49. سوره الحجرات

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388 عنوان و نام پدیدآور:قرآن مجید به همراه 28 ترجمه و 6 تفسیر/ مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1388. مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع:معارف قرآنی

سوره الحجرات

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (1)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (2)

إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ (3)

إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (4)

وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ (6)

وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (7)

فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (8)

وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (9)

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (10)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى

أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (11)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ (12)

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (13)

قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (14)

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (15)

قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (16)

يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (17)

إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18)

آشنايي با سوره

49- حجرات [حجره ها و اطاقها]

در آيه 4 نكوهشى از آندسته بى خردانى شده كه بدون رعايت نكات اخلاقى از بيرون و پشت پنجره با فرياد، پيامبر را صدا مى كردند. اين سوره مشتمل است بر نكاتى از ادب و اخلاق مسلمان در رابطه با خدا و پيامبر و جلو نيفتادن

از آنها، و سفارش به اصلاح بين مسلمانان و همنوعان و برخى نظامات اجتماعى، و كلاً سوره اى است اخلاقى، كه از تمسخر و استهزاء، سوء ظن، تجسس و غيبت نهى مى كند و از همه مردم، كسى را برتر مى داند كه با تقوا است «ان اكرمك عند اللّه اتقاكم - آيه 13. اين سوره كه 18 آيه دارد، مدنى است و در سال 7 هجرى نازل شده است.

شان نزول

پيشى نگرفتن از رهبر

شأن نزول آيه 1 سوره حجرات

سال نهم هجرت بود. در ميان قبيله هاى باديه نشين، اسلام خواهى موج مى زد. مردم يكى پس از ديگرى نزد پيامبر مى آمدند و ايمان مى آوردند. هر قبيله، پس از بيعت و اعلام وفادارى براى انتخاب رييس مسلمان خود، به پيامبر اختيار كامل مى داد و پس از گذراندن مراحل تشريفات، به ديار خود بازمى گشت. از جمله نمايندگان قبيله «بنى عقيم» كه به اسلام روى آورده بودند براى انجام تشريفات به مسجد آمدند و شخص پيامبر و مسلمانان ديگر از ايشان استقبال كردند. آنان همه مسلمان شدند و با پيامبر بيعت كردند. انتخاب رييس قبيله آخرين مرحله كار آنان بود. قرار شد پيامبر، پس از مشورت با افراد مورد نظر، تصميم خود را اعلام كند. در اين هنگام «ابوبكر» به پيامبر نزديك شد و «قعقاع»، يكى از اشراف قبيله بنى عقيم را براى رياست قبيله به پيامبر معرفى كرد و عمر نيز كه پيش از آن فرد ديگرى را انتخاب كرده بود، پيش آمد و در اقدامى مشابه، «اقرع بن حابس» را به پيامبر معرفى كرد. ابوبكر از اين كه عمر پيشنهاد او را ناديده گرفته و با اين كار خود به او بى احترامى

كرده، خشمگين شد و تاب نياورد و با ترش رويى به عمر گفت: اين چه كارى است كه كردى؟ من فردى را معرفى كردم و عمر گفت: من قصد بدى نداشتم. جدال آن دو بالا گرفت. آشوبى در مسجد برپا شد. و آن دو هنوز دست بردار نبودند و با صداى بلند به هم پرخاش مى كردند و قصد تحميل فرد مورد نظر خود را بر ديگرى داشتند، غافل از اين كه اين حق پيامبر بود و كسى نبايد در انتخاب رييس قبيله بر پيامبر پيشى بگيرد و بخواهد نظرش راتحميل كند. در اين جا آيه 1 سوره حجرات نازل شد و دستور داد بر خدا و پيامبرش سبقت مگيريد. رعايت ادب رهروان در برابر رهبران، آن هم يك رهبر بزرگ الهى ايجاب مى كند كه در هيچ كار و هيچ سخن و برنامه بر آنان پيشى نگيرند و شتاب نكنند. اين بدان معنا نيست كه اگر پيشنهادى دارند در اختيار رهبر الهى نگذارند، بلكه منظور، تصميم گرفتن پيش از نظر رهبرى است. بايد بگذاريم خود رهبر، مسايل را به موقع مطرح كند و ما نيز پيشنهادهاى دل سوزانه خود را ارايه دهيم. خداوند در آيه 1 سوره حجرات، مسلمانان را چنين راهنمايى مى كند:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در برابر خدا و پيامبرش [در هيچ كارى] پيشى مجوييد و از خدا پروا بداريد كه خدا شنواى دانا است. «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير قرطبى، ج 9، ص 6121.

آداب سخن گفتن با رهبرى

شأن نزول آيه هاى 2 تا 5 سوره حجرات

گروهى از سران قبيله باديه نشين بنى قيم به همراه بعضى از شاعران قبيله خود به قصد مشاعره و مفاخره با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به

مدينه آمدند. «عطارد بن حاجب بن زراره»، «اقرع بن حابس»، «زبرقان بن بدر»، «عمروبن اهم» و «قيس بن عاصم»، در ميان آنان به چشم مى خوردند. آنان با تشريفات خاصى كه نشانه غرورشان بود، خود رابه مسجد پيامبر رساندند. اين افراد آمده بودند با غلبه بر پيامبر، سرافراز نزد قبيله خود بازگردند و امتيازى بزرگ در كارنامه قبيله خود ثبت كنند. آنان به صحن مسجد وارد شدند. عده اى از مسلمانان در حال وضوگرفتن و شمارى نيز به تلاوت قرآن مشغول بودند و آمدن پيامبر را انتظار مى كشيدند. اين گروه از شاعران به محل سكونت پيامبر نزديك شدند و با صداى بلند فرياد زدند: اى محمد! بيرون بيا. اين فريادها و عبارت هاى بى ادبانه، پيامبر را آزرده خاطر كرد. پيامبر از خانه بيرون آمد و آنان با ديدن پيامبر گفتند: آمده ايم با تو مفاخره كنيم. بنابراين به شاعران و گويندگان ما اجازه بده تا شعر بگويند و سخن برانند و افتخارات ما را باز گو كنند. پيامبر به آنان اجازه داد. نخست عطارد بن حاجب برخاست و خطبه غرا و فصيحى ايراد كرد و برترى هاى قبيله اش را برشمرد. پس از خطبه او، رسول خدا، به ثابت بن قيس فرمود كه برخيزد و جواب او را بدهد. ثابت برخاست و خطبه اى فصيح تر از خطبه عطارد ايراد كرد، به گونه اى كه خطبه او را بى اثر ساخت. پس از ثابت، زبرقان بن بدر از طايفه بنى قيم برخاست و چند بيت شعر خواند. پيامبر به حسان فرمود جواب او را بدهد. حسان كه از سخنوران بنام و شاعران بزرگ عرب بود، برخاست و ابياتى اثر گذار در پاسخ زبرقان سرود. به

گونه اى كه اقرع بن حابس كه از سران طايفه بنى قيم بود، به وجد آمد و از جا برخاست و گفت: اى مردم! خطيب اين مرد (مقصودش پيامبر بود) از خطيب ما بهتر و شاعر او از شاعر ما فصيح تر و آهنگ گويندگان او از آهنگ گويندگان ما برتر است. در اين هنگام، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى برقرارى محبت هديه هاى خوبى به آنان دادند و آنان نيز با ديدن اين بزرگوارى پيامبر، مسلمان شدند.

در اين جا آيه هاى 2 تا 5 سوره حجرات نازل شد و به آنان درباره بلند كردن صدا نزد پيامبر هشدار داد:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر مكنيد و هم چنان كه بعضى از شما با بعضى ديگر بلند سخن مى گوييد با اوبه صداى بلند سخن مگوييد. مبادا بى آن كه بدانيد، كرده هايتان تباه شود. «» كسانى كه پيش پيامبر خدا صدايشان را فرو مى كشند، همان كسانند كه خدا دل هايشان را براى پرهيزگارى امتحان كرده است و آنان را آمرزش و پاداشى بزرگ است. «» كسانى كه تو را از پشت اتاق ها [ى مسكونى تو] به فرياد مى خوانند، بيش ترشان نمى فهمند «» و اگر صبر كنند تا بر آنان درآيى، به يقين، برايشان بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است. «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 22، ص 134.

آداب سخن گفتن با رهبرى

شأن نزول آيه هاى 2 تا 5 سوره حجرات

گروهى از سران قبيله باديه نشين بنى قيم به همراه بعضى از شاعران قبيله خود به قصد مشاعره و مفاخره با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به مدينه آمدند. «عطارد بن حاجب بن زراره»، «اقرع بن حابس»، «زبرقان بن بدر»، «عمروبن اهم» و «قيس

بن عاصم»، در ميان آنان به چشم مى خوردند. آنان با تشريفات خاصى كه نشانه غرورشان بود، خود رابه مسجد پيامبر رساندند. اين افراد آمده بودند با غلبه بر پيامبر، سرافراز نزد قبيله خود بازگردند و امتيازى بزرگ در كارنامه قبيله خود ثبت كنند. آنان به صحن مسجد وارد شدند. عده اى از مسلمانان در حال وضوگرفتن و شمارى نيز به تلاوت قرآن مشغول بودند و آمدن پيامبر را انتظار مى كشيدند. اين گروه از شاعران به محل سكونت پيامبر نزديك شدند و با صداى بلند فرياد زدند: اى محمد! بيرون بيا. اين فريادها و عبارت هاى بى ادبانه، پيامبر را آزرده خاطر كرد. پيامبر از خانه بيرون آمد و آنان با ديدن پيامبر گفتند: آمده ايم با تو مفاخره كنيم. بنابراين به شاعران و گويندگان ما اجازه بده تا شعر بگويند و سخن برانند و افتخارات ما را باز گو كنند. پيامبر به آنان اجازه داد. نخست عطارد بن حاجب برخاست و خطبه غرا و فصيحى ايراد كرد و برترى هاى قبيله اش را برشمرد. پس از خطبه او، رسول خدا، به ثابت بن قيس فرمود كه برخيزد و جواب او را بدهد. ثابت برخاست و خطبه اى فصيح تر از خطبه عطارد ايراد كرد، به گونه اى كه خطبه او را بى اثر ساخت. پس از ثابت، زبرقان بن بدر از طايفه بنى قيم برخاست و چند بيت شعر خواند. پيامبر به حسان فرمود جواب او را بدهد. حسان كه از سخنوران بنام و شاعران بزرگ عرب بود، برخاست و ابياتى اثر گذار در پاسخ زبرقان سرود. به گونه اى كه اقرع بن حابس كه از سران طايفه بنى قيم بود، به وجد آمد و از جا

برخاست و گفت: اى مردم! خطيب اين مرد (مقصودش پيامبر بود) از خطيب ما بهتر و شاعر او از شاعر ما فصيح تر و آهنگ گويندگان او از آهنگ گويندگان ما برتر است. در اين هنگام، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى برقرارى محبت هديه هاى خوبى به آنان دادند و آنان نيز با ديدن اين بزرگوارى پيامبر، مسلمان شدند.

در اين جا آيه هاى 2 تا 5 سوره حجرات نازل شد و به آنان درباره بلند كردن صدا نزد پيامبر هشدار داد:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر مكنيد و هم چنان كه بعضى از شما با بعضى ديگر بلند سخن مى گوييد با اوبه صداى بلند سخن مگوييد. مبادا بى آن كه بدانيد، كرده هايتان تباه شود. «» كسانى كه پيش پيامبر خدا صدايشان را فرو مى كشند، همان كسانند كه خدا دل هايشان را براى پرهيزگارى امتحان كرده است و آنان را آمرزش و پاداشى بزرگ است. «» كسانى كه تو را از پشت اتاق ها [ى مسكونى تو] به فرياد مى خوانند، بيش ترشان نمى فهمند «» و اگر صبر كنند تا بر آنان درآيى، به يقين، برايشان بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است. «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 22، ص 134.

آداب سخن گفتن با رهبرى

شأن نزول آيه هاى 2 تا 5 سوره حجرات

گروهى از سران قبيله باديه نشين بنى قيم به همراه بعضى از شاعران قبيله خود به قصد مشاعره و مفاخره با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به مدينه آمدند. «عطارد بن حاجب بن زراره»، «اقرع بن حابس»، «زبرقان بن بدر»، «عمروبن اهم» و «قيس بن عاصم»، در ميان آنان به چشم مى خوردند. آنان با تشريفات خاصى كه نشانه غرورشان بود، خود

رابه مسجد پيامبر رساندند. اين افراد آمده بودند با غلبه بر پيامبر، سرافراز نزد قبيله خود بازگردند و امتيازى بزرگ در كارنامه قبيله خود ثبت كنند. آنان به صحن مسجد وارد شدند. عده اى از مسلمانان در حال وضوگرفتن و شمارى نيز به تلاوت قرآن مشغول بودند و آمدن پيامبر را انتظار مى كشيدند. اين گروه از شاعران به محل سكونت پيامبر نزديك شدند و با صداى بلند فرياد زدند: اى محمد! بيرون بيا. اين فريادها و عبارت هاى بى ادبانه، پيامبر را آزرده خاطر كرد. پيامبر از خانه بيرون آمد و آنان با ديدن پيامبر گفتند: آمده ايم با تو مفاخره كنيم. بنابراين به شاعران و گويندگان ما اجازه بده تا شعر بگويند و سخن برانند و افتخارات ما را باز گو كنند. پيامبر به آنان اجازه داد. نخست عطارد بن حاجب برخاست و خطبه غرا و فصيحى ايراد كرد و برترى هاى قبيله اش را برشمرد. پس از خطبه او، رسول خدا، به ثابت بن قيس فرمود كه برخيزد و جواب او را بدهد. ثابت برخاست و خطبه اى فصيح تر از خطبه عطارد ايراد كرد، به گونه اى كه خطبه او را بى اثر ساخت. پس از ثابت، زبرقان بن بدر از طايفه بنى قيم برخاست و چند بيت شعر خواند. پيامبر به حسان فرمود جواب او را بدهد. حسان كه از سخنوران بنام و شاعران بزرگ عرب بود، برخاست و ابياتى اثر گذار در پاسخ زبرقان سرود. به گونه اى كه اقرع بن حابس كه از سران طايفه بنى قيم بود، به وجد آمد و از جا برخاست و گفت: اى مردم! خطيب اين مرد (مقصودش پيامبر بود) از خطيب ما بهتر و شاعر

او از شاعر ما فصيح تر و آهنگ گويندگان او از آهنگ گويندگان ما برتر است. در اين هنگام، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى برقرارى محبت هديه هاى خوبى به آنان دادند و آنان نيز با ديدن اين بزرگوارى پيامبر، مسلمان شدند.

در اين جا آيه هاى 2 تا 5 سوره حجرات نازل شد و به آنان درباره بلند كردن صدا نزد پيامبر هشدار داد:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر مكنيد و هم چنان كه بعضى از شما با بعضى ديگر بلند سخن مى گوييد با اوبه صداى بلند سخن مگوييد. مبادا بى آن كه بدانيد، كرده هايتان تباه شود. «» كسانى كه پيش پيامبر خدا صدايشان را فرو مى كشند، همان كسانند كه خدا دل هايشان را براى پرهيزگارى امتحان كرده است و آنان را آمرزش و پاداشى بزرگ است. «» كسانى كه تو را از پشت اتاق ها [ى مسكونى تو] به فرياد مى خوانند، بيش ترشان نمى فهمند «» و اگر صبر كنند تا بر آنان درآيى، به يقين، برايشان بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است. «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 22، ص 134.

آداب سخن گفتن با رهبرى

شأن نزول آيه هاى 2 تا 5 سوره حجرات

گروهى از سران قبيله باديه نشين بنى قيم به همراه بعضى از شاعران قبيله خود به قصد مشاعره و مفاخره با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به مدينه آمدند. «عطارد بن حاجب بن زراره»، «اقرع بن حابس»، «زبرقان بن بدر»، «عمروبن اهم» و «قيس بن عاصم»، در ميان آنان به چشم مى خوردند. آنان با تشريفات خاصى كه نشانه غرورشان بود، خود رابه مسجد پيامبر رساندند. اين افراد آمده بودند با غلبه بر پيامبر، سرافراز نزد قبيله خود بازگردند

و امتيازى بزرگ در كارنامه قبيله خود ثبت كنند. آنان به صحن مسجد وارد شدند. عده اى از مسلمانان در حال وضوگرفتن و شمارى نيز به تلاوت قرآن مشغول بودند و آمدن پيامبر را انتظار مى كشيدند. اين گروه از شاعران به محل سكونت پيامبر نزديك شدند و با صداى بلند فرياد زدند: اى محمد! بيرون بيا. اين فريادها و عبارت هاى بى ادبانه، پيامبر را آزرده خاطر كرد. پيامبر از خانه بيرون آمد و آنان با ديدن پيامبر گفتند: آمده ايم با تو مفاخره كنيم. بنابراين به شاعران و گويندگان ما اجازه بده تا شعر بگويند و سخن برانند و افتخارات ما را باز گو كنند. پيامبر به آنان اجازه داد. نخست عطارد بن حاجب برخاست و خطبه غرا و فصيحى ايراد كرد و برترى هاى قبيله اش را برشمرد. پس از خطبه او، رسول خدا، به ثابت بن قيس فرمود كه برخيزد و جواب او را بدهد. ثابت برخاست و خطبه اى فصيح تر از خطبه عطارد ايراد كرد، به گونه اى كه خطبه او را بى اثر ساخت. پس از ثابت، زبرقان بن بدر از طايفه بنى قيم برخاست و چند بيت شعر خواند. پيامبر به حسان فرمود جواب او را بدهد. حسان كه از سخنوران بنام و شاعران بزرگ عرب بود، برخاست و ابياتى اثر گذار در پاسخ زبرقان سرود. به گونه اى كه اقرع بن حابس كه از سران طايفه بنى قيم بود، به وجد آمد و از جا برخاست و گفت: اى مردم! خطيب اين مرد (مقصودش پيامبر بود) از خطيب ما بهتر و شاعر او از شاعر ما فصيح تر و آهنگ گويندگان او از آهنگ گويندگان ما برتر است. در اين

هنگام، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى برقرارى محبت هديه هاى خوبى به آنان دادند و آنان نيز با ديدن اين بزرگوارى پيامبر، مسلمان شدند.

در اين جا آيه هاى 2 تا 5 سوره حجرات نازل شد و به آنان درباره بلند كردن صدا نزد پيامبر هشدار داد:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر مكنيد و هم چنان كه بعضى از شما با بعضى ديگر بلند سخن مى گوييد با اوبه صداى بلند سخن مگوييد. مبادا بى آن كه بدانيد، كرده هايتان تباه شود. «» كسانى كه پيش پيامبر خدا صدايشان را فرو مى كشند، همان كسانند كه خدا دل هايشان را براى پرهيزگارى امتحان كرده است و آنان را آمرزش و پاداشى بزرگ است. «» كسانى كه تو را از پشت اتاق ها [ى مسكونى تو] به فرياد مى خوانند، بيش ترشان نمى فهمند «» و اگر صبر كنند تا بر آنان درآيى، به يقين، برايشان بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است. «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 22، ص 134.

ضرورت اطلاع رسانى صحيح

شأن نزول آيه 6 سوره حجرات

«وليد بن عقبه»، فرستاده پيامبر، قبيله بنى مصطلق را در مرز شام ترك گفت و سوار بر اسب تندرو، با شتاب به سوى مدينه حركت كرد. او تا مدينه راهى طولانى در پيش داشت، ولى چاره اى نبود؛ بايد هر چه زودتر پيامبر را از آن چه پيش آمده باخبر مى كرد. او پيش خود مى گفت: كار قبيله «بنى مصطلق» تمام است. آنان كشته خواهند شد و اموالشان نيز به غنيمت مسلمانان در خواهد آمد. افراد اين قبيله، از فرمان رسول خدا سرپيچى و از دادن زكات و صدقه به نماينده او خوددارى كرده اند و اين كار نشانه بى دينى

آنان است؛ زيرا به خود اجازه دادند كه به جاى استقبال از فرستاده پيامبر به جنگ با او بشتابند. لعنت بر شيطان كه همه را فريب داده و گمراه كرده است. وليد با اين انديشه ها خود را به مدينه رساند و براى ديدار پيامبر در كوچه پس كوچه هاى مدينه به جست وجو پرداخت. ناگهان خود را روبه روى مسجد پيامبر ديد. جمعيت زيادى پيرامون پيامبر را گرفته بودند. او كه گرد و غبار بر صورتش نشسته بود و به سختى شناخته مى شد، از اسب به زير آمد و جمعيت را شكافت و خود را هراسان و شتاب زده به پيامبر رساند. همه سكوت كردند و منتظر ماندند تا او سخن بگويد. او خبر ارتداد و جنگ طلبى قوم بنى مصطلق را به همه داد و اين خبرسبب شگفتى همگان شد؛ چون اگر اين خبر درست باشد، به زودى طبل جنگ به صدا در خواهد آمد و مردم بايد خود را براى جنگ آماده مى كردند؛ ولى پيامبر به اين خبر بسنده نكرد و «خالد بن وليد» را براى يقين از صحت خبر به سراغ قبيله بنى مصطلق فرستاد و از او خواست كه با شتاب به سوى قبيله برود. او نيز شبانه به آن قبيله نزديك شد و چند نفر را براى تحقيق به درون قبيله فرستاد. آنان خبردادند كه اين قبيله به اسلام كاملاً وفادارند؛ چون فرياد اذان و نماز شان را با گوش خود شنيده اند. خالد صبحگاهان شخصا به سوى قبيله بنى مصطلق رفت و به درستى گفتار مأموران خود پى برد. پس از آن، مشخص شد كه وليد اشتباه كرده است. برخلاف آن چه وليد گزارش داده بود، هنگامى كه اهل قبيله

از آمدن وليد، نماينده رسول خدا باخبر شدند با خوشحالى به استقبال او شتافتند، ولى او به سبب دشمنى باقى مانده از دوره جاهليت، پنداشت كه آنان به قصد كشتن او به سويش مى آيند. بنابراين، شتابان به مدينه آمد و خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گزارش نادرست ارايه داده، در اين هنگام، آيه 6 سوره حجرات نازل شد و به مسلمانان دستور داد كه هر گاه فاسقى خبر آورد، درباره آن تحقيق كنيد.

نمى توان انكار كرد كه تكيه بر اخبار ناموثق، بسيار خطرناك است و سبب از هم پاشيدگى نظام جوامع مى شود. علاوه بر اين، دشوارى هاى فراوانى به بار مى آورد، حقوق افراد را به خطر مى اندازد، انسان را به بى راهه و انحراف مى كشاند و سرانجام مايه پشيمانى خواهد شد. اين نكته نيز قابل توجه است كه ساختن خبرهاى دروغين و تأكيد بر اخبار ناموثق، يكى از حربه هاى قديمى نظام هاى ستمگر و استعمارى است كه به وسيله آن فضاى كاذبى ايجاد كرده اند و با فريب مردم ناآگاه، آنان را گمراه مى كنند و سرمايه هايشان را به تاراج مى برند. خداوند در آيه 6 سوره حجرات درباره خبرهاى رسيده از سوى فاسقان چنين هشدار مى دهد:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر فاسقى برايتان خبرى آورد، نيك وارسى كنيد. مبادا به نادانى، گروهى را آسيب برسانيد و [بعد] از آن چه كرده ايد، پشيمان شويد. «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير مجمع البيان، ج 9، ص 132.

باغ سبز صلح و دوستى مؤمنان

شأن نزول آيه هاى 9 و 10 سوره حجرات

دو قبيله «اوس» و «خزرج» به سبب اختلاف هاى قبيله اى، از زمان هاى گذشته دشمن بودند و خون يكديگر را مباح مى دانستند. كشته هاى فراوان، بى سرپرستى زنان و كودكان، فقر

و فلاكت و كينه و كدورت هميشگى، دستاورد جنگ هايى بى ثمر و خانمان سوز بود. آنان با اين كه دوست داشتند با هم در صفا و صميميت زندگى و در همه زمينه ها پيشرفت كنند، ولى به چند دليل اجراى اين خواسته ممكن نبود؛ چون برترى جويى هاى هر يك از دو قبيله مجالى براى گفت و گو و تفاهم فراهم نمى كرد و ادامه اين وضع، فقر و فلاكت و بيچارگى بيش ترى رادر پى داشت. آنان خود شاهد بودند كه يهوديان چگونه با قبيله هاى گوناگون با دوستى زندگى مى كنند و از نظر اقتصادى و اجتماعى از اوس و خزرج پيشى گرفته اند. اين دو قبيله مسلمان، منتظر بودند دست قدرتمندى، آنان را به هم نزديك كند. تا اين كه خورشيد درخشان اسلام از مكه طلوع كرد و دو قبيله اوس و خزرج به استقبال خورشيد نبوت شتافتند هم چون نگينى او را در ميان گرفتند. روابط گرم و كينه و كدورت ها زدوده شد و مسلمانان به پيشرفت هاى بزرگى دست يافتند، ولى يهوديان و منافقان، تاب ديدن هم بستگى ميان اين دو قبيله را نداشتند و به هر بهانه اى به اختلاف ها دامن مى زدند. تا اين كه ميان دو نفراز اين دو قبيله بر سر مسئله اى كوچك اختلاف افتاد. يكى از آنان گفت: من حقم را به زور هم كه شده از تو مى گيرم. ديگرى گفت: براى تو حقى وجود ندارد. بهتر است رسول خدا را به داورى برگزينيم و هر دو به قضاوت او تن دهيم. نفر اول نپذيرفت و اختلاف شان بالا گرفت و به سران دو قبيله كشيده شد. يهوديان و منافقان نيز كه در پى چنين فرصتى بودند به اين

درگيرى دامن مى زدند. سرانجام آن دو طايفه با چوب، شمشير و هر آن چه به دستشان مى آمد به جان هم مى افتادند و به هم حمله مى كردند. آيه هاى زير نازل شد و وظيفه مسلمانان را در برابر اين دسيسه روشن ساخت و راه برخورد با چنين حوادثى را به مسلمانان آموخت:

اگر دو طايفه از مؤمنان با هم جنگيدند، ميان آن دو را اصلاح دهيد و اگر [باز] يكى از آن دو بر ديگرى تعدى كرد، با آن [طايفه اى] كه تعدى مى كند، بجنگيد تا به فرمان خدا بازگردد. پس اگر بازگشت ميان آنان سازش دهيد و عدالت كنيد؛ كه خدا دادگران را دوست دارد. «» در حقيقت، مؤمنان باهم برابرند. پس ميان برادرانتان را سازش دهيد و از خدا پروا بداريد، اميد كه مورد رحمت قرار گيريد. «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 22، ص 165.

باغ سبز صلح و دوستى مؤمنان

شأن نزول آيه هاى 9 و 10 سوره حجرات

دو قبيله «اوس» و «خزرج» به سبب اختلاف هاى قبيله اى، از زمان هاى گذشته دشمن بودند و خون يكديگر را مباح مى دانستند. كشته هاى فراوان، بى سرپرستى زنان و كودكان، فقر و فلاكت و كينه و كدورت هميشگى، دستاورد جنگ هايى بى ثمر و خانمان سوز بود. آنان با اين كه دوست داشتند با هم در صفا و صميميت زندگى و در همه زمينه ها پيشرفت كنند، ولى به چند دليل اجراى اين خواسته ممكن نبود؛ چون برترى جويى هاى هر يك از دو قبيله مجالى براى گفت و گو و تفاهم فراهم نمى كرد و ادامه اين وضع، فقر و فلاكت و بيچارگى بيش ترى رادر پى داشت. آنان خود شاهد بودند كه يهوديان چگونه با قبيله هاى گوناگون با

دوستى زندگى مى كنند و از نظر اقتصادى و اجتماعى از اوس و خزرج پيشى گرفته اند. اين دو قبيله مسلمان، منتظر بودند دست قدرتمندى، آنان را به هم نزديك كند. تا اين كه خورشيد درخشان اسلام از مكه طلوع كرد و دو قبيله اوس و خزرج به استقبال خورشيد نبوت شتافتند هم چون نگينى او را در ميان گرفتند. روابط گرم و كينه و كدورت ها زدوده شد و مسلمانان به پيشرفت هاى بزرگى دست يافتند، ولى يهوديان و منافقان، تاب ديدن هم بستگى ميان اين دو قبيله را نداشتند و به هر بهانه اى به اختلاف ها دامن مى زدند. تا اين كه ميان دو نفراز اين دو قبيله بر سر مسئله اى كوچك اختلاف افتاد. يكى از آنان گفت: من حقم را به زور هم كه شده از تو مى گيرم. ديگرى گفت: براى تو حقى وجود ندارد. بهتر است رسول خدا را به داورى برگزينيم و هر دو به قضاوت او تن دهيم. نفر اول نپذيرفت و اختلاف شان بالا گرفت و به سران دو قبيله كشيده شد. يهوديان و منافقان نيز كه در پى چنين فرصتى بودند به اين درگيرى دامن مى زدند. سرانجام آن دو طايفه با چوب، شمشير و هر آن چه به دستشان مى آمد به جان هم مى افتادند و به هم حمله مى كردند. آيه هاى زير نازل شد و وظيفه مسلمانان را در برابر اين دسيسه روشن ساخت و راه برخورد با چنين حوادثى را به مسلمانان آموخت:

اگر دو طايفه از مؤمنان با هم جنگيدند، ميان آن دو را اصلاح دهيد و اگر [باز] يكى از آن دو بر ديگرى تعدى كرد، با آن [طايفه اى] كه تعدى مى كند، بجنگيد تا

به فرمان خدا بازگردد. پس اگر بازگشت ميان آنان سازش دهيد و عدالت كنيد؛ كه خدا دادگران را دوست دارد. «» در حقيقت، مؤمنان باهم برابرند. پس ميان برادرانتان را سازش دهيد و از خدا پروا بداريد، اميد كه مورد رحمت قرار گيريد. «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 22، ص 165.

لقب هاى زشت ممنوع

شأن نزول آيه 11 سوره حجرات

«ثابت بن قيس»، در باغ مشغول كار بود. او به سبب ناشنوابودن، صداى اذان را نمى شنيد. ناگهان به آسمان نگريست و خورشيد را در بالاى سر خود ديد. دانست ظهر شده است. بيلى را كه با آن درخت ها را آبيارى مى كرد، به كنارى نهاد و از آب جوى همان باغ وضو ساخت و به اميد رسيدن به نماز جماعت، خود رابا شتاب به مسجد رساند. وقتى به مسجد رسيد نماز تمام شده بود و نمازگزاران در صف هاى خود نشسته و براى شنيدن سخنان پيامبر آماده مى شدند. ثابت از ته مجلس به جمعيت نگاه كرد. او براى شنيدن سخنان پيامبر مثل هميشه بايد خود را به صدر مجلس مى رساند و در كنار پيامبر مى نشست، ولى فشردگى جمعيت به او اجازه حركت نمى داد. او با بى خيالى به سمت جلو حركت كرد. پاى خود را روى گردن مردم مى گذاشت و با گفتن: «راه را باز كنيد»، جمعيت را مى شكافت و پيش مى رفت. به وسط مسجد كه رسيد، مردى با مهربانى به ثابت گفت كه بنشيند؛ زيرا همين جا مكان خوبى براى اوست. ثابت كه قادر به شنيدن نبود، حرف او را بد متوجه شد و خشمگين شد و به آن مرد رو كرد و با تندى گفت: تو پسر آن زن

نيستى؟ و او را به نام مادرش كه در زمان جاهليت بدكاره بود، صدا زد. در اين هنگام، مرد از شرم سر به زير افكند. در اين جا آيه 11 سوره حجرات نازل شد و در اين باره به مسلمانان هشدار داد كه بسيارى از افراد بى بند و بار، اصرار دارند كه لقب هاى زشتى به ديگران نسبت دهند و از اين راه آنان را تحقير كنند، شخصيتشان را بكوبند يا احيانا از آنان انتقام گيرند. از نظر اسلام هيچ كس نبايد به افرادى كه در گذشته كار بدى انجام داده و سپس توبه كرده و كاملاً پاك شده اند، لقبى را كه بازگو كننده وضع پيشين آنان باشد، نسبت دهد. اسلام، به كار بردن اسم و لقب هايى كه مفهوم نامطلوبى دارند و مايه تحقير مسلمانان مى شود ممنوع شمرده است. آيه 11 سوره حجرات ايمان آوردندگان به خدا را از اين گونه كارهاى زشت بر حذر مى دارد:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نبايد قومى، قوم ديگر را ريشخند كند، شايد آنان از اين ها بهتر باشند و نبايد زنانى، زنان [ديگر] را [ريشخند كنند.] شايد آنان از اين ها بهتر باشند و از يكديگر عيب مگيريد و به همديگر لقب هاى زشت مدهيد، چه ناپسنديده است نام زشت پس از ايمان و هر كه توبه نكرد آنان خود ستمكارند. «» (1)

پاورقى:

(1) تفسير نمونه، ج 22، ص 177.

مثلث شوم سه گناه رايج

شأن نزول آيه 12 سوره حجرات

دو تن از مسلمانان مهاجر از بى غذايى و گرسنگى، در نهايت ضعف و ناتوانى به بيت المال چشم دوخته و براى غذا انتظار مى كشيدند، ولى دريغ از يك خرما كه با آن از شدت گرسنگى

خود بكاهند و رمقى بگيرند. آن دو، ناچار از سلمان فارسى كه دوستشان بود، خواستند تابراى رفع گرسنگى شان چاره اى بجويد. سلمان فارسى وقتى به گرسنگى آن دو پى برد، به جست و جوى غذا پرداخت. نزد رسول خدا رفت و پيامبر او را نزد اسامة بن زيد كه خزانه دار بود، فرستاد. سلمان نزد اسامه رفت و جريان اين دو مسلمان را بيان كرد و از او كمك خواست. اسامه سرش را از شرمندگى پايين انداخت و گفت: چيزى موجود نيست كه آن دو را سير كند. سلمان با نااميدى بازگشت و خبر را به آنان رساند. وقتى سلمان از آن جا دور شد، آن دو از اسامه و سلمان به بدى ياد كردند و گفتند: اسامه بخل ورزيده است. مگر مى شود در بيت المال چيزى يافت نشود؟ و درباره سلمان نيز گفتند: اگر او را سراغ چاه سميعه (چاه پرآبى بود) بفرستيم، آب آن فرو مى نشيند. اين جملات را پشت سر اسامه و سلمان گفتند، ولى به سبب شدت گرسنگى براى جست و جوى غذا راه افتادند تا اسامه را ببينند. ابتدا نزد رسول خدا آمدند. پيامبر فرمود: شما را چه شده، من آثار خوردن گوشت را در دهان شما مى بينم. آن دو بسيار تعجب كردند؛ زيرا چند روز بود كه غذا نخورده بودند، چه رسد به گوشت. يكى از آن دوگفت: چه مى گويى يا رسول اللّه ما مدتى است كه گرسنه ايم و به غذايى دست نيافته ايم. ما گوشتى نخورده ايم. پيامبر فرمود: گوشت سلمان و اسامه. شما امروز گوشت آن دو را خورده ايد (كنايه از اين كه از آنان غيبت كرده ايد). اين تشبيه نشان مى دهد

كه غيبت هم چون خوردن گوشت برادر مرده است كه به سرعت، ايمان انسان را بر باد مى دهد. اسلام براى حفظ آبرو و حيثيت اجتماعى مؤمنان اهميّت بسيار زيادى قايل است. از سوى ديگر، غيبت پى آمدهاى زيان بارى براى وحدت در جامعه و اعتماد متقابل و پيوند دل ها به همراه دارد. اسرار مردم از راه غيبت آشكار مى شود، زشتى گناه از ميان مى رود و آلودگى به آن آسان مى شود. خداوند در آيه 12 سوره حجرات مسلمانان را از گمان بد بردن به ديگران برحذر مى دارد:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد كه پاره اى از گمان ها، گناه است و جاسوسى نكنيد و بعضى از شما غيبت بعضى نكنيد. آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ از آن كراهت داريد. [پس] از خدا بترسيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است. «» (1)

پاورقى:

(1) تفيسر مجمع البيان، ج 9، ص 135.

برده ديروز، آقاى امروز

شأن نزول آيه 13 سوره حجرات

جمعيت پيرامون خانه كعبه موج مى زد. ديگر جايى براى افراد تازه وارد نبود. حتى مشركان در لابه لاى جمعيت ديده مى شدند. فرياد اللّه اكبر و لااله الا اللّه جمعيت، بر اندام كسانى كه هنوز به بت پرستى دل بسته بودند، لرزه مى انداخت. اشك شوق از گونه ها سرازير بود. مسلمانان به سبب اين پيروزى غرورآفرين، نماز شكر به جا مى آوردند. در آن فضاى صميمى كسى از انتقام سخن نمى گفت. رحمت الهى بر كافران نيز نازل شده بود و ثروتمند، فقير، سياه و سفيد همه فرياد توحيد سر مى دادند و براى سرنگونى بت ها و درهم شكستن نشانه هاى باقى مانده از شرك، لحظه شمارى مى كردند. در همان حال، امام على عليه السلام

از دوش مبارك رسول اللّه صلى الله عليه و آله بالا رفت و خانه كعبه را از وجود بت ها پاك كرد. حالا بايد مؤذن، شعار توحيد را به گوش همگان برساند. چه كسى شايسته است از خانه كعبه بالا رود و پس مانده هاى انديشه هاى پليد مشركان را در هم بكوبد. بلال! آرى بلال، ولى كدام ويژگى سبب شده كه بلال، اين برده سياه، براى كارى مهم برگزيده شود؟ مشركان براى او ارزشى قايل نبودند. او را شلاق مى زدند و سنگى بزرگ بر سينه اش مى گذاشتند. با اين كه نفسش بند مى آمد، ولى باز احد احد مى گفت و به يكتايى خدا و رسالت پيامبر شهادت مى داد. آرى، گر چه براى مشركان ديدن اين صحنه شگفت آور بود، ولى آنان بايد آقايى آن برده ديروز را باور مى كردند و به آن گردن مى نهادند. بلال در ميان نگاه هزاران نفر، خود را به بالاى كعبه رساند و با عزت و غرور ناشى از ايمان خود، فرياد زد: اللّه اكبر. مشركان با ديدن اين صحنه، تاب نياوردند و خواستند مسجد را ترك گويند. اما با اين حال سكوت جمعيت آنان را از تصميم شان منصرف ساخت. «عتاب بن اسير» با اين كه به ظاهر مسلمان شده بود، ولى به سبب تعصب هاى جاهلى و روح خودبرتربينى، به حارث بن هشام گفت: خدا پدرم را بيامرزد كه مرد و اين صداى ناميمون را نشنيد. حارث بن هشام از روى تمسخرگفت: اى كاش، محمد به جاى اين كلاغ سياه، فرد ديگرى را براى اذان گفتن مى فرستاد. در اين هنگام، آيه 13 سوره حجرات نازل شد و تقوا را ملاك ارزش يابى قررا داد. به راستى، چه زيباست جامعه اى كه بر اساس

معيار ارزشى اسلام؛ يعنى «ان اكرمكم عنداللّه اتقاكم»، بنا گردد و ارزش هاى كاذب هم چون نژاد، مال، ثروت و مناطق جغرافيايى از آن بر چيده شود. آرى، تقواى الهى، احساس مسئوليت درونى، ايستادگى در برابر شهوات، پاى بند بودن به راستى و درستى، پاكى، حق و عدالت مى تواند معيارهاى ارزش انسان باشد. در آشفته بازار جامعه هاى كنونى هر كدام از اين ارزش هاى اصيل به دست فراموشى سپرده شده و ارزش هاى دروغين جاى آن را گرفته است. در نظام ارزشى جاهلى كه بر محور افتخار كردن به پدران، ثروت و فرزندان مى چرخيد، عده اى غارتگر پرورش مى يافتند، ولى با دگرگون شدن اين نظام، انسان هايى هم چون: سلمان، ابوذر، عمارياسر و مقداد پرورش يافتند. آيه 13 سوره حجرات، تقوا را ملاك برترى افراد مى داند:

اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفريديم، و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم، تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد. در حقيقت، ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست. بى ترديد، خداوند داناى آگاه است. «» (1)

پاورقى:

(1) روح البيان، ج 9، ص 90.

تقوا، ثمره ايمان واقعى

شأن نزول آيه هاى 14 و 15 سوره حجرات

شهر مدينه به سبب حضور پيامبر، سرشار از نعمت شده بود؛ نهرهاى پرآب، درختان پرميوه، محصولات فراوان و فزونى چارپايان. خداوند بركتش را به آن شهر سرازير كرده بود، ولى در همان سال ها، يكى از قبيله هاى بيابان نشين پيرامون مدينه دچار خشك سالى شد. نهرها خشكيدند، درختان بى بار ماندند، زمين ها بى محصول شدند و بيمارى و مرگ و مير افزايش يافت. در اين ميان، طايفه بنى اسد كه هنوز اسلام نياورده بودند، بهترين عزيزان خود را در اين بلاى خانمان سوز از دست دادند

و به همين سبب از خواب غفلت بيدار شدند. آنان بيابان هاى خشك و بى آب و علف را با دشوارى فراوان پيمودند و به اميد بهره مند شدن از رحمت الهى، خود را به مدينه نزد رسول خدا رساندند. آرى، آنان آمده بودند تا مسلمان شوند و وفادارى خود را به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اعلام كنند. تا اين گونه از خطر مرگ رهايى يابند، ولى هنوز غرور جاهليت در وجودشان نمايان بود. افراد اين قبيله حاضر نبودند هدف واقعى خود را كه فرار از چنگال ديو مرگ بوده، بازگو كنند و براى اين كه پيامبر را مديون و خود را طلب كار نشان دهند، چگونگى مسلمان شدن قبيله هاى ديگر را يادآور شدند. آنان گفتند: طايفه هاى عرب به اين آسانى تسليم نشدند و پس از شكست در جنگ اسلام آوردند، ولى ما داوطلبانه نزد تو آمديم و اظهار ايمان كرديم. آنان با بيان اين جملات مى خواستند از امتيازهايى بهره مند شوند و نزد پيامبر جايگاه والاترى كسب كنند. آيه هاى زير نازل شد و به آنان خاطرنشان كرد كه اسلامشان ظاهرى است و در عمق قلبشان از ايمان خبرى نيست. با اين حال، اگر ايمان هم آورده اند، نبايد منت بگذارند، بلكه اين خداوند است كه با هدايتشان بر آنان منت مى گذارد. بر اساس آيه نخست، تفاوت اسلام و ايمان، در آن است كه اسلام شكل ظاهرى دارد و هر كس شهادتين را بر زبان جارى كند، مسلمان مى شود و احكام اسلام بر او جارى مى شود، ولى ايمان، درونى و جايگاه آن قلب آدمى است، نه زبان و ظاهر او. اسلام يك شخص ممكن است انگيزه هاى مادى و منافع شخصى نيز

داشته باشد، ولى بى شك، ايمان از انگيزه هاى معنوى سرچشمه مى گيرد و همان است كه ميوه حيات بخش تقوا بر شاخسارش ظاهر مى شود و از آن جا كه دست يافتن به ايمان حقيقى كار آسانى نيست، در آيه بعد به بيان نشانه هاى آن مى پردازد و ايستادگى، يقين و ايثار جان و مال را از روشن ترين نشانه هاى آن معرفى مى كند:

[برخى از] باديه نشينان گفتند: ايمان آورديم. بگو: ايمان نياورده ايد، ولى بگوييد: اسلام آورديم. و هنوز در دل هاى شما ايمان داخل نشده است و اگر از خدا و پيامبر او فرمان بريد، از [ارزش] كرده هايتان چيزى كم نمى كند. خدا آمرزنده مهربان است. در حقيقت، مؤمنان كسانى اند كه به خدا و پيامبر او گرويده و [ديگر] شك نياورده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد كرده اند؛ اينانند كه رستگارانند. (1)

پاورقى:

(1) نمونه بينات، ص 749؛ تفسير نمونه، ج 22، ص 209.

تقوا، ثمره ايمان واقعى

شأن نزول آيه هاى 14 و 15 سوره حجرات

شهر مدينه به سبب حضور پيامبر، سرشار از نعمت شده بود؛ نهرهاى پرآب، درختان پرميوه، محصولات فراوان و فزونى چارپايان. خداوند بركتش را به آن شهر سرازير كرده بود، ولى در همان سال ها، يكى از قبيله هاى بيابان نشين پيرامون مدينه دچار خشك سالى شد. نهرها خشكيدند، درختان بى بار ماندند، زمين ها بى محصول شدند و بيمارى و مرگ و مير افزايش يافت. در اين ميان، طايفه بنى اسد كه هنوز اسلام نياورده بودند، بهترين عزيزان خود را در اين بلاى خانمان سوز از دست دادند و به همين سبب از خواب غفلت بيدار شدند. آنان بيابان هاى خشك و بى آب و علف را با دشوارى فراوان پيمودند و به اميد بهره مند شدن از

رحمت الهى، خود را به مدينه نزد رسول خدا رساندند. آرى، آنان آمده بودند تا مسلمان شوند و وفادارى خود را به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اعلام كنند. تا اين گونه از خطر مرگ رهايى يابند، ولى هنوز غرور جاهليت در وجودشان نمايان بود. افراد اين قبيله حاضر نبودند هدف واقعى خود را كه فرار از چنگال ديو مرگ بوده، بازگو كنند و براى اين كه پيامبر را مديون و خود را طلب كار نشان دهند، چگونگى مسلمان شدن قبيله هاى ديگر را يادآور شدند. آنان گفتند: طايفه هاى عرب به اين آسانى تسليم نشدند و پس از شكست در جنگ اسلام آوردند، ولى ما داوطلبانه نزد تو آمديم و اظهار ايمان كرديم. آنان با بيان اين جملات مى خواستند از امتيازهايى بهره مند شوند و نزد پيامبر جايگاه والاترى كسب كنند. آيه هاى زير نازل شد و به آنان خاطرنشان كرد كه اسلامشان ظاهرى است و در عمق قلبشان از ايمان خبرى نيست. با اين حال، اگر ايمان هم آورده اند، نبايد منت بگذارند، بلكه اين خداوند است كه با هدايتشان بر آنان منت مى گذارد. بر اساس آيه نخست، تفاوت اسلام و ايمان، در آن است كه اسلام شكل ظاهرى دارد و هر كس شهادتين را بر زبان جارى كند، مسلمان مى شود و احكام اسلام بر او جارى مى شود، ولى ايمان، درونى و جايگاه آن قلب آدمى است، نه زبان و ظاهر او. اسلام يك شخص ممكن است انگيزه هاى مادى و منافع شخصى نيز داشته باشد، ولى بى شك، ايمان از انگيزه هاى معنوى سرچشمه مى گيرد و همان است كه ميوه حيات بخش تقوا بر شاخسارش ظاهر مى شود و از آن جا كه دست يافتن

به ايمان حقيقى كار آسانى نيست، در آيه بعد به بيان نشانه هاى آن مى پردازد و ايستادگى، يقين و ايثار جان و مال را از روشن ترين نشانه هاى آن معرفى مى كند:

[برخى از] باديه نشينان گفتند: ايمان آورديم. بگو: ايمان نياورده ايد، ولى بگوييد: اسلام آورديم. و هنوز در دل هاى شما ايمان داخل نشده است و اگر از خدا و پيامبر او فرمان بريد، از [ارزش] كرده هايتان چيزى كم نمى كند. خدا آمرزنده مهربان است. در حقيقت، مؤمنان كسانى اند كه به خدا و پيامبر او گرويده و [ديگر] شك نياورده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد كرده اند؛ اينانند كه رستگارانند. (1)

پاورقى:

(1) نمونه بينات، ص 749؛ تفسير نمونه، ج 22، ص 209.

اعراب آيات

{بِسْمِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف {الرَّحْمنِ} نعت تابع {الرَّحِيمِ} نعت تابع

{يا} (يا) حرف ندا {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {الَّذِينَ} عطف بيان تابع {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لا} حرف جزم {تُقَدِّمُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بَيْنَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {يَدَيِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَرَسُولِهِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَاتَّقُوا} (و) حرف عطف / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {اللَّهَ}

مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {سَمِيعٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {عَلِيمٌ} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{يا} (يا) حرف ندا {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {الَّذِينَ} عطف بيان تابع {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لا} حرف جزم {تَرْفَعُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَصْواتَكُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَوْقَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {صَوْتِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {النَّبِيِّ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَلا} (و) حرف عطف / حرف جزم {تَجْهَرُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لَهُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {بِالْقَوْلِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {كَجَهْرِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {بَعْضِكُمْ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {لِبَعْضٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَنْ} حرف نصب {تَحْبَطَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى {أَعْمالُكُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَأَنْتُمْ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {لا} حرف نفى غير عامل

{تَشْعُرُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الَّذِينَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {يَغُضُّونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَصْواتَهُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {عِنْدَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {رَسُولِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {أُولئِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الَّذِينَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع / خبر إنَّ محذوف {امْتَحَنَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {اللَّهُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {قُلُوبَهُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {لِلتَّقْوى} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {لَهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر مقدّم محذوف {مَغْفِرَةٌ} مبتدا مؤخّر {وَأَجْرٌ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {عَظِيمٌ} نعت تابع

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {الَّذِينَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {يُنادُونَكَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {مِنْ} حرف جر {وَراءِ} اسم مجرور يا در محل جر {الْحُجُراتِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {أَكْثَرُهُمْ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در

محل جر، مضاف اليه {لا} حرف نفى غير عامل {يَعْقِلُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل / خبر إنَّ محذوف

{وَلَوْ} (و) حرف عطف / حرف شرط غير جازم {أَنَّهُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ه) ضمير متصل در محل نصب، اسم أنّ {صَبَرُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / خبر أنَّ محذوف {حَتَّى} حرف نصب {تَخْرُجَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {إِلَيْهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {لَكانَ} (ل) حرف جواب / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / اسم كان، ضمير مستتر (هو) در تقدير {خَيْراً} خبر كان، منصوب يا در محل نصب {لَهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَاللَّهُ} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {غَفُورٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {رَحِيمٌ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{يا} (يا) حرف ندا {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {الَّذِينَ} عطف بيان تابع {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِنْ} حرف شرط جازم {جاءَكُمْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {فاسِقٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {بِنَبَإٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فَتَبَيَّنُوا} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر،

مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَنْ} حرف نصب {تُصِيبُوا} فعل مضارع، منصوب به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {قَوْماً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {بِجَهالَةٍ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {فَتُصْبِحُوا} (ف) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم أصبح {عَلى} حرف جر {ما} اسم مجرور يا در محل جر {فَعَلْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {نادِمِينَ} خبر أصبح، منصوب يا در محل نصب

{وَاعْلَمُوا} (و) حرف عطف / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {فِيكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / خبر أنَّ محذوف {رَسُولَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {لَوْ} حرف شرط غير جازم {يُطِيعُكُمْ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {فِي} حرف جر {كَثِيرٍ} اسم مجرور يا در محل جر {مِنَ} حرف جر {الْأَمْرِ} اسم مجرور يا در محل جر {لَعَنِتُّمْ} (ل) حرف جواب / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل {وَلكِنَّ} (و) حرف عطف / حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم لكن، منصوب يا در محل نصب {حَبَّبَ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا

تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر لكن محذوف {إِلَيْكُمُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الْإِيمانَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَزَيَّنَهُ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {فِي} حرف جر {قُلُوبِكُمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَكَرَّهَ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {إِلَيْكُمُ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {الْكُفْرَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {وَالْفُسُوقَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَالْعِصْيانَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {أُولئِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {هُمُ} ضمير فصل بدون محل {الرَّاشِدُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{فَضْلاً} فعل مقدّر يا محذوف / فاعل محذوف / مفعول لأجله، منصوب {مِنَ} حرف جر {اللَّهِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَنِعْمَةً} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَاللَّهُ} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {عَلِيمٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {حَكِيمٌ} خبر ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{وَإِنْ} (و) حرف استيناف / حرف شرط جازم / فعل مقدّر يا محذوف {طائِفَتانِ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {مِنَ} حرف جر {الْمُؤْمِنِينَ} اسم مجرور يا در محل جر {اقْتَتَلُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {فَأَصْلِحُوا} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر،

مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بَيْنَهُما} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فَإِنْ} (ف) حرف عطف / حرف شرط جازم {بَغَتْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث {إِحْداهُما} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {عَلَى} حرف جر {الْأُخْرى} اسم مجرور يا در محل جر {فَقاتِلُوا} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {الَّتِي} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {تَبْغِي} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {حَتَّى} حرف نصب {تَفِيءَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {إِلى} حرف جر {أَمْرِ} اسم مجرور يا در محل جر {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {فَإِنْ} (ف) حرف عطف / حرف شرط جازم {فاءَتْ} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (ت) تأنيث / فاعل، ضمير مستتر (هي) در تقدير {فَأَصْلِحُوا} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بَيْنَهُما} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {بِالْعَدْلِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَأَقْسِطُوا} (و) حرف عطف / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {يُحِبُّ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر إنَّ محذوف {الْمُقْسِطِينَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب

{إِنَّمَا} حرف مكفوف (كافّه و مكفوفه) {الْمُؤْمِنُونَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {إِخْوَةٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {فَأَصْلِحُوا} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بَيْنَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {أَخَوَيْكُمْ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَاتَّقُوا} (و) حرف عطف / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {لَعَلَّكُمْ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (ك) ضمير متصل در محل نصب، اسم لعل {تُرْحَمُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع، نائب فاعل / خبر لعل محذوف

{يا} (يا) حرف ندا {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {الَّذِينَ} عطف بيان تابع {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {لا} حرف جزم {يَسْخَرْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون {قَوْمٌ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {مِنْ} حرف جر {قَوْمٍ} اسم مجرور يا در محل جر {عَسى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {أَنْ} حرف نصب {يَكُونُوا} فعل مضارع، منصوب به حذف نون

/ (و) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان / فاعل (عسى)، در محل رفع {خَيْراً} خبر كان، منصوب يا در محل نصب {مِنْهُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَلا} (و) حرف عطف / حرف جزم / فعل مقدّر يا محذوف {نِساءٌ} فاعل محذوف {مِنْ} حرف جر {نِساءٍ} اسم مجرور يا در محل جر {عَسى} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى {أَنْ} حرف نصب {يَكُنَّ} فعل مضارع، مبنى بر سكون / (ن) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان / فاعل (عسى)، در محل رفع {خَيْراً} خبر كان، منصوب يا در محل نصب {مِنْهُنَّ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَلا} (و) حرف عطف / حرف جزم {تَلْمِزُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَنْفُسَكُمْ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَلا} (و) حرف عطف / حرف جزم {تَنابَزُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِالْأَلْقابِ} (ب) حرف جر / اسم مجرور يا در محل جر {بِئْسَ} فعل ماضى جامد براى انشاء ذم {الاِسْمُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {الْفُسُوقُ} بدل تابع {بَعْدَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {الْإِيمانِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَمَنْ} (و) حرف استيناف / اسم شرط جازم در محل رفع و مبتدا {لَمْ} حرف جزم {يَتُبْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {فَأُولئِكَ}

(ف) رابط جواب براى شرط / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {هُمُ} ضمير فصل بدون محل {الظَّالِمُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{يا} (يا) حرف ندا {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {الَّذِينَ} عطف بيان تابع {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {اجْتَنِبُوا} فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {كَثِيراً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {مِنَ} حرف جر {الظَّنِّ} اسم مجرور يا در محل جر {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {بَعْضَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {الظَّنِّ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {إِثْمٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {وَلا} (و) حرف عطف / حرف جزم {تَجَسَّسُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَلا} (و) حرف عطف / حرف جزم {يَغْتَبْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون {بَعْضُكُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {بَعْضاً} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {أَيُحِبُّ} همزه (أ) حرف استفهام / فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى {أَحَدُكُمْ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {أَنْ} حرف نصب {يَأْكُلَ} فعل مضارع، منصوب به فتحه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {لَحْمَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {أَخِيهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر / (ه) ضمير متصل در محل جر،

مضاف اليه {مَيْتاً} حال، منصوب {فَكَرِهْتُمُوهُ} (ف) رابط جواب براى شرط / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل، در محل رفع و فاعل / (و) حرف زائد براى اشباع ميم / (ه) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {وَاتَّقُوا} (و) حرف عطف / فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {تَوَّابٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {رَحِيمٌ} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{يا} (يا) حرف ندا {أَيُّهَا} منادا، منصوب يا در محل نصب / (ها) حرف تنبيه {النَّاسُ} عطف بيان تابع {إِنَّا} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ / (نا) ضمير متصل در محل نصب، اسم إنّ {خَلَقْناكُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / خبر إنَّ محذوف {مِنْ} حرف جر {ذَكَرٍ} اسم مجرور يا در محل جر {وَأُنْثى} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَجَعَلْناكُمْ} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به {شُعُوباً} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {وَقَبائِلَ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {لِتَعارَفُوا} (ل) حرف نصب / فعل مضارع، منصوب به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف

نفى ناسخ {أَكْرَمَكُمْ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {عِنْدَ} ظرف يا مفعولٌ فيه، منصوب يا در محل نصب {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {أَتْقاكُمْ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {عَلِيمٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {خَبِيرٌ} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{قالَتِ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ت) تأنيث {الْأَعْرابُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {آمَنَّا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {قُلْ} فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {لَمْ} حرف جزم {تُؤْمِنُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَلكِنْ} (و) حرف عطف / حرف استدراك {قُولُوا} فعل امر، مبنى بر حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {أَسْلَمْنا} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (نا) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَلَمَّا} (و) حاليه / حرف جزم {يَدْخُلِ} فعل مضارع، مجزوم به سكون {الْإِيمانُ} فاعل، مرفوع يا در محل رفع {فِي} حرف جر {قُلُوبِكُمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَإِنْ} (و) حرف استيناف / حرف شرط جازم {تُطِيعُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {اللَّهَ} مفعولٌ

به، منصوب يا در محل نصب {وَرَسُولَهُ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {لا} حرف نفى غير عامل {يَلِتْكُمْ} فعل مضارع، مجزوم به سكون / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {مِنْ} حرف جر {أَعْمالِكُمْ} اسم مجرور يا در محل جر / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {شَيْئاً} مفعولٌ به ثان (دوم)، منصوب يا در محل نصب {إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {غَفُورٌ} خبر إنَّ، مرفوع يا در محل رفع {رَحِيمٌ} خبر إنَّ ثان (دوم)، مرفوع يا در محل رفع

{إِنَّمَا} حرف مكفوف (كافّه و مكفوفه) {الْمُؤْمِنُونَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {الَّذِينَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {آمَنُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِاللَّهِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {وَرَسُولِهِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {ثُمَّ} حرف عطف {لَمْ} حرف جزم {يَرْتابُوا} فعل مضارع مجزوم به حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {وَجاهَدُوا} (و) حرف عطف / فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {بِأَمْوالِهِمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَأَنْفُسِهِمْ} (و) حرف عطف / معطوف تابع / (ه) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {فِي} حرف جر {سَبِيلِ} اسم مجرور يا در محل

جر {اللَّهِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {أُولئِكَ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {هُمُ} ضمير فصل بدون محل {الصَّادِقُونَ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{قُلْ} فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {أَتُعَلِّمُونَ} همزه (أ) حرف استفهام / فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {اللَّهَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {بِدِينِكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {وَاللَّهُ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَعْلَمُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {ما} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {فِي} حرف جر {السَّماواتِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَما} (و) حرف عطف / معطوف تابع {فِي} حرف جر {الْأَرْضِ} اسم مجرور يا در محل جر {وَاللَّهُ} (و) حرف استيناف / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {بِكُلِّ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {شَيْءٍ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {عَلِيمٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع

{يَمُنُّونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عَلَيْكَ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَنْ} حرف مصدرى {أَسْلَمُوا} فعل ماضى، مبنى بر ضمه / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {قُلْ} فعل امر مبنى بر سكون / فاعل، ضمير مستتر (أنت) در تقدير {لا} حرف جزم {تَمُنُّوا} فعل مضارع مجزوم به

حذف نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل {عَلَيَّ} حرف جر {إِسْلامَكُمْ} اسم مجرور يا در محل جر / مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب / (ك) ضمير متصل در محل جر، مضاف اليه {بَلِ} حرف اضراب {اللَّهُ} مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {يَمُنُّ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر در تقدير يا محذوف يا در محل {عَلَيْكُمْ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {أَنْ} حرف مصدرى {هَداكُمْ} فعل ماضى، مبنى بر فتحه ظاهرى يا تقديرى / (ك) ضمير متصل در محل نصب، مفعولٌ به / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير {لِلْإِيمانِ} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {إِنْ} حرف شرط جازم {كُنْتُمْ} فعل ماضى، مبنى بر سكون / (ت) ضمير متصل در محل رفع، اسم كان {صادِقِينَ} خبر كان، منصوب يا در محل نصب

{إِنَّ} حرف مشبه بالفعل يا حرف نفى ناسخ {اللَّهَ} اسم إنّ، منصوب يا در محل نصب {يَعْلَمُ} فعل مضارع، مرفوع به ضمه ظاهرى يا تقديرى / فاعل، ضمير مستتر (هو) در تقدير / خبر إنَّ محذوف {غَيْبَ} مفعولٌ به، منصوب يا در محل نصب {السَّماواتِ} مضاف اليه، مجرور يا در محل جر {وَالْأَرْضِ} (و) حرف عطف / معطوف تابع {وَاللَّهُ} (و) حاليه / مبتدا، مرفوع يا در محل رفع {بَصِيرٌ} خبر، مرفوع يا در محل رفع {بِما} حرف جر و اسم بعد از آن مجرور {تَعْمَلُونَ} فعل مضارع، مرفوع به ثبوت نون / (و) ضمير متصل در محل رفع و فاعل

آوانگاري قرآن

Bismi Allahi alrrahmani alrraheemi.

1.Ya ayyuha allatheena amanoo la

tuqaddimoo bayna yadayi Allahi warasoolihi waittaqoo Allaha inna Allaha sameeAAun AAaleemun

2.Ya ayyuha allatheena amanoo la tarfaAAoo aswatakum fawqa sawti alnnabiyyi wala tajharoo lahu bialqawli kajahri baAAdikum libaAAdin an tahbata aAAmalukum waantum la tashAAuroona

3.Inna allatheena yaghuddoona aswatahum AAinda rasooli Allahi ola-ika allatheena imtahana Allahu quloobahum lilttaqwa lahum maghfiratun waajrun AAatheemun

4.Inna allatheena yunadoonaka min wara-i alhujurati aktharuhum la yaAAqiloona

5.Walaw annahum sabaroo hatta takhruja ilayhim lakana khayran lahum waAllahu ghafoorun raheemun

6.Ya ayyuha allatheena amanoo in jaakum fasiqun binaba-in fatabayyanoo an tuseeboo qawman bijahalatin fatusbihoo AAala ma faAAaltum nadimeena

7.WaiAAlamoo anna feekum rasoola Allahi law yuteeAAukum fee katheerin mina al-amri laAAanittum walakinna Allaha habbaba ilaykumu al-eemana wazayyanahu fee quloobikum wakarraha ilaykumu alkufra waalfusooqa waalAAisyana ola-ika humu alrrashidoona

8.Fadlan mina Allahi waniAAmatan waAllahu AAaleemun hakeemun

9.Wa-in ta-ifatani mina almu/mineena iqtataloo faaslihoo baynahuma fa-in baghat ihdahuma AAala al-okhra faqatiloo allatee tabghee hatta tafee-a ila amri Allahi fa-in faat faaslihoo baynahuma bialAAadli waaqsitoo inna Allaha yuhibbu almuqsiteena

10.Innama almu/minoona ikhwatun faaslihoo bayna akhawaykum waittaqoo Allaha laAAallakum turhamoona

11.Ya ayyuha allatheena amanoo la yaskhar qawmun min qawmin AAasa an yakoonoo khayran minhum wala nisaon min nisa-in AAasa an yakunna khayran minhunna wala talmizoo anfusakum wala tanabazoo bial-alqabi bi/sa al-ismu alfusooqu baAAda al-eemani waman lam yatub faola-ika humu alththalimoona

12.Ya ayyuha allatheena amanoo ijtaniboo katheeran mina alththanni inna baAAda alththanni ithmun wala tajassasoo wala yaghtab baAAdukum baAAdan ayuhibbu ahadukum an ya/kula lahma akheehi maytan fakarihtumoohu waittaqoo Allaha inna Allaha tawwabun raheemun

13.Ya ayyuha alnnasu inna khalaqnakum min thakarin waontha wajaAAalnakum shuAAooban waqaba-ila litaAAarafoo inna akramakum AAinda Allahi atqakum inna

Allaha AAaleemun khabeerun

14.Qalati al-aAArabu amanna qul lam tu/minoo walakin qooloo aslamna walamma yadkhuli al-eemanu fee quloobikum wa-in tuteeAAoo Allaha warasoolahu la yalitkum min aAAmalikum shay-an inna Allaha ghafoorun raheemun

15.Innama almu/minoona allatheena amanoo biAllahi warasoolihi thumma lam yartaboo wajahadoo bi-amwalihim waanfusihim fee sabeeli Allahi ola-ika humu alssadiqoona

16.Qul atuAAallimoona Allaha bideenikum waAllahu yaAAlamu ma fee alssamawati wama fee al-ardi waAllahu bikulli shay-in AAaleemun

17.Yamunnoona AAalayka an aslamoo qul la tamunnoo AAalayya islamakum bali Allahu yamunnu AAalaykum an hadakum lil-eemani in kuntum sadiqeena

18.Inna Allaha yaAAlamu ghayba alssamawati waal-ardi waAllahu baseerun bima taAAmaloona

ترجمه سوره

ترجمه فارسي استاد فولادوند

به نام خداوند رحمتگر مهربان

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در برابر خدا و پيامبرش [در هيچ كارى پيشى مجوييد و از خدا پروا بداريد كه خدا شنواى داناست. (1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر مكنيد، و همچنانكه بعضى از شما با بعضى ديگر بلند سخن مى گوييد با او به صداى بلند سخن مگوييد، مبادا بى آنكه بدانيد كرده هايتان تباه شود. (2)

كسانى كه پيش پيامبر خدا صدايشان را فرو مى كشند همان كسانند كه خدا دلهايشان را براى پرهيزگارى امتحان كرده است؛ آنان را آمرزش و پاداشى بزرگ است. (3)

كسانى كه تو را از پشت اتاقها[ى مسكونى تو] به فرياد مى خوانند، بيشترشان نمى فهمند. (4)

و اگر صبر كنند تا بر آنان درآيى، مسلماً برايشان بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است. (5)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر فاسقى برايتان خبرى آورد، نيك وارسى كنيد، مبادا به نادانى گروهى را آسيب برسانيد و [بعد،] از آنچه كرده ايد پشيمان شويد. (6)

و بدانيد كه پيامبر

خدا در ميان شماست. اگر در بسيارى از كارها از [رأى و ميل شما پيروى كند، قطعاً دچار زحمت مى شويد، ليكن خدا ايمان را براى شما دوست داشتنى گردانيد و آن را در دلهاى شما بياراست و كفر و پليدكارى و سركشى را در نظرتان ناخوشايند ساخت. آنان [كه چنين اند] ره يافتگانند. (7)

[و اين بخششى از خدا و نعمتى [از اوست ، و خدا داناى سنجيده كار است. (8)

و اگر دو طايفه از مؤمنان با هم بجنگند، ميان آن دو را اصلاح دهيد، و اگر [باز] يكى از آن دو بر ديگرى تعدّى كرد، با آن [طايفه اى كه تعدّى مى كند بجنگيد تا به فرمان خدا بازگردد. پس اگر باز گشت، ميان آنها را دادگرانه سازش دهيد و عدالت كنيد، كه خدا دادگران را دوست مى دارد. (9)

در حقيقت مؤمنان با هم برادرند، پس ميان برادرانتان را سازش دهيد و از خدا پروا بداريد، اميد كه مورد رحمت قرار گيريد. (10)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نبايد قومى قوم ديگر را ريشخند كند، شايد آنها از اينها بهتر باشند، و نبايد زنانى زنان [ديگر] را [ريشخند كنند ]، شايد آنها از اينها بهتر باشند، و از يكديگر عيب مگيريد، و به همديگر لقبهاى زشت مدهيد؛ چه ناپسنديده است نام زشت پس از ايمان. و هر كه توبه نكرد آنان خود ستمكارند. (11)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از بسيارى از گمانها بپرهيزيد كه پاره اى از گمانها گناه است، و جاسوسى مكنيد، و بعضى از شما غيبت بعضى نكند؛ آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ از آن كراهت داريد.

[پس از خدا بترسيد، كه خدا توبه پذير مهربان است. (12)

اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفريديم، و شما را ملّت ملّت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد. در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست. بى ترديد، خداوند داناى آگاه است. (13)

[برخى از] باديه نشينان گفتند: «ايمان آورديم.» بگو: «ايمان نياورده ايد، ليكن بگوييد: اسلام آورديم. و هنوز در دلهاى شما ايمان داخل نشده است. و اگر خدا و پيامبر او را فرمان بريد از [ارزش كرده هايتان چيزى كم نمى كند. خدا آمرزنده مهربان است.» (14)

در حقيقت، مؤمنان كسانى اند كه به خدا و پيامبر او گرويده و [ديگر] شكّ نياورده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد كرده اند؛ اينانند كه راستكردارند. (15)

بگو: «آيا خدا را از دين دارى خود خبر مى دهيد؟ و حال آنكه خدا آنچه را كه در زمين است مى داند، و خدا به همه چيز داناست. (16)

از اينكه اسلام آورده اند بر تو منّت مى نهند؛ بگو: «بر من از اسلام آوردنتان منّت مگذاريد، بلكه [اين خداست كه با هدايت كردن شما به ايمان، بر شما منّت مى گذارد، اگر راستگو باشيد. (17)

خداست كه نهفته آسمانها و زمين را مى داند و خدا[ست كه به آنچه مى كنيد بيناست.» (18)

ترجمه فارسي آيت الله مكارم شيرازي

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

«1» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چيزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمريد [و پيشى مگيريد]، و تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند شنوا و داناست!

«2» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد، و در برابر او بلند سخن مگوييد

[و داد و فرياد نزنيد] آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى كنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى دانيد!

«3» آنها كه صداى خود را نزد رسول خدا كوتاه مى كنند همان كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى تقوا خالص نموده، و براى آنان آمرزش و پاداش عظيمى است!

«4» [ولى] كسانى كه تو را از پشت حجره ها بلند صدا مى زنند، بيشترشان نمى فهمند!

«5» اگر آنها صبر مى كردند تا خود به سراغشان آيى، براى آنان بهتر بود؛ و خداوند آمرزنده و رحيم است!

«6» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد!

«7» و بدانيد رسول خدا در ميان شماست؛ هرگاه در بسيارى از كارها از شما اطاعت كند، به مشقّت خواهيد افتاد؛ ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهايتان زينت بخشيده، و [به عكس] كفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است؛ كسانى كه داراى اين صفاتند هدايت يافتگانند!

«8» [و اين براى شما بعنوان] فضل و نعمتى از سوى خداست؛ و خداوند دانا و حكيم است.!

«9» و هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آنها را آشتى دهيد؛ و اگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز كند، با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا بازگردد؛ و هرگاه بازگشت [و زمينه صلح فراهم شد]، در ميان آن دو به عدالت صلح برقرار سازيد؛ و عدالت پيشه كنيد كه

خداوند عدالت پيشگان را دوست مى دارد.

«10» مؤمنان برادر يكديگرند؛ پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهيد و تقواى الهى پيشه كنيد، باشد كه مشمول رحمت او شويد!

«11» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را مسخره كنند، شايد آنها از اينها بهتر باشند؛ و نه زنانى زنان ديگر را، شايد آنان بهتر از اينان باشند؛ و يكديگر را مورد طعن و عيبجويى قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند يكديگر را ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى پس از ايمان نام كفرآميز بگذاريد؛ و آنها كه توبه نكنند، ظالم و ستمگرند!

«12» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است؛ و هرگز [در كار ديگران] تجسّس نكنيد؛ و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! [به يقين] همه شما از اين امر كراهت داريد؛ تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است!

«13» اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ [اينها ملاك امتياز نيست،] گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست؛ خداوند دانا و آگاه است!

«14» عربهاى باديه نشين گفتند: (ايمان آورده ايم) بگو: (شما ايمان نياورده ايد، ولى بگوييد اسلام آورده ايم، امّا هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است! و اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد، چيزى از پاداش كارهاى شما را فروگذار نمى كند، خداوند، آمرزنده مهربان است.)

«15» مؤمنان واقعى تنها

كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند، سپس هرگز شكّ و ترديدى به خود راه نداده و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كرده اند؛ آنها راستگويانند.

«16» بگو: (آيا خدا را از ايمان خود با خبر مى سازيد؟! او تمام آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند؛ و خداوند از همه چيز آگاه است!)

«17» آنها بر تو منّت مى نهند كه اسلام آورده اند؛ بگو: (اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذاريد، بلكه خداوند بر شما منّت مى نهد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرده است، اگر [در ادّعاى ايمان] راستگو هستيد!

«18» خداوند غيبت آسمانها و زمين را مى داند و نسبت به آنچه انجام مى دهيد بيناست!)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين انصاريان

به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى.

اى اهل ايمان! بر خدا و پيامبرش [در هيچ امرى از امور دين و دنيا و آخرت] پيشى مگيريد و از خدا پروا كنيد كه خدا شنوا و داناست. (1)

اى مؤمنان! صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر نكنيد، و آن گونه كه با يكديگر بلند سخن مى گوييد با او بلند سخن نگوييد، مبادا آنكه اعمالتان تباه و بى اثر شود و شما تباهى آن را درك نكنيد. (2)

بى ترديد كسانى كه صدايشان را نزد رسول خدا پايين مى آورند، همانان هستند كه خدا دل هايشان را براى پرهيزكارى امتحان كرده، آنان را آمرزش و پاداشى بزرگ است. (3)

يقيناً كسانى كه تو را از پشت اطاق ها صدا مى كنند، بيشترشان معرفت و آگاهى [به حرمت و عظمت تو] ندارند. (4)

و اگر آنان صبر مى كردند تا به سويشان بيرون آيى، يقيناً براى آنان بهتر

بود، و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است. (5)

اى اهل ايمان! اگر فاسقى خبرى برايتان آورد، خبرش را بررسى و تحقيق كنيد تا مبادا از روى ناآگاهى، گروهى را آسيب و گزند رسانيد و بر كرده خود پشيمان شويد. (6)

و بدانيد كه پيامبر خدا در ميان شماست [و بر شما واجب است در همه امور از او پيروى كنيد]، اگر او در بسيارى از كارها از شما پيروى كند، قطعاً دچار گرفتارى و زحمت مى شويد، ولى خدا ايمان را محبوب شما قرار داد و آن را در دل هايتان بياراست، و كفر و بدكارى و نافرمانى را ناخوشايند شما ساخت، اينان [كه داراى اين ويژگى ها هستند] هدايت يافته اند. (7)

[اين محبت و ناخوشايندى نسبت به حق و باطل] عطيه و نعمتى از سوى خداست؛ و خدا دانا و حكيم است. (8)

و اگر دو گروه از مؤمنان با يكديگر بجنگند ميان آنها صلح و آشتى برقرار كنيد، و اگر يكى از آن دو گروه بر ديگرى تجاوز كند، با آن گروهى كه تجاوز مى كند، بجنگيد تا به حكم خدا باز گردد. پس اگر بازگشت، ميانشان به عدالت و انصاف، صلح و آشتى برقرار كنيد؛ و همواره دادگرى را پيشه سازيد كه خدا دادگران را دوست دارد. (9)

جز اين نيست كه همه مؤمنان با هم برادرند؛ بنابراين [در همه نزاع ها و اختلافات] ميان برادرانتان صلح و آشتى برقرار كنيد، و از خدا پروا نماييد كه مورد رحمت قرار گيريد. (10)

اى اهل ايمان! نبايد گروهى گروه ديگر را مسخره كنند، شايد مسخره شده ها از مسخره كنندگان بهتر باشند، ونبايد زنانى زنان ديگر را [مسخره كنند]

شايد مسخره شده ها از مسخره كنندگان بهتر باشند، و از يكديگر عيب جويى نكنيد و با لقب هاى زشت و ناپسند يكديگر را صدا نزنيد؛ بد نشانه و علامتى است اينكه انسانى را پس از ايمان آوردنش به لقب زشت علامت گذارى كنند. و كسانى كه [از اين امور ناهنجار و زشت] توبه نكنند، خود ستمكارند. (11)

اى اهل ايمان! از بسيارى از گمان ها [در حقّ مردم] بپرهيزيد؛ زيرا برخى از گمان ها گناه است، و [در امورى كه مردم پنهان ماندنش را خواهانند] تفحص و پى جويى نكنيد، و از يكديگر غيبت ننماييد، آيا يكى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ بى ترديد [از اين كار] نفرت داريد، و از خدا پروا كنيد كه خدا بسيار توبه پذير و مهربان است. (12)

اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و ملت ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد. بى ترديد گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست. يقيناً خدا دانا و آگاه است. (13)

باديه نشينان گفتند: ما [از عمق قلب] ايمان آورديم. بگو: ايمان نياورده ايد، بلكه بگوييد: اسلام آورده ايم؛ زيرا هنوز ايمان در دل هايتان وارد نشده است. و اگر خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد، چيزى از اعمالتان را نمى كاهد؛ زيرا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است. (14)

مؤمنان فقط كسانى اند كه به خدا و پيامبرش ايمان آورده اند، آن گاه [در حقّانيّت آنچه به آن ايمان آورده اند] شك ننموده و با اموال و جان هايشان در راه خدا جهاد كرده اند؛ اينان [در گفتار و كردار] اهل صدق و راستى اند. (15)

بگو: آيا خدا را از دين خود [به خيال اينكه آگاه نيست] خبر مى دهيد

[كه از عمق قلب ايمان آورده ايد؟!] در حالى كه خدا آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمين است مى داند، و خدا به همه چيز داناست. (16)

از اينكه اسلام آورده اند بر تو منت مى گذارند؛ بگو: اگر [در ادعاى مؤمن بودن] راستگوييد، بر من از اسلام آوردن خود منت نگذاريد، بلكه خداست كه با هدايت شما به ايمان بر شما منت دارد. (17)

يقيناً خدا نهان آسمان ها و زمين را مى داند و خدا به آنچه انجام مى دهيد، بيناست. (18)

ترجمه فارسي استاد الهي قمشه اي

بنام خداوند بخشنده مهربان

اى كسانى كه به خدا ايمان آورده ايد در هيچكار بر خدا و رسول تقدم مجوئيد و از خدا بترسيد و او را نافرمانى مكنيد كه خدا به گفتار شما شنوا و به كردارتان داناست (1)

اى اهل ايمان با رسول با ادب سخن گوئيد و فوق صوت پيغمبر صدا بلند مكنيد به يا محمد و يا احمد بر او فرياد برمكشيد كه اعمال نيكتان در اثر بى ادبى محو و باطل شود و شما فهم نكنيد كه بى ادبى مبطل اعمال نيك است (2)

آنان كه نزد رسول خدا براى احترامات او به صداى آرام و آهسته سخن گويند آنها هستند كه در حقيقت خدا دلهايشان را براى مقام رفيع تقوى آزموده و آمرزش و اجر عظيم نصيب فرموده است (3)

به حقيقت مردمى كه حرمت مقام رسالت نگاه نميدارند و تو را از پشت حجره ات به صداى بلند مى خوانند و فرياد يا محمد (ص) يا محمد (ص) برميكشند اكثرمردم بى عقل و شعورى هستند (4)

و اگر آنها ادب نگاه داشته و صبر ميكردند تا وقتى كه

تو بر ايشان خارج شوى و مقصودشان را انجام دهى بسيار بر آنها بهتر و ثوابش بيشتر بود و باز هم توبه اگر كنند خدا غفور و مهربانست (5)

اى مومنان عالم هرگاه فاسقى خبرى براى شما آورد تصديق مكنيد تا تحقيق كنيد مبادا به سخن چينى فاسقى از نادانى به قومى رنجى رسانيد و سخت پشيمان گرديد در اين آيه پند مهمى است (6)

و بدانيد رسول خدا كه از وحى حق به صلاح خلق آگاهست در ميان شما هست شما او را به راى جاهلانه خود وا مداريد كه اگر در بسيارى از امور رصى شما را پيروى كند خود به رنج و زحمت مى افتيد و ليكن خدا به لطف خود مقام ايمان را محبوبشما گردانيد و در دلهاتان نيكو بياراست و كفر و فسق و معصيت را زشت و منفوردر نظرتان ساخت تا در دو عالم سعادتمند شويد و اينان به حقيقت اهل صواب و هدايتند (7)

اين مقام بر آنان به فضل خدا و نعمت الهى حاصل گرديد و خدا به احوال بندگان دانا و به صلاح نظام عالم آگاهست (8)

و اگر دو طايفه از اهل ايمان با هم به قتال و دشمنى برخيزند البته شما مومنان بين آنها صلح برقرار داريد و اگر يك قوم بر ديگرى ظلم كرد با آن طايفه ظالم قتال كنيد تا به فرمان خدا بازآيد و ترك ظلم كند پس هرگاه به حكم حق برگشتبا حفظ عدالت ميان آنها را صلح دهيد و هميشه با هر دوست و دشمنى عدالت كنيد كه خدا بسيار اهل عدل و داد را دوست مى دارد (9)

به حقيقت مومنان كه از يك روح قدسى رسول به وجود آمده اند همه برادر يكديگرند پس هميشه بين برادران ايمانى خود چون نزاعى شود صلح دهيد و خداترس و پرهيزكار باشيد، باشد كه مورد لطف و رحمت الهى گرديد (10)

اى اهل ايمان مومنان هرگز نبايد قومى قوم ديگر را مسخره و استهزاء كنند شماچه ميدانيد؟ شايد آن قوم كه مسخره ميكنيد بهترين مومنين باشند و نيز بين زنان با ايمان قومى ديگرى را سخريه نكنند كه با آن قوم بهترين آن زنانند و هرگز عيبجوئى از همدينان خود مكنيد و به نام و لقبهاى زشت يكديگر را مخوانيد كه پس از ايمان به خدا نام فسق بر مومن نهند بسيار زشت است و هر كه از فسق و گناه به درگاه خدا توبه نكند بسيار ظالم و ستمكار است (11)

اى اهل ايمان از بسيار پندارها و پن بدها در حق يكديگر اجتناب كنيد كه برخى ظن و پندارها باطل و بى حقيقت و معصيت است و نيز هرگز از حال درونى هم تجسس مكنيد و جاسوس بر احوال خلق برمگماريد و غيبت يكديگر روا مداريد آيا شما دوست ميداريد گوشت برادر مرده خود را خوريد البته كراهت و نفرت از آن داريد پس بدانيد كه مثل غيبت مومن به حقيقت همين است و از خدا بترسيد و توبه كنيد كه خدا بسيار توبه پذير و مهربانست (12)

اى مردم ما همه شما را نخست از مرد و زنى آفريديم و آنگاه شعبه هاى بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا قرب و بعد نژاد و نسب يكديگر را بشناسيد نه آنكه به واسطه

نسب بر هم فخر و مباهات كنيد و دل يكديگر را بشكنيد و بدانيد كه اصل و نسب نژادى مايه افتخار نيست بلكه بزرگوار و با افتخارترين شما نزد خدا با تقواترين مردمند و خدا هم بر نيك و بد مردم و ظاهر و باطن خلق كاملا آگاهست (13)

اى رسول اعراب بنى اسد و غيره كه بر تو منت گذارده و گفتند ما بى جنگ و نزاع ايمان آورديم به آنها بگو شما كه ايمانتان از زبان به قلب وارد نشده به حقيقت هنوز ايمان نياورده ايد ليكن بگوئيد ما اسلام آورديم و از خوف جان به ناچار تسليم شديم و اگر بعد از اين با ايمان حقيقى خدا و رسول وى را اطاعت كنيد او از اجر اعمال شما هيچ نخواهد كاست و از گناه گذشته ميگذرد كه خدا بسيار آمرزنده و مهربانست (14)

منحصرا مومنان واقعى آن كسانند كه به خدا و رسول او ايمان آوردند و بعدا هيچگاه شك و ريبى به دل راه ندادند و در راه خدا به مال و جانشان جهاد كردند اينان به حقيقت راستگو هستند (15)

اى رسول با مردم ريائى بگو كه شما ميخواهيد خدا را به دين خود آگاه سازيد كه اظهار ديانت ميكنيد؟ و حال آن كه خدا آنچه در آسمانها و زمين است همه راميداند و به كليه امور عالم آگاهست (16)

آنها بر توبه مسلمان شدن منت مى گذارند بگو شما به اسلام خود بر من منت منهيد بلكه اگر راست ميگوئيد و ايمان حقيقى داريد خدا بر شما منت دارد كه شما را به سوى ايمان هدايت فرموده است (17)

خدا اسرار غيب زمين و آسمانها را ميداند و به آنچه شما بندگان ميكنيد از نيكو و بد، خالص يا ريا، از همه آگاهست (18)

ترجمه فارسي حجت الاسلام والمسلمين قرائتي

به نام خداوند بخشنده ى مهربان.

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! (در هيچ كارى) بر (حكم) خدا و پيامبر او پيشى نگيريد و از خداوند پروا كنيد، كه خداوند شنوا و دانا است. (1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! (در گفتگو با پيامبر) صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر نكنيد و آن گونه كه با يكديگر بلند گفتگو مى كنيد، با پيامبر بلند سخن مگوييد! مبادا (به خاطر اين بى ادبى،) اعمالتان نابود شود و شما آگاه نشويد. (2)

همانا كسانى كه نزد پيامبر (از روى ادب و احترام) صدايشان را پايين مى آورند، آنان كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى (پذيرش) تقوا آزمايش (و آماده) كرده و آمرزش و پاداش بزرگ مخصوص آنها است. (3)

همانا كسانى كه از پشت حجره ها تو را مى خوانند، اكثرشان تعقّل نمى كنند. (4)

و اگر صبر كنند تا به سوى آنان خارج شوى، قطعاً برايشان بهتر است و خداوند بخشنده مهربان است. (5)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر فاسقى براى شما خبرى مهم آورد تحقيق كنيد، مبادا (از روى زودباورى و شتاب زدگى تصميم بگيريد و) ناآگاهانه به قومى آسيب رسانيد، سپس از كرده ى خود پشيمان شويد. (6)

و بدانيد كه در ميان شما رسول خداست كه (شما بايد از او پيروى كنيد و) اگر او در بسيارى از امور پيرو شما باشد، قطعاً به سختى و مشقّت خواهيد افتاد، ولى خدا ايمان را محبوب شما قرار داده و در دلهايتان آن را زينت بخشيده است و كفر،

فسق و گناه را مورد تنفّر شم رار داده است. آنها همان رشد يافتگان هستند. (7)

(اين علاقه به ايمان و تنفّر از كفر،) فضل و نعمتى بزرگ از طرف خداوند است و خداوند آگاه و حكيم است. (8)

و اگر دو گروه از مؤمنان به نزاع و جنگ پرداختند، پس ميان آنان صلح و آشتى برقرار كنيد. سپس اگر يكى از دو گروه بر ديگرى تجاوز كرد، با متجاوز بجنگيد تا به فرمان خداوند بازگردد. پس اگر متجاوز بازگشت (و دست از تجاوز برداشت)، ميان آن دو گروه به عدالت صلح برقرار كنيد و عدالت ورزيد كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد. (9)

همانا مؤمنان با يكديگر برادرند، پس ميان برادران خود، (در صورت اختلاف و نزاع) صلح و آشتى برقرار كنيد و از خدا پروا كنيد تا مورد رحمت قرار گيريد. (10)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مبادا گروهى (از شما) گروهى ديگر را مسخره كند، چه بسا كه مسخره شدگان بهتر از مسخره كنندگان باشند و زنان نيز، زنان ديگر را مسخره نكنند، شايد كه آنان بهتر از اينان باشند و در ميان خودتان عيب جويى نكنيد و يكديگر را با لقب هاى نخوانيد. (زيرا) فسق بعد از ايمان، بد رسمى است، (و سزاوار شما نيست.) و هر كس (از اين اعمال) توبه نكند، پس آنان همان ستمگرانند. (11)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى گمان ها دورى كنيد، زيرا بعضى گمان ها گناه است. و (در كار ديگران) تجسّس نكنيد و بعضى از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ (هرگز) بلكه آن را

ناپسند مى دانيد و از پروا كنيد، همانا خداوند توبه پذير مهربان است. (12)

اى مردم! ما شما را از مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، همانا گرامى ترين شما نزد خدا، با تقواترين شماست، همانا خدا داناى خبير است. (13)

آن اعراب باديه نشين گفتند: ما ايمان آورده ايم، به آنان بگو: شما هنوز ايمان نياورده ايد، بلكه بگوئيد: اسلام آورده ايم و هنوز ايمان در دلهاى شما وارد نشده است و اگر خدا و رسولش را اطاعت كنيد، خداوند ذرّه اى از اعمال شما كم نمى كند. همانا خداوند آمرزنده ربان است. (14)

مؤمنان، تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده و دچار ترديد نشدند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند. اينانند كه (در ادّعاى ايمان) راستگويانند. (15)

بگو: آيا شما، خدا را از دين و ايمان خود آگاه مى كنيد، در حالى كه خداوند آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمين است مى داند و خداوند به هر چيزى دانا است!؟ (16)

آنان بر تو منّت مى گذارند كه اسلام آورده اند. بگو: اسلام آوردنتان را بر من منّت ننهيد، بلكه اين خداوند است كه بر شما منّت دارد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرد، اگر راست مى گوييد. (17)

همانا خداوند نهان آسمان ها و زمين را مى داند و خداوند به آنچه عمل مى كنيد آگاه است. (18)

ترجمه فارسي استاد مجتبوي

به نام خداى بخشاينده مهربان

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، [در هيچ كارى] فراپيش خدا و پيامبرش نرويد، و از خداى پروا كنيد، كه خدا شنوا و داناست. (1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، آوازهاى خود را

از آواز پيامبر بلندتر مكنيد، و با او بلند سخن مگوييد مانند بلند سخن گفتن برخى از شما با برخ ديگر، كه كردارهاى شما تباه و بيهوده مى شود و خود آگاه نيستيد. (2)

كسانى كه در نزد پيامبر خدا آوازهاى خود را فرو مى دارند آنانند كه خداوند دلهاشان را براى پرهيزگارى بيازموده است - تا پاك و صافى شوند -، ايشان را آمرزش و مزدى بزرگ است. (3)

كسانى كه از فراسوى حجره ها - اطاقها يا خانه هاى خرد - تو را آواز مى دهند، بيشترشان نابخردند - زيرا انسانيت و ادب نگاه نمى دارند -. (4)

و اگر صبر كنند تا به نزد آنان بيرون شوى هرآينه برايشان بهتر است، و خدا آمرزگار و مهربان است. (5)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر دروغگويى برون شده از فرمان خداى به شما خبرى آورد نيك بررسى كنيد تا مبادا نادانسته به مردمى آسيب رسانيد، و آنگاه بر آنچه كرديد پشيمان گرديد. (6)

و بدانيد كه پيامبر خدا در ميان شماست - و شما بايد از او فرمان بريد نه او از شما -، كه اگر در بسيارى از كارها شما را فرمان برد هرآينه به رنج افتيد و هلاك شويد، وليكن خداوند ايمان را در نزد شما دوست داشتنى ساخت و آن را در دلهاى شما بياراست، و كفر و بدكردارى و نافرمانى را ناخوشايندتان داشت. ايشانند راه يافتگان. (7)

[و اين] از روى بخشش و نعمتى است از خداى، و خدا دانا و با حكمت است. (8)

و اگر دو گروه از مومنان با هم كارزار كنند، ميانشان آشتى دهيد. پس اگر يكى از آن دو بر

ديگرى ستم و تجاوز كند، با آن كه ستم و تجاوز مى كند بجنگيد تا به فرمان خداى بازگردد. پس اگر بازگشت ميانشان به عدل و داد آشتى دهيد، و دادگرى كنيد، كه خدا دادگران را دوست مى دارد. (9)

همانا مومنان برادران [يكديگر]اند، پس ميان [آن دو گروه] برادرانتان آشتى افكنيد، و از خداى پروا كنيد، باشد كه در خور رحمت گرديد. (10)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، گروهى [از مردان] گروه ديگر را مسخره نكنند، شايد آنان - كه مسخره شده اند - از اينان - كه مسخره كرده اند - بهتر باشند، و نه زنانى زنان ديگر را، شايد آنان از اينان بهتر باشند. و از خودتان - از يكديگر - عيبجويى مكنيد و يكديگر را به لقبها[ى بد و ناخوش] مخوانيد. بد نامى است نام كردن [مردم] به بدكردارى پس از ايمان آوردن [آنها]. و هر كه توبه نكرد پس اينانند ستم كاران. (11)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از بسيارى از گمانها - گمانهاى بد - دور باشيد، زيرا برخى از گمانها گناه است. و [در احوال و عيبهاى پنهان مردم] كاوش مكنيد، و از پس يكديگر بدگويى - غيبت - مكنيد. آيا يكى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ بى گمان آن را ناخوش و ناپسند مى داريد. و از خداى پروا كنيد، كه خدا توبه پذير و مهربان است. (12)

اى مردم، ما شما را از يك مرد و زن بيافريديم، و شما را شاخه ها و تيره ها كرديم تا يكديگر را باز شناسيد. هرآينه گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست. همانا خدا دانا و آگاه است. (13)

باديه نشينان گفتند:

ايمان آورديم. بگو: ايمان نياورده ايد، بلكه بگوييد: اسلام آورديم - به زبان تسليم شديم -، و هنوز ايمان در دلهاتان درنيامده است. و اگر خدا و پيامبرش را فرمان بريد، از [پاداش] كردارهاى شما چيزى نكاهد، همانا خدا آمرزگار و مهربان است. (14)

جز اين نيست كه مومنان كسانى اند كه به خدا و پيامبر او ايمان آورده اند و سپس شك نكرده اند، و با مالها و جانهاى خويش در راه خدا جهاد كرده اند. ايشانند راستگويان. (15)

بگو: آيا مى خواهيد خداى را به دين خودتان آگاه كنيد؟ و حال آنكه خدا آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است مى داند، و خدا به همه چيز داناست. (16)

بر تو منت مى نهند كه اسلام آورده اند، بگو: به اسلام خود بر من منت منهيد، بلكه خداى بر شما منت مى نهد كه شما را به ايمان راه نموده است اگر [در ايمان خود] راستگوييد. (17)

همانا خدا نهان آسمانها و زمين را مى داند، و خدا بدانچه مى كنيد بيناست. (18)

ترجمه فارسي استاد آيتي

به نام خداي بخشاينده مهربان

اي كساني كه ايمان آورده ايد، بر خدا و پيامبر او پيشي مگيريد و از خدا بترسيد، زيرا خدا شنوا و داناست. (1)

اي كساني كه ايمان آورده ايد، صداي خود را از صداي پيامبر بلندتر مكنيد و همچنان كه با يكديگر بلند سخن مي گوييد با او به آواز بلند سخن مگوييد، كه اعمالتان ناچيز شود و آگاه نشويد. (2)

كساني كه در نزد پيامبر خدا صدايشان را پايين مي آورند همانهايند كه خدا دلهايشان را به تقوا آزموده است. آنها راست آمرزش و مزد بسيار. (3)

آنهايي كه از آن سوي حجره

ها ندايت مي دهند بيشتر بي خردانند. (4)

اگر صبر مي كردند تا تو خود بيرون مي آمدي و نزد آنها مي رفتي برايشان بهتر مي بود، و خدا آمرزنده مهربان است. (5)

اي كساني كه ايمان آورده ايد، اگر فاسقي برايتان خبري آورد تحقيق كنيد، مباد از روي ناداني به مردمي آسيب برسانيد، آنگاه از كاري كه كرده ايد پشيمان شويد. (6)

و بدانيد كه پيامبر خدا در ميان شماست. اگر در بسياري از امور از شما فرمان ببرد به رنج مي افتيد. ولي خدا ايمان را محبوب شما ساخت و آن را در دلتان بياراست و كفر و فسق و عصيان را در نظرتان مكروه گردانيد. اينان خود راه يافتگانند. (7)

بخشش و نعمتي است از جانب خدا، و خدا دانا و حكيم است. (8)

و اگر دو گروه از مومنان با يكديگر به جنگ برخاستند، ميانشان آشتي افكنيد. و اگر يك گروه بر ديگري تعدي كرد، با آن كه تعدي كرده است بجنگيد تا به فرمان خدا باز گردد. پس اگر بازگشت، ميانشان صلحي عادلانه برقرار كنيد و عدالت ورزيد كه خدا عادلانه را دوست دارد. (9)

هر آينه مومنان برادرانند. ميان برادرانتان آشتي بيفكنيد و از خدا بترسيد، باشد كه بر شما رحمت آرد. (10)

اي كساني كه ايمان آورده ايد، مباد كه گروهي از مردان گروه ديگر را مسخره كند، شايد آن مسخره شدگان بهتر از آنها باشند. و مباد كه گروهي از زنان گروه ديگر را مسخره كند، شايد آن مسخره شدگان بهتر از آنها باشند. و از هم عيبجويي مكنيد و يكديگر را به القاب زشت مخوانيد. بد

است عنوان فسق پس از ايمان آوردن. و كساني كه توبه نمي كنند خود ستمكارانند. (11)

اي كساني كه ايمان آورده ايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. زيرا پاره اي از گمانها در حد گناه است. و در كارهاي پنهاني يكديگر جستجو مكنيد. و از يكديگر غيبت مكنيد. آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ پس آن را ناخوش خواهيد داشت. و از خدا بترسيد، زيرا خدا توبه پذير و مهربان است. (12)

اي مردم، ما شما را از نري و ماده اي بيافريديم. و شما را جماعتها و قبيله ها كرديم تا يكديگر را بشناسيد. هر آينه گرامي ترين شما نزد خدا، پرهيزگارترين شماست. خدا دانا و كاردان است. (13)

اعراب باديه نشين گفتند: ايمان آورديم. بگو: ايمان نياورده ايد. بگوييد كه تسليم شده ايم، و هنوز ايمان در دلهايتان داخل نشده است. و اگر خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد از ثواب اعمال شما كاسته نمي شود، زيرا خدا آمرزنده و مهربان است. (14)

مومنان كساني هستند كه به خدا و پيامبر او ايمان آورده اند و ديگر شك نكرده اند، و با مال و جان خويش در راه خدا جهاد كرده اند. اينان راستگويانند. (15)

بگو: آيا مي خواهيد خدا را از دينداري خويش آگاه كنيد؟ حال آنكه خدا از هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است آگاه است و او به هر چيزي عالم است. (16)

از اينكه اسلام آورده اند بر تو منت مي گذارند. بگو: به خاطر اسلامتان بر من منت مگذاريد، بلكه خدا بدان سبب كه شما را به

ايمان راه نموده است بر شما منت مي نهد، اگر راست مي گوييد. (17)

هر آينه خدا نهان آسمانها و زمين را مي داند و به هر كاري كه مي كنيد بيناست. (18)

ترجمه فارسي استاد خرمشاهي

به نام خداوند بخشنده مهربان

اى مومنان بر حكم خداوند و پيامبر او پيشدستى نكنيد، و از خداوند پروا داشته باشيد، بى گمان خداوند شنواى داناست (1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد صداهايتان را از صداى پيامبر بلندتر مسازيد، و در سخن با او، مانند بلند حرف زدنتان با همديگر، بلند حرف مزنيد. مبادا كه اعمالتان تباه شود و آگاه نباشيد (2)

بى گمان كسانى كه صداهايشان را نزد پيامبر خدا [آهسته و] پوشيده مى دارند، اينانند كه خداوند دلهايشان را براى تقوا پالوده است، ايشان را آمرزش و پاداشى بزرگ است (3)

بى گمان كسانى كه تو را از پشت در حجره ها صدا مى زنند، بيشترشان نابخردانند (4)

و اگر آنان صبر مى كردند كه تو بر ايشان بيرون آيى، بى شك بر ايشان بهتر بود، و خداوند آمرزگار مهربان است (5)

اى مومنان اگر فرد فاسقى خبرى برايتان آورد، [در آن] بررسى كنيد. مبادا نادانسته به قومى زيان رسانيد، آنگاه به خاطر كارى كه كرده ايد پشيمان شويد (6)

و بدانيد كه پيامبر خدا در ميان شماست كه اگر در بسيارى از امور از شما پيروى كند، به مشقت افتيد، ولى خداوند ايمان را خوشايند شما قرار داد و آن را در دلهايتان آراست، و كفر و فسق و عصيان را براى شما ناخوشايند ساخت، اينانند كه ره يافتگانند (7)

بخشش و نعمتى از جانب خداوند است، و خداوند داناى فرزانه است (8)

و اگر دو طايفه از مومنان

با هم در افتند، ميان آنان سازش دهيد، و اگر يكى از آنها بر ديگرى تعدى كرد، پس با آنكه تعدى پيشه كرده است كارزار كنيد، تا آنكه به سوى امر الهى باز آيد، و اگر باز آمد، آنگاه ميان آنان دادگرانه سازش دهيد، و به داد بكوشيد كه خداوند دادگران را دوست دارد (9)

همانا مومنان [مسلمانان] بردارند، پس بين برادرانتان آشتى برقرار سازيد، و از خداوند پروا كنيد، باشد كه مشمول رحمت شويد (10)

اى مومنان نبايد كه قومى، قوم ديگر را به ريشخند بگيرد، چه بسا اينان از آنان بهتر باشند، و نيز نبايد زنانى زنان ديگر را [ريشخند كنند] چه بسا اينان از آنان بهتر باشند، و در ميان خويش عيبجويى مكنيد، و يكديگر را به لقبهاى بد مخوانيد. پس از ايمان، پرداختن به فسق، بد رسمى است، و هر كس [از اين كار] بازنگردد، اينانند كه ستمگرانند (11)

اى مومنان از بسيارى از گمانها پرهيز كنيد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است، و [در كار ديگران] تجسس مكنيد، و بعضى از شما از بعضى ديگر غيبت نكند، آيا هيچ كدام از شما خوش دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد، كه از آن تنفر داريد، و از خداوند پروا كنيد كه بى گمان خداوند توبه پذير مهربان است (12)

هان اى مردم همانا ما شما را از يك مرد و يك زن آفريده ايم و شما را به هيئت اقوام و قبايلى در آورده ايم تا با يكديگر انس و آشنايى يابيد، بى گمان گرامى ترين شما در نزد خداوند پرهيزگارترين شماست، كه خداوند داناى آگاه است (13)

اعرابيان گفتند ايمان آورده ايم. بگو هنوز

ايمان [حقيقى] نياورده ايد، بهتر است بگوييد اسلام آورده ايم چرا كه هنوز ايمان به [ژرفناى] دلهايتان راه نيافته است، و اگر از خداوند و پيامبر او اطاعت كنيد، چيزى از [پاداش] اعمال شما نمى كاهد، بى گمان خداوند آمرزگار مهربان است (14)

همانا مومنان كسانى هستند كه به خداوند و پيامبر او ايمان آورده اند، سپس شك و شبهه نياورده اند، و در راه خدا به مال و جانشان جهاد كرده اند، اينانند كه راستگويانند (15)

بگو آيا دينتان را به خداوند مى شناسانيد؟ حال آنكه خداوند آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است، مى داند، و خداوند به همه چيز داناست (16)

بر تو منت مى نهند كه اسلام آورده اند، بگو اسلام آوردنتان را بر من منت منهيد، بلكه خداوند است كه اگر راست مى گوييد، بر شما منت مى نهد كه شما را به [راه] ايمان هدايت كرده است (17)

بى گمان خداوند نهانى هاى آسمان و زمين را مى داند و خداوند به آنچه مى كنيد بيناست (18)

ترجمه فارسي استاد معزي

بنام خداوند بخشاينده مهربان

اى آنان كه ايمان آورديد پيش نيفتيد پيش روى خدا و پيمبرش و بترسيد خدا را كه خدا است شنونده دانا (1)

اى آنان كه ايمان آورديد بلند نكنيد آواز خويش را بالاى آواز پيمبر و بلند با وى سخن نگوئيد مانند بلند سخن گفتن برخى از شما با برخى نبادا تباه شود كارهاى شما و شما درنيابيد (2)

همانا آنان كه فروكشند آوازهاى خويش را نزد پيمبر خدا آنانند كه بيازموده است خدا دلهاى ايشان را براى پرهيزكارى ايشان را است آمرزشى و پاداشى بزرگ (3)

همانا آنان كه خوانندت از پس غرفه ها بيشترشان خردمند نباشند (4)

و اگر ايشان صبر مى كردند تا برون

آئى برايشان هر آينه بهتر بود آنان را و خدا است آمرزگار مهربان (5)

اى آنان كه ايمان آورديد اگر بيايد شما را گنهكارى (فاسقى) به آگهى پس بازرسى كنيد نبادا بكشيد قومى را به نادانى پس بامداد كنيد بر آنچه كرديد پشيمانان (6)

و بدانيد كه در شما است پيمبر خدا اگر سخن شما را شنود (اطاعت شما كند) در بسى از كارها هر آينه به رنج افتيد و ليكن خدا دوست (خوش آيند) كرد نزد شما ايمان را و بياراستش در دلهاى شما و ناخوش آيند كرد نزد شما كفر و نافرمانى و سركشى را آنانند راه يافتگان (7)

فضلى است از خدا و نعمتى و خدا است داناى حكيم (8)

و اگر دو گروه از مؤمنان كارزار كردند پس آشتى افكنيد ميان آنان و اگر ستم كرد يكيشان بر ديگرى پس نبرد كنيد با آن كه ستمگر است تا برگردد بسوى فرمان خدا و اگر بازگشت پس آشتى افكنيد ميان آنان به داد و دادگرى كنيد كه خدا دوست دارد دادگران را (9)

جز اين نيست كه مؤمنان برادرند پس آشتى افكنيد ميان برادران خويش و بترسيد خدا را شايد رحم شويد (10)

اى آنان كه ايمان آورديد مسخره نكنند گروهى از گروهى شايد باشند بهتر از ايشان و نه زنانى از زنانى شايد باشند بهتر از ايشان و نكوهش نكنيد خويشتن را و سرزنش نكنيد همديگر را به لقبها بد نامى است سركشى پس از ايمان و آنكه توبه نكرد پس آنانند ستمگران (11)

اى آنان كه ايمان آورديد دورى گزينيد از بسى گمانها چه پاره اى از گمانها گناه است و كاوش در كار

مردم نكنيد و زشت نستايند پشت سر برخى از شما برخى آيا دوست دارد يكى از شما كه خورد گوشت برادر خويش را مرده همانا ناخوش داشتيدش و بترسيد خدا را كه خدا است فزون توبه پذيرنده مهربان (12)

اى مردم همانا ما آفريديمتان از نرى و ماده و گردانيديم شما را شاخه هائى و تيره هائى تا شناسا شويد همانا گراميترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است همانا خدا است داناى آگاه (13)

گفتند دشت نشينان ايمان آورديم بگو ايمان نياورديد و ليكن گوئيد اسلام آورديم و هنوز درنيامد (درون نشد) ايمان به دلهاى شما و اگر فرمان بريد خدا و پيمبرش را نكاهد شما را از كارهاى شما چيزى همانا خدا است آمرزنده مهربان (14)

جز اين نيست كه مؤمنان آنانند كه ايمان آوردند به خدا و پيمبرش و سپس شكّ نياوردند و كوشيدند (جهاد كردند) به خواسته ها و جانهاى خويش در راه خدا آنانند راستگويان (15)

بگو آيا مى آموزيد به خدا دين خويش را و خدا داند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و خدا است به همه چيز دانا (16)

منّت نهند بر تو كه اسلام آوردند بگو منّت نگذاريد بر من اسلام خويش را بلكه خدا منّت نهد بر شما كه رهبريتان كرد بسوى ايمان اگر هستيد راستگويان (17)

همانا خدا داند ناپيداى آسمانها و زمين را و خدا بينا است بدانچه مى كنيد (18)

ترجمه انگليسي قرائي

In the Name of Allah, the All-beneficent, the All-merciful.

1 O you who have faith! Do not venture ahead of Allah and His Apostle, and be wary of Allah. Indeed Allah is all-hearing, all-knowing.

2 O you

who have faith! Do not raise your voices above the voice of the Prophet, and do not speak aloud to him as you shout to one another, lest your works should fail without your being aware.

3 Indeed those who lower their voices in the presence of the Apostle of Allah—they are the ones whose hearts Allah has tested for Godwariness. For them will be forgive-ness and a great reward.

4 Indeed those who call you from behind the apartments, most of them do not apply reason.

5 Had they been patient until you came out for them, it would have been better for them, and Allah is all-forgiving, all-merciful.

6 O you who have faith! If a profligate [person] should bring you some news, verify it, lest you should visit [harm] on some people out of ignorance, and then become regret-ful for what you have done.

7 Know that the Apostle of Allah is among you. Should he obey you in many matters, you would surely suffer. But Allah has endeared faith to you and made it appealing in your hearts, and He has made hateful to you faithlessness, transgression and disobedi-ence. It is such who are the right-minded

8 —a grace and blessing from Allah, and Allah is all-knowing, all-wise.

9 If two groups of the faithful fight one another, make peace between them. But if one party of them aggresses against the other, fight the one which aggresses until it returns to Allah’s ordinance. Then, if it returns, make peace between them

fairly, and do jus-tice. Indeed Allah loves the just.

10 The faithful are indeed brothers. Therefore make peace between your brothers and be wary of Allah, so that you may receive [His] mercy.

11 O you who have faith! Let not any people ridicule another people: it may be that they are better than they are; nor let women [ridicule] women: it may be that they are better than they are. And do not defame one another, nor insult one another by [call-ing] nicknames. How evil are profane names subsequent to faith! And whoever is not penitent—such are the wrongdoers.

12 O you who have faith! Avoid much suspicion. Indeed some suspicions are sins. And do not spy on or backbite one another. Will any of you love to eat the flesh of his dead brother? You would hate it. And be wary of Allah; indeed Allah is all-clement, all-merciful.

13 O mankind! Indeed We created you from a male and a female, and made you na-tions and tribes that you may identify yourselves with one another. Indeed the noblest of you in the sight of Allah is the most Godwary among you. Indeed Allah is all-knowing, all-aware.

14 The Bedouins say, ‘We have faith.’ Say, ‘You do not have faith yet; rather say, ‘‘We have embraced Islam,’’ for faith has not yet entered into your hearts. Yet if you obey Allah and His Apostle, He will not stint anything of [the reward of] your works. In-deed Allah is all-forgiving, all-merciful.’

15 The faithful are

only those who have attained faith in Allah and His Apostle and then have never doubted, and who wage jihad with their possessions and their persons in the way of Allah. It is they who are the truthful.

16 Say, ‘Will you inform Allah about your faith while Allah knows whatever there is in the heavens and whatever there is in the earth, and Allah has knowledge of all things?’

17 They count it as a favour to you that they have embraced Islam. Say, ‘Do not count it as a favour to me your embracing of Islam. Rather it is Allah who has done you a favour in that He has guided you to faith, should you be truthful.

18 Indeed Allah knows the Unseen of the heavens and the earth, and Allah sees best what you do.’

ترجمه انگليسي شاكر

O you who believe! be not forward in the presence of Allah and His Messenger, and be careful of (your duty to) Allah; surely Allah is Hearing, Knowing. (1)

O you who believe! do not raise your voices above the voice of the Prophet, and do not speak loud to him as you speak loud to one another, lest your deeds became null while you do not perceive. (2)

Surely those who lower their voices before Allah's Messenger are they whose hearts Allah has proved for guarding (against evil); they shall have forgiveness and a great reward. (3)

(As for) those who call out to you from behind the private chambers, surely most of them do

not understand. (4)

And if they wait patiently until you come out to them, it would certainly be better for them, and Allah is Forgiving, Merciful. (5)

O you who believe! if an evil-doer comes to you with a report, look carefully into it, lest you harm a people in ignorance, then be sorry for what you have done. (6)

And know that among you is Allah's Messenger; should he obey you in many a matter, you would surely fall into distress, but Allah has endeared the faith to you and has made it seemly in your hearts, and He has made hateful to you unbelief and transgressio (7)

By grace from Allah and as a favor; and Allah is Knowing, Wise. (8)

And if two parties of the believers quarrel, make peace between them; but if one of them acts wrongfully towards the other, fight that which acts wrongfully until it returns to Allah's command; then if it returns, make peace between them with justice and (9)

The believers are but brethren, therefore make peace between your brethren and be careful of (your duty to) Allah that mercy may be had on you. (10)

O you who believe! let not (one) people laugh at (another) people perchance they may be better than they, nor let women (laugh) at (other) women, perchance they may be better than they; and do not find fault with your own people nor call one another by ni (11)

O you who believe! avoid most of suspicion, for surely suspicion

in some cases is a sin, and do not spy nor let some of you backbite others. Does one of you like to eat the flesh of his dead brother? But you abhor it; and be careful of (your duty to) Alla (12)

O you men! surely We have created you of a male and a female, and made you tribes and families that you may know each other; surely the most honorable of you with Allah is the one among you most careful (of his duty); surely Allah is Knowing, Aware. (13)

The dwellers of the desert say: We believe. Say: You do not believe but say, We submit; and faith has not yet entered into your hearts; and if you obey Allah and His Messenger, He will not diminish aught of your deeds; surely Allah is Forgiving, Merciful. (14)

The believers are only those who believe in Allah and His Messenger then they doubt not and struggle hard with their wealth and their lives in the way of Allah; they are the truthful ones. (15)

Say: Do you apprise Allah of your religion, and Allah knows what is in the heavens and what is in the earth; and Allah is Cognizant of all things. (16)

They think that they lay you under an obligation by becoming Muslims. Say: Lay me not under obligation by your Islam: rather Allah lays you under an obligation by guiding you to the faith if you are truthful. (17)

Surely Allah knows the unseen things of the heavens

and the earth; and Allah sees what you do. (18)

ترجمه انگليسي ايروينگ

In the name of God, the Mercy-giving, the Merciful!

(1) You who believe, do not press forward in the presence of God and His messenger. Heed God: God is Alert, Aware.

(2) You who believe, do not raise your voices over the Prophet's voice nor shout at him while [you are] speaking just as you shout at one another, lest your actions miscarry while you do not even notice it.

(3) The ones who lower their voices in the presence of God's messenger are those whose hearts God examines for heedfulness. They will have forgiveness and a splendid fee.

(4) Most of those who call out to you from outside the apartments do not use their reason;

(5) if they would wait patiently until you came out to [see] them, it would be better for them. God is Forgiving, Merciful.

(6) You who believe, if some scoundrel should come up to you with some piece of news, clear up the facts lest you afflict some folk out of ignorance, and some morning feel regretful for what you may have done.

(7) Know that God's messenger is among you. If he obeyed you in too much of such business, you would fall into discord; but God has so endeared faith for you that it seems attractive within your hearts, and made you hate disbelief, immorality and rebelliousness. Such persons are sensible

(8) through bounty and favor from God. God is Aware, Wise.

(9) Whenever two factions

of believers fall out with one another, try to reconcile them. If one of them should oppress the other, then fight the one which acts oppressively until they comply with God's command. If they should comply, then patch things up again between them in all justice, and act fairly. God loves those who act fairly.

(10) Believers merely form a brotherhood , so reconcile your brethren and heed God so that you may find mercy.

(11) You who believe, do not let one [set of] people make fun of another set; perhaps they are better than they are. Nor let any women [mistreat other] women; perhaps they are even better than they are themselves. Nor should you criticize one another, nor insult one another by using nicknames; it is bad to use a dirty name instead of one you can believe in. Those who do not turn away from it are wrongdoers.

(12) You who believe, refrain from conjecturing too much: even a little suspicion forms a vice . Do not spy on one another , nor let any of you backbite others. Would one of you like to eat his dead brother's flesh? You would loathe it! Heed God, for God is Relenting, Merciful!

(13) O mankind, We have created you from a male and female, and set you up as nations and tribes so you may recognize [and cooperate with] one another. The noblest among you with God is that one of you who best performs his duty ; God is Aware, Informed.

(14) The desert Arabs say: "We believe." SAY: "You have not yet believed, but say [instead]: 'We commit ourselves to [live in] peace'. Yet belief has not penetrated your hearts. If you obey God and His messenger, He will not slight you in any of your actions. God is Forgiving, Merciful!"

(15) Believers are merely the ones who believe in God and His messenger; then never doubt and strive for God's sake with their property and persons . Those are reliable.

(16) SAY: "Would you [presume to] teach God something concerning your religion? God knows whatever is in Heaven and whatever is on Earth. God is Aware of everything!"

(17) They want you to feel flattered because they have entered Islam. SAY: "You do not flatter me with your commitment to [live in] peace; rather God flatters you, provided you are loyal, since He has guided you to faith.

(18) God knows the Unseen part of Heaven and Earth. God is Observant of anything you do."

ترجمه انگليسي آربري

In the Name of God, the Merciful, the Compassionate

O believers, advance not before God and His Messenger; and fear God. God isAll-hearing, All-knowing. (1)

O believers, raise not your voices above the Prophet's voice, and be not loudin your speech to him, as you are loud one to another, lest your works failwhile you are not aware. (2)

Surely those who lower their voices in the presence of God's Messenger, thoseare they whose hearts God has tested for godfearing; they shall haveforgiveness and a mighty wage. (3)

Surely

those who call unto thee from behind the apartments, the most of themdo not understand. (4)

And if they had patience, until thou comest out to them, that would be betterfor them; and God is All-forgiving, All-compassionate. (5)

O believers, if an ungodly man comes to you with a tiding, make clear, lestyou afflict a people unwittingly, and then repent of what you have done. (6)

And know that the Messenger of God is among you. If he obeyed youin much of the affair, you would suffer; but God has endeared to youbelief, decking it fair in your hearts, and He has made detestable to youunbelief and ungodliness and disobedience. Those--they arethe right-minded, (7)

by God's favour and blessing; God is All-knowing, All-wise. (8)

If two parties of the believers fight, put things right between them; then,if one of them is insolent against the other, fight the insolent one till itreverts to God's commandment. If it reverts, set things right between themequitably, and be just. Surely God loves the just. (9)

The believers indeed are brothers; so set things right between yourtwo brothers, and fear God; haply so you will find mercy. (10)

O believers, let not any people scoff at another people who may bebetter than they; neither let women scoff at women who may be betterthan themselves. And find not fault with one another, neither revile oneanother by nicknames. And evil name is ungodliness after belief. Andwhoso repents not, those--they are the evildoers. (11)

O believers, eschew much suspicion; some suspicion is a

sin. And do notspy, neither back bite one another; would any of you like to eat theflesh of his brother dead? You would abominate it. And fear you God;assuredly God turns, and He is All-compassionate. (12)

O mankind, We have created you male and female, and appointed youraces and tribes, that you may know one another. Surely the noblestamong you in the sight of God is the most godfearing of you. God isAll-knowing, All-aware. (13)

The Bedouins say, `We believe.' Say: `You do not believe; rather say, "Wesurrender"; for belief has not yet entered your hearts. If you obey God andHis Messenger, He will not diminish you anything of your works. God isAll-forgiving, All-compassionate.' (14)

The believers are those who believe in God and His Messenger, then havenot doubted, and have struggled with their possessions and their selvesin the way of God; those--they are the truthful ones. (15)

Say: `What, would you teach God what your religion is, and God knowswhat is in the heavens and what is in the earth? And God has knowledgeof everything.' (16)

They count it as a favour to thee that they have surrendered! Say: `Do notcount your surrendering as a favour to me; nay, but rather God confers afavour upon you, in that He has guided you to belief, if it be that you aretruthful. (17)

God knows the Unseen of the heavens and of the earth; and God seesthe things you do.' (18)

ترجمه انگليسي پيكتال

In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful

O ye who believe! Be not

forward in the presence of Allah and His messenger, and keep your duty to Allah. Lo! Allah is Hearer, Knower. (1)

O ye who believe! Lift not up your voices above the voice of the Prophet, nor shout when speaking to him as ye shout one to another, lest your works be rendered vain while ye perceive not. (2)

Lo! they who subdue their voices in the presence of the messenger of Allah, those are they whose hearts Allah hath proven unto righteousness. Theirs will be forgiveness and immense reward. (3)

Lo! those who call thee from behind the private apartment, most of them have no sense. (4)

And if they had patience till thou camest forth unto them, it had been better for them. And Allah is Forgiving, Merciful. (5)

O ye who believe! If an evil liver bring you tidings, verify it, lest ye smite some folk in ignorance and afterward repent of what ye did. (6)

And know that the messenger of Allah is among you. If he were to obey you in much of the government, ye would surely be in trouble; but Allah hath endeared the faith to you and hath beautified it in your hearts, and hath made disbelief and lewdness and rebellion hateful unto you. Such are they who are rightly guided. (7)

(It is) a bounty and a grace from Allah; and Allah is Knower, Wise. (8)

And if two parties of believers fall to fighting, then make peace between them. And if one party of them

doeth wrong to the other, fight ye that which doeth wrong till it return unto the ordinance of Allah; then, if it return, make peace between them justly, and act equitably. Lo! Allah loveth the equitable. (9)

The believers are naught else than brothers. Therefore make peace between your brethren and observe your duty to Allah that haply ye may obtain mercy. (10)

O ye who believe! Let not a folk deride a folk who may be better than they (are), nor let women (deride) women who may be better than they are; neither defame one another, nor insult one another by nicknames. Bad is the name of lewdness after faith. And whoso turneth not in repentance, such are evil doers. (11)

O ye who believe! Shun much suspicion; for lo! some suspicion is a crime. And spy not, neither backbite one another. Would one of you love to eat the flesh of his dead brother? Ye abhor that (so abhor the other)! And keep your duty (to Allah). Lo! Allah is Relenting, Merciful. (12)

O mankind! Lo! We have created you male and female, and have made `you nations and tribes that ye may know one another. Lo! the noblest of you, in the sight of Allah, is the best in conduct. Lo! Allah is Knower, Aware. (13)

The wandering Arabs say: We believe. Say (unto them, O Muhammad): Ye believe not, but rather say `We submit,' for the faith hath not yet entered into your hearts. Yet, if ye obey Allah and His

messenger, He will not withhold from you aught of (the reward of) your deeds. Lo! Allah is Forgiving, Merciful. (14)

The (true) believers are those only who believe in Allah and His messenger and afterward doubt not, but strive with their wealth and their lives for the cause of Allah. Such are the sincere. (15)

Say (unto them, O Muhammad): Would ye teach Allah your religion, when Allah knoweth all that is in the heavens and all that is in the earth, and Allah is Aware of all things? (16)

They make it favor unto thee (Muhammad) that they have surrendered (unto Him). Say: Deem not your Surrender a favor unto me; nay, but Allah doth confer a favor on you, inasmuch as He hath led you to the Faith, if ye are earnest. (17)

Lo! Allah knoweth the Unseen of the heavens and the earth. And Allah is Seer of what ye do. (18)

ترجمه انگليسي يوسفعلي

In the name of Allah Most Gracious Most Merciful.

O ye who believe! put not yourselves forward before Allah and His Apostle: But fear Allah: for Allah is He who hears and knows all things. (1)

O ye who believe! raise not your voices above the voice of the Prophet nor speak aloud to him in talk as ye may speak aloud to one another lest your deeds become vain and ye perceive not. (2)

Those that lower their voice in the presence of Allahs Apostle their hearts has Allah tested for piety: for them is Forgiveness and a great

Reward. (3)

Those who shout out to thee from without the Inner Apartments most of them lack understanding. (4)

If only they had patience until thou couldst come out to them it would be best for them: but Allah is Oft-Forgiving Most Merciful. (5)

O ye who believe! if a wicked person comes to you with any news ascertain the truth lest ye harm people unwittingly and afterwards become full of repentance for what ye have done. (6)

And know that among you is Allahs Apostle: were he in many matters to follow your (wishes) ye would certainly fall into misfortune: but Allah has endeared the Faith to you and has made it beautiful in your hearts and He has made hateful to you unbelief wickedness and rebellion: such indeed are those who walk in righteousness (7)

A grace and favor from Allah; and Allah is full of Knowledge and Wisdom. (8)

If two parties among the Believers fall into a quarrel make ye peace between them: but if one of them transgresses beyond bounds against the other then fight ye (all) against the one that transgresses until it complies with the command of Allah; but if it complies then make peace between them with justice and be fair: for Allah loves those who are fair (and just). (9)

The believers are but a single Brotherhood: So make peace and reconciliation between your two (contending) brothers: And fear Allah that ye may receive Mercy. (10)

O ye who believe! let not some men among you

laugh at others: it may be that the (latter) are better than the (former): Nor let some women laugh at others: it may be that the (latter) are better than the (former): nor defame nor be sarcastic to each other nor call each other by (offensive) nicknames: Ill-seeming is a name connoting wickedness (to be used of one) after he has believed: And those who do not desist are (Indeed) doing wrong. (11)

O ye who believe! avoid suspicion as much (as possible): for suspicion in some cases is a sin: and spy not on each other nor speak ill of each other behind their backs. Would any of you like to eat the flesh of his dead brother? Nay ye would abhor it...but fear Allah: for Allah is Oft-Returning Most Merciful. (12)

O mankind! We created you from a single (pair) of a male and a female and made you into nations and tribes that ye may know each other (not that ye may despise each other). Verily the most honored of you in the sight of Allah is (he who is) the most righteous of you. And Allah has full knowledge and is well acquainted (with all things). (13)

The desert Arabs say "We believe." Say "Ye have no faith; but ye (only) say `We have submitted our wills to Allah. For not yet has Faith entered your hearts. But if ye obey Allah and His Apostle He will not belittle aught of your deeds: for Allah is Oft-Forgiving Most Merciful." (14)

Only

those are Believers who have believed in Allah and His Apostle and have never since doubted but have striven with their belongings and their persons in the Cause of Allah: Such are the sincere ones. (15)

Say: "what! Will ye instruct Allah about your Religion?" but Allah knows all that is in the heavens and on earth: He has full knowledge of all things. (16)

They impress on thee as favor that they have embraced Islam. Say "Count not your Islam as a favor upon me: Nay Allah has conferred a favor upon you that He has guided you to the Faith if ye be true and sincere. (17)

"Verily Allah knows the secrets of the heavens and the earth: and Allah sees well all that ye do." (18)

ترجمه فرانسوي

Au nom d'Allah, le Tout Miséricordieux, le Très Miséricordieux.

1. ش vous qui avez cru! Ne devancez pas Allah et Son messager. Et craignez Allah. Allah est Audient et Omniscient.

2. ش vous qui avez cru! N'élevez pas vos voix au-dessus de la voix du Prophète, et ne haussez pas le ton en lui parlant, comme vous le haussez les uns avec les autres, sinon vos oeuvres deviendraient vaines sans que vous vous en rendiez compte.

3. Ceux qui auprès du Messager d'Allah baissent leurs voix sont ceux dont Allah a éprouvé les coeurs pour la piété. Ils auront un pardon et une énorme récompense.

4. Ceux qui t'appellent à haute voix de derrière les appartements, la plupart d'entre eux ne raisonnent pas.

5. Et s'ils

patientaient jusqu'à ce que tu sortes à eux, ce serait certes mieux pour eux. Allah cependant, est Pardonneur et Miséricordieux.

6. ش vous qui avez cru! Si un pervers vous apporte une nouvelle, voyez bien clair [de crainte] que par inadvertance vous ne portiez atteinte à des gens et que vous ne regrettiez par la suite ce que vous avez fait.

7. Et sachez que le Messager d'Allah est parmi vous. S'il vous obéissait dans maintes affaires, vous seriez en difficultés. Mais Allah vous a fait aimer la foi et l'a embellie dans vos coeurs et vous a fait détester la mécréance, la perversité et la désobéissance. Ceux-là sont les bien dirigés,

8. c'est là en effet une grâce d'Allah et une bienfait. Allah est Omniscient et Sage.

9. Et si deux groupes de croyants se combattent, faites la conciliation entre eux. Si l'un d'eux se rebelle contre l'autre, combattez le groupe qui se rebelle, jusqu'à ce qu'il se conforme à l'ordre d'Allah. Puis, s'il s'y conforme, réconciliez-les avec justice et soyez équitables car Allah aime les équitables.

10. Les croyants ne sont que des frères. Etablissez la concorde entre vos frères, et craignez Allah, afin qu'on vous fasse miséricorde.

11. ش vous qui avez cru! Qu'un groupe ne se raille pas d'un autre groupe: ceux-ci sont peut-être meilleurs qu'eux. Et que des femmes ne se raillent pas d'autres femmes: celles-ci sont peut-être meilleures qu'elles. Ne vous dénigrez pas et ne vous lancez pas mutuellement des sobriquets (injurieux). Quel vilain mot que ‹perversion› lorsqu'on a

déjà la foi. Et quiconque ne se repent pas... Ceux-là sont les injustes.

12. ش vous qui avez cru! Evitez de trop conjecturer [sur autrui] car une partie des conjectures est péché. Et n'espionnez pas; et ne médisez pas les uns des autres. L'un de vous aimerait-il manger la chair de son frère mort? (Non!) vous en aurez horreur. Et craignez Allah. Car Allah est Grand Accueillant au repentir, Très Miséricordieux.

13. ش hommes! Nous vous avons créés d'un mâle et d'une femelle, et Nous avons fait de vous des nations et des tribus, pour que vous vous entreconnaissiez. Le plus noble d'entre vous, auprès d'Allah, est le plus pieux. Allah est certes Omniscient et Grand- Connaisseur.

14. Les Bédouins ont dit: ‹Nous avons la foi›. Dis: ‹Vous n'avez pas encore la foi. Dites plutٍt: Nous nous sommes simplement soumis, car la foi n'a pas encore pénétré dans vos coeurs. Et si vous obéissez à Allah et à Son messager, Il ne vous fera rien perdre de vos oeuvres›. Allah est Pardonneur et Miséricordieux.

15. Les vrais croyants sont seulement ceux qui croient en Allah et en Son messager, qui par la suite ne doutent point et qui luttent avec leurs biens et leurs personnes dans le chemin d'Allah. Ceux-là sont les véridiques.

16. Dis: ‹Est-ce vous qui apprendrez à Allah votre religion, alors qu'Allah sait tout ce qui est dans les cieux et sur la terre?› Et Allah est Omniscient.

17. Ils te rappellent leur conversion à l'Islam comme si c'était une faveur de

leur part. Dis: ‹Ne me rappelez pas votre conversion à l'Islam comme une faveur. C'est tout au contraire une faveur dont Allah vous a comblés en vous dirigeant vers la foi, si toutefois vous êtes véridiques›.

18. Allah connaît l'Inconnaissable des cieux et de la terre et Allah est Clairvoyant sur ce que vous faites.

ترجمه اسپانيايي

1. ¡Creyentes! ¡No os adelantéis a Alá y a su Enviado y temed a Alá! Alá todo lo oye, todo lo sabe.

2. ¡Creyentes! ¡No elevéis vuestra voz por encima de la del Profeta! ¡No le habléis en voz alta, como hacéis entre vosotros! Os expondríais a hacer vanas vuestras obras sin daros cuenta.

3. Quienes en presencia del Enviado de Alá bajan la voz son aquéllos cuyos corazones ha probado Alá para disponerlos a Su temor. Obtendrán perdón y magnífica recompensa.

4. La mayoría de los que te llaman desde fuera de las habitaciones privadas no tienen entendimiento.

5. Más les valdría esperar a que tú salieras adonde ellos están. Alá es indulgente, misericordioso.

6. ¡Creyentes! Si un malvado os trae una noticia, examinadla bien, no sea que lastiméis a gente por ignorancia y tengáis que arrepentiros de lo que habéis hecho.

7. Sabed que está entre vosotros el Enviado de Alá. En muchos casos, si os obedeciera, os veríais en apuro. Pero Alá os ha hecho amar la fe, engalanándola a vuestros corazones. En cambio, os ha hecho aborrecer la incredulidad, el vicio y la desobediencia.

8. por favor y gracia de Alá. Alá es omnisciente, sabio.

9.

Si dos grupos de creyentes combaten unos contra otros, ¡reconciliadles! Y, si uno de ellos oprime al otro, ¡combatid contra el opresor hasta reducirle a la obediencia de Alá! Y, cuando sea reducido, ¡reconciliadles de acuerdo con la justicia y sed equi

10. Los creyentes son, en verdad, hermanos. ¡Reconciliad, pues, a vuestos hermanos y temed a Alá! Quizás, así, se os tenga piedad.

11. ¡Creyentes! ¡No os burléis unos de otros! Podría ser que los burlados fueran mejores que los que se burlan. Ni las mujeres unas de otras. Podría ser que las burladas fueran mejores que las que se burlan. ¡No os critiquéis ni os llaméis con motes ofens

12. ¡Creyentes! ¡Evitad conjeturar demasiado! Algunas conjeturas son pecado. ¡No espiéis! ¡No calumniéis! ¿Os gustaría comer la carne de un hermano muerto? Os causaría horror... ¡Temed a Alá! Alá es indulgente, misericordioso.

13. ¡Hombres! Os hemos creado de un varón y de una hembra y hemos hecho de vosotros pueblos y tribus, para que os conozcáis unos a otros. Para Alá, el más noble de entre vosotros es el que más Le teme. Alá es omnisciente, está bien informado.

14. Los beduinos dicen: «¡Creemos!» Di: «¡No creéis! ¡Decid, más bien: 'Hemos abrazado el islam'! La fe no ha entrado aún en vuestros corazones. Pero, si obedecéis a Alá y a Su Enviado, no menoscabará nada vuestras obras. Alá es indulgente, misericordioso

15. Son creyentes únicamente los que creen en Alá y en Su Enviado, sin abrigar ninguna duda, y combaten por Alá con su

hacienda y sus personas. ¡Ésos son los veraces!

16. Di: «¿Vais a enseñar a Alá en qué consiste vuestra religión, siendo así que Alá conoce lo que está en los cielos y en la tierra?» Alá es omnisciente.

17. Te recuerdan su conversión al islam como si, con ello, te hubieran agraciado. Di: «¡No me recordéis vuestra conversión al islam como si me hubiérais agraciado! ¡Al contrario! Es Alá quien os ha agraciado dirigiéndoos hacia la fe. Si es verdad lo que d

18. Alá conoce lo oculto de los cielos y de la tierra. Alá ve bien lo que hacéis.

ترجمه آلماني

Im Namen Allahs, des Gnنdigen, des Barmherzigen.

1. O die ihr glaubt, seid nicht dreist vor Allah und Seinem Gesandten, sondern fürchtet Allah. Wahrlich, Allah ist allhِrend, allwissend,

2. O die ihr glaubt, erhebt nicht eure Stimmen über die Stimme des Propheten und sprecht nicht so laut zu ihm, wie ihr laut zueinander redet, auf daك eure Werke nicht eitel werden, ohne daك ihr es merkt.

3. Diejenigen, die ihre Stimmen vor dem Gesandten Allahs senken, sie sind es, deren Herzen Allah zur Gerechtigkeit gelنutert hat. Für sie ist Verzeihung und ein groكer Lohn.

4. Jene aber, die dich von auكerhalb der Wohnrنume rufen - die meisten von ihnen sind bar der Einsicht.

5. Wenn sie sich geduldeten, bis du zu ihnen herauskنmest, so wنre es besser für sie. Doch Allah ist allverzeihend, barmherzig.

6. O die ihr glaubt, wenn ein Ruchloser euch eine Kunde bringt, prüft (sie) nach, damit ihr nicht anderen Leuten

in Unwissenheit ein Unrecht zufügt und hernach bereuen müكt, was ihr getan.

7. Und wisset, daك der Gesandte Allahs unter euch ist. Würde er in so manchen Dingen sich nach euren Wünschen richten, ihr würdet sicherlich ins Unglück geraten; jedoch Allah hat euch den Glauben lieb gemacht und ihn schِn geschmückt in euren Herzen, und Er hat euch Unglauben, Widerspenstigkeit und Widersetzlichkeit verabscheuenswert gemacht. Das sind jene, die der rechten Bahn folgen

8. Durch die Gnade und die Huld Allahs. Und Allah ist allwissend, allweise.

9. Wenn zwei Parteien der Glنubigen miteinander streiten, dann stiftet Frieden unter ihnen; wenn aber eine von ihnen sich gegen die andere vergeht, so bekنmpft die Partei, die sich verging, bis sie zu Allahs Befehl zurückkehrt. Kehrt sie zurück, dann stiftet Frieden zwischen ihnen nach Gerechtigkeit, und handelt billig. Wahrlich, Allah liebt die billig Handelnden.

10. Die Glنubigen sind ja Brüder. Stiftet drum Frieden zwischen euren Brüdern und nehmet Allah zu eurem Beschützer, auf daك euch Barmherzigkeit erwiesen werde.

11. O die ihr glaubt! lasset nicht ein Volk über das andere spotten, vielleicht sind diese besser als jene; noch Frauen (eines Volkes) über Frauen (eines andern Volkes), vielleicht sind diese besser als jene. Und verleumdet einander nicht und gebet einander nicht Schimpfnamen. Schlimm ist das Wort: Ungehorsam nach dem Glauben; und wer nicht ablنكt, das sind die Frevler.

12. O die ihr glaubt! vermeidet hنufigen Argwohn, denn mancher Argwohn ist Sünde. Und belauert nicht und führt nicht üble Nachrede übereinander. Würde wohl einer von euch gerne das Fleisch seines toten

Bruders essen? Sicherlich würdet ihr es verabscheuen. So fürchtet Allah. Wahrlich, Allah ist langmütig, barmherzig.

13. O ihr Menschen, Wir haben euch von Mann und Weib erschaffen und euch zu Vِlkern und Stنmmen gemacht, daك ihr einander kennen mِchtet. Wahrlich, der Angesehenste von euch ist vor Allah der, der unter euch der Gerechteste ist. Siehe, Allah ist allwissend, allkundig.

14. Die Wüstenaraber sprechen: «Wir glauben.» Sprich: «Ihr glaubet nicht; saget vielmehr: "Wir haben den Islam angenommen", denn der Glaube ist noch nicht eingezogen in eure Herzen.» Wenn ihr aber Allah gehorcht und Seinem Gesandten, so wird Er euch nichts verringern von euren Werken. Allah ist allvergebend, barmherzig.

15. Die Glنubigen sind nur jene, die an Allah und Seinen Gesandten glauben und dann nicht zweifeln, sondern mit ihrem Besitz und ihrer Person für Allahs Sache streiten. Das sind die Wahrhaften.

16. Sprich: «Wollt ihr Allah über eure Religion belehren, wنhrend Allah doch alles kennt, was in den Himmeln und was auf Erden ist, und Allah alle Dinge weiك?»

17. Sie halten es dir als eine Gnade vor, daك sie den Islam angenommen haben. Sprich: «Haltet mir eure Annahme des Islams nicht als eine Gnade gegen mich vor. Vielmehr hat Allah euch eine Gnade erwiesen, indem Er euch zu dem Glauben geleitet hat, wenn ihr wahrhaftig seid.»

18. Allah kennt die Geheimnisse der Himmel und der Erde; und Allah sieht alles, was ihr tut.

ترجمه ايتاليايي

In nome di Allah, il Compassionevole, il Misericordioso

1. O credenti, non anticipate Allah e il Suo Messaggero e temete Allah! Allah è

audiente, sapiente.

2. O credenti, non alzate la vostra voce al di sopra di quella del Profeta, e non alzate con lui la voce come l'alzate quando parlate tra voi, ché rischiereste di rendere vane le opere vostre a vostra insaputa.

3. Coloro che abbassano la voce davanti all'Inviato di Allah, sono quelli cui Allah ha disposto il cuore al timore [di Lui]. Avranno il perdono e ricompensa immensa.

4. Quanto a coloro che ti chiamano dall'esterno delle tue stanze intime... la maggior parte di loro non comprendono nulla.

5. Se avessero atteso con pazienza finché tu non esca loro incontro, sarebbe stato meglio per loro .

6. O credenti, se un malvagio vi reca una notizia, verificatela, affinché non portiate, per disinformazione, pregiudizio a qualcuno e abbiate poi a pentirvi di quel che avrete fatto .

7. E sappiate che il Messaggero di Allah è tra voi. Se in molte questioni accondiscendesse ai vostri [desideri], voi sareste in gravi difficoltà; ma Allah vi ha fatto amare la fede e l'ha resa bella ai vostri cuori, così come vi ha fatto detestare la miscredenza, la malvagità e la disobbedienza. Essi sono i ben diretti;

8. [questa] è la grazia di Allah e il Suo favore. Allah è sapiente, saggio.

9. Se due gruppi di credenti combattono tra loro, riconciliateli. Se poi [ancora] uno di loro commettesse degli eccessi, combattete quello che eccede, finché non si pieghi all'Ordine di Allah. Quando si sarà piegato, ristabilite, con giustizia, la concordia tra di loro e siate equi, poiché

Allah ama coloro che giudicano con equità .

10. In verità i credenti sono fratelli: ristabilite la concordia tra i vostri fratelli e temete Allah. Forse vi sarà usata misericordia.

11. O credenti, non scherniscano alcuni di voi gli altri, ché forse questi sono migliori di loro. E le donne non scherniscano altre donne, ché forse queste sono migliori di loro. Non diffamatevi a vicenda e non datevi nomignoli. Com'è infame l'accusa di iniquità rivolta a chi è credente ! Coloro che non si pentono sono gli iniqui.

12. O credenti, evitate di far troppe illazioni, ché una parte dell'illazione è peccato. Non vi spiate e non sparlate gli uni degli altri. Qualcuno di voi mangerebbe la carne del suo fratello morto? Ne avreste anzi orrore! Temete Allah! Allah sempre accetta il pentimento, è misericordioso.

13. O uomini, vi abbiamo creato da un maschio e una femmina e abbiamo fatto di voi popoli e tribù, affinché vi conosceste a vicenda. Presso Allah, il più nobile di voi è colui che più Lo teme .In verità Allah è sapiente, ben informato.

14. I Beduini hanno detto: «Crediamo». Di': « Voi non credete. Dite piuttosto " Ci sottomettiamo", poiché la fede non è ancora penetrata nei vostri cuori. Se obbedirete ad Allah e al Suo Inviato, Egli non trascurerà nessuna delle vostre [buone] azioni. In verità Allah è perdonatore, misericordioso ».

15. I veri credenti solo coloro che credono in Allah e nel Suo Inviato senza mai dubitarne e che lottano con i loro beni e le

loro persone per la causa di Allah: essi sono i sinceri.

16. Di': « Sareste forse voi ad istruire Allah sulla vostra religione, mentre Allah conosce ciò che è nei cieli e sulla terra?». Allah conosce tutte le cose .

17. Vantano questa sottomissione, come fosse un favore da parte loro. Di': « Non rinfacciatemi il vostro Islàm come se fosse un favore. E' piuttosto Allah Che vi ricorda il Suo favore di avervi guidati verso la fede, [che otterre- te] se siete sinceri .

18. Allah conosce l'invisibile dei cieli e della terra e Allah ben osserva quel che fate».

ترجمه روسي

Bo имя Aллaxa Милocтивoгo, Милocepднoгo!

1. O вы, кoтopыe yвepoвaли! He ycтpeмляйтecь впepeд пpeд Aллaxoм и Eгo пocлaнникoм и бoйтecь Aллaxa, - вeдь Aллax - Слышaщий, Знaющий!

2. O вы, кoтopыe yвepoвaли! He пoднимaйтe cвoиx гoлocoв вышe гoлoca пpopoкa и нe oбpaщaйтecь к нeмy гpoмкo c peчью, кaк oбpaщaeтecь дpyг к дpyгy, чтoбы нe oкaзaлиcь тщeтными вaши дeлa, a вы и нe знaeтe.

3. Te, кoтopыe пoнижaют cвoи гoлoca y пocлaнникa Aллaxa, - этo тe, cepдцa кoтopыx иcпытaл Aллax для бoгoбoязнeннocти. Им - пpoщeниe и вeликaя нaгpaдa.

4. Te, кoтopыe вызывaют тeбя из кoмнaт пoзaди, бoльшaя чacть иx нe paзyмeeт.

5. Ecли бы oни пoтepпeли, пoкa ты выйдeшь к ним, этo былo бы лyчшe для ниx. Пoиcтинe, Aллax - Пpoщaющий, Милocepдный!

6. O вы, кoтopыe yвepoвaли! Ecли пpидeт к вaм pacпyтник c вecтью, тo пocтapaйтecь paзyзнaть, чтoбы пo нeвeдeнию нe пopaзить кaкиx-нибyдь людeй и чтoбы нe oкaзaтьcя кaющимиcя в тoм, чтo вы cдeлaли.

7.

И знaйтe, чтo cpeди вac - пocлaнник Aллaxa; ecли бы oн cлyшaлcя вac вo мнoгиx дeлax, тo вы бы cтpaдaли. Ho Aллax вызвaл в вac любoвь к вepe и yкpacил ee в вaшиx cepдцax, и cдeлaл для вac нeнaвиcтными нeвepиe, pacпyтcтвo и нeпoвинoвeниe. Эти - идyщиe пpямo,

8. пo щeдpocти oт Aллaxa и пo милocти. Пoиcтинe, Aллax - Знaющий, Мyдpый!

9. И ecли бы двa oтpядa из вepyющиx cpaжaлиcь, тo пpимиpитe иx. Ecли жe oдин бyдeт нecпpaвeдлив пpoтив дpyгoгo, тo cpaжaйтecь c тeм, кoтopый нecпpaвeдлив, пoкa oн нe oбpaтитcя к вeлeнию Aллaxa. A ecли oн oбpaтитcя, тo пpимиpитe иx пo cпpaвeдливocти и бyдьтe бecпpиcтpacтны: вeдь Aллax любит бecпpиcтpacтныx!

10. Bepyющиe вeдь бpaтья. Пpимиpяйтe жe oбoиx вaшиx бpaтьeв и бoйтecь Aллaxa, - мoжeт быть, вы бyдeтe пoмилoвaны.

11. O вы, кoтopыe yвepoвaли! Пycть oдни люди нe издeвaютcя нaд дpyгими: мoжeт быть, oни - лyчшe иx! И жeнщины - нaд жeнщинaми: мoжeт быть, oни - лyчшe иx! He пoзopьтe caмиx ceбя и нe пepeкидывaйтecь пpoзвищaми. Mepзкo имя "pacпyтcтвo" пocлe вepы! A ктo нe oбpaтитcя, тe - нecпpaвeдливыe.

12. O тe, кoтopыe yвepoвaли! Бepeгитecь мнoгиx мыcлeй! Beдь нeкoтopыe мыcли - гpex; и нe выcлeживaйтe, и пycть oдни из вac нe пoнocят зa глaзa дpyгиx. Paзвe пoжeлaeт ктo-нибyдь из вac ecть мяco cвoeгo бpaтa, кoгдa oн yмep? Bы вeдь пoчyвcтвoвaли oтвpaщeниe. Бoйтecь жe Aллaxa, - вeдь Aллax - Обpaщaющийcя, Милocтивый!

13. O люди! Mы coздaли вac мyжчинoй и жeнщинoй и cдeлaли вac нapoдaми и плeмeнaми, чтoбы вы знaли дpyг дpyгa. Beдь caмый блaгopoдный из вac пpeд Aллaxoм - caмый

блaгoчecтивый. Пoиcтинe, Aллax - Знaющий, Свeдyщий!

14. Cкaзaли бeдyины: "Mы yвepoвaли!" Cкaжи: "Bы не yвepoвaли, нo гoвopитe: "Mы пoкopилиcь", ибo eщe нe вoшлa вepa в вaши cepдцa. A ecли вы бyдeтe пoвинoвaтьcя Aллaxy и Eгo пocлaнникy, Oн ни в чeм нe yмaлит вaшиx дeл". Пoиcтинe, Aллax Пpoщaющ, Милocepд!

15. Bepyющиe - тoлькo тe, кoтopыe yвepoвaли в Aллaxa и Eгo пocлaнникa, пoтoм нe иcпытывaли coмнeний и бopoлиcь cвoими имyщecтвaми и cвoими дyшaми нa пyти Aллaxa. Oни - иcкpeнниe.

16. Cкaжи: "Heyжeли cтaнeтe вы yчить Aллaxa вaшeй вepe, кoгдa Aллax знaeт тo, чтo в нeбecax и чтo нa зeмлe? И Aллax знaeт o вcякoй вeщи!"

17. Oни пpeдcтaвляют милocтью тeбe тo, чтo oни oбpaтилиcь. Cкaжи: "He пpeдcтaвляйтe вaш иcлaм милocтью мнe. Heт, Aллax cчитaeт милocтью вaм тo, чтo Oн вeл вac пpямo к вepe, ecли вы пpaвдивы!"

18. Пoиcтинe, Aллax знaeт cкpытoe нa нeбecax и нa зeмлe! Aллax видит тo, чтo вы дeлaeтe!

ترجمه تركي استانبولي

Rahman ve rahîm Allah adiyle.

1- Ey inananlar, her hususta Allah'n ve Peygamberinin huzûrunda, onlarn ِnüne geçmeyin ve çekinin Allah'tan; üphe yok ki Allah, her eyi duyar, bilir.

2- Ey inananlar, seslerinizi, Peygamberin sesinden daha üstün bir tarzda yükseltmeyin ve onunla, yüksek sesle konu mayn, birbirinizle konu tuًunuz gibi, sonra yaptklarnz mahvolup gider de anlamazsnz bile.

3- Allah'n Peygamberinin yannda seslerini alçaltanlar, o ki ilerdir ki Allah, onlarn gِnüllerini, çekinmeyle snam tr; onlaradr yarlganma ve pek büyük bir mükâfat.

4- Odalarn ardndan baًrarak sana seslenenlerin çoًu, akl etmeyen ki ilerdir.

5- Ve gerçekten de onlar, sabretselerdi de sen, çkp yanlarna gelseydin daha da hayrlyd onlara ve Allah, suçlar ِrter,

rahîmdir.

6- Ey inananlar, buyruktan çkm biri, size bir haber getirdi mi doًru, yahut yanl veya yalan olup olmadًn ara trp iyice bir anlayn, yoksa bir topluluًa, bilgisizlikle bir kِtülükte bulunur da yaptًnza nâdim oluverirsiniz.

7- Ve bilin ki içinizde Allah'n Peygamberi var; i lerin çoًunda size itâat etseydi günaha girer, helâk olurdunuz ve fakat Allah, size inanc sevdirdi ve gِnüllerinizde bezedi onu ve çirkin gِsterdi size kâfirliًi ve buyruktan çkmay ve isyân; i te onlardr en güzel i lerde ba ar kazananlar.

8- Allah'tan bir lütuf ve bir nîmet olarak ve Allah, her eyi bilir, hüküm sâhibidir.

9- فnananlardan iki ksm, birbiriyle sava a giri irse hemen aralarn bulun, bir bِlüًü, ِbürüne saldrrsa o saldrganlarla, Allah'n emrine itâat edinceye dek sava n; Allah'n emrine itâat ederlerse adâletle aralarn bulup bar trn ve adâletle muâmele edin; üphe yok ki Allah, adâletle muâmele edenleri sever.

10- Hiç üphe yok ki inananlar, ancak karde tirler, artk karde lerinizin arasn bulun, bar trn, uzla trn onlar ve çekinin Allah'tan da acnm lardan olun.

11- Ey inananlar, içinizden bir topluluk, ba ka bir toplulukla alay etmesin, olabilir ki alay edilenler, ِbürlerinden daha hayrldr ve kadnlarn bir ksm da ba ka kadnlarla alay etmesin, olabilir ki alay edilen kadnlar, ِbürlerinden daha hayrldr ve birbirinizi knamayn ve kِtü lâkaplarla çaًrmayn; inançtan sonra buyruktan çkm lara âit adlar, ne de kِtüdür ve kim tِvbe etmezse artk onlar, zulmedenlerin ta kendileridir.

12- Ey inananlar, saknn fazla üphe etmekten, üphe yok ki bâz zan ve üpheler suçtur ve ayplarnz, gizli i leri arayp gِzetmeyin ve bir ksmnz, bir ksmnzn gyâbnda kِtülüًünü de sِylemesin; biriniz, ِlü karde inin etini yemeyi sever mi? Tiksindiniz, deًil

mi? Ve çekinin Allah'tan, üphe yok ki Allah, tِvbeleri kabûl eder, rahîmdir.

13- Ey insanlar, üphe yok ki biz sizi bir erkekle bir di iden yarattk ve sizi, a îretler ve kabîleler haline getirdik tan n diye; üphe yok ki Allah katnda sevâb en çok ve derecesi en yüce olannz, en fazla çekineninizdir; üphe yok ki Allah, her eyi bilir, her eyden haberdardr.

14- Bedeviler, inandk dediler; de ki: فnanmadnz ve fakat Müslüman olduk deyin ve inanç, henüz gِnüllerinize girmedi sizin ve Allah'a ve Peygamberine itâat ederseniz yaptًnz iyiliklerin sevâbndan hiçbir ey eksilmez, üphe yok ki Allah, suçlar ِrter, rahîmdir.

15- فnananlar, ancak o ki ilerdir ki Allah'a ve Peygamberine inanrlar da sonra üpheye dü mezler ve mallaryla ve canlaryla sava rlar Allah yolunda, i te onlardr doًru sِyleyenlerin ta kendileri.

16- De ki: Dininizi, Allah'a m bildireceksiniz? Ve Allah bilir ne varsa gِklerde ve ne varsa yeryüzünde ve Allah, her eyi bilir.

17- Müslüman olduk diye seni minnet altnda m brakrlar? De ki: Müslümanlًnzdan dolay beni minnet altnda brakmaya kalk mayn, hayr, Allah'a kar siz minnet altndasnz, sizi doًru yola sevkedip îmanda ba ar verdiًinden, eًer doًru sِylüyorsanz.

18- قüphe yok ki Allah, gِklerin ve yeryüzünün gizli eylerini bilir ve Allah, bütün yaptklarnz gِrür.

ترجمه آذربايجاني

Mərhəmətli, rəhmli Allahın adı ilə!

1. Ey iman gətirənlər! (Sözləriniz, iş və hərəkətlərinizdə) Allahdan və Peyğəmbərindən önə keçməyin. Allahdan qorxun. Həqiqətən, Allah (hər şeyi) eşidəndir, (hər şeyi) biləndir!

2. Ey iman gətirənlər! Səsinizi Peyğəmbərin səsindən artıq qaldırmayın və bir-birinizlə ucadan danışdığınız kimi onunla ucadan danışmayın! Yoxsa, özünüz də bilmədən, əməlləriniz puç olar.

3. Həqiqətən, Allahın Peyğəmbəri yanında astadan danışanlar

(səslərini asta çıxardanlar) o kimsələrdir ki, Allah onların ürəklərini təqva üçün imtahana çəkmişdir (mö'minliyə layiq etmişdir). Onları (günahlardan) bağışlanma və böyük mükafat (Cənnət) gözləyir!

4. (Ya Peyğəmbər!) Şübhəsiz ki, səni otaqların arxasından çağıranların çoxusunun ağlı kəsmir!

5. Əgər onlar sən qarşılarına çıxancaya qədər səbr etsəydilər, (bu, Allahın yanında) onlar üçün, əlbəttə, daha yaxşı olardı. Allah (tövbə edənləri) bağışlayandır, rəhm edəndir!

6. Ey iman gətirənlər! Əgər bir fasiq sizə (pis) bir xəbər gətirsə, dərhal (onun doğruluğunu) yoxlayın, yoxsa bilmədən bir qövmə pislik edər, sonra da etdiyinizə peşman olarsınız!

7. (Ey iman gətirənlər!) Bilin ki, aranızda Allahın Peyğəmbəri vardır. Əgər o, bir çox işlərdə sizə uysaydı, siz (çətinliyə düşər) əziyyət çəkərdiniz. Lakin Allah sizə imanı sevdirmiş, onu ürəklərinizdə süsləmiş, küfrə, itaətdən çıxmağa və (Allaha) asi olmağa qarşı sizdə nifrət oyatmışdır. Məhz belələri (bu xislət sahibləri) doğru yolda olanlardır!

8. Bu isə Allah dərgahından olan lütf və ne'mət sayəsindədir. Allah (hər şeyi) biləndir, hikmət sahibidir!

9. Əgər mö'minlərdən iki dəstə bir-biri ilə vuruşsa, onları dərhal barışdırın. Əgər onlardan biri təcavüzkarlıq etsə, təcavüzkarlıq edənlə Allahın əmrinə (itaətinə) qayıdana qədər vuruşun. (Təcavüzkarlıq edən Allahın əmrinə) qayıtsa, hər iki dəstənin arasını ədalətlə düzəldin və insafla hərəkət edin. Şübhəsiz ki, Allah insaflıları sevər!

10. Həqiqətən, mö'minlər (dində) qardaşdırlar. Buna görə də (aralarında bir mübahisə düşsə) iki qardaşınızın arasını düzəldin və Allahdan qorxun ki, bəlkə, (əvvəlki günahlarınız bağışlanıb) rəhm olunasınız!

11. Ey iman gətirənlər! Bir qövm digərini lağa qoymasın. Ola bilsin ki, onlar (lağa qoyulanlar) o birilərindən (lağa qoyanlardan Allah yanında) daha yaxşı olsunlar. Qadınlar da bir-birinə (rişxənd eləməsinlər). Bəlkə, onlar (rişxənd olunanlar)

o birilərindən (rişxənd edənlərdən) daha yaxşıdırlar. Bir-birinizə tə'nə etməyin (ayıb tutmayın) və bir-birinizi pis ləqəblərlə (ey kafir, ey fasiq, ey münafiq və i. a.) çağırmayın. İman gətirdikdən sonra fasiq adını qazanmaq necə də pisdir. Məhz tövbə etməyənlər zalımlardır! (?zlərinə zülm edənlərdir!)

12. Ey iman gətirənlər! Cox zənnə-gümana qapılmaqdan çəkinin. Şübhəsiz ki, zənnin bə'zisi (heç bir əsası olmayan zənn) günahdır. (Bir-birinizin eyibini, sirrini) arayıb axtarmayın, bir-birinizin qeybətini qırmayın! Sizdən biriniz ölmüş qardaşının ətini yeməyə razı olarmı?! Bu sizdə ikrah hissi oyadar (qeybət də belədir). Allahdan qorxun. Həqiqətən, Allah tövbələri qəbul edəndir, rəhmlidir!

13. Ey insanlar! Biz sizi bir kişi və bir qadından (Adəm və Həvvadan) yaratdıq. Sonra bir-birinizi tanıyasınız (kimliyinizi biləsiniz) deyə, sizi xalqlara və qəbilələrə ayırdıq. Allah yanında ən hörmətli olanınız Allahdan ən çox qorxanınızdır (pis əməllərdən ən çox çəkinəninizdir). Həqiqətən, Allah (hər şeyi) biləndir, (hər şeydən) xəbərdardır.

14. (Qənimət əldə etmək iştahası ilə islama daxil olan) bədəvi ərəblər: "Biz iman gətirdik!" - dedilər. (Ya Peyğəmbər! Onlara) de: "Siz (qəlbən) iman gətirmədiniz! Ancaq: "Biz islamı (müəyyən şəxsi məqsəd, mənfəət naminə) qəbul etdik!" - deyin. Hələ iman sizin qəlblərinizə daxil olmamışdır (çünki iman əməllə e'tiqadın vəhdəti, islamı qəbul etmək isə yalnız zahiri əməl deməkdir). Əgər Allaha və Peyğəmbərinə itaət etsəniz, O sizin əməllərinizdən heç bir şey əskiltməz (mükafatınızı layiqincə verər). Həqiqətən, Allah bağışlayandır, rəhm edəndir!

15. Mö'minlər yalnız Allaha və Peyğəmbərinə iman gətirən, (iman gətirdikdən) sonra heç bir şəkk-şübhəyə düşməyən, Allah yolunda malları və canları ilə vuruşanlardır! Məhz belələri (imanlarında) sadiq olanlardır!

16. (Ya Peyğəmbər! Bu bədəvilərə) de: "Siz dininizi (həqiqi müsəlman olduğunuzu) Allahamı öyrədirsiniz?" Halbuki

Allah göylərdə və yerdə nə varsa, (hamısını) bilir. Allah hər şeyi biləndir!

17. Onlar islamı qəbul etdiklərinə görə sənə minnət qoyurlar. De: "Müsəlman olduğunuzla mənə minnət qoymayın! Xeyr, əgər (iman gətirdiyinizi) doğru deyirsinizsə, (bilin ki) sizi imana müvəffəq etməklə, əslində Allah sizin boynunuza minnət qoymuş olur!"

18. Şübhəsiz ki, Allah göylərin və yerin qeybini (gözə görünməyən sirlərini) bilir. Allah sizin nə etdiklərinizi görəndir!

ترجمه اردو

شروع خدا كا نام لے كر جو بڑا مہربان نہايت رحم والا ہے

1. مومنو! (كسي بات كے جواب ميں) خدا اور اس كے رسول سے پہلے نہ بول اٹھا كرو اور خدا سے ڈرتے رہو۔ بيشك خدا سنتا جانتا ہے

2. اے اہل ايمان! اپني آوازيں پيغمبر كي آواز سے اونچي نہ كرو اور جس طرح آپس ميں ايك دوسرے سے زور سے بولتے ہو (اس طرح) ان كے روبرو زور سے نہ بولا كرو (ايسا نہ ہو) كہ تمہارے اعمال ضائع ہوجائيں اور تم كو خبر بھي نہ ہو

3. جو لوگ پيغمبر خدا كے سامنے دبي آواز سے بولتے ہيں خدا نے ان كے دل تقويٰ كے لئے آزما لئے ہيں۔ ان كے لئے بخشش اور اجر عظيم ہے

4. جو لوگ تم كو حجروں كے باہر سے آواز ديتے ہيں ان ميں اكثر بيعقل ہيں

5. اور اگر وہ صبر كئے رہتے يہاں تك كہ تم خود نكل كر ان كے پاس آتے تو يہ ان كے لئے بہتر تھا۔ اور خدا تو بخشنے والا مہربان ہے

6. مومنو! اگر كوئي بدكردار تمہارے پاس كوئي خبر لے كر آئے تو خوب تحقيق كرليا كرو (مبادا) كہ كسي قوم

كو ناداني سے نقصان پہنچا دو۔ پھر تم كو اپنے كئے پر نادم ہونا پڑے

7. اور جان ركھو كہ تم ميں خدا كے پيغمبر ہيں۔ اگر بہت سي باتوں ميں وہ تمہارا كہا مان ليا كريں تو تم مشكل ميں پڑ جاؤ ليكن خدا نے تم كو ايمان عزيز بنا ديا اور اس كو تمہارے دلوں ميں سجا ديا اور كفر اور گناہ اور نافرماني سے تم كو بيزار كرديا۔ يہي لوگ راہ ہدايت پر ہيں

8. (يعني) خدا كے فضل اور احسان سے۔ اور خدا جاننے والا (اور) حكمت والا ہے

9. اور اگر مومنوں ميں سے كوئي دو فريق آپس ميں لڑ پڑيں تو ان ميں صلح كرا دو۔ اور اگر ايك فريق دوسرے پر زيادتي كرے تو زيادتي كرنے والے سے لڑو يہاں تك كہ وہ خدا كے حكم كي طرف رجوع لائے۔ پس جب وہ رجوع لائے تو وہ دونوں فريق ميں مساوات كے ساتھ صلح كرا دو اور انصاف سے كام لو۔ كہ خدا انصاف كرنے والوں كو پسند كرتا ہے

10. مومن تو آپس ميں بھائي بھائي ہيں۔ تو اپنے دو بھائيوں ميں صلح كراديا كرو۔ اور خدا سے ڈرتے رہو تاكہ تم پر رحمت كي جائے

11. سورة الحُجرَات ركوع (2/2) مومنو! كوئي قوم كسي قوم سے تمسخر نہ كرے ممكن ہے كہ وہ لوگ ان سے بہتر ہوں اور نہ عورتيں عورتوں سے (تمسخر كريں) ممكن ہے كہ وہ ان سے اچھي ہوں۔ اور اپنے (مومن بھائي) كو عيب نہ لگاؤ اور نہ ايك دوسرے كا برا نام ركھو۔ ايمان لانے كے بعد برا نام (ركھنا)

گناہ ہے۔ اور جو توبہ نہ كريں وہ ظالم ہيں

12. اے اہل ايمان! بہت گمان كرنے سے احتراز كرو كہ بعض گمان گناہ ہيں۔ اور ايك دوسرے كے حال كا تجسس نہ كيا كرو اور نہ كوئي كسي كي غيبت كرے۔ كيا تم ميں سے كوئي اس بات كو پسند كرے گا كہ اپنے مرے ہوئے بھائي كا گوشت كھائے؟ اس سے تو تم ضرور نفرت كرو گے۔ (تو غيبت نہ كرو) اور خدا كا ڈر ركھو بيشك خدا توبہ قبول كرنے والا مہربان ہے

13. لوگو! ہم نے تم كو ايك مرد اور ايك عورت سے پيدا كيا اور تمہاري قوميں اور قبيلے بنائے۔ تاكہ ايك دوسرے كو شناخت كرو۔ اور خدا كے نزديك تم ميں زيادہ عزت والا وہ ہے جو زيادہ پرہيزگار ہے۔ بيشك خدا سب كچھ جاننے والا (اور) سب سے خبردار ہے

14. ديہاتي كہتے ہيں كہ ہم ايمان لے آئے۔ كہہ دو كہ تم ايمان نہيں لائے (بلكہ يوں) كہو كہ ہم اسلام لائے ہيں اور ايمان تو ہنوز تمہارے دلوں ميں داخل ہي نہيں ہوا۔ اور تم خدا اور اس كے رسول كي فرمانبرداري كرو گے تو خدا تمہارے اعمال سے كچھ كم نہيں كرے گا۔ بيشك خدا بخشنے والا مہربان ہے

15. مومن تو وہ ہيں جو خدا اور اس كے رسول پر ايمان لائے پھر شك ميں نہ پڑے اور خدا كي راہ ميں مال اور جان سے لڑے۔ يہي لوگ (ايمان كے) سچے ہيں

16. ان سے كہو كيا تم خدا كو اپني دينداري جتلاتے ہو۔ اور خدا تو آسمانوں اور زمين كي سب

چيزوں سے واقف ہے۔ اور خدا ہر شے كو جانتا ہے

17. يہ لوگ تم پر احسان ركھتے ہيں كہ مسلمان ہوگئے ہيں۔ كہہ دو كہ اپنے مسلمان ہونے كا مجھ پر احسان نہ ركھو۔ بلكہ خدا تم پر احسان ركھتا ہے كہ اس نے تمہيں ايمان كا رستہ دكھايا بشرطيكہ تم سچے (مسلمان) ہو

18. بيشك خدا آسمانوں اور زمين كي پوشيدہ باتوں كو جانتا ہے اور جو كچھ تم كرتے ہو اسے ديكھتا ہے

ترجمه پشتو

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

ترجمه كردي

$ (1)

$ (2)

$ (3)

$ (4)

$ (5)

$ (6)

$ (7)

$ (8)

$ (9)

$ (10)

$ (11)

$ (12)

$ (13)

$ (14)

$ (15)

$ (16)

$ (17)

$ (18)

ترجمه اندونزي

Hai orang- orang yang beriman, janganlah kamu meninggikan suaramu lebih dari suara Nabi, dan janganlah kamu berkata kepadanya dengan suara keras sebagaimana kerasnya (suara) sebahagian kamu terhadap sebahagian yang lain, supaya tidak hapus (pahala) amalanmu sedangkan kamu tidak menyadari.(2)

Sesungguhnya orang- orang yang merendahkan suaranya di sisi Rasulullah mereka itulah orang- orang yang telah diuji hati mereka oleh Allah untuk bertakwa. Bagi mereka ampunan dan pahala yang besar.(3) (1)

Sesungguhnya orang- orang yang memanggil kamu dari luar kamar (mu) kebanyakan mereka tidak mengerti.(4) (2)

Dan kalau sekiranya mereka bersabar sampai kamu keluar menemui mereka sesungguhnya itu adalah lebih baik bagi mereka, dan Allah Maha Pengampun lagi Maha Penyayang.(5) (3)

Hai orang- orang yang beriman, jika datang kepadamu orang fasik membawa suatu berita, maka periksalah dengan teliti, agar kamu tidak menimpakan suatu musibah kepada suatu kaum tanpa mengetahui keadaannya yang menyebabkan kamu menyesal atas perbuatanmu itu.(6) (4)

Dan ketahuilah olehmu bahwa di kalangan kamu ada Rasulullah. Kalau ia menuruti (kemauan) kamu dalam beberapa urusan benar- benarlah kamu akan mendapat kesusahan tetapi Allah menjadikan kamu cinta kepada keimanan dan menjadikan iman itu indah dalam hatimu serta menjadikan kamu benci kepada kekafiran, kefasikan dan kedurhakaan. Mereka itulah orang- orang yang mengikuti jalan yang lurus,(7) (5)

Sebagai karunia dan nikmat dari Allah. Dan Allah Maha Mengetahui lagi Maha Bijaksana.(8) (6)

Dan jika ada

dua golongan dari orang- orang mukmin berperang maka damaikanlah antara keduanya. Jika salah satu dari kedua golongan itu berbuat aniaya terhadap golongan yang lain maka perangilah golongan yang berbuat aniaya itu sehingga golongan itu kembali kepada perintah Allah; jika golongan itu telah kembali (kepada perintah Allah), maka damaikanlah antara keduanya dengan adil dan berlaku adillah. Sesungguhnya Allah menyukai orang- orang yang berlaku adil.(9) (7)

Sesungguhnya orang- orang mukmin adalah bersaudara karena itu damaikanlah antara kedua saudaramu dan bertakwalah kepada Allah supaya kamu mendapat rahmat.(10) (8)

Hai orang- orang yang beriman janganlah suatu kaum mengolok- olok kaum yang lain) karena (boleh jadi mereka (yang diolok- olok) lebih baik dari mereka (yang mengolok- olok) dan jangan pula wanita- wanita (mengolok- olok) wanita- wanita lain (karena) boleh jadi wanita- wanita (yang diperolok- olokkan) lebih baik dari wanita (yang mengolok- olok) dan janganlah kamu mencela dirimu sendiri dan janganlah kamu panggil memanggil dengan gelar- gelar yang buruk. Seburuk- buruk panggilan ialah (panggilan) yang buruk sesudah iman dan barang siapa yang tidak bertobat, maka mereka itulah orang- orang yang lalim.(11) (9)

Hai orang- orang yang beriman, jauhilah kebanyakan dari prasangka, sesungguhnya sebagian prasangka itu adalah dosa dan janganlah kamu mencari- cari kesalahan orang lain dan janganlah sebahagian kamu menggunjing sebahagian yang lain. Sukakah salah seorang di antara kamu memakan daging saudaranya yang sudah mati Maka tentulah kamu merasa jijik kepadanya. Dan bertakwalah kepada Allah. Sesungguhnya Allah Maha Penerima tobat lagi Maha Penyayang.(12) (10)

Hai manusia, sesungguhnya Kami menciptakan kamu dari seorang laki- laki dan seorang perempuan dan menjadikan kamu berbangsa-

bangsa dan bersuku- suku supaya kamu saling kenal mengenal. Sesungguhnya orang yang paling mulia di antara kamu di sisi Allah ialah orang yang paling bertakwa di antara kamu. Sesungguhnya Allah Maha Mengetahui lagi Maha Mengenal.(13) (11)

Orang- orang Arab Badui itu berkata:" Kami telah beriman". Katakanlah (kepada mereka):" Kamu belum beriman, tetapi katakanlah:" Kami telah tunduk", karena iman itu belum masuk ke dalam hatimu dan jika kamu taat kepada Allah dan Rasul-Nya, Dia tiada akan mengurangi sedikit pun (pahala) amalanmu; sesungguhnya Allah Maha Pengampun lagi Maha Penyayang".(14) (12)

Sesungguhnya orang- orang yang beriman hanyalah orang- orang yang beriman kepada Allah dan Rasul-Nya kemudian mereka tidak ragu- ragu dan mereka berjihad dengan harta dan jiwa mereka pada jalan Allah, mereka itulah orang- orang yang benar.(15) (13)

Katakanlah (kepada mereka):" Apakah kamu akan memberitahukan kepada Allah tentang agamamu (keyakinanmu), padahal Allah mengetahui apa yang ada di langit dan apa yang ada di bumi dan Allah Maha Mengetahui segala sesuatu."(16) (14)

Mereka merasa telah memberi nikmat kepadamu dengan keislaman mereka. Katakanlah:" Janganlah kamu merasa telah memberi nikmat kepadaku dengan keislamanmu, sebenarnya Allah Dialah yang melimpahkan nikmat kepadamu dengan menunjuki kamu kepada keimanan jika kamu adalah orang- orang yang benar".(17) (15)

Sesungguhnya Allah mengetahui apa yang gaib di langit dan di bumi. Dan Allah Maha Melihat apa yang kamu kerjakan.(18) (16)

Qaaf. Demi Al Quran yang sangat mulia.(1) (17)

Mereka tidak menerimanya) bahkan mereka tercengang karena telah datang kepada mereka seorang pemberi peringatan dari (kalangan) mereka sendiri, maka berkatalah orang- orang kafir:" Ini adalah suatu yang amat ajaib".(2) (18)

ترجمه ماليزيايي

Dengan nama Allah, Yang Maha Pemurah, lagi Maha Mengasihani

Wahai orang-orang yang beriman! Janganlah kamu memandai-mandai (melakukan sesuatu perkara) sebelum (mendapat hukum atau kebenaran) Allah dan RasulNya; dan bertaqwalah kamu kepada Allah; sesungguhnya Allah Maha Mendengar, lagi Maha Mengetahui. (1)

Wahai orang-orang yang beriman! Janganlah kamu mengangkat suara kamu melebihi suara Nabi, dan janganlah kamu menyaringkan suara (dengan lantang) semasa bercakap dengannya sebagaimana setengah kamu menyaringkan suaranya semasa bercakap dengan setengahnya yang lain. (Larangan yang demikian) supaya amal-amal kamu tidak hapus pahalanya, sedang kamu tidak menyedarinya. (2)

Sesungguhnya orang-orang yang merendahkan suaranya semasa mereka berada di sisi Rasulullah (s.a.w), - merekalah orang-orang yang telah dibersihkan Allah hati mereka untuk bertaqwa; mereka beroleh keampunan dan pahala yang besar. (3)

Sesungguhnya orang-orang yang memanggilmu dari luar bilik-bilik (tempat ahlimu, wahai Muhammad), kebanyakan mereka tidak mengerti (adab dan tata tertib). (4)

Dan kalaulah mereka bersabar menunggu sehingga engkau keluar menemui mereka, tentulah cara yang demikian lebih baik bagi mereka; dan (ingatlah), Allah Maha Pengampun, lagi Maha Mengasihani. (5)

Wahai orang-orang yang beriman! Jika datang kepada kamu seorang fasik membawa sesuatu berita, maka selidikilah (untuk menentukan) kebenarannya, supaya kamu tidak menimpakan sesuatu kaum dengan perkara yang tidak diingini - dengan sebab kejahilan kamu (mengenainya) - sehingga menjadikan kamu menyesali apa yang kamu telah lakukan. (6)

Dan ketahuilah! Bahawasanya dalam kalangan kamu ada Rasulullah (maka janganlah kemahuan atau pendapat kamu mendahului pentadbirannya); kalaulah ia menurut kehendak kamu dalam kebanyakan perkara, tentulah kamu akan mengalami kesukaran; akan tetapi (Rasulullah tidak menurut melainkan perkara yang diwahyukan kepadanya, dan kamu wahai orang-orang yang

beriman hendaklah bersyukur kerana) Allah menjadikan iman suatu perkara yang kamu cintai serta di perhiaskannya dalam hati kamu, dan menjadikan kekufuran dan perbuatan fasik serta perbuatan derhaka itu: perkara-perkara yang kamu benci; mereka yang bersifat demikian ialah orang-orang yang tetap menurut jalan yang lurus; - (7)

(Mereka dijadikan berkeadaan demikian) sebagai limpah kurnia dan nikmat pemberian dari Allah; dan (ingatlah), Allah Maha Mengetahui, lagi Maha Bijaksana. (8)

Dan jika dua puak dari orang-orang yang beriman berperang, maka damaikanlah di antara keduanya; jika salah satunya berlaku zalim terhadap yang lain, maka lawanlah puak yang zalim itu sehingga ia kembali mematuhi perintah Allah; jika ia kembali patuh maka damaikanlah di antara keduanya dengan adil (menurut hukum Allah), serta berlaku adillah kamu (dalam segala perkara); sesungguhnya Allah mengasihi orang-orang yang berlaku adil. (9)

Sebenarnya orang-orang yang beriman itu adalah bersaudara, maka damaikanlah di antara dua saudara kamu (yang bertelingkah) itu; dan bertaqwalah kepada Allah supaya kamu beroleh rahmat. (10)

Wahai orang-orang yang beriman! Janganlah sesuatu puak (dari kaum lelaki) mencemuh dan merendah-rendahkan puak lelaki yang lain, (kerana) harus puak yang dicemuhkan itu lebih baik daripada mereka; dan janganlah pula sesuatu puak dari kaum perempuan mencemuh dan merendah-rendahkan puak perempuan yang lain, (kerana) harus puak yang dicemuhkan itu lebih baik daripada mereka; dan janganlah setengah kamu menyatakan keaiban setengahnya yang lain; dan janganlah pula kamu panggil-memanggil antara satu dengan yang lain dengan gelaran yang buruk. (Larangan-larangan yang tersebut menyebabkan orang yang melakukannya menjadi fasik, maka) amatlah buruknya sebutan nama fasik (kepada seseorang) sesudah ia beriman. Dan (ingatlah), sesiapa yang

tidak bertaubat (daripada perbuatan fasiknya) maka merekalah orang-orang yang zalim. (11)

Wahai orang-orang yang beriman! Jauhilah kebanyakan dari sangkaan (supaya kamu tidak menyangka sangkaan yang dilarang) kerana sesungguhnya sebahagian dari sangkaan itu adalah dosa; dan janganlah kamu mengintip atau mencari-cari kesalahan dan keaiban orang; dan janganlah setengah kamu mengumpat setengahnya yang lain. Adakah seseorang dari kamu suka memakan daging saudaranya yang telah mati? (Jika demikian keadaan mengumpat) maka sudah tentu kamu jijik kepadanya. (Oleh itu, patuhilah larangan-larangan yang tersebut) dan bertaqwalah kamu kepada Allah; sesungguhnya Allah Penerima taubat, lagi Maha mengasihani. (12)

Wahai umat manusia! Sesungguhnya Kami telah menciptakan kamu dari lelaki dan perempuan, dan Kami telah menjadikan kamu berbagai bangsa dan bersuku puak, supaya kamu berkenal-kenalan (dan beramah mesra antara satu dengan yang lain). Sesungguhnya semulia-mulia kamu di sisi Allah ialah orang yang lebih taqwanya di antara kamu, (bukan yang lebih keturunan atau bangsanya). Sesungguhnya Allah Maha Mengetahui, lagi Maha Mendalam PengetahuanNya (akan keadaan dan amalan kamu). (13)

Orang-orang " Araab" berkata: " Kami telah beriman". Katakanlah (wahai Muhammad): "Kamu belum beriman, (janganlah berkata demikian), tetapi sementara iman belum lagi meresap masuk ke dalam hati kamu berkatalah sahaja: ` kami telah Islam . Dan (ingatlah), jika kamu taat kepada Allah RasulNya (zahir dan batin), Allah tidak akan mengurangkan sedikitpun dari pahala amal-amal kamu, kerana sesungguhnya Allah Maha Pengampun, lagi Maha Mengasihani". (14)

Sesungguhnya orang-orang yang sebenar-benarnya beriman hanyalah orang-orang yang percaya kepada Allah dan RasulNya, kemudian mereka (terus percaya dengan) tidak ragu-ragu lagi, serta mereka berjuang dengan harta benda dan jiwa mereka pada jalan

Allah; mereka itulah orang-orang yang benar (pengakuan imannya). (15)

Katakanlah (kepada orang-orang "Araab" itu wahai Muhammad): "Patutkah kamu hendak memberitahu kepada Allah tentang ugama kamu (dengan berkata: ` kami telah beriman )? Padahal Allah mengetahui segala yang ada di langit dan yang ada di bumi, dan Allah Maha Mengetahui akan tiap-tiap sesuatu". (16)

Mereka mengira dirinya berbudi kepadamu (wahai Muhammad) dengan sebab mereka telah Islam (tidak melawan dan tidak menentang). Katakanlah (kepada mereka): "Janganlah kamu mengira keislaman kamu itu sebagai budi kepadaku, bahkan (kalaulah sah dakwaan kamu itu sekalipun maka) Allah jualah yang berhak membangkit-bangkitkan budiNya kepada kamu, kerana Dia lah yang memimpin kamu kepada iman (yang kamu dakwakan itu), kalau betul kamu orang-orang yang benar (pengakuan imannya). (17)

"Sesungguhnya Allah mengetahui segala rahsia langit dan bumi, dan Allah Maha Melihat akan segala yang kamu kerjakan". (18)

ترجمه سواحيلي

Kwajina la Mwenyeezi Mungu, Mwingi wa rehema, Mwenye kurehemu

1. Enyi mlioamini! msitangulize (kusema) mbele ya Mwenyeezi Mungu na Mtume wake, na mcheni Mwenyeezi Mungu, hakika Mwenyeezi Mungu ni Mwenye kusikia Mwenye kujua.

2. Enyi mlioamini! msinyanyue sauti zenu kuliko sauti ya Nabii, wala msiseme naye kwa sauti kubwa kama mnavyosemezana nyinyi kwa nyinyi visije vitendo vyenu vikaharibika na hali hamtambui.

3. Kwa hakika wale wanaoinamisha sauti zao mbele ya Mtume wa Mwenyeezi Mungu hao ndio Mwenyeezi Mungu amezisafisha nyoyo zao kwa kumuogopa Mwenyeezi Mungu, watapata msamaha na malipo makubwa.

4. Kwa hakika wale wanaokuita nyuma ya vyumba, wengi wao hawafahamu.

5. Na kama wangelingoja mpaka uwatokee, ingekuwa bora kwao, na Mwenyeezi Mungu ni Mwenye kusamehe, Mwenye kurehemu.

6. Enyi mlioamini! kama fasiki akikujieni na khabari yoyote, basi pelelezeni. msije mkawadhuru watu kwa ujahili na mkawa wenye kujuta juu va yale mliyoyatenda.

7. Na jueni kwamba Mtume wa Mwenyeezi Mungu yuko pamoja nanyi, lau yeye angekutiini katika mambo mengi lazima mngetaabika. Lakini Mwenyeezi Mungu ameipendezesha kwenu imani na ameipamba nyoyoni mwenu, na amekufanyeni mchukie ukafiri na ufasiki na uasi, hao ndio walio ongoka.

8. Kwa fadhili za Mwenyeezi Mungu na neema zake, na Mwenyeezi Mungu ni Mjuzi, Mwenye hekima.

9. Na ikiwa makundi mawili katika Waumini wanapigana, basi fanyeni suluhu kati yao, na ikiwa moja la hayo linamdhulumu mweziwe, basi lipigeni lile Iinaloonea mpaka lirudie katika amri ya Mwenyeezi Mungu. Na kama likirudi, basi yapatanisheni baina yao kwa uadilifu, na hukumuni kwa haki, hakika Mwenyeezi Mungu anawapenda wanaohukumu kwa haki.

10. Kwa hakika wenye kuamini tu ndio ndugu, basi patanisheni baina ya ndugu zenu na mcheni Mwenyeezi Mungu, ili mrehemewe.

11. Enyi mlioamini! wanaume wasiwadharau wanaume wenzao huenda wakawa bora kuliko wao, wala wanawake wasiwadharau wanawake wenzao, huenda wakawa bora kuliko wao. Wala msitukanane kwa kabila wala, msiitane kwa majina mabaya (ya kejeli) jina baya baada ya imani ni uovu, na asiyetubu, basi hao ndio madhalimu.

12. Enyi mlioamini! jiepusheni sana na dhana kwani dhana ni dhambi wakati mwingine, wala msipeleleze, wala baadhi yenu wasiwatete wengine. Je, mmoja wenu anapenda kula nyama ya nduguye aliyekufa? mnalichukia hilo na mcheni Mwenyeezi Mungu, bila shaka Mwenyeezi Mungu ni Mwenye kupokea toba Mwenye kurehemu.

13. Enyi mlioamini kwa hakika tumekuumbeni kutokana na mwanaume na mwanamke, na

tumekufanyeni mataifa na makabila ili mjuane, hakika aliye mtukufu zaidi kati yetu kwa Mwenyeezi Mungu ni aliye mcha Mungu zaidi katika nyinyi, kwa hakika Mwenyeezi Mungu ni Mjuzi, Mwenye khabari.

14. Walisema wanaokaa jangwani: Tumeamini. Sema: Hamjaamini, lakini semeni: Tumesilimu, maana imani haijaingia nyoyoni mwenu, na mkimtii Mwenyeezi Mungu na Mtume wake, hatakupunguzieni chochote katika vitendo vyenu, kwa hakika Mwenyeezi Mungu ni Mwingi wa kusamehe, Mwenye kurehemu.

15. Kwa hakika wenye kuamini ni wale tu waliomwamini Mwenyeezi Mungu na Mtume wake, kisha wakawa si wenye shaka, na wakapigania dini ya Mwenyeezi Mungu kwa mali zao na nafsi zao, hao ndio wakweli.

16. Sema: Je, mtamjulisha Mwenyeezi Mungu dini yenu, na hali Mwenyeezi Mungu anayajua yaliyomo mbinguni na ardhini, na Mwenyeezi Mungu ni Mjuzi wa kila kitu.

17. Wanakusimbulia kwa kuingia kwao Uislamuni. sema msifanye kuwa ni ihsani kwangu kusilimu kwenu, bali Mwenyeezi Mungu ndiye aliyekufanyieni ihsani kwa kukuongozeni katika Uislaamu, ikiwa nyinyi ni wa kweli.

18. Bila shaka Mwenyeezi Mungu anayajua yaliyofichikana mbinguni na ardhini, na Mwenyeezi Mungu anaona mnayoyatenda.

تفسير سوره

تفسير الميزان

صفحه ى 453

(49) سوره حجرات مدنى است و هيجده آيه دارد (18)

[سوره الحجرات (49): آيات 1 تا 10] صفحه ى 454

ترجمه آيات به نام اللَّه كه رحمان و رحيم است اى كسانى كه ايمان آورده ايد در حكم كردن از خدا و رسول او پيشى مگيريد و از خدا پروا كنيد كه خدا شنواى دانا است (1).

اى كسانى كه ايمان آورده ايد صداى خود را بلندتر از صداى رسول اللَّه برنياوريد و با او به صوت بلند سخن مگوييد آن چنان كه با يكديگر سخن مى گوييد تا اعمالتان ندانسته

بى نتيجه نشود (2).

به درستى آنان كه صوت خود را در برابر رسول خدا آهسته برمى آورند كسانيند كه خدا دلهايشان را براى تقوى بيازموده، ايشان مغفرت و اجرى عظيم دارند (3).

به درستى آنان كه تو را از پشت ديوار حجره ها بانگ مى زنند بيشترشان تعقل ندارند (4).

و اگر ايشان صبر كنند تا تو از خانه به سويشان در آيى برايشان بهتر است و خدا آمرزگار رحيم است (5).

هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر فاسقى خبرى برايتان آورد تحقيق كنيد تا مبادا ندانسته به قومى بى گناه حمله كنيد و بعدا كه اطلاع يافتيد از كرده خود نادم شويد (6).

و بدانيد كه رسول اللَّه در بين شما است بايد كه از او اطاعت كنيد و اگر او شما را در بسيارى امور اطاعت كند خود شما به تنگ مى آييد و ليكن خداى تعالى ايمان را محبوب شما كرد و در دلهايتان زينت داد و كفر و فسوق و عصيان را مورد نفرتتان قرار داد اينان رشد يافتگانند (7).

رشدى كه خود فضلى از خدا و نعمتى از او است و خدا داناى فرزانه است (8).

اگر دو طائفه از مؤمنين به جان هم افتادند بينشان اصلاح كنيد پس اگر معلوم شد يكى از آن دو طائفه بر ديگرى ستم مى كند با آن طائفه كارزار كنيد تا به حكم اجبار تسليم امر خدا شود و اگر به سوى خدا برگشت بين آن دو طائفه به عدل اصلاح كنيد (و باز هم توصيه مى كنم كه) عدالت را گسترش دهيد كه خدا عدالت گستران را دوست مى دارد (9).

تنها مؤمنين برادر يكديگرند پس بين برادران خود اصلاح كنيد و از خدا پروا كنيد،

شايد مورد رحمش قرار گيريد (10).

بيان آيات [مسائل و مطالبى كه سوره مباركه حجرات مشتمل بر آنست

اين سوره مشتمل بر مسائلى از احكام دين است، احكامى كه با آن سعادت زندگى ______________________________________________________ صفحه ى 455

فردى انسان تكميل مى شود، و نظام صالح و طيب در مجتمع او مستقر مى گردد. بعضى از آن مسائل ادب جميلى است كه بايد بين بنده و خداى سبحان رعايت شود، و پاره اى آدابى است كه بندگان خدا بايد در مورد رسول خدا (ص) رعايت كنند، كه در پنج آيه اول سوره آمده. بعضى ديگر آن، احكام مربوط به مسائلى است كه مردم در برخورد با يكديگر در مجتمع زندگى خود بايد آن را رعايت كنند. قسمتى ديگر مربوط به برترى هايى است كه بعضى افراد بر بعض ديگر دارند، و تفاضل و برترى افراد از اهم امورى است كه جامعه مدنى انسان با آن منتظم مى شود، و انسان را به سوى زندگى توأم با سعادت و عيش پاك و گوارا هدايت مى كند، و با آن بين دين حق و باطل فرق مى گذارد، و مى فهمد كدام دين حق است، و كدام از سنن اجتماعى قومى است. و در آخر، سوره را با اشاره به حقيقت ايمان و اسلام ختم نموده، بر بشريت منت مى گذارد كه نور ايمان را به او افاضه فرموده است.

اين سوره به شهادت مضامين آياتش در مدينه نازل شده، به استثناى آيه" يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى ..." كه بعضى در باره مدنى بودن آن حرف دارند، كه به زودى خواهد آمد.

[توضيح معناى جمله:" لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ" و بيان اينكه مفاد آن

اين است كه هيچ حكمى را بر حكم خدا و رسول مقدم مداريد]

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ" كلمه" بَيْنَ يَدَيِ" در باره هر چيز استعمال شود، به معناى جلوى آن چيز است، و اين استعمالى است شايع، چيزى كه هست يا مجازى است و يا استعاره اى. و اينكه اين كلمه را هم به خدا نسبت داده و هم به رسول خدا، خود دليل بر اين است كه منظور از آن، جلو چيزيست مشترك بين خدا و رسول و آن مقام حكمرانى است، كه مختص است به خداى سبحان و- با اذنش- به رسول او هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ" «1»، و نيز فرموده:

" وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ" «2».

و نيز شاهد بر اينكه مراد از" بين يدى" حكم است، اين مى باشد كه آيه شريفه را با جمله" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا" آغاز، و با جمله" وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ" ختم كرده، كه از ظاهر آن برمى آيد مراد از" بين يدى" آن مقامى است كه ارتباط به مؤمنين متقى دارد، به كسانى ارتباط دارد كه هم به خدا و رسولش ايمان دارند، و هم از آن دو پروا. و آن مقام همان _______________

(1) حكم تنها از آن خداست. سوره يوسف، آيه 40.

(2) ما هيچ رسولى نفرستاديم مگر براى اينكه به اذن ما اطاعت شود. سوره نساء، آيه 64. ______________________________________________________ صفحه ى 456

مقام حكم است كه مؤمنين احكام اعتقادى و عملى خود را از آن مقام مى گيرند.

با اين تقريب روشن گرديد

كه مراد از" لا تُقَدِّمُوا" هم اين است كه هيچ حكمى را بر حكم خدا و رسولش مقدم مداريد، حال يا مراد اين است كه قبل از گرفتن كلام و دستور خدا و رسول در باره حكم چيزى سخنى نگوييد، و يا قبل از گرفتن دستور خدا عملى را انجام ندهيد. ليكن از اينكه به دنبال كلام مى فرمايد:" إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ- خدا شنوا و داناست" مثل اينكه برمى آيد مراد تقديم قول است، نه تقديم فعل و نه اعم از آن دو، كه هم شامل قول شود و هم فعل، و گر نه اگر مراد قول و فعل هر دو بود، مى فرمود:" ان اللَّه سميع بصير خدا نوا و بينا است" هم سخن شما را مى شنود، و هم عمل شما را مى بيند، هم چنان كه در بسيارى از موارد كه پاى فعل در كار است كلمه" بصير" را آورده، مثلا مى فرمايد:" وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ" «1». پس حاصل معناى آيه اين شد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در جايى كه خدا و رسول او حكمى دارند، شما حكم نكنيد- يعنى حكمى نكنيد مگر به حكم خدا و رسول او- و بايد كه همواره اين خصيصه در شما باشد، كه پيرو و گوش به فرمان خدا و رسول باشيد.

و ليكن از آنجايى كه هر فعل و ترك فعلى كه آدمى دارد، بدون حكم نمى تواند باشد.

و همچنين هر تصميم و اراده اى كه نسبت به فعل و يا ترك فعلى دارد آن اراده نيز خالى از حكم نيست، در نتيجه مى توان گفت كه مؤمن نه تنها در فعل و ترك فعلش بايد گوش به فرمان خدا باشد،

بلكه در اراده و تصميمش هم بايد پيرو حكم خدا باشد. و نهى در آيه شريفه ما را نهى مى كند از اينكه هم به سخنى اقدام كنيم كه از خدا و رسول نشنيده ايم و هم به فعلى و يا ترك فعلى اقدام كنيم كه حكمش را از خدا و رسول نشنيده ايم، و هم نسبت به عملى اراده كنيم كه حكم آن اراده را از خدا و رسولش نشنيده ايم. در نتيجه آيه شريفه نظير و قريب المعنى با آيه" بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ" «2» مى شود كه در باره اوصاف ملائكه مى فرمايد: از كلام خدا سبقت نمى گيرند، و همواره به امر او عمل مى كنند.

و اين اتباعى كه در جمله" لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ" بدان دعوت مى كند، همان داخل شدن در ولايت خدا، و وقوف در موقف عبوديت، و سير در آن مسير است، به طورى كه عبد در مرحله تشريع مشيت خود را تابع مشيت خدا كند، همانطور كه در مرحله تكوين مشيتش تابع _______________

(1) خدا به آنچه مى كنيد بصير است. سوره حديد، آيه 4.

(2) سوره انبياء، آيه 27. ______________________________________________________ صفحه ى 457

مشيت خدا است و خداى تعالى در آن باره فرموده:" وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ" «1»، و نيز فرموده:" وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ" «2»، و نيز فرموده:" وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ" «3».

[وجوه مختلف ديگرى كه مفسرين در معناى جمله فوق گفته اند]

اين بود نظريه ما در تفسير آيه مورد بحث، و مفسرين وجوهى ديگر ذكر كرده اند كه بعضى از آنها از نظر شما مى گذرد:

1-" تقديم" در اين آيه به معناى" تقدم" است، يعنى اگر كلمه" تقديم"

در جاهاى ديگر متعدى و به معناى جلو انداختن چيزيست، در اينجا به معناى تقدم و جلو افتادن است، و معناى آيه اينست كه: از خدا و رسولش جلو نيفتيد، و قبل از امر و نهى خدا و رسول امر و نهى نكنيد، و قبل از دستور خدا و رسول هيچ كارى را فيصله ندهيد.

و چه بسا گفته باشند كه" تقديم" در آيه به همان معناى معروف كلمه است، ليكن در اينجا با صرفنظر از متعلقاتش استعمال شده، مانند آيه" يُحْيِي وَ يُمِيتُ" «4»، كه معنايش متعدى است، ولى كارى ندارد به اينكه چه كسى را زنده و چه كسى را مى ميراند، در نتيجه معنايش همان معناى تقدم مى شود، يعنى جلو قرار گرفتن چيزى از چيز ديگر. و چون لفظ آيه مطلق است تمامى انواع تقدم را مى گيرد: تقدم در سخن گفتن، تقدم در عمل، و حتى تقدم در راه رفتن، و تقدم در نشستن، و تقدم در عبادتهايى كه وقت معين دارد، مثل نماز ظهر خواندن در قبل از ظهر، و تقدمهاى ديگر «5».

2- مراد از آيه شريفه اين است كه مؤمنين را نهى كند از سخن گفتن قبل از رسول خدا، يعنى وقتى رسول خدا (ص) در مجلس حاضر است و شخصى از آن جناب سؤالى مى كند، قبل از آنكه آن جناب پاسخ بگويد، شما در پاسخ گفتن جلو نيفتيد «6».

3- معناى آيه اين است كه: ما دام كه خدا و رسول دستورى به شما نداده اند، هيچ سخنى مگوييد، و هيچ عملى انجام ندهيد «7».

4- معناى آيه اين است كه: سخن خود را مقدم بر سخن رسول خدا مكنيد، و عمل خود را

مقدم بر عمل او نسازيد، و به احدى اجازه ندهيد جلوتر از او راه برود «8».

اشكالى كه در سه وجه اخير است اين است كه منظور از آيه را نهى از تقدم بر رسول _______________

(1) شما نمى خواهيد مگر بعد از آنكه خدا خواسته باشد. سوره انسان، آيه 30.

(2) و خدا سرپرست مؤمنان است. سوره آل عمران، آيه 68.

(3) خدا سرپرست متقيان است. سوره جاثيه، آيه 19.

(4) زنده مى كند و مى ميراند. سوره حديد، آيه 2.

(5 و 6 و 7 و 8) مجمع البيان، ج 9، ص 130. ______________________________________________________ صفحه ى 458

خدا دانسته اند، و حال آنكه در آيه نهى فرموده از تقدم بر خدا و بر رسول خدا، و ظاهرا خواسته اند بگويند آوردن كلمه" اللَّه" در آيه شريفه تنها جنبه تشريف دارد، مثل اينكه مى گويى:" أعجبنى زيد و كرمه- مرا به شگفت آورد زيد و كرامت او" پس آوردن نام خدا قبل از نام رسول خدا تنها براى اين است كه اشاره كند به اينكه سبقت جستن به رسول خدا (ص) سبقت جستن بر خدا هم هست.

و شايد دقت در آنچه ما در تفسير آيه گفتيم، خواننده را باز بدارد از اينكه يكى از اين وجوه را بپذيرد.

" وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ"- در اين جمله بندگان را امر به تقوى مى كند، و چون موقف بنده موقف پيروى و عبوديت است، و انسان جز ظرف عبوديت ظرفى ديگر ندارد، لذا تقوى را مطلق آورد و نفرمود از چه چيز بپرهيزيد.

و جمله" إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ" نهى از تقدم و امر به تقوى را تعليل مى كند، مى فرمايد از خدا بترسيد، و اين امر را اطاعت و آن

نهى را امتثال كنيد، و با زبان سر و با زبان سر بر خدا و رسولش تقدم مجوييد، كه خدا سخنان شما را مى شنود و از اعمال ظاهر و باطن شما خبر دارد.

[مراد از اينكه فرمود: صداى خود را از صداى پيامبر بلندتر نكنيد]

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ ..."

منظور از اينكه مى فرمايد: صداى خود را بلندتر از صداى رسول اللَّه مكنيد، اين است كه وقتى با آن جناب صحبت مى كنيد، صدايتان بلندتر از صداى آن جناب نباشد، چون- به طورى كه گفته اند «1»- دو عيب در اين عمل هست: يا منظور شخصى كه صداى خود را بلند مى كند اين است كه توهينى به آن جناب كرده باشد، كه اين كفر است. و يا منظورى ندارد و تنها شخصى بى ادب است كه رعايت مقام آن جناب را نمى كند، و اين خلاف دستور است، چون مسلمانان دستور دارند آن جناب را احترام و تعظيم كنند.

مى فرمايد:" وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ" با آن جناب آن طور كه با يكديگر صحبت مى كنيد داد و فرياد مكنيد، چون رعايت احترام و تعظيم آن جناب اقتضاء دارد در هنگام تخاطب گوينده صدايش كوتاه تر از صداى آن حضرت باشد. پس به طور كلى، با صداى بلند صحبت كردن فاقد معناى تعظيم است، و با بزرگان به صداى بلند صحبت كردن.

نظير مردم عادى، خالى از اسائه ادب و وقاحت نيست.

_______________

(1) مجمع البيان، ج 9، ص 130. ______________________________________________________ صفحه ى 459

[توضيح راجع به جمله:" أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ" و وجوهى كه در باره ظهور آن در اينكه بدون كفرهم عمل حبط مى شود

گفته شده است

" أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ"- يعنى" لئلا تحبط، أو كراهة ان تحبط اعمالكم": به صداى بلند سخن مگوييد تا اعمال شما حبط نشود. و اين جمله متعلق به هر دو نهى است، معنايش اين است كه: اگر گفتيم به روى آن جناب فرياد نزنيد و اينكه گفتيم به صداى بلند صحبت نكنيد، آن طور كه در بين خود صحبت مى كنيد براى اين است كه اعمالتان به اين وسيله و ندانسته باطل نشود، چون اين دو عمل باعث حبط و بطلان اعمال صالح است. و ما در جلد دوم اين كتاب بحثى پيرامون مساله حبط اعمال گذرانيديم.

بعضى از مفسرين «1» احتمال داده اند كه جمله" أن تحبط" تعليلى باشد براى عملى كه از آن نهى شده، يعنى فرياد زدن و بلند حرف زدن، و معنا اين باشد كه: اين عمل كه به منظور حبط انجام مى دهيد عملى است كه نهى شده، و فرق بين اينكه جمله مزبور تعليل نهى باشد، يا تعليل منهى عنه، اين است كه در اولى فعل منهى عنه تعليل شده و در دومى فعل تعليل شده مورد نهى قرار گرفته. و خواننده محترم مى داند كه دومى توجيهى تكلف آور است.

و ظاهر آيه شريفه اين است كه بلند كردن صداى خود از صداى رسول خدا، و بلند سخن گفتن در حضور آن جناب، دو عمل گناه و موجب حبط عمل است، پس استفاده مى شود كه غير از كفر گناهانى ديگر نيز هست كه باعث حبط مى شود.

عده اى آيه را چنين توجيه كرده اند كه: مراد از حبط، ثواب نداشتن خود عمل است، نه اينكه اين عمل مانند كفر، ثواب ساير اعمال

را باطل مى كند. در مجمع البيان مى گويد:

اصحاب ما گفته اند: معناى حبط عمل در جمله" أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ" اين است كه همين سخن گفتن مسلمانان با رسول خدا (ص) اگر با رعايت ادب و تعظيم آن جناب باشد مستحق ثواب مى باشند، و اگر همين سخن گفتن را طورى انجام دهند كه رعايت احترام آن جناب نشود مستحق عقاب مى شوند، و آن ثواب هم از دستشان مى رود، پس همين عملشان حبط شده، پس اين آيه هيچ ربطى به اهل عذاب ندارد.

دليل اين گفتار ما اين است كه در آيه مورد بحث احباط به خود عمل معلق شده، و بعضى از مفسرين «2» آن را مربوط كرده اند به ثوابى كه در برابر عمل مستحق مى شود، و اين خلاف ظاهر است.

اين توجيه درست نيست، براى اينكه در حبط مربوط به كفر هم كه بدون هيچ شكى _______________

(1) روح المعانى، ج 26، ص 135.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 130. ______________________________________________________ صفحه ى 460

منظور از آن حبط ثواب اعمال است نيز حبط معلق شده به خود اعمال، همان طور كه در اين آيه نيز چنين است. پس ناگزيريم در اينجا هم آيه را حمل كنيم به همان معنايى كه آيه حبط مربوط به كفر را حمل كرديم. آنجا گفتيم كه كفر، ثواب عمل را حبط مى كند، اينجا نيز بايد همين را بگوييم، و هيچ فرقى بين اين دو مورد نيست. و اين كه گفتند خلاف ظاهر است قبول نداريم، براى اينكه بطلان عمل همين است كه اثر مترتب بر آن باطل شود.

بعضى «1» ديگر آيه را چنين توجيه كرده اند كه: تنها كفر باعث حبط است، و اگر در اين آيه فرياد

زدن به روى رسول خدا (ص) و بلند صحبت كردن را هم باعث حبط دانسته از اين جهت نبوده كه خود اين رفتار باعث حبط مى شود، بلكه از اين جهت بوده كه ممكن است گاهى اين عمل باعث اذيت شدن آن جناب شود، و اذيت كردن رسول خدا (ص) كفر و مايه حبط عمل است.

بعضى «2» هم گفته اند: هر چند در آيه از مطلق بلند حرف زدن نهى شده ولى ما مى دانيم كه ملاك آن پرهيز از عملى است كه ممكن است باعث آزار رسول خدا (ص) شود و چون آزار آن جناب به اتفاق مسلمين كفر و باعث حبط عمل است، لذا به طور مطلق از عملى كه گمان آزار پيغمبر در آن هست نهى كرده، چه اينكه آزار باشد و چه نباشد. و اين به دو منظور بوده يكى حمايت از حرمت آن جناب، و يكى پيش گيرى و از بين بردن ماده فساد.

و چون اين عمل مورد نهى، دو قسم بوده، يكى به حد كفر مى رسيده و آن صورتى است كه رسول خدا (ص) را آزار دهد، و يكى هم به حد كفر نمى رسيده، و نيز از آنجا كه دليلى نبوده اين دو قسم عمل را مشخص كند، و اگر هم فرض كنيم بوده مردم در بيشتر مواقع توجهى به آن نداشتند لذا مكلفين بايد به عنوان احتياط از هر دو قسم، احتياط مى كردند، تا از آن هم كه به حد اذيت مى رسيده اجتناب كرده باشند.

و جمله" أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ" هم به همين مشخص نبودن اين دو قسم اشاره مى كند، و الا اگر به صداى بلند سخن گفتن با

آن جناب به طور مطلق حرام مى بود- چه به حد اذيت برسد و چه نرسد- ديگر جا نداشت بفرمايد" ندانسته اعمالتان حبط شود" چون مورد تكليف منحصر به يك قسم بود، يعنى بلند حرف زدن، حال اگر به حد آزار برسد كفر هم _______________

(1) روح المعانى، ج 26، ص 136.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 130. ______________________________________________________ صفحه ى 461

بود، و اگر نرسد حد اقل حرام بود پس به طور قطع بلند حرف زدن حرام بوده، ديگر چه معنا دارد عدم شعور و عدم تشخيص را در اينجا بياورند، با اينكه شعور بطور مطلق ثابت است- اين بود خلاصه گفتار صاحب مجمع البيان. اشكال اين قول اين است كه تكليف مذكور در آيه" لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ" را نهى مقدمى از باب احتياط گرفته است در حالى كه بدون هيچ ترديدى تكليف در آن تكليفى نفسى است. و اينكه گفته: مردم در بيشتر مواقع توجهى به هر يك از دو عمل ندارند صحيح نيست، بلكه تشخيص اين دو گونه بلند حرف زدن چيزيست كه عقل هر عاقلى از عهده آن برمى آيد، و عقل هر عاقلى قبل از نهى شرعى هم آن را تشخيص مى دهد كه عمل زشتى است، و تشخيص زشتى آن مانند تشخيص زشتى افتراء و افك و دروغ است.

و كسانى كه در صدر اسلام اين عمل را مرتكب مى شدند مؤمنين بودند، به شهادت اينكه در اول آيه فرموده:" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا". و مؤمنين با اين تشخيص كه اين عمل، عمل زشتى است مرتكب مى شدند، از باب اينكه در خيلى از گناهان مسامحه مى كردند،

و خيال مى كردند خيلى مهم نيست، ولى نمى دانستند كه اين عمل باعث حبط و بطلان عبادات و اعمال صالحشان مى شود، و اگر مى دانستند هرگز راضى به بطلان آن نمى شدند.

لذا خداى تعالى متوجهشان كرده كه اين عمل چنين خطرى دارد، و شما نمى دانيد و فرموده:" أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ" شما نمى دانيد كه اين عمل شما اثرى هولناك و خطرى عظيم دارد، و آن اين است كه اعمالتان را حبط مى كند، پس زنهار، متوجه باشيد و هيچ يك از اين دو قسم حرف زدن را مرتكب نشويد كه اعمالتان باطل مى شود و خود متوجه نيستيد.

پس جمله" وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ" ناظر است به حالى كه مؤمنين قبل از نهى داشتند، و آن اين است كه مى دانستند عملشان زشت است، ولى نمى دانستند اين عمل زشتشان چقدر زشت است، و زشتيش به اين حد از عظمت است، و اما بعد از صدور بيان الهى فهميدند كه خطر احباط در اين اعمالشان هست.

پس آيه شريفه از يك نقطه نظر شبيه آيه شريفه:" وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ" «1» است كه راجع به مساله افك است مى فرمايد: شما خيال مى كنيد افك عمل _______________

(1) سوره نور، آيه 15. ______________________________________________________ صفحه ى 462

كوچكى است، در حالى كه نزد خدا عملى است عظيم. و از نظر ديگر نظير آيه" وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ" «1» است، كه راجع به قيامت است و مى فرمايد: در آن روز از ناحيه خدا چيزهايى برايشان ظاهر مى شود كه هرگز احتمالش را هم نمى دادند.

" إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى ..."

كلمه" غض صوت"

معناى خلاف" رفع الصوت" را مى دهد. و كلمه" امتحان" به معناى ابتلاء و اختيار است، و امتحان را وقتى به كار مى برند كه بخواهند وضع چيزى كه تا كنون برايشان مجهول بوده معلوم كنند، و چون اين معنا در مورد خداى تعالى محال است، ناگزير بايد بگوييم كه امتحان در مورد خداى تعالى به معناى تمرين دادن و عادت دادن است- هم چنان كه بعضى «2» اينطور معنا كرده اند. و يا امتحان را به معناى محنت و مشقت دادن به قلب معنا كنيم، و بگوييم خداى تعالى اين مشقت ها را بر دلها تحميل مى كند تا قلبها به تقوى عادت كنند.

سياق اين آيه سياق وعده جميلى است در برابر آهسته كردن صدا پيش روى رسول خدا (ص) بعد از آنكه مؤمنين را توصيف مى كند به اينكه خداوند دلهايشان را براى تقوى تمرين داده. و اين خود تاكيد و تقويتى است براى مضمون آيه قبلى تا مؤمنين را تشويق كند به اينكه نهى در آن آيه را عمل كنند.

و در اينكه در اين آيه از پيامبر اسلام تعبير كرد به" رسول اللَّه" و در آيه قبلى تعبير كرد به" نبى" اشاره اى است به ملاك حكم، خواسته بفهماند شخص رسول بدان جهت كه رسول است هر قسم رفتارى كه با آن جناب بشود با مرسل و فرستنده او شده است، اگر او را تعظيم و احترام كنند خدا را احترام كرده اند، پس آهسته سخن گفتن نزد او، احترام و تعظيم و بزرگداشت خداى سبحان است، و مداومت بر اين سيره- كه از كلمه" يغضون" استفاده مى شود، چون مضارع استمرار را مى رساند- كاشف از اين است كه اين كسانى

كه چنين ادبى دارند تقوى خلق آنان شده، و خدا دلهايشان را براى تقوى تمرين داده.

" لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ"- اين نيز وعده جميلى است در برابر تقوايى كه در دل دارند، هم چنان كه فرموده:" وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى .

_______________

(1) سوره زمر، آيه 47.

(2) روح المعانى، ج 26، ص 137. ______________________________________________________ صفحه ى 463

" إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ" از سياق آيه چنين برمى آيد كه از واقعه اى خبر مى دهد كه واقع شده، و اشخاص جفا كار بوده اند كه آن جناب را از پشت ديوار حجره هايش صدا مى زدند، و در حقش رعايت ادب و احترام نمى كردند، و خداى تعالى در اين آيه مذمتشان مى كند، و به نادانى و نداشتن عقل توصيفشان مى فرمايد و به حيوانات و چارپايان تشبيهشان مى كند.

" وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ" يعنى اگر اين جفاكاران صبر كنند و تو را صدا نزنند، تا خودت به ديدنشان از خانه در آيى براى آنان بهتر است، براى اينكه هم ادبى است نيكو، و هم تعظيم و احترام مقام رسالت است، و هم رعايت اين ادب آنان را به مغفرت خدا و رحمت او نزديك مى كند، چون او پروردگارى است غفور و رحيم.

پس جمله" وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ" گويا ناظر است به همان صبرى كه بدان توصيه مى فرمود. ممكن هم هست ناظر باشد به اينكه اكثرشان عقل ندارند. و معناى مجموع جملات اين باشد كه: آنچه از اين افراد جفاكار صادر شد و آن جهالت و سوء ادبشان، مورد عفو قرار گرفت، براى اينكه از روى عقل مرتكب نشدند، بلكه ناشى از قصور

فهمشان بوده، و خدا هم غفور و رحيم است.

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا ..."

كلمه" فاسق" به طورى كه گفته اند به معناى كسى است كه از طاعت خارج و به معصيت گرايش كند. و كلمه" نبا" به معناى خبر مهم و عظيم الشان است. و كلمه" تبين" و نيز كلمه" استبانة" و" ابانة"- به طورى كه در صحاح آمده- همه به يك معنا است، و اين كلمه هم متعدى استعمال مى شود و مفعول مى گيرد، و هم لازم استعمال مى شود، و چون متعدى شود معناى ايضاح و اظهار را مى دهد، مثلا وقتى گفته مى شود:" تبينت الامر" و يا" استبنته" و يا" أبنت الامر" معنايش اين است كه من فلان امر را روشن و اظهار كردم. و چون به طور لازم استعمال شود، به معناى اتضاح و ظهور خواهد بود، وقتى گفته مى شود" ابان الامر" و يا" استبان الامر" و يا" تبين الامر" معنايش اين است كه فلان امر واضح شد.

و معناى آيه چنين است: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر فاسقى نزد شما خبرى مهم آورد، خبرش را تحقيق و پيرامون آن بحث و فحص كنيد، تا به حقيقت آن واقف شويد، تا مبادا بدون جهت و به نادانى بر سر قومى بتازيد، و بعدا از رفتارى كه با آنان كرده ايد پشيمان شويد. ______________________________________________________ صفحه ى 464

خداى سبحان در اين آيه اصل عمل به خير را كه اصلى است عقلايى امضاء كرده، چون اساس زندگى اجتماعى بشر به همين است كه وقتى خبرى را مى شنوند به آن عمل كنند، چيزى كه هست در خصوص خبر اشخاص فاسق دستور فرموده تحقيق كنيد، و اين

در حقيقت نهى از عمل به خبر فاسق است، و حقيقت اين نهى اين است كه مى خواهد از بى اعتبارى و عدم حجيت خبر فاسق پرده بردارد، و اين هم خودش نوعى امضاء است، چون عقلا هم رفتارشان همين است كه خبر اشخاص بى بندوبار را حجت نمى دانند، و به خبر كسى عمل مى كنند كه به وى وثوق داشته باشند.

[توضيحى راجع به نقش" خبر" در زندگى اجتماعى انسان و اقسام خبر و لزوم تبين و تفحص در باره اخبار فاسق

توضيح اينكه: حيات آدمى حياتى است علمى، و انسان سلوك طريق زندگى اش را بر اين اساس بنا نهاده كه آنچه به چشم خود مى بيند، به همان عمل كند، حال چه خير باشد و نافع و چه شر باشد و مضر. و چون ما يحتاج زندگى اش و آنچه مربوط و متعلق به زندگى او است منحصر در ديدنيها و شنيدنيهاى خودش نيست بلكه بيشتر آنها از حيطه ديد و علم او غايب است، ناگزير مى شود كه بقيه حوائج خود را كه گفتيم از حيطه علم او غايب است از راه علم ديگران تكميل و تتميم كند، علمى كه ديگران با مشاهده و يا با گوش خود بدست آورده اند، و اين همان خبر است.

پس اعتماد به خبر به اين معنا است كه عملا ترتيب اثر به آن بدهيم و با مضمون آن تا حدى معامله علمى بكنيم كه گويا خود از راه مشاهده بدست آورده ايم، و اين همان طورى كه گفتيم لازمه زندگى اجتماعى انسان است، و احتياج ابتدايى او است، و بناى عقلا و مدار عملكرد آنان بر قبول خبر ديگران است.

حال اگر خبرى كه به ما

مى دهند متواتر باشد يعنى از بسيارى آورندگان آن براى انسان يقين آور باشد و يا اگر به اين حد از كثرت نيست حد اقل همراه با قرينه هايى قطعى باشد كه انسان نسبت به صدق مضمون آن يقين پيدا كند، چنين خبرى حجت «1» و معتبر است.

_______________

(1) معناى اينكه مى گوييم حجت است، اين است كه اگر به آن خبر عمل كرديم و اتفاقا اشتباه بود، هيچ مرجعى نمى تواند ما را مؤاخذه كند كه چرا چنين كردى، مى گوييم چون همه چنين گفتند، و نمى تواند بگويد چرا به خبر همه عمل كردى چون مى گوييم يقين بدرستى گفته هايشان داشتيم. و نيز اگر ما به آن خبر عمل نكنيم و اتفاقا خبر صحيحى بود، هر مرجعى مى تواند ما را مؤاخذه كند كه چرا آن عمل را انجام ندادى و نمى توانيم بگوييم چون خودم به چشم نديدم و بگوش نشنيدم، زيرا مى گويد خبر قطعى داشتى، پس خبر متواتر و خبر توأم با قرائن قطعى خبرى است كه هم من مى توانم در برابر هر مرجعى به آن احتجاج كنم، و هم مراجع مربوطه مى توانند عليه من به آن خبر احتجاج كنند، اين است معناى حجت. مترجم. ______________________________________________________ صفحه ى 465

و اما اگر خبر متواتر نبود، و همراه با قرينه هايى قطعى نيز نبود، و در نتيجه بعد از شنيدن خبر يقين به صحت آن حاصل نشد، و به اصطلاح علمى خبر واحد بود، چنين خبرى در نظر عقلا وقتى معتبر است كه اگر براى انسان يقين نمى آورد، حد اقل وثوق و اطمينانى بياورد، حال يا به حسب نوعش خبرى وثوق آور باشد، (مانند خبرى كه متخصص يك فن به ما مى دهد) و يا به حسب

شخصش وثوق آور باشد، (مثل اينكه شخص آورنده خبر مورد وثوق ما باشد)، عقلا بنا دارند كه بر اين خبر نيز ترتيب اثر دهند. و سرش هم اين است كه عقلا يا به علم عمل مى كنند، و يا به چيزى كه اگر علم حقيقى نيست علم عادى هست، و آن عبارت است از مظنه و اطمينان.

حال كه اين مقدمه روشن گرديد، مى گوييم: اينكه در آيه شريفه دستور به تحقيق و بررسى خبر فاسق را تعليل فرموده به اينكه" أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ ..." مى فهماند كه آنچه بدان امر فرموده، رفع جهالت است، و اينكه انسان اگر خواست به گفته فاسق ترتيب اثر دهد، و به آن عمل كند بايد نسبت به مضمون خبر او علم حاصل كند، پس در آيه شريفه همان چيزى اثبات شده كه عقلا آن را ثابت مى دانند، و همان عملى نفى شده كه عقلا هم آن را نفى مى كنند، و اين همان امضاء است، نه تاسيس حكمى جديد.

" وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ ..."

كلمه" عنت" به معناى گناه، و نيز به معناى هلاكت است. و كلمه" طوع" و اطاعت هر چند به معناى انقياد و گردن نهادن است، و ليكن بيشتر به معناى امتثال أمر و مشى بر طبق خطى است كه آمر براى مامور ترسيم كرده- اين نظريه راغب است «1»-. ليكن چه بسا ممكن است كه امر به عكس شود، يعنى ما فوق بر طبق خواسته زيردست خود عمل كند، آن طور كه او دلش مى خواهد، در اينجا متبوع و آمر از تابع و زيردست اطاعت كرده. و اتفاقا در آيه مورد

بحث اطاعت به همين معنا است، مى فرمايد" لَوْ يُطِيعُكُمْ- اگر پيغمبر شما را اطاعت كند" چون عمل رسول خدا (ص) را بر طبق دلخواه مؤمنين اطاعت آن جناب از مؤمنين خوانده.

و اين آيه به طورى كه از سياقش برمى آيد تتمه گفتار در آيه قبل است، مى خواهد حكم در آن آيه را تعميم دهد، و بفرمايد رسول خدا (ص) نه تنها نبايد خبر فساق را بدون تحقيق بپذيرد، بلكه خواسته شما را هم نبايد اطاعت كند، به همان علتى _______________

(1) مفردات راغب، ماده" طوع". ______________________________________________________ صفحه ى 466

كه گفتيم نبايد به خبر فساق عمل كند. در آنجا گفتيم اگر عمل كند گرفتار جهالت و بناى عمل بر اساس جهالت شده است، اطاعت كردنش از شما هم همين محذور را دارد.

مضمون اين آيه روشن كردن مؤمنين است به اينكه خداى سبحان ايشان را به جاده رشد انداخته، و به همين جهت است كه ايمان را محبوبشان كرده و در دلهايشان زينت داده، و كفر و فسوق و عصيان را از نظرشان انداخته، پس بايد كه از اين معنا غفلت نكنند كه رسول خدا (ص) را دارند. كسى را دارند كه مؤيد از ناحيه خداست. كسى را دارند كه از ناحيه پروردگارش بينه اى دارد كه هرگز جز به راه رشد نمى برد، و به سوى چاه و گمراهى نمى كشاند، پس بايد او را اطاعت كنند، و هر چه او اراده مى كند اراده كنند، و هر چه او اختيار مى كند اختيار كنند، و اصرار نورزند كه آن جناب ايشان را در آراء و اهوائشان اطاعت كند، چون اگر او ايشان را در بسيارى از امور اطاعت كند، هلاك مى شوند، و به

تعب مى افتند.

پس جمله" وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ" عطف است بر جمله" فَتَبَيَّنُوا" ى در آيه قبل، و اگر در جمله مورد بحث خبر را بر مبتدا مقدم داشته، و به جاى اينكه بفرمايد" ان رسول اللَّه فيكم" فرموده" أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ" براى اين بوده كه انحصار را برساند و بفهماند اين تنها شماييد كه چنين نعمتى در اختيار داريد. و نيز به لازمه اين انحصار هم اشاره كرده باشد، و بفهماند لازمه اينكه رسول خدا (ص) تنها در اختيار شما است، اين است كه شما هم به رشد او چنگ بزنيد، و از گمراهى اجتناب بكنيد، و در امور به او مراجعه نموده، اطاعتش كنيد، و دنبال راهش حركت كنيد، نه اينكه دنباله هواهاى نفسانى خود را گرفته، توقع داشته باشيد كه آن جناب هم تابع هواهاى شما شود.

پس معناى جمله اين شد كه: فراموش مكنيد كه رسول خدا تنها در بين شما است- و اين كنايه است از اينكه واجب است در امور خود به او مراجعه كنند و (با ساير اقوامى كه از چنين نعمتى برخوردار نيستند فرق داشته باشند) در هر پيشامدى كه با آن مواجه مى شوند طبق نظريه آن جناب رفتار نموده هر چه او دستور مى دهد عمل كنند، بدون اينكه كمترين دخالتى به هواى نفس خود دهند.

[لزوم پيروى از رسول اللَّه (ص) و وجه و سبب اينكه آن جناب نبايد از ديگران اطاعت كند]

" لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ"- يعنى اگر رسول خدا در بسيارى از امور به دلخواه شما رفتار كند به زحمت مى افتيد و هلاك مى شويد. و اين جمله تقريبا به منزله جواب

از سؤالى است تقديرى، گويا كسى پرسيده: به چه دليل در امور و حوادث به آن جناب مراجعه كنيم و او به ما مراجعه نكند، و به دلخواه ما رفتار ننمايد؟ در پاسخ فرموده" براى اينكه اگر به ______________________________________________________ صفحه ى 467

دلخواه شما عمل كند، به زحمت مى افتيد و هلاك مى شويد".

" وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ"- كلمه" لكن" در ابتداى اين جمله استدراك و اعراض از مطلبى است كه جمله قبل آن را هم شامل مى شود، يعنى جمله" لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ" اين معنا را هم مى فهماند كه شما مسلمانان در معرض هلاكت و گمراهى هستيد و كلمه" لكن" مى خواهد اين را استثناء كند، بفرمايد: نه، شما به خاطر اينكه خدا ايمان را محبوب دلهايتان كرده، و اين انعام را بر شما كرده كه ايمان را در دلهايتان زينت داده، و كفر را از نظرتان انداخته، و ديگر اشتهايى به كفر و فسوق و عصيان نداريد، لذا مشرف به هلاكت و گمراهى نيستيد.

محبوب كردن ايمان در دل مؤمنين به اين معنا است كه: خداى تعالى ايمان را به زيورى آراسته كه دلهاى شما را به سوى خود جذب مى كند، به طورى كه دلهاى شما به آسانى دست از آن برنمى دارد، و از آن رو به سوى چيزهاى ديگر نمى كند." وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ"- اين جمله عطف است بر جمله" حبب"، و معناى مكروه كردن كفر و فسوق و عصيان اين است كه دلهاى شما را طورى كرده كه خود به خود از كفر و توابع آن تنفر دارد. و فرق بين فسوق و عصيان-

به طورى كه گفته اند «1»- اين است كه فسوق عبارتست از خروج از طاعت به سوى معصيت، و عصيان عبارتست از خود معصيت. به عبارت ديگر عصيان عبارتست از همه گناهان. بعضى «2» هم گفته اند: مراد از فسوق دروغ است، به قرينه آيه قبلى كه از خبر دروغين فساق سخن مى گفت، و عصيان عبارتست از بقيه گناهان.

" أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ"- اين جمله مساله محبوب كردن ايمان و مجذوب كردن دلهاى مؤمنين در برابر آن، و نيز مكروه كردن كفر و فسوق و عصيان را بيان مى كند، مى فرمايد همين سبب رشدى است كه هر انسانى به فطرت خود در جستجوى آنست، و در مقابل باز به فطرت خود از گمراهى متنفر است، پس بر مؤمنين لازم است كه دست از ايمان برندارند، و از كفر و فسوق و عصيان اجتناب ورزند، تا رشد يابند كه اگر رشد يابند تابع رسول مى شوند، و ديگر هواهاى خود را پيروى نمى كنند.

و چون دوست داشتن ايمان و مجذوب شدن در برابر آن، و تنفر از كفر و توابع آن، صفت بعضى از افرادى بوده كه رسول در بين آنان بوده است و تمامى اصحاب آن جناب،

_______________

(1 و 2) مجمع البيان، ج 9، ص 133. ______________________________________________________ صفحه ى 468

داراى چنين صفاتى نبوده اند- همان طور كه آيه قبلى هم تصريح به آن مى كرد- و اگر خطاب را متوجه همه اصحاب كرده با اينكه محبت به ايمان و كراهت از كفر و فسق و عصيان در همه اصحاب نبود، هم چنان كه آيه سابق بر آن شهادت مى داد، براى اين بود كه خواست وحدتشان محفوظ باشد، و خلاصه به گردن آنهايى هم كه چنين

نيستند بگذارد كه چنين هستيد، و بايد چنين باشيد، و به همين جهت در آخر آيه، سياق را تغيير داد، و خطاب را متوجه شخص رسول اللَّه (ص) نمود و فرمود: اينان رشد يافتگانند. و اشاره به كلمه" اينان" اشاره به خصوص آنهايى است كه چنين صفاتى دارند، يعنى آنهايى كه دلهايشان دوستدار ايمان و متنفر از كفر و فسوق و عصيان است، تا به اين وسيله، هم اين افراد را مدح كرده باشد و هم آنهايى را كه چنين نبوده اند تشويق نموده باشد.

اين را هم بايد دانست كه در جمله" وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ" اشعارى است به اينكه يك دسته از مؤمنين اصرار داشته اند كه خبر فاسق مشار اليه در آيه قبلى، مورد قبول واقع شود و رسول خدا (ص) به آن خبر ترتيب اثر دهد و اتفاقا جريان از همين قرار هم بوده كه رسول خدا (ص) وليد بن عقبه را (كه مردى فاسق بود) به ميان قبيله" بنى المصطلق" فرستاد تا زكات آنان را جمع آورى نموده بياورد. وليد، نزد اين قبيله رفت و مردم قبيله وقتى او را ديدند دلواپس شدند، و او بدون اينكه چيزى به ايشان بگويد، به مدينه برگشت و عرضه داشت كه مردم بنى المصطلق از دين برگشته اند، و زكات نمى دهند. رسول خدا (ص) تصميم گرفت لشكر به سويشان بفرستد، و با ايشان كارزار كند كه آيه مورد بحث نازل شد، و ايشان منصرف گرديدند و در بين مسلمانان عده اى اصرار داشتند كه چه خوبست با بنى المصطلق كارزار كنيم- كه به زودى اصل اين داستان در بحث روايتى

خواهد آمد.

" فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ" اين جمله رفتارى را كه در جملات قبل خداى تعالى با مؤمنين داشت تعليل مى كند، يعنى مى فرمايد: اگر خداى تعالى ايمان را محبوب دلهايشان كرد و كفر و فسوق و عصيان را مورد نفرتشان قرار داد، صرفا عطيه و نعمتى بود كه به ايشان ارزانى داشت، نه اينكه خواسته باشد عوضى از ناحيه مؤمنين عايدش گردد، البته اين عمل بيهوده و گزافى هم نبوده و بدون حكمت و علتى مؤمنين را به چنين عطيه اى اختصاص نداده، چون او عليم است، مى داند عطيه خود و نعمتش را كجا مصرف كند، و حكيم است هرگز عملى را بيهوده و گزاف و بدون حكمت انجام نمى دهد، هم چنان كه در سوره فتح مى فرمود:" وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَ ______________________________________________________ صفحه ى 469

بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً" «1».

[امر به اصلاح بين دو طايفه از مؤمنين كه به جنگ با هم پرداخته اند و تعليل آن به اينكه مؤمنان برادر يكديگرند]

" وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما ..."

كلمه" اقتتال" و" تقاتل" به يك معنا است، هم چنان كه" استباق" و" تسابق" به يك معنا است. و برگردانيدن ضمير جمع به دو طائفه، به اعتبار معنا است (چون هر چند دو طائفه بودند، و مى بايد ضمير تثنيه به آن دو برگردد، ولى چون دو طائفه چندين نفر هستند، پس از حيث نفر جمعند) هم چنان كه در عبارت" فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما" كه ضمير تثنيه به آن بر مى گردد، به اعتبار لفظ" طائفتان" مى باشد.

از بعضى از مفسرين «2» نقل شده كه در وجه فرق بين دو

ضمير، كه چرا يك جا ضمير جمع به طائفتان برگردانيده، و يك جا ضمير تثنيه گفته اند: سرش اين است كه در اولى (كه ضمير جمع برگردانده) دو طائفه در حال جنگ، يك طائفه مخلوط به هم هستند، و چون جمعيتى هستند، ضمير جمع به آنها برمى گردد، و در دومى كه ضمير تثنيه برگردانده، به اين جهت است كه در آن حال دو طائفه جدا از همند.

" فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ"- كلمه" بغى" كه مصدر" بغت" است، به معناى ظلم و تعدى بدون حق است، و كلمه" فى" كه جمله" تفي ء" از آن اشتقاق يافته، به معناى برگشتن است. و مراد از" أمر اللَّه" دستوراتى است كه خداى تعالى داده. و معناى آيه اين است كه: اگر يكى از دو طائفه مسلمين به طائفه ديگر بدون حق ستم كرد، بايد با آن طائفه كه تعدى كرده قتال كنند تا به امر خدا برگردند و دستورات الهى را گردن نهند.

" فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ"- يعنى اگر با قتال شما طائفه تجاوزكار سر جاى خود نشست، و اوامر خدا را گردن نهاد، آن وقت در مقام اصلاح بين آن دو طائفه برآييد. اما اصلاح تنها به اين نباشد كه سلاح ها را زمين بگذاريد، و دست از جنگ بكشيد، بلكه اصلاحى توأم با عدل باشد، به اين معنا كه احكام الهى را در مورد هر كسى كه به او تجاوز شده- مثلا كسى از او كشته شده، و يا عرض و مال او و يا حق او تضييع شده- اجراء كنيد.

" وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ"- كلمه" اقساط"-

به كسره همزه- به معناى آن است كه به هر يك، آن حقى را كه مستحق است و آن سهمى را كه دارد بدهى. پس عطف _______________

(1) و اگر كلمه تقوى را صفت جدا ناشدنى آنان كرد، براى اين بود كه خود آنان سزاوارتر به آن بودند از ديگران، و ايشان اهل آن بودند و خدا به هر چيزى دانا است. سوره فتح، آيه 26.

(2) روح المعانى، ج 26، ص 150. ______________________________________________________ صفحه ى 470

اين جمله به جمله" فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ"، از قبيل عطف مطلق بر مقيد به منظور تاكيد است.

و جمله" إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ"، هم علت دستور به اصلاح و عدالت را تعليل مى كند، و هم آن تاكيدى را كه گفتيم از عطف دو جمله به يكديگر استفاده مى شود، براى بار دوم تاكيد مى نمايد، گويا فرموده: بين آن دو طائفه به عدالت اصلاح كنيد، باز هم مى گويم، دائما عدالت كنيد، و در همه امور عدالت را رعايت نماييد، براى اينكه خداوند عدالت گستران را به خاطر عدالتشان دوست دارد.

" إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ" اين جمله هر چند مطلب جديدى را بيان مى كند، ليكن باز مطالب قبلى را تاكيد مى نمايد، و اگر ارتباط بين مؤمنين را منحصر كرد در ارتباط اخوت، براى اين بود كه مقدمه و زمينه چينى باشد براى تعليلى كه براى حكم صلح مى آورد، و مى فرمايد" پس بين دو برادر خود اصلاح كنيد"، و در نتيجه بفهماند اين دو طائفه اى كه شمشير به روى يكديگر كشيدند، به خاطر وجود اخوت در بين آن دو، واجب است كه صلح در بينشان برقرار گردد، و اصلاحگران هم به خاطر اينكه برادران آن دو طائفه

هستند، واجب است صلح را در هر دو طائفه برقرار نموده، هر دو را از نعمت صلح برخوردار سازند- نه اينكه به طرف يك طائفه متمايل شوند.

و اين كه در جمله مورد بحث فرمود:" فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ" با اينكه مى توانست بفرمايد" فاصلحوا بين الاخوين"، براى اين بود كه در كوتاهترين عبارت، لطيف ترين بيان را كرده باشد، چون جمله مورد بحث دو چيز را مى فهماند: يكى اينكه دو طائفه اى كه با هم جنگ مى كنند برادر يكديگرند، و بايد صلح بين آن دو برقرار شود، دوم اينكه ساير مسلمانان هم برادر هر دو طرف جنگ هستند، و آنان بايد رعايت برادرى و اصلاح را در بين هر دو طائفه بنمايند.

" وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ"- و از خدا بترسيد شايد مشمول رحمت خدا گرديد. اين جمله هر سه طائفه، يعنى دو طائفه مقاتل، و طائفه اصلاحگر را موعظه و نصيحت مى كند.

گفتارى در معناى اخوت بايد دانست كه جمله" إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ" قانونى را در بين مسلمانان مؤمن تشريع مى كند، و نسبتى را برقرار مى سازد كه قبلا برقرار نبود، و آن نسبت برادرى است كه آثارى ______________________________________________________ صفحه ى 471

شرعى، و حقوقى قانونى نيز دارد. ما در بعضى از مباحث گذشته اين تفسير پيرامون مساله ابوت، بنوت و اخوت و ساير انواع قرابت و خويشاوندى گفتيم كه اين نسبت ها دو قسمند: يكى حقيقى و طبيعى كه عبارت از اين است كه دو فرد از بشر يا بدون واسطه و يا با يك يا چند واسطه بالآخره منتهى به پشت يك پدر و يا رحم يك مادر، و يا منتهى به هر دو شوند. يكى هم نسبت هاى اعتبارى و قراردادى

است، براى اينكه آثارى خاص بر آنها مترتب شود، مثلا از يكديگر ارث ببرند، و يا نفقه يكى بر ديگرى واجب باشد، و يا اينكه ازدواج آن دو با يكديگر حرام باشد، و يا احكامى ديگر.

پس معلوم شد كه قرابت و نسبت اعتبارى، غير از قرابت طبيعى است، البته گاهى مى شود كه هر دو با هم جمع مى شوند، مثل قرابتى كه بين دو برادر و يا يك زن و شوهر مشروع هست كه قرابتشان هم طبيعى است و هم اينكه قانون و اعتبار اين قرابت را قرابت مى داند، و آثارى بر آن مترتب مى كند. و گاهى طبيعى هست ولى اعتبارى نيست، مانند فرزند متولد شده از زنا كه از نظر طبيعت، اين فرزند، فرزند پدر و مادر زناكار خود هست، و اما از نظر قانون و اعتبار هيچ ارتباطى با آن دو ندارد، نه از آن دو ارث مى برد، و نه آن دو از وى ارث مى برند، و گاه هم مى شود قرابت اعتبارى هست ولى طبيعى نيست، مانند پسر خوانده كه در بعضى از قوانين (مانند قانون جاهليت عرب) پسر شمرده مى شد، ولى پسر طبيعى نبود.

و معتبر شمردن امور اعتبارى هر چند همانطور كه گفتيم به منظور اين است كه آثار حقيقى بر آن امر اعتبارى مترتب كنيم، مثلا يك فرد از جامعه را سر جامعه فرض كنيم تا نسبت او به جامعه نسبت سر به بدن باشد، همان طور كه سر امور بدن را تدبير مى كند، او هم امور جامعه را تدبير كند، و در بين جامعه حكم براند، همانطور كه سر در بدن مى راند، و ليكن اين را هم بايد دانست كه عقل

آدمى بدون جهت و بيهوده چيزى را كه فاقد حقيقتى است، داراى آن حقيقت فرض نمى كند، و اگر فرض كند، حتما به خاطر مصلحتى است كه وادارش كرده چنين فرضى بكند. اين را بدان جهت خاطرنشان كرديم كه بگوييم: وقتى به خاطر مصلحتى قرار شد چيز فاقد حقيقتى را واجد آن حقيقت فرض كنيم و آثار آن حقيقت را بر اين امر فرضى هم مترتب سازيم، از آثار حقيقت آنچه كه مصلحت اقتضا كند مترتب مى كنيم.

اگر مصلحت اقتضا كرد همه آنها را مترتب كنيم، مى كنيم، و اگر اقتضا كرد بعضى از آن آثار را مترتب كنيم همان بعض را مترتب خواهيم كرد.

مثل يك معجون كه مركب حقيقى از چند جزء است، اگر يك جزء آن نباشد ______________________________________________________ صفحه ى 472

معجون، ديگر آن معجون نخواهد بود، ولى در يك معجون اعتبارى به نام نماز كه مركب از چند جزء است، هم ممكن است بگوييم اگر خواندن حمد در آن نباشد نماز خوانده نشده- چه اينكه سوره عملا ترك شود و چه سهوا- و هم مى توانيم بگوييم اگر عمدا ترك شود نماز باطل است، چون نماز انجام نشده، ولى اگر سهوا ترك شود عيب ندارد. و شارع اسلام شق دوم را اعتبار كرده، و فرموده من نماز بى سوره را با اينكه بى سوره است، در صورتى كه سوره آن سهوا فراموش شده باشد نماز داراى سوره فرض مى كنم، و آن را صحيح مى دانم.

و باز به همين جهت است كه مى بينيم آثار معنا به حسب اختلاف موارد، مختلف مى شود، مثلا اگر در نماز ركوع دو بار بيايد و يا اصلا ترك شود، چه عمدا و چه سهوا نماز

باطل مى شود، ولى قرائت حمد و سوره اين طور نيست- كه شرحش گذشت- پس جائز و ممكن است كه آثار مترتبه بر يك معناى اعتبارى به حسب اختلاف مواردش مختلف شود.

ليكن اين را هم بايد در نظر داشت كه آثار اعتبارى تنها بر موضوعات اعتبارى مترتب مى شود، نه بر موضوعات طبيعى هر چند كه اعتبار نداشته باشد، مثلا اثر مالكيت انسان نسبت به خانه اش، اين است كه بتواند در آن تصرف كند، اما اين اثر بدين جهت مترتب است كه صاحب خانه مالك اعتبارى آن است، يعنى در عالم اعتبار و در قانون، مالك شناخته شده، نه بدين جهت كه انسان است. و همچنين برادر در عالم اعتبار اسلامى از برادر خود ارث مى برد، نه بدين جهت كه برادر طبيعى او، يعنى متولد از پدر يا از مادر و يا از پدر و مادر او است، تا برادر ولد زنا هم از پدرش ارث ببرد، چون برادر طبيعى او است بلكه از اين جهت ارث مى برد كه در عالم اعتبار اسلامى برادر شناخته شده است.

" اخوت" نيز يك معنايى است كه هم مى تواند طبيعى باشد و هم اعتبارى. و اخوت طبيعى در شرايع و قوانين هيچ اثرى ندارد، و قوانين به صرف اينكه دو انسان داراى يك پدر و يا يك مادر و يا يك پدر و مادر باشند ارتباطى بين اين دو از نظر قانون نمى بيند، ولى اخوت اعتبارى در اسلام آثارى اعتبارى دارد. و اخوت در اسلام عبارت است از نسبتى كه بين دو نفر برقرار است، و در نكاح و ارث آثارى دارد، حال چه اينكه اخوت طبيعى باشد و چه رضاعى

كه البته اخوت رضاعى آثارى در مساله ازدواج دارد ولى در ارث ندارد- و چه اخوت دينى كه آثارى اجتماعى دارد، و در نكاح و ارث اثر ندارد. و به زودى كلامى از امام صادق (ع) در باره حقوق اخوت دينى خواهد آمد كه فرموده: مؤمن برادر مؤمن و چشم او و راهنماى او است، به او خيانت نمى كند، و ستم بر او روا نمى دارد و او را فريب نمى دهد، و ______________________________________________________ صفحه ى 473

اگر وعده اى به او داد خلف وعده نمى كند «1».

و اين معنا بر بعضى از مفسرين «2» مخفى مانده و اطلاق اخوت در آيه را در باره مؤمنين، اطلاقى مجازى و از باب استعاره گرفته و گفته اند: شركت دو نفر در داشتن ايمان، شبيه است به شركت آن دو در اصل تولد، براى اينكه هم تولد، اصلى است براى بقاء، چون منشا حيات است، و هم ايمان منشاى است براى بقاء ابدى در بهشت. بعضى «3» هم گفته اند: اين اخوت از باب تشبيه بليغ است، از اين حيث كه مؤمنين همه به يك ريشه منسوبند آن هم ايمان است، كه باعث بقاء ابدى است.

بحث روايتى [رواياتى در ذيل آيه:" لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ" و" لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ"]

در مجمع البيان در ذيل آيه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا" مى گويد: زراره از امام باقر (ع) روايت كرده كه فرمود: هنوز هيچ شمشيرى در اسلام كشيده نشده، و هيچ صف نمازى وصف جنگى بر پا نشده بود، و هيچ اذانى به صداى بلند گفته نشده بود، و هيچ خطاب" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا" نازل نشده بود كه افراد قبيله اوس و

خزرج مسلمان شدند «4».

مؤلف: و از ابن عباس هم روايت شده كه گفته است: هيچ خطابى به" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا" در مكه نازل نشد، هم چنان كه هيچ خطابى به" يا أَيُّهَا النَّاسُ" در مدينه نازل نشد «5»- تا آخر حديث- ولى بعضى «6» در باره ذيل اين حديث ترديد كرده اند. در اين ميان روايات ديگرى در الدر المنثور «7» و تفسير قمى «8» در سبب نزول آيه" لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ" نقل شده، كه با مضمون آيه آن طور كه بايد مطابقت ندارد، و ما متعرض آنها نشديم، اگر كسى خواسته باشد مى تواند به اين دو تفسير مراجعه كند.

و در الدر المنثور است كه احمد، بخارى، مسلم، ابو يعلى و بغوى- در كتاب معجم _______________

(1) اصول كافى، ج 2، ص 166، ح 3.

(2) روح المعانى، ج 26، ص 151.

(3) روح المعانى، ج 26، ص 151.

(4) مجمع البيان، ج 9، ص 130.

(5 و 6) روح المعانى، ج 26، ص 131.

(7) الدر المنثور، ج 6، ص 83.

(8) تفسير قمى، ج 2، ص 318. ______________________________________________________ صفحه ى 474

الصحابه-، و ابن منذر، طبرانى، ابن مردويه و بيهقى- در كتاب دلائل- از انس روايت كرده اند كه گفته: وقتى آيه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ ... وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ" نازل شد، ثابت بن قيس بن شماس كه مردى درشت صدا بود گفت: اين من بودم كه صدايم را بلند كردم، و حتما اعمال صالح من حبط شده، و من اهل جهنم شده ام، و از آن به بعد غمگين در خانه خود نشست.

رسول خدا (ص) روزى پرسيد: ثابت بن قيس كجا است

كه او را نمى بينم؟ بعضى از حاضران شتابان به سراغ ثابت رفتند كه رسول خدا (ص) احوال تو را مى پرسيد مگر تو را چه شده؟ گفت: من صدايم را بلندتر از صداى رسول اللَّه (ص) كرده ام، و آيه شريفه در باره من نازل شده، و اينك همه اعمال صالحم بيهوده گشته، و من اهل آتش شده ام. افراد مذكور به حضور رسول خدا (ص) رسيدند، و جريان را باز گفتند حضرت فرمود: نه، او اهل آتش نيست، بلكه اهل بهشت است، اين بود تا آنكه ثابت در حادثه جنگ يمامه به شهادت رسيد «1».

مؤلف: جمله" اين بود تا آنكه ثابت در جنگ يمامه كشته شد" كلام راوى است، مى خواسته بگويد شهادت او در جنگ يمامه تصديق همان وعده اى است كه رسول خدا (ص) داد، و فرمود: او اهل بهشت است. البته اين روايت با مختصر اختلافى به طرق مختلف ديگرى نيز نقل شده.

و نيز در همان كتاب است كه بخارى- در كتاب الادب- و ابن ابى الدنيا و بيهقى از داوود بن قيس روايت آورده اند كه گفت: من حجره ها (ى همسران رسول خدا) را ديدم كه از شاخه هاى بى برگ درخت خرما ساخته شده بود، و از پشت، آن را با پلاس مويى پوشيده بودند، و به گمانم عرض و فاصله بين در خانه تا در حجره چادرى، حدود شش و يا هفت ذراع «2» بود.

و آخرين نقطه خانه (كه به اصطلاح فارسى پستوى خانه گفته مى شود) ده ذراع بود، و من گمان مى كنم بلندى سقف اين حجره ها بين هفت تا هشت ذراع بود «3».

مؤلف: نظير صدر اين روايت را از ابن سعد از عطاء خراسانى

روايت كرده كه _______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 84.

(2) فاصله بين آرنج و نوك انگشت وسطى را يك ذراع گويند، و بعضى از اهل لغت آن را بين پنجاه تا هفتاد سانت تخمين زده اند.

(3) الدر المنثور، ج 6، ص 87. ______________________________________________________ صفحه ى 475

گفت: من حجره هاى همسران رسول خدا (ص) را ديدم كه از شاخه هاى بى برگ درخت خرما ساخته شده بود، و بر در خانه ها پلاسى از موى سياه افتاده بود «1».

[روايتى در باره شان نزول آيه:" إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا"]

و نيز در همان كتاب است كه احمد، ابن ابى حاتم، طبرانى، ابن منده و ابن مردويه به سند خود از حارث بن ضرار خزاعى روايت كرده كه گفت: من وارد بر رسول خدا (ص) شدم، مرا به اسلام دعوت فرمود. پس به حضورش رفتم، و اسلام آوردم مرا دعوت كرد به دادن زكات آن را هم پذيرفتم و عرضه داشتم: يا رسول اللَّه! به سوى قوم و قبيله ام برمى گردم، و ايشان را به اسلام و دادن زكات مى خوانم، هر كس اجابتم كرد زكاتش را مى گيرم، و شما حدود فلان و فلان روز شخصى بفرستيد تا هر چه زكات جمع آورى كرده ام بدهم بياورد.

حارث بين قوم خود رفت و دعوتش پذيرفته شد، و زكاتها را از آنان كه مسلمان شدند جمع كرد، ولى در آن تاريخى كه معين كرده بود فرستاده اى از ناحيه رسول خدا نرسيد. حارث پيش خود فكر كرد حتما حادثه اى رخ داده و رسول خدا (ص) از دست او خشمگين شده، لذا محترمين از قوم خود را خواست و به ايشان گفت: رسول خدا (ص) تاريخى معين كرد كه در آن

تاريخ فرستاده اى براى گرفتن زكات نزد من مى فرستد، و رسول خدا (ص) هرگز خلف وعده نمى كند، و من خيال مى كنم اين تاخير جز براى اين نيست كه آن جناب خشمگين شده، به راه بيفتيد تا نزد آن جناب برويم.

از آن سو رسول خدا (ص) در رأس همان تاريخ وليد بن عقبه را به سوى حارث روانه كرد، تا زكاتهايى را كه از اشخاص گرفته تحويل بگيرد، و وليد در بين راه وحشت مى كند و برمى گردد، و به عرض رسول خدا (ص) مى رساند كه من نزد حارث رفتم و او از دادن زكات خوددارى كرد، و مى خواست مرا بكشد. رسول خدا (ص) فورا لشكرى به سوى حارث و قبيله اش روانه مى كند. لشكر آن جناب در بين راه به حارث و نفراتش برمى خورند كه از قبيله بيرون شده و دارند مى آيند.

لشكريان گفتند اين خود حارث است كه مى آيد، حارث و نفراتش را دوره كردند. حارث پرسيد به سوى چه كسى ماموريت يافته ايد؟ گفتند بسوى تو. پرسيد: براى چه؟ گفتند رسول خدا (ص) وليد بن عقبه را نزد تو فرستاده و او برگشته و گفته كه من نزد

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 87. ______________________________________________________ صفحه ى 476

حارث رفتم، ولى او زكات را به من نداد، و خواست مرا به قتل برساند. حارث گفت به آن خدايى كه محمد را به حق مبعوث كرده چنين نبوده، و من اصلا وليد را نديده ام، و وليد نزد من نيامده.

و بعد از آنكه حارث به حضور رسول خدا (ص) رسيد (حضرت) پرسيد: آيا زكات را ضبط كردى و خواستى فرستاده مرا به قتل برسانى؟ عرضه داشت: نه به آن خدايى كه تو

را به حق مبعوث فرموده من اصلا وليد را نديدم و او هم مرا نديده و من نيامدم مگر بعد از آنكه ديدم در تاريخى كه معين فرمودى كسى را نفرستادى. ترسيدم خدا و رسول بر من خشم گرفته باشد، لذا آمده ام كه علت تاخير را بپرسم. در اينجا بود كه آيه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا ... حَكِيمٌ" نازل شد «1».

مؤلف: نزول آيه مذكور در داستان وليد بن عقبه در روايات وارده از طرق اهل سنت مستفيض است، و همچنين روايات وارده از طرق شيعه. ابن عبد البر در كتاب استيعاب مى گويد: در بين اهل علم آنهايى كه داناى به تاويل قرآن هستند تا آنجا كه من خبر دارم هيچ اختلافى نيست در اينكه آيه" إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا" در باره وليد بن عقبه نازل شده است «2».

[حب همان دين است و دين همان حب است

و در كتاب محاسن به سند خود از زياد حذاء از امام ابى جعفر (ع) روايت كرده كه در ضمن حديثى به او فرمود: اى زياد واى بر تو مگر دين به غير از محبت، چيز ديگرى است؟ مگر كلام خدا را نمى بينى كه مى فرمايد:" إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ- اگر دوستدار خدا هستيد مرا پيروى كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد و گناهان شما را برايتان بيامرزد" و مگر خطاب او را به رسول گرامى اش محمد (ص) نمى بينيد كه مى فرمايد:" حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ- ايمان را محبوب شما كرد و در دلهايتان زينت داد"، و نيز مى فرمايد:" يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ-

مسلمانان هر كسى را كه به سوى ايشان هجرت كند دوست مى دارند" و فرمود:

حب همان دين است، و دين همان حب است «3».

مؤلف: در كافى هم به سند خود از فضيل بن يسار از امام صادق (ع) حديثى روايت كرده كه در معناى همين حديث است. و عبارت آن حديث اين است كه: مگر

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 87.

(2) الاصابة، حرف" واو" به نقل از ابن عبد البر.

(3) محاسن برقى، ص 262، ح 327. ______________________________________________________ صفحه ى 477

ايمان غير از حب و بغض است. آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود:" حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ ..." «1».

و در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: كلمه" فسوق" به معناى كذب است- نقل از ابن عباس و ابن زيد، و نيز منقول از امام ابى جعفر (ع) «2».

مؤلف: در اين معنا روايات ديگرى نيز هست.

و در كافى به سند خود از على بن عقبه از امام صادق (ع) روايت آورده كه فرمود: مؤمن برادر مؤمن، و چشم او و راهنماى او است. به او خيانت و ظلم نمى كند، او را فريب نمى دهد، و اگر وعده اى به او داد خلف وعده نمى كند «3».

مؤلف: و در معناى اين حديث روايات ديگرى از آن جناب نقل شده كه در بعضى از آنها به جاى مؤمن فرموده: مسلمان برادر مسلمان است، او را ظلم نمى كند، و اگر ديگران به او ظلم كنند بى ياورش نمى گذارد، و نيز دنبال سر او بدگويى نمى كند «4».

و در كتاب محاسن به سند خود از ابى حمزه ثمالى از امام ابى جعفر باقر (ع) روايت كرده كه فرمود: مؤمن برادر مؤمن است، برادر پدرى و مادريش، براى

اينكه خداى عز و جل مؤمن را از طينت باغهاى آسمانى آفريده، و از باد و بوى جنان بر او دميده و بهمين جهت مؤمن، برادر پدرى و مادرى مؤمن است «5».

[چند روايت در باره اخوت ايمانى و شان نزول آيه:" وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا ..."]

و در الدر المنثور است كه احمد، بخارى، مسلم، ابن جرير، ابن منذر، ابن مردويه و بيهقى- در كتاب سنن- از انس روايت كرده اند كه گفت: شخصى به رسول خدا (ص) عرضه داشت چه خوب بود سرى به عبد اللَّه بن ابى (وى بزرگ منافقين بود) بزنى.

رسول خدا (ص) بدون درنگ بر الاغى سوار شد و مسلمانان هم با او به راه افتادند، و راهى كه مى بايد طى مى كردند زمينى خشك و شوره زار بود، همين كه رسول خدا (ص) به عبد اللَّه و همفكرانش رسيد عبد اللَّه گفت: دور شو از من، به خدا سوگند بوى الاغت ناراحتم كرد.

مردى از انصار گفت: به خدا سوگند الاغ رسول خدا (ص) خوشبوتر از تو است. بعضى از ياران عبد اللَّه به حمايت او برخاسته و بعضى از ياران رسول خدا

_______________

(1) اصول كافى، ج 2، ص 125، ح 5.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 133.

(3) اصول كافى، ج 2، ص 166.

(4) اصول كافى، ج 2، ص 167، ح 11.

(5) محاسن، باب 4، ص 134، ح 12. ______________________________________________________ صفحه ى 478

(ص) به حمايت از آن جناب برخاستند، و هر دو طايفه عصبانى بودند، دست به شاخه هاى خرما برده، بعضى با دست و با كفش به يكديگر زدند، اينجا بود كه آيه" وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما" نازل شد «1».

مؤلف: و

در بعضى از روايات- به طورى كه در مجمع البيان نقل شده- آمده: آن كسى كه به عبد اللَّه بن ابى بن سلول آن پاسخ را داد عبد اللَّه بن رواحه بود، و زد و خوردى كه رخ داد بين فاميل او از اوس و فاميل عبد اللَّه بن ابى از خزرج بود «2». ولى در انطباق آيه و مضمون آن و حكمى كه در آن آمده با اين روايات خفايى هست.

_______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 90.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 132. صفحه ى 480

ترجمه آيات اى كسانى كه ايمان آورده ايد هيچ قومى حق ندارد قومى ديگر را مسخره كند چه بسا كه آنان از ايشان بهتر باشند، هيچ يك از زنان حق ندارند زنانى ديگر را مسخره كنند چون ممكن است آنان از ايشان بهتر باشند. و هرگز عيبهاى خود را بر ملا مكنيد (كه اگر عيب يكى از خودتان را بر ملا كنيد در واقع عيب خود را بر ملا كرده ايد) و لقب بد بر يكديگر منهيد كه اين بد رقم يادآورى از يكديگر است كه بعد از ايمان باز هم يكديگر را به فسوق ياد كنيد و هر كس توبه نكند همه آنان از ستمكارانند (11).

هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى گمانها اجتناب كنيد كه بعضى از گمانها گناه است، و از عيوب مردم تجسس مكنيد و دنبال سر يكديگر غيبت مكنيد، آيا يكى از شما هست كه دوست بدارد گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ قطعا از چنين كارى كراهت داريد و از خدا پروا كنيد كه خدا توبه پذير مهربان است (12).

هان اى مردم ما شما را

از يك مرد و يك زن آفريديم و شما را تيره هايى بزرگ و تيره هايى كوچك قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد نه اينكه به يكديگر فخر كنيد و فخر و كرامت نزد خدا تنها به تقوى است و گرامى ترين شما با تقوى ترين شما است كه خدا داناى با خبر است (13).

اعراب باديه نشين به تو گفتند ايمان آورديم. بگو: نه، هنوز ايمان نياورده ايد و بايد بگوييد اسلام آورديم چون هنوز ايمان در دلهاى شما داخل نشده و اگر خدا و رسول را اطاعت كنيد خدا از پاداش اعمالتان چيزى كم نمى كند كه خدا آمرزگار رحيم است (14).

مؤمنين تنها آنهايى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده و ديگر شك به خود راه ندادند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند تنها اينان صادقند (15).

بگو آيا خدا را از ايمان خود با خبر مى سازيد و حال آنكه خدا مى داند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، و او به هر چيزى دانا است (16).

بر تو منت مى نهند كه اسلام آوردند بگو اسلام خود را بر من منت ننهيد بلكه اين خدا است كه بر شما منت دارد كه به ايمان هدايتتان كرد اگر به راستى ايمان داشته باشيد (17).

آرى، تنها خدا است كه غيب آسمانها و زمين را مى داند و خدا به آنچه مى كنيد بينا است (18). ______________________________________________________ صفحه ى 481

بيان آيات [نهى از مسخره كردن يكديگر و عيبجويى و بد زبانى كردن

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ ..."

كلمه" سخريه" كه مبدء

اشتقاق كلمه" يسخر" است، به معناى استهزاء مى باشد. و استهزاء عبارت است از اينكه چيزى بگويى كه با آن، كسى را حقير و خوار بشمارى، حال چه اينكه چنين چيزى را به زبان بگويى و يا به اين منظور اشاره اى كنى، و يا عملا تقليد طرف را در آورى، به طورى كه بينندگان و شنوندگان بالطبع از آن سخن، و يا اشاره، و يا تقليد بخندند. و كلمه" قوم" به معناى جماعت است، كه البته در اصل به معناى جماعتى از مردان است، و شامل زنان نمى شود، چون مردانند كه به امور مهمه قيام مى كنند نه زنان. و مراد از" قوم" در آيه مورد بحث همين معنا است چون اين لفظ در مقابل" نساء" قرار گرفته.

و دو جمله" عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ" و" عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ" حكمت نهى را بيان مى كند.

و آنچه از سياق استفاده مى شود اين است كه مى خواهد بفرمايد: هيچ كسى را مسخره نكنيد، چون ممكن است آن كس نزد خدا از شما بهتر باشد. چيزى كه هست چون غالبا مردان، مردان را، و زنان، زنان را مسخره مى كنند، فرموده هيچ مردى مرد ديگرى را و هيچ زنى زن ديگرى را مسخره نكند، و گر نه ممكن است گاهى اوقات يعنى در غير غالب مردى زنى را، و يا زنى مردى را مسخره كند.

" وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ"- كلمه" لمز" كه مصدر" تلمزوا" است- به طورى كه گفته اند «1»- به معناى اين است كه شخصى را به عيبش آگاه سازى. و اگر كلمه مزبور را مقيد به قيد" انفسكم- خود را" نموده، براى اشاره به اين است كه مسلمانان در

يك مجتمع زندگى مى كنند، و در حقيقت همه از همند، و فاش كردن عيب يك نفر در حقيقت فاش كردن عيب خود است. پس بايد از لمز ديگران به طور جدى احتراز جست (همان طور كه از لمز خودت احتراز دارى، و هرگز عيب خودت را نمى گويى) و همانطور كه حاضر نيستى ديگران عيب تو را بگويند. پس كلمه" أنفسكم" با همه كوتاهى اش حكمت نهى را بيان _______________

(1) روح المعانى، ج 26، ص 153. ______________________________________________________ صفحه ى 482

مى كند.

" وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ"- كلمه" نبز"- به فتح حرف اول و دوم- به معناى لقب است، و- به طورى كه گفته اند «1»- اختصاص دارد به لقب هاى زشت. پس" تنابز" كه باب تفاعل و طرفينى است به معناى اين است كه مسلمانان به يكديگر لقب زشت از قبيل فاسق، سفيه و امثال آن بدهند.

[معناى جمله:" بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ"]

و مراد از كلمه" اسم" در جمله" بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ" ذكر است، و از اين باب است كه در فارسى هم مى گوييم اسم فلانى به سخاوت در رفته، يعنى ذكرش سر زبانها است. و بنا بر اين معناى" بئس الاسم"،" بئس الذكر" است، يعنى بد ذكرى است ذكر مردمى كه ايمان آورده اند به فسوق، و اينكه آنان را به بدى ياد كنى، چون مؤمن بدان جهت كه مؤمن است سزاوارتر است كه همواره به خير ياد شود، و به او طعنه زده نشود، و بايد چيزى كه اگر بشنود ناراحت مى شود در باره اش گفته نشود، مثلا نگويند پدرش چنين، و يا مادرش چنان بوده.

ممكن هم هست مراد از كلمه" اسم" سمت و علامت باشد، و معناى جمله

اين باشد كه: بد علامتى است اينكه انسانى را بعد از ايمان به داغ فسوق علامت بگذارى، و به علامتى زشت يادش كنى، مثلا به كسى كه يك روزى گناهى كرده و بعد توبه نموده، تا آخر عمرش به او بگويند فلان كاره. و يا معنا اين باشد كه: اين بد علامتى است كه تو با بدگويى مردم براى خود قرار مى دهى، و همه تو را به عنوان مردى بد زبان بشناسند كه همواره افراد را به زشتى ياد مى كنى. و به هر يك از اين معانى باشد جمله مذكور اشاره اى به حكمت نهى دارد.

" وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ"- يعنى هر كس توبه نكند و از اين گونه گناهان كه سابقا كرده بوده دست بر ندارد، و با اين كه بر آن نهى نازل شده هم چنان مرتكب شود، و از آن پشيمان نگردد، و با ترك آن به سوى خداى سبحان برگشت نكند، چنين كسانى حقا ستمكارند، چون با اينكه خداى تعالى علمشان را از معاصى دانسته و از آن نهى فرموده، با اين حال عمل بدى نمى دانند.

از جمله مورد بحث يعنى جمله" وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ ..." اين معنا هم فهميده مى شود كه در زمان نزول آيه كسانى از مؤمنين بوده اند كه مرتكب چنين گناهى مى شدند.

_______________

(1) روح المعانى، ج 26، ص 154. ______________________________________________________ صفحه ى 483

[مقصود از" اجتناب از ظن" و مفاد قيد" كثيرا" در آيه:" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ ..."]

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ..."

مراد از ظنى كه در اين آيه مسلمين مامور به اجتناب از آن شده اند،

ظن سوء است، و گر نه ظن خير كه بسيار خوب است، و به آن سفارش هم شده، هم چنان كه از آيه" لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً" «1» هم استفاده مى شود.

و مراد از" اجتناب از ظن" اجتناب از خود ظن نيست، چون ظن، خود نوعى ادراك نفسانى است، و در دل باز است، ناگهان ظنى در آن وارد مى شود و آدمى نمى تواند براى نفس و دل خود درى بسازد، تا از ورود ظن بد جلوگيرى كند، پس نهى كردن از خود ظن صحيح نيست. بله، مگر آنكه از پاره اى مقدمات اختيارى آن نهى كند. پس منظور آيه مورد بحث نهى از پذيرفتن ظن بد است، مى خواهد بفرمايد: اگر در باره كسى ظن بدى به دلت وارد شد آن را نپذير و به آن ترتيب اثر مده.

و بنا بر اين، پس اينكه فرمود بعضى از ظن ها گناه است، باز خود ظن را نمى گويد، (چون ظن به تنهايى چه خوبش و چه بدش گناه نيست، براى اينكه گفتيم اختيارى نيست)، بلكه ترتيب اثر دادن به آن است كه در بعضى موارد گناه است، (مثل اينكه نزد تو از كسى بدگويى كنند، و تو دچار سوء ظن به او شوى و اين سوء ظن را بپذيرى، و در مقام ترتيب اثر دادن بر آمده او را توهين كنى، و يا همان نسبت را كه شنيده اى به او بدهى و يا اثر عملى ديگرى بر مظنه ات بار كنى كه همه اينها آثارى است بد و گناه و حرام).

و مراد از اينكه فرمود" كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ" با در نظر گرفتن اينكه كلمه" كثيرا" را

نكره آورده، تا دلالت كند بر اينكه ظن گناه فى نفسه زياد است، نه با مقايسه با ساير مصاديق ظن كه همان بعض ظنى است كه فرموده گناه است- پس ظن گناه فى نفسه زياد است، هر چند كه بعضى، از مطلق ظن است، و نسبت به مطلق ظن اندك است.

ممكن هم هست كه مراد اعم از خصوص ظن گناه باشد، مثلا خواسته باشد بفرمايد از بسيارى از مظنه ها اجتناب كنيد، چه آنهايى كه مى دانيد گناه است، و چه آنهايى كه نمى دانيد تا در نتيجه يقين كنيد كه از ظن گناه اجتناب كرده ايد، كه در اين صورت امر به اجتناب از بسيارى از ظن ها، امرى احتياطى خواهد بود، (مثل اينكه بگوييم از مالهايى كه نمى دانى حلال است اجتناب كن، چه از آنهايى كه مى دانى حرام است، و چه از آنها كه _______________

(1) چرا مؤمنين و مؤمنات وقتى تهمت ها را مى شنوند به يكديگر حسن ظن نمى ورزند. سوره نور، آيه 12. ______________________________________________________ صفحه ى 484

نمى دانى حرام است يا حلال، تا در نتيجه يقين كنى كه از مال حرام دورى جسته اى).

[نهى از تجسس عيوب ديگران و از غيبت كردن و بيان مفسده غيبت و تجسس (وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً ...)]

" وَ لا تَجَسَّسُوا"- كلمه" تجسس"- با جيم- به معناى پى گيرى و تفحص از امور مردم است، امورى كه مردم عنايت دارند پنهان بماند و تو آنها را پى گيرى كنى تا خبردار شوى.

كلمه" تحسس"- با حاء بى نقطه- نيز همين معنا را مى دهد، با اين تفاوت كه تجسس- با جيم- در شر استعمال مى شود، و تحسس- با حاء- در خير به كار مى رود، و به همين

جهت بعضى «1» گفته اند: معناى آيه اين است كه: دنبال عيوب مسلمانان را نگيريد، و در اين مقام بر نياييد كه امورى را كه صاحبانش مى خواهند پوشيده بماند تو آنها را فاش سازى." وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ"- كلمه" غيبت"- به طورى كه در مجمع البيان «2» معنا كرده- عبارت است از اينكه در غياب كسى عيبى از او بگويى كه حكمت و و جدان بيدار تو را از آن نهى كند. البته فقهاء اين كلمه را به خاطر اختلافى كه در مصاديقش از حيث وسعت دارد، به عبارتهاى مختلفى تفسير كرده اند كه برگشت همه آن عبارتها به اين است كه در غياب كسى در باره او چيزى بگويى كه اگر بشنود ناراحت شود. و به همين جهت بدگويى دنبال سر فردى كه تظاهر به فسق مى كند را جزء غيبت نشمرده اند، (چون اگر بشنود كه دنبال سرش چنين گفته اند ناراحت نمى شود).

و شارع اسلام از اين جهت از غيبت نهى فرموده كه: غيبت اجزاى مجتمع بشرى را يكى پس از ديگرى فاسد مى سازد، و از صلاحيت داشتن آن آثار صالحى كه از هر كسى توقعش مى رود ساقط مى كند، و آن آثار صالح عبارت است از اينكه هر فرد از افراد جامعه با فرد ديگر بياميزد و در كمال اطمينان خاطر و سلامتى از هر خطرى با او يكى شود، و ترسى از ناحيه او به دل راه ندهد، و او را انسانى عادل و صحيح بداند، و در نتيجه با او مانوس شود. نه اينكه از ديدن او بيزار باشد و او را فردى پليد بشمارد. در

اين هنگام است كه از تك تك افراد جامعه آثارى صالح عايد جامعه مى گردد، و جامعه عينا مانند يك تن واحد متشكل مى شود. و اما اگر در اثر غيبت و بدگويى از او بدش بيايد و او را مردى معيوب بپندارد، به همين مقدار با او قطع رابطه مى كند، و اين قطع رابطه را هر چند اندك باشد، وقتى در بين همه افراد جامعه در نظر بگيريم، آن وقت مى فهميم كه چه خسارت بزرگى به ما وارد آمده، پس در حقيقت عمل غيبت و اين بلاى جامعه سوز به منزله خوره اى است كه در بدن شخص راه يابد، و اعضاى او را يكى پس از ديگرى بخورد، تا جايى كه به كلى رشته حياتش را قطع سازد.

_______________

(1 و 2) مجمع البيان، ج 9، ص 137. ______________________________________________________ صفحه ى 485

و انسان كه از روز ازل به حكم ضرورت، اجتماع تشكيل داد، براى اين تشكيل داد كه يك زندگى اجتماعى داشته باشد، و در اجتماع داراى منزلتى شايسته و صالح باشد، منزلتى كه به خاطر آن ديگران با او بياميزند، و او با ديگران بياميزد، او از خير ديگران بهره مند، و ديگران از خير او برخوردار شوند. و غيبت عامل مؤثرى است براى اينكه او را از اين منزلت ساقط كند و اين هويت را از او بگيرد. در آغاز يك فرد را از عدد مجتمع صالح كم كند، و سپس فرد دوم و سوم را، تا آنجا كه در اثر شيوع غيبت تمامى افراد جامعه از صلاحيت زندگى اجتماعى ساقط شوند، و صلاح جامعه به فساد مبدل گردد، و آن وقت ديگر افراد جامعه با هم انس

نگيرند، و از يكديگر ايمن نباشند، و به يكديگر اعتماد نكنند، آن وقت است كه دواء كه همان تشكيل جامعه از روز نخست بود، به صورت دردى بى دواء درمى آيد.

پس غيبت در حقيقت ابطال هويت و شخصيت اجتماعى افرادى است كه خودشان از جريان اطلاعى ندارند و خبر ندارند كه دنبال سرشان چه چيزهايى مى گويند، و اگر خبر داشته باشند و از خطرى كه اين كار برايشان دارد اطلاع داشته باشند از آن احتراز مى جويند و نمى گذارند پرده اى را كه خدا بر روى عيوبشان انداخته به دست ديگران پاره شود، چون خداى سبحان اين پرده پوشيها را بدين منظور كرده كه حكم فطرى بشر اجراء گردد، يعنى اينكه فطرت بشر او را وامى داشت تا به زندگى اجتماعى تن در دهد، اين غرض حاصل بشود، و افراد بشر دور هم جمع شوند، با يكديگر تعاون و معاضدت داشته باشند، و گر نه اگر اين پرده پوشى خداى تعالى نبود، با در نظر گرفتن اينكه هيچ انسانى منزه از تمامى عيوب نيست، هرگز اجتماعى تشكيل نمى شد.

و جمله" أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ" در ضمن مثالى به همين حقيقت اشاره مى كند. در اين جمله نخست استفهام انكارى به كار برده، و حب منفى را به" أحد" يعنى يكى از مسلمانان نسبت داده، و نه به بعضى از مسلمانان، يعنى نفرموده:" أ يحب بعضكم" و يا تعبيرى ديگر تا مشمول نفى واضح تر شود. و باز به همين منظور نفى مذكور را با جمله" كرهتموه" تاكيد فرمود، و با اينكه مى توانست همين كراهت را به احد نسبت داده بفرمايد" فكرهه".

و حاصل معناى آيه اين است كه: غيبت كردن

مؤمن به منزله آن است كه يك انسانى گوشت برادر خود را در حالى كه او مرده است بخورد. حال چرا فرمود گوشت برادرش؟ براى اينكه مؤمن برادر او است، چون از افراد جامعه اسلامى است كه از مؤمنين تشكيل يافته، و خداى تعالى فرموده:" إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ". و چرا او را مرده خواند؟ براى اينكه ______________________________________________________ صفحه ى 486

آن مؤمن، بى خبر از اين است كه دارند از او غيبت مى كنند.

و اينكه فرمود" فكرهتموه" و نفرمود" فتكرهونه"، اشعار دارد به اينكه كراهت شما امرى است ثابت و محقق، و هيچ شكى در اين نيست كه شما هرگز راضى نمى شويد يك انسانى را كه برادر شما است و مرده است، بخوريد. پس همان طور كه اين كار مورد كراهت و نفرت شما است، بايد غيبت كردن برادر مؤمنتان، و بدگويى در دنبال سر او نيز مورد نفرت شما باشد، چون اين هم در معناى خوردن برادر مرده شما است.

اين را نيز بدان كه همين تعليلى كه در جمله" أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ ..." براى حرمت غيبت آمده، تعليل براى حرمت تجسس نيز هست، چون فرق غيبت با تجسس تنها در اين است كه غيبت اظهار عيب مسلمانى است براى ديگران- چه اينكه عيبش را خود ما ديده باشيم و چه اينكه از كسى شنيده باشيم- و تجسس عبارت است از اينكه به وسيله اى علم و آگاهى به عيب او پيدا كنيم. ولى در اينكه هر دو عيب جويى است مشتركند، در هر دو مى خواهيم عيبى پوشيده بر ملا شود. در تجسس براى خود ما بر ملا شود، و در غيبت براى ديگران. و به همين

جهت بعيد نيست كه جمله" أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً ..."

تعليل باشد براى هر دو جمله، يعنى هم جمله" وَ لا تَجَسَّسُوا" و هم جمله" وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً".

اين را هم بايد دانست كه در اين كلام اشعار و يا دلالتى هست بر اينكه حرمت غيبت تنها در باره مسلمان است، به قرينه اينكه در تعليل آن عبارت" لَحْمَ أَخِيهِ" را آورده، و ما مى دانيم كه اخوت تنها در بين مؤمنين است.

" وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ"- ظاهر اين عبارت اين است كه عطف باشد بر جمله" اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ". البته اين ظهور در صورتى است كه مراد از تقوى، اجتناب از همين گناهانى باشد كه قبلا مرتكب شده بودند، و بعد از نزول اين دستور از آن توبه كنند، آن وقت معناى" إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ" اين مى شود كه: خدا بسيار پذيراى توبه است، و نسبت به بندگان تائب كه به وى پناهنده مى شوند مهربان است.

و اما اگر مراد از تقوى اجتناب و پرهيز از مطلق گناهان باشد- هر چند كه تا كنون مرتكب آن نشده باشند- آن وقت مراد از جمله" إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ" اين مى شود كه: خدا بسيار به بندگان با تقوايش مراجعه نموده در صدد هدايت بيشتر آنان برمى آيد، و هر لحظه با فراهم كردن اسباب، آنان را از اينكه در مهلكه هاى شقاوت قرار گيرند، حفظ مى كند، و نسبت به ايشان مهربان است. ______________________________________________________ صفحه ى 487

و اينكه گفتيم دو احتمال دارد، بدين جهت است كه توبه از جانب خدا دو گونه است: يك توبه خدا قبل از توبه بنده است، و آن به

اين است كه به بنده خود رجوع نموده، او را موفق به توبه مى نمايد، هم چنان كه فرموده:" ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا" «1»، و يك توبه ديگرش بعد از توبه بنده است، يعنى وقتى بنده اش توبه كرد، دوباره به او رجوع مى كند تا او را بيامرزد و توبه اش را بپذيرد، هم چنان كه فرموده:" فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ" «2».

[توضيح دلالت آيه:" يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا ..." بر نفى و رد تفاخر به انساب و نژادها و طبقات

" يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ ...".

كلمه" شعوب" جمع" شعب"- به كسره شين و سكون عين- است و- به طورى كه در مجمع البيان «3» گفته- به معناى قبيله بزرگى از مردم است، مانند قبيله ربيعه و مضر. و كلمه" قبائل" جمع" قبيله" است كه جمعيتى كوچكتر از شعب است و تيره اى از آن است مانند" تيم" كه يكى از تيره هاى" مضر" است.

بعضى «4» هم گفته اند: مطلب به عكس است، و شعوب جمعيت هاى كمتر از قبائل است به طورى كه چند شعب يك قبيله را تشكيل مى دهد. و اگر اين جمعيت ها را شعب خوانده اند چون از يك قبيله منشعب مى شوند.

راغب مى گويد: شعب عبارت است از قبيله اى كه از يك قبيله ديگر منشعب گردد، و جمع آن شعوب مى آيد، در كلام خداى عز و جل هم آمده" شُعُوباً وَ قَبائِلَ". و اما كلمه" شعب" در مورد زمين عبارت است از دامنه چند دره كه اگر از

طرف دامنه نگاه كنى به نظرت مى رسد يك زمين است كه در آخر، چند شقه شده، و اگر از طرف دره ها نگاه كنى به نظرت مى رسد كه چند تكه زمين است كه در آخر يكى شده و لذا بعضى گفته اند: اين كلمه، هم به جاى كلمه اجتماع استعمال مى شود، مثلا مى گويى" شعبت" يعنى من جمع شدم. و هم به جاى كلمه تفرقه استعمال مى شود، مثل اينكه مى گويى" شعبت" يعنى من جدا شدم «5».

_______________

(1) سپس به ايشان مراجعه مى كند تا ايشان توبه كنند. سوره توبه، آيه 118.

(2) پس هر كس بعد از ظلم و گناهش توبه كند و خود را اصلاح نمايد خدا هم به او برمى گردد، و توبه اش مى پذيرد. سوره مائده، آيه 39.

(3 و 4) مجمع البيان، ج 9، ص 138.

(5) مفردات راغب، ماده" شعب". ______________________________________________________ صفحه ى 488

بعضى «1» ديگر گفته اند: كلمه" شعوب" به معناى نژادهاى غير عرب از قبيل ترك و فارس و هندى و آفريقايى و امثال اينها است. و كلمه" قبائل" به معناى تيره هاى عربى است.

و ظاهرا برگشت اين قول به يكى از همان دو قول قبلى است، و به زودى در بحث روايتى آينده تتمه اين گفتار مى آيد- ان شاء اللَّه تعالى.

مفسرين «2» گفته اند: آيه شريفه در اين مقام است كه ريشه تفاخر به انساب را بزند. و بنا بر اين، مراد از جمله" مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى آدم و حوا خواهد بود، و معناى آيه چنين مى شود: ما شما مردم را از يك پدر و يك مادر آفريديم، همه شما از آن دو تن منتشر شده ايد، چه سفيدتان و چه سياهتان، چه عربتان و چه عجمتان. و ما شما

را به صورت شعبه ها و قبيله هاى مختلف قرار داديم، نه براى اينكه طائفه اى از شما بر سايرين برترى و كرامت داشت، بلكه صرفا براى اين كه يكديگر را بشناسيد و امر اجتماعتان و مواصلات و معاملاتتان بهتر انجام گيرد، چون اگر فرض شود كه مردم همگى يك جور و يك شكل باشند و نتيجتا يكديگر را نشناسند، رشته اجتماع از هم مى گسلد، و انسانيت فانى مى گردد. پس غرض از اين كه مردم را شعبه شعبه و قبيله قبيله كرد اين بود، نه اينكه به يكديگر تفاخر كنند، تفاخر به انساب، و تفاخر به پدران و مادران.

و بعضى «3» از مفسرين گفته اند: مراد از ذكر و انثى مطلق مرد و زن است، و آيه شريفه در اين مقام است كه مطلق تفاضل به طبقات به سفيد پوستى و سياه پوستى و عربيت و عجميت و غنى بودن و فقير بودن و به بردگى و مولايى و به مردى و زنى را از بين ببرد. و معناى آيه اين است كه: هان اى مردم، ما شما را از يك مرد و يك زن آفريديم، پس هر يك از شما انسانى هستيد متولد از دو انسان، و از اين جهت هيچ فرقى با يكديگر نداريد، و اختلافى هم كه در بين شما هست و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله كرده، اختلافى است مربوط به جعل الهى، نه به خاطر كرامت و فضيلت بعضى از شما بر بعضى ديگر، بلكه براى اين است كه يكديگر را بشناسيد و نظام اجتماعتان كامل شود.

و سپس همان مفسرين «4» اعتراض كرده اند به اينكه: آيه شريفه در اين سياق است كه

تفاخر به انساب را از بين ببرد، و آن را نكوهش كند، به شهادت اينكه مى فرمايد" وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا"، و ترتب اين فرض بنا بر اين وجهى كه شما ذكر كرديد، روشن نيست،

_______________

(1) روح المعانى، ج 26، ص 162.

(2) روح المعانى، ج 26، ص 161.

(3 و 4) روح المعانى، ج 26، ص 162. ______________________________________________________ صفحه ى 489

چون بنا بر وجه شما سخن از مذمت تفاخر به حسب و نسب در بين نمى آيد، شما مى گوييد:

آيه در صدد الغاء مطلق تفاضل است. ولى ممكن است به اين معترض گفته شود كه: اختلاف در انساب هم يكى از مصاديق اختلاف طبقاتى است، و بناى وجه بالا بر اين اساس است كه مى گويد آيه در صدد نفى اختلاف طبقاتى به تمامى مصاديق آن است، و هم چنان كه ممكن است تفاخر به انساب را نفى و مذمت كنيم، به اين دليل كه همه انساب و دودمانها منتهى به يك مرد و زن مى شوند، و تمامى مردم در اين پدر و مادر شريكند. همچنين ممكن است همين مطلب را نفى و مذمت بكنيم به اين دليل كه هر انسانى متولد از دو انسان مى شود، و همه مردم در اين جهت شريكند.

ولى حق مطلب اين است كه جمله" وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ" اگر بگوييم ظهور در مذمت تفاخر به خصوص انساب دارد، وجه اول وجيه تر است، و گر نه وجه دوم بهتر است، چون عمومى تر است.

[توضيح اينكه تقوا تنها كرامت و امتياز حقيقى است (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ)]

" إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ"- اين جمله مطلب تازه اى را بيان مى كند، و آن عبارت از اين است كه

چه چيزى نزد خدا احترام و ارزش دارد. تا قبل از اين جمله مى فرمود:

مردم از اين جهت كه مردمند همه با هم برابرند، و هيچ اختلاف و فضيلتى در بين آنان نيست، و كسى بر ديگرى برترى ندارد، و اختلافى كه در خلقت آنان ديده مى شود كه شعبه شعبه و قبيله قبيله هستند تنها به اين منظور در بين آنان به وجود آمده كه يكديگر را بشناسند، تا اجتماعى كه در بينشان منعقد شده نظام بپذيرد، و ائتلاف در بينشان تمام گردد، چون اگر شناسايى نباشد، نه پاى تعاون در كار مى آيد و نه ائتلاف، پس غرض از اختلافى كه در بشر قرار داده شده اين است، نه اينكه به يكديگر تفاخر كنند، يكى به نسب خود ببالد، يكى به سفيدى پوستش فخر بفروشد، و يكى به خاطر همين امتيازات موهوم، ديگران را در بند بندگى خود بكشد، و يكى ديگرى را استخدام كند، و يكى بر ديگرى استعلا و بزرگى بفروشد، و در نتيجه كار بشر به اينجا برسد كه فسادش ترى و خشكى عالم را پر كند، و حرث و نسل را نابود نموده، همان اجتماعى كه دواى دردش بود، درد بى درمانش شود.

در اين جمله مى خواهد امتيازى را كه در بين آنان بايد باشد بيان كند، اما نه امتياز موهوم، امتيازى كه نزد خدا امتياز است، و حقيقتا كرامت و امتياز است.

توضيح اينكه: اين فطرت و جبلت در هر انسانى است كه به دنبال كمالى مى گردد كه با داشتن آن از ديگران ممتاز شود، و در بين اقران خود داراى شرافت و كرامتى خاص گردد. و از آنجايى كه عامه مردم دل بستگيشان

به زندگى مادى دنيا است قهرا اين امتياز و ______________________________________________________ صفحه ى 490

كرامت را در همان مزاياى زندگى دنيا، يعنى در مال و جمال و حسب و نسب و امثال آن جستجو مى كنند، و همه تلاش و توان خود را در طلب و به دست آوردن آن به كار مى گيرند، تا با آن به ديگران فخر بفروشند، و بلندى و سرورى كسب كنند.

در حالى كه اين گونه مزايا، مزيت هاى موهوم و خالى از حقيقت است، و ذره اى از شرف و كرامت به آنان نمى دهد، و او را تا مرحله شقاوت و هلاكت ساقط مى كند.

آن مزيتى كه مزيت حقيقى است و آدمى را بالا مى برد، و به سعادت حقيقيش كه همان زندگى طيبه و ابدى در جوار رحمت پروردگار است مى رساند، عبارت است از تقوى و پرواى از خدا. آرى، تنها و تنها وسيله براى رسيدن به سعادت آخرت همان تقوى است كه به طفيل سعادت آخرت سعادت دنيا را هم تامين مى كند، و لذا خداى تعالى فرموده" تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ" «1». و نيز فرموده" وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى «2»، و وقتى يگانه مزيت تقوى باشد، قهرا گرامى ترين مردم نزد خدا با تقوى ترين ايشان است، هم چنان كه در آيه مورد بحث هم همين را فرموده.

و اين آرزو و اين هدفى كه خداى تعالى به علم خود آن را هدف زندگى انسانها قرار داده، هدفى است كه بر سر به دست آوردن آن ديگر پنجه به رخ يكديگر كشيدن پيش نمى آيد، بخلاف هدفهاى موهوم مذكور كه براى به دست آوردن آن مزاحمتها، جنگها و خونريزيها پيش مى آيد. او مى خواهد بيش

از ديگران ثروت را به خود اختصاص دهد، و اين مى خواهد قبل از ديگران به رياست برسد. او مى خواهد در تجمل دادن به زندگى از ديگران سبقت بگيرد، و اين مى خواهد آوازه اش همه آوازه ها را تحت الشعاع قرار دهد، و همچنين ساير مزاياى موهوم، همچون انساب و غيره.

" إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ"- اين جمله مضمون جمله قبل را تاكيد مى كند، و در ضمن اشاره اى هم به اين معنا دارد كه اگر خداى تعالى از بين ساير مزايا تقوى را براى كرامت يافتن انسانها برگزيد، براى اين بود كه او به علم و احاطه اى كه به مصالح بندگان خود دارد مى داند كه اين مزيت، مزيت حقيقى و واقعى است، نه آن مزايايى كه انسانها براى خود مايه كرامت و شرف قرار داده اند، چون آنها همه، مزايايى وهمى و باطل است. زينتهاى زندگى مادى دنيايند كه خداى تعالى در باره آنها فرموده:

_______________

(1) شما متاع دنيا راى مى خواهيد، ولى خدا آخرت را. سوره انفال، آيه 67.

(2) براى زندگى ابدى خود توشه جمع كنيد كه بهترين توشه تقوى است. سوره بقره، آيه 197. ______________________________________________________ صفحه ى 491

" وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ" «1».

آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه بر هر انسانى واجب است كه در هدفهاى زندگى خود تابع دستورات پروردگار خود باشد، آنچه او اختيار كرده اختيار كند، و راهى كه او به سويش هدايت كرده پيش گيرد. و خدا راه تقوى را براى او برگزيده، پس او بايد همان را پيش گيرد.

علاوه بر اين، بر هر انسانى واجب است كه از بين همه سنتهاى زندگى

دين خدا را سنت خود قرار دهد.

[معناى اينكه فرمود: به اعراب بگو ايمان نياورده ايد بلكه بگوييد اسلام آورده ايم

" قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ ..."

اين آيه و آيات بعدش تا آخر سوره متعرض حال اعراب است كه ادعاى ايمان مى كردند، و بر پيامبر منت مى نهادند كه ما ايمان آورده ايم. و سياق اين آيه كه حكايت كلام آنان و مامور شدن رسول خدا (ص) است به اينكه در پاسخشان بفرمايد:

نه، هنوز ايمان نياورده ايد، دلالت دارد بر اينكه مراد از" اعراب" بعضى از عربهاى باديه نشين بوده، نه همه آنان، به شهادت آيه" وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ" «2» كه مى فرمايد:

بعضى از اعراب به خدا و روز جزا ايمان دارند.

" قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا"- يعنى به تو مى گويند ايمان آورديم و ادعاى ايمان مى كنند، بگو: نه، هنوز ايمان نياورده ايد، و آنان را در ادعايشان تكذيب كن. و جمله" وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا" استدراك و اعراض از آن معنايى است كه جمله قبلى بر آن دلالت داشت، و تقدير كلام چنين است: نگوييد ايمان آورديم بلكه بگوييد اسلام آورديم.

" وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ"- اين جمله مى رساند كه: با اينكه انتظار مى رفت ايمان داخل در دل هاى شما شده باشد، هنوز نشده، و به همين جهت در اين جمله نفى ايمانى كه در جمله قبلى بود تكرار نشده. در آن جا مى فرمود:" بگو ايمان نياورده ايد" و در اينجا مى فرمايد" با اينكه انتظار آن هست هنوز ايمان داخل در قلوب شما نشده" پس تكرار يك مطلب نيست.

از اينكه در اين آيه شريفه نخست

ايمان را از اعراب نفى مى كند و سپس توضيح مى دهد كه منظور اين است كه ايمان كار دل است، و دلهاى شما هنوز با ايمان نشده، و در

_______________

(1) اين زندگى دنيا چيزى بجز لهو و لعب نيست، و خانه آخرتست كه زندگى واقعى است، اگر مى توانستند بفهمند. سوره عنكبوت، آيه 64.

(2) سوره توبه، آيه 99. ______________________________________________________ صفحه ى 492

عين حال اسلام را براى آنان قائل مى شود، بر مى آيد كه فرق بين اسلام و ايمان چيست.

ايمان معنايى است قائم به قلب و از قبيل اعتقاد است، و اسلام معنايى است قائم به زبان و اعضاء، چون كلمه اسلام به معناى تسليم شدن و گردن نهادن است. تسليم شدن زبان به اينست كه شهادتين را اقرار كند، و تسليم شدن ساير اعضاء به اين است كه هر چه خدا دستور مى دهد ظاهرا انجام دهد، حال چه اينكه واقعا و قلبا اعتقاد به حقانيت آنچه زبان و عملش مى گويد داشته باشد، و چه نداشته باشد، و اين اسلام آثارى دارد كه عبارت است از محترم بودن جان و مال، و حلال بودن نكاح وارث او.

" وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً"- كلمه" يلتكم" از ماده" ليت" اشتقاق يافته كه به معناى نقص است. وقتى گفته مى شود" لاته، يليته، ليتا" كه چيزى از مفعول فعل كم كرده باشد. و مراد از اطاعت، اطاعت خالص و واقعى است، به طورى كه باطن انسان با ظاهرش مطابقت داشته باشد، نه اينكه چون منافقان تقليد اطاعت كاران واقعى را در آورد. و اطاعت خدا استجابت دعوت او است در هر چه كه بدان دعوت مى كند، چه اعتقاد و

چه عمل. و اطاعت رسول خدا (ص) تصديق رسالت او و پيرويش در آنچه كه بدان امر مى كند مى باشد، او امرى كه مربوط به ولايت او در امور امت است. و مراد از كلمه" اعمال"، جزاى اعمال است، و مراد از نقص اعمال ناقص نكردن جزاى آن است.

و معناى آيه اين است كه: اگر خدا را در آنچه به شما امر مى كند- كه خلاصه اش پيروى دين او بر حسب اعتقاد است- و رسول را در آنچه به شما امر مى كند اطاعت كنيد از پاداشهاى اعمالتان چيزى كم نمى كند.

و جمله" إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ"، همان كم نكردن اعمال بندگان در صورت اطاعتشان از خدا و رسول را تعليل مى كند، (مى فرمايد اجر شما را كم نمى كند براى اينكه او آمرزگار مهربان است).

[مؤمنان واقعى اين چنين هستند]

" إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ" در آيه قبلى اجمالا تعريف كرد كه ايمان داخل در دلهايشان شده (چون از جمله" لَمْ تُؤْمِنُوا" و" لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ" كه راجع به مسلمانان بى ايمان بود اين تعريف اجمالى استفاده مى شد) و اينك در اين آيه همان تعريف اجمالى را به طور مفصل بيان مى كند.

پس جمله" إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ" مى خواهد مؤمنين را منحصر در ______________________________________________________ صفحه ى 493

كسانى كند كه به خدا و رسول او ايمان داشته باشند. پس تعريف مؤمنين به اينكه به خدا و رسول ايمان دارند، و به ساير صفاتى كه در آيه آمده، تعريفى است كه هم جامع صفات مؤمن است و هم مانع، يعنى هيچ غير مؤمنى مشمول

آن نمى شود، در نتيجه هر كس متصف به اين صفات باشد مؤمن حقيقى است، هم چنان كه هر كس يكى از اين صفات را نداشته باشد، مؤمن حقيقى نيست.

و ايمان به خدا و رسولش عقدى است قلبى بر توحيد خداى تعالى و حقانيت آنچه كه پيامبرش آورده، و نيز عقد قلبى بر صحت رسالت و پيروى رسول در آنچه دستور مى دهد.

" ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا"- يعنى مؤمنين آنهايى هستند كه ايمان به خدا و رسول او بياورند، و ديگر در حقانيت آنچه ايمان آورده اند شك نكنند، و ايمانشان ثابت و آن چنان مستقر باشد كه شك آن را متزلزل نكند. و اگر در آغاز جمله كلمه" ثم" را آورد، نه كلمه" واو" را- به طورى كه مى گويند «1»- براى اين است كه دلالت كند بر اينكه اين شك نكردن آنان منحصر به يك زمان نيست، بلكه در زمانهاى آينده نيز شك نمى كنند، تو گويى عروض شك چيزى است كه دائما خطرش وجود دارد، در نتيجه اين كلمه مى فهماند كه بايد استحكام اولى ايمان باقى بماند. و اگر فرموده بود" و لم يرتابوا" تنها ايمانى را شامل مى شد كه در آغاز مقارن با شك و ترديد نباشد، ولى ديگر نسبت به ما بعد ساكت بود.

" وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ"- كلمه" مجاهده" كه مصدر" جاهدوا" است، به معناى بذل جهد و به كارگيرى تمامى توان خويش در پيشبرد راه خدا است. و كلمه" سبيل اللَّه" به معناى دين خدا است. و منظور از مجاهده به اموال و انفس، عمل و به كار گرفتن تا آخرين درجه قدرت است در انجام تكليف مالى الهى، از قبيل

زكات و ساير انفاقات واجب، و انجام تكاليف بدنى چون نماز و روزه و حج و غيره.

و معناى آيه اين است كه: مؤمنين واقعى كوشش مى كنند تا تكاليف مالى و بدنى اسلامى خود را انجام دهند، و در حالى انجام مى دهند- و يا عملشان چنين حالى دارد- كه در دين خدا و در راه او است.

" أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ"- اين جمله بر ايمان مؤمنين نامبرده ما دام كه آن صفات را حفظ كرده باشند صحه گذاشته و تصديق مى كند.

" قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ"

_______________

(1) روح المعانى، ج 26، ص 168. ______________________________________________________ صفحه ى 494

اين آيه شريفه اعراب را از اين جهت توبيخ مى كند كه گفتند ما ايمان آورديم. در حالى كه لازمه اين ادعاء اين است كه در سخن خود صادق باشند، و بر ايمان خود پافشارى به خرج داده باشند. بعضى ديگر گفته اند: بعد از آنكه آيه قبلى نازل شد، اعراب سوگند خوردند كه ما مؤمن و صادق در ادعاى خود هستيم، اين آيه نازل شد كه: شما مى خواهيد با دين خود به خدا چيز ياد بدهيد. و معناى آيه روشن است و احتياج به توضيح ندارد.

" يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ" يعنى اى پيامبر بر تو منت مى گذارند كه اسلام آورده اند، و چه خطايى در اين منت گذارى خود مرتكب شده اند، زيرا اولا حقيقت آن چيزى كه بر آن منت مى گذارند ايمان است كه كليد سعادت دنيا و آخرتست، نه اسلامى كه جز فوائد صورى،

از قبيل تامين جانى و شركت با مسلمانان واقعى در جواز نكاح وارث خاصيتى ندارد. و ثانيا همين اسلام را هم نبايد بر پيامبر منت بگذارند، براى اينكه آن جناب شخصى است كه از طرف خداى تعالى مامور شده اسلام را به شما برساند (نه از اسلام آوردن آنهايى كه اسلام آوردند چيزى عايد شخص او مى شود و نه از اسلام نياوردن آنها كه نياوردند چيزى از دست مى دهد)، پس احدى از مسلمانان بر او منتى ندارد.

و اگر منتى باشد براى خداى سبحان است كه ايشان را هدايت فرموده، چون دين، دين او است، و خود او هم از دينش بهره مند نمى شود تا هر كس دين او را پذيرفت بر او منت بگذارد، بلكه بهره مند از دين او در دنيا و آخرت مؤمنين هستند، زيرا خداى تعالى غنى على الاطلاق است، پس منت را خدا بر آنان دارد كه هدايتشان كرده، نه آنان بر خدا.

به طورى كه ملاحظه مى فرماييد كلمه اسلام را از دهان منت گذاران گرفته و در سخن خود آن را مبدل به ايمان كرد تا بفهماند منت همه و هر چه هست به ايمان است، نه به اسلام كه تنها در ظواهر زندگى آثارى دارد.

پس جمله" قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ ..." متضمن اين اشاره است كه خطاى اين منت گذاران از هر دو جهت است: اول اينكه منت گذارى خود را متوجه رسول خدا (ص) كردند، با اينكه او يك رسول است و بس، و غير از رسالت چيزى ندارد. و در اين باره فرموده:" لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ- اسلام خود را بر من منت نگذاريد". ______________________________________________________ صفحه ى 495

و جهت دوم

اينكه منت را- البته اگر منتى باشد- به اسلام خود نهادند با اينكه بايد به ايمان خود گذاشته باشند. و در ذيل آيه گفتيم كه كلمه اسلام را بدين سبب مبدل به ايمان كرد تا اشاره به جهت دوم كند.

" إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ" اين جمله خاتمه سوره است كه تمامى مطالب سوره را- يعنى آنچه كه نهى و امر در سوره بود، و آنچه حقايق در آن آمده بود، و آنچه كه از ايمان قومى و عدم ايمان قومى ديگر خبر داده بود، همه آنها را- تعليل مى كند.

و مراد از غيب آسمانها و زمين، هر غيبى است كه در خصوص آسمانها و زمين است.

و يا منظور از آن تمامى غيبها است، چه آنچه كه در اين دو ظرف قرار دارد و چه آنچه خارج از اين دو ظرف است.

بحث روايتى [رواياتى در مورد نهى از مسخره كردن يكديگر، بد زبانى و تنابز به القاب، غيبت و سوء ظن، در ذيل آيات مربوطه گذشته

در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از مقاتل روايت كرده كه در تفسير آيه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ" گفته: اين آيه در باره عده اى از بنى تميم نازل شد كه بلال، سلمان، عمار، خباب، صهيب، ابن فهيره و سالم مولاى ابى حذيفه را مسخره مى كردند «1».

و در مجمع البيان مى گويد: آيه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ" در باره ثابت بن قيس بن شماس نازل شده كه گوشش سنگين بود و هر وقت وارد مسجد مى شد مردم به او راه مى دادند تا نزديك

رسول خدا (ص) برسد، و در آنجا بنشيند تا صداى آن جناب را بشنود.

روزى گويا براى نماز صبح وارد مسجد شد و هنوز هوا تاريك بود، و مردم از نماز فارغ شده بودند، و هر كس در جاى خود نشسته بود، او شروع كرد از سر و گردن مردم رد شدن، و مى گفت راه بدهيد راه بدهيد، تا رسيد به مردى. آن مرد گفت: تو مگر بيش از يك جا مى خواهى؟ خوب همين جا بنشين. قيس در حالى كه سخت ناراحت بود، همانجا پشت سر آن مرد نشست، وقتى هوا روشن شد پرسيد اين كيست. گفت: من فلانيم. ثابت گفت آهان پسر فلان زنى! و نام مادرش را برد. و اين رسم جاهليت بود كه مردم را با نام بردن از مادرشان _______________

(1) الدر المنثور، ج 6، ص 91. ______________________________________________________ صفحه ى 496

سرزنش مى كردند. آن مرد سرش را از خجالت پايين انداخت، و در اينجا بود كه اين آيه نازل شد- نقل از ابن عباس «1».

و در همان كتاب است كه جمله" وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ" در باره زنان رسول خدا نازل شد، كه ام سلمه را مسخره مى كردند- نقل از انس. و داستان چنين بود كه ام سلمه كمر خود را با پارچه اى سفيد مى بست و دو طرف پارچه را به هم گره مى زد و آويزان مى كرد، عايشه به حفصه گفت: اين را نگاه كن، چطور اين زبان سگ را دنبال خود مى كشد، و منظور اين دو نفر مسخره كردن او بود. بعضى هم گفته اند عايشه ام سلمه را در كوتاه قدى سرزنش مى كرد، و با دستش اشاره مى كرد كه ام سلمه اينقدر است-

نقل از حسن «2».

و در الدر المنثور است كه: احمد، عبد بن حميد و بخارى- در كتاب الادب- و ابو داوود، ترمذى، نسايى، ابن ماجه، ابو يعلى، ابن جرير، ابن منذر و بغوى- در كتاب معجم- و ابن قيان و شيرازى- در كتاب الالقاب- و طبرانى و ابن السنى- در كتاب عمل اليوم و الليله- و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه و بيهقى- در كتاب شعب الايمان- از ابى جبيرة بن ضحاك نقل مى كنند كه آيه" وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ" در باره قبيله ما بنى سلمه نازل شده، و داستان چنين بود كه وقتى رسول خدا (ص) وارد مدينه شد، هيچ يك از مردم ما قبيله نبود مگر آنكه داراى دو اسم و يا سه اسم بود، وقتى رسول خدا (ص) يك نفر را به يكى از اين اسمها صدا مى زدند، اصحاب مى گفتند: يا رسول خدا (ص) او از اين اسم بدش مى آيد، اينجا بود كه آيه" وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ" نازل شد «3».

باز در همان كتاب آمده كه: ابن ابى حاتم از سدى نقل كرده كه وقتى سلمان فارسى با دو نفر ديگر سفرى كردند، و در سفر، سلمان آن دو نفر را خدمت مى كرد، و از طعام خود به آن دو مى داد، روزى در بين راه سلمان خوابش برد و از آن دو نفر عقب ماند، آن دو نفر وقتى به منزل رسيدند، متوجه شدند كه سلمان دنبال سرشان نيست، پيش خود گفتند: او مرد رندى كرده، خواسته است وقتى مى رسد كه چادر زده شده باشد و غذا حاضر باشد، مشغول شدند چادر را زدند، همين كه سلمان رسيد،

او را فرستادند نزد رسول خدا (ص) تا خورشتى از آن جناب برايشان بگيرد، سلمان به راه افتاد و نزد رسول خدا (ص)

_______________

(1 و 2) مجمع البيان، ج 9، ص 135.

(3) الدر المنثور، ج 6، ص 91. ______________________________________________________ صفحه ى 497

رفت. عرضه داشت: يا رسول اللَّه رفقايم مرا فرستاده اند تا اگر خورشتى دارى به ايشان بدهى. حضرت فرمود رفقاى تو خورشت مى خواهند چه كنند، آنها خورشت خوردند.

سلمان برگشت و پاسخ رسول خدا (ص) را به آن دو باز گفت.

آن دو نفر نزد رسول خدا (ص) آمدند و سوگند خوردند به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث كرده، ما از آن ساعتى كه پياده شده ايم طعامى نخورده ايم. فرمود: چرا شما سلمان را با آن حرفها كه دنبال سرش زديد خورشت خود كرديد. اينجا بود كه آيه" أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً" نازل شد «1».

و در همان كتاب است كه ضياء مقدسى از انس روايت كرده كه گفت: عرب را رسم چنين بود كه در سفرها به يكديگر خدمت مى كردند، و با ابو بكر و عمر مردى همراه بود كه آن دو را خدمت مى كرد، روزى آن دو به خواب رفتند، و چون بيدار شدند طعامى آماده نيافتند، به يكديگر گفتند: اين مرد چقدر خوابش سنگين است، او را بيدار كردند كه برو نزد رسول خدا (ص) و بگو ابو بكر و عمر سلام مى رسانند و از تو خورشتى مى خواهند. رسول خدا (ص) فرمود ابو بكر و عمر خورشت خوردند. آن مرد نزد ابو بكر و عمر آمد و كلام رسول خدا (ص) را باز گفت. آن دو نزد رسول خدا آمدند كه

يا رسول اللَّه، ما چه خورشتى خورده ايم؟ فرمود: گوشت برادرتان را. به آن خدايى كه جانم به دست او است، گوشت او را بين دندانهايتان مى بينم. گفتند: يا رسول اللَّه پس برايمان استغفار كن. فرمود به همان برادرتان كه گوشتش را جويديد بگوييد برايتان استغفار كند «2».

مؤلف: چنين به نظر مى رسد كه اين دو داستان كه در اين دو روايت آمده يك داستان باشد، چيزى كه هست در روايت اول نام سلمان را برده، و آن دوى ديگر را به عنوان دو نفر ياد كرده، و در روايت دوم نام آن دو نفر را كه ابو بكر و عمر باشد برده و نام همسفرشان را به عنوان مردى همسفر ياد كرده. مؤيد اين احتمال روايتى است كه از جامع الجوامع نقل شده كه گفته است: روايت شده كه ابو بكر و عمر، سلمان را نزد رسول خدا (ص) فرستادند كه از آن جناب طعامى بگيرد، و براى آن دو بياورد، رسول خدا (ص) او را نزد اسامة بن زيد كه نگهبان بار و بنه اش بود فرستاد، اسامه به سلمان گفت نزد من هيچ طعامى نيست. سلمان نزد ابو بكر و عمر برگشت، آن دو گفتند: اسامه بخل _______________

(1 و 2) الدر المنثور، ج 6، ص 94. ______________________________________________________ صفحه ى 498

ورزيده، ما اگر سلمان را به چاه پر آبى هم بفرستيم آن چاه خشك مى شود.

بعد خودشان نزد رسول خدا (ص) رفتند. حضرت فرمود: من اثر خوردن گوشت را در دهان شما مى بينم. عرضه داشتند: يا رسول اللَّه ما امروز اصلا لب به گوشت نزده ايم، فرمود: مدتى طولانى گوشت سلمان و اسامه را مى خورديد. آن گاه آيه نازل

شد «1».

و در عيون به سند خود از محمد بن يحيى بن ابى عباد، از عمويش روايت كرده كه گفت: روزى از حضرت رضا (ع) شنيدم كه شعرى مى خواند، با اينكه ايشان خيلى كم شعر مى خواند و آن شعر اين بود:

كلنا نامل مدا فى الاجل *** و المنايا هن آفات الامل لا يغرنك أباطيل المنى *** و الزم القصد و دع عنك العلل انما الدنيا كظل زائل *** حل فيه راكب ثم رحل «2»

من پرسيدم: خدا عزت امير را زياد كند، اين شعر از كيست؟ فرمود از عراقى خودتان است. عرضه داشتم: من آن را از ابو العتاهيه «3» شنيده ام كه براى خودش مى سرود. حضرت فرمود اسم اصليش را ببر، و هيچ وقت او را به اين كنيه ياد مكن.

كه خداى عز و جل مى فرمايد" وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ" و شايد- صاحب اين شعر از اين اسم خوشش نيايد «4».

و در كافى به سند خود از حسين بن مختار از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: امير المؤمنين (صلوات اللَّه عليه) در يكى از كلماتش فرمود: همواره كار برادر مسلمانت را حمل بر صحت و بلكه بر بهترين وجهش كن، تا وقتى كه دليلى قطعى وظيفه ات را تغيير دهد، و دلت را از او برگرداند. و هرگز كلمه اى را كه از برادر مسلمانت مى شنوى حمل بر بد مكن، ما دام كه مى توانى محمل خيرى براى آن كلمه پيدا كنى «5».

_______________

(1) نور الثقلين، ج 5، ص 95. به نقل از جوامع الجامع.

(2) يعنى: همه ما اينطوريم كه وظائف روزمره خود را به اين اميد كه حالا وقت بسيار است تاخير مى اندازيم، و همين اميدها است

كه آفت رسيدن به مقصد است. زنهار كه اميدهاى باطل فريبت ندهد، و همواره به سوى هدف بكوش، و بهانه ها را كنار بگذار، براى اينكه عمر دنيا بسيار اندك و زودگذر است و مثل سايه اى زودگذر مى ماند كه مسافرى لحظه اى در آن نياسايد، و سپس به راه خود ادامه دهد.

(3) پدر سفاهت، يا كم عقلى.

(4) عيون اخبار الرضا (ع)، ج، ص 175.

(5) اصول كافى، ج 2، ص 214. ______________________________________________________ صفحه ى 499

و در نهج البلاغه فرموده: وقتى صلاح بر روزگار و اهل روزگار مسلط باشد، در چنين جوى اگر يك نفر سوء ظنى به كسى پيدا كرد كه از او خطايى نديده، نبايد آن ظن بد را از دل خود بپذيرد و اگر بپذيرد ظلم كرده. و اگر فساد بر زمان و اهل زمان مسلط شد، در چنين جوى اگر يك نفر نسبت به كسى حسن ظن پيدا كند، خود را فريب داده «1».

مؤلف: اين دو روايت تعارضى با هم ندارد، براى اينكه روايت دومى ناظر به خود ظن است، و روايت اولى راجع به ترتيب اثر دادن عملى بر ظن است.

[چند روايت دال بر اينكه غيبت از زنا شديدتر است

و در كتاب خصال از اسباط بن محمد به سندى كه به رسول اللَّه (ص) دارد از آن جناب روايت كرده كه فرمود: غيبت از زنا شديدتر است. پرسيدند: يا رسول اللَّه چرا چنين است؟ فرمود: زناكار مى تواند توبه كند، و خدا هم توبه اش را بپذيرد، چون سر و كارش تنها با خدا است، ولى مرتكب غيبت مى خواهد توبه كند، اما خدا توبه اش را نمى پذيرد مگر وقتى كه شخص غيبت شده از او درگذرد «2».

مؤلف:

اين روايت را الدر المنثور هم از ابن مردويه، و بيهقى از ابى سعيد، و جابر از رسول خدا (ص) روايت كرده، به اين عبارت كه رسول خدا (ص) فرمود: غيبت از زنا شديدتر است. گفتند: يا رسول اللَّه چطور غيبت از زنا شديدتر است؟ فرمود: براى اينكه ممكن است مردى زنا كند و بعد توبه كند، خدا هم توبه اش را بپذيرد، ولى مرتكب غيبت آمرزيده نمى شود، مگر وقتى كه شخص غيبت شده او را ببخشد «3».

و در كافى به سند خود از سكونى از امام صادق (ع) روايت آورده كه فرمود:

رسول خدا (ص) فرمود: غيبت در تباه كردن دين مسلمان سريعتر از خوره اى است كه اندرون او را بخورد «4».

و در همان كتاب به سند خود از حفص بن عمر، از امام صادق (ع) روايت كرد كه فرمود: شخصى از رسول خدا (ص) پرسيد: كفاره گناه غيبت چيست؟ فرمود: براى آن كس كه غيبتش كرده اى، به تلافى غيبتش استغفار كن «5».

_______________

(1) نور الثقلين، ج 5، ص 92، به نقل از نهج البلاغه.

(2) نور الثقلين، ج 5، ص 93 به نقل از خصال.

(3) الدر المنثور، ج 6، ص 97.

(4) اصول كافى، ج 2، ص 356.

(5) اصول كافى، ج 2، ص 357. ______________________________________________________ صفحه ى 500

و در تفسير قمى در ذيل آيه" وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ" فرمود: شعوب، ملتهاى غير عرب است و قبائل به معناى طوائف عرب «1».

مؤلف: اين روايت را صاحب مجمع البيان به امام صادق (ع) نسبت داده «2».

[رواياتى در باره اينكه تنها ملاك فضيلت تقوا است

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و بيهقى از جابر بن عبد اللَّه روايت

آورده اند كه گفت: در وسط ايام تشريق (يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذى الحجه كه روز وسطش دوازدهم مى شود) رسول خدا (ص) براى ما خطبه وداع را ايراد كرد و فرمود: ايها الناس! آگاه باشيد كه پروردگارتان يكى است، پدرتان يكى است و هيچ فضيلتى براى عربى بر غير عرب نيست، و هيچ غير عربى بر عرب فضيلتى ندارد و هيچ سياهى بر سرخى، و هيچ سرخى بر سياهى، فضيلت ندارد مگر به تقوى. و گرامى ترين شما نزد خدا با تقوى ترين شما است. با شما هستم آيا ابلاغ كردم؟ همه گفتند بله يا رسول اللَّه. فرمود: پس حاضرين به غائبين برسانند «3».

و در كافى به سند خود از ابو بكر حضرمى از امام صادق (ع) روايت آورده كه گفت: رسول خدا (ص) ضباعة دختر زبير بن عبد المطلب را (كه دختر عموى خودش بود) براى مقداد بن اسود تزويج كرد، و اين كار را نكرد مگر براى اينكه امر ازدواج را آسان كند، و مردم به رسول خدا (ص) تاسى كنند، و بدانند كه گرامى ترين آنان نزد خدا با تقوى ترينشان است «4».

و در روضه كافى به سند خود از جميل بن دراج روايت كرده كه گفت: به امام صادق (ع) عرضه داشتم بفرماييد" كرم" چيست؟ فرمود كرم تقوى است «5».

و در كافى به سند خود از يونس از يعقوب از امام صادق (ع) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: اسلام قبل از ايمان است، بر مدار اسلام است كه مسلمانان با هم ازدواج مى كنند و از يكديگر ارث مى برند، و بر مدار ايمان است كه در آخرت اجر مى برند «6».

و در خصال از أعمش

از جعفر بن محمد (ع) روايت كرده كه در ضمن _______________

(1) تفسير قمى، ج 9، ص 322.

(2) مجمع البيان، ج 9، ص 138.

(3) الدر المنثور، ج 6، ص 98.

(4) نور الثقلين، ج 5، ص 97، به نقل از كافى.

(5) نور الثقلين، ج 5، ص 100، به نقل از روضه كافى.

(6) نور الثقلين، ج 5، ص 101، به نقل از كافى. ______________________________________________________ صفحه ى 501

حديثى فرمود: اسلام غير از ايمان است، و هر مؤمنى مسلمان هست، ليكن هر مسلمانى مؤمن نيست «1».

و در الدر المنثور در ذيل آيه" قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا" مى گويد: ابن جرير از قتاده روايت كرده كه گفت: آيه" قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا" در باره بنى اسد نازل شده «2».

مؤلف: اين روايت از مجاهد و غير او نيز نقل شده «3».

و نيز در همان كتاب است كه ابن ماجه و ابن مردويه و طبرانى و بيهقى- در كتاب شعب الايمان- از على بن ابى طالب روايت كرده اند كه فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: ايمان عبارت است از معرفت به قلب، اقرار به زبان و عمل به اركان «4».

و نيز در همان كتاب آمده كه نسايى و بزاز و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: بنى أسد نزد رسول خدا (ص) آمدند و عرضه داشتند: يا رسول اللَّه! ما بدون اينكه با تو جنگ كنيم مسلمان شديم، در حالى كه عرب با تو جنگ كرد. اينجا بود كه آيه" يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا" نازل شد «5».

مؤلف: در اين معنا رواياتى ديگر نيز هست «6».

_______________

(1) نور الثقلين، ج 5، ص 103، به نقل از خصال.

(2) الدر المنثور، ج 6، ص 100.

(3) الدر المنثور، ج 6،

ص 99.

(4 و 5 و 6) الدر المنثور، ج 6، ص 100.

تفسير نمونه

مفسران براى آيه نخست شاءن نزولهائى ذكر كرده اند، و براى آيات بعد شان نزولهاى ديگرى .

از جمله شاءن نزولهائى كه براى آيه نخست ذكر كرده اند اين است كه : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به هنگام حركت به سوى ((خيبر)) مى خواست كسى را بجاى خود در ((مدينه )) نصب كند، عمر شخص ديگرى را پيشنهاد كرد آيه فوق نازل شد و دستور داد بر خدا و پيامبر پيشى مگيريد. <1>

بعضى ديگر گفته اند: جمعى از مسلمانان گاه گاه مى گفتند اگر چنين مطلبى درباره ما نازل مى شد بهتر بود، آيه فوق نازل گشت و گفت بر خدا و پيامبرش پيشى مگيريد. <2>

بعضى ديگر گفته اند: آيه اشاره به اعمال بعضى از مسلمانهاست كه پارهاى از مراسم عبادات خود را پيش از موقع انجام دادند و آيه فوق نازل شد و آنها را از اينگونه كارها نهى كرد. <3>

و اما در مورد آيه دوم گفته اند: گروهى از طايفه بنى تميم و اشراف آنها وارد مدينه شدند هنگامى كه داخل مسجد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) گشتند صدا را بلند كرده ، از پشت حجره هائى كه منزلگاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بود فرياد زدند: يا محمد اخرج الينا!: ((اى محمد! بيرون بيا))! اين سر و صداها و تعبيرات نامؤ دبانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را ناراحت ساخت هنگامى كه بيرون آمد گفتند آمده ايم تا با تو مفاخره كنيم ! اجازه ده تا ((شاعر)) و ((خطيب

ما)) افتخارات قبيله ((بنى تميم )) را بازگو كند پيامبر اجازه داد.

نخست خطيب آنها برخاست و از فضائل خيالى طائفه ((بنى تميم )) مطالب بسيارى گفت .

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به ((ثابت بن قيس )) <4> فرمود پاسخ آنها را بده ، او برخاست خطبه بليغى در جواب آنها ايراد كرد بطورى كه خطبه آنها را از اثر انداخت ! سپس ((شاعر)) آنها برخاست و اشعارى در مدح اين قبيله گفت كه حسان بن ثابت شاعر معروف مسلمان پاسخ كافى به او داد.

در اين هنگام يكى از اشراف آن قبيله بنام ((اقرع )) گفت : اين مرد خطيبش از خطيب ما تواناتر، و شاعرش از شاعر ما لايقتر است ، و آهنگ صداى آنها نيز از ما برتر مى باشد.

در اين موقع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) براى جلب قلب آنها دستور داد هداياى خوبى

به آنها دادند آنها تحت تاثير مجموع اين مسائل واقع شدند و به نبوت پيامبر اعتراف كردند.

آيات مورد بحث ناظر به سر و صداى آنها در پشت خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) است .

شان نزول ديگرى ذكر كرده اند كه هم مربوط به آيه اول ، و هم آيات بعد است ، و آن اينكه : در سال نهم هجرت كه ((عام الوفود)) بود (سالى كه هيئتهاى گوناگونى از قبائل براى عرض اسلام يا عهد و قرار داد خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند) هنگامى كه نمايندگان قبيله ((بنى تميم )) خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) رسيدند ابوبكر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) پيشنهاد

كرد كه ((قعقاع )) (يكى از اشراف قبيله ) امير آنها گردد، و عمر پيشنهاد كرد، ((اقرع بن حابس )) (فرد ديگرى از آن قبيله ) امير شود، در اينجا ابوبكر به عمر گفت : مى خواستى با من مخالفت كنى ؟ عمر گفت : من هرگز قصد مخالفت نداشتم ، در اين موقع سر و صداى هر دو در محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بلند شد، آيات فوق نازل گشت ، يعنى نه در كارها بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) پيشى گيريد، و نه در كنار خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) سر و صدا راه بيندازيد. <5>

سوره حجرات

مقدمه

اين سوره در مدينه نازل شده و 18 آيه است

محتواى سوره حجرات

در اين سوره كه بيش از هيجده آيه ندارد مسائل بسيار مهمى در ارتباط با شخص پيامبر و جامعه اسلامى نسبت به يكديگر مطرح شده ، و از آنجا كه بسيارى از مسائل مهم اخلاقى در آن عنوان گرديده مى توان آنرا ((سوره اخلاق و آداب )) ناميد.

رويهمرفته بخشهاى مختلف اين سوره را اينگونه مى توان خلاصه كرد:

بخش اول : آيات آغاز سوره است كه آداب برخورد با پيشواى بزرگ اسلام پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله )، و اصولى را كه مسلمانان در محضر او بايد به كار بندند، بيان مى كند.

بخش دوم : اين سوره مشتمل بر يك سلسله اصول مهم ((اخلاق اجتماعى )) است كه به كار بستن آنها محبت و صفا و صميميت و امنيت و اتحاد را در جامعه اسلامى حفظ مى كند، و به عكس فراموش كردن آنها مايه

بدبينى و نفاق و پراكندهگى و ناامنى است .

بخش سوم : دستوراتى است كه مربوط به چگونگى مبارزه با اختلافات و درگيريهائى است كه احيانا در ميان مسلمانان روى مى دهد.

بخش چهارم : از معيار ارزش انسان در پيشگاه خدا و اهميت مساءله تقوى سخن مى گويد.

بخش پنجم : روى اين مساءله تاءكيد دارد كه ايمان تنها به گفتار نيست بلكه بايد علاوه بر اعتقاد قلبى آثار آن در اعمال انسانى ، و در جهاد با اموال و نفوس آشكار گردد.

بخش ششم : از اين بحث مى كند كه اسلام و ايمان يك هديه بزرگ

الهى براى مؤ منان است ، بجاى اينكه در پذيرش آن منتى بگذارند بايد فوق العاده ممنون و شكرگزار باشند كه مشمول اين هديه شده اند.

و بالاخره بخش هفتم كه آخرين قسمت اين سوره است از علم خداوند و آگاهى او از همه اسرار نهان عالم هستى و اعمال انسانها سخن مى گويد كه در حقيقت به منزله ضامن اجرا است براى تمام بخشهائى كه در اين سوره آمده است .

نامگذارى اين سوره به سوره حجرات به تناسب آيه چهارم اين سوره است كه اين كلمه در آن به كار رفته و تفسير آنرا به زودى خواهيم دانست .

فضيلت تلاوت اين سوره در فضيلت تلاوت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم : من قراء سورة الحجرات اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من اطاع الله و من عصاه : ((هر كس سوره حجرات را بخواند به عدد تمام كسانى كه خدا را اطاعت يا عصيان كرده اند ده

حسنه به او داده مى شود))!.

و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : من قراء سورة الحجرات فى كل ليلة ، او فى كل يوم ، كان من زوار محمد (صلى اللّه عليه و آله ): ((هر كس سوره حجرات را در هر شب يا هر روز بخواند از زائران محمد (صلى اللّه عليه و آله ) خواهد بود)).

بديهى است اين همه حسنات به عدد مطيعان و عاصيان در صورتى است كه اعمال هر يك از اين دو را كه در آيات اين سوره منعكس است دقيقا در نظر بگيرد، و در آن بينديشد، و مسير خود را بر اولى منطبق و از دومى

جدا سازد.

و نيز نائل شدن به زيارت شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرع بر اين است كه آدابى را كه در اين سوره در رابطه با شخص او آمده عملا به كار گيرد، چرا كه تلاوت همه جا مقدمه عمل است .

تفسير :

آداب حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )

چنانكه در محتواى سوره اشاره كرديم در اين سوره يك رشته از مباحث مهم اخلاقى و دستورات انضباطى نازل شده كه آن را شايسته نام ((سوره اخلاق )) مى كند، و در آيات مورد بحث كه در آغاز سوره قرار گرفته ، به دو قسمت از اين

دستورات اشاره شده است :

نخست تقدم نيافتن بر خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )، و ديگرى در محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) سر و صدا و قال و غوغا راه نينداختن .

بعد مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد چيزى

را در برابر خدا و رسولش مقدم نشمريد، و تقواى الهى پيشه كنيد، كه خداوند شنوا و داناست (يا ايها الذين آمنوا لاتقدموا بين يدى الله و رسوله و اتقوا الله ان الله سميع عليم ).

منظور از مقدم نداشتن چيزى در برابر خدا و پيامبر پيشى نگرفتن بر آنها در كارها، و ترك عجله و شتاب در مقابل دستور خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) است .

گرچه بعضى از مفسران خواسته اند مفهوم آيه را محدود كنند، و آن را منحصر به انجام عبادات قبل از وقت ، يا سخن گفتن قبل از سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و امثال آن بدانند، ولى روشن است كه آيه مفهوم وسيع و گستردهاى دارد و هر گونه پيشى گرفتن را در هر برنامهاى شامل مى شود. <6>

مسئوليت انضباط ((رهروان )) در برابر ((رهبران )) آنهم يك رهبر بزرگ الهى ايجاب مى كند كه در هيچ كار، و هيچ سخن و برنامه ، بر آنها پيشى نگيرند، و شتاب و عجله نكنند.

البته اين بدان معنا نيست كه اگر پيشنهاد يا مشورتى دارند در اختيار

رهبر الهى نگذارند، بلكه منظور جلو افتادن و تصميم گرفتن و انجام دادن پيش از تصويب آنها است حتى نبايد درباره مسائل بيش از اندازه لازم سؤ ال و گفتگو كرد، بايد گذاشت كه رهبر خودش به موقع مسائل را مطرح كند آنهم رهبر معصوم كه از چيزى غفلت نمى كند، و نيز اگر كسى سؤ الى از او مى كند نبايد ديگران پيشقدم شده ، پاسخ سؤ ال را عجولانه بگويند، در حقيقت همه اين معانى در

مفهوم آيه جمع است .

آيه بعد اشاره به دستور دوم كرده ، مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد و در برابر او بلند سخن نگوئيد و داد و فرياد نزنيد، آنگونه كه بعضى از شما در برابر بعضى مى كنند مبادا اعمال شما حبط و نابود گردد در حالى كه نمى دانيد)) (يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لاتجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون ).

جمله اول (لا ترفعوا اصواتكم …) اشاره به اين است كه صدا را بلندتر از صداى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نكنيد، كه اين خود يكنوع بى ادبى در محضر مبارك او است ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) كه جاى خود دارد اين كار در برابر پدر و مادر و استاد و معلم نيز مخالف احترام و ادب است .

اما جمله (لاتجهروا له بالقول …) ممكن است تاءكيدى بر همان معنى جمله اول باشد يا اشاره به مطلب تازه اى و آن ترك خطاب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) با جمله ((يا محمد)) و تبديل آن به ((يا رسول الله )) است .

اما جمعى از مفسران در تفاوت بين اين دو جمله چنين گفته اند: جمله اول ، ناظر به زمانى است كه مردم با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) هم سخن مى شوند كه نبايد صداى خود را از صداى او برتر كنند، و جمله دوم مربوط به موقعى است كه

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) خاموش است و

در محضرش سخن مى گويند، در اينحالت نيز نبايد صدا را زياد بلند كنند.

جمع ميان اين معنى و معنى سابق نيز مانعى ندارد و با شاءن نزول آيه نيز سازگار است .

و به هر حال ظاهر آيه بيشتر اين است كه دو مطلب متفاوت را بيان مى كند.

بديهى است اگر اينگونه اعمال به قصد توهين به مقام شامخ نبوت باشد موجب كفر است و بدون آن ايذاء و گناه .

در صورت اول علت حبط و نابودى اعمال روشن است ، زيرا كفر علت حبط (از ميان رفتن ثواب عمل نيك ) مى شود.

و در صورت دوم نيز مانعى ندارد كه چنين عمل زشتى باعث نابودى ثواب بسيارى از اعمال گردد، و ما سابقا در بحث حبط گفته ايم كه نابود شدن ثواب بعضى از اعمال به خاطر بعضى از گناهان خاص ، بى مانع است ، همانگونه كه نابود شدن اثر بعضى از گناهان به وسيله اعمال صالح نيز قطعى است ، و دلائل فراوانى در آيات قرآن يا روايات اسلامى بر اين معنى وجود دارد، هر چند اين معنى به صورت يك قانون كلى در همه حسنات و سيئات ثابت نشده است ، اما در مورد بعضى از حسنات و سيئات مهم ، دلائلى نقلى وجود دارد و دليلى هم از عقل بر خلاف آن نيست . <7>

در روايتى آمده است : هنگامى كه آيه فوق نازل شد ثابت بن قيس (خطيب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) كه صداى رسائى داشت گفت : من بودم كه صدايم را از صداى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فراتر مى كردم

، و در برابر او بلند سخن مى گفتم ، اعمال من نابود شد، و من اهل دوزخم !

اين مطلب به گوش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) رسيد، فرمود: چنين نيست او اهل بهشت است (زيرا او اينكار را به هنگام ايراد خطابه براى مؤ منان يا در برابر مخالفان كه اداء يك وظيفه اسلامى بود انجام مى داد). <8>

همانگونه كه عباس بن عبد المطلب نيز در جنگ حنين به فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) با صداى بلند فراريان را دعوت به بازگشت نمود.

آيه بعد براى تاءكيد بيشتر روى اين موضوع پاداش كسانى را كه به اين دستور الهى عمل مى كنند، و انضباط و ادب را در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) رعايت مى نمايند چنين بيان مى كند: ((آنها كه صداى خود را نزد رسول خدا كوتاه مى كنند كسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى تقوا خالص و گسترده ساخته و براى آنها آمرزش و پاداش عظيمى است (ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى لهم مغفرة و اجر عظيم ). <9>

((يغضون )) از ماده ((غض )) (بر وزن حظ) به معنى كم كردن و كوتاه نمودن نگاه يا صدا است ، و نقطه مقابل آن خيره نگاه كردن ، و صدا را بلند نمودن است .

((امتحن )) از ماده ((امتحان )) در اصل به معنى ذوب كردن طلا

و گرفتن ناخالصى آن است ، و گاه به معنى گستردن چرم نيز آمده ، ولى بعدا در معنى آزمايش به كار رفته است ، مانند آيه مورد

بحث ، آزمايشى كه نتيجه آن خلوص قلب و گستردگى آن براى پذيرش تقوى است .

قابل توجه اينكه : در آيه قبل تعبير به ((نبى )) شده ، و در اينجا تعبير به ((رسول الله ،)) و هر دو گويا اشاره به اين نكته است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) از خود چيزى ندارد، او فرستاده خدا و پيام آور او است ، اسائه ادب در برابر او اسائه ادب نسبت به خدا است ، و رعايت ادب نسبت به او رعايت نسبت به خداوند است .

ضمنا تعبير ((مغفرة )) به صورت نكره ، براى تعظيم و اهميت است ، يعنى خداوند آمرزش كامل و بزرگ نصيبشان مى كند، و بعد از پاك شدن از گناه اجر عظيم به آنها عنايت مى فرمايد، زيرا نخست شستشوى از گناه مطرح است ، سپس بهره مندى از پاداش عظيم الهى .

آيه بعد براى تاءكيد بيشتر، اشاره به نادانى و بيخردى كسانى مى كند كه اين دستور الهى را پشت سر مى افكنند، و چنين مى فرمايد: ((كسانى كه تو را از پشت حجرهها بلند صدا مى زنند اكثرشان عقل و خرد ندارند))! (ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لايعقلون ).

اين چه عقلى است كه انسان در برابر بزرگترين سفير الهى رعايت ادب نكند، و با صداى بلند و نامؤ دبانه ، همچون اعراب ((بنى تميم )) پشت خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بيايد، و فرياد زند: يا محمد! يا محمد! اخرج الينا و آن كانون مهر و عطوفت پروردگار را بدينوسيله ايذاء و آزار نمايد.

اصولا هر قدر سطح عقل و

خرد انسان بالاتر ميرود بر ادب او افزوده مى شود، زيرا ((ارزشها)) و ((ضدارزشها)) را بهتر درك مى كند، و به همين دليل بى ادبى هميشه نشانه بيخردى است ، يا به تعبير ديگر بى ادبى كار حيوان و ادب

كار انسان است ؟

تعبير به ((اكثرهم لايعقلون )) (غالب آنها نمى فهمند) يا به خاطر اين است كه اكثر در لغت عرب گاه به معنى ((همه )) مى آيد، كه براى رعايت احتياط و ادب اين تعبير را به كار مى برند كه حتى اگر يكنفر مستثنى بوده باشد حق او ضايع نشود، گوئى خداوند با اين تعبير مى فرمايد: من كه پروردگار شما هستم و به همه چيز احاطه علمى دارم به هنگام سخن گفتن رعايت آداب مى كنم ، پس شما چرا رعايت نمى كنيد؟ و يا اينكه به راستى در ميان آنها افراد عاقلى بوده اند كه روى عدم توجه و يا عادت هميشگى صدا را بلند مى كردند، قرآن از اين طريق به آنها هشدار مى دهد كه عقل و فكر خود را به كار گيرند، و ادب را فراموش نكنند.

((حجرات )) جمع ((حجره )) در اينجا اشاره به اطاقهاى متعددى است كه در كنار مسجد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) براى همسران او تهيه شده بود، و در اصل از ماده حجر (بر وزن اجر) به معنى منع است ، زيرا ((حجره )) مانع ورود ديگران در حريم زندگى انسان است ، و تعبير به ((ورء)) در اينجا به معنى بيرون است ، از هر طرف كه باشد، زيرا در حجره هاى پيامبر به مسجد گشوده مى شد، و

افراد نادان و عجول گاه در برابر در حجره مى آمدند و فرياد يا محمد! مى زدند قرآن آنها را از اين كار نهى مى كند.

در آخرين آيه مورد بحث براى تكميل اين معنى مى افزايد: ((اگر آنها صبر مى كردند تا خود بيرون آئى ، و به سراغشان روى براى آنها بهتر بود)) (و لو انهم صبروا حتى تخرج اليهم لكان خيرا لهم ).

درست است كه عجله و شتاب گاه سبب مى شود كه انسان زودتر به مقصود خود برسد، ولى شكيبائى و صبر در چنين مقامى مايه رحمت و آمرزش

و اجر ظيم است ، و مسلما اين بر آن برترى دارد.

و از آنجا كه افرادى نا آگاهانه قبلا مرتكب چنين كارى شده بودند، و با نزول اين دستور الهى طبعا به وحشت مى افتادند، قرآن به آنها نيز نويد مى دهد كه اگر توبه كنند مشمول رحمت خداوند مى شوند، لذا در پايان آيه مى فرمايد: ((و خداوند غفور و رحيم است )) (و الله غفور رحيم ).

1 - ادب برترين سرمايه است

در اسلام اهميت زيادى به مساءله رعايت آداب ، و بر خورد تواءم با احترام و ادب با همه كس ، و هر گروه ، وارد شده است كه به عنوان نمونه در اينجا به چند حديث اشاره مى شود.

1 - على (عليه السلام ) مى فرمايد: الاداب حلل مجددة : ((رعايت ادب همچون لباس فاخر و زينتى و نو است )). <10>

و در جاى ديگر مى فرمايد: الادب يغنى عن الحسب : ((ادب انسان را از افتخارات پدران و نياكان بى نياز مى كند)). <11>

در حديث ديگرى از امام

صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : خمس من لم تكن فيه لم يكن فيه كثير مستمتع !

قيل و ما هن يا ابن رسول الله ؟

قال : الدين و العقل و الحياء و حسن الخلق و حسن الادب :

پنج چيز است كه در هر كس نباشد صفات و امتيازات قابل ملاحظه اى نخواهد داشت .

عرض كردند: اى فرزند رسول الله آنها چيست ؟

فرمود: ((دين و عقل و حيا و حسن خلق و حسن ادب )). <12>

و نيز در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: لايطمعن ذو الكبر فى الثناء الحسن ، و لا الخب فى كثرة الصديق ، و لاالسى ء الادب فى الشرف :

((افراد متكبر هرگز نبايد انتظار ذكر خير از سوى مردم داشته باشند و نه افراد نيرنگ باز انتظار كثرت دوستان ، و نه افراد بى ادب انتظار شرف و آبرو)). <13>

به همين دليل هنگامى كه در زندگى پيشوايان بزرگ اسلام دقت مى كنيم مى بينيم كه دقيقترين نكات مربوط به ادب را حتى با افراد كوچك رعايت مى كردند.

اصولا دين مجموعه اى است از آداب : ادب در برابر خدا، ادب در مقابل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و پيشوايان معصوم (عليهم السلام )، ادب در مقابل استاد و معلم ، و پدر و مادر، و عالم و دانشمند.

حتى دقت در آيات قرآن مجيد نشان مى دهد خداوند با آن مقام عظمت هنگامى كه با بندگان خود سخن مى گويد: آداب را كاملا رعايت مى كند!

جائى كه چنين است تكليف مردم در مقابل خدا و پيغمبرش روشن است .

در حديثى مى

خوانيم : ((هنگامى كه آيات آغاز سوره مؤ منون نازل شد، و يك سلسله آداب اسلامى را به آنها دستور داد، از جمله مساءله خشوع در نماز پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) كه قبلا به هنگام نماز گاه به آسمان نظر مى افكند ديگر

سر بر نمى داشت ، و دائما به زمين نگاه مى فرمود)). <14>

در مورد پيامبر خدا نيز اين موضوع تا آن حد مهم است كه قرآن صريحا در آيات فوق مى گويد صدا را بلندتر از صداى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) كردن و در مقابل او جار و جنجال راه انداختن موجب حبط اعمال و از بين رفتن ثواب است .

روشن است تنها رعايت اين نكته در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) كافى نيست ، بلكه امور ديگرى كه از نظر سؤ ادب همانند صداى بلند و جار و جنجال است نيز در محضرش ممنوع است ، و به اصطلاح فقهى در اينجا بايد الغاء خصوصيت و ((تنقيح مناط)) كرد، و اشباه و نظائر آن را به آن ملحق نمود.

در آيه 63 سوره نور نيز مى خوانيم : لاتجعلوا دعاء الرسول كدعاء بعضكم بعضا كه جمعى از مفسران آن را چنين تفسير كرده اند: ((هنگامى كه پيامبر را صدا مى زنيد با ادب و احترامى كه شايسته او است صدا كنيد نه همچون صدا زدن يكديگر)).

جالب اينكه قرآن در آيات فوق رعايت ادب را در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نشانه پاكى قلب و آمادگى آن براى پذيرش تقوى ، و سبب آمرزش و اجر عظيم مى شمرد، در

حالى كه بى ادبان را همچون چهار پايان بى عقل معرفى مى كند!

حتى بعضى از مفسران آيات مورد بحث را توسعه داده گفته اند مراحل پائينتر، مانند علما و دانشمندان و رهبران فكرى و اخلاقى را نيز شامل مى شود، مسلمانان موظفند در برابر آنها نيز آداب را رعايت كنند.

البته در برابر امامان معصوم (عليهم السلام ) اين مساءله روشنتر است ، حتى در رواياتى كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) به ما رسيده مى خوانيم : هنگامى كه يكى از ياران با حالت جنابت خدمتشان رسيد امام (عليه السلام ) بدون مقدمه فرمود:

اما تعلم انه لاينبغى للجنب ان يدخل بيوت الانبياء؟!

((آيا تو نمى دانى كه سزاوار نيست ((جنب )) وارد خانه پيامبران شود))؟!. <15>

و در روايت ديگرى تعبير به ((ان بيوت الانبياء و اولاد الانبياء لايدخلها الجنب )) شده است ، كه هم خانه پيامبران را شامل مى شود و هم خانه فرزندان آنها را.

كوتاه سخن اينكه مساءله رعايت ادب در برابر كبير و صغير بخش مهمى از دستورات اسلامى را شامل مى شود، كه اگر بخواهيم همه را مورد بحث قرار دهيم از شكل تفسير آيات بيرون مى رويم ، در اينجا اين بحث را با حديثى از امام سجاد على بن الحسين (عليهم السلام ) در رساله حقوق در مورد رعايت ادب در برابر استاد پايان مى دهيم ، فرمود:

((حق كسى كه ترا تعليم و تربيت مى دهد اين است كه او را بزرگ دارى ، مجلسش را محترم بشمرى ، به سخنانش كاملا گوش فرادهى ، و رو به روى او بنشينى ، صدايت را از صداى او

برتر نكنى ، و هر گاه كسى از او سؤ الى كند تو مبادرت به جواب ننمائى ، در محضرش با كسى سخن نگوئى ، و نزد او از هيچكس غيبت نكنى ، اگر پشت سر از او بد گويند دفاع كنى ، عيوبش را مستور دارى ، و فضائلش را آشكار سازى ، با دشمنانش همنشين نشوى ، و دوستانش را دشمن ندارى ، هنگامى كه چنين كنى فرشتگان الهى گواهى مى دهند كه تو به سراغ او رفته اى و براى خدا از او علم آموخته اى نه براى خلق خدا)). <16>

2 - بلند كردن صدا در كنار قبر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )

جمعى از علماء و مفسران گفته اند: آيات مورد بحث همانگونه كه از بلند كردن صدا نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در زمان حياتش منع مى كند، بعد از وفاتش را نيز شامل مى شود. <17>

اگر منظور آنها شمول عبارت آيه است ، ظاهر آيه مخصوص زمان حيات رسول الله (صلى اللّه عليه و آله ) است ، زيرا مى گويد: ((صداى خود را برتر از صداى او نكنيد)) و اين در حالى است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) حيات جسمانى داشته باشد و سخن بگويد.

ولى اگر منظور مناط و فلسفه حكم است كه در اين گونه موارد روشن است و اهل عرف الغاى خصوصيت مى كنند، تعميم مذكور بعيد به نظر نمى رسد، زيرا مسلم است هدف در اينجا رعايت ادب و احترام نسبت به ساحت قدس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) است ، بنابراين هر گاه

بلند كردن صدا در كنار قبر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نوعى هتك و بى احترامى باشد بدون شك جائز نيست ، مگر اينكه به صورت اذان نماز، يا تلاوت قرآن ، يا ايراد خطابه و امثال آن بوده باشد كه در اينگونه موارد، نه در حيات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) ممنوع است و نه در ممات او.

در حديثى در اصول كافى از امام باقر (عليه السلام ) درباره ماجراى وفات امام حسن مجتبى (عليه السلام ) و ممانعتى كه از سوى ((عايشه )) در زمينه دفن آن حضرت در جوار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به عمل آمد و سر و صداهائى كه بلند شد مى خوانيم : امام حسين (عليه السلام ) به آيه ((يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى ))…استدلال فرمود، و از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اين جمله را نقل كرد: ان الله حرم من المؤ منين امواتا ما حرم منهم احياء: ((خداوند آنچه را از مؤ منان در حال حيات تحريم كرده در حال مماتشان نيز تحريم كرده است )). <18>

اين حديث گواه ديگرى بر عموميت مفهوم آيه است .

3 - انضباط اسلامى در همه چيز و همه جا

مساءله مديريت و فرماندهى بدون رعايت انضباط هرگز به سامان نمى رسد و اگر بخواهند كسانى كه تحت پوشش مديريت و رهبرى قرار دارند به طور خودسرانه عمل كنند شيرازه كارها به هم مى ريزد، هر قدر هم رهبر و فرمانده لايق و شايسته باشند.

بسيارى از شكستها و ناكاميها كه دامنگير جمعيتها و گروهها و لشكرها شده

از همين رهگذر بوده است ، و مسلمانان نيز طعم تلخ تخلف از اين دستور را بارها در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) يا بعد از او چشيده اند كه روشنترين آنها داستان شكست احد به خاطر بى انضباطى گروه اندكى از جنگجويان بود.

قرآن مجيد اين مساءله فوق العاده مهم را در عبارات كوتاه آيات فوق به صورت جامع و جالب مطرح ساخته ، مى گويد: يا ايها الذين آمنوا لاتقدموا بين يدى الله و رسوله .

وسعت مفهوم آيه چنانكه گفتيم به قدرى زياد است كه هر گونه ((تقدم )) و ((تاخر)) و گفتار و رفتار خودسرانه و خارج از دستور رهبرى را شامل مى شود.

با اينحال در تاريخ زندگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) موارد زيادى ديده مى شود كه افرادى بر فرمان او پيشى گرفتند، يا عقب افتادند و از اطاعت آن سرپيچى نمودند و مورد ملامت و سرزنش شديد قرار گرفتند، از جمله اينكه :

1 - هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) براى فتح مكه حركت فرمود (سال هشتم هجرت ) ماه مبارك رمضان بود، جمعيت زيادى با حضرت بودند، گروهى سواره و گروهى پياده ، وقتى به منزلگاه ((كراع الغميم )) رسيد دستور داد ظرف آبى آوردند

و حضرت (صلى اللّه عليه و آله ) روزه خود را افطار كرد، همراهان نيز افطار كردند، ولى عجب اينكه جمعى از آنها بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) پيشى گرفتند و حاضر به افطار نشدند و بر روزه خود باقى ماندند، پيامبر آنها را عصاة يعنى ((جمعيت گنه كاران )) ناميد. <19>

2 -

نمونه اى ديگر در داستان ((حجة الوداع )) در سال دهم هجرت اتفاق افتاد، كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) دستور داد منادى ندا كند، هر كس حيوان قربانى با خود نياورده بايد نخست ((عمره )) بجا آورد و از احرام بيرون آيد، سپس مراسم حج را انجام دهد، و اما آنها كه قربانى همراه خود آورده اند (و حج آنها حج افراد است ) بايد بر احرام خود باقى بمانند، سپس افزود اگر من شتر قربانى نياورده بودم عمره را تكميل مى كردم ، و از احرام بيرون مى آمدم .

ولى گروهى از انجام اين دستور سر باز زدند و گفتند چگونه ممكن است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بر احرام خود باقى بماند، و ما از احرام بيرون آئيم ؟ آيا زشت نيست كه ما به سوى مراسم حج بعد از انجام عمره برويم در حالى كه قطره هاى آب غسل (جنابت ) از ما فرو مى ريزد.

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) از اين تخلف و بى انضباطى سخت ناراحت شد و آنها را شديدا سرزنش كرد. <20>

3 - داستان تخلف از لشكر ((اسامه )) در آستانه وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) معروف است كه حضرت به مسلمانان دستور داد كه به فرماندهى ((اسامة بن زيد)) براى جنگ با روميان آماده شوند، و به مهاجران و انصار فرمود با اين لشكر حركت كنند.

شايد مى خواست به هنگام رحلتش مسائلى كه در امر خلافت واقع شد

تحقق نيابد و حتى تخلف كنندگان از لشكر اسامه را لعن فرمود، اما با اين حال گروهى از حركت

سر باز زدند به بهانه اينكه در اين شرائط خاص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را تنها نمى گذاريم . <21>

4 - داستان ((قلم و دوات )) در ساعات آخر عمر پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) نيز معروف و تكان دهنده است ، و بهتر اين است كه عين عبارت صحيح مسلم را در اينجا بياوريم :

لما حضر رسول الله و فى البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب فقال النبى (صلى اللّه عليه و آله ) هلم اكتب لكم كتابا لاتضلون بعده ، فقال عمران رسول الله (صلى اللّه عليه و آله ) قد غلب عليه الوجع ! و عندكم القرآن ، حسبنا كتاب الله ! فاختلف اهل البيت ، فاختصموا، فمنهم من يقول قربوا يكتب لكم رسول الله (صلى اللّه عليه و آله ) كتابا لن تضلوا بعده ، و منهم من يقول ما قال عمر، فلما اكثروا اللغو و الاختلاف عند رسول الله (صلى اللّه عليه و آله ) قال رسول الله قوموا!:

((هنگامى كه وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نزديك شد گروهى در خانه نزد او بودند از جمله عمر بن خطاب ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود)): نامه اى بياوريد تا براى شما مطلبى بنويسم كه هرگز بعد از آن گمراه نشويد، عمر گفت : بيمارى بر پيامبر غلبه كرده ! (و العياذ بالله سخنان ناموزون مى گويد!) قرآن نزد شما است ، و همين كتاب الهى ما را كافى است !!

در اين هنگام در ميان حاضران در خانه اختلاف افتاد، بعضى گفتند بياوريد تا پيامبر نامه خود را

بنويسد، تا هرگز گمراه نشويد، در حالى كه بعضى ديگر سخن عمر را تكرار مى كردند! هنگامى كه سخنان ناموزون

و اختلاف بالا گرفت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود برخيزيد و از من دور شويد!. <22>

قابل توجه اينكه عين اين حديث را با مختصر تفاوتى بخارى نيز در صحيح خود آورده است . <23>

اين ماجرا از حوادث مهم تاريخ اسلام است كه نياز به تحليل فراوان دارد، و اينجا جاى شرح آن نيست ، ولى به هر حال يكى از روشنترين موارد تخلف از دستور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و مخالفت با آيه مورد بحث (يا ايها الذين لاتقدموا بين يدى الله و رسوله ) محسوب مى شود.

مساءله مهم اينجا است كه رعايت اين انضباط الهى و اسلامى نياز به روح تسليم كامل و پذيرش رهبرى در تمام شؤ ن زندگى و ايمان محكم به مقام شامخ رهبر دارد. براى نخستين آيه مورد بحث دو شاءن نزول در تفاسير آمده است كه بعضى مانند طبرسى در ((مجمع البيان )) هر دو را ذكر كرده اند، و بعضى مانند ((قرطبى )) و ((نور الثقلين )) و ((فى ظلال القرآن )) تنها به يكى اكتفا كرده اند.

نخستين شاءن نزولى كه غالب مفسران آن را ذكر كرده اند اين است كه آيه يا ايها الذين آمنوا ان جائكم …درباره ((وليد بن عقبه )) نازل شده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) او را براى جمع آورى زكات از قبيله ((بنى المصطلق )) اعزام داشت ، هنگامى كه اهل قبيله با خبر شدند كه نماينده رسول الله (صلى اللّه

عليه و آله ) مى آيد با خوشحالى به استقبال او شتافتند، ولى از آنجا كه ميان آنها و ((وليد)) در جاهليت خصومت شديدى بود تصور كرد آنها به قصد كشتنش آمده اند.

خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بازگشت (بى آنكه تحقيقى در مورد اين گمان كرده باشد) و عرض كرد: آنها از پرداخت زكات خوددارى كردند! (و مى دانيم امتناع از پرداخت زكات يكنوع قيام بر ضد حكومت اسلامى تلقى مى شد، بنابراين مدعى بود آنها مرتد شده اند!).

پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) سخت خشمگين شد، و تصميم گرفت با آنها پيكار كند، آيه فوق نازل شد (و به مسلمانان دستور داد كه هرگاه فاسقى خبرى آورد درباره آن تحقيق كنيد). <24>

بعضى نيز بر آن افزوده اند كه بعد از اخبار ((وليد)) درباره ارتداد قبيله ((بنى المصطلق )) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به خالد بن وليد بن مغيره دستور داد به سراغ قبيله ((بنى المصطلق )) رود، ولى فرمود شتابزده كارى انجام مده .

((خالد)) شبانه به نزديكى قبيله رسيد، و ماموران اطلاعاتى خود را براى

تحقيق فرستاد، آنها خبر آوردند كه بنى المصطلق به اسلام كاملا وفا دارند، و صداى اذان و نماز آنها را با گوش خود شنيده اند، صبحگاهان ((خالد)) شخصا به سراغ آنها آمد، و صدق گفتار مخبرين را ملاحظه كرد، خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بازگشت و ماجرا را به عرض رسانيد، در اين هنگام آيه فوق نازل شد و به دنبال آن پيامبر مى فرمود: التانى من الله ، و العجلة من الشيطان !:

درنگ كردن و تحقيق

از سوى خدا است و عجله از شيطان است !. <25>

شان نزول ديگرى كه فقط بعضى از مفسران به آن اشاره كرده اند اين است كه آيه در مورد ((ماريه )) همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) (مادر ابراهيم ) نازل شد، زيرا خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) عرض كردند كه او پسر عموئى دارد كه گاه و بيگاه به سراغش مى آيد (و روابط نامشروعى در ميان است ) پيامبر على (عليه السلام ) را فراخواند فرمود: برادرم ! اين شمشير را بگير اگر او را نزد ((ماريه )) يافتى به قتل برسان .

امير مؤ منان على (عليه السلام ) عرض كرد: اى رسول خدا! من مامورم كه مانند ((سكه تفتيده )) <26> دستور شما را پياده كنم ، يا اينكه شخص حاضر چيزى مى بيند كه غائب نمى بيند؟ (با تحقيق بيشتر انجام وظيفه كنم ).

فرمود: نه ! بر اساس اينكه حاضر چيزى مى بيند كه غائب نمى بيند عمل كن .

على (عليه السلام ) مى فرمايد: شمشير را به كمر بستم و به سراغ او آمدم ، ديدم نزد ماريه است شمشير را كشيدم او فرار كرد و از نخلى بالا رفت ، و سپس خود را از بالا به زير افكند، در اين هنگام پيراهن او بالا رفت و معلوم شد اصلا عضو جنسى ندارد، خدمت پيامبر آمدم و ماجرا را شرح دادم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود خدا را شكر كه بدى و آلودگى و اتهام را از دامان ما دور مى كند. <27>

به اخبار فاسقان اعتنا نكنيد!

در آيات گذشته

سخن از وظائف مسلمانان در برابر رهبر و پيشوايشان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بود، و دو دستور مهم در آن آمده بود: نخست پيشى نگرفتن بر خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و ديگر رعايت ادب به هنگام سخن گفتن و صدا زدن در محضر او.

آيات مورد بحث ادامه وظائف امت در برابر اين رهبر بزرگ است و مى گويد هنگامى كه اخبارى را خدمت او مى آورند بايد از روى تحقيق باشد، و اگر شخص فاسقى خبر از چيزى داد بدون تحقيق نپذيرند، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را براى پذيرش آن تحت فشار قرار ندهند.

نخست مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد درباره آن تحقيق كنيد: (يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنبا فتبينوا).

سپس به علت آن اشاره كرده مى افزايد: ((مبادا در صورت عمل كردن

بدون تحقيق به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد، و از كرده خود پشيمان شويد))! (ان تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا على مافعلتم نادمين ).

همانگونه كه اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به گفته ((وليد بن عقبه )) عمل مى فرمود و با طايفه ((بنى المصطلق )) به عنوان يك قوم مرتد پيكار مى كرد فاجعه و مصيبت دردناكى به بار مى آمد.

از لحن آيه بعد چنين استفاده مى شود كه جمعى اصرار بر اين پيكار داشتند قرآن مى گويد: اين كار شايسته شما نيست ، اين عين جهالت و نادانى است و سرانجامش ندامت و پشيمانى خواهد بود.

جمعى از علماى علم اصول براى حجيت خبر واحد به اين

آيه استدلال كرده اند، چرا كه آيه مى گويد: تحقيق و تبين در خبر ((فاسق )) لازم است ، و مفهوم آن اين است كه اگر شخص ((عادل )) خبرى دهد بدون تحقيق مى توان پذيرفت .

ولى به اين استدلال اشكالات فراوانى كرده اند كه از همه مهمتر دو ايراد است ، بقيه اهميت چندانى ندارد: نخست اينكه استدلال فوق متوقف بر قبول ((حجيت مفهوم وصف )) است در حالى كه معروف اين است كه مفهوم وصف حجت نيست . <28>

ديگر اينكه علتى كه در ذيل آيه آمده است آنچنان گسترده است كه خبر ((عادل )) و ((فاسق )) هر دو را شامل مى شود، زيرا عمل به خبر ظنى هر چه باشد احتمال پشيمانى و ندامت دارد.

و اما اين هر دو اشكال قابل حل است ، زيرا مفهوم وصف و هر قيد ديگر

در مواردى كه به اصطلاح منظور بيان قيود يك مساءله و مقام احتراز است حجت مى باشد و ذكر اين قيد (قيد فاسق ) در آيه فوق طبق ظهور عرفى هيچ فايده قابل ملاحظه اى جز بيان حجيت خبر عادل ندارد.

و اما در مورد تعليلى كه ذيل آيه آمده است ظاهر اين است كه هر گونه عمل به ادله ظنيه را شامل نمى شود، بلكه ناظر به مواردى است كه در آنجا عمل ، عمل جاهلانه يا سفيهانه و ابلهانه است ، چرا كه در آيه روى عنوان ((جهالت )) تكيه شده ، و مى دانيم غالب ادلهاى كه تمام عقلاى جهان در مسائل روزمره زندگى روى آن تكيه مى كنند دلائل ظنى است (از قبيل ظواهر الفاظ، قول شاهد، قول

اهل خبره ، قول ذو اليد و مانند اينها).

معلوم است كه هيچيك از اينها جاهلانه و سفيهانه شمرده نمى شود، و اگر احيانا مطابق با واقع نباشد مساءله ندامت نيز در آن مطرح نيست چون يك راه عمومى و همگانى است .

به هر حال به عقيده ما اين آيه از آيات محكمى است كه دلالت بر ((حجيت خبر واحد)) حتى در ((موضوعات )) دارد، و در اين زمينه بحثه اى فراوانى است كه اينجا جاى شرح آن نيست .

بعلاوه نمى توان انكار كرد كه مساءله اعتماد بر اخبار موثق اساس تاريخ و زندگى بشر را تشكيل مى دهد، به طورى كه اگر مساءله حجيت خبر عادل يا موثق از جوامع انسانى حذف شود بسيارى از ميراثهاى علمى گذشته ، و اطلاعات مربوط به جوامع بشرى ، و حتى مسائل زيادى از آنچه امروز در جامعه خود با آن سر و كار داريم به كلى حذف خواهد شد، و نه تنها انسان به عقب باز مى گردد، بلكه گردش چرخهاى زندگى فعلى او نيز متوقف خواهد شد.

لذا اجماع همه عقلا بر حجيت آن است و شارع مقدس نيز آن را ((قولا)) و ((عملا)) امضا فرموده است .

ولى به همان اندازه كه حجيت خبر واحد ثقه به زندگى سامان مى بخشد، تكيه بر اخبار غير موثق بسيار خطرناك ، و موجب از هم پاشيدگى نظام جامعه ها است ، مصائب فراوانى به بار مى آورد، حيثيت و حقوق اشخاص را به خطر مى اندازد، و انسان را به بيراهه و انحراف مى كشاند، و به تعبير جالب قرآن در آيه مورد بحث سرانجام مايه ندامت و پشيمانى

خواهد بود.

اين نكته نيز قابل توجه است كه ساختن خبرهاى دروغين و تكيه بر اخبار غير موثق يكى از حربه هاى قديمى نظامهاى جبار و استعمارى است كه به وسيله آن جو كاذبى ايجاد كرده ، و با فريب و اغفال مردم ناآگاه آنها را گمراه مى سازند، و سرمايه هاى آنها را به تاراج مى برند.

اگر مسلمانان دقيقا به همين دستور الهى كه در اين آيه وارد شده عمل كنند و خبرهاى فاسقين را بدون تحقيق و تبين نپذيرند از اين بلاهاى بزرگ مصون خواهند ماند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه مساءله مهم وثوق و اعتماد به خود خبر است ، منتها گاهى اين وثوق از ناحيه اعتماد به ((شخص خبر دهنده )) حاصل مى شود، و گاه از قرائن ديگرى از بيرون ، لذا در پارهاى از موارد با اينكه گوينده خبر فاسق است ما به خبر او اطمينان پيدا مى كنيم .

بنابراين اين وثوق و اعتماد از هر راهى حاصل شود، خواه از طريق عدالت و تقوا و صداقت گوينده باشد، و يا از قرائن خارجى ، براى ما معتبر است ، و سيره عقلا كه مورد امضاى شرع اسلام قرار گرفته ، نيز بر همين اساس است .

به همين دليل در فقه اسلامى مى بينيم بسيارى از اخبارى كه سند آنها ضعيف است ، به خاطر اينكه مورد ((عمل مشهور)) قرار گرفته ، و آنها از روى قرائنى به صحت خبر واقف شده اند معيار عمل قرار مى گيرد، و بر طبق آن فتوا مى دهند.

به عكس گاه اخبارى نقل شده كه گوينده آن شخص معتبرى است ولى قرائنى از

خارج ما را نسبت به آن خبر بدبين مى سازد، اينجاست كه چارهاى از رها كردن آن نداريم ، هر چند گوينده آن شخص عادل و معتبرى است .

بنابراين معيار در همه جا اعتماد به خود ((خبر)) است ، هر چند عدالت و صداقت راوى غالبا وسيله اى است براى اين اعتماد اما يك قانون كلى نيست (دقت كنيد).

در آيه بعد براى تاءكيد مطلب مهمى كه در آيه گذشته آمده ، مى افزايد: ((بدانيد رسول الله در ميان شماست ، هر گاه در بسيارى از امور از شما اطاعت كند به مشقت خواهيد افتاد)) (و اعلموا ان فيكم رسول الله لو يطيعكم فى كثير من الامر لعنتم ). <29>

اين جمله چنانكه جمعى از مفسران هم گفته اند نشان مى دهد كه بعد از خبر ((وليد)) از مرتد شدن طايفه ((بنى المصطلق )) جمعى از مسلمانان ساده دل و ظاهر بين به پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) فشار مى آورند كه بر ضد طايفه مزبور اقدام به جنگ كند. قرآن مى گويد: از خوشبختى شما اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در ميان شما است ، و رابطه با او عالم وحى بر قرار است ، و هر گاه خط و خطوط انحرافى در ميان شما پيدا شود از اين طريق شما را آگاه مى سازد.

ولى او رهبر است انتظار نداشته باشيد كه از شما اطاعت كند، و دستور بگيرد، او نسبت به شما از هر كس مهربانتر است ، براى تحميل افكار

خود به او فشار نياوريد كه اين به زيان شما است .

در دنباله آيه به يكى

ديگر از مواهب بزرگ الهى به مؤ منان اشاره كرده مى فرمايد ((لكن خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده ، و آن را در دلهايتان زينت بخشيده )) (و لكن الله حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم ).

((و به عكس كفر و فسق و گناه را منفور شما قرار داده است )) (و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان ).

در حقيقت اين تعبيرات اشاره لطيفى است به قانون ((لطف )) آنهم ((لطف تكوينى )).

توضيح اينكه : وقتى شخص حكيم كارى را مى خواهد تحقق بخشد زمينههاى آن را از هر نظر فراهم مى سازد، اين اصل در مورد هدايت انسانها نيز كاملا صادق است .

خدا مى خواهد همه انسانها - بى آنكه تحت برنامه جبر قرار گيرند - با ميل و اراده خود راه حق را بپويند، لذا از يكسو ارسال رسل مى كند، و انبيا را با كتابهاى آسمانى مى فرستد، و از سوى ديگر ((ايمان )) را محبوب انسانها قرار مى دهد، آتش عشق حقطلبى و حقجوئى را در درون جانها شعله ور مى سازد، و احساس نفرت و بيزارى از كفر و ظلم و نفاق و گناه را در دلها مى آفريند.

و به اين ترتيب هر انسانى فطرتا خواهان ايمان و پاكى و تقوا است و بيزار از كفر و گناه .

ولى كاملا ممكن است در مراحل بعد اين آب زلالى كه از آسمان خلقت در وجود انسانها ريخته شده ، بر اثر تماس با محيطهاى آلوده ، صفاى خود را از دست دهد، و بوى نفرتانگيز گناه و كفر و عصيان گيرد.

اين موهبت فطرى انسانها را به پيروى

از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و تقدم نيافتن

بر او دعوت مى كند.

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه محتواى اين آيه با مساءله مشورت هرگز منافات ندارد، زيرا هدف از ((شورى )) اين است كه هر كس عقيده خود را بيان كند، ولى نظر نهائى با شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) است ، چنانكه از آيه شورى نيز همين استفاده مى شود.

به تعبير ديگر: شورى مطلبى است ، و تحميل فكر و عقيده كردن مطلب ديگر، آيه مورد بحث تحميل فكر را نفى مى كند نه مشورت را.

در اينكه منظور از ((فسوق )) در آيه فوق چيست ؟ بعضى آن را تفسير به كذب و دروغ كرده اند، ولى با توجه به گسترش مفهوم لغوى آن ، و عدم وجود قيد در آيه ، هر گونه گناه و خروج از طاعت را شامل مى گردد، بنابراين تعبير به ((عصيان )) بعد از آن به عنوان تاءكيد است ، همانگونه كه جمله ((زينه فى قلوبكم )) (آن را در دل شما زينت داده ) تاءكيدى است بر جمله حبب اليكم الايمان (ايمان را محبوب شما قرار داد).

بعضى ((فسوق )) را اشاره به ((گناهان كبيره )) مى دانند، در حالى كه عصيان را اعم دانسته اند، ولى اين تفاوت نيز دليلى ندارد.

به هر حال ، در پايان آيه به صورت يك قاعده كلى و عمومى مى فرمايد: ((كسانى كه واجد اين صفاتند (ايمان در نظرشان محبوب و مزين ، و كفر و فسق و عصيان در نظرشان منفور است ) هدايت يافتگانند)) (اولئك هم الراشدون ).

يعنى اگر اين

موهبت الهى (عشق به ايمان و نفرت از كفر و گناه ) را حفظ كنيد، و اين پاكى و صفاى فطرت را آلوده نسازيد، رشد و هدايت بيشك در انتظار شماست .

قابل توجه اينكه : جمله هاى قبل به صورت خطاب به مؤ منين بود، اما اين جمله از آنها به صورت غايب ياد مى كند، اين تفاوت تعبير ظاهرا براى اين

است كه نشان دهد اين حكم اختصاص به ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) ندارد، بلكه يك قانون همگانى است كه هر كس در هر عصر و زمان صفاى فطرت خويش را حفظ كند اهل نجات و هدايت است .

آخرين آيه مورد بحث اين حقيقت را روشن مى سازد كه اين محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان از مواهب بزرگ الهى بر بشر است .

مى فرمايد ((اين فضلى است از ناحيه خداوند، و نعمتى است كه بر شما ارزانى داشته ، و خداوند دانا و حكيم است )) (فضلا من الله و نعمة و الله عليم حكيم ). <30>

آگاهى و حكمت او ايجاب مى كند كه عوامل رشد و سعادت را در شما بى افريند، و آن را با دعوت انبيا هماهنگ و تكميل سازد، و سرانجام شما را به سر منزل مقصود برساند.

ظاهر اين است كه ((فضل )) و ((نعمت )) هر دو اشاره به يك واقعيت است ، و آن مواهبى است كه از ناحيه خداوند به بندگان اعطا مى شود، منتها فضل از اين نظر بر آن اطلاق مى شود كه خدا به آن نياز ندارد، و نعمت از اين نظر كه بندگان به آن محتاجند،

بنابراين به منزله دو روى يك سكه اند.

بدون شك علم خداوند به نياز بندگان ، و حكمت او در زمينه تكامل و پرورش مخلوقات ، ايجاب مى كند كه اين نعمتهاى بزرگ معنوى ، يعنى

محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان را به آنها مرحمت كند.

((هدايت الهى )) و ((آزادى اراده ))

آيات فوق ترسيم روشنى از ديدگاه اسلام در زمينه مساءله ((جبر و اختيار)) و ((هدايت و اضلال )) است ، زيرا اين نكته را به خوبى آشكار مى كند كه كار خداوند فراهم آوردن زمينه هاى رشد و هدايت است .

از يكسو ((رسول الله )) (صلى اللّه عليه و آله ) را در ميان مردم قرار مى دهد، و قرآن كه برنامه هدايت و نور است نازل مى كند، و از سوى ديگر ((عشق به ايمان )) و ((تنفر و بيزارى از كفر و عصيان )) را به عنوان زمينه سازى در درون جانها قرار مى دهد ولى سرانجام تصميم گيرى را به خود آنها واگذار كرده ، و تكاليف را در اين زمينه تشريع مى كند.

طبق آيات فوق عشق به ايمان ، و تنفر از كفر، در دل همه انسانها بدون استثنا وجود دارد، و اگر كسانى اين زمينه ها را ندارند از ناحيه تربيتهاى غلط و اعمال خودشان است ، خدا در دل هيچكس ((حب عصيان )) و ((بغض ايمان )) را نيافريده است .

2 - رهبرى و اطاعت

اين آيات بار ديگر تاءكيد مى كند كه وجود ((رهبر الهى )) براى نمو و رشد يك جمعيت لازم است ، مشروط بر اينكه ((مطاع )) باشد نه ((مطيع )) پيروان خود، فرمان

او را بر ديده گذارند نه اينكه او را براى اجراى مقاصد و افكار

محدود خود تحت فشار قرار دهند.

نه تنها در مورد رهبران الهى اين اصل ثابت است كه در مساءله ((مديريت )) و ((فرماندهى )) همه جا اين امر بايد حكومت كند.

حاكميت اين اصل نه به معنى استبداد رهبران است ، نه ترك شورى ، چنانكه در بالا نيز اشاره شد.

3 - ايمان نوعى ((عشق )) است نه تنها ((درك عقل ))

اين آيات در ضمن اشاره اى است به اين حقيقت كه ايمان نوعى علاقه شديد الهى و معنوى است ، هر چند از استدلالات عقلى ريشه گيرد، و لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه از حضرتش سؤ ال كردند: آيا حب و بغض از ايمان است ؟ در جواب فرمود:

((و هل الايمان الا الحب و البغض ؟! ثم تلا هذه الاية : حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان اولئك هم الراشدون :

آيا ايمان جز حب و بغض چيز ديگرى است ؟! سپس امام (عليه السلام ) به آيه (مورد بحث ) استدلال فرمود كه مى گويد: خداوند ايمان را محبوب شما قرار داد، و آنرا در دلهايتان تزيين كرد، و كفر و فسق و عصيان را منفور شما ساخت و كسانى كه چنين باشند هدايت يافتگانند)). <31>

در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) چنين آمده است :

و هل الدين الا الحب ؟!: ((آيا دين چيزى جز محبت است ))؟! سپس به چند آيه از قرآن مجيد از جمله آيه مورد بحث استدلال فرمود،

و در پايان اضافه

كرد:

الدين هو الحب ، و الحب هو الدين : ((دين محبت است و محبت دين است ))!. <32>

ولى بدون شك اين محبت - چنانكه گفتيم - بايد از ريشه هاى استدلالى و منطقى نيز سيراب گردد و بارور شود. در شاءن نزول اين آيات آمده است كه ميان دو قبيله ((اوس )) و ((خزرج )) (دو قبيله معروف مدينه ) اختلافى افتاد، و همان سبب شد كه گروهى از آن

دو به جان هم بيفتند و با چوب و كفش يكديگر را بزنند! (آيه فوق نازل شد و راه برخورد با چنين حوادثى را به مسلمانان آموخت ). <33>

بعضى ديگر گفته اند: دو نفر از ((انصار)) با هم خصومت و اختلافى پيدا كرده بودند، يكى از آنها به ديگرى گفت : من حقم را به زور از تو خواهم گرفت ، زيرا جمعيت قبيله من زياد است ! و ديگرى گفت : براى داورى نزد رسول الله (صلى اللّه عليه و آله ) مى رويم . نفر اول نپذيرفت ، و كار اختلاف بالا گرفت ، و گروهى از دو قبيله با دست و كفش و حتى شمشير به يكديگر حمله كردند آيات فوق نازل شد (و وظيفه مسلمانان را در برابر اينگونه اختلافات روشن ساخت ). <34>

مؤ منان برادر يكديگرند

قرآن در اينجا به عنوان يك قانون كلى و عمومى براى هميشه و همه جا مى گويد: ((هرگاه دو گروه از مؤ منان با هم به نزاع و جنگ پردازند در ميان آنها صلح برقرار سازيد)) (و ان طائفتان من المؤ منين اقتتلوا فاصلحوا بينهما). <35>

درست است كه ((اقتتلوا)) از

ماده ((قتال )) به معنى جنگ است ، ولى در اينجا قرائن گواهى مى دهد كه هرگونه نزاع و درگيرى را شامل مى شود، هر چند به مرحله جنگ و نبرد نيز نرسد، بعضى از شاءن نزولها كه براى آيه نقل شده بود نيز اين معنى را تاءييد مى كند.

بلكه مى توان گفت اگر زمينه هاى درگيرى و نزاع فراهم شود فى المثل مشاجرات لفظى و كشمكشهائى كه مقدمه نزاعهاى خونين است واقع گردد اقدام به اصلاح طبق اين آيه لازم است ، زيرا اين معنى را از آيه فوق از طريق القاء خصوصيت مى توان استفاده كرد.

به هر حال ، اين يك وظيفه حتمى براى همه مسلمانان است كه از نزاع و درگيرى و خونريزى ميان مسلمين جلوگيرى كنند، و براى خود در اين زمينه مسؤ ليت قائل باشند، نه به صورت تماشاچى مانند بعضى بيخبران بى تفاوت از كنار اين صحنه ها بگذرند.

اين نخستين وظيفه مؤ منان در برخورد با اين صحنه ها است .

سپس وظيفه دوم را چنين بيان مى كند: ((و اگر يكى از اين دو گروه بر ديگرى تجاوز و ستم ، و تسليم پيشنهاد صلح نشد، شما موظفيد با طايفه باغى و ظالم پيكار كنيد، تا به فرمان خدا بازگردد و گردن نهد)) (فان بغت احداهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر الله ).

بديهى است كه اگر خون طائفه باغى و ظالم در اين ميان ريخته شود بر گردن خود او است ، و به اصطلاح خونشان هدر است ، هر چند مسلمانند، زيرا فرض بر اين است كه نزاع در ميان دو طائفه از

مؤ منين روى داده است .

به اين ترتيب ، اسلام جلوگيرى از ظلم و ستم را هر چند به قيمت جنگ با ظالم تمام شود لازم شمرده و بهاى اجراى عدالت را از خون مسلمانان نيز بالاتر دانسته است ، و اين در صورتى است كه مساءله از طرق مسالمت آميز حل نشود.

سپس به بيان سومين دستور پرداخته ، مى گويد: ((و اگر طايفه ظالم تسليم حكم خدا شود و زمينه صلح فراهم گردد در ميان آن دو طبق اصول عدالت صلح برقرار سازيد)) (فان فائت فاصلحوا بينهما بالعدل ).

يعنى تنها به درهم شكستن قدرت طايفه ظالم قناعت نكند، بلكه اين پيكار بايد زمينه ساز صلح باشد، و مقدمه اى براى ريشه كن كردن عوامل نزاع و درگيرى و گرنه با گذشتن زمان كوتاه يا طولانى بار ديگر كه ظالم در خود احساس توانائى كند برمى خيزد و نزاع را از سر مى گيرد.

بعضى از مفسران از تعبير ((بالعدل )) استفاده كرده اند كه اگر در ميان اين دو گروه حقى پايمال شده ، يا خونى ريخته شده كه منشاء درگيرى و نزاع گشته است ، بايد آنهم اصلاح شود، و گرنه ((اصلاح بالعدل )) نخواهد بود. <36>

و از آنجا كه تمايلات گروهى گاهى افراد را به هنگام قضاوت و داورى به سوى يكى از دو طايفه متخاصم متمايل مى سازد، و بى طرفى داوران را نقض مى كند قرآن در چهارمين و آخرين دستور به مسلمانان هشدار داده كه : ((قسط و عدل و نفى هرگونه تبعيض را رعايت كنيد كه خداوند عدالت پيشه گان را دوست دارد)) (و اقسطوا ان الله يحب

المقسطين ). <37>

در آيه بعد براى تاءكيد اين امر و بيان علت آن مى افزايد:

((مؤ منان برادر يكديگرند، بنابراين در ميان دو برادر خود، صلح را بر قرار كنيد)) (انما المؤ منون اخوة فاصلحوا بين اخويكم ).

همان اندازه كه براى ايجاد صلح در ميان دو برادر نسبى تلاش و كوشش مى كنيد بايد در ميان مؤ منان متخاصم نيز براى برقرارى صلح به طور جدى و قاطع وارد عمل شويد.

چه تعبير جالب و گيرائى ؟ كه همه مؤ منان برادر يكديگرند و نزاع و درگيرى ميان آنها را درگيرى ميان برادران ناميده كه بايد به زودى جاى خود را به صلح و صفا بدهد.

و از آنجا كه در بسيارى از اوقات ((روابط)) در اين گونه مسائل جانشين ((ضوابط)) مى شود، بار ديگر هشدار داده و در پايان آيه مى افزايد: ((تقواى الهى پيشه كنيد تا مشمول رحمت او شويد)) (و اتقوا الله لعلكم ترحمون ).

و به اين ترتيب يكى از مهمترين مسؤ ليتهاى اجتماعى مسلمانان در برابر يكديگر و در اجراى عدالت اجتماعى با تمام ابعادش روشن مى شود.

1 - شرايط قتالاهل بغى (بغاة )

در فقه اسلامى در كتاب جهاد بحثى تحت عنوان قتال اهل البغى مطرح است كه منظور از آن ستمگرانى است كه بر ضد امام عادل و پيشواى راستين مسلمين قيام مى كنند، و براى آنها احكام فراوانى است كه در آن باب آمده است .

ولى بحثى كه در آيه فوق مطرح است مطلب ديگرى است و آن نزاع و كشمكشهائى است كه در ميان دو گروه از مؤ منان رخ مى دهد، و در آن نه قيام بر ضد

امام معصومى است ، و نه قيام بر ضد حكومت صالح اسلامى ، هر چند بعضى از فقها يا مفسران خواسته اند از اين آيه در مساءله سابق نيز استفاده كنند

ولى به گفته ((فاضل مقداد)) در ((كنز العرفان )) اين استدلال خطا است . <38>

چرا كه قيام بر ضد امام معصوم موجب كفر است در حالى كه نزاع ميان مؤ منان تنها موجب فسق است نه كفر، و لذا قرآن مجيد در آيات فوق هر دو گروه را مؤ من و برادر دينى يكديگر ناميده است ، به اين ترتيب احكام ((اهل بغى )) را نمى توان به اينگونه افراد تعميم داد.

متاءسفانه در فقه بحثى پيرامون احكام اين گروه نيافتيم ، ولى آنچه از آيه فوق به ضميمه قرائن ديگر مخصوصا اشاراتى كه در ابواب امر به معروف و نهى از منكر آمده است مى توان استفاده كرد ((احكام )) زير است :

الف - اصلاح در ميان گروههاى متخاصم مسلمين يك امر واجب كفائى است .

ب - براى تحقق اين امر بايد نخست از مراحل ساده تر شروع كرد و به اصطلاح قاعده ((الاسهل فالاسهل )) را رعايت نمود، ولى چنانچه مفيد واقع نشود مبارزه مسلحانه و جنگ و قتال نيز جائز بلكه لازم است .

ج - خونهاى باغيان و متجاوزان كه در اين راه ريخته مى شود و اموالى از آنها كه از بين مى رود هدر است ، زيرا به حكم شرع و انجام وظيفه واجب واقع شده است ، و اصل در اينگونه موارد عدم ضمان است .

د - در مراحل اصلاح از طريق گفتگو اجازه حاكم شرع لازم نيست ،

اما در مرحله شدت عمل ، مخصوصا آنجا كه منتهى به خونريزى مى شود بدون اجازه حكومت اسلامى و حاكم شرع جائز نيست ، مگر در مواردى كه دسترسى به هيچوجه نباشد كه در اينجا عدول مؤ منين و افراد آگاه تصميم گيرى مى كنند.

ه- در صورتى كه طايفه باغى و ظالم خونى از ((گروه مصلح )) بريزد و يا

اموالى را از بين ببرد به حكم شرع ضامن است ، و در صورت وقوع قتل عمد حكم قصاص جارى است ، و همچنين در مورد خونهائى كه از طايفه مظلوم ريخته شده و اموالى كه تلف گرديده حكم ((ضمان )) و ((قصاص )) ثابت است ، و اينكه از كلمات بعضى استفاده مى شود كه بعد از وقوع صلح طايفه باغى و ظالم در برابر خونها و اموالى كه به هدر رفته مسئوليتى ندارند، چرا كه در آيه مورد بحث به آن اشاره نشده ، درست نيست ، و آيه درصدد بيان همه اين مطلب نمى باشد، بلكه مرجع در اينگونه امور ساير اصول و قواعدى است كه در ابواب قصاص و اتلاف آمده است .

و - چون هدف از اين پيكار و جنگ وادار كردن طايفه ظالم به قبول حق است ، بنابراين در اين جنگ مساءله اسيران جنگى ، و غنائم ، مطرح نخواهد بود، زيرا فرض اين است كه هر دو گروه مسلمانند، ولى اسير كردن موقت براى خاموش ساختن آتش نزاع مانعى ندارد، اما بعد از صلح بلافاصله اسيران بايد آزاد شوند.

ز - گاه مى شود كه هر دو طرف نزاع باغى ، ظالمند، اينها گروهى از قبيله ديگر را كشته

و اموالى را برده اند و آنها نيز همين كار در مورد قبيله اول انجام داده اند، بى آنكه بمقدار لازم براى دفاع قناعت كنند، خواه هر دو به يك مقدار بغى و ستم كنند يا يكى بيشتر و ديگرى كمتر.

البته حكم اين مورد در قرآن مجيد با صراحت نيامده ، ولى حكم آن را مى توان از طريق الغاء خصوصيت از آيه مورد بحث دريافت ، و آن اينكه وظيفه مسلمين اين است كه هر دو را صلح دهند، و اگر تن به صلح ندادند با هر دو پيكار كنند تا به فرمان الهى گردن نهند، و احكامى كه در بالا درباره باغى و متجاوز گفته شد در مورد هر دو جارى است .

در پايان اين سخن باز تاءكيد مى كنيم كه حكم اين باغيان از كسانى كه

قيام بر ضد امام معصوم يا حكومت عادل اسلامى مى كنند جدا است ، و گروه اخير احكام سختتر و شديدترى دارند كه در فقه اسلامى در ((كتاب الجهاد)) آمده است .

2 - اهميت اخوت اسلامى

جمله ((انما المؤ منون اخوة )) كه در آيات فوق آمده است يكى از شعارهاى اساسى و ريشه دار اسلامى است ، شعارى بسيار گيرا، عميق ، مؤ ثر و پرمعنى .

ديگران وقتى مى خواهند زياد اظهار علاقه به هم مسلكان خود كنند از آنان به عنوان ((رفيق )) ياد مى كنند، ولى اسلام سطح پيوند علائق دوستى مسلمين را به قدرى بالا برده كه به صورت نزديكترين پيوند دو انسان با يكديگر آنهم پيوندى براساس مساوات و برابرى ، مطرح مى كند، و آن علاقه دو برادر نسبت به يكديگر است

.

روى اين اصل مهم اسلامى مسلمانان از هر نژاد و هر قبيله ، و داراى هر زبان و هر سن و سال ، با يكديگر احساس عميق برادرى مى كنند، هر چند يكى در شرق جهان زندگى كند، و ديگرى در غرب .

در مراسم ((حج )) كه مسلمين از همه نقاط جهان در آن كانون توحيد جمع مى شوند اين علاقه و پيوند و همبستگى نزديك كاملا محسوس است و صحنه اى است از تحقق عينى اين قانون مهم اسلامى .

به تعبير ديگر اسلام تمام مسلمانها را به حكم يك خانواده مى داند، و همه را خواهر و برادر يكديگر خطاب كرده ، نه تنها در لفظ و در شعار كه در عمل و تعهدهاى متقابل نيز همه خواهر و برادرند.

در روايات اسلامى نيز روى اين مساءله تاءكيد فراوان شده ، و مخصوصا جنبه هاى عملى آن ارائه گرديده است كه به عنوان نمونه چند حديث پر محتواى

زير را از نظر مى گذرانيم :

1 - در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام آمده است : المسلم اخو المسلم ، لا يظلمه ، و لا يخذله ، و لا يسلمه : ((مسلمان برادر مسلمان است ، هرگز به او ستم نمى كند، دست از ياريش بر نمى دارد، و او را در برابر حوادث تنها نمى گذارد)). <39>

2 - در حديث ديگرى از همان حضرت (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شده : مثل الاخوين مثل اليدين يغسل احداهما الاخر: ((دو برادر دينى همانند دو دستند كه هر كدام ديگرى را مى شويد))! (با يكديگر كمال همكارى را دارند و عيوب هم را پاك

مى كنند). <40>

3 - امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: المؤ من اخو المؤ من ، كالجسد الواحد، اذا اشتكى شيئا منه وجد الم ذلك فى سائر جسده ، و ارواحهما من روح واحدة : ((مؤ من برادر مؤ من است ، و همگى به منزله اعضاء يك پيكرند، كه اگر عضوى از آن به درد آيد، ديگر عضوها را نماند قرار، و ارواح همگى آنها از روح واحدى گرفته شده )). <41>

4 - در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام ) مى خوانيم : المؤ من اخو المؤ من عينه و دليله ، لا يخونه ، و لا يظلمه ، و لا يغشه ، و لا يعده عدة فيخلفه : ((مؤ من برادر مؤ من است و به منزله چشم او و راهنماى او است هرگز به او خيانت نمى كند، و ستم روا نمى دارد، با او غش و تقلب نمى كند، و هر وعده اى را به او دهد تخلف نخواهد كرد)). <42>

در منابع حديث معروف اسلامى روايات زيادى در زمينه حق مؤ من بر برادر مسلمانش ، و انواع حقوق مؤ منين بر يكديگر، و ثواب ديدار برادران مؤ من و مصافحه ، و معانقه ، و ياد آنها كردن ، و قلب آنها را مسرور نمودن ، و مخصوصا بر آوردن حاجات مؤ منان و كوشش و تلاش در انجام اين خواسته ها، و زدودن غم از دلها و اطعام ، و پوشاندن لباس و اكرام و احترام آنها وارد شده است كه بخشهاى مهمى از آن را در ((اصول كافى )) در ابواب مختلف

تحت عناوين فوق مى توان مطالعه كرد.

5 - در پايان اين بحث به روايتى اشاره مى كنيم كه از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) درباره حقوق سى گانه مؤ من بر برادر مؤ منش نقل شده كه از جامعترين روايات در اين زمينه است :

قال رسول الله (صلى اللّه عليه و آله ): للمسلم على اخيه ثلاثون حقا، لا برائة له منها الا بالاداء او العفو.

يغفر زلته ، و يرحم عبرته ، و يستر عورته ، و يقيل عثرته ، و يقبل مغدرته ، و يرد غيبة ، و يديم نصيحته ، و يحفظ خلته ، و يرعى ذمته ، و يعود مرضه .

و يشهد ميته ، و يجيب دعوته ، و يقبل هديته ، و يكافا صلته ، و يشكر نعمته و يحسن نصرته ، و يحفظ حليلته ، و يقضى حاجته ، و يشفع مساءلته ، و يسمت عطسته .

و يرشد ضالته ، و يرد سلامه ، و يطيب كلامه ، و يبر انعامه ، و يصدق اقسامه ، و يوالى وليه ، و لا يعاديه ، و ينصره ظالما و مظلوما: فاما نصرته ظالما فيرده عن ظلمه ، و اما نصرته مظلوما فيعينه على اخذ حقه ، و لا يسلمه و لا يخذله ، و يحب له من الخير ما يحب لنفسه ، و يكره له من الشر ما يكره لنفسه

پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: مسلمان بر برادر مسلمانش سى حق دارد كه برائت ذمه از آن حاصل نمى كند مگر به اداى اين حقوق يا عفو كردن برادر

مسلمان او:

لغزشهاى او را ببخشد، در

ناراحتيها نسبت به او مهربان باشد، اسرار او را پنهان دارد، اشتباهات او را جبران كند، عذر او را بپذيرد، در برابر بدگويان از او دفاع كند، همواره خيرخواه او باشد، دوستى او را پاسدارى كند، پيمان او را رعايت كند، در حال مرض از او عبادت كند، در حال مرگ به تشييع او حاضر شود.

دعوت او را اجابت كند، هديه او را بپذيرد، عطاى او را جزا دهد، نعمت او را شكر گويد، در يارى او بكوشد، ناموس او را حفظ كند، حاجت او را برآورد، براى خواسته اش شفاعت كند، و عطسه اش را تحيت گويد.

گمشده اش را راهنمائى كند، سلامش را جواب دهد، گفته او را نيكو شمرد انعام او را خوب قرار دهد، سوگندهايش را تصديق كند، دوستش را دوست دارد و با او دشمنى نكند، در يارى او بكوشد خواه ظالم باشد يا مظلوم : اما يارى او در حالى كه ظالم باشد به اين است كه او را از ظلمش باز دارد، و در حالى كه مظلوم است به اين است كه او را در گرفتن حقش كمك كند.

او را در برابر حوادث تنها نگذارد، آنچه را از نيكيها براى خود دوست دارد براى او دوست بدارد، و آنچه از بديها براى خود نمى خواهد براى او نخواهد. <43>

و به هر حال يكى از حقوق مسلمانان بر يكديگر مساءله يارى كردن و اصلاح ذات البين است به ترتيبى كه در آيات و روايت فوق آمده (در زمينه اصلاح ذات البين بحث ديگرى در جلد هفتم صفحه 83 به بعد ذيل آيه يك سوره انفال داشتيم ). مفسران

براى اين آيات شاءن نزولهاى مختلفى نقل كرده اند، از جمله اينكه :

جمله ((لا يسخر قوم من قوم )) درباره ((ثابت بن قيس )) (خطيب پيامبر صلى اللّه عليه و آله ) نازل شده است كه گوشهايش سنگين بود، و هنگامى كه وارد مسجد مى شد كنار دست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) براى او جائى باز مى كردند، تا سخن حضرت را بشنود روزى وارد مسجد شد در حالى كه مردم از نماز فراغت پيدا كرده ، و جاى خود نشسته بودند، او جمعيت را مى شكافت و مى گفت : جا بدهيد! جا بدهيد! تا به يكى از مسلمانان رسيد، و او گفت همينجا بنشين ! او پشت سرش نشست ، اما خشمگين شد، هنگامى كه هوا روشن گشت ((ثابت )) به آن مرد گفت : كيستى ؟ او نام خود را برد و گفت فلانكس هستم ، ((ثابت )) گفت : فرزند فلان زن ؟! و در اينجا نام مادرش را با لقب زشتى كه در جاهليت مى بردند ياد كرد، آن مرد شرمگين شد و سر خود را بزير انداخت ، آيه نازل شد و مسلمانان را از اين گونه كارهاى زشت نهى كرد.

و گفته اند: ((و لا نساء من نساء)) درباره ((ام سلمه )) نازل گرديد كه بعضى از همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) او را به خاطر لباس مخصوصى كه پوشيده بود، يا به خاطر كوتاهى قدش مسخره كردند، آيه نازل شد و آنها را از اين عمل بازداشت .

و نيز گفته اند جمله ((و لا يغتب بعضكم بعضا)) درباره دو نفر

از اصحاب رسول الله (صلى اللّه عليه و آله ) است كه رفيقشان ((سلمان )) را غيبت كردند، زيرا او را خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرستاده بودند تا غذائى براى آنها بياورد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) سلمان را سراغ ((اسامة بن زيد)) كه مسئول ((بيت المال )) بود فرستاد، ((اسامه )) گفت : الان چيزى ندارم ، آن دو نفر از ((اسامه )) غيبت كردند و گفتند: او بخل ورزيده و درباره ((سلمان )) گفتند: اگر او را به سراغ چاه سميحه (چاه پر آبى بود) بفرستيم آب آن فروكش خواهد كرد! سپس خودشان به راه افتادند تا نزد ((اسامه )) بيايند، و درباره موضوع كار خود تجسس كنند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود من آثار خوردن گوشت در دهان شما مى بينم ، عرض كردند: اى رسول خدا ما امروز مطلقا گوشت نخورده ايم ! فرمود: آرى گوشت ((سلمان )) و ((اسامه )) را مى خورديد، آيه نازل شد و مسلمانان را از غيبت نهى كرد. <44>

استهزاء، بدگمانى ، غيبت ، تجسس ، و القاب زشت ممنوع !

از آنجا كه قرآن مجيد در اين سوره به ساختن جامعه اسلامى بر اساس معيارهاى اخلاقى پرداخته ، پس از بحث درباره وظائف مسلمانان در مورد نزاع و مخاصمه گروههاى مختلف اسلامى در آيات مورد بحث به شرح قسمتى از ريشه هاى اين اختلافات پرداخته تا با قطع آنها اختلافات نيز برچيده شود، و درگيرى و نزاع پايان گيرد.

در هر يك از دو آيه فوق به سه قسمت از امورى كه مى تواند جرقه اى

براى روشن كردن آتش جنگ و اختلاف باشد با تعبيراتى صريح و گويا پرداخته .

نخست مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگرى را استهزاء كند)) (يا ايها الذين آمنوا لا يسخر قوم من قوم ).

چه اينكه ((شايد آنها كه مورد سخريه قرار گرفته اند از اينها بهتر باشند)) (عسى ان يكونوا خيرا منهم ).

((همچنين هيچ گروهى از زنان نبايد زنان ديگرى را مورد سخريه قرار دهند، چرا كه ممكن است آنها از اينها بهتر باشند)) (و لا نساء من نساء عسى ان يكن خيرا منهن ).

در اينجا مخاطب مؤ منانند، اعم از مردان و زنان ، قرآن به همه هشدار مى دهد كه از اين عمل زشت بپرهيزند، چرا كه سرچشمه استهزاء و سخريه همان حس خود برتربينى و كبر و غرور است كه عامل بسيارى از جنگهاى خونين در طول تاريخ بوده .

و اين ((خود برتربينى )) بيشتر از ارزشهاى ظاهرى و مادى سرچشمه مى گيرد مثلا فلان كس خود را از ديگرى ثروتمندتر، زيباتر، يا از قبيله اى سرشناستر مى شمرد، و احيانا اين پندار كه از نظر علم و عبادت و معنويات از فلان جمعيت برتر است او را وادار به سخريه مى كند، در حالى كه معيار ارزش در پيشگاه خداوند تقوا است ، و اين بستگى به پاكى قلب و نيت و تواضع و اخلاق و ادب دارد.

هيچ كس نمى تواند بگويد: من در پيشگاه خدا از فلان كس برترم ، و به همين دليل تحقير ديگران و خود را برتر شمردن يكى از بدترين كارها، و زشترين عيوب اخلاقى است كه

بازتاب آن در تمام زندگى انسانها ممكن است آشكار شود.

سپس در دومين مرحله مى فرمايد: ((و يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد)) (و لا تلمزوا انفسكم ).

((لا تلمزوا)) از ماده ((لمز)) بر وزن (طنز) به معنى عيبجوئى و طعنه زدن است ، و بعضى فرق ميان ((همز)) و ((لمز)) را چنين گفته اند كه ((لمز)) شمردن عيوب افراد است در حضور آنها، و ((همز)) ذكر عيوب در غياب آنها است ، و نيز گفته اند كه ((لمز)) عيبجوئى با چشم و اشاره است ، در حالى كه ((همز)) عيبجوئى با زبان است (شرح بيشتر پيرامون اين موضوع به خواست خدا در تفسير سوره همزه خواهد آمد).

جالب اينكه قرآن در اين آيه با تعبير ((انفسكم )) به وحدت و يكپارچگى مؤ منان اشاره كرده و اعلام مى دارد كه همه مؤ منان به منزله نفس واحدى هستند و اگر از ديگرى عيبجوئى كنيد در واقع از خودتان عيبجوئى كرده ايد!.

و بالاخره در مرحله سوم مى افزايد: ((و يكديگر را با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد)) (و لا تنابزوا بالالقاب ).

بسيارى از افراد بى بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند، و از اين طريق آنها را تحقير كنند، شخصيتشان را بكوبند، و يا احيانا از آنان انتقام گيرند، و يا اگر كسى در سابق كار بدى داشته سپس توبه كرده و كاملا پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كننده وضع سابق باشد بر او بگذارند.

اسلام صريحا از اين عمل زشت نهى مى كند، و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهوم

نامطلوبى دارد و مايه تحقير مسلمانى است ممنوع شمرده .

در حديثى آمده است كه روزى ((صفيه )) دختر ((حيى ابن اخطب )) (همان زن يهودى كه بعد از ماجراى فتح خيبر مسلمان شد و به همسرى پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) در آمد) روزى خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آمد در حالى كه اشك مى ريخت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) از ماجرا پرسيد، گفت : عايشه مرا سرزنش مى كند و مى گويد: ((اى يهودى زاده ))! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: چرا نگفتى پدرم هارون است ، و عمويم

موسى ، و همسرم محمد (صلى اللّه عليه و آله )؟ و در اينجا بود كه اين آيه نازل شد. <45>

به همين جهت در پايان آيه مى افزايد: ((بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان آوردن نام كفر بگذارند)) (بئس الاسم الفسوق بعد الايمان ).

بعضى در تفسير اين جمله احتمال ديگرى داده اند و آن اينكه خداوند مؤ منان را نهى مى كند از اينكه بعد از ايمان به خاطر عيبجوئى مردم نام فسق را بر خود پذيرند.

ولى تفسير اول با توجه به صدر آيه و شاءن نزولى كه ذكر شد مناسبتر به نظر مى رسد.

و در پايان آيه براى تاءكيد بيشتر مى فرمايد: ((و آنها كه توبه نكنند و از اين اعمال دست برندارند ظالم و ستمگرند)) (و من لم يتب فاولئك هم الظالمون ).

چه ظلمى از اين بدتر كه انسان با سخنان نيش دار، و تحقير و عيبجوئى ، قلب مردم با ايمان را كه مركز عشق خدا

است بيازارد، و شخصيت و آبروى آنها را كه سرمايه بزرگ زندگى آنان است از بين ببرد.

گفتيم : در هر يك از دو آيه مورد بحث سه حكم اسلامى در زمينه مسائل اخلاق اجتماعى مطرح شده ، احكام سه گانه آيه اول به ترتيب : عدم سخريه ، و ترك عيبجوئى ، و تنابز به القاب بود، و احكام سه گانه آيه دوم به ترتيب : اجتناب از گمان بد، تجسس و غيبت است .

در اين آيه نخست مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است ))! (يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم ).

منظور از ((كثيرا من الظن )) گمانهاى بد است كه نسبت به گمانهاى

خوب در ميان مردم بيشتر است لذا از آن تعبير به كثير شده و گرنه ((حسن ظن و گمان خير)) نه تنها ممنوع نيست بلكه مستحسن است ، چنانكه قرآن مجيد در آيه 12 سوره نور مى فرمايد: لو لا اذ سمعتموه ظن المؤ منون و المؤ منات بانفسهم خيرا: ((چرا هنگامى كه آن نسبت ناروا را شنيديد مردان و زنان باايمان نسبت به خود (و كسى كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند))؟!

قابل توجه اينكه : نهى از ((كثيرى )) از گمانها شده ، ولى در مقام تعليل مى گويد زيرا ((بعضى )) از گمانها گناه است اين تفاوت تعبير ممكن است از اين جهت باشد كه گمانهاى بد بعضى مطابق واقع است ، و بعضى مخالف واقع ، آنكه مخالف واقع است مسلما گناه است ، و لذا تعبير

به ((ان بعض الظن اثم )) شده است ، بنابراين وجود همين گناه كافى است كه از همه بپرهيزد.

در اينجا اين سؤ ال مطرح مى شود كه گمان بد و خوب غالبا اختيارى نيست ، يعنى بر اثر يك سلسله مقدمات كه از اختيار انسان بيرون است در ذهن منعكس مى شود، بنابراين چگونه مى شود از آن نهى كرد؟!

1 - منظور از اين نهى ، نهى از ترتيب آثار است ، يعنى هر گاه گمان بدى نسبت به مسلمانى در ذهن شما پيدا شد، در عمل كوچكترين اعتنائى به آن نكنيد، طرز رفتار خود را دگرگون نسازيد، و مناسبات خود را با طرف تغيير ندهيد، بنابراين آنچه گناه است ترتيب اثر دادن به گمان بد مى باشد.

لذا در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم : ثلاث فى المؤ من لا يستحسن ، و له منهن مخرج ، فمخرجه من سوءالظن ان لا يحققه : ((سه چيز است كه وجود آن در مؤ من پسنديده نيست ، و راه فرار دارد، از جمله سوءظن است كه راه فرارش اين است كه به آن جامه عمل نپوشاند)). <46>

2 - انسان مى تواند با تفكر روى مسائل مختلفى ، گمان بد را در بسيارى از موارد از خود دور سازد، به اين ترتيب كه در راههاى حمل بر صحت بينديشد و احتمالات صحيحى را كه در مورد آن عمل وجود دارد در ذهن خود مجسم سازد و تدريجا بر گمان بد غلبه كند.

بنابراين گمان بد چيزى نيست كه هميشه از اختيار آدمى بيرون باشد.

لذا در روايات دستور داده شده

كه اعمال برادرت را بر نيكوترين وجه ممكن حمل كن ، تا دليلى برخلاف آن قائم شود، و هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر، مادام كه مى توانى محمل نيكى براى آن بيابى ، قال اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): ضع امر اخيك على احسنه حتى ياتيك ما يقلبك منه . و لا تظنن بكلمة خرجت من اخيك سوء و انت تجدلها فى الخير محملا. <47>

به هر حال اين دستور اسلامى يكى از جامعترين و حساب شده ترين دستورها در زمينه روابط اجتماعى انسانها است ، كه مساءله امنيت را به طور كامل در جامعه تضمين مى كند. كه شرح آن در بحث نكات خواهد آمد.

سپس در دستور بعد مساءله ((نهى از تجسس )) را مطرح كرده ، مى فرمايد: ((و هرگز در كار ديگران تجسس نكنيد)) (و لا تجسسوا).

((تجسس )) و ((تحسس )) هر دو به معنى جستجوگرى است ولى اولى معمولا در امور نامطلوب مى آيد، و دومى غالبا در امر خير، چنانكه يعقوب به فرزندانش دستور مى دهد: يا بنى اذهبوا فتحسسوا من يوسف و اخيه : ((اى فرزندان من ! برويد و از (گمشده من ) يوسف و برادرش جستجو كنيد)) (يوسف - 87).

در حقيقت گمان بد عاملى است براى جستجوگرى ، و جستجوگرى عاملى است براى كشف اسرار و رازهاى نهانى مردم ، و اسلام هرگز اجازه نمى دهد كه رازهاى خصوصى آنها فاش شود.

و به تعبير ديگر اسلام مى خواهد مردم در زندگى خصوصى خود از هر نظر در امنيت باشند. بديهى است اگر اجازه داده شود هر كس به جستجوگرى

درباره ديگران برخيزد حيثيت و آبروى مردم بر باد مى رود، و جهنمى به وجود مى آيد كه همه افراد اجتماع در آن معذب خواهند بود.

البته اين دستور منافاتى با وجود دستگاههاى اطلاعاتى در حكومت اسلامى براى مبارزه با توطئه ها نخواهد داشت ولى اين بدان معنى نيست كه اين دستگاهها حق دارند در زندگى خصوصى مردم جستجوگرى كنند چنانكه به خواست خدا شرح داده خواهد شد.

و بالاخره در سومين و آخرين دستور كه در حقيقت معلول و نتيجه دو برنامه قبل است مى فرمايد: ((هيچكدام از شما ديگرى را غيبت نكند)) (و لا يغتب بعضكم بعضا).

و به اين ترتيب گمان بد سرچشمه تجسس ، و تجسس موجب افشاى عيوب و اسرار پنهانى ، و آگاهى بر اين امور سبب غيبت مى شود كه اسلام از معلول و علت همگى نهى كرده است .

سپس براى اينكه قبح و زشتى اين عمل را كاملا مجسم كند آن را در ضمن يك مثال گويا ريخته ، مى گويد: ((آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد))؟! (ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا).

((به يقين همه شما از اين امر كراهت داريد)) (فكرهتموه ).

آرى آبروى برادر مسلمان همچون گوشت تن او است ، و ريختن اين آبرو به وسيله غيبت و افشاى اسرار پنهانى همچون خوردن گوشت تن او است ،

و تعبير به ((مرده )) به خاطر آن است كه ((غيبت )) در غياب افراد صورت مى گيرد، كه همچون مردگان قادر بر دفاع از خويشتن نيستند.

و اين ناجوانمردانه ترين ستمى است كه ممكن است انسان درباره برادر خود روا دارد.

آرى اين

تشبيه بيانگر زشتى فوق العاده غيبت و گناه عظيم آن است .

در روايات اسلامى - چنانكه خواهد آمد - نيز اهميت فوق العاده اى به مساءله ((غيبت )) داده شده است ، و كمتر گناهى است كه مجازات آن از نظر اسلام تا اين حد سنگين باشد.

و از آنجا كه ممكن است افرادى آلوده به بعضى از اين گناهان سه گانه باشند و با شنيدن اين آيات متنبه شوند، و در صدد جبران بر آيند در پايان آيه راه را به روى آنها گشوده ، مى فرمايد: ((تقواى الهى ، پيشه كنيد و از خدا بترسيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است )) (و اتقوا الله ان الله تواب رحيم ).

نخست بايد روح تقوا و خداترسى زنده شود، و به دنبال آن توبه از گناه صورت گيرد، تا لطف و رحمت الهى شامل حال آنها شود.

1 - امنيت كامل و همه جانبه اجتماعى

دستورهاى ششگانه اى كه در دو آيه فوق مطرح شده (نهى از سخريه ، و عيبجوئى ، و القاب زشت ، و گمان بد، و تجسس ، و غيبت ) هرگاه به طور كامل در يك جامعه پياده شود آبرو و حيثيت افراد جامعه را از هر نظر بيمه مى كند، نه كسى مى تواند به عنوان خود برتربينى ديگران را وسيله تفريح و سخريه قرار دهد، و نه مى تواند زبان به عيبجوئى اين و آن بگشايد، و نه با القاب زشت

حرمت و شخصيت افراد را در هم بشكند.

نه حق دارد حتى گمان بد ببرد، نه در زندگى خصوصى افراد به جستجو پردازد، و نه عيب پنهانى آنها را براى ديگران

فاش كند.

به تعبير ديگر انسان چهار سرمايه دارد كه همه آنها بايد در دژهاى اين قانون قرار گيرد و محفوظ باشد: جان ، و مال ، و ناموس ، و آبرو.

تعبيرات آيات فوق و روايات اسلامى نشان مى دهد كه آبرو و حيثيت افراد همچون مال و جان آنها است ، بلكه از بعضى جهات مهمتر است !

اسلام مى خواهد در جامعه اسلامى امنيت كامل حكمفرما باشد نه تنها مردم در عمل و با دست به يكديگر هجوم نكنند، بلكه از نظر زبان مردم ، و از آن بالاتر از نظر انديشه و فكر آنان نيز در امان باشند، و هر كس احساس كند كه ديگرى حتى در منطقه افكار خود تيرهاى تهمت را به سوى او نشانه گيرى نمى كند، و اين امنيتى است در بالاترين سطح كه جز در يك جامعه مذهبى و مؤ من امكان پذير نيست .

پيغمبر گرامى (صلى اللّه عليه و آله ) در حديثى مى فرمايد: ان الله حرم من المسلم دمه و ماله و عرضه ، و ان يظن به السؤ : ((خداوند خون و مال و آبروى مسلمان را بر ديگران حرام كرده ، و همچنين گمان بد درباره او بردن )). <48>

گمان بد نه تنها به طرف مقابل و حيثيت او لطمه وارد مى كند، بلكه براى صاحب آن نيز بلائى است بزرگ زيرا سبب مى شود كه او را از همكارى با مردم و تعاون اجتماعى بركنار كند، و دنيائى وحشتناك آكنده از غربت و انزوا فراهم سازد، چنانكه در حديثى از اءمير مؤ منان على (عليه السلام ) آمده است : من

لم يحسن ظنه استوحش من كل احد: ((كسى كه گمان بد داشته باشد

از همه كس مى ترسد و وحشت دارد))!. <49>

به تعبير ديگر: چيزى كه زندگى انسان را از حيوانات جدا مى كند، و به آن رونق و حركت و تكامل مى بخشد، روح تعاون و همكارى دسته جمعى است ، و اين در صورتى امكان پذير است كه اعتماد و خوشبينى بر مردم حاكم باشد، در حالى كه سوءظن پايه هاى اين اعتماد را در هم مى كوبد، پيوندهاى تعاون را از بين مى برد و روح اجتماعى را تضعيف مى كند.

نه تنها سوءظن كه مساءله تجسس و غيبت نيز چنين است .

افراد بدبين از همه چيز مى ترسند، و از همه كس وحشت دارند، و نگرانى جانكاهى دائما بر روح آنها مستولى است ، نه مى توانند يار و مونسى غمخوار پيدا كنند، و نه شريك و همكارى براى فعاليتهاى اجتماعى ، و نه يار و ياورى براى روز درماندگى .

توجه به اين نكته نيز لازم است كه منظور از ((ظن )) در اينجا گمانهاى بى دليل است بنابراين در مواردى كه گمان متكى به دليل يعنى ظن معتبر باشد از اين حكم مستثنى است مانند گمانى كه از شهادت دو نفر عادل حاصل مى شود.

2 - تجسس نكنيد!

ديديم قرآن با صراحت تمام تجسس را در آيه فوق منع نموده ، و از آنجا كه هيچگونه قيد و شرطى براى آن قائل نشده نشان مى دهد كه جستجوگرى در كار ديگران و تلاش براى افشاى اسرار آنها گناه است ، ولى البته قرائنى كه در داخل و خارج آيه است نشان مى

دهد كه اين حكم مربوط به زندگى شخصى و خصوصى افراد است ، و در زندگى اجتماعى تا آنجا كه تاءثيرى در سرنوشت جامعه نداشته باشد نيز اين حكم صادق است .

اما روشن است آنجا كه ارتباطى با سرنوشت ديگران و كيان جامعه پيدا مى كند مساءله شكل ديگرى به خود مى گيرد، لذا شخص پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) ماءمورانى براى جمع آورى اطلاعات قرار داده بود كه از آنها بعنوان ((عيون )) تعبير مى شود، تا آنچه را ارتباط با سرنوشت جامعه اسلامى در داخل و خارج داشت براى او گردآورى كنند.

و نيز به همين دليل حكومت اسلامى مى تواند ماءموران اطلاعاتى داشته باشد، يا سازمان گسترده اى براى گردآورى اطلاعات تاءسيس كند، و آنجا كه بيم توطئه بر ضد جامعه ، و يا به خطر انداختن امنيت و حكومت اسلامى مى رود به تجسس برخيزند، و حتى در داخل زندگى خصوصى افراد جستجوگرى كنند.

ولى اين امر هرگز نبايد بهانه اى براى شكستن حرمت اين قانون اصيل اسلامى شود، و افرادى به بهانه مساءله توطئه و اخلال به امنيت به خود اجازه دهند كه به زندگى خصوصى مردم يورش برند، نامه هاى آنها را باز كنند، تلفنها را كنترل نمايند و وقت و بى وقت به خانه آنها هجوم آورند.

خلاصه اينكه مرز ميان تجسس و به دست آوردن اطلاعات لازم براى حفظ امنيت جامعه بسيار دقيق و ظريف است ، و مسئولين اداره امور اجتماع بايد دقيقا مراقب اين مرز باشند، تا حرمت اسرار انسانها حفظ شود، و هم امنيت جامعه و حكومت اسلامى به خطر نيفتد.

3 - غيبت از بزرگترين

گناهان است

گفتيم سرمايه بزرگ انسان در زندگى حيثيت و آبرو و شخصيت او است ، و هر چيز آن را به خطر بيندازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد، بلكه گاه ترور شخصيت از ترور شخص مهمتر محسوب مى شود، و اينجا

است كه گاه گناه آن از قتل نفس نيز سنگين تر است .

يكى از فلسفه هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايه بزرگ بر باد نرود، و حرمت اشخاص در هم نشكند، و حيثيت آنها را لكه دار نسازد، و اين مطلبى است كه اسلام آن را بااهميت بسيار تلقى مى كند.

نكته ديگر اينكه ((غيبت )) ((بد بينى )) مى آفريند، پيوندهاى اجتماعى را سست مى كند، سرمايه اعتماد را از بين مى برد، و پايه هاى تعاون و همكارى را متزلزل مى سازد.

مى دانيم اسلام براى مساءله وحدت و يكپارچگى جامعه اسلامى و انسجام و استحكام آن اهميت فوق العاده اى قائل شده است ، هر چيز اين وحدت را تحكيم كند مورد علاقه اسلام است ، و هر چيز آن را تضعيف نمايد منفور است ، و غيبت يكى از عوامل مهم تضعيف است .

از اينها گذشته ((غيبت )) بذر كينه و عداوت را در دلها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاعهاى خونين و قتل و كشتار مى گردد.

خلاصه اين كه اگر در اسلام غيبت به عنوان يكى از بزرگترين گناهان كبيره شمرده شده به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است .

در روايات اسلامى تعبيراتى بسيار تكان دهنده در اين زمينه ديده مى شود، كه نمونه اى از آن را ذيلا مى آوريم :

پيغمبر

گرامى اسلام فرمود: ان الدرهم يصيبه الرجل من الربا اعظم عند الله فى الخطيئة من ست و ثلاثين زنية ، يزنيها الرجل ! و اربى الربا عرض الرجل المسلم !:

((درهمى كه انسان از ربا به دست مى آورد گناهش نزد خدا از سى و شش زنا بزرگتر است ! و از هر ربا بالاتر آبروى مسلمان است ))!. <50>

اين مقايسه به خاطر آن است كه ((زنا)) هر اندازه قبيح و زشت است جنبه ((حق الله )) دارد، ولى رباخوارى ، و از آن بدتر ريختن آبروى مردم از طريق غيبت ، يا غير آن ، جنبه ((حق الناس )) دارد.

در حديث ديگرى آمده است : روزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) با صداى بلند خطبه خواند و فرياد زد: يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤ من بقلبه ! لا تغتابوا المسلمين ، و لا تتبعوا عوراتهم ، فانه من تتبع عورة اخيه تتبع الله عورته ، و من تتبع الله عورته يفضحه فى جوف بيته !؟

((اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد و نه با قلب ! غيبت مسلمانان نكنيد، و از عيوب پنهانى آنها جستجو ننمائيد، زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كند خداوند اسرار او را فاش مى سازد، و در دل خانه اش رسوايش مى كند))!. <51>

و در حديث ديگرى آمده است كه خداوند به موسى وحى فرستاد: من مات تائبا من الغيبة فهو آخر من يدخل الجنة ، و من مات مصرا عليها فهو اول من يدخل النار!: ((كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده باشد

آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود و كسى كه بميرد در حالى كه اصرار بر آن داشته باشد اولين كسى است كه وارد دوزخ مى گردد))!. <52>

و نيز در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم : الغيبة اسرع فى دين الرجل المسلم من الا كلة فى جوفه !:

((تاءثير غيبت در دين مسلمان از خوره در جسم او سريعتر است ))!. <53>

اين تشبيه نشان مى دهد كه غيبت همانند خوره كه گوشت تن را مى خورد

و متلاشى مى كند به سرعت ايمان انسان را بر باد مى دهد، و با توجه به اينكه انگيزه هاى غيبت امورى همچون حسد، تكبر، بخل ، كينه توزى ، انحصارطلبى و مانند اين صفات زشت و نكوهيده است روشن مى شود كه چرا غيبت و از بين بردن آبرو و احترام مسلمانان از اين طريق اين چنين ايمان انسان را بر باد مى دهد (دقت كنيد).

روايات در اين زمينه در منابع اسلامى بسيار زياد است كه با ذكر حديث ديگرى اين بحث را پايان مى دهيم امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: من روى على مؤ من رواية يريد بها شينه ، و هدم مروته ، ليسقط من اعين الناس ، اخرجه الله من ولايته الى ولاية الشيطان ، فلا يقبله الشيطان !:

((كسى كه به منظور عيبجوئى و آبروريزى مؤ منى سخنى نقل كند تا او را از نظر مردم بيندازد، خداوند او را از ولايت خودش بيرون كرده ، به سوى ولايت شيطان مى فرستد، و اما شيطان هم او را نمى پذيرد))!. <54>

تمام اين تاءكيدات

و عبارات تكان دهنده به خاطر اهميت فوق العاده اى است كه اسلام براى حفظ آبرو، و حيثيت اجتماعى مؤ منان قائل است ، و نيز به خاطر تاءثير مخربى است كه غيبت در وحدت جامعه ، و اعتماد متقابل و پيوند دلها دارد، و از آن بدتر اينكه غيبت عاملى است براى دامن زدن به آتش كينه و عداوت و دشمنى و نفاق و اشاعه فحشاء در سطح اجتماع ، چرا كه وقتى عيوب پنهانى مردم از طريق غيبت آشكار شود اهميت و عظمت گناه از ميان مى رود و آلودگى به آن آسان مى شود.

4 - مفهوم غيبت

((غيبت )) چنانكه از اسمش پيدا است اين است كه در غياب كسى سخنى گويند، منتهى سخنى كه عيبى از عيوب او را فاش سازد، خواه اين عيب جسمانى باشد، يا اخلاقى ، در اعمال او باشد يا در سخنش ، و حتى در امورى كه مربوط به او است مانند لباس ، خانه ، همسر و فرزندان و مانند اينها.

بنابراين اگر كسى صفات ظاهر و آشكار ديگرى را بيان كند غيبت نخواهد بود. مگر اينكه قصد مذمت و عيبجوئى داشته باشد كه در اين صورت حرام است ، مثل اينكه در مقام مذمت بگويد آن مرد نابينا، يا كوتاه قد، يا سياهرنگ يا كوسه !

به اين ترتيب ذكر عيوب پنهانى به هر قصد و نيتى كه باشد غيبت و حرام است ، و ذكر عيوب آشكار اگر به قصد مذمت باشد آن نيز حرام است ، خواه آن را در مفهوم غيبت وارد بدانيم يا نه .

اينها همه در صورتى است كه اين صفات واقعا

در طرف باشد، اما اگر صفتى اصلا وجود نداشته باشد داخل در عنوان ((تهمت )) خواهد بود كه گناه آن به مراتب شديدتر و سنگينتر است .

در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : الغيبة ان تقول فى اخيك ما ستره الله عليه ، و اما الامر الظاهر فيه ، مثل الحدة و العجلة ، فلا، و البهتان ان تقول ما ليس فيه :

((غيبت آن است كه درباره برادر مسلمانت چيزى را بگوئى كه خداوند پنهان داشته ، و اما چيزى كه ظاهر است مانند تندخوئى و عجله داخل در غيبت نيست ، اما بهتان اين است كه چيزى را بگوئى كه در او وجود ندارد)). <55>

و از اينجا روشن مى شود عذرهاى عوامانه اى كه بعضى براى غيبت مى آورند مسموع نيست ، مثلا گاهى غيبت كننده مى گويد اين غيبت نيست ، بلكه صفت او است ! در حالى كه اگر صفتش نباشد تهمت است نه غيبت .

يا اين كه مى گويد: اين سخنى است كه در حضور او نيز مى گويم ، در حالى كه گفتن آن پيش روى طرف نه تنها از گناه غيبت نمى كاهد بلكه به خاطر ايذاء، گناه سنگينترى را به بار مى آورد.

5 - علاج غيبت و توبه آن

((غيبت )) مانند بسيارى از صفات ذميمه تدريجا به صورت يك بيمارى روانى درمى آيد، به گونه اى كه غيبت كننده از كار خود لذت مى برد، و از اين كه پيوسته آبروى اين و آن را بريزد احساس رضا و خشنودى مى كند، و اين يكى از مراحل بسيار خطرناك اخلاقى است .

اينجا است

كه غيبت كننده بايد قبل از هر چيز به درمان انگيزه هاى درونى غيبت كه در اعماق روح او است و به اين گناه دامن مى زند بپردازد، انگيزه هائى همچون ((بخل )) و ((حسد)) و ((كينه توزى )) و ((عداوت )) و ((خود برتربينى )).

بايد از طريق خودسازى ، و تفكر در عواقب سوء اين صفات زشت و نتائج شومى كه ببار مى آورد، و همچنين از طريق رياضت نفس اين آلودگيها را از جان و دل بشويد، تا بتواند زبان را از آلودگى به غيبت باز دارد.

سپس در مقام توبه برآيد، و از آنجا كه غيبت جنبه حق الناس دارد اگر دسترسى به صاحب غيبت دارد و مشكل تازه اى ايجاد نمى كند، از او عذرخواهى كند، هر چند بصورت سر بسته باشد، مثلا بگويد من گاهى بر اثر نادانى

و بيخبرى از شما غيبت كرده ام مرا ببخش ، و شرح بيشترى ندهد، مبادا عامل فساد تازه اى شود.

و اگر دسترسى به طرف ندارد يا او را نمى شناسد، يا از دنيا رفته است ، براى او استغفار كند، و عمل نيك انجام دهد، شايد به بركت آن خداوند متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد.

6 - موارد استثناء

آخرين سخن درباره غيبت اينكه قانون غيبت مانند هر قانون ديگر استثناهائى دارد، از جمله اين كه گاه در مقام ((مشورت )) مثلا براى انتخاب همسر، يا شريك در كسب و كار و مانند آن كسى سؤ الى از انسان مى كند، امانت در مشورت كه يك قانون مسلم اسلامى است ايجاب مى كند اگر عيوبى از طرف سراغ دارد بگويد، مبادا

مسلمانى در دام بيفتد، و چنين غيبتى كه با چنين نيت انجام مى گيرد حرام نيست .

همچنين در موارد ديگرى كه اهداف مهمى مانند هدف مشورت در كار باشد، يا براى احقاق حق و تظلم صورت گيرد.

البته كسى كه آشكارا گناه مى كند و به اصطلاح ((متجاهر به فسق )) است از موضوع غيبت خارج است ، و اگر گناه او را پشت سر او بازگو كنند ايرادى ندارد، ولى بايد توجه داشت اين حكم مخصوص گناهى است كه نسبت به آن متجاهر است .

اين نكته نيز قابل توجه است كه نه تنها غيبت كردن حرام است ، گوش به غيبت دادن ، و در مجلس غيبت حضور يافتن آن نيز جزء محرمات است ، بلكه

طبق پاره اى از روايات بر مسلمانان واجب است كه رد غيبت كنند، يعنى در برابر غيبت به دفاع برخيزند، و از برادر مسلمانى كه حيثيتش به خطر افتاده دفاع كنند، و چه زيبا است جامعه اى كه اين اصول اخلاقى در آن دقيقا اجرا شود. تقوى بزرگترين ارزش انسانى

در آيات گذشته روى سخن به مؤ منان بود، و خطاب به صورت ((يا ايها الذين آمنوا)) و در ضمن آيات متعددى را كه يك ((جامعه مؤ من )) را با خطر روبرو مى سازد بازگو كرد و از آن نهى فرمود.

در حالى كه در آيه مورد بحث مخاطب كل جامعه انسانى است و مهمترين اصلى را كه ضامن نظم و ثبات است بيان مى كند، و ميزان واقعى ارزشهاى انسانى را در برابر ارزشهاى كاذب و دروغين مشخص مى سازد.

مى فرمايد: ((اى مردم ! ما شما را از يك

مرد و زنى آفريديم ، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد)) (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا).

منظور از آفرينش مردم از يك مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها

به ((آدم )) و ((حوا)) است ، بنابراين چون همه از ريشه واحدى هستند معنى ندارد كه از نظر نسب و قبيله بر يكديگر افتخار كنند، و اگر خداوند براى هر قبيله و طائفه اى ويژگيهائى آفريده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است ، چرا كه اين تفاوتها سبب شناسائى است ، و بدون شناسائى افراد، نظم در جامعه انسانى حكمفرما نمى شود، چرا كه هر گاه همه يكسان و شبيه يكديگر و همانند بودند، هرج و مرج عظيمى سراسر جامعه انسانى را فرا مى گرفت .

در اين كه ميان ((شعوب )) (جمع ((شعب )) بر وزن صعب ) به معنى ((گروه عظيمى از مردم )) و ((قبائل )) جمع ((قبيله )) چه تفاوتى است ؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند؟

جمعى گفته اند دايره شعوب گسترده تر از دايره قبائل است ، همانطور كه ((شعب )) امروز بر يك ((ملت )) اطلاق مى شود.

بعضى ((شعوب )) را اشاره به ((طوائف عجم )) و ((قبائل )) را اشاره به ((طوائف عرب )) مى دانند:

و بالاخره بعضى ديگر ((شعوب )) را از نظر انتساب انسان به مناطق جغرافيائى ، و ((قبائل )) را ناظر به انتساب او به نژاد و خون شمرده اند.

ولى تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.

به هر حال قرآن مجيد بعد از آنكه بزرگترين مايه

مباهات و مفاخره عصر جاهلى يعنى نسب و قبيله را از كار مى اندازد، به سراغ معيار واقعى ارزشى رفته مى افزايد: ((راميترين شما نزد خداوند باتقواترين شما است )) (ان اكرمكم عند الله اتقيكم ).

به اين ترتيب قلم سرخ بر تمام امتيازات ظاهرى و مادى كشيده ، و اصالت و واقعيت را به مساءله تقوا و پرهيزكارى و خداترسى مى دهد، و مى گويد براى تقرب به خدا و نزديكى به ساحت مقدس او هيچ امتيازى جز تقوا مؤ ثر نيست .

و از آنجا كه تقوا يك صفت روحانى و باطنى است كه قبل از هر چيز بايد در قلب و جان انسان مستقر شود، و ممكن است مدعيان بسيار داشته باشد و متصفان كم ، در آخر آيه مى افزايد: ((خداوند دانا و آگاه است )) (ان الله عليم خبير).

پرهيزگاران را به خوبى مى شناسد، و از درجه تقوا و خلوص نيت و پاكى و صفاى آنها آگاه است ، آنها را بر طبق علم خود گرامى مى دارد و پاداش مى دهد مدعيان دروغين را نيز مى شناسد و كيفر مى دهد.

1 - ارزشهاى راستين و ارزشهاى كاذب

بدون شك هر انسانى فطرتا خواهان اين است كه موجود با ارزش و پر افتخارى باشد، و به همين دليل با تمام وجودش براى كسب ارزشها تلاش مى كند.

ولى شناخت معيار ارزش با تفاوت فرهنگها كاملا متفاوت است ، و گاه ارزشهاى كاذب جاى ارزشهاى راستين را مى گيرد.

گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به ((قبيله معروف و معتبرى )) مى دانند، و لذا براى تجليل مقام قبيله و طائفه خود دائما دست

و پا مى كنند، تا از طريق بزرگ كردن آن خود را به وسيله انتساب به آن بزرگ كنند.

مخصوصا در ميان اقوام جاهلى افتخار به انساب و قبائل رائجترين افتخار موهوم بود، تا آنجا كه هر قبيله اى خود را قبيله برتر و هر نژادى خود را ((نژاد والاتر)) مى شمرد، كه متاءسفانه هنوز رسوبات و بقاياى آن در اعماق روح بسيارى از افراد و اقوام وجود دارد.

گروه ديگرى مساءله مال و ثروت و داشتن كاخ و قصر و خدم و حشم و امثال اين امور را نشانه ارزش مى دانند، و دائما براى آن تلاش مى كنند، در حالى

كه جمع ديگرى مقامات بلند اجتماعى و سياسى را معيار شخصيت مى شمرند.

و به همين ترتيب هر گروهى در مسيرى گام برمى دارند و به ارزشى دل مى بندند و آنرا معيار مى شمرند.

اما از آنجا كه اين امور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى و زودگذر يك آئين آسمانى همچون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت كند، لذا خط بطلان روى همه آنها كشيده ، و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او مخصوصا تقوا و پرهيزكارى و تعهد و پاكى او مى شمرد حتى براى موضوعات مهمى ، همچون علم و دانش ، اگر در مسير ايمان و تقوا و ارزشهاى اخلاقى ، قرار نگيرد اهميت قائل نيست .

و عجيب است كه قرآن در محيطى ظهور كرد كه ارزش ((قبيله )) از همه ارزشها مهمتر محسوب مى شد، اما اين بت ساختگى در هم شكست ، و انسان را از اسارت ((خون )) و ((قبيله )) و ((رنگ ))

و ((نژاد)) و ((مال )) و ((مقام )) و ((ثروت )) آزاد ساخت ، و او را براى يافتن خويش به درون جانش و صفات والايش رهبرى كرد!

جالب اينكه در شاءن نزولهائى كه براى اين آيه ذكر شده نكاتى ديده مى شود كه از عمق اين دستور اسلامى حكايت مى كند، از جمله اينكه : بعد از فتح مكه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) دستور داد اذان بگويند، ((بلال )) بر پشت بام كعبه رفت ، و اذان گفت ، ((عتاب بن اسيد)) كه از آزادشدگان بود گفت شكر مى كنم خدا را كه پدرم از دنيا رفت و چنين روزى را نديد! و ((حارث بن هشام )) نيز گفت : آيا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله ) غير از اين ((كلاغ سياه ))! كسى را پيدا نكرد؟! (آيه فوق نازل شد و معيار ارزش واقعى را بيان كرد). <56>

بعضى ديگر گفته اند: آيه هنگامى نازل شد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) دستور داده بود دخترى به بعضى از ((موالى )) دهند (موالى به بردگان آزاد شده ، يا به غير عرب مى گويند) آنها تعجب كردند و گفتند: اى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آيا مى فرمائيد دخترانمان را به موالى دهيم ؟! (آيه نازل شد و بر اين افكار خرافى خط بطلان كشيد). <57>

در حديثى مى خوانيم : روزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در مكه براى مردم خطبه خواند و فرمود: يا ايها الناس ان الله قد اذهب عنكم عيبة الجاهلية ، و تعاظمها بابائها، فالناس رجلان

: رجل بر تقى كريم على الله ، و فاجر شقى هين على الله ، و الناس بنو آدم ، و خلق الله آدم من تراب ، قال الله تعالى : يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم ان الله عليم خبير:

((اى مردم ! خداوند از شما ننگ جاهليت و تفاخر به پدران و نياكان را زدود، مردم دو گروه بيش نيستند: نيكوكار و با تقوا و ارزشمند نزد خدا، و يا بدكار و شقاوتمند و پست در پيشگاه حق ، همه مردم فرزند آدمند، و خداوند آدم را از خاك آفريده ، چنانكه مى گويد: اى مردم ! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم ، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا شناخته شويد، از همه گراميتر نزد خداوند كسى است كه از همه پرهيزگارتر باشد، خداوند دانا و آگاه است . <58>

در كتاب ((آداب النفوس )) طبرى آمده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در اثناء ايام تشريق (روزهاى 11 و 12 و 13 ذى الحجه است ) در سرزمين ((منى )) در حالى كه

بر شترى سوار بود رو به سوى مردم كرد و فرمود:

يا ايها الناس ! الا ان ربكم واحد و ان اباكم واحد، الا لا فضل لعربى على عجمى ، و لا لعجمى على عربى ، و لا لاسود على احمر، و لا لاحمر على اسود، الا بالتقوى الا هل بلغت ؟ قالوا نعم ! قال ليبلغ الشاهد الغائب :

((اى مردم بدانيد! خداى شما يكى است و

پدرتان يكى ، نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب ، نه سياهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياهپوست مگر به تقوا، آيا من دستور الهى را ابلاغ كردم ؟ همه گفتند: آرى ! فرمود: اين سخن را حاضران به غائبان برسانند))!. <59>

و نيز در حديث ديگرى در جمله هائى كوتاه و پرمعنى از آنحضرت آمده است : ان الله لا ينظر الى احسابكم ، و لا الى انسابكم ، و لا الى اجسامكم ، و لا الى اموالكم ، و لكن ينظر الى قلوبكم ، فمن كان له قلب صالح تحنن الله عليه ، و انما انتم بنو آدم و احبكم اليه اتقاكم : ((خداوند به وضع خانوادگى و نسب شما نگاه نمى كند، و نه به اجسام شما، و نه به اموالتان ، ولى نگاه به دلهاى شما مى كند، كسى كه قلب صالحى دارد، خدا به او لطف و محبت مى كند، شما همگى فرزندان آدميد، و محبوبترين شما نزد خدا باتقواترين شما است )). <60>

ولى عجيب است كه با اين تعليمات وسيع و غنى و پربار هنوز در ميان مسلمانان كسانى روى مساءله نژاد و خون و زبان تكيه مى كنند، و حتى وحدت آن را بر اخوت اسلامى ، و وحدت دينى مقدم مى شمرند، و عصبيت جاهليت را بار ديگر زنده كرده اند، و با اينكه از اين رهگذر ضربه هاى سختى

بر آنان وارد شده گوئى نمى خواهند بيدار شوند، و به حكم اسلام باز گردند!. خداوند همه را از شر تعصبهاى جاهليت حفظ كند.

اسلام با ((عصبيت جاهليت )) در هر شكل

و صورت مبارزه كرده است ، تا مسلمانان جهان را از هر نژاد و قوم و قبيله زير پرچم واحدى جمع آورى كند، نه پرچم قوميت و نژاد، و نه پرچم غير آن ، چرا كه اسلام هرگز اين ديدگاههاى تنگ و محدود را نمى پذيرد، و همه را موهوم و بى اساس مى شمرد حتى در حديثى آمده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در مورد عصبيت جاهليت فرمود: دعوها فانها منتنه !: ((آن را رها كنيد كه چيز متعفنى است ))!. <61>

اما چرا اين تفكر متعفن هنوز مورد علاقه گروه زيادى است كه خود را ظاهرا مسلمان مى شمرند و دم از قرآن و اخوت اسلامى مى زنند؟

معلوم نيست ! چه زيبا است جامعه اى كه بر اساس معيار ارزشى اسلام ((ان اكرمكم عند الله اتقاكم )) بنا شود، و ارزشهاى كاذب نژاد و مال و ثروت و مناطق جغرافيائى و طبقه از آن بر چيده شود، آرى تقواى الهى و احساس مسؤ ليت درونى و ايستادگى در برابر شهوات ، و پايبند بودن به راستى و درستى و پاكى و حق و عدالت اين تنها معيار ارزش انسان است و نه غير آن .هر چند در آشفته بازار جوامع كنونى اين ارزش اصيل به دست فراموشى سپرده شده ، و ارزشهاى دروغين جاى آن را گرفته است .

در نظام ارزشى جاهلى كه بر محور ((تفاخر به آباء و اموال و اولاد)) دور ميزد يك مشت دزد و غارتگر پرورش مى يافت ، اما با دگرگون شدن اين نظام و احياى اصل والاى ان اكرمكم عند الله اتقاكم محصول آن

انسانهائى همچون سلمان و ابو ذر و عمار ياسر و مقداد بود.

و مهم در انقلاب جوامع انسانى انقلاب نظام ارزشى آن ، و احياى اين اصل اصيل اسلامى است .

اين سخن را با حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: كلكم بنو آدم ، و آدم خلق من تراب ، و لينتهين قوم يفخرون بآبائهم او ليكونن اهون على الله من الجعلان :

((همه شما فرزندان آدميد، و آدم از خاك آفريده شده ، از تفاخر به پدران بپرهيزيد، و گرنه نزد خدا از حشراتى كه در كثافات غوطه ورند پست تر خواهيد بود))!. <62>

2 - حقيقت تقوى

چنانكه ديديم ، قرآن بزرگترين امتياز را براى تقوى قرار داده و آن را تنها معيار سنجش ارزش انسانها مى شمرد.

در جاى ديگر تقوى را بهترين زاد و توشه شمرده ، مى گويد: ((و تزودوا فان خير الزاد التقوى )) (بقره - 197).

و در جاى ديگر لباس تقوى را بهترين لباس براى انسان مى شمرد و لباس التقوى ذلك خير (اعراف - 26).

و در آيات متعددى يكى از نخستين اصول دعوت انبياء را ((تقوى )) ذكر كرده ، و بالاخره در جاى ديگر اهميت اين موضوع را تا آن حد بالا برده كه خدا را ((اهل تقوى )) مى شمرد، و مى گويد: هو اهل التقوى و اهل المغفرة (مدثر - 56).

قرآن ، ((تقوى )) را نور الهى مى داند كه هر جا راسخ شود، علم و دانش

مى آفريند و اتقوا الله و يعلمكم الله (بقره - 282).

و نيز ((نيكى )) و ((تقوى )) را قرين هم مى

شمرد، و تعاونوا على البر و التقوى .

و ((عدالت )) را قرين ((تقوى )) ذكر مى كند: اعدلوا هو اقرب للتقوى .

اكنون بايد ديد حقيقت تقوى اين سرمايه بزرگ معنوى و اين بزرگترين افتخار انسان با اينهمه امتيازات چيست ؟

قرآن اشاراتى دارد كه پرده از روى حقيقت تقوى بر مى دارد: در آيات متعددى جاى تقوى را ((قلب )) ميشمرد، از جمله مى فرمايد:

اولئك الذين امتحن الله قلوبهم بالتقوى : ((آنها كه صداى خود را در برابر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پائين مى آورند و رعايت ادب مى كنند كسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى پذيرش تقوى آزموده است )) (حجرات - 3).

قرآن ، ((تقوى )) را نقطه مقابل ((فجور)) ذكر كرده ، چنانكه در آيه 8 سوره شمس مى خوانيم : فالهمها فجورها و تقواها: ((خداوند انسان را آفريد و راه فجور و تقوى را به او نشان داد)).

قرآن هر عملى را كه از روح اخلاص و ايمان و نيت پاك سرچشمه گرفته باشد بر اساس ((تقوى )) مى شمرد، چنانكه در آيه 108 سوره توبه درباره مسجد قبا كه منافقان مسجد ((ضرار)) را در مقابل آن ساختند مى فرمايد: لمسجد اسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه : ((مسجدى كه از روز نخست بر شالوده تقوى باشد شايسته تر است كه در آن نماز بخوانى )).

از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه ((تقوى )) همان احساس مسؤ ليت و تعهدى است كه به دنبال رسوخ ايمان در قلب بر وجود انسان حاكم مى شود و او را از ((فجور)) و گناه باز

مى دارد، به نيكى و پاكى و عدالت دعوت مى كند، اعمال آدمى را خالص و فكر و نيت او را از آلودگيها مى شويد.

هنگامى كه به ريشه لغوى اين كلمه باز مى گرديم نيز به همين نتيجه مى رسيم ، زيرا ((تقوى )) از ((وقاية )) به معنى كوشش در حفظ و نگهدارى چيزى است ، و منظور در اينگونه موارد نگهدارى روح و جان از هر گونه آلودگى ، و متمركز ساختن نيروها در امورى است كه رضاى خدا در آن است .

بعضى از بزرگان براى تقوى سه مرحله قائل شده اند:

1 - نگهدارى نفس از عذاب جاويدان از طريق تحصيل اعتقادات صحيح .

2 - پرهيز از هر گونه گناه اعم از ترك واجب و فعل معصيت .

3 - خويشتندارى در برابر آنچه قلب آدمى را به خود مشغول ميدارد و از حق منصرف مى كند، و اين تقواى خواص بلكه خاص الخاص است . <63>

امير مؤ منان على (عليه السلام ) (در نهج البلاغه ) تعبيرات گويا و زندهاى پيرامون تقوى دارد، و تقوى از مسائلى است كه در بسيارى از خطب و نامه ها و كلمات قصار حضرت (عليه السلام ) روى آن تكيه شده است .در يكجا تقوى را با گناه و آلودگى مقايسه كرده چنين مى گويد: الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها، و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فى النار! الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها، و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنة !:

((بدانيد گناهان همچون مركبهاى سركش است كه گنهكاران بر آنها سوار مى شوند، و لجامشان گسيخته مى گردد، و آنان

را در قعر دوزخ سرنگون مى سازد)).

((اما تقوى مركبى است راهوار و آرام كه صاحبانش بر آن سوار مى شوند، زمام آنها را به دست مى گيرند، و تا قلب بهشت پيش مى تازند))!. <64>

مطابق اين تشبيه لطيف ، تقوى همان حالت خويشتندارى و كنترل نفس و تسلط بر شهوات است ، در حالى كه بى تقوائى همان تسليم شدن در برابر شهوات سركش و از بين رفتن هر گونه كنترل بر آنها است .

و در جاى ديگرى مى فرمايد: اعلموا عباد الله ان التقوى دارحصن عزيز، و الفجور دارحصن ذليل ، لايمنع اهله ، و لايحرز من لجا اليه ، الا و بالتقوى تقطع حمة الخطايا:

((بدانيد اى بندگان خدا كه تقوا قلعه اى محكم و شكستناپذير است ، اما فجور و گناه حصارى است سست و بى دفاع كه اهلش را از آفات نجات نمى دهد و كسى كه به آن پناهنده شود در امان نيست ، بدانيد انسان تنها به وسيله تقوا از گزند گناه مصون مى ماند)). <65>

و باز در جاى ديگر مى افزايد: فاعتصموا بتقوى الله فان لها حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته .

((چنگ به تقواى الهى بزنيد كه رشته اى محكم و دستگيره اى است استوار و پناهگاهى است مطمئن ))!. <66>

از لابلاى مجموع اين تعبيرات حقيقت و روح تقوى به خوبى روشن مى شود.

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه تقوى ميوه درخت ايمان است ، و به همين دليل براى به دست آوردن اين سرمايه عظيم بايد پايه ايمان را محكم ساخت .

البته ممارست بر اطاعت ، و پرهيز از

گناه ، و توجه به برنامه هاى اخلاقى ، بلكه تقوى را در نفس راسخ مى سازد، و نتيجه آن پيدايش نور يقين و ايمان

شهودى در جان انسان است ، و هر قدر نور ((تقوى )) افزون شود نور ((يقين )) نيز افزون خواهد شد، و لذا در روايات اسلامى مى بينيم ((تقوى )) يك درجه بالاتر از ((ايمان )) و يك درجه پائينتر از ((يقين )) شمرده شده !

امام على بن موسى الرضا (عليهم السلام ) مى فرمايد؟ الايمان فوق الاسلام بدرجة ، و التقوى فوق الايمان بدرجة ، و اليقين فوق التقوى بدرجة ، و ما قسم فى الناس شى ء اقل من اليقين :

((ايمان يك درجه برتر از ((اسلام )) است ، و ((تقوى )) درجه اى است بالاتر از ((ايمان )) و ((يقين )) درجه اى برتر از ((تقوى )) است و هيچ چيز در ميان مردم كمتر از ((يقين )) تقسيم نشده است ))! <67>

اين بحث را به شعر معروفى كه حقيقت تقوى را ضمن مثال روشنى بيان كرده پايان مى دهيم :

خل الذنوب صغيرها و كبيرها فهو التقى

و اصنع كماش فوق ارض الشوك يحذر ما يرى

لا تحقرن صغيرة ان الجبال من الحصى

گناهان كوچك و بزرگ را ترك گوى و تقوى همين است )).

((و همچون كسى باش كه از يك ((خارزار)) مى گذرد لباس و دامان خود را چنان جمع مى كند كه خار بر دامانش ننشيند، و پيوسته مراقب اطراف خويش است ))!

((هرگز گناهى را كوچك مشمر كه كوههاى بزرگ از سنگريزه هاى كوچك تشكيل شده ))! بسيارى از مفسران ، شاءن نزولى براى آيه ذكر كرده اند

كه خلاصه اش چنين است :

جمعى از طايفه ((بنى اسد)) در يكى از سالهاى قحطى و خشكسالى وارد مدينه شدند، و به اميد گرفتن كمكى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) شهادتين بر زبان جارى كردند، و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) گفتند: طوائف عرب بر مركبها سوار شدند و با تو پيكار كردند، ولى ما با زن و فرزندان نزد تو آمديم ، و دست به جنگ نزديم ، و از اين طريق مى خواستند بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) منت بگذارند.

آيات فوق ، نازل شد (و به آنها خاطر نشان كرد كه اسلام آنها ظاهرى است ، و ايمان در اعماق قلبشان نيست ! بعلاوه اگر هم ايمان آورده اند نبايد منتى بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بگذارند، بلكه خدا بر آنها منت دارد كه هدايتشان كرده ). <68>

ولى وجود اين شاءن نزول - مانند ساير موارد - هرگز مانع از عموميت مفهوم آيه نيست .

فرق ((اسلام )) و ((ايمان ))

در آيه گذشته ، سخن از معيار ارزش انسانها يعنى ((تقوى )) در ميان بود، و از آنجا كه ((تقوى )) ثمره شجره ((ايمان )) است ، آنهم ايمانى كه در اعماق جان نفوذ كند، در آيات مورد بحث به بيان حقيقت ((ايمان )) پرداخته ، چنين

مى گويد:

اعراب باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم ، به آنها بگو: شما ايمان نياورده ايد، بگوئيد اسلام آورده ايم ، ولى هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است ! (قالت الاعراب آمنا قل لم تؤ منوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل

الايمان فى قلوبكم ).

طبق اين آيه تفاوت ((اسلام )) و ((ايمان ))، در اين است كه ((اسلام )) شكل ظاهرى قانونى دارد، و هر كس شهادتين را بر زبان جارى كند در سلك مسلمانان وارد مى شود، و احكام اسلام بر او جارى مى گردد.

ولى ايمان يك امر واقعى و باطنى است و جايگاه آن قلب آدمى است ، نه زبان و ظاهر او.

اسلام ممكن است انگيزه هاى مختلفى داشته باشد، حتى انگيزه هاى مادى و منافع شخصى ، ولى ايمان حتما از انگيزه هاى معنوى ، از علم و آگاهى ، سرچشمه مى گيرد، و همان است كه ميوه حيات بخش تقوى بر شاخسارش ظاهر مى شود.

اين همان چيزى است كه در عبارت گويائى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) آمده است : الاسلام علانية ، و الايمان فى القلب : ((اسلام امر آشكارى است ، ولى جاى ايمان دل است )). <69>

و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : الاسلام يحقن به الدم و تؤ دى به الامانة ، و تستحل به الفروج ، و الثواب على الايمان :

با اسلام خون انسان محفوظ، و اداى امانت او لازم ، و ازدواج با او حلال مى شود، ولى ثواب بر ايمان است . <70>

و نيز به همين دليل است كه در بعضى از روايات مفهوم ((اسلام )) منحصر به اقرار لفظى شمرده شده ، در حالى كه ايمان اقرار تواءم با عمل معرفى شده است (الايمان اقرار و عمل ، و الاسلام اقرار بلا عمل ). <71>

همين معنى به تعبير ديگرى در

بحث اسلام و ايمان آمده است ، ((فضيل بن يسار)) مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم فرمود: ان الايمان يشارك الاسلام ، و لايشاركه الاسلام ، ان الايمان ما وقر فى القلوب ، و الاسلام ما عليه المناكح و المواريث و حقن الدماء:

((ايمان با اسلام شريك است ، اما اسلام با ايمان شريك نيست (و به تعبير ديگر هر مؤ منى مسلمان است ولى هر مسلمانى مؤ من نيست ) ايمان آن است كه در دل ساكن شود، اما اسلام چيزى است كه قوانين نكاح وارث و حفظ خون بر طبق آن جارى مى شود)). <72>

ولى اين تفاوت مفهومى در صورتى است كه اين دو واژه در برابر هم قرار گيرند، اما هر گاه جدا از هم ذكر شوند ممكن است اسلام بر همان چيزى اطلاق شود كه ايمان بر آن اطلاق مى شود، يعنى هر دو واژه در يك معنى استعمال گردد.

سپس در آيه مورد بحث مى افزايد: اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد ثواب اعمالتان را به طور كامل مى دهد، و چيزى از پاداش اعمال شما را فروگذار نمى كند (و ان تطيعوا الله و رسوله لايلتكم من اعمالكم شيئا).

چرا كه ((خداوند غفور و رحيم است )) (ان الله غفور رحيم ).

((لايلتكم )) از ماده ((ليت )) (بر وزن ريب ) به معنى كم گذاردن حق

است . <73>

جمله هاى اخير در حقيقت اشاره به يك اصل مسلم قرآنى است كه شرط قبولى اعمال ((ايمان )) است ، مى گويد، اگر شما ايمان قلبى به خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) داشته باشيد كه

نشانه آن اطاعت از فرمان خدا و رسول او است ، اعمال شما ارزش مى يابد، و خداوند حتى كوچكترين حسنات شما را مى پذيرد، و پاداش مى دهد، و حتى به بركت اين ايمان گناهان شما را مى بخشد كه او غفور و رحيم است .

و از آنجا كه دست يافتن بر اين امر باطنى يعنى ايمان كار آسانى نيست در آيه بعد به ذكر نشانه هاى آن مى پردازد، نشانه هائى كه به خوبى مؤ من را از مسلم ، و صادق را از كاذب ، و آنها را كه عاشقانه دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را پذيرفته اند، از آنها كه براى حفظ جان و يا رسيدن به مال دنيا اظهار ايمان مى كنند جدا مى سازد، مى فرمايد: مؤ منان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند، سپس هرگز شك و ريبى به خود راه نداده ، و با اموال و جانهاى خود در راه خدا به جهاد پرداخته اند (انما المؤ منون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله ).

آرى نخستين نشانه ايمان عدم ترديد و دو دلى در مسير اسلام است ، نشانه دوم جهاد با اموال ، و نشانه سوم كه از همه برتر است جهاد با انفس (جانها) است .

به اين ترتيب اسلام به سراغ روشنترين نشانه ها رفته است : ايستادگى

و ثبات قدم ، و عدم شك و ترديد از يكسو، و ايثار مال و جان از سوى ديگر.

چگونه ممكن است ايمان در قلب راسخ نباشد در حالى

كه انسان از بذل مال و جان در راه محبوب مضايقه نمى كند.

و لذا در پايان آيه مى افزايد: چنين كسانى راستگو هستند و روح ايمان در وجودشان موج مى زند (اولئك هم الصادقون ).

اين معيار را كه قرآن براى شناخت مؤ منان راستين از دروغگويان متظاهر به اسلام بيان كرده ، منحصر به فقراى طايفه بنى اسد نيست ، معيارى است روشن و گويا براى هر عصر و زمان ، براى جداسازى مؤ منان واقعى از مدعيان دروغين ، و براى نشان دادن ارزش ادعاى كسانى كه همه جا دم از اسلام مى زنند و خود را طلبكار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى دانند ولى در عمل آنها كمترين نشانه اى از ايمان و اسلام ديده نمى شود.

در مقابل ، كسانى هستند كه نه تنها ادعائى ندارند، بلكه همواره خود را مقصر مى شمرند، و در عين حال در ميدان ايثار و فداكارى از همه پيشگامترند.

و اگر اين معيار قرآنى را براى سنجش مؤ منان واقعى به كار بريم معلوم نيست از انبوه ميليونها ميليون مدعيان اسلام چه اندازه مؤ من واقعى هستند، و چه مقدار مسلمان ظاهرى ؟! جمعى از مفسران گفته اند كه بعد از نزول آيات گذشته گروهى از اعراب خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند و سوگند ياد كردند كه در ادعاى ايمان صادقند، و ظاهر و باطن آنها يكى است ، نخستين آيه مورد بحث نازل شد (و به آنها اخطار كرد كه نيازى به سوگند ندارد خدا درون و برون همه را مى داند). <74>

منت نگذاريد كه مسلمان شده ايد!

در آيات گذشته

نشانه هاى مؤ منان راستين بيان شده بود، و چنانكه در شان نزول ذكر شد جمعى از مدعيان اصرار داشتند كه حقيقت ايمان در قلب آنها مستقر است ، قرآن به آنها و به تمام كسانى كه همانند آنها هستند اعلام مى كند كه نيازى به اصرار و سوگند نيست ، در مساءله ((ايمان )) و ((كفر)) سر و كار شما با خدائى است كه از همه چيز با خبر است ، مخصوصا با لحنى عتاب آميز در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: ((به آنها بگو: آيا مى خواهيد خداوند را از ايمان خود با خبر سازيد، او تمام آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند)) (قل اتعلمون الله بدينكم و الله يعلم ما فى السموات و ما فى الارض ).

و براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: ((خداوند از همه چيز آگاه است )) (و الله بكل شى ء عليم ).

ذات مقدس او عين علم است ، و علمش عين ذات او است ، و به همين دليل علمش ازلى و ابدى است .

ذات پاكش همه جا حضور دارد، و از رگ گردن به شما نزديكتر، و ميان انسان و قلبش حائل مى شود، با اين حال نيازى به ادعاى شما نيست ، او راستگويان را از مدعيان كاذب به خوبى مى شناسد، و از اعماق جانشان با خبر است ، حتى درجات شدت و ضعف ايمان آنها را كه گاه از خودشان نيز پوشيده است ، نزد او روشن است ، با اين حال چرا اصرار داريد كه خدا را از ايمان خود با خبر سازيد؟!

سپس به گفتگوى اعراب باديه نشين بازمى

گردد كه اسلام خود را به رخ پيامبر مى كشيدند، و مى گفتند: ما با تو از در تسليم آمديم در حالى كه بسيارى از قبائل عرب از در جنگ آمدند.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد: ((آنها بر تو منت مى گذارند كه اسلام آورده اند))! (يمنون عليك ان اسلموا).

((به آنها بگو: اسلام خود را بر من منت نگذاريد)) (قل لا تمنوا على اسلامكم ).

((بلكه خداوند بر شما منت مى گذارد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرد اگر در ادعاى ايمان راستگو هستيد))! (بل الله يمن عليكم ان هداكم للايمان ان كنتم صادقين ).

((منت )) - چنانكه قبلا هم گفته ايم - از ماده ((من )) به معنى وزنه مخصوصى است كه با آن وزن مى كنند، سپس به هر نعمت سنگين و گرانقدرى اطلاق شده ، منت بر دو گونه است اگر جنبه عملى داشته باشد (به معنى بخشش نعمت گرانقدر) ممدوح است ، و منت هاى الهى از اين قبيل است ، ولى اگر جنبه لفظى داشته باشد مانند منت بسيارى از انسانها عملى است زشت و ناپسند.

جالب اينكه در جمله اول مى گويد: آنها بر تو منت مى گذارند كه ((اسلام )) را پذيرفته اند و اين تاءكيد ديگرى است بر اينكه آنها در ادعاى ايمان صادق نيستند بلكه ظاهرا اسلام را پذيرا شده اند.

ولى در ذيل آيه مى گويد: اگر در دعوى خود راست مى گوئيد خداوند بر شما منت مى گذارد كه هدايتتان به ((ايمان )) كرده است .

به هر حال اين مساءله مهمى است كه افراد كوته فكر غالبا تصورشان اين است كه با قبول ايمان ،

و انجام عبادات و طاعات ، خدمتى به ساحت قدس الهى يا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و اوصياى او (عليهم السلام ) كرده اند، و به همين دليل انتظار پاداش دادند.

در حالى كه اگر نور ايمان به قلب كسى بتابد و اين توفيق نصيبش شود كه در سلك مؤ منان در آيد، بزرگترين لطف الهى شامل حال او شده است .

((ايمان )) قبل از هر چيز درك تازه اى از عالم هستى به انسان مى دهد، حجابها و پرده هاى خود خواهى و غرور را كنار مى زند، افق ديد انسان را مى گشايد، و شكوه و عظمت بى مانند آفرينش را در نظر او مجسم مى كند.

سپس نور و روشنائى بر عواطف او مى پاشد و آنها را پرورش مى دهد، ارزشهاى انسانى را در او زنده مى كند، استعدادهاى والاى او را شكوفا مى سازد، علم و قدرت و شهامت و ايثار و فداكارى و عفو و گذشت و اخلاص به او مى دهد، و از موجودى ضعيف انسانى نيرومند و پر ثمر مى سازد.

دست او را گرفته و از مدارج كمال بالا مى برد، و به اوج قله افتخار مى رساند، او را هماهنگ با قوانين عالم هستى ، و عالم هستى را در تسخير او قرار مى دهد.

آيا اين نعمتى است كه خداوند بر انسان ارزانى داشته يا منتى است كه انسان بر پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بگذارد؟!

همچنين هر يك از عبادات و اطاعات گامى است به سوى تكامل : قلب را صفا مى بخشد، شهوات را كنترل مى كند، روح اخلاص را تقويت

مى نمايد، به جامعه اسلامى وحدت و يكپارچگى و قوت و عظمت مى بخشد.

هر كدام يك كلاس بزرگ تربيتى است ، و درسى است آموزنده .اينجا است كه انسان بايد هر صبح و شام شكر نعمت ايمان بجا آورد و بعد از هر نماز و هر عبادت سر به سجده بگذارد، و خدا را بر اينهمه توفيق سپاس گويد.

اگر بينش انسان در مورد ايمان و اطاعت خدا چنين باشد نه تنها خود را طلبكار نمى داند، بلكه هميشه ((مديون )) خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و غرق احسان او مى شمرد.

عبادات را عاشقانه انجام مى دهد، و در راه اطاعت او نه با پا كه با سر مى دود.

و اگر خدا براى او پاداش عمل قائل شده ، اين را نيز لطف ديگرى مى داند، و گرنه انجام كارهاى نيك سودش به خود انسان باز مى گردد و در حقيقت با اين توفيق بر ميزان بدهكاريهاى او به خداوند افزوده مى گردد.

بنابراين هدايت او لطف است ، و دعوت پيامبرش (صلى اللّه عليه و آله ) لطفى ديگر، و توفيق اطاعت و فرمانبردارى لطفى مضاعف ، و پاداش لطفى است ما فوق لطف ! در آخرين آيه مورد بحث كه پايان سوره ((حجرات )) است باز هم آنچه را در آيه قبل آمده تاءكيد مى كند، و مى فرمايد: ((خداوند غيب آسمانها و زمين را ميداند، و نسبت به آنچه انجام مى دهيد بصير و بينا است )) (ان الله يعلم غيب السموات و الارض و الله بصير بما تعملون ).

اصرار نداشته باشيد كه حتما مؤ من هستيد، و نيازى

به سوگند نيست ،

او در زواياى قلب شما حضور دارد، و از آنچه در آن مى گذرد كاملا با خبر است .

او از تمام اسرار اعماق زمين و غيب آسمانها آگاه است ، بنابراين چگونه ممكن است از درون دل شما بيخبر باشد؟

خداوندا! بر ما منت نهادى و نور ايمان را در قلب ما تابيدى ، تو را به نعمت عظيم هدايت سوگند كه ما را در اين راه ثابت بدار و در مسير تكامل رهبرى كن ! پروردگارا! تو از اعماق قلب ما آگاهى ، نيات ما را به خوبى ميدانى ، عيوب ما را از بندگانت بپوشان و به كرمت اصلاح فرما!

بار الها! به ما توفيق و قدرتى مرحمت كن كه ارزشهاى عظيم اخلاقى كه در اين سوره پر عظمت بيان فرمودى در وجود خود زنده كنيم و احترام آن را پاس داريم .

آمين يا رب العالمين

تفسير مجمع البيان

آشنايى با سوره حجرات

اين سوره چهل و نهمين سوره از قرآن شريف است كه پيش از آغاز ترجمه آيات و تفسير آن، براى آشنايى با شناسنامه اش به نكاتى مى نگريم، اميد كه مفيد افتد:

1- فرودگاه اين سوره به باور مفسران و قرآن پژوهانِ اين سوره مباركه در مدينه بر قلب پاك پيامبر نور فرود آمده است؛ امّا پاره اى از جمله: «حسن»، «قتاده»، «عكرمه»، و «ابن عباس» برآنند كه همه آيه هاى آن، جز آيه شريفه «يا ايهاالناس انّا خلقناكم من ذكرٍ و أُنثى...»(303) در مدينه بر قلب مصفاى آن حضرت نازل شده است.

افزون بر ديدگاه مفسران در اين مورد، نگرش بر محتواى آيات و مفاهيم و معارف جان بخش و انسان پرور آن نيز، كه

يك سيستم اخلاقى و انسانىِ تمام عيار و پرجاذبه را، كه انبوهى از بايدها و نبايدهاست، همين ديدگاه را تأييد مى كند و نشان مى دهد كه فرود اين سبك و شيوه اخلاقى و انسانى براى جامعه و ره روان راه پيامبر، به هنگامى بيشتر ضرورت مى يابد كه آنان از مرحله خودسازى عقيدتى و فكرى گام هايى فراتر نهاده و در انديشه بنياد جامعه نوين اسلامى در مدينه مى باشند؛ آرى، محتواى سوره نيز نشانگر آن است كه در مدينه فرود آمده است.

2- نام سوره اين سوره مباركه به سوره «حُجُرات»، به مفهوم «حجره ها» و يا «اطاق ها» نام گذارى گرديده است. اين نام و عنوان براى اين سوره از چهارمين آيه آن برگرفته شده است كه در نكوهش از رفتار و گفتار عناصر بى خرد و تربيت نيافته اى فرود آمد كه گاه و بيگاه در پشت پنجره اطاق پيامبر مى آمدند، و بدون رعايت نكات اخلاقى و انسانىِ ظريف و زيباى اسلامى، پيشواى گرانقدر توحيد را صدا مى كردند و ادب انسانى و دينى را رعايت نمى نمودند. خداى فرزانه با فرود اين آيه بر قلب تابناك پيامبرش آنان را نكوهش فرمود و ادب آموخت كه چگونه رفتار كنند.(304)

3- شمار آيه ها و واژه هاى آن شمار آيه هاى اين سوره، از ديدگاه همه مفسران و قاريان پيشين 18 آيه است و در ساختمان آن، 343 واژه و 1496 حرف به كار رفته است.(305)

4- پاداش تلاوت شايسته آن در مورد پاداش تلاوت شايسته و بايسته اين سوره مباركه، از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

من قراء سورة الحجرات اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من اطاع الله و من عصاه.(306)

هركس سوره «حجرات» را

آن گونه كه بايد بخواند و به محتواى آن بينديشد و در انديشه عمل به آن باشد، به شمار همه كسانى كه خدا را فرمان برده و يا نافرمانى نموده اند، ده حسنه و پاداش پرشكوه به او ارزانى مى گردد.

و نيز از ششمين امام نور آورده اند كه فرمود:

من قراء سورة الحجرات فى كلّ ليلة، او فى كل يوم، كان من زوار محمد(ص).(307)

هركس سوره «حجرات» را در هر شب و يا هر روز آن گونه كه شايسته است تلاوت كند و در انديشه آراستگى به سيستم اخلاقى قرآن باشد، چنين كسى از زيارت كنندگان محمد(ص) خواهد بود و پاداشش بسان پاداش پرشكوه آنان.

روشن است كه اين همه پاداش پرشكوه تنها به تلاوت گر اين سوره و يا قرائت كننده و يا مترجم و مفسر آن ارزانى نمى گردد، بلكه به كسانى ارزانى مى گردد كه افزون بر تلاوت و ترجمه و يا تفسير آيه هاى آن، با همه وجود بكوشند تا خويشتن را به سيستم اخلاقى مورد نظر اين سوره آراسته و از خصلت هاى زشت و نكوهيده اى كه در آيات اين سوره هشدار داده شده است، مزرعه جان را بپالايند و بپيرايند.

5- دورنمايى از معارف و محتواى اين سوره همان گونه كه گذشت اين سوره در مدينه فرود آمده، و به همين دليل حال و هواى سوره هاى مدينه را دارد و بيشتر در انديشه ساختن فرد و جامعه و خانواده اى است كه ارزش هاى اخلاقى و انسانى را در روابط فردى و اجتماعى و خانوادگى و سياسى خويش، با همه وجود حاكم سازند و از خصلت هاى زشت و نكوهيده دورى جسته و جامعه و دنياى خويش را از

ميكرب آن بپالايند؛ چرا كه اقوام روزگار به اخلاق زنده هستند و مى پايند و مردمى كه ارزش هاى اخلاقى و كرامت هاى انسانى را وانهند و از دست بدهند خواهند مرد و نخواهند پاييد.

با اين بيان محور و اساس سخن در آيات هيجده گانه اين سوره ارائه يك سيستم اخلاقى مترقى و انسانى و پرجاذبه و تحسين برانگيز و بسيار رشد يافته و پيشرفته به جامعه نورهيده از شرك و بيداد و ديگر جامعه هاى در كمند خرافه ها و افسانه ها و خصلت هاى نكوهيده و شيوه هاى ظالمانه است؛ امّا در لابلاى سخن، به مسائل اساسى اجتماعى و سياسى و عقيدتى و فرهنگى نيز نظر دارد و برخى از مهم ترين آن ها را طرح مى كند. به همين جهت در تفسير آيات اين سوره با اين مفاهيم و معارف انسان ساز روبه رو خواهيم شد:

1- وصف خدا با فراتر از ده وصف و ويژگى، نظير: دانا، شنوا، آمرزنده، بخشايشگر، فرزانه، توبه پذير، دوستدار دادگران، داننده نجيب و...

2- رعايت ادب در برابر پديدآورنده هستى،

3- رعايت ادب اسلامى در برابر پيامبر،

4- پيشى نگرفتن از خدا و پيامبر در كارها و برنامه ها و وضع مقررات،

5- اصول و نكات ظريف و لطيفى را كه بايد در حضور پيامبر رعايت كرد،

6- آزمون دل ها و جان ها براى آراستگى به پروا و دادگرى،

7- خردورزى و خردمندى يا انديشيدن و انديشاندن،

8- عدم اعتماد به گزارش بلندگوها و گزارشگران استعمار و انحصار و استبداد و ارتجاع،

9- اصل اصلاح و اصلاحگرى در جامعه،

10- مبارزه براى عدالت و آزادى،

11- برنامه اى انسانى براى حل كشمكش ها و رفع بحران ها و درگيرى ها در جامعه،

12- دعوت به مهر و

محبت و گذشت و بزرگمنشى،

13- اصل برادرى اسلامى و انسانى،

14- اصلاح ميان امت و خانواده بزرگ بشرى،

15- هشدار از خصلت هاى نكوهيده و بحران ساز،

16- هشدار از تمسخر و استهزاء،

17- هشدار از بدبينى و بدگمانى،

18- هشدار از عيب جويى و عيب تراشى،

19- هشدار از مارك زدن و لقب زشت تراشيدن،

20- هشدار از غيبت و بافته هاى يكطرفه،

21- هشدار از تجسس و پرده درى،

22- ترسيم ارزش انسان و انسانيت و ارائه ملاك و معيار برترى،

23- اصل تقوا و پروا در زندگى انسان،

24- ايمان همراه عمل شايسته،

25- اسلام يا هديه خدا به خردورزان و ترقى خواهان،

26- دانش بى كران خدا و آگاهى او به همه اسرار،

و ده ها نكته ظريف ديگر در ابعاد عقيدتى، اجتماعى، فردى، طبيعى، فلسفى، حقوقى و انسانى كه خواهد آمد.

1. هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد: [در هيچ كار و برنامه اى ]از خدا و پيامبرش پيشى مجوييد و از خدا پروا داريد كه خدا شنوا و داناست.

2. اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداى خود را از صداى پيامبر بلندتر مكنيد، و آن سان كه برخى از شما با برخى ديگر [به صورت ]بلند سخن مى گوييد، با او بلند سخن مگوييد، مباد [كه از اين رهگذر] در حالى كه شما درنمى يابيد كارهايتان تباه گردد.

3. به يقين آن كسانى كه نزد پيامبر صداى خود را فرو مى كشند [و سنجيده و با ادب سخن مى گويند]، همان كسانى هستند كه خدا قلب هاى آنان را براى پرواپيشگى آزموده است؛ براى آنان آمرزش و پاداشى پرشكوه خواهد بود.

4. بى گمان كسانى كه از پشت اتاق ها [و خانه ات تو

را ندا مى دهند [و بدون رعايت ادبِ انسانى، تو را به فرياد مى خوانند]، بيشترشان خرد خود را به كار نمى گيرند.

5. و اگر آنان [اندكى شكيبايى كنند تا به سوى آنان درآيى، برايشان بهتر است؛ و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

نگرشى بر واژه ها

«لا تقدموا»: اين واژه از ريشه «قدم» برگرفته شده كه به مفهوم مقدم داشتن و يا پيشى جستن آمده و چون در آيه شريفه با «لاء» ناهيه آمده به مفهوم پيشى نجوييد و مقدم نداريد، مى توان معنى كرد.

دو واژه «اقدم» و نيز «استقدم» نيز به همين معنا آمده اند.

«لا تجهروا»: اين واژه از ريشه «جهر»، به مفهوم آشكار شدن و يا آشكار كردن صدا، با قدرت و اعتماد به نفس آمده است؛ با اين بيان «جهر» آهنگى است بلندتر از اندازه و بسان فرياد كشيدن. و اژه «همس» در برابر آن مى باشد كه به مفهوم آشكار نشدن صدا و فروكش نمودن آن آمده است.

«يغضّون»: اين واژه از مادّه «نخص» در اصل به مفهوم فرود آمدن از موقعيت و كوچكى كردن آمده، به همين تناسب به معناى كوتاه كردن صدا و يا كم نمودن نگاه آمده است. در برابر آن بلند كردن صدا و خيره و عميق نگاه كردن است. در فرهنگ و ادبيات عرب هنگامى كه گفته مى شود: «غض بصره» منظور اين است كه: او از خيره نگريستن و تيزبينى چشم خود كاست.

شأن نزول يا داستان فرود

در شأن نزول و داستان فرود آيه هاى دوم تا پنجم دو روايت آورده اند كه اين گونه است:

1- از برخى مفسران و محدثان پيشين از جمله «ابن اسحاق» آورده اند

كه: گروهى از عشيره و قبيله «بنى تميم» و سركردگان و اشراف آنان، همچون: «عطارد»، «اقرع بن حابس»، «زبرقان»، «عمروبن اهتم» و... به همراه انبوهى از طرفداران و همفكران خويش به قصد ديدار با پيامبر وارد مسجد مدينه شدند.

هنگامى كه آنان رسيدند، پيامبر در خانه اش - كه در كنار مسجد ساخته شده بود - حضور داشت. آنان پشت حجره هايى كه منزلگاه آن حضرت بود گرد آمدند و صداى خويش را بلند كردند كه: اخرج اين يا محمد! هان اى محمد! بيرون بيا كه با تو سخنى داريم. اين رفتار ناپسند و آن سروصداهاى بى ادبانه و گستاخانه پيامبر را آزرد، امّا با كرامت و بزرگ منشى از كنار آن گذشت و به سوى آنان آمد و از قصد و نظرشان جويا شد.

آنان گفتند: ما آمده ايم تا با تو به مفاخره بپردازيم! بنابراين اجازه بده تا نخست شاعر و سخنور ما افتخارات قبيله ما را بيان كند و آن گاه شما پاسخ دهيد. پيامبر گرامى آماده شنيدن سروده و سخن آنان شد.

يكى از سران آنان به نام «عطارد» به پا خاست و در برشمردن امتيازات و فضيلت هاى پندارى قوم خويش از جمله گفت:

الحمدلله الّذى جعلنا ملوكاً، الّذى له الفضل علينا، والذى وهب لنا اموالنا عظاماً...

ستايش از آن خدايى است كه ما را فرمانروايانى پراقتدار قرار داد. ستايش بر او كه نسبت به ما لطف و بخشايش دارد، و به ما ثروت هاى بسيار ارزانى داشت كه به وسيله آن كارهاى شايسته اى انجام دهيم. سپاس بر او كه ما را عزيزترين مردم خاور زمين قرار داد و شمار و امكانات رزمى ما را افزونتر ساخت. اينك بگوييد

كه در ميان همه مردم روى زمين چه كسى همانند ماست؟

هركس مى خواهد با ما مفاخره كند و در برابر افتخارات و امتيازات و نشانه هاى بزرگى و عظمت قوم ما سخن گويد، بايد امتيازاتى بسان آن چه ما داريم و برشمرديم به ميدان آورد. هشدارتان باد كه اگر ما بخواهيم، بيشتر از آنچه برشمرديم، خواهيم شمرد و افتخارات ديگرى را به ميدان چشم هم چشمى خواهيم آورد؛ امّا واقعيت اين است كه ما از زياده گويى شرم مى كنيم و از لاف و گزاف دورى مى جوييم!

و بدين سان معيار و ملاك ارزش و بزرگى و شكوه را در دنياى جاهليت و جامعه استبدادزده و تحقير شده جامعه برشمرد كه عبارتند از:

1- زورمدارى و يا قدرت انحصارى و بادآورده،

2- زراندوزى و زرمدارى يا ثروت بادآورده،

3- لاف و گزاف و خودپرستى يا سلطه گرى و فريبكارى،

4- برترى جويى و برترى طلبى و نژادپرستى.

پيامبر آزادى و آزادگى كه در راه دگرگون ساختن انديشه ها و ارزش ها و ساختن دنيايى نو و فضايى جديد و مترقى مى انديشيد و مى انديشاند، پس از شنيدن لاف و گزاف هاى سخنور اين قوم، رو به يكى از ياران كرد و فرمود: «ثابت»(308)! برخيز و پاسخ شايسته و بايسته اى به او بده.

آن مرد دانشور و روشن انديش به پا خاست و چنين گفت:

الحمدالله الّذى السّموات والارض خلقه، قضى فيهن امره، و وسع كرسيه علمهُ، و لم يكن شى ء قسط الاّ من فضله، ثم كان من فضله اَنْ جعلنا ملوكاً واصطفى من خير خلقه رسولاً...

ستايش ويژه خداى تواناست؛ همو كه آسمانها و زمين، آفريده اويند و در كران تا كران آن ها مقررات و فرمان

خود را حاكم ساخت؛ همو كه دانش بى كرانش بر قلمرو قدرت و فرمانروايى اش احاطه دارد و هيچ نعمت و موهبتى نيست، جز آن كه از لطف و فزونبخشى اوست.

از فزونبخشى اوست كه بر ما قدرت و حاكميت بر سرنوشت ارزانى داشت و از بهترين بندگان خود پيام آورى را براى ما برگزيد كه نسب و تبار او از همگان گرامى تر، سخن و گفتارش راست تر و درست تر، و شرافت اش از همگان بيشتر است و بر او كتابى پرشكوه فرو فرستاد و او را امانتدار و مورد اعتماد بندگانش قرار داد و برگزيده خويش براى همه جهانيان. آن گاه اين پيامبر برگزيده را به سوى ايمان به خدا فرا خواند، و از پى آن مهاجران و جهادگران از نزديكان و بستگانش - كه شريف ترين انسان ها و بهترين چهره ها بودند - به او ايمان آوردند و نخستين گروه از مردم - كه دعوت نجات بخش او را پذيرفتن، ما بوديم. آرى، ما ياران پيامبر خدا و حمايت گران راه و رسم او و پاسداران راستين آن حضرت هستيم.

ما با مردم تجاوزكار و حق ستيز به مبارزه برخاسته و بر اين پيكار و روشنگرى ادامه مى دهيم تا به حق و عدالت ايمان آورند. هركس به خدا و پيامبرش ايمان آورد و حقوق و مقررات ديگران را رعايت كند، مال و جان او در پرتو قانون در امان است، و هركس پيمان شكنى كند و مقررات جامعه را در هم شكند، ما در برابر او ايستاده و براى تقرب به خدا با او پيكار خواهيم كرد و از ميان برداشتن چنين عنصرى تجاوزكار و حق ستيز براى ما مشكل نيست. آرى، من در حالى

اين سخنان را مى گويم كه از بارگاه خدا براى برادران و خواهران توحيدگرا و با ايمان و درست انديش و كمال جوى خويش آمرزش مى خواهم.

پس از سخن روشنگرانه اين مردم مسلمان سخنور ديگرى از آن گروه، به نام «زبرقان» به خواندن اشعارى پرداخت كه «حسان»(309) از سوى مسلمانان به پا خاست و با سروده اى پرمعنا و پرمحتوا پاسخ او را داد و به گونه اى نيكو سرود كه يكى از سركردگان آن قوم، به نام «اقرع» پس از پايان سروده او به پا خاست و با اشاره به پيامبر گفت: راستى كه اين مرد بزرگ هم گوينده و سخنورش از گوينده ما تواناتر بود و هم سراينده و شاعرش هنرمندتر؛ و نيز منطق و دعوت و نداى آنان بر صداى ما سخت برترى داشت!

اين جا بود كه پيامبر آنان را مورد لطف و دلجويى بيشترى قرار داد و هديه ها و جايزه هايى به آنان داد و آنان نيز در برابر دعوت و رفتار عادلانه و بشردوستانه پيامبر سر فرود آورده و مسلمان شدند. اين ديدگاه گروهى در شأن نزول و داستان آغازين آيات اين سوره است.

2- امّا از ديدگاه گروهى ديگر از جمله «ابن عباس» و «ابوحمزه» اين گروه كه به حضور پيامبر آمدند، مردمى از طايفه «بنى غبر» بودند كه شمارى از زنان آنان در جنگ و درگيرى به اسارت ياران پيامبر درآمده و اينان آمده بودند تا با پرداخت فديه آنان را آزاد سازند.

آرى، آنان با اين هدف وارد مدينه و مسجد پيامبر شدند و با شتاب و بى قرارى بسيار از پشت حجره ها و اتاق هاى مسكونى پيامبر با صداى بلند و بدون رعايت

ادب انسانى آن حضرت را ندا دادند و اين جا بود كه آيه هاى سه تا پنج اين سوره در نكوهش اين رفتار، و ارائه ادب رويارويى با پيامبر فرود آمد.(310)

تفسير ادب انسانى و اسلامى در برابر خدا و پيامبر

در نخستين آيه اين سوره مباركه، فروفرستنده قرآن روى سخن را به مردم توحيدگرا و با ايمان مى كند و به طرح يك سلسله ارزش هاى اخلاقى وآداب و رسوم انسانى مى پردازد تا بدين وسيله به ترقى خواهان و كمال جويان ادب شايسته و بايسته را در برابر خدا، پيامبر، خويشتن، و همدينان و همنوعان بياموزد و از خصلت هاى نكوهيده و زشت و ظالمانه اى كه در خور جامعه انسانى نيست هشدار دهد.

در اين مورد مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ اللَّهِ وَرَسُولِهِ

هاين اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در هيچ كار و برنامه اى از خدا و پيامبر پيشى نجوييد و چيزى را در برابر آنان مقدم مداريد.

از حضرت باقر آورده اند كه فرمود: هنوز شمشيرها از نيام بيرون نيامده و صف ها براى نماز و جهاد آراسته نشده و نداى اذان برنخاسته و خدا با عنوان «يا ايهاالّذين آمنوا»، مردم را مخاطب قرار نداده بود كه فرزندان قبيله اوس و خزرج در برابر اسلام سر فرود آوردند و مسلمان شدند.

در تفسير اين فراز از آيه ديدگاه ها متفاوت است:

1- به باور گروهى «بين يدى» در آيه شريفه، به مفهوم پيش رو آمده، چرا كه ميان دو دست انسان، پيش روى اوست. با اين بيان منظور اين است كه: هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در هيچ كارى بدون خدا و پيامبرش تصميم نگيريد و

در امر و نهى يا دعوت و هشدار و اعلان حلال و حرام شتاب نكنيد و پيش نيفتيد. يادآورى مى گردد كه واژه «قدّم» در آيه به مفهوم «تقدّم» آمده و لازم است، نه متعدى.

2- امّا به باور «زجاج» منظور اين است كه: هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد، عبادت و نماز خود را پيش از وقتى كه خدا و پيامبرش مقرر فرموده اند، انجام ندهيد. درست به همين جهت است كه به باور برخى پرداخت زكات و حقوق مالى پيش از رسيدن هنگامه آن جايز نيست و كفايت نمى كند.

3- از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: به كسى اجازه ندهيد جلوتر از پيامبر راه برود، بلكه همه شما هماره پشت سر آن حضرت راه برويد و در گفتار و عملكرد از سخن و عمل او الهام بگيريد و پس از گفتار و رفتار او اقدام كنيد.

4- از برخى از جمله «حسن» آورده اند كه: اين آيه در مورد كسانى فرود آمد كه قربانى خويشتن را پيش از نماز عيد قربانى كردند و پيامبر به آنان دستور داد تا دوباره قربانى كنند.

5- از «ابن عباس» آورده اند كه: به مردم با ايمان هشدار داده شده بود كه پيش از پيامبر سخن نگويند و هنگامى كه در محفل و مجلسى از پيامبر پرسش مى شود، پيش از آن حضرت كسى به پاسخ گويى نپردازد و خوب گوش كند تا پيامبر پاسخ خود را آغاز و به پايان برد و آن گاه در صورتى كه سخنى براى گفتن دارند آزادانه و با ادب بگويند.

6- از ديدگاه «كلبى» و «سدى» منظور اين است كه: هان اى مردم با ايمان،

پيش از پيامبر، نه سخنى بگوييد و نه كارى انجام دهيد و گوش به آن حضرت بسپاريد تا فرمان خدا را به شما برساند و شما را به انجام كارهاى شايسته و خداپسندانه راه نمايد.

به باور ما هركدام از ديدگاه ها دربردارنده بخشى از تفسير آيه مى باشد و به نظر مى رسد بهتر اين است كه بگوييم آيه شريفه دربردارنده همه اين مفاهيم و معارف است، چرا كه هر گفتار و كردارى كه با فرمان خدا و روشنگرى و ارشاد پيامبر ناسازگار باشد و كسى به گفتن و يا انجام آن ها اقدام كند، اين كار نوعى پيش افتادن از خدا و پيامبر مى باشد و از ديدگاه قرآن ممنوع و محكوم است.

وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ و پرواى خدا را پيشه سازيد و از نافرمانى او دورى جوييد، چرا كه خدا هماره شنوا و داناست.

آرى، ذات پاك و بى همتاى او سخنان شما را مى شنود و از رفتار و كردارتان آگاه مى باشد و شما را به خاطر آن پاداش و كيفر خواهد داد.

مرحله ديگرى از ادب در ادامه سخن از ادب انسانى و اسلامى در برابر پيامبر مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ

هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صداى خود را از صداى پيامبر بلندتر مكنيد و فراتر نبريد؛ چرا كه اين كار خارج از دو حال نيست: يا به نوعى سبك شمردن و سبك انگاشتن موقعيت والاى علمى و معنوى پيامبر است كه سر از كفر درمى آورد، و يا نوعى بى ادبى است كه اين نيز كارى زشت و ناپسند است به همين جهت قرآن

هشدار مى دهد.

وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ

در تفسير اين فراز نيز دو نظر آمده است:

1- به باور برخى منظور اين است كه: به هنگام حضور در مجلس پيامبر و يا سخن گفتن با او صدايتان را آرام و كوتاه و سرشار از ادب سازيد، چرا كه گراميداشت آن حضرت لازم و رعايت ادب در برابرش واجب است.

2- امّا به باور برخى ديگر منظور اين است كه: همان گونه كه يكديگر را به سادگى و آسانى صدا مى زنيد، هنگامى كه با پيامبر كار داريد، او را با نام صدا نزنيد، بلكه او را با شكوه و عظمت و عنوان آسمانى اش صدا بزنيد و بگوييد: اى پيامبر خدا!

أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ

مباد كه از رهگذر عدم رعايت ادب در برابر پيامبر كارهاى شايسته شما تباه گردد.

در قرائت ديگرى از آيه شريفه «فتحبط اعمالكم» آمده است كه در تفسير آيه تفاوت محسوسى به وجود نمى آورد.

وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ و در حالى كه خود درنمى يابيد و نمى دانيد با بلند كردن صداى خود در برابر پيامبر و رعايت ادب نكردن در حضور آن حضرت، كارهاى خويشتن را تباه سازيد.

«انس» آورده است كه: پس از فرود اين آيه، «ثابت بن قيس»، يكى از ياران پيامبر كه صدايى رسا داشت، گفت: دوستان! اين من بودم كه صدايم را از صداى پيامبر بلندتر مى نمودم و با آن حضرت بلند سخن مى گفتم، نگران اين هستم كه كارهايم تباه شده باشد و به دوزخ درآيم.

داستان او را به پيامبر گرامى بازگفتند كه فرمود: نه، او از ياران بهشت خواهد بود. فقال: هو من اهل

الجنة.(311)

از ديدگاه پيروان مذهب اهل بيت تفسير اين فراز از آيه اين است كه: مباد كه ثواب و پاداش كارتان تباه گردد، چرا كه اگر آنان به نيت احترام به پيامبر و در جهت بزرگداشت او در برابرش رعايت ادب مى كردند و صداى خود را پايين مى آوردند، در خور پاداش مى شدند، امّا اگر چنين نكنند در خور كيفر مى گردند و از پاداش رعايت ادب محروم مى شوند و مى توان گفت كه: كار شايسته آنان تباه شده است. با اين بيان آيه مربوط به اهل عذاب و كيفر نيست و بدان دليل كه خدا در آيه مورد بحث، تباه شدن را به خود عمل ربط داده، ديدگاه ما درست است؛ و اين در حالى است كه برخى از مفسران موضوع «احباط» يا تباه شدن را به كسى ربط داده اند كه با عملكرد نادرست خويش در خور آن گرديده است كه به باور ما اين تفسير با ظاهر آيه ناسازگار است.

رابطه تقوا و ادب در سوّمين آيه مورد بحث در تأكيدى بيشتر بر رعايت ادب انسانى در برابر پيامبر مهر و ادب و در ستايش از كار كسانى كه در حضور پيامبر صداى خود را، به احترام آن حضرت پايين مى آورند، مى افزايد:

إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى به يقين آن كسانى كه صداى خود را در برابر پيامبر خدا پايين آوده و كوتاه مى كنند، آنان كسانى هستند كه خدا قلب هايشان را براى پروا و پرهيزگارى آزموده و خالص ساخته است.

در تفسير اين فراز نيز ديدگاه ها متفاوت است:

1- به باور گروهى از جمله «مجاهد» منظور

اين است كه: خدا دل هاى مردم با ايمان را آزموده و آن ها را براى تقوا خالص ساخته است. روشن است كه آزمون قلب ها و دل ها، يك آزمون معنوى است كه از آزمون طلا به وسيله آتش - كه باعث ذوب شدن و جداسازى ناخالصى ها از آن - برگرفته شده است.

2- امّا به باور پاره اى منظور اين است كه خدا از نيت هاى خالص آنان آگاه بود، چرا كه انسان براى روشن شدن حقيقت چيزى، آن را مورد آزمايش قرار مى دهد.

3- و پاره اى نيز برآنند كه: منظور آيه اين است كه خدا با مردم پرواپيشه به سبك آزمون كننده رفتار كرد، چرا كه آنان را به اين سبك به عبادت و فرمانبردارى فرا خواند و آنان از آزمون سربلند بيرون آمدند، درست همان گونه كه طلاى ناب به وسيله آتش از ناخالصى ها خالص مى گردد.

لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ براى چنين كسانى آمرزش و پاداش پرشكوهى خواهد بود.

آرى، آمرزش براى بخشيده شدن لغزش ها و گناهان، و پاداش پرشكوه در برابر يكتاپرستى و فرمانبردارى از خدا و رعايت حقوق و حرمت بندگان او.

رابطه بى ادبى و بى خردى در ادامه آيات در اين مورد، قرآن روى سخن را به پيشواى گران قدر توحيد مى كند و مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ بى گمان كسانى كه تو را اى پيامبر از پشت اتاق ها بلند و بى ادبانه صدا مى زنند، بيشترشان خرد خويشتن را به كار نمى گيرند.

در اين آيه خداى فرزانه سركردگان ستمكار و گستاخ عشيره «بنى تميم» را به باد نكوهش مى گيرد؛ چرا كه آنان بدان دليل كه نمى دانستند پيامبر در كدام يك از اتاق هاى

مسكونى خويش است، از پشت حجره ها او را گستاخانه صدا مى زدند كه: هان اى محمد! كجايى؟ بيا! و بدين جهت قرآن آنان را به كم خردى ياد مى كند؛ چرا كه از مقام والاى معنوى پيامبر آگاه نبودند و در برابر او ادب انسانى را رعايت نمى كردند. و روشن است كه انسان فاقد خرد و ادب بسان حيوان است.

* * *

و سرانجام در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد:

وَلَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ

و اگر آنان شكيبايى مى كردند تا خودت به سوى آنان درآيى و براى انجام كارشان نزد آنان بروى، اين كار برايشان بهتر بود.

به بيان ديگر منظور اين است كه: اگر آنان از پشت اتاق ها سروصدا راه نمى انداختند و گستاخانه تو را صدا نمى كردند، هم براى دنيايشان بهتر بود و هم براى دين و سراى آخرتشان؛ چرا كه با اين برخورد درست و سرشار از ادب و اخلاق هم به پاداش و ثواب نايل مى آمدند و هم در شمار خردمندان و خردورزان از آنان ياد مى شد.

امّا از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: اگر رفتارشان مؤدبانه و انسانى بود، اسيرانشان را بدون دريافت فديه آزاد مى ساختى. اين ديدگاه از آنجا سرچشمه مى گيرد كه شمارى از مردم عشيره نيرومند «بنى غبر» در پيكار با مسلمانان اسير شدند و نزديكانشان براى آزادى آنان به حضور پيامبر آمدند و آن پيشواى بشردوست با آنان براساس تساهل و تسامح رفتار كرد و تنها با پرداخت بخشى از فديه، آنان را مورد عفو قرار داد و آزاد ساخت. به همين جهت آيه مورد بحث مى فرمايد: اگر آنان اندكى شكيبايى مى ورزيدند و

رعايت ادب و اخلاق انسانى مى كردند، تو با آن خلق و خوى كريمانه و رفتار و منش آزادمنشانه ات، همه اسيرانشان را بدون دريافت فديه آزاد مى ساختى.

وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است. ذات پاك او توبه توبه كاران راستين را مى پذيرد و از گناه و لغزش آنان مى گذرد.

پرتوى از آيات در آيات پنجگانه اى كه ترجمه و تفسير آنها گذشت نكاتى چند در خور تعمق و انديشه بسيار است:

1- زندگى در پرتو ادب و اخلاق اسلام دين زندگى است، امّا زندگى خردمندانه، آزادمنشانه، انسانى و آكنده از ادب و اخلاق؛ به همين جهت اگر قرآن و پيامبر را، پيامبر و كتاب ادب و اخلاقِ بشردوستانه و انسانى عنوان دهيم جز حقيقت بر زبان و قلم نيامده است؛ چرا كه اگر به كران تا كران آيات و روايات و رفتار و عملكرد پيامبر گرامى و فروغ هاى تابناك سيزده گانه يا پيشوايان معصوم بنگريم سراسر زندگى آنان نشانگر ادب والاى انسانى است:

ادب در برابر خدا،

ادب در برابر دين او،

ادب در برابر خرد و وجدان و فطرت توحيدى خويشتن،

ادب در برابر همدينان،

ادب در برابر همنوعان،

ادب در برابر جانداران،

و حتى ادب در برابر پديده هاى بى جان،

كه اين خود بحث گسترده و فرصت ديگرى را مى طلبد. و راز اينكه پيامبر بارها مى فرمود: انا اديب الله و علىّ اديبى من ادب آموخته بارگاه خدا هستم و على ادب آموخته و ممتازترين شاگرد وحى و رسالت، همين اصل اساسى است. و نيز اين راز كه مى فرمود: بعثت لاتمم مكارم الاخلاق.(312)

من براى كمال بخشيدن به ارزشهاى اخلاقى و اوج

بخشيدن انسان هاى لايق به ادب و مكارم اخلاقى فرمان بعثت يافته ام و همگان را به زندگى خردمندانه، انسانى، خردورزانه، آزادمنشانه، پاك و پاكيزه و سرشار از ادب و اخلاق دعوت مى كنم.

2- ادب انسانى در نگرش اسلامى در نگرش انسانى اسلام ادب و رعايت آن در زندگى از اهميت و ارزش والايى برخوردار است و فرهنگ انسان ساز پيامبر و امامان راستين نشانگر آن است كه آنان هم خود آراسته به ادب انسانى و اسلامى بودند و هم فراخوان انسان ها به سوى آن.

ويژگى ادب در نگرش آنان برترين و گرانمايه ترين سرمايه زندگى،

زينت و زيور انسان مترقى،

پوشش فاخر و نشان آراستگى،

امتياز انسان بر حيوان، ره آورد ديندارى و خردورزى،

راز موفقيت و رشد و پويايى،

رمز نفوذ در دل ها و قلب ها،

همراه و هم نشين صفات ارزنده اى چون: خرد، حيا و اخلاق نيك،

گسست ناپذير با دين باورى و ديندارى واقعى،

باعث پايدارى و پايندگى انسان،

گرانبهاترين ميراث پدران و مادران به فرزندان،

ارزشمندتر و سرنوشت سازتر از زر و زيور،

پوشاننده نقاط ضعف و نقص و نارسايى انسان و... به شمار آمده و همگان به رعايت ادب و اخلاق و آداب و رسوم مترقى و خردمندانه و ادب آموزى به خويشتن، خانواده و فرزندان، شاگردان و همدينان و همنوعان سفارش شده اند. براى نمونه:

1- اميرمؤمنان(ع) فرمود:

الادب كمال الرجل(313).

آراستگى به ادب و اخلاق نشانه كمال و شايستگى انسان است.

2- و نيز فرمود:

الاداب حلل مجددة.(314)

رعايت آداب و رسوم مترقى و خردمندانه و نيز آراستگى به ادب، بسان لباس فاخر و پوشش زيبا براى انسان است.

3- و نيز فرمود:

عقل المرء نظامه، و ادبه

قوامه، و صدقه امامه، و شكره تمامه.(315)

خردمندى و خردورزى انسان باعث نظام زندگى او، و آراستگى اش به ادب مايه پايندگى و استوارى او، و راستگويى اش امام و پيشواى او، و حق شناسى و سپاسگزارى اش از خدا و بندگان شايسته كردار او باعث ترقى و رشد و كمال اوست.

و نيز فرمود:

افضل الشرف الادب.(316)

ادب برترين شرافت انسان است.

و نيز فرمود:

خير ما ورث الآباء الابناء الادب.(317)

بهترين ارث و ميراثى كه پدران به فرزندانش مى توانند برجاى گذارند، ادب آموزى شايسته است.

و نيز فرمود:

طالب الادب احزم من طالب الذهب.(318)

چوينده ادب خردمندتر از جوينده طلا و زر و زيور است.

و فرمود:

حسن الادب خير موازر و قرين.(319)

آراستگى به ادب شايسته و اخلاق نيك بهترين يار و ياور است.

پيامبر گرامى به هنگام گسيل «معاذ» به سوى «يمن» براى رساندن پيام اسلام به مردم آن جا فرمود:

يا معاذ: علّمهم كتاب الله، و احسن أدبهم على الاخلاق الصّالحة(320)

هان اى معاذ، كتاب خدا و مفاهيم و معارف آن را به مردم «يمن» بياموز و آنان را براساس ارزش هاى والاى اخلاقى و انسانى مؤدب ساز.

امام صادق(ع) فرمود:

خمس من لم تكن فيه لم يكن فيه كثير مستمع.

قيل: و ما همسن يابن رسول الله؟

قال: الذين والعقل والحياء و حسن الخلق و حسن الادب.(321)

پنج چيز است كه در وجود هركسى نباشد از ارزش هاى انسانى و اخلاقى چندان چيزى ندارد.

پرسيدند: آن ها كدامين ارزشهايند؟

فرمود: دين باورى و ديندارى، خردمندى و خردورزى، حيا و آزرم، خلق و خوى شايسته، و ديگر آراستگى به ادب انسانى.

و نيز فرمود:

آن گاه كه آيه شريفه «قوا النفسكم و اهليكم

ناراً»(322) فرود آمد، و مردم با ايمان فرمان يافتند تا خود و خاندانشان را از آتش دوزخ نجات دهند، آنان به حضور پيامبر آمدند و پرسيدند چگونه چنين كار بزرگى را انجام دهند؟ كيف نقى أنفسنا و اهلينا؟!

آن حضرت فرمود:

اعملوا الخير، و ذكّروا به اهليكم، و ادبوهم على طاعة الله...(323)

كارهاى شايسته انجام دهيد و با يادآورى آن كارها، به آنان بياموزيد كه چگونه زندگى كنند و آنان را براساس فرمانبردارى از خدا و قانون گرايى و قانونمدارى و عمل به مقررات خدا ادب بياموزيد.

3- ادب واقعى هنگامى كه از ادب و اخلاق سخن به ميان مى آيد پاره اى چنين مى پندارند كه منظور از رعايت ادب و يا آراستگى به خلق و خوى خوش و پسنديده، ظاهرسازى و رياكارى و رعايت ظاهرى برخى از آداب و يا زبان چرب و نرم و سرهم بندى جمله هايى رياكارانه و پر از تظاهر و چاپلوسى و تملق يا به زبان آوردن واژه هايى حقارت بار و ذليل پرور است؛ در حالى كه اين ها نه تنها ادب انسانى و اسلامى و اخلاق مورد نظر قرآن و پيشواى آزادمنش و آزاده پرور يا چهارده معصوم پاك نيست، بلكه روح آنان هم از اين بازيگرى ها ناراضى است.

اوج ادب و اخلاق اسلامى قانون گرايى و قانونمدارى و گفتار و رفتار خردمندانه و عادلانه و انسانى و بشردوستانه است، و نه ظاهرسازى و ابزار سلطه ساختن همه چيز و همه كس.

امير مؤمنان(ع) در اين مورد فرمود:

افضل الادب ان يقف الانسان على حدّه و لا يتعدى قدره.(324)

برترين ادب آن است كه انسان از مرز حقوق و آزادى خويش نگذرد و به حقوق و حريم ديگران

تجاوز نكند و از آنچه در خور آن است و حق اوست فراتر نرود و نطلبد و ارزش و اندازه خود را بشناسد.

و نيز فرمود:

احسن الآداب ما كفك عن المحارم نيكوترين ادب ها آن چيزى است كه تو را از شكستن مرزهاى مقررات خدا و نارواها باز دارد.

و نيز فرمود:

ضبط النفس عندالرّغب و الرّهب من افضل الأَدب كنترل خويشتن و مهار نفس سركش به هنگام خواستن و ترسيدن يا خوش بودن و ناخوش داشتن چيزى از برترين ارزش هاى اخلاقى و آداب انسانى است.

و نيز فرمود:

تحرى الصدق، و تجنب الكذب، اجمل شيمة و افضل ادب.(325)

آراستگى به راستى و درستى و دورى گزيدن و پيراستگى از دروغ و ناخالصى، زيباترين سبك و سيره و برترين ادب انسانى است.

4- انواع و ابعاد ادب و با دقت در آنچه آمد روشن مى شود كه آراستگى به ادب و اخلاق داراى ميدانى گسترده و بى كران است و در يك نگاه مى توان ادب را به اين اقسام و ابعاد تقسيم كرد:

1- ادب در برابر خدا،

2- در برابر پيامبر،

3- در برابر دين،

4- در برابر امامان معصوم،

5- در برابر خويشتن،

6- در برابر جاندار و بى جان،

7- در برابر پدر و مادر و آموزگار،

8- در برابر همدين و همنوع،

9- در برابر نسل هاى گذشته و تاريخ،

10- در برابر آيندگان و روند جامعه، كه هركدام بحث جداگانه اى مى طلبد.(326)

5- پرتوى از رعايت ادب در برابر پيامبر

رعايت ادب در برابر خدا و پيامبر را مى توان به دو بخش كلّى تقسيم كرد كه خروج از آن گاه به رفتار و

گفتارهاى بى ادبانه و ناسازگار با اخلاق و آداب مى كشد و گاه به خروج از مرزهاى دين خدا و راه و رسم پيامبر.

الف - ادب اخلاقى از آيات و نيز روايات چنين دريافت مى گردد كه براى سخن گفتن با خدا و راز و نياز با او بايد اداب و تشريفاتى خردمندانه و ظريف و انسان ساز را رعايت كرد؛ نظير:

پاك و پاكيزه ساختن جسم،

قداست و طهارت بخشيدن به روح با توبه و طلب آمرزش،

خضوع و خشوع قلب و دل،

اميد و اعتماد به بارگاه خدا،

رعايت تناسب در دعاها و به كار بردن واژه ها و نامهاى مقدس خدا با خواسته ها و نيازها،

حال و هوا و هيئت مناجات كننده و نيايشگر داشتن،

رعايت اولويت در مكان هاى دعا،

رعايت اولويت در زمان و ساعت هاى دعا و... كه اين ها آداب اخلاقى در برابر خداست.

و نيز در برابر پيامبر خدا بايد ادب انسانى و اخلاقى را رعايت نمود كه قرآن به چند مورد حساس، نظير:

چگونگى شرفيابى به حضور پيامبر،

رعايت ادب در برابر آن حضرت،

طرز سخن گفتن با آن بزرگوار،

چگونگى ندا دادن و خواندن آن انسان والا را به صراحت به مردم مسلمان يادآور مى گردد كه از همه اين ها اين نكته دريافت مى گردد كه در مسائل انسانى و اخلاقى حتى غذا خوردن، راه رفتن، آغاز سخن و در كارهاى عمومى نبايد بر پيامبر پيشى جست.

ب - ادب قانونى امّا حساس تر از رعايت آداب اخلاقى و انسانى رعايت ادب قانونى در برابر پيامبر است، چرا كه پيش افتادن از خدا و پيامبر از نظر قانون و وضع مقررات، سر از

اين آفت ها درمى آورد:

1- بدعت در دين و مذهب سازى اين كار ممكن است به صورت ساختن مذهبى گسترده و راه و رسمى خودساخته و خودبافته پديدار گردد و فرد و يا گروهى با بدانديشى و هواپرستى و جاه طلبى و انگيزه هاى ظالمانه به اين جنايت دست زنند و انبوهى را به بيراهه كشند و كشتارها و جنايت ها و خيانت ها و عقب ماندگى ها را رقم زنند. گاه ممكن است حتى با نيت نيك و خوب عبادتى را انسان از خود بسازد، يا جزء و شرط و مانعى بر عبادتى بيفزايد و يا از نظر زمانى، مكانى، وصفى، حالى به آنها قيد بزند، كه همه اينها بدعت است و خيانت به خدا و پيامبر و تاريخ و بت ساختن و بتكده آراستن و سوداگرى در دين.

2- فتوا دادن بدون رعايت شرايط

اگر كسى بدون داشتن شرايط فتنه و يا داشتن شرايط آن امّا بدون تحقيق و مطالعه گسترده و كافى در مبانى احكام و مقررات فتوا دهد اين نيز سبقت جستن به خدا و پيامبر است و عدم رعايت قانون.

3- داورى و قضاوت ظالمانه اگر كسى بدون داشتن شرايط داورى و قضاوت به اين كار خطير بپردازد و با جان و مال و عرض و آبروى مردم و سرنوشت عصرها و نسل ها بازى كند و يا با داشتن شرايط فنى و فقهى و علمى لازم، برخلاف عدالت و قانون خدا داورى كند، اين نيز عنصرى است فاسق و ظالم و كافر و كارش از مصاديق پيشى گرفتن از خدا و پيامبر و عدم رعايت ادب قانونى در برابر آنان.

4- برخورد گزينشى و سليقه اى با

مقررات خدا

پاره اى گاه با بدانديشى و دنياطلبى و در پى هواهاى گوناگون و يا با قشرى گرى و جمود، با دين خدا به گونه اى سليقه اى و مذاقى برخورد مى كنند و در آن خطى انحرافى و ارتجاعى پديد مى آورند و آن را از حالت اعتدال و توازن خارج و بى قواره و زشت مى سازند.

براى نمونه، پاره اى دين را اقتصادى مخفى، برخى سياسى خالص، پاره اى چهره رهبانيت و رياضت و ترك دنيا به آن مى دهند و برخى نيز به آن چهره اى خشن و ترسناك مى بخشند كه خردمندان از آن گريزان مى شوند.

نمونه اش راه و رسم «عاصم بن زياد»، كه كار را به صوفى گرى و رياضت و ترك دنيا كشانده و عابد و زاهد و مسلمان و مكتبى آن چنانى شده بود كه اميرمؤمنان او را دشمن جان و زندگى خويشتن خواند و از كارش نهى فرمود.(327) و نمونه ديگرش راه و رسم و مذهب خشونت بار و قشرى خوارج و سبك مغزان روزگاران است كه خداى اسلام و پيامبرش و دين آيين مهر و رحمت و زندگى و نشاط، و سلامت و سعادت و آزادى و امنيت، و خرد و خردورزى، و كمال و جمال و زيبايى و آراستگى را، دين مرگ و عذاب و رنج و بدبختى و كشتار و شرارت و قانون شكنى و قانون گريزى براى حاكمان و اسارت و دنباله روى براى توده مردم و بت سازى و بت پرستى نوين ارائه مى دهند كه اين نيز بدعت و دين سازى و دين تراشى است، گرچه ندانسته و ناخواسته.

و نيز اهانت به دين خدا به صورت هاى مختلف، فراتر از قانون پنداشتن صاحبان قدرت و امكانات، و... همه اين ها از مصداق ها و

چهره هاى سبقت جستن به خدا و پيامبر در قلمرو قانون و رعايت نكردن ادب اخلاقى و انسانى و قانونى است.

فانّ هذاالّذين قد كان اسيراً فى ايدى الاشرار يُعمل فيه بالهوى و تطلب به الدنيا.(328)

6. هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر فاسقى براى شما گزارشى آورد، بخوبى وارسى كنيد، مباد كه [ناخواسته و ]ناآگاهانه به گروهى [رنج و] آسيب برسانيد، آن گاه بر آنچه انجام داده ايد پشيمان شويد.

7. و بدانيد كه پيام آور خدا در ميان [جامعه شماست. اگر [او ]در بسيارى از كارها [از خواست و تمايل شما پيروى نمايد، بى ترديد به رنج [و زحمت دچار مى شويد؛ امّا خدا ايمان را نزد شما دوست داشتنى ساخت و آن را در دل هايتان بياراست؛ و كفر و نافرمانى و گناه را در نظرتان ناپسند [و ناخوشايند ]گردانيد؛ چنين كسانى همان ره يافتگانند.

8. [و اين،] فزون بخشى از سوى خدا و نعمتى [گرانبها از جانب اوست ؛ و خدا دانا و فرزانه است.

9. و اگر دو گروه از ايمان آوردگان با هم به پيكار برخاستند، ميان آن دو [گروه را اصلاح دهيد؛ و اگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز نمود، با آن گروهى كه تجاوز مى كند، به پيكار برخيزيد تا به سوى فرمان خدا [و مقررات او] بازگردد؛ پس اگر بازگشت، ميان آنها براساس عدالت آشتى برقرار سازيد و دادگرى پيشه سازيد، چرا كه خدا دادگران را دوست مى دارد.

10. جز اين نيست كه ايمان آوردگان با هم برادرند، پس ميان برادرانتان [صلح و] سازش پديد آوريد و از خدا پروا داريد، باشد كه مورد [مهر و] رحمت [او] قرار گيريد.

نگرشى

بر واژه ها

«عنت»: اين واژه به مفهوم رنج و زحمت، شكستگى استخوان ساق و فشار و هلاكت آمده است.

«قِسط»: اين واژه با كسر «قاف» به مفهوم عدالت و دادگرى آمده است و با فتح آن به مفهوم ستم و بيداد و انحراف از حق و عدالت مى باشد.

شأن نزول 1- در مورد شأن نزول و داستان فرود نخستين آيه مورد بحث دو روايت آورده اند كه اين گونه است:

الف - گروهى از جمله ابن عباس آورده اند كه: اين آيه در مورد «وليدبن عقبه» فرود آمد؛ چرا كه پيامبر گرامى او را براى گردآورى زكات به سوى طايفه «بنى المصطلق» گسيل داشت. هنگامى كه او به منطقه آنان رسيد مردم از شور و شادمانى به خاطر آمدن نماينده و فرستاده پيامبر از خانه ها بيرون ريختند و به استقبال او شتافتند؛ امّا از آن جايى كه در روزگار جاهليت ميان او و آن قبيله درگيرى و دشمنى بود، به اشتباه افتاد و پنداشت كه آنان قصد جان او را دارند. به همين جهت بازگشت و به پيامبر گزارش كرد كه آنان از پرداخت زكات سرباز زده و سه به شورش و مخالفت برداشته اند.(329)

پيامبر ناراحت شد و به انديشه پيكار با آنان افتاد كه فرشته وحى فرود آمد و اين آيه را بر قلب مصفاى آن حضرت فرود آورد كه: يا ايهاالّذين آمنوا ان جائكم فاسق بنباءٍ فتبينوا...(330)

ب - امّا پاره اى آورده اند كه: اين آيه در مورد «ماريه» همسر پيامبر فرود آمد؛ چرا كه پاره اى از حسادت ورزان و بدانديشان به پيامبر گزارش دادند كه اين بانو عموزاده اى دارد كه گاه به ديدار او مى آيد و

گويى با هم سروسرى دارند.

پيامبر على(ع) را فرا خواند و فرمود: برادر ارجمندم! اين شمشير را بگير و به خانه ما برو، اگر فرد موردِ اشاره را نزد «ماريه» ديدى از دم شمشير بگذران و بازگرد.

او پاسخ داد: اى پيامبر خدا! من براى انجام فرمان آماده ام، آيا دستور مى دهيد كه بسان «مكّه تفتيده» - كه با آن پول ها را نقش مى زنند عمل كنم و ديگرى نيازى به تحقيق نيست، يا اين كه ممكن است حاضر و ناظر چيزى ببيند و دريابد كه غايب نتواند دريابد؟

پيامبر فرمود: نه، شما براساس معيارها و ملاك ها رفتار كن، چرا كه حاضر چيزى مى بيند كه غايب نمى تواند بنگرد و دريابد، بنابراين با تحقيق بيشتر عمل كن.

اميرمؤمنان در اين مورد مى فرمايد: پس از دستور پيامبر شمشيرم را برگرفتم و رفتم و عموزاده «ماريه» را در منزل او ديدم. با شمشير به سوى او رفتم كه گريخت و از درخت خرمايى بالا رفت و آن گاه خود را از بالا به زير افكند كه در اين هنگام به پشت افتاد و پيراهن او بالا رفت و روشن شد كه عضو جنسى ندارد. بازگشتم و داستان را به پيامبر گزارش كردم و توضيح دادم كه آن بنده خدا از ريشه فاقد عضو جنسى است. پيامبر فرمود: خداى را سپاس كه گناه و پليدى را از ما خاندان وحى و رسالت دور داشته است.(331)

2- در مورد شأن نزول و داستان فرود چهارمين آيه مورد بحث(332) از «سعيدبن جبير» آورده اند كه اين آيه در مورد درگيرى دو گروه «اوس» و «خزرج» فرود آمد؛ چرا كه آنان در نشستن با بگومگو،

كارشان به زدوخورد با چوب و دست و لنگه كفش كشيد و آن گاه بود كه اين آيه بر قلب پاك پيامبر صلح و آزادى فرود آمد تا براى هميشه رسالت مردم مسلمان را به هنگام درگيرى و پيكار دو گروه از مسلمانان روشن سازد.(333)

امّا پاره اى آورده اند كه آيه چهارم در مورد دارودسته «عبدالله بن ابّى» از قبيله «خزرج» و گروه «عبدالله بن رواحه» از قبيله «اوس» فرود آمد؛ چرا كه روزى پيامبر سوار بر مركب مى گذشت كه مركب او جلو «عبدالله بن ابى» سرگين بر زمين افكند و او بينى خود را گرفت و از حضرت خواست كه مركب خويش را از آنجا دور سازد، امّا «عبدالله بن رواحه» از رفتار اهانت آميز او ناراحت شد و كار آنان به فرياد كشيد و گروه هركدام به كمك آنان شتافتند و درگيرى پيش آمد...

تفسير هشدار از خطر دروغ پردازان در آيات چندگانه پيش سخن از رعايت ادب انسانى و اخلاقى در برابر خدا و پيامبر و پيش نيافتادن از آنان در كارها و برنامه ها و وضع قوانين و مقررات بود؛ اينك روى سخن را به مردم با ايمان مى كند و از خطر دروغبافان و دروغگويان و دروغسازان هشدار مى دهد و خطر اين آفت رشد و عدالت را ترسيم مى كند.

در اين مورد مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا

هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر فاسق و بدكردارى گزارش و خبر مهمى براى شما آورد، در مورد آن به تحقيق بپردازيد و در پذيرش آن شتاب نكنيد و براساس آن تصميم نگيريد.

واژه فاسق در مورد كسى به كار

مى رود كه از خط فرمانبردارى خدا و رعايت مرزهاى مقررات او بگذرد و راه نافرمانى و قانون شكنى در پيش گيرد.

پاره اى واژه «فتبينوا» را، «فتثبتوا» قرائت كرده اند، كه در صورت نخست منظور اين است كه: اگر عنصر ستمكار و فاسقى خبرى براى شما آورد، پيش از هر اقدام و تصميمى در مورد راست و يا دروغ بودن آن تحقيق كنيد؛ امّا براساس قرائت دوّم، پيام آيه اين است كه: در برابر گزارش و خبرى كه عنصر دروغگو و فاسقى براى شما آورد. به ايستيد و كارى نكنيد تا حقيقت كار بر شما روشن شود.

أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ

اين كار به خاطر آن است كه مباد با تصميم به كارى براساس خبر و گزارش آن عنصر فاسق و دروغگو و يا سازمان و تشكيلات دروغپرداز، دچار ندامت و پشيمانى گرديد؛ چرا كه ممكن است با آگاهى نداشتن از حقيقت حال مردم و يا قانون گرايى و اسلام خواهى شان، بر آنان بتازيد و ناخواسته به جان و مال آنان صدمه اى وارد آيد.

فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ و آن گاه بر آنچه انجام داده ايد و براساس گزارش دروغ و عدم تحقيق مردم با ايمان و قانون گرا و حق طلب را، كفرگرا و قانون ستيز و شورشگر پنداشته و با آنان برخورد كرده ايد دچار پشيمانى عميقى گرديد و آن گاه ديگر نه پشيمانى تان سود بخشد و نه راهى براى جبران بماند.

نخست تحقيق و آن گاه اقدام از آيه مورد بحث اين نكته ظريف دريافت مى گردد كه «خبر واحد» كه در اصول فقه از آن بحث مى شود علم آور و اطمينان بخشى نيست و نمى توان با گزارش يك گزارشگر اقدام

كرد؛ چرا كه از آيه چنين دريافت مى شود كه اگر كسى براى شما خبرى آورد كه در مورد آن فرد يا تشكيلات بسته و خمود اعتماد و اطمينان كامل نداريد و در مورد آن گزارش اقدامى نكنيد بلكه نخست تحقيق و آن گاه اقدام نماييد؛ چرا كه ممكن است دروغ و يا نادرست باشد.

پاره اى نيز با استدلال بر اين آيه برآنند كه بايد به خبر واحد، در صورتى كه گزارشگر عادل و درستكار باشد، عمل كرد؛ چرا كه قرآن مى فرمايد: اگر فاسقى براى شما خبر آورد به ايستيد و اقدام نكنيد تا حقيقت آن بر شما روشن شود و مفهوم آن اين است كه اگر انسان عدالت پيشه اى خبرى براى شما آورد، ديگر درنگ و تحقيق لازم نيست.

امّا اين ديدگاه به باور ما و بيشتر محققين درست به نظر نمى رسد، چرا كه دليل خطاب در خور اعتماد نيست.

* * *

در ادامه سخن در اين مورد مى افزايد:

وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ

و بدانيد كه پيامبر خدا در جامعه شماست.

به بيان مفسرين پيشين منظور اين است كه: از خدا بترسيد كه پيامبرتان را دروغگو پنداريد و يا اينكه در حضور آن حضرت گفتار باطل و بى اساسى بر زبان آوريد؛ چرا كه خدا گفتار و كردار شما را به او گزارش مى كند و از راه وحى به او شما را رسوا مى سازد.

و از ديدگاه پاره اى ديگر منظور اين است كه: هان اى مردم با ايمان، از اين واقعيت كه خدا دروغگويى و گزارش بى اساس «وليد» را به پيامبر اعلان فرمود و او را از واقعيت كار آگاه ساخت، يقين داشته باشيد كه

پيامبر خدا در ميان شماست؛ و اين آگاهى از حقيقت يكى از معجزه هاى اوست.(334)

لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنْ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ

اگر آن حضرت در بسيارى از كارها از شما پيروى كند و برابر تمايل شما رفتار نمايد، بى ترديد به رنج و گناه و مشقت و هلاكت خواهيد افتاد.

در اين فراز از آيه، از موافقت خدا با تمايل و خواست مردم، به طور مجاز به پيروى و فرمانبردارى تعبير شده است؛ چرا كه در اطاعت و فرمانبردارى موقعيت و مقام در نظر گرفته مى شود؛ و به همين جهت هيچ گاه انسان به آسانى در مراحل گوناگون زندگى، فرمانبردار فرو دست خويش نخواهد شد و فرمانبردارى از بالادست نيز تنها با انجام فرمان و رعايت رهنمودهاى او تحقق مى يابد.

در ادامه آيه روى سخن را متوجه مردم با ايمان ساخته و مى افزايد:

وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمْ الْإِيمَانَ

امّا خدا ايمان به حق را در نظر شما دوست داشتنى و جالب ساخت و اسلام را در نظرتان پرجاذبه ترين و بهترين دين ها؛ چرا كه از سويى بر درستى و آسمانى بودن آن دليل هاى گوناگونى آورد و از دگرسو براى گرايش به آن و عمل براساس مقررات و راه و رسم انسان پرورش پاداش پرشكوهى مقرر داشت.

وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ

و آن را در گستره دل هايتان آراسته ساخت؛ چرا كه با قرار دادن برنامه ها و راه كارهاى جالبى در آن، مردم را به سوى آن جذب فرمود.

وَكَرَّهَ إِلَيْكُمْ الْكُفْرَ

و با هشدار به كفرگرايان و ظالمان و وعده عذاب و كيفر به آنان و بيان زيان هاى گوناگون كفر و آفت هاى شرك و بيداد، مردم را از

كفر و كفرگرايى و حق ستيزى دور و آن را برايشان ناخوشايند ساخت.

وَالْفُسُوقَ

و نيز آنان از مرزشكنى و قانون گريزى و تجاوز از مرزهاى مقررات خدا هشدار داد.

وَالْعِصْيَانَ

و همين گونه از نافرمانى خدا.

از «ابن عباس» آورده اند كه منظور از واژه هاى «فسق» و «فسوق» در آيه دروغ گويى و دروغ پردازى است. و از حضرت باقر(ع) نيز چنين بيانى روايت شده است.(335)

در آخرين فراز از آيه شريفه در بيان حال و روز مردم توحيدگرا و با ايمان مى افزايد:

أُوْلَئِكَ هُمْ الرَّاشِدُونَ اين مردم نوانديش و شايسته كردارى كه خدا به آراسته شدن ايمان در دل هاشان، و ناخوشايند بودن كفر و قانون شكنى و نافرمانى خدا در انديشه و گستره وجودشان وصف مى كند، همان كسانى هستند كه به ارزش ها و نيكى ها ارشاد شده و راه يافتگانند.

از ديدگاه برخى «راشدون» مردمى هستند كه راه رشد و كمال را يافته و به سوى بهشت پرطراوت و زيبا هدايت شده اند.

موهبت خدا بر مردم با ايمان آن گاه در اشاره به همين نعمت گران خدا به مردم با ايمان مى افزايد:

اين دوست داشتنى بودن ايمان و پروا به مردم توحيدگرا و با ايمان و ناخوشايند بودن كفر و ستم و بيداد در نظرشان به راستى يك موهبت الهى و نعمت گران خدا به آنان است.

«ابن عباس» مى گويد: و اين فزون بخشى است از سوى خدا و نعمت گرانى است كه به آنان ارزانى شده است.

وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ و خداى يكتا بر همه امور دانا و در تمام كارهايش فرزانه است.

از آيه شريفه سستى پندار جبرگرايان به روشنى دريافت مى گردد، چرا كه:

1- وقتى

خدا ايمان را براى بندگانش خوشايند ساخت و كفر و تباهى هاى آن را ناپسند و ناخوشايند، ديگر پس از آن چگونه آنان را به چيزى مجبور مى سازد كه برايشان ناپسند است و يا چگونه چيزى را دوست مى دارند، آن را برايشان ناخوشايند مى سازد؟

2- هنگامى كه خدا با دوست داشتنى ساختن ايمان و پروا بر دل هاى مردم با ايمان، به آنان عنايت فرمود، همين نكته نشانگر درستى گفتار ما در بحث قانون لطف است.

اصل جهانشمول صلح و اصلاحگرى در چهارمين آيه مورد بحث قرآن شريف رسالت مردم با ايمان و شايسته كردار را در جامعه اصلاح و اصلاحگرى عنوان مى كند و آن را به عنوان يك قانون جاودانه و جهانشمول به تابلو مى برد و مى فرمايد:

وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنْ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا

و اگر دو گروه از مردم با ايمان با هم به درگيرى و پيكار برخاستند، در ميان آنان صلح و صفا پديد آوريد.

پرسشى كه دريافت پاسخ آن مشكل به نظر مى رسد اين است كه: اگر دو گروه از مردم با ايمان با يكديگر به جنگ و جنايت پرداختند، باز هم آنها بر ايمان خود باقى هستند و باز هم مى توان آنان را با ايمان خواند يا نه؟ از آيه مورد بحث چنين دريافت مى شود كه پس از جنگ و جنايت، يكى از اين دو گروه، يا گاه هر دو گروه به فسق و جنايت گراييده و از ايمان واقعى فاصله گرفته اند.

در ادامه آيه مى افزايد:

فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ

و اگر يكى از آن دو گروه بر ديگرى به ستم

و تجاوز دست يازيد و با طرح خواسته هاى ناروا و زورمدارانه به تجاوز و بيداد ادامه داد، بدان دليل كه چنين گروهى توسعه طلب و خودخواه به نظر مى رسد بر شماست كه با گروه ياغى و قانون شكنى به پيكار برخيزيد و آن گروه صلح طلب و صلح پذير را يارى كنيد و بر گروه زورمدار فشار آوريد تا به فرمان بردارى از قانون خدا - كه صلح و آشتى براساس عدالت است - بازگردد و از جنگ و جنون و تجاوز و توسعه طلبى و پايمال ساختن حقوق بشر دست كشد.(336)

فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ

و اگر گروه ستمكار و زورمدار از جنگ و تجاوز دست برداشت و به سوى فرمان خدا و رعايت مقررات عادلانه او بازگشت و راه صلح عادلانه هموار گرديد، در آن شرايط در ميان آن دو گروه متجاوز و با ايمان براساس عدالت و انصاف، صلح و آشتى برقرار سازيد؛ به گونه اى كه هر دو طرف در برابر قانون يكسان به حساب آيند و زورمدارى و برترى جويى و توسعه طلبى محكوم گردد و به كسى ستم نشود و خسارت و زيان ستم ديده نيز جبران گردد.

وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ و در گفتار و كردار به قسط و عدالت بينديشيد و از مرزهاى آن نگذريد كه خدا دادگران را دوست مى دارد.

برادرى در ايمان و اخلاق پس از دعوت به صلح و اصلاحگرى در ميان جامعه، اينك اصل اخوت دينى و برادرى عقيدتى و اخلاقى را به تابلو مى برد و مى فرمايد:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ

بى گمان مردم با ايمان و توحيدگرا با هم برادرند، بنابراين در ميان برادرانتان صلح

و سازش برقرار سازيد و در همه صحنه هاى حيات يار و ياور يكديگر باشيد. به باور مفسّران، اين آيه اشاره به آيه پيش دارد و منظور اين است كه: جز اين نيست كه مردم با ايمان برادران دينى يكديگرند؛ از اين رو اگر ميان دو تن و يا دو گروه از آنان كشمكش و پيكارى پيش آمد، شما به يارى ستمديده برويد و با حمايت از مظلوم، شرارت ظالم را دفع و او را به عدالت و انصاف بازگردانيد و آن گاه براساس عدالت ميان آن دو صلح و آشتى برقرار سازيد.

وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ و از خدا بترسيد كه در پديد آوردن صلح و آشتى در ميان مردم با ايمان كوتاهى كنيد و يا از اداى حقوق ديگران دريغ نماييد، تا مورد مهر و رحمت خدا قرار گيريد.

«زجاج» مى گويد: مردم با ايمان در صورتى كه از نظر عقيده و عملكرد همانند باشند برادر يكديگر خوانده مى شوند؛ چرا كه در دين و اخلاق يكسانند و در انديشه و عملكرد بسان همديگر. آنان از نظر نسب نيز از يك پدر و مادرند؛ چرا كه همه فرزندان آدم و حواء هستند.

از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

المسلم اخ المسلم، لا يظلم و لا يسلمه، من كان فى حاجة اخيه كان الله فى حاجته، و من فرج عن مسلم كربة فرج الله بها عنه كربة مِن كروب يوم القيامة. و من شر مسلماً يستره الله يوم القيامة.(337)

انسان مسلمان برادر مسلمان است؛ نه به او ستم روا مى دارد و نه او را در فراز و نشيب هاى زندگى رها مى سازد. هركس در انديشه برآوردن نياز برادر

مسلمان خويش باشد، خداوند نياز او را برمى آورد و هركس اندوه و رنجى را از دل مسلمانى بزدايد، خداى مهربان به پاداش آن در روز رستاخيز اندوهى از اندوه هاى گران آن روز را از دل و چهره او مى زدايد، و هركس عيب مسلمانى را بپوشاند، خدا در روز رستاخيز عيب او را مى پوشاند.

يادآورى مى گردد كه اين روايت را «بخارى» و «مسلم» در كتاب هاى خود آورده اند.

و نيز آورده اند كه آن حضرت ضمن سفارش هاى خود به اميرمؤمنان فرمود:

سر ميلاً(338) عد مريضاً؛ سرميلين يشع جنازةً؛ سر ثلاثة اميال اجب دعوة؛ سر اربعة اميال زراخاً فى اللّه؛ سر خمسة اميال اجب دعوة الملهوف؛ سر ستة اميال انصر المظلوم و عليك بالأستغفار.(339)

على جان! بسيار زيبنده است كه يك ميل پياده روى كنى تا بيمارى را عيادت نمايى؛ و دو ميل راه بروى تا پيكر مسلمانى را مشايعت كنى، و سه ميل راه را بپيمايى تا دعوت مسلمانى را پاسخ دهى، و چهار ميل راه بروى تا يك برادر عقيدتى را ديدار كنى، و پنج ميل راه پشت سر گذارى تا به فرياد درمانده اى برسى، و شش ميل راه بكوبى تا ستمديده اى را يارى كنى و بر تو باد كه هماره از بارگاه خدا آمرزش بخواهى.

پرتوى از آيات در آياتى كه ترجمه و تفسير آن ها گذشت اين نكات نيز در خور تعمق و درس آموزى بسيار است، اميد كه همه پيروان قرآن به ويژه صاحبان قدرت و امكانات به اين آيات بسيار بينديشند:

الف - هشدار از آفت دروغ و خطر دروغگويان در نخستين آيه مورد بحث قرآن شريف به همه انسان ها به ويژه صاحبان قدرت

و امكانات از آفت دروغ و خطر دروغ سازى و دروغ پردازى در اجتماع، و نيز در حلقه محاصره دوست نمايان دروغ پرداز و دستگاه تبليغاتى دروغگو در آمدن، سخت هشدار مى دهد؛ چرا كه دروغ گو و دروغ پرداز براساس هواى دل و جاه و مقام سخن مى گويد، نه راستى و درستى و براساس حقيقت؛ هم در ستايش ها دروغ مى پردازند و هم در نقدها و نكوهش ها. آنان دوستى ها را به دشمنى، صلح ها را به جنگ و كشتار، خوش بينى ها را به بدبينى، اعتمادها را به بى اعتمادى تبديل مى سازند و آتش ها شعله ور مى كنند و جنگ هاى خونبار و قتل عام ها به راه مى اندازند. فرد دروغگو و يا دستگاه دروغ پرداز تبليغاتى دروغ را مايه نجات و پيشرفت مى پندارد و نه مايه زيان و سلب اعتماد عمومى از آن؛ درست برخلاف نگرش دينى كه فرمود: نجات و رستگارى فرد و جامعه و نظام مردمى و عادلانه در راستى است و نه دروغ پردازى و قلب واقعيت هاى و تحريف حقايق؛ چرا كه اين ها مايه نابودى و هلاكت است، نه نجات و سعادت؛ اى كاش قدرتمندان و رسانه هاى انحصارى آنان اين را با دل درمى يافتند. انّ النجاة فى الصّدق كما انّ الهلاك فى الكذب.(340)

آرى، دروغگويان اين گونه اند:

از روى حقيقت سخن نمى گويند بلكه براساس هواهاى جاه طلبانه، دروغ را مايه نجات مى پندارند نه هلاكت، دروغگويى را نشان زيركى و خردمندى و توانايى مى پندارند و نه بى لياقتى و بى شرافتى و فقدان عرضه و لياقت و راستگويى و توانايى. و مى پندارند كه براى هميشه مى توانند مردم را با دروغ بفريبند امّا فراموش كرده اند كه با دروغ و زورمدارى مى توان چشم ها را بر روى حقايق براى مدتى بست و به گوش ها با

خشونت و شرارت گفت ناله مظلومان را نشنويد و با سانسور و اختناق واقعيت ها را پوشيده داشت و با امواج دروغ تحريف كرد، امّا براى هميشه نمى توان مردم را فريب داد و تا به آنان دستور داد تا نينديشيد و خرد نورزيد تا دروغ پردازان را سياه جا بزنند و زغال را سپيد!

راه هاى مبارزه با اين آفت 1- قرآن روشنگرى مى كند كه براى مبارزه اجتماعى با اين آفت ويرانگر بايد گزارش و خبر را، به ويژه از فاسقان و دروغسازان و جاه طلبان، بها نداد و به پيشيزى نخريد تا تحقيق شود كه راست است يا دروغ؟ اين گام نخستِ مبارزه با دروغ پردازان است، كه بايد به ويژه مراكز قدرت و صاحبان امكانات اين گونه باشند و در عمل به دروغ پردازان و خبرچينان و سخن چينان و عيب جويان نه تنها بها ندهند و آنان را مقرب الخاقان نسازند كه سخت برانند و كيفر كنند.

امير آزادى در اين مورد فرمود:

و ليكن ابعد رعيتك منك و اشنئاهم عندك اطلبهم لمعايب الناس... و لا تعجلن الى تصديق ساعٍ فان الساعى غاشُّ و ان شيه بالناصحين.(341)

بايد آن كسانى كه نسبت به مردم عيب جوترند، از تو دورتر و رانده شده تر باشند؛ چرا كه مردم عيوبى دارند كه حكومت در پوشانيدن آن ها از همه سزاوارتر است.

مباد در انديشه به دست آوردن عيوب مردم باشى كه وظيفه تو آن است كه آنچه آشكار شده به اصلاح درآورى و سامان بخشى و آن عيوبى كه از تو نهان است، در باره اش خدا داورى خواهد كرد...

و در پذيرش و تصديق دروغگويان و سخن چينان شتاب مكن، چرا كه آنان اگرچه در

لباس خيرخواهان حكومت و نظام و دين و مردم ظاهر شوند خيانت كارند و با اين خيانت شان باعث جدايى مردم از حكومت مى شوند و آفت دين گريزى پديد مى آورند.

2- گام اساسى دوّم براى مبارزه با بلاى دروغ و دروغ سازى خبرى، به رسميت شناختن آزادى انديشه و آزادى بيان و قلم و تنوع مطبوعات و تعداد رسانه هاى عمومى و از انحصار درآوردن آن هاست. در جامعه هايى كه فضاى بسته و تيره و تار حاكم است و رسانه ها و روزنامه ها و صداها و سيماها در انحصار قدرت مداران است، روشن است كه شرايط براى دروغ سازى و دروغ پردازى و پايمال ساختن حقوق مردم فراهم است؛ چرا كه جز يك صدا و يك نظر و يك سليقه، انديشه و صدايى اجازه ظهور ندارد و اين مايه تباهى و فساد مى شود؛ چرا كه قدرت و امكانات انحصارى و بدون نقد و محاسبه و نظارت و پاسخگويى سر از تباهى درمى آورد و راه را پوشانيدن آن و آن هم از راه دروغ و فريب و بمباران يكطرفه و ستايش هاى پوچ از قدرتمداران و نكوهش و اتهام هاى بى اساس به آزادى خواهان و... مى جويد، امّا اگر جريان آزاد خبررسانى بود و روزنامه ها و صداهاى متنوع و مستقل بودند، گام اساسى براى مبارزه با دروغ هاى اجتماعى و سياسى و... برداشته شده است.

و راز مبارزه خشونت بار و مخالفت رسواى استبدادگران و پادوهاى آنان با مطبوعات مستقل و آزادى بيان و قلم در كشورهاى عقب مانده و حكومت هاى خودكامه در اين جا نهفته است.

3- در گام سوم وظيفه هر انسان خردمند و خداجو آن است كه با خبرها و گزارش هايى كه با حقوق و كرامت و آزادى و امنيت

مردم ارتباط دارد پيش از هر گونه اثرپذيرى و اقدامى به تحقيقِ دقيق و بى طرفانه اقدام و آن گاه تصميم بگيرند وگرنه زيان مرگبار آن دامان آنان را نيز خواهد گرفت.

آرى، گام دوم در مبارزه با دروغ و خبرهاى دروغ تحقيق پيش از هر اقدام است كه اين كارِ همه، به ويژه صاحبان قدرت است.

4- در گام چهارم همگان به ويژه صاحبان قدرت بايد با دروغ پردازان برخورد عادلانه كنند و آنان را رسوا سازند نه آن گونه كه در سلطه هاى استبدادى ديده مى شود كه سوگمندانه به آنان آزادى بى حد و مرز و جايزه مى دهند نه بازخواست و كيفر! و به جاى آنان آزاديخواهان و راستگويان را كيفر مى كنند كه چرا با دروغسازى آنان درافتادند و اسرار خائنانه را در خيانت به مردم آشكار ساختند.

ب - جاذبه ها و نفرت ها

از آياتى كه گذشت نكته ظريف ديگرى دريافت مى گردد كه خداى فرزانه شمع عشق به ارزش ها و والايى ها و عدالت ها و آزادگى ها، و نيز آراستگان به آنها را - كه چهارده فروغ تابناك يا پيشوايان معصوم باشند - در دل هاى آگاه برافروخته است، و در همان حال بذر نفرت و بيزارى از بيدادگريها، حق كشى ها، زشتى ها، ضد ارزش ها و گناه و گناهكاران و استبدادگران و آزادى كشان را در گستره جان ها افشانده است. اين عشق و نفرت و يا اين خوشايند بودن و ناخوشايند بودن را، بايد با آگاهى و روشنگرى و پروا، در جهت رشد و كمال و آزادى و آزادگى و سعادت و نيك بختى فرد و خانواده و جامعه جهت داد و مراقب بود كه خودكامگان و يا ددمنشان از آن سوءاستفاده نكنند

و آن را مايه ترور و تخريب نسازند و راه خوارج را جلو پاى نسل شيفته ارزش هاى دينى و انسانى نگذارند و حرث و نسل را به تباهى نكشند.

بايد از اين خوشايند بودن ارزش ها و ناخوشايند بودن ضد ارزش ها در كام انسان بهره شايسته گرفت و با حكمت و موعظه نيكو و بحث آزاد و مناظره درست مردم را بر اسلامِ عدالت و آزادى، اسلام ايمان و آگاهى، اسلامِ مهر و بشردوستى، اسلامِ زندگى و سعادت فرا خواند و از ستم و بيداد و انحصار و استبداد و گناه و كشتار و دهليز مرگ و كمند و زنجير نجات داد.

ج - برادرى فكرى و عقيدتى در نگرش اسلامى، همه مردم دو گروه بيشتر نيستند: يا در انديشه و عقيده و دين با هم برادرند و يا در آفرينش با هم برابر. اين نگرش مترقى و آزادمنشانه، اين درس را مى دهد كه بايد همه انسان ها را دوست داشت و اصل بشردوستى و انسان خواهى و مردم نوازى و مهر به انسان ها از اساسى ترين شعارها و دستورات اسلام است؛ همان گونه كه اصل پرجاذبه و جامعه پرداز برادرى عقيدتى و اسلامى.

اسلام در جامعه و روزگارى ظهور كرد كه انسان ها خويشتن را در زندان هاى گوناگونى اسير كرده بودند و سعادت و سلامت و امنيت و آزادى و نيك بختى و دوستى و مهر و عشق را به مسلخ بدانديشى ها، كوته نظرى ها، خودخواهى ها، جمودها، قشرى گرى ها، و منافع حقير خانوادگى و نژادى و قبيله گى كشانده و زندگى را به دوزخ كشتارها و قتل عام ها و دشمنى ها و سيه روزى ها و اسارت ها آلوده بودند.

اسلام براى گسترش مهر و صفا و زدودن زنگارهاى نفرت

و گناه با دو اصل اساسى در اين محور وارد عمل شد:

1- برادرى اسلامى در پرتو اين اصل دايره مهر و مهرورزى و دوستى را، از دايره تنگ خوددوستى و روابط خانوادگى و نژادى و قبيله گى به دائره گسترده امت گسترش بخشيد و فرمود: همه مردم با ايمان با هم برادرند و بايد شرايط برادرى اسلامى و انسانى را رعايت كنند. براى نمونه به شمارى از روايات كه بيانگر اين اصل اساسى است مى نگريم:

1- از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

المسلم اخ المسلم، لا يظلم، و لا يخذله، و لايسلمه.(342)

مسلمان، برادر مسلمان است؛ براين اساس است كه نه در حق او ستم روا مى دارد، نه دست از يارى او مى كشد و نه در فراز و نشيب هاى زندگى او را به حال خود رها مى كند!

2- و نيز فرمود:

مثل الاخوين مثل اليدين، يغسل احداهما الاخر.(343)

وصفِ دو برادر اسلامى، وصف دو دست در يك پيكر است كه هريك ديگرى را مى شويد و پاك و پاكيزه مى سازد.

3- و فرمود:

المؤمن اخ المؤمن عينه و دليله، لا يخونه، و لا يظلمه، و لا يغشه، و لا يعد عدة فيخلم.(344)

انسان توحيدگرا و با ايمان برادر انسان با ايمان و آزادمنش است و بسان چشم و راهنماى اوست. بر اين باور است كه نه هرگز در حق او خيانت روا مى دارد و نه ستم و بيداد؛ نه او را فريب مى دهد و كلاه بر سرش مى گذارد و نه وعده اى پوچ و ميان تهى كه بدان وفا نكند.

4- و نيز فرمود:

المؤمن اخ المؤمن، كالجسد الواحد، اذا اشتكى شيئاً منه وجد أَلَمَ ذلك فى

سائر جسده، و ارواحهما من روح واحدة.(345)

انسان با ايمان برادر مردم با ايمان است و همه آنان بسان عضوهاى گوناگون يك پيكر؛ به گونه اى كه اگر عضوى از آن پيكر به درد آيد و رنجيده شود، رنج و بى قرارى در همه عضوها و سراسر پيكر اثر مى گذارد و روح هاى همگى آنان از يك روح سرچشمه مى گيرد.

5- و در ترسيم اين حقوق برادرى فرمود:

للمسلم على اخيه ثلاثون حقاً، لا برائة له منها الا بالأداء اوالعفو

انسان مسلمان در زندگى سلسله حقوقى را نسبت به ديگر مسلمانان به عهده دارد كه جز با رعايت و اداى آنها يا گذشت صاحبان حقوق از انجام آنها معاف نخواهد شد.

آن گاه در ترسيم شمارى از آن حقوق سى مورد را به تابلو مى برد تا با رعايت آنها از سوى جامعه و مردم زندگى سراسر رنگ مهر و عشق و صفا و پاكى و عدالت و آزادگى و امنيت و كرامت و رعايت حقوق انسانها به خود گيرد. در اين مورد فرمود:

1- يغفر زلته، از جمله آن حقوق اين است كه: مسلمان لغزش ديگرى را مى بخشد،

2- و يرحم عبرته، در رنجها و دردها به او مهر مى ورزد.

3- و يستر عورته، اسرار او را نهان مى دارد،

4- و يقيل عثرته، اشتباهات او را به گونه اى بزرگوارانه جبران مى كند،

5- و يقبل معذرته، عذر او را مى پذيرد،

6- و يرد غيبته، در برابر بدانديشان و بدگويان از او دفاع مى كند،

7- و يديم نصيحة، هماره نسبت به او خيرخواهى مى كند،

8- و يحفظ خلته، دوستى او را پاس مى دارد،

9- و يرعى ذمته، عهد و پيمان

او را رعايت مى كند،

10- و يعود مرضه، به هنگام بيمارى او به عيادتش مى شتابد،

11- و يشهد ميته، در مرگ او به مشايعت پيكرش مى رود،

12- و يجيب دعوته، فراخوان او را پاسخ مناسب مى دهد،

13- و يقبل هديته، هديه او را با رعايت ادب و اخلاق مى پذيرد،

14- و يكافاء صلته، پيوند و بخشش او را پاداش مى دهد،

15- و يشكر نعمته، نعمت بخشى او را سپاس مى گذارد،

16- و يحسن نصرته، در يارى او شايسته عمل مى كند،

17- و يحفظ حليلة، از ناموس او حراست مى كند،

18- و يقضى حاجته، نياز او را برمى آورد،

19- و يشفع مسألته، در برآمدن خواسته اش شفاعت مى كند،

20- و يسمت عطسة، عطسه اش را با درود و سلامت خواهى پاسخ مى گويد،

21- و يرشه ضالته، گمشده اش را راه مى نمايد،

22- و يرد سلامه، درودش را پاسخ مى دهد،

23- و يطيب كلامه، سخن او را شايسته مى شمارد،

24- و يبر انعامه، نعمت هاى او را خوب وصف مى كند،

25- و يصدق اقسامه، سوگندش را گواهى مى نمايد،

26- و يوالى وليد، دوست او را دوست مى دارد،

27- و لا يعاديه، و با او دشمنى نمى ورزد،

28- و ينصره ظالماً و مظلوماً: و امّا نصرته ظالماً فيرده عن ظلمه، و اما نصرته مظلوماً فيعينُه على اخذ حقه.

و او را در هنگامه ستم كردن و ستمديدن يارى مى كند؛ چرا كه اگر او را ستمكار ديد، از ظلم و بيداد بازش مى دارد و اگر ستمديده يافت، به او يارى مى رساند تا حقوق خويش را از ستمكاران بازپس گيرد و داد خود را بستاند.

29- و لا يسلمه، و نيز او را در برابر رويدادهاى

گوناگون تنها رها نمى كند،

30- و لا يخذله، و دست از يارى او برنمى دارد،

31- و يحب له من الخير ما يحب لفنسه، آنچه از خوبى ها را براى خود مى پسندد، براى او نيز مى پسندد،

32- و يكره له من الشرّ ما يكره لنفسه، و آنچه از بديها براى خويش نمى خواهد براى او نيز نخواهد خواست.

2- برادرى انسانى و نيز قرآن و اسلام در پرتو اصل انسانى و ماندگار دائره مهرورزى و صلح و آشتى را به گستردگى همه فرزندان آدم و تمامى عصرها و نسل ها گسترش بخشيد و شعار انسان دوستى و انسان خواهى و انسان نوازى داد و دگردوستى را راه و رسم آزادمنشانِ خداجو و بشردوست شمرد: براى نمونه:

1- قرآن در وصف پيامبر مهر و آزادگى مى فرمايد:

لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم...(346)

بى گمان براى شما انسان ها پيامبرى از خودتان آمد كه رنج و گرفتارى شما بر او گران است و به هدايت و رستگارى و نجات شما بى قرار...

2- و او را مهر و رحمت براى همه جهانيان مى نگرد و نه تنها براى مردم مسلمان.

و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين.(347)

و امير مؤمنان در برنامه جاودانه دولت عادلانه و انسان دوست خويش فرمود:

واشعر قلبك الرحمة للرعية، والمحبة لهم، واللطف بهم، و لا تكونن عليهم سبعاً ضارياً ثغثنم اكلهم، فانهم صنفان: امّا اخٌ لك فى الدين او نظيرٌ لك فى الخقل...

و گستره دل و كران تا كران قلب خويش را از مهر ورزيدن به توده هاى مردم آكنده ساز و پوشش ده و نسبت به آنان دوستى ورز و مهر و رحمت پيشه ساز. هرگز بسان جانورى شكارافكن مباش

كه دريدن و خوردن آنان را غنيمت شمارى؛ چرا كه مردم از دو دسته بيرون نيستند: بخشى از آنان در دين با تو برادرند و برادر و خواهر اسلامى تو هستند و بخش ديگر در آفرينش با تو برابر و همانندند و داراى حقوق انسانى هستند، كه بايد انسان دوستانه آنان را هم دوست بدارى.

راستى اگر مردم مسلمان به اين فرهنگ مهرآفرين و فرهنگ ساز و زندگى بخش درست بنگرند، آيا جايى براى بى مهرى ها، ددمنشى ها، غيبت ها، تهمت ها، مارك زدن ها، لقب هاى زشت تراشيدن، اهانت ها، عيب جويى ها، خشونت ها، خودسرى ها، افراطگرى ها، جنون ها، جنايت ها، ترورها، كشتارها، زورمدارى ها، حق كشى ها، تفسيق ها، تكفيرها و شعارهاى مرگ و نيستى و زشتى خواهى براى همدينان و همفكرانى كه تنها جرمشان انديشيدن و فكر كردن و كمال جويى و ترقى خواهى و آزادگى و آزادمنشى و آزادى خواهى و سلطه ناپذيرى و نفى روش هاى تخريبى و چنگيزى است مى ماند؟

و آيا حكومت و مردمى كه اين فرهنگ و اين تعاليم را در عمل براستى رعايت كنند در پايمال ساختن حقوق بشر ركورد جهانى را مى شكنند؟ و مجبور مى شوند براى تبرئه خويش آسمان و ريسمان را بهم ببافند و به خود نيايند؟!

د - اصلاح ميان امت و براساس آن چه گذشت يكى از حقوق مسلمانان بر عهده هر توحيد و پرواپيشه اى آن است كه با همه وجود در ميان امت، مردم را به عدالت و آزادى و صلح و آشتى فرا خواند و شعار و كردارش دلسوزى و خيرخواهى و اصلاح ميان مردم باشد و اين آيين برادرى اسلامى است كه قرآن بر آن پافشارى مى كند: فاصلحوا بين اخويكم.

اميرمؤمنان در آخرين سخنان خويش در اين مورد فرمود:

و اصلاح ذات بين افضل

من عامة الصّلوة والصيام(348)

و ايجاد صلح و آشتى ميان دو مسلمان يا دو انسان برتر از يك سال نمازگزاردن و روزه داشتن است.

احقاق حق نه فصل خصومت و نكته بسيار دقيق ديگر اين است كه قرآن در آيين برادرى اسلامى و در تلاش براى اصلاح ميان مسلمانان در صورت درگيرى و پيكار و كشمكش، سفارش اصلاح براساس دادگرى و انصاف و برافكندن ريشه و اساس فتنه و درگيرى مى كند، نه آتش بس بى حاصل. به احقاق حق و گرفتن داد ستمديده از بيدادگر و رفع تجاوز فرمان مى دهد، نه فقط فصل خصومت و وانهادن ستمكار به ادامه ستم و توحيد به مظلوم كه ستم را تحمل كند و دم نياورد!(349) آرى، اين شاهكار ديگرِ قرآن شريف است كه مى فرمايد: فاصلحوا بينهما بالعدل...(350)

پس اگر گروه ستمكار به فرمان خدا بازگشت، در ميان آنان براساس عدل و داد آشتى دهيد كه خدا دادگران را دوست مى دارد.

11. هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مباد گروهى [از مردان شما ]گروهى [ديگر] را به باد تمسخر گيرند، شايد آنان از اينان بهتر باشند؛ و نبايد زنانى زنان [ديگر] را [مسخره نمايند]، شايد آنان از اينان بهتر باشند؛ و از يكديگر عيبجويى نكنيد، و يكديگر را با لقب هاى زشت نخوانيد، چه نام بدى است نام زشت پس از ايمان [و گزينش راه حق به بندگان خدا تراشيدن ! و هركس [از اين شگردها] توبه نكند، چنين كسانى همان بيدادگرانند.

12. اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از پندارها دورى گزينيد [و در باره ديگران روا مداريد]، چرا كه پاره اى از پندارها گناه است؛ و جاسوسى مكنيد و

غيبت يكديگر نكنيد؛ آيا كسى از شما دوست مى دارد كه گوشت برادرش را در حالى كه مرده است، بخورد؟ بى ترديد [شما] از اين [كارها ]نفرت داريد؛ و از خدا پروا كنيد، كه خدا بسيار توبه پذير و مهربان است.

13. هان اى مردم! بى گمان ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را [در چهره تيره ها و قبيله هايى قرار داديم، تا يكديگر را بشناسيد، به يقين گرامى ترين شما نزد خدا پرواپيشه ترين شماست. بى ترديد خدا دانا و آگاه است.

14. [پاره اى از] صحرانشينان [عرب گفتند: ما ايمان آورديم! [هان اى پيامبر! به آنان بگو: شما ايمان نياورده ايد، امّا بگوييد: اسلام آورديم. و ايمان هنوز در دل هاى شما درنيامده است؛ و اگر از خدا و پيام آورش فرمان بريد، چيزى از [ارزش ]كارهايتان نمى كاهد؛ بى گمان خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

نگرشى بر واژه ها

«و لا تلمزوا»: واژه از ريشه «لمز» به مفهوم طعنه زدن و عيبجويى كردن آمده كه كارى زشت و نارواست، مگر اين كه فرد يا گروهى كه از آنان بدگويى مى شود قانون شكن و ظالم و فاسق باشند؛ چرا كه در روايت آمده است كه: قولوا فى الفاسق ما فيه كى يحذره الناس. هر خصلت زشت و كار نكوهيده اى كه قانون شكن و گناهكار بدان آلوده است بگوييد تا مردم از او برحذر باشند و به دام وى نيفتند. و واژه «همز» نيز به همين مفهوم آمده است.

«لا تنابزوا»: اين واژه از ريشه «نبز»، به مفهوم سرزنش نمودن افراد يا گروه ها با لقب هاى ناروايى كه بر آنان مى تراشند و مارك مى زنند، آمده است به همين جهت هنگامى كه در فرهنگ عرب گفته

مى شود: «نبزته» يا «اُنبزه» منظور اين است كه: او را با لقب زشتى سرزنش نمودم، و يا او را با لقب زشتى سرزنش خواهم كرد. و در آيه مورد بحث قرآن از اين كار زشت نهى مى كند و هشدار مى دهد.

«لا يغتب»: اين واژه از ريشه «غيبت» برگرفته شده، و «غيبت» آن است كه انسان پشت سر ديگران عيب هايى را كه دارند، بازگويد، امّا اگر پشت سر ديگران چيزى گفته شود كه در آنان نيست، اين كار بهتان و تهمت نام دارد كه گناهى بزرگ است.

«شعوباً»: واژه «شعوب» جمع «شعب» به مفهوم ملت، آمده امّا به باور پاره اى در مورد كسانى به كار مى رود كه «عرب» را كوچك شمرده و براى آن هيچ نوع امتياز و برترى بر ديگر ملت ها به رسميت نمى شناسند. و به همين دليل برخى در آيه شريفه «شعوباً» را به مفهوم «عجم» تفسير كرده اند، همان گونه كه «قبايل» را كه جمع «قبيله» است از عرب دانسته اند.

«ابوعبيده» مى گويد: واژه «شعوب» به مفهوم عجم آمده و اصل آن از «تشعب» به مفهوم پراكندگى آنان در نسب و تبار است. و هنگامى كه گفته مى شود «شعبته» منظور «جمعته» مى باشد اين واژه از اضداد است و به معناى «فرقته» نيز آمده است.

«لا يلتكم»: از ريشه «ليت» به مفهوم كم گذاردن از حق آمده است.

شأن نزول در شأن نزول و داستان فرود اين آيات روايت هاى گوناگونى آمده است. براى نمونه:

1- از «ابن عباس» در مورد جمله نخستِ اوّلين آيه مورد بحث، «... لا يسخر قوم من قومٍ» آورده اند كه در مورد «ثابت بن قيس» فرود آمد؛ چرا كه او

گوش هايش سنگين بوده به همين جهت هنگامى كه به مسجد مى آمد، كنار پيامبر برايش جا باز مى كردند تا سخنان آن حضرت را بشنود.

او روزى وارد مسجد شد، در حالى كه نماز جماعت پايان يافته و هركس در جايى نشسته بود. از ميان مردم عبور كرد و از آنان خواست تا به او جا باز كنند كه يكى از بندگان خدا به او گفت: اينك كه جا پيدا كردى بنشين و نظم مسجد و مجلس را رعايت كن!

«ثابت» پشت سر آن مرد نشست، امّا از او آزرده خاطر و خشمگين شد. پس از ساعتى هنگامى كه هوا روشن شد، رو به آن بنده خدا كرد و گفت: شما كِه باشيد؟

او پاسخ داد من فلانى هستم و نام خودش را برد.

«ثابت» گفت: فرزند فلان زن؟ و براى انتقام گرفتن از او نام مادرش را بالقب زشت و ناپسندى - كه در جاهليت به او داده بودند - برد و آن بنده خدا از خجالت سر به زير افكند! آن گاه بود كه فرشته وحى فرود آمد و با آوردن نخستين آيه مورد بحث، مردم توحيدگرا و شايسته كردار و آزادمنش را براى هميشه از اين شيوه زشت و ظالمانه مارك زدن و با نام و القاب زشت صدا زدن و تحقير ديگران را نهى فرمود و سخت هشدار داد.(351)

2- در مورد فراز ديگر اين آيه «و لا نساء من نساء»(352) از «انس» آورده اند كه: در مورد «ام سلمه» فرود آمد، چرا كه «عايشه» روزى آن زن پرواپيشه و درست انديش را به خاطر كوتاهى قد و يا لباس يا پارچه اى كه به كمر بسته بود

به باد تمسخر گرفت و خداى فرزانه با فرو فرستادن اين فراز از آيه، از آن بانوى ايمان و شهامت حمايت كرد و هم براى هميشه اين شيوه زشت را ممنوع اعلام فرمود.(353)

3- در شأن نزول و داستان فرود دومين آيه مورد بحث آورده اند كه: اين آيه، به ويژه اين فراز از آن كه مى فرمايد: «و لا يغتب بعضكم بعضاً» در مورد دو تن از ياران پيامبر فرود آمد، چرا كه آنان پشت سر دوست خود، «سلمان» زبان گشودند و غيبت او را كردند.

داستان آنان اين گونه بود كه او را به حضور پيامبر فرستادند تا غذايى برايشان بياورد و آن حضرت وى را براى گرفتن غذا به سوى «اسامه» - كه مسئول بيت المال - بود گسيل داشت.

«سلمان» نزد «اسامه» رفت و تقاضاى خود را با پيام پيامبر را به او رساند، امّا او گفت: دوست عزيز، غذا تمام شد و اينك چيزى نيست و او با دست خالى نزد دوستان خويش باز آمد.

آنان با ديدن آن منظره «اسامه» را بخيل خواندند و به «سلمان» نيز گفتند: اگر اين مرد سر چاه آب برود، خشك خواهد شد! آن گاه خود به سوى مسئول بيت المال حركت كردند تا از جريان آگاهى يابند. هنگامى كه در راه خود به حضور پيامبر رسيدند، آن حضرت رو به آنان كرد و فرمود: «مالى ارى خضرة اللحم فى افواهكما» من آثار خوردن گوشت را در دهان شما مى نگرم، چه شده است و چه خورده ايد؟

پاسخ دادند: نه، ما امروز نه غذايى دريافت داشته و نه گوشتى خورده ايم.

«قالا: ما تناولنا يومنا هذا لحماً»

پيامبر فرمود: چرا،

چرا، گوشت «اسامه» و «سلمان» را به دندان گرفته بوديد و مى خورديد. ظللتم تأكلون لحم سلمان و اسامة فنزلت الاية.(354)

آن گاه اين آيه فرود آمد كه: و لا يغتب بعضكم بعضاً أيحب احدكم اَن...(355)

4- و نيز در تفسير فرازى ديگر از اين آيه - كه از جاسوسى و پى جويى اسرار ديگران هشدار مى دهد - آورده اند كه: روزى به «عمر» گزارش رسيد كه «ابومحجن ثقفى» با گروهى از دوستان خويش در خانه اى گرد آمده و به ميگسارى پرداخته اند.

خليفه بى درنگ به سوى خانه او حركت كرد و پس از ورود ديد تنها يك نفر نزد اوست، نه گروهى در كار است و نه باده اى!

«ثقفى» رو به «عمر» كرد و گفت: هان اى خليفه مسلمانان! آيا اين كارت كارى مشروع و پسنديده است؟ مگر نه اين است كه خدا در قرآن با صراحتى بسيار جاسوسى را تحريم فرموده است. و لا تجسسوا...

«عمر» رو به همراهان كرد و گفت: اين مرد چه مى گويد؟ يا يقول هذا؟

«زيدبن ثابت» و «عبدالله بن ارقم» پاسخ دادند درست مى گويد.

اينجا بود كه عمر با شرمسارى بسيار خانه را ترك كرد.

5- و نيز در همين مورد آورده اند كه: «عمر» بار ديگر براى گشت زنى و پى جويى و آگاهى از حال و روز جامعه، به همراه «عبدالرحمان بن عوف» راه كوچه ها را در پيش گرفت.

به هنگام عبور از كنار خانه اى آتشى كه از آنجا نمايان بود، نظرش را جلب كرد و در خانه را زد و پس از گشوده شدن آن وارد شد.

هنگامى كه به درون خانه رسيد، مردى را ديد كه نشسته است و باده اى در

دست دارد و زنى را نگريست كه آواز مى خواند.

«عمر» فرياد برآورد كه، اين زن كيست و با شما چه پيوندى دارد؟

آن مرد پاسخ داد: زن من است.

خليفه گفت: در اين باده چيست؟

پاسخ داد: آب خوردن عمر رو به زن كرد و گفت: چه مى خواندى؟

گفت: اين سروده ها را:

تطاول هذا الليل و اسود جانبه و أَرقنى أَلا حبيب اُلاعبد

فوالله لولا خشيةالله والتّقى لزعزع من هذا السرير جوانبه و لكن عقلى والحياء يكفنى واكرم بعلى اَن تنال مراكبه اين شب تيره طولانى گرديد و دامنه اش به سياهى گراييد و مرا به بى خوابى گرفتار ساخت، آيا دوستى نيست كه با او سرگرم بازى گردم؟

به خداى سوگند اگر نبود ترس از خدا و پرواى او، اطراف اين تخت به لرزه درمى آمد و دامنه اش مى لغزيد.

امّا خرد و شرمِ از خدا مرا از هر انديشه ناروايى حراست مى كند و بر آن مى دارد كه هماره بر همسرم احترام گزارم و عفت و نجابت خويش را براى او پاس دارم. عمر با شنيدن اين سروده و كارى كه كرده بودم واماند.

آن گاه آن مرد رو به خليفه كرد كه: جناب! كار شما، كارى درست و خداپسندانه نيست كه راه خانه و زندگى مردم را در پيش گرفته و در پى يافتن گناه و گناهكارى، مگر نه قرآن مى فرمايد: و لا تجسسوا... در كار مردم تجسس و پى جويى نكنيد؟(356)

عمر گفت: دوست عزيز شما درست مى گويى و آن گاه از منزل بيرون رفت.

6- در شأن نزول و داستان فرود سومين آيه مورد بحث آورده اند كه اين آيه در هشدار به «ثابت

بن قيس» فرود آمد، چرا كه او روزى وارد مسجد شد و براى نشستن در كنار پيامبر صف هاى مردم را شكافت و پيش رفت، امّا مردى كه در كنار پيامبر بود به او جا نداد تا آن جايى كه مى خواست بنشيند و او خشمگين گرديد و آن بنده خدا را به نام مادرش - كه گويى از نژاد و تبار اشراف نبود - خواند و بدين وسيله به او اهانت روا داشت و به نژاد خويش فخر فروخت. پيشواى گران قدر توحيد فرمود: چه كسى بود كه چنين سخن گفت؟

«ثابت» برخاست و گستاخانه گفت: من!

پيامبر فرمود: بر چهره هاى اين مردم خوب بنگر و بگو چه مى بينى؟

او نظرى بر چهره هاى مردم افكند و گفت: چهره هايى سپيد رنگ، سياه رنگ، سرخ رنگ و رنگين پوست.

فرمود: هشدارت باد كه اين رنگ ها هيچ يك بر ديگرى امتيازى، جز براساس تقوا و شايسته كردارى و آزادگى بيشتر ندارند و از اين پس به نژاد و رنگ خويش مناز و ديگرى را تحقير مكن. درست آنجا بود كه اين آيه شريفه بر قلب مصفاى پيامبر فرود آمد: يا ايهاالناس انّا خلقناكم من ذكر و انثى ..(357)

و نيز آيه ديگرى فرود آمد و به مردم سفارش كرد كه در مجلس ها و محفل ها به احترام يكديگر جا به جا شويد و به كسانى كه وارد مى شوند، جا بدهيد.(358)

7- و نيز در شأن نزول همين آيه شريفه آورده اند كه: روز فتح مكّه پيامبر گرامى به «بلال» دستور داد تا بر پشت بام كعبه رود و نداى عظمت و يكتايى خدا را به وسيله «اذان» طنين افكن سازد.

او بر بلنداى كعبه رفت و

اذان را آغاز كرد، امّا يكى از صاحبان زر و زور كه در آتش تعصب و كينه توزى مى سوخت، گفت: الحمدلله الّذى قبض ابى حتى لم يد هذا اليوم. ستايش خداى را كه پدرم از دنيا رفت و چنين روزى را نديد.

در اين هنگام «حرث بن هشام»، يكى ديگر از زورمداران مست پول و قدرت پوشالى گفت: أَما وجد محمد(ص) غير هذا الغراب الاسود مؤذناً؟

آيا محمد(ص) جز اين «كلاغ سياه» كسى را پيدا نكرد كه او اذان بگويد؟

«سهيل بن عمرو» گفت: اگر خدا بخواهد چيزى را دگرگون سازد و شرايطى را تغيير دهد بر اين كار تواناست.(359)

«ابوسفيان» گفت: دوستان! من چيزى نمى گويم، چرا كه مى ترسم خداى آسمان ها هر آن چه بر زبان آورم، به آگاهى محمد(ص) برساند!

درست در آنجا بود كه فرشته وحى فرود آمد و اين آيه را بر قلب نورانى پيامبر فرود آورد و آن حضرت را از بدانديشى آنان نيز آگاه ساخت.

پيامبر آنان را فرا خواند و در مورد سخنانشان جويا شد. آنان به آنچه گفته بودند اقرار كردند و آن پيشواى بزرگمنش و انسان دوست آيه اى را كه به او وحى شده بود بر آنان خواند و روشنگرى فرمود كه: خداى فرزانه بندگانش را از نژادپرستى و تفاخرِ به ريشه و تبار و ثروت اندوزى و دنياپرستى نهى فرموده و از تحقير و سرزنش محرومان هشدار مى دهد.

آن گاه از همگان خواست تا آن شيوه هاى زشت و جاهلى را كنار گذارند.

تفسير هشدار از ترور شخصيت در آيات پيش خداى فرزانه بندگانش را به ايجاد صلح و آشتى و پرهيز از كينه توزى و جنگ افروزى و تفرقه افكنى فرا خواند،

اينك در اين آيات به نفى سازافزارهاى جنگ افروزى و پراكندگى و دشمنى پرداخته و در نخستين آيه مورد بحث در هشدار از ريشخند ديگران مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَومٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ يَكُونُوا خَيْرًا مِنْهُمْ

هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد، مبادا گروهى از مردان شما گروهى ديگر را به باد تمسخر گيرند.

به باور برخى از واژه شناسان و مفسران، واژه «قوم» در مورد مردان به كار مى رود، چرا كه آنان هستند كه در انجام كارها برخى بر ديگرى تكيه مى كنند و بر ديگرى قائم هستند.

گواه اين سخن نيز شعر «زهير» است كه واژه «قوم» را به معناى مردان و در برابر واژه «نساء» به كار برده است.

و ما ادرى و لست اخال ادرى أقوم آل حصن أم نساء

من نمى دانم و فكر هم نمى كنم بدانم كه آيا خاندان «حصن» مرد هستند يا زن؟

با اين بيان ترجمه آيه همان گونه است كه آمد.

واژه «سخريه» به مفهوم، به ريشخند گرفتن و استهزا نمودن آمده و در آيه از آن هشدار داده شده است.

به باور «مجاهد» منظور اين است كه: هرگز ثروتمندى حق ندارد انسان محرومى را به خاطر فقر و نيازش مسخره كند، چه بسا كه آن فقير در پيشگاه خدا از آن ثروتمندى كه به ظاهر شريف و آراسته جلوه مى كند، مقام و مرتبه اى والاتر و بالاتر داشته باشد و از او بسيار انسان تر زندگى كند.

«ابن زيد» مى گويد: آيه مورد بحث مردم مسلمان را از مسخره كردن كسانى كه به نوعى به گناه و قانون شكنى درغلطيده اند، هشدار مى دهد، چرا كه ممكن است آن فرد

مورد تمسخر به لغزشى ناخواسته دچار شده و اينك از نظر عقيده و انديشه در بارگاه خدا از مسخره كننده بهتر و بالاتر باشد و يا ممكن است در اعماق جان و ژرفاى دل ايمان به خدا آورده و اسلام را برگزيده باشد و از گناه و لغزش گذشته اش سخت نادم است و توبه كرده است.

در فراز دوم مى افزايد:

وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ يَكُنَّ خَيْرًا مِنْهُنَّ

و نيز مباد كه گروهى از زنان ديگر زنان را به باد تمسخر و استهزاء بگيرند، چرا كه ممكن است آنان از اين ها بهتر و رشديافته تر باشند.

آن گاه از شگرد زشت و ظالمانه ديگرى هشدار مى دهد كه:

وَلَا تَلْمِزُوا أَنفُسَكُمْ

و از يكديگر عيب جويى نكنيد و به هم ناروا و ناسزا نگوييد.

به باور گروهى از مفسران پيشين از جمله «ابن عباس» در آيه مورد بحث به «انفسكم» تعبير مى كند، درست بسان اين آيه كه مى فرمايد: و لا تقتلوا انفسكم(360) «و يكديگر را نكشيد» - و يا «خودكشى نكنيد» و اين تعبير نشان مى دهد كه از ديدگاه قرآن همه مردم با ايمان بسان يك نفر هستند و بر اين اساس هركدام حق حيات ديگرى را به خطر اندازند، چنان است كه گويى به خودكشى دست يازيده اند.

در باره واژه «لمز» ديدگاه ها متفاوت است:

1- به باور گروهى واژه «لمز» به مفهوم عيب جويى از كسى در برابر چشم خود اوست. در برابر آن، واژه «همز» است كه به مفهوم عيب جويىِ پشت سر آمده است.

2- امّا به باور برخى «لمز» به مفهوم عيب جويىِ با زبان و چشم و اشاره آمده و «همز» به مفهوم عيب جويى

با زبان.

3- برخى نيز برآنند كه «لمز» به مفهوم لعنت و نفرين كردن است و آيه شريفه مى فرمايد: يكديگر را لعنت نكنيد.

در ادامه آيه از ابزار ديگر ترور شخصيت هشدار مى دهد و مى فرمايد:

وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ

و يكديگر را با لقب هاى زشت و ناپسنديده ياد نكنيد.

واژه «القاب» جمع «لقب» مى باشد و منظور از آن، نامى است كه جز نام مورد پسند و دلخواه انسان باشد.

پاره اى برآنند كه: «لقب» نامى است كه براى كسى مى تراشند، به گونه اى كه با شنيدن آن احساس رنج و ناراحتى مى كند. امّا اگر از آن نام احساس ناراحتى نكند خواندن با آن نام ناپسند نيست. به عنوان نمونه، به كسى فقيه، قاضى، داور، عادل علّامه و... گفته شود و او از اين عنوان ها ناراحت نمى شود و احساس تحقير و ريشخند نمى كند.

به باور برخى منظور آن است كه يكديگر را با عنوان هاى زشت، نظير كافر، فاسق، منافق و... ياد نكنيد.

از «حسن» آورده اند كه در صدر اسلام هنگامى كه برخى از يهوديان و مسيحيان به اسلام ايمان مى آوردند، باز هم پاره اى آنان را يهودى و مسيحى ندا مى دادند، كه پيامبر در اين مورد هشدار داد و اين فراز از آيه نيز ناظر به همان نكته است و از آن گونه نداها و صداها هشدار مى دهد.

از «ابن عباس» آورده اند كه: منظور از هشدار در اين مورد اين است كه اگر انسانى دستخوش گناه و لغزشى شد و آن گاه توبه كرد، به خاطر آن گناه او را به باد نكوهش نگيريد كه اين ياد كردن به «لقب» زشت است.

و همو آورده است كه: «صفيه» به

حضور پيامبر آمد و گريست. آن حضرت دليل گريه اش را پرسيد؟ گفت: عايشه مرا يهودى زاده مى خواند و با اين عنوان مرا نكوهش مى كند و به باد تحقير و اهانت مى گيرد! پيامبر فرمود: چرا نگفتى خاموش كه پدرم هارون است و عمويم موسى و همسرم محمد(ص). و آن گاه بود كه آيه مورد بحث فرود آمد.

بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ

در تفسير اين فراز نيز ديدگاه ها متفاوت است:

1- به باور گروهى از جمله «حسن» منظور از واژه «فسوق» پس از ايمان، آن است كه به انسان توحيدگرا و با ايمانى عنوان يهودى يا مسيحى دهند. با اين بيان تفسير آيه اين گونه است: چه ناپسنديده و زشت است كه انسان توحيدگرا و با ايمان را با عنوان شرك و كفرى كه پيش از اعلام اسلام و ايمان داشته است مى خوانيد!

2- امّا به باور برخى منظور اين است كه: بد چيزى است نام فسق را پس از ايمان و اسلام با غيبت مسلمانان و عيب جويى از آنان براى خود خريدن! پس از اين گناهان دورى جوييد و اين عنوان را نپذيريد و خود را پس از اعلام اسلام در خور آن نسازيد.

امّا به نظر مى رسد كه اين تفسير نشانگر آن نيست كه دو عنوان «فسق» و «ايمان» در كنار هم نمى توانند باشند، چرا كه تفسير دوم بسان اين است كه گفته شود: «بئس الحال الفسوق بعد الشيب» گناهكارى به همراه پيرى و سالخوردگى حال ناپسنديده اى است ؛ در حالى كه آيه نشانگر مفهوم ديگرى مى باشد و آن اين است كه مى گويد: كفر و فسقى كه پس از ايمان بيايد و جايگزين آن

شود بد چيز و بد، نامى است از اين رو ديگران را با اين نام نخوانيد.

وَمَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُوْلَئِكَ هُمْ الظَّالِمُونَ و هركس از گناه و زشتى و عيب جويى و ستم توبه نكند و به قانون گرايى و عمل به مقررات خدا بازنگردد به خود ستم روا داشته و چنين كسانى همان ستمكارانند و در خور عذاب سخت و آتش دوزخ.

سه آفت ديگر امنيت و آرامش در اين آيه نيز قرآن شريف به تحريم ديگر شگردهاى ترور شخصيت و آفت هاى آرامش و امنيت جامعه پرداخته و مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنْ الظَّنِّ

هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از بسيارى از گمانها و پندارهاى ناروا بپرهيزيد.

به باور «زجاج» منظور آن است كه انسان نسبت به خوبان و نيكان بدگمان نشود و در مورد آنان به پندارهاى ناروا نپردازد، امّا در مورد زشت كرداران و گناه پيشه ها همان گونه كه از ظاهر حال و رفتار آنان هويداست، انسان حق دارد به آنان بدگمان شود.

امّا از ديدگاه پاره اى اين پندارى كه از آن هشدار داده شده است و بايد از آن دورى گزيد، پندار و گمانه پردازى ناروا نسبت به برادران و خواهران مسلمان و شايسته كردار و درست انديش است؛ و گمان بد و يا پندار نادرست تا آن گاه كه به زبان نيايد كيفرى ندارد، امّا اگر انسان آن را به زبان آورد و ظاهر سازد گناه كرده است و در خور كيفر خواهد بود.

درست به همين جهت هم در ادامه آيه مى افزايد:

إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ

چرا كه پاره اى از گمانها گناه است.

به باور برخى از

جمله «مقاتل» منظور از اين گمانها كه گناه است و در خور كيفر، گمانى است كه انسان نسبت به مردم شايسته كردار بر زبان آورد.

از ديدگاه برخى بدان دليل خدا در آيه شريفه مى فرمايد: از بيشتر گمانها و پندارها دورى كنيد و نه همه آن ها كه به پاره اى از آن ها بايد بها داد و مخالفت با آنها روا نيست. آرى، عمل نمودن و بها دادن به اين گونه گمان ها هنگامى ناروا مى شود كه انسان مى تواند با تحقيق و دقت به آگاهى و علم برسد؛ در اين صورت اگر تلاش نكند و به گمان بها دهد گناه كرده است. امّا آن گمان هايى كه راهى براى تبديل آنها به علم و آگاهى نيست عمل به آنها گناه نيست. و بر همين اساس است كه قرآن مى فرمايد: پاره اى از گمانها گناه است، نه همه آن ها، چرا كه در قرآن پندار شايسته و خوب نيز آمده است كه مى فرمايد: لو لا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خيراً و قالوا هذا إِمك مبين.(361)

چرا هنگامى كه آن بهتان را شنيدند، مردان و زنان با ايمان به خويشتن گمان نيك نبردند و نگفتند: اين بهتانى آشكار است و چيزى از حقيقت در آن نيست؟

به باور برخى از مفسران از آيه مورد بحث به روشنى دريافت مى شود كه، بر انسان لازم است كه نسبت به ديگر برادران و خواهران دينى خويش خوش بين باشد و تا آن جايى كه خردپذير است، كار آنان را گرچه به ظاهر مورد پسندش نباشد توجيه نيك نمايد و حمل بر صحت كند.

در ادامه آيه به تحريم شگرد ديگر زورمداران و فريبكاران در ترور شخصيت

آزادى خواهان و ستم ناپذيران و اصلاح طلبان مى پردازد و مى فرمايد:

وَلَا تَجَسَّسُوا

و هرگز در كار ديگران جاسوسى نكنيد.

به باور گروهى از جمله «ابن عباس» و «مجاهد» منظور اين است كه: و در جستجوى لغزش هاى مردم با ايمان و انسان هاى درست انديش نباشيد.

«ابوعبيده» مى گويد: دو واژه «تجسّس» و «تحسس» هر دو به يك معنى آمده است، و در برخى قرائت هاى نادر به نقل از «ابن عباس» در آيه شريفه نيز با واژه دوم خوانده شده است كه از نظر معنا تفاوت نمى كند.

«اخفش» در اين مورد مى گويد: اين دو واژه از نظر معنا با هم تفاوتى ندارند جز اينكه «تجسّس» در مورد چيزهايى كه پوشيده اند به كار مى رود و جاسوس ها از آن گرفته شده، امّا «تحسّس» به مفهوم جستجو در مورد امورى است كه براى انسان شناخته شده است.

پاره اى برآنند كه واژه نخست در «شرّ» و گرفتارى به كار مى رود و جاسوس نيز كسى است كه در شرارت و بدى، اطلاعات و اسرارى دارد، امّا واژه دوّم در جستجو و آگاهى از كارهاى خوب به كار مى رود و «جاسوس» به مفهوم صاحب اخبار و اسرار خير مى باشد.

به هرحال در تفسير آن نيز ديدگاه ها اندكى متفاوت است:

پاره اى برآنند كه منظور از «لا تجسسوا» اين است كه: در انديشه يافتن عيوب مردم مسلمان نباشيد تا در نتيجه لغزش ها و عيب هاى پوشيده آنان را آشكار سازيد.

و به باور پاره اى ديگر منظور اين است كه: هرگز در مورد عيوب نهان انسان ها جستجو ننماييد كه ممكن است هويدا گردند.

در روايت آمده است كه: اياكم والظن فان الظن اكذب الحديث، و لا تجسسوا و لا

تقاطعوا و لا تحاسدوا و لا تنابزوا و كونوا عبادالله اخواناً(362)

هشدارتان باد كه از گمانها و پندارهاى ناروا بپرهيزيد، چرا كه سخن براساس گمان و پندار دروغ ترين سخنان است و هرگز در انديشه عيوب ديگران نباشيد و جاسوسى نكنيد، و با ديگران رابطه خويش را قطع ننماييد، و به كسى حسد نورزيد، و نام بد و ناروا به همديگر نتراشيد. هان اى بندگان خدا با هم خواهران و برادرانى آگاه و با ادب و همدينان و همنوعانى بافرهنگ باشيد.

در ادامه آيه در تحريم گناه و زشت گويى ديگرى مى فرمايد:

وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا

و پشت سر يكديگر سخن نگوييد و غيبت نكنيد.

واژه «غيبت» در اينجا به مفهوم يادآورى عيب هاى ديگران نه در برابر آنان كه دفاع كنند، بلكه پشت سر آنان است.

در روايت آمده است كه:

اذا ذكرت الرجل بما فيه مما يكرهه الله فقد اغتبة، و اذا ذكرته بما ليس فيه فقد بهته.(363)

هنگامى كه در مورد كسى از عيبى سخن گفتى كه خدا آن عيب را ناخوش مى دارد و بر بنده اش نمى پسندد، در آن صورت غيبت او را نموده اى؛ امّا اگر عيبى براى او ساختى كه در او چنين عيبى نيست، در آن صورت به او تهمت زده اى.

از پيامبر آورده اند كه فرمود:

اياكم والغيبة، فانّ الغيبة اشدّ من الزنا. ثم قال: ان الرجل يزنى ثم يتوب فيتوب الله عليه و انّ صاحب الغيبة لا يغفر له حتى يغفر له صاحبه.(364)

از غيبتِ ديگران بپرهيزيد كه گناه آن از گناه بى عفتى زشت تر و سخت تر است. آن گاه فرمود: چرا كه فردى در زندگى دستخوش لغزش مى شود و دامان

به گناه آلوده مى سازد و آن گاه با خردورزى و آگاهى به بارگاه خدا روى توبه مى آورد و خداى مهربان او را مى آمرزد؛ امّا غيبت كننده جز با بخشش از سوى طرف غيبت شده مورد بخشايش خدا قرار نخواهد گرفت.

در ادامه آيه شريفه خداى فرزانه براى غيبت مثالى مى زند كه عبرت انگيز است، و از آن به خوردن گوشت مرده برادر خويش تعبير مى كند و مى فرمايد:

أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ

آيا هيچ يك از شما دوست مى دارد كه گوشت برادر مرده اش را بدرد و بخورد؟ بى گمان شما از اين كار نفرت داريد.

«زجاج» در اين مورد مى گويد: اين مثال بدان جهت آمده است كه: همان گونه كه اگر گوشت مرده اى را برادرش بخورد، بدان دليل كه مرده است دردى را حس نمى كند، به هنگام سخن از پشت سر ديگرى نيز او همان حالت را دارد چرا كه حضور ندارد تا از خود دفاع كند.

آرى، به همين جهت است كه وقتى از آنان پرسيده شد كه آيا دوست مى دارند گوشت مرده برادر دينى خود را بخورند؟ آنان به خاطر نفرت از اين كار پاسخ منفى دادند، و آن گاه بود كه به آنان گفته شد: آرى، شما مردم كه اين كار را سخت ناخوشايند و نفرت انگيز مى دانيد، پس چرا غيبت مى كنيد؟

«مجاهد» مى گويد: همان گونه كه خوردن گوشت بدن مرده برادرتان را زشت و نفرت انگيز مى شماريد، پشت سر او نيز زبان به بدگويى از او باز نكنيد و از اين كار ظالمانه دورى جوييد.

و «حسن» مى گويد: منظور اين است كه: همان گونه كه از خوردن گوشت مرده برادرتان دورى مى جوييد

و آن را سخت ناپسند مى شماريد، از غيبت زنده او نيز دورى جوييد...

وَاتَّقُوا اللَّهَ

اين فراز به فعلى كه در تقدير است عطف شده، چرا كه تقدير آيه مى توان اين گونه باشد: «فكما كرهتم لحمه ميتاً فاكرهوا غيبته حياً» پس همان گونه كه از خوردن گوشت مرده برادرتان بيزاريد و آن را ناخوشايند مى شماريد، درست همان گونه سخن گفتن از پشت سر او را نيز ناخوش داريد.

و نظير همين آيه و عطف آن، اين آيه است كه مى فرمايد:

«الم نشرح لك صدرك و وضعنا عنك وزرك»(365) كه در حقيقت اين گونه است: «و قد شرحنا و وضعنا» بى گمان ما سينه تو را گسترش بخشيديم، و بار گرانت را از دوش تو برداشتيم.

لازم به يادآورى است كه در فرهنگ و ادبيات عرب اين مثال كه غيبت كننده را خورنده گوشت ديگرى نشان دهند، رايج است، براى نمونه: سراينده اى در سروده اش از جمله مى گويد:

و ليس الذئب ياكل لحم ذئب و ياكل بعضنا بعضاً عياناً

و گرگ با همه درندگى اش گوشت گرگى را نمى خورد، در حالى كه ما به طور آشكار گوشت يكديگر را مى خوريم...

و شاعر ديگرى مى گويد:

فان يأكلها لحمى و فرت لحومهم...

اگر آنان با غيبت من گوشت بدن مرا بدرند و بخورند، من با برشمردن و بيان خوبى هاى آنان بر گوشت بدنشان خواهم افزود! و اگر آنان كرامت و اعتبار مرا پايمال سازند، من بر آبرو و عزت آنان خواهم افزود.

يكى از مفسران پيشين در تفسير آيه مى گويد: همان گونه كه شما با شنيدن نداى طبيعتِ انسانى خويش از خوردن گوشت مرده برادرتان نفرت مى بريد، بايد همان گونه نداى

خود و شريعت را بشنويد و از غيبت ديگران اجتناب كنيد، چرا كه پيروى از خرد و دين، زيبنده تر از پيروى از طبيعت انسانى است! مگر نه اينكه تمايلات طبيعى كور و فاقد آگاهى و شعورند، امّا انگيزه هاى عقلى و وجدانى و فطرتِ دينى بينا هستند و آگاهى بخش و روشنگر راه درست و خردمندانه؟

در تفسير آيه از «ميمون بن شاة» - كه به خاطر ديدن اساتيدى برجسته در تفسير قرآن و خودسازى، بر «حسن» برترى داشت - آورده اند كه: در عالم رؤيا به ناگاه جنازه اى در برابرم افكنده شد و ندايى رسيد كه: هان اى عبدالله از اين لاشه تباه شده بخور!

پرسيدم: چرا؟

ندا آمد بدان جهت كه در حضور تو غيبت فلان كس را كردند و تو شنيدى.

گفتم به خداى سوگند من نه در مورد او خيرى گفتم و نه شرّى.

ندا آمد درست است، اما به غيبت او گوش دادى و خشنود شدى.

و اين بنده خدا پس از آن رؤيا ديگر اجازه نمى داد در حضور او زبان به غيبت باز شود.

و نيز آورده اند كه: مردى به «ابن سيرين» گفت: من غيبت شما را كرده ام مرا حلال كنيد.

او پاسخ داد: من دوست ندارم چيزى را كه خدا حرام كرده است حلال نمايم.

إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ بى گمان خدا بسيار توبه پذير و نسبت به خوبان و شايسته كرداران مهربان است.

برابرى انسان ها

قرآن پس از تحريم شش خصلت نكوهيده و زشت، كه از ابزارهاى تهاجم به حقوق و آزادى و كرامت انسان ها، از سوى استبدادگران و اصلاح ناپذيران است، اينك به ترسمى منشور برابرى انسان ها مى پردازد و مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا النَّاسُ

إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنثَى

هان اى مردم، ما شما را از يك مرد و زن - كه آدم و حوا باشند - آفريديم. روشن است كه با اين بيان همه انسان ها در ريشه و تبار برابرند، چرا كه پدر و مادرِ همگى آنان آدم و حوا مى باشند.

و بدين وسيله قرآن همه برترى جويى هاى ناروا، نژادپرستى ها، فخرفروشى ها و نازيدن به نياكان و استخوان هاى پوسيده، همه را نفى مى كند و به همگان در اين مورد هشدار مى دهد.

از پيامبر آورده اند كه در اين مورد فرمود:

انما انتم من رجلٍ و امرأة كجمام الصاع ليس لِأحدٍ على احدٍ فضل الاّ بالتقوى(366)

جز اين نيست كه همه شما از زن و مردى آفريده شده ايد، و هيچ كس بر ديگرى، جز در پرتو پرواى خدا و شايسته كردارى و رعايت حقوق خدا و خلق برترى نخواهد داشت.

در ادامه آيه در اشاره به راز نسب ها و گروه هاى مختلف مردم مى افزايد:

وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا

و شما را به صورت تيره ها و گروه ها و قبيله ها درآورديم تا از يكديگر باز شناخته شويد، نه آن كه بر يكديگر تفاخر كنيد و به نژاد و رنگ خويش بنازيد و آن را ابزارى براى برترى طلبى و سلطه جويى درآوريد.

واژه «شعوب» جمع «شعب»، به مفهوم ملت و توده هاى انسانى است. و «قبايل» جمع «قبيله» به مفهوم گروه هاى كوچكتر است.

از ديدگاه «حسن» «شعوب» به گروه هاى كمتر از قبيله گفته مى شود، و بدان دليل به آنان شعوب گفته اند كه رشته رشته و پراكنده اند.

امّا از ديدگاه پاره اى منظور از «شعوب» ايرانيان هستند و منظور از قبايل امت عرب.

از حضرت صادق آورده اند كه واژه

«شعوب» در مورد «عجم» به كار رفته و واژه «قبايل» به قوم هاى عرب و واژه «اسباط» نيز در مورد بنى اسرائيل.

با اين بيان منظور آيه شريفه اين است كه: هان اى مردم! ما شما را از مرد و زنى كه پدر و مادر نخستين شما هستند آفريديم و آن گاه شما را به صورت گروه ها و جامعه ها و قبيله هاى گوناگون درآورديم تا يكديگر را بشناسيد، چرا كه اگر جز اين بود روابط اجتماعى ناممكن، دادوستدها ناشدنى، نقل روايت و گزارش خبر محال و دنيا تباه مى شد.

إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ

به يقين گرامى ترين شما در پيشگاه خدا پرواپيشه ترين شماست.

آرى، آن كسى كه بيشتر از همگان از قانون شكنى و نافرمانى خدا پروا كند و از همه بيشتر مرزهاى مقررات او را پاس دارد و فرمانش برد، او از همه ارجمندتر است.

از پيامبر آورده اند كه فرمود:

يقول الله تعالى يوم القيامة: امرتكم فضيعتم...

در روز رستاخيز خدا مى فرمايد: هان اى مردم! به شما فرمان دادم كه از برترى جويى و نژادپرستى بپرهيزيد، امّا شما فرمان مرا تباه ساختيد و به تفاخر و نژادپرستى روى آورديد، اينك امروز من هم نسب خود را بالا برده و نسب شما را فرود مى آوردم؛ كجايند پرواپيشگان! گرامى ترين انسان ها در پيشگاه خدا پرواپيشه ترين آنان است.

مردى از حضرت مسيح پرسيد:

اىّ الناس افضل؟

كدامين انسان از ديگر مردم برتر است؟

آن حضرت دو كف از خاك برگرفت و فرمود: كدامى كى از دو كف خاك برتر است؟

اىّ هاتين افضل؟

آن گاه افزود: واقعيت اين است كه مردم از خاك آفريده شده اند و هركدام پرواپيشه تر و قانون گراتر و رعايت كننده حقوق

ديگران باشد، او برتر است. الناس خلقوا من تواب، فاكرمهم اتقاهم.

و نيز از پيامبر آورده اند كه فرمود: خدا بندگانش را به دو بخش تقسيم كرد: ياران راست و چپ؛(367) و مرا در بهترين آنان قرار داد. آن گاه دو بخش را به سه بخش تقسيم فرمود: ياران راست، چپ و سبقت گيرندگان؛(368) و مرا بهترين همه آنان قرار داد و از سبقت گيرندگان به سوى حق و عدالت و آزادگى و پروا و تقرب به خدا و رعايت گر حقوق مردم قرار داد. سپس اين سه دسته را، به قبيله ها تقسيم كرد(369) و مرا در بهترين قبيله ها قرار داد، چرا كه مرا پرواپيشه ترين هاى روزگاران خواست و من بااينكه پرواپيشه ترين و گرامى ترين فرزند انسان هستم، نه بدان فخر مى فروشم و نه مباهات مى كنم. و سرانجام خداى پرمهر قبيله ها را به خانه ها تقسيم كرد و مرا در بهترين آن خانه ها قرار داد و فرمود:

انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً(370)

خدا فقط مى خواهد آلودگى را از شما خاندان پيامبر بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند. و بدين سان به گواهى خدا من و خاندانم از گناه و ستم پاك و پاكيزه ايم.

در آخرين فراز از آيه مورد بحث مى افزايد:

إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ

به يقين خدا هماره دانا و آگاه است.

آرى، ذات پاك و بى همتاى او نسبت به كارهاى شما دانا و از حال و روز شما آگاه است.

حقيقت اسلام و ايمان در آخرين آيه مورد بحث در ترسيم تفاوت ايمان و اسلام و حقيقت هريك مى فرمايد:

قَالَتْ الْأَعْرَابُ آمَنَّا

برخى از صحرانشينان عرب گفتند: ما ايمان آورديم.

اين

گروه از صحرانشينان كه به دروغ اعلام ايمان و اسلام مى كردند، طايفه اى از «بنى اسد» بودند كه در شرايط خشكسالى و قحطى به حضور پيامبر آمدند و براى دريافت كمك هاى مالى و غذايى اعلام ايمان كردند و گفتند: ما به آنچه بر پيامبر وحى شده است ايمان آورده و همه را گواهى مى كنيم، امّا از جانب خدا پيام آمد كه اين گونه نيست. و بدين وسيله با خبر از باطن آنان معجزه و سند ديگرى بر درستى رسالت پيامبر ارائه فرمود.

قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا

هان اى پيامبر! به آنان بگو: شما ايمان نياورده ايد، بلكه بگوييد ما اسلام آورديم امّا هنوز ايمان در قلب شما وارد نشده است.

به باور برخى از مفسران از جمله «سعيدبن جبير» منظور اين است كه: شما در حقيقت و در باطن ايمان نياورده ايد، بلكه از ترس اسارت و براى حفظ جان و به دست آوردن امتيازات مالى و كمك هاى غذايى اظهار اسلام مى كنيد.

در ادامه آيه با اشاره به جايگاه ايمان كه قلب انسان است مى فرمايد:

وَلَمَّا يَدْخُلْ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ

امّا ايمان هنوز بر گستره دل شما در نيامده است.

«زجاج» مى گويد: اسلام عبارت از اعلام قانون گرايى و فرمانبردارى از حق و پذيرش ره آورد وحى و رسالت است.

با همين اعلام است كه امنيت انسان تضمين مى گردد، امّا اگر اين اعلام همراه با عقيده قلبى باشد، از آن به ايمان تعبير مى شود و به دارنده آن مسلمان و با ايمان مى گويند؛ امّا كسانى كه تنها با زبان اعلام اسلام كنند و به خاطر كسب امتياز و دفع خطر به اين شيوه روى آورند، اينان از

دايره ايمان بيرون هستند، گرچه به ظاهر مسلمان شمرده مى شوند.

از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

الاسلام علانية، والايمان فى القلب اسلام آشكار است و به وسيله زبان هويدا مى شود، امّا ايمان يك واقعيت و عقيده قلبى است. و آن گاه با دست به سينه خويش اشاره كرد.

وَإِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا

و اگر خدا و پيامبرش را فرمان بريد، پاداش كارهايتان به طور كامل به شما مى دهد و چيزى از آن را فرو نمى گذارد و ذره اى نمى كاهد.

إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ بى گمان خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

پرتوى از آيات الف - تحريم سازافزارهاى ترور شخصيت قرآن، كتاب زندگى است، كتاب مهر و رحمت، صفا و عشق، بشردوستى و مردم خواهى، عدالت و آزادى، پروا و ايمان، اخلاص و كرامت و ارزش هاى والاى انسانى است.

به همين جهت، هم به زندگى و حيات شخصى سخت بها مى دهد و آن را از خطرها پاس مى دارد و براى گراميداشت آن از راه احياى وجدان بشرى، مقررات عادلانه و انسانى و مقررات كيفرى همت مى گمارد و هم به حياتِ شخصيت و كرامت و وجاهت و اعتبار انسان. درست از اين زاويه است كه هم ترور شخص و به خطر افكندن زندگى او را سخت دشمن مى دارد، و هم ترور شخصيت او را. در آياتى كه گذشت قرآن در اين راه و در اين هدف همه سازافزارهاى ترور شخصيت و تهاجم به امنيت و كرامت انسان از سوى خودكامگان و زورمداران را به عنوان شگردهاى ابليسى و ضدبشرى استبداد تحريم مى نمايد تا انسان با آرامش خاطر و امنيتِ همه جانبه

به زندگى و تلاش بپردازد. تا آزاد بينديشد، آزاد سخن بگويد، آزادانه و مسئولانه و براساس عدل و داد عمل كند و از تهاجم به خويشتن از سوى گماشتگان انحصار و استبداد در امان باشد و احساس كند كه نه تنها از دست تجاوزكار آنان در امان است كه از زبان گزنده و فراتر از آن از انديشه و فكر خمود و سنگواره اى و بسته آنان نيز در امان است، و در منطقه افكار فدخواهان و ددمنشان و زورمداران و انحصارگران نيز هدف تيرهاى تهمت و افتراء و بدگمانى و بدانديشى قرار نخواهد گرفت، تا چه رسد به تيرهاى كينه توزانه زبان و قلم آنان در سطح جامعه؛ براى نمونه:

1- تحريم پندارها و گمان هاى ناروا و ناسنجيده در آياتى كه گذشت قرآن در راه ساختن جامعه انسانى و اخلاقى و خردمندانه و نوين خويش، نخست به صلح و آشتى فرا مى خواند و راه هاى آن را ترسيم و همه را به آن موظف مى سازد، آن گاه با اشاره به بسيارى از ريشه هاى تباهگر و آتش افروز و دشمن ساز را از بيخ و بن بركند و شرايط سالم و فضاى درستى پديد آورد كه چهار سرمايه بزرگ انسان - كه جان، ثروت، خانواده و آبروى او باشند - در امنيت قرار گيرند و نه تنها از سوى دست و زبان زورمداران و عمله هاى مسخ شده آنان مورد تهاجم قرار نگيرند كه در محيط انديشه و فكر آنان نيز هدف پندارها و گمان ها و تئورى هاى توطئه ساز و توطئه پرداز واقع نشوند.

به باور ما در اين راه است كه قرآن با صراحت بسيار به ايمان آوردگان هشدار مى دهد كه از بسيارى از

گمان ها و پندارها دورى جويند اجتنبوا كثيراً من الظّن(371)

و پيامبر گرامى مى فرمايد:

ان الله حرم من المسلم دمه و ماله و عرضه، و ان يظن به السوء(372)

به يقين خدا خون و مال و آبروى مسلمان را بر ديگرى حرام كرده و نيز بدگمانى و پندار ناروا در مورد او را.

و اگر جامعه انسانى به اين مرحله از ايمان اوج گيرد، آن گاه است كه به امنيت راستين و وصف ناپذيرى اوج گرفته است.

در اين شرايط است كه هم، چنين فرد و خانواده و جامعه قانون گرا و اخلاق گرا و بشردوست از بدگمانى و تهاجم به حيثيت و كرامت و آبروى ديگران حتى در منطقه فكر و انديشه خلوت خويش خوددارى مى كند و از بدانديشى و توطئه پردازى و دنياى تيره و تارى كه مبتلايان به اين آفت براى خود و ديگران مى سازند نجات پيدا مى كند و هم مى تواند به تعاون و همكارى و همراهى با مردم روى آورد و از انزواى اجتماعى و منطقه اى و جهانى رها شود و هم همگان از توطئه پردازى او آزاد مى شوند و نفس راحت مى كشند.

امير مؤمنين گويى در اشاره به اين بلاى روانى است كه مى فرمايد:

من لم يحسن ظنه استوحش من كل احد(373)

كسى كه فكر خويشتن را از بدگمانى و بدانديشى پاس ندارد و به اين آفت گرفتار گردد از هر كس و هر چيزى دچار ترس و توهم توطئه مى شود.

پيامبر گرامى مى فرمايد:

ثلاث فى المؤمن لا يستحسن و له منهن مخرج، فمخرجه من سوء الظن اَنْ لا يحققه.(374)

سه آفت است كه براى انسان توحيدگرا و با ايمان ناپسند است و براى نجات از

آن ها نيز راه نجات و فرار دارد: از جمله آن آفت ها، بدگمانى است كه راه فرار از تباهى هاى آن بها ندادن و گوش نسپردن به آن است.

و على(ع) مى فرمايد:

ضع امر اخيك على احسنة حتى يأتيك ما يقلبك منه. و لا تظنن بكلمة خرجت من اخيك سوء و انت بجد لها فى الخير محملاً.(375)

كار برادران و خواهران خويش را به نيكوترين صورت تفسير كن، مگر اينكه دليل خردمندانه و روشنى خلاف آن را نشان دهد. و هرگز نسبت به گفتارى كه از آنان رسيده است - تا آن گاه كه مى توانى براى آن تفسير نيكويى بيابى - گمان بد مبر.

2- تحريم جاسوسى از شگردهاى استبدادگران و سلطه جويان در راه به بند كشيدن ديگران، تجسس در امور و شئون مردم و راهيابى به زندگى خصوصى و خانوادگى و حريم آنان براى نجات يافتن دستاويزها و لغزش هايى است كه آنها را چماقى براى پرونده سازى و اسارت و سركوب آنان سازند و به پذيرش ستم و خودسرى رام نمايند.

قرآن اين شيوه ضد دينى و ضد انسانى را با صراحت بسيار محكوم و به همگان هشدار مى دهد كه: هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از بسيارى از پندارها بپرهيزيد و به آنها بها ندهيد... و هرگز در كار مردم جاسوسى نكنيد... و لا تجسسوا.

بدين سان قرآن با صراحتى تفكرانگيز و بدون هيچ قيد و شرط جاسوسى در زندگى ديگران و تلاش در كسب راز و رمز زندگى آنان و يا به دست آوردن اسرار و برملا نمودن آنها را گناهى بزرگ و كارى زشت و ظالمانه اعلام نموده و تحريم مى كند.

اين حكم در

زندگى خصوصى مردم؛ امّا در زندگى اجتماعى نيز همين برنامه و دستور بايد به كار گرفته شود، مگر جايى كه با سرنوشت جامعه و كيان امت ربط پيدا كند، كه در آن صورت حكومت عادلانه و برخاسته از قدرت و اراده همين جامعه و مردم مى تواند تشكيلاتى سالم و درستكار، با مديريتى قوى و پرواپيشه و بشردوست و پاسخگوى به مردم و نمايندگان و برگزيدگان آنان و نقد و نظارت پذير، با افرادى برجسته و وارسته و صاحبان نظر و انديشه باز و توسعه يافته پديد اورد تا آنان ديدگان بينا و بيدار همين جامعه و حكومت برگزيده و برخاسته از اين مردم باشند و در مواردى كه به راستى احساس خيانت و نقشه هاى تجاوزكارانه نمودند، براساس حق و عدالت براى كشف آن براساس مقررات اقدام كنند! امّا نبايد هرگز با دستاويز ساختن دشمن و يا توهم توطئه و اخلال در امنيت ملى و يا بهانه هاى رايج ديگر حريم حرمت مردم را در هم شكسته و اين اصل اساس تحريم جاسوسى را ناديده گيرند و يا به بهانه خدمت به دين و جامعه به زندگى مردم وارد شوند و با شگردهاى گوناگون از باز كردن نامه ها، بازرسى تلگراف ها، كنترل تلفن ها، شنود نهادن بر خانه ها و دفترها تا نفوذ دادن مهره ها و... امنيت را از مردم بگيرند، اميد كه چنين باد.

3- تحريم غيبت غيبت و سخن گفتن از پشت سر ديگران نيز از سازافزارهاى انسان هاى خوددوست و خودكامه و سازمان هاى بى پروا و ستم پيشه و گروه هاى خودسر و تجاوزكار است. اينان به جاى نقد ديگران به طور آشكار و در جهت ارشاد و سازندگى آنان، به

بافتن رطب و يابس از پشت سر ديگران مى پردازند و به بيان قرآن و روايات به دريدن پيكر بى جان برادر و خواهر مرده خويش دست مى يازند و گوشت مرده مى خورند و بوى تعفن مى پراكنند و فضاى جامعه را مسموم مى سازند.

در آياتى كه گذشت ديديم كه قرآن، غيبت يا سخن گفتن از پشت سر ديگران - جز خودكامگان و ظالمانى را كه با تحميل اختناق و سانسور و سركوب اجازه نقد و ارائه نظر نمى دهند و حق آزادى ديگران را پايمال مى سازند و ستم مى كنند - را سخت تحريم مى كند، چرا كه:

1- نخستين حق از حقوق طبيعى انسان، حق حيات و زندگى اوست كه سرچشمه و منشاء ديگر حقوق است و «غيبت» اين ابتدائى ترين و گرانبهاترين حق را به خطر مى افكند.

2- بزرگترين سرمايه هر انسانى در زندگى، آبرو و كرامت و شخصيت اوست و غيبت آن ها را به خطر مى اندازد و حرمت ها را بر باد مى دهد و از ابزار ترور شخصيت است.

3- غيبت بدانديشى و بدبينى پديد مى آورد و رشته هاى پيوند و مهر و عواطف انسانى را در خانواده ها و جامعه ها مى گسلد، و اعتمادها را مى خشكاند و پايه هاى همكارى را ويران مى سازد و ملت و دولت را از هم جدا مى سازد.

4- غيبت يكى از بزرگترين هدف هاى وحى و رسالت را - كه تحقق اتحاد و هماهنگى و يكپارچگى جامعه، با وجود تنوع سليقه ها و رنگارنگى انديشه هاست - به خطر مى اندازد و از ابزارهاى تفرقه و پراكندگى است.

5- غيبت بذر كينه و دشمنى را در مزرعه دل ها و كران تا كران جامعه بشرى مى پاشد و كشتارها و كشمكش ها پديد مى آورد.

درست به خاطر همين ره آوردهاى زشت و تباهى هاى فردى، خانوادگى، اجتماعى، سياسى، اخلاقى، ملّى، فراملّى و جهانى آن است كه اسلام آن را تحريم مى كند و آن را گناهى زشت و نفرت انگيز اعلام مى دارد.

پيامبر گرامى در تحريم اين آفت امنيت فرمود:

يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه! لا تغتابوا المسلمين...(376)

هان اى مردمى كه به زبان ايمان آورده ايد و نه با دل و جان، از غيبت مردم مسلمان دورى جوييد و پشت سر ديگران حرف نزنيد و ناروا نبافيد.

و نيز فرمود:

الغيبته اسرع فى دين الرّجل من الاكلته فى جوفه(377)

اثر تخريبى غيبت در دين و ايمان انسان از تباهگرى خوره در وجود او سريع تر و نابودكننده تر است.

و فرمود:

من مات تائبا من الغيبته فهو آخر من يدخل الجنة، و من مات مصراً عليها فهو اول من يدخل النّار.(378)

آن كسى كه از غيبت ديگران توبه كند و در آن حال از دنيا رود، آخرين كسى است كه وراد بهشت پرطراوت و زيبا مى شود، و آن كسى كه در حال غيبتِ ديگران و ادامه اين گناه بميرد، نخستين كسى است كه به دوزخ درخواهد آمد.

4- تحريم تمسخر و استهزاء ديگران اين خصلت نكوهيده - كه كسى به خود اجازه مى دهد تا به جاى احترام به ديگران و تكريم آنان - به تحقير و تمسخر آنان بپردازد، از آفت خودبزرگ بينى و برتر و فراتر پنداشتن خويشتن و غرور و بدمستى و تكبر و خودخواهى جنون آميز سرچشمه مى گيرد و ثمره شوم بيمارى هاى اخلاقى و انسانى ديگرى است.

هنگامى كه فردى از نظر ارزش هاى مادى و دنيوى، نظير: ثروت، خانواده،

فاميل، منطقه زندگى، مركب و وسائل تجملى و تشريفاتى، قيافه و چهره آراسته تر و زيباتر، و از نظر زورمدارى و قدرت، يا حتى ارزش هايى چون: دانش و علم و معنويت و اخلاق پندارى، خود را جلوتر و پيشرفته تر و توانمندتر ديد و ديگران را ناتوان تر پنداشت، آن جاست كه به خود اجازه مى دهد تا به جاى سپاس پديدآورنده نعمت ها و حمايت از محرومان، آنان را به تمسخر بگيرد و ريشخند كند و با تحقير و توهين و تحميل ذلت بر آنان احساس بزرگى نمايد! و چه بسا با بكارگيرى اين شگرد شيطانى و اين ابزار سياست ابليسى لايقان و شايستگان و آزادى خواهان و سلطه ناپذيران را به گونه اى از سر راه يكه تازى هاى خويش بردارد و با ترور شخصيت آنان، راه را براى ترور فيزيكى شان هموار سازد.

درست از اين زاويه و با عنايت به آثار تباهگر اين شيوه نكوهيده است كه قرآن به مردم با ايمان هشدار مى دهد و آن را تحريم مى كند: يا ايهاالذين آمنوا لا يسخر قوم من قومٍ...(379)

5- تحريم عيب جويى قرآن در انديشه ساختن جامعه برتر، جامعه نمونه، جامعه ادب و اخلاق و جامعه رعايت حقوق و حرمت و امنيت انسان هاست، و آفت عيب جويى و عيب تراشى و طعنه زدن به يكديگر با اين هدف والا سخت ناسازگار است و امنيت انسان ها را به خطر مى افكند و تباهى ها و كشتارها و جنگ ها ممكن است پديد آورد. درست به همين دليل است كه قرآن عيب جويى را با صراحت بسيار تحريم مى كند و مى فرمايد: و شما مردم با ايمان و شايسته كردار عيوب يكديگر را مجوييد.

و لا تلمزوا انفسكم.(380)

پيامبر گرامى در اين مورد در

سخنانى ماندگار، عصرها و نسل هاى مسلمان را مخاطب ساخت و فرمود:

يا معشر مَن آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه! لا تغنابوا المسلمين، و لا تتبعوا عوراتهم، فانه من يعتبع عورة اخيه يتبع الله عورته، و من يتبع الله عورته يفضحه فى جوف بينه(381)

هان اى كسانى كه به ظاهر و زبان ايمان آورده ايد، نه با دل و عمل! پشت سر مسلمانان حرف نزنيد و عيوب نهانى آنان را نجوييد، چرا كه آن كسى كه نهان برادر و خواهر دينى يا نوعى اش را بجويد و عيب او را بخواهد، خدا به كيفر كارش عيوب و اسرارش را برملا مى سازد و در دل خانه اش رسوايش مى كند.

و امام صادق فرمود:

من روى على مؤمنٍ روايةً يُريد بهاشينه، و همدم مروته، ليسقط من اعين الناس اخرج الله من ولايته الى ولايته الشيطان، فلا يقبله الشيطان!(382)

آن كسى كه در انديشه عيب جويى و به خطر افكندن آبرو و كرامت انسانِ شايسته كردارى سخنى نقل كند، خدا او را از قلمرو مهر و رحمت خويش بيرون رانده و به قلمرو وسوسه هاى شيطان گسيل مى دارد و شيطان نيز او را نمى پذيرد!

6- مارك زدن و لقب ناروا تراشيدن بسيارى از خودكامگان يا عمله هاى بى بند و بار و بى پروا و بت ساز و بدزبان آنان در راه تحكيم پايه هاى خودسرى و استبداد و تحقير و از ميان برداشتن انسان هاى آزاديخواه و آزادمنش و سلطه ناپذير و يا جريانهاى حق طلب، مى كوشند تا با مارك زدن و نام و عنوان زشت تراشيدن به آنان، شخصيت آنها را بكوبند و انديشه و فكر رهايى بخش و ستم ستيز آنان را بى اثر سازند و با ترور شخصيت آنان راه را

براى به بند كشيدن و يا ترور فيزيكى شان باز كنند.

در اين راستاست كه سلطه جويان و توپخانه هاى دروغ پراكنى آنان از سويى براى خود و مهره هاى خود لقب هاى دهن پركن و دروغين مى تراشند و از آنان بت مى سازند، و در برابر آن به مخالفان ستم، لقب هاى زشت مى گذارند و آنان را فاسق، بى بندوبار، فاسد، مفسد، توطئه گر، مهره بيگانه، جاسوس و... نثار مى كنند و حقايق را تحريف مى نمايند!

قرآن شريف، درست براى آفرينش امنيت و آزادى و كرامت و تضمين حيات شخصى و حيات معنوى انسان ها اين شيوه زشت و ظالمانه خشونت طلبان و بدانديشان را تحريم مى كند و مى فرمايد: اگر به راستى ايمان داريد به يكديگر القاب و عناوين زشت متراشيد و با آن ها يكديگر را ياد نكنيد. و لا تنابزوا بالألقاب.(383)

ب - منشور برابرى همه انسان ها به گونه اى آفريده شده اند كه هماره در انديشه كمال و ترقى و رشد هستند و مى كوشند تا به اوج كرامت و ارجمندى دست يابند. و درست از اين ديدگاه است كه به وسايل گوناگونى توسل مى جويند تا خود را برتر و بالاتر از ديگران بسازند؛ براى نمونه:

1- گروهى برترى را در ريشه و تباهر مى پندارند و مى كوشند كه تا با تمسك به برترى نژادى و خانوادگى خويش خود را برتر از همگان به خورد ديگران بدهند.

2- گروهى ملاك برترى را در ثروت و امكانات بادآورده مى نگرند، به همين جهت در اين راه تلاش مى كنند و ثروت هنگفت خود را به رخ ديگران مى كشند تا برترى آنان را بپذيرند و سلطه انحصارى و استبداد و قارونى آنان را گردن گذارند.

3- بخرى ميز و قدرت و زور بادآورده

و تشريفات افسانه اى را...

4- برخى عناوين و القاب پر زرق و برق و پرطمطراق را به همين جهت با واسطه و بى واسطه به خود لقب مى بخشند و تا حزب خدا و سايه خدا و... بالا مى روند.

5- و برخى ديگر دانش و فرهنگ و ارزش هاى اكتسابى را...

در آياتى كه گذشت قرآن شريف ملاك برترى نژادگرايان و زرداران و زورمداران و رياكاران و عوامبازان را مردود مى شمارد و ملاك و معيار برترى را در ارزش هاى نوين و ماندگار و ثمربخش و زندگى سازى چون: آگاهى و ايمان، شايسته كردارى و آزادمنشى، رعايت حقوق و كرامت ديگران، تقوا و پروا و اخلاص راستين عنوان مى دهد و هر چيزى كه در راه رعايت حقوق بشر و مرزهاى مقررات خدا و حقوق انسان ها نباشد، به آن بها نمى دهد، گرچه دانش و ايمان و اخلاق خشك و بيروح و فريبكارانه اى باشد كه در راه سلطه گرى به كار افتد و آن را به عنوان ارزش گرايى جا زنند تا مردم را به بند كشند، و بدين سان با در هم نورديدن ارزش ها و ملاك هاى دروغين و برترى طلبانه و استبدادخيز، منشور برابرى انسان ها را به تابلو مى برد كه:

هان اى انسان ها، ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و به صورت تيره ها و قبيله ها قرار داديم، تا يكديگر را بشناسيد، بى گمان ارجمندترين شما در پيشگاه خدا پرواپيشه ترين شماست.

و چه پروايى برتر از پروا داشتن از مال، جان، ناموس، آزادى، امنيت، كرامت و حرمت انسان ها يا رعايت حقوق بشر!

پيامبر گرامى در اين مورد فرمود:

ان الله يا ينظر الى احسابكم، و لا الى انسابكم، و لا الى اجسامكم و

لا الى اموالكم، و لكن ينظر الى قلوبكم، فمن كان به قلب صالح تحسنن الله عليه، و انما انتم بنو آدم و احبكم اليه اتقاكم.(384)

هان اى مردم! خداى فرزانه، نه به ريشه و تبار شما مى نگرد و نه حسب و نسب شما؛ نه به جسم زيباى شما مى نگرد و نه ثروت هاى بادآورده شما، بلكه ذات پاك و بى همتاى او به قلب هاى اصلاح شده و انديشه هاى اصلاحگر و بشردوست مى نگرد و به آن ها مهر و رحمت مى آورد و بها مى دهد. آگاه باشيد كه همه شما فرزندان آدم هستيد و در انسانيت برابر و محبوب ترين شما در پيشگاه خدا باتقواترين شماست. 15. ايمان آوردگان، تنها آن كسانى هستند كه به خدا و پيامبرش ايمان آورده [و] آن گاه [در اين گزينش راه ]ترديد نكردند و با مال و جان خويش در راه خدا جهاد نمودند. اينان همان راستگويان [و درست كرداران هستند.

16. [هان اى پيامبر! به آنان بگو: آيا [با اين گفتارتان خدا را از [دين باورى و] دينداريتان آگاه مى سازيد؟! در حالى كه خدا آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است مى داند، و خدا به هر چيزى داناست.

17. آنان بر تو منت مى نهند كه اسلام را برگزيده اند! بگو به اسلام آوردنتان بر من منت مگذاريد، بلكه خداست كه بر شما منت مى نهد كه شما را به ايمان راه نموده است اگر [در گفتارتان ]راستگو باشيد.

18. به يقين خدا نهفته آسمان ها و زمين را مى داند، و خدا به آنچه انجام مى دهيد بيناست.

تفسير نشانه هاى ايمان راستين از دروغين در آخرين آيه بخش گذشته سخن از تفاوت اسلام و ايمان بود، اينك

در نخستين آيه مورد بحث در اشاره به نشانه هايى ايمان خالصانه و حقجويانه و عاشقانه از ايمان ظاهرى و دروغين و سوداگرانه و يا گرايش خداجويانه از گرايش هاى فعلى و ظاهرى و سودجويانه مى فرمايد:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ

ايمان آوردگان واقعى تنها آن كسانى هستند كه به خدا و پيام آورش به راستى ايمان آورده و پس از آن گرايش و ايمان آگاهانه و خالصانه هرگز شك نياورده و با دارايى و جان هاى خويش در راه او به جهاد برخاسته اند.

أُوْلَئِكَ هُمْ الصَّادِقُونَ آرى، اينان هستند كه راستگويان و راست كردارانند. اينان هستند كه در گفتار خويش صداقت دارند، نه آن كسانى كه چيزهايى بر زبان مى آورند كه در اعماق قلب و ژرفاى دلشان اثرى از آنها نيست.

* * *

در اين مورد آورده اند كه: پس از فرود اين آيات گروهى از صحرانشينان عرب به حضور پيامبر شرفياب شدند و سوگند ياد كردند كه به راستى ايمان آورده اند و در اسلام و ايمان خويش راست مى گويند. آن گاه بود كه اين آيه فرود آمد كه:

قُلْ أَتُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ

هان اى پيامبر! به آنان بگو: آيا شما مى خواهيد خدا را از چگونگى ايمانتان آگاه سازيد؟! خدا از ايمان شما و نشانه هاى آن آگاه است و نيازى به خبر دادن و وصف نمودن آن نيست.

در آيه شريفه نوعى پرسش انكارى و توبيخى است و به آنان مى گويد: شما چگونه به خود چنين اجازه اى را مى دهيد كه خدا را از چگونگى دين باورى و دينداريتان آگاه كنيد؟ آيا نه اين است كه او از

همه چيز آگاه است؟

وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ

در حالى كه خدا آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، همه را مى داند و از همه آنها آگاه است؛ چرا كه آن كسى كه علم و دانايى وصف ذاتى اوست، همه چيز را مى داند، و نياز به آگاهى و دانش ديگرى ندارد كه به بركت آن آگاهى اش بيشتر شود؛ درست همان گونه كه به آموزش از ديگران بى نياز است. و داستان دانش و آگاهى خدا و بى نيازى او از ديگران در اين مورد، بسان «قديم» و سرچشمه هستى و حيات بودن اوست كه نيازى به آفريننده و پديدآورنده ندارد.

وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ٍ عَلِيمٌ و خدا از همه چيز آگاه و به هر چيزى داناست.

* * *

در مورد سومين آيه مورد بحث آورده اند كه: گروهى از همين صحرانشينان به حضور پيامبر شرفياب شدند و گفتند: اى پيامبر خدا! ما مردمى هستيم كه بدون كشمكش و پيكار به وحى و رسالت و اسلام و قرآن ايمان آورديم، امّا فلان قبيله با شما به پيكار برخاستند. آن جا بود كه در پاسخ آنان اين آيه شريفه بر قلب پيامبر فرود آمد كه:(385)

يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا

هان اى پيامبر! آنان بر تو منت مى نهند كه اسلام را برگزيده اند؟

قُلْ لَا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُمْ

به آنان بگو: به خاطر اسلام آوردنتان بر من منت مگذاريد؛

بَلْ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ بلكه خداست كه بر شما منت مى نهد كه شما را به راه ايمان راه نمود، تازه اگر در گفتارتان در گزينش ايمان و

گرايش راستين به اسلام راستگو باشيد - آرى، او بود كه دليل ها و برهان هاى خود را بر شما باراند و موانع رشد و راهيابى را از سر راه شما و از ذهن و فكرتان كنار زد و به شما توفيق راهيابى و حقگرايى ارزانى داشت.

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ

خدا نهان آسمان ها و زمين را مى داند.

وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ و ذات پاك و بى همتاى او به آنچه شما انجام مى دهيد بيناست.

پرتوى از آيات در آيات روح پرور و انسان سازى كه گذشت، قرآن به اساسى ترين نشانه هاى ايمان و وصف ايمان آوردگان راستگو و راست كردار اشاره مى كند و چندين ويژگى اساسى و محورى را به تابلو مى برد:

1- استوارى و ثبات قدم در ايمان اين نخستين نشانه يك ايمان راستين و برخاسته از دل و جان و سربرآورده از ژرفاى قلب است كه انسان را از دودلى و ترديد، تزلزل و ناراحتى و ناخالصى نجات مى دهد و به او نعمت ثبات قدم و استوارى و راستى و اخلاص و هماهنگى دل و زبان ارزانى مى دارد. آن جاست كه گفتار چنين كسى را مى توان اعتماد كرد و وعده اش را مى توان انتظار وفا داشت و عهدش را مى توان به حساب آورد و كردارش را مى توان ديد كه هماهنگى با ادعاها و گفتارش دارد يا نه؟

انماالمؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا...

2- تلاش و مبارزه در راه خدا

اين دومين وصف و نشان مردم توحيدگرا و با ايمان است كه جهاد و تلاش و تحرك و شور و نشاط

دارند. از خمودى و سكون و رخوت و مردگى بركنارند، با اين تفاوت كه يكى براى قدرت ناآرام است و ديگرى براى ثروت و سومى براى هواى دل و چهارمى براى آرزوهاى دور و دراز و پنجمى براى شهرت و ستايش و... امّا انسان توحيدگرا و ساخته شده، جهاد و حركت و شور و زندگى اش براى خدا و احياى حقوق بندگان اوست و تأمين و تضمين حقوق بشر، نه پايمال ساختن آن به گونه اى كه در افكار ملّى و فراملّى و جهانى انگشت نما گردد. چرا كه اين در شأن يك انسان عادى هم نيست، تا چه رسد به مدعيان توحيد و تقوا و ايمان و پروا.

وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ...َ(386)

بارخدايا، به ما آگاهى و بينشى ژرف ارزانى دار تا در پرتو گرايش به اسلام راستين، به اوج ايمان پر كشيم. به ما توفيقى ارزانى دار تا در پرتو ايمان به ذات پاك و بى همتايت، هر لحظه درك و دريافت تازه اى از هستى و هستى بخش به ما ارزانى دارى، و پرده هاى غرور و غفلت را از برابر ديدگانِ ظاهرى و باطنى ما كنار زنى و از نور روشنگرش بر عواطف و احساسات ما پرتو افكنى و ما را توفيق انسانى انديشيدن و انسانى زيستن و رعايت حقوق و حرمت و كرامت انسان ها عنايت كنى كه تو بر هر كارى توانايى.

تفسير اطيب البيان

سوره حجرات ، غرض سوره : ذكر مسائلي از قوانين و شرايع دين ، بيان كيفيت ادب بنده در برابر خدا ورسولخدا ص با ذكر تفاضل و برتريهاي افراد و بيان حقيقت ايمان و اسلام

(1) (يا ايها الذين امنوا لا تقدموا

بين يدي الله ورسوله واتقوا الله ان الله سميع عليم ): (اي كساني كه ايمان آورده ايد در حكم كردن از خدا و رسول او پيشي نگيريد و از خدا پروا داشته باشيد همانا خداوند شنوا و داناست )مراد از (بين يدي ) مسأله و مقام حكمراني است ، مي فرمايد اي اهل ايمان هيچ حكمي را بر حكم خدا و رسولش مقدم نكنيد و يا قبل از گرفتن حكم و دستور خداو رسول درباره حكم چيزي سخن مگوئيد و يا پيش از اخذ دستور عملي از جانب خداو رسول كاري را انجام ندهيد و از خدا پروا داشته و ملبس به لباس عبوديت و بندگي باشيد و به محدوده اوامر و نواهي الهي پايبنده بوده و به حدود آن تجاوز نكنيد چون خداوند شنواي اقوال شما و دانا به ظاهر و باطن شماست .

(2) (يا ايها الذين امنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبي ولا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون ): (اي كساني كه ايمان آورده ايد، صداي خود را بلندتر از صداي رسولخدا ص برنياوريد و با او به صوت بلند سخن مگوئيد، آنچنان كه خودتان با يكديگر سخن مي گوييد، تا مبادااعمالتان نادانسته ، بي نتيجه و باطل شود)يعني اي مؤمنان وقتي با پيامبر ص سخن مي گوئيد به منظور حفظ احترام و تعظيم آن حضرت بكوشيد. صدايتان بلندتر از صداي آن حضرت نباشد چون اين عمل دو ايرادبزرگ دارد، يا به منظور توهين به آن جناب است كه اين عمل كفر است و يا فقط بي ادبي و ناداني است كه موجب مي

شود فرد رعايت مقام رسول الله ص را ننمايد. در ادامه مي فرمايد با آن حضرت همانطور كه با يكديگر صحبت مي كنيد و قيل و قال به راه مي اندازيد، سخن مگوئيد، چون رعايت ادب بندگي اقتضاء مي كند با رسول خدا ص به نرمي و آرامش سخن بگوئيد و چنانچه بر سر آن جناب فرياد زده و صدايتان را بر اوبلند كنيد اعمالتان به جهت جهلتان ، حبط و باطل مي شود(43).و اين بطلان اعمال قبل از اينكه به جهت نهي الهي باشد، ناشي از عظمت و زشتي اين فعل است .از اين آيه استفاده مي شود كه غير از كفر، گناهان ديگر مثل بلند كردن صدا بر رسول خدا ص نيز باعث حبط عمل مي شود.

(3) (ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوي لهم مغفره و اجر عظيم ): (بدرستي كساني كه صوت خود را در برابررسولخدا ص آهسته مي كنند، كساني هستند كه خدا دلهايشان را براي تقوي آزمايش كرده و ايشان مغفرت و اجري عظيم دارند)مي فرمايد كساني كه صوتشان را در برابر رسولخدا ص بلند نمي كنند، بلكه به قصداحترام و تعظيم خدا و پيامبر خدا آن را آهسته و كوتاه مي نمايند، كساني هستند كه خداقلبهاي آنها را به جهت تقوي تمرين و عادت داده ، يا اين مشقتها را به دلهايشان تحميل كرده تا قلبهايشان به تقوي عادت كند. و ايشان هم آراسته به صفت تقوي شده اند و ازآنجا كه عاقبت نيك از آن تقوي است (و العاقبه للتقوي )(44) خداوند به آنها وعده جميل آمرزش و اجري بزرگ مي دهد.

(4) (ان

الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لا يعقلون ): (همانا كساني كه تو را از پشت ديوارهاي اتاق بانگ مي زنند، بيشترشان تعقل ندارند)خداي متعال در اين آيه افراد بي ادب و جفاكار نسبت به حق رسولخدا ص رامذمت كرده و ايشان را به ناداني توصيف مي كند، بطوريكه گويا در اين بانگ وفريادشان مانند چهارپايان و حيوانات هستند.

(5) (ولو انهم صبروا حتي تخرج اليهم لكان خيرا لهم و الله غفور رحيم ): (و اگرآنها صبر مي كردند، تا تو از خانه به سويشان درآيي ، برايشان بهتر بود و خدا آمرزنده ومهربان است )يعني اگر اين جفاكاران بي ادب صبر كنند و تو را صدا نزنند تا وقتي كه خودت براي ديدنشان از خانه بيرون بيايي برايشان بهتر است ، چون در اين كار هم رعايت ادب نيكولحاظ شده و هم تعظيم و احترام مقام رسالت ، و اين امر آنها را، به معفرت خدا ورحمت او نزديك مي كند و او آمرزنده ايست كه عمل جاهلانه آنها را مي آمرزد چون از روي تعقل نبوده است .

(6) (يا ايها الذين امنوا ان جاءكم فاسق بنباء فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهاله فتصبحوا علي مافعلتم نادمين ): (اي كسانيكه ايمان آورده ايد، اگر فرد فاسقي با خبري به نزدتان آمد، پس تحقيق كنيد تا مبادا ندانسته به قومي بي گناه حمله كنيد و بعدا از عمل خود پشيمان شويد)(فاسق ) يعني كسي كه از طاعت خارج شده و به معصيت گرايش يابد. و (نباء) يعني خبر مهم و عظيم الشأن ، (تبين ) به معناي ايضاح و اظهار است .مي فرمايد: اي كسانيكه ايمان آورده

ايد اگر فاسقي به نزد شما خبر مهمي آورد،تحقيق كنيد و جوانب آن را آشكار سازيد تا به حقيقت آگاه شويد، و مبادا بدون جهت و از روي ناداني بر قومي بتازيد و بعدا كه آگاه شديد از رفتاري كه كرده ايد نادم وپشيمان شويد. در روايات آمده كه اين شخص فاسق وليدبن عقبه ابن محيط برادر مادري عثمان بوده و او كسي است كه بعد از سعدبن ابي وقاص والي كوفه بود و در حالت مستي در پيشاپيش مردم به نماز ايستاد و نماز صبح را چهار ركعتي خواند€ سپس گفت مي خواهيد بيشتر برايتان بخوانم ؟ و وقتي خبر به عثمان رسيد او را عزل كرد و حضرت امير ع به او حد زدند. اما درخصوص شأن نزول اين آيه نقل شده كه رسولخدا ص وليد را به جانب بني مصطلق فرستاد تا از آنها زكات بگيرد و وقتي او به نزديك آنهارسيد آنها سواره به استقبال او آمدند و او پنداشت كه آنها مي خواهند با او بجنگند، پس بسوي رسول الله ص بازگشت و گفت : اينها مرتد شده اند و زكات ندادند. و وقتي رسولخدا براي تحقيق عازم آن قبيله شدند، آشكار شد كه حقيقت امر چه بوده و دراينجا بود كه اين آيه نازل شد.پس از همين آيه استفاده مي شود كه اصل عقلايي اينست كه وقتي فرد مطمئن وغيرفاسقي خبري را آورد به آن ترتيب اثر داده شود .

(7) (و اعلموا ان فيكم رسول الله لويطيعكم في كثير من الامر لعنتم ولكن الله حبب اليكم الايمان وزينه في قلوبكم و كره اليكم الكفر والفسوق والعصيان اولئك هم الراشدون

): (و بدانيد كه رسولخدا در ميان شماست بايد كه از او اطاعت كنيد و اگر او از شما در بسياري امور اطاعت كند خود شما به هلاكت مي افتيد وليكن خداوند ايمان را محبوب شما كرد و آن را در قلبهايتان زينت داد و كفر و فسوق وعصيان را مورد نفرت شما قرار داد، اين چنين كساني رشد يافتگانند)(عنت ) يعني گناه و هلاكت و (طوع ) يعني اطاعت و انقياد، آيه شريفه در مقام آنست كه بفرمايد: وقتي رسولخدا ص در بين شماست ، شما بايد در حوادثي كه با آن مواجه مي شويد به او رجوع كنيد و از او نظر بخواهيد، و او نه تنها نبايد خبر فاسقان رابدون تحقيق بپذيرد، بلكه از تمايلات و خواسته شما نيز نبايد اطاعت كند، چون اين عملي جاهلانه است كه فرد آگاه و اعلم از زيردست خود كه نادان است پيروي كند، واگر چنين كند و در بسياري از امور به دلخواه شما رفتار نمايد، خودتان به زحمت مي افتيد و هلاك مي شويد. اما چنين نخواهد شد چون خدا ايمان را محبوب دلهايتان كرده و آن را برايتان زينت داده و كفر و خروج از طاعت و ارتكاب معصيت را در نظرشما مكروه و ناپسند نموده ، در نتيجه شما رشد يافته هستيد و گرفتار هلاكت و جهالت نمي شويد، همانطور كه فطرت انساني همواره طالب رشد و رسيدن به حق است و ازگمراهي و جهالت منتفر مي باشد.

(8) (فضلا من الله و نعمه و الله عليم حكيم ): (اين فضل و نعمتي از جانب خداست و خدا دانا و درست كردار است

)يعني اينكه خدا ايمان را محبوب دلهاي شما كرد و قلبهايتان را از كفر و فسق وعصيان متنفر نمود، صرفا عطيه و نعمتي از جانب اوست ، نه اينكه عوض و بدلي در قبال آن عايد پروردگار شود و البته خدا اين عمل را بيهوده و گزاف هم ننموده ، بلكه مطابق مصلحت و علتي صورت گرفته ، چون خداوند عليم است و مي داند نعمت خود را به چه كساني بدهد و حكيم است لذا هرگز بدون مصلحت و حكمت عملي را انجام نمي دهد.

(9) (و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما علي الاخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفي ء الي امرالله فان فاءت فاصلحوا بينهما بالعدل واقسطوا ان الله يحب المقسطين ): (و اگر دو گروه از مؤمنان با هم نزاع كردند، ميان آنها اصلاح كنيد، پس اگر آشكارشد يكي از آنها بر ديگري ستم كرده ، با آن گروه باغي قتال كنيد تا به حكم اجبار تسليم امر خدا شود و اگر به سوي خدا برگشت ميان آن دوطائفه به عدل اصلاح كنيد، و عدالت را برقرار نماييد، چون خدا عدالت گستران رادوست مي دارد)مي فرمايد اگر بين دو گروه از مؤمنان جنگ و درگيري واقع شد، وظيفه شمامسلمانان اين است كه ميان آنها اصلاح و ميانجيگري كنيد و اگر معلوم شد كه يكي ازآنها بر ديگري ستم نموده ، با آن طائفه اي كه تعدي كرده و بدون حق به ديگري ستم رواداشته ، مبارزه كنيد تا به امر خدا بازگردند و دستورات الهي را گردن نهند، پس اگر با قتال شما طائفه متجاوز سركوب شد و

به اوامر خدا گردن نهاد، آن وقت در مقام اصلاح ميان آنها برآييد و اصلاح شما توأم با عدل باشد يعني احكام الهي را در مورد هر كسي كه مورد ستم و تجاوز واقع شده (مثلا كسي از او كشته شده و يا عرض و مال و حق او ضايع شده ) اجراء كنيد، و به هر يك ، آن حقي را كه استحقاق آن را دارند اعطاء كنيد وعدالت را برقرار نماييد، چون خدا عدالت گستران را به خاطر عدالتشان دوست دارد.بديهي است كه اگر جنگ ميان دو گروه باشد كه يكي پرچم اسلام را برافراشته و ديگري غيرمسلمان است ، در اين صورت ياري و نصرت گروه مسلمان واجب است .

(10) (انما المؤمنون اخوه فاصلحوا بين اخويكم و اتقوا الله لعلكم ترحمون ):(همانا مؤمنان برادر يكديگرند، پس ميان برادران خود اصلاح كنيد و از خدا پروانماييد، شايد مورد رحمت او قرار بگيريد)يعني ارتباط ميان مؤمنان منحصر است در ارتباط اخوت ، بنابراين واجب است كه ميان اين برادران صلح برقرار باشد، در نتيجه اگر دو گروه از مؤمنان در مقابل هم ايستادند بر سايرين واجب است كه ميان برادران خود صلح برقرار كنند و رعايت آداب برادري را در مورد هر دو طائفه بنمايند، آنگاه در مقام خيرخواهي و موعظه به هر سه طائفه ، يعني دو گروه مقاتله كننده و طائفه اصلاحگر مي فرمايد: از خدا بترسيد، باشد كه مشمول رحمت حق واقع شويد. و اخوت و برادري يك معناي تشريعي و اعتباري درميان مسلمانان است كه آثاري نيز دارد(46) .

(11) (يا ايها الذين امنوا لايسخر قوم من قوم عسي ان يكونوا

خيرا منهم ولا نساء من نساء عسي ان يكن خيرا منهن ولا تلمزوا انفسكم و لا تنابزوابالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان و من لم يتب فاولئك هم الظالمون ): (اي كسانيكه ايمان آورده ايد هيچ قومي قوم ديگر را مسخره نكند، چه بسا كه از ايشان بهترباشند، و هيچ يك از زنان حق ندارند زنان ديگر را مسخره كنند چون چه بسا آنها ازايشان بهتر باشند و هرگز عيوب خودتان (يكديگر) را برملا نكنيد و لقب بد به يكديگرندهيد، كه اين بد ذكريست كه بعد از ايمان باز هم يكديگر را به فسوق ياد كنيد، هر كس توبه نكند، پس ايشان همان ستمكارانند)(سخريه ) به معناي استهزاء مي باشد، كه عبارتست از اينكه انسان با زبان يا اشاره ياتقليد از عمل كسي ، قصد تحقير و تخفيف او را داشته باشد و شنوندگان و بينندگان ازعمل او بخندند. و قوم به معناي جماعتي از مردان است به همين دليل و براي تأكيدمطلب و اينكه اين عمل در بين زنان شايعتر است ، مجددا نهي از استهزاء را براي زنان بيان مي نمايد. و سپس در مقام بيان حكمت نهي مي فرمايد چه بسا كه گروه مسخره شونده از گروه مسخره كننده در نزد خدا بهتر باشند. پس بطور كلي مسلمانان چه مرد وچه زن نبايد در صدد تمسخر يكديگر برآيند و نبايد عيوب خودشان را فاش كنند، چون مسلماناني كه در يك جامعه زندگي مي كنند، در حقيقت همه از همند و فاش كردن عيب ديگري عينا مانند فاش كردن عيب خود فرد مي باشد و فرد عاقل هرگز عيوب خود را نزدغير اظهار

نمي كند و در ادامه مي فرمايد: به يكديگر القاب زشت ندهيد و لقب زشت لقبي است كه در مقام مذمت يك فرد به او گفته شود، و براي توضيح مطلب مي فرمايداين بد ذكريست كه مردمي را كه ايمان آورند، به سبب فسوق قبلي ، به فسق ياد كنند و به ايشان طعنه بزنند و يا بدعلامتي است اينكه انساني را بعد از ايمان ، به علامت زشت گذشته ياد كنند مثلا كسي كه مرتكب گناهي شده و بعدا توبه كرده نبايد تا ابدالدهر به اوبگويند فلانكاره (مثلا شرابخوار، قمارباز و...) و يا شايد معنا اين باشد كه اين بدعلامتي است كه فرد با بدگويي از مردم براي خود قرار مي دهد و همه او را به عنوان فردي بدزبان و تمسخركننده بشناسند.و در انتها مي فرمايد: هر كس از اين گونه گناهان توبه نكند و دست برندارد، حقيقتاستمكار است ، چون خداوند از اين امور نهي نموده و با اين وجود اين گونه افراد اعتنايي به اين نهي ندارند و آن را عمل بدي نمي دانند.

(12) (يا ايها الذين امنوا اجتنبوا كثيرا من االظن ان بعض الظن اثم و لاتجسسوا ولا يغتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه واتقوا الله ان الله تواب رحيم ): (اي كساني كه ايمان آورده ايد از بسياري از گمانهادوري كنيد، همانا بعضي از گمانها گناه است و از عيوب مردم تجسس نكنيد و پشت سريكديگر غيبت ننمائيد، آيا يكي از شما هست كه دوست بدارد، گوشت برادر مرده خودرا بخورد؟ قطعا از اين كار كراهت داريد و از خدا پروا كنيد همانا خداوند

توبه پذيرمهربان است )مراد از گماني كه در اين آيه نهي شده گمان بد و سوءظن است وگرنه در مورد گمان خوب سفارش شده است همچنانكه مي فرمايد (لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خيرا(47) چرا مؤمنان وقتي تهمتها را مي شنوند به يكديگر حسن ظن نمي ورزند؟)و مراد از اجتناب از سوءظن اجتناب از پذيرفتن و تلقي آنست (چون خود گمان وظن نوعي ادراك نفساني است كه انسان نمي تواند مانع آن شود) به همين دليل هم فرمودبعضي از گمانها گناه است ، يعني سوءظني كه انسان به آن ترتيب اثر دهد و به شخص مظنون تهمت زده يا توهين كند، گناه محسوب مي شود.و اينكه فرمود (كثيرا من الظن ) براي اشاره به اين است كه گناه ظن سوء في نفسه زياداست و شايد هم مي خواسته بفهماند كه از بسياري از مظنه ها اجتناب كنيد، چه آنهايي كه مي دانيد گناه است و چه آنهايي كه نمي دانيد، تا نتيجتا يقين بيابيد كه از ظن گناه و سوءاجتناب كرده ايد. در ادامه اهل ايمان را از تجسس و تفحص در امور پنهاني مردم بازمي دارد، يعني مي خواهد بفرمايد، اي اهل ايمان عيوب مسلمانان را پي جويي وتفحص نكنيد و اموري را كه صاحبش مايل است مخفي بماند، فاش نسازيد.سپس مردم را از غيبت يكديگر نهي مي كند، و غيبت يعني اينكه در غياب شخصي چيزي بگوييم كه وجدان ما، ما را از آن نهي مي كند و يا چيزي بگوييم كه اگر آن فرد،آن را بشنود ناراحت مي شود و علت نهي از غيبت آنست كه اگر جو غيبت در

جامعه حاكم شود، امنيت ارتباطات زايل مي شود و عمل غيبت مانند خوره ايست كه در بدن جامعه راه مي يابد و اعضاي آن را يكي پس از ديگري فاسد مي سازد تا جائي كه به كلي رشته حيات آن قطع شود و غيبت ابطال هويت و شخصيت اجتماعي افراديست كه خودشان حضور ندارند و نمي توانند از خود دفاع كنند و اينكه غيبت را به خوردن گوشت برادر مرده فرد تشبيه نموده به جهت آنست كه اولا شخص غيبت شونده برادرديني فرد غيبت كننده است و چون بي خبر است و نمي تواند از خود دفاع كند، مانندشخص مرده است . و در عين حال اگر ما عيب كسي را در حضور او بگوئيم مي تواندخودش اتهام را از خود برطرف كند همانطور كه اگر بدن شخص زنده اي آسيبي ببيندمي تواند آن را ترميم كند، اما شخصي كه حضور ندارد و ما عيب او را بگوييم ، مانند اين است كه به اعضاي بدن مرده اي آسيب بزنيم و بديهي است كه بدن مرده قادر به ترميم وجبران آن آسيب نيست .و اين مثالي كه قرآن مي زند امري ثابت و محقق است چون هرگز هيچ كس راضي نمي شود كه گوشت برادر مرده اش را بخورد و كراهت از اين امر، مسأله اي محقق وقطعي است به همين صورت غيبت ساير مؤمنان نيز بايد مورد نفرت و كراهت انسان باشد.و در مقام تأكيد نهي مي فرمايد: از خدا بترسيد و پروا داشته باشيد از اينكه مرتكب سوءظن و غيبت و ساير گناهان شويد و در عين حال اگر تاكنون مرتكب اين اعمال

شده ايد، اكنون توبه كنيد و دست برداريد، چون خدا بسيار توبه پذير(48) است و نسبت به بندگان تائبش لطف و مهرباني دارد و آنها را مي بخشد.

(13) (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر وانثي وجعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفواان اكرمكم عند الله اتقيكم ان الله عليم خبير): (اي مردم ما شما را از يك مرد و زن خلق كرديم و شما را بصورت جماعات بزرگ و كوچكي قرار داديم تا يكديگر رابشناسيد، همانا گراميترين شما نزد خدا باتقواترين شماست ، بدرستي كه خدا دانا و آگاه است )(شعب ) يعني قبيله بزرگ و (قبيله ) يعني جماعتي كوچك از مردم .در اين آيه شريف مي خواهد ريشه تفاخر به انساب را قطع كند، لذا مي فرمايد: اي مردم ما همه شما را از يك پدر و مادر (آدم و حوا) آفريده ايم و همه شما از آن دو نفرمنتشر شده ايد و بصورت اجتماعات مختلف و اقوام گوناگون درآمده ايد، پس بايكديگر تفاخري در نسب و تفاوتي در ريشه و اساس نداريد و اين گوناگون نمودن شمابراي اين بود كه از يكديگر تشخيص داده شويد و بتوانيد يكديگر را بشناسيد و ائتلاف وتعاون داشته باشيد وگرنه شما بر يكديگر كرامت و برتري نداريد، تنها چيزي كه در نزدخدا احترام و كرامت محسوب مي شود، مسأله تقوي است كه تنها وسيله براي رسيدن به سعادت دنيا و آخرت مي باشد. و اين كرامت هدفي است كه در راه كسب آن هرگزتزاحم و تدافعي بين افراد مطرح نمي شود به خلاف ساير اهداف و غايات مانند ثروت ،رياست ، جمال و... كه لازمه بدست آوردن

آنها، رو در رو شدن و جنگ و درگيري است . و سپس در مقام تأكيد اين معنا مي فرمايد خداوند دانا و آگاه است ، بنابراين اختيارتقوي به عنوان منشأ كرامت ، به جهت علم و احاطه او به مصالح بندگان است و مي داند كه كرامت تقوي يك غايت حقيقي است و اهداف ديگر باطل است (همچنانكه پرچم لا اله الا الله حق است و غير آن باطل مي باشد) .

(14) (قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبكم وان تطيعوا الله و رسوله لا يلتكم من اعمالكم شيئا ان الله غفور رحيم ):(عربهاي بيابان نشين به تو گفتند: ايمان آورديم ، بگو: هنوز ايمان نياورده ايد، بلكه اسلام آورده ايد، چون هنوز ايمان در قلبهاي شما وارد نشده و اگر خدا و رسول را اطاعت كنيد، خدا از اعمالتان چيزي نمي كاهد همانا او آمرزنده و مهربان است )در اين آيه فرق بين اسلام و ايمان بيان شده ، اسلام معنايي قائم به زبان و اعضاء است ،به معناي تسليم شدن و گردن نهادن يعني اينكه انسان به زبان شهادتين بگويد و هر چه خدا دستور مي دهد ظاهرا انجام دهد، حال چه قلبا اعتقاد به حقانيت آن داشته باشد وچه نداشته باشد و آثار اسلام ، محترم بودن جان و مال و حلال بودن نكاح و ارث فردمسلمان مي باشد، اما ايمان معنايي قائم به قلب و از قبيل اعتقاد است به معناي اينكه انسان قلبا به حقانيت معنايي معترف باشد و زبان و اعضاء جوارحش نيز به آن مطلب اقرارداشته باشند و در

عمل نيز به لوازم آن ايمان پايبند باشد.پس اين آيه در جواب اعراب باديه نشيني كه بابت اسلام آوردن خود بر پيامبر ص منت گذاشته و ادعاي ايمان مي كنند، مي فرمايد به آنها بگو: شما ايمان نياورده ايد، بلكه مسلمان شده ايد، ولي هنوز ايمان در قلبهايتان وارد نشده ، اما اگر با اخلاص دعوت خداو رسول را اجابت كنيد و در اعتقاد و عمل مطيع خدا و رسول باشيد و از اوامر ولايي رسول اطاعت نمائيد، خداوند از جزاي اعمالتان چيزي نمي كاهد چون او آمرزنده ومهربان است و رحمت خود را به شما افاضه مي كند و نقائص شما را مي پوشاند و جزاي شما را نيكو مي گرداند. در اين آيه نيز اشارتي وجود دارد كه عدم اطاعت از خدا ورسول موجب نقص عمل و كاستن از اجر مي شود همچنانكه فرمود (اطيعوالله واطيعوالرسول ولا تبطلوا اعمالكم (49) از خدا و رسول اطاعت كنيد و اعمال خود را باطل مكنيد).

(15) (انما المؤمنون الذين امنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم وانفسهم في سبيل الله اولئك هم الصادقون ): (منحصرا مؤمنان كساني هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده و سپس شكي به خود راه ندادند و با اموال و جانهاي خوددر راه خدا جهاد كردند، ايشان همان راستگويانند)در اينجا مؤمنين واقعي را توصيف مي كند و مي فرمايد: منحصرا فقط كساني مؤمن هستند كه اين چهار صفت در آنها وجود داشته باشد، اولا: ايمان به خدا و رسولش كه عقدي قلبي بر توحيد خدا و حقانيت رسالت پيامبر او و پيروي از اوامر رسول مي باشد،ثانيا: ثبات

و استقرار ايمان به گونه اي كه هيچ شكي آن را متزلزل نكند. ثالثا و رابعا: بذل نهايت كوشش و جهد در پيشبرد راه خدا به وسيله اموال و انفس يعني اينكه مؤمنان واقعي با ايمان راستين و مستحكم كوشش مي كنند تا تكاليف مالي و بدني اسلامي خودرا بجا آورند و اينچنين افرادي مادامي كه بر اين صفات مستقر باشند، در ايمان خودراستگويند.

(16) (قل اتعلمون الله بدينكم و الله يعلم ما في السموات و ما في الارض والله بكل شي ء عليم ): (بگو آيا شما خدا را از دين خود آگاه مي كنيد؟ با اينكه خدا به هرچه در آسمانها و زمين است علم دارد و خدا به هر چيزي داناست )اين آيه اعراب را توبيخ و ملامت مي كند از اينكه ادعا كردند، ايمان آورده ايم ولازمه اين ادعا اين است كه در سخن خود صادق باشند و بر ايمان خود پافشاري نمايند وخداوند به همه امور آگاه است و به حقيقت ادعاي ايمان آنها آگاهي و علم دارد.

(17) (يمنون عليك ان اسلموا قل لا تمنوا علي اسلامكم بل الله يمن عليكم ان هديكم للايمان ان كنتم صادقين ): (بر تو منت مي گذارند كه اسلام آورده اند، بگو: به سبب اسلام آوردنتان بر من منت مگذاريد، بلكه اگر راست مي گوييد كه ايمان آورده ايدخداوند بر شما منت گذاشته كه شما را بسوي ايمان هدايت كرده )مي فرمايد اين اعراب بابت اسلام آوردنشان بر تو منت مي گذارند و چقدر خطامي كنند، چون اولا حقيقت آن چيزي كه بر آن منت مي گذارند ايمان است كه كليدسعادت دنيا و آخرت است

، نه اسلام صوري و ظاهري .و ثانيا: همين اسلام را هم نبايد به پيامبر منت بگذارند، چون آن جناب مأمورهدايت است و از اسلام آنها هيچ نفعي عايد پيامبر نمي شود و او وظيفه اي جز ابلاغ رسالت نداشته .ثالثا: اگر قرار بر امتنان باشد و اگر اينها در ادعاي ايمان خود صادق باشند اين خداي سبحان است كه بايد بر آنها منت بگذارد كه ايشان را بسوي ايمان و دين حق هدايت كرده .و از رسولخدا ص روايت شده كه ايمان عبارتست از اقرار زباني و معرفت قلبي وعمل به اركان

(18) (ان الله يعلم غيب السموات و الارض و الله بصير بماتعلمون ): (هماناخداوندست كه غيب آسمانها و زمين را مي داند و خدا به آنچه مي كنيد، بيناست )در اين آيه تمام مطالب سابق را تعليل مي كند و مي فرمايد خداوند به تمام امور غيبي آسمانها و زمين و ماوراي آنها آگاه است و لذا به ايمان شما و التزام به اوامر او يا عدم ايمان و فسق شما داناست و به تمامي اعمال شما احاطه دارد.

تفسير نور

سه سوره ى مائده، حجرات و ممتحنه كه درباره مسائل حكومتى و اجتماعى است، با جمله ى «يا ايّها الّذين آمنوا» شروع شده است.

در آغاز سوره ى مائده مى خوانيم: «يا ايّها الّذين آمنوا اوفوا بالعقود» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به پيمان هاى خود وفادار باشيد و در سوره ى ممتحنه مى خوانيم: «يا ايّها الّذين آمنوا لاتتّخذوا عدوّى و عدوّكم اولياء» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خود را سرپرست خود قرار ندهيد و در اين سوره مى خوانيم: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بر حكم

خدا و رسول پيشى نگيريد.

اين آيه مى خواهد مؤمنان را همچون فرشتگان تربيت كند، زيرا قرآن درباره ى آنها مى فرمايد: در سخن بر خدا سبقت نمى گيرند و تنها طبق دستور او عمل مى كنند. «لايَسبِقونَه بِالقَول و هم باَمرِه يَعمَلون»<195>

قرآن، موارد تقدّم و پيشى گرفتن بر پيامبر را بيان نكرده است تا شامل نهى از انواع پيش افتادن ها در امور عقيدتى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى و غير آن در گفتار وكردار گردد.

خداوند از تقدّم بر رهبر جامعه اسلامى به شدّت نهى نموده است، زيرا كسى كه در كارهايش از خدا و پيامبر پيشى مى گيرد، در مديريّت نظام اسلامى خلل وارد كرده و جامعه را به هرج ومرج مى كشاند و در حقيقت نظام قانون گذارى را بازيچه تمايلات خود قرار مى دهد.

عمل به اين آيه، جلوى بسيارى از خطاها را مى گيرد. زيرا گاهى خواسته ى مردم، پيروى انسان از حدس و تخمين يا ميل به ابتكار ونوآورى و يا قضاوت عجولانه و يا گمان آزادانديشى، انسان را وادار به گفتن، نوشتن و يا گرفتن تصميماتى مى كند كه ناخودآگاه از خواسته ى خو رسول جلو مى افتد. همان گونه كه گروهى به گمان عبادت، قاطعيّت، انقلابى بودن و زهد و ساده زيستى، از خدا و رسول پيشى گرفتند و به قول معروف كاسه ى داغ تر از آش شدند.

پذيرش و عمل به آن دسته از آداب و عادات و رسوم اجتماعى و يا مقرّرات و قوانين بشرى كه ريشه در قرآن و حديث ندارد و برخاسته از عقل و فطرت نيست، نوعى پيش افتادن از خدا و رسول است.

نمونه هاى پيش افتادن

به چند نمونه تاريخى از پيشى گرفتن بر پيامبر كه در تفاسير و روايات آمده، توجّه كنيم:

1- در عيد

قربان، گروهى قبل از پيامبر صلى الله عليه وآله قربانى كردند، به آنان گفته شد: «لاتقدّموا بين يدى اللَّه و رسوله»<196>

2- پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله گروهى را براى تبليغ نزد كفّار فرستاد. كفّار نمايندگان پيامبر را كشتند و تنها سه نفر توانستند فرار كنند. اين سه نفر در مسير بازگشت دو نفر از كفّار قبيله ى بنى عامر را به انتقام كشته شدن دوستان خود كشتند، در حالى كه آو نفر بى تقصير بودند. قرآن آنان را به خاطر اين عمل خودسرانه توبيخ كرد كه چرا بدون دستور پيامبر دست به اين عمل زديد؟<197> «لاتقدّموا بين يدى اللَّه و رسوله»

3- قوم بنى تميم از پيامبر صلى الله عليه وآله امير و حاكم خواستند. خليفه ى اوّل و دوّم هر كدام شخصى را پيشنهاد كردند و با هم مشاجره مى كردند كه كانديداى من بهتر است، آيه نازل شد: «لاتقدّموا بين يدى اللَّه... و لاترفعوا اصواتكم»<198>

4- امام معصوم عليه السلام به شخصى فرمود: اين دعا را بخوان: «لااله الاّ اللّه...» تا آنجا كه مى فرمايد: «يُحيى و يُميت». شنونده از پيش خود جمله اى اضافه كرد و گفت: «و يميت و يحيى» حضرت فرمودند: جمله ى تو صحيح است، امّا آنچه من مى گويم بگو و سپس آيه ىتقدّموا بين يدى اللَّه و رسوله» را براى او تلاوت فرمودند.<199>

5 - بعضى اصحاب پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله خواب و خوراك و آميزش با همسر را بر خود حرام كردند. حضرت ناراحت شده و مردم را جمع كرده و فرمودند: من خودم غذا مى خورم، مى خوابم و با همسرم زندگى مى كنم. راه و روش و سيره ى زندگى من اين است، پس هر كس از اياه پيروى نكند،

از من نيست. «فمَن رَغِب عن سنّتى فليس منّى»<200>

6- با اين كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله ازدواج موقّت را شرعى و قانونى اعلام فرمودند، امّا خليفه ى دوم آن را حرام كرد. اين خود، نوعى پيش افتادن از پيامبرصلى الله عليه وآله است كه در اين آيه از آن نهى شده است. «لاتقدّموا بين يدى اللَّه و رسوله»

2- از آنجا كه فرمان پيش نيفتادن از خدا و رسول، فرمان ادب است، خود اين آيه نيز مخاطب را با ادب ويژه صدا مى زند. «يا ايها الّذين آمنوا...»

3- حرام كردنِ حلال خداوند و يا حلال كردن حرام ها، نوعى پيشى گرفتن بر خدا و رسول است. «لاتقدّموا...»

4- هرگونه بدعت و جعل قانون در برابر قانون الهى ممنوع است. «لا تقدّموا...»

5 - سرچشمه ى قانون و رفتار ما بايد قرآن و سنّت پيامبرصلى الله عليه وآله باشد. «لا تقدّموا بين يدى اللَّه و رسوله»

6- حكم رسول، حكم خداست و بى احترامى به او بى احترامى به خداست. «لا تقدّموا بين يدى اللَّه و رسوله»

7- پيشى گرفتن از

خدا و رسول، بى تقوايى است. «لاتقدّموا... واتّقوا»

8 - براى انجام تكاليف، دو اهرم ايمان و تقوا لازم است. «آمنوا... واتّقوا»

9- التزام عملى بايد همراه با تقواى درونى باشد. «لاتقدّموا... واتّقوا اللَّه»

10- كسانى كه به خاطر سليقه هاى شخصى يا آداب اجتماعى، بر خدا و رسولش پيشى مى گيرند، از ايمان و تقوا دور شده اند. «لاتقدّموا... و اتّقوا»

11- تندروى هاى خود را توجيه نكنيم. «لا تقدّموا... انّ اللَّه سميع عليم»

12- ايمان به حضور و آگاهى خداوند، زمينه پرهيز و خداترسى مى گردد. «و اتّقوا اللّه انّ اللَّه سميع عليم» سه سوره ى مائده، حجرات و ممتحنه كه درباره مسائل حكومتى و اجتماعى است، با جمله ى «يا ايّها الّذين آمنوا» شروع شده است.

در آغاز سوره ى مائده مى خوانيم: «يا ايّها الّذين آمنوا اوفوا بالعقود» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به پيمان هاى خود وفادار باشيد و در سوره ى ممتحنه مى خوانيم: «يا ايّها الّذين آمنوا لاتتّخذوا عدوّى و عدوّكم اولياء» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خود را سرپرست خود قرار ندهيد و در اين سوره مى خوانيم: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بر حكم خدا و رسول پيشى نگيريد.

اين آيه مى خواهد مؤمنان را همچون فرشتگان تربيت كند، زيرا قرآن درباره ى آنها مى فرمايد: در سخن بر خدا سبقت نمى گيرند و تنها طبق دستور او عمل مى كنند. «لايَسبِقونَه بِالقَول و هم باَمرِه يَعمَلون»<195>

قرآن، موارد تقدّم و پيشى گرفتن بر پيامبر را بيان نكرده است تا شامل نهى از انواع پيش افتادن ها در امور عقيدتى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى و غير آن در گفتار وكردار گردد.

خداوند از تقدّم بر رهبر جامعه اسلامى به شدّت نهى نموده است، زيرا كسى كه در كارهايش از خدا و پيامبر

پيشى مى گيرد، در مديريّت نظام اسلامى خلل وارد كرده و جامعه را به هرج ومرج مى كشاند و در حقيقت نظام قانون گذارى را بازيچه تمايلات خود قرار مى دهد.

عمل به اين آيه، جلوى بسيارى از خطاها را مى گيرد. زيرا گاهى خواسته ى مردم، پيروى انسان از حدس و تخمين يا ميل به ابتكار ونوآورى و يا قضاوت عجولانه و يا گمان آزادانديشى، انسان را وادار به گفتن، نوشتن و يا گرفتن تصميماتى مى كند كه ناخودآگاه از خواسته ى خو رسول جلو مى افتد. همان گونه كه گروهى به گمان عبادت، قاطعيّت، انقلابى بودن و زهد و ساده زيستى، از خدا و رسول پيشى گرفتند و به قول معروف كاسه ى داغ تر از آش شدند.

پذيرش و عمل به آن دسته از آداب و عادات و رسوم اجتماعى و يا مقرّرات و قوانين بشرى كه ريشه در قرآن و حديث ندارد و برخاسته از عقل و فطرت نيست، نوعى پيش افتادن از خدا و رسول است.

نمونه هاى پيش افتادن

به چند نمونه تاريخى از پيشى گرفتن بر پيامبر كه در تفاسير و روايات آمده، توجّه كنيم:

1- در عيد قربان، گروهى قبل از پيامبر صلى الله عليه وآله قربانى كردند، به آنان گفته شد: «لاتقدّموا بين يدى اللَّه و رسوله»<196>

2- پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله گروهى را براى تبليغ نزد كفّار فرستاد. كفّار نمايندگان پيامبر را كشتند و تنها سه نفر توانستند فرار كنند. اين سه نفر در مسير بازگشت دو نفر از كفّار قبيله ى بنى عامر را به انتقام كشته شدن دوستان خود كشتند، در حالى كه آو نفر بى تقصير بودند. قرآن آنان را به خاطر اين عمل خودسرانه توبيخ كرد كه چرا بدون دستور پيامبر

دست به اين عمل زديد؟<197> «لاتقدّموا بين يدى اللَّه و رسوله»

3- قوم بنى تميم از پيامبر صلى الله عليه وآله امير و حاكم خواستند. خليفه ى اوّل و دوّم هر كدام شخصى را پيشنهاد كردند و با هم مشاجره مى كردند كه كانديداى من بهتر است، آيه نازل شد: «لاتقدّموا بين يدى اللَّه... و لاترفعوا اصواتكم»<198>

4- امام معصوم عليه السلام به شخصى فرمود: اين دعا را بخوان: «لااله الاّ اللّه...» تا آنجا كه مى فرمايد: «يُحيى و يُميت». شنونده از پيش خود جمله اى اضافه كرد و گفت: «و يميت و يحيى» حضرت فرمودند: جمله ى تو صحيح است، امّا آنچه من مى گويم بگو و سپس آيه ىتقدّموا بين يدى اللَّه و رسوله» را براى او تلاوت فرمودند.<199>

5 - بعضى اصحاب پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله خواب و خوراك و آميزش با همسر را بر خود حرام كردند. حضرت ناراحت شده و مردم را جمع كرده و فرمودند: من خودم غذا مى خورم، مى خوابم و با همسرم زندگى مى كنم. راه و روش و سيره ى زندگى من اين است، پس هر كس از اياه پيروى نكند، از من نيست. «فمَن رَغِب عن سنّتى فليس منّى»<200>

6- با اين كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله ازدواج موقّت را شرعى و قانونى اعلام فرمودند، امّا خليفه ى دوم آن را حرام كرد. اين خود، نوعى پيش افتادن از پيامبرصلى الله عليه وآله است كه در اين آيه از آن نهى شده است. «لاتقدّموا بين يدى اللَّه و رسوله»

با اين كه مى دانستند مسافر روزه ندارد و مى ديدند كه پيامبر صلى الله عليه وآله افطار كرده است. اينها در واقعپيامبرصلى الله عليه وآله پيشى گرفتند. 1- پيش از درخواست و دستور به كارى، بايد ابتدا زمينه هاى روانى پذيرش را در مخاطب ايجاد كرد. جمله ى «يا ايها الّذين آمنوا» به مؤمنان شخصيّت مى دهد و رابطه ى آنان با خدا را كه زمينه ى انجام دستور است، بيان مى كند.

2- از آنجا كه فرمان پيش نيفتادن از خدا و رسول، فرمان ادب است، خود اين آيه نيز مخاطب را با ادب ويژه صدا مى زند. «يا ايها الّذين آمنوا...»

3- حرام كردنِ حلال خداوند و يا حلال كردن حرام ها، نوعى پيشى گرفتن بر خدا و رسول است. «لاتقدّموا...»

4- هرگونه بدعت و جعل قانون در برابر قانون الهى ممنوع است. «لا تقدّموا...»

5 - سرچشمه ى قانون و رفتار ما بايد قرآن و سنّت پيامبرصلى الله عليه وآله باشد. «لا تقدّموا بين يدى اللَّه و رسوله»

6- حكم رسول، حكم خداست و بى احترامى به او بى احترامى به خداست. «لا تقدّموا بين يدى اللَّه و رسوله»

7- پيشى گرفتن از خدا و رسول، بى تقوايى است. «لاتقدّموا... واتّقوا»

8 - براى انجام تكاليف، دو اهرم ايمان و تقوا لازم است. «آمنوا... واتّقوا»

9- التزام عملى بايد همراه با تقواى درونى باشد. «لاتقدّموا... واتّقوا اللَّه»

10- كسانى كه به خاطر سليقه هاى شخصى يا آداب اجتماعى، بر خدا و رسولش پيشى مى گيرند، از ايمان و تقوا دور شده اند. «لاتقدّموا... و اتّقوا»

11- تندروى هاى خود را توجيه نكنيم. «لا تقدّموا... انّ اللَّه سميع عليم»

12- ايمان به حضور و آگاهى خداوند، زمينه پرهيز و خداترسى مى گردد. «و اتّقوا اللّه انّ اللَّه سميع عليم» در آيه ى قبل، از

پيشى گرفتن بر رسول خدا و دستورات الهى در عمل نهى شد و در اين آيه، از بلند كردن صدا در حضور پيامبر در گفتار و سخن گفتن.

در آيه ى 63 سوره ى نور نيز سفارش شده كه پيامبر را مانند خود صدا نزنيد، بلكه با احترام و مؤدّبانه نام ببريد.

حفظ عمل، مهم تر از خود عمل است. اعمال ما گاهى از اوّل خراب است، چون با قصد ريا و خودنمايى شروع مى شود، گاهى در وسط كار به خاطر عُجب و غرور از بين مى رود و گاهى در پايان كار به خاطر بعضى از اعمال حبط مى شود. به همين جهت قرآن مى فرمايد: هر كسى عمل خودتا قيامت بياورد و از آفات بيمه كند، ده برابر پاداش داده مى شود: «مَن جاء بالحسنة فله عشر امثالها»<201> و نمى فرمايد: هر كس عملى را انجام دهد، ده برابر پاداش دارد. زيرا ميان انجام عمل در دنيا و تحويل آن در قيامت، فاصله ى زيادى است.

چنانكه در روايتى رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: براى هر ذكرى، درختى در بهشت كاشته مى شود، شخصى گفت: پس ما در بهشت درختان زيادى داريم! حضرت فرمود: بله، ولى گاهى گناه و اعمالى از شما سر مى زند كه آن درختان را مى سوزاند. سپس آيه فوق را تلاوت فرمود.{[202>

قرآن، حبط اعمال را، يك جا براى كفر و شرك آورده و يك جا براى بى ادبى در محضر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله، پس كيفر بى احترامى به پيامبر، هم وزن كيفر كفر و شرك است.

يكى از ياران پيامبر كه در حضور پيامبر بلند سخن گفته بود، هنگامى كه شنيد صداى بلند او سبب از بين رفتن و نابودى كارهاى خوب او مى شود،

بسيار ناراحت شد. پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: صداى بلند تو براى خطابه و سخنرانى بود و حساب تو از ديگران جداست.<20]

در جمله ى «ان تحبط اعمالكم و انتم لاتشعرون»، اين نكته نهفته است كه برخى اعمال آثار وضعى دارد و آن آثار وابسته به دانستن يا ندانستن ما نيست.

اگر انسان مايعى سمّى بخورد مسموم مى شود، گرچه گمان كند آب است. اگر به سيم برق دست بزنيم، دچار برق گرفتگى مى شويم، گرچه گمان كنيم برق ندارد. برخى گناهان، سبب پيدايش قحطى، زلزله، كوتاه شدن عمر، ذلّت و خوارى مى شود، گرچه خود انسان از عامل پيدايش اين آثار خبرى نداشته باشد.

گرچه بلند كردن صدا در مقابل پيامبر بى ادبى به پيامبر صلى الله عليه وآله است كه به خاطر مقام والاى آن حضرت، سبب حبط اعمال مى شود، ولى قرآن به ما سفارش كرده كه نسبت به همه ى مردم ادب را رعايت كنيم و آرام سخن بگوييم. چنانكه لقمان عليه السلام به فرزندش مگويد: «واغضُض من صَوتك» صداى خود را فرو گير و آرام سخن بگو. سپس صداهاى بلند را به صداى الاغ تشبيه كرده است: «انّ اَنكَر الاصوات لَصوتُ الحَمير»<204>

مسئله ى صداى بلند و آلودگى صوتى، امروزه يكى از مشكلات جامعه ى بشرى است كه گاهى به اسم عروسى، گاهى به اسم عزا، گاهى در مسجد و گاهى در كوچه و خيابان و زمين ورزش، آرامش را از مردم سلب مى كند.

نمونه هاى بى ادبى به پيامبر

الف: پيامبر اسلام در آستانه ى رحلت، تقاضاى قلم و كاغذى كرد و فرمود: مى خواهم چيزى بگويم و بنويسيد كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد! در ميان حاضران خليفه ى دوّم گفت: بيمارى پيامبر شديد

شده و سخنانش بى ارزش است، شما قرآن داريد و نيازى به نوشتن نيست. سر وا به موافقت و مخالفت بلند شد. حضرت فرمود: برخيزيد و برويد.<205>

مرحوم علامه سيد شرف الدين، صاحب كتاب المراجعات، مى فرمايد: گرچه قلم و كاغذ نياوردند و چيزى نوشته نشد، ولى مى توان خط نانوشته را خواند. زيرا با بررسى روايات خواهيم ديد كه پيامبر اين مطلب را بارها بيان فرموده است كه من از ميان شما مى روم و دو چيز گرانبها را به جا مى گذارم كه اگر به آن دو تمسّك كنيد، هرگز گمراه نشويد و آن دو، قرآن و اهل بيت من هستند. «انّى تارك فيكم الثقلين ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى»<206>

پس در اينجا نيز مراد آن حضرت تمسّك به قرآن و اهل بيت بوده است.

ب: هنگامى كه امام حسن مجتبى عليه السلام شهيد شد و خواستند او را در كنار قبر جدّش رسول خداصلى الله عليه وآله دفن كنند، عايشه جلوگيرى كرد و اين امر باعث بلند شدن سر و صداى مردم شد. امام حسين عليه السلام با تلاوت آيه ى «لاتَرفَعوا اَصواتكم...» مردم را ابه سكوت كرد و فرمود: احترام پيامبراكرم صلى الله عليه وآله پس از مرگ حضرت نيز همچون زمان حيات او لازم است.<207>

مقدّسات در اسلام

در تمام دنيا با وجود عقائد مختلف، به بزرگان خود احترام خاصّ مى گزارند. شهرها، خيابان ها، دانشگاه ها، فرودگاه ها، مدارس و مؤسسات را به نام آنان نام گذارى مى كنند. در اسلام نيز برخى افراد و حتّى برخى گياهان و جمادات قداست دارند.

در اسلام ريشه ى قداست و كرامت هر چيزى، وابستگى آن به ذات مقدّس خداوند است و هر چه اين وابستگى بيشتر باشد، قداست هم

بيشتر است و ما بايد احترام ويژه ى آن را حفظ كنيم. امّا مقدّسات:

1- خداوند سرچشمه قدس است و مشركان كه ديگران را با خدا يكسان مى پندارند، در قيامت به انحراف خود اقرار خواهند كرد و به معبودهاى خيالى خود خواهند گفت: رمز بدبختى ما اين است كه شما را با پروردگار جهانيان يكسان مى پنداشتيم.«اذ نُسوّيكم بِربّ العالَمين»<2]

در قرآن از تسبيح و تنزيه خداوند زياد سخن به ميان آمده است، يعنى ما بايد براى خدا آن احترام وقداستى را بپذيريم كه هيچ گونه عيب ونقصى براى او تصوّر نشود. نه تنها ذات او، بلكه نام او نيز بايد منزّه باشد. «سَبّح اسم ربّك الاعلى»<209>

2- كتاب خدا نيز احترام و قداست ويژه اى دارد. وقتى خداوند قرآن را عظيم مى داند،<210> پس ما بايد آن را تعظيم كنيم، وقتى قرآن را كريم مى داند،<211> ما بايد آن را تكريم كنيم، و چون قرآن را مجيد مى داند،<212> ما بايد آن را تمجيد كنيم.

3- رهبران الهى، تمام انبيا و جانشينان بر حقّ آن بزرگواران به خصوص حضرت محمّدصلى الله عليه وآله و اهل بيت او، داراى مقام مخصوصى هستند كه در اين سوره پاره اى از آداب برخورد با آن حضرت بيان شده است: بر آنان پيشى نگيريم، بلندتر از آنان صحبت نكنيم و در آيديگر، فرمان صلوات بر پيامبر داده شده است.<213>

البتّه بايد به اين نكته توجّه كنيم كه پس از رحلت پيامبر نيز، زيارت آن حضرت<214> و زيارت و احترام جانشينان و ذريّه آن بزرگوار و تمام كسانى كه به نحوى به آن حضرت نسبت دارند، به خصوص علماى ربّانى و فقهاى عادل و مراجع تقليد، كه به فرموده ى روايات، جانشينان پيامبرند،

بر ما لازم است. چنانكه در حديث مى خوانيم: كسى كه سخن فقيه عادل را رد كند، مثل كسى است كه سخن اهل بيت پيامبرعليهم السلام را رد كرده و كسى كه سخن آنان را رد كند، مثل كسى است كه سخن خدا را رد كرده باشد.<215>

نه تنها شخص پيامبران، بلكه آنچه مربوط به آنان است، قداست و كرامت دارد. در قرآن مى خوانيم: صندوقى كه موسى عليه السلام در زمان نوزاديش در آن نهاده و به دريا انداخته شده بود و بعداً يادگارهاى موسى و آل موسى در آن نگهدارى مى شد، به قدرى مقدّس بود كه فرشتگان آن را حمل مى كردند و باعث پيروزى بر دشمنان مى شد.<216>

4- در اسلام، والدين از كرامت و قداست خاصّى برخوردارند. در قرآن پنج مرتبه بعد از سفارش به يكتاپرستى، احسان به پدر و مادر مطرح شده<217> و تشكّر از آنان، در كنار تشكّر از خداوند آمده است.<218>

احترام والدين تا آنجا است كه نگاه همراه با محبّت به والدين عبادت است و به ما سفارش شده صداى خود را بلندتر از صداى آنها قرار ندهيد، سفرى كه سبب اذيّت آنان مى شود، حرام است و بايد در آن سفر نماز را كامل خواند.

5 - در اسلام، بعضى زمان ها مثل شب قدر، بعضى مكان ها مثل مسجد، بعضى سنگ ها مثل حجرالاسود، بعضى آبها مثل زَمزم، بعضى خاك ها مثل تربت امام حسين عليه السلام، بعضى لباسها مثل لباس احرام، مقدّس شمرده شده است و بايد براى آنها احترام خاصّى قائل شد.

در قرآن مى خوانيم: حضرت موسى به احترام وادى مقدّس، هنگام ورود به آنجا كفش خود را بيرون آورد. «فَاخلَع نَعلَيك انّك بِالوادِ المقدّس طُوى <219>

مسجدالحرام مكان مقدّسى است كه

مشرك، حقّ ورود به آنجا را ندارد. «انّما المشركون نجس فلايَقربوا المسجد الحرام»<220>

محلّ عبادت و مساجد مقدّس است و هنگامى كه به مسجد مى رويد، زيبا و پاكيزه برويد. «خُذوا زينَتكم عند كلّ مسجد»<221> و فرد جُنُب و ناپاك، حقّ توقّف در مسجد را ندارد. «و لاجُنباً الاّ عابرى سبيل»<222>

مسجد به قدرى عزيز است كه افرادى مثل حضرت ابراهيم، اسماعيل، زكريّا و مريم عليهم السلام مسئول تطهير آن بوده اند. «طَهّرا بَيتى»<223> حتّى مادر مريم كه خيال مى كرد فرزندش پسر است، نذر كرد او را خادم مسجدالاقصى قرار دهد. «انّى نَذَرتُ لَك ما فى بَطنى مُحرّراً»<224>

6- انسان با ايمان نيز داراى قداست وكرامت است، تا آنجا كه آبروى مؤمن از كعبه بيشتر است و آزار و غيبت او حرام و دفاع از حقّ او واجب و حتّى بعد از مرگ نيز نبش قبر او حرام است. 1- براى آموزش ادب به ديگران، ما نيز بايد آنان را مؤدّبانه صدا بزنيم. (در اين آيه خداوند مؤمنان را با جمله ى «يا ايّها الّذين آمنوا» صدا زده است.)

2- رهبر امّت اسلامى، از جايگاه ويژه اى برخوردار است كه بايد مردم مراعات نمايند و بلندتر از او سخن نگويند و روى حرفِ او حرفى نزنند. «لا تَرفعوا اصواتكم فوق صَوتِ النّبى»

3- سفارش به احترام بزرگان، از زبان ديگران زيبا است. (در اين آيه پيامبر نمى فرمايد: بلندتر از من سخن نگوييد، اين خداوند است كه سفارش مى كند بلندتر از پيامبر صحبت نكنيد.) «لا تَرفعوا اصواتكم»

4- مقام و موقعيّت افراد، در عمل آنان اثر دارد. (جسارت مؤمن نسبت به پيامبر، كيفر سنگينى دارد.) «يا ايّها الّذين آمنوا لا ترفعوا... ان تَحبط اعمالكم»

5 - گاهى انسان

ندانسته تيشه به ريشه خود مى زند. «تَحبط اعمالكم و انتم لاتشعرون» كلمه ى «غَضّ» به معناى پايين آوردن و كوتاه كردن است. اين واژه در قرآن، هم در مورد كوتاه كردن صدا به كار رفته و هم در مورد كوتاه كردن نگاه ؛ چنانكه در مورد نگاه به نامحرمان، قرآن مى فرمايد: «قل للمؤمنين يغضّوا من ابصارهم»<225>

اگر ادب در كلام لازم است، در رفتار و كردار، به طريق اولى لازم است.

آهسته سخن گفتن، نشانه ى ادب، تواضع، وقار و آرامش انسان است.

قرآن در اين آيه مى فرمايد: خداوند دلهاى افراد را آزمايش مى كند، تا ميزان پاكى و تقواى درون آنها را آشكار سازد. زيرا چه بسيار افراد رياكارانه اظهار ادب و تواضع مى كنند، ولى در درون متكبّرند.

پاداش هاى الهى معمولاً با صفات «كَريم»، «عَظيم»، «كَبير» و «غَير مَمنُون» (پيوسته) همراه است و اين بخاطر آن است كه سرچشمه اين پاداش ها، رحمت و لطف بى نهايت خدا است.

ادب در گفتار

اين آيه ادب سخن گفتن با رسول خدا را بيان مى كند، در اينجا مناسب است به دستوراتى كه اسلام براى نوع سخن و گوينده و چگونگى بيان او دارد، اشاره كنيم:

1- سخن بايد واقعى و حقيقى باشد. «بِنَباءٍ يَقين»<226>

2- گفتار بايستى دل پسند باشد. «الطّيّب مِن القَول»<227>

3- سخن بايد رسا و شفّاف باشد. «قَولاً بَليغاً»<228>

4- گفتار بايد نرم بيان شود. «قولاً لَينّاً»<229>

5 - سخن بايد بزرگوارانه بيان شود. «قَولاً كريماً»<230>

6- سخنى باشد كه پذيرش و عمل آن آسان باشد. «قَولاً مَيسوراً»<231>

7- در گفتار هيچ گونه لغو و باطلى نباشد. «اِجتَنِبوا قَول الزّور»<232>، «عن اللَّغو مُعرضون»<233>

8 - گفتار بايد همراه با كردار باشد وگرنه قابل سرزنش است. «لِمَ تَقولون مالا تَفعلون»<234> 1- هم خلافكار

را توبيخ كنيم و هم درستكار را تشويق. (در آيه ى قبل كسانى كه در محضر پيامبرصلى الله عليه وآله بلند صحبت كردند توبيخ شدند، و در اين آيه و آيات بعد، افراد مؤدّب تشويق مى شوند.) «انّ الّذين يَغضّون... لهم مغفرة...»

2- باادب بودن، نشانه تقواى درون است. «الّذين يغضّون... امتحن اللّه قلوبهم للتّقوى»

3- ادب هاى مقطعى و لحظه اى، نشان دهنده ى عمق تقوا نيست. «يَغضّون اصواتهم» (فعل مضارع، نشانه ى استمرار و تداوم است)

4- در قرآن هرجا «مغفرت» و«اجر» آمده، ابتدا سخن از مغفرت است. زيرا تا از گناه پاك نشويم، نمى توانيم الطاف الهى را دريافت كنيم. «لهم مغفرة و اجر عظيم»

5 - لازمه ى ايمان و تقوا، عصمت از گناه نيست، چه بسا افراد مؤمن متّقى كه گرفتار لغزش و گناه مى شوند امّا به زودى جبران مى كنند. «لهم مغفرة» اسلام، براى آداب اجتماعى اهميّت ويژه اى قائل است. در اين سوره به بخشى از آن آداب اشاره شده و لذا به سوره آداب مشهور شده است.

گرچه مسئله ى صدا زدن پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از پشت ديوار و پنجره، امروز ديگر مطرح نيست، ولى درس و قانونى كه از اين ماجرا به دست مى آيد، براى ما كارساز است. در تفسير روح المعانى مى خوانيم كه ابن عباس به خانه ى استادش مى رفت، ولى درِ خانه را نمزد و صبر مى كرد تا خود استاد بيرون بيايد. از او پرسيدند: چرا در نمى زنى؟ و او در پلسخ اين آيه را تلاوت مى كرد: «و لو انّهم صَبَروا حتّى تَخرُجَ اليهم لَكان خَيراً لَهم» اگر مردم صبر كنند تا تو از خانه خارج شوى براى آنان بهتر است.

اتاق هاى خانه پيامبر صلى الله عليه وآله به تعداد

همسران او بود و هريك از آنان، حجره اى مستقل داشت. اين اتاق ها بسيار ساده و بى آلايش بود و متأسفانه در زمان وليدبن عبدالملك خراب و جزو مسجد قرار داده شد.<235> اى كاش اين حجره ها به حال خود باقى مى مانتا مردم جهان اين سادگى را مى ديدند و عبرت مى گرفتند!

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «لا عَقلَ لِمَن لا أدبَ له»<236>، كسى كه ادب ندارد، در واقع عاقل نيست. 1- معمولاً بى ادبى نشانه ى بى خردى است. «الّذين ينادونك... لا يعقلون»

2- بى ادبى نسبت به رهبران آسمانى، قابل توبيخ و سرزنش است. «الّذين ينادونك... لايعقلون»

3- خانه و خانواده، حريم دارد و ديگران حق مزاحمت براى آن ندارند، حتى با صدا زدن آنان از بيرون خانه. «ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لايعقلون»

4- حساب افرادى كه بر اساس عادت بلند سخن مى گويند، (نه بر اساس اهانت و تحقير،) از افراد بى ادب و مغرِض جداست. «اكثرهم لايعقلون»

5 - به برنامه ها و اوقات فراغت ديگران احترام بگذاريم. پيامبر نيز به آرامش و استراحت نياز دارد و نبايد مردم هر لحظه مزاحم او شوند. «لو انّهم صبروا...»

6- مسئوليت هاى اجتماعى، نبايد مانع رسيدگى به امور خانوادگى آنان شود. «صبروا حتى تخرج اليهم»

7- پيامبراكرم صلى الله عليه وآله زمان هايى را براى ملاقات با مردم قرار داده بود و نيازى به فرياد از كوچه نبود. «صبروا حتّى تخرج اليهم»

8 - در برابر افراد بى ادب و بى خرد، از باب رحمت، گذشت و مهربانى وارد شويم وآنان را مأيوس نكنيم. خداوند ضمن سرزنش كسانى كه با فرياد پيامبر را صدا مى زدند، مغفرت و رحمت خود را مطرح مى كند تا يكسره مأيوس نشوند وفرصت تغيير رفتار داشته باشند. «لو انّهم صب... واللّه غفور

رحيم» بر اساس روايات متعدّد از طرق شيعه و سنّى، اين آيه درباره وليدبن عقبه نازل شده است. زيرا پيامبر او را براى جمع آورى زكات از قبيله بنى مصطلق اعزام داشت، امّا از آنجا كه ميان او و اين قبيله در دوران جاهليّت، خصومتى شديد بود، هنگامى كه اهل قبيله به استقبل او مى آمدند، گمان كرد كه به قصد كشتن او آمده اند. لذا جلوتر نرفت و نزد پيامبر بازگشت و خبر داد كه مردم از پرداخت زكات خوددارى كرده اند. پيامبر از اين خبر ناراحت شد و تصميم گرفت آنان را گوشمالى دهد. آيه فوق نازل شد و در مورد خبر فاسق دستور تحقيق داد>روشن است كه فسقِ وليدبن عقبه، از ابتدا روشن نبود و گرنه پيامبر شخص فاسق را به عنوان نماينده خود جهت دريافت زكات اعزام نمى كرد، بلكه پس از دروغى كه وليد در مورد سرباز زدن قبيله بنى المصطق از پرداخت زكات گفت، اين آيه فسق او را آشكار ساخت تا پيامبر و مؤان بر اساس خبر او عمل نكنند.

امام حسين عليه السلام در احتجاجى كه با وليد بن عقبه داشت فرمود: به خدا سوگند من تو را در دشمنى ات با علىّ بن ابى طالب عليهما السلام ملامت نمى كنم، زيرا خداوند، على را مؤمن و تو را فاسق خوانده است. سپس آيه فوق را تلاوت كردند.<237>

سؤال: در اين آيه دستور تحقيق و بررسى آمده، ولى درآيه ى 12 همين سوره، تجسّس، حرام شمرده شده است، آيا مى شود تحقيق و تفحّص، هم حرام باشد و هم واجب؟

پاسخ: آنجا كه تجسّس حرام است، درباره ى رفتار شخصىِ مردم است كه ربطى به زندگى اجتماعى ندارد، ولى آنجا كه واجب است، موردى است

كه به جامعه مربوط است و مى خواهيم بر اساس آن، اقدام و عملى انجام دهيم كه اگر به خاطر احترام فرد، تحقيق و بررسى نكنيم ممكن استعه در معرض فتنه و آشوب قرار گيرد.

فسق چيست و فاسق كيست؟

«فِسق» در لغت به معناى خارج شدن است و در اصطلاح قرآنى، به خارج شدن از راه مستقيم گفته مى شود. اين كلمه در برابر عدالت به كار مى رود و فاسق به كسى گويند كه مرتكب گناه كبيره اى شود و توبه نكند.

واژه «فِسق»، در قالب هاى گوناگون، پنجاه و چهار بار در قرآن به كار رفته است از جمله:

در مورد انحرافات فرعون و قوم او: «انّهم كانوا قَوماً فاسقين»<238>

در مورد افراد چند چهره و منافق: «انّ المنافقين همُ الفاسقون»<239>

در مورد آزار دهندگان به انبيا و سركشان از دستورات آنان:«قالوا يا موسى انّا لن ندخلها... القوم الفاسقين»<240>

در مورد كسانى كه طبق قانون الهى داورى و قضاوت نمى كنند: «و مَن لم يحكم بما اَنزلَ اللّه فَاولئك هم الفاسقون»<241>

در مورد حيله گران: «...بما كانوا يَفسقون»<242>

در مورد كسانى كه وظيفه ى مهم امر به معروف و نهى از منكر را رها مى كنند: «اَنجَينا الّذين يَنهَونَ عن السوء و اَخَذنَا الّذين ظلموا... بما كانوا يَفسقون»<243>

در مورد كسانى كه خانه، تجارت، فاميل و مادّيات را بر جهاد در راه خدا ترجيح مى دهند: «ان كان آبائكم... اَحبّ... واللّه لا يَهدِى القومَ الفاسقين»<244>

در مورد گناهان علنى و انحرافات جنسى و شهوت رانى هاى ناروا. (قرآن به قوم لوط كه گناه را در مجالس علنى و بى پروا انجام مى دادند، لقب فاسق داده است) «رِجزاً من السماء بما كانوا يَفسقون»<245>

در مورد بهره گيرى از غذاهاى حرام: «حُرّمت عليكم المَيتَةُ و الدّم... ذلكم فِسق»<246>

در مورد تهمت

زدن به زنان پاكدامن: «يَرمُونَ المحصنات... اولئك هم الفاسقون»<247>

تحقيق، داروى دردهاى اجتماعى

در طول تاريخ، انبيا با مردم و اجتماعاتى روبرو بوده اند كه به انواع بيمارى هاى اجتماعى و اخلاقى مبتلا بوده اند و حتّى امروز با آن همه پيشرفت هاى مهمى كه در زندگى بشر شده است، هنوز آن بيمارى ها به قوّت خود باقى است. بيمارى هايى همچون:

تقليد كوركورانه از نياكان و پيروى از عادات وآداب ورسوم خرافى.

پيروى از خيالات، شايعات، پيشگويى ها و رؤياهاى بى اساس.

داورى و موضع گيرى بدون علم، ستايش يا انتقاد بدون علم و نوشتن و گفتن بدون علم.

داوريى شفابخش براى همه آن بيمارى ها، تحقيق و بررسى است كه در اين آيه آمده است.

اگر جامعه اهل دقّت و تحقيق و بررسى باشد، همه ى اين آفات و بلاهاى اجتماعى يكسره درمان مى شود.

مشابه اين آيه، آيه 94 سوره نساء است كه مى فرمايد: «يا ايّها الّذين آمنوا اذا ضربتم فى سبيل اللّه فتبيّنوا و لا تقولوا لمن ألقى اليكم السّلام لستَ مؤمناً تبتغون عرض الحياة الدنيا فعند اللّه مغانم كثيرة كذلك كنتم من قبل فمَنّ اللّه عليكم فتبيّنوا اِنّلّه كان بما تعملون خبيراً» اى مؤمنين! هرگاه در راه خدا گام بر مى داريد و سفر مى كنيد، تحقيق و بررسى كنيد و به كسى كه اظهار ايمان مى كند نگوئيد تو مؤمن نيستى و بخاطر به دست آوردن غنائم بى گناهى را نكشيد. زيرا نزد خداوند غنائم فراوانى است.

چنانكه در تاريخ آمده است: پس از جنگ خيبر، پيامبرصلى الله عليه وآله شخصى به نام اُسامةبن زيد را همراه گروهى از مسلمانان به سوى يهوديانى كه در يكى از روستاهاى فدك بودند فرستاد تا آنان را به اسلام يا قبول شرايط ذِمّه دعوت نمايد، يكى

از يهوديان (به نام مِرداس) با شنيدن خبر، اموال و خانواده خود را در پناه كوهى قرار داد و با گفتن «لا اله الاّ اللّه محمّدٌ رَسولُ اللّه» به استقبال مسلمانان آمد. اُسامه به گمان اينكه او از ترس، اسلام آورده و اسلام او واقعى نيست، او را كشت. رسول خدا پس از اطلاع، به شدّت نت شدند و آيه فوق نازل شد.

خبر در اسلام

اسلام درباره ى چگونگى سخن و نقل خبر تأكيدهاى فروانى كرده است از جمله:

الف: قرآن از كسانى كه هر خبرى را مى شنوند و نسنجيده آن را نشر مى دهند، به شدّت انتقاد كرده و مى فرمايد: خبر را به اهل استنباط عرضه كنيد و اگر حقّانيّت آن ثابت شد، آنگاه آن را پخش كنيد.<248>

ب: قرآن براى كسانى كه با پخش اخبار دروغ، در جامعه دغدغه ايجاد مى كنند، كيفرى سخت معيّن فرموده است.<249>

ج: پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله در سال آخر عمر شريف خود در سفر حج فرمودند: كسانى كه خبرهاى دروغى از من نقل مى كنند، زيادند و در آينده زيادتر خواهند شد، هر كس آگاهانه به من نسبت دروغ بدهد، جايگاهش دوزخ است و هر چه از من شنيديد به قرآن و سنّت من عرضنيد، پس اگر موافق آن دو بود بپذيريد وگرنه ردّ كنيد.<250>

د: امام صادق عليه السلام به كسى كه خبرهاى دروغى را به پدرش امام باقر عليه السلام نسبت مى داد لعنت كردند و فرمودند: هر چه از ما شنيديد، اگر شاهد و گواهى از قرآن يا ساير سخنان ما بر آن پيدا كرديد بپذيريد وگرنه نپذيريد.<251>

ه: امام رضا عليه السلام فرمودند: سند سخنان ما، قرآن و سنّت رسول خدا صلى الله

عليه وآله است.<252>

و: يكى از مهم ترين علوم اسلامى، علم رجال است كه براى شناخت خبر صحيح از غير صحيح، افرادى را كه حديث نقل مى كنند، مورد ارزيابى و بررسى قرار مى دهد. 1- افراد مؤمن بايد اهل تحقيق و بررسى باشند، نه افرادى زودباور و سطحى نگر. «يا ايّها الّذين آمنوا... فتبيّنوا»

2- همه ى اصحاب پيامبر عادل نبوده اند، بلكه در ميان آنان افراد فاسق و منافق نيز بوده اند. «ان جاءكم فاسق»

3- افشاگرى و رسوا كردن افرادى كه كارشان سبب فتنه است، مانعى ندارد. «ان جاءكم فاسق»

4- زمينه فتنه دو چيز است: تلاش فاسق، زودباورى مؤمن. «آمنوا ان جائكم فاسق»

5 - اصل در اسلام، اعتماد به مردم است، امّا حساب كسى كه فسق او بر همه روشن شد، از افراد عادّى جداست. «ان جاءكم فاسق... فتبيّنوا»

6- افراد فاسق، در صدد ترويج اخبار دروغ و نوعى شايعه پراكنى هستند. «جائكم فاسق بنبأ»

7- ايمان، با خوش باورى سازگار نيست. «آمنوا...فتبيّنوا»

8 - تحقيق وبررسى را به تأخير نيندازيد. «فَتبيّنوا» (حرف «فاء» نشانه ى اقدام سريع است)

9- گاهى فاسق راست مى گويد، بنابراين نبايد همه جا سخن او را تكذيب كرد، بلكه بايد تحقيق شود. «فتبيّنوا»

10- جامعه اسلامى، در معرض تهاجم خبرى است و مردم بايد هوشيار باشند. «ان جائكم... فتبيّنوا»

11- در مديريّت، بايد علاج واقعه را قبل از وقوع كرد. ابتدا تحقيق و سپس اقدام كنيم. «فتبيّنوا ان تصيبوا قوماً بجهالة»

12- بيان فلسفه و رمز و راز احكام الهى، انگيزه ى مردم را براى انجام دستورات زياد مى كند. (فلسفه تحقيق، دورى از ايجاد فتنه است.) «فتبيّنوا ان تصيبوا»

13- يكى از اهداف خبرگزارى هاى فاسق، ايجاد فتنه و بهم زدن امنيّت نظام است. «ان تصيبوا قوماً بجهالة»

14- اقدام

بر اساس يك گزارش بررسى نشده، مى تواند جامعه اى را به نابودى بكشاند. «ان تصيبوا قوماً»

15- اقدام عجولانه و بدون بررسى و تحقيق، نوعى جهالت است. «بجهالة»

16- عمل به دستورات الهى، مانع پشيمانى است. تحقيق كنيم تا مبادا پشيمان شويم. «فتبيّنوا... نادمين»

17- پايان كار نسنجيده، پشيمانى است. «نادمين» در ذيل آيه قبل خوانديم كه وليدبن عَقبه به دروغ، خبر مخالفت مردم با پرداخت زكات را به پيامبر صلى الله عليه وآله داد. مردم آماده هجوم شدند كه آيه نازل شد: هرگاه فاسقى خبرى آورد تحقيق كنيد. اين آيه مى فرمايد: اصولاً مردم بايد تابع پيغمبر باشند، نه آنكههبر الهى تابع هيجان هاى ناپخته ى برخاسته از گزارشات افراد فاسق قرار گيرد.

در روايات مى خوانيم: اگر اهل ايمان نزد شما محبوب بودند، در راه خير هستيد و اگر به گنهكاران علاقمند بوديد، در شما خيرى نيست.<253>

بر اساس روايات، يكى از مصاديق ايمان در جمله ى «حَبّبَ اليكم الايمان»، محبّت على ابن ابى طالب عليهما السلام و مراد از كفر و فسوق و عصيان، دشمنى با اهل بيت پيامبرعليهم السلام است.<254>

در حديث مى خوانيم: كسانى كه علاقه به معنويات و تنفّر از گناه را نعمت نمى دانند، نعمت هاى الهى را كفران كرده، عملشان كم و تلاشهاى آنان نابود است.<255>

رسيدن به رشد و كمال، هديه ى الهى به انبياست؛ «آتَينا ابراهِيم رُشدَه»<256> ووظيفه ى آنها رشد دادن ديگران مى باشد؛ «يا قوم اتّبِعون اَهدِكم سَبيلَ الرّشاد»<257> آنان نيز خود بدنبال رشد بوده اند، چنانكه حضرت موسى در بيابان ها بدنبال حضرت خضر مى رودا از طريق علم به رشد برسد؛ «هل اتّبعك على أن تُعلّمَن ممّا عُلّمتَ رُشداً»<258> ايمان زمينه ى رشد، «وليؤمنوا بى لعلّهم يَرشُدون»<259> و كتب آسمانى وسيله ى رشد هستند، «يَهدى اِلىَ الرُّشد»<260>. در

اين آيه نيز مؤمنان واقعى اهل رشد معرّفى شده اندولئك هم الراشدون» به هر حال مراد از رشد در قرآن، رشد معنوى است، و اين كوته فكرى است كه انسان رشد را تنها در كاميابى هاى دنيوى بداند.

در مديريّت و سياست گذارى جامعه، اگر تصميم گيرنده معصوم يا عادل نباشد، از استبدادى سر در مى آورد كه در آن رشدى نيست، «و ما اَمرُ فِرعونَ بِرَشيد»<261> ولى اگر تصميم گيرنده معصوم يا عادل باشد، زمينه ى رشد فراهم است. «اولئك هم الرّاشِدون» 1- اگر مى خواهيم پشيمان نشويم بايد به تعاليم انبيا مراجعه كنيم. (در آيه ى قبل، سخن از ندامت و پشيمانى بود و اين آيه مى فرمايد: به پيامبر مراجعه كنيد تا از كارهاى ندامت آور بيمه شويد.) «نادِمين - و اعلموا انّ فيكم رسول اللّه»

2- حضور پيامبر ورهبران الهى، امتياز خاصّى براى جامعه است. «فيكم رسول اللَّه» نه «رسول اللَّه فيكم».

3- رهبر بايد در دسترس مردم باشد. «انّ فيكم رسول اللَّه»

4- توقّع مشورت كردن پيغمبر با مردم مانعى ندارد، امّا اطاعت پيامبر از مردم انتظارى نابجاست. «لو يطيعكم... لَعَنتّم...»

5 - مشكلات جوامع به خاطر دورى از مكتب انبيا وعمل به سليقه ها وهوسهاى شخصى است. «لو يطيعكم... لَعَنتّم...»

6- رهبر جامعه اسلامى بايد استقلال رأى داشته باشد. «لو يطيعكم... لَعَنتّم...» (دشمن نيز همين نوع مشكلات را كه برخاسته از سستى رأى رهبر است مى خواهد، چنانكه در جاى ديگر مى خوانيم: «ودّوا ما عَنِتّم...»<262>)

7- در مواردى كه حكمى از طرف خدا و رسول نيست، مشورت با مردم و پيروى از آنها مانعى ندارد. «فى كثيرٍ من الامر»

8 - گرايش به مذهب، امرى فطرى است كه خداوند در انسان به وديعه گذاشته است. «حَبّبَ اليكم الايمان...»

9- ايمان، امرى قلبى است

كه با جبر و تحميل سازگار نيست. «حَبّبَ اليكم الايمان»

10- ايمان، زينت دلهاست. «و زَيّنَه فى قلوبكم» همان گونه كه كوه ها، درياها، معادن، گل ها، آبشارها وهمه ى آنچه روى زمين است، زينت زمين است. «انّا جَعلنا ما على الارض زينةً لها»<263> (آرى، زينت انسان، كمالات معنوى است و جلوه هاى مادّى، زينت زمين هستندbr>11- تولّى و تبرّى بايد در كنار هم باشد، اگر اهل ايمان را دوست داريم بايد از اهل كفر، فسق و عصيان نيز بيزار باشيم. «حَبّبَ اليكم الايمان... كَرّهَ اليكم الكفر...»

12- انكار قلبى و انگيزه ى فاسد، مقدّمه ى طغيان است. ابتدا فرمود: «الكفر» وسپس «الفسوق و العصيان»

13- آفات ايمان؛ كفر، فسوق وعصيان است. «حَبّب اليكم الايمان... كرّه اليكم الكفر»

14- تنفّر از بدى ها، امرى فطرى است، «كَرّهَ اليكم الكفر و الفسوق و العصيان...» و اين تنفّر، مايه ى رشد انسان است. «اولئك هم الرّاشدون»

15- كسانى كه از كفر، فسق و عصيان تنفّر ندارند، رشد ندارند. «كَرّهَ... اولئك هم الرّاشدون»

16- از نعمت هاى بزرگ الهى، علاقه به ايمان و بيزارى از كفر، فسق و عصيان است. «حَبّبَ... كَرّهَ... فَضلاً من اللَّه و نِعمة»

17- فضل خداوند، بر اساس علم و حكمت اوست، نه بدون ملاك و گزافه. «فضلاً... و اللّه عليم حكيم» گرچه اقتضاى ايمان، دورى از نزاع و برخورد ميان مؤمنان است، امّا مؤمنان، معصوم نيستند كه خطايى از آنها سرنزند و چه بسا گفتن جمله اى يا انجام كارى، موجب بروز درگيرى ميان آنان گردد.

بنابراين بايد آماده بود تا در صورت بروز چنين برخوردهايى، ضمن خاموش كردن آتش فتنه، حقّ مظلوم پايمال نشود و چنان با ظالم برخورد شود كه ديگر تجاوزى تكرار نگردد.

در حديث مى خوانيم: برادر دينى خود

را خواه ظالم باشد يا مظلوم، يارى كن. اگر مظلوم است، در گرفتن حقّ و اگر ظالم است، در جلوگيرى از ظلم.<264>

ايم آيه، آيه اى كه براى تلاوتش دو دست قطع شد. در ماجراى جنگ جمل، هر چند حضرت على عليه السلام مخالفان را از برپاكردن جنگ نهى فرمود، امّا طرفداران عايشه گوش ندادند و حضرت به خداوند شكايت كرد كه مردم نافرمانى مى كنند. آنگاه قرآن را به دست گرفت و فرمود:ست كه آيه «و ان طائفتان من المؤمنين...» را براى مردم بخواند؟

شخصى به نام مسلم مجاشعى گفت: من اين آيه را با صداى بلند مى خوانم. امام فرمود: دستان تو را قطع و تو را شهيد خواهند كرد. گفت: «هذا قليلٌ فى ذاتِ اللَّه» شهادت من در راه خدا چيزى نيست. آنگاه قرآن را به دست گرفت و در برابر لشگر عايشه ايستاد و مردم را بهايمان به خدا دعوت كرد تا شايد خونى ريخته نشود و جنگى صورت نگيرد. دست راست او را قطع كردند، قرآن را به دست چپ گرفت، دست چپ او را نيز جدا كردند، قرآن را به دندان گرفت، سرانجام اين تلاوت كننده قرآن را به شهادت رساندند. حضرت على عليه السلام بعد از شهادتستور حمله داد.<265>

آرى، ابتدا بايد با استناد به قرآن، اتمام حجّت نمود و سپس شجاعانه تا آخرين نفس در راه هدف مبارزه كرد.

عدالت

در اين آيه، سه بار سخن از برقرارى صلح و اصلاح ميان مردم بر اساس عدالت به ميان آمده است: «فاصلِحوا بينهما بالعَدل و اقسِطوا انّ اللَّه يحبّ المقسطين»

اصولاً، آفرينش بر اساس حقّ وعدل است. «بالعَدلِ قامَت السّموات»<266> و بعثت انبيا براى آن بوده است كه

مردم به عدالت قيام كنند. «لِيَقومَ النّاس بِالقِسط»<267>

در جوامع امروزى، تحقّق عدالت ملازم قانون مدارى و بى عدالتى مرادف قانون گريزى است. امّا كدام قانون؟ قانونى كه ساخته دست بشرى همچون خودماست؟ قانونى كه هر روز در حال تغيير و تحوّل است؟ قانونى كه در آن منافع افراد و احزاب نهفته و برخاسته از افكار ناپختهاطلاعات محدود و تحت تأثير تهديدها، تطميع ها و هوسهاى خود و ديگران وضع شده است؟ قانونى كه قانون گذارش انواع قانون گريزى ها دارد و خود به آن عمل نمى كند؟

آيا اين قوانين مى تواند براى انسان قداست و كرامت داشته باشد و براى جامعه، عدالت و امنيّت را به ارمغان آورد؟

آنچه مى تواند صلح و عدالت را در جامعه حاكم سازد و از هرگونه خطا و نقص به دور باشد، قوانين الهى است كه توسط پيامبران به بشر عرضه شده است. قوانينى كه خالق انسان بر پايه ى علم وحكمت ولطف بى نهايت وضع كرده و آورنده ى آن اوّلين عامل به آن است. 1- نزاع ميان مؤمنان، در صورت بروز، يك جرقّه است نه يك جريان، موقّتى است نه دائمى. «اِقتَتلوا» نشان از پديد آمدن نزاع است، نه دوام آن وگرنه مى فرمود: «يَقتَتلون»

2- مسلمانان در برابر يكديگر مسئولند وبى تفاوتى در برابر درگيرى ها پذيرفته نيست. «فَاصلِحوا بينهما»

3- براى آشتى دادن و برقرارى صلح ميان مسلمانان، بايد با سرعت و بدون تأخير قيام كنيم. (حرف فاء در «فَاصلِحوا» نشانه ى سرعت است)

4- اگر يكى از دو گروه درگير، ياغى گرى كرد، اُمّت اسلامى بايد بر ضدّ او بسيج شود. «فَاِن بَغَتْ... فقاتلوا الّتى تَبغى»

5 - براى برقرارى امنيّت و عدالت، حتّى اگر لازم شد بايد مسلمانان ياغى كشته شوند. آرى، خون ياغى

ارزش ندارد. «فَاِن بَغتْ... فقاتلوا...»

6- در برابر خشونت بايد خشونت به خرج داد. «فَاِن بَغتْ... فقاتلوا»

7- در سركوب ياغى، طفره نرويم و مسامحه نكنيم. «فقاتلوا» (حرف «فاء» علامت تسريع است)

8 - جنگ و قتال در اسلام، هدف مقدّس دارد. «حتّى تَفى ء الى امر اللّه»

9- مدّت مبازره تا زمان رسيدن به هدف است، «حتّى تَفى ء الى امر اللَّه» و ساعت، ماه و تاريخ خاصّى ندارد. مثل مدّت مراجعه بيمار به پزشك و مصرف دارو است كه تا زمان سلامتى بايد ادامه يابد.

10- در مبارزات اسلامى، هدفهاى شخصى، قومى، حزبى، يا انتقام، خودنمائى و گرفتن زهر چشم از ديگران مطرح نيست، بلكه هدف، برگشتن ياغى به راه خداست. «حتّى تَفى ء الى امر اللَّه»

11- در مرحله ى درگيرى كه متجاوز معلوم نيست، بايد تلاش براى خاموش كردن اصل فتنه و ايجاد صلح باشد، «فَاصلحوا بينهما» ولى در مرحله ى بعد كه متجاوز و ياغى شناخته شد، صلح بايد در سمت و سوى دفاع از مظلوم و گرفتن حقّ او از ظالم باشد. «فَاصلحوا بينهما بالعَدbr>12- وظيفه مسلمانان در شرايط مختلف تفاوت دارد؛ گاهى اصلاح است و گاهى جنگ. (در اين آيه، هم كلمه «اصلحوا» دو بار آمده است و هم كلمه «قاتلوا»)

13- هر كجا طوفان غرائز و غضب و لغزشگاه خطرناكى بود، سفارشات پى درپى لازم است. «بالعَدل، اقسطوا... يحبّ المقسِطين»

14- صلحى ارزش دارد كه حقّ به صاحبش برسد، وگرنه سازش ذلّت بار، مرگ آفرين و تحميلى است. «اصلحوا... و اقسطوا»

15- هر كجا تحمّل مشكلات لازم است، از اهرم محبّت استفاده كنيد. «انّ اللَّه يُحبّ المقسطين»

16- صلح دادن دو طرف جنگ بدون برقرارى عدالت، محبوب خداوند نيست. «انّ اللّه يحبّ المقسِطين» اين آيه،

رابطه ى مؤمنان با يكديگر را همچون رابطه ى دو برادر دانسته كه در اين تعبير نكاتى نهفته است، از جمله:

الف: دوستى دو برادر، عميق و پايدار است.

ب: دوستى دو برادر، متقابل است، نه يك سويه.

ج: دوستى دو برادر، بر اساس فطرت و طبيعت است، نه جاذبه هاى مادى و دنيوى.

د: دو برادر در برابر بيگانه، يگانه اند وبازوى يكديگر.

ه: اصل و ريشه دو برادر يكى است.

و: توجّه به برادرى ميايه گذشت و چشم پوشى است.

ز: در شادى او شاد و در غم او غمگين است.

امروزه براى اظهار علاقه، كلمات رفيق، دوست، هم شهرى و هم وطن بكار مى رود، امّا اسلام كلمه برادر را بكار برده كه عميق ترين واژه هاست.

در حديث، دو برادر دينى به دو دست تشبيه شده اند كه يكديگر را شستشو مى دهند.<268>

در اين آيه و آيه ى قبل، سه بار فرمان «اصلحوا» تكرار شده كه نشانه ى توجّه اسلام به برقرارى صلح و دوستى ميان افراد جامعه است.

در آيه قبل فرمود: «فاصلحوا... و اقسطوا» به عدالت، صلح برقرار كنيد و اين آيه مى فرمايد: «فاصلحوا... و اتّقوا» در برقرارى صلح، از خدا بترسيد. اگر شما را به عنوان ميانجى پذيرفتند، خدا را در نظر بگيريد و حكم دهيد، نه آنكه اصلاح شما، مايه ى ظلم و ستم به ياز طرفين گردد.

اخوّت و برادرى

از امتيازات اسلام آن است كه اصلاحات را از ريشه شروع مى كند. مثلا مى فرمايد: «اِنّ العِزّة لِلّه جَميعاً»<269> تمام عزّت براى خداست، چرا به خاطر كسب عزّت به سراغ اين و آن مى رويد؟ يا مى فرمايد: «انّ القوّة لِلّه جَميعاً»<270> تمام قدرت ها از اوست،چرا هر ساعتى دور يك نفر مى چرخيد!؟ در اين آيه نيز مى فرمايد: همه ى مؤمنين با يكديگر برادرند، بعد

مى فرمايد: اكنون كه همه برادر هستيد، قهر و جدال چرا؟ همه با هم دوست باشيد.

بنابراين براى اصلاح رفتار فرد و جامعه بايد مبناى فكرى و اعتقادى آنان را اصلاح كرد.

طرح برادرى واُخوّت وبكارگيرى اين واژه، از ابتكارات اسلام است.

در صدر اسلام پيامبرصلى الله عليه وآله به همراه هفتصد و چهل نفر در منطقه ى «نخيله» حضور داشتند كه جبرئيل نازل شد و فرمود: خداوند ميان فرشتگان عقد برادرى بسته است، حضرت نيز ميان اصحابش عقد اُخوّت بست و هر كس با كسى برادر مى شد. مثلاً:

ابوبكر با عمر، عثمان با عبدالرّحمن، سلمان با ابوذر، طلحه با زبير، مصعب با ابوايّوب انصارى، حمزه با زيدبن حارثه، ابودرداء با بلال، جعفر طيّار با معاذبن جبل، مقداد با عمّار، عايشه با حفصه، امّ سلمه با صفيّه و شخص پيامبرصلى الله عليه وآله با على عليه السلام عقد اخوّت بستند.<271>

در جنگ اُحد، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله دستور داد دو نفر از شهدا، به نام هاى عبداللَّه بن عمر و عمربن جموح را كه ميانشان برادرى برقرار شده بود، در يك قبر دفن كنند.<272>

برادرى نسبى، روزى گسسته خواهد شد، «فلا اَنساب بينهم»<273> ولى برادرى دينى حتّى در قيامت پايدار است. «اِخواناً على سُرُرٍ متقابِلين»<274>

رابطه ى اُخوّت، اختصاص به مردان ندارد، بلكه اين تعبير در مورد زنان نيز بكار رفته است. «وان كانوا اِخوَة رجالاً و نساءً»<275>

دوستى و برادرى بايد تنها براى خدا باشد. اگر كسى با ديگرى بخاطر دنيا دوست شود، به آنچه انتظار دارد نمى رسد و در قيامت نيز دشمن يكديگر مى شوند.<276> قرآن مى فرمايد: در قيامت، دوستان با هم دشمن مى گردند جز متّقين. «الاَخلاّءُ يَومئذ بَعضهم لِبَعض عَدوالاّ المتّقين»<277>

آنچه مهم تر از گرفتن برادر

است، حفظ برادرى است. در روايات از كسانى كه برادران دينى خود را رها مى كنند به شدّت انتقاد شده و سفارش شده است كه اگر برادران از تو فاصله گرفتند، تو با آنان رفت و آمد داشته باش. «صِلْ مَن قَطعك»<278>

امام صادق عليه السلام فرمود: مؤمن برادر مؤمن است، مانند يك جسد كه اگر بخشى از آن بيمار گردد، همه ى بدن ناراحت است.<279> سعدى اين حديث را به شعر درآورده است:

بنى آدم اعضاى يك پيكرندكه در آفرينش ز يك گوهرند

چو عضوى به درد آورد روزگاردگر عضوها را نماند قرار

تو كز محنت ديگران بى غمى نشايد كه نامت نهند آدمى

حقوق برادرى

رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: مسلمان بر برادر مسلمانش سى حق دارد كه هر يك بايد آن حقوق را ادا كنند، از جمله:

1- عفو و مهربانى به او. 2- پنهان كردن اسرار او. 3- جبران اشتباهات او. 4- قبول عذر او. 5 - دفاع در برابر بدخواهان او. 6- خيرخواهى نسبت به او. 7- عمل به وعده هايى كه به او داده. 8 - عيادت به هنگام بيمارى او. 9- تشييع جنازه او. 10- پذيرفتن دعوت و هديه ى او. 11- جزا دادن به هداياى او. 12- تشكّر از خدمات او. 13- كوشش در يارى رسانى به او. 14- حفظ ناموس او. 15- برآوردن حاجت او. 16- واسطه گرى براى حل مشكلاتش. 17- گمشده اش را راهنمائى كند. 18- به عطسه او تهنيت گويد. 19- سلامش را پاسخ دهد. 20- به سخن وگى او احترام گذارد. 21- هديه ى او را خوب تهيه كند. 22- سوگندش را بپذيرد. 23- دوست او را دوست بدارد وبا او دشمنى نكند. 24- او

را در حوادث تنها نگذارد. 25- هر چه را براى خود مى خواهد براى او نيز بخواهد و...<280>

پيامبراكرم صلى الله عليه وآله بعد از تلاوت آيه «انّما المؤمنون اِخوَة» فرمودند: خون مسلمانان با هم برابر است و اگر يكى از آنان به كسى پناه يا اَمان داد، ديگران بايد به آن تعهّد پايبند باشند و همه در برابر دشمن مشترك، بسيج شوند. «و هم يَدٌ على مَن سَوم»<281>

صلح و آشتى در قرآن

در قرآن، واژه هاى صلح، «والصُّلحُ خَير»<282>، اصلاح، «واَصلِحوا ذاتَ بينكم»<283>، تأليف قلوب، «فَاَلّف بين قلوبكم»<284> و سِلم، «اُدخلُوا فِى السِّلم كافّة»<285> نشان دهنده ى توجّه اسلام به صلح و صفا و زندگى مسالمت آميز و شيرين است.

از نعمت هاى الهى كه خداوند در قرآن مطرح كرده است، اُلفت ميان دل هاى مسلمانان است. چنانكه خداوند خطاب به مسلمانان مى فرمايد: «كُنتم اَعداء فَاَلّفَ بين قلوبكم»<286> به ياد آوريد كه شما قبل از اسلام با يكديگر دشمن بوديد، پس خداوند ميان دل هاى شما الفبرقرار كرد. چنانكه ميان قبيله ى اوس و خزرج يكصد و بيست سال درگيرى و فتنه بود و اسلام ميان آنان صلح برقرار كرد.

اصلاح و آشتى دادن، سبب دريافت بخشودگى و رحمت از جانب خداوند شمرده شده است. «ان تُصلحوا و تتّقوا فانّ اللَّه كان غفوراً رحيماً»<287> و هر كس واسطه گرى خوبى ميان مسلمين انجام دهد، پاداشِ در شأن دريافت خواهد كرد. «مَن يَشفَع شَفاعةً حَسنة يَكن لَه نَصٌ منها»<288>

اسلام براى اصلاح ميان مردم، احكام ويژه اى قرار داده است، از جمله:

1- دروغ كه از گناهان كبيره است، اگر براى آشتى واصلاح گفته شود، جرم و گناهى ندارد. «لا كِذبَ على المُصلِح»<289>

2- نجوا و درگوشى سخن گفتن كه از اعمال شيطان

و مورد نهى است،<290> اگر براى اصلاح و آشتى دادن باشد، منعى ندارد. «لا خَيرَ فى كثير مِن نَجواهم الاّ مَن اَمر بِصدَقةٍ او مَعروفٍ او اِصلاح بين النّاس»<291>

3- با اينكه عمل به سوگند، واجب و شكستن آن حرام است، امّا اگر كسى سوگند ياد كند كه دست به اصلاح و آشتى دادن ميان دو نفر نزند، اسلام شكستن اين سوگند را مجاز مى داند. «ولاتجعلوا اللَّه عُرضَة لايمانكم ان...تصلحوا بين الناس»<292>

4- با اينكه عمل به وصيّت، واجب و ترك آن حرام است، امّا اگر عمل به وصيّت، ميان افرادى فتنه و كدورت مى آورد، اسلام اجازه مى دهد كه وصيّت ترك شود تا ميان مردم صلح و صفا حاكم باشد. «فَمَن خافَ مِن مُوصٍ جَنَفاً اَو اِثماً فَأصلح بينهم فلا اِثمَ عليه»<29 1- رابطه برادرى، در گرو ايمان است. (مسائل اقتصادى، سياسى، نژادى، جغرافيايى، تاريخى و... نمى تواند در مردم روح برادرى بوجود بياورد.) «انّما المؤمنون اخوة»

جانِ گرگان و سگان از هم جداست متّحد، جان هاى شيران خداست

2- برادرى بر اساس ايمان، مشروط به سنّ، شغل، سواد و درآمد نيست. «انما المؤمنون اخوة»

3- هيچ كس، خود را برتر از ديگران نداند. «اخوة» (آرى، ميان والدين و فرزند برترى است، ولى ميان برادران، برابرى است.)

4- براى برقرارى صلح وآشتى، از كلمات محبّت آميز و انگيزه آور استفاده كنيم. «اخوة فاصلحوا»

5 - جلوگيرى از نزاع و اقدام براى اصلاح و برقرارى صلح، وظيفه ى همه است، نه گروهى خاص. «فاصلحوا»

6- اصلاح كننده نيز خود را برادر طرفين درگير بداند. «فاصلحوا بين اخويكم»

7- اصلاح و آشتى دادن، آفاتى دارد كه بايد مراقب بود. «فاصلحوا... و اتقوا اللّه»

8 - صلح و صفا، مقدّمه ى نزول رحمت الهى است.

«فاصلحوا... ترحمون»

9- جامعه بى تقوا، از دريافت رحمت الهى محروم است. «اتقوا اللّه لعلّكم ترحمون» «لَمز» عيب جويى در روبرو و «هَمز» عيب جويى در پشت سر است<294> و «تَنابُز» صدازدن ديگران با لقب بد است.<295>

در آيه ى قبل، مسئله ى برادرى ميان مؤمنان مطرح شد و در اين آيه امورى مطرح مى شود كه برادرى را از بين مى برد. همچنين در آيات قبل سخن از صلح و اصلاح بود، در اين آيه به بعضى عوامل و ريشه هاى فتنه و درگيرى كه مسخره كردن، تحقير كردن و بدنام بردن است اشاره كند.

آرى، يكى از بركات عمل به دستورات اسلام، سالم سازى محيط و جلوگيرى از درگيرى هاى اجتماعى است.

شايد بتوان گفت كه عنوان تمسخر و تحقير كه در اين آيه مطرح شده، از باب نمونه است و هر سخن يا حركتى كه اخوّت و برادرى اسلامى را خدشه دار كند، ممنوع است.

با آنكه زنان در واژه «قوم» داخل بودند، امّا ذكر آنان به صورت جداگانه، بيانگر خطر بيشتر تمسخر و تحقير در ميان آنان است.

تمسخر و استهزاى ديگران

استهزا، در ظاهر يك گناه، ولى در باطن چند گناه است؛ در مسخره كردن، گناهانِ تحقير، خوار كردن، كشف عيوب، اختلاف افكنى، غيبت، كينه، فتنه، تحريك، انتقام و طعنه به ديگران نهفته است.

ريشه هاى تمسخر

1- گاهى مسخره كردن برخاسته از ثروت است كه قرآن مى فرمايد: «وَيلٌ لِكلّ هُمَزة لُمَزة، الّذى جَمع مالا و عَدّده»<296> واى بر كسى كه به خاطر ثروتى كه اندوخته است، در پيش رو يا پشت سر، از ديگران عيب جويى مى كند.

2- گاهى ريشه ى استهزا، علم و مدرك تحصيلى است كه قرآن درباره اين گروه مى فرمايد: «فَرِحوا بما عِندهم مِن العِلم و حاقَ بهم ما كانوا به

يَستهزؤن»<297> آنان به علمى كه دارند شادند و كيفر آنچه را مسخره مى كردند، آنها را فرا گرفت.

3- گاهى ريشه ى مسخره، توانايى جسمى است. كفّار مى گفتند: «مَن اَشدُّ مِنّا قُوّة»<298> كيست كه قدرت و توانايى او از ما بيشتر باشد؟

4- گاهى انگيزه ى مسخره كردن ديگران، عناوين و القاب دهان پر كن اجتماعى است. كفّار فقرايى را كه همراه انبيا بودند تحقير مى كردند و مى گفتند: «ما نَراك اتّبعك الاّ الّذين هم أراذِلُنا»<299> ما پيروان تو را جز افراد اراذل نمى بينيم.

5 - گاهى به بهانه تفريح و سرگرمى، ديگران به تمسخر گرفته مى شوند.

6- گاهى طمع به مال و مقام، سبب انتقاد همراه با تمسخر از ديگران مى شود. گروهى، از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله درباره ى زكات عيب جويى مى كردند، قرآن مى فرمايد: «و منهم مَن يَلمزُك فى الصّدقات فان اُعطوا منها رَضوا و اِن لم يُعطوا منها اذا هم يَسخَطو[300> ريشه ى اين انتقاد طمع است، اگر از همان زكات به خود آنان بدهى راضى مى شوند، ولى اگر ندهى همچنان عصبانى شده و عيب جويى مى نمايند.

7- گاهى ريشه ى مسخره، جهل و نادانى است. هنگامى كه حضرت موسى دستور كشتن گاو را داد، بنى اسرائيل گفتند: آيا ما را مسخره مى كنى؟ موسى عليه السلام گفت: «أعوذُ باللّه اَن اَكونَ من الجاهلين»<301> به خدا پناه مى برم كه از جاهلان باشم. يعنى مسخره برخاستهجهل است و من جاهل نيستم.

يكى از كارهاى مبارك رسول خدا صلى الله عليه وآله تغيير نام افراد و مناطقى بود كه داراى نام زشت بودند.<302> زيرا نام بد، وسيله اى براى تمسخر و تحقير است.

عقيل، برادر حضرت على عليه السلام بر معاويه وارد شد، معاويه براى تحقير او گفت: درود

بر كسى كه عمويش ابولهب، لعنت شده ى خداوند است و خواند: «تبّت يدا ابى لهب» عقيل فورى پاسخ داد: درود بر كسى كه عمّه ى او چنين است و خواند: «و امراته حمّالة الحطب» (زن ابهب، دختر عمّه ى معاويه بود.)<303> 1- ايمان، با مسخره كردن بندگان خدا سازگار نيست. «يا ايّها الّذين آمنوا لايسخر»

2- كسى كه مردم را از توهين به ديگران باز مى دارد نبايد در شيوه ى سخنش توهين باشد. «لايسخر قوم من قوم» (نفرمود: «لاتسخروا» يعنى شما مسخره كننده هستيد.)

3- مسخره، كليد فتنه، كينه و دشمنى است. «لايسخر قوم...» (بعد از بيان برادرى و صلح و آشتى، از مسخره كردن نهى شده است)

4- در شيوه ى تبليغ، آنجا كه مسئله اى مهم يا مخاطبان متنوّع هستند، بايد مطالب براى هر دسته از مخاطبان تكرار شود. «قوم من قوم... ولانساء من نساء»

5 - ريشه ى مسخره كردن، احساس خودبرتربينى است كه قرآن اين ريشه را مى خشكاند و مى فرمايد: نبايد خود را بهتر از ديگران بدانيد، شايد او بهتر از شما باشد. «عسى ان يكونوا خيرا»

6- ما از باطن مردم آگاه نيستيم، پس نبايد ظاهربين، سطحى نگر وامروزبين باشيم. «عسى ان يكونوا خيراً...»

7- عيب جويى از مردم، در حقيقت عيب جويى از خود است. «و لاتلمزوا انفسكم»

8 - نقل عيب ديگران، عامل كشف عيوب خود است. «و لاتلمزوا انفسكم»

9- بد صدا زدن، يك طرفه باقى نمى ماند، دير يا زود مسئله به دو طرف كشيده مى شود. «لاتنابزوا بالالقاب» («تنابزوا» براى كار طرفينى است)

10- مسخره كردن و بدنام بردن، گناه است و توبه لازم دارد. «و من لم يتب فاولئك هم الظالمون» (البتّه توبه تنها به زبان نيست، بلكه توبه ى تحقير كردن، تكريم نمودن است.)

11- مسخره، تجاوز به حريم افراد

است و اگر مسخره كننده توبه نكند، ظالم است. «فاولئك هم الظالمون»

در ادامه آيه قبل، اين آيه نيز به عواملى چون سوءظن، تجسّس و غيبت، كه صلح و صفا و اخوّت ميان مؤمنان را به هم مى زند اشاره مى كند.

در قرآن، به حسن ظن سفارش شده و از گمان بد نسبت به ديگران نهى گرديده است. در سوره ى نور مى خوانيم: «لولا اِذ سَمِعتُموه ظَنّ المؤمنونَ و المؤمنات باَنفسِهم خَيراً»<304> چرا در باره ى شنيده ها حسن ظن نداريد؟

همان گونه كه آيه ى نهم اين سوره، براى امنيّت و حفظ جان مردم، همه ى مسلمانان را مسئول مبارزه با ياغى و تجاوزگر دانست، اين آيه نيز براى حفظ آبروى مردم؛ سوءظن، تجسّس و غيبت را حرام كرده است.

امروزه حقوق دانان جهان، از حقوق بشر حرف مى زنند، ولى اسلام به مسائلى از قبيل تمسخر، تحقير، تجسّس و غيبت توجّه دارد كه حقوق دانان از آن غافلند.

هيچ گناهى مثل غيبت به درّندگى بى رحمانه تشبيه نشده است. آرى، حتّى گرگ نسبت به هم جنس خود تعرّض نمى كند.

شايد تشبيه به خوردن گوشت برادر مرده، تنها براى غيبت باشد و شايد براى هر سه موردِ سوءظن، تجسّس و غيبت باشد.

سؤال: چرا به خاطر يك لحظه غيبت كردن، عبادات چند ساله ى انسان محو مى شود؟ آيا اين نوع كيفر عادلانه است؟

پاسخ: همان گونه كه غيبت كننده در يك لحظه، آبروئى را كه سال ها بدست آمده مى ريزد، خداوند هم عباداتى را كه او سال ها بدست آورده از بين مى برد. بنابراين محو عبادات چندساله، يك كيفر عادلانه است.

اقسام سوء ظن و بدگمانى

سوء ظن اقسامى دارد كه بعضى پسنديده و برخى ناپسند است:

1- سوءظن به خدا، چنانكه در حديث مى خوانيم: كسى كه

از ترس خرج ومخارج زندگى ازدواج نمى كند، در حقيقت به خدا سوء ظن دارد؛ گويا خيال مى كند اگر تنها باشد خدا قادر است رزق او را بدهد، ولى اگر همسر داشته باشد، خدا قدرت ندارد. اين سوءظن، مورد نهى است.

2- سوء ظن به مردم، كه در اين آيه از آن نهى شده است.

3- سوء ظن به خود، كه مورد ستايش است. زيرا انسان نبايد به خود حسن ظن داشته باشد و همه كارهاى خود را بى عيب بپندارد. حضرت على عليه السلام در برشمردن صفات متّقين در خطبه همام مى فرمايد: يكى از كمالات افراد باتقوا آن است كه نسبت به خودشان سوء ظن دارند.

افرادى كه نور ايمانشان كم است، جز گناهان بزرگ چيزى به نظرشان نمى آيد و لذا گاهى مى گويند: ما كه كسى را نكشته ايم! از ديوار خانه اى بالا نرفته ايم! و گناه را تنها اين قبيل كارها مى پندارند، امّا اگر نور ايمان زياد باشد، تمام لغزش هاى ريز خود را نيز مى بيند و به درگاه خدا ناله و استغفار مى كند.

اگر كسى نسبت به خود خوش بين شد، هرگز ترقّى نمى كند. او مثل كسى است كه دائماً به پشت سر خود و به راههاى طى شده نگاه مى كند و به آن مغرور مى شود، ولى اگر به جلو نگاه

كند و راههاى نرفته را ببيند، خواهد دانست كه نرفته ها چند برابر راههاى رفته است!

توجّه به اين نكته لازم است كه معناى حسن ظن، سادگى، زودباورى، سطحى نگرى و غفلت از توطئه ها و شيطنت ها نيست. اُمّت اسلامى هرگز نبايد به خاطر حسن ظن هاى نابجا، دچار غفلت شده ودر دام صيادان قرار گيرد.

غيبت چيست؟

غيبت آن است كه انسان در غياب شخصى چيزى بگويد كه مردم از آن خبر نداشته باشند و اگر آن شخص بشنود، ناراحت شود.<305>

رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: دست از سر مرده ها برداريد و بدى هاى آنان را بازگو نكنيد، كسى كه مُرد، خوبى هايش را بگوييد.<306>

امام صادق عليه السلام فرمود: غيبت كننده اگر توبه كند، آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود و اگر توبه نكند، اوّلين كسى است كه به دوزخ برده مى شود.<307>

امام رضا عليه السلام از امام سجاد عليه السلام نقل مى كند كه هر كس از ريختن آبروى مسلمانان خود را حفظ كند، خداوند در قيامت لغزشهاى او را ناديده مى گيرد.<308>

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند: هر كس زن يا مردى را غيبت كند، تا چهل روز نماز و روزه اش پذيرفته نمى شود.<309>

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: در قيامت هنگامى كه نامه ى اعمال انسان به دست او داده مى شود، عدّه اى مى گويند: چرا كارهاى خوب ما در آن ثبت نشده است؟ به آنها گفته مى شود: خداوند، نه چيزى را كم و نه چيزى را فراموش مى كند، بلكه كارهاى خوب شما به خاطربتى كه كرده ايد از بين رفته است. در مقابل افراد ديگرى، كارهاى نيك فراوانى در نامه ى عمل خود مى بينند و گمان مى كنند كه اين پرونده از آنان نيست، به آنها مى گويند: به واسطه ى غيبت شدن،

نيكى هاى كسى كه شما را غيبت كرده، براى شما ثبت شده است.<310>

رسول خدا صلى الله عليه وآله در آخرين سفر خود به مكّه فرمودند: خون و مال و آبروى مسلمان، محترم است، همان گونه كه اين ماه ذى الحجة و اين ايام حج محترم است.<311>

در روايات، نام غيبت كننده در كنار كسى آمده كه دائماً شراب مى خورد. «تحرم الجَنّة على المغتاب و مُدمِن الخمر»<312> كسى كه غيبت مى كند و شراب مى نوشد، از بهشت محروم است.

بر اساس روايات، كسى كه عيوب برادر دينى خود را پى گيرى (و براى ديگران نقل) كند، خداوند زشتى هاى او را آشكار مى كند.<313>

پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: يك درهم ربا، از سى و شش زنا بدتر است و بزرگ ترين ربا، معامله با آبروى مسلمان است.<314>

در حديث مى خوانيم: نشستن در مسجد به انتظار نمازِ جماعت، عبادت است البتّه مادامى كه منجر به غيبت نشود.<315>

پيامبرصلى الله عليه وآله در آخرين خطبه خود در مدينه فرمودند: اگر كسى غيبت كند، روزه ى او باطل است.<316> يعنى از بركات وآثار معنويى كه يك روزه دار برخوردار است، محروم مى شود.

جبران غيبت

براى جبران غيبت هايى كه در گذشته مرتكب شده ايم، اگر غيبت شونده از دنيا رفته است، بايد توبه كرده و از درگاه خداوند عذرخواهى كنيم كه البتّه خداوند توبه پذير است. امّا در صورتى كه او زنده و در قيد حيات است، اگر به او بگوييم كه ما غيبت تو را كرده ايم ناراحت مى شود، به گفته بعضى مراجع تقليد<317>، نبايد به او گفت، بلكه بايد بين خود و خداوند توبه كرد و اگر امكان دسترسى به شنوندگان غيبت است، به نحوى با ذكر خير و تكريم آن فرد، تحقير گذشته را

جبران كنيم واگر غيبت شونده ناراحت نمى شود از خود او حلاليّتهيم.

شيخ طوسى در شرح تجريد، بر اساس حديثى از پيامبرصلى الله عليه وآله مى فرمايد: اگر غيبت شونده، غيبت را شنيده است، جبران آن به اين است كه نزد او برويم و عذرخواهى كرده و حلاليّت بخواهيم، امّا اگر نشينده است، بايد هرگاه يادى از غيبت شونده كرديم، براى او اسفار نماييم. «انّ كفّارة الغيبة أن تستغفر لمَن اغتبتَه كلّما ذكرتَه»<318>

موارد جواز غيبت

در مواردى، غيبت كردن جايز است كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

1- در مقام مشورت در كارهاى مهم؛ يعنى اگر شخصى درباره ى ديگرى مشورت خواست، ما مى توانيم عيب هاى آن فرد را به مشورت كننده بگوييم.

2- براى ردّ سخن و عقيده ى باطلِ اشخاصى كه داراى چنين اعتقاداتى هستند، نقل سخن و عيب سخن آنها جايز است، تا مبادا مردم دنباله رو آنها شوند.

3- براى گواهى دادن نزد قاضى، بايد حقيقت را گفت گرچه غيبت باشد.

4- براى اظهار مظلوميّت، بيان كردن ظلم ظالم مانعى ندارد.

5 - كسى كه بدون حيا و آشكارا گناه مى كند، غيبت ندارد.

6- براى ردّ ادعاهاى پوچ، غيبت مانعى ندارد. كسى كه مى گويد: من مجتهدم، دكترم، سيّدم، و ما مى دانيم كه او اهل اين صفات نيست، جايز است به مردم آگاهى دهيم تا فريب نخورند.

شنيدن غيبت

وظيفه شنونده، گوش ندادن به غيبت ودفاع از مؤمن است. در حديث مى خوانيم: «السّاكتُ شَريكُ القائل»<319> كسى كه غيبت را بشنود و سكوت كند، شريكِ جرم گوينده است.

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: هر كس غيبتى را بشنود و آن را ردّ كند، خداوند هزار باب شرّ را در دنيا و آخرت بر او مى بندد، ولى اگر ساكت بود و

گوش داد، گناه گوينده نيز براى او ثبت مى شود. و اگر بتواند غيبت شونده را يارى كند ولى يارى نكرد، در دو دنيا خر و ذليل مى شود.<320>

در روايتى، غيبت كردن؛ كفر و شنيدن و راضى بودن به آن، شرك دانسته شده است.<321>

در آيه ى 36 سوره اسراء مى خوانيم: هر يك از گوش و چشم و دل انسان، در قيامت مورد بازخواست قرار مى گيرند، بنابراين ما حق شنيدن هر حرفى را نداريم. 1- ايمان، تعهّدآور است و هر كس ايمان دارد بايد از يك سرى اعمال دورى نمايد. «يا ايّها الّذين آمنوا اجتنبوا...» (ايمان، با سوءظن و تجسّس در كار مردم و غيبت آنان سازگار نيست.)

2- براى دورى از گناهان حتمى، بايد از گناهان احتمالى اجتناب كنيم. (بنابراين از آنجايى كه برخى گمان ها گناه است، بايد از بسيارى گمان ها، دورى كنيم.) «اجتنبوا كثيراً... انّ بعض الظن اثم»

3- اصل بر اعتماد، كرامت و برائت انسان ها است. «انّ بعض الظن اثم»

4- براى جلوگيرى از غيبت بايد زمينه هاى غيبت را مسدود كرد. (راه ورود به غيبت، اوّل سوء ظن و سپس پيگيرى و تجسّس است، لذا قرآن به همان ترتيب نهى كرده است.) «اجتنبوا كثيراً من الظن... لاتجسسوا ولا يغتب»

5 - گناه، گرچه در ظاهر شيرين و دلنشين است، ولى در ديد باطنى و ملكوتى، خباثت و تنفّرآور است. «يأكل لحم اخيه ميتاً» (باطن غيبت، خوردن گوشت مرده است و درباره هيچ گناهى اين نوع تعبير بكار نرفته است.)

6- از شيوه هاى تبليغ و تربيت، استفاده از مثال و تمثيل است. «أيحبّ احدكم...»

7- در شيوه نهى از منكر، از تعبيرات عاطفى استفاده كنيم. «لايغتب... أيحبّ احدكم ان يأكل لحم اخيه»

8 - غيبت

ديگران حرام است، از هر سنّ ونژاد ومقامى كه باشد. («احدكم» شامل كوچك و بزرگ، مشهور و گمنام، عالم و جاهل، زن و مرد و... مى شود.)

9- مردم باايمان، برادر و هم خون يكديگرند. «لحم اخيه»

10- همان گونه كه مرده قدرت دفاع از خود را ندارد، شخصى كه مورد غيبت قرار گرفته است، چون حاضر نيست، قدرت دفاع ندارد. «ميتاً»

11- اگر از بدن انسان زنده قطعه اى جدا شود، امكان پر شدن جاى آن هست، ولى اگر از مرده چيزى كنده شود، جاى آن همچنان خالى مى ماند. غيبت، بردن آبروى مردم است و آبرو كه رفت ديگر جبران نمى شود. «لحم اخيه ميتاً»

12- غيبت كردن، نوعى درّندگى است. «يأكل لحم اخيه ميتاً»

13- غيبت، با تقوا سازگارى ندارد. «لايغتب... واتّقوا اللَّه»

14- تقوا، انسان را به سوى توبه سوق مى دهد. «واتّقوا اللَّه ان اللّه توّاب»

15- در اسلام بن بست وجود ندارد، با توبه مى توان گناه گذشته را جبران كرد. «لايغتب... ان اللَّه توّاب رحيم»

16- عذرپذيرى خداوند، همراه با رحمت است. «توّاب رحيم»

17- توبه پذيرى خداوند، جلوه اى از رحمت اوست. «توّاب رحيم» بعضى مفسّران اين آيه را مرتبط با آيات قبل دانسته و گفته اند: چون مسخره و غيبت كردن، برخاسته از روحيّه ى خودبرتربينى و تحقير ديگران است، اين آيه مى فرمايد: ملاك برترى و كرامت، تقواست، نه جنس و نژاد.

دراين آيه به سه اصل مهم اشاره شده است: اصل مساوات در آفرينش زن و مرد، اصل تفاوت در ويژگى هاى بشرى و اصل اينكه تقوا ملاك برترى است. البتّه در آيات ديگر قرآن، ملاك هايى از قبيل علم، سابقه، امانت، توانايى و هجرت نيز به چشم مى خورد. 1- مرد يا زن بودن، يا از فلان

قبيله وقوم بودن، ملاك افتخار نيست كه اينها كار خداوند است. «خلقنا، جعلنا»

2- تفاوت هايى كه در شكل و قيافه و نژاد انسان ها ديده مى شود، حكيمانه و براى شناسائى يكديگر است، نه براى تفاخر. «لتعارفوا»

3- كرامت در نزد مردم زودگذر است، كسب كرامت در نزد خداوند مهم است. «اكرمكم عنداللّه»

4- قرآن، تمام تبعيض هاى نژادى، حزبى، قومى، قبيله اى، اقليمى، اقتصادى، فكرى، فرهنگى، اجتماعى و نظامى را مردود مى شمارد و ملاك فضيلت را تقوا مى داند. «ان اكرمكم عنداللّه أتقاكم»

5 - برترى جويى، در فطرت انسان است و اسلام مسير اين خواسته ى فطرى را تقوا قرار داده است. «انّ اكرمكم عنداللّه أتقاكم»

6- ادّعاى تقوا و تظاهر به آن نكنيم كه خدا همه را خوب مى شناسد. «عليم خبير» مراد از اعراب، باديه نشينانند كه بعضى آنان مؤمن بودند، چنانكه در سوره ى توبه از آنان تجليل شده است: «و مِن الاَعراب مَن يُؤمن بِاللَّهِ و اليومِ الآخر»<322>، ولى بعضى از آنان خود را بالاتر از آنچه بودند مى پنداشتند و ادّعاى ايمان مى كردند، در حالىه يك تازه مسلمانى بيش نبودند.

تفاوت اسلام با ايمان

1- تفاوت در عمق.

اسلام، رنگ ظاهرى است، ولى ايمان تمسّك قلبى است. امام صادق صلى الله عليه وآله به مناسبت آيه ى «و مَن اَحسَنُ من اللَّه صِبغَة»<323> فرمود: رنگ الهى اسلام است، و در تفسير آيه ى «فقد استَمسَك بِالعُروَة الوثقى <324> فرمود: تمسّك به ريسمان محكم الهى، همان ايمان است.<325>

2- تفاوت در انگيزه.

گاهى انگيزه ى اسلام آوردن، حفظ يا رسيدن به منافع مادّى است، ولى انگيزه ى ايمان حتماً معنوى است. امام صادق عليه السلام فرمودند: با اسلام آوردن، خون انسان حفظ مى شود و ازدواج با مسلمانان حلال مى شود، ولى پاداش اخروى بر اساس ايمان قلبى

است.<326>

3- تفاوت در عمل.

اظهار اسلام، بدون عمل ممكن است، ولى ايمان بايد همراه عمل باشد، چنانكه در حديث مى خوانيم: «الايمانُ اِقرارٌ وعَمَل و الاسلام اِقرارٌ بلاعَمَل»<327> بنابراين در ايمان، اسلام نهفته است، ولى در اسلام ايمان نهفته نيست.

در حديث ديگرى، اسلام، به مسجد الحرام وايمان به كعبه تشبيه شده كه در وسط مسجدالحرام قرار گرفته است.<328>

امام باقرعليه السلام فرمود: ايمان، چيزى است كه در قلب مستقر مى شود و انسان به وسيله آن به خدا مى رسد و عمل، آن باور قلبى را تصديق مى كند. ولى اسلام چيزى است كه در گفتار و رفتار ظاهر مى گردد، گرچه در قلب جاى نگرفته باشد.<329>

5 - تفاوت در رتبه.

در حديث مى خوانيم: ايمان، بالاتر از اسلام و تقوا، بالاتر از ايمان و يقين، بالاتر از تقوا است و در ميان مردم چيزى كمياب تر از يقين نيست.<330> 1- به هر ادّعا و شعارى گوش ندهيم. «و قالتِ الاَعراب آمنّا»

2- ادّعاهاى نابجا را مهار كنيم. «قل لم تؤمنوا»

3- هر كس حريم خود را حفظ كند و بيش از آنچه هست خود را مطرح نكند. «قولوا اَسلَمنا»

4- اسلام، امرى ظاهرى است، ولى ايمان، به دل مربوط است. «فى قلوبكم»

5 - با مدّعيان كمال بايد به گونه اى سخن گفت كه از رسيدن به كمال نااميد نشوند. «و لمّا يَدخُل الايمان فى قلوبكم»

6- راه رسيدن به ايمان، اطاعتِ عملى است، نه ادّعاى زبانى. «لما يدخل الايمان... و ان تُطيعوا اللَّه و رسوله...»

7- اطاعت از پيامبرصلى الله عليه وآله در كنار اطاعت از خدا آمده است و اين نشانه ى عصمت پيامبر است كه بايد او را بدون چون وچرا اطاعت كرد. «ان تُطيعوا اللَّه ورسوله»

8 - خداوند،

عادل است وذرّه اى از پاداش عمل انسان را كم نمى كند. (مديريّت صحيح آن است كه ذرّه اى از حقوق ديگران كم گذاشته نشود.) «لا يَلِتكم من اعمالكم شيئاً»

9- اطاعت از خدا و رسول، زمينه بخشش است. «تطيعوا... انّ اللّه غفور رحيم»

گروهى با سوگند به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله گفتند كه ايمان ما صادقانه است. اين آيه نازل شد كه نياز به سوگند نيست، خداوند به همه چيز آگاه است.

عرضه ى عقائد خود به اولياى خدا، اگر براى ارزيابى واصلاح ويا كسب اطمينان باشد، بسيار پسنديده است، چنانكه حضرت عبدالعظيم حسنى عقائد خود را به امام هادى عليه السلام عرضه كرد. امّا اگر عرضه ى عقائد رياكارانه باشد، جاى سرزنش وتوبيخ است. 1- تظاهر نزد پيامبرصلى الله عليه وآله در حقيقت تظاهر نزد خداست. با اينكه اين گروه نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله تظاهر كردند، ولى قرآن مى فرمايد: «أتُعلّمون اللّه...»

2- در برابر خداوندى كه همه چيز را مى داند، ادّعا و تظاهر نداشته باشيم. «أتعلّمون... واللّه يعلم...»

3- خداوند، هم به وجود اشيا آگاه است وهم خصوصيّات هر چيزى را مى داند. «يعلم... وهوبكل شى عليم» بعضى از مسلمانان مثل طائفه ى بنى اسد، اسلام آوردن خود را منّتى بر پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله مى دانستند و مى گفتند: ما با آغوش باز به اسلام روى آورديم و تو بايد قدر ما را داشته باشى. اين آيه آنان را از اين عمل نهى فرمود.

خداوند در اين آيه، نعمت ايمان و در آيه ى 164 سوره آل عمران، فرستادن انبيا و در آيه ى 5 سوره قصص، وارث كردن مستضعفان را منّت خود بر مردم شمرده است و اين نشان مى دهد كه مهم ترين نعمت ها، نعمت

هدايت الهى، رهبرى معصوم و حكومت حقّ مى باشد. 1- هدايت شدن به اسلام و پذيرش اسلام، نعمت بزرگ الهى و منّتى از جانب خداست. «بل اللَّه يمنّ»

2- خداوند به اسلام و ايمان و عبادت ما احتياج و نيازى ندارد. «لاتمنّوا علىّ»

3- نشانه ى ايمان صادقانه، خود را منّت دار خداوند دانستن است، نه منّت گذاشتن بر او. «لاتمنّوا... بل اللَّه يمنّ... ان كنتم صادقين» (مسلمان واقعى خود را طلبكار خدا نمى داند.)

4- منّت نهادن بر پيامبر، در حقيقت منّت گذاردن بر خداست. (خداوند پاسخ منّت بر پيامبرش را آنگونه مى دهد كه گويا منّت بر او گذاشته اند.) «يمنّون عليك... بل اللَّه يمنّ...»

5 - شما اسلام آوردن خود را منّت مى گذاريد، «يمنّون عليك ان اسلموا» در حالى كه خداوند شما را به مرحله ى ايمان هدايت فرموده است. «هداكم للايمان»

6- مقصد نهايىِ تكامل انسان، ايمان است، «هداكم للايمان» نه تظاهر به اسلام، زيرا منافقان نيز در ظاهر چنين مى باشند.

تفسير انگليسي

In the commandment of "Do not be forward or presumptuous", Allah has joined the Holy Prophet with Himself. This implies that no irreverence should be shown to either Allah or His Prophet in any matter. The believers must be mannerly, decorous, feeling and showing reverence in the presence of the Holy Prophet. It is not allowed to give advice in any matter before the Holy Prophet asks a believer to do so, if he pleases. Obey Allah and His Prophet in every matter, small or great; in the whole conduct of your life.

Judgement or verdict is given by Allah in all matters through His messenger. So obey and revere the Holy Prophet

as you should obey and revere Allah. Some ill-mannered companions used to show positive disrespect to the Holy Prophet by their behaviour. Bad manners and rudeness destroy the value of any services which have been rendered. Those who had true piety in their hearts really and sincerely respected, honoured and revered their leader. Those who did the opposite surely undid the work of years by weakening the leaders authority. See commentary of Nisa: 65 and always keep in mind the person who said about the Holy Prophet:

"The old man is in a delirium. The book of Allah is sufficient for us."

Apart from the derogatory comment on the infallible messenger of Allah which had rendered all his deeds null and void, his ignorance of the book of Allah had also become known to the whole world. It is because of such "wandering in the darkness of ignorance", the Holy Prophet had advised his followers to refer to his Ahl ul Bayt whenever they desire to understand the true meanings of the verses of the Quran (see hadith al thaqalayn on page 6). So think twice before following such ignorant and self conceited persons as your leaders who ridiculed and slandered the Holy Prophet, when even walking ahead of him or beside him, or talking loud before him or interposing while he is speaking, has been prohibited.

It is reported in a tradition mentioned in Sahih Bukhari that a group of men of Qa-aqa came to the Holy Prophet; and before he could give his verdict, Abu Bakr

proposed Qa-aqa bin Mu-ud and Umar suggested Qara to be appointed as the leader of the group. Then they began to dispute with each other on that issue. So these verses were revealed to establish the supreme authority of the Holy Prophet.

Aqa Mahdi Puya says:

Unwarranted interference in the issues of religion already decided by the Holy Prophet emerged in full force after his departure from the world and continues in every age.

The occasion of revelation shows that the most prominent companions of the Holy Prophet indulged in what has been forbidden in these verses.

Bukhari says:

"The two good men were very near (a certain) perdition" (Kadal khayyiran an yahlika)

Notwithstanding this reprimand, according to Bukhari, disrespectful behaviour of the companions continued and lasted till the Holy Prophets departure. The well known tradition of qirtas throws sufficient light on the ignorance of the companions.

Verse 3 mentions the men of sublime character around the Holy Prophet who are referred to in order to distinguish good from evil, because behaviour unto the Holy Prophet has been made a test of the faith of his followers.

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

(see commentary for verse 1)

The Holy Prophet sent Walid bin Aqbah to Bani Mustalaq to collect zakat. Before becoming Muslims the tribe of Mustalaq did not like Walid, so to show their change of heart, as they were all now brothers in faith, they came out in a large gathering to receive him outside the town, but Walid, a man of easy morals, jumped

at the conclusion that they wanted to kill him; so turned at once on his heels and came back to the Holy Prophet with a false conjecture that the tribe of Mustalaq had turned apostate. The truth was found out and this verse was revealed to condemn Walid, a companion of the Holy Prophet, and men like him who are ready to shed innocent blood on mere guesswork. In the reign of Uthman Walid was appointed as the governor of Kufa. Living up to his reputation, one morning, fully drunk, he came into the masjid and prayed four rak-ats in Fajr salat, and wanted to pray more if the people praying behind allowed him to do so. Yes, he was a sahabi, appropriately described as fasiq (wicked) by the Quran.

The Holy Prophet, if he consults his friends and companions, should not be expected to follow their advice, because Allah speaks, commands and acts through him (Najm: 2 to 5); and in case their advice coincides with the divine will, well and good, else it has to be bypassed.

(see commentary for verse 7)

In order to maintain collective and overall peace and order in the community of the Muslims, group quarrels should be eliminated as soon as they crop up; but if one party is determined to be unjustly aggressive, the whole force of the community must be brought to bear against them with the just and fair principles laid down by Islam.

This verse was revealed when the Holy Prophet established peace and harmony among the tribes

of Aws and Khazraj who were at swords point with each other.

The Holy Prophet said:

"The reward for making peace between two quarrelling groups is equal to the reward of taking part in a jihad."

Imam Jafar bin Muhammad as Sadiq said:

"Allah loves those most who make peace among two quarrelling groups, because with Allah it is the best zakat man can give in the way of Allah. He accepts it at once."

Aqa Mahdi Puya says:

As for how the insurgent should be dealt with all the schools of Islamic jurisprudence refer to the treatment Ali employed in Siffin, Jamal and Naharwan.

It is written in Bukhari, Muslim and other Sahihs that the party (Mu-awiyah) against whom Ammar bin Yasir fought and the group who killed him were referred to as baghi (insurgent) by the Holy Prophet as he had said long before the event that Ammar would be killed by an insurgent party.

While dealing with the abovenoted insurgents who, by fighting against the Imam of their time, became apostates, Imam Hasan tried to show them the right path and make peace, but the treacherous insurgents killed him, so Imam Husayn fought against them.

However different the Muslims may be in race, colour and worldly possessions, they are brothers in faith. This is humanisation in the best sense of the word. Muslim brotherhood is the greatest social ideal known to human society. All the forms of worship (of Allah) prescribed by Islam-salat, hajj etcetera-bring them together in one brotherhood. Whatever be his race, colour or antecedents, every Muslim is received

into the brotherhood of believers, and takes his place as an equal among equals.

The Holy Prophet said:

"None of you have faith until he desires for his brother what he desires for himself.

Attend to the sick among your brothers; go at least two miles with the funeral of a believer; accept invitation of your brother in faith; keep your regular contact with the believers wherever they are; remove their distress; deliver them from oppression."

Mutual ridicule ceases to be fun when there is arrogance or selfishness or malice or contempt behind it. We may laugh with people, but we must never laugh at people to disgrace or dishonour them.

Defamation may consist in speaking ill of others by the spoken or written word, or in acting in such a way as to suggest a charge. A biting remark or taunt or sarcasm is included in the word lamaza. An offensive nickname may amount to defamation.

Ammar, Bilal, Suhayl, Salman and Habib were used to be ridiculed by the people of Bani Tamim for their not having sufficient means of livelihood. A-isha used to hold Ummi Salimah in contempt because she had no adornments. Once A-isha and Hafsa laughed at Safiyah in contempt to remind her that she was the daughter of a Jew.

The Holy Prophet asked Safiyah to say: "Yes, My father was Harun and my uncle was Musa, the messengers of Allah, and my husband the last Prophet of Allah."

Most kinds of suspicion are baseless, and some are crimes in themselves, therefore conjecture (qiyas) has been "outlawed" in

Islam. Spying into other peoples affairs means either idle curiosity or suspicion carried a stage further. Backbiting, being futile, is mischievous, and if poisoned with malice, it is a sin added to sin. It is like eating flesh of a dead brother, abomination plus abomination.

The Holy Prophet said:

"Backbiting is worse than adultery, because Allah may forgive an adulterer or adulteress if he or she turns repentant to Him, but pardon for backbiting is not available until the aggrieved person agrees to forgive."

Imam Ali said:

"Have a good opinion about your brother in faith unless proved otherwise."

Once a few companions sent Salman to bring food from the kitchen of the Holy Prophet. After obtaining the Holy Prophets permission he went to Usama bin Zayd who was in charge of the Holy Prophets kitchen, but as there was nothing in the kitchen, he returned to the companions with empty hands. They laughed at Salman and Usama and branded them closefisted misers. Then they came to the Holy Prophet. He told them: "I see particles of flesh in your teeth. It is the flesh of Salman and Usama." Then this verse was revealed.

Imam Musa bin Jafar al Kazim said:

"Anything evil said about anyone, when he is not present, to the people who do not know it, is backbiting."

It is mentioned in Tafsir Thalabi that some people reported to Umar that Abu Mahjan was drinking wine in his house. Umar at once raided his house but found no wine. Mahjan said: "O Umar, you have spied on me, although Allah

says: Spy not on each other." Zayd bin Thabit and Abdullah bin Arqam were the witnesses to this event.

Abdur Rahman bin Awf, a very close friend of Umar, is reported to have said: "While crossing a street in the night, we saw light in the house of Umayya bin Rabi-ah. We jumped over the outer wall and entered into his chamber. Along with his friends he was drinking wine. Umar admonished him for breaking the law of Allah. Umayya said: "O Umar, I have broken only one law, but you have done four forbidden acts-spying, not entering through the front door, not obtaining my permission to come into my house, and not greeting me with assalamu alaykum."

This is addressed to all mankind and not to the Muslims only, though it is understood that in a perfect world the two would be synonymous. All races of men, white, brown and black are His creation. Allah has made them to vary in colour, language and mode of life, and has placed them in different lands, but before Him they are all one and cherished by Him alike, and he is most honoured who is most righteous.

The Holy Prophet said:

"Do not take pride in superior birth, tribe or nation."

Even the descendants of the Holy Prophet, known as sharif or sayyid, have been forbidden to give themselves airs on account of their relationship with him because it will not save them from punishment on the day of judgement if they have transgressed the boundaries laid down by Allah.

Imam Ali

bin Husayn Zaynal Abidin said:

"The hell has been made ready for those who disobey Allah, be he a most important person in the society; and only those who obey Allah will go into paradise, be he a slave."

It is reported that a Muslim bought a slave who appealed to the people gathered in the auction square that he who was ready to allow him to pray behind the Holy Prophet should buy him, and the slave was always in the rows formed behind the Holy Prophet. After a few days the Holy Prophet noticed his absence. He went to his place. He was sick. After three days he died. The Holy Prophet personally attended to his funeral rites, bathed him, gave him a shroud and buried him. When mahajirs and ansar showed signs of astonishment this verse was revealed.

It is said that once the disciples of Isa asked him as to who was to be considered as superior among men. Isa took a handful of dust in his hand and said:

"All man are from the dust and they shall return to dust. In the eyes of God he is most honoured who is most righteous."

This verse renders null and void all distinctions based on race, colour, caste and social position. Taqwa (obedience to Allah and His laws) is the only criterion for superiority or honour.

The Holy Prophet said:

"No man is superior to another on account of race or colour, taqwa (wisdom and piety) alone is the distinction."

In this way man finds his individual as well

as collective freedom, material progress and spiritual happiness, peace and order in Islam.

To have an idea of taqwa refer to the commentary of Baqarah: 2 to 5 and 177. Maximum degree of taqwa is found in the Holy Prophet and his Ahl ul Bayt.

The desert Arabs, in general, were uncertain in their faith. Their hearts and minds were petty, and they thought of petty things, while Islam demands complete submission to the will of Allah. The reference here is to the Bani Asad who came to profess Islam in order to get charity during a famine.

This verse refers to the actual possibility of professing faith as lip-profession, without a deep, inward and living assurance of the heart which in fact is the basis of reward given by Allah to His sincere servants. The lip-profession was resorted to because of many advantages available to the Muslims.

Aqa Mahdi Puya says:

Real submission to the will of Allah creates iman (conviction which enters and abides in the heart). So those who say: "We submit," can be called Muslims but they are not mumins, whereas mumin is necessarily a muslim. Islam is the outer circle and iman is the inner core. Islam is submission and iman is the full realisation of the faith with complete conviction. Both can be verbal declaration without conviction, and both can be from the bottom of the heart, real and sincere.

For a full description of a true mumin for whom verse 13 assigns superiority and honour see commentary of Baqarah: 177 and Bara-at: 119.

This verse

very clearly says that those who used to have doubts in the prophethood of the Holy Prophet (see commentary of Fat-h: 1) and run away from the battlefields (see commentary of Bara-at: 25 to 27) could never be the true faithfuls. The truthfuls have been described in Baqarah: 177 and Bara-at: 119. These qualities in highest degree are found only in the Ahl ul Bayt, who alone should be followed by all muslims as their leaders.

(no commentary available for this verse)

Refer to Baqarah: 129, 151 and Ali Imran: 164.

By accepting Islam man confers no favour on its preacher. If the acceptance is from the heart, it is a favour done to his own self because the light of guidance has entered his heart.

(no commentary available for this verse)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109