پيامبر را ريشخند كنند. از اين رو، منتظر پاسخ نيز نبودند. پس از اين در خواست، جبرئيل نزد پيامبر آمد و گفت: اى محمد! خداوند بر تو سلام و درود فرستاده و مى گويد: من همه چيز را در اختيار تو قرار داده ام. به هر چه مى خواهى مى توانى فرمان دهى.

پيامبر سر خود را سوى آسمان بلند كرد و در ميان نگاه هاى پر از بهت حاضران، با اشاره دست او ماه به دو نيمه شد. همه از ناباورى كاملاً سكوت كرده بودند و سخنى نمى گفتند. پيامبر را ديدند كه سجده شكر به جاى مى آورد و ياران او نيز همگى به سجده افتادند و خدا را شكر گفتند. آن گاه پيامبر سر از سجده برداشت و دوباره دست به سوى آسمان بلند كرد و با اشاره اى خواست كه ماه به شكل نخست خود بازگردد. ماه نيز به حالت نخستين بازگشت. آن چهارده نفر باز نپذيرفتند و تسليم نشدند. تنها گفتند: اى محمد! ما منتظر مى مانيم كه مسافران ما از يمن و شام باز آيند و از آنان بپرسيم كه آيا ايشان نيز دو نيمه شدن ماه را در آن جا ديده اند يا نه. اگر پاسخشان مثبت باشد، ما يقين خواهيم كرد كه اين عمل از نزد پروردگار تو بوده است و اگر بگويند چنين پديده اى را در آن سامان نديده اند، معلوم مى شود كه عمل تو سحر و جادويى بيش نبوده است.

در اين جا آيه هاى زير نازل شد و از اين واقعه مهم خبر داد. در اين قسمت بايد به چند پرسش مهم پاسخ داد: آيا شكاف در اجرام آسمانى امكان دارد؟ يا اين كه علم آن را به كلى نفى مى كند؟ با توجه به مطالعه ها و يافته هاى دانشمندان چنين چيزى نه تنها محال نيست، بلكه بارها نمونه هاى آن مشاهده شده است. اين نظريه از سوى همه دانشمندان پذيرفته شده است كه همه كرات منظومه شمسى در آغاز، جزء خورشيد بوده اند كه بعدها در اثر انفجار از آن جدا شده و هر يك در مدار خود به گردش در آمده اند. آيه هاى 1 تا 3 سوره قمر، رويدادهاى قيامت را يادآور مى شود:

نزديك شد قيامت و از هم شكافت ماه. «» و هر گاه نشانه اى ببينند روى بگردانند و گويند: سحرى دايم است. «» و به تكذيب دست زدند و هوسهاى خويش را دنبال كردند، [ولى] هر كارى را [آخر] قرارى است. «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 9.

رد معجزه هاى الهى

شأن نزول آيه هاى 1 تا 3 سوره قمر

در يكى از سال هاى پس از بعثت، شب چهاردهم ماه ذى الحجه كه در آسمان، ماه نجومى نمايان بود و منظره خوب و زيباى ستارگان، نگاه هر بيننده اى را به سوى خود مى كشاند. در شهر مكه نسيم خنك بادهاى شبانه، وزيدن گرفته بود و مردم براى هواخورى به پشت بام ها يا كوچه و خيابان مى آمدند و از هر درى با هم سخن مى گفتند. چهارده نفر از مشركان، تصميم داشتند از رسول خدا چيزى بخواهند كه از برآوردن آن ناتوان باشد تا از اين راه او را رسوا كنند. نزد پيامبر رفتند و

گفتند: اى محمّد! هر رسولى براى اثبات پيامبرى خود، نشانه و معجزه اى داشته است. ما نيز از تو كه مدعى پيامبرى هستى مى خواهيم معجزه اى به ما بنمايانى. پيامبر فرمود: شما چه مى خواهيد تا مقصود شما را بر آورده سازم. آنان به قرص ماه كه نزد شان جلوه مى نمود اشاره كردند و گفتند: اگر نزد خدايت اين همه عزيز هستى و قدر و منزلت دارى، اين ماه را به دو نيمه كن. مشركان با اين پيشنهاد به ظاهر غير ممكن، تنها مى خواستند پيامبر را ريشخند كنند. از اين رو، منتظر پاسخ نيز نبودند. پس از اين در خواست، جبرئيل نزد پيامبر آمد و گفت: اى محمد! خداوند بر تو سلام و درود فرستاده و مى گويد: من همه چيز را در اختيار تو قرار داده ام. به هر چه مى خواهى مى توانى فرمان دهى.

پيامبر سر خود را سوى آسمان بلند كرد و در ميان نگاه هاى پر از بهت حاضران، با اشاره دست او ماه به دو نيمه شد. همه از ناباورى كاملاً سكوت كرده بودند و سخنى نمى گفتند. پيامبر را ديدند كه سجده شكر به جاى مى آورد و ياران او نيز همگى به سجده افتادند و خدا را شكر گفتند. آن گاه پيامبر سر از سجده برداشت و دوباره دست به سوى آسمان بلند كرد و با اشاره اى خواست كه ماه به شكل نخست خود بازگردد. ماه نيز به حالت نخستين بازگشت. آن چهارده نفر باز نپذيرفتند و تسليم نشدند. تنها گفتند: اى محمد! ما منتظر مى مانيم كه مسافران ما از يمن و شام باز آيند و از آنان بپرسيم كه آيا ايشان نيز دو نيمه شدن ماه را در

آن جا ديده اند يا نه. اگر پاسخشان مثبت باشد، ما يقين خواهيم كرد كه اين عمل از نزد پروردگار تو بوده است و اگر بگويند چنين پديده اى را در آن سامان نديده اند، معلوم مى شود كه عمل تو سحر و جادويى بيش نبوده است. در اين جا آيه هاى زير نازل شد و از اين واقعه مهم خبر داد. در اين قسمت بايد به چند پرسش مهم پاسخ داد: آيا شكاف در اجرام آسمانى امكان دارد؟ يا اين كه علم آن را به كلى نفى مى كند؟ با توجه به مطالعه ها و يافته هاى دانشمندان چنين چيزى نه تنها محال نيست، بلكه بارها نمونه هاى آن مشاهده شده است. اين نظريه از سوى همه دانشمندان پذيرفته شده است كه همه كرات منظومه شمسى در آغاز، جزء خورشيد بوده اند كه بعدها در اثر انفجار از آن جدا شده و هر يك در مدار خود به گردش در آمده اند. آيه هاى 1 تا 3 سوره قمر، رويدادهاى قيامت را يادآور مى شود:

نزديك شد قيامت و از هم شكافت ماه. «» و هر گاه نشانه اى ببينند روى بگردانند و گويند: سحرى دايم است. «» و به تكذيب دست زدند و هوسهاى خويش را دنبال كردند، [ولى] هر كارى را [آخر] قرارى است. «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 23، ص 9.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{اقْتَرَبَتِ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث {السَّاعَةُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {وَانْشَقَّ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر

فتحه ظاهرى يا تقديرى {الْقَمَرُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع

{وَإِنْ} (و) حرف عطف / حرف شرط جازم {يَرَوْا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {آيَةً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {يُعْرِضُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَيَقُولُوا} (و) حرف عطف / فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / مبتدا مقدّر يا محذوف يا در محل {سِحْرٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {مُسْتَمِرٌّ} نعت تابع

{وَكَذَّبُوا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَاتَّبَعُوا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَهْواءَهُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَكُلُّ} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَمْرٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مُسْتَقِرٌّ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{وَلَقَدْ} (و) حرف قسم / (ل) حرف جواب / حرف تحقيق {جاءَهُمْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {مِنَ} حرف جر {الْأَنْباءِ} اسم مجرور يا در محل جر {ما} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {فِيهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {مُزْدَجَرٌ} مبتدا مؤخّر

{حِكْمَةٌ} بدل تابع {بالِغَةٌ} نعت تابع {فَما} (ف) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {تُغْنِ} فعل مضارع، مرفوع

به ضمه ظاهرى يا تقديرى {النُّذُرُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع

{فَتَوَلَّ} (ف) حرف عطف / فعل امر، مبنى بر حذف حرف عله (ى) / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {عَنْهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {يَوْمَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {يَدْعُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {الدَّاعِ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {إِلى} حرف جر {شَيْءٍ} اسم مجرور يا در محل جر {نُكُرٍ} نعت تابع

{خُشَّعاً} حال، منصوب {أَبْصارُهُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {يَخْرُجُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مِنَ} حرف جر {الْأَجْداثِ} اسم مجرور يا در محل جر {كَأَنَّهُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم كأنّ {جَرادٌ} خبر كأنّ مرفوع {مُنْتَشِرٌ} نعت تابع

{مُهْطِعِينَ} حال، منصوب {إِلَى} حرف جر {الدَّاعِ} اسم مجرور يا در محل جر {يَقُولُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {الْكافِرُونَ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {هذا} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَوْمٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {عَسِرٌ} نعت تابع

{كَذَّبَتْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث {قَبْلَهُمْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {قَوْمُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {نُوحٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {فَكَذَّبُوا} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و

فاعل {عَبْدَنا} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَقالُوا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مَجْنُونٌ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / خبر، مرفوع يا در محل رفع {وَازْدُجِرَ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / نائب فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{فَدَعا} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {رَبَّهُ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَنِّي} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ي) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {مَغْلُوبٌ} خبر أنَّ، مرفوع يا در محل رفع {فَانْتَصِرْ} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير

{فَفَتَحْنا} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَبْوابَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {السَّماءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {بِماءٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مُنْهَمِرٍ} نعت تابع

{وَفَجَّرْنَا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الْأَرْضَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {عُيُوناً} تمييز، منصوب {فَالْتَقَى} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {الْماءُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {عَلى} حرف جر {أَمْرٍ} اسم مجرور يا در

محل جر {قَدْ} حرف تحقيق {قُدِرَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / نائب فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَحَمَلْناهُ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {عَلى} حرف جر {ذاتِ} اسم مجرور يا در محل جر {أَلْواحٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَدُسُرٍ} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{تَجْرِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {بِأَعْيُنِنا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {جَزاءً} مفعول لأجله، منصوب {لِمَنْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {كانَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / اسم كان، ضمير مستتر (هو) در تقدير {كُفِرَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / نائب فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر كان، محذوف يا در تقدير

{وَلَقَدْ} (و) حرف قسم / (ل) حرف جواب / حرف تحقيق {تَرَكْناها} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {آيَةً} حال، منصوب {فَهَلْ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف استفهام {مِنْ} حرف جر زائد {مُدَّكِرٍ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{فَكَيْفَ} (ف) حرف استيناف / خبر كان، منصوب يا در محل نصب {كانَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {عَذابِي} اسم كانَ، مرفوع يا در محل رفع

/ (ي) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَنُذُرِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ي) محذوفه در محل جر، مضاف اليه

{وَلَقَدْ} (و) حرف قسم / (ل) حرف جواب / حرف تحقيق {يَسَّرْنَا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الْقُرْآنَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {لِلذِّكْرِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فَهَلْ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف استفهام {مِنْ} حرف جر زائد {مُدَّكِرٍ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{كَذَّبَتْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث {عادٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {فَكَيْفَ} (ف) حرف عطف / خبر كان، منصوب يا در محل نصب {كانَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {عَذابِي} اسم كانَ، مرفوع يا در محل رفع / (ي) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَنُذُرِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ي) محذوفه در محل جر، مضاف اليه

{إِنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {أَرْسَلْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر إنَّ محذوف {عَلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {رِيحاً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {صَرْصَراً} نعت تابع {فِي} حرف جر {يَوْمِ} اسم مجرور يا در محل جر {نَحْسٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مُسْتَمِرٍّ} نعت تابع

{تَنْزِعُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هي)

در تقدير {النَّاسَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {كَأَنَّهُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم كأنّ {أَعْجازُ} خبر كأنّ مرفوع {نَخْلٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مُنْقَعِرٍ} نعت تابع

{فَكَيْفَ} (ف) حرف استيناف / خبر كان، منصوب يا در محل نصب {كانَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {عَذابِي} اسم كانَ، مرفوع يا در محل رفع / (ي) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَنُذُرِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{وَلَقَدْ} (و) حرف قسم / (ل) حرف جواب / حرف تحقيق {يَسَّرْنَا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الْقُرْآنَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {لِلذِّكْرِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فَهَلْ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف استفهام {مِنْ} حرف جر زائد {مُدَّكِرٍ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{كَذَّبَتْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث {ثَمُودُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {بِالنُّذُرِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{فَقالُوا} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَبَشَراً} همزه (أ) حرف استفهام / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف / مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {مِنَّا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {واحِداً} نعت تابع {نَتَّبِعُهُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير

متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {إِنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {إِذاً} حرف جواب {لَفِي} (ل) حرف مزحلقه / حرف جر {ضَلالٍ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر إنَّ محذوف {وَسُعُرٍ} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{أَأُلْقِيَ} همزه (أ) حرف استفهام / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {الذِّكْرُ} نائب فاعل، مرفوع يا در محل رفع {عَلَيْهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مِنْ} حرف جر {بَيْنِنا} اسم مجرور يا در محل جر / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {بَلْ} حرف اضراب {هُوَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {كَذَّابٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {أَشِرٌ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{سَيَعْلَمُونَ} (س) حرف استقبال / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {غَداً} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {مَنِ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الْكَذَّابُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {الْأَشِرُ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{إِنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {مُرْسِلُوا} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {النَّاقَةِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {فِتْنَةً} مفعول لأجله، منصوب {لَهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فَارْتَقِبْهُمْ} (ف) حرف عطف / فعل امر مبنى بر سكون / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در

تقدير {وَاصْطَبِرْ} (و) حرف عطف / فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير

{وَنَبِّئْهُمْ} (و) حرف عطف / فعل امر مبنى بر سكون / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {أَنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الْماءَ} اسم أنّ، منصوب يا در محل نصب {قِسْمَةٌ} خبر أنَّ، مرفوع يا در محل رفع {بَيْنَهُمْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {كُلُّ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {شِرْبٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مُحْتَضَرٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{فَنادَوْا} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {صاحِبَهُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَتَعاطى} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {فَعَقَرَ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{فَكَيْفَ} (ف) حرف استيناف / خبر كان، منصوب يا در محل نصب {كانَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {عَذابِي} اسم كانَ، مرفوع يا در محل رفع / (ي) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَنُذُرِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ي) محذوفه در محل جر، مضاف اليه

{إِنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {أَرْسَلْنا} فعل ماضى، مبنى

بر ضمه / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر إنَّ محذوف {عَلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {صَيْحَةً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {واحِدَةً} نعت تابع {فَكانُوا} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {كَهَشِيمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر كان، محذوف يا در تقدير {الْمُحْتَظِرِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{وَلَقَدْ} (و) حرف قسم / (ل) حرف جواب / حرف تحقيق {يَسَّرْنَا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الْقُرْآنَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {لِلذِّكْرِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فَهَلْ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف استفهام {مِنْ} حرف جر زائد {مُدَّكِرٍ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{كَذَّبَتْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث {قَوْمُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {لُوطٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {بِالنُّذُرِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{إِنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَرْسَلْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر إنَّ محذوف {عَلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {حاصِباً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {إِلاَّ} حرف استثنا {آلَ} مستثنى، منصوب {لُوطٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {نَجَّيْناهُمْ} فعل ماضى، مبنى بر

سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {بِسَحَرٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{نِعْمَةً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {مِنْ} حرف جر {عِنْدِنا} اسم مجرور يا در محل جر / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {كَذلِكَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {نَجْزِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (نحن) در تقدير {مَنْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {شَكَرَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَلَقَدْ} (و) حرف قسم / (ل) حرف جواب / حرف تحقيق {أَنْذَرَهُمْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {بَطْشَتَنا} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَتَمارَوْا} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِالنُّذُرِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{وَلَقَدْ} (و) حرف قسم / (ل) حرف جواب / حرف تحقيق {راوَدُوهُ} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {عَنْ} حرف جر {ضَيْفِهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَطَمَسْنا} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و

فاعل {أَعْيُنَهُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَذُوقُوا} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عَذابِي} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ي) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَنُذُرِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ي) محذوفه در محل جر، مضاف اليه

{وَلَقَدْ} (و) حرف قسم / (ل) حرف جواب / حرف تحقيق {صَبَّحَهُمْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {بُكْرَةً} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {عَذابٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {مُسْتَقِرٌّ} نعت تابع

{فَذُوقُوا} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عَذابِي} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ي) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَنُذُرِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{وَلَقَدْ} (و) حرف قسم / (ل) حرف جواب / حرف تحقيق {يَسَّرْنَا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الْقُرْآنَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {لِلذِّكْرِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فَهَلْ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف استفهام {مِنْ} حرف جر زائد {مُدَّكِرٍ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{وَلَقَدْ} (و) حرف قسم / (ل) حرف جواب / حرف تحقيق {جاءَ}

فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {آلَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {فِرْعَوْنَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {النُّذُرُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع

{كَذَّبُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِآياتِنا} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {كُلِّها} توكيد تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَأَخَذْناهُمْ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {أَخْذَ} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {عَزِيزٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مُقْتَدِرٍ} نعت تابع

{أَكُفَّارُكُمْ} همزه (أ) حرف استفهام / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {خَيْرٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {مِنْ} حرف جر {أُولئِكُمْ} اسم مجرور يا در محل جر {أَمْ} حرف عطف {لَكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {بَراءَةٌ} مبتدا مؤخّر {فِي} حرف جر {الزُّبُرِ} اسم مجرور يا در محل جر

{أَمْ} حرف عطف {يَقُولُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {نَحْنُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {جَمِيعٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {مُنْتَصِرٌ} نعت تابع

{سَيُهْزَمُ} (س) حرف استقبال / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {الْجَمْعُ} نائب فاعل، مرفوع يا در محل رفع {وَيُوَلُّونَ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و)

ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الدُّبُرَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{بَلِ} حرف اضراب {السَّاعَةُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {مَوْعِدُهُمْ} خبر، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَالسَّاعَةُ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَدْهى} خبر، مرفوع يا در محل رفع {وَأَمَرُّ} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الْمُجْرِمِينَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {فِي} حرف جر {ضَلالٍ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر إنَّ محذوف {وَسُعُرٍ} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{يَوْمَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {يُسْحَبُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل {فِي} حرف جر {النَّارِ} اسم مجرور يا در محل جر {عَلى} حرف جر {وُجُوهِهِمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {ذُوقُوا} فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {مَسَّ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {سَقَرَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{إِنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف / خبر إنَّ محذوف {كُلَّ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {شَيْءٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {خَلَقْناهُ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {بِقَدَرٍ}

حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{وَما} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {أَمْرُنا} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِلاَّ} حرف استثنا {واحِدَةٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {كَلَمْحٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {بِالْبَصَرِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{وَلَقَدْ} (و) حرف قسم / (ل) حرف جواب / حرف تحقيق {أَهْلَكْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَشْياعَكُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَهَلْ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف استفهام {مِنْ} حرف جر زائد {مُدَّكِرٍ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{وَكُلُّ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {شَيْءٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {فَعَلُوهُ} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {فِي} حرف جر {الزُّبُرِ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{وَكُلُّ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {صَغِيرٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَكَبِيرٍ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {مُسْتَطَرٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الْمُتَّقِينَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {فِي} حرف جر {جَنَّاتٍ} اسم مجرور يا در محل جر / خبر إنَّ محذوف {وَنَهَرٍ} (و)

حرف عطف / معطوف تابع

{فِي} حرف جر {مَقْعَدِ} اسم مجرور يا در محل جر {صِدْقٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {عِنْدَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {مَلِيكٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مُقْتَدِرٍ} نعت تابع

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.Iqtarabati alssaAAatu wainshaqqa alqamaru

2.Wa-in yaraw ayatan yuAAridoo wayaqooloo sihrun mustamirrun

3.Wakaththaboo waittabaAAoo ahwaahum wakullu amrin mustaqirrun

4.Walaqad jaahum mina al-anba-i ma feehi muzdajarun

5.Hikmatun balighatun fama tughnee alnnuthuru

6.Fatawalla AAanhum yawma yadAAu alddaAAi ila shay-in nukurin

7.KhushshaAAan absaruhum yakhrujoona mina al-ajdathi kaannahum jaradun muntashirun

8.MuhtiAAeena ila alddaAAi yaqoolu alkafiroona hatha yawmun AAasirun

9.Kaththabat qablahum qawmu noohin fakaththaboo AAabdana waqaloo majnoonun waizdujira

10.FadaAAa rabbahu annee maghloobun faintasir

11.Fafatahna abwaba alssama-i bima-in munhamirin

12.Wafajjarna al-arda AAuyoonan failtaqa almao AAala amrin qad qudira

13.Wahamalnahu AAala thati alwahin wadusurin

14.Tajree bi-aAAyunina jazaan liman kana kufira

15.Walaqad taraknaha ayatan fahal min muddakirin

16.Fakayfa kana AAathabee wanuthuri

17.Walaqad yassarna alqur-ana lilththikri fahal min muddakirin

18.Kaththabat AAadun fakayfa kana AAathabee wanuthuri

19.Inna arsalna AAalayhim reehan sarsaran fee yawmi nahsin mustamirrin

20.TanziAAu alnnasa kaannahum aAAjazu nakhlin munqaAAirin

21.Fakayfa kana AAathabee wanuthuri

22.Walaqad yassarna alqur-ana lilththikri fahal min muddakirin

23.Kaththabat thamoodu bialnnuthuri

24.Faqaloo abasharan minna wahidan nattabiAAuhu inna ithan lafee dalalin wasuAAurin

25.Aolqiya alththikru AAalayhi min baynina bal huwa kaththabun ashirun

26.SayaAAlamoona ghadan mani alkaththabu al-ashiru

27.Inna mursiloo alnnaqati fitnatan lahum fairtaqibhum waistabir

28.Wanabbi/hum anna almaa qismatun baynahum kullu shirbin muhtadarun

29.Fanadaw sahibahum fataAAata faAAaqara

30.Fakayfa kana AAathabee wanuthuri

31.Inna arsalna AAalayhim sayhatan wahidatan fakanoo kahasheemi almuhtathiri

32.Walaqad yassarna alqur-ana lilththikri fahal min muddakirin

33.Kaththabat qawmu

lootin bialnnuthuri

34.Inna arsalna AAalayhim hasiban illa ala lootin najjaynahum bisaharin

35.NiAAmatan min AAindina kathalika najzee man shakara

36.Walaqad antharahum batshatana fatamaraw bialnnuthuri

37.Walaqad rawadoohu AAan dayfihi fatamasna aAAyunahum fathooqoo AAathabee wanuthuri

38.Walaqad sabbahahum bukratan AAathabun mustaqirrun

39.Fathooqoo AAathabee wanuthuri

40.Walaqad yassarna alqur-ana lilththikri fahal min muddakirin

41.Walaqad jaa ala firAAawna alnnuthuru

42.Kaththaboo bi-ayatina kulliha faakhathnahum akhtha AAazeezin muqtadirin

43.Akuffarukum khayrun min ola-ikum am lakum baraatun fee alzzuburi

44.Am yaqooloona nahnu jameeAAun muntasirun

45.Sayuhzamu aljamAAu wayuwalloona alddubura

46.Bali alssaAAatu mawAAiduhum waalssaAAatu adha waamarru

47.Inna almujrimeena fee dalalin wasuAAurin

48.Yawma yushaboona fee alnnari AAala wujoohihim thooqoo massa saqara

49.Inna kulla shay-in khalaqnahu biqadarin

50.Wama amruna illa wahidatun kalamhin bialbasari

51.Walaqad ahlakna ashyaAAakum fahal min muddakirin

52.Wakullu shay-in faAAaloohu fee alzzuburi

53.Wakullu sagheerin wakabeerin mustatarun

54.Inna almuttaqeena fee jannatin wanaharin

55.Fee maqAAadi sidqin AAinda maleekin muqtadirin

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

نزديك شد قيامت و از هم شكافت ماه. (1)

و هر گاه نشانه اى ببينند روى بگردانند و گويند: «سحرى دايم است.» (2)

و به تكذيب دست زدند و هوسهاى خويش را دنبال كردند، و [لى هر كارى را [آخر] قرارى است. (3)

و قطعاً از اخبار، آنچه در آن مايه انزجار [از كفر] است به ايشان رسيد. (4)

حكمت بالغه [حق اين بود]، ولى هشدارها سود نكرد. (5)

پس، از آنان روى برتاب. روزى كه داعى [حق به سوى امرى دهشتناك دعوت مى كند، (6)

در حالى كه ديدگان خود را فروهشته اند، چون ملخهاى پراكنده از گورها[ى خود] برمى آيند. (7)

به سرعت سوى آن دعوتگر مى شتابند. كافران مى گويند: «امروز [چه روز دشوارى است.» (8)

پيش از آنان، قوم نوح [نيز] به تكذيب پرداختند و بنده ما را دروغزن خواندند و گفتند: «ديوانه اى است.» و [بسى آزار كشيد. (9)

تا پروردگارش را خواند كه: «من مغلوب شدم؛ به داد من برس!» (10)

پس درهاى آسمان را به آبى ريزان گشوديم. (11)

و از زمين چشمه ها جوشانيديم تا آب [زمين و آسمان براى امرى كه مقدّر شده بود به هم پيوستند. (12)

و او را بر [كشتى تخته دار و ميخ آجين سوار كرديم. (13)

[كشتى زير نظر ما روان بود. [اين پاداش كسى بود كه مورد انكار واقع شده بود. (14)

و به راستى آن [سفينه را بر جاى نهاديم [تا] عبرتى [باشد]؛ پس آيا پندگيرنده اى هست؟ (15)

پس چگونه بود عذاب من و هشدارها[ى من ؟ (16)

و قطعاً قرآن را براى پندآموزى آسان كرده ايم؛ پس آيا پندگيرنده اى هست؟ (17)

عاديان به تكذيب پرداختند. پس چگونه بود عذاب من و هشدارها[ى من ؟ (18)

ما بر [سر] آنان در روز شومى، به طور مداوم، تندبادى توفنده فرستاديم، (19)

[كه مردم را از جا مى كند؛ گويى تنه هاى نخلى بودند كه ريشه كن شده بودند. (20)

پس چگونه بود عذاب من و هشدارها[ى من ؟ (21)

و قطعاً قرآن را براى پندآموزى آسان كرده ايم، پس آيا پندگيرنده اى هست؟ (22)

قوم ثمود هشداردهندگان را تكذيب كردند. (23)

و گفتند: «آيا تنها بشرى از خودمان را پيروى كنيم؟ در اين صورت، ما واقعاً در گمراهى و جنون خواهيم بود.» (24)

«آيا از ميان ما [وحى بر او القا شده است؟ [نه،] بلكه او دروغگويى گستاخ است.» (25)

به

زودى فردا بدانند دروغگوى گستاخ كيست. (26)

ما براى آزمايش آنان [آن ماده شتر را فرستاديم و [به صالح گفتيم:]«مراقب آنان باش و شكيبايى كن. (27)

و به آنان خبر ده كه آب ميانشان بخش شده است: هر كدام را آب به نوبت خواهد بود.» (28)

پس رفيقشان را صدا كردند و [او] شمشير كشيد و [شتر را] پى كرد. (29)

پس چگونه بود عذاب من و هشدارها[ى من ؟ (30)

ما بر [سر]شان يك فرياد [مرگبار] فرستاديم و چون گياه خشكيده [كومه ها] ريزريز شدند. (31)

و قطعاً قرآن را براى پندآموزى آسان كرديم؛ پس آيا پندگيرنده اى هست؟ (32)

قوم لوط هشداردهندگان را تكذيب كردند. (33)

ما بر [سر] آنان سنگبارانى [انفجارى فروفرستاديم [و] فقط خانواده لوط بودند كه سحرگاهشان رهانيديم. (34)

[و اين رحمتى از جانب ما بود؛ هر كه سپاس دارد، بدين سان [او را] پاداش مى دهيم. (35)

و [لوط] آنها را از عذاب ما سخت بيم داده بود، و[لى در تهديدها[ى ما] به جدال برخاستند. (36)

و از مهمان هاى او كام دل خواستند، پس فروغ ديدگانشان را سترديم و [گفتيم:] «[مزه عذاب و هشدارهاى مرا بچشيد.» (37)

و به راستى كه سپيده دم عذابى پيگير به سر وقت آنان آمد. (38)

پس عذاب و هشدارهاى مرا بچشيد. (39)

و قطعاً قرآن را براى پندآموزى آسان كرديم؛ پس آيا پندگيرنده اى هست؟ (40)

و در حقيقت هشداردهندگان به جانب فرعونيان آمدند. (41)

[اما آنها] همه معجزات ما را تكذيب كردند، تا چون زبردستى زورمند [گريبان آنان را گرفتيم. (42)

آيا كافران شما، از اينان [كه برشمرديم برترند، يا شما

را در نوشته ها[ى آسمانى خط امانى است؟ (43)

يا مى گويند: «ما همگى انتقام گيرنده [و يار و ياور همديگر]يم!» (44)

زودا كه اين جمع در هم شكسته شود و پشت كنند. (45)

بلكه موعدشان قيامت است و قيامت [بسى سخت تر و تلخ تر است. (46)

قطعاً بزهكاران در گمراهى و جنونند. (47)

روزى كه در آتش به رو كشيده مى شوند [و به آنان گفته مى شود:] «لهيب آتش را بچشيد [و احساس كنيد].» (48)

ماييم كه هر چيزى را به اندازه آفريده ايم. (49)

و فرمان ما جز يك بار نيست [آن هم چون چشم به هم زدنى. (50)

و هم مسلكان شما را سخت به هلاكت رسانديم؛ پس آيا پندگيرنده اى هست؟ (51)

و هر چه كرده اند در كتابها[ى اعمالشان درج است. (52)

و هر خرد و بزرگى [در آن نوشته شده. (53)

در حقيقت، مردم پرهيزگار در ميان باغها و نهرها، (54)

در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانايند. (55)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت!

«2» و هرگاه نشانه و معجزه اى را ببينند روى گردانده، مى گويند: (اين سحرى مستمر است)!

«3» آنها [آيات خدا را] تكذيب كردند و از هواى نفسشان پيروى نمودند؛ و هر امرى قرارگاهى دارد!

«4» به اندازه كافى براى بازداشتن از بديها اخبار [انبيا و امّتهاى پيشين] به آنان رسيده است!

«5» اين آيات، حكمت بالغه الهى است؛ امّا انذارها [براى افراد لجوج] فايده نمى دهد!

«6» بنابر اين از آنها روى بگردان، و روزى را به ياد آور كه دعوت كننده الهى مردم را به امر وحشتناكى دعوت مى كند [دعوت به

حساب اعمال]!

«7» آنان در حالى كه چشمهايشان از شدّت وحشت به زير افتاده، همچون ملخهاى پراكنده از قبرها خارج مى شوند،

«8» در حالى كه [بر اثر وحشت و اضطراب] بسوى اين دعوت كننده گردن مى كشند؛ كافران مى گويند: (امروز روز سخت و دردناكى است!)

«9» پيش از آنها قوم نوح تكذيب كردند، [آرى] بنده ما [نوح] را تكذيب كرده و گفتند: (او ديوانه است!) و [با انواع آزارها از ادامه رسالتش] بازداشته شد.

«10» او به درگاه پروردگار عرضه داشت: (من مغلوب [اين قوم طغيانگر] شده ام، انتقام مرا از آنها بگير!)

«11» در اين هنگام درهاى آسمان را با آبى فراوان و پى درپى گشوديم؛

«12» و زمين را شكافتيم و چشمه هاى زيادى بيرون فرستاديم؛ و اين دو آب به اندازه مقدّر با هم درآميختند [و درياى وحشتناكى شد]!

«13» و او را بر مركبى از الواح و ميخهايى ساخته شده سوار كرديم؛

«14» مركبى كه زير نظر ما حركت مى كرد! اين كيفرى بود براى كسانى كه [به او] كافر شده بودند!

«15» ما اين ماجرا را بعنوان نشانه اى در ميان امّتها باقى گذارديم؛ آيا كسى هست كه پند گيرد؟!

«16» [اكنون بنگريد] عذاب و انذارهاى من چگونه بود!

«17» ما قرآن را براى تذكّر آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه متذكّر شود؟!

«18» قوم عاد [نيز پيامبر خود را] تكذيب كردند؛ پس [ببينيد] عذاب و انذارهاى من چگونه بود!

«19» ما تندباد وحشتناك و سردى را در يك روز شوم مستمر بر آنان فرستاديم...

«20» كه مردم را همچون تنه هاى نخل ريشه كن شده از جا برمى كند!

«21» پس [ببينيد] عذاب و انذارهاى من چگونه بود!

«22» ما قرآن را براى تذكّر آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه متذكّر شود!

«23» طايفه ثمود [نيز] انذارهاى الهى را تكذيب كردند،

«24» و گفتند: (آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم؟! اگر چنين كنيم در گمراهى و جنون خواهيم بود!

«25» آيا از ميان ما تنها بر او وحى نازل شده؟! نه، او آدم بسيار دروغگوى هوسبازى است!

«26» ولى فردا مى فهمند چه كسى دروغگوى هوسباز است!

«27» ما (ناقه) را براى آزمايش آنها مى فرستيم؛ در انتظار پايان كار آنان باش و صبر كن!

«28» و به آنها خبر ده كه آب [قريه] بايد در ميانشان تقسيم شود، [يك روز سهم ناقه، و يك روز براى آنها] و هر يك در نوبت خود بايد حاضر شوند!

«29» آنها يكى از ياران خود را صدا زدند، او به سراغ اين كار آمد و [ناقه را] پى كرد!

«30» پس [بنگريد] عذاب و انذارهاى من چگونه بود!

«31» ما فقط يك صيحه [= صاعقه عظيم] بر آنها فرستاديم و بدنبال آن همگى بصورت گياه خشكى درآمدند كه صاحب چهارپايان [در آغل] جمع آورى مى كند!

«32» ما قرآن را براى يادآورى آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه متذكّر شود؟!

«33» قوم لوط انذارها[ى پى درپى پيامبرشان] را تكذيب كردند؛

«34» ما بر آنها تندبادى كه ريگها را به حركت درمى آورد فرستاديم [و همه را هلاك كرديم]، جز خاندان لوط را كه سحرگاهان نجاتشان داديم!

«35» اين نعمتى بود از ناحيه ما؛ اين گونه هر كسى را كه شكر كند پاداش مى دهيم!

«36» او آنها را از مجازات ما بيم داد، ولى بر آنها اصرار بر مجادله

و القاى شكّ داشتند!

«37» آنها از لوط خواستند ميهمانانش را در اختيارشان بگذارد؛ ولى ما چشمانشان را نابينا و محو كرديم [و گفتيم:] بچشيد عذاب و انذارهاى مرا!

«38» سرانجام صبحگاهان و در اول روز عذابى پايدار و ثابت به سراغشان آمد!

«39» [و گفتيم:] پس بچشيد عذاب و انذارهاى مرا!

«40» ما قرآن را براى يادآورى آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه متذكّر شود؟!

«41» و [همچنين] انذارها و هشدارها [يكى پس از ديگرى] به سراغ آل فرعون آمد،

«42» امّا آنها همه آيات ما را تكذيب كردند، و ما آنها را گرفتيم و مجازات كرديم، گرفتن شخصى قدرتمند و توانا!

«43» آيا كفّار شما بهتر از آنانند يا براى شما امان نامه اى در كتب آسمانى نازل شده است؟!

«44» يا مى گويند: (ما جماعتى متحّد و نيرومند و پيروزيم)؟!

«45» [ولى بدانند] كه بزودى جمعشان شكست مى خورد و پا به فرارمى گذارند!

«46» [علاوه بر اين] رستاخيز موعد آنهاست، و مجازات قيامت هولناكتر و تلختر است!

«47» مجرمان در گمراهى و شعله هاى آتشند،

«48» در آن روز كه در آتش دوزخ به صورتشان كشيده مى شوند [و به آنها گفته مى شود:] بچشيد آتش دوزخ را!

«49» البته ما هر چيز را به اندازه آفريديم!

«50» و فرمان ما يك امر بيش نيست، همچون يك چشم بر هم زدن!

«51» ما كسانى را كه در گذشته شبيه شما بودند هلاك كرديم؛ آيا كسى هست كه پند گيرد؟!

«52» و هر كارى را انجام دادند در نامه هاى اعمالشان ثبت است،

«53» و هر كار كوچك و بزرگى نوشته شده است.

«54» يقيناً پرهيزگاران در باغها و نهرهاى بهشتى

جاى دارند،

«55» در جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر!

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

قيامت بسيار نزديك شد، و ماه از هم شكافت. (1)

و اگر معجزه اى را ببينند، روى بگردانند و گويند: [اين] جادويى هميشگى است! (2)

و [قرآن، رسالت پيامبر و معجزه را] انكار كردند و هواهاى نفسانى خود را پيروى نمودند، در حالى كه هر كارى [چه خير و چه شر، چه حق و چه باطل در قرارگاه ويژه خود] قرار مى گيرد [و اينان به زودى خواهند دانست كه قرآن و پيامبر بر حق است يا معبودانشان؟] (3)

بى ترديد آنچه از خبرها[ى گذشتگان] كه [در آن] مايه بازداشتن [از كفر و شرك و گناهان] است براى آنان آمده است. (4)

[اين خبرها] پندى رساست، ولى هشدارها [به اين ستمكاران لجوج] سودى نمى بخشد. (5)

بنابراين از آنان روى بگردان [و] روزى را [ياد كن] كه آن دعوت كننده [يعنى اسرافيل] آنان را به امرى بس دشوار و هولناك دعوت مى كند. (6)

در حالى كه ديدگانشان [از شدت ترس] فرو افتاده، هم چون ملخ هاى پراكنده از گورها بيرون آيند. (7)

شتابان به سوى آن دعوت كننده مى روند و كافران مى گويند: امروز روز بسيار سختى است. (8)

پيش از آنان قوم نوح [پيامبران] را تكذيب كردند، پس بنده ما [نوح] را هم تكذيب كردند و گفتند: ديوانه است، و جن زده اى است [كه آثارى از گزند جن در او مى باشد.] (9)

پس پروردگارش را خواند كه من مغلوب شده ام [و از ستم و زورگويى آنان دلتنگم] بنابراين انتقام [مرا از اينان] بگير. (10)

پس [در پاسخ درخواستش] درهاى

آسمان را به آبى بسيار فراوان و ريزان گشوديم، (11)

و زمين را به [جوشيدن] چشمه هايى [پر آب] شكافتيم؛ پس آبِ آسمان و زمين براى كارى كه مقدّر شده بود به هم پيوستند، (12)

و او را بر كشتى كه داراى تخته ها و ميخ ها بود سوار كرديم، (13)

كه زير نظر ما روان بود. [و اين] پاداشى بود براى كسى كه مورد تكذيب قرار گرفته بود. (14)

و بى ترديد آن سرگذشت را [براى آيندگان] مايه پند و عبرت باقى گذاشتيم، پس آيا پند گيرنده اى هست؟ (15)

پس عذاب و هشدارهايم چگونه بود؟ (16)

و يقيناً ما قرآن را براى پند گرفتن آسان كرديم، پس آيا پند گيرنده اى هست؟ (17)

قوم عاد [پيامبرشان را] تكذيب كردند، پس عذاب و هشدارهايم چگونه بود؟ (18)

ما بر آنان در روزى شوم كه شومى اش استمرار داشت، تندبادى سخت و بسيار سرد [به عنوان عذاب] فرستاديم، (19)

كه مردم را [از زمين] برمى كند [و بعد از آن عذاب،] گويى تنه هاى نخلى بودند كه ريشه كن شده اند. (20)

پس عذاب و هشدارهايم چگونه بود؟ (21)

و يقيناً ما قرآن را براى پند گرفتن آسان كرديم، پس آيا پند گيرنده اى هست؟ (22)

قوم ثمود بيم دهندگان را تكذيب كردند. (23)

پس گفتند: آيا ما بشرى از جنس خود را كه [تك و] تنهاست [و جمعيت و نيرويى با خود ندارد] پيروى كنيم؟! در اين صورت در گمراهى و ديوانگى خواهيم بود. (24)

آيا از ميان ما فقط بر او وحى نازل شده است؟! [نه، چنين نيست] بلكه او بسيار دروغگو و پر افاده و متكبر است [كه مى خواهد بر ما بزرگى كند.]

(25)

در فرداى نزديك خواهند دانست كه بسيار دروغگو و پرافاده و متكبر كيست؟ (26)

[به صالح گفتيم:] ما براى آزمايش آنان يقيناً آن ماده شتر [درخواست شده] را خواهيم فرستاد؛ پس در انتظار سرانجام آنان باش و شكيبايى پيشه كن. (27)

و آنان را خبر ده كه آب آشاميدنى ميان آنان و ماده شتر تقسيم شده است؛ هريك در زمان نوبت خود بر سر آب حاضر شوند. (28)

پس آنان يارشان را [كه براى پى كردن ناقه آماده كرده بودند] فرا خواندند و [او] دست به كار شد و [ماده شتر را] پى كرد. (29)

پس عذاب و هشدارهايم چگونه بود؟ (30)

ما بر آنان يك فرياد مرگبار فرستاديم، پس همه آنان به صورت گياه خشكى كه در آغل چهارپايان جمع مى كنند، درآمدند. (31)

و يقيناً ما قرآن را براى پند گرفتن آسان كرديم، پس آيا پند گيرنده اى هست؟ (32)

قوم لوط بيم دهندگان را تكذيب كردند. (33)

ما بر آنان توفانى سخت كه با خود ريگ و سنگ مى آورد فرستاديم [در نتيجه همه را هلاك كرد]، مگر خاندان لوط را كه سحرگاهان نجاتشان داديم. (34)

[اين] نعمت و رحمتى از سوى ما بود، اين گونه كسى را كه سپاس گزار است، پاداش مى دهيم. (35)

به راستى لوط آنان را به مؤاخذه سخت ما بيم داده بود، ولى [آنان با وى] در بيمها و هشدارها[يش] سرسختانه مجادله و ستيزه كردند. (36)

و از ميهمانانش [كه در حقيقت فرشتگان ما بودند] كام جويى خواستند، در نتيجه ديدگانشان را محو و نابينا كرديم؛ پس [گفتيم: طعمِ] عذاب و هشدارهايم را بچشيد. (37)

به يقين در سپيده دم

عذابى پيگير و پايدار به آنان رسيد. (38)

پس [گفتيم: طعمِ] عذاب و هشدارهايم را بچشيد. (39)

و يقيناً ما قرآن را براى پند گرفتن آسان كرديم، پس آيا پند گيرنده اى هست؟ (40)

و همانا براى فرعونيان بيم دهندگان آمدند. (41)

[آنان] همه معجزات و آيات ما را تكذيب كردند؛ در نتيجه آنان را [به عذابى سخت] گرفتيم، گرفتن توانايى شكست ناپذير و نيرومند. (42)

آيا كافران [شهر] شما از اقوامى كه برشمرديم، بهتر و برترند [تا به سبب بهترى و برترى مصون از عذاب باشند؟] يا براى شما در كتاب هاى آسمانى امان نامه اى هست [كه هر جرمى را مرتكب شويد عذابى نخواهيد داشت؟!] (43)

يا [آنكه] مى گويند: ما گروهى متحد و پشتيبان يكديگريم [كه هركس بخواهد آسيبى به ما رساند، با قدرت هرچه تمام تر از او انتقام مى گيريم؟] (44)

به زودى [اين] گروه [متحد در جنگى كه خود بر ضد مؤمنان تدارك مى بينند] شكست مى خورند و پشت كنان مى گريزند. (45)

بلكه وعده گاهشان قيامت است، و قيامت هولناك تر و تلخ تر است. (46)

بى ترديد گنهكاران در گمراهى و انحراف و در آتش افروخته اند. (47)

روزى كه با صورت در آتش كشيده مى شوند [و به آنان مى گويند:] سوزندگى و عذاب دردناك دوزخ را بچشيد. (48)

ما هر چيزى را به اندازه آفريديم. (49)

و فرمان ما جز فرمان واحدى نيست كه مانند يك چشم بر هم زدن است. (50)

بى ترديد ما هم مسلكان شما را [كه در گذشته به سر مى بردند، به خاطر طغيانشان] هلاك كرديم؛ پس آيا پند گيرنده اى هست؟ (51)

و هر عملى را كه انجام دادند در نامه هاى اعمالشان ثبت است. (52)

و هر كوچك و بزرگى [از اعمالشان در آن] نوشته شده است. (53)

يقيناً پرهيزكاران در بهشت ها و [كنار] نهرها هستند؛ (54)

در جايگاهى حق و پسنديده نزد پادشاهى توانا. (55)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

آن ساعت قيامت يا قيام رسول حق نزديك آمد و ماه آسمان شكافته شد اين آيه راجعبه شق القمر است كه كفار از رسول اكرم درخواست كردند (1)

و اگر كافران بزرگ آيت و معجزى چون شكافتن ماه هم ببينند باز اعراض كرده و گويند كه اين سحرى كامل است (2)

و آنها رسول حق را تكذيب كرده و پيرو هواى نفس باطل شدند و هر حق و باطل امرى را عاقبت در بهشت يا دوزخ مقرى خواهد بود (3)

و در آيات قرآن اخبارى از كيفر كفر پيشينيان كه مايه عبرت و انزجار اهل ايماناز معصيت است كاملا به مردم رسيد (4)

قرآن حكمت بالغه خداست و اگر از آن پند نگيريد ديگر از اين پس هيچ اندرز و پند شما را سودى نخواهد بخشيد (5)

پس از اتمام حجت اى رسول روى از كافران بگردان تا روزى كه ندا كننده اى چون اسرافيل خلق را به عالمى حيرت آور و قيامتى هول انگيز دعوت كند (6)

كه از هول آن كافران بخوارى چشم بر هم نهند و سر از قبرها برآورده مانند ملخبه عرصه محشر منتشر شوند (7)

در آن حال منادى محشر را ناچار به سرعت اجابت كنند و كافران با هم گويند اين روز همان روز سخت است كه ما انكار مى كرديم (8)

پيش از اينان هم قوم نوح بنده ما نوح را تكذيب كردند

و گفتند او مردى ديوانه است و آجر و ستم بسيار از آنها كشيد (9)

تا آنكه به درگاه خدا دعا كرد كه بارالها من سخت مغلوب قوم شده ام تو به لطف خود مرا يارى فرما (10)

ما هم دعاى او را مستجاب كرديم و درهاى آسمان گشوديم و سيلابى از آسمان فرو ريختيم (11)

و در زمين چشمه ها جارى ساختيم تا آب آسمان و زمين با هم به طوفانى كه مقدرحتمى بود اجتماع يافت (12)

و نوح را در كشتى محكم اساس برنشانديم (13)

كه آن كشتى با نظر ما و حفظ و عنايت ما روان گردد تا كافران به آن طوفان بلا مجازات شوند (14)

و آن كشتى را محفوظ داشتيم تا آيت عبرت خلق شود آيا كيست كه از آن پند گيرد؟ (15)

پس اى بد كاران عالم بنگريد كه سختى تنبيه و عذاب ما چگونه بود؟ (16)

و ما قرآن را براى وعظ و اندرز بفهم آسان كرديم آيا كيست كه از آن پند گيرد؟ (17)

قوم عاد نيز پيغمبرشان هود را تكذيب كردند پس باز بنگريد كه عذاب و تنبيه ما چگونه سخت بود (18)

ما بر هلاك آنها تندبادى در روز پايدار نحسى فرستاديم (19)

كه آن باد مردم را از جا برميكند چنانكه ساق درخت خرما از ريشه افكنند (20)

پس باز بنگريد كه عذاب و تنبيه ما چگونه سخت بود (21)

و ما قرآن را براى وعظ و اندرز بر فهم آسان كرديم آيا كيست كه از آن پند گيرد (22)

قوم ثمود هم آيات حق را تكذيب كردند (23)

و گفتند آيا سزد كه

مايك بشرى از جنس خودمان را پيروى كنيم؟ در اين صورت به گمراهى و ضلالت سخت درافتاده ايم (24)

اى عجب آيا بين ما افراد بشر تنها بر او وحى رسيد چنين نيست بلكه او مرد دروغگوى بى باكى است (25)

اين منكران بزودى فرداى قيامت كاملا معلومشان شود كه دروغگوى بى باك كيست و از انكارشان سخت پشيمان شوند (26)

ما براى امتحان آنها ناقه صالح را به درخواست آنها از سنگ بيرون فرستاديم و صالح را گفتيم مراقب حالشان باش و بر آزارشان صبر پيشه گير (27)

و به آنها خبر ده كه نوشيدن آب چشمه بين شما و ناقه تقسيم شده كه يك روز سهم ناقه و روزى براى شما است (28)

آن قوم شقى صاحب و رئيس خود را خواندند تا مجهز شد و ناقه را پى كرد (29)

پس باز بنگريد كه عذاب و تنبيه ما چگونه سخت بود (30)

ما بر هلاك آنها يك صيحه عذاب آسمانى فرستاديم و همه مانند گياه خشك شدند (31)

و ما قرآن را براى وعظ و اندرز بر فهم آسان كرديم آيا كيست كه از آن پند گيرد؟ (32)

قوم لوط نيز كتاب و رسول حق را تكذيب كردند و به عصيان پرداختند (33)

ما هم جز خانواده لوط همه آنان را به سنگباران هلاك نابود كرديم (34)

نجات اهلبيت لوط هم به نعمت و لطف ما بود بلى ما چنين شكرگزاران را پاداش ميدهيم (35)

لوب آن قوم را از قهر و مواخذه ما ترسانيد باز آنها در آيات ما شك و انكار كردند (36)

و قوم از او مهمانانش را كه

فرشتگانى زيبا بودند بر سو، قصد طلبيدند ما همچشم آنها را بى نور و نابينا كرديم و گفتيم كه اينك عذاب قهر و انتقام ما را بچشيد (37)

و شبى به صبحگاه رسيد كه مرگ آمد و به عذاب دوزخ دايم گرفتار شدند (38)

و گفتيم اينك عذاب قهر و انتقام ما را به جرم بدكارى بچشيد (39)

و ما قرآن را براى وعظ و اندرز به فهم آسان كرديم آيا كيست كه از آن پند گيرد (40)

و بر ارشاد فرعونيان هم رسول و آيات الهى آمد (41)

آنها از كفر و غرور همه آيات ما را تكذيب كردند ما هم به قهر و اقتدار خوداز آنها سخت مواخذه كرديم (42)

آيا كفار شما مكيان بهتر و قويتر از آن امم گذشته اند يا شما را برائت و امانى در كتب آسمانى از عذاب خدا هست؟ (43)

آيا آنان كه ميگويند چون ما با هم مجتمعيم و بسياريم البته منصوريم (44)

نميدانند كه بزودى آن جماعت در جنگ بدر شكست خورده و به جنگ پشت كنند و بكلى مغلوب شوند (45)

بلكه ساعت قيامت وعده گاه آنهاست و آن روزى بسيار سختتر و ناگوارتر از روزبدر است (46)

البته بدكاران عالم در دنيا به گمراهى و در آخرت در آتش دوزخند (47)

روزى آنها را فرشتگان عذاب به رو در آتش دوزخ كشند و گويند اينك الم جهنم را بچشيد (48)

ما هر چه آفريديم به اندازه و بر وفق حكمت و مصلحت و مقصودى آفريديم (49)

و فرمان ما در همه عالم يكيست و هيچ تبديل پذير نيست چه در امر ايجاد و

چه در كار معاد و در سرعت به مانند چشم بهم زدنى انجام بايد (50)

و ما بسيارى از پيشينيان امثال شما كافران را هلاك كرديم آيا كيست كه از آن پند و عبرت گيرد؟ (51)

و هر عملى كردند در كتب نامه عملشان ثبت شد (52)

و هر امر كوچك و بزرگ آنجا نگاشته است (53)

محققا اهل تقوى در باغها و كنار نهرهاى بهشت ابد منزل گزينند (54)

در منزلگاه صدق و حقيقت نزد خداوند عزت و سلطنت جاودانى متنعمند (55)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

قيامت نزديك شد و ماه بشكافت. (1)

و اگر معجزه اى بينند اعراض كنند و گويند: اين سحرى است پى در پى. (2)

و تكذيب كردند و از هوس هاى خود پيروى نمودند و هر كارى (سرانجام) جايگاه و قرارگاهى دارد. (3)

و همانا از خبرهاى مهم، آن چه مايه دست برداشتن (از كفر) است براى آنان آمد. (4)

(با اين كه آن اخبار،) حكمتى رسا بود، ولى بيم دهندگان (براى افراد لجوج) سودى نبخشيدند. (5)

پس، از آنان روى بگردان، (و منتظر باش) روزى را كه دعوت كننده، (آنان را) به سوى چيزى ناخوش (و عذاب دوزخ) فرا خواند. (6)

آنان در حالى كه چشم هايشان (از ترس و وحشت) فرو افتاده، همچون ملخ هاى پراكنده از قبرها خارج مى شوند. (7)

باگردن هاى كشيده، سراسيمه به سوى دعوت كننده مى دوند. كفّار مى گويند: اين روز سختى است. (8)

پيش از اين (كفّار كه پيامبر را تكذيب مى كنند) قوم نوح، بنده ى ما را تكذيب كردند، و (علاوه بر تكذيب) گفتند: او ديوانه است و از راه صحيح بازمانده است. (9)

پس نوح پروردگارش را (چنين) خواند

كه من مغلوب هستم، پس مرا يارى كن. (10)

پس ما درهاى آسمان را با ريزش باران باز نموديم. (11)

و از زمين چشمه هايى جوشانديم، پس آب (زمين و آسمان) بر اساس امرى كه مقدّر شده بود به هم پيوستند. (12)

و نوح را بر (كشتى اى كه) داراى تخته ها و ميخ ها بود سوار كرديم. (13)

كشتى (حامل نوح و پيروانش) زير نظر ما به حركت در آمد. (اين امر) پاداش پيامبرى بود كه مورد تكذيب و كفر قرار گرفت. (14)

و همانا ما كشتى را به عنوان نشانه باقى گذاشتيم، پس آيا پند گيرنده اى هست؟ (15)

پس عذاب و هشدار من چگونه است؟ (16)

و همانا ما قرآن را براى تذكّر (و پندپذيرى)، آسان ساختيم، پس آيا پندپذيرى هست؟ (17)

قوم عاد (پيامبر خود را) تكذيب كردند، پس عذاب و هشدار من چگونه بود؟ (18)

ما بر آنان در روزى شوم، پى در پى تند بادى سخت و سرد فرستاديم. (19)

(تندبادى كه) مردم را همچون تنه هاى خرماى ريشه كن شده از جا برمى كند. (20)

پس عذاب و هشدار ما چگونه است؟ (21)

و همانا ما قرآن را براى پندپذيرى آسان نموديم، پس آيا پندپذيرى هست؟ (22)

قوم ثمود، هشدار دهندگان را تكذيب كردند. (23)

پس گفتند: آيا از ميان خود از انسانى تك و تنها پيروى كنيم؟ در اين صورت ما در گمراهى و جنونى عميق خواهيم بود. (24)

آيا از ميان ما تنها بر او وحى نازل شده است؟ بلكه او بسيار دروغگو و خودخواه است. (25)

در آينده خواهند دانست كه دروغگو و خودخواه كيست. (26)

همانا ما شتر ماده را براى آزمايش

آنان فرستاديم (و به حضرت صالح گفتيم:) پس مراقب (پايان) كار آنان باش و شكيبايى پيشه كن. (27)

و به آنان خبر ده كه آب، ميان آنان و شتر تقسيم شده است، هر كدام براى دريافت نصيب خود حاضر شوند. (28)

پس آنان رفيقشان را صدا كردند، پس دست درازى كرد و شتر را از پاى درآورد. (29)

پس (بنگر) كه عذاب و هشدار من چگونه است؟ (30)

(به كيفر اين جنايت) ما صيحه (و صاعقه اى مرگبار) را فرو فرستاديم، پس آنان مثل گياه خشك و خردشده اى گشتند كه صاحب چهارپايان در آغل مى ريزد. (31)

و البتّه ما قرآن را براى پند گرفتن، آسان قرار داديم، پس آيا پندپذيرى هست؟ (32)

قوم لوط نيز هشدار دهندگان را تكذيب كردند. (33)

ما نيز بر آنان بادى همراه با سنگ فرو فرستاديم و فقط خانواده لوط را در سحرگاه نجاتشان داديم. (34)

(اين نجات) نعمتى از طرف ما بود، ما اين گونه هر كه را شكر كند پاداش مى دهيم. (35)

لوط، مردم را از قهر ما هشدار داده بود، پس هشدارهاى ما را به مجادله گرفتند. (36)

و قوم لوط براى (سوء قصد به) مهمانان او به مراوده و گفتگو پرداختند، پس ما چشم آنان را نابينا كرديم، پس بچشيد عذاب و هشدار ما را. (37)

و صبحگاهان عذابى پايدار به سراغشان آمد. (38)

و صبحگاهان عذابى پايدار به سراغشان آمد. پس بچشيد عذاب و هشدار مرا. (39)

همانا ما قرآن را براى پند گرفتن، آسان ساختيم پس آيا پندپذيرى هست؟ (40)

و همانا هشدار دهندگان به سراغ فرعونيان آمدند. (41)

(امّا آنان) همه ى معجزات ما را

تكذيب كردند، پس ما آنان را همچون گرفتن مقتدرى نفوذناپذير (به قهر) گرفتيم. (42)

آيا كافرانِ شما از آنان بهترند (تا ما آنان را به قهر نگيريم) يا براى شما امان نامه اى در كتاب هاى آسمانى است؟ (43)

يا مى گويند: ما همگى پشتيبان يكديگريم (و قدرتى ما را نخواهد شكست). (44)

در آينده ى نزديكى، جمع آنان در هم شكسته خواهد شد و همه (به يكديگر) پشت خواهند كرد. (45)

آرى، قيامت وعده گاه آنان است و آن روز، سخت تر و تلخ تر است. (46)

همانا مجرمان در گمراهى و جنونند. (47)

روزى كه به رو در آتش كشيده شوند (و به آنان گفته شود:) تماس جهنم (و آتش دوزخ) را بچشيد. (48)

همانا ما هر چيز را به اندازه ى معيّنى آفريده ايم. (49)

و فرمان ما جز يك فرمان نيست (آن هم بسيار سريع) مانند يك چشم برهم زدن. (50)

و همانا ما كسانى را كه مانند شما بودند هلاك كرديم، پس آيا پندپذيرى هست؟ (51)

هر چيزى كه انجام داده اند در نامه ها (ى اعمالشان) ثبت است. (52)

و هر كوچك و بزرگى نوشته شده است. (53)

همانا پرهيزكاران در باغ ها و (كنار) جوى ها هستند. (54)

در جايگاهى راستين، نزد فرمانروايى مقتدر. (55)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

رستاخيز نزديك شد و ماه بشكافت. (1)

و اگر نشانه اى - معجزه اى - ببينند روى بگردانند و گويند: اين جادويى است نيرومند. (2)

و دروغ انگاشتند و پيرو خواهشهاى [دل] خويش شدند، و هر كارى [به جاى خود] قرار مى گيرد - نيكى به نيكان و بدى به بدان -. (3)

و هرآينه از خبرها آنچه در آن، مايه [پند گرفتن و]

باز ايستادن است بديشان آمده است. (4)

[آن پندها] حكمتى است رسا، ولى بيم كنندگان [چون امتهاشان نشنوند و كار نبندند] چه سودى توانند رسانيد؟ (5)

پس، از آنان روى بگردان، [و چشم مى دار] روزى را كه آن خواننده [آنان را] به چيزى سخت ناخوش - دوزخ - فرامى خواند، (6)

چشمهاشان [از هول] فرو شده، از گورها بيرون آيند گويى ملخهايى پراكنده اند، (7)

به سوى آن خواننده شتابانند. كافران گويند: اين روزى است دشوار. (8)

پيش از اينان قوم نوح تكذيب كردند، بنده ما را دروغگو شمردند و گفتند: ديوانه است. و [او از دعوت به حق] بازداشته شد - به سبب آزار و سنگ زدن و تهديد -. (9)

پس پروردگار خويش را بخواند كه من شكست يافته ام، پس انتقام گير. (10)

پس درهاى آسمان را به آبى ريزان بگشاديم. (11)

و زمين را به چشمه هاى روان بشكافتيم پس آب [آسمان و زمين] بر كارى مقدر فراهم آمد. (12)

و او را بر [كشتى] داراى تخته ها و ميخها سوار كرديم، (13)

كه به ديدار ما - زير نظر ما - مى رفت، تا پاداش كسى باشد كه به او كافر شدند - يعنى نوح (ع) -. (14)

و هرآينه آن (كشتى) را نشانه و عبرتى بگذاشتيم، پس آيا ياد آرنده و پند گيرنده اى هست؟ (15)

پس [بنگر كه] عذاب و بيم دادن من چگونه بود؟ (16)

و هرآينه قرآن را براى يادآورى و پند گرفتن آسان ساختيم، پس آيا يادآرنده و پندگيرنده اى هست؟ (17)

قوم عاد [هود را] دروغگو انگاشتند، پس [بنگر كه] عذاب و بيم دادن من چگونه بود؟ (18)

ما بر آنها باد سرد

و سخت را در روزى پيوسته شوم فرستاديم. (19)

مردمان را بر مى كند، گويى كه آنها خرمابنهايى بودند از بيخ بركنده شده. (20)

پس [بنگر كه] عذاب و بيم دادن من چگونه بود؟ (21)

و هرآينه قرآن را براى يادآورى و پند گرفتن آسان ساختيم، پس آيا يادآرنده و پند گيرنده اى هست؟ (22)

قوم ثمود نيز بيم كنندگان را دروغگو انگاشتند. (23)

و گفتند: آيا يك نفر آدمى از ميان خود - صالح - را پيروى كنيم؟! ما آنگاه در گمراهى و ديوانگى باشيم. (24)

آيا از ميان همه ما ياد و پند - سخن و وحى خدا - بر او افكنده شده؟! بلكه او دروغ پردازى خودپسند و برترى جوست. (25)

فردا خواهند دانست كه دروغپرداز خودپسند كيست. (26)

ما ماده شترى براى آزمون آنان مى فرستيم، پس [سرانجام] آنها را چشم مى دار و شكيبا باش. (27)

و آنان را آگاه كن كه آب ميانشان [و ميان ماده شتر] بخشبندى شده، هر نوبت آبشخور [صاحبش] حاضر آيد - يك روز براى آنها و يك روز براى شتر -. (28)

پس يار خود را آواز دادند تا [سلاح] برگرفت و [ماده شتر را] پى كرد - كشت -. (29)

پس [بنگر كه] عذاب و بيم دادن من چگونه بود؟ (30)

بر آنها تنها يك بانگ سخت فرستاديم، پس همچون كاهى كه صاحب آغل براى گوسفندان آماده مى كند - خرد و درهم شكسته - شدند. (31)

و هرآينه قرآن را براى يادآورى و پند گرفتن آسان ساختيم، پس آيا يادآرنده و پند گيرنده اى هست؟ (32)

قوم لوط بيم كنندگان را دروغگو شمردند. (33)

ما بر آنها بادى سنگبار فرستاديم مگر

خاندان لوط را كه ايشان را سحرگاهان رهانيديم، (34)

تا نعمتى باشد از نزد ما، اينگونه هر كه را سپاسدار است پاداش مى دهيم. (35)

و همانا [لوط] آنها را از عذاب سخت ما بيم داد، ولى با آن هشدارها - يا با بيم دهندگان - به ستيزه برخاستند. (36)

و مهمانانش را از او خواستند - تا به آنان دست درازى كنند -، پس چشمانشان را كور كرديم، [و گفتيم:] اينك بچشيد عذاب و هشدارهاى مرا. (37)

و همانا بامداد عذابى پايدار بديشان رسيد. (38)

پس بچشيد عذاب و هشدارهاى مرا. (39)

و همانا قرآن را براى يادآورى و پند گرفتن آسان ساختيم، پس آيا يادآرنده و پند گيرنده اى هست؟ (40)

و هرآينه فرعونيان را هشدارهاى من رسيد. (41)

[ولى] همه نشانه هاى - سخنان و معجزه هاى - ما را دروغ انگاشتند، پس بگرفتيمشان گرفتن بى همتا تواناى نيرومند. (42)

آيا كافران شما - اهل مكه - از آنان بهترند يا براى شما در نبشته هاى آسمانى امان نامه اى [از عذاب] هست؟! (43)

بلكه مى گويند: ما گروهى هستيم هميار - يا انتقام گيرنده -. (44)

بزودى آن جمع شكست مى خورند و پشت كرده مى گريزند. (45)

بلكه وعدگاهشان رستاخيز است و رستاخيز سختتر و تلختر است. (46)

بزه كاران در گمراهى و آتش سوزانند. (47)

روزى كه آنان را بر روى هاشان در آتش مى كشند، [و گويندشان:] بچشيد عذاب سودن دوزخ را (48)

همانا ما هر چيزى را به اندازه آفريديم. (49)

و فرمان ما نيست جز يكى - يك سخن -، همچون يك چشم بر هم زدن. (50)

و هرآينه همانندان شما را - كه گمراه بودند - هلاك ساختيم، پس آيا

يادآرنده و پندگيرنده اى هست؟ (51)

و هر كارى كه كرده اند در نبشته ها - نامه هاى اعمال - هست. (52)

و هر [كار] خرد و كلانى نوشته شده است. (53)

همانا پرهيزگاران در بوستانها و [كنار] جوى ها باشند. (54)

در نشست گاهى راستين - بهشت جاودان - نزد پادشاهى توانا - خداى متعال -. (55)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

قيامت نزديك شد و ماه دو پاره گرديد. (1)

و اگر معجزه اي ببينند، روي بگردانند و گويند: جادويي بزرگ است. (2)

و تكذيب مي كنند و از پي هواهاي خويش مي روند. و هر كاري را هدفي است. (3)

و برايشان خبرهايي آمده است كه از گناهشان باز مي دارد. (4)

حكمتي است تمام. ولي بيمدهندگان سودشان ندهند. (5)

پس در آن روز كه آن دعوتكننده ، آنان را به چيزي ناخوش فرا مي خواند، از ايشان رويگردان شو. (6)

نشان ذلت در چشمانشان آشكار است. چون ملخهاي پراكنده از قبرها بيرون مي آيند. (7)

سرها را بالا گرفته به سوي آن دعوتكننده مي شتابند. كافران مي گويند: اين روز دشواري است. (8)

پيش از اينها قوم نوح تكذيب كرده بودند. بنده ما را تكذيب كردند و گفتند: ديوانه است. و به دشنامش راندند. (9)

و پروردگارش را خواند: من مغلوب شده ام، انتقام بكش. (10)

و ما نيز درهاي آسمان را به روي آبي كه به شدت مي ريخت گشوديم. (11)

و از زمين چشمه ها شكافتيم تا آب به آن مقدار كه مقدر شده بود گرد آمد. (12)

و او را بر آن كشتي كه تخته ها و ميخها داشت سوار كرديم. (13)

زير نظر

ما روان شد. اين بود جزاي كساني كه كفر ورزيدند. (14)

و هر آينه آن كشتي را نشانه اي ساختيم. آيا هيچ پند گيرنده اي هست؟ (15)

پس عذاب و بيم دادنهاي من چگونه بود؟ (16)

و اين قرآن را آسان ادا كرديم تا از آن پند گيرند. آيا پند گيرنده اي هست؟ (17)

قوم عاد تكذيب كردند. پس عذاب و بيم- دادنهاي من چگونه بود؟ (18)

ما بر آنها در روزي نحس و طولاني بادي سخت فرستاديم، (19)

كه مردمان را از زمين، همانند ريشه هاي از جاي كنده نخل، بر مي كند. (20)

عذاب و بيم دادنهاي من چگونه بود؟ (21)

و اين قرآن را آسان ادا كرديم تا از آن پند گيرند. آيا پندگيرنده اي هست؟ (22)

قوم ثمود بيمدهندگان را تكذيب كردند. (23)

گفتند: اگر از انساني همانند خود پيروي كنيم گمراه و ديوانه باشيم، (24)

آيا از ميان همه ما كلام خدا به او القا شده است؟ نه ، او دروغگويي خود خواه است. (25)

فردا خواهند دانست كه دروغگوي خود خواه كيست. (26)

ما آن ماده شتر را براي آزمايششان مي فرستيم. پس مراقبشان باش و صبر كن. (27)

و به آنها بگوي كه آب ميانشان تقسيم شده . نوبت هر كه باشد او به سر آب مي رود. (28)

يارشان را ندا دادند و او شمشير برگرفت و آن را پي كرد. (29)

عذاب و بيم دادنهاي من چگونه بود؟ (30)

ما بر آنها يك آواز سهمناك فرستاديم. پس همانند آن علفهاي خشك آغل گوسفند شدند. (31)

و اين قرآن را آسان ادا كرديم تا از آن پند

گيرند. آيا پند- گيرنده اي هست؟ (32)

قوم لوط بيمدهندگان را تكذيب كردند. (33)

ما بر آنها بادي ريگبار فرستاديم، مگر بر خاندان لوط كه آنها را سحرگاه رهانيديم. (34)

نعمتي بود از جانب ما و آنان را كه سپاس گويند چنين پاداش دهيم. (35)

از انتقام سخت ما ترسانيدشان ولي با بيمدهندگان به جدال برخاستند. (36)

از مهمان او كاري زشت خواستند. ما نيز چشمانشان را كور گردانيديم. پس بچشيد عذاب و بيم دادنهاي مرا. (37)

هر آينه بامدادان عذابي پايدار به سر وقتشان آمد. (38)

پس عذاب من و بيم دادنهاي مرا بچشيد. (39)

و اين قرآن را آسان ادا كرديم تا از آن پند گيرند. آيا پند گيرنده اي هست؟ (40)

بيمدهندگان نزد خاندان فرعون آمدند. (41)

همه آيات ما را تكذيب كردند. ما نيز آنها را فرو گرفتيم چون فرو گرفتن پيروزمندي مقتدر. (42)

آيا كافران شما از ايشان نيرومندترند يا در كتابها آمده است كه در امان هستيد؟ (43)

يا مي گويند كه ما همگي به انتقام بر مي خيزيم. (44)

زودا كه آن جمع منهزم شود و پشت كرده باز گردند. (45)

بلكه وعده گاه آنها قيامت است و قيامت بلاخيزتر و تلختر است. (46)

مجرمان در گمراهي و جنونند. (47)

روزي كه آنها را. به صورت، در جهنم كشند كه : بچشيد عذاب سقر را. (48)

ما هرچيز را به اندازه آفريده ايم. (49)

فرمان ما تنها يك فرمان است، آن هم چشم- بر هم زدني است. (50)

كساني را كه همانند شما بودند، هلاك كرديم. آيا پند گيرنده اي هست؟ (51)

هر كاري كه كرده اند در

دفترهاست. (52)

هر كار بزرگ و كوچكي مكتوب است. (53)

پرهيزگاران در باغها و كنار جويبارانند. (54)

در جايگاهي پسنديده ، نزد فرمانروايي توانا. (55)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

قيامت نزديك شد و ماه دو پاره شد (1)

و اگر معجزه اى بينند روى برتابند و گويند جادويى دنباله دار است (2)

و انكار پيشه كردند و از هوى و هوسهايشان پيروى كردند و هر كارى سرانجامى دارد (3)

و به راستى براى آنان از اخبار [پيشينيان] آنچه در آن درس عبرت هست، به ميان آمده است (4)

حكمتى است رسا، و هشدارها سودى نبخشيده است (5)

پس از آنان روى بر تاب. [تا] روزى كه آن دعوتگر به چيزى غريب و ناشناخته دعوت كند (6)

در حالى كه ديدگانشان را فروداشته اند، از گورها بيرون آيند، گويى كه ملخهاى پراكنده اند (7)

به سوى دعوتگر شتابند، و كافران گويند امروز روزى دشوار است (8)

پيش از آنان قوم نوح انكار پيشه كردند و بنده ما را دروغزن انگاشتند و گفتند ديوانه است و رانده شد (9)

سپس پروردگارش را به دعا خواند كه من درمانده ام [يارى كن و] انتقام [مرا] بگير (10)

آنگاه درهاى آسمان را به آبى سيلآسا گشوديم (11)

و از زمين چشمه هايى بر شكافتيم، سپس آب [بسيار] براى كارى كه مقدر بود، به هم بر آمد (12)

و او [نوح] را بر [كشتى] ساخته و پرداخته از تخته ها و ميخها سوار كرديم (13)

كه زير نظر ما روان بود، اين پاداش كسى بود كه به او ناسپاسى كرده بودند (14)

و به راستى آن را به عنوان مايه عبرت باقى گذارديم، پس آيا پندپذيرى

هست؟ (15)

بنگر تا عذاب و هشدار من چگونه بود (16)

و به راستى قرآن را قابل پند گيرى گردانديم، پس آيا پندپذيرى هست؟ (17)

[قوم] عاد تكذيب كردند، بنگر تا عذاب و هشدار من چگونه بود (18)

ما بر آنان بادى سخت سرد در روزى شوم دنباله دار فرو فرستاديم (19)

كه مردمان را از جا مى كند، گويى كه ايشان خرمابنان ريشه كن شده اند (20)

بنگر تا عذاب و هشدار من چگونه بود (21)

و به راستى قرآن را قابل پندگيرى گردانديم، پس آيا پندپذيرى هست؟ (22)

[قوم] ثمود هشداردهندگان را دروغزن شمرد (23)

و گفتند آيا از ميان خود، از انسانى تك و تنها پيروى كنيم، در آن صورت دچار گمراهى و سردرگمى خواهيم بود (24)

آيا از ميان همه ما كتاب آسمانى بر او فرود آمده است، نه بلكه او دروغزن خودپسند است (25)

زودا كه فردا بدانند كه دروغزن خودپسند كيست (26)

ما فرستنده ماده شتر [معجزه آسا] براى آزمايش ايشانيم، پس منتظر ايشان باش و شكيبايى كن (27)

و به آنان خبر بده كه آب در ميان آنان تقسيم شده است، هر يك به حصه اى از آب حاضر باشند (28)

آنگاه رفيقشان را ندا دادند، سپس او دست درازى كرد و [شتر را] پى كرد (29)

بنگر عذاب و هشدار من چگونه بود (30)

ما بر آنان بانگ مرگبارى يگانه فرو فرستاديم، آنگاه مانند خار و خاشاكى شدند كه از سايه بانساز بازماند (31)

و به راستى قرآن را قابل پندگيرى گردانديم، پس آيا پندپذيرى هست؟ (32)

قوم لوط هشداردهندگان را دروغزن شمردند (33)

ما بر آنان شنبادى فرو فرستاديم، مگر

بر خاندان لوط كه سحرگاهى نجاتشان داديم (34)

كه نعمتى از جانب ما بود، بدينسان كسى را كه سپاس گزارده است، جزا دهيم (35)

و به راستى [لوط] آنان را از سختگيرى ما هشدار داده بود، ولى در برابر هشدار گردنكشى مى كردند (36)

و به راستى از مهمانان او كام مى خواستند، پس ايشان را نابينا ساختيم [و گفتيم] پس عذاب و هشدار مرا بچشيد (37)

و به راستى بامدادى پگاه عذابى پايدار آنان را فرو گرفت (38)

[و گفتيم] پس عذاب و هشدار مرا بچشيد (39)

و به راستى قرآن را قابل پندگيرى گردانديم، پس آيا پندپذيرى هست؟ (40)

و به راستى هشداردهندگان به سراغ خاندان فرعون آمدند (41)

آنان همه معجزات ما را دروغ شمردند، آنگاه آنان را چنان فرو گرفتيم كه پيروزمند توانمند گيرد (42)

آيا كافران شما از همه اينان بهترند، يا براى شما امان نامه اى است در كتابهاى آسمانى؟ (43)

يا مى گويند ما همپشتيم [و] كينستان (44)

زودا كه آن جمع ورشكسته شود و همه پشت كنند (45)

آرى قيامت موعد [اصلى] ايشان است و قيامت سهمگينتر و تلختر است (46)

آرى كه گناهكاران در گمراهى و سردرگمى اند (47)

روزى كه بر چهره هايشان در آتش كشيده شوند [و گويندشان] آسيب دوزخ را بچشيد (48)

ما هر چيز را به اندازه آفريده ايم (49)

و فرمان ما جز [فرمانى] يگانه نيست، مانند چشم برهمزدنى (50)

و به راستى همانندانتان را نابود كرديم، پس آيا پندپذيرى هست؟ (51)

و هر چيزى كه انجام داده اند در نامه هاى اعمال هست (52)

و هر خرد و بزرگى نوشته شده است (53)

بى گمان پرهيزگاران در باغها و [جوار]

جويبارها هستند (54)

در مقام و منزلتى راستين، نزد فرمانرواى توانا (55)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

نزديك شد ساعت و بشكافت ماه (1)

و اگر بينند آيتى روى برتابند و گويند جادوئى است گذران (يا نيرومند) (2)

و تكذيب كردند و پيروى كردند هوسهاى خويش را و هر كارى است پايدار (جايگزين) (3)

و هر آينه بيامدشان از داستانها آنچه در آن است بازداشتى (4)

حكمتى است رسا پس بى نياز نكنند ترسانندگان (5)

پس روى برتاب از ايشان روزى كه خواند خواننده به چيزى ناپسند (6)

سرافكنده است ديدگانشان برون آيند از گورها گوئيا آنانند ملخهاى پراكنده (7)

شتابندگان بسوى خواننده گويند كافران امروز است روزى سخت (8)

تكذيب كردند پيش از ايشان قوم نوح پس تكذيب كردند بنده ما را و گفتند ديوانه است و آزرده شد (9)

پس خواند پروردگار خويش را كه منم شكست خورده پس يارى كن (10)

پس گشوديم درهاى آسمان را به آبى ريزنده (11)

و بشكافتيم زمين را چشمه هائى پس به هم پيوستند آبها بر كارى مقدّرشده (12)

و سوارش كرديم بر دارنده تخته ها و ميخهائى (13)

روان مى شد پيش چشم ما پاداشى براى آنكه كفران شد (14)

و همانا گذارديم آن را آيتى پس آيا هست يادآورنده (15)

پس چگونه بود عذابم و ترسانيدنم (16)

و همانا آسان ساختيم قرآن را براى يادآوردن پس آيا هست يادآورنده (17)

تكذيب كردند عاد پس چگونه بود عذاب من و ترسانيدنم (18)

همانا فرستاديم بر ايشان تندبادى در روزى شوم پيوسته (19)

برمى انداخت مردم را گوئيا آنانند بنهاى نخلهاى كنده شده (20)

پس چگونه بود عذاب من و ترسانيدنم (21)

و همانا

هموار ساختيم قرآن را براى يادآوردن پس آيا هست يادآورنده (22)

دروغ پنداشتند ثمود ترسانندگان مرا (23)

پس گفتند آيا بشرى را از خويش كه يكتن است پيروى كنيمش همانا مائيم آن هنگام در گمراهى و آتشهايى (24)

آيا افكنده شد بر او ذكر از ميان ما بلكه او است دروغ پردازى برترى جوى (25)

زود است بدانند فردا كيست دروغ پرداز برترى جوى (26)

ما فرستنده ايم اشتر ماده را آزمايشى براى ايشان پس بنگر ايشان را و شكيبا شو (27)

و آگهيشان ده كه آب بخش است ميان ايشان هر آبشخورى است حاضر شده (28)

پس خواندند يار خويش را پس بيامد پس پى كرد (29)

پس چگونه بود عذاب من و ترسانندگان من (30)

همانا فرستاديم بر ايشان خروشى را تا شدند مانند برگ خشكيده كوخ سازنده (31)

و همانا آسان ساختيم قرآن را براى يادآوردن پس آيا هست يادآورنده (32)

تكذيب كردند قوم لوط ترسانندگان را (33)

همانا فرستاديم بر ايشان سنگريزه جز خاندان لوط كه رهائيشان داديم به سحر (34)

نعمتى از نزد ما بدينسان پاداش دهيم آن را كه سپاسگزارد (35)

و هر آينه ترسانيد ايشان را از خشم ما پس ستيزه كردند با بيم دهندگان (36)

و همانا كام خواستندش از ميهمانانش پس پوشيديم ديدگان ايشان را پس بچشيد عذاب من و ترسانندگان مرا (37)

و همانا بامداد كرد بر ايشان بگاه عذابى جايگزين (38)

پس بچشيد عذاب من و ترسانندگان مرا (39)

و همانا آماده ساختيم قرآن را براى يادآوردن پس آيا هست يادآورنده (40)

و همانا بيامدند خاندان فرعون را ترسانندگان (41)

پس تكذيب كردند به آيتهاى ما همگى آنها پس گرفتيمشان

گرفتن مهترى نيرومند (42)

آيا كافران شما بهترند از اينان يا شما را است بيزارى در كتب (43)

يا گويند مائيم همگى يارى شدگان (44)

زود است شكست خورند گروه و بازگردانند پشتها را (45)

بلكه ساعت است وعده گاه ايشان و ساعت است هراسناك تر و تلخ تر (46)

همانا گنهكارانند در گمراهى و آتشهاى سوزان (47)

روزى كه كشيده شوند در آتش بر روى هاى خويش بچشيد سودن دوزخ (48)

همانا ما همه چيز را آفريديم به اندازه اى (49)

و نيست كار ما جز يكى مانند ديدنى به چشم (بهم زدن چشم) (50)

و هر آينه نابود ساختيم پيروان شما را پس آيا هست يادآورنده اى (51)

و هر چيزى كه كردند در كتابها است (52)

و هر كوچكى و بزرگى است نوشته (53)

همانا پرهيزكارانند در باغها و چشمه هائى (54)

در نشيمنى راست نزد پادشاهى نيرومند (55)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 The Hour has drawn near and the moon is split.

2 If they see a sign, they turn away, and say, ‘An incessant magic!’

3 They denied, and followed their own desires, and every matter has a setting [appro-priate to it].

4 There have already come to them reports containing admonishment,

5 [and representing] far-reaching wisdom; but warnings are of no avail!

6 So turn away from them! The day when the Caller calls to a dire thing,

7 with a humbled look [in their eyes], they will emerge from the graves as if they were scattered locusts,

8 scrambling toward the summoner. The faithless will say, ‘This is a hard

day!’

9 The people of Noah impugned before them. So they impugned Our servant and said, ‘A crazy man,’ and he was reviled.

10 Thereat he invoked his Lord, [saying,] ‘I have been overcome, so help [me].’

11 Then We opened the gates of the sky with pouring waters,

12 and We made the earth burst forth with springs, and the waters met for a preor-dained purpose.

13 We bore him on a vessel made of planks and nails,

14 which sailed [over the flood waters] in Our sight, as a retribution for him who was repudiated.

15 Certainly We have left it as a sign; so is there anyone who will be admonished?

16 So how were My punishment and My warnings?

17 Certainly We have made the Qur’an simple for the sake of admonishment. So is there anyone who will be admonished?

18 [The people of] ‘Aad impugned [their apostle]. So how were My punishment and My warnings?

19 Indeed We unleashed upon them an icy gale on an incessantly ill-fated day,

20 knocking down people as if they were trunks of uprooted palm trees.

21 So how were My punishment and My warnings?!

22 Certainly We have made the Qur’an simple for the sake of admonishment. So is there anyone who will be admonished?

23 [The people of] Thamud denied the warnings,

24 and they said, ‘Are we to follow a lone human from ourselves?! Indeed then we would be in error and madness.’

25 ‘Has the Reminder been cast upon him

from among us? Rather he is a self-conceited liar.’

26 ‘Tomorrow they will know who is a self-conceited liar.

27 We are sending the She-camel as a trial for them; so watch them and be steadfast.

28 Inform them that the water is to be dispensed between them; every drinking will be attended.’

29 But they called their companion, and he took [a knife] and hamstrung [her].

30 So how were My punishment and My warnings?!

31 We sent against them a single Cry, and they became like the dry sticks of a corral builder.

32 Certainly We have made the Qur’an simple for the sake of admonishment. So is there anyone who will be admonished?

33 And the people of Lot denied the warnings.

34 We unleashed a rain of stones upon them, excepting the family of Lot, whom We delivered at dawn,

35 as a blessing from Us. Thus do We reward those who give thanks.

36 He had certainly warned them of Our punishment, but they disputed the warnings.

37 Certainly they even solicited of him his guests, whereat We blotted out their eyes, [saying,] ‘Taste My punishment and My warnings!’

38 Certainly early at dawn there visited them an abiding punishment:

39 ‘Taste My punishment and My warnings!’

40 Certainly We have made the Qur’an simple for the sake of admonishment. So is there anyone who will be admonished?

41 Certainly the warnings came to Pharaoh’s clan

42 who denied all of Our signs. So We seized them with the seizing

of One [who is] all-mighty, Omnipotent.

43 Are your faithless better than those, or have you [been granted] some immunity in the scriptures?

44 Do they say, ‘We are a confederate league’?

45 The league will be routed and turn its back [to flee].

46 Rather the Hour is their tryst; and the Hour will be most calamitous and bitter.

47 Indeed the guilty are in error and madness.

48 The day when they are dragged into the Fire on their faces, [it will be said to them,] ‘Taste the touch of hell!’

49 Indeed We have created everything in a measure,

50 and Our command is but a single [word], like the twinkling of an eye.

51 Certainly We have destroyed your likes. So is there anyone who will be admon-ished?

52 Everything they have done is in the books,

53 and everything big and small, is committed to writing.

54 Indeed the Godwary will be amid gardens and streams,

55 in the abode of truthfulness with an omnipotent King.

ترجمه انگليسي شاكر

The hour drew nigh and the moon did rend asunder. (1)

And if they see a miracle they turn aside and say: Transient magic. (2)

And they call (it) a lie, and follow their low desires; and every affair has its appointed term. (3)

And certainly some narratives have come to them wherein is prevention-- (4)

Consummate wisdom-- but warnings do not avail; (5)

So turn (your) back on them (for) the day when the inviter shall invite them to a hard task, (6)

Their eyes cast down, going forth from their graves as if they were scattered locusts, (7)

Hastening to the inviter. The unbelievers shall say: This is a hard day. (8)

Before them the people of Nuh rejected, so they rejected Our servant and called (him) mad, and he was driven away. (9)

Therefore he called upon his Lord: I am overcome, come Thou then to help. (10)

So We opened the gates of the cloud with water pouring (11)

And We made water to flow forth in the land in springs, so the water gathered together according to a measure already ordained. (12)

And We bore him on that which was made of planks and nails (13)

Sailing, before Our eyes, a reward for him who was denied. (14)

And certainly We left it as a sign, but is there anyone who (15)

How (great) was then My punishment and My warning! (16)

And certainly We have made the Quran easy for remembrance, but is there anyone who will mind? (17)

Ad treated (the truth) as a lie, so how (great) was My punishment and My warning! (18)

Surely We sent on them a tornado in a day of bitter ill-luck (19)

Tearing men away as if they were the trunks of palm-trees torn up. (20)

How (great) was then My punishment and My warning! (21)

And certainly We have made the Quran easy for remembrance, but is there anyone who will mind? (22)

Samood rejected the warning. (23)

So they said: What! a single

mortal from among us! Shall we follow him? Most surely we shall in that case be in sure error and distress: (24)

Has the reminder been made to light upon him from among us? Nay! he is an insolent liar! (25)

Tomorrow shall they know who is the liar, the insolent one. (26)

Surely We are going to send the she-camel as a trial for them; therefore watch them and have patience. (27)

And inform them that the water is shared between them; every share of the water shall be regulated. (28)

But they called their companion, so he took (the sword) and slew (her). (29)

How (great) was then My punishment and My warning! (30)

Surely We sent upon them a single cry, so they were like the dry fragments of trees which the maker of an enclosure collects. (31)

And certainly We have made the Quran easy for remembrance, but is there anyone who will mind? (32)

The people of Lut treated the warning. as a lie. (33)

Surely We sent upon them a stonestorm, except Lut's followers; We saved them a little before daybreak, (34)

A favor from Us; thus do We reward him who gives thanks. (35)

And certainly he warned them of Our violent seizure, but they obstinately disputed the warning. (36)

And certainly they endeavored to turn him from his guests, but We blinded their eyes; so taste My chastisement and My warning. (37)

And certainly a lasting chastisement overtook them in the morning. (38)

So taste My chastisement

and My warning. (39)

And certainly We have made the Quran easy for remembrance, but is there anyone who will mind? (40)

And certainly the warning came to Firon's people. (41)

They rejected all Our communications, so We overtook them after the manner of a Mighty, Powerful One. (42)

Are the unbelievers of yours better than these, or is there an exemption for you in the scriptures? (43)

Or do they say: We are a host allied together to help each other? (44)

Soon shall the hosts be routed, and they shall turn (their) backs. (45)

Nay, the hour is their promised time, and the hour shall be most grievous and bitter. (46)

Surely the guilty are in error and distress. (47)

On the day when they shall be dragged upon their faces into the fire; taste the touch of hell. (48)

Surely We have created everything according to a measure. (49)

And Our command is but one, as the twinkling of an eye. (50)

And certainly We have already destroyed the likes of you, but is there anyone who will mind? (51)

And everything they have done is in the writings. (52)

And everything small and great is written down. (53)

Surely those who guard (against evil) shall be in gardens and rivers, (54)

In the seat of honor with a most Powerful King. (55)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(1) The Hour approaches and the Moon is splitting apart!

(2) Yet if they see any sign, they avoid it

and say: "It's constant magic!"

(3) They deny [it all] and follow their own whims, even though every matter has been settled.

(4) News has come to them containing a rebuke,

(5) as eloquent wisdom, even though warners can get nowhere.

(6) So turn away from them on the day when the Crier will call out about a horrible event.

(7) Their eyes cast down, they will issue forth from their tombs as if they were scattered grasshoppers

(8) dashing along towards the Crier. Disbelievers will say: "This is such a hard day!"

(9) Noah's folk denied it long before them; they rejected Our servant and said: "[He's] crazy!", and he was rebuffed.

(10) He appealed to his Lord: "I have been overpowered, so support [me]!"

(11) So We opened Heaven's gates for water to pour down.

(12) We drilled the earth full of springs and the waters met at a command which had been decreed.

(13) We transported him on something built with planks and caulking

(14) which sailed on before Our eyes, as a reward for someone who had been rejected.

(15) We left it as a sign; yet will anyone bear it in mind?

(16) How were My torment, and My warnings?

(17) We have made the Qur'an easy to memorize ; yet will anyone [bother to] memorize it?

(18) 'Ad rejected it. How were My torment, and My warnings?

(19) We sent a howling gale against them on a day full of continuous misfortune

(20) which snatched men up as if

they were hollow palm trunks.

(21) How were My torment, and My warnings!

(22) We have made the Qur'an easy to memorize ; yet will anyone memorize it?

(23) Thamud rejected My warnings too

(24) and they said: "Are we to follow a single human being from among ourselves? We would then be in error and frenzy.

(25) Has the Reminder been delivered merely to him among Us? Instead he is a brash liar."

(26) Tomorrow they will know who the brash liar is!

(27) We are sending them a she-camel as a test, so watch them and act patient.

(28) Announce to them how water must be shared among them; each will have his own special time to drink.

(29) They called out to their companion; and he assumed the task and hamstrung [her].

(30) How were My torment, and My warnings?

(31) (We sent a single Blast against them so they [lay] like dry stalks caught in a fence corner.)

(32) We have made the Qur'an easy to memorize ; yet will anyone [bother to] memorize it?

(33) Lot's people rejected the warnings.

(34) We sent a sandstorm against them, except for Lot's own household whom We saved at daybreak

(35) as a favor from Ourself; thus We reward anyone who acts grateful.

(36) He had warned them of Our onslaught, yet they discredited the warnings.

(37) They tried to coax his guests away from him, so We dazzled their eyes: "Taste My torment and My warnings!"

(38) Early one morning, unavoidable torment

dawned upon them.

(39) Taste My torment and My warnings!"

(40) We have made the Qur'an easy to memorize ; yet will anyone memorize it?

(41) Warnings came to Pharaoh's court.

(42) Yet they rejected Our signs completely, so We seized them the way a Powerful, Competent person would seize [them].

(43) Are your disbelievers any better than those men were, or have you some dispensation [to be found] in the Psalms?

(44) Or do they say: "We all support one another"?

(45) They will all be defeated together and turn their backs [to run away].

(46) Indeed the Hour has been promised them; the Hour will be quite disastrous and most bitter.

(47) Criminals will be lost in error and frenzy.

(48) Some day they will be dragged face down through the Fire: "Experience the sense of scorching"?

(49) We have created everything in due proportion.

(50) Our command comes only once, in the twinkling of an eye!

(51) We wiped out your adherents; does no one recall it?

(52) Everything they did is [to be found] in the Psalms;

(53) everything small or great has been recorded.

(54) The heedful will be by gardens and a river

(55) in a sure position under a Competent Sovereign.

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

The Hour has drawn nigh: the moon is split. (1)

Yet if they see a sign they turn away, and they say `A continuous sorcery!' (2)

They have cried lies, and followed their caprices; but every matter issettled.

(3)

And there have come to them such tidings as contain a deterrent-- (4)

a Wisdom far-reaching; yet warnings do not avail. (5)

So turn thou away from them. Upon the day when the Caller shall call unto ahorrible thing, (6)

abasing their eyes, they shall come forth from the tombs as if they werescattered grasshoppers, (7)

running with outstretched necks to the Caller. The unbelievers shall say,`This is a hard day!' (8)

The people of Noah cried lies before them; they cried lies to Our servant,and said, `A man possessed!' And he was rejected. (9)

And so he called unto his Lord, saying, `I am vanquished; do Thou succourme!' (10)

Then We opened the gates of heaven unto water torrential, (11)

and made the earth to gush with fountains, and the waters met for a matterdecreed. (12)

And We bore him upon a well-planked vessel well-caulked (13)

running before Our eyes--a recompense for him denied. (14)

And We left it for a sign. Is there any that will remember? (15)

How then were My chastisement and My warnings? (16)

Now We have made the Koran easy for Remembrance. Is there any that willremember? (17)

Ad cried lies. How then were My chastisement and My warnings? (18)

We loosed against them a wind clamorous in a day of ill fortune continuous, (19)

plucking up men as if they were stumps of uprooted palm-trees. (20)

How then were My chastisement and My warnings? (21)

Now We have made the Koran easy for Remembrance. Is there any

that willremember? (22)

Thamood cried lies to the warnings (23)

and said, `What, shall we follow a mortal , one out of ourselves? Thenindeed we should be in error and insanity! (24)

Has the Reminder been cast upon him alone among us? Nay, rather he isan impudent liar.' (25)

`They shall surely know tomorrow who is the impudent liar. (26)

We shall send the She-camel as a trial for them; so watch thou them and keeppatience. (27)

And tell them that the water is to be divided between them, each drinkfor each in turn.' (28)

Then they called their comrade, and he took in hand, and hamstrung her. (29)

How then were My chastisement and My warnings? (30)

We loosed against them one Cry (Blast), and they were as the wattles of apen-builder. (31)

Now We have made the Koran easy for Remembrance. Is there any that willremember? (32)

The people of Lot cried lies to the warnings. (33)

We loosed against them a squall of pebbles except the folk of Lot; Wedelivered them at the dawn-- (34)

a blessing from Us; even so We recompense him who is thankful. (35)

He had warned them of Our assault, but they disputed the warnings. (36)

Even his guests they had solicited of him; so We obliterated their eyes,saying, `Taste now My chastisement and My warnings!' (37)

In the morning early there come upon them a settled chastisement: (38)

`Taste now My chastisement and My warning!' (39)

Now We have made the Koran easy for Remembrance. Is

there any that willremember? (40)

The warnings came also to Pharaoh's folk (41)

They cried lies to Our signs, all of them, so We seized them with the seizingof One mighty, omnipotent. (42)

What, are your unbelievers better than those? Or have you an immunity in theScrolls? (43)

Or do they say, `We are a congregation that shall be succoured?' (44)

Certainly the host shall be routed, and turn their backs. (45)

Nay, but the Hour is their tryst, and the Hour is very calamitous andbitter. (46)

Surely the sinners are in error and insanity! (47)

The day when they are dragged on their faces into the Fire: `Taste now thetouch of Sakar (Hell)!' (48)

Surely We have created everything in measure. (49)

Our commandment is but one word, as the twinkling of an eye. (50)

We have destroyed the likes of you; is there any that will remember? (51)

Every thing that they have done is in the Scrolls, (52)

and everything, great and small, is inscribed. (53)

Surely the godfearing shall dwell amid gardens and a river (54)

in a sure abode, in the presence of a King Omnipotent. (55)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful.

The hour drew nigh and the moon was rent in twain. (1)

And if they behold a portent they turn away and say: Prolonged illusion. (2)

They denied (the Truth) and followed their own lusts. Yet everything will come to a decision (3)

And surely there hath come unto them news whereof the purport

should deter, (4)

Effective wisdom; but warnings avail not. (5)

So withdraw from them (O Muhammad) on the day when the Summoner summoneth unto a painful thing. (6)

With downcast eyes, they come forth from the graves as they were locusts spread abroad, (7)

Hastening toward the Summoner; the disbelievers say: This is a hard day. (8)

The folk of Noah denied before them, yea, they denied Our slave and said: A madman; and he was repulsed. (9)

So he cried unto his Lord, saying: I am vanquished, so give help. (10)

Then opened We the gates of heaven with pouring water (11)

And caused the earth to gush forth springs, so that the waters met for a predestined purpose. (12)

And We carried him upon a thing of planks and nails, (13)

That ran (upon the waters) in Our sight, as a reward for him who was rejected. (14)

And verily We left it as a token; but is there any that remembereth? (15)

Then see how (dreadful) was My punishment after My warnings! (16)

And in truth We have made the Quran easy to remember; but is there any that remembered? (17)

(The tribe of) Aad rejected warnings. Then how dreadful) was My punishment after My warnings. (18)

Lo! We let loose on them a raging wind on a day of constant calamity, (19)

Sweeping men away as though they were uprooted trunks of palm trees. (20)

Then see how (dreadful) was My punishment after My warnings! (21)

And in truth We have

made the Quran easy to remember; but is there any that remembereth? (22)

(The tribe of) Thamud rejected warnings (23)

For they said: Is it a mortal man, alone among us, that we are to follow? Then indeed we should fall into error and madness. (24)

Hath the remembrance been given unto him alone among us? Nay, but he is a rash liar. (25)

(Unto their warner it was said): Tomorrow they will know who is the rash liar. (26)

Lo! We are sending the she camel as a test for them; so watch them and have patience; (27)

And inform them that the water is to be shared between (her and) them. Every drinking will be witnessed. (28)

But they called their comrade and he took and hamstrung (her). (29)

Then see how (dreadful) was My punishment after My warnings! (30)

Lo! We sent upon them one Shout, and they became as the dry twigs (rejected by) the builder of a cattle fold. (31)

And in truth We have made the Quran easy to remember; but is there any that remembereth? (32)

The folk of Lo! rejected warnings. (33)

Lo! We sent a storm of stones upon them (all) save the family of Lot, whom We rescued in the last watch of the night, (34)

As grace from Us. Thus We reward him who giveth thanks. (35)

And he indeed had warned them of Our blow, but they did doubt the warnings. (36)

They even asked of him his guests for an ill purpose.

Then We blinded their eyes (and said): Taste now My punishment after My warnings! (37)

And in truth the punishment decreed befell them early in the morning. (38)

Now taste My punishment after My warnings! (39)

And in truth We have made the Quran easy to remember; but is there any that remembereth? (40)

And warnings came in truth unto the house of Pharaoh (41)

Who denied Our revelations, every one. Therefore We grasped them with the grasp of the Mighty, the Powerful. (42)

Are your disbelievers better than those, or have ye some immunity in the Scriptures? (43)

Or say they: We are a host victorious? (44)

The hosts will all be routed and will turn and flee. (45)

Nay, but the Hour (of doom) is their appointed tryst, and the Hour will be more wretched and more bitter (than their earthly failure). (46)

Lo! the guilty are in error and madness. (47)

On the day when they are dragged into the Fire upon their faces (it is said unto them): Feel the touch of hell. (48)

Lo! We have created every thing by measure. (49)

And Our commandment is but one (commandment), as the twinkling of an eye. (50)

And verily We have destroyed your fellows; but is there any that remembereth? (51)

And every thing they did is in the Scriptures, (52)

And every small and great thing is recorded. (53)

Lo! the righteous will dwell among gardens and rivers, (54)

Firmly established in the favor of a Mighty King. (55)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In

the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

The hour (of Judgment) is nigh and the moon is cleft asunder. (1)

But if they see a Sign they turn away and say "This is (but) transient magic." (2)

They reject (the warning) and follow their (own) lusts but every matter has its appointed time. (3)

There have already come to them Recitals wherein there is (enough) to check (them) (4)

Mature wisdom but (the preaching of) Warners profits them not. (5)

Therefore (O Prophet) turn away from them. The day that the Caller will call (them) to a terrible affair. (6)

They will come forth their eyes humbled from (their) graves (torpid) like locusts scattered abroad (7)

Hastening with eyes transfixed towards the Caller! "Hard is this Day!" the Unbelievers will say. (8)

Before them the People of Noah rejected (their apostle): they rejected Our servant and said "Here is one possessed!" and he was driven out. (9)

Then he called on his Lord: "I am one overcome: do thou then help (me)!" (10)

So We opened the gates of heaven with water pouring forth. (11)

And We caused the earth to gush forth with springs so the waters met (and rose) to the extent decreed. (12)

But We bore him on an (Ark) made of broad planks and caulked with palm-fibre: (13)

She floats under Our eyes (and care): a recompense to one who had been rejected (with scorn)! (14)

And We have left this as a Sign (for all time): then is there

any that will receive admonition? (15)

But how (terrible) was My Penalty and My Warning? (16)

And We have indeed made the Quran easy to understand and remember: then is there any that will receive admonition? (17)

The `Ad (people) (too) rejected (Truth): then how terrible was my Penalty and my Warning! (18)

For We sent against them a furious wind on a Day of violent Disaster (19)

Plucking out men as if they were roots of palm-trees torn up (from the ground). (20)

Yea how (terrible) was my Penalty and my Warning! (21)

But We have indeed made the Quran easy to understand and remember: then is there any that will receive admonition? (22)

The Thamud (also) rejected (their) Warners. (23)

For they said: "what! a man! a solitary one from among ourselves! shall we follow such a one? Truly should we then be straying in mind and mad! (24)

"Is It that the Message is sent to him of all people amongst us? Nay he is a liar an insolent one!" (25)

Ah! they will know on the morrow which is the liar the insolent one! (26)

For We will send the she camel by way of trial for them. So watch them (o Saleh) and possess thyself in patience! (27)

And tell them that the water is to be divided between them: each ones right to drink being brought forward (by suitable turns). (28)

But they called to their companion and he took a sword in hand and hamstrung (her). (29)

Ah!

how (terrible) was My Penalty and My Warning! (30)

For We sent against them a single Mighty Blast and they became like the dry stubble used by one who pens cattle. (31)

And We have indeed made the Quran easy to understand and remember: then is there any that will receive admonition? (32)

The People of Lut rejected (his) Warning. (33)

We sent against them a violent tornado with showers of stones (which destroyed them) except Luts household: them We delivered by early Dawn (34)

As a Grace from Us: Thus do We reward those who give thanks. (35)

And (Lut) did warn them of Our Punishment but they disputed about the Warning. (36)

And they even sought to snatch away his guests from him but We blinded their eyes. (They heard:) "now taste ye My Wrath and My Warning." (37)

Early on the morrow an abiding Punishment seized them: (38)

"So taste ye My Wrath and My Warning." (39)

And We have indeed made the Quran easy to understand and remember: then is there any that will receive admonition? (40)

To the people of Pharaoh too aforetime came Warners (from Allah). (41)

The (people) rejected all Our Signs; but We seized them with such Penalty (as comes) from One Exalted in Power able to carry out His Will. (42)

Are your Unbelievers (O Quraish) better than they? or have ye an immunity in the Sacred Books? (43)

Or do they say: "We acting together can defend ourselves"? (44)

Soon will their multitude be put

to flight and they will show their backs. (45)

Nay the Hour (of Judgment) is the time promised them (for their full recompense): And that Hour will be Most grievous and most bitter. (46)

Truly those in sin are the ones straying in mind and mad. (47)

The day they will be dragged through the Fire on their faces (they will hear:) "Tastes ye the touch of Hell!" (48)

Verily all things have We created in proportion and measure. (49)

And Our command is but a single (Act) like the twinkling of an eye. (50)

And (oft) in the past have We destroyed gangs like unto you: Then is there any that will receive admonition? (51)

All that they do is noted in (their) Books (of Deeds): (52)

Every matter small and great is on record. (53)

As to the Righteous they will be in the midst of Gardens and Rivers. (54)

In an Assembly of Truth in the Presence of a Sovereign Omnipotent. (55)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. L'Heure approche et la lune s'est fendue.

2. Et s'ils voient un prodige, ils s'en détournent et disent: ‹Une magie persistante›.

3. et ils [le] traitent de mensonge et suivent leurs propres impulsions, or chaque chose arrivera à son terme [et son but]

4. Ils ont pourtant reçu comme nouvelles de quoi les empêcher (du mal);

5. [Cela est] une sagesse parfaite. Mais les avertissements ne [leur] servent à rien.

6. Détourne-toi d'eux. Le jour où l'appeleur appellera vers une

chose affreuse,

7. les regards baissés, ils sortiront des tombes comme des sauterelles éparpillées,

8. courant, le cou tendu, vers l'appeleur. Les mécréants diront: ‹Voilà un jour difficile›.

9. Avant eux, le peuple de Noé avait crié au mensonge. Ils traitèrent Notre serviteur de menteur et dirent: ‹C'est un possédé!› et il fut repoussé.

10. il invoqua donc son Seigneur: ‹Moi, je suis vaincu. Fais triompher (Ta cause)›.

11. Nous ouvrîmes alors les portes du ciel à une eau torrentielle,

12. et fîmes jaillir la terre en sources. Les eaux se rencontrèrent d'après un ordre qui était déjà décrété dans une chose [faite].

13. Et Nous le portâmes sur un objet [fait] de planches et de clous [l'arche],

14. voguant sous Nos yeux: récompense pour celui qu'on avait renié [Noé].

15. Et Nous la laissâmes, comme un signe [d'avertissement]. Y a-t-il quelqu'un pour réfléchir?

16. Comment furent Mon châtiment et Mes avertissements?

17. En effet, Nous avons rendu le Coran facile pour la médiation. Y a-t- il quelqu'un pour réfléchir?

18. Les Aad ont traité de menteur (leur Messager). Comment furent Mon châtiment et Mes avertissements?

19. Nous avons envoyé contre eux un vent violent et glacial, en un jour néfaste et interminable;

20. il arrachait les gens comme des souches de palmiers déracinés.

21. Comment furent Mon châtiment et Mes avertissements?

22. En effet, Nous avons rendu le Coran facile pour la médiation. Y a-t-il quelqu'un pour réfléchir?

23. Les Tamud ont traité de mensonges les avertissements?

24. Ils dirent: ‹Allons-nous suivre un seul

homme (Salih) d'entre nous- mêmes? Nous serions alors dans l'égarement et la folie.

25. Est-ce que le message a été envoyé à lui à l'exception de nous tous? C'est plutٍt un grand menteur, plein de prétention et d'orgueil›.

26. Demain, ils sauront qui est le grand menteur plein de prétention et d'orgueil.

27. Nous leur enverrons la chamelle, comme épreuve. Surveille-les donc et sois patient.

28. Et informe-les que l'eau sera en partage entre eux [et la chamelle]; chacun boira à son tour.

29. Puis ils appelèrent leur camarade qui prit [son épée] et [la] tua.

30. Comment furent donc Mon châtiment et Mes avertissements?

31. Nous lâchâmes sur eux un seul Cri, et voilà qu'ils furent réduits à l'état de paille d'étable.

32. Et vraiment, Nous avons rendu le Coran facile pour la médiation. Y a-t-il quelqu'un pour réfléchir?

33. Le peuple de Lot traita de mensonges les avertissements.

34. Nous lâchâmes sur eux un ouragan, excepté la famille de Lot que Nous sauvâmes avant l'aube,

35. à titre de bienfait de Notre part: ainsi récompensons-Nous celui qui est reconnaissant.

36. Il les avait pourtant avertis de Nos représailles. Mais ils mirent les avertissements en doute.

37. En effet, ils voulaient séduire ses hٍtes. Nous aveuglâmes leurs yeux ‹Goûtez donc Mon châtiment et Mes avertissements.

38. En effet, au petit matin, un châtiment persistant les surprit.

39. Goûtez donc Mon châtiment et Mes avertissements.

40. Et vraiment, Nous avons rendu le Coran facile pour la médiation. Y a-t-il quelqu'un pour réfléchir?

41. Les avertissements

vinrent certes, aux gens de Pharaon.

42. Ils traitèrent de mensonges tous Nos prodiges. Nous les saisîmes donc, de la saisie d'un Puissant Omnipotent.

43. Vos mécréants sont-ils meilleurs que ceux-là? Ou bien y a-t-il dans les Ecritures une immunité pour vous?

44. Ou bien ils disent: ‹Nous formons un groupe [fort] et nous vaincrons›.

45. Leur rassemblement sera bientٍt mis en déroute, et ils fuiront.

46. L'Heure, plutٍt, sera leur rendez-vous, et l'Heure sera plus terrible et plus amère.

47. Les criminels sont certes, dans l'égarement et la folie.

48. Le jour où on les traînera dans le Feu sur leurs visages, (on leur dira): ‹Goûtez au contact de Saqar [la chaleur brûlante de l'Enfer]›.

49. Nous avons créé toute chose avec mesure,

50. et Notre ordre est une seule [parole]; [il est prompt] comme un clin d'oeil.

51. En effet, nous avons fait périr des peuples semblables à vous. Y a-t-il quelqu'un pour s'en souvenir?

52. Et tout ce qu'ils ont fait est mentionné dans les registres,

53. et tout fait, petit et grand, est consigné.

54. Les pieux seront dans des Jardins et parmi des ruisseaux,

55. dans un séjour de vérité, auprès d'un Souverain Omnipotent.

ترجمه اسپانيايي

1. Se acerca la Hora, se hiende la luna.

2. Si ven un signo, se apartan y dicen: «¡Es una magia continua!»

3. Desmienten y siguen sus pasiones. Pero todo está decretado.

4. Ya han recibido noticias disuasivas,

5. consumada sabiduría. Pero las advertencias no sirven.

6. ¡Apártate, pues, de ellos! El día que el Pregonero

les convoque para algo horrible,

7. abatida la mirada, saldrán de las sepulturas como si fueran langostas esparcidas,

8. corriendo con el cuello extendido hacia el Pregonero. Dirán los infieles: «¡Éste es un día difícil!»

9. Antes de ello, ya el pueblo de Noé había desmentido. Desmintieron a Nuestro siervo y dijeron: «¡Un poseso!», y fue rechazado.

10. Entonces, invocó a su Señor. «¡Estoy vencido! ¡Defiéndete!»

11. Abrimos las puertas del cielo a una lluvia torrencial

12. y en la tierra hicimos manar fuentes. Y el agua se encontró según una orden decretada.

13. Le embarcamos en aquello de planchas y de fibras,

14. que navegó bajo Nuestra mirada como retribución de aquél que había sido negado.

15. La dejamos como signo. Pero ¿hay alguien que se deje amonestar?

16. Y ¡cuáles no fueron Mi castigo y Mis advertencias!

17. Hemos facilitado el Corán para que pueda servir de amonestación. Pero ¿hay alguien que se deje amonestar?

18. Los aditas desmintieron y ¡cuáles no fueron Mi castigo y Mis advertencias!

19. En un día nefasto e interminable enviamos contra ellos un viento glacial,

20. que arrancaba a los hombres como si hubieran sido troncos de palmeras descuajadas.

21. Y ¡cuáles no fueron Mi castigo y Mis advertencias!

22. Hemos facilitado el Corán para que pueda servir de amonestación. Pero ¿hay alguien que se deje amonestar?

23. Los tamudeos desmintieron las advertencias

24. y dijeron: «¿Vamos a seguir a un solo mortal, salido de nosotros? ¡Estaríamos extraviados y deliraríamos!

25. ¿A él, entre nosotros, se le

iba a confiar la Amonestación? ¡No, sino que es un mentiroso, un insolente!»

26. ¡Mañana verán quién es el mentiroso, el insolente!

27. Vamos a enviarles la camella para tentarles. ¡Obsérvales y ten paciencia!

28. Infórmales de que el agua debe repartirse entre ellos y de que beberán por turno.

29. Llamaron a su paisano, que se hizo cargo y desjarretó.

30. Y ¡cuáles no fueron Mi castigo y Mis advertencias!

31. Les lanzamos un solo Grito y fueron como hierba seca que se emplea para levantar una cerca.

32. Hemos facilitado el Corán para que pueda servir de amonestación. Pero ¿hay alguien que se deje amonestar?

33. El pueblo de Lot desmintió las advertencias.

34. Enviamos contra ellos una tempestad de arena. Exceptuamos a la familia de Lot, a la que salvamos al rayar el alba,

35. en virtud de una gracia venida de Nosotros. Así retribuimos al agradecido.

36. Les había prevenido contra Nuestro rigor, pero pusieron en duda las advertencias.

37. Le exigieron a sus huéspedes y les apagamos los ojos. «¡Gustad Mi castigo y Mis advertencias!»

38. A la mañana siguiente, temprano, les sorprendió un castigo duradero.

39. «¡Gustad Mi castigo y Mis advertencias!»

40. Hemos facilitado el Corán para que pueda servir de amonestación. Pero ¿hay alguien que se deje amonestar?

41. Y, ciertamente, la gente de Faraón fue advertida.

42. Desmintieron todos Nuestros signos y les sorprendimos como sorprende Uno poderoso, potísimo.

43. ¿Son vuestros infieles mejores que aquéllos? ¿O hay en las Escrituras algo que os inmunice?

44.

¿O dicen: «Somos un conjunto capaz de defenderse»?

45. Todos serán derrotados y huirán.

46. Pero la Hora es el tiempo que se les ha fijado y la Hora es crudelísima, amarguísima.

47. Los pecadores están extraviados y deliran.

48. El día que sean arrastrados boca abajo al Fuego: «¡Gustad el contacto del saqar !»

49. Todo lo hemos creado con medida.

50. Nuestra orden no consiste sino en una sola palabra, como un abrir y cerrar de ojos.

51. Hemos hecho perecer a vuestros semejantes. Pero ¿hay alguien que se deje amonestar?

52. Todo lo que han hecho consta en las Escrituras.

53. Todo, grande o pequeño, está con signado.

54. Los temerosos de Alá estarán entre jardines y arroyos,

55. en una sede buena, junto a un potísimo Monarca.

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. Die «Stunde» ist nah, und der Mond ist entzwei gespalten.

2. Doch wenn sie ein Zeichen sehn. wenden sie sich ab und sagen: «Ein ewiges Zauberwerk.»

3. Sie leugnen und folgen ihren bِsen Gelüsten. Doch jedem Ding ist eine Zeit bestimmt.

4. Und schon kamen zu ihnen Botschaften, worin eine Warnung war -

5. Vollendete Weisheit; allein selbst die Warnungen richteten (bei ihnen) nichts aus.

6. Drum wende dich ab von ihnen. Am Tage, da der Rufer (sie) rufen wird zu schlimmem Geschehen.

7. Da werden sie hervorkommen aus den Grنbern mit niedergeschlagenen Blicken, als wنren sie weithin zerstreute Heuschrecken,

8. Entgegenhastend dem Rufer. Die Unglنubigen werden sprechen: «Das ist ein schrecklicher Tag.»

9. Vor ihnen

schon leugnete das Volke Noahs; ja, sie leugneten Unseren Diener und sprachen: «Ein Wahnsinniger, verstoكen!»

10. Da betete er zu seinem Herrn: «Ich bin überwنltigt, so hilf Du (mir).»

11. So ِffneten Wir die Tore des Himmels dem sich ergieكenden Wasser,

12. Und aus der Erde lieكen Wir Quellen hervorbrechen, so begegneten sich die Gewنsser zu einem beschlossenen Zweck,

13. Und Wir trugen ihn auf einem Gefüge aus Planken und Nنgeln.

14. Es trieb dahin unter Unseren Augen: eine Belohnung für ihn, der verworfen worden war.

15. Und Wir machten es zu einem Zeichen für alle Zeit. Ist also einer, der ermahnt sein mag?

16. Wie war dann Meine Strafe und Meine Warnung!

17. Wir haben den Koran leicht gemacht, danach zu handeln. Ist also einer, der ermahnt sein mag?

18. Die ہd leugneten. Wie war dann Meine Strafe und Meine Warnung!

19. Wir sandten wider sie einen wütenden Sturmwind zu einer unseligen, unvergeكlichen Zeit,

20. Der Menschen fortriك, als wنren sie Schنfte von schon entwurzelten Palmen.

21. Ja, wie war Meine Strafe und Meine Warnung!

22. Wir haben den Koran leicht gemacht, danach zu handeln. Ist also einer, der ermahnt sein mag?

23. Die Thamüd verleugneten (ebenfalls) die Warner.

24. Und sie sprachen: «Wie! ein Mensch aus unserer Mitte, ein Einzelner, dem sollen wir folgen? Dann wنren wir wahrlich im Irrtum und in brennender Pein.

25. Ist die Ermahnung ihm (allein) gegeben worden von uns allen? Nein, er ist ein prahlerischer Lügner.»

26. «Morgen werden sie erfahren, wer der prahlerische Lügner ist!

27. Wir

werden die Kamelstute als eine Prüfung für sie schicken. Drum beobachte sie (o Sلleh) und sei geduldig.

28. Und verkünde ihnen, daك das Wasser zwischen ihnen geteilt ist, (also) soll jede Trinkzeit innegehalten werden.»

29. Doch sie riefen ihren Gefنhrten, und er packte (sie) und schnitt (ihr) die Sehnen durch.

30. Wie war da Meine Strafe und Meine Warnung!

31. Wir entsandten wider sie einen einzigen Schall, und sie wurden wie dürre, zertretene Stoppeln.

32. Wir haben den Koran leicht gemacht, danach zu handeln. Ist also einer, der ermahnt sein mag?

33. Das Volk des Lot verleugnete (ebenfalls) die Warner.

34. Da sandten Wir einen Steinregen über sie, ausgenommen die Familie des Lot, die Wir erretteten im Morgengrauen,

35. Als eine Gnade von Uns. Also belohnen Wir den, der dankbar ist.

36. Und er hatte sie in der Tat vor Unserer Strafe gewarnt, sie aber stritten doch mit den Warnern.

37. Und sie versuchten listig, ihn von seinen Gنsten abzuhalten. Daher blendeten Wir ihre Augen (und sprachen): «Kostet nun Meine Strafe und Meine Warnung.»

38. Und in der Morgenfrühe ereilte sie eine dauernde Strafe.

39. «So kostet nun Meine Strafe und Meine Warnung.»

40. Wir haben den Koran leicht gemacht, danach zu handeln. Ist also einer, der ermahnt sein mag?

41. Zu dem Volke Pharaos kamen (ebenfalls) die Warner.

42. Sie aber verwarfen alle Unsere Zeichen. Darum erfaكten Wir sie mit dem Griff eines Mنchtigen, Allgewaltigen.

43. Sind die Unglنubigen unter euch (den Mekkanern) etwa besser als jene? Oder habt ihr Freispruch in den Schriften?

44. Sprechen sie wohl: «Wir sind eine siegreiche Schar»?

45. Die Scharen werden alle in die Flucht geschlagen werden, und sie werden den Rücken kehren.

46. Nein, die «Stunde» ist die ihnen gesetzte Zeit; und die «Stunde» wird fürchterlich sein und bitter.

47. Die Sünder werden im Irrtum und in brennender Pein sein.

48. Am Tage, da sie ins Feuer geschleift werden samt ihren Anführern: «Fühlet die Berührung der Hِlle.»

49. Wir haben ein jegliches Ding nach Maك geschaffen.

50. Und Unser Befehl wird (vollzogen) mit einem einzigen (Worte) gleich dem Blinzeln des Auges.

51. Und Wir haben bereits Leute wie ihr vertilgt. Doch ist auch nur einer, der ermahnt sein mag?

52. Und alles, was sie getan haben, steht in den Büchern.

53. Und alles Kleine und Groكe ist niedergeschrieben.

54. Die Rechtschaffenen werden inmitten von Gنrten und Strِmen sein,

55. Auf dem ewigen Platz, beim allmنchtigen Kِnig.

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. L'Ora si avvicina e la luna si spacca.

2. Se vedono un segno, si sottraggono e dicono: « È una magia continua!»

3. Tacciano di menzogna e seguono le loro passioni, ma ogni Decreto è prefissato.

4. Certamente sono giunte a loro storie che dovrebbero dissuaderli [dal male],

5. consolidata saggezza. Ma gli avvertimenti non giovano [loro].

6. Distogliti da loro [o Muhammad]. Il Giorno in cui l'Araldo chiamerà a qualcosa di orribile,

7. usciranno dalle tombe con gli occhi bassi, come locuste disperse

8. e si precipiteranno impauriti verso l'Araldo. Diranno i miscredenti: « Ecco un

Giorno difficile».

9. Prima di loro il popolo di Noè gia tacciò di menzogna. Tacciarono di menzogna il Nostro servo e dissero: «E' un pazzo». Lo diffidarono [dal predicare] .

10. Invocò il suo Signore: « Sono sopraffatto: fa' trionfare la Tua causa» .

11. Spalancammo le porte del cielo ad un'acqua torrenziale,

12. e da tutta la terra scaturirono sorgenti e le acque si mescolarono in un ordine prestabilito.

13. E lo portammo su [quella fatta di] tavole e chiodi .

14. Navigò sotto i Nostri occhi: fu il compenso per colui che era stato rinnegato.

15. La lasciammo come segno . C'e qualcuno che se ne ricorda?

16. Quale fu il Mio castigo, quali i Miei moniti !

17. Invero abbiamo reso facile il Corano, che vi servisse da Monito. C'e qualcuno che rifletta [su di esso]?

18. Gli 'Ad tacciarono di menzogna. Quale fu il Mio castigo, quali i Miei moniti!

19. Scatenammo contro di loro un vento tempestoso, durante un giorno nefasto e interminabile;

20. strappava gli uomini come fossero tronchi di palme sradicate.

21. Quale fu il Mio castigo! Quali i Miei moniti!

22. Invero abbiamo reso facile il Corano, che vi servisse da Monito. C'e qualcuno che rifletta [su di esso]?

23. I Thamûd tacciarono di menzogna gli ammonimenti;

24. dissero: «Dovremmo seguire un solo mortale fra di noi ? Davvero in tal caso saremmo traviati e folli!

25. Ma come? Il Monito è stato affidato solo a lui tra [tutti] noi? E' un gran bugiardo, uno sfrontato!».

26.

Domani sapranno chi è il gran bugiardo, lo sfrontato!

27. Manderemo loro la cammella come tentazione: osservali e sii paziente.

28. Informali che devono dividere l'acqua [con la cammella]: ognuno il suo turno per bere.

29. Chiamarono uno dei loro che impugnò [la spada] e le tagliò i garetti.

30. Quale fu il Mio castigo, quali i Miei moniti!

31. Mandammo contro di loro un solo Grido, rimasero come erba disseccata per gli stabbi .

32. Invero abbiamo reso facile il Corano, che vi servisse da Monito. C'e qualcuno che rifletta [su di esso]?

33. ll popolo di Lot tacciò di menzogna i moniti.

34. Mandammo contro di loro una tempesta di pietre, eccezion fatta per la famiglia di Lot che salvammo sul far dell'alba,

35. favore da parte Nostra: così compensiamo chi Ci è riconoscente.

36. Egli li aveva avvisati del Nostro castigo, ma dubitarono di questi moniti.

37. Pretendevano i suoi ospiti, ma accecammo i loro occhi [dicendo]: «Provate allora il Mio castigo e [la veridicita de]i Miei moniti!».

38. E invero di buon ora li sorprese un durevole castigo.

39. Provate allora il Mio castigo e [la veridicità de]i Miei moniti!

40. Invero abbiamo reso facile il Corano, che vi servisse da monito. C'e qualcuno che rifletta [su di esso]?

41. E invero giunsero ammonimenti alla gente di Faraone.

42. Smentirono tutti quanti i Nostri segni, perciò Li afferrammo con la presa di un possente, onnipotente.

43. I vostri miscredenti [o meccani] sono migliori di quelli? Ci son forse nelle Scritture delle

immunità a vostro favore?

44. Oppure diranno: « Siamo una moltitudine capace di vincere» .

45. Presto sarà dispersa la moltitudine e volgeranno in fuga.

46. Sarà piuttosto l'Ora il loro appuntamento. L'Ora sarà più atroce e più amara.

47. In verità i malvagi sono nello smarrimento e nella follia.

48. Il Giorno in cui saranno trascinati sui loro volti fino al Fuoco [sarà detto loro]: « Gustate il contatto del Calore che brucia !» .

49. Ogni cosa creammo in giusta misura ,

50. e il Nostro ordine è una sola parola, [istantaneo] come battito di ciglia.

51. Invero già annientammo faziosi della vostra specie. C'è forse qualcuno che rifletta in proposito?

52. Tutto quel che fecero è nei registri:

53. ogni cosa piccola o grande vi è segnata.

54. I timorati saranno tra Giardini e ruscelli,

55. in un luogo di verità, presso un Re onnipotente.

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. Пpиблизилcя чac, и pacкoлoлcя мecяц!

2. Ho ecли oни видят знaмeниe, тo oтвopaчивaютcя и гoвopят: "Koлдoвcтвo длитeльнoe!"

3. И coчли oни лoжью и пocлeдoвaли зa cвoими cклoннocтями, a вcякoe дeлo - ycтaнoвлeнo.

4. Ужe пpишли к ним вecти, в кoтopыx - yдepживaниe,

5. мyдpocть кoнeчнaя, нo нe пoмoглo yвeщaниe.

6. Oтвpaтиcь жe oт ниx в тoт дeнь, кoгдa пpизoвeт зoвyщий к вeщи нeпpиятнoй.

7. C oпyщeнными взopaми выйдyт oни из мoгил, тoчнo capaнчa paccыпaвшaяcя,

8. ycтpeмляяcь к зoвyщeмy; cкaжyт нeвepныe: "Этo - дeнь тяжкий!"

9. Дo ниx нapoд Hyxa cчeл лoжью, и oбъявили лжeцoм Haшeгo paбa и cкaзaли: "Oдepжимый!" - и

был oн oтoгнaн.

10. И пpизвaл oн Гocпoдa cвoeгo: "Я пoбeждeн, пoмoги жe!"

11. И oткpыли Mы вpaтa нeбa c вoдoй извepгaющeйcя,

12. и извeли из pacceлин зeмли иcтoчники, и вcтpeтилacь вoдa пo пoвeлeнию, кoтopoe былo peшeнo.

13. И пoнecли Mы eгo нa cдeлaннoй из дocoк и гвoздeй,

14. чтoбы плылa oнa нa Haшиx глaзax в вoздaяниe тoмy, кoгo oтвepгли.

15. И ocтaвили Mы ee знaмeниeм, нo нaйдeтcя ли xoть oдин пpипoминaющий?

16. Kaкoво жe былo Moe нaкaзaниe и yвeщaниe!

17. И Mы oблeгчили Kopaн для пoминaния, нo нaйдeтcя ли xoть oдин пpипoминaющий!

18. Лoжью coчли aдиты, и кaкoвo жe былo Moe нaкaзaниe и yвeщaниe!

19. Boт, Mы пocлaли нa ниx вeтep шyмящий в дeнь злocчacтия длитeльнoгo,

20. кoтopый выpывaл людeй, кaк бyдтo cтвoлы пaльм выдepнyтыx.

21. Kaкoвo жe былo Moe нaкaзaниe и yвeщaниe!

22. И Mы oблeгчили Kopaн для пoминaния, нo нaйдeтcя ли xoть oдин пpипoминaющий?

23. Лoжью coчли caмyдиты yвeщaния

24. и cкaзaли: "Heyжeли зa чeлoвeкoм из нac oдним мы пocлeдyeм? Mы вeдь тoгдa - в зaблyждeнии и бeзyмии!

25. Heyжeли нaпoминaниe бpoшeнo eмy cpeди нac? Heт, этo - лгyн, выcoкoмepный".

26. Узнaют oни зaвтpa, ктo лгyн, выcoкoмepный!

27. Mы пocылaeм вepблюдицy для иcпытaния им, нaблюдaй жe зa ними и тepпи!

28. И cooбщи им, чтo вoдa пoдeлeнa мeждy ними: кaждoe питьe в cвoe вpeмя.

29. И вoззвaли oни к cвoeмy пpиятeлью, и тoт взял и yбил.

30. Kaкoвo жe былo Moe нaкaзaниe и yвeщaниe!

31. Boт, Mы пocлaли нa ниx eдиный вoпль, и oни cтaли, кaк тpaвa cтpoитeля oгpaд.

32. И Mы

oблeгчили Kopaн для пoминaния, нo нaйдeтcя ли xoть oдин пpипoминaющий?

33. Hapoд Лyтa cчeл лoжью yвeщaниe.

34. Boт, пocлaли нa ниx виxpь, нecyщий кaмни, кpoмe ceмьи Лyтa, - иx Mы cпacли нa зape,

35. пo милocти oт Hac. Taк вoздaeм Mы тeм, ктo блaгoдapeн!

36. Oн yвeщeвaл иx o Haшeй мoщи, нo oни coмнeвaлиcь в yвeщaнияx.

37. Oни oтвлeкaли eгo oт его гocтeй, и Mы изглaдили иx oчи. Bкycитe жe Moe нaкaзaниe и yвeщaниe!

38. И yтpoм пopaзилo иx нaкaзaниe yтвepдившeecя.

39. Bкycитe жe Moe нaкaзaниe и yвeщaниe!

40. И Mы oблeгчили Kopaн для пoминaния, нo нaйдeтcя ли xoть oдин пpипoминaющий?

41. Пpишли к poдy Фиp'ayнa yвeщaния.

42. Oни coчли лoжью вce Haши знaмeния, и Mы cxвaтили иx xвaткoй Вeликoгo, Мoгyчeгo.

43. Baши ли нeвepныe лyчшe, чeм вoт эти, или y вac ecть oxpaннaя гpaмoтa в пиcaнии?

44. Moжeт, oни cкaжyт: "Mы - вмecтe вce пoмoщники"?

45. Oбpaтитcя в бeгcтвo cбopищe, и пoвepнyт oни тыл.

46. Дa, тoт чac - иx нaзнaчeниe, и тoт чac - yжacнee и гopчe!

47. Beдь гpeшники - в зaблyждeнии и бeзyмии

48. в тoт дeнь, кoгдa пoтaщyт иx нa лицax в oгoнь. Bкycитe пpикocнoвeниe caкapa!

49. Пoиcтинe, Mы вeдь вcякyю вeщь coтвopили пo мepe!

50. И пpикaзaниe Haшe - eдинo, кaк мгнoвeниe oкa.

51. И пoгyбили Mы вaм пoдoбныx, нo нaйдeтcя ли xoть oдин пpипoминaющий?

52. И вcякaя вeщь, кoтopyю oни cдeлaли, - в пиcaнии,

53. и вce мaлoe и вeликoe зaпиcaнo.

54. Бoгoбoязнeнныe, пoиcтинe, cpeди caдoв и peк

55. нa ceдaлищe иcтины y Цapя Мoгyчeгo!

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm

Allah adiyle.

1- Yakla t kyâmet ve yarld ay.

2- Ve onlar, bir delil gِrdüler mi yüz çevirirler de sürüp giden bir büyü derler.

3- Ve yalanlarlar ve dileklerine uyarlar ve her i kararla trlm tr.

4- Ve andolsun, ِyle haberler geldi onlara ki o haberlerde onlar vazgeçirecek, onlara ًِüt verecek eyler vard.

5- Yüksek hikmet vard, derken korkutu lar fayda vermedi gitti.

6- Artk yüz çevir onlardan; o gün çaًran, ho lanlmayan bir eye çaًrr.

7- Gِzleri yerde, kabirlerden çkarlar, sanki onlar, daًlm çekirgelerdir.

8- Yِnelirler çaًrana; kâfirler, bugün derler, ne de zorlu gün.

9- Onlardan ِnce Nûh kavmi de kulumuzu yalanlam t ve delil dediler ona, pek fenâ incittiler onu.

10- Derken Rabbine duâ etti: قüphe yok ki altoldum ben, artk sen yardm et bana.

11- Derken açtk gِklerin kaplarn da arl arl ard gelmez yaًmurlar yaًdrdk.

12- Ve yerden de sular f krttk, derken sular, mukadder bir emre gِre birle ti.

13- Ve onu, tahtalardan yaplm ve mhlarla kenetlenmi bir gemide ta dk.

14- Gِzümüzün ِnünde akp giderdi; bir mükâfatt nankِrlük gِrene.

15- Ve andolsun ki bir delil olarak braktk onu, fakat bir ibret alan m var?

16- Derken nasld azâbm benim ve korkutu larm?

17- Ve andolsun ًِüt ve ibret için Kur'ân' kolayla trdk, fakat bir ibret alan m var?

18- آd da yalanlam t, derken nasld azâbm benim ve korkutu larm?

19- قüphe yok ki sürüp giden uًursuz bir günde onlara bir kasrgadr yolladk.

20- Onlar kِkünden koparmadayd, sanki kِklerinden kopup ba a aً devrilen hurma kütükleriydi onlar.

21- Derken nasld azâbm benim ve korkutu larm?

22- Ve andolsun ki ًِüt ve ibret için Kur'ân'

kolayla trdk, fakat bir ibret alan m var?

23- Semûd da korkutucular yalanlad.

24- Derken bizden bir adama m uyacaًz dediler, gerçekten de o zaman elbette sapklًa dü eriz, ate lere yanar-kavruluruz.

25- Vahiy, içimizden gele-gele ona m geliyor? Hayr, o, yalanc kendini beًenmi birisi.

26- Yarn bilirler kimmi yalanc kendini beًenmi

27- قüphe yok ki onlar snamak için di i deveyi gِnderiyoruz, artk gِzetle onlar ve dayan.

28- Ve haber ver onlara, su, aralarnda payla trlm tr, her bِlük, nِbetinde hazr olur, su alr.

29- Derken arkada larna seslendiler, derken klcn çekti de devenin ayaklarn kesti, ِldürdü.

30- Derken nasld azâbm benim ve korkutu larm?

31- Gerçekten de bir baًr gِnderdik onlara, derken hayvan aًlna konan çalya çrpya dِndüler.

32- Ve andolsun ki ًِüt ve ibret için Kur'ân' kolayla trdk, fakat bir ibret alan m var?

33- Lût kavmi de korkutucular yalanladlar.

34- Gerçekten de, Lût'un âilesi müstesnâ, onlara ta yaًdran bir yel gِnderdik, Lût'un âilesini de bir seher çaً kurtardk.

35- Katmzdan bir nîmet olarak; i te bِyle mükâfatlandrrz ükredeni.

36- Ve andolsun ki o, bizim helâkimizle korkutmu tu onlar da onlar, bu korkutu lardan üpheye dü mü lerdi.

37- Ve gerçekten de onun konuklarn istemi lerdi de biz, kِr edivermi tik gِzlerini, artk tadn azâbm ve korkutu larmn sonucunu.

38- Ve andolsun ki bir sabah çaً üstlerine bir azap çِküvermi ti onlarn.

39- Artk tadn azâbm ve korkutu larm.

40- Ve andolsun ki ًِüt ve ibret için Kur'ân' kolayla trdk, fakat bir ibret alan m var?

41- Ve andolsun ki Firavun soyuna da korkutucular gelmi ti.

42- Bütün delillerimizi yalanladlar, derken onlar üstün ve mutlak kudretli bir helâk edi le helâk ediverdik.

43-

Sizin kâfirleriniz, onlardan hayrl m, yoksa kitaplarda bir kurtulu mu var size?

44- Yoksa biz, birbirine yardm eden bir topluluًuz mu derler?

45- O topluluk, yaknda bozguna uًrayacak ve ardn dِnüp kaçacak.

46- Onlara vaadedilen azâbn mukadder zamân kyâmettir ve kyâmetin azâb, daha da zararldr ve daha da ac.

47- قüphe yok ki suçlular, sapklk içinde ve yakp kavuran ate lerdedir.

48- O gün, yüzüstü ate e sürüklenip atlrlar; tadn bakalm, cehennemin yak n.

49- قüphe yok ki biz; her eyi, bilgimizde mukadder olduًu gibi ve zamânnda yarattk.

50- Ve bizim emrimiz, birdir, ancak bir gِz krp bir gِz yumup aç gibi tezdir.

51- Ve andolsun ki taraftarlarnz da helâk ettik, fakat bir ibret alan m var?

52- Ve i ledikleri her ey, kitaplardadr.

53- Ve küçük, büyük, hepsi de yazldr.

54- قüphe yok ki çekinenler, cennetlerdedir, rmaklarn ba larnda.

55- Gerçeklik makamnda, çok kudretli bir büyük padi ah katnda.

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. O saat (qiyamət) yaxınlaşdı və ay (Peyğəmbərin mö'cüzəsi ilə) parçalandı.

2. Əgər müşriklər (Muhəmməd əleyhissəlamın peyğəmbərliyinin həqiqiliyini təsdiq edən) bir mö'cüzə görsələr, (imandan) üz döndərib: "(Bu, uzun müddət) davam edən bir sehrdir!" - deyərlər.

3. Onlar (ayın parçalanmasını, digər mö'cüzələri və Peyğəmbər əleyhissəlamı) təkzib etdilər və öz nəfslərinin istəklərinə uydular. Halbuki hər bir iş qərarlaşdırılmışdır! (Əzəldən müəyyən edilmiş hər bir iş, o cümlədən islam dini və Muhəmməd əleyhissəlamın peyğəmbərliyi bərqərar olacaqdır!)

4. And olsun ki, onlara (pis əməllərdən) çəkindirən neçə-neçə xəbərlər gəlmişdir.

5. (Bu Qur'an) olduqca böyük hikmətdir. Lakin (inanmayanlara, qəlbləri möhürlənənlərə oradakı) qorxutmalar (öyüd-nəsihət) heç bir fayda verməz!

6. Artıq (ya Peyğəmbər!) sən

onlardan üz çevir. Carçının (İsrafilin) onları olduqca pis (dəhşətli) bir şeyə (məhşərə) çağıracağı günədək!

7. Onlar (o gün) gözlərini zəlilanə aşağı tikib (ətrafa) səpələnmiş çəyirtkələr kimi qəbirlərindən çıxacaqlar.

8. Kafirlər (boyunlarını qabağa uzadıb) carçıya tərəf tələsərək: "Bu nə çətin bir gündür!" - deyəcəklər.

9. Bunlardan (Məkkə müşriklərindən) əvvəl Nuh qövmü (öz peyğəmbərini) təkzib etmiş və bəndəmizi (Nuhu) yalançı sayıb: "(Bu) divanədir!" - demişdilər. Ona (risaləti təbliğ etmək) qadağan edilmişdi.

10. (Nuh) Rəbbinə dua edib: "Mən (öz qövmümüm içində) məğlub oldum, buna görə də (onlardan) intiqam al!" - dedi.

11. Biz (onun duasını qəbul edərək) göyün qapılarını sel kimi axan bir yağışla açdıq.

12. Yeri yarıb (oradan) bulaqlar qaynatdıq. Nəhayət, (göydən axan və yerdən qaynayan) sular (lövhi-məhfuzda) əzəldən müəyyən edilmiş bir iş üçün (tufan məqsədilə) bir-birinə qovuşdu.

13. Biz Nuhu (ona iman gətirənlərlə birlikdə) taxtadan düzəlmiş və mismarlanmış gəmiyə mindirdik.

14. (Qövmü tərəfindən) inkar edilmiş kimsəyə (Nuha) mükafat olaraq verilən (gəmi) gözümüzün qabağında (nəzarətimiz altında) üzüb gedirdi.

15. And olsun ki, Biz onu (tufan hadisəsini, yaxud Nuh qövmünün başına gələnləri sonrakı nəsillərə) ibrət üçün saxladıq. Amma heç bir ibrət alan (öyüd-nəsihət qəbul edən) varmı?!

16. Bir (görəydiniz) Mənim əzabım və qorxutmağım necə oldu!

17. And olsun ki, Biz Qur'anı (ondan) ibrət almaq (öyüd-nəsihət qəbul etmək) üçün belə asanlaşdırdıq. Amma heç bir ibrət alan (öyüd-nəsihət qəbul edən) varmı?!

18. Ad (qövmü də öz peyğəmbərinə) təkzib etmişdi. (Bir görəydiniz) Mənim əzabım və qorxutmağım necə oldu!

19. Biz (əzabı) uzun sürən nəhs bir gündə onların üstünə uğultulu (çox soyuq) bir külək göndərdik.

20. O, adamları kökündən qopmuş xurma kötükləri

kimi (yerindən) qopardıb atırdı.

21. (Bir görəydiniz) Mənim əzabım və qorxutmağım necə oldu!

22. And olsun ki, Biz Qur'anı (ondan) ibrət almaq (öyüd-nəsihət qəbul etmək) üçün belə asanlaşdırdıq. Amma heç bir ibrət alan (öyüd-nəsihət qəbul edən) varmı?!

23. Səmud (qövmü də Saleh peyğəmbərin onlara etdiyi) təhdidləri (xəbərdarlıqları) yalan saymışdı.

24. Onlar demişdilər: "Məgər biz özümüzdən olan (adi) bir adamamı tabe olacağıq?! Biz onda haqq yoldan azmış və dəlilik etmiş olarıq!

25. Məgər içərimizdən vəhy yalnız onamı nazil olmuşdur?! Xeyr, o, yalançının, lovğanın biridir!"

26. (Biz Saleh peyğəmbərə təsəlli verib dedik: ) "Onlara kimin yalançı, kimin lovğa olduğunu sabah mütləq biləcəklər!

27. Biz onları imtahana çəkmək üçün bir dişi (maya) dəvə göndərəcəyik. Onların nə edəcəyini gözlə və (əziyyətlərinə də) döz!

28. Və onlara suyun (dəvə ilə) onlar arasında bölüşdürüldüyünü xəbər ver! (Suyu bir gün onlar, bir gün də dəvə içəcəkdir). Hərə öz növbəsində hazır olsun!"

29. Nəhayət, onlar öz yoldaşlarını (Qudar ibn Salifi) çağırdılar. O da (dəvəni) tutub kəsdi.

30. (Bir görəydiniz) Mənim əzabım və qorxutmağım necə oldu!

31. Biz onlara bircə dəhşətli (tükürpədici) səs (Cəbrailin qışqırtısını) göndərdik, dərhal (heyvanlar üçün) ağıl düzəldənin istifadə etdiyi quru ota (həşəmə) döndülər.

32. And olsun ki, Biz Qur'anı (ondan) ibrət almaq (öyüd-nəsihət qəbul etmək) üçün belə asanlaşdırdıq. Amma heç bir ibrət alan (öyüd-nəsihət qəbul edən) varmı?!

33. Lut qövmü də (peyğəmbərlərinin onlara etdiyi) təhdidləri (xəbərdarlıqları) yalan saymışdı.

34. Biz də onların üstünə daş yağdıran yel göndərdik (başlarına daş yağdırdıq), yalnız Lutun ailəsini səhər çağı xilas etdik;

35. Dərgahımızdan bir lütf olaraq! Biz (ne'mətimizə) şükür edəni belə mükafatlandırırıq!

36. And

olsun ki, (Lut) onları Bizim əzabımızla qorxutmuş, onlar isə bu təhdidlərə (xəbərdarlıqlara) şübhə edib inanmamışdılar.

37. Cəlalıma and olsun ki, onlar (Lutdan) öz qonaqlarını (mələkləri) onlara təslim etməyi tələb etmişdilər. Biz də onları kor etdik (və) "İndi əzabımı və təhdidlərimi dadın!" - (dedik).

38. And olsun ki, səhər tezdən onları əbədi (qiyamətədək onlardan əl çəkməyən) bir əzab yaxaladı (məhv olub həmişəlik Cəhənnəmə vasil oldular).

39. (Onlara: ) "İndi əzabımı və təhdidlərimi dadın!" (dedik).

40. And olsun ki, Biz Qur'anı (ondan) ibrət almaq (öyüd-nəsihət qəbul etmək) üçün belə asanlaşdırdıq. Amma heç bir ibrət alan (öyüd-nəsihət qəbul edən) varmı?!

41. And olsun ki, Bizim təhdidlərimiz (xəbərdarlıqlarımız Musa vasitəsilə) Fir'on əhlinə də gəlib çatmışdı.

42. Onlar ayələrimizin (mö'cüzələrimizin) hamısını yalan hesab etdilər. Biz də onları yenilməz qüvvət, qarşısıalınmaz intiqam sahibinə yaraşan bir əzabla yaxaladıq.

43. (Ey Qüreyş əhli!) Sizin kafirlərin onlardan nəyi yaxşıdır?! Yoxsa (əvvəlki ilahi) kitablarda sizin üçün bəraət (əzabdan qurtuluş hökmü) vardır?!

44. Yoxsa onlar: "Biz (Muhəmməd və mö'minlərdən) intiqam ala biləcək bir zümrəyik!" - deyirlər?

45. (Bədr vuruşunda) bu dəstə mütləq məğlub olacaq və arxa çevirib qaçacaqdır!

46. Xeyr, onların əsl əzab vaxtı qiyamət günüdür. Qiyamət gününün əzabı daha acıdır (daha şiddətlidir).

47. Şübhəsiz ki, günahkarlar (dünyada) haqq yoldan azmışlar və (axirətdə də) cəhənnəm odu içərisində olacaqlar. (Yaxud günahkarlar heyrət, yanlışlıq və dəlilik içindədirlər).

48. O gün onlar üzüstə Cəhənnəmə sürüklənəcək (və onlara): "Duyun Cəhənnəmin (ələmini) təmasını!" (deyiləcəkdir).

49. Şübhəsiz ki, Biz hər şeyi müəyyən ölçüdə (lazım olduğu qədər) yaratdıq.

50. Bizim buyurduğumuz bir göz qırpımında yerinə yetər! (Hər hansı bir şeyi yaratmaq istədikdə ona

bircə dəfə: "Ol !" - deyərik, o da dərhal olar!)

51. And olsun ki, Biz sizin kimiləri (çox) məhv etmişik. Amma heç bir ibrət alan (öyüd-nəsihət qəbul edən) varmı?!

52. Onların etdiyi hər şey (əməllərinin yazıldığı) dəftərlərdədir!

53. Hər bir kiçik və böyük (günah lövhi-məhfuzda) yazılmışdır!

54. Şübhəsiz ki, müttəqilər (axirətdə) cənnət bağlarında və çaylar kənarında,

55. (Heç bir yersiz söhbətə və günaha təhrik olunmayan) haqq məclisində, qadir hökmdarın (Allahın) hüzurunda olacaqlar!

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. قيامت قريب آ پہنچي اور چاند شق ہوگيا

2. اور اگر (كافر) كوئي نشاني ديكھتے ہيں تو منہ پھير ليتے ہيں اور كہتے ہيں كہ يہ ايك ہميشہ كا جادو ہے

3. اور انہوں نے جھٹلايا اور اپني خواہشوں كي پيروي كي اور ہر كام كا وقت مقرر ہے

4. اور ان كو ايسے حالات (سابقين) پہنچ چكے ہيں جن ميں عبرت ہے

5. اور كامل دانائي (كي كتاب بھي) ليكن ڈرانا ان كو كچھ فائدہ نہيں ديتا

6. تو تم بھي ان كي كچھ پروا نہ كرو۔ جس دن بلانے والا ان كو ايك ناخوش چيز كي طرف بلائے گا

7. تو آنكھيں نيچي كئے ہوئے قبروں سے نكل پڑيں گے گويا بكھري ہوئي ٹڈياں

8. اس بلانے والے كي طرف دوڑتے جاتے ہوں گے۔ كافر كہيں گے يہ دن بڑا سخت ہے

9. ان سے پہلے نوح كي قوم نے بھي تكذيب كي تھي تو انہوں نے ہمارے بندے كو جھٹلايا اور كہا كہ ديوانہ ہے اور انہيں ڈانٹا بھي

10. تو انہوں نے اپنے پروردگار سے

دعا كي كہ (بار الہا) ميں (ان كے مقابلے ميں) كمزور ہوں تو (ان سے) بدلہ لے

11. پس ہم نے زور كے مينہ سے آسمان كے دہانے كھول ديئے

12. اور زمين ميں چشمے جاري كرديئے تو پاني ايك كام كے لئے جو مقدر ہوچكا تھا جمع ہوگيا

13. اور ہم نے نوح كو ايك كشتي پر جو تختوں اور ميخوں سے تيار كي گئي تھي سوار كرليا

14. وہ ہماري آنكھوں كے سامنے چلتي تھي۔ (يہ سب كچھ) اس شخص كے انتقام كے لئے (كيا گيا) جس كو كافر مانتے نہ تھے

15. اور ہم نے اس كو ايك عبرت بنا چھوڑا تو كوئي ہے كہ سوچے سمجھے؟

16. سو (ديكھ لو كہ) ميرا عذاب اور ڈرانا كيسا ہوا؟

17. اور ہم نے قرآن كو سمجھنے كے لئے آسان كرديا ہے تو كوئي ہے كہ سوچے سمجھے؟

18. عاد نے بھي تكذيب كي تھي سو (ديكھ لو كہ) ميرا عذاب اور ڈرانا كيسا ہوا

19. ہم نے ان پر سخت منحوس دن ميں آندھي چلائي

20. وہ لوگوں كو (اس طرح) اكھيڑے ڈالتي تھي گويا اكھڑي ہوئي كھجوروں كے تنے ہيں

21. سو (ديكھ لو كہ) ميرا عذاب اور ڈرانا كيسا ہوا

22. اور ہم نے قرآن كو سمجھنے كے لئے آسان كرديا ہے تو كوئي ہے كہ سوچے سمجھے؟

23. ثمود نے بھي ہدايت كرنے والوں كو جھٹلايا

24. اور كہا كہ بھلا ايك آدمي جو ہم ہي ميں سے ہے ہم اس كي پيروي كريں؟ يوں ہو تو ہم گمراہي اور ديوانگي ميں پڑ گئے

25. كيا ہم سب ميں سے

اسي پر وحي نازل ہوئي ہے؟ (نہيں) بلكہ يہ جھوٹا خود پسند ہے

26. ان كو كل ہي معلوم ہوجائے گا كہ كون جھوٹا خود پسند ہے

27. (اے صالح) ہم ان كي آزمائش كے لئے اونٹني بھيجنے والے ہيں تو تم ان كو ديكھتے رہو اور صبر كرو

28. اور ان كو آگاہ كردو كہ ان ميں پاني كي باري مقرر كر دي گئي ہے۔ ہر (باري والے كو اپني) باري پر آنا چاہيئے

29. تو ان لوگوں نے اپنے رفيق كو بلايا اور اس نے (اونٹني كو پكڑ كر اس كي) كونچيں كاٹ ڈاليں

30. سو (ديكھ لو كہ) ميرا عذاب اور ڈرانا كيسا ہوا

31. ہم نے ان پر (عذاب كے لئے) ايك چيخ بھيجي تو وہ ايسے ہوگئے جيسے باڑ والے كي سوكھي اور ٹوٹي ہوئي باڑ

32. اور ہم نے قرآن كو سمجھنے كے لئے آسان كرديا ہے تو كوئي ہے كہ سوچے سمجھے؟

33. لوط كي قوم نے بھي ڈر سنانے والوں كو جھٹلايا تھا

34. تو ہم نے ان پر كنكر بھري ہوا چلائي مگر لوط كے گھر والے كہ ہم نے ان كو پچھلي رات ہي سے بچا ليا

35. اپنے فضل سے۔ شكر كرنے والوں كو ہم ايسا ہي بدلہ ديا كرتے ہيں

36. اور لوط نے ان كو ہماري پكڑ سے ڈرايا بھي تھا مگر انہوں نے ڈرانے ميں شك كيا

37. اور ان سے ان كے مہمانوں كو لے لينا چاہا تو ہم نے ان كي آنكھيں مٹا ديں سو (اب) ميرے عذاب اور ڈرانے كے مزے چكھو

38. اور ان پر صبح سويرے

ہي اٹل عذاب آ نازل ہوا

39. تو اب ميرے عذاب اور ڈرانے كے مزے چكھو

40. اور ہم نے قرآن كو سمجھنے كے لئے آسان كرديا ہے تو كوئي ہے كہ سوچے سمجھے؟

41. اور قوم فرعون كے پاس بھي ڈر سنانے والے آئے

42. انہوں نے ہماري تمام نشانيوں كو جھٹلايا تو ہم نے ان كو اس طرح پكڑ ليا جس طرح ايك قوي اور غالب شخص پكڑ ليتا ہے

43. (اے اہل عرب) كيا تمہارے كافر ان لوگوں سے بہتر ہيں يا تمہارے لئے (پہلي) كتابوں ميں كوئي فارغ خطي لكھ دي گئي ہے

44. كيا يہ لوگ كہتے ہيں كہ ہماري جماعت بڑي مضبوط ہے

45. عنقريب يہ جماعت شكست كھائے گي اور يہ لوگ پيٹھ پھير كر بھاگ جائيں گے

46. ان كے وعدے كا وقت تو قيامت ہے اور قيامت بڑي سخت اور بہت تلخ ہے

47. بيشك گنہگار لوگ گمراہي اور ديوانگي ميں (مبتلا) ہيں

48. اس روز منہ كے بل دوزخ ميں گھسيٹے جائيں گے اب آگ كا مزہ چكھو

49. ہم نے ہر چيز اندازہ مقرر كے ساتھ پيدا كي ہے

50. اور ہمارا حكم تو آنكھ كے جھپكنے كي طرح ايك بات ہوتي ہے

51. اور ہم تمہارے ہم مذہبوں كو ہلاك كرچكے ہيں تو كوئي ہے كہ سوچے سمجھے؟

52. اور جو كچھ انہوں نے كيا، (ان كے) اعمال ناموں ميں (مندرج) ہے

53. (يعني) ہر چھوٹا اور بڑا كام لكھ ديا گيا ہے

54. جو پرہيزگار ہيں وہ باغوں اور نہروں ميں ہوں گے

55. (يعني) پاك مقام ميں ہر طرح كي قدرت

ركھنے والے بادشاہ كي بارگاہ ميں

ترجمه پشتو

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

$ (23)

$ (24)

$ (25)

$ (26)

$ (27)

$ (28)

$ (29)

$ (30)

$ (31)

$ (32)

$ (33)

$ (34)

$ (35)

$ (36)

$ (37)

$ (38)

$ (39)

$ (40)

$ (41)

$ (42)

$ (43)

$ (44)

$ (45)

$ (46)

$ (47)

$ (48)

$ (49)

$ (50)

$ (51)

$ (52)

$ (53)

$ (54)

$ (55)

ترجمه كردي

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

$ (23)

$ (24)

$ (25)

$ (26)

$ (27)

$ (28)

$ (29)

$ (30)

$ (31)

$ (32)

$ (33)

$ (34)

$ (35)

$ (36)

$ (37)

$ (38)

$ (39)

$ (40)

$ (41)

$ (42)

$ (43)

$ (44)

$ (45)

$ (46)

$ (47)

$ (48)

$ (49)

$ (50)

$ (51)

$ (52)

$ (53)

$ (54)

$ (55)

ترجمه اندونزي

Sambil menundukkan pandangan- pandangan mereka keluar dari kuburan seakan- akan mereka belalang yang beterbangan.(7)

Mereka datang dengan cepat kepada penyeru itu. Orang- orang kafir berkata:" Ini adalah hari yang berat".(8) (1)

Sebelum mereka, telah mendustakan (pula) kaum Nuh maka mereka mendustakan hamba Kami (Nuh) dan mengatakan:" Dia seorang gila dan dia sudah pernah diberi ancaman".(9) (2)

Maka dia mengadu kepada Tuhannya:" bahwasanya aku ini adalah orang yang dikalahkan, oleh sebab itu tolonglah (aku)".(10) (3)

Maka Kami bukakan pintu- pintu langit dengan (menurunkan) air yang tercurah.(11) (4)

Dan Kami jadikan bumi memancarkan mata air- mata air maka bertemulah air- air itu untuk satu urusan yang sungguh telah ditetapkan.(12) (5)

Dan Kami angkut Nuh ke atas (bahtera) yang terbuat dari papan dan paku.(13) (6)

Yang berlayar dengan pemeliharaan Kami sebagai balasan bagi orang- orang yang diingkari (Nuh) .(14) (7)

Dan sesungguhnya telah Kami jadikan kapal itu sebagai

pelajaran, maka adakah orang yang mau mengambil pelajaran.(15) (8)

Maka alangkah dahsyatnya azab- Ku dan ancaman- ancaman- Ku.(16) (9)

Dan sesungguhnya telah Kami mudahkan Al Quran untuk pelajaran, maka adakah orang yang mengambil pelajaran.(17) (10)

Kaum Ad pun telah mendustakan (pula). Maka alangkah dahsyatnya azab- Ku dan ancaman- ancaman- Ku.(18) (11)

Sesungguhnya Kami telah menghembuskan kepada mereka angin yang sangat kencang pada hari nahas yang terus menerus.(19) (12)

Yang menggelimpangkan manusia seakan- akan mereka pokok kurma yang tumbang.(20) (13)

Maka betapakah dahsyatnya azab- Ku dan ancaman- ancaman- Ku.(21) (14)

Dan sesungguhnya telah Kami mudahkan Al Quran untuk pelajaran, maka adakah orang yang mengambil pelajaran.(22) (15)

Kaum Tsamud pun telah mendustakan ancaman- ancaman (itu).(23) (16)

Maka mereka berkata:" Bagaimana kita akan mengikuti saja seorang manusia (biasa) di antara kita Sesungguhnya kalau kita begitu benar- benar berada dalam keadaan sesat dan gila".(24) (17)

Apakah wahyu itu diturunkan kepadanya di antara kita Sebenarnya dia adalah seorang yang amat pendusta lagi sombong".(25) (18)

Kelak mereka akan mengetahui siapakah yang sebenarnya amat pendusta lagi sombong.(26) (19)

Sesungguhnya Kami akan mengirimkan unta betina sebagai cobaan bagi mereka, maka tunggulah (tindakan) mereka dan bersabarlah.(27) (20)

Dan beritakanlah kepada mereka bahwa sesungguhnya air itu terbagi antara mereka (dengan unta betina itu); tiap- tiap giliran minum dihadiri (oleh yang punya giliran).(28) (21)

Maka mereka memanggil kawannya, lalu kawannya menangkap (unta itu) dan membunuhnya.(29) (22)

Alangkah dahsyatnya azab- Ku dan ancaman- ancaman- Ku.(30) (23)

Sesungguhnya Kami menimpakan atas mereka satu suara yang keras mengguntur, maka jadilah mereka seperti rumput- rumput kering (yang dikumpulkan oleh) yang

punya kandang binatang.(31) (24)

Dan sesungguhnya telah Kami mudahkan Al Quran untuk pelajaran, maka adakah orang yang mau mengambil pelajaran.(32) (25)

Kaum Lut pun telah mendustakan ancaman- ancaman (Nabinya).(33) (26)

Sesungguhnya Kami telah menghembuskan kepada mereka angin yang membawa batu- batu (yang menimpa mereka), kecuali keluarga Lut. Mereka Kami selamatkan di waktu sebelum fajar menyingsing.(34) (27)

Sebagai nikmat dari Kami. Demikianlah Kami memberi balasan kepada orang- orang yang bersyukur.(35) (28)

Dan sesungguhnya dia (Lut) telah memperingatkan mereka akan azab- azab Kami, maka mereka mendustakan ancaman- ancaman itu.(36) (29)

Dan sesungguhnya mereka telah membujuknya (agar menyerahkan) tamunya (kepada mereka), lalu Kami butakan mata mereka, maka rasakanlah azab- Ku dan ancaman- ancaman- Ku.(37) (30)

Dan sesungguhnya pada esok harinya mereka ditimpa azab yang kekal.(38) (31)

Maka rasakanlah azab- Ku dan ancaman- ancaman- Ku.(39) (32)

Dan sesungguhnya telah Kami mudahkan Al Quran untuk pelajaran, maka adakah orang yang mengambil pelajaran.(40) (33)

Dan sesungguhnya telah datang kepada kaum Firaun ancaman- ancaman.(41) (34)

Mereka mendustakan mukjizat- mukjizat Kami kesemuanya, lalu Kami azab mereka sebagai azab dari Yang Maha Perkasa lagi Maha Kuasa.(42) (35)

Apakah orang- orang kafirmu (hai kaum musyrikin) lebih baik dari mereka itu, atau apakah kamu telah mempunyai jaminan kebebasan (dari azab) dalam Kitab- kitab yang dahulu.(43) (36)

Atau apakah mereka mengatakan:" Kami adalah satu golongan yang bersatu yang pasti menang".(44) (37)

Golongan itu pasti akan dikalahkan dan mereka akan mundur ke belakang.(45) (38)

Sebenarnya hari kiamat itulah hari yang dijanjikan kepada mereka dan kiamat itu lebih dahsyat dan lebih pahit.(46) (39)

Sesungguhnya orang- orang yang berdosa berada

dalam kesesatan (di dunia) dan dalam neraka.(47) (40)

(Ingatlah) pada hari mereka diseret ke neraka atas muka mereka. (Dikatakan kepada mereka):" Rasakanlah sentuhan api neraka".(48) (41)

Sesungguhnya Kami menciptakan segala sesuatu menurut ukuran.(49) (42)

Dan perintah Kami hanyalah satu perkataan seperti kejapan mata.(50) (43)

Dan sesungguhnya telah Kami binasakan orang yang serupa dengan kamu. Maka adakah orang yang mau mengambil pelajaran.(51) (44)

Dan segala sesuatu yang telah mereka perbuat tercatat dalam buku- buku catatan.(52) (45)

Dan segala (urusan) yang kecil maupun yang besar adalah tertulis.(53) (46)

Sesungguhnya orang- orang yang bertakwa itu di dalam taman- taman dan sungai- sungai,(54) (47)

Di tempat yang disenangi di sisi Tuhan Yang Berkuasa.(55) (48)

(Tuhan) Yang Maha Pemurah.(1) (49)

Yang telah mengajarkan Al Quran.(2) (50)

Dia menciptakan manusia,(3) (51)

Mengajarnya pandai berbicara.(4) (52)

Matahari dan bulan (beredar) menurut perhitungan.(5) (53)

Dan tumbuh- tumbuhan dan pohon-pohonan kedua- duanya tunduk kepada-Nya.(6) (54)

Dan Allah telah meninggikan langit dan Dia meletakkan neraca (keadilan).(7) (55)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Telah hampir saat (kedatangan hari kiamat) dan terbelahlah bulan. (1)

Dan kalau mereka (kaum musyrik Mekah) melihat sesuatu mukjizat, mereka berpaling ingkar sambil berkata: (Ini ialah) sihir yang terus menerus berlaku. (2)

Dan (telah menjadi adat) mereka mendustakan (Nabi Muhammad dan mukjizat-mukjizat yang dibawanya) serta menurut hawa nafsu mereka, sedang tiap-tiap perkara tetap (menurut keadaan yang ditentukan oleh Allah). (3)

Dan sesungguhnya! Telah sampai kepada mereka (dengan perantaraan Al-Quran), sebahagian dari kisah-kisah dan berita (umat-umat yang telah lalu), yang mengandungi perkara-perkara yang cukup untuk mencegah mereka (dari perbuatan kufur

itu). (4)

(Yang demikian ialah) pengajaran yang cukup sempurna; dalam pada itu, segala peringatan dan amaran tidak akan mendatangkan faedah (kepada mereka yang ingkar). (5)

Oleh itu, berpalinglah dari mereka (wahai Muhammad dan janganlah dihiraukan). (Ingatlah) masa (malaikat) penyeru menyeru (mereka pada hari kiamat) kepada perkara yang tidak diingini (oleh orang yang bersalah); (6)

(Pada saat itu) masing-masing dengan keadaan menundukkan pandangannya kerana ketakutan keluar dari kubur seperti belalang yang terbang bertebaran. (7)

Masing-masing dengan cepatnya menuju kepada penyeru itu. (Pada saat yang demikian), orang-orang yang kafir berkata: Hari ini ialah hari yang amat sukar! (8)

Sebelum mereka, kaum Nabi Nuh juga telah mendustakan (Rasulnya); iaitu mereka mendustakan hamba Kami (Nabi Nuh) serta mereka menuduhnya dengan berkata: Dia seorang gila dan dia telah diancam (dan dihalang daripada menjalankan dakwah agama). (9)

Lalu dia berdoa merayu kepada Tuhannya dengan berkata: Sesungguhnya aku ini dikalahkan (oleh kaumku yang ingkar), oleh itu menangkanlah daku (terhadap mereka)! (10)

Maka Kami bukakan pintu-pintu langit, dengan menurunkan hujan yang mencurah-curah. (11)

Dan Kami jadikan bumi memancarkan mata air-mata air (di sana sini), lalu bertemulah air (langit dan bumi) itu untuk (melakukan) satu perkara yang telah ditetapkan. (12)

Dan Kami bawa naik Nabi Nuh (berserta pengikut-pengikutnya) di atas (bahtera yang dibina) dari keping-keping papan dan paku; (13)

Yang belayar laju dengan pemeliharaan dan pengawasan Kami; (Kami melakukan yang demikian dan menimpakan taufan itu) sebagai balasan bagi orang-orang yang kufur ingkar! (14)

Dan demi sesungguhnya! Kami telah jadikan bahtera itu sebagai satu tanda yang menjadi pengajaran, maka adakah orang yang mahu beringat dan

insaf? (15)

Oleh itu, perhatikanlah bagaimana buruknya azabKu dan kesan amaran-amaranKu. (16)

Dan demi sesungguhnya! Kami telah mudahkan Al-Quran untuk menjadi peringatan dan pengajaran, maka adakah sesiapa yang mahu mengambil peringatan dan pelajaran (daripadanya)? (17)

(Demikian juga) kaum Aad telah mendustakan Rasulnya (lalu mereka dibinasakan); maka perhatikanlah, bagaimana buruknya azabku dan kesan amaran-amaranKu! (18)

Sesungguhnya Kami telah menghantarkan kepada mereka angin ribut yang kencang, pada hari nahas yang berlanjutan; - (19)

Yang menumbangkan manusia gugur bergelimpangan, seolah-olah mereka batang-batang pohon kurma yang terbongkar. (20)

Maka perhatikanlah, bagaimana buruknya azabKu dan kesan amaran-amaranKu! (21)

Dan demi sesungguhnya! Kami telah mudahkan Al-Quran untuk peringatan dan pengajaran, maka adakah sesiapa yang mahu mengambil peringatan dan pelajaran (daripadanya)? (22)

(Demikian juga) kaum Thamud telah mendustakan peringatan dan amaran (yang disampaikan oleh Rasul mereka, Nabi Soleh). (23)

Lalu mereka berkata: Patutkah kita menurut manusia dari jenis kita, lagi yang berseorangan? Jika demikian, sesungguhnya kita berada dalam keadaan sesat dan gila! (24)

Tidaklah patut wahyu peringatan itu diturunkan kepadanya (padahal orang-orang yang lebih layak ada) di antara kita. Bahkan dialah seorang pendusta, lagi sombong angkuh. (25)

Mereka akan mengetahui kelak siapakah orangnya yang pendusta, lagi sombong angkuh itu. (26)

Sesungguhnya Kami menghantarkan unta betina (yang menjadi mukjizat) sebagai satu ujian bagi mereka. Lalu (Kami perintahkan Rasul Kami): Tunggulah (apakah yang mereka akan lakukan) serta bersabarlah (terhadap tentangan mereka). (27)

Dan khabarkanlah kepada mereka, bahawa sesungguhnya air (telaga mereka) terbahagi di antara mereka dengan unta itu, tiap-tiap bahagian air itu dihadiri oleh yang berhak mengambilnya (pada hari gilirannya). (28)

(Mereka selepas itu

merasa bosan dengan keadaan unta itu dan berkira hendak membunuhnya), lalu mereka memanggil kawan mereka (yang sanggup membunuhnya), dia pun bertindak sampai dapat membunuhnya. (29)

Maka perhatikanlah, bagaimana buruknya azabKu dan kesan amaran-amaranKu! (30)

Sesungguhnya Kami hantarkan kepada mereka satu pekikan (yang dahsyat), lalu menjadilah mereka (hancur) seperti ranting-ranting dan daun-daun yang pecah hancur, yang dikumpulkan oleh pemilik kandang binatang ternak. (31)

Dan demi sesungguhnya! Kami telah mudahkan Al-Quran untuk peringatan dan pengajaran, maka adakah sesiapa yang mahu mengambil peringatan dan pelajaran (daripadanya)? (32)

(Demikian juga) kaum Nabi Lut telah mendustakan peringatan dan amaran (yang disampaikan oleh Rasulnya). (33)

Sesungguhnya Kami telah menghantarkan kepada mereka angin ribut yang menghujani mereka dengan batu, kecuali keluarga Nabi Lut, Kami selamatkan mereka (dengan menyuruh mereka keluar dari situ) pada waktu jauh malam, (34)

Sebagai limpah kurnia dari Kami. Demikianlah kami membalas orang-orang yang bersyukur. (35)

Dan demi sesungguhnya! Nabi Lut telah memberi amaran kepada mereka mengenai azab seksa Kami; dalam pada itu, mereka tetap mendustakan amaran-amaran itu. (36)

Dan demi sesungguhnya! Mereka telah memujuk Nabi Lut mengenai tetamunya, lalu Kami hapuskan biji mata mereka, serta (dikatakan kepada mereka): Rasalah azabKu dan kesan amaran-amaranKu! (37)

Dan demi sesungguhnya! Mereka telah ditimpa azab yang kekal pada pagi-pagi hari (esoknya). (38)

Lalu (dikatakan kepada mereka): Rasalah azabKu dan kesan amaran-amaranKu! (39)

Dan demi sesungguhnya! Kami telah mudahkan Al-Quran untuk peringatan dan pengajaran, maka adakah sesiapa yang mahu mengambil peringatan dan pelajaran (daripadanya)? (40)

Dan demi sesungguhnya! Firaun dan kaumnya telah didatangi (Rasul-rasul) pemberi amaran. (41)

Mereka telah mendustakan mukjizat-mukjizat Kami semuanya,

lalu Kami timpakan azab seksa kepada mereka sebagai seksaan dari Yang Maha Perkasa, lagi Maha Kuasa. (42)

Adakah orang-orang kafir kamu (wahai kaum musyrik Mekah), lebih baik (kekuatan, kekayaan dan kehandalannya) daripada kaum-kaum kafir yang tersebut itu? Atau adakah kamu mempunyai sebarang bukti dalam Kitab-kitab Suci tentang kebebasan kamu (dari azab)? (43)

(Mereka tidak mempunyai sebarang bukti) bahkan mereka akan berkata (dengan angkuhnya): Kami satu kaum yang bersatu, yang sudah tentu dapat membela diri! (44)

Kumpulan mereka yang bersatu itu tetap akan dikalahkan dan mereka pula akan berpaling lari. (45)

(Bukan kekalahan itu sahaja) bahkan hari kiamat ialah hari yang dijanjikan kepada mereka (untuk menerima balasan yang sepenuh-penuhnya) dan (azab seksa) hari kiamat itu amat dahsyat dan amat pahit. (46)

Sesungguhnya orang-orang yang berdosa berada dalam keadaan sesat (di dunia), dan (di akhirat pula mereka berada dalam) api Neraka. (47)

Semasa mereka diseret di dalam Neraka (dengan tertiarap) atas muka mereka, (serta dikatakan kepada mereka): Rasalah kamu bakaran api Neraka. (48)

Sesungguhnya Kami menciptakan tiap-tiap sesuatu menurut takdir (yang telah ditentukan). (49)

Dan hal Kami (dalam melaksanakan apa yang Kami kehendaki), hanyalah satu cara sahaja, (cepat jadinya) seperti sekelip mata. (50)

Dan demi sesungguhnya! Kami telah binasakan orang-orang yang sama keadaannya seperti kamu; maka adakah sesiapa yang mahu mengambil peringatan dan pelajaran? (51)

Dan tiap-tiap perkara yang mereka lakukan, adalah tertulis di dalam Kitab suratan amal; (52)

Dan tiap-tiap perkara yang kecil dan yang besar tetap tercatit. (53)

Sesungguhnya orang-orang yang bertakwa, di tempatkan dalam taman-taman Syurga (yang indah) dan (dekat) beberapa sungai, (54)

Di

tempat yang sungguh bahagia, di sisi Tuhan Yang Menguasai segala-galanya, lagi Yang Berkuasa melakukan sekehendakNya. (55)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. Saa (ya kulika Kiyama) imekaribia, na mwezi umepasuka.

2. Na wakiona Muujiza hugeuka upande na kusema: Uchawi unaoendelea.

3. Na walikadhibisha na wakafuata tamaa zao, na kila jambo limewekwa kwa wakati wake.

4. Na kwa hakika zimewafikia baadhi ya khabari zenye kukataza.

5. (Zenye) hekima kamili, lakini maonyo hayafai.

6. Hivyo jiepushe nao, siku atakapoita mwitaji kwenye jambo zito.

7. Macho yao yatainama watatoka katika makaburi kama kwamba ni nzige waliotawanyika.

8. Wakimkimbilia mwitaji, watasema makafiri; Siku hii ni siku ngumu.

9. Kabla yao watu wa Nuhu walikadhibisha walimkadhibisha mja wetu na wakasema ni mwendawazimu, na akakemewa.

10. Ndipo akamuomba Mola wake: Kwa hakika nimeshindwa, kwa hiyo nisaidie.

11. Mara tukaifungua milango ya mbingu kwa maji yanayomiminika.

12. Na tukazibubujisha chemchem katika ardhi na maji yakakutana juu ya jambo lililokadiriwa.

13. Na tukamchukua juu ya ile (jahazi) iliyotengenezwa kwa mbao na misumari.

14. Ikaenda mbele ya macho yetu, ni tunzo kwa yule aliyekuwa amekataliwa.

15. Na kwa hakika tuliiacha iwe dalili lakini je, yuko anayekumbuka?

16. Basi ilikuwaje adhabu yangu na maonyo yangu?

17. Na kwa hakika tumeifanya Qur'an iwe nyepesi kufahamika, lakini je, yuko anayekumbuka?

18. Walikadhibisha kina Adi, basi ilikuwaje adhabu yangu na maonyo yangu?

19. Hakika tuliwapelekea upepo mkali katika siku ya nuksi iendeleayo.

20. Ukiwang'oa watu kama kwamba ni magogo ya mitende yaliyong'olewa.

21. Basi ilikuwaje adhabu yangu na maonyo yangu.

22. Na kwa hakika

tumeifanya Qur'an iwe nyepesi kufahamika, lakini je, yuko anayeikumbuka?

23. Thamudi waliwakadhibisha waonyaji.

24. Na wakasema: Je, tumfuate mtu mmoja miongoni mwetu! kwa hakika ndipo tutakuwa katika upotovu na kichaa.

25. Je, ameteremshiwa ukumbusho kati yetu? bali yeye ni muongo ajivunaye.

26. Watajua kesho ni nani muongo ajivunaye.

27. Kwa hakika tutampeleka ngamia jike ili kuwajaribu, basi uwaangalie na usubiri.

28. Na uwaambie kuwa maji yamegawanywa baina yao, kila (sehemu ya) maji itahudhuriwa.

29. Basi wakamwita rafiki yao naye akashika (upanga) akamkata (ngamia) miguu.

30. Basi ilikuwaje adhabu yangu na maonyo yangu!

31. Kwa hakika tuliwapelekea mngurumo mmoja tu, basi wakawa kama majani makavu yaliyosagika.

32. Na bila shaka tumeifanya Our'an iwe nyepesi kufahamika, lakini je, yuko anayeikumbuka?

33. Watu wa Luti waliwakadhibisha waonyaji.

34. Hakika sisi tuliwapelekea tufani ya mawe isipokuwa wafuasi wa Luti, tukawaokoa karibu na alfaiiri.

35. Kwa neema iliyotoka kwetu, hivyo ndivyo tunavyomlipa anayeshukuru.

36. Na kwa hakika yeye aliwaonya adhabu yetu, lakini (wao) waliyatilia shaka maonyo.

37. Na wakamtaka asiwaangalie wageni wake, ndipo tukayapofusha macho, basi onjeni adhabu yangu na maonyo yangu.

38. Na kwa hakika adhabu iendeleayo ikawafikia asubuhi.

39. Basi onjeni adhabu yangu na maonyo yangu.

40. Na bila shaka tumeifanya Qur'an iwe nyepesi kufahamika, lakini je, yuko anayeikumbuka?

41. Na kwa hakika Waonyaji waliwafikia watu wa Firaun.

42. Wakakadhibisha Aya zetu zote, kwa hiyo tukawaadhibu kwa adhabu ya Mwenye nguvu, Mwenye uwezo.

43. Je, makafiri wenu ni bora kuliko hao, au je, yameandikwa Vitabuni kwamba nyinyi mtaachwa?

44. Au wanasema: Sisi ni wengi na tunaweza kujinusuru.

45.

(Waambie); Wingi (wao huo) karibu watashindwa na watageuza migongo.

46. Lakini Kiyama ndio wakati wao, na saa hiyo ni nzito sana na chungu sana.

47. Bila shaka waovu wamo katika upotovu na kichaa.

48. Siku watakayokokotwa Motoni kifudi fudi; Onjeni mguso wa Jahannam.

49. Kwa hakika sisi tumekiumba kila kitu kwa kipimo.

50. Na haiwi amri yetu ila moja tu, kama kukapua macho.

51. Na bila shaka tumekwisha waangamiza wenzenu, lakini je, yuko anayekumbuka?

52. Na kila jambo walilofanya limo madaftarini.

53. Na kila kidogo na kikubwa kimeandikwa.

54. Bila shaka wamchao (Mwenyeezi Mungu) watakuwa katika Mabustani na mito.

55. Katika makao mazuri karibu na mfalme Mwenye uwezo.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 87

(54) سوره قمر مكى است و پنجاه و پنج آيه دارد (55)

[سوره القمر (54): آيات 1 تا 8] ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم.

قيامت بسيار نزديك شد، و قرص ماه دو نيم گشت (1).

ولى آنان كه كافر دلند هر آيتى ببينند روى مى گردانند و مى گويند سحرى است پى در پى (2).

پيامبر و آنچه او آورده است را تكذيب كردند، و هواهاى نفسانى خود را پيروى نمودند، اما به زودى هر امرى در مستقر خود قرار خواهد گرفت (3).

با اينكه در كتاب او اخبارى كه بقدر كافى هشدار مى داد آمده بود (4).

اين آيات حكمت هاى بالغه الهى است اما اين هشدارها مؤثر نيفتاد (5).

پس تو اى رسول! روى از ايشان بگردان، كه اينان منتظر روزى هستند كه داعيان مردم را به سوى داهيه و عذابى سخت مى خوانند (6).

در حالى كه از شدت شرمسارى و خشوع ديدگان خود پايين انداخته از گورها در آيند، و همچون ملخ هاى

پراكنده به هر سو مى دوند (7). ______________________________________________________ صفحه ى 88

در حالى كه به سوى دعوت كننده به سرعت بدوند، آن روز كافران بگويند اين روز چه روز سختى است (8).

بيان آيات [اشاره به مطالب سوره مباركه قمر]

اين سوره به جز دو آيه از آخرش كه متقين را وعده بهشت و حضور در نزد خداى تعالى مى دهد بقيه آياتش يكسره مربوط به انذار و تهديد است، نخست در اين سوره به معجزه شق القمر اشاره مى كند، كه رسول خدا (ص) آن را به خاطر مطالبه قومش آورد. و سپس مى فرمايد كه: همان قوم او را ساحر خواندند، و نبوتش را تكذيب نموده هم چنان هواهاى نفسانى را پيروى كردند، با اينكه خبرهاى تكان دهنده اى از اخبار روز قيامت و از داستانهاى امم منقرضه در گذشته بگوششان خورد.

آن گاه دوباره به نقل پاره اى از آن داستانها بر مى گردد، اما پيداست كه با خشم و عتاب آنها را نقل مى كند و بد حاليشان در روز قيامت هنگام بيرون شدن از قبرها و حضورشان را براى حساب خاطرنشان مى سازد.

و سپس به داستانهايى از قوم نوح، عاد، ثمود، قوم لوط، و دودمان فرعون، و عذابهاى دردناكى كه به خاطر تكذيبشان پيامبران را بر سر آنان آمد، پرداخته، مى فرمايد: قوم پيامبر اسلام نزد خدا عزيزتر از آنان نيستند، و ايشان هم مانند آنها نمى توانند خدا را عاجز سازند، و در آخر همانطور كه گفتيم سوره را با بشارت به متقين ختم مى كند.

و اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده، و نبايد به گفته آنان كه گفته اند «1»: در جنگ بدر نازل شده، و يا آنها كه گفته اند «2»: بعضى

از آياتش در مدينه نازل شده، اعتناء كرد. و از جمله آيات برجسته اش آيات راجع به قدر است كه در آخر سوره قرار دارد.

[مقصود از انشقاق قمر و وجوه مختلف در اين باره

" اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ" كلمه" اقتراب" به معناى بسيار نزديك شدن است، پس اينكه فرمود:" اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ" معنايش اين است كه: ساعت خيلى نزديك شده، و ساعت عبارت است از ظرفى كه در آن ظرف قيامت بپا مى شود.

_______________

(1 و 2) روح المعانى، ج 27، ص 73. ______________________________________________________ صفحه ى 89

و معناى اينكه فرمود:" وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ" اين است كه اجزاى قرص قمر از هم جدا شده، دو قسمت گرديد، و اين آيه به معجزه شق القمر كه خداى تعالى به دست رسول خدا (ص) در مكه و قبل از هجرت و به دنبال پيشنهاد مشركين مكه جاريش ساخت اشاره مى كند. روايات اين داستان هم بسيار زياد است، و به طورى كه مى گويند «1» همه اهل حديث و مفسرين بر قبول آن أحاديث اتفاق دارند، و كسى از ايشان مخالفت نكرده به جز حسن، عطاء و بلخى كه گفته اند: معناى اينكه فرمود:" انْشَقَّ الْقَمَرُ" اين است كه به زودى در هنگام قيام قيامت قمر دو نيم مى شود، و اگر فرموده: دو نيم شده، از باب اين است كه بفهماند حتما واقع مى شود.

ليكن اين معنا بسيار بى پايه است، و دلالت آيه بعدى كه مى فرمايد:" وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ" آن را رد مى كند، براى اينكه سياق آن آيه روشن ترين شاهد است بر اينكه منظور از" آية" معجزه به قول مطلق است، كه شامل دو نيم كردن قمر هم مى شود،

يعنى حتى اگر دو نيم شدن قمر را هم ببينند مى گويند سحرى است پشت سرهم، و معلوم است كه روز قيامت روز پرده پوشى نيست، روزى است كه همه حقايق ظهور مى كند، و در آن روز همه در بدر دنبال معرفت مى گردند، تا به آن پناهنده شوند، و معنا ندارد در چنين روزى هم بعد از ديدن شق القمر باز بگويند اين سحرى است مستمر، پس هيچ چاره اى نيست جز اينكه بگوييم شق القمر آيت و معجزه اى بوده كه واقع شده تا مردم را به سوى حق و صدق دلالت كند، و چنين چيزى را ممكن است انكار كنند و بگويند سحر است.

نظير تفسير بالا در بى پايگى گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: كلمه" آية" اشاره است به آن مطلبى كه رياضى دانان اين عصر به آن پى برده اند، و آن اين است كه كره ماه از زمين جدا شده، همانطور كه خود زمين هم از خورشيد جدا شده، پس جمله" وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ" اشاره است به يك حقيقت علمى كه در عصر نزول آيه كشف نشده بود، و بعد از ده ها قرن كشف شد.

وجه بى پايگى اين تفسير اين است كه: در صورتى كه گفتار رياضى دانان صحيح باشد آيه بعدى كه مى فرمايد:" وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ" با آن نمى سازد، براى اينكه از احدى نقل نشده كه گفته باشد خود قمر سحرى است مستمر.

علاوه بر اين جدا شدن قمر از زمين اشتقاق است، و آنچه در آيه شريفه آمده انشقاق _______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 186. ______________________________________________________ صفحه ى 90

است، و انشقاق را جز به پاره شدن چيزى و دو نيم شدن آن اطلاق

نمى كنند، و هرگز جدا شدن چيزى از چيز ديگر كه قبلا با آن يكى بوده را انشقاق نمى گويند.

نظير وجه بالا در بى پايگى اين وجه است كه بعضى «1» اختيار كرده و گفته اند: انشقاق قمر به معناى برطرف شدن ظلمت شب، هنگام طلوع قمر است. و نيز اينكه بعضى «2» ديگر گفته اند: انشقاق قمر كنايه است از ظهور امر و روشن شدن حق.

البته اين آيه خالى از اين اشاره نيست كه انشقاق قمر يكى از لوازم نزديكى ساعت است.

[معناى جمله" وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ" و" وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ"]

" وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ" استمرار از هر چيزى به معناى عبور از آن است، البته عبورى پى در پى، و به همين جهت بر دوام و عموميت هر چيزى هم اطلاق مى شود، پس" سحر مستمر" به معناى سحرهايى پى در پى و دائمى است.

و كلمه" آية" نكره در سياق شرط است، يعنى كلمه مذكور بدون الف و لام و هم در جمله اى شرطيه قرار گرفته، و بر حسب قواعد ادبى عموميت را مى فهماند، و معنايش" هر آيتى" است، پس مى فهماند مشركين هر آيتى كه ببينند در باره اش مى گويند: اينها همه سحرهايى است پشت سرهم.

و بعضى «3» از مفسرين، مستمر را به محكم و مورد وثوق تفسير كرده اند.

و بعضى «4» ديگر آن را به از بين رفتنى و زائل شدن، و بعضى «5» ديگر آن را به زشت و منفور معنا كرده اند. ولى اين معانى بعيد است.

" وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ" در اين جمله صريحا نفرموده چه چيز را تكذيب مى كنند، ولى به قرينه ذيل آيه مى فهميم كه

منظور تكذيب رسول خدا (ص) و آياتى است كه آورده.

و معناى آيه اين است كه: رسول خدا (ص) و آياتى را كه آورده تكذيب كردند، در حالى كه همه امور مستقر و در مجراى خود قرار مى گيرد، آن وقت فهميده مى شود كه آن امر حق است يا باطل، راست است يا دروغ؟ پس به زودى خواهند دانست كه رسول خدا (ص) بر حق و صادق، و يا بر باطل و كاذب است. بنا بر اين جمله" وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ" در معناى آيه" وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ" «6» مى باشد.

_______________

(1 و 2 و 3 و 4 و 5) روح المعانى، ج 27، ص 77.

(6) و به زودى و بعد از اندك زمانى خبرش را به طور قطع خواهى دانست. سوره ص، آيه 88. ______________________________________________________ صفحه ى 91

بعضى «1» از مفسرين گفته اند: تكذيب در آيه مورد بحث مربوط به انشقاق قمر است و معناى آيه اين است كه: مشركين انشقاق قمر را تكذيب نموده باز هم هواهاى نفسانى خود را پيروى كردند، ولى جمله" وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ" آن طور كه بايد با اين تفسير معنا نمى دهد و نمى سازد.

" وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ" كلمه" مزدجر" مصدر ميمى و به معناى پندگيرى است، و جمله" من الانباء" بيان همان چيزى است كه در آن عبرت و پندگيرى و مزدجر است، و مراد از آن" انباء"، اخبار امت هاى گذشته اى است كه هلاك شدند، و يا مقصود اخبار روز قيامت است، و هر دو وجه را احتمال داده اند، و از ظاهر اينكه آيت را با بيان خبرهاى روز قيامت و سپس با خبرهاى عده اى از امت هاى

هلاك شده تعقيب كرده، بر مى آيد كه مراد از اخبارى كه در آن عبرت و مزدجر هست، همه اخبار مذكور است.

" حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ"" حكمت" به معناى كلمه حقى است كه از آن بهره بردارى شود، و كلمه" بالغه" از ماده بلوغ است كه به معناى رسيدن هر رونده اى است به آخرين حد مسافت، ولى به طور كنايه در تماميت و كمال هر چيزى هم استعمال مى شود، پس" حكمت بالغه" آن حكمتى است كه كامل باشد، و از ناحيه خودش نقصى و از جهت اثرش كمبودى نداشته باشد.

و حرف" فاء" در جمله" فما تغن النذر" فاى فصيحه است كه از حذف شدن جزئياتى خبر مى دهد، جزئياتى كه گفتار متفرع بر آنها است، و كلمه" نذر" جمع نذير و نذير يا به معناى منذر و بيم رسان است، و يا به معناى انذار و بيم رساندن است، و هر دو معنا صحيح است، هر چند معناى اول به فهم نزديك تر است.

و معناى آيه اين است كه: اين قرآن و يا آنچه به سوى آن دعوت مى كند، حكمتى است بالغ، ولى آن را تكذيب كرده دنبال هواهاى نفسانى خود را گرفتند، و در نتيجه منذرين و يا انذارها سودى به حالشان نبخشيد.

[مفاد جمله" يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ ..." در آيه:" فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ ..."]

" فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَيْ ءٍ نُكُرٍ" كلمه" تولى" كه مصدر فعل" تول" است به معناى اعراض است، و حرف فاء كه بر سرش در آمده فاى تفريع است، مى فهماند جمله فرع و نتيجه مطالب قبلى است كه حال كفار

_______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 78. ______________________________________________________ صفحه ى 92

را توصيف مى كرد،

و مى فرمايد: وقتى مكذبين به تو، پيرو هواهاى نفسانى باشند، و در نتيجه انذارها سودى به حالشان ندهد و عبرت ها و مواعظ به خرجشان نرود، تو هم از ايشان روى بگردان و اصرارى بر دعوتشان مورز.

راغب مى گويد: انكار، ضد عرفان است، و براى اظهار اينكه من فلانى را نمى شناسم، هم گفته مى شود:" أنكرت فلانا"، و هم گفته مى شود:" نكرت فلانا"، و اصل معناى اين كلمه اين است كه چيزى وارد بر قلب شود كه قلب تصورش را نكرده باشد، و اين خود نوعى جهل است، و در قرآن كريم آمده:" فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ- وقتى ديد دستشان به غذا نمى رسد ناشناس تشخيصشان داد". و نيز مى گويد: كلمه" نكر" هم به معناى زيركى است و هم به معناى امرى دشوار است، كه اذهان آن را نمى شناسد «1».

گفتار در بيان حال مكذبين در برابر حكمت بالغه اى كه به ايشان القاء مى شود، و مواعظى كه به عنوان انذار گوشزدشان مى گردد در جمله" فَتَوَلَّ عَنْهُمْ" تمام مى شود، و از جمله" يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ" مجددا به قسمتى ديگر از آن مواعظى كه قبلا داشت پرداخته حال و وضع مكذبين در قيامت و حال و روز امت هاى مكذب گذشته را در لحن عتاب و توبيخ شديد ذكر مى كند، در لحنى كه دلها را براى تنبه تكان مى دهد، و ديگر عذرى براى اعراض اعراض كنندگان باقى نمى گذارد.

پس بنا بر اين جمله" يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ ..." كلامى است جداى از ما قبل خود، كلامى است كه مى خواهد دوباره آن مواعظى را كه قبلا ذكر كرده بود در مقام جواب از سؤالى تقديرى از سر گيرد، گويا بعد از آنكه فرمود:"

فَتَوَلَّ عَنْهُمْ" شخصى پرسيده: خوب وقتى پيامبر از ايشان روى بگردانيد مال كار آنان چه بود؟ فرمود:" يَوْمَ يَدْعُ ..."، يعنى حال عاقبت دنيايشان را كه گفتيم كه همان حال امثال آنان از قوم نوح و عاد و ثمود و ديگران بود، چون اينها بهتر از آنها نيستند، و اما حال آخرتشان در روزى كه دعوت كننده دعوت مى كند ...

و بنا بر اين ظرف در جمله" يوم يدع" متعلق است به جمله اى كه به زودى مى آيد، و مى فرمايد:" يخرجون" و معنايش اين است كه: روزى كه دعوت كننده به چيزى نديده و نشناخته دعوت مى كند، همه از قبرها خارج مى شوند ... و ممكن هم هست متعلق به جمله اى تقديرى باشد، و تقدير كلام" اذكر يوم يدع الداعى- بياد آر روزى را كه دعوت كننده دعوت مى كند" و حاصل كلام اين باشد كه بياد آر آن روز را و حال ايشان را در آن _______________

(1) مفردات راغب، ماده" نكر". ______________________________________________________ صفحه ى 93

روز. و اين آيه در معناى آيه شريفه" هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ" «1» و آيه شريفه" فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ" «2» مى باشد.

در اين آيه شريفه نام دعوت كننده را نبرده كه كيست، چيزى كه هست در جاى ديگر اين دعوت را به خود نسبت داده و فرموده:" يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ" «3».

و اگر از ميان همه خبرهاى مربوط به قيامت مساله دعوت براى خروج از قبرها و حضور براى فصل قضا و خروجشان از قبر در حال خشوع و سرعت گرفتنشان به سوى داعى را يادآور شده، براى اين بود كه اين دعوت مقابل دعوت آنان در دنيا

قرار گيرد، كه ايشان را به سوى ايمان به آيات دعوت مى كرد و ايشان اعراض نموده مى گفتند: اينها همه سحرهايى است مستمر.

و معناى آيه اين است كه: به ياد آر روزى را كه دعوت كننده ايشان را به امرى بس دشوار دعوت مى كند، و آن امر دشوار همان داورى و پاداش و كيفر است.

" خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ" كلمه" خشع" جمع خاشع است كه مصدر آن خشوع به معناى نوعى ذلت است، و اگر اين خشوع را به ديدگان نسبت داده، از اين جهت است كه حالت خشوع و ذلت بيش از هر چيز در ديدگان ظهور مى كند.

و كلمه" أجداث" جمع جدث به معناى قبر است، و جراد (ملخ) حيوانى معروف است، و اگر مردم را در بيرون شدن از قبر تشبيه كرده به ملخ هاى منتشر، از اين جهت است كه ملخ وقتى منتشر مى شود هر دسته داخل در دسته ديگر مى شود و با هم مخلوط مى شوند، با اينكه به ظاهر هر يك از آنها جهتى مخالف جهت ديگر دارد، در روز قيامت هم مردم اينچنين درهم و برهم مى شوند، قرآن كريم در جاى ديگر مى فرمايد:" يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ" «4».

_______________

(1) آيا جز اين را منتظرند كه ساعت قيامشان فرا رسد؟. سوره زخرف، آيه 66.

(2) آيا منتظر غير اين هستند كه بر سرشان روزى آيد مانند روزهايى كه بر سر امت هاى گذشته آمد؟. سوره يونس، آيه 102.

(3) روزى كه خداى تعالى شما را دعوت مى كند، و شما او را همراه با حمدش اجابت مى كنيد.

سوره اسرى، آيه 52.

(4) روزى كه شتابان از قبرها بيرون شوند

گويى به سوى علمى مى دوند در حالى كه ديدگانشان از خشوع افتاده است. سوره معارج، آيه 43 و 44. ______________________________________________________ صفحه ى 94

" مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ".

يعنى در حالى از گورها بيرون مى شوند كه به سرعت به سوى صاحب دعوت مى دوند و دعوتش را اجابت مى كنند، آن روز كافران گويند امروز روزى بس دشوار است.

بحث روايتى [(رواياتى راجع به معجزه شق القمر در ذيل آيه:" اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ")]

در تفسير قمى در معناى" اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ" آمده كه: يعنى قيامت نزديك شد، چون بعد از پيامبر اسلام ديگر پيامبرى تا قيامت نخواهد آمد، و طومار نبوت و رسالت برچيده شد.

و در معناى" انْشَقَّ الْقَمَرُ" آمده كه قريش از رسول خدا (ص) خواست تا معجزه اى برايشان بياورد، رسول خدا (ص) دعا كرد، و از خدا خواست قرص قمر را برايش دو نيم كند، و خداى تعالى اين كار را كرد، به طورى كه مشركين همه آن را ديدند، و دوباره آن دو قسمت به هم چسبيدند، با اين حال گفتند: سحرى است مستمر يعنى صحيح «1».

و در امالى شيخ به سند خود از عبيد اللَّه بن على از حضرت رضا از آباء گرامى اش از على (ع) روايت آورده كه فرمود: در مكه قرص قمر دو نيم شد، رسول خدا (ص) فرمود:" شاهد باشيد، شاهد باشيد" «2».

مؤلف: مساله انشقاق قمر براى رسول خدا (ص) در روايات شيعه از ائمه اهل بيت (ع) در رواياتى بسيار آمده، و علما و محدثين ايشان آنها را بدون هيچ توقفى پذيرفته اند.

و در الدر المنثور است كه: عبد الرزاق، احمد، عبد بن حميد، مسلم، ابن جرير، ابن منذر، ترمذى،

ابن مردويه، و بيهقى (در دلائل)، از انس روايت كرده اند كه گفت: مردم مكه از رسول خدا (ص) معجزه اى خواستند، خداى تعالى قرص ماه را دو نيم كرد، و به دنبالش اين آيه نازل شد:" اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ ... سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ" يعنى سحرى از بين رفتنى «3».

و در همان كتاب است كه ابن جرير، ابن منذر، ابن مردويه، ابو نعيم، و بيهقى، هر

_______________

(1) تفسير قمى، ج 2، ص 340.

(2) امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 351.

(3) الدر المنثور، ج 6، ص 132. ______________________________________________________ صفحه ى 95

دو در كتاب دلائل خود از طريق مسروق از ابن مسعود روايت كرده اند كه گفت: در عهد رسول خدا (ص) قرص قمر دو نيم شد، و قريش گفتند: اين سحر ابن ابى كبشه بود، آن گاه به يكديگر گفتند: منتظر باشيم تا مسافران از خارج بيايند، ببينيم آيا آنها هم اين جريان را ديده اند يا نه، چون محمد نمى تواند تمام مردم عالم را سحر كند، مسافران يكى پس از ديگرى از راه رسيدند، و قريش جريان را از ايشان پرسيدند، گفتند: آرى ما هم ديديم كه ماه دو نيم شد، راجع به اين جريان بود كه خداى تعالى اين آيه را نازل كرد" اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ" «1». و نيز در آن كتاب است كه مسلم، ترمذى، ابن جرير، ابن منذر، ابن مردويه، حاكم، بيهقى و ابو نعيم، در دلائل از طريق مجاهد از ابن عمر روايت كرده اند كه: در تفسير آيه" اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ" گفته: اين آيه مربوط به جريانى است كه در عهد رسول خدا (ص) پيش آمد، يعنى قرص ماه دو نيم شد،

يك نيمه آن جلو كوه و نيم ديگرش پشت كوه قرار گرفت، و رسول خدا (ص) عرضه داشت:

پروردگارا شاهد باش «2».

و باز در همان كتاب آمده كه احمد، عبد بن حميد، ترمذى، ابن جرير، حاكم، ابو نعيم، و بيهقى از جبير بن مطعم روايت كرده اند كه در شان نزول آيه" وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ" گفته:

ما در عهد رسول خدا (ص) در مكه بوديم كه قرص ماه دو نيم شد، نيمى بالاى اين كوه قرار گرفت، و نيمى ديگر بر بالاى اين كوه ديگر ايستاد، مردم گفتند: محمد ما را سحر كرد، در آن ميان مردى گفت اگر سحر باشد تنها مى تواند براى ما سحر باشد، و او نمى تواند تمام مردم را سحر كند «3».

و نيز در آن كتاب آمده كه ابن جرير و ابن مردويه و ابو نعيم (در كتاب دلائل) از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير آيه" اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ" گفته: اين جريان قبل از هجرت اتفاق افتاده بود، و آن از اين قرار بود كه ماه دو نيم شد، به طورى كه همه هر دو نيمه آن را ديدند «4».

و نيز در آن كتاب است كه ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، عبد اللَّه بن احمد، در كتاب" زوائد الزهد"، و ابن جرير و ابن مردويه و ابو نعيم، از ابى عبد الرحمن سلمى روايت كرده اند كه گفت: روزى در مدائن حذيفة بن يمان براى ما خطبه خواند، بعد از حمد خدا و

_______________

(1 و 2 و 3 و 4) الدر المنثور، ج 6، ص 133. ______________________________________________________ صفحه ى 96

ثناى او گفت:" اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ"، آگاه باشيد كه ساعت قيامت

نزديك شد، آگاه باشيد كه قرص ماه در عهد رسول خدا (ص) پاره شد، آگاه باشيد كه دنيا فراق خود را اعلام نمود آگاه باشيد كه امروز مسابقه و فردا روز پيروزى است «1».

مؤلف: مساله انشقاق قمر به دعاى رسول خدا (ص) از اين چند نفر از صحابه يعنى انس، عبد اللَّه بن مسعود، ابن عمر، جبير بن مطعم، ابن عباس، و حذيفة بن يمان، به طرق بسيار مختلفى نقل شده.

و در روح المعانى از جمله صحابه اى كه اين جريان از ايشان نقل شده على (ع) را شمرده، و آن گاه از سيد شريف نقل كرده كه او در كتاب خود (شرح المواقف) از ابن سبكى نقل كرده كه او در كتاب خود (شرح مختصر) گفته: اين حديث متواتر است، و نبايد در تواترش ترديد كرد «2».

خوب اين حال حديث بود از نظر اهل سنت، وضع آن را از نظر شيعه نيز دانستى، حال به بحث پيرامون اين جريان بپردازيم.

گفتارى اجمالى پيرامون مساله شق القمر

معجزه شق القمر به دست رسول خدا (ص) در مكه و قبل از هجرت و به پيشنهاد مشركين، مساله اى است كه مورد قبول همه مسلمين است، و كسى از ايشان در آن ترديد نكرده.

و از قرآن كريم آياتى كه به روشنى بر آن دلالت دارد يكى آيه مورد بحث است كه فرموده:" اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ"، چون همانطور كه قبلا اشاره كرديم كلمه" آيت" در آيه دوم جز اينكه همان باشد كه در جمله" انْشَقَّ الْقَمَرُ" از آن خبر داده، با هيچ آيتى ديگر منطبق نيست، براى اينكه نزديك ترين معجزه با

نزول اين آيه همان معجزه شق القمر بوده كه مشركين از آن مانند ساير آيات اعراض كردند و گفتند:

سحرى است مستمر.

و اما از حديث بايد دانست كه روايات بى شمارى بر آن دلالت دارد كه شيعه و سنى _______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 134.

(2) روح المعانى، ج 27، ص 74. ______________________________________________________ صفحه ى 97

آنها را نقل كرده اند، و محدثين هر دو طايفه آنها را پذيرفته اند، كه در بحث روايتى گذشته چند روايت از آنها را نقل كرديم.

پس هم كتاب بر وقوع چنين معجزه اى دلالت دارد و هم سنت، و اما اينكه يك كره آسمانى دو نيم شود، چنين چيزى فى نفسه ممكن است و عقل دليلى بر محال بودن آن ندارد، از سوى ديگر معجزه هم امرى است خارق العاده، و وقوع حوادث خارق العاده نيز ممكن است، عقل دليلى بر محال بودن آن ندارد، و ما در جلد اول اين كتاب به طور مفصل در اين باره بحث نموده، هم امكان معجزه را اثبات كرديم و هم وقوع آن را، و يكى از روشن ترين شواهد بر وقوع شق القمر، قرآن كريم است، پس بايد آن را بپذيريم هر چند كه از ضروريات دين نباشد.

[سخن كسانى كه با استناد به چند آيه قرآنى به وقوع معجزه شقّ القمر اشكال كرده اند و پاسخ آن

ولى بعضى ها به وقوع چنين معجزه اى اشكال كرده و گفته اند: اينكه معجزات پيامبر (ص) با اقتراح و پيشنهاد مردم انجام شود، با آيه" وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلَّا تَخْوِيفاً" «1» منافات دارد، براى اينكه از

اين آيه يا چنين استفاده مى شود كه ما ديگر براى اين امت معجزاتى نمى فرستيم براى اينكه هر چه معجزه براى امت هاى سابق فرستاديم همه را تكذيب كردند، و اين امت هم مثل همان امت ها و داراى طبيعت همانها هستند، و در نتيجه اينان نيز معجزات ما را تكذيب خواهند كرد، و وقتى معجزه اثر نداشته باشد، ديگر چه فايده اى در فرستادن آن است؟

و يا استفاده مى كنيم كه مى خواهد بفرمايد: ما هيچ معجزه اى براى اين امت نمى فرستيم، براى اينكه اگر بفرستيم اين امت نيز مانند ساير امت هاى گذشته آن را تكذيب مى كنند، و در اثر تكذيب معذب و هلاك مى شوند، و ما نمى خواهيم اين امت منقرض گشته به عذاب استيصال گرفتار آيد.

پس به هر حال آيه فوق دلالت دارد كه خداى تعالى هيچ معجزه اى به اقتراح و پيشنهاد اين امت نمى فرستد، آن طور كه در امت هاى گذشته مى فرستاد.

البته اين اشكال همانطور كه اشاره شد در خصوص معجزاتى است كه با اقتراح و پيشنهاد مردم جارى شود، نه آن معجزاتى كه خود خداى تعالى و بدون اقتراح مردم به منظور تاييد رسالت يك پيامبر جارى مى كند، مانند معجزه قرآن براى پيامبر اسلام، و دو معجزه عصا و يد (بيضا) براى موسى (ع) و معجزه زنده كردن مردگان و غيره براى عيسى _______________

(1) سوره اسرى، آيه 59. ______________________________________________________ صفحه ى 98

(ع) و همچنين آيات نازله ديگر كه همه لطفى است از ناحيه خداى تعالى، و نيز مانند معجزاتى كه از پيامبر اسلام سر زد بدون اينكه مردم از او خواسته باشند.

پس به حكم آيه 59 سوره اسرى هيچ پيغمبرى نمى تواند به پيشنهاد مردم معجزه بياورد، پس ما هم نمى توانيم

معجزه شق القمر را قبول كنيم چون هم به پيشنهاد مشركين بوده- البته اگر بوده- و هم اينكه مشركين به آن ايمان نياوردند. و نظير آيه سوره اسرى آيه شريفه زير است كه مى فرمايد:" وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً ... قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا" «1» و آياتى ديگر غير آن، چون از آيه مذكور نيز به دست مى آيد وقتى از آن جناب خواستند تا به معجزه چشمه اى از زمين برايشان بجوشاند، در پاسخ خداى را تسبيح كرد، و فرمود: من كه به جز يك انسان فرستاده شده نيستم (لا بد معنايش اين است كه بشر رسول نمى تواند از پيش خود و به دلخواه مردم معجزه بياورد؟) در پاسخ با ذكر مقدمه اى ثابت مى كنيم كه اولا هيچ فرقى ميان معجزات پيشنهادى و غير آن نيست، و در صورت وجود دليل محكم نقلى هر دو قسم قابل قبول است، و ثانيا نازل نشدن عذاب بر مشركين عرب علتى ديگر داشته، كه با كنار رفتن آن علت عذاب هم بر آنان نازل شد.

توضيح مقدمه اين است كه: رسول خدا (ص) بر مشركين عرب به تنهايى مبعوث نبود، و امت او همه جهانيان تا روز قيامت هستند، به دليل آيه شريفه" قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً" «2»، و آيه شريفه" وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ" «3» و آيه شريفه" وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النبيين" «4» و آياتى ديگر.

چيزى كه هست آن جناب دعوت خود را از مكه و از ميان قوم خودش كه مردم مكه و اطراف آن

بودند شروع كرد و جمعيت بسيارى دعوتش را پذيرفتند، ولى عامه مردم بر كفر خود باقى مانده تا آنجا كه توانستند دعوتش را با دشمنى و اذيت و استهزاء مقابله نموده، تصميم گرفتند يا او را به قتل برسانند و يا اينكه از آن شهر بيرون كنند كه خداى تعالى دستورش داد كه هجرت كند.

و آنهايى كه به آن جناب ايمان آوردند هر چند نسبت به مشركين كم بودند، و در

_______________

(1) سوره اسرى، آيه 93.

(2) بگو هان اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همگى شمايم. سوره اعراف، آيه 158.

(3) اين قرآن به من وحى شده تا شما را و هر كسى را كه صداى اين قرآن به گوشش برسد انذار كنم و بيم دهم. سوره انعام، آيه 19.

(4) ليكن او رسول خدا و آخرين پيامبران است. سوره احزاب، آيه 40. ______________________________________________________ صفحه ى 99

تحت شكنجه آنان قرار داشتند، اما براى خود جمعيتى بوده اند كه قرآن در باره شان فرموده:

" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ" «1» حتى آن قدر زياد بودند كه از رسول خدا (ص) اجازه مى خواستند تا با مشركين مبارزه و نبرد كنند، ولى خداى تعالى اجازه نداد، (به روايات وارده در شان نزول آيه فوق مراجعه فرماييد).

پس معلوم مى شود مسلمانان مكه عده و عده اى داشته اند، و روز به روز به جمعيتشان اضافه مى شده، تا آنكه رسول خدا (ص) به مدينه مهاجرت كرد و در آنجا دعوتش گسترش و اسلام نشر يافت، مدينه و قبائل اطرافش را تا يمن و ساير اطراف شبه جزيره عربستان را گرفت، و از اين سرزمين پهناور تنها مكه و اطراف آن باقى

ماند، و اين گستردگى هم چنان ادامه يافت تا از مرز عربستان هم گذشت، و رسول خدا (ص) در سال ششم هجرت نامه هايى به پادشاهان و بزرگان فارس و روم و مصر نوشت، و در سال هشتم هجرت مكه را هم فتح كرد، و در اين فاصله يعنى فاصله هجرت تا فتح مكه عده زيادى از أهالى مكه و اطرافش به دين اسلام در آمدند. تا آنكه رسول خدا (ص) از دنيا رحلت نموده و انتشار اسلام به جايى رسيد كه همه مى دانيم، و به طور مداوم جمعيتش بيشتر و آوازه اش گسترده تر شد، تا امروز كه يك پنجم جمعيت دنيا را تشكيل داده اند.

حال كه اين مقدمه روشن شد مى گوييم: آيه مورد بحث يعنى مساله دو نيم شدن قرص ماه، معجزه اى بود پيشنهادى كه مشركين مكه آن را از رسول خدا (ص) خواسته بودند، معجزه اى كه اگر تكذيبش مى كردند، دنبالش عذاب بود، و تكذيبش هم كردند، براى اينكه گفتند سحرى است مستمر و ليكن تكذيب مشركين باعث آن نمى شد كه خداى تعالى تمامى امت اسلام را كه پيامبر اسلام رسول ايشان است هلاك كند، آرى امت اسلام تمامى ساكنان روى زمين هستند، و در آن ايامى كه مشركين شق القمر را تكذيب كردند حجت بر تمامى مردم روى زمين تمام نشده بود، چون اين معجزه پنج سال قبل از هجرت اتفاق افتاد، و خداى تعالى خودش فرموده:" لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ" «2».

و حتى باعث اين هم نمى شد كه تمامى اهل مكه را هلاك كند، چون در ميان آنان جمعى از مسلمين بودند، و به همين جهت ديديم كه در صلح حديبيه خداى تعالى مقابله مسلمانان

با مشركين را به صلح انجام داد، و وقتى مسلمانان از اينكه نتوانستند داخل مكه شوند

_______________

(1) هيچ مى بينى كسانى را كه آماده كارزارند ولى به ايشان گفته شد دست نگه داريد و نماز بخوانيد. سوره نساء، آيه 77.

(2) تا هر كس هلاك مى شود بعد از تماميت حجت هلاك شده باشد. سوره انفال، آيه 42. ______________________________________________________ صفحه ى 100

ناراحت شدند، فرمود:" وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً" «1».

علاوه بر اين اين فرض هم صحيح نبود كه خداى تعالى تنها كفار مكه را هلاك نموده مؤمنين ايشان را نجات دهد، چون جمع بسيارى از همان كفار نيز در فاصله پنج سال قبل از هجرت و هشت سال بعد از هجرت و تمامى آنان در فتح مكه مسلمان شدند، هر چند كه اسلام بسيارى از آنها ظاهرى بود، زيرا دين مبين اسلام در مسلمانى اشخاص به اقرار به شهادتين هر چند به ظاهر باشد اكتفاء مى كند.

از اين هم كه بگذريم عموم اهل مكه و حوالى آن اهل عناد و لجاج نبودند، و تنها صناديد و بزرگان ايشان عناد داشتند، و رسول خدا (ص) را استهزاء مى كردند و مسلمانان را شكنجه مى دادند و عليه رسول خدا (ص) اقتراح (پيشنهاد) معجزه مى دادند. و منظور از آيه" إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ" «2» همين طبقه بوده است و خداى تعالى همين لجبازان را كه اقتراح معجزه مى كردند در چند جا از كلام خود تهديد كرد به محروميت از ايمان و

به هلاكت، و به همين تهديد خود وفا هم نمود، هيچ يك از آنان ايمان نياوردند، و در واقعه جنگ بدر هلاكشان كرد،" وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا" «3».

و اما اينكه صاحب اشكال تمسك كرد به آيه 59 از سوره اسرى براى اينكه خداى تعالى مطلقا معجزه نمى فرستد. در پاسخش مى گوييم آيه شريفه همان طور كه خود او نيز اقرار كرد شامل آن معجزات كه رسالت يك پيامبر را تاييد مى كند نمى شود، مانند قرآن براى تاييد رسالت رسول اسلام، و نيز شامل آياتى كه جنبه لطف دارد نمى شود از قبيل خوارق عاداتى كه از آن جناب سر مى زد، از غيب خبر مى داد و بيمارانى كه به دعايش شفا مى يافتند و (صدها) مانند آن.

_______________

(1) اگر مردان و زنانى مؤمن ناشناخته در ميان اهل مكه نبودند و جنگ شما باعث مى شد آنان را ندانسته به قتل برسانيد و گرفتار بيامد سوء آن شويد، و خدا مى خواست هر كه را بخواهد داخل رحمت خود كند، و نيز اگر آن مؤمنين جداى از كفار بودند، هر آينه كفار ايشان را عذابى دردناك مى كرديم. سوره فتح، آيه 25.

(2) آنان كه كافر شدند چه انذارشان بكنى و چه نكنى ايمان نخواهند آورد. سوره بقره، آيه 6.

(3) و كلام پروردگار تو با صدق و عدل به انجام رسيد. سوره انعام، آيه 115. ______________________________________________________ صفحه ى 101

بنا بر اين بر فرض هم كه آيه مذكور مطلق باشد، تنها شامل معجزات اقتراحى مشركين مكه مى شود كه اقتراحاتشان نظير اقتراحات امت هاى گذشته بود، براى اين نبود كه با ديدن معجزه ايمان بياورند، بلكه براى اين بود كه آن را تكذيب كنند، و خلاصه سر

به سر پيغمبر خود بگذارند، چون طبع مشركين مكه طبع همان مكذبين از امت هاى گذشته بود، و لازمه آيه مزبور هم اين است كه مشركين مكه را معذب كند، و خدا نخواست فورى آنان را عذاب كند.

البته اين را هم بگوييم كه در آيه مذكور دو احتمال هست. يكى اينكه حرف" باء" در جمله" و ما نرسل بالايات" زايده باشد، و كلمه" آيات" مفعول جمله" نرسل" باشد، و معنا اين باشد كه ما آيات را نمى فرستيم مگر براى تخويف، و احتمال دوم اينكه باى مصاحبه و به معناى" باى فارسى" باشد، در اين صورت مفعول جمله" نرسل" رسول تقديرى است، و معناى آيه اين است كه: ما هيچ پيغمبرى را با آيات نمى فرستيم مگر براى تخويف.

و اما اينكه گفتيم خدا نخواست فورى آنان را عذاب كند، علت آن را خود خداى تعالى در جاى ديگر توضيح داده و فرموده:" وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ" «1» پس، از اين آيه بر مى آيد كه علت نفرستادن آيت و به دنبال تكذيب آن عذاب اين نبوده كه خدا نخواسته آيت و معجزه اى بفرستد، بلكه علت اين بوده كه رسول خدا (ص) در بين آنان مانع فرستادن آيت بوده، هم چنان كه از آيه شريفه" وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلَّا قَلِيلًا" «2» نيز همين معنا استفاده مى شود.

از سوى ديگر فرموده:" وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ

عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ" «3».

_______________

(1) خدا هرگز ايشان را در حالى كه تو در بينشان هستى عذاب نمى كند و نيز مادامى كه استغفار مى كنند عذاب نخواهد كرد. سوره انفال، آيه 33.

(2) و نزديك بود تو را از اين سرزمين بكشانند كه از آن بيرونت كنند و از پس رفتن تو جز مدت كمى نمى ماندند. سوره اسرى، آيه 76.

(3) مگر چه خصوصيتى دارند كه خدا عذابشان نكند، اينكه از مسجد الحرام جلوگيرى مى كنند با اينكه صاحب اختيار آن نيستند، چون صاحب اختيار آن مسجد الحرام به جز متقين نمى تواند باشد، اما بيشترشان نمى دانند، و نماز خواندنشان نزد مسجد الحرام به جز سوت زدن و كف زدن نيست پس بايد عذاب را بچشيد، به جرم كفرى كه مى ورزيديد. سوره انفال، آيه 34 و 35. ______________________________________________________ صفحه ى 102

و اين آيات بعد از جنگ بدر نازل شد و اين آيات اين معنا را بيان مى كند كه از طرف كفار هيچ مانعى از نزول عذاب نيست، تنها مانع آن وجود رسول خدا (ص) در بين ايشان است، وقتى مانع بر طرف شود عذاب هم نازل مى شود، هم چنان كه بعد از خارج شدن آن جناب از بين مشركين قريش خداى تعالى ايشان را در جنگ بدر به آن وضع عجيب از بين برد.

و كوتاه سخن آنكه مانع از فرستادن آيات، تكذيب بود، هم در امت هاى گذشته و هم در اين امت، چون مشركين در خصيصه تكذيب مثل امت هاى گذشته بودند، و مانع از فرستادن عذاب، وجود رسول خدا (ص) بود، همين كه مقتضى عذاب از قبيل سوت زدن و كف زدن موجود شد،

و يكى از دو ركن مانع كه عبارت بود از وجود رسول خدا (ص) در بين آنان برطرف گرديد، ديگر نه مانعى براى فرستادن آيت و معجزه باقى ماند، و نه مانعى براى فرستادن عذاب، چون بعد از تكذيب معجزه، و به خاطر مقتضيات عذاب كه همان سوت و كف زدن و امثال آن بود حجت بر آنان تمام گرديد.

پس به طور خلاصه مى گوييم مفاد آيه شريفه" وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ ..." يكى از دو احتمال است، يا اين است كه: مادامى كه رسول خدا (ص) در بين ايشان است خداى تعالى از فرستادن معجزه امتناع مى كند، كه در اين فرض آيه شريفه با فرستادن آيت" شق القمر" و" پيروزى بدر" و تاخير عذاب تا آن جناب از ميان آنان بيرون شود منافاتى نداشته، و دلالتى بر امتناع از آن ندارد، و چگونه ممكن است بر آن دلالت كند با اينكه خداى سبحان تصريح كرده به اينكه داستان بدر خود آيتى بوده، و كشته شدن كفار در آن واقعه هم عذابى بوده است.

و يا اين است كه فرستادن آيت وقتى است كه لغو نباشد، و اگر لغو بود خداى تعالى از فرستادن آن امتناع مى نمود، و چون كفار مكه مجبول و سرشته بر تكذيب بودند، لذا براى آنان آيت و معجزه نخواهد فرستاد، كه در اين هم آيه شريفه با فرستادن معجزه و تاخير عذاب كفار تا بعد از هجرت رسول خدا (ص) منافاتى ندارد، چون در اين فرض فرستادن آيت لغو نيست، بلكه فايده احقاق حق و ابطال باطل دارد، پس چه مانعى دارد كه آيت شق القمر هم از آيات و

معجزاتى باشد كه خدا نازل كرده، و فايده اش اين باشد كه كفار را به جرم تكذيبشان عذاب كند، البته بعد از آنكه مانع عذاب بر طرف شده باشد، يعنى رسول خدا (ص) از ميان آنان بيرون رفته باشد، آن وقت ايشان را در جنگ بدر نابود كند. ______________________________________________________ صفحه ى 103

و اما اينكه استدلال كردند به آيه" قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا" بر اينكه هيچ معجزه اى به پيشنهاد مردم صورت نمى گيرد، در پاسخ مى گوييم: مفاد آيه شريفه اين نيست كه خداى سبحان نبوت رسول خدا (ص) را به وسيله معجزه تاييد نمى كند، چون مفاد آن اين است كه: بگو من از آنجا كه يك بشر هستم كه از ناحيه خدا فرستاده شده ام، از ناحيه خود قدرتى بر آوردن معجزه ندارم.

چون اگر مفاد آن انكار معجزات از رسول خدا (ص) باشد انكار معجزه همه انبياء هم خواهد بود، زيرا همه انبياى بشرى رسول بودند، و حال آنكه قرآن كريم در ضمن نقل داستانهاى انبياء معجزاتى بسيار براى آنان اثبات كرده، و از همه آن معجزات روشن تر خود اين آيه خودش را رد مى كند، براى اينكه آيه شريفه يكى از آيات قرآن است كه خود معجزه است، و به بانگ بلند اعلام مى كند اگر قبول نداريد يك آيه به مثل آن بياوريد، پس چگونه ممكن است اين آيه معجزه را انكار كند با اينكه خودش معجزه است؟

بلكه مفاد آيه اين است كه رسول خدا (ص) بشرى است فرستاده شده، خودش از اين جهت كه بشر است قادر بر هيچ چيز نيست، تا چه رسد به آوردن معجزه، تنها امر به دست خداى سبحان است، اگر

بخواهد به دست او معجزه جارى مى كند، و اگر نخواهد نمى كند هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ" «1» و نيز از قوم نوح حكايت كرده كه گفتند:" قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ" «2» و نيز فرموده:" وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ" «3» و آيات در اين معنا بسيار است.

[جواب به دو شبهه ديگر پيرامون معجزه شق القمر]

يكى ديگر از اعتراضاتى كه به آيت شق القمر شده- به طورى كه نقل شده- «4» اين _______________

(1) تا آنجا كه توانستند سوگند خوردند كه اگر آيت و معجزه اى برايشان بيايد به آن ايمان مى آورند، بگو آيات تنها نزد خدا است و شما چه مى دانيد كه چون معجزه اى بيايد ايمان نمى آورند. سوره انعام، آيه 109.

(2) اى نوح! تو با ما جدال كردى، و خيلى سر به سر ما گذاشتى، اگر راست مى گويى آن عذابى كه ما را از آن مى ترسانى بياور، نوح گفت: تنها خداست كه مى تواند آن را اگر خواست بياورد. سوره هود، آيه 32 و 33.

(3) هيچ رسولى نمى تواند آيت و معجزه اى بياورد مگر به اذن خدا. سوره مؤمن، آيه 78.

(4) روح المعانى، ج 27، ص 76. ______________________________________________________ صفحه ى 104

است كه اگر اينطور كه مى گويند قرص ماه دو نيم شده باشد بايد تمام مردم دنيا ديده باشند، و رصدبندان شرق و غرب عالم اين حادثه را در رصدخانه خود ضبط كرده باشند،

چون اين از عجيب ترين آيات آسمانى است، و تاريخ تا آنجا كه در دست است و همچنين كتب علمى هيئت و نجوم كه از اوضاع آسمانى بحث مى كند نظيرى براى آن سراغ نمى دهد، و قطعا اگر چنين حادثه اى رخ داده بود اهل بحث كمال دقت و اعتنا را در شنيدن و نقل آن بكار مى زدند، و مى بينيم كه نه در تاريخ از آن خبرى هست و نه در كتب علمى اثرى.

بعضى هم پاسخى از اين اعتراض داده اند كه خلاصه اش از نظر خواننده مى گذرد، گفته اند:

اولا ممكن است مردم آن شب از اين حادثه غفلت كرده باشند، چه بسيار حوادث جوى و زمينى رخ مى دهد كه مردم از آن غافلند، اينطور نيست كه هر حادثه اى رخ دهد مردم بفهمند و آن را نزد خود محفوظ نگهداشته، و سينه به سينه تا عصر ما باقى بماند.

و ثانيا سرزمين حجاز و اطراف آن از شهرهاى عرب نشين و غيره رصد خانه اى نداشتند تا حوادث جوى را ضبط كنند، رصدخانه هايى كه در آن ايام بر فرض كه بوده باشد در شرق در هند، و در مغرب در روم و يونان و غيره بوده، در حالى كه تاريخ از وجود چنين رصدخانه هايى در اين نواحى و در ايام وقوع حادثه هم خبر نداده و اين جريان به طورى كه در بعضى از روايات آمده در اوائل شب چهاردهم ذى الحجة سال ششم بعثت يعنى پنج سال قبل از هجرت اتفاق افتاده.

علاوه بر اين بلاد مغرب كه اعتنايى به اينگونه مسائل داشته اند (البته اگر در آن تاريخ چنين اعتنايى داشته بودند) با مكه اختلاف افق داشته اند، اختلاف زمانى زيادى كه باعث مى شد آن

بلاد جريان را نبينند، چون به طورى كه در بعضى از روايات آمده قرص ماه در آن شب بدر بوده، و در حوالى غروب خورشيد و اوائل طلوع ماه اتفاق افتاده، و ميان انشقاق ماه و دوباره متصل شدن آن زمانى اندك فاصله شده است، ممكن است مردم آن بلاد وقتى متوجه ماه شده اند كه اتصال يافته بوده.

از اين هم كه بگذريم، ملت هاى غير مسلمان يعنى اهل كليسا و بت خانه را در امور دينى و مخصوصا حوادثى كه به نفع اسلام باشد متهم و مغرض مى دانيم.

اعتراض سومى كه به مساله شق القمر شده اين است كه بعضى «1» گفته اند: دو نيم _______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 76. ______________________________________________________ صفحه ى 105

شدن ماه به هيچ وجه ممكن نيست، مگر وقتى كه جاذبه ميان دو نيمه آن از بين برود، و اگر از بين برود ديگر ممكن نيست دوباره به هم بچسبند، پس اگر انشقاقى اتفاق افتاده باشد بايد تا ابد به همان صورت باقى بماند.

جواب از اين اشكال اين است كه: قبول نداريم كه چنين چيزى محال عقلى باشد، بله ممكن است محال عادى يعنى خارق عادت باشد، و اين محال بودن عادى اگر مانع از التيام بعد از انشقاق باشد مانع از انشقاق بعد از التيام هم خواهد بود، به اين معنا كه از همان اول انشقاق صورت نمى گرفت، و حال آنكه انشقاق به حسب فرض صورت گرفته، و در حقيقت اساس اين اعتراض انكار هر امر خارق العاده است، و گرنه كسى كه خرق عادت را جايز و ممكن بداند، چنين اعتراضى نمى كند. صفحه ى 107

ترجمه آيات قبل از ايشان قوم نوح به تكذيب

پرداخته، بنده ما نوح را تكذيب كرده و گفتند: جن زده شده و مضرت ديده است (9).

تا جايى كه پروردگار خود را خواند و عرضه داشت: پروردگارا من مغلوب و شكست خورده ام، از تو يارى مى خواهم (10).

ما نيز درهاى آسمان را به آبى رگبار و تند بگشوديم (11).

و زمين را به صورت چشمه هايى جوشان بشكافتيم، اين دو آب به منظور اجراى فرمانى كه رانده بوديم بهم برخوردند (12).

و ما نوح را بر مركبى تخته اى كه در كشتى بكار رفته بود سوار كرديم (13).

و اين كشتى زير نظر ما به حركت در آمد، و بقيه غرق شدند، و جزاى يك عمر كيفر خود را ديدند (14).

ما آن كشتى را حفظ كرديم تا آيتى باشد، حال آيا عبرت گيرنده اى هست؟ (15).

(اكنون بنگريد) عذاب و انذار من چگونه است (16).

و با اينكه ما قرآن را براى تذكر آسان كرده ايم آيا كسى هست متذكر شود؟ (17).

قوم عاد هم (پيامبر خود را) تكذيب كرد (اكنون بنگريد) كه عذاب و انذار من (در باره آنان) چگونه بود؟ (18).

ما بادى سخت طوفانى در روزى نحس مستمرى بر آنان گسيل داشتيم (19).

بادى كه مردم را مانند نخلى كه از ريشه در آيد از زمين بركند (20).

ببين كه عذاب و انذار من چگونه بود؟ (21).

و با اينكه ما قرآن را براى تذكر آسان كرده ايم آيا كسى هست كه متذكر شود؟ (22).

طايفه ثمود هم پيامبران را تكذيب كردند (23).

گفتند آيا يك بشر را كه از خود ما است پيروى كنيم؟ در اين صورت خيلى گمراه و ديوانه ايم (24). ______________________________________________________ صفحه ى 108

چطور شده كه از ميان همه ما قرآن بر او نازل شده؟ نه، بلكه او

دروغ پردازى است جاه طلب (25).

فردا به زودى خواهند فهميد كه دروغ پرداز جاه طلب كيست (26).

ما ماده شتر را براى آزمايش آنان خواهيم فرستاد، صبر كن و منتظر باش (27).

و به ايشان خبر بده كه آب محل، بين آنان و شتر تقسيم است هر روز صاحب قسمت حاضر شود (28).

مردم داوطلب كشتن شتر را صدا زدند، و او متصدى كشتن آن شد (29).

پس ببين كه عذاب و انذار من در باره آنان چگونه بود؟ (30).

ما فقط يك صيحه بر آنان فرستاديم، همگى چون هيزمى كه باغبان جمع مى كند رويهم انباشته شدند (31).

با اينكه ما قرآن را براى تذكر آسان كرديم، آيا كسى هست متذكر شود (32).

قوم لوط هم انذار را تكذيب كردند (33).

و ما بادى سنگ آور بر آنان فرستاديم، و به جز خاندان لوط كه در سحرگاهان نجات داديم همه را هلاك كرديم (34).

و نجات ايشان نعمتى بود از ما تا همه بدانند بندگان شكرگزار را اينچنين جزا مى دهيم (35).

با اينكه لوط ايشان را از عذاب ما انذار كرده بود، ولى هم چنان در جدال خود اصرار ورزيدند (36).

و نسبت به ميهمانان او قصد سوء و منافى عفت كردند، ما چشمهايشان را كور كرديم، و گفتيم بچشيد عذاب و انذار مرا (37).

سرانجام صبحگاهان عذاب پيوسته به ايشان رسيد (38).

و گفتيم بچشيد عذاب و انذار مرا (39).

و با اينكه ما قرآن را براى تذكر آسان كرده ايم آيا كسى هست متذكر شود؟ (40).

ما براى آل فرعون هم بيم رسان فرستاديم (41).

اما همه آيات ما را تكذيب كردند، و ما آنها را گرفتيم و مجازات كرديم گرفتن شخصى قدرتمند و توانا (42).

بيان آيات در اين آيات به پاره اى

از حوادث گذشته كه در آن مزدجر و اندرز هست اشاره شده، و ______________________________________________________ صفحه ى 109

از ميان اين دسته از اخبار سرگذشت قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط و آل فرعون را اختصاص به ذكر داد، و مشركين عرب را با ياد آن اقوام تذكر داد، و بار ديگر اجمالى از آنچه سابقا از وضع آنان و سرانجام امرشان بيان كرده بود تذكر مى دهد، تا بدانند در اثر تكذيبشان به آيات خدا و فرستادگان او چه عذاب اليم و عقاب هايى در پى دارند، تا آيه شريفه" وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ" را بيان كرده باشد.

و به منظور اينكه تقرير داستانها و نتيجه گيرى از آنها را تاكيد كرده باشد، و شنوندگان بيشتر تحت تاثير قرار گرفته، و اين اندرزها بيشتر در دلها جاى گير شود، دنبال هر يك از قصه ها اين جمله را تكرار كرد كه:" فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ"، و همين تاكيد را با ذكر غرض از انذار و تخويف دو برابر نموده، فرمود:" وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ".

[وجه تكرار تكذيب در آيه:" كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا ..."]

" كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ" در اين آيه كلمه تكذيب دو بار آمده، اولى به منزله انجام دادن دومى است، و معنايش" فعلت التكذيب" است، و جمله" فَكَذَّبُوا عَبْدَنا" آن را تفسير مى كند، و اين تعبير نظير تعبير در آيه" وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ" «1» است، كه اول مى فرمايد نوح پروردگار خود را صدا زد، و بار دوم مى فرمايد پس بگفت ...

بعضى «2» از مفسرين گفته اند: مراد از تكذيب

اول تكذيب مطلق پيامبران، و مراد از تكذيب دوم تكذيب خصوص نوح است، چون از آيه شريفه" كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ" «3» بر مى آيد كه قوم نوح مطلق پيامبران را تكذيب مى كردند، بنا بر اين معناى آيه مورد بحث اين است كه قوم نوح همه رسولان را تكذيب مى كردند، و در نتيجه نوح را هم تكذيب كردند، و اين سخن توجيه خوبى است. بعضى «4» ديگر گفته اند: مراد از اينكه با حرف" فاء" تكذيب دوم را متفرع بر تكذيب اول كرد، اين است كه اشاره كند به اينكه تكذيب قوم نوح يكى پس از ديگرى و در تمامى طول زمان دعوت آن جناب بوده، هر قرنى كه از آنان منقرض مى شد و قرنى ديگر روى كار مى آمد، آنها نيز وى را تكذيب مى كردند. ليكن اين معنا از ظاهر آيه بعيد است.

نظير اين توجيه در دورى از ظاهر آيه گفتار بعضى «5» ديگر است كه گفته اند: مراد از

_______________

(1) سوره هود، آيه 45.

(2) روح المعانى، ج 27، ص 81.

(3) سوره شعراء، آيه 105.

(4 و 5) روح المعانى، ج 27، ص 81. ______________________________________________________ صفحه ى 110

تكذيب اول، قصد تكذيب، و از تكذيب دوم، خود تكذيب است.

و اگر در چنين مقامى از جناب نوح تعبير كرد به" بنده ما" و فرمود:" فَكَذَّبُوا عَبْدَنا" به منظور تجليل از آن جناب و تعظيم امر او، و نيز اشاره به اين نكته بود كه برگشت تكذيب او به تكذيب خداى تعالى است، چون او بنده خدا بود و خودش چيزى نداشت، هر چه داشت از خدا بود.

" وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ"- مراد از" ازدجار" اين است كه: جن او را آزار رسانده

و در او اثرى از جنون است، و معنايش اين است كه: قوم نوح تنها به تكذيب او اكتفاء نكردند، بلكه نسبت جنون هم به او دادند، و گفتند او جن زده اى است كه اثرى از آزار جن در او هست، در نتيجه هيچ سخنى نمى گويد، مگر آنكه اثرى از آن حالت در آن سخنش هست، تا چه رسد به اينكه سخنش وحى آسمانى باشد.

بعضى «1» ديگر گفته اند: فاعل فعل مجهول" ازدجر" جن نيست، بلكه قوم نوح است، كه آن جناب را از دعوت و تبليغ زجر داده، با انواع اذيت ها و تخويف ها مانع كارش شدند، ولى معناى اول شايد روشن تر باشد.

" فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ" كلمه" انتصار" به معناى انتقام است، و منظور آن جناب از اينكه گفت" أَنِّي مَغْلُوبٌ" من شكست خورده شدم اين است كه از ظلم و قهر و زورگويى به تنگ آمدم، نه اينكه از نظر حجت و دليل محكوم شده ام، و اين جمله كوتاه خلاصه نفرينى است كه كرده، و تفصيل آن در سوره نوح آمده، هم چنان كه تفصيل حجت هايش در سوره هود و غير آن حكايت شده.

" فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ" در مجمع البيان مى گويد: كلمه" همر" مصدر ثلاثى مجرد است و به معناى ريختن اشك و باران به شدت، و انهمار به معناى انصباب و روان شدن است «2». و" فتح آسمان (جو بالاى سر) به آبى منهمر و روان" كنايه اى است تمثيلى از شدت ريختن آب و جريان متوالى باران، گويى باران در پشت آسمان انبار شده، و نمى توانسته پايين بريزد همين كه درب آسمان باز شده به شدت هر چه تمامتر فرو

ريخته است.

_______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 81.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 188. ______________________________________________________ صفحه ى 111

" وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ" در مجمع البيان مى گويد: كلمه" تفجير" به معناى شكافتن است، و" تفجير زمين" به اين معنا است كه زمين را بشكافند تا آب از آن بجوشد. و كلمه" عيون" جمع عين است، و عين، آن آبى را گويند كه از زمين بجوشد و مانند چشم جانداران بچرخد «1» (و به همين مناسبت اين كلمه در لغت هم به معناى چشم است و هم چشمه).

و معناى جمله اين است كه: ما زمين را چشمه هاى شكافته شده كرديم كه از تمامى شكافهايش آب جوشيدن گرفت" فَالْتَقَى الْماءُ" در نتيجه آب آسمان و آب زمين بهم متصل شدند، و در به كرسى نشاندن امرى كه تقدير شده بود دست به دست هم دادند، يعنى به همان مقدارى كه خدا خواسته بود بدون كم و زياد، و بدون تندى و كندى اين معاضدت را انجام دادند.

بنا بر اين، كلمه" ماء" اسم جنسى است كه در اينجا آب آسمان و آب زمين از آن اراده شده، و به همين جهت نفرمود:" ماءان- دو آب"، و مراد از" امرى كه مقدر شده بود" آن صفتى است كه خدا براى طوفان مقدر كرده بود.

" وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ" منظور از" ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ" كشتى است و كلمه" ألواح" جمع لوح و به معناى تخته هايى است كه در ساختن كشتى به يكديگر متصل مى كنند، و كلمه" دسر" جمع دسار است، كه به معناى ميخ هايى است كه با آن تخته هاى كشتى را به

يكديگر مى كوبند.

بعضى «2» از مفسرين در خصوص اين آيه معانى ديگرى ذكر كرده اند، ولى آن طور كه بايد با آيه سازگارى ندارد.

" تَجْرِي بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ" يعنى كشتى مذكور زير نظر ما بر روى آبى كه محيط بر زمين شده بود مى چرخيد، و خلاصه ما مراقب و حافظ آن بوديم.

بعضى «3» از مفسرين گفته اند: منظور از اينكه كلمه" عين- چشم" را جمع آورده، ديدگان اولياى خدا بوده، مى فرمايد كشتى زير نظر ملائكه اى كه ايشان را موكل بر آن كشتى كرده بوديم مى چرخيد.

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 188.

(2) روح المعانى، ج 27، ص 83.

(3) مجمع البيان، ج 9، ص 189. ______________________________________________________ صفحه ى 112

" جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ"- يعنى جريان كشتى مذكور در عين اينكه باعث نجات سرنشينان بود، كيفر كسانى هم بود كه كفر ورزيدند، جزايى بود عليه كفار و به نفع كسى كه نبوتش انكار شده بود، و آن نوح بود كه قومش به دعوتش كفر ورزيد. بنا بر اين، آيه شريفه در معناى آيه" وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ ... إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ" «1» مى باشد.

[توضيحى در باره اينكه راجع به كشتى نوح (عليه السلام) فرمود:" وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً ..."]

" وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ" ضمير در جمله" تركناها" به سفينه بر مى گردد، چون هر چند اين كلمه قبلا ذكر نشده بود ولى از سياق فهميده مى شد و لام در اول جمله لام قسم است.

و معناى آيه اين است كه: سوگند مى خورم كه ما آن كشتى كه نوح و مؤمنين همراه او را كه در آن بودند نجات داديم، هم چنان نگه داشتيم و آن را

آيتى كرديم مايه عبرت، حال آيا متذكرى هست كه از آن عبرت گرفته به وحدانيت خداى تعالى پى ببرد و بفهمد كه دعوت انبياى او حق است؟ و اينكه عذاب او دردناك است؟ و لازمه اين آيه آن است كه كشتى نوح تا ايامى كه اين آيات نازل مى شده محفوظ مانده باشد، تا علامتى باشد كه به وقوع طوفان دلالت كند و آن را يادآور شود. و اتفاقا بعضى «2» از مفسرين- به طورى كه نقل مى كنند- در تفسير اين آيه گفته اند: خداى سبحان كشتى نوح را بر فراز كوه جودى محفوظ داشته بود، حتى مردم دست اول اين امت آن را ديده بودند، اين جريان را الدر المنثور از عبد الرزاق، عبد بن حميد، ابن جرير و ابن منذر از قتاده روايت كرده.

و ما در تفسير سوره هود در آخر بحث هايى كه پيرامون داستان كشتى نوح داشتيم خبرى را نقل كرديم كه راوى مى گفت: ما در بعضى از قله هاى كوه آرارات كه نامش جودى است قطعاتى از چوبهاى كشتى نوح را ديديم كه متلاشى شده بود، خواننده محترم بدانجا مراجعه كند.

بعضى «3» از مفسرين گفته اند: ضمير مذكور به سفينه بر نمى گردد، بلكه به قصه بر مى گردد، و اينكه فرموده ما آن قصه را باقى گذاشتيم بدين جهت است كه بقاى خاطره نوح، كار خداى تعالى است.

_______________

(1) ما نوح و اهل او را از اندوهى عظيم نجات داديم ... و ما اين چنين نيكوكاران را جزا مى دهيم. سوره صافات، آيه 76- 80.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 135.

(3) مجمع البيان، ج 9، ص 189. ______________________________________________________ صفحه ى 113

" فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ" كلمه" نذر" جمع

نذير است و" نذير" به معناى انذار مى باشد.

بعضى «1» گفته اند: كلمه مذكور خودش مصدر و به معناى انذار است، و ظاهرا كلمه" كان" ناقصه و داراى اسم و خبر باشد، اسمش كلمه" عذابى" و خبرش كلمه" فكيف" باشد، ممكن هم هست تامه باشد و ديگر خبر نخواهد، و فاعلش كلمه" عذابى" و كلمه" فكيف" حالى از آن باشد.

به هر حال استفهام در آن استفهام تهويل و ايجاد هول و هراس است، و مى خواهد با آن استفهام، شدت عذاب و صدق انذار را برساند.

[معناى" ذكر" و مقصود از تيسير قرآن براى ذكر]

" وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ" كلمه" يسرنا" متكلم مع الغير از ماضى است، و مصدر آن تيسير است كه به معناى آسان كردن است، و" آسان كردن قرآن براى ذكر" اين است كه آن را طورى به شنونده القاء كند، و به عباراتى در آورد كه فهم مقاصدش براى عامه و خاصه براى فهم هاى ساده و عميق آسان باشد، هر يك به قدر فهم خود چيزى از آن بفهمد.

ممكن هم هست مراد از آن اين باشد كه حقايق عاليه و مقاصد بلندش را كه بلندتر از افق فهم هاى عادى است در مرحله القاء در قالب عباراتى عربى آورديم تا فهم عامه مردم آن را درك كند، هم چنان كه اين معنا از آيه" إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ" «2» استفاده مى شود.

و مراد از" ذكر"، ذكر خداى تعالى است به أسماء و صفات و افعالش. در مفردات مى گويد: گاهى كلمه ذكر گفته مى شود و از آن هيئتى نفسانى اراده مى شود كه با بودش

آدمى مى تواند هر شناختى را كه به دست مى آورد ضبط كند، و تقريبا نظير حافظه است با اين تفاوت كه به اين اعتبار حافظه اش مى گويند كه معرفتى است به دست آمده، و به اين اعتبار آن را ذكر (ياد) مى گويند كه همين الآن در نظر است، (چون ممكن است بسيارى مطالب و اسامى در حافظه باشد ولى الآن در ياد آدمى و حاضر در ذهن نباشد).

و گاهى ديگر كلمه" ذكر" گفته مى شود و منظور از آن حضور چيزى است يا در قلب و يا در زبان، و به همين جهت گفته اند ذكر دو جور است يكى به قلب، و يكى هم به زبان، و

_______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 84.

(2) ما آن را كتابى خواندنى به زبان عربى كرديم، تا شايد شما تعقلش كنيد، و گرنه او در ام الكتابست كه نزد ما مقام بلند و فرزانه دارد. سوره زخرف، آيه 3 و 4. ______________________________________________________ صفحه ى 114

هر يك از اين دو قسم ذكر خود دو قسم است، يكى ذكر با نسيان و فراموشى، يكى هم ذكر بدون فراموشى و با ادامه حفظ، البته به هر قولى هم ذكر مى گويند «1».

و معناى آيه اين است كه: سوگند مى خورم كه ما قرآن را آسان كرديم تا به وسيله آن متذكر شوند، و خداى تعالى و شؤون او را ياد آورند، آيا متذكرى هست كه با قرآن متذكر گشته به خدا ايمان آورد، و به دين حقى كه به آن دعوت مى كند متدين شود؟! پس آيه شريفه دعوتى است عمومى به تذكر به قرآن بعد از مسجل كردن صدق انذار و شدت عذابى كه از آن انذار كرده.

"

كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ" از اينجا داستانى ديگر از داستانهايى كه در آن ازدجار و انذار است آغاز مى كند، و اگر اين قصه را عطف به سابق نكرده و بدون كلمه" واو" فرمود:" كذبت"، و همچنين قصه هاى بعدى را هم بدون واو عاطفه آورد، براى اين بود كه هر يك از اين داستانها مستقل و جداى از ديگرى است، و خودش به تنهايى كافى در ازدجار و انذار، و رساندن عظمت عذاب است، اگر كسى با آن پند پذيرد.

جمله" فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ" در مقام توجيه دادن دلهاى شنونده به چيزى است كه به ايشان القاء مى كند، و آن عبارت است از كيفيت عذاب هولناكى كه بيانش با جمله" إِنَّا أَرْسَلْنا ..." شروع مى شود، و اين جمله مانند جمله قبليش در مقام هول انگيزى و تسجيل شدت عذاب و تصديق انذار نيست تا تكرار جمله" فَكَيْفَ كانَ ..." باشد، و اين وجه خوبى است همانطور كه ديگران «2» نيز گفته اند.

" إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ" اين جمله بيان همان مطلبى است كه در جمله قبلى از آن استفهام مى كرد و مى فرمود:" پس عذاب من چگونه بود؟". و كلمه" صرصر"- به طورى كه در مجمع البيان آمده «3»- به معناى باد سخت و تند است، و كلمه" نحس"- به فتحه نون و سكون حاء- مانند كلمه" نحوست" مصدر و به معناى شوم است، و كلمه" مستمر" صفتى است براى نحس، و معناى فرستادن باد در روزى نحس مستمر اين است كه خداى تعالى آن باد را در روزى فرستاد كه نسبت به ايشان نحس و شوم بود، و نحوستش

مستمر بود، چون ديگر اميد خير و نجاتى _______________

(1) مفردات راغب، ماده" ذكر".

(2) روح المعانى، ج 27، ص 84.

(3) مجمع البيان، ج 9، ص 188. ______________________________________________________ صفحه ى 115

برايشان نبود.

و مراد از كلمه" يوم" قطعه اى از زمان است، نه روز لغوى كه يك هفتم هفته است، چون در جاى ديگر فرموده:" فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيَّامٍ نَحِساتٍ" «1» و باز در جاى ديگر در باره همين قوم فرموده:" سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً" «2».

بعضى «3» هم كلمه نحس را به سرد معنا كرده اند.

" تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ" فاعل فعل" تنزع" ضميرى است كه به كلمه" ريح" بر مى گردد، و معنايش اين است كه باد انسانها را از زمين مى كند، و همچنين تنه هاى درخت خرما را از" أعجاز" آنها يعنى از پايين آنها مى كند، و كلمه" منقعر" به معناى چيزى است كه از ريشه كنده شود، و معناى آيه روشن است، چيزى كه از آيه استفاده مى شود و بايد خاطرنشان كرد اين است كه:

قوم عاد مردمى قوى هيكل بوده اند.

" فَكَيْفَ كانَ عَذابِي ... مُدَّكِرٍ" تفسير اين دو آيه قبلا گذشت.

گفتارى در چند فصل پيرامون سعادت و نحوست ايام و طيره «4» و فال [سعادت و نحوست ايام (از نظر عقل، قرآن و سنت)]

1- در سعادت و نحوست ايام:

نحوست روز و يا مقدارى از زمان به اين معنا است كه در آن زمان بغير از شر و بدى حادثه اى رخ ندهد، و اعمال آدمى و يا حد اقل نوع مخصوصى از اعمال براى صاحب عمل بركت و نتيجه خوبى نداشته باشد، و سعادت روز درست بر خلاف اين است.

و ما به هيچ

وجه نمى توانيم بر سعادت روزى از روزها، و يا زمانى از ازمنه و يا نحوست آن اقامه برهان كنيم، چون طبيعت زمان از نظر مقدار، طبيعتى است كه اجزا و

_______________

(1) ما در روزهايى نحس بادى تند بر آنان روانه كرديم. سوره حم سجده، آيه 16.

(2) آن باد را هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنان گماشت. سوره الحاقه، آيه 7.

(3) مفردات راغب، ماده" نحس".

(4) طيره- شگون بد، فال بد، لغت نامه دهخدا. ______________________________________________________ صفحه ى 116

ابعاضش مثل هم هستند، و خلاصه يك چيزند، پس از نظر خود زمان فرقى ميان اين روز و آن روز نيست، تا يكى را سعد و ديگرى را نحس بدانيم، و اما عوامل و عللى كه در حدوث حوادث مؤثرند، و نيز در به ثمر رساندن اعمال تاثير دارند، از حيطه علم و اطلاع ما بيرونند، ما نمى توانيم تكه تكه زمان را با عواملى كه در آن زمان دست در كارند بسنجيم، تا بفهميم آن عوامل در اين تكه از زمان چه عملكردى دارند، و آيا عملكرد آنها طورى است كه اين قسمت از زمان را سعد مى كند يا نحس، و به همين جهت است كه تجربه هم بقدر كافى نمى تواند راه گشا باشد، چون تجربه وقتى مفيد است كه ما زمان را جداى از عوامل در دست داشته باشيم، و با هر عاملى هم سنجيده باشيم، تا بدانيم فلان اثر، اثر فلان عامل است، و ما زمان جداى از عوامل نداريم، و عوامل هم براى ما معلوم نيست.

و به عين همين علت است كه راهى به انكار سعادت و نحوست هم نداريم، و نمى توانيم بر نبودن چنين چيزى

اقامه برهان كنيم، همانطور كه نمى توانستيم بر اثبات آن اقامه برهان كنيم، هر چند كه وجود چنين چيزى بعيد است، ولى بعيد بودن، غير از محال بودن است، اين از نظر عقل.

و اما از نظر شرع در كتاب خداى تعالى نامى از نحوست ايام آمده، در همين سوره آيه 19 فرموده:" إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ" و جايى ديگر فرموده:" فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيَّامٍ نَحِساتٍ" «1».

و هر چند از سياق داستان قوم عاد كه اين دو آيه مربوط بدانست استفاده مى شود كه نحوست و شئامت مربوط به خود آن زمانى است كه در آن زمان باد به عنوان عذاب بر قوم عاد وزيد، و آن زمان هفت شب و هشت روز پشت سر هم بوده، كه عذاب به طور مستمر بر آنان نازل مى شده اما بر نمى آيد كه اين تاثير و دخالت زمان به نحوى بوده كه با گردش هفته ها دوباره آن زمان نحس برگردد. اين معنا به خوبى از آيات استفاده مى شود، و گرنه همه زمانها نحس مى بود، بدون اينكه دائر مدار ماهها و يا سالها باشد.

در مقابل زمان نحس نامى هم از زمان سعد در قرآن آمده و فرموده:" وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ" «2» و مراد از آن شب، شب قدر است، كه در وصف آن فرموده:

_______________

(1) ما هم براى هلاكت ايشان (قوم عاد) بادى سخت راى در روزهاى نحس و شوم فرستاديم. سوره فصلت، آيه 16.

(2) سوگند به كتاب مبين كه ما آن راى در شبى مبارك نازل كرديم. سوره دخان، آيه 2 و 3. ______________________________________________________ صفحه ى 117

" لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ

أَلْفِ شَهْرٍ" «1»، و اين پر واضح است كه مبارك بودن آن شب و سعادتش از اين جهت بوده كه آن شب به نوعى مقارن بوده با امورى بزرگ و مهم از سنخ افاضات باطنى و الهى، و تاثيرهاى معنوى، از قبيل حتمى كردن قضاء و نزول ملائكه و روح و سلام بودن آن شب، هم چنان كه در باره اين امور فرموده:" فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ" «2» و نيز فرموده:" تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ" «3».

و برگشت معناى مبارك بودن آن شب و سعادتش به اين است كه عبادت در آن شب داراى فضيلت است، و ثواب عبادت در آن شب قابل قياس با عبادت در ساير شبها نيست، و در آن شب عنايت الهى به بندگانى كه متوجه ساحت عزت و كبريايى شده اند نزديك است.

[بيان اينكه منظور از سعادت و نحوست بعضى ايام در روايات، وقوع حوادث خاصى در آن روزها است نه سعادت و نحوست ذاتى و تكوينى

اين بود آن مقدار از معناى سعادت و نحوست كه در قرآن آمده بود، و اما در سنت، روايات بسيار زيادى در باره سعد و نحس ايام هفته و سعد و نحس ايام ماههاى عربى و نيز از ماههاى فارسى و از ماههاى رومى رسيده، كه در نهايت كثرت است، و در جوامع حديث نقل شده، و در كتاب بحار الانوار احاديث زيادى از آنها نقل شده، و بيشتر اين احاديث ضعيفند، چون يا مرسل و بدون سندند، و يا اينكه قسمتى از سند را ندارند، هر چند كه بعضى از آنها سندى

معتبر دارد البته به اين معنا كه خالى از اعتبار نيست «4».

و اما رواياتى كه ايام نحس را مى شمارد، و از آن جمله چهارشنبه هر هفته، و چهار شنبه آخر ماه، و هفت روز از هر ماه عربى، و دو روز از هر ماه رومى، و امثال آن را نام مى برد، در بسيارى از آنها و مخصوصا رواياتى كه نحوست ايام هفته و ايام ماههاى عربى را نام مى برد، علت اين نحوست هم آمده، و آن عبارت است از اينكه در اين روزهاى نحس حوادث ناگوارى به طور مكرر اتفاق افتاده، آن هم ناگوار از نظر مذاق دينى، از قبيل رحلت رسول خدا (ص) و شهادت سيد الشهداء (ع) و انداختن ابراهيم (ع) در آتش، و نزول عذاب بر فلان امت، و خلق شدن آتش و امثال اينها.

و اين ناگفته پيداست كه نحس شمردن چنين ايامى استحكام بخشيدن به روحيه _______________

(1) شب قدر بهتر است از هزار ماه. سوره قدر، آيه 3.

(2) در آن شب هر امرى محكم و پيچيده باز مى شود. سوره دخان، آيه 4.

(3) ملائكه و روح در آن شب به اذن پروردگارشان هر امرى سالم را تا طلوع فجر نازل مى كنند.

سوره قدر، آيه 4 و 5.

(4) بحار الانوار، ج 56، ط جديد، ص 18- 31، باب 15 (باب ما روى فى سعادة ايام الاسبوع و نحوستها) ______________________________________________________ صفحه ى 118

تقوى است، وقتى افرادى فقط به خاطر اينكه در اين ايام بت شكنان تاريخ، ابراهيم و حسين (ع) گرفتار دست بت هاى زمان خود شده اند، دست بكارى نمى زنند، و از اهداف و لذتهاى خويش چشم مى پوشند، چنين افرادى روحيه دينيشان قوى مى گردد، بر عكس، اگر مردم

هيچ حرمتى براى چنين ايامى قائل نباشند و اعتنا و اهتمامى به آن نورزند، و هم چنان افسار گسيخته سرگرم كوشش در برآوردن خواسته هاى نفسانى خود باشند، بدون توجه به اينكه امروز چه روزى است و ديروز چه روزى بود، و بدون اينكه اصلا روز برايشان مطرح باشد، چنين مردمى از حق رويگردان خواهند بود، و به آسانى مى توانند حرمت دين را هتك كنند و اولياى دين را از هدايت خود نوميد و در نتيجه ناراحت سازند. بنا بر اين، برگشت نحوست اين ايام به جهاتى از شقاوتهاى معنوى است، كه از علل و اسباب اعتبارى منشا مى گيرد، كه به نوعى از ارتباط، مرتبط به اين ايام است، و بى اعتنايى به آن علل و اسباب باعث نوعى شقاوت دينى مى شود.

و نيز در عده اى از اين روايات آمده كه براى دفع نحوست اين ايام بايد به خدا پناه برد. يا روزه گرفت يا دعا كرد، يا مقدارى قرآن خواند، و يا صدقه اى داد، و يا كارى ديگر از اين قبيل كرد.

مانند روايت ابن الشيخ كه در كتاب مجالس به سند خود از سهل بن يعقوب ملقب به ابى نواس، از امام عسكرى (ع) نقل كرده كه در ضمن حديثى گفته است: من به آن حضرت عرضه داشتم: اى سيد من در بيشتر اين ايام به خاطر آن نحوستها كه دارند، و براى دفع وحشتى كه انسان از اين روزها دارد، و اين نحوست و وحشت نمى گذارد انسان به مقاصد خود برسد، چه كند؟ لطفا مرا به چيزى كه رفع اين نگرانى كند دلالت بفرما، براى اينكه گاهى حاجتى ضرورى پيش مى آيد، كه بايد فورا در رفع

آن اقدام كرد، و وحشت از نحوست، دست و پا گير آدم است، چه بايد كرد؟

به من فرمود: اى سهل! شيعيان ما همان ولايتى كه از ما در دل دارند حرز و حصنشان است، آنها اگر در لجه درياهاى بى كران و يا وسط بيابانهاى بى سر و ته و يا در بين درندگان و گرگان و دشمنان جنى و انسى قرار گيرند از خطر آنها ايمنند، به خاطر اينكه ولايت ما را در دل دارند، پس بر تو باد كه به خداى عز و جل اعتماد كنى و ولايت خود را نسبت به امامان طاهرينت خالص گردانى، آن وقت هر جا كه خواستى برو، و هر چه خواستى بكن، (تا آخر حديث) «1».

_______________

(1) بحار الانوار، ج 56، ط جديد، باب 15، ح 7. ______________________________________________________ صفحه ى 119

و سپس در آخر او را دستور مى دهد به خواندن مقدارى از قرآن و دعا، تا به اين وسيله نحوست و شومى را از خود دفع نموده، به دنبال هر هدفى مى خواهد برود.

و در خصال به سند خود از محمد بن رياح فلاح روايت آورده كه گفت: من امام ابو ابراهيم موسى بن جعفر (ع) را ديدم كه روز جمعه حجامت مى كرد، عرضه داشتم: فدايت شوم، چرا روز جمعه حجامت مى كنيد؟ فرمود: من آية الكرسى خوانده ام، تو هم هر وقت خونت هيجان يافت چه شب باشد و چه روز آية الكرسى بخوان و حجامت كن «1».

باز در خصال به سند خود از محمد بن احمد دقاق روايت كرده كه گفت: نامه اى به امام ابو الحسن دوم (ع) نوشتم، و از مسافرت در روز چهارشنبه آخر ماه پرسيدم، در پاسخم نوشتند:

كسى كه در چهارشنبه آخر ماه على رغم اهل طيره (و خرافه پرستان) مسافرت كند، از هر آفتى ايمن خواهد بود، و از هر گزندى محفوظ مانده، خدا حاجتش را هم بر مى آورد.

همين شخص نوبتى ديگر نامه به آن جناب نوشته از حجامت در چهارشنبه آخر ماه پرسيد، و امام (ع) در پاسخش نوشته است: هر كس على رغم اهل طيره (كه به نفوس معتقدند و مى گويند: النفوس كالنصوص) حجامت كند، خداوند از هر آفتى عافيتش داده، از هر گزندى حفظش مى كند، و محل حجامتش كبود هم نمى شود «2» (اين جمله اشاره است به رد پاره اى از روايات كه در آنها آمده: هر كس در روز چهارشنبه آخر ماه و يا هر چهارشنبه حجامت كند محل حجامتش كبود مى شود و خلاصه عفونت پيدا مى كند و در بعضى ديگر آمده كه ترس آن هست كه محل حجامتش عفونت پيدا كند).

و در معناى اين حديث روايتى است كه در تحف العقول آمده، كه حسين بن مسعود گفت: روزى خواستم به حضور ابى الحسن امام هادى (ع) شرفياب شوم، در آن روز هم انگشتم به سنگ خورد، و هم سواره اى به سرعت از من گذشت، و به شانه ام زد و شانه ام صدمه ديد، و هم اينكه وقتى مى خواستم وارد شوم از بس شلوغ بود لباسم را پاره كردند، با خود گفتم: خدا مرا از شرت حفظ كند چه روز شومى هستى، و چون شرفياب شدم حضرت فرمود:

اى حسن اين چه پندارى است؟ تو كه همواره دور و بر ما هستى نبايد گناهت را گردن كسى كه بيگناه است بگذارى.

_______________

(1) خصال، ج 2، ص 390، ح 83، و امالى طوسى،

ج 1، ص 283، ط نجف اشرف.

(2) خصال، ج 2، ص 386، ح 72. ______________________________________________________ صفحه ى 120

امام با اين گفتار خود عقل مرا بيدار كرد، و فهميدم كه خطا رفته ام، عرضه داشتم:

اى مولاى من، از خدا برايم طلب مغفرت كن، فرمود: اى حسن روزها چه گناهى دارند كه شما هر وقت به كيفر اعمالتان مى رسيد آن ناراحتى را به گردن روز گذشته، آن روز را روزى شوم مى خوانيد؟ عرضه داشتم: من به نوبه خود از اين گناه و خطا براى ابد استغفار مى كنم، و همين توبه من است يا بن رسول اللَّه.

فرمود: اين تنها كافى نيست كه شما از تفال به ايام دست برداريد و سودى به حالتان ندارد، چون خدا شما را از اين جهت عقاب مى كند كه ايام را به جرمى مذمت كنيد كه مرتكب نشده اند، اى حسن تا حالا متوجه اين معنا نشده اى كه اين خداى تعالى است كه ثواب و عقاب در دست او است، و اوست كه ثواب و عقاب بعضى از كارها را فورى و در همين دنيا داده، و ثواب و عقاب بعضى ديگر را در آخرت مى دهد؟ عرضه داشتم: بله اى مولاى من، فرمود: هيچ وقت تندروى نكنيد، و براى ايام هيچ دخالتى در حكم خداى تعالى قائل مشويد، عرضه داشتم: چشم اى مولاى من «1».

و از روايات قبلى هم- كه نظايرى دارد- استفاده مى شود كه ملاك در نحوست ايام نحس صرفا تفال زدن خود مردم است، چون تفال و تطير اثرى نفسانى دارد، كه بيانش مى آيد، ان شاء اللَّه. و اين روايات در مقام نجات دادن مردم از شر تفال (و نفوس) است، مى خواهد بفرمايد اگر

قوت قلبت به اين حد هست كه اعتنايى به نحوست ايام نكنى كه چه بهتر، و اگر چنين قوت قلبى ندارى دست به دامن خدا شو، و قرآنى بخوان و دعايى بكن.

[رواج عقيده به سعادت و نحوست ايام در بين اهل سنت و حمل روايات وارده از طرق شيعه در اين باره بر تقيه

بعضى از علما آن رواياتى را كه نحوست بعضى از ايام را مسلم گرفته حمل بر تقيه كرده اند، و خيلى هم بعيد نيست، براى اينكه تفال به زمانها و مكانها و اوضاع و احوال، و شوم دانستن آنها از خصايص عامه است، كه خرافاتى بسيار نزد عوام از امت ها و طوايف مختلف آنان يافت مى شود، و از قديم الايام تا به امروز اين خرافات در بين مردمان مختلف رايج بوده، و حتى در بين خواص از اهل سنت در صدر اول اسلام رواياتى بوده كه آنها را به رسول خدا (ص) نسبت مى دادند، در حالى كه احدى جرأت نكرده آنها را رد كند، هم چنان كه در كتاب مسلسلات به سند خود از فضل بن ربيع روايت كرده كه گفت: روزى با مولايم مامون بودم، خواستيم به سفرى برويم، چون روز چهارشنبه بود مامون گفت امروز سفر كردن مكروه است، زيرا من از پدرم رشيد شنيدم مى گفت: از مهدى شنيدم كه مى گفت، از

_______________

(1) تحف العقول، ص 357، ط بيروت. ______________________________________________________ صفحه ى 121

منصور شنيدم مى گفت، از پدرم محمد بن على شنيدم مى گفت، من از پدرم على شنيدم مى گفت، من از پدرم عبد اللَّه بن عباس شنيدم مى گفت، از رسول خدا (ص) شنيدم مى فرمود: آخرين چهارشنبه هر ماه روز نحسى است مستمر «1».

و

اما رواياتى كه دلالت دارد بر سعادت ايامى از هفته و يا غير هفته، توجيه آنها نيز نظير اولين توجيهى است كه قبلا در اخبار داله بر نحوست ايام بدان اشاره كرديم، براى اينكه در اين گونه روايات سعادت آن ايام و مبارك بودنش را چنين تعليل كرده كه چون در فلان روز حوادثى متبرك رخ داده، حوادثى كه از نظر دين بسيار مهم و عظيم است، مانند ولادت رسول خدا (ص) و بعثتش، هم چنان كه روايت شده كه خود آن جناب دعا كرد و عرضه داشت: بار الها روز شنبه و پنجشنبه را از همان صبح براى امتم مبارك گردان «2».

و نيز روايت شده كه خداى تعالى آهن را در روز سه شنبه براى داوود نرم كرد «3».

و اينكه رسول خدا (ص) روز جمعه به سفر مى رفت «4».

و اينكه كلمه" أحد- يكشنبه" يكى از اسماى خداى تعالى است «5».

پس از آنچه گذشت هر چند طولانى شد اين معنا روشن گرديد كه اخبارى كه در باره نحوست و سعادت ايام وارد شده بيش از اين دلالت ندارد كه اين سعادت و نحوست به خاطر حوادثى دينى است، كه بر حسب ذوق دينى و يا بر حسب تاثير نفوس يا در فلان روز ايجاد حسن كرده، و يا باعث قبح و زشتى آن شده، و اما اينكه خود آن روز و يا آن قطعه از زمان متصف به ميمنت و يا شئامت شود، و تكوينا خواص ديگرى داشته باشد، كه ساير زمانها آن خواص را نداشته باشد، و خلاصه علل و اسباب طبيعى و تكوينى آن قطعه از زمان را غير از ساير زمانها كرده باشد

از آن روايات بر نمى آيد، و هر روايتى كه بر خلاف آنچه گفتيم ظهور داشته باشد، بايد يا حمل بر تقيه كرد و يا به كلى طرح نمود.

2- در سعادت و نحوست كواكب [سعادت و نحوست كواكب (از نظر عقل و شرع)]

: در اين فصل راجع به اين مطلب بحث مى كنيم كه آيا اوضاع كواكب آسمانى در سعيد بودن و يا نحس بودن حوادث زمين تاثير دارند يا خير؟

_______________

(1) و بحار، ج 56، ص 46، ح 18.

(2) خصال، ج 2، ص 394، ح 98.

(3) خصال، ج 2، ص 386، ح 69.

(4) بحار الانوار، ج 56، ص 34، ح 12.

(5) خصال، ج 2، ص 383، ح 61. ______________________________________________________ صفحه ى 122

و گفتار در اين بحث از نظر عقل همان گفتارى است كه در مساله سعادت و نحوست ايام گذشت، در اينجا نيز راهى براى اقامه برهان بر هيچ طرف نداريم، نه مى توانيم با برهان، سعادت خورشيد و مشترى و قران سعدين را اثبات كنيم، و نه نحوست مريخ و قران نحسين و قمر در عقرب را، (و نه نفى اينها را).

بله منجمين قديم هند معتقد بودند كه حوادث زمين ارتباطى با اوضاع سماوى دارند، و به طور مطلق چه ثوابت آسمان و چه سياراتش در وضع زمين اثر دارند. و بعضى ديگر از منجمين غير هند اين ارتباط را تنها ميان اوضاع سيارات هفتگانه آن روز و حوادث زمين قائل بودند، نه ثوابت، و آن گاه براى اوضاع مختلف آنها آثارى شمرده اند كه به آنها احكام نجوم مى گويند، كه هر يك از آن اوضاع پيش آيد مى گويند به زودى در زمين چنين و چنان مى شود.

و همين منجمين

در باره خود ستارگان اختلاف كرده اند: بعضى گفته اند: اين اجرام موجوداتى هستند داراى نفوسى زنده، و داراى اراده، و كارهايى كه مى كنند به عنوان يك علت فاعلى مى كنند. و بعضى ديگر گفته اند: اجرامى هستند بدون نفس، ولى در عين حال هر اثرى كه از خود بروز مى دهند به عنوان يك علت فاعلى بروز مى دهند. بعضى ديگر گفته اند: اصلا علت فاعلى آثار خود نيستند، بلكه زمينه فراهم ساز فعل خدايند و فاعل حوادث خداى تعالى است. جمعى ديگر گفته اند: كواكب و اوضاع آن صرفا علامتهايى هستند براى حوادث، و اما خود آنها هيچ كاره اند، و حوادث نه فعل آنها است و نه آنها زمينه چين فعل خدا در آن حوادثند. بعضى هم گفته اند: اصلا هيچ ارتباطى ميان اوضاع كواكب و حوادث زمينى نيست، حتى آن اوضاع علامت حدوث آن حوادث هم نيستند، بلكه عادت خدا بر اين جارى شده كه فلان حادثه زمينى را مقارن با فلان وضع آسمانى پديد آورد.

و هيچ يك از اين احكام كه گفته شد دائمى و عمومى نيست، و چنان نيست كه در هنگام پديد آمدن فلان وضع آسمانى بتوان حكم قطعى كرد به اينكه فلان حادثه زمينى حادث مى شود، گاهى اين پيشگوييها درست در مى آيد، و گاهى هم دروغ مى شود، و ليكن داستانهاى عجيب و حكايات غريبى كه از استخراجات اين طائفه به ما رسيده، اين معنا را مسلم مى كند كه چنان هم نيست كه ميان اوضاع آسمانى و حوادث زمينى هيچ رابطه اى نباشد، بلكه رابطه جزئى هست، اما همانطور كه گفتيم رابطه جزئى، نه رابطه صد در صد، و

[اقسام رواياتى كه در اين باره وارد شده اند]

اتفاقا در رواياتى هم

كه از ائمه معصومين (ع) در اين باب آمده، اين مقدار تصديق شده است. ______________________________________________________ صفحه ى 123

بنا بر اين، نمى توان حكم قطعى كرد به اينكه فلان كوكب يا فلان وضع آسمانى سعد است يا نحس، و اما اصل ارتباط حوادث زمينى با اوضاع آسمانى را هيچ دانشمند اهل بحثى نمى تواند انكارش كند، و اين مقدار، از نظر دين ضررى به جايى نمى رساند حال چه اينكه بگويند اين اجرام داراى نفس ناطقه هم هستند، يا اين را نگويند، على اى حال با هيچ يك از ضروريات دينى مخالفت ندارد.

مگر اينكه كسى توهم كند كه اعتقاد به چنين تاثيرى شرك است، چون در حقيقت كسى كه ستارگان را در پديد آوردن حوادث زمين مؤثر مى داند آنها را خالق آن حوادث مى شمارد، و مى تواند خلقت حوادث را منتهى به خداى تعالى نسازد. ليكن اين توهم صحيح نيست، چون احدى چنين حرفى نزده، حتى وثنى مذهبان از صابئه كه كواكب را مى پرستند چنين ادعايى نكرده اند.

ممكن است كسى اشكال كند كه وقتى ستارگان پديد آورنده حوادث زمينند پس در حقيقت مدبر نظام كون و مستقل در تدبير آن هستند، در نتيجه داراى ربوبيت هستند، كه خود مستوجب معبوديت نيز هست، و اين همان شرك در پرستش است، كه صابئه ستاره پرست بر آنند.

[اقوال منجمين در باره ارتباط كواكب با حوادث زمينى

و اما روايات وارده در اينكه اوضاع ستارگان در سعادت و نحوست اثر دارند و يا ندارند بسيار زياد و بر چند قسمند:

بعضى از آن روايات به ظاهرش مساله سعادت و نحوست را پذيرفته، مانند روايتى كه صاحب رسالة الذهبيه در كتاب خود از حضرت رضا (ع) نقل كرده، كه

فرمود: بدان كه جماع با زنان در وقتى كه قمر در برج حمل (فروردين) و يا برج دلو (بهمن) است بهتر است، و از آن بهتر وقتى است كه قمر در برج ثور (ارديبهشت) باشد، كه شرف قمر است «1».

و در بحار از نوادر و او به سند خود از حمران از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: كسى كه مسافرت و يا ازدواج كند، در حالى كه قمر در عقرب باشد، هرگز خوبى نخواهد ديد (تا آخر حديث) «2».

و ابن طاووس در كتاب نجوم از على (ع) روايت كرده كه فرمود: مسافرت كردن در هر ماه وقتى كه قمر در محاق است، و همچنين وقتى كه در عقرب است خوب _______________

(1) بحار الانوار، ج 58، ص 268، ح 52.

(2) بحار الانوار، ج 58، ص 268، ح 55. ______________________________________________________ صفحه ى 124

نيست «1».

[حمل آن دسته روايات كه بر سعد و نحس بودن بعضى كواكب دلالت دارند بر تقيه و وجوهى ديگر در اين باره

و ممكن است امثال اين روايات را حمل كنيم بر تقيه كه البته ديگران هم اينطور حمل كرده اند، و نيز ممكن است حمل شود بر مقارنه اين اوقات با تفالى كه عامه مى زنند، هم چنان كه عده اى از روايات نيز به آن اشعار دارد، چون در آن روايات دستور داده اند براى دفع نحوست صدقه دهيد، مانند روايتى كه راوندى به سند خود از موسى بن جعفر از پدرش از جدش نقل كرده كه در حديثى فرمود: در هر صبحگاه به صدقه اى تصدق ده تا نحوست آن روز از تو بر طرف شود، و در هر شامگاه به صدقه اى تصدق ده تا

نحوست آن شب از تو دور گردد، (تا آخر حديث) «2».

ممكن هم هست بگوييم: اين روايات نظر به ارتباط خاص دارد كه بين وضع آسمان و حادثه زمينى به نحو اقتضا هست، نه به نحو عليت.

دسته دوم از روايات آن رواياتى است كه به كلى تاثيرات نجوم در حوادث را انكار و تكذيب نموده و به شدت از اعتقاد بدان و نيز اشتغال به علم نجوم نهى مى كند، مانند كلام امير المؤمنين در نهج البلاغه كه مى فرمايد:" و المنجم كالكاهن و الكاهن كالساحر و الساحر كالكافر و الكافر فى النار"«3».

و از اخبارى ديگر بر مى آيد كه آن را تصديق كرده، و اجازه داده كه در نجوم نظر كنند و فرموده اند: نهى از اشتغال به علم نجوم براى اين است كه مبادا كسى آنها را مستقل در تاثير بپندارد، و كارش منجر به شرك شود.

دسته سوم از آن روايات، احاديثى است كه دلالت دارد بر اينكه نجوم در جاى خود حق است چيزى كه هست اندك از اين علم فايده ندارد و زيادش هم به دست كسى نمى آيد، هم چنان كه در كافى به سند خود از عبد الرحمن بن سيابه روايت كرده كه گفت: به امام صادق (ع) عرضه داشتم: فدايت شوم، مردم مى گويند تحصيل علم نجوم حلال نيست، و من اين علم را دوست مى دارم، اگر به راستى مضر به دين من است، دنبالش نروم، چون مرا به چيزى كه مضر به دينم باشد حاجتى نيست، و اگر مضر به دينم نيست بفرما، كه به خدا قسم خيلى به آن علاقه مندم، و خيلى اشتهاى تحصيل آن را دارم؟ فرمود: اينطور كه مردم _______________

(1) بحار

الانوار، ج 58، ص 254، ح 42.

(2) بحار الانوار، ج 58، ص 257، ح 48.

(3) يعنى: منجم مثل كاهن است، و كاهن چون ساحر، و ساحر چون كافر، و كافر هم در آتش است. نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 78، ص 177. ______________________________________________________ صفحه ى 125

مى گويند نيست، نجوم ضررى به دينت نمى زند، آن گاه فرمود: ليكن شما مى توانيد مختصرى از اين علم را به دست آوريد و يك قسمت از آن را تحصيل كنيد، كه تازه زياد همان قسمت را هم نمى توانيد به دست آوريد، و اندكش هم به دردتان نمى خورد (تا آخر حديث) «1».

و در بحار از كتاب نجوم ابن طاووس از معاوية بن حكيم از محمد بن زياد از محمد بن يحيى خثعمى روايت كرده كه گفت: من از امام صادق (ع) از علم نجوم پرسيدم، كه آيا حق است يا نه؟ فرمود: بله حق است. عرضه داشتم: آيا در روى زمين كسى را سراغ داريد كه اين علم را دارا باشد؟ فرمود: بله، در روى زمين كسى هست كه آن را مى داند «2».

و در عده اى از روايات آمده كه كسى به جز يك خانواده هندى و خانواده اى از عرب از آن آگهى ندارد «3».

و در بعضى از آن روايات به جاى خانواده اى از عرب خانواده اى از قريش آمده.

و اين روايات مطلب سابق ما را تاييد مى كند كه گفتيم بين اوضاع كواكب و حوادث زمين ارتباطى جزئى هست.

بله در بعضى از اين روايات آمده كه خداى تعالى مشترى را به صورت مردى به زمين فرستاد، و او در زمين به مردى از عجم (غير عرب) برخورد، و علم نجوم را به او تعليم كرد،

تا آنجا كه پنداشت كه كاملا فرا گرفته، بعد از او پرسيد: حالا ببين مشترى كجا است؟ آن مرد گفت: من ستاره مشترى را در فلك نمى بينم، و نمى دانم كجا است، مشترى فهميد كه او درست نياموخته او را عقب زد، و دست مردى از هند را گرفته علم نجوم را به او تعليم داد، تا جايى كه پنداشت كاملا ياد گرفته، آن گاه پرسيد: حالا بگو ببينم مشترى كجا است؟ او گفت محاسبات من دلالت دارد بر اينكه مشترى خود تو هستى، همين كه اين را گفت صيحه اى زد و مرد، و علم او به اهل بيتش به ارث رسيد، و علم نجوم در آن خانواده است «4». ولى اين روايت خيلى شباهت دارد به روايات جعلى.

در تفال خوب و بد

: و اين تفال را كه اگر خير باشد تفال، و اگر شر باشد تطير مى خوانند، عبارت است از استدلال به يكى از حوادث به حادثه اى ديگر، كه بعدا پديد

_______________

(1) روضه كافى، ج 8، ص 168، ح 233.

(2) بحار الانوار، ج 58، ص 249، ح 30.

(3) بحار الانوار، ج 58، ص 250، ح 34.

(4) بحار الانوار، ج 58، ص 271، ح 58. ______________________________________________________ صفحه ى 126

مى آيد، و در بسيارى از مواردش مؤثر هم واقع مى شود، و آنچه را كه انتظارش دارند پيش مى آيد، چه خير و چه شر، چيزى كه هست فال بد زدن مؤثرتر از فال خير زدن است (و اين تاثير مربوط به آن چيزى كه با آن فال مى زنند نيست، مثلا صداى كلاغ و جغد نه اثر خير دارد و نه اثر شر بلكه)، اين تاثير مربوط است به نفس فال زننده،

حال ببينيم در شرع در باره اين مطلب چه آمده؟

قبل از اين رسيدگى بايد بگوييم كه: اسلام بين فال خوب و فال بد فرق گذاشته، دستور داده مردم همواره فال نيك بزنند، و از تطير يعنى فال بد زدن نهى كرده، و خود اين دستور شاهد بر همان است كه گفتيم اثرى كه در تفال و تطير مى بينيم مربوط به نفس صاحب آن است.

اما در باره تفال در رواياتش اين جمله از رسول خدا (ص) نقل شده كه فرموده:" تفالوا بالخير تجدوه- همواره فال نيك بزنيد تا آن را بيابيد".

و نيز از آن بزرگوار نقل شده كه بسيار تفال مى زده، هم چنان كه در داستان حديبيه ديديم كه وقتى سهيل بن عمرو از طرف مشركين مكه آمد رسول خدا (ص) فرمود: حالا ديگر امر بر شما سهل و آسان شد «1».

و نيز در داستان نامه نوشتنش به خسرو پرويز آمده كه وى را دعوت به اسلام كرد، و او نامه آن جناب را پاره كرد و در جواب نامه مشتى خاك براى آن حضرت فرستاد، حضرت همين عمل را به فال نيك گرفت و فرمود: به زودى مسلمانان خاك او را مالك مى شوند «2» و اين گونه تفال ها را در بسيارى از مواقفش داشته.

و اما تطير و فال بد زدن را در بسيارى از موارد، قرآن كريم از امت هاى گذشته نقل كرده كه آن امت ها به پيامبر خود گفتند ما تو را شوم مى دانيم، و فال بد به تو مى زنيم و به همين جهت به تو ايمان نمى آوريم، و آن پيامبر در پاسخشان گفته كه: تطير، حق را ناحق و باطل را حق نمى كند و

كارها همه به دست خداى سبحان است، نه به دست فال، كه خودش مالك خودش نيست تا چه رسد به اينكه مالك غير خودش باشد و اختيار خير و شر و سعادت و شقاوت ديگران را در دست داشته باشد، از آن جمله فرموده:" قالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِيمٌ قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ" «3» يعنى آن چيزى كه شر را به سوى _______________

(1) بحار الانوار، ج 20، ص 333.

(2) بحار الانوار، ج 20، ص 381، ح 7.

(3) گفتند ما شما را به فال بد گرفته ايم، اگر دست از دعوت خود بر نداريد سنگسارتان مى كنيم، و به طور قطع از ما به شما عذابى دردناك خواهد رسيد. گفتند: اين شئامت با خود شما است. سوره يس، آيه 18 و 19. ______________________________________________________ صفحه ى 127

شما مى كشاند با خود شما است نه با ما، و نيز فرموده:" قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ" «1» يعنى آن چيزى كه خير و شر شما به وسيله آن به شما مى رسد نزد خداست، و اين خداست كه در ميان شما تقدير مى كند آنچه را كه مى كند، نه من و نه اين همراه من، ما مالك هيچ چيزى نيستيم. اين چند شاهد از قرآن كريم بود.

[بيان اينكه تاثير تفال و تطير مربوط به حالت نفسانى كسى است كه تفال و تطير مى كند]

و اما در روايات اخبار بسيار زيادى در نهى از آن و اينكه براى دفع شومى آن بى اعتنايى نموده و به خدا توكل كنيد، و به دعا متوسل شويد، رسيده، و اين روايات نيز بيان گذشته ما را تاييد مى كند، كه

گفتيم: تاثير تفال و تطير مربوط به نفس صاحب آن است، از آن جمله در كافى به سند خود از عمرو بن حريث روايت كرده كه گفت: امام صادق (ع) فرمود: طيره و فال بد زدن را اگر سست بگيرى و به آن بى اعتنا باشى و چيزى نشمارى سست مى شود، و اگر آن را محكم بگيرى محكم «2» مى گردد «3». پس دلالت اين حديث بر اينكه فال چيزى نيست هر چه هست اثر نفس خود آدمى است بسيار روشن است.

و نظير اين روايت حديثى است كه از طرق اهل سنت نقل شده كه فرمود: سه چيز است كه احدى از آن سالم نيست، يكى طيره است، و دوم حسد و سوم ظن. پرسيدند: پس ما بايد چه كار كنيم؟ فرمود: وقتى فال بد زدى بى اعتنايى كن و برو، و چون دچار حسد شدى در درون بسوز ولى ترتيب اثر عملى مده و ظلم مكن، و چون ظن بد به كسى بردى در پى تحقيق برميا، (و يا ظن خودت را مپذير) «4».

[نهى از فال بد زدن و توصيه به توكل بر خدا در موارد تطير]

و نيز در اين معنا روايت كافى است كه از قمى از پدرش از نوفلى از سكونى از امام صادق (ع) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: كفاره _______________

(1) گفتند ما به تو و به آنكه همراه تو است فال بد زده ايم، او گفت طائر و سرنوشت بدتان نزد خداست. سوره نمل، آيه 47.

(2) روضه كافى، ج 8، ص 169، ح 235.

(3) خود اينجانب تجربه كرده ام كسانى كه سيزده را نحس مى دانند اگر سيزده بدر نروند به طور جدى

صدمه مى خورند، و يا اگر در كارى كه مى خواهند شروع كنند كسى عطسه بزند، و اين را بطور جدى علامت آن بدانند كه اين كار صدمه دارد، اگر به آن كار اقدام كنند سخت صدمه مى خورند، و كسانى كه هيچ اعتنايى به سيزده و عطسه ندارند هيچ ضررى نمى بينند." مترجم".

(4) نهايه ابن اثير، ج 3، ص 152. ______________________________________________________ صفحه ى 128

فال بد زدن توكل به خداست «1» (تا آخر حديث) و جهتش روشن است، براى اينكه معناى توكل اين است كه تاثير امر را به خداى تعالى ارجاع دهى، و تنها او را مؤثر بدانى، و وقتى چنين كردى ديگر اثرى براى فال بد نمى ماند تا از آن متضرر شوى.

و در معناى اين حديث روايتى است كه از طرق اهل سنت نقل شده، و به طورى كه در كتاب نهايه ابن اثير آمده فرموده: طيره شرك است، و هيچ يك از ما خالى از طيره نيستيم، و ليكن خداى تعالى اثر آن را به وسيله توكل خنثى مى كند «2».

و باز در معناى حديث سابق روايتى است كه از موسى بن جعفر (ع) نقل شده كه فرمود: آنچه براى مسافر در راه سفرش شوم است هفت چيز است: 1- اينكه كلاغى از طرف دست راستش بانگ بر آورد 2- اينكه سگى جلو او در آيد و دم خود افراشته باشد 3- اينكه گرگى گرسنه و درنده در روى او زوزه بكشد، در حالى كه روى دم نشسته باشد، و سپس سه مرتبه دم خود را بلند كند و بخواباند 4- اينكه آهويى پيدا شود، و از طرف راست او به طرف چپش بگريزد 5- اينكه جغدى بانگ

بر آورد 6- اينكه زنى با موى جو گندمى در برابرش قرار گيرد و چشمش بصورتش افتد 7- اينكه الاغ عضبان يعنى گوش بريده (و يا بينى بريده) اى ببيند، پس اگر از ديدن اينها در دل احساس دلواپسى كرد بگويد:" اعتصمت بك يا رب من شر ما اجد فى نفسى- پروردگارا از شر آنچه در دل خود احساس مى كنم به تو پناه مى برم" كه اگر اين را بگويد از شر آن محفوظ مى ماند «3».

و اين خبر آن طور كه در بحار الانوار آمده به همان عبارت در كافى «4» و خصال «5» و محاسن «6» و فقيه «7» نيز آمده، ولى با عبارتى كه ما نقل كرديم در بعضى از نسخه هاى فقيه آمده است.

بحث ديگرى هست كه آن نيز ملحق به اين بحث هايى است كه گذشت و همه حرفهايى كه زده شد در آن بحث نيز مى آيد، و آن بحث از ساير امورى است كه در نظر عامه _______________

(1) روضه كافى، ج 8، ص 170، ح 236.

(2) نهايه ابن اثير، ج 3، ص 152.

(3) بحار الانوار، ج 55، ص 325، ح 15.

(4) روضه كافى، ص 261، ح 493.

(5) خصال، ص 272، ح 14.

(6) محاسن، ص 348، ح 21.

(7) فقيه، ج 2، ص 175، ح 15. ______________________________________________________ صفحه ى 129

مردم، شوم و نحس است، مانند شنيدن يك بار عطسه در هنگام تصميم گرفتن بر كارى از كارها «1»، و در روايات از تطير به آنها نهى شده، و دستور داده اند كه در برخورد با آنها به خدا توكل كنيد، و روايات اين امور در ابواب مختلفى متفرق است، مثلا در حديثى نبوى كه از طريق شيعه

و سنى نقل شده آمده كه: رسول خدا (ص) فرمود: عدوى، طيره، هامه، شوم، صفر، رضاع بعد از فصال، تعرب بعد از هجرت، روزه از سخن در يك شبانه روز، طلاق قبل از نكاح، عتق قبل از ملك و يتيمى بعد از بلوغ، در اسلام نيست «2».

و مراد از" عدوى" سرايت مرضهاى مسرى مانند جرب، وبا، آبله و امثال آن است، چون كلمه عدوى مانند كلمه" اعداء" مصدر و به معناى تجاوز است، و منظور از اينكه فرموده:

عدوى در اسلام نيست، به طورى كه از مورد روايت استفاده مى شود اين است كه: ما خود واگيرى را عامل مستقل بيمارى بدانيم، به طورى كه خداى تعالى و مشيت او در آن هيچ دخالتى نداشته باشد.

و مراد از" هامه" يك اعتقاد خرافى در بين مشركين و اهل جاهليت است كه معتقد بودند اگر كسى كشته شود روحش به شكل مرغى در مى آيد، و در قبر او لانه مى كند، و همواره مى نالد، و از عطش شكوه مى كند، تا انتقامش را از قاتلش بگيرند. و مراد از" صفر"، سوت زدن در هنگام آب دادن به حيوان است، و" رضاع بعد از فصال" يعنى طفل را بعد از آنكه از شير گرفتند دوباره شيرخوارش كنند. و" تعرب بعد از هجرت" به معناى بازگشتن به زندگى بدوى است بعد از آنكه از آنجا مهاجرت كرده (و اين كنايه است از كفر بعد از اسلام).

[بيان

[مقصود از تكذيب قوم ثمود به" نذر"]

" كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ" در كلمه" نذر" سه احتمال هست:

احتمال اول اينكه: به قول بعضى ها مصدر باشد كه در اين صورت معناى آيه اين مى شود كه: قوم ثمود انذار پيامبرشان صالح

(ع) را تكذيب كردند.

احتمال دوم اينكه: جمع نذير باشد، البته نذير به معناى منذر، كه در اين صورت معنا چنين مى شود: قوم ثمود همه منذران يعنى همه انبيا را تكذيب كردند، چون تكذيب يك پيامبر تكذيب همه انبيا است، به خاطر اينكه رسالت همه يكى است، و اختلافاتى در رسالت آنان _______________

(1) كه اينگونه امور از حد شمار بيرون است، زيرا هر طايفه اى و اهل هر محلى براى خود تطيرهايى دارد، كه شايد در بين مردم ساير محلها نباشد." مترجم".

(2) روضه كافى، ج 8، ص 169، ح 234. ______________________________________________________ صفحه ى 130

نيست و بنا بر اين، آيه مورد بحث در معناى آيه" كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ" «1» خواهد بود.

احتمال سوم اينكه: جمع نذير به معناى انذار باشد، كه برگشت آن به يكى از دو معناى قبلى خواهد بود، زيرا در اين صورت يا آيه را معنا مى كنيم به اينكه ثمود انذارهاى صالح را تكذيب كردند، كه اين همان معناى اول است. و يا مى گوييم: قوم ثمود انذار صالح و انذار آن پيامبر ديگر و آن ديگر و بالأخره انذارهاى همه انبيا را تكذيب كردند، كه در اين صورت همان معناى دوم خواهد بود.

" فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ" اين جمله تفريع و نتيجه گيرى از تكذيب در جمله قبلى است، و كلمه" سعر" جمع سعير به معناى آتش شعله ور است، احتمال هم دارد به معناى جنون باشد، و اين احتمال با سياق مناسب تر است، و ظاهرا مراد از كلمه" واحد" واحد عددى باشد، و معناى آيه اين است كه: قوم ثمود پيامبر خود صالح را تكذيب كرده، گفتند: آيا بشرى را

كه از نوع خود ما يك نفر تك و تنها است، نه نيرويى دارد و نه جمعيتى با او است، پيروى كنيم؟ راستى اگر كار ما بدينجا بكشد خيلى بيچاره هستيم، و به ضلالتى عجيب و جنونى غريب دچار گشته ايم.

در نتيجه اين سخن توجيهى است از قوم ثمود براى پيروى نكردن از صالح، و از آن بر مى آيد كه قوم نامبرده عادت كرده بودند از كسى پيروى كنند كه مانند ملوك و اعاظم قوم داراى نيرو و جمعيت باشند و صالح كه يك نفر بى عده و عده بود ايشان را دعوت مى كرد به اينكه او را اطاعت كنند، و اطاعت عظما و بزرگان خود را رها سازند، هم چنان كه همين معنا را در جاى ديگر از قول خود صالح (ع) حكايت كرده كه گفت:" فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ" «2».

و اگر كلمه" واحد" را به معناى واحد نوعى بگيريم، معناى آيه چنين مى شود: آيا بشرى را كه خود يكى از ما است، يعنى او نيز مثل ما و از نوع ما است پيروى كنيم؟ كه در اين صورت آيه بعدى مفسر اين آيه مى شود.

" أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ" اين استفهام نيز مانند استفهام سابق انكارى است، و معناى آيه اين است كه: آيا از ميان همه ما وحى تنها بر او نازل شده، و او به اين امتياز مختص گشته، با اينكه هيچ فضيلتى _______________

(1) قوم ثمود رسولان (خدا) را تكذيب كردند. سوره شعراء، آيه 141.

(2) پس از خدا پروا كنيد، و به اطاعت من درآييد، و دستور اسرافگران را پيروى مكنيد. سوره شعراء،

آيه 150 و 151. ______________________________________________________ صفحه ى 131

بر ما ندارد؟ نه، چنين چيزى هرگز شدنى نيست، و اينكه تعبير به القاء ذكر كرد، و نفرمود" ا انزل الذكر عليه" و يا تعبيرى نظير آن، براى اين بوده كه بفهماند چطور يك مرتبه و به عجله چنين شد- اينطور گفته اند «1».

احتمال هم دارد منظور اين نباشد كه چرا او به چنين خصيصه اى اختصاص يافته، بلكه منظور اين باشد كه چرا ما مثل او مورد وحى قرار نگيريم؟ وقتى بنا باشد كه وحى به يك انسان كه مانند ساير انسانها است ممكن باشد، بايد نزول آن بر همه جايز و ممكن باشد، پس چه معنا دارد كه تنها بر او چيزى نازل شود، كه مى تواند بر همه نازل گردد، در نتيجه آيه شريفه نظير آيه در سوره شعراء است، كه مى فرمايد:" ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا" «2».

" بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ"-" كذاب" يعنى دروغ پرداز، و" أشر" يعنى پر افاده و متكبر.

مى گويند: او مى خواهد بدين وسيله بر ما بزرگى كند.

" سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ" اين جمله حكايت كلام خداى تعالى است به صالح (ع) همانطور كه دو آيه بعد هم دنبال همين كلام است.

و منظور از كلمه" غد- فردا" عاقبت است، (مثل اينكه به فارسى هم مى گوييم فردا كه پير شدى چنين و چنان مى شود در عربى هم مى گويند با امروز فردايى است) و خداى تعالى در اين جمله اشاره مى كند به عذابى كه به زودى بر آنان نازل مى شود، و آن وقت به عيان مى دانند كه كذاب و أشر، صالح است يا ايشان؟!" إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ" اين آيه در مقام تعليل همان

خبرى است كه داد، و فرمود: به زودى عذاب بر آنان نازل مى شود، و مفاد اين تعليل اين است كه: اينكه گفتيم به زودى عذاب بر ايشان نازل مى شود، علتش اين است كه ما بنا داريم چنين و چنان كنيم، و كلمه" فتنه" به معناى امتحان و ابتلاء است.

و معناى آيه اين است كه: ما- بر طريقه اعجاز- و به عنوان امتحان ايشان، ماده شترى را كه درخواست كرده اند خواهيم فرستاد، ايشان را منتظر بگذار، و بر آزار و اذيتشان صبر كن.

_______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 88.

(2) تو نيستى بجز بشرى مثل ما، سوره شعراء، آيه 154. ______________________________________________________ صفحه ى 132

" وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ" ضمير جمع اولى به قوم ثمود و ناقه هر دو بر مى گردد، و اگر نفرمود:" نبئهما" از باب غلبه دادن جانب قوم بوده، و كلمه" قسمت" به معناى مقسوم است، و كلمه" شرب" به معناى سهمى از نوشيدن آب است.

و معناى آيه اين است كه: به قوم خود خبر بده كه بعد از آنكه ما ناقه را فرستاديم آب محل بين قوم و بين ناقه تقسيم شده است، هر يك از دو طرف از سهم خودش بهره بگيرد، مردم در هنگام شرب خود بر سر آب حاضر شوند، و ناقه هم در هنگام شرب خودش حاضر شود، و در اين باره در جاى ديگر فرموده:" قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ" «1».

" فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ" منظور از صاحب قوم ثمود، همان شخصى است كه ناقه را كشت، و كلمه" تعاطى" كه مصدر فعل" تعاطى" است به معناى دست بكار شدن

است.

و معناى آيه اين است كه: قوم ثمود قاتل ناقه را صدا زدند، پس او دست بكار شد، و ناقه را پى كرد و كشت.

" فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ" كلمه" محتظر" به معناى صاحب حظيره است، يعنى چهار ديوارى كه براى دامدارى ساخته مى شود (و به زبان فارسى آن را قلعه و يا بهاربند گويند) و" هشيم محتظر" درختهاى خشكيده و مانند آن است، كه صاحب حظيره آن را براى مصرف كردن در قلعه خود جمع مى كند.

و معناى آيه روشن است، مى فرمايد فقط يك صيحه بر آنان فرستاديم، و همگى مانند چوب خشك رويهم ريختند.

" وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا ..."

تفسير اين آيه گذشت.

" كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ" تفسير اين آيه نيز در نظير آن گذشت.

_______________

(1) گفت: اينك ناقه اى است كه براى آن شربى، و براى شما شرب روزى است كه بايد معين شود. سوره شعراء، آيه 155. ______________________________________________________ صفحه ى 133

" إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ" كلمه" حاصب" به معناى بادى است كه با خود، ريگ و سنگ بياورد، و مراد از آن، بادى است كه بر قوم لوط مسلط شد، و سجيل منضود بر سر آنان ريخت.

در مجمع البيان مى گويد: كلمه" سحر" زمانى كه نكره باشد (و با تنوين استعمال شود) به معناى سحرى از سحرها است، در اين حال گفته مى شود" رأيت زيدا سحرا من الاسحار- من زيد را در سحرى از سحرها ديدم" ولى هنگامى كه منظورت از آن سحر همين امروز باشد (بدون تنوين استعمال مى شود) مثلا مى گويى" أتيته بسحر" و" أتيته سحر" «1». و معناى آيه روشن است.

" نِعْمَةً

مِنْ عِنْدِنا كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ شَكَرَ" كلمه" نعمة" مفعول له براى فعل" نجيناهم" است، و معنى مجموع فعل و مفعولش اين است كه: ما ايشان را نجات داديم، براى اينكه اين نجات نعمتى باشد از ناحيه ما، نعمتى كه ايشان را بدان اختصاص داديم، چون ايشان نسبت به ما شاكر بودند، و جزاى شكر در درگاه ما نجات است.

" وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ" ضمير فاعلى در جمله" أنذرهم" به لوط بر مى گردد، و معناى جمله اين است كه:

لوط ايشان را انذار كرد. و كلمه" بطشه" به معناى گرفتن و دستگير كردن با شدت است، و كلمه" تمارى" كه مصدر فعل" تمارى" است به معناى اصرار بر جدال، و طرف را به شك انداختن است، و كلمه" نذر" به معناى انذار است.

و معناى آيه اين است كه: سوگند مى خورم كه لوط قوم خود را از دستگير كردن به شدت ما زنهار داد، ولى آنها با وى در انذار و زنهارش مجادله كردند.

" وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ" منظور از" مراوده قوم لوط از ميهمانان او" اين است كه از او خواسته اند ميهمانان خود را كه همان فرشتگان باشند تسليم ايشان كند، و منظور از" طمس ديدگان ايشان" محو ديدگان ايشان است، و در جمله" فَذُوقُوا ..." التفاتى از غيبت به خطاب شده، چون در اول آيه قوم لوط غايب فرض شده بودند، و در اين جمله روى سخن به خود آنان كرده، مى فرمايد:

پس بچشيد عذاب مرا، و غرض از اين التفات اين بوده كه بيشتر توبيخشان كرده باشد، و كلمه _______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 192. ______________________________________________________

صفحه ى 134

" نذر" مصدرى است به معناى اسم مفعول (البته مفعول به) يعنى آن چيزى كه مردم را با آن انذار مى كنند، و آن عبارت است از عذاب، و معناى آيه روشن است.

" وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ" در مجمع البيان مى گويد: كلمه" بكرة" ظرف زمان است، حال اگر ظرفى معين و شناخته شده باشد، مثلا منظورت از اين كلمه، صبح همين امروزت باشد، مى گويى:" أتيته بكرة و غدوة" بدون تنوين- هر چند كه گاهى همين نكره را نيز تنوين مى دهند. و مراد از" استقرار عذاب" وقوع عذاب بر ايشان و دست بر نداشتن از ايشان است «1».

" فَكَيْفَ كانَ عَذابِي ... مِنْ مُدَّكِرٍ" «2» تفسير اين آيات در سابق گذشت.

" وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ" در اينجا نيز منظور از كلمه" نذر" انذار است نه اينكه جمع نذير باشد، و اگر جمله" كَذَّبُوا بِآياتِنا" را بدون واو آورد، و در نتيجه عطف به ما قبل نكرد، براى اين بود كه اين جمله پاسخى بود از سؤالى تقديرى، گويا بعد از آنكه فرمود:" آل فرعون هم انذار شدند"، كسى پرسيده: خوب آنها چه كردند؟ در پاسخ فرموده:" كَذَّبُوا بِآياتِنا- آيات ما را تكذيب كردند" و آن گاه نتيجه گرفته كه" به همين جهت ما ايشان را بگرفتيم، گرفتن سلطانى عزيز و مقتدر".

بحث روايتى [(چند روايت در ذيل برخى آيات گذشته)]

در روح المعانى در ذيل آيه" وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ" مى گويد: ابن ابى حاتم از ابن عباس روايت كرده كه گفت: اگر نبود كه خداى تعالى خواندن قرآن را بر زبان آدميان آسان كرد، هرگز احدى

از خلايق نمى توانست لب به كلام خدا بگشايد «3».

و نيز گفته: ديلمى در روايتى كه سند آن را تا انس ذكر نكرده، نظير اين معنا را از انس نقل كرده، آن گاه خود ديلمى گفته: بعيد نيست كه خبر انس اگر صحيح باشد تفسير آيه نبوده، بلكه مطلبى بوده كه خودش در ذيل اين آيه گفته است «4».

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 192.

(2) در اينجا ظاهرا خطاى قلمى رخ داده و مرحوم علامه به جاى اين كه به- تفسير آيات 39 و 40 (فذوقوا عذابى ... من مدكر) بپردازد، آيات 16 و 17 را تكرار نموده در صورتى كه تفسير اين آيات در سابق ذكر شده (3 و 4) تفسير روح المعانى، ج 27، ص 84. ______________________________________________________ صفحه ى 135

مؤلف: بعيد هم نيست كه مراد همان معناى دومى باشد كه ما در تفسير آيه ذكر كرديم.

و در تفسير قمى در ذيل آيه" فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ" مى گويد: كلمه" منهمر" به معناى ريختن آب است، نه باراندن قطره هاى باران، و در ذيل جمله" وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ" گفته يعنى آب آسمان و آب زمين بهم پيوستند،" عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ وَ حَمَلْناهُ" يعنى ما نوح را" عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ" بر آن مركبى كه داراى تخته ها و ميخها بود سوار كرديم، يعنى بر كشتى نشانديم «1».

و نيز در همان كتاب در ذيل آيه" فَنادَوْا صاحِبَهُمْ" گفته يعنى قدار، همان كسى كه ناقه را پى كرد. و در معناى هشيم گفته يعنى گياه خشك و تر «2».

و در كافى به سند خود از ابى يزيد از ابى عبد اللَّه روايت كرده كه در

ضمن حديثى كه داستان لوط را نقل كرده فرموده: پس قوم لوط با او به مكابره و زورگويى پرداختند، تا آنكه داخل خانه اش شدند، جبرئيل به لوط بانگ زد كه رهاشان كن، همين كه داخل شدند جبرئيل با انگشت خود اشاره اى به آنان كرد، همه كور شدند، اينجاست كه خداى تعالى مى فرمايد:" فطمسنا اعينهم"«3».

_______________

(1) تفسير قمى، ج 2، ص 341.

(2) تفسير قمى، ج 2، ص 342.

(3) فروع كافى، ج 5، ص 546، ذيل ح 6.

ترجمه آيات آيا فكر مى كنيد كفار شما بهتر از آن كفارند (و به همين جهت گرفتار آن جزا نمى شوند)؟ و يا راستى در كتب آسمانى برائتى براى شما آمده؟ (43).

و يا نه بلكه مى گويند چون در كفر خود اتحاد داريم، از هر كس بخواهد عذابمان كند انتقام مى گيريم (44).

(ولى بدانيد كه) اين جمع متحد به زودى در جنگى شكست مى خورند و پا به فرار مى گذارند (اين شكست دنيايى كه چيزى نيست) (45).

بلكه قيامت موعدشان است، و قيامت بلايى بس عظيم تر و تلخ تر است (46).

به درستى مجرمين از موطن سعادت يعنى از بهشت گمراه و در آتش افروخته قرار دارند (47).

______________________________________________________ صفحه ى 137

در روزى كه به سوى آتش با رخساره ها كشيده مى شوند، (و به آنها گفته مى شود) بچشيد حرارت دوزخ را (48).

كه ما هر چيزى را با اندازه گيرى قبلى آفريديم (49).

و أمر ما تنها يكى، آن هم به سرعت چشم گرداندن است (50).

و با اينكه ما امثال شما را هلاك كرديم باز هم كسى نيست كه متذكر شود (51).

بدانند كه آنچه كرده اند در نامه ها ضبط است (52).

و هر كوچك و بزرگى در آن نوشته شده (53).

به درستى مردم با تقوا در بهشت ها

و در وسعتند (54).

در جايگاهى كه همه قرب و نعمت و سرور و بقا است، قرب مالكى مقتدر (55).

بيان آيات اين آيات به منزله نتيجه گيرى از مطالب و اخبار عبرت انگيزى است كه جلوتر آن را مكرر ذكر كرده بود، و آن اخبار نخست راجع به قيامت بود، و بار دوم راجع به داستان امت هاى هالك بود، پس در حقيقت اين آيات در درجه اول انعطافى به اخبار امت هاى هالكه دارد، و در نتيجه خطابى است به قوم رسول خدا (ص)، كه كفار شما بهتر از كفار امت هاى طاغى و جبار گذشته نيستند، و همانطور كه خداى تعالى آنها را به ذلت بارترين وجه هلاك كرد، اينان را نيز هلاك مى كند، و كفار شما برائتى از آتش دوزخ ندارند، و چنين مدركى برايشان نوشته نشده، تا با كفار امت هاى گذشته فرق داشته باشند، عده و عده شان هم در جلوگيرى از عقاب خدا سودى به حالشان نخواهد داشت.

و در درجه دوم به اخبار مربوط به قيامت كه در سابق گذشت انعطاف دارد، مى فرمايد:

اگر هم چنان مرتكب جرم شوند، و دعوت تو را تكذيب كنند، بلاى قيامتشان عظيم تر و تلخ تر خواهد بود، و در آخر اشاره اى به منزلگاه متقين در آن روز نموده، سوره را ختم مى كند.

[مقصود از خطاب در" أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ ..."]

" أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ" ظاهرا خطاب در اين آيه به قوم رسول خدا (ص) است، چه مسلمانشان و چه كفارشان، چون كفار را به ايشان نسبت داده فرموده:" آيا كفار شما بهترند ..."، و منظور از بهترى، بهترى در وضع دنيا و زخارف زندگى آن از مال

و فرزندان است، ممكن هم هست منظور بهترى از حيث اخلاق عمومى و اجتماعى از قبيل سخاوت و ______________________________________________________ صفحه ى 138

شجاعت و شفقت بر ضعفا باشد و اشاره با كلمه" اولئكم" به اقوامى است كه اخبارشان ذكر شده، يعنى قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط و آل فرعون. و استفهام در آيه انكارى است.

و معناى آيه چنين است: آنهايى كه از شما كفر مى ورزند بهتر از اين امت ها كه به عذاب خدا هلاك شدند نيستند، تا آنان مشمول عذاب بشوند، و اينان نشوند.

و ممكن است خطاب در جمله" ا كفاركم" به عموم مسلمانان و كفار نباشد، بلكه تنها به كفار باشد، به اين عنايت كه كفار، قوم رسول خدا (ص) بودند، و معلوم است كه كفار در ميان كفار بودند، چون خود آنان بوده اند، و از اين جهت فرموده: كفار شما.

و ظاهرا جمله" أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ" نيز اين است كه: خطاب در آن به عموم مسلمانان و كفار باشد، و كلمه" زبر" جمع زبور است، و زبور به معناى كتاب است. ولى بعضى ها «1» گفته اند: مراد از زبر كتابهاى آسمانى است، كه بر انبيا (ع) نازل شد.

و معناى آيه اين است كه: نه، آن طور نمى پرسيم، بلكه مى پرسيم آيا در كتب آسمانى از ناحيه خدا سندى نوشته شده كه شما ايمن از عذاب و بازخواست هستيد هر چند كه كافر باشيد و هر جرمى را مرتكب شويد؟!" أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ" كلمه" جميع" به معناى مجموع است، و مراد از آن يكى شدن مجتمع آنان از حيث اراده و عمل است، و كلمه" انتصار" به معناى انتقام، و يا

به معناى يارى كردن يكديگر است، هم چنان كه در قرآن آنجا كه گفتگوى مردم در قيامت را حكايت مى كند فرموده:" ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ" «2».

و معناى آيه اين است كه: نه، بلكه مى پرسيم آيا كفار مى گويند ما مردمى هستيم مجتمع و متحد كه از هر كسى كه بخواهد به ما صدمه اى وارد آورد انتقام مى گيريم؟ و يا اين است كه ما يكديگر را يارى مى كنيم و شكست نمى خوريم؟

" سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ" الف و لام در كلمه" الجمع" الف و لام عهد ذكرى است، مى فهماند گفتار در باره همان جمعى است كه قبلا ذكر شده بود، و الف و لام در كلمه" الدبر" الف و لام جنس _______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 92.

(2) چرا يكديگر را يارى نمى كنيد. سوره صافات، آيه 25. ______________________________________________________ صفحه ى 139

است، و معناى" تولى دبر" پشت به جنگ كردن و عقبگرد كردن است، و معناى آيه اين است كه: همين جمعيتى كه به آن مى بالند به زودى شكست خورده و عقبگرد مى كنند و پا به فرار مى گذارند.

و در اين آيه از شكست كفار و تفرق جمعيت آنان پيشگويى مى كند، و دلالت دارد بر اينكه اين شكست و مغلوبيت ايشان در جنگى واقع خواهد شد كه خودشان به راه مى اندازند، و همين طور هم شد، يعنى جنگ بدر پيش آمده و كفار شكست خوردند، و اين خود يكى از پيشگوييهاى قرآن كريم است.

" بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ" كلمه" أدهى" اسم تفضيل از دهاء است، و" دهاء" عبارت است از بلاى عظيم و سختى كه راهى براى نجات از آن نباشد، پس" ادهى" به معناى بلايى

است عظيم تر، و همچنين كلمه" أمر" اسم تفضيل از مرارت (تلخى) است، كه ضد حلاوت (شيرينى) است، و در آيه شريفه از تهديد به شكست و عذاب دنيوى اعراض شده، تهديدشان مى كند به اينكه به زودى در قيامت بلايى عظيم تر و تلخ تر از شكست به سرشان خواهد آمد، و قبلا هم در آغاز خبرهاى تهديدآميز مساله قيامت ذكر شده بود، و گفتار در اين جمله ترقى او را مى رساند.

و معناى آيه اين است كه: تمامى عقوبت آنان در شكست و عذاب دنيوى خلاصه نمى شود، بلكه عقوبتى كه در قيامت دارند و قبلا هم بدان اشاره كرده بوديم كه موعد ايشان است عظيم تر از هر داهيه و عذاب، و تلخ تر از هر تلخى ديگر است.

" إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ" كلمه" سعر" جمع سعير است، و" سعير" به معناى آتش شعله ور است، و در اين آيه مطلب آيه قبل تعليل شده، و در نتيجه معناى مجموع دو آيه چنين مى شود: علت اينكه گفتيم قيامت بلايى عظيم تر و تلخ تر است اين است كه ايشان مجرمند، و مجرمين از نظر موطن سعادت يعنى بهشت در ضلالتند، و در عوض در آتشى شعله ور قرار دارند.

" يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ" كلمه" سحب" كه مصدر فعل مجهول" يسحبون" است به معناى اين است كه انسانى را با صورت روى زمين بكشند، و كلمه" يوم" ظرفى است براى جمله" فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ"، و كلمه" سقر" يكى از اسامى جهنم است، و" مس كردن سقر" به اين است كه: سقر با حرارت و عذابش به ايشان برسد.

و معناى آيه اين است كه: اينكه گفتيم مجرمين از

نظر رسيدن به منزلگاه سعادت در ______________________________________________________ صفحه ى 140

ضلالتند، و در عوض راه آتش را در پيش دارند، اين جريان در روزى صورت مى گيرد كه با صورت در آتش كشيده مى شوند، و آن وقت به ايشان گفته مى شود: بچشيد آنچه را كه جهنم با حرارت و عذابش به شما مى دهد.

[وجه اينكه در تعليل معذب ساختن مجرمين فرمود: ما هر چيز را به" قدر" آفريديم

" إِنَّا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ" كلمه" كل شى ء"- با فتحه لام- منصوب به فعل مقدر است، فعلى كه جمله" خلقناه" بر آن دلالت مى كند، و تقدير كلام" انا خلقنا كل شى ء خلقناه" است، و جمله" بقدر" متعلق است به جمله" خلقناه"، و باء آن مصاحبت را مى رساند.

و معناى آيه اين است كه: ما هر چيزى را با مصاحبت قدر" توأم با اندازه گيرى" خلق كرديم.

و قدر هر چيز عبارت است از مقدار و حد و هندسه اى كه از آن تجاوز نمى كند، نه از جهت زيادى و نه از جهت كمى، و نه از هيچ جهت ديگر، خداى تعالى در اين باره مى فرمايد:" وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ" «1» پس براى هر چيزى در خلقتش حدى است محدود، كه از آن تجاوز نمى كند، و در هستيش صراطى است كشيده شده كه از آن تخطى نمى كند، و تنها در آن راه سلوك مى نمايد.

و آيه مورد بحث در مقام تعليل عذاب مجرمين در قيامت است كه دو آيه قبل از آن سخن مى گفت، گويا شخصى پرسيده: چرا كيفر مجرمين ضلالت و سعير در قيامت و چشيدن مس سقر، شد؟ در پاسخ فرموده: براى اينكه ما هر

چيزى را به قدر خلق كرده ايم، و حاصلش اين است كه: براى هر چيزى قدرى است، و يكى از قدرها كه در انسان معين شده اين است كه خداى سبحان او را نوعى كثير الافراد خلق كرده، طورى خلق كرده كه با ازدواج و تناسل، افرادش زياد شود، و نيز مجبور باشد در زندگى دنيائيش اجتماعى زندگى كند، و از زندگى دنياى ناپايدارش براى آخرت پايدارش زاد و توشه جمع كند، و نيز يكى ديگر از قدرها اين است كه در هر عصرى رسولى به سوى ايشان بفرستد، و به سوى سعادت دنيا و آخرت دعوتشان كند، هر كس دعوت آن رسول را بپذيرد رستگار گردد و سعادتمند شود، و داخل بهشت و در جوار پروردگارش قرار گيرد، و هر كس آن را رد كند و مرتكب جرم شود در ضلالت و آتش قرار گيرد

_______________

(1) و هيچ چيز نيست مگر آنكه خزانه هايش نزد ما است، و ما هيچ چيز را جز بقدر و به اندازه نازل نمى كنيم. سوره حجر، آيه 21. ______________________________________________________ صفحه ى 141

و اين اشتباه است كه بعضى پنداشته اند كه: به اين نحو جواب دادن مصادره به مطلوب (و عين ادعا را دليل قرار دادن) است، كه در قواعد استدلال ممنوع است، بيان اين مصادره چنين است كه سؤال از اين كه چرا خداوند ايشان را به خاطر جرائمشان با آتش كيفر مى دهد؟ كه در حقيقت سؤال از علت چنين تقدير است، در معنا اين است كه سؤال شده باشد: چرا خداوند مجازات با آتش را براى مجرمين تقدير كرد؟ و معناى جواب عين همين سؤال است، چون مى فرمايد: خدا آتش را براى مجازات

مجرمين مقدر كرده.

و يا معناى سؤال اين است كه: چرا خدا مجرمين را داخل آتش مى كند؟ و معناى جواب اين است كه: براى اينكه خدا آنان را داخل آتش مى كند، و اين همان مصادره و عين مدعا را دليل و عين سؤال را جواب قرار دادن است.

و بيان خطا بودن اين پندار اين است كه: بين كارهاى ما و كارهاى خداى تعالى فرق هست، ما در كارهاى خود تابع اصول و قوانين كليه اى هستيم كه از عالم خارج و وجود عينى موجودات انتزاع شده، و اين قوانين حاكم بر ما هستند، و اراده و افعال ما را محكوم خود دارند، اما وقتى به علت گرسنگى، غذا و به علت تشنگى، آب مى خوريم، منظورمان از خوردن سير شدن، و از نوشيدن سيراب شدن است چون اين قانون كلى را از خارج گرفته ايم، كه غذا خوردن انسان را سير مى كند، و آب نوشيدن سيرابى در پى دارد، و وقتى هم بپرسيم چرا مى خورى جواب همين خواهد بود كه مى خواهم سير شوم.

[اعمال ما تابع قواعد كلى و ضوابط عمومى منتزع از خارج است ولى اعمال خداوند علتى جز مشيت او ندارد]

و كوتاه سخن اينكه: افعال ما تابع قواعدى كلى و ضوابطى عمومى است، كه از وجود خارجى انتزاع مى شود، و اما افعال خداى تعالى اينطور نيست، بلكه فعل او عين وجود عينى خارجى است، و اصول و ضوابط كلى عقلى از فعل او گرفته مى شود، و بعد از فعل او است.

و خلاصه بعد از آنكه خدا عالمى آفريد، و نظامى در آن جارى ساخت، ما از آن نظام قوانينى كلى اتخاذ مى كنيم، پس قوانين ما بعد از فعل

خدا و محكوم به حكم خدا است، نه اينكه آن ضوابط و قوانين حاكم بر فعل خدا، و جلوتر از آن باشد، و به همين جهت است كه فرموده:" لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ" «1» و نيز فرموده:" إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ" «2» و نيز فرموده:" الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ" «3».

_______________

(1) از آنچه او مى كند بازخواست نمى شود، بلكه اين مردمند كه بازخواست خواهند شد. سوره انبياء، آيه 23.

(2) خدا هر چه بخواهد مى كند. سوره حج، آيه 18.

(3) حق از ناحيه پروردگار تو است. آل عمران، آيه 60. ______________________________________________________ صفحه ى 142

بنا بر اين ديگر نبايد در فعل خدا چون و چرا كرد، به اين معنا كه علت خارجى آن را پرسش كرد، چون غير از خود خدا علت ديگرى براى كار او نيست، تا آن علت، وى را در كارش مساعدت كند، و نه به اين معنا كه از اصلى كلى و عقلى جستجو كرده پرسيد: مصحح و مجوز فعل خدا چيست؟ چون گفتيم: اصول عقلى منتزع از فعل او است نه جلوتر از فعل او.

[سه گونه تعليل افعال خدا در آيات قرآن

بله، در كلام خود خداى سبحان فعل خدا به يكى از سه وجه تعليل شده:

اول: به غايت و نتيجه اى كه از فعل او عايد خلق مى شود، و فوايدى كه خلق از آن بهره مند مى گردد، نه خود او، ليكن اين قسم تعليل در حقيقت تعليل اصل فعل است، نه تعليل فعل خدا، خلاصه علت فعل را بيان مى كند، نه علت اينكه چرا خدا چنين كرد، بلكه مى خواهد بيان كند كه اين فعل هم يكى از حلقه هاى زنجير علل و معلول است، و

حلقه دوم اين فعل فلان خاصيت است، هم چنان كه فرموده:" وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ" «1» و نيز فرموده:" وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ ... ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ" «2».

دوم: به يكى از اسما و صفات خدا كه مناسب با آن فعل است تعليل كرده، مانند تعليل هاى بسيار كه در كلامش به مثل" إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ" و" هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ" و" هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ" و امثال اين اسماء به كار برده و تعليل فعل خدا به اسماء در قرآن كريم شايع است، كه اگر در موارد آنها خوب دقت كنى خواهى ديد كه در حقيقت صفت جزئى در فعل، فعل جزئى را به صفت عمومى فعل خدا تعليل مى كند، و اسمى از اسماى خداى تعالى وجه خاص در فعل جزئى را به وجه عام در آن تعليل مى نمايد، و اين جريان در آيه" وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ" «3» به روشنى به چشم مى خورد، چون بر آوردن حاجت جنبندگان و انسان به غذا و رزق را كه به زبان حاجت درخواست مى كنند تعليل مى كند به اينكه خدا شنواى دانا است، يعنى او هر چيزى را خلق كرده و

_______________

(1) تو به يقين خواهى ديد كه در مودت با مؤمنين، مسيحيان نزديك تر از ديگرانند، و علت اين مودت آن است كه جمعى از اين مسيحيان قسيس و رهبانند، و اين قسيس ها بناى تكبر و خود بزرگ بينى ندارند. سوره مائده، آيه 82.

(2) ذلت و مسكينى سرنوشت حتمى يهود

است ... و اين به خاطر آن است كه يهود عصيانگر است، و تا بوده سركش بوده است. سوره بقره، آيه 61.

(3) و چه بسيار جنبنده كه تو رزق آنها را نمى دهى، و خدا رزق او و رزق شما را مى دهد، و او شنوا و داناست. سوره عنكبوت، آيه 60. ______________________________________________________ صفحه ى 143

درخواست هاى همه مخلوقات براى او شنيده شده و احوال آنها دانسته شده است، و اين" شنوايى" و" دانايى" دو صفت از صفات عمومى فعل خدا است.

و باز نظيرش آيه" فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ" «1» است كه مى بينيد توبه آدم را تعليل كرده به اينكه خدا به طور كلى تواب و رحيم است، يعنى صفت فعل او توبه و رحمت است.

سوم: به فعل عموميش، و برگشت اين قسم تعليل ها به همان وجه دوم است، مانند آيه مورد بحث كه ضلالت دنيايى مجرمين و آتش دوزخشان را تعليل مى كند به يك مساله عمومى، و آن اين است كه: به طور كلى هر چيزى را با اندازه گيرى آفريده، مى فرمايد:" إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ ... إِنَّا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ"، چون قدر كه در هر چيز عبارت از اين است كه محدود به حدى باشد كه در مسير هستيش از آن تجاوز نكند، فعل عمومى خداى تعالى است، هيچ يك از موجودات خالى از اين فعل و از اين نظام نيست، پس تعليل عذاب به قدر، تعليل فعل خاص خداست به فعل عام او، و در حقيقت بيان كننده اين معنا است كه اين فعل خاص من مصداقى از مصاديق فعل عام ما، يعنى قدر است، آرى همانطور

كه تمامى موجودات را با قدر خود آفريده، در باره انسان نيز چنين تقديرى كرده، كه اگر دعوت نبوت را رد كند روز قيامت معذب گشته داخل آتش شود.

و نيز مانند آيه شريفه" وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا" «2» كه ورود در جهنم را تعليل مى كند به قضا، كه خود فعل عام خداى تعالى است، و ورود در جهنم يكى از مصاديق آن است.

پس روشن شد كه آنچه در كلام خداى تعالى تعليل ديده مى شود تعليل فعلى از افعال خدا است به فعل ديگر خدا كه عمومى تر از آن است، تعليل فعل خاصى است به صفتى عام، و خلاصه و به عبارتى ديگر علتى را كه مى آورد علت در مقام اثبات است، نه در مقام ثبوت، بنا بر اين اشكالى كه كردند وارد نيست، و تعليل تقدير آتش براى مجرمين به تقدير آتش براى مجرمين مصادره نيست، و به هيچ وجه از باب اتحاد مدعا و دليل نمى باشد.

_______________

(1) آدم از پروردگارش كلماتى گرفت و در نتيجه خدا از جرم او گذشت، كه او تواب و رحيم است. سوره بقره، آيه 37.

(2) احدى از شما نيست مگر آنكه وارد دوزخ خواهيد شد و اين قضايى است حتمى كه از ناحيه پروردگارت رانده شده. سوره مريم، آيه 71. ______________________________________________________ صفحه ى 144

[بيان مراد از اينكه فرمود: امر ما يكى است چون چشم برهم زدن

" وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ" در مجمع البيان مى گويد: كلمه" لمح" به معناى نظر كردن فورى و به عجله است، كه آن را" خطف البصر" نيز مى گويند «1».

و مراد از كلمه" أمر" همان معناى فرمودن است،

كه مقابلش كلمه نهى است، چيزى كه هست همين فرمودن دو جور است: يكى تشريعى (مانند اوامرى كه بزرگتران به كوچكتران مى كنند)، و يكى هم تكوينى، كه عبارت است از اراده وجود يافتن چيزى كه خداى تعالى در جاى ديگر در باره اش فرموده:" إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ" «2» پس امر خدا عبارت است از كلمه" كن"، و شايد به همين اعتبار كه امر او كلمه" كن" است صفت آن را در آيه مورد بحث مؤنث آورده، فرموده:" واحدة".

آنچه كه سياق كلام افاده مى كند كه امر خدا واحد است منظور اين است كه: امر او تكرار نمى خواهد به اين معنا كه وقتى تحقق و هستى چيزى را اراده كند هست شدن آن چيز احتياجى به اينكه بار ديگر و بار ديگر امر را تكرار كند ندارد، بلكه همين كه يك بار كلمه" كن" را القاء كند متعلق آن هست مى شود، آن هم به فوريت، مانند نگاه كردن بدون تانى و درنگ، و معلوم است وقتى به فوريت محقق مى شود ديگر احتياجى به تكرار امر نيست.

و اگر محقق شدن متعلق امر به فوريت را تشبيه به" لمح بصر" كرده براى اين نبوده كه بفهماند زمان تاثير امر كوتاه، و نظير كوتاهى لمح بصر است، بلكه مى خواهد بفهماند تاثير امر اصلا احتياج به زمان هر چند كوتاه ندارد، آرى تشبيه به لمح بصر در كلام كنايه از همين بى زمانى است، پس أمر خداى تعالى كه همان ايجاد و اراده وجود است احتياجى نه به زمان دارد و نه به مكان، و نه به حركت، و چگونه ممكن است محتاج به اينگونه امور

باشد با اينكه زمان و مكان و حركت همه به وسيله همان امر موجود شده اند.

و آيه شريفه هر چند بر حسب مؤدايش فى نفسه حقيقتى عمومى در مساله خلقت موجودات را افاده نموده، مى فهماند هستى موجودات از آن جهت كه فعل خدا است چون لمح بصر فورى است، هر چند كه از حيث اينكه وجود موجودى زمانى و تدريجى است، و كم كم به وجود مى آيد، الا اينكه بر حسب وقوع اين آيه در سياق تهديد كفار به عذاب روز قيامت، بايد گفت:

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 194.

(2) وقتى او اراده چيزى كند امرش تنها اين است كه بگويد: باش، و آن چيز بدون درنگ هست شود. سوره يس، آيه 82. ______________________________________________________ صفحه ى 145

ناظر به آمدن قيامت است، مى خواهد بفرمايد: براى قيام قيامت يك امر او كافى است، به محض اينكه امر كند خلايق همه دوباره موجود مى شوند، و بعث و نشور محقق مى گردد، پس اين آيه شريفه متمم همان حجتى است كه با جمله" إِنَّا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ" اقامه كرده بود.

در نتيجه مفاد آيه اولى اين مى شود كه: عذاب كفار به آتش بر وفق حكمت است، و از نظر اراده الهى به هيچ وجه تغيير پذير نيست، چون اين نيز يكى از مصاديق قدر است.

و مفاد آيه مورد بحث اين است كه: تحقق قيامت كه كفار در آن معذب مى شوند، و يا به عبارتى به كرسى نشستن اراده الهى و تحقق متعلق اراده او در اين باره هيچ هزينه اى براى خداى سبحان ندارد، چون در اين جريان همين مقدار كافى است كه خدا يك بار امر كند، آرى امر او چون لمح

به بصر است.

" وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ" كلمه" اشياع" جمع شيعه است، و مراد از آن- به طورى كه گفته اند «1»- اشباه و امثال در كفر و تكذيب انبياء از امت هاى گذشته است، و مراد از اين آيه و دو آيه بعدش تاكيد حجت سابق است، كه بر اين معنا اقامه كرده بود كه عذاب خدا به طور قطع شامل ايشان مى شود.

و حاصل معناى آيه اين است كه: آن انذارى كه شما را از عذاب دنيا و آخرت كرديم صرف خبرى نبود كه به شما داده باشيم، و از اين باب نبود كه با شما حرفى زده باشيم، اين امثال و هم مسلكان شما از امت هاى گذشته اند كه اين انذار در آنان شروع شد، و ما هلاكشان كرديم، و به عذاب دنيائيشان مبتلا ساختيم، و به زودى عذاب آخرت را خواهند ديد، چون اعمالشان همه نوشته شده و در نامه هاى محفوظ نزد ما ضبط گرديده، به زودى بر طبق آن نوشته ها به حسابشان مى رسيم، و به آنچه كرده اند جزاشان مى دهيم.

" وَ كُلُّ شَيْ ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ" كلمه" زبر" به معناى نامه هاى اعمال است، و تفسير آن به لوح محفوظ بسيار سخيف و بى معنا است، و مراد از" صغير" و" كبير" اعمال صغير و كبير است از سياق آيه همين استفاده مى شود.

" إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ" يعنى پرهيزكاران در بهشت هايى عظيم الشان و وصف ناپذير و نهرى اين چنين قرار دارند.

_______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 95. ______________________________________________________ صفحه ى 146

بعضى «1» گفته اند: مراد از" نهر" جنس نهر است.

و بعضى «2» ديگر گفته اند: نهر به معناى

سعه و فراخى است.

" فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ" كلمه" مقعد" به معناى مجلس است، و" مليك"- به طورى كه گفته اند «3»- صيغه مبالغه از ملك است، نه اينكه از ملك به كسره لام باشد، و كسره مذكور را اشباع كرده باشند از اشباع آن يايى پديد آمده باشد، و كلمه" مقتدر" به معناى قادرى عظيم القدرة است، كه همان خداى سبحان است.

و مراد از كلمه" صدق" راستى عمل و ايمان متقين، (و يا به عبارتى ديگر راستگويى متقين در عمل و در ادعاى ايمان است)، بنا بر اين اضافه شدن كلمه" مقعد" بر كلمه" صدق" از اين بابت است كه ميان مجلس آنان و صدق عمل و ايمانشان رابطه اى هست، ممكن هم هست مراد از صدق اين باشد كه مقام متقين و هر چه در آن مقام دارند صدقى است خالص و نياميخته با كذب، حضورى است نياميخته با غيبت، قربى است كه بعدى با آن نيست، نعمتى است كه نقمت با آن نيست، و سرورى است كه غمى با آن نمى باشد، و بقايى است كه فنايى با آن نيست. ممكن هم هست مراد از صدق، صدق همين خبر باشد، چون جمله در مقام بشارت دادن و وعده جميل به متقين است، مى فرمايد: اين وعده ها كه داديم مجلسى است صدق و تخلف ناپذير.

و بنا بر اين در آيه شريفه نوعى مقابله ميان مشخصات عاقبت متقين و مجرمين شده است، زيرا مجرمين را به عذاب آخرت و ضلالت دنيا تهديد مى كرد، و آن گاه چنين تقريرش نمود كه: اين عذاب يكى از مصاديق قدر است، و به همين جهت تخلف نمى پذيرد، و از سوى

ديگر متقين را به ثواب و حضور نزد پروردگارشان خداى مليك مقتدر وعده مى داد، و آن گاه اينطور تقريرش مى كرد كه: اين وعده و اين مجلس، مجلس صدقى است كه دروغ در آن نيست.

بحث روايتى [(رواياتى در باره قدر و اينكه قدريه- منكران قدر- مجوس اين امتند و ...)]

در كمال الدين به سند خود از على بن سالم از امام صادق (ع) روايت كرده _______________

(1 و 2) روح المعانى، ج 27، ص 95.

(3) روح المعانى، ج 27، ص 96. ______________________________________________________ صفحه ى 147

كه گفت: از حضرتش پرسيدم: آيا افسون مى تواند چيزى از قدر را دفع كند؟ فرمود: خود افسون نيز از قدر است.

و فرمود: قدريه، مجوس اين امتند، همان كسانى هستند كه خواستند خدا را به عدالت بستايند، او را از سلطنتش عزل كردند (و قدرتش را محدود ساختند)، در باره همينها بود كه آيه" يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ إِنَّا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ" نازل گرديد «1».

مؤلف: منظور از" قدريه" كسانى هستند كه منكر قدرند، و اين مسلك معتزله است، كه قائل به تفويضند (مى گويند خدا بعد از خلقت ديگر دخالتى در امور عالم ندارد)، و اينكه فرمود: قدريه، مجوس اين امتند بدين جهت است كه قدريه مى گويند: خالق افعال اختيارى انسانها خود انسانهايند، و خدا خالق چيزهاى ديگر است، در نتيجه قائل به دو اله شدند، همانطور كه مجوس قائل به دو اله بودند، يكى خالق خير و يكى هم خالق شر.

و اينكه فرمود:" خواستند خدا را به عدالت بستايند او را از سلطنتش خارج كردند"، از اين نظر بود كه قدريه براى فرار از جبر كه منافات با عدالت

دارد و به منظور اثبات عدالت خدا سلطنت او را نسبت به اعمال اختيارى بندگان سلب كردند و گفتند: هيچ رابطه اى ميان افعال بندگان و خدا وجود ندارد.

و اينكه فرمود:" آيه مذكور در باره آنان نازل شده ..." منظور اين بوده كه آيات مذكور نسبت به اين قوم هم صادق است، نه اينكه آيات در باره ايشان نازل شده باشد، و ايشان مورد نزول آنند، براى اينكه در تفسير آن توجه فرموديد كه گفتيم بيان آيه از نظر سياق بيانى است عمومى، البته در اين باره كه آيات مذكور در باره قدريه نازل شده به جز روايت بالا رواياتى ديگر نيز هست، كه از امام ابى جعفر باقر و امام صادق (ع) و نيز از طرق اهل سنت رواياتى در اين معنا از ابن عباس و ابن عمر و محمد بن كعب و ديگران نقل شده.

و در الدر المنثور است كه احمد از حذيفة بن يمان روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: براى هر امتى مجوسى است و مجوس اين امت كسانى هستند كه مى گويند قدرى در كار نيست ... «2».

مؤلف: اين روايت را صاحب ثواب الاعمال به سند خود از امام صادق (ع) _______________

(1) تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 185 به نقل از كمال الدين و تمام النعمة.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 138. ______________________________________________________ صفحه ى 148

از آباى گرامى اش از على (ع) روايت كرده، ولى عبارت آن چنين است: براى هر امتى مجوسى است، و مجوس اين امت كسانيند كه مى گويند قدرى در كار نيست «1».

و نيز در همان كتاب است كه: ابن مردويه به سندى كه از ابن عباس روايتش

كرده آمده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: منظور از كلمه" نهر" فضا و وسعت است، نه نهر آب «2».

و نيز در همان كتاب آمده كه ابو نعيم از جابر روايت كرده كه گفت: روزى در وقتى كه رسول خدا (ص) در مسجد مدينه (نشسته) بود بعضى از اصحابش سخن از بهشت به ميان آوردند، رسول خدا (ص) فرمود: اى أبا دجانه مگر متوجه نشده اى كه هر كس ما را دوست بدارد و با محبت ما آزمايش شده باشد خداى تعالى او را با ما محشور خواهد كرد؟ آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود:" فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ" «3».

و در كتاب روح المعانى در ذيل جمله" فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ ..." گفته: جعفر صادق (رضى اللَّه عنه) در اين باره فرموده: معناى اينكه خداى تعالى در اين آيه مكان و مجلس را با كلمه" صدق" ستوده اين است كه: در آن مجلس به جز اهل صدق كسى نخواهد نشست «4».

گفتارى پيرامون قدر [(و اينكه مقصود از آن هندسه و حد وجودى هر چيز است)]

" قدر" كه عبارت است از هندسه و حد وجودى هر چيز، از كلماتى است كه ذكرش در كلام خداى تعالى مكرر آمده، و غالبا در آياتى آمده كه سخن از خلقت دارد، از آن جمله آيه شريفه" وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ" «5» است كه ترجمه اش در خلال همين فصل گذشت، و از ظاهر آن بر مى آيد كه قدر، امرى است كه جز با انزال از خزائن موجود نزد خداى تعالى صورت نمى گيرد، و اما خود خزائن كه ناگزير از ابداع

خداى تعالى است محكوم به قدر نيست، چون گفتيم تقدير ملازم با انزال است (هر چيزى كه از خزانه غيب خدا نازل و در خور عالم ماده مى گردد بعد از تقدير و اندازه گيرى نازل مى شود)، و نازل شدن عبارت است از همان درخور گشتن براى عالم ماده و مشهود، به شهادت اينكه تعبير

_______________

(1) ثواب الاعمال، ص 254، ح 10.

(2 و 3) الدر المنثور، ج 6، ص 139.

(4) روح المعانى، ج 27، ص 96.

(5) سوره حجر، آيه 21. ______________________________________________________ صفحه ى 149

به انزال، همواره در باره موجودات طبيعى و مادى بكار مى رود، مثلا مى فرمايد:" وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ" «1» و يا مى فرمايد:" وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ" «2».

مؤيد اين معنا رواياتى است كه كلمه قدر را به طول و عرض و ساير حدود و خصوصيات طبيعى و جسمانى تفسير كرده، مانند روايتى كه صاحب محاسن از پدرش از يونس از ابى الحسن الرضا (ع) آورده، كه فرمود: هيچ حادثه اى رخ نمى دهد مگر آنچه خدا خواسته باشد و اراده كرده باشد، و تقدير نموده، قضايش را رانده باشد. عرضه داشتم: پس معناى" خواست" چيست؟ فرمود: ابتداى فعل است. عرضه داشتم: پس معناى" اراده كرد" چيست؟ فرمود: پايدارى بر همان مشيت و ادامه فعل است. پرسيدم: پس معناى" تقدير كرد" كدام است؟ فرمود: يعنى طول و عرض آن را معين و اندازه گيرى كرد. پرسيدم:

معناى قضا چيست؟ فرمود: وقتى خدا قضايى براند آن را امضا كرده و اين آن مرحله اى است كه ديگر برگشت ندارد «3».

و اين معنا را از پدرش از ابن ابى عمير از محمد بن اسحاق از حضرت رضا (ع) در خبرى مفصل آورده، و در

آن آمده كه فرمود: هيچ مى دانى قدر چيست؟

عرضه داشت: نه، فرمود: قدر به معناى هندسه هر چيز، يعنى طول و عرض و بقاء (و فناء) آن است (تا آخر خبر) «4».

و از اينجاست كه معلوم مى شود مراد از جمله" كل شى ء" در آيه" وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً" «5» و آيه" إِنَّا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ" «6»، و آيه" وَ كُلُّ شَيْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ" «7»، و آيه" الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى «8» تنها موجودات عالم مشهود است، موجودات طبيعى كه تحت خلقت و تركيب قرار مى گيرند، (و اما موجودات بسيطه كه از ابعاضى مركب نشده اند مشمول اين گونه آيات نيستند).

_______________

(1) و فرستاديم آهن را، سوره حديد، آيه 25.

(2) و براى شما هشت زوج از چهار پايان نازل كرديم. سوره زمر، آيه 6.

(3 و 4) المحاسن، ص 244، ح 237 و 238.

(5) و همه چيز را آفريد و دقيقا اندازه گيرى كرد. سوره فرقان، آيه 2.

(6) ما هر چيزى را به اندازه آفريديم. سوره قمر، آيه 49.

(7) و هر چيز نزد او مقدار معين دارد. سوره رعد، آيه 8.

(8) كسى كه به هر موجودى آنچه لازمه آفرينش او بود داده، سپس رهبريش كرده است. سوره طه، آيه 50. ______________________________________________________ صفحه ى 150

[قدر غير قضايى است كه قطعى و غير قابل برگشت مى باشد]

ممكن هم هست بگوييم: تقدير دو مرحله دارد، يك مرحله از آن تمامى موجودات عالم طبيعت و ما وراى طبيعت و خلاصه ما سوى اللَّه را شامل مى شود، و اين تقدير در اين مرحله عبارت است از تحديد اصل وجود به حد امكان و حاجت، و معلوم است كه اين تقدير شامل

تمامى ممكنات مى شود، و تنها موجودى كه حد امكان و حاجت ندارد خداى سبحان است، كه واجب الوجود و غنى بالذات است، و هستيش از چهار چوب حد بيرون است، هم چنان كه خودش فرمود:" وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطاً" «1».

يك مرحله ديگر تقدير مخصوص به عالم مشهود ما است، كه تقدير در اين مرحله عبارت است از تحديد وجود اشياى موجود در آن، هم از حيث وجودش و هم از حيث آثار وجودش و هم از حيث خصوصيات هستيش، بدان جهت كه هستى و آثار هستيش با امور خاصه از ذاتش يعنى علل و شرايط ارتباط دارد، و به خاطر اختلاف همين علل و شرايط هستى و احوال او نيز مختلف مى شود، پس هر موجود كه در اين عالم فرض كنيم و در نظر بگيريم به وسيله قالب هايى از داخل و خارج قالب گيرى و تحديد شده، عرض، طول، شكل، قيافه و ساير احوال و افعالش مطابق و مناسب آن علل و شرايط و آن قالب هاى خارجى مى باشد.

پس تقدير الهى موجودات عالم ما را كه عالم مشهود است به سوى آنچه در مسير وجودش برايش تقدير و قالب گيرى كرده هدايت مى كند، هم چنان كه فرمود:" الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى «2» يعنى آنچه را خلق كرده به سوى آنچه كه برايش مقدر نموده هدايت فرمود، و سپس همين تقدير و هدايت را با امضاى قضا تمام و تكميل كرد، و در معناى همين تقدير و هدايت آيه شريفه زير است كه مى فرمايد:" مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ"«3» كه با جمله" ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ" اشاره مى كند به اينكه تقدير منافاتى

با اختيارى بودن افعال اختيارى ندارد.

و اين نوع از قدر فى نفسه غير قضايى است كه عبارت است: حكم قطعى خداى تعالى به وجود يافتن چيزى، همان حكمى كه در آيه" وَ اللَّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ" «4» آن را

_______________

(1) خدا همواره بر همه چيز محيط بوده است. سوره نساء، آيه 126.

(2) تسبيح كن پروردگارت را كه هر چه آفريد بدون نقص آفريد، و هر چه را خلق كرد نخست قالب گيرى و سپس هدايت نمود. سوره اعلى، آيه 2 و 3.

(3) او را از نطفه آفريد، پس اندازه گيريش نمود، و سپس راه را برايش هموار كرد. سوره عبس، آيه 19 و 20.

(4) و خداوند حكومت مى كند و هيچ كس را ياراى جلوگيرى يا رد احكام او نيست. سوره رعد، آيه 41. ______________________________________________________ صفحه ى 151

خاطر نشان مى سازد، چون بسيار مى شود كه خدا چيزى را تقدير مى كند ولى دنبال تقدير قضايش را نمى راند، مانند قدرى كه بعضى از علل و شرايط خارج آن را اقتضا داشته، ولى به خاطر مزاحمت مانعى، آن اقتضا باطل مى شود، و يا سببى ديگر و يا اقتضايى ديگر جاى سبب قبلى را مى گيرد، چون خود خداى تعالى فرموده:" يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ" «1» و نيز فرموده:

" ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها" «2»، و چه بسا چيزى مقدر بشود و قضاى آن نيز رانده شده باشد، مثل اينكه از جميع جهات يعنى هم از جهت وجود علل و شرايط، و هم از جهت نبودن موانع تقدير شده باشد كه در اين صورت آن چيز محقق مى شود.

و به همين نكته اشاره مى كند اين جمله كه در

روايت محاسن آمده بود كه فرمود:" و چون قضايى براند آن را امضا مى كند، و چنين قضايى است كه برگشت ندارد"، و نزديك به اين عبارت عبارتى است كه در عده اى از اخبار قضا و قدر آمده كه قدر ممكن است تخلف كند، اما براى قضا برگشتى نيست.

و از على (ع) به طرق مختلف و از آن جمله در كتاب توحيد به سند صدوق از ابن نباته روايت آمده كه: روزى امير المؤمنين از كنار ديوارى مشرف به خرابى به كنار ديوارى ديگر رفت، شخصى از آن جناب پرسيد: يا امير المؤمنين آيا از قضاى خدا مى گريزى؟ فرمود:

آرى از قضاى خدا به سوى قدر خداى تعالى «3» مى گريزم «4».

و بحث عقلى نيز مسائلى را كه گفتيم تاييد مى كند، براى اينكه امورى كه علل مركب دارند يعنى فاعل و ماده و شرايط و معدات و موانع دارند، قطعا براى هر يك از اينها تاثيرى در آن امر هست، تاثيرى هم سنخ خودش، تاثير شرط هم سنخ خودش، تاثير فاعل همين طور، و تاثير ماده همين طور، پس مجموع اين تاثيرها در حقيقت قالب و چارچوبى است كه _______________

(1) خدا هر چه بخواهد محو و (هر چه را بخواهد) اثبات مى كند. سوره رعد، آيه 39.

(2) هيچ آيتى را نسخ نمى كنيم مگر آنكه بهتر از آن و يا مثل آن را مى آوريم. سوره بقره، آيه 106.

(3) توحيد صدوق، ص 369 ح 8.

(4) پس حاصل كلام اين شد كه نوع دوم از قدر فى نفسه غير قضا و حكم قطعى است، و اما نوع اول از قدر كه عبارت بود از قدر حاكم بر تمامى موجودات چه موجودات عالم

مشهود ما و چه غير آن كه هستى آنها را محدود به امكان و حاجت مى كند و بس، قدر در آنها با قضا يكى است، چون قدر آنها ممكن نيست از تحقق جدا باشد، براى اينكه گفتيم قدر به معناى اول عبارت است از حد امكان و حاجت هر چيز، و چون هر چيزى غير خدا اين محدوديت را دارد، پس قضاى اين محدوديت نيز رانده شده، بنا بر اين، قضاء و قدر در آنها همواره با همند." مترجم". ______________________________________________________ صفحه ى 152

امور در آنها قالب گيرى مى شود، و هر امرى و هر موجودى هيئت و خصوصيات قالب خود را دارد، و اين همان قدر است، و اما علت تامه كه عبارت است از وجود تمامى آنها، يعنى وجود و اجتماع فاعل و ماده و شرط و معد و نبودن مانع، وقتى محقق شد آن وقت به معلول خود ضرورت وجود مى دهد، و اين همان قضايى است كه برگشت ندارد، و ما در تفسير آيات اول سوره اسراء گفتارى در باره قضاء داشتيم، كه مطالعه آن براى بهتر فهميدن بحث اينجا خالى از فايده نيست، پس بدانجا نيز مراجعه كنيد.

تفسير نمونه

سوره قمر

مقدمه

اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 55 آيه است

محتواى سوره ((قمر))

اين سوره ويژگى سوره هاى مكى كه بحثهاى داغ از مبداء و معاد است در بر دارد، و مخصوصا بيانگر كيفرهاى گروهى از اقوام پيشين است كه بر اثر لجاجت و عناد و پيمودن راه كفر و ظلم و فساد يكى ، پس از ديگر، به عذابهاى كوبنده الهى گرفتار و هلاك شدند.

و به دنبال هر يك از اين سرگذشتها جمله و ((لقد

يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر)) ((ما قرآن را براى تذكر سهل و آسان ساختيم آيا كسى هست كه پند گيرد تكرار مى كند تا درسى باشد براى مسلمين و كفار.

رويهمرفته محتواى اين سوره را در چند بخش مى توان خلاصه كرد:

1 - آغاز سوره است كه از مساءله نزديكى قيامت و موضوع ((شق القمر)) و اصرار مخالفان در انكار آيات الهى سخن مى گويد.

2 - در بخش ديگر از نخستين قوم سركش و متمرد و لجوج يعنى قوم نوح و مساءله طوفان به صورت فشردهاى بحث مى كند.

3 - بخش ديگر داستان قوم عاد و عذاب دردناك آنها را شرح مى دهد.

4 - در چهارمين بخش سخن از قوم ثمود و مخالفت آنها با پيامبرشان صالح است ، و همچنين ((معجزه ناقه )) و بالاخره مجازات آنها با ((صيحه آسمانى )) است .

5 - سپس به سراغ قوم ((لوط)) مى رود، و ضمن اشاره گويا و فشرده اى

به كفر و انحراف اخلاقى آنها، به قسمتى از عذاب دردناكشان اشاره مى كند.

6 - در بخش ديگر سخن بسيار كوتاهى از ((آل فرعون )) و مجازات آنها آمده .

7 - و در آخرين بخش مقايسه اى ميان اين اقوام و مشركان مكه و مخالفان پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) كرده ، آينده خطرناكى را كه در صورت ادامه اين راه در پيش دارند بازگو مى كند، و سوره را با شرح قسمتى از مجازات مجرمان در قيامت و پاداشهاى عظيم پرهيزگاران پايان مى دهد.

آيات سوره غالبا كوتاه و بسيار داغ و تكان دهنده است .

نامگذارى سوره به نام ((قمر)) به مناسبت نخستين آيه

اين سوره است كه از ((شق القمر)) بحث مى كند.

فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام ميخوانيم : من قراء سورة اقتربت الساعة فى كل غب بعث يوم القيامة و وجهه على صورة القمر ليلة البدر، و من قراءها كل ليلة كان افضل ، و جاء يوم القيامة و وجهه مسفر على وجوه الخلائق : ((هر كس سوره اقتربت را يكروز در ميان بخواند روز قيامت در حالى برانگيخته مى شود كه صورتش همچون ماه در شب بدر است ، و هر كس آنرا هر شب بخواند افضل است ، و در قيامت نور و روشنائى صورتش بر ساير خلايق برترى دارد)).

مسلما اين درخشندگى صورت در صحنه قيامت نشانه ايمان قوى و راستينى است كه در سايه تلاوت اين سوره و تفكر و سپس عمل به آن حاصل شده است نه تلاوت خالى از انديشه و عمل .

تفسير:

ماه شكافته شد!

در آيه نخست از دو حادثه مهم سخن به ميان آمده : يكى نزديك شدن قيامت است كه عظيمترين دگرگونى را در عالم آفرينش همراه دارد و سر آغازى

است براى زندگى نوين در جهان ديگر، جهانى كه عظمت و گستردگى آن براى ما زندانيان عالم دنيا قابل درك و توصيف نيست .

و حادثه ديگر معجزه بزرگ شق القمر است كه هم دليلى است بر قدرت خداوند بزرگ بر هر چيز و هم نشانه اى است از صدق دعوت پيغمبر گراميش .

مى فرمايد: ((قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت ))! (اقتربت الساعة و انشق القمر).

قابل توجه اينكه سوره گذشته (سوره نجم ) با جمله هائى پيرامون نزديكى قيامت پايان گرفت ((ازفت

الازفة )) و اين سوره با همين معنى آغاز مى شود و اين تاكيدى است بر اين موضوع كه قيامت نزديك است گرچه در مقياس عمر دنيا ممكن است هزاران سال طول بكشد، اما با توجه به مجموع عمر اين جهان از يكسو، و با توجه به اينكه تمام عمر دنيا در برابر قيامت لحظه زودگذرى بيش نيست منظور از اين تعبير روشن مى شود.

ذكر اين دو حادثه با هم ، همانگونه كه جمعى از مفسران گفته اند، به خاطر آن است كه اصولا ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) كه آخرين پيامبران الهى است خود از نشانه هاى نزديكى قيامت است ، لذا در حديثى از خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم كه فرمود: بعثت انا و الساعة كهاتين مبعوث شدن من و قيامت همچون اين دو است اشاره به دو انگشت مباركش كه در كنار هم قرار گرفته ).

از سوى ديگر شكافتن ماه خود دليلى است بر امكان به هم ريختن نظام كواكب و نمونه كوچكى است از حوادث عظيمى كه در آستانه رستاخيز در اين جهان رخ مى دهد، چرا كه تمامى كواكب و ستارگان و زمين در هم مى ريزند و عالمى نو به جاى آنها ايجاد مى شود.

طبق روايات مشهور كه بعضى ادعاى تواتر آن نيز كرده اند مشركان نزد

رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند و گفتند: اگر راست مى گوئى و تو پيامبر خدائى ماه را براى ما دو پاره كن ! فرمود: ((اگر اين كار را كنم ايمان مى آوريد؟ عرض كردند آرى - و آن شب ،

شب چهاردهم ماه بود - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) از پيشگاه پروردگار تقاضا كرد آنچه را خواسته اند به او بدهد ناگهان ماه به دو پاره شد، و رسول الله آنها را يك يك صدا مى زد و مى فرمود: ببينيد))!.

در اينكه چگونه ممكن است اين كره عظيم آسمانى شكافته شود، و وجود چنين حادثه اى چه تاثيراتى بر كره زمين و منظومه شمسى ميگذارد؟ و چگونگى جذب دو نيمه ماه بعد از شكافتن ، و اينكه چگونه ممكن است چنين حادثه اى رخ داده باشد و تواريخ جهان ذكرى از آن به ميان نياورند؟ و سؤ الات ديگرى در اين زمينه به خواست خدا در بحث نكات مشروحا از آن سخن خواهيم گفت .

نكته اى كه ذكر آن در اينجا لازم است اينكه بعضى از مفسران كه تحت تاثير پاره اى از القائات سوء قرار گرفته اند، و هر گونه انجام عمل خارق عادتى را (جز قرآن ) براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) منكر شده اند، با توجه به وضوح آيه فوق و كثرت رواياتى كه در اين زمينه در كتب علماى اسلام نقل شده به زحمت افتاده اند كه چگونه اين خارق عادت را توجيه كنند و طورى از كنار آن بگذرند كه جنبه اعجاز آن نفى شود.

ولى حق اين است كه مساءله ((شق القمر)) به صورت اعجاز انجام گرفته ، و آيات بعد شواهد روشنى بر اين امر در بر دارد، چه خوب بود آنها در آن اعتقاد نادرست تجديد نظر ميكردند تا بدانند كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) نيز معجزات

و خارق عادتى داشته ، و اگر آياتى از قرآن آنرا نفى مى كند اشاره به ((معجزات اقتراحى )) است كه گروهى بهانهجو مطرح مى كردند، نه قصد پذيرش حق

داشتند، و نه بعد از انجام آن تسليم حق مى شدند، ولى معجزاتى كه براى تحقيق حقيقت مطالبه مى شد از سوى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) انجام مى گرفت ، و شواهد فراوانى بر اين امر در تاريخ زندگى آن حضرت وجود دارد.

سپس قرآن مى افزايد: ((مخالفان لجوج هنگامى كه نشان و معجزه اى را بر صدق دعوت تو مى بينند اعراض كرده ، مى گويند اين سحرى است مستمر))! (و ان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر).

تعبير به ((مستمر)) اشاره به اين است كه آنها معجزات مكررى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) ديده بودند كه شق القمر ادامه آن بود، آنها همه را بر تداوم سحر حمل مى كردند، و آنرا ((سحرى مستمر)) مى پنداشتند، هر چند اين تهمت بهانه اى بود براى عدم تسليم در مقابل حق .

بعضى از مفسران ((مستمر)) را به معنى ((قوتمند)) تفسير كرده اند (چنانكه مى گويند حبل مرير يعنى طناب محكم ) و بعضى آنرا به معنى ((گذرا و ناپايدار)) تفسير نموده ولى ظاهر همان تفسير اول است .

در آيه بعد به نكته مخالفت آنها، و همچنين به نتيجه شوم اين مخالفت ، اشاره كرده ، مى افزايد: ((آنها تكذيب كردند، و از هواى نفسشان پيروى نمودند، و هر امرى قرارگاهى دارد)) (و كذبوا و اتبعوا اهوائهم و كل امر مستقر).

سرچشمه مخالفت آنها و تكذيب پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و

آله ) يا تكذيب معجزات و دلائل او، و همچنين تكذيب رستاخيز و قيامت ، پيروى از هواى نفس بود، تعصبها و لجاجتها و خودخواهيها به آنها اجازه نمى داد كه در برابر حق تسليم شوند،

و از سوى ديگر علاقه به بى بند و بارى براى كامجوئى از لذات بدون هيچ قيد و شرط، و آلودگى به هر گناه و ستم ، مانع از اين بود كه دعوت حق را پذيرا شوند، چرا كه قبول اين دعوت مسئوليت آفرين بود.

آرى هميشه چنين بوده ، و همواره چنان خواهد بود كه مانع بزرگ در مسير حق هواپرستى است .

منظور از جمله ((و كل امر مستقر)): ((هر چيز قرارگاهى دارد)) اين است كه هر كس به سزاى عمل خويش مى رسد، قرارگاه نيكى نيكانند، و قرارگاه شر بدانند.

اين تعبير احتمالا اشاره به اين حقيقت است كه هيچ چيز در اين عالم از ميان نمى رود، و هر كار نيك و بدى ثابت و باقى مى ماند تا انسان جزاى آنرا ببيند.

اين احتمال نيز در تفسير آيه فوق داده شده است كه تكذيبها و اتهامات نمى تواند براى هميشه چهره حق را بپوشاند، بلكه همه چيز به سوى قرارگاه خويش پيش مى روند، و چيزى نمى گذرد كه چهره زيباى حق آشكار، و چهره زشت و منفور باطل نيز ظاهر مى گردد، و اين يك سنت الهى در عالم هستى است .

اين تفسيرها منافاتى با يكديگر ندارد، و ممكن است همه آنها در مفهوم آيه جمع باشد.

1 - شقّالقمر يك معجزه بزرگ پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله )

گرچه بعضى از كوتاه نظران اصرار دارند كه اين

معجزه را طورى توجيه كنند كه از صورت يك خارق العاده خارج شود، چنانكه گفته اند: آيه فوق از آينده خبر مى دهد، و مربوط به ((اشراط ساعت )) يعنى حوادث قبل از قيامت است ، ولى قرائن متعددى در آيه وجود دارد كه تاءكيد بر وقوع يك اعجاز مى كند، از جمله ذكر اين موضوع به صورت ((فعل ماضى )) كه نشان مى دهد ((شق القمر)) واقع شده است ، همانگونه كه نزديكى رستاخيز با ظهور آخرين پيامبر نيز تحقق يافته .

بعلاوه اگر سخن از معجزه نباشد هيچ تناسبى با نسبت سحر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) كه در آيه بعد آمده است ندارد، و همچنين با جمله ((و كذبوا و اتبعوا اهوائهم )) كه خبر از تكذيب آنها مى دهد هماهنگ نيست .

افزون بر اينها روايات فراوانى در كتب اسلامى در زمينه وقوع اين اعجاز نقل شده كه در حد شهرت يا تواتر است ، و لذا قابل انكار نمى باشد در اينجا به گفتارى از ((فخر رازى )) و ((طبرسى )) دو مفسر معروف اهل سنت و شيعه اشاره مى كنيم ، فخر رازى مى گويد: ((عموم مفسران معتقدند مراد از آيه اين است كه ماه شكافته شد، و روايات صحيحى نيز بر اين معنى دلالت مى كند، و امكان عقلى آن نيز جاى ترديد نيست ، و از سوى ديگر پيامبر صادق (صلى اللّه عليه و آله ) از آن خبر داده ، بنابراين بايد آنرا پذيرفت ، اما داستان عدم خرق و التيام در افلاك (طبق عقيده ابطال شده بطلميوسى ) مطلبى بى اساس و غير علمى

است ، چرا كه با دلائل عقلى ثابت شده كه خرق و تخريب در آسمانها كاملا ممكن است )).

مرحوم طبرسى نيز در ((مجمع البيان )) مى گويد: مفسران اين آيه را

مربوط به معجزه شق القمر در زمان پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) مى دانند، سپس تنها كسى را كه در جهت مخالف اين عقيده نام مى برد عطا و حسن و بلخى است كه با بى اعتنائى از قول آنها مى گذرد.

بعضى نقل كرده اند كه ((حذيفه )) صحابى مشهور داستان شق القمر را در حضور جمع كثيرى در مسجد مدائن نقل كرد و هيچكس بر او ايراد نگرفت ، با اينكه بسيارى از حاضران عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را درك كرده بودند (اين حديث را در المنثور و قرطبى در ذيل آيه مورد بحث آورده اند).

بنابراين نه با توجه به خود آيه و قرائن موجود در آن ، و نه از نظر روايات ، و اقوال مفسران ، موضوع شق القمر قابل انكار نيست ، البته در اينجا سؤ الاتى وجود دارد كه به پاسخ آن خواهيم پرداخت .

2 - شقّالقمر از نظر علوم روز

از سؤ الات مهمى كه در اين بحث مطرح است اين است كه وقوع انشقاق و شكاف در اجرام آسمانى اصولا امكان دارد؟ يا اينكه علم آنرا به كلى نفى مى كند؟ پاسخ اين سؤ ال با توجه به مطالعات و اكتشافات دانشمندان فلكى چندان پيچيده نيست ، زيرا اكتشافات مى گويد: چنين چيزى نه تنها محال نيست ، بلكه بارها نمونه هاى آن مشاهده شده ، هر چند در هر كدام عوامل

خاصى مؤ ثر بوده است .

به تعبير ديگر: كرارا در دستگاه منظومه شمسى و ساير كرات آسمانى انشقاقها و انفجارهائى روى داده است كه براى نمونه موارد زير را يادآور مى شويم :

الف - پيدايش منظومه شمسى - اين نظريه از سوى همه دانشمندان پذيرفته شده است كه تمام كرات منظومه شمسى در آغاز جزء خورشيد بود كه بعدا از آن جدا شده ، و هر يك در مدار خود به گردش درآمده است .

منتها درباره عامل اين جدائى گفتگو است :

((لاپلاس )) معتقد است عامل اين جدائى ((نيروى گريز از مركز)) در منطقه استوائى خورشيد بوده ، به اين معنى كه در آن هنگام كه خورشيد به صورت توده گاز سوزانى بود (و هم اكنون نيز چنين است ) و به دور خود گردش ميكرد سرعت اين گردش در منطقه استوائى سبب شد كه قطعاتى از آن جدا گردد، و در فضا پراكنده شود، و به دور مركز اصلى يعنى خورشيد به گردش درآيد)).

ولى تحقيقات بعضى ديگر از دانشمندان بعد از لاپلاس منتهى به فرضيه ديگرى شده كه عامل اين جدائى را وقوع جزر و مدهاى شديدى در سطح خورشيد بر اثر عبور يك ستاره عظيم از نزديكى آن مى شمرد.

طرفداران اين فرضيه كه حركت وضعى خورشيد را در آن روزگار كافى براى توجيه جدائى قطعاتى از آن نمى دانند دست به سوى اين فرضيه دراز كرده ، مى گويند: اين جزر و مد، امواج عظيمى در سطح خورشيد به وجود آورد، درست همانند سقوط قطعه سنگ عظيمى در يك اقيانوس ، و بر اثر آن قطعاتى از خورشيد يكى پس از ديگرى به

خارج پرتاب شد، و به گرد كره مادر به گردش درآمد.

در هر حال عامل جدائى هر چه باشد مانع از اين نيست كه همه معتقدند پيدايش منظومه شمسى از طريق انشقاق و جدائيها صورت گرفته است .

ب - ((آستروئيدها)) - ((استروئيدها)) قطعات سنگهاى عظيم آسمانى هستند كه به دور منظومه شمسى در گردشند، و گاهى از آنها به كرات كوچك

و ((شبه سيارات )) تعبير مى كنند، بزرگى چنان است كه قطر آن به 25 كيلومتر مى رسد، ولى غالبا از اين كوچكترند.

دانشمندان عقيده دارند آستروئيدها بقاياى سياره عظيمى هستند كه در مدارى ميان مدار ((مريخ )) و مدار ((مشترى )) در حركت بوده ، سپس براثر عوامل نامعلومى منفجر و شكافته شده است .

تاكنون بيش از 5 هزار آستروئيد كشف و مشاهده شده ، و عده زيادى از آنها كه بزرگتر هستند نامگذارى ، و حجم و مقدار و مدت حركت آنها به دور خورشيد محاسبه شده است ، بعضى از فضاشناسان براى آستروئيدها اهميت خاصى قائلند، و معتقدند احيانا مى توان از آنها به عنوان پايگاهى براى مسافرت به نقاط دور دست فضا استفاده كرد! اين نمونه ديگرى از انشقاق در اجرام آسمانى است .

ج - ((شهابها)) ((شهابها)) سنگهاى بسيار كوچك آسمانى هستند كه گاه از اندازه فندق تجاوز نمى كنند، و به هر حال با سرعت شديدى در مدار خاصى بر گرد خورشيد در گردشند، و گاه كه مسير آنها با مدار كره زمين تقاطع پيدا مى كند، به سوى زمين جذب مى شوند.

اين سنگهاى كوچك بر اثر شدت برخورد با هوائى كه زمين را احاطه كرده ، به خاطر سرعت سرسام آورى

كه دارند، داغ و برافروخته و مشتعل مى شوند، و ما به صورت يك خط نورانى زيبا در لابلاى جو زمين آنها را مشاهده مى كنيم ، و از آن به تير شهاب تعبير مى نمائيم .

و گاه تصور مى كنيم كه ستاره دور دستى است كه سقوط مى كند، در حالى كه شهاب كوچكى است كه در فاصله بسيار نزديكى آتش گرفته ، و سپس خاكستر مى شود.

مدار گردش شهابها با مدار زمين در دو نقطه تماس دارد، به همين دليل

در مردادماه و آبانماه كه دو نقطه تقاطع دو مدار است شهابها بيشتر ديده مى شوند.

دانشمندان مى گويند: اينها بقاياى ستاره دنباله دارى است كه براثر حوادث نامعلومى منفجر و از هم شكافته شده است .

اين هم نمونه ديگرى از انشقاق در كرات آسمانى .

به هر حال مساءله انفجار و انشقاق در كرات آسمانى امرى بى سابقه نيست ، و هرگز از نظر علم محال نمى باشد تا گفته شود اعجاز به محال تعلق نمى گيرد.

اينها همه در مورد انشقاق است ولى بازگشت آن به حال معمولى بر اثر نيروى جاذبه اى كه ميان دو قطعه وجود دارد كاملا امكانپذير است .

گرچه در هيئت قديم كه بر محور عقيده ((بطلميوس )) و افلاك نه گانه پوست پيازى اش ، دور مى زد، چنان اين افلاك بلورين به هم پيوسته بودند كه خرق و التيام آنها از نظر جمعى محال بود، و لذا پيروان اين عقيده هم معراج جسمانى را منكر بودند، و هم شق القمر را، چرا كه موجب شكافته شدن و سپس التيام در افلاك بود، ولى امروز كه فرضيه هيئت بطلميوسى به

دست افسانه ها و اسطوره هاى خيالى سپرده شده ، و اثرى از آن افلاك نهگانه باقى نمانده ، زمينه اى براى اين سخنان باقى نيست .

شايد اين نكته نياز به يادآورى ندارد كه شق القمر تحت يك عامل طبيعى معمولى صورت نگرفت ، بلكه جنبه اعجاز داشت ، ولى چون اعجاز به محالات تعلق نمى گيرد منظور در اينجا بيان امكان اين مطلب بود (دقت كنيد).

3 - شق القمر از نظر تاريخى

ايراد ديگرى كه بعضى از ناآگاهان به مساءله ((شق القمر)) دارند اين است كه اگر اين امر حقيقتى داشت با آن همه اهميتى كه دارد بايد در تواريخ جهان ثبت گردد، در حالى كه چنين نيست .

ولى براى اينكه روشن شود اين ايراد تا چه حد قابل اهميت است ، بايد تجزيه و تحليلى روى جهات مختلف اين مساءله صورت گيرد:

الف - بايد توجه داشت كه ماه همواره در نيمى از كره زمين قابل رؤ يت است ، نه در تمام آن ، بنابراين نيمى از مردم روى زمين از اين حساب خارجند.

ب - در نيمى از همين نيم كره نيز اكثريت قريب به اتفاق آنها در خوابند، زيرا بعد از نيمه شب است ، به اين ترتيب تنها يك چهارم مردم جهان مى توانند از چنين حادثه اى با خبر شوند.

ج - در بخش قابل رؤ يت نيز هيچ مانعى ندارد كه قسمتهاى قابل توجهى از آسمان ابرى ، و چهره ماه با ابر پوشيده شده باشد.

د - حوادث آسمانى در صورتى جلب توجه افراد مى كند كه يا مانند صاعقه ها تواءم با سر و صداى شديد باشد، يا مانند خسوف

و كسوف كلى نور به طور كامل قطع شود، آن هم براى يك مدت نسبتا طولانى .

به همين دليل در خسوفهاى جزئى و ماه گرفتگيهاى مختصر اگر قبلا از طرف منجمين اعلام نشود كمتر كسى با خبر مى گردد، و حتى گاه بسيارى از مردم از خسوف كلى نيز بى خبر مى مانند.

تنها دانشمندانى كه اجرام آسمانى و ماه را رصد مى كنند و يا كسانى كه تصادفا چشم آنها به آسمان بيفتد ممكن است از چنين جريانى با خبر شوند، و عده اى ديگر را نيز با خبر سازند.

بنابراين چنين حادثه كوتاه مدتى آنطور كه ابتدا تصور مى شود مايه جلب توجه عمومى مردم جهان نيست ، مخصوصا مردم آن زمان كه اصولا براى اجرام آسمانى اهميت كمترى قائل بودند.

ه - بعلاوه وسائل ثبت مطالب در تاريخ و نشر آن در آن زمانها محدود بود، و حتى تعداد باسوادها بسيار كم بودند، و كتابها خطى بود، مثل امروز نبود كه حوادث مهم ، برق آسا به وسيله راديوها و تلويزيونها و مطبوعات در سراسر جهان نشر شود.

با توجه به اين جهات و جهات ديگر هرگز نمى توان از عدم ذكر اين حادثه در غير تواريخ اسلامى تعجب كرد، و آنرا دليل بر نفى آن گرفت .

4 - تاريخ وقوع اين معجزه بزرگ

در اينكه شق القمر در مكه و قبل از هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) واقع شده در ميان مفسران و روات حديث بحثى نيست ، ولى از بعضى روايات استفاده مى شود اين امر در آغاز بعثت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بوده در حالى كه از بعضى

ديگر برمى آيد كه اين امر نزديك هجرت و در اواخر دوران مكه روى داده است ، آنهم بنا به تقاضاى حقيقت جويانى بود كه از مدينه خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند و در عقبه با او بيعت كردند.

و نيز در بعضى روايات مى خوانيم كه علت پيشنهاد شق القمر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) اين بود كه مى گفتند سحر در امور زمينى اثر مى گذارد، ما ميخواهيم مطمئن شويم كه معجزات محمد (صلى اللّه عليه و آله ) سحر نيست .

حتى جمعى از متعصبان لجوج بعد از ديدن اين معجزه بزرگ گفتند ما قبول نخواهيم كرد مگر اينكه كاروانهاى شام و يمن فرارسند، و از آنها سؤ ال كنيم : آيا آنها در مسير خود چنين چيزى را ديده اند، اما هنگامى كه مسافران گفتند ديده ايم باز ايمان نياوردند!.

آخرين نكتهاى كه ذكر آن نيز در اينجا لازم است اينكه : اين معجزه بزرگ همانند بسيارى از معجزات ديگر در تواريخ و روايات ضعيف با خرافاتى آميخته شده كه چهره آنرا در نظر انديشمندان دگرگون ساخته است ، مانند فرود آمدن قطعه اى از ماه به روى زمين ، ولى بايد با دقت اين خرافات را از آن جدا كرد تا چهره اصلى معجزه كه جنبه علمى دارد لوث نشود. آن روز كه همه از قبرها خارج مى شوند

به دنبال بحثى كه در آيات قبل پيرامون جمعى از كفار كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) را تكذيب كردند و در برابر هيچ معجزه اى سر تسليم فرود نمى آوردند آمده ، در آيات

مورد بحث تشريح بيشترى درباره اينگونه افراد و همچنين سرنوشت دردناك آنها در قيامت آمده است .

نخست مى فرمايد: چنان نيست كه اين گروه بى خبر باشند بلكه ((اخبارى كه مى تواند موجب انزجار آنها از زشتيها و بديها شود به اندازه كافى براى آنها آمده است )) (و لقد جائهم من الانباء ما فيه مزدجر).

بنابراين كمبودى در تبليغ داعيان الهى نبوده ، ((هر چه هست از قامت ناساز بى اندام خود آنهاست )) نه گوش شنوائى دارند، نه روح حقطلبى ، و نه اين مقدار از تقوى كه آنها را دعوت به تحقيق و تدبر در آيات الهى كند.

منظور از ((انباء)) (اخبار) همان خبرهاى امتهاى پيشين و اقوامى است كه به عذابهاى گوناگون هلاك شدند، و نيز اخبار قيامت و مجازات ظالمان و كافران كه در قرآن از روى آنها پرده برداشته شده است .

سپس مى افزايد: ((اين آيات حكمت بالغه الهى است ، و اندرزهائى است عميق و رسا، اما اين انذارها براى اين افراد لجوج مفيد نيست ، و به حال آنها سودى ندارد)) (حكمة بالغة فما تغن النذر).

خلاصه اينكه در ((فاعليت فاعل )) هيچ نقصى نيست ، هر چه هست در قابليت قابل ، و گرنه آيات الهى ، پيامبران بزرگ ، اخبارى كه از امم پيشين رسيده ، و خبرهائى كه از قيامت به آنها داده مى شود هر كدام حكمتى بالغ و رساست كه مى تواند در روح و جان آنها اثر بگذارد اگر كمترين آمادگى روحى وجود داشته باشد.

در آيه بعد مى فرمايد: ((اكنون كه اين بيگانگان از حق ابدا آمادگى پذيرش را ندارند آنها را به حال

خود واگذار، و از آنان روى گردان و به سراغ دلهاى آماده رو)) (فتول عنهم ).

((و روزى را به يادآور كه دعوت كننده الهى مردم را به امر وحشتناكى دعوت مى كند)) دعوت به حساب و بررسى نامه اعمال (يوم يدع الداع الى شى ء نكر).

بنابراين جمله ((يوم يدع الداع )) جمله مستقلى است كه از جمله ((فتول عنهم )) جدا است ، هر چند بعضى آنرا دنباله جمله قبل دانسته اند مى گويند منظور اين است در روز قيامت كه دعوت كننده الهى را مى خواند و آنها دست به دامن تو براى شفاعت مى زنند از آنان روى بگردان ، ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد.

اين ((دعوت كننده )) خدا است ؟ يا فرشتگان او؟ و يا اسرافيل كه با نفخ صور مردم را به رستاخيز دعوت مى كند؟ و يا همه اينهاست ؟ مفسران احتمالات

مختلفى داده اند، ولى با توجه به آيه 52 سوره اسراء كه مى فرمايد: يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده : ((به خاطر بياوريد روزى را كه خداوند شما را از قبرهايتان فرامى خواند شما هم اجابت مى كنيد در حالى كه حمد او مى گوئيد)) معنى اول مناسبتر است ، هر چند آيات آينده تناسب بيشترى با اين معنى دارد كه منظور فرشتگان و ماموران حساب و جزا بوده باشند.

منظور از ((شى ء نكر)) (مطلب ناشناخته ) يا حسابرسى دقيق الهى است كه تا آنروز براى آنها ناشناخته بوده ، و يا عذابهائى است ناشناخته كه هرگز باور نمى كردند، و يا همه اينها، چرا كه قيامت در همه معيارهايش براى انسانها ناشناخته است .

در آيه

بعد به توضيح بيشترى در همين زمينه پرداخته مى گويد: ((آنها از قبرهاى خارج مى شوند در حالى كه چشمهايشان از شدت وحشت به زير افتاده ، و بدون هدف همچون ملخهاى پراكنده به هر سو مى دوند))! (خشعا ابصارهم يخرجون من الاجداث كانهم جراد منتشر)!

نسبت ((خشوع )) به ((چشمها)) به خاطر آن است كه صحنه آنقدر هولناك است كه تاب تماشاى آنرا ندارند، لذا چشم از آن برمى گيرند و به زير مى اندازند.

و تشبيه به ((ملخهاى پراكنده )) به تناسب اين است كه توده ملخها بر خلاف بسيارى از پرندگانى كه به هنگام حركت دستجمعى با نظم و ترتيب خاصى حركت مى كنند هرگز نظم و ترتيبى ندارند، در هم فرومى روند و بى هدف به هر سو روانه مى شوند، بعلاوه آنها همچون ملخها در آن روز موجوداتى ضعيف

و ناتوانند.

آرى اين كوردلان بى خبر در آن روز چنان وحشت زده مى شوند كه مانند مستها بى توجه به هر طرف رو مى آورند و به يكديگر مى خورند، گوئى از خود بى خود شده اند، چنانكه در آيه 2 سوره حج مى خوانيم : و ترى الناس سكارى و ما هم بسكارى : ((در آن روز مردم را مست ميبينى و مست نيستند)).

در حقيقت اين تشبيه همانند مطلبى است كه در آيه 4 سوره قارعه آمده است يوم يكون الناس كالفراش المبثوث : ((به خاطر بياوريد روزى را كه مردم همچون پروانه هاى پراكنده اى هستند))!

سپس مى افزايد: ((هنگامى كه آنها به دنبال اين دعوت از قبرها خارج مى شوند از شدت وحشت به سوى فرشتگان دعوت كننده گردن مى كشند)) (مهطعين

الى الداع ).

((مهطعين )) از ماده ((اهطاع )) به معنى گردن كشيدن است ، و بعضى آنرا به معنى خيره نگاه كردن ، يا به سوى چيزى به سرعت دويدن ، تفسير كرده اند، و هر يك از اين معانى در تفسير آيه محتمل است ، هر چند معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد، چرا كه وقتى انسان صداى وحشتناكى را مى شنود فورا گردن مى كشد و به مبدء صدا متوجه مى شود، البته مانعى ندارد كه همه اينها با هم در مفهوم آيه جمع باشد، به اين ترتيب كه آنها با شنيدن صداى دعوت كننده الهى به سوى او گردن مى كشند، سپس خيره نگاه مى كنند، و بعد با سرعت به سوى او مى روند، و در دادگاه الهى حاضر مى شوند.

اينجاست كه وحشت از حوادث سخت آن روز سراپاى آنها را فرامى گيرد، لذا در دنباله آيه مى افزايد: ((كافران مى گويند: امروز روز سخت و دردناكى است ))! (يقول الكافرون هذا يوم عسر).

و به راستى روز سختى است ، چرا كه خداوند نيز بر اين معنى صحه گذارده و در آيه 26 سوره فرقان مى فرمايد: و كان يوما على الكافرين عسيرا ((آن روز روزى است سخت براى كافران )).

ولى از اين تعبير استفاده مى شود كه آن روز براى مؤ منان روز سختى نيست !

چرا قيامت روز بسيار سختى است ؟

چرا روز سختى نباشد؟ در حالى كه تمام عوامل ترس و وحشت ، مجرمان را احاطه مى كند.

از يكسو، هنگامى كه نامه اعمالشان به دست آنها داده مى شود، فريادشان برمى خيزد: يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لايغادر

صغيرة و لاكبيرة الا احصاها: ((اى واى بر ما! اين نامه اعمال كيست كه هيچ كار بزرگ و كوچكى نيست مگر اينكه در آن منعكس است ))؟ (كهف 49).

از سوى ديگر، اگر كمترين كار نيك يا بد انجام داده باشند حساب همه آنها با نهايت دقت بررسى مى شود: ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السموات او فى الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير: اگر به اندازه وزن دانه خردلى (عمل نيك يا بد) در دل سنگى يا در گوشه اى از آسمانها يا زمين نهفته باشد خداوند آنرا براى حساب حاضر مى سازد، چرا كه خداوند دقيق و آگاه است )) (لقمان 16).

از سوى سوم ، در آنجا هيچگونه راه جبرانى وجود ندارد، و هيچ عذرى مسموع نيست ، و راه بازگشت مطلقا بسته است ، چنانكه قرآن مى فرمايد:

و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها شفاعة و لا يؤ خذ منها عدل و لا هم ينصرون : ((از آن روز بترسيد كه كسى جاى ديگرى را در مجازات نمى گيرد، و نه شفاعتى از او پذيرفته مى شود، و نه غرامت و بدل قبول خواهد شد، و نه كسى به يارى آنها برمى خيزد)) (بقره - 48).

و نيز مى خوانيم : و لو ترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا و نكون من المؤ منين : ((اگر حال آنها را ببينى هنگامى كه در برابر آتش دوزخ ايستاده اند و مى گويند ايكاش بار ديگر به دنيا باز مى گشتيم و آيات پروردگارمان

را تكذيب نمى كرديم و از مؤ منان بوديم )) (ولى از آنها پذيرفته نمى شود) (انعام 27).

و از سوى چهارم عذاب الهى به اندازه اى شديد است كه مادران ، فرزندان خود را فراموش كرده ، بارداران سقط جنين مى كنند، و مردم گيج و مست به نظر مى رسند در حالى كه مست نيستند، ولى عذاب خداوند شديد است )) ((يوم ترونها تذهل كل مرضعة عما ارضعت و تضع كل ذات حمل حملها و ترى الناس سكارى و ما هم بسكارى و لكن عذاب الله شديد (حج 2).

به اين دليل ((گنهكاران به قدرى گرفتار اضطراب و وحشت مى شوند كه دوست دارند هر چه در جهان است بدهند و از عذاب الهى نجات يابند، يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه و صاحبته و اخيه و فصيلته التى تؤ يه و من فى الارض جميعا ثم ينجيه كلا انها لظى : ((مجرم آرزو مى كند براى نجات از عذاب آن روز فرزندانش را بدهد، و همسر و خويشاوندانش را كه در مشكلات پناهگاه او بودند، تمام كسانى را كه در روى زمين هستند فدا كند تا از عذاب الهى رهائى يابد، اما فايده اى ندارد، آتش برافروخته جهنم

است كه در انتظار اوست )) (معارج 11 تا 15).

آيا با اين اوصاف و اوصاف تكان دهنده ديگرى كه در ساير آيات قرآن منعكس است ممكن است آن روز، روز سخت و دردناك و اندوه زائى نباشد؟ (خداوند همه ما را در پناه لطفش در آن روز محفوظ دارد). ماجراى قوم نوح درس عبرتى بود

سنت قرآن بر اين است كه در بسيارى از موارد بعد

از انذار كفار و مجرمان شرحى از سرگذشت اقوام پيشين و عاقبت دردآلود آنها را بيان مى كند، تا به اينها بفهماند كه اگر به راه نادرست خويش ادامه دهند سرنوشتى بهتر از آنان ندارند.

در اين سوره نيز به دنبال بحثى كه در آيات گذشته آمد اشارات كوتاه و در عين حال پرمعنى به سرگذشت پنج قوم سركش از اقوام پيشين مى كند كه نخستين آنها قوم نوح (عليه السلام ) است ، مى فرمايد:

((پيش از آنها قوم نوح پيامبر خود را تكذيب كردند)) (كذبت قبلهم قوم نوح ).

((آرى آنها بنده ما نوح را تكذيب كردند و گفتند: او مرد ديوانه اى است ! و سپس با انواع آزارها و شكنجه ها او را از ادامه رسالتش منع كردند))

(ا فكذبوا عبدنا و قالوا مجنون و ازدجر).

گاه ((به او مى گفتند: اگر دست از كار خود برندارى سنگسارت مى كنيم )) ((قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكونن من المرجومين )) (شعراء 116).

و گاه گلوى او را چنان مى فشردند كه بى هوش به زمين مى افتاد، اما هنگامى كه به هوش مى آمد مى گفت : اللهم اغفر لقومى فانهم لا يعلمون : ((خداوندا قوم مرا ببخش كه نمى دانند))!.

خلاصه او را از هر طريق توانستند آزار دادند، اما او دست از تبليغ و هدايت برنداشت .

قابل توجه اينكه در اين آيه تكذيب دو بار ذكر شده ظاهرا به اين جهت كه دفعه اول به صورت سربسته و بار دوم شرح آن است .

تعبير به ((عبدنا)) (بنده ما) اشاره به اين است كه اين قوم مغرور و طغيانگر در حقيقت با ما طرف بودند نه

با شخص نوح !

جمله ((وازدجر)) در اصل از ((زجر)) به معنى دور ساختن و طرد كردن كسى با صداى بلند و فرياد است ، ولى به هر گونه عملى كه به منظور مانع شدن كسى از ادامه كارى انجام مى شود اطلاق مى گردد، و جالب اينكه در آيه مورد بحث ((قالوا)) به صورت فعل معلوم آمده ، و ((وازدجر)) به صورت فعل مجهول شايد به اين جهت كه اعمال آنها در زجر نوح از گفته آنها بدتر و نارواتر بود تا آنجا كه خداوند نامى از اين گروه نمى برد و آنها را قابل ذكر نمى شمرد.

سپس مى افزايد: ((هنگامى كه نوح از هدايت آنها به كلى مايوس گشت به درگاه الهى عرضه داشت : پروردگارا! اين گروه طاغى و مجرم بر من غلبه

كردند، پروردگار انتقام مرا از آنها بگير)) (فدعا ربه انى مغلوب فانتصر).

آنها هرگز در دليل و حجت و برهان بر من غلبه نكرده اند ولى از طريق ظلم و جنايت و تكذيب و انكار، و انواع زجر و فشار بر من غلبه كردند، اين قوم ديگر شايسته بقا نيستند از آنها انتقام بگير و مرا بر آنها پيروز كن .

آرى اين پيامبر بزرگ تا زمانى كه اميد به هدايت آنها داشت از خدا مى خواست آنها را ببخشد، اما هنگامى كه به كلى مايوس گشت درباره آنها نفرين نمود.

سپس اشاره گويا و تكان دهنده اى به كيفيت عذاب آنها كرده مى فرمايد: ((ما به دنبال اين درخواست نوح درهاى آسمان را گشوديم ، و بارانى شديد و پى درپى فروباريد)) (ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر).

تعبير به گشودن درهاى آسمان تعبير بسيار

زيبائى است كه به هنگام نزول بارانهاى شديد به كار مى رود، همانگونه در فارسى نيز مى گوئيم : گوئى درهاى آسمان باز شده و هر چه آب است فرومى بارد)).

((منهمر)) از ماده ((همر)) (بر وزن صبر) به معنى فروريختن شديد اشك يا آب است ، اين تعبير در مورد دوشيدن پستان حيوانات تا آخرين قطره نيز به كار مى رود.

عجب اينكه در بعضى از گفته هاى مفسران آمده است كه آنها سالها گرفتار خشكسالى بودند و در انتظار باران ، كه ناگهان بارانى فروباريد اما بارانى

مرگ زا نه احياگر.

نه تنها از آسمان آب زيادى فروريخت كه از زمين هم آب جوشيد، چنانكه در آيه آمده : ((و زمين را شكافتيم و چشمه هاى زيادى از آن بيرون فرستاديم )) (و فجرنا الارض عيونا).

((و اين دو آب به اندازه اى كه مقدر بود با هم درآميختند و سراسر زمين را فراگرفتند))! (فالتقى الماء على امر قد قدر).

بعضى از مفسران جمله ((قدقدر)) را چنين تفسير كرده اند كه اين دو آب كاملا به اندازه يكديگر بود، ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.

خلاصه اينكه از سراسر زمين آب جوشيدن گرفت و چشمه ها سر برآوردند و از تمامى آسمان آب باريدن گرفت و به هم پيوستند و دريائى عظيم و طوفانى تشكيل دادند.

در اينجا قرآن دنباله مساءله طوفان را رها ساخته چرا كه آنچه بايد گفته شود در جمله هاى قبل جمع است ) و به سراغ كشتى نجات نوح رفته ، مى فرمايد ((ما نوح را بر مركبى كه از ((الواح )) و ((ميخهائى )) ساخته شده بود سوار كرديم (و حملناه على ذات

الواح و دسر).

((دسر)) جمع ((دسار)) (بر وزن كتاب ) چنانكه راغب در مفردات مى گويد در اصل به معنى راندن شديد تواءم با قهر است ، و از آنجا كه ميخ

با ضربه هاى شديدى كه بر آن وارد مى شود در چوب و مانند آن فرومى رود به آن ((دسار)) گفته اند، اما بعضى از مفسران اين كلمه را به معنى طناب تفسير كرده ، و اشاره به طنابهاى بادبان كشتى و مانند آن مى دانند، ولى معنى اول مخصوصا با توجه ذكر ((الواح )) صحيحتر به نظر مى رسد.

به هر حال تعبير قرآن در اينجا جالب و پرمعنى است ، چرا كه مى گويد در ميان آن طوفان عظيم و سرتاسرى كه همه چيز را در كام خود فروبرده بود فرمان نجات نوح و يارانش را به يك مشت ميخ و قطعات چوب سپرديم ، و آنها اين وظيفه را به خوبى انجام دادند! و اين قدرت نمائى بزرگى است .

اين تعبير ممكن است ضمنا اشاره به ساده بودن كشتيهاى آن زمان نسبت به كشتيهاى پيشرفته زمانهاى بعد باشد كه در آن وقت تشريفات و تشكيلات خاصى نداشت ، ولى كشتى نوح با اينحال به اندازه كافى بزرگ بود، و طبق تواريخ سالها براى ساختن آن زحمت كشيد، تا بتواند از هر يك از حيوانات مختلف يك جفت در آن جاى دهد.

سپس خداوند به عنايت خاصش نسبت به كشتى نجات نوح اشاره كرده مى فرمايد: اين كشتى در برابر ديدگان (علم ) ما سينه امواج را مى شكافت و تحت نظارت و حفاظت ما به حركت خود ادامه مى داد)) (تجرى باعيننا).

تعبير ((باعيننا)) (در

برابر ديدگان ما) كنايه لطيفى است از توجه مخصوص و مراقبت كامل از چيزى ، چنانكه در آيه 37 سوره هود نيز در بخش ديگرى از همين داستان مى خوانيم : و اصنع الفلك باعيننا و وحينا: ((به او وحى كرديم كه در برابر ديدگان ما و بر طبق وحى ما كشتى را بساز)).

بعضى از مفسران اين تعبير را اشاره به انسانهاى با شخصيتى دانسته اند كه

سوار بر كشتى بودند بنابراين جمله ((تجرى باعيننا)) يعنى آن كشتى بندگان خالص و مخلص ما را همراه مى برد، ولى با توجه به موارد استعمال اين تعبير در آيات ديگر قرآن تفسير اول صحيح به نظر مى رسد.

اين احتمال نيز داده شده كه ((باعيننا)) اشاره به فرشتگانى است كه در امر هدايت كشتى نوح دخالت داشتند، ولى اين تفسير نيز به همان دليلى كه در بالا گفته شد ضعيف است .

سپس مى افزايد: ((تمام اينها كيفرى بود براى كسانى كه او را تكذيب كردند و كافر شدند)) (جزاء لمن كان كفر).

آرى نوح همانند همه انبياء از مواهب بزرگ الهى و از نعمتهاى عظيم او بود كه بيخبران كفرانش كردند، و به آئينش كافر شدند.

سپس به عنوان نتيجه گيرى از اين ماجراى عظيم مى فرمايد: ((ما اين داستان را به عنوان درس عبرت و نشانه اى در ميان امتها باقى گذارديم ، آيا كسى هست كه پند گيرد و متذكر شود))؟ (و لقد تركناها آية فهل من مدكر).

و به راستى كه همه گفتنيها در همين ماجرا گفته شده ، و آنچه بايد انسانى بيدار بفهمد از آن مى فهمند.

طبق اين تفسير كه موافق آيات قبل و بعد مى باشد

ضمير ((تركناها)) به

قصه طوفان و سرگذشت نوح و مخالفانش باز مى گردد، ولى بعضى آنرا اشاره به ((سفينه نوح )) مى دانند، زيرا مدتى اين كشتى در ميان مردم جهان باقيمانده بود، و هر كس چشمش به آن مى افتاد تمام ماجراى طوفان نوح در برابرش مجسم مى شد، مخصوصا اگر اين روايت را بپذيريم كه بقاياى اين كشتى تا عصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) باقى بوده ، و حتى بعضى ادعا مى كنند كه در عصر ما نيز بقاياى آنرا در كوه هاى ((آرارات )) قفقاز مشاهده كرده اند، اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه اشاره به هر دو معنى باشد، هم داستان نوح (عليه السلام ) آيتى بود، و هم كشتى بازمانده اش در ميان مردم .

و در آيه بعد به عنوان يك سؤ ال تهديدآميز و پرمعنى نسبت به كافرانى كه همان راه كفار زمان نوح را مى سپرند مى گويد: اكنون (بگوئيد) عذاب و انذاره اى من چگونه بود))؟! (فكيف كان عذابى و نذر).

آيا واقعيت داشت يا داستان و افسانه بود؟!

و در آخرين آيه مورد بحث بر اين حقيقت تاءكيد مى كند كه ((ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم ، آيا كسى هست كه پند گيرد و متذكر شود؟! (و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر).

آرى اين قرآن ، هيچ پيچيدگى ندارد، و شرائط تاثير، در آن جمع است ، الفاظش شيرين و جذاب تعبيراتش زنده و پرمعنى ، انذارها و بشارتهايش صريح و گويا، داستانهايش واقعى و پرمحتوا، دلائلش قوى و محكم ، منطقش

شيوا و متين ، خلاصه آنچه لازمه تاثير گذاردن يك

سخن است در آن جمع است ، و به همين دليل هر زمان دلهاى آماده با آن تماس يابد، مجذوب آن مى شود و در طول تاريخ اسلام نمونه هاى عجيب و شگفت انگيزى از تاثير عميق قرآن در دلهاى آماده ديده مى شود، كه شاهد گوياى اين امر است .

ولى چه مى توان كرد هنگامى كه نطفه حياتى يك بذر مرده باشد، اگر در بهترين زمينها آنرا جاى دهند، و از آب كوثر زير نظر بهترين باغبانها آبيارى كنند، هرگز نمو نخواهد كرد و گل و گياهى از آن نمى رويد. و همچنين سرنوشت قوم عاد

قوم ديگرى كه سرگذشت آنها در اين سوره به دنبال سرگذشت فشرده قوم نوح (عليه السلام ) آمده ، ((قوم عاد)) است ، كه قرآن به عنوان هشدارى به كافران و مجرمان در آيات مورد بحث به طور فشرده به آن اشاره كرده ، مى گويد:

((قوم عاد نيز پيامبر خود را تكذيب كردند)) (كذبت عاد).

هر قدر پيامبر آنها، هود (عليه السلام ) بر تبليغات خود مى افزود، و از راه هاى مختلف براى بيدار ساختن آنها تلاش مى كرد، آنها بر خيره سرى و لجاجت خود مى افزودند، و غرور ناشى از ثروت و امكانات مادى و غفلت ناشى از غرق بودن در شهوات ، گوش شنوا و چشم بينا را از آنها گرفته بود.

سرانجام خداوند آنها را با عذاب دردناكى مجازات كرد، لذا در دنباله همين آيه به صورت سربسته مى فرمايد بنگريد ((عذاب و انذارهاى من چگونه بود))؟ (فكيف كان عذابى و نذر).

سپس در آيات بعد به شرح اين اجمال پرداخته ، مى افزايد: ((ما تندباد وحشتناك

و سردى را در يكروز شوم كه استمرار و ادامه داشت بر آنها فرستاديم )) (انا ارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى يوم نحس مستمر).

((صرصر)) از ماده ((صر)) (بر وزن شر) در اصل به معنى بستن و محكم كردن است ، و تكرار آن در واژه ((صرصر)) براى تاءكيد است ، و از آنجا كه اين باد هم شديد بوده است و هم سرد، هم پرسوزش و هم پر سر و صدا، اين واژه به آن اطلاق شده است .

((نحس )) در اصل به معنى سرخى شديدى است كه گاه در افق ظاهر مى شود، و همچون ، شعله آتش بى دودى است كه عرب آنرا ((نحاس )) مى گويد، سپس اين واژه به هر چيز ((شوم )) در مقابل ((سعد)) اطلاق شده است (دقت كنيد).

((مستمر)) صفتى است براى ((يوم )) يا ((نحس ))، در صورت اول مفهومش اين است كه حوادث آن روز همچنان استمرار يافت ، و چنانكه در آيه 7 در سوره حاقه آمده است ((هفت شب و هشت روز اين عذاب الهى بطور مداوم بر آنها مسلط بود تا همگى را در هم كوبيد و كسى را زنده نگذاشت )).

و در صورت دوم معنايش اين است كه نحوست اين روز ادامه يافت تا همگى را هلاك كرد.

بعضى نيز نحس را به معنى پرگرد و غبار تفسير كرده اند، چرا كه اين تندباد به قدرى غبارآلود بود كه يكديگر را نمى ديدند وقتى از دور نمايان گشت آنها تصور كردند ابر پر بارانى به سوى آنها مى آيد! اما به زودى فهميدند كه تندبادى است مامور عذاب و هلاك آنها، چنانكه در

آيه 24 سوره احقاف آمده است : فلما راءوه عارضا مستقبل اوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا بل هو ما استعجلتم به ريح فيها عذاب اليم .

اين دو تفسير با هم منافاتى ندارد و ممكن است هر دو در معنى آيه جمع باشد.

سپس در توصيف اين تندباد مى فرمايد: ((مردم را همچون تنه هاى نخل ريشه كن شده از جا بر مى كند و به هر سو پرتاب مى نمود)) (تنزع الناس كانهم اعجاز نخل منقعر).

((منقعر)) از ماده ((قعر)) به معنى پائين ترين نقطه چيزى است ، و لذا اين واژه در معنى ريشه كن ساختن به كار مى رود.

اين تعبير يا به خاطر آن است كه قوم عاد اندامى قوى و هيكلهائى درشت داشتند، و چنانكه بعضى از مفسران گفته اند براى حفظ خود از تندباد گودالها و پناهگاهى زيرزمينى ساخته بودند، اما قدرت تندباد در آن روز به حدى بود كه آنها را از پناهگاههايشان ريشه كن مى كرد و به اين طرف و آن طرف مى افكند! حتى گفته اند آنها را چنان با سر به زمين مى كوبيد كه سرهايشان از تنها جدا مى شد!

تعبير به ((اعجاز)) جمع ((عجز)) (بر وزن رجل ) به معنى قسمت عقب يا

پائين چيزى است ، و تشبيه آنها به قسمت پائين نخلها به خاطر آن است كه به گفته بعضى باد به قدرى شديد بود كه نخست دست و سرهاى آنها را كند و با خود برد، و بعد بقيه بدنهايشان همچون نخل بى شاخ و برگ ، از زمينى كنده شده به هر گوشه و كنار پرتاب مى گشت .

يا به خاطر چيزى است كه

در بالا اشاره كرديم كه باد آنها را با سر به زمين مى كوبيد و گردنها مى شكست و سرها جدا مى شد!

سپس قرآن به عنوان هشدار مى گويد: ((اكنون بنگريد عذاب و انذارهاى من چگونه بود))؟! (فكيف كان عذابى و نذر).

ما با اقوام ديگر كه راه تكذيب و كبر و غرور و گناه و عصيان را پوئيدند چنين رفتار كرديم ، شما درباره خود چه مى انديشيد كه راه آنها را ادامه مى دهيد؟

و باز در پايان اين ماجرا مى افزايد: ((ما قرآن را براى تذكر سهل و آسان ساختيم ، آيا كسى هست كه پند گيرد و متذكر شود))؟ آيا گوش شنوائى در برابر اين نداى الهى ، و اين هشدارها و انذارها وجود دارد؟! (و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر).

قابل توجه اين كه جمله ((فكيف كان عذابى و نذر)) در مورد قوم عاد دو بار تكرار شده يكى در آغاز بيان اين سرگذشت ، و يكى هم در پايان آن ، اين تفاوت شايد از اين جهت است كه عذاب اين گروه از ديگران شديدتر و وحشتناكتر بود، هر چند عذابهاى الهى همه شديد مى باشد.

سعد و نحس ايام

در ميان مردم معمول است كه بعضى از روزها را روز سعد و مبارك ، و بعضى را روز شوم و نحس مى شمرند، هر چند در تعيين آن اختلاف بسيار است ، سخن اينجا است كه اين اعتقاد عمومى تا چه حد در اسلام پذيرفته شده ؟ و يا از اسلام گرفته شده است ؟

البته اين از نظر عقل محال نيست كه اجزاء زمان با يكديگر تفاوت داشته باشند، بعضى داراى

ويژگيهاى نحوست ، و بعضى ويژگيهاى ضد آن ، هر چند از نظر استدلال عقلى راهى براى اثبات يا نفى چنين مطلبى در اختيار نداريم ، همين اندازه مى گوئيم ممكن است ولى از نظر عقل ثابت نيست .

بنابراين اگر دلائل شرعى از طريق وحى كه افقهاى وسيعترى را روشن مى سازد بر اين معنى در دست داشته باشيم قبول آن نه تنها بى مانع بلكه لازم است .

در آيات قرآن تنها در دو مورد اشاره به ((نحوست ايام )) شده است : يكى در آيات مورد بحث ، و ديگرى در آيه 16 سوره فصلت كه درباره همين ماجراى قوم عاد سخن مى گويد در آنجا مى خوانيم : فارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات : ((ما تندبادى سخت و سرد در روزهاى شومى بر آنها مسلط ساختيم )).

و در نقطه مقابل ، تعبير ((مبارك )) نيز در بعضى از آيات قرآن ديده مى شود، چنانكه درباره شب قدر مى فرمايد انا انزلناه فى ليلة مباركة : ((ما قرآن را در شبى پر بركت نازل كرديم )) (دخان - 3).

همانگونه كه گفتيم ((نحس )) در اصل به معنى سرخى فوقالعاده افق است كه آنرا به صورت ((نحاس )) يعنى ((شعله آتش خالى از دود)) در مى آورد، سپس به همين مناسبت در معنى ((شوم )) به كار رفته است .

به اين ترتيب قرآن جز اشاره سربسته اى به اين مساءله ندارد، ولى در روايات اسلامى به احاديث زيادى در زمينه ((نحس و سعد ايام )) برخورد مى كنيم كه هر چند بسيارى از آنها روايات ضعيف است و يا احيانا آميخته با بعضى

روايات مجعول و خرافات مى باشد، ولى همه آنها چنين نيست ، بلكه روايات معتبر و قابل قبولى در ميان آنها بدون شك وجود دارد، چنانكه مفسران نيز در تفسير آيات فوق بر اين معنى صحه نهاده اند.

محدث بزرگ مرحوم علامه مجلسى نيز روايات فراوانى در ((بحار الانوار)) در اين زمينه آورده است .

آنچه به طور فشرده و خلاصه در اينجا مى توان گفت چند مطلب است : الف - در روايات متعددى سعد و نحس ايام در ارتباط با حوادثى كه در آن واقع شده است تفسير شده ، فى المثل در روايتى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم شخصى از امام (عليه السلام ) درخواست كرد تا درباره روز ((چهارشنبه )) و فال بدى كه به آن مى زنند و سنگينى آن ، بيانى فرمايد كه منظور كدام چهارشنبه است ؟ فرمود ((آخر اربعاء فى الشهر و هو المحاق و فيه قتل قابيل هابيل اخاه ... و يوم الاربعاء ارسل الله عز و جل الريح على قوم عاد)): ((منظور

چهارشنبه آخر ماه است كه در محاق اتفاق افتاد، و در همين روز ((قابيل )) برادرش ((هابيل )) را كشت ... و خداوند در اين روز چهارشنبه تندباد را بر قوم عاد فرستاد)).

لذا بسيارى از مفسران به پيروى بسيارى از روايات آخرين چهارشنبه هر ماه را روز نحس مى دانند، و از آن تعبير به ((اربعاء لا تدور)) مى كنند (يعنى چهارشنبه اى كه تكرار نمى شود).

در بعضى ديگر از روايات مى خوانيم كه روز اول ماه روز سعد و مباركى است چرا كه آدم در آن آفريده شد، همچنين روز

26 چرا كه خداوند دريا را براى موسى شكافت .

يا اين كه روز سوم ماه روز نحسى است ، چرا كه آدم و حوا در آن روز از بهشت رانده شدند، و لباس بهشتى از تن آنها كنده شد.

يا اين كه روز هفتم ماه روز مباركى است ، چرا كه نوح سوار بر كشتى شد (و از غرقاب نجات يافت ).

يا اينكه در مورد نوروز در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: روز مباركى است كه كشتى نوح بر جودى قرار گرفت ، و جبرئيل بر پيامبر اسلام نازل شد، و روزى است كه على (عليه السلام ) بر دوش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) رفت بتهاى كعبه را شكست ، و داستان غدير خم مصادف با نوروز بود....

اين گونه تعبيرات ، در روايات فراوان است كه سعد و نحس ايام را با بعضى از حوادث مطلوب ، يا نامطلوب پيوند مى دهد، مخصوصا در مورد روز عاشورا

كه بنى اميه به گمان پيروزى بر اهل بيت (عليه السلام ) آن را روز مسعودى مى شمردند، و در روايات شديدا از تبرك به آن روز نهى شده ، و حتى دستور داده اند كه آن روز را روز ذخيره آذوقه سال و مانند آن نكنند، بلكه كسب و كار را در آن روز تعطيل كرده ، و عملا از برنامه بنى اميه فاصله بگيرند مجموع اين روايات سبب شده كه بعضى مساءله سعد و نحس ايام را چنين تفسير كنند كه مقصود اسلام توجه دادن مسلمين به اين حوادث است ، تا از نظر عمل خود را بر حوادث

تاريخى سازنده تطبيق دهند، و از حوادث مخرب و روش بنيانگذاران آنها فاصله گيرند.

اين تفسير ممكن است در مورد قسمتى از اين روايات صادق باشد ولى در مورد همه آنها مسلما صادق نيست ، چرا كه از بعضى از آنها استفاده مى شود تاثير مرموزى در بعضى ايام احيانا وجود دارد كه ما از آن آگاهى نداريم .

ب : اين نكته نيز قابل دقت است كه بعضى در مساءله سعد و نحس ايام به اندازه اى راه افراط را پوئيده اند كه به هر كارى مى خواهند دست بزنند قبلا به سراغ سعد و نحس ايام مى روند، و عملا از بسيارى فعاليتها باز مى مانند، و فرصتهاى طلائى را از دست مى دهند.

يا اين كه بجاى بررسى عوامل شكست و پيروزى خود و ديگران استفاده از اين تجربيات گرانبها در زندگى ، گناه همه شكستها را به گردن شومى ايام مى اندازند، همانگونه كه رمز پيروزيها را در نيكى ايام جستجو مى كنند!

اين يكنوع فرار از حقيقت ، و افراط در مساله ، و توضيح خرافى حوادث زندگى است كه بايد از آن به شدت پرهيز كرد، و در اين مسائل نه گوش به شايعات ميان مردم داد، نه سخن منجمان ، و نه گفته فال گيران ، اگر چيزى در حديث معتبر در اين زمينه ثابت شود بايد پذيرفت ، و گرنه بى اعتنا به گفته اين و آن بايد خط زندگى را ادامه داد، و با تلاش و سعى و كوشش به پيش محكم

گام برداشت ، و از توكل بر خدا يارى جست و از لطف او استعانت خواست .

ج : مساءله

توجه به سعد و نحس ايام علاوه بر اينكه غالبا انسان را به يك سلسله حوادث تاريخى آموزنده رهنمون مى شود، عاملى است براى توسل و توجه به ساحت قدس الهى ، و استمداد از ذات پاك پروردگار، و لذا در روايات متعددى مى خوانيم : در روزهائى كه نام نحس بر آن گذارده شده مى توانيد با دادن صدقه ، و يا خواندن دعا، و استمداد از لطف خداوند، و قرائت بعضى از آيات قرآن ، و توكل بر ذات پاك او، به دنبال كارها برويد و پيروز و موفق باشيد.

از جمله در حديثى مى خوانيم كه يكى از دوستان امام حسن عسكرى (عليه السلام ) روز سه شنبه خدمتش رسيد، امام فرمود: ديروز تو را نديدم ، عرض كرد: دوشنبه بود، و من در اين روز حركت را ناخوش داشتم ! فرمود: من احب ان يقيه الله شر يوم الاثنين فليقراء فى اول ركعة من صلاة الغداة هل اتى على الانسان ثم قراء ابو الحسن (عليه السلام ) فوقيهم الله شر ذلك اليوم و لقيهم نضرة و سرورا: ((كسى كه دوست دارد از شر روز دوشنبه در امان بماند در اولين ركعت نماز صبح سوره هل اتى بخواند، سپس امام (عليه السلام ) اين آيه از سوره هل اتى را (كه تناسب با رفع شر دارد) تلاوت فرمود: فوقاهم الله شر ذلك اليوم ... خداوند نيكان را از شر روز رستاخيز نگاه مى دارد او به آنها خرمى و طراوت ظاهر و خوشحالى درون عطا مى كند)).

در حديث ديگر مى خوانيم كه يكى از ياران امام ششم (عليه السلام ) از آن

حضرت پرسيد: آيا در هيچ روزى از روزهاى مكروه چهارشنبه و غير آن سفر كردن مناسب است ؟ امام (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: سفرت را با صدقه آغاز كن و آية الكرسى را به هنگامى كه مى خواهى حركت كنى تلاوت كن )) (و هر كجا مى خواهى

برو).

در حديث ديگرى نيز آمده است كه يكى از ياران امام دهم على بن محمد الهادى (عليه االسلام ) مى گويد: خدمت حضرت (عليه السلام ) رسيدم در حالى كه در مسير راه انگشتم مجروح شده بود، و سوارى از كنارم گذشت و به شانه من صدمه زد، و در وسط جمعيت گرفتار شدم و لباسم را پاره كردند، گفتم : خدا مرا از شر تو اى روز حفظ كند، عجب روز شومى هستى ! امام فرمود: با ما ارتباط دارى و چنين مى گوئى ؟! و روز را كه گناهى ندارد گناهكار مى شمرى ؟ آن مرد عرض مى كند از شنيدن اين سخن به هوش آمدم و به خطاى خود پى بردم ، عرض كردم اى مولاى من من استغفار مى كنم ، و از خدا آمرزش مى طلبم ، امام (عليه السلام ) افزود: ما ذنب الايام حتى صرتم تتشامون بها اذا جوزيتم باعمالكم فيها؟:

((روزها چه گناهى دارد كه شما آنها را شوم مى شمريد هنگامى كه كيفر اعمال شما در اين روزها دامانتان را مى گيرد))؟!

راوى مى گويد: ((عرض كردم من براى هميشه از خدا استغفار مى كنم و اين توبه من است اى پسر رسول خدا)).

امام (عليه السلام ) فرمود: ما ينفعكم و لكن الله يعاقبكم بذمها على ما لا ذم

عليها فيه ، اما علمت ان الله هو المثيب و المعاقب ، و المجازى بالاعمال ، عاجلا و آجلا،؟ قلت : بلى يا مولاى ، قال لا تعد و لا تجعل للايام صنعا فى حكم الله !

((اين براى تو فايده اى ندارد، خداوند شما را مجازات مى كند به مذمت كردن چيزى كه نكوهش ندارد، آيا تو نمى دانى كه خداوند ثواب و عقاب مى دهد، و جزاى اعمال را در اين سرا و سراى ديگر خواهد داد، سپس افزود: ديگر اين عمل را تكرار مكن و براى روزها در برابر حكم خداوند كار و تاثيرى

قرار مده ))!.

اين حديث پر معنى اشاره به اين است كه اگر روزها هم تاثيرى داشته باشد به فرمان خدا است ، هرگز نبايد براى آنها تاثير مستقلى قائل شد، و از لطف خداوند خود را بى نياز دانست ، و آنگهى نبايد حوادثى را كه غالبا جنبه كفاره اعمال نادرست انسان دارد به تاثير ايام ارتباط داد، و خود را تبرئه كرد. و شايد اين بيان بهترين راه براى جمع ميان اخبار مختلف در اين باب است (دقت كنيد). سرانجام دردناك قوم ثمود

سومين قومى كه شرح زندگى آنها به طور فشرده به عنوان درس عبرتى در تعقيب بحثهاى گذشته در اين سوره مطرح شده است قوم ثمود است كه در سرزمين ((حجر)) كه در شمال حجاز قرار داشت زندگى داشتند، و پيامبرشان صالح نهايت كوشش را در هدايت آنها كرد اما به جائى نرسيد.

نخست مى فرمايد: طايفه ثمود نيز انذارهاى الهى را تكذيب كردند، و تهديدها را به هيچ گرفتند)) (كذبت ثمود بالنذر).

گرچه بعضى از مفسران ((نذر)) را در

اينجا به معنى ((پيامبران انذار

كننده )) گرفته اند، و تكذيب قوم ثمود را نسبت به صالح به عنوان تكذيب تمام پيامبران شمرده اند، چرا كه دعوت تمام انبياء هماهنگ بود، ولى ظاهر اين است كه ((نذر)) در اينجا جمع انذار به معنى بياناتى است كه تواءم با بيم دادن است كه طبعا در كلام هر پيغمبرى وجود دارد.

سپس به علت تكذيب آنها پرداخته ، مى افزايد: ((آنها گفتند: آيا ما از انسانى از جنس خود پيروى كنيم ؟ اگر چنين كنيم در گمراهى و جنون خواهيم بود)) (فقالوا ابشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفى ضلال و سعر).

آرى كبر و غرور و خودبينى و خودخواهى حجاب بزرگ آنها در برابر دعوت انبيا بود، آنها مى گفتند: صالح فردى مانند ما است ، دليلى ندارد كه ما از او پيروى كنيم ! او چه امتيازى بر ما دارد كه رهبر باشد، و ما پيرو و تابع او؟!

اين همان اشكالى است كه امتهاى گمراه غالبا به انبيا داشتند كه آنها افرادى از جنس ما هستند و به همين دليل نمى توانند پيامبر الهى باشند.

جمعى از مفسران تعبير به ((واحدا)) چنين استفاده كرده اند كه منظور دشمنان صالح اين بوده كه او يك فرد عادى است ، مال و ثروت هنگفت ، و يا نژاد و نسب فوق العاده اى ندارد، بعضى نيز آنرا به اين معنى تفسير كرده اند كه او يك نفر است جمعيت و گروهى ندارد، در حالى كه يك رهبر بايد جمعيتى در اختيار داشته باشد و با اين امتياز ديگران را به پيروى خود بخواند.

ولى تفسير سومى نيز در اينجا وجود دارد كه

آنها روى واحد عددى تكيه نمى كردند، بلكه هدفشان واحد نوعى بود، مقصود اين بود كه او فردى از نوع و جنس ماست و نوع بشر نمى تواند رسالت الهى را بر عهده گيرد بلكه بايد پيامبر از جنس فرشتگان باشد، البته جمع ميان هر سه تفسير ممكن است ،

ولى به هر حال ادعائى واهى و بى اساس بود.

((سعر)) (بر وزن شتر) جمع ((سعير)) در اصل به معنى آتش برافروخته و پرهيجان است ، و گاه به معنى ((جنون )) نيز آمده چرا كه در حالت جنون ، هيجان خاصى به انسان دست مى دهد، و لذا به ((شتر ديوانه )) ((ناقه مسعوره )) مى گويند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه قوم ثمود اين تعبير را از پيامبرشان صالح (عليه السلام ) گرفته بودند كه به آنها مى گفت : اگر شما دست از بت پرستى برنداريد، و از دعوت من پيروى نكنيد، در ((ضلال و سعر)) (در گمراهى و آتشهاى افروخته جهنم ) خواهيد بود، آنها در پاسخ مى گويند: اگر ما از بشرى مثل خودمان پيروى كنيم در ((ضلال و سعر)) خواهيم بود!

به هر حال ذكر ((سعر)) به صورت ((جمع )) در حقيقت براى تاءكيد و دوام است ، خواه به معنى جنون باشد يا به معنى آتش برافروخته .

سپس افزودند به فرض كه وحى الهى بر انسانى نازل شود ((آيا از ميان ما تنها بر اين مرد وحى نازل شده ))؟! با اينكه افرادى سرشناستر و معروفتر و ثروتمندتر از او پيدا مى شود (ااءلقى الذكر عليه من بيننا).

در حقيقت گفته هاى قوم ثمود شباهت زيادى با گفته هاى مشركان

مكه داشت كه گاهى ايراد مى كردند مال هذا الرسول ياءكل الطعام و يمشى فى الاسواق لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا: ((چرا اين پيامبر غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ چرا فرشته اى نازل نشده كه همراه او انذار كند))؟ (فرقان - 7).

و گاه مى گفتند: لو لا نزل هذا القران على رجل من القريتين عظيم : ((چرا اين قرآن بر يكى از مردان بزرگ و ثروتمند مكه و طائف نازل نشده

است ))؟! (زخرف - 31).

حال كه بناست رسول الهى بشر باشد چرا بشرى تهيدست و بيكس و كار؟!

اين كوردلان كه گوئى در طول تاريخ مطالب را يكنواخت بيخ گوش هم مى گفتند گمان مى كردند اگر كسى ثروت يا قوم و قبيله و مقام و منصب و نسب معروفى دارد دليل بر شخصيت او است ، در حالى كه ستمكارترين مردم غالبا در ميان اينگونه افراد بودند.

اين احتمال در تفسير آيه نيز از سوى بعضى از مفسران پذيرفته شده است كه آنها مى گفتند: آيا فقط وحى بر او نازل شده ؟ چرا بر همه ما نازل نمى شود مگر ما چه تفاوتى با هم داريم ؟ همانگونه كه در آيه 52 سوره مدثر آمده است : بل يريد كل امرى ء منهم ان يؤ تى صحفا منشرة : ((بلكه هر يك از آنها انتظار دارد كتابهائى از آسمان بر او نازل شود))!

سپس در پايان آيه مى گويد: ((آنها همين موضوع را دليل بر كذب پيامبرشان ((صالح )) گرفتند و گفتند: او آدم بسيار دروغگوى هوسباز و متكبر است ))! (بل هو كذاب اشر).

چرا كه مى خواهد بر

ما حكومت كند، و همه چيز را در قبضه خود بگيرد، و بر طبق هوسهايش رفتار كند.

واژه ((اشر)) وصف است از ماده ((اشر)) (بر وزن قمر) كه به معنى ((شدت خوشحالى تواءم با هوسبازى )) است .

ولى قرآن در پاسخ آنها مى گويد ((فردا مى فهمند چه كسى دروغگوى هوسباز است ))؟ (سيعلمون غدا من الكذاب الاشر).

همان زمان كه عذاب الهى فرارسد و آنها را در هم كوبد و تبديل به يك مشت خاك و خاكستر شوند، و سپس ((مجازات بعد از مرگ )) نيز دامانشان را

بگيرد مى فهمند اين گونه نسبتها شايسته چه كسى بوده است ؟ و قبائى است براى قامت چه شخصى ؟!

روشن است كه منظور از غدا (فردا) آينده نزديك است و اين تعبير جالب لطيفى است .

در اينجا ممكن است سؤ الى طرح شود و آن اينكه در حال نزول اين آيات آنها مجازات خود را مسلما ديده بودند، ديگر جاى اين ندارد كه گفته شود فردا مى فهمند دروغگوى هوسباز كيست ؟

در پاسخ اين سؤ ال دو جواب مى توان گفت : نخست اينكه اين سخن در حقيقت به پيامبر خدا ((صالح )) گفته شده ، و در آن روز و در آن شرائط بيان گرديده و مسلم است كه آن روز هنوز عذاب نازل نشده بود.

ديگر اينكه منظور از فردا فرداى قيامت است كه همه چيز به وضوح آشكار مى شود (ولى تفسير اول مناسبتر و با آيات بعد سازگارتر است ).

در اينجا سؤ ال ديگرى مطرح است و آن اينكه مشركان قوم ثمود قبل از نزول عذاب نيز به واقعيت دعوت صالح پى برده ، و معجزه

انكارناپذيرش را مشاهده كرده بودند، پس چرا مى گويد فردا مى فهمند؟.

پاسخ اين سؤ ال نيز با توجه به يك نكته روشن است و آن اينكه : علم همواره مراتبى دارد، در بعضى از مراتب ممكن است طرف مقابل انكار كند، اما گاه به مرحله اى مى رسد كه ديگر جاى انكار نيست ، و همه چيز به راءى العين ديده مى شود، و منظور از علم در اينجا همين مرحله كامل آن است .

سپس به داستان ((ناقه )) كه به عنوان معجزه و سند گوياى صدق دعوت صالح (عليه السلام ) فرستاده شده بود اشاره كرده ، مى افزايد: به صالح وحى كرديم كه ما ناقه را براى آزمايش و امتحان براى آنها مى فرستيم ، در انتظار پايان كار آنها باش

و شكيبائى پيشه كن )) (انا مرسلوا الناقة فتنة لهم فارتقبهم و اصطبر).

((ناقه )) همان شتر ماده اى كه به عنوان معجزه صالح فرستاده شد مسلما يك ناقه معمولى نبود، بلكه داراى ويژگيهاى خارق العاده اى بود، از جمله اينكه طبق روايت مشهورى اين ناقه از دل صخره اى از كوه برآمد، تا معجزه گويائى در برابر منكران لجوج باشد.

((فتنه )) چنانكه قبلا نيز گفته ايم به معنى بردن طلا در بوته و آتش براى روشن ساختن ميزان خلوص آن است ، سپس به هر گونه آزمايش و امتحان اطلاق شده .

روشن است كه قوم ثمود در اينجا در برابر آزمايش بزرگى قرار گرفتند، لذا در آيه بعد مى افزايد: ((به صالح گفتيم به آنها خبر ده كه آب قريه بايد در ميان آنها تقسيم شود (يك روز از براى ناقه ،

و يك روز براى اهل قريه ) و هر كدام از آنها در نوبت خود بايد حضور يابد و ديگر مزاحم او نشود))(و نبئهم ان الماء قسمة بينهم كل شرب محتضر).

گرچه قرآن در اين زمينه توضيحى بيش از اين نداده است ، ولى بسيارى از مفسران گفته اند كه ناقه صالح روزى كه نوبت او بود تمام آب را مى نوشيد، ولى بعضى ديگر گفته اند وضع و هيئت آن طورى بود كه وقتى كنار آب مى آمد حيوانات ديگر فرار مى كردند و نزديك نمى شدند، و لذا چاره اى جز اين نبود كه يكروز آب را در اختيار ناقه قرار دهند، و روز ديگر را در اختيار خودشان .

به هر حال اين قوم در مضيقه آب قرار گرفتند و تحمل نداشتند كه يك روز تمام آب در اختيار ((ناقه )) باشد و يك روز در اختيار آنها، مخصوصا طبق احتمالى كه بعضى از مفسران داده اند كه آب در آبادى آنها خيلى كم بود (هر چند اين معنى با آيات 146 تا 148 تناسب ندارد چرا كه از آن استفاده مى شود اين قوم در سرزمينى پر از باغها و چشمه ها زندگى مى كردند).

به هر حال اين قوم سركش و خودخواه و لجوج تصميم گرفتند ((ناقه )) را از پاى درآورند، در حالى كه صالح به آنها اخطار كرده بود كه اگر آزارى به ناقه برسانند در فاصله كوتاهى عذاب دامانشان را خواهد گرفت ، اما آنها بدون اعتنا به اين امر ((يكى از ياران خود را صدا زدند، و او به سراغ اين كار آمد، و ناقه را پى كرد)) (فنادوا

صاحبهم فتعاطى فعقر).

((صاحب )) در اينجا ممكن است اشاره به يكى از رؤ ساى قوم عاد باشد، و يكى از اشرار معروف آنها كه در تاريخ به عنوان ((قدارة بن سالف )) از او ياد شده است .

((تعاطى )) در اصل به معنى برگرفتن چيزى يا به سراغ مطلبى رفتن است ، و نيز به انجام كارهاى مهم و خطرناك گفته مى شود، يا انجام كارهاى پرزحمت ، و يا كارى كه در مقابل آن عطا و مزدى قرار داده شده است .

همه اين تفسيرها در آيه مورد بحث جمع است چرا كه اقدام به كشتن ناقه جرات و جسارت زيادى لازم داشت ، و هم كارى پرزحمت بود، و قاعدتا در برابر آن اجر و مزدى هم قرار داده بودند.

((عقر)) از ماده ((عقر)) (بر وزن ظلم ) در اصل به معنى اساس و ريشه

است ، و هنگامى كه اين واژه در مورد شتر به كار رود به معنى كشتن و نحر كردن و يا پى كردن است .

قابل توجه اينكه قرآن در اينجا كشتن ناقه را به يك فرد نسبت داده است ، در حالى كه در سوره ((والشمس )) به همه آنها نسبت مى دهد و مى فرمايد: فعقروها (قوم ثمود ناقه را كشتند) اين به خاطر آن است كه آن يك نفر به نمايندگى و به رضايت همه قوم اقدام به اين كار كرد، و مى دانيم كسى كه راضى به فعل ديگرى باشد شريك در عمل او است .

در بعضى روايات آمده كه ((قداره )) قبلا شراب نوشيد، و در حال مستى اقدام بر اين عمل زشت و جنايت بزرگ نمود.

در

مورد طرز كشتن ناقه نيز اقوال گوناگونى است : بعضى گفته اند با شمشير آنرا پى كرد، و بعضى گفته اند در كمين آن پشت صخره اى قرار گرفت نخست آنرا با تير زد و بعد با شمشير به آن حمله كرد.

آيه بعد به عنوان مقدمه اى براى ذكر عذاب وحشتناك اين قوم سركش مى گويد: ((اكنون بنگريد عذاب و انذارهاى من چگونه بود))؟! (فكيف كان عذابى و نذر).

و سپس مى افزايد: يك صيحه بر آنها فرستاديم ، و به دنبال آن همگى به صورت گياه خشك شده كوبيده اى درآمدند كه صاحب چهارپايان براى حيوانات خود در آغل جمع آورى مى كند))! (انا ارسلنا عليهم صيحة واحدة فكانوا كهشيم المحتظر).

((صيحة )) در اينجا به معنى صداى عظيمى است كه از آسمان برمى خيزد، و ممكن است اشاره به صاعقه وحشت زائى باشد كه بر فراز شهر آنها در گرفت ، چنانكه در آيه 13 سوره فصلت آمده است فان اءعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود: ((اگر آنها سرپيچى كنند به آنها بگو شما را صاعقه اى همچون صاعقه عاد و ثمود انذار مى كنم ))!

((هشيم )) از ماده ((هشم )) (بر وزن خشم ) در اصل به معنى شكستن اشياء سست است ، مانند گياهان ، لذا به گياهان خرد شده كه صاحبان گوسفندان براى آنها مى كوبند و آماده مى كنند هشيم گفته مى شود، و گاه به گياهان خشكى تفسير شده كه زير دست و پاى حيوانات در آغل كوبيده مى شود.

((محتظر)) در اصل از ماده ((حظر)) (بر وزن مغز) به معنى ((منع )) است ، و لذا

آغلى را كه براى گوسفندان و حيوانات درست مى كنند كه مانع خروج آنها يا حمله حيوانات وحشى گردد ((حظيره )) مى نامند، و ((محتظر)) (بر وزن محتسب ) شخصى است كه صاحب چنين مكانى است .

تعبيرى كه در اين آيه درباره عذاب قوم ثمود آمده است بسيار عجيب و پرمعنى است ، چرا كه خداوند براى نابودى اين قوم سركش هرگز لشكريانى از آسمان و زمين نفرستاد، تنها با يك صيحه آسمانى ، يك صاعقه گوشخراش ، يك موج عظيم انفجار، كه همه چيز را در مسير خود در شعاع وسيعى در هم كوبيد و خرد كرد كار آنها را ساخت !

قصرها و خانه هاى آباد آنها همچون ((حظيره )) گوسفندان شد، و اجساد بيجان و در هم شكسته آنها به صورت گياه خشك كوبيده اى كه زير دست و پاى گوسفندان مى ريزند درآمد.

درك اين معنى براى گذشتگان مشكل بود، اما براى ما كه امروز از تاءثير امواج ناشى از انفجار آگاه هستيم كه چگونه همه چيز را در مسير خود متلاشى

و خرد مى كند درك آن آسان است ، البته صاعقه عذاب الهى با اين انفجارهاى بشرى قابل مقايسه نيست و از اينجا روشن مى شود كه اين صاعقه عظيم چه بلائى بر سر اين قوم خيره سر آورد؟

و در آخرين آيه مورد بحث و پايان اين سرگذشت دردناك و عبرت انگيز بار ديگر مى فرمايد: ((ما قرآن را براى تذكر و بيدارى انسانها آسان نموديم آيا پند گيرنده اى پيدا مى شود))؟! (و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر).

تعبيراتش زنده و روشن ، داستانهايش گويا، و انذارها و تهديدهايش

تكاندهنده و بيدارگر است . قوم لوط به سرنوشت شومترى مبتلا شدند

در اين آيات اشارات كوتاه و تكان دهنده اى به داستان قوم لوط و عذاب وحشتناك اين جمعيت ننگين و گمراه ديده مى شود، و اين چهارمين قسمت از سرگذشت اقوام پيشين در اين سوره است .

نخست مى گويد: ((قوم لوط انذارهاى پى درپى پيامبرشان را تكذيب كردند)) (كذبت قوم لوط بالنذر).

((نذر)) چنانكه قبلا نيز اشاره كرديم جمع ((انذار)) به معنى تهديد و بيم دادن است ، و ذكر آن به صيغه جمع ممكن است اشاره به انذارهاى پى درپى اين پيامبر بزرگ باشد كه اين قوم لجوج همه آنها را تكذيب كردند، و يا اشاره به انذار حضرت لوط (عليه السلام ) و پيامبران پيش از او است ، زيرا دعوتهاى انبياء همگى يك حقيقت را تعقيب مى كند.

سپس در يك جمله كوتاه به گوشه اى از عذاب آنها و نجات خانواده حضرت لوط اشاره كرده ، مى گويد: ((ما بر آنها تندبادى كه ريگها را به حركت در

مى آورد فرستاديم )) (انا ارسلنا عليهم حاصبا).

و همه را در زير اين باران ريگ مدفون ساختيم .

((جز خاندان لوط كه ما آنها را سحرگاهان از آن سرزمين بلا رهائى بخشيديم )) (الا آل لوط نجيناهم بسحر).

((حاصب )) به معنى تندبادى است كه ((حصباء)) يعنى ريگ و سنگ را به حركت درمى آورد.

در آيات ديگر قرآن نيز هنگامى كه عذاب قوم لوط را مى شمرد علاوه بر زلزله اى كه شهرهاى آنها را زير و رو كرد سخن از باران سنگ مى گويد، چنانكه در آيه 82 هود مى خوانيم : فلما جاء امرنا جعلنا

عاليها سافلها و امطرنا عليها حجارة من سجيل منضود: ((هنگامى كه فرمان ما فرارسيد آن شهر و ديار را زير و رو كرديم و بارانى از سنگ از گلهاى متحجر و متراكم آنها نازل نموديم )).

آيا اين دو نوع عذاب بود يكى تندبادى كه سنگ و ريگ بيابان را با خود برداشت و بر آنها كوبيد، و ديگر بارانى از سنگهاى آسمانى ، و يا هر دو به يك معنى باز مى گردد، چرا كه گاهى گردبادهاى عظيم در بيابانها توده هائى از سنگ و ريگ را از زمين برداشته با خود به آسمان مى برد و هنگامى كه فشار گردباد فرونشست يكمرتبه آنها را بر نقطه ديگرى فرومى ريزد؟ بعيد نيست كه در اينجا نيز به فرمان خدا گردبادى ماءموريت يافت تا توده هاى عظيمى از سنگ و ريگ بيابان را به آسمان برد، و بعد از زلزله ويرانگر بر شهرهاى قوم لوط فروريزد، و اجساد آلوده آنها را در زير آن دفن كند، و حتى ويرانه هاى شهرهاى آنها را از صفحه روى زمين محو نمايد تا براى هميشه درس عبرتى براى ديگران باشد.

ضمنا آيه فوق مى گويد: نجات خاندان حضرت لوط به هنگام سحر بود، اين به خاطر آن بود كه وعده عذاب اين قوم ستمگر نيز هنگام صبح بود ، لذا در آخر شب به فرمان خدا اين خانواده باايمان (جز همسرش كه راه خود را از راه لوط جدا كرده بود) از شهر بيرون رفتند و چيزى نگذشت كه زلزله و سپس باران سنگ شروع شد، چنانكه در آيه سوره هود آمده : فاسر باهلك بقطع من الليل و لا

يلتفت منكم احد الا امراءتك انه مصيبها ما اصابهم ان موعدهم الصبح اليس الصبح بقريب : ((در قسمتى از شب با خانواده ات حركت كن ، و هيچيك از شما پشت سرش را نگاه نكند، مگر همسرت كه او نيز به همان بلائى كه آنها گرفتار مى شوند مبتلا خواهد شد، موعد آنها صبح است آيا صبح نزديك نيست ))؟!

و از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از مفسران به پيروى بعضى از ارباب لغت ((سحر)) را در اينجا به معنى ((بين الطلوعين )) تفسير كرده اند هيچگونه مناسبتى با آيه فوق ندارد.

در آيه بعد براى تاءكيد مى فرمايد: ((نجات خاندان لوط نعمتى بود از ناحيه ما، آرى اين گونه كسى را كه شكرگزارى كند پاداش مى دهيم )) (نعمة من عندنا كذلك نجزى من شكر).

و در آيه بعد اين حقيقت را بازگو مى كند كه لوط قبلا اتمام حجت كرده

((و آنها را از مجازات ما آگاه ساخته بود، ولى آنها در انذارهاى الهى ترديد كردند، و اصرار بر مجادله و القاء شك و شبهه داشتند)) (و لقد انذرهم بطشتنا فتماروا بالنذر).

((بطش )) (بر وزن فرش ) در اصل به معنى گرفتن چيزى است با قدرت ، و از آنجا كه هنگام مجازات قبلا مجرم را با قدرت مى گيرند اين كلمه به معنى مجازات نيز آمده است .

((تماروا)) از ماده ((تمارى )) به معنى گفتگوى طرفينى براى ايجاد شك و القاى شبهه و مجادله در برابر حق است ، در حقيقت آنها دست به دست هم دادند و از طرق گوناگون براى ايجاد شك و شبهه در افكار عمومى وارد شدند تا اثرات

انذارهاى اين پيامبر بزرگ را خنثى كنند.

آنها به القاء شبهات عقيدتى در ميان مردم قناعت نكردند بلكه در زشتكارى و وقاحت و بى شرمى كار را به جائى رسانيدند كه وقتى فرشتگان ماءمور عذاب به صورت جوانانى خوش منظر به عنوان ميهمان وارد خانه لوط شدند اين قوم بى شرم به سراغ آنها آمدند و چنانكه آيه بعد مى گويد از لوط خواستند كه ميهمانانش را در اختيار آنان بگذارد))! (و لقد راودوه عن ضيفه ).

((لوط)) به قدرى از اين مساءله ناراحت شد كه حد نداشت و مصرا از آنها خواهش كرد دست از اين رسوائى و آبروريزى بردارند، و حتى طبق آيه 71 سوره حجر به آنها وعده داد دختران خود را به ازدواج آنها (در صورت توبه از اين اعمال ) درآورد، و اين نهايت مظلوميت اين پيامبر بزرگ را در ميان اين گروه بى شرم و بى ايمان و فاقد همه چيز نشان مى دهد.

ولى چيزى نگذشت كه اين گروه مهاجم نخستين مجازات خود را دريافت داشتند، چنانكه خداوند در دنباله همين آيه مى فرمايد: ((ما چشمهاى آنها را نابينا و محو كرديم و به آنها گفتيم بچشيد عذاب من و انذارهاى مرا)) (فطمسنا

اعينهم فذوقوا عذابى و نذر).

آرى اينجا بود كه دست قدرت خداوند از آستين عدالت بيرون آمد و به گفته بعضى به جبرئيل فرمان داد كه گوشه اى از شهپرش را بر چشم آنان بكوبد، فورا همگى نابينا شدند، و حتى گفته مى شود كه جاى چشم آنها به كلى صاف و همانند صورتشان شد!

گرچه در آيه سخنى از اين معنى به ميان نيامده است كه چه افرادى به سراغ

فرشتگان آمدند ولى مسلما تمام قوم لوط نبودند بلكه اوباشانى كه در وقاحت از ديگران پيشى گرفته بودند در اين كار پيشقدم شدند، و سرنوشت آنها درس عبرتى براى افرادى ديگر شد، چرا كه با همان حال زار به ميان جمع برگشتند، اما دلى آماده در آن ميان نبود كه از اين عذاب مقدماتى عبرتى گيرد.

مى گويند: اينكه خداوند مجازات آنها را تا هنگام طلوع صبح تاءخير انداخت براى اين بود كه اين حادثه در روز قبل صورت گرفت ، و به آنها مجال داد كه يك شب ديگر را درباره سرنوشت خود بينديشند، و نمونه اى از عذاب الهى را در وجود اين نابينايان بدبخت ببينند، شايد بيدار شوند و توبه كنند، ولى افسوس كه حتى طبق روايتى خود اين نابينايان نيز عبرت نگرفتند و هنگامى كه دست به ديوارها گرفته و به خانه خود برگشتند سوگند ياد كردند كه فردا صبح يكنفر از خاندان لوط را زنده نخواهيم گذاشت .

عاقبت عذاب نهائى فرارسيد، و با زلزله اى ويرانگر كه با نخستين شعاع صبحگاهى آن سرزمين را تكان داد شهرهايشان زير و رو شد، بدنها قطعه قطعه و متلاشى و زير آوارها فرورفت ، باران شديدى از سنگ بر آنها فروريخت ،

و آثار ويرانه هاى آنها را نيز محو كرد!

چنانكه آيه بعد به صورت سربسته و فشرده به اين معنى اشاره كرده مى گويد:

((سرانجام صبحگاهان در اول روز عذابى مستمر و ثابت به سراغ آنها آمد)) (و لقد صبحهم بكرة عذاب مستقر).

آرى در لحظاتى كوتاه همه چيز پايان گرفت و اثرى از آنها باقى نماند.

تعبير به ((بكرة )) (آغاز روز) به خاطر اين است

كه ((صبحهم )) معنى گسترده اى دارد كه تمام صبح را در بر مى گيرد در حالى كه منظور آغاز صبح است .

آيا اين ماجرا آغاز طلوع فجر بوده ، يا آغاز طلوع آفتاب ؟ دقيقا معلوم نيست ولى شايد تعبير ((بكرة )) بيشتر مناسب آغاز طلوع آفتاب باشد.

واژه ((مستقر)) به معنى ثابت و پابرجاست ، و در اينجا ممكن است اشاره به اين باشد كه اين عذاب به قدرى كوبنده و قوى و نيرومند بود كه هيچ قدرتى مقابله با آنرا نداشت .

اين معنى نيز گفته شده است كه چون اين عذاب دنيوى با عذاب برزخى آنها اتصال پيدا كرد از آن تعبير به ((مستقر)) شده است .

سپس مى افزايد: بار ديگر به آنها گفته شد: ((اكنون بچشيد عذاب من و انذارهاى مرا)) (فذوقوا عذابى و نذر).

تا ديگر در انذارهاى پيامبران شك و ترديد نكنيد.

گرچه اين جمله دو بار در اين ماجرا ذكر شده ولى پيداست جمله اول اشاره به همان عذاب مقدماتى يعنى نابينا شدن گروهى است كه به خانه لوط هجوم آوردند، و بار دوم اشاره به عذاب نهائى يعنى زلزله ويرانگر و باران سنگ

مى باشد.

و بالاخره در آخرين آيه مورد بحث براى چهارمين بار در اين سوره اين جمله پرمعنى و بيدارگر را تكرار مى كنند: ((ما قرآن را براى پند گرفتن و يادآورى آسان كرديم ، آيا كسى هست كه پند گيرد و متذكر شود)) (و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر).

قوم لوط پند نگرفتند، نه از انذارها، و نه از عذاب مقدماتى و هشداردهنده ، آيا ديگران كه آلوده همان گناهانند از شنيدن اين آيات قرآن به خود

مى آيند و پشيمان مى شوند توبه مى كنند؟! آيا شما از اقوام گذشته برتريد؟!

پنجمين و آخرين قومى كه در اين سلسله به آنها اشاره مى شود قوم فرعون است ، ولى از آنجا كه سرگذشت اين قوم به طور مشروح در سوره هاى مختلف قرآن آمده در اينجا تنها اشاره كوتاه و فشرده اى به داستان عبرت انگيز آنها شده است .

مى فرمايد: ((انذارهاى ما (يكى پس از ديگرى ) به سراغ آل فرعون آمد)) (و لقد جاء آل فرعون النذر).

منظور از ((آل فرعون )) تنها خاندان و بستگان او نيست ، بلكه پيروان او را به طور عموم شامل مى شود، زيرا ((آل )) گرچه غالبا در مورد ((اهل بيت و خانواده )) به كار مى رود ولى احيانا در معنى وسيعى كه گفتيم نيز استعمال مى شود، و قرائن مقام نشان مى دهد كه در اينجا منظور همين معنى وسيع است .

((نذر)) (بر وزن كتب ) جمع ((نذير)) به معنى بيم دهنده است خواه انسانى باشد يا حادثه اى از حوادث كه به انسانها هشدار مى دهد و آنها را از عاقبت كارشان برحذر مى دارد در صورت اول ممكن است آيه فوق اشاره به موسى و هارون باشد، و در صورت دوم اشاره به معجزات نه گانه موسى ، ولى آيه بعد نشان مى دهد كه معنى دوم در اينجا مناسب است .

آيه بعد از واكنش ((آل فرعون )) در برابر اين دو پيامبر بزرگ الهى

و انذارهاى آنها پرده برداشته ، مى گويد: ((آنها تمام آيات ما را تكذيب كردند)) (كذبوا باياتنا كلها).

آرى اين مغروران خودخواه ، و اين جباران خودكامه

و بيدادگر، همه آيات الهى را بدون استثنا انكار كردند، همه را دروغ يا سحر يا حوادث اتفاقى شمردند!

((آيات )) مفهوم وسيعى دارد كه هم دلائل عقلى را شامل مى شود، هم معجزات ، و هم دلائل نقلى را، اما به قرينه آيه 101 سوره اسراء و لقد آتينا موسى تسع آيات بينات ((ما به موسى نه معجزه روشن داديم )) معلوم مى شود كه در اينجا اشاره به همان معجزات نه گانه است .

انسان اگر حقيقت جو باشد ديدن يكى از اين معجزات با اخطار قبلى و سپس بر طرف شدن بلا به وسيله دعاى پيامبر خدا براى او كافى است ، ولى هنگامى كه انسان به اصطلاح بر سر دنده لج قرار مى گيرد اگر تمام آسمان و زمين آيت خدا شود مؤ ثر نيست تنها عذاب الهى بايد فرارسد و مغزهائى را كه پر از باد غرور است در هم بكوبد.

چنانكه در ذيل همين آيه مورد بحث مى خوانيم : ((ما آنها را گرفتيم و مجازات كرديم ، گرفتن كسى كه هرگز مغلوب نمى شود و مقتدر و تواناست ))

(فاخذناهم اخذ عزيز مقتدر).

((اخذ)) در اصل به معنى گرفتن است ، ولى از آنجا كه مجرم را براى مجازات كردن قبلا دستگير مى كنند اين كلمه به عنوان كنايه از مجازات به كار مى رود.

تعبيرى كه در ذيل اين داستان آمده است در سرگذشتهاى ديگر نظير ندارد اين به خاطر آن است كه فرعونيان بيش از همه به قدرت و عزت خود مى باليدند، و همه جا سخن از نيروى حكومت آنها بود، اما خداوند مى گويد: ما آنها را گرفتيم ، گرفتن

عزيز مقتدر تا معلوم شود، اين قدرت و عزت پوشالى در مقابل عزت و قدرت خدا هيچ و پوچ است ، و عجب اينكه همان رود عظيم نيل كه سرچشمه تمام ثروت و قدرت و آبادى و تمدن آنها بود ماءمور نابودى آنها شد، و عجبتر اينكه موجودات كوچكى همچون ملخ ، قورباغه ، قمل (يكنوع حشره ) بر آنها مسلط گشت و آنان را به ستوه آورد و بيچاره كرد.

بعد از بيان داستان اقوام پيشين و عذاب و كيفر امتهاى سركش و مجرم ، در آيه بعد مشركان مكه را مخاطب ساخته مى گويد: ((آيا كفار شما از كافران پيشين بهترند و يا براى شما امان نامه اى در كتب آسمانى نازل شده است )) (اكفاركم خير من اولئكم ام لكم براءة فى الزبر).

ميان شما و قوم فرعون و قوم نوح و لوط و ثمود چه تفاوتى است ؟ اگر آنها به خاطر كفر و طغيان و ظلم و گناه گرفتار طوفانها و زلزله ها و صاعقه ها شدند چه دليلى دارد كه شما به چنين سرنوشتى مبتلا نشويد؟!

آيا شما از آنها بهتريد؟ يا طغيان و عناد و كفر شما از آنها كمتر است ؟

پس چگونه خود را از عذاب الهى مصون مى شمريد؟ مگر اينكه امان نامه اى در كتب آسمانى براى شما آمده باشد، و مسلما چنين ادعائى دروغ است و هيچگونه دليلى بر آن نداريد.

((يا اينكه مى گويند: ما جمعيت متحد و نيرومندى هستيم و از مخالفانمان انتقام مى گيريم ، و بر آنها پيروز مى شويم )) (ام يقولون نحن جميع منتصر)

((جمع )) به معنى ((مجموع )) است ، و

منظور در اينجا جماعتى است كه هدف و قدرت عمل دارند و تعبير به ((منتصر)) نيز تاءكيدى بر اين معنى است ، زيرا از ماده ((انتصار)) و به معنى انتقام گرفتن و پيروز شدن است .

قابل توجه اينكه آيه قبل به صورت ((خطاب )) بود، اما آيه مورد بحث ، و آيات آينده از كفار به صورت ((غائب )) سخن مى گويد، و اين يكنوع تحقير است يعنى شايسته نيستند بيش از اين مخاطب به خطاب الهى شوند.

به هر حال ، اگر آنها ادعاى چنين قدرتى كنند آن نيز ادعاى بى اساسى است ، چرا كه ((آل فرعون )) و ((قوم عاد و ثمود)) و امثال آنان كه از اينها قويتر بودند در برابر عذاب الهى همچون پر كاه در برابر يك طوفان عظيم كمترين مقاومتى از خود نشان ندادند تا چه رسد به اين گروه اندك و فاقد همه چيز!

سپس به عنوان يك پيشگوئى قاطع براى رد سخنان آنها، مى افزايد آنها بدانند ((جمعشان به زودى شكست مى خورد و فرار مى كنند)) (سيهزم الجمع

و يولون الدبر).

جالب اينكه ((سيهزم )) از ماده ((هزم )) (بر وزن جزم ) در اصل به معنى فشار دادن جسم خشك است به حدى كه متلاشى شود، و به همين مناسبت در متلاشى شدن لشكر و در هم شكستن آن به كار رفته است .

اين تعبير ممكن است اشاره اى به اين نكته باشد كه اگر چه آنها ظاهرا متحد و منسجمند، ولى چون موجوداتى خشك و فاقد انعطافند در برابر يك فشار قوى درهم مى شكنند، برعكس مؤ منان كه صلابتى تواءم با انعطاف دارند كه اگر تندباد

حوادث كمر آنها را خم كند به زودى قامت راست كرده و باز هم در برابر حادثه مى ايستند.

((دبر)) به معنى پشت در مقابل ((قبل )) به معنى پيش رو است ، و ذكر اين كلمه در اينجا براى بيان پشت كردن به ميدان جنگ به طور كامل است .

اين پيشگوئى در ميدان بدر و ساير جنگهاى اسلامى جامع عمل به خود پوشيد، و سرانجام جمعيت قدرتمند كفار متلاشى شدند و فرار كردند.

در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد: ((تنها شكست و ناكامى در دنيا بهره آنها نيست ، بلكه رستاخيز موعد آنها است و مجازاتهاى قيامت هولناكتر و تلختر است )) (بل الساعة موعدهم و الساعة ادهى و امر).

و به اين ترتيب آنها بايد هم در انتظار شكست تلخى در اين دنيا باشند، و هم شكست تلخ تر و وحشت انگيزتر در آخرت .

((ادهى )) از ماده ((دهو)) و ((دهاء)) به معنى مصيبت و حادثه بزرگ است كه راه خلاص و علاج و درمان ندارد، و گاه به معنى شدت هوشيارى نيز آمده

است ، اما در آيه مورد بحث به معنى اول مى باشد.

آرى آنها در قيامت گرفتار چنان سرنوشتى مى شوند كه راه فرارى براى آن نيست .

يك پيشگوئى صريح و اعجازآميز

بدون شك آن زمان كه اين آيات در مكه نازل شد مسلمانان در اقليت شديد و دشمن در اوج قدرت بود، و هرگز پيش بينى پيروزى سريع مسلمانان بر آنها قابل باور نبود، ولى مدت كوتاهى گذشت كه مسلمانان هجرت نمودند و آنقدر قدرت پيدا كردند كه در نخستين برخورد مسلحانه خود با دشمن در ميدان بدر ضربه بسيار و سهمگينى بر

آنان وارد ساختند، آنچنان كه هرگز انتظارش را نداشتند، و چند سالى از ماجراى بدر بيشتر نگذشت كه نه فقط كفار مكه ، بلكه تمام جزيره عربستان در مقابل آنها تسليم شدند!

آيا اين خبر غيبى از آينده آن هم با اين قاطعيت و صراحت معجزه نيست ؟

مى دانيم يكى از جنبه هاى اعجاز قرآن مشتمل بودن بر خبرهاى غيبى است ، كه يك نمونه اش آيه مورد بحث مى باشد. در جايگاه صدق نزد خداوند مقتدر!

اين آيات در حقيقت ادامه بحث آيات قبل پيرامون كيفيت حال مشركان و مجرمان در قيامت است ، آخرين آيه از آيات گذشته اين حقيقت را بيان كرد كه روز قيامت ميعاد آنهاست و آن روز مصيبت بار و تلخى است ، تلختر از مصائب و شكستهاى دنيا.

در نخستين آيه مورد بحث به بيان علت اين امر پرداخته ، مى گويد: ((مجرمان در گمراهى و شعله هاى آتش دوزخند)) (ان المجرمين فى ضلال و سعر).

((در آن روز در آتش دوزخ به صورتشان كشيده مى شوند، و به آنها گفته

مى شود بچشيد و لمس كنيد آتش دوزخ را)) دوزخى كه پيوسته آنرا انكار مى كرديد و دروغ و افسانه مى پنداشتيد (يوم يسحبون فى النار على وجوههم ذوقوا مس سقر).

((سقر)) (بر وزن سفر) در اصل به معنى تغيير رنگ بدن و متاءذى شدن از تابش آفتاب و مانند آن است ، و از آنجا كه جهنم اين دگرگونى و آزار را به نحو شديد دارد يكى از نامهاى آن ((سقر)) است ، و مراد از ((مس )) همان تماس گرفتن و لمس كردن است ، بنابراين به دوزخيان گفته مى شود

بچشيد حرارت سوزانى را كه از لمس آتش دوزخ حاصل مى شود، بچشيد و نگوئيد اينها دروغ و خرافه و اسطوره است .

بعضى معتقدند كه ((سقر)) نام تمام دوزخ نيست بلكه بخش خاصى از دوزخ است كه سوزندگى فوق العاده عجيبى دارد، چنانكه در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده : ((دره اى است به نام ((سقر)) كه جايگاه متكبران است ، و هر گاه نفس بكشد دوزخ را مى سوزاند))!.

و از آنجا كه ممكن است خيال شود كه اين عذابها با آن معاصى هماهنگ نيست ، در آيه بعد مى افزايد: ((ما هر چيزى را به اندازه آفريديم )) (انا كل شى ء خلقناه بقدر).

آرى هم عذابهاى دردناك آنها در اين دنيا روى حساب است ، و هم مجازاتهاى شديد آنها در آخرت ، نه تنها مجازاتها كه هر چيزى را خدا آفريده روى حساب و نظام حساب شده اى است ، زمين و آسمان ، موجودات زنده و بيجان ، اعضاى پيكر انسان ، و وسائل و اسباب حيات زندگى هر كدام روى حساب و اندازه لازم

است ، و چيزى در اين عالم بى حساب و كتاب نيست ، چرا كه آفريده آفريدگار حكيمى است .

سپس مى فرمايد: نه تنها اعمال ما از روى حكمت است ، بلكه تواءم با نهايت قدرت و قاطعيت نيز مى باشد، زيرا ((فرمان ما يك امر بيش نيست و چنان با سرعت انجام مى گيرد همانند يك چشم بر هم زدن ))! (و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر).

آرى هر چيز را اراده كنيم مى گوئيم : ((كن )): ((موجود باش ))

آن نيز بلافاصله موجود مى شود، (حتى كلمه ((كن هم )) به اصطلاح از باب ضيق بيان است ، و الا اراده و مشيت خداوند همان و تحقق مراد او همان ).

بنابراين آن روز كه فرمان برپاشدن قيامت را صادر مى كنيم با يك چشم بر هم زدن همه چيز در مسير رستاخيز قرار مى گيرد، و حيات نوين در كالبدها دميده مى شود.

همچنين آن روز كه اراده كنيم كه مجرمان را به وسيله صاعقه ها و صيحه هاى آسمانى يا زمين لرزه ها و طوفانها و تندبادها مجازات كنيم ، و يا اراده عذاب آنها داشته باشيم يك فرمان بيشتر لازم نيست ، بلافاصله همه اينها حاصل مى شود.

اينها همه هشدارى است براى گناهكاران تا بدانند خداوند در عين حكيم بودن قاطع است ، و در عين قاطعيت ، حكيم ، و از مخالفت فرمانش بر حذر باشند.

آيه بعد بار ديگر مجرمان و كفار را مخاطب ساخته و توجه آنها را به سرنوشت اقوام پيشين معطوف مى دارد، و مى گويد: ((ما افرادى را در گذشته

كه شبيه شما بودند هلاك و نابود كرديم ، آيا كسى هست كه متذكر شود و پند گيرد)) (و لقد اهلكنا اشياعكم فهل من مدكر).

((اشياع )) جمع ((شيعه )) به معنى كسانى است كه از سوى فردى به هر طرف مى روند و امور مربوط به او را نشر و شياع مى دهند، و او را تقويت مى كنند و اگر شيعه به معنى پيرو استعمال مى شود نيز از همين جهت است .

مسلما اقوام پيشين ، پيرو مشركان مكه و مانند آنها نبودند، بلكه قضيه بر عكس بود،

اما از آنجا كه طرفداران يكنفر شبيه او هستند اين واژه در معنى ((شبيه و مانند)) نيز به كار مى رود.

اين را نيز نبايد ناديده گرفت كه اين گروه از كفار مكه از برنامه هاى پيشينيان نيرو مى گرفتند، و از خط مكتب آنها استفاده مى كردند، و به همين جهت بر اقوام پيشين اشياع (شيعه ها) اطلاق شده است .

به هر حال اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تاءكيد مى كند كه وقتى اعمال و رفتار و اعتقادات شما با آنها يكى است ، دليلى ندارد كه شما سرنوشتى جز سرنوشت آنها داشته باشيد بيدار شويد و پند گيريد.

سپس به اين اصل اساسى اشاره مى كند كه با مرگ اقوام پيشين اعمال آنها نابود نشد، بلكه ((هر كارى را انجام دادند در نامه هاى اعمالشان ثبت است )) (و كل شى ء فعلوه فى الزبر).

همينگونه اعمال شما نيز ثبت و ضبط مى شود، و براى يوم الحساب محفوظ است .

((زبر)) جمع ((زبور)) به معنى كتاب است ، و در اينجا اشاره به نامه اعمال آدميان مى باشد، بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور از آن ((لوح محفوظ))

باشد، ولى اين معنى با صيغه جمع سازگار نيست .

سپس براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: ((و هر كار صغير و كبيرى بدون استثنا نوشته مى شود)) (و كل صغير و كبير مستطر).

بنابراين حساب اعمال در آن روز يك حساب جامع و كامل است ، چنانكه وقتى نامه اعمال مجرمان به دست آنها داده مى شود فرياد برمى آورند: ((كه اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست مگر آنرا

شماره كرده ))! ((و يقولون يا ويلتنا مال هذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها)) (سوره كهف آيه 49).

((مستطر)) از ماده ((سطر)) در اصل به معنى ((صف )) مى باشد، خواه انسانهائى كه در يك صف ايستاده اند، يا درختانى كه در يك صف قرار دارند، يا كلماتى كه بر صفحه كاغذ در يك صف رديف شده اند، و از آنجا كه بيشتر در معنى اخير به كار مى رود معمولا اين معنى از آن به ذهن مى رسد.

و به هر حال اين هشدار ديگرى است به اين افراد گنهكار و غافل و بيخبر.

و از آنجا كه سنت قرآن مجيد بر اين است كه صالحان و طالحان و نيكان و بدان را در مقايسه با يكديگر معرفى مى كند، چرا كه در مقايسه تفاوتها چشمگيرتر و آشكارتر است در اينجا نيز بعد از ذكر سرنوشت كافران مجرم اشاره كوتاهى به سرنوشت مسرت بخش و روحپرور پرهيزكاران كرده ، مى فرمايد: ((پرهيزكاران در ميان باغها و نهرهاى بهشتى و فضاى گسترده و فيض وسيع خداوند جاى دارند)) (ان المتقين فى جنات و نهر).

((نهر)) (بر وزن قمر) و همچنين ((نهر)) (بر وزن قهر) هر دو به معنى مجراى

آب فراوان است و به همين مناسبت گاهى به فضاى گسترده يا فيض عظيم و نور گسترده ((نهر)) (بر وزن قمر) گفته شده است .

اين واژه در آيه مورد بحث (قطع نظر از حديث آينده ) ممكن است به همان معنى اصلى يعنى نهر آب بوده باشد، و مفرد بودن آن مشكلى ايجاد نمى كند، چرا كه معنى جنس و جمع دارد بنابراين هماهنگ ((جنات ))

جمع ((جنت )) است .

و نيز ممكن است اشاره به وسعت فيض الهى و نور و روشنائى گسترده بهشت و فضاى وسيع آن باشد، و يا به هر دو معنى ، اما در حديثى كه در المنثور از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شده مى خوانيم : النهر الفضاء و السعة ليس بنهر جار ((نهر به معنى فضا و گستردگى است نه به معنى نهر جارى )).

آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره ((قمر)) است توضيح بيشترى براى جايگاه متقين داده ، چنين مى گويد: ((آنها در جايگاه صدق و حق و راستى نزد خداوند مالك قادر قرار دارند)) (فى مقعد صدق عند مليك مقتدر).

چه توصيف جالبى در اين آيه از جايگاه پرهيزگاران شده است ؟ دو ويژگى دارد كه همه امتيازات در آن جمع است : نخست اينكه آنجا جايگاه صدق است و هيچگونه باطل و بيهودگى در آن راه ندارد، سراسر حق است و تمام وعده هاى خداوند درباره بهشت در آنجا عينيت پيدا مى كند، و صدق آنها آشكار مى شود.

ديگر اينكه : در جوار و قرب خدا است ، همان چيزى كه از كلمه ((عند)) (نزد) استفاده مى شود كه اشاره به نهايت قرب و نزديكى و معنوى است نه جسمانى ، آن هم نسبت به خداوندى كه هم مالك است و هم قادر، هر گونه نعمت و موهبتى در قبضه قدرت و در فرمان حكومت و مالكيت او است ، و به همين دليل در پذيرائى

اين ميهمانان گرامى فروگذار نخواهد كرد، و تنها خودش مى داند چه مواهبى براى آنها آماده ساخته است .

قابل

توجه اينكه : در اين دو آيه كه سخن از مواهب و پاداشهاى بهشتيان است نخست از مواهب مادى آنها كه باغهاى وسيع و نهرهاى جارى است سخن مى گويد، سپس از پاداش بزرگ معنوى آنها كه حضور در پيشگاه قرب مليك مقتدر است ، تا انسان را مرحله به مرحله آماده كند، و روح او را به پرواز درآورد و در شور و نشاط فروبرد، به خصوص كه تعبيراتى همچون ((مليك )) و ((مقتدر)) و نيز ((مقعد صدق )) همگى دلالت بر دوام و بقاى اين حضور و قرب معنوى دارد.

1 - همه چيز جهان روى حساب است

جمله انا كل شى ء خلقناه بقدر در عين فشردگى از حقيقت مهمى در عالم خلقت پرده برمى دارد، حقيقتى كه بر سراسر جهان هستى حاكم است ، و آن اندازه گيرى دقيق در همه كائنات جهان است .

هر قدر علم و دانش بشرى پيشرفت مى كند به اين اندازه گيرى دقيق آشناتر مى شود، اين اندازه گيرى دقيق نه تنها در موجودات ذره بينى كه در كرات عظيم آسمانى نيز حاكم است .

فى المثل مى شنويم فضانوردان با محاسبات دقيق علمى كه وسيله صدها نفر كارشناس متخصص بوسيله مغزهاى الكترونيكى انجام مى گيرد موفق مى شوند، درست در همان منطقه اى از كره ماه كه مى خواستند بنشينند، با اينكه ظرف چند روزى كه سفينه فضائى فاصله زمين و ماه را مى پيمايد همه چيز دگرگون مى شود، ماه هم بدور خود مى گردد و هم بدور زمين ، و جاى آن بكلى عوض مى شود،

و حتى در لحظه پرتاب سفينه نيز زمين هم بدور خود

و هم بدور آفتاب با سرعت فوق العاده اى در حركت است ، ولى از آنجا كه تمام اين حركات گوناگون حساب و اندازه دقيقى دارد كه مطلقا از آن تخلف نمى كند، فضانوردان موفق مى شوند كه با محاسبات پيچيده درست در منطقه مورد نظر فرود آيند!

ستاره شناسان مى توانند از دهها سال قبل ، خسوف و كسوفهاى جزئى و كلى را كه در نقاط مختلف زمين روى مى دهد دقيقا پيش بينى كنند، اينها همه نشانه دقت در اندازه گيريهاى جهان بزرگ است .

در موجودات كوچك ، در مورچگان ريز با آن اندامهاى پيچيده و متنوع و رگها و اعصاب ، ظرافت اين اندازه گيرى خيره كننده است ، و هنگامى كه به موجودات كوچكتر، يعنى جانداران ذره بينى ، ميكربها، ويروسها، آميبها مى رسيم ظرافت اين اندازه گيرى اوج مى گيرد، و در آنجا حتى يكهزارم ميليمتر و كوچكتر از آن تحت حساب است ، و از آن فراتر هنگامى كه به داخل اتم وارد مى شويم تمام اين مقياسهاى اندازه گيرى را بايد دور بريزيم ، و اندازه ها به قدرى كوچك مى شود كه به فكر هيچ انسانى نمى گنجد.

اين اندازه گيرى تنها در مساءله كميتها نيست ، كيفيتهاى تركيبى از اين اندازه گيرى نيز دقيقا برخوردار است ، نظامى كه بر روح و روحيات انسان و اميال و غرائز او حاكم است ، نيز اندازه گيرى دقيقى در مسير خواسته هاى فردى و اجتماعى انسان دارد كه اگر كمترين دگرگونى در آن رخ دهد نظام زندگى فردى و اجتماعى او به هم مى ريزد.

در عالم طبيعت ، موجوداتى هستند

كه آفت يكديگرند، و هر كدام ترمزى در برابر ديگرى محسوب مى شود.

پرندگان شكارى از گوشت پرندگان كوچك تغذيه مى كنند، و از اينكه آنها از حد بگذرند، و تمام محصولات را آسيب برسانند جلوگيرى مى نمايند،

و لذا عمر طولانى دارند.

ولى همين پرندگان شكارى ، بسيار كم تخم مى گذارند، و كم جوجه مى آورند، و تنها در شرايط خاصى زندگى مى كنند، اگر بنا بود با اين عمر طولانى جوجه هاى فراوان بياورند، فاتحه تمام پرندگان كوچك خوانده مى شد.

اين مساءله دامنه بسيار گسترده اى در جهان حيوانات و گياهان دارد كه مطالعه آن انسان را به عمق انا كل شى ء خلقناه بقدر آشناتر مى سازد.

2 - تقدير الهى و آزادى اراده انسان

ممكن است از آيه مورد بحث و شبيه آن اين توهم ، يا سوء استفاده پيش آيد كه اگر همه چيز را خداوند روى اندازه و حسابى آفريده است پس اعمال و افعال ما نيز مخلوق او است ، و بنابراين از خود اختيارى نداريم . ولى چنانكه قبلا نيز گفته ايم گرچه اعمال ما به تقدير و مشيت الهى است و هرگز خارج از محدوده قدرت و اراده او نيست ولى او مقدر ساخته كه ما در اعمال خود مختار باشيم ، و لذا براى ما تكليف و مسؤ ليت قائل شده كه اگر اختيار نداشتيم تكليف و مسؤ ليت نامفهوم و بى معنى بود بنابراين اگر ما در اعمال خود فاقد اراده و مجبور باشيم اين برخلاف تقدير الهى است .

ولى در مقابل افراط ((جبريون )) گروهى به تفريط و تندروى در جهت مقابل افتاده اند كه

آنها را ((قدريون )) و مفوضه مى نامند، آنها صريحا مى گويند: اعمال ما به دست ما است ، و خدا را مطلقا به اعمال ما كارى نيست ، و به اين ترتيب قلمرو حكومت الهى را محدود ساخته و خود را مستقل پنداشته ، و راه شرك را مى پويند.

حقيقت اين است كه جمع ميان اين دو اصل (توحيد و عدل ) نياز به دقت و ظرافت خاصى دارد، اگر توحيد را به اين معنى تفسير كنيم كه خالق همه چيز حتى اعمال ما خداست ، بطورى كه ما هيچ اختيارى نداريم عدل خدا را انكار كرده ايم ، چرا كه گنهكاران را مجبور بر معاصى ساخته و سپس آنها را مجازات مى كند.

و اگر عدل را به اين معنى تفسير كنيم كه خدا هيچ دخالتى در اعمال ما ندارد او را از حكومتش خارج ساخته ايم و در دره ((شرك )) سقوط كرده ايم .

((امر بين الامرين )) كه ايمان خالص و صراط مستقيم و خط ميانه است اين است كه معتقد باشيم ما مختاريم ولى مختار بودنمان نيز به اراده خدا است و هر لحظه بخواهد مى تواند از ما سلب اختيار نمايد و اين همان مكتب اهل بيت (عليهم السلام ) است .

قابل توجه اين كه در ذيل آيات مورد بحث روايات متعددى در مذمت از اين دو گروه در كتب تفسير اهل سنت و شيعه وارد شده است :

از جمله در حديثى ميخوانيم كه پيغمبر اكرم فرمود صنفان من امتى ليس لهم فى الاسلام نصيب : المرجئة و القدرية ، انزلت فيهم آية فى كتاب الله ، ان المجرمين فى

ضلال و سعر...)): ((دو گروه از امتم هستند كه سهمى در اسلام ندارند! جبرى ها، و قدرى ها و درباره اينها آيه ان المجرمين فى ضلال و سعر... ((گنهكاران در گمراهى و جنون و شعله هاى آتشاند... نازل شده )).

((مرجئه )) از ماده ((ارجاء)) به معنى تاءخيرانداختن است و اين اصطلاحى است كه در مورد جبريون به كار مى رود چرا كه آنها اوامر الهى را ناديده

گرفته ، و رو به سوى معصيت مى آورند به گمان اين كه مجبورند، يا اين كه معتقدند مرتكبين گناهان كبيره سرنوشتشان روشن نيست و آن را به قيامت مى اندازند.

و در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : ((نزلت هذه فى القدرية ((ذوقوا مس سقر انا كل شى ء خلقناه بقدر)) اين آيات درباره قدريه نازل شده در قيامت به آنها گفته مى شود آتش دوزخ را بچشيد ما هر چيزى را روى حساب و اندازه آفريديم اشاره به اين كه منظور از اندازه و حساب اين است كه براى هر گناهى مجازات دقيقى معين ساخته ايم ، و اين يكى ديگر از تفسيرهاى آيه است ، و يا اين كه شما كه منكر تقدير الهى بوديد و خود را قادر بر هر چيز مى پنداشتيد و خدا را از قلمرو اعمال خود بيرون فكر مى كرديد اكنون قدرت خدا را ببينيد، و بچشيد عذاب انحراف خود را).

3 - فرمان خداوند فقط يك كلمه است !

مى دانيم در ميان ((علت تامه )) و ((معلول )) هيچگونه فاصله زمانى وجود ندارد، و لذا در اصطلاح فلاسفه ، تقدم علت را بر معلول تقدم رتبى مى دادند،

و در مورد اراده خداوند نسبت به امر ايجاد و خلقت كه روشنترين مصداق علت تامه يا مصداق منحصر به فرد علت تامه است ، اين معنى روشنتر مى باشد.

و لذا اگر آيه و ما امرنا الا واحدة : (امر ما يك كلمه بيش نيست ) را به كلمه ((كن )) تفسير كرده اند، از تنگى بيان است ، و الا كلمه ((كن )) نيز تركيبى است از كاف و نون و نياز به زمان دارد، و حتى ((فاء)) در ((فيكون )) كه

معمولا بيانگر نوعى زمان است از جهت تنگى بيان مى باشد، و حتى تشبيه ((كلمح بالبصر)) (يك چشم بر هم زدن ) در آيه 77 سوره نحل هنگامى كه سخن از امر الهى درباره رستاخيز مى گويد و آنرا تشبيه به ((لمح بصر)) مى كند مى افزايد: او هو اقرب ((از يك چشم بر هم زدن نيز نزديكتر است ))!

به هر حال در اينجا سخن از زمان به خاطر تعبيرات روزمره ما است ، و به خاطر آن است كه قرآن به زبان ما با ما سخن مى گويد، و گرنه خداوند و اوامرش ما فوق زمان است ضمنا تعبير به ((واحدة )) ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه يك فرمان كافى است و نياز به تكرار ندارد، و يا اشاره به اينكه فرمان او درباره كوچك و بزرگ و صغير و كبير و حتى آفرينش مجموع آسمانهاى گسترده با يك ذره خاك فرق نمى كند.

اصلا كوچك و بزرگ و مشكل و آسان در مقياس فكر محدود و قدرت ناچيز ماست ، و آنجا كه سخن از قدرت بى انتها مطرح

است ، اين مفاهيم به كلى از ميان مى رود و همه يك رنگ و يك شكل مى شوند (دقت كنيد).

در اينجا ((يك سؤ ال )) پيش مى آيد كه اگر معنى جمله فوق اين است كه همه چيز آنا وجود پيدا مى كند، اين امر با مشاهده تدريجى بودن حوادث جهان سازگار نيست .

ولى ((پاسخ )) اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اينكه : فرمان او همه جا يك كلمه است كه از يك چشم بر هم زدن نيز سريعتر مى باشد ولى محتواى فرمان متفاوت است ، اگر به جنين فرمان داده كه در نه ماه دوران خود را تكميل كند يك لحظه كم و زياد نخواهد شد، و فوريت آن به اين است كه درست در راءس اين مدت تكميل گردد، و اگر فرمان به كره زمين داده ، كه

در 24 ساعت يكبار بدور خود بچرخد فرمانش تخلف ناپذير است ، و به تعبير ديگر براى تاءثير فرمان او هيچ زمانى لازم نيست ، اين محتواى فرمان است كه با توجه به سنت تدريجى بودن عالم ماده و خاصيت و طبيعت حركت ، زمان به خود مى پذيرد.

4 - آغاز و پايان سوره قمر

قابل توجه اينكه سوره قمر با وحشت و اضطراب و هشدار به نزديك شدن قيامت آغاز شده ، و با آرامش مطلقى كه براى مؤ منان راستين در جايگاه صدق در نزد مليك مقتدر بيان فرموده پايان مى گيرد، و چنين است راه و رسم تربيت كه از اضطراب و وحشت شروع مى شود، و به آرامش كامل منتهى مى گردد، افكار

پريشان را جمع مى كند، هوسهاى سركش را رام مى نمايد، خوف و اضطراب درونى را از عوامل فنا و نابودى و ضلال برطرف مى سازد و در جوار ابديت پروردگار و در پيشگاه رحمت و قرب او غرق آرامش و سكينه و اطمينان مى كند.

و به راستى توجه به اينكه خداوند مالك بى منازع و حاكم بى مانع در سرتاسر عالم هستى است ، و توجه به اينكه او مقتدر است و قدرتش در همه چيز نافذ است به انسان آرامش بى نظيرى مى بخشد.

بعضى از مفسران نقل كرده اند كه اين دو نام مقدس (مليك و مقتدر) تاءثير عميقى در اجابت دعا دارد، به طورى كه يكى از روات نقل مى كند كه من وارد مسجد شدم در حالى كه گمان مى كردم صبح شده ، ولى معلوم شد مقدار زيادى از شب باقى مانده و احدى در مسجد غير از من نبود، ناگهان حركتى از پشت سرم شنيدم ترسيدم اما ديدم ناشناسى صدا مى زند اى كسى كه قلبت مملو از ترس است وحشت نكن و بگو: اللهم انك مليك مقتدر، ما تشاء من امر يكون سپس هر چه مى خواهى بخواه او مى گويد من اين دعاى كوتاه را

خواندم و چيزى از خدا نخواستم مگر اينكه انجام شد.

خداوندا! تو مليك و مقتدرى ما را چنان توفيقى مرحمت فرما كه در سايه ايمان و عمل و تقوا در جايگاه صدق ، در جوار قرب و رحمتت قرار گيريم .

پروردگارا! ما ايمان داريم روز رستاخيز روزى است وحشتناك و براى گناهكاران تلخ و ناگوار، در آن روز تنها اميد ما به لطف و

كرم تو است .

بارالها! به ما روحى بيدار و عقلى هشيار مرحمت كن تا از سرنوشت پيشينيان درس عبرت گيريم و راهى را كه به هلاك آنها انجاميد نپيمائيم .

تفسير مجمع البيان

آشنايى با اين سوره اين سوره مباركه، پنجاه و چهارمين سوره قرآن شريف است، كه پيش از آغاز ترجمه آيات و تفسير آن ها، به جاست كه براى آشنايى كلى از ويژه گى هاى آن به شناسنامه اش بنگريم:

1 - نام اين سوره نام بلند و ارجمند اين سوره، «قمر» آمده، و واژه «قمر» به مفهوم «ماه» است. اين نام از نخستين آيه اين سوره دريافت مى گردد كه مى فرمايد:

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ

رستاخيز نزديك گرديد و ماه شكافت...

2 - فرودگاه اين سوره اين سوره از سوره هاى مكى است و آيات آن از آغاز تا فرجام در كنار كهن ترين معبد توحيد و تقوا بر قلب پاك پيامبر نور فرود آمده است.

اين ديدگاه را افزون بر روايات رسيده در اين مورد، مفاهيم انسان ساز آيات آن نيز به روشنى گواهى مى كند؛ چرا كه اگر به آن ها خوب بنگريم بيشتر بحث هاى عقيدتى و زيربنايى، نظير: بحث يكتاشناسى و يكتاگرايى و يكتاپرستى،

اوصاف بلند و باعظمت خدا،

رستاخيز و بحث هاى مربوط به آن،

رسالت ها و بعثت ها و واكنش جامعه ها در برابر آنها و كيفر پاره اى از آن ها را به تابلو مى برد.

3 - شمار آيات و واژه هاى آن اين سوره مباركه به باور همه مفسران داراى پنجاه و پنج آيه است. و نيز از 343 واژه، و 1422 حرف پديد آمده است.

4 - پاداش تلاوت آن در مورد پاداش

تلاوت اين سوره مباركه روايات متعددى رسيده است؛ از آن جمله:

1 - از پيامبر آورده اند كه فرمود:

و مَن قراءَ سورة اقتربت الساعة فى كلّ غب بعث يوم القيامة و وجهه على صورة القمر ليلة البدر، و من قرأها كل ليلة كان افضل، و جاء يوم القيامة و وجهه مسفر على وجوه الخلائق.(97)

كسى كه سوره «قمر» را يك روز در ميان تلاوت كند، روز رستاخيز در حالى برانگيخته مى شود كه چهره اش بسان ماه شب چهارده مى درخشد. و هر كس آن را هر شب بخواند پاداشش از اين هم برتر و پرشكوه تر خواهد بود، و در روز رستاخيز در حالى خواهد آمد كه نور و روشنايى چهره اش بر ديگر چهره ها و صورت هاى خوبان مردم برترى دارد.

2 - و نيز از حضرت صادق (ع) آورده اند كه فرمود:

و من قراء سورة «اقتربت الساعة»، اخرجه الله من قبره على ناقةٍ من نوق الجنة.(98)

هر كس سوره «قمر» را تلاوت كند، خدا او را در روز رستاخيز از آرامگاهش بر مركبى از مركب هاى بهشت برمى انگيزد.

5 - دورنمايى از مفاهيم و معارف آن همان گونه كه اشاره رفت، اين سوره در مكه بر قلب مصفاى پيامبر مهر و عدالت فرود آمده است و درست به همين دليل و با توجه به شرايط خاص آغازين مرحله دعوت پيامبر، آيات آن بر روى روشنگرى فكرى و فرهنگى و عقيدتى، براى ايجاد دگرگونى مطلوب و مترقى و اوج بخش در انديشه ها و افكار تكيه دارد؛ بر آن است تا پرستش هاى خفت آور روزگار جاهليت و اوهام و خرافات در عرصه هاى گوناگون را از مغز و ذهن و و جدان انسان ها

بردارد و به آنان نور دانش و بينش و ايمان و عقيده درست و پويش و شعور ارزانى دارد تا بتوانند به شاهراه توحيد و تقوا و آگاهى و ايمان و عدالت و آزادى گام سپارند؛ آرى، محتواى سوره در جهت تحول فرهنگى و فكرى و عقيدتى و انسانى است و درست به همين دليل بيشتر در اين محورها پيام دارد:

1 - از نام و ياد انسان ساز و اوج بخش آفريدگار هستى و برخى صفات ويژه او.

2 - از رستاخيز و نزديك شدن و نزديك بودن پيدايش آن،

3 - از شرك گرايى و حق ناپذيرى پاره اى از انسان ها،

4 - از هواپرستى و بهانه جويى آنان براى انكار حق،

5 - از سرنوشت تكاندهنده قوم ستمكار و حق ستيز و اصلاح ناپذيرنوح و كيفر بيدادگرى آنان،

6 - از داستان عبرت انگيز جامعه «عاد» و ره آورد ستم و حق كشى آن،

7 - از سرگذشت جامعه «ثمود» و دلسوزى و روشنگرى و خيرخواهى «صالح» براى اصلاح آنان و آوردن آيه ها و نشانه ها براى هدايت و ارشاد آنان... و آن گاه حق ستيزى آن جامعه و فرود عذاب دردناك و عبرت انگيز بر آن،

8 - از تبهكارى جامعه لوط و اين حقيقت كه: اقوام روزگار به اخلاق زنده اند، قومى كه گشت فاقد اخلاق رفتنى است،

9 - از بيدادگرى فرعونيان و كيفركردارشان،

10 - و سرانجام هشدار به جامعه عصر رسالت و ترسيم برخى كيفرهاى سراى آخرت براى گناهكاران در آياتى كوتاه، امّا سخت كوبنده و تكاندهنده.

1 - رستاخيز نزديك شد و ماه شكافت.

2 - و اگر [شرك گرايان و حق ناپذيران نشانه اى [از نشانه هاى ما را ]بنگرند،

روى مى گردانند و [حق ستيزانه مى گويند: [اين افسونى است هميشگى.

3 - و [ستمكاران، رسالت پيامبر را] دروغ شمردند و از هواهاى دل خويش پيروى نمودند؛ و هر كارى [سرانجام در جاى [شايسته ]خود قرار خواهد گرفت.

4 - و بى گمان از خبرها[ى جامعه هاى گذشته آنچه كه در آن ها مايه باز ايستادن [و هشدارپذيرى است براى آنان آمده است،

5 - حكمتى است رسا [و گويا]؛ امّا هشدارها [براى ستمكاران ]سودى نمى بخشد.

6 - بنابراين [اى پيامبر!] از آنان روى گردان؛ [و] روزى را [به ياد آور ]كه آن فراخواننده، [مردم را] به چيزى ناشناخته فرا مى خواند؛

7 - در حالى كه چشمان آنان [از شدت ترس فرو افتاده، از گورها سر برون مى آورند، چنان كه گويى ملخ هايى پراكنده اند؛

8 - آنان به سوى آن فراخواننده شتابان پيش مى آيند، [و] كفرگرايان مى گويند: اين روز سختى است.

9 - پيش از اينان جامعه نوح [نيز پيام آوران را دروغگو شمردند، و بنده [شايسته ما را دروغ پرداز انگاشتند، و گفتند: [او] ديوانه است!

10 - پس [از آن حق ستيزى و بيداد، نوح پروردگارش را خواند كه: [پروردگارا،] من مغلوب شده ام، پس داد مرا [از اين بيدادگران سياهكار] بستان.

نگرشى بر واژه ها

اقتربت: بسيار نزديك شد. اين واژه به مفهوم مبالغه در نزديك شدن آمده است؛ درست نظير «اقتدار» كه به مفهوم مبالغه در قدرت و توانايى و كسب آن آمده است...

اهواء: اين واژه جمع «هوا» به مفهوم رقت قلب و خواهش دل و ميل طبيعى آمده است؛ نظير لطافت هواى فضا. با اين بيان هوى، يهوى، به مفهوم ميل

كرد و ميل مى كند، آمده است.

مزدجر: به مفهوم چيزى كه مى تواند باعث باز ايستادن از ستم و گناه گردد، و مايه هشدارپذيرى و دورى از زشتى ها شود، آمده است.

نكر: دوواژه «نُكر» و «منكر» به مفهوم ناشناخته اى كه فطرت انسان آن را نمى پذيرد و به رسميت نمى شناسد، آمده است.

اصل اين واژه از ريشه «انكار»، كه در برابر «اقرار» است، برگرفته شده است.

اجداث: جمع «جدث» به مفهوم گور آمده، و «جدف» نيز به همين معنا مى باشد.

مُهطعين: از ريشه «اهطاع» به مفهوم تند رفتن، سرعت گرفتن و شتاب گرفتن آمده است.

تفسير

روز سر برآوردن از گورها

در آخرين آيات سوره مباركه «نجم» سخن از رستاخيز و مراحل گوناگون آن بود، به همين جهت اين سوره نيز از بحث رستاخيز و نزديك شدن آن پيام دارد و در نخستين آيه آن مى فرمايد:

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ

رستاخيز نزديك شد و آن لحظه و ساعتى كه همه جانداران و پديده ها به پايان راه خويش رسيده و جان به جان آفرين تسليم مى نمايند و آن گاه رستاخيز برپا مى گردد، نزديك مى شود؛ بنابراين پيش از فرا رسيدن آن آماده شويد.

وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ

و ماه از هم شكافت.

«ابن عباس» آورده است كه گروهى از حق ستيزان و محافظه كاران مكه بر گرد پيامبر گرد آمدند و گفتند: اگر به راستى پيام آور خدا هستى، ماه را براى ما دو نيم كن تا به تو ايمان آوريم.

پيامبر پرسيد: اگر چنين شود به راستى به خداى يكتا و قدرت بى كران او ايمان خواهيد آورد و حق را خواهيد پذيرفت؟

پاسخ دادند: آرى، چرا نه؟

آن شب كه آنان اين درخواست را

نزد پيامبر طرح كردند، شب چهاردهم ماه بود و ماه به صورت «بدر» كامل در برابر ديدگان خودنمايى مى كرد.

پيامبر گرامى رو به بارگاه خدا آورد كه: پروردگارا، آنچه را آنان مى خواهند به قدرت خويش به آنان بنمايان تا حجت تمام گردد و حق طلبان از باطل گرايان و اصلاح ناپذيران بيشتر بازشناخته شوند.

درست در آن لحظه بود كه ماه از هم شكافت و در برابر چشمان بهت زده آنان به دو نيم تقسيم گرديد و پيامبر آنان را با نام و نشان فرياد زد كه اينك بنگريد و به پديدآورنده ماه و خورشيد ايمان آوريد!

«ابن مسعود» در اين مورد آورده است كه: زمان پيامبر گرامى يك بار ماه شكافته شد و به دو نيم تقسيم گرديد و آن حضرت به ما فرمود: هان اى بندگان خدا! بنگريد و گواهى دهيد كه ماه شكافته شد.(99)

و نيز از همو روايت شده است كه: به آن خدايى كه جانم در كف قدرت اوست، سوگند كه كوه حرا را ميان دو نيمه ماه ديدم.

و نيز از «جبير بن مطعم» آورده اند كه: در روزگار پيامبر بود كه ماه شكافته شد و به دو نيم تقسيم گرديد و هر يك از دو نيم آن گويى بر سر يكى از اين دو كوه ديده شد. امّا گروهى از مردم به سركردگى ابوجهل به جاى حق پذيرى و ايمان، فرياد برآوردند كه: محمد (ص) ما را افسون كرده است.

يكى از آن ميان فرياد كشيد كه: ابوجهل! اگر او شما را افسون كرده، همه مردم را كه افسون نكرده و همه مى نگرند كه ماه شكافته شد.

رويداد شگفت انگيز «شق القمر»

رويداد

شگفت انگيز «شق القمر» يا اين معجزه بزرگ پيامبر گرامى را گروه بزرگى از ياران و معاصران آن رويداد عجيب، روايت كرده اند كه مشهورترين آنان عبارتند از:

1 - عبدالله بن مسعود،

2 - انس بن مالك،

3 - حذيفه،

4 - عبدالله، فرزند عمر،

5 - عبدالله بن عباس،

6 - جبير، فرزند مطعم،

7 - عبدالله بن عمرو...

مفسران نيز همين روايت و ديدگاه را تأييد كرده اند، امّا «ابن عطا» از پدرش در اين مورد روايت مى كند كه منظور آيه شريفه اين است كه: ماه به زودى شكافته مى شود، نه اين كه شكافت.

اين ديدگاه از «حسن» نيز روايت شده است، امّا «بلخى» آن را نفى مى كند، چرا كه مسلمانان بر اين رويداد گواهى داده و بر همين تفسير هم اجماع كرده اند؛ از اين رو به ديدگاه پاره اى همانند «عطا» نبايد توجه كرد و در شكافته شدن ماه به قدرت خدا و خواست پيامبر نمى توان ترديد نمود.

افزون بر اين، شهرت «شق القمر» در ميان ياران پيامبر به گونه اى است كه ديدگاه مخالفت در اين مورد طرفدارى ندارد. و اين پندار پاره اى كه: اگر ماه شكافته مى شد، اين رويداد بر دانشوران و عالمان گيتى مخفى نمى ماند، حرف درستى نيست؛ چرا كه ممكن است به دليل پوشيده بودن ماه به وسيله ابر در مناطق مختلف، يا موانع ديگرى از نظر بسيارى نهان مانده باشد. به علاوه از آن جايى كه اين رويداد بزرگ در شبانگاه روى داد، ممكن است مردم در بسيارى از مناطق گيتى در خواب بوده و آن رويداد را نديده باشند.

افزون بر اين، همه مردم در انديشه رويدادهاى جوى

و در فكر نگرش دقيق به آسمان ها و پديده هاى گوناگون جوى نيستند تا اين رويدادها و چيزهايى، نظير سقوط ستارگان يا پاره اى از اجرام و اجسام و شهاب ها را بنگرند و بيشتر مردم از اين رخدادها غافل هستند.

نكته ديگر در اين مورد اين است كه: خداى فرزانه خبر نزديك شدن رستاخيز را با شكافته شدن ماه اعلام مى دارد كه اين خود دليل ديگرى بر درستى ديدگاه مشهور و معروف در مورد رخ دادن اين معجزه بزرگ است، چرا كه شكافته شدن ماه از نشانه هاى رسالت پيامبر اسلام است و ظهور آن بزرگوار و فرود قرآن بر قلب پاك او و دعوت او از جهانيان به يكتاپرستى و توحيدگرايى و ايمان از نشانه هاى نزديك شدن روز سهمگين رستاخيز است.(100)

در آيه دوم قرآن شريف در بيان حق ستيزى و كينه توزى و اصلاح ناپذير سران شرك و بيداد و حسادت ورزى و هواپرستى آنان مى فرمايد:

وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا

اين حق ناپذيران هنگامى كه نشانه و معجزه اى ببينند كه بر درستى دعوت آسمانى پيامبر ما گواهى مى دهد، به جاى حق پذيرى و ايمان، روى برتافته و به انگيزه حسادت ورزى و كينه توزى به بافتن نارواها روى مى آورند.

وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ

و آن گاه مى گويند: اين كار محمد (ص) افسون و جادويى است عجيب و هميشگى!

به باور پاره اى از جمله «ضحاك»، «قتاده» و «ابوالعاليه» منظور اين است كه: و مى گويند: اين جادو و افسونى سخت است كه بر همه افسون ها برترى دارد.

منظور از واژه «مستمر» در اين جا عبارت از تاب دادن ريسمان و سخت و استوار و گسست ناپذير تابيدن آن است. با اين بيان منظور آنان

اين بود كه: اين كار پيامبر ديگر افسونى بسيار استوار و نيرومند و دندان شكن است؛ به گونه اى كه همه را به رسالت و دعوت آسمانى او قانع مى سازد.

امّا به باور «مجاهد» اين واژه از «مرور» به مفهوم گذشتن آمده و منظور اين است كه: اين افسون پيامبر مى رود و نابود مى شود و ماندگار نخواهد بود.

از ديدگاه برخى، از آن جايى كه ماه شكافته شد و شرك گرايان و حق ناپذيران گفتند: محمد (ص) ما را افسون كرد، خداى فرزانه فرمود: و اگر آنان آيه و معجزه اى نيز بنگرند، روى برمى تابند و از گواهى كردن آن و ايمان آوردن به خداى آن سر باز مى زنند.

«زجاج» بر اين انديشه است كه: اين آيات به روشنى نشانگر آن است كه ماه شكافته شده و معجزه بزرگ «شق القمر» پديدار گرديده است.

از ديدگاه مؤلف نيز اين آيه نشانگر شكافته شدن ماه و پديدار گرديدن معجزه بزرگ پيامبر است، چرا كه خداى فرزانه روشنگرى مى كند كه اين نشانه و معجزه به صورت خارق العاده و در چهره اعجاز رخ گشوده است. و اين بدان جهت است كه پيامبر براى اثبات حقانيت دعوت خويش نياز به معجزه و نشانه اى آشكار دارد تا مردم با نظاره بر آن درستى دعوت او را دريابند.

... با اين بيان، اين آيات به روشنى بيانگر شكافته شدن ماه و پديدار گرديدن اعجاز بزرگ پيامبر است، نه در مقام بيان و برشمردن نشانه هاى نزديك شدن رستاخيز، چنانكه پاره اى پنداشته اند.

در سومين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ كَذَّبُوا

و رسالت پيامبر را دروغ انگاشتند و تكذيب كردند و معجزه اى را هم كه سند صداقت

و دليل رسالت آن حضرت بود، دروغ شمردند.

وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ و از هواهاى دل خويش پيروى نمودند.

به بيان ديگر شرك گرايان هواى دل خويش و آنچه را شيطان براى آنان آراسته بود پيروى نمودند و بر باطل و بيدادى كه بر آن بودند، تعصب ورزيده و پافشارى كردند.

وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ

و هر كارى را قرارگاهى است و سرانجام هر كارى در جايگاه و بستر شايسته خود قرار خواهد گرفت.

به بيان يكى از مفسران پيشين، منظور اين است كه: خير و خوبى و نيكى به نيكوكاران باز مى گردد و شرّ و بيداد و ثمره آن به ستمكاران و شرارت پيشگان. با اين بيان هر كار شايسته و زيانبارى كه از دست خوبان و بدان صادر مى شود، ثابت و ماندگار خواهد بود تا به انجام رسان آن باز گردد و او به بهشت پرطراوت خدا و يا آتش شعله ور دوزخ - به پاداش و كيفر كارش - درآيد.

به باور «كلبى» منظور اين است كه: براى هر كارى حقيقتى است كه آنچه از آن مربوط به دنيا مى باشد، سرانجام در دنيا پديدار مى گردد و آنچه از آن در ارتباط با سراى آخرت است، به زودى در آنجا شناخته خواهد شد.

در ادامه آيات مى افزايد:

وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ

بى گمان از خبرها و پيام هاى پيامبران و كتاب هاى آسمانى براى كفرگرايان و ظالمان - به اندازه اى كه مايه هشدارپذيرى و بازايستادن آنان از ستم و زشتى باشد - به آنان رسيده است.

به بيان روشن تر منظور اين است كه: براى بيدارى و هشيارى و حق پذيرى شرك و استبدادى كه با قرآن

و آورنده آن به ستيز پرداخته و مانع هدايت مردم است، از سرگذشت تكاندهنده ظالمان و حق ناپذيران اخبارى رسيده است كه براى هشدارپذيرى آنان كافى باشد و آنان را از شرك و بيداد و پيكار با شناخت و فرهنگ باز دارد؟

آن گاه بيدرنگ به آن سرمايه هدايت و نجات انگشت مى گذارد و مى فرمايد:

حِكْمَةٌ بالِغَةٌ

اين آيات روشنگر و بيداركننده حكمتى است رسا و گويا و مفاهيم و معارفى است بلند و انسان پرور.

به بيان ديگر اين حكمت رسا و گويا، قرآن شريف و معارف و فرهنگ باعظمت آن است كه در اوج كمال و معنويت است و براى هدايت بشر كارآيى دارد و بسنده است.

فَما تُغْنِ النُّذُرُ

امّا اين هشدارها براى حق ناپذيران و تعصب ورزان سودبخش نيست.

واژه «نُذُر» جمع «نذير» به مفهوم هشداردهنده و بيم رسان آمده، و به باور پاره اى از مفسران منظور اين است كه: با روى گردانى كفرگرايان از وحى و رسالت و دروغ شمردن دعوت هاى آسمانى پيامبر خدا از سوى آنان، چه چيزى پيام آوران را سود مى بخشد؟

از ديدگاه «جبايى» منظور اين است كه: پيام آورانى كه به سوى جامعه ها آمدند، بدان دليل كه كفرگرايان و حق ستيزان از دعوت آسمانى آنان پيروى نكرده و با آنان به مخالفت برخاستند و در خور عذاب شدند، پيامبران نتوانستند عذاب خدا را از آنان دور سازند.

گفتنى است كه پاره اى «نُذُر» را به مفهوم آيات هشداردهنده و بيم رسان معنى كرده اند.

در ششمين آيه مورد بحث، قرآن روى سخن را به پيامبر گرامى مى كند و مى فرمايد:

فَتَوَلَّ عَنْهُمْ پس اكنون كه كفرگرايان و اصلاح ناپذيران بر آن نيستند كه حق را بپذيرند، تو

نيز از آنان روى بگردان و آنان را به حال خود واگذار و در برابر بى خردى و نادانى آنان به مقابله برنخيز.

يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلى شَيْ ءٍ نُكُرٍ

و روزى را به ياد آور كه آن دعوت كننده الهى مردم را به چيزى ناشناخته فرا مى خواند.

واژه «نُكر» به پديده و رويداد ناشناخته و زشت و ظالمانه گفته مى شود كه بى سابقه است و به همان دليل هم مورد انكار قرار مى گيرد.

در مورد واژه «داعى» يا فراخواننده، ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور «مقاتل»، يكى از مفسران پيشين، منظور از دعوتگر مورد نظر آيه شريفه «اسرافيل» است كه بر روى صخره و قله اى در بيت المقدس ايستاده و مردم را به سوى رستاخيز فرا مى خواند...

2 - امّا به باور پاره اى ديگر، اين دعوتگر و فراخواننده، مردم را به سوى آتش دوزخ فرا مى خواند تا گناهكاران و اصلاح ناپذيران به كيفر گناه و بيدادشان برسند.

در ادامه آيات در روشنگرى بيشترى در همين مورد مى فرمايد:

خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ در حالى كه چشم هاى آنان از شدت ترس و هراس فرو افتاده است...

در اين فراز بدان دليل از چشم ها به فرو افتادگى و خضوع و خشوع وصف مى گردد، كه نشان عزت و سرفرازى و يا ذلت و خوارى انسان را مى توان در نگاه او ديد و دريافت كه درون او چه خبر است.

يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ

از گورهاى خويش سر بر مى آورند؛ چنان كه گويى ملخ هايى كه پراكنده اند، بدون هدف به هر سو مى دوند.

به بيان روشن تر منظور آيه اين است كه: آنان در روز رستاخيز در حالى كه چشم هايشان از شدت

هراس و وحشتِ رويدادهاى سهمگين رستاخيز فرو افتاده است، از گروهاى خويش سر بر مى آورند و به صورت درهم و برهم و پراكنده و موج آسا و بدون هدف به هر سمت و سو مى دوند.

«حسن» در اين مورد مى گويد: ملخ ها در تاريكى شب، زمينگير مى گردند و همان نقطه اى كه هستند به زمين يا ديوار و درخت مى چسبند و حركت نمى كنند تا خورشيد برآيد، امّا با برآمدن آفتاب به حركت آمده و پراكنده مى شوند. با اين بيان مى توان گفت منظور اين است كه: مردگان در گورهاى خويش ساكت و آرام هستند، امّا آن گاه كه با دعوت الهى و فرارسيدن رستاخيز از دل خاك سر بر مى آورند، به حركت مى آيند و بى هدف پراكنده مى شوند.

امّا به باور پاره اى، بدان دليل قرآن شريف بيرون آمدن مردگان از گورهايشان در آستانه رستاخيز را به پراكنده شدن انبوه انبوه ملخ تشبيه مى كند كه آنان نيز به صورت انبوه انبوه از گورها سر بر مى آورند.

از آيه شريفه اين نكته ظريف نيز دريافت مى گردد كه انگيزش انسان در روز رستاخيز با همين جسم و اين پيكر خواهد بود، نه به صورت انگيزش روح ها و جان ها؛ چرا كه در گورها همين جسم ها خفته اند و زمانى كه قرآن روشنگرى مى كند كه آنان ملخ وار از گورهاى خويش سر بر مى آورند، نشان مى دهد كه رستاخيز و معاد جسمانى خواهد بود، نه روحانى.

آن گاه مى افزايد:

مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ پس از سر برآوردن از گورها، با دعوت و فراخوان فرشتگان، از شدت هراس به سوى صاحب صدا مى شتابند.

«قتاده» مى گويد: پس از برخاستن از آرامگاه ها به سوى دعوت كننده روى مى آورند.

«ابن

عبيده» بر آن است كه: براى پاسخگويى به دعوت فرشتگان به سوى آنان مى شتابند.

از ديدگاه گروهى منظور اين است كه: با شنيدن صداى دعوتگران از گورها برمى خيزند و گردن ها را مى كشند تا صاحب صدا را ببينند.

يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ

و كفرگرايان مى گويند: راستى كه امروز روز سخت و سهمگينى است.

به باور مفسران اين سه آيه بيانگر يك پيام و يك واقعيت است كه از «فتولى عنهم» آغاز و با «هذا يوم عسر» پايان مى يابد و در تفسير آنها ديدگاه ها متفاوت است:

1 - از ديدگاه گروهى منظور اين است كه: هان اى پيامبر ما! آن روزى كه فرشتگان دعوت كننده در آستانه رستاخيز اين كفرگرايان و ظالمان را براى حسابرسى فرا مى خوانند و آنان به سوى تو مى شتابند تا شفاعت شان كنى، تو از آنان روى بگردان و مپذير؛ درست همان گونه كه اينك در دنيا از دعوت آسمانى و اصلاحى تو روى بر مى تابند و حق را نمى پذيرند.

2 - امّا به باور گروهى ديگر منظور اين است كه: هان اى پيامبر! روزى كه دعوت كننده روز رستاخيز اين كفرگرايان و اصلاح ناپذيران را فرامى خواند و آنان عذاب خدا را مى نگرند كه بر آنان فرود مى آيد، از آنان رو بر تاب...

3 - برخى مى گويند پيام آيه هاى سه گانه اين است كه: اين كفرگرايان و ظالمان در روز رستاخيز با فراخوان فرشتگان، بسان ملخ هاى پراكنده و بى هدف، پس از بيرون آمدن از گروه ها به سوى آنان مى شتابند و مى گويند: راستى كه امروز روز بسيار دشوارى است، آرى، آن روز تو اى پيامبر، از آنان روى برتاب.

4 - امّا از ديدگاه «حسن منظور اين

است كه: پس اى پيامبر! از آنان روى گردان و روزى را به ياد آور كه فرشتگان فراخوان مى خوانند...

فرازى از سرگذشت قوم نوح در آيات پيش، قرآن شريف مردم را به توحيد و تقوا و انجام كارهاى شايسته و حسابرسى روز رستاخيز توجه داد، اينك پس از آن هشدار و بيم رساندن به كفرگرايان و ظالمان، به ترسيم گوشه اى از سرگذشت جامعه هاى پيشين مى پردازد و مى فرمايد:

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ هان اى پيامبر! پيش از كفرگرايان و اصلاح ناپذيران مكه كه دعوت تو را دروغ مى انگارند، قوم نوح نيز وحى و رسالت را دروغ شمردند.

فَكَذَّبُوا عَبْدَنا

آرى، آنان بنده شايسته و راستگوى ما، نوح را - كه از سوى ما برانگيخته شده و پيام ما را براى آنان مى خواند - تكذيب كردند؛

وَ قالُوا مَجْنُونٌ و گفتند: او مردى است كه مغزش آسيب ديده و ديوانه شده است.

وَ ازْدُجِرَ

آن گاه با انواع شگردها و شكنجه ها و دروغ پردازى ها و نسبت هاى ناروا و نواختن مارك هاى گوناگون بر او و دعوت توحيدى و اصلاحى اش اورا آزردند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: و با ارعاب و تهديد، آن حضرت را ناراحت ساختند.

درست نظير تهديد ددمنشانه اى كه از آنان در آيات ديگر آمده است كه مى گفتند: هان اى نوح! اگر دست از دعوت و ارشاد خويش برندارى، تو را سنگباران خواهيم كرد.

آن گاه مى افزايد:

فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ

هنگامى كه نوح از حق پذيرى آنان نوميد گرديد، رو به درگاه خدا كرد و گفت: پروردگارا، اين گروه خودكامه و ددمنش نه در پرتو منطق و دليل و

برهان، بلكه زورمدارانه بر من چيره شده اند؛ پس داد مرا از آنان بستان!

آيه شريفه، روشنگر اين نكته است كه انسان هاى درست انديش و پرواپيشه - با روى آوردن ظالمان و اصلاح ناپذيران به زشت گويى و به كار بردن واژه هاى ناروا، بايد از آنان روى برتابند و شكايت آنان را به خدا برند، و در پاسخ آنان به زشت گويى روى نياورند.

پرتوى از آيات در آيات روشنگر و هشداردهنده اى كه گذشت، از روز رستاخيز به روز «دشوار» تعبير مى گردد، چرا كه آن روز به راستى روزى سخت، سهمگين، هراس انگيز و بسيار دشوار است، و دلايل اين دشوارى عبارتند از:

1 - قرآن نشانگر آن است كه در روز رستاخيز كارنامه هر انسانى را، كه هر آنچه در زندگى انجام داده است، از نيك و بد، زشت و زيبا، جالب و نفرت انگيز، افتخارآميز و شرم آور، آشكار و نهان، همه و همه در آن نوشته شده است، آن را به دست و يا گردن او مى افكنند و او به حسرت و افسوسى جانكاه گرفتار مى شود كه مى گويد: اى واى بر من...(101) با اين وصف، آيا آن روز، روز دشوارى نيست؟

2 - قرآن نشانگر آن است كه روز رستاخيز روز ظهور و حضور عمل انسان است. آن روز نه تنها گزارش و صورت كارها، كه خود اعمال تجسم مى يابد و حاضر مى شود؛ به گونه اى كه اگر انسانى به اندازه ذره اى نيكى انجام داده و در دل سنگ و صخره و در گوشه اى از آسمان ها و يا گوشه اى از زمين نهفته است، خدا آن را حاضر مى سازد تا پاداش و كيفر دهد! آيا با اين وصف، آن

روز روز دشوارى نيست؟(102)

3 - قرآن نشانگر آن است كه آن روز، روز پشيمانى و ندامت و حسرت است و گناهكاران و اصلاح ناپذيران در دنيا خواهان آن هستند كه به آنان اجازه بازگشت به دنيا داده شود تا بتوانند توبه كنند و حقوق مردم را باز پس دهند و بيدادها و جنايت ها را به گونه اى جبران كنند و خود را از عذاب هولناك برهانند! با اين وصف، آيا آن روز روز دشوارى نيست.(103)

4 - قرآن نشانگر يك سلسله رويدادها و تحولات سهمگين در آستانه رستاخيز است؛ به گونه اى كه خردمندان و خردورزان از شدت وحشت، مست و جن زده به نظر مى رسند و از خود بيگانه مى گردند و خويشتن را گويى از ياد مى برند، چرا كه عذاب خدا سهمگين است. با اين وصف آيا آن روز، روز دشوارى نيست؟(104)

5 - قرآن نشانگر آن است كه در روز رستاخيز نه كسى مى تواند بار گناه ديگرى را به دوش كشد و نه او را نجات دهد؛ نه تاوان و عوض پذيرفته مى شود و نه كسى مى تواند ديگرى را يارى كند و نه پارتى و واسطه اى كارايى دارد.(105) آيا چنين روز و شرايطى دشوار نيست؟

6 - قرآن نشانگر آن است كه در روز رستاخيز چنان وحشت و هراسى رگ هاى گناهكاران و ظالمان و استبدادگران را لبريز مى كند كه براى نجات خويش از كيفر و عذاب جنايت هاى شرم آور خويش، حاضر مى شوند كه كاش مى شد قدرت و شوكت، زرق و برق، دبدبه و كبكبه، زن و فرزند، دوست و خويشاوند، هر چه داشتند و در دنيا به انحصار خويش درآوردند، همه را بدهند و نجات يابند!(106)

چرا كه با عذاب هراس انگيز و وصف ناپذيرى روبه رو مى گردند! با اين وصف، آيا آن روز روز دشوارى نيست.

بارخدايا، از آن روز سهمگين به تو پناه مى بريم؛ به عزت و حكمت وصف ناپذيرت سوگند خودت از سر لطف و مهر ما را پناه ده! 11 - ما نيز دروازه هاى آسمان را با آبى ريزان گشوديم؛

12 - و زمين را به صورت چشمه سارهايى [جوشان شكافتيم؛ پس آب [از كرانه هاى آسمان و زمين بر اساس فرمانى كه مقرر شده بود، به هم پيوست.

13 - و [آن گاه او را بر [مركبى داراى تخته ها و ميخ ها [كه از چوب و ميخ ساخته شده بود] سوار كرديم؛

14 - [همان مركبى كه در برابر ديدگان ما [بر امواج آب ها] روان بود؛ [آرى، چنين مقرر داشتيم تا پاداشى باشد براى آن كسى كه [وجود ارجمند و نقش روشنگرش مورد ناسپاسى قرار گرفت.

15 - و بى گمان، آن [مركب را به عنوان نشانه اى بر جاى نهاديم، پس آيا هيچ پندپذيرى هست؟!

16 - پس عذاب من و هشدارهايم چگونه بود؟!

17 - و به راستى قرآن را براى پند گرفتن آسان ساختيم، پس آيا پندپذيرى وجود دارد؟!

18 - [جامعه عاد [نيز پيام آورشان را] دروغگو شمردند؛ پس عذاب من و هشدارهايم چگونه بود؟!

19 - بى گمان ما تندبادى سرد [و داراى سوز] در روزى شوم و طولانى بر آنان گسيل داشتيم.

20 - [بادى كه مردم را از جا مى كند [و بر زمين مى كوبيد، تو] گويى تنه هاى درخت خرمايى بودند كه ريشه كن شده اند.

21 - پس عذاب من و

هشدارهايم چگونه بود؟!

نگرشى بر واژه ها

هَمْر: به مفهوم ريزش شديد اشك يا آب آمده و واژه «منهمر» از آن برگرفته شده است.

تفجير: به مفهوم شكافتن زمين و جارى شدن آب آمده است.

عيون: اين واژه، جمع «عين» مى باشد كه به مفهوم چشمه و نقطه اى است كه آب از زمين به صورت گرد و دايره گونه، يا بيضى شكل بسان چشم حيوانات فوران مى نمايد.

گفتنى است كه واژه «عين» در مورد چشم حيوانات، چشمه آب، معدن طلا و چشمِ ترازو و سر زانو نيز به كار رفته است.

دُسُر: به مفهوم ميخ هايى است كه بر تخته هاى كشتى مى كوبند. و مفرد آن «دسار» آمده است.

مُدّكر: اين واژه در اصل «مذتكر» بود كه با قلب «تا» به «د» به خاطر خويشاوندى «د» و «ذ» و ادغام آن دو به هم، «مُدّكر» از كار درآمد، كه به مفهوم پندپذير مى باشد.

نُذُر: اين واژه جمع «نذير» به مفهوم بيم رسان و هشداردهنده مى باشد؛ و نيز ممكن است به مفهوم «انذار» و هشدارها باشد.

صرصر: تندبادى كه صداى وزش آن شنيده مى شود.

مستمر: ادامه دار، و چيزى كه جريان دارد و رنگ ماندگارى به خود گرفته است.

منقعر: به چيزى گفته مى شود كه از قعر و ريشه اش بركنده شده است.

تفسير

آيا پندپذيرى هست؟

در آيات پيش، سخن از تكذيب دعوت نوح به وسيله قوم اصلاح ناپذير او و نفرين قوم به وسيله آن حضرت بود، اينك در ترسيم ادامه اين سرگذشت عبرت آموز و تكاندهنده مى فرمايد:

فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ

پس دعاى نوح را بر ضد جامعه ستمكار و حق ستيزش به هدف اجابت رسانده و درهاى آسمان را گشوديم و

بارانى بسان آب ريزان و پياپى به سوى زمين روان ساختيم.

آن گاه مى افزايد:

وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً

افزون بر گشودن درهاى آسمان و ريزش بارانى سخت و ادامه دار، زمين را نيز شكافتيم و چشمه هايى جوشان از دل آن روان ساختيم.

فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ

پس آب از كرانه هاى آسمان و زمين بر اساس فرمانى كه مقرر گرديده و به اندازه اى كه مقدر شده بود، به هم پيوست.

در آيه شريفه، واژه «ما» اسم جنس است و شامل آب كم و زياد يا آب آسمان ها و زمين مى شود و نيازى به تثنيه آمدن آن نيست.

منظور از «كارى كه مقدر شده بود»، عبارت است از نابودى و هلاكت آن جامعه سركش. با اين بيان، منظور اين است كه: و اين آب آسمان و زمين به اندازه اى كه براى نابودى ستمكاران مقدر شده بود، به هم پيوست.

امّا به باور پاره اى، منظور اين است كه: و اين آب به همان اندازه اى كه خدا مقرر فرموده بود، بدون قطره اى كم و زياد به هم پيوست.

از ديدگاه «مقاتل» منظور اين است كه: خداى فرزانه، آب آسمان و زمين را كه مى بايست به هم درآميزد و آنان را غرق كند، اندازه گيرى فرموده بود.

امّا از ديدگاه پاره اى ديگر منظور اندازه گيرى آن آب ها و تقدير آن قوم در لوح محفوظ است.

سپس در ادامه آيات در اشاره به كشتى نجات نوح و ياران توحيدگر و نوانديش و كمال طلب او مى فرمايد:

وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ

و ما نوح را بر آن كشتى كه از تخته و تكه هاى به هم پيوسته چوب به وسيله

ميخ ها ساخته و پرداخته شده بود، سوار كرديم و از آن توفان و امواج آب ها نجات داديم.

واژه «الواح» در آيه به مفهوم تخته هاى چوب آمده است و واژه «دُسر»، كه مفرد آن «دسار» است، به معناى ميخ هايى كه به وسيله آن ها چوب ها را به هم پيوند مى دهند و استحكام مى بخشند.

امّا پاره اى بر آنند كه «دُسِر» به مفهوم سينه كشتى است كه آب و امواج آن به شدت به آن برخورد مى كنند.

به باور «مجاهد» منظور از آن گوشه هاى كشتى است.

امّا به باور ضحاك منظور دو سو و گستره كشتى است و «الواح» عبارت از كناره هاى آن است.

در آيه بعد در اشاره به لطف ويژه خدا به آن كشتى و سازنده اش مى فرمايد:

تَجْرِي بِأَعْيُنِنا

اين كشتى در پرتو علم بى كران و قدرت بى پايان ما و زير نظر لطف و حراست ما سينه امواج را مى شكافت و حركت مى كرد.

در مورد اين جمله از آيه، ديدگاه ها اندكى با هم متفاوت است:

1 - به باور پاره اى منظور اين است كه اين كشتى با نظارت و حفاظت ما حركت مى كرد و از خطر توفان و امواج شكننده در امنيت كامل بود.

2 - امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: اين كشتى زير نظر فرشتگان برگزيده ما حركت مى كرد.

3 - و از ديدگاه برخى ديگر، منظور اين است كه: اين كشتى به وسيله چشمه هاى آبى كه ما آن را جوشانديم به حركت درآمد.

جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ

و اين ها همه پاداش كسى بود كه وجود ارجمند او مورد ناسپاسى قرار گرفت.

در آيه شريفه تقديرى است كه مفهوم آن مى تواند

اين گونه باشد: ما چنين مقرر داشتيم كه نوح كشتى را بسازد و آن كشتى را بر روى امواج آب ها در برابر ديدگان خود تضمين كرديم و بدخواهان و كفرگرايان را به كيفر كفر و بيدادشان به امواج آب ها سپرديم تا همه اين ها پاداش براى كسى باشد كه وجود گرانقدر و دعوت توحيدى و برنامه اصلاحى و سعادت آفرين اش به جاى قدرشناسى و قدردانى، مورد ناسپاسى و ستم قرار گرفته بود.

در پنجمين آيه مورد بحث مى افزايد:

وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً

ما اين سرگذشت را به عنوان درس عبرتى در ميان آيندگان باقى نهاديم.

«قتاده» در اين مورد مى گويد: ما كشتى نوح و نجات سرنشينان آن و هلاكت و نابودى كفرگرايان و ظالمان را كه بر كشتى نجات سوار نشدند، نشانه و دليلى روشن بر يكتايى خدا باقى نهاديم، و براى كسانى كه درس عبرت آموزند و پند پذيرند، درس عبرتى قرار داديم.

گفتنى است كه كشتى نوح تا ظهور اسلام موجود بود و مسلمانان صدر اسلام، پاره اى آن را به چشم ديده اند و بقاياى آن اينك موجود است.(107)

و پاره اى از مفسران پيشين درمورد نشانه بودن كشتى نوح گفته اند: كشتى نوح كه نشانه و علامتى از قدرت وصف ناپذير خدا و حكمت اوست، پس از توفان نوح، ميان آب هاى آسمان و زمين جريان داشت و به خواست خدا از نظرها پوشيده داشته شد و باقى ماند.

فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ

پس آيا كسى هست كه پند پذيرد و عبرت گيرد؟

به باور پاره اى منظور اين است كه: آيا كسى هست كه پند پذيرد و بداند كه توفان نوح واقعيت داشت و از آن عبرت آموزد

و از خداى توانا پروا كند.

امّا به باور «قتاده» منظور اين است كه: پس آيا دانش طلب و پژوهشگرى هست تا در اين راه مورد حمايت قرار گيرد؟

و آن گاه با پرسشى تفكرانگيز از كفرگرايان و حق ستيزان مى پرسد:

فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ

پس اينك بينديشيد و بگوييد كه عذاب و هشدارهاى من چگونه بود؟ آيا اين داستان حقيقت داشت يا افسانه بود؟

اين پرسش در حقيقت نشانگر عظمت كار و بزرگداشت آن عذاب و كيفر مى باشد و منظور اين است كه: هان اى خردمندان، كيفر و عذاب خدا را در مورد ستمكاران و حق ستيزان چگونه ديديد و نابودى آنان را به كيفر كردارشان چگونه نگريستيد؟

به باور «حسن» واژه «نُذُر» جمع «نذير» به مفهوم هشداردهنده و بيم رسان است و بدان دليل اين فراز و اين آيه در سوره مباركه تكرار مى گردد كه بنياد اين سوره براى بيم رساندن و هشدار دادن است؛ به همين جهت براى يادآورى و هشدار پس از هر داستانى تكرار مى گردد.

در ادامه آيات، روشنگرى مى كند كه:

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ

بى گمان ما اين قرآن را براى پندپذيرى و يادآورى آسان ساختيم...

«سعيد بن جبير» در اين مورد مى گويد: منظور اين است كه: ما اين قرآن را براى تلاوت نمودن و حفظ كردن آسان ساختيم، تا همه آيات آن به آسانى خوانده شده و در مغز و ذهن جاى گيرد؛ و در ميان كتاب هاى آسمانى، كتابى كه بسان قرآن، كران تا كرانش تلاوت شود و پيروان آن، آيات آن را بخوانند و به خاطر سپارند، پيدا نمى شود.

واژه «تيسير» به مفهوم آسان ساختن يك حقيقت است؛

به گونه اى كه رسيدن به آن و فرا گرفتن آن، در گرو رنج و زحمت بسيارى نباشد؛ از اين رو هنگامى كه راه آموزش و فراگيرى چيزى آسان و هموار مى شود، بر انسان خردمند زيبنده است كه نهايت بهره خويش را از آن برگيرد و از دانش و بينش، دنياى وجود خود را سرشار سازد؛ چرا كه خود آسان سازى و هموار ساختن راه براى فرا گرفتن دانش و كتابى، بزرگترين انگيزه را براى گرايش و فراگيرى آن پديد مى آورد. و مى دانيم كه منظوراز آسان ساختن قرآن براى پندپذيرى و فراگرفتن آيات و دريافت مفاهيم جانبخش و روح پرور آن، به خاطر قالب زيبا و واژه ها و آيات پرجاذبه آن، و به دليل مفاهيم بلند و معارف پرمحتوا و دليل و برهان ها و حكمت هاى استوار و قانع كننده و خردساز آن است كه از سويى انسان ها را قانع و به راه خود جذب مى كند و از دگرسو به دليل آسمان بودنش، اعتماد انسان ها را هر چه بيشتر به سوى خود جلب مى نمايد.

از سوى ديگر در آيه شريفه، خداى فرزانه «قرآن» را وسيله يادآورى و پندپذيرى و بيدارى عنوان مى دهد، چرا كه انسان به سوى آن دعوت مى شود و براى فرا گرفتن آيات و دريافت مفاهيم بلند و باعظمت آن برانگيخته و تشويق مى گردد و از اين راه به آگاهى مى رسد، چرا كه بدون توجّه و روى آوردن به چيزى نمى توان آن را آموخت و ابعاد و محتواى آن را شناخت.

فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ

پس آيا پندپذيرى هست كه به خود آيد و پند آموزد و آن گونه كه شايسته است، به قرآن بنگرد و هشدار پذيرد؟

حق ناپذيرى و كج انديشى جامعه «عاد»

جامعه سركش و كج انديش ديگرى كه گوشه اى از سرگذشت تكاندهنده و عبرت انگيز آن در اين سوره در چشم انداز عبرت آموزان و هشدارپذيران قرار گرفته، جامعه «عاد» است.

در اين مورد قرآن مى فرمايد:

كَذَّبَتْ عادٌ

جامعه و قوم عاد نيز دعوت توحيدى و آسمانى پيامبر خود را دروغ انگاشتند.

پيامبرى كه از سوى خدا به سوى آن برانگيخته شد، حضرت «هود» بود. او فرمان جانبخش خدا را به آن قوم رسانيد و آنان را به يكتاپرستى و دگردوستى و عدالت و آزادى و رعايت حقوق و كرامت انسان ها و پاكى و پروا فراخواند؛ امّا آنان بر كج انديشى و محافظه كارى پاى فشردند و او را دروغگو انگاشتند و در مخالفت وحى و رسالت پاى فشردند؛ به گونه اى كه در خور خشم خدا و كيفر و عذاب او شدند و خدا آنان را نابود ساخت.

فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ

پس عذاب من بر آنان و هشدارهايم چگونه بود؟

آن گاه در ترسيم چگونگى فرود عذاب بر آنان مى افزايد:

إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ

ما تندبادى هراس انگيز و بسيار سرد را در روزى شوم و طولانى بر آنان فرستاديم.

به باور «ابن زيد» منظور اين است كه: ما تندبادى كه وزش آن بسيار سريع بود بر آنان فرستاديم.

امّا به باور «ابن عباس»: ما تندبادى بسيار سرد بر آنان فرستاديم.

در تفسير واژه «مستمر» نيز ديدگاه ها يكسان نيست:

1 - برخى آن را وصف براى «يوم» گرفته اند كه در اين صورت منظور اين است كه: ما تندبادى هراس انگيز و سرد در روزى شوم كه حوادث تكاندهنده آن روز،

هم چنان ادامه يافت، بر سر آنان فرستاديم و نابودشان ساختيم. اين تندباد به مدت هفت شب و هشت روز بر آنان وزيد تا همه چيز را نابود كرد و همه را در هم نورديد.(108)

از ديدگاه «زجاج» واژه مورد نظر، وصف «نحس» است و منظور اين است كه شومى آن روز هم چنان ادامه دارد تا به عذاب رستاخيز و سراى آخرت برسد.

«عياشى» از مفسران پيشين از امام باقر (ع) آورده است كه: عذاب مورد اشاره در روز چهارشنبه اى كه آخرين روز ماه بود، بر سر آنان فرود آمد.

سپس در چگونگى كيفر دردناك آن قوم به وسيله اين تندباد مى فرمايد:

تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ

اين تندباد هراس انگيز آنان را بسان تنه هاى درخت خرما از بيخ و بن برمى كند و به اين سو و آن سو پرتاب مى نمود.

به باور پاره اى اين تندباد، آنان را از زمين بلند مى كرد، آن گاه سرهايشان را بر هم مى كوبيد و متلاشى مى ساخت.

«مجاهد» مى گويد: اين تندباد به گونه اى آنان را در هم مى نورديد كه سرها از پيكرها جدا و پراكنده مى شد و پيكرها گويى نخل هاى ريشه كن شده اى بود كه افتاده اند.

از ديدگاه برخى منظور اين است كه: آنان از سنگرها و گودال هايى كه براى مصون ماندن خويش كنده و در آن ها پناه گرفته بودند، از جاى كنده شده و بيرون پرتاب مى شدند.

امّا «حسن» مى گويد: منظور اين است كه جان ها و روح هاى آن قوم ددمنش به وسيله آن تندباد از پيكرهايشان جدا مى شد و نابود مى گرديد.

و سرانجام مى فرمايد:

فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ

اينك بنگريد كه عذاب و هشدارهاى من چگونه بود؟

و

بدين وسيله به كفرگرايان و حق ستيزان مكّه و عصر رسالت هشدار مى دهد كه فرجام بدمستى و غرور و حق كشى و بيداد و نافرمانى و عصيان، كيفر است و چه بسا در اين جهان گريبان ستمكار را بگيرد ؛ پس به هوش باشيد كه گريبان شمارا نگيرد.

22 - و بى گمان ما قرآن را براى پندپذيرى [خردمندان آسان ساختيم؛ پس آيا پندپذيرى هست؟

23 - [جامعه ثمود [نيز] بيم رسانان را دروغگو انگاشتند.

24 - و گفتند: آيا انسانى از [همنوعان خودمان را كه تنها [و بدون زر و زور ]است پيروى نماييم؟! در آن صورت بى گمان در بيراهه و ديوانه خواهيم بود!

25 - آيا از ميان ما، تنها بر او وحى [و پيام افكنده شده است؟! [نه، اين گونه نيست بلكه او دروغ پردازى سرمست است.

26 - فردا [كه در پيشگاه خدا براى پاداش و كيفر حاضر شوند ]خواهند دانست كه دروغ پردازِ سرمست چه كسى است!

27 - و ما به او وحى فرستاديم كه: ما آن ماده شتر را كه براى آنان [وسيله ]آزمونى است، خواهيم فرستاد؛ از اين رو در انتظار [فرجام كار] آنان باش و شكيبايى پيشه ساز.

28 - و به آنان خبر ده كه آب [آن چشمه در ميانشان تقسيم شده، [و] هر سهمى [براى صاحب آن آماده شده است.

29 - پس آنان رفيق خود را ندا دادند و او دست بُرد و [ناقه را هدف قرار داد و] پى كرد.

30 - پس عذاب من و هشدارهايم چگونه بود؟

31 - به يقين ما خروشى [سهمگين بر آنان فرستاديم و همه

[آنان ]بسان گياه [خشك و] درهم شكسته اى [مورد بهره بردارى ]كوخ سازان شدند!

نگرشى بر واژه ها

سُعُر: اين واژه جمع «سعير» به مفهوم آتش برافروخته و شعله ور آمده است. اين واژه، گاه به مفهوم «جنون» و ديوانگى نيز آمده است، چرا كه در آن حال و هوا هيجان ويژه اى گريبانگير انسان مى گردد؛ درست به همين جهت به «شتر ديوانه» مى گويند: «ناقة مسعورة». با اين بيان، واژه «سعر» در اصل به مفهوم هيجان و التهاب و طغيان آمده است.

تعاطى: رسيدن و دست يافتن به هدف.

محتظر: اين واژه از ريشه «حَظْر» به مفهوم بازداشتن آمده است، به همين جهت به كسى كه براى بوستان يا باغ خود و يا گوسفندانش با چوب و تخته جايى مى سازد تا آنها را گرد آورد و از خطر باز دارد، «محتظر» مى گويند و به جايى كه ساخته است «حظيره» يا استراحتگاه گوسفند.

تفسير

آيا گوش شنوايى هست؟

در آيات پيش، سخن از برخى اقوام و جامعه هاى سركش و تاريك انديش بود كه در برابر روشنگرى وحى و رسالت و دلسوزى و خيرخواهى پيامبران خدا بر حق ستيزى پاى فشردند و كار را به جايى رساندند كه عذاب خدا بر سرشان فرود آمد و نابود شدند، اينك در راه ترسيم گوشه اى از سرگذشت تكان دهنده جامعه ديگرى از جامعه هاى متلاشى شده پيشين، نخست مى فرمايد:

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ

بى گمان ما قرآن را براى پندپذيرى و پندآموزى سهل و آسان ساختيم، پس آيا پندپذيرى هست؟

«على بن عيسى» در تفسير آيه مى گويد: خداى فرزانه بار ديگر از آسان ساختن قرآن و سهولت آيات آن براى تلاوت و حفظ و دريافت مفاهيم

بلند آن سخن مى گويد، تا بدين وسيله روشنگرى كند كه قرآن شريف را به هر حال و در همه چهره ها سهل و آسان ساخته است، از آن جمله در اين عرصه ها و چهره ها:

1 - قرآن را در بيان حكمت ها و مفاهيم بلندى كه بايد به آن ها عمل شود آسان ساخت.

2 - در بيان اندرزها و پندهايى كه انسان را بيدار و هشيار مى سازد، آسان ساخت.

3 - و نيز در بيان همه مفاهيم و معارفى كه آگاهى از آنها براى رشد و ترقى انسان لازم است و همه را در قرآن فرو فرستاده است.

4 - و همين گونه دليل و برهان هايى را كه وسيله شناخت حق و باطل هستند...

آن گاه مى فرمايد:

كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ

جامعه ثمود نيز هشدارهايى را كه پيامبرشان صالح برايشان آورد، دروغ شمردند.

از ديدگاه كسانى كه واژه «نُذُر» را جمع «نذير»گرفته اند منظور اين است كه: جامعه ثمود با دروغگو انگاشتن پيامبرشان، صالح، در حقيقت همه پيام آوران و هشداردهندگان را دروغگو شمردند؛ چرا كه دروغگو شمردن يكى از پيامبران، بسان دروغگو انگاشتن همه آنان است. مگر نه اين كه آنان از يك سرچشمه پيام آورده و در دعوت به توحيد و يكتاپرستى و طرح انديشه مترقى آزادى و كرامت و حقوق انسان يك پيام و يك سخن داشتند و با وجود تفاوت در شريعت و احكام، در اصول دعوت ها و هدف هاى تربيتى و اخلاقى و آزادى خواهانه رسالت ها با هم اتحاد داشتند؟

سپس در بيان دليل رويارويى خصمانه آنان با دعوت هاى توحيدى و آسمانى مى افزايد:

فَقالُوا أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ آنان گفتند: آيا ما

انسانى را از نوع خود به عنوان پيام آور خدا بپذيريم و از راه و رسم او پيروى كنيم؟

إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ

اگر چنين كارى انجام دهيم بى هيچ ترديدى در بيراهه ها سرگردان شده، و از حقيقت دور افتاده و ديوانه خواهيم بود.

به باور «قتاده» منظور اين است كه: اگر چنين كنيم، در رنج و سختى عذاب گرفتار آمده ايم.

و به باور پاره اى ديگر از مفسران پيشين، در اين صورت ديوانه خواهيم بود.

در آيه شريفه، پندار بى اساس وزشت اين قوم - كه باعث شده است تا پيامبران را دروغگو شمارند - ترسيم شده و آن اين است كه: آن جامعه تيره بخت و تاريك انديش مى پنداشت كه كار بزرگ و خطير رسالت، نه كار يك انسان و در صلاحيت او، كه كار يك گروه توانمند و متشكل و پراقتدار است؛ چرا كه دريافت وحى و رساندن پيام خدا به مردم و به دوش كشيدن بار گران رسالت در توان يك نفر نيست؛ به ويژه كه نه داراى زر باشد و نه زور و فريب.

در آيه بعد مى افزايد:

أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا

آيا از ميان ما تنها او بر اين كار برگزيده شد و پيام خدا به او فرود آمد؟

روشن است كه پرسش انكارى است و آنان مى خواهند رسالت صالح را انكار نموده و به پندار ابلهانه خويش او را دروغگو جا زنند.

بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ

نه، اين گونه نيست كه او پيام آور خدا باشد، ما نخواهيم پذيرفت، بلكه از ديدگاه ما او عنصرى دروغگو و سرمست و متكبر است و در انديشه هوس هاى خويش مى باشد.

آنچه آمد پندار تاريك انديشان در برابر انديشه هاى آسمانى و انسان ساز صالح بود، امّا خداى فرزانه مى فرمايد:

سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ

فرداى قيامت كه سر از گورهاى خويش بردارند خواهند فهميد كه دروغگوى هوسباز كيست؟

آيه شريفه با سيماى هشدار و تهديد آمده و منظور اين است كه: فرداى قيامت كه عذاب خدا گريبانشان را گرفت، آن گاه در خواهند يافت كه پيامبر ما دروغگوست و در خور اين گونه برخورد ظالمانه است، يا كسانى كه حق را نپذيرفتند و ايمان نياوردند؟ كدام يك دروغ پرداز و هوسباز و سركش هستند؟

سند درستى دعوت صالح آن گاه به ترسيم سند صداقت و نشان درستى دعوت توحيدى و آسمانى صالح پرداخته و مى فرمايد:

إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ ما به پيامبر خويش، صالح پيام داديم كه ما ناقه را براى آزمايش و امتحان به سوى اين مردم گسيل مى داريم و تو در انتظار پايان كار آنان باش و صبر و شكيبايى پيشه كن.

منظور از فرستادن «ناقه»، عبارت از پديد آوردن آن به عنوان اعجاز و سندى براى صداقت رسالت و درستى دعوت صالح است؛ چرا كه مردم روزگار او با شنيدن سخنان او به عنوان پيام آور خدا، از او سندى براى ادعايش طلب كردند و به او پيشنهاد نمودند كه در مقام رسالت و نبوت از خدا بخواهد كه در دَم، شترى از دل صخره و كوه پديد آورد، و خداى فرازنه نيز در برابر درخواست صالح و به منظور آزمون مردم و اتمام حجت بر آنان و از ميان بردن هر نوع بهانه جويى خواسته پيامبرش برآورد.

به نظر مى رسد در آيه شريفه

تقديرى هست و منظور اين است كه: قوم صالح بر او سخت گرفته و از او خواستند تا براى اثبات درستى دعوت خويش از كوهى كه در كنار شهرشان بود و از كنار آن چشمه آبى مى جوشيد، شترى به قدرت پروردگار خويش بيرون آورد، و آن شتر با خصوصيات ويژه اى كه آنان وصف مى كردند، پس از پديد آمدن از شكم كوه بچه اى بياورد و آن گاه در كنار چشمه قرار گيرد و پس از خوردن آب بسيار باز گردد و آنچه از آب خورده است، همه را به صورت شير به آنان تحويل دهد.

در برابر تقاضاى آنان بود كه خداى فرزانه به پيامبرش پيام داد كه ما چنين ناقه اى پديد خواهيم آورد و آن را وسيله اى براى آزمون آنان قرار خواهيم داد.

در ادامه آيه مى افزايد:

فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ

پس در مورد آنان در انتظار فرمان خدا باش.

به باور پاره اى منظور اين است كه: پس تو اى پيامبر ما! مراقب آنان باش كه چه مى كنند و در برابر اذيت و آزارى كه از سوى آنان به تو مى رسد، شكيبايى پيشه ساز تا فرمان عذاب فرا رسد و آنان به كيفر كردار زشت و ظالمانه خود برسند.

و مى افزايد:

وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ و نيز به آنان خبر ده كه آب چشمه جوشان آن شهر بايد ميان آنان و آن شتر ماده و بچه اش تقسيم گردد؛ به گونه اى يك روز آب آن چشمه براى مردم شهر اختصاص يابد و روز ديگر براى آن موجود شگفت انگيز كه وسيله اى براى آزمون آنان و نشانه اى از نشانه هاى قدرت خداست.

كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ

و

هر كدام از آن ها در نوبت خود بايد كنار چشمه آب حضور يابد و از آب بهره گيرد و ديگرى به آنجا نزديك نشود.

«مجاهد» در اين مورد مى گويد: آن قوم هر گاه آن شتر از كنار چشمه دور مى شد، اگرچه نوبت آنان نبود، به چشمه نزديك مى شدند و از آب بهره مى گرفتند و هر گاه شتر مى آمد آب را رها كرده و از شير شتر مى نوشيدند.

سرانجام آن قوم در آزمونى كه برايشان پيش آمده بود، امتحان بدى دادند و بر خلاف عهدها و پيمان هاى خويش به از پاى در آوردن آن شتر و آن وسيله آزمون آماده شدند.

فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ

پس آنان رفيق خود را ندا دادند كه چه نشسته اى برخيز و كار را يكسره كن! و او نيز گام به پيش نهاد و ناقه صالح را با بيرحمى و شقاوت هدف قرار داد و پى كرد.

با اين بيان آنان نقشه حذف و كشتن ناقه را كشيده و از پى آن يكى از اشرار و تيره بخت ترين هاى قوم، به نام «قدار» - كه براى انجام اين جنايت آماده شده بود - گام به پيش نهاد و خود را گستاخانه به ناقه رسانيد و آن را پى كرد.

پاره اى آورده اند كه آن عنصر پليد در زير صخره اى كمين كرد و تيرى به سوى آن رها كرد كه بر اثر آن ساق پاى آن حيوان هدف قرار گرفت و به زمين درغلتيد و آن گاه با شمشيرى برّان بر آن يورش برد و پس از قطع پاى آن، شرايط بحران زايى پيش آورد...

در نهمين آيه مورد بحث مى فرمايد:

فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ

نُذُرِ

اينك بنگريد كه عذاب من و هشدارهايم براى آنان چگونه بود؟

و در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد:

إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ

و ما خروشى سهمگين را بر آن گناهكاران و ظالمان فرستاديم، و همه آنان بسان گياه خشكيده و در هم شكسته اى - كه دامداران براى دامها و گوسفندان خويش در قرارگاه آنها مى ريزند - درآمدند.

به باور «عطا» يكى از مفسران پيشين، منظور از آن خروش آسمانى، خروش جبرئيل بود؛ امّا به باور پاره اى ديگر منظور از آن، عذاب خدا بر آن جامعه تجاوزكار است.

«ابن عباس» مى گويد منظور آيه اين است كه سرانجام پس از طنين انداز شدن آن خروش آسمانى تمامى آنان مردند و بسان چوب هاى خشك در زمين پخش و پراكنده شدند.

امّا از ديدگاه «سعيد بن جبير» آنان پس از فرود عذاب به صورت گرد و خاكى درآمدند كه از ديوار فرو مى ريزد و باد بر آن مى وزد و آ ن را به صورت گردباد به حركت درمى آورد.

32 - و به راستى قرآن را براى پندپذيرى آسان ساختيم، اينك آيا پندپذيرى هست؟

33 - جامعه لوط [نيز] هشدار دهندگان را دروغگو شمردند.

34 - و ما تندبادى از ريگ [و شن را] بر آنان گسيل داشتيم [و همه را به كيفر زشتكارى و بيدادشان در هم كوبيديم ؛ مگر خاندان لوط را كه سپيده دمان آنان را رهايى بخشيديم.

35 - تا نعمتى باشد از نزد ما [به شايسته كرداران؛ آرى، ما] كسى را كه سپاس گزارده است، اين گونه پاداش مى دهيم.

36 - و به يقين [پيامبر ما] آنان را از قدرت [بى كران

ما هشدار داد، امّا آنان در هشدارها ترديد نمودند.

37 - و با او به [بحث و] گفت گو پرداختند تا وى از [دفاع از حرمت و امنيت ] ميهمانانش بگذرد، آن گاه ما ديدگانشان را محو [و نابود] كرديم؛ و [فرمان داديم كه:] اينك [به كيفر حق ستيزى و تباهكاريتان عذاب من و هشدارهايم را بچشيد!

38 - و سپيده دمان در آغاز[ين لحظه هاى فرارسيدن روز، عذابى پايدار بر آنان در رسيد.

39 - اينك عذاب من و هشدارهايم را بچشيد!

40 - و بى گمان قرآن را براى پندآموزى آسان ساختيم؛ پس آيا پندپذيرى هست؟!

41 - و به يقين هشداردهندگان به سوى فرعونيان [و براى ارشاد آنان آمدند.

42 - [امّا آنان همه نشانه هاى ما را دروغ انگاشتند، آن گاه بسان گرفتن شكست ناپذيرى پراقتدار [گريبان آنان را گرفتيم [و به كيفر بيدادشان رسانديم .

نگرشى بر واژه ها

نُذُر: اين واژه جمع «نذير» به مفهوم هشداردهنده است، و جمع «انذار»، به مفهوم هشدارها نيز آمده است.

حاصب: اين واژه به مفهوم تندباد آمده است.

بطش: گرفتن چيزى با قدرت و صولت.

بكرة: به آغازين لحظه هاى روز يا سپيده دمان گفته مى شود.

مستقر: پاينده و ثابت.

تفسير

سرنوشت شوم قوم اصلاح ناپذير لوط

در آيات پيش، سخن از سرگذشت عبرت آموز و تكاندهنده جامعه ثمود و جريان گستاخى و حق ستيزى و بيداد آنان و كيفر كردارشان بود. اينك پس از ترسيم داستان آنان، دگرباره مى فرمايد:

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ

به يقين ما قرآن را براى پندآموزى و يادآورى و بيدارى مردم فرستاديم و آن را سهل و

آسان ساختيم، اينك آيا پندپذيرى هست؟!

به باور «قتاده» منظور اين است كه: پس آيا دانش طلب و دانش پژوهى هست كه قرآن و مفاهيم و معارف جانبخش و انسان پرور آن را فرا گيرد؟!

آن گاه در ترسيم گوشه اى از داستان عبرت انگيز قوم لوط مى فرمايد:

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ

جامعه و مردم روزگار لوط هشدارهاى پياپى پيام آوران را دروغ انگاشتند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: قوم لوط هشداردهندگان را تكذيب كردند.

سپس مى افزايد:

إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً

و ما تندبادى از ريگ ها و شن ها را بر آنان گسيل داشتيم، كه همه آنان زير بارانى از سنگ ريزه ها دفن شدند.

ابن عباس مى گويد: منظور قرآن، سنگ ريزه هايى است كه از آسمان بر آن مردم حق ستيز و بيدادپيشه به وسيله تندباد باريد.

«فرزدق» در شعرى با اين مضمون مى گويد: سرما و برف از برابر ما به وسيله تندبادى بسان گلوله هاى پنبه اى كه پراكنده باشند بر چهره ما باريدن مى كرد.

مستقبلين شمال الشام تضربنا

يحاصب كنديف القطن منثور

و در آيه بعد مى فرمايد:

إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ

آرى، جز خاندان لوط كه ما آنان را سپيده دمان از آن سرزمين بلازده نجات بخشيديم.

به باور پاره اى منظور از خاندان لوط در اين آيه، خود آن بزرگوار و دختران درست انديش و پرواپيشه اوست كه خدا آنان را نجات بخشيد.

در ادامه سخن در اين مورد مى افزايد:

نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا

نجات خاندان لوط نعمت بزرگى از سوى ما براى آنان بود.

واژه «نعمةً» در آيه مورد بحث «مفعول له» براى «نجينا» در آيه پيش مى باشد. پاره اى آن را مصدر گرفته اند كه تقدير آن مى تواند اين گونه باشد: «انعمنا عليهم بذلك

نعمة» ما، بدين وسيله با رهايى بخشيدن آنان به آنها نعمت داديم.

كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ شَكَرَ

آرى، ما كسى را كه سپاس نعمت ها را گزارد، اين گونه پاداش مى دهيم.

به باور «مقاتل» منظور اين است كه: آرى، هر كس توحيدگرا و يكتاپرست باشد، نجات پيدا مى كند و به همراه شرك گرايان و ظالمان به عذاب گرفتار نمى شود.

و مى افزايد:

وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ

و بى گمان پيامبر ما آنان را از قدرت بى كران ما آگاهى بخشيد و هشدار داد، امّا آنان در هشدارها ترديد و ستيزه نمودند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: آنان در برابر هشدارها و روشنگرى هاى پيامبر خويش به ترديدافكنى و ستيزه جويى پرداخته و ضمن انكار سخن پيامبران خويش در قدرت خدا به چون و چرا برخاسته و گفتند: او چگونه مى تواند به تنهايى يك جامعه اى را نابود كند.

در ادامه آيات در اشاره اى آشكار به زشتكارى و گمراهى آنان مى فرمايد:

وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ قوم لوط، به ويژه سردمداران بيدادپيشه و تبهكار آن از لوط خواستند تا ميهمانانش را از خانه خويش بيرون رانده و به دست آنان سپارد.

فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ و ما نيز به كيفر اين وقاحت و گمراهى و اصلاح ناپذيرى آنان ديدگانشان را محو و نابود ساختيم.

به باور «حسن» و «قتاده» منظور اين است كه: و ما نيز چشم هاى آنان را كور كرديم.

امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: و ما فراز و نشيب و خطوط صورت آنان را به گونه اى هموار و صاف ساختيم كه نه چشمى پيدا بود و نه جاى چشم ها!

فرشته گرانقدر خدا، جبرئيل، به

فرمان او با بال خود به گونه اى بر چشمان آنان نواخت كه ديدگانشان محو و نابود شد.

در ادامه آيه مى افزايد:

فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ

و به آنان پيام رسيد كه: اينك طعم تلخ عذاب دردناك من و هشدارهايم را بچشيد.

در هفتمين آيه مورد بحث در ترسيم فرود عذاب به آنان مى فرمايد:

وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ

و سپيده دمان، در آغازين لحظه هاى روز، عذابى پايدار و كوبنده به سراغ آنان آمد و همه آن حق ستيزانِ تاريك انديش و خشونت كيش و زشت كردار را نابود ساخت.

آن گاه مى افزايد:

فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ

و به آنان گفته شد: اينك طعم تلخ عذاب دردناك و دردانگيز و هشدارهاى تكاندهنده مرا بچشيد، تا ديگر نه در برابر آيات خدا به ترديدافكنى بپردازيد و نه به تبهكارى و بيداد پافشارى كنيد.

تكرار اين فراز و اين آيه به خاطر آن است كه در دو آيه پيش، پس از نابود ساختن ديدگان آنان و نابينا شدنشان به كيفر كردارشان، اين گونه مورد نكوهش قرار گرفتند، و در اين آيه پس از فرود عذاب مرگبار و تكاندهنده بر آنان.

در نهمين آيه مورد بحث مى افزايد:

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ

و ما قرآن را براى پندآموزى و پندپذيرى سهل و آسان ساختيم؛ پس آيا كسى هست كه پند پذيرد و به خود آيد؟

واكنش فرعونيان در برابر پيامبران در آيات پيش، سخن از آمدن پيامبران به سوى جامعه لوط و تلاش براى ارشاد و حق پذيرى و درست انديشى آن بود، اينك در اين آيات از جامعه و مردم ديگرى كه پيام آوران خدا به سوى آنان

آمدند سخن دارد. در اين مورد مى فرمايد:

وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ

و به يقين پيامبران و بيم رسانان ما به سوى فرعونيان آمدند.

در آيه شريفه بدان دليل فرعونيان را - كه از رژيم فرعون و طرفداران آن تشكيل مى شدند - خاندان فرعون عنوان مى سازد كه آنان از نظر نژاد و تبار و راه و رسم و عقيده با هم پيوند و هماهنگى داشتند، و همگى بر اثر يك انديشه خرافى و منحط دوران جهل و برده دارى، فرعون را به عنوان رهبر و خدايگان و قيم و حاكم مطلق بر سر نوشت خويش مى شناختند.

واژه «نذير» به مفهوم هشدار و هشدارها آمده و پاره اى نيز آن را جمع «نذير» به مفهوم بيم رسان و هشداردهنده گرفته اند. پاره اى نيز آن را به مفهوم نشانه ها و معجزه هايى معنا كرده اند كه موسى (ع) آن ها را براى هشدار آنان آورد.

آن گاه در ترسيم واكنش فرعونيان در برابر دعوت پيام آوران خدا مى فرمايد:

كَذَّبُوا بِ آياتِنا كُلِّها

امّا فرعونيان همه آيات و نشانه هاى قدرت خدا را دروغ شمردند.

منظور از آيات و نشانه ها در اين فراز از آيه شريفه، همان معجزه هاى نُه گانه اى است كه موسى (ع) به عنوان سند حقانيت دعوت خويش ارائه كرد.

به باور پاره اى، از آن جايى كه دروغ شمردن برخى از آيات خدا و معجزه هاى موسى، بسان دروغ شمردن رسالت اوست، از آن حق ستيزى به تكذيب همه آيات تعبير شده است.

فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ

و ما نيز آنان را با قدرت تمام گرفتيم و بسان گرفتن شكست ناپذيرى پراقتدار، به كيفر كردارشان در هم كوبيديم.

پرتوى از آيات معجزه هاى نُه گانه موسى در آخرين

آيه مورد بحث كه گوشه اى از سرگذشت پرماجراى موسى و فرعون و دار و دسته تاريك انديش و محافظه كار او را ترسيم مى كرد، سخن از معجزه هاى نه گانه موسى به ميان آمد؛ اين معجزه ها با توجه به آيات قرآن عبارتند از:

1 - تبديل شدن عصاى آن حضرت به مارى هراس انگيز و يا اژدهايى هولناك.(109)

2 - درخشيدن دست موسى (ع) بسان يك مشعل روشنگر كه از آن به عنوان «يد بيضاء» ياد شده است.(110)

3 - توفان هاى سخت و ويرانگر.(111)

4 - «ملخ» كه به صورت آفتى بر مرزعه هاى آنان افتاد.(112)

5 - «قمل» يا نوعى آفت نباتى و زراعى.(113)

6 - قورباغه هايى كه از رود نيل به سوى شهر و ديار آنان يورش آوردند.(114)

7 - خونرنگ شدن رود نيل.(115)

8 - خشكسالى و قحطى و بلاى كمبود انواع دانه ها.(116)

9 - بلاى كمبود شديد انواع ميوه ها.(117)

گفتنى است كه هر كدام از اين معجزه ها كه براى هشدارپذيرى و بيدارى آنان، در برابر بهانه جويى و تقاضاى خودشان آمد، داستان جداگانه و درس آموزى دارد كه مى توان به تفسير آيات مربوط به هر كدام مراجعه كرد و درس گرفت.

43 - آيا كفرگرايان [و حق ستيزان شما از اينان [كه گوشه اى از سرگذشت تكاندهنده آنان ترسيم شد] بهترند، يا در نوشته ها[ى آسمانى پيشين براى شما امان نامه اى [از عذاب خدا آمده ]است؟!

44 - آيا مى گويند: ما گروهى هستيم كه [از مخالفان خود] انتقام خواهيم گرفت؟!

45 - به زودى اين گروه شكست خواهد خورد و [به ميدان مبارزه ]پشت خواهند كرد.

46 - [نه،] بلكه وعده گاه آنان رستاخيز است و [كيفر] رستاخيز سهمگين تر و تلخ تر است.

47 - بى گمان گناهكاران در گمراهى و آتشى برافروخته خواهند بود،

48 - روزى كه بر چهره هاى خويش در آتش [شعله ور] كشيده مى شوند، [و به آنان گفته مى شود: با همه وجود تلخى تماس [با شعله هاى سوزان آتش دوزخ را بچشيد!

49 - به يقين ما هر چيزى را به اندازه اى [شايسته و بايسته ]آفريده ايم.

50 - و فرمان ما [آن گاه كه آفرينش چيزى را بخواهيم تنها يك [اراده است، [و پيدايش آن بسان يك چشم بر هم زدن [مى باشد و بس .

51 - و بى گمان هم مسلك هاى شما را [در گذشته به كيفر حق ناپذيرى شان نابود ساختيم؛ پس آيا پندپذيرى هست؟!

52 - و آنان هر آنچه انجام داده اند، در نامه ها[ى عمل آنان نوشته شده است.

53 - و هر [كار] كوچك و بزرگى نگارش يافته است.

54 - به يقين پرواپيشگان در بوستان ها و [در ساحل جويبارهايى [زيبا و تماشايى هستند،

55 - در جايگاهى راستين [و شكوهبار]، در پيشگاه فرمانروايى پراقتدار.

نگرشى بر واژه ها

جمع: اين واژه به مفهوم گروهى قدرتمند و هدفدار آمده است.

منتصر: از «انتصار» آمده و به مفهوم داد ستاندن و انتقام گرفتن است كه در چهره اسم فاعل به مفهوم انتقام گير معنا مى دهد.

سيهزم: از ريشه «هزم» به مفهوم در هم شكستن مقاومت يا تهاجم سپاه و فروپاشى آن آمده است.

دبر: به مفهوم «پشت» آمده، و در برابر جلو و پيش رو مى باشد.

ادهى از ريشه «دهو» به مفهوم حادثه تكاندهنده و غمبار، و گاه به معناى هوشمندى بسيار هم آمده است.

اَمّر: اين واژه به

مفهوم تلخ تر و نيز سخت تر آمده است.

تفسير

آيا شما امان نامه داريد؟

در آيات پيش، از سرگذشت عبرت انگيز و عبرت آموز پاره اى از جامعه ها وپيامبران آنان سخن رفت و قرآن روشنگرى فرمود كه چگونه شايستگان در خور پاداش خدا شدند و ظالمان و حق ستيزان طعمه عذاب مرگبار او، اينك در نخستين آيه مورد بحث روى سخن را به شرك گرايان و خودكامگان عصر پيامبر در مكّه مى كند و از آن تاريك انديشان سياهكار مى پرسد:

أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ آيا كفرگرايان و خودكامگان جامعه شما از گروه ها و جامعه هايى كه سرگذشت شان را با چگونگى نابودى شان براى عبرت آموزى و بيدارى عصرها و نسل ها ترسيم كرديم بهتر و توانمندترند؟

آيه شريفه با استفهام انكارى آغاز مى گردد و هدف، بيان اين نكته است كه: نه، شما كفرگرايان و خودكامگانِ اصلاح ناپذير مكّه نه در شمار سپاهيان خويش و نه در امكانات اقتصادى و وسايل گوناگون زندگى و جنگى، در هيچ بخش از امور دنيا از كفر گرايان و ظالمان جامعه هايى كه از آنها سخن رفت، نيرومندتر نيستيد؛ بنابراين چه اطمينان خاطرى داريد كه با همان تاريك انديشى و بيداد و كفرگرايى آنان، همان عذاب ها بر سر شما فرود نيايد؟

أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ

آيا به راستى براى شما در كتاب هاى آسمانى پيشينيان امان نامه اى آمده است كه با ستمكارى و كفرگرايى جامعه هاى پيشين، عذاب هايى كه بر آنان فرود آمد، بر شما نخواهد رسيد؟

آن گاه مى افزايد:

أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ

آيا مى گويند ما گروهى هستيم كه پرتوان و يكپارچه ايم و از مخالفان خويش بى رحمانه انتقام مى گيريم و همه را نابود مى كنيم؟

به باور «كلبى» منظور اين است كه:

آيا اين گروه كفرگرا و ستمكار مى گويند كه ما گروهى زورمدار و متحد هستيم كه دست در دست هم به يارى يكديگر مى شتابيم و مخالفان خود را در هم مى كوبيم؟

با اين بيان، منطق آنان اين بود كه ما بر ضد هر آن كسى كه با شيوه استبدادى و بافته هاى كفرآلود ما به مخالفت برخيزد، يكپارچه و يكدست و به صورت يار و ياور يكديگر و با خشونت و قدرت شكست ناپذير خويش او را نابود خواهيم ساخت! و بدين سان به زورمدارى و يكپارچگى نيروى كفر تأكيد مى كردند.

خداى فرزانه در پاسخ پندار گستاخانه و سرمستانه و مغرورانه آنان مى فرمايد:

سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ

امّا آن تيره بختان بايد بدانند كه به زودى دار و دسته آنان در هم شكسته و سپاهيانشان متلاشى شده و پشت به ميدان پيكار مى كنند و مى گريزند.

و بدين سان قرآن از فرجام عبرت انگيز استبداد مكه و شكست و فرار كفرگرايان و اصلاح ناپذيران از برابر كمال جويان و ايمان آوردگان و آزاديخواهان خبر داد.

يك پيشگويى اعجازآميز

فرآن به پيامبر گرامى خبر مى دهد كه به زودى آن حضرت بر ظالمان و كفرگرايان پيروز شده و آنان با همه قدرت و امكانات و نيروهاى بسيارشان از برابر آن حضرت و يارانش خواهند گريخت! و مى دانيم كه چيزى از گزارش اعجازآميزِ از آينده نگذشته بود كه در جنگ «بدر» همان سان كه پيامبر پيشگويى فرموده بود، تحقق يافت؛ و بدان دليل كه آن روز نيروى كفر و استبداد حاكم، به ظاهر در اوج قدرت بود و پيامبر و يارانش در شمار و امكانات ظاهرى در برابر آن نيرويى به حساب نمى آمدند، اين

خبر از آينده و پيشگويى شگفت انگيز از معجزه هاى قرآن و پيامبر به شمار آمد.

بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ هان اى پيامبر، تنها شكست و كيفر اين جهان نيست كه دامان آنان را مى گيرد، نه، بلكه ميعادگاه آنان روز رستاخيز است.

وَ السَّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ

و كيفر و عذاب آن روز براى كفرگرايان و ظالمان سهمگين تر و دردناك تر خواهد بود.

واژه «ادهى» از «دهو» و «دهاء» به مفهوم رويداد تكاندهنده و اندوهبار، شدت رنج و ناراحتى و هولناك بودن وسيله و سبب زيان و ضرر آمده است. واژه «داهية» نيز كه از همين خانواده مى باشد به مفهوم بلاى بزرگ و گرفتارى سهمگينى است كه راهى براى رويارويى با آن نيست. با اين بيان به نظر مى رسد منظور آيه شريفه اين است كه: آنچه بر كفرگرايان و ستمكاران مكّه در روز پيكار «بدر» فرود آمد و به سبب آن سردمداران تاريك انديش آنان يا كشته شدند و يا به اسارت رفتند و سپاه و امكاناتشان متلاشى شد و به غنيمت مدافعان آزادى خواه و كمال طلب درآمد، همه و همه كيفر دنيوى آنان است و بايد بدانند كه عذابى دردناكتر و تلخ تر در روز رستاخيز دامان آنان را خواهد گرفت كه از عذاب و كيفر اين جهان سهمگين تر است.

گفتنى است كه پاره اى واژه «امّر» را به مفهوم «سخت تر» گرفته اند.

پس از اشاره به رنج و عذاب ستمكاران در قيامت، اينك در ترسيم علت اين گرفتارى و كيفر سهمگين مى فرمايد:

إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ

بى گمان گناهكاران در گمراهى و آتش برافروخته اند.

به باور «جبايى» منظور اين است كه: بى ترديد گناهكاران از شاهراه نجات و بهشت پرطراوت

خدا بركنار و در بيراهه ها هستند و به همين دليل در آتش شعله ور دوزخ خواهند بود.

امّا به باور پاره اى منظور اين است كه: آنان در هلاكت خواهند بود و از راه حق بيرون خواهند رفت، چرا كه اثر گناه اين است.

واژه «سُعُر» را پاره اى آتش برافروخته و پاره اى ديگر، رنج و شكنجه معنى كرده اند.

آن گاه مى افزايد:

يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ در آن روز سرنوشت ساز، فرشتگان آنان را بر صورت هايشان در آتش شعله ور دوزخ مى كشند.

ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ

و به آنان مى گويند: اينك به كيفر تاريك انديشى و بيدادتان حرارت آتش شعله ور دوزخ را لمس كنيد و بچشيد!

اين تعبير در آيه به اين مفهوم است كه حرارت و سوزانندگى آتش و عذاب دردناك آن همه وجود آنان را در بر مى گيرد و به كامشان مى كشد. اين بيان نظير اين سخن است كه كسى بگويد: من حرارت آتش و گرمى تب را با همه وجود حس كردم. «وجدت مسّ الحمى

واژه «سقر» به مفهوم دوزخ مى باشد و گويى يكى از نام هاى آن است، امّا پاره اى برآنند كه درى از درهاى دوزخ است. اين واژه در فرهنگ عرب در اصل به معنى دگرگونى است. براى نمونه، گاه گفته مى شود: «سقرته الشمس» خورشيد آن را دگرگون ساخت؛ و به دليل معرفه و مؤنث بودن منصرف نشده است.

در ادامه آيات در اين مورد مى فرمايد:

إِنَّا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ

به يقين ما هر چيزى را بر اساس اندازه اى شايسته و حكيمانه آفريديم.

آنچه آمد، ترجمه اى از آيه است و در تفسير آن ديدگاه ها متفاوت است:

1 - «جبايى» مى گويد: منظور

اين است كه: ما هر چيزى را كه پديد آورديم، به اندازه اى كه حكمت ايجاب مى كرد آفريديم و گزافه كارى و بيهوده كارى در دستگاه حكيمانه آفرينش راه ندارد.

با اين بيان، هم همه پديده ها و نعمت هاى اين جهان و جهان ديگر بر اساس اندازه گيرى حكيمانه است، و هم كيفر ظالمان و خودكامگان هماهنگ با حكمت و عدالت مى باشد.

2 - امّا به باور «حسن» منظور اين است كه: ما هر چيزى را براى كارى آفريديم؛ براى مثال زبان را براى گفتن، دست را براى گرفتن، پا را براى راه رفتن، چشم را براى ديدن، گوش را براى شنيدن و معده را براى هضم غذا؛ از اين رو اگر از اين ها در غير آنچه مورد نظر آفريدگار فرزانه است بهره گيرند از هدفدارى آفرينش به بيراهه رفته اند.

3 - و به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: ما براى هر پديده اى شكل و صورتى كه شايسته و درخورِ با هدف آفرينش آن است قرار داديم؛ براى نمونه، زن را براى مرد آفريديم و مرد را براى زن، پوشش و لباس مرد را براى مردان و جامه زنان را براى زنان...

4 - و از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: ما هر چيزى را به اندازه معين و آن گونه كه در لوح محفوظ مقرر داشته ايم، آفريديم.

در هشتمين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ

آفرينش ما نه تنها بر اساس حكمت و اندازه گيرى و هدفدارى است كه بر اساس قدرت وصف ناپذير او نيز هست، چرا كه فرمان ما در پديد آوردن پديده ها، تنها يك فرمان است و بس و

آن گاه به سرعت يك چشم بر هم زدن، و باز هم كمتر انجام مى شود.

به باور گروهى از مفسران پيشين از جمله «ابن عباس» منظور اين است كه: و فرمان ما براى رسيدن روز رستاخيز در سرعت، تنها بسان چشم بر هم زدن است و بس؛ هر گاه اراده كنيم كه رستاخيز بر پا شود، بى درنگ بر پا مى گردد و همه انسان ها در كمتر از لحظه اى در آنجا حضور مى يابند.

امّا به باور «جبايى» منظور اين است كه: و فرمان ما هر گاه اراده كنيم كه پديده اى را پديد آوريم، يك دستور است و بس؛ و ديگر نيازى به فرمان و دستور ديگرى نيست. و در سرعت انجام گرفتن كار نيز بسان يك چشم به هم زدن انجام خواهد گرفت.

بار ديگر قرآن شريف روى سخن را به كفرگرايان و ظالمان ساخته و با توجه دادن آنان به راز سقوط و نابودى عبرت انگيز و عبرت آموز جامعه ها و نظام هاى بيدادپيشه پيشين مى فرمايد:

وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ و به يقين بدانيد كه ما هم مسلك هاى شما در جامعه هاى پيشين را به كيفر ظلم و كفرشان به بوته هلاكت سپرديم.

بدان دليل در آيه، آنان را هم مسلك ها و پيروان اينان مى نامد كه در كفرگرايى و حق ناپذيرى و دروغ انگاشتن پيام هاى آسمانى و مخالفت با پيامبران همانند عمل كردند.

فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ

پس آيا اينك پندپذير و پندآموزى هست تا به خود آيد و بيدار گردد و از آنچه جامعه هاى ستمكار دست يازيدند و ثمره شوم آن را ديدند دورى گزيند؟

و هشدار مى دهد كه:

وَ كُلُّ شَيْ ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ

چنان نيست كه آنچه آنان

انجام دادند نابود شده باشد، نه، بلكه هر كارى را كه آنان انجام دادند، نيك يا بد، زشت يا زيبا در كارنامه شان به ثبت رسيده و محفوظ است.

به باور «جبايى» منظور اين است كه: و هر كارى را كه آنان انجام داده اند در كتاب و پرونده اى كه فرشتگان نوشته اند محفوظ و موجود است و اين حقيقت تكاندهنده، هشدارى است كه هيچ عملكردى از آن فرشتگان پوشيده نخواهد بود.

امّا به باور پاره اى منظور اين است كه: همه كارهاى آنان در لوح محفوظ به صورت اجمال به حسابشان نوشته شده است.

و در ادامه آيات مى افزايد:

وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ

و هر عملكرد كوچك و بزرگى نگارش يافته است.

به باور گروهى منظور اين است كه: و هر كار كوچك و بزرگى را انجام دادند و از پيش فرستادند، نوشته مى شود.

امّا از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: هر موضوع كوچك و بزرگى از رزق و روزى ها و سرآمدها و مرگ و زندگى و نظير آن ها، همه و همه در لوح محفوظ به ثبت رسيده است.

امّا سرنوشت پرواپيشگان پس از ترسيم عملكرد زشت و ظالمانه كفرگرايان و ظالمان و ثمره شوم آن، اينك در بيان سرنوشت شادى آفرين و نويدبخش مردم باايمان و شايسته كردار مى فرمايد:

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ

به يقين پرواپيشگان در باغ ها و بوستان ها و در كنار نهرهاى زيبا و پرطراوت بهشت از انواع نعمت ها و موهبت ها - از آن جمله آب گوارا و شراب پاك و عسل و... - بهره ورند!

واژه «نهر» اسم جنس است و در معنا به مفهوم «انهار» آمده و اين

به خاطر هماهنگى با آيات ديگر است.

و در آخرين آيه مورد بحث كه پايان بخش اين سوره مباركه است مى افزايد:

فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ مردم با تقوا و شايسته كردار در سراى آخرت در جايگاه پرشكوه صدق و راستى، كه بيهودگى در آنجا راه ندارد و دروغ به كسى بسته نمى شود، جاى خوش مى كنند.

به باور پاره اى اين وصف از آن جايگاه و از آن سرا به خاطر شايستگى و شكوه آنجاست.

امّا به باور پاره اى ديگر، به خاطر تداوم نعمت و پايندگى و موهبت هاست.

و از ديدگاه برخى، به خاطر آن است كه وعده خدا به شايستگان راست است و با چشم مى بينند.

عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ

و در پيشگاه فرمانروايى پراقتدار كه خداى هستى و پديدآورنده دنيا و آخرت است، خواهند بود.

همو كه ناتوانى و نياز به بارگاه او راه ندارد و بى نياز و تواناست.

گفتنى است كه در اينجا منظور از «قرب» و نزديكى قرب معنوى است و نه مكانى.

پرتوى از سوره مباركه از سوره مباركه قمر و آيات گران قدر و روشنگر آن نيز گذشتيم و اينك به خواست فرو فرستنده قرآن در آستانه سوره ديگرى ايستاده ايم. در آيات ارجمندى كه از كنارشان عبور كرديم، از جمله با اين درس ها روبه رو شديم و جان را با اين معارف بلند و مفاهيم انسان پرور و روح بخش عطرآگين ساختيم:

با معارف و مفاهيمى چون رخدادهاى تكانده در آستانه رستاخيز،

رويداد شگفت انگيز «شق القمر»،

روز سر بر آوردن از گورها،

فرازى از سرگذشت قوم نوح،

با اين همه پند و اندرز، آيا پندپذيرى هست؟

پرتوى از سرگذشت ثموديان،

سند درستى

دعوت صالح،

سرنوشت جامعه لوط و كيفر تبهكارى آن،

واكنش فرعونيان در برابر دعوت آسمانى موسى و هارون،

معجزه هاى نه گانه آن دو پيامبر بزرگ،

هشدار به ستمكاران عصر رسالت،

فرجام عبرت انگيز سياهكاران و خودكامگان تاريخ،

فرجام خوش مردم پرواپيشه و اصلاح طلب،

و ده ها نكته ظريف و انسان سازى كه گذشت.

تفسير اطيب البيان

سوره قمر ، غرض سوره : انذار و ترساندن منكران ، بيان عاقبت مكذبان و ذكر بشارت عظيم براي اهل تقوا.

(1) (اقتربت الساعه و انشق القمر): (قيامت بسيار نزديك شد و ماه دو نيم گشت ).

(2) (و ان يروا ايه يعرضوا ويقولوا سحر مستمر): (ولي آنها هر آيتي را ببيننداعراض مي كنند و مي گويند سحري پي در پي و مداوم است ).

(3) (و كذبوا واتبعوا اهواء هم و كل امر مستقر): (و تكذيب كردند و ازتمايلاتشان پيروي نمودند، و هر امري در جاي خود مستقر خواهد شد).

(4) (ولقد جاءهم من الانباء ما فيه مزدجر): (و به تحقيق از اخباري كه آنها راهشدار و بيم مي داد برايشان آمده بود).

(5) (حكمه بالغه فما تغن النذر): (اين قرآن حكمت هاي رساي الهي است ، اما اين هشدارها سودي نداشت )مي فرمايد قيامت براي هر دو گروه مؤمن و كافر بسيار نزديك شد و ماه به دو نيم گشت ، در اين آيه به معجزه شق القمر اشاره شده كه خداوند به دست رسولخدا ص قبل از هجرت ، به دنبال پيشنهاد مشركين آن را جاري نمود. اما اين مشركين حتي باديدن چنين معجزه اي به جاي آنكه ايمان بياورند، به سبب روحيه سركش و مستكبرشان گفتند: اين هم جادويي پشت سر هم و پي در

پي است واصولا هر معجزه اي كه ببينندهمين عكس العمل را نشان مي دهند. و رسولخدا ص و آيات او را تكذيب مي كنند وبدون هيچ علمي از تمايلات نفساني خود پيروي مي نمايند، اما همه امور در محل ومجراي صحيح خود قرار خواهد گرفت ، يعني به زودي حق و باطل از هم جدا شده ومصاديق آن بارز و آشكار خواهد شد. و به تحقيق از هلاكت امتهاي سابقه يا از قيامت براي آنها اخباري پنددهنده و عبرت آموز، آمده است كه مي بايست بواسطه آنها انذارمي شدند و دست از تكذيب برمي داشتند. و اين قرآن ، يا آنچه بسوي آن دعوت مي كند،حكمتي كامل و بالغ است اما اين مشركان آن را تكذيب كردند، در نتيجه از اين انذارهابهره مند نشدند و منذرين سودي به حالشان نداشتند. لذا آيات و معجزات تنها براي افرادمؤمن مفيد و سودبخش است اما كافراني كه قلبهايشان منكر و معاند است از آنها بهره اي نمي برند.

(6) (فتول عنهم يوم يدع الداع الي شي ء نكر): (پس از آنها روي بگردان ، كه ايشان منتظر روزي هستند كه داعيان ، مردم را به سوي چيزي ناگوار و ناشناخته فرامي خوانند)

(7) (خشعا ابصارهم يخرجون من الاجداث كانهم جراد منتشر): (در حاليكه ازشدت شرم و خشوع ديدگان خود را پايين انداخته و از گورها بيرون مي آيند و همچون ملخهاي پخش شده به هر سو مي دوند)

(8) (مهطعين الي الداع يقول الكافرون هذا يوم عسر): (در حاليكه به سرعت به سوي دعوت كننده مي شتابند، در آن روز كافران مي گويند،اين روزي بسيار سخت است )خطاب به رسولخدا ص

مي فرمايد: حال كه آيات و معجزات و حكمتهاي بالغه سودي به حال افراد مكذب پيرو هواي نفس ندارد، پس تو در دعوت ايشان خودرا به تعب نيفكن و از آنها روي بگردان ، چون اينها در دنيا كه عاقبتشان هلاكت است و درآخرت هم ، در آن روزي كه دعوت كننده حق مردم را به سوي چيزي ناشناخته و دشوارو غيرقابل تصور دعوت مي كند، تا ميان آنها داوري شود و پاداش يا كيفر ببينند، حال وروزشان چنين است كه با ديدگاني فروافكنده از فرط شرم و ذلت از قبرها بيرون مي آيند،و مانند ملخهايي در جهات مختلف پراكنده و پخش مي شوند. و با سرعت بسوي صاحب دعوت مي دوند، تا دعوتش را اجابت كنند و كافران مي گويند: امروز روزي بس دشوار و سخت است . مراد از (داعي ) احتمالا خداي متعال است چون در جاي ديگرمي فرمايد: (يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده روزي كه خدا شما را دعوت مي كند وشما او را با حمد و ستايش اجابت مي كنيد)

(9) (كذبت قبلهم قوم نوح فكذبوا عبدنا و قالوا مجنون و ازدجر): (قبل از اينهاهم قوم نوح به تكذيب پرداختند و بنده ما نوح را تكذيب كردند و گفتند: او جن زده شده و آسيب و مضرت ديده است )

(10) (فدعا ربه اني مغلوب فانتصر): (پس او پروردگارش را خواندو عرضه داشت : پروردگارا من مغلوب و شكست خورده ام پس مرا ياري كن )

(11) (ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر): (در نتيجه ما درهاي آسمان را به باراني سيل آسا بگشوديم )

(12) (و فجرنا الارض عيونا فالتقي الماء علي امر قد قدر):

(و چشمه هاي زمين رابشكافتيم ، و اين دو آب آسمان و زمين به منظور اجراي فرماني رانده شده ، با يكديگرپيوستند)

(13) (و حملناه علي ذات الواح و دسر): (و ما نوح را بر مركبي كه از تخته و ميخ بود سوار كرديم )

(14) (تجري باعيننا جزاء ل_من كان كفر): (كه آن كشتي زير نظر ما به حركت آمدو بقيه به جزاي يك عمر كفر خود، غرق شدند)

(15) (ولقد تركناها ايه فهل من مدكر): (و به تحقيق ما آن كشتي را حفظ كرده وباقي گذاشتيم تا آيتي باشد، پس آيا عبرت گيرنده اي هست ؟)

(16) (فكيف كان عذابي و نذر): (پس عذاب و انذار من چگونه بود؟)مي فرمايد قبل از اين قوم مشرك هم قوم نوح پيامبران را تكذيب كردند، پس بنده مانوح را نسبت به دروغ دادند و گفتند: او در اثر جن زدگي ، آسيب ديده و اين سخنان رامي گويد، پس او هم به تنگ آمد و دست به دعا برداشت و گفت : پروردگارا من از ظلم وقهر و زورگويي اينها مغلوب شده ام ، پس تو از ايشان انتقام بگير و مرا ياري كن و اين كلام در حكم نفرين آن قوم بود.و خداوند هم درهاي آسمان را با آبي سيل آسا گشود، يعني در اجابت دعاي نوح باراني شديد و سيل آسا باريدن گرفت و خداوند زمين را هم شكافت تا چشمه هاي آن فوران نمايد و از تمام شكافهاي زمين آب جوشيدن گرفت و در نتيجه آب آسمان و زمين بهم متصل شدند و در محقق نمودن امري كه مقدر شده بود، دست به دست هم دادند، يعني

اسباب وقوع طوفان عالمگير و هلاكت كافران را فراهم كردند.در ادامه مي فرمايد: ما نوح را بر كشتي كه از تخته و ميخ ساخته شده بود سوار كرديم و آن كشتي زير نظر ما و تحت مراقبت ما به حركت درآمد. و اين كشتي در عين اينكه سبب نجات مؤمنان بود كيفر كساني كه كفر ورزيدند نيز بود و جزائي بود در برابر يك عمر كفرورزي آنها، و در نتيجه طوفان احدي از كفار بر روي زمين باقي نماند.همچنانكه نوح در دعاي خود عرض كرد (رب لاتذر علي الارض من الكافرين ديارا(93)پروردگارا€ احدي از كافران را در روي زمين باقي مگذار)در ادامه مي فرمايد: سوگند مي خورم كه ما آن كشتي را حفظ كرديم و نگه داشتيم (94)تا آيتي باشد براي قرون آتي ، تا مردم از آن عبرت بگيرند و بفهمند كه دعوت الهي حق است و عذاب او شديد و مهلك است ، ولي آيا عبرت گيرنده اي هست كه اين مطالب ومعاني را متذكر شود و از آنها پند بگيرد؟ البته بعضي مفسران ضمير در (تركناها) را به قصه نوح بازگردانده اند و آيه را چنين معنا كرده اند: كه ما اين قصه را باقي گذاشتيم تاخاطره نوح باعث عبرت مردم شود.(95)و در آخر با استفهامي هراس انگيز، به منظور بيم يافتن و انذار مردم و مسجل كردن صدق انذار و شدت عذاب الهي مي فرمايد: پس عذاب من و انذارهاي من چگونه بود؟يعني شما مكذبان اين امت نيز عبرت بگيريد و از عذاب الهي بيمناك باشيد، چون آنهاهم به سبب خطا و تكذيبشان مستحق هلاكت شدند. همچنانكه فرمود (مما خطيئاتهم اغرقوا

فادخلوا نارا(96) به سبب گناهانشان غرق شده و داخل آتش جهنم شدند)

(17) (ولقد يسرنا القر ان للذكر فهل من مدكر): (و به تحقيق ما قرآن را براي تذكر يافتن مردم آسان كرده ايم ، پس آيا كسي هست كه متذكر شود؟)يعني ما مقاصد بلند و حقايق عاليه قرآن را كه مافوق عقول و فهوم عادي است در مرحله القاء با عباراتي آسان آورديم ، تا فهم عامه مردم آن را درك كند، و به اين وسيله مردم متذكر شوند و خداي تعالي و شئون او را به ياد آورند، پس آيا پندگيرنده و متذكري هست كه بوسيله قرآن متذكر شود و به خدا ايمان آورده و به دين حق كه قرآن به سوي آن دعوت مي كند متدين شود؟ و اين كلام ، دعوت عمومي به تذكر يافتن بوسيله قرآن مي باشد.

(18) (كذبت عاد فكيف كان عذابي و نذر): (قوم عاد پيامبر خود را تكذيب كرد،پس عذاب و انذار من چگونه بود؟)

(19) (انا ارسلنا عليهم ريحا صرصرا في يوم نحس مستمر): (همانا ما بادي سخت طوفاني را در روزي نحس پي در پي بر آنان گسيل داشتيم )

(20) (تنزع الناس كانهم اعجاز نخل منقعر): (بادي كه مردم را مانند نخلي كه ازريشه درآيد از زمين بركند)

(21) (فكيف كان عذابي و نذر): (پس بنگريد كه عذاب و انذار من چگونه بود؟)

(22) (ولقد يسرنا القر ان للذكر فهل من مدكر): (و به تحقيق ما قرآن را براي تذكر آسان كرده ايم ، آيا كسي هست كه متذكر شود؟)در اين آيات به مسأله هلاكت قوم عاد مي پردازد كه پيامبرشان حضرت هود ع وساير انبياء را تكذيب كردند

و آنگاه در مقام هول انگيزي و بيان كيفيت عذاب مي فرمايد: عذاب و انذار من چگونه بود؟ و سپس به توضيح آن عذاب مي پردازد ومي فرمايد: ما بادي سخت و تند را در روزي شوم كه نحوست آن نسبت به ايشان مستمرو هميشگي بود، بسوي آنها فرستاديم و علت استمرار نحوست آن روز براي ايشان اين بود كه ديگر بعد از آن ، اميد خير و نجاتي براي آنها نبود. و در توصيف عملكرد آن بادمي فرمايد: آن باد قوم عاد را كه مردمي قوي هيكل بودند درست مانند تنه هاي درخت خرما كه ريشه كن شده باشند از زمين برمي كند و مجددا براي ايجاد هول و هراس و انذارمي فرمايد: پس عذاب و انذار من چگونه بود؟ و در آخر مي فرمايد: ما قرآن را براي تذكر مردم آسان كرده ايم ، پس آيا كسي هست كه متذكرشود؟

(23) (كذبت ثمود بالنذر): (ثمود هم پيامبران را تكذيب كردند)

(24) (فقالوا ابشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفي ضلال وسعر): (گفتند: آيا از يك بشر كه از خود ماست ، پيروي كنيم ؟ در اين صورت خيلي گمراه و ديوانه ايم )

(25) (ءالقي الذكر عليه من بيننا بل هو كذاب اشر): (آيا از بين همه ما ذكر بر اونازل شده ؟ بلكه او دروغگويي جاه طلب است )

(26) (سيعلمون غدا من الكذاب الاشر): (به زودي خواهند فهميد كه دروغ پرداز و جاه طلب كيست ؟)

(27) (انا مرسلوا الناقه فتنه لهم فارتقبهم و اصطبر): (ما ماده شتر را براي آزمايش آنها مي فرستيم ، پس صبر كن و منتظر باش )

(28) (و نبئهم ان الماء

قسمه بينهم كل شرب محتضر): (و به آنها خبر بده كه آب محل بين ايشان و شتر تقسيم مي شود، هر روز صاحب قسمت حاضر شود)

(29) (فنادوا صاحبهم فتعاطي فعقر): (مردم داوطلب كشتن شتر را صدا زدند و اومتصدي كشتن آن شد)

(30) (فكيف كان عذابي ونذر): (پس ببين كه عذاب و انذار من چگونه بود)

(31) (انا ارسلنا عليهم صيحه واحده فكانوا كهشيم المحتظر): (همانا ما فقط يك صيحه بر آنان فرستاديم پس همگي چون هيزم انباشته شدند)

(32) (ولقد يسرنا القر ان للذكر فهل من مدكر): (و به تحقيق ما اين قرآن را براي تذكر، آسان نموديم ، پس آيا تذكر يابنده اي هست ؟)در اين آيات به ماجراي قوم ثمود مي پردازد، مي فرمايد: قوم ثمود انذار پيامبرشان صالح ع و يا همه منذران و انبياء را تكذيب كردند _ چون رسالت همه انبياء واحد است و تكذيب يك پيامبر در حكم تكذيب همه انبياست _ و گفتند: آيا ما از بشري از نوع خود ما كه يك نفر است و نيرو و جمعيتي هم ندارد، پيروي كنيم ؟ اگر ما اينكار رابكنيم ، خيلي بيچاره هستيم و به ضلالتي عجيب و جنوني غريب دچار شده ايم . و آيا ازميان همه ما وحي تنها بر او نازل شده و او به اين امتياز تخصيص يافته (در حاليكه اگروحي بر يك بشر جايز باشد، هر آينه بايد بر همه ما هم نازل شود)، نه چنين نيست ، بلكه او فردي دروغ پرداز و پرافاده است كه مي خواهد بر ما تكبر كند.آن وقت خداي متعال خطاب به صالح ع مي فرمايد: اينها به زودي وقتي

كه عذاب بر ايشان نازل شود، خواهند فهميد كه دروغگو و جاه طلب آنها هستند يا تو ؟€ چون مامي خواهيم به طريقه اعجاز و به عنوان امتحان ايشان ، ماده شتري را كه درخواست كرده اند، بفرستيم ، پس تو ايشان را در حال انتظار نگه دار و بر آزار و اذيت آنها صبر وخويشتنداري كن و به ايشان خبر ده كه بعد از آنكه ما ناقه را فرستاديم ، آب بين آنها وبين ناقه تقسيم شده است و هر يك بايد از سهم خودش بهره بگيرد و در موقع مناسب برسر آب حاضر شود. پس مردم همان شخصي را كه ناقه را كشت صدا زدند و او دست بكار شد و ناقه را پي كرد و كشت . پس بنگر كه عذاب و انذار من چگونه بود؟ ما به جهت همين عمل و كفران ايشان ، فقط يك صيحه آسماني بر آنها فرو فرستاديم وهمگي مانند چوب خشك روي هم ريختند و هر آينه ما قرآن را براي تذكر مردم ،آسان و قابل فهم كرديم ، پس آيا پندگيرنده اي هست

(33) (كذبت قوم لوط بالنذر): (قوم لوط نيز انذار را تكذيب كردند)

(34) (انا ارسلنا عليهم حاصبا الا ال لوط نجيناهم بسحر): (و بدرستي ما بادي سنگ آور بر آنها فرستاديم و بجز خاندان لوط كه آنها را در سحر نجات داديم همه راهلاك كرديم )

(35) (نعمه من عندنا كذلك نجزي من شكر): (نجات آنها نعمتي از ناحيه ما بودتا همه بدانند كه ما بندگان شكرگزار را اينچنين جزا مي دهيم )

(36) (ولقد انذرهم بطشتنا فتماروا بالنذر): (با اينكه لوط آنها را از

عذاب ما انذاركرده بود، ولي در جدال خود اصرار مي ورزيدند)

(37) (ولقد راودوه عن ضيفه فطمسنا اعينهم فذوقوا عذابي ونذر): (و نسبت به ميهمانان او قصد سوء كردند، ما چشمانشان را كور كرديم و گفتيم : بچشيد عذاب وانذار مرا)

(38) (ولقد صبحهم بكره عذاب مستقر): (سرانجام صبحگاهان عذابي برقرار برآنها نازل شد)

(39) (فذوقوا عذابي ونذر): (و گفتيم بچشيد عذاب و انذار مرا)

(40) (ولقد يسرنا القران للذكر فهل من مدكر): (و ما قرآن را براي تذكر آسان كرده ايم ، پس آيا كسي هست كه متذكر شود؟)در اين آيات به ماجراي قوم لوط مي پردازد كه چگونه انبياء را تكذيب كردند و درشرح عذاب آنها مي فرمايد: ما بادي سنگ آور بر آنها فرستاديم وليكن لوط وخانواده اش را در هنگام سحر از مهلكه نجات داديم و نجات ايشان نعمتي از ناحيه مابود، چون آنها نسبت به ما شاكر بودند و جزاي شاكران در نزد ما، نجات است .و به تحقيق لوط قومش را انذار نمود و آنها را از شدت عمل ما زنهار داد، ولي آنها بااو و انذارش مجادله كردند و با نهايت بي شرمي نسبت به ميهمانان لوط كه ملائكه الهي بودند، قصد سوء نمودند و از او خواستند تا آنها را تسليم ايشان كند، اما ما ديدگان آنهارا محو كرديم ، همانطور كه آنها طريقه فطرت را محو و نابود كرده بودند و عذاب ماآنها را در برگرفت و به ايشان گفتيم : بچشيد عذاب و انذار مرا. و در هنگام صبحگاه عذاب الهي بر آنها واقع شد و از ايشان دست برنداشت تا هلاكشان نمود. پس بنگريد كه عذاب و انذار

من چگونه بود؟ و به تحقيق ما قرآن را براي عبرت مردم آسان كرده ايم ،پس آيا عبرت گيرنده اي هست ؟

(41) (ولقد جاء ال فرعون النذر): (و به تحقيق به نزد آل فرعون نيز بيم رسان آمد)

(42) (كذبوا باياتنا كل_ها فاخذناهم اخذ عزيز مقتدر): (اما همه آيات ما راتكذيب كردند پس ما آنها را گرفتيم همچون شخصي قدرتمند و توانا)مي فرمايد آل فرعون نيز انذار شدند، اما پيامبران را تكذيب كردند و همه آيات آشكار و معجزات ما را انكار نمودند، ما هم آنها را گرفتيم و مؤاخذه كرديم ، گرفتن سلطاني عزيز كه مغلوب نمي شود و مقتدري كه قدرت مطلقه دارد.

(43) (اكفاركم خير من اولئكم ام لكم براءه في الزبر): (آيا كفار شما بهتر از آن كفارند؟ و يا براي شما برائتي در كتب آسماني آمده ؟)

(44) (ام يقولون نحن جميع منتصر): (و يا مي گويند: چون در كفر خود اتحادداريم ، از هر كس بخواهد عذابمان كند انتقام مي گيريم )

(45) (سيهزم الجمع ويولون الدبر): (ولي اين جمع متحد به زودي در جنگي شكست مي خورند و پا به فرار مي گذارند)ظاهرا خطاب به قوم رسولخدا ص مي فرمايد آيا كفار شما از حيث بهره دنيوي ياسجاياي اخلاقي بهتر از كفار امتهاي گذشته هستند كه بواسطه آن دچار عذاب نشوند؟و يا شايد در كتب آسماني از ناحيه خدا سندي نوشته شده كه آنها ايمن از عذاب وبازخواست هستند؟ كه چنين كفر مي ورزند و هر جرمي را مرتكب مي شوند.و شايد اين كفار مي گويند ما مردمي مجتمع و متحد بر كفر هستيم و از هر كسي كه بخواهد به ما

صدمه اي وارد آورد، انتقام مي گيريم و يا يكديگر را ياري مي كنيم وشكست نمي خوريم ؟ و درواقع مي خواهد بفرمايد: شايد اينها از جمعيت و قوت خود به شگفت آمده اند و خود را هلاك ناپذير مي شمارند؟ همين جمعيتي كه به آن مي بالند به زودي شكست خورده و عقبگرد مي كنند و پا به فرار مي گذارند، يعني در اين آيه شكست كفار در جنگي كه خودشان به راه مي اندازند، پيشگويي شده و اين پيشگويي در جنگ بدر واقع شد.

(46) (بل الساعه موعدهم والساعه ادهي وامر): (بلكه قيامت موعدشان است ،و قيامت بلائي بس عظيم تر و تلختر است )

(47) (ان المجرمين في ضلال وسعر): (همانا گنه كاران در گمراهي و در آتش افروخته قرار دارند)

(48) (يوم يسحبون في النار علي وجوههم ذوقوامس سقر): (روزي كه به سوي آتش بر رويشان كشيده مي شوندو به آنها گفته مي شود بچشيد حرارت دوزخ را)در آيه آنها را به عذاب اخروي تهديد مي كند كه به زودي در قيامت بلايي عظيمتر وتلخ تر از شكست دنيوي بر سرشان خواهد آمد.در تعليل آيه سابق مي فرمايد علت اينكه عذاب دنيوي آنهاعظيمتر و سختتر است اين است كه اينها مجرمند و مجرمان از نظر جايگاه و موطن سعادت ، در ضلالتند و آن رانمي يابند و در عوض ، در آتشي شعله ور قرار دارند.اين جريان در روزي صورت مي گيرد كه با صورت در آتش كشيده مي شوند وآنوقت به آنها گفته مي شود: بچشيد آنچه را كه جهنم با حرارت و عذابش به شمامي دهد.

(49) (انا كل شي ء خلقناه بقدر):

(ما هر چيزي را با اندازه گيري قبلي آفريديم )

(50) (وما امرنا الا واحده كلمح بالبصر): (و امر ما تنها يكي است ، آن هم به سرعت چشم گرداندن است )يعني ما هر چيزي را با مصاحبت (قدر) و توأم با اندازه گيري خلق كرديم .(قدر) هر چيز عبارتست از مقدار و حدي كه از آن تجاوز نمي كند، نه از جهت زيادي و نه كمي و نه از هيچ جهت ديگر و در اين آيه در تعليل آيه سابق مي فرمايد:اينكه ما كيفر مجرمين را در قيامت آتش سوزان قرار داده ايم ، به علت اينست كه ما هرچيزي را به قدر آفريده ايم و من جمله انسان را به گونه اي خلق كرده ايم و قدر آنها را به اين ترتيب مقدر كرده ايم كه ايشان را با دعوت انبياء بسوي عبادت خود فرابخوانيم ، كه سعادت دنيا و كمال سعادت آخرتشان در آنست ، و هركس كه اين دعوت را رد كند ومرتكب جرم شود در ضلالت و آتش قرار گيرد. پس از كمال تدبير الهي ، پاداش دادن نيكوكار و عقوبت كردن گناهكار است . (و اين نوع تعليل مصادره به مطلوب نيست ،چون افعال خدا مانند افعال ما نيست كه تابع قواعد كلي و ضوابط عمومي باشد كه ازوجود خارجي انتزاع مي شود، بلكه افعال خدا عين وجود خارجي است و اصول وضوابط كلي عقلي از فعل او اخذ مي گردد. نه اينكه آن ضوابط حاكم بر فعل خدا وجلوتر از آن باشد. بنابراين هر تعليلي كه در كلام خداي متعال درباره فعلي از افعال اوصورت مي گيرد يا از

راه غايت و نتيجه عايد به مردم است ، يا از طريق يكي از اسماء وصفات خداي متعال و يا از طريق فعلي از افعال خدا كه از فعل مورد نظر عمومي تر وكلي تر است ، به عبارت ديگر علتي كه قرآن افعال خدا را با آن تعليل مي كند علت درمقام اثبات است ، نه در مقام ثبوت ).در ادامه مي فرمايد: امر ما واحد است و تكرار نمي خواهد درست مانند يك نظركردن ، به اين معنا كه وقتي خدا تحقق و هستي چيزي را اراده كند، هست شدن آن احتياجي به تكرار امر ندارد، بلكه به مجرد القاء كلمه (كن ) متعلق آن بوجود مي آيد.آنهم به فوريت و بدون درنگ بطوريكه احتياجي به زمان و مكان و حركت ندارد چون همه آنها بوسيله همان امر موجود شده اند.و اين آيه اگرچه في نفسه حقيقتي عمومي است اما در خصوص سياق كه مربوط به تهديد كفار به عذاب است ، بايد آن را چنين معنا كرد: كه براي قيام قيامت ، يك امر خداكفايت مي كند و به محض اينكه خداي تعالي اراده كند، همه خلائق مبعوث مي شوند وقيامت واقع مي گردد.

(51) (ولقد اهلكنا اشياعكم فهل من مدكر): (و به تحقيق ما امثال شما را هلاك كرديم ، باز هم كسي نيست كه متذكر شود؟)

(52) (و كل شي ء فعلوه في الزبر): (و هر چيزي كه انجام داده اند در نامه ها ضبطشده است )

(53) (و كل صغير و كبير مستطر): (و هر كوچك و بزرگي در آن نوشته شده )در مقام تعليل عذاب كفار فعلي مي فرمايد: ما امثال

و هم مسلكان شما از امتهاي گذشته را كه انذار شدند نيز هلاك كرديم و به عذاب دنيوي مبتلا نموديم وبه زودي عذاب آخرت را نيز خواهند ديد، چون همه اعمال كوچك و بزرگشان نوشته شده و درنامه هاي محفوظ نزد ما ضبط گرديده ، به زودي بر طبق آن نوشته ها (يعني نامه اعمال )به حساب آنها مي رسيم و مطابق آنچه كرده اند جزايشان مي دهيم .

(54) (ان المتقين في جنات و نهر): (همانا اهل تقوا در بهشتها و چشمه سارهايند)

(55) (في مقعد صدق عند مليك مقتدر): (در جايگاهي نيكو و تخلف ناپذير، درجوار مالكي قدرتمند)اين آيات در مقام بشارت به اهل تقواست ، مي فرمايد: پرهيزگاران در بهشتي عظيم الشأن و وصف ناپذير و در چشمه سارها و يا در وسعت و فراخي هستند و درجايگاه و مجلسي واقعند كه متناسب با صدق عمل و ايمانشان است و در نعمتي بدون نقمت و سروري بدون غم و بقايي بدون فنا قرار دارند، و يا اين وعده هاي آنها صدق وتخلف ناپذير است و آنها در جوار مالكي صاحب قدرت و عظيم كه همان خداي سبحان است مي باشند.

تفسير نور

در تفاسير و كتب حديثى شيعه و سنّى مسأله ى شكافته شدن ماه مطرح شده است. بر اساس روايات، پيشنهاد شكافته شدن ماه از سوى كفّار به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به خاطر آن بود كه مى گفتند: سحر و جادو در آسمان ها اثر ندارد و اگر ماه شكافته شد، كار محمّد صى الله عليه وآله قطعاً معجزه است.

جدا شدن كرات منظومه ى شمسى از خورشيد يا سنگ هاى آسمانى از ستارگان، نشانه ى امكان شكافتن

ماه است.

جالب اين كه شكافته شدن ماه، در دل شب و بدون تبليغات قبلى بود و اكثر مردم خواب بودند. مسافران مكّه و شام در مسير جادّه و حتّى مردم هندوستان شكافته شدن ماه را ديدند و در بعضى آثار باستانى هند نوشته شده كه تاريخ اتمام اين بنا زمانى بود كه ماه دو نيم شد.r>

1- قيامت نزديك و حتمى الوقوع است و از عمر دنيا چيزى باقى نمانده است. پس براى آخرت زاد و توشه برداريد و غافل نباشيد. «اقتربت الساعة»

2- قيامت، لحظه اى بس حساس و مهم است. «اقتربت الساعة» (سوره بدون مقدّمه، سخن از قيامت مى كند، نظير كسى كه بى مقدّمه مى گويد زلزله، زلزله).

3- در گفتگو با سنگدلانِ غافل، نسبت به قيامت هشدار دهيد. «اقتربت الساعة» (چنانكه در سوره ى انبياء مى خوانيم: «اقتربت الناس حسابهم و هم فى غفلة»)

4- كرات آسمانى قابل تغيير و شكافتن هستند. «وانشق القمر»

5 - شقّ القمر از معجزات ويژه پيامبر صلى الله عليه وآله و نشانه ى نزديكى امّت اسلام با قيامت است. «اقتربت الساعة وانشق القمر»

6- پيامبر معجزات بسيارى داشت و كافران همه را سحر مى پنداشتند. «سحرٌ مستمر»

7- شيوه ى افراد لجوج، اعراض است. «ان يروا يعرضوا...»

8 - ريشه ى اعراض از حق و تكذيب دين، پيروى از هواى نفس است. «يعرضوا... كذبوا... اتّبعوا اهواءهم»

9- «پايان شب سيه سفيد است». بالاخره حق، مستقرّ و پا برجاخواهد شد. «كلّ امر مستقر» «مزدجر» از «زجر» به معناى طرد و منع است، يعنى خبرهايى از قيامت كه مى تواند مانع ارتكاب گناه گردد. «نُكُر» به معناى امرى ناشناخته و ناخوشايند است. 1- مصلحان و مبلّغان، بايد از تاريخ گذشتگان آگاه باشند. «جاءهم من الانباء»

2- تاريخ

مى تواند وسيله ى هوشيارى و بيدارى و بازدارنده ى انسان از گناه باشد. «من الانباء ما فيه مُزدَجر»

3- اخبار قيامت در قرآن، مى تواند وسيله دور شدن انسان از كفر و گناه باشد. «اقتربت الساعة... الانباء ما فيه مزدجر»

4- تاريخ، حكمت آموز است. «جاءهم من الانباء... حكمة بالغة»

5 - خداوند اتمام حجّت مى كند. «حكمة بالغة» ولى مردم هشدارها را ناديده مى گيرند. «فما تغن النذر»

6- اگر در انسان هوس ها حاكم باشد، نه تبليغ مستقيم مؤثر است و نه تبليغ غير مستقيم. «و اتبعّوا اهوائهم... جائهم من الانباء ما فيه مزدجر... فما تغن النذر»

7- مربّى حكيم، هشدارهاى خود را در لابلاى داستان هاى صحيح بيان مى كند. «انباء، حكمة، النذر»

8 - پيام هاى قرآن، معقول و شناختنى است، نه دور از حيطه ى درك بشر. «حكمة بالغة»

9- تأثير نكردن تبليغات دينى پيامبران در مردم، نشانه ى بد بودن مبلّغ يا ضعيف بودن مطلب نيست. «حكمة بالغة فما تغن النذر»

10- دلسوزى و مسئوليّت، حدّى دارد. (بعد از نقل بيان حكمت و هشدارهاى پى در پى، بايد اعراض كرد). «فتولّ عنهم»

سعدى گويد:

زمين شوره سنبل بر نيارددر آن تخم عمل ضايع مگردان

11- در قيامت، مناديانى هستند كه مردم را به بهشت و دوزخ دعوت مى كنند. «يدع الداع»

12- مسايل قيامت براى انسان، ناخوشايند و ناشناخته است. «شى ء نُكُر» «اجداث» جمع «جَدَث» به معناى قبر است.

فرو افتادن چشم، يا از شدّت ترس است و يا شدّتِ شرمسارى كه موجب خشوع مى شود.

تشبيه مجرمان در قيامت به ملخ هاى پراكنده بيانگر سردرگمى و حيرت زدگى آنان به هنگام خروج از قبرهاست. 1- حالات روحى در جسم اثر مى گذارد. «خشّعا ابصارهم»

2- معاد، جسمانى است. «يخرجون من الاجداث»

3- بهترينِ مثال ها، ملموس ترين آن هاست. «كانهم جراد منتشر»

«مُهطعين» از «اهطاع» به معناى كشيدن سر به طرف بالا از روى نگرانى يا خيره نگاه كردن و يا به سرعت دويدن است.

كافران با انواع سختى ها در قيامت مواجه اند از جمله:

سختى ناتوانى سختى طولانى بودن مدّت

سختى تشنگى و گرسنگى سختى هم جواران نا اهل

سختى رسوايى سختى حسرت ها

سختى حساب و كتاب سختى تحقيرها

سختى نداشتن شفيع سختى جدا شدن از خوبان

سختى نداشتن زاد و توشه سختى شكايات ديگران

در حالى كه بر اهل ايمان، در آن روز نه خوفى است و نه حزنى. «لا خوف عليهم ولا هم يحزنون» 1- شتاب مردم در خروج از قبرها، براى اجابت منادى قيامت است. «مهطعين الى الداع»

2- حضور در عرصه ى قيامت، از طريق ندا و دعوت خواهد بود. «الى الداع»

3- قيامت، براى كفّار سخت است نه مؤمنان. «يوم عسر» كلمه ى «فانتصر» به جاى «فانصر» آمده است، يعنى خداوندا! براى دين خودت مرا يارى كن، نصرت من نصرت راه تو است.<554>

«منهمر» از «همر» به معناى فرو ريختن اشك و آب است.

امام باقر عليه السلام فرمود: حضرت نوح نهصد و پنجاه سال آشكار و پنهانى دعوت كرد، ولى چون مردم را سركش ديد گفت: «ربّ انّى مغلوب»<555>

در تمام قرآن يك بار كلمه ى مغلوب به كار رفته كه درباره ى حضرت نوح است و در ميان سلام هاى الهى بر انبيا نيز فقط يك سلام با جمله ى «فى العالمين» آمده كه آن هم درباره ى حضرت نوح عليه السلام است. «سلام على نوح فى العالمين»<556> 1- خداوند از پيامبر اسلام دلجوئى مى كند كه نگران نباش، ساير انبيا نيز مشكلات تو را داشته اند. «كذّبت قبلهم قوم نوح»

2- مطالعه تاريخ گذشتگان مايه صبر و مقاومت است. «كذّبت قبلهم»

3- آغاز

شدن سخن الهى درباره ى اقوام نوح و عاد و ثمود و لوط با جمله ى «كذّبت» نشانه ى خطر تكذيب است. «كذّبت قبلهم قوم نوح...»، «كذّبت عاد... كذّبت ثمود... كذّبت قوم لوط» در آيات بعد خواهد آمد.

4- مهم ترين ويژگى پيامبران، بندگى خداوند بود. «عبدنا»

5 - خلافكاران، كار خود را توجيه مى كنند. «كذبوا عبدنا و قالوا مجنون و ازدجر»

6- انبيا در اوج گرفتارى به لطف الهى اميدوارند. «فدعا ربّه»

7- مغلوب و ضعيف بودن، نشانه ى باطل بودن نيست. «انى مغلوب...»

8 - دعاى انبيا مستجاب است. «فدعا... ففتحنا ابواب السماء»

9- قطع اميد از مردم، زمينه استجابت دعا است. «انى مغلوب... ففتحنا ابواب السماء»

10- عوامل طبيعى همچون ياران الهى هستند. «بماء منهمر»

11- مظاهر رحمت، گاهى وسيله عذاب مى شوند. «بماء منهمر» «دُسُر» جمع «دسار» به معناى ميخ است و «نُذُر» جمع «نذير» است، ولى در اين گونه موارد به معناى هشدار است نه هشدار دهنده.<557>

با همه اين خصوصيات، خداوند به جاى كلمه «سفينه» و كشتى مى فرمايد: «الواح و دُسر» يعنى يك مشت تخته و ميخ. شايد اين كوچك نمائى بخاطر آن است كه نجات نوح منسوب به اراده او باشد نه عظمت كشتى.

كشتى نوح داراى خصوصياتى بود از جمله:

الف) ساخت آن به فرمان الهى بود. «اصنع الفلك»

ب) سازنده ى آن پيامبر خدا بود.

ج) محل ساخت كشتى، در بيابان خشك و دور از دريا و به گفته ى روايات، مسجد كوفه بود كه اين، تمسخر كافران را به دنبال داشت.

د) از تمام نژادهاى حيوان در آن سوار شدند.

ه) حركت آن زير نظر خدا بود. «تجرى باعيننا»

و) موج هايى به اندازه ى كوه در مسيرش بود. «فى موج كالجبال»<558>

ز) تمام مؤمنان زمين بر آن سوار شدند.

ح) تنها وسيله ى

امن و نجات بود.

در اين آيه، تخته و ميخ كه وسيله نجات يكى از پيامبران بوده است، به عنوان آيه ى الهى معرّفى شده است، آيا قبور كسانى كه خود سبب نجات بوده اند، آيه الهى نيست؟ «ذات الواح و دسر... تركناها آية...» 1- جوشش چشمه ها و جريان آب ها، با اراده ى الهى است. «فجّرنا الارض عيوناً»

2- همين كه اراده ى خداوند بر كارى تعلق گرفت، آسمان و زمين همكارى مى كنند. «فالتقى الماء»

3- قهر الهى و هماهنگى عوامل طبيعى در آسمان و زمين براى عذاب، حساب و كتاب دارد. «امر قد قُدر»

4- تخته و ميخ زياد است، لكن اراده خداست كه اين تخته ها و ميخ ها را وسيله نجات پيامبر خود و مؤمنان قرار مى دهد. «حملناه على ذات الواح و دُسُر»

5 - اگر ما بنده ى خالص خدا شويم، خداوند همه چيز ما را تأمين مى كند. «عبدنا - فتحنا - فجّرنا - حملنا»

6- مسير كارهاى الهى از طريق ابزارهاى مادى و تلاش هاى انسانى است. «ذات الواح و دسر»

7- نه فقط ساخت كشتى نوح، بلكه مسير حركت آن زير نظر خداوند بوده است. (در جايى ديگر مى فرمايد: «اصنع الفلك باعيننا»<559> و در اينجا مى فرمايد: «تجرى باعيننا»)

8 - انبيا نعمتى هستند كه نبايد كفران شوند و اگر كفران شدند خداوند، كافران را كيفر مى دهد و به انبيا پاداش مى دهد. «جزاء لمن كان كفر»

9- همه ى كيفرها در قيامت واقع نمى شود. «جزاء لمن كان كفر»

10- كشتى نوح تا زمان ظهور اسلام باقى بوده است. «تركناها آية»

11- كشتى نوح در طول تاريخ ماندنى است. «تركناها آية» (چنانكه بدن فرعون در طول تاريخ نشانه است. «فاليوم ننجّيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية»<560>)

12- حفظ آثار باستانى كه يادآور

عوامل پيشرفت يا سقوط ملت هاست، لازم است. «تركناها آية»

13- كارى كه با اراده ى الهى و به دست اولياى خدا انجام گيرد مبارك است. (كشتى نوح در آن زمان مؤمنان را نجات داد، نسل تمام حيوانات را حفظ كرد و براى تاريخ درس و يادگار شد.) «تركناها آية»

14- بايد به آيات الهى با دقت و بصيرت نگاه كرد. «تركناها آية فهل من مدّكر»

15- براى هدايت شدن انسان، تنها عوامل خارجى كافى نيست، روحيه ى پندپذيرى لازم است. «فهل من مدّكر»

16- عذاب اقوام گذشته، بايد مايه ى هشدار براى آيندگان باشد. «عذابى و نذر»

17- عذاب و قهر خدا بعد از هشدارهاى متعدّد است. «عذابى و نذر» قرآن از ابعاد گوناگونى آسان است، از جهتِ لفظ كه تلاوت آن را آسان و در عين حال زيبا كرده است؛ محتوى كه شامل داستان و مثال هاى بسيارى است و همچنين مطابقت با فطرت بشرى كه پذيرش مطالب آن را آسان مى كند.

اين آيه در اين سوره، چهار بار تكرار شده است: در آيات 17، 22، 32 و 40.

با اينكه قرآن آسان است، «يسّرنا القرآن» ولى مشابه آن را نمى توان آورد. «لئن اجتمعت الانس والجن...»<561> 1- وظيفه هدايتگران آسان گوئى است. «يسّرنا»

2- قرآن، آسان است ولى سست نيست. (در چند آيه قبل خوانديم كه آيات قرآن «حكمة بالغة»، يعنى سخنان محكم و استوار است. «يسّرنا القرآن»

3- رسالت قرآن بيدارگرى است. «للذكر»

4- هر چه آسان تر بگوييم، مخاطب بيشترى خواهيم داشت. «يسّرنا... فهل من مدّكر»

5 - هم نسبت به آيات تكوينى بايد متذكّر شد «تركناها آية فهل من مدّكر» و هم نسبت به آيات تشريعى. «يسّرنا القرآن للذكر فهل من مُدّكر»

6- هر كسى لياقت بهره گيرى از

قرآن را ندارد. بهره گرفتن مخصوص اهل ذكر است نه اهل غفلت. «فهل من مُدّكر»

7- هميشه زمينه ى مناسب، شرط پذيرش نيست. گاهى همه ى شرايط فراهم است ولى انسان به خاطر هوى پرستى متذكّر نمى شود. «فهل من مُدّكر» مراد از «يوم نحسٍ مستمر» آن است كه اين تندباد در چند روز پى در پى بوده است، چنانكه در سوره ى فصّلت آيه ى 16 مى فرمايد: باد را در چند روز شوم بر آنان وزانديم. پس مراد از «مستمر» در اين آيه، يعنى روزهاى پيوسته و دنباله دار. در سوره حاقّه، شماره ى اين اام شوم بيان شده است: «سبع ليالٍ و ثمانية ايام» هفت شب و هشت روز.

«منقعر» از «قعر» به معناى ريشه كن شده است. «أعجاز» جمع «عَجُز» به معناى قسمت عقب يا پايين و تنه است.

بدى يا خوبى زمان يا به خاطر حوادث خوب و بدى است كه در آن ها واقع مى شود و يا در جوهر زمان نحسى، يا خيرى است كه ما از آن خبر نداريم. 1- قوم عاد از هلاكت قوم نوح عبرت نگرفتند. «كذبت قبلهم قوم نوح... كذبت عاد»

2- سيماى قوم عاد، تكذيب و انكار است. «كذّبت عاد»

3- ميان انذار و عذاب رابطه است. (ابتدا انذار و اگر اثر نكرد عذاب) «فكيف كان عذابى و نذر»

4- در تاريخ تفكّر كنيد. «فكيف كان...»

5 - نتيجه ى تكذيب، قهر الهى است. «كذّبت... عذابى»

6- عوامل طبيعى مثل باد مى توانند وسيله ى كيفر مردم باشند. «كذّبت عاد... ريحاً صرصرا»

7- زمان ها يكسان نيستند. (بعضى مباركند، همچون شب قدر، «ليلة مباركة» و برخى شوم و نحس.) «يوم نحسٍ»

8 - با اراده ى خداوند باد مى تواند عامل رويش باشد. «ارسلنا الرياح لواقح»<562> و مى تواند عامل

ريزش باشد. «تنزع الناس كانهم اعجاز نخل منقعر»

9- بشر، هر كه باشد، در برابر قهر الهى خسى بيش نيست. «تنزع الناس كانّهم اعجاز نخل...»

10- قوم عاد، مردمى تنومند و قوى بودند. «كانهم اعجاز نخل»

11- در تربيت، تكرار برخى مطالب ضرورى است. جمله ى «فكيف كان عذابى و نذر» تكرار شده است.

12- در نقل تاريخ، هدف اصلى (عبرت گرفتن) فراموش نشود. (بعد از بيان هر بخش، نقطه اصلى تكرار شده است) «لقد يسّرنا القرآن للذّكر فهل من مدّكرٍ» «سُعُر» هم جمع «سعير» به معناى آتش گداخته است و هم جمع «سَعْر» به معناى جنون. «اَشِر» به كسى گفته مى شود كه شيفته ى خود باشد.

در آيه ى 24، كفّار به انبيا مى گويند: اگر ما تابع شما باشيم، در گمراهى و دوزخ يا جنون خواهيم بود! ولى در آيه ى 47 مى خوانيم: «ان المجرمين فى ضلال و سُعُر» تبهكاران در گمراهى و دوزخند.

قوم ثمود، از حضرت صالح خواستند كه از دل كوه شترى را به عنوان معجزه خارج كند و او اين كار را كرد، ولى مردم اين شتر الهى را كشتند.

كفّار، در برابر پيامبران چند بهانه داشتند و مى گفتند:

الف) او بشرى مثل ماست.

ب) او يك نفر است.

ج) تعداد ما زياد است و پيروى يك جمعيّت از فردى كه مثل خود ماست سزاوار نيست. «ابشراً منّا واحداً نتبعه»

امّا هيچ يك از اين بهانه ها منطقى نيست، زيرا:

اوّلاً: بشر بودن، نقطه ى قوّت پيامبران است تا بتوانند الگوى ديگر افراد بشر باشند.

ثانياً: تمام انبيا يك نفر بودند و در طول تاريخ افرادى كه يك تنه قيام كردند و طرح اصلاحى داشتند كم نبودند.

ثالثاً: اصل، پيروى از حق است، نه تعداد پيروان يا رهبران. 1- كار قوم

ثمود، تكذيب هاى پى در پى بود. «كذبت ثمود بالنذر»

2- كفّار در برابر پيامبران، منطق و استدلال ندارند. مى گويند: چرا او پيامبر شد و ما نشديم؟ «أبشراً منّا...»

3- زندگى انبيا عادى بوده است. «أبشراً منّا»

4- گاهى انسان چنان سقوط مى كند كه فردى معصوم را به پيامبرى نمى پذيرد، «أبشر منّا...» ولى جماد بى شعور را خدا دانسته و آن را پرستش مى كند.

5 - گاهى انسان به جايى مى رسد كه پيروى از پيامبر معصوم را كه منطق و معجزه دارد انحراف مى پندارد. «انا اذاً لفى ضلال و سُعُر»

6- ايجاد شك و ترديد در ميان مردم، بستر تكذيب حق است. «كذّبت... ابشراً منا... ءَاُلقى الذكر عليه»

7- هم قرآن ذكر است «نحن نزلنا الذكر...»<563> و هم آن چه به انبياى سابق نازل شده است. «ءَاُلقى الذكر عليه من بيننا»

8 - كافران لجوج، پيامبر خدا را خودخواه مى خواندند. «كذّاب اشر»

9- دروغ و خودخواهى را حتّى كفّار لجوج بد مى دانند. (و به همين دليل به پيامبر نسبت دروغ و خودخواهى مى دادند). «بل هو كذّاب اشر»

10- مبلّغان دينى بايد آمادگى شنيدن تندترين تهمت ها را داشته باشند. «بل هو كذّاب اشر»

11- سخنان ياوه را پاسخ دهيد. «فقالوا... سيعلمون...»

12- قيامت، روز آشكار شدن حقايق و رسوا شدن كافران است. «سيعلمون غداً من الكذّاب الاشر»

13- معجزات، وسيله ى آزمايش مردمند. «مرسلوا الناقة فتنة لهم»

14- پيامبران، امت خود را زير نظر دارند. «فارتقبهم»

15- رهبران دينى بايد صبور باشند. «و اصطبر» تقسيم آب ميان مردم و شتر، يك آزمايش مهم الهى بود كه مردم بايد اين قانون را مراعات كرده و فقط روزى كه حق بهره گيرى از آب را دارند سر آب حاضر شوند.

در آيه ى 155 سوره شعراء مى خوانيم كه

حضرت صالح فرمود: يك روز آب قريه براى ناقه و يك روز براى شما. «لها شِربٌ و لكم شرب يوم معلوم»

«شرب» به معناى قسمت و نصيب است كه در مورد سهم آب گفته مى شود. «تعاطى به معناى برگرفتن چيزى يا انجام دادن كارى است كه سزاوار نيست و جرأت مى خواهد. چون كلمه «تعاطى در قالب تفاعل است، گويا ميان قوم ثمود و قاتل شتر مبادله و تفاهمى صورت گرفته است.

«عقر» به معناى از پاى درآوردن ناقه است. «هشيم» به معناى گياه خشك و خرد شده است. «مُحتظِر» كسى است كه براى چهار پايان خود گياهان خشك را جمع آورى مى كند. 1- گاهى آب به دستور پيامبر جيره بندى مى شود. «انّ الماء قسمة»

2- افراد نااهل اگر نتوانند خود كارى انجام دهند، از كسانى كه جرأت فساد دارند دعوت مى كنند. «فنادَوا صاحبهم»

3- قداست شكنى، جرأت لازم دارد. «صاحبهم فتعاطى»

4- افراد شرور آماده ى ايجاد شر هستند و مهلت نمى دهند. «فنادوا... فعقر»

5 - اگر از نعمتى كه فرستاده شد قدردانى نكنيم «مرسلوا الناقة» عذاب، فرستاده مى شود. «ارسلنا عليهم صيحةً»

6- در نقل مطالب تاريخى قرآن، زمان و مكان و شخص مهم نيست، انگيزه و نتيجه مطرح است. (در اين آيات، نه نام كسى كه ناقه را كشت برده شده و نه زمان و مكان حادثه مشخص شده است).

7- گرچه قاتل يكى بود ولى به خاطر رضايت ديگران به كار او، همه نابود شدند. «عقر... ارسلنا عليهم صيحةً»

8 - با اراده ى خداوند يك امت با يك صيحه محو مى شوند. «صيحة واحدة»

9- گاهى يك امّت به خاطر يك جسارت نابود مى شوند. «فكانوا كهشيم المحتظِر» (گرفتن جان يك حيوان سبب گرفتن

جان يك امت شد).

10- قهر الهى، افراد تنومند و غول پيكر را همچون گياه خرد شده مى كند. «كهشيم المحتظر»

11- قرآن، بهترين و صحيح ترين تاريخ ها و عبرت ها را به راحتى در اختيار همگان قرار مى دهد. «و لقد يسّرنا» «نُذُر» جمع «نذير» هم به معناى انذار دهنده است و هم به معناى انذار، «حاصب» به معناى تندبادى است كه سنگريزه ها و شن ها را حركت مى دهد. «بطش» به معناى گرفتن با قهر و قدرت است. «طمس» يعنى محو كردن و از بين بردن و «تماروا» به معناى به مجادله گرفتن است.به نظر مى رسد كسانى كه به مهمانان حضرت لوط سوء قصد داشتند، ابتدا كور شدند و سپس با زير و رو شدن منطقه نابود گشتند. چنانكه امام صادق عليه السلام فرمود: همين كه قوم لوط وارد خانه آن حضرت شدند، جبرئيل با اشاره آنان را كور كرد.<564>

در ماجراى قوم لوط، چهار مرتبه كلمه ى «نذر» و سه بار كلمه ى «عذاب» مطرح شده كه نشانه ى اهميّت هشدار نسبت به عملكرد قوم لوط است. 1- گويى خداوند به پيامبر مى فرمايد: نگران نباش كه همواره پيامبران خدا مورد تكذيب نااهلان قرار مى گرفتند. «كذّبت قوم لوط»

2- گرچه هر يك از قوم عاد و ثمود و لوط و نوح ويژگى هايى داشتند ولى همه ى آنان در تكذيب پيامبرشان مشترك بودند. «كذّبت... كذّبت... كذّبت»

3- تكذيب يك پيامبر، به منزله ى تكذيب همه ى انبيا است. «كذّبت... بالنذر»

4- دست خداوند براى انواع عذاب ها باز است. «بماء منهمر - ريحاً صرصراً صيحة واحدة - حاصبا»

5 - در موارد متعدّد، خداوند مؤمنان را نجات مى دهد. «نجيناهم بسحرٍ»

6- به هنگام نزول عذاب،تر و خشك با هم نمى سوزد. «ارسلنا عليهم حاصباً... نجّيناهم بسحر»

7-

نعمت، تنها امور مادى نيست، نجات از عذاب، از بزرگترين نعمت ها است. «نعمة من عندنا»

8 - ايمان به پيامبران، شكر الهى و مايه نجات است. «كذلك نجزى من شكر»

9- خداوند اول اتمام حجّت مى كند بعد عذاب مى نمايد. «و لقد انذرهم بطشتنا»

10- گرچه كار انبيا هم بشارت است و هم هشدار، ولى هشدار آنان به دليل سرمستى و غفلت مردم بيشتر است. «انذرهم»

11- ايجاد ترديد در حق و حقيقت، به منزله تكذيب آن است. «كذبت قوم لوط... فتماروا بالنذر»

12- آلودگى و فساد مرز نمى شناسد. (با اينكه قوم لوط در مجالس علنى كار خلاف خود را انجام مى دادند و مانعى براى خود نمى ديدند ولى باز هم دست از سر مهمانان خانه پيامبر بر نداشتند.) «راودوه عن ضيفه»

13- همين كه جرم سنگين شد، مهلت جايز نيست. «راودوه عن ضيفه فطمسنا»

14- چشمى كه به مهمانان معصوم، آن هم در خانه ى پيامبر نظر سوء دارد كور باد. «فطمسنا اعينهم»

15- قهر و عذاب الهى قابل خنثى شدن نيست. «عذاب مستقّر»

16- يكى از روش هاى تربيتى قرآن، نقل داستان هاى پندآموز است. «و لقد يسّرنا القرآن»

17- خواندن قرآن كافى نيست، بايد پند گرفت. «فهل من مدّكر» «سيهزم» از «هزم» به معناى فشار دادن به جسم خشك است به نحوى كه متلاشى شود. «اَدْهى به معناى مصيبت بزرگ تر است.

در اقوام نوح و عاد و ثمود و لوط تنها تكذيب انذارها بود ولى در مورد فرعونيان تكذيب آيات و معجزات نيز مطرح است.

اين پنجمين و آخرين گروه كفّار است كه اين سوره از آنان نام برده است. 1- كسى كه هم فكر يا مطيع كسى باشد، از او محسوب مى شود. «ال فرعون»

2- نظام اجتماعى در

زمان فرعون، فرد محورى و استبدادى بود و همه به يك شخص منسوب بودند. «ال فرعون» ولى در ديگر اقوام، نظام قبيله اى و قومى حاكم بود. «قوم نوح... قوم لوط»

3- خداوند با مردم اتمام حجّت مى كند. «جاء... النذر»

4- در نظام فرعونى، انبيا، معجزات آنها و هشدارهاى الهى، هم مورد تكذيب قرار گرفتند. «كذبوا باياتنا كلها»

5 - سرنوشت بشر به دست خود اوست. «كذّبوا... فاخذناهم»

6- اگر انسان تمام راه هاى حق را به روى خود مسدود كند قهر الهى فرامى رسد. «كذبوا باياتنا كلها فاخذناهم»

7- با كسانى چون فرعون كه اظهار اقتدار مى كنند، بايد مقتدرانه برخورد كرد. «اخذ عزيز مقتدر»

8 - همه ى قدرت ها رو به زوال و شكست است. تنها قدرت نفوذناپذير، قدرت اوست. «عزيز مقتدر»

9- قهر الهى همراه با قدرت و صلابت است. «اخذ عزيز مقتدر»

10- عوامل غرور چند چيز است:

الف) انسان احساس كند كمال يا ارزشى ويژه دارد و از ديگران بهتر است. «اكفّار كم خير»

ب) خيال كند از خدا امان نامه دارد و از عذاب مصون است. «ام لكم برائة»

ج) به ياران و هم فكران خود توكل داشته باشد. «ام يقولون نحن جميع منتصر»

11- قهر الهى بر اساس كفر و لجاجت و تكذيب است و كفّار هر عصر هيچ امتيازى نسبت به پيشينيان خود ندارند. «اكفّار كم خير...»

12- در شيوه ى تبليغ، به نحوى استدلال كنيد كه تمام راه ها و فرضيه هاى دشمن را از دست او بگيريد. «اكفّار كم خير... ام لكم برائة... ام يقولون نحن جميع منتصر»

13- در شيوه ى ارشاد قرآن، تاريخ، تهديد، استدلال و اعتقاد به هم پيچيده است. تاريخ: «جاء ال فرعون...»، تهديد: «اخذ عزيز... سيهزم الجمع...»، استدلال: «اكفّاركم... ام... ام...»، اعتقاد: «الساعة

موعدهم والساعة ادهى و امرّ»

14- ابّهت دشمن را بشكنيد كفّار تنها ملاك هاى مادى را به حساب مى آورند و از قدرت هاى غيبى و الهى غافلند. «نحن جميع منتصر... سيهزم الجمع»

15- با دشمن مغرور، قاطعانه برخورد كنيد. «سيهزم الجمع و يولّون الدّبر»

16- عنصر كفر و تكذيب، در هر جمعيّتى وسيله ى پراكندگى است. «سيهزم... يولّون الدُبُر»

17- اگر كفّار به جمعيّت خود مى نازند، بدانند كه پراكنده مى شوند «سيهزم الجمع» و اگر به حمايت از يكديگر دل خوش دارند، بدانند كه همه فرار خواهند كرد. «سيولّون الدبر»

18- براى كافران، علاوه بر قلع و قمع دنيوى، قهر اُخروى نيز در پيش است. «بل الساعة موعدهم»

19- سخت ترين مصيبت هاى دنيوى، نسبت به مصيبت ها و تلخى هاى آخرت چيزى نيست. «والساعة ادهى و امّر» شكست دنيوى كفّار، مقدّمه عذاب سخت تر آخرت است. «سيهزم الجمع... الساعة ادهى واَمّر» «سُعُر» هم مى تواند جمع «سعير» (آتش برافروخته) و هم جمع «سَعر» (جنون) باشد. «يسحبون» به معناى كشيده شدن و «سحاب» ابرى است كه باد آن را مى كشاند. «سقر» يعنى دوزخ و در اصل سوختن پوست بر اثر حرارت است و «لمح» درخشيدن برق است.

در حديثى ذيل آيه «انا كل شى ء خلقناه بقدر» مى خوانيم كه حضرت على عليه السلام فرمود: خداوند مى فرمايد: ما هر چيزى را براى اهل دوزخ به اندازه اعمالشان خلق نموديم.<565> 1- مجرمان در قيامت، سردرگم و متحير و گرفتار آتش هستند. «فى ضلال و سُعُر» (بنابراين كه «سُعُر» جمع سعير نيز معناى آتش برافروخته باشد).

2- انسانى كه با انتخاب بد، خود را دوزخى مى كند بى عقل است. «فى ضلال و سُعُر» (بنابراين اينكه معناى «سُعُر» جنون باشد).

3- انكار و تكذيب دين الهى بارزترين جرم است.

«ان المجرمين...»

4- مغروران دنيا خوارشدگان قيامت هستند. «نحن جميع منتصر... يسحبون فى النار على وجوههم»

5 - هستى داراى هدف و حساب و كتاب دقيق است. «كل شى ء خلقناه بقدر»

6- هر يك از پيدايش اقوام و فرستادن انبيا و كيفر و پاداش انسان ها، در چارچوب مقرّرات و نظامى خاص صورت مى گيرد. «انا كل بشى ء خلقناه بقدرٍ»

7- كارهاى الهى هم حساب شده و حكيمانه است و هم با سرعت انجام مى گيرد. «بقدر... كلمحٍ بالبصر» «اشياع» به معناى امثال و هم فكران، پيروان و هم مسلكان است. «زُبر» جمع «زبور» به معناى كتاب است و «مستطر» يعنى رديف شده و به سطر درآمده.

اين سوره با انذار و هشدار آغاز شد و با بشارت به پايان مى رسد. 1- سنّت خداوند در عذاب كافرانِ هم فكر، يكسان است. «اهلكنا اشياعكم»

2- تهديد الهى را جدّى بگيريم. «اهلكنا اشياعكم»

3- از تاريخ عبرت بگيريد. «فهل من مدّكر»

4- هيچ عملى محو نمى شود. «فى الزُّبر»

5 - ثبت اعمال، مايه ى دلگرمى متّقين، دلهره ى مجرمان و بازدارنده انسان از كفر و گناه است. «فى الزبر و كلّ صغير و كبير مستطر»

6- گناهان صغيره، مقدّمه ى گناهان كبيره اند. «كلّ صغير و كبير مستطر»

7- اعمال ثبت شده در كتاب، منظّم است. «مستطر»

8 - محاكمه ى مردم در قيامت، براساس مدارك مكتوب است. «كل صغير و كبير مستطر»

9- متّقين، هم از نظر مادى كامياب خواهند شد، «فى جنّات و نهر» و هم از نظر معنوى. «فى مقعد صدق عند مليك مقتدر»

10- خداوند، هم در قهر مقتدر است، «اخذ عزيز مقتدر» هم در مهر. «فى مقعد صدق عند مليك مقتدر»

11- بهشت، سراسر صداقت است و ذرّه اى دغل بازى در آن راه ندارد. «مقعد صدق» «والحمدللّه

ربّ العالمين»

تفسير انگليسي

The reference is a famous miracle of the Holy Prophet, recorded in several authentic traditions of the companions, particularly of the Ahl ul Bayt whose evidence is always true, performed at the insistent demand of the pagans and the Jews. The Jews who saw this miracle became Muslims but Abu Jahl said: "This is magic continuous". It is written in the Book of Joshua 10: 13: "So the sun stood still and the moon halted until a nation had taken vengeance on its enemies." So the Jews and the Christians cannot deny the possibility of "divine adjustment" in the solar system.

Some commentators think that the past tense is used here for the future-the moon will be rent asunder at the approach of the resurrection. Firstly authentic traditions relate the cleaving asunder of the moon, secondly the observation "this is magic continuous" in verse 2 leaves no room for the speculation of the enemies of the Holy Prophet. Even the Qadiani commentators, who habitually deny miracles, accept the incident to have taken place.

Aqa Mahdi Puya says:

Those who deny the miracle performed by the Holy Prophet will be punished as the people of Nuh were punished. Refer to verses 9 to 15.

(see commentary for verse 1)

The prevalence of evil and the persecution of the truthful may have their day, but there is an end when the evil shall be punished.

The recounting of the sins of past generations, having been punished with exemplary punishments, when they belied the messengers sent to them with the message of

Allah, should open the eyes of the disbelievers and check them in their obstinate belying and sinning. For a time godlessness seems to triumph, but this triumph is shortlived. There is inevitable reckoning on the day of judgement. Refer to Ta Ha: 108 to 111 for the callers who will summon all created beings on the day of reckoning and direct them to the presence of the Lord of the worlds. It will be terrible day for the disbelievers.

Five of the stories of the sins of past generations are referred to in the verses 9 to 42 of this surah.

(see commentary for verse 4)

(see commentary for verse 4)

(see commentary for verse 4)

(see commentary for verse 4)

For the people of Nuh refer to Araf 59 to 64; Hud: 25 to 48 and Shu-ara: 105 to 122.

(see commentary for verse 9)

(see commentary for verse 9)

(see commentary for verse 9)

(see commentary for verse 9)

(see commentary for verse 9)

(see commentary for verse 9)

(see commentary for verse 9)

While the Quran contains profundities of thought and subtleties of meaning; but so far a lessons of meekness, humility and willing surrender to Allah are to be deduced from it, there is no difficulty.

For the people of Ad see Araf: 65 to 72; Hud: 50 to 60; Ha Mim: 15 and 16.

(see commentary for verse 18)

(see commentary for verse 18)

(see commentary for verse 18)

no commentary available for this verse)

For the people of Thamud see Araf 73 to 79; Hud: 61 to 68 and Ha Mim: 17 and 18

(see commentary for verse 23)

(see commentary

for verse 23)

(see commentary for verse 23)

(see commentary for verse 23)

(see commentary for verse 23)

(see commentary for verse 23)

(see commentary for verse 23)

(see commentary for verse 23)

(see commentary for verse 23)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

For Musa and Firawn see Ta Ha: 9 to 98.

(see commentary for verse 41)

These verses refer to the battle of Badr. See Ali Imran: 13; Anfal: 5 to 19 and 42: to 48.

(see commentary for verse 43)

(see commentary for verse 43)

The unjust men are puffed up with pride on account of their numbers and their resources, but more often they are punished in this world, and certainly in the hereafter. Their punishment is for ever. The unjust think that the godly are straying, and mad, particularly when they are in power and in the enjoyment of all the good things of this life. Refer to Ya Sin: 63 to 67.

(see commentary for verse 46)

(see commentary for verse 46)

(no commentary available for this verse)

Refer to Baqrah: 117; Nahl: 40; Maryam: 35; Ya Sin: 83; Mumin: 68.

Refer to the references mentioned in the commentary of verses 9 to 16; 18 to 21; 23 to 32; 33 to 39; 41 and 42 of this surah for the destruction of the disbelievers.

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available

for this verse)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109