53. سوره النجم

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره النجم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ النَّجْمِ إِذا هَوى (1)

ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى (2)

وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى (3)

إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى (4)

عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى (5)

ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى (6)

وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى (7)

ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى (8)

فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى (9)

فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى (10)

ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى (11)

أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى (12)

وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى (13)

عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى (14)

عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى (15)

إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى (16)

ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى (17)

لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى (18)

أَ فَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى (19)

وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى (20)

أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى (21)

تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى (22)

إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى (23)

أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى (24)

فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى (25)

وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاَّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى (26)

إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى (27)

وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ

الْحَقِّ شَيْئاً (28)

فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا (29)

ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى (30)

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى (31)

الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى (32)

أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى (33)

وَ أَعْطى قَلِيلاً وَ أَكْدى (34)

أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرى (35)

أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما فِي صُحُفِ مُوسى (36)

وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى (37)

أَلاَّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى (38)

وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى (39)

وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى (40)

ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى (41)

وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى (42)

وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى (43)

وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا (44)

وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى (45)

مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى (46)

وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى (47)

وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى (48)

وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى (49)

وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولى (50)

وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى (51)

وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى (52)

وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى (53)

فَغَشَّاها ما غَشَّى (54)

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمارى (55)

هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى (56)

أَزِفَتِ الْآزِفَةُ (57)

لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ كاشِفَةٌ (58)

أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ (59)

وَ

تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ (60)

وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ (61)

فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا (62)

آشنايي با سوره

53- نجم [ستاره]

در آغاز سوره، به ستاره آنهنگام كه فرود آمده و غروب كند سوگند ياد شده است. هدف كلى سوره، تاكيد بر سه ركن «ربوبيت «نبوت و «معاد» است و اعلام وحى، توبيخ مشركين از اعراض، مردم شناسى، توحيد و تنذير، از موضوعات ديگر اين سوره است. كلا سوره تشويق به پذيرش دعوت است و انتقاد از روى گردانى از قرآن و پيامبر. برخى هم مراد از «نجم را ستاره فروزان قرآن دانسته اند كه براى بشر فرود آمده است. اين سوره با 62 آيه، مكى است.

شان نزول

هر كس مسئول كارهاى خويش است

شأن نزول آيه هاى 34 تا 41 سوره نجم

آيه هاى انفاق، بر مسلمانان چنان اثرگذار بود كه آنان را به بذل و بخشش بى اندازه و دستگيرى از نيازمندان واداشت تا حدى كه عده اى تمام ثروت خود را بخشيدند و براى وارثان خود، چيزى باقى نگذاشتند. پيامبر با اين گونه انفاق ها مخالفت كرد. «عثمان بن عفان» نيز از ثروتمندان قريش محسوب مى شد. با اين كه همه اموالش را در مكه رها كرده و با دست خالى به مدينه آمده بود، ولى در مدت كوتاهى توانسته بود خود را بيابد و ثروتى هنگفت بياندوزد.

وقتى آيه هاى انفاق نازل شد، او نيز از مال دنيا دل كند و به اميد ثواب، ثروتش را در راه خدا انفاق كرد. او خوشحال بود كه به افراد مستمند يارى مى رساند و به وضع آنان رسيدگى مى كند. برادر رضاعى او، «عبدالدين ابن سرح» كه رانده شده پيامبر بود، ثروت بسيارى داشت. او در زمان عثمان حاكم مصر گرديد كه با اعتراض مسلمانان روبه رو شد و شورش عليه «عثمان» را نيز در

پى داشت. اين مرد، «عثمان» را به سبب انفاقش سرزنش مى كرد و مى گفت: بى شك بستگانت در اولويت هستند. عثمان نيز چنين پاسخ مى داد: گناهانى دارم كه اين گونه مى خواهم رضايت و خشنودى خدا را به دست آورم و آمرزيده شوم. عبدالله گفت: اگر شتران و اموالت را به من دهى، تمام گناهانت را به گردن مى گيرم. عثمان در اثر احساسات، حرف او را تصديق كرد و بخشى از اموال خود را به برادرش بخشيد. پس از آن قرار دادى نوشت و شاهدان نيز آن را امضا كردند تا به عنوان انفاق در قيامت به كارش آيد و گناهانش آمرزيده شود. عثمان به اين اميد، ديگر انفاق نكرد و به كسى چيزى نبخشيد و به آن قرار داد فاميلى دل خوش كرد. آيه هاى زير نازل شد و اين كار را به شدت نكوهش كرد و اين حقيقت را روشن ساخت كه هيچ كس نمى تواند بار گناه ديگرى را بر دوش گيرد و نتيجه سعى و تلاش هر كس به خود او مى رسد. مشركان عرب در زمان جاهليت معتقد بودند كه يك انسان مى تواند گناهان ديگرى را بر عهده گيرد. قرآن از اين راه، نه تنها عقيده مشركان را نفى مى كند، بلكه بر باور معروف مسيحيان كه خداوند فرزندش مسيح را به دنيا فرستاد تا بالاى دار رود و زجر و شكنجه بيند و بار گناه گنه كاران را بر دوش كشد، قلم مى كشد. هم چنين اعمال زشت گروهى از كشيشان را كه در قرون وسطى مغفرت نامه و اوراق استحقاق بهشت را مى فروختند، محكوم مى كند. عقل نيز همين را اقتضا مى كند كه هر كسى مسئول كارهاى خويش باشد. اين

باور اسلامى سبب مى شود كه انسان، به جاى پناه بردن به خرافات و واگذار كردن گناه خويش به ديگران در انجام دادن كارهاى خير كوشا باشد و از گناه بپرهيزد:

و [پس آيا كسى را كه] اندكى بخشيد و [از باقى] امتناع ورزيد. [ديدى] «34» آيا علم غيب پيش اوست و او مى بيند؟ «»

يا بدان چه در صحيفه هاى موسى [آمده] خبر نيافته است؟ «» و [نيز در نوشته هاى] همان ابراهيمى كه وفا كرد «» كه هيچ بردارنده اى بار گناه ديگرى را بر نمى دارد «» و اين كه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست. «» و [نتيجه] كوشش او به زودى ديده خواهد شد «» و سپس هر چه تمام تر وى را پاداش دهند. «» (1) (2)

پاورقى:

(1) شأن نزول آيات، ص 507، تفسير نمونه، ج 22، ص 546.

(2) نمونه بينات، ص 759؛ مجمع البيان، ج 23، ص 404؛ تفسير نمونه، ج 22، ص 546.

هر كس مسئول كارهاى خويش است

شأن نزول آيه هاى 34 تا 41 سوره نجم

آيه هاى انفاق، بر مسلمانان چنان اثرگذار بود كه آنان را به بذل و بخشش بى اندازه و دستگيرى از نيازمندان واداشت تا حدى كه عده اى تمام ثروت خود را بخشيدند و براى وارثان خود، چيزى باقى نگذاشتند. پيامبر با اين گونه انفاق ها مخالفت كرد. «عثمان بن عفان» نيز از ثروتمندان قريش محسوب مى شد. با اين كه همه اموالش را در مكه رها كرده و با دست خالى به مدينه آمده بود، ولى در مدت كوتاهى توانسته بود خود را بيابد و ثروتى هنگفت بياندوزد.

وقتى آيه هاى انفاق نازل شد، او نيز از مال دنيا دل كند و به اميد ثواب، ثروتش را در راه خدا انفاق كرد.

او خوشحال بود كه به افراد مستمند يارى مى رساند و به وضع آنان رسيدگى مى كند. برادر رضاعى او، «عبدالدين ابن سرح» كه رانده شده پيامبر بود، ثروت بسيارى داشت. او در زمان عثمان حاكم مصر گرديد كه با اعتراض مسلمانان روبه رو شد و شورش عليه «عثمان» را نيز در پى داشت. اين مرد، «عثمان» را به سبب انفاقش سرزنش مى كرد و مى گفت: بى شك بستگانت در اولويت هستند. عثمان نيز چنين پاسخ مى داد: گناهانى دارم كه اين گونه مى خواهم رضايت و خشنودى خدا را به دست آورم و آمرزيده شوم. عبدالله گفت: اگر شتران و اموالت را به من دهى، تمام گناهانت را به گردن مى گيرم. عثمان در اثر احساسات، حرف او را تصديق كرد و بخشى از اموال خود را به برادرش بخشيد. پس از آن قرار دادى نوشت و شاهدان نيز آن را امضا كردند تا به عنوان انفاق در قيامت به كارش آيد و گناهانش آمرزيده شود. عثمان به اين اميد، ديگر انفاق نكرد و به كسى چيزى نبخشيد و به آن قرار داد فاميلى دل خوش كرد. آيه هاى زير نازل شد و اين كار را به شدت نكوهش كرد و اين حقيقت را روشن ساخت كه هيچ كس نمى تواند بار گناه ديگرى را بر دوش گيرد و نتيجه سعى و تلاش هر كس به خود او مى رسد. مشركان عرب در زمان جاهليت معتقد بودند كه يك انسان مى تواند گناهان ديگرى را بر عهده گيرد. قرآن از اين راه، نه تنها عقيده مشركان را نفى مى كند، بلكه بر باور معروف مسيحيان كه خداوند فرزندش مسيح را به دنيا فرستاد تا بالاى دار رود و

زجر و شكنجه بيند و بار گناه گنه كاران را بر دوش كشد، قلم مى كشد. هم چنين اعمال زشت گروهى از كشيشان را كه در قرون وسطى مغفرت نامه و اوراق استحقاق بهشت را مى فروختند، محكوم مى كند. عقل نيز همين را اقتضا مى كند كه هر كسى مسئول كارهاى خويش باشد. اين باور اسلامى سبب مى شود كه انسان، به جاى پناه بردن به خرافات و واگذار كردن گناه خويش به ديگران در انجام دادن كارهاى خير كوشا باشد و از گناه بپرهيزد:

و [پس آيا كسى را كه] اندكى بخشيد و [از باقى] امتناع ورزيد. [ديدى] «34» آيا علم غيب پيش اوست و او مى بيند؟ «»

يا بدان چه در صحيفه هاى موسى [آمده] خبر نيافته است؟ «» و [نيز در نوشته هاى] همان ابراهيمى كه وفا كرد «» كه هيچ بردارنده اى بار گناه ديگرى را بر نمى دارد «» و اين كه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست. «» و [نتيجه] كوشش او به زودى ديده خواهد شد «» و سپس هر چه تمام تر وى را پاداش دهند. «» (1) (2)

پاورقى:

(1) شأن نزول آيات، ص 507، تفسير نمونه، ج 22، ص 546.

(2) نمونه بينات، ص 759؛ مجمع البيان، ج 23، ص 404؛ تفسير نمونه، ج 22، ص 546.

هر كس مسئول كارهاى خويش است

شأن نزول آيه هاى 34 تا 41 سوره نجم

آيه هاى انفاق، بر مسلمانان چنان اثرگذار بود كه آنان را به بذل و بخشش بى اندازه و دستگيرى از نيازمندان واداشت تا حدى كه عده اى تمام ثروت خود را بخشيدند و براى وارثان خود، چيزى باقى نگذاشتند. پيامبر با اين گونه انفاق ها مخالفت كرد. «عثمان بن عفان» نيز از ثروتمندان قريش محسوب مى شد. با اين كه همه

اموالش را در مكه رها كرده و با دست خالى به مدينه آمده بود، ولى در مدت كوتاهى توانسته بود خود را بيابد و ثروتى هنگفت بياندوزد.

وقتى آيه هاى انفاق نازل شد، او نيز از مال دنيا دل كند و به اميد ثواب، ثروتش را در راه خدا انفاق كرد. او خوشحال بود كه به افراد مستمند يارى مى رساند و به وضع آنان رسيدگى مى كند. برادر رضاعى او، «عبدالدين ابن سرح» كه رانده شده پيامبر بود، ثروت بسيارى داشت. او در زمان عثمان حاكم مصر گرديد كه با اعتراض مسلمانان روبه رو شد و شورش عليه «عثمان» را نيز در پى داشت. اين مرد، «عثمان» را به سبب انفاقش سرزنش مى كرد و مى گفت: بى شك بستگانت در اولويت هستند. عثمان نيز چنين پاسخ مى داد: گناهانى دارم كه اين گونه مى خواهم رضايت و خشنودى خدا را به دست آورم و آمرزيده شوم. عبدالله گفت: اگر شتران و اموالت را به من دهى، تمام گناهانت را به گردن مى گيرم. عثمان در اثر احساسات، حرف او را تصديق كرد و بخشى از اموال خود را به برادرش بخشيد. پس از آن قرار دادى نوشت و شاهدان نيز آن را امضا كردند تا به عنوان انفاق در قيامت به كارش آيد و گناهانش آمرزيده شود. عثمان به اين اميد، ديگر انفاق نكرد و به كسى چيزى نبخشيد و به آن قرار داد فاميلى دل خوش كرد. آيه هاى زير نازل شد و اين كار را به شدت نكوهش كرد و اين حقيقت را روشن ساخت كه هيچ كس نمى تواند بار گناه ديگرى را بر دوش گيرد و نتيجه سعى و تلاش هر كس به

خود او مى رسد. مشركان عرب در زمان جاهليت معتقد بودند كه يك انسان مى تواند گناهان ديگرى را بر عهده گيرد. قرآن از اين راه، نه تنها عقيده مشركان را نفى مى كند، بلكه بر باور معروف مسيحيان كه خداوند فرزندش مسيح را به دنيا فرستاد تا بالاى دار رود و زجر و شكنجه بيند و بار گناه گنه كاران را بر دوش كشد، قلم مى كشد. هم چنين اعمال زشت گروهى از كشيشان را كه در قرون وسطى مغفرت نامه و اوراق استحقاق بهشت را مى فروختند، محكوم مى كند. عقل نيز همين را اقتضا مى كند كه هر كسى مسئول كارهاى خويش باشد. اين باور اسلامى سبب مى شود كه انسان، به جاى پناه بردن به خرافات و واگذار كردن گناه خويش به ديگران در انجام دادن كارهاى خير كوشا باشد و از گناه بپرهيزد:

و [پس آيا كسى را كه] اندكى بخشيد و [از باقى] امتناع ورزيد. [ديدى] «34» آيا علم غيب پيش اوست و او مى بيند؟ «»

يا بدان چه در صحيفه هاى موسى [آمده] خبر نيافته است؟ «» و [نيز در نوشته هاى] همان ابراهيمى كه وفا كرد «» كه هيچ بردارنده اى بار گناه ديگرى را بر نمى دارد «» و اين كه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست. «» و [نتيجه] كوشش او به زودى ديده خواهد شد «» و سپس هر چه تمام تر وى را پاداش دهند. «» (1) (2)

پاورقى:

(1) شأن نزول آيات، ص 507، تفسير نمونه، ج 22، ص 546.

(2) نمونه بينات، ص 759؛ مجمع البيان، ج 23، ص 404؛ تفسير نمونه، ج 22، ص 546.

هر كس مسئول كارهاى خويش است

شأن نزول آيه هاى 34 تا 41 سوره نجم

آيه هاى انفاق، بر مسلمانان چنان

اثرگذار بود كه آنان را به بذل و بخشش بى اندازه و دستگيرى از نيازمندان واداشت تا حدى كه عده اى تمام ثروت خود را بخشيدند و براى وارثان خود، چيزى باقى نگذاشتند. پيامبر با اين گونه انفاق ها مخالفت كرد. «عثمان بن عفان» نيز از ثروتمندان قريش محسوب مى شد. با اين كه همه اموالش را در مكه رها كرده و با دست خالى به مدينه آمده بود، ولى در مدت كوتاهى توانسته بود خود را بيابد و ثروتى هنگفت بياندوزد.

وقتى آيه هاى انفاق نازل شد، او نيز از مال دنيا دل كند و به اميد ثواب، ثروتش را در راه خدا انفاق كرد. او خوشحال بود كه به افراد مستمند يارى مى رساند و به وضع آنان رسيدگى مى كند. برادر رضاعى او، «عبدالدين ابن سرح» كه رانده شده پيامبر بود، ثروت بسيارى داشت. او در زمان عثمان حاكم مصر گرديد كه با اعتراض مسلمانان روبه رو شد و شورش عليه «عثمان» را نيز در پى داشت. اين مرد، «عثمان» را به سبب انفاقش سرزنش مى كرد و مى گفت: بى شك بستگانت در اولويت هستند. عثمان نيز چنين پاسخ مى داد: گناهانى دارم كه اين گونه مى خواهم رضايت و خشنودى خدا را به دست آورم و آمرزيده شوم. عبدالله گفت: اگر شتران و اموالت را به من دهى، تمام گناهانت را به گردن مى گيرم. عثمان در اثر احساسات، حرف او را تصديق كرد و بخشى از اموال خود را به برادرش بخشيد. پس از آن قرار دادى نوشت و شاهدان نيز آن را امضا كردند تا به عنوان انفاق در قيامت به كارش آيد و گناهانش آمرزيده شود. عثمان به اين اميد، ديگر انفاق نكرد و

به كسى چيزى نبخشيد و به آن قرار داد فاميلى دل خوش كرد. آيه هاى زير نازل شد و اين كار را به شدت نكوهش كرد و اين حقيقت را روشن ساخت كه هيچ كس نمى تواند بار گناه ديگرى را بر دوش گيرد و نتيجه سعى و تلاش هر كس به خود او مى رسد. مشركان عرب در زمان جاهليت معتقد بودند كه يك انسان مى تواند گناهان ديگرى را بر عهده گيرد. قرآن از اين راه، نه تنها عقيده مشركان را نفى مى كند، بلكه بر باور معروف مسيحيان كه خداوند فرزندش مسيح را به دنيا فرستاد تا بالاى دار رود و زجر و شكنجه بيند و بار گناه گنه كاران را بر دوش كشد، قلم مى كشد. هم چنين اعمال زشت گروهى از كشيشان را كه در قرون وسطى مغفرت نامه و اوراق استحقاق بهشت را مى فروختند، محكوم مى كند. عقل نيز همين را اقتضا مى كند كه هر كسى مسئول كارهاى خويش باشد. اين باور اسلامى سبب مى شود كه انسان، به جاى پناه بردن به خرافات و واگذار كردن گناه خويش به ديگران در انجام دادن كارهاى خير كوشا باشد و از گناه بپرهيزد:

و [پس آيا كسى را كه] اندكى بخشيد و [از باقى] امتناع ورزيد. [ديدى] «34» آيا علم غيب پيش اوست و او مى بيند؟ «»

يا بدان چه در صحيفه هاى موسى [آمده] خبر نيافته است؟ «» و [نيز در نوشته هاى] همان ابراهيمى كه وفا كرد «» كه هيچ بردارنده اى بار گناه ديگرى را بر نمى دارد «» و اين كه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست. «» و [نتيجه] كوشش او به زودى ديده خواهد شد «» و سپس هر چه تمام تر وى

را پاداش دهند. «» (1) (2)

پاورقى:

(1) شأن نزول آيات، ص 507، تفسير نمونه، ج 22، ص 546.

(2) نمونه بينات، ص 759؛ مجمع البيان، ج 23، ص 404؛ تفسير نمونه، ج 22، ص 546.

هر كس مسئول كارهاى خويش است

شأن نزول آيه هاى 34 تا 41 سوره نجم

آيه هاى انفاق، بر مسلمانان چنان اثرگذار بود كه آنان را به بذل و بخشش بى اندازه و دستگيرى از نيازمندان واداشت تا حدى كه عده اى تمام ثروت خود را بخشيدند و براى وارثان خود، چيزى باقى نگذاشتند. پيامبر با اين گونه انفاق ها مخالفت كرد. «عثمان بن عفان» نيز از ثروتمندان قريش محسوب مى شد. با اين كه همه اموالش را در مكه رها كرده و با دست خالى به مدينه آمده بود، ولى در مدت كوتاهى توانسته بود خود را بيابد و ثروتى هنگفت بياندوزد.

وقتى آيه هاى انفاق نازل شد، او نيز از مال دنيا دل كند و به اميد ثواب، ثروتش را در راه خدا انفاق كرد. او خوشحال بود كه به افراد مستمند يارى مى رساند و به وضع آنان رسيدگى مى كند. برادر رضاعى او، «عبدالدين ابن سرح» كه رانده شده پيامبر بود، ثروت بسيارى داشت. او در زمان عثمان حاكم مصر گرديد كه با اعتراض مسلمانان روبه رو شد و شورش عليه «عثمان» را نيز در پى داشت. اين مرد، «عثمان» را به سبب انفاقش سرزنش مى كرد و مى گفت: بى شك بستگانت در اولويت هستند. عثمان نيز چنين پاسخ مى داد: گناهانى دارم كه اين گونه مى خواهم رضايت و خشنودى خدا را به دست آورم و آمرزيده شوم. عبدالله گفت: اگر شتران و اموالت را به من دهى، تمام گناهانت را به گردن مى گيرم. عثمان در اثر

احساسات، حرف او را تصديق كرد و بخشى از اموال خود را به برادرش بخشيد. پس از آن قرار دادى نوشت و شاهدان نيز آن را امضا كردند تا به عنوان انفاق در قيامت به كارش آيد و گناهانش آمرزيده شود. عثمان به اين اميد، ديگر انفاق نكرد و به كسى چيزى نبخشيد و به آن قرار داد فاميلى دل خوش كرد. آيه هاى زير نازل شد و اين كار را به شدت نكوهش كرد و اين حقيقت را روشن ساخت كه هيچ كس نمى تواند بار گناه ديگرى را بر دوش گيرد و نتيجه سعى و تلاش هر كس به خود او مى رسد. مشركان عرب در زمان جاهليت معتقد بودند كه يك انسان مى تواند گناهان ديگرى را بر عهده گيرد. قرآن از اين راه، نه تنها عقيده مشركان را نفى مى كند، بلكه بر باور معروف مسيحيان كه خداوند فرزندش مسيح را به دنيا فرستاد تا بالاى دار رود و زجر و شكنجه بيند و بار گناه گنه كاران را بر دوش كشد، قلم مى كشد. هم چنين اعمال زشت گروهى از كشيشان را كه در قرون وسطى مغفرت نامه و اوراق استحقاق بهشت را مى فروختند، محكوم مى كند. عقل نيز همين را اقتضا مى كند كه هر كسى مسئول كارهاى خويش باشد. اين باور اسلامى سبب مى شود كه انسان، به جاى پناه بردن به خرافات و واگذار كردن گناه خويش به ديگران در انجام دادن كارهاى خير كوشا باشد و از گناه بپرهيزد:

و [پس آيا كسى را كه] اندكى بخشيد و [از باقى] امتناع ورزيد. [ديدى] «34» آيا علم غيب پيش اوست و او مى بيند؟ «»

يا بدان چه در صحيفه هاى موسى [آمده] خبر

نيافته است؟ «» و [نيز در نوشته هاى] همان ابراهيمى كه وفا كرد «» كه هيچ بردارنده اى بار گناه ديگرى را بر نمى دارد «» و اين كه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست. «» و [نتيجه] كوشش او به زودى ديده خواهد شد «» و سپس هر چه تمام تر وى را پاداش دهند. «» (1) (2)

پاورقى:

(1) شأن نزول آيات، ص 507، تفسير نمونه، ج 22، ص 546.

(2) نمونه بينات، ص 759؛ مجمع البيان، ج 23، ص 404؛ تفسير نمونه، ج 22، ص 546.

هر كس مسئول كارهاى خويش است

شأن نزول آيه هاى 34 تا 41 سوره نجم

آيه هاى انفاق، بر مسلمانان چنان اثرگذار بود كه آنان را به بذل و بخشش بى اندازه و دستگيرى از نيازمندان واداشت تا حدى كه عده اى تمام ثروت خود را بخشيدند و براى وارثان خود، چيزى باقى نگذاشتند. پيامبر با اين گونه انفاق ها مخالفت كرد. «عثمان بن عفان» نيز از ثروتمندان قريش محسوب مى شد. با اين كه همه اموالش را در مكه رها كرده و با دست خالى به مدينه آمده بود، ولى در مدت كوتاهى توانسته بود خود را بيابد و ثروتى هنگفت بياندوزد.

وقتى آيه هاى انفاق نازل شد، او نيز از مال دنيا دل كند و به اميد ثواب، ثروتش را در راه خدا انفاق كرد. او خوشحال بود كه به افراد مستمند يارى مى رساند و به وضع آنان رسيدگى مى كند. برادر رضاعى او، «عبدالدين ابن سرح» كه رانده شده پيامبر بود، ثروت بسيارى داشت. او در زمان عثمان حاكم مصر گرديد كه با اعتراض مسلمانان روبه رو شد و شورش عليه «عثمان» را نيز در پى داشت. اين مرد، «عثمان» را به سبب انفاقش سرزنش

مى كرد و مى گفت: بى شك بستگانت در اولويت هستند. عثمان نيز چنين پاسخ مى داد: گناهانى دارم كه اين گونه مى خواهم رضايت و خشنودى خدا را به دست آورم و آمرزيده شوم. عبدالله گفت: اگر شتران و اموالت را به من دهى، تمام گناهانت را به گردن مى گيرم. عثمان در اثر احساسات، حرف او را تصديق كرد و بخشى از اموال خود را به برادرش بخشيد. پس از آن قرار دادى نوشت و شاهدان نيز آن را امضا كردند تا به عنوان انفاق در قيامت به كارش آيد و گناهانش آمرزيده شود. عثمان به اين اميد، ديگر انفاق نكرد و به كسى چيزى نبخشيد و به آن قرار داد فاميلى دل خوش كرد. آيه هاى زير نازل شد و اين كار را به شدت نكوهش كرد و اين حقيقت را روشن ساخت كه هيچ كس نمى تواند بار گناه ديگرى را بر دوش گيرد و نتيجه سعى و تلاش هر كس به خود او مى رسد. مشركان عرب در زمان جاهليت معتقد بودند كه يك انسان مى تواند گناهان ديگرى را بر عهده گيرد. قرآن از اين راه، نه تنها عقيده مشركان را نفى مى كند، بلكه بر باور معروف مسيحيان كه خداوند فرزندش مسيح را به دنيا فرستاد تا بالاى دار رود و زجر و شكنجه بيند و بار گناه گنه كاران را بر دوش كشد، قلم مى كشد. هم چنين اعمال زشت گروهى از كشيشان را كه در قرون وسطى مغفرت نامه و اوراق استحقاق بهشت را مى فروختند، محكوم مى كند. عقل نيز همين را اقتضا مى كند كه هر كسى مسئول كارهاى خويش باشد. اين باور اسلامى سبب مى شود كه انسان، به جاى پناه بردن

به خرافات و واگذار كردن گناه خويش به ديگران در انجام دادن كارهاى خير كوشا باشد و از گناه بپرهيزد:

و [پس آيا كسى را كه] اندكى بخشيد و [از باقى] امتناع ورزيد. [ديدى] «34» آيا علم غيب پيش اوست و او مى بيند؟ «»

يا بدان چه در صحيفه هاى موسى [آمده] خبر نيافته است؟ «» و [نيز در نوشته هاى] همان ابراهيمى كه وفا كرد «» كه هيچ بردارنده اى بار گناه ديگرى را بر نمى دارد «» و اين كه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست. «» و [نتيجه] كوشش او به زودى ديده خواهد شد «» و سپس هر چه تمام تر وى را پاداش دهند. «» (1) (2)

پاورقى:

(1) شأن نزول آيات، ص 507، تفسير نمونه، ج 22، ص 546.

(2) نمونه بينات، ص 759؛ مجمع البيان، ج 23، ص 404؛ تفسير نمونه، ج 22، ص 546.

هر كس مسئول كارهاى خويش است

شأن نزول آيه هاى 34 تا 41 سوره نجم

آيه هاى انفاق، بر مسلمانان چنان اثرگذار بود كه آنان را به بذل و بخشش بى اندازه و دستگيرى از نيازمندان واداشت تا حدى كه عده اى تمام ثروت خود را بخشيدند و براى وارثان خود، چيزى باقى نگذاشتند. پيامبر با اين گونه انفاق ها مخالفت كرد. «عثمان بن عفان» نيز از ثروتمندان قريش محسوب مى شد. با اين كه همه اموالش را در مكه رها كرده و با دست خالى به مدينه آمده بود، ولى در مدت كوتاهى توانسته بود خود را بيابد و ثروتى هنگفت بياندوزد.

وقتى آيه هاى انفاق نازل شد، او نيز از مال دنيا دل كند و به اميد ثواب، ثروتش را در راه خدا انفاق كرد. او خوشحال بود كه به افراد مستمند يارى مى رساند و

به وضع آنان رسيدگى مى كند. برادر رضاعى او، «عبدالدين ابن سرح» كه رانده شده پيامبر بود، ثروت بسيارى داشت. او در زمان عثمان حاكم مصر گرديد كه با اعتراض مسلمانان روبه رو شد و شورش عليه «عثمان» را نيز در پى داشت. اين مرد، «عثمان» را به سبب انفاقش سرزنش مى كرد و مى گفت: بى شك بستگانت در اولويت هستند. عثمان نيز چنين پاسخ مى داد: گناهانى دارم كه اين گونه مى خواهم رضايت و خشنودى خدا را به دست آورم و آمرزيده شوم. عبدالله گفت: اگر شتران و اموالت را به من دهى، تمام گناهانت را به گردن مى گيرم. عثمان در اثر احساسات، حرف او را تصديق كرد و بخشى از اموال خود را به برادرش بخشيد. پس از آن قرار دادى نوشت و شاهدان نيز آن را امضا كردند تا به عنوان انفاق در قيامت به كارش آيد و گناهانش آمرزيده شود. عثمان به اين اميد، ديگر انفاق نكرد و به كسى چيزى نبخشيد و به آن قرار داد فاميلى دل خوش كرد. آيه هاى زير نازل شد و اين كار را به شدت نكوهش كرد و اين حقيقت را روشن ساخت كه هيچ كس نمى تواند بار گناه ديگرى را بر دوش گيرد و نتيجه سعى و تلاش هر كس به خود او مى رسد. مشركان عرب در زمان جاهليت معتقد بودند كه يك انسان مى تواند گناهان ديگرى را بر عهده گيرد. قرآن از اين راه، نه تنها عقيده مشركان را نفى مى كند، بلكه بر باور معروف مسيحيان كه خداوند فرزندش مسيح را به دنيا فرستاد تا بالاى دار رود و زجر و شكنجه بيند و بار گناه گنه كاران را بر

دوش كشد، قلم مى كشد. هم چنين اعمال زشت گروهى از كشيشان را كه در قرون وسطى مغفرت نامه و اوراق استحقاق بهشت را مى فروختند، محكوم مى كند. عقل نيز همين را اقتضا مى كند كه هر كسى مسئول كارهاى خويش باشد. اين باور اسلامى سبب مى شود كه انسان، به جاى پناه بردن به خرافات و واگذار كردن گناه خويش به ديگران در انجام دادن كارهاى خير كوشا باشد و از گناه بپرهيزد:

و [پس آيا كسى را كه] اندكى بخشيد و [از باقى] امتناع ورزيد. [ديدى] «34» آيا علم غيب پيش اوست و او مى بيند؟ «»

يا بدان چه در صحيفه هاى موسى [آمده] خبر نيافته است؟ «» و [نيز در نوشته هاى] همان ابراهيمى كه وفا كرد «» كه هيچ بردارنده اى بار گناه ديگرى را بر نمى دارد «» و اين كه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست. «» و [نتيجه] كوشش او به زودى ديده خواهد شد «» و سپس هر چه تمام تر وى را پاداش دهند. «» (1) (2)

پاورقى:

(1) شأن نزول آيات، ص 507، تفسير نمونه، ج 22، ص 546.

(2) نمونه بينات، ص 759؛ مجمع البيان، ج 23، ص 404؛ تفسير نمونه، ج 22، ص 546.

هر كس مسئول كارهاى خويش است

شأن نزول آيه هاى 34 تا 41 سوره نجم

آيه هاى انفاق، بر مسلمانان چنان اثرگذار بود كه آنان را به بذل و بخشش بى اندازه و دستگيرى از نيازمندان واداشت تا حدى كه عده اى تمام ثروت خود را بخشيدند و براى وارثان خود، چيزى باقى نگذاشتند. پيامبر با اين گونه انفاق ها مخالفت كرد. «عثمان بن عفان» نيز از ثروتمندان قريش محسوب مى شد. با اين كه همه اموالش را در مكه رها كرده و با دست خالى

به مدينه آمده بود، ولى در مدت كوتاهى توانسته بود خود را بيابد و ثروتى هنگفت بياندوزد.

وقتى آيه هاى انفاق نازل شد، او نيز از مال دنيا دل كند و به اميد ثواب، ثروتش را در راه خدا انفاق كرد. او خوشحال بود كه به افراد مستمند يارى مى رساند و به وضع آنان رسيدگى مى كند. برادر رضاعى او، «عبدالدين ابن سرح» كه رانده شده پيامبر بود، ثروت بسيارى داشت. او در زمان عثمان حاكم مصر گرديد كه با اعتراض مسلمانان روبه رو شد و شورش عليه «عثمان» را نيز در پى داشت. اين مرد، «عثمان» را به سبب انفاقش سرزنش مى كرد و مى گفت: بى شك بستگانت در اولويت هستند. عثمان نيز چنين پاسخ مى داد: گناهانى دارم كه اين گونه مى خواهم رضايت و خشنودى خدا را به دست آورم و آمرزيده شوم. عبدالله گفت: اگر شتران و اموالت را به من دهى، تمام گناهانت را به گردن مى گيرم. عثمان در اثر احساسات، حرف او را تصديق كرد و بخشى از اموال خود را به برادرش بخشيد. پس از آن قرار دادى نوشت و شاهدان نيز آن را امضا كردند تا به عنوان انفاق در قيامت به كارش آيد و گناهانش آمرزيده شود. عثمان به اين اميد، ديگر انفاق نكرد و به كسى چيزى نبخشيد و به آن قرار داد فاميلى دل خوش كرد. آيه هاى زير نازل شد و اين كار را به شدت نكوهش كرد و اين حقيقت را روشن ساخت كه هيچ كس نمى تواند بار گناه ديگرى را بر دوش گيرد و نتيجه سعى و تلاش هر كس به خود او مى رسد. مشركان عرب در زمان جاهليت معتقد بودند

كه يك انسان مى تواند گناهان ديگرى را بر عهده گيرد. قرآن از اين راه، نه تنها عقيده مشركان را نفى مى كند، بلكه بر باور معروف مسيحيان كه خداوند فرزندش مسيح را به دنيا فرستاد تا بالاى دار رود و زجر و شكنجه بيند و بار گناه گنه كاران را بر دوش كشد، قلم مى كشد. هم چنين اعمال زشت گروهى از كشيشان را كه در قرون وسطى مغفرت نامه و اوراق استحقاق بهشت را مى فروختند، محكوم مى كند. عقل نيز همين را اقتضا مى كند كه هر كسى مسئول كارهاى خويش باشد. اين باور اسلامى سبب مى شود كه انسان، به جاى پناه بردن به خرافات و واگذار كردن گناه خويش به ديگران در انجام دادن كارهاى خير كوشا باشد و از گناه بپرهيزد:

و [پس آيا كسى را كه] اندكى بخشيد و [از باقى] امتناع ورزيد. [ديدى] «34» آيا علم غيب پيش اوست و او مى بيند؟ «»

يا بدان چه در صحيفه هاى موسى [آمده] خبر نيافته است؟ «» و [نيز در نوشته هاى] همان ابراهيمى كه وفا كرد «» كه هيچ بردارنده اى بار گناه ديگرى را بر نمى دارد «» و اين كه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست. «» و [نتيجه] كوشش او به زودى ديده خواهد شد «» و سپس هر چه تمام تر وى را پاداش دهند. «» (1) (2)

پاورقى:

(1) شأن نزول آيات، ص 507، تفسير نمونه، ج 22، ص 546.

(2) نمونه بينات، ص 759؛ مجمع البيان، ج 23، ص 404؛ تفسير نمونه، ج 22، ص 546.

خنده و گريه هر يك به جاى خود

شأن نزول آيه 43 سوره نجم

از ميان جمعيتى كه در نزديكى خانه خدا در حال گفت وگو بودند، صداى خنده به

گوش مى رسيد. پيامبر كه براى عبادت از آن مكان مى گذشت، صداى خنده را شنيد، ايستاد و به آنان نزديك شد و گفت: اگر آن چه را من مى دانم، مى دانستيد بسيار گريه مى كرديد و كم مى خنديديد. همه با شنيدن اين سخن سكوت كردند و به احترام پيامبر ديگر نخنديدند و به فكر فرورفتند. پيامبر اين جمله را گفت و از آن جا گذشت. هنوز راه زيادى نپيموده بود كه جبرئيل براو نازل شدو گفت: خنده وگريه هر دو ازسوى خدا است.

پيامبر دوباره به سوى آن جمع بازگشت و فرمود: چهل گام بيش تر نرفته بودم كه جبرئيل پيش من آمد و گفت: نزد آنان باز گرد و بگو خنده و گريه هر دو از سوى خداست. اشاره به اين كه لزومى ندارد يك فرد با ايمان هميشه گريان باشد، هم گريه از خوف خداوند و از بيم گناهان در جاى خود لازم است و هم خنده به هنگام نشاط؛ چرا كه از سوى خدا است. به هر حال اين سخن هيچ منافاتى با اصل اختيار و آزادى اراده انسان ندارد. تنها به وجود اين غرايز و احساسات در آدمى اشاره مى كند. مثلاً كسى مى تواند اراده كند و هيچ نخندد و همواره در انديشه موضوعى باشد و يا اگر خواست بخندد، بى جا نخندد. شايد هم اشاره پيامبر به خنده هاى بى جا بوده است. آيه 43 سوره نجم در يك جمله به اين موضوع اشاره مى كند:

و هم اوست كه مى خنداند و مى گرياند. (1)

پاورقى:

(1) تفسير در المنشور، ج 6، ص 130.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ}

نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{وَالنَّجْمِ} (و) حرف قسم / اسم مجرور يا در محل جر {إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {هَوى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{ما} حرف نفى غير عامل {ضَلَّ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {صاحِبُكُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَما} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {غَوى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَما} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {يَنْطِقُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {عَنِ} حرف جر {الْهَوى} اسم مجرور يا در محل جر

{إِنْ} حرف نفى غير عامل {هُوَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {إِلاَّ} حرف استثنا {وَحْيٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {يُوحى} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / نائب فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{عَلَّمَهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {شَدِيدُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {الْقُوى} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{ذُو} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع {مِرَّةٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {فَاسْتَوى} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَهُوَ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {بِالْأُفُقِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر

در تقدير يا محذوف يا در محل {الْأَعْلى} نعت تابع

{ثُمَّ} حرف عطف {دَنا} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {فَتَدَلَّى} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{فَكانَ} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / اسم كان، ضمير مستتر (هو) در تقدير {قابَ} خبر كان، منصوب يا در محل نصب {قَوْسَيْنِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {أَوْ} حرف عطف {أَدْنى} معطوف تابع

{فَأَوْحى} (ف) حرف تعليل / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {إِلى} حرف جر {عَبْدِهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {ما} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {أَوْحى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{ما} حرف نفى غير عامل {كَذَبَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {الْفُؤادُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {ما} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {رَأى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{أَفَتُمارُونَهُ} همزه (أ) حرف استفهام / (ف) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {عَلى} حرف جر {ما} اسم مجرور يا در محل جر {يَرى} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَلَقَدْ}

(و) حرف قسم / (ل) حرف جواب / حرف تحقيق {رَآهُ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {نَزْلَةً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {أُخْرى} نعت تابع

{عِنْدَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {سِدْرَةِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {الْمُنْتَهى} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{عِنْدَها} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه / خبر مقدّم محذوف {جَنَّةُ} مبتدا مؤخّر {الْمَأْوى} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{إِذْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {يَغْشَى} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {السِّدْرَةَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {ما} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {يَغْشى} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{ما} حرف نفى غير عامل {زاغَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {الْبَصَرُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {وَما} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {طَغى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{لَقَدْ} (ل) حرف قسم / حرف تحقيق {رَأى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {مِنْ} حرف جر {آياتِ} اسم مجرور يا در محل جر {رَبِّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {الْكُبْرى} نعت تابع

{أَفَرَأَيْتُمُ} همزه (أ) حرف استفهام / (ف)

حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {اللاَّتَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَالْعُزَّى} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{وَمَناةَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {الثَّالِثَةَ} نعت تابع {الْأُخْرى} نعت تابع

{أَلَكُمُ} همزه (أ) حرف استفهام / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {الذَّكَرُ} مبتدا مؤخّر {وَلَهُ} (و) حرف عطف / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {الْأُنْثى} مبتدا مؤخّر

{تِلْكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {إِذاً} حرف جواب {قِسْمَةٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {ضِيزى} نعت تابع

{إِنْ} حرف نفى غير عامل {هِيَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {إِلاَّ} حرف استثنا {أَسْماءٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {سَمَّيْتُمُوها} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل / (و) حرف زائد براى اشباع ميم / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {أَنْتُمْ} توكيد تابع {وَآباؤُكُمْ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {ما} حرف نفى غير عامل {أَنْزَلَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {بِها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مِنْ} حرف جر زائد {سُلْطانٍ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {إِنْ} حرف نفى غير عامل {يَتَّبِعُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِلاَّ} حرف استثنا {الظَّنَّ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَما} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{تَهْوَى} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {الْأَنْفُسُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {وَلَقَدْ} (و) حرف قسم / (ل) حرف جواب / حرف تحقيق {جاءَهُمْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {مِنْ} حرف جر {رَبِّهِمُ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {الْهُدى} فاعل، مرفوع يا در محل رفع

{أَمْ} حرف عطف {لِلْإِنْسانِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {ما} مبتدا مؤخّر {تَمَنَّى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{فَلِلَّهِ} (ف) حرف تعليل / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {الْآخِرَةُ} مبتدا مؤخّر {وَالْأُولى} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{وَكَمْ} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {مِنْ} حرف جر زائد {مَلَكٍ} تمييز، منصوب {فِي} حرف جر {السَّماواتِ} اسم مجرور يا در محل جر {لا} حرف نفى غير عامل {تُغْنِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {شَفاعَتُهُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {شَيْئاً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {إِلاَّ} حرف استثنا {مِنْ} حرف جر {بَعْدِ} اسم مجرور يا در محل جر {أَنْ} حرف نصب {يَأْذَنَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {لِمَنْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {يَشاءُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى /

فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {وَيَرْضى} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الَّذِينَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {لا} حرف نفى غير عامل {يُؤْمِنُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِالْآخِرَةِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {لَيُسَمُّونَ} (ل) حرف مزحلقه / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر إنَّ محذوف {الْمَلائِكَةَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {تَسْمِيَةَ} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {الْأُنْثى} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{وَما} (و) حاليه / حرف نفى غير عامل {لَهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {بِهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {مِنْ} حرف جر زائد {عِلْمٍ} مبتدا مؤخّر {إِنْ} حرف نفى غير عامل {يَتَّبِعُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِلاَّ} حرف استثنا {الظَّنَّ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَإِنَّ} (و) حاليه / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الظَّنَّ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {لا} حرف نفى غير عامل {يُغْنِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر إنَّ محذوف {مِنَ} حرف جر {الْحَقِّ} اسم مجرور يا در محل جر {شَيْئاً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب

{فَأَعْرِضْ} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر

مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {عَنْ} حرف جر {مَنْ} اسم مجرور يا در محل جر {تَوَلَّى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {عَنْ} حرف جر {ذِكْرِنا} اسم مجرور يا در محل جر / (نا) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلَمْ} (و) حرف عطف / حرف جزم {يُرِدْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {إِلاَّ} حرف استثنا {الْحَياةَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {الدُّنْيا} نعت تابع

{ذلِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {مَبْلَغُهُمْ} خبر، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {مِنَ} حرف جر {الْعِلْمِ} اسم مجرور يا در محل جر {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {رَبَّكَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {هُوَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَعْلَمُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع / خبر إنَّ محذوف {بِمَنْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {ضَلَّ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {عَنْ} حرف جر {سَبِيلِهِ} اسم مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَهُوَ} (و) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَعْلَمُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {بِمَنِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اهْتَدى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَلِلَّهِ} (و) حرف استيناف /

حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {ما} مبتدا مؤخّر {فِي} حرف جر {السَّماواتِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَما} (و) حرف عطف / معطوف تابع {فِي} حرف جر {الْأَرْضِ} اسم مجرور يا در محل جر {لِيَجْزِيَ} (ل) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {الَّذِينَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {أَساؤُا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {عَمِلُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَيَجْزِيَ} (و) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {الَّذِينَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {أَحْسَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِالْحُسْنَى} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور

{الَّذِينَ} بدل تابع {يَجْتَنِبُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {كَبائِرَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {الْإِثْمِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَالْفَواحِشَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {إِلاَّ} حرف استثنا {اللَّمَمَ} مستثنى، منصوب {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {رَبَّكَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {واسِعُ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {الْمَغْفِرَةِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {هُوَ} مبتدا، مرفوع يا در محل

رفع {أَعْلَمُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {بِكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {إِذْ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {أَنْشَأَكُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {مِنَ} حرف جر {الْأَرْضِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَإِذْ} (و) حرف عطف / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {أَنْتُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَجِنَّةٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {فِي} حرف جر {بُطُونِ} اسم مجرور يا در محل جر {أُمَّهاتِكُمْ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَلا} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جزم {تُزَكُّوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَنْفُسَكُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {هُوَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {أَعْلَمُ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {بِمَنِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اتَّقى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{أَفَرَأَيْتَ} همزه (أ) حرف استفهام / (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {الَّذِي} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {تَوَلَّى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَأَعْطى} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى /

فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {قَلِيلاً} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {وَأَكْدى} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{أَعِنْدَهُ} همزه (أ) حرف استفهام / ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه / خبر مقدّم محذوف {عِلْمُ} مبتدا مؤخّر {الْغَيْبِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {فَهُوَ} (ف) حرف عطف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَرى} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{أَمْ} حرف عطف {لَمْ} حرف جزم {يُنَبَّأْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / نائب فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فِي} حرف جر {صُحُفِ} اسم مجرور يا در محل جر {مُوسى} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{وَإِبْراهِيمَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {الَّذِي} نعت تابع {وَفَّى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{أَلاَّ} (أن) حرف نصب / (لا) حرف نفى غير عامل {تَزِرُ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {وازِرَةٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / خبر أنَّ محذوف {وِزْرَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {أُخْرى} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{وَأَنْ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل (أن) مخففّه از مثقلّه / اسم أنْ محذوف {لَيْسَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى

{لِلْإِنْسانِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر ليس محذوف {إِلاَّ} حرف استثنا {ما} حرف مصدرى {سَعى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / اسم ليس محذوف / خبر أنْ محذوف

{وَأَنَّ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {سَعْيَهُ} اسم أنّ، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {سَوْفَ} حرف استقبال {يُرى} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / نائب فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر أنَّ محذوف

{ثُمَّ} حرف عطف {يُجْزاهُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / نائب فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {الْجَزاءَ} مفعول مطلق يا نائب مفعول، منصوب {الْأَوْفى} نعت تابع

{وَأَنَّ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {إِلى} حرف جر {رَبِّكَ} اسم مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه / خبر أنَّ محذوف {الْمُنْتَهى} اسم أنّ، منصوب يا در محل نصب

{وَأَنَّهُ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {هُوَ} ضمير فصل بدون محل {أَضْحَكَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر أنَّ محذوف {وَأَبْكى} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَأَنَّهُ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل

در محل نصب، اسم أنّ {هُوَ} ضمير فصل بدون محل {أَماتَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر أنَّ محذوف {وَأَحْيا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَأَنَّهُ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {خَلَقَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر أنَّ محذوف {الزَّوْجَيْنِ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {الذَّكَرَ} بدل تابع {وَالْأُنْثى} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{مِنْ} حرف جر {نُطْفَةٍ} اسم مجرور يا در محل جر {إِذا} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {تُمْنى} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / نائب فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير

{وَأَنَّ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {عَلَيْهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر أنَّ محذوف {النَّشْأَةَ} اسم أنّ، منصوب يا در محل نصب {الْأُخْرى} نعت تابع

{وَأَنَّهُ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {هُوَ} ضمير فصل بدون محل {أَغْنى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر أنَّ محذوف {وَأَقْنى} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَأَنَّهُ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ

/ (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {هُوَ} ضمير فصل بدون محل {رَبُّ} خبر أنَّ، مرفوع يا در محل رفع {الشِّعْرى} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر

{وَأَنَّهُ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {أَهْلَكَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر أنَّ محذوف {عاداً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {الْأُولى} نعت تابع

{وَثَمُودَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {فَما} حرف عطف / حرف نفى غير عامل {أَبْقى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{وَقَوْمَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {نُوحٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {مِنْ} حرف جر {قَبْلُ} اسم مجرور يا در محل جر {إِنَّهُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {كانُوا} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {هُمْ} ضمير فصل بدون محل {أَظْلَمَ} خبر كان، منصوب يا در محل نصب / خبر إنَّ محذوف {وَأَطْغى} (و) حرف عطف / معطوف تابع

{وَالْمُؤْتَفِكَةَ} (و) حرف عطف / مفعولٌ به مقدّم {أَهْوى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{فَغَشَّاها} (ف) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {ما} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب

{غَشَّى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير

{فَبِأَيِّ} (ف) رابط جواب براى شرط / حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {آلاءِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {رَبِّكَ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {تَتَمارى} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير

{هذا} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {نَذِيرٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {مِنَ} حرف جر {النُّذُرِ} اسم مجرور يا در محل جر {الْأُولى} نعت تابع

{أَزِفَتِ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث {الْآزِفَةُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع

{لَيْسَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {لَها} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر ليس محذوف {مِنْ} حرف جر {دُونِ} اسم مجرور يا در محل جر {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {كاشِفَةٌ} اسم ليس، مرفوع يا در محل رفع

{أَفَمِنْ} همزه (أ) حرف استفهام / (ف) حرف عطف / حرف جر {هذَا} اسم مجرور يا در محل جر {الْحَدِيثِ} بدل تابع {تَعْجَبُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{وَتَضْحَكُونَ} (و) حرف عطف / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَلا} (و) حرف عطف / حرف نفى غير عامل {تَبْكُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{وَأَنْتُمْ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {سامِدُونَ} خبر، مرفوع

يا در محل رفع

{فَاسْجُدُوا} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لِلَّهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَاعْبُدُوا} (و) حرف عطف / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.Waalnnajmi itha hawa

2.Ma dalla sahibukum wama ghawa

3.Wama yantiqu AAani alhawa

4.In huwa illa wahyun yooha

5.AAallamahu shadeedu alquwa

6.Thoo mirratin faistawa

7.Wahuwa bial-ofuqi al-aAAla

8.Thumma dana fatadalla

9.Fakana qaba qawsayni aw adna

10.Faawha ila AAabdihi ma awha

11.Ma kathaba alfu-adu ma raa

12.Afatumaroonahu AAala ma yara

13.Walaqad raahu nazlatan okhra

14.AAinda sidrati almuntaha

15.AAindaha jannatu alma/wa

16.Ith yaghsha alssidrata ma yaghsha

17.Ma zagha albasaru wama tagha

18.Laqad raa min ayati rabbihi alkubra

19.Afaraaytumu allata waalAAuzza

20.Wamanata alththalithata al-okhra

21.Alakumu alththakaru walahu al-ontha

22.Tilka ithan qismatun deeza

23.In hiya illa asmaon sammaytumooha antum waabaokum ma anzala Allahu biha min sultanin in yattabiAAoona illa alththanna wama tahwa al-anfusu walaqad jaahum min rabbihimu alhuda

24.Am lil-insani ma tamanna

25.Falillahi al-akhiratu waal-oola

26.Wakam min malakin fee alssamawati la tughnee shafaAAatuhum shay-an illa min baAAdi an ya/thana Allahu liman yashao wayarda

27.Inna allatheena la yu/minoona bial-akhirati layusammoona almala-ikata tasmiyata al-ontha

28.Wama lahum bihi min AAilmin in yattabiAAoona illa alththanna wa-inna alththanna la yughnee mina alhaqqi shay-an

29.FaaAArid AAan man tawalla AAan thikrina walam yurid illa alhayata alddunya

30.Thalika mablaghuhum mina alAAilmi inna rabbaka huwa aAAlamu biman dalla AAan sabeelihi wahuwa aAAlamu bimani ihtada

31.Walillahi ma fee alssamawati wama fee al-ardi

liyajziya allatheena asaoo bima AAamiloo wayajziya allatheena ahsanoo bialhusna

32.Allatheena yajtaniboona kaba-ira al-ithmi waalfawahisha illa allamama inna rabbaka wasiAAu almaghfirati huwa aAAlamu bikum ith anshaakum mina al-ardi wa-ith antum ajinnatun fee butooni ommahatikum fala tuzakkoo anfusakum huwa aAAlamu bimani ittaqa

33.Afaraayta allathee tawalla

34.WaaAAta qaleelan waakda

35.aAAindahu AAilmu alghaybi fahuwa yara

36.Am lam yunabba/ bima fee suhufi moosa

37.Wa-ibraheema allathee waffa

38.Alla taziru waziratun wizra okhra

39.Waan laysa lil-insani illa ma saAAa

40.Waanna saAAyahu sawfa yura

41.Thumma yujzahu aljazaa al-awfa

42.Waanna ila rabbika almuntaha

43.Waannahu huwa adhaka waabka

44.Waannahu huwa amata waahya

45.Waannahu khalaqa alzzawjayni alththakara waal-ontha

46.Min nutfatin itha tumna

47.Waanna AAalayhi alnnash-ata al-okhra

48.Waannahu huwa aghna waaqna

49.Waannahu huwa rabbu alshshiAAra

50.Waannahu ahlaka AAadan al-oola

51.Wathamooda fama abqa

52.Waqawma noohin min qablu innahum kanoo hum athlama waatgha

53.Waalmu/tafikata ahwa

54.Faghashshaha ma ghashsha

55.Fabi-ayyi ala-i rabbika tatamara

56.Hatha natheerun mina alnnuthuri al-oola

57.Azifati al-azifatu

58.Laysa laha min dooni Allahi kashifatun

59.Afamin hatha alhadeethi taAAjaboona

60.Watadhakoona wala tabkoona

61.Waantum samidoona

62.Faosjudoo lillahi waoAAbudoo

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

سوگند به اختر [= قرآن چون فرود مى آيد، (1)

[كه يار شما نه گمراه شده و نه در نادانى مانده؛ (2)

و از سر هوس سخن نمى گويد. (3)

اين سخن بجز وحيى كه وحى مى شود نيست. (4)

آن را [فرشته شديدالقوى به او فرا آموخت، (5)

[سروش نيرومندى كه [مسلّط] درايستاد. (6)

در حالى كه او در افق اعلى بود؛ (7)

سپس نزديك آمد و نزديكتر شد، (8)

تا [فاصله اش به قدر [طول دو [انتهاى كمان يا نزديكتر شد؛ (9)

آنگاه به بنده اش آنچه را بايد وحى كند، وحى فرمود. (10)

آنچه را دل ديد انكار[ش نكرد. (11)

آيا در آنچه ديده است با او جدال مى كنيد؟ (12)

و قطعاً بار ديگرى هم او را ديده است، (13)

نزديك سدرالمنتهى، (14)

در همان جا كه جنةالمأوى است. (15)

آنگاه كه درخت سدر را آنچه پوشيده بود، پوشيده بود. (16)

ديده [اش منحرف نگشت و [از حدّ] در نگذشت. (17)

به راستى كه [برخى از آيات بزرگ پروردگار خود را بديد. (18)

به من خبر دهيد از لات و عزّى، (19)

و منات آن سومين ديگر، (20)

آيا [به خيالتان براى شما پسر است و براى او دختر؟ (21)

در اين صورت، اين تقسيم نادرستى است. (22)

[اين بتان جز نامهايى بيش نيستند كه شما و پدرانتان نامگذارى كرده ايد [و] خدا بر [حقّانيّت آنها هيچ دليلى نفرستاده است. [آنان جز گمان و آنچه را كه دلخواهشان است پيروى نمى كنند، با آنكه قطعاً از جانب پروردگارشان هدايت برايشان آمده است. (23)

مگر انسان آنچه را آرزو كند دارد؟ (24)

آن سرا و اين سرا از آن خداست. (25)

و بسا فرشتگانى كه در آسمانهايند [و] شفاعتشان به كارى نيايد، مگر پس از آنكه خدا به هر كه خواهد و خشنود باشد اذن دهد. (26)

در حقيقت، كسانى كه آخرت را باور ندارند، فرشتگان را در نامگذارى به صورت مؤنّث نام مى نهند. (27)

و ايشان را به اين [كار] معرفتى نيست. جز گمان [خود] را پيروى نمى كنند، و در واقع، گمان در [وصول به حقيقت هيچ سودى نمى رساند. (28)

پس،

از هر كس كه از ياد ما روى برتافته و جز زندگى دنيا را خواستار نبوده است، روى برتاب. (29)

اين منتهاى دانش آنان است. پروردگار تو، خود به [حال كسى كه از راه او منحرف شده داناتر، و او به كسى كه راه يافته [نيز] آگاه تر است. (30)

و هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است از آن خداست، تا كسانى را كه بد كرده اند، به [سزاى آنچه انجام داده اند كيفر دهد، و آنان را كه نيكى كرده اند، به نيكى پاداش دهد. (31)

آنان كه از گناهان بزرگ و زشتكاريها -جز لغزشهاى كوچك- خوددارى مى ورزند، پروردگارت [نسبت به آنها] فراخ آمرزش است. وى از آن دم كه شما را از زمين پديد آورد و از همان گاه كه در شكمهاى مادرانتان [در زهدان نهفته بوديد به [حال ]شما داناتر است، پس خودتان را پاك مشماريد. او به [حال كسى كه پرهيزگارى نموده داناتر است. (32)

پس آيا آن كسى را كه [از جهاد] روى برتافت ديدى؟ (33)

و اندكى بخشيد و [از باقى امتناع ورزيد. (34)

آيا علم غيب پيش اوست و او مى بيند؟ (35)

يا بدانچه در صحيفه هاى موسى [آمده خبر نيافته است؟ (36)

و [نيز در نوشته هاى همان ابراهيمى كه وفا كرد: (37)

كه هيچ بردارنده اى بار گناه ديگرى را بر نمى دارد. (38)

و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست. (39)

و [نتيجه كوشش او به زودى ديده خواهد شد. (40)

سپس هر چه تمامتر وى را پاداش دهند. (41)

و اينكه پايان [كار] به سوى پروردگار توست. (42)

و هم

اوست كه مى خنداند و مى گرياند. (43)

و هم اوست كه مى ميراند و زنده مى گرداند. (44)

و هم اوست كه دو نوع مى آفريند: نر و ماده، (45)

از نطفه اى چون فرو ريخته شود. (46)

و هم پديد آوردن [عالم ديگر بر [عهده اوست. (47)

و هم اوست كه [شما را] بى نياز كرد و سرمايه بخشيد. (48)

و هم اوست پروردگار ستاره «شِعرى». (49)

و هم اوست كه عاديان قديم را هلاك كرد. (50)

و ثمود را [نيز هلاك كرد] و [كسى را] باقى نگذاشت. (51)

و پيشتر [از همه آنها] قوم نوح را، زيرا كه آنان ستمگرتر و سركش تر بودند. (52)

و شهرها[ى سَدوم و عاموره را فرو افكند. (53)

پوشاند بر آن [دو شهر، از باران گوگردى آنچه را پوشاند. (54)

پس به كدام يك از نعمتهاى پروردگارت ترديد روا مى دارى؟ (55)

اين [پيامبر نيز] بيم دهنده اى از [جمله بيم دهندگان نخستين است. (56)

[وه چه نزديك گشت قيامت. (57)

جز خدا كسى آشكاركننده آن نيست. (58)

آيا از اين سخن عجب داريد؟ (59)

و مى خنديد و نمى گرييد؟ (60)

و شما در غفلتيد. (61)

پس خدا را سجده كنيد و بپرستيد. (62)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى كند،

«2» كه هرگز دوست شما [= محمّد (ص)] منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است،

«3» و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد!

«4» آنچه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست!

«5» آن كس كه قدرت عظيمى دارد [= جبرئيل امين] او را تعليم داده است؛

«6» همان كس كه

توانايى فوق العاده دارد؛ او سلطه يافت...

«7» در حالى كه در اُفق اعلى قرار داشت!

«8» سپس نزديكتر و نزديكتر شد...

«9» تا آنكه فاصله او [با پيامبر] به اندازه فاصله دو كمان يا كمتر بود؛

«10» در اينجا خداوند آنچه را وحى كردنى بود به بنده اش وحى نمود.

«11» قلب [پاك او] در آنچه ديد هرگز دروغ نگفت.

«12» آيا با او درباره آنچه [با چشم خود] ديده مجادله مى كنيد؟!

«13» و بار ديگر نيز او را مشاهده كرد،

«14» نزد (سدرة المنتهى)،

«15» كه (جنت المأوى) در آنجاست!

«16» در آن هنگام كه چيزى [= نور خيره كننده اى] سدرة المنتهى را پوشانده بود،

«17» چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان نكرد [آنچه ديد واقعيّت بود]!

«18» او پاره اى از آيات و نشانه هاى بزرگ پروردگارش را ديد!

«19» به من خبر دهيد آيا بتهاى (لات) و (عزّى)...

«20» و (منات) كه سوّمين آنهاست [دختران خدا هستند]؟!

«21» آيا سهم شما پسر است و سهم او دختر؟! [در حالى كه بزعم شما دختران كم ارزش ترند!]

«22» در اين صورت اين تقسيمى ناعادلانه است!

«23» اينها فقط نامهايى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد [نامهايى بى محتوا و اسمهايى بى مسمّا]، و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده؛ آنان فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند در حالى كه هدايت از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است!

«24» يا آنچه انسان تمنّا دارد به آن مى رسد؟!

«25» در حالى كه آخرت و دنيا از آن خداست!

«26» و چه بسيار فرشتگان آسمانها كه شفاعت آنها سودى نمى بخشد مگر پس

از آنكه خدا براى هر كس بخواهد و راضى باشد اجازه [شفاعت] دهد!

«27» كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، فرشتگان را دختر [خدا] نامگذارى مى كنند!

«28» آنها هرگز به اين سخن دانشى ندارند، تنها از گمان بى پايه پيروى مى كنند با اينكه (گمان) هرگز انسان را از حقّ بى نياز نمى كند!

«29» حال كه چنين است از كسى كه از ياد ما روى مى گرداند و جز زندگى مادى دنيا را نمى طلبد، اعراض كن!

«30» اين آخرين حدّ آگاهى آنهاست؛ پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده اند بهتر مى شناسد، و [همچنين] هدايت يافتگان را از همه بهتر مى شناسد!

«31» و براى خداست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است تا بدكاران را به كيفر كارهاى بدشان برساند و نيكوكاران را در برابر اعمال نيكشان پاداش دهد!

«32» همانها كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت دورى مى كنند، جز گناهان صغيره [كه گاه آلوده آن مى شوند]؛ آمرزش پروردگار تو گسترده است؛ او نسبت به شما از همه آگاهتر است از آن هنگام كه شما را از زمين آفريد و در آن موقع كه بصورت جنينهايى در شكم مادرانتان بوديد؛ پس خودستايى نكنيد، او پرهيزگاران را بهتر مى شناسد!

«33» آيا ديدى آن كس را كه [از اسلام - يا انفاق - ] روى گردان شد؟!

«34» و كمى عطا كرد، و از بيشتر امساك نمود!

«35» آيا نزد او علم غيب است و مى بيند [كه ديگران مى توانند گناهان او را بر دوش گيرند]؟!

«36» يا از آنچه در كتب موسى نازل گرديده با خبر نشده است؟!

«37» و در كتب ابراهيم، همان كسى كه وظيفه خود

را بطور كامل ادا كرد،

«38» كه هيچ كس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى گيرد،

«39» و اينكه براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست،

«40» و اينكه تلاش او بزودى ديده مى شود،

«41» سپس به او جزاى كافى داده خواهد شد!

«42» [و آيا از كتب پيشين انبيا به او نرسيده است] كه همه امور به پروردگارت منتهى مى گردد؟!

«43» و اينكه اوست كه خنداند و گرياند،

«44» و اوست كه ميراند و زنده كرد،

«45» و اوست كه دو زوج نر و مادّه را آفريد...

«46» از نطفه اى هنگامى كه خارج مى شود [و در رحم مى ريزد]،

«47» و اينكه بر خداست ايجاد عالم ديگر [تا عدالت اجرا گردد]،

«48» و اينكه اوست كه بى نياز كرد و سرمايه باقى بخشيد،

«49» و اينكه اوست پروردگار ستاره (شعرا)!

«50» [و آيا به انسان نرسيده است كه در كتب انبياى پيشين آمده] كه خداوند قوم (عاد نخستين) را هلاك كرد؟!

«51» و همچنين قوم (ثمود) را، و كسى از آنان را باقى نگذارد!

«52» و نيز قوم نوح را پيش از آنها، چرا كه آنان از همه ظالمتر و طغيانگرتر بودند!

«53» و نيز شهرهاى زير و رو شده [قوم لوط] را فرو كوبيد،

«54» سپس آنها را با عذاب سنگين پوشانيد!

«55» [بگو:] در كدام يك از نعمتهاى پروردگارت ترديد دارى؟!

«56» اين [پيامبر] بيم دهنده اى از بيم دهندگان پيشين است!

«57» آنچه بايد نزديك شود، نزديك شده است [و قيامت فرامى رسد]،

«58» و هيچ كس جز خدا نمى تواند سختيهاى آن را برطرف سازد!

«59» آيا از اين سخن تعجّب مى كنيد،

«60» و مى خنديد

و نمى گرييد،

«61» و پيوسته در غفلت و هوسرانى به سر مى بريد؟!

«62» حال كه چنين است همه براى خدا سجده كنيد و او را بپرستيد!

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

سوگند به ستاره هنگامى كه [براى غروب كردن در كرانه افق] افتد؛ (1)

كه هرگز دوست شما از راه راست منحرف نشده، و [در ايمان و اعتقادش از راه راست] خطا نرفته؛…. (2)

و از روى هوا و هوس سخن نمى گويد. (3)

گفتار او چيزى جز وحى كه به او نازل مى شود، نيست. (4)

[فرشته] بسيار نيرومند به او تعليم داده است. (5)

[همان كه] داراى درايت و توانمندى شگفتى است، پس [به آنچه كه مأمور انجامش مى باشد] مسلط و چيره است. (6)

در حالى كه در افق اعلا بود. (7)

سپس نزديك رفت و نزديك تر شد (8)

پس [فاصله اش با پيامبر] به اندازه فاصله دو كمان گشت يا نزديك تر شد. (9)

آن گاه به بنده اش آنچه را بايد وحى مى كرد، وحى كرد. (10)

آنچه را دل [پيامبر] ديد [به پيامبر] دروغ نگفت [تا او را درباره حقيقت فرشته وحى به وهم و خيال اندازد، بلكه به حضور و شهودش يقين كامل داشت.] (11)

آيا در آنچه [به حقيقت] مى بينيد با او به سختى مجادله و ستيزه مى كنيد؟ (12)

و بى ترديد يك بار ديگر هم او را ديده است (13)

نزد سدرة المنتهى، (14)

در آنجا كه جنت الماوى است. (15)

آن گاه كه سدره را احاطه كرده بود آنچه [از فرشتگان، نور و زيبايى] احاطه كرده بود. (16)

ديده [پيامبر آنچه را ديد] بر غير حقيقت و به

خطا نديد و از مرز ديدن حقيقت هم درنگذشت. (17)

به راستى كه بخشى از نشانه هاى بسيار بزرگ پروردگارش را ديد. (18)

پس به من از لات و عزّى [دو بت خويش] خبر دهيد (19)

و منات، سومين [بت] ديگرتان [كه شما آنها را تمثال فرشتگانى به عنوان دختران خدا مى پنداريد،] (20)

آيا [به پندار شما] ويژه شما پسر و ويژه او دختر است؟! (21)

در اين صورت اين تقسيمى ظالمانه است. (22)

اين بتان [كه شما آنها را به عنوان شريك خدا گرفته ايد] چيزى جز نام ها[ى بى معنا و بى مفهوم] كه شما و پدرانتان [بر اساس حدس و گمان] نامگذارى كرده ايد نيستند، خدا بر [حقّانيّت] آنها هيچ دليلى نازل نكرده است. اينان فقط از پندار و گمان [بى پايه] و هواهاى نفسانى پيروى مى كنند، در حالى كه مسلماً از سوى پروردگارشان براى آنان هدايت آمده است. (23)

مگر براى انسان آنچه را [چون حاجت بخشى بتان و شفاعت آنان] آرزو مى كند، فراهم است؟…. (24)

آخرت و دنيا فقط در سيطره مالكيّت و فرمانروايى خداست. (25)

و چه بسيار فرشتگانى كه در آسمان ها هستند كه شفاعتشان هيچ سودى نمى بخشد مگر پس از آنكه خدا براى هر كه بخواهد و بپسندد، اجازه دهد. (26)

مسلماً كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، فرشتگان را در نامگذارى به نام زن نامگذارى مى كنند؛ (27)

و آنان را به اين كار هيچ آگاهى و معرفت نيست. [آنان] فقط از گمان پيروى مى كنند، و بى ترديد گمان [انسان را] براى دريافت حق، هيچ سودى نمى دهد. (28)

بنابراين از كسانى كه از ياد ما روى گردانده اند و جز زندگى دنيا را نخواسته اند، روى بگردان. (29)

اين

[دنيا خواهى] آخرين مرز دانش و معرفت آنان است؛ يقيناً پروردگارت به كسى كه از راه او منحرف شده، داناتر است، و او به كسى كه هدايت يافته، آگاه تر است. (30)

و آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمين است، فقط در سيطره مالكيّت و فرمانروايى خداست، تا كسانى را كه مرتكب گناه شده اند، همان گناهانشان را به آنان كيفر دهد، و كسانى را كه كار نيك كرده اند، همان كار نيكشان را به آنان پاداش دهد. (31)

كسانى كه از گناهان بزرگ و زشت كارى ها جز لغزش هاى كوچك دورى مى كنند [مورد آمرزش اند] يقيناً آمرزش پروردگارت گسترده و وسيع است. او به شما از هنگامى كه شما را از زمين به وجود آورد و از هنگامى كه در شكم مادرانتان جنين بوديد، داناتر است؛ پس خودستايى نكنيد. او به كسى كه پرهيزكارى پيشه كرده است، آگاه تر است. (32)

آيا كسى را كه [از حق] روى گردانيد، ديدى؟ (33)

و اندكى [از مال خود] بخشيد و [از باقى مانده آن] امساك ورزيد. (34)

آيا علم غيب نزد اوست و او مى بيند [كه بارگناهانش رادر قيامت ديگرى برمى دارد؟] (35)

يا او را به آنچه در صحيفه هاى موسى است خبر نداده اند؟ (36)

و [يا به آنچه در صحيفه هاى] ابراهيم [است] همان كه به طور كامل [به پيمانش با خدا] وفا كرد [آگاهش نكرده اند؟] (37)

كه هيچ سنگين بارى بار گناه ديگرى را برنمى دارد، (38)

و اينكه براى انسان جز آنچه تلاش كرده [هيچ نصيب و بهره اى] نيست، (39)

و اينكه تلاش او به زودى ديده خواهد شد؛ (40)

سپس به تلاشش پاداش كامل خواهند داد؛ (41)

و

اينكه پايان [همه امور] به سوى پروردگار توست؛ (42)

و اين اوست كه مى خنداند و مى گرياند؛ (43)

و هم اوست كه مى ميراند و زنده مى كند. (44)

واوست كه دو زوج نر وماده آفريد، (45)

از نطفه هنگامى كه در رحم ريخته شود. (46)

و پديد آوردن جهان ديگر بر عهده اوست، (47)

و اوست كه شما را توانگر كرد و سرمايه قابل ذخيره بخشيد، (48)

و او پروردگار [ستاره] شِعرى است، (49)

و اوست كه قوم عاد نخستين را هلاك كرد، (50)

و [نيز] قوم ثمود را به طورى كه [كسى از آنان را] باقى نگذاشت (51)

وقوم نوح را پيش تر [هلاك كرد]؛ زيرا آنان ستمكارتر و سركش تر بودند (52)

و شهرها[ى قوم لوط] را زير و رو كرد و به زمين كوبيد. (53)

پس [عذاب خدا] آنان را احاطه كرد آن مقدار كه احاطه كرد. (54)

پس [اى انسان!] در كدام يك از نعمت هاى پروردگارت ترديد مى كنى [كه آيا از سوى خدا هست يا نيست؟!] (55)

اين پيامبر [نيز] بيم دهنده اى از [زمره] بيم دهندگان پيشين است. (56)

قيامت نزديك شد. (57)

كسى جز خدا برطرف كننده [سختى ها و هول و هراسش] نيست. (58)

آيا از اين سخن تعجب مى كنيد؟ (59)

و [با چنين وضعى كه داريد هنوز] مى خنديد و نمى گرييد؟! (60)

و همواره سركشى مى كنيد و غافلانه به خوشى و خوشگذرانى مشغول هستيد؟! (61)

پس [با اين وصف كه قيامتى سنگين در پى داريد، بياييد] خدا را سجده كنيد و بپرستيد. (62)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

قسم به ستاره ثرياى نبوت چون از عالم قدس به جهان خاك فرود آيد (1)

كه صاحب

شما محمد مصطفى (ص) هيچگاه در ضلالت و گمراهى نبوده است (2)

و هرگز به هواى نفس سخن نميگويد (3)

سخن او هيچ غير وحى خدا نيست (4)

او را جبرئيل همان فرشته بسيار توانا به وحى خدا علم آموخته است (5)

همان ملك مقتدرى كه به خلقت كامل و صورت ملكوتى بر رسول جلوه كرد (6)

و آن رسول در افق اعلاى كمال و مشرق انسانيت بود (7)

آنگاه نزديك آمد و بر او به وحى حق نازل گرديد (8)

بدان نزديكى كه با او بقدر دو كمان يا نزديكتر از آن شد (9)

پس خدا به بنده خود وحى فرمود آنچه كه هيچكس درك آن نتواند كرد (10)

آنچه در غيب عالم ديد دلش هم حقيقت يافت و كذب و خيال نپنداشت (11)

آيا كافران بر آنچه رسول در شب معراج به چشم مشاهده كرد انكار ميكنند؟ (12)

و يكبار ديگر هم او را يعنى جبرئيل را رسول مشاهده كرد (13)

در نزد مقام سدر المنتهى كه آن درختى است در سمت راست عرش كه منتهاى سير عقلى فرشتگان و ارواح مومنان تا آنجاست و بر مقام بالاتر آگاه نيستند (14)

بهشتى كه مسكن متقيانست در همان جايگاه سدر است (15)

چون سدره مى پوشاند از نور و عظمت حق آنچه را كه حدى از آن آگه نيست (16)

چشم محمد (ص) از حقايق آن عالم آنچه را بايد بنگرد بى هيچ كم و بيش مشاهده كرد (17)

آنجا از بزرگتر آيات حيرت انگيز پروردگار را به حقيقت ديد (18)

اى مشركان آيا دو بت بزرگ لات و عزاى خود را ديديد؟ بى

اثر است (19)

و منات سومين بت ديگرتان را دانستيد جمادى بى نفع و ضرر است (20)

آيا شما را فرزند پسر و خدا را دختر است؟ (21)

اگر چنين بودى باز هم تقسيمى نادرست بودى (22)

اى مشركان اين بتها جز نامهائى كه شما و پدرانتان بر آنها نهاده ايد چيزى ديگرى نيست و خدا هيچ دليلى بر معبوديت آنها نازل نفرموده و مشركان چيزى غير گمان باطل و هواى نفس فاسد خود را در بت پرستى پيروى نميكنند و از جانب خدايشان هدايت بفرستادن رسول حق بر آنها آمد و آنها دانسته ضلالت و شرك را از هواى نفس بگزيدند (23)

آيا براى آدمى هر چه آرزو كند حاصل ميشود هرگز نميشود (24)

در صورتى كه انسان مالك هيچ نيست و دنيا و آخرت همه ملك خداست (25)

و بسيار ملك در آسمانها هست كه شفاعتش سودمند نيست جز به امر خدا و بر آن كس كه خدا بخواهد و از او خشنود باشد (26)

و آنان كه به آخرت ايمان ندارند فرشتگان را نام دختران خدا نهادند (27)

و حال آنكه هيچ علم به آن ندارند و جز در پى گمان و پندار نميروند و پن و گمان هم در فهم حق و حقيقت هيچ سودى ندارد (28)

تو هم اى رسول از هر كسى كه از ياد ما و قرآن ما روگردانيد و جز زندگانى دنياى فانى را نخواست بكلى اعراض كن (29)

منتهاى علم و فهم اين مردم تا همين حد است كه در پى دنيا و لذات حيوانى باشند خدا به حال آنكه از راه حق گمراه شد و

آن كه هدايت يافت كاملا آگاهست (30)

و آنچه در آسمانها و زمين است همه ملك خداست و حكم اعمال خلق با اوست كه بدكاران را به كيفر ميرساند و نيكوكاران را پاداش نيكوتر عطا ميكند (31)

بلى عطا ميكند به آنان كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت دورى كنند مگر آنكه كمى يعنى گناه صغيره اى يا تخيل و وسوسه اى به غلبه طبيعت و عادت از آنها سرزند كه مغفرت پروردگار بسيار وسيع است و خدا به حال شما بندگان آگاه تر است زيرا او شما را از خاك زمين آفريده و هنگامى كه در رحم مادرها جنين بوديد ياد آريد و خودستائى مكنيد او كه آفريننده است به حال هر كه متقى و در خور ستايش است از شما داناتر است (32)

اى رسول ديدى آن كس را كه روى از جنگ احد بگردانيد (33)

و اندك صدقه اى داد سپس بكلى قطع احسان كرد مفسرين گفتند آيات مربوب به عثمانست كه شترى با بار به عبد الله سعد داد كه در محشر بار گناه عثمان را بدوش گيرد (34)

آيا علم غيب نزد اوست و او به احوال آن جهان بيناست كه بار گناه عثمان را به شترى پذيرفت (35)

يا كه آگه نشد به آنچه راجع به مجازات در تورات موسى عمرانست؟ (36)

و هم در صحف ابراهيم خليل وفادار؟ (37)

كه هيچكس بار گناه ديگرى را در قيامت بدوش نخواهد گرفت (38)

و نميداند اينكه براى آدمى جز آنچه به سعى و عمل خود انجام داده ثواب و جزائى نخواهد بود؟ (39)

و البته انسان پاداش سعى و

عمل خود را در دنيا و برزخ به زودى خواهد ديد (40)

سپس در آخرت به پاداش كاملترى خواهد رسيد (41)

و كار خلق عالم به سوى خدا منتهى ميشود كه او منتهاى آمال عارفان و حوائج نيازمندان است (42)

و هم او بندگان را شاد و خندان سازد و غمين و گريان گرداند (43)

و هم او خلق را بميراند و باز زنده فرمايد (44)

و او خلق را براى انس با هم جفت نر و ماده آفريده است (45)

از نطفه اى آفريده كه از مردان به رحم آنان ميريزد (46)

و هم او ايجاد نشاه آخرت خواهد كرد (47)

و هم او بندگان را بى نياز كند و سرمايه هر سعادت بخشد (48)

و هم او آفريننده ستاره شعرى است پس آفريننده را پرستيد نه ستاره را (49)

و هم او قوم عاد را در اول هلاك ساخت (50)

و قوم ثمود را و هيچ باقى نگذاشت (51)

و پيش از اينان او قوم نوح را كه ظالم و سركشتر بودند هلاك گردانيد (52)

و او قوم لوط را به كيفر بدكارى شهرهايشان واژگون ساخت (53)

تا آنكه بر آنها عذابى بسيار سخت احاطه كرد (54)

پس اى بشر به كدام يك از نعمتهاى پروردگارت جدل و انكار خواهى كرد (55)

اين رسول هم مانند رسولان پيشين ترساننده خلق از قهر خدا است (56)

روز قيامت بسيار نزديك شده است (57)

هيچكس غير خدا آن روز را آشكار نتواند ساخت (58)

آيا از اين سخن كافران تعجب ميكنند (59)

و به فسوس و مسخره بر آن ميخندند و به روزگار سخت خود

نميگريند (60)

و اى بشر نادان شما سخت غافليد از اين خواب غفلت برخيزيد و (61)

بعد از اين به سجده و عبادت خدا پردازيد (62)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

سوگند به ستاره، چون فرو شود. (1)

همانا يار و مصاحب شما (محمّد صلى الله عليه و آله)، نه گمراه شده و نه منحرف گشته است. (2)

و نه از روى هواى نفس سخن مى گويد. (3)

سخن او جز وحى كه به او نازل مى شود، نيست. (4)

(وحى را خداوندِ) قوى قدرت به او آموخت. (5)

(خداوندِ) صاحب صلابت كه سلطه يافت. (6)

در حالى كه او در افق برتر بود. (7)

سپس نزديك شد پس نزديك تر. (8)

تا جايى كه فاصله اش به اندازه دو كمان يا كمتر شد. (9)

پس به بنده اش وحى كرد، آنچه را وحى كرد. (10)

قلب، آنچه را ديد دروغ نخواند. (11)

پس آيا بر سر آنچه مى بيند با وى جدال مى كنيد؟ (12)

و همانا در نزولى ديگر او را ديد. (13)

نزد سدرة المنتهى. (14)

نزد سدرة المنتهى. كه بهشتِ امن نزد آن است. (15)

آنگاه كه سدرة المنتهى را پوشاند آن (نورى) كه مى پوشاند. (16)

ديده منحرف نگشت و تجاوز نكرد. (17)

همانا او برخى از نشانه هاى بزرگ پروردگارش را ديد. (18)

آيا (بت هاى) لات و عزّى را ديده ايد؟ (19)

و منات، آن سومين بت ديگر. (20)

آيا (اين گونه مى پنداريد كه) پسر براى شما است و دختر براى خداوند؟ (21)

اين (تقسيم شما) تقسيمى است ناعادلانه. (22)

اين بت ها جز نام هايى بيش نيستند كه شما و پدرانتان، نام گذارى كرده ايد. خداوند هيچگونه برهانى (بر حقانيّت آنها) نفرستاده

است. (مشركان)، جز گمان و آنچه كه دلخواهشان است پيروى نمى كنند، در حالى كه از سوى پروردگارشان هدايت به سراغشان آمده است. (23)

آيا (مى پنداريد كه) انسان، به هر چه آرزو دارد مى رسد؟ (24)

پس آخرت و دنيا براى خداوندست. (25)

و چه بسا فرشتگانى كه در آسمان ها هستند، (ولى) شفاعت آنان سودى ندارد، مگر بعد از آن كه خداوند براى هر كه بخواهد و رضايت دهد، اجازه شفاعت دهد. (26)

همانا كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، فرشتگان را به نام دختران نام گذارى مى كنند. (27)

در حالى كه براى آنان (به اين امر) هيچ علمى نيست، آنان جز گمان، از چيزى پيروى نمى كنند و قطعاً گمان، (انسان را) از حق بى نياز نمى كند. (28)

پس، از هر كه از ياد ما روى گرداند و جز زندگى دنيا را خواستار نبود روى گردان. (29)

آن، آخرين درجه از علم و شناخت آنان است. همانا پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده اند، بهتر مى شناسد و كسانى را كه هدايت يافته اند، بهتر مى داند. (30)

و براى اوست آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است تا كسانى را كه بد انجام دادند كيفر بدهد و كسانى را كه نيكى كرده اند، به بهترين وجه پاداش دهد. (31)

كسانى كه از گناهان بزرگ و زشتى هاى آشكار اجتناب مى كنند جز گناهان ناخواسته، بى شك پروردگارت (نسبت به آنان) آمرزشش گسترده است. او به شما داناتر است آنگاه كه شما را از زمين پديد آورد و آنگاه كه شما در شكم مادرانتان جنين بوديد، پس خود را بى عيب نشماريد او به تقواپيشگان داناتر است. (32)

پس آيا ديدى آن كه را اعراض

كرد. (33)

پس آيا ديدى آن كه را اعراض كرد. و اندكى (از مال) بخشيد و دست كشيد؟ (34)

آيا علم غيب نزد اوست و او (حقايق را) مى بيند؟! (35)

آيا از آنچه در تورات موسى (درباره كمك به محرومان) آمده، او را خبر نداده اند؟ (36)

آيا از آنچه در تورات موسى (درباره كمك به محرومان) آمده، او را خبر نداده اند؟ و (نيز صحفِ) ابراهيم كه (حق را) به طور كامل ادا كرد. (37)

(در همه كتب آسمانى است) كه هيچ كس بار ديگرى را به عهده نخواهد گرفت. (38)

و اينكه براى انسان جز آنچه تلاش كرده، (بهره ديگرى) نيست. (39)

و اينكه تلاش و سعى او را به زودى به وى بنمايند. (40)

سپس جزاى كامل آن را به او بدهند. (41)

و پايان و بازگشت همگان به سوى پروردگار توست. (42)

و اوست كه بخنداند و بگرياند. (43)

و اوست كه بميراند و زنده كند. (44)

و همواست كه دو زوج نر و ماده را آفريد، (45)

از نطفه اى، آنگاه كه (در رحم) فروريخته شود. (46)

و بر اوست آفرينش ديگر (در قيامت). (47)

و اوست كه بى نياز كند و نيازمند سازد. (48)

و اوست پروردگار (ستاره) شِعرى. (49)

و همو است كه نسل پيشين عاد را هلاك كرد. (50)

و ثمود را نيز، پس (احدى از آنان) باقى نگذاشت. (51)

و پيش از آنان، قوم نوح را كه ستمكارتر و سركش تر بودند. (52)

و شهرهاى قوم لوط را فرو ريخت. (53)

پس آن شهرها را (با قهر و عذاب خود) پوشاند، آنچه پوشاند. (54)

پس در كداميك از نعمت هاى پروردگارت ترديد

مى كنى؟ (55)

اين (پيامبر) هشدار دهنده اى از سنخ هشدار دهندگان پيشين است. (56)

رستاخيز نزديك شد. (57)

جز خداوند، كسى برطرف كننده (شدايد) آن روز نيست. (58)

پس آيا از اين سخن، تعجّب مى كنيد. (59)

و مى خنديد و گريه نمى كنيد؟ (60)

در حالى كه شما غافل و هوس رانيد. (61)

پس تنها خدا را سجده كنيد و پرستش نماييد. (62)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

سوگند به ستاره چون فرو شود. (1)

كه يار شما - رسول خدا (ص) - نه گمراه است و نه كجراه. (2)

و از هواى نفس سخن نمى گويد. (3)

نيست اين (قرآن) مگر وحيى كه به او فرستاده مى شود. (4)

او را آن [فرشته] بس نيرومند - جبرئيل - آموخته است. (5)

توانمندى كه راست بايستاد - با صورت اصلى و تمام هيئت خود يا با جمال و صورت نيكوى خود -. (6)

و او در افق برين - يا به كناره بلند آسمان - بود. (7)

سپس نزديك شد و نزديكتر شد، (8)

تا به اندازه دو كمان يا نزديكتر. (9)

پس به بنده اش وحى كرد آنچه را وحى كرد. (10)

دل [محمد (ص)] آنچه را ديد دروغ نگفت - دروغ داخل آن نكرد، يا به خطا نديد -. (11)

آيا در آنچه مى بيند با وى ستيزه مى كنيد؟ (12)

و هرآينه او (جبرئيل) را بارى ديگر بديد، (13)

نزد سدره المنتهى، (14)

كه نزديك آن، بهشت جاى آرامش است. (15)

آنگاه كه [آن فرشته را ديد] آن درخت سدره را مى پوشاند آنچه مى پوشاند. (16)

چشم [پيامبر] نه كژ ديد و نه از حد درگذشت - نه آنچه را حقيقت نداشت بديد

-. (17)

هرآينه از نشانه هاى بزرگتر پروردگار خويش بديد. (18)

آيا لات و عزى را ديده ايد؟ (19)

و ديگر، منات را كه سومين آنهاست [آيا اينها را كه انبازان خداى گرفته ايد شايسته خدايى اند]؟! (20)

آيا شما را پسر باشد و او (خداى) را دختر؟! (21)

آنگاه اين بخش كردنى است ناروا - كژ و ستم كارانه -. (22)

اينها نيستند مگر نامهايى كه شما و پدرانتان نهاده ايد. خدا هيچ حجتى به [خدايى] آنها فرو نفرستاده است. [اينان] جز پندار و آنچه را كه نفسهاشان خوش دارد پيروى نمى كنند، و حال آنكه از سوى پروردگارشان رهنمونى بديشان آمده است. (23)

مگر براى آدمى هر چه آرزو كند فراهم است؟ [هرگز!] (24)

پس خداى راست آن جهان و اين جهان - هر چه خواهد به هر كه خواهد مى دهد -. (25)

و بسا فرشتگانى در آسمانها كه شفاعتشان هيچ سود نكند مگر پس از آنكه خداى براى هر - شفيع يا براى هر انسانى - كه بخواهد و پسندد، اجازه دهد. (26)

هرآينه كسانى كه به جهان پسين ايمان ندارند فرشتگان را به نام دختران مى نامند. (27)

و آنان را هيچ دانشى بدان نيست. جز گمان را پيروى نمى كنند، و همانا گمان براى [شناخت] حقيقت هيچ سودى ندارد - كفايت نكند -. (28)

پس روى بگردان از هر كه از يادكرد ما - يا قرآن - روى مى گرداند و جز زندگى اين جهان را نمى خواهد. (29)

اين است منتهاى دستيابى آنها به دانش. همانا پروردگار تو داناتر است به آن كه از راه او گمراه شده و هم او داناتر است به آن كه راه يافته است (30)

و خداى راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است تا آنان را كه بدى كردند بدانچه كردند كيفر دهد و نيكوكاران را به پاداش نيكو پاداش دهد (31)

آنان كه از گناهان بزرگ و زشتكارى ها دورى كنند، مگر گناهان خرد و اندك همانا پروردگار تو فراخ آمرزش است. او به شما داناتر است آنگاه كه شما را از زمين بيافريد و آنگاه كه جنينهايى بوديد در شكمهاى مادرانتان. پس خود را مستاييد، كه او داناتر است به آن كه پرهيزگارى كرده است. (32)

آيا ديدى آن كس را كه [از پذيرفتن حق] روى گردان شد؟ (33)

و اندكى [از مال] بداد و دست باز داشت - در انفاق بخل ورزيد -؟ (34)

آيا نزد او علم غيب است كه خود مى بيند - كه تا كى خواهد زيست، كه انفاق نمى كند -؟! (35)

يا مگر او را خبر نداده اند بدانچه در صحيفه هاى موسى - يعنى تورات - است؟ (36)

و [بدانچه در صحيفه هاى] ابراهيم [است] كه وفا كرد - به پيمانهاى الهى -؟: (37)

كه هيچ بار بردارى - از گناه - بار [گناه] ديگرى را برندارد، (38)

و اينكه براى آدمى جز آنچه به كوشش خود كرده است نيست، (39)

و بزودى كوشش او را به وى بنمايند، (40)

سپس پاداش تمام آن را به او بدهند. (41)

و پايان و بازگشت [همگان] به سوى پروردگار توست. (42)

و اوست كه بخنداند و بگرياند. (43)

و اوست كه بميراند و زنده كند. (44)

و اوست كه دو گونه: نر و ماده بيافريد، (45)

از نطفه اى، آنگاه كه در رحم ريخته شود. (46)

و بر

اوست آفرينش ديگر - آفرينش نو هنگام رستاخيز -. (47)

و اوست كه توانگرى دهد و مال بخشد - يا خرسندى و خشنودى دهد -. (48)

و اوست خداوند شعرى. (49)

و اوست كه عاد نخستين - قوم هود - را هلاك كرد، (50)

و ثمود - قوم صالح - را كه [از كافران] هيچ كس را بازنگذاشت، (51)

و قوم نوح را پيش از آن، كه ستم كارتر و سركشتر بودند. (52)

و موتفكه - شهرهاى قوم لوط - را واژگون ساخت. (53)

پس آنها را فرو پوشانيد آنچه فرو پوشانيد - سنگهايى كه بر آنها بارانيد -. (54)

پس [اى آدمى] به كدام يك از نعمتهاى پروردگارت شك مى آرى و ستيزه مى كنى؟ (55)

اين بيم كننده اى است از همان بيم كنندگان پيشين. (56)

رستاخيز نزديك شد. (57)

آن را جز خداى، آشكاركننده اى نيست. (58)

آيا از اين سخن شگفتى مى نماييد؟ (59)

و مى خنديد و نمى گرييد؟ (60)

و شما [از اين سخن] غافل و سرگرم باطليد. (61)

پس خداى را سجده كنيد و [او را] بپرستيد. (62)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

قسم به آن ستاره چون پنهان شد، (1)

كه يار شما نه گمراه شده و نه به راه كج رفته است. (2)

و سخن از روي هوي نمي گويد. (3)

نيست اين سخن جز آنچه بدو وحي مي شود. (4)

او را آن فرشته بس نيرومند تعليم داده است: (5)

صاحب نيرويي كه استيلا، يافت. (6)

و او به كناره بلند آسمان بود. (7)

سپس نزديك شد و بسيار نزديك شد، (8)

تا به قدر دو كمان، يا نزديكتر. (9)

و خدا به بنده خود

هر چه بايد وحي كند وحي كرد. (10)

دل آنچه را كه ديد دروغ نشمرد. (11)

آيا در آنچه مي بيند با او جدال مي كنيد؟ (12)

او را ديگر بار هم بديد، (13)

نزد سدره المنتهي ، (14)

كه آرامگاه بهشت نزد آن درخت است. (15)

وقتي كه سدره را چيزي در خود مي پوشيد، (16)

چشم خطا نكرد و از حد در نگذشت. (17)

هر آينه پاره اي از آيات بزرگ پروردگارش را بديد. (18)

آيا لات و عزا را ديده ايد؟ (19)

و منات آن بت سومي ديگر را؟ (20)

آيا شما را پسر باشد و او را دختر؟ (21)

اين تقسيمي است خلاف عدالت. (22)

اينها چيزي نيستند جز نامهايي كه خود و پدرانتان به آنها داده ايد. و خداوند هيچ دليلي بر آنها نفرستاده است. تنها از پي گمان و هواي نفس خويش مي روند و حال آنكه از جانب خدا راهنمايي شان كرده اند. (23)

آيا هر چه آدمي آرزو كند برايش حاصل است؟ (24)

هم آخرت و هم دنيا از آن خداست. (25)

و چه بسيار فرشتگان در آسمانند كه شفاعتشان هيچ سود ندهد، مگر از آن پس كه خدا براي هر كه خواهد رخصت دهد و خشنود باشد. (26)

آنان كه به آخرت ايمان ندارند فرشتگان را به نامهاي زنان مي نامند. (27)

اينان را بدانچه مي گويند هيچ دانشي نيست. تنها از پندار خود پيروي مي كنند و پندار براي شناخت حقيقت كافي نيست. (28)

پس تو نيز از كسي كه از سخن ما رويگردان مي شود و جز زندگي دنيوي را نمي جويد اعراض كن.

(29)

منتهاي دانششان همين است. پروردگار تو به آن كه از طريق او گمراه مي شود يا به راه هدايت مي افتد داناتر است. (30)

از آن خداست هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است تا بدكاران را در برابر اعمالشان كيفر دهد و نيكوكاران را به كردار نيكشان پاداش. (31)

كساني كه از گناهان بزرگ و زشتيها اجتناب مي كنند -جز آنكه گناهي كوچك از آنها سر زند- بدانند كه آمرزش پروردگار تو وسيع است و او به شما، آنگاه كه از زمين بيافريدتان و آنگاه كه در شكم مادرتان پنهان بوديد، آگاه تر است. خويشتن را بي گناه مدانيد. اوست كه پرهيزگار را بهتر مي شناسد. (32)

آيا آن را كه از تو رويگردان شد ديدي . (33)

اندك مي بخشيد و در انفاق بخل مي ورزيد. (34)

آيا علم غيب دارد و مي بيند. (35)

يا از آنچه در صحيفه هاي موسي آمده بي خبر مانده است. (36)

يا از ابراهيم، كه حق رسالت را ادا كرد. (37)

كه هيچ كس بار گناه ديگري را برندارد. (38)

و اينكه : براي مردم پاداشي جز آنچه خود كرده اند نيست. (39)

و زودا كه كوشش او در نظر آيد. (40)

سپس به او پاداشي تمام دهند. (41)

و پايان راه همه ، پروردگار توست. (42)

و اوست كه مي خنداند و مي گرياند. (43)

و اوست كه مي ميراند و زنده مي كند. (44)

و اوست كه جفتهاي نر و ماده را آفريده است، (45)

از نطفه ، آنگاه كه در رحم ريخته مي شود. (46)

و بر خداوند است

كه آن را بار ديگر زنده كند. (47)

و اوست كه بي نياز كند و روزي دهد. (48)

و اوست پروردگار ستاره شعري . (49)

و اوست كه عاد، آن قوم پيشين را هلاك كرد، (50)

و از ثمود هيچ باقي نگذاشت. (51)

و پيش از آنها قوم نوح را، كه ستمكارتر و سركشتر بودند، (52)

و نيز موتفكه را نابود كرد. (53)

و فرو پوشيد آن قوم را، هر چه بايد فرو پوشد. (54)

پس به كدام يك از نعمتهاي پروردگارت شك مي كني ؟ (55)

اين بيمدهنده اي است همانند بيمدهندگان پيشين. (56)

قيامت فرا رسيد. (57)

كس جز خداوند آشكارش نكند. (58)

آيا از اين سخن در شگفت افتاده ايد؟ (59)

و مي خنديد و نمي گرييد؟ (60)

و شما غافل شده ايد. (61)

پس خدا را سجده كنيد و او را بپرستيد. (62)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

سوگند به ثريا چون فرو گرايد (1)

كه همسخن شما نه سرگشته است و نه گمراه شده است (2)

و از سر هواى نفس سخن نمى گويد (3)

آن جز وحيى نيست كه به او فرستاده مى شود (4)

[فرشته] نيرومند او را آموخته است (5)

برومند است و سپس [در برابر او] در ايستاد (6)

و او در افق بالا بود (7)

سپس نزديك شد و فرود آمد (8)

تا كه [فاصله آنها به قدر] دو كمان شد يا كمتر (9)

آنگاه به بنده او آنچه بايد وحى كند، وحى كرد (10)

دل او در آنچه ديد ناراستى نكرد (11)

آيا شما با او درباره آنچه ديده است، مجادله مى كنيد؟ (12)

و به راستى

كه بار ديگر هم او [جبرئيل] را ديد (13)

در نزديكى سدره المنتهى (14)

كه جنه الماوى هم نزديك آن است (15)

آنگاه كه [درخت] سدره را چيزى كه فرو پوشاند، فرو پوشاند (16)

ديده [اش] كژتابى و سرپيچى نكرد (17)

به راستى كه نشانه هاى بزرگ پروردگارش را ديد (18)

آيا شما لات و عزى را نگريسته ايد (19)

و آن ديگرى منات را كه سومين است (20)

آيا براى شما پسر و براى او [خداوند] دختر است؟ (21)

در اين صورت اين تقسيم بندى ناعادلانه اى است (22)

آنها چيزى جز نامهايى كه شما و پدرانتان ناميده ايد، نيست، [و] خداوند بدان حجتى فرو نفرستاده است، جز از پندار و خواسته دلها پيروى نمى كنند، و حال آنكه به راستى براى آنان از سوى پروردگارشان هدايت آمده است (23)

يا مگر انسان راست هر چه آرزو كند؟ (24)

آرى انجام و آغاز، خداوند راست (25)

و چه بسيار فرشته در آسمانهاست كه شفاعت آنان سودى ندارد، مگر پس از آنكه خداوند براى كسى كه بخواهد و بپسندد، اجازه دهد (26)

بى ايمانان به آخرتند كه فرشتگان را مادينه مى نامند (27)

و ايشان را به آن علمى نيست، جز از پندار پيروى نمى كنند و بى گمان پندار چيزى از حقيقت را به بار نمى آورد (28)

پس از كسى كه از ياد ما دل مى گرداند و جز زندگانى دنيا را نمى خواهد، روى بگردان (29)

اين منتهاى علمشان است، بى گمان پروردگارت به كسى كه از راه او گمراه شده است آگاه تر است، و همو به كسى كه راه يافته است، آگاه تر است (30)

و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است خداوند راست،

تا سرانجام بد كرداران را بر وفق كار و كردارشان جزا دهد و نيكوكاران را به پاداش نيكو [/ بهشت] جزا دهد (31)

كسانى كه از گناهان كبيره و ناشايستى ها پرهيز مى كنند، مگر صغيره، بى گمان پروردگارت گسترده آمرزش است، او آنگاه كه شما را از زمين پديد آورد، و آنگاه كه جنينهايى در شكمهاى مادرانتان بوديد، به شما آگاه تر است. پس خودتان را پاكدامن مشمريد، او به آنكه [از ناپسند] مى پرهيزد، آگاه تر است (32)

آيا كسى را كه رويگردان شد نگريسته اى (33)

و اندكى بخشيد و باز ايستاد (34)

آيا نزد او علم غيب است و او [حقايق را] مى بيند؟ (35)

يا از آنچه در صحيفه هاى موسى است، آگاهش نكرده اند (36)

و [صحيفه هاى] ابراهيم كه عهد به جاى آورد (37)

كه هيچ بر دارنده اى بار گناه ديگرى را بر ندارد (38)

و اينكه براى انسان هيچ چيز نيست مگر آنچه كوشيده است (39)

و حاصل كوشش او زودا كه ديده شود (40)

سپس پاداش دهند او را به پاداشى هر چه وافى تر (41)

و اينكه سرانجام [همه كار و همه چيز] با پروردگار توست (42)

و اوست كه مى خنداند و مى گرياند (43)

و اوست كه مى ميراند و زنده مى دارد (44)

و اوست كه زوج نرينه و مادينه را آفريد (45)

از نطفه اى كه [در رحم] فرو مى ريزد (46)

و اينكه پديد آوردن نشاه آخرت با اوست (47)

و اوست كه بى نياز كند و سرمايه دهد (48)

و اوست كه پروردگار شعرى است (49)

و اوست كه عاد نخستين را نابود كرد (50)

و ثمود را نيز، باقى نگذاشت (51)

و نيز پيش از آن قوم

نوح را، كه ايشان ستمكارتر و سركشتر بودند (52)

و سرزمين نگونسار را واژگون كرد (53)

و آن را چنانكه بايد، پوشيده داشت (54)

پس به كداميك از نعمتهاى پروردگارت شك و شبهه دارى؟ (55)

اين هشداردهنده اى از هشداردهندگان نخستين است (56)

[قيامت] فرارسنده، فرارسيد (57)

جز خداوند، براى آن آشكاركننده اى نيست (58)

پس آيا از اين سخن عجب مى كنيد؟ (59)

و مى خنديد و نمى گرييد؟ (60)

و شماييد كه بازى كنانيد (61)

پس براى خداوند سجده بريد و پرستش كنيد (62)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

سوگند به ستاره گاهى كه فرود آيد (1)

نه گمراه شد يار شما و نه گم گشت (2)

و نه سخن گويد از روى هوس (3)

نيست آن جز سروشى كه وحى شود (4)

بياموختش كسى كه سخت نيروها است (5)

نيرومندى پس استوار شد (6)

و او است بر افق فراتر (7)

سپس نزديك شد پس فرود آمد (8)

تا شد اندازه پهناى دو كمان يا نزديكتر (9)

پس وحى فرستاد بسوى بنده خويش آنچه وحى فرستاد (10)

دروغ نگفت دل آنچه را ديد (11)

آيا ستيزه كنيد با او بر آنچه مى بيند (12)

و هر آينه ديد او را بارى ديگر (13)

نزد درخت سدرة المنتهى (14)

كه نزد آن است بهشت جايگاه (15)

گاهى كه پوشانيد سدره را آنچه پوشانيد (16)

نلغزيد ديده و نه سركشى كرد (17)

همانا ديد از آيتهاى پروردگار خويش بزرگتر را (18)

آيا ديديد شما لات و عزّى (19)

و منوة سيّمين ديگر را (20)

آيا شما را است نرينه و او را است مادينه (21)

اين است آن هنگام بخش كردنى ناهنجار (22)

نيست آن مگر نامهائى كه ناميديد آنها را شما و پدران شما نفرستاده است خدا بدانها فرمانروائيى پيروى نكنند جز گمان را و آنچه هوس كند دلها و هر آينه بيامدشان از پروردگارشان راهنما (23)

يا انسان را است آنچه آرزو كند (24)

پس خدا را است انجام و آغاز (25)

و بسا فرشتگانى در آسمانها كه بى نياز نگرداند شفاعتشان چيزى را مگر پس از آنكه دستور دهد خدا به هر كه خواهد و خوشنود شود (26)

همانا آنان كه ايمان نيارند به آخرت نامند فرشتگان را به نام (ناميدن) ماده (27)

نيستشان بدان دانشى پيروى نكنند جز گمان را و همانا گمان بى نياز نگرداند از حقّ چيزى را (28)

پس روى برتاب از آنكه روى گردانيد از ياد ما و نخواست جز زندگانى دنيا (29)

اين است اندازه رسيدنشان به دانش همانا پروردگار تو داناتر است بدانكه گم شود از راهش و او است داناتر بدانكه راه يافت (30)

و خدا را است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است تا پاداش دهد آنان را كه بد كردند بدانچه كردند و پاداش دهد آنان را كه نكو كردند به نكوئى (31)

آنان كه دورى گزينند گناهان بزرگ را و ناشايسته ها را (پرده درى ها را) جز انديشه گناه (يا گناه خرد) همانا پروردگار تو پهناور است آمرزش او و او داناتر است به شما گاهى كه پديد آورد شما را از زمين و گاهى كه شما نهان بوديد در شكمهاى مادران خويش پس خويشتن را نستائيد (پاك نشمريد) او است داناتر بدانكه پرهيز كرد (32)

آيا ديدى آن را كه روى برتافت (33)

و بخشيد

اندكى و خوددارى كرد (34)

آيا نزد او است علم ناپيدا پس او مى بيند (35)

يا آگهى داده نشد بدانچه در نامه هاى موسى است (36)

و ابراهيم كه وفا كردار است (37)

كه برندارد هيچ گنهبارى بار دگرى را (38)

و آنكه نيست انسان را جز آنچه بكوشد (يا بدود) (39)

و آنكه كوشش او زود است ديده شود (40)

پس پاداش داده شودش پاداش رساتر (41)

و آنكه بسوى پروردگار تو است پايان (42)

و آنكه او است كه بخندانيد و بگريانيد (43)

و آنكه او است كه ميرانيد و زنده ساخت (44)

و آنكه او آفريد دو جفت را نر و ماده (45)

از چكّه آبى گاهى كه ريخته گردد (46)

و آنكه بر او است پديدآوردن ديگر (47)

و آنكه او بى نياز كرد و نگاه داشت (48)

و آنكه او است پروردگار شعرى (ستاره است) (49)

و آنكه او نابود ساخت عاد نخستين را (50)

و ثمود را بجاى نگذارد (51)

و قوم نوح را از پيش كه ايشان بودند ستمگرتر و سركش تر (52)

و باژگون شدگان را فرود آورد (53)

پس پوشانيدش آنچه پوشانيد (54)

پس به كدام نعمتهاى پروردگار خويش مى ستيزى (55)

اين است بيم دهنده از بيم دهندگان پيشين (56)

نزديك گشت نزديك شونده (57)

نيستش جز خدا گشاينده (58)

آيا از اين داستان شگفت مانيد (59)

و خنديد و نگرييد (60)

و شمائيد ناآگهان (61)

پس سجده كنيد براى خدا و ستايش كنيد (62)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 By the star when it sets:

2 your companion has neither gone astray, nor gone amiss.

3

Nor does he speak out of [his own] desire:

4 it is just a revelation that is revealed [to him],

5 taught him by One of great powers,

6 possessed of sound judgement. He settled,

7 while he was on the highest horizon.

8 Then he drew nearer and nearer

9 until he was within two bows’ length or even nearer,

10 whereat He revealed to His servant whatever He revealed.

11 The heart did not deny what it saw.

12 Will you then dispute with him about what he saw?!

13 Certainly he saw it yet another time,

14 by the Lote Tree of the Ultimate Boundary,

15 near which is the Garden of the Abode,

16 when there covered the Lote Tree what covered it.

17 The gaze did not swerve, nor did it overstep the bounds.

18 Certainly he saw some of the greatest signs of his Lord.

19 Have you considered Lat and ‘Uzza?

20 and Manat, the third one?

21 Are you to have males and He females?

22 That, then, will be an unfair division!

23 These are but names which you have coined—you and your fathers—for which Allah has not sent down any authority. They follow nothing but conjectures and the desires of the [lower] soul, while there has already come to them the guidance from their Lord.

24 Shall man have whatever he yearns for?

25 Yet to Allah belong this world and the Hereafter.

26 How many an angel there is in the heavens whose intercession

is of no avail in any way except after Allah grants permission to whomever He wishes and approves of!

27 Indeed those who do not believe in the Hereafter give female names to the angels.

28 They do not have any knowledge of that. They follow nothing but conjectures, and indeed conjecture is no substitute for the truth.

29 So avoid those who turn away from Our remembrance and desire nothing but the life of the world.

30 That is the ultimate reach of their knowledge. Indeed your Lord knows best those who stray from His way, and He knows best those who are [rightly] guided.

31 To Allah belongs whatever is in the heavens and whatever is in the earth, that He may requite those who do evil for what they have done, and reward those who do good with the best [of rewards].

32 Those who avoid major sins and indecencies, excepting [minor and occasional] lapses. Indeed your Lord is expansive in [His] forgiveness. He knows you best since [the time] He produced you from the earth, and since you were fetuses in the bellies of your mothers. So do not flaunt your piety: He knows best those who are Godwary.

33 Did you see him who turned away,

34 gave a little and held off?

35 Does he have the knowledge of the Unseen so that he sees?

36 Has he not been informed of what is in the scriptures of Moses,

37 and of Abraham, who fulfilled [his summons]:

38 that

no bearer shall bear another’s burden,

39 and that nothing belongs to man except what he strives for,

40 and that he will soon be shown his endeavour,

41 then he will be rewarded for it with the fullest reward;

42 and that the terminus is toward your Lord,

43 and that it is He who makes [men] laugh, and makes [them] weep,

44 and that it is He who brings death and gives life,

45 and that it is He who created the mates, the male and the female,

46 from a drop of [seminal] fluid when emitted;

47 and that with Him lies the second genesis,

48 and that it is He who enriches and grants possessions,

49 and that it is He who is the Lord of Sirius;

50 and that it is He who destroyed the former ‘Aad,

51 and Thamud, sparing none [of them];

52 and the people of Noah before that; indeed they were more unjust and rebellious;

53 and He overthrew the town that was overturned,

54 covering it with what covered it.

55 Then which of the bounties of your Lord will you dispute?

56 This is a warner, [in the tradition] of the warners of old.

57 The Imminent [Hour] is near at hand.

58 There is none that may unveil it besides Allah.

59 Do you then wonder at this discourse,

60 and laugh and not weep,

61 while you remain heedless?!

62 So prostrate yourselves to Allah and worship Him!

ترجمه انگليسي شاكر

I swear by the

star when it goes down. (1)

Your companion does not err, nor does he go astray; (2)

Nor does he speak out of desire. (3)

It is naught but revelation that is revealed, (4)

The Lord of Mighty Power has taught him, (5)

The Lord of Strength; so he attained completion, (6)

And he is in the highest part of the horizon. (7)

Then he drew near, then he bowed (8)

So he was the measure of two bows or closer still. (9)

And He revealed to His servant what He revealed. (10)

The heart was not untrue in (making him see) what he saw. (11)

What! do you then dispute with him as to what he saw? (12)

And certainly he saw him in another descent, (13)

At the farthest lote-tree; (14)

Near which is the garden, the place to be resorted to. (15)

When that which covers covered the lote-tree; (16)

The eye did not turn aside, nor did it exceed the limit. (17)

Certainly he saw of the greatest signs of his Lord. (18)

Have you then considered the Lat and the Uzza, (19)

And Manat, the third, the last? (20)

What! for you the males and for Him the females! (21)

This indeed is an unjust division! (22)

They are naught but names which you have named, you and your fathers; Allah has not sent for them any authority. They follow naught but conjecture and the low desires which (their) souls incline to; and certainly the guidance has come to them

from their L (23)

Or shall man have what he wishes? (24)

Nay! for Allah is the hereafter and the former (life). (25)

And how many an angel is there in the heavens whose intercession does not avail at all except after Allah has given permission to whom He pleases and chooses. (26)

Most surely they who do not believe in the hereafter name the angels with female names. (27)

And they have no knowledge of it; they do not follow anything but conjecture, and surely conjecture does not avail against the truth at all. (28)

Therefore turn aside from him who turns his back upon Our reminder and does not desire anything but this world's life. (29)

That is their goal of knowledge; surely your Lord knows best him who goes astray from His path and He knows best him who follows the right direction. (30)

And Allah's is what is in the heavens and what is in the earth, that He may reward those who do evil according to what they do, and (that) He may reward those who do good with goodness. (31)

Those who keep aloof from the great sins and the indecencies but the passing idea; surely your Lord is liberal in forgiving. He knows you best when He brings you forth from the earth and when you are embryos in the wombs of your mothers; therefore do not (32)

Have you then seen him who turns his back? (33)

And gives a little and (then) withholds. (34)

Has he

the knowledge of the unseen so that he can see? (35)

Or, has he not been informed of what is in the scriptures of Musa? (36)

And (of) Ibrahim who fulfilled (the commandments): (37)

That no bearer of burden shall bear the burden of another- (38)

And that man shall have nothing but what he strives for- (39)

And that his striving shall soon be seen- (40)

Then shall he be rewarded for it with the fullest reward- (41)

And that to your Lord is the goal- (42)

And that He it is Who makes (men) laugh and makes (them) weep; (43)

And that He it is Who causes death and gives life- (44)

And that He created pairs, the male and the female (45)

From the small seed when it is adapted (46)

And that on Him is the bringing forth a second time; (47)

And that He it is Who enriches and gives to hold; (48)

And that He is the Lord of the Sirius; (49)

And that He did destroy the Ad of old (50)

And Samood, so He spared not (51)

And the people of Nuh before; surely they were most unjust and inordinate; (52)

And the overthrown cities did He overthrow, (53)

So there covered them that which covered. (54)

Which of your Lord's benefits will you then dispute about? (55)

This is a warner of the warners of old. (56)

The near event draws nigh. (57)

There shall be none besides Allah to remove it. (58)

Do you then

wonder at this announcement? (59)

And will you laugh and not weep? (60)

While you are indulging in varieties. (61)

So make obeisance to Allah and serve (Him). (62)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(1) By the Star as it sets,

(2) your companion has neither strayed nor is he misguided.

(3) He does not speak from some whim;

(4) it is merely inspiration that is revealed [to him].

(5) Someone firm in strength has taught him,

(6) someone possessing such ability that he soared up

(7) and stood, poised at the highest [point on the] horizon.

(8) Then he approached and came right down,

(9) and stood two bow-lengths off or even closer.

(10) He inspired whatever he inspired in His servant.

(11) His vitals did not deny whatever he saw.

(12) Yet will you (all) distrust him about what he [actually] saw?

(13) He saw him in another descent

(14) near the Hawthorn on the Boundary

(15) alongside the Garden of Repose.

(16) When whatever covered the Hawthorn covered it,

(17) his eyesight did not falter nor was it carried away.

(18) He saw some of his Lord's greatest signs!

(19) Have you (all) considered al-Lat and al-'Uzza,

(20) and Manat the other [who ranks] in third place?

(21) Do you have sons while He has daughters?

(22) That would then be an unfair attribution!

(23) They are only some names which you and your forefathers have called them; God has not sent down any authority for them. They

merely follow conjecture and something their souls fancy. Yet guidance has already reached them from their Lord.

(24) Or may man have anything he hankers for?

(25) Yet God still holds the Last as well as the First!

(26) How many angels are there in Heaven whose intercession does not help in any way except after God permits it, for whomever He wishes and approves of?

(27) The ones who do not believe in the Hereafter call the angels by the names of females.

(28) Yet they have no knowledge about it; they only follow guesswork. Conjecture will not help out in any way against the Truth,

(29) so shun anyone who avoids mentioning Us and only wants [to enjoy] worldly life;

(30) that will be their range of knowledge. Your Lord is quite Aware as to who has strayed from His path, just as He is quite Aware as to who is guided;

(31) God possesses whatever is in Heaven and whatever is on Earth, so He may reward the ones who commit evil according to whatever they have done while He rewards the ones who act kindly with [equal] kindness.

(32) Those who refrain from the greatest vices and sexual offences, except for oversights [will find] your Lord is Boundless when it comes to forgiveness. He was quite Aware of you when He produced you from the earth and when you were still embryos in your mothers' wombs. Do not try to justify yourselves; He is quite Aware as to who has done

his duty .

(33) Have you seen someone who turns away?

(34) He has given little, and even skimps at that!

(35) Has he such knowledge about the Unseen that he can (actually) see [it]?

(36) Or has he not been notified about what was on Moses' scrolls

(37) and on Abraham's, who always kept his word:

(38) "That no burdened soul shall bear another's burden.

(39) That everyman receives only what he makes an effort for:

(40) so his effort shall be noticed;

(41) then he will be rewarded to the fullest extent .

(42) "And that towards your Lord lies the final End;

(43) and He makes (us) both laugh and cry;

(44) He brings death and grants life.

(45) He has created both sexes, male and female,

(46) from a drop of semen which has been ejected.

(47) On Him [rests your] next appearance.

(48) "He grants wealth and riches;

(49) He is even Lord of the Dogstar!

(50) "Yet He wiped out the first [nation] of 'Ad

(51) and Thamud, and left nothing over,

(52) and even Noah's folk previously, who had been most unjust and arrogant.

(53) And he fell upon the Overthrown [Towns],

(54) and covered them up with whatever covered them."

(55) So which of your Lord's benefits will you distrust?

(56) This is a warner just like the early warners.

(57) What is imminent is approaching;

(58) there is nothing besides God to remove it!

(59) Are you amazed at this report?

(60) You laugh, and do

not weep

(61) while you hold your heads so high!

(62) Bow down on your knees to God and worship [Him]!

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

By the Star when it plunges, (1)

your comrade is not astray, neither errs, (2)

nor speaks he out of caprice. (3)

This is naught but a revelation revealed, (4)

taught him by one terrible in power, (5)

very strong; he stood poised, (6)

being on the higher horizon, (7)

then drew near and suspended hung, (8)

two bows'-length away, or nearer, (9)

then revealed to his servant that he revealed. (10)

His heart lies not of what he saw; (11)

what, will you dispute with him what he sees? (12)

Indeed, he saw him another time (13)

by the Lote-Tree of the Boundary (14)

nigh which is the Garden of the Refuge, (15)

when there covered the Lote-Tree that which covered; (16)

his eye swerved not, nor swept astray. (17)

Indeed, he saw one of the greatest signs of his Lord. (18)

Have you considered El-Lat and El-'Uzza (19)

and Manat the third, the other? (20)

What, have you males, and He females? (21)

That were indeed an unjust division. (22)

They are naught but names yourselves have named, and your fathers; God hassent down no authority touching them. They follow only surmise, and what thesouls desire; and yet guidance has come to them from their Lord. (23)

Or shall man have whatever he fancies? (24)

And to God belongs the First and the

Last. (25)

How many an angel there is in the heavens whose intercession avails notanything, save after that God gives leave to whomsoever He wills and iswell-pleased. (26)

Those who do not believe in the world to come name the angels with the namesof females. (27)

They have not any knowledge thereof; they follow only surmise, and surmiseavails naught against truth. (28)

So turn thou from him who turns away from Our Remembrance, and desires onlythe present life. (29)

That is their attainment of knowledge. Surely thy Lord knows very wellthose who have gone astray from His way, and He knows very well those who areguided. (30)

To God belongs whatsoever is in the heavens and whatsoever is in the earth,that He may recompense those who do evil for what they have done, andrecompense those who have done good with the reward most fair. (31)

Those who avoid the heinous sins and indecencies, save lesser offences--surely thy Lord is wide in His forgiveness. Very well He knows you, when Heproduced you from the earth, and when you were yet unborn in your mothers'wombs; therefore hold not yourselves purified; God knows very well him who isgodfearing. (32)

Hast thou considered him who turns his back (33)

and gives a little, and then grudgingly? (34)

Does he possess the knowledge of the Unseen, and therefore hesees? (35)

Or has he not been told of what is in the scrolls of Moses, (36)

and Abraham, he who paid his debt in full? (37)

That no soul laden bears

the load of another, (38)

and that a man shall have to his account only as he has laboured, (39)

and that his labouring shall surely be seen, (40)

then he shall be recompensed for it with the fullest recompense, (41)

and that the final end is unto thy Lord, (42)

and that it is He who makes to laugh, and that makes to weep, (43)

and that it is He who makes to die, and that makes to live, (44)

and that He Himself created the two kinds, male and female, (45)

of a sperm-drop, when it was cast forth, (46)

and that upon Him rests the second growth, (47)

and that it is He who gives wealth and riches, (48)

and that it is He who is the Lord of Sirius, (49)

and that He destroyed Ad, the ancient, (50)

and Thamood, and He did not spare them, (51)

and the people of Noah before--certainly (52)

they did exceeding evil, and were insolent-- (53)

and the Subverted City He also overthrew, (54)

so that there covered it that which covered. (55)

Then which of thy Lord's bounties disputest thou? (56)

This is a warner, of the warners of old. (57)

The Imminent is imminent; apart from God none can disclose it. (58)

Do you then marvel at this discourse, (59)

and do you laugh, and do you not weep, (60)

while you make merry? (61)

(SUJDAH AYA) @So bow yourselves before God, and serve Him! (62)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent,

the Merciful.

By the Star when it setteth, (1)

Your comrade erreth not, nor is deceived; (2)

Nor doth he speak of (his own) desire. (3)

It is naught save an inspiration that is inspired, (4)

Which one of mighty powers hath taught him, (5)

One vigorous; and he grew clear to view (6)

When he was on the uppermost boon. (7)

Then be drew nigh and came down (8)

Till he was (distant) two bows length or even nearer, (9)

And He revealed unto His slave that which He revealed. (10)

The heart lied not (in seeing) what it saw. (11)

Will ye then dispute with him concerning what he seeth? (12)

And verily he saw him, yet another time (13)

By the lote tree of the utmost boundary, (14)

Nigh unto which is the Garden of Abode. (15)

When that which shroudeth did enshroud the lote tree, (16)

The eye turned not aside nor yet was overbold. (17)

Verily he saw one of the greater revelations of his Lord. (18)

Have ye thought upon Al Lat and Al Uzza (19)

And Manat, the third, the other? (20)

Are yours the males and His the females? (21)

That indeed were an unfair division! (22)

They are but names which ye have named, ye and your fathers, for which Allah hath revealed no warrant. They follow but a guess and that which (they) themselves desire. And now the guidance from their Lord hath come unto them. (23)

Or shall man have what he coveteth? (24)

But unto Allah belongeth the after (life), and the former. (25)

And how many angels are in the heavens whose intercession availeth naught save after Allah giveth leave to whom He chooseth and accepteth! (26)

Lo! it is those who disbelieve in the Hereafter who name the angels with the names of females. (27)

And they have no knowledge thereof. They follow but a guess, and lo! a guess can never take the place of the truth. (28)

Then withdraw (O Muhammad) from him who fleeth from Our remembrance and desireth but the life of the world. (29)

Such is their sum of knowledge. Lo! thy Lord is best aware of him who strayeth, and He is best aware of him who goeth right. (30)

And unto Allah belongeth whatsoever is in the heavens and whatsoever is in the earth, that He may reward those who do evil with that which they have done, and reward those who do good with goodness. (31)

Those who avoid enormities of sin and abominations, save the unwilled offences (for them) lo! thy Lord is of vast mercy. He is best aware of you (from the time) when He created you from the earth, and when ye were hidden in the bellies of your mothers. Therefor ascribe not purity unto yourselves. He is best aware of him who wardeth off (evil). (32)

Didst thou (O Muhammad) observe him who turned away, (33)

And gave a little, then was grudging? (34)

Hath he knowledge of the Unseen so that he

seeth? (35)

Or hath he not had news of what is in the books of Moses (36)

And Abraham who paid his debt: (37)

That no laden one shall bear another's load, (38)

And that man hath only that for which be maketh effort, (39)

And that his effort will be seen, (40)

And afterward be will be repaid for it with fullest payment; (41)

And that thy Lord, He is the goal; (42)

And that He it is Who maketh laugh, and maketh weep, (43)

And that He it is Who giveth death and giveth life; (44)

And that He createth the two spouses, the male and the female, (45)

From a drop (of seed) when it is poured forth; (46)

And that He hath ordained the second bringing forth; (47)

And that He it is Who enricheth and contenteth: (48)

And that He it is Who is the Lord of Sirius; (49)

And that He destroyed the former (tribe of) Aad, (50)

And (the tribe of) Thamud He spared not; (51)

And the folk of Noah aforetime, lo! they were more unjust and more rebellious; (52)

And Al Mutafikah He destroyed (53)

So that there covered them that which did cover. (54)

Concerning which then, of the bounties of thy Lord, canst thou dispute? (55)

This is a warner of the warners of old. (56)

The threatened Hour is nigh. (57)

None beside Allah can disclose it. (58)

Marvel ye then at this statement, (59)

And laugh and not weep, (60)

While ye

amuse yourselves? (61)

Rather prostrate yourselves before Allah and serve Him. (62)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

By the Star when it goes down (1)

Your Companion is neither astray nor being misled (2)

Nor does he say (aught) of (his own) Desire. (3)

It is no less than inspiration sent down to him: (4)

He was taught by one mighty in Power (5)

Endued with Wisdom: For he appeared (in stately form) (6)

While he was in the highest part of the horizon: (7)

Then he approached and came closer (8)

And was at a distance of but two bow-lengths or (even) nearer; (9)

So did (Allah) convey the inspiration to His Servant (conveyed) what He (meant) to convey. (10)

The (Prophets) (mind and) heart in no way falsified that which he saw. (11)

Will ye then dispute with him concerning what he saw? (12)

For indeed he saw him at a second descent. (13)

Near the Lote-tree beyond which none may pass: (14)

Near it is the Garden of Abode. (15)

Behold the Lote-tree was shrouded (in mystery unspeakable!) (16)

(His) sight never swerved nor did it go wrong! (17)

For truly did he see of the Signs of his Lord the Greatest! (18)

Have ye seen Lat an Uzza (19)

And another the third (goddess) Manat? (20)

What! for you the male sex and for Him the female? (21)

Behold such would be indeed a division most unfair! (22)

These are nothing but names which ye have devised

ye and your fathers for which Allah has sent down no authority (whatever). They follow nothing but conjecture and what their own souls desire! Even though there has already come to them Guidance from their Lord! (23)

Nay shall man have (just) anything he hankers after? (24)

But it is to Allah that the End and the Beginning (of all things) belong. (25)

How many so ever be the angels in the heavens their intercession will avail nothing except after Allah has given leave for whom He pleases and that he is acceptable to Him. (26)

Those who believe not in the Hereafter name the angels with female names. (27)

But they have no knowledge therein. They follow nothing but conjecture; and conjecture avails nothing against Truth. (28)

Therefore shun those who turn away from Our Message and desire nothing but the life of this world. (29)

That is as far as knowledge will reach them. Verily thy Lord knoweth best those who stray from His path and He knoweth best those who receive guidance. (30)

Yea to Allah belongs all that is in the heavens and on earth; so that He rewards those who do evil according to their deeds and He rewards those who do good with what is best. (31)

Those who avoid great sins and shameful deeds. Only (falling into) small faults verily thy Lord is ample in forgiveness. He knows you well when He brings you out of the earth and when ye are hidden in your mothers wombs therefore

justify not yourselves. He knows best who it is that guards against evil. (32)

Seest thou one who turns back. (33)

Gives a little then hardens (his heart)? (34)

What! has he knowledge of the Unseen so that he can see? (35)

Nay is he not acquainted with what is in the books of Moses (36)

And of Abraham who fulfilled his engagements? (37)

Namely that no bearer of burdens can bear the burden of another; (38)

That man can have nothing but what he strives for; (39)

That (the fruit of) his striving will soon come in sight; (40)

Then will he be rewarded with a reward complete; (41)

That to thy Lord is the final Goal; (42)

That it is He who Granteth Laughter and Tears; (43)

That it is He who Granteth Death and Life; (44)

That He did create in pairs male and female. (45)

From a seed when lodged (in its place); (46)

That He hath promised a Second Creation (raising of the Dead) (47)

That it is He Who giveth wealth and satisfaction; (48)

That He is the Lord of Sirius (the Mighty Star); (49)

And that it is He Who destroyed the (powerful) ancient `Ad (people) (50)

And the Thamud nor gave them a lease of perpetual life. (51)

And before them the people of Noah for that they were (all) Most unjust and most insolent transgressors. (52)

And He destroyed the Overthrown Cities (of Sodom and Gomorrah) (53)

So that (ruins unknown) have covered them up. (54)

Then which of the gifts of thy Lord (O man) wilt thou dispute about? (55)

This is a Warner of the (series of) Warners of old! (56)

The (Judgment) ever approaching draws nigh: (57)

No (soul) but Allah can lay it bare. (58)

Do ye then wonder at this recital? (59)

And will ye laugh and not weep (60)

Wasting your time in vanities? (61)

But fall ye down in prostration to Allah and adore (Him)! (62)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. Par l'étoile à son déclin!

2. Votre compagnon ne s'est pas égaré et n'a pas été induit en erreur

3. et il ne prononce rien sous l'effet de la passion;

4. ce n'est rien d'autre qu'une révélation inspirée.

5. que lui a enseigné [L'Ange Gabriel]: à la force prodigieuse,

6. doué de sagacité; c'est alors qu'il se montra sous sa forme réelle [angélique],

7. alors qu'ils se trouvait à l'horizon supérieur.

8. Puis il se rapprocha et descendit encore plus bas,

9. et fut à deux portées d'arc, ou plus près encore.

10. Il révéla à Son serviteur ce qu'Il révéla.

11. Le coeur n'a pas menti en ce qu'il a vu.

12. Lui contestez-vous donc ce qu'il voit?

13. Il l'a pourtant vu, lors d'une autre descente,

14. près de la Sidrat-ul-Muntaha,

15. près d'elle se trouve le jardin de Maawa:

16. au moment où le lotus était couvert de ce qui le couvrait.

17. La vue n'a nullement dévié ni outrepassé la mesure.

18. Il a

bien vu certaines des grandes merveilles de son Seigneur.

19. Que vous en semble [des divinités] Lat et Uzza,

20. ainsi que Manat, cette troisième autre?

21. Sera-ce à vous le garçon et à Lui la fille?

22. Que voilà donc un partage injuste!

23. Ce ne sont que des noms que vous avez inventés, vous et vos ancêtres. Allah n'a fait descendre aucune preuve à leur sujet. Ils ne suivent que la conjecture et les passions de [leurs] âmes, alors que la guidée leur est venue de leur Seigneur.

24. Ou bien l'homme aura-t-il tout ce qu'il désire?

25. A Allah appartiennent la vie future et la vie d'ici-bas.

26. Et que d'Anges dans les cieux dont l'intercession ne sert à rien, sinon qu'après qu'Allah l'autre permis, en faveur de qui Il veut et qu'Il agrée.

27. Ceux qui ne croient pas en l'au-delà donnent aux Anges des noms de femmes,

28. alors qu'ils n'en ont aucune science: ils ne suivent que la conjecture, alors que la conjecture ne sert à rien contre la vérité.

29. Ecarte-toi donc, de celui qui tourne le dos à Notre rappel et qui ne désire que la vie présente.

30. Voilà toute la portée de leur savoir. Certes ton Seigneur connaît parfaitement celui qui s'égare de Son chemin et Il connaît parfaitement qui est bien guidé.

31. A Allah appartient ce qui est dans les cieux et sur la terre afin qu'Il rétribue ceux qui font le mal selon ce qu'ils oeuvrent, et récompense ceux qui font le

bien par la meilleure [récompense],

32. ceux qui évitent les plus grands péchés ainsi que les turpitudes et [qui ne commettent] que des fautes légères. Certes, le pardon de Ton Seigneur est immense. C'est Lui qui vous connaît le mieux quand Il vous a produits de terre, et aussi quand vous étiez des embryons dans les ventres de vos mères. Ne vantez pas vous-mêmes votre pureté; c'est Lui qui connaît mieux ceux qui [Le] craignent.

33. Vois-tu celui qui s'est détourné,

34. donné peu et a [finalement] cessé de donner?

35. Détient-il la science de l'Inconnaissable en sorte qu'il voit?

36. Ne lui a-t-on pas annoncé ce qu'il y avait dans les feuilles de Moïse

37. et celles d'Abraham qui a tenu parfaitement [sa promesse de transmettre]

38. qu'aucune [âme]: ne portera le fardeau (le péché) d'autrui,

39. et qu'en vérité, l'homme n'obtient que [le fruit]: de ses efforts;

40. et que son effort, en vérité, lui sera présenté (le jour du Jugement).

41. Ensuite il en sera récompensé pleinement,

42. et que tout aboutit, en vérité, vers ton Seigneur,

43. et que c'est Lui qui a fait rire et qui a fait pleurer,

44. et que c'est Lui qui a fait mourir et qui a ramené à la vie,

45. et que c'est Lui qui a créé les deux éléments de couple, le mâle et la femelle,

46. d'une goutte de sperme quand elle est éjaculée

47. et que la seconde création Lui incombe,

48. et c'est Lui qui a enrichi et qui a

fait acquérir.

49. Et c'est Lui qui est le Seigneur de Sirius,

50. et c'est Lui qui a fait périr les anciens Aad,

51. ainsi que les Tamud, et Il fit que rien n'en subsistât,

52. ainsi que le peuple de Noé antérieurement, car ils étaient encore plus injustes et plus violents,

53. de même qu'Il anéantit les villes renversées.

54. Et les recouvrit de ce dont Il les recouvrit.

55. Lequel donc des bienfaits de ton Seigneur mets-tu en doute?

56. Voici un avertisseur analogue aux avertisseurs anciens:

57. l'Imminente (L'heure du Jugement) s'approche.

58. Rien d'autre en dehors d'Allah ne peut la dévoiler.

59. Quoi! Vous étonnez-vous de ce discours (le Coran)?

60. Et vous [en]: riez et n'[en]: pleurez point?

61. absorbés [que vous êtes]: par votre distraction.

62. Prosternez-vous donc à Allah et adorez-Le.

ترجمه اسپانيايي

1. ¡Por la estrella, cuando declina!

2. Vuestro paisano no se extravía, ni se descarría.

3. No habla por propio impulso.

4. No es sino una revelación que se ha hecho.

5. Se la ha enseñado el muy poderoso,

6. fuerte, majestuoso,

7. mientras él estaba en lo más alto del horizonte.

8. Luego, se acercó y quedó suspendido en el aire,

9. estaba a dos medidas de arco o menos.

10. Reveló a Su siervo lo que reveló.

11. No ha mentido el corazón en lo que vio.

12. ¿Disputaréis, pues, con él sobre lo que ve?

13. Ya le había visto descender en otra ocasión,

14. junto al azufaifo del confín,

15. junto al cual

se encuentra el jardín de la Morada,

16. cuando el azufaifo estaba cubierto por aquello.

17. No se desvió la mirada. Y no erró.

18. Vio, ciertamente, parte de los signos tan grandes de su Señor.

19. Y ¿qué os parecen al-Lat, al-Uzza

20. y la otra, Manat, la tercera?

21. ¿Para vosotros los varones y para Él las hembras?

22. Sería un reparto injusto.

23. No son sino nombres que habéis puesto, vosotros y vuestros padres, a los que Alá no ha conferido ninguna autoridad. No siguen sino conjeturas y la concupiscencia de sus almas, siendo así que ya les ha venido de su Señor la Dirección.

24. ¿Obtendrá el hombre lo que desea?

25. Pero la otra vida y esta vida pertenecen a Alá.

26. ¡Cuántos ángeles hay en los cielos, cuya intercesión no servirá de nada, a menos que antes dé Alá permiso a quien Él quiera, a quien Le plazca!

27. Quienes no creen en la otra vida ponen, sí, a los ángeles nombres femeninos.

28. No tienen ningún conocimiento de ello. No siguen más que conjeturas, y éstas, frente a la Verdad, no sirven de nada.

29. Apártate de quien vuelve la espalda a Nuestra Amonestación y no desea sino la vida de acá.

30. Ésa es toda la ciencia que pueden alcanzar. Alá conoce bien a quien se extravía de Su camino y conoce bien a quien sigue la buena dirección.

31. De Alá es lo que está en los cielos y en la tierra, para retribuir a los

que obren mal por lo que hagan y retribuir a los que obren bien dándoles lo mejor.

32. Quienes evitan los pecados graves y las deshonestidades y sólo cometen pecados leves... Tu Señor es inmensamente indulgente. Os conocía bien cuando os creaba de la tierra y cuando erais un embrión en el seno de vuestra madre. ¡No os jactéis, pues, de

33. Y, ¿qué te parece el que vuelve la espalda?

34. Da poco, es mezquino.

35. ¿Tiene la ciencia de lo oculto, que le permita ver?

36. ¿No se le ha informado del contenido de las Hojas de Moisés

37. y de Abraham, que cumplió:

38. que nadie cargará con la carga ajena,

39. que el hombre sólo será sancionado con arreglo a su propio esfuerzo,

40. que se verá el resultado de su esfuerzo,

41. que será, luego, retribuido generosamente,

42. que el fin de todo es tu Señor,

43. que es Él Quien hace reír y hace llorar,

44. que es Él Quien da la muerte y da la vida,

45. que Él crea la pareja, varón y hembra,

46. de una gota cuando es eyaculada,

47. que a Él incumbe la otra creación,

48. que es Él Quien da riquezas y posesiones,

49. que es Él el Señor de Sirio,

50. que Él hizo perecer a los antiguos aditas

51. y a los tamudeos, sin dejar uno solo con vida,

52. y, antes, al pueblo de Noé, que fue tan impío y rebelde,

53. y aniquiló a la vuelta de arriba

abajo.

54. cubriéndola como la cubrió?

55. ¿Cuál, pues, de los beneficios de tu Señor pondrás en duda?

56. Ésta es una advertencia al estilo de las advertencias antiguas.

57. Amenaza la Inminente.

58. Nadie, fuera de Alá, puede quitarla.

59. ¿Os asombráis, pues, de este discurso?

60. ¿Y reís, en lugar de llorar,

61. permaneciendo indiferentes?

62. ¡Prosternaos, pues, ante Alá y servidle!

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. Beim Siebengestirn, wenn es sinkt,

2. Euer Gefنhrte (Mohammed) ist weder verirrt, noch ist er im Unrecht,

3. Noch spricht er aus Begierde.

4. Es ist eine Offenbarung nur, die offenbart wird.

5. Der mit mنchtigen Krنften Begabte (Gabriel) hat ihn belehrt,

6. Dessen Macht sich wiederholt offenbart; er sitzt nun fest (auf einem Thron);

7. Und er ist am obersten Horizont.

8. Dann nنherte er sich (Mohammed); dann stieg er herab (zu dem Propheten),

9. So daك er bis auf zwei Bogensehnen heraufkam oder noch nنher.

10. Und Er offenbarte Seinem Diener, was Er offenbarte.

11. Das Herz (des Propheten) hielt Wahrheit dem, was er sah.

12. Wollt ihr da mit ihm streiten über das, was er sah?

13. Und er sah es (auch) bei einem andern Herabsteigen,

14. Beim fernsten Lotusbaum,

15. Neben dem der Garten der Wohnstatt ist.

16. Als den Lotusbaum überflutete, was (ihn) überflutete,

17. Da wankte der Blick nicht, noch schweifte er ab.

18. Wahrlich, er hatte eines der grِكten Zeichen seines Herrn gesehen.

19. «Ihr aber, habt ihr Lلt und Uzzل betrachtet,

20. Und Manلt, die

dritte, die eine andere ist?

21. Wie! sollten euch die Knaben sein und Ihm die Mنdchen?

22. Das wنre wahrhaftig eine unbillige Verteilung.

23. Es sind nur Namen, die ihr euch ausgedacht habt - ihr und eure Vنter -, für die Allah keinerlei Ermنchtigung hinabgesandt hat.» Sie folgen einem bloكen Wahn und dem Wunsche (ihres) Ichs, obwohl doch Weisung von ihrem Herrn zu ihnen kam.

24. Kann der Mensch denn haben, was er nur wünscht?

25. Aber Allahs ist die künftige und diese Welt.

26. Und so mancher Engel ist in den Himmeln, dessen Fürbitte nichts nützen wird, es sei denn, nachdem Allah Erlaubnis gegeben hat, wem Er will und wer Ihm beliebt.

27. Solche, die nicht ans Jenseits glauben, die benennen die Engel mit weiblichen Namen;

28. Jedoch sie haben kein Wissen hiervon. Sie folgen einem bloكen Wahn; und der Wahn vermag nichts gegen die Wahrheit.

29. Drum wende dich ab von dem, der Unserer Ermahnung den Rücken kehrt und nichts begehrt als das Leben in dieser Welt.

30. Das ist die Summe ihres Wissens. Wahrlich, dein Herr kennt den recht wohl, der von Seinem Wege abirrt, und Er kennt auch jenen wohl, der den Weg befolgt.

31. Und Allahs ist, was in den Himmeln und was auf Erden ist, auf daك Er denen, die Bِses tun, ihren Lohn gebe für das, was sie gewirkt, und daك Er die, die Gutes tun, mit dem Allerbesten belohne,

32. Jene, die die schlimmsten Sünden und Schنndlichkeiten meiden, bis auf leichte Vergehen - wahrlich, deines Herrn Verzeihung

ist weitumfassend. Er kennt euch sehr wohl (von der Zeit her), da Er euch aus der Erde ??vorbrachte und da ihr Keimlinge wart in eurer Mütter Schoك. Drum erklنrt euch nicht selber als rein. Ihm ist am besten kund, wer sich vor Bِsem hütet.

33. Siehst du den, der sich abkehrt

34. Und wenig gibt und kargt?

35. Hat er wohl Kenntnis des Verborgenen, daك er es sehen kِnnte?

36. Oder ist ihm nicht erzنhlt worden, was in den Büchern Moses' steht,

37. Und Abrahams, der (die Gebote) hielt?

38. Daك keine Lasttragende die Last einer andern tragen soll,

39. Und daك der Mensch nichts empfangen soll, als was er erstrebt,

40. Und daك sein Streben bald gesehn werden wird.

41. Dann wird er dafür belohnt werden mit dem vollsten Lohn.

42. Und daك zu deinem Herrn die endgültige Heimkehr ist,

43. Und daك Er es ist, Der lachen macht und weinen,

44. Und daك Er es ist, Der Tod und Leben gibt,

45. Und daك Er die zwei Geschlechter schafft, mنnnlich und weiblich,

46. Aus einem Samentropfen, da er vergossen wird,

47. Und daك Ihm eine zweite Schِpfung obliegt,

48. Und daك Er allein reich macht und arm macht,

49. Und daك Er der Herr des Sirius ist,

50. Und daك Er die einstigen ہd vernichtete

51. Und die Thamüd, und keinen verschonte;

52. Und vordem das Volk Noahs - fürwahr, sie waren hِchst ungerecht und widerspenstig -,

53. Und Er stürzte die verderbten Stنdte (des Volkes von Lot) um,

54. Daك sie bedeckte,

was (sie) bedeckte.

55. Welche von deines Herrn Wohltaten willst du denn bestreiten?

56. Dies ist ein Warner von der gleichen Art wie die früheren Warner.

57. Die «Stunde» naht.

58. Keiner auكer Allah kann sie abwenden.

59. Wundert ihr euch gar über diese Ankündigung?

60. Und lacht ihr und weint nicht?

61. Und wollt ihr achtlos bleiben?

62. Fallt lieber nieder vor Allah und verehret (Ihn).

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. Per la stella quando tramonta.

2. Il vostro compagno non è traviato, non è in errore;

3. e neppure parla d'impulso:

4. non è che una Rivelazione ispirata.

5. Gliel'ha insegnata un fortissimo ,

6. di saggezza dotato, che compostamente comparve:

7. [si trovava] all'orizzonte più elevato ,

8. poi s'avvicinò scendendo ancora più in basso ,

9. [finché] fu alla distanza di due archi o meno.

10. Rivelò al Suo servo quello che rivelò.

11. Il cuore non mentì su quel che vide.

12. Vorreste dunque polemizzare su quel che vide?

13. E invero lo vide in un'altra discesa ,

14. vicino al Loto del limite ,

15. presso il quale c'è il Giardino di Ma'wa ,

16. nel momento in cui il Loto era coperto da quel che lo copriva .

17. Non distolse lo sguardo e non andò oltre.

18. Vide davvero i segni più grandi del suo Signore.

19. Cosa ne dite di al-Lât e al-'Uzzâ ,

20. e di Manât, la terza ?

21. Avrete voi il maschio e Lui la femmina ?

22.

Che ingiusta spartizione!

23. Non sono altro che nomi menzionati da voi e dai vostri antenati, a proposito dei quali Allah non fece scendere nessuna autorità. Essi si abbandonano alle congetture e a quello che affascina gli animi loro, nonostante sia giunta loro una guida del loro Signore.

24. L'uomo otterrà forse tutto quel che desidera?

25. Appartengono ad Allah l'altra vita e questa vita.

26. Quanti angeli nel cielo, la cui intercessione sarà vana finché Allah non l'abbia permessa, e in favore di chi Egli voglia e di chi Gli aggrada.

27. Invero quelli che non credono nell'altra vita danno agli angeli nomi femminili,

28. mentre non posseggono alcuna scienza: si abbandonano alle congetture, ma la congettura non può nulla contro la verità .

29. Dunque non ti curare di chi volge le spalle al Nostro monito e non brama che la vita terrena.

30. Ecco tutta la portata della loro scienza: in verità il tuo Signore ben conosce chi si allontana dalla Sua via e conosce chi è ben diretto.

31. Appartiene ad Allah tutto quello che c'è nei cieli e tutto quello che c'è sulla terra, sì che compensi coloro che agiscono male per ciò che avranno fatto e compensi coloro che agiscono bene con quanto ci sia di più bello.

32. Essi sono coloro che evitano i peccati più gravi e le perversità e non commettono che le colpe più lievi. Invero il perdono del tuo Signore è immenso. Egli vi conosce meglio [ di chiunque altro] quando vi ha prodotti

dalla terra e quando eravate ancora embrioni nel ventre delle vostre madri. Non vantatevi di essere puri : Egli conosce meglio[di chiunque altro] coloro che [Lo] temono.

33. Hai visto colui che ti volge le spalle,

34. che dà poco e poi smette [di dare]?

35. Possiede conoscenza dell'invisibile e riesce a vederlo?

36. Non è stato informato di quello che contengono i fogli di Mosè

37. e quelli di Abramo, uomo fedele ?

38. Che nessuno porterà il fardello di un altro,

39. e che invero, l'uomo non ottiene che il [frutto dei] suoi sforzi ;

40. e che il suo sforzo gli sarà presentato [nel Giorno del Giudizio]

41. e gli sarà dato pieno compenso,

42. e che in verità tutto conduce verso il tuo Signore,

43. e che Egli è Colui che fa ridere e fa piangere,

44. e che Egli è Colui che dà la vita e dà la morte,

45. e che Egli è Colui che ha creato i due generi, il maschio e la femmina,

46. da una goccia di sperma quand'è eiaculata,

47. e che a Lui incombe l'altra creazione ,

48. e che invero è Lui che arricchisce e provvede,

49. e che è Lui il Signore di Sirio ,

50. e che Lui annientò gli antichi 'Âd,

51. e i Thamûd, sì che non ne rimase nessuno,

52. come già [accadde] alla gente di Noè, che era ancora più ingiusta e più ribelle,

53. e come già annientò le [città] sovvertite :

54. e fece sì

che le ricoprisse quel che le ricoprì!

55. Quale dunque dei favori del tuo Signore vorrai mettere in dubbio?

56. Questo è un Monito tra gli antichi moniti .

57. L'Imminente s'avvicina ,

58. nessuno, all'infuori di Allah, può svelarla !

59. Ma come, vi stupite di questo discorso?

60. Ne riderete invece che piangerne o

61. rimarrete indifferenti?

62. Dunque prosternatevi davanti ad Allah e adorate !

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. Kлянycь звeздoй, кoгдa oнa зaкaтывaeтcя!

2. He cбилcя c пyти вaш тoвapищ и нe зaблyдилcя.

3. И гoвopит oн нe пo пpиcтpacтию.

4. Этo - тoлькo oткpoвeниe, кoтopoe ниcпocылaeтcя.

5. Hayчил eгo cильный мoщью,

6. oблaдaтeль мoгyщecтвa, вoт Oн cтaл пpямo

7. нa выcшeм гopизoнтe,

8. пoтoм пpиблизилcя и cпycтилcя,

9. и был нa paccтoянии двyx лyкoв или ближe,

10. и oткpыл Cвoeмy paбy тo, чтo oткpыл.

11. Cepдцe (eмy) нe coлгaлo в тoм, чтo oн видeл.

12. Paзвe вы cтaнeтe cпopить c ним o тoм, чтo oн видит?

13. И видeл oн Eгo пpи дpyгoм ниcxoждeнии

14. y лoтoca кpaйнeгo пpeдeлa.

15. У Heгo - caд пpибeжищa.

16. Koгдa пoкpывaлo лoтoc тo, чтo пoкpывaлo.

17. He yклoнилocь eгo зpeниe и нe зaшлo дaлeкo:

18. oн дeйcтвитeльнo видeл из знaмeний cвoeгo Гocпoдa вeличaйшee.

19. Bидeли ли вы aл-Лaт, и aл-Уззy,

20. и Maнaт - тpeтью, инyю?

21. Heyжeли y вac - мyжчины, a y Heгo - жeнщины?

22. Этo тoгдa - paздeлeниe oбиднoe!

23. Oни - тoлькo имeнa, кoтopыми вы caми нaзвaли, - вы и poдитeли вaши. Aллax нe пocылaл c

ними никaкoгo знaмeния. Oни cлeдyют тoлькo пpeдпoлoжeниям и тoмy, к чeмy cклoнны дyши, a к ним yжe пpишлo oт Гocпoдa иx pyкoвoдcтвo.

24. Или ж чeлoвeкy пpинaдлeжит тo, чтo oн пoжeлaeт?

25. A вeдь Aллaxy пpинaдлeжит и пocлeдняя жизнь и пepвaя.

26. Cкoлькo aнгeлoв в нeбecax, зacтyпничecтвo кoтopыx ни oт чeгo нe избaвит, ecли тoлькo нe пocлe тoгo, кaк дoзвoлит Aллax тeм, кoмy Oн пoжeлaeт и coблaгoвoлит!

27. Пoиcтинe, тe, кoтopыe нe вepyют в пocлeдюю жизнь, нaзывaют aнгeлoв имeнaми жeнщин.

28. Ho нeт y ниx oб этoм никaкoгo знaния; cлeдyют oни тoлькo зa пpeдпoлoжeниями, a вeдь пpeдпoлoжeниe ниcкoлькo нe избaвит oт иcтины!

29. Oтвepниcь жe oт тex, ктo oтвpaщaeтcя oт Haшeгo нaпoминaния и жeлaeт тoлькo ближaйшeй жизни.

30. Taкoвo жe кoличecтвo иx знaния; пoиcтинe, Гocпoдь твoй - Oн лyчшe знaeт тex, ктo cбилcя c Eгo пyти, и Oн лyчшe знaeт тex, ктo пoшeл пo пpямoмy пyти.

31. Aллaxy пpинaдлeжит тo, чтo нa нeбecax и чтo нa зeмлe, дaбы Oн вoздaл тeм, кoтopыe cдeлaли дypнo, зa иx пocтyпки и вoздaл тeм, кoтopыe coвepшили дoбpo, блaгoм, -

32. тeм, кoтopыe cтopoнятcя вeликиx пpeгpeшeний и мepзocтeй, кpoмe мeлкиx пpocтyпкoв: вeдь Гocпoдь твoй oбъeмлющ пpoшeниeм! Oн лyчшe знaл вac, кoгдa Oн извeл вac из зeмли и кoгдa вы были зapoдышaми в yтpoбax вaшиx мaтepeй. He oчищaйтe жe caмиx ceбя: Oн лyчшe знaeт тex, ктo бoгoбoязнeн!

33. Bидeл ли ты тoгo, ктo oтвepнyлcя,

34. и дaл мaлo, и пocкyпилcя?

35. Paзвe y нeгo знaниe o coкpoвeннoм, и oн видит?

36. Paзвe eмy нe cooбщeнo тo, чтo в cвиткax Mycы

37.

и Ибpaxимa, кoтopый был вepeн:

38. чтo нe пoнeceт нocящaя нoшy зa дpyгyю,

39. чтo чeлoвeкy лишь - тo, в чeм oн ycepдcтвoвaл,

40. чтo ycepдиe eгo бyдeт ycмoтpeнo,

41. зaтeм oнo бyдeт вoзнaгpaждeнo нaгpaдoй пoлнeйшeй,

42. и чтo y Гocпoдa твoeгo - кoнeчный пpeдeл,

43. и чтo этo - Oн, кoтopый зacтaвил плaкaть и cмeятьcя,

44. и чтo этo - Oн, который yмepтвил и oживил,

45. и чтo Oн coздaл cyпpyгoв - мyжa и жeнy -

46. из кaпли, кoгдa oнa извepгaeтcя,

47. и чтo нa нем лeжит втopoe coздaниe,

48. и чтo этo - Oн, кoтopый oбoгaтил и нaдeлил,

49. и чтo этo - Oн, Гocпoдь Cиpиyca,

50. и чтo этo Oн пoгyбил пepвыx aдитoв

51. и caмyдян, и нe пoщaдил,

52. и нapoд Hyxa eщe paньшe, - вeдь oни были eщe нeпpaвeднee и бeззaкoннee, -

53. и oпpoкинyтыe ниcпpoвepг,

54. и пoкpылo иx тo, чтo пoкpылo.

55. B кaкoм жe блaгoдeянии Гocпoдa твoeгo ты coмнeвaeшьcя?

56. Этo - вecтник из пepвыx вecтникoв.

57. Пpиcпeлo нeoжидaннo пoдocпeвшee;

58. нeт oт нeгo oтвpaщaющeгo пoмимo Aллaxa.

59. Heyжeли жe вы дивитecь этoмy paccкaзy,

60. и cмeeтecь, a нe плaчeтe,

61. и ocтaeтecь нeбpeжными?

62. Пpocтиpaйтecь жe пpeд Aллaxoм и пoклoняйтecь Ему!

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm Allah adiyle.

1- Andolsun yldza, inerken.

2- Arkada nz, gerçekten ne sapt, ne ayrld.

3- Ve kendi dileًiyle sِz de sِylemedi.

4- Sِzü, ancak vahyedilen eyden ibaret.

5- Ona ًِretti kuvvetleri çok çetin.

6- Kuvvetli biri; sonra doًruldu.

7- Ve o, en yüce tanyerindeydi.

8- Sonra yakla t, yaknla t.

9- فki yay kadar

kald aralar, yahut daha da yakn.

10- Derken kuluna vahyetti, ne vahyettiyse.

11- Gِnlü, gِrdüًünü yalanlamad.

12- Hâlâ münaka a m edersiniz gِrdüًü eyleri?

13- Ve andolsun ki onu, inerken bir kere daha gِrdü.

14- En son sidrenin yannda.

15- Mev’â cenneti de yanndayd.

16- Sidreyi, o srada neler bürümü kaplam t, neler.

17- Gِzü, ne kayd, ne haddini a t.

18- Andolsun ki Rabbinin pek büyük delillerinden bir ksmn gِrdü.

19- Siz de gِrdünüz mü, Lât' ve Uzzâ'y?

20- Ve üçüncü ِbür putu, Menât'?

21- Erkek evlâtlar sizin de kzlar onun mu?

22- Bu, pek insafszca bir pay imdi.

23- Bunlar, ancak sizin taktًnz, atalarnzn taktً adlardan ba ka bir ey deًil, Allah, onlara âit kesin bir delil indirmemi tir, ancak zanna ve nefislerinin dileًine kaplm tr onlar ve andolsun ki Rablerinden doًru yolu gِsteren de gelmi tir.

24- Yoksa insan, her umduًunu elde eder mi?

25- Gerçekten de âhiret de Allah'ndr, dünyâ da.

26- Ve gِklerde nice melekler vardr ki Allah, dilediًine ve râz olduًuna efâat etmeleri için izin vermedikçe efâatleri, hiçbir eye yaramaz.

27- قüphe yok ki âhirete inanmayanlar, meleklere di i adlar takp duruyorlar.

28- Onlarn, bu hususta hiçbir bilgisi yok, ancak zanna kaplyorlar ve üphe yok ki zan, gerçeًe kar hiçbir eye yaramaz.

29- Artk yüz çevir, bizi anmadan yüz çevirenden ve ancak dünyâ ya ay n isteyenden.

30- ف te bilgide ula abildikleri ey bu; üphe yok ki Rabbin, kendi yolundan çkp sapan daha iyi bilir ve odur doًru yola gireni daha iyi bilen.

31- Ve Allah'ndr ne varsa gِklerde ve ne varsa yeryüzünde kِtülük edenleri, yaptklarna kar lk elbette cezâlandrr

ve iyilik edenlereyse yaptklarndan daha da iyi mükâfat verir.

32- Israr etmemek artyle küçük günahlardan ba ka suçlarn büyüklerinden ve çirkin eylerden saknanlara gelince: قüphe yok ki Rabbinin yarlgamas pek geni tir. O, sizi yeryüzünden yaratp meydana getirdiًi zaman ve siz, analarnzn karnnda birer dِlken de bilir; artk siz, kendinizi temize çkarmaya kalk mayn, o, kim çekinmededir, daha iyi bilir.

33- Gِrdün mü artk yüz çevireni.

34- Ve az bir ey verip sonra ksan, nekeslik edeni?

35- Gizli eylere âit bilgi, onun katnda m da gِrmede.

36- Yoksa Mûsâ'nn sahîfelerindeki ey bildirilmedi mi ona.

37- Ve فbrâhîm'in sahîfelerindeki, o فbrahîm ki ahdine iyiden iyiye vefâ etmi ti.

38- Hiçbir suçlu, bir ba kasnn suçunu yüklenemez.

39- Ve gerçekten de insan, ancak çal tًn elde eder.

40- Ve üphe yok ki çal tًnn kar lً da gِsterilir ona.

41- Sonra da ona, en deًerli mükâfat verilir.

42- Ve üphe yok ki son varlacak tap, Rabbinin tapsdr.

43- Ve üphe yok ki odur adamakll güldüren ve aًlatan.

44- Ve üphe yok ki odur ِldüren ve dirilten.

45- Ve üphe yok ki o halk etmi tir erkeًi ve di iyi.

46- Bir katre sudan, o suyu çkardً zaman.

47- Ve üphe yok ki ikinci defa yarat da ona âittir.

48- Ve üphe yok ki odur zengin eden ve sermaye veren.

49- Ve üphe yok ki odur قi'râ yldznn Rabbi.

50- Ve üphe yok ki odur ِnceden gelip geçen آd' helâk eden.

51- Ve Semûd'u da brakmayan.

52- Ve onlardan ِnceki Nûh kavmini de; üphe yok ki onlar, daha da zâlimdi ve daha da azgn.

53- Lût kavminin ehirlerini

de altüst edip yerle yeksan etti.

54- Derken o ehirleri, ِrten ِrttü gitti.

55- Artk Rabbinin hangi nîmetinden üphe etmedesin?

56- Bu Peygamber, gelip geçen korkutuculardan bir korkutucu.

57- Yakla acak, yakla t.

58- Allah'tan ba kas, çeviremez onu geri.

59- Bu sِze mi a tnz siz?

60- Ve gülüyorsunuz ve aًlamyorsunuz.

61- Ve siz oyalanyorsunuz, gaflet ediyorsunuz.

62- Artk secde edin Allah'a ve kullukta bulunun.

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. Batmaqda olan ulduza (Sürəyya ulduzuna) and olsun ki,

2. Sizin yoldaşınız (Muhəmməd əleyhissəlam) nə haqq yoldan sapmış, nə də azmışdır!

3. O, kefi istəyəni (havadan) danışmır.

4. Bu, ancaq (Allah dərgahından) nazil olan bir vəhydir.

5. Onu (Muhəmməd əleyhissəlama) çox qüvvətli olan (Cəbrail) öyrətdi.

6. O qüvvət (ağıl və gözəllik) sahibi (Peyğəmbər əleyhissəlama öz həqiqi şəklində) göründü.

7. O (Cəbrail) ən uca üfüqdə (günəşin çıxdığı yerdə) idi.

8. Sonra (Cəbrail Muhəmməd əleyhissəlama) yaxınlaşdı və aşağı endi.

9. (Onların arasındakı məsafə) iki yay uzunluğunda, bəlkə, ondan da yaxın oldu.

10. Sonra (Cəbrail Allahın ?z) bəndəsinə (Mühəmmədə) vəhy buyurduğunu vəhy etdi.

11. Qəlb (Peyğəmbərin qəlbi) gördüyünü yalan saymadı. (Muhəmməd əleyhissəlam gözü ilə gördüyünün Cəbrail olduğuna qəlbdən inandı).

12. Siz onunla gördüyü barəsində mübahisəmi edirsiniz?

13. And olsun ki, (Muhəmməd əleyhiissəlam Cəbraili öz həqiqi surətində) başqa bir dəfə də (me'rac vaxtı) görmüşdü;

14. (Yeddinci göydəki) Sidrətül-müntəhanın yanında.

15. (Mələklər, şəhidlər və müttəqilər məskəni olan) Mə'va cənnəti onun yanındadır.

16. O zaman Sidrəni nələr bürümüşdü, nələr!

17. Göz nə (sağa-sola) yayındı, nə də uzağa getdi (hər şeyi olduğu kimi gördü).

18. And olsun ki, (Peyğəmbər) öz Rəbbininən böyük qüdrət nişanələrindən (mö'cüzələrindən)

bir qismini (Beytül-mə'muru, Sidrətül-müntəhanı, Cənnəti, Cəhənnəmi, Rəfrəfi, altı yüz qanadı olan Cəbrailin həqiqi surətini və i. a.) gördü.

19. (Ey müşriklər!) Bir deyin görək (sizin ibadət etdiyiniz) Lat və Uzza nəyə qadirdilər?!

20. Digər üçüncü (büt) olan Mənat da həmçinin?!

21. Məgər oğlanlar sizin, (bəyənmədiyiniz) qızlar Onundurmu?! (Allahındırmı)?!

22. Elə isə bu ədalətsiz bölgüdür!

23. Onlar (bütlər) sizin atalarınızın (özlərindən uydurub) qoyduqları adlardan başqa heç bir şey deyildir! (Onların yalnız quru adı var, heç bir şeyə qadir deyillər). Allah onlara (ibadət edilməsinə) dair heç bir dəlil endirməmişdir. Onlar (müşriklər) yalnız zənnə və nəfslərindən gələn istəklərə uyarlar. Halbuki Rəbbindən onlara haqq yolu göstərən rəhbər (Qur'an və Peyğəmbər) gəlmişdir.

24. Yoxsa insan istədiyi hər şeyə nail ola bilər?! (Xeyr, bu mümkün deyildir. Müşriklərin çox istəməsinə baxmayaraq, bütlər onlar üçün Allah dərgahında heç bir şəfaət edə bilməzlər).

25. Axirətdə, dünya da ancaq Allahındır!

26. Göylərdə neçə-neçə mələklər vardır ki, onların şəfaəti heç bir fayda verməz. Ancaq Allah ?z istədiyi və razı olduğu kimsəyə (mələyə, yaxud mö'minə) izin verdikdən sonra (onun şəfaəti fayda verər).

27. Həqiqətən, axirətə inanmayanlar mələklərə (onların Allahın qızları olduğunu iddia edərək) qadın adları verirlər.

28. Onlar buna dair heç bir şey bilmir, yalnız zənnə qapılırlar. Zənn isə əsla həqiqət ola bilməz!

29. Artıq (ya Peyğəmbər!) Bizim Qur'anımızdan üz çevirib dünya həyatından başqa bir şey istəməyənlərdən üz döndər!

30. Onların bildiyi elə bu qədərdir. Şübhəsiz ki, sənin Rəbbin haqq yoldan azanı da, doğru yolda olanı da ən gözəl tanıyandır!

31. Göylərdə və yerdə nə varsa, (hamısı) Allahındır. O, pislik edənlərə əməllərinin cəzasını verəcək, yaxşılıq edənləri isə

ən gözəl mükafatla mükafatlandıracaqdır!

32. (O yaxşılıq edənlər ki) kiçik günahlar (xətalar) istisna olmaqla, böyük günahlardan və rəzil işlərdən (zinadan) çəkinərlər. Həqiqətən, sənin Rəbbin çox bağışlayandır. Sizi torpaqdan yaradan da, siz analarınızın bətnlərində rüşeym halında olanda da sizi ən gözəl tanıyan Odur. ?zünüzü təmizə çıxartmayın. O, Allahdan qorxub pis əməllərdən çəkinənin kim olduğunu ən gözəl biləndir!

33. (Ya Peyğəmbər!) İndi gördünmü (imandan) dönəni,

34. Bir az (pul, mal) verib (qalanına) xəsislik göstərəni?

35. Məgər o, qeybi bilirmi ki, (öz dostunun əzabına yüklənə biləcəyini) görsün?! (Müşriklərdən Vəlid ibn Müğirə islama meyl göstərmişdi. Bunu eşidən digər bir müşrik onu babalarının dinindən üz döndərməkdə ittiham edərək möhkəm danlamış və demişdi ki, əgər Müğirə ona müəyyən məbləğ pul, mal versə və islamı atıb öz dininə qayıtsa, o, axirətdə Müğirənin əzabını öz üzərinə götürəcəkdir. Müğirə islamdan üz döndərmiş, lakin xəsislik göstərib həmin şəxsə və'd etdiyi məbləğin hamısını deyil, bir qismini vermişdi).

36. Yoxsa ona Musanın səhifələrindən olanlar xəbər verilmədi?!

37. Və (əhdə) çox vəfalı olan (Allahın qarşısındakı borcunu layiqincə ödəyən) İbrahimin (sühüfündəkilər bildirilmədi?!)

38. (Tövratda və İbrahimin səhifələrində deyilənlər bunlardır: ) "Heç bir günahkar başqasının günahına yüklənməz!

39. İnsana ancaq öz zəhməti (sə'yi, çalışması, əməli) qalar!

40. Şübhəsiz ki, (qiyamət günü) onun zəhməti (sə'yi, əməli) görünəcəkdir!

41. Sonra da ona (zəhmətinin, əməlinin) tam əvəzi veriləcəkdir!"

42. Həqiqətən, axır dönüş sənin Rəbbinədir!

43. Güldürən də, ağladan da Odur!

44. ?ldürən də, dirildən də Odur!

45. (İnsanlardan və heyvanlardan ibarət) iki cifti (hər bir cütü) erkək və dişi olaraq yaradan Odur -

46. (Bir qərtə) nütfədən (o, ata belindən analığa) axıb tökülərkən.

47. (?lüləri) yenidən diriltmək də Ona aiddir!

48. (İstədiyini) dövlətli də edən, kasıb da edən Odur!

49. Şi'ranın (Şi'ra ulduzunun) da Rəbbi Odur!

50. Əvvəlki (ilkin) Adı (Ad qövmünü) O məhv etdi.

51. Səmudu da həmçinin! Və (onlardan heç kəsi sağ) buraxmadı.

52. Daha əvvəl Nuh qövmünü (məhv etdi), çünki onlar daha zalım, daha azğın kimsələr idi.

53. (Lut qövmünün yurdu) Mö'təfikənin də altını üstünə O çevirdi (qaldırıb yerə vurdu).

54. Onları nələr sardı, nələr! (Başlarına nə müsibətlər gəldi!)

55. (Ey insan!) Sən öz Rəbbinin hansı ne'mətlərinə şəkk edirsən?!

56. Bu (Muhəmməd əleyhissəlam) da əvvəlki peyğəmbərlər kimi (insanları Allahın əzabı ilə) qorxudan bir peyğəmbərdir!

57. (Ey insanlar!) Yaxınlaşam (qiyamət) yaxınlaşdı.

58. Onu Allahdan başqa heç kəs dəf edə bilməz! (Və ya: onun dəqiq vaxtını Allahdan başqa heç kəs bilməz!)

59. İndi siz bu kəlama (Qur'ana) təəccübmü edirsiniz?

60. Həm də gülürsünüz, heç ağlamırsınız!

61. Siz (qəflət içində) oynayır-əylənirsiniz (ona e'tina etmirsiniz).

62. (Ey insanlar!) Gəlin Allaha səcdə edin, (Allaha) ibadət edin! (Ondan başqasına itaət etməyin!)

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. تارے كي قسم جب غائب ہونے لگے

2. كہ تمہارے رفيق (محمد) نہ رستہ بھولے ہيں نہ بھٹكے ہيں

3. اور نہ خواہش نفس سے منہ سے بات نكالتے ہيں

4. يہ (قرآن) تو حكم خدا ہے جو (ان كي طرف) بھيجا جاتا ہے

5. ان كو نہايت قوت والے نے سكھايا

6. (يعني جبرائيل) طاقتور نے پھر وہ پورے نظر آئے

7. اور وہ (آسمان كے) اونچے كنارے ميں تھے

8. پھر قريب ہوئے اوراَور

آگے بڑھے

9. تو دو كمان كے فاصلے پر يا اس سے بھي كم

10. پھر خدا نے اپنے بندے كي طرف جو بھيجا سو بھيجا

11. جو كچھ انہوں نے ديكھا ان كے دل نے اس كو جھوٹ نہ مانا

12. كيا جو كچھ وہ ديكھتے ہيں تم اس ميں ان سے جھگڑتے ہو؟

13. اور انہوں نے اس كو ايك بار بھي ديكھا ہے

14. پرلي حد كي بيري كے پاس

15. اسي كے پاس رہنے كي جنت ہے

16. جب كہ اس بيري پر چھا رہا تھا جو چھا رہا تھا

17. ان كي آنكھ نہ تو اور طرف مائل ہوئي اور نہ (حد سے) آگے بڑھي

18. انہوں نے اپنے پروردگار (كي قدرت) كي كتني ہي بڑي بڑي نشانياں ديكھيں

19. بھلا تم لوگوں نے لات اور عزيٰ كو ديكھا

20. اور تيسرے منات كو (كہ يہ بت كہيں خدا ہوسكتے ہيں)

21. (مشركو!) كيا تمہارے لئے تو بيٹے اور خدا كے لئے بيٹياں

22. يہ تقسيم تو بہت بيانصافي كي ہے

23. وہ تو صرف نام ہي نام ہيں جو تم نے اور تمہارے باپ دادا نے گھڑ لئے ہيں۔ خدا نے تو ان كي كوئي سند نازل نہيں كي۔ يہ لوگ محض ظن (فاسد) اور خواہشات نفس كے پيچھے چل رہے ہيں۔ حالانكہ ان كے پروردگار كي طرف سے ان كے پاس ہدايت آچكي ہے

24. كيا جس چيز كي انسان آرزو كرتا ہے وہ اسے ضرور ملتي ہے

25. آخرت اور دنيا تو الله ہي كے ہاتھ ميں ہے

26. اور آسمانوں ميں بہت سے فرشتے ہيں جن

كي سفارش كچھ بھي فائدہ نہيں ديتي مگر اس وقت كہ خدا جس كے لئے چاہے اجازت بخشے اور (سفارش) پسند كرے

27. جو لوگ آخرت پر ايمان نہيں لاتے وہ فرشتوں كو (خدا كي) لڑكيوں كے نام سے موسوم كرتے ہيں

28. حالانكہ ان كو اس كي كچھ خبر نہيں۔ وہ صرف ظن پر چلتے ہيں۔ اور ظن يقين كے مقابلے ميں كچھ كام نہيں آتا

29. تو جو ہماري ياد سے روگرداني اور صرف دنيا ہي كي زندگي كا خواہاں ہو اس سے تم بھي منہ پھير لو

30. ان كے علم كي انتہا يہي ہے۔ تمہارا پروردگار اس كو بھي خوب جانتا ہے جو اس كے رستے سے بھٹك گيا اور اس سے بھي خوب واقف ہے جو رستے پر چلا

31. اور جو كچھ آسمانوں ميں ہے اور جو كچھ زمين ميں ہے سب خدا ہي كا ہے (اور اس نے خلقت كو) اس لئے (پيدا كيا ہے) كہ جن لوگوں نے برے كام كئے ان كو ان كے اعمال كا (برا) بدلا دے اور جنہوں نے نيكياں كيں ان كو نيك بدلہ دے

32. جو صغيرہ گناہوں كے سوا بڑے بڑے گناہوں اور بيحيائي كي باتوں سے اجتناب كرتے ہيں۔ بيشك تمہارا پروردگار بڑي بخشش والا ہے۔ وہ تم كو خوب جانتا ہے۔ جب اس نے تم كو مٹي سے پيدا كيا اور جب تم اپني ماؤں كے پيٹ ميں بچّے تھے۔ تو اپنے آپ كو پاك صاف نہ جتاؤ۔ جو پرہيزگار ہے وہ اس سے خوب واقف ہے

33. بھلا تم نے اس شخص كو ديكھا جس نے منہ

پھير ليا

34. اور تھوڑا سا ديا (پھر) ہاتھ روك ليا

35. كيا اس كے پاس غيب كا علم ہے كہ وہ اس كو ديكھ رہا ہے

36. كيا جو باتيں موسيٰ كے صحيفوں ميں ہيں ان كي اس كو خبر نہيں پہنچي

37. اور ابراہيم كي جنہوں نے (حق طاعت ورسالت) پورا كيا

38. يہ كہ كوئي شخص دوسرے (كے گناہ) كا بوجھ نہيں اٹھائے گا

39. اور يہ كہ انسان كو وہي ملتا ہے جس كي وہ كوشش كرتا ہے

40. اور يہ كہ اس كي كوشش ديكھي جائے گي

41. پھر اس كو اس كا پورا پورا بدلا ديا جائے گا

42. اور يہ كہ تمہارے پروردگار ہي كے پاس پہنچنا ہے

43. اور يہ كہ وہ ہنساتا اور رلاتا ہے

44. اور يہ كہ وہي مارتا اور جلاتا ہے

45. اور يہ كہ وہي نر اور مادہ دو قسم (كے حيوان) پيدا كرتا ہے

46. (يعني) نطفے سے جو (رحم ميں) ڈالا جاتا ہے

47. اور يہ كہ (قيامت كو) اسي پر دوبارہ اٹھانا لازم ہے

48. اور يہ كہ وہي دولت مند بناتا اور مفلس كرتا ہے

49. اور يہ كہ وہي شعريٰ كا مالك ہے

50. اور يہ كہ اسي نے عاد اول كو ہلاك كر ڈالا

51. اور ثمود كو بھي۔ غرض كسي كو باقي نہ چھوڑا

52. اور ان سے پہلے قوم نوح كو بھي۔ كچھ شك نہيں كہ وہ لوگ بڑے ہي ظالم اور بڑے ہي سركش تھے

53. اور اسي نے الٹي ہوئي بستيوں كو دے پٹكا

54. پھر ان پر چھايا جو چھايا

55.

تو (اے انسان) تو اپنے پروردگار كي كون سي نعمت پر جھگڑے گا

56. يہ (محمد) بھي اگلے ڈر سنانے والوں ميں سے ايك ڈر سنانے والے ہيں

57. آنے والي (يعني قيامت) قريب آ پہنچي

58. اس (دن كي تكليفوں) كو خدا كے سوا كوئي دور نہيں كرسكے گا

59. اے منكرين خدا) كيا تم اس كلام سے تعجب كرتے ہو؟

60. اور ہنستے ہو اور روتے نہيں؟

61. اور تم غفلت ميں پڑ رہے ہو

62. تو خدا كے آگے سجدہ كرو اور (اسي كي) عبادت كرو

ترجمه پشتو

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

$ (23)

$ (24)

$ (25)

$ (26)

$ (27)

$ (28)

$ (29)

$ (30)

$ (31)

$ (32)

$ (33)

$ (34)

$ (35)

$ (36)

$ (37)

$ (38)

$ (39)

$ (40)

$ (41)

$ (42)

$ (43)

$ (44)

$ (45)

$ (46)

$ (47)

$ (48)

$ (49)

$ (50)

$ (51)

$ (52)

$ (53)

$ (54)

$ (55)

$ (56)

$ (57)

$ (58)

$ (59)

$ (60)

$ (61)

$ (62)

ترجمه كردي

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

$ (19)

$ (20)

$ (21)

$ (22)

$ (23)

$ (24)

$ (25)

$ (26)

$ (27)

$ (28)

$ (29)

$ (30)

$ (31)

$ (32)

$ (33)

$ (34)

$ (35)

$ (36)

$ (37)

$ (38)

$ (39)

$ (40)

$ (41)

$ (42)

$ (43)

$ (44)

$ (45)

$ (46)

$ (47)

$ (48)

$ (49)

$ (50)

$ (51)

$ (52)

$ (53)

$ (54)

$ (55)

$ (56)

$ (57)

$ (58)

$ (59)

$ (60)

$ (61)

$ (62)

ترجمه اندونزي

Yang mempunyai akal yang cerdas; dan (Jibril itu) menampakkan diri dengan rupa yang asli.(6)

Sedang dia berada di ufuk yang tinggi.(7) (1)

Kemudian dia mendekat, lalu bertambah dekat lagi.(8) (2)

Maka jadilah dia dekat (pada Muhammad sejarak) dua ujung busur panah atau lebih dekat (lagi).(9) (3)

Lalu dia menyampaikan kepada hamba-Nya (Muhammad) apa yang telah Allah wahyukan.(9) (4)

Hatinya tidak mendustakan apa yang telah dilihatnya.(11) (5)

Maka apakah kamu (musyrikin Mekah) hendak membantahnya tentang apa yang telah dilihatnya.(12) (6)

Dan sesungguhnya Muhammad telah melihat Jibril itu (dalam rupanya yang asli) pada waktu yang lain.(13) (7)

(Yaitu) di Sidratil Muntaha.(14) (8)

Di dekatnya ada surga tempat tinggal.(15) (9)

(Muhammad melihat Jibril) ketika Sidratulmuntaha diliputi oleh sesuatu yang meliputinya.(16) (10)

Penglihatannya (Muhammad) tidak berpaling dari yang dilihatnya itu dan tidak (pula)melampauinya.(17) (11)

Sesungguhnya

dia telah melihat sebahagian tanda- tanda (kekuasaan) Tuhannya yang paling besar.(18) (12)

Maka apakah patut kamu (hai orang- orang musyrik) menganggap Al Lata dan Al Uzza.(19) (13)

Dan Manah yang ketiga, yang paling perkemudian (sebagai anak perempuan Allah).(20) (14)

Apakah (patut) untuk kamu (anak) laki- laki dan untuk Allah (anak) perempuan.(21) (15)

Yang demikian itu tentulah suatu pembagian yang tidak adil.(22) (16)

Itu tidak lain hanyalah nama- nama yang kamu dan bapak- bapak kamu mengada-adakannya; Allah tidak menurunkan suatu keterangan pun untuk (menyembah) nya. Mereka tidak lain hanyalah mengikuti sangkaan- sangkaan, dan apa yang diingini oleh hawa nafsu mereka, dan sesungguhnya telah datang petunjuk kepada mereka dari Tuhan mereka.(23) (17)

Atau apakah manusia akan mendapat segala yang dicita-citakannya.(24) (18)

(Tidak), maka hanya bagi Allah kehidupan akhirat dan kehidupan dunia.(25) (19)

Dan berapa banyaknya malaikat di langit, syafaat mereka sedikit pun tidak berguna kecuali sesudah Allah mengizinkan bagi orang yang dikehendaki dan diridai (Nya).(26) (20)

Sesungguhnya orang- orang yang tiada beriman kepada kehidupan akhirat, mereka benar- benar menamakan malaikat itu dengan nama perempuan.(27) (21)

Dan mereka tidak mempunyai sesuatu pengetahuan pun tentang itu. Mereka tidak lain hanyalah mengikuti persangkaan sedang sesungguhnya persangkaan itu tiada berfaedah sedikit pun terhadap kebenaran.(28) (22)

Maka berpalinglah (hai Muhammad) dari orang yang berpaling dari peringatan Kami, dan tidak mengingini kecuali kehidupan duniawi.(29) (23)

Itulah sejauh- jauh pengetahuan mereka. Sesungguhnya Tuhanmu, Dialah yang paling mengetahui siapa yang tersesat dari jalan-Nya dan Dia pulalah yang paling mengetahui siapa yang mendapat petunjuk.(30) (24)

Dan hanya kepunyaan Allah- lah apa yang ada di langit dan

apa yang ada di bumi supaya Dia memberi balasan kepada orang- orang yang berbuat jahat terhadap apa yang telah mereka kerjakan dan memberi balasan kepada orang- orang yang berbuat baik dengan pahala yang lebih baik (surga) .(31) (25)

(Yaitu) orang yang menjauhi dosa- dosa besar dan perbuatan keji yang selain dari kesalahan- kesalahan kecil. Sesungguhnya Tuhanmu Maha Luas ampunan-Nya. Dan Dia lebih mengetahui (tentang keadaan) mu ketika Dia menjadikan kamu dari tanah dan ketika kamu masih janin dalam perut ibumu; maka janganlah kamu mengatakan dirimu suci. Dialah yang paling mengetahui tentang orang yang bertakwa.(32) (26)

Maka apakah kamu melihat orang yang berpaling (dari Al Quran).(33) (27)

(Serta) memberi sedikit dan tidak mau memberi lagi.(34) (28)

Apakah dia mempunyai pengetahuan tentang yang gaib sehingga dia mengetahui (apa yang dikatakan).(35) (29)

Ataukah belum diberitakan kepadanya apa yang ada dalam lembaran- lembaran Musa.(36) (30)

Dan lembaran- lembaran Ibrahim yang selalu menyempurnakan janji.(37) (31)

(Yaitu) bahwasanya seorang yang berdosa tidak akan memikul dosa orang lain.(38) (32)

Dan bahwasanya seorang manusia tiada memperoleh selain apa yang telah diusahakannya.(39) (33)

Dan bahwasanya usahanya itu kelak akan diperlihatkan (kepadanya).(40) (34)

Kemudian akan diberi balasan kepadanya dengan balasan yang paling sempurna.(41) (35)

Dan bahwasanya kepada Tuhanmulah kesudahan (segala sesuatu.(42) (36)

dan bahwasanya Dialah yang menjadikan orang tertawa dan menangis.(43) (37)

Dan bahwasanya Dialah yang mematikan dan menghidupkan.(44) (38)

Dan bahwasanya Dialah yang menciptakan berpasang- pasangan laki- laki dan perempuan.(45) (39)

Dari air mani, apabila dipancarkan.(46) (40)

Dan bahwasanya Dia- lah yang menetapkan kejadian yang lain (kebangkitan sesudah mati).(47) (41)

Dan bahwasanya Dia yang

memberikan kekayaan dan memberikan kecukupan.(48) (42)

Dan bahwasanya Dia- lah Tuhan (yang memiliki) bintang syi`ra.(49) (43)

Dan bahwasanya Dia telah membinasakan kaum Ad yang pertama.(50) (44)

Dan kaum Tsamud. Maka tidak seorang pun yang ditinggalkan- Nya (hidup).(51) (45)

Dan kaum Nuh sebelum itu. Sesungguhnya mereka adalah orang- orang yang paling lalim dan paling durhaka.(52) (46)

Dan negeri- negeri kaum Lut yang telah dihancurkan Allah.(53) (47)

Lalu Allah menimpakan atas negeri itu azab besar yang menimpanya.(54) (48)

Maka terhadap nikmat Tuhanmu yang manakah kamu ragu- ragu.(55) (49)

Ini (Muhammad) adalah seorang pemberi peringatan di antara pemberi- pemberi peringatan yang telah terdahulu.(56) (50)

Telah dekat terjadinya hari kiamat.(57) (51)

Tidak ada yang akan menyatakan terjadinya hari itu selain Allah.(58) (52)

Maka apakah kamu merasa heran terhadap pemberitaan ini.(59) (53)

Dan kamu menertawakan dan tidak menangis.(60) (54)

Sedang kamu melengahkan (nya).(61) (55)

Maka bersujudlah kepada Allah dan sembahlah (Dia).(62) (56)

Telah dekat (datangnya) saat itu dan telah terbelah bulan.(1) (57)

Dan jika mereka (orang- orang musyrikin) melihat sesuatu tanda (mukjizat), mereka berpaling dan berkata:" (Ini adalah) sihir yang terus menerus".(2) (58)

Dan mereka mendustakan (Nabi) dan mengikuti hawa nafsu mereka, sedang tiap- tiap urusan telah ada ketetapannya.(3) (59)

Dan sesungguhnya telah datang kepada mereka beberapa kisah yang di dalamnya terdapat cegahan (dari kekafiran).(4) (60)

Itulah suatu hikmah yang sempurna maka peringatan- peringatan itu tiada berguna (bagi mereka) .(5) (61)

Maka berpalinglah kamu dari mereka. (Ingatlah) hari (ketika) seorang penyeru (malaikat) menyeru kepada sesuatu yang tidak menyenangkan (hari pembalasan).(6) (62)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Demi bintang semasa ia menjunam, - (1)

Rakan kamu (Nabi Muhammad yang kamu tuduh dengan berbagai tuduhan itu), tidaklah ia menyeleweng (dari jalan yang benar), dan ia pula tidak sesat (dengan kepercayaan yang salah). (2)

Dan ia tidak memperkatakan (sesuatu yang berhubung dengan ugama Islam) menurut kemahuan dan pendapatnya sendiri. (3)

Segala yang diperkatakannya itu (sama ada Al-Quran atau hadis) tidak lain hanyalah wahyu yang diwahyukan kepadanya. (4)

wahyu itu (disampaikan dan) diajarkan kepadanya oleh (malaikat jibril) yang amat kuat gagah, - (5)

Lagi yang mempunyai kebijaksanaan; kemudian ia memperlihatkan dirinya (kepada Nabi Muhammad) dengan rupanya asal, - (6)

Sedang ia berada di arah yang tinggi (di langit); (7)

Kemudian ia mendekatkan dirinya (kepada Nabi Muhammad), lalu ia berjuntai sedikit demi sedikit, (8)

Sehingga menjadilah jarak (di antaranya dengan Nabi Muhammad) sekadar dua hujung busaran panah, atau lebih dekat lagi; (9)

Lalu Allah wahyukan kepada hambaNya (Muhammad, dengan perantaraan malaikat Jibril) apa yang telah diwahyukanNya. (10)

Hati (Nabi Muhammad) tidak mendustakan apa yang dilihatnya. (11)

Jika demikian, patutkah kamu hendak membantahnya mengenai apa yang telah dilihatnya itu? (12)

Dan demi sesungguhnya! (Nabi Muhammad) telah melihat (malaikat Jibril, dalam bentuk rupanya yang asal) sekali lagi, (13)

Di sisi "Sidratul-Muntaha"; (14)

Yang di sisinya terletak Syurga "Jannatul-Makwa". (15)

(Nabi Muhammad melihat jibril dalam bentuk rupanya yang asal pada kali ini ialah) semasa " Sidratul Muntaha" itu diliputi oleh makhluk-makhluk dari alam-alam ghaib, yang tidak terhingga. (16)

Penglihatan (Nabi Muhammad) tidak berkisar daripada menyaksikan dengan tepat (akan pemandangan yang indah di situ yang diizinkan melihatnya), dan tidak pula

melampaui batas. (17)

Demi sesungguhnya, ia telah melihat sebahagian dari sebesar-besar tanda-tanda (yang membuktikan luasnya pemerintahan dan kekuasaan) Tuhannya. (18)

(Setelah kamu - wahai kaum musyrik Makkah - mendengar keterangan yang membuktikan kekuasaan dan keagungan Allah) maka adakah kamu nampak bahawa "Al-Laat" dan "Al-Uzza" - (19)

Serta "Manaat" yang ketiga, yang bertaraf rendah lagi hina itu (layak disembah dan dianggap sebagai anak-anak perempuan Allah)? (20)

Patutkah kamu membahagi untuk diri kamu sendiri anak lelaki (yang kamu sukai), dan untuk Allah anak perempuan (yang kamu benci)? (21)

Pembahagian yang demikian, sudah tentu suatu pembahagian yang tidak adil. (22)

Benda-benda yang kamu sembah itu tidak lain hanyalah nama-nama yang kamu dan datuk nenek kamu menamakannya. Allah sekali-kali menurunkan sebarang bukti yang membenarkannya. Mereka yang berbuat demikian, tidak menurut melainkan sangkaan-sangkaan dan apa yang diingini oleh hawa nafsunya. Padahal demi sesungguhnya telah datang kepada mereka petunjuk dari Tuhan mereka. (23)

Adakah manusia tetap akan dapat mencapai segala yang dicita-citakannya? (Tidak!). (24)

Kerana Allah jualah yang menguasai segala urusan akhirat dan urusan dunia. (25)

(Golongan yang musyrik mengharapkan pertolongan benda-benda yang mereka sembah itu) padahal berapa banyak malaikat di langit, syafaat mereka tidak dapat mendatangkan sebarang faedah, kecuali sesudah Allah mengizinkan bagi sesiapa yang dikehendakiNya dan diredhaiNya. (26)

Sesungguhnya orang-orang yang tidak beriman kepada hari akhirat sahajalah, yang tergamak menamakan malaikat itu dengan nama perempuan, (27)

Sedang mereka tidak mempunyai sebarang pengetahuan mengenainya. Mereka tidak lain hanyalah mengikut sangkaan semata-mata, padahal sesungguhnya sangkaan itu tidak dapat memenuhi kehendak menentukan sesuatu dari kebenaran (iktiqad). (28)

Oleh itu, janganlah engkau (wahai

Muhammad) hiraukan orang yang berpaling dari pengajaran Kami, dan tidak mahu melainkan kehidupan dunia semata-mata. (29)

(Kepentingan dunia) itulah sahaja tujuan terakhir dari pengetahuan yang dicapai oleh mereka. Sesungguhnya Tuhanmu, Dia lah jua yang lebih mengetahui akan orang yang sesat dari jalanNya, dan Dia lah jua yang lebih mengetahui akan orang yang mendapat hidayah petunjuk. (30)

Dan Allah jualah yang memiliki segala yang ada di langit dan yang ada di bumi; (diciptakan semuanya itu) untuk membalas orang-orang yang berbuat jahat menurut apa yang mereka lakukan, dan membalas orang-orang yang berbuat baik dengan balasan yang sebaik-baiknya. (31)

(Iaitu) orang-orang yang menjauhi dosa-dosa besar serta perbuatan-perbuatan yang keji, kecuali salah silap yang kecil-kecil (yang mereka terlanjur melakukannya, maka itu dimaafkan). Sesungguhnya Tuhanmu Maha Luas keampunanNya. Ia lebih mengetahui akan keadaan kamu semenjak Ia mencipta kamu (berasal) dari tanah, dan semasa kamu berupa anak yang sedang melalui berbagai peringkat kejadian dalam perut ibu kamu; maka janganlah kamu memuji-muji diri kamu (bahawa kamu suci bersih dari dosa). Dia lah sahaja yang lebih mengetahui akan orang-orang yang bertaqwa. (32)

Adakah engkau mengetahui (keburukan) orang yang berpaling (dari menurut kebenaran kerana ia dihasut)? (33)

Dan setelah ia memberi sedikit pemberiannya, ia memutuskannya (kerana menurut hawa nafsunya)? (34)

Adakah ia mempunyai pengetahuan mengenai perkara yang ghaib sehingga ia dapat mengetahui (bahawa orang lain boleh menghalang gantinya dari apa yang akan menimpanya pada hari akhirat)? (35)

Atau belumkah ia diberitahu akan apa yang terkandung dalam Kitab-kitab Nabi Musa - (36)

Dan juga (dalam Kitab-kitab) Nabi Ibrahim yang memenuhi dengan sempurnanya (segala yang diperintahkan

kepadanya)? (37)

(Dalam Kitab-kitab itu ditegaskan): Bahawa sesungguhnya seseorang yang boleh memikul tidak akan memikul dosa perbuatan orang lain (bahkan dosa usahanya sahaja); (38)

Dan bahawa sesungguhnya tidak ada (balasan) bagi seseorang melainkan (balasan) apa yang diusahakannya; (39)

Dan bahawa sesungguhnya usahanya itu akan diperlihatkan (kepadanya, pada hari kiamat kelak); (40)

Kemudian usahanya itu akan dibalas dengan balasan yang amat sempurna; (41)

Dan bahawa sesungguhnya kepada hukum Tuhanmu lah kesudahan (segala perkara); (42)

Dan bahawa sesungguhnya, Dia lah yang menyebabkan (seseorang itu bergembira) tertawa, dan menyebabkan (seseorang itu berdukacita) menangis; (43)

Dan bahawa sesungguhnya, Dia lah yang mematikan dan menghidupkan; (44)

Dan bahawa sesungguhnya, Dia lah yang menciptakan pasangan - lelaki dan perempuan, - (45)

Dari (setitis) air mani ketika dipancarkan (ke dalam rahim); (46)

Dan bahawa sesungguhnya, Dia lah yang tetap menghidupkan semula (makhluk-makhluk yang mati); (47)

Dan bahawa sesungguhnya, Dia lah yang memberikan (sesiapa yang dikehendakiNya) apa yang diperlukannya dan memberikannya tambahan yang boleh disimpan; (48)

Dan bahawa sesungguhnya, Dia lah Tuhan (Pencipta) "Bintang Syikra; (49)

Dan bahawa sesungguhnya, Dia lah yang membinasakan kaum "Aad" yang pertama (kaum Nabi Hud), - (50)

Dan kaum "Thamud" (kaum Nabi Soleh). Maka tidak ada seorangpun (dari kedua-dua kaum itu) yang dibiarkan hidup. (51)

Dan kaum Nabi Nuh sebelum itu (telah juga dibinasakan). Sesungguhnya mereka adalah orang-orang yang sangat zalim dan sangat melampaui batas. (52)

Dan bandar-bandar yang ditunggang balikkan itu, Dia lah yang (mengangkatnya ke angkasa dan) menghempaskannya ke bumi; (53)

Lalu (penduduk) bandar-bandar itu diliputi azab seksa yang meliputinya. (54)

Maka yang mana satu di

antara nikmat-nikmat Tuhanmu (yang tidak terhingga itu) engkau ragu-ragukan (wahai manusia)? (55)

(Al-Quran) ini adalah pemberi amaran di antara jenis-jenis amaran yang telah lalu! (56)

Telah hampir masa datangnya saat yang dekat itu (hari kiamat); (57)

Tidak ada sesiapapun selain Allah yang dapat menahan atau menghapuskan huru-hara "hari kiamat" itu. (58)

Maka patutkah kamu merasa hairan terhadap keterangan-keterangan Al-Quran ini (sehingga kamu mengingkarinya)? (59)

Serta kamu tertawa (mengejek-ejeknya), dan kamu tidak mahu menangis (menyesali kesalahan kamu serta takutkan balasan buruk yang akan menimpa kamu)? (60)

Sedang kamu adalah orang-orang yang sombong angkuh, lagi yang melalaikan kewajipan? (61)

Oleh yang demikian, hendaklah kamu sujud kepada Allah (yang telah menurunkan Al-Quran itu), dan beribadatlah kamu kepadaNya (dengan sepenuh-penuh tauhid). (62)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. Naapa kwa nyota inapoanguka.

2. Kwamba mtu wenu hakupotea wala hakukosa.

3. Wala hasemi kwa tamaa (ya nafsi yake).

4. Hayakuwa haya ila ni Wahyi uliofunuliwa.

5. Amemfundisha Mwenye nguvu sana.

6. Mwenye uwezo, naye akastawi.

7. Naye yu katika upeo wa juu kabisa.

8. Kisha akakaribia, na akateremka.

9. Ndipo akawa umbali wa pinde mbili au karibu zaidi.

10. Na akamfunulia mja wake aliyoyafunua.

11. Moyo haukusema uongo uliyoyaona.

12. Je, mnabishana naye juu ya yale aliyoyaona?

13. Na bila shaka yeye amemuona (Jibril) kwa mara nyingine (katika sura ya kimalaika).

14. Penye mkunazi wa mwisho.

15. Karibu yake pana Bustani inayokaliwa.

16. Kilipoufunika mkunazi kilichofunika.

17. Jicho (lake) halikuhangaika wala halikuruka mpaka.

18. Kwa hakika aliona katika dalili za Mola wake zilizo kuu.

19. Je,

mmewaona Lata na Uzza?

20. Na Manata, mwingine wa tatu?

21. Je, nyinyi mna watoto wa kiume na yeye ana watoto wa kike?

22. Huo tena ni mgawanyo mbaya.

23. Hayakuwa haya ila ni majina mliyowapa nyinyi na baba zenu, Mwenyeezi Mungu hakuteremsha dalili juu yao. Hawafuati ila dhana na zinayoyapenda nafsi (zao) na kwa hakika muongozo umewafikia kutoka kwa Mola wao.

24. Je, mwanadamu anaweza kupata kila anachotamani?

25. Lakini mwanzo na mwisho ni wa Mwenyeezi Mungu.

26. Na wako Malaika wangapi mbinguni ambao uombezi wao hautafaa chochote isipokuwa baada ya Mwenyeezi Mungu kutoa idhini kwa amtakaye na kumridhia.

27. Hakika wale wasioamini Akhera wanawaita Malaika kwa majina ya kike.

28. Nao hawana elimu ya haya, hawafuati ila dhana, na kwa hakika dhana haisaidii chochote mbele ya haki.

29. Basi jiepushe na yule aupaye kisogo ukumbusho wetu na wala hataki ila maisha ya dunia.

30. Huo ni mwisho wao katika elimu, hakika Mola wako ndiye amjuaye sana anayepotea njia yake, na ndiye amjuaye sana anayeongoka.

31. Na ni vyake Mwenyeezi Mungu vilivyomo mbinguni na vilivyomo ardhini, ili awalipe wale waliofanya ubaya kwa yale waliyoyatenda, na kuwalipa mema wale waliofanya mema.

32. Ambao wanajiepusha na madhambi makuu na vitendo vibaya isipokuwa makosa hafifu, bila shaka Mola wako ndiye Mwenye msamaha mkubwa. Yeye ndiye anayekujueni sana tangu alipokuumbeni katika ardhi na mlipokuwa mimba matumboni mwa mama zenu, basi msijitakase nafsi zenu, yeye anamjua sana anayetakasika.

33. Je, umemuona yule aliyegeuka?

34. Na akatoa kidogo kisha akajiziwia.

35. Je, anayo elimu ya yasioonekana na akayona?

36. Au

hakuambiwa yaliyomo katika Vitabu vya Musa?

37. Na vya Ibrahimu aliyetimiza ahadi.

38. Kwamba habebi mbebaji mzigo wa mwingine.

39. Na kwamba mtu hatapata ila yale aliyoyafanya.

40. Na kwamba amali yake itaonekana.

41. Kisha atalipwa malipo yaliyo kamili.

42. Na kwamba mwisho ni kwa Mola wako.

43. Na kwamba yeye ndiye anayechekesha na kuliza.

44. Na kwamba yeye ndiye afishaye na kuhuisha.

45. Na kwamba yeye ndiye aliyeumba dume na jike.

46. Katika mbegu ya uzazi inapotiwa.

47. Na kwamba juu yake ufufuo mwingine.

48. Na kwamba yeye ndiye atajirishaye na atiaye umasikini.

49. Na kwamba yeye ndiye Mola wa (nyota) ya Shi-iraa.

50. Na kwamba yeye ndiye aliyewaangamiza Adi wa kwanza.

51. Na Thamudi, hakuwabakisha.

52. Na kabla (yao) watu wa Nuhu, hakika wao walikuwa madhalimu na waasi sana.

53. Na miji iliyopinduliwa ndiye aliyeiangusha.

54. Vikaifunika vilivyoifunika.

55. Basi neema gani ya Mola wako unayoifanyia shaka?

56. Huyu ni Muonyaji miongoni mwa Waonyaji wa zamani.

57. Tukio lililo karibu linasogea.

58. Hakuna awezaye kuliondoa ila Mwenyeezi Mungu.

59. Je, mnaistaajabia hadithi hii?

60. Na mnacheka wala hamlii?

61. Na hali nyinyi mmeghafilika?

62. Basi msujudieni Mwenyeezi Mungu na Mumuabudu.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 39

(53) سوره نجم مكى است و شصت و دو آيه دارد (62)

[سوره النجم (53): آيات 1 تا 18] ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم.

سوگند به اجرام آسمانى هنگامى كه غروب مى كنند (1).

كه هرگز همنشين و دوست شما (محمد) نه عمدا از صراط مستقيم منحرف شده، و نه به خطا (2).

و هرگز از روى هوى و هوس سخن نمى گويد (3).

آنچه مى گويد

به جز وحيى كه به وى مى شود نمى باشد (4).

اسرارى است كه جبرئيل شديد القوى به وى آموخته است (5).

كسى كه به خاطر رأى و عقل كاملش بر چنين مقامى رسيده (6).

و در بلندترين افق جاى گرفته (7).

و در عين بلندى رتبه اش به خدا نزديك و نزديك تر شده (8). ______________________________________________________ صفحه ى 40

او رسول را آن قدر بالا برد كه بيش از دو كمان و يا كمتر فاصله نماند (9).

در آنجا بود كه جبرئيل به بنده خدا وحى كرد آنچه را كه كرد (10).

قلب پيامبر آنچه كه ديده بود صادق بود (11).

با اينكه خدا بر صدق او شهادت مى دهد شما مشركين مى خواهيد با اصرار خود او را در آنچه ديده در شك بيندازيد؟! (12).

با اين كه او را يك بار ديگر ديده بود (13).

نزد سدره منتهى (14).

كه جنت الماوى آنجاست (15).

و هنگامى ديده بود كه آنچه بر سدره احاطه داشت آن را پوشانده بود (16).

چشم او نه به كجى گراييده بود، و نه در ديدن طغيان كرده بود، (تا در نتيجه چيزى را ديده باشد كه حقيقت نداشته باشد) (17).

و چطور ممكن است چشم او دچار كژبينى و طغيان شده باشد با اينكه آيات چندى از آيات كبراى پروردگارش را ديده بود (18).

بيان آيات [اشاره به غرض و محتويات سوره مباركه نجم و مكى بودن آن

غرض اين سوره يادآورى اصول سه گانه اسلام، يعنى وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت، معاد و نبوت است، ولى اول به مساله نبوت پرداخته، وحيى را كه به رسول خدا (ص) شده تصديق و توصيف نموده، آن گاه متعرض مساله توحيد مى شود، و بت ها و شركاى مشركين را به بليغ ترين وجهى نفى

مى كند، آن گاه به مساله سوم پرداخته وضع منتهى شدن خلقت و تدبير عالم به خداى تعالى و زنده كردن مردگان و خنداندن و گرياندن و اغناء و اقناء و تعذيب و دعوت و انذار را توصيف نموده، گفتار را با اشاره به مساله معاد و امر به سجده و عبادت ختم مى كند.

و اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده، و نبايد به سخن بعضى «1» كه گفته اند: بعضى از آياتش و يا همه آنها در مدينه نازل شده، گوش داد. اين حرف كجا و آن كجا كه بعضى «2» گفته اند: اين سوره اولين سوره اى است كه رسول خدا (ص)

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 170.

(2) روح المعانى، ج 27، ص 44.

______________________________________________________ صفحه ى 41

مامور شد آن را علنى بخواند، و آن جناب آن را براى مؤمنين و هم براى مشركين قرائت كرد.

و آياتى كه از اين سوره آورده ايم فصل اول از فصول سه گانه آيات سوره است آياتى است كه وحيى را كه به رسول خدا (ص) مى شود تصديق و توصيف مى كند، ليكن در اينجا روايات بسيار زيادى از ائمه اهل بيت (ع) صادر شده كه به صراحت فرموده اند: مراد از اين آيات اين نيست كه مطلق وحى را بيان و توصيف كند، بلكه مراد بيان يك قسم وحى است، و آن وحى بطور مشافهه و رو در رو است، كه در شب معراج خداى سبحان با رسول گراميش داشت.

پس اين آيات مى خواهد داستان معراج را بيان كند، و ظاهر آيات هم خالى از تاييد اين روايات نيست، و از كلمات بعضى از اصحاب از قبيل ابن عباس و انس و ابى

سعيد خدرى، و غير ايشان- به طورى كه از ايشان نقل شده- نيز همين معنا استفاده مى شود، و بنا بر همين معنا گفتار مفسرين جريان يافته، هر چند كه در تفسير مفردات و جملات اين آيات اختلافى شديد دارند.

[چند قول در باره مراد از" نجم" در آيه:" وَ النَّجْمِ إِذا هَوى ]

" وَ النَّجْمِ إِذا هَوى ظاهر اين آيه چنين مى نمايد كه مراد از" نجم" مطلق جرمهاى روشن آسمانى است، و خداى تعالى در كتاب مجيدش به بسيارى از مخلوقات خود سوگند خورده، از آن جمله به چند عدد از اجرام سماوى از قبيل خورشيد، ماه، و ساير ستارگان سوگند خورده، و بنا بر اين، مراد از" هوى نجم"، سقوط و افتادن آن در كرانه افق براى غروب است.

و بعضى «1» گفته اند: مراد از نجم،" قرآن" است چون قرآن به طور نجومى (تدريجى) نازل شده. و بعضى «2» گفته اند: مراد از نجم، ستاره" ثريا" است و بعضى «3» ديگر گفته اند: مراد از آن ستاره" شعرى" است.

و بعضى «4» از مفسرين گفته اند: منظور از اين نجم، ستارگان نيستند، بلكه شهابى است كه به وسيله آنها شياطين جن رانده مى شوند، و عرب اين شهاب را نجم مى نامد. و كلمه" هوى" هم با اين قول مى سازد، و هم با قول قبلى، ولى لفظ آيه با هيچ يك از معانى مساعد نيست.

_______________

(1 و 2) مجمع البيان، ج 9، ص 172.

(3) روح المعانى، ج 27، ص 45.

(4) مجمع البيان، ج 9، ص 172. ______________________________________________________ صفحه ى 42

" ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى كلمه" ضلال" به معناى خروج و انحراف از صراط مستقيم است، و كلمه" غى" معنايى دارد

مخالف با معناى كلمه" رشد" و چون رشد به معناى آن است كه انسان به واقع مسائل برسد، در نتيجه غى عبارت است از اينكه انسان به خلاف واقع بيفتد.

راغب مى گويد:" غى" به معناى جهلى است كه ناشى از اعتقاد فاسد باشد، چون گاهى اوقات جهل آدمى ناشى از نداشتن عقيده است، چه عقيده صحيح و چه فاسد، و گاهى هم ناشى مى شود از اعتقاد به چيزى كه فاسد است، و كلمه" غى" به معناى آن جهلى است كه ناشى از داشتن عقيده فاسد باشد، نه از بى اعتقادى، و در قرآن كريم آمده:" ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى «1».

و مراد از كلمه" صاحبكم- رفيقتان" رسول خدا (ص) است.

و معناى آيه اين است كه: همنشين شما از آن طريقى كه او را به غايت و هدف مطلوبش برساند بيرون نشده، و در اعتقاد و رأيش از آن طريقه خطا نرفته. و خلاصه كلام اينكه او نه در آن هدف مطلوب يعنى سعادت بشرى كه همان عبوديت خداى تعالى است خطا رفته، و نه در طريقى كه به آن هدف منتهى مى شود.

[مقصود از اينكه فرمود:" وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى ..."]

" وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى منظور از كلمه" هوى" هواى نفس و رأى و خواسته آن است، و جمله" ما ينطق" هر چند مطلق است، و در آن نطق به طور مطلق نفى شده، و مقتضاى اين اطلاق آن است كه هواى نفس از مطلق سخنان پيغمبر نفى شده باشد (حتى در آن سخنان روزمره اى كه در داخل خانه اش دارد)، و ليكن از آنجايى كه در اين آيات

خطاب" صاحبتان" به مشركين است، مشركينى كه دعوت او را و قرآنى را كه برايشان مى خواند دروغ و تقول و افتراى بر خدا مى پنداشتند، لذا بايد به خاطر اين قرينه مقامى بگوييم: منظور اين است كه آن جناب در آنچه كه شما مشركين را به سوى آن مى خواند، و آنچه كه از قرآن برايتان تلاوت مى كند، سخنانش ناشى از هواى نفس نيست، و به رأى خود چيزى نمى گويد، بلكه هر چه در اين باب مى گويد وحيى است كه خداى تعالى به او مى كند.

" عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى ضمير در" علمه" به رسول خدا (ص) برمى گردد، كه در اين _______________

(1) مفردات راغب، ماده" غى". ______________________________________________________ صفحه ى 43

صورت مفعول دوم تعليم كه يا قرآن است و يا مطلق وحى حذف شده، و تقدير آن" علمه القرآن او الوحى- قرآن يا وحى را به او تعليم كرده" مى باشد، ممكن هم هست ضمير در جمله مذكور به قرآن و يا مطلق وحى برگردد، و در نتيجه مفعول اول كه ضميرى است راجع به رسول خدا (ص) حذف شده تقدير آن چنين باشد" علم القرآن" و يا" علم الوحى اياه". يعنى خداى تعالى قرآن و يا وحى را به آن جناب تعليم كرده.

و مراد از كلمه" شديد القوى"- به طورى كه گفته اند «1»- جبرئيل است، چون خداى سبحان او را در كلام مجيدش به اين صفت ياد كرده و فرموده:" إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ" «2»، بعضى «3» هم گفته اند: مراد از آن خود خداى سبحان است.

[وجوه مختلف در معناى آيات:" ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى ..."]

" ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى

كلمه" مرة"- به كسره ميم و تشديد راء- به معناى شدت و يا پختگى عقل و رأى است، و يا از ماده مرور گرفته شده، و قيافه كلمه، قيافه بناى نوع است، و مفسرين آيه را به هر سه معنا تفسير كرده اند، البته آنهايى كه آيه را وصف جبرئيل دانسته اند، در نتيجه اين طور معنايش كرده اند:" همان جبرئيل كه در راه خدا شدت به خرج مى دهد، يا آن جبرئيلى كه عقلى پخته دارد، يا آن جبرئيلى كه به نوعى از رسول خدا (ص) مرور و عبور مى كند، با اينكه خودش در هواست".

بعضى «4» هم گفته اند: مراد از" ذو مرة" خود رسول خدا (ص) است، او است كه در مقابل دستورات الهى شديد و سخت است، و يا داراى عقل و رأيى محكم است. و يا داراى نوعى مرور و عبور است كه با داشتن آن مى تواند به معراج برود.

" فاستوى"- اين كلمه به معناى استقامت و مسلط شدن بر كار است، و فاعل اين فعل جبرئيل است، و ضمير فاعل آن به وى بر مى گردد، و معنايش اين است كه: جبرئيل به همين صورت اصليش كه به آن صورت خلق شده در آمده. هم چنان كه در روايت هم آمده كه جبرئيل براى رسول خدا (ص) به صورتهاى مختلفى ظاهر مى شد، و تنها دو نوبت به صورت اصليش خود را به آن جناب نشان داد. ممكن هم هست معنايش اين باشد

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 173.

(2) اين قرآن سخن فرستاده اى است كريم و داراى نيرو، كه نزد خداى ذى العرش منزلتى دارد.

سوره تكوير، آيه 20.

(3) تفسير قرطبى، ج 17، ص 85.

(4) تفسير قمى،

ج 2، ص 334. ______________________________________________________ صفحه ى 44

كه جبرئيل با قوت خود مسلط شد بر آنچه مامور انجامش شده بود.

همه اينها در صورتى است كه فاعل جمله را جبرئيل بدانيم، و اگر فاعل آن را رسول خدا (ص) بدانيم، معنايش اين مى شود كه رسول خدا (ص) استقامت ورزيد و بر انجام ماموريت خود مستقر شد.

" وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى كلمه افق به معناى ناحيه است.

بعضى «1» گفته اند: مراد از افق اعلا، ناحيه شرقى از آسمان است، براى اينكه در كره زمين افق مشرق ما فوق و بلندتر از افق مغرب است، اينكه گفتيم در كره زمين براى اين بود كه در فضا مشرق و مغرب يكسانند.

ولى اين حرف درست نيست، و ظاهرا مراد از آن افق اعلاى آسمان است، بدون اعتبار اينكه طرف شرقى آن باشد.

ضمير" هو" در اين آيه به جبرئيل و يا به رسول خدا (ص) بر مى گردد، و جمله حال از ضمير در" استوى" است.

" ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى" كلمه" دنو" كه مصدر فعل" دنى" است به معناى نزديكى است، و كلمه" تدلى" كه مصدر فعل" تدلى" است، به معناى بسته شدن و آويزان گشتن به چيزى است، ولى به طور كنايه در شدت نزديكى استعمال مى شود.

بعضى «2» گفته اند: به معناى امتداد به طرف پايين است، چون از واژه" دلو"- كه براى انداختن در چاه ساخته شده- گرفته شده است.

و معناى آيه بنا بر اينكه هر دو ضمير به جبرئيل برگردد اين است كه: جبرئيل سپس نزديك رسول خدا (ص) شد و به دامن وى دست آويخت تا با آن جناب به آسمانها عروج كند.

و بعضى «3» گفته اند: معنايش اين است كه: جبرئيل

از افق اعلا پايين آمد و به رسول خدا (ص) نزديك شد تا آن جناب را به معراج ببرد.

و اما بنا بر اينكه دو ضمير به رسول خدا (ص) برگردد معنايش _______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 173.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 171.

(3) تفسير الجامع لاحكام القرآن، ج 17، ص 89. ______________________________________________________ صفحه ى 45

اين مى شود كه: رسول خدا (ص) به خداى تعالى نزديك شد، و قرب خود را زياد كرد.

" فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى در مجمع البيان مى گويد: كلمه" قاب" و كلمه" قيب" مانند كلمه" قاد" و" قيد" به معناى مقدار هر چيز است «1».

و كلمه" قوس" به معناى كمان است كه در تيراندازى استعمال مى شود، البته اين كلمه- به طورى كه گفته اند «2»- در لغت اهل حجاز بر ذراع اطلاق مى شود، و معناى جمله اين است كه دورى او بقدر دو قوس و يا بقدر دو ذراع و يا كمتر از آن بود.

بعضى «3» هم گفته اند: كلمه" قاب" به معناى فاصله ميان دستگيره كمان و زه آن است، پس در كلام قلب شده، معناى اصلى آن دو قاب قوس بوده.

بعضى «4» ديگر به اين سخن اعتراض كرده اند كه: دو قاب قوس و قاب دو قوس فرقى با هم ندارند، هر دو به يك معنا هستند، پس ديگر جهت ندارد بگوييم قلب شده.

" فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى ضمير در هر دو" أوحى" به جبرئيل بر مى گردد، البته اين در آن فرضى است كه ضميرهاى گذشته هم به او برگردد، آن وقت معناى جمله چنين مى شود كه: جبرئيل وحى برد نزد بنده خدا كه همان رسول خدا (ص) باشد، آنچه را

كه وحى برد.

بعضى «5» گفته اند: هيچ مانعى ندارد كه ما اين دو ضمير را به خداى تعالى برگردانيم، و اگر كسى بگويد: آخر بايد قبلا نامى از خدا برده شده باشد. مى گوييم اين در جايى است كه مخاطب و يا خواننده به اشتباه بيفتد اما در جايى كه واضح باشد كه مرجع ضمير كيست لازم نيست آن مرجع قبلا ذكر شده باشد، ممكن هم هست هر سه ضمير را به خداى تعالى برگردانيم و بگوييم معناى آيه اين است كه خداى تعالى به توسط جبرئيل وحى كرد به بنده خود آنچه را كه وحى كرد. هم چنان كه ممكن است بگوييم: ضمير اول به جبرئيل و دومى و سومى به خدا بر مى گردد، و معناى عبارت اين است كه: جبرئيل آنچه را كه خدا به وى وحى كرده بود به سوى بنده خدا وحى كرد.

و اما بنا بر آن فرض ديگر كه ضمائر قبلى به رسول خدا (ص)

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 173.

(2 و 3 و 4) روح المعانى، ج 27، ص 48.

(5) مجمع البيان، ج 9، ص 175. ______________________________________________________ صفحه ى 46

برگردد، بايد بگوييم: اين سه ضمير به خدا برمى گردد، و معناى عبارت اين است كه: خداى تعالى وحى كرد به بنده اش آنچه را كه وحى كرد، و اين معنا از معناى سابق به ذهن نزديك تر است، چون آن معنا را ذوق سليم نمى پسندد، هر چند كه صحيح هم باشد.

[شرح مفاد آيه:" ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى ]

" ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى كلمه" كذب" مخالف" صدق" را معنا مى دهد، گفته مى شود" كذب فلان فى حديثه- فلانى در سخنش مرتكب كذب شد"، به

اين عبارت هم گفته مى شود:" كذبه الحديث- به او سخنى دروغ گفت"، كه در اين عبارت فعل" كذب" دو مفعول گرفته است، و كلمه كذب همانطور كه در سخن استعمال مى شود در خطاى قواى مدركه هم به كار مى رود، مثلا گفته مى شود:" كذبته عينه- چشم او به وى دروغ گفت"، و منظور اين است كه ديدش به خطا رفت.

و در جمله مورد بحث هم كه از قلب نفى كذب كرده به همين عنايت بوده، حال چه اينكه كلمه كذب را لازم بگيريم و بگوييم معنايش اين است كه فؤاد در آنچه ديده بود دروغ نگفت، كه در اين صورت هيچ مفعول نگرفته، و يا آن را متعدى به دو مفعول بگيريم كه مفعول دومش كلمه" ما" و مفعول اولش رسول خدا (ص) باشد، و معنا چنين باشد كه فؤاد رسول خدا (ص) دروغ نگفت به رسول خدا (ص) آنچه را كه ديده بود. و خلاصه رؤيت فؤاد رسول خدا (ص) در آنچه كه ديد رؤيتى صادق بود.

و بنا بر اين، مراد از فؤاد، فؤاد رسول خدا (ص)، و ضمير فاعلى در" رأى" هم به فؤاد آن جناب برمى گردد، و رؤيت هم رؤيت فؤاد او خواهد بود.

و اين تازگى ندارد كه رؤيت را كه در اصل به معناى ديدن چشم است به فؤاد نسبت داده شود، چون براى انسان يك نوع ادراك شهودى هست كه وراى ادراكهايى است كه با يكى از حواس ظاهرى و يا باطنى خود دارد، ادراكى است كه نه چشم و گوش و ساير حواس ظاهرى واسطه اند، و نه تخيل و فكر و ساير قواى باطنى، مانند اين كه مشاهده مى كنيم كه

ما موجودى هستيم كه مى بينيم كه در اين درك عيانى و شهودى نه چشم ما واسطه است و نه فكر ما، و همچنين از خود مى بينيم كه ما مى شنويم و مى بوييم و مى چشيم و لمس مى كنيم و خيال مى كنيم و فكر مى كنيم، كه در هيچ يك از اين ادراكهاى شهودى ما با اينكه رؤيت و شهود است، اما نه چشمى در كار است و نه هيچ حواس ظاهرى و باطنى ديگر.

آرى ما همانطور كه محسوسات هر يك از اين حواس ظاهرى و باطنى را درك مى كنيم ______________________________________________________ صفحه ى 47

اين را هم درك مى كنيم كه فلان محسوس را با فلان حس درك مى كنيم، و اين درك ديگر ربطى به آن حس ندارد، بلكه كار نفس است كه قرآن كريم از آن تعبير به فؤاد فرموده.

و در آيه شريفه هيچ دليلى كه دلالت كند بر اينكه متعلق رؤيت خداى سبحان است و خدا بوده كه مرئى براى آن جناب واقع شده، نيست بلكه آنچه مرئى آن جناب واقع شده همان افق اعلى و دنو و تدلى بوده است. و نيز اين بوده كه آنچه به وى وحى مى شود خدا وحى كرده، و اين نامبرده ها همانهايى است كه در آيات قبلى آمده بود كه همه اش از سنخ آيات خدايى براى آن جناب بوده، مؤيد اين گفتار ما آيه شريفه" ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى است، كه مى فرمايد آنچه ديده بود، از آيات كبراى پروردگارش بود.

علاوه بر اين اگر هم فرض كنيم كه منظور ديدن خود خداى تعالى است باز اشكالى ندارد، چون ديدن خدا را به قلب نسبت داده، و

ديدن قلب غير از ديدن چشم است، كه تنها مربوط به اجسام است و تعلقش به خداى تعالى محال است، و ما در سوره اعراف آيه 143 گفتارى در باره رؤيت قلب گذرانديم.

بعضى «1» از مفسرين گفته اند: ضمير در جمله" ما راى" به رسول خدا (ص) برمى گردد نه به فؤاد، و معناى آيه اين است كه: فؤاد رسول خدا (ص) بعد از آنكه آن جناب با چشم خود ديد آنچه را كه ديد، نگفت من تو را نمى شناسم، چون اگر مى گفت دروغ گفته بود. براى اينكه آن جناب همانطور كه چشمش ديد قلبش هم شناخت، و خلاصه كلام اين مفسر آن است كه فؤاد رسول خدا (ص) چشم آن جناب را در آنچه ديد تصديق كرد.

بعضى «2» ديگر گفته اند: معنايش اين است كه قلب آن جناب چشمش را تكذيب نكرد بلكه چشم او را در آنچه ديد تصديق كرد، و بدان معتقد شد، مؤيد اين معنا قرائت آن كسى است كه آيه را به صورت" ما كذب"- با تشديد ذال- خوانده.

و اشكالى كه متوجه اين دو مفسر است اين است كه: آنچه از سياق آيات برمى آيد اين است كه خداى تعالى خواسته است صدق آن جناب را در آنچه ادعا مى كند يعنى وحى و رؤيت آيات كبراى خدا تاييد كند، و اگر ضمير در جمله" ما رأى" به رسول خدا (ص) برگردد حاصل معنا اين مى شود كه مى خواهد بر صدق رؤيت آن جناب _______________

(1 و 2) روح المعانى، ج 27، ص 49. ______________________________________________________ صفحه ى 48

احتجاج كند، به اينكه چون قلبش به آنچه چشمش ديده بود معتقد شد، و اين معنا از دأب قرآن بعيد است،

چون دأب قرآن همواره اين است كه: خدا را شاهد و مصدق دعوت انبياء بگيرد، نه فؤاد و مثل آن را.

به خلاف اينكه ضمير در جمله" ما رأى" را به فؤاد برگردانيم، كه در اين صورت حاصل معنايش تصديق خدا خواهد بود فؤاد رسول خدا (ص) را در آنچه كه ديده، نه تصديق فؤاد رؤيت آن جناب را، و كلام هم بر طبق همان سياق سابقش كه از جمله" ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى ... إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى ..." شروع مى شد جارى شده است، كه همواره خدا آن جناب را تصديق مى كرده است.

حال اگر بگويى: خير، همين ادعا را قبول نداريم، براى اينكه در آيه بعدى براى اثبات صدق ادعاى آن جناب استدلال مى كند به رؤيت خود آن جناب، چه مانعى دارد كه در آيه مورد بحث هم استدلال كند به اعتقاد فؤادش.

در پاسخ مى گوييم: در آيه بعدى احتجاجى در كار نيست و نمى خواهد صدق ادعاى آن جناب را اثبات كند، بلكه مى خواهد مشركين را در بگو مگو كردن ملامت كند، و بفرمايد: در باره چيزى كه او مى گويد: من به چشم خود ديده ام، و شما نمى توانيد ببينيد، چرا بگو مگو مى كنيد؟ آخر، ممارات و مجادله- كه همان بگو مگو كردن باشد- اگر كار درستى باشد در جايى درست است كه در مساله فكرى و نظرى باشد، و اما در مساله ديدنيها، جايى براى ممارات و بگو مگو نيست، و پيامبر (ص) دارد خبر مى دهد كه من آن را به عيان و با دو چشم خود ديدم، نه اينكه فكرم و عقلم چنين حكم كرد.

" أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى اين

استفهام توبيخى است، و خطابش به مشركين است، و ضمير در آن به رسول خدا (ص) بر مى گردد و ممارات به معناى اصرار ورزيدن بر مجادله است.

و معناى آيه اين است كه: آيا براى اين در جدال خود اصرار مى ورزيد كه آن جناب به خلاف آنچه ادعاى ديدنش را مى كند و از ديدنش به شما خبر مى دهد معتقد شود؟

[مقصود از" نَزْلَةً أُخْرى و رؤيت رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، در آيه:" وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى ]

" وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى كلمه" نزلة" به معناى يك دفعه نزول است، و معناى آن نزول واحد است، و اين آيه دلالت مى كند بر اينكه از اين آيه به بعد مى خواهد از يك نزول ديگر غير آن نزولى كه در آيات سابق حكايت شده بود خود خبر دهد.

و با در نظر داشتن اينكه مفسرين فاعل" رآه" را رسول خدا (ص) ______________________________________________________ صفحه ى 49

دانسته و ضمير مفعولى در آن را به جبرئيل برگردانده اند، قهرا منظور از" نزلة" نازل شدن جبرئيل بر آن جناب خواهد بود، نازل شدنش براى اينكه آن جناب را به معراج ببرد. و جمله" عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى ظرف براى رؤيت است، نه براى نازل شدن، و مراد از رؤيت هم رؤيت آن جناب است جبرئيل را به صورت اصليش. و معناى جمله اين است كه: جبرئيل يك بار ديگر به صورت اصليش در برابر رسول خدا (ص) در آمد، تا به معراجش ببرد، و اين جريان كنار سدرة المنتهى واقع شد.

پس از آنچه كه گذشت صحت اين نظريه هم روشن شد كه بگوييم ضمير مفعولى به خداى تعالى برگردد. و

مراد از رؤيت هم رؤيت قلبى، و مراد از نزله اخرى هم نازل شدن رسول خدا (ص) در معراج در كنار سدرة المنتهى باشد، آن وقت مفاد آيه چنين مى شود كه: رسول خدا (ص) يك بار ديگر نزد سدرة المنتهى نازل شد، و اين وقتى بود كه به معراج مى رفت، و در آن نزله خدا را مانند نزله اول با قلب خود ديدار كرد.

" عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى كلمه" سدر" به معناى جنس درخت سدر، و كلمه" سدرة" به معناى يك درخت سدر است، و كلمه" منتهى"- گويا- نام مكانى است، و شايد مراد از آن، منتهاى آسمانها باشد به دليل اينكه مى فرمايد: جنت ماوى پهلوى آن است، و ما مى دانيم كه جنت ماوى در آسمانها است، چون در آيه فرموده:" وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ" «1».

و اما اينكه اين درخت سدره چه درختى است؟ در كلام خداى تعالى چيزى كه تفسيرش كرده باشد نيافتيم، و مثل اينكه بناى خداى تعالى در اينجا بر اين است كه به طور مبهم و با اشاره سخن بگويد، مؤيد اين معنا جمله" إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى است، كه در آن سخن از مستورى رفته است، در روايات هم تفسير شده به درختى كه فوق آسمان هفتم قرار دارد، و اعمال بندگان خدا تا آنجا بالا مى رود، كه بزودى بعضى از اين روايات از نظر خواننده خواهد گذشت.

" عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى - يعنى بهشتى كه مؤمنين براى هميشه در آن منزل مى كنند، چون بهشت ديگرى هست موقت، و آن بهشت برزخ است كه مدتش تا روز قيامت

تمام مى شود، و" جنت ماوى" بعد از قيامت است. هم چنان كه فرموده:

_______________

(1) هم رزق شما در آسمان است و هم آن بهشتى كه وعده داده شده ايد. سوره ذاريات، آيه 22. ______________________________________________________ صفحه ى 50

" فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوى نُزُلًا بِما كانُوا يَعْمَلُونَ" «1»، و نيز فرموده:" فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى ... فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى «2»، و اين جنت الماوى به طورى كه آيه 22 سوره ذاريات دلالت مى كرد، در آسمان واقع است. ولى بعضى «3» از مفسرين آن را به جنت برزخى تفسير كرده اند.

و در جمله" إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى مصدر غشيان به معناى احاطه است، و كلمه" ما" در اين آيه موصوله است.

و معناى آيه اين است كه: آن زمان كه احاطه مى يابد به سدره، آنچه احاطه مى يابد.

در اينجا هم خداى تعالى مطلب را مبهم گذاشته نفرموده چه چيز به سدره احاطه مى يابد، چون گفتم بناى خداى تعالى بر ابهام است.

" ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى كلمه" زيغ" كه مصدر فعل" زاغ" است به معناى انحراف از حالت تعادل و استقامت است، و كلمه" طغيان" كه مصدر فعل" طغى" است، در هر عملى به معناى تجاوز از حد در آن عمل است، و" زيغ بصر" به اين معنا است كه چشم آدمى چيزى را به آن صورت كه هست نبيند، و طورى ديگر ببيند، و" طغيان بصر" به اين معنا است كه چيزى را ببيند كه اصلا حقيقت ندارد، و منظور از" بصر" چشم رسول خدا (ص) است.

و معناى آيه اين است كه: چشم رسول خدا (ص) آنچه را كه ديد بر غير صفت حقيقيش نديد، و چيزى را

هم كه حقيقت ندارد نديد، بلكه هر چه ديد درست ديد، و مراد از اين ديدن رؤيت قلبى است نه رؤيت با ديده سر، چون مى دانيم منظور از اين ديدن همان حقيقتى است كه در آيه" وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى منظور است، چون صريحا مى فرمايد: رؤيت در اين نزله كه نزله دومى است مثل رؤيت در نزله اولى بود، و رؤيت نزله اولى رؤيت با با فؤاد بود، كه در باره اش فرمود:" ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى - دقت بفرماييد و غفلت نورزيد.

" لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى كلمه" من" تبعيض را مى رساند، و معناى آيه اين است كه: سوگند مى خورم كه او

_______________

(1) مؤمنين جنت ماوى دارند و به پاداش كارهاى نيكى كه مى كرده اند در آنجا نازل مى شوند.

سوره سجده، آيه 19.

(2) و چون قيامت بيايد (چنين و چنان مى شود)، پس به درستى جنت، منزلگاه خواهد بود. سوره نازعات، آيه 34- 41.

(3) مجمع البيان، ج 9، ص 175. ______________________________________________________ صفحه ى 51

بعضى از آيات پروردگارش را ديد، و با ديدن آنها مشاهده پروردگارش برايش تمام شد. چون مشاهده خدا به قلب با مشاهده آيات او دست مى دهد، زيرا آيت بدان جهت كه آيت است به جز صاحب آيت را حكايت نمى كند، و از خودش هيچ حكايتى ندارد، و گرنه از جهت خودش اگر حكايت كند ديگر آيت نمى شود.

و اما ديدن ذات متعاليه حق بدون حجاب، يعنى بدون وساطت آيت، امرى است محال، هم چنان كه خودش فرمود:" وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً" «1».

بحث روايتى [چند روايت در باره مراد از نجم در" وَ النَّجْمِ إِذا هَوى ، و

رواياتى در ذيل آيات مربوط به معراج پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم)]

در تفسير قمى در ذيل آيه" وَ النَّجْمِ إِذا هَوى ، امام (ع) فرموده: نجم، رسول خدا (ص) است، و منظور از جمله" إِذا هَوى سرازير شدن آن جناب است در هنگامى كه به معراج رفته بود «2».

مؤلف: قمى روايتى ديگر به سند خود از پدرش از حسين بن خالد از حضرت رضا (ع) نقل كرده كه در آن هم نجم به رسول خدا (ص) تفسير شده، و البته اين تفسير به باطن است نه اينكه به معناى نجم بودن آن جناب باشد «3».

و در كافى از قمى از پدرش از ابن ابى عمير از محمد بن مسلم روايت آورده كه گفت: به امام باقر (ع) عرضه داشتم: معناى آياتى كه نظير آيه" وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى و" وَ النَّجْمِ إِذا هَوى است چيست؟ فرمود: خداى عز و جل به هر چه از مخلوقات خود خواسته سوگند ياد كرده، ولى بندگان او جز به خود او نبايد سوگند ياد كنند «4».

مؤلف: و در كتاب فقيه از على بن مهزيار از ابى جعفر دوم امام جواد (ع) نظير اين حديث آمده «5».

و در مجمع البيان گفته: عامه از جعفر بن محمد الصادق روايت كرده اند كه فرمود:

محمد (ص) در شب معراج از آسمان هفتم نازل شد، و وقتى اين سوره _______________

(1) به هيچ وجه به او احاطه علمى نمى يابند. سوره طه، آيه 110.

(2) تفسير قمى، ج 2، ص 333.

(3) تفسير قمى، ج 2، ص 343.

(4) فروع كافى، ج 7، ص 449، ح 1.

(5) الفقيه، ج 3، ص 236، ح 51. ______________________________________________________

صفحه ى 52

نازل شد و خبر معراج بگوش عتبة بن ابو لهب رسيد، نزد آن جناب آمده، دختر آن جناب را طلاق داد، و آب دهان به روى حضرتش انداخت و گفت: به رب نجم سوگند كه به نجم كافر شدى، رسول خدا (ص) او را نفرين كرد و عرضه داشت: بار الها سگى از سگها را بر او مسلط كن.

اين بود تا آنكه عتبه به شام سفر كرد، در يكى از منزلها پياده شد، و خداى تعالى وحشتى در دلش بيفكند، به رفقايش گفت: شب هنگام مرا در وسط خود بخوابانيد، آنان نيز چنين كردند، ولى با همه اين مراقبت ها در نيمه شب شيرى آمد و او را كه در بين رفقايش بود پاره پاره كرد «1».

مؤلف: طبرسى بعد از نقل اين حديث اشعارى را كه حسان در اين باره سروده نقل مى كند. الدر المنثور هم اين قصه را به طرقى مختلف روايت كرده «2».

و در كافى به سند خود از هشام و حماد و غيره روايت كرده كه گفته اند: از امام صادق (ع) شنيديم كه فرمود: حديث من حديث پدر من است، و حديث پدرم حديث جد من است، و حديث جدم (زين العابدين) حديث حسين بن على است، و حديث حسين حديث حسن است، و حديث حسن حديث امير المؤمنين است، و حديث امير المؤمنين حديث رسول خدا (ص) است، و حديث رسول خدا (ص) سخن خداى عز و جل است «3».

[رواياتى در باره رؤيت قلبى رسول اللَّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) خداوند سبحان را]

و در تفسير قمى به سند خود از ابن سنان روايت آورده كه در ضمن آن گفته است:

امام

صادق (ع) در معناى/" قابَ قَوْسَيْنِ" فرمود: چون آن جناب، يعنى رسول خدا (ص)، نزديك ترين خلائق بود به خدا، و آن قدر نزديك بود كه در شب معراج وقتى به آسمان بالا مى رفتند جبرئيل مرتب مى گفت: جلوتر برو اى محمد، برو كه در جايى قدم نهاده اى كه نه هيچ ملكى مقرب قدم نهاده و نه هيچ رسولى مرسل. و اگر روح و جان آن حضرت نمونه اى از آن عالم نبود، هرگز نمى توانست به آنجا برسد، و در نزديكى به خدا به حدى رسيد كه خداى تعالى در باره اش فرمود:" قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى يعنى بلكه كمتر از دو قوس «4».

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 172.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 121.

(3) اصول كافى، ج 1، ص 53، ح 14.

(4) تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 148. ______________________________________________________ صفحه ى 53

و در احتجاج از على بن الحسين (ع) روايتى طولانى آورده كه در ضمن آن فرمود: من فرزند كسى هستم كه بلند مرتبه بود، و بلند مرتبه تر مى شد، تا آنجا كه از سدرة المنتهى گذشت و نسبت به خداى تعالى آن قدر نزديك شد كه بيش از دو قوس و بلكه كمتر فاصله نماند «1».

مؤلف: اين معنا در روايات ائمه اهل بيت (ع) بسيار آمده.

و در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابن مردويه، از ابى سعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت: آن هنگام كه رسول خدا (ص) را شبانه به معراج بردند، آن قدر به پروردگارش نزديك شد كه فاصله نزديكى اش قاب دو قوس و بلكه نزديك تر شد، و آيا مى دانى كه قوس به" زه" آن چقدر نزديك است، بلكه از آن هم

نزديك تر شد «2».

و نيز در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير آيه" ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى" فرمود: منظور رسول خدا (ص) است كه به پروردگارش نزديك شد، و سپس سرازير گرديد «3».

و در مجمع البيان است كه انس در روايتى كه اوائل سندش ذكر نشده گفته است:

رسول خدا (ص) در ذيل آيه" قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى فرمود: يعنى بقدر دو ذراع يا كمتر از دو ذراع «4».

و در تفسير قمى ذيل آيه" فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى فرمود: اين وحى، وحى رو در رو بود، (به اين معنا كه كسى بين خدا و آن جناب واسطه نبود) «5».

و در توحيد به سند خود از محمد بن فضيل روايت كرده كه گفت: من از حضرت ابى الحسن (ع) پرسيدم: آيا رسول خدا (ص) پروردگارش عز و جل را ديد؟ فرمود: بله اما با قلب خود ديد، مگر كلام خداى عز و جل را نشنيدى كه مى فرمايد:" ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى پس به حكم اين آيه خدا را با چشم نديد، بلكه با قلب ديد «6».

و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد و ابن منذر و ابن ابى حاتم، از محمد بن كعب قرظى از بعضى از اصحاب رسول خدا (ص) روايت كرده اند كه _______________

(1) احتجاج، ج 2، ص 39.

(2 و 3) الدر المنثور، ج 6، ص 123.

(4) مجمع البيان، ج 9، ص 173.

(5) تفسير قمى، ج 2، ص 334.

(6) توحيد، ص 16، ح 17، ط تهران. ______________________________________________________ صفحه ى 54

پرسيدند: يا رسول اللَّه آيا پروردگار خود را ديده اى؟

فرمود: با چشم خود نديدم، ولى با فؤادم دو بار ديدم، آن گاه اين آيه را تلاوت كرد:" ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى" «1».

مؤلف: اين معنا را نسايى هم از ابو ذر- به طورى كه در الدر المنثور آمده- نقل كرده، و عبارتش چنين است:" رسول خدا (ص) پروردگار خود را با قلب خود ديد نه با چشم خود" «2».

و از صحيح مسلم و ترمذى و ابن مردويه، از ابو ذر روايت كرده كه گفت: من از رسول خدا (ص) پرسيدم: آيا پروردگار خود را ديده اى؟ فرمود:" نورانى مى بينم او را" «3».

مؤلف: كلمه" نورانى" منسوب به نور است كه بر طبق قاعده بايد بشود" نورى" ولى بر خلاف قاعده و قياس" نورانى" مى گويند، مانند جسمانى كه منسوب به جسم است.

بعضى ها عبارت مذكور را به صورت" نور انى أراه"- با تنوين و كسره همزه و تشديد نون و سپس ياى متكلم- خوانده اند، يعنى نورى كه من آن را مى بينم، ولى ظاهرا عبارت روايت دست خورده شده باشد، هر چند كه روايتى ديگر كه ذيلا نقل مى كنيم آن را تاييد كند، و آن روايت اين است كه: مسلم در صحيح خود، و ابن مردويه از ابو ذر نقل كرده اند كه از رسول خدا (ص) پرسيده: آيا پروردگارت را ديده اى؟ فرمود: نورى را ديدم «4». چون به هر تقدير ظاهر روايت قابل قبول نيست، مگر اينكه بگوييم مراد از رؤيت، رؤيت قلب است، در نتيجه نه رؤيت، رؤيت حسى است و نه نور، نور حسى است.

و در كافى به سند خود از صفوان بن يحيى روايت كرده كه گفت: ابو قره محدث از من خواهش كرد او را نزد ابى

الحسن رضا (ع) ببرم، من از آن جناب براى وى اجازه ملاقات خواستم، آن حضرت اجازه دادند، ابو قره بر آن حضرت وارد شد و مسائلى از حلال و حرام در احكام از او پرسيد تا رسيد به اينجا كه ابو قره گفت: خداى تعالى فرموده:" وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى اين چه معنا دارد؟ حضرت ابو الحسن (ع) پاسخ دادند كه بعد از اين آيه، آيه اى ديگر هست كه مى فهماند آن جناب چه ديده، و آن آيه" ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى است، مى فرمايد: فؤاد محمد آنچه را كه چشمهايش ديد و زبانش از آنچه ديد خبر داد تكذيب نكرد، و

_______________

(1 و 2 و 3) الدر المنثور، ج 6، ص 125.

(4) الدر المنثور، ج 6، ص 125. ______________________________________________________ صفحه ى 55

اما اينكه چه ديده؟ آيه" لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى از آيات كبراى پروردگارش بديد" پاسخ مى دهد، و معلوم مى شود كه منظور از جمله" ما رأى" آيات پروردگار است، و آيات پروردگار غير خود اوست «1».

مؤلف: على الظاهر منظور امام اين بوده كه ابو قره را ساكت كرده باشد، چون در آغاز قبول مى كند كه منظور از اين ديدن، ديدن حسى است، آن گاه اين چنين ساكتش مى كند كه منظور از آن، ديدن آيات خدا است، و آيات خدا غير خدا است، و بنا بر اين ديگر نبايد به روايت اشكال كرد كه چرا فرموده آيات خدا غير خدا است، با اينكه ديدن آيات خدا بدان جهت كه آيات او است در حقيقت ديدن خود او است، زيرا همانطور كه گفتيم و در عده اى از روايات هم آمده بود ديدن خدا

مربوط به قلب است، و ديدن آياتش مربوط به چشم.

و صاحب تفسير قمى مى گويد: پدرم از ابن ابى عمير از هشام از امام صادق (ع) برايم حديث كرد كه فرمود: رسول خدا (ص) فرموده: من (در شب معراج) به سدرة المنتهى رسيدم، و ديدم كه هر يك برگش سايه بر امتى از امت ها دارد، آنجا بود كه نسبت به مقام پروردگارم مانند فاصله دو قوس يا كمتر قرار گرفتم «2».

و در الدر المنثور است كه احمد و ابن جرير از انس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: به سدرة المنتهى رسيدم، ديدم كه بارش مانند ملخ درشت و پر پشت و برگهايش چون گوش فيل است، همين كه جلوه اى از امر خدا آن را پوشاند بصورت ياقوت و زمرد و مثل آن در آمد «3».

و در تفسير قمى به سند خود از اسماعيل جعفى از امام ابى جعفر (ع) روايت كرده كه در ضمن حديثى طولانى فرمود: و چون آن جناب را به سدرة المنتهى رساندند جبرئيل ديگر همراهيش نكرد، رسول خدا (ص) فرمود: آيا در چنين مقامى مرا تنها مى گذارى؟ گفت: تو هم چنان پيش برو، به خدا سوگند تو به حدى پيش رفته اى كه احدى از خلق خدا كه قبل از تو بودند، به اين حد پيش نرفتند، در آنجا بود كه نورى از ناحيه پروردگارم ديدم، و سبحه بين من و او حائل گرديد.

راوى مى گويد: عرضه داشتم: فدايت شوم" سبحه" چيست؟ حضرت روى خود را به طرف زمين خم كرد با دست به آسمان اشاره نموده سه مرتبه فرمود: جلال پروردگارم، جلال _______________

(1) اصول كافى، ج 1، ص 95، ح

2.

(2) تفسير قمى، ج 2، ص 11.

(3) الدر المنثور، ج 6، ص 125. ______________________________________________________ صفحه ى 56

پروردگارم «1».

مؤلف: سبحه همانطور كه در حديث تفسير شده عبارت است از جلال، و چيزى است كه بر تنزه خداى تعالى از نواقص خلقش دلالت مى كند كه برگشت اين نيز به همان جلال است، و حاصل ذيل روايت اين است كه: آن حضرت پروردگار خود را از راه مشاهده آياتش بديد.

و نيز در همان كتاب در ذيل آيه" وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى آمده كه امام فرمود در آسمان هفتم «2».

باز در آن كتاب در ذيل آيه" إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى امام فرمود: وقتى حجاب از بين خداى تعالى و بين رسول گراميش برداشته شد، نور سدره پوشيده گشت «3».

[اشاره به اختلاف در باره اينكه معراج پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) جسمانى و روحانى يا فقط روحانى بوده

مؤلف: و در مطالب گذشته رواياتى ديگر نيز هست، و ما در اول تفسير سوره اسراء رواياتى را كه جامع داستان معراج است نقل كرديم.

و در آنجا در ذيل همان روايات اختلافى را كه علماء در معراج آن حضرت كرده اند نقل نموديم كه: بعضى گفته اند: در خواب صورت گرفته، و بعضى گفته اند: در بيدارى بوده، آنهايى هم كه گفته اند در بيدارى بوده، اختلاف كرده اند كه آيا با روح و بدن ماديش هر دو به معراج رفته و يا تنها با روحش، و از ابن شهرآشوب (صاحب مناقب) نقل كرديم كه گفته است: اعتقاد شيعه اين است كه معراج از مسجد الحرام تا مسجد اقصى با روح و جسم هر دو بوده، و آيه اسراء هم

بر همين مقدار دلالت دارد، و اما از مسجد اقصى تا آسمانها، بعضى از علماى اسلام گفته اند: آن نيز با جسم و روح هر دو بوده، و بسيارى از علماى شيعه نيز با ايشان موافقت كرده اند، و بعضى ديگر گفته اند كه: از مسجد اقصى تا آسمان تنها روحانى بوده، و بعضى از علماى متاخر نيز متمايل به اين قول شده اند.

و به نظر ما عيبى در اين قول نيست- البته اگر قرائنى كه همراه با آيات و روايات هست آن را تاييد كند- چيزى كه هست در اين صورت لازم است جنت الماوى در آيه" عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى را حمل بر جنت برزخ كنيم، و بگوييم: منظور از اينكه فرمود: جنت الماوى نزد سدره بود، اين است كه بهشت برزخى با سدرة المنتهى نوعى ارتباط و بستگى دارد، هم چنان كه در روايات آمده كه قبر انسانها يا باغى از باغهاى بهشت، و يا حفره اى از حفره هاى دوزخ _______________

(1) تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 155 به نقل از تفسير قمى.

(2 و 3) تفسير قمى، ج 2، ص 335. ______________________________________________________ صفحه ى 57

است «1» (كه از آن مى فهميم منظور وجود نوعى ارتباط يا با بهشت و يا با دوزخ است) و يا بالأخره آيات معراج را طورى توجيه كنيم كه با روحانى بودن معراج به آسمان منافات پيدا نكند.

و اما اينكه معراج در خواب بوده باشد، در تفسير سوره اسراء گفتيم: سخنى است كه اصلا نبايد به آن توجه شود.

بعضى هم احتمال داده اند، و خواسته اند معراج به آسمانها را تطبيق دهند با گردش شبانه در كرات ديگر آسمان، كراتى كه جزو منظومه شمسى ما هستند، يا

آنهايى كه در منظومه هاى ديگرند، و يا كراتى كه در كهكشانى غير از كهكشان ما قرار دارند. ولى اين احتمال ها با اخبارى كه در باره جزئيات اين داستان وارد شده به هيچ وجه نمى سازد، بلكه با مفاد آيات قبلى همين سوره نيز وفق نمى دهد.

_______________

(1) فروع كافى، ج 3، ص 242، ح 2.

ترجمه آيات و با اينكه دعوت او حق و نبوتش صدق است آيا هنوز هم معتقديد كه لات و عزى (19).

______________________________________________________ صفحه ى 59

و سومى يعنى منات (به گمان شما دختران خدايند) (20).

آيا پسران مال شما و براى خدا دختران است؟ (21).

چه تقسيم جائرانه و غير عادلانه اى (22).

اين بت ها هيچ حقيقتى به جز اين ندارند كه نام هايى از طرف شما و پدرانتان بر آنها نهاده شده، و خداى تعالى هيچ مدركى بر الوهيت آنها نازل نكرده، اى پيامبر اينان به جز خيال و پندارى دلخواه را پيروى نمى كنند. با اينكه از ناحيه پروردگارشان هدايت برايشان آمده (23).

راستى انسانها چنين قدرتى دارند كه هر چه را آرزو كنند به صرف آرزو مالك شوند؟ (24).

نه، دنيا و آخرت تنها ملك خدا است (25).

و چه بسيار فرشته در آسمان كه شفاعتشان هيچ دردى را دوا نمى كند، مگر بعد از آنكه خدا اذن دهد، و براى هر كس كه بخواهد و بپسندد اجازه دهد (26).

كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند براى ملائكه نامهاى زنان مى گذارند و آنان را زن مى پندارند (27).

با اينكه هيچ دليلى علمى بر گفته خود ندارند، و جز خيال و گمان دنبال نمى كنند، در حالى كه خيال و گمان هيچ دردى را دوا ننموده، در تشخيص حق جاى علم را نمى گيرد (28).

پس تو اى پيامبر از

هر كسى كه از ياد ما روگردان است و جز زندگى دنيا نمى خواهد روى بگردان (29)

علمشان تا همين جا كارگر است، و تحقيقا پروردگار تو بهتر مى داند كه چه كسى از راه او گمراه شده، و چه كسى راه يافته است (30).

و براى خدا است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين هست (آن وقت چگونه ممكن است حال اين دو طايفه را نداند، و اينكه گفتيم از آنان روى بگردان براى اين بود كه) تا خدا آنهايى را كه با اعمال خود بدى كردند، و آنهايى را كه با نيكى هاى خود نيكى نمودند، جزا بدهد (31).

و اما كسانى كه از گناهان كبيره و خيلى زشت پروا كرده اند، و گناهانى كوچك مرتكب شده اند، پروردگار تو مغفرتى وسيع دارد، او به وضع شما آگاه است، چه آن زمانى كه شما را از زمين پديد مى آورد، و چه آن زمانى كه در شكم مادرانتان چنين بوديد، پس بيهوده خويشتن را نستاييد كه او بهتر مى داند چه كسى با تقوا است (32).

بيان آيات [احتجاج عليه بت پرستى و اعتقاد به اينكه ملائكه دختران خدا و شفعايند]

اين آيات قسمتى از آيات فصل دوم سوره است، كه گفتيم در سه فصل خلاصه ______________________________________________________ صفحه ى 60

مى شود، خداى تعالى در اين آيات به مساله بت ها و بت پرستى ها پرداخته به شديدترين وجه ريشه اين ادعا را مى زند كه بت ها به زودى ايشان را شفاعت مى كنند، و در اين آيات اشاره اى هم به مساله معاد كه از مطالب فصل سوم سوره است دارد.

" أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى بعد از آنكه در آيات قبلى راستگويى رسول خدا (ص) را

مسجل كرد، و ثابت نمود كه سخنان او حقايقى است آسمانى كه به وى وحى مى شود، و از آن حقانيت نبوتش را نتيجه گرفت، نبوتى كه بر اساس توحيد و نفى شركاء پى ريزى شده به عنوان تفريع و نتيجه گيرى به مساله بت ها پرداخت" لات" و" عزى" و" منات" كه بت هاى مشركين بودند، و مشركين آنها را تمثالى از ملائكه مى پنداشتند، و ادعا مى كردند كه ملائكه به طور كلى از جنس زنانند، و بعضى از مشركين بعضى از بت ها را تمثال ملائكه بعضى ديگر را تمثالى از انسانها مى دانستند، چون بت پرستان قائل به الوهيت و ربوبيت خود بت ها بودند، بلكه ارباب آنها را كه همان ملائكه باشد مستقل در الوهيت و ربوبيت و انوثيت و شفاعت مى دانستند، آيات مورد بحث اشاره به حقايقى ديگر كه منتج معاد و جزاى اعمال است دارد.

و كلمات" لات" و" عزى" و" منات" نام سه بت است كه معبود عرب جاهليت بودند، و در اينكه اين سه بت چه شكلهايى داشتند و در كجا منصوب بودند و هر يك معبود كدام طايفه از عرب بود و در اينكه چه چيز باعث شد كه آن بتها مورد پرستش قرار گيرند؟ اقوال علماء مختلف و متناقض است، به طورى كه به هيچ يك از آن اقوال نمى توان اعتماد كرد، تنها چيزى كه در باره اين بت ها اتفاق كلمه هست همينهايى است كه ما آورديم.

و معناى آيه اين است كه: وقتى مطلب بدين قرار بود كه گفتيم، يعنى دعوت پيامبر حق، و گفتارش كه همه وحى و رسالت و از ناحيه خداى سبحان است صدق بود، پس، از لات و عزى و منات كه

سومى آن دو بت است و از ساير بتها به من خبر دهيد، همان بت هايى كه آنها را صنم ها و تمثالهاى ملائكه مى خوانيد، ملائكه اى كه مى گوييد دختران خدايند.

" أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى (آيا راستى پسران از شما و دختران از خدايند، در اين صورت چه تقسيمى ظالمانه داريد) استفهام در آيه انكارى و آميخته با استهزاء است، و" قسمة ضيزى" به معناى قسمت جائرانه و غير عادلانه است. ______________________________________________________ صفحه ى 61

و معناى آيه اين است كه: وقتى مطلب از اين قرار باشد، و ارباب اين بت ها يعنى ملائكه دختران خدا باشند، با اينكه خود شما دختر را براى خود نمى پسنديد و جز به پسر رضايت نمى دهيد، آيا اين قسمت درست است كه پسران مال شما و دختران مال خدا باشد؟ چه قسمتى جائرانه و غير عادلانه (البته فراموش نشود كه گفتيم اساس اين استفهام استهزاء است، و گرنه خدا نه پسر دارد و نه دختر)." إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ ..."

ضمير" هى" به بت هاى مذكور يعنى لات و عزى و منات برمى گردد، و يا به آنها از اين جهت كه اصنامند، (تا شامل همه بت ها شود) و ضمير در" سميتموها" به اسماء بر مى گردد، و" تسميه أسماء" به معناى اسم قرار دادن آنها است، و منظور از" سلطان"، برهان و دليل است.

و معنى آيه اين است كه: اين اصنام كه شما الهه خود گرفته ايد چيزى به جز مشتى اسماء نيستند، كه شما و پدرانتان آن سنگ و چوب ها را به آن اسماء نامگذارى كرده ايد، و ما وراى اين أسماء

مصاديق و مسميات واقعى كه خداى تعالى برهانى بر اله بودن و ربوبيت آنها نازل كرده باشد ندارند.

و حاصل آيه اين است كه: مى خواهد گفتار مشركين را به اين دليل كه مدركى بر الوهيت آلهه خود ندارند رد كند. و كلمه" ما" در جمله" إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ" موصول است، و ضميرى كه بايد از جمله به آن برگردد حذف شده، تقديرش" و ما تهواه الانفس- و آنچه نفسها هوسش را مى كنند" است.

ولى بعضى «1» از مفسرين گفته اند: ما مصدريه است، كه جمله بعد را به صورت مصدر در مى آورد، و تقدير كلام:" ان يتبعون الا الظن و هوى الانفس- پيروى نمى كنند مگر پندار و خواسته نفس را" مى باشد، و كلمه" هوى" به معناى خواهش هاى شهوانى نفس است و جمله مورد بحث هم در مقام مذمت مشركين است كه باطل را پيروى مى كنند، و هم تاكيد مطالب قبل است كه مى فرمود: برهانى بر عقايد خود ندارند. و جمله" وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى هم كه جمله اى است حاليه، آن مطالب را تاكيد مى كند، و معنايش اين است كه: اين مشركين در امر خدايان خود به جز باطل متابعتى ندارند تنها پيرو باطل و هواهاى شهوى نفس هستند، آرى اينها را پيروى مى كنند در حالى كه _______________

(1) تفسير فخر رازى، ج 28، ص 301. ______________________________________________________ صفحه ى 62

از ناحيه خدا كه پروردگارشان است هدايتى به سويشان آمد و آن عبارت بود از دعوت حقه پيامبر و يا قرآنى كه به سوى حق هدايت مى كند.

در اين آيه التفاتى از خطاب قبلى به كار رفته تا به اين نكته اشاره كرده باشد كه

مردمى كه چنين هستند كوتاه فهم تر از آنند كه مخاطب به اين كلام قرار گيرند، علاوه بر اين استعداد آن را ندارند كه در كلامى برهانى مخاطب قرار گيرند، و كسانى كه پيروان ظن و هوى هستند چه مى فهمند كه برهان چيست.

" أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى" كلمه" أم" منقطعه است، و استفهام در جمله انكارى است، و سياق گفتار سياق نفى اين معنا است كه انسان مالك آرزوهايش باشد، مى فرمايد صرف اينكه انسان آرزويى در سر بپروراند مالك آن آرزو نمى شود، تا مشركين هم به صرف اينكه آرزوى شفاعت ملائكه را داشته باشند مالك شفاعت آنها بشوند ملائكه اى كه به گمان آنها ارباب اصنام و دختران خدا هستند. و يا به صرف اينكه آرزوى الوهيت آلهه خود كنند به آرزوهايشان برسند.

البته در اين كلام اشاره اى هم به اين نكته هست كه مشركين به جز اين آرزو هيچ دليل قابل قبولى بر الوهيت آلهه خود و شفاعت آنها ندارند، و با آرزو هم كسى مالك چيزى نمى شود.

" فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى حرف فاء كه بر سر جمله آمده جمله را فرع جمله سابقش مى كند و آن را علت همان معلول مى سازد تا بفهماند بين دو جمله ارتباط مستقيم هست. و اين جمله علت مضمون جمله قبل است، و مى فهماند كه انسان به صرف آرزو مالك آرزويش نمى شود، به خاطر اينكه دنيا و آخرت تنها و تنها از آن خداى سبحان است، و او هيچ شريكى در ملك خود ندارد تا آرزوهاى خام شما هم يكى از آن شركاء باشد.

[شفاعت ملائكه مشروط به اذن و رضاى خداى سبحان است

" وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا

تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى فرق ميان" اذن" و" رضا" اين است كه رضا امرى است باطنى، و عبارت است از حالت ملايمت نفس راضى، با آنچه از آن راضى است، ولى اذن أمر ظاهرى است و اعلام صاحب اذن است، صاحب اذن مى خواهد اعلام كند از قبل من هيچ مانعى نيست كه تو فلان كار را بكنى، و اين، هم با داشتن رضاى باطنى مى سازد و هم با نبودن آن، ولى رضا بدون اذن نمى سازد، حال چه رضاى بالقوه و چه بالفعل. ______________________________________________________ صفحه ى 63

و اين آيه در صدد اين است كه بفرمايد: ملائكه از ناحيه خود مالك هيچ شفاعتى نيستند، به طورى كه در شفاعت كردن بى نياز از خداى سبحان باشند، آن طور كه بت پرستان معتقدند، چون تمامى امور به دست خداست، پس اگر هم شفاعتى براى فرشته اى باشد، بعد از آن است كه خدا به شفاعتش راضى باشد و اذنش داده باشد.

و بنا بر اين مراد از جمله" لمن يشاء" ملائكه است، و معناى آيه اين است كه: چه بسيار از فرشته در آسمانها هستند كه شفاعتشان هيچ اثرى ندارد، مگر بعد از آنكه خدا به هر يك از ايشان كه بخواهد و راضى باشد اجازه شفاعت داده باشد.

ولى بعضى «1» از مفسرين گفته اند: مراد از جمله مذكور انسان است، و معناى آيه اين است كه: ملائكه شفاعت نمى كنند مگر انسانى را كه خدا خواسته باشد شفاعت شود، و به آن راضى باشد چگونه راضى مى شود و اجازه شفاعت به ملائكه مى دهد در باره كسانى كه به وى كفر مى ورزند و غير او

را مى پرستند؟

و به هر حال از اين آيه اين معنا به طور مسلم بر مى آيد كه براى ملائكه شفاعتى قائل است، چيزى كه هست شفاعت ملائكه را مقيد به اذن و رضايت خداى سبحان كرده است.

" إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى اين آيه عقيده مشركين را بر اينكه ملائكه از جنس زنانند رد مى كند، همانطور كه در آيه قبلى اعتقاد به شفاعت ملائكه به طور مطلق را رد مى كرد، و مراد از" تسميه مشركين ملائكه را تسميه انثى" همين است كه مى گفتند: ملائكه دختران خدايند، پس مراد از كلمه انثى جنس زن است كه اعم از يكى و بيشتر است.

بعضى «2» از مفسرين گفته اند: كلمه" ملائكه" در معناى استغراق مفرد است، در نتيجه تقدير كلام" ليسمون كل واحد من الملائكة تسمية الانثى" است، يعنى مشركين تك تك ملائكه را به نام زن نامگذارى مى كنند، يعنى آنها را دختر مى نامند، پس اين كلام بر وزن اين جمله است كه مى گوييم:" كسانا الامير حلة- امير به ما خلعت پوشانيد" يعنى به يك يك ما پوشانيد.

بعضى «3» از مفسرين گفته اند: اينكه نامگذارى مشركين را وابسته به نداشتن ايمان به آخرت دانسته و فرموده: آنهايى كه ايمان به آخرت ندارند چنين نامگذاريها دارند، خود اشاره اى است به شناعت و زشتى اين عمل، و اينكه چنين عملى مستتبع عقوبت است، و

_______________

(1 و 2 و 3) روح المعانى، ج 27، ص 59. ______________________________________________________ صفحه ى 64

كسى مرتكب آن نمى شود مگر آنكه از بيخ و بن ايمانى به آخرت و عقوبت در آن نداشته باشد.

[مقصود از اينكه فرمود مشركين بدانچه مى گويند علم ندارند و جز" ظن" را پيروى

نمى كنند ...]

" وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً" كلمه" علم" به معناى تصديقى است صد در صد كه مانع از تصديق به ضدش باشد، به خلاف كلمه" ظن" كه به معناى تصديق مثلا شصت درصد است، كه چهل درصد احتمال خلاف آن نيز هست، كه اين چهل درصد و يا كمتر را وهم مى گويند (و اما احتمالى كه با احتمال مخالفش پنجاه، پنجاه باشد شك و ترديد است)، و اعتقاد به زن بودن فرشتگان همانطور كه براى مشركين معلوم و تصديقى صد در صد نيست، همچنين مظنون و شصت درصد هم نيست، زيرا ده درصد اضافى دليل مى خواهد، كه نداشتند، ولى از آنجايى كه اين اعتقاد موافق با هواى نفسشان بوده همين هواى نفس آن را در دلهايشان رسوخ داده، و زينت داده بود و همين باعث شد كه متوجه خلاف آن نشوند و هر قدر احتمال خلاف آن به ايشان گوشزد شود از آن اعراض كنند و به همان چيزى كه دوست مى داشتند بچسبند، و به همين جهت قرآن كريم آن را ظن ناميده و گرنه (اگر به واقع مطلب بنگرى اعتقاد به شرك اصلا اعتقاد نيست، نه تنها علم و احتمال صد در صد نيست، و نه تنها مظنه و احتمال شصت درصد و بالاتر نيست، و نه تنها احتمال مساوى يعنى شك نيست، و نه تنها احتمال مرجوح يعنى وهم و چهل درصد و پائين تر نيست، بلكه فقط و فقط) تصورى است بدون تصديق.

با اين بيان درستى گفتار آن مفسر «1» كه گفته: ظن در اين آيه و در آيه

سابق كه مى فرمود:" إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ" به معناى توهم است نه اعتقاد راجح، روشن مى شود. و گفتار خود را به آنچه از كلام راغب به دست مى آيد تاييد كرده است، چون راغب گفته: بسيار مى شود كه كلمه" ظن" بر توهم هم اطلاق مى شود «2».

" إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً"- كلمه" حق" به معنى واقعيت هر چيز است، و همه مى دانيم كه واقعيت هر چيزى جز به علم يعنى اعتقاد مانع از نقيض، و يا به عبارت ديگر احتمال صد در صد درك نمى شود، و غير علم كه يا ظن است و يا شك و يا وهم، واقعيت چيزى را نشان نمى دهد، پس هيچ مجوزى نيست كه انسان در درك حقايق به آن اعتماد كند، خداى تعالى هم فرموده:" وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ" «3».

و اما اينكه در احكام عملى دينى به مظنه عمل مى كنيم، از اين جهت است كه در

_______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 58.

(2) مفردات راغب، ماده" ظن".

(3) چيزى را كه علم بدان ندارى پيروى مكن. سوره اسرى، آيه 36. ______________________________________________________ صفحه ى 65

خصوص اين مورد دليلى از ناحيه شارع رسيده، كه اطلاق آيه شريفه را مقيد كرده، از خصوص اين يك مورد گذشته در هيچ يك از امور اعتقادى نمى توانيم ظن را پيروى كنيم، چون اطلاق آيه در آن باره محفوظ است.

بعضى «1» از مفسرين گفته اند: اينكه در آيه مورد بحث به جاى اكتفاء به ضمير، اسم ظاهر را آورده، و با اينكه مى توانست بفرمايد:" انه لا يغنى من الحق شيئا" دو باره كلمه" ظن" را آورده براى اين بود كه جمله مذكور

به عنوان مثلى آورده شود.

" فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا" اين جمله بخاطر حرف فاء كه بر سر دارد، تفريع و نتيجه گيرى از پيروى مشركين از ظن و از هواى نفس مى باشد، پس اينكه دستور مى دهد از آنان اعراض كن نتيجه همانست كه مشركين تابع و پيرو حق و علم نبوده اند، و اگر نفرمود:" فاعرض عنهم- از ايشان اعراض كن"، و بجاى آن فرمود:" فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا- از كسى كه از ذكر ما رويگردان است اعراض كن" براى اين بوده كه بفهماند علت اين دستور چيست، پس گويا فرموده: اين مشركين علم را رها كرده دنبال ظن را گرفته اند، و تابع هواى نفس خويشند و اگر چنينند براى اين است كه از ذكر ما رويگردان هستند، و تنها هم شان زندگى دنيا است و بس، بنا بر اين، بهره شان از علم منحصر به مسائل مادى دنيوى است، و چون چنين است تو نيز از آنان اعراض كن، براى اينكه ايشان گمراهند.

و مراد از" ذكر" در اين آيه، يا قرآن است كه پيروان حق را به سوى حق صريح هدايت نموده و با حجت هاى قاطع و براهين روشن كه جاى ترديد در آنها نيست به سوى سعادت خانه آخرت كه وراى دنيا است ارشاد مى نمايد.

و يا مراد از آن ياد خدا است كه در مقابل غفلت از او به كار مى رود، و از كسى كه از چنين ذكرى رويگردان است نيز بايد اعراض كرد، براى اينكه ياد خدا به نحوى كه لايق به ذات متعاليه او باشد، يعنى ياد خدا به اسماء و صفات خدا، بشر را

به سوى حقايقى علمى در باره مبدأ و معاد هدايت مى كند، هدايتى علمى كه باز جاى ترديد باقى نمى گذارد.

" ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى اشاره با كلمه" ذلك" به امر دنيا است كه هر چند كلمه امر دنيا در آيه سابق نيامده _______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 59. ______________________________________________________ صفحه ى 66

بود، بلكه كلمه" حياة الدنيا" آمده بود، ولى امر دنيا از آن آيه استفاده مى شد، و تعبير به اينكه" اين است مقدار رسايى علم آنان" تعبيرى است استعاره اى، گويا علم به سوى معلوم مى رود تا به آن برسد، و علم مشركين در مسير خود به دنيا مى رسد، و همانجا از حركت باز مى ماند، و ديگر از آنجا به طرف آخرت نمى رود، و لازمه اين توقف علم، آن است كه تنها دنيا هدف نهايى اراده و طلب آنان باشد، و توسن هم شان تا همانجا پيش برود، و ديگر دل بغير دنيا نبندند، و جز به سوى آن روى نياورند.

" إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ ..."- اين جمله مضمون جمله قبلى را تاكيد مى كند، و شهادتى است از خداى تعالى بر صحت آن.

[وجه تفريع جزاء بد كاران و نكو كاران بر مالكيت خداى سبحان

" وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى" ممكن است بگوييم: صدر آيه شريفه حال باشد از جمله" أعلم" كه در آيه قبلى بود، و كلمه" واو" در ابتداى آن واو حاليه و معنا چنين باشد:" به درستى پروردگار تو أعلم و داناتر به حال دو طايفه ضالين

و مهتدين است، در حالى داناتر است كه مالك همه چيزهايى است كه در آسمان و زمين است، ديگر چگونه ممكن است كه أعلم به حال آن دو طايفه نباشد، با اينكه مالك ايشان است".

و بنا بر اين احتمال، ظاهر چنين به نظر مى رسد كه: جمله" ليجزى ..." متعلق به جمله سابق باشد كه مى فرمود:" فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى ..." آن وقت معناى مجموع دو جمله چنين مى شود كه از ايشان اعراض كن و امرشان را به خدا واگذار نما تا جزايى چنين و چنانشان داده و تو را و نيكوكاران را چنين و چنان پاداش دهد.

ممكن هم هست بگوييم جمله" وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ ..." كلامى استينافى باشد و بخواهد بفهماند دستورى كه به تو داديم كه از ايشان اعراض كن، براى اين نبود كه ما دست از ايشان برداشته ايم و رهايشان كرده ايم، بلكه براى اين بود كه خواستيم هر طايفه را در برابر عملش جزا دهيم، اگر عملش بد بوده جزاى بد، و اگر خوب بوده جزاى خوب دهيم. و اگر با اينكه مى توانست بفرمايد:" و له ما فى السماوات ..." به جاى ضمير دوباره اسم جلاله" اللَّه" را آورد، براى اين بود كه از كمال عظمت خداى سبحان خبر داده باشد.

" وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ"- اين جمله به مالكيت خداى تعالى نسبت به تمامى عالم اشاره مى كند، و معنايش اين است كه: هستى تمامى موجودات قائم به خداى تعالى است، چون خدا خالق و پديد آورنده آنها است، پس ملكيت ناشى از خلقت او خود ______________________________________________________ صفحه ى 67

علاوه بر اين، منشا تدبير هم هست. بنا بر

اين جمله مورد بحث بر خلقت و تدبير دلالت دارد، گويا فرموده: خلقت و تدبير عالم از خداست.

جمله" ليجزى ..." هم كه لامش لام غايت است متعلق به همين مطلب است، و معنايش اين است كه خلقت و تدبير عالم از آن خداست، غايت و نتيجه اش هم اين است كه كسانى را كه بد مى كنند جزا دهد ...، و مراد از جزا همان شؤون و خصوصيات قيامت است، كه قرآن كريم از آن خبر داده، و مراد از اسائه و احسان، معصيت و طاعت است و تقدير جمله" ما عملوا" جمله" جزاء ما عملوا" است، ممكن هم هست خود" ما عملوا" باشد، و معنا چنين باشد كه جزاى اعمالشان را خود همان اعمال را مى دهد، و مراد از حسنى هم همين طور، يعنى (يا) مثوبت حسنى است (و يا خود حسنى).

و معناى آيه اين است كه: تا خدا كسانى را كه معصيت كرده اند به معصيتشان، و يا به جزاى معصيتشان كيفر دهد، و كسانى را كه اطاعت كردند به مثوبتى حسنى (و يا به خود حسنى) پاداش دهد، مفسرين در اين آيه احتمالات ديگرى داده اند كه احتمال ما از همه بهتر به ذهن مى رسد و روشن تر است.

[مقصود از استثناى" الا اللمم" در آيه:" الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ ..."]

" الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ ..."

كلمه" اثم" به معناى گناه است، و اصل آن- به طورى كه راغب «1» گفته- به معناى عملى بوده كه دير به نتيجه و ثواب برسد.

و منظور از" كَبائِرَ الْإِثْمِ"، گناهان كبيره است كه به طورى كه در روايات ثواب الاعمال

از عباد بن كثير النوا از امام ابى جعفر (ع) آمده، عبارت از هر گناهى است كه قرآن مرتكبش را تهديد به آتش دوزخ كرده باشد «2». و در تفسير آيه شريفه" إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ ..." «3» بحثى پيرامون آن كرده ايم.

و كلمه" فواحش" به معناى گناهانى است كه خيلى شنيع و رسوا باشد، از آن جمله خداى تعالى زنا و لواط را دانسته، ولى بعيد نيست از ظاهر آيه برآيد كه در اينجا فواحش و كبائر يكى باشد.

و اما در باره معناى كلمه" لمم" اختلاف كرده اند:

_______________

(1) مفردات راغب، ماده" اثم".

(2) ثواب الاعمال، ص 277، ح 2.

(3) سوره نساء، آيه 31. ______________________________________________________ صفحه ى 68

بعضى «1» گفته اند: منظور از آن گناهان صغيره است. و اگر منظور اين باشد بايد گفت:

استثناء در آيه منقطع و نظير استثناى" همه پسرانم آمدند مگر پسر همسايه" است.

بعضى «2» گفته اند:" لمم" عبارت از اين است كه كسى تصميم بر گناه بگيرد ولى انجام ندهد. كه در اين صورت نيز استثناء منقطع خواهد بود.

بعضى «3» گفته اند: لمم، گناهى است كه گهگاه ارتكاب شود، و مرتكب آن عادت بر آن نكرده باشد. كه در اين صورت لمم هم شامل گناهان كبيره مى شود و هم صغيره، و مضمون آيه با مضمون آيه شريفه" وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ" «4» كه در وصف متقين و محسنين است منطبق مى شود، و مضمون همان را مى گويد، چون اين آيه مى فرمايد:" متقين و نيكوكاران كسانى هستند كه اگر عمل زشتى مى كنند،

و يا به خود ستمى روا مى دارند، بسيار به ياد خدا مى افتند، و براى گناهان خود طلب مغفرت مى كنند، چون مى دانند غير از خدا كسى نيست كه گناهان را بيامرزد، و كسانى هستند كه هرگز بر آنچه كرده اند عالما عامدا اصرار نورزيده اند".

و در روايات اهل بيت (ع) به معناى سوم تفسير شده، مثلا در اصول كافى از ابن عمار از امام صادق (ع) روايت آمده كه فرمود: لمم اين است كه كسى بر گناهى تصميم بگيرد و بعد استغفار كند «5».

و نيز به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: لمم اين است كه انسان گاهى گناهى را مرتكب شود، و ديگر تا مدتى پيرامون آن نگردد، و باز بار ديگر مرتكبش شود «6».

و باز به سند خود از ابن عمار از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: لمام آن بنده اى است كه پشت سر هم گناه مى كند، اما طبعش خواهان آن نيست «7» (در هيچ يك از اين سه روايت كلمه لمم به گناه صغيره معنا نشده).

_______________

(1 و 2) روح المعانى، ج 27، ص 61.

(3) مجمع البيان، ج 9، ص 179.

(4) سوره آل عمران، آيه 135.

(5) اصول كافى، ج 2، ص 442، ح 3.

(6) اصول كافى، ج 2، ص 441، ح 1.

(7) اصول كافى، ج 2، ص 442، ح 5. ______________________________________________________ صفحه ى 69

و آيه شريفه مطلب آيه قبلى را كه مى فرمود:" الَّذِينَ أَحْسَنُوا" تفسير مى كند و مى فرمايد: همينها هستند كه از گناهان كبيره اجتناب دارند و از فواحش دورى مى كنند، و در عين حال ممكن هم هست از ايشان سر بزند.

و جمله" إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ"

ايشان را تطميع مى كند تا به اميد آمرزش خدا توبه كنند.

" هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ"- راغب مى گويد: ماده" نشا" و" نشاة" به معناى احداث چيزى و تربيت آن است «1». پس بنا بر اين، اينكه فرمود: او شما را از زمين انشاء كرد، معنايش اين است كه: او بود كه شما را در آغاز خلقتتان به حالهاى گوناگون متحول كرد، از مواد عنصرى زمينتان بگرفت و در آخر به صورت نطفه تان در آورده، در داخل رحم ها وارد كرد.

" وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ"- كلمه" أجنة" جمع" جنين" است، و اين جمله عطف است بر جمله قبلى، چون بر سر هر دو كلمه" اذ" آمده، و معنايش اين است كه او داناتر به شما است، آن زمان كه چه و چه بوديد و اين زمان كه شما جنين هايى در رحم مادرانتان هستيد، او مى داند حقيقت شما چيست، و چه حال و وضعى داريد، و چه اسرارى در نهانتان هست، و مال كارتان به كجا مى انجامد. و جمله" فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ" تفريع بر همان علم خداست، مى فرمايد: وقتى كه خداى تعالى شما را بهتر از هر كس مى شناسد، و از آغاز خلقتتان و سرانجام آن با خبر است، پس ديگر بيهوده خود را به پاكى نستاييد، و او بهتر مى داند پاك و با تقوا كيست.

_______________

(1) مفردات راغب، ماده" نشا".

ترجمه آيات آيا آن كس را كه از انفاق روى گردان شد مشاهده كردى؟ (33).

مختصرى انفاق كرد و (به خاطر گفتار رفيقش كه گفت اگر ترك انفاق كردى گناهت به گردن _____________________________________________________ صفحه ى 71

من) ترك انفاق نمود (34).

آيا او علم غيب دارد و مى داند (كه

رفيقش گناهش را گردن مى گيرد) (35).

يا از آن سفارش ها كه در تورات در باره دادن حق شده با خبر نشده؟ (36).

و در صحف ابراهيمى كه حق را به حد تمام ادا كرد (37).

و نمى داند كه هيچ گنهكارى گناه ديگرى را تحمل نمى كند، و به گردن نمى گيرد؟ (38).

و اينكه انسان به جز كار و تلاشش سرمايه اى ندارد؟ (39).

و اينكه نزد وى سعى خود را خواهد ديد؟ (40).

و سپس جزاى آن به كاملترين وجهش داده مى شود (41).

و اينكه انتهاى سيرشان به سوى پروردگار تو است (42).

و اينكه او است كه اسباب خنديدن و گريستن را فراهم كرده (43).

و اينكه او است كه مى ميراند و زنده مى كند (44).

و اينكه او است كه جفت نر و ماده را آفريده (45).

از نطفه اى كه در رحم ريخته مى شود (46).

و اينكه بر خداست كه نشاه آخرت را پديد آورد (47).

و اينكه خود او است كه با اموال منقول و غير منقول بندگان خود را بى نياز مى كند (48).

و اينكه او رب" كوكب شعرى" است كه بعضى آن را رب خود مى پندارند (49).

و اينكه او نسل پيشين عاد را هلاك كرد (50).

و ثمود را كه حتى يك نفر از ايشان باقى نگذاشت (51).

و قوم نوح را كه قبل از آنان، و ستمكارتر و ياغى تر از آنان بودند (52).

و شهرهاى قوم لوط را كه زير و رو كرد و از عذاب آنچه متوجه آنان ساخت (53).

از هر سو احاطه شان كرد (54).

پس ديگر در كدام يك از نعمت هاى پروردگارت مى توانى ترديد كنى (55).

اين پيامبر، بيم رسانى است از سنخ بيم رسانان گذشته (56).

قيامت نزديك شد (57).

و براى آن به غير از خدا پرده بردارى نيست (58).

آيا از

اين مطالب تعجب مى كنيد؟ (59).

و مى خنديد و گريه نمى كنيد؟ (60).

و هم چنان سرگرم بازى خود هستيد؟ (61). ______________________________________________________ صفحه ى 72

پس براى خدا سجده كنيد و به عبادت او بپردازيد (62).

بيان آيات [اشاره به مطالب و محتويات اين قسمت از سوره مباركه نجم

سياق نه آيه از آيات اول اين فصل رواياتى را كه در شان نزول وارد شده تصديق مى كند، در آن روايات آمده كه مردى از مسلمانان اموال خود را در راه خدا انفاق كرد، مردم او را سرزنش كردند كه انفاق در راه خدا هم حدى دارد و او را از فناى مالش زنهار داده و از گرفتار شدن به فقر ترساندند، و به او كه زير بار نمى رفت گفتند: اگر ترك انفاق گناه داشت به گردن ما، آن مرد هم پذيرفت و ديگر انفاق نكرد، و به مناسبت اين واقعه آيات نه گانه مذكور نازل شد.

كه خداى سبحان به طور اشاره به اين داستان متعرض آن شده، و به منظور بيان حقيقت مطلب در اين مساله مطالبى از صحف ابراهيم و موسى نقل كرده، و نيز حق صريح و پوست كنده را در رد اباطيل مشركين كه در آيات گذشته بود بيان نموده، فرمود: آنها مى گويند: اگر ما بت ها را مى پرستيم براى اين است كه بت ها تمثالهاى فرشتگان است كه دختران خدايند، مى پرستيم تا ما را نزد خداى سبحان شفاعت كنند. آيات فصل قبلى هم با روشن ترين بيان اين مساله را ابطال كرده بود.

ولى در اين آيات حق مطلب در مساله ربوبيت و الوهيت را روشن كرده مى فرمايد:

خلقت و تدبير تنها از آن خدا است، و تمامى آن به خدا منتهى مى شود، و

خداى سبحان هر چه خلق كرده و تدبير نموده طورى خلق و تدبير كرده كه نشاه اى ديگر را دنبال داشته باشد، تا در آن نشاه جزاى كافر و مؤمن و مجرم و متقى را بدهد، و لازمه چنين خلقتى تشريع دين است، بايد بندگان را به تكاليفى مكلف كند، و كرده، و شاهدش هم همين است كه امت هاى گذشته را كه يكى پس از ديگرى آمدند و زير بار دين و تكاليف او نرفتند هلاك كرد، مانند قوم نوح و عاد و ثمود و مؤتفكه.

آن گاه بعد از نقل اين داستانها از صحف انبياى گرامى خاطر نشان كرده كه اين نذير- رسول خدا (ص)- هم از همان نذيران امت هاى گذشته است، و اينكه قيامت نزديك است، و سپس در آخر سوره روى سخن را متوجه به ايشان نموده كه براى خدا سجده و عبادت كنيد.

و اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده، و از جمله آيات برجسته اش آيه ______________________________________________________ صفحه ى 73

شريفه" وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى ، و آيه شريفه" وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى است.

[بيان آيات مربوط به شخصى كه از انفاق در راه خدا اعراض كرد و دست نگه داشت

" أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى وَ أَعْطى قَلِيلًا وَ أَكْدى كلمه" تولى" (با ياء كه مصدر فعل تولى، با الف، است) به معناى اعراض است، و مراد از آن در اينجا بقرينه آيه بعدى اعراض از انفاق در راه خداست، و كلمه" اعطاء" به معناى انفاق و كلمه" اكداء"- مصدر فعل أكدى- به معناى قطع اعطا و ترك انفاق است، و حرف" فاء" كه بر سر

جمله" أ فرأيت" در آمده به خاطر همان مطلبى است كه قبلا خاطر نشان ساختيم و گفتيم كه آيات اين فصل فرع و نتيجه گيرى از آيات فصل قبلى است.

و معناى آيه مورد بحث اين است كه: به من خبر ده از آن كسى كه از انفاق اعراض كرد، و مال اندكى انفاق نموده و ديگر از انفاق دست برداشت.

" أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرى ضميرهاى اين جمله به همان شخص كه از انفاق اعراض كرده بود بر مى گردد، و استفهام در آيه انكارى است، و معنايش اين است كه آيا او علم غيب دارد كه در نتيجه بداند رفيقش كه گناهش را گردن گرفته در قيامت اگر وى عذابى داشته باشد بجاى او عذاب مى كشد؟ مفسرين «1» جمله را اينطور معنا كرده اند، ولى از ظاهر آيه بر مى آيد كه منظور اين است كه بفرمايد: او نسبت به حال آينده اش در دنيا علم غيب ندارد، و معنايش اين است كه آيا او كه دست از انفاق كشيده علم غيب دارد كه اگر به انفاق خود ادامه دهد اموالش تمام مى شود و به فقر مبتلا مى گردد؟ و اينكه گفتيم ظاهر آيه اين است براى اين بود كه آن معنايى كه مفسرين ارائه داده بودند معنايى است كه آيه" أَلَّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى متعرض آن است.

" أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما فِي صُحُفِ مُوسى وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى" منظور از" صحف موسى" تورات و از" صحف ابراهيم" همان كتابى است كه بر ابراهيم نازل شده بود، و اگر به صيغه جمع از آن تعبير كرد، براى اين است كه صحف هر يك از اين دو

بزرگوار يكى دو تا نبوده بلكه اجزايى بسيار داشته است.

و كلمه" توفيه" كه مصدر فعل" وفى" است به معناى آن است كه حق صاحب حق را تمام و كمال بپردازى، و توفيه ابراهيم (ع) اين بود كه آن جناب هر حق بندگى كه به عهده داشت تمام و كامل ادا كرد و به بهترين وجه هم ادا كرد، كه خداى تعالى در

_______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 427. ______________________________________________________ صفحه ى 74

ستايشش فرموده:" وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ" «1».

و اما مطالبى را كه در چند آيه بعد از صحف ابراهيم و موسى مى آورد، هر چند كه در قرآن و قبل از اين آيات به عنوان اينكه اينها در صحف آن دو بزرگوار بوده نيامده. و ليكن به عنوان حكمت و موعظه و قصص و عبرت آمده.

پس معناى دو آيه اين شد كه: آيا اين شخص كه دست از انفاق كشيده اين امورى را كه در صحف ابراهيم و موسى آمده نديده؟

" أَلَّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى كلمه" وزر" به معناى ثقل است، ولى استعمالش بيشتر در گناه رواج يافته، و كلمه" وازرة" به معناى گنهكار است كه بايد سنگينى گناه را تحمل كند، و اين آيه مى خواهد همان مطلبى را كه در صحف ابراهيم و موسى آمده حكايت كند، كه البته اين حكايت از اين آيه شروع مى شود و تا چند آيه ادامه دارد، و همه آن آيات در اولشان كلمه" أن" و كلمه" أن" در آمده كه تمام هفده آيه است.

و آن معنا و مطلبى كه در صحف آن دو بزرگوار آمده بوده، اين بوده كه: هيچ انسانى گناه انسانى ديگر را

تحمل نمى كند، يعنى نفس هيچ كس به گناهى كه ديگرى كرده آلوده نمى شود، و قهرا هيچ كس هم به گناهى كه ديگرى كرده عقوبت و مؤاخذه نمى شود.

[شرحى در باره مفاد آيه:" وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى و اينكه عمل انسان چه خوب و چه بد با او خواهد بود]

" وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى راغب مى گويد: كلمه" سعى" به معناى راه رفتن تند و سريع است، اما نه به حدى كه دويدن بر آن صدق كند، ولى در مطلق جد و جهد در هر كارى چه خير و چه شر نيز استعمال مى شود، از آن جمله در قرآن آمده:" وَ سَعى فِي خَرابِها" «2» كه البته بايد اضافه كنيم كه استعمالش در جد و كوشش در هر كار استعمال لغوى نيست، بلكه استعاره اى است.

و لام در كلمه" للانسان" لام ملك حقيقى است، مانند ملكيت انسان نسبت به چشم و گوش و ساير اعضايش، نه مانند ملكيتش نسبت به خانه و فرش كه ملكيتى است اعتبارى و به معناى جواز تصرف. و چون انسان به ملكيت حقيقى، مالك اعمال خويش است پس مادامى كه انسان هست آن عمل هم هست، و هرگز به طبع خود از انسان جدا نخواهد شد، بنا بر اين بعد از انتقال آدمى به سراى ديگر، تمامى اعمالش چه خير و چه شر چه صالح و

_______________

(1) و چون پروردگار ابراهيم او را با صحنه هايى بيازمود، او بطور كامل از عهده بر آمد. سوره بقره، آيه 124.

(2) مفردات راغب، ماده" سعى". ______________________________________________________ صفحه ى 75

چه طالح با او خواهد بود، اين معناى ملك حقيقى است، و اما آنچه

كه انسان ملك خود مى پندارد، مال و فرزندان و زخارف و زينت هاى زندگى دنيا و جاهى كه در ظرف اجتماع از آن خود مى داند، و رابطه اى ميان آنها و غير خود نمى بيند، هيچ يك از اينها ملك حقيقى آدمى نيست (چون قوام هستيش به هستى آدمى نيست، فرش مى سوزد صاحبش هم چنان هست، صاحبش مى ميرد فرش هم چنان هست)، بلكه ملكى است وهمى و اعتبارى (كه زندگى در اجتماع ناگزيرش كرده چنين رابطه هايى را قائل شود) و اين ملك تا دم مرگ با آدمى هست، همين كه خواست به دار الخلود و عالم آخرت منتقل شود به دست ديگرى مى سپارد.

پس معناى آيه چنين شد كه: هيچ انسانى هيچ چيزى را به ملكيت واقعى مالك نيست، تا اثر آن ملكيت كه يا خير است يا شر يا نفع است يا ضرر عايدش شود، مگر آن عملى را كه كرده و جد و جهدى كه نموده، تنها آن را داراست، و اما آنچه ديگران كرده اند اثر خير يا شرش عايد انسان نمى شود.

اينكه در بالا گفتيم:" و هرگز به طبع خود از انسان جدا نمى شود" براى اين بود كه مساله شفاعت را استثناء كرده باشيم، هر چند كه شفاعت هم باز اثر اعمال خود آدمى است، چون شفاعت از آن گنهكاران اين امت است كه با سعى جميل خود در حظيره ايمان به خدا و آياتش وارد شده اند و اگر مؤمن نمى شدند مشمول شفاعت نمى گشتند. و همچنين بهره مندى انسان بعد از مردنش از استغفار مؤمنين و اعمال صالح و خيراتى كه برايش مى فرستند آن نيز مربوط به سعى جميل خود آدمى است، كه در زندگى داخل در زمره

مؤمنين شد، و سياهى لشكر آنان گرديد، و ايمانشان را تاييد كرد، و اثرش اين شد كه هر چه عمل خير كردند، او نيز به قدر دخالتش سهيم گرديد.

و همچنين كسانى كه در زندگى سنت حسنه اى باب مى كنند و مى روند. و مادامى كه در روى زمين اشخاص به آن سنت عمل مى كنند او نيز شريك است، كه فرمودند:" من سن سنة حسنة فله ثوابها و ثواب من عمل بها و من سن سنة سيئة كان له وزرها وزر من عمل بها الى يوم القيامة" «1».

براى اينكه بر حسب فرض شخص باب كننده از همين جهت كه سنتى را باب كرده _______________

(1) هر كس سنت خوبى باب كند، حسنه آن را دارد، و ثواب هر كس هم كه به آن عمل كند دارد، و هر كس سنت بدى را باب كند هم گناه آن عمل را دارد و هم گناه هر كس كه آن گناه را مرتكب شود، و اين جريان تا روز قيامت ادامه دارد. ثواب الاعمال، ج 1، ص 60. ______________________________________________________ صفحه ى 76

در عمل ديگران سهيم است، (چون اگر او آن عمل را باب نمى كرد، ديگران هم آن را انجام نمى دادند، و يا كمتر انجام مى دادند)، هم چنان كه در تفسير آيه" وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ" «1» نيز گذشت، و همچنين در تفسير آيه" وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ" «2» و در تفسير آيه" لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ" «3» گفتار نافعى در اين مقام گذشت.

" وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى منظور از" سعى"، آن عملى است كه در انجامش جد و جهدى كرده، و

منظور از" رؤيت" مشاهده است، و ظرف اين مشاهده روز قيامت است، به دليل اينكه دنبالش مساله جزا را ذكر فرموده، پس آيه شريفه از نظر معنا قريب به آيه" يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً" «4» و آيه شريفه" يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ" «5» مى باشد.

و اگر جمله" سوف يرى" را به صيغه مجهول آورده، خالى از اين اشاره نيست كه در قيامت كسانى هستند كه اعمالى به ايشان ارائه مى شود كه خودشان آن عمل را انجام نداده اند.

" ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى كلمه" وفاء" به معناى تمام است، چون هر چيزى كه تمام باشد وافى به تمامى صفات مطلوبش هست، و" جزاء أوفى" به معناى جزاى اتم است، و ضمير در جمله" يجزيه" به سعى كه همان عمل باشد بر مى گردد، و معنايش اين است كه سپس انسان عملش- يعنى به عملش- جزا داده مى شود جزايى اتم.

[مقصود از اينكه فرمود:" وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى شدن خلقت و تدبير به خداى سبحان است

" وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى كلمه" منتهى" مصدر ميمى و به معناى انتهاء است، و در اين آيه مطلق آورده شده،

_______________

(1) و ما كردار گذشته و آثار آينده شان را ثبت مى كنيم. سوره يس، آيه 12.

(2) آنها كه اگر فرزندان ناتوانى از خود به يادگار بگذارند از آينده آنان مى ترسند (بايد از ستم در باره يتيمان مردم بپرهيزند و از خدا بترسند). سوره نساء، آيه 9.

(3) تا خداوند ناپاك را از پاك جدا سازد، سوره انفال، آيه 37.

(4) روزى كه هر

انسانى آنچه از خير و شر كرده حاضر مى بينند. سوره آل عمران، آيه 30.

(5) امروز است كه مردم گروه گروه از گورها بيرون مى شوند تا اعمالشان نشانشان داده شود، هر كس كه به وزن يك ذره عمل خيرى كرده باشد آن را مى بيند و هر كس كه به سنگينى يك ذره شرى كرده باشد آن را مى بيند. سوره زلزال، آيه 6- 8. ______________________________________________________ صفحه ى 77

در نتيجه مى فهماند مطلق انتهاء به سوى پروردگار تو است، پس آنچه موجود كه در عالم وجود است در هستى و در آثار هستيش به خداى سبحان منتهى مى گردد، البته به خود خداوند، حال يا با وساطت چيزى و يا بدون واسطه، و نيز هيچ تدبير و نظامى كلى يا جزيى در عالم جريان ندارد، مگر آنكه آن هم منتهى به خداى سبحان است، چون تدبيرى كه بين موجودات عالم است چيز ديگرى جز اين نيست كه بين آنها روابطى برقرار كرده كه هر موجودى به خاطر آن روابطى كه با ساير موجودات دارد سر پا ايستاده و هستيش حفظ شده، و معلوم است كه پديد آورنده روابط موجودات همان پديد آورنده خود موجودات است، پس يگانه كسى كه به طور اطلاق منتهاى تمامى موجودات عالم است تنها و تنها خداى سبحان است هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" «1» و نيز فرموده:" أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ" «2».

آيه مورد بحث از آنجايى كه منتهاى هر چيزى را به طور مطلق خدا دانسته، و اين اطلاق شامل تمامى تدبيرها نيز مى شود ناگزير بايد گفت كه

آيه شريفه شامل دو انتها در هر چيز مى شود. يكى انتها از حيث آغاز خلقت كه وقتى در باره خلقت هر چيز به عقب برگرديم به خداى تعالى منتهى مى شود و ديگرى از حيث معاد كه وقتى از طرف آينده پيش برويم خواهيم ديد كه تمامى موجودات دوباره به سوى او محشور مى شوند.

و از آنچه گذشت خواننده محترم خودش مى تواند به اشكال وجوهى كه در تفسير آيه آورده اند متوجه شود، مثلا يكى «3» گفته مراد از اين آيه رجوع خلق به خداى سبحان است در روز قيامت. ديگرى «4» گفته: معنايش اين است كه آخر امر به ثواب و عقاب پروردگارت منتهى مى شود سومى «5» گفته: منتهاى مردم به سوى حساب پروردگار تو است. و چهارمى «6» گفته افكار بشر همه جا جولان مى كند و مى كند تا به خداى سبحان منتهى شود، آنجا ديگر از جولان باز مى ماند. ولى خواننده عزيز توجه دارد كه هر يك از اين وجوه، اطلاق آيه را به نحوى تقييد كرده، با اينكه تقييد، دليل مقيد مى خواهد.

[مراد از اينكه فرمود خدا است كه خنداند و گرياند، و توضيح عدم منافات بين آن و اسناد خنده و گريه به خود انسان و به اسباب خنده و گريه

" وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى اين آيه و آيات بعدش تا دوازده آيه، مواردى از منتهى شدن خلقت و تدبير به خداى _______________

(1) آفريدگار هر چيزى خداست، و او وكيل بر هر چيز است و كليدهاى آسمانها و زمين از آن او است. سوره زمر، آيه 62 و 63.

(2) آگاه، كه هم خلق از آن او است و هم امر. سوره

اعراف، آيه 54.

(3 و 4 و 5 و 6) روح المعانى، ج 27، ص 68. ______________________________________________________ صفحه ى 78

سبحان را بر مى شمارد، و سياق در همه اين آيات سياق انحصار است، مى فهماند كه ربوبيت منحصر در خداى تعالى است. و براى او شريكى در ربوبيت نيست، و اين انحصار منافات با وساطت اسباب طبيعى و يا غير طبيعى در آن امور ندارد. مانند واسطه بودن مسرت و اندوه درونى و اعضايى كه اين مسرت و اندوه را نشان مى دهد در تحقق خنده و گريه، و يا واسطه شدن اسباب طبيعى و غير طبيعى متناسب در احياء و اماته، و در خلقت نر و ماده، و پديد آمدن غنى و فقر، و يا نابود كردن امت هاى هالك، چون وقتى اين اسباب هم همه مسخر امر خدا باشند و هيچ استقلالى از خود نداشته و از ما فوق خود منقطع نباشند، قهرا وجود آنها و آثار وجوديشان و آنچه كه بر آنها مترتب مى شود ملك خداى تعالى خواهد بود، و كسى و چيزى شريك خدا در اين ملك نيست.

پس معناى جمله اين است كه خداى تعالى تنها كسى است كه خنده را در شخص خندان و گريه را در شخص گريان ايجاد كرده، و كسى در آن شريك خدا نيست. و اين منافات ندارد با اينكه ما خنده و گريه را به خود انسانها نسبت مى دهيم، براى اينكه نسبت خنده و گريه و هر كار ديگر به انسان به خاطر اين است كه قائم به انسان است ولى نسبت دادن آن به خداى تعالى به خاطر اين است كه خدا آن را ايجاد كرده، و بين اين دو

نسبت فرق بسيار است.

و باز منافاتى نيست بين اراده الهى به خنده و گريه انسان، با اراده خود انسان به خنديدن و گريستن، و اراده الهى باعث نمى شود كه اراده خود انسان باطل شود و شخص خندان مجبور به خنده باشد، براى اينكه اراده الهى به مطلق خنده تعلق نگرفته، كه به هر صورت كه بوده باشد صورت بگيرد، بلكه تعلق گرفته است به خنده ارادى و به اختيار، خنده اى كه از اراده انسان و اختيارش سر مى زند، نه هر خنده و لو به اجبار، پس اراده خود انسان سبب خنديدن او است سببى كه در طول سببيت اراده خداى سبحان است، نه در عرض آن، تا تزاحم و منافاتى پيش آيد، و يا هر دو دخالت داشته باشند و اشكال شود كه دو سبب چگونه يك مسبب را ايجاد كنند، و در نتيجه ناگزير شويم براى رفع اشكال بگوييم:

افعال اختيارى انسان هم مخلوق خداست، و خود انسان در آن دخالتى ندارد، هم چنان كه جبرى مذهبان گفته اند، و يا به عكس بگوييم: مخلوق خود انسان است، و خداى تعالى در آنها هيچ دخالتى ندارد كه معتزلى مذهبان آن را مى گويند.

از آنچه گذشت فساد گفته هاى بعضى «1» از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند:

_______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 428. ______________________________________________________ صفحه ى 79

معناى آيه اين است كه: خداى تعالى قوه خنده و گريه را در انسان خلق كرده. و يا بعضى «1» ديگر گفته اند: معنايش اين است كه خداوند منشا خنده و گريه يعنى مسرت و اندوه را آفريده. و يا بعضى «2» گفته اند: معناى آيه اين است كه: خداوند زمين را با روياندن گياهان خندانده

و آسمان را با باريدن گريانده. و يا بعضى «3» ديگر گفته اند: معنايش اين است كه: اهل بهشت را خندانده و اهل دوزخ را گريانده.

[ذكر مصاديق ديگر از انتهاء خلقت و تدبير به خداوند: اماته، احياء، خلق زوجين و ...]

" وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا" گفتار در اين آيه كه موت و حيات را به خداى سبحان نسبت داده، با اينكه ارتباطى هم با اسباب طبيعى و غير طبيعى مانند ملائكه دارند، نظير همان گفتارى است كه در باره خنده و گريه گذرانديم، و همچنين عين اين بحث در آيات بعدى هم جريان پيدا مى كند.

" وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى كلمه" نطفه" به معناى آبى است در مرد و زن كه مبدأ پيدايش فرزند است، و وقتى مى گوييم:" امنى الرجل" معنايش اين است كه فلان مرد منى خود را ريخت.

بعضى «4» گفته اند: معناى" تمنى" اين است كه:" مقدر شده باشد". و جمله" الذكر و الانثى" بيان كلمه" زوجين" است.

بعضى «5» هم گفته اند: اينكه در آيه مورد بحث مانند آيه قبلى نفرمود:" و أنه هو" براى اين بود كه در مساله خلقت زوجين، كسى تصور نمى كند منسوب به غير خداى تعالى باشد.

" وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى كلمه" نشاه اخرى" به معناى خلقت اخرى است كه همان خلقت دوم باشد، و ظرفش آخرت است كه دار جزاء است، و اگر فرمود پيش آوردن اين نشاه به عهده خداست، براى اين بود كه قضاى حتمى الهى بود، و نيز براى اين بود كه وعده اش را داده بود، و او خلف وعده نمى كند.

" وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى

يعنى و او كسى است كه غنى و قنيه مى دهد، و" قنيه" به معناى اموال ماندنى از قبيل خانه و باغ و حيوان است، و بنا بر اين، ذكر جمله" أقنى" بعد از جمله" أغنى" از باب ذكر خاص بعد از عام است، به خاطر نفاست و شرافتى كه در خاص است.

_______________

(1 و 2 و 3) روح المعانى، ج 27، ص 68.

(4) مجمع البيان، ج 9، ص 183.

(5) روح المعانى، ج 27، ص 68. ______________________________________________________ صفحه ى 80

بعضى «1» از مفسرين گفته اند: اغناء به معناى مالدار كردن، و اقناء به معناى راضى كردن از جهت مالدارى است.

بعضى «2» ديگر گفته اند: معناى آيه اين است كه: خدا است كه بى نياز و فقير مى كند.

" وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى گويا مراد از" شعرى" ستاره شعراى يمانيه باشد كه يكى از ستارگان ثابت و پر نورى است كه در شرق آسمان به صورت جبارى آسمانى مى درخشد.

مى گويند «3»: دو قبيله خزاعه و حمير اين ستاره را مى پرستيدند، و نيز يكى از كسانى كه آن را مى پرستيده، ابو كبشه يكى از اجداد رسول خدا (ص) بوده، كه البته جد مادرى آن جناب بوده، و مشركين به اين مناسبت رسول خدا (ص) را پسر ابو كبشه مى ناميدند، چون گفتيم ابو كبشه با پرستش شعرى راه خود را از قوم خود جدا كرده بود.

" وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولى عاد همان قوم هود پيغمبر است، و اگر آنان را" عاد اولى" ناميده، براى اين بوده كه قوم عاد دو نسل بودند، نسل اول آنان قوم هود پيغمبر بودند (و هلاك شدند).

" وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى ثمود قوم صالح پيغمبر

است، كه خداى تعالى كفار ايشان را تا آخرين نفر به هلاكت رسانيد، هم چنان كه در جاى ديگر در باره آنان فرمود:" وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ" «4».

" وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى اين جمله مانند جمله قبليش عطف است بر كلمه" عادا"، و اينكه در اين آيه به اصرار و تاكيد مى فرمايد: قوم نوح از دو قوم عاد و ثمود- به طورى كه از سياق بر مى آيد- ظالم تر و طاغى تر بودند، براى اين است كه: قوم نوح دعوت آن جناب را نپذيرفتند، و از موعظه او پند نگرفتند، و با اينكه نزديك هزار سال ايشان را دعوت مى كرد، به جز عده اى بسيار كم دعوتش را نپذيرفتند.

" وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى فَغَشَّاها ما غَشَّى" بعضى «5» از مفسرين گفته اند: مؤتفكه عبارت است از قراء و آباديهاى قوم لوط كه اهل _______________

(1 و 2 و 3) روح المعانى، ج 27، ص 69.

(4) ما آنهايى را كه ايمان آورده و تقوا پيشه كردند نجات داديم. سوره فصلت، آيه 18.

(5) روح المعانى، ج 27، ص 71. ______________________________________________________ صفحه ى 81

خود را ائتفاك كرد، يعنى زير و رو كرد. و كلمه" اهواء" كه مصدر فعل" أهوى" است به معناى اسقاط است.

و معناى آيه اين است كه: قراى قوم لوط (مؤتفكة) را به اين وسيله به زمين كوبيد و ساقط كرد، كه سرزمينشان را زير و رو نموده دستخوش خسف نمود،" فَغَشَّاها ما غَشَّى" در نتيجه عذاب خدا شاملش شد و احاطه اش كرد، آن مقدار كه شاملش شد و احاطه اش كرد.

احتمال هم داده اند كه مراد از" مؤتفكة" اعم از قراى قوم لوط

و تمامى قريه هايى باشد كه سكنه آنها در تاريخ بشريت دچار عذاب شده و منقرض شدند، و خرابه هاى آن قريه ها و علامتهايى از آنها بجاى مانده.

" فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمارى كلمه" آلاء" جمع" الى" به معناى نعمت است و كلمه" تمارى" به معناى تشكك و خود را به طور مصنوعى مردد جلوه دادن است، و جمله متفرع بر ما قبل است كه افعالى را به خداى تعالى نسبت مى داد.

و معناى آن اين است كه: وقتى خداى تعالى همان كسى باشد كه اين نظام بديع را پديد آورده و اين عالم را ايجاد كرده، و تدبير نموده، در انسانها خنده و گريه و مرگ و حيات و هلاكت قرار داده. ديگر به كداميك از نعمت هاى پروردگارت خود را مردد جلوه مى دهى، و در كدامش شك مى كنى؟

و اگر مساله هلاكت و گرياندن امت هاى طاغيه را هم نعمت خوانده، با اينكه على الظاهر اينها نقمت و ناگوارى است، براى اين بوده كه هر چند براى طاغيان نقمت است ولى از آنجايى كه در پديد آمدن نظام اتم و عمومى كه در عالم جريان دارد، نظامى كه امور را به سوى استكمال خلق و رجوع كل به سوى خدا راه مى اندازد، دخالت دارد، نعمت است.

و خطاب در آيه به همان كسى است كه اعراض كرد، و اندكى انفاق نموده سپس از ادامه انفاق خوددارى نمود، ممكن هم هست خطاب به رسول خدا (ص) از باب" پسرم به تو مى گويم همسايه تو بشنو" بوده باشد، و به هر حال استفهام در اين جمله استفهام انكارى است.

" هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى بعضى «1» از مفسرين گفته اند: كلمه" نذير"

هم مى تواند مصدر و به معناى انذار باشد،

_______________

(1) روح المعانى، ج 27، ص 712. ______________________________________________________ صفحه ى 82

و هم وصف و به معناى انذار كننده باشد، و در هر دو معنا به صورت" نذر"- به دو ضمه- جمع بسته مى شود، و اشاره با كلمه" هذا" يا به قرآن است و يا به رسول خدا (ص).

[قيامت نزديك شد ... آيا باز هم مى خنديد و نمى گرييد؟!]

" أَزِفَتِ الْآزِفَةُ" يعنى قيامت نزديك شد، چون كلمه" آزفه" يكى از اسماى قيامت است، هم چنان كه در جاى ديگر آمده:" وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ" «1».

" لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ كاشِفَةٌ" منظور از" كاشفه"،" نفس كاشفه" است، يعنى غير خدا كسى نيست كه گرفتارى آن روز را بر دارد، چون مراد از كشف، ازاله شدايد و هراسها است.

پس معنايش همانطور كه گفتيم اين است كه: هيچ كسى نيست كه بتواند شدايد و هراسهاى آن روز را بردارد، مگر آنكه خداى سبحان بردارد.

" أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ" اشاره با كلمه" هذا" به بيان گذشته است، و كلمه" سمود" كه مصدر سامدون است به معناى لهو است، و آيه شريفه متفرع بر بيان گذشته، و استفهام در آن توبيخى است.

و معنايش اين است كه: وقتى خداى تعالى پروردگار شما است كه همه امور به او منتهى مى شود، و آوردن نشاه ديگر به عهده او است، و آمدن آن نشاه نزديك تر هست و بغير از خدا كسى نيست كه عذاب و گرفتاريهايش را از شما برطرف سازد، آيا با چنين وضعى كه داريد هنوز مى خنديد، و از كوتاهى هايى كه نسبت به خداى تعالى كرده و

خود را در معرض شقاوت دائمى قرار داديد نمى گرييد؟ آيا از اين بيانات كه شما را به نجات مى خواند تعجب و انكار مى كنيد؟ و از در استهزا به آن مى خنديد و گريه نمى كنيد؟

" فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا" اين جمله نيز نتيجه اى است كه از بيان سابق گرفته شده، و معنايش اين است كه وقتى برايتان معلوم شد كه در چنين مخاطره اى قرار داريد، پس بايد كه براى او سجده نموده تنها او را بپرستيد، تا مخاطره مذكور را كه غير از خدا برطرف كننده اى ندارد از شما برطرف سازد.

_______________

(1) ايشان را از روز آزفه بترسان. سوره مؤمن، آيه 18 ______________________________________________________ صفحه ى 83

بحث روايتى [چند روايت راجع به شان نزول آيات:" أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى ..."]

در كشاف در ذيل آيه" أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى ..." روايت كرده كه عثمان مال خود را در راه خير انفاق مى كرد، عبد اللَّه بن سعد بن ابى سرح برادر رضاعيش به او گفت: اينطور كه تو گرفته اى بيم آن هست كه مالى برايت نماند. عثمان گفت: من خطايا و گناهانى دارم، مى خواهم با اين عمل خود رضاى خدا را جلب كنم، اميد عفو او را دارم. عبد اللَّه گفت: تو اين ماده شتر خود و بارش را به من بده، من همه گناهانت را به عهده مى گيرم، عثمان هم همين كار را كرد و چند نفر را شاهد معامله گرفت، و از آن پس ديگر در راه خير چيزى نداد، بدين مناسبت بود كه آيه مورد بحث نازل شد. و معناى جمله" تولى" اين است كه در روز احد مركز را ترك كرد. بعد از آنكه اين آيات نازل شد،

عثمان بهتر و بيشتر به عمل خير خود برگشت «1».

مؤلف: صاحب مجمع البيان «2» اين قصه را نقل كرده و روايت آن را به ابن عباس و سدى و كلبى و جماعتى از مفسرين نسبت داده، ولى در اينكه جمله" تولى" مربوط به جنگ احد باشد، با اينكه اين سوره در مكه نازل شده جاى خدشه و نظر است.

و در الدر المنثور است كه فاريابى، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر و ابن ابى حاتم از مجاهد روايت كرده اند كه در تفسير آيه" أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى" گفته: اين آيات راجع به وليد بن مغيره است كه نزد رسول خدا (ص) و ابو بكر مى آمد و به گفتگوى آن دو گوش مى داد، و منظور از اعطاء همين گوش دادن است، و منظور از جمله" و اكدى" اين است كه وليد اين عطاى خود را ترك كرد، آن وقت اين جمله نازل شد:

" أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ" مى گويد: منظور از غيب، قرآن است، آيا در آن باطلى ديده، و در اثر آمد و شدش به حضور پيامبر و ابو بكر چنين ديدى پيدا كرده؟ «3».

مؤلف: خواننده عزيز توجه دارد كه ظاهر آيات مورد بحث به هيچ وجه با آنچه در اين روايت آمده تطبيق نمى كند، و اين هم روايت شده كه آيات در باره عاص بن وائل، و در روايتى ديگر در باره مردى كه نامش را نبرده نازل شده است «4».

و در تفسير قمى در ذيل جمله" وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى" مى گويد امام فرموده: يعنى _______________

(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 427.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 178.

(3 و 4) الدر المنثور، ج 6،

ص 129. ______________________________________________________ صفحه ى 84

ابراهيم به تمامى اوامر و نواهى خدا و حتى به ذبح پسرش وفا كرد، و به طور كامل اطاعت نمود «1».

[چند روايت راجع به بهره مند شدن از اعمال ديگران

و در كافى به سند خود از اسحاق بن عمار از امام ابو ابراهيم موسى بن جعفر (ع) روايت كرده كه گفت: از آن جناب از شخصى پرسيدم كه حج و عمره اش را يا بعضى از طوافهايش را به نيت بعضى از افراد خاندانش انجام مى دهد، در حالى كه آن فرد از او غايب است و در شهرى ديگر قرار دارد، مى گويد: اين را هم پرسيدم كه: در اين فرض آيا از ثواب عمل خودش چيزى كم مى شود يا نه؟ فرمود:

اين عمل هم به حساب خود او نوشته مى شود و هم به حساب آن فرد، علاوه بر اين ثوابى هم به عنوان صله رحم به او مى دهند. پرسيدم: در صورتى كه آن فرد از دنيا رفته بود، آيا اين ثواب به حساب او ملحق مى شود؟ فرمود: آرى حتى اگر مشمول غضب خدا باشد به خاطر اين عملى كه تو به نيت وى انجام داده اى مشمول مغفرت خدا مى گردد، و اگر در مضيقه باشد به خاطر اين عمل گشايش مى يابد، پرسيدم: آيا آن فرد در آنجايى كه هست متوجه مى شود كه اين ثوابى كه به نامه عمل او ملحق شد از ناحيه چه كسى است؟ فرمود:

آرى. پرسيدم: اگر آن فرد ناصبى يعنى دشمن على (ع) باشد اين عمل سودى به حالش دارد يا خير؟ فرمود: بلى، باعث تخفيف او مى شود «2».

مؤلف: مورد روايت هديه دادن ثواب عمل است، نه عملى كه به نيابت

از طرف ميت انجام مى شود.

و در همان كتاب به سند خود از عبد اللَّه بن سنان از امام صادق (ع) روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: خداى عز و جل به آن فرشته اى كه موكل بر هر مؤمن است دستور مى دهد اگر آن مؤمن مريض شود آنچه در حال سلامتى انجام مى داد و فعلا به خاطر بيمارى از آن عمل خير بازمانده برايش بنويس، براى اينكه اين منم كه او را در پناه و وثاق خود قرار داده ام «3».

و در خصال از امام صادق (ع) روايت آورده كه فرمود: انسان بعد از مردنش ديگر هيچ أجر و ثوابى دنبالش نمى آيد، مگر از چند راه: يكى اينكه در زندگيش صدقه اى پايدار تاسيس كرده باشد كه تا روز قيامت ثواب آن عايد وى مى شود. دوم صدقه اى كه به _______________

(1) تفسير قمى، ج 2، ص 338.

(2) فروع كافى، ج 4، ص 315، ح 4.

(3) فروع كافى، ج 3، ص 113، ح 3. ______________________________________________________ صفحه ى 85

صورت وقف در آورده باشد كه ديگر ورثه اش آن را به ارث نبرند. سوم سنت هدايتى كه باب كرده باشد و بعد از مرگش مردم به آن سنت عمل كنند و راه درست را بروند. و چهارم فرزند صالحى كه بعد از مردن خود او براى پدر استغفار كند «1».

مؤلف: اين سه روايت- كه البته در اين معنا روايات بسيار زياد ديگرى نيز از ائمه اهل بيت (ع) هست- در حقيقت، سعى در آيه شريفه" وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى را توسعه مى دهد، كه قبلا هم به آن اشاره كرديم.

[رواياتى در باره انديشه كردن در باره خدا، در ذيل

آيه:" وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى ]

و در اصول كافى به سند خود از سليمان بن خالد روايت كرده كه گفت: امام صادق (ع) فرمود: خداى تعالى مى فرمايد:" وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى ، پس بايد از اين كلام اين نتيجه را هم گرفت كه وقتى رشته بگومگوها به خداى تعالى كشيده شد، ديگر بايد دم فرو بست، و در آن وادى قدم نگذاشت «2».

مؤلف: اين استفاده اى كه امام از آيه مذكور كرده، در حقيقت توسعه اى است كه در معناى انتهاء داده است.

و نيز در همان كتاب به سند خود از ابى عبيده حذاء روايت كرده كه گفت: امام ابو جعفر (ع) به من فرمود: اى زياد زنهار از خصومتها بپرهيز، كه خصومت آدمى را به مرض شك مبتلا مى كند، و عمل انسان را حبط و بى اثر مى سازد، و صاحبش را هلاك مى كند، و اى بسا يك كلمه از زبان او در آيد، كه به جرم آن ديگر آمرزيده نشود، آرى در گذشته نيز مردمى بودند كه علم آن وظايفى كه داشتند رها كردند، و به طلب علمى برخاستند كه ربطى به وظائفشان نداشت، و در نتيجه بگومگوهايشان به خدا منتهى شد، و در آن مساله دچار حيرت شدند، به طورى كه اگر يكى از آنها را از جلو صدا مى زدند او به عقب سر خود بر مى گشت كه ببيند كيست كه صدايش مى زند، و يا از عقب سر صدايش مى زدند، او به شخصى كه پيش رويش بود پاسخ مى داد، و نيز مى گويد: در روايتى ديگر فرمود: در زمين سرگردان شدند «3» و در الدر المنثور است كه: ابو الشيخ از ابو ذر روايت كرده

كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: در خلقت (كه آثار صنع خدا است هر چه مى خواهيد) تفكر بكنيد، ولى در خود خدا تفكر مكنيد، كه هلاك مى شويد «4».

_______________

(1) خصال، ج 1، ص 151، ح 184.

(2) اصول كافى، ج 1، ص 92، ح 2.

(3) اصول كافى، ج 1، ص 92، ح 4.

(4) الدر المنثور، ج 6، ص 130. ______________________________________________________ صفحه ى 86

مؤلف: و در نهى از تفكر در خداى تعالى روايات بسيارى ديگر هست كه هم در جوامع حديث شيعه آمده و هم در جوامع حديث اهل سنت، و البته بايد دانست كه اين نهى ارشادى است، و متوجه خصوص كسانى است كه راه ورود به مسائل عقلى و عميق را بلد نيستند و استعداد آن را ندارند، در نتيجه فرو رفتن در آن مسائل در حقيقت، خويشتن را در معرض هلاكت افكندن است، آن هم هلاكت دائم.

[چند روايت در ذيل آيات:" وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى ،" وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى وَ ...]

و در تفسير قمى در ذيل آيه" وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى مى گويد: امام فرمود: يعنى آسمان را با باريدن به گريه واداشته و زمين را با شكفتن به خنده در آورده است «1».

مؤلف: اين طرز استفاده كردن از آيه توسعه دادن در معناى گرياندن و خنداندن است.

و در معانى الاخبار به سند خود از سكونى از جعفر بن محمد از پدران بزرگوارش (ع) روايت آورده كه امير المؤمنين (ع) در معناى آيه" وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى فرمود: يعنى هر انسانى را در زندگى خود اغناء و بى نياز كرد و او را به كسبى كه

در دست دارد اقناء و راضى ساخت، به طورى كه به كسب و كارش هر قدر هم پست باشد علاقه مند است «2».

و در تفسير قمى در ذيل آيه" وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى از امام نقل كرده كه فرموده:

منظور از شعرى ستاره اى است كه قريش و قومى از عرب آن را مى پرستيدند، ستاره اى است كه در آخر شب طلوع مى كند «3».

مؤلف: اينكه فرمود: در آخر شب طلوع مى كند تعريف آن ستاره از نظر زمان صدور اين حديث است كه لا بد در تابستان بوده و گرنه اين ستاره در تمامى سال و در تمام بيست و چهار ساعت شبانه روز در جاى خود قرار دارد.

و نيز در آن كتاب در ذيل آيه" أَزِفَتِ الْآزِفَةُ" فرموده: يعنى قيامت نزديك شد «4».

و در مجمع البيان در ذيل آيه" أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ" مى گويد: منظور از اين حديث همان خبرهايى است كه قبلا داده بود «5».

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه گفت: وقتى آيه شريفه" أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ" نازل شد، ديگر كسى آن جناب را خندان نديد تا از دنيا رفت «6».

_______________

(1) تفسير قمى، ج 2، ص 339.

(2) معانى الاخبار، ص 214، ح 1.

(3) تفسير قمى، ج 2، ص 339.

(4) تفسير قمى، ج 2، ص 340.

(5) مجمع البيان، ج 9، ص 184.

(6) الدر المنثور، ج 6، ص 131.

تفسير نمونه

سوره النجم

مقدمه

اين سوره در مكه نازل شده و 62 آيه دارد

محتواى سوره النجم

اين سوره به گفته بعضى نخستين سوره اى است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بعد از علنى كردن

دعوت خود آن را آشكارا و با صداى بلند در حرم مكه تلاوت كرد، و مشركان به آن گوش دادند، و همه مؤ منان آن روز و حتى مشركان سجده كردند!. <1>

اين سوره به عقيده بعضى از مفسران در ماه مبارك رمضان سال پنجم بعثت نازل گرديد. <2>

بعضى گفته اند اين سوره نخستين سوره اى است كه آيه سجده واجب در آن نازل گرديده <3> ولى با توجه به اينكه طبق نقل معروف سوره ((اقراء)) قبل از آن نازل شده و در پايان آن آيه سجده است اين نقل بعيد به نظر مى رسد.

به هر حال اين سوره به خاطر ((مكى )) بودنش بحثهائى از اصول اعتقادى مخصوصا ((نبوت )) و ((معاد)) دارد، و با تهديدهاى كوبنده و انذارهاى مكرر به بيدارى كفار مى پردازد.

محتواى اين سوره را در هفت بخش مى توان خلاصه كرد:

1 - در آغاز سوره بعد از سوگند پرمعنائى ، از حقيقت وحى سخن مى گويد و تماس مستقيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را با پيك وحى ((جبرئيل )) روشن مى سازد، و ساحت مقدس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را از اينكه چيزى جز وحى الهى بگويد مبرا مى كند.

2 - در بخش ديگرى از اين سوره از معراج پيامبر سخن گفته ، و گوشه هائى از آن را با عباراتى كوتاه و پرمعنى مجسم مى كند كه آن نيز رابطه مستقيمى با وحى دارد.

3 - سپس به خرافات مشركان در زمينه بتها، و عبادت فرشتگان ، و امور ديگرى كه جز از روى هوا و هوس نبود، پرداخته و آنها را سخت

در اين رابطه نكوهش مى كند، و از پرستش آنها برحذر مى دارد، و با منطقى نيرومند اين معنى را اثبات مى نمايد.

4 - در بخش ديگرى راه توبه را به روى اين منحرفين و عموم گنهكاران باز مى كند، و آنها را به ((مغفرت واسعه )) حق نويد مى دهد، و تاءكيد مى كند كه هر كس مسؤ ول اعمال خويش است و هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد.

5 - براى تكميل اين اهداف در بخش ديگرى از اين سوره گوشه هائى از مساءله ((معاد)) را منعكس مى سازد، و دليل روشنى براى اين مساءله از آنچه در نشاءه دنيا وجود دارد اقامه مى كند.

6 - مطابق معمول اشاراتى به سرنوشت دردناك اقوام پيشين كه در طريق دشمنى با حق پافشارى و لجاج و عناد داشتند، (همچون اقوام عاد و ثمود و نوح و لوط) مى كند تا غافلان بيخبر را از اين طريق بيدار سازد.

7 - و سرانجام سوره را با امر به سجده و عبادت براى پروردگار پايان مى بخشد.

از امتيازات اين سوره آيات كوتاه و آهنگ خاص اين آيات است ، كه به مفاهيم آن نفوذ عميقى مى دهد، و قلب و روح خفتگان را بيدار كرده ، همراه خود به آسمانها مى برد.

ضمنا نامگذارى اين سوره به ((النجم )) به خاطر نخستين آيه اين سوره است .

فضيلت تلاوت اين سوره

در روايات فضائل مهمى براى تلاوت اين سوره بيان شده است :

در حديثى از رسول الله (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم : من قراء سورة النجم اعطى من الاجر عشر حسنات ، بعدد من صدق

بمحمد (صلى اللّه عليه و آله ) و من جحد به : ((هر كس سوره ((النجم )) را بخواند خداوند به عدد هر يك از كسانى كه به پيامبر ايمان آوردند و كسانى كه او را انكار كردند ده حسنه به او عطا مى كند)). <4>

و در حديثى از امام صادق جعفر بن محمد (عليهم السلام ) مى خوانيم : من كان يدمن قرائة و النجم فى كل يوم ، او فى كل ليلة ، عاش محمودا بين الناس ، و كان مغفورا له و كان محببا بين الناس :

((كسى كه پيوسته سوره النجم را در هر روز يا در هر شب تلاوت كند در ميان مردم فردى شايسته شناخته مى شود، خداوند او را مى آمرزد، و محبوبيت در ميان مردم به دست مى آورد)). <5>

مسلما چنين پاداشهاى عظيمى از آن كسانى است كه تلاوت اين سوره را وسيله اى براى انديشيدن ، و سپس عمل ، قرار دهند، و تعليمات مختلف اين سوره در زندگى آنها پرتوافكن شود.

تفسير :

قابل توجه اينكه سوره پيشين (سوره طور) با كلمه ((النجوم )) (ستارگان ) پايان يافت ، و اين سوره با كلمه ((النجم )) (ستاره ) آغاز مى شود كه خداوند به آن سوگند ياد كرده ، مى فرمايد: ((سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى كند))

(و النجم اذا هوى ).

در اينكه مراد از ((النجم )) در اينجا چيست ؟ مفسران احتمالات بسيار داده ، و هر يك تفسيرى را برگزيده اند.

جمعى آن را اشاره به ((قرآن مجيد)) مى دانند، چرا كه متناسب با آيات بعد درباره وحى است ، و تعبير به ((نجم

)) به خاطر اين است كه عرب از چيزى كه تدريجا و در فواصل مختلف انجام مى گيرد تعبير به ((نجوما)) مى كنند (در اقساط وامها و امور ديگرى از اين قبيل تعبير ((نجوما)) بسيار به كار مى رود) و از آنجا كه قرآن در طول 23 سال ، و در مقاطع مختلف بر پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) نازل شده است به عنوان ((نجم )) از آن ياد شده ، و منظور از ((اذا هوى )) نزول آن بر قلب پاك رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است .

جمعى ديگر آنرا اشاره به يكى از ستارگان آسمان مانند ((ثريا)) <6> يا ((شعرى )) <7> دانسته اند، چرا كه اين ستارگان از اهميت خاصى برخوردار هستند.

بعضى نيز گفته اند: منظور از ((النجم )) شهابهائى است كه به وسيله آن شياطين از صحنه آسمان رانده مى شوند، و عرب اين شهابها را ((نجم )) مى نامد.

ولى هيچيك از اين چهار تفسير دليل روشنى ندارد بلكه ظاهر آيه آنچنانكه اطلاق واژه ((النجم )) اقتضا مى كند سوگند به همه ستارگان آسمان است كه

از نشانه هاى بارز عظمت خداوند، و از اسرار بزرگ جهان آفرينش و از مخلوقات فوق العاده عظيم پروردگار است .

اين نخستين بار نيست كه قرآن به موجودات عظيمى از جهان خلقت سوگند ياد مى كند، در آيات ديگر قرآن نيز به خورشيد و ماه و مانند آن سوگند ياد شده است .

تكيه بر غروب آنها، در حالى كه طلوع آنها بيشتر جلب توجه مى كند به خاطر آن است كه غروب ستارگان دليل بر حدوث آنها مى باشد و

نيز دليلى است بر نفى عقيده ستاره پرستان همانگونه كه در داستان ابراهيم (عليه السلام ) آمده است . ((فلما جن عليه الليل راءى كوكبا قال هذا ربى فلما افل قال لا احب الافلين )): ((هنگامى كه تاريكى شب او را پوشانيد ستاره اى مشاهده كرد، گفت : آيا اين خداى من است ؟ اما هنگامى كه غروب كرد گفت من غروب كنندگان را دوست ندارم ))! (انعام - 76).

اين معنى نيز قابل توجه است كه مساءله ((طلوع )) در ريشه لغت ((نجم )) افتاده چرا كه به گفته ((راغب )) در ((مفردات )) اصل ((نجم )) همان ((كوكب طالع )) است ، و به خاطر همين است كه از ((روئيدن گياه در زمين )) و ((دندان در دهان )) و ((آشكار شدن نظريه اى در ذهن )) تعبير به ((نجم )) مى شود.

به اين ترتيب خداوند هم سوگند به طلوع ستارگان ياد كرده و هم غروب آنها چرا كه دليل بر حدوث و اسارتشان در چنگال قوانين خلقت است . <8>

اما ببينيم اين سوگند براى چه ياد شده است ؟ آيه بعد چنين توضيح مى دهد: ((هرگز دوست شما (محمد) منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است )) (ما ضل صاحبكم و ما غوى ).

او هميشه در مسير حق گام برمى دارد، و در گفتار و كردارش كمترين انحرافى نيست .

تعبير به ((صاحب )) كه به معنى دوست و همنشين است ممكن است اشاره به اين باشد كه آنچه او مى گويد از روى محبت و دلسوزى براى شما است .

بسيارى از مفسران ميان ((ضل )) و ((غوى )) فرقى نگذاشته اند،

و آنها را تاءكيد يكديگر مى دانند، ولى بعضى معتقدند كه ميان اين دو تفاوت است : ((ضلالت )) آن است كه انسان ابدا راهى به مقصد نيابد، ولى ((غوايت )) آن است كه راه او مستقيم و خالى از اشكال نباشد، اولى همچون ((كفر)) است و دومى همچون ((فسق و گناه )).

ولى ((راغب )) در ((مفردات )) در معنى ((غى )) مى گويد: ((جهلى است كه تواءم با اعتقاد فاسد باشد)).

بنابراين ((ضلالت )) به معنى مطلق جهل و نادانى و بيخبرى است ، ولى ((غوايت )) جهلى است كه با عقيده باطلى تواءم باشد، و به هر حال خداوند مى خواهد در اين عبارت هرگونه انحراف و جهل و گمراهى و اشتباه را از پيامبرش نفى كند، و تهمتهائى را كه در اين زمينه از سوى دشمنان به او زده مى شد خنثى نمايد.

سپس براى تاءكيد اين مطلب ، و اثبات اينكه آنچه مى گويد از سوى خدا است ، مى افزايد: ((او هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد))

(و ما ينطلق عن الهوى ).

اين تعبير شبيه استدلالى است براى آنچه در آيه قبل در زمينه نفى ضلالت و غوايت آمده ، چرا كه سرچشمه گمراهيها غالبا پيروى از هواى نفس است .

در سوره ص آيه 26 مى خوانيم : و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از طريق خداوند گمراه مى سازد)).

و در حديث معروف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و امير مؤ منان على (عليه السلام ) نيز آمده است : اما اتباع الهوى فيصد عن الحق : ((اما پيروى

از هواى نفس انسان را از راه خدا باز مى دارد)). <9>

بعضى از مفسران معتقدند كه جمله ((ما ضل صاحبكم )) ناظر به نفى جنون از پيامبر است ، و جمله ((و ما غوى )) ناظر به نفى شاعر بودن ، و يا هرگونه ارتباط به شعر چرا كه در آيه 224 سوره شعرا مى خوانيم : و الشعراء يتبعهم الغاوون : ((شعرا كسانى هستند كه گمراهان از آنها پيروى مى كنند)) (شعراى خيال پرداز و بى هدف ) و جمله ((و ما ينطق عن الهوى )) نفى نسبت كهانت است چرا كه كاهنان افرادى هواپرست و هوسبازند.

سپس با صراحت تمام مى گويد ((آنچه را او آورده است تنها وحى است كه از سوى خداوند به او فرستاده شده )) (ان هو الا وحى يوحى ).

او از خودش چيزى نمى گويد، و قرآن ساخته و پرداخته فكر او نيست ، همه از ناحيه خدا است ، و دليل اين ادعا در خودش نهفته است ، بررسى آيات قرآن به خوبى گواهى مى دهد كه هرگز يك انسان هر قدر عالم و متفكر باشد، تا چه

رسد به انسان درس نخوانده اى كه در محيطى مملو از جهل و خرافات پرورش يافته ، قادر نيست سخنانى چنين پر محتوا بياورد كه بعد از گذشتن قرنها الهام بخش مغزهاى متفكران است ، و مى تواند پايه اى براى ساختن اجتماع صالح ، سالم ، مؤ من و پيشرو گردد.

ضمنا بايد توجه داشت اين سخن تنها در مورد آيات قرآن نيست ، بلكه به قرينه آيات گذشته سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را نيز شامل

مى شود كه آنهم بر طبق وحى الهى است ، چرا كه اين آيه با صراحت مى گويد: او از روى هوى سخن نمى گويد هر چه مى گويد وحى است .

حديث جالب زير شاهد ديگرى بر اين مدعا است :

((سيوطى )) كه از دانشمندان معروف اهل سنت است در تفسير ((در المنثور)) چنين نقل مى كند: ((روزى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دستور داد تمام درهاى خانه هائى كه به داخل مسجد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) گشوده مى شد (جز در خانه على (عليه السلام ) بسته شود، اين امر بر مسلمانان گران آمد تا آنجا كه ((حمزه )) عموى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) از اين كار گله كرد كه چگونه در خانه عمويت و ابوبكر و عمر و عباس را بستى ، اما در خانه پسرعمويت را باز گذاردى ؟ (و او را بر ديگران ترجيح دادى ).

هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) متوجه شد كه اين امر بر آنها گران آمده است مردم را به مسجد دعوت فرمود، و خطبه بى نظيرى در تمجيد و توحيد خداوند ايراد كرد، سپس افزود: ايها الناس ما انا سددتها، و لا انا فتحتها، و لا انا اخرجتكم و اسكنته ، ثم قراء ((والنجم اذا هوى ما ضل صاحبكم و ما غوى و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى )): ((اى مردم ! من شخصا درها را نبستم و نگشودم ، و من شما را از مسجد بيرون نكردم ، و على را ساكن ننمودم )) (آنچه بود وحى الهى و

فرمان خدا بود) سپس اين آيات را تلاوت كرد:

((و النجم اذا هوى … ان هو الا وحى يوحى )). <10>

اين حديث كه بيانگر مقام والاى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در ميان تمام امت اسلامى بعد از شخص پيامبر است ، نشان مى دهد كه نه تنها گفته هاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بر طبق وحى است بلكه اعمال و كردار او نيز چنين است . نخستين ديدار دوست !

در تعقيب آيات گذشته كه سخن از نزول وحى بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) اسلام مى گفت در اين آيات سخن از معلم وحى است .

ولى قبلا بايد توجه داشت كه اين آيات را در بدو نظر هاله اى از ابهام فرا گرفته كه بايد آنها را با دقت تمام براى برطرف ساختن اين ابهامات مورد بررسى قرار داد، نخست به تفسير اجمالى اين آيات مى پردازيم ، سپس به بررسى تفصيلى آنها.

مى فرمايد: ((آن كس كه قدرت عظيمى دارد پيامبر اسلام را تعليم داده )) (علمه شديد القوى ).

باز براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: ((همان كس كه توانائى فوق العاده و سلطه بر همه چيز دارد)) (ذو مرة فاستوى ).

اين تعليم را به او داد ((در حالى كه در افق اعلى قرار داشت )) (و هو بالافق الاعلى ).

((سپس نزديكتر، و نزديكتر شد)) (ثم دنى فتدلى ).

((تا آنكه فاصله ميان او و معلمش به اندازه دو كمال يا كمتر بود))!

(فكان قاب قوسين او ادنى ).

((و در اينجا خداوند آنچه را وحى كردنى بود به بنده اش وحى نمود))!

(فاوحى الى عبده ما اوحى ).

((قلب پيامبر (صلى اللّه

عليه و آله ) در آنچه ديد صادق بود و هرگز دروغ نمى گفت ))! (ما كذب الفؤ اد ما راءى ).

((آيا با او درباره آنچه ديده مجادله مى كنيد و باور نداريد))؟ (اءفتمارونه على ما يرى ).

در تفسير اين آيات دو نظريه مختلف وجود دارد كه يكى مشهور و ديگرى غير مشهور است ولى قبلا لازم است مفردات و بعضى از لغات آيه معنى شود سپس به بيان اين دو عقيده بپردازيم .

((مرة )) به طورى كه بسيارى از ارباب لغت و مفسران نوشته اند به معنى ((تابيده شده )) است ، و از آنجا كه هر قدر طناب بهتر تابيده شود محكمتر است ، اين كلمه در معنى قدرت و توانائى و استحكام مادى يا معنوى به كار مى رود، و بعضى آنرا از ((مرور)) به معنى ((عبور)) دانسته اند، ولى اين سخن با آنچه اهل لغت نوشته اند چندان سازگار نيست .

((تدلى )) از ماده ((تدلى )) (بر وزن تجلى ) به گفته ((راغب )) در ((مفردات )) به معنى نزديك شدن است ، بنابراين تاءكيدى است براى جمله ((دنى )) كه قبل از آن آمده ، و هر دو به يك معنى است ، در حالى كه بعضى در ميان اين دو تفاوت قائل شده اند و گفته اند ((تدلى )) به معنى وابستگى و تعلق و آويزان شدن است همچون وابستگى ميوه به درخت ، لذا به ميوه هائى كه از درخت آويزان است ((دوالى ))

مى گويند. <11>

((قاب )) به معنى اندازه است و ((قوس )) به معنى كمان ، بنابراين ((قاب قوسين )) يعنى به ((مقدار طول دو

كمان )) (كمان يكى از سلاحهاى قديم براى تيراندازى بوده است ).

بعضى ((قوس )) را از ماده ((قياس )) و به معنى ((مقياس )) دانسته اند، و چون مقياس عرب اندازه ذراع (فاصله نوك انگشتان تا آرنج ) بوده ، بنابراين قاب قوسين به معنى دو ذراع مى شود.

در بعضى از كتب لغت ((قاب )) به معنى ديگرى ذكر شده و آن فاصله ميان محلى از كمان كه به دست مى گرفتند تا نوك برگشته كمان (كمانها به صورت قوسى شكل بود كه دو انتهاى آن برگشته بود).

بنابراين ((قاب قوسين )) به معنى مجموعه انحناء كمان مى شود (دقت كنيد). <12>

اكنون به ذكر دو تفسير باز مى گرديم :

نظريه مشهور مفسران اين است كه معلم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) همان ((جبرئيل امين )) پيك وحى خدا بود، كه قدرت فوق العاده اى داشت .

او كه معمولا به صورت ((انسانى خوش چهره )) بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) ظاهر مى گشت ، و پيام الهى را ابلاغ مى نمود دو بار در تمام عمر آن حضرت (صلى اللّه عليه و آله ) به قيافه و چهره اصليش بر او ظاهر گشت :

مرتبه اول همان است كه در آيات فوق مى خوانيم كه در افق بالا ظاهر گشت (و تمامى شرق و غرب را پوشانده بود، و آنچنان با عظمت بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )

به هيجان آمد) و هم او بود كه به پيامبر نزديك شد تا آن حد كه فاصله چندانى ميان آنها نبود، و تعبير به ((قاب قوسين )) كنايه از نهايت نزديكى است

.

مرتبه دوم در جريان معراج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بود كه در آيات آينده از آن گفتگو شده است ، و به خواست خدا درباره آن سخن خواهيم گفت .

بعضى از مفسران كه اين نظر را برگزيده اند تصريح كرده اند ديدار اول پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) با جبرئيل به صورت اصليش در كنار غار ((حرا)) در ((جبل النور)) واقع شده . <13>

ولى اين تفسير با تمام طرفدارانى كه دارد خالى از اشكالات مهمى نيست زيرا:

1 - در آيه ((فاوحى الى عبده ما اوحى )) (آنچه وحى كردنى بود بر بنده اش وحى كرد) مسلما مرجع ضميرها (مخصوصا ضمير عبده ) خدا است ، در حالى كه اگر ((شديدالقوى )) به معنى ((جبرئيل )) باشد تمام ضميرها به او باز مى گردد، درست است كه مى توان از قرائن خارج فهميد كه حساب اين آيه از بقيه جدا است ولى به هم خوردن يكنواختى آيات و مرجع ضميرها مسلما خلاف ظاهر است .

2 - ((شديدالقوى )) به معنى كسى كه تمام قدرتهايش فوق العاده است تنها مناسب ذات پاك پروردگار است ، درست است كه در آيه 20 سوره ((تكوير)) از جبرئيل به عنوان ((ذى قوة عند ذى العرش مكين )) ياد شده ، ولى ميان

((شديدالقوى )) كه مفهوم عام و گسترده اى دارد با ((ذى قوة )) كه ((قوة )) در آن به صورت مفرد و نكره ذكر شده تفاوت بسيار است .

3 - در آيات بعد آمده است كه پيامبر او را نزد ((سدرة المنتهى )) (بر فراز آسمانها ديد) اگر منظور جبرئيل باشد او

در سفر معراج از آغاز و از روى زمين با پيامبر همراه بود، و تنها در اوج آسمان او را نديد، مگر اينكه گفته شود در آغاز او را به صورت انسانى مشاهده كرد و در آسمان به صورت اصليش در حالى كه قرينه اى بر اين مطلب در آيات نيست .

4 - تعبير به ((علمه )) يا مانند آن در قرآن مجيد هيچگاه در مورد جبرئيل به كار نرفته ، و اين تعبير در مورد خداوند نسبت به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) و پيامبران ديگر بسيار زياد است ، و به عبارت ديگر جبرئيل معلم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نبود بلكه واسطه وحى بود و معلمش تنها خدا است .

5 - درست است كه جبرئيل فرشته اى است والامقام ولى مسلما پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) مقام والاترى دارد، چنانكه در داستان معراج نيز آمده است كه او در سير صعودى معراج در محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بود به نقطه اى رسيد و از حركت بازماند، و گفت : ((اگر يك سر انگشت بالاتر روم پر و بالم مى سوزد))! ولى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) همچنان به سير خود ادامه داد.

با اينحال مشاهده كردن جبرئيل در صورت اصليش متناسب آنچنان اهميتى كه در اين آيات به آن داده شده نيست و به تعبير ساده تر براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) زياد مهم نبود كه به چنين ديدارى نائل گردد، با اينكه اين آيات اهميت فوق العاده اى براى اين ديدار قائل شده است .

6

- جمله ((ما كذب الفؤ اد ما راءى )) ((قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آنچه را ديده خلاف نمى گويد)) نيز دليل بر يك شهود باطنى است نه مشاهده حسى با چشم نسبت به جبرئيل .

7 - از همه اينها گذشته در روايات متعددى كه از منابع اهل بيت نقل شده اين آيات تفسير به جبرئيل نشده بلكه روايات موافق تفسير دوم است كه مى گويد منظور از اين آيات شهود باطنى خاصى نسبت به ذات پاك خدا است كه براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در اين صحنه روى داد و در معراج بار ديگر تكرار شد و رسول الله فوق العاده تحت تاءثير جذبه معنوى اين ديدار قرار گرفت . <14>

مرحوم شيخ طوسى در ((امالى )) از ابن عباس از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) نقل مى كند: لما عرج بى الى السماء دنوت من ربى عزوجل حتى كان بينى و بينه قاب قوسين او ادنى : ((هنگامى كه به آسمان معراج كردم آنچنان به ساحت قدس پروردگارم نزديك شدم كه ميان من و او فاصله قوسين يا كمتر بود))!. <15>

مرحوم ((صدوق )) در ((علل الشرايع )) همين مضمون را از هشام بن حكم از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) نقل كرده است كه در ضمن يك حديث طولانى مى فرمايد: فلما اسرى بالنبى (صلى اللّه عليه و آله ) و كان من ربه كقاب قوسين او ادنى رفع له حجاب من حجبه : ((هنگامى كه پيامبر به معراج برده شد و فاصله او از ساحت قدس پروردگارش به اندازه

قوسين يا كمتر بود حجابى از حجابها از برابر ديدگان او برداشته شد))!. <16>

در ((تفسير على بن ابراهيم )) نيز آمده است : ((ثم دنى يعنى رسول الله من ربه عزوجل : ((سپس نزديك شد، يعنى رسول خدا به پروردگار

متعال ))!. <17>

اين معنى در روايات متعدد ديگرى نيز آمده است و ناديده گرفتن اينهمه روايات ممكن نيست .

در روايات اهل سنت نيز در روايتى در ((درالمنثور)) همين معنى از ابن عباس به دو طريق نقل شده است . <18>

مجموع اين قرائن سبب مى شود كه تفسير دوم را كه مى گويد منظور از ((شديدالقوى )) خداوند است و نزديك شدن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نيز نسبت به ذات پاك او بوده است برگزينيم .

به نظر مى رسد چيزى كه سبب شده غالب مفسران از اين تفسير روى برتابند و به سراغ تفسير اول بروند اين است كه اين تفسير بوى تجسم خداوند و وجود مكان براى او مى دهد، در حالى كه مسلم است او نه مكانى دارد و نه جسمى ، لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار: ((چشمها او را نمى بيند و او همه چشمها را مى بيند)) (انعام - 103) اينما تولوا فثم وجه الله : ((به هر سو نگاه كنيد خداوند آنجا است )) (بقره - 115) و هو معكم اينما كنتم : ((هر كجا باشيد او با شماست )) (حديد - 4).

و نيز شايد مجموع اين مسائل سبب شده كه بعضى از مفسران از تفسير اين آيات اظهار عجز و ناتوانى كنند و بگويند اين از اسرار غيب است كه از همه ما

پوشيده و پنهان است !

مى گويند: از يكى از دانشمندان تفسير اين آيات را پرسيدند گفت : جائى كه جبرئيل ناتوان گردد من كيم كه قادر بر درك اين معنى باشم !. <19>

ولى با توجه به اينكه قرآن كتاب هدايت است و براى تفكر و تدبر و تذكر انسانها نازل شده قبول اين معنى نيز مشكل است .

اما اگر آيات را به معنى دوم يعنى يكنوع شهود و قرب خاص معنوى تفسير كنيم تمام اين مشكلها برطرف خواهد شد.

توضيح اينكه : بدون شك رؤ يت حسى در مورد خداوند نه در دنيا و نه در آخرت امكان پذير نيست ، چرا كه لازمه آن جسمانيت و مادى بودن است ، همچنين لازمه آن تغيير و تحول و فسادپذير بودن ، و نياز به زمان و مكان داشتن است ، و ذات واجب الوجود از همه اين امور مبرا است .

ولى خدا را از طريق ديد دل و عقل مى توان مشاهده كرد، و اين همان است كه اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در پاسخ ((ذعلب يمانى )) به آن اشاره فرمود: ((لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان )): ((چشمها با مشاهده حسى هرگز او را نديده ، ولى دلها با حقيقت ايمان او را دريافته است )). <20>

اما بايد توجه داشت كه ((ديد باطنى )) بر دو گونه است : يكى ((ديد عقلانى )) است كه از طريق استدلال حاصل مى شود، و ديگرى مقام ((شهود قلبى )) است كه دركى مافوق درك عقل و ديدى ماوراء ديد آن است .

اين مقامى است كه آنرا مقام ((استدلال

)) نبايد نام گذاشت ، بلكه مقام ((مشاهده )) است ، اما مشاهده اى با دل ، و از طريق درون ، اين مقامى است كه براى ((اولياءالله )) با تفاوت مراتب و سلسله درجات رخ مى دهد، زيرا شهود باطنى نيز مراتب و درجات بسيارى دارد البته درك حقيقت آن براى كسانى كه به آن نرسيده اند مشكل است .

از آيات فوق با توجه به قرائنى كه ذكر شد مى توان اينچنين استفاده كرد

كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) در عين اينكه داراى مقام شهود بود، در طول عمر مباركش دو مرتبه چنان اوج گرفت كه به مقام ((شهود كامل )) نائل گرديد.

يكى احتمالا در آغاز بعثت بود و ديگرى به هنگام معراج ، آنچنان به خدا نزديك شد و بر بساط قرب او گام گذاشت كه بسيارى از فاصله ها و حجابها برچيده شد، مقامى كه حتى جبرئيل امين ، يعنى مقرب ترين فرشته الهى ، از وصول به آن عاجز بود.

روشن است تعبيراتى مانند ((فكان قاب قوسين او ادنى )) همه به صورت كنايه و بيان شدت قرب است ، و گرنه او با بندگانش فاصله مكانى ندارد، تا با ((قوس )) و ((زراع )) سنجيده شود، و نيز منظور از ((رؤ يت )) در اين آيات رؤ يت با چشم نيست بلكه همان شهود باطنى است .

در بحثهاى گذشته در تفسير ((لقاءالله )) (ملاقات پروردگار) كه در آيات مختلف قرآن به عنوان يكى از مشخصات روز قيامت كرارا روى آن تكيه شده است گفته ايم كه اين ملاقات نيز - برخلاف آنچه بعضى از كوته فكران پنداشته اند

- ملاقات حسى و مشاهده مادى نيست ، بلكه يكنوع شهود باطنى است هر چند در مراحل پائينتر است و هرگز به مرحله شهود اولياء و انبياء نمى رسد، تا چه رسد به مرحله شهود كامل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در ليله معراج .

و با توجه به اين توضيح اشكالاتى كه پيرامون اين تفسير به نظر مى رسد برطرف خواهد شد، و اگر پاره اى از خلاف ظاهرها به حكم تنگى بيان و الفاظ ما از شرح اين مسائل ماوراء مادى در كار باشد در برابر اشكالاتى كه بر تفسير اول است ناچيز به نظر مى رسد.

با توجه به آنچه گفته شد مجددا مرورى بر آيات مورد بحث مى كنيم و مضمون آيات را از اين ديدگاه بررسى مى نمائيم :

طبق اين تفسير قرآن نزول وحى را بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) چنين شرح مى دهد:

خداوند شديدالقوى و پرقدرت او را تعليم فرمود، در حالى كه او به صورت كامل و در حد اعتدال درآمد و در افق اعلى قرار گرفت . <21>

سپس نزديك شد، و نزديكتر شد، آنچنان كه ميان او و پروردگارش به اندازه دو قوس بيشتر نبود، و در همينجا بود كه آنچه وحى كردنى بود خداوند به بنده اش وحى كرد.

و از آنجا كه براى جمعى اين شهود باطنى سنگين مى آمد تاءكيد مى كند كه قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آنچه را ديده به حق و راستى ديده است و نبايد شما در برابر اين سخن با او به مجادله برخيزيد.

همانگونه كه گفتيم تفسير اين آيات به شهود باطنى پيامبر

(صلى اللّه عليه و آله ) نسبت به خداوند صحيحتر و با روايات اسلامى موافق تر، و براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فضيلتى است برتر، و مفهومى است لطيفتر (و الله اعلم بحقائق الامور). <22>

اين بحث را با حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و حديثى از على (عليه السلام ) پايان مى دهيم .

از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيدند هل راءيت ربك ؟: ((آيا پروردگارت را هرگز ديده اى ))؟!

در پاسخ فرمود: راءيته بفؤ ادى : ((من او را با چشم دل ديده ام ))!. <23>

و در نهج البلاغه در صدر همان خطبه ((ذعلب يمانى )) آمده است كه از آن حضرت سؤ ال كرد: هل راءيت ربك يا اميرالمؤ منين ؟! ((آيا هرگز پروردگارت را اى اميرمؤ منان ديده اى ))؟!

در پاسخ فرمود: افاءعبد ما لا اراه ؟!: ((آيا كسى را كه نمى بينم پرستش كنم ))؟! سپس به شرحى كه قبلا نقل كرده ايم كه اشاره به ((شهود باطنى )) است پرداخت . <24> دومين ديدار!

اين آيات همچنان ادامه بحثهاى آيات گذشته درباره مساءله وحى و ارتباط پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) با خداوند و شهود باطنى او است .

مى فرمايد: ((بار ديگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) او را مشاهده كرد)) (و لقد رآه نزلة اخرى ).

((و اين شهود در كنار سدرة المنتهى روى داد)) (عند سدرة المنتهى ).

((همانى كه جنة الماءوى و بهشت برين در كنار آن است )) (عندها جنة الماءوى ).

((در آن هنگام كه چيزى ((سدرة المنتهى )) را فراگرفته ،

و پوشانده بود)) (اذ يغشى السدرة ما يغشى ).

اينها واقعياتى بود كه پيامبر مشاهده كرده ((و چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان ننمود و تصورات باطل را در لباس حق نديد)) (ما زاغ البصر و ما طغى ).

((او بخشى از آيات و نشانه هاى بزرگ پروردگارش را در آنجا مشاهده كرد)) (لقد راءى من آيات ربه الكبرى ).

همانگونه كه مى بينيم همان ابهامى كه در بدو امر آيات گذشته را احاطه كرده بود بر اين آيات كه فراز ديگرى از همان مطالب است سايه افكنده ، و براى روشن شدن مفاد اين آيات باز بايد قبل از هر چيز به سراغ مفردات آن برويم سپس مجموع را در نظر بگيريم :

((نزلة )) به معنى يكبار نازل شدن است ، بنابراين ((نزلة اخرى )) يعنى

((در يك نزول ديگر)).

از اين تعبير استفاده مى شود كه دو بار ((نزول )) رخ داده و اين ماجرا مربوط به نزول دوم است .

((سدرة )) (بر وزن حرفة ) مطابق آنچه غالبا مفسران علماى لغت گفته اند درختى است پر برگ و پر سايه ، و تعبير به ((سدرة المنتهى )) اشاره به درخت پر برگ و پر سايه اى است كه در اوج آسمانها، در منتهااليه عروج فرشتگان و ارواح شهداء، و علوم انبياء، و اعمال انسانها قرار گرفته ، جائى كه ملائكه پروردگار از آن فراتر نمى روند، و جبرئيل نيز در سفر معراج به هنگامى كه به آن رسيد متوقف شد.

درباره سدرة المنتهى هر چند در قرآن مجيد توضيحى نيامده ، ولى در اخبار و روايات اسلامى توصيفهاى گوناگونى پيرامون آن آمده ، و همه بيانگر اين

واقعيت است كه انتخاب اين تعبير به عنوان يك نوع تشبيه ، و به خاطر تنگى و كوتاهى لغات ما از بيان اينگونه واقعيات بزرگ است .

در حديثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شده است كه فرمود: رايت على كل ورقة من اوراقها ملكا قائما يسبح الله تعالى : ((من بر هر يك از برگهاى آن فرشته اى ديدم كه ايستاده بود و تسبيح خداوند را مى كرد)).

در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: انتهيت الى سدرة المنتهى ، و اذا الورقة منها تظل امة من الامم :

((من به سدرة المنتهى رسيدم و ديدم در سايه هر برگى از آن امتى قرار گرفته اند))!.

اين تعبيرات نشان مى دهد كه هرگز منظور درختى شبيه آنچه در زمين مى بينيم نبوده ، بلكه اشاره به سايبان عظيمى است در جوار قرب رحمت حق كه فرشتگان بر برگهاى آن تسبيح مى كنند و امتهائى از نيكان و پاكان در سايه آن قرار دارند.

((جنة الماءوى )) به معنى بهشتى است كه محل سكونت است و در اينكه اين كدام بهشت است ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى آنرا همان بهشت جاويدان (جنة الخلد) مى دانند كه در انتظار تمام اهل ايمان و پرهيزگاران است ، و محل آنرا در آسمان مى دانند، و آيه 19 سوره سجده را شاهد بر آن مى دانند: فلهم جنات الماءوى نزلا بما كانوا يعملون ((براى مؤ منان صالح العمل باغهاى بهشت است كه در آن ساكن مى شوند، و اين وسيله

پذيرائى از آنهاست در مقابل اعمالى كه انجام مى دادند چرا كه اين آيه به قرينه آيه بعد از آن مسلما از بهشت جاويدان سخن مى گويد.

ولى از آنجا كه در جاى ديگر مى خوانيم و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السماوات و الارض : ((براى رفتن به سوى مغفرت پروردگار و بهشتى كه وسعت آن آسمانها و زمين است بر يكديگر پيشى گيريد)) (آل عمران - 133) بعضى اين معنى را بعيد شمرده اند، زيرا ظاهر آيات مورد بحث نشان مى دهد كه ((جنة الماءوى )) در آسمان است و غير از بهشت جاويدان است كه

وسعتش به اندازه تمام آسمانها و زمين مى باشد.

لذا گاهى آنرا به جايگاه ويژه اى از بهشت تفسير كرده اند كه در كنار ((سدرة المنتهى )) است ، و محل خاصان و مخلصان است .

و گاه گفته اند به معنى بهشت برزخى است كه ارواح شهداء و مؤ منان موقتا به آنجا مى روند.

تفسير اخير از همه مناسبتر به نظر مى رسد، و از امورى كه به روشنى بر آن گواهى مى دهد اين است كه در بسيارى از روايات معراج آمده است كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) عده اى را در اين بهشت متنعم ديد، در حالى كه مى دانيم هيچكس در بهشت جاويدان قبل از روز قيامت وارد نمى شود، زيرا آيات قرآن به خوبى دلالت دارد كه پرهيزگاران در قيامت بعد از محاسبه ، وارد بهشت مى شوند، نه بلافاصله بعد از مرگ ، و ارواح شهداء نيز در بهشت برزخى قرار دارند، زيرا آنها نيز قبل از قيام قيامت

وارد بهشت جاويدان نمى شوند.

آيه ((مازاغ البصر و ما طغى )) اشاره به اين معناست كه چشم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در مشاهده خود نه چپ و راست شد، و نه از حد و مقصد تجاوز كرد، و آنچه را ديد عين واقعيت بود (زيرا ((زاغ )) از ماده ((زيغ )) به معنى انحراف به چپ و راست است ، و ((طغى )) از ماده ((طغيان )) به معنى تجاوز از حد است .

به تعبير ديگر انسان به هنگام مشاهده چيزى ، وقتى به اشتباه مى افتد كه دقيقا به خود آن توجه نكند يا به چپ و راست ، يا ماوراء آن بنگرد.

اكنون كه از تفسير مفردات آيه فراغت يافتيم ، به تفسير جمعى آيات مى پردازيم .

در اينجا باز همان دو نظرى كه در تفسير آيات سابق بود تعقيب شده است .

جمع كثيرى از مفسران آيات را ناظر به ملاقات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) براى دومين بار با جبرئيل ، در صورت اصليش ، دانسته اند، و مى گويند منظور اين است كه بار ديگر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به هنگام نزول از معراج در كنار ((سدرة المنتهى )) جبرئيل را در صورت اصليش ديد، و چشم او در مشاهده اين صحنه هرگز گرفتار اشتباهى نشد.

پيامبر در اينجا بعضى از آيات بزرگ حق را مشاهده كرد كه منظور از آن يا همان صورت واقعى جبرئيل است ، و يا بعضى از آيات عظمت آسمانها و عجائب آن ، و يا هر دو.

ولى اشكالاتى كه سابقا براى اين تفسير ذكر كرديم همچنان باقى است

، بلكه پاره اى از اشكالات ديگر بر آن افزوده مى شود، از جمله :

تعبير به ((نزلة اخرى )) (در يك نزول ديگر) طبق اين تفسير مفهوم روشنى ندارد، و اما بر طبق تفسير دوم پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) در يك ((شهود باطنى ديگر)) به هنگام معراج بر فراز آسمانها ذات پاك خدا را مشاهده كرد، و به تعبير ديگر خداوند بار ديگر بر قلب پاك او نزول فرمود (نزلة اخرى ) و شهود كامل تحقق يافت ، در محلى كه منتهااليه قرب الى الله از سوى بندگان است ، در كنار سدرة المنتهى ، در آنجا كه ((جنة الماوى )) قرار دارد، در حالى كه ((سدرة المنتهى )) را حجابهائى از نور پوشانده بود.

ديده قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در اين شهود هرگز به غير حق نيفتاد، و جز او نديد، و در همانجا بود كه نشانه هاى عظمت خداوند را در آفاق و انفس نيز

مشاهده كرد.

مساءله شهود باطنى چنانكه قبلا نيز اشاره كرديم يكنوع درك و ديدى است كه نه شباهت با ((ادراكات عقلى )) دارد، و نه با ((ادراكات حسى )) كه انسان از طريق حواس ظاهر آنرا درك مى كند، و از جهاتى مى توان آنرا شبيه علم انسان به وجود خود و افكار و تصورات خود دانست .

توضيح اينكه : ما به وجود خود يقين داريم ، افكار خود را درك مى كنيم ، از اراده و تصميم و تمايلات خود باخبريم ، ولى اين آگاهى نه از طريق استدلال براى ما حاصل شده ، و نه از طريق مشاهده ظاهرى ، بلكه

اين يك نوع شهود باطنى براى ما است كه از اين طريق به وجود خود و روحيات خود واقفيم .

به همين دليل علمى كه از ناحيه شهود باطنى حاصل مى شود هيچگونه خطا در آن راه ندارد، زيرا نه از طريق استدلال است كه خطائى در مقدمات آن حاصل شود، و نه از طريق حس است كه خطائى از طريق حواس در آن راه يابد.

درست است كه ما نمى توانيم حقيقت شهودى را كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در آن شب تاريخى معراج نسبت به خداوند پيدا كرد دريابيم ولى مثالى گفتيم براى نزديك كردن راه مناسب است ، و روايات اسلامى نيز در مسير راهگشاى ماست .

1 - معراج يك واقعيت مسلم است

در ميان دانشمندان اسلام در اصل مساءله معراج سخنى نيست ، چه اينكه هم آيات قرآن در اينجا و در آغاز سوره اسراء بر آن گواهى مى دهد، و هم روايات متواتر، منتها بعضى كه به خاطر پيشداوريهائى نتوانسته اند اين را بپذيرند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) با ((جسم )) و ((روح )) خود به آسمانها پرواز كرده ، آنرا به ((معراج

روحانى )) و چيزى شبيه حالت خواب تفسير كرده اند!

در حالى كه اين پرواز جسمانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نه اشكال عقلى دارد، و نه اشكالى از ناحيه علوم روز، كه شرح آنرا در تفسير سوره اسراء بطور مبسوط بيان كرده ايم .

بنابراين دليلى ندارد كه ما ظاهر آيات و صريح روايات را به خاطر استبعادات رها سازيم .

از اين گذشته تعبيرات آيات فوق نشان مى دهد كه گروهى در اين

مساءله به مجادله برخاسته بودند، تاريخ نيز مى گويد: مساءله معراج جنجالى در ميان مخالفان برانگيخت .

اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مدعى معراج روحانى و چيزى شبيه خواب بود، اين جنجال استبعادى نداشت .

2 - هدف معراج

رسيدن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به شهود باطنى از يكسو، و ديدن عظمت خداوند در پهنه آسمانها با همين چشم ظاهر از سوى ديگر بوده است ، كه هم در آخرين آيه مورد بحث در اينجا (لقد رآى من آيات ربه الكبرى ) و هم در آيه 1 سوره اسراء (لنريه من آياتنا) به آن اشاره شده است و نيز به مسائل زياد و مهمى از فرشتگان و بهشتيان و دوزخيان و ارواح انبيا آگاهى يافت كه در طول عمر مباركش الهام بخش او در تعليم و تربيت خلق خدا بود.

3 - معراج و بهشت

از آيات مورد بحث استفاده مى شود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در شب معراج از كنار

بهشت گذشته ، و يا در آن وارد شده است .

اين بهشت خواه بهشت جاويدان و ((جنة الخلد)) باشد، آنچنانكه جمعى از مفسران گفته اند، و يا بهشت برزخى باشد كه ما اختيار كرديم ، در هر صورت مسائل مهمى را از آينده انسانها در اين بهشت مشاهده فرموده است ، كه شرح آن در اخبار اسلامى آمده و به قسمتى از آن به خواست خدا اشاره خواهيم كرد.

4 - معراج در روايات اسلامى

از جمله مسائلى كه روايات معراج بلكه تمام اين مساءله را از نظر بعضى زير سؤ ال برده وجود بعضى از روايات ضعيف و مجعول در لابلاى

آنهاست در حالى كه به گفته مفسر معروف مرحوم ((طبرسى )) در ((مجمع البيان )) روايات معراج را به چهار گروه مى توان تقسيم كرد.

الف - رواياتى كه به خاطر متواتر بودن قطعى است (مانند اصل مساءله معراج ).

ب - رواياتى كه (از منابع معتبر نقل شده ) و مشتمل بر مسائلى است كه هيچ مانع عقلى از قبول آن نيست ، مانند رواياتى كه از مشاهده بسيارى از آيات عظمت خدا در آسمانها سخن مى گويد.

ج - رواياتى كه ظاهر آن با اصولى كه از آيات قرآن و روايات مسلم اسلامى در دست داريم منافات دارد، ولى با اينحال قابل توجيه است ، مانند رواياتى كه مى گويد پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) گروهى از بهشتيان را در بهشت ، و گروهى از دوزخيان را در دوزخ ديد (كه بايد گفت منظور بهشت و دوزخ برزخى است كه ارواح مؤ منان و شهداء در يكى ، و ارواح كفار و مجرمان در ديگرى قرار

دارد).

د - رواياتى كه مشتمل بر مطالب باطل و بى اساسى است كه به هيچوجه قابل قبول نيست و محتواى آنها گواه بر مجعول بودن آنهاست ، مانند رواياتى كه مى گويد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) خدا را با چشم ظاهرى ديد، يا با او سخن گفت ، و او را مشاهده كرد، اينگونه روايات و مانند آن قطعا مجعول است (مگر اينكه به شهود باطنى تفسير گردد).

با توجه به اين تقسيم بندى به يك بررسى اجمالى روى روايات معراج مى پردازيم :

از مجموع روايات به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر گرامى اسلام (صلى

اللّه عليه و آله ) اين سفر آسمانى را در چند مرحله پيمود.

مرحله نخست ، مرحله فاصله ميان مسجدالحرام و مسجد اقصى بود كه در آيه اول سوره اسراء به آن اشاره شده است ، سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى : ((منزه است خداوندى كه در يك شب بنده اش را از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى برد)).

طبق بعضى از روايات معتبر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در اثناء راه به اتفاق جبرئيل در سرزمين مدينه نزول كرد و در آنجا نماز گذارد.

و نيز در ((مسجدالاقصى )) با حضور ارواح انبياى بزرگ مانند ابراهيم و موسى و عيسى (عليهم السلام ) نماز گذارد، و امام جماعت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بود، سپس از آنجا

سفر آسمانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) شروع شد و آسمانهاى هفتگانه را يكى پس از ديگرى پيمود، و در هر آسمان با صحنه هاى تازه اى روبرو شد، با پيامبران و فرشتگان و در بعضى از آسمانها با دوزخ يا دوزخيان ، و در بعضى با بهشت و بهشتيان ، برخورد كرد، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) از هر يك از آنها خاطره هاى پرارزش و بسيار آموزنده در روح پاك خود ذخيره فرمود، و عجائبى مشاهده كرد كه هر كدام رمزى و سرى از اسرار عالم هستى بود، و پس از بازگشت اينها را با صراحت ، و گاه با زبان كنايه و مثال ، براى آگاهى امت در فرصتهاى مناسب شرح مى داد، و براى تعليم و تربيت از آن استفاده فراوان مى فرمود.

اين امر

نشان مى دهد كه يكى از اهداف مهم اين سفر آسمانى استفاده از نتائج عرفانى و تربيتى اين مشاهدات پربها بود، و تعبير پر معنى قرآن ((لقد راءى من آيات ربه الكبرى )) در آيات مورد بحث مى تواند اشاره اجمالى و سربسته اى به همه اين امور باشد.

البته همانگونه كه گفتيم بهشت و دوزخى را كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در سفر معراج مشاهده كرد، و كسانى را در آن متنعم يا معذب ديد، بهشت و دوزخ قيامت نبود، بلكه بهشت و دوزخ برزخى بود، زيرا طبق آياتى كه قبلا اشاره كرديم قرآن مجيد مى گويد بهشت و دوزخ رستاخيز بعد از قيام قيامت و فراغت از حساب نصيب نيكوكاران و بدكاران مى شود.

سرانجام به هفتمين آسمان رسيد، و در آنجا حجابهائى از نور مشاهده كرد همانجا كه ((سدرة المنتهى )) و ((جنة الماوى )) قرار داشت ، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در آن

جهان سراسر نور و روشنائى به اوج شهود باطنى ، و قرب الى الله ، و مقام ((قاب قوسين او ادنى )) رسيد، و خداوند در اين سفر او را مخاطب ساخته ، و دستورات بسيار مهم و سخنان فراوانى به او فرمود كه مجموعه اى از آن امروز در روايات اسلامى به صورت احاديث قدسى براى ما به يادگار مانده ، و در فصل آينده به خواست خداوند به قسمتى از آن اشاره مى كنيم .

قابل توجه اينكه طبق تصريح بسيارى از روايات ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در قسمتهاى مختلفى از اين سفر بزرگ ، على (عليه السلام )

را ناگهان در كنار خود مشاهده كرد، و تعبيراتى در اين روايات ديده مى شود كه گواه عظمت فوق العاده مقام على (عليه السلام ) بعد از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) است .

با اينهمه روايات معراج جمله هاى پيچيده و اسرارآميزى دارد كه كشف محتواى آن آسان نيست ، و به اصطلاح جزء روايات متشابه است يعنى رواياتى كه شرح آنرا بايد به خود معصومين (عليهم السلام ) واگذار كرد.

(براى اطلاع بيشتر از روايات معراج به جلد 18 بحارالانوار از صفحه 282 تا 410 مراجعه شود).

ضمنا روايات معراج در كتب اهل سنت نيز به طور گسترده آمده است ، و حدود 30 نفر از روات آنها حديث معراج را نقل كرده اند.

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد: چگونه اينهمه راهپيمائى طولانى و اين حوادث عجيب و متنوع و اينهمه گفتگوهاى طولانى و اين همه مشاهده ها در يك شب يا كمتر از يك شب روى داد؟!

ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود، سفر معراج هرگز يك سفر عادى نبود كه با معيارهاى عادى سنجيده شود، نه اصل سفر

عادى بود و نه مركبش ، نه مشاهداتش عادى بود و نه گفتگوهايش ، نه مقياسهائى كه در آن به كار رفته همچون مقياسهاى محدود و كوچك كره خاكى ماست و نه تشبيهاتى كه در آن آمده بيانگر عظمت صحنه هائى است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مشاهده كرد، همه چيز به صورت خارق العاده و در مقياسهائى خارج از مكان و زمانى كه ما با آن آشنا هستيم و خو گرفته ايم

رخ داد.

بنابراين جاى تعجب نيست كه اين امور با مقياس زمانى كره زمين ما در يك شب يا كمتر از يك شب واقع شده باشد (دقت كنيد).

5 - گوشه اى از گفتگوهاى خداوند با پيامبرش در شب معراج :

در كتب حديث روايتى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) در اين زمينه آمده است كه بسيار مشروح و طولانى است ، و ما گوشه هائى از آنرا در اينجا مى آوريم ، مطالبى كه نشان مى دهد گفتگوها در آن شب تاريخى بر چه محورى بوده ، و چگونه همچون اوج آسمانها اوج گرفته است .

در آغاز حديث مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در شب معراج از پروردگار سبحان چنين سؤ ال كرد: يا رب اى الاعمال افضل ؟ ((پروردگارا كدام عمل افضل است ؟)).

خداوند متعال فرمود: ليس شى ء عندى افضل من التوكل على ، و الرضا بما قسمت ، يا محمد! وجبت محبتى للمتحابين فى ، و وجبت محبتى للمتعاطفين فى ، و وجبت محبتى للمتواصلين فى ، و وجبت محبتى للمتوكلين على ، و ليس لمحبتى علم و لا غاية و لا نهايه !

((هيچ چيز نزد من برتر از توكل بر من و رضا به آنچه قسمت كرده ام نيست ، اى محمد! آنها كه به خاطر من يكديگر را دوست دارند محبتم شامل حال آنها است ، و كسانى كه به خاطر من مهربانند، و به خاطر من پيوند دوستى

دارند آنها را دوست دارم ، و نيز محبتم براى كسانى كه توكل بر من مى كنند

فرض و لازم است ، و براى محبت من حد و حدود، و مرز و نهايتى نيست ))!

و به اين ترتيب گفتگوها از محبت شروع مى شود، محبتى بى انتها و گسترده و اصولا عالم هستى بر همين محور محبت دور مى زند.

در فراز ديگرى آمده است : ((اى احمد! همچون كودكان مباش كه سبز و زرد و زرق و برق را دوست دارند، و هنگامى كه غذاى شيرين و دلپذيرى به آنها مى دهند مغرور مى شوند، و همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند)).

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در اينجا عرضه داشت : ((پروردگارا مرا به عملى هدايت كن كه موجب قرب به درگاه تو است )).

فرمود: ((شب را روز، و روز را شب قرار ده ))!

عرض كرد: چگونه ؟!

فرمود: ((چنان كن كه خواب تو نماز باشد، و هرگز شكم خود را كاملا سير مكن )).

در فراز ديگرى آمده است : ((اى احمد! محبت من محبت فقيران و محرومان است ، به آنها نزديك شو، و در كنار مجلس آنها قرار گير، تا من به تو نزديك شوم ، و ثروتمندان دنياپرست را از خود دور ساز، و از مجالس آنها بر حذر باش ))!

در فراز ديگر مى فرمايد: ((اى احمد! زرق و برق دنيا و دنياپرستان را مبغوض بشمر، و آخرت و اهل آخرت را محبوب دار)).

عرض مى كند: ((پروردگارا! اهل دنيا و آخرت كيانند))؟

فرمود: ((اهل دنيا كسانى هستند كه زياد مى خورند، و زياد مى خندند و مى خوابند، و خشم مى گيرند، و كمتر خشنود مى شوند، نه در برابر بديها از كسى عذر مى خواهند، و

نه اگر كسى از آنها عذر طلبد مى پذيرند، در اطاعت خدا تنبل ، و در معاصى شجاعند، آرزوهاى دور و دراز دارند، و در حالى كه اجلشان نزديك شده هرگز به حساب اعمال خود نمى رسند، و نفعشان براى مردم كم است ، افرادى پرحرف ، فاقد احساس مسئوليت ، و علاقمند به خورد و خوراكند.

اهل دنيا نه در نعمت شكر خدا بجا مى آورند، و نه در مصائب صبورند. خدمات فراوان در نظر آنها كم است (و خدمات كم خودشان بسيار!) خود را به انجام كارى كه انجام نداده اند ستايش مى كنند، و چيزى را مطالبه مى كنند كه حق آنها نيست . پيوسته از آرزوهاى خود سخن مى گويند، و عيوب مردم را خاطر نشان مى سازند و نيكيهاى آنها را پنهان ))!

عرض كرد: ((پروردگار؟ آيا دنياپرستان غير از اين عيبى هم دارند))؟

فرمود، اى احمد! عيب آنها اين است كه جهل و حماقت در آنها فراوان است ، براى استادى كه از او علم آموخته اند تواضع نمى كنند، و خود را عاقل مى دانند اما در نزد آگاهان نادان و احمقند)).

سپس به اوصاف اهل آخرت و بهشتيان پرداخته چنين ادامه مى دهد: ((آنها مردمى با حيا هستند، جهل آنها كم ، منافعشان بسيار، مردم از آنها در راحتند و خود از دست خويش در تعب ، و سخنانشان سنجيده است )).

پيوسته حسابگر اعمال خويشند، و از همين جهت خود را به زحمت

مى افكنند، چشمهايشان به خواب مى رود اما دلهايشان بيدار است ، چشمشان مى گريد، و قلبشان پيوسته به ياد خدا است .

هنگامى كه مردم در زمره غافلان نوشته

شوند آنها از ذاكران نوشته مى شوند.

در آغاز نعمتها حمد خدا مى گويند، و در پايان شكر او را بجا مى آورند، دعايشان در پيشگاه خدا مستجاب ، و تقاضايشان مسموع است ، و فرشتگان از وجود آنها مسرورند... مردم (غافل ) در نزد آنها مردگان ، و خداوند نزد آنها حى و قيوم و كريم است (همتشان آنچنان عالى است كه به غير او نظر ندارند)... مردم در عمر خود يكبار مى ميرند اما آنها به خاطر جهاد با نفس و مخالفت هوا هر روز هفتاد بار مى ميرند (و حيات نوين مى يابند)!...

هنگامى كه براى عبادت در برابر من مى ايستند همچون بنيان مرصوص و سدى فولادينند، و در دل آنها توجهى به مخلوقات نيست .

به عزت و جلالم سوگند كه من آنها را حيات و زندگى پاكيزه اى مى بخشم ، و در پايان عمر، خودم قبض روح آنها مى كنم ، و درهاى آسمان را براى پرواز روح آنها مى گشايم ، تمام حجابها را از برابر آنها كنار مى زنم ، و دستور مى دهم بهشت ، خود را براى آنها بيارائيد!...

((اى احمد! عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن طلب حلال است ، هنگامى كه غذا و نوشيدنى تو حلال باشد تو در حفظ و حمايت منى ...)).

و در فراز ديگرى آمده است : ((اى احمد! آيا مى دانى كدام زندگى گواراتر و پردوامتر است ))؟

عرض كرد: خداوندا نه !

فرمود: ((زندگى گوارا آن است كه صاحب آن لحظه اى از ياد من غافل نماند، نعمت مرا فراموش نكند، از حق من بيخبر نباشد، و شب و روز

رضاى مرا

بطلبد.

اما زندگى باقى آن است كه براى نجات خود عمل كند، و دنيا در نظرش كوچك باشد، و آخرت بزرگ ، رضاى مرا بر رضاى خويشتن مقدم بشمرد، و پيوسته خشنودى مرا بطلبد، حق مرا بزرگ دارد و توجه به آگاهى من نسبت به خودش داشته باشد.

در برابر هر گناه و معصيتى به ياد من بيفتد، و قلبش را از آنچه ناخوش دارم پاك كند، شيطان و وساوس شيطانى را مبغوض دارد، و ابليس را بر قلب خويش مسلط نسازد و به او راه ندهد.

هنگامى كه چنين كند محبت خاصى در قلبش جاى مى دهم ، آنچنانكه تمام دلش در اختيار من خواهد بود، و فراغت و اشتغال و هم و غم و سخنش از مواهبى است كه من به اهل محبتم مى بخشم !

چشم و گوش قلب او را مى گشايم ، تا با گوش قلبش حقايق غيب را بشنود و با دلش جلال و عظمتم را بنگرد!

و سرانجام اين حديث نورانى با اين جمله هاى بيداركننده پايان مى گيرد:

((اى احمد! اگر بنده اى نماز تمام اهل آسمانها و زمين را بجا آورد، و روزه تمام اهل آسمانها و زمين را انجام دهد، همچون فرشتگان غذا نخورد و لباس (فاخرى ) در تن نپوشد (و در نهايت زهد و وارستگى زندگى كند) ولى در قلبش ذره اى دنياپرستى يا رياست طلبى يا عشق به زينت دنيا باشد در سراى جاويدانم در جوار من نخواهد بود! و محبتم را از قلب او بَر مى كنم !

سلام و رحمتم بر تو باد، و الحمد لله رب العالمين )).

اين سخنان عرشى كه روح انسان

را با خود به اوج آسمانها مى برد، و در

معراج الهى سير مى دهد و به آستانه عشق و شهود مى كشد تنها قسمتى از حديث قدسى است .

افزون بر اين ما اطمينان داريم كه غير از آنچه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در سخنانش براى ما بازگو كرده ، اسرار و گفتگوها و رموز و اشاراتى ميان او و محبوبش در آن شب عشق و شوق ، و جذبه و وصال ، رد و بدل شده كه نه گوشها توانائى شنيدن آنرا دارد و نه افكار عادى قدرت دركش را، و به همين دليل در درون جان پاك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) براى هميشه مكتوم مانده و جز خاصانش از آن آگاه نشده اند. اين بتها زائيده هواى نفس شما است

پس از بيان بحثهاى مربوط به ((توحيد)) و ((وحى )) و ((معراج )) و ((آيات عظمت خداوند يگانه در آسمانها)) به بطلان شرك و عقائد خرافى مشركان در زمينه بتها مى پردازد.

مى فرمايد: ((بعد از آنكه عظمت خداوند و آيات بزرگ او را دانستيد به من خبر دهيد آيا بتهاى ((لات )) و ((عزى ))...)) (افراءيتم اللات و العزى ).

((و همچنين ((بت مناة )) كه سومين آنهاست ، و به دنبال آنها از آن ياد مى كنيد، آيا اينها تمثال دختران خدا هستند و منشا سود و زيان براى شما مى باشند))؟! (و مناة الثالثة الاخرى ).

((آيا سهم شما پسر است و سهم او دختر))؟! (ا لكم الذكر و له الانثى ).

در حالى كه به زعم شما دختران كم ارزش تر از پسرانند و حتى هنگامى

كه مى شنويد

همسر شما دختر آورده از شدت اندوه و خشم سياه مى شويد!

((اگر چنين باشد اين تقسيمى است غير عادلانه كه ميان خود و خدا قائل شديد))! (تلك اذا قسمة ضيزى ).

چرا كه سهم خدا را پست تر از سهم خود مى دانيد! به اين ترتيب قرآن افكار منحط و خرافى آنها را به باد استهزاء مى گيرد كه شما از يكسو دختران را زنده به گور مى كنيد و عيب و ننگ مى دانيد، و از سوى ديگر فرشتگان را دختران خدا مى دانيد، نه تنها خودشان را مى پرستيد كه مجسمه هاى بى روح آنها نيز به صورت بتها در نظر شما اين همه احترام دارد، در برابر آن سجده مى كنيد، در مشكلات به آنها پناه مى بريد، و حاجات خود را از آنها مى خواهيد، راستى مسخره است و شرم آور!

و از اينجا روشن مى شود كه حداقل بسيارى از بتهاى سنگى و چوبى كه مورد پرستش عرب واقع مى شد به زعم آنها مجسمه هاى فرشتگان بود فرشتگانى كه آنها را رب النوع و مدير و مدبر عالم هستى مى دانستند و نسبت آنها را با خدا نسبت دختر و پدر مى پنداشتند.

هنگامى كه اين خرافات در برابر خرافه ديگرى كه درباره دختران داشتند قرار داده مى شود تضاد عجيب آن خود بهترين گواه بر بى پايه بودن عقايد و افكار آنهاست ، و چه جالب است كه در چند جمله كوتاه بر همه آنها خط بطلان كشيده ، و مسخره بودن آنها را آشكار مى سازد.

و از اينجا معلوم مى شود كه قرآن هرگز نمى خواهد اعتقاد عرب جاهلى را

در مورد تفاوت دختر و پسر بپذيرد، بلكه مى خواهد مسلمات طرف را به رخ

او بكشد كه در اصطلاح منطق آنرا جدل مى گويند، و الا نه دختر و پسر در منطق اسلام از نظر ارزش انسانى تفاوتى دارند، و نه فرشتگان دختر و پسر دارند و نه اصلا آنها فرزندان خدا هستند، و نه خدا اصولا فرزندى دارد، اينها فرضياتى است بى پايه بر اساس فرضيه هاى بى پايه ديگر، اما براى اثبات ضعف فكر و منطق اين خرافه پرستان بهترين پاسخ است .

در آخرين آيه مورد بحث ، قرآن با قاطعيت مى گويد: ((اينها فقط نامهائى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد (نامهائى بى محتوى و اسمهائى بى مسمى ) و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده است )) (ان هى الا اسماء سميتموها انتم و آبائكم ما انزل الله بها من سلطان ).

نه دليلى از عقل بر آن داريد، و نه دليلى از طريق وحى الهى ، و جز يك مشت اوهام و خرافات و الفاظ تو خالى چيزى نيست .

و در پايان مى افزايد: ((آنها فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند و اين موهومات همه زائيده پندار و هوا است )) (ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس ).

((در حالى كه هدايت از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است )) (و لقد جائهم من ربهم الهدى ).

اما چشم مى بندند و به آن پشت مى كنند، و در ظلمات اين اوهام غوطه ور مى شوند.

1 - بتهاى سه گانه معروف عرب

مشركان عرب بتهاى زيادى داشتند، ولى از ميان

آنها سه بت ((لات )) و ((عزى )) و ((منات )) بدون شك از اهميت و شهرت خاصى برخوردار بودند.

درباره اسم گذارى اين بتهاى سه گانه به اين نامها، و همچنين سازنده نخستين اين بتها، و محل و طايفه اى كه آنها را مى پرستيدند، گفتگو و اختلاف است ، و ما تنها به آنچه در كتاب ((بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب )) آمده است ، در اينجا اكتفا مى كنيم :

((نخستين بت معروفى را كه عرب انتخاب كرد بت ((منات )) بود كه بعد از آنكه ((عمرو بن لحى )) بت پرستى را از شام به حجاز منتقل كرد، ساخته شد، اين بت در منطقه اى در كنار درياى احمر، در ميان مدينه و مكه ، قرار داشت ، و همه اعراب براى آن احترام قائل بودند، و نزد آن قربانى مى كردند، ولى بيش از همه دو قبيله ((اوس )) و ((خزرج )) به آن اهميت مى دادند، تا اينكه در سال هشتم هجرت كه سال ((فتح مكه )) بود به هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) از مدينه به سوى مكه ميرفت امير مؤ منان على (عليه السلام ) را فرستاد و آنرا در هم شكست )).

عرب جاهلى مدتى بعد از ساختن بت منات به سراغ ((لات )) رفت كه به صورت سنگى چهار گوشه بود، و در سرزمين طائف قرار داشت ، همانجا كه امروز مناره طرف چپ مسجد طائف قرار دارد، خدمه اين بت بيشتر طايفه ((ثقيف )) بودند، هنگامى كه آنها مسلمان شدند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مغيره را فرستاد و آنرا

در هم شكست و در آتش سوزاند.

سومين بتى را كه عرب جاهلى انتخاب كرده بود ((عزى )) و در محلى در

مسير مكه به سوى عراق نزديك ((ذات عرق )) قرار داشت ، و قريش براى آن اهميت فراوانى قائل بود.

آنها به اين بتهاى سه گانه تا آن اندازه اهميت مى دادند كه به هنگام طواف اطراف خانه خدا مى گفتند: و اللات و العزى ، و مناة الثالثة الاخرى ، فانهن الغرانيق العلى ، و ان شفاعتهن لترتجى : ((لات )) و عزى و منات ، پرندگان زيباى بلند مقامى هستند كه از آنها اميد شفاعت مى رود))!!

و آنها را دختران خدا مى پنداشتند (ظاهر اين است كه آنها را تمثال فرشتگانى مى پنداشتند كه آنها را دختران خدا مى خواندند).

عجيب اينكه در نامگذارى آنها نيز غالبا از اسماء خداوند استفاده كرده بودند، منتها با علامت ((تانيث ))! تا بيانگر اعتقاد فوق باشد، به اين ترتيب كه ((اللات )) در اصل ((اللاهه )) بود، سپس حرف ((ه )) ساقط شد و اللات شده است و ((العزى )) مؤ نث ((اعز)) است و ((منات )) از ((منى الله الشى ء)) به معنى تقدير چيزى از ناحيه خدا گرفته شده است .

بعضى نيز آنرا از ماده ((نؤ ء)) مى دانند كه عبارت بود از ستارگانى كه عرب اعتقاد داشت به هنگام طلوع آنها بارانى همراه دارد، و بعضى آنرا از ماده ((منى )) (بر وزن سعى ) به معنى ريختن خون دانسته اند، زيرا خونهاى قربانى را در كنار آن مى ريختند.

به هر حال عرب تا آن اندازه براى اين بتها احترام قائل بود كه نامهائى

همچون

((عبد العزى )) و ((عبد منات )) براى افراد يا براى بعضى از قبائل انتخاب مى كردند.

2 - اسمهاى بى مسمى !

يكى از قديمترين سرچشمه هاى شرك و دوگانه پرستى يا چند گانه پرستى تنوع موجودات عالم است ، از آنجا كه افراد كوته فكر نمى توانستند باور كنند اين همه موجودات گوناگون و متنوعى كه در آسمان و زمين است مخلوق خداوند يگانه مى باشد (زيرا مقياس را خودشان قرار مى دادند كه هميشه در يك يا تعداد محدودى از كارها تسلط و مهارت داشتند) لذا براى هر نوعى از انواع موجودات خدائى قائل بودند، كه از آن تعبير به ((رب النوع )) مى كردند، مانند رب النوع دريا، رب النوع صحرا، رب النوع باران ، رب النوع آفتاب ، رب النوع جنگ ، و رب النوع صلح !

اين خدايان پندارى كه گاه از آنها به عنوان فرشتگان نيز ياد مى كردند به عقيده آنها حكمرانان اين جهان بودند، و در هر قسمت مشكلى پيدا مى شد به رب النوع آن پناه مى بردند، سپس از آنجا كه ربالنوعها موجودات محسوسى نبودند، تمثالهائى براى آنها ساخته و آنها را عبادت مى كردند.

اين عقايد خرافى از يونان به مناطق ديگر، و سرانجام به محيط حجاز منتقل شد، ولى از آنجا كه عرب به خاطر توحيد ابراهيمى كه در ميان آنها به يادگار مانده بود نمى توانست وجود الله را منكر شود، اين عقائد را به هم آميخت ، و در عين عقيده به وجود خداوند متعال الله اعتقاد به فرشتگانى پيدا كرد كه رابطه آنها با خدا رابطه دختر و پدر بود، و بتهاى سنگى

و چوبى مظهر

و تمثالهائى از آن مى دانست .

قرآن در يك عبارت كوتاه اما كوبنده و پر قدرت كه در آيات فوق خوانديم مى گويد: ((اينها همه نامهائى است بى محتوا، و اسمهائى است بى مسمى ، كه شما و نياكانتان بدون هيچ دليل و مدرك انتخاب كرده ايد))!

نه از خداى باران كه شما به اين نامش ناميده ايد كارى ساخته است و نه از خداى خيالى آفتاب و دريا و جنگ و صلح .

همه چيز از ناحيه خدا است ، و همه عالم هستى سر بر فرمان او هستند، و هماهنگى اين موجودات مختلف با يكديگر بهترين دليل بر وحدت خالق آنهاست كه اگر ((آلهه )) و خدايانى در كار بود نه تنها اين هماهنگى وجود نداشت بلكه به تضاد و فساد جهان مى انجاميد لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا.

3 - سرچشمه روانى بت پرستى

سرچشمه هاى تاريخى بت پرستى را دانستيم ولى بت پرستى از نظر روانى و فكرى سرچشمه هاى ديگرى دارد كه در آيات فوق به آن اشاره شده است ، و آن پيروى از گمانهاى بى اساس و هواى نفس است .

پندار و خيالى است كه براى افراد نادان پيدا مى شود، و مقلدان چشم و گوش بسته آن را از يكديگر مى گيرند، و نسل به نسل منتقل مى شود.

البته معبودى همچون بت كه هيچگونه كنترل و نظارتى روى بندگان خود ندارد، نه معاد و رستاخيز و حساب و كتابى دارد، و نه بهشت و دوزخى ، و به آنها كاملا آزادى مى دهد و تنها در مشكلات به سراغ او مى روند و به پندارشان از او

استمداد مى جويند با هوا و هوسهاى سركش به خوبى سازگار است ، و ميدان را براى شهوات آنها مى گشايد.

اصولا هواى نفس خود بزرگترين و خطرناكترين بتها است و سرچشمه پيدايش بتهاى ديگر، و مايه گرمى بازار بت پرستى است .

4 - باز هم افسانه ((غرانيق ))!

در لابلاى بحثى كه پيرامون بتهاى سه گانه عرب ، لات و عزى و منات از نظر تاريخى داشتيم ، به اين نكته اشاره شده كه آنها اين بتها را غرانيق بلند پايه ! مى دانستند كه از آنها اميد شفاعت داشتند ( ((غرانيق )) جمع ((غرنوق )) بر وزن - مزدور - به معنى نوعى پرنده آبى سفيد رنگ يا سياه رنگ است ) و لذا گاه به دنبال ذكر نام اين بتها با جمله هاى ((تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى )) آنها را بدرقه مى كردند.

در اينجا يك داستان خرافى در بعضى از كتب ، نقل شده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) هنگامى كه به آيه مورد بحث (افراءيتم اللات و العزى ) رسيد اين دو جمله را شخصا بر آن افزود: ((تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى ))! و همين سبب شد كه مشركان خوشحال شوند و آنرا نوعى انعطاف در مساءله بت پرستى از ناحيه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بدانند! و در پايان اين سوره كه مردم را به سجده دعوت كرد آنها نيز همراه مسلمانان به سجده افتادند!، اين خبر به عنوان اسلام آوردن مشركان در همه جا پيچيد، و حتى به گوش مسلمانان مهاجر حبشه رسيد و گروهى چنان خوشحال شدند و احساس

امنيت كردند كه از هجرتگاه خود حبشه به مكه بازگشتند.

اما همانگونه كه در تفسير ((آيه 52 سوره حج )) مشروحا بيان كرديم اين نسبتى است ناروا و دروغى است رسوا كه دلائل و قرائن بسيارى بطلان آنرا روشن مى كند، كسانى كه اين دروغ را به هم بافته اند هيچ فكر نكرده اند كه قرآن در ذيل همين آيات مورد بحث صريحا بت پرستى را مى كوبد، و آنرا پيروى پندار خام و هواى نفس مى شمرد، و در آيات بعد نيز با صراحت ، و شدت تمام ، عقائد بت پرستان را محكوم مى كند، و آنرا نشانه بى ايمانى و عدم علم و آگاهى آنها مى شمرد، و صريحا به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) دستور مى دهد حسابش را از آنها جدا كند و از آنان روى برتابد.

با اين حال چگونه امكان دارد آن دو جمله از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) باشد، و يا مشركان آنقدر گرفتار حماقت باشند كه اين جمله را بشنوند اما آيات بعد را كه با صراحت بت پرستى را در هم مى كوبد ناديده بگيرند و سرانجام خوشحال شوند و پس از خاتمه سوره با مؤ منان سجده كنند؟!

حقيقت اين است كه سازندگان اين افسانه آنرا بسيار ناشيانه و بى مطالعه جعل كرده اند. ممكن است به هنگام قرائت اين آيه ا فراءيتم اللات و العزى ... از سوى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) ناگهان شيطان يا انسان شيطان صفتى از ميان جمع مشركان حاضر آن دو جمله را افزوده باشد (چرا كه اين دو جمله تقريبا به صورت شعارى

براى آنها درآمده بود كه بدرقه نام بتهاى سه گانه مى كردند) و گروهى موقتا به اشتباه افتاده باشند.

اما نه سجده كردن آنها در پايان اين سوره مفهومى دارد، و نه انعطاف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در زمينه بت پرستى ، چنانكه سراسر آيات قرآن و تاريخ زندگى او گوياى اين واقعيت است كه او هرگز در مساءله مبارزه با بت پرستى در هر شكل و هر صورت كمترين انعطافى نشان نداد، و هيچ پيشنهادى را در اين زمينه

نپذيرفت ، چرا كه تمام اسلام در توحيد و ((لا اله الا الله )) خلاصه مى شد، و چگونه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) مى تواند بر سر محتواى اصلى اسلام به معامله پردازد؟!

در اين زمينه دلائل و استدلالات بيشترى ذيل آيه 52 سوره حج (جلد 14 صفحه 141 تا 145) داشته ايم . شفاعت هم به اذن او است

اين آيات همچنان خرافه بت پرستى را تعقيب و محكوم مى كند، و ادامه اى است براى آيات قبل .

نخست به آرزوهاى بى اساس بت پرستان و انتظاراتى كه از بتها داشتند پرداخته مى گويد: ((آيا آنچه انسان آرزو مى كند به آن مى رسد))؟! (ام للانسان ما تمنى ).

آيا ممكن است اين اجسام بى روح و بى ارزش به شفاعت او در پيشگاه خدا برخيزند؟ و يا در مشكلات و گرفتاريها در دنيا و آخرت به او پناه بدهند؟

((در حالى كه آخرت و دنيا تنها از آن خدا است )) (فلله الاخرة و الاولى ).

عالم اسباب بر محور اراده او مى چرخد، و هر موجودى هر چه دارد از بركت وجود

او است ، شفاعت از ناحيه او و حل مشكلات نيز به دست قدرت او است .

قابل توجه اينكه نخست از آخرت سخن مى گويد، و بعد از دنيا، چرا كه بيشترين چيزى كه فكر انسان را به خود مشغول مى دارد نجات در آخرت است و حاكميت خدا در سراى ديگر از اين سرا آشكارتر مى باشد.

و به اين ترتيب قرآن مشركان را به كلى از شفاعت بتها و حل مشكلات به وسيله آنها مايوس و نوميد مى كند، و اين بهانه را از دست آنها مى گيرد كه ما به اين علت آنها را پرستش مى كنيم كه شفيعان ما در درگاه خدا باشند: و يقولون هؤ لاء شفعائنا عند الله (يونس - 18).

در تفسير دو آيه فوق احتمال ديگرى نيز وجود دارد و آن توجه دادن به وجود پروردگار، از طريق عدم دسترسى انسان به آرزوها و خواسته هايش ، چرا كه در آيه اول به صورت يك استفهام انكارى مى گويد: ((آيا انسان به همه آرزوهاى خود دست مى يابد))؟! و چون جواب اين سؤ ال قطعا منفى است ، زيرا انسان هرگز به بسيارى از آرزوهايش نائل نمى شود و به اصطلاح آنرا به گور مى برد، اين نشان مى دهد تدبير اين عالم به دست ديگرى است ، و اراده او است كه حاكم بر اين جهان مى باشد، و لذا در آيه دوم مى گويد چون چنين است پس آخرت و دنيا از آن خدا است .

اين معنى شبيه همان چيزى است كه در گفتار معروف على (عليه السلام ) آمده است عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم

و حل العقود و نقض الهمم : ((خدا را از ناكام ماندن تصميمها و شكستن اراده ها شناختم ))! <46> جمع ميان اين تفسير و تفسير

سابق نيز بعيد نيست .

در آخرين آيه مورد بحث براى تاءكيد بيشتر روى همين مساءله مى افزايد: چه بسيار فرشتگانى كه در آسمانها هستند و شفاعت آنها هيچگونه سودى نمى بخشد، مگر بعد از آنكه خدا براى هر كس بخواهد و راضى باشد اجازه شفاعت دهد (و كم من ملك فى السموات لاتغنى شفاعتهم شيئا الا من بعد ان ياذن الله لمن يشاء و يرضى ).

جائى كه فرشتگان آسمان با آنهمه عظمت ، حتى به صورت جمعى قادر بر شفاعت نيستند، جز به اذن و رضاى پروردگار، از اين بتهاى بى شعور و فاقد هر گونه ارزش چه انتظارى داريد؟ آنجا كه عقابان تيز پرواز پر و بالشان مى ريزد از پشه هاى ناتوان چه كارى ساخته است ؟ آيا شرم آور نيست كه مى گوئيد ما اين بتها را مى پرستيم تا شفيعان ما بر درگاه خدا باشند؟!

تعبير به ((كم )) (چه بسيار) در اينجا به معنى عموم است يعنى هيچيك از فرشتگان نمى توانند بى اذن و رضاى او شفاعت كنند، زيرا اين تعبير در لغت عرب گاه در معنى جمعى به كار مى رود، همانگونه كه واژه كثير در آيه 70 سوره اسراء به معنى عموم است : و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا: ((ما بنى آدم را بر عموم مخلوقات خود برترى بخشيديم )) و نيز در آيه 223 سوره شعرا درباره شياطين مى خوانيم : و اكثرهم كاذبون : ((اكثر آنها دروغگو هستند)) در

حالى كه مى دانيم همه آنها دروغگو هستند. <47>

اما فرق ميان ((اذن )) و ((رضا)) از اين نظر است كه اذن در جائى مى گويند كه شخص رضايت باطنى خويش را آشكار كند، ولى رضايت اعم از آن

است ، و به معنى ملايمت طبع با انجام كار يا چيزى است ، و از آنجا كه گاه كسى اذنى مى دهد در حالى كه رضايت قلبى ندارد در آيه فوق براى تاءكيد بعد از اذن مساءله رضا نيز آمده است ، هر چند در مورد خداوند متعال ((اذن )) از ((رضا)) جدا نيست و تقيه درباره او معنى ندارد.

1 - گسترش دامنه آرزوها!

آرزو و تمنى از محدود بودن قدرت انسان و ناتوانى او سرچشمه مى گيرد زيرا هر گاه به چيزى علاقه داشت و به آن نرسيد شكل آرزو و تمنى به خود مى گيرد، و اگر هميشه خواستن توانستن بود و هر چه مى خواست فورا به آن دست مى يافت آرزو معنى نداشت .

البته تمنيات انسان گاهى صادق است و از روح بلند او سرچشمه مى گيرد و عاملى است براى حركت و تلاش و جهاد و سير تكاملى او، مثل اينكه انسان آرزو مى كند در علم و دانش و تقوى و شخصيت و آبرو سرآمد جهانيان باشد.

ولى بسيار مى شود كه اين آرزوها كاذب است ، و درست بر عكس آرزوهاى صادق مايه غفلت و بيخبرى و تخدير و عقبماندگى است ، مثل آرزوى رسيدن به عمر جاويدان ، و خلود در زمين ، و در اختيار گرفتن تمام اموال و ثروتها، و حكومت بر همه انسانها و موهومات ديگرى

از اين قبيل .

و به همين دليل در روايات اسلامى تشويق شده كه مردم به سراغ آرزوهاى خير بروند، در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم : من تمنى شيئا و هو لله عز و جل رضى لم يخرج من الدنيا حتى يعطاه : ((كسى كه تمنى چيزى

كند كه موجب رضاى خدا است از دنيا بيرون نميرود مگر به آن برسد))!. <48>

و از بعضى روايات استفاده مى شود كه هر گاه در دنيا به آن نرسد به ثواب و پاداش آن خواهد رسيد. <49>

2 - سخنى درباره شفاعت

آيه اخير از آياتى است كه به روشنى از امكان شفاعت به وسيله فرشتگان خبر مى دهد، جائى كه آنها حق شفاعت به اذن و رضاى خدا داشته باشند انبياء و اولياى معصوم به طريق اولى چنين حقى را دارند.

ولى نبايد فراموش كرد كه آيه فوق با صراحت مى گويد: اين شفاعت بى قيد و شرط نيست ، بلكه مشروط به اذن و رضاى خدا است ، و از آنجا كه اذن و رضاى او بى حساب نيست بايد رابطه اى ميان انسان و او باشد تا اجازه شفاعت او را به مقربان درگاهش بدهد، و اينجاست كه اميد شفاعت به صورت يك مكتب تربيتى براى انسان در مى آيد، و مانع از گسستن تمام پيوندهاى او با خدا مى شود. <50> ظن و گمان هرگز كسى را به حق نمى رساند

اين آيات همچنان موضوع آيات قبل را در زمينه نفى عقائد مشركان تعقيب مى كند.

نخست مى فرمايد: ((كسانى كه ايمان به آخرت ندارند فرشتگان را دختر (خدا) نامگذارى مى

كنند)): (ان الذين لايؤ منون بالاخرة ليسمون الملائكة تسمية الانثى ).

آرى اين سخن زشت و شرم آور تنها از كسانى سرمى زند كه به حساب و جزاى اعمال معتقد نيستند كه اگر عقيده داشتند اينچنين جسورانه سخن نمى گفتند، سخنى كه كمترين دليلى بر آن ندارند، بلكه دلائل عقلى نشان مى دهد نه خداوند فرزندى دارد نه فرشتگان دخترند.

تعبير به ((تسمية الانثى )) اشاره به همان است كه در آيات قبل گفته شد كه اين سخنان نامهائى است بى محتوى و اسمائى است بى مسمى ، و به عبارت ديگر از حدود ((نامگذارى )) تجاوز نمى كند، و هيچ واقعيتى را در بر ندارد.

سپس به يكى از دلائل روشن بطلان اين نامگذارى اشاره كرده ، مى افزايد: ((آنها به اين سخن علم و يقين ندارند، بلكه از ظن و گمان بى پايه پيروى مى كنند حال آنكه گمان هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند و كسى را به حق نمى رساند)) (و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا).

انسان متعهد و معتقد هرگز سخنى را بدون علم و آگاهى نمى گويد، و نسبتى را به كسى بى دليل نمى دهد، تكيه بر گمان و پندار كار شيطان و انسانهاى

شيطان صفت است ، و قبول خرافات و موهومات نشانه انحراف و بى عقلى است .

روشن است واژه ((ظن )) (گمان ) دو معنى متفاوت دارد: گاه به معنى گمانهاى بى پايه است كه طبق تعبيرات آيات قبل هم رديف هواى نفس و اوهام و خرافات است ، منظور از اين كلمه در

آيات مورد بحث همين معنى است .

معنى ديگر: گمانهائى است كه معقول و موجه است و غالبا مطابق واقع و مبناى كار عقلا در زندگى روزمره مى باشد، مانند شهادت شهود در محكمه و دادگاه ، يا ((قول اهل خبره )) و يا ((ظواهر الفاظ)) و امثال آن كه اگر اينگونه گمانها را از زندگى بشر برداريم و تنها تكيه بر يقين قطعى كنيم نظام زندگى به كلى متلاشى مى شود.

بدون شك اين قسم از ظن داخل در اين آيات نيست ، و شواهد فراوانى در خود اين آيات بر اين معنى وجود دارد، و به تعبير ديگر قسم دوم در حقيقت يكنوع علم عرفى است نه گمان ، بنابراين كسانى كه با اين آيه (ان الظن لا يغنى من الحق شيئا) و مانند آن براى نفى حجيت ((ظن )) به طور كلى استدلال كرده اند قابل قبول نيست .

اين نكته نيز قابل توجه است كه ظن در اصطلاح فقها و اصوليين به معنى اعتقاد راجح است (اعتقادى كه يك طرف احتمال در نظر انسان ترجيح داشته باشد) ولى در لغت مفهوم گسترده اى دارد كه حتى به وهم و احتمالات ضعيف نيز گفته مى شود، و ظن بت پرستان از همين قبيل بود، خرافه اى به صورت يك احتمال ضعيف در مغزشان ظاهر ميشد، سپس هواى نفس به فعاليت برمى خاست و آنرا تزيين مى كرد، و احتمال ديگر را كه در مقابل آن قرار داشت و قويتر بود به دست فراموشى مى سپرد و تدريجا به صورت يك اعتقاد راسخ درمى آمد، در حالى كه هيچ پايه اى نداشت .

سپس براى اينكه

روشن كند اين گروه اهل استدلال و منطق نيستند، و حب دنيا و فراموش كردن ياد خدا آنها را در لجنزار اين موهومات و خرافات غوطه ور ساخته ، مى افزايد: ((چون چنين است از كسانى كه از ياد ما اعراض كرده اند، و جز زندگى مادى دنيا را نمى خواهند و نمى جويند، روى بگردان )) و به آنها اعتنا مكن كه شايسته سخن نيستند! (فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا).

منظور از ((ذكر خدا)) به عقيده بعضى از مفسران قرآن است ، و گاه احتمال داده شده كه منظور دلائل منطقى و عقلى است كه انسان را به خدا مى رساند، و نيز احتمال داده اند همان ياد خدا است كه نقطه مقابل غفلت است .

ولى ظاهر اين است كه اين تعبير مفهوم گسترده اى دارد كه هر گونه توجه به خدا را چه از طريق قرآن ، و دليل عقل ، و چه از طريق سنت ، و ياد قيامت شامل مى گردد.

ضمنا اين نكته نيز از آيه استفاده مى شود كه رابطه اى در ميان غفلت از ياد خدا، و اقبال به ماديات ، و زرق و برق دنيا وجود دارد، و قابل توجه اينكه در ميان اين دو تاءثير متقابل است ، غفلت از ياد خدا انسان را به سوى دنياپرستى سوق مى دهد، همانگونه كه دنياپرستى انسان را از ياد خدا غافل مى سازد، و اين هر دو با هواپرستى همراه است ، و طبعا خرافاتى كه هماهنگ با آن باشد در نظر انسان جلوه مى كند و تدريجا تبديل به يك اعتقاد مى شود.

شايد

نياز به تذكر نداشته باشد كه امر به اعراض از اين گروه هرگز منافاتى با تبليغ رسالت كه وظيفه اصلى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) است ندارد، چرا كه تبليغ و انذار و بشارت مخصوص مواردى است كه حداقل احتمال تاءثير وجود داشته باشد، آنجا كه يقين به عدم تاءثير است نبايد نيروها را به هدر داد، و بعد از اتمام حجت بايد اعراض كرد.

اين نيز قابل توجه است كه اين دستور مخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نيست ، بلكه همه مناديان راه حق را شامل مى شود، تا نيروهاى ارزشمند تبليغى خود را تنها در زمينه هائى صرف كنند كه اميد اثر است ، اما دنيا پرستان مغرور سياه دلى كه هيچ اميدى به هدايتشان نيست بايد بعد از اتمام حجت آنها را به حال خود رها ساخت ، تا خداوند درباره آنها داورى كند.

در آخرين آيه مورد بحث براى اثبات انحطاط فكرى اين گروه مى افزايد: ((اين است آخرين حد معلومات آنها))! (ذلك مبلغهم من العلم ).

آرى اوج افكار آنها به اينجا منتهى شده كه افسانه دختران خدا را درباره ملائكه طرح كنند، و در ظلمات اوهام و خرافات دست و پا زنند، و اين است آخرين نقطه همت آنها كه خدا را به فراموشى بسپارند و اقبال به دنيا كنند، و تمام شرف و حيثيت انسانى خود را با درهم و دينارى معاوضه نمايند.

و در پايان مى گويد: ((پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده اند به خوبى مى شناسد، و هدايت يافتگان را نيز از همه بهتر مى داند)) (ان ربك هو

اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بمن اهتدى ).

جمله ((ذلك مبلغهم من العلم )) مى تواند اشاره به خرافاتى همچون بت پرستى و فرشتگان را دختران خدا دانستن باشد، يعنى نهايت آگاهى اين گروه همين موهومات است .

يا اشاره به دنياپرستى و اسارت آنها در چنگال ماديات ، يعنى نهايت فهم و شعورشان اين است كه به خواب و خور و عيش و نوش و متاع فانى و زودگذر و زرق و برق دنيا قناعت كرده اند.

در دعاى معروفى كه در اعمال ماه شعبان از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله )

نقل شده مى خوانيم : و لاتجعل الدنيا اكبر همنا و لا مبلغ علمنا: ((خداوندا دنيا را بزرگترين مشغوليات فكرى ما و نهايت علم و آگاهى ما قرار مده )). <51>

پايان آيه اشاره به اين حقيقت است كه خداوند هم گمراهان را به خوبى مى شناسد و هم هدايت يافتگان را، يكى را مشمول غضبش و ديگرى را مشمول لطفش مى سازد، و در قيامت هر كدام را بر طبق اعمالشان جزا خواهد داد.

سرمايه دنياپرستان

قابل توجه اينكه در آيات فوق در عين اينكه براى دنياپرستان علمى قائل شده آنها را گمراه مى شمرد، اين دليل بر آن است كه از ديدگاه قرآن علومى كه هدف نهائيش تنها وصول به ماديات باشد، و در ماوراى آن هدفى والاتر تعقيب نكند علم نيست ، ضلالت و گمراهى است ، و اتفاقا تمام بدبختيهائى كه در دنياى امروز وجود دارد، تمام جنگها و خونريزيها ظلمها و تجاوزها، فسادها و آلودگيها، از همين علوم ضلالت آفرين سرچشمه مى گيرد، از كسانى كه مبلغ

و منتهاى علمشان همان حيات دنياست ، و افق ديدشان از نيازهاى حيوانيشان فراتر نمى رود!

آرى تا علم ابزارى براى اهداف والاترى نشود جهل است ، و تا سرچشمه نور ايمان و وسيله اى در مسير آن نگردد ضلال است . خودستائى نكنيد، او شما را بهتر مى شناسد!

از آنجا كه در آيات گذشته سخن از علم خداوند نسبت به گمراهان و هدايت يافتگان بود، در آيات مورد بحث در ادامه همين سخن مى افزايد ((براى

خداست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است )) (و لله ما فى السموات و ما فى الارض ).

مالكيت مطلقه در عالم هستى از آن او است ، و نيز حاكميت مطلقه از آن او، و به همين دليل تدبير عالم هستى نيز به دست او است ، و چون چنين است جز او شايسته عبوديت و شفاعت نيست .

هدف بزرگ او از اين آفرينش گسترده اين است كه انسان يعنى گل سرسبد عالم هستى را با برنامه هاى تكوينى و تشريعى و تعليم و تربيت انبياء در مسير تكامل پيش برد.

لذا در پايان آيه به عنوان نتيجه اين مالكيت مى فرمايد: ((غرض اين است كه بدكاران را به خاطر اعمال بدشان كيفر دهد، و نيكوكاران را در برابر اعمال نيكشان پاداش )) (ليجزى الذين اسائوا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى ).

سپس به توصيف اين گروه نيكوكار پرداخته ، چنين مى گويد: ((آنها كسانى هستند كه از گناهان كبيره و اعمال زشت دورى مى كنند و اگر گناهى از آنها سر زند تنها صغيره است )) (الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ).

((كبائر)) جمع كبيره

و ((اثم )) در اصل به معنى عملى است كه انسان را

از خير و ثواب دور مى كند، لذا معمولا به گناهان اطلاق مى شود.

((لمم )) (بر وزن قلم ) به گفته ((راغب )) در مفردات به معنى نزديك شدن به گناه است ، و از گناهان صغيره نيز تعبير به لمم مى شود، اين واژه در اصل از ماده ((المام )) گرفته شده كه به معنى نزديك شدن به چيزى بدون انجام آن است و گاه به اشياء قليل و كم نيز اطلاق شده است (اطلاق آن بر گناه صغيره نيز به همين جهت است ).

مفسران نيز تفسيرهائى در همين حدود براى ((لمم )) ذكر كرده اند، بعضى آنرا به ((گناه صغيره ))، و بعضى به نيت معصيت بدون انجام آن ، و بعضى به ((معاصى كم اهميت )) تفسير كرده اند.

گاه نيز گفته شده است كه لمم هر گونه گناه را اعم از صغيره و كبيره شامل مى شود مشروط بر اينكه عادت نشده باشد، و گاه گاه اتفاق بيفتد، و انسان متذكر گردد و توبه كند.

در روايات اسلامى نيز تفسيرهاى گوناگونى براى اين واژه آمده است ، در حديثى از امام صادق مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: هو الذنب يلم به الرجل فيمكث ما شاء الله ، ثم يلم به بعد: ((منظور گناهى است كه انسان به سراغ آن مى رود سپس مدتى از گناه خوددارى كرده بار ديگر به آن آلوده مى شود)) (و هرگز كار هميشگى او نيست ).

در حديث ديگرى نيز از همان امام (عليه السلام ) مى خوانيم : اللمم الرجل يلم به الذنب فيستغفر

الله منه : ((لمم آن است كه انسان به سراغ گناهى رود سپس از آن استغفار كند)).

روايات ديگرى نيز به همين معنى نقل شده است .

قرائن موجود در آيه نيز گواهى مى دهد كه ((لمم )) به معنى گناهانى است كه احيانا از انسان سر ميزند، سپس متوجه مى شود و آنرا ترك مى گويد، زيرا استثناء ((لمم )) از ((كبائر)) (با توجه به اينكه ظاهر استثناء، استثناء متصل است ) گواهى است بر اين معنا.

بعلاوه در جمله بعد قرآن مى گويد: ((آمرزش پروردگار تو گسترده است )) (ان ربك واسع المغفرة ).

اين نيز دليلى است بر اينكه گناهى از او سرزده كه نياز به غفران پروردگار دارد، نه تنها قصد و نيت و نزديك شدن به گناه بى آنكه آنرا مرتكب شده باشد.

به هر حال منظور اين است كه نيكوكاران ممكن است لغزشى داشته باشند، ولى گناه بر خلاف طبع و سجيه آنهاست ، روح و قلب آنها همواره پاك است و آلودگيها جنبه عرضى دارد، و لذا به محض ارتكاب گناه پشيمان مى شوند و از خدا تقاضاى بخشش مى كنند، چنانكه در آيه 201 اعراف مى خوانيم : ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون : ((پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطانى كه پيرامون وجود آنها در گردش است مى شوند به ياد خدا مى افتند و بينا مى گردند)) (و توبه مى كنند).

نظير همين معنى در آيه 135 سوره ((آل عمران )) نيز آمده است كه در توصيف ((متقين )) و ((محسنين )) مى فرمايد: و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله

فاستغفروا لذنوبهم : ((آنها كسانى هستند كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند، يا به خود ستمى كنند بياد خدا مى افتند و براى گناهانشان آمرزش مى طلبند)).

اينها همه گواه بر تفسيرى است كه براى لمم گفته شد.

در اينجا با حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) اين بحث را پايان مى دهيم

كه در پاسخ سؤ ال از تفسير آيه مورد بحث فرمود: اللمام العبد الذى يلم بالذنب بعد الذنب ليس من سليقته ، اى من طبيعته : ((انجام دهنده لمم بنده اى است كه گاه گناه از او سر مى زند ولى طبيعت او نيست )).

در دنباله آيه براى تاءكيد عدالت پروردگار، در مساءله پاداش و كيفر از علم بى پايان او كه همه بندگان و اعمالشان را فرامى گيرد سخن مى گويد، و مى فرمايد: ((او نسبت به شما از همه آگاهتر است ، از آن هنگام كه شما را از زمين آفريد، و در آن موقع كه به صورت جنينهائى در شكم مادرانتان بوديد)) (هو اعلم بكم اذ انشاكم من الارض و اذا انتم اجنة فى بطون امهاتكم ).

آفرينش انسان از زمين يا به اعتبار خلقت نخستين او از طريق حضرت آدم است كه از خاك آفريده شده ، و يا به اعتبار اين است كه تمام مواد تشكيل دهنده وجود انسان از زمين گرفته شده ، كه از طريق تغذيه در تركيب بندى نطفه ، و سپس در مراحل پرورش جنين مؤ ثر است ، و در هر حال هدف اين است كه خداوند از همان زمان كه ذرات وجود شما در لابلاى خاكهاى زمين بود و از آن روز كه

نطفه ناچيزى در رحم مادر در درون پردههاى ظلمانى رحم بوديد از تمام جزئيات وجود شما آگاه بوده است ، با اين حال چگونه ممكن است از اعمال شما بيخبر باشد؟!

اين تعبير ضمنا مقدمه اى است براى سخن بعد كه مى فرمايد: ((پس خودستائى نكنيد، و از پاك بودن خود سخن مگوئيد، چرا كه او پرهيزگاران را از همه بهتر مى شناسد)) (فلاتزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى ).

نه نيازى به معرفى شما دارد، و نه شرح اعمال نيكتان ، او هم از اعمال شما آگاه است ، و هم از ميزان خلوص نيتتان ، و حتى شما را از خودتان بهتر

مى شناسد، و از صفات درونى و اعمال برونى به خوبى آگاه است .

بعضى از مفسران گفته اند اين آيه در مورد گروهى نازل شد كه بعد از انجام نماز و روزه در مقام مدح خويش بر مى آمدند و مى گفتند: نماز ما چنين بود، و روزه ما چنان ! آيه فوق نازل شد و آنها را از اين كار نهى كرد.

1 - علم بى پايان خدا

باز در اين آيات به مساءله علم خدا و وسعت بى انتهاى آن اشاره شده ، ولى تعبير تعبير تازه اى است ، چرا كه روى دو نكته تكيه مى كند كه از خفى ترين و پيچيده ترين حالات انسان است : حالت آفرينش انسان از خاك كه هنوز عقول دانشمندان در آن حيران است ، كه چگونه ممكن است موجود زنده اى از موجود بى جان به وجود آيد؟ قطعا چنين امرى در گذشته واقع شده خواه در مورد انسان يا جانداران ديگر، ولى تحت

چه شرائطى معلوم نيست ، آنقدر اين مساءله پيچيده و مرموز است كه تاكنون اسرار آن از علم و دانش بشر مكتوم مانده .

ديگر مساءله تحولات اسرارآميز وجود انسان در دوران جنينى است كه آن نيز از مرموزترين كيفيات خلقت انسان است ، هر چند شبحى از آن براى علم و دانش بشر كشف شده ، اما هنوز مسائل اسرارآميز و سؤ الات بدون پاسخ درباره جنين كم نيست .

كسى كه در اين دو حالت از تمام اسرار وجود انسان و تحولات و تغييرات آن آگاه است و او را هدايت و رهبرى و تربيت مى كند چگونه ممكن است از

اعمال و افعال او با خبر نباشد، و جزاى هر كدام را به اندازه لازم ندهد؟ پس اين علم بى پايان پشتوانه عدالت مطلقه او است .

2 - ((كبائر الاثم )) چيست ؟

در مورد گناهان كبيره كه در چند آيه قرآن به آن اشاره شده مفسران از يكسو، و فقهاء و محدثان از سوى ديگر سخن بسيار گفته اند.

بعضى همه گناهان را كبيره مى دانند، چون در برابر خداوند بزرگ هر گناهى بزرگ است .

در حالى كه بعضى ديگر كبيره و صغيره را امر نسبى تلقى كرده ، و هر گناهى را نسبت به گناه مهمتر صغيره مى دانند، و نسبت به گناه كوچكتر كبيره .

جمعى نيز معيار در كبيره بودن را وعده عذاب الهى نسبت به آن در متن قرآن دانسته اند.

گاه نيز گفته شده كه ((گناه كبيره )) هر گناهى است كه حد شرعى در مورد آن جارى مى گردد.

ولى از همه بهتر اينكه گفته شود با توجه به اينكه تعبير به ((كبيره

)) دليل بر عظمت گناه است هر گناهى كه يكى از شرائط زير را داشته باشد كبيره محسوب مى شود:

الف - گناهانى كه خداوند وعده عذاب درباره آن داده است .

ب - گناهانى كه در نظر اهل شرع و لسان روايات با عظمت ياد شده .

ج - گناهانى كه در منابع شرعى بزرگتر از گناهى شمرده شده كه جزء كبائر است .

د - و بالاخره گناهانى كه در روايات معتبر تصريح به كبيره بودن آن شده است .

در روايات اسلامى تعداد كبائر مختلف ذكر شده ، در بعضى تعداد آنها هفت گناه (قتل نفس ، عقوق والدين ، رباخوارى ، بازگشت به دارالكفر بعد از هجرت ، نسبت زنا به زنان پاكدامن دادن ، خوردن مال يتيم و فرار از جهاد).

و در بعضى ديگر تعداد آن هفت گناه شمرده شده با اين تفاوت كه بجاى عقوق والدين ((كلما اوجب الله عليه النار)) (آنچه خداوند دوزخ را براى آن واجب كرده ) ذكر شده است .

در بعضى ديگر تعداد آنها ده گناه ، و در بعضى نوزده گناه ، و در بعضى تعداد بسيار بيشترى ديده مى شود.

اين تفاوت در شمارش تعداد كبائر به خاطر آن است كه همه گناهان كبيره نيز يكسان نيست ، بلكه بعضى از اهميت بيشترى برخوردار است ، و به تعبير ديگر ((اكبر الكبائر)) است ، بنابراين تضادى در ميان آنها وجود ندارد.

3 - خودستائى و تزكيه نفس

زشتى اين كار تا حدى است كه اين مطلب به صورت يك ضربالمثل درآمده كه تزكية المرء نفسه قبيحه : ((خودستائى زشت و ناپسند است )).

سرچشمه اصلى اين عمل ناپسند عدم شناخت خويشتن است

چرا كه اگر انسان خود را به خوبى بشناسد كوچكى خود را در برابر عظمت پروردگار،

و ناچيز بودن اعمالش را در برابر مسؤ ليتهاى سنگينى كه بر عهده دارد، و نعمتهاى عظيمى را كه خدا به او بخشيده بداند هرگز گام در جاده خودستائى نخواهد گذاشت غرور و غفلت و خود برتربينى و تفكرات جاهلى نيز انگيزه هاى ديگرى براى اين كار زشت است .

خودستائى از آنجا كه بيانگر اعتقاد انسان به كمال خويشتن است مايه عقب ماندگى او است ، چرا كه رمز تكامل ((اعتراف به تقصير)) و قبول وجود نقصها و ضعفها است .

به همين دليل اولياى خدا هميشه معترف به تقصير خود در برابر وظائف الهى ، بودند، و مردم را از خودستائى و بزرگ شمردن اعمال خويش نهى مى كردند.

در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير آيه مورد بحث (فلا تزكوا انفسكم ) آمده است : لايفتخر احدكم بكثرة صلاته و صيامه و زكاته و نسكه ، لان الله عز و جل اعلم بمن اتقى : ((هيچ كس از شما نبايد به فزونى نماز و روزه و زكات و مناسك حج و عمره افتخار كند زيرا خداوند پرهيزگاران شما را از همه بهتر مى شناسد)).

امير مؤ منان على (عليه السلام ) در يكى از نامه هائى كه براى معاويه نوشته ، و مسائل بسيار مهمى را در آن ياد آورى كرده ، مى فرمايد: و لو لا ما نهى الله عنه من تزكية المرء نفسه لذكر ذاكر فضائل جمة ، تعرفها قلوب المؤ منين ، و لا تمجها آذان السامعين : ((اگر نه اين بود كه خداوند

از خودستائى نهى كرده ، گوينده ، فضائل فراوانى را بر مى شمرد كه دلهاى آگاه مؤ منان با آن آشناست ، و گوشهاى شنوندگان از شنيدنش ابا ندارد)) (منظور از گوينده خود امام (عليه السلام )

است ).

در اين زمينه بحث مشروحى در جلد سوم ذيل آيه 49 سوره نساء نيز آمده است (صفحه 413 به بعد).

ناگفته نماند كه گاه ضرورتهائى ايجاب مى كند كه انسان خود را با تمام امتيازاتى كه دارد معرفى كند، چرا كه بدون آن هدفهاى مقدسى پايمال مى گردد، ميان اينگونه سخنان ، با خودستائى و تزكيه نفس تفاوت بسيار است .

نمونه اين سخن خطبه امام سجاد (عليه السلام ) در مسجد شام است ، در آن هنگام كه مى خواهد خود و خاندانش را به مردم شام معرفى كند، تا توطئه بنى اميه در زمينه خارجى بودن شهيدان كربلا عقيم گردد، و نقشه هاى شيطانى آنها نقش بر آب شود.

در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) نيز مى خوانيم هنگامى كه از مساءله ستايش خويشتن سؤ ال كردند فرمود: ((گاه به خاطر ضرورتهائى لازم مى شود)) سپس به دو مورد از سخنان انبيا كه در قرآن آمده است استدلال كرد: نخست يوسف كه به عزيز مصر پيشنهاد كرد او را خزانه دار كشور مصر كند، و افزود: ((انى حفيظ عليم )): ((من نگاهبان آگاهى هستم و ديگرى در مورد پيامبر بزرگ خدا ((هود)) كه قوم خود را مخاطب ساخته گفت )): انا لكم ناصح امين : ((من براى شما خيرخواه امينى مى باشم )). غالب مفسران براى آيات فوق شان نزولى نقل كرده اند ولى اين شاءن نزولها

هماهنگ نيست آنچه بيشتر در ميان آنها معروف است دو شاءن نزول زير است :

1 - اين آيات ناظر به ماجراى عثمان است ، او اموال فراوانى داشت و از اموال خود انفاق مى كرد، يكى از بستگان او بنام ((عبدالله بن سعد)) گفت : اگر به اين وضع ادامه دهى چيزى براى تو باقى نمى ماند، عثمان گفت : من گناهانى دارم كه مى خواهم به اين وسيله رضا و عفو الهى را جلب كنم ، عبد الله گفت : اگر شتر سواريت را با جهازش به من دهى من تمام گناهانت را به گردن مى گيرم ! عثمان چنين كرد، و بر اين قرارداد گواه گرفت ، و بعد از آن از انفاق خوددارى كرد (آيات فوق نازل شد و اين كار را شديدا نكوهش كرد، و اين حقيقت را روشن ساخت كه هيچكس نمى تواند بار گناه ديگرى را بر دوش گيرد و نتيجه سعى و تلاش هر كس به خود او مى رسد). <63>

2 - آيه درباره ((وليد بن مغيره )) است ، او به سوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آمد و به اسلام نزديك شد، بعضى از مشركان او را سرزنش كرده ، گفتند: آئين بزرگان

ما را رها كردى ، آنها را گمراه شمردى ، و گمان كردى آنها در آتش دوزخند!

او گفت : راستى من از عذاب خدا مى ترسم !، شخص سرزنش كننده گفت : اگر چيزى از اموالت را به من دهى و به سوى شرك بازگردى من عذاب تو را بر گردن مى گيرم ! وليد بن مغيره

اين كار را كرد، ولى مالى را كه بنا بود بپردازد جز قسمت كمى از آن را نپرداخت ! آيه فوق نازل شد و وليد را بر روى گرداندن از ايمان نكوهش كرد. <64>

هر كس مسئول اعمال خويش است

در آيات گذشته سخن از اين بود كه خداوند بدكاران را در برابر اعمال بدشان كيفر مى دهد و نيكوكاران را پاداش ، چون ممكن است بعضى تصور كنند مى شود كسى را به گناه ديگرى كيفر داد، يا گناه ديگرى را بر گردن گرفت آيات در مقام نفى اين توهم برآمده ، و اين اصل مهم اسلامى را كه نتيجه اعمال هر كس فقط به خود او باز مى گردد تشريح مى كند:

نخست مى فرمايد: ((آيا آن كس را كه از اسلام (يا از انفاق ) روى گرداند مشاهده كردى ))؟! (اءفراءيت الذى تولى ).

((و كمى مال داد و از انفاق (يا از پرداخت مال بيشتر) امساك كرد)) (به گمان اينكه ديگرى مى تواند بار گناهان او را بر دوش گيرد) (و اعطى قليلا و اكدى ). <65>

((آيا او علم غيب دارد، و مى بيند كه ديگران مى توانند گناهان او را به دوش گيرند)؟! (اء عنده علم الغيب فهو يرى ).

چه كسى از قيامت آمده و براى آنها خبر آورده است كه افراد مى توانند رشوه گيرند و گناه ديگران را برگردن نهند؟! يا چه كسى از سوى خدا آمده و به آنها خبر داده است كه خدا به اين معامله راضى است ؟! جز اين است كه اوهامى را به هم بافته اند، و براى فرار از زير بار مسئوليتها خود را در

تار و پود اين اوهام گرفتار ساخته اند؟!

بعد از اين اعتراض شديد قرآن به بيان يك اصل كلى كه در ساير آئين هاى آسمانى نيز بوده است ، پرداخته ، چنين مى گويد: آيا كسى كه با اين وعده هاى خيالى دست از انفاق (يا ايمان ) برداشته ، و مى خواهد خود را با پرداختن مختصر مالى از كيفر الهى رهائى بخشد، ((از آنچه در كتب موسى نازل گرديده با خبر نشده است ))؟! (اءم لم ينبا بما فى صحف موسى ).

((و همچنين آنچه در كتاب ابراهيم نازل شده ، همان ابراهيم كه وظيفه خود را به طور كامل ادا كرد)) (و ابراهيم الذى وفى ). <66>

همان پيامبر بزرگى كه به تمام عهد و پيمانهاى الهى وفا كرد، حق رسالت او را ادا نمود، و براى تبليغ آئين او از هيچ مشكل و تهديد و آزارى نهراسيد،

همان كسى كه در بوته امتحانات مختلف قرار گرفت ، و حتى فرزندش را به فرمان خدا به قربانگاه برد و كارد بر گلوى او گذارد، و از تمام اين امتحانات سربلند و سرفراز بيرون آمد و مقام والاى رهبرى خلق را به او عطا فرمود چنانكه در آيه 124 سوره بقره مى خوانيم : و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما: ((به خاطر بياور زمانى را كه خداوند ابراهيم را با دستوراتى آزمود، و او از عهده همه اين امتحانات برآمد و آنها را تكميل كرد و خداوند به او فرمود من تو را پيشواى مردم قرار دادم )).

بعضى از مفسران در توضيح اين آيه گفته اند بذل نفسه للنيران ،

و قلبه للرحمن و ولده للقربان و ما له للاخوان : ((ابراهيم در راه خدا تن را به آتش سپرد و قلبش را به خدا، و فرزندش را به قربانى ، و اموالش را به برادران و ياران )). <67>

((آيا با خبر نشده است كه در تمام اين كتب آسمانى اين حكم نازل شده كه هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد))؟! (الا تزر وازرة وزر اخرى ).

((وزر)) در اصل از ((وزر)) (بر وزن خطر) گرفته شده كه به معنى پناهگاههاى كوهستانى است ، سپس واژه ((وزر)) به بارهاى سنگين اطلاق گرديده به خاطر شباهتى كه با سنگهاى عظيم كوه دارد، و بعد از آن به گناه نيز اطلاق شده چرا كه بار سنگينى بر دوش انسان مى نهد.

منظور از ((وازره )) انسانى است كه تحمل وزر مى كند. <68>

سپس براى توضيح بيشتر مى افزايد: ((آيا خبر ندارد كه در اين كتب آسمانى آمده است براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست ))؟! (و ان ليس للانسان الا ما سعى ). <69>

سعى در اصل به معنى راه رفتن سريع است كه به مرحله دويدن نرسيده ، ولى غالبا به معنى تلاش و كوشش به كار مى رود، چرا كه به هنگام تلاش و كوشش در كارها انسان حركات سريعى انجام مى دهد، خواه كار خير باشد يا شر.

جالب اينكه نمى فرمايد: بهره انسان كارى است كه انجام داده ، بلكه مى فرمايد تلاشى است كه از او حاصل شده است ، اشاره به اينكه مهم تلاش و كوشش است هر چند انسان احيانا به مقصد و

مقصودش نرسد كه اگر نيتش خير باشد خدا پاداش خير به او مى دهد، چرا كه او خريدار نيتها و اراده هاست ، نه فقط كارهاى انجام شده !

((و آيا خبر ندارد كه سعى و كوشش او به زودى ديده مى شود))؟! (و ان سعيه سوف يرى ).

نه تنها نتيجه هاى اين سعى و تلاش ، چه در مسير خير باشد يا شر، بلكه خود اعمال او، در آن روز در برابرش آشكار مى شود، همانگونه كه در جاى ديگر مى فرمايد: يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا: ((روزى كه هر كس اعمال نيكى را كه انجام داده حاضر مى بيند)) (آل عمران - 30).

و نيز درباره مشاهده اعمال نيك و بد در قيامت در سوره زلزال آيه 7 و 8

مى خوانيم : ((فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره : ((هر كس به قدر سنگينى ذرهاى كار خير كرده باشد آنرا ميبيند، و هر كس به اندازه سنگينى ذرهاى كار بد كرده باشد آنرا خواهد ديد))!

((سپس در برابر عملش به او جزاى كافى داده مى شود)) (ثم يجزاه الجزاء الاوفى ). <70>

منظور از ((جزاء اءوفى )) جزائى است كه درست به اندازه عمل باشد، البته اين منافات با تفضل الهى در مورد اعمال نيك به ده برابر، يا صدها، و هزاران برابر ندارد، و اينكه بعضى از مفسران ((جزاء اوفى )) را به معنى پاداش بيشتر در مورد حسنات گرفته اند صحيح به نظر نميرسد زيرا اين آيه گناهان را نيز شامل مى شود، بلكه گفتگوى اصلى آيه در مورد وزر و گناه است

(دقت كنيد).

1 - سه اصل مهم اسلامى

در آيات فوق اشاره به سه اصل از اصول مسلم اسلامى آمده ، كه در كتب

آسمانى پيشين نيز به عنوان اصول مسلمى شناخته شده است :

الف - هر كس مسئول گناهان خويش است .

ب - بهره هر كس در آخرت همان سعى و كوشش او است .

ج - خداوند به هر كس در برابر عملش جزاى كامل مى دهد.

و به اين وسيله قرآن خط بطلان بر بسيارى از اوهام و خرافات كه عوام مردم دارند، و يا احيانا در بعضى از مذاهب به صورت يك عقيده درآمده است مى كشد.

قرآن از اين طريق نه تنها عقيده مشركان عرب را در زمان جاهليت كه معتقد بودند يك انسان مى تواند گناهان ديگرى را بر عهده گيرد نفى مى كند، بلكه قلم سرخ بر اعتقاد معروفى كه ميان مسيحيان رائج بوده و هست مى كشد كه مى گويند: خداوند فرزندش مسيح را به دنيا فرستاد تا بالاى دار رود، و زجر و شكنجه بيند و بار گناه گنهكاران را بر دوش كشد!

همچنين اعمال زشت گروهى از كشيشان را كه در قرون وسطى مغفرت نامه و اوراق استحقاق بهشت را مى فروختند، و امروز هم به مساءله گناه بخشى ادامه مى دهند، محكوم مى نمايد.

منطق عقل نيز همين را اقتضا مى كند كه ((هر كسى مسئول اعمال خويش ، و منتفع به اعمال خويش باشد)).

اين اعتقاد اسلامى سبب مى شود كه انسان بجاى پناه بردن به خرافات ، و يا گناه خويش را به گردن اين و آن افكندن ، به سراغ سعى و تلاش و كوشش در اعمال خير برود،

و از گناه بپرهيزد، و هر گاه لغزشى براى او رخ داد و خطائى دامان او را گرفت برگردد و توبه كند و جبران نمايد.

تاءثير تربيتى اين عقيده در انسانها كاملا روشن و غير قابل انكار است ، همانگونه كه اثر مخرب آن عقائد جاهلى نيز بر كسى پوشيده نيست .

درست است كه اين آيات ناظر به سعى و تلاش براى آخرت و مشاهده پاداش آن در سراى ديگر است ، ولى ملاك و معيار اصلى آن ، دنيا را نيز در بر مى گيرد به اين معنى كه افراد با ايمان نبايد در انتظار ديگران بنشينند كه براى آنها كار كنند، و مشكلات جامعه آنها را حل نمايند.

بلكه خود دامن همت به كمر زده به سعى و تلاش و كوشش برخيزند.

از اين آيات يك اصل حقوقى نيز در مسائل جزائى نيز استفاده مى شود كه هميشه كيفرها دامان گنهكاران واقعى را مى گيرد و كسى نمى تواند كيفر ديگرى را به ذمه بگيرد.

2 - سؤ استفاده از مفاد آيه

چنانكه گفتيم اين آيات به قرينه آيات قبل و بعد، ناظر به تلاشهاى انسان براى امور آخرت است ، ولى با اينحال چون براساس يك حكم مسلم عقلى است مى توان نتيجه آن را تعميم داد و تلاشهاى دنيا را نيز مشمول آن دانست ، و همچنين پاداشها و كيفرهاى دنيوى را.

اما اين به آن معنى نيست كه بعضى از كسانى كه تحت تاءثير مكتبهاى سوسياليستى قرار گرفته اند به آن استناد جسته بگويند مفهوم آيه اين است كه مالكيت تنها از طريق كار حاصل مى شود و بر قانون ارث و مضاربه و اجاره و

مانند آن خط بطلان كشند.

عجب اينكه آنها دم از اسلام مى زنند و به آيات قرآن نيز استدلال مى كنند در حالى كه مساءله ارث از اصول قطعى اسلام است و همچنين زكات و خمس ، در حالى كه نه وارث تلاش و كوششى براى اموال مورث خود انجام داده و نه مستحقين خمس و زكات ، و نه در موارد وصايا و نذر و مانند آن ، در حالى كه همه

اين امور در قرآن مجيد آمده است .

و به تعبير ديگر اين يك اصل است ، ولى غالبا در برابر هر اصل استثناء وجود دارد، فى المثل ارث بردن ((فرزند)) از ((پدر)) يك اصل است ، اما هر گاه پسر قاتل پدر باشد و يا از اسلام بيرون رود از ارث ممنوع خواهد شد.

همچنين رسيدن نتيجه تلاش هر كس به او، يك اصل است اما مانعى ندارد كه طبق قرارداد اجاره كه يكى از اصول قرآنى است <71> آنرا در برابر چيزى كه مورد رضاى طرفين است واگذار كند، يا از طريق وصيت و نذر كه آن نيز در قرآن است به ديگرى منتقل سازد.

3 - پاسخ به چند سؤ ال

در اينجا سؤ الاتى مطرح است كه بايد به آن پاسخ داد:

نخست اينكه اگر بهره هر كس در قيامت تنها حاصل سعى او است ، پس ((شفاعت )) چه معنى دارد؟

ديگر اينكه در آيه 21 سوره طور در مورد بهشتيان مى خوانيم : الحقنا بهم ذريتهم : ((ما فرزندان آنها را نيز به آنها ملحق مى سازيم )) در حالى كه ((ذريه )) تلاشى در اين راه نكرده اند.

از اين گذشته در روايات

اسلامى آمده كه هر گاه كسى اعمال خيرى انجام دهد، نتيجه او به فرزندان او مى رسد.

پاسخ همه اين سؤ الات يك جمله است و آن اينكه : قرآن مى گويد: انسان بيش از سعى و كوشش خود حق ندارد، ولى اين مانع از آن نخواهد بود كه از طريق لطف و تفضل پروردگار، نعمتهائى به افراد لايق داده شود،

((استحقاق )) مطلبى است و ((تفضل )) مطلبى ديگر، همانگونه كه حسنات را ده برابر و گاه صدها يا هزاران برابر پاداش مى دهد.

از اين گذشته ((شفاعت )) - چنانكه در جاى خود گفته ايم - بى حساب نيست ، آن هم نياز به نوعى سعى و تلاش ، و ايجاد رابطه اى معنوى با شفاعت كننده دارد، همچنين در مورد الحاق فرزندان بهشتيان به آنها نيز قرآن در همان آيه مى گويد: و اتبعتهم ذريتهم بايمان : ((اين در صورتى است كه فرزندان آنها در ايمان از آنها پيروى كنند)).

4 - صحف ابراهيم و موسى

((صحف )) جمع ((صحيفه )) در اصل به معنى هر چيز گسترده اى است ، و لذا به صورت ((صحيفة الوجه )) مى گويند، سپس به صفحات كتاب نيز اطلاق شده است .

منظور از ((صحف موسى )) در آيات فوق همان تورات است و ((صحف ابراهيم )) نيز اشاره به كتاب آسمانى او است .

مرحوم ((طبرسى )) در ((مجمع البيان )) در تفسير سوره اعلى حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) نقل كرده كه خلاصهاش چنين است :

((ابوذر سؤ ال مى كند: پيامبران الهى چند نفر بودند؟

مى فرمايد: يكصد و بيست و چهار هزار نفر!

باز سؤ

ال مى كند: رسولان آنها چند نفر بودند؟

مى فرمايد: سيصد و سيزده نفر و بقيه نبى بودند.

(رسول كسى است كه مامور ابلاغ و انذار است در حالى كه مفهوم نبى اعم است ).

باز سؤ ال مى كند: آدم پيامبر بود؟ فرمود آرى ، خداوند با او سخن گفت و او را با دست قدرت خود آفريد.

سؤ ال مى كند: خداوند چند كتاب نازل فرموده است ؟ مى فرمايد: يكصد و چهار كتاب : ده صحيفه بر آدم ، پنجاه صحيفه به شيث ، سى صحيفه بر ادريس ، ده صحيفه بر ابراهيم (كه مجموعا يكصد صحيفه مى شود) و تورات و انجيل و زبور و قرآن . <72>

5 - اصل مسئوليت در برابر اعمال در كتب پيشين

جالب توجه اين كه در تورات كنونى در كتاب ((حزقيل )) نيز مضمون بعضى از آيات مورد بحث آمده است زيرا چنين مى خوانيم :

((جانى كه گناه مى ورزد خواهد مرد، پسر بار گناه پدر را نخواهد كشيد و پدر بار گناه پسر را نخواهد كشيد)). <73>

همين معنى در خصوص مورد قتل در سفر تثنيه ((تورات )) نيز آمده است : ((پدران به عوض اولاد كشته نشوند، و هم اولاد به عوض پدران كشته نشوند، هر كس به سبب گناه خود كشته شود)). <74>

البته كتب انبياى پيشين به طور كامل امروز در دست ما نيست و گرنه به موارد بيشترى درباره اين اصل دست مى يافتيم . تمام خطوط به او منتهى مى شود!

اين آيات تجليگاه صفاتى است از خدا كه هم مساءله توحيد را روشن مى سازد و هم مساءله معاد را.

در اين آيات در

ادامه بحثهاى گذشته پيرامون مساءله جزاى اعمال مى فرمايد: ((آيا انسان خبر ندارد كه در صحف موسى و ابراهيم آمده است كه همه امور به پروردگارت منتهى مى شود)) (و ان الى ربك المنتهى ).

نه تنها حساب و ثواب و جزا و كيفر در آخرت به دست قدرت او است كه در اين جهان نيز سلسله اسباب و علل به ذات پاك او منتهى مى گردد، تمام تدبيرات اين جهان از تدبير او نشات مى گيرد، و بالاخره تكيه گاه عالم هستى و ابتدا و انتهاى آن ذات پاك خدا است .

در بعضى از روايات در تفسير اين آيه از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم : ((اذا انتهى الكلام الى الله فامسكوا))!. <75>

((هنگامى كه سخن به ذات خدا مى رسد سكوت كنيد)) يعنى درباره ذات او سخن نگوئيد كه عقلها در آنجا حيران است و بجائى نمى رسد، و انديشه در ذات نامحدود براى عقول محدود غير ممكن است ، چرا كه هر چه در انديشه گنجد محدود است و خداوند محال است محدود گردد.

البته اين تفسير بيان مفهوم ديگرى براى اين آيه است كه با آنچه گفتيم

منافات ندارد و هر دو مى تواند در معنى آيه جمع باشد.

سپس براى روشن ساختن حاكميت او در امر ربوبيت ، و منتهى شدن همه امور اين جهان به ذات پاك او، مى افزايد ((و نيز آمده است كه او است كه مى خنداند و مى گرياند)) (و انه هو اضحك و ابكى ). <76>

((و او است كه مى ميراند و زنده مى كند)) (و انه هو امات و احيا).

((و او است كه

دو زوج مذكر و مؤ نث را مى آفريند)) (و انه خلق الزوجين الذكر و الانثى ).

((از نطفه اى كه خارج مى شود و در قرارگاه رحم مى ريزد)) (من نطفة اذا تمنى ).

اين چند آيه در حقيقت بيان جامع و توضيح جالبى است براى مساءله انتهاى همه امور به ربوبيت و تدبير پروردگار، زيرا مى گويد: مرگ و حيات شما به دست او است ، تداوم نسلها از طريق آفرينش زوجين نيز به تدبير او است همچنين تمام حوادثى كه در طول زندگى انسان رخ مى دهد از ناحيه او است ، او مى گرياند يا مى خنداند، مى ميراند يا زنده مى كند، و به اين ترتيب سر رشته زندگى از آغاز تا انجام همه به ذات پاكش منتهى مى گردد.

در حديثى مفهوم خنده و گريه در اين آيه توسعه داده شده و در تفسير آن چنين مى گويد: ابكى السماء بالمطر، و اضحك الارض بالنبات : ((خداوند

آسمان را با باران مى گرياند، و زمين را با گياهان مى خنداند))!. <77>

بعضى از شعرا همين مضمون را در شعر خود آورده اند:

ان فصل الربيع فصل جميل تضحك الارض من بكاء السماء!

((فصل بهار فصل زيبائى است )) ((چرا كه زمين از گريه آسمان مى خندد))!

قابل توجه اينكه از ميان تمام افعال انسان روى مساءله خنده و گريه تكيه شده است ، چرا كه اين دو وصف مخصوص انسان است ، و در جانداران ديگر يا اصلا وجود ندارد و يا بسيار نادر است .

چگونگى فعل و انفعالها و دگرگونيهائى كه در جسم انسان به هنگام خنده و گريه رخ مى دهد، و ارتباط آنها

با دگرگونيهاى روحى بسيار پيچيده و شگفت انگيز است و در مجموع مى تواند آيت روشنى از آيات مدبريت حق باشد، علاوه برتناسبى كه اين دو با مساءله حيات و مرگ دارند.

و به هر حال انتهاى تمام امور به تدبير و ربوبيت خداوند منافاتى با اصل اختيار و آزادى اراده انسان ندارد، چرا كه اختيار و آزادى نيز از ناحيه او است و منتهى به او مى گردد.

بعد از ذكر امورى كه مربوط به ربوبيت و تدبير پروردگار است به امر معاد پرداخته مى گويد: آيا انسان خبر ندارد كه در كتب پيشين آمده كه بر خداوند است ايجاد عالم ديگر؟! (و ان عليه النشاة الاخرى ).

((نشاة )) به معنى آفرينش و تربيت چيزى است ، ((نشاة اخرى )) چيزى جز رستاخيز نيست .

تعبير به ((عليه )) (بر خداوند لازم است ) از اين نظر است كه وقتى پروردگار

حليم انسانها را آفريد، و وظائفى بر دوش آنها گذارد، و به همه آزادى داد، و در اين ميان افرادى مطيع و غير مطيع ، و افرادى ظالم و افرادى مظلوم وجود داشتند، و هيچيك در اين جهان به پاداش و كيفر نهائى خود نرسيدند، حكمتش ايجاب مى كند كه نشاه ديگرى در كار باشد تا عدالت تحقق پذيرد.

بعلاوه شخص حكيم اين جهان پهناور را براى زندگى چند روزه با آنهمه ناملائمات خلقت نمى كند، حتما بايد مقدمه اى باشد برزندگى گسترده اى كه ارزش اين برنامه وسيع را دارد، يا به تعبير ديگر هر گاه نشاه ديگرى نباشد آفرينش اين جهان به هدف نهائى نخواهد رسيد.

اين نيز قابل توجه است كه خداوند چنين وعده اى را

به عنوان يك وعده حتمى به بندگانش داده و صدق كلام او ايجاب مى كند كه وعده هايش تخلف ناپذير باشد.

سپس مى افزايد: ((و او كسى است كه بندگان را بى نياز مى كند، و سرمايه هاى باقى در اختيارشان مى نهد)) (و انه هو اغنى و اقنى ).

خداوند نه تنها در جنبه هاى مادى نيازمنديهاى انسان را با لطف عميمش بر طرف ساخته ، سرمايه هاى مستمرى در اختيار او گذارده ، كه در زندگى معنوى نيز احتياجات انسانها را در امر تعليم و تربيت و تكامل از طريق اعزام رسولان ، و انزال كتب آسمانى ، و عطاى مواهب معنوى مرتفع ساخته است .

((اغنى )) از ماده ((غنى )) به معنى بى نيازى است ، و ((اقنى )) از ماده ((قنيه )) (بر وزن جزيه ) به معنى اموال و سرمايه هائى است كه انسان ذخيره مى كند. <78>

بنابراين ((اغنى )) به معنى رفع نيازمنديهاى فعلى است ، ((واقنى )) به معنى

اعطاى مواهب ذخيره است كه در امور مادى همچون باغ و املاك و مانند آن است ، و در امور معنوى همچون رضا و خشنودى خدا است كه بزرگترين سرمايه جاودانى محسوب مى شود.

در اينجا تفسير ديگرى است كه اقنى را نقطه مقابل اغنى قرار مى دهد يعنى غنى و فقر در دست قدرت او است .

نظير آنچه در آيه 26 سوره رعد آمده : الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر له : خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده و براى هر كس بخواهد محدود و تنگ مى كند.

ولى اين تفسير با آنچه در منابع لغت

آمده سازگار نيست ، و آيه فوق نمى تواند شاهدى بر اين معنا بوده باشد.

سرانجام در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: آيا انسان نمى داند كه در كتب پيشين آمده كه او است پروردگار ستاره شعرى ؟! (و انه هو رب الشعرى ).

تكيه بر خصوص ((ستاره شعرى )) علاوه بر اينكه اين ستاره درخشنده ترين ستارگان آسمان است كه معمولا به هنگام سحر در كنار صورت فلكى ((جوزا)) در آسمان ظاهر مى شود و كاملا جلب توجه مى كند، به خاطر اين است كه گروهى از مشركان عرب آنرا مى پرستيدند، قرآن مى گويد: چرا شعرى را مى پرستيد؟ آفريدگار و پروردگار آنرا بپرستيد.

ضمنا بايد توجه داشت كه دو ستاره در آسمان است كه به نام ((شعرى )) ناميده مى شود، كه يكى در سمت جنوب ظاهر مى شود، و به همين دليل آن را ((شعراى يمانى )) مى نامند (زيرا يمن در جنوب جزيره عربستان است ) و ديگرى ((شعراى شامى )) كه در جهت شمال قرار دارد، ولى معروف همان ((شعراى يمانى )) است .

درباره ويژگيهاى جالب اين ستاره بحثهاى ديگرى است كه در نكات خواهد آمد.

1 - اينهمه آوازهها از او است !

بحثهاى اين آيات در حقيقت اشاره اى است به اين معنى كه هر گونه تدبيرى در اين عالم به ذات پاك خدا برمى گردد، از مساءله حيات و مرگ گرفته ، تا خلقت پيچيده انسان از يك نطفه بى مقدار، و همچنين حوادث گوناگونى كه در طول زندگى انسانها رخ مى دهد، و او را به نحوى مى گرياند يا مى خنداند همه از ناحيه او است .

در آسمان

درخشنده ترين ستارگان به فرمان او و تحت ربوبيتش قرار دارند، و در زمين غنا و بى نيازى انسانها به ذات پاكش باز مى گردد، و طبعا ((نشاه آخرت )) نيز به فرمان او است ، چرا كه آنهم حيات جديدى است در ادامه حيات اين جهان .

اين بيان از يك سو خط توحيد را مشخص مى سازد، و از سوى ديگر خط معاد را، چرا كه خالق انسان از يك نطفه بى مقدار در رحم ، قادر بر تجديد حيات او نيز هست .

به تعبير ديگر اينها همه بيانگر توحيد افعالى خدا، و توحيد ربوبيت است آرى ((اينهمه آوازه ها از او است )).

2 - شگفتيهاى ستاره شعرى

اين ستاره همانگونه كه گفتيم درخشنده ترين ستارگان آسمان است ، و به شعراى يمانى معروف است ، چرا كه در سمت جنوب قرار دارد، و از آنجا كه يمن در جنوب جزيره بود آنرا به اين نام مى ناميدند.

گروهى از عرب مانند قبيله خزاعه آنرا تقديس و پرستش مى نمودند، و اعتقاد داشتند مبداء موجوداتى در روى زمين است ، تاءكيد قرآن روى اين مساءله كه خدا پروردگار شعرى است براى بيدار ساختن اين گروه ، و همانند آنهاست كه مخلوق را با خالق اشتباه كرده ، و مربوب را به جاى رب قرار داده اند.

اين ستاره عجيب الخلقه كه به خاطر درخشندگى فوقالعاده اش پادشاه ستارگان ناميده مى شد داراى شگفتيهائى است كه ذيلا به بعضى از آنها اشاره مى شود، با توجه به اينكه در آن روز اين حقايق درباره ستاره شعرى ناشناخته بوده تكيه قرآن روى اين موضوع پر معنى است .

الف :

طبق تحقيقاتى كه در رصدخانه هاى معروف دنيا به عمل آمده حرارت عظيمى كه در سطح شعرى حكمفرماست تا 120 هزار درجه سانتيگراد! برآورد شده .

در حالى كه حرارت سطح كره خورشيد ما را فقط 6500 درجه مى دانند و اين تفاوت عظيم گرماى ستاره شعرى را نسبت به خورشيد نشان مى دهد.

ب : جرم مخصوص اين ستاره در حدود 50 هزار مرتبه از آب سنگين تر است يعنى وزن يك ليتر آب در آنجا معادل 50 تن در كره زمين خواهد بود!، حال آنكه در ميان سيارات منظومه شمسى ما ((عطارد)) كه از همه متكاثف تر است جرم مخصوصش 6 برابر آب بيشتر نيست .

با اين توصيف بايد ديد كه اين ستاره شگفت انگيز از چه عنصرى تشكيل يافته كه اينهمه فشرده است ؟

ج : ستاره شعرى كه در قرن ما در فصل زمستان ظاهر مى شود، لكن در عصر منجمين قديم مصر ظهور اين كوكب با آغاز تابستان مقارن بوده ، كره بسيار عظيمى است كه حجم آن 20 برابر كره آفتاب است ، و فاصله آن از ما، نسبت به فاصله خورشيد از زمين فوق العاده زياد است ، به طورى كه اين فاصله را يك ميليون برابر فاصله آفتاب برآورد كرده اند!

مى دانيم سرعت سير نور در ثانيه 300 هزار كيلومتر است ، و نور آفتاب ظرف 8 دقيقه و 13 ثانيه به ما مى رسد، در حالى كه فاصله آن از ماه 15 ميليون كيلومتر است ، اما اگر تعجب نكنيد نخستين شعاع كره شعرى پس از حدود 10 سال به ما مى رسد! حال محاسبه كنيد كه فاصله اش

چه اندازه است ؟

د - شعراى يمانى ستاره اى همراه دارد كه از ستارگان مرموز آسمان است ، اولين بار دانشمندى به نام (()) بسل به وجود آن پى برد و اين در سال 1844 ميلادى بود، اما در سال 1862 با تلسكوب مشاهده شده ، دوره گردش ستاره همراه به دور ستاره اصلى 50 سال است !. <79>

اينها همه نشان مى دهد كه تعبيرات قرآن تا چه اندازه پرمعنى است ، و در كوچكترين تعبيراتش حقايقى نهفته شده كه اگر در روز نزولش كاملا مشخص نبوده با گذشت زمان روشن شده است .

3 - حديث پرمعنائى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )

در حديثى آمده است كه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) از كنار جمعى مى گذشت كه مشغول خنده بودند فرمود: لو تعلمون ما اعلم لبكيتم كثيرا و لضحكتم قليلا: ((اگر آنچه را من مى دانم مى دانستيد بسيار گريه مى كرديد و كم مى خنديد))! هنگامى كه پيامبر از آنجا گذشت جبرئيل بر او نازل شد و عرض كرد: ان الله هو اضحك و ابكى : ((خنده و گريه هر دو از سوى خدا است )).

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به سوى آنها بازگشت و فرمود: چهل گام بيشتر نرفته بودم كه جبرئيل پيش من آمد و گفت : نزد آنها بازگرد و به آنها بگو ان الله اضحك و ابكى . <80>

اشاره به اينكه لزومى ندارد يك فرد با ايمان هميشه گريان باشد، هم گريه از خوف خداوند و از بيم گناهان در جاى خود لازم است ، و هم خنده به

هنگام نشاط، چرا كه همه از سوى خدا است .

به هر حال اين تعبيرات هيچ منافاتى با اصل اختيار و آزادى اراده انسان ندارد، چرا كه هدف بيان علة العلل و خالق اين غرائز و احساسات است .

و اگر در جاى ديگر (در آيه 82 توبه ) فرموده است : فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا جزاء بما كانوا يكسبون : ((آنها بايد كمتر بخندند و بسيار بگريند بخاطر كيفر كارهائى كه انجام مى دادند)) مربوط به منافقان است چنانكه آيات قبل و بعد آن گواهى مى دهد.

جالب توجه اينكه در آغاز سوره ، قسم به ستاره مى خورد هنگامى كه

غروب كند والنجم اذا هوى و در اينجا سخن از پروردگار شعرى است ، هر گاه اين دو آيه را در كنار هم قرار دهيم روشن مى شود كه چرا ((شعرى )) نمى تواند معبود باشد، زيرا آنهم افول و غروب دارد، و اسير چنگال قوانين خلقت است . اينهمه درس عبرت كافى نيست ؟!

اين آيات همچنان ادامه مطالبى است كه از كتب پيشين صحف ابراهيم

و موسى نقل شده است ، در آيات گذشته ده مطلب در طى دو فراز ذكر شده بود، فراز اول ناظر به مسئوليت هر كس در مقابل اعمالش مى باشد، و فراز دوم درباره منتهى شدن تمام خطوط به پروردگار سخن مى گويد، و در آيات مورد بحث كه تنها به ذكر يك مطلب مى پردازد سخن از مجازات و هلاكت دردناك چهار قوم از اقوام ستمگر پيشين است كه هشدارى است براى آنها كه از دستورات گذشته سرپيچى مى كنند و به مبداء و معاد ايمان ندارند. <81>

نخست مى

فرمايد: ((آيا انسان خبر ندارد كه در كتب پيشين آمده است كه خداوند قوم عاد نخستين را هلاك كرد))؟! (و انه اهلك عادا الاولى ).

توصيف قوم ((عاد)) به ((الاولى )) (نخستين ) يا به خاطر قدمت اين قوم است به طورى كه در ميان عرب معمول است هر چيز قديمى را ((عادى )) مى گويند، و يا به خاطر آن است كه در تاريخ دو قوم ((عاد)) وجود داشته اند و قوم معروف كه پيامبرشان حضرت هود (عليه السلام ) بود همان عاد نخستين است . <82>

سپس مى افزايد: ((همچنين خداوند قوم ثمود را بر اثر طغيانشان هلاك كرد و احدى از آنها را باقى نگذارد)) (و ثمود فما ابقى ).

سپس درباره قوم نوح مى فرمايد: ((و نيز قوم نوح را قبل از آنها هلاك كرد)) (و قوم نوح من قبل ).

((چرا كه آنها از همه ظالمتر و طغيانگرتر بودند)) (انهم كانوا هم اظلم و اطغى ).

چرا كه پيامبرشان نوح در مدتى طولانى تر از تمام انبياء به تبليغ آنان پرداخت ، با اين حال جز تعداد كمى به دعوت او پاسخ نگفتند، و در شرك و بت پرستى و تكذيب و آزار نوح پافشارى و سرسختى فوق العاده اى داشتند، چنانكه شرح آن به خواست خدا در تفسير سوره نوح خواهد آمد.

قوم لوط چهارمين قومى هستند كه به آنها اشاره كرده مى گويد: ((خداوند شهرهاى زير و رو شده قوم لوط را بر زمين زد)) (و المؤ تفكة اهوى ).

در ظاهر زلزله شديدى اين آباديها را به آسمان پرتاب كرد و واژگون ساخت و بر زمين كوبيد، و طبق روايات جبرئيل آنها را

به قوت خداداد از زمين بر كند و وارونه كرد و بر زمين افكند.

((سپس آنها را با عذاب سنگينى پوشانيد)) (فغشيها ماغشى ). <83>

آرى بارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فرو ريخت و سراسر اين شهرهاى زير و رو شده را زير آوارى از سنگ مدفون ساخت .

درست است كه در تعبيرات اين آيه و آيه قبل تصريحى به نام قوم لوط نشده ، اما معمولا مفسران هم در اينجا و هم در آيات 70 توبه و آيه 9 حاقه كه تعبير به

((مؤ تفكات )) شده است همين معنى را فهميده اند، هر چند بعضى احتمال داده اند كه تمام شهرهاى بلا ديده و واژگون شده را در بر مى گيرد، ولى آيات ديگر قرآن آنچه را كه مشهور مفسران در اينجا فهميده اند تاءييد مى كند.

در آيه 82 سوره هود آمده است : فلما جاء امرنا جعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليها حجارة من سجيل منضود: ((هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد آن شهر و ديار را زير و رو كرديم ، و بارانى از سنگ و از گلهاى متحجر و متراكم بر آنها فرو فرستاديم )).

در تفسير على بن ابراهيم آمده است كه ((مؤ تفكه )) (شهر زير و رو شده ) شهر بصره است ، زيرا در روايتى مى خوانيم كه اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آنها را مخاطب ساخته فرمود: يا اهل البصرة و يا اهل المؤ تفكة و يا جند المراءة و اتباع البهيمة : ((اى اهل بصره ! و اى اهل سرزمين زير و رو شده ! اى لشكر زن ، و اى پيروان شتر! (اشاره به

جنگ جمل است كه سردمدار عايشه بود و مردم بصره به دنبال شتر او راه افتادند). <84>

ولى معلوم است كه اين تعبير در كلام اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از باب نوعى تطبيق است نه تفسير، شايد در آن زمان مردم اين شهر شباهتهائى از نظر اخلاق و يا مجازات الهى با قوم لوط داشته اند.

در پايان اين بحث به مجموعه نعمتهائى كه در آيات گذشته آمده است ، اشاره كرده و در شكل يك استفهام انكارى مى فرمايد: ((در كداميك از نعمتهاى پروردگارت شك و ترديد دارى )) (فباى آلاء ربك تتمارى ).

آيا در نعمت حيات ، يا اصل نعمت آفرينش ، و يا اين نعمت كه خداوند كسى را به جرم ديگرى مجازات نمى كند و خلاصه آنچه در صفحه پيشين آمده

و در قرآن نيز تاءكيد شده است شك و ترديد دارى ؟.

آيا در اين نعمت كه خداوند شما را از مجازاتهاى اقوام پيشين بر كنار داشته ، و عفو و رحمتش را شامل حال شما كرده است ، ترديد داريد؟

و يا در نعمت نزول قرآن و مساءله رسالت و ايمان و هدايت ؟!

درست است كه مخاطب در اين آيه شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) است . ولى مفهوم آن همگان را شامل مى شود، بلكه هدف اصلى از آن بيشتر افراد ديگرند.

((تتمارى )) از ماده ((تمارى )) به معنى ((محاجه تواءم با شك و ترديد)) است . <85>

((آلاء)) جمع ((اءلا)) يا ((إ لى )) (بر وزن فعل ) به معنى نعمت است ، گرچه بعضى از مطالبى كه در آيات پيشين آمده ، از جمله مجازات

و هلاكت اقوام ديگر مصداق نعمت نيست ، ولى از اين نظر كه درس عبرتى است براى ديگران ، و نيز از اين نظر كه خداوند مسلمين و حتى كفار عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را از اين امور مصون داشته نعمت بزرگى خواهد بود. همه براى او سجده كنيد

به دنبال آيات گذشته كه سخن از هلاكت اقوام پيشين به خاطر ستمگرى

و طغيان آنها مى گفت ، آيات مورد بحث روى سخن را به مشركان و كفار و منكران دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) كرده ، مى گويد: اين پيامبر (يا اين قرآن ) انذاركننده اى همچون انذاركنندگان پيشين است )) (هذا نذير من النذر الاولى ).

اينكه مى گويد: پيامبر (يا قرآن ) از نوع انذاركنندگان نخستين است ، مفهومش اين است كه رسالت محمد (صلى اللّه عليه و آله ) و كتاب آسمانيش قرآن موضوع بى سابقه اى نيست ، شبيه آن در گذشته بسيار بوده است ، چرا مايه تعجب شماست ؟

بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه ((هذا)) اشاره به اخبارى است كه در آيات قبل از سرگذشت اقوام پيشين ذكر شد، زيرا اينها نيز به نوبه خود بيم دهنده است ، ولى دو تفسير سابق مناسبتر به نظر مى رسد.

آنگاه براى اينكه مشركان و كافران به خطرى كه در پيش دارند توجه بيشتر كنند، مى افزايد: ((آنچه بايد نزديك شود نزديك شده است )) (ازفت الازفة ).

آرى قيامت نزديك است ، خود را براى سؤ ال و حساب و جزا آماده كنيد.

تعبير به ((آزفة )) از قيامت به خاطر نزديكى آن و تنگى وقت

است ، زيرا اين واژه از كلمه ((ازف )) (بر وزن نجف ) به معنى ((تنگى وقت )) گرفته شده ، و طبعا مفهوم نزديك شدن را نيز دربردارد.

نامگذارى قيامت به اين نام علاوه بر آيه مورد بحث در آيه 18 غافر نيز آمده است ، و تعبيرى است گويا و بيداركننده ، همين مفهوم را به صورت ديگرى در آيه 1 سوره قمر مى خوانيم : اقتربت الساعة : ((قيامت نزديك شده است )) و به هر حال نزديكى قيامت با توجه به كوتاهى عمر دنيا قابل درك است به خصوص اينكه هر كس مى ميرد قيامت صغرايش بر پا مى شود.

سپس مى افزايد: مهم اين است كه ((هيچكس جز خدا نمى تواند در آنروز به داد مردم برسد، و شدائد آنرا برطرف سازد)) (ليس لها من دون الله كاشفة ). <86>

((كاشفة )) در اينجا به معنى برطرف كننده شدائد است .

ولى بعضى از مفسران ((كاشفة )) را به معنى عاملى براى تاءخير قيامت تفسير كرده اند، و بعضى به معنى كشف كننده تاريخ وقوع قيامت گرفته اند ولى معنى اول از همه مناسبتر است .

به هر حال حاكم و مالك و صاحب قدرت در آن روز (و هميشه ) خدا است ، اگر نجات مى خواهيد دست به دامن لطف او زنيد، و اگر آرامش مى طلبيد در سايه ايمان به او قرار گيريد.

در آيه بعد مى افزايد: ((آيا از اين سخن تعجب مى كنيد)) (افمن هذا الحديث تعجبون ).

اين جمله ممكن است اشاره به مساءله رستاخيز باشد كه در آيات قبل آمده ، يا اشاره به قرآن ، (چرا كه

در آيات ديگر از آن تعبير به ((حديث )) شده ) <87> و يا سخنانى كه درباره هلاك اقوام پيشين گفته شد و يا همه اينها.

سپس مى گويد ((و مى خنديد و گريه نمى كنيد))؟ (و تضحكون و لا تبكون ).

((و پيوسته در غفلت و بيخبرى و لهو و سرگرمى گناه آلود به سر مى بريد))؟! (و انتم سامدون ).

در حالى كه اينجا نه جاى خنده است و نه جاى غفلت و بيخبرى ، جاى گريه بر فرصتهاى از دست رفته ، طاعات ترك شده ، و معاصى و گناهانى است كه از شما سر زده است ، جاى بيدارى و جبران امورى است كه از دست رفته ، و بالاخره جاى توبه و انابه و بازگشت به سايه لطف خدا است .

((سامدون )) از ماده ((سمود)) (بر وزن جمود) به معنى لهو و سرگرمى و بلند كردن سر از روى كبر و غرور است ، و در اصل به كار شتر هنگامى كه راه مى رود و سر خود را از روى بى اعتنائى به هوا بلند مى كند گفته مى شود.

اين متكبران مغرور همچون حيوانات به خواب و خور مشغولند، در عيش و نوش غرقند، و از حوادث دردناك و كيفرهاى شديدى كه در پيش دارند و نزديك است دامانشان را بگيرد بيخبرند.

در آخرين آيه اين سوره ، و به دنبال بحثهاى فراوانى كه پيرامون اثبات توحيد و نفى شرك بيان شد، مى گويد: ((اكنون كه چنين است براى خدا سجده كنيد و او را پرستش نمائيد)) (فاسجدوا لله و اعبدوا).

اگر مى خواهيد در صراط مستقيم حق گام برداريد تنها براى او كه

تمام خطوط عالم هستى به ذات پاكش منتهى مى گردد سجده كنيد، و اگر مى خواهيد به سرنوشت دردناك اقوام پيشين كه بر اثر شرك و كفر و ظلم و ستم در چنگال عذاب الهى گرفتار شدند گرفتار نشويد تنها او را عبادت كنيد.

جالب توجه اينكه در روايات زيادى نقل شده است كه وقتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به هنگام تلاوت اين سوره به اين آيه رسيد همه مؤ منان و كافرانى كه آنرا شنيدند به سجده افتادند، طبق روايتى تنها كسى كه سجده نكرد ((وليد بن مغيره ))

بود كه (شايد نمى توانست براى سجده كردن خم شود) كفى از خاك برداشت و پيشانى را بر آن گذاشت و اينگونه سجده كرد!

اين تعجب ندارد كه حتى بت پرستان به سجده افتاده باشند چرا كه لحن گيراى اين سوره از يكسو، محتواى هيجان انگيز آن از سوى ديگر، و تهديدهاى وحشتناك نسبت به مشركان از سوى سوم ، و خارج شدن اين آيات مبارك از دهان پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) در نخستين مرحله نزول وحى از سوى چهارم ، آنچنان گيرا و مؤ ثر و پرنفوذ بود كه هر دلى را بى اختيار تحت تاءثير خود قرار داد، و حجابهاى عناد و لجاج و تعصب و خودخواهى را هر چند موقت كنار زد، و نور توحيد را در قلوب پرتوافكن كرد.

اگر خود ما نيز اين سوره را با دقت و تاءمل ، و با حضور قلب و توجه تلاوت كنيم ، و خود را در برابر پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) و در جو

نزول آيات بينگاريم ، مى بينيم قطع نظر از عقائد خاص اسلامى چاره اى جز اين نداريم كه وقتى به آخرين آيه برسيم به سجده بيفتيم و در پيشگاه حق سر تعظيم فرود آريم .

اين نخستين بار نيست كه قرآن در قلوب منكران نيز اثر مى گذارد و آنها را بى اختيار مجذوب خود مى كند چنانكه در داستان وليد بن مغيره آمده است كه وقتى آيات سوره فصلت را شنيد هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) اين آيه را تلاوت فرمود: فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود از جا برخاست لرزيد و مو بر تنش راست شد، به خانه آمد به گونه اى كه مشركان پنداشتند او كاملا مجذوب آئين محمد (صلى اللّه عليه و آله ) شده است .

بنابراين هيچ نيازى نيست كه بگوئيم چون بعضى از شياطين جن يا انسانهاى شيطان صفت به هنگام تلاوت افراءيتم اللات و العزى ... كه سخن از بتهاى معروف عرب مى گويد زبان به توصيف اين بتها گشودند و جمله ((تلك

الغرانيق العلى )) را گفتند، و به همين دليل توجه مشركان را به خود جلب كردند آنها نيز به اين خاطر به سجده افتادند.

زيرا همانگونه كه در تفسير اين آيات قبلا گفته ايم در آياتى كه به دنبال ذكر نام اين بتها آمده سخت از آنها نكوهش شده است ، و جاى هيچگونه ترديد و خطا و اشتباه را براى كسى باقى نگذارده است (براى توضيح بيشتر به تفسير آيات 19 و 20 همين سوره مراجعه شود).

اين نكته لازم به يادآورى است كه ((آيه فوق )) از آياتى

است كه به هنگام تلاوت آن سجده بر همه واجب است ، لحن آيه كه از صيغه امر در آن استفاده شده و امر دليل بر وجوب است نيز گواه اين معنى است و به اين ترتيب بعد از سوره ((الم سجده )) و ((حم سجده )) اين سومين سوره اى است كه مشتمل بر ((سجده واجب )) است ، هر چند طبق بعضى از روايات از نظر تاريخ نزول اولين سوره اى كه آيه سجده واجب در آن نازل شده همين سوره بوده است .

خداوندا! هميشه انوار معرفتت را در قلوب ما پرتوافكن كن ، تا غير تو را نپرستيم و در برابر غير تو سجده نكنيم .

بارالها! كليد تمام خيرات در دست قدرت تو است ما را از بهترين مواهب و عطايايت يعنى خشنودى و رضايت بهرهمند ساز.

پروردگارا! ديده اى عبرت بين عطا فرما، تا از سرنوشت اقوام ستمگر پيشين درس عبرت بياموزيم ، و از گام نهادن در طريق آنها برحذر باشيم .

آمين يا رب العالمين

تفسير مجمع البيان

آشنايى با اين سوره اين سوره مباركه پنجاه و سومين سوره از قرآن شريف است. به جاست كه پيش از آغاز ترجمه و تفسير آيات آن براى آشنايى با آن به شناسنامه اش بنگريم:

1 - نام اين سوره نام بلند و باعظمت اين سوره مباركه «نجم» است و واژه «نجم» به مفهوم «ستاره». اين نام از نخستين آيه آن برگرفته شده است، چرا كه خداى فرزانه اين سوره را اين گونه آغاز مى كند:

وَ النَّجْمِ إِذا هَوى

ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى سوگند به ستاره فروزان قرآن، آن گاه كه

فرود مى آيد،كه يار و پيامبر شما،محمد (ص) نه گمراه گرديده و نه در بيراهه و نادانى است؛ و از روى هوس سخن نمى گويد.

2 - فرودگاه آن در مورد فرودگاه اين سوره سه نظر است:

1 - بيشتر مفسران و محدثان بر آنند كه: اين سوره، پس از آغاز دعوت آشكارِ پيامبر، در مكه و در كنار كهن ترين معبد توحيد و تقوا بر جان نورانى محمد (ص) فرود آمده است.(51) اين ديدگاه از محتواى آيات آن نيز - كه بيشتر روى اركان چندگانه خداشناسى و يكتاپرستى، اصل نبوت و رسالت و اصل معاد و جهان پس از مرگ توجه مى دهد - دريافت مى گردد.

2 - امّا به باور گروهى، همه آيات اين سوره جز يك آيه،(52) در مكه فرود آمده است.

3 - و از «حسن» نيز آورده اند كه اين سوره در مدينه فرود آمده است.

3 - شمار آيه ها و واژه ها و حروف آن اين سوره مباركه از ديدگاه بيشتر مفسران و محدثان و نيز قاريان كوفه، داراى 62 آيه است، امّا پاره اى نيز آن را داراى 61 آيه دانسته اند.

گفتنى است كه اين سوره مباركه از 360 واژه و 1405 حرف پديد آمده است.

4 - پاداش تلاوت آن 1 - از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

من قرأ سورة النجم اعطى من الاجر عشر حسنات، بعدد من صدق بمحمد (ص) و من جحد به.

هر كس سوره «نجم» را آن گونه كه شايسته است فرا گيرد و تلاوت كند، خدا به شمار هر يك از كسانى كه به پيامبر ايمان آوردند و كسانى كه او را

انكار كردند، ده پاداش به او ارزانى مى كند.

2 - و نيز از حضرت صادق (ع) آورده اند كه فرمود:

من كان يدمن قرائة «و النجم» فى كل يوم، او فى كل ليلة، عاش محمودآ بين الناس، و كان مغفوراً له...(53)

كسى كه هماره سوره «نجم» را در روز و يا شب تلاوت كند و از معارف و مفاهيم آن، راه زندگى جويد در ميان مردم، خوشنام و شايسته كردار شناخته شده و ستوده مى شود و خداى فرزانه او را مى آمرزد و محبوب مردم حق طلب مى گردد.

5 - دورنمايى از مفاهيم و معارف آن اين سوره مباركه در مكه و در كنار خانه خدا بر قلب پاك و جان نورانى پيامبر دانش و آزادى فرود آمده است، به همين جهت حال و هواى سوره هاى آغاز دوران بعثت را دارد و فضاى اختناق و استبداد و بت پرستى و شرك و حق ستيزىِ حاكم، در برابر دعوت پيشواى عدالت و آزادى را نشان مى دهد و روشنگرى مى كند كه چگونه قرآن و پيامبر به فرمان خدا و از سوى او، با طرح موضوعات متنوع فكرى و مسايل دقيق عقيدتى، به ويژه بحث وحى و رسالت، توحيد و يكتاپرستى، معاد و جهان پس از مرگ، حقوق و مسئوليت انسان، هشدار از ستم وبيداد و فرياد بر ضد تعصب و حق ستيزى و اصلاح ناپذيرى، بر آن بودند تا انديشه ها و افكار خرافه زده و در بند اوهام و آفت هاى شرك و كفر را تكان دهند و انسان را از خمودى و افسردگى و ارتجاع و انجمادِ فطرت و وجدان و مغز و قلب رهايى بخشنده و به راه مطلوب و مترقى و

زندگى نوين و آزادمنشانه راه نمايند.

با اندك تعمق در آيات شصت و دو گانه اين سوره مباركه، اين مفاهيم بلند و اين بحث هاى روشنگر و دگرگون ساز خود را مى نماياند:

1 - توجه دادن انسان به اختر فروزان قرآن،

2 - حقيقت وحى و رسالت،

3 - سند صداقت پيامبر در دعوت آسمانى خويش،

4 - سير آسمانى و معجزه آساى پيامبر يا پرتوى از رويداد معراج،

5 - فرشته وحى،

6 - خرافه پردازى و اوهام سازى شرك و استبداد،

7 - نگرش ارتجاعى جاهليت به زن يا نيمى از پيكر جامعه،

8 - سرچشمه هاى روانى پرستش هاى ذلت بار،

9 - موضوع شفاعت و شرايط آن،

10 - هشدار از گمان ها و پندارهاى بى اساس،

11 - فرمانرواى آسمان ها و زمين،

12 - علم بى كران خدا،

13 - اصل پاداش و كيفر در برابر عملكردها،

14 - نكوهش از خودپسندى و خودستايى،

15 - اشاره اى به گناهان كبيره،

16 - انسان و اصل مسئوليت،

17 - انسان سرانجام با عملكرد خويش روبه رو مى گردد،

18 - فرجام كارها به سوى اوست،

19 - عبرت آموزى از سقوط جامعه هاى سركش،

20 - سرانجام رستاخيز فرا خواهد رسيد،

21 - راه آمرزش خواهى و توبه باز است،

22 - پرستش و سجده، تنها براى خدا و در برابر او،

و نيز نكات ظريف و لطيف و دلنواز ديگرى كه چشيدنى است و نه گفتنى و وصف كردنى.

به نام خداوند بخشاينده مهربان 1 - سوگند به ستاره [فروزان قرآن آن گاه كه فرود مى آيد،

2 - كه يار [و پيامبر] شما [محمد (ص)] نه گمراه گرديده و نه در بيراهه [و نادانى

است؛

3 - و از روى هوس سخن نمى گويد.

4 - اين سخن [و كتاب او] جز وحيى [از آسمان كه [به او] وحى مى گردد [چيز ديگرى نيست.

5 - آن را [فرشته اى پرتوان [و گران قدر] به او فرا آموخت،

6 - [فرشته امانتدارى كه داراى نيرويى [بس شكوهبار] است؛ و [به صورت طبيعى اش ايستاد،

7 - در حالى كه در بلندترين كرانه [آسمان بود؛

8 - سپس نزديك آمد و [بر پيامبر] فرود آمد؛

9 - تا [فاصله اش به اندازه [طول دو [سوى كمان يا [از آن هم ]نزديكتر شد.

10 - آن گاه به بنده اش آنچه را بايد وحى نمايد، وحى فرمود.

نگرشى بر واژه ها

هوى: اين واژه به مفهوم نزول و فرود آمدن است؛ درست همانند واژه سقوط و نظير آن. و در ادبيات و فرهنگ عرب اين گونه صرف مى شود هوى، يهوى، هوياً، و يا هُويا.

شاعر عرب اين واژه را به مفهوم «فرود آمدن» به كار برده و مى گويد:

اذا رميت به الفجاج رأيته يهوى مخارمها هوّى الأَجدل هنگامى كه با آن اسب تيز تك از تنگه ها بگذرى، آن را خواهى ديد كه بسان باز شكارى از دهانه تنگه ها فرود مى آيد.

غوى: اين واژه از ريشه «غىّ» برگرفته شده كه در اصل به مفهوم ناكامى و نرسيدن به هدف آمده است. واژه «غواية» نيز از همين ريشه و به معنى گمراهى است.

وحى: در اصل به مفهوم اشاره و افكندن نهانى مفهوم و معنى در روح و روان انسان آمده است، امّا در فرهنگ قرآن و زبان مردم

دين باور و ديندار به آوردن پيام خدا و آيات و كتاب او به وسيله فرشته وحى بر پيامبر تعريف مى شود.

قوة: اين واژه به مفهوم نيرو و توان آمده است.

مرة: در اصل به مفهوم «تابيده شده» آمده، امّا در آيه به معنى قدرت است.

افق: كرانه آسمان و جمع آن «آفاق» است كه به مفهوم كرانه ها آمده است.

تدلى: اين واژه از ريشه «تدلى» به مفهوم نزديك شدن و آويزان گشتن و فرود آمدن و امتداد يافتن تدريجى است.

قاب: اندازه هر چيز.

تفسير

به ستاره فروزان قرآن سوگند

سوره پيش را خداى فرزانه با ياد بلند و باعظمت پيامبر به پايان برد و اينك اين سوره را نيز با ياد آن حضرت آغاز مى كند و مى فرمايد:

وَ النَّجْمِ إِذا هَوى سوگند به ستاره فروزان قرآن؛ آن گاه كه فرود مى آيد،

در تفسير اين آيه ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور گروهى از مفسران پيشين از جمله «مجاهد» در اين آيه خداى فرزانه به قرآن شريف سوگند ياد مى كند؛ چرا كه قرآن در مدت بيست و سه سال به تدريج و به صورت سوره سوره و آيه آيه و پراكنده بر قلب نورانى پيامبر فرود آمد و سرانجام به صورتى كه در دست مردم است گردآورى گرديد؛ از اين جهت به ستاره نامگذارى شده است، چرا كه ستارگان نيز در گستره آسمان پراكنده اند. در فرهنگ عرب به «تفريق»، «تنجيم» و به «مفرق»، «منجم» مى گويند.

با اين بيان، منظور اين است كه: سوگند به قرآن كه در مدت بيست و سه سال بر قلب پاك پيامبر فرود آمد.

2 - امّا به باور پاره اى همچون «ابن

عباس» منظور از اين ستاره كه خدا به آن سوگند ياد مى كند، ستاره «ثريا» مى باشد، و قرآن به هنگام فرو شدن و افول آن كه طلوع فجر و سپيده سحر است، سوگند ياد شده است.

گواه اين مطلب آن است كه در ادبيات و فرهنگ عرب، گاه و بى گاه به «نجم» سوگند ياد شده است كه منظور ستاره «ثريا» مى باشد.

«ابن دريد» مى گويد: «ثريا» مجموعه ستارگان هفتگانه اى است كه شش عدد از آن آشكار است و يكى از آن ها بسيار كم نور؛ كه مردم براى آزمايش قدرت بينايى خويش، چشم خود را به وسيله آن مى آزمايند.

3 - از ديدگاه «حسن» منظور از واژه «نجم» در آيه، شمارى از ستارگان هستند كه به تدريج افول مى كنند و از نظر نهان مى گردند. با اين بيان سوگند به جنس ستاره است، نه ستاره اى مشخص؛ و خداى فرزانه با اشاره به غروب و افول ستارگان در حقيقت به طلوع آن ها توجّه مى دهد، چرا كه آنچه افول و غروب مى كند، بى گمان ظهور و طلوع نيز دارد و طلوع و غروب آن خردمندان و خردورزان را به شناخت آفريدگار و نظام بخش توانا و فرزانه هستى توجه مى دهد.

«جبايى» در اين مورد مى گويد: در آيه شريفه حركات ستاره به افول و فرود وصف گرديده است.

و «حسن» بر آن است كه غروب ستاره مورد اشاره قرآن عبارت از سقوط آن در آستانه رستاخيز است كه در آيه ديگرى مى فرمايد:

و اذا الكواكب انتثرت...(54) آن گاه كه آسمان از هم بشكافد، و آن گاه كه اختران پراكنده شوند...

4 - و از ديدگاه «ابن عباس» منظور از «نجم» شهاب هايى است كه شيطان ها به

هنگام استراق سمع، به وسيله آنها از آسمان ها رانده و دور مى شوند.

پاره اى از اهل سنت از حضرت صادق آورده اند كه: پيامبر گرامى در شب معراج از آسمان هفتم فرود آمد. هنگامى كه اين سوره مباركه نازل شد، اين جريان را به «عتبه» فرزند «ابو لهب»، يكى از سردمداران شرك و بيداد مكه، خبر دادند. او به حضور پيامبر آمد و ضمن اعلام جدايى از دختر او و جسارت به آن حضرت، نعره كشيد كه: تو به ستاره و خداى آن كفر ورزيده اى!

پيامبر گرامى دست به سوى آسمان گشود و او را نفرين كرد و از خدا خواست تا درنده اى از درنده هاى بيابان را بر او مسلط سازد.

آن عنصر خودكامه و گمراه پس از آن به سوى شام حركت كرد و در ميان راه در منزلگاهى براى استراحت فرود آمدند، امّا احساس كرد كه ترس و دلهره بر او چيره شده است. از اين رو از همراهانش تقاضا كرد تا وى را در ميان حلقه خويش جاى دهند و بخوابانند. آنان پذيرفتند، امّا هنگامى كه خوابيدند، شير درنده اى آمد، او را از حلقه يارانش بيرون كشيد و پاره پاره كرد.

حسان بن ثابت، شاعر عصر رسالت، اين داستان را در قالب سروده اى ريخته و از همه گستاخان و حق ستيزان خواست تا از سرنوشت او عبرت گيرند و در گفتار خويش خشونت و تندگويى و جسارت و بى ادبى را وانهند و انسانى سخن گويند و خردمندانه و انسانى رفتار كنند.

در آيه پيش خداى فرزانه به ستاره سوگند ياد كرد؛ اينك در بيان آنچه سوگند به خاطر آن آمده است مى فرمايد:

ما ضَلَّ

صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى هرگز يار و پيامبر شما محمد (ص) نه از حق انحراف جسته و نه به بيراهه رفته و نه زبان به باطل گشوده است.

واژه «غوى» از ريشه «غىّ»، به مفهوم «ضل» آمده و به كار رفتن اين واژه براى تأكيد مطلب مى باشد و منظور اين است كه: سوگند به ستاره فروزان، يا قرآن شريف كه يار و پيامبر شما محمد (ص) نه گمراه شده و نه به بيراهه رفته است.

امّا به باور پاره اى منظور اين است كه: هرگز تلاش و كوشش يار و پيامبر شما محمد (ص) بى اثر و بى ثمر نمانده، بلكه او به پاداش پرشكوه خدا و كرامت او نايل آمده است.

و مى افزايد:

وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى او از روى هوا و هوس سخن نمى گويد.

واژه «ينطق»، هم به وسيله «عن» متعدى مى شود و هم به وسيله «با»، درست همان گونه كه گفته مى شود: «رميت بالقوس» و نيز «رميت عن القوس».

به باور پاره اى منظور اين است كه: پيامبر از روى هوا و هوس آيات قرآن را بر شما نمى خواند و چيزى از خود به پيام ما نمى افزايد.

در روايات رسيده روشنگرى شده است كه آن حضرت در همه كارهاى دقيق و حساس بارهنمود خدا و به وحى و پيام او رفتار مى كرد.(55)

آن گاه مى فرمايد:

إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى آنچه او به عنوان آيه هاى قرآن بر شما مى خواند، چيزى جز وحى و پيام خدا، كه به وسيله فرشته وحى بر او فرستاده شده است، نمى باشد.

و مى فرمايد:

عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى آن فرشته گرانقدر و توانمند به فرمان

خدا، قرآن و آيات آن را به پيامبر فرا آموخت.(56)

گروهى از جمله «ابن عباس» بر آنند كه واژه «قوى ، جمع «قوة» است و «شديد القوى» به مفهوم كسى است كه از نظر آفرينش داراى نيرو و قدرت بسيار است.

و باز براى تأكيد همان واقعيت مى افزايد:

ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى همان قدرتى كه بسيار توانمند و پراقتدار آفريده شده و بر همه چيز سلطه دارد.

يكى از مفسران پيشين مى گويد: از نمونه هاى توانمندى فرشته وحى آن است كه شهرهاى جامعه تبهكار لوط را از بيخ و بن بركند و به آسمان برد و آن گاه واژگون ساخت و نابود كرد.

و نمونه ديگر اقتدارش خروشى بود كه بر سر جامعه گناه پيشه و قانون شكنِ عاد زد و همگى را نابود ساخت.

به باور پاره اى از جمله «ابن عباس» منظور اين است كه: فرشته وحى داراى سلامت و خلق و خوى بسيار نيكوست.

و به باور پاره اى ديگر، منظور اين است كه: فرشته وحى در راه خدا بسيار نيرومند است و داراى جسمى سالم و به دور از آفت ها و عيب هاست.

«جبايى» مى گويد: فرشته وحى داراى قدرتى است كه در كران تا كران آسمان ها به آسانى صعود مى كند و فرود مى آيد و با همان چهره و سيماى طبيعى خويش، پس از فرود بر پيامبر گرامى در برابر آن حضرت ايستاد.

و مى افزايد:

وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى فرشته وحى در حالى كه در بلندترين كرانه آسمان بود، آيه هاى قرآن و پيام خدا را به پيامبر فراآموخت.

در اين مورد آورده اند كه: فرشته وحى هماره به صورت انسان بر پيامبر گرامى فرود مى آمد

تا اين كه آن حضرت از او خواست به صورت اصلى و طبيعى خويش فرود آيد. از پى آن درخواست بود كه فرشته وحى دوبار، يك بار در زمين و يك بار در آسمان به همان صورتى كه آفريده شده است بر آن حضرت فرود آمد. آن بار كه در زمين برحضرت فرود آمد، آن گاه بود كه پيامبر در غار حرا بود و فرشته وحى از سمت شرق بر او ظاهر شد و همه كرانه مشرق تا مغرب را پوشانيد. پيامبر با ديدن چهره طبيعى جبرئيل غش كرد و بر زمين افتاد. در اين هنگام فرشته وحى در سيماى انسانى پديدار گرديد و او را بلند كرد و اين مورد است كه قرآن مى فرمايد:

ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى آن گاه نزديك آمد و نزديكتر شد.

در تفسير اين فراز ديدگاه ها يكسان نيست:

1 - به باور پاره اى همچون «حسن» آيه تقديرى دارد و منظور اين است كه: آن گاه فرشته وحى به آن حضرت نزديك شد و پس از آن كه در بلندترين كرانه آسمان استقرار يافت بر پيامبر فرود آمد.

2 - اما به باور «زجاج» منظور اين است كه: آن گاه فرشته وحى به پيامبر نزديك آمد و نزديكتر شد؛ چرا كه واژه «دنى» به مفهوم «نزديك شد»، آمده و «تدلى» به معناى نزديكتر شد.

از ديدگاه برخى «فاستوى» بيانگر آن است كه فرشته وحى پس از آن كه پيام خدا را به پيامبر گزارش كرد به سوى آسمان اوج گرفت و رفت.

امّا از ديدگاه «جبايى» منظور اين است كه: فرشته وحى پس از آنكه با سرعت بسيار فرود مى آمد تا

پيامبر او را ببيند، در افق استقرار يافت.

و «فرأ» بر آن است كه: منظور از «فاستوى» اين است كه: فرشته وحى و پيامبر گرامى در شب معراج در كرانه آسمان دنيا استقرار يافتند.

در آيه بعد در همين مورد مى افزايد:

فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى تا آن كه فاصله ميان او و فرشته وحى به اندازه طول دو كمان، يا باز هم كمتر شد.

از گروهى از جمله «مجاهد» آورده اند كه: تا آن كه فاصله ميان فرشته وحى و پيامبر به اندازه دو كمان گرديد.

يادآورى مى گردد كه واژه «قوس» به مفهوم چيزى است كه به وسيله آن تيراندازى مى گردد كه يك نمونه آن «كمان» است.

«ابن عباس» مى گويد: بدان جهت «قوس» به عنوان معيار سنجش قرار گرفته است كه در روشنگرى فاصله مكانى در فرهنگ عرب رواج داشت، و آن را «قاب قوس»، «قيب قوس»، «قيد قوس» و... به كار مى بردند.

امّا از گروهى از جمله «ابن مسعود» آورده اند كه: منظور دو «ذراع» مى باشد.

«انس بن مالك» از پيامبر گرامى آورده است كه در اين مورد فرمود: منظور به اندازه دو «ذراع» يا نزديكتر از آن مى باشد. با اين بيان واژه «قوس» وسيله سنجش و اندازه گيرى قرار گرفته و «ذراع» نيز چيزى است كه با آن اندازه گيرى مى شود.

«ابن سكيت» مى گويد: «قاس الشيى ء يقوسه قوساً»، «قاسه يقيسه» كه در سنجش و اندازه گيرى به كار مى رود.

شايد بهترين بيان را در اين مورد «زجاج» دارد كه مى گويد: خداى فرزانه با بندگان خويش به ميزان فهم و فرهنگ و با لغت و زبانشان سخن مى گويد؛ به همين جهت در آيه مورد بحث، هدف،

مشخص ساختن اندازه فاصله فرشته وحى با پيامبر گرامى است كه به طور ساده و روشن مى فرمايد: فاصله آن دو با هم به اندازه اى بود كه شما در زبان و فرهنگ خودتان از آن به اندازه دو قوس يا كمتر از آن تعبير مى كنيد.(57)

اين سبك سخن در قرآن باز هم به كار رفته است؛ براى نمونه در اين آيه مى فرمايد: و او را به سوى يكصد هزار نفر از مردم «نينوا»، يا باز هم بيشتر روانه كرديم. و ارسلناه الى مائة الف او يزيدون(58)

«ابن مسعود»آورده است كه : فرشته وحى در حالى به پيامبر فرود آمد، كه ششصد بال وصف ناپذير داشت و آن حضرت اورا آن گونه نگريست.

و در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى و آن گاه بود كه خداى فرزانه آنچه را مى خواست به بنده برگزيده بارگاهش وحى فرمود.

پاره اى «ما» را در آيه شريفه، «مصدريه» گرفته اند و پاره اى ديگر به مفهوم «الذى» كه موصوله باشد.

به باور گروهى از مفسران پيشين از جمله «ربيع» منظور اين است كه: فرشته وحى آنچه را خداى فرزانه به او وحى فرموده بود، همه را به محمد (ص) وحى نمود. اين ديدگاه را از «ابن عباس» و «عطا» آورده اند.

«سعيد بن جبير» مى گويد: خداى فرزانه بر پيامبرش وحى فرمود كه: هان اى پيامبر من! مگر نه اينكه خدايت تو را يتيم يافت و پناه داد؟

و تو را سرگشته يافت و هدايت فرمود؟

و تو را تنگدست يافت و بى نياز گردانيد؟

الم يجدك يتيماً فآوى و جدك ضالا فهدى ...(59)

امّا به باور پاره اى خدا بر

پيامبرش وحى فرمود كه: تو و رهروان راستين راه توحيدى و عادلانه ات نخستين پيامبر و نخستين امت هستيد كه در روز رستاخيز به بهشت پرطراوت و زيبا در خواهيد آمد، چرا كه در آمدن ديگر پيام آوران و امت ها به آن پيش از تو و امت تو حرام است.

و پاره اى نيز بر آنند كه خداى فرزانه پاره اى از اسرار را بر قلب مصفاى پيامبرش فرو فرستاد. در اين مورد شاعر چنين مى سرايد:

بين المحبين سر ليس يفشيه قول و لا قلم للخلق يحكيه...

11 - قلب [مصفاى پيامبر] آنچه را ديد [و دريافت هرگز آن را ]انكار نكرد.

12 - پس آيا بر سر آنچه مى بيند، با او به ستيزه برخاسته ايد؟

13 - و بى گمان [پيامبر ما] او را در يك فرود ديگر [نيز] ديده است، 14 - نزديك «سدرة المنتهى»،

15 - كه «جنة المأوى» نزديك آن است،

16 - آن گاه كه درخت «سدر» را آنچه مى پوشاند، پوشانده بود.

17 - ديده [پيامبر ما] نه منحرف گشت و نه از حد درگذشت.

18 - [و] راستى [كه برخى از بزرگترين نشانه هاى [قدرت و حكمت ]پرودگارش را ديد.

19 - پس به من خبر دهيد [كه آيا بت هاى سه گانه شما:] لات و عزّى

20 - و منات، آن سومينِ ديگر [به راستى دختران خدا هستند]؟!

تفسير

قلب مصفاى پيامبر

در آيات پيش پس از سوگندى تفكرانگيز سخن از درستى دعوت آسمانى پيامبر و دريافت وحى از سوى خداى فرزانه به وسيله فرشته گران قدر او و ترسيم دورنمايى از نخستين ديدار پيامبر با جبرئيل بود، اينك در اشاره به ديدنى هاى پيامبر

در شب پراسرار معراج و تصديق آن ها مى فرمايد:

ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى قلب نورانى پيامبر آنچه را با چشم ديده بود، گواهى نمود و آن ها را انكار نكرد.

با اين بيان «ما» مصدريه مى باشد و «مارأى» در جايگاه نصب است تا مفعول «كذّب» باشد، و منظور اين است كه: قلب و خرد شكوهبار پيامبر آنچه را چشمان آن حضرت ديده بود، انكار نكرد، بلكه همه را گواهى نمود.

امّا به باور «مبرّد» منظور اين است كه: پيامبر حقايقى را ديده است و در ديدن آن ها گواهى مى گردد.

و از ديدگاه «ابن عباس» منظور اين است كه: پيامبر گرامى با قلب مصفاى خويش پروردگار دانا و توانا و فرزانه را با ديدن نشانه هاى بهت آور و تفكرانگيزش ديد و با چشم دل، ذات بى همتا و يكتاى او را دريافت.

اين ديدگاه به وسيله «محمد بن حنفيه» از اميرمؤمنان نيز روايت شده است(60)، كه اين بيان به مفهوم رسيدن به اوج يقين در مورد آفريدگار هستى با ديدن نشانه هاى پرشكوه و بى شمار او در كران تا كران هستى است؛ درست بسان پدر توحيدگرايان، ابراهيم كه با وجود ايمان عميق به قدرت و حكمت خدا و روز رستاخيز و زنده شدن مردگان، باز هم تقاضا كرد تا به او نمايانده شود. و هنگامى كه مورد پرسش قرار گرفت كه مگر اين موضوع را باور نمى دارد؟ پاسخ داد: چرا، به رستاخيز و قدرت خدا بر پديد آوردنش ايمان دارد، امّا براى اطمينان و آرامش بيشترِ دل مى خواهد با چشم نيز بنگرد. «و لكن ليطمئن قلبى...»(61)

از گروهى از جمله «عايشه» و «ابن مسعود» آورده اند كه: آنچه را

پيامبر گرامى ديد، فرشته وحى بود كه آن حضرت او را به صورتى كه آفريده شده است نگريست.

از «حسن» آورده اند كه: آنچه را پيامبر ديد، قدرت بى كران خدا و حكمت وصف ناپذير و فرمانروايى او بود و در آن ديدار، روح پاك پيامبر را از زمين به اوج آسمان ها بردند و جسم پاك و پاكيزه اش در زمين بود، امّا بيشتر مفسران و ظاهر مذهب اهل بيت و مشهور در روايات نشانگر آن است كه خداى فرزانه، پيامبرش را با همين جسم مادى و خاكى به سفر آسمانى معراج برد و آن حضرت در بيدارى و با چشم ظاهر آيات و نشانه هاى وصف ناپذير قدرت و فرمانروايى و حكمت آفريدگار هستى را نگريست، كه ما در تفسير سوره «اسراء» در اين مورد ديدگاه ها را ترسيم كرديم.

لازم به يادآورى است كه ميان ديدن چيزى در بيدارى و ديدن آن در عالم خواب تفاوت بسيارى است، چرا كه ديدن پديده و حقيقتى در بيدارى عبارت است از ديدن و دريافت آن با چشمِ سر، در حالى كه ديدن در خواب عبارت است از تصور چيزى در قلب و دل با اين پندار كه با چشم و در حالت بيدارى مى بيند.

پاره اى آورده اند كه: از پيامبر پرسيدند: آيا در شب معراج پروردگارت را ديدى؟

سئل رسول الله هل رأيت ربك ليلة المعراج؟

آن حضرت در پاسخ فرمود: من در آن شب پراسرار نهر آبى را ديدم كه در آن سوى آن، پرده اى از نور هويدا بود و جز اين چيز ديگرى نديدم.

رأيت نهراً و رأيت وراءَ النهر حجاباً، و رأيت و راء الحجاب نوراً لم أر غير ذلك.(62)

از

«ابوذر» و نيز «ابوسعيد» آورده اند كه: از پيامبر گرامى در مورد آيه مورد بحث پرسيدند، كه فرمود: من نورى را ديدم و بس. رأيت نوراً.

اين بيان از «مجاهد» و «عكرمه» نيز روايت شده است.

پاره اى از «ابن عباس» آورده اند كه مى گفت: پيامبر در شب معراج پرودگارش را ديد.

«مسروق» در اين مورد مى گويد: از «عايشه» در اين باره پرسيدم، كه گفت: بنده خدا! تو چيزى مى گويى كه بند بند وجود انسان را به لرزه مى اندازى.

پرسيدم: هان اى مادر مردم باايمان، آيه هاى آغازين سوره نجم را گوش دل سپار! و آن گاه آن آيات را خواندم تا به «قاب قوسين...» رسيدم و از تفسير آن پرسيدم.

عايشه گفت: مگر شما از اين آيات چه دريافته اى؟ به باور من آنچه پيامبر ديد، فرشته وحى بود و آن را به صورتى كه خدايش آفريده است تماشا كرد.

آن گاه افزود: هر كس به تو بگويد كه پيامبر خداى خود را ديد، دروغ بافته است، چرا كه قرآن مى فرمايد: چشم ها او را درنمى يابند و نمى نگرند، امّا او چشم ها را مى بيند و درمى يابد.

لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار(63)

و نيز افزود: و هر كس به تو بگويد كه پيامبر علم غيب مى داند به خدا دروغ بسته است، چرا كه قرآن مى فرمايد: اِنّ الله عنده علم الساعة...(64)

و هر كس به تو خبر دهد كه محمد (ص) چيزى از وحى و پيام خدا را كتمان داشت، دروغ بافته است؛ چرا كه قرآن مى فرمايد: هان اى پيامبر ما، آنچه را به سوى تو از جانب پروردگارت فرو فرستاده شد، به مردم برسان.

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك

من ربك...(65)

و نيز آنچه را آن حضرت ديده است، با بيانى رسا و گويا بيان مى كند و مى فرمايد: لقد رأى من آيات ربّه الكبرى...(66)

به راستى كه محمد (ص) پاره اى از بزرگترين نشانه هاى قدرت و حكمت پروردگارش را ديد.

در دومين آيه مورد بحث مى افزايد:

أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى پس آيا شما بر سر آنچه پيامبر مى بيند و شما شرك گرايان و حق ناپذيران آن را باور نداريد، با او به ستيزه برخاسته ايد؟

اين بيان شايد بدان دليل است كه شرك گرايان و ظالمان پس از رويداد شگفت انگيز معراج با پيامبر به جدال و بگو مگو پرداختند و گفتند: اگر به بيت المقدس، و از آنجا به آسمان ها سير داده شده اى اينك از بيت المقدس به ما خبر ده و آنجا را وصف كن! و نيز از سرنوشت و حال و روز كاروان بزرگ تجارتى مكه كه در راه است، ما را آگاه ساز؛ و با اين بهانه ها به حق ستيزى و جدال پرداختند.

پاره اى از مفسران و واژه شناسان «أَفتمارونه» را به مفهوم «أَفتجحدونه» گرفته اند، كه در اين صورت منظور اين است كه: پس آيا او و رسالت او را انكار مى كنيد؟

امّا پاره اى ديگر آن واژه را به مفهوم «أفتدفعونه عمايرى» گرفته اند كه در اين صورت منظور اين است كه: آيا آنچه را آن حضرت ديده است رد مى كنيد و نمى پذيريد؟

به باور ما هر دو ديدگاه به هم نزديك است، چرا كه هر ردّ و دفعى، ستيزه است و هر ستيزه اى نوعى انكار.

ديدارى ديگر با فرشته وحى در ادامه آيات به ديدار ديگر پيامبر و فرشته وحى مى پردازد و مى فرمايد:

وَ لَقَدْ رَآهُ

نَزْلَةً أُخْرى به يقين پيامبر گرامى بار ديگر فرشته وحى را در حالى كه با چهره طبيعى خود بر آن حضرت فرود مى آمد، ديد. و اين دومين بار بود كه پيامبر جبرئيل را در چهره اصلى اش تماشا كرد.

آن گاه مى افزايد:

عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى اين ديدار در كنار «سدرة المنتهى» بود.

در مورد «سدرة المنتهى» ديدگاه ها متفاوت است:

1 - از ديدگاه برخى از جمله «مقاتل»، «سدره» درخت پرشكوهى است بر فراز آسمان هفتم در سمت راست عرش كه دانش هر فرشته اى به آن منتهى مى شود.(67)

2 - امّا به باور برخى ديگر از جمله «ابن عباس» منظور از آن، جايگاهى است كه آنچه از زمين به آسمان صعود مى كند، آخرين نقطه صعودش آنجاست؛ همچنان كه آنچه از آسمان فرود مى آيد، آخرين نقطه فرودش آنجاست.

3 - از ديدگاه پاره اى «سدرة المنتهى» جايى است كه ارواح شهيدان راه حق و عدالت تا آنجا بالا مى رود.

4 - امّا از ديدگاه پاره اى ديگر آنجا جايگاهى است كه آنچه از آسمان هاى بالاتر و فراتر فرود مى آيد، آنجا سپرده مى شود، و نيز هر آنچه از ارواح كه به سوى آسمان و يا معراج صعود مى كند، نهايت عروج آنها همان جايگاه است و همه از آنجا تحويل گرفته مى شود.

واژه «منتهى» به مفهوم نقطه پايان است و «سدره» همان گونه كه اشاره رفت، درخت پرطراوت و پرشكوهى است در سمت راست عرش، و از آنجايى كه آن جايگاه نقطه پايان عروج فرشتگان است، اين درخت به آن اضافه شده است.

و برخى آورده اند كه: «سدره» همان درخت مشهور «طوبى» است. و پاره اى نيز بر آنند كه

«سدره» درخت رسالت و نبوت است.

و مى افزايد:

عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى همان چيزى كه بهشت برين نزديك آن است.

به باور پاره اى «جنة المأوى» همان بهشت جاودانه است كه در آسمان هفتم و يا ششم قرار دارد.

امّا به باور «قتاده» و «جبايى»، اين بهشت همان بهشت زيبايى است كه آدم در آن سكونت داشت و ارواح شهيدان راستين راه آزادى نيز به آنجا صعود مى كنند.

از ديدگاه «حسن» «جنة المأوى» همان بهشتى است كه خداى فرزانه وعده آن را به مردم شايسته كردار و درست انديش داده و سرانجام به آنجا خواهند رفت.

و از ديدگاه «عطا» و «ابن عباس» جايى است كه جبرئيل و ديگر فرشتگان در آنجا سكونت دارند.(68)

در ادامه آيات مى افزايد:

إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى آن گاه كه درخت پرطراوت و زيباى «سدر» را چيزى فرا گرفته و پوشانيده بود.

در تفسير اين آيه، ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور «حسن» و «مقاتل» منظور اين است كه: آن گاه كه فرشتگان بسان پرندگان بر شاخ و برگ درخت «سدر» نشسته و آن را پوشانده بودند.

در اين مورد از پيامبر آورده اند كه روى هر برگ از برگ هاى درخت «سدر» فرشته اى را ديدم كه به ستايش و سپاس خدا مشغول بود.

2 - امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه: آن هنگام كه «سدرة المنتهى» در هاله اى از نور و زيبايى و صفا فرو رفته و به گونه اى ديدگان را خيره مى سازد كه وصف آن نشايد، پيامبر گرامى فرشته وحى را در سيماى اصلى اش ديد.

3 - و از ديدگاه «ابن عباس» و «مجاهد» منظور

اين است كه: آن گاه كه پروانه هاى طلايى و زيبا، «سدره» را مى پوشانند؛ به گونه اى كه گويى انبوه فرشتگان هستند كه به صورت پروانه هايى دل انگيز و تماشايى به عبادت و ستايش خدا پرداخته اند.

با اين بيان منظور آيه شايد اين باشد كه: پيامبر گرامى در حالى كه «سدرة المنتهى» را هاله اى از نور و معنويت پوشانده بود، فرشته وحى را در سيماى اصلى اش ديد.

و از شگفتى هايى كه در اين آيات انسان را به قدرت وصف ناپذير خدا راه مى نمايد، ابهام تفكرانگيز و انديشاننده در سخن است؛ ابهامى كه در مورد فراپوشيدن درخت «سدر» به كار رفته و به طور روشن و آشكار نيامده است كه چه چيزى آن را مى پوشاند. اين ابهام تفكرانگيز نشانگر عظمت كار است؛ درست همان گونه كه در آيه ديگرى آمده است كه: آن گاه به بنده برگزيده بارگاه خود آنچه را بايد وحى كند، وحى فرمود.

فاوحى الى عبده ما اوحى 69)

و در آيه مورد بحث نيز «مايغشى» نشانگر عظمت مطلب و رساترين بيان در اين مورد است.

آن گاه روشنگرى مى كند كه:

ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى آنچه آمد واقعيت هايى بود كه پيامبر ديد و چشم واقع بين او نه منحرف گرديد و نه از حد گذشت كه پندارها را در چهره واقعيت بنگرد.

به بيان روشن تر منظور آيه اين است كه: نه چشم پيامبر خيره شد و نه به چپ و راست انحراف جست و نه از اندازه معين و ميزانى كه براى آن مقرر گرديده بود، گذشت.

اين تعبير نشانگر ادب والاى آن حضرت است كه در آن مقام بلند و پرمعنويت، نه

چشم خود را به اين سو و آن سو گردانيد و نه در برابر ديدگان خود به چيزى خيره گرديد، بلكه نگرش و نظاره او تفكرانگيز و سراسر آميخته با ادب و معنويت و كمال بود.

در آيه بعد مى افزايد:

لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى.

و به راستى كه پيامبر در آنجا و در آن سير آسمانى، برخى از بزرگترين نشانه هاى قدرت و حكمت و دانش پروردگارش را ديد.

در اين مورد كه آن حضرت چه ديد، ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور گروهى از جمله «مقاتل» آن حضرت در آن جايگاه بلند آسمانى «سدرة المنتهى» را ديد. و نيز جبرئيل را در چهره اصلى اش در حالى كه ششصد بال داشت و پرهاى او افق را پوشانده بود، نظاره كرد.

لازم به يادآورى است كه «من» در آيه براى «تبعيض» است و نشانگر اين معنا، كه آن حضرت برخى از آيات و نشانه هاى قدرت خدا را ديد، نه همه آن ها را.

2 - از «ابن مسعود» آورده اند كه: پيامبر در آن سفر آسمانى يكى از فرش هاى شكوهبار بهشت را كه سبزرنگ بود و تمام افق را فرا گرفته بود، تماشا كرد.

3 - از ديدگاه «ابن عباس» آن حضرت با ديده دل پروردگارش را ديد.(70)

با اين بيان ممكن است منظور اين باشد كه: پيامبر با ديدن برخى از بزرگترين آيات و نشانه هاى قدرت و دانش پروردگارش بر ايمان عميق و يقين استوارش افزون گرديد.

لازم به يادآورى است كه واژه «كبرى»، مؤنث «اكبر» است كه با آمدن آن در وصف چيزى ارزش آن را بالا مى برد و ارزش ديگر چيزها را

در برابر آن كم مى كند.

خدايان پندارى ستمكاران پس از ترسيم پرتوى از دو ديدار پيامبر با فرشته وحى و تأكيد بر درستى دعوت توحيدى و صداقت او در رسالت و آوردن قرآن، اينك خداى فرزانه روى سخن را به شرك گرايان و ظالمان مى كند و در آياتى كوتاه و تفكرانگيز مى فرمايد:

أَ فَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزّى پس شما شرك گرايان و حق ناپذيران به من خبر دهيد كه بت هاى سه گانه ساخته و پرداخته شما، «لات»، «عزى»، و نيز «منات»، آن سومين بت شما، به راستى دختران خدا يا فرشتگان بارگاه او هستند كه آنها را به جاى خداى يكتا مى پرستيد؟ يا همه اين بافته ها و ساخته ها را خود پرداخته ايد و به آفت شرك و كفر گرفتار شده ايد؟

وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى به باور «جبايى» منظور اين است كه: هان اى شرك گرايان و ستمكارانى كه مى پنداريد بت هاى سه گانه «لات، «عزى» و «منات» دختران خدا هستند، آيا اين بافته هاى خرافى و شرك آلود و بى خردانه شما درست است؟

بدان دليل خداى فرزانه اين پرسش را از آنان مى كند كه گروهى از بت پرستان مى گفتند: ما بدان دليل اين بت ها را مى پرستيم كه پيكره دختران خدا هستند و نام آنان را دارند.

پاره اى نيز بر آنند كه در پندار خرافى بت پرستان، فرشتگان دختران خدا بودند، به همين جهت پيكره هايى را به شكل پندارى از آنان تراشيده و نام هايى نيز از نام هاى باعظمت خدا برگرفته و بر آن ها نهاده بودند و آن ها را به جاى خداى يكتا مى پرستيدند.

در ميان بت هايى كه پرستيده مى شد، اين سه بت از همه آن ها شناخته شده تر بود و طرفداران بيشترى داشت:

1 -

بتِ «لات» كه به پندار بت پرستان، نامش از نام مقدس خدا «اللّه» برگرفته شده بود و در اصل خداى پندارى قبيله «ثقيف» به شمار مى رفت.

2 - بتِ «عُزّى كه از واژه مقدس «عزيز» برگرفته شده و مؤنث «اعز» بود.

به باور برخى «عزى» درخت بزرگ و كهنسالى بود كه قبيله «غطفان» آن را آراسته بود و مى پرستيد كه پيامبر گرامى به «خالد» دستور داد تا آن را ببرد. او رفت و در حالى كه به بريدن آن مشغول بود، مى گفت: هان اى «عُزّى ، اى خداى دروغين بت پرستان، من به تو كفر ورزيده و تو را ستايش نمى كنم، چرا كه خود ديدم و شنيدم كه خداى يكتا تو را به باد نكوهش گرفت.

3 - و ديگر بتِ «مناة» كه به باور پاره اى ميان راه مكه به سوى مدينه، در منطقه «قديد» نصب شده بود؛ و به باور برخى ديگر، بت قبيله «خزاعه» و «هذيل» بود، كه شرك گرايان مكه و اطراف آن در برابرش سر بندگى فرود مى آوردند.

پاره اى نيز بر آنند كه اين سه بت را از سنگ تراشيده و در خانه كعبه نصب كرده و آنها را مى پرستيدند.

گفتنى است كه واژه «الثالثة» و «الأُخرى» وصف «مناة» هستند و منظور آيه اين است كه: از اين بت هاى سه گانه لات و عزى و مناة، به من خبر دهيد و بگوييد كه آيا آنها مى توانند سود و زيانى بر شما برسانند و يا كارى از آنها ساخته است كه آنها را با خداى يكتا برابر مى پنداريد و مى پرستيد؟ 21 - آيا [به پندارتان پسر از آنِ شماست و دختر از آنِ

او؟!

22 - در اين صورت، اين تقسيمى است [سخت ظالمانه.

23 - اين ها تنها نام هايى هستند كه شما [بت پرستان و پدرانتان بر آن [بت ها نهاده ايد، در حالى كه خدا هيچ دليلى بر [درستى و حقانيت آنها فرو نفرستاده است. [آرى، شرك گرايان و حق ناپذيران تنها از پندار و آنچه دل هايشان مى خواهد پيروى نمى نمايند، در حالى كه از سوى پروردگارشان براى آنان [سرمايه و راه رستگارى و] هدايت آمده است.

24 - مگر براى انسان آنچه را آرزو نمايد، خواهد بود؟

25 - [نه، هرگز، چرا كه سراى آخرت و جهان نخستين تنها از آن خداست.

26 - و چه بسيار فرشتگانى در آسمان هايند كه شفاعت شان هيچ سودى نمى بخشد، مگر پس از آنكه خدا براى هر كه بخواهد و خشنود باشد، اجازه دهد.

27 - بى ترديد آن كسانى كه به [سراى آخرت ايمان نمى آورند، فرشتگان را به عنوان دختر [خدا] نام مى گذارند؛

28 - در حالى كه هيچ [آگاهى و] دانشى به آن [كارى كه انجام مى دهند] ندارند [و] تنها از پندار [پوچ خويش پيروى مى كنند؛ و بى ترديد پندار [و گمان به هيچ وجه به جاى [شناخت ]حقيقت بسنده نيست [و در رسيدن به حق هيچ سودى به انسان گمان پرداز نمى رساند].

29 - پس [اى پيامبر،] از آن كسى كه از يادِ ما روى برتافته و جز زندگى دنيا را نخواسته است، روى برتاب.

30 اين است نهايت [بهره ورى آنان از دانش! به يقين پروردگارت به [حال كسى كه از راه او انحراف جسته، داناتر است؛ و او به [حال كسى كه راه يافته

[نيز] داناتر است.

تفسير

گمان پردازى و هواپرستى يا دو ريشه پرستش هاى ذلت بار

در آيات پيش پس از ترسيم ديدارهاى پيامبر با فرشته وحى و دريافت پيام خدا، به نكوهش بت پرستان و بى خاصيتى بت ها و خدايان پندارى آنان پرداخت؛ اينك در اشاره به خرافه پردازى ديگر آنان كه فرشتگان را دختران خدا قلمداد مى كردند و بت هاى سه گانه خود را نمادى از آنان، مى پرسد:

أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى آيا به راستى اين بت هاى ساخته و پرداخته نادانى و پندار و هواپرستى شما، دختران خدا هستند و منشأ سود و زيان براى پرستندگانشان مى باشند؟ و آيا به پندار شما پسران از آنِ شما هستند و دختران از آنِ خداى يكتا؟

به بيان ديگر در صورتى كه شما در انتخاب، آزاد باشيد پسران را براى خود انتخاب مى كنيد و دختران را براى خدا، چرا كه آنها را بهتر مى پنداريد و اين ها را فروتر؛ چگونه به خود اجازه مى دهيد چيزى را كه براى خود نمى پسنديد به خداى توانا نسبت دهيد؟

آن گاه مى افزايد:

تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى آيا در اين صورت اين تقسيم شما تقسيمى ظالمانه و بيدادگرانه نيست؟

روشن است كه چرا، اين تقسيم، تقسيمى است ظالمانه و به دور از اعتدال و انصاف و منطق كه دختران را - با اينكه انسان هاى درجه دوّم ويا فروتر از آن مى پنداريد - از آنِ خدا قرار دهيد و پسران را - كه برتر مى پنداريد - از آنِ خودتان.

قرآن بدين صورت روشنگرى مى كند كه نه پندار آنان در مورد زن و فروتر پنداشتن آن از مرد، پندارى درست است و نه خرافه پردازى آنان در اين

مورد كه فرشتگان دختران خدا هستند و بت ها نمادى از آنها.

سپس به روشنگرى و خرافه زدايى ادامه مى دهد كه:

إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ اين پندار شما و پدرانتان كه بت ها را خدا و يا دختران خدا ناميده ايد، پندارى پوچ و بى اساس است و اين ها نيز نام هايى بى خاصيت و بى اثر و خودساخته؛ و خداى يكتا هيچ دليل و برهانى بر درستى گفتار شما و حقانيت آنها نفرستاده است، چرا كه اين بت ها نه توان سود رساندن به كسى را دارند و نه برطرف ساختن زيان از كسى را.

به باور «مقاتل» منظور اين است كه: و خدا كتابى در درستى پندار شما نازل نكرده است كه در آن دليل و برهانى بر حقانيت بت و پرستش هاى ذلت بار باشد.

در ادامه آيه، قرآن روى سخن را از آنان برمى گرداند و مى افزايد:

يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ واقعيت اين است كه شرك گرايان و ظالمان تنها از پندارهاى پوچ و زورمدارانه خويش و آنچه هواى دلشان مى خواهد پيروى مى كنند، نه از دانش و آگاهى و خرد و وجدان و نداى فناناپذير فطرت توحيدى خويش.

وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى و اين انحراف آنان در حالى است كه از سوى پروردگارشان نيز سرمايه رشد و هدايت و درس هاى رستگارى و ارشاد به وسيله پيامبر و قرآن آمده است.

و بدين سان آفريدگار هستى پندارهاى خرافى و بت تراشى و بت پرستى آنان را به باد نكوهش مى گيرد و كار آنان را شگفت آور مى داند كه چگونه با آن همه دليل و برهان و روشنگرى

و ارشاد و پيامبر باطنى و ظاهرى، باز هم به بت پرستى و گمراهى و ستم و گمراهگرى پاى مى فشارند و دستخوش تعصّب و نادانى مى گردند؟

فرمانرواى دنيا و آخرت در سومين آيه مورد بحث در اشاره به شفاعت خواهى آنان از بت ها اين آرزوى خام و بى خردانه آنان را به باد نكوهش مى گيرد و مى فرمايد:

أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى آيا هر آنچه انسان آرزو كند به آن خواهد رسيد؟

در آيه شريفه منظور كفرگرايان و خودكامگان هستند كه با همه حق ناپذيرى و بيداد، باز هم در آرزوى شفاعت و نجات بودند؛ آن هم شفاعت بت هاى بى خاصيت و ساخته و پرداخته ذهن خمود و مغز سنگواره اى خويش.

آن گاه مى افزايد:

فَلِلَّهِ الْ آخِرَةُ وَ الْأُولى در حالى كه آن جهان و اين جهان از آن خداى يكتاست و اوست كه فرمانرواى دنيا و آخرت است و هيچ كس جز به خواست و فرمان او نه قدرت كارى را خواهد داشت و نه مالك چيزى خواهد شد.

به باور پاره اى از مفسران پيشين منظور اين است كه: آيا انسان هر آنچه بخواهد انجام مى دهد بى آنكه حساب و كتاب و پاداش و كيفرى در پيش باشد؟ نه، هرگز، چرا كه خداى يكتا فرمانرواى دنيا و آخرت است، و اوست كه در اين سرا و سراى ديگر به هر كسى هر آن چه بخواهد مى بخشد و هر كه را خواست محروم مى سازد.

امّا به باور «جبايى» منظور اين است كه: هر آنچه اين انسان از نعمت هاى دنيا و آخرت بخواهد، به آن ها نخواهد رسيد؛ بلكه اين خداى فرزانه است كه كارها را بر اساس حكمت

و مصلحت تدبير مى كند و بهره سراى آخرت را ويژه مردم باايمان و عدالت پيشه و درست انديش ساخته و كفرگرايان و ستمكاران را از آن بى بهره خواسته است.

به باور ما اين ديدگاه و اين دريافت بهتر است، چرا كه مفهومى گسترده تر دارد و همه ديدگاه ها در آن نهفته است.

و مى فرمايد:

وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاَّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى و چه بسيار فرشتگانى كه در آسمان ها هستند و شفاعت آنان در مورد كسى هيچ سودى براى او نمى بخشد، مگر پس از آن كه خداى فرزانه براى هر كس بخواهد و اجازه دهد و از او خشنود گردد.

منظور از كسانى كه خدا براى شفاعت آنان خشنود مى گردد و اجازه مى دهد، مردم باايمان و شايسته كردار و عدالت پيشه اند، نه حق ناپذيران و ستمكاران... با اين بيان فرشتگان جز به خواست خدا و در مورد كسانى كه ذات پاك و بى همتاى او بخواهد و از گفتار و عملكرد آنان در زندگى شان خشنود گردد، در مورد هيچ كس ديگرى شفاعت نخواهند كرد.

اين بيان در آيه ديگرى آمده است كه مى فرمايد: و لا يشفعون الاّ لمن ارتضى(71) و فرشتگان جز براى كسى كه خدا رضايت دهد، شفاعت نمى كنند...

حركت تنها در پرتو بينش و آگاهى در ادامه آيات در اشاره به يك حقيقت سازنده و اساسى در زندگى انسان، روشنگرى مى كند كه حركت و گفتار و كردار انسان آگاه و مسئول و جامعه رشديافته و مترقى تنها بايد بر اساس بينش و آگاهى باشد و نه پندارها و هوس هاى جاه طلبانه و انگيزه هاى نامقدس، كه

اين در خور شأن جامعه و مردم باايمان نيست.

إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْ آخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى به يقين كسانى كه به سراى آخرت و اصل پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ و حساب و ميزان ايمان ندارند و جهان پس از مرگ را باور نمى كنند، فرشتگان را دختران خدا نام مى نهند، چرا كه مى پندارند آنان دختران خدا هستند.

آن گاه در نفى اين بافته ها و يافته هاى شرك آلود و خرافى مى فرمايد:

وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَ آنان به اين نامگذارى و اين پندار و گفتار بى اساس خويش هيچ آگاهى و دانشى ندارند، بلكه تنها از پندارها و گمان هاى خويش پيروى مى كنند؛ آرى، از گمان و پندارى كه سخت آفت پذير است و چه بسيار كه انسان را به اشتباه مى اندازد.

وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً

و راستى كه پندار و گمان نه انسان را از دانش و آگاهى بى نياز مى سازد و نه براى رسيدن به حق ما را بسنده است، چرا كه گمان در وصول به حقيقت هيچ سودى نمى رساند.

سپس قرآن شريف روى سخن را به پيامبر گرامى مى كند و مى فرمايد:

فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا

هان اى پيامبر، اينك كه چنين است از كسانى كه از ياد خدا روى برتافته اند، و جز زندگى ظاهرى اين جهان و رسيدن به خواسته هاى حيوانى خويش را نمى جويند و نمى خواهند روى گردان، و بى آنكه در برابر گفتار و رفتار ناپسند آنان بخواهى مقابله كنى، شكيبايى ورز و مدارا و تساهل را پيشه ساز، و از پند و اندرز

و خيرخواهى و روشنگرى راه براى آنان دريغ مورز، و آنان را در پرتو دليل و برهان هاى قانع كننده و استوار به سوى حق فراخوان.

و در اشاره به ناآگاهى و خمودى آنان مى افزايد:

ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ اين است نهايت دانش و آگاهى آنان.

آرى، فراموش ساختن روز رستاخيز و سراى آخرت، فرو رفتن در لذت هاى زودگذر، و همه همت و فرصت و توجّه را به ارزش هاى مادى نهادن، نهايت بهره ورى آنان از دانش و بينش است! راستى كه اين بهاى اندكى است كه هيچ خردمند و خردورز واقعى در برابر عمر و زندگى خويش به آن خشنود نخواهد شد؛ چرا كه اين خصلت از خصلت هاى چهارپايان است كه تنها به خوردن و لذت جويى مى انديشند و به فرجام كار و آينده خويش نمى انديشند.

در دعاها از جمله آمده است كه:

اللهم لا تجعل الدنيا اكبر همنا و لا مبلغ علمنا.

بارخدايا، دنياى زودگذر و لذت هاى فناپذير آن را بزرگترين همت و هدف ما و نهايت دانش و آگاهى ما قرار نده.

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ بى گمان پروردگار تو اى پيامبر! كسانى را كه از راه او گمراه شده اند به خوبى مى شناسد و از همگان به حال آنان و بيدادى كه در حق خود و ديگران روا مى دارند، آگاه تر و داناتر است.

وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى و ذات بى همتاى او نسبت به راه يافتگان نيز داناتر و آگاه تر است و هر گروه و هر حكومت و جامعه اى را به تناسب انديشه و گفتار و عملكردشان پاداش و يا كيفر خواهد داد.

پرتوى از آيات آيات انسان ساز

و جانبخشى كه ترجمه و تفسير آنها گذشت، نكات ارزشمند ديگرى به انسان الهام مى كند كه در خور نگرش است:

1 - ريشه روانى پرستش هاى ذلت بار

ريشه و منشأ پرستش هاى ذلت بار و چندش آور را، نه در خارج از وجود انسان و در بتكده ها و بت خانه بايد جستجو كرد و نه در بافته هاى خرافى خرافه سازان و گمراهگران، و نه حتى در وسوسه ها و دمدمه هاى شيطان رانده شده، بلكه بايد آن را در اعماق وجود خود انسان جست و سرچشمه را ساخت و ريشه را درآورد و خود را ساخت؛ چرا كه: انّ اللّه لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم(72)

بى گمان خداى فرزانه حال و روز جامعه و مردمى را دگرگون نمى سازد مگر آن كه آنان حال خود را تغيير دهند و انسان وار زندگى كنند و به حقوق و آزادى و حرمت خود و ديگران بها دهند.

آرى، پرستش هاى ذلت بار در وجود خود انسان ريشه دارد كه هر از چندگاهى به صورتى و در چهره اى و با عنوان و بهانه و آرمى پديدار مى گردد؛ گاه در چهره خودپرستى و خودكامگى شيطان، و گاه در چهره شخص پرستى و بت تراشى از صاحبان ثروت ها و قدرت هاى بادآورده و بى حساب و كتاب. گاه در شكل شاه و زمانى در شكل زاهدنمايان و عابدنمايان رياكار و انحصارگر و... و گاه هم به صورت پرستش بت و پيكره و مجسمه، كه آن شكل ساده آن است و اين ها شكل پيچيده و فريبكارانه اش كه انسان فريبكار از خود و يا ديگرى با انواع و اقسام بافته ها و بهانه ها، حتى به نام خداپرستى و يكتاگرايى و... بتى مى سازد و همه را

گوش به فرمان و ساكت و صامت و فرمانبردار مى خواهد و آنان را فاقد قدرت و امكانات و اختيارى جز دنباله روى، و خود را همه كاره و استثنايى و تافته جدابافته و فراتر از هر قانون و آيين قرار مى دهد.

ريشه اين بت پرستى و پرستش هاى ذلت بار و چاپلوسى ها و تملق هاى چندش آور عبارت است از:

1 - هواى دل يا پرستش بت نفس،

2 - پندارها و گمان ها و خرافه ها و دنباله روى ها و گريز از زندگى بر اساس خرد و منطق روز.

ان يتبعون الا الظّن و ما تهوى الأنفس(73)

و اين ميكرب ها و عفونت هاست كه به صورت استبداد و خودكامگى و ددمنشى و خشونت و پايمال ساختن حقوق و آزادى و امنيت توده ها با بهانه هاى رنگارنگ پديدار مى گردد.

2 - ريشه تاريخى پرستش هاى ذلت بار

ريشه تاريخى پرستش هاى چندش آور نيز همراه با تاريخ جامعه انسانى است. بنابراين جستجو از نخستين بت ساز در تاريخ بشر، يا بنيانگذار نخستين بتكده، يا اين موضوع كه بت در كجا ساخته شد؟ و كدام جامعه نخستين بار در برابر بت سر فرود آورد؟، به باور ما چندان مهم نيست؛ آنچه بسيار حياتى است، دانستن و آگاهانيدن ديگران از اين حقيقت ظريف و دقيق است كه توحيد و يكتاگرايى و يكتاپرستى تنها در جامعه و فضايى باز و آزاد و آباد، كه در آن همگان بتوانند در اداره جامعه خويش مشاركت كنند و در روند امور نظارت نمايند و از آزادى قلم و بيان و دعوت و هشدار و نقد و تصحيح برخوردار باشند و همكارى، جاى خودسرى و سلطه گرى قرار گيرد و مردم بتوانند صاحبان قدرت و ثروت را مورد نقد

قرار دهند و با آنان چون و چرا نمايند و بر عملكردها دليل و برهان بخواهند و آنان را محاسبه كنند، شكوفا مى گردد، و ريشه بت پرستى و پرستش هاى ذلت بار و تملق بافى ها و چاپلوسى هاى چندش آور از بيخ و بن بركنده مى شود؛ وگرنه در عدم حضور انديشه و انديشوران، فقدان آزادى بيان و قلم، و در جامعه و فضاى بسته اى كه اختناق و استبداد و سانسور و انحصار اطلاعات و امكانات و فرصت ها سايه مرگبارش را بگستراند و زورمداران و پرستشگران آنان ميداندار باشند و كسى نه بر سرنوشت خويش حاكم باشد و نه توان دليل خواهى و چون و چرا و نقد و تصحيح و محاسبه از صاحبان قدرت ها و امكانات بادآورده، در آن جامعه تيره وتار، نه خداى يكتا پرستيده مى شود و نه عدل و دادى وجود دارد و نه آزادى و آزادگى و نه امنيتى.

در چنين فضاى بسته اى از حاكميت دين خدا و تأمين حقوق مردم و... دم زدن تنها فريب دادن وجدان خويش و ديگران است و بس؛ در چنين فضا و جامعه اى بت پرسيده مى شود، امّا در قالب ها، آرم ها، فرم ها، عنوان ها و شكل ها و چهره هاى ديگر؛ درست همان گونه كه در روزگار امويان و عباسيان!

با اين بيان ريشه تاريخى پرستش هاى ذلت بار همزاد با پديدار شدن جامعه بشرى است، امّا در روزگار پيش از طلوع اسلام، تاريخ نگاران بر آنند كه بت و بت پرستى را نخست زورمدار و خرافه پردازى به نام «عمر بن لحى» از شام و روم به حجاز آورد و از پى آن به تدريج بت ها ساخته شده و بتكده ها آراسته گرديد و آن گاه بت هاى سه گانه مشهور، كه در

اين آيات از آن ها سخن رفت، بر كعبه نصب گرديد.(74)

3 - مفهوم واقعى شفاعت

از ششمين آيه مورد بحث نيز چند نكته ظريف و سازنده دريافت مى گردد:

1 - اصل شفاعت در نگرش قرآنى پذيرفته است، امّا با شرايط خاص خودش نه بى حساب و بى در و پيكر.

2 - شفاعت در گرو شرايطى است كه از اركان آن خواست خدا و خشنودى او و اجازه ذات پاك او براى شفاعت است، و چون مى دانيم كه كسى بدون داشتن رابطه اى دوستانه و عاشقانه و خالصانه با آن ذات بى همتا و فرزانه، مورد خشنودى او قرار نمى گيرد و اجازه شفاعت در حق او داده نمى شود، اين جاست كه اصل شفاعت سازنده و انسان پرور مى گردد و نه عامل تخدير و غرور و غفلت، يك اصل تربيتى مى شود و نه تخريبى، سرچشمه بيدارى و شناخت وحركت و انجام كارهاى شايسته مى گردد، نه بى قيدى و عدم مسئوليت، انگيزه ساز مى گردد و نه انگيزه كش، باعث پيوند با خدا و ارزش هاى والاى دينى و انسانى مورد نظر او مى گردد و از گسستن پيوندهاى انسان با خدا، فرشتگان و مقربان بارگاه او جلوگيرى مى كند.آرى، شفاعت به مفهوم واقعى اش يك مكتب تربيتى است نه عامل تخدير و غرور

3 - و آخرين نكته اى كه از آيه به روشنى دريافت مى گردد امكان شفاعت به وسيله فرشتگان است و هنگامى كه خدا از امكان شفاعت آنان خبر مى دهد و روشنگرى مى كند كه آنان در مورد كسانى كه خدا بخواهد و اجازه دهد، ممكن است شفاعت كنند، روشن است كه پيامبران و جانشينان معصوم و راستين آنها نيز با اجازه خدا و

خواست او امكان شفاعت خواهند داشت. 31 - و آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، تنها از آن خداست تا آنان را كه بد كرده اند، در برابر آنچه انجام داده اند كيفر دهد و آن كسانى را كه نيكى كرده اند، به نيكى پاداش دهد.

32 - كسانى كه از گناهان بزرگ و زشت كارى ها - جز لغزش هاى كوچك - دورى مى جويند، به يقين پروردگارت [نسبت به آنان ]گسترده آمرزش است. او آن گاه كه شما را از زمين پديد آورد و از هنگامى كه در شكم هاى مادرانتان [به صورت جنين هايى نهفته بوديد به حال شما داناتر است؛ بنابراين خود را پاك نشماريد [و نستاييد] كه او به [حال كسى كه پرواپيشه ساخته داناتر است.

33 - پس آيا آن كسى را كه [از حق و عدالت روى برتافت، ديدى؟

34 - و [ديدى كه چگونه اندكى [از ثروت و امكانات خود را ]بخشيد و [از ادامه بخشش سخت خوددارى ورزيد؟

35 - آيا او علم غيب دارد كه [همه چيز را] ببيند؟!

36 - آيا به آنچه در صحيفه هاى موسى [آمده است خبر داده نشده است؟

37 - و [نيز به آنچه در صحيفه هاى ابراهيم، همان كسى كه [به عهد خويش با خدا و مردم وفا كرد؟

38 - [صحيفه هايى كه دربردارنده اين پيام هستند] كه هيچ گرانبارى بارِ سنگين [گناه ديگرى را برنمى دارد.

39 - و اين كه براى انسان جز آنچه تلاش [و كوشش نموده است، [چيز ديگرى نيست.

40 - و اين كه نتيجه تلاش او به زودى ديده خواهد شد.

41 - و آن گاه در برابر آن [تلاش و كوشش ، كامل ترين پاداش به او داده خواهد شد.

نگرشى بر واژه ها

لمم: به مفهومى نزديك شدن به گناه، و نيز انجام گناه به طور تصادفى و اتفاقى، كه انسان به آن عادت نداشته باشد، آمده است. و به گناهان كوچك و لغزش ها هم گاه گفته مى شود. اين واژه در اصل از ماده «المام» كه به مفهوم نزديك شدن به چيزى بدون ارتكاب آن، گرفته شده است و به چيز كم نيز گاه گفته شده است.

كبائر: مفرد آن «كبيره» مى باشد و در آيه به مفهوم گناهان بزرگ و كارهايى كه انسان را از پاداش دور مى سازد، به كار رفته است.

اجنة: اين واژه جمع «جنين» به مفهوم فرزندى است كه در نهانگاه رحم مادر است.

اكدى: از ريشه «كُدْيَه» در اصل به مفهوم سختى و صلابت زمين و چاه است كه چاه كن را از يافتن آب نااميد مى كند، آن گاه به همين تناسب در مورد سرسختى و بخشش نكردن افراد بخيل و تنگ چشم به كار رفته است. با اين بيان «اكدى» به مفهوم آن است كه: او از بخشش خوددارى ورزيد.

سعى: اين واژه در اصل به مفهوم راه رفتن سريع آمده و به همين تناسب در مورد تلاش و كوشش به كار مى رود.

شأن نزول و داستان فرود

در شأن نزول و داستان فرود آيه هاى 41 - 33 از سوى مفسران و محدثان داستان هاى متعدد و متفاوتى آمده است؛ به اين صورت:

1 - گروهى از جمله «ابن عباس»، «سدى»، «كلبى» و... بر آنند كه اين آيه هاى چندگانه در مورد كار

«عثمان» فرود آمد، چرا كه او ثروت و دارايى بسيارى داشت و از آن گاه و بى گاه انفاق مى كرد. برادر رضاعى او، «عبدالله بن سعد» روزى به او گفت: اين چه كارى است كه تو انجام مى دهى؟ با اين شيوه ات مى ترسم روزى به فقر و تهيدستى گرفتار گردى. عثمان گفت: واقعيت اين است كه من در زندگى به لغزش و گناهانى دست يازيده ام و بر آن هستم كه با اين محروم نوازى و انفاق در راه خدا، خشنودى او را جلب و باعث آمرزش گناهانم را فراهم آورم.

عبدالله گفت: شما همين شتر سواريت را با جهازش به من ببخش تا من همه لغزش ها و گناهانت را به گردن گيرم و با تو عهد كنم كه همه لغزش ها و گناهانت را خود به تنهايى به دوش كشم و با تو هيچ كارى نداشته باشند.

او پذيرفت و بر اين عهد و پيمان گواه گرفت و پس از آن ديگر انفاق و بخشش را ترك كرد، آن گاه بود كه اين آيات فرود آمد كه: آيا آن كسى را ديدى كه در پيكار «اُحُد» تنگه را رها كرد، و آن گاه به خاطر آن گناه خود اندكى از دارايى خويش را انفاق نمود و از پى آن از صدقه خوددارى ورزيد؟ افرأيت الذى تولى...(75)

و از پى فرود آيات عثمان بار ديگر انفاق را از سر گرفت.(76)

2 - به باور پاره اى اين آيات در مورد يكى از سردمداران شرك و استبداد به نام «وليد» فرود آمد.

داستان او اين گونه بود كه پس از تعمق در آيات قرآن و فصاحت و بلاغت آن، به پيامبر و

كتاب آسمانى اش ايمان آورد، امّا برخى از سران شرك او را به خاطر گرايش به حق به باد سرزنش و تمسخر گرفتند و گفتند: هان اى وليد! تو كه از دانشمندان ما بودى و پيرو آيين شرك و دين نياكانمان، چگونه آن را رها ساختى و به آيين نوين محمد (ص) ايمان آوردى؟ به راستى آيا دين و آيين بزرگان و پيشينيان ما را باطل پنداشته و آنان را گمراه و در خور دوزخ ديدى؟

وليد پاسخ داد: حقيقت اين است كه قرآن و آيه هاى آن نه شعر است و نه افسون و جادو، بلكه به باور من پيام خداست و وحى آسمانى؛ از اين رو من از عذاب خدا مى ترسم و به همين جهت به اسلام گرويدم.

يكى از خودكامگان حق ستيز گفت: وليد! تو بخشى از دارايى ات را به من بده و به آيين نياكانت باز گرد تا من با تو عهد بندم كه گناهان تو را به دوش كشم و هر نوع عذاب و كيفرى كه در سراى آخرت برايت مقرر گرديد، من به جان بخرم!

او پذيرفت و ضمن بازگشت به شرك و ارتجاع مقدارى از ثروت خود را نيز به آن كسى كه او را به گمراهى فرا مى خواند و بار گناهانش را به دوش كشيد، داد و ضمن تنظيم قرارداد، كسانى را نيز بر اين كار گواه گرفت. و آن گاه بود كه اين آيات فرود آمد...

3 - از ديدگاه «سُدى» اين آيات در مورد «عاص بن وائل» فرود آمد، چرا كه او در پاره اى از كارها از راه و رسم آسمانى پيامبر پيروى مى كرد، نه در همه امور

و صحنه هاى زندگى؛ از اين رو آيات مورد اشاره در سرزنش او و كسانى كه بخواهند آن گونه رفتار كنند فرود آمد.

4 - و از ديدگاه «عطا» اين آيات در مورد مردى فرود آمد كه به خاندانش دستور داد تا زاد و توشه و وسايل سفر او را فراهم آورند، چرا كه مى خواهد به مدينه برود و با تشرف به حضور پيامبر ايمان آورد.

مقدمات سفر او به وسيله خاندانش فراهم شد و او حركت كرد. در ميان راه يكى از دوستانش - كه شرك گرايى خيره سر و بازيگر و اصلاح ناپذير بود - به او برخورد كرد و از هدف سفرش پرسيد.

او داستان خويش را باز گفت، امّا دوست فريبكار و حق ناپذير او را به باد نكوهش گرفت و سرانجام پيشنهاد كرد كه او وسايل سفر و زاد و توشه و مركب خود را بدهد و با خاطرى آسوده از پى كار خويش برود، چرا كه وى تعهد مى سپارد كه همه گناهان او را به دوش كشد!

او پذيرفت و بر اين كار گواه گرفت و آن گاه اين آيات فرود آمد.

5 - امّا از «محمد بن كعب» آورده اند كه اين آيات در مورد «ابوجهل» و نكوهش او فرود آمد؛ چرا كه او مى گفت: به خداى سوگند كه محمد(ص) چيزى جز اخلاق شايسته و راه و رسم بزرگ منشانه نياورده و جز به نيكى و والايى فرانمى خواند.

و با اين وصف خودش به اسلام و پيامبر ايمان نياورد و اين آيات در نكوهش او فرود آمد، كه او سخن نيكى گفت، امّا خود اصلاح نپذيرفت و به شرك گرايى و خيره سر ى پاى فشرد

و ايمان نياورد.

تفسير

هشدار از خودپسندى و خودستايى در آيات پيش سخن از علم بى پايان و دانش بى كران خدا بود، اينك در اشاره به قدرت وصف ناپذير و گستره بى كران فرمانروايى او مى فرمايد:

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ و آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، همه و همه از آن خداست.

لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا

هدف از آفرينش جهان و انسان اين است كه انسان در پرتو فروغ افكنى پيامبر باطنى خويش، خرد و وجدان و نورافشانى پيامبران و كتاب هاى آسمانى در راه رشد و كمال اوج گيرد تا آن گاه، آن كسانى كه بد رفته اند و دست به ستم و زشتى و حق كشى يازيده اند در برابر آنچه كرده اند، خداى فرزانه كيفرشان كند...

اين يك ديدگاه در تفسير آيه، كه «لام» را در واژه «ليجزى»، «لام عاقبت» گرفته و هدف و نتيجه آفرينش را پاداش و كيفر به شايسته كرداران و گناهكاران مى نگرد...

امّا ديدگاه ديگر بر اين باور است كه نخستين فراز از آيه مورد بحث - «و لله ما فى السّموات و ما فى الأرض» - به صورت معترضه، ميان آيه پيش، و فراز مورد بحث آمده است و «لام»، در «ليجزى» لام عاقبت و نتيجه است و متعلق به «اعلم»، در آيه پيش مى باشد و منظور اين است كه: از آن جايى كه خدا به حال آن كسانى كه از راه او انحراف جسته و آن كسانى كه راه يافته اند آگاه تر و داناتر است و نتيجه اين آگاهى و دانايى آن است كه شايسته كرداران و گناهكاران را در برابر آنچه انجام داده اند،

بر اساس عدالت و انصاف پاداش و كيفر دهد. و نيز روشن است كه آن كسى قدرت بر اين كار دارد كه فرمانرواى آسمان ها و زمين و مالك دنيا و آخرت باشد و درست به همين دليل است كه در جمله معترضه مى فرمايد: و آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است از آن خداست تا آن كسانى را كه بد كرده اند و به شرك و بيداد گراييده و حقوق و حرمت مردم را بيرحمانه پايمال ساخته اند كيفر نمايد.

وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى و تا به كسانى كه خدا را به يكتايى ستايش و پرستش نموده و كارهاى شايسته انجام داده اند، به نيكى و شايستگى پاداش دهد.

يادآورى مى گردد كه منظور از اين پاداش نيكو، بهشت پرطراوت و پرنعمت خداست كه به شايسته كرداران و آزادمنشان ارزانى مى گردد.

به باور پاره اى ديگر «لام» در واژه «ليجزى» به «ما»، در آغاز آيه تعلق دارد و منظور اين است كه: خداى فرزانه انسان ها را آفريد تا او را بپرستند و در اين راه است كه پاره اى هدف آفرينش را شناخته و راه يكتاپرستى را بر مى گزينند و پاره اى نيز راه شرك و بيداد و ناسپاسى را، و هر كدام از اين دو گروه به طور طبيعى در برابر عملكردشان به پاداش و كيفرى كه در خور آن هستند خواهند رسيد. با اين بيان «لام» در «ليجزى» براى هدف و غرض آمده است.

آن گاه خداى فرزانه در وصف شايسته كرداران مى فرمايد:

الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ مردم نيكوكردار آن كسانى هستند كه از گناهان بزرگ و كارهاى زشت و ظالمانه دورى

مى جويند، و تنها ممكن است لغزش هاى كوچك از آنان سر زند نه گناهان بزرگ.

واژه «كبائر» جمع «كبيره» است و واژه «فواحش» جمع «فاحشه» كه منظور از آن گناهان بزرگ است و منظور از اين گناهان زشت و يا زشت كارى ها.

در تفاوت گناهان كبيره و «فاحشه» ديدگاه ها يكسان نيست، امّا مشهور آن است كه هر گناهى كه در قرآن به انجام آن آتش دوزخ وعده داده شده است، از گناهان كبيره است؛ امّا منظور از «فاحشه» گناهى است كه براى آن «حد» يا كيفر شرعى مقرر گرديده است.

در مورد واژه «لمم» نيز ديدگاه ها متفاوت است:

1 - به باور گروهى از جمله «شعبى» و «ابن مسعود» منظور از «لمم» گناهان كوچك و لغزش هاست؛ لغزش هايى بسان نگاه به نامحرم، بوسيدن آن، و كارهاى ناشايسته اى فروتر از آن ها، همانند آلودگى به بى عفتى و زنا.

2 - امّا به باور «زيد بن ثابت» منظور گناهانى است كه مردم در دوران جاهليت بدان ها دست يازيده اند، و در اسلام مورد عفو قرار گرفته است؛ بنابر اين استثنا منقطع است.

3 - و از ديدگاه برخى از جمله «حسن» آورده اند كه منظور گناهى است كه انسان يك بار به آن دست يازد و آن گاه توبه كند و به آن دست نزند.

«زجاج» نيز همين ديدگاه را پذيرفته است، چرا كه به باور او مفهوم واژه «لمم» آن است كه انسان به گناهى دست يازد، امّا بر آن اصرار نورزد و ادامه آيه شريفه و برخى از روايات(77) نيز اين ديدگاه را تأييد مى كند كه مى فرمايد:

إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ

بى گمان آمرزش پروردگار تو گسترده است.

به باور «ابن عباس»

منظور اين است كه: آن كسى كه به گناه كوچك يا بزرگى نخواسته دست زند و بدان اصرار نورزد و توبه نمايد، آمرزش پروردگارت گسترده است و شامل حال او مى گردد و گناهانش مورد بخشايش قرار مى گيرد.(78)

در ادامه آيه مى افزايد:

هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ خداى فرزانه از آن هنگام كه شما را از زمين پديد آورد و از آن گاه كه در شكم مادرانتان نهفته بوديد، به حال شما آگاه تر و داناتر است.

به بيان ديگر منظور اين است كه: خدا پيش از آن كه شما و پدرتان، آدم و همه پديده ها را از پهنه زمين بيافريند... به حال همه شما آگاه و دانا بود و مى دانست كه هر كدام از شما چه كارى انجام خواهد داد و بر كدامين راه گام خواهد نهاد.

به باور پاره اى منظور اين است كه خدا شما را از غذاها و ميوه هايى كه مى خوريد و همه آن ها را از زمين آفريده است، پديد آورد.

و به باور برخى ديگر منظور اين است كه: خداى دانا و فرزانه از ضعف شما انسان ها و از انگيزه ها و كشش هاى نفسانى تان به سوى گناه و خودخواهى آگاه بود، و آن گاه كه شما در شكم مادرانتان بوديد مى دانست كه پس از ولادت و رشد، چه خواهيد كرد. با اين بيان، هنگامى كه ذات پاك و بى همتاى او پيش از انجام هر كار شايسته و يا دست يازيدن به هر گناهى به وسيله شما از آن آگاه بود، چگونه نسبت به گناه و بيدادى كه در خارج تحقق يافته است، آگاهى نخواهد

داشت؟

فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ پس خويشتن را نستاييد و پاك و پاكيزه شماريد.

آرى، هرگز خود را به خاطر كارهاى شايسته اى كه انجام نداده و ارزش هاى والايى كه به آن آراسته نيستيد نستاييد، چرا كه آفريدگارتان نسبت به شما آگاه تر است.

از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: پس خويشتن را به خاطر داشتن خوبى ها و آراستگى به ارزش هايتان نستاييد و پاك نشماريد تا به پرستش خدا و خضوع و خشوع در برابر او نزديكتر بوده و از آفت ريا و تظاهر و دين فروشى دورتر باشيد.

هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى خداى فرزانه به حال كسى كه پروا پيشه ساخته است و از شرك و گناه و ستم و خودكامگى دورى مى جويد داناتر است.

به باور برخى منظور اين است كه: خدا به حال كسى كه نيكى كرده و فرمان خدا را گردن نهاده و با نيت خالصانه او را مى پرستد و كارهاى شايسته انجام مى دهد داناتر است.

يك اصل انسان ساز و بسيار مهم در آيات پيش، سخن از آگاهى خداى فرازنه به نيت ها و عملكردها و پاداش و كيفر آن ها بود، اينك روشنگرى مى كند كه هيچ كس در سراى آخرت نمى تواند بار گناه ديگرى را به دوش كشد و هر انسانى مسئول عملكرد خويش است، بنابراين به هوش باشيد و مسئولانه زندگى كنيد و اين اصل سرنوشت ساز تربيتى و انسانى را از ياد نبريد.

در اين مورد، نخست مى فرمايد:

أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى پس آيا آن كسى را كه از حق روى برتافت ديدى؟

آن گاه مى افزايد:

وَ أَعْطى قَلِيلاً وَ أَكْدى آن كه به حق پشت كرد

و اندكى از ثروت و دارايى خود را بخشيد و ديگر باز ايستاد و از انفاق خوددارى نمود، آيا او را ديدى؟

به باور پاره اى از مفسران پيشين منظور اين است كه: همو كه از انفاق وبخشش ديگران به سختى جلوگيرى كرد، آيا او را ديدى؟

سپس ادامه مى دهد كه:

أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرى آيا او به راستى علم غيب دارد و مى داند كه عذابى سخت براى او آماده است؟ و مى داند كه دوست او مى تواند عذاب را از او دور سازد و خودش آن را به جان بخرد؟

و بدين سان قرآن اين انديشه انحطاطآور و خرافى را كه زورمدار و يا فريبكار و سوداگرى در جامه دين مى تواند بهشت و دوزخ فروشى كند و يا بار گناه كسى را به دوش كشد، سخت مردود مى شمارد و اين اصل زندگى ساز و مسئوليت آفرين و رشددهنده را به تابلو مى برد كه هر كس مسئول گفتار و عملكرد خويش است.

در ادامه آيات مى افزايد:

أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما فِي صُحُفِ مُوسى يا از آنچه در صحيفه هاى موسى و تورات او آمده است بى خبر مانده و به او از آموزش ها و مفاهيم و معارف آن ها خبر نداده اند؟!

و مى فرمايد:

وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى و نيز از آنچه در كتاب و برنامه آسمانى ابراهيم، همو كه مرد وفا و صفا بود و فرمان خدا را به جان پذيرفت و به صورت كامل و جامع به انجام رساند، بى خبر مانده است؟(79)

به باور پاره اى منظور اين است كه: و نيز از آنچه در كتاب ابراهيم، همان مرد بزرگى كه پيام خدا را به

جامعه آفت زده و در بند خود رسانيد و آنچه را فرمان يافته بود، ابلاغ كرد، بى خبر مانده است؟

و به باور برخى ديگر منظور اين است كه: و نيز از آنچه در نوشته هاى ابراهيم، همو كه آنچه را خدا بر او بايسته و واجب ساخته بود، به طور كامل انجام داد و در آن آزمون بزرگ سرفراز گرديد، بى خبر مانده است؟

پس از اين پرسش هاى تكاندهنده، اينك در بيان آن اصل مهم تربيتى و انسانى و اجتماعى كه در كتاب هاى موسى و ابراهيم آمده است، مى فرمايد:

أَلاَّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى آيا آگاه نشده است كه هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نخواهد كشيد و هر كس مسئول گفتار و عملكرد خويش است؟

آن گاه مى فرمايد:

وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى و آيا نمى داند كه در كتاب هاى موسى و ابراهيم آمده است كه براى هر انسانى پاداش و بهره اى جز در برابر عملكرد او نخواهد بود و پاداش كار شايسته انسان ديگرى را به او نخواهند داد؟

آرى، هر گاه انسان ديگرى را در پرتو آگاهى و اخلاص به توحيدگرايى و ايمان فرا خواند، و شنونده، دعوت حق را بپذيرد و ايمان آورد، اين دعوتگر خيرخواه به خاطر كار شايسته اش در خور ستايش و پاداش است، اما نه به خاطر كار ديگرى، بلكه بدان خاطر كه خود منشأ خير بوده مورد عنايت است، وگرنه بدون انجام عمل شايسته يا گناه، نه در خور پاداش مى گردد و نه در خور كيفر و عذاب.

از «ابن عباس» آورده اند كه: اين آيه در شريعت ما نسخ شده است، چرا كه

قرآن مى فرمايد: و كسانى كه ايمان آورده اند و فرزندانشان آنان را در ايمان پيروى كرده اند، فرزندانشان را به آنان ملحق خواهيم ساخت...(80)

بدين سان آيه نشانگر اوج بخشيدن به درجات فرزندان انسان به احترام پدران و مادران آنان است، نه اين كه خود در خور آن ترفيع مقام باشند.

و «عكرمه» نيز بر اين باور است كه: اين نكته مربوط به جامعه موسى و ابراهيم است كه عملكرد شايسته و يا ناشايسته كسى در سرنوشت ديگرى اثر ندارد؛ امّا آنچه مربوط به اين امت مى باشد آن است كه: اگر كسى به نيابت از ديگرى كار شايسته اى انجام دهد، نتيجه و ثمره آن به كسى كه به خاطرش انجام داده اند خواهد رسيد.

با اين بيان اگر كسى گفته است كه حكم اين آيه نسخ نشده است، منظور آن است كه: آيه شريفه بر منع نيابت در عبادت ها دلالت دارد، مگر آن دسته از عبادت هايى كه بسان حج دليل ديگرى دارد. براى نمونه:

در روايت آمده است كه بانويى به پيامبر گرامى گفت: اى پيامبر خدا، پدرم حج به جا نياورده است، چه بايد كرد؟

پيامبر فرمود: بايد به نيابت از او حج بگزاريد.

در ادامه آيات مى افزايد:

وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى و آيا خبر ندارد كه نتيجه تلاش و كوشش انسان به زودى ديده خواهد شد؟

به بيان ديگر آيا انسان خبر ندارد كه ثمره كوشش او و كارهايى كه انجام مى دهد، خواه كارهاى شايسته و در خور پاداش، يا كارهاى زشت و ظالمانه و در خور نكوهش و كيفر، همه و همه را به ناگزير خواهد ديد و پاداش و كيفر آنها

را دريافت خواهد داشت؟

و در آخرين آيه مورد بحث در ترسيم چگونگى آن مى فرمايد:

ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى آن گاه در برابر عبادت ها و كارهاى شايسته اى كه انجام داده است، به بهترين و كامل ترين سبكى كه در خور آن است، پاداش او را، كه ماندگار و جاودانه خواهد بود، به وى خواهند داد.

با اين بيان، انسان در روز رستاخيز هم ثمره كار و هم اصل كار خويش را خواهد ديد و هم پاداش آن را به بهترين و كامل ترين وجه دريافت خواهد داشت.

پرتوى از آيات 1 - آفت انحطاطآور خودپسندى و خودستايى آفت خودپسندى و خودستايى يك بيمارى اخلاقى است كه هم ممكن است دامان فرد را بگيرد و هم خانواده را. ممكن است هم گريبانگير جامعه گردد و هم حكومت و حاكمان خودكامه و يكه تاز و مرزنشناس.

اين بيمارى مرگبار و اين آفت انحطاطآور، از عدم آگاهى و شناخت، ضعف و نياز خويشتن،

از عدم شناخت مسئوليت هاى بزرگ انسانى،

از عدم شناخت نعمت هاى گران خدا به انسان،

و از عدم شناخت عظمت آفريدگار فرزانه هستى ريشه مى گيرد و آن گاه از خصلت هاى نكوهيده غرور، غفلت، خود برتربينى، خودمحورى، خودسرى و پندارهاى زشت و ظالمانه و منحط ديگر آبيارى مى گردد؛ و ثمره شوم و ميوه تلخ آن، عقب ماندگى از كاروان رشد و كمال و آزادى و سرفرازى است؛ چرا كه مبتلايان به بيمارى خودپسندى و خودستايى و خودپرستى نه تنها به صورت ابلهانه اى كمال و جمال و قداست و رشد و اوج خود را باور دارند، بلكه در خود هيچ قصور و تقصير و عيب و نقص

و مشكل و نارسايى و نياز به اصلاح هم نمى نگرند! همين پندار سست است كه عامل انحطاط و اسارت و سقوط است.

در برابر آن حالت زشت و ظالمانه، خود را داراى عيب و نقص دانستن، و نيازمند نقد و تصحيح انديشوران و فرزانگان ديدن، و گوش شنوا به فراخوان و هشدار خيرخواهان داشتن و هماره در انديشه اصلاح خود و ديگران بودن و آيينه مطبوعات و رسانه هاى آزاد و مستقل و نقد و چون و چرا و دليل و برهان خواهان را گرامى داشتن و به آنها بها و صيقل و جلا دادن و انواع نظارت هاى ملى و منطقه اى و فراملى و جهانى را پذيرفتن است، كه رمز تكامل و راز موفقيت و خودسازى و اصلاح و سرفرازى است؛ رازى كه خودپسندان و خودستايان از آن بى بهره اند.

آن كسانى كارشان به زشتى وانحطاط مى رسد كه خود را مى ستايند؛ آن هم نه به خاطر انجام برخى از مسئوليت هاى خويش در برابر خدا، خويشتن، مردم و اداى حقوق آنان؛ نه، بلكه حتى در برابر عدم انجام وظيفه، و يا رسواتر از آن در برابر پايمال ساختن حقوق، آزادى، حرمت، كرامت و امنيت انسان ها، خود را مى ستايند!

و به اين هم بسنده نمى كنند و از ديگران نيز مى خواهند كه به جاى نقد و دعوت به حق و عدالت و هشدار از خودستايى و خودپسندى و خودكامگى، آنان را ستايش كنند و به خاطر كارهايى هم كه هرگز انجام نداده اند، از آنان بت بتراشند و بى خبران و ناآگاهان را به سوى بتكده خودپرستان و خودستايان سوق دهند.(81)

در آياتى كه گذشت، ديديم كه قرآن شريف از بيمارى

مرگبار خودستايى هشدار مى دهد و مى فرمايد: خويشتن را مستاييد كه خدا به حال آن كسانى كه پروا پيشه ساخته اند، داناتر است.

فلا تزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى(82)

و پنجمين امام نور، حضرت باقر در تفسير همين آيه مى فرمايد:

لا يفتخر احدكم بكثرة صلاته و صيامه و زكاته و نسكه، لِأنّ الله اعلم بمن اتقى.(83)

هيچ كس از شما مردم خداجو و باايمان نبايد به بسيارى نماز و روزه و پرداخت حقوق مالى خويش و يا انجام خالصانه حج و عمره و طواف بر گرد خانه دوست بنازد و فخر بفروشد؛ چرا كه خدا خالصان و پرواپيشگان شما را مى شناسد و به حال شما از همه داناتر و آگاه تر است.

آرى، او سيرت و باطن را مى نگرد و نيت و انگيزه و روح و جان سخن و عمل را مى پسندد و نه ظاهرسازى و رياكارى و تظاهر و دين فروشى و فريب خلق را، كه شيوه كار خودپسندان و خودستايان و خودكامگان است.

گفتنى است كه ضرورت مبارزه با فريب و دجالگرى گاه حكم مى كند كه انسان ريشه و تبار خويش و افتخارات راستين و ماندگار خود و نياكانش را به تابلو برد، كه به باور ما اين نه خودستايى، كه بيان حقيقت براى مبارزه با ستم و فريب و روشن شدن جايگاه ها و موقعيت هاست.

نمونه هاى اين بيان حقيقت از وصف خويش را در سرگذشت يوسف،(84) و نيز ديگر پيام آوران خدا، در برخى سخنان روشنگرانه پيشوايان آزادى، همچون: اميرمؤمنان، دخت فرزانه پيامبر، امام مجتبى، سومين و چهارمين اما نور در كربلا و شام و كوفه و نيز خطبه هاى ستم سوز زينب و ديگر دختران سرفراز فاطمه -

كه درود خداى بر همه آنان باد - مى نگريم كه هر كدام نه خودستايى كه پيكار با خودكامگان و خودپرستان و فريبكاران روزگاران است.(85)

2 - منطق عقل و وحى كم نيستند آن كسانى كه به جاى خردورزى و حق پذيرى و گوش جان سپردن به منطق عقل و وحى در درست انديشيدن و شايسته برگزيدن و خداپسندانه و مسئولانه زيستن و عمل كردن، و تلاش و جهاد در انجام كارهاى شايسته، به بافته هاى خرافى و موهوم پناه مى برند و با چنگ انداختن به آنها، گاه گناه و بيداد خويش را به گردن اين و آن مى افكنند، تا خود را قهرمان جلوه دهند، و يا دل خوش مى دارند كه ديگران گناه و ستم اينان را به دوش مى كشند و نجاتشان مى دهند.

از اين زاويه است كه از سويى بازار رياكارى و فريب و بهشت فروشى رونق پيدا مى كند، و از دگر سو هماره استبدادگران و ظالمان را مى نگريم كه به جاى پذيرش مسئوليت بى كفايتى ها و خودكامگى هاى خويش، به هنگام بروز بحران و نارضايتى و يا نقد كارهاى زشت و ظالمانه آنان، آسمان و ريسمان را به هم مى بافند تا خود را پاك و پاكيزه و كامل و بدون عيب جلوه دهند و تقصير همه نابسامانى ها و عقب ماندگى ها و جنايت ها را به نقشه هاى خطرناك و سياست هاى مخرّب موهوم نسبت دهند و بدون هيچ پروا و حيايى از خدا و تاريخ و افكار عمومى و جهانى هر فرد و گروه خيرخواه و دلسوز و آزادى خواهى را دست نشانده ديگران مارك زنند و كمر به قتل آنها بندند.

قرآن در راه ساختن فرد و خانواده و جامعه سالم

و تلاشگر بر اين شيوه هاى منحط و شيطانى خط بطلان مى كشد و هماهنگ با خرد و وجدان و ديگر كتاب هاى آسمانى، اين اصل سرنوشت ساز و اساسى را راز نيك بختى و نجات دنيا و آخرت اعلان مى كند:

1 - هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نخواهد كشيد، بلكه هر كس بايد پاسخگوى ستم و بيدادى باشد كه در حق خود و ديگران روا داشته است، پس به هوش باشيد و بار گناه خويشتن را سنگين نكنيد هان اى خردمندان! ألا تزر و ازرة ورز اخرى(86)

2 - براى هيچ فرد و جامعه اى چيزى جز حاصل تلاش و تحرك و كوشش و جهاد آنان در عرصه هاى زندگى نيست، پس بايد فرصت را از كف نداد و به جاى شعارهاى تكرارى و بى اثر، آن گونه كه شايسته است عمل كرد. و ان ليس للانسان الاّ ما سعى(87)

3 - ثمره و نتيجه عملكرد هر فرد و جامعه اى هر چه و در هر كجا باشد به زودى ديده خواهد شد، بلكه خود عملكرد شايسته و عادلانه و يا ظالمانه و زشت آنان ارائه خواهد شد؛ پس بايد به ياد آن روز و آن شرايط بود و به سانسور و اختناق و نگاه داشتن مردم در ناآگاهى با تحريف حقايق و پاپوش درست كردن به خوبان و محرمانه و فوق محرمانه جازدن رسوايى هاى خود دل خوش نداشت. و ان سعيه سوف يرى(88)

4 - و ديگر اين حقيقت كه خداى دادگر در برابر عملكرد هر انسانى پاداش كامل ارزانى خواهد داشت، و نه تنها از حق كسى نخواهد كاست، كه از سر لطف و مهر بر آن خواهد

افزود؛ بنابراين بندگان شايسته خدا بايد براى آن روز، كار نيك انجام دهند و اين درس را بگيرند كه حق شناس باشند و از پاداش عمل كسى نكاهند. ثم يجزيه الجزاء الأوفى(89)

42 - و اين كه پايان كارها تنها به سوى پروردگار توست.

43 - و اين كه همو مى خنداند و مى گرياند.

44 - و هموست كه مى ميراند و زنده مى گرداند.

45 - و اوست كه دو نوع نر و ماده را مى آفريند؛

46 - از نطفه اى [بى مقدار] آن گاه كه فرو ريخته مى شود.

47 - و هموست كه پديد آوردن جهان ديگر بر عهده اوست.

48 - و هموست كه [انسان را] بى نياز ساخت و سرمايه اش بخشيد.

49 - و هموست كه پروردگار «ستاره شعرى» است.

50 - و هموست كه عاديان نخست را [به كيفر بيداد و اصلاح ناپذيرى شان ]نابود ساخت.

51 - و [نيز] ثموديان را؛ و [كسى از آن ستمكاران را] باقى نگذاشت.

52 - و جامعه نوح را [نيز] پيشتر [از همه آنان در هم كوبيد]، چرا كه آنان [از همه ستمكارتر و سركش تر بودند.

53 - و شهرهاى زير و رو شده لوطيان را فرو افكند.

54 - آن گاه بر آن [شهرها] آنچه [از عذاب مرگبار] را كه بايد مى پوشاند، پوشاند.

55 - پس [تو اى انسان،] به كدام يك از نعمت هاى پروردگارت ترديد روا مى دارى؟

56 - اين [پيام آور ما نيز] هشداردهنده اى است؛ از جنس [همان ]هشداردهندگان نخستين.

57 - [راستى كه آن [روزِ] نزديك شونده، نزديك شد.

58 - [و] جز خدا براى [سختى و عذاب آن برطرف كننده اى نيست.

59 - پس

آيا از اين سخن در شگفت شده ايد؟

60 - و مى خنديد و نمى گرييد؟

61 - و [به زندگى دنيا] سرگرم هستيد [و غرق در غفلت ؟

62 - پس براى خدا سجده كنيد و [تنها او را] بپرستيد.

نگرشى بر واژه ها

تمنى: اين واژه از ريشه «منى» در اصل به مفهوم «تقدير» آمده است؛ بنابراين در آيه منظور اين است كه: از نطقه اى كه بر اساس تقدير در رحم ريخته مى شود.

در ادبيات عرب نيز اين واژه به مفهوم «تقدير» آمده است؛ براى نمونه: شاعر عرب مى گويد:

حتى يبين ما يمنى لك المانى... تا آنچه تقديرگر هستى براى تو تقدير نموده است، روشن گردد.

و واژه «المنية» نيز كه به مفهوم «مرگ» آمده، از همين باب است؛ چراكه «مرگ» نمونه اى از تقدير است.

نشأة: اين واژه به مفهوم اختراع و آفرينش آمده است، بر خلاف مشيت.

أقنى: اين واژه از ريشه و ماده «قنيه» به مفهوم اموال و دارايى هايى است كه انسان آن ها را پس انداز مى كند و مرتب براى آينده اش ذخيره مى نمايد. واژه «قناة» به مفهوم«كهريز»نيزاز همين باب است، چرا كه آن نيز آب را گردآورى و به سويى هدايت مى كند.

شعرى: اين ستاره درخشنده ترين ستاره آسمان است و فراتر از ستاره «جوزاء» ديده مى شود. گروهى از عرب جاهليت به آن سوگند ياد مى كردند و آن را مى پرستيدند.

مؤتفكة: به مفهوم واژگون شده آمده است. واژه «افك» نيز از همين ريشه و باب آمده كه به مفهوم دروغ و وارونه ساختن حقيقت معنا شده است.

اهوى: فرو افكند، فرود آورد.

ازفت الزفة: آنچه نزديك شدنى است؛ نزديك شد.

واژه «آزفة» از ريشه «اَزَف» به

مفهوم «تنگى وقت» و فرصت اندك گرفته شده است كه مفهوم نزديك شدن را نيز در بر دارد.

اين واژه در ادبيات عرب هم به همين معنى به كار رفته است. براى نمونه، يكى از سرايندگان عرب مى گويد:

ازف الترحل غير انّ ركابنا... هنگام كوچ ما نزديك شده است، امّا هنوز بار و بنه ما بر مركب ها قرار نگرفته، گرچه نزديك است.

و ديگرى مى گويد:

بان الشباب و امسى الشيب قد ازفا... جوانى رفت و سالخوردگى نزديك شد...

سامدون: از ماده «سُمُود» به مفهوم بازى و سرگرمى آمده است. و واژه «سامد» از «سمده»، «يسمد» آمده و اسم فاعل است.

شاعر مى گويد:

رمى الحدثان نسوة آل حرب بمقدار سمدن له سموداً...

رويدادهاى روزگار زنان زيبا و سفيد چهره خاندان «حرب» را همان اندازه كه سرگرم بازى و عياشى شده بودند، در هم كوبيد...

تفسير

نمايشگاهى از وصف ها و ويژگى هاى آن تدبيرگر فرزانه در آيات پيش، سخن از روز رستاخيز و رسيدن به ثمره عملكردها و دستاوردهاى زندگى دنيا و دريافت پاداش و كيفر بود، اينك در اين آيات كه در آستانه آن ها هستيم، قرآن ما را به نمايشگاهى انديشاننده و بسيار درس آموز از وصف ها و ويژگى هاى آفريدگار تواناى هستى و تدبيرگر فرزانه آن مى برد. نخست با پيوند زدن اين آيات به آيات پيش مى فرمايد:

وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى و نيز در نوشته هاى همان ابراهيم توحيدگرا، كه به عهدش با خدا و مردم وفا كرد، آمده است كه: پايان كار و سرانجام انسان به سوى پاداش خدا و يا عذاب و كيفر او خواهد بود.

واژه «منتهى» به مفهوم فرجام، پايان، سرانجام

و آخر كار آمده و با عنايت به آيات پيش، منظور اين است كه: آيا انسان آگاهى نيافته است كه... و پايان همه كارها و فرجام همه امور به سوى پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ پروردگار توست؟

و نيز در همه كتاب هاى پيشين آسمانى و نوشته هاى ابراهيم آمده است كه:

وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى و هموست كه مى خنداند و مى گرياند.

در تفسير آيه ديدگاه ها اندكى متفاوت است:

1 - به باور «عطا» و «جبايى» منظور اين است كه: آفريدگار و پديدآورنده آنچه باعث خنده يا گريه مى شود، اوست؛ و هموست كه شادى و اندوه را پديد آورد و به وسيله آن ها انسان را مى گرياند و مى خنداند، چرا كه در فرهنگ عرب، هنگامى كه گفته مى شود: «اضحكنى فلانٌ» و يا «ابكانى فلانٌ»، منظور اين است كه او باعث خنده و گريه مرا پديد آورد.

2 - اما به باور «مجاهد» منظور اين است كه: خدا بهشتيان را در بهشت پرنعمت و زيبا مى خنداند و دوزخيان تيره روز را در آتش شعله ور دوزخ مى گرياند.

يادآورى مى گردد كه «خنده» و «گريه» از افعال انسان است و در آيات ديگر آمده است كه: از اين پس كم بخندند و به كيفر آنچه در دست مى آورند، بسيار بگريند. فليضحكوا قليلاً و ليبكوا كثيراً جزاءً بما كانوا يكسبون(90)

و نيز آمده است كه: أفمن هذا الحديث تعجبون و تضحكون و لا تبكون(91) آيا از اين سخن تعجب مى كنيد و مى خنديد و نمى گرييد؟

3 - «حسن» مى گويد: خداى فرزانه، آفريدگار خنده و گريه است.

خنده هنگامى بر لب ها مى نشيند كه حالت شادى و شادمانى در قلب پديدار

گردد و آن گاه است كه با احساس شادى دل، چهره انسان نيز باز و شادمان مى گردد و در برابر آن، حالت گريه است كه با احساس اندوه و رنج از سوى قلب به انسان دست مى دهد و اشك روان مى گردد. گاه ممكن است گريه به هنگام يادآورى اندوهى كه اينك با شادمانى و خوشحالى توأم شده است، به انسان دست دهد كه اين گريه را گريه شوق مى گويند و از رقت قلب سرچشمه مى گيرد.

به هر حال گريه و خنده هر دو آفريده خدا هستند و از افعال او، كه به تدبير آن تدبيرگر فرزانه كه هر كدام با مقدماتى بر لب ها يا ديدگان ظاهر مى گردد.

4 - از ديدگاه برخى، منظور آيه شريفه اين است كه: خداى فرزانه انسانِ فرمانبردار و درست كار را با رحمت خود مى خنداند و روز رستاخيز شادمان مى سازد و انسانِ گناهكار را با عذاب و كيفرش مى گرياند.

5 - و از پاره اى آورده اند كه: منظور اين است كه خداى فرزانه، درختان را با درخشش انوار خود مى خنداند و ابرها را با ريزش قطره هاى بى شمار باران مى گرياند.(92)

و نيز در نوشته هاى ابراهيم آمده است كه:

وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا

و ذات پاك و بى همتاى اوست كه با آفريدن پديده حيات و قانون جهانشمول مرگ، زندگان را به وسيله آن مى ميراند و در سراى آخرت زنده مى سازد.

با اين بيان حيات و مرگ آفريده خدا هستند و بس؛ و هيچ كس ديگرى توان زنده ساختن و ميرانيدن انسان را ندارد؛ چرا كه اگر كسى قدرت بر ميراندن داشته باشد، قدرت بر زنده ساختن نيز خواهد داشت و به عكس؛

و مى دانيم كه چنين قدرت بى همانندى تنها از آنِ خداست و اوست كه آفريدگار و هستى بخش انسان است و مرگ و زندگى به دست تواناى اوست.

و نيز آمده است كه:

وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى و خداى يكتاست كه دو جفت و دو صنفِ نر و ماده را از انسان و حيوان و... پديد آورد.

آن گاه مى افزايد:

مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى از نطفه اى كه در قرارگاه رحم فرو ريخته مى شود.

به باور پاره اى از مفسران پيشين، منظور اين است كه: و نيز در كتاب هاى پيامبران پيشين آمده است كه: هموست كه به وسيله نطفه ناچيز و به ظاهر بى مقدارى كه از نر و ماده به طور مشترك در رحم فرو ريخته مى شود، نسل آنها را مى آفريند و تداوم مى بخشد.

امّا از ديدگاه پاره اى ديگر «تُمنى» به مفهوم «تقدير» آمده و منظور اين است كه: از نطفه اى كه بر اساس تقدير و اندازه گيرى دستگاه آفرينش در قرارگاه رحم قرار مى گيرد، نسل آنها را مى آفريند و تداوم مى بخشد.

در ادامه آيات در اشاره به قدرت بى كران او در پديد آوردن روز رستاخيز و آفرينش دگرباره در آستانه قيامت مى فرمايد:

وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى و نيز در نوشته هاى آسمانى ابراهيم آمده است كه: و آفرينش دگرباره و پديد آوردن آن جهان نيز بر عهده اوست؛ و خود وعده فرموده است و بر خود لازم ساخته است كه رستاخيز را پديد آورد و به نيكان و تبهكاران پاداش و كيفرى راكه در خور آن هستند، ارزانى دارد.

يك پرسش و پاسخ آن با دقت در آيه،

جاى طرح اين پرسش است كه: واژه «على» در فرهنگ و ادبيات عرب به مفهوم واجب ساختن و لازم نمودن آمده است؛ در اين صورت معناى آيه اين است كه: و پديد آوردن جهان ديگر بر او واجب است و بر اوست كه مردگان را زنده سازد و به عملكردها پاداش و كيفر دهد. با اين بيان بايد پرسيد چگونه اين كار بر ذات پاك او واجب مى شود؟

پاسخ آن است كه از سوى خودِ آفريدگار هستى؛ چرا كه او مردم را آفريد و به انجام وظايف و رعايت مقرراتى موظف فرمود و با اين كار، خودش بايد پاداش آنان را نيز تضمين كند. و از آن جايى كه پاداش كامل خوبى ها و شكيبايى ها و آراستگى به ارزش هاى اخلاقى و انسانى، و نيز كيفر همه شرارت ها و حق كشى ها در دنيا ممكن نيست، به ناگزير بايد جهان ديگرى باشد تا در آنجا بر اساس حق و عدالت شايسته كرداران به پاداش در خور كارشان برسند و تبهكاران نيز به كيفر بيدادشان كيفر گردند و چون خداى فرزانه اين را وعده فرموده است، در حقيقت آن را بر خود لازم ساخته است.

و در ترسيم وصف ديگرى از ذات بى همتاى او مى افزايد:

وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى و هموست كه شما را بى نياز مى سازد و سرمايه هاى ماندگار به شما مى بخشد.

به باور «ابوصالح»: و هموست كه شما مردم را با بخشيدن ثروت ها و سرمايه ها و ذخائر گوناگون، بى نياز مى سازد.

امّا به باور «حسن» و «مجاهد» منظور اين است كه: و خداى تواناست كه به شما ثروت و دارايى مى بخشد و با بخشش خود، شما را

خشنود مى سازد؛ چرا كه واژه «اغنى» به مفهوم «موّل» آمده و واژه «اقنى» به معنى «ارضى».

از ديدگاه «سفيان» منظور اين است كه: و هموست كه مردم را با قناعت بى نياز مى سازد و با خشنودى و رضايت به آنان ثروت مى بخشد.

و از ديدگاه برخى ديگر، خدا با بخشش به اندازه كفايت، مردم را بى نياز مى سازد و با بخشش و عنايتى فراتر از نياز و كفايت آنان را ثروتمند مى كند.

و از «ابن زيد» آورده اند كه منظور آيه اين است كه: خداى فرزانه هر كس را بخواهد بى نياز مى سازد و هر كس را بخواهد و مصلحت بداند، محروم و نيازمند.

و در نفى يكى از پندارهاى خرافى شرك گرايان مى افزايد:

وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى و نيز در كتاب هاى پيامبران پيشين و نوشته هاى ابراهيم آمده است كه: و هموست كه پديدآورنده و پروردگار ستاره «شعرى» است.

آرى، ذات پاك و بى همتاى خدا اختراع كننده و پديد آورنده و مالك و فرمانرواى ستاره «شعرى» است؛ پس يك پديده و آفريده را به عنوان خداى خويش نگيريد و آن را نپرستيد.

پاره اى آورده اند كه قبيله خزاعه اين ستاره را مى پرستيدند و روى سخن قرآن با آنان است تا بر همگان روشنگرى كند كه چگونه به جاى آفريدگار آسمان ها و زمين و ماه و ستاره، اين پديده ها را مى پرستيد؟

و نيز پاره اى آورده اند كه: نخستين كسى كه اين ستاره را پرستيد «ابوكبشه»، يكى از نياكان مادرى پيامبر گرامى اسلام بود. به همين جهت شرك گرايان، آن حضرت را فرزند «ابى كبشه» مى خواندند و هدفشان وانمود ساختن اين مطلب بود كه: همان گونه كه يكى از نياكان مادرى او با

پرستش اين ستاره با همه بت پرستان مخالفت مى كرد، پيامبر نيز با آوردن دين جديد و با دعوت به توحيدگرايى و يكتاپرستى با جاهليت روزگار خويش به مبارزه و مخالفت برخاسته است.

حاكميت خدا بر جامعه و تاريخ در ادامه آيات در وصف پديدآورنده تواناى هستى و حاكميت او بر جامعه و تاريخ، به نابودى عبرت آموز و هشداردهنده پاره اى از جامعه هاى سركش و ستمكار وگناه پيشه مى پردازد و نخست مى فرمايد:

وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولى و آيا انسان آگاهى نيافته است كه در كتاب هاى آسمانى پيشين آمده است كه: همان خداى يكتاست كه «عاديان» پيشين را به كيفر ستم و گناهانشان نابود ساخت؟

منظور از اين «عاديان» عبارتند از نسل و تبار «عاد»، فرزند «ارم» كه قوم هود بودند و خدا آنان را به كيفر حق ستيزى و بيدادشان به وسيله طوفانى ويرانگر در هم نورديد و نابود ساخت. از اينان فرزندانى باقى ماند كه قوم هود نسل آنان بود.

به باور «ابن اسحاق» عاديانِ پيشين به علت بيدادشان در حق يكديگر و گرفتار آمدن به بلاى جنگ و كشتار داخلى نابود شدند.

آن گاه مى افزايد:

وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى و نيز جامعه ثمود را به بوته هلاكت سپرد و كسى از آنان را باقى ننهاد؟

گفتنى است كه نصب واژه «ثمود» را نمى توان به «ماابقى» نسبت داد، چرا كه «ما» بسان استفهام آغاز مطلب را مى طلبد و «ما» در ماقبل خود عمل نمى كند و نمى توان گفت: «زيداً ماضربت».

در آيات چندگانه اى كه گذشت در آغاز بسيارى از آنها «اَنّ» به فتح آمده و اين بدان دليل است كه همه اين آيات دهگانه كه

زنجيره اى از قدرت و حكمت و دادگرى و ديگر اوصاف و ويژگى هاى خدا را به تابلو مى برد، همه و همه در كتاب هاى پيامبران پيشين و نوشته هاى آسمانى ابراهيم آمده است. اين آيات در حقيقت به آيه سى و هشتم عطف مى گردد و تقدير آن ها اين گونه است كه: ام لم ينبأ بما فى صحف موسى و ابراهيم الذى وفى بانه لا تزر وازرة وزر اخرى و بانّه ليس للانسان الاّ ما سعى و بانّه...

آيا به انسان خبر نداده اند كه در كتاب هاى موسى و ابراهيم و ديگر پيامبران پيشين آمده است كه: هيچ كسى بار گناه ديگرى به دوش نمى كشد؟ و اين كه براى انسان جز ثمره تلاش و كوشش او چيز ديگرى نيست؟ و اين كه نتيجه كار او به زودى ارائه خواهد شد و...

سپس در اشاره به كيفر جامعه نوح مى افزايد:

وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ و نيز جامعه نوح را پيش از آن جامعه هاى سركش و حق ستيز و خشونت كيش نابود ساخت.

إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى چرا كه آنان از ديگر جامعه ها و گروه هاى سركش ستمكارتر و حق ستيزتر و اصلاح ناپذيرتر بودند. دليل اين سخن شايد اين باشد كه نوح روزگارى بسيار طولانى آنان را به توحيد و تقوا و عدالت و آزادى و رعايت حقوق انسان ها فرا مى خواند، امّا آنان همچنان به سركشى و حق كشى و كفر و بيداد اصرار مى ورزيدند.

و در اشاره به نابودى جامعه تبهكار ديگرى مى افزايد:

وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى و نيز شهرهاى واژگون شده جامعه لوط را از آسمان فرو افكند.

اين شهرها را به كيفر بيدادگرى و تبهكارى ساكنان

آنها، به وسيله جبرئيل از بيخ و بن بركند و به آسمان ها برد؛ آن گاه بر زمين كوبيد و متلاشى ساخت.

و در اشاره اى عبرت انگيز به كيفر ديگر آنان مى فرمايد:

فَغَشَّاها ما غَشَّى و آن گاه بر آن شهرهاى ستمكار، آن عذاب تكاندهنده و مرگبارى را كه در خور آن بودند و بايد بر آن ها مى پوشانيد، پوشاند.

به باور پاره اى منظور اين است كه: آن عذابى را كه خداى دادگر بر آن بيدادگران مقرر فرموده بود، به صورت بارانى از سنگ بر شهرها و روستاهاى آنان باراند.

اما به باور پاره اى ديگر اين سبك بيان نشانگر سنگينى و اهميت عذابى است كه بر آنان فرود آمده است، چرا كه از «ماغشى» و ابهام آن اين راز آشكار مى گردد؛ چنان كه گويى مى فرمايد: و عذاب و شكنجه اى سهمگين بر آنان فرو باريد كه فراتر از بيان و سخن و روشنگرى است.

و از پى آن روى سخن را به انسان مى كند و در قالب پرسشى تفكرانگيز و انگيزاننده مى پرسد:

فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمارى و اينك تو اى انسان بر كدامين نعمت گران پروردگارت - كه هر كدام نشانگر يكتايى و بى همتايى و حكمت و دانش و قدرت وصف ناپذير اوست - ترديد روا مى دارى؟

آيا اين عذاب هاى سهمگين نعمت است؟

چرا و چگونه خداى فرزانه، عذاب ها و كيفرهاى جامعه هاى سركش را - كه به كيفر تبهكارى و بيدادشان، بر اساس قانونمندى و سنت هاى الهى بر آنان فرود آمده است - نعمت عنوان مى كند؟ آيا به راستى اين عذاب ها نعمت بود؟

در اين مورد دانشمندان بر آنند كه آرى، اين عذاب ها و شكنجه ها

كه به كيفر بيداد جامعه هاى پيشين بر آنان فرود آمد، نعمت است؛ و درست به همين دليل هم خداى فرزانه پس از ترسيم جريان سنت هاى خدا بر نابودى ستمكاران و ظالمان، به يادآورى نعمت هاى گران خويش مى پردازد و در پرسشى تفكرانگيز مى پرسد: پس اى خردمندان و خردورزان! به كدامين نعمت خدا ترديد روا مى داريد؟

و دليل نعمت بودن آن ها نيز اين است كه همه آنها جنبه بيدارگرى و برانگيزانندگى دارد و مى تواند براى جامعه ها و مردم خردمند و مترقى عبرت آموز و عبرت انگيز باشد تا از سويى انسان ها را از دست يازيدن به ستم و گناه باز داشته و به رعايت حقوق و حرمت يكديگر وادارد، و از دگرسو به راز اين عذاب و كيفر پى برند و دريابند كه جامعه هاى بيدادگر و خودكامه و نظام ها و سلسله هاى خشونت كيش و پايمال كننده حقوق بشر نمى پايند و بر اساس سنت ها و ضوابط و قوانين حاكم بر جامعه و تاريخ به كيفرى سهمگين گرفتار آمده و نابود خواهند شد؛ چرا كه اين كيفر طبيعى كفرانگرى و ناسپاسى و حق كشى آنان در اين جهان است كه دامنگيرشان مى گردد.

هشدار از نزديك شدن رستاخيز

پس از ترسيم فرازهايى از تاريخ عبرت انگيز پاره اى از جامعه هاى متلاشى شده پيشين، اينك روى سخن را به كفرگرايان و استبدادپيشگان عصر پيامبر مى كند و مى فرمايد:

هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى اين پيامبر ما، محمد (ص) نيز هشداردهنده اى است از جمله همان هشداردهندگان نخستين.

واژه «هذا» اشاره به وجود گرانمايه پيامبر اسلام دارد و منظور از «نذر اولى» نيز پيامبران بزرگى هستند كه پيش از ظهور و بعثت آن حضرت آمده اند.

امّا به باور «ابومالك»

واژه «هذا» به قرآنِ پرشكوه اشاره مى كند و منظور از «نُذُر اُولى» نيز كتاب هاى آسمانى پيشين است.

و از ديدگاه «جبايى» واژه «هذا» اشاره به اين نكته است كه: هان اى مردم! گزارشى كه از بيدادگرى و تبهكارى شمارى از جامعه هاى حق ناشناس و كفرانگر و آن گاه كيفر دردناك و نابودى آنان به وسيله محمد (ص) به شما داديم، براى خردمندان و خردوران سرمايه پند و اندرز و روشنگرى و بيدارى است.(93)

آن گاه مى افزايد:

أَزِفَتِ الْ آزِفَةُ

آنچه بايد نزديك گردد نزديك گشت.

آرى، روز رستاخيز، روز حساب و حسابرسى، روز پاداش و كيفر و روز بهشت و دوزخ نزديك شد و آن ساعت موعود فرا رسيد.

خداى فرزانه بدان جهت رستاخيز را - با اينكه به باور انسان ها دوردست به نظر مى رسد - نزديك اعلان مى كند و با واژه «آزفه» از آن ياد مى كند كه هر آنچه فرارسيدنش قطعى و آمدنش ترديدناپذير باشد، نزديك است.(94)

سپس توجه مى دهد كه:

لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ كاشِفَةٌ

هيچ كسى جز ذات پاك و بى همتاى خدا نمى تواند در آن روز سهمگين به داد مردم برسد و عذاب مرگبار و سختى درد و رنج و شدّت گرفتارى هاى آن را از آن برطرف كند.

به باور گروهى از مفسران پيشين منظور اين است كه: آن گاه كه سختى هاى روز رستاخيز مردم را فراگيرد جز خداى توانا هيچ كس نمى تواند آن رنج ها و مشكلات طاقت فرسا را از آنان دور سازد.

گفتنى است كه مؤنث آمدن «كاشفة» مى تواند نشانگر اين باشد كه در تقدير، «نفس كاشفة»، يا «جماعة كاشفة» باشد و نيز واژه «كاشفة» مى تواند همانند واژه هاى

«عافية»، «عاقبة» و «خائنة» مصدر باشد كه در اين صورت منظور اين خواهد بود: هيچ كس جز خداى يكتا نمى تواند اين سختى ها و شدت ها را روشن و برطرف نمايد. درست بسان اين آيه كه مى فرمايد:

لا يجليها لوقتها الاّ هو(95)

جز او هيچ كس آن را به هنگام خود آشكار نمى گرداند.

در ادامه آيات، روى سخن را به شرك گرايان و حق ناپذيران مى كند و با طرح پرسشى انديشاننده مى فرمايد:

أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ پس آيا شما از اين سخن زيبا و پرمحتوا در شگفت شده ايد و تعجب مى كنيد؟

در مورد آنچه موجب شگفتى شده است دو نظر آمده است:

1 - به باور برخى منظور اين است كه: آيا آنچه به وسيله پيامبر راستگو در مورد رستاخيز و حساب و حسابرسى و پاداش و كيفر از آنها خبر يافته ايد تعجب مى كنيد؟

2 - امّا به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: آيا از اين كتاب پرشكوه خدا، قرآن شريف و فرود آمدن آن بر قلب نورانى محمد (ص) و زيبايى واژه ها و بلندى و دل انگيزى مفاهيم آن در شگفت شده ايد؟

و مى افزايد:

وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ و به جاى گوش دل سپردن به پيام و جان سخن، از سر تمسخر و ريشخند مى خنديد، امّا به هشدارهاى تكاندهنده اش در مورد عذاب و كيفر نمى انديشيد و نمى گرييد؟

و در اشاره به غفلت و غرور آنان مى فرمايد:

وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ و غرق در غفلت و غرور هستيد و سرگرم زندگى دنيا؟

به باور «ابن عباس» و «مجاهد» منظور اين است كه: و شما از عذاب و كيفر خدا غفلت داريد

و سرگرم بازى و بيهوده كارى هستيد؟

امّا به باور «عكرمه» منظور اين است كه: و شما به جاى شنيدن پيام حق، سرگرم نواختن ساز و آواز و موسيقى هستيد؛ چرا كه آنان به هنگام تلاوت قرآن، براى مقابله با اثرگذارى آن در دل و مغز مردم، و در جهت محروم ساختن آنان از شنيدن پيام پروردگارشان، به نواختن ساز و آواز و موسيقى تند، روى مى آورد.

و سرانجام در آخرين آيه مورد بحث كه پايان بخش اين سوره مباركه است، پس از بحث هاى گوناگون از نفى شرك و كفر و هشدار از گناه و ستم، اينك به آنان فرمان مى رسد كه تنها در برابر او سجده كنند و فقط او را بپرستند.

فَاسْجُدُوا لِلَّهِ

بنابراين براى خداى يكتا سجده كنيد و در برابر او سر بندگى فرود آوريد.

وَ اعْبُدُوا

و تنها ذات پاك و بى همتاى او را بپرستيد.

از آيه شريفه چنين دريافت مى گردد كه سجده در اين آيه، سجده واجب است، چرا كه صيغه امر به ظاهر بر وجوب و لزوم دلالت مى كند.

پرتوى از آيات نكته هاى دوازده گانه در آياتى كه گذشت، قرآن شريف پس از نكوهش فردى كه پس از ايمان، از جهاد و تلاش در راه حق و عدالت روى برتافت و يا در راه خدا اندكى انفاق كرد و از بخشش و انفاق - بر اثر يك پندار خرافى - دست كشيد، به روشنگرى مى پردازد كه: مگر او و نمونه هايى چون او نمى دانند كه در كتاب هاى آسمانى پيشين و نوشته هاى ابراهيم اين نكات و اين اصول سازنده آمده است كه اين خرافه ها و اوهام و پندارهاى

انحطاطآور را نفى مى كند؟ و آن گاه به ترسيم آن نكته هاى سازنده و جامعه پرداز و سعادت آفرين و رشدبخش مى پردازد و در قالب آيات 38 تا 55 آن ها را بدين صورت به تابلو مى برد:

1 - هيچ فرد يا گروهى نمى تواند بار گناه ديگرى را به دوش كشد.

2 - براى هيچ انسانى بهره اى جز تلاش و كوشش او نيست.

3 - ثمره تلاش و كوشش انسان و نيز عملكرد او در روز رستاخيز در برابر او قرار خواهد گرفت.

4 - پاداش و كيفر خدا به انسان در سراى آخرت، در برابر عملكردها خواهد بود، نه ادعاها و ظاهرسازى ها و آرزوهاى بدون عمل شايسته.

5 - نه تنها حساب و حسابرسى، و پاداش و كيفر در سراى آخرت به دست خداست كه در اين سرا نيز همه علل و اسباب به ذات پاك او منتهى مى گردد و همه تدبيرها از تدبير او سرچشمه مى گيرد و آغاز و فرجام هستى و همه كارها به دست اوست.

6 - خداست كه فرمانروا و تدبيرگر حقيقى جهان هستى است و هموست كه با آفرينش موجبات خنده و گريه، انسان را مى گرياند و مى خنداند و همه كارها به ذات پاك او منتهى مى شود. آرى، او آفريدگار و تدبيرگر فعل و انفعال ها و دگرگونى هايى است كه به هنگام خنده و گريه در جسم و روح انسان رخ مى دهد.(96)

7 - زندگى بخش و پديدآورنده پديده اسرارآميز حيات، ذات پاك اوست و پديده مرگ را نيز او آفريده است.

8 - و اوست كه انسان و حيوان را به صورت نر و ماده و از نطفه اى بى مقدار و به ظاهر ناچيز مى آفريند.

9 - و افزودن بر آفرينش و تدبير اين جهان، برپايى رستاخيز و پديد آوردن جهان ديگر نيز با اوست، و ذات پاك اوست كه فرمانرواى دنيا و آخرت است.

10 - نياز و بى نيازى انسان يا غنا و فقر او نيز به دست تواناى اوست و اوست كه بندگانش را بى نياز مى سازد و سرمايه هاى مادى و معنوى ماندگار به او مى بخشد.

11 - و آفريدگار و تدبيرگر خورشيد، ماه، ستارگان و ديگر پديده هايى كه شرك گرايان آن ها را به خدايى گرفته اند نيز ذات بى همتاى اوست.

12 - و نيز كيفركننده جامعه هاى سركش و پايمال كننده حقوق و حرمت انسان خداى فرزانه است كه بر اساس سنت هاى خويش ستمكاران را به بوته هلاكت مى سپارد.

تفسير اطيب البيان

سوره نجم ، غرض سوره : تذكر دادن درباره اصول سه گانه دين ، توحيد، نبوت ، معاد.

(1) (والنجم اذاهوي ): (قسم به ستارگان هنگامي كه غروب مي كنند)

(2) (ماضل صاحبكم وماغوي ): (كه هرگز همنشين و دوست شما، نه عمدا ازصراط حق منحرف شده و نه به خطا)

(3) (وما ينطق عن الهوي ): (و هرگز از روي هوي و هوس سخن نمي گويد)

(4) (ان هو الا وحي يوحي ): (آنچه مي گويد جز وحيي كه به وي مي شود، نيست )

(5) (علمه شديد القوي ): (اسراريست كه جبرئيل شديدالقوي به وي آموخته است )

(6) (ذومره فاستوي ): (كسي كه به خاطر رأي و عقل كاملش به چنين مقامي رسيده )

(7) (وهو بالافق الاعلي ): (و او در بلندترين افق جاي گرفته )

(8) (ثم دني فتدلي ): (و درعين بلندي مرتبه اش به خدا نزديك و نزديكتر شده )

(9) (فكان قاب قوسين اوادني

): (تا آنجا كه بيش از دو كمان و يا كمتر، فاصله اي نماند)

(10) (فاوحي الي عبده ما اوحي ): (در آنجا بود كه به بنده اش وحي كرد آنچه راكه وحي نمود)منظور از (نجم ) احتمالا مطلق اجرام آسمانيست و (هوي ) به معناي سقوط و افتادن آنها در كرانه افق براي غروب است .مي فرمايد قسم به اجرام آسماني وقتي كه براي غروب سقوط مي كنند كه مصاحب شما محمد ص از صراط مستقيم خارج نشده و در اعتقاد و رأي و طريقه خود خطا وانحراف نيافته و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي گويد و به رأي خود حرفي نمي زند،بلكه هرچه در رابطه با دعوت به دين خدا به شما مي گويد (قرآن )، فقط وحيي از جانب خداي متعال است كه اين وحي قرآن را جبرئيل صاحب شدت و قوت و يا خداي سبحان به او تعليم نموده است ، همان جبرئيلي كه در راه خدا شدت به خرج مي دهد وعقلي كامل دارد و يا آن جبرئيلي كه به نوعي از رسولخدا ص مرور و عبور مي كند كه خودش در هواست ، و جبرئيل به همان صورت اصليش كه بر آن خلق شده ، در آمد (واگر فاعل عبارت را رسولخدا بدانيم در اين صورت معنا اين است كه رسولخدا ص استقامت ورزيد و برانجام مأموريت خود مستقر شد) در ادامه مي فرمايد جبرئيل و يارسولخدا ص در ناحيه شرقي آسمان و يا افق اعلاي آن استقرار يافت . آنگاه جبرئيل به رسولخدا ص نزديك شد و به دامان او در آويخت تا او را به همراه

خود براي عروج در آسمانها ببرد و يا رسول خدا ص به خداوند تعالي نزديك شد و به قرب خودافزود، پس آنقدر نزديك شد كه فاصله اش در حدود دو قوس كمان (و ذراع ) و يا كمتراز آن گشت . و آنوقت جبرئيل به نزد بنده خدا، محمدص وحي برد، آنچه را كه برد ويا خداي متعال به بنده اش محمد ص وحي كرد آنچه را كه وحي نمود.

(11) (ما كذب الفؤاد ماراي ): (قلب او در آنچه ديد، صادق بود.)

(12) (افتمارونه علي مايري ): (آيا شما مي خواهيد او را در آنچه ديده به شك وترديد بيفكنيد؟)

(13) (ولقد راه نزله اخري ): (با اينكه او را يك بار ديگر نيز ديده بود)

(14) (عند سدره المنتهي ): (در كنار سدره المنتهي )

(15) (عندها جنه الماوي ): (كه جنت الماوي نزد آنست )

(16) (اذيغشي السدره مايغشي ): (و هنگامي ديده بود كه آنچه بر سدره احاطه داشت آن را پوشانده بود)

(17) (مازاغ البصر وما طغي ): (چشم او نه به كجي گراييده بود و نه در امر ديدن طغيان كرده بود)

(18) (لقد ر اي من ايات ربه الكبري ): (و هرآينه آياتي از آيات بزرگ پروردگارش را ديد)مي فرمايد رؤيت قلب رسولخدا ص در آنچه ديد رؤيتي صادق بود و اينكه رؤيت را به قلب نسبت داده ، به جهت آنست كه مراد از ديدن در اينجا ادراك شهودي و مافوق حواس ظاهري است . بعضي مفسران (79) نيز گفته اند معناي عبارت اين است كه قلب رسولخدا آنچه را كه چشمش ديده بود تكذيب نكرد و آن را تصديق نمود.آنگاه با استفهامي توبيخي مي

فرمايد: آيا براي اين در جدال خود اصرار مي ورزيد كه آن جناب به خلاف آنچه ادعاي ديدنش را مي كند، معتقد شود؟با اينكه رسولخدا ص يكبار ديگر نزد سدره المنتهي نازل شد و جبرئيل يا آيات الهي را با رؤيت قلبي ديدار كرد، سدره المنتهي ، گويا نوعي درخت سدر در مكاني درمنتهاي آسمانهاست ، چون مي فرمايد: جنت المأوي در نزديك آنست و مراد از جنت المأوي ، محل استقرار و مأواي مؤمنان است يعني همان بهشت قيامت كه قرارگاه دائمي آنهاست ، در ادامه مي فرمايد اين درخت و اين مكان در نزديكي بهشت واقع بود وپيامبر وقتي آن را ديد به سدره احاطه يافت آنچه كه احاطه مي يابد و در اينجا مطلب مبهم است و نفرموده چه چيز به سدره المنتهي احاطه مي يابد، آنگاه مي فرمايد: چشم رسولخدا ص آنچه را ديد به غير صفت حقيقي آن نديد و امري غير واقعي را هم مشاهده نكرد، هرچه ديد درست و حقيقي بود. (و مراد از ديدن در اينجا نيز رؤيت قلبي و ادراك است ).و سوگند مي خورم كه او بعضي از آيات پروردگارش را مشاهده كرد و با ديدن آنها،رؤيت پروردگارش تمام شد و ذات حق را با رؤيت قلبي و شهودي ادراك نمود، امامشاهده ذات حق بدون حجاب و بدون وساطت آيت امري محال است همچنانكه فرمود (ولا يحيطون به علما(80) به هيچ وجه بر او احاطه علمي نمي يابند) در تفسيرالدرالمنثور از بعضي از صحابه نقل شده كه گفتند: يا رسول الله آيا پروردگارت راديده اي ؟ فرمود: او را با چشم نديده ام بلكه دو

بار او را با قلب خود مشاهده كردم

(19) (افر ايتم اللات والعزي ): (پس از لات و عزي به من خبر دهيد)

(20) (ومنوه الثالثه الاخري ): (و از سومي يعني منات )

(21) (الكم الذكر وله الانثي ): (آيا پسران مال شما و دختران براي خدايند؟)

(22) (تلك اذا قسمه ضيزي (اين تقسيم چه قسمت ناعادلانه ايست )

(23) (ان هي الا اسماء سميتموها انتم واباؤكم ما انزل الله بهامن سلطان ان يتبعون الا الظن وما تهوي الانفس ولقد جاءهم من ربهم الهدي ): (اين بتها هيچ حقيقتي ندارند جز نام هايي كه شما و پدرانتان آن را از خود جعل كرده ايد و خداوندهيچ حجتي در تأييد آنها نازل نكرده ، اينها به جز ظن و گمان و هواهاي نفساني پيروي نمي كنند، با اينكه از ناحيه پروردگارشان هدايت به نزدشان آمده )مي فرمايد حال كه دعوت پيامبر و سخنان او به حق است پس از لات و عزي و منات و ساير بتهاي عرب جاهلي به من خبر دهيد، همان بتهايي كه آنها را دختران خدامي شماريد، با اينكه خود شما دختران را نمي پسنديد آيا اين قسمت ناعادلانه و جائرانه نيست كه پسران از آن شما و دختران از آن خدا باشد؟ اين اصنام و بتهايي كه شما الهه خود گرفته ايد جز اين نيست كه مشتي اسماء بدون مسمي هستند كه شما و پدرانتان سنگ و چوب را به اين ، نامها ناميده ايد و ماوراي اين اسامي مصاديق و مسميات حقيقي وجود ندارد و خداي تعالي برهاني بر الوهيت و ربوبيت آنها نازل نكرده ، آنگاه خطاب به رسولخدا ص مي فرمايد:

اينها پيروي نمي كنند مگر از پندار و تمايلات نفساني خودو هيچ برهاني برعقايد خود ندارند. در حاليكه از ناحيه پروردگارشان ، دعوت حقه پيامبر يا قرآني كه به سوي حق هدايت مي كند به سويشان آمد (ولي به جاي اعتقاد وايمان به آن ، از آن اعراض كردند.

(24) (ام للانسان ما تمني ): (آيا انسان هرچه آرزو كند از آن اوست ؟)

(25) (فلله الاخره والاولي ): (بلكه ، دنيا و آخرت تنها ملك خداست )با استفهامي انكاري مي فرمايد: آيا صرف اينكه انسان آرزويي در سر داشته باشد باعث تمليك آن امر مي شود تا مشركين هم به صرف آرزوي شفاعت ملائكه مالك شفاعت آنها شوند؟ يعني مشركين جز اين آرزو هيچ دليلي بر الوهيت الهه خود ندارند وبا آرزو هم كسي مالك چيزي نمي شود، چون دنيا و آخرت فقط و فقط از آن خداي سبحان است و او هيچ شريكي در ملك خود ندارد.

(26) (وكم من ملك في السموات لاتغني شفاعتهم شيئا الا من بعد ان ياذن الله لمن يشاء ويرضي ): (و چه بسيار فرشته در آسمان هستند كه شفاعتشان هيچ دردي رادوا نمي كند، مگر بعد از اينكه خدا به هركس كه بخواهد و بپسندد اذن دهد)(اذن ) اعلام ظاهري رضايت است كه هم با داشتن رضاي باطني مي سازد و هم بانبودن آن ، اما رضايت ، امري باطني است كه بدون اذن محقق نمي شود.مي فرمايد: چه بسيار ملائكه اي در آسمان هستند كه شفاعتشان هيچ اثري ندارد، مگربعد از آنكه خدا به هريك از ايشان كه بخواهد و راضي باشد اجازه شفاعت داده باشد.و يا(81) ملائكه شفاعت

نمي كنند جز انساني را كه خدا اذن داده باشد و رضايت بدهد كه ملائكه از او شفاعت كنند و بديهي است كه خداوند به ملائكه اجازه شفاعت براي كفاررا نمي دهد.

(27) (ان الذين لايؤمنون بالاخره ليسمون الملئكه تسميه الانثي ): (بدرستي كسانيكه ايماني به آخرت ندارند، براي ملائكه نام زنان را قرار مي دهند و آنها را مؤنث مي پندارند)

(28) (وما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن وان الظن لايغني من الحق شيئا):(با اينكه هيچ دليل علمي برگفتار خود ندارند و جز گمان و خيال را پيروي نمي كنند درحاليكه خيال و گمان هيچ اثري در تشخيص حق ندارد و جاي علم را نمي گيرد)اين آيات عقيده مشركين در خصوص مؤنث بودن ملائكه را رد مي كند و اينكه اين توهم را به مسأله ايمان نداشتن به آخرت نسبت داده ، اشاره ايست به شناعت و زشتي اين عمل و اينكه چه عقوبت شديدي در انتظار قائلين به آنست ، يعني كسي مرتكب آن نمي شود، مگر آنكه از بيخ و بن اعتقادي به آخرت و عقوبت آن نداشته باشد، در ادامه مي فرمايد: اينها هيچ دليلي براي گفتار خود مبني بر انوثيت ملائكه ندارند و فقط يك توهم دارند نه يك اعتقاد راجح و اين ظن به هيچ وجه از علم كفايت نمي كند. چون حق يعني واقعيت هرچيز كه فقط بوسيله علم (يعني اعتقاد مانع از نقيض ) ادراك مي شود وغيرعلم ، يا ظن است ، يا شك و يا وهم و هيچكدام از اينها واقعيت و حقيقت را نشان نمي دهند و انسان مجاز نيست كه در درك

حقايق به آنها اعتماد كند و اينكه در احكام ديني ، ما براساس ظن عمل مي كنيم به جهت دستوريست كه در اين مورد از ناحيه شارع رسيده ولي در هيچ يك از امور اعتقادي پيروي از ظن جايز نيست .در مجمع البيان از امام صادق ع روايت شده كه فرمود: بدرستي كه محمدص درشب معراج از آسمان هفتم نازل شد و وقتي اين سوره نازل گرديد عتبه بن ابي لهب خبردار شد و به نزد پيامبر ص آمد و زبان گشود و آب دهان بيانداخت و گفت : به سوره نجم و پروردگار آن كفر مي ورزم ، پس رسولخدا ص فرمود: (خداوندا سگي ازسگهاي خود را بر او مسلط فرما). پس عتبه به جانب شام روانه شد و در قسمتي از راه فرود آمد و خداوند ترس و وحشت را براو مسلط كرد، پس به همراهانش گفت : مراشب در بين خود قرار دهيد، و چنين كردند، اما در همان شب شيري آمد و او را از ميان مردم ، برگرفت و از هم دريد.

(29) (فاعرض عن من تولي عن ذكرنا ولم يرد الا الحيوه الدنيا): (پس از كسي كه از ياد ما روي مي گرداند و جز زندگي دنيا را نمي طلبد، اعراض كن ).

(30) (ذلك مبلغهم من العلم ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بمن اهتدي ): (اين نهايت دريافت علمي آنهاست ، همانا پروردگارت بهتر مي داند كه چه كسي از راه او گمراه شده و چه كسي هدايت يافته است .)يعني حالا كه مشركين فقط از ظن و گمان و هواي نفسشان پيروي مي

كنند، تو هم ازاينها كه از ذكر ما رويگردان شده اند و تنها هم و غمشان زندگي دنياست و بهره علمي آنها هم فقط منحصر به مسائل مادي دنيويست ، اعراض كن ، چون اينها گمراهند و خداخودش بهتر مي داند كه چه كساني با انتخاب دنيا به عنوان منتهي و مقصد و مبلغ اهتمام خود، گمراه شده اند و چه كساني به سوي حقايق مبدأ و معاد راه يافته اند و هدايت شده اند.و مراد از (ذكر) در اين آيه (قرآن ) يا (ياد خدا)ست .

(31) (ولله ما في السموات و ما في الارض ليجزي الذين اساؤا بما عملوا ويجزي الذين احسنوا بالحسني ): (و هرچه در آسمانها و زمين است از آن خداست ، تاخدا آنهايي را كه با اعمال خود بدي كردند و آنهايي را كه با اعمال نيك خود نيكي نمودند، جزا بدهد)يعني البته كه پروردگار تو به حال دو گروه هدايت يافته و گمراه آگاه است چون اومالك همه چيزهائيست كه در آسمان و زمين است و لذا مالك مسلط و مدبر امور اين دو طائفه نيز هست ، پس تو از گروه گمراه اعراض كن و امر آنها را به خدا واگذار نما، تاخدا آنها را مطابق اعمالشان جزا دهد، يعني معصيت كاران را كيفر دهد و مطيعان را به پاداشي نيكو جزا دهد(82) .

(32) (الذين يجتنبون كبائرالاثم والفواحش الا اللمم ان ربك واسع المغفره هواعلم بكم اذانشاكم من الارض واذ انتم اجنه في بطون امهاتكم فلا تزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقي ): (و كساني كه از گناهان كبيره و فواحش پروا كرده اند، و به جز گناهان

كوچك مرتكب نشده اند، پروردگار تو آمرزش وسيع دارد، او به وضع شما آگاهست چه آن زمان كه شما را از زمين پديد آورد و چه آن زماني كه در شكم مادرانتان جنين بوديد، بيهوده خويشتن را نستاييد، چون او بهتر مي داند كه چه كسي باتقواست )(كبائراثم ) گناهان كبيره است يعني هر گناهي كه مرتكبش را مستحق دوزخ مي كند. و(فواحش ) گناهاني است كه خيلي شنيع و قبيح باشد (مانند زنا و لواط) ولي بعيد نيست دراين آيه فواحش و كبائر يكي باشند و (لمم ) گناهان كوچك و يا بزرگي هستند كه گاه گاه عارض مي شوند و بصورت عادت و ملكه درنيامده اند و بعضي (83) آن را به معناي گناه صغيره دانسته اند.مي فرمايد افراد محسني كه در آيه قبلي گفتيم جزاي نيك دارند، كساني هستند كه ازگناهان كبيره و فواحش دوري و اجتناب مي ورزند و در عين حال ممكن است گاهي مرتكب آن بشوند، اما زود پشيمان شده و متذكر مي گردند. همانا خدا واسع المغفرت است و با اين جمله آنها را به آمرزش خدا اميدوار مي سازد و به توبه تشويق و ترغيب مي كند، در ادامه مي فرمايد: خداوند نسبت به همه اوضاع شما از آغاز خلقت كه شما رابه حالات گوناگون متحول كرد تا سرانجامتان كه به سوي او بازمي گرديد، آگاهي دارد،پس ديگر خود را به پاكي نستاييد و ادعاي پاكدامني و تقوا نكنيد، چون او بهتر مي داندكه چه كسي پاك و باتقواست .

(33) (افرايت الذي تولي ): (آيا آن كس را كه از انفاق روي گردان شد، ديدي ؟)

(34) (واعطي

قليلا واكدي ): (مختصري انفاق كرد و سپس ترك انفاق نمود)

(35) (اعنده علم الغيب فهو يري ): (آيا او علم غيب دارد و مي داند؟)

(36) (ام لم ينبابما في صحف موسي ): (و يا از آن سفارشات كه در تورات درباره اعطاء حق شده ، خبر ندارد؟)

(37) (و ابرهيم الذي وفي ): (و يا از صحف ابراهيمي كه حق عبوديت را به حد تمام ادا كرد بي خبر است ؟)

(38) (الا تزر وازره وزر اخري ): (و نمي داند كه هيچ حاملي بار گناه ديگري رابه دوش نمي كشد؟)

(39) (وان ليس للانسان الا ماسعي ): (و اينكه انسان به جز كار و تلاش خودش سرمايه اي ندارد؟(84))

(40) (وان سعيه سوف يري ): (و اينكه او بزودي نتيجه سعي خود را مي بيند؟)

(41) (ثم يجزيه الجزاء الاوفي ): (و سپس جزاي او به طور كامل و به بهترين وجه داده مي شود)

(42) (وان الي ربك المنتهي ): (و اينكه سرانجام و نهايت به سوي پروردگارتوست ؟)اين آيات در خصوص عثمان نازل شد كه مشغول انفاق اموال خود بود، عبدالله بن سعد بن ابي سرح برادر رضاعيش به او گفت : اينطور كه تو انفاق مي كني ، مالي برايت نمي ماند، عثمان گفت : من گناهان و خطايايي دارم و مي خواهم با انفاق مالم ، رضايت خدا را به دست آورم و او مرا مورد عفو خود قرار دهد. عبدالله گفت : تو اين ماده شترخود و بارش را به من بده ، من همه گناهانت را به گردن مي گيرم و عثمان هم همين كار راكرد و چند نفر را شاهد اين معامله گرفت

€ و از آن پس دست از انفاق كشيد، اما بعد ازآنكه اين آيات نازل شد، مجددا دست به اعمال خير و انفاق زد.(85)معناي آيات واضح است ، مي فرمايد به من خبر ده ، از آن كسي كه از انفاق اعراض كرد و مال اندكي بخشيد و سپس دست كشيد، آيا او علم غيب دارد كه اگر انفاق كند،اموالش تمام مي شود و مبتلا به فقر مي گردد، آيا در تورات و صحف ابراهيم كه حق عبوديت را به تمام و كمال ادا كرد نخوانده ، و نمي داند كه در آنجا هم آمده كه هيچ گنه كاري نمي تواند بار گناه غير خود را بدوش بكشد؟ و لذا هيچ كس به گناه ديگري عقوبت و مؤاخذه نمي شود؟و اينكه انسان هيچ چيزي را به ملكيت حقيقي ، مالك نيست و هيچ اثري از آن عايداو نمي شود، مگر آن عملي كه انجام داده و جد و جهدي كه در زندگي نموده ، اما آنچه ديگران كرده اند، اثر خير يا شر آن عايد انسان نمي گردد.لذا همه چيزهايي كه انسان خود را مالك آن مي بيند فقط در همين زندگي دنيا و دارفريب همراه او هستند اما وقتي كه به خانه آخرت و دار جاودانگي و خلود منتقل مي شود، او را ترك مي كنند و از او جدا مي شوند، مگر عمل فرد كه همواره ملازم اوست و هرگز به طبع خود از انسان جدا نمي شود (مگر بوسيله شفاعت يا استغفار مؤمنين و يا اعمال باقيات صالحات و سنتهاي حسنه اي كه انسان از خود بجاي مي گذارد، كه البته اين

موارد نيز همه اثر اعمال خود آدمي است ).در ادامه بحث مي فرمايد: آيا نمي داند كه هر فردي نتيجه اعمالش را در قيامت بزودي ملاحظه مي كند و انسان بوسيله همان عملش به طور تمام و كمال جزا داده مي شود؟ همچنانكه فرمود:(فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرايره (86) هر كس اندكي عمل خير بجا آورد آن را مي بيند و هركس به سنگيني يك دانه خردل ، مرتكب بدي شده باشد آن را مي بيند)و آيا نمي داند كه مطلق انتهاء به سوي پروردگار توست و آنچه در عالم وجود،موجودند در هستي و آثار هستي به خداي سبحان منتهي مي شوند و تدبير همه آنهابدست خداست ، پس همه آنها از حيث آغاز خلقت و از حيث معاد و نهايت خلقت به خداي متعال منتهي مي شوند. همچنانكه فرمود (ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم (87)همانا بازگشت ايشان بسوي ماست و سپس محاسبه آنها برعهده ماست )

(43) (وانه هو اضحك و ابكي ):(و اينكه خداست كه مي خنداند و مي گرياند)

(44) (و انه هو امات و احيا): (و اينكه اوست كه مي ميراند و زنده مي كند)در اين آيات به موارد منتهي شدن خلقت و تدبير به خداي سبحان اشاره شده است ومي فهماند كه ربوبيت منحصر در خداي تعاليست .مي فرمايد: خداي تعالي تنها كسي است كه خنده را در شخص خندان و گريه را درشخص گريان ايجاد كرده و كسي در اين امر شريك خدا نيست و اين امر منافات ندارد بااينكه ما خنده و گريه را به خود انسانها نسبت دهيم ، چون

نسبت هر كاري به انسان به خاطر اين است كه قائم به اوست ، ولي نسبت دادن امور به خداي تعالي به خاطر اين است كه خدا آن را ايجاد كرده و ميان اين دو نسبت فرق بسياري وجود دارد و سببيت انسان براي افعال خودش در طول سببيت خداي سبحان قرار دارد.در ادامه مسأله اماته و احياء را نيز منحصر در خداي سبحان مي شمارد، اگرچه كه دراين دو امر اسباب ديگري نيز واسطه مي شوند ولي همه آنها در طول سببيت خداوند قراردارند.

(45) (و انه خلق الزوجين الذكر والانثي ): (و اينكه اوست كه جفت نر و ماده راآفريده )

(46) (من نطفه اذا تمني ): (از نطفه اي كه ريخته مي شود)

(47) (و ان عليه النشاه الاخري ): (و اينكه بر خداست كه آخرت را پديد آورد)در اين آيات به مسأله ابتدا و انتهاي خلقت اشاره مي كند و نمونه اي از تدابير خداوند رابرشمارد. مي فرمايد: خداست كه جفت نر و ماده را ايجاد كرده و آفرينش آنها را ازنطفه اي قرار داده كه در رحم ريخته مي شود. و هموست كه بر خود واجب نموده كه آخرت و خلقت دوم را ايجاد كند و اين امر قضاي حتمي الهي است .

(48) (و انه هو اغني و اقني ): (و اينكه اوست كه با اموال منقول و غيرمنقول بندگانش را بي نياز مي كند)

(49) (و انه هو رب الشعري ): (و اوست كه پروردگار ستاره شعري است )(قنيه ) يعني اموال ماندني و غيرمنقول مانند خانه وباغ و حيوان ... و ذكر آن بعد از غناءاز قبيل ذكر خاص بعد از عامست

.مي فرمايد: خداست كه بندگانش را از انواع اموال منقول و غيرمنقول بي نياز مي كند واو پروردگار ستاره شعراي يماني است ، كه اين ستاره از ستارگان ثابت و پر نوريست كه در شرق آسمان مي درخشد و سنگيني آن بيست برابر خورشيد است و نور آن پنجاه برابر خورشيد مي باشد و دوري آن از زمين يك ميليون برابر فاصله خورشيد است وظاهرا دو قبيله خزاعه و حمير اين ستاره را مي پرستيدند و آن را آلهه و رب خودمي دانستند.(88)

(50) (و انه اهلك عادا الاولي ): (و اينكه او نسل پيشين عاد را هلاك كرد)

(51) (وثمودا فما ابقي ): (و ثمود را كه حتي يك نفر از آنها را باقي نگذاشت )

(52) (و قوم نوح من قبل انهم كانواهم اظلم و اطغي ): (و قوم نوح را كه قبل ازآنان و ستمكارتر و ياغي تر از آنها بودند)

(53) (والمؤتفكه اهوي ): (و شهرهاي قوم لوط را كه زير و رو ساخت و آنها راسقوط داد)

(54) (فغشيها ماغشي ): (و از هر سو آنها را احاطه كرد)در اين آيات به ماجراي هلاكت عاد قوم هود ع و ثمود قوم صالح ع و قوم نوح ع و قوم لوط ع مي پردازد كه خداوند آنها را هلاك كرد و عذاب را به ايشان محيط نمود و در مورد قوم لوط بايد گفت كه آنها همانطور كه روش فطرت را زير و روو واژگونه كردند خداوند هم سرزمينشان را وارانه و زير و رو نمود.

(55) (فباي الاء ربك تتماري ): (پس ديگر در كداميك از نعمتهاي پروردگارت مي تواني ترديد كني ؟)

(56) (هذا نذير من

النذرالاولي ): (اين پيامبر، بيم رساني از سنخ بيم رسانان گذشته است )

(57) (ازفت الازفه ): (قيامت نزديك شد)

(58) (ليس لهامن دون الله كاشفه ): (و براي آن به غير از خدا پرده برداري نيست )

(59) (افمن هذا الحديث تعجبون ): (آيا از اين مطالب تعجب مي كنيد؟)

(60) (وتضحكون ولا تبكون ): (و مي خنديد و گريه نمي كنيد؟)

(61) (و انتم سامدون ): (و همچنانكه سرگرم بازي خود هستيد؟)

(62) (فاسجدوا لله واعبدوا): (پس براي خدا سجده كنيد و به عبادت بپردازيد)يعني حالا كه خداي متعال اين نظام بديع را پديد آورده و اين عالم را ايجاد و تدبيرنموده و همه امور بدست اوست ، پس ديگر به كداميك از نعمتهاي پروردگارت ترديدمي كني ؟€ و استفهام اين جمله استفهامي انكاريست كه احتمالا خطاب به همان شخصي است كه از انفاق اعراض كرد و شايد هم خطاب به پيامبر ص باشد اما در واقع مخاطب سايرين باشند (چنانكه به در مي گويند كه ديوار گوش كند)در ادامه مي فرمايد اين قرآن و يا اين رسول انذاركننده اي از قبيل انذاركنندگان سابق است . و امر نوظهور و بي سابقه اي نيست ، قيامت نزديك شد،(89) روزي كه غير از خداكسي نيست كه گرفتاري آن روز را بردارد و شدايد و هراسهاي آن را دفع كند.آيا از اين گفتار ما تعجب مي كنيد و آن را انكار مي نماييد، با اين وصف هنوز مي خنديدو استهزاء مي كنيد و از بابت آينده خود بيمناك نيستيد و از كوتاهيهايي كه در جوارخداي متعال نموديد(90) و خودرا مستحق عذاب و شقاوت قرار داده ايد، نمي گرييد؟€بلكه بايد سجده كنيد

و فقط او را بپرستيد تا او عذاب را از شما برطرف كند، و سنت گذشتگان را در خصوص مجازات و هلاكت درباره شما عملي نسازد.

تفسير نور

«هَوى به معناى تمايل به سقوط است و هواى نفس، همان خواسته هايى است كه انسان را به سقوط مى كشاند. «ضلّ» به معناى انحراف از مسير مستقيم است و «غَوى به انحرافى گفته مى شود كه از عقيده باطل برخاسته باشد.

«صاحب» به معناى دوست و ياور است. اين واژه در قرآن، چندين بار در باره پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله آمده است،<464> زيرا برخورد پيامبر با مردم، صميمى، دلسوزانه و دوستانه بود.

آخرين كلمه در سوره قبل (طور)، «نجوم» بود و اولين كلمه در اين سوره، «نجم» است.

به مظاهر طبيعت چون نشانه خدا هستند، مى توان سوگند ياد كرد. «و النجم»، «و الشمس»، «و القمر»

مراد از «و النّجم اذا هَوى»، يا هنگام طلوع خورشيد در هر صبح است كه نور ستارگان بى فروغ مى شود و يا هنگام برپايى قيامت است كه ستارگان سقوط كرده و افول مى كنند.

در مدار توحيد، خداوند و پيامبرانش در مقام تأييد يكديگرند. خداوند، پيامبر را از هر گونه انحراف منزّه مى داند، «ما ضلّ صاحبكم و ما غوى و پيامبر نيز خداوند را تنزيه مى نمايد.

خداوند در معرّفى قرآن فرمود: «ذلك الكتاب لاريب فيه»<465> و در معرّفى پيامبر فرمود: «ما ينطق عن الهوى»، تا حجّت بر مردم تمام شده و جاى هيچ گونه ترديد باقى نماند.

قرآن، خطاب به منحرفان مى فرمايد: شما مدّت زيادى همنشين و مصاحب پيامبر بوديد و خوب مى دانيد كه او انحراف ندارد. «ما ضلّ صاحبكم و ما غوى

امتياز رهبران الهى از رهبران بشرى در چند

چيز است:

سابقه ى انحراف فكرى ندارند. «ما ضلّ»

سابقه ى گناه و فسق در عمل ندارند. «ما غوى»

دلسوز و مردمى هستند. «صاحبكم»

مغلوب هوسهاى خود و ديگران نيستند. «ما ينطق عن الهوى»

مرحوم صدوق در كتاب امالى، روايتى بدين مضمون نقل مى كند: شبى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بعد از نماز مغرب و عشاء رو به مردم كرد و فرمود: هنگام طلوع فجر، ستاره اى (نورى) از آسمان در خانه يكى از شما نزول خواهد كرد، كه آن شخص جانشين من خواهد بود.

نزديك طلوع فجر، همه مردم منتظر آن صحنه بودند، ابن عباس مى گويد: از همه ى مردم بيشتر، پدرم عباس عموى پيامبر، منتظر بود. هنگام طلوع فجر اين صحنه در خانه حضرت على عليه السلام واقع شد، پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: «يا علىّ و الّذى بعثنى بالنبوّة لقد وجبت لك الوصيّة و الخلافة و الامامة بعدى»، اى على به خدايى كه مرا به پيامبرى برانگيخت، بعد از من خلافت و جانشينى براى تو قطعى شد.

عدّه اى از منافقان گفتند: پيامبر اكرم از روى هوى و هوس، پسر عمّ خود را تحسين مى كند كه اين آيات نازل شد.<466>

مرحوم صدوق در امالى، در مورد اينكه رضايت همه مردم كسب نمى شود و زبان مردم قابل كنترل نيست، مى فرمايد: بعضى از مردم حتّى به رسول اكرم صلى الله عليه وآله نسبت هوى و هوس مى دادند و خداوند از حضرت دفاع كرد و فرمود: «و ما ينطق عن الهوى»<467>

در حديث مى خوانيم كه حمزه از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله پرسيد: چرا تمام درهايى كه به مسجد باز بود مسدود كردى جز درِ خانه على عليه السلام را؟ حضرت آيات اول سوره نجم را تلاوت

فرمود: «ان هو الاّ وحىٌ يُوحى ، يعنى من بر اساس فرمان الهى چنين كردم.<4>

در پاسخ كفار كه مى گفتند: «ان هذا الاّ اساطير الاولين»<469> قرآن جز افسانه هاى پيشينيان نيست، خداوند با قاطعيّت مى فرمايد: «ان هو الاّ وحىٌ يوحى سخنان او جز وحى نيست.

هنگامى كه حضرت على عليه السلام در غديرخم به امامت و وصايت تعيين شد، رسول خداصلى الله عليه وآله مورد انتقاد قرار گرفت ولى حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: «ان هو الا وحى يوحى»<470>

گرچه قرآن، كتاب شعر نيست و آيات آن، حكم بيت هاى شعر را ندارد، امّا از نظم خاصى در كلمات و عبارات برخوردار و قرائت آن زيبا و موزون است. «هَوى - غَوى - هَوى - يُوحى 1- حركت ستاره ها به سوى افول و انهدام است و در آينده متلاشى مى شوند. «والنّجم اذا هوى»

2- در راه تبليغ دين، تهمت ها بسيار است، ولى خداوند دفاع مى كند. «ما ضلّ صاحبكم و ما غوى»

3- انبيا، عمرى در ميان منحرفان بودند، ولى منحرف نشدند و اين خود يك نشانه عظمت است. «ما ضل صاحبكم»

4- كرات بزرگ آسمان ها منهدم شدنى است، ولى پيامبر و سخنان او، همچنان استوار است. «والنّجم اذا هوى ما ضلّ صاحبكم و ما ينطق عن الهوى»

5 - فرمان و سخن پيامبر، حجّت و لازم الاجراست. «و ما ينطق عن الهوى»

6- پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نه در گذشته انحراف داشته «ما ضل» و نه در آينده انحرافى خواهد داشت. «و ما ينطق عن الهوى»

7- هر چه مقام و مسئوليّت بالاتر باشد، تضمين بيشترى براى سلامتِ مسئول لازم است. «ما ضلّ - ما غوى - ما ينطق»

8 - در

مديريّت، بايد از افراد پاك، دفاع و دامن آنها از تهمت پاك گردد. «ما ضلّ صاحبكم...»

9- هم پيامبر بر حق است و هم سخن او. «ما ضلّ صاحبكم... - اِن هو الاّ وحى يوحى»

10- سخن پيامبر، نه برخاسته از تمايلات شخصى و نه برخاسته از محيط اجتماعى است. «اِن هو الاّ وحى يوحى»

11- اختيار نزول وحى در محتوى، زمان، مكان و مقدار، با خداست. «يوحى»

12- هوى و هوس، با وحى سازگار نيست. «و ما ينطق عن الهوى اِن هو الاّ وحى يوحى» «مِرَّه» به معناى تابيده شده و محكم است و در قدرت و توانايى به كار مى رود، چنانكه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: صدقه بر «مرّه» و «سوىّ» حلال نيست، يعنى بر افراد توانمند، صدقه روا نيست.<471>

«دنى يعنى نزديك شد، ولى «تدلّى يعنى خيلى نزديك شد تا جايى كه از شدّت نزديكى وابسته شد.

«قاب» معادل كلمه مقدار و «قوس» به معناى كمان است. تعبير به «قاب قوسين» كنايه از شدّت نزديكى و تقرّب پيامبر به خداوند به هنگام نزول وحى است.

در اينكه مراد از «شديد القوى» خداوند است يا جبرئيل، بحث و گفتگو است، ولى اين عنوان، در موارد ديگر فقط براى خدا آمده است. مثلاً در دعاى ندبه مى خوانيم: «و أرِه سيّده يا شديد القوى» خداوندا! امام زمان را به ما نشان بده، يا در دعاى وارده از امام حسن عليالسلام براى دفع شرّ ظالم مى خوانيم: «يا شديد القوى يا شديد الِمحال»<472>، به علاوه در آيات ديگر، خداوند، معلّم قرآن معرّفى شده است، از جمله:

«الرّحمن علّم القرآن»<473> معلّم قرآن خداوند رحمان است.

«عملّك ما لم تكن تعلم»<474>، خداوند چيزهايى را كه

نمى توانستى بياموزى، به تو آموخت.

البتّه در سوره تكوير درباره ى جبرئيل مى خوانيم: «ذى قوّة»<475> ولى بسيار تفاوت است ميان «ذى قوّة» و «شديد القوى». بنابراين منظور از «شديد القوى» خداوند است.

در اين آيات به مسئله معراج پيامبرصلى الله عليه وآله اشاره شده كه ما سيمايى از معراج را در جلد هفتم تفسير نور به مناسبت آيه اول سوره اسراء بيان نموديم.

در تفسير روح المعانى آمده است: در جاهليّت، هنگامى كه دو نفر هم قسم مى شدند، كمان هاى خود را در كنار هم قرار مى دادند و زه آن را مى كشيدند و هر دو يك تير مى انداختند، كنايه از آن كه هر دو يكى شده اند.

فرشته، در افق اعلى نيست، بلكه در افق مبين است و پيامبر مى تواند او را مشاهده كند. «و لقد رأه بالافق المبين»<476>

خداوند مكان ندارد و منظور از افق اعلى (ناحيه برتر)، مكان خاصّى نيست، بلكه مراد اوج بلند مرتبگى و كنايه از احاطه و تسلّط همه جانبه است.

وحى در زمين، با واسطه است، «نزل به روح الامين على قلبك»<477>، جبرئيل، قرآن را بر قلب تو نازل كرد. امّا در اينجا كه سخن از معراج پيامبر است فرمود: «فاوحى الى عبده ما اوحى» يعنى در آسمان ها ديگر خبرى از واسطه نيست.

از امام سجاد عليه السلام پرسيدند: علت معراج پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله چه بود مگر خدا مكان دارد؟ حضرت فرمود: معراج براى آن بود كه خداوند، ملكوت آسمان ها و آنچه را در آنهاست از عجايب صنعت و ابتكار، به پيامبرش نشان دهد.<478>

كلاسى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در معراج ديد، كلاس ويژه اى بود:

محل كلاس: برترين مكان. «و هو بالافق الاعلى»

استاد: (خداوند) قوى ترين استاد. «علّمه

شديد القوى»

محتواى درس: (وحى) محكم ترين سخن. «ان هو الا وحى يوحى»

از امام سؤال كردند: «هل رأى رسول اللّه ربّه» آيا پيامبر در معراج پروردگارش را ديد؟ حضرت فرمودند: «نعم بقلبه رآه» خدا را به قلبش مشاهده كرد. سپس اين آيه را تلاوت فرمودند: «ما كذب الفؤاد ما رأى»<479>

امام رضا عليه السلام فرمود: آيه «لقد رأى من آيات ربّه الكبرى»<480>، آيه «ما كذب الفؤاد ما رأى» را تفسير مى كند، يعنى مراد از رؤيت در آيه، ديدن آيات الهى است، نه ذات خداوند. 1- دين به قدرى ارزش دارد كه بايد معلّم آن، خداوندى باشد كه داراى قدرت بى نهايت است، «علّمه شديد القوى» و شاگرد آن، پيامبرى باشد بى لغزش و معصوم. «ما ضلّ صاحبكم»

2- دريافت علوم الهى، نيازمند ظرفيّت خاصى است. «ما ضلّ صاحبكم و ما غوى... علّمه شديد القوى»

3- يكى از راه هاى شناخت افراد، شناخت استاد است. «ما ضلّ صاحبكم... علّمه شديد القوى»

4- وحى، همان تعاليم الهى است. «يوحى... علّمه شديد القوى»

5 - تحليل ها و تهمت هاى ناروا را پاسخ دهيد. در مقابل كسانى كه مى گفتند: اين قرآن را ديگران به پيامبر آموخته اند، «يعلّمه بشر»<481>، خداوند مى فرمايد: «علّمه شديد القوى»

6- علم پيامبر از خداوند است. «علّمه شديد القوى»

7- علم الهى، از قدرت او جدا نيست. «علّمه شديد القوى»

8 - تنها خداوند قدرتمندترين است، قدرت هاى غير الهى سست است. «...شديد القوى»

9- معلّم بايد در كار خود توانا باشد. «علّمه شديد القوى»

10- با تعليم خدا، يك اُمّى مى تواند معلّم تمام بشريّت شود. «علّمه شديد القوى»

11- همه بشر شاگردان خداوند هستند، «علّم الانسان ما لم يعلم»<482> ولى شخص پيامبر شاگرد مخصوص اوست. «علّمه شديد القوى»

12- برنامه هاى الهى براى بشر، بسيار

محكم و كامل است. «علّمه شديد القوى ذو مرّة...»

13- تقرّب به خدا، مرحله به مرحله و گام به گام است. «دنا فتدلّى»

14- رابطه معلّم و شاگرد بايد نزديك و صميمى باشد. «دنا فتدلّى»

15- در سخن، از واژگان و ادبيات مخاطب استفاده كنيم و به لسان قوم سخن بگوييم. «قاب قوسين» (در فرهنگ عرب، نزديكى دو كمان، نشانه نزديكى صاحبان آنها بود.)

16- قرب به خداوند، محدوديّت ندارد. «او ادنى»

17- مردان خدا، در زمين باشند يا در آسمان، عبد خدايند. «اسرى بعبده»<483>، «فاوحى الى عبده»

18- بندگى، بستر فراگيرى است. «فاوحى الى عبده»

19- پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله هم در دريافت وحى معصوم است و هم در ابلاغ آن. «ما ينطق عن الهوى... ما كذب الفؤاد ما رأى»

20- آن شهود باطنى حجت است كه مورد تأييد خدا باشد. «ما كذب الفؤاد ما رأى» «تمارونه» از «مراء» به معناى جدال همراه با شك و ترديد و «نزلة» به معناى يكباره نازل شدن است. «سدرة المنتهى» نام مكانى نزديك بهشت موعود است كه مالامال از الطاف الهى است و به گفته روايات جز شخص پيامبر اسلام كسى از آن بالاتر نرفته است.<484>

در حديث آمده است: آنجايى كه آخرين مرحله پرواز فرشتگان يا آخرين مرحله بالا رفتن اعمال مى باشد، به آن «سدرة المنتهى» مى گويند و در روايات مى خوانيم: «سدرة المنتهى» نام درختى است كه همراه هر برگ آن فرشته اى در حال تسبيح است.<485>

چون در ماجراى معراج، ناباورى و ترديد بسيار است، خداوند يك بار در سوره اسراء فرمود: «سبحان الّذى» يعنى او از كار لغو منزّه است و معراج يك هدف بس عالى دارد و يك بار در اين سوره

فرمود: چرا در اين باره جدال مى كنيد؟ «أفتمارونه...»

گرچه همه مردم زير نظر خداوند هستند، امّا خداوند گاهى بعضى را به طور خاص مورد نظر قرار مى دهد. «و لقد راه نزلة اخرى» يعنى خداوند در معراج پيامبرش را يكبار ديگر مورد نظر ويژه قرار داد. همان گونه كه خداوند با اينكه با همه مردم است، «و هو معكم»<486> ولبودن او با متّقين به گونه اى ديگر است. «انّ اللّه مع الّذين اتّقوا»<487>

آرى، همراه بودن و عنايت خداوند گاهى عام است و گاهى خاص. او پيامبرش را در آسمان ها مهمان كرد و نزد سدرة المنتهى و بهشت موعود، مورد نظر خاص خود قرار داد.

اين معنا در تفسير اطيب البيان ذكر شده، امّا در تفاسير ديگر به گونه اى ديگر معنا شده است: پيامبر، يك بار ديگر جبرئيل را با قيافه اصلى ديد و يا بار ديگر، خدا را با ديد باطنى ديد.

دليل ما در انتخاب گفتار اطيب البيان اين است كه اين آيات در مقام تجليل از پيامبر و معراج اوست و ديدن جبرئيل، براى پيامبر كه مقامش بالاتر از جبرئيل است امتياز و تجليلى نيست و با سياق آيات خيلى تناسب ندارد، و نيز ديدن باطنى خداوند، براى پيامبر هميشه بوده و نه يكبار و دو بار، ولى لطف خاص خداوند در معراج قابل توجّه بوده است، چون خداوند با هدفى خاص پيامبرش را به آسمان ها برد، بنابراين نگاه خاصى به او داشت. «راه نزلة اخرى»

در حديث مى خوانيم كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: من جبرئيل را نزد سدرة المنتهى ديدم. جبرئيل به پيامبر گفت: انتهاى حدّى كه خداوند براى من گذارده همين جاست و اگر بيشتر از

آن بيايم، بالهايم خواهد سوخت.<488> 1- افراد بى ايمان، تحمّل باور كردن مكاشفات و دريافت هاى اولياى خدا را ندارند و با بدبينى و ترديد با آنها به جدال مى پردازند. «أفتمارونه»

2- در مسائل نظرى و فكرى بحث و ترديد جاى دارد ولى در محسوسات و ديدنى ها جايى ندارد. «أفتمارونه على ما يرى»

3- شرط تبليغ، پذيرش همگانى نيست. بعضى انكار يا ترديد يا جدال مى كنند. «أفتمارونه»

4- پرسش و دليل خواهى هميشه مورد سفارش است، «فسئلوا اهل الذكر»<489> ولى مجادله و ستيز مورد توبيخ است. «أفتمارونه»

5 - سدرة المنتهى به قدرى مهم است كه بهشت با آن عظمتش در كنار اوست. «عند سدرة المنتهى عندها جنة المأوى»

6- بالاتر از بهشت نيز وجود دارد. «عند سدرة المنتهى عندها جنة المأوى» در آيه اول سوره اسراء خوانديم كه خداوند پيامبرش را شبانه سير داد تا آيات خود را به او نشان دهد: «لِنُريَه من آياتنا»، در اين سوره مى فرمايد: خداوند آيات خويش را به او نشان داد. «و لقد رأى من آيات ربّه الكبرى»

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از هر جهت معصوم است:

افكار و كردار: «ما ضلّ صاحبكم»

زبان و گفتار: «ما ينطق عن الهوى»

علم و دانش: «علّمه شديد القوى»

دل و قلب: «ما كذب الفؤاد ما رأى»

چشم و ديده: «ما زاغ البصر و ما طغى» 1- حقّ چشم، آن است كه نه انحراف بيند و نه زياده. «ما زاغ البصر و ما طغى»

2- چشمى توان ديدن آيات بزرگ الهى را دارد كه واقع بين و حق بين باشد. «ما زاغ البصر و ما طغى و لقد رأى من آيات ربّه الكبرى»

3- آيات الهى به قدرى گسترده است كه حتّى اشرف مخلوفات، تنها گوشه اى

از آن را مى بيند. «من آيات ربّه» خداوند قادرى كه بشر را به اوج آسمان ها مى برد و آيات بزرگ خود را به او نشان مى دهد كجا، و بت هاى سنگى بى خاصيّت كجا.

در قرآن نام نُه بت آمده است: «لات»، «عُزّى»، «مناة» دراين سوره، «بعل» در صافّات و «وُّد»، «سواع»، «يَعوق»، «يغوث» و «نسر» در سوره نوح. 1- نگاه بايد هدفدار باشد. «أفرايتم اللات...»

2- مبلّغ بايد از عوامل انحراف و وسايل آن آگاه باشد. «اللات والعزّى و مناة...»

3- ذكر نام عوامل انحرافى و محكوم كردن آن، در كتاب مقدّس مانعى ندارد، بلكه ضرورت دارد چون كتاب هدايت است. «اللات والعزّى»

4- گاهى بايد نام اشيا و افراد را هر چند بد باشند ببريم. «اللات والعزّى و مناة...»

5 - در اصلاح، ابتدا بايد سراغ سرچشمه ها رفت. در بت شكنى نيز بايد ابتدا سراغ بت هاى بزرگ رفت. (نظير آيه «فقاتلوا ائمّة الكفر»<490>) «اللات و العزّى و مناة...»

6- هرچه را براى خود نمى پسنديد، براى ديگران نپسنديد. «ألكم الذكر وله الانثى» (مشركان كه دختر را ننگ مى دانستند، فرشتگان را دختران خدا مى خواندند.)

7- در ارشاد، مى توان از شيوه طرح سؤال استفاده نمود. «ألكم الذكر و له الانثى»

8 - تبعيض ميان دختر و پسر، نوعى بى عدالتى است. «ألكم الذكر و له الانثى . تلك اذاً قسمة ضيزى منظور از «سلطان» در قرآن، دليل و برهان است كه مايه ى سلطه علمى مى گردد.

بت پرستان، هر يك از بت ها را مظهر امرى مى دانستند، يكى را مظهر قدرت، يكى علم، يكى محبّت، يكى خشم و.... قرآن مى فرمايد: اين عناوين و القاب دهان پركن، هيچ خاصيّتى ندارد و اين اسم ها، بى مسمّى است. 1- به هر شعار

و عنوان و لقبى، نبايد توجّه كرد. «اسماء سميّتموها»

2- نياكان، فرهنگ سازان نسل بعد از خود هستند. «سميتموها انتم و اباءكم»

3- تقليد كوركورانه، گرچه از نياكان و پدران باشد، ممنوع است. «انتم و اباءكم»

4- شرك، برخاسته از خيال پردازى و موهوم گرايى است و هيچ گونه پشتوانه منطقى ندارد. «سمّيتموها... ما انزل اللّه بها من سلطان»

5 - عقايد، بايد بر اساس برهان باشد و حدس و گمان و تقليد، كافى نيست. «ما انزل اللّه بها من سلطان ان يتّبعون الاّ الظن»

6- هدايت از سوى خداوند است، «جاءهم من ربّهم الهدى» و گمراهى از هواى نفس. «تهوى الانفس»

7- هوا پرستى، محكوم است. «يتبعون... ما تهوى الانفس»

8 - خداوند، بر همه اتمام حجّت كرده است و پس از آمدن وحى، ديگر انسان عذرى ندارد. «و لقد جاءهم من ربّهم الهدى»

9- ارشاد و هدايت، از شئون ربوبيّت است. «من ربّهم الهدى»

10- هرگاه راه هايى را محكوم مى كنيد، راه حق را ارائه دهيد. «جاءهم من ربّهم الهدى»

11- راه علم و راه وحى، حق است. «سلطان... من ربّهم الهدى» ولى سليقه هاى شخصى «انتم» و نياكان «آباءكم» و راه ظنّ و گمان «الا الظنّ» و راه هوى و هوس «تهوى الانفس» همه باطل اند. «تمنّى» به معناى آرزو است، خواه امر ممكن يا محال، منطقى يا بى اساس.<491> امّا «رجا» در مورد آرزوهاى شدنى، «طمع» در مورد آرزوهايى كه حصول آن نزديك است و «أمل» در مورد آرزوهايى كه بدست آوردنش مشكل باشد بكار مى رود.<492>

اسلام براى اصلاح رفتار، سرچشمه افكار را اصلاح مى كند. براى اينكه به اميد كسب عزّت و قدرت به سراغ اين و آن نرويم، مى فرمايد: «انّ العزّة للّه جميعا»<493> تمام عزّت از اوست.

«انّ القوّة للّه جميعا»<494> تمام قدرت از اوست.

در اين آيه نيز مى فرمايد: آخرت و دنيا مخصوص خداست، پس چرا از غير او توقّع دارى؟!

هستى به اراده ى خداوند مى چرخد نه به آرزوى ما. امام على عليه السلام مى فرمايد: «عرفت اللّه بفسخ العزائم و نقض العهود»<495> خدا را از اين راه شناختم كه برخى تصميم هاى بشر را فسخ و برخى عهدهاى او را نقض مى كند، يعنى هستى با اراده ى او مى چرخد نه با تيم ما.

امام صادق عليه السلام فرمود: نه فرشته و نه پيامبر، در برابر قهر الهى، نمى توانند شما را نجات دهند. هر كس انتظار شفاعت دارد، در جستجوى رضاى خدا باشد.<496>

سؤال: آيا شفاعت يك نوع پارتى بازى نيست؟

پاسخ: هرگز، زيرا:

الف: كسى مورد شفاعت قرار مى گيرد كه با فكر و عمل، براى خود استحقاق شفاعت را ايجاد كرده باشد. بنابراين بر خلاف پارتى، شفاعت قانون و ضابطه دارد.

ب: در شفاعت، حقى از بين نمى رود ولى در پارتى بازى حقوق ديگران ضايع مى شود.

ج: شفاعت كننده، از شفاعت شونده انتظارى ندارد، بر خلاف پارتى بازى كه شخصى كه كار را انجام داده است، انتظاراتى دارد.

د: هدفِ شفاعت كننده، رستگارى شفاعت شونده است، ولى هدف در پارتى بازى كاميابى دنيوى است.

ه: شفاعت، وسيله تربيت و رشد است، زيرا شفاعت شونده با اولياى خدا كه شفاعت كننده هستند، رابطه ى معنوى برقرار مى كند.

«لمن يشاء» را دو گونه مى توان معنا كرد:

الف: هر كسى را كه خدا بخواهد به او اجازه شفاعت كردن مى دهد.

ب: هر كسى را كه خدا بخواهد به او اجازه شفاعت شدن مى دهد.

سؤال: آيا شفاعت موجب تشويق انسان ها به گناه نمى شود؟

پاسخ: هرگز، زيرا اولاً معلوم نيست چه كسى شفاعت مى شود و ثانياً اگر

ساختن يك دارو براى رفع مسموميّت، انسان ها را به مسموم شدن و زهر خوردن تشويق مى كند؟!

نگاهى به آرزو در روايات و آيات

ارزش آرزو:

آرزو عامل و انگيزه حركت و رشد است. رسول اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند: «لولا الامل ما رضعت والدة ولدها و لا غرس غارس شجرها»<497> اگر آرزو نبود، نه مادرى كودك خود را شير مى داد و نه كشاورزى درختى را مى كاشت.

حضرت عيسى عليه السلام، پيرمردى را ديد كه بيل در دست دارد و زمين را شخم مى زند، گفت: خدايا! آرزو را از اين مرد بگير. ديد پيرمرد بيل را كنار گذاشت و خوابيد. پس از مدتى، حضرت عيسى از خدا خواست كه آرزو به او برگردد، مشاهده كرد كه پيرمرد بلند شد و شروع بهكار كرد.<498>

مهار كردن آرزو:

آرزوها بايد در چارچوب امكانات، استعدادها، شرايط و ظرفيّت باشد وگرنه سر از موهومات در مى آورد. امام على عليه السلام فرمودند: بيشترين ترس من بر شما، از هوا پرستى و آرزوهاى طولانى است.<499>

آرزوهاى منفى:

در قرآن از بعضى آرزوها انتقاد و نهى شده است. نظير كسانى كه آرزو داشتند ثروت قارون را داشته باشند و مى گفتند: «يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون»<500>

يا آرزو دارند مورد ستايش نابجا قرار گيرند: «يحبّون أن يحمدوا بما لم يفعلوا»<501>

يا آرزو دارند بر ديگران برترى داشته باشند. «تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوّاً فى الارض»<502>

بارها خداوند با جملات: «لا تعجبك اموالهم»<503> و «لا تمدّنّ عينيك»<504> مؤمنان را از نگاه هاى آرزومندانه به سرمايه داران و مرفّهان باز داشته است.

آرزوهايى كه به آن نمى رسند:

در قيامت بارها مجرمان «يا ليتنى» (اى كاش) مى گويند، ولى چه سود:

«يا ليتنى كنت ترابا»<505> اى كاش خاك

بودم. (خاك، يك دانه مى گيرد و يك خوشه مى دهد. خاك، فاضلاب را مى گيرد و آب زلال مى دهد، ولى بعضى انسان ها جز فسادكارى نمى كنند.)

«يا ليتنى اتّخذت مع الرسول سبيلا»<506> اى كاش با پيامبر يك راهى را انتخاب كرده بودم.

«يا ليتنى لم اوت كتابيه»<507> اى كاش نامه عمل به دستم نمى رسيد.

«يا ليتنى قدّمت لحياتى»<508> اى كاش براى روز حياتم كه امروز است، چيزى از پيش فرستاده بودم.

«يا ليتنا نردّ و لا نكذّب»<509> اى كاش به دنيا بازگشته و ديگر تكذيب نمى كرديم. 1- به اميد شفاعت و كارگشايى ديگران نباشيد كه به اين آرزو نخواهيد رسيد. «ام للانسان ما تمنّى»

2- رها كردن هدايت الهى «من ربّهم الهدى» و به سراغ آرزوهاى خيالى رفتن محكوم است. «ام للانسان ما تمنّى»

3- ولايت و حاكميّت مطلقه در آخرت و دنيا مخصوص خداست، به سراغ غير او نرويم. «فللّه الاخرة و الاولى»

4- غير خدا هر كه و هر چه باشد، زودگذر است و ماندگار نيست. «فللّه الاخرة و الاولى»

5 - اصل، اراده حكيمانه خداوند است، خواه آرزوهاى ما با آن همساز باشد يا نباشد. «ام للانسان ما تمنّى فللّه الاخرة و الاولى»

6- جلوه ى مالكيّت خداوند، در قيامت بيشتر است. «الاخرة و الاولى» (نام آخرت قبل از دنيا آمده است.)

7- حتّى فرشتگان مقرّب، بدون اذن خدا قدرت شفاعت ندارند، چه رسد به بت ها. «الا اسماء سمّيتوها... و كم من ملك»

8 - چون آخرت و دنيا مخصوص خداست، پس اذن و رضايت او در شفاعت ضرورى است. «فللّه الاخرة و الاولى... الا ان ياذن اللّه»

9- نه هر موجودى حق شفاعت دارد، نه هر خلاف كارى شفاعت مى شود. بلكه شفاعت براى كسى است كه خدا

بخواهد و شكى نيست كه خواست خداوند نيز حكيمانه و طبق اصول و ضوابط است. «...لمن يشاء» هر امرى كه واقعاً علمى باشد حق است و هر حقى مطابق علم واقعى است و هر دو به جاى يكديگر بكار مى روند. قرآن به جاى اينكه بفرمايد: گمان، انسان را از علم بى نياز نمى كند، مى فرمايد: گمان، انسان را از حق بى نياز نمى كند، پس حق و علم يكى است. «انّ الظنّ لاغنى من الحق شيئاً»

نام دختر نهادن بر فرشته، براساس باور باطلى بود كه فرشتگان را دختران خدا مى دانستند.

نقّاشانى كه فرشتگان را به شكل دختر مى كشند، رگه هايى از رسومات جاهلى دارند، گرچه ناخودآگاه باشد. 1- هر كس در برابر دادگاه قيامت احساس مسئوليّت كند، هر حرفى نمى زند و به هر حدس و گمانى عقيده پيدا نمى كند. «لا يؤمنون بالاخرة ليسمّون الملائكة»

2- نامگذارى را ساده نيانگاريد. كسانى كه نام ناروا بر ديگران مى گذارند، مورد توبيخ اند. «ليسمّون الملائكة تسمية الانثى»

3- هر كس علم ندارد، ساكت باشد. «ليسمّون الملائكة... ما لهم به من علم»

4- هر كجا علم نبود، حدس و گمان جولان دارد. «ما لهم به من علم ان يتّبعون الاّ الظن»

5 - در امور اعتقادى، گمان كافى نيست. «انّ الظنّ لا يغنى من الحق شيئاً» در قرآن، فرمان اعراض از: كفّار<510>، مشركان<511>، منافقان<512>، جاهلان<513> فراريان از جبهه<514> و كسانى كه در آيات الهى خوض مى كنند<515> آمده است.

سيماى دنيا در قرآن

به مناسبت جمله «و لم يرد الاّ الحياة الدنيا» مطالبى درباره دنيا نقل مى كنم:

دنيا كم است. «متاع الدنيا قليل»<516>

دنيا فانى است، عبورگاه است نه توقفگاه. «ما عندكم ينفد»<517>

دنيا جز لهو و لعب نيست. «و ما هذه الحياة الدنيا الاّ لهو و

لعب»<518>

دنيا وسيله فريب است. «ما الحياة الدنيا الاّ متاع الغرور»<519>

دنياگرايى مانع آخرت است. «أ رضيتم بالحياة الدنيا من الاخرة»<520>

دنيا، دلربا است. «يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون»<521>

در آيه 20 سوره حديد، پنج ويژگى براى دنيا ذكر شده كه با مراحل پنجگانه عمر انسان مطابقت دارد: «و اعلموا انما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد...»

لعب و بازى. (كودكى)

لهو و سرگرمى. (نوجوانى)

زينت و خودآرايى. (جوانى)

تفاخر و فخرفروشى. (ميانسالى)

تكاثر و ثروت اندوزى. (كهنسالى)

آرى، دنيا وسيله است نه هدف، چنانكه در دعاى ماه شعبان مى خوانيم: «و لا تجعل الدنيا اكبر همّنا» خدايا دنيا را هدف برتر ما قرار مده. 1- در برخورد با كسانى كه دنيا محور و خداگريزند، تسامح نداشته باشيد. «فاعرض عن من تولّى عن ذكرنا»

2- از كسانى كه به دين خدا پشت مى كنند و حاضر به شنيدن نام خدا و دستورات او نيستند، اعراض كنيد. (در اسلام، بايكوت كردن داريم.) «فاعرض عن من تولّى عن ذكرنا»

3- تبرّى جستن از دشمنان اسلام، يك اصل است. «فاعرض»

4- در تبليغ دين، وقت و فرصت را در موارد بى ثمر هدر ندهيد. «فاعرض...»

5 - گاهى مقابله به مثل لازم است. بايد از كسى كه از ياد خدا اعراض مى كند، اعراض كرد. «فاعرض عن من تولّى عن ذكرنا»

6- دنياگرايى و اعراض از ياد خدا، ملازم يكديگرند. «تولّى عن ذكرنا و لم يُرد الاّ الحياة الدنيا»

7- آنچه نكوهيده است، انحصار فكر و عمل در راه رسيدن به دنياست وگرنه تلاش و علاقه طبيعى امرى پسنديده است. «و لم يُرد الا الحياة...»

8 - دنياگرايى، نشانه سطح پايينِ درك و معرفت است. «لم يُرد

الا الحياة الدنيا... ذلك مبلغهم من العلم»

9- كسانى كه جز به دنيا فكر نمى كنند گمراهند. «لم يرد الاّ الحياة الدنيا... ضلّ...»

10- ايمان به علم خداوند، سبب تسلّى و دلدارى مؤمنان است. «هو اعلم بمن ضلّ عن سبيله»

11- خداگريزى و دنيامحورى، بارزترين نشانه انحراف است. «تولّى عن ذكرنا و لم يُرد الاّ الحياة الدنيا... اعلم بمن ضلّ»

12- علم خداوند به خوبان و بدان يكسان است. «هو اعلم... هو اعلم بمن اهتدى» در آيه قبل خوانديم كه بعضى، از ياد خدا اعراض مى كنند و جز دنيا فكر ديگرى ندارند. اين آيه مى فرمايد: اعراض از كسى كه همه چيز از اوست و كيفر و پاداش به دست اوست، كمال بى خردى است، شما اگر دنيا هم مى خواهيد نبايد از او اعراض كنيد، زيرا كه دنيا هم به دستاوست.

عظمت آسمان ها از زمين بيشتر است، لذا در قرآن همواره «السموات» مقدّم بر «الارض» آمده است. 1- كيفر و پاداش عادلانه، به علم و قدرت نياز دارد. «للّه ما فى السموات... ليجزى»

2- هستى، هدفدار است. «للّه ما فى السموات... ليجزى...»

3- پاداش الهى برتر از عمل نيك انسان است ولى كيفر، بيش از عملِ بد نيست. «الّذين اساءوا بما عملوا... الّذين احسنوا بالحسنى»

4- سرنوشت انسان، به دست خود اوست. «بما عملوا... الّذين احسنوا بالحسنى» «فواحش» جمع «فاحشة» به گناهى گفته شده كه زشتى آن بر همه روشن باشد، نظير زنا.

براى كلمه «لَمَم» در روايات<522> و كتب لغت و تفسير، معانى گوناگونى نقل شده است، از جمله:

1- گناهى كه ناخواسته و بدون اصرار باشد.

2- گناهى كه تصميم بر آن گرفته شده باشد، ولى عملى نشود.

3- گناهى كه بعد از آن عذرخواهى و توبه صورت

گرفته باشد.

4- گناهى كه وعده عذاب براى آن داده نشده باشد.

5 - گناهى كه براى ارتكاب آن، حدّى تعيين نشده باشد.

مخالفت فرمان خداوند هر چه باشد، بزرگ است، ولى با اين حال همه گناهان در يك سطح نيستند، برخى گناهان همچون دروغ و غيبت، زشتى بيشترى دارند و از كيفر سخت ترى برخوردارند. علاوه بر آنكه زمان گناه، مكان گناه، قصد گناهكار، علم و جهل او نسبت به گناه، اصرار و عاصرار بر گناه نيز در آن اثر مى گذارد.

مسئله بزرگ و كوچكى گناه در قرآن بارها مطرح شده است،<523> و اينكه تمام اعمال انسان ضبط شده، «كل صغير و كبير مستطر»<524> و پرونده عمل انسان در روز قيامت گشوده مى شود، «و نخرج له يوم القيامة كتاباً يلقاه منشوراً»<525> و در اين هنگام فريادش بلند مىود: «يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها»<526> اين چه كتابى است كه در ثبت تمام اعمال صغيره و كبيره فروگذار نكرده است.

امام رضاعليه السلام گناهان كبيره را بدين صورت فهرست كرده اند: قتل نفس، زنا، سرقت، شراب خوارى، نارضايتى و عاق والدين، فرار از ميدان جنگ، تصرّف ظالمانه در مال يتيم، خوردن گوشت مردار، خون، گوشت خوك، آنچه به غير نام خدا ذبح شده، رباخوارى، رشوه خوارى، قماكم فروشى، تهمت به زنان پاكدامن، لواط، گواهى ناحق، نااميدى از رحمت خداوند، ايمن دانستن خود از عذاب الهى، يأس از رحمت الهى، كمك و تكيه به ظالمان، سوگند دروغ، حبس و ندادن حق ديگران، دروغ، تكبّر، اسراف، تبذير، خيانت، كوتاهى در انجام حج، دشمنى با اولياى خاشتغال به لهو و لعب و اصرار بر گناه.<527>

امام باقر عليه السلام به مناسبت

جمله «فلا تزكّوا انفسكم» فرمودند: به نماز و زكات و روزه و عبادات خود افتخار نكنيد كه خداوند متقين را بهتر مى شناسد.<528>

از امام صادق عليه السلام پرسيدند: آيا جايز است كه انسان خود را ستايش كند؟ فرمود: اگر اضطرار پيش آمد، مانعى ندارد، سپس فرمودند: آيا نشنيده اى كه يوسف نزد حاكم مصر از خود ستايش كرد و فرمود: «اجعلنى على خزائن الارض انّى حفيظ عليم»<529> مرا مسئول درآمدو محصولات زمين قرار بده زيرا كه من حافظ بيت المال و فردى آگاهم.

امام على عليه السلام هنگامى كه شنيد گروهى براى فخر فروشى به يكديگر مى گويند، ما ديشب را تا صبح نماز خوانديم و ديروز روزه بوديم، فرمود: من ديشب خوابيدم و ديروز روزه نبودم. بنابراين، گاهى بايد براى جلوگيرى از غرور خود يا ديگران، اين گونه سخن گفت.

فردى يهودى نزد رسول خداصلى الله عليه وآله آمد و معجزات حضرت موسى را به رخ پيامبر كشيد، آن حضرت فرمود: نارواست كه انسان از خود ستايش كند ولى براى روشن شدن تو مى گويم:

حضرت آدم براى توبه خود، حضرت نوح براى نجات از غرق شدن، حضرت ابراهيم براى نجات از آتش و حضرت موسى براى نجات از ترس، خدا را به حقّ محمّد و آل محمّدعليهم السلام سوگند دادند، اى يهودى! اگر موسى مرا مى ديد به من ايمان مى آورد، حضرت مهدى از نسل من است كه حضرت عيسى براى يارى او از آسمان نازل مى شود و پشت سر او نماز مى خواند.

نگاهى به مسأله گناه

اهميّت مسأله

ارزش هر انسانى به مقدارى است كه در برابر گناه مقاومت مى كند. اگر براى يك مثقال طلا گناه كرديم، ارزش ما يك مثقال است و

اگر براى صد مثقال، ارزش ما صد مثقال است. امام على عليه السلام فرمود: به خدا سوگند اگر كره زمين (اقاليم سبعه) را به من دهند تا براى گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى مرتكب گناه شوم، اين كار را نخواهم كرد.<530>

هيچ گناهى را كوچك نشمريم

امام على عليه السلام فرمودند: بدترين گناه، گناهى است كه انسان آن را سبك يا كوچك بشمارد. «اشدّ الذنوب ما استخف به صاحبه»<531>

تقوى از گناه ملاك رابطه است

در روايات مى خوانيم: همانا دوست پيامبر كسى است كه مطيع خدا باشد، گرچه نسبتى با حضرت نداشته باشد و دشمن پيامبر، كسى است كه نافرمانى خدا كند، گرچه از نزديكان حضرت باشد. «انّ ولىّ محمّد مَن اطاع اللّه و اِن بعدت لحمته و انّ عدوّ محمّد مَن عصى اللّه و اِن قَرُبت قرابته»<532>

تبديل گناه صغيره، به كبيره

بعضى عوامل و شرايط، گناهان صغير را به كبيره تبديل مى كند، از جمله:

اصرار بر صغيره، سبك شمردن گناه، شادى كردن هنگام گناه، انجام دادن گناه از روى طغيان، مغرور شدن به مهلت هاى الهى، آشكارا گناه كردن، گناه بزرگان و افراد برجسته.

آثار گناه

قساوت دل، سلب نعمت، ردّ دعا، تغيير رزق، محروم شدن از بعضى عبادات نظير نماز شب، بلاى ناگهانى، قطع باران، ويرانى خانه، رسوايى و خوارى، كوتاهى عمر، زلزله، فقر و نادارى، اندوه و بيمارى، تسلط اشرار، كه براى هر يك از اين آثار، آيات و رواياتى وارد شده است.
راههاى جبران گناه

1. نماز. «انّ الحسنات يذهبن السيئات»<533>

2. استغفار. «فاستغفروا اللّه و استغفر لهم الرسول»<534>

3. انفاق. «صدقة السرّ تكفّر الخطيئة»<535>

4. حل مشكلات مردم. «من كفّارات الذنوب العظام اغاثة الملهوف»<536>

5. كار نيك. «و الّذين آمنوا و عملوا الصالحات لنكفّرنّ

عنهم سيّئاتهم»<537>

6. دورى از گناهان كبيره. «ان تجتنبوا كبائر... نكفّر عنكم»<538>

7. ايمان و عمل صالح. «الاّ مَن تاب و آمن و عمل عملاً صالحا اولئك يبدّل اللّه سيّئاتهم حسنات»<539>

8. شركت در جنگ و جهاد. «و قاتلوا و قتلوا لاكفّرنّ عنهم سيئاتهم»<540>

9. سلام كردن، طعام دادن و نماز شب. «ثلاث كفّارات: افشاء السلام و اطعام الطعام و الصلاة بالليل و الناس نيام»<541>

حساب تزكيه نفس و خودستايى، از حساب بيان نعمت هاى الهى جداست. خداوند در اين آيه مى فرمايد: خودتان را ستايش نكنيد، «فلا تزكّوا انفسكم» ولى در جاى ديگر مى فرمايد: «و امّا بنعمة ربّك فحدّث»<542> نعمت ها و الطاف خدا را بيان كن. 1- با بيان نشانه ها، خوبان را معرّفى كنيم. «للذين احسنوا الحسنى... الّذين يجتنبون»

2- انجام كارهاى خوب، زمانى ارزشمند است كه همراه با تقوى و دورى از گناه باشد. «احسنوا... يجتنبون الكبائر»

3- اجتناب از گناه بايد سيره و ملكه انسان باشد. «يجتنبون» (فعل مضارع نشانه استمرار و دوام است)

4- روشن ترين نشانه نيكوكاران، دورى از گناهان كبيره و گناهانى است كه قبح بيشترى دارند. «للذين احسنوا... الّذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش»

5 - نزديك شدن به گناه، انسان را به گناه مى كشاند. (لذا قرآن، واژه اجتناب و دورى از گناه را به كار برده است.) «يجتنبون كبائر»

6- در زمين به سراغ فرشته نگرديد، انسان، جايزالخطا است و حتّى نيكوكاران در معرض لغزش و خطا هستند. «للّذين احسنوا... الّذين يجتنبون... الاّ اللّمم»

7- مربّى بايد خطاپوش باشد و از يك سرى لغزش ها، گذشت كند. «الاّ اللّمم»

8 - از گناهانى كه لحظه اى انجام مى گيرد و لجاجت و اصرارى بر آن نيست، بايد گذشت. «الاّ اللّمم»

9- انگيزه در عمل، اثر دارد.

گناهانى كه با انگيزه سرپيچى و نافرمانى صورت نمى گيرد، مورد عفو است. «الاّ اللّمم»

10- مغفرت الهى، دليل و توجيهى براى گناه كردن نيست، در هر حال بايد از گناه اجتناب كنيم. «يجتنبون... واسع المغفرة»

11- حتّى مرتكبين گناه كبيره، نبايد از رحمت الهى مأيوس شوند. «انّ ربّك واسع المغفرة»

12- خداوند، هم علم دارد و هم قدرت ولى در عين حال خطاپوش است. «واسع المغفرة هو اعلم بكم اذ انشأكم من الارض»

13- خداوند نه تنها امروز ما، بلكه دوران پست جنينى ما را نيز مى داند، پس فخرفروشى نكنيم. «اذ انتم اجنّة فى بطون امّهاتكم»

14- كسانى كه از گناه دورى مى كنند، گرفتار خودستايى نشوند. «يجتنبون الكبائر... فلا تزكّوا انفسكم»

15- توجّه به ناچيزى و ضعف و ذلت سابق، انسان را از خودستايى باز مى دارد. «اذ انتم اجنّة فى بطون امّهاتكم فلا تزكّوا انفسكم»

16- اصلاح رفتار مردم بايد از طريق اصلاح عقايد باشد. عقيده به علم الهى انسان را از خودستايى باز مى دارد. «هو اعلم... فلا تزكّوا انفسكم»

17- اگر كمالى داريم همه از اوست، چرا به خود افتخار مى كنيم. «انشأكم من الارض... فلا تزكّوا انفسكم»

18- خودستا، متّقى نيست. «فلا تزكّوا انفسكم هو اعلم بمن اتّقى»

19- با تظاهر به تقوى، انسان متّقى نمى شود. «هو اعلم بمن اتّقى» «أكدى از «كُدية» يعنى بخل و دست كشيدن از انفاق كه در اصل به معنى زمين سخت است. «وفىّ» صيغه مبالغه است، يعنى حضرت ابراهيم در همه موارد به وعده وفا كرد.

در شأن نزول آيه گفته اند كه شخصى اهل انفاق بود، ديگران به او گفتند: در آينده نيازمند خواهى شد. او از انفاق دست كشيد و گرفتار بخل شد.

خداوند حضرت ابراهيم را با

اوصاف گوناگونى ستايش فرموده است، از جمله: اوّاه، حليم، بصير، مخلص، قانت، شاكر، صدّيق، صالح، قوى، مؤمن، محسن، وفىّ، خليل، امام، اسوة، اُمّة، عابد، حنيف و مسلم.

در قرآن، دو بار صحف ابراهيم و موسى در كنار هم ذكر شده است: يكى در اين سوره و يكى در سوره اعلى آيه 19. «صحف ابراهيم و موسى» و همه چيز خود را در راه خدا داد: «بذل نفسه للنيران و قلبه للرحمن و ولده للقربان و ماله للاخوان» جان را تسليم آتش، دل را تسليم خ، فرزند را براى قربانى شدن و ثروت را براى برادران ايمانى خود قرار داد.

چون حضرت موسى مورد قبول اهل كتاب و حضرت ابراهيم مورد قبول مشركان مكّه بود، لذا نام اين دو بزرگوار در كنار هم بيان شده است.

در برابر بخل، سخن از وفا و ايثار حضرت ابراهيم مطرح شده است. 1- در تربيت، از نمونه هاى در دسترس استفاده كنيد. «افرأيت...»

2- هم گرايش و علاقه قلبى لازم است و هم كار زياد و هم استمرار آن و نبود هر يك نقص است. («تولّى»، نشانه گرايش نداشتن است، «اعطى قليلاً» انتقاد از كم كارى و «أكدى» اشاره به استمرار نداشتن است.)

3- در تربيت، نام افراد مهم نيست، بيان روحيات و خصلت ها مهم است. «الّذى تولّى... اعطى... اكدى»

4- هر يك از عروج يا سقوط انسان، مراحلى دارد كه مرحله اول اعتقادى است، سپس عملى. «تولّى... اعطى قليلاً»

5 - كسى كه نادار است و كم انفاق مى كند، قابل ستايش است. «لايجدون الا جهدهم»<543> ولى فرد متمكّن، اگر مقدار قابلى كمك نكند، قابل توبيخ است. «اعطى قليلاً»

6- كمى انفاق گاهى حكيمانه است، نظير غذاى كم

به كودك كه اگر زياد شد موجب ضرر و زيان مى شود، ولى گاهى ريشه آن بخل است كه مورد انتقاد مى باشد. «اعطى قليلاً و اكدى»

7- راه درمان بخل، ياد سخاوتمندان و ايثارگران است. «اعطى قليلاً و اكدى... ابراهيم الّذى وفّى»

8 - از كجا مى دانيد كه آينده فقير مى شويد و از حالا بخل مى ورزيد. «اعطى قليلاً و اكدى أعنده علم الغيب فهو يرى»

9- گرچه در كتب آسمانى تحريفاتى صورت گرفته ولى باز هم جاهايى از آنها قابل استناد است. «ام لم ينبّأ بما فى صحف موسى»

10- اديان آسمانى، اصول مشتركى دارند. «ام لم ينبّأ بما فى صحف موسى و ابراهيم»

11- با نام بردن از كمالات و خدمات ديگران، به آنان ارج نهيم. «موسى و ابراهيم»

12- در تبليغ، از نمونه هاى مورد قبول استفاده كنيم. «موسى و ابراهيم» (اين دو پيامبر در عصر بعثت، معروف و شناخته شده بودند.)

13- در تربيت، الگوهاى مثبت و منفى، هر دو را بايد ارائه كرد. «اعطى قليلا... ابراهيم الّذى وفّى»

14- وفادارى در راه حق، از بزرگ ترين كمالات است. «وفّى» آيات 38 تا 54، تعاليمِ كتاب هاى ابراهيم و موسى است كه مورد قبول اسلام است.

«وِزر» به معناى بار سنگين است و به گناه نيز كه در حقيقت بار سنگينى است گفته مى شود. «وزير» كسى است كه بار سنگين اداره مملكت را بر دوش مى گيرد.

خداوند توسط كارهاى نيك، بدى ها را محو مى كند و يا به خاطر استغفار مى بخشد و يا بدى ها را به خوبى تبديل مى كند، امّا بار گناه كسى را به دوش ديگرى قرار نمى دهد.

هنگامى كه خليفه دوم دستور داد زن حامله اى را كه مرتكب زنا شده بود، سنگسار كنند، حضرت على عليه

السلام فرمود: فرزندى كه در شكم دارد چه گناهى كرده است و با تكيه به اين آيه «و لا تزر وازرة وزر اخرى» فرمود صبر كنيد، تا پس از زايمان حكم اجرا شود.<544>

سؤال: آيه «و أن ليس للانسان الاّ ما سعى» مى گويد: براى انسان بهره اى نيست مگر آنچه تلاش كرده باشد، در صورتى كه در آيات و روايات ديگر مى خوانيم كه انسان گاهى از طريق شفاعت، به بهشت وارد مى شود.

پاسخ: اولاّ اين آيه در ردّ تفكّر جاهلى است كه به يكديگر مى گفتند: اگر فلان مبلغ را به من بدهى، من بار گناه تو را به عهده مى گيرم. قرآن كريم فرمود: هيچ كس بار گناه كسى را به عهده نمى گيرد و براى هر كس كار و تلاش خودش ثبت مى شود.

ثانياً آيه، نظر به عدل الهى دارد نه فضل الهى، يعنى طبق عدل، بايد كيفر و پاداش هر كس به مقدار تلاش او باشد، ولى خداوند از فضل خود مى تواند لطف كند و پاداش را بيشتر دهد و يا كيفر را كم كند. «و يزيدهم من فضله»<546>

ثالثاً: اگر در روايات مى خوانيم كه هر كس سنت خوب يا بدى را در جامعه پايه گذارى كند، در پاداش و كيفر تمام كسانى كه آن راه را رفته اند، شريك است، اين معنا با آيه «ليس للانسان الا ما سعى» منافاتى ندارد، زيرا ايجاد كننده خط حق و باطل نيز با واسطه ى دلالتراهنمايى يا ايجاد مقدّمات و امكانات يا تبليغات و تشويقات و يا حمايت هاى ديگر

مادى و معنوى، به طور غير مستقيم نوعى تلاش كرده است و بهره گرفتن از آن پاداش بى جهت نيست، چنانكه اگر شخصى در خط صحيح نبود، مشمول شفاعت نمى شد.

در روايات مى خوانيم كه انسان بعد از مرگ از كارهاى نيك فرزند صالح خود يا كتاب و موقوفاتى كه از او به يادگار مانده كامياب مى شود.<547> و يا در بهشت، نسل صالح انسان به او ملحق مى شود.<548> يا از كار خيرى كه سفارش و وصيت كرده بهره مند مى شود.<549><>در تمام اين موارد گرچه انسان مستقيماً سعى و تلاشى نكرده، ولى غير مستقيم از طريق تربيت فرزند صالح، وقف، وصيت يا كتاب خوبى كه به يادگار گذاشته، نقش داشته است. 1- كيفر و پاداش الهى عادلانه است. «لا تزر وازرة وزر اُخرى»

2- به اتكاى ديگران، خود را گرفتار خلاف نكنيد كه آنان بار شما را به دوش نخواهند كشيد. «لا تزر وازرة وزر اُخرى»

3- در عزل و نصب ها، انحرافات بستگان و نزديكان را به پاى مردم نگذاريد. «لا تزر وازرة وزر اُخرى»

4- هستى، ميدان تلاش و كار و نتيجه گيرى است. «و أن ليس للانسان الاّ ما سعى»

5 - ما مكلّف به انجام وظيفه ايم، نه حصول نتيجه. سعى و تلاش وظيفه ماست. «الاّ ما سعى»

6- ايمان به بقاى عمل و نظام عادلانه كيفر و پاداش، انسان را در برابر رفتار خود، هم دلگرم و تشويق و هم محتاط و مسئول مى كند. «و انّ سعيه سوف يرى»

7- هيچ عملى در هستى محو نمى شود. «سعيه سوف يرى»

8 - نيكوكاران در دريافت پاداش كار خود، عجله نكنند. «سوف يرى»

9- دنيا، ظرفيّت جزاى كامل را ندارد و بايد قيامتى باشد تا حق مطلب ادا

شود. «ثم يجزاه الجزاء الاوفى»

10- اقدام انسان، با پاداش هاى بهترى پاسخ داده مى شود. «وَفّى... أوفى»

11- گرچه در دنيا نيز مجازات هايى هست، امّا مجازات كامل در قيامت است. «الجزاء الاوفى»

12- قيامت داراى مراحل و مواقف متعدّدى است. (از كلمه «سوف» و «ثمّ» استفاده مى شود كه مرحله شهود عمل با مرحله جزاى عمل متفاوت است.) گرچه كارهاى الهى، با واسطه است ولى در حقيقت، همه كاره خود اوست. تكرار ضمير «هو»، نشانه آن است كه همه كاره فقط خداست.

تضادّ ميان مرگ و حيات يا گريه و خنده، در نظر بشر است، امّا در نزد خداوند اينها همه خير است و تضادّى ميان آنها نيست. 1- نه مؤمنان خسته شوند و نه كافران مغرور، پايان همه كس و همه چيز به دست اوست كه به حساب همه خواهد رسيد. «الى ربّك المنتهى»

2- هستى، در حركت به سوى اوست. «الى ربّك المنتهى»

3- در غم و شادى، به آخر كار بينديشيد. «و ان الى ربّك المنتهى»

4- هم كيفر و پاداش به دست اوست، «سوف يرى» و هم حالات و روحيات و غم و شادى. «اضحك و ابكى»

5 - خنده و گريه، هر دو لازم است و نبايد در حالات عاطفى و احساسى، مانع خنده و گريه شد. «اضحك و ابكى»

6- زندگى، بايد متعادل باشد، نه افراط و نه تفريط. «اضحك و ابكى»

7- قدرت خداوند، نسبت به كار متضادّ يكسان است. «اضحك وابكى، امات و احيا»

8 - قيامت، روز خنده گروهى و گريه گروهى ديگر از مردم است. «ثمّ يجزاه الجزاء الاوفى .. انّه هو اضحك و ابكى»

9- مرگ و حيات، جلوه اى از ربوبيّت الهى است. «ربّك المنتهى... هو امات و

احيا»

10- شيوه تربيت قرآن به نحوى است كه در مسائل متضاد، جهت توحيدى را دنبال مى كند. «هو اضحك و ابكى... هو امات و احيا» «أغنى» از «غِنى به معناى بى نيازى و «أقنى» از «قُنيه» به معناى ذخيره ثروت است.<550> البتّه بعضى آن را به معنى فقير كردن گرفته اند.<551>

حضرت على عليه السلام در تفسير آيه «أغنى و أقنى فرمود: خداوند هم بى نياز مى كند و هم انسان را به همان درآمد خشنود مى كند.<552>

«شِعرى نام ستاره اى است كه معبود گروهى بوده كه خيال مى كردند اين ستاره در فقر و غناى آنان تأثيرگذار است. قرآن مى فرمايد: آن ستاره، مربوب خداست نه مؤثّر در زندگى شما. البتّه بعضى شِعرى را نام بت دانسته اند.<553>

زوجيّت، رمز بقاى هستى است، اگر زوجيّت را برداريم، زندگى سرد و بى رمق شده و به بن بست خواهد رسيد. 1- قانون زوجيّت را خداوند در نظام آفرينش قرار داده است، نه آنكه امرى قراردادى ميان افراد بشر باشد. «انّه خلق الزوجين الذكر و الانثى»

2- پياده كردن طرح هاى متضاد روى يك عنصر مادى، نشانه قدرت و ربوبيّت خداست. «اضحك و ابكى، امات و احيا، الذكر و الانثى»

3- آفرينش نر و ماده هم از عجايب و شگفتى هاست و هم از ضروريات زندگى. «الذكر و الانثى»

4- زن و مرد در عنصر اوليه آفرينش همگونند. «من نطفة»

5 - خدايى كه از قطره اى آب، موجودى جاندار مى سازد، مى تواند از ذرات مرده خاك، آنها را زنده كند. «من نطفة اذا تمنى و انّ عليه النشّأة الاخرى»

6- زنده كردن مردگان و برپايى قيامت، بر خدا لازم است. «انّ عليه النشأة الاخرى»

7- هم اصل خلقت از اوست، «خلق» هم تنوّع خلقت. «الزوجين» هم مايه خلقت

را آفريد، «نطفة» هم آفرينش او تكرار و استمرار دارد. «النشأة الاخرى» و هم تدبير امروز و فرداى آفريده ها به دست اوست. «أغنى و أقنى»

8 - بى نيازى را از او بخواهيم نه از ديگران. «هو اغنى»

9- اكنون كه بى نيازى بدست اوست، بخل چرا؟ «اعطى قليلاً و اكدى... هو اغنى»

10- تدبير خدا، هم بر نطفه در رحم است، هم بر ستاره در آسمان. «نطفة... ربّ الشعرى» «مؤتفكة» از «انتفاك»، به معناى زير و رو شده و دگرگون شده است. از آنجا كه شهرهاى محلّ سكونت قوم عاد در اثر عذاب، زير و رو شد و فرو ريخت، اين عنوان درباره آنها به كار رفته است. «أهوى ساقط كردن و فرو ريختن و «تتمارى» به معناى مجادله همراه با ايجاد شكترديد است.

جمله «انهم كانوا هم اظلم و اطغى» ممكن است مربوط به قوم نوح باشد كه ظالم تر از عاد و ثمود بودند و ممكن است مربوط به قوم عاد و ثمود و نوح باشد، يعنى اين سه قوم از ساير اقوام هلاك شده، ظالم تر و طاغى تر بوده اند. 1- همه ى مجازات ها در قيامت نيست، خداوند برخى اقوام را در دنيا هلاك مى كند. «اهلك عاداً الاولى»

2- از هلاكت پيشينيان عبرت بگيريم. «اهلك عاداً... و ثمود... و قوم نوح»

3- ظلم و طغيان به خصوص استمرار آن، عامل نابودى است. «كانوا هم اظلم و اطغى

4- در مطالعه تاريخ و حوادث و تحوّلات آن، به فلسفه ى آنها بايد توجّه كرد. «كانوا هم اظلم و اطغى

5 - هلاك ستمگران، يكى از نعمت ها و الطاف الهى است. «فباىّ آلاء ربّك»

6- وظيفه اصلى همه ى پيامبران و كتب آسمانى، هشدار و انذار

بوده است. «هذا نذير من النذر الاولى»

«آزفة» به معناى نزديك شونده و «سامد» به معناى سهو و غفلت و تكبّر است.

در حديثى در تفسير فرقان مى خوانيم كه بعد از نزول اين آيات، پيامبر صلى الله عليه وآله تا پايان عمر خندان نبود و تنها تبسّم مى كرد.

شايد مراد از «هذا الحديث» قرآن باشد، چنانكه در آيه 23 سوره زمر نيز به «حديث» تعبير شده است. «اللّه نزّل احسن الحديث» 1- قيامت را دور نپنداريم. «ازفتِ الآزفة»

2- همه اسباب و وسايل، ذرّه اى از گرفتارى هاى قيامت را نمى كاهد. «ليس لها من دون اللّه كاشفة»

3- از تعجّب بعضى نسبت به قيامت، بايد تعجّب كرد. «تعجبون»

4- كسى كه قيامت را باور كند، از خنده خود مى كاهد و به ياد قيامت مى گريد. «و تضحكون و لا تبكون»

5 - گاهى خنده، نشانه تكبّر و سرمستى است. «تضحكون... و انتم سامدون»

6- راه درمان غرور و سرمستى، سجده و عبادت است. «فاسجدوا... و اعبدوا»

«والحمدللّه ربّ العالمين»

تفسير انگليسي

It is reported by Ibn Abbas that one night, after praying the Isha salat, the Holy Prophet told his companions: "At dawn, tomorrow, a star will descend on the earth from the heaven. On whomsoevers house it will come upon will be my heir, my successor, and he is the divinely commissioned guide." The star descended on Alis house. The hypocrites began to whisper that in love of Ali the Holy Prophet had gone astray. On this occasion these verses were revealed. The Holy Prophet is mentioned as sahib (companion) because he was living among the people addressed in this verse.

"He does not speak of his own

will" has also been mentioned in Deuteronomy 18: 18-:

"Then the Lord said to me (Musa):"I will raise up for them a prophet like you, one of their own race, and I will put my words into his mouth. He shall convey all my commands to them."

It is also mentioned in John 16: 18:

(Isa said): "However, when he comes who is the spirit of truth, he will guide you into all the truth; for he will not speak on his own authority, but will tell only what he hears; and he will make known to you the things that are coming."

The Holy Prophet was always in communion with Allah. Whatever he said was the word of Allah and

his actions were the fulfilment of the divine will, yet at the time of the treaty of Hudaybiya his close companion had doubts about his prophethood despite many verses of the Quran which assert that which has been said in verse 2 to 4, and his reputation as the most trustworthy and truthful among the people of Makka. (See commentary of Fat-h: 1).

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

To know who is the teacher of the Holy Prophet see commentary of verses 2 to 4 of Ar Rahman.

Shadidul Quwa, "the supreme in power", is Allah. To translate and interpret it as the angel Jibrail is to belie the verses 30 to 38 of Baqarah (see commentary) and verse 75 of Sad, because Jibrail was one of the angels who prostrated themselves before Adam

when Adam taught them "the names" they did not know. As mentioned in the commentary of the verses of al Baqarah, on the authority of well known Muslim scholars. (Refer to Durr al Manthur, Kanzul Ammal, Yanabi al Mawaddat, Riaz al Nuzra and Arjah al Mutalib), "the names" were-Muhammad, Ali, Fatimah, Hasan, Husayn. Even if "the names" are interpreted as wisdom, then too Jibrail cannot be the teacher of the Holy Prophet, as the Holy Prophet is the superior most prophet among all the prophets of Allah in wisdom and all other attributes. In verse 75 of Sad Allah asks Shaytan: "Are you arrogant, or are you one of the alin (the high ones)?" It means there were some servants of Allah described as alin (plural of ali) who were superior to Adam, therefore, exempted from prostrating themselves before Adam on account of their superiority over him. So it is proved that it is Allah who taught the Holy Prophet and from no mortal created being he received any kind of knowledge as mentioned in the commentary of Baqarah: 78 and other verses in connection with the interpretation of the word "ummi".

Refer to the commentary of Bani Israil: 1 for mi-raj (ascension). The Holy Prophet held in view the entire universe from the highest position, where he found Jibrail. Then the Holy Prophet drew near to Allah "till a distance of two bows or still nearer." The nearness described by "still nearer" cannot be imagined by human mind. It is the nearest nearness possible between

the finite and the infinite. Arabic idiom qaba qawsayn indicate extreme nearness. "The drawn bows, with their chords touching," make a circle of union, yet the Holy Prophet is not to be considered as totally absorbed into divinity. The nearness stands for the highest position of the Holy Prophet in the order of creation-the nearest to Allah. It was a custom among the Arabs that when two individuals joined their bows it implied that both of them were united or bound by an agreement to shoot their arrows simultaneously in one direction.

Fatadalla implies that the Holy Prophet brought himself low in utmost humility before the manifest glory of the Lord of the worlds to express his gratitude for the unique divine grace bestowed on him.

For all the details of ascension (mi-raj) see commentary of Bani Israil: 1.

The nature of communion with Allah at their nearest point is incommunicable and incomprehensible to any one who is not from the Holy Prophet.

Aqa Mahdi Puya says:

Verses I to 8 assert the infallibility of the Holy Prophet in his movement between the creator and the creation, similar to the movement of the star in its orbit. He neither deviates nor does or say anything other than what is revealed to him. The degree of his realisation and knowledge of all that which has been created is as perfect as the creator, save the finest span between the finite and the infinite.

The first degree of realisation he reached is the scene of istiwa in the highest part of the horizon

which is the highest stage of the angelic force, at which appear the two arcs-the arc of creation and the arc of godhead-to meet each other. Here the Holy Prophet and Jibrail heard a voice (saying):

"Glory be to Me. I am the Lord of the angels and the spirits. My mercy subdues My wrath."

Then moving further beyond the dualistic view, he entered the state of awaiting or pending (not terminated) between the finite and the infinite, joining point of the two arcs, after which comes the phase of aw adna where all dualistic considerations concerning the two arcs disappear. The whole becomes a circle wherein the absolute infinite manifests overall encompassment and penetration. At this stage of total submission and absorption, the Holy Prophet comes into direct communion with the infinite absolute and receives most important message which is known to him and his Lord.

Imam Jafar bin Muhammad as Sadiq said:

"It was in this state the command relating to wilayah or imamah with finality was revealed to the Holy Prophet."

The Imam further said that "what he saw" has nothing to do with the ordinary sense of seeing but it refers to the realisation the cognitive self of the Holy Prophet achieved.

Hawa, in the sense of inclination, implies that the stars in their movement are inclined to either go up or down. As their movement is regular, it becomes a guidance for mankind. The Quran draws mans attention to the conduct of the Holy Prophet which is nothing but carrying out the commands of Allah in

letter and spirit-a guidance to mankind to find the right path in the darkness of worldly wanderings and temptations.

The assertion made in verses 2 to 4 concerning his life in this world is not restricted to any particular event, aspect or period but applies to his entire life from the day he came in this world to the day he departed. Ali ibn abi Talib in the Nahj al Balagha describes the infallibility and the unique excellences of the Holy Prophet in the highest form of style and substance ever thought or said by any one till today

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

(see commentary for verse 6)

Eyes can see matter. Allah is the creator of matter. He Himself is not matter. No finite being can ever see the infinite. The Holy Prophet saw the manifestation of His glory and power in the heaven. The quality of glory the Holy Prophet saw there was different from any that is visible on the earth, so when he narrated what he saw to the dwellers of the earth, those among them who did not have the elementary knowledge of the spiritual existence disputed with him concerning what he saw during his ascension

(see commentary for verse 11)

The Holy Prophet saw Jibrail at sidratil muntaha beyond which neither any angel nor any other created being could pass. Then Jibrail told him: "I shall not take another step from here." The Holy Prophet went ahead and that which happened there is mentioned in verses

8, 9 and 10.

(see commentary for verse 13)

In the region of bliss beyond sidratil muntaha the Holy Prophet saw the glory of the kingdom of Allah, and became fully aware of the wisdom governing it.

There were wonders both spiritual and sensible but the Holy Prophet, neither dazzled nor confounded, remained firm and self-possessed, engrossed in the unique experience of beholding the glory of the Lord. There was no visual delusion nor any intellectual or emotional disturbance.

The arsh or throne (the seat of divine authority) and Allahs presence are figuratively localised in the highest heaven because human knowledge and imagination are unable to understand the dimensionless existence and sway of the eternal Lord of the worlds with the theories of time and space. Verse 255 of al Baqarah: says: "His throne (presence, wisdom and authority) extends over the heavens and the earth (whole universe)". See commentary of Baqarah: 255. In the case of Musa it was but a prefigurament of the divine effulgence on this earth. See commentary of Ta Ha: 10 to 14; Qasas: 30; and also Exodus 3: 1 to 6 in the Old Testament. Through a fire in the bush Allah granted Musa a little manifestation of His glory on the mountain of Sinai. Refer to Araf: 143 for what took place when Musa saw the manifestation of divine glory. In case of the Holy Prophet it was divine glory in its full splendour in the highest heaven which he saw, understood and absorbed as verse 18 confirms.

(see commentary for verse 15)

(see commentary

for verse 15)

(see commentary for verse 15)

When the Holy Prophet was reciting verses one of the idolators recited: "There are the lofty idols, verily their intercession is sought." See commentary of Hajj: 52 and 53 on page 743 for full details.

(see commentary for verse 19)

See commentary of Nahl: 57, 58, Zukhruf: 16, 17 and Tur: 39.

(see commentary for verse 21)

Refer to Araf: 71 and Yusuf: 40.

The false gods the idolaters worship are nothing but names they give to sticks or stones, ideas or men living or dead.

Mans desires are dictated by his whims and fancies, so he worships false gods and ideas and generates evil and disorder. The true source of guidance and light is Allah. He is the ultimate goal to which all persons and things (all existence) return. Sovereignty, from beginnings to end, exclusively belongs to Allah.

(see commentary for verse 24)

There will be no intercession available to the disbelievers, but Allah has given permission to the Holy Prophet and his Ahl ul Bayt to intercede and advocate on behalf of the believers. Refer to the commentary of Baqarah: 48. There are several verses in the Quran in which it is clearly stated that Allah gives permission of intercession to whom He pleases. So the theory of "no intercession at all" is unquranic and contrary to the will of Allah.

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

Lamam stands for the intention (to sin) and the sins

committed before coming into the fold of Islam, most likely to be forgiven after repentance and amended conduct. Allahs attributes of mercy and forgiveness are unlimited. They come into action without our asking if we surrender our wills to Him. Our prayer helps us to surrender our wills to Him.

As Allah knows our inmost being, it is absurd to justify ourselves, either by pretending that we are better than we are, or by finding excuses for our misconduct. If we try to safeguard ourselves against evil with full awareness of the laws made by Him He will appreciate our striving and may forgive us.

"He who turns back" refers to those who forsake the faith like those who left the Holy Prophet in the midst of danger and ran away from the battles of Uhad and Hunayn.

According to Minhajul Sadiqin Uthman bargained with Abdullah bin Ubay for a camel load of merchandise if Abdullah would take upon himself the sins of Uthman. After giving the merchandise Uthman put a stop to alms giving relying upon Abdullahs undertaking. Then these verses were revealed. If we accept Islam, we must accept it whole-heartedly and not look back to pagan superstitions. No man can bargain about spiritual matters, for he cannot see what his end will be in the hereafter. It is the unchangeable law of Allah in every age that no bearer of burden can bear the burden of another. See commentary of Baqarah: 48, 123, 254; An-am: 165; Bani Israil: 15; Fatir: 18 and other such verses.

(see

commentary for verse 33)

(see commentary for verse 33)

(see commentary for verse 33)

(see commentary for verse 33)

(see commentary for verse 33)

(see commentary for verse 33)

(see commentary for verse 33)

(see commentary for verse 33)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

Aqa Mahdi Puya says:

In astronomy, Sirius is the highest star, also called day star, in the firmament. It was worshipped by the Egyptians, the Greeks, the Romans and the pagan Arabs. Allah is the creator, the Lord-nourisher of the most magnificent creation, therefore worship is due to Him alone.

For the people of Ad see Araf: 65 to 72; for the people of Thamud see Araf: 73 to 79; and for the people of Nuh see Araf: 59 to 64.

(see commentary for verse 50)

(see commentary for verse 50)

(see commentary for verse 50)

(see commentary for verse 50)

There is a similar query in surah ar Rahman. Every gift man has is from Allah and to save him from the just punishment of his sins, He sent messengers and prophets to warn him.

Aqa Mahdi Puya says:

The minutest functions in the universe are subject to Allahs sovereignty, so the whole universe is before him in a single view at every moment.

(no commentary available for this verse)

Aqa Mahdi Puya says:

According to Ibn Arabi it may refer to the advent of Imam Mahdi al Qa-im. See commentary of Bara-at: 32 and 33, Fat-h: 28 and Saff:

9.

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

(no commentary available for this verse)

Prostration is compulsory after reciting this verse.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109